مطالعهای در آیین اورفئوس و اورفیکها
نشانههایی از اندیشه دو جهتی بودن انسان (همانندِ دو کُره متداخلِ نور و ظلمت) در جهانبینیهای پیش از فلسفه
در اندیشه بزرگان دین اعلی الله مقامهم مفهومی با عنوان دو جهتی بودن موجودات از «نور و ظلمت» ملاحظه میشود. این بزرگواران این مفاهیم را با توجه به بعضی آیات قرآنی و روایات معصومین علیهمالسلام ثابت فرمودهاند. بهویژه عالم ربانی مرحوم حاج محمدکریم کرمانی رفع الله درجاته در گفتارها و نوشتارهای خود زوایای آن را بررسیدهاند. ایشان ثابت فرمودهاند که هر موجودی به خصوص انسان مرکب از نور و ظلمت است یا از جهت ربی و جهت نفسی یا از آسمان و از زمین. و هر کدام از این دو جهت، در وجود و مراتب آنها و انسان آثاری دارند. یکی از تعابیر در تبیین این دو جهت، تعبیر «دو مثلث متداخل نور و ظلمت» است: دو مثلث متداخل که رأس هر یک در قاعده دیگری است و در عربی از لفظ «المثلثین المتداخلین» استفاده فرمودهاند. تعبیر دیگر «الکرتین المتداخلتین» است. این تعبیر درهمتنیدگیِ نور و ظلمت را در وجود انسان، بیشتر و بهتر نشان میدهد.
برخی بر این باورند که انسان از نور و ظلمت مرکب نیست و جهت ربی و نفسی ندارد؛ بلکه حقیقت انسان «مظلم بالذات» است. این گروه برای باور خود به عباراتی متمسک میشوند؛ از جمله میگویند «المؤمن ینظر بنور ربه لا بنور نفسه.» همچنین از تعبیر «العلم نور یقع فی قلب من یرید الله ان یهدیه» استفاده میکنند که «یقع» یعنی در او نیست؛ بلکه واقع میشود و در انسان قرار میگیرد.
مناقشه میان این دو باور فرصت دیگری میطلبد. چکیده سخن اینکه در فرمایشهای بزرگان دین رفع الله شأنهم بیشتر بر جهت ترکیب انسان و هر موجودی از دو جهت نور و ظلمت تأکید شده است. و مهم آن است که این مسئله را درباره همه مخلوقات تعمیم داده اند و در همه رشته های علمی از آن بهره می گیرند. در پایان نوشتههای مرحوم آقای کرمانی اعلی الله مقامه در کتاب ارشادالعوام را نقل خواهیم کرد. در آن عبارات به بعضی از زوایای این مبحث اشاره فرمودهاند.
آنچه در این نوشتار بر آن متمرکزیم، رد پاهایی است از این اندیشه در جهانبینیهای پیش از فلسفه.
میدانیم مکتبهای فلسفی را به چند دوره تقسیم کردهاند. دوره اخیر آن (دوره هفتم) فلسفههای سده بیستم است. از اندیشه اگزیستانسیالیسم تا فلسفه زبانگرای ویتگنشتاین و بعد هم مکتب فرانکفورت تا پستمدرنیسم.
دوره پیش از آن (دوره ششم) دوره خردگرایی رنه دکارت است و تجربهگرایی کلاسیک جان لاک و شکاکیت هیوم و فلسفه کلاسیک آلمانیِ امانوئل کانت و هگل.
پیش از آن (دوره پنجم) احیاء امانیسم کلاسیک و پیدایی علم مدرن است با اصلاح مذهبی مارتینلوتر و ژانکالون و تجربیان پیشگامی همچون فرانسیس بیکن.
دوره چهارم دوره میلادی است و فلسفه قرون وسطائی با همه مکاتب آن (از گسترش آیین نوافلاطونی تا تحولات فرهنگی در قرون وسطای متأخر.)
دوره سوم دوران پس از ارسطوست با مکتب رواقیان و شکگرایان و اتومگرایی در تمدن رومی.
دوره دوم دوره سقراطی است و مکتبهای سقراطی و همچنین اعقاب ایشان: افلاطون و ارسطو.
دوره نخست دوره فیلسوفان پیش از سقراط است که مکتب بقراط باشد و اندیشه سوفسطائیان و پیش از ایشان فیثاغورس و هراکلیتوس.
اهل فلسفه جهانبینیهای قبل از سقراط و قبل از فلسفه را قهقرائی عقب رفته و به نخستین جهانبینیها (از دیدگاه خودشان) رسیدهاند. نوشتهاند یکی از اندیشههای جهانبینیِ ماقبل فلسفه، جهانبینیِ آیین «اورفیوس» است. به تابعان این آیین «اورفیکها» میگویند. این آیین از سرچشمهای بیگانه و شاید از همان تراکیه به سرزمین یونان وارد شده است. درباره اورفیوس افسانههای زیادی گفتهاند. گروهی از پژوهندگان او را شخصیتی افسانهای و گروهی او را شخصیتی واقعی دانستهاند. طبق منابع، افسانهها اورفیوس را چونان موسیقیدان و نوازندهای افسونگر و شاعری سحرآفرین میشناسند که به نیروی نواهای افسونامیز خود جانوران و درختان را نیز به جذبه و مستی میانداخته است. او کشتار حیوانهای قربانی را تقبیح میکرد و تأثیر اینگونه تعالیم در بین اورفیکها مشهود بوده است.
خوار شمردن زندگی زمینی و سهلانگاشتن آنچه مادی و جسمانی است، خودداری از کشتن و خوردن گوشت جانداران و قناعت ورزیدن به خوراک گیاهی، همه در یونان آن دوران بیگانه بود. اما چیزی که در عقاید اورفیکها نوشتهاند و به دست میآید این است که به نوعی زایش دوباره اعتقاد داشتند.
آنچه در نظر است و به موضوع این نوشتار مرتبط، عقاید اورفیکهاست درباره ترکیب انسان از دو جزء «آسمانی» و «اهریمنی». مفهومی که به طور کاملاً ابتدائی بیانگر مثلث نور و ظلمت و ترکیب انسان از این دو است.
این دستاورد، نشاندهنده اصالت و ریشهدار بودنِ این مفهوم است. میدانیم کلیات دانش بشر و علوم انسانی (انسانی یعنی منسوب به انسان؛ نه به معنای خاص این اصطلاح) بهویژه در بُعد معارف و حقایق، برگرفته از انبیاء الهی علیهمالسلام است و نوع اندیشمندان در امتهای گذشته یا نبی بودهاند یا از انبیاء اقتباس کرده بودند. آری، در پارهای از این تعالیم توسط منحرفانِ از مسیر انبیاء الهی، انحرافاتی رخ داد و شکی در این نیست.
از این رو با مطالعه آیین اورفئوس و اورفیکها، میتوانیم اینگونه نتیجه بگیریم که اصل اندیشه ترکیب انسان از دو جزء نورانی و ظلمانی (یا هر تعبیر دیگری) اصالتی دینی دارد و قدمتی به درازای تاریخ ادیان آسمانی و اندیشه و فلسفه.
در کتاب «مکتبهای فلسفی، از دوران باستان تا امروز» ترجمه و تألیف پرویز بابائی، شرح نسبتاً مفصلی درباره این عقیده اورفیکها آمده است. متن کتاب مکتبهای فلسفی(که منبع موضوع اصلیِ این نوشتار نیز هست) را دراین باره نقل میکنیم:
«اورفیکها بر این باور بودند که انسان موجودی آمیخته از دو عنصر است: عنصر آسمانی و خدایی و عنصر اهریمنی و خاکی. روان آدمی عنصر خدایی است… اما تن آدمی عنصری اهریمنی است و خاکی… بر همین پایه اورفیکها روح یا نفس را در قالب پیکره خاکی زندانی و تن را گور روح میپنداشتند و به همین انگیزه باور داشتند که آدمی باید در دوران زندگیِ این جهانی روح را از اسارت پلیدیها و آلودگیها پاک کند تا پس از مرگ به سرچشمه خدایی خود بپیوندد… .»
(مکتبهای فلسفی، از دوران باستان تا امروز، پرویز بابائی، مؤسسه انتشارات نگاه:۱۳۸۹، ص۱۸)
در پایان تذکر دو نکته بایسته است: نخست اینکه در میان عقاید اورفیکها اندیشههای انحرافی نیز دیده میشود و در این مجال به دنبال تأیید تمام آموزههای آئین اورفیوس نیستیم. بلکه فقط رد پایی از نظریه ترکیب انسان از دو جزء نورانی و ظلمانی را در نظر داریم.دوم اینکه ممکن است در اندیشههای کهن و جدید آثاری از تمثیل به دو مثلث متداخل نور و ظلمت باشد و به تعبیرات مختلفی از آن یاد کرده باشند؛ ولی در این نوشتار فقط قدیمیترین منابع اندیشه بشری را دراین باره معرفی کردیم.
در انتها، گوشهای از مباحث بزرگان دین اعلی الله مقامهم درباره مثلث نور و ظلمت را نقل میکنیم. اگرچه در رساله های متعدد این موضوع را مطرح فرموده اند، مرجع ما در این منقولات بر مجموعه چهار جلدیِ کتاب ارشادالعوام است:
جلد اول:
و سبب در این حکایت آنست که به انواع بسیار در کتابهای خود شرح داده و در درسهای خود گفته ام که هر مخلوقی را خداوند از دو جهت آفریده است از جهت نور که صفت خداست و از جهت ظلمت که صفت خلق است حال بعضی از مردم هستند که جهت ظلمت بر ایشان غالب است به طوری که جهت نور را پوشانیده است پس اینها محتاج به آن میباشند که از کسی خیر و شر خود را تعلیم گیرند چرا که همه جهالتها از جانب ظلمت است و همه بصیرتها از جهت نور است پس هرکس ظلمت او بر نور او فزونی دارد و نور او را میپوشاند البته جهل او غالب خواهد آمد و محتاج است که کسی به او تعلیم کند و پرده جهالت او را بدرد و جهت نور او را تقویت نماید تا نور او غالب گردد و بعضی از مردم هستند که نور و ظلمت ایشان مساوی است و به قدر کفایت خود نوری دارند و خود تمام میباشند و احتیاج به کسی در تمامبودن ندارند و لکن آنقدر که به غیر هم چیزی بدهند ندارند و بعضی مردم هستند که آنقدر جهت ظلمت در ایشان ضعیف و جهت نور قوی است که نور ایشان در تابش و ظهور است و روشنیبخشای دیگران هم هست و علم به قدر کفایت خود دارند و معلم غیر و هادی غیر هم میتوانند بود پس این جماعت مختلف شوند بعضی را علم به قدری است که شهری را مثلاً میتوانند نور بخشید و علم تعلیم کرد و بعضی را علم به قدری است که مملکتی را کفایت میکنند و بعضی را علم به قدری است که اقلیمی را کفایت کنند و بعضی تمام روی زمین را بعضی تمام عالم را بعضی تمام عالمهای هزارهزارگانه را پس اختلاف اینها به قدر قوت نور اینهاست و مثل خوب از برای این مقام آنست که این معدنها که هستند بعضی ناقصند از مرتبه طلا و نقره و محتاجند به اکسیری که به ایشان بزنند تا طلا شوند و بعضی طلا و نقره هستند که تمامند و لکن به قدر کفایت خود هستند و وجود خود را تمام دارند و اگر بر فلزی دیگر بیندازی تغییری نخواهد داد و بعضی اکسیر میشوند به تدبیر و زیادهکردن روحانیت پس به جایی میرسد که قابل طرح میشود و لکن یکی طرح بر یک میشود یکی بر ده یکی بر صد یکی بر هزار یکی بر قنطار و خلق خدا همه به همین سیاق میباشند پس آن که نورش کمتر از خودش است مثل رعایا و جهال است که محتاجند در تمام و کمال به غیر و بعضی که نورشان مساوی خودشان است مثل پیغمبران نامرسل و بعضی که نورشان زیاد است مثل پیغمبران مرسل به اختلاف مرتبه هاشان.
جلد دوم:
مسئله: بدان که خلق را دو جهت است یکی جهت خدایی یکی جهت خودی و مقصود از جهت خدایی نه آنست که خدا هستند بلکه مقصود جهت به سوی خداست پس خلق دو جهت دارند یکی جهت به سوی خدا که آن نور و خیر و کمال است چرا که اثر مشیت خدا هستند و مشیت خدا نور و خیر و کمال است و هر اثری مانند مؤثر خود است البته یکی جهت به سوی خود که آن جهت ظلمت و شر و نقص است و جمیع خلق مرکبند از این دو جهت الا آنکه خلق هرچه نزدیکتر به مشیت خدا باشند نور ایشان بیشتر و ظلمت ایشان کمتر است و هرچه دورتر باشند ظلمت ایشان بیشتر و نورشان کمتر است تا آنکه در نهایت قرب به مشیت همه نور است و به قدر ذرهای ظلمت در آن هست و آن هم اثرش تمام شده مثل قطره سرکه در دریای محیط و در نهایت دوری از مشیت همه ظلمت است و به قدر ذرهای نور در آن است چنانکه شنیدی پس مثل این نور و ظلمت مانند دو مثلث باشد که به هم داخل شده باشد چنانکه در حاشیه شکل آن را کشیده ام، پس مثلث بالایی مثلث نور باشد و آن سر پهن مثلث نور نزد مشیت است و سر باریک مثلث ظلمت در نزد آنست و طرف پهن مثلث پایین که مثلث ظلمت است در نهایت دوری از مشیت است و سر باریک مثلث نور در نزد آن است پس در نزد مشیت همه نور است به قدر ذرهای ظلمت دارد و هرچه پایین میآید خوردهخورده نور کم میشود و ظلمت زیاد تا به نهایت ظلمت میرسد آنگاه ذرهای نور در آنجاست و هرچه بالا میرود ظلمت کم میشود و نور زیاد تا به نهایت نزدیکی مشیت برسد و مثل واضح برای این، نور چراغ است که میبینی هرچه نزدیکتر به چراغ است نور بیشتر و ظلمت کمتر و هرچه دورتر میرود ظلمت زیادتر و نور کمتر میشود پس در نزد چراغ همه نور است و ذرهای ظلمتدارد که اثرش باطل شده و در نهایت دوری همه ظلمت است که ذرهای نور دارد که اثرش باطل شده و در میان این دو مقام نور و ظلمت مساوی است حال معلوم است که هرگاه قبضهای از وسط به بالا بگیرند و از آن خلقی سازند نورش زیاده است از ظلمتش و هرگاه از وسط به پایین قبضهای بگیرند و خلقی بسازند ظلمتش زیاده و نورش کمتر است.
جلد سوم:
پس آن ظلمات که عرض شد ظلمات ماهیت بود و آن چشمة آب ماده جهل کلی بود و کف آن صورت جهل بود و آن دو ترکیب شدند و آب حمیم جهل پیدا شد و از آن به درخت زقوم رسید که مقام ممات باشد که ضد حیات است و از آنجا به زمین محشر رسید که عالم نفوس باشد و در آنجا آن دو آب که عبارت از آب شیرین و آب تلخ باشد که خدا میفرماید که هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج یعنی آن یک آب شیرین گواراست و آن دیگری آب شور تلخ و آن دو آب را خدا بر آن زمین جاری کرد و آن زمین را با آب شیرین و تلخ آمیخت و گل کرد و مخلوقات را از آن گل آفرید پس از این جهت جمیع مخلوقات صاحب دو جهت شدند نوری و ظلمتی و هریک قابل آن شدند که طاعت کنند و طاعتشان به واسطه آن آب شیرین است و معصیت کنند و معصیتشان به واسطه آب تلخ است و بر این مطلب احادیث گواهی میدهد چنانکه در کافی مروی است از حضرت باقر علیهالسلام که فرمودند که خدای تبارک و تعالی وقتی که خلق کرد خلق را خلق کرد آب شیرینی و آب شور تلخی پس ممزوج شدند آن دو آب پس گرفت گلی از سطح زمین و حرکت داد آن را حرکت شدیدی پس گفت به اصحاب دست راست و ایشان مانند ذرّ راه میرفتند که بروید به بهشت به سلامت و گفت به اصحاب دست چپ که بروید به سوی آتش و باک ندارم و در حدیثی دیگر فرمود که خدا قبضهای از آن خاک که آدم را آفرید گرفت پس بر آن آب شیرین ریخت و چهلروز آن را گذاشت پس بر آن آب شور تلخ ریخت و چهلروز آن را گذاشت پس چون رسید آن گل آن را گرفت و حرکت شدیدی داد پس بیرون آمدند مانند ذر از طرف راست و چپ تا آخر حدیث و به این مضمون احادیث بسیار است.
جلد چهارم:
فصل بدانکه خداوند عالم جلشأنه احد است و غنی از ماسوا و جز او هیچچیز احد نیست و هرچه جز خداست مرکب است از دو جهت جهتی به سوی خداوند عالم که جهت نور و خیر و کمال است و جهتی به سوی نفس خود که جهت ظلمت و شر و نقص است پس ماسوی اللّه جمیعاً مرکبند از این دو جهت و شواهد اینها از آیات و اخبار بسیار گذشته است ظاهراً و در سایر کتب ما مشروح است پس خلق خدا که نور مشیت خدایند مانند نور چراغ هرچه نزدیکتر به چراغ است نورانیت آن بیشتر است و هرچه دور از چراغ است ظلمانیت آن بیشتر است حتی آنکه نهایت نور در جانب منیر است که مشیت خداست و نهایت ظلمت در جانب نهایت بُعد است از منیر که مشیت خداست و در مابین این دو مقام حد وسط است و نور و ظلمت مساوی پس نیمه بالا مقام علیین است و جنت و دار رضای خدا و نیمه اسفل مقام سجین است و نار و دار سخط خدا و آن مابین مقام اعراف است که میان جنت و نار است پس چون مؤمنان از طینت علیین و جنت آفریده شده اند از نیمه اعلی باشند و رجوع ایشان به همانجاست و کفار از طینت سجین و جهنم آفریده شدهاند پس از نیمه اسفل باشند و رجوع ایشان به همانجاست پس مؤمنان چون از یک جنس طینت میباشند با هم دوست و مهربان و موافقند و کفار چون از یک جنس آفریده شدند آنها هم با هم دوست و مهربانند و به جهت مضادّه اهل علیین با اهل سجین بدند و توافق میان ایشان صورتپذیر نیست ابداً این است که حضرت امیر علیهالسلام میفرماید که اگر شمشیرم را بر بینی مؤمن گذارم که مرا دشمن دارد دشمن نخواهد داشت و اگر دنیا را بر فرق منافق ریزم که مرا دوست دارد دوست نخواهد داشت و عداوت میان این دو طبقه از عالم ذر در سجیّه هر دو طایفه گذارده است پس هرکس میل به طایفهای کند از ایشان است خدا میفرماید: و من یتولّهم منکم فانه منهم یعنی هرکس ایشان را دوست دارد از ایشان است پس به کلی اهل علیین از اهل سجین بالفطره متنفرند و اهل سجین از اهل علیین و صفات و احوال و اخلاق هر طایفه غیر صفات و احوال و اخلاق طایفه دیگر است صفات اهل علیین همه عدل و احسان و صله ذیالقربی است و صفات اهل سجین همه فحشاء و منکر و بغی است و اگرنه این بود که این عالم عالم آلودگی بود هر دو طایفه از هم ممتاز بودند و مشتبه نمیشدند لکن بعضی از آنها به اینها آلوده شدهاند و بعضی از اینها به آنها و ارسال رسل و انزال کتب برای جدا کردن این دو طایفه است از یکدیگر و هیچ میزانی برای تمیز این دو طایفه از دو میزان بهتر نیست یکی میزان شرایع و احکام که تفصیل اخلاق اهل علیین است و یکی دل مؤمن که موزون و مجرّب باشد پس هرگاه خواهی کسی را بشناسی او را به این دو امتحان، امتحان کن زیرا که منافق را ممکن نیست عادةً که متمسک بشود به جمیع شرایع و احکام و انکار نکند چیزی از آنها را اگرچه خود را بخواهد به صورت شرایع درآورد خوب گفته است شاعر: ثوب الریاء یشفّ عما تحته؛ و ان التحفت به فانک عاری.
یعنی جامه ریا ته نماست و اگر لحافی از ریا به خود بگیری عریانی پس منافق اگرچه به زبان بگوید که من به جمیع ما جاء به النبی اقرار دارم اما متمسک است به ظنون و شبهات و در هر جای شرع که بتواند رخنه کند رخنه میکند و از هر جایی که اعتقادیش آن است که اگر از آنجا بیرون رود بیرون میرود و به خیالش آنکه کسی او را ندیده و بر خروج او مطلع نشده و حال آنکه خدا رسواکننده منافقین است و سرّ ایشان را فاش میکند و مؤمنین را بر ایشان مطلع میکند و مقتضای لطف نیست که باطل از حق جدا نشود و خدا اغراء به باطل نکند و امر را مشتبه نگذارد تا حجت برای کسی نباشد و ادله این مقام از دلیل تسدید که در مجلدات سابقه گذشته است واضح است به آنها رجوع کن پس امر اهل سجین مشتبه نشود و مؤمنان چون به نظر خدایی در مردم نظر کنند هرکس را بشناسند. خوردهبینانند در عالم بسی؛ واقفند از کار و بار هر کسی.
و امتحانی دیگر قلب مؤمن آئینه جهاننماست و از طینت اولیا ممکن نیست که منافق را دوست دارد اگرچه هزار اظهار دوستی کند پس چون رجوع به قلب خود کند و بغض او را بلاغرض بیابد میداند که او منافق است البته چنانکه ادلهاش در باب سابق گذشت پس مؤمن علیینی باید از کافر سجینی معرض باشد به دل و ظاهر و باطن خود و از حرکات و سکنات و صفات و اخلاق ایشان اجتناب نماید خدا وحی کرد به یکی از پیغمبرانش که بگو به بندگان من که سلوک نکنند در مسالک دشمنان من و نپوشند لباس دشمنان مرا و نخورند طعام دشمنان مرا که اگر چنین کنند آنها هم دشمن منند چنانکه آن دشمنان دشمن منند پس به حکم این قاعده که عرض شد باید دوست و دشمن خود را تمیز دهی و اخلاق هریک را بدانی و دوستی تو با دوستان و صفاتشان و اخلاقشان و احوالشان صادق باشد و دشمنی تو با دشمنان و صفاتشان و اخلاقشان و احوالشان صادق باشد و مابین تو و ایشان بُعد مشرقین باشد که اگر چنین کنی در ولایت اولیا صادقی و الا کاذب.
جمادیالثانیة۱۴۴۰ ؛ اسفندماه۱۳۹۷