ادبيات فارسي 1 ـ چاپ

 

 

ادبيات

 

 

فارسي

 

 

 

 

دفتر اول

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 2 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

 

بخش 1

 

 

 

فارسي

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 3 *»

درس 1

 

در ستايش خدا

فضل خداي را كه تواند شمار كرد   يا كيست آن كه شكر يكي از هزار كرد؟
بَحر آفريد و بَرّ و درختان و آدمي   خورشيد و ماه و اَنْجم و ليل و نهار كرد
توحيد گوي او نه بني آدم‏اند و بس   هر بلبلي كه زمزمه بر شاخسار كرد
بخشندگي و سابقه‏ي لطف و رحمتش   ما را به حُسن عاقبت اميدوار كرد
پرهيزگار باش كه دادارِ آسمان   فردوس جاي مردم پرهيزگار كرد
هر كاو عمل نكرد عنايت اميد داشت   دانه نَكِشت اَبله و دَخل انتظار كرد
نابرده رنج گنج ميسّر نمي‏شود   مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
بعد از خداي هر چه پرستند هيچ نيست   بي‏دولت آن كه بر همه، هيچ اختيار كرد

«سعدي»

 

توضيحات

بَحر: دريا.

بَرّ: خشكي.

اَنجُم = جمع نجم: ستارگان.

ليل و نهار: شب و روز.

دادار: دادگر، يكي از نام‏هاي خدا.

فرودس: بهشت.

عنايت: توجه.

اَبله: كودن، احمق.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 4 *»

دَخل: درآمد، محصول.

بي‏دولت: بدبخت، بداقبال.

كه تواند شمار كرد: چه كسي مي‏تواند بشمارد؟ يعني كسي قادر به شمارش فضل خدا نيست.

هر بلبلي كه زمزمه بر شاخسار كرد: هر بلبلي كه بر شاخسار زمزمه مي‏كند، خدا را به يكتايي مي‏ستايد.

 

تمرين و پرسش

1ـ براي هر يك از كلمه‏هاي زير دو هم‏خانواده بنويسيد:

رحمت ، سابقه، پرستيدن.

2ـ سه كلمه مانند «پرهيزگار» بنويسيد كه جزء دوم آن‏ها «گار» باشد.

3ـ در اين درس، شاعر كساني را كه بدون عمل صالح از خداوند انتظار پاداش نيك دارند، به چه تشبيه كرده است؟

4ـ دو بيت از شعر را به انتخاب خود به نثر روان بنويسيد.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 5 *»

درس 2

 

جوانه و سنگ

خاك تشنه تكاني خورد و ذرّات ريز آن جابجا شدند. جنب و جوشي ناآشنا، زمين تيره را در خود گرفت. موجود تازه، سر از خاك بيرون مي‏آورد، جوانه‏اي در حال به دنيا آمدن بود.

جوانه تلاش مي‏كرد سرش را از دل خاك تيره بيرون بياورد. ذرّات سنگين خاك را كنار مي‏زد، دستش را به دانه‏هاي شن مي‏گرفت و خودش را بالا مي‏كشيد. سرانجام پس از چند ساعت تلاش، آرام آرام سينه‏ي خاك را شكافت و سرش را بيرون آورد. پيش پايش سنگ بزرگي بر زمين نشسته بود.

جوانه نگاهي به سنگ كرد، نفس راحتي كشيد و گفت: «آه . . . نمي‏داني زير زمين چقدر تاريك بود!»

بعد سرش را بالا آورد و به آسمان نگاه كرد. خورشيد نور گرمش را به صورت او پاشيد. جوانه اخم‏هايش را در هم كشيد. سنگ لبخندي زد و با مهرباني گفت: «جوانه‏ي عزيز، به سرزمين ما خوش آمدي! سال‏هاست كه در اين جا جوانه‏اي سر از خاك بيرون نياورده است.» جوانه با نگراني به اطراف نگاه كرد. سنگ پرسيد: «به دنبال چه مي‏گردي؟»

جوانه گفت: « بله، تشنه هستم، آب مي‏خواهم.»

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 6 *»

سنگ گفت: «اينجا سرزمين خشك و بي‏آبي است. تو تنها جوانه‏اي هستي كه در اين سرزمين بي‏حاصل سر از خاك بيرون آوردي».

جوانه دوباره نگاه نگرانش را به اطراف دوخت و لب‏هاي خشكش را چند بار باز و بسته كرد. تشنگي او را بي‏تاب كرده بود. با ناراحتي گفت: «من جوانه‏ي كوچكي هستم. به آب نياز دارم. اگر آب به من نرسد، از تشنگي مي‏ميرم!».

سنگ گفت: «تو جوانه‏ي زيبايي هستي! تو به اين سرزمين بي‏حاصل شادي و طراوت بخشيده‏اي. من براي نجات تو، آب را از هر كجا كه باشد به اين سرزمين خشك دعوت مي‏كنم».

جوانه دهان خشكش را باز كرد تا چيزي بگويد. اما اندوه تشنگي و خستگي راه، او را از پاي درآورده بود. سرش را روي زانوي سنگ گذاشت و بي‏حال و خسته به خواب رفت.

سنجاقك زيبايي بال‏زنان از راه رسيد. بال‏هاي ظريف سنجاقك در روشنايي روز مي‏درخشيد. بالاي سر سنگ كه رسيد، سنگ از زير بال‏هاي او آسمان را نگاه كرد. آسمان از زير بال‏هاي سنجاقك، آبي‏تر ديده مي‏شد. سنجاقك كمي دور و بر جوانه چرخيد. بعد كنار سنگ روي زمين نشست.

سنجاقك رو به سنگ كرد و گفت: «ديروز وقتي از اين‏جا مي‏گذشتم، جوانه‏اي در كنار تو نبود».

سنگ گفت: «اين جوانه زيبا، همين چند لحظه پيش سر از خاك بيرون آورد. اما تشنگي و خستگي راه، او را از پاي درآورده است. اگر آب به او نرسد، در اين سرزمين گرم و خشك از تشنگي مي‏ميرد. من در جستجوي راهي هستم تا جوانه را

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 7 *»

از مرگ نجات بدهم».

سنجاقك گفت: «تو سنگ مهرباني هستي ولي سنگ چطور مي‏تواند به يك گياه تشنه كمك كند؟»

سنگ گفت: «اگر تو كمك كني، ريشه‏ي خشك اين جوانه سيراب مي‏شود. من مرداب پيري را مي‏شناسم كه سال‏هاست در چند قدمي اين جا به خواب رفته است. سنجاقك مهربان! پيش مرداب برو و او را از خواب بيدار كن. به او بگو در نزديكي تو جوانه‏اي در حال مرگ است. بگو اگر خودت را به او برساني، سبز مي‏شود و همه جا را از زيبايي و عطر خود پر مي‏كند».

سنجاقك به هوا پريد. بال‏هاي توري‏اش را تكان داد و فرياد زد: «من براي جوانه آب مي‏آورم» جوانه با شنيدن اسم آب، چشم‏هايش را باز كرد و سرش را بالا آورد. سنجاقك را، تا زماني كه در افق از نظر ناپديد شد، نگاه كرد. بعد جوانه لبخند غمگيني زد. نور كم‏رنگ شادي، در قلبش جان مي‏گرفت. با خوش‏حالي و اميد دوباره سرش را روي زانوي سنگ گذاشت و چشم‏هايش را بست.

«فارسي اول راهنمايي چاپ 1368»

 

توضيحات

بي‏تاب: بي‏طاقت.

خيره شد: با دقّت و تعجب نگاه كرد.

سنجاقك: حشره‏اي است كه داراي بدني كشيده با چهار بال نازك كه بر روي آب مي‏نشيند.

ظريف: زيبا، لطيف.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 8 *»

پرسش

نقطه چين‏ها را باكلمه‏هاي مناسب پر كنيد:

1ـ تو به اين سرزمين . . . . . . . . . . . . . . . . شادي و . . . . . . . . . . . . . . . . بخشيده‏اي.

2ـ سرانجام پس از چند ساعت . . . . . . . . . . . . . . . . آرام آرام . . . . . . . . . . . . . . . را شكافت و سرش را بيرون آورد.

3ـ تو تنها . . . . . . . . . . . . . . . . هستي كه در اين سرزمين . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . سر از خاك بيرون آوردي.

4ـ سنجاقك . . . . . . . . . . . . . . . . بال‏زنان از راه رسيد. سنگ از زير . . . . . . . . . . . آسمان را نگاه كرد.

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 9 *»

درس 3

 

مطالعه

يكي از نويسندگان بزرگ گفته است كه از دو چيز نمي‏تواند بگسلد: دوستي و كتاب. و اين هر دو كم و بيش همانندند. با كتاب هم مي‏توان دوستي ورزيد. كتاب در دوستي هميشه ثابت قدم و وفادار است. كتاب‏ها را چه بسا فرزانه‏تر و دلاويزتر از نويسندگانشان مي‏يابيم. زيرا نويسنده از وجود خود، آن چه بهتر است به آثارش مي‏بخشد و هنگامي كه ما با او گفتگو مي‏كنيم، سخنانش هر چه لبريز از معني باشد، مي‏گريزند و از ميان مي‏روند. اما كتاب هميشه در اختيار ماست و اَسرار و رموز آن پيوسته قابل بررسي و پي‏جويي است. گذشته از اين، ميليون‏ها تن مي‏توانند كتاب يا كتاب‏هايي را دوست بدارند، بي‏آنكه اين دوستي مشترك رشكي ميانشان برانگيزد.

كتاب وسيله‏اي است كه ما را از خود فراتر مي‏برد. هيچ‏كس خود آن اندازه تجربه ندارد كه ديگران و خود را به خوبي بشناسد. ما همگي در اين جهان بي‏كران و بيگانه، خود را تنها مي‏يابيم و از آن رنج مي‏بريم. بيداد زمانه و دشواري‏هاي زندگي آزارمان مي‏دهد. كتاب به ما مي‏آموزد كه مردمي بسيار بزرگ‏تر از ما، نيز چون ما رنج برده‏اند و در جستجوي حقيقت كوشيده‏اند.

كتاب مهم‏ترين وسيله‏ي شناختن اعصار گذشته و بهترين وسيله‏ي وقوف بر احوال

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 10 *»

اجتماعاتي است كه از دسترس ما بيرون است. سفرنامه‏هايي كه نويسندگان بزرگ نوشته‏اند، نكته‏هايي از روح پنهان كشورها و ملت‏ها را بر ما آشكار مي‏كنند كه اگر بيست بار به رسم جهان‏گردان به آن سرزمين‏ها سفر كنيم، يكي از آن‏ها را نخواهيم آموخت.

زندگي بسياري از ما، خود داستاني است كه از داستان‏هاي نويسندگان بزرگ چيزي كم ندارد. ولي ما نه تنها خود از اين زندگي لذت نمي‏بريم، بلكه پيوسته از رنج آن نالانيم. هنر نويسنده در آن است كه تصوير راستيني از زندگي، پيش چشم ما مي‏گذارد، ولي آن را در چنان فاصله‏اي از ما نگاه مي‏دارد كه ما بي‏اندك بيم و احساس مسئوليتي از آن لذت مي‏بريم. كسي كه رمان يا سرگذشت بزرگي مي‏خواند، در كشاكش حادثه‏ي بزرگي زندگي مي‏كند، بي‏آن كه صفاي خاطرش از آن شوريده شود.

كتاب خوب خواننده را آن چنان كه پيش از خواندن بود نمي‏گذارد، بلكه او را به صفات نيكوتري آراسته مي‏گرداند.

«فارسي اول راهنمايي چاپ 1384»

 

 

توضيحات

گسليدن: گسستن، بريدن.

فرزانه: حكيم، دانشمند، عاقل.

دلاويز: دل‏پسند، مرغوب، دل‏خواه.

وقوف: آگاه شدن، ايستادگي.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 11 *»

تمرين

1ـ براي هر يك از كلمات زير دو هم‏خانواده بنويسيد:

اعصار، احساس، حوادث، حقيقت.

2ـ كلمات جدول زير را دو به دو با هم تركيب كنيد و كلمه‏اي جديد بسازيد.

مثال:

جزء اول جزء دوم كلمه‌ي جديد
زود

لب

ريز

گذر

زود گذر

لبريز

فنا

وفا

شگفت

دل

جهان

دست

دار

انگيز

گرد

پذير

رس

پذير

 

 

 

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 12 *»

درس 4

 

خانواده

خانواده كوچك‏ترين واحد اجتماعي، و هم‏چون كشور آزاد و مستقّلي است كه هر يك از اعضاي آن وظايف و حقوقي دارد. هر فردي از افراد خانواده بايد به اندازه‏ي طاقت و توانايي خود، در پيشرفت امور و تأمين رفاه و خوش‏بختي آن فعّالانه شركت داشته باشد.

بهروزي و سعادت هر خانواده‏اي بسته به ميزان مهر و علاقه‏اي است كه اعضاي آن نسبت به يكديگر دارند و دوام و پايداري آن منوط به حفظ و رعايت اصول اخلاقي است.

در هر خانواده، سرپرستي و راهنمايي، حق پدر و مادر است كه در زندگي از ساير اعضاي خانواده مجرّب‏ترند، ليكن اطفال هميشه علّت سخت‏گيري‏هاي پدر و مادر را درك نمي‏كنند و گاه نصايح و راهنمايي‏هاي آنان را مزاحم آزادي و استقلال خود مي‏پندازند. شك نيست كه پدر و مادر نيز چون بشرند، ممكن است گاهي اشتباه كنند ولي به هر حال از يك طرف به علّت سن و تجربه‏ي بيشتر، و از طرف ديگر به سبب مهر بي‏حدّي كه به فرزندان خود دارند، در قضاياي مربوط به خانواده دقيق‏تر و روشن بين‏تر و فداكارترند.

از آن جا كه هر چه توقّع بيشتر باشد، رنجيدن آسان‏تر است، بعضي از اطفال

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 13 *»

به سهولت و غالبا بي‏سبب از والدين خود مي‏رنجند. زيرا نمي‏دانند اگر به حقيقت حال و درد دل كسي برسيم، و علّت رفتار او را درك كنيم، او را خواهيم بخشيد و چون طفل نمي‏خواهد و نمي‏تواند از علّت رفتار پدر و مادر خود آگاه شود، به كوچك‏ترين حركتي كه مخالف ميلش باشد، به شدّت مي‏رنجد.

اگر اطفال مي‏دانستند كه پدر و مادر براي تأمين آسايش و خوش‏بختي آن‏ها چه زحمت‏ها و محنت‏هايي بر خود روا مي‏دارند و دايما در پيكار با زندگي چه خستگي‏ها و نگراني‏هايي تحمّل مي‏كنند، به اين خدمت‏گزاران فداكار خود از جان و دل مهر مي‏ورزيدند و هرگز از آنان كدورتي به دل نمي‏گرفتند.

خانه، جاي فراغت و آسايش ماست. خوراك و پوشاك و استراحت و امنيّت و انس و الفت و محبّت، همه در خانه براي ما مهيّا مي‏شود. درس ادب و مهرباني و رمز خوش‏بختي و شادكامي را در خانه مي‏آموزيم و بعدها در زندگي به كار مي‏بريم.

اگر اعضاي خانواده با خود به همان لطف و ادبي كه با ديگران دارند رفتار كنند، از ناسازگاري‏ها و ستيزه‏هاي خانوادگي بسي كاسته خواهد شد. اما چه بايد كرد كه هر چه ما به هم نزديك‏تر باشيم، عيب‏ها بزرگ‏تر و خوبي‏ها كوچك‏تر به نظر مي‏آيد.

چنان‏كه مي‏دانيم، وجود محبّت بين دو يا چند نفر، تمايلات و آرزوهاي آن‏ها را به هم نزديك مي‏كند. بنابراين اعضاي خانواده‏اي كه به هم مهر و محبّت مي‏ورزند، همه يك‏دل و يك‏زبان براي خانواده‏ي خود آرزوي شادكامي و خوش‏بختي دارند و دلشان مي‏خواهد كه نام و اعتبار و شهرت خانواده از هر جهت با آبرومندي همراه باشد. براي اين منظور از هيچ فداكاري و هم‏كاري دريغ ندارند و خواهش‏هاي

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 14 *»

يكديگر را بي‏مضايقه بر مي‏آورند. زيرا به حكم طبيعت مي‏دانند كه كامراني و سربلندي يكي، موجب شادكامي و سرافرازي ديگران، و گرفتاري يكي، مايه‏ي غم همه خواهد بود و هيچ كدام نخواهد توانست يك‏باره خود را از علايق و بندهاي خانوادگي برهاند. در هر خانواده‏اي كه چنين وصفي حكم‏فرما باشد، بهترين نقطه‏ي عالم آن‏جاست.

«كتاب فارسي اول راهنمايي چاپ 1368»

 

 

توضيحات

اُلفت: نزديكي، پيوند يافتن.

اَميال: ميل‏ها.

اُنس: خو گرفتن.

رفاه: آسايش.

ستيزه: جنگ، اختلاف.

غالبا: بيشتر.

قضايا: جمع قضيه: امور، مسايل.

مجرّب: با تجربه، آزموده.

نصايح = جمع نصيحت: پندها، اندرزها.

نصيب: بهره، قسمت.

 

تمرين

1ـ با هر يك از اين كلمه‏ها، جمله‏اي بسازيد:

وظايف، رفاه، مجرّب، نصايح.

2ـ كلمه امنيّت از «امن» + «يت» ساخته شده است. به آخر اين كلمه‏ها جزء «يت» را اضافه كنيد و با هر يك جمله‏اي بسازيد.

انسان، محبوب، فعّال، محكوم، حاكم، حسّاس، اكثر، محروم.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 15 *»

3ـ مفرد اين كلمات را بنويسيد:

علايق، نصايح، اعضاء، اطفال، قضايا، وسايل.

4ـ از ميان كلمه‏هاي زير، هم‏خانواده‏ها را پيدا كنيد و در كنار هم بنويسيد:

محتاج، تقويت، مستقل، حفظ، كفايت، انتظار، قوّت، استقلال، كافي، دقيق، حفاظت، اكتفا، زحمت، تأثير، امم، احتياج، سعادت، حافظ، متأثّر، منتظر، مزاحم، سعيد، محفوظ، امّت، مسعود، دقيقه، اثر، منظور، مزاحمت، مؤثر، نظر.

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 16 *»

درس 5

 

فصل‏هاي سال (بهار و تابستان)

بدون شك تاكنون بسيار پيش آمده است كه در زيبايي‏هاي طبيعت تأمّل كنيد و از آن‏ها لذّت ببريد. طبيعت در شكوفه، بارانِ بهار، در رنگ‏هاي تند و شاد و درختان پر ميوه‏ي تابستان، در برگ‏ريزان پاييز، و سپيدي و پاكي معصومانه‏ي زمستان، شُكوه و زيبايي خود را به نمايش مي‏گذارد. گرچه هر يك از فصل‏ها زيبايي خاصّ خود را دارند، اما بعضي، بهار را زيباترين فصل سال و عروس فصل‏ها مي‏نامند. شايد به اين سبب كه بهار فصل تجديد حيات طبيعت و رويش و جوانه زدن است. در اين فصل زمين، سر از خواب زمستاني بر مي‏دارد، درختان كه در اواخر زمستان گَرد برف از قامتِ خود فروريخته‏اند، تكاني مي‏خورند. كم‏كم شيره‏ي حيات در رگِ شاخه‏هاي خشكيده جاري مي‏گردد. زمين بستر گل‏هاي رنگارنگ مي‏شود و زيبايي بنفشه‏هاي نيلي و زرد و كبود را به چشم مشتاقان طبيعت عرضه مي‏كند.

در اين فصل رنگ سبز برگ‏ها، رنگِ خاصّي است ؛ سبز درختان. انگار نقاش چيره‏دستِ طبيعت به تركيبِ رنگ‏هاي زرد و آبي، نور نيز پاشيده است. بهار كه مي‏آيد هر شاخه گويي دستِ خواهشي است كه در طلب باران از زمين به آسمان برآمده است. آسمان هم البته سخاوتمند مي‏شود.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 17 *»

كم‏كم به اواخر بهار كه مي‏رسيم در بعضي مناطق گرمسير حتّي زودتر، هوا رو به گرمي مي‏نهد. شاخه‏هاي درختان كه در فروردين و ارديبهشت در انبوهِ شكوفه‏هاي سيب و گيلاس و بادام پنهان شده بودند، زير بار ميوه‏هاي تابستاني، قد خم مي‏كنند. رنگ برگ‏ها تغيير مي‏كند، درخشش خود را از دست مي‏دهد و سبز تند مي‏شود. تابستان هم خالي از زيبايي نيست. به خصوص كه فراغت از درس، امكان بهره بردن از اين زيبايي‏ها را دو چندان مي‏كند. رنگ زرين گندم‏زارها زير پرتو انوار طلايي خورشيد و حركتِ موج‏گون خوشه‏هاي گندم در اثر وزش نسيم، بسيار چشم‏نواز است. مي‏توان گفت بهار فصل جواني و شادابي و تابستان فصل پختگي و كمال طبيعت است.

«فارسي اول راهنمايي چاپ 1384»

 

 

 

 

توضيحات

تجديد حيات: از نو زنده شدن.

فراغت: آسودگي، آسايش.

مشتاق: آرزومند.

سخاوتمند: بخشنده، كريم.

انبوه: پُر، بسيار، به هم پيوسته.

چشم‏نواز: زيبا، آن چه انسان از ديدنش لذت مي‏برد.

 

پرسش

1ـ اولين پيام آوران بهار را نام ببريد.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 18 *»

2ـ جاهاي خالي را با كلمات مناسب پر كنيد.

بعضي بهار را زيباترين فصل سال و . . . . . . . . . . . . . . . . مي‏نامند، شايد به اين سبب كه بهار فصل . . . . . . . . . . . . . . . . و رويش و . . . . . . . . . . . . . . . . است. در اين فصل زمين سر از . . . . . . . . . . . . . . . . بر مي‏دارد. درختان كه در . . . . . . . . . . . گرد برف از قامت خود . . . . . . . . . . . . . . . . تكاني مي‏خورند.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 19 *»

درس 6

 

فصل‏هاي سال (پاييز و زمستان)

تابستان نيز به ضرورت، كم‏كم جاي خود را به پاييز مي‏دهد. درختان از پوشش سبز خود عريان مي‏شوند و گويي با اهتزاز برگ‏هاي زرد و نارنجي و سرخِ آتشين، در باد شعله مي‏كشند و هزار رنگ با هم در مي‏آميزند تا در و ديوار طبيعت را به رنگ سرخِ اُخرايي درآورند. گاه سبز و زرد و سرخ و نارنجي و قهوه‏اي را همه با هم، در يك برگ مي‏توان ديد. زيبايي اين همه رنگ بديع در خزان، كمتر از رنگ‏هاي سرزنده و شاداب بهار نيست. در پاييز برگ‏ها با وزش هر نسيم، دست از دامنِ شاخه رها مي‏كنند و رقصان در باد، به زمين مي‏ريزند و فرشي رنگارنگ زير پاي عابران مي‏گسترانند.

عده‏اي پاييز را فصل غم و اندوه مي‏دانند ؛ امّا اگر نيك بنگريم حتّي در بهار و تابستان هم به اندازه‏ي پاييز، طبيعت را غرق در رنگ‏هاي گَرْم نمي‏بينيم. به علاوه زيبايي طبيعت منحصر به سبزه و گل نيست. گاه شايد خاربُني كه در سينه كوير روييده، و بوته يك گل وحشي كه در عمق درّه‏اي از دل سنگ‏ها سربرآورده، يا تك درختي كه در بيابان براي رفع عطش به انتظار باران نشسته است، زيبايي و شكوهي كمتر از جنگل‏هاي سرسبز و انبوه نداشته باشد.

سرانجام پاييز هم چون ديگر فصل‏ها با طبيعت وداع مي‏كند و جاي خود را به

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 20 *»

زمستان مي‏دهد. زمستان از راه مي‏رسد و كوله‏بارش را كه پر از برف و سرماست بر زمين مي‏گذارد.

گرچه ممكن است مردمِ بعضي از مناطقِ جنوبي كشور ما، در طول زمستان رنگِ برف را نبينند، ولي معمولاً همه اين فصل را با برف و سرما مي‏شناسند.

منظره‏ي كوهستان پوشيده از برف، شاخه‏هاي جوان بي‏برگي كه زير بارِ سنگينِ برف كمر خم كرده‏اند، و پرندگان تنهايي كه با حركت بال‏هاي خود برف را از تن شاخه‏ها مي‏تكانند، تماشايي است. زيبايي يك شب برفي هم كه گويي آسمان بر سر بام و دشت پولك‏هاي نقره‏اي مي‏ريزد و دستي نامرئي با نخ سفيد، آسمان تيره را به زمين مي‏دوزد، شكوهي دارد كه كم از شكوه و زيبايي بهاران نيست.

زمستان هم بيش از آن چه كه بايد نمي‏پايد. در نيمه‏هاي اسفند، زمين نفس گرمي مي‏كشد كم‏كم بيد و بنفشه از راه مي‏رسند. پيداست بهاري ديگر در راه است و رويشي ديگر و آن آشتي و دوستي بهار و زمستان كه دست طبيعت در قالبِ هم‏نشيني برف و شقايق بر كمرِ كوه‏ها تصوير مي‏كند، به همين معناست. باري در طبيعت همه چيز دست در دست هم به سوي مقصدي يگانه مي‏شتابند كه همانا حيات است و حيات.

«فارسي اول راهنمايي چاپ 1384»

توضيحات

رنگ‏هاي گَرْم: زرد، قرمز، نارنجي، رنگ‏هاي خانواده قرمز و رنگ‏هاي مايل به قرمز را رنگ‏هاي گرم مي‏گويند.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 21 *»

اهتزاز: جنبيدن، تكان خوردن.

اُخرايي: قرمز مايل به قهوه‏اي، به رنگِ گلِ اُخْرا.

بديع: تازه، نو.

خاربُن: بوته خار.

نمي‏پايد: نمي‏ماند، درنگ نمي‏كند.

 

پرسش و تمرين

1ـ شما زيبايي طبيعت را بيشتر در چه مناظري مي‏بينيد؟ چند سطر درباره‏ي آن بنويسيد.

2ـ كلمات جدول زير را دو به دو با هم تركيب كنيد و كلمه‏ي جديد بسازيد.

مثال:

جزء اول كلمه‌ي جديد جزء دوم
ميخ ميخ‌كوب بار
كوله كوله‌بار كوب
شكوفه   دست
چيره   خورده
روستا   باران
باران   نشين
چشم   زنده
الهام   نواز
سر   بخش

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 22 *»

درس 7

 

پيامبر اسلام9

در 1440 سال قبل از اين، شخصي از عرب، از طايفه قريش، از قبيله بني‏هاشم، از اولاد عبدالمطلب، از نسل عبداللّه، محمّد نام9 ظاهر شد. و ادعاي نبوّت كرد، مردم را به سوي خدا و ترك اصنام و اوثان، و ترك كواكب و نيران و اهريمن دعوت نمود. و ايشان را به سوي اقرار به نبوّت خود خواند، و سنّتي و شريعتي آورد كه الآن در ميان است. و كتابي آورد كه اين قرآن معروف باشد.

معروف النسب، و كريم الاخلاق، و سخي الطبع، و شجاع النفس، آمر به معروف و عامل به آن، ناهي از منكَر و مُجتنب از آن. و با حكمت و تدبير و سياست و علم به رياست، عابد و زاهد، و عليم به اسرار توحيد و خلق، و اسماء و صفات الهي، و خبير به سيَر ماضين و قواعد و قوانين انبيا و مرسلين، و به امم هالكه و امم ناجيه، و غير از اين كمالات بود. و در هيچ يك از اين‏ها شك و شبهه نيست براي احدي. و كتب شريعت او موجود، و قرآن او حاضر، و جميع علوم و حِكَم و معارفي كه در اسلام منتشر است، همه از اوست. و سنّتي گذارده است كه جميع عقول سليمه تصديق درستي و حكمت آن را مي‏كند. و هر كس تدبّر كند مي‏فهمد كه عدل و انصاف و درستي همان است كه او بيان كرده و قرار داده، اگر چه نفوس امّاره نگذارد كه عمل به مقتضاي آن كنند.

«سلطانيه» با اندكي تصرف

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 23 *»

توضيحات

اصنام = جمع صَنَم: بت‏ها.

اوثان = جمع وَثَن: بت‏ها.

كواكب = جمع كوكب: ستارگان.

نيران = جمع نار: آتش‏ها.

اهريمن: شيطان.

سُنّت: طريقه، روش، سيره.

شريعت: مذهب، آئين.

معروف النسب: كسي كه پدر و مادر مشخصي دارد.

كريم: بخشنده، صاحب كرم.

سخي: بخشنده، جوان‏مرد، رادمرد.

طبع: سرشت، خوي.

معروف: كار نيك.

مُنكَر: كار زشت و ناپسند، ناشايسته و بد.

قوانين = جمع قانون: اصل و مقياس چيزي، دستورها و مقررات و احكامي كه براي اداره امور جامعه وضع شود.

امم = جمع امّت: پيروان يك پيغمبر.

هالك: هلاك شونده، نيست شونده.

معارف: علوم، دانش‏ها.

مُجْتَنِب: دوري كننده.

سياست: اصلاح امور خلق، اداره كردن كارهاي مملكت، رعيت داري، مردم‏داري.

رياست: سروري، بزرگي، فرمان‏روايي.

عابد: عبادت كننده، پارسا.

زاهد: پرهيزكار.

عليم: دانا، دانشمند.

اَسرار = جمع سرّ: رازها، امور پوشيده و نهفته.

توحيد: خدا را يگانه دانستن.

خبير: آگاه و دانا، شخص بسيار آگاه و ماهر در كاري.

سيَر = جمع سيرت و سيره: روش‏ها، مذهب‏ها، سنّت‏ها.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 24 *»

ماضين: گذشتگان، پيشينيان.

قواعد = جمع قاعده: بنيان‏ها، اساس‏ها،اصل‏ها، پايه‏ها، قانون‏ها.

ناجي: نجات يابنده، رستگار.

شبهه: پوشيدگي كاري يا امري، شك و گمان.

عقول = جمع عقل: خِرَد، قوه دريافت و ادراك حسن و قبح اعمال و تمييز نيك و بد امور.

سليم: سالم، درست، بي‏عيب.

تصديق: باور كردن، راست و درست دانستن.

نفس امّاره: نفس شيطاني كه انسان را به هوي و هوس و كارهاي ناشايسته وامي‏دارد.

مقتضا: تقاضا كرده شده، اقتضا شده.

 

پرسش

1ـ نام پدر، مادر و جدّ حضرت محمّد9 چه بوده است؟

2ـ پيامبر اكرم9 از چه طايفه و قبيله‏اي بوده‏اند؟

3ـ هنگامي كه پيامبر اسلام9 دعوت به توحيد كردند، مردم چه ديني داشتند؟

4ـ بعضي از صفات و خصوصياتي را كه در اين درس براي پيامبر گرامي9ذكر شده بيان كنيد.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 25 *»

درس 8

 

حكايت اول

يكي از ملوك عجم، طبيبي حاذق به خدمت حضرت پيغمبر9 فرستاد. سالي در ديار عرب بود و كسي تجربه به پيش او نياورد و معالجه از وي درنخواست. پيش آن حضرت آمد و گله كرد كه مر اين بنده را براي معالجت اصحاب فرستاده‏اند و در اين مدّت كسي التفاتي نكرد تا خدمتي كه بر بنده معيّن است، به جاي آورَد. رسول اكرم9 فرمودند: «اين طايفه را طريقتي است كه تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقي بوَد دست از طعام بدارند». حكيم گفت: «اين است موجب تندرستي!» زمين ببوسيد و برفت.

«گلستان سعدي»

 

حكايت دوم

وقتي دانشمندي به شباني رسيد. گفت: «چرا علم نياموزي؟» شبان گفت: «آن چه خلاصه علم‏هاست آموخته‏ام.» دانشمند گفت: «چه آموخته‏اي؟ باز گوي.» گفت: «خلاصه‏ي علم‏ها پنچ چيز است: يكي آن كه تا راست سپري نشود، دروغ نگويم. دوم تا حلال سپري نشود، حرام نخورم. سوم تا از عيب خود فارغ نيايم، عيب ديگران نجويم. چهارم تا روزي خداي عزّ و جلّ سپري نشود، به درِ هيچ مخلوق

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 26 *»

نروم. پنجم تا پاي در بهشت ننهم، از مكر نفس و شيطان غافل نباشم.» دانشمند گفت: «تمامت علوم، تو را حاصل است. هر كه اين پنج خصلت بدانست، از كتب علم و حكمت مستغني گشت.»

«جوامع الحكايات»

 

 

توضيحات

التفات: توجه.

تجربه پيش او نياورد: يعني مريضي براي آزمايش و درمان به او مراجعه نكرد.

حاذق: استاد، كسي كه در كارش مهارت دارد.

حكيم: پزشك.

ديار عرب: سرزمين عرب.

زمين ببوسيد: اظهار ادب كرد.

طريقت: راه و روش.

معالَجَت: درمان.

مر اين بنده: همانا اين چاكر.

ملوك عجم: پادشاهان غير عرب.

حكمت: علم، دانش، دانايي.

خداي عزّ و جلّ: خدايي كه عزيز است و بزرگ است.

خصلت: خوي، صفت، ويژگي.

سپري شدن: تمام شدن، از ميان رفتن.

غافل: بي‏خبر.

فارغ آمدن: خلاص يافتن، آسوده شدن.

كتب = جمع كتاب.

مستغني: بي‏نياز.

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 27 *»

تمرين

1ـ در زبان فارسي كلمه‏هايي مانند «معالجت» را به شكل معالجه مي‏نويسيم. شما چند مثال ديگر هم پيدا كنيد و بنويسيد.

2ـ هم‏خانواده اين كلمه‏ها را پيدا كنيد:

التفات ، معالجه ، عرب

3ـ كلمه‏هاي داده شده را در جاهاي مناسب به كار ببريد.

راست ، حلال ، خداي عزّ و جلّ

تا             سپري نشود، دروغ نگويم. تا روزي                سپري نشود به در هيچ مخلوق نروم. تا                    سپري نشود، حرام نخورم.

4ـ كلمات هم معني را جدا كنيد و در كنار هم بنويسيد:

طبيب ، خواست ، علاج ، طلبيد ، درمان ، پزشك.

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 28 *»

درس 9

 

مرحوم شيخ احمد احسايي اعلي اللّه مقامه (1)

پس از آن كه شيخ اجلّ اوحد، شيخ احمد احسايي، ـ اعلي اللّه مقامه الشريف ـ از مسقط الرأس شريف كه «لحسا» است به جهت نشر علوم آل محمّد: بيرون آمدند، اول به شهر يزد تشريف فرما شدند و اين بلده‏ي طيبه را رشك روضه‏ي رضوان، از انوار فضايل آل سيد مرسلان ـ صلوات اللّه عليهم ـ فرمودند. در آن زمان سعادت بنيان علماي موجودين در آن بلده، همگي تصديق علم و فضل و جلالت شأن ايشان را نموده، و نهايت اعزاز و تمكين و تعظيم و تمجيد به عمل مي‏آوردند و به مجلس درس ايشان حاضر مي‏شدند و احدي انكار فضل و جلال و علم و كمال ايشان را نمي‏نمود. در علم و عملِ آن جناب احدي را قدرت خلاف نبوده و ايشان را بر خود در هر باب مقدم مي‏داشتند و در امثال نماز جمعه و اعياد و ساير جماعات و جنايزي كه همه حاضر بودند، ايشان را پيشوا و مقتداي خود مي‏ساختند. اگر مختلف در امري مي‏شدند، آن بزرگوار حَكَم بود و اگر امري بر آن‏ها مشتبه مي‏شد، قول ايشان محكم.

پس از يزد، روانه تهران شدند و علماي آن بلد هم در نهايت اعزاز و اكرام و اجلال و اعظام ايشان برآمدند و تمنّاي ماندن آن جناب را در آن مرز و بوم، و نشر علوم و رسوم را نمودند. شاه آن زمان ـ فتحعلي شاه ـ نهايت اصرار در نگاه‏داشتن ايشان

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 29 *»

فرمودند اما ايشان راضي به ماندن آن ولايت نشده، مراجعت به يزد را اختيار فرمودند و مدت پنج سال در اين بلد ماندند و نشر مقامات و علوم آل محمّد: را فرمودند.

بعد از يزد، به زيارت مشهد مقدس مشرّف شدند و علماي آن مرز و بوم بر گرد آن قطب علوم و رسوم جمع آمدند و همگي تمكين و توقير و تمجيد از آن بزرگوار نمودند.

پس از آن به يزد مراجعت فرمودند و از آن جا چون خورده خورده بزرگان ايشان قدر آن بزرگوار را ندانسته و در خدمت‏گزاري ايشان كوتاهي كردند، روانه عراق عرب به زيارت عتبات عرش درجات گشتند.

مرحوم شيخ ـ اعلي اللّه مقامه ـ به جهت حُكمي كه از حضرت امير7 در عالم رؤيا به ايشان شده بود، مأمور به مهاجرت از يزد شدند و از آن جا روانه اصفهان گرديدند و جميع علماي اصفهان آن جليل‏الشأن را استقبال نموده با نهايت اعزاز و اجلال، ايشان را وارد شهر نمودند و همگي با آن جناب نهايت ادب را مسلوك داشته، در مجالس و محافل آن بزرگوار را به مسائل و غيره مصدّع مي‏شدند و ايشان هر يك هر يك را به اجوبه شافيه و بيانات كافيه جواب مي‏فرمودند تا آن كه همگي اذعان جلالت و عظمت آن جناب را فرمودند و كتب آن بزرگوار را كه در هر علم تصنيف فرمودند، از ايشان گرفته نسخه برداشتند.

مرحوم شيخ مدت چهل روز در اصفهان ماندند و علما چنان احترامي از ايشان منظور داشتند كه از احدي از علما آن گونه احترام، كسي منظور نداشته و خواستند كه آن بزرگوار را در آن جا نگاه دارند و چون بر امر خواب آن بزرگوار مطلع شدند،

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 30 *»

از اصرار خود باز ايستادند. وانگهي مرحوم شاهزاده محمّد علي ميرزا كساني چند از كرمانشاه به استقبال ايشان فرستاده بود تا اصفهان، و ايشان اصرار بر رفتن سركار شيخ داشتند.

«هداية الطالبين»

 

توضيحات

اجلّ: بزرگ‏تر، بزرگوارتر.

اوحد: يگانه، بي‏مانند.

مسقط الرأس: زادگاه.

رَشك: حسد، غيرت.

روضه: باغ، گلستان، گلزار.

اِعْزاز: گرامي داشتن.

تمكين: قبول كردن و پذيرفتن، فرمان كسي را پذيرفتن.

تمجيد: بزرگ شمردن، گرامي داشتن.

مقتدا: پيشوا، كسي كه مردم از او پيروي كنند.

حَكَم: داور.

اِجلال: بزرگ و محترم داشتن.

اِعظام: بزرگ گردانيدن، به بزرگي ستودن.

خاقان: پادشاه، در سابق لقب پادشاهان چين و تركستان بوده است.

مشرّف: شرف يافته، بلند پايه و بزرگ شده.

اذعان: اقرار كردن، اعتراف.

نسخه: نوشته‏اي كه از روي نوشته‏ي ديگر تهيه شود.

استقبال: پيشواز رفتن.

توقير: تعظيم و احترام.

محافل = جمع محفل: انجمن، جاي جمع شدن دوستان، مجلس.

مصدِّع: درد سر دهنده، آن چه باعث

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 31 *»

درد سر شود.

اَجوبه = جمع جواب: پاسخ‏ها.

اجوبه شافيه: پاسخ‏هاي قاطع.

تصنيف: نوشتن كتاب و مرتب كردن آن.

گذاردن ـ گذاشتن: نهادن، چيزي را در جائي قرار دادن.

گذار: امر به گذاردن، بگذار. و به معني گذارنده هرگاه با كلمه‏ي ديگر تركيب شود مثل بنيان‏گذار.

گزاردن: ادا كردن، به جاآوردن.

گزار: امر به گزاردن، بگزار. و به معني گزارنده هرگاه با كلمه‏ي ديگر تركيب شود مثل خدمت گزار، سپاس‏گزار، نمازگزار.

 

تمرين

1ـ با هر يك از كلمات زير يك جمله بسازيد:

تعظيم، پيشوا، مشتبه، اختيار، احترام، استقبال، اذعان، توقير، تمجيد.

 

 

 

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 32 *»

درس 10

 

مرحوم شيخ احمد احسايي اعلي اللّه مقامه (2)

مرحوم شيخ احمد احسايي ـ اعلي اللّه مقامه ـ از اصفهان به سمت كرمانشاه تشريف‏فرما شدند و شاهزاده محمّد علي ميرزا با جميع عساكر خود و رعيّت كرمانشاه، ايشان را استقبال فرموده و ايشان وارد شهر گرديدند. شاهزاده تمنّاي ماندن كردند و چون مأمور به زيارت بودند وعده‏ي برگشتن دادند و به عتبات مشرّف شدند.

در بازگشت از عتبات باز استقبال عجيب و غريبي كردند و آن بزرگوار در كرمانشاه مقام گزيدند و سال‏ها در آن جا ماندند و علماي آن بلد، همه، آن بزرگوار را در آن مدت، نهايت اجلال و احترام مي‏كردند و احدي كلامي درباره‏ي ايشان كه موجب نقص ـ نعوذ باللّه ـ باشد نگفت. آن بزرگوار كتب و علم خود را در آن جا منتشر مي‏فرمودند و همه مي‏دانند كه آن شهر، مَعْبَر جميع فضلا و علما و طلاب ايران بود، كه همه از آن جا به كربلا مي‏رفتند و همه به خدمت آن جناب مشرّف مي‏شدند و رسائل و كتب آن بزرگوار به اطراف بلاد شيعه مي‏رفت.

در مدتي كه ساكن كرمانشاه بودند چندين مرتبه به عراق عرب رفتند، به زيارت عتبات عرش درجات و با علماي آن صفحات ملاقات فرمودند. در كربلا در رواق مقدس حسيني7 درس مي‏فرمودند و احدي را ياراي آن نبود كه شايبه‏ي خطا

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 33 *»

نسبت به آن جناب دهد و كمال كوچكي و تصديق از آن بزرگوار همگي مي‏كردند. وانگهي كه در آن اعصار، كربلا محل اجتماع علما و طلاب از بلدان و امصار بود و آن علمايي كه ما اطلاع داريم و شنيده‏ايم و به تواتر معلوم شده است، احدي بر آن بزرگوار نكته نگرفته و شايبه‏ي منقصتي نگفته و همگي اعتراف به علم و تقوا و جلالت و عظمت و وسعت علم و حلم آن بزرگوار نموده‏اند.

آه آه ! چگونه علما متّقين و فضلاي راشدين بودند ! و چگونه از راه تقوا و تقدّس ذاتي خود با آن بزرگوار سلوك نمودند ! و چگونه همه رفتند و زمين را خالي از وجود شريف خود گذاشتند، و خاك ذلّت بر فرق عالم ريختند. بلي، «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهري» چون خود صاحب بزرگي و جلالت و مجدت و عزت و صاحب تقوا و بزرگي بودند، احترام از بزرگان مي‏فرمودند.

خلاصه مطلب آن كه حسرت مي‏خورم بر آن ايام و بر آن علماي اعلام كه همه صاحب تقدس و دانش و تقوا و بينش بودند و همه مُعرض از دنيا و مُقبل به اُخري، و اعمال ايشان محض رضاي خدا بود. به هر حال اين علماي بزرگوار و اين فضلاي عالي‏مقدار به اين منوال با آن جناب متعال سلوك نمودند و هر يك از ايشان مسلّمي عصر خود بودند و فعل ايشان مسلّم عصر بود و هر يك را استادان ايشان كه در عصر سابق بوده‏اند، برگزيده و خلعت اجازت پوشانيده‏اند. و هم‏چنين آن استادان ـ رضوان اللّه عليهم ـ در عصر خود مسلّم، و افعال ايشان مسلّم و استادان سابق، ايشان را برگزيده و اجازت بخشيده‏اند. پس كسي كه جميع اين علماي مسلّم عصر كه همه از اهل خبره و فهم مي‏باشند تصديق او را كرده باشند، چگونه مي‏شود كه نعوذ باللّه بر باطل باشد !؟ و چگونه عقلي احتمال مي‏دهد كه

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 34 *»

جميع اين علماي صاحب علوم و زهد و تقوا، بر اشتباه رفته باشند ؟ و بعضي اطفال تازه چرخ كه هنوز ايشان حظّي از علم نبرده‏اند و كسي از علما تصديق ايشان را نكرده‏اند، بعد از وفات شيخ جليل فهميده باشند كه شيخ نعوذ باللّه بر باطل بوده ؟ آن‏ها كه سال‏هاست معاشرت كرده‏اند و علانيه از ايشان شنيدند، و هر يك در علم دريايي بودند موّاج، آن‏ها نفهميده باشند، و بعد از بيست سال اين طلاب فهميده‏اند كه كلّ اين علماي عالي‏مقدار تعريف باطل كرده‏اند و مردم را به راه باطل خوانده‏اند، كه باطلي را مدح كرده‏اند ؟! نعوذ باللّه.

«هداية الطالبين»

 

توضيحات

عساكر = جمع عسكر: لشكر، سپاه.

مَعْبَر: گذرگاه، محل عبور.

شائبه: آلودگي، شك و گمان.

تواتر: پي در پي شدن، پشت سر هم آمدن.

منقصت: كم و كاستي چيزي.

متقّي: باتقوا، پرهيزكار، پارسا.

راشد: راه راست يافته، به راه راست رونده.

گوهر: سنگ گران‏بها از قبيل الماس، مرواريد و . . .

گوهري: جواهر فروش.

مَجْدت: بزرگي، بزرگواري، جوان‏مردي.

حَظّ: بهره، نصيب.

موّاج: بسيار موج زننده، پر موج.

مُعْرِض: روي گردان از چيزي، اِعراض كننده.

مُقْبِل: رو آورنده، رو به چيزي كننده.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 35 *»

منوال: اسلوب، روش.

مُسَلَّم: باور كرده، پذيرفته شده.

خلعت: جامه دوخته كه از طرف شخصي بزرگ به عنوان جايزه يا انعام به كسي داده شود.

خُبره: دانايي و بينايي به حقيقت چيزي يا امري، آگاهي داشتن در كاري.

علانيه: آشكارا.

اَمصار = جمع مِصْر: ناحيه، شهر.

اَعصار = جمع عصر: روزگار، ايام.

 

تمرين

1ـ با هر كدام از كلمات زير يك جمله بسازيد:

مأمور، نقص، منتشر، فضلا، جلالت، رواق.

2ـ با استفاده از كتاب هداية الطالبين، خواب مرحوم شيخ ـ اعلي اللّه مقامه را با زبان ساده نوشته و در كلاس بخوانيد.

 

 

 

 

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 36 *»

درس 11

 

حكايت اول

چگونه مطلبي را به ديگران بياموزيم؟

وقتي حضرت امام حسن و حضرت امام حسين8 از جايي مي‏گذشتند پيري را ديدند طهارت مي‏كرد، جاهل‏وار. گفتند: بر ما واجب آمد كه او را از بند جهل بيرون آريم. كه اگر او بر اين جهالت از عالَم بيرون شود، كار وي بر خطر بوَد، و ما بر امّت جدِّ خويش شفقت نبرده باشيم. اگر اين پير را گوييم كه تو طهارت نمي‏داني، باشد كه خشم در وي اثر كند. بيا تا ما او را حاكم خود گردانيم. حضرت امام حسن7فرمودند: «اي خواجه ! ما را به تو حاجت است. ميان من و برادرم سخني مي‏رود در طهارت. تو ميان ما حُكم كن.»

پير گفت: «آن چيست كه همه‏ي عالَم به شما رجوع مي‏بايد كرد، شما به من رجوع مي‏كنيد؟» حضرت امام حسن7 گفتند: «طهارت من به طهارت رسول اللّه9مانندتر است، برادرم حسين مي‏گويد ني، چه آنِ من ماننده‏تر است. اكنون ما هر دو طهارت كنيم، چشم دار، و ميان ما حاكم باش.»

هر دو طهارت كردند و پير مي‏نگريست. چون تمام كردند گفتند: از اين هر دو كدام نيكوتر بود؟

آن پيرمرد پاسخ داد كه وضوي هر دو شما درست بود. امّا اين من بودم كه طريقه‏ي

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 37 *»

وضو گرفتن را نيكو نمي‏دانستم و هم‏اكنون آن را از شما فراگرفتم و اين شفقتي را كه بر پيروِ جدّ خويش روا داشتيد، سپاس مي‏گويم.

«روضة الفريقين»

 

حكايت دوم

مادر را دل مي‏سوزد، دايه را دامن

دو زن در طفلي دعوي كردند و نزد حضرت امير7 آمدند و هر يك را سخن آن بود كه: «اين طفل از من است».

حضرت فرمودند: «ذوالفقار مرا بياوريد تا اين طفل را به دو نيم كنم، كه هر يك نيمي از او بگيرند و ترك نزاع كنند.»

آن كه مادر حقيقي بود بترسيد كه مبادا طفل او كشته شود. گفت: «يا اميرالمؤمنين ! من از دعوي خود بگذشتم و طفل را به اين زن بگذاشتم، او را مكش و به دو بسپار.»

حضرت حكم كردند كه: «طفل از آنِ توست. بردار ببر به هر جا كه خواهي.»

«لطايف الطوايف»

 

توضيحات

آنِ من: مال من.

جاهل‏وار: هم‏چون مردم نادان.

جهل و جهالت: ناداني.

چشم دار: نگاه كن.

شَفَقَت: مهرباني، دل‏سوزي.

حاكم: داور، قاضي.

طهارت مي‏كرد: وضو مي‏گرفت.

كار وي پر خطر بُوَد: كردارش

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 38 *»

نتيجه‏ي خوبي نخواهد داشت، عاقبت خوبي نخواهد داشت.

ترك نزاع كنند: با هم نزاع و كشمكش نكنند.

دَعوي: ادّعا، نزاع بر سر چيزي.

ذوالفقار: نام شمشير حضرت علي7

 

پرسش

1ـ چرا حضرت امام حسن و حضرت امام حسين8 مستقيما به خود پيرمرد نگفتند كه وضو گرفتن او غلط است؟

2ـ چگونه حضرت علي7 متوجه شدند كه مادر حقيقي كودك كيست؟

3ـ اين دو حكايت را به نثر ساده امروزي در آوريد و در كلاس بخوانيد.

4ـ متضاد اين كلمه‏ها را بنويسيد:

جاهل، درست، نيكي، پير.

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 39 *»

درس 12

 

شرافت عدد دوازده

از جمله عجايب آن است كه بسياري از امور شريفه‏ي عالم مبني بر دوازده شده است. از آن جمله شهور است كه خداوند عالم، تمثيل براي آل محمّد: آورده است، در آيه‏اي از قرآن([1]) كه ترجمه فارسي آيه چنين است: «شماره ماه‏ها در نزد خداوند دوازده ماه است در كتاب خدا، روزي كه آسمان و زمين را خلق كرد كه از جمله آن‏ها چهار ماه حرام است، و اين دين قيّم است. پس ظلم نكنيد درباره آن ماه‏ها به خود.»

بديهي است كه دوازده ماه ظاهري، اين همه اصرار نمي‏خواهد كه بگويد نزد خدا، در كتاب خدا، روزي كه آسمان و زمين را خلق كرد ؛ و آن روز، ماه و سال كجا بود؟ و اين را دين قيّم قرار داد و فرمود به خود ظلم نكنيد درباره آن‏ها. خلاصه، از قراين معلوم مي‏شود كه اشاره به امري ديگر است كه امامت باشد. و آن را به اشاره فرموده است كه اغيار، آن را تحريف نكنند، چنان‏كه باقي را كردند.

ديگر اين كه حواريين دوازده‏اند، و اسباط بني‏اسرائيل دوازده‏اند، و نقباي بني اسرائيل دوازده‏اند، و بروجي كه منازل شمس است دوازده است، و انسان كه عالم صغير است بدن او را دوازده هادي است كه اگر نباشد بدن ميّت است و بي‏شعور: پنج

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 40 *»

حواس ظاهره، و پنج حواس باطنه و نفس و روح او، و عقل كه نبي باطن است بالاتفاق.

و از جمله غرايب، كلمات اسلام و اسامي متبرّكه، همه دوازده حرف است. چنانكه:

لا اَلهَ اِلاّ اللّه   محمّدٌ رسولُ اللّه
النبي المُصطَفي   اَلصّادقُ الامين
عَلي باب النّجاة   اَمينُ اللّهِ الحَق
الخليفة الاول   اميرالمؤمنين
فاطمةُ اَمَةُ اللّه   البتولُ الزهرا
وارِثةُ النَبيّين   الامامُ الثاني
اَلحَسَنُ المُجتبي   وارثُ المرسَلين
الامامُ الثالث   الحسينُ ابنُ علي
خَليفةُ النبيين   و والِدُ الوصيّين
الامامُ الرابع   اَلامام السجاد
علي ابنُ الحسين   اَفضلُ المَرضيين
و سيّدُ العابدين   الامامُ الخامس
الامامُ الباقر   هُوَ محمّدُ ابنُ علي
امامُ المؤمنين   الامامُ السادس
الامامُ الصادق   هُوَ جَعفَرُ بن محمّد
قُدْوَةُ الصّديقين   الامامُ السابع
الامامُ الكاظم   هُوَ موسي بنُ جعفر
خيرُ المُنْتَجَبين   الامامُ الثامن
الامامُ المَرضي   هُوَ علي بن موسي
امامُ المؤمنين   الامامُ التاسع
الامامُ الجواد   هُوَ محمّدُ ابن علي
خليفةُ الوصيين   الامامُ العاشر
الامامُ الهادي   هُوَ علي ابن محمّد
خِيَرَةُ العالَمين   اَمّا الحادي عَشَر
الحسنُ العسكري   امامُ المُسْلِمين
امّا الثاني عَشَر   الامامُ الخاتَم
القائمُ المَهدي   محمّدُ ابن الحسن
صَفْوَةُ العالَمين   نَتيجَةُ الوصيين
بقيّةُ اللّه فينا   خليفةُ الهادين
وَ خاتمُ الوَصيّين   فَهؤُلاء العِتْرة
اَلْغُرُ المَيامين   بَنو عَبْد المطلب
سادةُ اَهلِ الجنّة   مُحِبُّهُم مُؤمِنٌ تَقِي
فِي الْجَنّة مُخَلّدا   عَدُوُّهُم كافِرٌ شَقِي
فِي النّارِ مُؤَبَّدا   اَللّهُمَّ صَلِّ عليهم
مِنْ اَفْضَلِ صَلَواتِك   يا رَبَّ الْعالَمين

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 41 *»

اينها را مِنْ بابِ استدلال عَرض نكردم، بلكه مِنْ بابِ حُسنِ اتفاق و تعجّب خاطر محبّان به عرض رسانيدم كه لذتي ببرند.

«سلطانيه» با اندكي تصرف

 

توضيحات

عجائب = جمع عجيبه: شگفت آور.

مَبني: بنا نهاده شده، بنا كرده شده.

شهور = جمع شهر: ماه‏ها.

تمثيل: مثال آوردن، حديث يا داستاني را به عنوان مَثَل بيان كردن.

حرام: حرمت‏دار، با حرمت.

قَيِّم: پا برجا.

بديهي: واضح، آشكار، آن چه كه دانستن آن محتاج تفكر نباشد.

قراين = جمع قرينه: علامت، چيزي كه براي انسان مانند دليل باشد براي پي بردن به امري يا رسيدن به مراد و مقصد.

اَغيار = جمع غير: بيگانگان، ديگران.

تحريف: تغيير و تبديل دادن و گردانيدن كلام كسي از وضع و طرز و حالت اصلي خود.

بروج = جمع برج: هر يك از دوازده بخش فلك: حَمَل، ثَوْر، جوْزا، سرطان، اَسَد، سُنبله، ميزان، عَقرب، قوس، جدي، دَلو، حُوت.

حَواريين = جمع حواري: شاگردان و ياران حضرت عيسي7

اَسباط = جمع سِبْط: ياران و مؤمنين به حضرت موسي7

نُقبا = جمع نقيب: بزرگ و سرپرست.

شمس: خورشيد.

مُتبرِّك: با بركت، داراي خير و بركت.

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 42 *»

پرسش

1ـ با مراجعه به آيه 36 سوره توبه دلايلي را كه اين آيه در اثبات عدد ائمه هدي: مي‏باشد، توضيح دهيد.

2ـ حواس پنج‏گانه ظاهري را نام ببريد.

3ـ منظور از كلمات اسلام چيست ؟

4ـ دوازده اسم از اسامي متبركه را كه هر يك از دوازده حرف تشكيل شده‏اند با ترجمه فارسي آن بنويسيد.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 43 *»

درس 13

 

مدح شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه

بشنو از من تو اي جوان رشيد   شمّه‏اي را ز حال شيخ وحيد
والد او جناب زين الدين   نام خود احمد است بُد چو حميد
پنج سالش ز عمر چون بگذشت   بود او حافظ كتاب مجيد
شد سرآمد به مردم دوران   چون به حد كمال و رشد رسيد
در علوم غريبه آن سرور   بود در عصر خود وحيد و فريد
بلكه پنجاه سال از عمرش   از رياضات حقه رنج كشيد
در شب و روز مي‏گرفت عبرت   آن چه را مي‏شنيد يا مي‏ديد
در بيابان و كوه و وادي و دشت   پي عبرت مدام مي‏گرديد
غالبا داشت انس با خلوت   همچو وحشي دلش ز خلق رميد
رشته‏هاي علايقش بگسست   پرده‏هاي علايقش بدريد
بود ناظر در انفس و آفاق   كنه آن‏ها به چشم عقل بديد
علم او از كتاب و سنّت بود   پرده‏هاي قياس و ظن بدريد

«عطايي»

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 44 *»

توضيحات

شَمّه: بوي، بوي اندك.

وحيد: يگانه، يكتا.

حميد: ستوده، پسنديده.

سرآمد: برگزيده، برتر و بالاتر از ديگران.

فريد: بي‏مانند، يكتا.

عبرت: پندي كه از نظر كردن در احوال ديگران حاصل شود.

رميدن: ترسيدن، گريختن، نفرت داشتن.

اَنْفُس = جمع نَفْس: شخص انسان.

آفاق = جمع افق: كرانه‏ها، كشورها.

كُنْه: اصل، حقيقت.

قياس: دو چيز را با هم سنجيدن.

ظنّ: گمان، خلاف يقين.

 

 

بياموزيم

1ـ مصراع: حداقل سخن موزون، يك مصراع است. مانند: در شب و روز مي‏گرفت عبرت.

2ـ بيت: حداقل شعر، يك بيت است كه از دو مصراع به وجود مي‏آيد. مانند:

شد سرآمد به مردم دوران                 چون به حد كمال و رشد رسيد

3ـ قافيه:  بشنو از من تو اي جوان رشيد           شمّه‏اي را ز حال شيخ وحيد

به دو كلمه «رشيد» و «وحيد» كه در پايان مصراع‏ها آمده، و حروف آخرشان مثل هم است، قافيه مي‏گويند.

4ـ رديف: يك يا چند كلمه است كه عينا در آخر بيت يا ابيات شعر تكرار شود مانند.

سراپا باورست و در سداد است                  مُسَدّد از حق و او در صواب است

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 45 *»

درس 14

 

ضرب المَثَل

«قطره قطره جمع گردد وانگهي دريا شود.» اين يك ضرب المثل است. مثَل چنان كه مي‏دانيم، بيت يا مصرع و يا جمله‏اي است كه مورد قبول و پسند عموم مردم قرار گرفته است و اشخاص در موارد معيّن، بنا به ذوق و درك خود يكي از آن‏ها را به عنوان مثال به كار مي‏برند تا مطلبي را اثبات كنند، يا پندي دهند، و چون ذهن شنونده يا خواننده با اين جمله‏ها و عبارات آشناست، مقصود گوينده را به سرعت درك مي‏كند. چنان كه اگر كسي بخواهد تأثير هم‏نشيني را ثابت كند، و يا دوستان و نزديكان خويش را به هم‏نشيني و صحبت با نيكان تشويق و ترغيب نمايد، و از معاشرت با افراد ناصالح برحذر دارد، اين بيت‏ها را مي‏خواند:

پسر نوح با بدان بنشست   خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزي چند   پي نيكان گرفت و مردم شد

نظير اين مثل‏ها فراوان است. برخي از آن‏ها از آثار شاعران بزرگ اقتباس شده است. مانند اين دو مصراع: «كي شود دريا به پوز سگ نجس» (مولوي)

و «در كار خير، حاجتِ هيچ استخاره نيست» (حافظ)

و اين بيت‏ها:

اين دغل دوستان كه مي‏بيني   مگسانند گرد شيريني

(سعدي)

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 46 *»

چو مي‏بيني كه نابينا و چاه است   اگر خاموش بنشيني، گناه است

(سعدي)

تو نيكي مي‏كن و در دجله انداز   كه ايزد در بيابانت دهد باز

(سعدي)

در نوميدي بسي اميد است   پايان شب سيه سپيد است

(نظامي)

و نيز جمله‏هاي زيرين:

آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است؟

ادب از كه آموختي؟ از بي‏ادبان.

(هر دو از سعدي)

گوينده‏ي بعضي از مثل‏ها معلوم نيست. از اين قبيل مثل‏ها كه در ميان مردم شايع است، فراوان يافت مي‏شود. مانند:

يا مرغ باش بپر، يا شتر باش ببر.

آشپز كه دو تا شد، آش يا شور مي‏شود يا بي‏نمك.

سركه‏ي نقد به از حلواي نسيه.

داشتم داشتم حساب نيست، دارم دارم حساب است.

مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مي‏ترسد.

گر صبر كني ز غوره حلوا سازي.

امروز نقد، فردا نسيه.

كلاغ خواست راه رفتن كبك را بياموزد، راه رفتن خودش را هم فراموش كرد.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 47 *»

مثل‏ها مانند افسانه‏ها، حكايت‏ها، آينه‏ي تمام‏نماي انديشه و ذوق و آداب و رسوم و عادات جامعه است. به طوري كه با مطالعه‏ي مثل‏هاي رايج در ميان مردم يك سرزمين، مي‏توان به چگونگي آداب و رسوم و انديشه‏ها و عقايد آنان پي برد.

مثل‏ها بيشتر براي تأييد اصول اخلاقي است. يعني مردم را به رفتار و كردار پسنديده متوجّه مي‏سازد و از رفتار و كردار ناپسند بر حذر مي‏دارد. بدين سبب در بسياري از زبان‏هاي دنيا مثل‏هاي مشابهي وجود دارد. اين مشابهت به علّت اعتقاد و علاقه‏اي است كه ملّت‏هاي جهان به اصول اخلاقي دارند. هر مثل اخلاقي در حقيقت يك درس اخلاقي به شمار مي‏رود.

«فارسي اول راهنمايي چاپ 1368»

توضيحات

استخاره: طلب خير كردن، فال نيك زدن.

اصحاب: ياران. اصحاب كهف: ياران غار. جواناني خداپرست كه بر طبق روايات مذهبي از دست پادشاهي خدانشناس به غاري پناه بردند و به خوابي طولاني فرو رفتند و سگي نيز با آنان بود.

اقتباس: گرفتن، اخذ كردن.

بر حذر داشتن: بيم دادن، پرهيز دادن.

تأييد: تقويت، نيرو دادن.

ترغيب: تشويق.

ذوق: سليقه.

عقايد: عقيده‏ها.

مردم شد: بر اثر هم‏نشيني با نيكان در زمره‏ي آدميان به شمار آمد.

مشابه: مانند هم، همانند.

مشابهت: مانند هم بودن، همانندي.

دَغَل: حيله‏گر، مكّار.

ناصالح: ناشايسته، بدكار.

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 48 *»

پرسش

1ـ مَثَل چيست؟

2ـ چرا سعدي دوستان دغل را به مگس تشبيه كرده است؟

3ـ چگونه مي‏توان ادب را از بي‏ادبان آموخت؟

4ـ كلمه‏هاي متضاد را در اين درس پيدا كنيد.

5ـ اين كلمات جمع است، مفرد آن‏ها را پيدا كنيد و بنويسيد:

گذشتگان، رسوم، عادات، عقايد، اصول، نظاير، عبادات، آداب، زحمات.

6ـ چند مَثَل به جز آن‏ها كه در اين درس خوانده‏ايد، بنويسيد.

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 49 *»

درس 15

 

هر چه كني به خود كني

مردي بود گوسفنددار و رمه‏هاي بسيار داشت. شباني در خدمت او بود. هر روز شير گوسفندان چندان كه به حاصل مي‏كرد، نزد خداوندِ آن گوسفندان مي‏برد. آن مرد آب بر شير مي‏كرد و به شبان مي‏داد و مي‏گفت: «برو بفروش». شبان مرد را نصيحت مي‏كرد و پند مي‏داد كه «اي خواجه! به مسلمانان خيانت مكن، زيرا هر كه به مردم خيانت كند، عاقبتش تباه خواهد شد».

مرد سخن شبان را ناديده گرفت و هم‏چنان در شير، آب مي‏كرد. تا اين كه شبان يك شب گوسفندان را در رودخانه‏اي بي‏آب خوابانيد و خود بر بالاي بلندي رفت و خُفت. فصل بهار بود، ناگاه بر كوه باراني عظيم باريد و سيلي برخاست و در آن رودخانه افتاد و همه‏ي گوسفندان را هلاك كرد.

شبان به شهر آمد و پيش صاحبان گوسفندان رفت بي‏شير. مرد پرسيد كه: «چرا شير نياوردي؟» شبان گفت: «اي خواجه! پيش از اين گفتم كه آب بر شير مياميز كه خيانت باشد. به سخنان من گوش نكردي. اكنون همه‏ي آب‏هايي كه به نرخ شير به مردمان داده بودي، جمع شدند و دوش حمله آوردند و گوسفندان تو را جمله بردند».

اي فرزند! اين را گفتم كه نصيحتي باشد براي تو، تا به مردم خيانت نكني و در اعمال خود خداوند را در نظر داشته باشي و به مصالح مردم كار كني.

«قابوس نامه»

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 50 *»

توضيحات

آفات = جمع آفت: آسيب‏ها، زيان‏ها.

به حاصل مي‏كرد: به دست مي‏آورد.

به غايت: بي‏نهايت، زياد.

به مصالح مردم كار كردن: در جهت آسايش و سود مردم كار كردن.

پارسا: پرهيزگار، با تقوا.

تباه: خراب، نابود.

جمله: همه، كلاًّ.

چندان كه: آن مقدار كه.

خداوند: صاحب، مالك.

مُصلح: نيكوكار، باتقوا.

مياميز: داخل مكن، مخلوط مكن.

آميختن: داخل كردن.

 

پرسش

1ـ نصيحت شبان به مرد رمه‏دار چه بود؟

2ـ هدف صاحب گوسفندان از آميختن آب به شير چه بود؟

3ـ شما عمل چوپان را مي‏پسنديد يا رفتار صاحب گوسفندان را؟ چرا؟

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 51 *»

درس 16

 

گواهي درخت

دو شريك بودند يكي دانا و يكي نادان كه به بازرگاني مي‏رفتند. در راه بَدره‏اي زر يافتند. چون نزديك شهر رسيدند، خواستند كه قسمت كنند. آن كه دعوي زيركي مي‏كرد گفت: «چرا قسمت كنيم؟ آن قدر كه بدان حاجت باشد برگيريم و باقي براي احتياط جايي بنهيم و هر وقت مي‏آييم، به قدر حاجت بر مي‏گيريم.» بر اين قرار دادند و نقدي از آن صُرّه برداشتند. باقي در زير درختي به اتفّاق نهادند و به شهر رفتند. ديگر روز آن كه از ايشان به خِرَد منسوب بود و به كياست معروف، بيرون رفت و زر را برد.

روزها گذشت، مُغَفَّل به سيم حاجت يافت. نزديك شريك آمد و گفت: «بيا تا از آن چيزي برگيريم كه من محتاج شده‏ام.» هر دو با هم آمدند و زر نيافتند. شريك زيرك دست بر گريبان مغفّل زد كه زر تو برده‏اي و كسي ديگر خبر نداشت. بيچاره قسم مي‏خورد كه نبرده‏ام، البته سود نداشت. او را به سراي حاكم برد و زر دعوي كرد و قصّه باز گفت. قاضي پرسيد كه: «گواهي و حجتي داري؟» گفت: «درختي كه در زير آن نهاده‏ايم گواهي دهد كه زر، اين خائن بي‏انصاف برده است و مرا محروم گردانيده.» قاضي از اين سخن، به شگفت آمد. پس از مجادله‏ي بسيار، روزي معيّن گشت كه قاضي بيرون رود و در زير آن درخت بنشيند و به گواهي درخت حكم

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 52 *»

كند. شريك خائن به خانه رفت و به پدر گفت: «كار اين زر به يك شفقت و ايستادگي تو باز بسته است و من به اعتماد تو بنا بر گواهي درخت نهاده‏ام. اگر موافقت نمايي هم زر ببريم و هم چندان ديگر بستانيم.» پدر گفت: «آن چه از من بر مي‏آيد چيست؟» پسر گفت: «ميان درخت، گشاده است، چنانكه اگر ده كس در آن ميان پنهان شوند هيچ نتوان ديد. امشب بايد رفت و در ميان آن بود. فردا چون قاضي بيايد گواهي بايد داد.»

پدر گفت: «اي پسر! بسيار حيلت است كه بر خلق وبال گردد.» پسر گفت: «اي پدر! سخن كوتاه كن كه اين كار بسيار منفعت دارد.» حرص مال و دوستي فرزند موجب شد كه پيرمرد بدين كار تن در دهد. ديگر روز قاضي بيرون رفت و خلق انبوه به نظاره ايستادند. قاضي روي به درخت آورد و حال زر پرسيد. آوازي شنيد كه «مُغفّل برده است» قاضي متحيّر گشت و گرد درخت گشت. دانست كه در ميان آن كسي باشد. فرمود تا هيزم بسيار آوردند و در حوالي درخت نهادند و آتش در آن زدند. پير ساعتي صبر كرد، چون كار به جان رسيد، امان خواست. قاضي فرمود تا او را بيرون آوردند و استمالت كرد تا راستي در ميان آورد. پس امانت مغفّل بر قاضي معلوم گشت و خيانت شريك ثابت شد و مغفّل به بركت راستي و امانت، زر ستاند و بازگشت.

«كليله و دمنه»

توضيحات

استمالت: دل‏جويي.

اعتماد: اطمينان.

انبوه: فراوان.

بَدره زر: كيسه زر.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 53 *»

تن در دهد: تسليم شود.

تن در دادن: تسليم شدن.

چندانِ ديگر: به همان قدر.

حجّت: دليل.

حيلت: حيله، فريب.

خائن: نادرست، خيانت كننده.

قَسَم: سوگند.

سيم: پول نقره.

شفقت: مهرباني.

صُرّه: كيسه پول.

كار به جان رسيد: خطر مرگ پيش آمد.

كياست: زيركي.

مجادله: گفتگو، جدال.

محروم: بي‏بهره.

مُغَفَّل: غافل، بي‏خبر.

منسوب: نسبت داده شده.

نظاره: تماشا.

نقدي: مقداري سيم و زر.

وبال گشتن: موجب سختي و گرفتاري شدن.

 

پرسش

1ـ دو شريك در راه چه يافتند و يافته را چه كردند؟

2ـ گواه شريك زيرك در نزد قاضي چه بود؟

3ـ چه نتيجه‏اي از اين درس مي‏گيريد؟

4ـ از روي اين كلمه‏ها سه بار بنويسيد و به املاي آن‏ها توجه كنيد:

دعوي، حاجت، صُرّه، منسوب، كياست، مُغَفَّل، شفقت، حرص، نظاره، استمالت، ثابت.

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 54 *»

درس 17

 

مرحوم حاج سيد كاظم حائري رشتي اعلي اللّه مقامه

مرحوم آقاي حاج سيد كاظم رشتي ـ اعلي اللّه مقامه ـ فرزند مرحوم آقا سيد قاسم، فرزند مرحوم آقا سيد احمد، فرزند مرحوم آقا سيد حبيب مي‏باشند كه از اشراف و اكابر سادات حسيني و رؤسا و اعاظم اهل مدينه طيبه بودند.

مرحوم آقا سيد احمد بعد از وفات پدر، به واسطه بروز بيماري طاعون در مدينه طيبه، از آن جا به رشت مهاجرت كرده و در رشت ساكن شده و آن جا متأهل شدند. فرزندش مرحوم آقا سيد قاسم در رشت متولد شد و از اكابر فضلاي اهل رشت محسوب گرديد. ايشان در رشت متأهل شد و جناب سيد مرحوم ـ اعلي اللّه مقامه در رشت متولد شد و مشهور به رشتي گرديد. سال ولادتش هزار و دويست و دوازده هجري قمري است.

آن جناب در سن طفوليت در اغلب اوقات به تفكر مي‏گذرانيد و آثار زهد در ايشان پيدا بود. رغبت تمام به تحصيل داشت و والد مرحومش چون رغبتش را به تحصيل ديد، او را نزد معلم قرار داد و در اندك زماني تحصيل علوم ظاهره را نمود و طالب علوم عاليه گرديد و با كوچكي سن، قصد سفر فرمود كه با مخالفت شديد اقوام و خويشان مواجه شد. شبي در خواب خدمت حضرت فاطمه زهرا  عليهاالسلام رسيد و اين بزرگوار او را به شيخ بزرگوار امجد، شيخ احمد بن زيد الدين احسايي ـ اعلي اللّه

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 55 *»

مقامه ـ دلالت فرمودند.

سيد مرحوم در يزد به خدمت شيخ ـ اعلي اللّه مقامه ـ رسيدند و ملازمت خدمت ايشان را اختيار كرده و به استفاضه و استفاده از آن عالم بزرگ مشغول شد و منتهاي آمال و تمام مقصود خود را در آن جا ديد و در اولين ملاقات، نقد دل و جان باخت و رحل اقامت انداخت. در سفر و حضر ملازم خدمت شيخ بزرگوار بود. در آخرين سفر شيخ به عتبات عاليات، سيّد را امر به توطّن در كربلا فرمودند، سيد در كربلا متوطّن و مشغول افاضه و تدريس و ترويج شريعت جد بزرگوار و بيان فضايل آل اطهار ـ سلام اللّه عليهم ـ شد.

سيد بزرگوار به قسمي در عراق عرب با همه طبقات سلوك فرمود كه حاكم و رعيت، و رئيس و مرئوس، به استثناي عده‏ي معدودي از مغرضين و حاسدين، همگي مجذوب و پيرو و ارادتمند او بودند.

در سال هزار و دويست و پنجاه و هشت قمري كه دولت عثماني به كربلا حمله كرد و منجر به قتل و غارت قواي دولتي و كشته شدن گروهي از مؤمنين و مؤمنات و اطفال و سادات و طلاب شد، با وجودي كه حرمين مطهرين و خانه سيد از قتل عام محفوظ و ملجأ اهالي بود، مع ذلك از اين واقعه هايله صدمه زيادي به وجود مباركش وارد آمد.

يك سال پس از اين واقعه سيد بزرگوار قصد زيارت كاظمين8 فرمود. نجيب پاشا والي بغداد كه متصدي قتل و غارت كربلا شده بود، جناب سيد را به بغداد طلبيد و در ظاهر تعظيم و تكريم و تمجيد بسيار نمود ولي در قهوه، زهر به ايشان خورانيد و مسموم كرد. سيد با حال مسمويت به كربلا مراجعت فرمود و بعد از دو سه روز در

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 56 *»

شب يازدهم ذي‏الحجة الحرام سال هزار و دويست و پنجاه و نه قمري وفات نمودند و در رواق پايين پاي حضرت سيد الشهداء7 متصل به قبور شهدا مدفون شدند. از سيد امجد، سه فرزند باقي ماند يك دختر و دو پسر به نام‏هاي سيد حسن و سيد احمد.

 

توضيحات

اَشراف = جمع شريف: بزرگوار، بلندقدر، صاحب شرف.

اَعاظم = جمع اعظم: بزرگان.

ملازمت: هميشه در خدمت كسي بودن.

استفاضه: طلب فيض كردن.

آمال = جمع اَمَل: آرزوها.

رَحْل: منزل.

حَضَر: خلاف سفر.

توطّن: وطن اختيار كردن.

مرئوس: كسي كه زير دست رئيس كار مي‏كند.

مَلجأ: پناه‏گاه.

 

پرسش

1ـ سيد بزرگوار در چه سالي متولد و در چه سالي شهيد شدند؟

2ـ به چه علّت پدر بزرگ سيد بزرگوار از مدينه به رشت مهاجرت كردند؟

3ـ سيد مرحوم در چه شهري به خدمت شيخ بزرگوار! رسيدند؟

4ـ در چه سالي دولت عثماني به كربلا حمله كرد؟

5ـ والي بغداد كه سيد بزرگوار را مسموم كرد نامش چه بود؟

6ـ محل دفن سيد مرحوم كجاست؟

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 57 *»

درس 18

 

مدح سيد اجلّ اعلي اللّه مقامه

اي پسر بعد فوت شيخ جليل   كه نبودش به دهر مثل و عديل
خصم پنداشت چون كه شيخ برفت   ذكر او از جهان شود تعطيل
ناگه از جَيْب غيب سر برداشت   سيد كاظم ز نسل خير سليل
عَلَم عِلم شيخ را افراخت   كه زبان در ثناي اوست كليل
مجلس درس و بحث را آراست   خلق را شد به علم شيخ دليل
روز و شب مي‏نمود نشر علوم   شرح آيات كرد با تفصيل
نور آن علم، روز افزون بود   مهر چون رفت هست ماه كفيل
دشمنان چون كه آن چنان ديدند   سينه‏شان تنگ شد چو چشم بخيل
آتش حقدشان تو گفتي بود   نار نمرود بر جناب خليل
از حسد احتمال تصديقش   بود بر دوششان گران و ثقيل
دردشان را دوا نكرد حسد   چون كه رأي عليل هست عليل
كور شد ديدگانشان از حق   جمله گشتند خوار و پست و ذليل

«عطايي»

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 58 *»

توضيحات

دهر: روزگار.

عديل: مثل، برابر، همتا.

جَيْب: (بفتح جيم و سكون يا) گريبان، يقه پيراهن.

سَليل: فرزند، پسر.

عَلَم: پرچم، نشانه.

كليل: عاجز، درمانده.

مِهْر: خورشيد.

كفيل: كفالت كننده، ضامن.

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 59 *»

درس 19

 

احوال اجداد رسول اكرم9

مرحوم مجلسي; در جلد دوم كتاب حيوة القلوب در بيان احوال آباي عظام و اجداد كرام حضرت پيغمبر آخرالزمان9 مي‏فرمايد:

بدان كه اجماع علماي اماميّه منعقد گرديده است بر آن كه پدر و مادر حضرت رسول (ص) و جميع اجداد و جَدّات آن حضرت تا آدم، همه مسلمان بوده‏اند و نور آن حضرت در صلب و رحم مُشركي قرار نگرفته است و شبهه‏اي در نَسَب آن حضرت و آباء و امّهات آن حضرت نبوده است، و احاديث متواتره از طُرُق خاصّه و عامّه بر اين مضامين دلالت كرده است. بلكه از احاديث متواتره ظاهر مي‏شود كه اجداد آن حضرت همه انبيا و اوصيا و حاملان دين خدا بوده‏اند. فرزندان اسماعيل كه اجداد آن حضرت هستند، اوصياي حضرت ابراهيم بوده‏اند و هميشه پادشاهي مكه و حجابت خانه‏ي كعبه و تعميرات آن با ايشان بوده است. ايشان مرجع عامّه خلق بوده‏اند و ملّت ابراهيم در ميان ايشان بوده است. هم‏چنين شريعت حضرت موسي و حضرت عيسي و شريعت حضرت ابراهيم ـ علي نبيّنا و آله و عليهم السلام در ميان فرزندان اسماعيل منسوخ نشد. ايشان حافظان آن شريعت بوده‏اند و به يكديگر وصيت مي‏كردند و آثار انبيا را به يكديگر مي‏سپردند تا به عبدالمطلب رسيد. عبدالمطلب، ابوطالب را وصي خود گردانيد و ابوطالب7 كتب

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 60 *»

و آثار انبيا: و ودايع ايشان را بعد از بعثت، تسليم حضرت رسالت پناه9 نمود.

«بشارات»

 

توضيحات

اِجماع: اتفّاق و هماهنگي جماعتي در امري.

اِماميّه: شيعه كه به دوازده امام اعتقاد دارند.

نَسَب: قرابت، خويشي.

احاديث متواتره: احاديثي كه آن قدر زياد نقل شده باشد كه شكي در صحّت آن نرود.

مَضامين = جمع مضمون: آن چه از كلامي مفهوم شود.

حِجابت: پرده‏داري، درباني.

ملّت ابراهيم: دين و شريعت حضرت ابراهيم.

مَنسوخ: از بين برده شده، رد كرده شده.

 

تمرين

1ـ اين درس را به زبان فارسي ساده و روان بنويسيد.

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 61 *»

درس 20

 

چگونه ابوذر ـ اعلي اللّه مقامه ـ مسلمان شد؟

در مورد كيفيت مسلمان شدن ابوذر ـ اعلي اللّه مقامه ـ از حضرت صادق7 اين چنين نقل شده است:

ابوذر در نزديكي مكّه معظّمه گوسفندان خود را چرا مي‏فرمود. گرگي از طرف راست متوجّه گوسفندان او شد. ابوذر با عصاي خود او را دور كرد. گرگ از جانب چپ متوجه شد، ابوذر عصا بر وي حواله نمود و گفت: «من ، گرگ از تو خبيث‏تر و بدتر نديده‏ام.» آن گرگ به اعجاز حضرت رسالت پناهي9 به سخن آمد و گفت كه واللّه اهل مكّه بدترند از من. خداوند عالم پيغمبري فرستاده به سوي ايشان، او را به دروغ نسبت مي‏دهند، و به او دشنام مي‏دهند و ناسزا مي‏گويند.

ابوذر چون اين سخن بشنيد، به زن خود گفت كه توشه و مَطْهَره و عصاي مرا بياور. پس آن‏ها را برگرفت و به پاي خود متوجّه مكه شد تا درستي خبري را كه از گرگ شنيده بود معلوم كند و طي مسافت نموده در ساعتي بسيار گرم داخل مكه شد و تعب بسيار كشيده بود و تشنگي بر او غالب گرديده. نزد چاه زمزم آمد و دلوي از آن آب براي خود كشيد. چون نظر كرد ديد كه آن دلو پر از شير است. در دل او افتاد كه اين گواه از خبري است كه گرگ مرا به آن خبر داده و اين نيز از معجزات آن پيغمبر است. پس بياشاميد و به كنار مسجد آمد. ديد جماعتي از قريش بر گرد

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 62 *»

يكديگر نشسته‏اند. نزد ايشان بنشست، ديد كه ايشان ناسزا به حضرت مي‏گويند به نحوي كه گرگ خبر داده بود، و پيوسته در اين كار بودند تا آخر روز. ناگاه حضرت ابوطالب بيامد. چون نظر ايشان بر او افتاد به يكديگر گفتند كه خاموش شويد، عمويش آمد. پس زبان از مذمّت آن حضرت كوتاه كردند و چون ابوطالب بيامد با او مشغول سخن گفتن شدند، تا آخر روز.

ابوذر گفت چون ابوطالب از نزد ايشان برخاست من از پي او روان شدم. رو به جانب من كرد و گفت: «حاجت خود را بگو.» گفتم: «به طلب پيغمبري آمده‏ام كه در ميان شما مبعوث شده است.» گفت: «با او چه كار داري؟» گفتم: «مي‏خواهم به او ايمان آورم، و آن چه فرمايد به راستي او اقرار نمايم. مرا نزد او ببر تا خود را منقاد او گردانم. آن چه فرمايد او را اطاعت نمايم.» گفت: «البته چنين خواهي كرد؟» گفتم: «بله» گفت: «فردا اين وقت نزد من آي كه تو را به او رسانم.»

من شب در مسجد به روز آوردم. چون روز شد در مجلس كفّار بنشستم و ايشان زبان ناسزاگويي گشودند بر منوال روز گذشته. چون ابوطالب بيامد، زبان از آن قول ناشايست برگرفتند و با او مشغول سخن شدند. چون از نزد ايشان برخاست از پي او روان شدم و باز سؤال روز گذشته را اعاده فرمود و من همان جواب گفتم و تأكيد فرمود كه البته آن چه مي‏گويي خواهي كرد؟ گفتم بلي. پس مرا با خود به خانه‏اي برد كه در آن‏جا حضرت حمزه بود. بر او سلام كردم و از حاجت من پرسيد. همان جواب گفتم. گفت گواهي مي‏دهي كه خدا يكي است و محمّد (ص) فرستاده‏ي او است؟ گفتم: «اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه» پس حمزه مرا با خود به خانه‏اي كه حضرت جعفر طيّار در آن خانه بود برد. سلام كردم و نشستم. از

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 63 *»

مطلب من سؤال كرد همان جواب گفتم. تكليف شهادتين كرد، به زبان راندم. پس جعفر مرا برد به خانه‏اي كه حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي‏طالب7 در آن جا بود. بعد از سوال و امر به شهادتين، آن حضرت مرا بردند به خانه‏اي كه حضرت رسالت (ص) تشريف داشت. سلام كردم و نشستم. از حاجت من سوال كرد و كلمه‏ي شهادتين تلقين فرمودند و چون شهادتين گفتم فرمودند: «اي ابوذر به جانب وطن خود برگرد. تا رفتن تو پسر عمّي از تو فوت شده است و به غير از تو وارثي ندارد. مال او را بگير و نزد عيال خود باش تا امر نبوّت ما ظاهر گردد، آن وقت به نزد ما بيا.»

چون ابوذر به وطن خويش باز آمد، پسر عمّش فوت شده بود. مال او را به تصرف در آورد و مكث نمود تا هنگامي كه حضرت به مدينه هجرت فرمودند. امر اسلام رواج گرفت و در مدينه به خدمت حضرت مشرّف شد.

«ملخّص از بشارات»

 

توضيحات

خبيث: پليد، ناپاك.

توشه: زاد، خوراكي كه در سفر با خود برمي‏دارند.

مَطْهَره: آفتابه.

مبعوث: برانگيخته شده، فرستاده شده.

مُنقاد: مطيع، فرمان‏بردار.

مِنوال: روش.

تلقين: مطلبي را زباني به كسي گفتن و فهماندن.

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 64 *»

پرسش

در جاهاي خالي كلمات مناسب بگذاريد.

من، گرگ از تو . . . . . . . . . . . . . . . . و . . . . . . . . . . . . . . . . نديده‏ام. خداوند عالم . . . . . . . . . . . . . . . . فرستاده به سوي ايشان. او را . . . . . . . . . . . . . . . . نسبت مي‏دهند، به او . . . . . . . . . . . . . . . . مي‏دهند و . . . . . . . . . . . . . . . . مي‏گويند. ناگاه حضرت . . . . . . . . . . . . . . . . بيامد. چون نظر ايشان بر او افتاد به يكديگر گفتند . . . . . . . . . . . . . . . . عمويش آمد.

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 65 *»

درس 21

 

حكايت راهب

در كتاب حيوة القلوب از حضرت باقر7 روايت شده است كه چون بيست و دو ماه از ولادت حضرت محمّد9 گذشت، رَمَدي در ديده‏هاي انورش به هم رسيد. پس عبدالمطلب به ابوطالب گفت: «ببر پسر برادر خود را به سوي طبيبي كه در جُحْفه مي‏باشد.» ابوطالب آن حضرت را به آن محل برد و به پاي صومعه‏ي آن راهب آورد و او را صدا زد. راهب ديد كه دور صومعه را نور فرو گرفت و صداي بال ملائكه به گوشش رسيد. سر از صومعه بيرون كرد و گفت: «كيستي؟» گفت: «منم ابوطالب پسر عبدالمطلب. پسر برادر خود را آورده‏ام كه ديده‏ي او را دوا كني.» راهب گفت «كجاست؟» گفتم: «در ميان اين سبد است او را از آفتاب پوشيده‏ام.» راهب گفت: «بگشا تا من او را ببينم.» چون جامه از روي سبد برداشتم، نوري ساطع شد كه راهب ترسيد و گفت: «بپوشان او را» و سر خود را داخل صومعه كرد و گفت: «گواهي مي‏دهم به وحدانيّت خدا، و گواهي مي‏دهم كه تويي پيغمبر خدا حقا حقا، و تويي آن كه خدا بشارت داده است در تورات و انجيل به زبان موسي و عيسي.» پس بار ديگر شهادت گفت و سر از صومعه بيرون كرد و گفت: «اي فرزند! ببر او را كه بر او باكي نيست.» ابوطالب گفت: «اي راهب! سخن بزرگي گفتي.» راهب گفت: «شأن پسر برادر تو بزرگ‏تر است از آن چه شنيدي و تو ياري خواهي

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 66 *»

كرد او را و دفع ضرر دشمنان از او خواهي نمود.» چون ابوطالب به نزد عبدالمطلب آمد و سخنان راهب را نقل كرد، عبدالمطلب گفت: «خاموش باش اي فرزند كه كسي اين سخنان را از تو نشنود. واللّه كه محمّد9 از دنيا نرود تا پادشاه عرب و عجم گردد.»

«ملخّص از بشارات»

 

توضيحات

رَمَد: درد چشم.

صومعه: عبادت‏گاه راهب.

راهب: عابد نصاري، رُهبان جمع.

ساطع: تابان، درخشان.

باك: ترس.

 

تمرين

1ـ اين درس را به زبان فارسي ساده و روان بنويسيد.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 67 *»

درس 22

 

شير و آدمي

در بيشه‏اي شيري بود و هرگز آن شير آدمي نديده بود و مي‏خواست كه روي آدمي بيند. گفت: «اين آوازه‏ي آدمي در اين بيشه افتاده است و جانوران از ايشان كه آدمي‏اند در رنجند. من امروز بر نگردم تا اين آدمي را نبينم. تا خود چه چيز است.»

چون از بيشه بيرون آمد، نخست اشتري ديد. چون شير در قدّ و بالاي اشتر نگاه كرد گفت: «تو آدمي‏اي؟» شتر گفت: «اي مهتر دَدان ؛ من اشترم، آدمي نيستم. آدمي مرا بگيرد و مهار در بيني كند و بار بر پشت من نهد و در خَراس بندد و كُنَد با من آن چه كُند.»

شير از وي بي‏آزاري در گذشت. چون پاره‏اي ديگر برفت گاوي ديد با زور و قوّت كه مي‏آيد. گفت: «اين آدمي است.» پيش گاو آمد و گفت: «آدمي تويي؟» گاو گفت : «اي مهتر ددان من آدمي نيستم.» آدمي مرا بگيرد و بار بر من نهد و در خراس بندد و يوغ بر گردن من نهد و زمين به من شكافد. من كجا طاقت وي دارم. شير از وي نيز درگذشت.

چون پاره‏اي راه ديگر بيامد دراز گوشي را ديد كه مي‏آمد. گفت: «تو آدمي‏اي؟» درازگوش گفت: «اي مهتر ددان ؛ من آدمي نيستم، كه من از دست آدمي بگريخته‏ام، كه مرا بگيرد و بار بر من نهد و چوب مي‏زند.» شير درمانده گفت: «تا خود اين آدمي

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 68 *»

چه تواند بودن كه اين همه از وي در مصيبت و بلايند.»

چون پاره‏اي بيامد نزديك دهي رسيد. مردي را ديد درودگر با دست‏افزاري كه از دهي به دهي مي‏رفت و كودكي با وي بود. چون از دور، شير، درودگر را بديد، گفت: «آدمي اين باشد.» چون پيش درودگر رسيد، گفت: «تو آدمي‏اي؟» گفت: «بلي من آدمي‏ام، و به طلب تو مي‏آيم در اين بيابان و امروز به جاي تو از نيكي آن كنم كه عالميان بنشينند و بر آدمي دعا كنند. اكنون تو از دور بنشين و نظاره همي كن.»

شير از دور بنشست، و آن درودگر جامه بركند و شاگرد را گفت: «چوب بياور.» در ساعت، صندوقي چوبين بساخت و شير را گفت: «دراين صندوق رو تا بنگرم كه بر بالاي تو راست هست يا نه كه صندوق از براي تو مي‏كنم كه چون برف و باران باشد، پناه تو باشد.» چون شير در آن جا رفت درودگر صندوق ببست و شاگرد را گفت: «زود به طلب آتش رو.» شاگرد برفت و آتش بياورد. درودگر آفتابه‏اي پر آب بر سر آتش نهاد تا عظيم برجوشيد و شير در آن صندوق تن مي‏زد تا آدمي چه كند.

پس ناگاه درودگر، شاگرد را گفت: «آفتابه بياور» شير گفت: «اين چيست؟» درودگر آن آب گرم بر سر شير مي‏ريخت. شير را همي موي از اندام برفت و بسوخت و فرياد مي‏كرد. پس درودگر سر صندوق باز كرد و شير از آن جا بيرون آمد. زَهره‏ي آن نداشت كه باز ايستد و مي‏آمد سوخته و باز پس نگاه مي‏كرد تا آدمي از دنبال او مي‏رود يا نه. چون به بيشه آمد دو شير ديگر درآن جا بودند ؛ او را ديدند كه در آن بيشه آمد مو بازگذاشته و سوخته. گفتند: «ترا چه افتاده؟» شير آن احوال با ايشان بگفت كه آدمي با وي چه كرد. ايشان گفتند: «بيا تا ما او بر دَريم.»

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 69 *»

آن شير در پيش ايستاده بود و به شتاب مي‏آمدند تا بدانجا كه آتش ديدند و درودگر رفته بود. از دنبال درودگر بيامدند. او هنوز به دِه نرسيده بود. چون باز پس نگاه كرد سه چهار شير را ديد كه غرّان مي‏آمدند و آن شير سوخته در پيش ايشان ايستاده. درودگر گفت: «آوخ چه كنم؟ جانم رفت.» ناگاه درختي ديد و آهنگ آن درخت كرد و بر سر آن درخت شد. آن درخت كوتاه بود ؛ گفت ايشان بر اين درخت دست يابند. چون شيران به زير آن درخت آمدند، شير سوخته گفت: «شما پا بر پشت من نهيد تا من در زير شما باشم و او را بزير آوريد.» شير نيم‏سوخته در زير رفت و ايشان بر پشت او ايستادند و چنگ‏ها فراز كردند كه درودگر را بگيرند.

درودگر درماند و هيچ چاره‏اي نداشت. گفت: «آفتابه بياور» شير سوخته آن احوال آزموده بود بترسيد و از زير ايشان بجست و آن ديگر شيران را گردن فرو زد و مي‏دويد و ايشان را مي‏گفت كه: «عزم آمدن كنيد و زود بياييد.» و آن شيران از پس او مي‏دويدند و نمي‏دانستند كه او را چه افتاده است تا به بيشه رفتند و او را گفتند: «تو را چه افتاد؟» او گفت: «آن چه من ديدم و دانستم شما ندانستيد.» «آفتابه بياور» آن بود كه مرا چنين بكرد.

«اسكندرنامه»

 

توضيحات

آوازه: شهرت.

بكرد: بساخت.

به جاي تو: در حق تو.

تا آدمي از دنبال . . .: كه آدمي از …

ترا: براي تو.

تن زدن: تحمّل كردن و خاموش

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 70 *»

بودن و انتظار كشيدن.

خراس: نوعي آسيا كه خر يا گاو آن را مي‏گرداند.

درازگوش: الاغ.

در ساعت: فوراً.

درودگر: نجّار.

دست‏افزار: وسيله، ابزار دست، آلت كار

راست: اندازه.

زَهره: جرأت.

عظيم: بسيار، خيلي.

فراز كردن: بالا بردن.

گردن فرو زد: با سر به زمين زد.

مو باز گذاشته: مو ريخته.

مهار: چوبي كه در بيني شتر كنند و سر افسار را بدان بندند.

مهتر دَدان: بزرگ حيوانات، رئيس جانوران.

يوغ: چوبي كه بر گردن دو گاو شخم‏زن نهند.

 

پرسش

1ـ شير چرا مي‏خواست آدمي را ببيند؟

2ـ انسان با چه نيرويي توانسته است از شرّ حيوانات وحشي در امان باشد؟

3ـ چرا به شير «مهتر ددان» مي‏گويند؟

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 71 *»

درس 23

 

مرحوم حاج محمد كريم كرماني اعلي اللّه مقامه

مرحوم آقاي حاج محمّد كريم كرماني ـ اعلي اللّه مقامه ـ فرزند مرحوم محمّد ابراهيم ظهيرالدوله والي كرمان است كه با فتحعلي شاه پسر عمو بودند. ولادت ايشان در هجدهم محرم سال 1225 هجري قمري است. از طفوليت اغلب اوقات به تفكر مي‏گذرانيد و آثار زهد از حالش پيدا بود و رغبت تمام به تحصيل داشت. به همين علت مرحوم ظهيرالدوله اسباب تحصيل ايشان را فراهم نمود و مدرسه ابراهيميه را در كرمان مخصوص ايشان بنا نهاد و معلميني را براي تعليم ايشان انتخاب كرد.

مرحوم ظهير الدوله در سال 1241 وفات يافت. مرحوم آقاي كرماني پس از وفات پدر به راهنمايي يكي از ارادتمندان سيد بزرگوار ـ اعلي اللّه مقامه ـ در كربلا به خدمت ايشان رسيد و منتهاي آمال و تمام مقصود خود را در آن جا ديد. در اولين ملاقات دل‏باخته‏ي ايشان شد و خواست تمام مايملك خود را تقديم نمايد. سيد مرحوم از قبول آن استنكاف فرمود و چون اصرار زياد ديد، بالاخره خمس مال را قبول فرمود.

آقاي مرحوم كرماني با وجود مراتب بزرگ‏زادگي خود را براي نوكري سيد بزرگوار آماده ساخت تا جايي كه به نفس نفيس، در مطبخ سيد مرحوم طبخ

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 72 *»

مي‏فرمود و خريد بازار مي‏نمود و كرارا از آن بزرگوار شنيده مي‏شد كه: «آن چه دارم از دودهاي مطبخ سيد مرحوم دارم.» و مي‏فرمود سيد بحري بود فيّاض كه اشخاص از اطراف دنيا براي استفاضه بر گرد او جمع شدند و هر كس هر چه از آن بزرگوار خواست داد و احدي را از فيض خود منع نفرمود.

باري سيد مرحوم كمال احترام را از آن بزرگوار مي‏فرمود و در هر ماه دو سه مرتبه به منزل ايشان تشريف مي‏برد . بعد از يك سال، مراجعت به كرمان نمود و سيد مرحوم به ايشان فرمود كه: «به ايران مي‏رويد در حالي كه محتاج به احدي از علماي عجم نيستيد.»

مرحوم آقاي كرماني چندي در كرمان توقف فرمود و به امور شخصي و امور موقوفه مدرسه رسيدگي نمود و در ضمن مشغول تحصيل و تدريس بود و جماعتي از علما به درسش حاضر مي‏شدند. پس از اندك زماني كه از ترتيب امور شخصي فراغت يافت با اهل و عيال روانه‏ي عتبات گرديد و باز چندي در خدمت سيد مرحوم توقف و تلمّذ نمود و به اجازه‏ي ايشان به زيارت بيت اللّه مشرف شد و مجددا به كربلاي معلّي مراجعت نمود و مشغول تحصيل و تلمّذ بود. بسيار مشمول مراحم سيد بزرگوار بود و در اين اوقات كتب عديده بر حسب دستور آن بزرگوار در جواب سوالاتي كه رسيده بود تصنيف فرمود. بعد از وفات سيد مرحوم بعضي از تلامذه‏اش كه شيفته حطام دنيا بودند و حب رياستي در سر داشتند در اطراف، دعاوي كردند و جمعي را به خود مشغول ساختند و چون شخص آن بزرگوار را مانع پيش‏رفت مقاصد خود مي‏ديدند سخنان ناشايست درباره‏اش گفتند و اذهان عوام را مشوّش نمودند. ولي آقاي مرحوم مطلقا اعتنا نفرمود و دامن همت بر كمر

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 73 *»

زده با عزم سستي‏ناپذيري مشغول احياي علوم و رسوم سيد بزرگوار بود و به آن صداها و صدمات وقعي ننهاد. شب و روز مشغول بود و محض اين كه فرصت بيش‏تري براي انجام كارها داشته باشد اغلب شش ماه بهار و تابستان را در قريه‏ي لنگر مي‏گذرانيد و مشغول تصنيف و تأليف بود و جمعي طلاب علوم در خدمتش بودند و تدريس مي‏فرمود.

مرحوم آقاي كرماني چند بار براي زيارت حضرت امام رضا7 به مشهد مشرف شد. در يكي از اين سفرها در مسجد گوهرشاد منبر تشريف مي‏برد و جمعيت زيادي براي استماع حاضر مي‏شدند.

در اواسط ماه شعبان 1288 به عزم زيارت حضرت سيدالشهداء7 از كرمان حركت فرمود. در چهار منزلي كرمان ملالي در مزاج مباركش به هم رسيد كه قادر بر حركت نشد و در روز بيست و دوم شعبان دار فاني را وداع فرمود. جسد آن مرحوم را به لنگر آوردند و در آن جا به وديعه نهادند و بعد از يك سال و ده ماه به كربلاي معلّي حركتش دادند و در رواق پايين پاي حضرت سيدالشهدا7 جنب مدفن سيد جليل دفنش كردند.

«ملخّص از مقدمه ارشاد العوام»

 

توضيحات

مايملك: آن چه در تصرّف كسي باشد، دارايي.

استنكاف: خودداري كردن.

نفيس: گران‏بها.

فيّاض: بسيار بخشنده، جوان‏مرد.

استفاضه: طلب فيض كردن، فيض

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 74 *»

گرفتن.

تلَمُّذ: شاگردي كردن، در نزد استاد و معلم درس خواندن و چيز آموختن.

حُطام: مال دنيا چه كم و چه زياد.

دعاوي = جمع دعوي: ادعا، دادخواهي

مشوّش: درهم و شوريده، پريشان، آشفته.

وَقْع: قدر و منزلت، ارزش.

 

پرسش

1ـ مرحوم ظهير الدوله كه بود و چه نسبتي با آقاي كرماني داشت؟

2ـ مرحوم آقاي كرماني در چه سالي متولد و در چه سالي وفات نمودند؟

3ـ در موقع مراجعت آقاي كرماني از كربلا به كرمان، سيد مرحوم به ايشان چه فرمودند؟

4ـ مدفن آقاي مرحوم­ كجاست؟

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 75 *»

درس 24

 

مدح مولاي كريم اعلي اللّه مقامه

اي پسر اي به رخ مه ثاني   وي به قامت چو سرو بستاني
گوش دل باز كن كه تا گويم   شرحي از حال خان كرماني
داشت در سينه حكمت لقمان   منطقش بُد ز نطق سبحاني
خامه‏اش چون عصاي موسي بود   بلع مي‏كرد سحر شيطاني
نامه‏اش در هدايت مردم   بود چون محكمات قرآني
دشمنان مشايخ مظلوم   چون بديدند آن سخن‏داني
تير تكفير سويش افكندند   آه از اين ملّت و مسلماني
گه به اسم معاد و گه معراج   كاين دو در كيش ماست جسماني
ليك بي‏شبهه شيخ و سيد و خان   اين دو را گفته‏اند روحاني
ركن رابع كه در بيان دارند   خويش خواهند زين رجزخواني
لاجرم كافرند اين حضرات   در بر عالمان رباني
پس بگفتند آن‏چه را گفتند   بود آن‏ها همه ز ناداني

«عطايي»

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 76 *»

توضيحات

خامه: قلم.

محكمات قرآني: آيات محكم قرآن.

سخن داني: سخن درست گفتن يا نوشتن.

رَجَز: شعري كه در هنگام جنگ براي خودستايي بخوانند.

رجز خواني: مفاخرت و خودستايي كردن.

 

تمرين

1ـ ابيات اين درس را به نثر ساده و روان بنويسيد.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 77 *»

درس 25

 

اخلاق و صفات

مجموعه صفاتي كه ارزش واقعي و ارزش اجتماعي را زيادتر مي‏كند، اخلاق ناميده مي‏شود. اين صفات باعث تقويت انسانيت مي‏شود، و روح انساني را در سطح عالي‏تري قرار مي‏دهد و در نتيجه منشأ آثار برجسته‏اي در رفتار و كردار مي‏گردد.

صفاتي كه در انسان حكومت دارند بر دو دسته تقسيم مي‏شوند:

يك دسته غرايز حياتي است كه به منظور ادامه زندگي در انسان نهفته شده و براي ادامه زندگي در روي اين زمين لازم مي‏باشند. غضب، شهوت، حبّ ذات، حبّ مال و امثال اين‏ها مانند ابزار كاري هستند كه كار، بدون آن‏ها صورت‏پذير نيست.

البته بايد دانست اين دسته غرايز در صورتي مي‏توانند براي زندگي انسان مفيد باشند كه در حد اعتدال باشند. زيرا افراط و تفريط در آن‏ها موجب از هم پاشيدن نظام زندگي است. پس اولين راه براي به دست آوردن صفات كامل، تعديل غرايز حياتي است، زيرا كمال آن‏ها معتدل بودن آن‏هاست.

دسته دوم از صفات انساني صفاتي هستند كه به منظور كمال انسانيت در انسان نهفته شده است. بنابراين كمال آن‏ها در تقويت و ازدياد آن‏هاست. مانند عدالت، وظيفه شناسي، حقيقت دوستي و امثال اين‏ها. دومين راه براي رسيدن به كمال اخلاقي، تقويت اين صفات و روحيات عاليه انساني است. پس كمال اخلاقي و صفات و

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 78 *»

مَلَكات عاليه انساني از اين دو راه به دست مي‏آيد.

چون نيايش براي انسان يك حالت روحاني و معنوي ايجاد مي‏نمايد، خود به خود غرايز تعديل شده و روحانيت عاليه انساني رو به كمال مي‏رود. توجه به عالم معنوي، خواهش‏هاي دل را منكوب مي‏سازد و به تمايلات نفساني يك حالت اعتدالي مي‏بخشد و خصائل انساني را نيرومند كرده و كامل مي‏سازد.

نكته‏اي كه بايد به آن توجه داشت اين است كه چون اخلاق خوب، فضائل و مَلَكات انساني، وسيله‏ي خوبي براي رسيدن به يك عده آثار نيك خارجي است كه هميشه با يك دسته نتيجه‏هاي مفيد اجتماعي همراهند، پس بايد اخلاق را به عنوان وسيله رسيدن به آن آثار و نتايج، محترم بدانيم و در تكامل آن بكوشيم.

نكته عالي‏تر آن است كه بايد دانست كه اخلاق نيك و ملكات فاضله و روحيات عاليه‏ي انساني، خود به خود و صرف نظر از آن آثار، داراي ارزش بوده و وجود خود اين صفاتِ پاك موجب تكامل شخصيت انسان مي‏شود. پس ذاتا اخلاق نيك و ارزنده از نظر رسيدن به كمال، داراي ارزش فراواني هستند.

«گفتاري پيرامون نيايش» با اندكي تصرف

 

توضيحات

تعديل: برابر كردن، دو چيز را با هم مساوي كردن.

مَلَكات = جمع مَلَكه: صفت راسخ در نفس، قدرت و توانايي انجام كاري كه در اثر تمرين در طبيعت انسان جايگزين شود.

اِزدياد: افزايش، زياد شدن.

منكوب: مصيبت ديده، سختي

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 79 *»

كشيده.

تمايلات = جمع تمايل: اظهار ميل و رغبت كردن.

خصايل = جمع خصيله: خصلت‏ها، خوي‏ها.

فضايل = جمع فضيلت: برتري، فزوني.

فاضله و فاضل: صاحب فضيلت، كسي كه در علم، افزون از ديگران باشد.

تكامل: به كمال رسيدن.

 

پرسش

1ـ اخلاق را تعريف كنيد.

2ـ صفاتي كه در انسان حكومت دارند بر چند دسته تقسيم مي‏شوند؟

3ـ غرايز حياتي را تعريف كرده و چند نمونه آن را بنويسيد.

4ـ پنج نمونه از صفاتي كه به منظور كمال انسانيت، در انسان نهفته است بنويسيد.

5ـ چرا نيايش باعث تعديل غرايز مي‏شود؟

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 80 *»

درس 26

 

مرحوم حاج ميرزا محمّد باقر شريف طباطبايي­

در دهم ربيع الاول 1239 هجري قمري، در قريه قِهي از توابع اصفهان، كودكي متولّد شد كه نامش را «محمّد باقر» گذاشتند. ايشان تا اوائل سنّ شباب در همان سامان به سر برد و همواره اوقات از گفتار و كردار مردم غافل عبرت مي‏گرفت و بر تعجّبش مي‏افزود. بر آن چه كه دليل و برهاني نداشت ابدا دل نمي‏بست و اعتنايي نمي‏فرمود. تفكّر در امور صحيح را از روي حقيقت بر وفق طريقت و طبق شريعت جاري مي‏نمود. از اين‏رو بود كه علم را با عمل توأم نمود و عملش با علم مطابق گشت. در سير درجات عاليه، لباس تقوي را لوجه اللّه پوشيد و به طرز اخلاص في سبيل اللّه كوشيد تا آن كه همگنان خويش را بالمرّه گذاشت و خود با عزمي جزم يكباره در گذشت.

پدر نيكو سيرتش ـ ميرزا محمّد جعفر ـ كه شخصي بس محترم و با وجود، و از گفتار و كردارش پرهيزگاري و خوش‏رفتاري مشهود بود، در علم حكمت ابدان و تفقّه در علم اديان، مطابق با شرع انور سررشته داشت. ايشان از پيروان و ارادت‏مندان شيخ اجلّ اوحد، شيخ احمد احسايي ـ اعلي اللّه مقامه ـ بود. در سفري كه مرحوم شيخ از يزد به اصفهان تشريف مي‏بردند، در قريه قِهي، در منزل ميرزا محمّد جعفر سُكنا گزيده و سلوكشان با او در نهايت اُلفت و محبت بود.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 81 *»

ميرزا محمّد باقر پاره‏اي از علوم مانند طب را نزد پدر فراگرفت و خورده خورده به حد رشد رسيد و براي تكميل علوم و كمالات ترجيح داد به غربت رود. لذا با صواب‏ديد پدر جهت اكتساب فضل و هنر به اصفهان رفته و در مدرسه نيماورد به تحصيل مشغول شد و علوم ادبي و مقدماتي را در آن جا گذرانيد. شوق مسافرت كرمان و شرف مصاحبت و زيارت حاج محمّد كريم خان، او را واداشت تا اصفهان را ترك كند. در اول وهله به وطن خود و به حضور پدر رسيد. چون پدر راضي به فراق از او نمي‏شد لذا از عزيمت سفر و شوري كه در سر داشت احدي را در قهي مطلّع نكرد، زيرا كسي را سراغ نداشت كه همراهي با او كند. تا اين كه خبر حركت حاج محمّد كريم خان را از كرمان به قصد تشرّف مشهد مقدس، از راه يزد شنيد. از شدت شوق و شعف مخفيانه تهيه سفر را ديد و با دو نفر ديگر هم‏سفر و ره‏سپار يزد شد و به حضور مراد و مقصد خود، جان نثار و خدمت‏گزار گرديد.

در آن اوقات به واسطه پراكندگي سيستان و بلوچ به اطراف و اكناف، حاج محمّد كريم خان عزيمت ارض اقدس را به مراجعت به كرمان تبديل كرد تا آن كه سال آينده شرف‏ياب گردد. لاجرم ميرزا محمّد باقر هم در ركاب آن جناب به كرمان وارد و در مدرسه ابراهيميه منزل و مكان گرفت.

بدين ترتيب ميرزا محمّد باقر به تكميل علوم و تحصيل حكمت و رسوم مرحوم شيخ احمد احسايي همت گمارد. ميرزا محمّد جعفر چون از اين جريان باخبر شد، خرجي سال را برايش ارسال داشت.

خلاصه، ساليان فراواني چه در لنگر و چه در كرمان يا ساير شهرها خدمت و حضور حاج محمّد كريم خان را بر جمله‏ي ماسوا ترجيح مي‏داد تا اين كه از طرف

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 82 *»

استاد مأمور هدايت و ارشاد اهل نائين شده و رهسپار آن نواحي شد. چندي نگذشته بود كه وصف علم و تقواي او همه جا پيچيد و شُهره‏ي شهر گشت به طوري كه امام جمعه نائين با آن كه چندان موافقتي با او نداشت در وصف زهد و علم او چنين گفته بود: «هر كس را هوس رؤيت علم سلمان و زهد ابي‏ذر در نظر است، اينك حاج ميرزا محمّد باقر است كه علمش با زهد، دسترس هر با خبر و بي‏خبر است.»

پس از چندي از نائين به كرمان مراجعت كرد و به تكميل كمالات و رسوم دين و آيين پرداخت و چند سالي را بدين منوال گذراند. بنا به تقاضاي شيخيه همدان و دستور حاج محمّد كريم خان مأمور نشر علوم و فضائل در اين شهر شد.

در همدان آن جناب به نشر علوم پرداخت به طوري كه موافق و مخالف در حضورش خاضع بودند و به اين ترتيب امر ايشان در ميان دوستان روز به روز بالا گرفت. همين موضوع سبب شد كه عده‏اي جاهل و مغرض كه در لباس علم بودند حسادت ورزيده و به كمك اراذل و اوباش همدان وسيله‏ي اذيت و آزار ايشان و جمعيت شيخيه را فراهم كردند و كار را به جايي رساندند كه در عصر روز عيد فطر سال 1315 غائله همدان را برپا ساختند. جمعي از دوستان آن جناب را شهيد كردند و خود آن مظلوم مجبور به مهاجرت از آن ديار گرديد. اموال و اثاثيه را گذاشته و با كهولت سن در آن هواي سرد زمستان، شبانه فرار فرمود. از همدان ابتدا به حضرت عبدالعظيم و سپس به جندق رهسپار گرديد. مدت چهار سال در جندق به نشر علوم اهل بيت: همت گمارد و عاقبت در 23 شعبان 1319 دار فاني را وداع كرد.

ملخّص از «تابشي از آفتاب»

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 83 *»

توضيحات

شَباب: جواني.

حقيقت: علم شناخت و معرفت.

طريقت: علم خودشناسي و شناخت صفات نيك و بد، سير و سلوك.

شريعت: علم احكام ظاهري.

توأم: با هم، همراه.

لوجه اللّه: براي خاطر خدا.

في سبيل اللّه: در راه خدا.

همگنان = جمع همگِن و همگين: همگان، گروه و جماعت حاضر.

بالمرّه: يك‏باره.

عزم: اراده، قصد.

جَزْم: قصد كردن كاري بدون ترديد.

غائله: آشوب، مهلكه.

تَفَقُّه: فهميدن و دانا شدن.

سررشته: مهارت در كاري.

اُلفَت: دوستي و هم‏دمي.

غُربت: دوري، دور شدن از وطن.

صواب‏ديد: اجازه.

اكناف = جمع كنف: اطراف، كناره‏ها.

ماسوا: به غير از آن، جز آن.

شُهره: مشهور، نام‏دار.

اَراذل = جمع اَرذَل: مردم فرومايه و پست.

اوباش: مردم پست و بي‏سر و پا، مردم ولگرد و عامي و بي‏تربيت.

 

پرسش

1ـ تاريخ تولد و وفات مولاي بزرگوار ـ اعلي اللّه مقامه ـ را بنويسيد.

2ـ مولاي بزرگوار در چه شهرهايي مأمور به تبليغ شدند؟

3ـ امام جمعه نائين درباره آن بزرگوار چه گفته است؟

4ـ واقعه‏ي همدان در چه سالي اتفاق افتاد؟

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 84 *»

درس 27

 

مظلوميت مولاي بزرگوار اعلي اللّه مقامه

اي پسر دل ز غصّه پر خون شد   دامن از اشك ديده جيحون شد
سينه بريان شد از تطاول مهر   دل ز بيداد خصم محزون شد
هوشم از سر برفت زين اوضاع   عقل دانا زبون و مجنون شد
باقر علم بود در همدان   در نهادش علوم مخزون شد
سي چهل سال كرد نشر علوم   ظاهر از او رموز مكنون شد
تا به حكم خلاف عباسي   ز آستين دست ظلم بيرون شد
غارت و قتل شيخي مظلوم   بر گروه عوام مأذون شد
مالشان، خونشان هدر كردند   اين به فرمان مردم دون شد
حاكم وقت بي‏كفايت بود   كه بدان ظلم قوم افزون شد
خامه و نامه عاجزند از آن   كه نويسند ماجرا چون شد
باقر علم جندق آمد و رفت   از جهان سوي حي بي‏چون شد
حمل شد سوي مشهد از جندق   در جوار امام مدفون شد

«عطايي»

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 85 *»

توضيحات

تطاول: گردن كشي كردن، تعدّي و گستاخي كردن.

بيداد: ستم، ظلم.

زبون: خوار، ناتوان، عاجز.

مأذون: اذن داده شده.

 

تمرين

1ـ با استفاده از كتاب «تابشي از آفتاب» شرح مختصري از واقعه همدان را بنويسيد.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 86 *»

بخش 2

 

 

 

 

دستور زبان

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 87 *»

درس 1

 

جمله را بشناسيم

(1) مردي تفنگي خريد (2) قصد شكار كرد. (3) يك روز صبح زود تفنگ خود را برداشت (4) كه به شكار برود. (5) به جنگلي در كنار شهر رفت. (6) اما هر چه به اين سو و آن سو دويد، (7) كاري از پيش نبرد. (8) همه‏ي تيرهايش به خطا رفت. (9) خسته شد (10) و راه خانه را در پيش گرفت. (11) در راه كودكي را ديد، (12) كه خرگوشي را با خود مي‏برد. (13) مرد پرسيد: (14) خرگوش را كجا مي‏بري؟ (15) پاسخ داد: (16) به شهر. (17) چرا؟ (18) بفروشم. (19) مرد خرگوش را از كودك خريد (20) و آن را به كنار جادّه برد. (21) از كوله‏پشتي‏اش طنابي درآورد. (22) يك سر طناب را به پاي خرگوش بست (23) و سر ديگر آن را به درختي گره زد. (24) آنگاه چند قدم عقب رفت. (25) خرگوش را نشانه گرفت (26) و ماشه‏ي تفنگ را كشيد. (27) تا صداي تفنگ برخاست، (28) خرگوش پا به فرار گذاشت. (29) زيرا گلوله به جاي اين كه به خرگوش بخورد (30) به طناب خورده بود.

 

اين داستان به قسمت‏هاي كوچكي تقسيم شده است. در آغازِ هر قسمت شماره‏اي گذاشته‏ايم. هر كدام از اين شماره‏ها يك جمله است. اين داستان از 30 قسمت

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 88 *»

تشكيل شده است، پس اين داستان 30 جمله است.

جمله مجموعه‏اي از كلمه‏هاست كه پيامي را از گوينده به شنونده، يا از نويسنده به خواننده مي‏رساند. بيشتر جمله‏ها فعل دارند. در داستان بالا، كدام جمله‏ها فعل دارند؟ فعل‏ها در كجاي جمله‏ها آمده‏اند؟ آيا جمله‏اي هست كه فقط از يك كلمه ساخته شده باشد؟ آن جمله كدام است؟

در داستان بالا، بعضي از جمله‏ها به جمله‏ي بعدي ربط داده شده‏اند، در ميان اين جمله‏ها كلمه‏اي هست كه ربط را برقرار كرده است، مانند «كه»، «و» و «تا». كدام جمله‏ها را «كه» به هم ربط داده است؟ كدام جمله‏ها را «و» به هم ربط داده است؟ كدام جمله‏ها را «تا» به هم ربط داده است؟

تمرين

1ـ عبارت‏هاي زير را به صورت جمله در آوريد:

من مطالعه‏ي كتاب را . . . . . . . . . . . . . . .

كلاس ما چهل دانش‏آموز . . . . . . . . . . . . . . .

ورزش تن را . . . . . . . . . . . . . . .

همه كس به مادر خود احترام . . . . . . . . . . . . . . .

2ـ نوشته‏ي زير را به دقّت بخوانيد و با خطّي كه زير هر جمله مي‏كشيد، آن را از جمله‏ي بعدي جدا كنيد و در آخر جمله‏هايي كه بايد علامت داشته باشند علامت بگذاريد:

وقتي كه قدم از شهر بيرون مي‏گذارم و خود را در دشت و صحرا مي‏افكنم

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 89 *»

زيبايي‏هاي طبيعت را بيشتر احساس مي‏كنم از ديدن مناظر طبيعي بيشتر لذّت مي‏برم آنجا كه انبوه درختان چون تپّه‏هاي زمّرد به هم پيوسته و تا دامنه‏ي افق لاجوردي كشيده شده نغمه‏ي پرندگان از دور به گوش مي‏رسد گويي نشاط و زندگي همه جا و همه چيز را به جنبش درآورده است در اين موقع دشت را مي‏پيمايم در ميان علف‏هاي وحشي فرو مي‏روم در ميان گل‏ها نهان مي‏شوم و خود را سرشار از لذّت و نشاط مي‏بينم بالاي سر من يك دسته مرغان زيبا در يك رديف به پرواز در مي‏آيند و در دامنه‏ي فضا خطّ لرزان و دنباله‏داري رسم مي‏كنند و آنگاه در پس درختان از ديده نهان مي‏شوند از ديدن اين مناظر سرور از همه‏ي وجودم مي‏جوشد مي‏خواهم مانند آن مرغان خود را به دست نسيم بسپارم و در فضاي بيكران به پرواز درآيم.

3ـ از ميان كلمه‏هاي زير، فعل‏ها را مشخص كنيد:

رفتم، خوب، ديدم، رفته است، مي‏گذرانم، محمّد، مداد، تابستان، مي‏افكند، زيبا، مي‏برد، لذّت، پروين، رفتن، نوشتي، فراوان، داشت، چهل، بداني، درآوريد، جا، بجوييد.

4ـ از ميان جمله‏هاي زير، آن‏هايي را كه فعل ندارد، مشخص كنيد:

ديروز هوا باراني بود.     صبح به خير آقا.     به‏به، چه منظره‏ي جالبي!.     حال شما چطور است.     مرحمت شما زياد.     در پايان جمله علامتي مي‏گذاريم. اين داستان را قبلاً خوانده‏ام.     چه عالي!

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 90 *»

درس 2

 

جمله‏ي خبري، جمله‏ي پرسشي

متن زير را بخوانيد و بگوييد از چند جمله تشكيل شده است. در چه جمله‏هايي خبري داده شده و در چه جمله‏هايي پرسش شده است؟

پنگوئن چه حيواني است؟ مشعوف يعني چه؟ تاج‏محل در كجاست؟ براي آگاهي از پاسخ اين پرسش‏ها به دايرة المعارف و كتاب لغت مراجعه مي‏كنيم.

مي‏دانيم كه «پنگوئن چه حيواني است؟» يك جمله‏ي پرسشي است. در اين جمله پرسشي كرده‏ايم. در پايان جمله‏ي پرسشي، نشانه‏ي پرسش مي‏گذاريم. نشانه‏ي پرسش اين است: (؟)

مي‏دانيم كه «براي اطّلاع از پاسخ اين پرسش‏ها به دايرة المعارف و كتاب لغت مراجعه مي‏كنيم.» يك جمله‏ي خبري است. در اين جمله خبري داده‏ايم. در پايان جمله‏ي خبري نقطه مي‏گذاريم.

 

تمرين

1ـ دو جمله‏ي خبري بسازيد و در هر يك از آن‏ها يكي از اين كلمه‏ها را بگنجانيد:

پهلوان، درخت.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 91 *»

2ـ دو جمله‏ي پرسشي بسازيد و در هر يك از آن‏ها يكي از اين كلمه‏ها را بگنجانيد:

تعطيل، طلوع

3ـ از ميان جمله‏هاي زير، جمله‏هاي خبري و جمله‏هاي پرسشي را جدا كنيد ؛ هر دسته را جداگانه در دفترتان بنويسيد و در پايان جمله‏هاي خبري نقطه و در پايان جمله‏هاي پرسشي نشانه‏ي پرسش بگذاريد:

ترا دين و دانش رهاند درست ـ آيا حكيم ابوالقاسم فردوسي شاعر قرن چهارم است ـ به نام خداوند جان و خرد ـ حدّاقل سخن موزون چند مصراع است ـ چه كنيم تا در دام بلا گرفتار نشويم ـ به گفتار پيغمبرت راه جوي ـ تاريخ بلعمي از قديمي‏ترين كتاب‏هاي تاريخ در زبان فارسي است بزرگان مكّه چه رسمي داشتند ـ ابوطالب پس از شنيدن سخنان راهب چه كرد ـ در آن سال گياه نبود و مردم در سختي بودند ـ زني كه پرورش حضرت محمّد9 را بر عهده گرفت، چه نام داشت.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 92 *»

درس 3

 

جمله‏ي امري

پدر به حميد گفت:

لطفاً كتاب مرا بياور.

حميد كتاب را آورد.

جمله‏ي اوّل و جمله‏ي سوّم چه جمله‏اي است؟ آيا جمله‏ي دوّم نيز از نوع جمله‏ي اوّل و سوّم است؟

جمله‏ي اول و سوّم جمله‏ي خبري است. جمله‏ي دوّم جمله‏ي خبري نيست. در اين جمله گوينده مي‏خواهد كه مخاطب يعني كسي كه روي سخن با اوست كاري انجام دهد. در اين جمله خواهشي شده است.

 

  بياموزيم

جمله‏اي كه بر خواهش يا فرمان دلالت كند جمله‏ي امري ناميده مي‏شود. در پايان جمله‏ي امري، نقطه مي‏گذاريم.

 

جمله‏ي عاطفي

ديشب آسمان صاف بود و ستارگان مي‏درخشيدند. ماه به آهستگي از پشت

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 93 *»

كوه‏هاي مشرق بالا مي‏آمد. پروين پنجره را باز كرد. تا چشمش به ماه افتاد گفت: بَه! چه منظره‏ي جالبي! كاشكي آنجا بودم! افسوس كه خيلي از من دور است!

پروين از ديدن منظره‏ي زيباي آسمان و افق مشرق تعجّب كرد. او تعجّب خود را با چه جمله‏اي بر زبان آورد؟ ـ بَه! چه منظره‏ي جالبي! «بَه! چه منظره‏ي جالبي!» يك جمله‏ي عاطفي است. پروين از ديدن منظره‏ي زيباي آسمان و برآمدن ماه، اوّل تعجّب مي‏كند، بعد، آرزو مي‏كند و سپس افسوس مي‏خورد. چنين جمله‏هايي را «جمله‏هاي عاطفي مي‏گويند.

 

  بياموزيم

جمله‏اي كه بر احساسات و عواطف از قبيل: تحسين، آرزو، تعجّب و افسوس دلالت كند، جمله‏ي عاطفي گفته مي‏شود: به‏به! كاشكي آنجا بودم! چه منظره‏ي جالبي! افسوس كه خيلي از من دور است!

 

تمرين

1ـ دو جمله‏ي امري بسازيد و در هر يك از آن‏ها يكي از اين كلمه‏ها را بگنجانيد:

كتاب، دفتر.

2ـ سه جمله‏ي عاطفي بسازيد و در هر يك از آن‏ها يكي از اين كلمه‏ها را بگنجانيد:

شاگرد، نمايش، روشن.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 94 *»

3ـ در جمله‏ها و عبارت‏هاي زير جمله‏هاي امري و عاطفي را پيدا كنيد و بنويسيد:

اگر چشم داري به ديگر سراي   به نزد نبي و وصي گير جاي

مولير كه از نمايش‏نامه‏نويسان مشهور جهان است نمايش‏نامه‏اي به نام خسيس دارد. چه كتاب جالبي! برو كار مي‏كن مگو چيست كار. چه خطاي بزرگي! چنان سعي كن كز تو ماند چو شير. بگير اي جوان دست درويش پير.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 95 *»

درس 4

 

فعل

مي‏دانيم كه در جمله‏ي «پروين رفت»، رفت «فعل» است.

فعل چند مفهوم دارد؟ آن مفهوم‏ها كدام است؟

1ـ فعل كلمه‏اي است كه بر انجام دادن كاري يا واقع شدن حالتي يا ايجاد ارتباطي دلالت مي‏كند.

پروين رفت : كسي كاري انجام داده است.

محمود از مار ترسيد : حالتي واقع شده است.

سارا بيمار است : «است» بين بيماري و «سارا» ارتباط برقرار كرده است.

2ـ فعل، زمان انجام دادن يا واقع شدن كار يا وجود داشتن حالت را نيز نشان مي‏دهد.

3ـ علاوه بر مفهوم كار يا حالت و زمان، فعل مفهوم شخص را نيز در بردارد، يعني معلوم مي‏كند كه به چه شخصي نسبت داده شده است.

فعل را، گوينده يا به خود نسبت مي‏دهد مانند: رفتم يا به مخاطب، يعني كسي كه روي سخن با اوست، نسبت مي‏دهد مانند: رفتي يا به ديگري نسبت مي‏دهد مانند: رفت. در دستور زبان، «رفتم» را اول شخص يا متكلم، «رفتي» را دوم شخص يا مخاطب و «رفت» را سوم شخص يا غايب مي‏گويند. پس هرفعلي سه شخص دارد.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 96 *»

4ـ علاوه بر اين، فعل معلوم مي‏كند كه هر يك از سه شخص يك تن است يا بيشتر. فعلي كه به يك تن نسبت داده شود مفرد و فعلي كه به بيش از يك تن نسبت داده شود جمع ناميده مي‏شود.

اول شخص

مفرد

دوم شخص

مفرد

سوم شخص

مفرد

اول شخص

جمع

دوم شخص

جمع

سوم شخص

جمع

رفتم رفتي رفت رفتيم رفتيد رفتند
مي‌روم مي‌روي مي‌رود مي‌رويم مي‌رويد مي‌روند
خواهم‌رفت خواهي‌رفت خواهد‌رفت خواهيم‌رفت خواهيد‌رفت خواهند‌رفت

 

چنان‏كه ديديم، براي آنكه هر فعلي بيان كننده يكي از زمان‏هاي مختلف باشد و به هر يك از شخص‏هاي سه گانه، چه مفرد و چه جمع نسبت داده شود، شكل‏هاي گوناگوني پيدا مي‏كند. در همه‏ي فعل‏هاي صفحه‏ي پيش معني رفتن وجود دارد. امّا از جهت زمان، شخص، مفرد و جمع يكسان نيستند. هر يك از شكل‏هاي گوناگون فعل را ساخت، يا صيغه مي‏گويند.

 

تمرين

1ـ در نوشته‏ي زير فعل‏ها را پيدا كنيد و بنويسيد هر كدام چندم شخص است، با ذكر مفرد يا جمع بودن آن:

رفتيم كه برگرديم و اكنون مي‏بيني كه برگشته‏ايم. خاك تشنه تكاني خورد و ذرّات ريز آن جا به جا شدند. جوانه نگاهي به سنگ كرد و نفس راحتي

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 97 *»

كشيد. خورشيد نور گرمش را به صورت او پاشيد. جوانه اخم‏هايش را درهم كشيد. سنجاقك زيبايي بال‏زنان از راه رسيد. بال‏هاي ظريف سنجاقك در روشنايي روز مي‏درخشيد. بالاي سر سنگ كه رسيد ، سنگ از زير بال‏هاي او آسمان را نگاه كرد. آسمان از زير بال‏هاي سنجاقك آبي‏تر ديده مي‏شد. سنجاقك كمي دور و بر جوانه چرخيد. بعد كنار سنگ روي زمين نشست.

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 98 *»

درس 5

 

فعل لازم ـ فعل متعدي

به جمله‏هاي زير توجه كنيد:

1ـ آهو مي‏خرامد.

2ـ باران مي‏بارد.

3ـ فرهاد از مسافرت برگشت.

4ـ فرزانه داستان مي‏خواند.

5ـ مسعود سيب را خورد.

6ـ محمود كتابي از كتاب‏خانه برداشت.

در اين شش جمله، كدام يك از فعل‏ها به مفعول نياز ندارند؟ و كدام‏ها نياز دارند؟

با اندك دقت در مي‏يابيم كه فعل‏هاي سه جمله‏ي نخست، يعني مي‏خرامد، مي‏بارد و برگشت، مفعول لازم ندارند و سه فعل مي‏خواند، خورد و برداشت به مفعول نياز دارند و سه كلمه‏ي داستان، سيب و كتاب به ترتيب، مفعول آن‏ها هستند.

فعل‏هاي مي‏خرامد و مي‏بارد و برگشت و امثال آن‏ها را كه مفعول لازم ندارند و تنها با فاعل، معني جمله را كامل مي‏كنند فعل لازم مي‏گويند. از اين قبيل است فعل‏هاي مختلف مصدرهاي: افتادن، ايستادن، پريدن، پژمردن، تركيدن، جهيدن، چرخيدن، خوابيدن، دويدن، رفتن، زيستن، لغزيدن، وزيدن، ماندن و . . .

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 99 *»

در مقابل آن‏ها فعل‏هاي مي‏خواند، خورد و برداشت و امثال آن‏ها را كه به مفعول نيازمندند و بي‏وجود مفعول، معني جمله را تمام نمي‏كنند فعل متعدي مي‏گويند. از اين دسته است فعل‏هاي مختلف مصدرهاي: آفريدن، افكندن، انداختن، بستن، پاشيدن، زدن، نوشتن، كاشتن، فرستادن و . . .

 

   بياموزيم

فعل‏هايي را كه به مفعول نياز ندارند و تنها با فاعل، معني جمله را تمام مي‏كنند فعل لازم مي‏گويند.

فعل‏هايي كه علاوه بر فاعل به كمك مفعول، معني جمله را تمام مي‏كنند فعل متعدي ناميده مي‏شوند.

 

تمرين

1ـ دو جمله بسازيد كه در آن‏ها فعل لازم به كار رفته باشد.

2ـ دو جمله بسازيد كه در آن‏ها فعل متعدي به كار رفته باشد.

3ـ مشخص كنيد كدام‏يك از فعل‏هاي زير لازم و كدام‏يك متعدي هستند:

نگاه داشته‏اند، برخاستند، نوشته است، مي‏بينيم، ديدم، يافتم، خواندم، زيسته‏اند، پديد مي‏آوردند، نخواهيم آموخت. زندگي مي‏كند.

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 100 *»

درس 6

 

اسم، صفت، ضمير

 

در دبستان اسم، صفت و ضمير را شناخته‏ايم و مي‏دانيم كه:

اسم كلمه‏اي است كه كسي يا حيواني يا چيزي را با آن، نام مي‏بريم.

صفت كلمه‏اي است كه درباره‏ي اسم توضيحي مي‏دهد و چگونگي حالت آن را بيان مي‏كند.

وقتي كه براي اسمي، صفتي مي‏آوريم، آن اسم را موصوف مي‏گوييم.

ضمير كلمه‏اي است كه به جاي اسم مي‏نشيند.

 

حال در اين جمله‏ها دقت كنيد:

حميد به مدرسه مي‏رود.

او در سال اوّل راهنمايي درس مي‏خواند.

مي‏دانيم كه «حميد» در جمله‏ي اوّل و «او» در جمله‏ي دوّم نهاد (مسنداليه) است و مي‏دانيم كه «حميد» اسم و «او» ضمير است. چنانكه مي‏بينيم در جمله‏ي اوّل «اسم» و در جمله‏ي دوّم «ضمير» نهاد (مسنداليه) شده است.

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 101 *»

   بياموزيم

همان طوري كه اسم و ضمير مي‏توانند نهاد (مسنداليه) باشند، صفت نيز وقتي كه به جاي موصوف بيايد در حكم اسم است و مي‏تواند نهاد (مسنداليه) باشد در اين جمله‏ها دقت كنيد:

مرد دانشمند كتابي نوشت.

در اين جمله «مرد» كه «اسم» است نهاد (مسنداليه) شده و «دانشمند» صفت آن است. كلماتي مانند: بزرگ، دانا، دانشمند و خوب را، صفات بياني مي‏گويند.

دانشمند كتابي نوشت.

در اين جمله «دانشمند» كه صفت است به جاي اسم نشسته است و مانند آن، نهاد (مسنداليه) شده است.

پس كلمه‏اي نهاد (مسنداليه) واقع مي‏شود كه «اسم» يا جانشين اسم باشد.

تمرين

1ـ در جمله‏هاي زير، نهاد و گزاره را پيدا كنيد و معيّن كنيد كه نهاد اسم يا ضمير يا صفت است و در جدولي مانند جدول زير بنويسيد:

خاك تشنه تكاني خورد. ذرّات ريز جابجا شدند. او حس كرد مرد پير خيال مقاومت دارد. شجاع در موقع ترس خود را نمي‏بازد. سوار تازه به مقصود آن‏ها پي برده بود.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 102 *»

نهاد

(مسنداليه)

گزاره

(مسند)

نهاد (مسنداليه) اسم است يا صفت يا ضمير؟
من تو را نمي‌شناسم ضمير

 

2ـ براي اسم‏هاي زير صفت‏هاي مناسب پيدا كنيد و بنويسيد:

كتاب، كوه، رود، شاگرد، مادر، درخت، گل، آفتاب.

3ـ براي صفت‏هاي زير موصوف‏هاي مناسب پيدا كنيد و بنويسيد:

مهربان، بلند، طولاني، خوانا، وسيع، دلسوز.

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 103 *»

درس 7

 

ضمير

سعدي از شاعران نامدار ايران است. او ساليان دراز به سياحت و جهانگردي پرداخت.

در اين عبارت چه ضميري به كار رفته است؟ ضميري كه در اين عبارت به كار رفته جانشين چه كلمه‏اي شده است؟

مي‏دانيم كه «او» ضمير است و ضمير كلمه‏اي است كه جانشين اسم مي‏شود و مي‏دانيم كه اگر ضمير براي هر شخص (گوينده، شنونده، غايب) گونه‏اي جداگانه داشته باشد، آن را ضمير شخصي مي‏گويند.

ضمير شخصي شش ساخت (صيغه) دارد:

اول شخص مفرد           من             ما            اول شخص جمع

دوم شخص مفرد           تو             شما            دوم شخص جمع

سوم شخص مفرد           او           ايشان          سوم شخص جمع

گاهي به جاي «او» «وي» و به جاي «ايشان» «آنان» يا «آن‏ها» نيز به كار مي‏رود.

حال در اين جمله‏ها دقت كنيد:

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 104 *»

سعدي از شاعران نامدار ايران است او ساليان درازي به سياحت و جهانگردي پرداخت.

اين عبارت چند جمله است؟ در كدام جمله ضميري به كار رفته است؟

در جمله‏ي دوم «او» جانشين چه كلمه‏اي است؟

 

   بياموزيم

در جمله‏ي دوم «او» جانشين «سعدي» شده است. مي‏توان گفت «او» به «سعدي» برمي‏گردد.

كلمه‏اي را كه ضمير به آن برمي‏گردد مرجع ضمير مي‏گويند.

«سعدي» در مثالي كه گذشت «مرجع ضمير» است.

 

تمرين

1ـ در نوشته‏ها و شعرهاي زير ضميرهاي شخصي را پيدا كنيد و در جدولي مانند جدول زير بنويسيد:

الف‏ـ سعي كنيد خاطر شما از ناراحتي‏هاي گذشته آزرده نگردد.

ب‏ـ هر چه از غرور و خودپسندي كم كني به شايستگي تو افزوده مي‏گردد.

ج‏ـ سدّ راه سعادت ما غرور و خودپسندي ماست، اگر خودپسندي و خودخواهي را كنار بگذاريم سعادت به ما روي خواهد آورد.

دـ اوّلين شرط خوشبختي ما اين است كه بر خويشتن تسلّط داشته باشيم و گرنه مانند زورقي كه در درياي طوفاني افتاده باشد، پيوسته بازيچه‏ي

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 105 *»

موج‏هاي مرگزا خواهيم بود.

مثال ضمير شخص ـ مفرد و جمع
الف شما دوم شخص جمع

 

2ـ در نوشته‏ي زير، مرجع ضميرها را معيّن كنيد و در جدولي مانند جدول زير بنويسيد:

زن عمران صاحب فرزند نمي‏شد امّا از شوهرش1 شنيده بود كه خداوند به او2 وعده‏ي پسري داده است كه به قدرت و فرمان خدا مي‏تواند مردگان را زنده كند و بيماران را نيز شفا بخشد. و چون ايمان داشت كه خداوند بزرگ مي‏تواند وسيله‏اي فراهم آورد، از او3 خواست كه به وي4 فرزندي عطا كند. خداوند دعاي او5 را مستجاب كرد و او باردار6 شد و به شكرانه‏ي اين نعمت بزرگ، نذر كرد كه فرزند خود را به خدمت خانه‏ي خدا بگمارد.

مثال: مردي بود گوسفنددار و رمه‏هاي بسيار داشت. شباني در خدمت او بود.

ضمير مرجع
او مردي

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 106 *»

درس 8

 

جمع بستن اسم (1)

مي‏دانيم كه برخي از كلمه‏هاي زبان عربي در زبان فارسي به كار مي‏رود. مانند:

اجتماع، احترام، استعداد، تربيت، ترقي، تصادف، تعجّب، ثمر، جالب، جمع، جمله، حركت، حساب، حوصله، خالي، خلاصه، دفاع، دقيقه، زيارت، ساكن، سفر، سعادت، سكونت، سؤال، سلامت، شباهت، شركت، صاحب، صبح، ضرب، طلوع، ظرف، عالم، عبور، غنيمت، فايده، فهم، قاعده، قانون، كافي، كاسب، لذّت، لذيذ، لطف، مبتلا، محبّت، مدرسه، مشتري، مؤمن، ناظم، معلّم، هديه، يقين.

اين كلمه‏ها و بسياري از كلمات ديگر بيشتر از هزار سال است كه داخل زبان فارسي شده و مردم آن‏ها را مانند كلمه‏هاي فارسي به كار مي‏برند.

بسياري از اين كلمه‏ها را مي‏توان مانند كلمه‏هاي فارسي، جمع بست و مثلاً گفت: استعدادها، تصادفها، ثمرها، حركتها، دقيقهها.

صاحبـان، عالمـان، كاسبـان، مومنـان، معلّمـان.

علاوه بر اين، بعضي از جمع‏هاي عربي نيز در فارسي به كار مي‏رود. يعني بعضي از كلمه‏هاي عربي كه در زبان فارسي معمول است به قاعده‏ي زبان عربي جمع بسته مي‏شود.

نوعي از آن‏ها را قبلاً خوانده‏ايم و مي‏دانيم كه بعضي از كلمه‏هاي عربي با «ات»

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 107 *»

 جمع بسته مي‏شود. مانند:

خطرات، تغييرات، مطالعـات، محصولـات، اختراعـات، اطّلاعـات، اكتشافـات.

دقت كنيد:

معلّمـين يعني معلّمـان

محصّلـين يعني محصّلـان

كاشفـين يعني كاشفـان

مخبرين يعني مخبران

معلّمين، محصّلين، كاشفين، مخبرين نيز به قاعده‏ي زبان عربي جمع بسته شده است. علامت اين نوع جمع «ين» است.

 

   بياموزيم

اين جمع‏ها را بعضي از نويسندگان در نوشته‏هاي خود به كار مي‏برند. امّا بهتر آن است كه ما اين كلمه‏ها را نيز با علامت جمع فارسي، جمع ببنديم و بگوييم:

معلّمـان، محصّلـان، كاشفـان، مخبران.

 

تمرين

1ـ مفرد كلمه‏هاي زير را بنويسيد:

صادرات، صفات، غلّات، فتوحات، متصرفات، اطّلاعات، مقرّرات، مناسبات، واردات، حركات، تغييرات، تعليمات، متّحدين، كاشفين، ضابطين، محصّلين، معلّمين، خادمين، منتظرين.

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 108 *»

درس 9

 

جمع بستن اسم (2)

 

                                 حروف يعني چه؟ . . . . . . . . .

                                آثار يعني چه؟ . . . . . . . . .

اضلاع يعني چه؟ . . . . . . . . .

                                كتب يعني چه؟ . . . . . . . . .

تكاليف يعني چه؟ . . . . . . . . .

خطوط يعني چه؟ . . . . . . . . .

معني اين كلمه‏ها را در سال‏هاي پيش خوانده‏ايم و مي‏دانيم كه:

حروف يعني حرفها، آثار يعني اثرها، اضلاع يعني ضلعها، كتب يعني كتابها، تكاليف يعني تكليفها، خطوط يعني خطها.

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 109 *»

   بياموزيم

اخبار، آثار، اضلاع، كتب، تكاليف، خطوط در زبان عربي جمع است. مي‏بينيد كه اين جمع‏ها علامت مخصوصي ندارد. حرف‏هايي به اوّل يا وسط كلمه افزوده يا از آن كم كرده‏اند.

خبر = خ ب ر                          تكليف = ت ك ل ي ف

اخبار = ا خ ب ا ر                    تكاليف = ت ك ا ل ي ف

 

خطّ = خ ط ط                         كتاب = ك ت ا ب

خطوط = خ ط و ط                  كتب = ك ت ب

 

در جمع خبر چه حرف‏هايي افزوده‏اند؟

در جمع خطّ چه حرفي افزوده‏اند؟

در جمع كتاب چه حرفي كم كرده‏اند؟

 

تمرين

1ـ اين ده كلمه مفرد است:

فرد، يوم، ورق، جسم، عمل، حادثه، فكر، امر، قوم، مدرسه.

هر يك از ده كلمه‏ي زير، جمع يكي از كلمه‏هاي بالاست. مفردِ هر كلمه را پيدا كنيد و بنويسيد:

امور ، اوراق ، اقوام ، افكار ، مدارس ، اجسام ، ايّام ، افراد ، اعمال ، حوادث.

مثال: امور جمع امر

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 110 *»

2ـ اين جمع‏هاي عربي را در سال‏هاي پيش در كتاب‏هاي دبستان خوانده‏ايد، مفرد آن‏ها را بنويسيد:

علائم، مصائب، اوامر، انواع، سوانح، قوانين، مصالح، رسائل، صنايع، كتب، مناظر، حوادث، قرون، ملل، نقايص، موارد، شئون، تجّار، اعماق، موادّ، اولياء، امواج، شهدا.

 

 

 

«* ادبيات فارسي دفتر اول صفحه 111 *»

درس 10

 

وزن‏هاي جمع مُكَسَّر در عربي

در زبان عربي، جمعي را كه در آن صورت كلمه‏ي مفرد تغيير پيدا كند، جمع مُكَسَّر مي‏گويند.

در جمع مكسّر ممكن است حرفي زياد شود مانند رجال جمع رجل ، يا حرفي كم شود مانند رُسُل جمع رسول، يا حركت كلمه تغيير پيدا كند مانند اُسُد (به ضم اول و دوم) جمع اَسَد (به فتح اول و دوم). وزن‏هاي جمع مكسّر بسيار است. بعضي از وزن‏هاي مشهور آن كه در زبان فارسي به كار برده مي‏شود عبارتند از:

فِعَل (به كسر فا و فتح عين) جمع فِعْله مثل قِطَع جمع قِطْعه.

مَفاعيل (به فتح ميم) جمع مِفعال و مِفعيل (به كسر ميم) مثل مفاتيح و مساكين جمع مفتاح و مسكين.

اَفْعِله (به فتح همزه و كسر عين) جمع فَعال (به فتح فا) مثل ازمنه جمع زمان.

فُعّال (به ضم فا و تشديد عين) جمع فاعل مثل فُسّاق جمع فاسق.

فَعَلَه (به فتح فا و عين و لام) جمع فاعل مثل عَجَزَه جمع عاجز.

فِعال (به كسر فا) جمع فُعْله (به ضم فا) مثل نِقاط جمع نقطه.

 

تمرين

1ـ براي هر يك از وزن‏هاي جمع مكسر كه در اين درس ذكر شده سه مثال بنويسيد.

فهرست

 بخش اول: فارسي

درس 1 ··· 3

درس 2··· 5

درس 3··· 9

درس 4··· 12

درس 5··· 16

درس 6··· 19

درس 7··· 22

درس 8··· 25

درس 9··· 28

درس 10··· 32

درس 11··· 36

درس 12··· 39

درس 13··· 43

درس 14··· 45

درس 15··· 49

درس 16··· 51

درس 17··· 54

درس 18··· 57

درس 19··· 59

درس 20··· 61

درس 21··· 65

درس 22··· 67

درس 23··· 71

درس 24··· 75

درس 25··· 77

درس 26··· 80

درس 27··· 84

    بخش دوم: دستور زبان

درس 1··· 87

درس 2··· 90

درس 3··· 92

درس 4··· 95

درس 5··· 98

درس 6··· 100

درس 7··· 103

درس 8··· 106

درس 9··· 108

درس 10··· 111

([1]) سوره توبه، آيه 36