یکیدو سال قبل شخصی بهنام آقای رازقی که تلاش مینمود در نقد مکاتب کار کند، پنج فایل صوتی کوتاه در نقد شیخیه ضبط کرد. اخیراً یکی از دوستان تقاضا کردند این نقدها و شبههها پاسخ داده شود.
بهراستی جای تعجب است از کسانی که پا در عرصۀ نقدِ بزرگانِ شیخیه میگذارند و با لحن خوابآلوده و بهتعبیر محاورهای «ازسر وا کردن» چند جملهای میگویند و میگذرند و گمان میکنند یک «مکتب» را رد کردهاند! این فایلهای صوتی آنقدر سست بیان شده و با ادبیاتی گزنده سعی در سست جلوه دادن مکتب شیخیه دارد که شخص منصف به قشری بودن آن پی میبرد.
وقتی علماءِ بزرگِ حوزههایِ قطیف و بحرین و ایران و عراق به عظمت این مکتب پی بردهاند آیا عملکرد این گوینده عِرض خود بردن و زحمت ما داشتن نیست؟!شیخ عبدالعظیم مشیخص در کتاب «القطیف و ملحقاتها» چنین نوشته است: اکثر علماء قطیف در قرن سیزدهم و نیمه اول قرن چهاردهم هجری به شیخیه گرویدند، اما براثر ستمی که بر آنان وارد میآمد و از ترس اتهام، پیروان فکری مرحوم شیخ احمد احسائی سکوت و کنارهگیری را پسندیدند و آن را بهتر دانستند.[۱]
و خواهیم دید که اشکالات آقای رازقی کپیِ اشکالهای بعضی معاصرانِ بزرگانِ دین است که پاسخ این اشکالات و کژفهمیها را فرمودهاند و بحمدالله آن پاسخها موجود است.
فایل اول، توحید افعال
موضوع کلی این پنج جلسه بسیار کوتاه، چنین است: نقد توحید افعالی، نقد رکن رابع، نقد هورقلیا. فایلِ نخست دربارۀ توحید افعالی (که در کتب مکتب با نام «توحید افعال» از آن یاد شده) چنین آغاز شده است:
«سلسله مباحثِ نقدِ مکتبِ شیخیه؛ یکی از مبانیِ باطلِ مشایخِ شیخیه مسئلۀ توحید افعالی است(!) توحید افعالی را درواقع عرفا داشتند و چون شیخ احمد احسائی یک معجون بوده از عرفان و فلسفه، و یکمقداری از آیات و روایات خوانده بوده و علوم غریبه هم بلد بوده و همه را باهم قاطی کرده بوده، در کلماتش از این حرفها زیاد میزده. توحید افعالی معنیاش این است که همۀ کارها را خداوند متعال انجام میدهد. یعنی بشر، انسان، موجودات هرکاری انجام میدهند، هر فعلی در این عالم انجام میشود، خدا انجام میدهد، حقیقتاً خدا دارد انجام میدهد. فقط چیزی که هست این فعل ازجهت این مخلوقی ظاهر می شود و گرنه کار کار خداست… اگر کسی عبادت کند خدا دارد انجام میدهد، اگر کسی معصیت کند خدا دارد انجام میدهد، و درواقع معنای توحید افعالی این است که هر فعلی را خدا دارد انجام میدهد. این کفر است و نسبت معصیتها و کارهای قبیح به خداست و خدا منزه است از هر کار قبیح و معصیتی که مخلوق انجام میدهد.»
سپس عبارت عالم ربانی مرحوم شیخ احمد احسائی اعلی الله مقامه خوانده میشود که میفرمایند:
«توحید الافعال کقوله تعالی ارونی ماذا خلقوا من الأرض ام لهم شرک فی السموات فلیس له شریک فی فعله و کل ما تری من افعال خلقه فهی افعاله بهم کما قال علی علیهالسلام و القی فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله و قال تعالی و مارمیت اذ رمیت و لکن الله رمی.»
گوینده در توضیح این عبارت چنین میگوید:
«معنای این حرف جبر و نسبت کارهای قبیح به خداوند است. و نظام آفرینش روی هوا رفته و بهشت و جهنمی نیست… کفریات شیخ احمد احسائی است.»
سپس عباراتی از رساله عبدالرضا خان ابراهیمی قرائت میکند و میگوید: «شیخیه همطراز فلاسفه هستند و معمولاً آیه و روایتی که میآورند به مطلبشان ربطی ندارد. آیۀ «ارونی…» چه ربطی به توحید افعال دارد؟ «و ما رمیت اذ رمیت» معجزه و مورد خاص بوده است! حدیث «القی فی هویتها مثاله…» سند ندارد و در غررالحکم آمده و «صور عاریة عن المواد» معنایش چیست؟! متشابه است!» سپس روایاتی درباره عدم شباهت خدا به خلق نقل میکند و اینکه نباید امور خلقی را به خدا نسبت داد. گوینده در پایان این بخش میگوید: «شیخیه مزخرفات زیاد دارند. در سلسله مباحث بیشتر عرض خواهیم کرد.»
پاسخ
۱٫واقعیت این است که امروز دفاع کردن از مطلقِ تعبیر شیخیه دشوار است، چراکه شیخیه اتجاهات مختلفی دارد که متأسفانه از مسیر اصلیِ مرحوم شیخ اَحسائی زاویه گرفتهاند. در این چند فایل صوتی نیز همینطور است که گوینده برای توضیح سخن خود از کتب بعضی افراد کلماتی را میخواند که از همین اتجاهات هستند. ازاینرو در این جوابیه به آن کتابها نمیپردازیم و صاحبان آن اتجاهات باید پاسخگو باشند.
۲٫همۀ آنچه در ابتداء این فایل گفته است و تعریفی که از توحید افعال ارائه نموده، برداشتهای ناصحیح گوینده است از عبارت کتاب مبارک «شرحالزیاره». و طبق همین برداشتهای ناصحیح تعبیرات هتاکانهای بهکار برده است و نعوذ بالله افکار خود را کفریات شیخ احسائی نامیده. و اشاره کرده است که شیخ احسائی در کتاب «شرحالزیاره» بافتههای زیادی دارد و آیه و روایتی که برای مطلب خود میآورد ربطی به مطلب ندارد.
بهجاست به این جریان اشاره کنیم. از واعظزادۀ خراسانی نقل شده که گفته است: «ما نزد آقای گلپایگانی درس میخواندیم. آقای آسید ابوالحسن در مسئلهای حاشیهای بر عروه زده بود، ولی وجهش روشن نشد که این حاشیه را برای چه زده است. واعظزاده میگفت: وقتی آسید عبدالهادی به ایران آمد، از ایشان پرسیدم. آسید عبدالهادی عین آن حاشیه را ازحفظ خواند. گفتم وجهش چیست؟ گفت کار کردن میخواهد!» (جرعهای از دریا، ج۲، ص۵۸۷)
ما همین پاسخ را به آقای رازقی میدهیم! ایشان که ادعا دارد آیات و روایاتی که بزرگان شیخیه برای اثبات مطلبی به آن استشهاد کردهاند ربطی به مطلب ندارد، بدانند که ایشان وجهش را درنیافتهاند و «کار کردن میخواهد». و نه فقط در کلمات بزرگان شیخیه که حتی آیاتی که ائمۀ هدی (ع) برای اثبات مطلبی میفرمایند، کار کردن میخواهد و در مواضعی برای مخاطب عام و کسی که لحن امام (ع) را نمیشناسد معلوم نمیشود.
۳٫پیشاز این اشاره کردیم که اشکال آقای رازقی اشکال جدیدی نیست. قریب به دویست سال قبل کسی همین اشکال را گرفته و مرحوم آقای شریف طباطبائی (اع) پاسخ دادهاند. جملهای که از کتاب «شرحالزیاره» بر گوینده سنگین آمده و برداشت غلطی داشته این جمله است: «فلیس له شریک فی فعله و کل ما تری من افعال خلقه فهی افعاله بهم.» عین اشکال و پاسخ را از کتاب اجتناب نقل میکنیم. و این فرمایش بیانگر این است که کلام شیخ (اع) با روایاتی که گوینده نقل میکند، منافاتی ندارد.
«صاحب فاروق گفته: مسئله سیوهشتم؛ از بعض کلمات شیخ مستفاد میشود که افعــال خلـــق جمیعاً افعـــال خدا است که به خلق برپا است، چنانچه در شرح فقــره و المخلصین فی توحید الله گفته «و اما توحید الافعال فلیس له شریک فی فعله و کل ما تری من افعال خلقه فهی افعاله بهم کما قال و القی فی هویتها مثاله فاظهر عنها افعاله» انتهی. و نزد متشرّعه این مستلزم جبر است و قول اشاعره است بلکه افعال عباد منسوب به خود ایشان است.
اجـــتـناب: یکی دیگر از تفریقات بین المؤمنین و ارصادات این شخص ازبرای من حارب الله و رسوله من المنتحلین المبطلین این اعتراضی است که میبینی که اگر بگوییم که شریکی در فعل الهی ازبرای او نیست مستلزم جبر است. پس عرض میکنم که آنچه بر عالم لازم است بیان مطلب حق است ازبرای اهلش، لکن اگر غیر اهلش آن را نفهمند تقصیری بر عالم وارد نیاید، چنانکه شاعر گفته: علیّ نحت القوافی عن مواقعها؛ و ما علیّ اذا لمیفهم البقر.
پس عرض میکنم که خدای تعالی فرموده: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و فرموده: لمتقتلوهم و لکن الله قتلهم و فرموده: انک لاتهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء.
و شکی در این نیست که پیغمبر (ص) خاکی را به دست گرفتند و پاشیدند بر روی کفار و فرمودند: شاهت الوجوه، و آنها مغلوب و منهزم شدند و خدای تعالی میگوید که تو خاک را نپاشیدی ولکن خدا آن خاک را پاشید.
و باز شکی در این نیست که لشکر اسلام کشتند کفار را و خدای تعالی میگوید که شما نکشتید کفار را ولکن خدا کشت ایشان را.
و باز شکی در این نیست که پیغمبر (ص) هادی خلق است و خدای تعالی میگوید: و لکن الله یهدی من یشاء.
و باز شکی در این نیست که خدای تعالی فرموده: یضل من یشاء و یهدی من یشاء.
و باز شکی در این نیست که هادیان ازجانب خدا هدایتکنندگاناند. و شکی نیست که شیطان اضلال میکند گمراهان را، چنانکه فرموده: و یضلهم، و فاعلِ اضلال شیطان است.
پس عرض میکنم که اگر کسی گفت که خدا خاک را پاشید با دست پیغمبر (ص) و خدا کشت کفار را با دست و شمشیر لشکر اسلام و خدا هدایت کرد به هدایت هدایتکنندگان و خدا اضلال کرد به اضلال شیطان گمراهان را، بهنظر امثال این شخص از منتحلین مستلزم جبر است و قول اشاعره است، ولکن درنزد متشرعین حقیقی معنی این قبیل از آیات همین است و بس. بلکه در جمیع ملک خدا، خدا است متصرف وحده لاشریک له. یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل ولکن جعل الشمس سراجاً. و آفتاب چراغی است که روشن کرده روز را و شب سایه زمین است و خدای تعالی جاعل ظلمات و نور است و این مطلب داخلِ بدیهیاتِ متشرعینِ حقیقی است، اگرچه درنزد متشرعۀ منتحله مستلزم جبر و قول اشاعره باشد. و حال آنکه افعال عباد را منسوب به ایشان دانستن بدون حول و قوۀ الهی مستلزم شرک غریبی است که باید به عدد موجودات شریکها ازبرای خدا باشد در خلقِ افعالِ موجودات، بلکه اگر بدون حول و قوۀ الهی افعال خود را بکنند تفویض صِرف لازم آید و آلهۀ عدیده به عدد موجودات. پس کاش این شخص فهمی یا انصاف و حیائی داشت که اینهمه عِرض خود نمیبرد و ما را زحمت نمیداد.»
۴٫گوینده درباره حدیث «القی فی هویتها مثاله» میگوید این حدیث سند ندارد و در «غررالحکم» آمده و متشابه است و معنایش مشخص نیست. «صور عاریة عن المواد» یعنی چه؟! و متشابه است! و جالب است که در اواخر این فایل، در بخش نقل روایات، روایتی «مرفوعه» را قرائت میکند که بهظنّ گوینده از همان احادیث بیسند باید قلمداد کرد!
تعجب است از کسی که حدیث سؤال از عالم علوی را متشابه میداند، چرا در این مسائل غور کرده است! در اینجا مناسب است پاسخ مرحوم عبدالوهاب قزوینی را نقل کنیم.
این مرحوم کسی است که در جریانِ تکفیرِ قزوین (که ملا محمدتقی برغانی مرحوم شیخ احسائی را تکفیر کرد) حضور داشت و از شاگردان شیخ مرحوم (اع) بود و پساز تکفیر برغانی رسالهای در دفاع از استاد خود، مرحوم احسائی، نوشت. در آنجا بسیار محترمانه اشاره میکند که ملای برغانی با اصطلاحات شیخ (اع) آشنا نبوده است و اهلفن نبوده و نباید در این وادی وارد میشده است.
گویندۀ این فایلها نیز چنین است. عالم ربانی مرحوم حاج محمدکریم کرمانی حدیث سؤال از عالم علوی را در رسالههای خود بسط دادهاند و مراد از صورتهای عاری از مادههای جسمانی را توضیح دادهاند و معنای القاء مثال را طبق اصلِ «القی فی هویتها مثاله» بیان فرمودهاند. در رسالههایی همچون «حقایقالطب» این حدیث شریف شرح شده است. ما هم بهسیاق گوینده رفتار میکنیم، همانگونه که گوینده با گفتن «یعنی چه؟» و «متشابه است!» از این حدیث مهم عبور کرده، پاسخ میدهیم این حدیث نزد ناآگاهان به این اصطلاحات متشابه است و معنای این حدیث بهطور مفصل در کتب بزرگان دین مذکور است. گذشته از اینکه در اوساط علمیه «یعنی چه» گفتن و «متشابه» گفتن پاسخ علمی محسوب نمیشود.
۵٫نکتهای هم درباره کتاب «شرح الزیارة الجامعة الکبیرة» بگوییم که گوینده با لحنی سبک از این کتاب یاد کرده و فرمایشات مرحوم شیخ احسائی را به کفریات نسبت داده است. احتمالاً گوینده از اهمیت و جایگاه کتاب «شرحالزیاره» بیخبر است. اخیراً یکی از رجالیون معاصر و از اساتیدِ حوزۀ قم در مقالهای نشان دادند که همۀ شرحهای زیارت جامعه کبیره بهگونهای ریزهخوارِ «شرح الزیارۀ» مرحوم شیخ احسائی هستند. در نوع شرحهای این زیارت، از گذشته تا امروز، آثاری از تشریحات و بیانات شیخ احسائی دیده میشود و نوعاً بدون نام بردن از این بزرگوار و ارجاع مستقیم به کتاب ایشان، فرمایشاتشان را نقل کردهاند.
فایل دوم، رکن رابع۱
این بخش با خواندن عباراتی از کتاب محمدخان کرمانی آغاز میشود و گوینده میگوید: «رکن رابع؛ منظورشان این است که در هر زمانی شیعیانی هستند که شناخت آنها لازم است که آنها را بشناسیم. و چرا میگویند رکن رابع؟ بهخاطر اینکه چهار چیز معرفت آن لازم است: توحید، نبوت، امامت، رکن رابع. شیعهای است یا تعدادی از شیعیان در هر زمانی که اینها درواقع امام زمان میشوند و بهعنوان امام زمان این افراد را باید بشناسند و مدعی هستند که تمام فضائل ائمه برای رکن رابع هست و تمام مقامات ائمه، منجمله مقام امامت هم، برای رکن رابع هست، غیراز حجة بن الحسن. [یعنی این بزرگوار در جای خود وجود ایشان ثابت است] در بحث رکن رابع منظورشان از امام زمان رکن رابع است.»
توضیح دیگر گوینده چنین است:
«شیخیه فرقههای مختلفی هستند و اینجور نیست که همهشان یکچیز بگویند، ولی مطلب هست در بینشان. در بحث رکن رابع اولش شُلَش میکنند. ابتدایی که جذب میکنند و آیات و روایات میخوانند و کمکم پیادهشان میکنند دمِ خانۀ مشایخشان که شیخ اوحد. بیا با کلمات اینها مأنوس باش. آنها هم حدیث هم زیاد میآورند و لابهلای احادیث، مزخرفات خود را بهخورد مخاطب میدهند. منجملۀ مزخرفاتشان همین بحث رکن رابع است. اینکه باید علمائی باشند، فقهائی باشند، مردم به آنها رجوع کنند صریح آیات و روایات است. اما رکن رابع که شیعه کاملی هست که دارای مقام امامت است و منظور از امام زمانی که در بعضی روایات آمده آن است و تمام فضائل اهلبیت را دارند و تبعیت محض از آنها لازم است، اینها مزخرفاتی است که شیخیه اضافه کردهاند.»
سپس دو روایتی را که محمدخان کرمانی نقل کرده قرائت میکند و نتیجهگیریهای وی را میخواند و میگوید: «تمام فضائل اهلبیت برای رکن رابع هست و اینها همه خلاف آیات و روایات است.» اینکه اطلاق امام زمان بر رکن رابع میشود و… . گوینده در ادامه میگوید: «ما دوازده امام بیشتر نداریم و اگر هم به شیعیان تعبیر امام شده منظور امامت ائمه نیست، بهمعنای پیشواست، اما نه بهعنوان اینکه مقام امامتی که اهلبیت داشتهاند: لایقاس بنا احد.»
پاسخ
۱٫گوینده تصریح میکند که تابعان مرحوم شیخ احمد اَحسائی به وجود محمد بن الحسن العسکری عجل الله فرجه بهعنوان امام دوازدهم قائل هستند و در این شکی نیست که تابعان شیخ مرحوم شیعۀ اثناعشریاند و اهل تحقیق نیز تصریح کردهاند، همانگونه که در کتاب شیعه در اسلام علامه طباطبائی آمده است.
۲٫اینکه بر شیعۀ کامل «امام زمان» اطلاق شود، در دستگاه فکری محمدخان کرمانی پررنگ شده است، همانگونه که در کتاب «ینابیعالحکمة» بحث شده و در نقدِ فایلِ شمارۀ۳ به این دستگاه فکری اشاره خواهیم کرد. همچنین دربارۀ اتهام اثبات همۀ فضائل معصومین برای کاملان دین در بخش بعد خواهیم نوشت.
۳٫ادعاء گوینده بر اینکه باید شخص کامل را شناخت و لازم است این اشخاص را «بشناسیم» برداشت غلط و خطای محض است. عالم ربانی مرحوم حاج محمدکریم کرمانی بهعنوان مُشَیِّد رکن رابع بیان فرمودهاند که «معرفت نوعی» باید داشت و نَه «معرفت شخصی». بهتعبیر دیگر اعتقاد داشته باشیم که بنابر روایات اهلالبیت در هر زمان بزرگان دین و کاملان هستند (معرفت نوعی)، اما اینکه چه اشخاص و افرادیاند وظیفه نداریم. این بزرگوار در جلد چهارم «ارشادالعوام» میفرمایند:
«همچنین معرفت بزرگان شیعه در این ایام متعذر شده است، چنانکه یافتی، ولکن طاعت ایشان که در طاعت فقهای عدل ظاهر است، و معرفت قلبی ایشان، برقرار است، اگرچه نوعاً باشد. پس بایست امروز طاعت ایشان نمود بهواسطۀ طاعت فقهای ظاهرین، و معرفت نوع ایشان را در قلب بههم رسانید، چرا که مانعی از آن نیست.»
۴٫این ادعاء که در ابتدا رکن رابع دوستی دوستان معرفی میشود و بعد چیزهای دیگر گفته میشود، شاید در بعضی اتجاهات شیخیه چنین باشد، ولی آنچه در کلمات مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی رسیده این است که رکن رابع تبرّی و تولّی است و حقوق اخوان و آشنایی با مقامات مؤمنان (وجود نقباء و نجباءدر هر زمانی) و شناخت فقیه برای تعلیم احکام دین (بهتصریح این بزرگوار در کتاب هدایةالطالبین). پس محصور کردن مراجعه و رجوع فقط به شیخ مرحوم و دیگر بزرگان دین تهمت به شیخیه است همانگونه که خود بزرگان دین در کتبِ علمی و فقهیِ خود فتاوای علماء شیعه رحمهمالله را نقل کردهاند. و اینکه اگر کسی بزرگان شیخیه را نشناسد کافر است، تهمتی دیگر است و آثار بزرگان دین از این مطلب خالی است.
۵٫علماء امامیه رضوان الله علیهم در طول دوران غیبت، عقاید اسلامی را در قالب پنج ساختار متفاوت عرضه کردهاند و عبارات ایشان در کتبشان موجود است.
گاهی از ساختار دوگانۀ (توحید، عدل) سخن بهمیان آوردهاند؛
و در مواضعی از ساختار چهارگانۀ نوع اول (توحید، عدل، نبوت، امامت)؛
و در رسالههایی از ساختار چهارگانۀ نوع دوم (توحید، نبوت، امامت، معاد) سخن بهمیان آورده اند.
در کتابهایی هم عقاید اسلامی را درضمن ساختاری پنجگانه توصیف کردهاند: (توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد.)
ازاینرو جای تعجب نیست که بزرگان مکتب استبصار (همچون مرحوم شیخ احمد اَحسائی (اع) ساختار عقاید اسلامی را چهار عدد بشمارند، بهگونهای که هیچیک از اصول پنجگانه مشهور، نادیده گرفته نشود.
اشاره شد رکن رابع بهتصریح مرحوم حاج محمدکریم کرمانی (اع) ولایت اولیاء و برائت از اعداء است و همچنین آشنایی با مقامات شیعیان (نقباء و نجباء) و شناخت فقیه برای مراجعه به او و اخذ دین از او.
اما نائب خاص بودن و یک فرد بودنِ او توضیحات ناصوابی است و شاید برخی از گروهها به آن اعتقاد داشته باشند، ولی شیخیۀ راستین این معتقدات را ندارد.
تعبیر رکن رابع در کلمات مرحوم شیخ احمد احسائی (اع) بهکار نرفته است، بلکه مفاد آن بهطور مکرر در نوشتههای ایشان وجود دارد و این مفاد، مفادی است قرآنی و روایی.
مرحوم سیدکاظم رشتی و مرحوم حاج محمدکریم کرمانی (اع) با انتخاب تعبیر رکن رابع برای آن مفهوم، استعمال آن مفهومِ گسترده را تئوریزه کردهاند و در یکاصطلاح بیان فرمودهاند و بهکار بردن اصطلاح برای مفهومی شایع، آنقدر وحشتزا نیست که برخی چنین وحشت کردهاند.
۶٫چون گوینده در این فایلها عباراتی را میخواند، ما هم بههمان سیاق عباراتی را از عالم ربانی مرحوم حاج میرزا محمدباقر شریف طباطبائی (اع)، شاگرد بارز مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی (اع) نقل میکنیم. ایشان دربارۀ حدیث من مات و لمیعرف امام زمانه و معنای صحیح آن و سوءاستفادههای از آن بیاناتی دارند. ایشان میفرمایند:
«عرض مى کنم که گويا اين مطلب را از حديث شريف من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية خواسته استدلال کند. و بسى واضح است که امام زمانى که در اين حديث مذکور است خالى از دو حال نيست که آن را يا بهطور خصوص معنى کنيم يا بهطور عموم، و قسم سيّومى متصور نيست. پس اگر بهطور خصوص معنى کنيم که دخلى به مطلب اهل الحاد ندارد، چراکه امامت در قريش بايد باشد و در عترت طيّبه طاهره پيغمبر (ص). و اگر بهطور عموم معنى کنيم و پيشوايان دين و مذهب و پيشقَدَمان در علوم و افعال دينيّه را هم داخل کنيم، چهبسيار واضح است که در دايرۀ تشيع هرگز نبوده شخصى بهخصوص که معرفت او واجب باشد به اهل شرق و غرب عالم، که هرکس او را نشناسد مردن او مردن جاهليت باشد و هرکس او را بشناسد مؤمن باشد؛ نه در زمان حضور ائمۀ طاهرين (ع) و نه در زمان رحلت و غياب ايشان (ع). بهخلاف امامت خود ايشان که هرکس از اهل شرق و غرب عالم ايشان را نمىشناخت و مىمرد، مردن او مردن اهل جاهليت بود. اما در بزرگان و پيشوايان شيعه چنين نيست که شخصى بهخصوص از ايشان را اگر اهل شرق و غرب عالم نشناسند مردن ايشان مردن جاهليت باشد. و چهبسيار از آن بزرگواران بودند و هستند که معروف نيستند، مانند نقباء و نجباء و ابدال و رجالالغيب، که نوعاً مىدانيم که بودهاند و هستند، و اشخاص ايشان معروف نيست و معروف نبوده مگر درنزد آحادى از مردم. و خداوند عالم جلّشأنه اجلّ و اعدل از اين است که کسى را به مردم نشناساند و به نشناختن او مردن آنها را مردن جاهليت شمارد.
بلى، اگر اين حديث را بهطور عموم معنى کردى که هرکس که مسائل دينيّه خود را نداند و عالمى از علماى بهحق را نشناسد ــ ازراه بى مبالاتى به دين و مذهب خود نه آنکه عالمِ بهحقى در دنيا ظاهر نيست ــ و بميرد، مردن او مردن جاهليت خواهد بود، چراکه خود که مسائل خود را ندانسته و از عالمى هم فرا نگرفته، پس جاهل مرده.
و اگر اين امام زمان را شخصى بهخصوص از شيعيان بگيرى که اهل شرق و غرب عالم اگر او را نشناسند مردن ايشان مردن جاهليت باشد، بدعتى و امر محالى را خواستهاى اظهار کنى، چراکه چنين شخصى را اگر فرض کنى که در شهرى موجود شد اهل بلاد بعيده از کجا بدانند که چنين شخصى در کدام شهر است؟ و بسا آنکه آن شخص بيايد در شهرى و بميرد و خبر آمدن و مردن او به اهل بلاد بعيده نرسد، چه جاى کتب و مسائل صادره از او. و اگر فرض کنى يکوقتى کتب او به اهل بلاد بعيده برسد بسا بعد از مردن او است به چندين سال، و حال آنکه اهل هر بلدى درحين تکليف مکلّفاند که اخذ مسائل دينيّه خود را از شخص عالمى بکنند.»
فایل سوم، ادامه نقد رکن رابع
در این فایل نقد رکن رابع چنین ادامه مییابد:
«شیخیه رکن رابع را دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنان خدا میدانند برای اینکه افراد جا نخورند. بعد که وارد بحث میشوند، میگویند شیعیان کاملی در هر زمانی هستند که باید آنها را بشناسید و آنها امام زمان هستند. اینها مشایخی هستند چنین و چنان و تمام فضائل اهلبیت برای آنها هست و اگر آنها را نشناسی کافری و بیدینی.»
سپس عباراتی از کتاب محمدخان کرمانی خوانده میشود که همۀ آنچه برای ائمه است، بهطور فرعیت برای شیعیان کامل ثابت است. گوینده میگوید: «بهطور فرعیت» یا «بهحسب خودشان» معنا ندارد. در پایان اشاره میکند به «وحدت ناطق» و تعبیرات زنندهای را بهکار میبرد.
پاسخ
۱٫میان «رکن رابع» و «لزوم وحدت ناطق شیعی» باید تفاوت گذارد. لزوم وحدت ناطق شیعی ازناحیه محمدخان کرمانی مطرح و منتشر شد، بر محور «ناطق» در هریک از رتبههای انبیاء و کاملان و حتی شیخِ در طریقت، در حرکت است. و همۀ اشکالاتی که در زمینه یکی بودنِ رکن رابع میگویند درواقع منظورشان لزوم وحدت ناطق شیعی است و بهخطا به موضوع رکن رابع نسبت میدهند. نقد لزوم وحدت ناطق شیعی نیازمند یک تکنگاریِ مبسوطِ دیگری است.
۲٫شیخیه قائل نیستند که همۀ فضائل معصومین برای شیعیان کامل هست. یکی از فضائل معصومین (ع) این است که همۀ فیوض ابتداء به ایشان داده میشود و از ایشان میان خلق منتشر میگردد (ارادة الرب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم). آیا شیخیه قائلاند که این فضیلت برای شیعیان کامل نیز هست؟ خوانندۀ منصف به این عبارات مرحوم عالم ربانی حاج محمدکریم کرمانی دقت کند و بیابد که گوینده چگونه به شیخیه این تهمت را زده است. عبارات مرحوم آقای کرمانی با ترجمۀ مرحوم آقای شریف طباطبائی (اع) چنین است:
«ثم ان هذا القول مِن ایّ رجل کان غلو قطعاً فی حق الشیعة و اصعاد للشیعة الی مقام الامامة. و کیف نقول بهذا القول و نحن الذین نروی انه لمیظهر من فضائلهم و علومهم الی جمیع الشیعة الّا الف غیر معطوفة و نروی عدة اخبار ان الامام لایوصف و نقول ان حقیقة الشیعة من شعاع اجسادهم الشریفة فکیف یمکن اننقول ان واحداً من الشیعة یصل الیه کل ما وصل الی الامام فضلاً عن الرعیة فانْ هذا القول الّا غلو فی الدّین و تجاوز عن الحد بالیقین فان صدق الرواة فالمرویعنه قدغـلا و کفر و ان کذب الرواة فحسابهم علی اللّه لو یشعرون.»
حاصل جواب آن بزرگوار (اع) این است که از عبارات این معترض چنین معلوم میشود که آنچه را که نسبت داده، از مردم شنیده نه آنکه در کتاب مشایخ یا غیر ایشان دیده، و گفته که در السنه و افواه چنین مشهور است. پس جواب فرموده که بسا مشهوری که اصل نداشته باشد و کذب باشد، بهخصوص مشهوری که در این زمان مشهور شود که افترا و کذب و بهتان و شهادتهایِ دروغِ بدونِ مشاهده در آن بسیار شده، و واقع شده در آن زمان درمیان مسلمانان تخاصم و تشاجر و تنازع و گفتگو، و حلال میدانند در آن زمان بعضیاز مردم افترا و بهتان را بر طرف مقابل بهجهت ضایع کردن و بیپا کردن و خاموش کردن ذکر او. پس چگونه جایز است با این احوال قبول کردن اقوال مردم دربارۀ یکدیگر؟ و چگونه جایز است گوش دادن و اعتنا کردن به قیلوقال این مردم؟
پس بعداز همۀ این حرفها جواب این است که این قولی را که این معترض نسبت داده غلو است قطعاً دربارۀ شیعه، از هرکس باشد، و بلند بردن و بلند کردن شیعه است به مقام امامت. و چگونه ما قائل به این قول میشویم و حال آنکه ماییم کسانی که روایت میکنیم که ظاهر نشده از فضائل و علوم ائمه طاهرین (ع) ازبرای جمیع شیعه مگر یک الف ناتمام. و روایت میکنیم بسیاری از اخبار را که مقام امام بهوصف درنیاید. و میگوییم که حقیقت شیعه خلق شده است از شعاع بدنهای شریف ائمه (ع). پس چگونه ممکن است که بگوییم که میرسد به یکی از شیعیان جمیع آنچه رسیده است به امام (ع)، چه جای آنکه بگوییم از او سرریز میکند و به رعیت میرسد. پس نیست این قول مگر غلو در دین و تجاوز از حد بهیقین.
پس اگر حکایتکنندگان صدق گفتهاند و صدق روایت کردهاند از آن کسی که روایت کردهاند، پس آن کس غلو کرده و کافر شده و اگر بهدروغ حکایت کردهاند حساب ایشان با خداست.»
۳٫گوینده در این فایل تأکید دارد که «بهحسب خودشان» معنا ندارد. آری، «خصائص المعصومین» یعنی امور و فضائلِ اختصاصیِ معصومین برای خود ایشان است و فرمودهاند: «لایقاس بنا أحد»، اما فضائل عامه و غیراختصاصی ایشان در شیعیان کامل پرتو افکنده است. و اصلاً کلمه «شیعه» یعنی تابع و مُشایِع و شعاعِ امام (ع).
گویا گوینده، «بهحسب خودشان» و «مناسب خودشان» را درنیافته است. اصل مطلب بهطور شفاف این است که معصومین کلی (ع) مقام بیان، معانی، ابواب و امامت دارند، چنانکه در روایاتی رسیده است و بزرگان دین بهعلت تبعیت و شعاعیت و تابع و مشایع بودنِ معصومین این چهار مقام را حائزند بهحسب خودشان و مناسب خودشان. «مناسب خودشان» یعنی اینکه مقام بیان در معصومین کلی (ع) «خدانمایی» است که فرمود: من رآنی فقد رأی الحق و مقام بیان در کاملان دین «معصومنمایی» است. مقام معانی در معصومین کلی (ع) نمایاندن «صفات الله» است و در کاملان دین نمایاندن «صفات معصومین» است. مقام ابواب در معصومین کلی «باب الله» بودن است و در کاملان دین «باب و درگاه معصومین» بودن است (چنانکه در زیارت سفراء اربعۀ امام زمان میخوانیم: انت باب المولی) و مقام امامت در معصومین کلی «پیشوایی مطلق» است و در کاملان دین «پیشوایی جزئی» است، چنانکه در جلد چهارم «ارشادالعوام» میفرمایند: «نیکان شیعه چون به مقام ظاهر درآیند پیشوا باشند ازبرای اهل ظاهر و مردم به ایشان اقتدا کنند و از ایشان تعلیم گیرند.»
پس بسیار تفاوت است میان مقامات نورانیه محمدو آل محمد (ع) و مقامات کاملان دین. گوینده از کلمه «مقام پیشوایی» برای کاملان دین تعجب کرده و گمان کرده شیخیه کاملان دین را در «خصائصالمعصومین» شریک این بزرگواران کرده است و حال آنکه بزرگان شیخیه بر احادیثی همچون «نحن آل محمد لانقاس بالناس» تأکید فرمودهاند. پس «بهحسب خودشان» و «مناسب خودشان» را باید فهمید و حفظ مراتب کرد و دچار غلو و تقصیر نشد.
گوینده مجدداً مطالبی میگوید که با موضوع لزوم وحدت ناطق شیعی همراستاست. ازاینرو پاسخ آن با ردّ لزوم وحدت ناطق شیعی روشن میشود.
فایل چهارم و پنجم، هورقلیا
گوینده میگوید:
«یکی از مطالب شیخیه بدن هورقلیا است. بدنی است که اصلش و عنصرش و خاکش از عالم برزخ است. عبارتی را بخوانم از شیخ احمد احسائی در شرح عرشیه: «ان الشخص بحقیقته و طینته الاصلیة نزل بتمامه من عالم هورقلیا و هو عالم البرزخ الذی فیه جنان الدنیا و نیران الدنیا و فیه جنة ابینا آدم علیه السلام و جمیع من کان من ذریة آدم علیه السلام فجسده خلق من عناصر هذا العالم اعنی عالم هورقلیا و عالم البرزخ فلما نزل الی هذه الدنیا لحقته اعراض عرضت له من دار الدنیا و بها کانت الاجساد کثیفة و ثقیلة و محجوبة فاذا اکله شخص آخر اغتذی الآکل بتلک العوارض لان الاجزاء الاصلیة هی الشخص المأکول و هذه العوارض فی الاصلیة کالوسخ فی الثوب فان الثوب اذا لحقه الوسخ و غسل رجع الی اصله من غیر انیذهب منه شیء و انما ذهب الوسخ العارض و الاجزاء الاصلیة لاتتسلط علیها المعدة و لاتهضمها القوة الهاضمة بل لو حرق فی نار هذه الدنیا الف مرة لمتحترق منها ذرة و لمتتسلط علیها النار فلمیکن شیء من المأکول جزءاً من الآکل.»
گوینده ترجمۀ مجملی از عبارات را گفته و سپس عباراتی از کتاب «شرحالزیارة» را میخواند:
«الجسد جسدان جسد عنصری بشری مرکب من العناصر الاربعة التی هی تحت فلک القمر و هذا یفنی و یلحق کل شیء الی اصله و یعود الیه عود ممازجة و استهلاک فیعود ماؤه الی الماء و هواؤه الی الهواء و ناره الی النار و ترابه الی التراب و لایرجع لانه کالثوب یلقی من الشخص و الثانی جسد اصلی من عناصر هورقلیا و هو کامن فی هذا المحسوس و هو مرکب الروح و هو الباقی فی قبره مستدیراً مترتب الوضع کترتبه فی الشخص حال حیاته مثلاً اجزاء الرقبة بین اجزاء الرأس و اجزاء الصدر و اجزاء الصدر بین اجزاء الرقبة و اجزاء البطن و اجزاء البطن بین اجزاء الصدر و اجزاء الرجلین و هکذا الاجزاء فی انفسها مرتبة و هو المراد من کونها باقیة فی قبره مستدیرة فاذا کان یوم القیمة الف اجزاء هذا الجسد الذی بدأه اول مرة حتی یکون بصورته فی الدنیا ثم تتعلق به الروح فیقوم للحساب و هذا الجسد هو الذی یتألم و یتنعم و هو الباقی و به یدخل الجنة او النار.»
گوینده در مقام دفع و رد، آیاتی دربارۀ معاد جسمانی قرائت میکند. سپس روایاتی را از کتابِ شریفِ «بقیت الله خیر لکم انکنتم مؤمنین» میخواند و توضیح میدهد که از این روایات بحث هورقلیا ثابت نمیشود و «کجا آمده که بدنِ عنصریِ محسوس برنمیگردد». گوینده پساز هر روایتی تأکید دارد که این روایت ربطی به هورقلیا ندارد و کلمۀ «هورقلیا» در آن بهکار نرفته و مثلاً کلمۀ «طینت» بهکار رفته یا «عَجب الذَنَب» آمده. سپس میگوید عبارتی که از روایت رسیده که «اجتَمَعَتْ تربةُ عظامی الی روحی» ربطی به «هورقلیا» ندارد. وی روایاتی دربارۀ ارواحِ مؤمنین قرائت میکند که همیشه در بهشت نیست و کنار قبر میآید و نتیجه میگیرد:
«ممکن است کسی بگوید آن روایاتی که گفتهاند بدنی مثل این بدن که روح در آن قرار میگیرد، شاید منظور شیخیه همان بدن است. نه، آن را نمیگویند چون اینها میگویند بدن هورقلیا یک بدنی است درضمنِ این بدن و در همین قبر هم هست، طبقِ یبقی فی القبر مستدیراً در قبر باقی میماند. نه، این چیزی که اینها میگویند غیراز آن روایات است.»
پاسخ
۱٫سخن گوینده که میگوید شیخیه برای هورقلیا دلیلی ندارند و آنچه از روایات میگویند بیربط است، ناصواب و خطاء محض است. موضوع هورقلیا حلکنندۀ بخش مهمی از مشکلات روایات است. میدانیم در روایات اهلالبیت (ع) مواردی است که فهم آن بسیار مشکل بوده و علماء شیعه کتابهایی در حلّ بعضیاز این اخبار نوشتهاند. ازجمله مرحوم سید عبدالله شبّر کتاب «مصابیح الانوار فی حل مشکلات الاخبار» را نوشته است. موضوع هورقلیا و توجه به اینکه عالَمی است لطیف، موقعیت این روایات را مشخص میکند. حلّ بزرگان شیخیه برای اینگونه از روایات چنین است و اندکی تأمل نشان میدهد. واقعاً راهگشای مشکلات روایات است.
در کتاب «شرحالعرشیه» که گوینده به عباراتی از آن استشهاد کرده، روایتی را از کتاب مبارک «الکافی» که از کتب اربعۀ شیعه است نقل فرمودهاند که امام (ع) دو شهر عجیب را معرفی فرمودهاند. این دو شهر با خصوصیات این عالَم ظاهرِ ظاهر و ناسوتی هماهنگ نیست. طبق توضیح شیخ مرحوم حلّ این حدیث شریف به این است که این شهر را در عالم هورقلیا بدانیم.
تأکید میکنیم که «لا مشاحة فی الاصطلاح». اگر مستشکل این اصطلاح را برنمیتابد، «هورقلیا» نگوید. «لطیفِ این عالَم» بگوید یا هر تعبیر دیگری.
شیخ مرحوم (اع) روایتی دیگر نیز نقل فرمودهاند که هردو را میآوریم:
الف. فی الکافی عن ابن ابیعمیر عن رجاله عن ابیعبدالله علیه السلام قال ان الحسن علیه السلام قال ان لله مدینتین احدیٰهما بالمشرق و الاخری بالمغرب علیهما سور من حدید و علی کل واحد منهما الف الف مصراع و فیها سبعون الف الف لغة یتکلم کل لغة بخلاف لغة صاحبها و انا اعرف جمیع اللغات و ما فیهما و ما بینهما و ما علیهما حجة غیری و غیر الحسین اخی.
ب. روی الحسن بن سلیمٰن الحلی فی منتخب بصائر سعد بن عبدالله الاسعدی باسناده عن الصادق علیه السلام قال ان لله عز و جل مدینتین مدینة بالمشرق و مدینة بالمغرب فیهما قوم لایعلمون بخلق ابلیس نلقاهم فی کل حین فیسألونا عما یحتاجون الیه و یسئلونا عن الدعاء فنعلمهم و یسألونا عن قائمنا متی یظهر و فیهم عبادة و اجتهاد شدید و لمدینتهم ابواب ما بین المصراع الی المصراع مائة فرسخ لهم تقدیس و تمجید و دعاء و اجتهاد شدید لو رأیتموهم لاحتقرتم عملکم یصلی الرجل منهم شهراً لایرفع رأسه من سجدته طعامهم التسبیح و لباسهم الورق وجوههم مشرقة بالنور و اذا رأوا منا واحداً لحسوه و اجتمعوا الیه و اخذوا من اثره من الارض یتبرکون به لهم دوی اذا صلوا کاشد من دوی الریح العاصف منهم جماعة لمیضعوا السلاح منذ کانوا ینتظرون قائمنا علیه السلام یدعون الله عز و جل انیریهم ایاه و عمر احدهم الف سنة اذا رأیتهم رأیت الخشوع و الاستکانة و طلب ما یقربهم الی الله عز و جل اذا احتبسنا عنهم ظنوا ان ذلک من سخط یتعاهدون اوقاتنا التی نأتیهم فیها لایسأمون و لایفترون یتلون کتاب الله عز و جل کما علمناهم و ان فیما نعلمهم ما لو تلی علی الناس لکفروا به و لانکروه و یسألونا عن الشیء اذا ورد علیهم من القرءان لایعرفونه فاذا اخبرناهم به انشرحت صدورهم لما یسمعون منا و سألوا لنا طول البقاء و الا یفقدونا و یعلمون ان المنة من الله علیهم فیما نعلمهم عظیمة و لهم خرجة مع الامام علیه السلام اذا قام یسبقون فیها اصحاب السلاح و یدعون الله عز و جل انیجعلهم ممن ینتصر بهم لدینه فیهم کهول و شبان اذا رأی شباب منهم الکهل جلس بین یدیه جلسة العبد لایقوم حتی یأمره لهم طریق هم اعلم به من الخلق الی حیث یرید الامام علیه السلام فاذا امرهم الامام علیه السلام بامر قاموا علیه ابداً حتی یکون هو الذی یأمرهم بغیره لو انهم وردوا علی ما بین المشرق و المغرب من الخلق لافنوهم فی ساعة واحدة لایحثـل (کذا) فیهم الحدید لهم سیوف من حدید غیر هذا الحدید لو ضرب احدهم بسیفه جبلاً لقده حتی یفصله و یغزوا بهم الامام علیه السلام الهند و الدیلم و الترک و الروم و بربر و فارس و بین جابرسا الی جابلقا و هی مدینتان واحدة بالمشرق و واحدة بالمغرب لایأتون الی اهل دین الا دعوهم الی الله عز و جل و الی الاسلام و الاقرار بمحمد صلی الله علیه و آله و التوحید و ولایتنا اهل البیت فمن اجاب منهم و دخل فی الاسلام ترکوه و امروا علیه امیراً و من لمیجب و لمیقر بمحمد صلی الله علیه و آله و لمیقر بالاسلام و لمیسلم قتلوه حتی لایبقی بین المشرق و المغرب و ما دون الجبل احد الا آمن.
۲٫جالب توجه است که در کتاب «اجتناب» پاسخ همین شبهه را در جواب صاحب «تریاق فاروق» بیان کردهاند و همانطور که پیشاز این اشاره کردیم گویندۀ این فایلها چند اشکال را در کتابها دیده و صرفاً خواسته چند فایل در نقد شیخیه منتشر کند و گرنه پاسخ اینگونه اشکالات در کتب بزرگان مکتب آمده است.
باتوجه به اینکه مستشکل صرفاً عباراتی را خوانده و توضیحات اندکی برمبنای آن عبارات داده است، ما نیز در پاسخ، عباراتِ شهرستانی در کتاب تریاق فاروق را نقل کرده و پاسخ مرحوم آقای شریف طباطبائی (اع) در کتاب اجتناب را، که نقلِ سخنان مرحوم مجلسی در «حقالیقین» است، بهعنوان پاسخ میآوریم:
عبارات صاحب تریاق فاروق و پاسخ کتاب اجتناب چنین است:
«و در شرح فقره وداع و بلغ ارواحهم و اجسادهم میگوید: «و الجسد جسدان جسد عنصری بشری مرکب من العناصر الاربعة التی هی تحت فلک القمر و هذا یفنی و یلحق کل شیء الی اصله و یعود الیه عود ممازجة و استهلاک» الی ان قال «و الثانی جسد اصلی من عناصر هورقلیا و هو کامن فی هذا المحسوس و هو مرکب الروح و هو الباقی فی قبره مستدیراً» الی ان قال «و هی من عناصر البرزخ المعبر عنه بجنة الدنیا و بنار الدنیا و هو لطیف اسفله فی اللطافة مساو لمحدب محدد الجهات فی اللطافة فافهم» الی ان قال «کما ان الجسد العنصری من احکام الدنیا و لوازمها فلایخرج منها کذلک الجسم الاول البرزخی فانه من احکام البرزخ فلایخرج منه فکان الجسد جسدان الاول فان فی الدنیا و الثانی باق ابداً و الروح المقبوضة جسمان الاول فان فی البرزخ و الثانی باق ابداً» انتهی ملخصاً.
یعنی جسد آدمی دو جسد است: یکی جسدی است که مرکب است از عناصر اربعه که واقعاند در زیر فلک قمر، یعنی آب و خاک و آتش و هوا، و این جسد فانی میشود و هر جزء او به اصل خود ملحق میگردد، بهطریق مخلوط شدن و مستهلک شدن، و دیگری جسدی است اصلی که از عناصر هورقلیا است و آن مستور است در این بدن و او است مرکب روح و او است که باقی میماند در قبر بهطریق استداره و آن از عناصر برزخ است که بهشت و جهنم دنیا باشد و آن لطیف است و اسفل آن در لطافت مانند اعلای فلک محددالجهات است و همچنان که جسد عنصری از احکام و لوازم دنیا است و از آن بیرون نمیرود، همچنین آن جسم اول برزخی نیز از احکام برزخ است و از آن بیرون نمیرود. پس حاصل این است که جسد دو جسد است: یکی فانی میشود در دنیا و دیگری باقی است همیشه، و روحی که قبض میشود دو جسم است: یکی فانی میشود در برزخ و دیگری باقی است همیشه انتهی […].»
پاسخ مرحوم آقای شریف طباطبائی (اع) چنین است:
«مرحوم مجلسی در کتاب حقالیقین میفرماید:
«فصل دويم در دفع شبهههای معاد جسمانی است و آن موقوف است بر دانستن حقیقت روح و بدن انسان.
بدانکه در حقیقتِ روحِ انسان خلاف بسیار هست و فقیر در کتاب بحارالانوار زیاده از بیست قول نقل کردهام. و بعضی گفتهاند چهل قول در این باب هست.» تا آنکه میفرماید: «و شبهه دويم آن است که میگویند کسی که اجزای او در مشرق و مغرب عالم پراکنده شده و بعضی از آنها در بدن درندگان داخل شده باشد و بعضی جزء اجزاء گورها و مثل آنها شده باشد چگونه جمع میشود؟ و از این بعیدتر آنکه اگر آدمی آدم دیگر را بخورد و اجزای مأکول جزء بدن آکل بشود اگر در حشر برگردند اگر آن اجزاء در بدن آکل داخل شود بدن مأکول از چه چیز خلق خواهد شد؟ و اگر در بدن مأکول داخل شود آکل از چه چیز خلق خواهد شد؟ پس حقتعالی برای ابطال این شبهه فرموده است و هو بکل شیء علیم و وجهش آن است که در آکل اجزاء اصلیه است که از منی بههم رسیده است و اجزاء فضليه است که از غذا بههم میرسد و در مأکول نیز هر دو قسم هست. پس اگر انسانی انسانی را بخورد اجزایِ اصلیِ مأکول اجزاءِ فضلیِ آکل خواهد شد و اجزاءِ اصلیِ آکل آنها است که پیشاز خوردن انسان جزء بدن او بوده است. و حقتعالی به همه چیز عالم است و میداند که اجزای اصلی و فضلی هریک کدام است پس جمع میکند اجزاءِ اصلیِ آکل را و روح در بدن او میدمد و جمع میکند اجزایِ اصلیِ مأکول را و نفخ روح در آن میکند و همچنین اجزائی که در بقاع و اصقاع متفرّق شده است به حکمت شامله و قدرت کاملۀ خود جمع میکند.»
و باز در همان کتاب میفرماید: «و عمدۀ آنها که جسم میدانند از متکلمان به دو قول قائل شدهاند: یکی آنکه عبارت است از این هیکل محسوس و دويم آنکه در بدن اجزای اصلیه هست که باقی است از اول عمر تا آخر و اجزای فضليه میباشد که زیاد و کم و متغیّر و متبدّل میشود و انسان که مشارٌالیه است به «انا» و به «من» آن اجزای اصلیه است و مدار حشر و ثواب و عقاب بر آن است و بعضیاز متکلمین امامیه به این قائل شدهاند و بر این قول بعضیاز اخبار دلالت میکند، نه به این معنی که روح آن است بلکه آنچه از بدن انسان درحال حیات و در قبر باقی میماند و در قیامت محشور میشود، آن اجزاء است.»
و باز در همان کتاب میفرماید که: «هرگاه جسد شخصی را بسوزانند و خاکسترش را بهباد دهند تشخص او باقی نمیماند و هرچند صورت و اجزاء باقی بماند. در عود شخصی بعینه ناچار است از عود تشخص او بعداز انعدام آن تشخص، مگر بنابر قول بعضیاز متکلمین که میگویند تشخص هر شخص قائم است به اجزای اصلیۀ او که مخلوق است از منی، و آن اجزاء باقی است درمدت حیات شخص و بعداز مرگ او و تفرق اجزای او، پس تشخص معدوم نمیشود. بنابراین اگر بعضیاز عوارض غیرمشخصه معدوم شود و غیر آنها بهجای آنها برگردد قدح نمیکند در آنکه شخص بعینه باقی باشد، چنانچه عامه از رسول خدا (ص) روایت کردهاند.»
تا آنکه میفرماید: «و کلینی به سند موثّق از حضرت صادق (ع) روایت کرده است که پرسیدند از آن حضرت که میّت جسدش میپوسد؟ فرمود: بلی و باقی نمیماند گوشتی و نه استخوانی مگر طینتی که از آن مخلوق شده است که آن نمیپوسد. باقی میماند در قبر مستدیر تا مخلوق شود از آن چنانچه اول مرتبه مخلوق شده است.»
و باز در همان کتاب میفرماید: «و لهذا میگویند که آدمی را از وقتیکه روح در او دمیده میشود تا هنگام پیری همان شخص است، هرچند متبدّل شود صورت و هیئت او و اجزای او بهتحلیل رود و بدل آنها بیاید. بلکه اگر بسیاری از اعضای او را قطع کنند باز میگویند شرعاً و عرفاً که همان شخص است و اگر حدّی یا قصاصی در جوانی از او صادر شود در پیری از او استیفاء میکنند و اگر غلامی در جوانی گناهی کرده باشد و آقا در پیری دست به او بیابد و او را تأدیب کند نمیگویند که بر او ستم کرده است. و اینها بهاعتبارِ بقایِ اجزایِ اصلیه است یا بهاعتبار این است که کار به ارواح است.»
و باز در همان کتاب میفرماید: «مؤلف گوید که این سه حدیث احتمال تجسّم روح و جسد مثالی، هردو را دارد و احادیث بسیار که درباب ظهور انبیاء و اوصیاء بعداز وفات ایشان وارد شده است، مانند احادیث نمودن حضرت امیر (ع) حضرت رسول (ص) را به ابوبکر در مسجد قبا و نمودن حضرت امام حسن حضرت امیر را (ع) و ملاقات کردن حضرت صادق حضرت باقر را (ع) و امثال اینها که در کتاب بصائرالدرجات و غیر آن بهطرق متعدده روایت شده است، با این دو احتمال احتمال جسد اصلی نیز دارد، چنانکه شیخ مفید و جمعی از متکلمین و محدثین امامیه قائلاند که بعداز سه روز یا بیشتر ارواح مقدس انبیاء و اوصیاء به جسدهای اصلی معاودت مینمایند و ایشان را به آسمان میبرند و دیدن حضرت رسول (ص) انبیاء را در شب معراج بر این حمل کردهاند و احادیث مسخ شدن بنیامیه بهصورت وزغ هر سه احتمال دارد. اما در بعضیاز آنها جسد اصلی ظاهرتر است.»
و باز در همان کتاب میفرماید: «و از حضرت صادق (ع) پرسیدند از کسی که میمیرد در دار دنیا روح او در کجا میباشد؟ حضرت فرمود که هرکه بمیرد و او ماحض ایمان باشد محضاً یا ماحض کفر باشد محضاً منتقل میشود روح او از هیکلی که دارد به مثل آن در صورت و جزا داده میشود به اعمال خود تا روز قیامت و چون حقتعالی اراده نماید که ایشان را محشور گرداند در قیامت انشاء میکند جسم و بدن او را و برمیگرداند روح را به بدن اصلی او و محشور میگرداند او را که جزای اعمال او را وافی و کامل بدهد. پس مؤمن بعداز موت منتقل میشود از جسد خود به جسدی که مثل آن جسد باشد در صورت، پس او را در جنّتی چند از جنّتهای دنیا میبرند و منعّم میباشند در آنجا تا روز قیامت و کافر منتقل میشود روح او از جسد او به جسدی مثل آن بعینه و میبرند او را بهسوی آتشی که معذّب باشد به آن تا روز قیامت.»
و باز در همان کتاب میفرماید: «و اما ضغطۀ قبر و ثواب و عقاب آن فیالجمله اجماعی مسلمانان است، چنانچه سابقاً مذکور شد و از احادیث معتبره ظاهر میشود که ضغطۀ قبر در بدن اصلی است و عام نیست و تابع سؤال قبر است و کسی را که سؤال نکنند او را ضغطه نمیباشد.»
و باز در همان کتاب میفرماید: «پس چون صور میدمند انشاء میکند جسد او را که پوسیده است در زیر خاک و متفرق گردیده است. پس برمیگرداند روح را به همان بدن و حشر میکند او را بهسوی موقف و امر میکند که او را به جنّت خلد میبرند و ابدالآباد در آن متنعّم میباشد. اما آن جسدی که به آن برمیگردد بر ترکیب جسد دنیا نیست بلکه تعدیل طباع مینمایند و صورت او را نیکو میگردانند که هرگز پیر نمیشود به آن تعدیل طباع، و تعب و ماندگی و سستی او را در بهشت نمیباشد و روح کافر را در قالبی قرار میدهند مثل قالب دنیا در محل عذاب که معاقب میشود به آن آتشی که معذّب میگردد به آن تا قیامت. پس خدا انشاء میکند جسدی را که مفارقت کرده است از آن و برمیگرداند روح را به آن و به آن بدن معذّب میگردد همیشه در آخرت و جسدش را بهنحوی ترکیب میکند که فانی نشود.»
و در «تفسیر صافی»، در سوره ص، در حکایت ایوب و اختلاف روایات، که بعضی دلالت دارند که بدن ایوب گند نکرد و کرم نداشت و بعضی دلالت دارند که گند میکرد و کرم داشت، میگوید: «اقول لعلّ المراد ببدنه الذی قیل فی الروایة الاولی انه لمینتن رائحته و لمیتدوّد بدنه الاصلی الذی یرفع من الانبیاء و الاوصیاء الی السماء الذی خلق من طینة خلقت منها ارواح المؤمنین و ببدنه الذی قیل فی هذه الروایة انه انتن و تدوّد بدنه العنصری الذی هو کالغلاف لذلک و لا مبالاة للخواصّ به فلاتنافی بین الروایتین.»
پس عرض میکنم که از آنچه ذکر شد، بلکه بعضی بهجهت اختصار ذکر نشد چراکه سابقاً ذکر شده بود، معلوم شد ازبرای عقلای اهل روزگار که بدنی اصلی ازبرای انسان است که از طینت روح او است و در نطفهای که از آن خلق شده موجود شده و بدنی دیگر ازبرای او است که از غذاهایی که میخورد بههم میرسد نه از نطفه، و آن بدن بدن عارضی انسان است نه بدن اصلی. و از این جهت است که بدن عارضی دائماً چیزی از آن بهتحلیل میرود و از آن دفع میشود مدفوعاتی چند و دائماً بدل مایتحلّل باید به آن برسد که اگر نرسد لاغر شود و اگر زمان نرسیدن بدل مایتحلل طول کشد مریض شود و اگر بیشتر طول کشد هلاک شود و بمیرد بهخلاف بدن اصلی انسان که در همۀ احوال با او است و بهتحلیل نرود، خواه درحال طفولیت و خواه درحال پیری و خواه درحال صحت و خواه درحال مرض و خواه درحال حیات و خواه درحال موت و خواه در قبر و خواه در برزخ و خواه درحال اتصال و خواه درحال تفرّق و انفصال و خواه در رجعت و خواه در قیامت و خواه در بهشت و خواه در دوزخ، و به این مطلب تصریح کردهاند حکماء و متکلّمین و علمای ابرار، امثال کلینی و شیخ مفید و خواجه نصیر طوسی و علامۀ حلّی و مجلسی و ملامحسن فیض علیهم الرحمة، چنانکه دانستی. و معلوم است که در میان اهل ایمان بزرگتر از ایشان (اع) عالمی نداریم و همه ایشان تصریح کردهاند که دو بدن ازبرای انسان است: یکی اصلی و دیگری عارضی. و مناط حشر و نشر و سؤال و جواب و ثواب و عقاب بدن اصلی است که از نطفه موجود شده، نه بدن عارضی که از غذاهای این دنیا موجود میشود. و معلوم است که این جماعت، متشرعین حقیقی هستند و شیخ بزرگوار (اع) با ایشان متفق است در این مطلب و مابهالامتیازی در این مطلب نیست که صاحب فاروق درصدد آن بوده.
پس اگر از لفظ هورقلیا وحشتی کرده که شخص عالم وحشتی ندارد از لفظی که معنی آن همان معنی لفظ دیگر است. پس چه فرق میکند در این مطلب که شیخ مظلوم فرموده بدن هورقلیايی و سایرین فرمودهاند بدن اصلی؟ و اگر میخواهد وحشتی درمیان بعضی غافلین اندازد، ازروی تعمّد، بهبهانه اينکه شیخ مظلوم بدن هورقلیايی فرموده و سایرین بدن اصلی فرمودهاند، که خود داند با غرضی که دارد و خدای عالم السر و الخفیات میداند غرض او را و او است احکمالحاکمین، با اينکه شیخ بزرگوار هم لفظ بدن اصلی را مانند سایر متشرعین حقیقی فرمودهاند. پس بعداز این، نزاع لفظی هم باقی نمیماند. پس معلوم شد که مراد صاحب فاروق از متشرعینی که خواست مابهالامتیازی درمیان ایشان و شیخ مظلوم قرار دهد، منتحلینی چند هستند مانند خودش که معاندند با اهل حق. و معنی انتحال در شریعت این است که ادعای تشرّع را داشته باشد و شرع را به خود ببندد، چنانکه معاندین شیخ مظلوم کردهاند و میکنند و «ثوب الریاء یشف عمّا تحته؛ و ان التحفت به فانک عاری» و بر عقلای روزگار و طالبین حق این امر مخفی نیست. این بود مجملی از مفصل در جواب او.»
۳٫گوینده در ادامه روایاتی را از کتاب «بقیت الله خیر لکم انکنتم مؤمنین» میخواند و اشکال میگیرد که «این روایات ربطی به اثبات هورقلیا ندارد.»
واقعاً مایۀ تأسف است که گوینده اینگونه بدون توجه و بینش سخن میگوید و سخنان خود را در فضای مجازی منتشر میکند. فرمایشات کتاب بقیت الله… را بدون تمرکز میخواند و به دقتهایِ روایی و تعابیرِ دقیقِ روایات توجه نمیکند.
شخص منصف با مراجعه مستقیم به این دائرةالمعارفِ شیعی، یعنی مجموعه مباحثِ پیرامون آیۀ شریفۀ بقیت الله خیر لکم…، سترگی و ژرفنگریهای این کتاب را مییابد و از این قالومقالها بینیاز میگردد. در این فرصت به همان کتاب شریف ارجاع میدهیم و این نوشتار را بیشاز این تفصیل نمیدهیم. هرچند همینمقدار هم معلوم نیست در حوصلۀ مستشکل باشد که بخواند.
برای نمونه گوینده اشکال کرده است که چرا در این کتاب «الی روحی» در حدیث «اجتَمَعَتْ تربةُ عظامی الی روحی» به بدن هورقلیایی تفسیر شده، و بعد روایاتی دربارۀ رفتوآمد روح نقل کرده است. و تماماً از تعبیر روایت تغافل کرده است! در حدیث نیامده است که روح من به استخوانهای من بازگشت که دقایق زیادی از فایل صوتی را به نقل روایات درباره «روح» اختصاص داده است! بلکه تعبیر برعکس است. یعنی خاکِ این استخوانها و این بدن عنصری به آن روح تعلق گرفت. همین تعبیر نشان این است که قضیه متفاوت است با برداشت گوینده. چون آن بدن نسبتبه این استخوانها زنده است و از آن به روح تعبیر میشود. منظور از عبارت «الی روحی» در بهشت نیست، زیرا اگر آنطور بود میگفت روح آمد و به این بدن تعلق گرفت.
جالب توجه است که در همان مجلس، پساز بحث «اجتمتعت تربة عظامی…» (بقیت الله…، ج۷، مجلس ۱۱) از مرحوم مجلسی رحمهالله عبارتی نقل میشود که در تأیید نظر بزرگان است، ولی گویندۀ محترم از آن صرفنظر کرده است، چراکه در این سلسله فایلهایِ کوتاه و «سَربَندی» صرفاً خواسته است اشکالاتی بگیرد و رد شود.
این مشتی باشد نمونۀ خروار که گویندۀ محترم «نسبتِ روایات را با مطالب» درنیافته و مرتب با لحنی تمسخرآمیز میگوید: این روایت هم چه ربطی دارد به هورقلیا؟ این روایت چه ربطی دارد؟ این روایت هم بیربط است و… .
آنقدر شیوا و زیبا در کتاب مذکور مباحث مطرح شده که تفصیل ما بیجاست. همینقدر اشاره کنیم پژوهشگرانِ بهنام و مشهور به موقعیت کتاب بقیت الله… پی برده و در مقالههای خود تصریح کردهاند. تعجب است از امثال گوینده که اینگونه بیگدار به آب زده و خود را بهزحمت انداخته است.
برای نمونه جناب علیرضا ذکاوتی قراگزلو در بعضی نوشتههای خود به این مجموعه ارجاع دادهاند و حتی بعضی مطالب آن را تلخیص کرده و در مقالات خود نقل نمودهاند. (ر.ک: مجله آیینه پژوهش، آذر و اسفند ۱۳۸۶، شماره ۱۰۷و۱۰۸)
ایشان در یکی از شمارههای مجلۀ معارف، مقالهای با عنوان «فقراتی از نقد مکتب اَحسائی بر مکتب ملاصدرا» منتشر کرد. در این مقاله تلخیصی از مباحث چهار جلد کتاب شریف بقیت الله خیر لکم انکنتم مؤمنین منتشر نموده است. نگارندۀ مقاله در چکیدۀ مقاله چنین نوشته است:
«اخیراً به یک مجموعه چهار مجلدی تحت عنوان مباحثی پیرامون… برخوردم که چون حاوی نکات روشنکنندهای دربارۀ دیدگاههای فلسفی مکتب شیخ احمد احسائی و نقاط مورد اختلاف آن با مکتب ملاصدراست، شایسته بهنظر آمد که فقراتی از آن را تلخیص کنم… .» (مجله معارف، شماره۵۴، آذر_اسفند١٣٨٠، از ص١١۵ تا١٢١) و السلام علی مَن اتبع الهدی و اجتنب الغیّ و الرّدی.
سید محمدصادق موسوی
جمادیالاولی۱۴۴۴
آذر۱۴۰۱
——————————————-
[۱] ان اغلب علماء القطيف في القرن الثالثعشر و منتصف القرن الرابععشر الهجریين تبنت الاتجاه الشيخی، و لكن نتيجة الاضطهاد الذی لاحق معتنقيه فضلت الصمت و الانزواء خوفاً من الاتهامات و التشنيع. (القطيف و ملحقاتها، الشيخ عبدالعظيم المشيخص القطيفی، ج١، ص۵۴٧)