چکیده بخش شناخت پیغمبران (نبوت عامه) از جلد نخست کتاب ارشادالعوام (2)

هیچ گاه حاکم عدلِ از جانب خدا با گمراهانِ به واسطه شیطان به هم مشتبه نمی شوند وغلبه ظاهری کفار هرگز ملاک حقانیت نیست چراکه مقصود غلبه حجت و دلیل است. حق همیشه ظاهر است و خدا حامی و ناصر حق و اهل حق است و باطل کننده باطل و اهل باطل است و هرگاه دو نفر اختلاف کنند (در امر دین) لامحاله یکی بر باطل است و از حق اغماض کرده و باید کافر یا مخالف حق باشد و هرگاه متردد شدی که نسبت تقصیر به بنده دهی یا خدا، البته به بنده نسبت دادن حق است و به خدا نسبت دادن غلط.

مجمل اینکه باطل هرگاه ادعای نسبت با خدا نکند و مدعی رسالتی و امامتی و حجت‏بودنی نباشد ممکن است که از او هرگونه شعبده و سحری و حیله‏ای و معالجه‏ای ظاهر شود چرا که جاری‌شدن آن کارها بر دست او باعث فساد ملکی نمی‏شود بلکه منع آن از جود و از مختارکردن خلق نباشد و هرگاه که مدعی امری شد و خود را نسبت به خدا داد در حکمت لازم است که خداوند عالم حقیقت امر او را بر صاحبان هوش آشکار کند بعد آنها را قدرت بر متابعت و مخالفت دهد تا از هر راه که بخواهند بروند و ثواب و عقاب بر ایشان جاری شود زیرا کارهای عالم دو جوره است یکی کاری است که خلق قادر بر آن نیستند خداوند عالم خود متکفل آن شده است و به انجام می‏رساند و یکی آن است که خلق قادر بر آن هستند آن را تکلیف بنده قرار داده است که بنده تخم‏افکندن و آب‌دادن می‏تواند تکلیف او شده است و رویانیدن نمی‏تواند خدا خود متکفل شده است و گاهی از آن کارها که بنده قادر بر آن هست خداوند عالم بدون وساطت بنده از راه تفضل می‏کند که کار را بر بنده آسان کند مثل جاری‌کردن بعضی چشمه‏ها یا نهرها و رویانیدن بعضی گیاهها مثلاً، پس بندگان از ظاهر اشخاص می‏توانند مطلع شوند پس اگر ظاهر کسی فاسد باشد مکلفند که او را قبول نکنند و اگر در ظاهر عیب نباشد و باطن معیوب باشد و بندگان از باطن آگاه نیستند آن کار خداست که باطن آن را آشکار کند به هر طور که صلاح داند و الا خلاف حکمت خواهد بود و خدا خلاف حکمت نخواهد کرد پس لامحاله باطن را خدا اظهار خواهد کرد و به اطمینان خدا تصدیق به هرکس که عیب او آشکار نشد باید کرد و به این قاعده جمیع عالم می‏گردد و هرکس این قاعده را پیش‏نهاد خود نکند در همه امور بر شک بماند و هرگاه این قاعده را در دست گیرد در جمیع امور به اطمینان خدا بر یقین حرکت خواهد کرد پس در هر مسئله و در هر مقامی تصدیق خدا را در دست بگیر و دنیا و آخرت خود را تعمیر کن. (10)

اینک به باقی صفات می پردازیم: پاک تولدی و پاک طینتی، زیرا ظاهر باید موافق باطن باشد و روح خبیث در بدن خبیث است و روح پاک در بدن پاک، صاحب اخلاق نیکو و صفات حسنه، زیرا اگر صاحب اخلاق بد باشد نور خدا در دل او و وجود او حاکم نخواهد بود و طبع خلایق هم از او منزجر خواهد شد و چگونه خدا امر به دوستی چنین کسی کند و این پیغمبر نیز وقتی چنین صفات ناپسندی را دارد، چگونه امت را از این صفات نهی کند

امراض مزمنه نداشته باشد، شجاع ترین خلق باشد، سخی ترین و صاحب بخشش تراز جمیع قوم باشد مجملا اینکه معتدل باشد زیرا نقطه مرکز دایره است و همچون کعبه است که فیض یابی همه از اوست پس باید معتدل ترین قوم خود باشد اگرچه ممکن است در غیر آن قوم، پیغمبری یا کسی دیگر باشد که در صفتی از صفات معتدل تر و قوی تر از او باشد مثل اولوا العزم نسبت به انبیاء مرسلِ غیر اولوا العزم.

پرسشی که مطرح است اینکه چگونه می شود همه انبیاء معتدلند ولی با هم اختلاف دارند و مختلفند. پاسخ اینکه وقتی فی المثل روح نباتی یا روح حیوانی در کالبدی آشکار شد، آن جسم، نبات شده است یا حیوان شده است. دیگر اگر بین نبات ها یا حیوان ها صفتی از صفات یا طبعی از طبایع غلبه داشته باشد، آن غلبه به حدی نیست که روح نباتی یا حیوانی را زایل کند؛ بلکه به او نبات یا حیوان اطلاق می شود. در عرصه انبیا، نیز چنین است. پس از تعلق روح نبوت و فایز شدن به آن مقام، اگر طبعی نیز غالب شود (که این غلبه نیز روی مصالحی است و مرضی خداست)، غلبه به حدی نیست که طبیعت و مزاج دچار انحراف شده و روح نبوت مفارقت کند؛ خیر، در عین داشتن اعتدال نبوت، و در پرتو روح نبوت، ممکن است جهتی و سمتی غلبه ای پیدا کند با تفصیلی که اشاره شد. (11)

همچنین پیغمبر باید سهو و نسیان و خطا نداشته باشد به ده دلیل:

1.پیغمبر صفات الهی دارد و سهو و نسیان از صفات الهی نیست

2.پیغمبر مؤید به روح القدس است و سهو و نسیان از صفات روح القدس نیست

3.پیغمبر برای اصلاح خلق فرستاده شده و با سهو و نسیان این مقصود به عمل نمی آید

4.پیغمبر نفس کاملی دارد و قبل از پیغمبری یا در غیر حال ابلاغ نیز سهو و نسیان ندارد

5.سهو و نسیان از صفات بُعد است نه قرب و نبی اگر سهو کند بعید از خداست و رعیت، از شخصِ دور از خدا اخذ دین نمی کنند

6.سهو نکردن انبیا، کامل تر و بهتر است و خدا ترک اولی نکرده است

7.تجویز سهو بر نبی، تجویز صدور همه معاصی بر اوست زیرا در حال سهو می تواند معاصی را مرتکب شود و نفوس از او کبیده خواهد شد

8.نبی باید از همه رعیت کامل تر باشد و رعیت باید از او پیروی کنند. با سهو ونسیان، رعیت دیگر به او اقتدا نمی توانند کنند چراکه محتمل است که سهو کند

9.پیغمبر حرکتی به غیر از امر دین ندارد و همه زندگیش برای تعلیم است: در اقوال و افعال و احوال. پس در هیچ حالی از حالات نباید سهو کند.

10پیغمبر کل، واسطه فیض تشریع و تکوین، هر دو، است و فیض اول به او می رسد و از او به خلق. اگر سهو کند، فیض «یاد» در آن ساعت به او نرسیده و به خلق رسیده است و بر این قول، مفاسدی بار می شود.

و اما ترک اولی که در بعضی فرمایش ها رسیده است، جهاتی دارد که چکیده آن چنین است:

ترک اولی از نظر ظاهر، تجاوز از نیکوتر به نیکو است چراکه این بزرگواران مختارند و انتخاب می کنند. با این حال، این تجاوز، حکمت ها در آن است چراکه سرچشمه آثاری می شود برای خلق و اولی همین است که ترک اولی کنند و نمی توان گفت مخالف فرمان الهی کرده اند. و همه این برنامه ها مورد رضای خدا بود چراکه انبیا خلاف رضای الهی انجام نمی دهند. و اینکه گفته شده مؤاخذه می شوند نه عقابی است که گمان می کنیم بلکه منظور اثری است که خدا قرار داده است برای بعضی کارها. از این رو در این بحث کلماتی مثل سوء و مؤاخذه را نباید به ظاهر کلمات گرفت. عالم، عالم اعراض است و این برنامه ها یکی از راه های تکامل است مثلا صبر در مصیبت باعث ترقی است. در عالم اعراض راه های ترقی متفاوت است که یکی ترک اولی هاست و صبر کردن بر اثرات آن ها. از نظر ظاهر سوء و عقاب و مؤاخذه است اما از راه غضب خدا نیست و سببی است که باید بیاید تا آن ترقی تحصیل بشود و خدا هم راضی است. اما از نظر باطن و معنی، اشاره به توقف در امر ولایت است، آن هم نه در اعتقاد، بلکه در عمل کردن به مقتضای آن اعتقاد و گرفتاری آنان هم برای جبران کسر ایشان بوده، مناسب رتبه خودشان.

آنانی هم که قائل به اسهاء شده اند (یعنی گفته اند که سهو بر پیغمبران جایز نیست ولی جایز است که خدا چیزی را از دل ایشان ببرد) ندانستند که چه گفتند؛ چرا که مگر ممکن است چیزی در جایی موجود شود مگر به امر خدا یا از جایی معدوم شود مگر به امر خدا؟ هرکس که سهو می‏کند خدا از دل او آن چیز را می‏برد و به واسطه امر خدا سهو می‏کند و هرکس غیر از این خیال کند البته به یگانگی خدا در افعالش اعتقاد نکرده پس فرقی مابین سهو هیچ‏کس نیست همه به واسطه امر خدا سهو می‏کنند و این حرف از غیر حکیم سر زده است و اگر شخصی بگوید پس چه تقصیر دارند آنان که سهو می‏کنند یا معصیتی می‏کنند، گوییم باید به آنچه در بیان مسئله جبر و تفویض گذشت مراجعه کرد. مجملاً خدا بزرگ‏تر از آن است که کسی در ملک او بی‏امر او بتواند چیزی بیاورد یا ببرد پس همه ‏کس به واسطه امر خدا سهو می‏کنند. (12)

اینک به چند صفت دیگر اشاره می شود:

1.پاک بودن نطفه؛

2.سلیم الاعضا بودن و ناقص الخلقه یا زائد الخلقه نبودن؛

3.نجیب زاده بودن و از طایفه مشهور به نیکی و شرافت و اصالت بودن. و نجیب هر کسی است که به طور حکمت الهی و غرض الهی و اخلاق الهی حرکت می کند. او لامحاله نجیب و درست کردار و درست رفتار است چراکه موافق حکمت الهی حرکت می کند و هر کس بر خلاف حکمت الهی حرکت می کند، لامحاله بدکردار و مفسدِ تن و جان و مال خود و سایر عباد می شود. منظور از نجیب یا نانجیب، فقر و فاقه نیست. بلکه همان طور که دولت و ثروت ظاهری باعث تجابت دنیاست و مناط تدبیر سلاطین با سیاست است، دولت و ثروت اخروی که عبارت از موافقِ حکمتِ پیشوایان رفتار کردن است، سبب نجابت اخروی و مناصب اخروی است.

4.صاحب صفات پسندیده و اخلاق برگزیده؛

5.در تقوا و فضل و هنر و علم و عمل و اخلاق و سلوک و تدبیر منزل و سیاست شهرها و سایر صفات از همه بهتر و قوی تر است تا نفوس مردم پیش او ذلیل شود و بدانند که او قابل آن هست که واسطه میان ایشان و خدا باشد. (13)

باز هم به علت اهمیت اعتدال در انبیاء الهی، مجددا تأکید می شود که خلق هیچ شباهت به مشیت خدا ندارند و مناسبتی با مشیت ندارند و تنها راه فیض یابی وجود اشخاصی است که معتدلین باشند که به واسطه آن اعتدال مناسب با مشیت خدا شوند. این افراد مزاج معتدلی دارند و همچون دیگران نیستند که مزاج آنها نا معتدل است و حرارت یا برودت یا رطوبت یا یبوست بر آن غالب است که غلبه هر یک از این مزاج ها، آثاری در پی دارد و شخص را از اعتدال دور می کند. انبیاء الهی از نظر مزاج و از نظر اخلاق و معاشرت و غیره در اعتدالند. ایشان برگزیده خدا هستند و برگزیده خدا کسی است که در همه احوال و اخلاق معتدل باشد و همه رعیت او را به اعتدال بشناسند و در نتیجه او را به عنوان واسطه قبول کنند و هرگونه ارتباط با او، مثبت یا منفی، ارتباط با خدا باشد. (14)

اینک انبیاء الهی با این موقعیت عجیب، نمی شود که امرشان مخفی باشد و حجت الهی ناتمام باشد. بروزِ امر پیغمبر کامل است و بر بزرگ و کوچک و زن و مرد و عالم و جاهل و سیاه و سفید امر آنها باید روشن باشد. به گونه ای که عالم به علم خود و جاهل به جهل خود حجت را بشناسد و بر او اتمام حجت شود. امر نبی نباید مشتبه باشد؛ حتی درصد اندکی مثلا از اسباب اشتباه یکی این است که عامی بگوید من نمی فهمم، شاید داناتر از من بفهمد؛ خیر، امر حجت این مقدار نیز مشتبه نمی شود و خدا ایمان به حجت را فطری بشر قرار داده است. (15)

چراکه خداوند متعال به مقتضای حکمت خود بعضی امورِ کلی عالم را فطری قرار داده تا اطاعت کننده و معصیت کار، هر دو، این کارها را انجام دهند تا نظام آفرینش و نسل ها پا برجا باشد. اگر این امور کلی را تکلیفی قرار داده بود و بشر را مضطر نکرده بود، معصیت کاران مخالفت می کردند و بشر نابود می شدند. اموری که خدا فطری بشر قرار داده است، بعضی مربوط به امور دنیایی است و بعضی مربوط به امور آخرت؛ چراکه حکمت خدا در دنیا و آخرت یکسان است. چند نمونه از اموری که خدا برای زندگی دنیایی فطری بشر قرار داده چنین است:

1.خوردن 2.آشامیدن 3.خواب و بیداری 4.نفس کشیدن 5.ترس 6.حیاء 7. شهوت جماع 8. محبت اولاد.

و از جمله اموری که از کلیات امر آخرت است و فطری مردم است: 1. نیاز به غنی مطلق برای: الف. رفع حاجت ایشان ب. نگهداری آنچه دارند 2. احتیاج به حاکم و بزرگ تر و داناتر.

و چون در انسان از جوره جمادها و گیاه ها و حیوان ها هست وقتی احتیاج خود را می بیند، قطعا در می یابد که همه هستی و موجودات همچون او محتاجند و در این جریان مثل اویند.

حال اگر بشر طبق فطرت خود حرکت کرد، به دنبال غنی ای می رود که غنی واقعی است و برطرف کننده واقعیِ نیازهای او و به دنبال بزرگ تری می رود که بزرگ واقعی است و راهنمای او به سوی سعادت. اما اگر فطرت معوج شد، البته به دنبال بزرگ تر خواهد رفت چون فطری و جبلی اوست؛ اما بزرگ تری را برخواهد گزید که بزرگ قلابی است و راهنمای او به شقاوت و سجین. همان طور که اگر سیستم بدن او مریض شود، البته نیاز به خوردن و آشامیدن دارد؛ ولی غذا و نوشیدنی فاسد را انتخاب می کند و گِل می خورد و از غذاهای سالم و لذیذ روی گردان می شود. همچنین وقتی نیاز آخرتی او که احتیاج به بزرگ تر است معوج شود و مریض گردد، پیشوای ظالم و ناعادل انتخاب می کند همچون کسانی که پس از پیغمبر صلی الله علیه و آله دانستند که که امام ضرور است اما به علت انحراف، ابی بکر را پیشوا کردند و خاک خور شدند. باید تدبر کرد و فطرت خود را بی غرض نگاه داشت و از باب طلب حق و فهمِ آن در چیزها نظر کرد. در این هنگام همه چیز را بر مبنای فطر ت خواهد یافت ان شاء الله و اگر چیزی هم از روی ضعف مخفی شود به اندک اشاره معلوم شخص خواهد شد؛ اگر خدا بخواهد. (16)

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

تاریخ نگارش: شوال المکرم 1439