آزمون الهي يا سنت امتحان و اختبار ـ چاپ

آزمون الهي

 

يا

 

سنت امتحان و اختبار

 

 

بخشي از فرمايشات استاد معظم اطال الله بقاءه

 

از دروس ماه مبارك رمضان 1408

 

با اندكي تغيير

 

«* آزمون الهي صفحه 2 *»

بسمه تعالي

از خواننده محترم تقاضا مي‏شود قبل از مطالعه متن كتاب به معناي اصطلاحات ذيل توجه نموده و آن‏ها را به خاطر بسپارد.

نائب: مفرد، و جمع آن نُوّاب به معني جانشين، قائم‏مقام و خليفه و آن كسي كه بر جاي كسي ايستد. نماينده.

نص: كلام صريح كه واضح و آشكار باشد، صريح الدلالة كه احتمال خلاف در آن نرود، آن‏چه كه جز يك معني احتمال نكند و تأويل‏بردار نباشد.

عموم: فراگير، همه افراد را شامل بودن.

عام: همگاني، همگان، تمام مردم.

خاص: ضد عام.

نص عام: فرمايش صريح و واضحي از خدا (قرآن) يا پيغمبر و يا ائمه: كه شامل همه افراد يك موضوع واجد شرايط باشد كه چنان‏چه كتبي باشد توقيع ناميده مي‏شود.

نص خاص: فرمايش صريح و واضحي از خدا يا پيغمبر و يا ائمه:كه فرد خاصي را شامل شود.

مثال‏ها:

نايب خاص بالنص (نيابت خاصه‏ي شخصي): مانند نواب اربعه امام زمان در غيبت صغري.

 

«* آزمون الهي صفحه 3 *»

نايب عام بالوصف (نيابت عامه‏ي نوعي): مانند علماء شيعه در غيبت كبري به وسيله احاديث و اما الحوادث الواقعة  . . . و حديث و اما من كان من الفقهاء  . . .

در متن كتاب دو نوع نيابت ديگر ذكر شده كه توجه به معناي آن ضروري است و مربوط به دوران غيبت كبراي امام7 مي‏باشد.

1ـ  نيابت جزئيه: كه جنبه عمومي دارد و عبارتست از تحمل حقي و يا ابلاغ خيري به بنده‏اي از بندگان خدا و همگان را لياقت و قابليت به دست آوردن آن ممكن است و بسته به «قابليت‏هاي طبيعي» افراد مي‏باشد.

2ـ  نيابت كليه، عامه و يا خاصه: اين نوع نيابت در افراد خاصي پيدا مي‏شود و در هر كسي اين قابليت و لياقت نيست از اين جهت آن را نيابت خاصه مي‏گويند و چون در شؤوناتي كه نيابت مي‏كند نسبت به علوم، حقايق و امور ايماني جنبه‏ي عمومي و همگاني دارد نيابت عامه ناميده مي‏شود.

مثال‏ها:

نيابت جزئيه: قائم‏مقامي كه به طور صريح كتباً و يا شفاهاً انتخاب مي‏شود مانند ابوالاسود دوئلي به وسيله‏ي اميرالمؤمنين7 براي تنظيم و تدوين علم نحو. و مانند زراره و ابوبصير و مسلم جهت اشاعه‏ي فقه در مسجد كوفه از طرف امام صادق7.

نيابت كليه: مانند بزرگان شيعه، كاملين، نقباء و نجباء در عصر غيبت كبري به حديث مقبوله‏ي عمر بن حنظله.

 

«* آزمون الهي صفحه 4 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

 

خداوند عالم در سوره‏ي مباركه‏ي عنكبوت مي‏فرمايد:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم Ä ألم Ä أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا امنّا و هم لايفتنون Ä و لقدفتنّا الّذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الّذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين([1]) اين سنّت خداوندي در همه‏ي زمان‏ها و در همه‏ي امّت‏ها است. زيرا ايمان تنها زباني نيست كه با گفتن و اظهار آن، مقصود انجام شده باشد؛ بلكه حقيقتي است داراي ابعاد مختلف كه همراه خود تكاليف و وظايفي را بر عهده‏ي مؤمن مي‏آورد. و مردم با اظهار آن، رها و واگذارده نمي‏شوند. مگر آن‏كه وجود چنين حقيقتي را در جميع ابعادش به نمايش درآورند. و اين امر جز در بوته‏ي آزمايش، گرفتاري و امتحان‏ها، به گونه‏اي ديگر انجام نمي‏يابد. پس بايد در معرض آزمايش درآيند. و هركس از بوته‏ي آزمايش صاف و خالص درآمد، مؤمن است و در ايمان راستين مي‏باشد.

آزمايش، اصلي از اصول اديان آسماني و سنّتي جاري از سنن الهي است. اگرچه خداوند به حقيقت دل‏ها آگاه است. پيش از آن‏كه

 

«* آزمون الهي صفحه 5 *»

آزمايش بفرمايد، از راستين بودن يا دروغين بودنِ ايمان هر كسي باخبر است. ولي نظام جزا و پاداش را بر اين اساس قرار داده كه مردم را بر آن‏چه به انجام مي‏رسانند، محاسبه و مجازات فرمايد. نه بر حسب آن‏چه از ايشان مي‏داند. آزمايش هم همان مكشوف ساختن واقع است. اين نظام از جهتي با فضل خدا، از جهتي با مسأله‏ي عدل الهي، و از نظري با روش و منهج تربيتي پروردگار متعال ارتباط دارد.

اسباب آزمايش

1ـ  گرفتاري‏هاي شخصي و اجتماعي

در دنيا سبب‏هاي مختلفي به جهت آزمايش مؤمنين ممكن است فراهم شود.

الف ـ اگر شخص در ايمانش صلابت، رسوخ، ثبات و دوام نداشته باشد خواه و ناخواه در پاره‏اي از آن‏ها از پاي درمي‏آيد، و باطن خود را آشكار خواهد ساخت.

ب ـ آزار و صدماتي كه از طرف كفّار و اهل باطل متوجّه مؤمن مي‏شود و نمي‏تواند از خود دفاع كند، و آن‏ها را از خود دفع نمايد، و از طرفي براي خود يار و مددكار هم نمي‏بيند، اين امر از آزمايش‏هاي الهي است.

ج ـ گرفتاري‏هايي كه متوجّه اهل و عيال شخص مي‏شود و براي رفع آن‏ها انسان در فشارهاي اجتماعي و زندگي قرار مي‏گيرد، از آزمايش‏هاي الهي است.

د ـ تنگي معيشت و تهي‏دستي، بالا رفتن هزينه‏ي زندگي و

 

«* آزمون الهي صفحه 6 *»

بار آمدن مشكلاتي از اين ناحيه، از آزمايش‏هاي الهي است.

هـ ـ  مصائب و بيماري‏ها، دربدري‏ها و ناكامي‏ها، سختي‏ها و نابساماني‏ها، از آزمايش‏هاي الهي است.

و ـ  پيروزي‏هاي ستمگران و رفاه حال كفّار و از خدا بي‏خبران، آسايش و آسوده زيستنِ اهل باطل و كاميابي‏هاي اهل عصيان و طغيان، از آزمايش‏هاي الهي است.

ز ـ  احساس تنهايي يا احساس قلّت و اندك‏بودن جمعيّت در سير فكري و عقيده، يكي از آزمايش‏هاي بزرگ است كه انسان از تنهابودن يا در اقليّت بودن خود و هم‏عقيده‏هاي خود، احساس وحشت مي‏كند و او را در طريق ايمان سست مي‏گرداند.

اميرالمؤمنين7 مي‏فرمايد: و لا تستوحشوا في طريق الهدي لقلّة أهله.([2])

در بعضي از آيات شريفه‏ي قرآن پاره‏اي از آزمايش‏ها يادآوري شده است كه به برخي از آن‏ها اشاره مي‏كنيم.

أم حسب الذين يعملون السيئات أن‏يسبقونا ساء ما يحكمون([3]) آيا اين‏طور فكر مي‏كنند كساني كه در باطن‏ها و سريره‏هاي خويش مرتكب بدي‏ها شده و نفاق مي‏ورزند، كه مي‏توانند بر ما پيشي بگيرند و خود را از ايمان آورندگان به شمار آورند. در صورتي كه در باطن و حقيقت، از كفّار و منافقان مي‏باشند.

أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لمّا يأتكم مثل الذين خلوا من قبلكم

 

«* آزمون الهي صفحه 7 *»

مسّتهم البأساء و الضرّاء و زلزلوا حتي يقول الرسول و الذين امنوا معه متي نصر اللّه. ألا إنّ نصر اللّه قريب.([4]) هم‏چنين ساير مواردي كه در آن‏ها امتحان انجام مي‏يابد، بيان گرديده است.

2ـ  اركان دين

يكي از موارد مهمّي كه مردم به آن آزمايش شده و مي‏شوند، امر اركان دين است. نظر به اين‏كه اركان دين چهار است: اول توحيد، دوم نبوت، سوم اقرار به ولايت ائمه و فاطمه‏ي زهرا:، و چهارم اقرار به ولايت اولياء و برائت از اعداء، و در اقرار به ولايت اولياء، اقرار به مقامات و فضائل شيعيان هم لازم است، روي اين جهت مردم به هريك از اين اركان آزمايش شده‏اند. آناني كه ركن اول را نپذيرفتند، و دعوت رسول اللّه9 را كه مي‏فرمود: قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا([5]) اجابت ننمودند، هلاك شدند. آناني كه آن را پذيرفتند و به توحيد خدا اقرار كردند، به ركن دوم كه امر نبوت باشد، امتحان شدند. پس آناني كه به اين ركن هم اقرار نمودند، توحيد از ايشان پذيرفته شد. و آن‏هايي كه اقرار نكردند، توحيد هم از ايشان پذيرفته نگرديد.

باز كساني كه ركن دوم را پذيرفتند، به ركن سوم امتحان شدند كه امر ولايت ائمه: باشد. در اين ركن چه اختلاف‏ها كه پيش نيامد! چه فرقه‏ها كه پيدا نشدند! و چه تشتّت‏ها كه رخ نداد؟! امتحان عجيبي است. كساني توانستند ايمان سالم و ديانت صحيح داشته

 

«* آزمون الهي صفحه 8 *»

باشند كه به امامت و ولايتِ ائمه‏ي اثناعشر: اقرار نموده و اهل نجات شدند. ولي آن‏ها هم باز به ركن چهارم آزمايش شدند كه امر شيعه و اقرار به ولايت ايشان و برائت از اعداء آل محمد: و اعداء شيعيان ايشان باشد. و اجمالاً مي‏دانيم كه اين آزمايش هم بسيار سخت بود. بعد از آن، ثابت ماندند آناني كه ثابت ماندند، و خارج شدند آنان كه خارج گرديدند.

اين آزمايش‏ها پيوسته مستمرّ است و تا ظهور امام زمان حضرت بقيّة اللّه عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف و صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين ادامه دارد. خداوند متعال هر نفسي را به همه‏ي اين چهار ركن آزمايش و امتحان مي‏فرمايد. و در هر نسلي اهل هلاك و اهل نجات مشخّص مي‏شوند.

3ـ  جانشينان خدا

با كمي دقّت معلوم مي‏گردد كه در جميع آزمايش‏هاي اركان دين، در واقع و حقيقت آزمايش به وجود جانشينان خدا بوده است. به اين ترتيب كه خدا آزمايش فرمود اهل توحيد و اقرار كنندگان به ركن اول دين را، به جانشينان خود كه انبياء باشند. زيرا نبوّت عبارت است از جانشيني خدا و قائم مقام او بودن در ايصال و رسانيدنِ احكام به سوي خلق. حضرت امير7 در وصف رسول خدا9فرمود: أقامه في ساير عوالمه في الأداء مقامه.([6]) و هركس كه به وجود

 

«* آزمون الهي صفحه 9 *»

هر پيامبري آزمايش گرديد، در صورتي كه اطاعت كرد و به جانشيني او از خدا اقرار نمود، از موحّدين و اهل توحيد شناخته شد. و هركس اقرار نكرد و نبوّت؛ يعني جانشيني او را انكار كرد، از كفّار و مشركين محسوب گرديد. باز كساني كه پيامبري پيغمبر خويش را پذيرفتند و گردن نهاده، تسليم شدند، به جانشين آن پيامبر آزمايش شدند كه وصي او بود. هركس وصايت و امامت جانشين آن پيامبر را پذيرفت، از امّت اجابت آن حضرت به حساب آمد. و هركس جانشيني آن وصي را انكار كرد، در باطن كافر شناخته شد.

4ـ  غيبت صغري و نواب اربعه

اين امّت هم بعد از رسول خدا9 به امامت و جانشيني دوازده امام: آزمايش شدند. و مؤمن و غير مؤمن از يك‏ديگر جدا گرديدند. مؤمن كسي شد كه به امامت ائمه اثناعشر: و جانشيني ايشان، يكي پس از ديگري اقرار كرد و ايمان آورد. و نظر به اين‏كه امام دوازدهم7 و عجّل اللّه فرجه الشريف طبق مصالحي از ديده‏ها غائب گرديد، مطابق سنّت خداوند و سنّت همه‏ي انبياء:، سنّت رسول خدا9 و سنّت ائمه‏ي گذشته:، آن حضرت هم در غيبت صغري شيعيان خويش را آزمايش فرمود به وجود نوّاب و ابوابي كه به وسيله‏ي توقيع شريف، آن‏ها را به شيعيان معرّفي فرمود. و همه را به متابعت ايشان دعوت نمود. و از مخالفت با ايشان بر حذر داشت. فرمود اطاعت ايشان اطاعت من، و نافرماني

 

«* آزمون الهي صفحه 10 *»

ايشان نافرماني من است. و دستور داد كه در جميع امور به ايشان رجوع كنند! و آن‏چه بايد به امام7 بپردازند، به ايشان بپردازند.([7])

مشهورترين نوّاب و واسطه‏گان حضرت، نوّاب اربعه بودند كه يكي پس از ديگري جانشين و قائم‏مقام آن حضرت معرّفي شدند. و مرجع و ملجأ شيعيان شدند. اسامي مباركه‏ي ايشان عبارت است از: عثمان بن سعيد عمروي، محمد بن عثمان عمروي، حسين بن روح و علي بن محمد سمري. اين بزرگواران يكي پس از ديگري از اسباب امتحان و آزمايش شيعيان شدند. به وسيله‏ي ايشان مؤمنان به حضرت از غير مؤمنان به حضرت، از يك‏ديگر جدا شدند. چه بسياري كه منكر مقام نيابت ايشان شدند. و چه كساني كه خود به دروغ ادّعاي نيابت حضرت نمودند. و عدّه‏اي را به گرد خود جمع نموده، اموالي را كه به عنوان امام7 از مردم مي‏گرفتند، در معصيت‏ها صرف و خرج مي‏كردند. و چه بدعت‏ها كه در دين گذاردند و مردم هم مي‏پذيرفتند. در مورد بعضي از آن‏ها توقيع صادر شد. حضرت7 در آن توقيع‏ها آن‏ها را لعن فرمودند. و شيعيان را از باطن پليد آن‏ها با خبر ساختند.([8]) پاره‏اي، از طرفداري آن ملحدها و مبدع‏ها و دروغگويان دست برداشته، برمي‏گشتند. و پاره‏اي بر همان

 

«* آزمون الهي صفحه 11 *»

ضلالت باقي مي‏ماندند و به اين وسيله هلاك مي‏شدند. بدعت‏ها و الحادهاي اين ملحدها در تاريخ مذكور است.

به راستي جاي شگفتي است كه در ميان شيعه‏ي اثناعشري كساني باشند كه بعد از راهنمايي‏ها و بيان‏هاي دوازده امام معصوم: باز هم اين‏قدر براي ضلالت و انحراف آمادگي داشته باشند كه تا صداي باطلي بلند شد، فوراً گرد او را بگيرند. و به اين بدعت‏ها و انكارها بگروند! اين نيست مگر از جهت آن‏كه در واقع ايمان نداشته، منتظر بهانه و اسباب انحراف و ضلالت هستند كه اين‏قدر زود از طريق مستقيم و مسير صحيح ايمان منحرف گردند. و بديهي است كه هريك از آن ملحدان، مبدعان و مدّعيان دروغين، از ايمان و اسلام خارج بودند. و گروندگان به آن‏ها هم از نظر همه‏ي اهل ايمان، از ايمان و اسلام خارج شناخته شدند. و به ساير اهل باطل ملحق گرديدند.

پس به اين وسيله باطن‏هاي پليد و خبيث آن‏ها آشكار گرديد. اگر اين امتحان و آزمايش نبود، اين كفّار و ملاحده مشخّص نمي‏شدند. و از صف اهل ايمان خارج نمي‏گرديدند. زيرا انكار نيابت و وكالت نوّاب اربعه، در واقع انكار صاحب الزمان7 بود. و انكار آن حضرت، انكار آباء آن حضرت بود. و انكار آباء آن حضرت، انكار رسول اللّه9 بود. و انكار آن حضرت، انكار توحيد بود. از اين جهت آن منكران را كفره و ملاحده مي‏خوانيم. و همه را اهل هلاكت و مخلّد در جهنّم مي‏دانيم.

 

«* آزمون الهي صفحه 12 *»

البته معلوم است كساني كه در دوران غيبت صغري ثابت قدم مانده و در ولايت اولياء و نيابت نوّاب حضرت نلغزيده، و ايمانشان را از دست ندادند، مؤمناني بودند بسيار محكم و راستين، صاحبان صدق و صفا و وفا. از اين جهت امام7 كار امتحان و آزمايش را سخت‏تر نمودند، غيبت كبري شروع شد. بنابراين همان‏طور كه شخص شريف امام7 به غيبت كبري غائب گرديد، اشخاص نوّاب و ابواب آن حضرت7 هم غائب گرديدند، نيابت خاصّه‏ي شخصي هم منقطع گرديد، و ابتداء نيابت عامّه‏ي نوعي شد. به اين ترتيب كه ديگر توقيع و نصّي از طرف امام7، يا از طرف نائب چهارمين حضرت7، بر اثبات نيابت شخص به خصوصي صادر نشد. و شخص به خصوصي به عنوان مرجع و ملجأ شيعيان معرّفي نگرديد. امام7 به طور صريح به نايب چهارمين خود دستور دادند كه كسي را بعد از خود به عنوان نايب معيّن نكند([9]) از اين جهت وقتي كه رحلت جناب علي بن محمد سمري آخرين نايب حضرت7نزديك شد، بعضي از دوستان از او پرسيدند كه قائم مقام شما كيست؟ فرمود: للّه أمر هو بالغه([10]) خدا را كاري است كه انجام خواهد داد. و آن عبارت بود از انقطاع نيابت خاصّه‏ي شخصي، و شروع نيابت عامّه‏ي نوعي. خود حضرت7 هم در اين زمينه

 

«* آزمون الهي صفحه 13 *»

برنامه‏ي دراز مدّتي را پي‏ريزي كردند. و با صدور جمله‏ي شريفه‏ي و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلي رواة حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم و أنا حجّة اللّه([11]) امتحان و اختبار بسيار سخت و پي‏گير و مداومي را پايه‏گذاري كردند كه امر نيابت عامّه (مطابق اصطلاح مشهور در برابر نيابت خاصّه) باشد.

5ـ  غيبت كبري و بزرگان شيعه

اما در دوران غيبت كبري امر نيابت عامّه به دو شكل تحقق مي‏يابد: يكي نيابت جزئي، ديگري نيابت كلّي. اما «نيابت جزئي» كه جنبه‏ي عمومي داشته و همگان را لياقت و قابليّت به دست آوردن آن فراهم بوده است، نيابت نمودن از آن حضرت7 در تحمّل حقّي يا ابلاغ خيري، به بنده‏اي از بندگان خداست. از اين جهت لازم نيست كه چنين نايبي جامع و كامل باشد. حتي لازم نيست كه در بعضي از اين امور، عادل باشد و نيز در پاره‏اي از موارد لازم نيست كه حتي مؤمن باشد. روي اين جهت لازم نيست كه در اين نوع نيابت‏ها، نايب بداند كه نايب شده و به نيابت از حضرت7 اين حق يا خير را به كسي ابلاغ مي‏كند.

اگر ديگران اين نوع نيابت را ذكر نكرده‏اند، يا اگر بشنوند چه‏بسا انكار كنند از بي‏توجّهي آن‏ها نسبت به مقام ولايت و شؤون امامت است، و از طرز تفكّر غلطي است كه در زمينه‏ي امام‏شناسي

 

«* آزمون الهي صفحه 14 *»

دارند. اما از ديدِ مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم كه با مقامات و شؤونات ولايت و امامت آشنايي كامل دارند، اين نوع نيابت در كوچك‏ترين خيرها و حق‏ها جريان دارد. و امري مستمر و مداوم است. امام7 هركس را بخواهند براي انجام اين نيابت انتخاب مي‏فرمايند بدون اين‏كه آن كس خبردار شود. و به حقيقت امر آگاه گردد. در اين نيابت چه شرطي لازم است؟ داشتن قابليّت و لياقت تحمّل و ابلاغ امر خير يا حق، و از عهده‏ي آن برآمدن. خواه خود شخص هم محبوب امام7، و مرضي خاطر مبارك آن حضرت باشد، خواه مبغوض آن حضرت باشد. ولي بايد قابليّت آن را داشته باشد تا حضرت7 به دست او خيري را جاري سازند، يا با زبان او حقّي را به گوش كسي برسانند. حضرت رسول9 به ابن عباس فرمودند: يابن عباس! لن‏تجد حقّاً بيد أحد من الخلق إلاّ بتعليمي و تعليم علي7([12]) اي فرزند عباس! در دست كسي حقّي را نخواهي يافت، مگر به آموختن من و آموختن علي7.

پس در اين نوع نيابت است كه امام7 از وراي هر دستي كه خيري از آن جريان مي‏يابد، دستي دارد. و از وراي هر زباني كه حقّي از آن به گوش كسي مي‏رسد، زباني دارد. خواه صاحب آن دست يا آن زبان، محبوب امام7 باشد، خواه مبغوض. پس امام7محتجب شده و از وراي اين حجاب‏ها و باب‏ها و نائب‏ها، خيرها و

 

«* آزمون الهي صفحه 15 *»

حق‏ها را ابلاغ مي‏فرمايد. در حديث مي‏فرمايد: إنّ للّه سبعين ألف حجاب من نور و ظلمة([13]) براي خداوند هفتادهزار حجاب است كه پاره‏اي از نور، و پاره‏اي از ظلمت است. در حديثي مي‏فرمايد: إنّ اللّه يؤيّد هذا الدين بأقوام لا خلاق لهم([14]) خدااين دين را تأييد مي‏كند به گروه‏هايي كه براي خود آن‏ها نصيب و بهره‏اي از دين نيست. نمونه‏ي روشن آن نشر و پيشرفت اسلام در دوران حكومت غاصبان و ظالماني؛ مثل اولي و دومي و امثال آن‏ها است.

اين طور نيابت در جميع خيرات ظاهري و باطني جاري است. در خيرات باطني؛ يعني امور ايماني، امور عقائد و احكام حقّه كه بالأخره به وسيله‏ي شخصي ابلاغ مي‏شود به آن كساني كه بايد ابلاغ بشود. حتي در امور ظاهري و خيرات ظاهري هم اين‏طور نيابت جاري است. فرض بفرماييد: براي رسانيدن  صنعت‏هاي خير و حرفه‏هايي كه براي بندگان موجب خير مي‏شود. امام7 از اشخاصي كه در آن‏ها اين قابليّت‏ها هست، استفاده مي‏كنند و توسّط آن اشخاص ابلاغ مي‏فرمايند. از اهل هر صنعتي ـ البته صنعت صحيح، و حرفه‏اي كه خير باشد و به نفع بندگان تمام بشود ـ مي‏شود كسي نيابت كند. نايب مي‏شود و در رسانيدن آن خير جانشين امام7 است. چه خود بداند، چه نداند. و اكثر نمي‏دانند كه اين مأموريّتي است كه امام7 به عهده‏ي آن‏ها گذارده و از

 

«* آزمون الهي صفحه 16 *»

قابليّت‏هاي طبيعي آنان استفاده شده است؛ مانند نوع افرادي كه با كمال خلوص و شوق طبيعي در صنعت‏هاي مختلف، كاري را عهده‏دار مي‏شوند و خيري را به بندگان خدا مي‏رسانند. پس در اين امور همين اندازه «قابليّت طبيعي» باشد، كفايت است. ديگر حتما ايمان باشد، عدالت باشد، لزومي ندارد. چه‏بسا امام7 از غير مؤمنان، از وجود كفّار هم استفاده مي‏فرمايند و آن‏ها را در اين امور دنيوي منشأ امور خيري قرار مي‏دهند. و در واقع اين يك نوع نيابت از طرف حضرت است.

از همين باب مي‏توان دستوري را كه ائمه: و بزرگان براي جواز رجوع به خبرگان و اهل خبره‏ي در هر فنّي و امري داده‏اند، حمل نمود. جواز رجوع به خبره، استفاده‏ي از خبرويّت او در هر امري، اين به واسطه‏ي همان «قابليّت‏هاي طبيعي» است كه در اثر رجوع به آن‏ها انسان به امر خيري نائل مي‏شود. و مقصد خيري به انجام مي‏رسد. مي‏شود اين امر را، از همين نوع نيابت خاص دانست. شخص خبير در هر فنّي را، مي‏شود نايب امام7 دانست؛ اما «نايب خاص» در اين امر خاص، و در اين مورد خاص؛ بدون اين‏كه خودش بداند نيابت دارد.

البته در بعضي از امور؛ به خصوص در امور باطني و معنوي، چه‏بسا در چنين جانشينان و نوّابي، عدالت و ايمان شرط باشد از قبيل: اخذ احكام شرعيّه، يا انجام‏شدن بعضي از شهادت‏ها و اموري

 

«* آزمون الهي صفحه 17 *»

كه مترتّب بر عدالت و ايمان است. در اين طور موارد، البته لازم است كه شخص علاوه‏ي بر قابليّت طبيعي و لياقت فطري، صاحب ايمان، يا علاوه بر ايمان، صاحب عدالت هم باشد. اين طور موارد ممكن بوده و هست. ولي منظور اين نيست كه در ايصال اين خير يا اين امر، به طور مطلق عدالت يا ايمان لازم و شرط باشد؛ بلكه نظر به اين‏كه افرادي كه بايد اين امر به آن‏ها برسد، ناچارند كه به عادل رجوع داشته باشند، يا لازم است كه رجوع به مؤمن داشته باشند، يا از شاهد عادل، امري را بپذيرند، اين عدالت و ايمان مربوط به آن‏ها و نسبت به آن‏هاست. نه آن‏كه نظر به ايصال و به اصل جريان و فعاليّتي كه بايد انجام شود و خيري كه بايد صادر شود باشد.

در اين‏طور نيابت كه در دوران غيبت كبري انجام مي‏شود، اختباري در كار نيست. ديگران هم به اين‏طور جانشينان و نمايندگان امام7آزمايش نمي‏شوند. اگرچه براي اختبار و آزمايش‏هايي كه در زمينه‏ي چنين نُوّابي پيدا مي‏شود، مي‏توان وجه بعيدي پيدا كرد. اما خيلي بعيد است.

نيابت كليه يا عامه

در غيبت كبراي امام7 يك نوع نيابت ديگري هست كه از آن به نيابت كليّه و يا نيابت عامّه مي‏توان تعبير آورد.

چون اين نيابت در افراد مخصوصي پيدا مي‏شود و امام7، اشخاص مخصوصي را براي اين امر برمي‏گزينند، از اين جهت

 

«* آزمون الهي صفحه 18 *»

نيابت را نيابت خاصّه مي‏گويند. و نايبي كه انتخاب مي‏شود، نايب خاصّ و «جانشين خاص» ناميده مي‏شود.

توجه: البته متوجّه هستيم اين اصطلاح غير از آن اصطلاح مشهوري است كه در دوران غيبت صغري به كار برده مي‏شد. در دوران غيبت صغري وقتي «نايب خاصّ» گفته مي‏شود مرادمان نايب منصوصي است كه از طرف امام7 بر او تنصيص شده، و به خصوص توقيع به نامش رسيده، و شخصاً به شيعيان معرّفي گرديده است. ولي چون چنين نيابتي در دوران غيبت كبري نيست، از اين جهت اصطلاح نايب خاص يا نيابت خاصّه در غيبت كبري، اصطلاح ديگري مي‏شود غير از آن اصطلاحي كه در دوران غيبت صغري گفته مي‏شد.

در دوران غيبت كبري اگر نايب خاص يا نيابت خاصّه گفته شود، مراد نيابت كليّه و نيابت عامّه است كه امام7 در جميع شؤونات دين كسي را انتخاب بفرمايند و بدون تنصيص و نص، او را تسديد و تأييد كنند. و او را در رسانيدن حقايق ايماني و معارف الهي، و چه‏بسا در رسانيدن حرفه‏هاي ظاهري به بندگان و رعيت خود، واسطه قرار بدهند. چنين شخصي را نايب عام مي‏گويند. به جهت اين‏كه در شؤوناتي كه نيابت مي‏كند، نسبت به علوم، حقايق و امور ايماني، جنبه‏ي عمومي و همگاني دارد. و خاص مي‏گويند به اعتبار اين‏كه هركس هركس، اين لياقت را ندارد. و در هر كسي اين قابليّت پيدا نمي‏شود؛ بلكه مخصوص اشخاصي است كه امام7

 

«* آزمون الهي صفحه 19 *»

به ظاهر و باطن ايشان آگاه‏اند. و آن‏ها را براي اجراي چنين امري انتخاب مي‏فرمايند. به اين اعتبار بر آن‏ها نايب خاص اطلاق مي‏شود.

در دوران غيبت كبري وجود چنين نوّابي در اختبار و آزمايش‏ها، اصل است. و اين بزرگواران در نيابت، مقام اصالت، و مقام ظاهر امام را دارا هستند. و در واقع مثال و مجلاي امام7مي‏باشند.

به اين سبب جميع اخلاقيّات و همه‏ي علوم لازم براي رعيّت، از چنين بزرگواراني صادر مي‏شود. و آن‏ها را از ايشان مي‏شود اخذ كرد. به تعبير ديگر هم در مقام علم، حامل علم امام هستند و هم در مقام عمل، نماينده‏ي مقام اخلاقي و مقام ظاهري و باطني امام7هستند.

در وصف ايشان حديثي رسيده است كه در اين حديث شريف به استفاده‏ي بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم ايشان توصيف شده‏اند. اين حديث شريف به عنوان «مقبوله‏ي عمر بن حنظله» مشهور است. و مقبوله گفته شده به اعتبار اين‏كه مورد قبول تمام علماست. چون سند اين حديث را ضعيف مي‏دانند. اما نظر به اين‏كه مضمون آن مورد عمل همه‏ي علماء قرار گرفته، از اين جهت اين حديث شريف را تعبير مي‏آورند به «مقبوله»؛ يعني مورد قبول همه‏ي علما. و عمر بن حنظله راوي اين حديث است. حضرت فرمودند: أنظروا الي رجل منكم قدروي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا فارضوا به حكماً فانّي قدجعلته عليكم حاكماً فإذا حكم بحكمنا و لم‏يقبل

 

«* آزمون الهي صفحه 20 *»

منه فإنّما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ و الرّاد علينا رادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه.([15])

در اين حديث شريف امام7 نيابت عامّه و مقام حاكميّت را به اشخاصي داده‏اند كه در ميان شيعيان‏اند و از شيعيان هستند. و موقعيّتي دارند كه در وصف ايشان اين فرمايش‏ها صادق است. البته با توضيحي كه از اين حديث شريف عرض مي‏شود، معلوم مي‏شود كه در دوران غيبت كبري چنين اشخاصي كه به چنين صفاتي متّصف‏اند، پيدا مي‏شوند و چنين قابليت و لياقتي را پيدا مي‏كنند كه امام7 ايشان را در ميان شيعيان حكَم و حاكم قرار دهند، نه به طور تنصيص؛ بلكه به طور توصيف كه او را وصف مي‏فرمايند. سپس در هرجا اين وصف پياده شد و تطبيق كرد، ما بايد او را به اين مقام بشناسيم.

اختبار و آزمايشي كه در مطالب قبل عرض شد، در زمينه‏ي چنين نواب و جانشيناني است كه حكم اين بزرگواران در دوران غيبت كبري؛ مثل حكم نوّاب مخصوص و منصوصِ در دوران غيبت صغري است. در دوران غيبت صغري، امام7 هركس را كه به عنوان نايب و نماينده‏ي خود معرّفي مي‏فرمودند و بر اسم و رسم و خصوصيّات او تنصيص مي‏كردند، شيعيان به تصديق و متابعت كردن آن منصوص و آن شخص نايب مخصوص، امتحان و آزمايش مي‏شدند. و اگر كسي در دوران غيبت صغري بر چنين نايبي رد مي‏كرد، كافر و از ايمان خارج بود. و اگر كسي به دروغ، ادّعاي

 

«* آزمون الهي صفحه 21 *»

چنين نيابتي را مي‏كرد، او هم كافر و از ايمان خارج بود.

در دوران غيبت كبري نيز امتحان‏ها، آزمايش‏ها و اختبارها در وجود مبارك چنين نوّابي است كه در جميع مايحتاج رعيّت از نظر: ايمان، دين و خيرات نمايندگي تام پيدا مي‏كنند. حكم ايشان، حكم آن منصوصينِ در دوران غيبت صغري است. اقراركردن به مقامشان و متابعت‏كردن اين بزرگواران، مي‏شود ايمان. و اگر كسي مخالفت كند و ايشان را انكار كند، مي‏شود كفر. و به اين انكار، از ايمان خارج مي‏شود.

بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم نكات اين حديث شريف را توضيح داده‏اند كه سنّت الهي توقّف‏پذير نيست. امر اختبار و آزمايش ادامه دارد و تا وقتي كه امام7 ظاهر شوند، آزمايش مستمر است. بعد هم باز اختبار و آزمايش به وجود خود آن بزرگواران انجام مي‏شود. اين امر در دوران غيبت كبري هم همين‏طور ادامه دارد. و به وجود اين بزرگواران اختبار و آزمايش انجام مي‏شود.

البته همان‏طور كه گفتيم در دوران غيبت صغري در مورد منصوصين، آزمايش در دو امر بود: يكي اين‏كه شيعيان تصديق كنند آن نايب منصوص مشخّص شده و معرّفي شده‏ي از طرف امام7 را و از او متابعت كنند. ديگر اين‏كه اگر مدّعي كاذبي پيدا شد و به دروغ ادّعاي نيابت كرد، و امام7 دروغ او را ظاهر ساختند و امرش را ابطال فرمودند، او را تكذيب كنند؛ مثل اين‏كه در دوران غيبت صغري هركس به دروغ از طرف امام7، ادّعاي نيابت مخصوص و منصوص مي‏كرد،امام7 او را رسوا مي‏فرمودند. حال يا به توقيع

 

«* آزمون الهي صفحه 22 *»

صادركردن، يا به اين‏كه كار او، به الحاد و بدعت گذاردن در دين منجر مي‏شد. و به اين وسيله شيعيان متوجّه مي‏شدند و امرش باطل مي‏شد. پس در دوران غيبت صغري امتحان و آزمايش، در اين دو مقام و دو امر بود. در دوران غيبت كبري هم همين‏طور، امتحان و آزمايش نسبت به چنين نيابت‏هاي كليّه و نوّاب عام؛ در دو امر انجام مي‏شود: اول اين‏كه شيعيان وظيفه دارند، چنين نايبي را از غير او تشخيص بدهند، مقام و موقعيّت او را بيابند و او را متابعت كنند.

براي اين‏كه اين امر بر شيعه آسان باشد، ائمه‏ي گذشته: و هم‏چنين بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه در نوع فرمايش‏هاي خود به صفات و موقعيّت چنين نوّابي اشاره كرده‏اند. هم علم، هم عمل، هم صفات علميّه، هم صفات عمليّه‏ي ايشان را ذكر كرده‏اند. به تعبير ديگر هم باطن ايشان، هم ظاهر ايشان را به ذكر صفات معرّفي كرده‏اند. پس در دوران غيبت كبري امر به «تنصيص» نيست؛ بلكه امر به توصيف است. اين بزرگواران را توصيف كرده‏اند كه وقتي انسان آن صفات، مشخّصات و علائم را در علم و عمل دانست، در هركس كه ديد مي‏يابد و مي‏داند كه او صاحب نيابت عامّه است.([16])

وظيفه‏ي ديگر شيعيان آن است كه از او متابعت كنند. باز شيعيان در متابعت، در تصديق و تسليم‏بودن آزمايش مي‏شوند كه بايد تصديق داشته باشند و متابعت كنند و با ايشان مخالفت نكنند. بر ايشان ردّي نداشته باشند. و مقام و موقعيّت ايشان را انكار نكنند.

 

«* آزمون الهي صفحه 23 *»

به اين دو امتحان مي‏شوند كه اگر از امتحان درست دربيايند؛ از فرقه‏ي محقّه شمرده مي‏شوند. و اگر در يكي از اين دو امر تخلّف كردند يا انكار نمودند، خواه‏وناخواه از فرقه‏ي حقّه خارج خواهند شد.

و بايد بدانيم نايب خاصّ گفتن درباره‏ي او به اين اعتبار است كه او در ميان شيعيان و مواليان، شخصي مخصوص است كه به اين فضل و فضيلت اختصاص يافته است. حتي او را نمي‏شود در رديف ساير شيعه دانست؛ بلكه تعبير به فضيلت هم شايد اين‏جا صحيح نباشد. چون در فضيلت، بايد مابه‏الأشتراكي باشد. تا بعد بگوييم او افضل است. بايد دانست كه در اين‏جا افضل گفتن، بي‏معناست. او خاصّ است، اختصاص يافته و مخصوص است. با ديگران مابه‏الأشتراكي ندارد.

تعبير مشهوري است كه مي‏گويند: من فضّل عليّا علي عمر فقدكفر([17]) وجه صحت اين تعبير از همين باب است و بر اين مبناست كه آن كسي كه بخواهد علي را بر عمر فضيلت و برتري بدهد، بايد يك مابه‏الأشتراكي بين علي و عمر فرض كند. آن وقت بگويد: علي صلوات اللّه عليه در اين مابه‏الأشتراك، زيادتي دارد. حال آن‏كه كجا مي‏شود علي صلوات اللّه عليه را با عمر مقايسه كرد. آن وقت گفت: علي افضل است؟! مثل اين مي‏ماند كه بگوييم انسان از جماد افضل است. اين معنا ندارد. انسان با جماد، چه ربطي دارد تا با يك‏ديگر سنجيده شوند؟ و بگويند: انسان از خاك افضل است! از اين جهت

 

«* آزمون الهي صفحه 24 *»

آن كسي كه گفته: من فضّل عليّا علي عمر فقدكفر خواسته بگويد كه اگر كسي حضرت امير را كنار عمر بگذارد و با عمر مقايسه كند، اين كفر است.

حال در اين‏جا هم همين‏طور. معناي اين‏كه مي‏گوييم نايب خاصّ؛ يعني از نظر قابليّت و لياقت مخصوص است. روي همين جهت هم مختص شده و اختصاص يافته به اين‏كه حامل انوار امام7 بشود، و از طرف آن حضرت حامل خيرات گردد. و در امور كلّي و جزئي بتواند نيابت داشته باشد كه از ايشان تعبير آورده مي‏شود به قريه‏ي ظاهره. در واقع آن علاماتي كه گفتيم نشان‏دهنده‏ي اين است كه چنين بزرگواراني به بركت آن اوصاف باطني و آن اعمال ظاهري، ظاهر و باطن خود را تزكيه نموده، قابليّت خود را تصفيه كرده و به سريره‏ي خود نموّ داده‏اند. و چون براي خود چنين قابليّتي را تحصيل كرده‏اند، امام7 هم بر فؤاد اين بزرگواران نور معرفت و نور محبت را اشراق فرموده، و بر قلب مطهّر ايشان نور يقين را اشراق كرده، و هم‏چنين بر صدر اين بزرگواران نور علم را افاضه فرموده است. پس به واسطه‏ي همان قابليّتي كه براي ايشان بوده و به دست آورده‏اند، به چنين رتبه‏اي رسيده‏اند.

البته هر مقدار هم كه محبّت و يقينشان اضافه شود و اين اشراقات از حيث علم، محبّت و عمل اضافه بشود، يقينا باز توجّه و اقبالشان به سوي امام7 زياده مي‏شود. و هرچه اقبال و توجّهشان بيش‏تر باشد، از طرف امام7 هم افاضه اضافه مي‏شود. ايشان استفاضه مي‏كنند. امام هم افاضه مي‏فرمايند. اين‏ها به بركت آن

 

«* آزمون الهي صفحه 25 *»

صفات حسنه و اعمال صالحه استناره مي‏كنند. امام7 هم اناره مي‏فرمايند. و ايشان را نوراني مي‏كنند. آن وقت براي امام باب مي‏شوند. و از طرف امام7 بر جميع امور و حقايق و خيرات، نايب مي‏شوند. و براي شيعيان در كلّي و جزئي امورشان، مرجع خواهند بود و در جميع بلاها، ملجأ خواهند بود. به بركت ايشان بلاها از شيعيان، رفع مي‏شود. امين خدا و امين امام7 خواهند بود در رسانيدن خيرات به شيعيان و دفع بليّات از ايشان. هم‏چنين در حقوقي كه بايد به صاحبان حق‏ها ايصال بشود، وساطت دارند. همين‏طور در ابلاغ وظايف بندگان و رعيّت، نسبت به امام7امانت‏دار و امين‏اند. و براي چنين كاري انتخاب شده‏اند. اين بزرگواران محلّ انوار امام، و در واقع مطلع انوار امام‏اند كه نور امام از ايشان بر ديگران مي‏تابد و خيرات به ديگران ابلاغ مي‏گردد. چنين نايبي باب اعظم است. و اطاعتش بر همه‏ي شيعيان واجب، و مخالفتش بر همه‏ي اهل ايمان حرام است. تصديق و اتّباعش ملاك ايمان است. و نعوذ باللّه انكار و مخالفتش ملاك كفر و خروج از دايره اهل ايمان خواهد بود.

توصيف بزرگان

در حديث شريف «مقبوله‏ي عمر بن حنظله» امام صادق7فرمود عرف أحكامنا، از كلمه‏ي أحكامنا استفاده مي‏شود كه اين بزرگواران به جميع احكام خلق معرفت دارند. چرا؟ چون جمع

 

«* آزمون الهي صفحه 26 *»

مضاف، افاده‏ي عموم استغراقي مي‏كند. و شكّي نيست كه ائمّه:براي هر شيئي، حُكمي دارند. وقتي أحكامنا مي‏فرمايند، پس ائمه: براي هر شيئي، حكمي دارند. و چون همه‏ي اشياء و همه‏ي وجودهاي اشياء مبتني بر حق است. خواه‏وناخواه در اين عالم در مقابل هر حقّي، باطلي است. چون عالم خلط است، خداوند در اين عالم بين حقايق و اباطيل خلط فرموده است. پس ائمه: حكم هر حقّ و هر باطلي رافرموده‏اند و خواه‏وناخواه براي آن بزرگواران در هر حقّي و باطلي حكمي است. اين فرمايش كه مي‏فرمايد عرف أحكامنا نشان‏دهنده‏ي اين است كه اين بزرگواران به جميع احكامي كه ائمه: در مورد هر حق و باطلي بيان فرموده‏اند، آگاه‏اند. حال يك وقت هست به طور اصل و به طور قواعد كلّي فرموده‏اند. و يك وقت هست كه به طور نصّ و خاصّ فرموده‏اند كه در هرجا هرطور مصلحت دانسته‏اند، بيان فرموده‏اند.

به طور كلّي در حديث فرموده‏اند: ما من شي‏ء إلاّ فيه كتاب أو سنّة.([18]) ما من شي‏ء «يعني ما من شي‏ء من حقّ أو باطل، اي ما من موجودٍ إلاّ فيه كتاب أو سنّة». يعني درباره‏ي هرچيزي، آيه‏اي، يا فرمايشي از رسول خدا، يا از ائمه‏ي هدي: رسيده است. پس جميع احكام بيان شده است. خدا در قرآن، و رسول اللّه در سنّت و ائمه هدي احكام را بيان فرموده‏اند. پس عرف أحكامنا يعني «نايب

 

«* آزمون الهي صفحه 27 *»

عام» بايد به جميع احكام وجودي همه‏ي موجودات، و به جميع شؤونات حق و باطل اشياء در عالم واقف باشد. البته به مقداري كه لازم است به رعيّت برسد و مايحتاج رعيّت است. بعد از دانستن جميع احكام، مي‏فرمايد: و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا. مراد از نظر در اين‏جا ديد عقلاني است. ديد عقلاني او اين‏قدر قوي شده، و بصيرت او اين‏قدر زياد شده باشد كه بتواند در هر شيئي حلال و حرام را متوجّه بشود.

بعد مي‏فرمايد از خصوصيّاتش اين است كه راوي حديث اين بزرگواران باشد. هرچه از وجودهاي خارجيّه‏ي كونيّه دريافت مي‏كند، بتواند آن‏ها را با فرمايش‏هاي خدا و اولياء مرتبط كند؛ يعني براي آن فرمايشي از ائمه: نقل كند. يا با آيات تطبيق كند. و در همه‏ي اين امور در ظاهر و باطنش، در جزئي و كلّي امورش، متابعت ائمه‏ي هدي: را داشته باشد. به همه‏ي وجود به سوي ائمه:اقبال داشته، فقط چشم به درگاه آن بزرگواران دوخته، و به ظاهر و باطن خود از غير ايشان اعراض كرده باشد. از هرچه مربوط و منسوب به ايشان نيست، اجتناب كند. و جميع امورش را به اين بزرگواران تفويض كرده باشد. در همه‏ي احوال، اعتماد و استنادش به ائمه: باشد. به بركت ائمه: به زبان ظاهر و باطن، به زبان حال و قال، از خداوند توفيق بخواهد. ما بايد چنين كسي را در دوران غيبت كبري نايب عام بدانيم.

شيعه‏ي حقيقي و حجاب امام7 ايشان‏اند كه امام7 به ايشان

 

«* آزمون الهي صفحه 28 *»

محتجب است و از وراي اين حجاب نوراني؛ ـ بلكه انور از هر نوري خيرات و مايحتاج رعيّت را ابلاغ مي‏فرمايند.

بنابراين ايشان‏اند كه در ميان رعيّت مرجعيّت و حكومت كليّه را دارند. چنين كساني وقتي كه حكم كنند، به حكم امام حكم كرده‏اند. و چون به حكم امام حكم كرده‏اند متابعتشان واجب و مخالفتشان حرام است. كسي كه بر ايشان رد كند، بر ائمه: رد كرده است. و البته ردّ بر ائمه، طبق همين حديث مقبوله، ردّ بر خداست. و ردّ بر خداوند، در حدّ شرك به خدا و خارج شدن از ايمان است.

و اين امر در همه‏ي علوم ظاهري و باطني جريان دارد. چون چنين قابليت‏هايي به نور امام7 منوّراند و حامل ظهورات ائمه عليهم‏السلام‏اند. در همين قابليّت‏ها از طرف امام7 القاء مثُل نورانيّه مي‏شود. روي اين جهت اين ظهورات مخصوص به ايشان است. و به واسطه‏ي آن صفا و تزكيه‏ي كامل كه براي اين قابليت‏ها انجام يافته، آن تجلّيات و امثله‏ي ملقاة، فقط در اين قابليت‏ها پيدا مي‏شود. اما در ساير رعيت به واسطه‏ي كثافتي كه در قابليت آن‏هاست، و به واسطه‏ي خباثت اعمالي كه دارند و عصياني كه در آن‏ها وجود دارد، چنين تجلّياتي نخواهد بود.

شأن چنين بزرگان و نوّابي اين است كه به هر كلمه‏اي و به هر علمي كه تنطّق فرمودند و علمي را اظهار كردند، بايد تصديق شوند. وظيفه‏ي تمام رعيّت تصديق ايشان است. و انكار ايشان حرام است. به جهت اين‏كه اين بزرگواران با چنين ملاكي كه در شناختشان داريم،

 

«* آزمون الهي صفحه 29 *»

نمي‏گويند مگر آن‏چه با ضرورت عقلا و ضرورت اهل ملّت‏ها موافق است. به خصوص آن‏چه ضرورت اسلام و ايمان، و ضرورت شيعه بر آن مبتني است. هرچه مي‏گويند با اين امور مطابقت دارد. اگرچه ممكن است راه مطابقت را رعيّت جاهل نفهمند. طريق تطبيق با ضروريات را ندانند. اما آن‏چه مسلّم است اين است كه در جميع علومي كه بناست اين بزرگواران در دوران غيبت در بين رعيّت اظهار كنند، امري مخالف با ضرورت‏ها از ايشان صادر، و به زبان ايشان جاري نخواهد شد. ديگران، ممكن است راه تطبيق با ضرورت‏ها را بدانند، و ممكن است ندانند. و چون ممكن است ندانند. از اين جهت اگر به ظاهر موافقت نديدند، وظيفه ندارند در مقام انكار برآيند؛ بلكه بايد به خود ايشان رجوع كنند. و طريق تطبيق را از خود ايشان بياموزند.

نمونه‏اش امر خود امام زمان7 است. حديثي است كه نقل مي‏كنند و در ميان شيعه شهرت دارد كه امام7 آن «كلمه» را كه اظهار مي‏فرمايند، غير از وزير و يازده نقيب، بقيّه نمي‏توانند متحمّل شوند. از اطراف حضرت متفرّق مي‏شوند. بعد جوَلاني مي‏كنند، دوباره رجوع به حضرت كرده، تسليم مي‏شوند.([19]) اين‏كه تسليم مي‏شوند از اين جهت است كه مي‏دانند امام7 معصوم است. امام در گفتارش خطا نيست. در آن دعوتي كه مي‏فرمايد خطا نيست. اما چون نمي‏توانند متحمّل شوند در مقام تفحّص برمي‏آيند. ولي بعد

 

«* آزمون الهي صفحه 30 *»

كه از تفحّص نااميد مي‏شوند، مي‏بينند چاره‏اي ندارند مگر رجوع به خود امام7، آن‏گاه با تسليم و اذعان، رجوع به امام7 مي‏كنند.

وظيفه‏ي رعيّت هم در قبال چنين كاملان، بزرگان و نوّاب عام در غيبت كبري همين است كه اگر مطلبي از ايشان شنيدند كه نتوانستند با ضرورت‏ها تطبيق كنند، در مقام ردّ و انكار برنيايند. اگر هم در مقام تفحّص برآمدند، مانعي نيست. اما اين تفحّص بايد از روي انكار و نعوذباللّه مخالفت نباشد؛ بلكه براي زيادتي بصيرت باشد. وقتي كه چاره‏اي در خود نديدند و علاج كار را خود نتوانستند بكنند، بايد به خود اين بزرگان رجوع كنند و حلّ مشكل را از خود ايشان بخواهند. به جهت اين‏كه با اين صفاتي كه ايشان در ظاهر و باطن به آن‏ها شناخته شده‏اند، اهل خلاف ضرورت نخواهند بود. و با ضرورت مخالفت نخواهند كرد. چون در اعمال و اقوال، و در ظاهر و باطن‏شان متخلّق به اخلاق امام، و مؤدّب به آداب امام7هستند. به بركت آن نقطهاي كه از علم در وجود ايشان و در دل مطهّرشان پيدا شده است، البته اقوالشان، مطابق با اقوال معصومين، و اعمالشان هم مطابق با اعمال معصومين: خواهد بود. اين‏قدر ايشان در عصمتِ تبعي قوّت مي‏گيرند كه مي‏توانيم بگوييم در اين مقام، اين بزرگواران اين‏طورند كه «لافرق بينهم و بين محمّد و آل محمّد: إلاّ أنّهم عبادهم و أنوارهم»([20]) از نظر اقوال، اعمال و علومشان هيچ فرق نيست. اين‏طور نمايندگي و نيابت براي اين

 

«* آزمون الهي صفحه 31 *»

بزرگواران وجود دارد. و بعد از تطبيق صفات عملي و علمي ايشان با آن‏چه ائمه:فرموده‏اند، اين تصديق و اعتراف در برابر اين بزرگواران آسان مي‏شود.

عدم افشاء سرّ توسط بزرگان

و بايد بدانيم كه اين بزرگواران اسرار را افشاء نخواهند فرمود. كسي فكر نكند كه ايشان سرّي فرموده‏اند كه با قاعده‏اي از قواعد تطبيق نمي‏شود و تحت قاعده‏اي از قواعد داخل نمي‏شود! نه! سرّ نخواهند فرمود. آن اسراري كه مختصّ به خود ايشان است، و آن‏چه را كه خداوند ايشان را لايق آن ساخته از دريافت اسرار محمّد و آل محمّد:، آن‏ها را به هيچ‏وجه اظهار نخواهند كرد. چون با عصمت تبعي ايشان نمي‏سازد. زيرا در واقع اذاعه‏ي سرّ آل محمّد: افسق فسوق و افجر فجور است. و اين بزرگواران به واسطه‏ي عدالت و اعتدالي كه دارند، مرتكب اظهار سرّ نخواهند شد. و تجاهر و تظاهر به اسرار آل محمّد: نخواهند داشت. اين اجمالي است در زمينه‏ي اين دو نوع نيابت در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه.

پس دانستيم كه در غيبت كبري، اختبار و آزمايش شيعه‏ي اثناعشري و فرقه‏ي محقّه به وجود چنين نوّابي خواهد بود. همان‏طور كه در غيبت صغري شيعه آزمايش مي‏شد به نوّاب منصوص و مخصوص كه با اقرار به مقامات ايشان و نيابتشان و تسليم شدن در برابر امرشان، ايمانشان ثابت مي‏شد و مؤمن بودند. و

 

«* آزمون الهي صفحه 32 *»

به مخالفت با ايشان از ايمان خارج مي‏شدند و جزو فرق هالكه قرار مي‏گرفتند، همين‏طور اين ابواب و نوّاب در دوران غيبت كبري، در دو امر موضع آزمايش و اختبار شيعه هستند كه عرض شد: يكي اين كه ايشان را به صفاتي كه در فرمايش‏هاي ائمه: رسيده، و در علم و عمل ايشان را توصيف فرموده‏اند، بشناسند. و آن‏ها را از مدّعيان دروغين جدا كنند. ديگر آن‏كه با ايشان مخالفت نكنند و در مقام متابعت از ايشان برآيند. پس حكم ايشان همان حكم ابواب منصوصين و مخصوصين در دوران غيبت صغري است. و مخالفت ايشان مثل مخالفت با آن‏هاست كه باعث خروج شخص از حدّ ايمان است. و به واسطه‏ي مخالفت داخل در كفر و نفاق مي‏شود. حالِ مخالفان با ايشان در دوران غيبت كبري؛ مثل حالِ مخالفان با نوّاب و ابواب منصوصِ از طرف امام7 در غيبت صغري است. حكمشان و حالتشان يكسان است.

در دوران غيبت صغري فرقه‏هايي پيدا شدند كه يا در اثر مخالفت با نوّاب مخصوص و منصوص جدا شدند، يا از مدّعياني متابعت كردند كه در ادّعاي خود كاذب بودند و خود را منسوب به امام مي‏شمردند. اين‏ها فرقه‏هاي مختلفي شدند از قبيل: «شلمَغانيّه»، پيروان ابوجعفر محمدبن علي معروف به ابن ابي‏العزاقر و «حلاّجيّه» كه طرفداران منصور حلاّج بودند و از طرف امام7، توقيع در لعنشان صادر شد.([21]) و با اين‏كه به ظاهر شيعه‏ي اثناعشري و

 

«* آزمون الهي صفحه 33 *»

تسليم مقام امامت امام7 بودند، اما به‏واسطه‏ي نوع همين مخالفت‏ها، يا متابعت از آن مدّعيان كاذب، مورد لعن قرار گرفتند. و امثال اين فرقه‏ها كه به واسطه‏ي مخالفت كردنشان با حضرات مقدّس نوّاب منصوص و مخصوص، پيدا شدند زياد بودند و ما از نظر ايماني بايد همه‏ي آن‏ها را كافر بدانيم. و نه تنها خارج از شيعه و تشيّع؛ بلكه بايد آن‏ها را خارج از دين اسلام بدانيم.

بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم به اين دو نوع نيابت اشاره كرده و لزوم و دوام آزمايش و استمرار اختبار را مطرح كرده‏اند. همان‏طور كه در فرمايش‏هاي ائمه: رسيده كه آزمايش توقف‏پذير نيست و نمي‏شود زماني باشد كه اين امر انجام نشود. چنان‏كه حضرت امير7 وقتي كه اختبارها و امتحان‏هاي اهل ايمان و مدّعيان ايمان را ذكر مي‏كنند، مي‏فرمايند اين قدر اختبار و امتحان ادامه پيدا مي‏كند كه حتي لا يبقي منكم علي هذا الأمر إلاّ كالكحل في العين و الملح في الزاد([22]) باقي نمي‏ماند از شما مگر مانند سورمه در چشم و نمك در توشه ـ طعام ـ .

اين فتنه‏ها، اختبارها و امتحان‏ها در مورد چنين نوّابي برپا مي‏شود. اما هيچ‏يك از اين فتنه‏ها و امتحان‏ها به كساني كه در ايمان ثابت‏اند و اهل غرض و هوي نيستند، صدمه نمي‏زند. در موقعي كه امام7نايبي را به اين مقام و موقعيّت شناسانيدند و حامل چنين مقامي را معرّفي فرمودند، او را تسليم و تصديق

 

«* آزمون الهي صفحه 34 *»

مي‏كنند. از اين جهت وقوع اين فتنه‏ها و اختبارها به آن‏ها صدمه‏اي نمي‏زند؛ بلكه ثابت‏اند و بر همان ايمان باقي مي‏مانند. و هركس به هر طور كه از ايشان اعراض كرد، حتي به اين‏كه نعوذباللّه درباره‏ي ايشان سخني بگويد كه شايسته‏ي مقامشان نباشد، از دين خارج مي‏شود. اين‏كه فرموده‏اند: «در آخرالزمان مردم از دين فوج فوج خارج مي‏گردند به طوري كه ديگر به سوي دين عود نمي‏كنند»([23]) اشاره به همين مطلب است. چون موقعيّت ايشان را تصديق نمي‏كنند، به همان تصديق نكردن، و مخالفت كردن، معاندت، و نعوذباللّه سوء قول درباره‏ي ايشان، دسته دسته از دين خارج مي‏شوند.

علت انكار امر بزرگان

يكي از اهمّ جهاتي كه باعث مي‏شود كه اين بزرگواران و موقعيّت‏شان را انكار كنند و تسليم امرشان نشوند، آن است كه معناي نيابت و وساطت را درنيافته‏اند. و نوعا گرفتار اين جهالت‏اند. متوجّه اين مسأله نشده‏اند كه نيابت يعني چه؟ وساطت يعني چه؟ يا تعبيري كه در فرمايش‏ها رسيده است كه اين بزرگواران «ابواب امام» هستند يعني چه؟ معناي ابواب بودنِ اين بزرگواران را درنيافته‏اند. حال آن‏كه اين مسأله‏اي است كه حتي به شناخت مقام نبوّت و رسالت و امامت مربوط مي‏شود. ما كه مي‏گوييم پيغمبر و رسولِ از

 

«* آزمون الهي صفحه 35 *»

طرف خدا، واسطه و خليفة اللّه، و نايب و قائم‏مقام خدا در روي زمين است، هم‏چنين ائمه را قائم‏مقام رسول اللّه صلي اللّه عليه و عليهم اجمعين مي‏دانيم، با توجّه به معناي دقيق وساطت و نيابت است. و با توجّه به آن معناست كه معرفت زياد مي‏شود و ايمان در دل مستحكم و مستقر مي‏گردد.

معناي ابوابيت

بزرگان ما مقام وساطت، باب بودن و نايب بودن را طوري بيان فرموده‏اند كه شخصي كه بخواهد ترقّي ايماني داشته باشد، خيلي راحت مي‏تواند سير ايماني داشته و كمال ايماني را تحصيل كند. باب و نايب هر چيزي عبارت است از آن‏چه كه منوب‏عنه در آن مذكور باشد؛ به طوري كه اين باب و نايب، خود را مخفي كرده، او را ظاهر ساخته باشد. از اين موقعيّت، به «مقام نيابت يا وساطت» تعبير مي‏آورند كه اگر غير از اين باشد نه به آن مي‏شود گفت بابِ آن شي‏ء، و نه مي‏شود گفت نايب آن شي‏ء. نايب، باب و واسطه، اين‏ها تعابير مختلفي است از يك موقعيّت.

حال ما مي‏گوييم رسول اللّه9 خليفة اللّه است، يا مي‏گوييم باب خداوند و قائم‏مقام او در بين خلق است، آيا مراد چيست؟ مراد اين است كه اين بزرگوار طوري است كه وقتي كسي به او توجّه كند و با توجّه به مقام رسالتش او را ببيند، نمي‏بيند و نمي‏يابد نزد او مگر خدا را. فعلش را فعل خدا، و قولش را قول خدا مي‏داند. جز خدا

 

«* آزمون الهي صفحه 36 *»

چيزي در نزد او مذكور نيست. و او، در جميع شؤوناتش و در همه‏ي جهاتش، نيست ذكر چيزي جز ذكر اللّه. خدا را در او ظاهر، و به وسيله‏ي او درمي‏يابند، كساني كه با اعتقاد به اين امر، در جميع حالاتي كه به او رجوع مي‏كنند: قائم باشد، قاعد باشد، راكع، ساجد، متحرّك، ساكن، هرچه، حتي راكب، ماشي، جالس يا نائم باشد، در تمام شؤونات ظاهري و باطنيش، در جميع اين حالات، نزد او خدا را مي‏بينند. از چنين حالت و چنين امري تعبير آورده مي‏شود به نايب بودن، قائم‏مقام بودن، باب بودن، وجه اللّه و حجاب اللّه بودن و ساير تعابير.

پس در واقع، نايب، واسطه يا باب، طريق منوب‏عنه و سبيلي به سوي مقصود است. با اين تعبير كه سبيل و طريقي است كه عين مقصود، و نفس مقصود و مطلوب است. نه اين‏كه بين باب و مقصود، بين سبيل و مطلوب، فصلي، فاصله‏اي و فرقي باشد؛ بلكه وصل است و عين اتصال و اتّحاد است. واقعا طريقي است كه عين مطلوب است. و سبيلي است كه عين مقصود است. معناي نايب بودن و واسطه بودن اين است. از اين جهت در اين بزرگوار قصد نمي‏شود مگر خدا، ذكر نمي‏شود مگر خدا، و از ايشان طلب نمي‏شود مگر خدا. روي اين عنوان و جهت ايشان را نبي، واسطه و نايب گفته‏اند، و به تعبير اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، قائم‏مقام مي‏گويند. اين شناختي است كه بايد درباره‏ي نبي داشت. حال هركس در اين شناخت قوي شد، در ايمان خالص مي‏شود. هر

 

«* آزمون الهي صفحه 37 *»

مقدار در اين شناخت قوّت بگيرد، ايمانش تقويت مي‏شود. و اگر در اين شناخت كوتاهي، تقصير و يا اهمال داشته باشد، باعث مي‏شود مقامي را كه شايسته‏ي نبي است، انكار كند.

ما درباره‏ي امامان: هم معتقديم كه اين بزرگواران ابواب، واسطگان، نايب مناب‏هاي رسول خدا9 و قائم‏مقام‏هاي آن بزرگوارند؛ يعني امام7 هم طوري است كه ذكر نمي‏شود در او و به او، مگر رسول اللّه9 كه رسول اللّه هم مذكِّر و يادآورنده‏ي خداست. پس در نتيجه در نزد امام و به امام، مذكور نيست مگر خدا. اين مقام و موقعيّت براي امامان: هم در نزد شيعه ثابت است. معرفت شيعه به امام بايد بر همين اساس باشد كه او را باب رسول اللّه، نايب‏مناب رسول اللّه و قائم‏مقام رسول خدا9 بداند، به طوري كه هرچه مي‏گويد و هرچه مي‏كند، گفته و كرده‏ي رسول اللّه بداند، بعد هم گفته و كرده‏ي خدا بداند. اين معرفتي است كه بايد شيعه تحصيل كند و در اين مرحله و در اين معرفت قوّت ايماني پيدا كند. ترّقي ايمانش بستگي به همين دارد كه همه‏ي حركات، همه‏ي احوال، همه‏ي صفات و اطوار امام را عبارت بداند از حالات و صفات رسول خدا9، بعد هم حالات و صفات خداوند.

كلمه‏ي نايب و باب، بايد در اذهان اين طور معنايي را افاده كند. اذهاني كه با مسائل حكمت مأنوس‏اند، غير از اذهان ديگرند. آن‏ها وقتي كه اين تعابير را مي‏شنوند، خيلي راحت مسأله را درمي‏يابند. اما ديگران چون در مسائل حكمت تمرين نكرده،

 

«* آزمون الهي صفحه 38 *»

اذهانشان قوّت ندارد، و بيش‏تر در عالم فصل بسرمي‏برند، به آن‏ها تا گفته مي‏شود فلاني نايب فلاني است، در اين عالم فصل بين آن دو، يك فرق و انفصالي مي‏بينند. آن وقت همين انفصال، در مسائل ايماني هم در ذهنشان هست. و اين نقصاني در ايمان است. بايد تمرين كرد و اذهان را به شناخت مسائل حكمت و اين نوع مباحث رياضت داد كه وقتي در مسائل ايماني باب، نايب و قائم‏مقام مطرح مي‏شود، مقصود آن است كه در حكمت الهي مطرح است. و آن در صورتي است كه بين نايب و منوب‏عنه، بين باب و مقصود، بين طريق و مطلوب هيچ فرق و انفصالي نباشد كه اگر فرق و انفصالي باشد، از نظر حكمت الهي آن را نايب آن منوب‏عنه نمي‏گويند. هم‏چنين آن را باب آن مقصود و طريق آن مطلوب نمي‏گويند.

در مسأله‏ي مورد بحث ما هم، ابوابي كه مورد بحث‏اند و در غيبت كبري ملاك امتحان و آزمايش شيعه هستند، مقام و موقعيّتشان همين‏طور است. اين‏ها ابواب، نوّاب، و قائم‏مقامان امام7 و ولي مطلق هستند. همان‏طور كه ائمه: يكي پس از ديگري نايب رسول خدا9 بودند، و نيابت از امام سابق داشتند، همين‏طور اين بزرگواران، اين ابواب هم در غيبت كبري از امام زمان صلوات اللّه عليه نمايندگي دارند و از همه‏ي ائمه و از رسول اللّه9 و از خدا نمايندگي دارند. مقام و موقعيّت اين بزرگواران در دوران غيبت كبري اين‏طور است. پس شيعه هم در اعتقاد و دريافتِ شخصي و معرفتش به مقامات ايشان، بايد طوري باشد كه براي او

 

«* آزمون الهي صفحه 39 *»

در نزد ايشان و به ايشان مذكور نشود مگر خدا، مگر رسول اللّه و مگر ائمه‏ي هدي:. شيعيان بايد چنين معرفتي را تحصيل كنند. و در او نبينند، و از او نشنوند و از او دريافت نكنند، مگر گفتار و كردار و صفت و حالتِ ائمه‏ي هدي: و رسول خدا9 را.

او وقتي كه در علم سخن مي‏گويد، بايد سخنش را سخن امام دانست. وقتي كه فعلي انجام مي‏دهد بايد فعلش را، فعل امام7دانست. رضاي او را بايد رضاي امام دانست. سخط او را بايد سخط امام7 دانست. خلاصه، معناي نايب و باب همين است. و طريق همين است و غير از اين نيست. در نتيجه او ذكر نمي‏كند براي ديگران مگر امام را، و نشر نمي‏دهد مگر فضائل امام را، و تنطّق نمي‏كند مگر به علم امام7. آن‏چه نسبت به او داده مي‏شود، مي‏توان نسبت به امام داد. و آن‏چه را كه به امام مي‏توان نسبت داد، به او مي‏توان نسبت داد. چرا؟ چون معلوم است او در سرّ و علانيه‏ي خود متوجّه امام7 است. و از غير امام اعراض كرده. از اين جهت طلب نمي‏شود نزد او مگر امام، و قصد نمي‏شود در او مگر وجود امام7. به جهت اين‏كه او مغمور در طاعت امام است. و به طور كلّي در ظاهر و باطن خود از سخط و معصيت امام صلوات اللّه عليه اجتناب دارد. از اين جهت امام7 در او ظاهرند، در او نافذند، در او حاكم‏اند و در او ناطق‏اند. امر امام در او نفوذ دارد. تعبير به شيعه هم كه آورده مي‏شود به همين عنوان، و براي بيان همين مطلب است كه امام7 به جميع شؤونات و مقامات خودشان در شيعيانشان ظاهر

 

«* آزمون الهي صفحه 40 *»

شده، و شيعه را براي خود مَظهر و ظهور گرفته‏اند.

خلاصه، مقام اين نوّاب در غيبت كبراي امام7 مقامي است كه هركس بايد به نيابت آن‏ها، اين‏طور معتقد بشود. و اين‏طور تحصيل ايمان بكند كه نيابد در نزد آن‏ها مگر وصف امام، نعت امام، فضل امام، مناقب امام، و شرح مقامات و فضائل امام7 را. و آن‏چه خدا براي امام از مراتب، درجات و مناقب قرار داده، همه و همه براي رعيّت، در نزد اين نوّاب به دست مي‏آيد. البته خود اين نوّاب در مقامات و شؤونات خودشان با يك‏ديگر امتيازاتي دارند و بر يك‏ديگر تفاضلي دارند، آن مورد بحث ما نيست. ولي هريك از اين بزرگواران نسبت به رعيت، حكمشان همين است كه عرض شد.

حال باتوجه به مطالب فوق وقتي نسبت به رعيّت سنجيده مي‏شوند، امام را براي رعيت در جهتي از جهات حجاب نكرده‏اند. و در امري از امورِ امام7 كه بايد براي رعيت ظاهر و آشكار باشد، بين امام و رعيت ساتر نيستند. در نزد رعيت منقبتي از مناقب امام را مخفي نساخته؛ بلكه اين بزرگواران در نزد رعيت، ظاهر و ظهورِ امام‏اند. تك‏تك ايشان مقام و موقعيّتشان همين است كه به وسيله‏ي ايشان و در نزد ايشان ذكر نمي‏شود مگر وجود مبارك امام7 به جميع شؤوناتش.

و اگر براي شيعيان به واسطه‏ي تطبيق صفاتي كه ائمه: در توصيف نوّاب كليّه ذكر فرموده‏اند، آن صفات در علم و عمل و شناخت با چنين كسي تطبيق شد، معلوم است كه وظيفه‏ي هريك از

 

«* آزمون الهي صفحه 41 *»

رعيت و از شيعيان اثناعشري اين است كه تسليم كنند و تصديق نمايند جميع اموري را كه از اين نايب سرمي‏زند؛ چه بفهمند، چه نفهمند. چه به حسب موازيني كه در دست دارند، مطلبي را كه او اظهار كرده، يا فعلي را كه انجام داده، با موازين خودشان مطابقت بكند يا مطابقت نكند. همين اندازه كه آن صفات و معيارهايي كه امام در احاديث براي علم و عمل چنين نوّابي فرموده‏اند، آن‏ها را مطابق ديدند، بايد به همان اكتفا كنند. ديگر موازين و ادّله‏اي را كه خود راه مي‏برند و در دست دارند، آن‏ها را ملاك و ميزان قرار ندهند. و اعمال و اقوال آن بزرگواران را با آن‏ها نسنجند.

معرفي مدعيان دروغين

و نيز بايد متذكّر اين نكته باشيم كه در مقابل اين بزرگواران، در دوران غيبت كبري طبق سنّت الهي، كساني هستند كه اگرچه به زبان ادّعاي نيابت از امام را نكنند، اما در عمل و در مخالفتشان با اين بزرگواران به دروغ خود را نايب امام معرّفي مي‏كنند. كه آنان هم براي آزمايش وسيله هستند. و آن‏ها كساني هستند كه در مقام انكار و رد و اعتراض بر اين نوع نوّاب برمي‏آيند. يا فضائل ايشان را انكار مي‏كنند، يا فضائل ائمه: را انكار مي‏كنند. و مردم را از اتّباع اين نوّاب نهي مي‏كنند. حتي ممكن است كار به جايي بكشد كه نهي كنند از معتقدشدن به آن‏چه اين بزرگواران به آن دعوت مي‏كنند از فضائل و مناقب امام7، يا حقايق و مبانيي كه در امر دين اظهار مي‏دارند.

 

«* آزمون الهي صفحه 42 *»

در هر صورت، هركس در مقابل ايشان قرار بگيرد: به انكار كردن، به سدّ راه كردن، به مخالفت كردن، به معاندت ورزيدن، به نهي كردن از اشتغال به علوم اين بزرگواران و به نهي كردن از رجوع به سوي ايشان ـ با اين كه امام7 ايشان را در جميع امور جزئي و كلّي رعيت، مرجع قرار داده، و وظيفه‏ي رعيت هم رجوع به ايشان است اما آن‏ها نهي كنند و نگذارند كه رعيت به ايشان رجوع داشته باشند؛ بلكه به بهانه‏هاي مختلف درصدد اذيّت و ايذاء ايشان يا اَتباع ايشان برآيند، و به تعابير و افعال مختلف، خودشان و ديگران را از رجوع به ايشان منع كنند و از توجّه به ائمه: و اعتقاد به فضائلي كه ايشان نشر داده، و حقايقي كه منتشر ساخته‏اند، باز دارند. اين‏ها در حكم مدّعيانِ دروغيني مي‏شوند كه در غيبت صغري در برابر نوّاب منصوص و مخصوص قرار مي‏گرفتند كه تصديق آن‏ها، اتّباع آن‏ها و تمايل به سوي آن‏ها، خروج از ايمان خواهد بود.

ممكن است ديگران از اين مطلب غافل باشند كه امر اختبار همين است و غير از اين نيست. زيرا يا بايد آيات و رواياتي كه بر استمرار اختبار و آزمايش دلالت دارد، قبول نكنيم. و يا تسليم بشويم و اين مطلب را بپذيريم، كه الحمدللّه ما تسليميم و مي‏دانيم كه آزمايش و اختبار در دوران غيبت كبري همين‏طور است. نوّاب حق و نوّاب كلي، محل و موضع آزمايش‏اند كه به وسيله‏ي ايشان شيعه‏ي اثناعشري آزمايش مي‏شود. و بايد در مقابل ايشان، كساني را كه با ايشان مخالفت دارند و باعث انحطاط ايماني، و يا سدّ طريق تكامل

 

«* آزمون الهي صفحه 43 *»

ايمان مي‏شوند، در حكم مدّعيان دروغيني قرار داد كه در دوران غيبت صغري ادّعاي نيابتِ دروغين داشتند.

ممكن است آنان به زبان ادّعاي نيابت نكنند، اما خود همين كارشان كه سدّ راه آن نوّاب را مي‏كنند و مردم را از اتّباع آن‏ها نهي مي‏كنند، در واقع دعوت به خودشان، دعوت به نيابت خودشان، و ادّعاي حقانيّت خودشان است. و نعوذباللّه ادّعاي بطلان امر ابواب كلّي امام7 مي‏باشد.

نوع مخالفت‏هايي‏كه مخالفين اين بزرگواران داشته ودارند و سدّ راهي كه نموده‏اند مشخّص است. اين‏ها به عناوين مختلف در مقام ايذا، و سدّ راه كمال ايماني برمي‏آيند. نمونه‏هايش در تاريخ زياد بوده، و از زمان ظهور امر مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم بيشتر ديده شده است. و همين‏طور ادامه دارد. و در واقع ادّعاي نيابت دروغين نمودن، اظهار حق بودن خود و نعوذباللّه باطل ساختن امر بزرگان است كه متوجّه آن هستيم.

به خصوص توجّه به اين نكته لازم است كه اين نوع اشخاص، اشخاصي هستند كه سعي مي‏كنند در برابر فضائل و حقايق ايماني كه اين بزرگواران نشر داده‏اند، آياتي يا احاديثي يا اقوال علماء و حكماي پيشين را كه در آن‏ها ردّ اين فضائل، يا تضعيف استحكام اين حقايق ايماني باشد، مطرح كنند و به سراغ آن‏ها بيشتر مي‏روند. آن آيات و احاديث را بيشتر مطرح مي‏كنند تا بتوانند نعوذباللّه تنقيصي در مقامات ائمه:،يا انحطاطي در امر ايمان، و تزييفي در حقايق

 

«* آزمون الهي صفحه 44 *»

ايماني داشته باشند. و به اين وسيله مردم را به طرف انكار، كفر و عناد بكشانند. اين حربه در كلمات كساني كه با مشايخ اعلي اللّه مقامهم مخالفت كرده‏اند، بيشتر ديده مي‏شود. از اين جهت، متذكّر اين مطلب شديم.

آن‏چه اين نوّاب عامّ براي فضائل ائمه: و حقايق ايماني به آن استدلال مي‏كنند، اين‏ها مي‏كوشند كه آن‏ها را ادّله‏اي ضعيف نشان دهند كه از نظر دليل بودن، استحكام و موقعيّت دليل بودن را ندارد.

سعي مي‏كنند كه در خود همين ادّله اختلاف نشان دهند و بگويند اين‏ها متشابهات است.

يا اين‏كه اين‏ها بايد تأويل بشود. و به ظاهر آن‏ها عمل نشود و يا به آن‏ها اعتقاد پيدا نشود.

سعي مي‏كنند اثبات تشابه كنند. و يا اثبات كنند كه اين برداشت‏ها تأويل است. يا اين‏كه اين‏ها باطني است كه صحّت آن‏ها معلوم نيست و آيا بايد به اين باطن معتقد شد يا نه؟

خلاصه به وسيله‏ي تعابيري ـ كه شايد مطرح بشود ـ اين ادّله را تضعيف مي‏كنند.

يا مي‏گويند اين احاديث از احاديثي است كه غلاة جعل كرده‏اند.

يا مي‏گويند اين احاديث از احاديثي است كه در كتب صوفيّه موجود است.

يا مي‏گويند اين‏ها آيات و روايات متشابه است. و از اين قبيل

 

«* آزمون الهي صفحه 45 *»

تشكيك‏ها اظهار مي‏كنند. ولي بايد بدانيم كه اين امر تتمّه‏ي همان آزمايش، و دنباله‏ي همان اختباري است كه امام7 دارند. در واقع بايد شيعه در اين دوران، در برابر اين مشكلات قرار بگيرد.

در تعبيري از امام7 داريم كه همان‏طور كه براي گرفتن كره، دوغ را در مشك تكان مي‏دهند كه با ضربه‏هاي شديد كره‏ي دوغ گرفته مي‏شود، همان‏طور شيعيان در دوران غيبت كبري، بايد چنان صدمات و ضرباتي را متحمّل بشوند كه به همين وسيله شيعه‏ي خالص از غير خالص جدا بشود. البته آن‏هايي كه در ايمان رسوخي دارند، دلشان براي خودشان مي‏سوزد و در فكر ترقّي خود هستند، آن‏ها محفوظ خواهند ماند. اين فتنه‏ها بر آن‏ها صدمه‏اي وارد نمي‏كند؛ بلكه در ايمان قوي‏تر مي‏شوند. در خلوص و در ايمان صافي‏تر مي‏گردند. اما آن كساني كه ايمان خالصي ندارند، يقينا در اين فتنه‏ها صدمه خواهند ديد.

از جمله آياتي كه در اين‏باره رسيده اين است و قليل من عبادي الشكور([24]) و ما امن معه إلاّ قليل.([25]) در تاريخ انبياء مواردي از اين قبيل هست. و ما امن معه إلاّ قليل با اين‏كه همه‏ي آن‏ها از افراد كامل نبودند. ولي مؤمناني بودند كه با اين‏كه ناقص بودند و در رتبه‏ي نقصان، اما در همان ايمان و يقين خود ثابت بودند. ثابت‏بودن غير از كمالِ رتبه است. در همان مقام خودشان ثابت بودند. و در برابر اين فتنه‏ها متزلزل نمي‏گشتند. در وصف اين نوع اشخاص چندين

 

«* آزمون الهي صفحه 46 *»

فرمايش رسيده است.([26]) از جمله در فرمايش حضرت امير است كه مي‏فرمايد: اين‏ها در برابر فتنه‏ها متزلزل نمي‏گردند.([27]) و فتنه‏ها آن‏ها را در امر ايمان مضطرب نمي‏گرداند؛ بلكه ثابت قدم‏اند و در ايمان رسوخ دارند.

اين مطلب معلوم است و اشاره‏اي بود به نوع اشخاصي كه ممكن است با زبان ادّعاي نيابت نداشته باشند اما از نظر حُكم مثل همان مدّعيان نيابتي هستند كه در دروان غيبت صغري به دروغ ادّعاي نيابت داشتند.

از آنچه تاكنون عرض شد دانستيم كه در امتحان و اختبار، شيعه‏ي خالص و مؤمن مشخص مي‏شود، به اين‏كه تسليم امر چنين نوّابي كه صفاتشان در فرمايش‏هاي ائمه: ذكر شده است، مي‏شود چه صفات علمي و چه صفات عملي. كه آن صفات و علائم در ابتداي كتاب «اصول الفقه» در شرح احوال مولاي بزرگوار ذكر شده است.

 

«* آزمون الهي صفحه 47 *»

اين نوّاب و حاملان نيابت كليّه در غيبت كبري، در روايات به مؤمنان ممتحن توصيف مي‏شوند كه بعد از امتحان‏ها و اختبارهاي الهي، اين بزرگواران خلوصشان را به محمّد و آل محمّد: نشان داده‏اند.([28]) از اين جهت حامل اين مقام‏اند و داراي مقام نيابت كليّه شده‏اند. اما مؤمنان در رتبه‏ي نقصان، بعد از شناخت چنين اشخاصي و تطبيق‏كردن آن صفات با ايشان، وظيفه دارند كه به ولايت و محبّت به ايشان متمسّك شوند. و در مواقع حيرت، سرگرداني، فتنه‏ها و امتحان‏ها، از خود اين بزرگواران كمك بخواهند تا بتوانند خود را از شرّ شيطان انسي و جنّي حفظ كنند.

اما در نيابت‏هاي جزئيّه عرض شد اين شرايط و اوصاف لازم نيست. بعضي از اين نيابت‏هاي جزئيّه اموري است كه به ايمان، به عدالت و به امور ديگر احتياج دارد. اما بعضي، به اين امور احتياج ندارد. بلكه امام7 اشخاصي را براي اين كار انتخاب مي‏فرمايند كه در آن‏ها اين قابليّت وجود دارد و به وسيله‏ي آن‏ها حقّي را ابلاغ مي‏كنند. حال ممكن است شيعه باشد، ممكن است سني باشد. در ميان شيعه، ممكن است عادل باشد، ممكن است فاسق باشد. همين‏قدر كه در مسأله‏اي از مسائل بناست حقّي به ما ابلاغ بشود،

 

«* آزمون الهي صفحه 48 *»

امام7 صاحب قابليّتي را انتخاب مي‏فرمايند و به وسيله‏ي او ابلاغ مي‏فرمايند. هيچ شرط ديگري لازم نيست. فقط صرف قابليّت لازم است.

اما بعضي علوم، بعضي رشته‏ها و بعضي امور هست كه در نيابت از آن‏ها نه تنها قابليّت شرط است؛ بلكه در بعضي ايمان، در بعضي عدالت، و در بعضي امور ديگر هم شرط است.

از جمله مثلاً در احكام فقهيّه كه مسائل تكليفي در فروعات است. معلوم است كه امام7 فقيهي را حامل اين مقام قرار مي‏دهند. اين نيابت را به عهده‏ي كسي مي‏گذارند كه شرايط استنباط در او فراهم باشد. علوم لازم براي فهم عربيّت را دارا باشد علاوه‏ي بر آن علوم لازم براي فهم آيات و روايات كه در فقيه بايد وجود داشته باشد. بايد داراي ملكه‏ي الهيّه باشد. كه از آن به قوّه‏ي قدسيّه هم تعبير مي‏آورند كه به واسطه‏ي آن قوّه‏ي قدسيّه متمكّن باشد از ردّ فروع به اصول، و تفريع فروع از اصول كه فرمودند: علينا إلقاء الأصول و عليكم التفريع.([29]) و هم‏چنين بايد داراي ساير شرايط اخلاقي و صفات نفساني كه مورد تصديق و تأييد امام7 است، باشد.

و خلاصه‏ي آن صفات از نظر اعتقادي و اخلاقي به اين برگشت مي‏كند كه شخص فقيه مُعرض از ائمه: نباشد؛ بلكه:

مسلِّم امر ايشان باشد و جميع آن‏چه را كه بر او از فضائل و

 

«* آزمون الهي صفحه 49 *»

مراتب ائمه: وارد شده، تسليم كند. مگر آن فضائل و مقاماتي را كه از حيث استعداد و فهم، نتواند متحمّل شود. يا مقاماتي كه با ائمه:مناسبت ندارد، و بعضي از غالي‏ها وضع كرده‏اند، كه آن‏ها را اگر انكار كند مانعي ندارد. از قبيل: اثبات قدم ذاتي ايشان، يا افضليّت ائمه: از رسول خدا9، يا تساوي مقام رسول خدا و ائمه‏ي هدي:، و از اين قبيل اموري كه خود ائمه: از اعتقاد به آن‏ها نهي فرموده‏اند. اگر اين امور را انكار كند، مانعي نيست. اما فضائل و مقاماتي كه با امري و اصلي از اصول اعتقادي منافات پيدا نمي‏كند، بايد به همه‏ي آن‏ها معتقد باشد، آن‏ها را تصديق داشته باشد و نسبت به آن‏ها اهل تسليم باشد.

از اين‏ها گذشته از آيات و روايات استفاده مي‏شود كه بايد صاحب زهد باشد. ثقه باشد. مورد اعتماد باشد؛ يعني دروغ نگويد. اهل عبادت باشد. اهل وقار باشد. اهل ذكر باشد. در برابر نعمت‏هاي الهي شاكر باشد و داراي ساير صفاتي كه كساني كه در دين به آن‏ها رجوع مي‏كنيم باشد.

و معلوم است كه اين‏ها نيابتشان جزئي است. در همان شؤوني است كه در آن‏ها صاحب نظرند. و در آن قابليّتي دارند؛ مثلاً به فقيه فقط بايد در احكام فقهيّه رجوع كرد. ديگر نمي‏شود از او مسائل حكمت را انتظار داشت. يا مسائل حكمت را از او اخذ كرد. اين معنا ندارد. به هر كدامشان در رشته‏ي خودش و در هماني كه قابليّت آن را دارد و اظهار استعدادي مي‏كند، بايد مراجعه كرد. با همان شرايطي

 

«* آزمون الهي صفحه 50 *»

كه عرض شد.

اجمال آن شرايط در حديث شريف تقليد ذكر شده است. حديث مفصّل است ولي آن مقداري كه به بحث مربوط است، اين است. حضرت عسكري7 از امام صادق7 نقل مي‏فرمايند: و أما من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً علي هواه مطيعاً لأمر مولاه فللعوامّ أن يقلّدوه و ذلك لايكون إلاّ بعض فقهاء الشيعة لا جميعهم فأما من ركب من القبايح و الفواحش مراكب فسقة فقهاء العامّة فلاتقبلوا منهم عنّا شيئا و لا كرامة لهم([30]) در اين قسمت حديث شريف، امام7 فقهاي شيعه را به دو دسته تقسيم مي‏فرمايند: يك دسته كساني كه صيانت نفساني دارند، خودشان و نفسشان را محافظت و نگهداري مي‏كنند، دين را محافظت مي‏كنند، با هوا مخالف‏اند، و نسبت به امر مولا مطيع‏اند. وظيفه‏ي عوامّ تقليد ايشان، و رجوع به ايشان است در مسائلي كه خود عوامّ پي‏نمي‏برند و نمي‏توانند تفريع بكنند.

بعد امام مي‏فرمايند بعضي از فقهاي شيعه صاحب چنين صفاتي هستند، نه همه‏ي فقهاي شيعه. از اين جهت آن كساني از فقهاي شيعه كه علمي و فقاهتي دارند و حمل روايت مي‏كنند، اما از آن طرف مرتكب قبايح و فواحش مي‏شوند؛ مثل فسقه‏ي فقهاي عامّه و اهل سنّت، ـ چه‏طور آن‏ها مرتكب قبايح مي‏شوند ـ اين‏ها هم مثل آن‏ها هستند. از اين جهت مي‏فرمايند: از آن‏ها قبول نكنيد! از

 

«* آزمون الهي صفحه 51 *»

طرف ما چيزي از آن‏ها نپذيريد! آن‏ها وساطتشان مورد تأييد ما نيست. و لا كرامة لهم آن‏ها اصلاً ارزش ندارند.

اين حديث شريف نشان مي‏دهد كه در بعضي از همين رشته‏هاي جزئي و امور جزئي، علاوه‏ي بر قابليّت، شرايط ديگري هم لازم است از قبيل: ايمان، عدالت، تقوي و  . . . مقصود اين است كه در امور جزئي همين صفاتي كه ذكر فرموده‏اند، كفايت است. اما در نيابت كليّه امر اعظم از اين امور است. از اين جهت درباره‏ي آن بزرگواران ملاك‏ها و معيارها به طور تفصيل، ذكر شده است. ائمه:صفات ظاهري و باطني، و علمي و عملي ايشان را بازگو فرموده‏اند كه در فرمايش‏هاي بزرگان مذكور است. اگر كسي خواست آن‏ها را بداند، مراجعه كند.

حديثي از حضرت امير7 ذكر مي‏شود كه در اين حديث به وجود چنين بزرگاني اشاره شده است. و وظيفه‏ي ما ناقصان و مؤمنانِ در رتبه‏ي نقصان را كه در معرض خطريم و به وجود ايشان و هدايت ايشان امتحان مي‏شويم، ذكر فرموده‏اند. و از نوع اين احاديث استفاده مي‏شود كه بايد در زمان‏هايي كه امامان: صلاح و مصلحت بدانند كه چنين اشخاصي باشند، ـ در غيبت كبري هم فرق نمي‏كند مثل ساير زمان‏ها ـ بايد اين جريان و اين اختبارها باشد. بايد چنين مؤمنان ممتحني باشند كه حاملان علوم ائمه:هستند. و ديگران به وجود ايشان امتحان بشوند.

به اين حديث شريف توجّه مي‏فرماييد! امام7 در يكي از

 

«* آزمون الهي صفحه 52 *»

خطبه‏هاي نهج البلاغه مي‏فرمايند: و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظين علمه يصونون مصونه و يفجرّون عيونه يتواصلون بالولاية و يتلاقون بالمحبّة و يتساقون بكأس رويّة و يصدرون بريّة لا تشوبهم الريبة و لا تسرع فيهم الغيبة علي ذلك عقد اللّه خلقهم و أخلاقهم فعليه يتحابّون و به يتواصلون فكانوا كتفاضل البذر ينتقي فيؤخذ منه و يلقي قد ميّزه التخليص و هذّبه التمحيص.

ديگران اين قسمت از عبارات اين حديث شريف را چه طور معنا كرده‏اند؟ ما به معنا كردن ديگران كار نداريم. آن طوري كه به ذهن مي‏خورد با سوابق ذهني ما نسبت به اين مطالب شريف، و وجود چنين بزرگان و نوّابي، آن‏چه بايد به آن توجّه داشته باشيم و اين قسمت از خطبه را آن طور معنا كنيم، اين است كه مي‏فرمايند: بدانيد! بندگان خدا، آن بندگاني كه اين صفت را دارند: مستحفظين علم خدا هستند؛ از آن‏ها حفاظت علم خدا خواسته شده است. اگر اسم مفعول بخوانيم مستحفَظين. و اگر اسم فاعل بخوانيم. چون در بعضي نسخه‏ها اسم فاعل يادداشت شده، المستحفِظ. بندگان خدا آن‏هايي كه خودشان در مقام برآمده‏اند كه حفاظت علم خدا را طلب كنند. چون اكثر نسخ مستحفَظين به وزن اسم مفعول است. از اين جهت همان اسم مفعول معنا مي‏كنيم. بدانيد! همانا بندگان خدا؛ آن كساني كه از آن‏ها حفاظت علم خدا خواسته شده يصونون مصونه كاملاً علم خدا را نگهباني و نگهداري و حفاظت مي‏كنند؛ يعني در جايي كه صلاح نيست و خدا راضي نيست، علم را در آن‏جا نشر

 

«* آزمون الهي صفحه 53 *»

نمي‏دهند؛ بلكه كتمان مي‏فرمايند. علم خدا را حفاظت مي‏كنند در جاهايي كه لازم است. و يفجّرون عيونه از آن طرف، و چشمه‏هاي علم الهي را مرتّب مي‏گشايند و ظاهر مي‏سازند.

يتواصلون بالولاية ديگران اين قسمت‏ها را اين‏طور معنا كرده‏اند كه رفتار اين مستحفَظين بين خودشان و با همديگر اين طور است. اما آن طوري كه به ذهن مي‏خورد بايد در بيان اين باشد كه مؤمنان ديگر، روابطشان با آن‏ها چگونه است؟ عباد اللّه و مستحفظين علم خدا، خودشان با خودشان چه رفتاري دارند و چه نوع معاشرتي دارند؟ اين مورد نظر نيست؛ بلكه رفتار مؤمنان ديگر با اين‏ها، و اين‏ها با مؤمنان ديگر در نظر است كه چگونه است و ارتباطاتشان بر چه قسم است؟

اين جملات بعدي به نظر مي‏رسد كه اين‏طور باشد يتواصلون بالولاية تواصل؛ يعني رابطه برقرار كردن. ايشان روابطشان با ديگران روابط ولايتي است. اين ولايت در اين‏جا به معناي محبّت نيست. به جهت اين‏كه مي‏فرمايند: و يتلاقون بالمحبّة محبّت بعد ذكر مي‏شود. پس آن ولايت بايد معناي ديگري داشته باشد. و آن معنا معناي تصرّف است. ولي هستند. اين‏ها مقامشان با مؤمنان ديگر چنان مي‏شود كه رابطه، صله و وصلشان به طور ولايت است؛ يعني مثل آن كه محمّد و آل محمّد: با خلق در تماس مي‏شوند و با خلق مرتبط مي‏شوند كه ارتباطشان، ارتباط ولايتي است؛ يعني بر ديگران مسلّط‏اند و در ديگران صاحب تصرّف‏اند. صاحب اذن‏اند و مالكيّت دارند. عرض

 

«* آزمون الهي صفحه 54 *»

كردم آن‏چه به ذهن مي‏رسد، اين است. اگرچه ديگران اين طور معنا نكرده‏اند. آن‏ها گفته‏اند: رابطه‏ي اين‏ها بين خودشان، رابطه‏ي ولايت است. و ولايت را هم به معناي همان محبّت مي‏گيرند.

و يتلاقون بالمحبّة ملاقات، تلاقي و برخوردشان بر اساس محبّت است. اين فرمايش‏ها براي بيان روابط بين خودشان نيست. براي آن‏ها امر معلوم است. اما مؤمنان ديگر وقتي با اين‏ها ملاقات مي‏كنند، تلاقي‏شان بر اساس محبّت است. يتساقون بكأس رويّة. وقتي كه مؤمنان ديگر خدمت ايشان مي‏رسند، يتساقون سقايه‏اي كه مي‏فرمايند به كأس و جامي است كه رويّه است؛ يعني سيراب‏كننده است. اين‏ها داراي جام‏هاي علم محمّد و آل محمّد: هستند. و وقتي كه با مؤمنان ديگر ملاقات مي‏كنند، به آن‏ها جام علمِ سيراب‏كننده مي‏دهند. يتساقون به دست يك‏ديگر مي‏دهند و سقايه مي‏كنند. و يصدرون بريّة ري؛ يعني سيراب شدن. آن وقت همه سيراب‏اند. همه سيراب، از نزد آنان برمي‏گردند.

لاتشوبهم الريبة مشوب نمي‏شود ايشان را و مخلوط نمي‏شود ايشان را ريبه. شكّي براي اين‏ها نيست. ديگران معنا كرده‏اند براي خود اين‏ها شكّي نيست. اين‏ها به حدّ يقين مي‏رسند و برايشان شكّي نيست. لاتشوبهم الريبة البته شكّي براي اين‏ها نيست. ولي آن طور كه به ذهنم مي‏خورد اين است كه امر ايشان امر مشكوك نيست. لاتشوبهم الريبة يعني كارشان واضح است. ديگر حجّت بالغه‏ي حقّ‏اند. براي اتمام حجّت است. چون حجّت‏اند، نمي‏شود در

 

«* آزمون الهي صفحه 55 *»

كارشان شكّ ورزيد؛ يعني جاي شكّ نيست. امورشان واضح و لايح، و براهينشان قاطع و محكم است. البته آن طوري كه به ذهن من مي‏خورد.

و لا تسرع فيهم الغيبة كسي نمي‏تواند در مورد ايشان عيب بجويد و در غيبت در مورد ايشان سرعت كند. «غيبه» همان ذكرِ عيب است. امري كه اگر شخص بشنود ناراحت مي‏شود. اگر غيبت اصطلاحي و غيبت شرعي باشد كه حرام است. اگر آن مراد باشد. سرعت نمي‏گيرد در بين ايشان و درباره‏ي ايشان غيبه؛ يعني كسي نمي‏تواند عيب بر ايشان بگيرد. يا حرفي درباره‏ي ايشان بزند كه اگر ايشان بشنوند بدشان بيايد. زيرا چنين چيزي ندارند؛ يعني معاصي كه ندارند، عيوب هم ندارند. از اين جهت در مورد ايشان غيبه سرعت پيدا نمي‏كند.

علي ذلك عقد اللّه خلقهم ظاهرا «اللّه» بايد باشد. خداوند خلقت اين بزرگواران را بر چنين خصوصيّاتي قرار داده است. عقَد؛ يعني خلقتشان اين قدر معتدل است كه بر اين طورند. و أخلاقهم اخلاقشان و امور نفساني‏شان هم همين‏طور است. خدا بر اين‏گونه صفات قرار داده فعليه يتحابّون بر چنين خَلق و خوي، اين بزرگواران با يك‏ديگر تحابُب دارند و محبّت مي‏ورزند. و به يتواصلون. بر همين اساس با يك‏ديگر صله دارند؛ يعني هركس به ايشان محبّت مي‏ورزد، يا ايشان به كسي، تواصل و ارتباط دارند، بر همين اساس است.

آن وقت امام تشبيهي مي‏فرمايند: فكانوا كتفاضل البذر ينتقي

 

«* آزمون الهي صفحه 56 *»

فيؤخذ منه و يلقي قد ميّزه التخليص و هذّبه التمحيص. اين بزرگواران مثل تفاضل بذرند؛ يعني مثل بذرهايي كه برگزيده، انتخاب شده و برچيده شده‏اند كه ينتقي اين‏ها از ميان حبوب برگزيده مي‏شوند. وقتي مي‏خواهند دانه‏اي را بكارند، از ابتداء آن را رسيدگي مي‏كنند. آن دانه‏هايي كه خوب است و لايق كاشتن و بذر است، آن‏ها را انتخاب مي‏كنند. ينتقي انتخاب مي‏شود. فيؤخذ منه بعد گرفته مي‏شود. و يلقي آن‏چه براي بذر و كاشتن مناسب است و ارزش دارد، استفاده مي‏شود. پس ايشان از ميان خلق برگزيدگان‏اند. به واسطه‏ي امتحاني كه خدا ايشان را مي‏فرمايد، انتخابشان مي‏كند. به همين اعتبار به آن‏ها مؤمن ممتحن گفته مي‏شود. قدميّزه التخليص جريان تخليص و خالص كردن خدا، آن‏ها را از ديگران جدا كرده. و هذّبه التمحيص امتحان الهي آن‏ها را تهذيب كرده است. به اين درجه‏ي از كمال رسيده‏اند. تا اين‏جا در وصف اين مؤمنان ممتحن است كه حضرت ذكر مي‏فرمايند.

حال ببينيم وظيفه‏ي مؤمنان ناقص در برخورد با چنين اشخاصي چيست؟ امام7 بعد از آن‏كه چنين اشخاصي را به مؤمنان ناقص شناسانيدند، آن‏ها چه بايد بكنند؟ مي‏فرمايد: فليقبل امرؤ كرامةً بقبولها و ليحذر قارعةً قبل حلولها و لينظر امرؤ في قصير أيّامه و قليل مقامه في منزل حتي يستبدل به منزلاً فليصنع لمتحوّله و معارف منتقله. شخص وظيفه دارد كرامت را قبول كند به قبول كردنِ خود كرامت؛ يعني حال كه خدا به شخص، معرفت چنين بزرگاني را

 

«* آزمون الهي صفحه 57 *»

كرامت بخشيد، وظيفه‏اش قبول اين كرامت است به قبول‏كردن همين كرامت و پذيرفتن آن. و بايد شخص حذر كند از قارعه و حادثه، بپرهيزد قبل از وارد شدن آن.

در اين‏جا نوعا قارعه را مرگ معنا كرده، گفته‏اند مراد آمدن مرگ است. قبل از آمدن و حلول مرگ، شخص بايد برحذر باشد. البته مانعي هم ندارد به اين معنا باشد؛ يعني قبل از آمدن مرگ، بايد فكر خودش را بردارد. و اين كرامتي كه خدا بر او فرموده به معرفت بزرگان دين و چنين اشخاصي، حال بايد قدرداني كند و بر حذر باشد از اين‏كه چنين كرامتي را ضايع كند. ولي ما مي‏توانيم قارعه را به معناي هرگونه حادثه و امتحاني بگيريم. انسان بايد از اختبارها و حادثه‏ها حذر كند كه نبادا خداي نكرده در امتحان خلاف برود. مي‏شود قارعه به معناي حادثه و پيش‏آمدهايي باشد كه در آن موارد كفر و ايمان انسان، و اقرار و انكارش مشخّص مي‏شود.

بايد شخص دقّت كند در اين ايام كوتاه زندگيش و قليل مُقامه في منزله در اين مقدار كمي كه در اين منزل دنيا اقامت دارد، بايد فكر كند و در اثر فكركردن به اين امر برخيزد. حتي يستبدل به اين منظور كه بدل كند به جاي اين منزل زودگذر منزلي را. فكر اين را بردارد كه عوض اين منزل دنيايي، منزل آخرت براي خود فراهم كند. و ليصنع لمتحوّله ديگر در مقام صنيعه و كار نيك بر بيايد براي آن مقام و منزلي كه از اين‏جا به آن‏جا تحوّل و انتقال پيدا مي‏كند. هم‏چنين معارف منتقلة كارهاي نيك انجام بدهد براي اين‏كه بتواند براي آن منتقَل و

 

«* آزمون الهي صفحه 58 *»

محلّي كه به آن‏جا انتقال پيدا مي‏كند، معارف تحصيل كند. اين معارف جمع مَعرِف است.([31]) نه جمع معرفت. معارف به معناي اين است كه براي آن‏جا نشاني‏ها و جايگاه‏هايي براي خود فراهم كند كه وقتي كه به آن‏جا مي‏رسد، راحت باشد.

فطوبي لذي قلب سليم اين قسمت مربوط مي‏شود به شناخت و اطاعت بزرگ، و همه‏ي اين‏ها كرامتي است كه خدا بر مؤمن ناقص فرموده، از عبارات بعد چنين استفاده مي‏شود. فطوبي لذي قلب سليم أطاع من يهديه. خوشا به حال كسي كه صاحب قلب سليم است كه اطاعت كند كسي را كه هدايتش مي‏كند. و تجنّب من يرديه كه كاملاً اشاره به اين مطلب دارد. اين نوّابِ حق كه از طرف امام7 نيابت به حق دارند، هاديان‏اند. و در مقابلشان كساني هستند كه اضلال مي‏كنند، يرديه او را به هلاكت مي‏كشانند. پس بايد از آن‏ها اجتناب كند. و از اين هاديان اطاعت كند. و أصاب سبيل السلامة ببصر من بصّره و طاعة هاد أمره و بادر الهدي قبل أن تغلق أبوابه و تقطع أسبابه و به راه سلامت برسد به واسطه‏ي نصرت كردنِ آن كسي كه او را در دين بصير مي‏سازد و اطاعتِ هدايت كننده‏اي كه او را امر مي‏كند. و شتاب كند به قبول هدايت قبل از اين كه درهاي هدايت بسته شود و اسباب هدايت قطع شود.

تمام اين قسمت كاملاً روشن مي‏كند كه اين‏ها وظيفه‏ي مؤمنان ناقص است در برابر نوّاب عامّ و كاملان شيعه. و استفتح التوبة

 

«* آزمون الهي صفحه 59 *»

فأمات الحوبة فقد أقيم علي الطريق و هدي نهج السبيل([32]) هم‏چنين استفتاح توبه كند؛ يعني مرتّب، آن به آن، در هر لحظه و در هر حال، توبه از سربگيرد و توبه داشته باشد كه نكند مرتّب تقصيري كه از او سرمي‏زند، براي او اسباب وبال باشد. و كم‏كم كارش را به انكار بكشاند. از اين جهت پيوسته بايد استفتاحِ توبه كند. فأمات الحوبة معصيت و نافرماني در برابر چنين كاملاني را از خود دور كند و بميراند. چرا؟ فقد أقيم علي الطريق اين در راه اقامه شده است. دستش را گرفته‏اند و او را در راه آورده‏اند. حال كه ديگر او توي راه آورده شده، در راه قرار داده شده است، و هدي نهج السبيل نهج سبيل هم كه به او نمايانده شده، اكنون بخواهد كوتاهي كند، خيلي ضرر است.

در تعبيري كه از امام7 در اين خطبه است، به هر دو امر اشاره شده بود. هم به مقام و موقعيّت اين نوّاب كلّي، هم به وظيفه‏ي رعيّت و مؤمنان ناقص در برابر چنين كساني كه امام7 معرّفي مي‏فرمايند. پس لزوم وجود اين بزرگواران معلوم است و وظيفه‏ي ما هم مشخّص.

حديث ديگري از اميرالمؤمنين

براي اين‏كه بدانيم كه بايد در بين خلق چنين اشخاصي باشند تا امتحان و آزمايش به اين اشخاص بشود، اين حديث شريف را كميل نقل مي‏كند. در نهج‏البلاغه ذكر شده كه حضرت فرمودند: يا كميل بن زياد إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها فاحفظ عنّي ما أقول

 

«* آزمون الهي صفحه 60 *»

لك. الناس ثلثة: فعالم ربّاني و متعلّم علي سبيل نجاة و همج رعاء اتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح لم‏يستضيئوا بنور العلم و لم‏يلجأوا إلي ركن وثيق. تقسيم‏بندي مردم به اين سه قسمت معلوم است. عالم ربّاني را بعضي خواسته‏اند به ائمه‏ي هدي: تفسير كنند. ولي عالم ربّاني معلوم است كه مراد بزرگان دين‏اند. و متعلّم علي سبيل نجاة مؤمناني هستند در رتبه‏ي نقصان كه تصديق ايشان را دارند. و همج رعاء كساني از مردم هستند كه به فكر دين نيستند. و امر دين براي آن‏ها ارزشي ندارد. أتباع كلّ ناعق اين‏جمله صفتشان است.

بعد امام7 ذكر علم و خصوصيّت آن را مي‏فرمايند، تا آن‏كه باز مي‏فرمايند: يا كميل هلك خزّان الأموال و هم أحياء و العلماء باقون ما بقي الدهر أعيانهم مفقودة و أمثالهم في القلوب موجودة. بعد مي‏فرمايند: ها إنّ ههنا لعلما جمّاً و أشار بيده إلي صدره7 لو أصبت له حملة. اظهار مي‏فرمايند كه: من علم دارم اما حمله براي اين علم نمي‏بينم. در ضمن بيان مي‏فرمايند كه مقام امام فوق مقام علماي ربّاني است. علماي ربّاني از امام تعليم مي‏گيرند. بعد گله مي‏فرمايند از مردماني كه در معرض هستند و با آن‏ها مي‏توانند در تماس باشند، كه آن‏ها چنين دسته‏هايي هستند كه هيچ كدامشان ارزش اين را ندارند كه حامل علم بشوند. آن وقت مي‏فرمايد: أللّهمّ بلي اين أللّهمّ بلي در برابر اين فرمايش‏هايي است كه درباره‏ي نوع مردم دارند كه در اين حديث ذكر شده‏اند.

 

«* آزمون الهي صفحه 61 *»

استشهاد ما اين قسمت حديث است كه مي‏فرمايد: أللّهمّ بلي لاتخلو الأرض من قائم للّه بحجّة إما ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مغموراً لئّلا تبطل حجج اللّه و بيّناته و كم ذا؟ و اين أولئك؟ أولئك واللّه الأقلّون عدداً و الأعظمون عند اللّه قدراً يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته حتي يودعوها نظرائهم و يزرعوها في قلوب أشباههم. هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة. فباشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون. و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحل الأعلي. أولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدعاة إلي دينه، اه اه شوقاً إلي رؤيتهم. إنصرف يا كميل! اذا شئت.([33]) بعضي مي‏گويند اين قسمت حديث شريف، در وصف ائمه: است. اما چنين نيست؛ بلكه در وصف همين علماي ربّاني است. به دليل قسمت اول حديث، كه مشخّص است و لزومي ندارد كه ما در اين‏باره بحثي داشته باشيم. پس اين تعبير امام7 از چنين اشخاصي نشان اين است كه بايد در ميان امّت اين‏گونه اشخاص باشند و بايد خداوند براي اتمام حجّت و حفاظت حجج و بيّنات خود، چنين اشخاصي را در ميان خلق داشته باشد. امرشان را رعايت بفرمايد. امورشان را اصلاح كند، تأييد و تسديدشان كند و امرشان را تقرير كند. بالأخره بايد باشند. تا آخر حديث.

در اين قسمت‏ها كه دقّت مي‏كنيم مي‏بينيم اين فرمايش‏ها در دوران غيبت كبري با همان نايب عام تطبيق مي‏كند كه از طرف

 

«* آزمون الهي صفحه 62 *»

امام7 در جميع امور جزئي و كلّي كه مربوط به رعيّت است، نيابت كليّه دارد.

وقتي در خود كلمه‏ي عالم ربّاني دقّت كنيم مي‏بينيم عالمي كه علمش منسوب به ربّ و از طرف ربّ است، نمي‏شود علمش، علمي جزئي باشد؛ مثل ساير نيابت‏هاي جزئيّه در امور جزئي، از قبيل: فقه، نحو، صرف و ساير صنايع. اين‏ها را نمي‏شود به خداوند نسبت داد. چون جزئي است. درست است كه هر خيري و هر امري از طرف خداست و به القاء و فيض اوست. اما انتساب و نسبت دادن علم آن علماي ربانّي به خداوند متعال، بيان اطلاق و كليّتِ آن علم است.

همين‏طور در متن حديث راجع به وصف اين علماء كه مي‏فرمايد: خداوند ايشان را قرار داده و زمين از وجود ايشان خالي نيست، به اين منظور كه ألاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته، با دقّت در اين‏كه «تا حجّت‏هاي خدا و بيّنات و براهين الهيّه، باطل نگردد و زائل نشود»، معلوم مي‏شود اين علماء و اقامه كنندگان حجّت خدا كه يا ظاهرند و مشهور، يا خائف‏اند و مغمور، اين‏ها بايد حاملان علمي باشند كه مخصوص، و علم جزئي نباشد. چون جميع حجج الهي و بيّنات خداوند به وجود ايشان و به علم ايشان، از بطلان، زوال و نقصان محفوظ مي‏ماند.

بعد هم تعبيري كه دارند و الأعظمون عند اللّه قدراً عظمت قدر در نزد خداوند اگر بنا باشد به اين امور جزئي باشد، پس همه‏ي خلق بايد در نزد خدا «أعظمُ قدراً» باشند. و اين تعبير به اعظم و صيغه‏ي

 

«* آزمون الهي صفحه 63 *»

افعل تفضيلي، مي‏رساند كه مقام ايشان از ساير حاملان علوم جزئي ممتاز است: از فقها، از علما، از حكما، از عرفا، از نحويين، از صرفيين و از ساير صاحبان صنايع و حِرَف و فيض‏هاي جزئي جزئي كه همه‏شان را اگر بخواهيم بگوييم عظيم‏اند، ايشان اعظم‏اند. و خود اين اعظميّت‏شان، بر شرافت و اطلاق و كليّت علمشان دلالت مي‏كند.

باز حضرت تعبيري دارند كه يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته. اين هم دوباره همان عبارت قبلي را تأييد مي‏كند كه حفاظت جميع حجج خدا و همه‏ي بيّنات خدا، به وسيله‏ي ايشان است. اما فرض بفرماييد به وسيله‏ي فقها، حجج و بيّنات فقهيّه حفاظت مي‏شود. به وسيله‏ي حكماء كه در رشته‏ي حكمت مهارت داشته باشند و حامل حكمت باشند، فقط حجج و بيّنات حكمت حفاظت مي‏شود. يا نحويينِ بر حق كه حافظ مسائل حقّه‏ي نحو، و حامل نحو صحيح باشند، حجج و بيّنات نحوي را حامل‏اند. همين‏طور ساير علوم. ولي اين‏كه به طور اطلاق و كليّت مي‏فرمايد: «خدا به وسيله‏ي ايشان حجج و بيّنات خود را حفظ مي‏كند» معلوم مي‏شود كه علمشان علم كلّي است و از طرف امام7 در حفاظت جميع حجج و بيّنات خداوند در جميع امور رعيّت، نيابت تامّه و كامله و عامّه دارند.

بعد مي‏فرمايد: حتّي يودعوها نظرائهم و يزرعوها في قلوب أشباههم. معلوم مي‏شود كه اين‏ها ممتازند و افراد مخصوصي هستند و داراي صفاتي خاصّ‏اند. اگرچه نظيرها و شبيه‏ها دارند. ولي مثل ساير مردم نيستند. امر فقاهت يك امري است كه نمي‏شود گفت

 

«* آزمون الهي صفحه 64 *»

اختصاصي است. هركس از پي علم فقه برود و اندك استعدادي داشته باشد، مي‏تواند فقيه بشود. هركس از پي علم نحو برود مي‏تواند نحوي بشود. از اين جهت به كسي مختصّ نيست. و قابليت خاصّي لازم ندارد. تقريبا براي اين رشته‏هاي جزئي، قابليّت‏هاي طبيعي هم كفايت مي‏كند. اما صاحبان نيابت عام در بين مردم بي‏نظيرند. و نظيرهايشان مثل خودشان هستند، نه مثل سايرين و در عرض ديگران. از اين بيان معلوم مي‏شود كه اين‏ها قابليّت‏هايي فوق قابليّت‏هاي ديگران دارند و اشباه و نظيراني دارند كه حاملان چنين قابليّت‏هاي خاصّي هستند.

بعد مي‏فرمايد: هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة كلمه‏ي «العلم» كه جنس محلّي باللام است، جامعيّت و اطلاق علم را افاده مي‏كند. علم به طور كليّتِ خودش كه شامل جميع شؤونات جزئي و كلي است. به همان تعبيري كه بزرگان ما دارند نقطه علم، اين حقيقت، حقيقتي جامع است. اين علم آن‏ها را بر حقيقت بصيرت وارد ساخته است. فباشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون. اين جاهلان كه در مقابل ايشان قرار گرفته‏اند، نسبت به «العلم» جاهل‏اند. از اين جهت شامل علماي جزئي و صاحبان حِرَف و صنايع و علوم جزئيّه است. تمام خلق نسبت به ايشان جاهل‏اند. همه‏ي خلق نسبت به آن‏چه ايشان به آن مأنوس‏اند، مستوحش‏اند و از آن وحشت دارند.

همين‏طور ساير صفاتي كه ذكر مي‏فرمايند. صحبوا الدنيا

 

«* آزمون الهي صفحه 65 *»

بأبدان أرواحها معلّقة بالمحل الأعلي اين صفت باطني و روحاني ايشان است كه روح‏هاي ايشان معلّق و متعلّق به محل اعلي است. و ابدان ايشان حاملان چنين ارواحي است.

اگر اين‏ها جنبه‏ي عموميّت داشت و شامل تمام نوّاب خاصّه در امور جزئيّه بود، اين تعظيم و تكريم بي‏جا بود. و بايد همه‏ي آن‏ها اين‏طور باشند. صحبوا الدنيا بأبدان. حال آن‏كه اين يك حالت اختصاصي براي آن‏هاست. و اين‏ها افراد مخصوصي هستند. اين افراد مخصوص همان نوّابي هستند كه حاملان نيابت كليّه‏اند كه افراد مخصوص و خاصّي هستند. بعد مي‏فرمايد: أولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدعاة إلي دينه. با اين جمله تصريح ميفرمايد به اين‏كه ايشان اشخاصي مخصوص‏اند. اگرنه همه خلفاء اللّه بودند. اگر بنا بود كه اين تعابير در وصف نوع علماء و حاملان نوع رشته‏هاي علوم جزئيّه باشد از: علوم و صنايع حقّه و صحيحه، و ساير امور مربوط به خيراتِ رعيّت، بايد همه خلفاء اللّه باشند. حال آن‏كه به خصوص اين‏ها هستند كه مقام خلافت را دارا هستند و دعوت‏كنندگان به دين خدايند.

بعد مي‏فرمايد: اه اه شوقاً إلي رؤيتهم كه باز دليل بر اين است كه اگر بنا بود همه‏ي حاملان علوم جزئيّه، صاحبان چنين مقامات و فضائلي باشند، اين اشتياق به ملاقات و رؤيت آن‏ها معنا نداشت. زيرا در اصحاب اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كساني بودند ـ يكي همين كميل ـ كه از نظر مقام ظاهر و در عرصه‏ي نقصان، صاحب

 

«* آزمون الهي صفحه 66 *»

شخصيّت بودند. سؤالاتي كه مي‏كند، يا همين فرمايش‏هايي كه به او مي‏فرمايند، همه دليل بر اين است كه در رتبه‏ي نقصان، شخصيّتي بوده و داراي موقعيّتي بوده است. هم‏چنين براي حضرت اصحابي بود كه موقعيّت‏هايي داشتند از قبيل «أبوالأسود دؤلي» كه در لغت و شناخت دقّت‏هاي لغوي، استعداد و قابليّتي داشت كه حضرت اصول نحو را به او تعليم فرمودند. بعد هم فرمودند: فانح هذا النحو([34]) به همين طريق، مطلب را پيش ببر! او هم شروع كرد به تفريع. پس چنين افرادي در ميان اصحاب اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بودند كه مورد توجّه حضرت هم بوده‏اند. و از اين رو بعضي از امور به ايشان واگذار مي‏شد. پس اگر اين طور بود، گفتن اه اه شوقاً إلي رؤيتهم معنا نداشت.

بنابراين معلوم مي‏شود اين‏ها صفاتي و فضائلي است كه حضرت راجع به افراد مخصوصي مي‏فرمايند كه داراي لياقت‏هاي خاصّي هستند كه آن لياقت‏ها در عرض رعيّت و ساير مردم نيست. و براي همه ميّسر نيست.

آري! اين‏ها ـ به تعبير ما در اين بحث ـ همان نوّاب كلّي هستند كه در هر زماني از طرف امام آن زمان، حاملان نيابت كليّه‏اند. و در غيبت كبري هم از طرف امام زمان صلوات الله عليه حاملان نيابت كليّه در جميع امور جزئي و كلّي‏اند.

 

«* آزمون الهي صفحه 67 *»

حديث ديگري از اميرالمؤمنين

براي اين‏كه مطلب ما از هر جهت كاملاً تأييد شده باشد، اين حديث شريف را هم مي‏خوانيم كه حضرت امير7 موقعي كه اين آيه‏ي شريفه را تلاوت فرمودند: يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه([35]) فرمايش‏هايي فرمودند. در اين حديث باز دقّت‏هايي هست كه بايد به آن‏ها توجّه شود و در نظر باشد. مي‏فرمايد: إنّ اللّه سبحانه و تعالي جعل الذكر جلاء القلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة. خدا ذكر را وسيله‏ي جلاء دل‏ها قرار داده است كه به ياد خدا دل‏ها جلا مي‏يابد. و اين دل‏ها بعد از اين‏كه در شنوايي ثقل داشت و سنگين بود، حال به واسطه‏ي جلايافتن به ذكر خدا، شنوا مي‏شود. هم‏چنين اين دل‏ها بعد از ضعف بينايي، به بركت ذكر كه جلا مي‏يابد، بينايي پيدا مي‏كند. و بعد از معانده و دشمني ورزيدن، به بركت ذكر كه جلا يافت، انقياد پيدا مي‏كند.

اين وصف ذكر خداست كه اين اثرها را در قلوب مؤمنان عادي دارد.كه بعد از ايمان و متذكّر شدنِ خدا و ياد خدا، اين خاصيّت‏ها براي دلشان پيدا مي‏شود.

آن گاه مطلبي را مي‏فرمايند: و ما برح للّه عزّت الائه في البرهة بعد البرهة و في أزمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم و كلّمهم في ذات عقولهم. اين تعبير، بيان اين است كه ذكر خدا كه براي اين سطح

 

«* آزمون الهي صفحه 68 *»

معمولي و در عرض همه، جلاي دل‏ها بود، براي نوع دل‏ها اين خاصيّت را دارد كه مي‏فرمايد: هميشه در ميان بندگان خدا در برهه‏اي بعد از برهه‏اي و در زمان‏هاي فترت([36]) براي خدا بندگاني است كه خدا با آن‏ها در فكرشان مناجات و گفتگو دارد. و با آن‏ها در ذات و حقيقت عقل‏هايشان، سخن مي‏گويد.

فاستصبحوا بنور يقظة في الأبصار و الأسماع و الأفئدة. اين‏ها به واسطه‏ي نور يقَظه كه در مقابل غفلت است، به واسطه‏ي نور توجّه و غافل نبودن، در ديده‏ها و گوش‏ها و دل‏هاي ايشان، خودشان به نور يقَظه استصباح مي‏كنند، چراغ روشن مي‏كنند و برمي‏افروزند.

يذكّرون بأيّام اللّه و يخوّفون مقامه. اين‏ها كارشان در ميان مردم تذكّر دادن مردم است به روزگارهاي الهي؛ يعني همان توجّه دادن به موقعيّت اشخاص در دنيا كه متوجّه اعمالشان باشند. متذكّر آمدن حجج بعدي باشند. هم‏چنين متذكّر قيامت باشند. اين‏ها اموري است كه مردم را به آن تذكّر مي‏دهند و مردم را از مقام و موقعيّت الوهيت مي‏ترسانند.

بمنزلة الأدلّة في الفلوات. اين بزرگواران مانند دلائل هستند كه در بيابان‏ها براي راهنمايي نصب مي‏شوند.

من أخذ القصد حمدوا إليه طريقه و بشّروه بالنجاة. كسي كه راه مستقيم را مي‏گيرد و راه مستقيم را طي مي‏كند، كارش و طريقه‏اش را

 

«* آزمون الهي صفحه 69 *»

تحسين و تحميد مي‏كنند. او را نجات مي‏دهند؛ يعني مي‏گويند كارت درست و صحيح است. تصحيح امور مردم مي‏كنند. و همراه با تصحيح و صحّه گذاردن و تسديد، به نجات بشارت مي‏دهند.

و من أخذ يميناً و شمالاً ذمّوا إليه الطريق و حذّروه من الهلكة. هركس به يمين و يسار، راه گمراهي پيش گيرد و از طريق مستقيم منحرف گردد، طريق او را مذمّت مي‏كنند، او را متوجّه مي‏سازند كه تو در انحراف هستي. و او را از هلاكت برحذر مي‏دارند.

و كانوا كذلك مصابيح تلك الظلمات و أدلّة تلك الشبهات. اين بزرگواران به واسطه‏ي همين امور، چراغ‏هاي اين تاريكي‏ها هستند. در اين شبهه‏هايي كه پيش مي‏آيد، دليل‏ها و راهنماها هستند.

بعد نظر به اين‏كه قبلاً صحبت از ذكر شد و مقدّمه‏ي سخنشان در ذكر و آثار ذكر بود، مي‏پردازند به اين‏كه ذكر حقيقي براي اين‏هاست. و نتيجه‏ي ذكر حقيقي كه اين‏ها دارند، صفاتي است كه باز مخصوص خود اين‏هاست.

و ان للذكر لأهلاً أخذوه من الدنيا بدلاً فلم‏تشغلهم تجارةٌ و لا بيعٌ عنه. براي ذكر؛ يعني ذكر حقيقي و ذكر به همه‏ي وجود، اهلي است كه اين ذكر را به جاي همه‏ي امور دنيوي برگزيده و بدل گرفته‏اند. از اين جهت ايشان را مشغول نمي‏سازد از ذكر خدا، تجارتي و نه هم بيعي.

يقطعون به أيّام الحياة و يهتفون بالزواجر عن محارم اللّه في أسماع الغافلين. به بركت اين ذكر حقيقي، چنين قدرت و ولايتي براي ايشان پيدا مي‏شود كه به اين ذكر دوران زندگي خود را

 

«* آزمون الهي صفحه 70 *»

مي‏گذرانند. در همه‏ي دوران زندگي، در هر حالي به طور تذكّر بسرمي‏برند. ديگر غفلت، نسيان، سهو، خطا و بُعد از حق برايشان نخواهد بود. يقطعون به أيّام الحياة. همه‏ي دوران زندگي را به ذكر مي‏گذرانند.

و يهتفون بالزواجر. آن وقت كه چنين حالتي داشته باشند، خداوند آن‏ها را از اسباب تذكّر خلق قرار مي‏دهد و به بركت آن‏ها خلق را از غفلت‏ها، از نسيان‏ها حفاظت مي‏كند. و يهتفون بالزواجر. فرياد و ناله‏هاي اين‏ها به نهي‏كردن از محارم خداوندي در ميان غافلان بلند است و به گوش اهل غفلت مي‏رسانند.

و يأمرون بالقسط و يأتمرون به. به قسط، حق و ميانه كه همان صراط مستقيم و امور حق است، امر مي‏كنند. خودشان مؤتمر به آن هستند. و خودشان قبلاً عمل مي‏كنند.

و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه. از منكر نهي مي‏كنند. و خودشان قبل از نهيشان منتهي شده‏اند.

فكأنّما قطعوا الدنيا إلي الأخرة و هم فيها. اين ذكر حقيقي، آن‏ها را در اين حالت قرار داده كه گويا دوران دنيا را طي‏كرده، به آخرت منتهي شده‏اند. و الآن در آخرت بسرمي‏برند.

فشاهدوا ما وراء ذلك. از اين جهت براي آن‏ها مكاشفه‏ي حقيقي دست داده؛ به اين معنا كه عالم آخرت را مشاهده مي‏كنند. و الآن وراي اين دنيا را به چشم دل مي‏بينند.

فكأنّما اطّلعوا غيوب أهل البرزخ في طول الأقامة فيه. هم‏چنين

 

«* آزمون الهي صفحه 71 *»

گويا به جميع غيب‏هاي اهل برزخ، به جميع مراحل برزخي مطّلع شده، تمام دوران اقامت در برزخ را طي كرده‏اند.

و حقّقت القيامة عليهم عداتها. گويا طوري مطّلع هستند كه الآن قيامت براي اين‏ها محقّق شده، و جميع وعده‏هايي كه در قيامت داده شده، الآن براي اين‏ها تحقّق يافته است. طبق همان فرمايش مشهور كه احتمال مي‏رود حديث باشد حسنات الأبرار سيئات المقرّبين([37]) (اين فرمايش ظاهراً حديث مستند نيست. گويا جمله‏اي است كه در بعضي كتب نقل شده و شيوع دارد. البته مطلب صحيحي است.) وقتي كه اين‏ها به آن اعتبار، اين امور را ملاحظه مي‏كنند؛ مثل مواردي كه ائمه: از آن‏ها استغفار دارند كه به حسب مقام و رتبه‏ي خودشان است، طبق همان توجيهي كه مشايخ اعلي اللّه مقامهم درباره‏ي استغفار معصومين: فرموده‏اند. اين فرمايش هم همان مطلب است كه در رتبه‏ي خودشان به حسب ترقّياتي كه دارند، نسبت به ترقّيات و حالاتي كه دارند، به كوتاهي‏ها توجّه مي‏كنند. پس سنگيني اوزار و معاصي خود را به دوش مي‏كشند و بر پشت خود حمل مي‏كنند. آن وقت ضعيف و ناتوان مي‏شوند از اين‏كه بتوانند خود مستقل شوند به حمل اوزار خود و بار گناه خود را به دوش بكشند. آن‏گاه فنشجوا نشيجاً ناله‏ي آن‏ها بلند مي‏شود. صداي گريه‏ي آن‏ها بلند مي‏شود. گريه‏اي كه همراه با گره‏خوردن در گلوهاست. اين‏طور گريه مي‏كنند. و تجاوبوا نحيباً. با شدّت شروع

 

«* آزمون الهي صفحه 72 *»

مي‏كنند به گريه‏كردن و با يك‏ديگر سخن‏گفتن درباره‏ي كوتاهي‏هاي خودشان همراه با گريه و با شدّت ناله. يعجّون إلي ربّهم من مقام ندم و اعتراف. به درگاه خدا ضجّه و ناله مي‏كنند، صداهاشان به گريه بلند است به سوي پرورنده‏شان. اما همه‏ي اين‏ها از كجا سرچشمه مي‏گيرد؟ از ادراك و احساس مقام ندامت و اعتراف.

اگر تو اين‏ها را در چنين حالاتي بتواني تصوّر بكني و در خيال خود حاضر، و در عقل خود متوجّه آن‏ها بشوي، آن وقت چه خواهي ديد؟ لرأيت أعلام هدي و مصابيح دجي. مي‏بيني كه اين‏ها همه علَم‏هاي هدايت‏اند، و همه چراغ‏هاي نوربخش در تاريكي‏ها هستند. قدحفّت بهم الملائكة. ملائكه اطرافشان را گرفته‏اند. و تنزّلت عليهم السكينة. سكينه و طمأنينه‏ي الهي بر دل‏هايشان نازل شده است. و فتحت لهم أبواب السماء. درهاي آسمان بر ايشان گشوده شده است. و أعدّت لهم مقاعد الكرامات في مقعد اطّلع اللّه عليهم فيه. آماده گرديده براي اين‏ها مقاعد و جاهاي كرامت‏هاي الهي. در كجا؟ در محل و جايگاهي كه خداوند بر ايشان مطلّع شده است. فرضي سعيهم و حمد مقامهم. خدا از كوشش اين‏ها راضي است. و مقام و منزلتشان را مي‏ستايد.

يتنسّمون بدعائه روح التجاوز. مرتّب به اين‏كه خدا را مي‏خوانند، خود را در معرض نسيم‏هاي گذشت و عفو خداوند قرار مي‏دهند. يتنسّمون اصلاً به واسطه‏ي خواندن خدا و روآوردن به درگاه خدا، استشمام مي‏كنند روح و نسيم تجاوز و گذشت خدا را از

 

«* آزمون الهي صفحه 73 *»

تقصيرهاي ايشان.

رهائنُ فاقة إلي فضله. خود را در گرو نيازمندي‏هاي به فضل خدا مي‏بينند.

و أساري ذلّة لعظمته. خود را اسير ذلّت‏ها در برابر عظمت خدا مي‏بينند كه هيچ‏گاه خود را از مقام تقصير، نقص، ذلّت و فاقه خارج نمي‏بينند. اين طور به حفظ الهي محفوظ‏اند.

جرحت طول الأسي قلوبهم. تأسّف‏هاي دراز مدّت، دل‏هاي ايشان را مجروح ساخته است.

و طول البكاء عيونهم. طول گريه و زيادي آن، چشم‏هايشان را مجروح كرده است.

لكلّ باب رغبةٍ إلي اللّه منهم يد قارعة براي هر دري كه خداوند براي رغبت به سوي خود گشوده؛ يعني هر فضلي و فيضي كه خدا براي خلقش قرار داده و هر بابي كه براي آن فيض گشوده، اين‏ها به سوي آن باب دست دراز كرده، آن باب را كوبيده‏اند؛ يعني از فيضي از فيوضات محروم نيستند. لكلّ باب رغبةٍ إلي اللّه منهم يد قارعة براي هر درِ رغبتي به سوي خدا كه احتمال دهند و برايشان تصوّر شود كه مي‏شود از اين راه و از اين باب، فيضي از خدا تمنّا كرد و درخواست كرد، يد قارعه دست دراز كرده، آن در را كوبيده‏اند.

يسألون من لاتضيق لديه المنادح سؤال مي‏كنند از خدايي كه در نزد او، راه‏ها تنگ نمي‏شود. خدا براي خلقش راه‏هاي گسترده قرار داده كه هركس برود و هرچه بروند آن راه‏ها در نزد خدا تنگ نمي‏شود.

 

«* آزمون الهي صفحه 74 *»

و لايخيب عليه الراغبون. و كساني كه به سوي او رغبت دارند، نااميد برنمي‏گردند. اين فرمايش تا اين‏جا ذكر صفات اين اشخاص است.

بعد مي‏فرمايد: فحاسب نفسك لنفسك! تو در مقام محاسبه‏ي خودت به نفع خودت برآي! فإنّ غيرها من الأنفس لها حسيب غيرك([38]) ساير نفس‏ها؛ ديگران، برايشان حساب‏گري است غير تو. تو نمي‏خواهد حساب خلق را برسي! حساب خودت را برس! ببين چه كاره‏اي! فرمايش حضرت در اين‏جا در نهج البلاغه، تمام است.

دقت در فرمايش حضرت

در اين حديث شريف هم كه دقّت مي‏كنيم. اگر بخواهيم اين صفات را جزئي‏جزئي و بخش‏بخش اشاره كنيم و ذكر كنيم البته طول مي‏كشد. ولي مي بينيم كه نوع اين صفات، به طور مسلّم صفات اشخاصي است كه در عرض ديگران نيستند؛ بلكه اين‏ها به امتيازاتي ممتازند. به دليل اين‏كه ايشان اعلام هدي، مصابيح دجي هستند. همين‏طور ساير تعابيري كه قبلاً بود. و اين عنايت‏هاي خاصّي كه شامل ايشان است، همه مخصوص خود ايشان است. ديگر وجود چنين اشخاصي به بركت اين فرمايش‏هاي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و ساير آيات و رواياتي كه در شأن چنين بزرگاني رسيده، براي شخص شيعه، شخص معتقد به قرآن و روايات، يقيني مي‏شود كه وجود چنين اشخاصي كه محل عنايت و فيض و فضل‏هاي الهي

 

«* آزمون الهي صفحه 75 *»

هستند، قطعي و يقيني است. حال ما نشناسيم، ندانيم! يا خود را معرّفي نكنند، مطلبي است. ولي وجودشان قطعي است.

براي شناخت ايشان هم، خود همين روايات كفايت مي‏كند. به علاوه كه مجموعه‏اي از اين صفات ظاهري و صفات باطني، صفات علمي و صفات عملي، معيارها و علامات ظاهر و باطنِ ايشان را بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم ذكر فرموده‏اند كه در جاي خودش ذكر شده است. ما هم در بعضي موارد به آن‏ها استدلال كرده‏ايم. پس وجود اين اشخاص، و امكان شناخت اين اشخاص ـ در صورتي كه خود را معرّفي كنند ـ از طريق توصيف و تطبيقِ صفات با ايشان، مسلّمي است. و در اين بحثي كه ما داريم، ما از ايشان تعبير مي‏آوريم به نايب‏هاي كلّي در جميع امورِ مربوط به امر دين، چه جزئي و چه كلّي آن امور.

بازگشت به اصل بحث

پس آزمايش و اختبار به وجود چنين نوّابي است كه وظيفه‏ي ما هم بعد از معرّفي آنان خودشان را، اين است كه در مقام تطبيق اين صفات با ايشان برآييم، و ايشان را از مدّعيان كاذب جدا بدانيم. ديگر اين‏كه مخالفت با ايشان نداشته باشيم. همه‏ي مؤمنان ناقص وظيفه‏شان اين است كه مخالفت با ايشان نداشته باشند. پس امتحان و آزمايش مي‏شوند به اطاعت از ايشان، موافقت با ايشان، ردّ و انكار نداشتن بر ايشان، و معاندت نورزيدن با ايشان.

 

«* آزمون الهي صفحه 76 *»

مقام بزرگان

ما طبق همين بياني كه كرديم، مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم را در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه، صاحبان چنين «نيابت كليّه» مي‏دانيم. زيرا ايشان به شيعه معرّفي شدند. امام7معرّفي فرمود. خود اين بزرگواران هم در مقام اظهارِ دعوت خود برآمدند و امر خود را منتشر ساختند. پس خلق، به وجود ايشان آزمايش شدند. ايشان حامل نقطه علم‏اند. و موضع و موقع صفاتي هستند كه در اين روايات خوانديم، و در ساير آيات و رواياتي كه سخن از اين‏گونه اشخاص به ميان آمده است ايشانند.

علت متشابه‏گوئي بزرگان

نكته‏اي كه اين‏جا باز بايد متذكّر باشيم اين است كه اگر چنين اشخاصي بيايند بدون نوآوري، و مانند ديگران همان محكمات و امور مسلّمي را بخواهند مطرح كنند و درباره‏ي آن‏ها سخن بگويند، جريان اختبار و آزمايش به انجام نمي‏رسد. اگر بخواهند هماني كه در دست خلق است و محكمِ خلق است، همان را بگويند آزمايش انجام نمي‏شود. چون ديگران هم همان را مي‏گويند و مردم هم مي‏دانند. اما تمام‏شدن آزمايش و به انجام‏رسيدن اختبار و امتحان، به اين است كه شرح و توضيح متشابه‏هايي را در كتاب‏ها و كلمات خود قرار بدهند. و بعضي از حقايق و نوآوري‏هايي كه بناست به گوش رعيّت برسد، و مستند به همان محكمات باشد، مطرح نمايند،

 

«* آزمون الهي صفحه 77 *»

و به توضيح و تشريح و تفصيل آن‏ها بپردازند.

البته اين متشابهات، شؤون محكمات است و برگشتش به محكمات است. و تعبير مناسب‏تر اين است كه بگوييم تفصيل محكمات است.

مقصود اين است كه معلوم است نيامده‏اند علمي را اظهار كنند كه عبارت باشد از همان محكماتِ موجود؛ بلكه اموري را اظهار مي‏فرمايند كه از همين محكمات استخراج مي‏شود و متفرّع بر محكمات است. ولي تا به حال ظاهر نبوده و ايشان ظاهر مي‏فرمايند. چون مسلّم است تا متشابهات شرح و بيان نشود ـ كه البته بيان و دليل اين متشابهات در قرآن، سنّت رسول خدا و فرمايش‏هاي ائمه: موجود است. و در ضرورت عقلا، ضرورت اديان، ضرورت اسلام و ضرورت ايمان، دليل و برهان و بيان اين متشابهات وجود دارد ـ كه وقتي استدلال مي‏فرمايند يا در مقام تبيين متشابهات برمي‏آيند، همان متشابهاتي كه مراد از آن‏ها را اظهار كرده‏اند، به همان محكمات و ضروريّات ارجاع مي‏فرمايند.

اما در ابتداء نظر و برخورد، وقتي كه ناقصان مراد از اين متشابهات را مي‏شنوند، متشابه مي‏بينند و برايشان محكم نيست. اين‏جاست كه ناقصان امتحان مي‏شوند. اگر به كمالِ ايشان، به نيابت ايشان، به وساطت ايشان بين خودشان و امام7، و به حامل علم‏بودن ايشان معتقد شده‏اند، بايد در مقابل بيان آن‏ها درباره‏ي اين متشابهات تسليم باشند و آن‏ها را تصديق كنند. اگرچه خود آن‏ها را

 

«* آزمون الهي صفحه 78 *»

ندانند. ولي اگر بخواهند، در مراد تبصّر پيدا كنند، البته از ايشان استفتا و استيضاح مي‏كنند، طلب مي‏كنند واضح كردن و بيان كردن را، آن بزرگواران هم اگر مصلحت دانستند در مقام بيان و توضيحِ مراد برمي‏آيند. و ادّله‏ي حقّه و ضروريّه از آيات و روايات و ساير ضرورت‏ها اقامه مي‏فرمايند.

پس اظهار برخي از متشابهات و مطالب غامضه و مشكلات از علوم، انجام دادن امر اختبار است كه اگر اين‏ها نباشد و همان صرف محكماتي كه در دست همه است اظهار بشود، امتحان تمام نمي‏شود و به انجام نمي‏رسد.

سرّ وجود متشابه در قرآن و روايات

پس خواه‏وناخواه بايد در كلمات ايشان متشابه باشد. بايد در كلماتشان غوامض علوم بيان بشود. چنان‏كه امر خود حجج اولي و اصلي: هم همين‏طور بوده است. وقتي كه رسول خدا9نبوّتشان را اظهار فرمودند، معجزات نشان دادند و دلايل بر حجيّت و حجّت‏بودن خود اقامه فرمودند، آن‏گاه محكماتي را در توحيد بيان كردند. بعد شروع فرمودند به ذكر متشابهات. آيات متشابه بر حضرت نازل مي‏شد. اين آيات متشابه كه نازل مي‏شد به منظور اختبار و آزمايش بود تا آناني كه به رسالت رسول اللّه اقرار كرده، او را از طرف حق رسول و مخبِر صادق و به صدق دانسته‏اند، در متشابهات تسليم باشند و ردّ و انكاري نكنند. و خود در مقام توجيه،

 

«* آزمون الهي صفحه 79 *»

يا تفسير و اظهار رأي برنيايند؛ بلكه اگر بيانِ مراد مي‏خواهند، به خود رسول خدا9 مراجعه كنند. اگرنه به همان ظاهر كه مي‏شنوند ـ اگرچه با همان اموري كه در دستشان است، منافات دارد ـ بايد اقرار داشته باشند، تسليم باشند، تصديق كنند و گمراه نشوند. و در مقام ردّ، انتقاد و اعتراض برنيايند و به رأي خود مستبد نگردند.

وظيفه‏ي ناقصين در رابطه با متشابهات

اين آيه‏ي شريفه كه بر رسول خدا9 نازل شد. هو الذي أنزل عليك الكتاب منه ايات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات فأمّا الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله إلاّ اللّه و الراسخون في العلم يقولون ٔمنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذكّر إلاّ أولوا الألباب.([39]) اين‏جا و الراسخون را ما عطف نمي‏گيريم. و الراسخون را مبتدا مي‏گيريم. معناي متشابه را نمي‏داند مگر خدا. آن وقت و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا. راسخان در علم؛ يعني كساني كه در درك نبوّت و اقرار به رسالت رسوخ دارند، و در ايمان راسخ‏اند يقولون امنّا به. ما ايمان داريم. كلّ من عند ربّنا. محكمات هم از طرف خداست. متشابهات هم از طرف خداست. و ما يذكّر إلاّ أولوا الألباب. البته كسي متذكّر اين مطلب نمي‏شود، و به چنين تسليمي و تصديقي نائل نمي‏شود، مگر آن كه صاحب لبّ و انديشه‏ي صحيح و عقل مستقيم باشد.

 

«* آزمون الهي صفحه 80 *»

در واقع اين آيه بيان حال ناقصان در برابر حجج سلام اللّه عليهم اجمعين است، حجج اصليّه يا حجج تبعي فرعي. ناقصان با ايمان در برابر استماع متشابهات از حجج اصليّه كه رسول اللّه9 و ائمه‏ي هدي: باشند، يا از حجج فرعيّه كه كاملان و بزرگان و نائبان مورد بحث باشند، حالتشان اين است كه رسوخ در علم دارند؛ يعني در ايمان ثابت قدم‏اند. چون فهميده و دانسته‏اند كه ايشان حجّت خدا هستند كه از هوي نطق نمي‏كنند و هرچه مي‏گويند گفته‏ي خداست. يقولون امنّا مي‏گويند ما ايمان آورديم. متشابه را هم قبول داريم. حال نمي‏فهميم، ولي قبول داريم كه اين خلاف نيست. خودشان در مقام توجيه و تفسير به رأي برنمي‏آيند. بر حجّت خدا اعتراض و انكار ندارند. بر متكلّم و ناطقِ به متشابه اعتراض و اشكال ندارند؛ بلكه ثابت و راسخ‏اند. يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكّر إلاّ أولوا الألباب. در واقع آيه‏ي شريفه توضيح اين موقعيّت، براي ناقصان از اهل ايمان است.

نمونه‏اي از آيات متشابه

آيات متشابه؛ مثل آيه‏ي شريفه يد اللّه فوق أيديهم([40]) كه در اين عبارت براي خداوند اثبات يد و جارحه مي‏شود. حال آن‏كه محكمات اسلام و ايمان بر اين است كه خداوند را جارحه نيست. او را نبايد به خلق تشبيه كرد و مثل خلق براي او اثبات جوارح نمود.

 

«* آزمون الهي صفحه 81 *»

اين از محكمات ايماني است. بعد كه بر رسول خدا9 نازل شد يد اللّه فوق أيديهم اين آيه متشابه بود كه مراد از يد اللّه چيست؟ آيا مراد جارحه است؟ يا قوّت و قدرت است؟ مراد چيست؟

راسخان در علم در اين‏جا؛ يعني مؤمنان راستين كه اقرار و ايمان در دلشان رسوخ دارد، آن‏ها مي‏گفتند كه همان پيغمبري كه به ما فرموده كه خدا را جارحه نيست، ليس كمثله شي‏ء،([41]) همان خدا به زبان پيغمبر مي‏فرمايد يد اللّه و برايش اثبات يد مي‏كند. پس ردّ نكردند. در مقام انكار و اعتراض بر نيامدند. همان حالت تسليم و تصديقشان باقي بود. از اين حالت و از اين نوع ادراك، به رسوخ تعبير مي‏آيد. خود اين كار، درك و علم است. اين علم؛ يعني عجز از فهم معنا و مرادِ از متشابه، و درك حق بودن متشابه، اين‏كه متشابه حق است ولي ما مراد از آن را نمي‏فهميم، امر باطلي نيست كه پيغمبر اشتباه كرده باشد، يا از آن محكمي كه فرموده يادش رفته و حال اين تعبير را دارد؛ بلكه اين هم كلام خداست. آن ليس كمثله شي‏ء هم كلام خداست. و هر دو حق است. پس چون مراد را نمي‏فهمند، و به رأي خودشان هم در مقام تفسير مراد برنمي‏آيند، و ردّي بر حجج و انكاري بر حجّت‏ها ندارند، از خود اين درك صحيح، به علم تعبير آورده، و از خود اين حالتِ ثبات، دوام و متزلزل نشدن، به رسوخ در علم تعبير آورده شده است. و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكّر إلاّ أولوا الألباب. معلوم است متذكّر چنين امري

 

«* آزمون الهي صفحه 82 *»

نمي‏شوند مگر آن‏هايي كه عقل صحيح و انديشه‏ي صحيحي دارند.

همين‏طور با اين‏كه درباره‏ي رسول خدا9 به عصمت آن حضرت معتقد هستند و خدا عصمتِ او را از محكمات آيات، و ضروريات اسلام و ايمان قرار داده، با وجود اين خدا در وصف آن حضرت نازل مي‏كند عفي اللّه عنك لمَ أذنت لهم([42]) كه معلوم است عفو، فرع بر معصيت است. تا معصيت نباشد، ذنبي نباشد، عفو گفتن بي‏جاست.

همين‏طور مي‏فرمايد: ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر([43]) از محكمات اسلام و ايمان، عصمت رسول اللّه9 است. اما تعبير ذنبِ متقدّم و ذنب متأخّر كه در آيه رسيده، از متشابهاتي است كه مؤمنان راستين در برابر آن‏ها متزلزل نمي‏گردند و ثابت قدم‏اند. سخنشان و دركشان اين است. و همين درك، «علم» است. و ثبوتِ در اين علم و درك،«رسوخ» است. پس به وسيله‏ي اظهار متشابهات و اتيان به متشابه، در واقع امتحان و اختبار تحقّق پيدا مي‏كند. و بعد از اثبات مقامشان، به واسطه‏ي همين اظهار متشابهات، خداوند بين مؤمنان راستين و غير مؤمنان جدا مي‏كند. آيه‏ي شريفه اين مطلب را كاملاً نشان مي‏دهد.

حال در اين بحثي هم كه داريم همين‏طور است. كاملان و بزرگان و نوّابِ به نيابت عامّه از جانب امام7، وقتي كه مي‏خواهند امرشان را اظهار بفرمايند و مقام خود را ظاهر كنند و علمي را اظهار

 

«* آزمون الهي صفحه 83 *»

كنند، نمي‏آيند همان محكماتِ موجود را بگويند و همان محكمات موجود را تصديق كنند؛ بلكه متشابهاتي را كه متفرّع بر محكمات است، اظهار مي‏كنند و آن‏ها را تفسير و تبيين مي‏فرمايند و به محكمات ردّ مي‏كنند تا معلوم شود كه در واقع از شؤوناتِ همين محكمات و ضروريات است. و بين آن‏چه از علوم اظهار مي‏فرمايند، هيچ‏گونه مخالفتي با محكمات و ضروريات نخواهد بود؛ بلكه ادلّه و براهيني كه درشرح و توضيح متشابهاتي كه اظهار مي‏كنند، نفس همان محكمات و ضرورياتي است كه در دست اهل اسلام و اهل ايمان است.

چون شأن مؤمنان ناقص چنين رسوخي در علم است. پس در برابر متشابه بايد متوجّه اين وظيفه باشند، و در برخورد با فرمايش‏هاي بزرگان و نوّاب وظيفه‏شان را اين‏طور بدانند. اين آيه‏ي شريفه كه معلوم است و در مقام تفسير آن نيستيم.

خطبة الاشباح

خطبه‏اي از حضرت امير صلوات اللّه عليه در نهج البلاغه معروف به «خطبه‏ي اشباح»، موحود است كه از جلائل خطب حضرت است، در اين خطبه به چنين وظيفه‏اي اشاره فرموده‏اند. ما هم بعضي قسمت‏هاي آن را كه به بحث مربوط است، تيّمنا و تبرّكا نقل مي‏كنيم؛

اين خطبه به مناسبت سؤال سائلي است كه از حضرت سؤال

 

«* آزمون الهي صفحه 84 *»

مي‏كند و جواب مي‏خواهد. «كان سأله سائل أن يصف اللّه حتي كأنّه يراه عياناً» از حضرت مي‏خواهد كه خدا را طوري وصف بفرمايد كه گويا او را عيانا مشاهده مي‏كند. «فغضب7 لذلك» حضرت خشمگين شدند، دستور فرمودند: الصلوة جامعة همه در مسجد حاضر بشوند! حضرت منبر تشريف بردند و خطبه‏اي انشاء فرمودند. در اين خطبه صفات خداوند و صفات مخلوقات را ذكر مي‏فرمايند. سپس خطبه را به دعا، ختم مي‏فرمايند. ابتداء خطبه را به وصف خداوند شروع مي‏فرمايند.

ألحمدللّه الذي لايفرّه المنع و الجمود آن‏گاه صفاتي براي خداوند ذكر مي‏فرمايند، بعد مي‏فرمايند: فانظر أيّها السائل فما دلّك القران عليه من صفته فائتمّ به و استضي‏ء بنور هدايته و ما كلّفك الشيطان علمه ممّا ليس في الكتاب عليك فرضه و لا في سنّة النبي9و أئمة الهدي أثرُه فكِلْ علمه إلي اللّه سبحانه فإنّ ذلك منتهي حقّ اللّه عليك. بعد حضرت دستور به رجوع به محكمات مي‏فرمايند كه اي سؤال كننده! دقّت كن! فكر كن! آن‏چه قرآن تو را بر صفت خدا دلالت مي‏كند، به آن اقتداء كن! از آن پيروي كن! و به نور هدايت قرآن استضائه كن! و آن‏چه شيطان تو را به زحمت مي‏اندازد كه به دست بياوري علمي را كه در كتاب بر تو فرض نيست و لزومي براي به دست آوردن آن نيست، و در سنّت رسول خدا و ائمه: هم اثري از آن نيست. پس واگذار علم آن را به سوي خداوند سبحانه! اين نهايت حق خدا بر تو است.

 

«* آزمون الهي صفحه 85 *»

بعد مي‏فرمايد: و اعلم أنّ الراسخين في العلم هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الأقرارُ بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب. بدان‏كه راسخان در علم، كساني هستند كه بي‏نياز كرده ايشان را از فرورفتن در سدهايي كه در برابر غيب‏ها زده شده، اقرار كردن به تمام آن‏چه تفسير آن را جاهل‏اند، از غيبي كه محجوب، پوشيده و مخفي است. خود همين حالت ايشان كه غيب‏هايي را كه راه‏نمي‏برند كه از جمله‏ي آن‏ها معاني متشابهات و مراد از متشابهات است، ولي به حق و درست بودن آن‏ها اقرار دارند، رسوخ در علم است. و هم‏چنين ساير اموري كه در باره‏ي آن‏ها بيان محكمي در دست نباشد، اين اشخاص خود در مقام برنمي‏آيند كه به رأي، هوي و هوس خود آن‏ها را تفسير كنند و متكلّف شوند و به تكلّف به عهده بگيرند و خود از عهده برآيند؛ بلكه فقط اقرار دارند به اين‏كه ما به طور كلّي اين متشابهات را قبول داريم. اما به تفسير آن‏ها جاهليم. و بر ما پوشيده است.

آن گاه مي‏فرمايد: فمدح اللّه تعالي اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم‏يحيطوا به علماً و سمّي تركهم التعمّق في ما لم‏يكلّفهم البحث عن كنهه رسوخاً. پس خداوند مدح فرموده همين اعترافِ ايشان را به اين‏كه عاجزند از به دست آوردن آن‏چه از حيث علم و درك، به آن احاطه ندارند، همين اعتراف به عجزشان را خداوند مدح كرده است. و الراسخون في العلم يقولون امنّا به، يعني ما مراد از آن‏ها را نمي‏دانيم. اما امنّا به كلّ من عند ربّنا كه اقرار و اعتراف مي‏كنند به

 

«* آزمون الهي صفحه 86 *»

اين‏كه ما از فهم متشابهات عاجزيم. و همين ترك كردنِ ايشان تعمّقِ در آن‏چه را كه به آن مكلّف نشده‏اند كه از كنه و حقيقت آن بحث كنند و نمي‏توانند و راه به آن ندارند، خود همين تركِ تعمّقشان را خداوند «رسوخ در علم» ناميده است. فاقتصرْ علي ذلك. بنابراين تو هم اي سائل! بر همان محكمات اكتفا كن! و متشابهات را واگذار! به عهده‏ي تو نيست. و لاتقدّر عظمة اللّه سبحانه علي قدر عقلك فتكون من الهالكين([44]) ديگر خودت در اين مقام بر نيا كه بخواهي آن‏چه بر تو پوشيده است، به مقدار عقل خودت، و با موازين عقل ناقص خودت آن را بسنجي كه از هالكان خواهي بود.

تعيين راسخان در علم

اين عبارت شريف حضرت تقريبا استدلالي است به اين آيه‏ي شريفه و الراسخون في العلم يقولون امنّا به. در ضمن اين‏كه فرمودند: فمدح اللّه تعالي اعترافهم تا آخر عبارت، در واقع بيان و تفسيري براي اين آيه‏ي شريفه است.

بعضي خواسته‏اند اين تفسيري كه حضرت درباره‏ي راسخان در علم مي‏فرمايند، با ائمه: تطبيق كنند كه حضرت در اين‏جا ائمّه را وصف مي‏كنند و مراد از راسخان در علم كه هم الذين أغناهم اللّه عن اقتحام تا آخر، ائمه‏اند. ولي مي‏بينيم اين اوصاف با ائمه نمي‏سازد. ائمّه‏اي كه بر همه چيز احاطه دارند، چه‏طور بگوييم كه

 

«* آزمون الهي صفحه 87 *»

نعوذ باللّه اقرار به ما جهلوا تفصيله، براي ايشان رسوخ در علم باشد. بعضي از شارحان اين عبارت را اين‏طور تفسير كرده‏اند كه مراد حضرت، ائمه هستند. ولي اين تطبيق اشتباه است. مراد حضرت، نه ائمّه هستند و نه كاملان از شيعه‏اند؛ بلكه مراد مؤمنان ناقص‏اند كه وظيفه‏شان و رسوخ در علمشان همين است كه بايد به همان اجمالي كه از محكمات مي‏دانند اكتفا كنند و ظاهري را كه از متشابهات مي‏يابند، رد نكنند! بگويند علمش نزد خدا و محمّد و آل محمّد:است. هرچه ايشان اراده كرده‏اند، همان حق و درست است. اگرچه ما راه نمي‏بريم. و خود در مقام تعمّق برنيايند، كه با همين تعمّق كردن و استبداد به رأي، ردّ و انكار بر حجج اصلي و حجج فرعي كرده‏اند؛ بلكه بايد تسليم باشند و علمش را به خود ايشان واگذار كنند.

بعد حضرت باز شروع مي‏فرمايند به بيان برخي از صفات خداوند. هو القادر الذي إذ ارتمت الأوهام لتدرك منقطع قدرته و حاول الفكر المبرّأ من خطرات الوساوس أن يقع عليه في عميقات غيوب الملكوت و تولّهت القلوب إليه لتجري في كيفيّة صفاته و غمضت مداخل العقول في حيث لاتبلغه الصفات لتناول علم ذاته ردعها و هي تجوب محاوي سدف الغيوب. اموري از توحيد و آثار قدرت حق را ذكر مي‏فرمايند كه در بيان مطلب سائل اين مقدار مورد استشهاد ما بود. تا اين‏كه از افعال خداوند اموري را ذكر مي‏فرمايند. و به مناسبت افعال خداوند، صفت ملائكه و صفت آسمان‏ها را ذكر مي‏فرمايند؛ مانند جلالت آسمان‏ها، امر آسمان‏ها و تدبير در آسمان‏ها.

 

«* آزمون الهي صفحه 88 *»

آن‏گاه اجمالاً ملائكه و خلقت آنان را ذكر مي‏فرمايند. بعد هم بعضي از صفاتشان را مانند اين‏كه جعلهم اللّه في ما هنالك أهل الأمانة علي وحيه ايشان امينان وحي خدا هستند. و حمّلهم إلي المرسَلين ودائعَ أمره و نهيه. بر دوش اين‏ها مي‏گذارد. و ودايع امر و نهي خود را به مرسلين مي‏رساند.

مقصود ذكر حالتِ ملائكه است كه بايد زميني‏ها، اين صفات را از آسماني‏ها بياموزند و به صفات ملائكه متّصف بشوند. آسمان و ساكنان آسمان و بعضي از صفات آن‏ها را ذكر مي‏فرمايند. از جمله آن‏چه مربوط به همين بحثي است كه سائل سؤال كرده، رسوخ در علم چه طوري از آن‏ها اظهار مي‏شود؟ ملائكه چه طور رسوخ در علم دارند؟ به اين معنايي كه بيان كرديم كه در برابر حجج و معلّمان ايشان كه محمّد و آل محمّد عليهم‏السلام‏اند، چه حالي دارند؟ وظيفه‏ي ساكنان زميني هم همين‏طور است كه بايد ملك‏وار در برابر حجج تسليم باشند. در واقع اين درسي است كه حضرت بيان مي‏فرمايند.

مي‏فرمايد: و عصمهم من ريب الشبهات. خدا آن‏ها را از ريب شبهات معصوم فرموده و حفظ كرده است. فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته هيچ‏يك از آن‏ها از راه رضاي خداوند گمراه نمي‏شوند. و أمدّهم بفوائد المعونة و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السكينة. خداوند به دل‏هاي آن‏ها اِشعار كرده و فهمانيده تواضع كردن، خضوع، خشوع را به طور اخبات و آرامش دل در برابر حجج. و فتح لهم أبواباً ذللاً إلي تماجيده. براي ايشان گشوده راه‏هايي كه طي كردن

 

«* آزمون الهي صفحه 89 *»

آن‏ها براي ايشان هيچ دشوار نيست. خيلي راحت اين راه‏ها را طي مي‏كنند. راه‏هايي كه به سوي تماجيد خداوند باز است و خدا را در آن راه‏ها تمجيد، تعظيم و تكريم مي‏كنند. و نصب لهم مناراً واضحةً علي أعلام توحيده. خداوند براي ايشان منارها قرار داده كه واضح است و همراه با اعلام و نشانه‏هاي توحيد اوست.

لم‏تُثقِلهم مؤصرات الأثام و لم ترتَحِلهم عقب الليالي و الأيّام گناهان سنگين‏كننده ايشان را سنگين نمي‏كند كه نتوانند از جا بلند شوند. هم‏چنين رفت و آمد و پي‏درپي آمدن شب‏ها و روزها، آن‏ها را طوري قرار نمي‏دهد كه ناچار باشند بر اين شب و روز سوار شوند و از وضعي كه دارند دگرگون گردند؛ يعني تعاقب شبانه روز و پي‏درپي بودن آن‏ها بر اين‏ها مسلّط نمي‏شود كه بتواند اين‏ها را از وضعي كه دارند تغيير بدهد. و لم‏ترْم الشكوك بنوازعها عزيمةَ إيمانهم. شكّ‏ها نمي‏تواند با نوازع و انگيزه‏هاي خودشان، ايمان‏هاي محكم ايشان را تغيير بدهد.

و لم‏تعتركِ الظنون علي معاقد يقينهم. گمان‏ها و مظنّه‏ها نمي‏توانند بر معاقد و گره‏هاي ايماني و اعتقادي اين‏ها تسلّط پيدا كنند.

و لا قدحت قادحة الأِحَن في ما بينهم. هم‏چنين نمي‏توانند آتش انگيزه‏هاي كينه‏ها و عداوت‏ها را بين ايشان برافروزند.

و لا سلبتْهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم. آن‏چه از بركت معرفت در دل‏هاي آن‏ها پيدا شده، حيرت و سرگرداني نمي‏تواند، آن معرفت را از ايشان سلب كند.

 

«* آزمون الهي صفحه 90 *»

و ما سكن من عظمته و هيبة جلالته في أثناء صدورهم همين‏طور نمي‏تواند از ايشان بگيرد آن‏چه را كه از عظمت و هيبت جلال خدا در دل‏ها و سينه‏هاي ايشان فراهم شده است.

و لم‏تطمَع فيهم الوساوس فتقترِعَ برَيْنها علي فكرهم. وسوسه‏ها نمي‏توانند در ايشان طمع كنند، در نتيجه بتوانند به آلودگي‏هايي كه براي وسوسه‏هاست، فكرهاي ايشان را آلوده سازند.

و منهم من هو في خلق الغمام الدُلَح و في عِظَم الجبال الشُمَخ. بعد جاها و موقعيّت‏هاي آن‏ها را ذكر مي‏فرمايند. تا اين‏كه مي‏فرمايند: قد استفرغتْهم أشغال عبادته و وصلتْ حقايقُ الإيمان بينهم و بين معرفته مشغول شدن به عبادت خداوند، آن‏ها را از همه‏ي كارهاي ديگر باز داشته، و فقط اين‏ها فارغ‏اند. و جز به عبادت به چيزي اشتغال ندارند. و حقايق ايمان بين ايشان و معرفت خدا را متّصل ساخته است.

و قطعهم الإيقان به إلي الوَلَه إليه. يقين به خدا ايشان را به حالت وله به سوي خدا رسانيده كه فقط متوجّه خدا هستند، و شدّت شوق به سوي خدا را دارند.

و لم‏تُجاوز رغباتُهم ماعنده إلي ما عند غيره. خواسته‏هاي ايشان تجاوز نكرده از آن‏چه نزد خداست، به آن‏چه نزد ديگران از غير خداست.

قدذاقوا حلاوة معرفته. شيريني معرفت خدا را چشيده‏اند. و شربوا بكأس الرويّة من محبّته. از محبت خدا با جام سيراب كننده

 

«* آزمون الهي صفحه 91 *»

آشاميده‏اند. و تمكّنتْ من سويداء قلوبهم وَشيجة خيفته. كاملاً در سويداي دل‏هايشان جايگزين شده اصل و ريشه‏ي درخت ترس از خدا.

فحَنَوا بطول الطاعة اعتدال ظهورهم. به طول اطاعت خداوند، اعتدال پشت‏هاي خود را خم كرده‏اند. و لم‏يُنفد طول الرغبة إليه مادّة تضرّعهم. شدّت تضرّع و رجائشان به درگاه خدا فاني نساخته مادّه‏ي خوف و تذلّلشان را به درگاه خدا.

اين صفات تمامش درس است كه حضرت ذكر مي‏فرمايند.

تا آن‏كه مي‏فرمايند:

لم‏تنقطع أسباب الشفقة منهم فيَنُوا في جدّهم و لم‏تأسِرْهم الأطماع فيُؤثروا وشيك السعي علي اجتهادهم. لم‏يستعظموا ما مضي من أعمالهم و لو استعظموا ذلك لنسخ الرجاءُ منهم شفَقاتِ وَجَلهم و لم‏يختلفوا في ربّهم. اين قسمت از فرمايش حضرت استدلال براي مطلب ماست كه ملائكه به همان محكمات متمسّك‏اند. و هيچ متشابهي نمي‏تواند آن‏ها را در مورد پروردگارشان به اختلاف بيندازد.

و لم‏يختلفوا في ربّهم باستحواذ الشيطان عليهم و لم‏يفرّقهم سوء التقاطع. بدي برخوردها و رفتارهاي قطع كننده، باعث تفرقه‏ي اين‏ها نمي‏شود.

و لاتولاّهم غلّ التحاسد و لاتشعّبَتهم مصارف الريب و لا اقتسمتْهم أخياف الهمم. بعد از اين‏كه مي‏فرمايند: ريب‏ها نمي‏تواند اين‏ها را شعبه شعبه، و دسته دسته كند، تحاسد و غِلِّ تحاسد هم نمي‏تواند اين‏ها را از امر ولايت و محبت به يك‏ديگر باز بدارد.

 

«* آزمون الهي صفحه 92 *»

هم‏چنين همّت‏هاي پست نمي‏تواند اين‏ها را متفرّد و از يك‏ديگر بيگانه كند. بعد مي‏فرمايند:

فهم أسراء إيمان لم‏يَفُكَّهم من ربقته زيغ و لا عدول و لا وني و لا فتور. ايشان اسيرهاي ايماني هستند كه آن‏ها را متفرّق نخواهد كرد و از يك‏ديگر جدا نخواهد كرد، به آن ربقه و ريسماني كه متّصل هستند و با هم يكي شده‏اند، هيچ زيغ، گمراهي، عدول از حق، و سستي‏ها اين‏ها را از يك‏ديگر جدا نمي‏تواند بكند.

و ليس في أطباق السماء مواضعُ إهاب إلاّ و عليه ملك ساجد أو ساعٍ حافدٌ يزدادون علي طول الطاعة بربّهم علماً و تزداد عزّةُ ربّهم في قلوبهم عظماً.

اين توصيفي كه از ملائكه فرمودند براي رسوخ ملائكه است در همان محكماتي كه به آن‏ها القا شده است. و در برخورد با امور متشابه، سست نمي‏شوند، متزلزل نمي‏گردند و شكّ و ريب برايشان پيدا نمي‏شود. اين حالت، حالتِ ملك است. از ساكنان زمين هم حضرت همين را مي‏خواهند كه مؤمنان ناقص هم مثل ملَك باشند. در برابر متشابهات متزلزل نگردند. متمسّك به محكمات و ضروريات باشند. برخورد با متشابهات، آن‏ها را نه مستبدّ به رأي كند، و نه هم در امر حجج متزلزل كند.

امتحان و اختبار به متشابهات امر عجيبي است. و امر اختبار تحقّق پيدا نمي‏كند مگر به ذكر متشابهات. پس ناقصان بايد در چنين اموري خيلي متوجّه باشند. خود را در معرض خطر ببينند كه امر

 

«* آزمون الهي صفحه 93 *»

ايمان و كفر به همين مطلب بستگي دارد.

فرمايش‏هاي حضرت در خلقت زمين ادامه دارد كه تمام، ذكر قدرت خداوند، و بيان حكمت در خلقت است. بعد هم امر حجج و حضرت محمّد9 را ذكر مي‏فرمايند. اگر خواستيد خودتان مراجعه كنيد كه حديث عجيبي است. بعد دعا مي‏كنند أللّهمّ أنت أهل الوصف الجميل و التعداد الكثير إن تُؤمّل فخير مأمول. و إن تُرجَ فخير مرجوّ.([45]) كه دعا ادامه دارد و خطبه را تمام مي‏فرمايند.

اين استشهاد ما بود براي بيان وظيفه‏ي مؤمنان ناقص در برابر اظهار متشابهات از طرف حججي كه در غيبت كبري اسم آن‏ها را نوّاب و نائبان امام7 گذاشته‏ايم به نيابت عامّه؛ يعني در جميع امور دين از جزئي و كلّي. يا به نيابت خاصّه به اين معنا كه اين‏ها اشخاص مخصوصي هستند. نه اين‏كه مراد از خاصّه؛ يعني منصوص باشند. خاصّه؛ يعني اشخاص مخصوصي كه داراي قابليّت‏ها، استعدادها و لياقت‏هاي مخصوص به خودشان هستند كه اين قابليّت‏ها و لياقت‏ها عموميّت ندارد. و در ديگران يافت نمي‏شود. هم‏چنين براي حضرت در غيبت كبري نيابت‏هاي جزئيّه در امور جزئيّه بود. و چون در نوع مردم اين طور قابليّت‏ها و لياقت‏هاي جزئي براي انجام امور جزئي پيدا مي‏شود، از آن به نيابت عامّه تعبير آورده مي‏شود. مي‏شود به اين تعبير گفت كه اين لياقت‏ها و قابليّت‏ها در نوع مردم به طور عموم پيدا مي‏شود. پس عموميّت دارد. اما

 

«* آزمون الهي صفحه 94 *»

خاصّ است، به اعتبار اين كه مخصوص است به يكي، دو تا، نهايت سه تا، چهار تا از امور جزئي. در اين امور جزئي مي‏شود قابليت‏ها و لياقت‏هايي فراهم بشود كه امام7 از آن‏ها استفاده كنند. پس هر دو نيابت را، به دو تعبير مي‏توان گفت. عامّه هم مي‏شود گفت، خاصّه هم مي‏شود گفت. و هريك از حاملان اين نيابت‏ها را نايب خاصّ يا نايب عامّ مي‏شود گفت به همين توضيحي كه عرض شد.

 

تفسير ديگري از آيه شريفه

عرض شد وظيفه‏ي مؤمنان ناقص در برابر صاحبان نيابت عامّه و حاملان اين نيابت، اين است كه در برابر متشابهاتي كه اظهار مي‏كنند، تسليم باشند و تصديق داشته باشند. اگرچه مراد را متوجّه نمي‏شوند. و استدلال كرديم به آيه‏ي شريفه‏ي سوره‏ي مباركه‏ي آل‏عمران كه مي‏فرمايد: هو الذي أنزل عليك الكتاب منه ايات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات تا آخر آيه. به اين آيه‏ي شريفه و به فرمايش حضرت امير7 استدلال كرديم. و نظر به اين‏كه وظيفه‏ي بسيار سنگيني است و عرض شد چون ملاك كفر و ايمان به اين امر بستگي دارد، اجمالاً توضيحي در اين زمينه داشته باشيم بد نيست.

همان‏طور كه اجمالاً عرض شد اين تفسيري كه حضرت امير7براي اين آيه فرمودند در صورتي است كه بر إلاّ اللّه وقف كنيم. و واو و الراسخون را واو استيناف، و اول سخن بدانيم. در اين آيه فرق بين كساني كه در دل‏هاي آن‏ها زيغ است؛ يعني در

 

«* آزمون الهي صفحه 95 *»

دل‏هايشان ميل از حق به باطل است. و كساني كه در دل‏هاي آن‏ها چنين ميلي نيست؛ بلكه ثابت‏اند، بيان مي‏شود. و در معرفتي كه پيدا كرده‏اند، و در محكماتي كه در دست دارند، رسوخ دارند و ثابت‏قدم‏اند. به طوري كه متشابهات آن‏ها را متزلزل و مضطرب نمي‏كند كه از محكمات و يقينيّات خود دست بردارند. اين يك تفسير است كه براي اين آيه‏ي شريفه شده است.

روايات ديگري هم داريم كه تقريبا و الراسخون في العلم را بنا بر عطف به اللّه تفسير مي‏فرمايند. لايعلم تأويله إلاّ اللّه و الراسخون في العلم. اين‏جا وقف مي‏شود. بنابراين كه عطف بر اللّه باشد؛ يعني اگر «هُ» در جمله‏ي و لايعلم تأويله به كتاب برگردد و مرجع «هُ» كتاب باشد؛ يعني نمي‏داند تأويل قرآن را مگر خدا و راسخان در علم. يا «هُ» به همان متشابه برگردد كه نمي‏داند تأويل متشابه را مگر خدا و راسخان در علم. باز اين‏جا بايد معناي رسوخ و معناي علم فرق كند. چون به اللّه عطف گرفته مي‏شود. رواياتي هم در اين زمينه داريم كه ائمه فرموده‏اند راسخان در علم، و عالم به تأويل قرآن ما هستيم. با تمسّك به اين روايات، مرحوم كليني هم در كافي بابي عنوان كرده در اين كه آل محمّد: راسخان در علم‏اند. و رواياتي در اين زمينه ذكر مي‏كند كه از آن‏ها استدلال مي‏شود و استفاده مي‏گردد كه امام7 و الراسخون في العلم را عطف بر اللّه گرفته و تفسير فرموده‏اند.([46])

اگر اين‏طور تفسير كنيم آن وقت يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا

 

«* آزمون الهي صفحه 96 *»

بايد معنايش فرق كند با آن طوري كه مطابق تفسير اول بود. در تفسير اول اين‏طور بود كه واو را، استيناف بگيريم. آن وقت فاعل يقولون، راسخان در علم باشند. و معناي امنّا به كلّ من عند ربّنا اين است كه ما به متشابهات ايمان داريم، اگرچه مراد را نمي‏دانيم تا به متشابهات عمل كنيم؛ بلكه عمل ما به محكمات است. و متشابهات را هم تصديق داريم و تسليم آن‏ها هستيم. كلّ من عند ربّنا. به اين معنا هم مي‏شود.

اما طبق اين تفسير كه نوعا شيعه متمسّك به آن است و آل‏محمّد:را راسخ در علم مي‏داند. و اين آيه را به ائمه:تفسير مي‏كند. چنان‏كه احاديثي هم داريم. بنابراين جمله‏ي يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا را يا بايد در محل نصب بگيريم. و براي راسخون در علم «حال» باشد؛ يعني نمي‏دانند تأويل كتاب را، يا نمي‏دانند تأويل متشابه را مگر اللّه و راسخان در علم، در حالي كه اين راسخان در علم به اين مطلب گويا هستند كه امنّا به. ما به اين متشابهات ايمان داريم و اين متشابهات حق است. كلّ من عند ربّنا. تمامش از نزد پرورنده‏ي ماست. ديگر آن معنايي را كه در تفسير اول داشتيم، يعني «ما معناي متشابهات را نمي‏دانيم» نبايد در اين‏جا در نظر بگيريم؛ چون منافات پيدا مي‏كند. پس معناي امنّا به كلّ من عند ربّنا نبايد اين باشد كه با اين كه معنايش را نمي‏دانيم، ما به آن‏ها ايمان داريم و اين‏كه از طرف پرورنده‏ي ماست؛ بلكه بايد اين‏طور باشد كه به عنوان تعليم به مؤمنان و شيعيان خودشان مي‏فرمايند:

 

«* آزمون الهي صفحه 97 *»

«ما ايمان داريم.» شما هم وظيفه‏تان هست كه ايمان داشته باشيد. بيان تكليف براي ديگران است.

راسخان در علم با اين‏كه تأويل كتاب، يا تأويل متشابه را مي‏دانند، حالتشان اين است كه مي‏گويند: امنّا به. ما به متشابه ايمان داريم. كلّ من عند ربّنا. متشابه و محكم همه از طرف پرورنده‏ي ماست كه به عنوان تعليم به شيعيان و مؤمنان ناقص مي‏فرمايند تا آن‏ها هم ياد بگيرند و تسليم‏شدن را بياموزند. هرچند تأويل آن را نمي‏دانند. اگر جمله را در محل نصب و حال بگيريم. و ممكن هم هست كه جمله، جمله‏ي استينافي باشد كه مبتدايي در تقدير باشد. «هُم» يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا اگر اين‏طور در نظر بگيريم، صفت براي راسخون مي‏شود. بنابراين معناي آيه اين مي‏شود كه تأويل متشابه را نمي‏دانند مگر اللّه و راسخون در علم، كه اين صفت را دارند. باز آن‏ها به عنوان تعليم به شيعيانشان اين‏طور مي‏گويند: امنّا به كلّ من عند ربّنا.

 

تفسير ديگري از آيه شريفه

در اين‏جا طور ديگري هم مي‏شود معنا كرد كه و الراسخون، عطف به اللّه باشد، اما يقولون فاعلي داشته باشد كه در كلام مذكور نيست. به اين‏طور كه راسخان در علم تأويل كتاب و تأويل متشابه را مي‏دانند. بعد خدا تعليم فرموده به كساني كه نمي‏دانند ولي از راسخان در علم تبعيّت دارند، به آن‏ها ياد مي‏دهد كه اين‏طور

 

«* آزمون الهي صفحه 98 *»

بگويند. تقريبا به حذف فاعل است. فاعل بايد از كلام استفاده شود؛ يعني «و الذين لايعلمون تأويله» يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا كه ديگر «و الذين لايعلمون من الشيعه، من المؤمنين»، در حكم فاعل محذوف مي‏شود. از كجا استفاده مي‏شود؟ از كلام بايد استفاده بشود. لايعلم تأويله إلاّ اللّه و الراسخون في العلم. تمام شد. اكنون «و الذين لايعلمون تأويله» وظيفه‏شان چيست؟ وظيفه‏شان اين است يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا.

البته از احاديثي هم اين مطلب را مي‏شود استفاده كرد. از جمله حديثي است در تفسير نورالثقلين كه از اصول كافي نقل مي‏كند. عن أحدهما  عليهماالسلام في قول اللّه عزوجل «و مايعلم تأويله إلاّ اللّه و الراسخون في العلم» فرسول اللّه9 أفضل الراسخين في العلم قدعلّمه اللّه عزّوجلّ جميع ماأنزل عليه من التنزيل و التأويل. از اين‏كه مي‏فرمايند: رسول اللّه9 افضل راسخان در علم هستند، استفاده مي‏شود كه حضرت و الراسخون في العلم را عطف بر اللّه گرفته، و بنا بر آن‏كه عطف بر اللّه باشد، تفسير فرموده‏اند. رسول خدا كه افضل راسخان در علم‏اند، خدا به ايشان تنزيل و تأويل را تعليم فرموده است. باز از اين تعبيري كه حضرت دارند، استفاده مي‏شود كه «هُ» در تأويله، به جميع كتاب برمي‏گردد؛ يعني هم تنزيل قرآن، هم تأويل قرآن را مي‏دانند كه و لايعلم تأويله تنها به متشابه مربوط نباشد. چون مي‏فرمايد: قدعلّمه اللّه جميع ما أنزل عليه من التنزيل و التأويل و ما كان اللّه لينزل عليه شيئاً لم‏يعلّمه تأويله. اين‏طور نيست كه خدا بر او

 

«* آزمون الهي صفحه 99 *»

چيزي نازل بفرمايد، اما تأويلش را ياد آن حضرت ندهد. و أوصيائه من بعده يعلمونه كلّه. هم‏چنين اوصياء حضرت كه راسخان در علم‏اند، ايشان هم بعد از حضرت، جميع كتاب را مي‏دانند. و ما أنزل اللّه عليه كلّه.

حال دقّت بفرماييد اين‏جا مي‏فرمايند: و الذين لايعلمون تأويله إذا قال العالم فيهم بعلمٍ فأجابهم اللّه بقوله «يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا». اما آن كساني كه نمي‏دانند تأويل كتاب را، آن‏ها بايد اين‏طور باشند كه وقتي عالم در ميان ايشان؛ يعني امام در ميان ايشان به علمي سخن فرمود و فرمايشي كرد، فأجابهم اللّه خدا، طرز جواب‏دادن را به ايشان تعليم كرده است. به اين‏كه الذين لايعلمون، يقولون  . . . خدا با اين فرمايشش ياد داده كه چه‏طور جواب بدهند. يك قدري اين قسمت حديث، مشكل كرده عبارت را كه مراد چيست؟ ولي مجموع حديث را كه در نظر بگيريم ظاهرا اين طور به دست مي‏آيد كه خداوند جواب‏دادن را با اين فرمايشش به اين‏ها تعليم داده يقولون امنّا به. وقتي امام در ميان اين‏ها علمي را از قرآن و درباره‏ي قرآن ظاهر فرمود و بياني كرد، آن وقت اين‏ها مي‏گويند امنّا به كلّ من عند ربّنا. بعد توضيحي هم درباره‏ي قرآن مي‏فرمايند: و القران خاصّ و عامّ و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ فالراسخون في العلم يعلمونه([47]) باز اين‏جا مفصّل مي‏فرمايد. با اين‏كه قرآن به اين قسمت‏ها تقسيم مي‏شود: عامّ، خاصّ، محكم، متشابه، و ناسخ و

 

«* آزمون الهي صفحه 100 *»

منسوخ، اما راسخون در علم آن را مي‏دانند. اين يك حديث در بيان اين تفسير.

حديث ديگري در اصول كافي از هشام بن حكم نقل مي‏كند. البته از اين حديث هم استفاده مي‏شود كه يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا كلام شيعيان و مؤمنان ناقص است كه وظيفه دارند در مقابل متشابهات تسليم باشند و تصديق داشته باشند. اين حديث شريف باز همين مطلب را تأييد مي‏كند كه در تفسير آيه‏ي بعد از اين آيه رسيده ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب.([48]) هشام بن حكم مي‏گويد: «قال لي أبوالحسن موسي بن جعفر7» يا هشام إنّ اللّه حكي عن قوم صالحين أنّهم قالوا «ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب» حين علموا أنّ القلوب تزيغ و تعود إلي عماها و رداها إنّه لم‏يخف اللّه من لم‏يعقل عن اللّه. و من لم‏يعقل عن اللّه لم‏يعقد قلبه علي معرفة ثابتة يبصرها و يجد حقيقتها في قلبه و لايكون أحد كذلك إلاّ من كان قوله لفعله مصدّقاً و سرّه لعلانيته موافقاً لأنّ اللّه تبارك اسمه لم‏يدلّ علي الباطن الخفي من العقل إلاّ بظاهر منه و ناطق عنه.([49])

فرمود خداوند حكايت مي‏كند از قومي صالحين كه سخنشان اين است ربّنا لاتزغ قلوبنا خدايا! دل‏هاي ما را به گمراهي ميل‏نده! بعد از اين‏كه آن‏ها را هدايت كردي، گمراه نكن! و ببخشا به ما از ناحيه‏ي خودت رحمت را! همانا تو بخشنده هستي. مي‏فرمايد: اين

 

«* آزمون الهي صفحه 101 *»

را آن موقعي مي‏گويند كه مي‏دانند كه دل‏ها از حق به طرف باطل ميل پيدا مي‏كند و به كوري و همان ضلالت خودش برمي‏گردد. آن وقت فرمودند: مطلب اين است كه كسي كه از خدا نترسيد، نمي‏تواند معرفت پيدا كند. لم‏يعقل عن اللّه، نسبت به خدا معرفتي نخواهد داشت. و كسي كه به خدا معرفت پيدا نكند، تعقّل از خدا نكند. و دركي نداشته باشد. از طرف خدا هم اشراق الهي بر دل و قلب او نمي‏شود. بر معرفت ثابتي كه آن معرفت را ببيند و حقيقتِ آن را بيابد، قلبش گره نخواهد خورد. و كسي اين طور نخواهد بود مگر اين‏كه قولش مصدّق فعلش باشد. و سرّش نسبت به علانيه‏اش موافق باشد.

بعد مي‏فرمايند: براي اين‏كه خداوند بر باطنِ خفي از عقل، دليل قرار نداده مگر به ظاهري و ناطقي از عقل؛ يعني آن‏چه از شخص ظاهر مي‏شود كه همان ترس از خدا، طاعت، بندگي و مانند اين‏هاست، نشان عقل او است. مقصود اين است كه اين آيه‏ي شريفه هم بعد از آن آيه و ادامه‏ي همان آيه است. يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا. و ما يذكّر إلاّ أولوا الألباب. ربّنا لاتزغ قلوبنا، يقولون. اين‏ها هم باز همان حرف را مي‏گويند؛ گفته‏ي همان‏هاست.

در تفسير عياشي حديثي از حضرت صادق7 روايت شده كه مي‏فرمايند: أكثروا من أن‏تقولوا ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و لا تأمنوا الزيغ.([50]) ايمن نباشيد! از اين‏كه دل‏ها ممكن است كه ميل

 

«* آزمون الهي صفحه 102 *»

كند و از طريق حق منحرف بشود.

هم‏چنين حديث ديگري در «تهذيب الأحكام»، در دعاي بعد از نماز غدير روايت شده. دعا مستند به امام صادق7 است. حضرت در دعا اين‏طور تعليم مي‏فرمايند: ربّنا إنّك أمرتنا بطاعة ولاة أمرك و أمرتنا أن‏نكون مع الصادقين. فقلت «أطيعوا اللّه و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم» و قلت «إتّقوا اللّه و كونوا مع الصادقين» فسمعنا و أطعنا. «ربّنا فثبّت أقدامنا و توفّنا مسلمين» مصدّقين لأوليائك «و لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب».([51])

اين روايات هم كه در مورد اين آيه‏ي شريفه رسيده، تأييد مي‏كند كه وظيفه‏ي مؤمنان ناقص در برابر متشابهات اين است كه خطر زيغ و ضلالتِ بعد از هدايت را احساس بكنند. و متمسّك و متوسّل باشند كه مبادا مبتلا بشوند.

پس با اين‏كه و الراسخون در علم را، عطف به اللّه بگيريم. و مراد ائمه‏ي هدي: باشند و رسول خدا افضل ايشان9، با وجود اين، طبق اين روايات، وظيفه‏ي «و الذين لايعملون تأويله» معلوم است، اين است كه يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذكّر إلاّ أولوا الألباب كه باز همين أولوا الألباب به شيعه تفسير شده است.([52]) متذكّر اين مطلب نمي‏شود؛ يعني كسي احساس نمي‏كند كه

 

«* آزمون الهي صفحه 103 *»

وظيفه‏اش اين است كه در مقابل متشابه اين طور بگويد، مگر شيعه كه صاحبان لّب‏اند و به بركت ائمه: صاحبان عقل شده‏اند. آن هم عقل اكتسابي كه سمعي است و از طريق پيروي ائمه: به دست آمده است. اين‏طور به وظيفه‏ي خودشان آشنا شده‏اند كه بايد در مقابل متشابهات، اين‏طور اظهار كنند. نه رد كنند، نه انكار كنند، نه تفسير به رأي كنند. و نه نعوذباللّه متزلزل و مضطرب بشوند. پس اين آيه‏ي شريفه تقريبا بيان موقعيّت مؤمنان ناقص است در رسوخ در ايمان.

و بخش بعدي آيه بيان موقعيّت غير مؤمنان است كساني كه في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة.

فتنه هم در اين‏جا «كفر» معنا شده است؛ يعني ابتغاء الكفر. اين‏ها تبعيّت از متشابه مي‏كنند، و از طريق متشابه كافر مي‏شوند. دست از محكمات برمي‏دارند و به كفر مبتلا مي‏شوند. إبتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله. از طرفي هم خودشان مي‏خواهند براي متشابه معنا و مقصدي در نظر بگيرند.

يعني در مقام تأويل متشابه كه برمي‏آيند، بر اين مبنا و بر اين تصوّر غلط است كه مراد از متشابه آن است كه ما مي‏گوييم و ما درك مي‏كنيم و ما مي‏يابيم. و اگر كسي معنايي و مرادي غير از اين ذكر كند، آن را باطل مي‏دانند.

و به وسيله‏ي همين موازين خود فكر مي‏كنند، بر جميع حقايق احاطه دارند. و اصلاً حقايق را همان‏طور كه مي‏انديشند، حقايق

 

«* آزمون الهي صفحه 104 *»

مي‏دانند. و براي متشابه، آن‏طور واقعيّت قائل‏اند كه با موازين و با ادراك آن‏ها مطابق باشد، كه در واقع خيالي است كه دارند. و اين خيال كه در دل آن‏هاست، از همان زيغ و ميل از حق به سوي باطل سرچشمه گرفته است. از همين باب است كه اين‏ها در مقام انكار محكمات هم برمي‏آيند. وقتي كه مي‏بينند راه پيدا شد، در مقام انكار محكمات و قطعيّات و مداليل قطعيّه‏ي آيات هم برمي‏آيند. ديگر از اين وحشتي نخواهند داشت؛ بلكه مطلقا كلام خدا را بر همين موازين و مقرّرات عقليّه‏ي خود تطبيق مي‏كنند. و در واقع عقول خود را حاكم بر قرآن قرار مي‏دهند. همان عقول محدود و مطبوع به طبايع خود را، نه عقل بسيط خالص. عقل خالص كه با كلام خدا مخالف نخواهد بود. ولي چون عقول اين‏ها به طبايعشان انطباع يافته و محدود و ناقص است، موازيني را هم كه با اين عقول قرار داده‏اند، مي‏خواهند آن‏ها بر قرآن و روايات حجج خداوند و حتّي بر محكمات، حكومت داشته باشد؛ بلكه گاهي مقرّرات عقليّه‏ي خود را بر محكمات كلام خدا مقدّم مي‏دارند. اين‏ها خيالاتي است كه از همان زيغ سرچشمه گرفته است. و خداوند اين‏ها را علم نناميده؛ بلكه خلافِ اين تعمّقات را، علم فرموده است. اين‏ها همان تعمّقاتي است كه از مباني كفر است. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اين نوع تعمّقات را از اركان كفر شمرده‏اند.([53])

 

«* آزمون الهي صفحه 105 *»

اگر تعمّق مي‏كند، سفاهت و جهالت است. اگر متشابه را، تأويل مي‏كند، براي آن معناتراشي مي‏كند، جهالت و سفاهت در برابر عقل است. اگر در نتيجه‏ي ورود و نزول متشابهات، محكمات را انكار مي‏كند، جهالت و سفاهت در برابر عقل است. ديگر هر امري، غير از تسليم، تواضع و متمسّك شدن به محكمات رخ بدهد و هرچه غير از اين‏ها باشد، بايد آن را در برابر أولوا الألباب گرفت. بايد چنين كسي را ذو السفاهة، و ذو الجهالة گفت. آن‏ها ديگر اولوا الجهالة و ذووا السفاهة هستند، سفاهت و جهالتِ در مقابل عقل. اين ديگر عقل نيست. عقل خودش را كجا نشان مي‏دهد؟ در آن‏جايي كه در برابر متشابهات هيچ متزلزل نگردد و تبعيّت از شكوك و مظنّه‏ها نكند. عقل عبارتست از رسوخ در علم، همان درك عجزِ خودش و ثبات در برابر محكمات. عرض مي‏كنم اگر چه ناقص باشد. اما باز عقل است. به جهت اين‏كه در اين امر به اقتضاي فطرة اللّه سلوك مي‏كند.

پس تا به اين‏جا در اين مقدّمات متوجّه شديم كه امر اختبار در زمان غيبت كبري به وسيله نوابي كه به واسطه‏ي داشتن لياقت و قابليت به نيابت موفق‏اند، ادامه دارد نه قابليت‏هاي خاصّ و جزئي؛ بلكه به سبب قابليّت‏هاي كلّي و عمومي كه نسبت به همه‏ي شؤون و امور در آن‏ها وجود دارد، حامل علم مي‏شوند و علومي را نشر مي‏فرمايند كه بعضي از آن‏ها ممكن است براي برخي متشابه باشد. و به همان خلق را امتحان مي‏فرمايند. مؤمنان ثابتِ صادق كه

 

«* آزمون الهي صفحه 106 *»

تسليم‏اند، از محكمات دست برنمي‏دارند و متزلزل نمي‏گردند. ديگران كه مؤمن نيستند، در مقام رد، انكار يا تأويل و تفسير به رأي برمي‏آيند، و بالأخره به اين وسيله خروج خودشان را از ايمان نشان مي‏دهند.

ما مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم را به اين طور شناخته‏ايم كه ايشان در دوران غيبت كبراي امام7 از همان نوّابي هستند كه به نيابت عامّه‏ي امام7 موفّق شدند. به واسطه‏ي قابليت، استعداد و لياقتِ تام و تمامي كه مخصوص خود ايشان است، و به اين اعتبار آن‏ها را نايب خاص مي‏گوييم. نه نايب خاص به آن معني كه بر ايشان تنصيص شده و نصّي رسيده باشد و امام به ايشان توقيعي داده باشند و شخص ايشان را به اسم و رسم به خلق معرّفي كرده باشند، به آن طور نيابت خاصّه‏اي كه در غيبت صغري بود؛ نه، بلكه به اين اعتبار كه اين استعدادها و قابليت‏ها مخصوص است و در اوحد ناس، وجود دارد. و اين بزرگواران متّصف به آن‏ها و صاحب آن لياقت‏ها و استعدادها بودند. و هم‏چنين دريافتيم آن اوصافي كه ائمه: در علم و عمل درباره‏ي چنين نوّابي فرموده‏اند، در اين بزرگواران وجود دارد. و آن‏چه اين بزرگواران اظهار كردند و مورد رد و انتقاد ديگران قرار گرفته، متشابهات كلام اين بزرگواران است كه تفريع بر محكمات كتاب و سنّت شده، و از فروع آن‏ها است. و دليلش محكمات كلام ايشان است كه موافق و مطابق با ضروريات عقلا، اديان و اسلام و ايمان است. كه اگر به خود ايشان رجوع

 

«* آزمون الهي صفحه 107 *»

مي‏كردند، مي‏ديدند چه‏طور هر مطلبي را با ضرورت‏ها مطابق مي‏كنند. همان‏طور كه خودشان هم در نوع فرمايش‏ها، متشابهات كلام خود را به محكمات ارجاع داده‏اند.

و نيز معتقديم كه شيعه در برابر اين فرمايش‏ها آزمايش شدند. آن‏هايي كه تسليم شدند و تصديق كردند مؤمن‏اند و در تشيّع ثابت‏قدم. و آن‏هايي كه در مقام انكار و رد برآمدند، يا اعتراض و انتقاد كرده و مقصودشان رد بوده، و در برابر اين فرمايش‏ها كبر ورزيده‏اند، ما آن‏ها را خارج از ايمان مي‏دانيم. و نوع اشكالات و انتقادهايي كه بر اين بزرگواران شده از همين باب است. الحمدللّه

پاسخ به يك اعتراض

دشمناني به ظاهر دوست و يا دوستاني نادان و اسير هوا، بر مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم اعتراض كرده‏اند كه چرا اين مقامات و فضائل را اظهار كرده‏ايد و بين مردم موجبات فتنه را فراهم نموده، مردم مختلف شده‏اند و با يكديگر اختلاف كرده‏اند تا كار به تكفير كشيده و از تكفير به قتل و غارت؟ اين‏ها اسرار بوده و مي‏بايست كتمان شود.

آنان غافل بوده‏اند از اين‏كه ايشان به وظايف خود آشناتر هستند و به هيچ‏وجه اين اعتراض وارد نيست. به جهت اين‏كه آنان تكليف و وظيفه داشتند ابلاغ بفرمايند. ديگر هر اختلافي هم پديد آيد اعتراضي بر ايشان نيست.

 

«* آزمون الهي صفحه 108 *»

اگر بنا بود بين مردم اختلاف نشود خدا پيغمبران را نمي‏فرستاد و براي پيغمبران اوصياء قرار نمي‏داد. پس همان‏طور كه پيغمبران آمدند و مردم مختلف شدند، بعضي مؤمن و بعضي كافر شدند و در اثر ايمان و كفر جنگ‏ها پيش آمد مؤمنان به جنگ كفار رفتند و آنان را كشتند و كفار به جنگ مؤمنان آمدند و مؤمنان را كشتند و در اثر آمدن انبياء فتنه‏ها زياد شد، اگر بايد فتنه نشود و مردم همه يكي باشند و رضاي خدا در اين بود پس چرا انبياء بفرستد؟

و چرا در هر زماني كه مردم به پيغمبري پيغمبري و كتاب و سنت و روش او عادت كرده بودند دوباره پيغمبري ديگر مي‏فرستاد و آن‏ها را در فتنه و آزمايش قرار مي‏داد؟ و باز عده‏اي ايمان مي‏آوردند و عده‏اي ايمان نمي‏آوردند و فتنه از سر نو برپا مي‏شد و قتل و غارت و كشتن و تكفير پيش مي‏آمد و هركس به اين پيغمبر جديد ايمان مي‏آورد مؤمن بود و هركس كفر مي‏ورزيد كافر بود همين‏طور بعد از انبياء نوبت به اوصياء كه مي‏رسيد برنامه‏ي الهي چنين بود.

بعد از اقرار به مقام كمال و جامعيت اين بزرگواران و اين‏كه به تكليف خود واقف بوده‏اند و با وقوف كامل اين اقدام را داشته‏اند بنابراين هر فتنه‏اي پيش آمده از ناحيه خود بشر است. بشر نبايد فتنه كند. بشر نبايد دنبال فتنه برود. بايد حق را كه فهميد تصديق كند. پس به طور اساسي اين اعتراض وارد نيست.

 

«* آزمون الهي صفحه 109 *»

وظيفه ناقصين

و درباره ما ناقصان دستور رسيده كه اگر به طور كامل مي‏توانيد بيان كنيد و كاملاً به ادله‏ي مطلب وقوف داريد اجازه‏ي نشر و انتشار داريد. اما اگر با بيان ناقص و نارساي خود بخواهيد مطلبي را بگوييد، يا نتوانيد دليل را درست اقامه كنيد، يا آن را تحت قاعده و دليلي قرار دهيد، حق نشر فضائل آل‏محمد:را نداريد. چون با اشخاصي رو به رو هستيد كه اهل مجادله و دليل و برهانند. و اگر شما از اقامه‏ي برهان و دليل عاجز شويد هم خود را مفتضح كرده و هم دشمنانتان را بر خود چيره ساخته‏ايد. پس شما بايد اسرار را كتمان كنيد و در معرض قرار ندهيد مگر آن‏كه دليل و راه و رسم نشر و اشاعه‏اش را بدانيد.

 

([1]) العنكبوت: 1 الي 3

([2]) بحار الأنوار ج 2، ص 267

([3]) العنكبوت: 4

([4]) البقرة: 214

([5]) بحار الأنوار ج 18، ص 202

([6]) خطبه‏ي غدير و جمعه: بحار الأنوار ج 97، ص 112

([7]) (باب أحوال السفراء الذين كانوا في زمان الغيبة الصغري وسائط بين الشيعة و القائم7) بحار الأنوار ج 51، ص 342

([8]) (باب ذكر المذمومين الذين ادّعوا البابيّة و السفارة كذباً و افتراءً لعنهم اللّه) بحار الأنوار ج 51، ص 367

([9]) (يا علي بن محمد السمري! … فاجمع أمرك و لاتوص إلي أحد فيقوم مقامك بعد وفاتك فقد وقعت الغيبة التامّة) بحار الأنوار ج 51، ص 360

([10]) بحار الأنوار ج 51، ص 15

([11]) وسائل الشيعة ج 27، ص 140

([12]) شرح حديث عمران صابي، ص 19 ـ (عن ابن عباس عنه9 … و كلّ شي‏ء يسبّح اللّه و يكبّره و يهلّله بتعليمي و تعليم علي) بحار الأنوار ج 26، ص 345

([13]) بحار الأنوار، ج 76، ص 30

([14]) بحار الأنوار ج 26، ص 361

([15]) وسائل الشيعة ج 27، ص 300

([16]) شرح الخطبه، چ سنگي، ص 158

([17]) شرح الخطبة، ص 669، چ‏كامپ

([18]) الكافي ج 1، باب الرد الي الكتاب و السنة

([19]) بحار الأنوار ج 52، ص 326

([20])  مراد بندگان دراطاعت و فرمان‏برداري است نه بندگان پرستش.

([21]) بحار الأنوار ج 51، ص 380

([22]) بحار الأنوار ج 2، ص 79

([23]) بحار الأنوار ج 42، ص 150 ـ (عن سلمان قال إنّ الناس يخرجون من الدين أفواجاً كما دخلوا فيه أفواجاً) الملاحم و الفتن، باب ص 53

([24]) سبأ: 13

([25]) هود: 40

([26]) (عن أبي‏عبدالله7 في قول اللّه «إنَّ عبادي ليس لك عليهم سلطانٌ» فقال ليس علي هذه العصابة خاصّة سلطان. قلت: و كيف و فيهم ما فيهم؟ فقال ليس حيث تذهب. إنّما هو ليس لك سلطان أن‏يحبّب إليهم الكفر و يبغض إليهم الإيمان) بحارالأنوار ج 63، ص 243 ـ كان أبوجعفر7 يقول «فمستقرّ و مستودع» فالمستقرّ قوم يعطون الإيمان و مستقرّ في قلوبهم و المستودع قوم يعطون الإيمان ثم يسلبونه) بحارالأنوار ج 48، ص 159

([27]) (قال علي7 و اعلم أنّ الراسخين في العلم هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الأقرارُ بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب) نهج البلاغة: خطبة الأشباح، خطبه‏ي 90

([28]) (قال علي7 إنّ أمرنا صعب مستصعب لايحتمله إلاّ ملك مقرّب أو نبي مرسل أو عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان) مستدرك الوسائل ج 12، ص 296 ـ حديث نورانيّت: (المؤمن الممتحن هو الّذي لايرد من أمرنا إليه شي‏ء إلاّ شرح صدره لقبوله و لم‏يشكّ و لم‏يرتب) بحار الأنوار ج 2 ، ص 212

([29]) وسائل الشيعة ج 27، ص 62

([30]) بحار الأنوار ج 2: ص 88

([31]) (المَعارِف: محاسن الوجه. واحدها مَعرَف) لسان العرب ج 9

([32]) نهج البلاغة، خطبه‏ي 214

([33]) نهج البلاغة، حكم: 147 ـ بحار الأنوار ج 1، ص 187

([34]) الصراط المستقيم ج 1، الفصل التاسع عشر

([35]) النور: 35

([36]) دوران بين دو نبي، يا دو حّجت را دوران «فتره» مي‏گويند. در زمان‏هاي فتره نبي يا حجّت مشهوري نبوده است.

([37]) قوله7 حسنات الأبرار سيئات المقرّبين. قصص الأنبياء للجزائري ص 47

([38]) نهج البلاغة، خطبه‏ي 222

([39]) آل عمران: 7

([40]) الفتح: 10

([41]) شوري: 11

([42]) التوبة: 43

([43]) الفتح: 2

([44]) نهج البلاغة، خطبة الأشباح 91، ص 125

([45]) نهج البلاغة: خطبة الأشباح، خطبه‏ي 90

([46]) بحار الأنوار ج 4، ص 100

([47]) الكافي ج 1، باب أنّ الراسخين في العلم هم الأئّمة  عليهم‏السلام، ح 2

([48]) آل عمران: 8

([49]) الكافي ج 1، كتاب العقل و الجهل، ح 12

([50]) بحار الأنوار ج 94، ص 181 ـ تفسير العياشي ج 1، ص 164

([51]) التهذيب ج 3، ص 147

([52]) الكافي ج 1، باب من وصفه اللّه تعالي في كتابه بالعلم هم الائمة  عليهم‏السلام

([53]) ( … و الكفر علي أربع دعائم: علي التعمّق و التنازع و الزيغ و الشكّ. فمن تعمّق لم‏يُنب الي الحقّ) نهج البلاغة: الحكم، ح 21