آشنايي با متون زبان فارسي و صنايع ادبي ـ چاپ

 

 

آشنايي با

 

 

مـتون زبـان فـارسـي

 

و

 

صـنـايـع ادبـي

 

 

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

در متن‏هاي زبان فارسي به «صنايع ادبي» برمي‏خوريم؛ منظور از صنايع ادبي به طور ساده و خلاصه ساخته‏هاي ادبي و شيوه‏هاي زيبا سازي سخن مي‏باشد.

صنايع ادبي به دو گونه‏ي «لفظي و معنوي» مي‏باشد دانستن صنايع چه لفظي و چه معنوي از جهت درك بيشتر زيبايي‏هاي سخن و ريزه‏كاري‏هاي ادبي براي دانشجويان ضرورت دارد.

در ابتداي امر چنين به نظر مي‏آيد كه به كار بردن اين صفت‏ها فقط در شعر ممكن است روا باشد اما تجربه خلاف آن را نشان مي‏داهد مثلا وقتي مي‏گوييم: «فلانكس سرد و گرم روزگار را ديده و تلخي و شيريني حوادث را چشيده» در حقيقت سخن را به صنايع ادبي آراسته‏ايم.

تقسيم بندي سخن فارسي:

سخن فارسي بر دو گونه است: 1ـ نثر (منثور) 2ـ نظم (منظوم).

اقسام نثر:

نثر در لغت به معني «پراكندن» است و منثور ـ اسم مفعول آن ـ به معني «پراكنده» است. اما در اصطلاح، نثر به نوعي سخن گفته مي‏شود كه داراي وزن و آهنگ نيست و در مقابل نظم قرار مي‏گيرد.

نثر از قديم دو قسم بوده است: 1ـ ساده و روان كه در اصطلاح آن را «مرسل» مي‏گويند. 2ـ نثر «مصنوع و فني».

در نوع اول نويسنده اصرار ندارد سخنش را مسجّع بگويد و به صنايع بديع بيارايد ولي در نوع دوم ـ كه آن هم درجاتي دارد ـ نويسنده فكر و انديشه‏ي خود را با لغات دشوار و ناآشناي فارسي و عربي بيان مي‏كند و مي‏كوشد كلمات آهنگ‏دار به كار ببرد و از اقسام صنايع بديع كه قدما در كتب خود آورده‏اند بهره گيرد.

يكي از اقسام نثر مصنوع نثر مسجع است كه نويسنده براي آرايش سخن خود از صنعت «سجع» بهره مي‏گيرد. سجع در لغت به صدا و آواز كبوتر مي‏گويند و در اصطلاح «آوردن كلمات هماهنگ» است مانند «هركه به قامت مهتر، به قيمت بهتر» در حقيقت نثر مسجع حد فاصل نثر ساده و شعر است. در ادبيات فارسي كسي كه نثر مسجع را به حد اعلاي زيبايي و ظرافت رسانده «سعدي» مي‏باشد. كتاب «گلستان» او بهترين نمونه‏ي نثر مسجع است و در طول هفت قرن كه از زمان او مي‏گذرد؛ عده‏ي كثيري از اهل ادب به تقليد او برخاستند اما هرگز به پاي او نرسيدند.([1])

 

اقسام نظم (شعر):([2])

در ادبيات فارسي انواع شعر موزون عبارتند از: قصيده، غزل، رباعي، دوبيتي، قطعه، مثنوي، مسمط، تركيب‏بند، ترجيع بند و مستزاد.

 

قصيده (چِكامه): به اشعاري گفته مي‏شود كه داراي مطلع است و بقيه‏ي ابيات در مصرعهاي دوم بر وزن بيت مطلع است. براي تعداد ابيات قصيده محدوديتي نيست و معمولا بين 15 تا 200 بيت است:

اي دل عبث مخور غم دنيا را   فكرت مكن نيامده فردا را
كنج قفس چو نيك بينديشي   چون گلشن است مرغ شكيبا را
بشكاف خاك را و ببين آنگه   بي‏مهري زمانه رسوا را

. . . . . . .   45 بيت   . . . . . . .

پروين([3]) به روز حادثه و سختي   در كار بند صبر و مدارا را

«پروين اعتصامي»

«برتر از هر گفته»

اي صخره حلب كه به ماتم نشسته‏اي   برگو چه ديده‏اي كه چنين آب گشته‏اي
آيا زدي تو بوسه به آن حنجر شريف   كز سوگ كام تشنه‏اش آتش گرفته‏اي
يا آنكه كوه جوشن تو، كوه طور شد   آمد به جلوه شاه كز هوش رفته‏اي

. . . . . . . . . .                                          . . . . . . . . . .

ديگر مگو غمين سخن از جاه و رتبه‏اش   برتر بود از آن كه درآيد به گفته‏اي

 

غزل: به اشعاري گفته مي‏شود كه داراي مطلع([4]) است. تعداد ابيات در غزل حداقل 5 و حداكثر 11 تا15 بيت مي‏باشد و اغلب تخلص سراينده در يكي از ابيات آخر غزل مي‏آيد.

بايد توجه داشت كه اگر مقدمه‏ي قصيده‏اي با غزل آغاز شود سپس به مدح ممدوح منتهي گردد آن مقدمه را غزل نمي‏نامند بلكه «تغزّل» مي‏نامند. در تغزل همه‏ي مطالب دور يك موضوع مي‏گردد مانند طبيعت، عشق و . . . تا آنكه سرانجام به وسيله‏ي بيت تخلص به اصل موضوعي كه شاعر قصد كرده است مانند پرداخته مي‏شود مدح، فتح و . . .

اما در غزل ابيات با معاني پراكنده و متنوع مي‏آيند.

نكته‏ي ديگر آن اينكه طرز بيان و زبان و انتخاب كلمات در غزل لطيفتر و دقيقتر است ولي كلمات و تركيبات در تغزل محكم و با ضخامت مي‏باشد.

در كتاب نواي غمين غزل را چنين توصيف مي‏كنند: بايد به اين نكته توجه شود كه زبان غزل و منطق آن با نثر و ساير اقسام شعر فرق مي‏كند. در غزل سخن از مي و گل و هجر و عشق و معشوقه و عاشق و بت و طناز و مست و خراب و ديوانه و وفا و جفا و امثال اينها در كار است كه شايد در غير غزل استعمال اين كلمات در وصف و مدح و مصيبت اوليا جايز و صحيح نباشد ولي در منطق غزل چون اساس آن بر اين گونه الفاظ است جايز و صحيح و بلكه جالب و پسنديده به شمار مي‏رود؛ كه هرچه بيشتر، جالبتر و مطبوعتر خواهد بود. شيخ اوحد اعلي الله مقامه الشريف مي‏فرمايند «كما قلت في بعض قصيدة في الغزل:

فان جفا و ان وفي و ان صفي   فهو الحبيب اي حال ارتضي

يعني اگر جفا كند و اگر وفا كند و اگر صفا كند او محبوب است هرچه مي‏پسندد پسنديده است.

كه اگر جز زبان غزل باشد نسبت دادن جفا به معصوم7 شايسته نباشد آن هم از كاملي مانند شيخ اوحد اعلي الله مقامه الشريف و معلوم مي‏شود كه آن بزگوار غزلياتي سروده‏اند و متأسفانه در دست نيست و در كتاب مبارك ارشاد و در بعضي از مواعظ مرحوم آقاي كرماني اعلي الله مقامه به مناسبتها از غزليات حافظ شاهد مي‏آورند و مي‏فرمايند ببين كه چه معني‏هاي خوبي به اين اشعار مي‏دهم.([5])

ما هم از بركات فرمايشات فرمايشات بزرگان به غزليات سعدي و حافظ معني‏هاي خوبي داده و هركجا معني‏هاي خوب پيدا نمي‏كند طعن وارد آورده‏ايم.

توضيحي ديگر از عدل منتظر: اهل عرفان را رسم بر اين است كه خود را واله عرصه‏ي هيمان و شارب مدام عرفان ناميده كه ذوق لذت انس از جام ملاطفت و عنايت و كرم چشيده‏اند و بر سرير شهود در سايه‏ي سراپرده‏هاي جمال پرورش يافته؛ جامهاي شراب محبت از دست ساقي قرب خورده و از تجليات اسرار جمال و جلال، مست وحدت گرديده‏اند. و در ميان نامحرمان و بي‏خبران از آن همه سرور و مستي هرگاه خواهند كه از دريافت‏هاي خود گزارشي داشته باشند از الفاظي مانند خماري، ميخانه، مستي و . . . استفاده مي‏كنند.([6])

نمونه‏ي غزل:

باز اين چه شورست كه در خلق عالم است   باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين   بي نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از كجا كزو   كار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گويا طلوع مي‏كند از مغرب آفتاب   كاشوب در خلق جهان جمله درهم است
گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست   اين رستخيز عام كه نامش محرم است
در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست   سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است
جن و ملك بر آدميان نوحه مي‏كنند   گويا عزاي اشرف اولاد آدم است

 

رباعي (تراز): رباعي از ابداعات فارسي است و تازيان([7]) از آن تقليد كرده‏اند. اين نوع شعر به اشعاري گفته مي‏شود كه از چهار مصراع هم‏وزن تشكيل مي‏شود به طوري كه مصرعهاي اول و دوم و چهارم مقفا است ولي شاعر در آوردن قافيه‏ي مصرع سوم آزاد است. از ويژگيهاي رباعي هموزن بودن آن است با عبارت «لاحول و لا قوة الا بالله» و ويژگي ديگر اين است كه موضوع معيني بايد در اين چهار مصرَع مطرح گردد. بهترين رباعي آن است كه سه مصراع اول آن زمينه‏ي ذهني شنونده را براي پذيرفتن مصرع چهارم كه غايت مراد گوينده مي‏باشد و مشهور به ماده‏ي رباعي است آماده كند. در ادبيات شاعران غالبا در اين گونه شعر طبع‏آزمايي كرده‏اند اما رباعيات حكيم عمر خيام دلنشين‏تر و بهتر شناخته شده است.

چند نمونه از رباعي:

من باده خورم وليك مستي نكنم   الا به قدح، دراز دستي نكنم
داني غرضم ز مي‏پرستي چه بود؟   تا همچو تو خويشتن پرستي نكنم

خيام

كفر چون مني گزاف و آسان نبود   محكمتر از ايمان من ايمان نبود
در دهر چو من يكي و آن هم كافر   پس در همه دهر يك مسلمان نبود

ابوعلي سينا

از شبنم عشق خاك آدم گل شد   صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند   يك قطره از آن چكيد، نامش دل شد

سيد احمد پورموسويان

 

دوبيتي: نوعي رباعي با تفاوت وزن است. در ادبيات ايران به لهجه‏هاي محلي سروده مي‏شود. اين‏گونه را اعراب «فَهلَويّات» مي‏گويند. دوبيتي‏هاي بابا طاهر ـ معروف به عريان، عارف و شاعر قرن پنجم هجري ـ از اين‏گونه است و همانگونه كه شعر رباعي با نام خيام زنده است؛ دوبيتي هم با نام «بابا طاهر همداني» همراه است.

چه خوش بي مهرباني هر دو سر بي   كه يك سر مهرباني دردسر بي
اگر مجنون دل شوريده‏اي داشت   دل ليلا از آن شوريده‏تر بي

بابا طاهر عريان

 

قطعه: اشعاري را مي‏گويند كه داراي مطلع نيست. به طور كلي اگر مطلب واحدي از قصيده يا غزل جدا شود قطعه به دست مي‏آيد. قطعه محدوديتي در شماره‏ي ابيات ندارد ولي حداقل از دوبيت ساخته مي‏شود و حداكثر تا 18 بيت گفته شده است. قطعه اغلب در يك موضوع معين مثلا حكايت يا رثا و يا يك موضوع اخلاقي يا اجتماعي مي‏باشد در ادبيات ايران اغلب شعرا در قطعه طبع‏آزمايي كرده‏اند اما از پيشينيان «ابن يمين فريومدي» ـ شاعر سربداران در قرن هشتم ـ و از معاصران پروين اعتصامي ـ متوفي 1320 ش ـ به اين نوع شعر دلبستگي بيشتري نشان داده‏اند.

نمونه‏اي از قطعه:

شنيده‏ايد كه آسايش بزرگان چيست   براي خاطر بيچارگان نياسودن
به كاخ دهر كه آلايش است بنيادش   مقيم گشتن و دامان خود نيالودن
همي ز عادت و كردار زشت كم كردن   هماره بر صفت و خوي نيك افزودن
ز بهر بيهده، از راستي بري نشدن   براي خدمت تن، روح را نفرسودن
برون شدن ز خرابات زندگي هشيار   ز خود نرفتن و پيمانه‏اي نپيمودن
رهي كه گمرهيش در پي است نسپردن   دري كه فتنه‏اش اندر پس است نگشودن

پروين اعتصامي

 

مثنوي: به اشعاري گويند كه همه‏ي مصرعهايش بر يك وزن است؛ اما هر بيت داراي قافيه و رديف مستقلي است و به همين جهت آن را مثنوي يعني دوتايي مي‏گويند. تعداد ابيات در مثنوي محدود نيست. حكايات مفصل و داستانهايي را كه با ديگر اقسام نظم به سبب تنگي قافيه نمي‏توان گفت به وسيله‏ي مثنوي بيان مي‏كنند از اين رو مثنوي را اغلب براي بيان حكايات بلند و داستانهاي طولاني انتخاب مي‏كنند بدين جهت مثنوي را زبان داستان سرايي گفته‏اند معروفترين مثنوي‏ها در ايران شاهنامه‏ي فردوسي حديقه‏ي سنائي، خمسه‏ي نظامي، مثنوي مولوي و بوستان سعدي است.

بشنو از ني چون حكايت مي‏كند   از جداييها شكايت مي‏كند
كز نيستان تا مرا ببريده‏اند   از نفيرم مرد و زن ناليده‏اند
سينه خواهد شرحه شرحه از فراق   تا بگويم شرح درد اشتياق
هركسي كو دور ماند از اصل خويش   باز جويد روزگار وصل خويش
من به هر جمعيتي نالان شدم   جفت بدحالان و خوش‏حالان شدم
هركسي از ظن خود شد يار من   وز درون من نجست اسرار من

. . . . . . . . .

مولوي

 

مسمّط: در لغت به معني «دانه‏هاي مرواريد به رشته كشيده شده» است و در اصطلاح نوعي از شعر است كه بيت آخر آن مخالف قوافي ابيات سابق باشد. در اين نوع شعر سه، چهار يا پنج مصراع به يك قافيه و مصراع آخر به قافيه‏ي ديگري است. در اين صورت آن را «مربع، مخمس، مسدس» مي‏گويند. مبتكر مسمط را «منوچهري دامغاني» ـ قرن پنجم ـ مي‏دانند.

مربع:

چون لب تو نيست شكر در جهان   ماه نتابد چو تو در آسمان
سرو نخيزد چون تو در بوستان   اي به لطافت ز همه خوبتر

منوچهر دامغاني

مسدس:

گويي بط سپيد جامه به صابون زده است   كبك دري ساق پاي در قدح خون زده است
بر گل تر، ز عندليب گنج فريدون زده است   لشگر چين در بهار، خيمه به هامون زده است
لاله سوي جويبار، خرگه بيرون زده است   خيمه آن سبزگون، خرگه اين آتشين

منوچهر دامغاني

 

تركيب‏بند و ترجيع بند: تركيبي از چند بخش از اشعار مختلف است كه همه در وزن يكي و در قافيه متفاوت مي‏باشند فرق تركيب‏بند با ترجيع بند در بيتي است كه بخشهاي مختلف را به هم وصل مي‏كند كه در اصطلاح آن را «بيت فاصل» مي‏گويند بيت فاصل در ترجيع‏بند ثابت است و اسم آن را بيت ترجيع يا برگردان مي‏نامند ولي در تركيب‏بند اين بيت ثابت نيست بيتهاي فاصل در ترجيع‏بند همه به يك قافيه هستند اما در تركيب‏بند فقط هم‏وزن بودن آن با اشعار بخش، ملاك است و قافيه‏ها جداگانه است.

ترجيع‏بند عرفاني هاتف در پنج بخش با بيت برگردان «كه يكي هست و هيچ نيست  جز او  ــ  وحده لااله الا هو» و همچنين ترجيع بند سعدي در بيست و يك بخش با بيت برگردان: «بنشينم و صبر پيش گيرم  ــ  دنبال كار خويش گيرم» بسيار معروف است.

 

مستزاد: به اشعاري گفته مي‏شود كه در اصل، رباعي، غزل يا قطعه باشند اما در آخر هر مصراع آن، جمله يا تركيبي بيفزايند كه در وزن با آن مطابقت ندارد ولي در معني با آن مطابق است.

 

«رباعي» «مستزاد»

ديشب غم دل به دل بگفتم بنهفت انشاء كردم   چون صبح دميد ديگري هم مي‏گفت حاشا كردم
من بودم و دل سر مرا فاش كه كرد؟اي واي من   ديگر غم دل به دل نمي‏بايد گفت بيجا كردم

 

صنايع بديع

مجموعه‏ي نوآوري‏هايي است كه بر لطافت و زيبايي سخن مي‏افزايد و بر دو قسم است:

1ـ صنايع لفظي: آن قسم نوآوري‏هايي است كه در الفاظ به كار برده مي‏شود و عبارتند از: اعنات، تجنيس (جناس)، ترصيع، رد العجز الي الصدر، رد الصدر الي العجز، تسجيع (سجع) و تشريك.

2ـ صنايع معنوي: به تأويلات و معنيهاي نو و بديع اطلاق مي‏شود مثل مجاز، تشبيه، استعاره، اغراق، ابهام، براعت

استهلال، حسن تخلص، سؤال و جواب و همچنين مطابقه و تضاد.

 

صنايع لفظي

1ـاعنات (لزوم ما لايلزم): در لغت به معني خود را به زحمت افكندن است و در اصطلاح يعني گوينده براي هنرنمايي كلماتي را براي قافيه انتخاب كند كه در چند حرف مشترك باشند مثل: مايل با حاصل و دل با گل كه هم‏قافيه هستند. اما شاعر اصرار داشته باشد قافيه‏هايي مانند: قايل، شمايل، حمايل بياورد و به همين جهت آن را لزوم ما لايلزم ناميده‏اند:

چشم بدت دور اي بديع شمايل   ماه من و شمع جمع و ميسر قبايل
جلوه كنان مي روي و باز نيايي   سرو نديدم به اين صفت متمايل

سعدي

و بقيه‏ي عبارات قافيه عبارتند از: دلايل، عوايل، قايل، حايل، وسايل، مسايل و فضايل. در اين صنعت شاعر ابتكارات گوناگوني به كار مي‏برد مثلا به قصيده‏اي مي‏پردازد كه هيچ كلمه‏اش نقطه نداشته باشد:

كه كرد كار كرم مردوار در عالم   كه كرد اساس ممالك ممهد و محكم
كلام او همه سحره حلال در هر حال   مراد او همه اعطاي مال در هر دم

 

2ـ تجنيس و جناس: عبارتست از آوردن دو كلمه به صورتي كه يك لفظ و شكل داشته باشند و دو معنا و اقسام مختلف دارد، معروفترينش جناس تام، مركب، خط، لُقَطَه و زايد است. مثال جناس تام:

بهرام كه گور مي‏گرفتي همه عمر   ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت

مثال جناس مركب:

خورشيد كه نور ديده آفاق است   تا بنده نشد پيش تو تابنده نشد

مثال جناس خط، آوردن كلماتي چون خواب و جواب و خيانت و جنايت كه اگر نقطه‏ها برداشته شود از جهت نوشتن يكسان هستند:

بساط سبزه لگدكوب شد به پاي نشاط   ز بس كه عامي و عارف به رأس برجستند

مثال جناس زايد:

كسي كه رسته بد از مويه گشته بود چو موي   كسي كه جسته بد از ناله گشته بود چو نال([8])

مثال جناس لفظي:

گل پيش رخت چون خار، خوار است

مثال جناس تام:

پرويز كه بنهادي بر خوان تره زرين   زرين تره كو بر خوان رو «كم‏تركوا»([9]) برخوان

3ـ تسجيع (سجع): در لغت به معني «آواز كبوتر» است و در اصطلاح آن است كه نويسنده كلمات آخر نثر خود را در وزن يا «حرف روي»([10]) يا هر دو موافق بياورد و آن بر سه گونه است: متوازي، متوازن و مُطَرَّف:

الف) سجع متوازي: هرگاه دو كلمه‏ي آخر، قرينه‏ي آن در وزن و حرف روي با هم موافق باشد متوازي است مانند: «همه كس را عقل خود به كمال نمايد و فرزند خود به جمال» و «عاقلي را پرسيدند نيك‏بخت كيست و بدبختي چيست؟ گفت نيكبخت آنكه خورد و كشت و بدبخت آنكه خورد و هِشت» (سعدي).

ب) سجع متوازن: هرگاه كلمات آخر قرينه‏ها، در وزن موافق و در حرف روي مخالف باشد مانند:

«ظالمي را حكايت كنند كه هيزم درويشان را خريدي به حَيْف و توانگران را دادي به طَرح» (سعدي).

ج) سجع مُطرّف: هرگاه دو كلمه‏ي آخر قرينه‏ها در حرف روي موافق و در وزن و تعداد حروف مخالف باشد مانند:

«زاهدي را ديدم در به روي خود از اغيار بسته و در گوشه‏ي فراغت نشسته؛ الهي اگر به گفتار است بر سر همه تاجم و اگر به كردار است بر پشه و مور محتاجم» (سعدي).

 

4ـ ترصيع: در لغت به معني «مرصّع و گوهر نشان كردن» مي‏باشد و در اصطلاح آن است كه همه‏ي كلمات در مصراع هم وزن و هم‏قافيه باشند.

اي منور به تو نجوم جمال   وي مقرر به تو رسوم كمال

 

5ـ رد الصدر الي العجز: يعني آوردن كلمه‏اي ابتداي مصراع اول و آوردن همان كلمه در آخر مصراع دوم:

ز خاك آفريدت خداوند پاك   پس اي بنده افتادگي كن چو خاك

سعدي

 

6ـ رد العجز الي الصدر: بر عكس رد الصدر الي العجز است و معمولا به اين شكل است كه كلمه‏ي آخر يك بيت را در آغاز بيت بعد مي‏آورند:

قوام دولت و دين روزگار فضل و هنر   ز فضل وافر تو يافت زيب و فر و نظام
نظام ملت و ملكي عجب نباشد اگر   بر رونق است در اين روزگار كِلكِ حسام

حسام

 

7ـ تشريك: آن است كه يك يا چند حرف يا كلمه را در چند جمله شركت دهند مانند: از كتاب «روش گفتار» و علم البلاغة» تأليف زين العابدين زاهدي:

منت ايزد را كه فريادي رسد ما را ز غم   مغز اندر استخوانم نيست جانا كن كرم
مرگ آيد ناگهان من بي‏تو گر شادي كنم   منكه مردم در فراقت نيست جان اندر تنم
تا رنگ رخ تو ديده‏ام اي گل نار   بار غم تو كشيده‏ام در شب تار
يا رب تو بده كام دلم از لب يار   تا رسته شوم ز آتش دوزخ و نار
منت ايزد را كه فريادي رسد ما را ز غم   مغز اندر استخوانم نيست جانا كن كرم
مرگ آيد ناگهان من بي‏تو گر شادي كنم   منكه مردم در فراقت نيست جان اندر تنم

 

 

تا رنگ رخ تو ديده‏ام اي گل نار   بار غم تو كشيده‏ام در شب تار
يا رب تو بده كام دلم از لب يار   تا رسته شوم ز آتش دوزخ و نار

 

امروز منم ز حب تو دري قان   م‏حراب نمازم خم ابروش مدان
زرديم و ضعيف و بر دلم بارك دان   كو محنت عشق و منت جاويدان

 

قرب الله لآل المصطفي علم ما يأتي و ما عنهم سبق
قبس من قبس من نورهم لو تجلي الف سيناء حرق
قرح عين الدهر هم اثمده عنهم الخضر و موسي قد نطق
قطن الشافي لهم في سقر كلما اومض رعد او برق

 

خداوند آل محمد را مقرب مي‏گرداند و به آنها علم آينده و گذشته را عطا فرمود. شعله‏اي از شعله‏اي از نورشان اگر به هزار طور سينا تجلي كند آن را مي‏سوزاند. آنها سنگ سورمه‏ي چشم دهر هستند (يعني اصل و معدني كه زينت دهر از آن سرچشمه گرفته) كه از ايشان خضر و موسي سخن گفتند. دشمن و مبغض ايشان در جهنم به سر مي‏برد و هرگاه كه رعد يا برقي بوجود آيد (برمي‏گردد به اول شعر كه خداوند ايشان مقرب مي‏گرداند).

 

صنايع معنوي:

1ـ حقيقت و مجاز: هرگاه كلمه‏اي در معناي اصلي خود به كار رود يا به اصطلاح در «ما وضع له» ، آن را لفظ حقيقي گويند مانند: «دستم را بگير» در اينجا دست به معناي اصلي خود به كار رفته ولي ممكن است بگوييم: من در اين كار دست نداشتم كه در اينجا دست به معني دخالت است و مجاز به كار رفته.

 

2ـ تشبيه: وقتي دو چيز را به هم تشبيه مي‏كنيم، در حقيقت چهار ركن آن را رعايت كرده‏ايم مثلا مي‏گوييم: نثر سعدي در رواني چون آب است. در اينجا نثر «مشبَّه» (ركن اول)، آب «مشبَّه به» (ركن دوم)، رواني «وجه تشبيه» (ركن سوم) و كلمه چون از «ادات تشبيه» (ركن چهارم) مي‏باشد.

 

3ـ استعاره: در لغت به معني عاريه گرفتن و در اصطلاح به كار بردن لفظ در غير معناي اصلي آن است كه البته آن استعمال بايد مناسبتي داشته باشد كه آن مناسبت را «علاقة» مي‏گويند. استعاره همان تشبيه است با اين تفاوت كه در استعاره يك طرف تشبيه (مشبه يا مشبه به) ذكر نمي‏شود.

چون پرند نيلگون بر روي پر شد مرغزار   پرنيان هفت رنگ اندر سر آرد كوهسار

كه پرند در معناي حقيقي «پارچه‏ي ابريشمي ساده» است و در اينجا در غير معناي اصلي آن به طور استعاره بيان شده است. پرنيان «پارچه‏ي ابريشمي گل و بوته‏دار» است كه در اينجا مقصود گلهاي رنگارنگ است.

 

4ـ اغراق: به مبالغه در ستايش و يا نكوهش كسي يا چيزي گويند و در سخنان معمولي روزانه اغلب از اين فن استفاده مي‏كنيم مثلا وقتي بيش از حد در انتظار كسي مي‏مانيم مي‏گوييم: «زير پايم علف سبز شد». اغراق اگر از حد معمول و طبيعي تجاوز نكند بر زيبايي سخن مي‏افزايد:

ز سم ستوران در آن پهن دشت   زمين شد شش و آسمان گشت هشت

فردوسي

كه اشاره به هفت زمين و هفت آسمان دارد و شاعر مي‏گويد آن‏قدر خاك در آن صحنه نبرد از سم ستوران بلند شد كه يك طبقه از زمين برداشته شد و بر هفت طبقه آسمان افزوده گشت. اما همين اغراق و مبالغه‏گويي ممكن است طوري باشد كه مايه ريشخند باشد مانند:

نه كرسي فلك نهد انديشه زير پاي   تا بوسه بر ركاب قِزِل اَرسلان زند

فارابي

كه صد سال بعد مورد اعتراض سعدي قرار مي‏گيرد در آنجا كه مي‏گويد:

چه حاجت كه نه كرسي آسمان   نهي زير پاي قزل ارسلان
مگو پاي عزت بر افلاك نه   بگو روي اخلاص بر خاك نه

به اين شعر مضحك توجه كنيد:([11])

گرگ از مهابت تو به ره مانده ميش را   بردارد از زمين و به دوش شبان نهد

 

5ـ ايهام (توريه): در لغت به معناي به وهم افكندن يا در پرده سخن گفتن است و در اصطلاح آن است كه لفظي آورده شود با دو معناي نزديك و دور و خواننده و شنونده معني نزديك را درست مي‏انگارد در صورتي كه منظور سراينده معني دور است:

در گوشه‏اي نشسته‏ام اكنون و همچنان   هستم ز دست مردمكي چند در عذاب
من درد را به گوش نيا رستمي شنيد   اكنون به چشم خويش همي بينم اين عذاب

 

6ـ براعت استهلال: معمولا در هر نوشته (نثر يا نظم) رسم است كه مقدمه يا ديباچه‏اي مي‏آورند و هنر نويسنده يا شاعر در اين است كه اگر اصل موضوع غم‏آور است مقدمه طوري تنظيم شود كه خواننده يا شنونده براي چنين موضوعي آماده شود. در اين موقع مي‏گويند نوشته يا سروده براعت استهلال دارد دارد به عنوان مثال: داستان رستم و سهراب، داستاني غم‏ناك و حزن‏انگيز است كه پسري نام‏آور در جستجوي پدر است كه پدرش نيز در جستجوي پسر است در مقدمه داستان، فردوسي چنين مي‏سرايد:

كنون رزم سهراب و رستم شنو   دگرها شنيدستي اين هم شنو
يكي داستان است پر آب چشم   دل نازك از رستم آيد به خشم
اگر مرگ دادست بي‏داد چيست؟   ز داد اين همه بانگ و فرياد چيست؟
اگر تند بادي برآمد ز گنج   به خاك افكند نارسيده ترنج
ستمكاره خوانمش ار دادگر   هنرمندش گويم ار بي هنر

 

7ـ سؤال و جواب: قصيده يا غزلي را كه به صورت سؤال و جواب مي‏باشد مي‏گويند كه در يك مصراع يا در قسمتي گفتم مي‏آورند و در قسمت ديگر گفتا:

گفتم غم تو دارم   گفتا غمت سرآيد
گفتم كه ماه من شو   گفتا اگر برآيد

حافظ

 

8ـ مطابقه و تضاد (طباق): آوردن دو كلمه متضاد را مي‏گويند مانند: سرد و گرم، زشت و زيبا، روز و شب و . . .:

در نوميدي بسي اميد است   پايان شب سيه، سپيد است

گاهي هم به آوردن عناصر اربعه (آب، باد، خاك و آتش) در يك بيت مي‏گويند:

من خاك چنان بادي كو زلف تو جنباند   در آتشم از آبي كو روي تو را ماند

9ـ لف و نشر: لف و نشر در اصطلاح يعني ذكر چند چيز در محل واحد كه «لف» باشد و آوردن چند چيز ديگر كه منطبق آن است بلاتعيين «نشر» و در دو نوع است: 1ـ مرتب مانند:

چه روز نبرد آن يل ارجمند   به تير و خنجر به گرز و كمند
بريد و دريد و شكست و بست   يلان را سر و سينه و پا و دست

2ـ مشوش هم باشد كه در آن رعايت ترتيب نشده است مانند:

پروانه ز من شمع ز من گل ز من آموخت   افروختن و سوختن و جامه دريدن

10ـ تضمين: دو نوع تضمين داريم يكي آنكه شاعر در ضمن مطلبي بيتي يا مصرعي از شاعر ديگري بياورد مانند:

چه خوش گفت فردوسي پاك زاد   كه رحمت بر آن تربت پاك باد
ميازار موري كه دانه كش است   كه جان دارد و جان شيرين خوش است

سعدي

و نوعي ديگر آنكه مسمطي كه اغلب مخمس يا مسدس است بسازند به طوري كه در مصراع آخر هر بخش از آن از غزل شاعر ديگري تضمين شده باشد. مانند مسدس ملك الشعراي بهار با تضميني از غزل سعدي:

سعديا چون تو كجا نادره گفتاري هست   يا چون شيرين سخنت نخل شكرباري هست
يا چو بستان و گلستان تو گلزاري هست   هيچم ار نيست تمناي توام باري هست
مشنو اي دوست كه غير از تو مرا ياري هست   يا شب و روز به جز فكر توام كاري هست

 

 

 

فهرست

 

 

آشنائي با متون زبان فارسي و صنايع ادبي

   تقسيم بندي سخن فارسي:

اقسام نثر··· 2

   اقسام نظم:

ـ قصيده··· 4

ـ غزل··· 6

ـ رباعي 9

ـ دوبيتي 10

ـ مثنوي 11

ـ مسمط··· 12

ـ تركيب بند··· 13

ـ ترجيع بند··· 14

ـ مستزاد··· 15

   صنايع بديع:··· 15

1ـ صنايع لفظي:

ـ اعنات··· 16

ـ تجنيس و جناس··· 17

ـ تسجيع··· 18

ـ ترصيع··· 19

ـ رد الصدر الي العجز··· 19

ـ رد العجز الي الصدر··· 20

ـ تشريك··· 20

2ـ صنايع معنوي:

ـ حقيقت و مجاز··· 24

ـ تشبيه··· 24

ـ استعاره··· 24

ـ اغراق··· 25

ـ ايهام··· 26

ـ براعت استهلال··· 26

ـ سؤال و جواب··· 27

ـ مطابقه و تضاد··· 28

ـ لف و نشر··· 28

ـ تضمين··· 28

 

منت ايزد را كه فريادي رسد ما را ز غم

مغز اندر استخوانم نيست جانا كن كرم

مرگ آيد ناگهان من بي‏تو گر شادي كنم

منكه مردم در فراقت نيست جان اندر تنم

تا رنگ رخ تو ديده‏ام اي گل نار

بار غم تو كشيده‏ام در شب تار

يا رب تو بده كام دلم از لب يار

نارسته شوم ز آتش دوزخ و نار

امروز منم ز حب تو دري قان

محراب نمازم خم ابروش مدان

زرديم و ضعيف و بر دلم بارك دان

كو محنت عشق و منت جاويدان

قرب الله لآل المصطفي علم ما يأتي و ما عنهم سبق

قبس من قبس من نورهم لو تجلي الف سيناء حرق

قرح عين الدهر هم اثمده عنهم الخضر و موسي نطق

قطن الشافي لهم في سقر كلما اومض رعد او برق

ز  غ  م  ن  ك  ر  ك  ن  ت   نار

امير محمد زرگر گويد

ب  ر  ق  ر  ح  ب  س  ط  ن

 

([1]) ناگفته نماند كه علماي اعلام را ما از مطلب بالا مستثني مي‏كنيم و اگر چنين سخن نگفته باشند نه لزوما از عجز ايشان مي‏باشد بلكه چه بسا به علت اين است كه وظيفه‏ي خود را در صرف همت براي اموري مهمتر مي‏بينند به خصوص كاملين دين كه تجويز عجز در مورد ايشان جايز نيست و اگر بخواهند مي‏فرمايند به طور مثال آقاي مرحوم كرماني اعلي اللّه مقامه در ابتداي جلد چهار ارشاد العوام مي‏فرمايند: «ستايش بي‏آغاز و انجام خداوندي را سزاست جلت عظمته كه منزه از چند و چون است و سپاس بي‏حد و مر پروردگاري را رواست علت كلمته كه از ادراك خلايق برون و درود نامعدود پيام‏آوري را لايق است جل‏شأنه كه حق را آيينه و مظهر است و صلوات بلاغايات پيغامبري را موافق است علامكانه كه ماسوي را منذر و رهبر و سلام نامتناهي ائمه ابراري را بايد تعالت اقدارهم كه نبي را خلفا و مرآت سرتاپا نمايند و تحيت و اكرام متباهي اولياء اطهاري را شايد تقدست اسرارهم كه خلق را وسيله و اعلام هدي و تعظيم با تسليم ساداتي را شايست علت مقاماتهم كه ائمه هدي را نماينده و دليلند و مواليان را راعي و كفيل و تولاي بري از شائبه ريا اخواني را بايست كثر اللّه امثالهم كه پرورنده خود را متعبدند و با يك‏ديگر متحد و تبراي بلا احصا نواصبي را به جا است افني اللّه آثارهم كه اولياي دين را دشمن و اتباع ايشان را راهزنند».

([2]) شعر از ابيات تشكيل شده و هر بيت از دو مصراع مصرَع در لغت مصراع به معني يك لنگه‏ي در است و بيت به معني خانه است.

([3]) توجه: «تخلّص» اغلب به نام شاعر كه در يكي از ابيات آخر شعر مي‏آيد اطلاق مي‏شود مثلا تخلص شيخ مصلح الدين «سعدي» است و شمس الدين محمد «حافظ» است و البته لزومي ندارد كه شاعر حتما اسم ديگري را براي خود برگزيند مانند اينجا كه اسم شاعر پروين و تخلصش نيز پروين است.

([4]) اولين بيت در غزل يا قصيده را اصطلاحا «مطلع» و آخرين بيت را «مقطع» مي‏گويند. در غزل و قصيده مطلع بايد در هردو مصرع «مقفّا» باشد.

 

([5]) نواي غمين دفتر اول ص 26، 27، 28

([6]) ص62 به بعد

([7]) تازي: عرب

([8]) شخص جوانمرد و كريم

([9]) آيه قرآن «كم‏تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم»

([10]) حرف روي: حرف قافيه شعر مانند حرف «ز» در قافيه «آواز و آغاز»

([11]) اگر اين شعر در مورد شخصي عادي گفته شود مضحك است.