چکیده بخش شناخت پیغمبران (نبوت عامه) از جلد نخست کتاب ارشادالعوام (1)

مباحث معرفت پیغمبران در جلد نخست کتاب ارشادالعوام، مشتمل بر چهار مطلب است:

مطلب اول: در اثبات وجود پیغمبران در هر عصری و صفات آنان (16 فصل)

مطلب دوم: در اثبات پیغمبری پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و فضائل ایشان

مطلب سوم: در معرفت پیغمبر آخرالزمان (در ضمن چهار مقصد)

مطلب چهارم: در بیان حقیقت معراج

 

اعداد داخل پرانتز، شماره فصل است.

—————-

چکیده مباحث مطلب اول:

پیغمبر مختصر پیغامبر است و او کسی است که از کسی نزد کسی پیغامی ببرد و آن را به عربی رسول می گویند. پیغمبر، پیغام را از جانب خدا به خلق می برد و عرض حاجات خلق را به خدا می کند که بندگان چنین و چنان می خواهند. رسولان پیغامبر خدایند و پیغام آوران خلقند. (1) و چون خلق مدنی الطبعند و مختلف الطبایع و نزاع و اختلاف دارند، نیازمند به رافع اختلافند که پیغمبر باشد و هر قومی لامحاله باید حجتی برای ایشان باشد تا رفع خلاف کند (2) و به دلیل دیگر خلق برای مصلحتی آفریده شده اند. پس باید باقی باشند تا آن فایده آشکار شود و در ابتدای کار هم که نادانند. پس واجب است در حکمت الهی که کسی در میان خلق باشد که نیک و بد و صلاح و فساد کار ایشان را به ایشان بیاموزد. بلکه در هر عصری باید یکی باشد که صلاح کار و فساد کار ایشان را به ایشان بیاموزد چراکه مصلحت ها در هر عصری مختلف می شود و در هر زمانی باید به طوری سلوک کرد. به تعبیر دیگر پیامبران برای خلق دو نقش را ایفا می کنند: هم حاکمند برای رفع اختلافات و هم معلمند برای آموزش صلاح و فساد و پرورش طبایع و افکار.

گاهی دیده می شود که برخی بدون اطاعت از انبیا و بزرگان زنده اند. این حالت، ممکن است به علت هایی؛ از جمله اینکه سخن یک بزرگ را عمل نکرده اند؛ ولی سخن بزرگ دیگری را عمل کرده اند. به یک پیغمبر نگرویده اند و به پیغمبر دیگری گرویده اند. یا اینکه سخن کسانی را شنیده اند و عمل کرده اند که آنها سخن پیامبران را شنیده اند و عمل کرده اند. بالاخره امر به پیغمبران بر می گردد اما اگر سخن ایشان را به طور کامل بشنوند و عمل کنند، اصلاح کلی برای آنها حاصل می شود و فسادها و کاستی های امروز، به علت عمل نکردنِ کامل به گفتار و آموزه های انبیا و اولیاست. (3) آنچه ذکر شد از دلیل های حِکَم ظاهره بود و حکمت طبیعت و نظام آفرینش. اگر از راه حکمت الهی و اسرار خدایی در کارهای خدایی نیز استدلال کنیم، لزوم وجود انبیا ثابت می شود. پس از آنکه برای انسان ثابت شد که خدایی دارد، چگونه از خدایی که همچون خلق نیست (با همه گستردگی این مفهوم) فیض یاب شود. خواه ناخواه باید جماعتی از معتدلین خلق باشند که مزاج آنها معتدل باشد و خدا آنان را برگزیند و به وسیله ایشان وحی، امرها و نهی های خود را به خلق برساند. این بزرگواران همچون دل هستند در میان اعضا (=رعیت) که فرامین روح (=در این بحث، خدا و مشیت خدا) را گرفته و به امت می رسانند. اینک هر نقشی که دل در بدن ایفا می کند، برای ایشان ثابت می شود. همان طور که اگر قلب نباشد اعضا مرده اند، رعیت هم اگر پیامبر نباشد، مردگان خواهند بود و تا قلب نباشد اعضا و جوارح مرادهای روح را درنمی یابند، رعیت نیز بدون نبی، صلاح و فساد خود را از خدا دریافت نکرده و در نتیجه عالم و اهل عالم فاسد می شوند. پس پیغمبر همچون دل است در اعتدال، یگانگی و لطافت. و ای کاش کردار و گفتار و رفتار ما، همانی باشد که دل اراده کرده است؛ نه آنکه هوی و هوس ما را به حرکت داشته باشد. پس دعا کنیم: الهی ما را چنان کن که نباشیم مگر از اعضای دل تو و نخواهیم چیزی را مگر به خواهش دل تو و حرکت و سکونی نداشته باشیم مگر به میل دل تو. حال روشن می شود که نشناختن انبیا، که واسطگانند در نظم عالم، و فرمانبرداری نکردن از ایشان، چه ظلمی است که خلق بر خود کرده اند. (4) چراکه این بزرگواران هم واسطه فیض های تشریعی هستند و صلاح و فساد را به خلق می رسانند و هم واسطه فیض های تکوینی اند و فیض خلق و رزق و احیا و اماته از رتبه ایشان به مادون می رسد و همه این عالم و آن عالم به وجود ایشان برپاست چراکه دلند و در حکمت محال است که خلق بدون واسطه این فیض ها را دریافت کنند. ادله بر اثبات وجود پیغمبران بیشتر از آن است که بتوان نوشت؛ چراکه: دل هر ذره ای که بشکافی؛ آفتابیش در میان باشد. و از هر چیز می توان دلیل بیرون آورد که وجود پیغمبران ضرور است. (5)

اینک به بررسی صفات انبیا می پردازیم. سر همه صفات، عصمت است. معصوم یعنی نگاه داشته شده و پیغمبر کسی است که خدا او را از همه معصیت ها نگاه داشته است. عصمت درجاتی دارد:

1.عصمت عقلانی. معصوم به این عصمت از گناهان صغیره و کبیره بازداشته شده و همه طاعات را انجام می دهد. درباره این عقل است که فرمودند نوری است که به آن طاعت خدا کرده شود و عصمت خدا در این مقام، خود عقل است که خدا به عقل او، او را از همه معصیت ها نگاه می دارد. حاکم الهی باید این عصمت را داشته باشد چراکه از بین برنده اختلاف است و باید عادل باشد و عادل بودن با معصیت کار بودن، سازش ندارد. پس حاکم الهی باید عادل و معصوم باشد از همه گناهان تا مردم را از گناه و ظلم بازدارد و سخن او بر مردم تأثیر کند و اگر او خود حرمت خدا را ندارد و عمل به امرها و نهی های او نکند چگونه مردم را می تواند بازداشت و چگونه سخن او بر مردم اثر کند.

2.عصمت فؤادی. شخص در این مقام، معرفت نفس (من عرف نفسه) در او بالفعل شده و آن عصمت بر ظاهر و باطن او مستولی شده است. نور فؤاد که فؤاد نور خداست، بر قلب او تابیده و حتی نور عقل را برطرف کرده است؛ همچون آمدن خورشید که نور ماه را مخفی می کند. فرمان فرما در وجودش، فؤاد است و صاحب مقام حب خدا که آتش محبت در کانون قلبش شعله ور است و نور عقل و نفس را می سوزاند. به تعبیر امام علیه السلام در سایه خداست و انس به محبوب گرفته و از غیر وحشت دارد: تو را خواهم نخواهم رحمتت گر امتحان خواهی، در رحمت به رویم بند و درهای بلا بگشا.

حاکم الهی باید نفسی داشته باشد که قابل وحی های الهی باشد و مناسب مشیت الهی. پس خواه ناخواه این عصمت را باید حایز باشد تا ادراکی مناسب وحی داشته باشد و حبیب خدا باشد؛ چراکه تا مناسبتی میان دو چیز نباشد محبت صورت نخواهد گرفت. پس باید معصوم به عصمت محبت باشد.

3.عصمت اسم اللهی. معصوم به این عصمت اسم ها و صفت های خدا در آیینه وجودش جلوه گر شده و از همه صفات خلق پیراسته شده است. شخص در این مقام، محبت را فراموش کرده؛ چراکه محبت در مقامی، حجاب میان مُحب و محبوب است و به غیر از نام و صفت خدا، هیچ در دل ندارد: نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار. و این نور، خود عصمت خداست که خدا به این نور شخص را نگاه می دارد از دیدن ماسوای نور او: یار بی پرده از در و دیوار، در تجلی است یا اولی الابصار. شخص در این مقام معصوم است از دوست بودن و غیر جمال و جلال و کمال بودن. و حاکم الهی باید حایز این مقام باشد چراکه از خاصیت حاکم است واسطه فیض بودن و تا صاحب نفسی نباشد که آیینه سر تا پا نمای اسم ها و صفت های خدا شود واسطه فیض نمی تواند شد و واسطه بودن، نیازمند این است که خود منور شده باشد و به حدی هم رسیده باشد که بتواند منور کند: چونکه داد اندر ره نار آنچه داشت، نار هم اوصاف خود در او گذاشت.

4.عصمت مسمی. مسمی یعنی صاحب اسم و شخص در این مقام از اسم و صفت هم می گذرد. صاحب این مقام نور ذوالجلال در آیینه دل او تابیده و این مقام، مقام سخن و گفت و گو نیست و به فهم و عقل و فؤاد نمی توان این مقام را فهمید. این شخص معصوم و مطهر است از دیدن انوار و اسم ها و صفت ها. و معنی این سخن، نه آن است که بنده واصل شود چنانکه صوفیه لعنهم الله گفته اند. خیر، این نور عصمت خداست که بنده خود را به این نور از غیر خدا نگاه می دارد حتی اسم ها و صفت ها. و چون پیغمبر خلیفه و جانشین خداست در میان خلق، پس باید صاحب این عصمت باشد که سر تا پا از خود هیچ نباشد و مضمحل و فانی باشد و هستی او هم به خدا باشد تا دیدن او دیدِ او دید خدا باشد و گفت او گفت خدا و کَردِ او کرد خدا و بیعت با او بیعت با خدا و رضای او، رضای او و غضب او غضب او و همچنین جمیع آنچه خلق از خدا می خواهند، از او بازیافت کنند. پس لازم شد که در میان خلق معصومی باشد که به این عصمت کبری، خدا او را نگاه داشته باشد.

و البته اعلی درجات عصمت این نیست؛ بلکه علم خدا نهایت ندارد و بنده ابد الابد به سوی خدا می رود و هرگز به خدا نمی رسد و هر روز در ترقی است و عصمت او بالاتر می رود و هر روز معصوم می شود از آلایش دیروز و از عصمت دیروز.

خداوندا ما را هرگز به خود وامگذار و ما را به عصمت ایشان و نور عصمت ایشان از خشم خود نگاه دار ای پروردگار. (6 و 7)

یکی دیگر از صفات و در واقع علائم پیغمبر، معجزه است. معجزه آن باشد که جمیع بنی آدم در نزد آن عاجز شوند و هیچ کس نتواند بکند و همه از مثل آن درمانده باشند. مقدمتاً باید دانست نبی بنی آدم باید از جنس بنی آدم باشد و فی المثل نمی شود نبی آدمیان، جن و مَلَک باشد. به دو دلیل: نخست اینکه بنی آدم جن و ملک را نمی بینند و اگر مجسم شوند و شکل بنی آدم شوند، کسی تصدیق ایشان نخواهد کرد و اگر هم ثابت شود و کاری خارق عادت کنند، باز هم کسی تصدیق نمی کند چراکه آنها جن و ملکند برای جنس آنها، خارق عادت نیست؛ اگرچه برای انسان خارق عادت باشد. چراکه معجز آن است که بنی آدم از آن عاجز شوند و آن شخص مدعی هم از جنس مردم باشد و الا همه مرغ ها می پرند و انسان عاجز است از پریدن و مع ذلک پیغمبر هم نیستند. دوم اینکه رتبه جن و رتبه ملک در سلسله طولیه، پست تر از انسان و بنی آدم است و نمی شود پست تر واسطه فیض بالاتر باشد. و اگرکسی گوید پس ملائکه بر پیغمبران وحی می آوردند پس واسطه بودند، پاسخ می دهیم چون پیغمبران به این عالم خاکی آمدند ملائکه برای ایشان خبر آوردند و در عالم بالا کجا پیغمبران را حاجت به ملائکه بود و آنجا ملائکه از انبیا تعلیم می گیرند. پس ملائکه را آن شرافت نیست که پیغمبر شوند بر بنی آدم و حال آنکه خدا بنی آدم را مکرم داشته.

حال که پیغمبر باید از جنس بنی آدم باشد، علامت شخص پیغمبر معجزه است و چون صاحب معجزه آیینه دل خود را صیقل داده و به کلی زنگ خودبینی از او زدوده شده و سرتاپا ذکر خداوند عالم شده است، کارهای خدایی از او بروز می کند و همان کارهای خدایی معجزه است برای او و علامت تصدیق اوست. چنانکه اگر کسی ادعا کند که من از پیش مشک می آیم، علامت صدق او بوی مشک است که از او می آید. پس هر ادعائی علامتی دارد. هر جوره ادعائی که می کند باید آن علامت از او بروز کند. و این سخن صوفیه لعنهم الله است که بیا و ببین یعنی اول ایمان بیاور بعد به تو علامت را نشان خواهیم داد؛ بلکه صحیح این است که: ببین و بیا. پس باید این میزان را در دست گرفت و اشخاص را شناخت و مدعی علم را با علامت علم تشخیص داد. (8)

با توجه به علوم غریبه و شعبده ها و سحرها، برخی فریفته این تردستی ها شده و صاحبان این ادعاهای باطل را تصدیق می کنند. این امور، از راه های آزمایش خلق است تا هر آن جماعتی که در دل ایشان مرض است از پی راه باطل بروند. با این حال حق واضح است و نور خدا با ظلمت شیطان مشتبه نمی شود. برای تشخیص صاحبان ادعاهای باطل که سحر و شعبده دارند از مدعیان راستین، نخست باید مدعی نبوت را در صفاتی که پس از این ذکر خواهد شد امتحان کرد از حلال زادگی و سهو و نسیان نداشتن و عصمت و طهارت و عفت داشتن و اخلاق حسنه و غیره. پس از آن در علم و تصدیق حق های مسلمی قبلی باید او را آزمود و بعد از این مراحل اگر کاری چند بر دست او ظاهر شد که سایر مردم عاجزند، او پیغمبر است. (بدیهی است که منظور زمان قبل از پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و آله است.) و مدعیان باطل و منافقان هرگز همه امورشان موافق حق نیست و در جاهایی خلاف خود را نمایان می کنند چراکه روحشان روح کفر و نفاق است و صاحب این روح، بدنش نیز مناسب همین روح است. پس تکلیف ما این است که به علامات، به خاطرجمعی خدا حرکت کنیم. هرجا که علامت حق دیدیم پیروی کنیم و هرجا که علامت باطل دیدیم، دوری کنیم.(9)

ادامه دارد…