آزمون الهي
يا
سنت امتحان و اختبار
بخشي از فرمايشات استاد معظم اطال الله بقاءه
از دروس ماه مبارك رمضان 1408
با اندكي تغيير
«* آزمون الهي صفحه 2 *»
بسمه تعالي
از خواننده محترم تقاضا ميشود قبل از مطالعه متن كتاب به معناي اصطلاحات ذيل توجه نموده و آنها را به خاطر بسپارد.
نائب: مفرد، و جمع آن نُوّاب به معني جانشين، قائممقام و خليفه و آن كسي كه بر جاي كسي ايستد. نماينده.
نص: كلام صريح كه واضح و آشكار باشد، صريح الدلالة كه احتمال خلاف در آن نرود، آنچه كه جز يك معني احتمال نكند و تأويلبردار نباشد.
عموم: فراگير، همه افراد را شامل بودن.
عام: همگاني، همگان، تمام مردم.
خاص: ضد عام.
نص عام: فرمايش صريح و واضحي از خدا (قرآن) يا پيغمبر و يا ائمه: كه شامل همه افراد يك موضوع واجد شرايط باشد كه چنانچه كتبي باشد توقيع ناميده ميشود.
نص خاص: فرمايش صريح و واضحي از خدا يا پيغمبر و يا ائمه:كه فرد خاصي را شامل شود.
مثالها:
نايب خاص بالنص (نيابت خاصهي شخصي): مانند نواب اربعه امام زمان در غيبت صغري.
«* آزمون الهي صفحه 3 *»
نايب عام بالوصف (نيابت عامهي نوعي): مانند علماء شيعه در غيبت كبري به وسيله احاديث و اما الحوادث الواقعة . . . و حديث و اما من كان من الفقهاء . . .
در متن كتاب دو نوع نيابت ديگر ذكر شده كه توجه به معناي آن ضروري است و مربوط به دوران غيبت كبراي امام7 ميباشد.
1ـ نيابت جزئيه: كه جنبه عمومي دارد و عبارتست از تحمل حقي و يا ابلاغ خيري به بندهاي از بندگان خدا و همگان را لياقت و قابليت به دست آوردن آن ممكن است و بسته به «قابليتهاي طبيعي» افراد ميباشد.
2ـ نيابت كليه، عامه و يا خاصه: اين نوع نيابت در افراد خاصي پيدا ميشود و در هر كسي اين قابليت و لياقت نيست از اين جهت آن را نيابت خاصه ميگويند و چون در شؤوناتي كه نيابت ميكند نسبت به علوم، حقايق و امور ايماني جنبهي عمومي و همگاني دارد نيابت عامه ناميده ميشود.
مثالها:
نيابت جزئيه: قائممقامي كه به طور صريح كتباً و يا شفاهاً انتخاب ميشود مانند ابوالاسود دوئلي به وسيلهي اميرالمؤمنين7 براي تنظيم و تدوين علم نحو. و مانند زراره و ابوبصير و مسلم جهت اشاعهي فقه در مسجد كوفه از طرف امام صادق7.
نيابت كليه: مانند بزرگان شيعه، كاملين، نقباء و نجباء در عصر غيبت كبري به حديث مقبولهي عمر بن حنظله.
«* آزمون الهي صفحه 4 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمدللّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
خداوند عالم در سورهي مباركهي عنكبوت ميفرمايد:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم Ä ألم Ä أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا امنّا و هم لايفتنون Ä و لقدفتنّا الّذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الّذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين([1]) اين سنّت خداوندي در همهي زمانها و در همهي امّتها است. زيرا ايمان تنها زباني نيست كه با گفتن و اظهار آن، مقصود انجام شده باشد؛ بلكه حقيقتي است داراي ابعاد مختلف كه همراه خود تكاليف و وظايفي را بر عهدهي مؤمن ميآورد. و مردم با اظهار آن، رها و واگذارده نميشوند. مگر آنكه وجود چنين حقيقتي را در جميع ابعادش به نمايش درآورند. و اين امر جز در بوتهي آزمايش، گرفتاري و امتحانها، به گونهاي ديگر انجام نمييابد. پس بايد در معرض آزمايش درآيند. و هركس از بوتهي آزمايش صاف و خالص درآمد، مؤمن است و در ايمان راستين ميباشد.
آزمايش، اصلي از اصول اديان آسماني و سنّتي جاري از سنن الهي است. اگرچه خداوند به حقيقت دلها آگاه است. پيش از آنكه
«* آزمون الهي صفحه 5 *»
آزمايش بفرمايد، از راستين بودن يا دروغين بودنِ ايمان هر كسي باخبر است. ولي نظام جزا و پاداش را بر اين اساس قرار داده كه مردم را بر آنچه به انجام ميرسانند، محاسبه و مجازات فرمايد. نه بر حسب آنچه از ايشان ميداند. آزمايش هم همان مكشوف ساختن واقع است. اين نظام از جهتي با فضل خدا، از جهتي با مسألهي عدل الهي، و از نظري با روش و منهج تربيتي پروردگار متعال ارتباط دارد.
اسباب آزمايش
1ـ گرفتاريهاي شخصي و اجتماعي
در دنيا سببهاي مختلفي به جهت آزمايش مؤمنين ممكن است فراهم شود.
الف ـ اگر شخص در ايمانش صلابت، رسوخ، ثبات و دوام نداشته باشد خواه و ناخواه در پارهاي از آنها از پاي درميآيد، و باطن خود را آشكار خواهد ساخت.
ب ـ آزار و صدماتي كه از طرف كفّار و اهل باطل متوجّه مؤمن ميشود و نميتواند از خود دفاع كند، و آنها را از خود دفع نمايد، و از طرفي براي خود يار و مددكار هم نميبيند، اين امر از آزمايشهاي الهي است.
ج ـ گرفتاريهايي كه متوجّه اهل و عيال شخص ميشود و براي رفع آنها انسان در فشارهاي اجتماعي و زندگي قرار ميگيرد، از آزمايشهاي الهي است.
د ـ تنگي معيشت و تهيدستي، بالا رفتن هزينهي زندگي و
«* آزمون الهي صفحه 6 *»
بار آمدن مشكلاتي از اين ناحيه، از آزمايشهاي الهي است.
هـ ـ مصائب و بيماريها، دربدريها و ناكاميها، سختيها و نابسامانيها، از آزمايشهاي الهي است.
و ـ پيروزيهاي ستمگران و رفاه حال كفّار و از خدا بيخبران، آسايش و آسوده زيستنِ اهل باطل و كاميابيهاي اهل عصيان و طغيان، از آزمايشهاي الهي است.
ز ـ احساس تنهايي يا احساس قلّت و اندكبودن جمعيّت در سير فكري و عقيده، يكي از آزمايشهاي بزرگ است كه انسان از تنهابودن يا در اقليّت بودن خود و همعقيدههاي خود، احساس وحشت ميكند و او را در طريق ايمان سست ميگرداند.
اميرالمؤمنين7 ميفرمايد: و لا تستوحشوا في طريق الهدي لقلّة أهله.([2])
در بعضي از آيات شريفهي قرآن پارهاي از آزمايشها يادآوري شده است كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم.
أم حسب الذين يعملون السيئات أنيسبقونا ساء ما يحكمون([3]) آيا اينطور فكر ميكنند كساني كه در باطنها و سريرههاي خويش مرتكب بديها شده و نفاق ميورزند، كه ميتوانند بر ما پيشي بگيرند و خود را از ايمان آورندگان به شمار آورند. در صورتي كه در باطن و حقيقت، از كفّار و منافقان ميباشند.
أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لمّا يأتكم مثل الذين خلوا من قبلكم
«* آزمون الهي صفحه 7 *»
مسّتهم البأساء و الضرّاء و زلزلوا حتي يقول الرسول و الذين امنوا معه متي نصر اللّه. ألا إنّ نصر اللّه قريب.([4]) همچنين ساير مواردي كه در آنها امتحان انجام مييابد، بيان گرديده است.
2ـ اركان دين
يكي از موارد مهمّي كه مردم به آن آزمايش شده و ميشوند، امر اركان دين است. نظر به اينكه اركان دين چهار است: اول توحيد، دوم نبوت، سوم اقرار به ولايت ائمه و فاطمهي زهرا:، و چهارم اقرار به ولايت اولياء و برائت از اعداء، و در اقرار به ولايت اولياء، اقرار به مقامات و فضائل شيعيان هم لازم است، روي اين جهت مردم به هريك از اين اركان آزمايش شدهاند. آناني كه ركن اول را نپذيرفتند، و دعوت رسول اللّه9 را كه ميفرمود: قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا([5]) اجابت ننمودند، هلاك شدند. آناني كه آن را پذيرفتند و به توحيد خدا اقرار كردند، به ركن دوم كه امر نبوت باشد، امتحان شدند. پس آناني كه به اين ركن هم اقرار نمودند، توحيد از ايشان پذيرفته شد. و آنهايي كه اقرار نكردند، توحيد هم از ايشان پذيرفته نگرديد.
باز كساني كه ركن دوم را پذيرفتند، به ركن سوم امتحان شدند كه امر ولايت ائمه: باشد. در اين ركن چه اختلافها كه پيش نيامد! چه فرقهها كه پيدا نشدند! و چه تشتّتها كه رخ نداد؟! امتحان عجيبي است. كساني توانستند ايمان سالم و ديانت صحيح داشته
«* آزمون الهي صفحه 8 *»
باشند كه به امامت و ولايتِ ائمهي اثناعشر: اقرار نموده و اهل نجات شدند. ولي آنها هم باز به ركن چهارم آزمايش شدند كه امر شيعه و اقرار به ولايت ايشان و برائت از اعداء آل محمد: و اعداء شيعيان ايشان باشد. و اجمالاً ميدانيم كه اين آزمايش هم بسيار سخت بود. بعد از آن، ثابت ماندند آناني كه ثابت ماندند، و خارج شدند آنان كه خارج گرديدند.
اين آزمايشها پيوسته مستمرّ است و تا ظهور امام زمان حضرت بقيّة اللّه عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف و صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين ادامه دارد. خداوند متعال هر نفسي را به همهي اين چهار ركن آزمايش و امتحان ميفرمايد. و در هر نسلي اهل هلاك و اهل نجات مشخّص ميشوند.
3ـ جانشينان خدا
با كمي دقّت معلوم ميگردد كه در جميع آزمايشهاي اركان دين، در واقع و حقيقت آزمايش به وجود جانشينان خدا بوده است. به اين ترتيب كه خدا آزمايش فرمود اهل توحيد و اقرار كنندگان به ركن اول دين را، به جانشينان خود كه انبياء باشند. زيرا نبوّت عبارت است از جانشيني خدا و قائم مقام او بودن در ايصال و رسانيدنِ احكام به سوي خلق. حضرت امير7 در وصف رسول خدا9فرمود: أقامه في ساير عوالمه في الأداء مقامه.([6]) و هركس كه به وجود
«* آزمون الهي صفحه 9 *»
هر پيامبري آزمايش گرديد، در صورتي كه اطاعت كرد و به جانشيني او از خدا اقرار نمود، از موحّدين و اهل توحيد شناخته شد. و هركس اقرار نكرد و نبوّت؛ يعني جانشيني او را انكار كرد، از كفّار و مشركين محسوب گرديد. باز كساني كه پيامبري پيغمبر خويش را پذيرفتند و گردن نهاده، تسليم شدند، به جانشين آن پيامبر آزمايش شدند كه وصي او بود. هركس وصايت و امامت جانشين آن پيامبر را پذيرفت، از امّت اجابت آن حضرت به حساب آمد. و هركس جانشيني آن وصي را انكار كرد، در باطن كافر شناخته شد.
4ـ غيبت صغري و نواب اربعه
اين امّت هم بعد از رسول خدا9 به امامت و جانشيني دوازده امام: آزمايش شدند. و مؤمن و غير مؤمن از يكديگر جدا گرديدند. مؤمن كسي شد كه به امامت ائمه اثناعشر: و جانشيني ايشان، يكي پس از ديگري اقرار كرد و ايمان آورد. و نظر به اينكه امام دوازدهم7 و عجّل اللّه فرجه الشريف طبق مصالحي از ديدهها غائب گرديد، مطابق سنّت خداوند و سنّت همهي انبياء:، سنّت رسول خدا9 و سنّت ائمهي گذشته:، آن حضرت هم در غيبت صغري شيعيان خويش را آزمايش فرمود به وجود نوّاب و ابوابي كه به وسيلهي توقيع شريف، آنها را به شيعيان معرّفي فرمود. و همه را به متابعت ايشان دعوت نمود. و از مخالفت با ايشان بر حذر داشت. فرمود اطاعت ايشان اطاعت من، و نافرماني
«* آزمون الهي صفحه 10 *»
ايشان نافرماني من است. و دستور داد كه در جميع امور به ايشان رجوع كنند! و آنچه بايد به امام7 بپردازند، به ايشان بپردازند.([7])
مشهورترين نوّاب و واسطهگان حضرت، نوّاب اربعه بودند كه يكي پس از ديگري جانشين و قائممقام آن حضرت معرّفي شدند. و مرجع و ملجأ شيعيان شدند. اسامي مباركهي ايشان عبارت است از: عثمان بن سعيد عمروي، محمد بن عثمان عمروي، حسين بن روح و علي بن محمد سمري. اين بزرگواران يكي پس از ديگري از اسباب امتحان و آزمايش شيعيان شدند. به وسيلهي ايشان مؤمنان به حضرت از غير مؤمنان به حضرت، از يكديگر جدا شدند. چه بسياري كه منكر مقام نيابت ايشان شدند. و چه كساني كه خود به دروغ ادّعاي نيابت حضرت نمودند. و عدّهاي را به گرد خود جمع نموده، اموالي را كه به عنوان امام7 از مردم ميگرفتند، در معصيتها صرف و خرج ميكردند. و چه بدعتها كه در دين گذاردند و مردم هم ميپذيرفتند. در مورد بعضي از آنها توقيع صادر شد. حضرت7 در آن توقيعها آنها را لعن فرمودند. و شيعيان را از باطن پليد آنها با خبر ساختند.([8]) پارهاي، از طرفداري آن ملحدها و مبدعها و دروغگويان دست برداشته، برميگشتند. و پارهاي بر همان
«* آزمون الهي صفحه 11 *»
ضلالت باقي ميماندند و به اين وسيله هلاك ميشدند. بدعتها و الحادهاي اين ملحدها در تاريخ مذكور است.
به راستي جاي شگفتي است كه در ميان شيعهي اثناعشري كساني باشند كه بعد از راهنماييها و بيانهاي دوازده امام معصوم: باز هم اينقدر براي ضلالت و انحراف آمادگي داشته باشند كه تا صداي باطلي بلند شد، فوراً گرد او را بگيرند. و به اين بدعتها و انكارها بگروند! اين نيست مگر از جهت آنكه در واقع ايمان نداشته، منتظر بهانه و اسباب انحراف و ضلالت هستند كه اينقدر زود از طريق مستقيم و مسير صحيح ايمان منحرف گردند. و بديهي است كه هريك از آن ملحدان، مبدعان و مدّعيان دروغين، از ايمان و اسلام خارج بودند. و گروندگان به آنها هم از نظر همهي اهل ايمان، از ايمان و اسلام خارج شناخته شدند. و به ساير اهل باطل ملحق گرديدند.
پس به اين وسيله باطنهاي پليد و خبيث آنها آشكار گرديد. اگر اين امتحان و آزمايش نبود، اين كفّار و ملاحده مشخّص نميشدند. و از صف اهل ايمان خارج نميگرديدند. زيرا انكار نيابت و وكالت نوّاب اربعه، در واقع انكار صاحب الزمان7 بود. و انكار آن حضرت، انكار آباء آن حضرت بود. و انكار آباء آن حضرت، انكار رسول اللّه9 بود. و انكار آن حضرت، انكار توحيد بود. از اين جهت آن منكران را كفره و ملاحده ميخوانيم. و همه را اهل هلاكت و مخلّد در جهنّم ميدانيم.
«* آزمون الهي صفحه 12 *»
البته معلوم است كساني كه در دوران غيبت صغري ثابت قدم مانده و در ولايت اولياء و نيابت نوّاب حضرت نلغزيده، و ايمانشان را از دست ندادند، مؤمناني بودند بسيار محكم و راستين، صاحبان صدق و صفا و وفا. از اين جهت امام7 كار امتحان و آزمايش را سختتر نمودند، غيبت كبري شروع شد. بنابراين همانطور كه شخص شريف امام7 به غيبت كبري غائب گرديد، اشخاص نوّاب و ابواب آن حضرت7 هم غائب گرديدند، نيابت خاصّهي شخصي هم منقطع گرديد، و ابتداء نيابت عامّهي نوعي شد. به اين ترتيب كه ديگر توقيع و نصّي از طرف امام7، يا از طرف نائب چهارمين حضرت7، بر اثبات نيابت شخص به خصوصي صادر نشد. و شخص به خصوصي به عنوان مرجع و ملجأ شيعيان معرّفي نگرديد. امام7 به طور صريح به نايب چهارمين خود دستور دادند كه كسي را بعد از خود به عنوان نايب معيّن نكند([9]) از اين جهت وقتي كه رحلت جناب علي بن محمد سمري آخرين نايب حضرت7نزديك شد، بعضي از دوستان از او پرسيدند كه قائم مقام شما كيست؟ فرمود: للّه أمر هو بالغه([10]) خدا را كاري است كه انجام خواهد داد. و آن عبارت بود از انقطاع نيابت خاصّهي شخصي، و شروع نيابت عامّهي نوعي. خود حضرت7 هم در اين زمينه
«* آزمون الهي صفحه 13 *»
برنامهي دراز مدّتي را پيريزي كردند. و با صدور جملهي شريفهي و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلي رواة حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم و أنا حجّة اللّه([11]) امتحان و اختبار بسيار سخت و پيگير و مداومي را پايهگذاري كردند كه امر نيابت عامّه (مطابق اصطلاح مشهور در برابر نيابت خاصّه) باشد.
5ـ غيبت كبري و بزرگان شيعه
اما در دوران غيبت كبري امر نيابت عامّه به دو شكل تحقق مييابد: يكي نيابت جزئي، ديگري نيابت كلّي. اما «نيابت جزئي» كه جنبهي عمومي داشته و همگان را لياقت و قابليّت به دست آوردن آن فراهم بوده است، نيابت نمودن از آن حضرت7 در تحمّل حقّي يا ابلاغ خيري، به بندهاي از بندگان خداست. از اين جهت لازم نيست كه چنين نايبي جامع و كامل باشد. حتي لازم نيست كه در بعضي از اين امور، عادل باشد و نيز در پارهاي از موارد لازم نيست كه حتي مؤمن باشد. روي اين جهت لازم نيست كه در اين نوع نيابتها، نايب بداند كه نايب شده و به نيابت از حضرت7 اين حق يا خير را به كسي ابلاغ ميكند.
اگر ديگران اين نوع نيابت را ذكر نكردهاند، يا اگر بشنوند چهبسا انكار كنند از بيتوجّهي آنها نسبت به مقام ولايت و شؤون امامت است، و از طرز تفكّر غلطي است كه در زمينهي امامشناسي
«* آزمون الهي صفحه 14 *»
دارند. اما از ديدِ مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم كه با مقامات و شؤونات ولايت و امامت آشنايي كامل دارند، اين نوع نيابت در كوچكترين خيرها و حقها جريان دارد. و امري مستمر و مداوم است. امام7 هركس را بخواهند براي انجام اين نيابت انتخاب ميفرمايند بدون اينكه آن كس خبردار شود. و به حقيقت امر آگاه گردد. در اين نيابت چه شرطي لازم است؟ داشتن قابليّت و لياقت تحمّل و ابلاغ امر خير يا حق، و از عهدهي آن برآمدن. خواه خود شخص هم محبوب امام7، و مرضي خاطر مبارك آن حضرت باشد، خواه مبغوض آن حضرت باشد. ولي بايد قابليّت آن را داشته باشد تا حضرت7 به دست او خيري را جاري سازند، يا با زبان او حقّي را به گوش كسي برسانند. حضرت رسول9 به ابن عباس فرمودند: يابن عباس! لنتجد حقّاً بيد أحد من الخلق إلاّ بتعليمي و تعليم علي7([12]) اي فرزند عباس! در دست كسي حقّي را نخواهي يافت، مگر به آموختن من و آموختن علي7.
پس در اين نوع نيابت است كه امام7 از وراي هر دستي كه خيري از آن جريان مييابد، دستي دارد. و از وراي هر زباني كه حقّي از آن به گوش كسي ميرسد، زباني دارد. خواه صاحب آن دست يا آن زبان، محبوب امام7 باشد، خواه مبغوض. پس امام7محتجب شده و از وراي اين حجابها و بابها و نائبها، خيرها و
«* آزمون الهي صفحه 15 *»
حقها را ابلاغ ميفرمايد. در حديث ميفرمايد: إنّ للّه سبعين ألف حجاب من نور و ظلمة([13]) براي خداوند هفتادهزار حجاب است كه پارهاي از نور، و پارهاي از ظلمت است. در حديثي ميفرمايد: إنّ اللّه يؤيّد هذا الدين بأقوام لا خلاق لهم([14]) خدااين دين را تأييد ميكند به گروههايي كه براي خود آنها نصيب و بهرهاي از دين نيست. نمونهي روشن آن نشر و پيشرفت اسلام در دوران حكومت غاصبان و ظالماني؛ مثل اولي و دومي و امثال آنها است.
اين طور نيابت در جميع خيرات ظاهري و باطني جاري است. در خيرات باطني؛ يعني امور ايماني، امور عقائد و احكام حقّه كه بالأخره به وسيلهي شخصي ابلاغ ميشود به آن كساني كه بايد ابلاغ بشود. حتي در امور ظاهري و خيرات ظاهري هم اينطور نيابت جاري است. فرض بفرماييد: براي رسانيدن صنعتهاي خير و حرفههايي كه براي بندگان موجب خير ميشود. امام7 از اشخاصي كه در آنها اين قابليّتها هست، استفاده ميكنند و توسّط آن اشخاص ابلاغ ميفرمايند. از اهل هر صنعتي ـ البته صنعت صحيح، و حرفهاي كه خير باشد و به نفع بندگان تمام بشود ـ ميشود كسي نيابت كند. نايب ميشود و در رسانيدن آن خير جانشين امام7 است. چه خود بداند، چه نداند. و اكثر نميدانند كه اين مأموريّتي است كه امام7 به عهدهي آنها گذارده و از
«* آزمون الهي صفحه 16 *»
قابليّتهاي طبيعي آنان استفاده شده است؛ مانند نوع افرادي كه با كمال خلوص و شوق طبيعي در صنعتهاي مختلف، كاري را عهدهدار ميشوند و خيري را به بندگان خدا ميرسانند. پس در اين امور همين اندازه «قابليّت طبيعي» باشد، كفايت است. ديگر حتما ايمان باشد، عدالت باشد، لزومي ندارد. چهبسا امام7 از غير مؤمنان، از وجود كفّار هم استفاده ميفرمايند و آنها را در اين امور دنيوي منشأ امور خيري قرار ميدهند. و در واقع اين يك نوع نيابت از طرف حضرت است.
از همين باب ميتوان دستوري را كه ائمه: و بزرگان براي جواز رجوع به خبرگان و اهل خبرهي در هر فنّي و امري دادهاند، حمل نمود. جواز رجوع به خبره، استفادهي از خبرويّت او در هر امري، اين به واسطهي همان «قابليّتهاي طبيعي» است كه در اثر رجوع به آنها انسان به امر خيري نائل ميشود. و مقصد خيري به انجام ميرسد. ميشود اين امر را، از همين نوع نيابت خاص دانست. شخص خبير در هر فنّي را، ميشود نايب امام7 دانست؛ اما «نايب خاص» در اين امر خاص، و در اين مورد خاص؛ بدون اينكه خودش بداند نيابت دارد.
البته در بعضي از امور؛ به خصوص در امور باطني و معنوي، چهبسا در چنين جانشينان و نوّابي، عدالت و ايمان شرط باشد از قبيل: اخذ احكام شرعيّه، يا انجامشدن بعضي از شهادتها و اموري
«* آزمون الهي صفحه 17 *»
كه مترتّب بر عدالت و ايمان است. در اين طور موارد، البته لازم است كه شخص علاوهي بر قابليّت طبيعي و لياقت فطري، صاحب ايمان، يا علاوه بر ايمان، صاحب عدالت هم باشد. اين طور موارد ممكن بوده و هست. ولي منظور اين نيست كه در ايصال اين خير يا اين امر، به طور مطلق عدالت يا ايمان لازم و شرط باشد؛ بلكه نظر به اينكه افرادي كه بايد اين امر به آنها برسد، ناچارند كه به عادل رجوع داشته باشند، يا لازم است كه رجوع به مؤمن داشته باشند، يا از شاهد عادل، امري را بپذيرند، اين عدالت و ايمان مربوط به آنها و نسبت به آنهاست. نه آنكه نظر به ايصال و به اصل جريان و فعاليّتي كه بايد انجام شود و خيري كه بايد صادر شود باشد.
در اينطور نيابت كه در دوران غيبت كبري انجام ميشود، اختباري در كار نيست. ديگران هم به اينطور جانشينان و نمايندگان امام7آزمايش نميشوند. اگرچه براي اختبار و آزمايشهايي كه در زمينهي چنين نُوّابي پيدا ميشود، ميتوان وجه بعيدي پيدا كرد. اما خيلي بعيد است.
نيابت كليه يا عامه
در غيبت كبراي امام7 يك نوع نيابت ديگري هست كه از آن به نيابت كليّه و يا نيابت عامّه ميتوان تعبير آورد.
چون اين نيابت در افراد مخصوصي پيدا ميشود و امام7، اشخاص مخصوصي را براي اين امر برميگزينند، از اين جهت
«* آزمون الهي صفحه 18 *»
نيابت را نيابت خاصّه ميگويند. و نايبي كه انتخاب ميشود، نايب خاصّ و «جانشين خاص» ناميده ميشود.
توجه: البته متوجّه هستيم اين اصطلاح غير از آن اصطلاح مشهوري است كه در دوران غيبت صغري به كار برده ميشد. در دوران غيبت صغري وقتي «نايب خاصّ» گفته ميشود مرادمان نايب منصوصي است كه از طرف امام7 بر او تنصيص شده، و به خصوص توقيع به نامش رسيده، و شخصاً به شيعيان معرّفي گرديده است. ولي چون چنين نيابتي در دوران غيبت كبري نيست، از اين جهت اصطلاح نايب خاص يا نيابت خاصّه در غيبت كبري، اصطلاح ديگري ميشود غير از آن اصطلاحي كه در دوران غيبت صغري گفته ميشد.
در دوران غيبت كبري اگر نايب خاص يا نيابت خاصّه گفته شود، مراد نيابت كليّه و نيابت عامّه است كه امام7 در جميع شؤونات دين كسي را انتخاب بفرمايند و بدون تنصيص و نص، او را تسديد و تأييد كنند. و او را در رسانيدن حقايق ايماني و معارف الهي، و چهبسا در رسانيدن حرفههاي ظاهري به بندگان و رعيت خود، واسطه قرار بدهند. چنين شخصي را نايب عام ميگويند. به جهت اينكه در شؤوناتي كه نيابت ميكند، نسبت به علوم، حقايق و امور ايماني، جنبهي عمومي و همگاني دارد. و خاص ميگويند به اعتبار اينكه هركس هركس، اين لياقت را ندارد. و در هر كسي اين قابليّت پيدا نميشود؛ بلكه مخصوص اشخاصي است كه امام7
«* آزمون الهي صفحه 19 *»
به ظاهر و باطن ايشان آگاهاند. و آنها را براي اجراي چنين امري انتخاب ميفرمايند. به اين اعتبار بر آنها نايب خاص اطلاق ميشود.
در دوران غيبت كبري وجود چنين نوّابي در اختبار و آزمايشها، اصل است. و اين بزرگواران در نيابت، مقام اصالت، و مقام ظاهر امام را دارا هستند. و در واقع مثال و مجلاي امام7ميباشند.
به اين سبب جميع اخلاقيّات و همهي علوم لازم براي رعيّت، از چنين بزرگواراني صادر ميشود. و آنها را از ايشان ميشود اخذ كرد. به تعبير ديگر هم در مقام علم، حامل علم امام هستند و هم در مقام عمل، نمايندهي مقام اخلاقي و مقام ظاهري و باطني امام7هستند.
در وصف ايشان حديثي رسيده است كه در اين حديث شريف به استفادهي بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم ايشان توصيف شدهاند. اين حديث شريف به عنوان «مقبولهي عمر بن حنظله» مشهور است. و مقبوله گفته شده به اعتبار اينكه مورد قبول تمام علماست. چون سند اين حديث را ضعيف ميدانند. اما نظر به اينكه مضمون آن مورد عمل همهي علماء قرار گرفته، از اين جهت اين حديث شريف را تعبير ميآورند به «مقبوله»؛ يعني مورد قبول همهي علما. و عمر بن حنظله راوي اين حديث است. حضرت فرمودند: أنظروا الي رجل منكم قدروي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا فارضوا به حكماً فانّي قدجعلته عليكم حاكماً فإذا حكم بحكمنا و لميقبل
«* آزمون الهي صفحه 20 *»
منه فإنّما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ و الرّاد علينا رادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه.([15])
در اين حديث شريف امام7 نيابت عامّه و مقام حاكميّت را به اشخاصي دادهاند كه در ميان شيعياناند و از شيعيان هستند. و موقعيّتي دارند كه در وصف ايشان اين فرمايشها صادق است. البته با توضيحي كه از اين حديث شريف عرض ميشود، معلوم ميشود كه در دوران غيبت كبري چنين اشخاصي كه به چنين صفاتي متّصفاند، پيدا ميشوند و چنين قابليت و لياقتي را پيدا ميكنند كه امام7 ايشان را در ميان شيعيان حكَم و حاكم قرار دهند، نه به طور تنصيص؛ بلكه به طور توصيف كه او را وصف ميفرمايند. سپس در هرجا اين وصف پياده شد و تطبيق كرد، ما بايد او را به اين مقام بشناسيم.
اختبار و آزمايشي كه در مطالب قبل عرض شد، در زمينهي چنين نواب و جانشيناني است كه حكم اين بزرگواران در دوران غيبت كبري؛ مثل حكم نوّاب مخصوص و منصوصِ در دوران غيبت صغري است. در دوران غيبت صغري، امام7 هركس را كه به عنوان نايب و نمايندهي خود معرّفي ميفرمودند و بر اسم و رسم و خصوصيّات او تنصيص ميكردند، شيعيان به تصديق و متابعت كردن آن منصوص و آن شخص نايب مخصوص، امتحان و آزمايش ميشدند. و اگر كسي در دوران غيبت صغري بر چنين نايبي رد ميكرد، كافر و از ايمان خارج بود. و اگر كسي به دروغ، ادّعاي
«* آزمون الهي صفحه 21 *»
چنين نيابتي را ميكرد، او هم كافر و از ايمان خارج بود.
در دوران غيبت كبري نيز امتحانها، آزمايشها و اختبارها در وجود مبارك چنين نوّابي است كه در جميع مايحتاج رعيّت از نظر: ايمان، دين و خيرات نمايندگي تام پيدا ميكنند. حكم ايشان، حكم آن منصوصينِ در دوران غيبت صغري است. اقراركردن به مقامشان و متابعتكردن اين بزرگواران، ميشود ايمان. و اگر كسي مخالفت كند و ايشان را انكار كند، ميشود كفر. و به اين انكار، از ايمان خارج ميشود.
بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم نكات اين حديث شريف را توضيح دادهاند كه سنّت الهي توقّفپذير نيست. امر اختبار و آزمايش ادامه دارد و تا وقتي كه امام7 ظاهر شوند، آزمايش مستمر است. بعد هم باز اختبار و آزمايش به وجود خود آن بزرگواران انجام ميشود. اين امر در دوران غيبت كبري هم همينطور ادامه دارد. و به وجود اين بزرگواران اختبار و آزمايش انجام ميشود.
البته همانطور كه گفتيم در دوران غيبت صغري در مورد منصوصين، آزمايش در دو امر بود: يكي اينكه شيعيان تصديق كنند آن نايب منصوص مشخّص شده و معرّفي شدهي از طرف امام7 را و از او متابعت كنند. ديگر اينكه اگر مدّعي كاذبي پيدا شد و به دروغ ادّعاي نيابت كرد، و امام7 دروغ او را ظاهر ساختند و امرش را ابطال فرمودند، او را تكذيب كنند؛ مثل اينكه در دوران غيبت صغري هركس به دروغ از طرف امام7، ادّعاي نيابت مخصوص و منصوص ميكرد،امام7 او را رسوا ميفرمودند. حال يا به توقيع
«* آزمون الهي صفحه 22 *»
صادركردن، يا به اينكه كار او، به الحاد و بدعت گذاردن در دين منجر ميشد. و به اين وسيله شيعيان متوجّه ميشدند و امرش باطل ميشد. پس در دوران غيبت صغري امتحان و آزمايش، در اين دو مقام و دو امر بود. در دوران غيبت كبري هم همينطور، امتحان و آزمايش نسبت به چنين نيابتهاي كليّه و نوّاب عام؛ در دو امر انجام ميشود: اول اينكه شيعيان وظيفه دارند، چنين نايبي را از غير او تشخيص بدهند، مقام و موقعيّت او را بيابند و او را متابعت كنند.
براي اينكه اين امر بر شيعه آسان باشد، ائمهي گذشته: و همچنين بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه در نوع فرمايشهاي خود به صفات و موقعيّت چنين نوّابي اشاره كردهاند. هم علم، هم عمل، هم صفات علميّه، هم صفات عمليّهي ايشان را ذكر كردهاند. به تعبير ديگر هم باطن ايشان، هم ظاهر ايشان را به ذكر صفات معرّفي كردهاند. پس در دوران غيبت كبري امر به «تنصيص» نيست؛ بلكه امر به توصيف است. اين بزرگواران را توصيف كردهاند كه وقتي انسان آن صفات، مشخّصات و علائم را در علم و عمل دانست، در هركس كه ديد مييابد و ميداند كه او صاحب نيابت عامّه است.([16])
وظيفهي ديگر شيعيان آن است كه از او متابعت كنند. باز شيعيان در متابعت، در تصديق و تسليمبودن آزمايش ميشوند كه بايد تصديق داشته باشند و متابعت كنند و با ايشان مخالفت نكنند. بر ايشان ردّي نداشته باشند. و مقام و موقعيّت ايشان را انكار نكنند.
«* آزمون الهي صفحه 23 *»
به اين دو امتحان ميشوند كه اگر از امتحان درست دربيايند؛ از فرقهي محقّه شمرده ميشوند. و اگر در يكي از اين دو امر تخلّف كردند يا انكار نمودند، خواهوناخواه از فرقهي حقّه خارج خواهند شد.
و بايد بدانيم نايب خاصّ گفتن دربارهي او به اين اعتبار است كه او در ميان شيعيان و مواليان، شخصي مخصوص است كه به اين فضل و فضيلت اختصاص يافته است. حتي او را نميشود در رديف ساير شيعه دانست؛ بلكه تعبير به فضيلت هم شايد اينجا صحيح نباشد. چون در فضيلت، بايد مابهالأشتراكي باشد. تا بعد بگوييم او افضل است. بايد دانست كه در اينجا افضل گفتن، بيمعناست. او خاصّ است، اختصاص يافته و مخصوص است. با ديگران مابهالأشتراكي ندارد.
تعبير مشهوري است كه ميگويند: من فضّل عليّا علي عمر فقدكفر([17]) وجه صحت اين تعبير از همين باب است و بر اين مبناست كه آن كسي كه بخواهد علي را بر عمر فضيلت و برتري بدهد، بايد يك مابهالأشتراكي بين علي و عمر فرض كند. آن وقت بگويد: علي صلوات اللّه عليه در اين مابهالأشتراك، زيادتي دارد. حال آنكه كجا ميشود علي صلوات اللّه عليه را با عمر مقايسه كرد. آن وقت گفت: علي افضل است؟! مثل اين ميماند كه بگوييم انسان از جماد افضل است. اين معنا ندارد. انسان با جماد، چه ربطي دارد تا با يكديگر سنجيده شوند؟ و بگويند: انسان از خاك افضل است! از اين جهت
«* آزمون الهي صفحه 24 *»
آن كسي كه گفته: من فضّل عليّا علي عمر فقدكفر خواسته بگويد كه اگر كسي حضرت امير را كنار عمر بگذارد و با عمر مقايسه كند، اين كفر است.
حال در اينجا هم همينطور. معناي اينكه ميگوييم نايب خاصّ؛ يعني از نظر قابليّت و لياقت مخصوص است. روي همين جهت هم مختص شده و اختصاص يافته به اينكه حامل انوار امام7 بشود، و از طرف آن حضرت حامل خيرات گردد. و در امور كلّي و جزئي بتواند نيابت داشته باشد كه از ايشان تعبير آورده ميشود به قريهي ظاهره. در واقع آن علاماتي كه گفتيم نشاندهندهي اين است كه چنين بزرگواراني به بركت آن اوصاف باطني و آن اعمال ظاهري، ظاهر و باطن خود را تزكيه نموده، قابليّت خود را تصفيه كرده و به سريرهي خود نموّ دادهاند. و چون براي خود چنين قابليّتي را تحصيل كردهاند، امام7 هم بر فؤاد اين بزرگواران نور معرفت و نور محبت را اشراق فرموده، و بر قلب مطهّر ايشان نور يقين را اشراق كرده، و همچنين بر صدر اين بزرگواران نور علم را افاضه فرموده است. پس به واسطهي همان قابليّتي كه براي ايشان بوده و به دست آوردهاند، به چنين رتبهاي رسيدهاند.
البته هر مقدار هم كه محبّت و يقينشان اضافه شود و اين اشراقات از حيث علم، محبّت و عمل اضافه بشود، يقينا باز توجّه و اقبالشان به سوي امام7 زياده ميشود. و هرچه اقبال و توجّهشان بيشتر باشد، از طرف امام7 هم افاضه اضافه ميشود. ايشان استفاضه ميكنند. امام هم افاضه ميفرمايند. اينها به بركت آن
«* آزمون الهي صفحه 25 *»
صفات حسنه و اعمال صالحه استناره ميكنند. امام7 هم اناره ميفرمايند. و ايشان را نوراني ميكنند. آن وقت براي امام باب ميشوند. و از طرف امام7 بر جميع امور و حقايق و خيرات، نايب ميشوند. و براي شيعيان در كلّي و جزئي امورشان، مرجع خواهند بود و در جميع بلاها، ملجأ خواهند بود. به بركت ايشان بلاها از شيعيان، رفع ميشود. امين خدا و امين امام7 خواهند بود در رسانيدن خيرات به شيعيان و دفع بليّات از ايشان. همچنين در حقوقي كه بايد به صاحبان حقها ايصال بشود، وساطت دارند. همينطور در ابلاغ وظايف بندگان و رعيّت، نسبت به امام7امانتدار و اميناند. و براي چنين كاري انتخاب شدهاند. اين بزرگواران محلّ انوار امام، و در واقع مطلع انوار اماماند كه نور امام از ايشان بر ديگران ميتابد و خيرات به ديگران ابلاغ ميگردد. چنين نايبي باب اعظم است. و اطاعتش بر همهي شيعيان واجب، و مخالفتش بر همهي اهل ايمان حرام است. تصديق و اتّباعش ملاك ايمان است. و نعوذ باللّه انكار و مخالفتش ملاك كفر و خروج از دايره اهل ايمان خواهد بود.
توصيف بزرگان
در حديث شريف «مقبولهي عمر بن حنظله» امام صادق7فرمود عرف أحكامنا، از كلمهي أحكامنا استفاده ميشود كه اين بزرگواران به جميع احكام خلق معرفت دارند. چرا؟ چون جمع
«* آزمون الهي صفحه 26 *»
مضاف، افادهي عموم استغراقي ميكند. و شكّي نيست كه ائمّه:براي هر شيئي، حُكمي دارند. وقتي أحكامنا ميفرمايند، پس ائمه: براي هر شيئي، حكمي دارند. و چون همهي اشياء و همهي وجودهاي اشياء مبتني بر حق است. خواهوناخواه در اين عالم در مقابل هر حقّي، باطلي است. چون عالم خلط است، خداوند در اين عالم بين حقايق و اباطيل خلط فرموده است. پس ائمه: حكم هر حقّ و هر باطلي رافرمودهاند و خواهوناخواه براي آن بزرگواران در هر حقّي و باطلي حكمي است. اين فرمايش كه ميفرمايد عرف أحكامنا نشاندهندهي اين است كه اين بزرگواران به جميع احكامي كه ائمه: در مورد هر حق و باطلي بيان فرمودهاند، آگاهاند. حال يك وقت هست به طور اصل و به طور قواعد كلّي فرمودهاند. و يك وقت هست كه به طور نصّ و خاصّ فرمودهاند كه در هرجا هرطور مصلحت دانستهاند، بيان فرمودهاند.
به طور كلّي در حديث فرمودهاند: ما من شيء إلاّ فيه كتاب أو سنّة.([18]) ما من شيء «يعني ما من شيء من حقّ أو باطل، اي ما من موجودٍ إلاّ فيه كتاب أو سنّة». يعني دربارهي هرچيزي، آيهاي، يا فرمايشي از رسول خدا، يا از ائمهي هدي: رسيده است. پس جميع احكام بيان شده است. خدا در قرآن، و رسول اللّه در سنّت و ائمه هدي احكام را بيان فرمودهاند. پس عرف أحكامنا يعني «نايب
«* آزمون الهي صفحه 27 *»
عام» بايد به جميع احكام وجودي همهي موجودات، و به جميع شؤونات حق و باطل اشياء در عالم واقف باشد. البته به مقداري كه لازم است به رعيّت برسد و مايحتاج رعيّت است. بعد از دانستن جميع احكام، ميفرمايد: و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا. مراد از نظر در اينجا ديد عقلاني است. ديد عقلاني او اينقدر قوي شده، و بصيرت او اينقدر زياد شده باشد كه بتواند در هر شيئي حلال و حرام را متوجّه بشود.
بعد ميفرمايد از خصوصيّاتش اين است كه راوي حديث اين بزرگواران باشد. هرچه از وجودهاي خارجيّهي كونيّه دريافت ميكند، بتواند آنها را با فرمايشهاي خدا و اولياء مرتبط كند؛ يعني براي آن فرمايشي از ائمه: نقل كند. يا با آيات تطبيق كند. و در همهي اين امور در ظاهر و باطنش، در جزئي و كلّي امورش، متابعت ائمهي هدي: را داشته باشد. به همهي وجود به سوي ائمه:اقبال داشته، فقط چشم به درگاه آن بزرگواران دوخته، و به ظاهر و باطن خود از غير ايشان اعراض كرده باشد. از هرچه مربوط و منسوب به ايشان نيست، اجتناب كند. و جميع امورش را به اين بزرگواران تفويض كرده باشد. در همهي احوال، اعتماد و استنادش به ائمه: باشد. به بركت ائمه: به زبان ظاهر و باطن، به زبان حال و قال، از خداوند توفيق بخواهد. ما بايد چنين كسي را در دوران غيبت كبري نايب عام بدانيم.
شيعهي حقيقي و حجاب امام7 ايشاناند كه امام7 به ايشان
«* آزمون الهي صفحه 28 *»
محتجب است و از وراي اين حجاب نوراني؛ ـ بلكه انور از هر نوري خيرات و مايحتاج رعيّت را ابلاغ ميفرمايند.
بنابراين ايشاناند كه در ميان رعيّت مرجعيّت و حكومت كليّه را دارند. چنين كساني وقتي كه حكم كنند، به حكم امام حكم كردهاند. و چون به حكم امام حكم كردهاند متابعتشان واجب و مخالفتشان حرام است. كسي كه بر ايشان رد كند، بر ائمه: رد كرده است. و البته ردّ بر ائمه، طبق همين حديث مقبوله، ردّ بر خداست. و ردّ بر خداوند، در حدّ شرك به خدا و خارج شدن از ايمان است.
و اين امر در همهي علوم ظاهري و باطني جريان دارد. چون چنين قابليتهايي به نور امام7 منوّراند و حامل ظهورات ائمه عليهمالسلاماند. در همين قابليّتها از طرف امام7 القاء مثُل نورانيّه ميشود. روي اين جهت اين ظهورات مخصوص به ايشان است. و به واسطهي آن صفا و تزكيهي كامل كه براي اين قابليتها انجام يافته، آن تجلّيات و امثلهي ملقاة، فقط در اين قابليتها پيدا ميشود. اما در ساير رعيت به واسطهي كثافتي كه در قابليت آنهاست، و به واسطهي خباثت اعمالي كه دارند و عصياني كه در آنها وجود دارد، چنين تجلّياتي نخواهد بود.
شأن چنين بزرگان و نوّابي اين است كه به هر كلمهاي و به هر علمي كه تنطّق فرمودند و علمي را اظهار كردند، بايد تصديق شوند. وظيفهي تمام رعيّت تصديق ايشان است. و انكار ايشان حرام است. به جهت اينكه اين بزرگواران با چنين ملاكي كه در شناختشان داريم،
«* آزمون الهي صفحه 29 *»
نميگويند مگر آنچه با ضرورت عقلا و ضرورت اهل ملّتها موافق است. به خصوص آنچه ضرورت اسلام و ايمان، و ضرورت شيعه بر آن مبتني است. هرچه ميگويند با اين امور مطابقت دارد. اگرچه ممكن است راه مطابقت را رعيّت جاهل نفهمند. طريق تطبيق با ضروريات را ندانند. اما آنچه مسلّم است اين است كه در جميع علومي كه بناست اين بزرگواران در دوران غيبت در بين رعيّت اظهار كنند، امري مخالف با ضرورتها از ايشان صادر، و به زبان ايشان جاري نخواهد شد. ديگران، ممكن است راه تطبيق با ضرورتها را بدانند، و ممكن است ندانند. و چون ممكن است ندانند. از اين جهت اگر به ظاهر موافقت نديدند، وظيفه ندارند در مقام انكار برآيند؛ بلكه بايد به خود ايشان رجوع كنند. و طريق تطبيق را از خود ايشان بياموزند.
نمونهاش امر خود امام زمان7 است. حديثي است كه نقل ميكنند و در ميان شيعه شهرت دارد كه امام7 آن «كلمه» را كه اظهار ميفرمايند، غير از وزير و يازده نقيب، بقيّه نميتوانند متحمّل شوند. از اطراف حضرت متفرّق ميشوند. بعد جوَلاني ميكنند، دوباره رجوع به حضرت كرده، تسليم ميشوند.([19]) اينكه تسليم ميشوند از اين جهت است كه ميدانند امام7 معصوم است. امام در گفتارش خطا نيست. در آن دعوتي كه ميفرمايد خطا نيست. اما چون نميتوانند متحمّل شوند در مقام تفحّص برميآيند. ولي بعد
«* آزمون الهي صفحه 30 *»
كه از تفحّص نااميد ميشوند، ميبينند چارهاي ندارند مگر رجوع به خود امام7، آنگاه با تسليم و اذعان، رجوع به امام7 ميكنند.
وظيفهي رعيّت هم در قبال چنين كاملان، بزرگان و نوّاب عام در غيبت كبري همين است كه اگر مطلبي از ايشان شنيدند كه نتوانستند با ضرورتها تطبيق كنند، در مقام ردّ و انكار برنيايند. اگر هم در مقام تفحّص برآمدند، مانعي نيست. اما اين تفحّص بايد از روي انكار و نعوذباللّه مخالفت نباشد؛ بلكه براي زيادتي بصيرت باشد. وقتي كه چارهاي در خود نديدند و علاج كار را خود نتوانستند بكنند، بايد به خود اين بزرگان رجوع كنند و حلّ مشكل را از خود ايشان بخواهند. به جهت اينكه با اين صفاتي كه ايشان در ظاهر و باطن به آنها شناخته شدهاند، اهل خلاف ضرورت نخواهند بود. و با ضرورت مخالفت نخواهند كرد. چون در اعمال و اقوال، و در ظاهر و باطنشان متخلّق به اخلاق امام، و مؤدّب به آداب امام7هستند. به بركت آن نقطهاي كه از علم در وجود ايشان و در دل مطهّرشان پيدا شده است، البته اقوالشان، مطابق با اقوال معصومين، و اعمالشان هم مطابق با اعمال معصومين: خواهد بود. اينقدر ايشان در عصمتِ تبعي قوّت ميگيرند كه ميتوانيم بگوييم در اين مقام، اين بزرگواران اينطورند كه «لافرق بينهم و بين محمّد و آل محمّد: إلاّ أنّهم عبادهم و أنوارهم»([20]) از نظر اقوال، اعمال و علومشان هيچ فرق نيست. اينطور نمايندگي و نيابت براي اين
«* آزمون الهي صفحه 31 *»
بزرگواران وجود دارد. و بعد از تطبيق صفات عملي و علمي ايشان با آنچه ائمه:فرمودهاند، اين تصديق و اعتراف در برابر اين بزرگواران آسان ميشود.
عدم افشاء سرّ توسط بزرگان
و بايد بدانيم كه اين بزرگواران اسرار را افشاء نخواهند فرمود. كسي فكر نكند كه ايشان سرّي فرمودهاند كه با قاعدهاي از قواعد تطبيق نميشود و تحت قاعدهاي از قواعد داخل نميشود! نه! سرّ نخواهند فرمود. آن اسراري كه مختصّ به خود ايشان است، و آنچه را كه خداوند ايشان را لايق آن ساخته از دريافت اسرار محمّد و آل محمّد:، آنها را به هيچوجه اظهار نخواهند كرد. چون با عصمت تبعي ايشان نميسازد. زيرا در واقع اذاعهي سرّ آل محمّد: افسق فسوق و افجر فجور است. و اين بزرگواران به واسطهي عدالت و اعتدالي كه دارند، مرتكب اظهار سرّ نخواهند شد. و تجاهر و تظاهر به اسرار آل محمّد: نخواهند داشت. اين اجمالي است در زمينهي اين دو نوع نيابت در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه.
پس دانستيم كه در غيبت كبري، اختبار و آزمايش شيعهي اثناعشري و فرقهي محقّه به وجود چنين نوّابي خواهد بود. همانطور كه در غيبت صغري شيعه آزمايش ميشد به نوّاب منصوص و مخصوص كه با اقرار به مقامات ايشان و نيابتشان و تسليم شدن در برابر امرشان، ايمانشان ثابت ميشد و مؤمن بودند. و
«* آزمون الهي صفحه 32 *»
به مخالفت با ايشان از ايمان خارج ميشدند و جزو فرق هالكه قرار ميگرفتند، همينطور اين ابواب و نوّاب در دوران غيبت كبري، در دو امر موضع آزمايش و اختبار شيعه هستند كه عرض شد: يكي اين كه ايشان را به صفاتي كه در فرمايشهاي ائمه: رسيده، و در علم و عمل ايشان را توصيف فرمودهاند، بشناسند. و آنها را از مدّعيان دروغين جدا كنند. ديگر آنكه با ايشان مخالفت نكنند و در مقام متابعت از ايشان برآيند. پس حكم ايشان همان حكم ابواب منصوصين و مخصوصين در دوران غيبت صغري است. و مخالفت ايشان مثل مخالفت با آنهاست كه باعث خروج شخص از حدّ ايمان است. و به واسطهي مخالفت داخل در كفر و نفاق ميشود. حالِ مخالفان با ايشان در دوران غيبت كبري؛ مثل حالِ مخالفان با نوّاب و ابواب منصوصِ از طرف امام7 در غيبت صغري است. حكمشان و حالتشان يكسان است.
در دوران غيبت صغري فرقههايي پيدا شدند كه يا در اثر مخالفت با نوّاب مخصوص و منصوص جدا شدند، يا از مدّعياني متابعت كردند كه در ادّعاي خود كاذب بودند و خود را منسوب به امام ميشمردند. اينها فرقههاي مختلفي شدند از قبيل: «شلمَغانيّه»، پيروان ابوجعفر محمدبن علي معروف به ابن ابيالعزاقر و «حلاّجيّه» كه طرفداران منصور حلاّج بودند و از طرف امام7، توقيع در لعنشان صادر شد.([21]) و با اينكه به ظاهر شيعهي اثناعشري و
«* آزمون الهي صفحه 33 *»
تسليم مقام امامت امام7 بودند، اما بهواسطهي نوع همين مخالفتها، يا متابعت از آن مدّعيان كاذب، مورد لعن قرار گرفتند. و امثال اين فرقهها كه به واسطهي مخالفت كردنشان با حضرات مقدّس نوّاب منصوص و مخصوص، پيدا شدند زياد بودند و ما از نظر ايماني بايد همهي آنها را كافر بدانيم. و نه تنها خارج از شيعه و تشيّع؛ بلكه بايد آنها را خارج از دين اسلام بدانيم.
بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم به اين دو نوع نيابت اشاره كرده و لزوم و دوام آزمايش و استمرار اختبار را مطرح كردهاند. همانطور كه در فرمايشهاي ائمه: رسيده كه آزمايش توقفپذير نيست و نميشود زماني باشد كه اين امر انجام نشود. چنانكه حضرت امير7 وقتي كه اختبارها و امتحانهاي اهل ايمان و مدّعيان ايمان را ذكر ميكنند، ميفرمايند اين قدر اختبار و امتحان ادامه پيدا ميكند كه حتي لا يبقي منكم علي هذا الأمر إلاّ كالكحل في العين و الملح في الزاد([22]) باقي نميماند از شما مگر مانند سورمه در چشم و نمك در توشه ـ طعام ـ .
اين فتنهها، اختبارها و امتحانها در مورد چنين نوّابي برپا ميشود. اما هيچيك از اين فتنهها و امتحانها به كساني كه در ايمان ثابتاند و اهل غرض و هوي نيستند، صدمه نميزند. در موقعي كه امام7نايبي را به اين مقام و موقعيّت شناسانيدند و حامل چنين مقامي را معرّفي فرمودند، او را تسليم و تصديق
«* آزمون الهي صفحه 34 *»
ميكنند. از اين جهت وقوع اين فتنهها و اختبارها به آنها صدمهاي نميزند؛ بلكه ثابتاند و بر همان ايمان باقي ميمانند. و هركس به هر طور كه از ايشان اعراض كرد، حتي به اينكه نعوذباللّه دربارهي ايشان سخني بگويد كه شايستهي مقامشان نباشد، از دين خارج ميشود. اينكه فرمودهاند: «در آخرالزمان مردم از دين فوج فوج خارج ميگردند به طوري كه ديگر به سوي دين عود نميكنند»([23]) اشاره به همين مطلب است. چون موقعيّت ايشان را تصديق نميكنند، به همان تصديق نكردن، و مخالفت كردن، معاندت، و نعوذباللّه سوء قول دربارهي ايشان، دسته دسته از دين خارج ميشوند.
علت انكار امر بزرگان
يكي از اهمّ جهاتي كه باعث ميشود كه اين بزرگواران و موقعيّتشان را انكار كنند و تسليم امرشان نشوند، آن است كه معناي نيابت و وساطت را درنيافتهاند. و نوعا گرفتار اين جهالتاند. متوجّه اين مسأله نشدهاند كه نيابت يعني چه؟ وساطت يعني چه؟ يا تعبيري كه در فرمايشها رسيده است كه اين بزرگواران «ابواب امام» هستند يعني چه؟ معناي ابواب بودنِ اين بزرگواران را درنيافتهاند. حال آنكه اين مسألهاي است كه حتي به شناخت مقام نبوّت و رسالت و امامت مربوط ميشود. ما كه ميگوييم پيغمبر و رسولِ از
«* آزمون الهي صفحه 35 *»
طرف خدا، واسطه و خليفة اللّه، و نايب و قائممقام خدا در روي زمين است، همچنين ائمه را قائممقام رسول اللّه صلي اللّه عليه و عليهم اجمعين ميدانيم، با توجّه به معناي دقيق وساطت و نيابت است. و با توجّه به آن معناست كه معرفت زياد ميشود و ايمان در دل مستحكم و مستقر ميگردد.
معناي ابوابيت
بزرگان ما مقام وساطت، باب بودن و نايب بودن را طوري بيان فرمودهاند كه شخصي كه بخواهد ترقّي ايماني داشته باشد، خيلي راحت ميتواند سير ايماني داشته و كمال ايماني را تحصيل كند. باب و نايب هر چيزي عبارت است از آنچه كه منوبعنه در آن مذكور باشد؛ به طوري كه اين باب و نايب، خود را مخفي كرده، او را ظاهر ساخته باشد. از اين موقعيّت، به «مقام نيابت يا وساطت» تعبير ميآورند كه اگر غير از اين باشد نه به آن ميشود گفت بابِ آن شيء، و نه ميشود گفت نايب آن شيء. نايب، باب و واسطه، اينها تعابير مختلفي است از يك موقعيّت.
حال ما ميگوييم رسول اللّه9 خليفة اللّه است، يا ميگوييم باب خداوند و قائممقام او در بين خلق است، آيا مراد چيست؟ مراد اين است كه اين بزرگوار طوري است كه وقتي كسي به او توجّه كند و با توجّه به مقام رسالتش او را ببيند، نميبيند و نمييابد نزد او مگر خدا را. فعلش را فعل خدا، و قولش را قول خدا ميداند. جز خدا
«* آزمون الهي صفحه 36 *»
چيزي در نزد او مذكور نيست. و او، در جميع شؤوناتش و در همهي جهاتش، نيست ذكر چيزي جز ذكر اللّه. خدا را در او ظاهر، و به وسيلهي او درمييابند، كساني كه با اعتقاد به اين امر، در جميع حالاتي كه به او رجوع ميكنند: قائم باشد، قاعد باشد، راكع، ساجد، متحرّك، ساكن، هرچه، حتي راكب، ماشي، جالس يا نائم باشد، در تمام شؤونات ظاهري و باطنيش، در جميع اين حالات، نزد او خدا را ميبينند. از چنين حالت و چنين امري تعبير آورده ميشود به نايب بودن، قائممقام بودن، باب بودن، وجه اللّه و حجاب اللّه بودن و ساير تعابير.
پس در واقع، نايب، واسطه يا باب، طريق منوبعنه و سبيلي به سوي مقصود است. با اين تعبير كه سبيل و طريقي است كه عين مقصود، و نفس مقصود و مطلوب است. نه اينكه بين باب و مقصود، بين سبيل و مطلوب، فصلي، فاصلهاي و فرقي باشد؛ بلكه وصل است و عين اتصال و اتّحاد است. واقعا طريقي است كه عين مطلوب است. و سبيلي است كه عين مقصود است. معناي نايب بودن و واسطه بودن اين است. از اين جهت در اين بزرگوار قصد نميشود مگر خدا، ذكر نميشود مگر خدا، و از ايشان طلب نميشود مگر خدا. روي اين عنوان و جهت ايشان را نبي، واسطه و نايب گفتهاند، و به تعبير اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه، قائممقام ميگويند. اين شناختي است كه بايد دربارهي نبي داشت. حال هركس در اين شناخت قوي شد، در ايمان خالص ميشود. هر
«* آزمون الهي صفحه 37 *»
مقدار در اين شناخت قوّت بگيرد، ايمانش تقويت ميشود. و اگر در اين شناخت كوتاهي، تقصير و يا اهمال داشته باشد، باعث ميشود مقامي را كه شايستهي نبي است، انكار كند.
ما دربارهي امامان: هم معتقديم كه اين بزرگواران ابواب، واسطگان، نايب منابهاي رسول خدا9 و قائممقامهاي آن بزرگوارند؛ يعني امام7 هم طوري است كه ذكر نميشود در او و به او، مگر رسول اللّه9 كه رسول اللّه هم مذكِّر و يادآورندهي خداست. پس در نتيجه در نزد امام و به امام، مذكور نيست مگر خدا. اين مقام و موقعيّت براي امامان: هم در نزد شيعه ثابت است. معرفت شيعه به امام بايد بر همين اساس باشد كه او را باب رسول اللّه، نايبمناب رسول اللّه و قائممقام رسول خدا9 بداند، به طوري كه هرچه ميگويد و هرچه ميكند، گفته و كردهي رسول اللّه بداند، بعد هم گفته و كردهي خدا بداند. اين معرفتي است كه بايد شيعه تحصيل كند و در اين مرحله و در اين معرفت قوّت ايماني پيدا كند. ترّقي ايمانش بستگي به همين دارد كه همهي حركات، همهي احوال، همهي صفات و اطوار امام را عبارت بداند از حالات و صفات رسول خدا9، بعد هم حالات و صفات خداوند.
كلمهي نايب و باب، بايد در اذهان اين طور معنايي را افاده كند. اذهاني كه با مسائل حكمت مأنوساند، غير از اذهان ديگرند. آنها وقتي كه اين تعابير را ميشنوند، خيلي راحت مسأله را درمييابند. اما ديگران چون در مسائل حكمت تمرين نكرده،
«* آزمون الهي صفحه 38 *»
اذهانشان قوّت ندارد، و بيشتر در عالم فصل بسرميبرند، به آنها تا گفته ميشود فلاني نايب فلاني است، در اين عالم فصل بين آن دو، يك فرق و انفصالي ميبينند. آن وقت همين انفصال، در مسائل ايماني هم در ذهنشان هست. و اين نقصاني در ايمان است. بايد تمرين كرد و اذهان را به شناخت مسائل حكمت و اين نوع مباحث رياضت داد كه وقتي در مسائل ايماني باب، نايب و قائممقام مطرح ميشود، مقصود آن است كه در حكمت الهي مطرح است. و آن در صورتي است كه بين نايب و منوبعنه، بين باب و مقصود، بين طريق و مطلوب هيچ فرق و انفصالي نباشد كه اگر فرق و انفصالي باشد، از نظر حكمت الهي آن را نايب آن منوبعنه نميگويند. همچنين آن را باب آن مقصود و طريق آن مطلوب نميگويند.
در مسألهي مورد بحث ما هم، ابوابي كه مورد بحثاند و در غيبت كبري ملاك امتحان و آزمايش شيعه هستند، مقام و موقعيّتشان همينطور است. اينها ابواب، نوّاب، و قائممقامان امام7 و ولي مطلق هستند. همانطور كه ائمه: يكي پس از ديگري نايب رسول خدا9 بودند، و نيابت از امام سابق داشتند، همينطور اين بزرگواران، اين ابواب هم در غيبت كبري از امام زمان صلوات اللّه عليه نمايندگي دارند و از همهي ائمه و از رسول اللّه9 و از خدا نمايندگي دارند. مقام و موقعيّت اين بزرگواران در دوران غيبت كبري اينطور است. پس شيعه هم در اعتقاد و دريافتِ شخصي و معرفتش به مقامات ايشان، بايد طوري باشد كه براي او
«* آزمون الهي صفحه 39 *»
در نزد ايشان و به ايشان مذكور نشود مگر خدا، مگر رسول اللّه و مگر ائمهي هدي:. شيعيان بايد چنين معرفتي را تحصيل كنند. و در او نبينند، و از او نشنوند و از او دريافت نكنند، مگر گفتار و كردار و صفت و حالتِ ائمهي هدي: و رسول خدا9 را.
او وقتي كه در علم سخن ميگويد، بايد سخنش را سخن امام دانست. وقتي كه فعلي انجام ميدهد بايد فعلش را، فعل امام7دانست. رضاي او را بايد رضاي امام دانست. سخط او را بايد سخط امام7 دانست. خلاصه، معناي نايب و باب همين است. و طريق همين است و غير از اين نيست. در نتيجه او ذكر نميكند براي ديگران مگر امام را، و نشر نميدهد مگر فضائل امام را، و تنطّق نميكند مگر به علم امام7. آنچه نسبت به او داده ميشود، ميتوان نسبت به امام داد. و آنچه را كه به امام ميتوان نسبت داد، به او ميتوان نسبت داد. چرا؟ چون معلوم است او در سرّ و علانيهي خود متوجّه امام7 است. و از غير امام اعراض كرده. از اين جهت طلب نميشود نزد او مگر امام، و قصد نميشود در او مگر وجود امام7. به جهت اينكه او مغمور در طاعت امام است. و به طور كلّي در ظاهر و باطن خود از سخط و معصيت امام صلوات اللّه عليه اجتناب دارد. از اين جهت امام7 در او ظاهرند، در او نافذند، در او حاكماند و در او ناطقاند. امر امام در او نفوذ دارد. تعبير به شيعه هم كه آورده ميشود به همين عنوان، و براي بيان همين مطلب است كه امام7 به جميع شؤونات و مقامات خودشان در شيعيانشان ظاهر
«* آزمون الهي صفحه 40 *»
شده، و شيعه را براي خود مَظهر و ظهور گرفتهاند.
خلاصه، مقام اين نوّاب در غيبت كبراي امام7 مقامي است كه هركس بايد به نيابت آنها، اينطور معتقد بشود. و اينطور تحصيل ايمان بكند كه نيابد در نزد آنها مگر وصف امام، نعت امام، فضل امام، مناقب امام، و شرح مقامات و فضائل امام7 را. و آنچه خدا براي امام از مراتب، درجات و مناقب قرار داده، همه و همه براي رعيّت، در نزد اين نوّاب به دست ميآيد. البته خود اين نوّاب در مقامات و شؤونات خودشان با يكديگر امتيازاتي دارند و بر يكديگر تفاضلي دارند، آن مورد بحث ما نيست. ولي هريك از اين بزرگواران نسبت به رعيت، حكمشان همين است كه عرض شد.
حال باتوجه به مطالب فوق وقتي نسبت به رعيّت سنجيده ميشوند، امام را براي رعيت در جهتي از جهات حجاب نكردهاند. و در امري از امورِ امام7 كه بايد براي رعيت ظاهر و آشكار باشد، بين امام و رعيت ساتر نيستند. در نزد رعيت منقبتي از مناقب امام را مخفي نساخته؛ بلكه اين بزرگواران در نزد رعيت، ظاهر و ظهورِ اماماند. تكتك ايشان مقام و موقعيّتشان همين است كه به وسيلهي ايشان و در نزد ايشان ذكر نميشود مگر وجود مبارك امام7 به جميع شؤوناتش.
و اگر براي شيعيان به واسطهي تطبيق صفاتي كه ائمه: در توصيف نوّاب كليّه ذكر فرمودهاند، آن صفات در علم و عمل و شناخت با چنين كسي تطبيق شد، معلوم است كه وظيفهي هريك از
«* آزمون الهي صفحه 41 *»
رعيت و از شيعيان اثناعشري اين است كه تسليم كنند و تصديق نمايند جميع اموري را كه از اين نايب سرميزند؛ چه بفهمند، چه نفهمند. چه به حسب موازيني كه در دست دارند، مطلبي را كه او اظهار كرده، يا فعلي را كه انجام داده، با موازين خودشان مطابقت بكند يا مطابقت نكند. همين اندازه كه آن صفات و معيارهايي كه امام در احاديث براي علم و عمل چنين نوّابي فرمودهاند، آنها را مطابق ديدند، بايد به همان اكتفا كنند. ديگر موازين و ادّلهاي را كه خود راه ميبرند و در دست دارند، آنها را ملاك و ميزان قرار ندهند. و اعمال و اقوال آن بزرگواران را با آنها نسنجند.
معرفي مدعيان دروغين
و نيز بايد متذكّر اين نكته باشيم كه در مقابل اين بزرگواران، در دوران غيبت كبري طبق سنّت الهي، كساني هستند كه اگرچه به زبان ادّعاي نيابت از امام را نكنند، اما در عمل و در مخالفتشان با اين بزرگواران به دروغ خود را نايب امام معرّفي ميكنند. كه آنان هم براي آزمايش وسيله هستند. و آنها كساني هستند كه در مقام انكار و رد و اعتراض بر اين نوع نوّاب برميآيند. يا فضائل ايشان را انكار ميكنند، يا فضائل ائمه: را انكار ميكنند. و مردم را از اتّباع اين نوّاب نهي ميكنند. حتي ممكن است كار به جايي بكشد كه نهي كنند از معتقدشدن به آنچه اين بزرگواران به آن دعوت ميكنند از فضائل و مناقب امام7، يا حقايق و مبانيي كه در امر دين اظهار ميدارند.
«* آزمون الهي صفحه 42 *»
در هر صورت، هركس در مقابل ايشان قرار بگيرد: به انكار كردن، به سدّ راه كردن، به مخالفت كردن، به معاندت ورزيدن، به نهي كردن از اشتغال به علوم اين بزرگواران و به نهي كردن از رجوع به سوي ايشان ـ با اين كه امام7 ايشان را در جميع امور جزئي و كلّي رعيت، مرجع قرار داده، و وظيفهي رعيت هم رجوع به ايشان است اما آنها نهي كنند و نگذارند كه رعيت به ايشان رجوع داشته باشند؛ بلكه به بهانههاي مختلف درصدد اذيّت و ايذاء ايشان يا اَتباع ايشان برآيند، و به تعابير و افعال مختلف، خودشان و ديگران را از رجوع به ايشان منع كنند و از توجّه به ائمه: و اعتقاد به فضائلي كه ايشان نشر داده، و حقايقي كه منتشر ساختهاند، باز دارند. اينها در حكم مدّعيانِ دروغيني ميشوند كه در غيبت صغري در برابر نوّاب منصوص و مخصوص قرار ميگرفتند كه تصديق آنها، اتّباع آنها و تمايل به سوي آنها، خروج از ايمان خواهد بود.
ممكن است ديگران از اين مطلب غافل باشند كه امر اختبار همين است و غير از اين نيست. زيرا يا بايد آيات و رواياتي كه بر استمرار اختبار و آزمايش دلالت دارد، قبول نكنيم. و يا تسليم بشويم و اين مطلب را بپذيريم، كه الحمدللّه ما تسليميم و ميدانيم كه آزمايش و اختبار در دوران غيبت كبري همينطور است. نوّاب حق و نوّاب كلي، محل و موضع آزمايشاند كه به وسيلهي ايشان شيعهي اثناعشري آزمايش ميشود. و بايد در مقابل ايشان، كساني را كه با ايشان مخالفت دارند و باعث انحطاط ايماني، و يا سدّ طريق تكامل
«* آزمون الهي صفحه 43 *»
ايمان ميشوند، در حكم مدّعيان دروغيني قرار داد كه در دوران غيبت صغري ادّعاي نيابتِ دروغين داشتند.
ممكن است آنان به زبان ادّعاي نيابت نكنند، اما خود همين كارشان كه سدّ راه آن نوّاب را ميكنند و مردم را از اتّباع آنها نهي ميكنند، در واقع دعوت به خودشان، دعوت به نيابت خودشان، و ادّعاي حقانيّت خودشان است. و نعوذباللّه ادّعاي بطلان امر ابواب كلّي امام7 ميباشد.
نوع مخالفتهاييكه مخالفين اين بزرگواران داشته ودارند و سدّ راهي كه نمودهاند مشخّص است. اينها به عناوين مختلف در مقام ايذا، و سدّ راه كمال ايماني برميآيند. نمونههايش در تاريخ زياد بوده، و از زمان ظهور امر مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم بيشتر ديده شده است. و همينطور ادامه دارد. و در واقع ادّعاي نيابت دروغين نمودن، اظهار حق بودن خود و نعوذباللّه باطل ساختن امر بزرگان است كه متوجّه آن هستيم.
به خصوص توجّه به اين نكته لازم است كه اين نوع اشخاص، اشخاصي هستند كه سعي ميكنند در برابر فضائل و حقايق ايماني كه اين بزرگواران نشر دادهاند، آياتي يا احاديثي يا اقوال علماء و حكماي پيشين را كه در آنها ردّ اين فضائل، يا تضعيف استحكام اين حقايق ايماني باشد، مطرح كنند و به سراغ آنها بيشتر ميروند. آن آيات و احاديث را بيشتر مطرح ميكنند تا بتوانند نعوذباللّه تنقيصي در مقامات ائمه:،يا انحطاطي در امر ايمان، و تزييفي در حقايق
«* آزمون الهي صفحه 44 *»
ايماني داشته باشند. و به اين وسيله مردم را به طرف انكار، كفر و عناد بكشانند. اين حربه در كلمات كساني كه با مشايخ اعلي اللّه مقامهم مخالفت كردهاند، بيشتر ديده ميشود. از اين جهت، متذكّر اين مطلب شديم.
آنچه اين نوّاب عامّ براي فضائل ائمه: و حقايق ايماني به آن استدلال ميكنند، اينها ميكوشند كه آنها را ادّلهاي ضعيف نشان دهند كه از نظر دليل بودن، استحكام و موقعيّت دليل بودن را ندارد.
سعي ميكنند كه در خود همين ادّله اختلاف نشان دهند و بگويند اينها متشابهات است.
يا اينكه اينها بايد تأويل بشود. و به ظاهر آنها عمل نشود و يا به آنها اعتقاد پيدا نشود.
سعي ميكنند اثبات تشابه كنند. و يا اثبات كنند كه اين برداشتها تأويل است. يا اينكه اينها باطني است كه صحّت آنها معلوم نيست و آيا بايد به اين باطن معتقد شد يا نه؟
خلاصه به وسيلهي تعابيري ـ كه شايد مطرح بشود ـ اين ادّله را تضعيف ميكنند.
يا ميگويند اين احاديث از احاديثي است كه غلاة جعل كردهاند.
يا ميگويند اين احاديث از احاديثي است كه در كتب صوفيّه موجود است.
يا ميگويند اينها آيات و روايات متشابه است. و از اين قبيل
«* آزمون الهي صفحه 45 *»
تشكيكها اظهار ميكنند. ولي بايد بدانيم كه اين امر تتمّهي همان آزمايش، و دنبالهي همان اختباري است كه امام7 دارند. در واقع بايد شيعه در اين دوران، در برابر اين مشكلات قرار بگيرد.
در تعبيري از امام7 داريم كه همانطور كه براي گرفتن كره، دوغ را در مشك تكان ميدهند كه با ضربههاي شديد كرهي دوغ گرفته ميشود، همانطور شيعيان در دوران غيبت كبري، بايد چنان صدمات و ضرباتي را متحمّل بشوند كه به همين وسيله شيعهي خالص از غير خالص جدا بشود. البته آنهايي كه در ايمان رسوخي دارند، دلشان براي خودشان ميسوزد و در فكر ترقّي خود هستند، آنها محفوظ خواهند ماند. اين فتنهها بر آنها صدمهاي وارد نميكند؛ بلكه در ايمان قويتر ميشوند. در خلوص و در ايمان صافيتر ميگردند. اما آن كساني كه ايمان خالصي ندارند، يقينا در اين فتنهها صدمه خواهند ديد.
از جمله آياتي كه در اينباره رسيده اين است و قليل من عبادي الشكور([24]) و ما امن معه إلاّ قليل.([25]) در تاريخ انبياء مواردي از اين قبيل هست. و ما امن معه إلاّ قليل با اينكه همهي آنها از افراد كامل نبودند. ولي مؤمناني بودند كه با اينكه ناقص بودند و در رتبهي نقصان، اما در همان ايمان و يقين خود ثابت بودند. ثابتبودن غير از كمالِ رتبه است. در همان مقام خودشان ثابت بودند. و در برابر اين فتنهها متزلزل نميگشتند. در وصف اين نوع اشخاص چندين
«* آزمون الهي صفحه 46 *»
فرمايش رسيده است.([26]) از جمله در فرمايش حضرت امير است كه ميفرمايد: اينها در برابر فتنهها متزلزل نميگردند.([27]) و فتنهها آنها را در امر ايمان مضطرب نميگرداند؛ بلكه ثابت قدماند و در ايمان رسوخ دارند.
اين مطلب معلوم است و اشارهاي بود به نوع اشخاصي كه ممكن است با زبان ادّعاي نيابت نداشته باشند اما از نظر حُكم مثل همان مدّعيان نيابتي هستند كه در دروان غيبت صغري به دروغ ادّعاي نيابت داشتند.
از آنچه تاكنون عرض شد دانستيم كه در امتحان و اختبار، شيعهي خالص و مؤمن مشخص ميشود، به اينكه تسليم امر چنين نوّابي كه صفاتشان در فرمايشهاي ائمه: ذكر شده است، ميشود چه صفات علمي و چه صفات عملي. كه آن صفات و علائم در ابتداي كتاب «اصول الفقه» در شرح احوال مولاي بزرگوار ذكر شده است.
«* آزمون الهي صفحه 47 *»
اين نوّاب و حاملان نيابت كليّه در غيبت كبري، در روايات به مؤمنان ممتحن توصيف ميشوند كه بعد از امتحانها و اختبارهاي الهي، اين بزرگواران خلوصشان را به محمّد و آل محمّد: نشان دادهاند.([28]) از اين جهت حامل اين مقاماند و داراي مقام نيابت كليّه شدهاند. اما مؤمنان در رتبهي نقصان، بعد از شناخت چنين اشخاصي و تطبيقكردن آن صفات با ايشان، وظيفه دارند كه به ولايت و محبّت به ايشان متمسّك شوند. و در مواقع حيرت، سرگرداني، فتنهها و امتحانها، از خود اين بزرگواران كمك بخواهند تا بتوانند خود را از شرّ شيطان انسي و جنّي حفظ كنند.
اما در نيابتهاي جزئيّه عرض شد اين شرايط و اوصاف لازم نيست. بعضي از اين نيابتهاي جزئيّه اموري است كه به ايمان، به عدالت و به امور ديگر احتياج دارد. اما بعضي، به اين امور احتياج ندارد. بلكه امام7 اشخاصي را براي اين كار انتخاب ميفرمايند كه در آنها اين قابليّت وجود دارد و به وسيلهي آنها حقّي را ابلاغ ميكنند. حال ممكن است شيعه باشد، ممكن است سني باشد. در ميان شيعه، ممكن است عادل باشد، ممكن است فاسق باشد. همينقدر كه در مسألهاي از مسائل بناست حقّي به ما ابلاغ بشود،
«* آزمون الهي صفحه 48 *»
امام7 صاحب قابليّتي را انتخاب ميفرمايند و به وسيلهي او ابلاغ ميفرمايند. هيچ شرط ديگري لازم نيست. فقط صرف قابليّت لازم است.
اما بعضي علوم، بعضي رشتهها و بعضي امور هست كه در نيابت از آنها نه تنها قابليّت شرط است؛ بلكه در بعضي ايمان، در بعضي عدالت، و در بعضي امور ديگر هم شرط است.
از جمله مثلاً در احكام فقهيّه كه مسائل تكليفي در فروعات است. معلوم است كه امام7 فقيهي را حامل اين مقام قرار ميدهند. اين نيابت را به عهدهي كسي ميگذارند كه شرايط استنباط در او فراهم باشد. علوم لازم براي فهم عربيّت را دارا باشد علاوهي بر آن علوم لازم براي فهم آيات و روايات كه در فقيه بايد وجود داشته باشد. بايد داراي ملكهي الهيّه باشد. كه از آن به قوّهي قدسيّه هم تعبير ميآورند كه به واسطهي آن قوّهي قدسيّه متمكّن باشد از ردّ فروع به اصول، و تفريع فروع از اصول كه فرمودند: علينا إلقاء الأصول و عليكم التفريع.([29]) و همچنين بايد داراي ساير شرايط اخلاقي و صفات نفساني كه مورد تصديق و تأييد امام7 است، باشد.
و خلاصهي آن صفات از نظر اعتقادي و اخلاقي به اين برگشت ميكند كه شخص فقيه مُعرض از ائمه: نباشد؛ بلكه:
مسلِّم امر ايشان باشد و جميع آنچه را كه بر او از فضائل و
«* آزمون الهي صفحه 49 *»
مراتب ائمه: وارد شده، تسليم كند. مگر آن فضائل و مقاماتي را كه از حيث استعداد و فهم، نتواند متحمّل شود. يا مقاماتي كه با ائمه:مناسبت ندارد، و بعضي از غاليها وضع كردهاند، كه آنها را اگر انكار كند مانعي ندارد. از قبيل: اثبات قدم ذاتي ايشان، يا افضليّت ائمه: از رسول خدا9، يا تساوي مقام رسول خدا و ائمهي هدي:، و از اين قبيل اموري كه خود ائمه: از اعتقاد به آنها نهي فرمودهاند. اگر اين امور را انكار كند، مانعي نيست. اما فضائل و مقاماتي كه با امري و اصلي از اصول اعتقادي منافات پيدا نميكند، بايد به همهي آنها معتقد باشد، آنها را تصديق داشته باشد و نسبت به آنها اهل تسليم باشد.
از اينها گذشته از آيات و روايات استفاده ميشود كه بايد صاحب زهد باشد. ثقه باشد. مورد اعتماد باشد؛ يعني دروغ نگويد. اهل عبادت باشد. اهل وقار باشد. اهل ذكر باشد. در برابر نعمتهاي الهي شاكر باشد و داراي ساير صفاتي كه كساني كه در دين به آنها رجوع ميكنيم باشد.
و معلوم است كه اينها نيابتشان جزئي است. در همان شؤوني است كه در آنها صاحب نظرند. و در آن قابليّتي دارند؛ مثلاً به فقيه فقط بايد در احكام فقهيّه رجوع كرد. ديگر نميشود از او مسائل حكمت را انتظار داشت. يا مسائل حكمت را از او اخذ كرد. اين معنا ندارد. به هر كدامشان در رشتهي خودش و در هماني كه قابليّت آن را دارد و اظهار استعدادي ميكند، بايد مراجعه كرد. با همان شرايطي
«* آزمون الهي صفحه 50 *»
كه عرض شد.
اجمال آن شرايط در حديث شريف تقليد ذكر شده است. حديث مفصّل است ولي آن مقداري كه به بحث مربوط است، اين است. حضرت عسكري7 از امام صادق7 نقل ميفرمايند: و أما من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً علي هواه مطيعاً لأمر مولاه فللعوامّ أن يقلّدوه و ذلك لايكون إلاّ بعض فقهاء الشيعة لا جميعهم فأما من ركب من القبايح و الفواحش مراكب فسقة فقهاء العامّة فلاتقبلوا منهم عنّا شيئا و لا كرامة لهم([30]) در اين قسمت حديث شريف، امام7 فقهاي شيعه را به دو دسته تقسيم ميفرمايند: يك دسته كساني كه صيانت نفساني دارند، خودشان و نفسشان را محافظت و نگهداري ميكنند، دين را محافظت ميكنند، با هوا مخالفاند، و نسبت به امر مولا مطيعاند. وظيفهي عوامّ تقليد ايشان، و رجوع به ايشان است در مسائلي كه خود عوامّ پينميبرند و نميتوانند تفريع بكنند.
بعد امام ميفرمايند بعضي از فقهاي شيعه صاحب چنين صفاتي هستند، نه همهي فقهاي شيعه. از اين جهت آن كساني از فقهاي شيعه كه علمي و فقاهتي دارند و حمل روايت ميكنند، اما از آن طرف مرتكب قبايح و فواحش ميشوند؛ مثل فسقهي فقهاي عامّه و اهل سنّت، ـ چهطور آنها مرتكب قبايح ميشوند ـ اينها هم مثل آنها هستند. از اين جهت ميفرمايند: از آنها قبول نكنيد! از
«* آزمون الهي صفحه 51 *»
طرف ما چيزي از آنها نپذيريد! آنها وساطتشان مورد تأييد ما نيست. و لا كرامة لهم آنها اصلاً ارزش ندارند.
اين حديث شريف نشان ميدهد كه در بعضي از همين رشتههاي جزئي و امور جزئي، علاوهي بر قابليّت، شرايط ديگري هم لازم است از قبيل: ايمان، عدالت، تقوي و . . . مقصود اين است كه در امور جزئي همين صفاتي كه ذكر فرمودهاند، كفايت است. اما در نيابت كليّه امر اعظم از اين امور است. از اين جهت دربارهي آن بزرگواران ملاكها و معيارها به طور تفصيل، ذكر شده است. ائمه:صفات ظاهري و باطني، و علمي و عملي ايشان را بازگو فرمودهاند كه در فرمايشهاي بزرگان مذكور است. اگر كسي خواست آنها را بداند، مراجعه كند.
حديثي از حضرت امير7 ذكر ميشود كه در اين حديث به وجود چنين بزرگاني اشاره شده است. و وظيفهي ما ناقصان و مؤمنانِ در رتبهي نقصان را كه در معرض خطريم و به وجود ايشان و هدايت ايشان امتحان ميشويم، ذكر فرمودهاند. و از نوع اين احاديث استفاده ميشود كه بايد در زمانهايي كه امامان: صلاح و مصلحت بدانند كه چنين اشخاصي باشند، ـ در غيبت كبري هم فرق نميكند مثل ساير زمانها ـ بايد اين جريان و اين اختبارها باشد. بايد چنين مؤمنان ممتحني باشند كه حاملان علوم ائمه:هستند. و ديگران به وجود ايشان امتحان بشوند.
به اين حديث شريف توجّه ميفرماييد! امام7 در يكي از
«* آزمون الهي صفحه 52 *»
خطبههاي نهج البلاغه ميفرمايند: و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظين علمه يصونون مصونه و يفجرّون عيونه يتواصلون بالولاية و يتلاقون بالمحبّة و يتساقون بكأس رويّة و يصدرون بريّة لا تشوبهم الريبة و لا تسرع فيهم الغيبة علي ذلك عقد اللّه خلقهم و أخلاقهم فعليه يتحابّون و به يتواصلون فكانوا كتفاضل البذر ينتقي فيؤخذ منه و يلقي قد ميّزه التخليص و هذّبه التمحيص.
ديگران اين قسمت از عبارات اين حديث شريف را چه طور معنا كردهاند؟ ما به معنا كردن ديگران كار نداريم. آن طوري كه به ذهن ميخورد با سوابق ذهني ما نسبت به اين مطالب شريف، و وجود چنين بزرگان و نوّابي، آنچه بايد به آن توجّه داشته باشيم و اين قسمت از خطبه را آن طور معنا كنيم، اين است كه ميفرمايند: بدانيد! بندگان خدا، آن بندگاني كه اين صفت را دارند: مستحفظين علم خدا هستند؛ از آنها حفاظت علم خدا خواسته شده است. اگر اسم مفعول بخوانيم مستحفَظين. و اگر اسم فاعل بخوانيم. چون در بعضي نسخهها اسم فاعل يادداشت شده، المستحفِظ. بندگان خدا آنهايي كه خودشان در مقام برآمدهاند كه حفاظت علم خدا را طلب كنند. چون اكثر نسخ مستحفَظين به وزن اسم مفعول است. از اين جهت همان اسم مفعول معنا ميكنيم. بدانيد! همانا بندگان خدا؛ آن كساني كه از آنها حفاظت علم خدا خواسته شده يصونون مصونه كاملاً علم خدا را نگهباني و نگهداري و حفاظت ميكنند؛ يعني در جايي كه صلاح نيست و خدا راضي نيست، علم را در آنجا نشر
«* آزمون الهي صفحه 53 *»
نميدهند؛ بلكه كتمان ميفرمايند. علم خدا را حفاظت ميكنند در جاهايي كه لازم است. و يفجّرون عيونه از آن طرف، و چشمههاي علم الهي را مرتّب ميگشايند و ظاهر ميسازند.
يتواصلون بالولاية ديگران اين قسمتها را اينطور معنا كردهاند كه رفتار اين مستحفَظين بين خودشان و با همديگر اين طور است. اما آن طوري كه به ذهن ميخورد بايد در بيان اين باشد كه مؤمنان ديگر، روابطشان با آنها چگونه است؟ عباد اللّه و مستحفظين علم خدا، خودشان با خودشان چه رفتاري دارند و چه نوع معاشرتي دارند؟ اين مورد نظر نيست؛ بلكه رفتار مؤمنان ديگر با اينها، و اينها با مؤمنان ديگر در نظر است كه چگونه است و ارتباطاتشان بر چه قسم است؟
اين جملات بعدي به نظر ميرسد كه اينطور باشد يتواصلون بالولاية تواصل؛ يعني رابطه برقرار كردن. ايشان روابطشان با ديگران روابط ولايتي است. اين ولايت در اينجا به معناي محبّت نيست. به جهت اينكه ميفرمايند: و يتلاقون بالمحبّة محبّت بعد ذكر ميشود. پس آن ولايت بايد معناي ديگري داشته باشد. و آن معنا معناي تصرّف است. ولي هستند. اينها مقامشان با مؤمنان ديگر چنان ميشود كه رابطه، صله و وصلشان به طور ولايت است؛ يعني مثل آن كه محمّد و آل محمّد: با خلق در تماس ميشوند و با خلق مرتبط ميشوند كه ارتباطشان، ارتباط ولايتي است؛ يعني بر ديگران مسلّطاند و در ديگران صاحب تصرّفاند. صاحب اذناند و مالكيّت دارند. عرض
«* آزمون الهي صفحه 54 *»
كردم آنچه به ذهن ميرسد، اين است. اگرچه ديگران اين طور معنا نكردهاند. آنها گفتهاند: رابطهي اينها بين خودشان، رابطهي ولايت است. و ولايت را هم به معناي همان محبّت ميگيرند.
و يتلاقون بالمحبّة ملاقات، تلاقي و برخوردشان بر اساس محبّت است. اين فرمايشها براي بيان روابط بين خودشان نيست. براي آنها امر معلوم است. اما مؤمنان ديگر وقتي با اينها ملاقات ميكنند، تلاقيشان بر اساس محبّت است. يتساقون بكأس رويّة. وقتي كه مؤمنان ديگر خدمت ايشان ميرسند، يتساقون سقايهاي كه ميفرمايند به كأس و جامي است كه رويّه است؛ يعني سيرابكننده است. اينها داراي جامهاي علم محمّد و آل محمّد: هستند. و وقتي كه با مؤمنان ديگر ملاقات ميكنند، به آنها جام علمِ سيرابكننده ميدهند. يتساقون به دست يكديگر ميدهند و سقايه ميكنند. و يصدرون بريّة ري؛ يعني سيراب شدن. آن وقت همه سيراباند. همه سيراب، از نزد آنان برميگردند.
لاتشوبهم الريبة مشوب نميشود ايشان را و مخلوط نميشود ايشان را ريبه. شكّي براي اينها نيست. ديگران معنا كردهاند براي خود اينها شكّي نيست. اينها به حدّ يقين ميرسند و برايشان شكّي نيست. لاتشوبهم الريبة البته شكّي براي اينها نيست. ولي آن طور كه به ذهنم ميخورد اين است كه امر ايشان امر مشكوك نيست. لاتشوبهم الريبة يعني كارشان واضح است. ديگر حجّت بالغهي حقّاند. براي اتمام حجّت است. چون حجّتاند، نميشود در
«* آزمون الهي صفحه 55 *»
كارشان شكّ ورزيد؛ يعني جاي شكّ نيست. امورشان واضح و لايح، و براهينشان قاطع و محكم است. البته آن طوري كه به ذهن من ميخورد.
و لا تسرع فيهم الغيبة كسي نميتواند در مورد ايشان عيب بجويد و در غيبت در مورد ايشان سرعت كند. «غيبه» همان ذكرِ عيب است. امري كه اگر شخص بشنود ناراحت ميشود. اگر غيبت اصطلاحي و غيبت شرعي باشد كه حرام است. اگر آن مراد باشد. سرعت نميگيرد در بين ايشان و دربارهي ايشان غيبه؛ يعني كسي نميتواند عيب بر ايشان بگيرد. يا حرفي دربارهي ايشان بزند كه اگر ايشان بشنوند بدشان بيايد. زيرا چنين چيزي ندارند؛ يعني معاصي كه ندارند، عيوب هم ندارند. از اين جهت در مورد ايشان غيبه سرعت پيدا نميكند.
علي ذلك عقد اللّه خلقهم ظاهرا «اللّه» بايد باشد. خداوند خلقت اين بزرگواران را بر چنين خصوصيّاتي قرار داده است. عقَد؛ يعني خلقتشان اين قدر معتدل است كه بر اين طورند. و أخلاقهم اخلاقشان و امور نفسانيشان هم همينطور است. خدا بر اينگونه صفات قرار داده فعليه يتحابّون بر چنين خَلق و خوي، اين بزرگواران با يكديگر تحابُب دارند و محبّت ميورزند. و به يتواصلون. بر همين اساس با يكديگر صله دارند؛ يعني هركس به ايشان محبّت ميورزد، يا ايشان به كسي، تواصل و ارتباط دارند، بر همين اساس است.
آن وقت امام تشبيهي ميفرمايند: فكانوا كتفاضل البذر ينتقي
«* آزمون الهي صفحه 56 *»
فيؤخذ منه و يلقي قد ميّزه التخليص و هذّبه التمحيص. اين بزرگواران مثل تفاضل بذرند؛ يعني مثل بذرهايي كه برگزيده، انتخاب شده و برچيده شدهاند كه ينتقي اينها از ميان حبوب برگزيده ميشوند. وقتي ميخواهند دانهاي را بكارند، از ابتداء آن را رسيدگي ميكنند. آن دانههايي كه خوب است و لايق كاشتن و بذر است، آنها را انتخاب ميكنند. ينتقي انتخاب ميشود. فيؤخذ منه بعد گرفته ميشود. و يلقي آنچه براي بذر و كاشتن مناسب است و ارزش دارد، استفاده ميشود. پس ايشان از ميان خلق برگزيدگاناند. به واسطهي امتحاني كه خدا ايشان را ميفرمايد، انتخابشان ميكند. به همين اعتبار به آنها مؤمن ممتحن گفته ميشود. قدميّزه التخليص جريان تخليص و خالص كردن خدا، آنها را از ديگران جدا كرده. و هذّبه التمحيص امتحان الهي آنها را تهذيب كرده است. به اين درجهي از كمال رسيدهاند. تا اينجا در وصف اين مؤمنان ممتحن است كه حضرت ذكر ميفرمايند.
حال ببينيم وظيفهي مؤمنان ناقص در برخورد با چنين اشخاصي چيست؟ امام7 بعد از آنكه چنين اشخاصي را به مؤمنان ناقص شناسانيدند، آنها چه بايد بكنند؟ ميفرمايد: فليقبل امرؤ كرامةً بقبولها و ليحذر قارعةً قبل حلولها و لينظر امرؤ في قصير أيّامه و قليل مقامه في منزل حتي يستبدل به منزلاً فليصنع لمتحوّله و معارف منتقله. شخص وظيفه دارد كرامت را قبول كند به قبول كردنِ خود كرامت؛ يعني حال كه خدا به شخص، معرفت چنين بزرگاني را
«* آزمون الهي صفحه 57 *»
كرامت بخشيد، وظيفهاش قبول اين كرامت است به قبولكردن همين كرامت و پذيرفتن آن. و بايد شخص حذر كند از قارعه و حادثه، بپرهيزد قبل از وارد شدن آن.
در اينجا نوعا قارعه را مرگ معنا كرده، گفتهاند مراد آمدن مرگ است. قبل از آمدن و حلول مرگ، شخص بايد برحذر باشد. البته مانعي هم ندارد به اين معنا باشد؛ يعني قبل از آمدن مرگ، بايد فكر خودش را بردارد. و اين كرامتي كه خدا بر او فرموده به معرفت بزرگان دين و چنين اشخاصي، حال بايد قدرداني كند و بر حذر باشد از اينكه چنين كرامتي را ضايع كند. ولي ما ميتوانيم قارعه را به معناي هرگونه حادثه و امتحاني بگيريم. انسان بايد از اختبارها و حادثهها حذر كند كه نبادا خداي نكرده در امتحان خلاف برود. ميشود قارعه به معناي حادثه و پيشآمدهايي باشد كه در آن موارد كفر و ايمان انسان، و اقرار و انكارش مشخّص ميشود.
بايد شخص دقّت كند در اين ايام كوتاه زندگيش و قليل مُقامه في منزله در اين مقدار كمي كه در اين منزل دنيا اقامت دارد، بايد فكر كند و در اثر فكركردن به اين امر برخيزد. حتي يستبدل به اين منظور كه بدل كند به جاي اين منزل زودگذر منزلي را. فكر اين را بردارد كه عوض اين منزل دنيايي، منزل آخرت براي خود فراهم كند. و ليصنع لمتحوّله ديگر در مقام صنيعه و كار نيك بر بيايد براي آن مقام و منزلي كه از اينجا به آنجا تحوّل و انتقال پيدا ميكند. همچنين معارف منتقلة كارهاي نيك انجام بدهد براي اينكه بتواند براي آن منتقَل و
«* آزمون الهي صفحه 58 *»
محلّي كه به آنجا انتقال پيدا ميكند، معارف تحصيل كند. اين معارف جمع مَعرِف است.([31]) نه جمع معرفت. معارف به معناي اين است كه براي آنجا نشانيها و جايگاههايي براي خود فراهم كند كه وقتي كه به آنجا ميرسد، راحت باشد.
فطوبي لذي قلب سليم اين قسمت مربوط ميشود به شناخت و اطاعت بزرگ، و همهي اينها كرامتي است كه خدا بر مؤمن ناقص فرموده، از عبارات بعد چنين استفاده ميشود. فطوبي لذي قلب سليم أطاع من يهديه. خوشا به حال كسي كه صاحب قلب سليم است كه اطاعت كند كسي را كه هدايتش ميكند. و تجنّب من يرديه كه كاملاً اشاره به اين مطلب دارد. اين نوّابِ حق كه از طرف امام7 نيابت به حق دارند، هادياناند. و در مقابلشان كساني هستند كه اضلال ميكنند، يرديه او را به هلاكت ميكشانند. پس بايد از آنها اجتناب كند. و از اين هاديان اطاعت كند. و أصاب سبيل السلامة ببصر من بصّره و طاعة هاد أمره و بادر الهدي قبل أن تغلق أبوابه و تقطع أسبابه و به راه سلامت برسد به واسطهي نصرت كردنِ آن كسي كه او را در دين بصير ميسازد و اطاعتِ هدايت كنندهاي كه او را امر ميكند. و شتاب كند به قبول هدايت قبل از اين كه درهاي هدايت بسته شود و اسباب هدايت قطع شود.
تمام اين قسمت كاملاً روشن ميكند كه اينها وظيفهي مؤمنان ناقص است در برابر نوّاب عامّ و كاملان شيعه. و استفتح التوبة
«* آزمون الهي صفحه 59 *»
فأمات الحوبة فقد أقيم علي الطريق و هدي نهج السبيل([32]) همچنين استفتاح توبه كند؛ يعني مرتّب، آن به آن، در هر لحظه و در هر حال، توبه از سربگيرد و توبه داشته باشد كه نكند مرتّب تقصيري كه از او سرميزند، براي او اسباب وبال باشد. و كمكم كارش را به انكار بكشاند. از اين جهت پيوسته بايد استفتاحِ توبه كند. فأمات الحوبة معصيت و نافرماني در برابر چنين كاملاني را از خود دور كند و بميراند. چرا؟ فقد أقيم علي الطريق اين در راه اقامه شده است. دستش را گرفتهاند و او را در راه آوردهاند. حال كه ديگر او توي راه آورده شده، در راه قرار داده شده است، و هدي نهج السبيل نهج سبيل هم كه به او نمايانده شده، اكنون بخواهد كوتاهي كند، خيلي ضرر است.
در تعبيري كه از امام7 در اين خطبه است، به هر دو امر اشاره شده بود. هم به مقام و موقعيّت اين نوّاب كلّي، هم به وظيفهي رعيّت و مؤمنان ناقص در برابر چنين كساني كه امام7 معرّفي ميفرمايند. پس لزوم وجود اين بزرگواران معلوم است و وظيفهي ما هم مشخّص.
حديث ديگري از اميرالمؤمنين
براي اينكه بدانيم كه بايد در بين خلق چنين اشخاصي باشند تا امتحان و آزمايش به اين اشخاص بشود، اين حديث شريف را كميل نقل ميكند. در نهجالبلاغه ذكر شده كه حضرت فرمودند: يا كميل بن زياد إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها فاحفظ عنّي ما أقول
«* آزمون الهي صفحه 60 *»
لك. الناس ثلثة: فعالم ربّاني و متعلّم علي سبيل نجاة و همج رعاء اتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح لميستضيئوا بنور العلم و لميلجأوا إلي ركن وثيق. تقسيمبندي مردم به اين سه قسمت معلوم است. عالم ربّاني را بعضي خواستهاند به ائمهي هدي: تفسير كنند. ولي عالم ربّاني معلوم است كه مراد بزرگان ديناند. و متعلّم علي سبيل نجاة مؤمناني هستند در رتبهي نقصان كه تصديق ايشان را دارند. و همج رعاء كساني از مردم هستند كه به فكر دين نيستند. و امر دين براي آنها ارزشي ندارد. أتباع كلّ ناعق اينجمله صفتشان است.
بعد امام7 ذكر علم و خصوصيّت آن را ميفرمايند، تا آنكه باز ميفرمايند: يا كميل هلك خزّان الأموال و هم أحياء و العلماء باقون ما بقي الدهر أعيانهم مفقودة و أمثالهم في القلوب موجودة. بعد ميفرمايند: ها إنّ ههنا لعلما جمّاً و أشار بيده إلي صدره7 لو أصبت له حملة. اظهار ميفرمايند كه: من علم دارم اما حمله براي اين علم نميبينم. در ضمن بيان ميفرمايند كه مقام امام فوق مقام علماي ربّاني است. علماي ربّاني از امام تعليم ميگيرند. بعد گله ميفرمايند از مردماني كه در معرض هستند و با آنها ميتوانند در تماس باشند، كه آنها چنين دستههايي هستند كه هيچ كدامشان ارزش اين را ندارند كه حامل علم بشوند. آن وقت ميفرمايد: أللّهمّ بلي اين أللّهمّ بلي در برابر اين فرمايشهايي است كه دربارهي نوع مردم دارند كه در اين حديث ذكر شدهاند.
«* آزمون الهي صفحه 61 *»
استشهاد ما اين قسمت حديث است كه ميفرمايد: أللّهمّ بلي لاتخلو الأرض من قائم للّه بحجّة إما ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مغموراً لئّلا تبطل حجج اللّه و بيّناته و كم ذا؟ و اين أولئك؟ أولئك واللّه الأقلّون عدداً و الأعظمون عند اللّه قدراً يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته حتي يودعوها نظرائهم و يزرعوها في قلوب أشباههم. هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة. فباشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون. و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلّقة بالمحل الأعلي. أولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدعاة إلي دينه، اه اه شوقاً إلي رؤيتهم. إنصرف يا كميل! اذا شئت.([33]) بعضي ميگويند اين قسمت حديث شريف، در وصف ائمه: است. اما چنين نيست؛ بلكه در وصف همين علماي ربّاني است. به دليل قسمت اول حديث، كه مشخّص است و لزومي ندارد كه ما در اينباره بحثي داشته باشيم. پس اين تعبير امام7 از چنين اشخاصي نشان اين است كه بايد در ميان امّت اينگونه اشخاص باشند و بايد خداوند براي اتمام حجّت و حفاظت حجج و بيّنات خود، چنين اشخاصي را در ميان خلق داشته باشد. امرشان را رعايت بفرمايد. امورشان را اصلاح كند، تأييد و تسديدشان كند و امرشان را تقرير كند. بالأخره بايد باشند. تا آخر حديث.
در اين قسمتها كه دقّت ميكنيم ميبينيم اين فرمايشها در دوران غيبت كبري با همان نايب عام تطبيق ميكند كه از طرف
«* آزمون الهي صفحه 62 *»
امام7 در جميع امور جزئي و كلّي كه مربوط به رعيّت است، نيابت كليّه دارد.
وقتي در خود كلمهي عالم ربّاني دقّت كنيم ميبينيم عالمي كه علمش منسوب به ربّ و از طرف ربّ است، نميشود علمش، علمي جزئي باشد؛ مثل ساير نيابتهاي جزئيّه در امور جزئي، از قبيل: فقه، نحو، صرف و ساير صنايع. اينها را نميشود به خداوند نسبت داد. چون جزئي است. درست است كه هر خيري و هر امري از طرف خداست و به القاء و فيض اوست. اما انتساب و نسبت دادن علم آن علماي ربانّي به خداوند متعال، بيان اطلاق و كليّتِ آن علم است.
همينطور در متن حديث راجع به وصف اين علماء كه ميفرمايد: خداوند ايشان را قرار داده و زمين از وجود ايشان خالي نيست، به اين منظور كه ألاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته، با دقّت در اينكه «تا حجّتهاي خدا و بيّنات و براهين الهيّه، باطل نگردد و زائل نشود»، معلوم ميشود اين علماء و اقامه كنندگان حجّت خدا كه يا ظاهرند و مشهور، يا خائفاند و مغمور، اينها بايد حاملان علمي باشند كه مخصوص، و علم جزئي نباشد. چون جميع حجج الهي و بيّنات خداوند به وجود ايشان و به علم ايشان، از بطلان، زوال و نقصان محفوظ ميماند.
بعد هم تعبيري كه دارند و الأعظمون عند اللّه قدراً عظمت قدر در نزد خداوند اگر بنا باشد به اين امور جزئي باشد، پس همهي خلق بايد در نزد خدا «أعظمُ قدراً» باشند. و اين تعبير به اعظم و صيغهي
«* آزمون الهي صفحه 63 *»
افعل تفضيلي، ميرساند كه مقام ايشان از ساير حاملان علوم جزئي ممتاز است: از فقها، از علما، از حكما، از عرفا، از نحويين، از صرفيين و از ساير صاحبان صنايع و حِرَف و فيضهاي جزئي جزئي كه همهشان را اگر بخواهيم بگوييم عظيماند، ايشان اعظماند. و خود اين اعظميّتشان، بر شرافت و اطلاق و كليّت علمشان دلالت ميكند.
باز حضرت تعبيري دارند كه يحفظ اللّه بهم حججه و بيّناته. اين هم دوباره همان عبارت قبلي را تأييد ميكند كه حفاظت جميع حجج خدا و همهي بيّنات خدا، به وسيلهي ايشان است. اما فرض بفرماييد به وسيلهي فقها، حجج و بيّنات فقهيّه حفاظت ميشود. به وسيلهي حكماء كه در رشتهي حكمت مهارت داشته باشند و حامل حكمت باشند، فقط حجج و بيّنات حكمت حفاظت ميشود. يا نحويينِ بر حق كه حافظ مسائل حقّهي نحو، و حامل نحو صحيح باشند، حجج و بيّنات نحوي را حاملاند. همينطور ساير علوم. ولي اينكه به طور اطلاق و كليّت ميفرمايد: «خدا به وسيلهي ايشان حجج و بيّنات خود را حفظ ميكند» معلوم ميشود كه علمشان علم كلّي است و از طرف امام7 در حفاظت جميع حجج و بيّنات خداوند در جميع امور رعيّت، نيابت تامّه و كامله و عامّه دارند.
بعد ميفرمايد: حتّي يودعوها نظرائهم و يزرعوها في قلوب أشباههم. معلوم ميشود كه اينها ممتازند و افراد مخصوصي هستند و داراي صفاتي خاصّاند. اگرچه نظيرها و شبيهها دارند. ولي مثل ساير مردم نيستند. امر فقاهت يك امري است كه نميشود گفت
«* آزمون الهي صفحه 64 *»
اختصاصي است. هركس از پي علم فقه برود و اندك استعدادي داشته باشد، ميتواند فقيه بشود. هركس از پي علم نحو برود ميتواند نحوي بشود. از اين جهت به كسي مختصّ نيست. و قابليت خاصّي لازم ندارد. تقريبا براي اين رشتههاي جزئي، قابليّتهاي طبيعي هم كفايت ميكند. اما صاحبان نيابت عام در بين مردم بينظيرند. و نظيرهايشان مثل خودشان هستند، نه مثل سايرين و در عرض ديگران. از اين بيان معلوم ميشود كه اينها قابليّتهايي فوق قابليّتهاي ديگران دارند و اشباه و نظيراني دارند كه حاملان چنين قابليّتهاي خاصّي هستند.
بعد ميفرمايد: هجم بهم العلم علي حقيقة البصيرة كلمهي «العلم» كه جنس محلّي باللام است، جامعيّت و اطلاق علم را افاده ميكند. علم به طور كليّتِ خودش كه شامل جميع شؤونات جزئي و كلي است. به همان تعبيري كه بزرگان ما دارند نقطه علم، اين حقيقت، حقيقتي جامع است. اين علم آنها را بر حقيقت بصيرت وارد ساخته است. فباشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون. اين جاهلان كه در مقابل ايشان قرار گرفتهاند، نسبت به «العلم» جاهلاند. از اين جهت شامل علماي جزئي و صاحبان حِرَف و صنايع و علوم جزئيّه است. تمام خلق نسبت به ايشان جاهلاند. همهي خلق نسبت به آنچه ايشان به آن مأنوساند، مستوحشاند و از آن وحشت دارند.
همينطور ساير صفاتي كه ذكر ميفرمايند. صحبوا الدنيا
«* آزمون الهي صفحه 65 *»
بأبدان أرواحها معلّقة بالمحل الأعلي اين صفت باطني و روحاني ايشان است كه روحهاي ايشان معلّق و متعلّق به محل اعلي است. و ابدان ايشان حاملان چنين ارواحي است.
اگر اينها جنبهي عموميّت داشت و شامل تمام نوّاب خاصّه در امور جزئيّه بود، اين تعظيم و تكريم بيجا بود. و بايد همهي آنها اينطور باشند. صحبوا الدنيا بأبدان. حال آنكه اين يك حالت اختصاصي براي آنهاست. و اينها افراد مخصوصي هستند. اين افراد مخصوص همان نوّابي هستند كه حاملان نيابت كليّهاند كه افراد مخصوص و خاصّي هستند. بعد ميفرمايد: أولئك خلفاء اللّه في أرضه و الدعاة إلي دينه. با اين جمله تصريح ميفرمايد به اينكه ايشان اشخاصي مخصوصاند. اگرنه همه خلفاء اللّه بودند. اگر بنا بود كه اين تعابير در وصف نوع علماء و حاملان نوع رشتههاي علوم جزئيّه باشد از: علوم و صنايع حقّه و صحيحه، و ساير امور مربوط به خيراتِ رعيّت، بايد همه خلفاء اللّه باشند. حال آنكه به خصوص اينها هستند كه مقام خلافت را دارا هستند و دعوتكنندگان به دين خدايند.
بعد ميفرمايد: اه اه شوقاً إلي رؤيتهم كه باز دليل بر اين است كه اگر بنا بود همهي حاملان علوم جزئيّه، صاحبان چنين مقامات و فضائلي باشند، اين اشتياق به ملاقات و رؤيت آنها معنا نداشت. زيرا در اصحاب اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كساني بودند ـ يكي همين كميل ـ كه از نظر مقام ظاهر و در عرصهي نقصان، صاحب
«* آزمون الهي صفحه 66 *»
شخصيّت بودند. سؤالاتي كه ميكند، يا همين فرمايشهايي كه به او ميفرمايند، همه دليل بر اين است كه در رتبهي نقصان، شخصيّتي بوده و داراي موقعيّتي بوده است. همچنين براي حضرت اصحابي بود كه موقعيّتهايي داشتند از قبيل «أبوالأسود دؤلي» كه در لغت و شناخت دقّتهاي لغوي، استعداد و قابليّتي داشت كه حضرت اصول نحو را به او تعليم فرمودند. بعد هم فرمودند: فانح هذا النحو([34]) به همين طريق، مطلب را پيش ببر! او هم شروع كرد به تفريع. پس چنين افرادي در ميان اصحاب اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه بودند كه مورد توجّه حضرت هم بودهاند. و از اين رو بعضي از امور به ايشان واگذار ميشد. پس اگر اين طور بود، گفتن اه اه شوقاً إلي رؤيتهم معنا نداشت.
بنابراين معلوم ميشود اينها صفاتي و فضائلي است كه حضرت راجع به افراد مخصوصي ميفرمايند كه داراي لياقتهاي خاصّي هستند كه آن لياقتها در عرض رعيّت و ساير مردم نيست. و براي همه ميّسر نيست.
آري! اينها ـ به تعبير ما در اين بحث ـ همان نوّاب كلّي هستند كه در هر زماني از طرف امام آن زمان، حاملان نيابت كليّهاند. و در غيبت كبري هم از طرف امام زمان صلوات الله عليه حاملان نيابت كليّه در جميع امور جزئي و كلّياند.
«* آزمون الهي صفحه 67 *»
حديث ديگري از اميرالمؤمنين
براي اينكه مطلب ما از هر جهت كاملاً تأييد شده باشد، اين حديث شريف را هم ميخوانيم كه حضرت امير7 موقعي كه اين آيهي شريفه را تلاوت فرمودند: يسبّح له فيها بالغدوّ و الاصال رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه([35]) فرمايشهايي فرمودند. در اين حديث باز دقّتهايي هست كه بايد به آنها توجّه شود و در نظر باشد. ميفرمايد: إنّ اللّه سبحانه و تعالي جعل الذكر جلاء القلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة. خدا ذكر را وسيلهي جلاء دلها قرار داده است كه به ياد خدا دلها جلا مييابد. و اين دلها بعد از اينكه در شنوايي ثقل داشت و سنگين بود، حال به واسطهي جلايافتن به ذكر خدا، شنوا ميشود. همچنين اين دلها بعد از ضعف بينايي، به بركت ذكر كه جلا مييابد، بينايي پيدا ميكند. و بعد از معانده و دشمني ورزيدن، به بركت ذكر كه جلا يافت، انقياد پيدا ميكند.
اين وصف ذكر خداست كه اين اثرها را در قلوب مؤمنان عادي دارد.كه بعد از ايمان و متذكّر شدنِ خدا و ياد خدا، اين خاصيّتها براي دلشان پيدا ميشود.
آن گاه مطلبي را ميفرمايند: و ما برح للّه عزّت الائه في البرهة بعد البرهة و في أزمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم و كلّمهم في ذات عقولهم. اين تعبير، بيان اين است كه ذكر خدا كه براي اين سطح
«* آزمون الهي صفحه 68 *»
معمولي و در عرض همه، جلاي دلها بود، براي نوع دلها اين خاصيّت را دارد كه ميفرمايد: هميشه در ميان بندگان خدا در برههاي بعد از برههاي و در زمانهاي فترت([36]) براي خدا بندگاني است كه خدا با آنها در فكرشان مناجات و گفتگو دارد. و با آنها در ذات و حقيقت عقلهايشان، سخن ميگويد.
فاستصبحوا بنور يقظة في الأبصار و الأسماع و الأفئدة. اينها به واسطهي نور يقَظه كه در مقابل غفلت است، به واسطهي نور توجّه و غافل نبودن، در ديدهها و گوشها و دلهاي ايشان، خودشان به نور يقَظه استصباح ميكنند، چراغ روشن ميكنند و برميافروزند.
يذكّرون بأيّام اللّه و يخوّفون مقامه. اينها كارشان در ميان مردم تذكّر دادن مردم است به روزگارهاي الهي؛ يعني همان توجّه دادن به موقعيّت اشخاص در دنيا كه متوجّه اعمالشان باشند. متذكّر آمدن حجج بعدي باشند. همچنين متذكّر قيامت باشند. اينها اموري است كه مردم را به آن تذكّر ميدهند و مردم را از مقام و موقعيّت الوهيت ميترسانند.
بمنزلة الأدلّة في الفلوات. اين بزرگواران مانند دلائل هستند كه در بيابانها براي راهنمايي نصب ميشوند.
من أخذ القصد حمدوا إليه طريقه و بشّروه بالنجاة. كسي كه راه مستقيم را ميگيرد و راه مستقيم را طي ميكند، كارش و طريقهاش را
«* آزمون الهي صفحه 69 *»
تحسين و تحميد ميكنند. او را نجات ميدهند؛ يعني ميگويند كارت درست و صحيح است. تصحيح امور مردم ميكنند. و همراه با تصحيح و صحّه گذاردن و تسديد، به نجات بشارت ميدهند.
و من أخذ يميناً و شمالاً ذمّوا إليه الطريق و حذّروه من الهلكة. هركس به يمين و يسار، راه گمراهي پيش گيرد و از طريق مستقيم منحرف گردد، طريق او را مذمّت ميكنند، او را متوجّه ميسازند كه تو در انحراف هستي. و او را از هلاكت برحذر ميدارند.
و كانوا كذلك مصابيح تلك الظلمات و أدلّة تلك الشبهات. اين بزرگواران به واسطهي همين امور، چراغهاي اين تاريكيها هستند. در اين شبهههايي كه پيش ميآيد، دليلها و راهنماها هستند.
بعد نظر به اينكه قبلاً صحبت از ذكر شد و مقدّمهي سخنشان در ذكر و آثار ذكر بود، ميپردازند به اينكه ذكر حقيقي براي اينهاست. و نتيجهي ذكر حقيقي كه اينها دارند، صفاتي است كه باز مخصوص خود اينهاست.
و ان للذكر لأهلاً أخذوه من الدنيا بدلاً فلمتشغلهم تجارةٌ و لا بيعٌ عنه. براي ذكر؛ يعني ذكر حقيقي و ذكر به همهي وجود، اهلي است كه اين ذكر را به جاي همهي امور دنيوي برگزيده و بدل گرفتهاند. از اين جهت ايشان را مشغول نميسازد از ذكر خدا، تجارتي و نه هم بيعي.
يقطعون به أيّام الحياة و يهتفون بالزواجر عن محارم اللّه في أسماع الغافلين. به بركت اين ذكر حقيقي، چنين قدرت و ولايتي براي ايشان پيدا ميشود كه به اين ذكر دوران زندگي خود را
«* آزمون الهي صفحه 70 *»
ميگذرانند. در همهي دوران زندگي، در هر حالي به طور تذكّر بسرميبرند. ديگر غفلت، نسيان، سهو، خطا و بُعد از حق برايشان نخواهد بود. يقطعون به أيّام الحياة. همهي دوران زندگي را به ذكر ميگذرانند.
و يهتفون بالزواجر. آن وقت كه چنين حالتي داشته باشند، خداوند آنها را از اسباب تذكّر خلق قرار ميدهد و به بركت آنها خلق را از غفلتها، از نسيانها حفاظت ميكند. و يهتفون بالزواجر. فرياد و نالههاي اينها به نهيكردن از محارم خداوندي در ميان غافلان بلند است و به گوش اهل غفلت ميرسانند.
و يأمرون بالقسط و يأتمرون به. به قسط، حق و ميانه كه همان صراط مستقيم و امور حق است، امر ميكنند. خودشان مؤتمر به آن هستند. و خودشان قبلاً عمل ميكنند.
و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه. از منكر نهي ميكنند. و خودشان قبل از نهيشان منتهي شدهاند.
فكأنّما قطعوا الدنيا إلي الأخرة و هم فيها. اين ذكر حقيقي، آنها را در اين حالت قرار داده كه گويا دوران دنيا را طيكرده، به آخرت منتهي شدهاند. و الآن در آخرت بسرميبرند.
فشاهدوا ما وراء ذلك. از اين جهت براي آنها مكاشفهي حقيقي دست داده؛ به اين معنا كه عالم آخرت را مشاهده ميكنند. و الآن وراي اين دنيا را به چشم دل ميبينند.
فكأنّما اطّلعوا غيوب أهل البرزخ في طول الأقامة فيه. همچنين
«* آزمون الهي صفحه 71 *»
گويا به جميع غيبهاي اهل برزخ، به جميع مراحل برزخي مطّلع شده، تمام دوران اقامت در برزخ را طي كردهاند.
و حقّقت القيامة عليهم عداتها. گويا طوري مطّلع هستند كه الآن قيامت براي اينها محقّق شده، و جميع وعدههايي كه در قيامت داده شده، الآن براي اينها تحقّق يافته است. طبق همان فرمايش مشهور كه احتمال ميرود حديث باشد حسنات الأبرار سيئات المقرّبين([37]) (اين فرمايش ظاهراً حديث مستند نيست. گويا جملهاي است كه در بعضي كتب نقل شده و شيوع دارد. البته مطلب صحيحي است.) وقتي كه اينها به آن اعتبار، اين امور را ملاحظه ميكنند؛ مثل مواردي كه ائمه: از آنها استغفار دارند كه به حسب مقام و رتبهي خودشان است، طبق همان توجيهي كه مشايخ اعلي اللّه مقامهم دربارهي استغفار معصومين: فرمودهاند. اين فرمايش هم همان مطلب است كه در رتبهي خودشان به حسب ترقّياتي كه دارند، نسبت به ترقّيات و حالاتي كه دارند، به كوتاهيها توجّه ميكنند. پس سنگيني اوزار و معاصي خود را به دوش ميكشند و بر پشت خود حمل ميكنند. آن وقت ضعيف و ناتوان ميشوند از اينكه بتوانند خود مستقل شوند به حمل اوزار خود و بار گناه خود را به دوش بكشند. آنگاه فنشجوا نشيجاً نالهي آنها بلند ميشود. صداي گريهي آنها بلند ميشود. گريهاي كه همراه با گرهخوردن در گلوهاست. اينطور گريه ميكنند. و تجاوبوا نحيباً. با شدّت شروع
«* آزمون الهي صفحه 72 *»
ميكنند به گريهكردن و با يكديگر سخنگفتن دربارهي كوتاهيهاي خودشان همراه با گريه و با شدّت ناله. يعجّون إلي ربّهم من مقام ندم و اعتراف. به درگاه خدا ضجّه و ناله ميكنند، صداهاشان به گريه بلند است به سوي پرورندهشان. اما همهي اينها از كجا سرچشمه ميگيرد؟ از ادراك و احساس مقام ندامت و اعتراف.
اگر تو اينها را در چنين حالاتي بتواني تصوّر بكني و در خيال خود حاضر، و در عقل خود متوجّه آنها بشوي، آن وقت چه خواهي ديد؟ لرأيت أعلام هدي و مصابيح دجي. ميبيني كه اينها همه علَمهاي هدايتاند، و همه چراغهاي نوربخش در تاريكيها هستند. قدحفّت بهم الملائكة. ملائكه اطرافشان را گرفتهاند. و تنزّلت عليهم السكينة. سكينه و طمأنينهي الهي بر دلهايشان نازل شده است. و فتحت لهم أبواب السماء. درهاي آسمان بر ايشان گشوده شده است. و أعدّت لهم مقاعد الكرامات في مقعد اطّلع اللّه عليهم فيه. آماده گرديده براي اينها مقاعد و جاهاي كرامتهاي الهي. در كجا؟ در محل و جايگاهي كه خداوند بر ايشان مطلّع شده است. فرضي سعيهم و حمد مقامهم. خدا از كوشش اينها راضي است. و مقام و منزلتشان را ميستايد.
يتنسّمون بدعائه روح التجاوز. مرتّب به اينكه خدا را ميخوانند، خود را در معرض نسيمهاي گذشت و عفو خداوند قرار ميدهند. يتنسّمون اصلاً به واسطهي خواندن خدا و روآوردن به درگاه خدا، استشمام ميكنند روح و نسيم تجاوز و گذشت خدا را از
«* آزمون الهي صفحه 73 *»
تقصيرهاي ايشان.
رهائنُ فاقة إلي فضله. خود را در گرو نيازمنديهاي به فضل خدا ميبينند.
و أساري ذلّة لعظمته. خود را اسير ذلّتها در برابر عظمت خدا ميبينند كه هيچگاه خود را از مقام تقصير، نقص، ذلّت و فاقه خارج نميبينند. اين طور به حفظ الهي محفوظاند.
جرحت طول الأسي قلوبهم. تأسّفهاي دراز مدّت، دلهاي ايشان را مجروح ساخته است.
و طول البكاء عيونهم. طول گريه و زيادي آن، چشمهايشان را مجروح كرده است.
لكلّ باب رغبةٍ إلي اللّه منهم يد قارعة براي هر دري كه خداوند براي رغبت به سوي خود گشوده؛ يعني هر فضلي و فيضي كه خدا براي خلقش قرار داده و هر بابي كه براي آن فيض گشوده، اينها به سوي آن باب دست دراز كرده، آن باب را كوبيدهاند؛ يعني از فيضي از فيوضات محروم نيستند. لكلّ باب رغبةٍ إلي اللّه منهم يد قارعة براي هر درِ رغبتي به سوي خدا كه احتمال دهند و برايشان تصوّر شود كه ميشود از اين راه و از اين باب، فيضي از خدا تمنّا كرد و درخواست كرد، يد قارعه دست دراز كرده، آن در را كوبيدهاند.
يسألون من لاتضيق لديه المنادح سؤال ميكنند از خدايي كه در نزد او، راهها تنگ نميشود. خدا براي خلقش راههاي گسترده قرار داده كه هركس برود و هرچه بروند آن راهها در نزد خدا تنگ نميشود.
«* آزمون الهي صفحه 74 *»
و لايخيب عليه الراغبون. و كساني كه به سوي او رغبت دارند، نااميد برنميگردند. اين فرمايش تا اينجا ذكر صفات اين اشخاص است.
بعد ميفرمايد: فحاسب نفسك لنفسك! تو در مقام محاسبهي خودت به نفع خودت برآي! فإنّ غيرها من الأنفس لها حسيب غيرك([38]) ساير نفسها؛ ديگران، برايشان حسابگري است غير تو. تو نميخواهد حساب خلق را برسي! حساب خودت را برس! ببين چه كارهاي! فرمايش حضرت در اينجا در نهج البلاغه، تمام است.
دقت در فرمايش حضرت
در اين حديث شريف هم كه دقّت ميكنيم. اگر بخواهيم اين صفات را جزئيجزئي و بخشبخش اشاره كنيم و ذكر كنيم البته طول ميكشد. ولي مي بينيم كه نوع اين صفات، به طور مسلّم صفات اشخاصي است كه در عرض ديگران نيستند؛ بلكه اينها به امتيازاتي ممتازند. به دليل اينكه ايشان اعلام هدي، مصابيح دجي هستند. همينطور ساير تعابيري كه قبلاً بود. و اين عنايتهاي خاصّي كه شامل ايشان است، همه مخصوص خود ايشان است. ديگر وجود چنين اشخاصي به بركت اين فرمايشهاي اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه و ساير آيات و رواياتي كه در شأن چنين بزرگاني رسيده، براي شخص شيعه، شخص معتقد به قرآن و روايات، يقيني ميشود كه وجود چنين اشخاصي كه محل عنايت و فيض و فضلهاي الهي
«* آزمون الهي صفحه 75 *»
هستند، قطعي و يقيني است. حال ما نشناسيم، ندانيم! يا خود را معرّفي نكنند، مطلبي است. ولي وجودشان قطعي است.
براي شناخت ايشان هم، خود همين روايات كفايت ميكند. به علاوه كه مجموعهاي از اين صفات ظاهري و صفات باطني، صفات علمي و صفات عملي، معيارها و علامات ظاهر و باطنِ ايشان را بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم ذكر فرمودهاند كه در جاي خودش ذكر شده است. ما هم در بعضي موارد به آنها استدلال كردهايم. پس وجود اين اشخاص، و امكان شناخت اين اشخاص ـ در صورتي كه خود را معرّفي كنند ـ از طريق توصيف و تطبيقِ صفات با ايشان، مسلّمي است. و در اين بحثي كه ما داريم، ما از ايشان تعبير ميآوريم به نايبهاي كلّي در جميع امورِ مربوط به امر دين، چه جزئي و چه كلّي آن امور.
بازگشت به اصل بحث
پس آزمايش و اختبار به وجود چنين نوّابي است كه وظيفهي ما هم بعد از معرّفي آنان خودشان را، اين است كه در مقام تطبيق اين صفات با ايشان برآييم، و ايشان را از مدّعيان كاذب جدا بدانيم. ديگر اينكه مخالفت با ايشان نداشته باشيم. همهي مؤمنان ناقص وظيفهشان اين است كه مخالفت با ايشان نداشته باشند. پس امتحان و آزمايش ميشوند به اطاعت از ايشان، موافقت با ايشان، ردّ و انكار نداشتن بر ايشان، و معاندت نورزيدن با ايشان.
«* آزمون الهي صفحه 76 *»
مقام بزرگان
ما طبق همين بياني كه كرديم، مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم را در دوران غيبت كبراي امام زمان صلوات اللّه عليه، صاحبان چنين «نيابت كليّه» ميدانيم. زيرا ايشان به شيعه معرّفي شدند. امام7معرّفي فرمود. خود اين بزرگواران هم در مقام اظهارِ دعوت خود برآمدند و امر خود را منتشر ساختند. پس خلق، به وجود ايشان آزمايش شدند. ايشان حامل نقطه علماند. و موضع و موقع صفاتي هستند كه در اين روايات خوانديم، و در ساير آيات و رواياتي كه سخن از اينگونه اشخاص به ميان آمده است ايشانند.
علت متشابهگوئي بزرگان
نكتهاي كه اينجا باز بايد متذكّر باشيم اين است كه اگر چنين اشخاصي بيايند بدون نوآوري، و مانند ديگران همان محكمات و امور مسلّمي را بخواهند مطرح كنند و دربارهي آنها سخن بگويند، جريان اختبار و آزمايش به انجام نميرسد. اگر بخواهند هماني كه در دست خلق است و محكمِ خلق است، همان را بگويند آزمايش انجام نميشود. چون ديگران هم همان را ميگويند و مردم هم ميدانند. اما تمامشدن آزمايش و به انجامرسيدن اختبار و امتحان، به اين است كه شرح و توضيح متشابههايي را در كتابها و كلمات خود قرار بدهند. و بعضي از حقايق و نوآوريهايي كه بناست به گوش رعيّت برسد، و مستند به همان محكمات باشد، مطرح نمايند،
«* آزمون الهي صفحه 77 *»
و به توضيح و تشريح و تفصيل آنها بپردازند.
البته اين متشابهات، شؤون محكمات است و برگشتش به محكمات است. و تعبير مناسبتر اين است كه بگوييم تفصيل محكمات است.
مقصود اين است كه معلوم است نيامدهاند علمي را اظهار كنند كه عبارت باشد از همان محكماتِ موجود؛ بلكه اموري را اظهار ميفرمايند كه از همين محكمات استخراج ميشود و متفرّع بر محكمات است. ولي تا به حال ظاهر نبوده و ايشان ظاهر ميفرمايند. چون مسلّم است تا متشابهات شرح و بيان نشود ـ كه البته بيان و دليل اين متشابهات در قرآن، سنّت رسول خدا و فرمايشهاي ائمه: موجود است. و در ضرورت عقلا، ضرورت اديان، ضرورت اسلام و ضرورت ايمان، دليل و برهان و بيان اين متشابهات وجود دارد ـ كه وقتي استدلال ميفرمايند يا در مقام تبيين متشابهات برميآيند، همان متشابهاتي كه مراد از آنها را اظهار كردهاند، به همان محكمات و ضروريّات ارجاع ميفرمايند.
اما در ابتداء نظر و برخورد، وقتي كه ناقصان مراد از اين متشابهات را ميشنوند، متشابه ميبينند و برايشان محكم نيست. اينجاست كه ناقصان امتحان ميشوند. اگر به كمالِ ايشان، به نيابت ايشان، به وساطت ايشان بين خودشان و امام7، و به حامل علمبودن ايشان معتقد شدهاند، بايد در مقابل بيان آنها دربارهي اين متشابهات تسليم باشند و آنها را تصديق كنند. اگرچه خود آنها را
«* آزمون الهي صفحه 78 *»
ندانند. ولي اگر بخواهند، در مراد تبصّر پيدا كنند، البته از ايشان استفتا و استيضاح ميكنند، طلب ميكنند واضح كردن و بيان كردن را، آن بزرگواران هم اگر مصلحت دانستند در مقام بيان و توضيحِ مراد برميآيند. و ادّلهي حقّه و ضروريّه از آيات و روايات و ساير ضرورتها اقامه ميفرمايند.
پس اظهار برخي از متشابهات و مطالب غامضه و مشكلات از علوم، انجام دادن امر اختبار است كه اگر اينها نباشد و همان صرف محكماتي كه در دست همه است اظهار بشود، امتحان تمام نميشود و به انجام نميرسد.
سرّ وجود متشابه در قرآن و روايات
پس خواهوناخواه بايد در كلمات ايشان متشابه باشد. بايد در كلماتشان غوامض علوم بيان بشود. چنانكه امر خود حجج اولي و اصلي: هم همينطور بوده است. وقتي كه رسول خدا9نبوّتشان را اظهار فرمودند، معجزات نشان دادند و دلايل بر حجيّت و حجّتبودن خود اقامه فرمودند، آنگاه محكماتي را در توحيد بيان كردند. بعد شروع فرمودند به ذكر متشابهات. آيات متشابه بر حضرت نازل ميشد. اين آيات متشابه كه نازل ميشد به منظور اختبار و آزمايش بود تا آناني كه به رسالت رسول اللّه اقرار كرده، او را از طرف حق رسول و مخبِر صادق و به صدق دانستهاند، در متشابهات تسليم باشند و ردّ و انكاري نكنند. و خود در مقام توجيه،
«* آزمون الهي صفحه 79 *»
يا تفسير و اظهار رأي برنيايند؛ بلكه اگر بيانِ مراد ميخواهند، به خود رسول خدا9 مراجعه كنند. اگرنه به همان ظاهر كه ميشنوند ـ اگرچه با همان اموري كه در دستشان است، منافات دارد ـ بايد اقرار داشته باشند، تسليم باشند، تصديق كنند و گمراه نشوند. و در مقام ردّ، انتقاد و اعتراض برنيايند و به رأي خود مستبد نگردند.
وظيفهي ناقصين در رابطه با متشابهات
اين آيهي شريفه كه بر رسول خدا9 نازل شد. هو الذي أنزل عليك الكتاب منه ايات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات فأمّا الذين في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله إلاّ اللّه و الراسخون في العلم يقولون ٔمنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذكّر إلاّ أولوا الألباب.([39]) اينجا و الراسخون را ما عطف نميگيريم. و الراسخون را مبتدا ميگيريم. معناي متشابه را نميداند مگر خدا. آن وقت و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا. راسخان در علم؛ يعني كساني كه در درك نبوّت و اقرار به رسالت رسوخ دارند، و در ايمان راسخاند يقولون امنّا به. ما ايمان داريم. كلّ من عند ربّنا. محكمات هم از طرف خداست. متشابهات هم از طرف خداست. و ما يذكّر إلاّ أولوا الألباب. البته كسي متذكّر اين مطلب نميشود، و به چنين تسليمي و تصديقي نائل نميشود، مگر آن كه صاحب لبّ و انديشهي صحيح و عقل مستقيم باشد.
«* آزمون الهي صفحه 80 *»
در واقع اين آيه بيان حال ناقصان در برابر حجج سلام اللّه عليهم اجمعين است، حجج اصليّه يا حجج تبعي فرعي. ناقصان با ايمان در برابر استماع متشابهات از حجج اصليّه كه رسول اللّه9 و ائمهي هدي: باشند، يا از حجج فرعيّه كه كاملان و بزرگان و نائبان مورد بحث باشند، حالتشان اين است كه رسوخ در علم دارند؛ يعني در ايمان ثابت قدماند. چون فهميده و دانستهاند كه ايشان حجّت خدا هستند كه از هوي نطق نميكنند و هرچه ميگويند گفتهي خداست. يقولون امنّا ميگويند ما ايمان آورديم. متشابه را هم قبول داريم. حال نميفهميم، ولي قبول داريم كه اين خلاف نيست. خودشان در مقام توجيه و تفسير به رأي برنميآيند. بر حجّت خدا اعتراض و انكار ندارند. بر متكلّم و ناطقِ به متشابه اعتراض و اشكال ندارند؛ بلكه ثابت و راسخاند. يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكّر إلاّ أولوا الألباب. در واقع آيهي شريفه توضيح اين موقعيّت، براي ناقصان از اهل ايمان است.
نمونهاي از آيات متشابه
آيات متشابه؛ مثل آيهي شريفه يد اللّه فوق أيديهم([40]) كه در اين عبارت براي خداوند اثبات يد و جارحه ميشود. حال آنكه محكمات اسلام و ايمان بر اين است كه خداوند را جارحه نيست. او را نبايد به خلق تشبيه كرد و مثل خلق براي او اثبات جوارح نمود.
«* آزمون الهي صفحه 81 *»
اين از محكمات ايماني است. بعد كه بر رسول خدا9 نازل شد يد اللّه فوق أيديهم اين آيه متشابه بود كه مراد از يد اللّه چيست؟ آيا مراد جارحه است؟ يا قوّت و قدرت است؟ مراد چيست؟
راسخان در علم در اينجا؛ يعني مؤمنان راستين كه اقرار و ايمان در دلشان رسوخ دارد، آنها ميگفتند كه همان پيغمبري كه به ما فرموده كه خدا را جارحه نيست، ليس كمثله شيء،([41]) همان خدا به زبان پيغمبر ميفرمايد يد اللّه و برايش اثبات يد ميكند. پس ردّ نكردند. در مقام انكار و اعتراض بر نيامدند. همان حالت تسليم و تصديقشان باقي بود. از اين حالت و از اين نوع ادراك، به رسوخ تعبير ميآيد. خود اين كار، درك و علم است. اين علم؛ يعني عجز از فهم معنا و مرادِ از متشابه، و درك حق بودن متشابه، اينكه متشابه حق است ولي ما مراد از آن را نميفهميم، امر باطلي نيست كه پيغمبر اشتباه كرده باشد، يا از آن محكمي كه فرموده يادش رفته و حال اين تعبير را دارد؛ بلكه اين هم كلام خداست. آن ليس كمثله شيء هم كلام خداست. و هر دو حق است. پس چون مراد را نميفهمند، و به رأي خودشان هم در مقام تفسير مراد برنميآيند، و ردّي بر حجج و انكاري بر حجّتها ندارند، از خود اين درك صحيح، به علم تعبير آورده، و از خود اين حالتِ ثبات، دوام و متزلزل نشدن، به رسوخ در علم تعبير آورده شده است. و الراسخون في العلم يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذّكّر إلاّ أولوا الألباب. معلوم است متذكّر چنين امري
«* آزمون الهي صفحه 82 *»
نميشوند مگر آنهايي كه عقل صحيح و انديشهي صحيحي دارند.
همينطور با اينكه دربارهي رسول خدا9 به عصمت آن حضرت معتقد هستند و خدا عصمتِ او را از محكمات آيات، و ضروريات اسلام و ايمان قرار داده، با وجود اين خدا در وصف آن حضرت نازل ميكند عفي اللّه عنك لمَ أذنت لهم([42]) كه معلوم است عفو، فرع بر معصيت است. تا معصيت نباشد، ذنبي نباشد، عفو گفتن بيجاست.
همينطور ميفرمايد: ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر([43]) از محكمات اسلام و ايمان، عصمت رسول اللّه9 است. اما تعبير ذنبِ متقدّم و ذنب متأخّر كه در آيه رسيده، از متشابهاتي است كه مؤمنان راستين در برابر آنها متزلزل نميگردند و ثابت قدماند. سخنشان و دركشان اين است. و همين درك، «علم» است. و ثبوتِ در اين علم و درك،«رسوخ» است. پس به وسيلهي اظهار متشابهات و اتيان به متشابه، در واقع امتحان و اختبار تحقّق پيدا ميكند. و بعد از اثبات مقامشان، به واسطهي همين اظهار متشابهات، خداوند بين مؤمنان راستين و غير مؤمنان جدا ميكند. آيهي شريفه اين مطلب را كاملاً نشان ميدهد.
حال در اين بحثي هم كه داريم همينطور است. كاملان و بزرگان و نوّابِ به نيابت عامّه از جانب امام7، وقتي كه ميخواهند امرشان را اظهار بفرمايند و مقام خود را ظاهر كنند و علمي را اظهار
«* آزمون الهي صفحه 83 *»
كنند، نميآيند همان محكماتِ موجود را بگويند و همان محكمات موجود را تصديق كنند؛ بلكه متشابهاتي را كه متفرّع بر محكمات است، اظهار ميكنند و آنها را تفسير و تبيين ميفرمايند و به محكمات ردّ ميكنند تا معلوم شود كه در واقع از شؤوناتِ همين محكمات و ضروريات است. و بين آنچه از علوم اظهار ميفرمايند، هيچگونه مخالفتي با محكمات و ضروريات نخواهد بود؛ بلكه ادلّه و براهيني كه درشرح و توضيح متشابهاتي كه اظهار ميكنند، نفس همان محكمات و ضرورياتي است كه در دست اهل اسلام و اهل ايمان است.
چون شأن مؤمنان ناقص چنين رسوخي در علم است. پس در برابر متشابه بايد متوجّه اين وظيفه باشند، و در برخورد با فرمايشهاي بزرگان و نوّاب وظيفهشان را اينطور بدانند. اين آيهي شريفه كه معلوم است و در مقام تفسير آن نيستيم.
خطبة الاشباح
خطبهاي از حضرت امير صلوات اللّه عليه در نهج البلاغه معروف به «خطبهي اشباح»، موحود است كه از جلائل خطب حضرت است، در اين خطبه به چنين وظيفهاي اشاره فرمودهاند. ما هم بعضي قسمتهاي آن را كه به بحث مربوط است، تيّمنا و تبرّكا نقل ميكنيم؛
اين خطبه به مناسبت سؤال سائلي است كه از حضرت سؤال
«* آزمون الهي صفحه 84 *»
ميكند و جواب ميخواهد. «كان سأله سائل أن يصف اللّه حتي كأنّه يراه عياناً» از حضرت ميخواهد كه خدا را طوري وصف بفرمايد كه گويا او را عيانا مشاهده ميكند. «فغضب7 لذلك» حضرت خشمگين شدند، دستور فرمودند: الصلوة جامعة همه در مسجد حاضر بشوند! حضرت منبر تشريف بردند و خطبهاي انشاء فرمودند. در اين خطبه صفات خداوند و صفات مخلوقات را ذكر ميفرمايند. سپس خطبه را به دعا، ختم ميفرمايند. ابتداء خطبه را به وصف خداوند شروع ميفرمايند.
ألحمدللّه الذي لايفرّه المنع و الجمود آنگاه صفاتي براي خداوند ذكر ميفرمايند، بعد ميفرمايند: فانظر أيّها السائل فما دلّك القران عليه من صفته فائتمّ به و استضيء بنور هدايته و ما كلّفك الشيطان علمه ممّا ليس في الكتاب عليك فرضه و لا في سنّة النبي9و أئمة الهدي أثرُه فكِلْ علمه إلي اللّه سبحانه فإنّ ذلك منتهي حقّ اللّه عليك. بعد حضرت دستور به رجوع به محكمات ميفرمايند كه اي سؤال كننده! دقّت كن! فكر كن! آنچه قرآن تو را بر صفت خدا دلالت ميكند، به آن اقتداء كن! از آن پيروي كن! و به نور هدايت قرآن استضائه كن! و آنچه شيطان تو را به زحمت مياندازد كه به دست بياوري علمي را كه در كتاب بر تو فرض نيست و لزومي براي به دست آوردن آن نيست، و در سنّت رسول خدا و ائمه: هم اثري از آن نيست. پس واگذار علم آن را به سوي خداوند سبحانه! اين نهايت حق خدا بر تو است.
«* آزمون الهي صفحه 85 *»
بعد ميفرمايد: و اعلم أنّ الراسخين في العلم هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الأقرارُ بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب. بدانكه راسخان در علم، كساني هستند كه بينياز كرده ايشان را از فرورفتن در سدهايي كه در برابر غيبها زده شده، اقرار كردن به تمام آنچه تفسير آن را جاهلاند، از غيبي كه محجوب، پوشيده و مخفي است. خود همين حالت ايشان كه غيبهايي را كه راهنميبرند كه از جملهي آنها معاني متشابهات و مراد از متشابهات است، ولي به حق و درست بودن آنها اقرار دارند، رسوخ در علم است. و همچنين ساير اموري كه در بارهي آنها بيان محكمي در دست نباشد، اين اشخاص خود در مقام برنميآيند كه به رأي، هوي و هوس خود آنها را تفسير كنند و متكلّف شوند و به تكلّف به عهده بگيرند و خود از عهده برآيند؛ بلكه فقط اقرار دارند به اينكه ما به طور كلّي اين متشابهات را قبول داريم. اما به تفسير آنها جاهليم. و بر ما پوشيده است.
آن گاه ميفرمايد: فمدح اللّه تعالي اعترافهم بالعجز عن تناول ما لميحيطوا به علماً و سمّي تركهم التعمّق في ما لميكلّفهم البحث عن كنهه رسوخاً. پس خداوند مدح فرموده همين اعترافِ ايشان را به اينكه عاجزند از به دست آوردن آنچه از حيث علم و درك، به آن احاطه ندارند، همين اعتراف به عجزشان را خداوند مدح كرده است. و الراسخون في العلم يقولون امنّا به، يعني ما مراد از آنها را نميدانيم. اما امنّا به كلّ من عند ربّنا كه اقرار و اعتراف ميكنند به
«* آزمون الهي صفحه 86 *»
اينكه ما از فهم متشابهات عاجزيم. و همين ترك كردنِ ايشان تعمّقِ در آنچه را كه به آن مكلّف نشدهاند كه از كنه و حقيقت آن بحث كنند و نميتوانند و راه به آن ندارند، خود همين تركِ تعمّقشان را خداوند «رسوخ در علم» ناميده است. فاقتصرْ علي ذلك. بنابراين تو هم اي سائل! بر همان محكمات اكتفا كن! و متشابهات را واگذار! به عهدهي تو نيست. و لاتقدّر عظمة اللّه سبحانه علي قدر عقلك فتكون من الهالكين([44]) ديگر خودت در اين مقام بر نيا كه بخواهي آنچه بر تو پوشيده است، به مقدار عقل خودت، و با موازين عقل ناقص خودت آن را بسنجي كه از هالكان خواهي بود.
تعيين راسخان در علم
اين عبارت شريف حضرت تقريبا استدلالي است به اين آيهي شريفه و الراسخون في العلم يقولون امنّا به. در ضمن اينكه فرمودند: فمدح اللّه تعالي اعترافهم تا آخر عبارت، در واقع بيان و تفسيري براي اين آيهي شريفه است.
بعضي خواستهاند اين تفسيري كه حضرت دربارهي راسخان در علم ميفرمايند، با ائمه: تطبيق كنند كه حضرت در اينجا ائمّه را وصف ميكنند و مراد از راسخان در علم كه هم الذين أغناهم اللّه عن اقتحام تا آخر، ائمهاند. ولي ميبينيم اين اوصاف با ائمه نميسازد. ائمّهاي كه بر همه چيز احاطه دارند، چهطور بگوييم كه
«* آزمون الهي صفحه 87 *»
نعوذ باللّه اقرار به ما جهلوا تفصيله، براي ايشان رسوخ در علم باشد. بعضي از شارحان اين عبارت را اينطور تفسير كردهاند كه مراد حضرت، ائمه هستند. ولي اين تطبيق اشتباه است. مراد حضرت، نه ائمّه هستند و نه كاملان از شيعهاند؛ بلكه مراد مؤمنان ناقصاند كه وظيفهشان و رسوخ در علمشان همين است كه بايد به همان اجمالي كه از محكمات ميدانند اكتفا كنند و ظاهري را كه از متشابهات مييابند، رد نكنند! بگويند علمش نزد خدا و محمّد و آل محمّد:است. هرچه ايشان اراده كردهاند، همان حق و درست است. اگرچه ما راه نميبريم. و خود در مقام تعمّق برنيايند، كه با همين تعمّق كردن و استبداد به رأي، ردّ و انكار بر حجج اصلي و حجج فرعي كردهاند؛ بلكه بايد تسليم باشند و علمش را به خود ايشان واگذار كنند.
بعد حضرت باز شروع ميفرمايند به بيان برخي از صفات خداوند. هو القادر الذي إذ ارتمت الأوهام لتدرك منقطع قدرته و حاول الفكر المبرّأ من خطرات الوساوس أن يقع عليه في عميقات غيوب الملكوت و تولّهت القلوب إليه لتجري في كيفيّة صفاته و غمضت مداخل العقول في حيث لاتبلغه الصفات لتناول علم ذاته ردعها و هي تجوب محاوي سدف الغيوب. اموري از توحيد و آثار قدرت حق را ذكر ميفرمايند كه در بيان مطلب سائل اين مقدار مورد استشهاد ما بود. تا اينكه از افعال خداوند اموري را ذكر ميفرمايند. و به مناسبت افعال خداوند، صفت ملائكه و صفت آسمانها را ذكر ميفرمايند؛ مانند جلالت آسمانها، امر آسمانها و تدبير در آسمانها.
«* آزمون الهي صفحه 88 *»
آنگاه اجمالاً ملائكه و خلقت آنان را ذكر ميفرمايند. بعد هم بعضي از صفاتشان را مانند اينكه جعلهم اللّه في ما هنالك أهل الأمانة علي وحيه ايشان امينان وحي خدا هستند. و حمّلهم إلي المرسَلين ودائعَ أمره و نهيه. بر دوش اينها ميگذارد. و ودايع امر و نهي خود را به مرسلين ميرساند.
مقصود ذكر حالتِ ملائكه است كه بايد زمينيها، اين صفات را از آسمانيها بياموزند و به صفات ملائكه متّصف بشوند. آسمان و ساكنان آسمان و بعضي از صفات آنها را ذكر ميفرمايند. از جمله آنچه مربوط به همين بحثي است كه سائل سؤال كرده، رسوخ در علم چه طوري از آنها اظهار ميشود؟ ملائكه چه طور رسوخ در علم دارند؟ به اين معنايي كه بيان كرديم كه در برابر حجج و معلّمان ايشان كه محمّد و آل محمّد عليهمالسلاماند، چه حالي دارند؟ وظيفهي ساكنان زميني هم همينطور است كه بايد ملكوار در برابر حجج تسليم باشند. در واقع اين درسي است كه حضرت بيان ميفرمايند.
ميفرمايد: و عصمهم من ريب الشبهات. خدا آنها را از ريب شبهات معصوم فرموده و حفظ كرده است. فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته هيچيك از آنها از راه رضاي خداوند گمراه نميشوند. و أمدّهم بفوائد المعونة و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السكينة. خداوند به دلهاي آنها اِشعار كرده و فهمانيده تواضع كردن، خضوع، خشوع را به طور اخبات و آرامش دل در برابر حجج. و فتح لهم أبواباً ذللاً إلي تماجيده. براي ايشان گشوده راههايي كه طي كردن
«* آزمون الهي صفحه 89 *»
آنها براي ايشان هيچ دشوار نيست. خيلي راحت اين راهها را طي ميكنند. راههايي كه به سوي تماجيد خداوند باز است و خدا را در آن راهها تمجيد، تعظيم و تكريم ميكنند. و نصب لهم مناراً واضحةً علي أعلام توحيده. خداوند براي ايشان منارها قرار داده كه واضح است و همراه با اعلام و نشانههاي توحيد اوست.
لمتُثقِلهم مؤصرات الأثام و لم ترتَحِلهم عقب الليالي و الأيّام گناهان سنگينكننده ايشان را سنگين نميكند كه نتوانند از جا بلند شوند. همچنين رفت و آمد و پيدرپي آمدن شبها و روزها، آنها را طوري قرار نميدهد كه ناچار باشند بر اين شب و روز سوار شوند و از وضعي كه دارند دگرگون گردند؛ يعني تعاقب شبانه روز و پيدرپي بودن آنها بر اينها مسلّط نميشود كه بتواند اينها را از وضعي كه دارند تغيير بدهد. و لمترْم الشكوك بنوازعها عزيمةَ إيمانهم. شكّها نميتواند با نوازع و انگيزههاي خودشان، ايمانهاي محكم ايشان را تغيير بدهد.
و لمتعتركِ الظنون علي معاقد يقينهم. گمانها و مظنّهها نميتوانند بر معاقد و گرههاي ايماني و اعتقادي اينها تسلّط پيدا كنند.
و لا قدحت قادحة الأِحَن في ما بينهم. همچنين نميتوانند آتش انگيزههاي كينهها و عداوتها را بين ايشان برافروزند.
و لا سلبتْهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم. آنچه از بركت معرفت در دلهاي آنها پيدا شده، حيرت و سرگرداني نميتواند، آن معرفت را از ايشان سلب كند.
«* آزمون الهي صفحه 90 *»
و ما سكن من عظمته و هيبة جلالته في أثناء صدورهم همينطور نميتواند از ايشان بگيرد آنچه را كه از عظمت و هيبت جلال خدا در دلها و سينههاي ايشان فراهم شده است.
و لمتطمَع فيهم الوساوس فتقترِعَ برَيْنها علي فكرهم. وسوسهها نميتوانند در ايشان طمع كنند، در نتيجه بتوانند به آلودگيهايي كه براي وسوسههاست، فكرهاي ايشان را آلوده سازند.
و منهم من هو في خلق الغمام الدُلَح و في عِظَم الجبال الشُمَخ. بعد جاها و موقعيّتهاي آنها را ذكر ميفرمايند. تا اينكه ميفرمايند: قد استفرغتْهم أشغال عبادته و وصلتْ حقايقُ الإيمان بينهم و بين معرفته مشغول شدن به عبادت خداوند، آنها را از همهي كارهاي ديگر باز داشته، و فقط اينها فارغاند. و جز به عبادت به چيزي اشتغال ندارند. و حقايق ايمان بين ايشان و معرفت خدا را متّصل ساخته است.
و قطعهم الإيقان به إلي الوَلَه إليه. يقين به خدا ايشان را به حالت وله به سوي خدا رسانيده كه فقط متوجّه خدا هستند، و شدّت شوق به سوي خدا را دارند.
و لمتُجاوز رغباتُهم ماعنده إلي ما عند غيره. خواستههاي ايشان تجاوز نكرده از آنچه نزد خداست، به آنچه نزد ديگران از غير خداست.
قدذاقوا حلاوة معرفته. شيريني معرفت خدا را چشيدهاند. و شربوا بكأس الرويّة من محبّته. از محبت خدا با جام سيراب كننده
«* آزمون الهي صفحه 91 *»
آشاميدهاند. و تمكّنتْ من سويداء قلوبهم وَشيجة خيفته. كاملاً در سويداي دلهايشان جايگزين شده اصل و ريشهي درخت ترس از خدا.
فحَنَوا بطول الطاعة اعتدال ظهورهم. به طول اطاعت خداوند، اعتدال پشتهاي خود را خم كردهاند. و لميُنفد طول الرغبة إليه مادّة تضرّعهم. شدّت تضرّع و رجائشان به درگاه خدا فاني نساخته مادّهي خوف و تذلّلشان را به درگاه خدا.
اين صفات تمامش درس است كه حضرت ذكر ميفرمايند.
تا آنكه ميفرمايند:
لمتنقطع أسباب الشفقة منهم فيَنُوا في جدّهم و لمتأسِرْهم الأطماع فيُؤثروا وشيك السعي علي اجتهادهم. لميستعظموا ما مضي من أعمالهم و لو استعظموا ذلك لنسخ الرجاءُ منهم شفَقاتِ وَجَلهم و لميختلفوا في ربّهم. اين قسمت از فرمايش حضرت استدلال براي مطلب ماست كه ملائكه به همان محكمات متمسّكاند. و هيچ متشابهي نميتواند آنها را در مورد پروردگارشان به اختلاف بيندازد.
و لميختلفوا في ربّهم باستحواذ الشيطان عليهم و لميفرّقهم سوء التقاطع. بدي برخوردها و رفتارهاي قطع كننده، باعث تفرقهي اينها نميشود.
و لاتولاّهم غلّ التحاسد و لاتشعّبَتهم مصارف الريب و لا اقتسمتْهم أخياف الهمم. بعد از اينكه ميفرمايند: ريبها نميتواند اينها را شعبه شعبه، و دسته دسته كند، تحاسد و غِلِّ تحاسد هم نميتواند اينها را از امر ولايت و محبت به يكديگر باز بدارد.
«* آزمون الهي صفحه 92 *»
همچنين همّتهاي پست نميتواند اينها را متفرّد و از يكديگر بيگانه كند. بعد ميفرمايند:
فهم أسراء إيمان لميَفُكَّهم من ربقته زيغ و لا عدول و لا وني و لا فتور. ايشان اسيرهاي ايماني هستند كه آنها را متفرّق نخواهد كرد و از يكديگر جدا نخواهد كرد، به آن ربقه و ريسماني كه متّصل هستند و با هم يكي شدهاند، هيچ زيغ، گمراهي، عدول از حق، و سستيها اينها را از يكديگر جدا نميتواند بكند.
و ليس في أطباق السماء مواضعُ إهاب إلاّ و عليه ملك ساجد أو ساعٍ حافدٌ يزدادون علي طول الطاعة بربّهم علماً و تزداد عزّةُ ربّهم في قلوبهم عظماً.
اين توصيفي كه از ملائكه فرمودند براي رسوخ ملائكه است در همان محكماتي كه به آنها القا شده است. و در برخورد با امور متشابه، سست نميشوند، متزلزل نميگردند و شكّ و ريب برايشان پيدا نميشود. اين حالت، حالتِ ملك است. از ساكنان زمين هم حضرت همين را ميخواهند كه مؤمنان ناقص هم مثل ملَك باشند. در برابر متشابهات متزلزل نگردند. متمسّك به محكمات و ضروريات باشند. برخورد با متشابهات، آنها را نه مستبدّ به رأي كند، و نه هم در امر حجج متزلزل كند.
امتحان و اختبار به متشابهات امر عجيبي است. و امر اختبار تحقّق پيدا نميكند مگر به ذكر متشابهات. پس ناقصان بايد در چنين اموري خيلي متوجّه باشند. خود را در معرض خطر ببينند كه امر
«* آزمون الهي صفحه 93 *»
ايمان و كفر به همين مطلب بستگي دارد.
فرمايشهاي حضرت در خلقت زمين ادامه دارد كه تمام، ذكر قدرت خداوند، و بيان حكمت در خلقت است. بعد هم امر حجج و حضرت محمّد9 را ذكر ميفرمايند. اگر خواستيد خودتان مراجعه كنيد كه حديث عجيبي است. بعد دعا ميكنند أللّهمّ أنت أهل الوصف الجميل و التعداد الكثير إن تُؤمّل فخير مأمول. و إن تُرجَ فخير مرجوّ.([45]) كه دعا ادامه دارد و خطبه را تمام ميفرمايند.
اين استشهاد ما بود براي بيان وظيفهي مؤمنان ناقص در برابر اظهار متشابهات از طرف حججي كه در غيبت كبري اسم آنها را نوّاب و نائبان امام7 گذاشتهايم به نيابت عامّه؛ يعني در جميع امور دين از جزئي و كلّي. يا به نيابت خاصّه به اين معنا كه اينها اشخاص مخصوصي هستند. نه اينكه مراد از خاصّه؛ يعني منصوص باشند. خاصّه؛ يعني اشخاص مخصوصي كه داراي قابليّتها، استعدادها و لياقتهاي مخصوص به خودشان هستند كه اين قابليّتها و لياقتها عموميّت ندارد. و در ديگران يافت نميشود. همچنين براي حضرت در غيبت كبري نيابتهاي جزئيّه در امور جزئيّه بود. و چون در نوع مردم اين طور قابليّتها و لياقتهاي جزئي براي انجام امور جزئي پيدا ميشود، از آن به نيابت عامّه تعبير آورده ميشود. ميشود به اين تعبير گفت كه اين لياقتها و قابليّتها در نوع مردم به طور عموم پيدا ميشود. پس عموميّت دارد. اما
«* آزمون الهي صفحه 94 *»
خاصّ است، به اعتبار اين كه مخصوص است به يكي، دو تا، نهايت سه تا، چهار تا از امور جزئي. در اين امور جزئي ميشود قابليتها و لياقتهايي فراهم بشود كه امام7 از آنها استفاده كنند. پس هر دو نيابت را، به دو تعبير ميتوان گفت. عامّه هم ميشود گفت، خاصّه هم ميشود گفت. و هريك از حاملان اين نيابتها را نايب خاصّ يا نايب عامّ ميشود گفت به همين توضيحي كه عرض شد.
تفسير ديگري از آيه شريفه
عرض شد وظيفهي مؤمنان ناقص در برابر صاحبان نيابت عامّه و حاملان اين نيابت، اين است كه در برابر متشابهاتي كه اظهار ميكنند، تسليم باشند و تصديق داشته باشند. اگرچه مراد را متوجّه نميشوند. و استدلال كرديم به آيهي شريفهي سورهي مباركهي آلعمران كه ميفرمايد: هو الذي أنزل عليك الكتاب منه ايات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات تا آخر آيه. به اين آيهي شريفه و به فرمايش حضرت امير7 استدلال كرديم. و نظر به اينكه وظيفهي بسيار سنگيني است و عرض شد چون ملاك كفر و ايمان به اين امر بستگي دارد، اجمالاً توضيحي در اين زمينه داشته باشيم بد نيست.
همانطور كه اجمالاً عرض شد اين تفسيري كه حضرت امير7براي اين آيه فرمودند در صورتي است كه بر إلاّ اللّه وقف كنيم. و واو و الراسخون را واو استيناف، و اول سخن بدانيم. در اين آيه فرق بين كساني كه در دلهاي آنها زيغ است؛ يعني در
«* آزمون الهي صفحه 95 *»
دلهايشان ميل از حق به باطل است. و كساني كه در دلهاي آنها چنين ميلي نيست؛ بلكه ثابتاند، بيان ميشود. و در معرفتي كه پيدا كردهاند، و در محكماتي كه در دست دارند، رسوخ دارند و ثابتقدماند. به طوري كه متشابهات آنها را متزلزل و مضطرب نميكند كه از محكمات و يقينيّات خود دست بردارند. اين يك تفسير است كه براي اين آيهي شريفه شده است.
روايات ديگري هم داريم كه تقريبا و الراسخون في العلم را بنا بر عطف به اللّه تفسير ميفرمايند. لايعلم تأويله إلاّ اللّه و الراسخون في العلم. اينجا وقف ميشود. بنابراين كه عطف بر اللّه باشد؛ يعني اگر «هُ» در جملهي و لايعلم تأويله به كتاب برگردد و مرجع «هُ» كتاب باشد؛ يعني نميداند تأويل قرآن را مگر خدا و راسخان در علم. يا «هُ» به همان متشابه برگردد كه نميداند تأويل متشابه را مگر خدا و راسخان در علم. باز اينجا بايد معناي رسوخ و معناي علم فرق كند. چون به اللّه عطف گرفته ميشود. رواياتي هم در اين زمينه داريم كه ائمه فرمودهاند راسخان در علم، و عالم به تأويل قرآن ما هستيم. با تمسّك به اين روايات، مرحوم كليني هم در كافي بابي عنوان كرده در اين كه آل محمّد: راسخان در علماند. و رواياتي در اين زمينه ذكر ميكند كه از آنها استدلال ميشود و استفاده ميگردد كه امام7 و الراسخون في العلم را عطف بر اللّه گرفته و تفسير فرمودهاند.([46])
اگر اينطور تفسير كنيم آن وقت يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا
«* آزمون الهي صفحه 96 *»
بايد معنايش فرق كند با آن طوري كه مطابق تفسير اول بود. در تفسير اول اينطور بود كه واو را، استيناف بگيريم. آن وقت فاعل يقولون، راسخان در علم باشند. و معناي امنّا به كلّ من عند ربّنا اين است كه ما به متشابهات ايمان داريم، اگرچه مراد را نميدانيم تا به متشابهات عمل كنيم؛ بلكه عمل ما به محكمات است. و متشابهات را هم تصديق داريم و تسليم آنها هستيم. كلّ من عند ربّنا. به اين معنا هم ميشود.
اما طبق اين تفسير كه نوعا شيعه متمسّك به آن است و آلمحمّد:را راسخ در علم ميداند. و اين آيه را به ائمه:تفسير ميكند. چنانكه احاديثي هم داريم. بنابراين جملهي يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا را يا بايد در محل نصب بگيريم. و براي راسخون در علم «حال» باشد؛ يعني نميدانند تأويل كتاب را، يا نميدانند تأويل متشابه را مگر اللّه و راسخان در علم، در حالي كه اين راسخان در علم به اين مطلب گويا هستند كه امنّا به. ما به اين متشابهات ايمان داريم و اين متشابهات حق است. كلّ من عند ربّنا. تمامش از نزد پرورندهي ماست. ديگر آن معنايي را كه در تفسير اول داشتيم، يعني «ما معناي متشابهات را نميدانيم» نبايد در اينجا در نظر بگيريم؛ چون منافات پيدا ميكند. پس معناي امنّا به كلّ من عند ربّنا نبايد اين باشد كه با اين كه معنايش را نميدانيم، ما به آنها ايمان داريم و اينكه از طرف پرورندهي ماست؛ بلكه بايد اينطور باشد كه به عنوان تعليم به مؤمنان و شيعيان خودشان ميفرمايند:
«* آزمون الهي صفحه 97 *»
«ما ايمان داريم.» شما هم وظيفهتان هست كه ايمان داشته باشيد. بيان تكليف براي ديگران است.
راسخان در علم با اينكه تأويل كتاب، يا تأويل متشابه را ميدانند، حالتشان اين است كه ميگويند: امنّا به. ما به متشابه ايمان داريم. كلّ من عند ربّنا. متشابه و محكم همه از طرف پرورندهي ماست كه به عنوان تعليم به شيعيان و مؤمنان ناقص ميفرمايند تا آنها هم ياد بگيرند و تسليمشدن را بياموزند. هرچند تأويل آن را نميدانند. اگر جمله را در محل نصب و حال بگيريم. و ممكن هم هست كه جمله، جملهي استينافي باشد كه مبتدايي در تقدير باشد. «هُم» يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا اگر اينطور در نظر بگيريم، صفت براي راسخون ميشود. بنابراين معناي آيه اين ميشود كه تأويل متشابه را نميدانند مگر اللّه و راسخون در علم، كه اين صفت را دارند. باز آنها به عنوان تعليم به شيعيانشان اينطور ميگويند: امنّا به كلّ من عند ربّنا.
تفسير ديگري از آيه شريفه
در اينجا طور ديگري هم ميشود معنا كرد كه و الراسخون، عطف به اللّه باشد، اما يقولون فاعلي داشته باشد كه در كلام مذكور نيست. به اينطور كه راسخان در علم تأويل كتاب و تأويل متشابه را ميدانند. بعد خدا تعليم فرموده به كساني كه نميدانند ولي از راسخان در علم تبعيّت دارند، به آنها ياد ميدهد كه اينطور
«* آزمون الهي صفحه 98 *»
بگويند. تقريبا به حذف فاعل است. فاعل بايد از كلام استفاده شود؛ يعني «و الذين لايعلمون تأويله» يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا كه ديگر «و الذين لايعلمون من الشيعه، من المؤمنين»، در حكم فاعل محذوف ميشود. از كجا استفاده ميشود؟ از كلام بايد استفاده بشود. لايعلم تأويله إلاّ اللّه و الراسخون في العلم. تمام شد. اكنون «و الذين لايعلمون تأويله» وظيفهشان چيست؟ وظيفهشان اين است يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا.
البته از احاديثي هم اين مطلب را ميشود استفاده كرد. از جمله حديثي است در تفسير نورالثقلين كه از اصول كافي نقل ميكند. عن أحدهما عليهماالسلام في قول اللّه عزوجل «و مايعلم تأويله إلاّ اللّه و الراسخون في العلم» فرسول اللّه9 أفضل الراسخين في العلم قدعلّمه اللّه عزّوجلّ جميع ماأنزل عليه من التنزيل و التأويل. از اينكه ميفرمايند: رسول اللّه9 افضل راسخان در علم هستند، استفاده ميشود كه حضرت و الراسخون في العلم را عطف بر اللّه گرفته، و بنا بر آنكه عطف بر اللّه باشد، تفسير فرمودهاند. رسول خدا كه افضل راسخان در علماند، خدا به ايشان تنزيل و تأويل را تعليم فرموده است. باز از اين تعبيري كه حضرت دارند، استفاده ميشود كه «هُ» در تأويله، به جميع كتاب برميگردد؛ يعني هم تنزيل قرآن، هم تأويل قرآن را ميدانند كه و لايعلم تأويله تنها به متشابه مربوط نباشد. چون ميفرمايد: قدعلّمه اللّه جميع ما أنزل عليه من التنزيل و التأويل و ما كان اللّه لينزل عليه شيئاً لميعلّمه تأويله. اينطور نيست كه خدا بر او
«* آزمون الهي صفحه 99 *»
چيزي نازل بفرمايد، اما تأويلش را ياد آن حضرت ندهد. و أوصيائه من بعده يعلمونه كلّه. همچنين اوصياء حضرت كه راسخان در علماند، ايشان هم بعد از حضرت، جميع كتاب را ميدانند. و ما أنزل اللّه عليه كلّه.
حال دقّت بفرماييد اينجا ميفرمايند: و الذين لايعلمون تأويله إذا قال العالم فيهم بعلمٍ فأجابهم اللّه بقوله «يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا». اما آن كساني كه نميدانند تأويل كتاب را، آنها بايد اينطور باشند كه وقتي عالم در ميان ايشان؛ يعني امام در ميان ايشان به علمي سخن فرمود و فرمايشي كرد، فأجابهم اللّه خدا، طرز جوابدادن را به ايشان تعليم كرده است. به اينكه الذين لايعلمون، يقولون . . . خدا با اين فرمايشش ياد داده كه چهطور جواب بدهند. يك قدري اين قسمت حديث، مشكل كرده عبارت را كه مراد چيست؟ ولي مجموع حديث را كه در نظر بگيريم ظاهرا اين طور به دست ميآيد كه خداوند جوابدادن را با اين فرمايشش به اينها تعليم داده يقولون امنّا به. وقتي امام در ميان اينها علمي را از قرآن و دربارهي قرآن ظاهر فرمود و بياني كرد، آن وقت اينها ميگويند امنّا به كلّ من عند ربّنا. بعد توضيحي هم دربارهي قرآن ميفرمايند: و القران خاصّ و عامّ و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ فالراسخون في العلم يعلمونه([47]) باز اينجا مفصّل ميفرمايد. با اينكه قرآن به اين قسمتها تقسيم ميشود: عامّ، خاصّ، محكم، متشابه، و ناسخ و
«* آزمون الهي صفحه 100 *»
منسوخ، اما راسخون در علم آن را ميدانند. اين يك حديث در بيان اين تفسير.
حديث ديگري در اصول كافي از هشام بن حكم نقل ميكند. البته از اين حديث هم استفاده ميشود كه يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا كلام شيعيان و مؤمنان ناقص است كه وظيفه دارند در مقابل متشابهات تسليم باشند و تصديق داشته باشند. اين حديث شريف باز همين مطلب را تأييد ميكند كه در تفسير آيهي بعد از اين آيه رسيده ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب.([48]) هشام بن حكم ميگويد: «قال لي أبوالحسن موسي بن جعفر7» يا هشام إنّ اللّه حكي عن قوم صالحين أنّهم قالوا «ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب» حين علموا أنّ القلوب تزيغ و تعود إلي عماها و رداها إنّه لميخف اللّه من لميعقل عن اللّه. و من لميعقل عن اللّه لميعقد قلبه علي معرفة ثابتة يبصرها و يجد حقيقتها في قلبه و لايكون أحد كذلك إلاّ من كان قوله لفعله مصدّقاً و سرّه لعلانيته موافقاً لأنّ اللّه تبارك اسمه لميدلّ علي الباطن الخفي من العقل إلاّ بظاهر منه و ناطق عنه.([49])
فرمود خداوند حكايت ميكند از قومي صالحين كه سخنشان اين است ربّنا لاتزغ قلوبنا خدايا! دلهاي ما را به گمراهي ميلنده! بعد از اينكه آنها را هدايت كردي، گمراه نكن! و ببخشا به ما از ناحيهي خودت رحمت را! همانا تو بخشنده هستي. ميفرمايد: اين
«* آزمون الهي صفحه 101 *»
را آن موقعي ميگويند كه ميدانند كه دلها از حق به طرف باطل ميل پيدا ميكند و به كوري و همان ضلالت خودش برميگردد. آن وقت فرمودند: مطلب اين است كه كسي كه از خدا نترسيد، نميتواند معرفت پيدا كند. لميعقل عن اللّه، نسبت به خدا معرفتي نخواهد داشت. و كسي كه به خدا معرفت پيدا نكند، تعقّل از خدا نكند. و دركي نداشته باشد. از طرف خدا هم اشراق الهي بر دل و قلب او نميشود. بر معرفت ثابتي كه آن معرفت را ببيند و حقيقتِ آن را بيابد، قلبش گره نخواهد خورد. و كسي اين طور نخواهد بود مگر اينكه قولش مصدّق فعلش باشد. و سرّش نسبت به علانيهاش موافق باشد.
بعد ميفرمايند: براي اينكه خداوند بر باطنِ خفي از عقل، دليل قرار نداده مگر به ظاهري و ناطقي از عقل؛ يعني آنچه از شخص ظاهر ميشود كه همان ترس از خدا، طاعت، بندگي و مانند اينهاست، نشان عقل او است. مقصود اين است كه اين آيهي شريفه هم بعد از آن آيه و ادامهي همان آيه است. يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا. و ما يذكّر إلاّ أولوا الألباب. ربّنا لاتزغ قلوبنا، يقولون. اينها هم باز همان حرف را ميگويند؛ گفتهي همانهاست.
در تفسير عياشي حديثي از حضرت صادق7 روايت شده كه ميفرمايند: أكثروا من أنتقولوا ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و لا تأمنوا الزيغ.([50]) ايمن نباشيد! از اينكه دلها ممكن است كه ميل
«* آزمون الهي صفحه 102 *»
كند و از طريق حق منحرف بشود.
همچنين حديث ديگري در «تهذيب الأحكام»، در دعاي بعد از نماز غدير روايت شده. دعا مستند به امام صادق7 است. حضرت در دعا اينطور تعليم ميفرمايند: ربّنا إنّك أمرتنا بطاعة ولاة أمرك و أمرتنا أننكون مع الصادقين. فقلت «أطيعوا اللّه و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم» و قلت «إتّقوا اللّه و كونوا مع الصادقين» فسمعنا و أطعنا. «ربّنا فثبّت أقدامنا و توفّنا مسلمين» مصدّقين لأوليائك «و لاتزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنّك أنت الوهّاب».([51])
اين روايات هم كه در مورد اين آيهي شريفه رسيده، تأييد ميكند كه وظيفهي مؤمنان ناقص در برابر متشابهات اين است كه خطر زيغ و ضلالتِ بعد از هدايت را احساس بكنند. و متمسّك و متوسّل باشند كه مبادا مبتلا بشوند.
پس با اينكه و الراسخون در علم را، عطف به اللّه بگيريم. و مراد ائمهي هدي: باشند و رسول خدا افضل ايشان9، با وجود اين، طبق اين روايات، وظيفهي «و الذين لايعملون تأويله» معلوم است، اين است كه يقولون امنّا به كلّ من عند ربّنا و ما يذكّر إلاّ أولوا الألباب كه باز همين أولوا الألباب به شيعه تفسير شده است.([52]) متذكّر اين مطلب نميشود؛ يعني كسي احساس نميكند كه
«* آزمون الهي صفحه 103 *»
وظيفهاش اين است كه در مقابل متشابه اين طور بگويد، مگر شيعه كه صاحبان لّباند و به بركت ائمه: صاحبان عقل شدهاند. آن هم عقل اكتسابي كه سمعي است و از طريق پيروي ائمه: به دست آمده است. اينطور به وظيفهي خودشان آشنا شدهاند كه بايد در مقابل متشابهات، اينطور اظهار كنند. نه رد كنند، نه انكار كنند، نه تفسير به رأي كنند. و نه نعوذباللّه متزلزل و مضطرب بشوند. پس اين آيهي شريفه تقريبا بيان موقعيّت مؤمنان ناقص است در رسوخ در ايمان.
و بخش بعدي آيه بيان موقعيّت غير مؤمنان است كساني كه في قلوبهم زيغ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة.
فتنه هم در اينجا «كفر» معنا شده است؛ يعني ابتغاء الكفر. اينها تبعيّت از متشابه ميكنند، و از طريق متشابه كافر ميشوند. دست از محكمات برميدارند و به كفر مبتلا ميشوند. إبتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله. از طرفي هم خودشان ميخواهند براي متشابه معنا و مقصدي در نظر بگيرند.
يعني در مقام تأويل متشابه كه برميآيند، بر اين مبنا و بر اين تصوّر غلط است كه مراد از متشابه آن است كه ما ميگوييم و ما درك ميكنيم و ما مييابيم. و اگر كسي معنايي و مرادي غير از اين ذكر كند، آن را باطل ميدانند.
و به وسيلهي همين موازين خود فكر ميكنند، بر جميع حقايق احاطه دارند. و اصلاً حقايق را همانطور كه ميانديشند، حقايق
«* آزمون الهي صفحه 104 *»
ميدانند. و براي متشابه، آنطور واقعيّت قائلاند كه با موازين و با ادراك آنها مطابق باشد، كه در واقع خيالي است كه دارند. و اين خيال كه در دل آنهاست، از همان زيغ و ميل از حق به سوي باطل سرچشمه گرفته است. از همين باب است كه اينها در مقام انكار محكمات هم برميآيند. وقتي كه ميبينند راه پيدا شد، در مقام انكار محكمات و قطعيّات و مداليل قطعيّهي آيات هم برميآيند. ديگر از اين وحشتي نخواهند داشت؛ بلكه مطلقا كلام خدا را بر همين موازين و مقرّرات عقليّهي خود تطبيق ميكنند. و در واقع عقول خود را حاكم بر قرآن قرار ميدهند. همان عقول محدود و مطبوع به طبايع خود را، نه عقل بسيط خالص. عقل خالص كه با كلام خدا مخالف نخواهد بود. ولي چون عقول اينها به طبايعشان انطباع يافته و محدود و ناقص است، موازيني را هم كه با اين عقول قرار دادهاند، ميخواهند آنها بر قرآن و روايات حجج خداوند و حتّي بر محكمات، حكومت داشته باشد؛ بلكه گاهي مقرّرات عقليّهي خود را بر محكمات كلام خدا مقدّم ميدارند. اينها خيالاتي است كه از همان زيغ سرچشمه گرفته است. و خداوند اينها را علم نناميده؛ بلكه خلافِ اين تعمّقات را، علم فرموده است. اينها همان تعمّقاتي است كه از مباني كفر است. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اين نوع تعمّقات را از اركان كفر شمردهاند.([53])
«* آزمون الهي صفحه 105 *»
اگر تعمّق ميكند، سفاهت و جهالت است. اگر متشابه را، تأويل ميكند، براي آن معناتراشي ميكند، جهالت و سفاهت در برابر عقل است. اگر در نتيجهي ورود و نزول متشابهات، محكمات را انكار ميكند، جهالت و سفاهت در برابر عقل است. ديگر هر امري، غير از تسليم، تواضع و متمسّك شدن به محكمات رخ بدهد و هرچه غير از اينها باشد، بايد آن را در برابر أولوا الألباب گرفت. بايد چنين كسي را ذو السفاهة، و ذو الجهالة گفت. آنها ديگر اولوا الجهالة و ذووا السفاهة هستند، سفاهت و جهالتِ در مقابل عقل. اين ديگر عقل نيست. عقل خودش را كجا نشان ميدهد؟ در آنجايي كه در برابر متشابهات هيچ متزلزل نگردد و تبعيّت از شكوك و مظنّهها نكند. عقل عبارتست از رسوخ در علم، همان درك عجزِ خودش و ثبات در برابر محكمات. عرض ميكنم اگر چه ناقص باشد. اما باز عقل است. به جهت اينكه در اين امر به اقتضاي فطرة اللّه سلوك ميكند.
پس تا به اينجا در اين مقدّمات متوجّه شديم كه امر اختبار در زمان غيبت كبري به وسيله نوابي كه به واسطهي داشتن لياقت و قابليت به نيابت موفقاند، ادامه دارد نه قابليتهاي خاصّ و جزئي؛ بلكه به سبب قابليّتهاي كلّي و عمومي كه نسبت به همهي شؤون و امور در آنها وجود دارد، حامل علم ميشوند و علومي را نشر ميفرمايند كه بعضي از آنها ممكن است براي برخي متشابه باشد. و به همان خلق را امتحان ميفرمايند. مؤمنان ثابتِ صادق كه
«* آزمون الهي صفحه 106 *»
تسليماند، از محكمات دست برنميدارند و متزلزل نميگردند. ديگران كه مؤمن نيستند، در مقام رد، انكار يا تأويل و تفسير به رأي برميآيند، و بالأخره به اين وسيله خروج خودشان را از ايمان نشان ميدهند.
ما مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم را به اين طور شناختهايم كه ايشان در دوران غيبت كبراي امام7 از همان نوّابي هستند كه به نيابت عامّهي امام7 موفّق شدند. به واسطهي قابليت، استعداد و لياقتِ تام و تمامي كه مخصوص خود ايشان است، و به اين اعتبار آنها را نايب خاص ميگوييم. نه نايب خاص به آن معني كه بر ايشان تنصيص شده و نصّي رسيده باشد و امام به ايشان توقيعي داده باشند و شخص ايشان را به اسم و رسم به خلق معرّفي كرده باشند، به آن طور نيابت خاصّهاي كه در غيبت صغري بود؛ نه، بلكه به اين اعتبار كه اين استعدادها و قابليتها مخصوص است و در اوحد ناس، وجود دارد. و اين بزرگواران متّصف به آنها و صاحب آن لياقتها و استعدادها بودند. و همچنين دريافتيم آن اوصافي كه ائمه: در علم و عمل دربارهي چنين نوّابي فرمودهاند، در اين بزرگواران وجود دارد. و آنچه اين بزرگواران اظهار كردند و مورد رد و انتقاد ديگران قرار گرفته، متشابهات كلام اين بزرگواران است كه تفريع بر محكمات كتاب و سنّت شده، و از فروع آنها است. و دليلش محكمات كلام ايشان است كه موافق و مطابق با ضروريات عقلا، اديان و اسلام و ايمان است. كه اگر به خود ايشان رجوع
«* آزمون الهي صفحه 107 *»
ميكردند، ميديدند چهطور هر مطلبي را با ضرورتها مطابق ميكنند. همانطور كه خودشان هم در نوع فرمايشها، متشابهات كلام خود را به محكمات ارجاع دادهاند.
و نيز معتقديم كه شيعه در برابر اين فرمايشها آزمايش شدند. آنهايي كه تسليم شدند و تصديق كردند مؤمناند و در تشيّع ثابتقدم. و آنهايي كه در مقام انكار و رد برآمدند، يا اعتراض و انتقاد كرده و مقصودشان رد بوده، و در برابر اين فرمايشها كبر ورزيدهاند، ما آنها را خارج از ايمان ميدانيم. و نوع اشكالات و انتقادهايي كه بر اين بزرگواران شده از همين باب است. الحمدللّه
پاسخ به يك اعتراض
دشمناني به ظاهر دوست و يا دوستاني نادان و اسير هوا، بر مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم اعتراض كردهاند كه چرا اين مقامات و فضائل را اظهار كردهايد و بين مردم موجبات فتنه را فراهم نموده، مردم مختلف شدهاند و با يكديگر اختلاف كردهاند تا كار به تكفير كشيده و از تكفير به قتل و غارت؟ اينها اسرار بوده و ميبايست كتمان شود.
آنان غافل بودهاند از اينكه ايشان به وظايف خود آشناتر هستند و به هيچوجه اين اعتراض وارد نيست. به جهت اينكه آنان تكليف و وظيفه داشتند ابلاغ بفرمايند. ديگر هر اختلافي هم پديد آيد اعتراضي بر ايشان نيست.
«* آزمون الهي صفحه 108 *»
اگر بنا بود بين مردم اختلاف نشود خدا پيغمبران را نميفرستاد و براي پيغمبران اوصياء قرار نميداد. پس همانطور كه پيغمبران آمدند و مردم مختلف شدند، بعضي مؤمن و بعضي كافر شدند و در اثر ايمان و كفر جنگها پيش آمد مؤمنان به جنگ كفار رفتند و آنان را كشتند و كفار به جنگ مؤمنان آمدند و مؤمنان را كشتند و در اثر آمدن انبياء فتنهها زياد شد، اگر بايد فتنه نشود و مردم همه يكي باشند و رضاي خدا در اين بود پس چرا انبياء بفرستد؟
و چرا در هر زماني كه مردم به پيغمبري پيغمبري و كتاب و سنت و روش او عادت كرده بودند دوباره پيغمبري ديگر ميفرستاد و آنها را در فتنه و آزمايش قرار ميداد؟ و باز عدهاي ايمان ميآوردند و عدهاي ايمان نميآوردند و فتنه از سر نو برپا ميشد و قتل و غارت و كشتن و تكفير پيش ميآمد و هركس به اين پيغمبر جديد ايمان ميآورد مؤمن بود و هركس كفر ميورزيد كافر بود همينطور بعد از انبياء نوبت به اوصياء كه ميرسيد برنامهي الهي چنين بود.
بعد از اقرار به مقام كمال و جامعيت اين بزرگواران و اينكه به تكليف خود واقف بودهاند و با وقوف كامل اين اقدام را داشتهاند بنابراين هر فتنهاي پيش آمده از ناحيه خود بشر است. بشر نبايد فتنه كند. بشر نبايد دنبال فتنه برود. بايد حق را كه فهميد تصديق كند. پس به طور اساسي اين اعتراض وارد نيست.
«* آزمون الهي صفحه 109 *»
وظيفه ناقصين
و درباره ما ناقصان دستور رسيده كه اگر به طور كامل ميتوانيد بيان كنيد و كاملاً به ادلهي مطلب وقوف داريد اجازهي نشر و انتشار داريد. اما اگر با بيان ناقص و نارساي خود بخواهيد مطلبي را بگوييد، يا نتوانيد دليل را درست اقامه كنيد، يا آن را تحت قاعده و دليلي قرار دهيد، حق نشر فضائل آلمحمد:را نداريد. چون با اشخاصي رو به رو هستيد كه اهل مجادله و دليل و برهانند. و اگر شما از اقامهي برهان و دليل عاجز شويد هم خود را مفتضح كرده و هم دشمنانتان را بر خود چيره ساختهايد. پس شما بايد اسرار را كتمان كنيد و در معرض قرار ندهيد مگر آنكه دليل و راه و رسم نشر و اشاعهاش را بدانيد.
([5]) بحار الأنوار ج 18، ص 202
([6]) خطبهي غدير و جمعه: بحار الأنوار ج 97، ص 112
([7]) (باب أحوال السفراء الذين كانوا في زمان الغيبة الصغري وسائط بين الشيعة و القائم7) بحار الأنوار ج 51، ص 342
([8]) (باب ذكر المذمومين الذين ادّعوا البابيّة و السفارة كذباً و افتراءً لعنهم اللّه) بحار الأنوار ج 51، ص 367
([9]) (يا علي بن محمد السمري! … فاجمع أمرك و لاتوص إلي أحد فيقوم مقامك بعد وفاتك فقد وقعت الغيبة التامّة) بحار الأنوار ج 51، ص 360
([10]) بحار الأنوار ج 51، ص 15
([11]) وسائل الشيعة ج 27، ص 140
([12]) شرح حديث عمران صابي، ص 19 ـ (عن ابن عباس عنه9 … و كلّ شيء يسبّح اللّه و يكبّره و يهلّله بتعليمي و تعليم علي) بحار الأنوار ج 26، ص 345
([13]) بحار الأنوار، ج 76، ص 30
([14]) بحار الأنوار ج 26، ص 361
([15]) وسائل الشيعة ج 27، ص 300
([16]) شرح الخطبه، چ سنگي، ص 158
([17]) شرح الخطبة، ص 669، چكامپ
([18]) الكافي ج 1، باب الرد الي الكتاب و السنة
([19]) بحار الأنوار ج 52، ص 326
([20]) مراد بندگان دراطاعت و فرمانبرداري است نه بندگان پرستش.
([21]) بحار الأنوار ج 51، ص 380
([23]) بحار الأنوار ج 42، ص 150 ـ (عن سلمان قال إنّ الناس يخرجون من الدين أفواجاً كما دخلوا فيه أفواجاً) الملاحم و الفتن، باب ص 53
([26]) (عن أبيعبدالله7 في قول اللّه «إنَّ عبادي ليس لك عليهم سلطانٌ» فقال ليس علي هذه العصابة خاصّة سلطان. قلت: و كيف و فيهم ما فيهم؟ فقال ليس حيث تذهب. إنّما هو ليس لك سلطان أنيحبّب إليهم الكفر و يبغض إليهم الإيمان) بحارالأنوار ج 63، ص 243 ـ كان أبوجعفر7 يقول «فمستقرّ و مستودع» فالمستقرّ قوم يعطون الإيمان و مستقرّ في قلوبهم و المستودع قوم يعطون الإيمان ثم يسلبونه) بحارالأنوار ج 48، ص 159
([27]) (قال علي7 و اعلم أنّ الراسخين في العلم هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الأقرارُ بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب) نهج البلاغة: خطبة الأشباح، خطبهي 90
([28]) (قال علي7 إنّ أمرنا صعب مستصعب لايحتمله إلاّ ملك مقرّب أو نبي مرسل أو عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان) مستدرك الوسائل ج 12، ص 296 ـ حديث نورانيّت: (المؤمن الممتحن هو الّذي لايرد من أمرنا إليه شيء إلاّ شرح صدره لقبوله و لميشكّ و لميرتب) بحار الأنوار ج 2 ، ص 212
([29]) وسائل الشيعة ج 27، ص 62
([31]) (المَعارِف: محاسن الوجه. واحدها مَعرَف) لسان العرب ج 9
([32]) نهج البلاغة، خطبهي 214
([33]) نهج البلاغة، حكم: 147 ـ بحار الأنوار ج 1، ص 187
([34]) الصراط المستقيم ج 1، الفصل التاسع عشر
([36]) دوران بين دو نبي، يا دو حّجت را دوران «فتره» ميگويند. در زمانهاي فتره نبي يا حجّت مشهوري نبوده است.
([37]) قوله7 حسنات الأبرار سيئات المقرّبين. قصص الأنبياء للجزائري ص 47
([38]) نهج البلاغة، خطبهي 222
([44]) نهج البلاغة، خطبة الأشباح 91، ص 125
([45]) نهج البلاغة: خطبة الأشباح، خطبهي 90
([46]) بحار الأنوار ج 4، ص 100
([47]) الكافي ج 1، باب أنّ الراسخين في العلم هم الأئّمة عليهمالسلام، ح 2
([49]) الكافي ج 1، كتاب العقل و الجهل، ح 12
([50]) بحار الأنوار ج 94، ص 181 ـ تفسير العياشي ج 1، ص 164
([52]) الكافي ج 1، باب من وصفه اللّه تعالي في كتابه بالعلم هم الائمة عليهمالسلام
([53]) ( … و الكفر علي أربع دعائم: علي التعمّق و التنازع و الزيغ و الشكّ. فمن تعمّق لميُنب الي الحقّ) نهج البلاغة: الحكم، ح 21