اقتباسي از كتاب آموزشهاي ديني در مكتب استبصار ـ چاپ

 

 

اقتباسي از كتاب

 

 

آموزش‏هاي ديني

 

 

در مكتب استبصار

 

 

 

اقتباس، تلخيص ، تنظيم عنوان‏ها ، پرسش‏ها و فرهنگ‏ها

 

 

از: محمود عارفي

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

 

به نام نامي حق مي‏نگارم
  مدد جويم ازو دايم به كارم
درود ما بَران نام گرامي
  كه پخته گردد از او هرچه خامي
خرد هم پرتوي از نور آن است
  فروزان چون چراغي در ميان است
فروزان‏تر شود او، ار هدايت
  پذيرد زان كه را حق داده رايت

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 5 *»

درس اول

 

«لزوم تحصيل بصيرت»

 

اي نوجوانان گرامي و اي نونهالان بوستان سرسبز اسلامي!

آيا خودتان مي‏دانيد كه در سال‏هايي از عمر گرانمايه‏ي خويش به سرمي‏بريد كه از هر نظر ارزنده‏ترين سال‏ها و دوره‏هاي زندگاني شما است؟! اگر دوره‏هاي زندگي طبيعي را به چهار فصل سال تشبيه كنيم، شما اكنون اوائل بهار زندگي را سپري مي‏سازيد و ابتداي شكوفايي استعدادهاي دروني شما است.

از نظر طبيعي آمادگي كامل براي هرگونه فراگيري را داشته و روز به روز درك شما قوّت گرفته و شعور شما افزوده مي‏گردد. در اين سال‏ها است كه بايد براي آينده‏ي خويش فعّاليت كنيد و تأمين آتيه نماييد.

تا چشم بهم بزنيد اين دوره از زندگي تمام مي‏گردد و وارد دوره‏ي بعد مي‏گرديد. در آن دوره آمادگي روحي و زمينه‏ي هرگونه ترقّي و تعالي را كم‏كم از دست داده و اگر در اين دوره كاري نكرده باشيد، در دوره‏هاي ديگر كاري چندان چشمگير از دست شما برنمي‏آيد. پس بايد كوشش و تلاش كنيد و قدر و ارزش اين سال‏هاي از عمر و زندگاني را دريابيد و اين فرصت بزرگ طبيعي را كه خداي متعال در نظام آفرينش قرار داده به رايگان از دست ندهيد. اَلفُرَصُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ([1]) «فرصت‏ها مي‏گذرند به مانند گذشتن ابرها». سرّ تشبيه گذشتن آن‏ها به

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 6 *»

ابر اين است كه هرچند سريع مي‏گذرند امّا چندان محسوس نيستند.

بزرگ‏ترين كاري كه شما در اين سال‏هاي از عمر بايد به آن بپردازيد و كوشش در راه آن و تلاش مداوم در مسير آن را سرلوحه‏ي همه‏ي كارهاي زندگي قرار دهيد، تحصيل بينش صحيح در امر دين و دين‏داري است.

دقّت نماييد:

شما از هنگامي كه از اوضاع اين عالم و محيط اطراف خود با خبر شده‏ايد خود را در خانواده‏اي و بعد هم در جامعه‏اي احساس كرده‏ايد كه زير عنوان مسلمان زندگي كرده و مي‏كنند و از ديني به نام اسلام طرف‏داري و پيروي مي‏نمايند كه آورنده‏ي آن پيغمبري به نام محمّد بن عبداللّه9 است و از نظر مذهب هم طرفدار و پيرو تشيّع هستند كه اعتقاد به امامت دوازده امام معصوم: است كه ايشان بعد از پيغمبر اسلام پيشوايان دين و راهنمايان راستين اسلامند. شما هم در هر شرايطي به حكم طبيعت و نظام حاكم بر زندگي بشري، در ميان اين جامعه و اين خانواده‏ها رشد كرده‏ايد و اين‏طور درك مي‏كنيد كه شما هم مسلمان و شيعه و پيرو اسلام ـ تشيّع مي‏باشيد. اسلام و تشيّع هم سعادت دنياي شما را به همين تبعيّت و طرفداري به مقداري كه در زندگي شما اثربخش است تضمين مي‏نمايد. ولي بايد بدانيد كه براي زندگي آينده‏ي شما كه زندگي آخرت ناميده مي‏شود، به اين مقدار از دين‏داري شما قناعت نمي‏كنند بلكه از شما بصيرت در دين مي‏خواهند و به همين تبعيّت كوركورانه‏ي شما قانع نيستند.

باز هم دقّت كنيد:

اسلام از ديدگاه تشيّع، امروز از شما نمي‏خواهد كه در مقام تحقيق از حقّانيّت آن برآييد و جستجو كنيد كه آيا اسلام حق است يا مثلاً مسيحيّت يا  . . . يا تفحّص از

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 7 *»

حقّانيّت تشيّع (شيعه‏ي اثني‏عشري ـ دوازده امامي) نماييد كه آيا تشيّع حقّ است يا تسنّن، و در تشيّع كدام‏يك از فرقه‏هاي تشيّع حق است؟! زيرا اسلام از ديدگاه تشيّع، امروز از اين جهت خيالش آسوده است كه در ميان شيعيان اثني‏عشري (دوازده امامي) حق بودن اسلام ـ تشيّع مسلّم و قطعي گرديده است اما امروز اسلام ـ تشيّع انتظاري كه از يك مسلمان ـ شيعه‏ي طبيعي و تَبَعي دارد آن است كه در مقام تحصيل بصيرت در امر اسلام ـ تشيّع برآيد و نسبت به آن با بينش صحيح و درك كامل و شناخت اساسي ارادت بورزد و از آن طرف‏داري و پيروي نمايد و دل به آن بندد و به آن تديّن داشته باشد.

 

سـؤالات

1ـ  در اين سن چه كاري بايد انجام داد كه كار بزرگي محسوب شود؟

2ـ  مختصري از اعتقادات شيعيان را بنويسيد.

3ـ  بصيرت يعني چه؟

4ـ  اسلام ـ تشيع امروز از ما چه انتظاري دارد؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 8 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

ترقي و تعالي: پيشرفت و بالندگي علمي و معنوي.

بينش: ادراك صحيح فراهم شده از انديشه، بصيرت.

تضمين: ضمانت.

تسنن در مقابل تشيع: مخالفان شيعه را سنيان مي‏گويند كه به دروغ خود را به پيروي از سنت رسول اللّه9 نسبت مي‏دهند.

شيعه‏ي طبيعي و تبعي: كساني كه از پدر و مادر شيعه به دنيا آمده‏اند و در شهرهاي شيعه‏نشين زندگي مي‏كنند و بدون داشتن بصيرت شيعه ناميده مي‏شوند.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 9 *»

درس دوم

 

«قرآن و بصيرت»

 

قرآن كه نظام‏نامه‏ي جامع و كامل و كلّي اسلام ـ تشيّع است از پيروي‏هاي كوركورانه و تبعيّت‏هاي سطحي و قهري نكوهش فرموده و صريحاً دعوت به بصيرت و آگاهي در امر دين‏داري كرده است و با اين مسأله به طور جدّي و دور از هرگونه ظاهرسازي و فريبندگي برخورد نموده و تمام تبعيّت‏هاي كوركورانه را بر هر اساسي كه باشد محكوم فرموده است. به اين آيات توجّه فرماييد و در آن‏ها دقّت نماييد:

وَ جَعَلوُا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزءً اِنَّ الاِْنْسانَ لَكَفوُرٌ مُبينٌ اَمِ اتَّخَذَ مِمّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ اَصْفاكُمْ بِالْبَنينَ؟ وَ اِذا بُشِّرَ اَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظيمٌ. أَوَمَنْ يُنَشَّؤُ في‏الْحِلْيَةِ وَ هُوَ في الْخِصامِ غَيْرُ مُبينٍ؟ وَ جَعَلوُا الْمَلائِكَةَ الَّذينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ اِناثا اَ شَهِدوُا خَلْقَهُمْ؟ سَتُكْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ يُسْأَلوُنَ وَ قالوُا لَوْ شاءَ الرَّحمنُ ماعَبَدْناهُمْ مالَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ اِنْ هُمْ اِلاّ يَخْرُصوُنَ اَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِكوُنَ؟ بَلْ قالوُا اِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي اُمَّةٍ وَ اِنّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدوُنَ وَ كَذلِكَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قَالْ مُتْرَفوُها اِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي اُمَّةٍ وَ اِنّا عَلي آثارِهِمْ مُقْتَدوُنَ قالَ اَوَلَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدي مِمّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ؟ قاْلوُا اِنّا بِما اُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِروُنَ. فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ.(سوره زخرف، آيه 15 تا 25)

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 10 *»

در اين آيات شريفه داستان كساني را مطرح فرموده كه ملائكه را دختران خدا دانسته و آن‏ها را تا سرحدّ پرستش، احترام و كرنش مي‏نمودند. در صورتي كه ملائكه هم مانند ديگر مخلوقات خداوند متعال، طبقه‏اي از خلق خدا هستند و همه بندگان خدا و همه خداپرست مي‏باشند. در اين آيات مدّعاي آنان و منطق و استدلال و پافشاري آنان بر تقليد و پيروي كوركورانه از نياكان، با زيبايي مخصوص به خود قرآن بيان شده است. آن مقداري كه براي ما در اين بحث، از اين داستان لازم به نظر مي‏رسد اين است كه مي‏فرمايد: «و فرشتگان را كه بندگان خدايند، زنان انگاشتند. آيا آفرينش آن‏ها را با چشم‏هاي خود ديده‏اند؟ آري اين ادّعاي بي‏جا و اين گواهي دروغين آن‏ها به زودي نوشته مي‏شود و از آن پرسش خواهند شد».

عجيب است كه به اين اندازه‏ها قناعت نكرده و سخن شگفت‏انگيز ديگري را پيش كشيده، گفتند: «اگر خداي رحمان نمي‏خواست ما فرشتگان را پرستش نمي‏كرديم خود ايشان هم به اين سخني كه مي‏گويند يقين نداشته و آن را باور ندارند». (آيه 20) (آيا براي اين پرستش خود دليلي در دست دارند) كه ما آن را پيش از اين قرآن در كتابي كه به آن‏ها داده‏ايم (دستور داده) و اينان به آن تمسّك جسته و به آن كتاب آويخته‏اند؟!. (آيه 21) (آري، يگانه سند آن‏ها در آن ادّعا و نسبت، و يگانه دليل آن‏ها در درستي اين پرستش اين است كه:) «ما پدران خويش را بر اين كيش و روش يافتيم و ما بر آن‏چه از ايشان به جاي مانده راه برده و از آن‏ها پيروي مي‏كنيم». (آيه 22)

بعد از اين گزارش دقيق از سستي و بي‏ارزش بودن اين روش دين‏داري و تديّن و گرايش، يك بيان كلّي و جامعي مي‏فرمايد كه اين منطق (پيروي كوركورانه

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 11 *»

از نياكان) بي‏اساس و بي‏ارزش و سست است و متاسّفانه هميشه و در نزد همه، شايع بوده و هست. مي‏فرمايد: «و هم‏چنان ما نفرستاديم پيش از تو (اي رسول ما) در هيچ شهري (از شهرها) ترساننده‏اي (كه آگاه مي‏كرد اهل آن‏ها را و از روش‏ها و گرايش‏هاي نادرست بازمي‏داشت) مگر آن‏كه جهانداران و افزون‏كاران آن‏ها مي‏گفتند: ما پدران خود را بر اين كيش و روش يافتيم و ما پيرو آن‏ها هستيم». (آيه 23) اين روش نادرست، آن‏چنان دل‏هاي آن‏ها را مسخّر نموده و خردهاي آن‏ها را از هرگونه انديشه و تفكّر صحيح بازداشته كه در برابر هر آموزش و راهنمايي تازه‏اي سرسختي نشان داده، زير بار گفتار صحيح و منطق حق نمي‏رفتند، هرچند آن آموزش و راهنمايي همراه با دليل و برهان بود. قرآن از اين سرسختي خبر مي‏دهد، مي‏فرمايد: «گفت (آن ترساننده و رهنما) آيا اگر چه آن‏چه من آورده‏ام شما را درست‏تر و به حقيقت نزديك‏تر باشد از آن‏چه پدرانتان را بر آن يافته‏ايد؟، (در پاسخ) گفتند: ما آن‏چه را شما آورده‏ايد انكار مي‏كنيم و به آن نمي‏گرويم». (آيه 24)

بعد از بيان اين منطق و اين روش و گرايش، عاقبت و نتيجه‏ي آن را بيان مي‏فرمايد: «پس ما از آن‏ها انتقام كشيديم و بنگر كه عاقبت و سرانجام تكذيب‏كنندگان چگونه خواهد بود» (آيه 26).

آيا با اين همه نكوهش از اين روش و اين‏گونه استدلال، قرآن كه نظام‏نامه‏ي كلّي و جامع اسلام ـ تشيّع است، براي طرف‏داران و پيروان خود مي‏پسندد كه در دين‏داري و تديّن به اسلام ـ تشيّع به اين روش و اين‏گونه استدلال بسنده كنند؟! كه اگر كسي از ايشان بپرسد چرا از اين دين پيروي مي‏كنيد و چرا به اصول آن اعتقاد داريد و چرا به احكام آن عمل مي‏كنيد در پاسخ بگويند: ما پدران خود را بر اين دين و ديانت يافته‏ايم و از آن‏ها پيروي مي‏كنيم. آيا اين همان تقليد كوركورانه

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 12 *»

نيست؟ كه عاقبت آن همان خواهد بود كه در قرآن آمده است.

قرآن نشانه‏ي درستي و راستي را برهان قرار داده، مي‏فرمايد: قل هاتُوا بُرهانَكم اِن كُنْتُم صادقين در كجا اين سخن را مي‏فرمايد؟ آن‏جايي كه يك ادّعايي را از يهود و نصاري نقل مي‏كند كه هريك از اين دو فرقه در مقابل مسلمانان مدّعي آن هستند و قالوا لن يَدْخُلَ الجنّةَ الاّ مَن كانَ هُوداً اَوْ نَصاري تِلكَ اَمانيُّهُم قُل هاتُوا بُرهانَكم اِنْ كُنتُم صادقين. بلي مَنْ اَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّه و هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ اَجرُهُ عندَ ربِّه و لا خوفٌ عليهم و لا هم يَحزَنون (سوره بقره آيه 111 ـ112).

 

سـؤالات

1ـ  قرآن چه امري را نكوهش كرده است؟

2ـ  داستان كساني كه از پدرانشان تبعيت كوركورانه دارند در قرآن چگونه مطرح شده است؟

3ـ  نتيجه‏ي گرايش كوركورانه به روش پدران و مادران از نظر قرآن چيست؟

4ـ  نشانه‏ي راستي و درستي را قرآن چه قرار داده است؟

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 13 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

نظام‏نامه: كتاب قانون، دستورات، فرامين.

قهري: ناچاري.

نكوهش: سرزنش، ملامت، مذمت و اهانت.

كرنش: تعظيم.

منطق و استدلال: سخنان و اشاراتي كه شنونده را به مراد گوينده راهنمايي مي‏كند.

كيش: دين.

گرايش: گرويدن، ملحق شدن.

مسخّر: رام و فرمان‏بردار، مغلوب و مقهور.

تقليد: پيروي كردن، و در اصطلاح يعني كسي كه دين خود را به عهده‏ي مجتهدي گذارده و آن‏چه او مي‏گويد و فرمان مي‏دهد اطاعت مي‏نمايد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 14 *»

درس سوم

 

«احاديث و بصيرت»

 

هم‏چنان‏كه در آيات قرآني ديديد كه بايد در روش‏ها و گرايش‏ها با بصيرت بود و بر اساس دليل و برهان پاي‏بند روشي و دربند گرايشي بود، در احاديث اوليا و پيشوايان اسلام ـ تشيّع نيز اين امر به طور جدّي بيان شده است كه نمونه‏هايي را در زير مشاهده مي‏كنيد:

امام صادق7 فرمود: العاملُ عَلي غَيرِ بَصيرةٍ كَالسّايِرِ عَلي غَيرِ الطَّريقِ لايَزيدُهُ سُرعةُ السَّيرِ مِن الطَّريقِ اِلاّ بُعدا.([2]) «كسي كه بدون بصيرت (بينش درست مستند به دليل و برهان) به كاري بپردازد (گرايشي، پرستشي داشته باشد) مانند كسي است كه براي رسيدن به مقصدي، بيراهه مي‏رود و بديهي است كه هرچه تندتر برود از راه اصلي و درست، دورتر خواهد شد».

امام اميرالمؤمنين علي بن ابي‏طالب7 فرمود: المُتعبِّدُ عَلي غَيرِ فِقهٍ كَحِمارِ الطّاحونةِ يَدورُ و لايَبْرحُ مِن مَكانِه و رَكْعتانِ مِنْ عالمٍ خَيرٌ مِنْ سبعينَ ركعةً مَن جاهلٍ لاَِنَّ العالِمَ تَأْتيهِ الفتنةُ فَيَخرُجُ مِنها بِعِلْمِه وَ تَأتي الْجاهلَ فتَنْسِفَهُ نَسْفاً وَ قَليلُ العملِ مَعَ كَثيرِ الِعلْمِ خَيرٌ مِنْ كَثيرِ العَمَلِ معَ قَليلِ الْعِلْمِ وَ الشكِّ و الشُّبْهَةِ.([3]) «كسي كه در مقام پرستش برآيد بدون آگاهي لازم در كار خود، مانند

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 15 *»

خر آسياب خواهد بود كه دور مي‏زند و راهي را طي نكرده، از جاي خود نمي‏گذرد. و دو ركعت نماز گزاردن از شخص آگاه بهتر است از هفتاد ركعت نماز گزاردن از ناآگاه. زيرا آگاه را فتنه‏اي مي‏رسد پس به سبب آگاهي خود از آن فتنه سالم خارج مي‏گردد ولي ناآگاه را فتنه‏اي اگر برسد او را از ريشه مي‏كَنَد و نابودش مي‏سازد. و كمي كردار در صورتي كه همراه با آگاهي بيشتري باشد بهتر و ارزنده‏تر است از زيادي كرداري كه با آگاهي اندكي انجام پذيرد و در برابر همراه ترديد و حيرت و تيرگي‏ها باشد».

با توجّه به اين فرمايش امام7 روشن مي‏شود كه بدون ترديد اگر ريشه‏هاي دين‏داري بر اساس تقليد و پيروي كوركورانه از نياكان باشد، بسيار سطحي و سست خواهد بود و البته در برابر طوفان و سيل فتنه‏هاي عقيدتي پايدار نمانده، ريشه‏كن مي‏گردد. ولي اگر ريشه‏هاي گرايشي بر پايه‏هاي محكم استدلال و برهان استوار باشد، در برابر هر طوفان و سيلي پابرجا و مقاوم خواهد بود.

سـؤالات

1ـ  اميرالمؤمنين7 عمل كسي را كه بدون بصيرت كاري انجام مي‏دهد و يا عبادتي به‏جا مي‏آورد، تشبيه به عمل چه حيواني نموده‏اند؟

2ـ  چرا بايد ريشه‏هاي گرايشي بر استدلال و برهان استوار باشد؟

 

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

فتنه: آزمايش.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 16 *»

درس چهارم

 

«مرجع اصلي اسلام و تشيع»

 

عزيزان من! اميد مي‏رود كه با تذكّر اين نكات در درس‏هاي گذشته شما هم تصميم خود را گرفته باشيد و با همه‏ي دل و فكر عازم تحصيل بصيرت و فراگيري ديانت بر اساس پايه‏هاي محكم و استوار استدلال و برهان شده باشيد. اگر اين آمادگي را در خود يافته‏ايد به اين درس هم توجه كرده، با دقّت آن را مطالعه كنيد:

براي تحصيل بصيرت و بينش صحيح و درك درست اسلام  تشيّع، بايد به قرآن رجوع كرد كه كتاب اسلام ـ تشيّع است. ولي مشكل كار اين است كه:

نخست اين‏كه اين كتاب به لغت عربي است و شما با اين زبان و لغت چندان آشنايي نداشته و اگر با پاره‏اي از قواعد و يا لغات آن آشنايي پيدا كرده‏ايد، در راه شناخت قرآن و بهره‏برداري از آن براي مقصدي كه در پيش داريد چندان مؤثّر نيست.

دوم اين‏كه خودِ جامع بودن و كلّي بودن قرآن هم مشكل بزرگ ديگري است در اين راه كه نياز ما را برطرف نمي‏سازد. پس بايد به كساني كه در قرآن‏شناسي، استادند و از قرآن آگاهند رجوع كنيم. و مي‏دانيم به اتّفاق تمامي متفكّرين اسلام ـ تشيّع استادان قرآن و قرآن‏شناس‏هاي حقيقي كساني هستند كه عِدل و نظير قرآن معرفي شده‏اند و ايشان محمّد رسول اللّه و خاندان معصوم او صلّي اللّه عليهم اجمعين مي‏باشند.

اكنون از ديدگاه قرآن و اهل‏بيت ضرورت احساس مي‏شود كه با مباني و

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 17 *»

اصول برهاني اسلام ـ تشيّع، آشنا و از حقايق آن آگاه گرديد و پيش از آن‏كه با طوفان عقيده‏هاي انحرافي و سيل خروشان تبليغات مكتب‏هاي گوناگون فكري و فلسفي و عرفاني بشري روبرو شويد، خود را مجهّز به آشنايي كامل و آگاهي عميق و اصيل قرآني نموده تا بتوانيد در برابر آن طوفان‏ها و سيلاب‏هاي بنيان‏كن، مقاومت كنيد و از پاي درنياييد همان‏طور كه امام صادق7 فرمود: بادِروا اولادَكم (احداثَكم خ‏ل) بالحديث قبلَ ان يَسبِقَكم المُرجئة.([4]) «پيش از همه چيز و همه كس، فرزندانتان يا نوجوانانتان را با احاديث ما آشنا كنيد پيش از آن‏كه پيشي گيرند شما را در اين كار طايفه‏هاي منحرف و اشخاص گمراهِ گمراه‏كننده».

به خود قرآن هم كه رجوع مي‏كنيم، مي‏بينيم خود را بهترين هدايت‏كننده و رهنما به بهترين و والاترين گرايش‏ها و روش‏ها معرّفي مي‏كند اِنَّ هذا الْقرانَ يَهدي لِلَّتي هي اَقوَم([5]) و مي‏بينيم راه شناخت حقايق و مباني و شاخه‏هاي اسلام ـ تشيّع را منحصر مي‏كند به راهنمايي‏هاي خود فاِن لم‏يَستَجيبوا لَكَ فَاعْلَمْ اَنَّما يَتَّبِعون اهواءَهم. و من اضلُّ ممّنِ اتَّبَعَ هواهُ بِغَيرِ هُدي مِنَ اللّه؟ اِنّ اللّهَ لايهدي القومَ الظّالِمين([6]) مي‏بينيم صريحاً اعلام مي‏كند كه هر گرايش و روشي كه از طريق راهنمايي قرآن نباشد، گمراهي و ستمي است كه انسان نسبت به خود و ديگران روا داشته است. و مي‏بينيم راه نجات و سعادت را فقط گرويدن و باوركردن آن‏چه را قرآن به آن راهنمايي مي‏كند، معرّفي مي‏نمايد و به طور جدّي هلاكت و شقاوت بشري را در نگرويدن و باورنكردن ره‏آوردهاي خود مي‏داند ثمّ جَعَلناكَ عَلي

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 18 *»

شَريعةٍ من اْلاَمر فَاتَّبِعْها و لاتَتَّبِعْ اهواءَ الّذين لايَعلَمون اِنّهم لن‏يُغنُوا عنك من اللّه شيئاً  . . .([7]) و مي‏بينيم خود را هماهنگ فطرت بشر و نظام حاكم بر آفرينش او و ساير هستي، معرفي كرده و از بشر مي‏خواهد كه به همه‏ي وجود خود در برابر دعوت او اِقامه‏ي وجه نموده و به‏پاخيزد. فَاَقِمْ وَجهَك لِلدّينِ حنيفاً فِطرةَ اللّهِ الّتي فَطَرَ النّاسَ عليها لاتبديلَ لِخَلقِ اللّهِ ذلكَ الدّينُ القيِّمُ  . . .([8]) و مدعي است كه تمامي نيازمندي‏هاي ظاهري و باطني مردمان را جواب‏گو بوده و بر رفع همه‏ي آن‏ها تواناست.

پس بايد بشر خود را ـ چه ظاهرش و چه باطنش را ـ به طور دربست به دست راهنمايي‏هاي او بسپرد و با قرآن زندگي كند و از قرآن بياموزد و فراگيرد آن‏چه را كه بايد بياموزد و فراگيرد و مو به مو به دستورات اين كتاب آموزنده، رفتار كند تا نجات يافته، به سعادت خود برسد.

 

سـؤالات

1ـ  آيا تصميم گرفته‏ايد كه بصيرت اكتساب كنيد؟ راه آن چيست؟

2ـ  نقش قرآن در تحصيل بصيرت و بينش چگونه است؟

3ـ  مشكل ما در زمينه‏ي آموزش از قرآن چيست؟

4ـ  عِدل قرآن چه كساني هستند؟

5ـ  امام صادق7 درباره‏ي ما به پدرانمان چه سفارشي فرموده‏اند؟

6ـ  قرآن خود را به چه صفاتي معرفي مي‏فرمايد؟

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 19 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

تذكر: يادآوري.

نكات: نكته‏ها.

عازم: عزم كننده، تصميم‏گيرنده.

اتفاق: همدلي و هم‏قولي در عمل و گفتار.

عِدل: مساوي، برابر، نظير.

مباني: جمع مبنا؛ ريشه، پايه، زيربنا.

مكتب: محل كتاب، جاي نوشتن، مدرسه، پيروي از نظريه‏اي در فلسفه، هنر و غيره، مجموعه‏ي معتقدات يك استاد را كه شايع شده مكتب آن استاد گويند.

فلسفي: منسوب به فلسفه، عقلائي، عقلاني ـ منسوب به عقل، افكار و انديشه‏هايي كه از عقل ناشي شده است.

عرفاني: افكار و انديشه‏هايي كه بر اساس الهامات قلبي فراهم آمده است.

والا: برتر.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 20 *»

درس پنجم

 

«مراجع اصلي و حقيقي قرآن»

 

عزيزان نوجوان! اگر شوق تحصيل بصيرت در معارف و حقايق اسلام ـ تشيّع از طريق راهنمايي‏هاي قرآن در دل‏هاي شما پيدا شده و مشتاق هم‏نشيني با قرآن شده‏ايد، توجّه كنيد.

در طول متجاوز از چهارده قرني كه از طلوع خورشيد نبوّت خاتميّه9 و نزول قرآن و ظهور اسلام ـ تشيّع مي‏گذرد، مكتب‏هاي گوناگوني (كلامي، فلسفي و عرفاني) پيدا شده كه همه كم و بيش از قرآن در بيان مباني و مسائل خود بهره گرفته و احياناً برداشت‏هايي را بر اساس ديد مكتبي خود، به قرآن و در نتيجه به اسلام ـ تشيّع يا فقط به اسلام نسبت داده و مي‏دهند و مدّعي هستند كه مكتب آن‏ها هماهنگ با قرآن و بلكه همان حقايق قرآن است. ولي متأسّفانه نه تنها آن مكتب‏ها حقايق قرآن و يا هماهنگ با قرآن نبوده كه در بسياري از موارد مضادّ با قرآن و كاملاً در خلاف جهت و مقصد قرآن در حركتند.

در نوع اين مكتب‏ها دسته‏اي از گرايش‏ها و روش‏هاي نادرست كه ساخته‏ي افكار عده‏اي از داخل مسلمانان([9]) و يا خارج از ايشان([10]) بوده است، مورد بحث و

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 21 *»

گفتگو قرار گرفته و نظرياتي اظهار شده و طرف‏داراني پيدا كرده و براي نشر و انتشار در ميان مسلمانان و يا شيعيان به زيور آيات قرآني و روايات نبوي9 و يا رواياتي از امامان شيعيان: زينت داده شده و به عنوان معارف اسلام و يا اسلام ـ تشيّع در كتب و رساله‏ها نوشته شده و در مدارس و مراكز علمي مسلمانان مورد تدريس، قرار گرفته است.

در نوع اين مكتب‏ها پيش‏داوري‏هايي مسلّم و قطعي به عنوان پايه‏هاي اساسي مكتب در نظر گرفته شده و مسائلي هم به عنوان شاخه‏هاي اصلي يا فرعي، به آن افزوده شده و بعد از آن با آيات قرآن يا با روايات تطبيق گرديده است. و در واقع آن مباني و مسائل، نقش پيشوا و پيشرو، و آيات و روايات نقش پيرو و پس‏روِ آن‏ها را داشته‏اند. در صورتي كه قرآن خود را راهنما و پيشوا معرّفي مي‏كند و از همه‏ي طبقات بشري([11]) دعوت مي‏كند كه از راهنمايي‏هاي آن پيروي نمايند. و مدّعي است كه آن‏چه را قرآن به سوي آن دعوت مي‏نمايد كاملاً هماهنگ با فطرت بشر بوده و هر دعوتي غير دعوت خود را گمراهي مي‏شمرد، مي‏گويد: و ماذا بعدَ الحقّ الاّ الضلالُ.([12]) بنابراين بايد فقط و فقط قرآن ـ از ديدگاه استادان آن، محمّد و آل‏محمّد صلّي‏اللّه عليهم ـ پيروي شود و آن پيشواي بشر و بشريّت باشد و محور تمامي افكار و گرايش‏ها و روش‏ها قرار گيرد. هم‏چنان‏كه متأسّفانه امروز كاملاً برخلاف اين پيشنهاد، قرآن، پيرو همه‏ي مكتب‏ها گرديده است. به اين فراز از فرمايش اميرالمؤمنين7توجّه كنيد:

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 22 *»

يَعطِفُ الْهوي علي الهُدي اذا عطَفوا الهُدي عَلي الهَوي و يعطِف الرأي علي القران اذا عطَفوا القران علي الرأي([13]) در اين فرمايش، امام7 اشاره فرموده است به گوشه‏اي از كارهاي وارث قرآن و عِدل و شريك قرآن، امام منتظر، مهدي موعود7 و عجّل اللّه تعالي فرجه كه در زمان ظهور انجام مي‏دهد: «خواسته‏ها (گرايشها و روش‏ها) را بر گِرد هدايت محض الهي گِرد مي‏آورد. بعد از آن‏كه هدايت را بر گِرد خواسته‏ي خود به گردش و پيروي درآورده بودند. و رأي‏ها را بر گِرد قرآن و پيروي از آن مي‏آورَد بعد از آن‏كه قرآن را بر گِرد رأي‏ها به گردش و پيروي درآورده باشند»؛ يعني در آن دوره‏ي پر بركت قرآن در جايگاه اصلي خود قرار مي‏گيرد كه جايگاه اصلي آن، امامت و پيشوايي مطلق آن است.

ما اين‏گونه تفكّر و سلوك با قرآن را؛ يعني قرآن را در جايگاه اصلي آن قراردادن و در كوچك و بزرگ امور به آن مراجعه داشتن و از آن الهام گرفتن و از آن آموختن و به آن پرداختن را «مكتب استبصار» ناميده و تحصيل هرگونه بصيرتي در هر زمينه‏اي از زمينه‏هاي مربوط به اسلام ـ تشيّع را منحصر مي‏دانيم در رجوع به قرآن ـ عترت كه مراجع اصلي و حقيقي و خدايي هستند در راه اين منظور عالي و ارزنده‏اي كه اسلام ـ تشيّع از ما انتظار دارد.

 

 

 

 

سـؤالات

1ـ  گرايش‏ها و روش‏هاي نادرست از ناحيه‏ي چه كساني در دين داخل شده است؟

2ـ  اميرالمؤمنين درباره‏ي كار وارث قرآن، مهدي موعود چه مي‏فرمايد؟

3ـ  مكتب استبصار طرز تفكر و سلوكش درباره‏ي قرآن چگونه است؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 23 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

معارف: معرفت‏ها، شناخت‏ها.

مكتب كلامي: مجموعه‏ي نظريات و معتقدات كساني كه در زمينه‏ي الهيات بحث مي‏كنند.

متكلمين: كساني هستند كه درباره‏ي خدا و صفات او بحث مي‏نمايند.

هماهنگ: مثل، مانند، برابر.

مضادّه: ضديت، نابرابري.

تدريس: درس دادن.

فطرت: سرشت، خميره، طينت.

سلوك: راه رفتن، خُلق و خوي شخصي كه به ادب ديني مؤدب شده است.

استبصار: طلب بصيرت، بينايي، معنوي.

مكتب استبصار: مكتب شيخ احمد احسائي؛ شيخيه. اين نام براي مكتب اولين بار در سي‏ساله‏ي اخير توسط استاد حاج سيد احمد پورموسويان حفظه اللّه به كار گرفته شده است.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 24 *»

درس ششم

 

«سرانجام پيروي كوركورانه»

 

قرآن و اهل‏بيت به تبعيّت و پيروي كوركورانه و طبيعي ما از پدران قانع نبوده، و آن را نكوهش كرده، آن را براي پيروان خود نمي‏پسندند. ما اين سلسله درس‏هايي را كه در زمينه‏هاي معارف اسلام ـ تشيّع تدوين مي‏كنيم بر اساس همين طرز تفكّر است و پيروزي و به نتيجه‏ي مطلوب رسيدن را مشروط به خواست خداي متعال دانسته، از ولي حق حضرت بقيّة اللّه حجّة بن الحسن العسكري8 كمك مي‏طلبيم. بدين تناسب نام اين سلسله درس‏ها را «آموزش‏هاي ديني در مكتب استبصار» گذارده‏ايم. و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلي العظيم. در خاتمه‏ي اين درس نظر شما را به اين حديث شريف در لزوم تحصيل بصيرت در دين جلب مي‏نماييم. تقاضاي ما اين است كه در مفاد آن دقت نماييد:

عن ابي‏الحسن موسي7 قال: يُقال لِلمُؤمِنِ في قبرِه مَن رَبُّك؟ قال فَيقولُ: اللّهُ. فيُقالُ له ما دينُك؟ فيقولُ: الاسلامُ. فيُقالُ مَن نبيُّك؟ فَيقولُ: محمّدٌ9. فيُقال من امامُك؟ فيَقولُ: فلانٌ. فيُقالُ كيف علِمتَ بذلك؟ فيقولُ: امرٌ هداني اللّهُ له و ثَبّتَني عليه. فيُقال له نَم نومةً لا حُلْم فيها نومةَ العروس. ثمّ يُفتَح له بابٌ الي الجنّة فيَدخُل اليه من رَوحها و ريحانها. فيقول: ياربِّ عجِّلْ قيامَ الساعة لَعَلّي اَرجِع الي اهلي و مالي. و يُقال للكافر من ربُّك؟ فيقول: اللّه. فيُقال من نبيُّك؟ فيقول: محمّد. فيقال: ما دينك؟ فيقول:

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 25 *»

الاسلام. فيقال: من اين علمتَ ذلك؟ فيقول: سمعتُ الناس يقولون فقلتُ. فيضرِبانه بمِرزَبة لو اجتمع عليها الثقلانِ الانسُ و الجنّ لم‏يُطيقونها. قال فيَذوب كما يذوب الرَصاص ثمّ يُعيدان فيه الروح فيُوضع قلبُه بين لوحين من نار. فيقول: ياربّ اَخِّر قيامَ‏الساعة.([14])

«در كتاب كافي از حضرت امام موسي كاظم7 نقل شده كه فرمود: به مؤمن در قبرش گفته مي‏شود (از او پرسش مي‏شود) پرورنده‏ي تو كيست؟ مي‏گويد: خداي يكتا. به او گفته مي‏شود: دين تو كدام است؟ مي‏گويد: اسلام. گفته مي‏شود پيامبر تو كيست؟ مي‏گويد: محمّد9. پس گفته مي‏شود: پيشواي تو كيست؟ مي‏گويد: فلان (نام امام و پيشواي خود را مي‏گويد). پس گفته مي‏شود به اين عقايد چگونه آگاهي يافتي؟ (از چه راهي به اين دين گرايش پيدا كردي؟) مي‏گويد: خداي من مرا به آن هدايت فرمود و مرا بر گرايش به آن ثابت و استوار قرار داد. (يعني در امر دين با بصيرت گشتم و از راهنمايي‏هاي خداوند متعال در كتاب او؛ قرآن و از فرموده‏هاي حجّت‏هاي او بهره‏مند شدم) پس به او گفته مي‏شود با كمال آسايش و آسودگي خاطر، به مانند خوابيدن داماد در شب دامادي بخواب و آسوده باش. سپس گشوده مي‏شود براي او دري به سوي بهشت كه از آن در، نسيم‏هاي بهشتي و عطر گل‏هاي آن داخل قبر او مي‏گردد. پس مي‏گويد: اي پرورنده‏ي من شتاب فرما در به‏پاداشتن قيامت تا من به سوي خانواده و مال خويش برگردم.

و گفته مي‏شود به كافر پرورنده‏ي تو كيست؟ مي‏گويد: خداي يكتا. گفته مي‏شود: پيامبر تو كيست؟ مي‏گويد: محمّد9. گفته مي‏شود دين تو كدام است؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 26 *»

مي‏گويد: اسلام. گفته مي‏شود چگونه و از چه راهي به اين اعتقاد و دين گرويدي و از آن آگاه شدي؟ پس مي‏گويد: شنيدم مردمان چنين مي‏گفتند و معتقد بودند، من هم (به پيروي از آن‏ها) چنين گفتم و به آن معتقد گشتم. پس مي‏زنند او را (آن دو ملكي كه از او پرسش مي‏كردند) با گرزي كه اگر انسان‏ها و جن‏ها در برابر آن قرار بگيرند طاقت تحمّل آن را نخواهند داشت. فرمود امام7: پس او گداخته و ذوب مي‏گردد چنان‏كه مس گداخته و ذوب مي‏شود. (باز آن دو ملك) او را به حالت اوّل برگردانده دل او را ميان دو لوح از آتش قرار مي‏دهند (و به همين‏طور عذاب مي‏شود) و مي‏گويد اي پرورنده‏ي من برپاداشتن قيامت را تأخير بيانداز. (زيرا مي‏داند عذاب قيامت براي او سخت‏تر و رسوايي او بيشتر خواهد بود)».

 

سـؤالات

1ـ  از حديث امام موسي كاظم7 چه درسي مي‏آموزيم؟

 

 

 

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلي العظيم: بازداشت از نافرماني و نيرويافتن بر فرمان‏برداري نيست مگر به كمك‏كاري خداي بزرگِ بزرگوار.

ذوب: گداختن و آب كردن.

لوح: صفحه، پاره تخته و پاره آهن، هرچه پهن باشد از استخوان، چوب، كتف و  . . .

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 27 *»

درس هفتم

 

«انسان از ديدگاه مكتب استبصار»

 

انسان از ديدگاه مكتب استبصار موجودي است در روي اين كره‏ي خاكي كه كاملاً آزاد است و طبيعتاً طوري است كه مي‏تواند خود بينديشد و خود تشخيص دهد و انتخاب كند و گرايش يابد و خود هم تلاش و كوشش نمايد. از اين جهت او از ساير حيواناتي كه به حسب ظاهر در خيلي از جهات زندگي روي اين كره‏ي خاكي با آن‏ها مشترك است، امتياز پيدا مي‏كند و ارزش فوق العاده‏اي را داراست كه به واسطه‏ي آن بر جميع موجودات خاكي شرافت و برتري يافته است.

اين كرامت و شرافت و برتري طبيعي انسان بر تمامي موجودات زميني امري بديهي و روشن است كه نياز به توضيح ندارد. ولي با اين همه ارزش و برتري و با اين همه كرامت و شرافت كه خداوند به انسان عنايت فرموده، نيازمند به تعليم و تربيت است و با آن‏كه مجهّز به خرد و نيروي بينش و انديشه (تعقّل و تفكّر) است، باز براي بهره‏برداري از اين قواي ارزنده و نيروي شگرف، محتاج به راهنمايي و پرورش است و خود نمي‏تواند به تنهايي و بدون تعلّم و فراگيري، به مقصود از زندگي كه كمال او است، برسد. اين آزادي و اختيار انسان است كه به او توانايي بخشيده كه بتواند در ترقّي و تكامل و رفعت شأن، از رتبت ملائكه هم برتر گردد و نيز مي‏تواند آن‏چنان انحطاط يابد كه از هر پستي پست‏تر شود.

قرآن كه در اين مكتب مصدر اوّل و مرجع اصلي در هر شناختي است،

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 28 *»

موقعيّت انسان را در اين زندگي دنيايي با طرح داستان آفرينش آدم ابوالبشر7روشن مي‏سازد. خداوند از آدم به عنوان يك سمبل انساني و بشري سخن مي‏گويد.

وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنها رَغَدا حَيْثُ شِئْتُما وَ لاتَقْرَبا هذِهِ‏الشَّجَرَةَ فَتَكوُنا مِنَ الظّالِمينَ * فَاَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ في‏الاَْرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلي حينٍ * فَتَلَقّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ * قُلْنَا اهْبِطوُا مِنْها جَميعا فَاِمّا يَأْتِيَنَّكُم مِنّي هُدي فَمَنْ تَبِعَ هُداي فَلاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنوُنَ * وَ الَّذينَ كَفَروُا وَ كَذَّبوُا بِآياتِنا اوُلئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدوُنَ. (سوره بقره آيه 35 تا 39) «و گفتيم اي آدم تو و همسرت (حوّا) سكونت گزين در بهشت و بخوريد از خوردني‏هاي آن به ناز و خوشي و آساني، و نزديك اين درخت نشويد كه اگر نزديك گرديديد و از آن خورديد از ستمگرانِ بر خود خواهيد بود. پس شيطان هر دو را از راه بدر برد و از فرمان‏برداري برگردانيد. در نتيجه آن‏ها را از آن بهشت و خوشي‏ها و شادي‏ها بيرون كرد. و گفتيم فرود آييد، شماها دشمن يك‏ديگر هستيد و براي شما در زمين قرارگاه است و تا هنگامي جاي برخورداري است. پس آدم از پرورنده‏ي خود كلماتي را فراگرفت كه به واسطه‏ي آن‏ها به درگاه خدا بازگشت و خدا او را پذيرفت، كه او است خداي توبه‏پذير و مهربان. گفتيم به آن‏ها: فرودآييد همه از بهشت، پس يا اين است كه از سوي من راهنمايي خواهد آمد شما را (كه اگر آمد) پس هركس از آن پيروي كند بر ايشان بيمي نخواهد بود و اندوهگين نخواهند شد، و كساني كه كفر ورزيدند و نشانه‏هاي ما را دروغ شمردند، ايشان دوزخيان خواهند بود و در دوزخ جاويد خواهند ماند.»

اكنون با يك‏ديگر از درس‏هاي آموزنده‏ي اين آيات مباركات بهره‏مند

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 29 *»

مي‏گرديم:

در قسمت اوّل اين آيات (آيه 35) سخن از امر و نهي و رخصت و اباحه، به ميان آمده و خيرخواهي و راهنمايي به آن‏چه خير و صلاح اين مخلوق است، طرح گرديده است. و اين خود نشان آن است كه مخاطبِ به خطاب‏ها (انسان) شخصيّتي است كه كاملاً آزاد و مختار است. گذشته از اين نيروي تشخيص (عقل) دارد و خوب و بد را مي‏فهمد. و نيز قدرت بر انتخاب دارد كه بعد از تشخيص خود، مي‏تواند انتخاب كند. و در نتيجه به حسب انتخاب خود مي‏تواند گرايش يافته و مطابق گرايش خود هم سلوك نمايد. آن‏چه صلاح او در آن است به آن راهنمائيش كرده‏اند و آن‏چه فساد او در آن است از آن او را ممنوع نموده و برحذر داشته‏اند. و البته به اين راهنمايي‏ها نيازمند است.

اين امر و نهي‏ها راه آزمودن صبر انسان است بر تعهّد و وفاداري و مقيّد بودن به شرط فرمان‏برداري. به طوري كه اگر مختار و آزاد نبود، اين برنامه‏ريزي كاملاً لغو و بيهوده و اين امر و نهي‏ها و راهنمايي‏ها و صلاح انديشي‏ها همه و همه عبث و بي‏فايده بود.

در بخش ديگر اين آيات (آيه 36) گفتگو از دشمني شيطان با انسان و استادي او در اِغواي انسان و بالاخره پيروزي او در خارج‏ساختن انسان از بهشت است. و تعبير رسا و معجز قرآن فَاَزَلَّهما الشَيطانُ عنها فاَخرَجَهما ممّا كانا فيه بيان آن است كه انسان با پاي خود، به راه گمراهي رفته و از راه راست مي‏لغزد. اين خود او است كه مي‏تواند با پاسخ‏گويي مثبت به تمايلات و خواسته‏هاي خود (شهوات)، از راه بهشت و جايگاه امن و امان و سلامت و عزّت و نور، لغزيده و به درّه‏ي هلاكت و جهنّم و آتش در حركت درآيد و از تعهّد خود فراموش كرده، در برابر

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 30 *»

اِغواي شيطان سست گردد.

اين انسان در اين دوره‏ي عمر درست به مانند آن كسي است كه دائم در ميدان نبرد با دشمني جاني، حيله‏گر، مسلّط، مجهّز، قوي و غوي، روبرو است كه نبايد آني از چنين دشمني غافل بماند. با توجه به اين دو آيه (35 ـ 36) روشن مي‏شود كه آفرينش انسان ابتداءاً بر اساس خير و نور و سعادت و سلامت بوده، و رحمت حق متعال او را شامل، و مورد تكريم خداي مهربان است.

در آيه (37) روشن مي‏سازد كه اگر انسان به اغواي شيطان از راه راست منحرف گرديد و در گمراهي و دوري از رحمت و قُرب خدا گرفتار شد، باز راه برگشت به سوي راه راست، به روي او باز است و مي‏تواند از ستمگري در حق خود، دست بردارد و دوباره به جايگاه اوّلي خود برگردد و بر سر پيمان و وفاي به آن آمده رستگاري خود را به دست آورد.

پس كاملاً موقعيّت انسان در زندگي روي اين كره‏ي خاكي از ديدگاه مكتب استبصار روشن شد و معلوم شد كه او موجودي است كه داراي نيروي تشخيص دهنده‏ي خوبي و بدي است و نيز داراي نيروي اختيار و آزادي در انتخاب و عمل است. او توانا است حق بودن هر حقي را بفهمد و نادرستي هر نادرستي را دريابد. او مي‏تواند خود بينديشد و خود دريابد و خود بپسندد و خود گرايش يابد و خود بكوشد ولي با تمامي اين ارزش‏ها، به طور جدّي و بدون هيچ‏گونه مسامحه و گذشتي سخت نيازمند است به راهنمايي و به وجود رهنما و نظام صحيح و سازنده‏اي كه او را به كمال منظور از آفرينشش برساند. و در غير اين صورت زندگي ظاهري و معنوي او در معرض خطر تباهي و نابودي خواهد بود.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 31 *»

سـؤالات

1ـ  معني آزادي انسان در اين كره‏ي خاكي چيست؟

2ـ  آزادي و اختيار انسان سبب بروز چه امري است؟

3ـ  از خواندن داستان آفرينش حضرت آدم چه درسي مي‏گيريم؟

4ـ  صبر انسان بر تعهد و وفاداري چگونه آزمايش مي‏شود؟

5ـ  چرا انسان در مقابل شيطان به مانند مجاهدين في سبيل اللّه مي‏ماند؟

 

 

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

كرامت: بزرگي ورزيدن.

عنايت: دستگيري و ياري و امداد.

بينش: اسم مصدر از ديدن، قدرت ديد و بيشتر در ديد معنوي به كار مي‏رود.

تكامل: تمام شدن.

رفعت شأن: بلندي قدر و مرتبه.

انحطاط: فروافتادن، پست شدن، به پستي گرائيدن.

سمبل: نشانه، علامت، مظهر.

رخصت: اجازه و اذن.

اباحه: مباح كردن، حلال كردن، روا نمودن، جواز، رخصت.

لغو: بيهوده.

عبث: هزل، هرز، كاري كه فايده‏ي آن معلوم نباشد.

تمايلات، ميل كردن‏ها.

اغواي شيطان: گمراه كردن، نوميد كردن.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 32 *»

درس هشتم

 

«لزوم وجود حجت الهي»

«فرازي از خطبه‏ي اوّل نهج البلاغه»

 

در خطبه‏ي اول نهج البلاغه امام اميرالمؤمنين7 ابتداءً سپاس‏گزاري و ستايش خداي متعال نموده و پس از بياناتي در مقامات توحيد، از نحوه‏ي خلقت حق‏تعالي موجودات را سخن به ميان آورده. بعد از آن مي‏پردازد به خلقت و كيفيت آفرينش آدم7 و مي‏فرمايد: فمَثُلَتْ انساناً ذا اذهانٍ يُجيلُها و فكرٍ يتصرّف بها و جوارحَ يَختدمها و ادواتٍ تُقلّبها و معرفةٍ يفرُق بها بين الحقّ و الباطل و  . . . «پس آن، پيكر و روح متمثّل شد به انساني كه داراي ذهن‏هايي (وسيله‏ي انديشيدن) است كه آن‏ها را جولان مي‏دهد و انديشه‏هايي كه در آن‏ها تصرّف و تسلّط دارد و آن‏ها را دگرگون مي‏سازد و داراي جارحه‏هايي (وسائل و آلات ظاهري بدن) است كه آن‏ها را در خدمت خود مي‏گيرد و ابزاري كه آن‏ها را مي‏تواند به هر صورتي درآورد و نيروي شناختي كه به وسيله‏ي آن مي‏تواند بين درست و نادرست (حق و باطل) جدايي اندازد و  . . .»

امام7 فرمايش خود را ادامه مي‏دهد تا آن‏كه زندگي آدم7 و فرزندان او در روي زمين را مطرح ساخته و نيازمندي فرزندان او به وجود حجّت‏هاي خدا را يادآور شده، و به دنبال اين نيازمندي نظام الهي را چنين بيان مي‏فرمايد: و واتَر اليهم انبيائَه لِيَستَأْدوهم ميثاقَ فطرتِه و يُذَكِّروهم منسي نعمتِه و يَحتجُّوا عليهم

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 33 *»

بالتبليغِ و يُثيروا لهم دفائِنَ العقولِ و يُروهم اياتِ المقدِرَةِ من سقفٍ فوقَهم مرفوعٍ و مِهادٍ تحتَهم موضوعٍ و معايشَ تُحييهم و آجالٍ تُفنيهم و  . . . «پس برانگيخت حق متعال در ميان فرزندان آدم فرستادگان خود را و پي در پي بدون انقطاع فرستاد به سوي ايشان پيامبران خود را تا بخواهند از ايشان كه ادا كنند و وفا نمايند به پيماني كه در سرشت ايشان نهاده و به ياد ايشان آورند آن نعمت فراموش شده‏ي خود را، و حجّت را تمام كنند بر ايشان به وسيله‏ي رسانيدن شريعت‏ها، و برانگيزانند براي ايشان گنج‏هاي خردهاي آنان را (كه گرايش‏ها و يقين‏ها و بصيرت‏ها باشد) و بنمايانند به ايشان نشانه‏هاي قدرت خداوندي را از قبيل: سقفي كه در بالاي سر ايشان برافراشته شده (آسمان) و فراش و بستر آسايشي كه در زير ايشان نهاده شده (زمين) و راه‏هاي مختلف زندگي و زندگاني كردن كه مايه‏ي بقاء نسل و دوام زندگي ايشان است و اجل‏هايي كه به آن اجل‏ها از دنيا مي‏روند و  . . .»

تا آن‏كه مي‏فرمايد: و لم‏يُخْلِ اللّهُ سبحانه خلقَه من نبي مرسلٍ او كتابٍ مُنزلٍ او حجّةٍ لازمة او محجّةٍ قائمة  . . . «و خالي نگذارد خداي سبحان آفريدگان خود را، از پيغمبري فرستاده شده يا كتابي فرو فرستاده شده يا برهان و دليل روشني كه همه‏كس فهم باشد. و حق را بر گردن هركس گذارد (يا مراد اين است كه در هر زماني امامي از جانب او باشد) و يا راهي كه راست و استوار باشد (مذهب و روش‏ها و گرايش‏هاي درست و اصيل الهي)».

تا آن‏كه مي‏فرمايد: الي ان بعَث اللّهُ سبحانه محمّداً9لاِنْجاز عِدَتِه و اِتمام نبوّته مأخوذاً علي النبيّين ميثاقُه مشهورةً سِماتُه كريماً ميلاده  . . . «اين برانگيختن پيامبران و فرستادن فرستندگان و فروفرستادن كتاب‏ها از طرف حق متعال ادامه داشت تا آن‏كه برانگيخت محمّد9 را براي به انجام رسانيدن

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 34 *»

وعده‏هاي خود، و تمام نمودن نبوّت خود. در صورتي كه از همه‏ي پيامبران پيمان براي آن بزرگوار گرفته بود و نشانه‏هاي آن بزرگوار در ميان پيامبران و امّت‏هاي ايشان معروف و مشهور بود و ولادت حضرت براي همه‏ي اهل زمين با كرامت بود».

تا آن‏كه مي‏فرمايد: فقَبَضَه اليه كريماً و خلّف فيكم ماخلّفتِ الانبياءُ في اممِها اذ لم‏يَترُكوهم هَمَلاً بغير طريقٍ واضح و لا علمٍ قائم.([15]) «پس گرفت او را به سوي خود (حضرت رسول اكرم9 را خدا از دنيا بُرد) در حالي كه آن حضرت در كمال بزرگواري بود و از خود به جاي گذاشت در ميان شما آن‏چه را كه انبيا در ميان امّت‏هاي خود به جاي مي‏گذاردند زيرا كه پيامبران امّت‏هاي خود را به خودشان وانمي‏گذاردند كه بدون راه روشني و بي‏نشانه‏ي استوار و پابرجايي (كتاب، شريعت، وصي امام) بمانند».

همان‏طور كه در اين فرازهاي با بركت اين خطبه‏ي مباركه، ملاحظه مي‏فرماييد موقعيّت انسان در اين دوره‏ي زندگي، همان است كه آن را توضيح داديم. اينك ما هستيم و راهنمايي‏هايي كه از پيامبر عزيز و گرامي و خاندان با عظمت او صلّي اللّه عليهم در دست داريم كه بايد با توجّه به آن‏ها و بررسي آن‏ها تحصيل بصيرت نموده و از تقليد كوركورانه‏ي پدران و گذشتگان خارج شده تا به وظيفه‏ي خود رفتار كرده باشيم.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 35 *»

سـؤالات

1ـ  كار حجت‏هاي الهي چيست؟

2ـ  چرا خداوند زمين را خالي از حجت نمي‏گذارد؟

3ـ  پيامبر ما9 به چه منظور مبعوث شد؟

4ـ  بعد از وفات، پيغمبر اكرم در ميان امت خود چه باقي گذارد؟

 

 

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

ذهن: فهم.

جَوَلان: گرديدن در كارزار و دوانيدن اسب (انديشيدن هم جَوَلان معنوي است).

انقطاع: بريده شدن و پاره شدن طناب و امثال آن.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 36 *»

درس نهم

 

«عالم‏هاي ذر و پيمان‏ها»

 

در قرآن خداوند متعال خبر داده از دوره‏اي كه در آن از فرزندان آدم7پيمان گرفته است به ربوبيّت خود و اين‏كه فقط او را پرستش كنند. و آن‏ها را گواه بر خود ايشان قرار داده است براي اين‏كه در فرداي قيامت نگويند كه ما از اين موضوع (خداشناسي و خداپرستي) بي‏خبر بوديم و نيز نگويند كه پدران ما پيش از ما بت‏پرست بودند و ما هم فرزندان آن‏ها بوده، از پي آنان رفتيم و چاره‏اي نداشته جز اين‏كه در پيروي آن‏ها باشيم. مي‏فرمايد: و اذ اخذ ربُّك من بني‏آدمَ مِن ظهورهم ذرّيَّتَهم و اَشهدَهم علي انفسِهم الستُ بربِّكم ؟ قالوا بلي شهِدْنا اَن تَقولوا يومَ‏القيمة اِنّا كنّا عن هذا غافلين. او تَقولوا انّما اَشرَك اباؤُنا من قبلُ و كنّا ذرّيةً من بعدِهم اَفَتُهلِكنا بما فعَل المبطلون. «ياد آور هنگامي را كه گرفت پرورنده‏ي تو از فرزندان آدم، از پشتشان ذرّيه‏ي (فرزندان و نسل‏هاي) ايشان را و آن‏ها را بر خود آن‏ها گواه ساخت (آن‏گاه فرمود) آيا من پرورنده‏ي شما نيستم؟ گفتند: تو پرورنده‏ي ما هستي، ما خود گواهي مي‏دهيم. (براي چه؟ براي اين‏كه نتوانيد) بگوييد در روز رستاخيز كه ما از اين جريان بي‏خبر مانديم يا (نتوانيد) بگوييد كه پدران ما پيش از ما شرك ورزيدند (و بت‏ها را پرستيدند) و ما هم كه فرزندان و نسل‏هاي ايشان بوديم كه پس از آن‏ها مانده‏ايم (و از گرايش و روش آنان خواه و ناخواه پيروي مي‏كنيم اي خدا) آيا ما را به سبب آن‏چه (نياكان)

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 37 *»

باطل‏گراي ما انجام دادند مكافات و عذاب مي‏كني؟!» به‏طور مسلّم و قطعي و يقيني خداي متعال از تمامي فرزندان آدم7 به ربوبيّت خود پيمان گرفته و آن‏ها را هم بر خود آن‏ها در اين پيمان‏گيري گواه گرفته است. فرزندان آدم7 هم به همين جهت داراي سرشتي هستند كه مي‏توانند خداشناس و خداپرست گردند بلكه به خداشناسي و خداپرستي سرشته شده‏اند. و براي انحراف از مسير خداشناسي و خداپرستي عاملي از خارج وجود آن‏ها بايد در كار باشد  . . . از درس قبل نيز دانستيم كه خداي متعال به واسطه‏ي رحمت و تفضّلي كه بر بندگان خود داشته به همين پيمان‏گيري و در نتيجه فطري شدن خداشناسي و خداپرستي، اكتفا نفرموده هم‏چنان‏كه اكتفا ننموده به عقلي كه به آن‏ها داده است. از اين جهت آن‏ها را به تنهايي به همين فطرت و عقل مؤاخذه و محاسبه نكرده و نمي‏كند بلكه براي تتميم مقتضاي اين دو امر (فطرت و عقل)، انبيا و به همراهي آن‏ها كتاب‏ها و شريعت‏ها فرستاده، آن‏گاه آن‏ها را مؤاخذه و محاسبه فرموده و مي‏فرمايد. در قرآن به اين مطلب تصريح شده است و ما كنّا معذِّبين حتّي نبعثَ رسولاً([16]) «ما عذاب كننده نخواهيم بود تا آن‏كه رسول (فرستاده‏اي همراه شريعت و كتاب) برانگيزانيم (در ميان ايشان كه دعوت كند ايشان را. آن‏گاه اگر پيروي از او نكنند مستحق عذاب گردند)».

از اين آيه‏ي مباركه به خوبي استفاده مي‏شود كه اگر براي سعادت و سلامت و نجات بشر، فطرت و عقل كافي بود و نيازي به پيامبران و رسالت‏هاي ايشان نبود، خداوند متعال به همان دو اكتفا مي‏فرمود و بشر را به واسطه‏ي سرپيچي از مقتضاي

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 38 *»

آن دو مؤاخذه و عذاب مي‏كرد. آري فطرت و عقل از طرفي كار انبيا را آسان مي‏گرداند و از طرفي انسان به واسطه‏ي آن دو (فطرت و عقل)، درستي و راستي دعوت انبيا را مي‏يابد. در نتيجه زمينه‏ي هدايت يافتن و پذيرش دعوت انبيا براي انسان هموار مي‏گردد.

و نيز بايد به اين نكته توجّه داشت كه تا هدايت و راهنمايي‏هاي انبيا در كار نباشد اين پيمان و تعهّد به ياد بشر نخواهد آمد و خود به خود به ياد آن دوره نخواهد افتاد. و هيچ عامل ديگري هم نمي‏تواند اين پيمان و تعهّد را به ياد او آورد.

 

سـؤالات

1ـ  آيه‏اي را كه درباره‏ي عالم ذر رسيده بنويسيد.

2ـ  به چه منظور در عالم ذر از ما عهد گرفته شده است؟

3ـ  مقصود از فطري شدن خداپرستي چيست؟

4ـ  فطرت و عقل همراه چه اموري باعث مؤاخذه خداوندي مي‏شود؟

5ـ  به چه دليل فطرت و عقل به تنهايي براي سعادت و نجات بشر كافي نيست؟

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 39 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

عالم ذرّ: عالم اَلَست.

در حكمت آل محمد: عالم ذر عالمي است كه از ان يك حالت شايع و عامي اراده مي‏شود كه متميز به حدّ خاصي و متشخص به تشخص معيني نبوده ولي صلاحيت براي تشخص و تعين و تميز را داشته باشد.

اين حالت براي هر نوع از انواع موجودات ـ انسان‏ها، حيوانات، نباتات و جمادات ـ وجود داشته و مي‏توان آن را مرتبه‏اي از مراتب آن‏ها بشمار آورد.

عالم ذر را به اعتبار آن‏كه در آن عالم خداوند به زبان حجت‏هاي خود فرموده «الست بربكم» عالم اَلَست گفته‏اند.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 40 *»

درس دهم

 

«فطـرت»

 

در انسان يك تمايل و كشش عالي وجود دارد كه همان ميل به حق‏پرستي است. يعني انسان به حسب سرشت خود، خود را به حق وابسته و پيوسته مي‏يابد. از اين جهت كوشش دارد كه خود را از زندان خودي خود نجات داده رو به سوي حق كند و تنها او را پرستش نموده و به خدمت او پردازد. و اين خود يك پايه‏ي محكم توحيد و خداشناسي در وجود انسان است. آن‏چه را اين‏جا لازم است متذكّر شويم اين نكته است كه اوّلاً اين كشش (جاذبه‏ي توحيد ـ تمايل به خداشناسي و خداپرستي) از سنخ ساير كشش‏ها و تمايلات نبوده و بايد نوع آن‏ها را از اين كشش تفكيك كرد. ثانياً آن‏چنان نيست كه بدون راهنمايي انبياء و آگاه نمودن آن‏ها، انسان بتواند خود به خود متوجه اين كشش گردد.

در قرآن آيه‏ي 30 سوره‏ي روم مي‏فرمايد: فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَةَ اللّهَ الَّتي فَطَرَالنّاسَ عَلَيْها  . . . «پس تو (اي رسول گرامي ما) روي خود را براي اين خداپرستي (احترام و تعظيم آن) به پاي‏دار (و در هيچ امري از امورت از آن روي مگردان زيرا) اين (كار، رفتار كردن به مقتضاي) فطرت و سرشتي است كه خداوند مردمان را بر آن سرشته است  . . .» از اين ترجمه و معنايي كه براي اين آيه‏ي مباركه آورديم به خوبي روشن مي‏شود كه دين به واسطه‏ي هماهنگي با فطرت و سرشت بايد مورد پذيرش انسان قرار گيرد و به واسطه‏ي دين و آورنده‏ي

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 41 *»

آن (پيامبر) است كه فطرت و كشش دروني به خداشناسي و خداگرايي و خداپرستي در انسان تحريك مي‏گردد و مي‏تواند انسان به آساني تمام به دعوت پيامبران پاسخ مثبت دهد.

نكته‏ي ديگري كه بايد يادآور شويم اين است كه به حسب بيانات قرآن و نيز روايات معتبر شيعه، اين فطرت و سرشت خداگرايي در همه‏ي موجودات وجود داشته و هر موجودي به حسب عالم و مرتبه‏ي خود از يك چنين موهبتي برخوردار است. در قرآن آيه‏ي 83 سوره‏ي آل‏عمران مي‏خوانيم: اَفَغَيْرَ دينِ اللّهَ يَبْغوُنَ وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ في السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ «آيا در طلب ديني به جز دين خدا هستند؟! در صورتي كه تسليم او شده‏اند هركه در آسمان‏ها و زمين است». بديهي است تا شناختي و گرايشي نسبت به خداي خود نداشته باشند، چگونه مي‏توانند او را تنزيه و پرستش كرده، از او اطاعت و فرمان‏برداري داشته باشند؟ پس اين خود نشان همان فطرت است كه در هر موجودي به حسب حال خود او به وديعت گذارده شده است.

خوشبختانه اين مسأله (فطرت) در روش‏هاي تجربي روان‏شناسي امروز هم (كه با صرف‏نظر از كتب و نظريات ديني انجام يافته) به اثبات رسيده و اعتراف‏هايي روشن از روانشناس‏هاي بزرگ روز در دست است؛ مثلاً يكي از پركارترين آن‏ها به نام «ويليام جيمز»([17]) كه حدود سي‏سال روي همين كشش‏ها و خواست‏هاي مذهبي در افراد مختلف مطالعه كرده مي‏گويد: «آيا احساس اُلوهيّت و وجدان خداوند در نزد بشر يك احساس واقعي و حقيقي است يا يك امر وهمي؟». مي‏گويد: «من به خوبي مي‏پذيرم كه سرچشمه‏ي زندگي مذهبي، دل است». بعد

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 42 *»

اضافه مي‏كند و مي‏گويد: «قبول هم دارم كه فرمول‏ها و دستورالعمل‏هاي فلسفي و خداشناسي مانند مطالب ترجمه شده‏اي است كه اصل آن به زبان ديگري باشد». و نيز مي‏گويد: «فلسفه و علوم يا علم كلام، مذهب را به وجود نياورده است. اين احساس مذهبي است كه آن‏ها را به وجود آورده است». و توضيح مي‏دهد: «مَثَل بيانات فلاسفه و متكلّمين مثل اين است كه يك كتابي را از يك زبان به زبان ديگري ترجمه كنند».

براي تتميم كلام او اين جمله را بايد اضافه كنيم كه نظر به اين‏كه فلاسفه و متكلّمين و عرفا آشنايي كامل با آن كتاب و لغت و اصطلاحات آن (فطرت) نداشته، دچار انحراف‏هاي فراواني گشته‏اند كه در بعضي موارد بايد گفت آن كتاب را به كلّي تحريف كرده، چهره‏ي واقعي آن را مسخ كرده‏اند. و فقط انبيا بوده‏اند كه توانسته‏اند اين كتاب را از اوّل تا به آخر بدون هيچ‏گونه تحريفي و مسخي بخوانند و ترجمه كنند. نكته‏ي ديگري را كه ناچاريم در اين درس يادآور شويم اين است كه: منشأ و سرچشمه‏ي اين كشش‏هاي دروني را نبايد يكي دانست. هم‏چنان‏كه كشش‏ها و تمايلات ظاهري سرچشمه‏هاي مختلف دارد، تمايلات دروني هم سرچشمه‏هاي مختلف دارد. مثلاً در تمايلات ظاهري، تمايل به خوردن و آشاميدن از روح نباتي سرچشمه گرفته و بعضي تمايلات از روح حيوانيّت سرچشمه مي‏گيرد. هم‏چنين است تمايلات دروني؛ پاره‏اي از تمايلات دروني از عقل و پاره‏اي از نفس، سرچشمه مي‏گيرد كه در جاهاي خودش بايد بررسي گردد. و اين امر بستگي دارد به نظام آفرينش الهي كه بشر براي ادامه زندگي و رسيدن به كمال مطلوب از آفرينشش، به اين تمايلات نيازمند بوده و در مسير تربيت و ترقي از آن‏ها بايد استفاده كند. و راه استفاده و بهره‏برداري صحيح و مناسب را خداوند به وسيله‏ي انبيا

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 43 *»

به عنوان دين و شريعت به او نشان داده است. پس خداوند عقل انساني را طوري آفريده كه تمايلات و كشش‏هاي مخصوصي دارد و نفس او را هم طوري آفريده كه تمايلات و كشش‏هاي مخصوصي دارد و در پرتو راهنمايي‏هاي پيامبران بايد در مسير صحيح خود، به جريان بيفتد.

امّا آن كشش‏هايي كه مورد بحث ما است (خداگرايي و خداشناسي و خداپرستي) اين تمايلات و كشش‏ها سرچشمه‏ي خاصّي دارد كه مافوق نفس و عقل است كه گاهي از آن به «دل» و گاهي به «حقيقت انسان» تعبير مي‏آورند. اين كشش و تمايل كه فطري ناميده مي‏شود از آن جهت است كه حقيقت و يا دل انسان را، خداوند طوري آفريده كه اقتضاء ذاتي آن عشق‏ورزيدن به حق متعال و خواستار وصال خدا و فاني شدن در راه وصال و بالاخره يافتن و پرستش او است. پس اين تمايل در ميان تمايلات انساني عالي‏ترين آن‏ها به شمار مي‏رود. از اين جهت بايد منشأ و سرچشمه‏ي آن هم از همه‏ي مراتب انسان بالاتر و عالي‏تر باشد و آن مرتبه را دل يا حقيقت انسان مي‏نامند.

 

 

سـؤالات

1ـ  فطرت چيست؟

2ـ  دو نكته راجع به فطرت در درس بيان شده است. آن‏ها را بنويسيد؟

3ـ نشان فطرت در انسان‏ها چيست ؟

4ـ  نام ديگر فطرت به تعبير روان‏شناسان چيست؟

5ـ  تمايلات و كشش‏هاي عقلاني و نفساني انسان تحت تأثير چه كساني در مسير صحيح قرار مي‏گيرند؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 44 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

تنزيه: پاكيزه كردن.

وديعه: گرو.

روان‏شناس: طبيب روح.

ويليام جيمز: (1842 ـ 1910) فيلسوف و روان‏شناس آمريكايي وي يكي از مهم‏ترين بنيان‏گذاران فلسفه‏ي عمل بعد از شارل پيرس بود (1878) شهرت وي جهان‏گير و آثاري هيجان‏انگيز دارد كارش را به عنوان پزشك شروع كرد و از پزشكي به روان‏شناسي روي آورد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 45 *»

درس يازدهم

 

«هدايت انبياء و تعبيرات ديگري از فطرت»

 

در درس گذشته نكته‏اي را متذكر شديم كه بايد تفصيل بيشتري بدهيم و آن اين بود كه گفتيم با وجود اين‏كه اين كشش و تمايل عالي (فطرت) كاملاً فطري بشر است، بدون راهنمايي انبيا و آگاهانيدن آن‏ها، بشر خود به خود از آن آگاه نمي‏شود و عامل ديگري هم نمي‏تواند تا اين درجه بشر را از آن آگاه سازد و بدون راهنمايي انبيا ابتداءً از يك چنين كششي بهره‏مند گردد. به اين معني كه اگر فرض كنيم به طور كلّي پيامبري نيامده بود و بشر به طور كلّي از آمدن انبيا و هدايت آنان بي‏خبر مي‏ماند، آيا آن‏گاه بشر اين هدايت فطري را هم بالفعل دارا بود و از آن بهره‏مند مي‏شد؟ پاسخ ما منفي است.

گروهي به آياتي از قرآن استشهاد مي‏كنند و مي‏گويند: «وقتي پذيرفتيم كه خداگرايي در انسان فطري است ضرورتاً بايد خداشناسي همراه و ملازم آن هم فطري باشد و نمي‏توان پذيرفت كه گرايش به چيزي فطري باشد اما شعور و آگاهي توأم با آن اكتسابي و غيرفطري باشد. و بدين ترتيب بايد گفت خداگرايي فطري ضرورتاً مستلزم خداشناسي فطري است. در نتيجه بايد خداگرايي و خداشناسي، هر دو را فطري دانست».

ما مي‏گوئيم: از جمله آياتي كه دلالت بر فطري بودن خداشناسي مي‏كند اين آيات است فَاِذا رَكِبوُا في‏الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ اِلي

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 46 *»

الْبَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكوُنَ. «هنگاهي كه در كشتي سوار مي‏شوند، خدا را با اخلاص مي‏خوانند ولي آن‏گاه كه (خدا) آن‏ها را به خشكي رساند (و از غرق شدن و هلاك) نجات بخشيد، ناگهان به پروردگار خود شرك مي‏ورزند».([18]) اين آيه به خوبي بيان مي‏كند كه اين بشر كه به بركت وجود پيامبران و راهنمايي‏هاي ايشان به خداگرايي و خداشناسي فطري خود دست يافته، در حال اضطرار و درماندگي به راحتي و آساني از آن بهره‏ور مي‏گردد ولي در هنگام رفاه در غفلت از آن امر فطري بسربرده، از آن غافل مي‏ماند و به مقتضاي آن رفتار نمي‏كند. اين آيه و امثال اين آيه حال بشر را آن‏طوري كه واقعاً در روي اين زمين زندگي مي‏كند، بازگو مي‏كند نه بشر را در عالم فرض و خيال و منهاي آشنايي با انبيا و هدايت‏هاي ايشان، آن چنان‏كه اين نوع نويسندگان و محقّقان، بشر را در نظر مي‏گيرند.

آري، پس از آن‏كه انبيا راهنمايي‏هاي لازم را به انجام رسانيده و بشر را بر فطريّات خويش آگاه كرده، او را از خداي خود باخبر ساختند، بشر به واسطه‏ي اين زندگي ظاهري و گرفتاري به لوازم اين اوضاع و مشاهده اين اسباب و مسبّبات، و آلودگي به هواهاي نفساني و وساوس شيطاني، از اين فطريّات غافل شده، به فراموشي نسبي از آن، دچار مي‏گردد و آن فطرت كه در هنگام راهنمايي انبيا تبلور و جلا پيدا كرده بود، به خمولي و خمودي مي‏گرايد. در اين حال است؛ يعني در حال احساس خطر نابودي و موارد اضطرار و درماندگي است كه زنگ غفلت از رخسار فطرت زدوده مي‏شود و صفاي واقعي خود را دريافته، شخص به بركت صفاي آن دوباره به اخلاص رو آورده، خداگرا و خداشناس و خداپرست مي‏گردد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 47 *»

پس نتيجه‏اي كه در اين بخش از درس‏ها گرفتيم اين شد كه بدون راهنمايي انبيا و تذكّر دادن و متنبّه ساختن آنان، بشر از اين خداگرايي و خداشناسي و خداپرستي فطري خود بي‏خبر بوده و نمي‏تواند از اين موهبت الهي بهره‏مند گردد.

در تتميم بحث از اين مسأله، متذكّر مي‏شويم كه در قرآن دو تعبير ديگر هم درباره‏ي «فطرت» رسيده است كه عبارتند از: صِبغة اللّه و حنيف كه توضيح مختصري در مورد اين تعبيرها بيان مي‏شود.

در آيه‏ي 138 از سوره‏ي بقره خداي متعال مي‏فرمايد: صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَن اَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً  . . . خداوند اين تعبير جالب و جذّاب (صبغة اللّه) را در توصيف ملّت و آيين شريف ابراهيمي كه ملّت و ديانت توحيدي باشد، فرموده است؛ يعني آن ديانت و اسلامي كه خداوند آن را دين همه‏ي انبيا قرار داده، همان رنگ الهي است كه خداوند متعال كيان انساني را به آن رنگ، رنگ زده و كيست كه بتواند از اين رنگ الهي رنگي بهتر براي كيان انساني فراهم سازد؟ پس چه بگوييم «فطرة اللّه» چه بگوييم «صبغة اللّه».

در آيه‏ي 67 سوره‏ي آل‏عمران مي‏فرمايد: ماكانَ اِبْراهيمُ يَهوُدِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً وَلكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً نظر به اين‏كه يهوديّت و نصرانيّت هريك به نوعي از دين الهي ـ كه اسلام است ـ انحراف يافته‏اند، مي‏فرمايد ابراهيم يهودي و يا نصراني نبود، بلكه مسلم و پيرو اسلام بود و اين پيروي را هماهنگ فطرت و سرشت خويش داشت. پس حنيف و حُنفاء كه در قرآن آمده تعبير ديگري است از همان «فطرت». بنابراين فطرة اللّه و صبغة اللّه و حنيفاً هر سه تعابيري است از همان عهد و ميثاق كه در دوره يا دوره‏هاي ذرّ ميان حق متعال و بندگانش برگزار گرديد.

پس مفاد تعبير قرآني فطرة اللّه، صبغة اللّه، حنيفيه بودن اين است كه بدون

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 48 *»

شك و ترديد تمام تعليمات دين الهي (اسلام) هماهنگ با فطرت و سرشت انساني است، يعني دين خدا ريشه‏ي نهادي و سرشتي در انسان دارد.

 

سـؤالات

1ـ  آيا هدايت فطري بدون هدايت انبياء بالفعل مي‏گردد؟

2ـ  علت غفلت بشر از هدايت‏هاي فطري چيست؟

3ـ  چه موقعي انسان به بركت صفاي فطرت خداگرا و خداشناس مي‏گردد؟

4ـ  تعبيرات ديگري كه از فطرت در قرآن رسيده نام ببريد؟

 

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

تبلور: شفافيت.

خمولي و خمودي: پژمرده شدن، بي‏حال بودن، گم‏نام بودن.

تنبّه: بيدار و هوشيار شدن، آگاه شدن.

كيان: طبع، طبيعت، سرشت.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 49 *»

درس دوازدهم

 

«سرچشمه‏ي دين‏داري (1)»

 

برخي از كوته‏نظران دست از واقع‏گرايي برداشته و خود را به موهومات بي‏اساس سرگرم كرده، به فرضيّه‏هايي دل خوش داشته‏اند. از آن‏چه تاكنون توضيح داده‏ايم بي‏ارزشي فرضيّه‏هايي كه در منشأ پيدايش دين و دين‏داري اظهار گرديده روشن مي‏شود كه به منظور اطلاع اجمالي از آن‏ها به طور فشرده آن‏ها را بررسي مي‏كنيم. و در واقع آن‏ها فاقد هرگونه ارزشي بوده و هيچ دليلي آن‏ها را تأييد نكرده، بلكه عقل و وجدان و تجربه و تاريخ، آن‏ها را بي‏اساس و بي‏اعتبار مي‏شناسند.

منشأ اين فرضيه‏ها اروپا در زمان پيشرفت علوم طبيعي و آشنايي با پاره‏اي از نظام حاكم بر طبيعت است كه يك درگيري قهري بين معارف و احكام تحريف شده‏ي يهوديّت و نصرانيّت در زمينه‏ي دين و دين‏داري، با نتايج و دستاوردهاي آن علوم پيش آمد، كه خواه و ناخواه به انكار خدا و مبارزه با دين و دين‏داري منجر گرديد. خدايي را كه ارباب كليسا مثلاً در معارف خود معرّفي مي‏كردند و به طور كلّي معارف و ديني را كه به پيروان خود مي‏آموختند، طوري بود كه با رشد بشر در شناخت عالم طبيعت و آشنايي با موازين علمي و قوانين حاكم بر جهان سازگار نبود.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 50 *»

«والتر اوسكار لندبرگ»([19]) بحث‏ها و تحقيقاتي در اثبات خدا دارد. وي درباره‏ي اين‏كه چرا عدّه‏اي از دانشمندان علوم طبيعي به مذهب مادّي كه در واقع لامذهبي است، گرايش دارند، مي‏گويد: «اين‏كه توجّه بعضي دانشمندان در مطالعات علمي منعطف به درك وجود خدا نمي‏شود، علل متعدّدي دارد كه از آن جمله دو علّت را ذكر مي‏كنيم: نخست آن‏كه غالباً شرايط سياسي استبدادي يا كيفيت اجتماعي يا تشكيلات مملكتي، انكار وجود صانع را ايجاب مي‏كند. دوّم آن‏كه فكر انساني هميشه تحت تأثير بعضي اوهام قرار دارد و شخص اگرچه هيچ عذاب روحي و جسمي هم نداشته باشد، باز فكر او در انتخاب و اختيار راه درست كاملاً آزاد نيست. همين شخص از «آگوست كنت»([20]) بنيان‏گذار فلسفه‏ي «پوزيتويسم» (فلسفه‏ي تحققي و اصالة العلمي) عبارتي را نقل مي‏كند كه به خوبي نشان مي‏دهد كه پيروان كليسا هر چند كه دانشمنداني باشند مانند «اگوست كنت» خدا را از طريق تعاليم كليسايي چگونه مي‏شناسند و آن عبارت اين است: «علم، پدر طبيعت و كاينات را از شغل خود منفصل و او را به محلّ انزوا سوق داد و در حالي كه از خدمات موقّت او اظهار قدرداني كرد، او را تا سرحدّ عظمتش هدايت نمود».

و مي‏گويد: «بالاخره علم براي هميشه عذر خدا و خدايي او را خواست و او را از صحنه‏ي طبيعت منزوي نمود. خدا هم كه ديگر جايي و مقامي براي خود نمي‏ديد منزوي گرديد. مثلاً وقتي بشر پديده‏ي بيماري را به خدا و يا خواست خدا نسبت مي‏داد كه علّت طبيعي آن را نمي‏دانست. ولي هنگامي كه ميكروب بيماري را كشف كرد، دانست كه اين پديده علّت طبيعي دارد و نيازي ندارد كه براي آن علّت

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 51 *»

غيرطبيعي به نام خدا و يا خواست خدا قائل شد؛ از اين جهت نيازي ديگر به خدا نخواهد بود.»

او نمي‏دانست كه خداپرستان با معرفت اين‏گونه تفكّر را نداشتند كه خدا را در كنار موجودات طبيعي قرار داده و پديده‏هاي عالم طبيعت را به دو دسته تقسيم كنند: دسته‏اي از پديده‏ها را كه علّت‏هاي طبيعي آن‏ها معلوم است به همان علّت‏ها نسبت دهند و دسته‏اي را كه علّت‏هاي طبيعي آن‏ها مجهول است به خدا نسبت دهند تا قهراً هر پديده‏اي كه علّت طبيعي آن كشف شد از قلمرو خدايي خدا خارج شود و در نتيجه زماني فرا رسد كه ديگر جايي براي خدا و خدايي او باقي نماند و بشر به واسطه‏ي پيشرفت علم و گسترش دانش از خدا و خدايي او خداحافظي كند و در خود نيازي به خداگرايي و خداپرستي نبيند، منكر او و خدايي او شود. بلكه آن‏ها خدايي را مي‏پرستند كه آفريدگار همه‏ي هستي است و از نظر احاطه و قدرت و صنعت و حكمت و علم با همه‏ي موجودات و كاينات نسبت متساوي دارد اَلرّحمنُ علي العرشِ اسْتوي.([21]) هو الّذي في السّماء الهٌ و في الارضِ الهٌ.([22]) له ما في السموات و ما في الارض.([23]) و ما من شي‏ءٍ الاّ عندَنا خزائنُه و مانُنزّلُه الاّ بقَدَرٍ معلوم.([24])

تمام كائنات بسته به مشيّت او است و مشيّت او جاري در همه‏ي هستي است و شيئي از تعلّق مشيّت او خارج نيست. و او است كه به اسباب و علل طبيعي سببيّت و علّيّت بخشيده و آن‏ها را معلول و مسبّب علل و اسباب عالي‏تري قرار داده و

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 52 *»

بالاخره سلسله‏ي علّت‏ها و معلول‏ها را به علّة العللي و سبب‏الاسبابي مرتبط ساخته كه همان فعل مطلق و مشيّت كليّه‏ي او باشد كه فرمودند: خلَق اللّهُ الاشياءَ بالمشيّةِ و خلَق المشيّةَ بِنَفسِها([25]) و آن سبب و علّت اوّلي و كلّي را بدون سبب ديگر، بلكه او را به خودش ايجاد فرموده است.

 

 

سـؤالات

1ـ  به چه دليل فرضيه‏هايي كه درباره‏ي سرچشمه‏ي دين‏داري اظهار شده بي‏ارزش مي‏باشد؟

2ـ  چرا توجه بعضي دانشمندان در مطالعات علمي منعطف به سوي خدا نمي‏شود؟

3ـ  علت اين‏كه آگوست كنت درباره‏ي خدا گفتار ناشايستي دارد چيست؟

4ـ  خداپرستان درباره‏ي خدا چه امري را معتقدند كه با عقايد آگوست كنت و امثال او مغاير است؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 53 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

موهوم: وهمي، خيالي، پنداري، آن‏چه بر انديشه‏ي درست يا حقيقي استوار نيست.

فرضيه: نظري كه درباره‏ي يك مسأله‏ي علمي يا تحقيقي با توجه به معلومات و تجارب گذشته ابراز شود و هنوز به اثبات نرسيده باشد. هر فرضيه پس از اثبات قانون علمي مي‏شود.

والتر اوسكار لندبرگ: فيزيولوژيست و بيوشيميست آمريكائي (1985 ـ 1910) دكتر در فلسفه از دانشگاه جان هاپكينز متخصص شيمي فيزيك و استاد شيمي فيزيولوژي و بيوشيمي در دانشگاه مينوسوتا مدير انستيتوي هرمل، مؤلف كتاب «ترقيات شيميائي در چربي‏ها و مواد روغني».

آگوست كنت: فيلسوف فرانسوي (1857 ـ 1798).

پوزيتويسم: ثبوت گرايي، اين گرايش فلسفي منسوب به آگوست‏كنت مي‏باشد و خلاصه‏ي آن چنين است: فلسفه يك جهان‏بيني نيست و مسائل متافيزيكي نمي‏توانند از راه تجربه ثابت شوند. كار علم تشريح ناب حقايقي است كه از راه حس و تجربه به ذهن و عقل انسان داده مي‏شود نه توضيح آن‏ها.

علة العلل: علت اولي؛ حكما و فلاسفه‏ي اصطلاحي گفته‏اند مراد از آن عقل اول و ذات خداي تعالي است اما بر اساس حكمت حقه‏ي محمد و آل محمد: در مكتب استبصار مراد از آن مشيت اللّه مي‏باشد (خلق اللّه الاشياء بالمشية و خلق المشية بنفسها).

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 54 *»

درس سيزدهم

 

«سرچشمه‏ي دينداري (2)»

 

«اگوست كنت» مي‏گويد: «بشر در شناخت هستي سه دوره را طي كرده است:

1 ـ  دوره‏اي كه همه‏ي پديده‏هاي طبيعت را با نيروي غيرطبيعي مرتبط مي‏دانست و علّت هر پديده‏اي را، خدا يا خداياني مي‏دانست كه در ماوراء عالم طبيعت حاكم بر طبيعت بودند.

2 ـ  دوره‏اي كه توانست اجمالاً براي هر معلول طبيعي، علّت يا علّت‏هاي طبيعي جستجو كند. و خود را بي‏نياز ديد از اين‏كه به وجود علّت‏هايي خارج از عالم طبيعت معتقد گردد.

3 ـ  دوره‏اي كه بشر بالاخره موفّق شد در بستر طبيعت، علّت‏ها و معلول‏ها را در كنار يك‏ديگر مشاهده كند، تكيه‏گاه بشر در اين دوره روش تجربي و به اصطلاح روش علمي در مقابل روش فلسفي بود. درباره‏ي هر پديده‏اي به تعليل طبيعي آن مي‏پرداخت و رابطه‏ي زنجيري پديده‏ها را در خود آن‏ها بررسي مي‏كرد و به نتايج بسيار درخشان و پيشرفته‏اي نائل گرديد.

مطابق اين تقسيم‏بندي، بشر در دوره‏ي اوّل از دوران تفكّر خود به طور جدّي نيازمند به خداگرايي و خداپرستي بوده و در دوره‏ي دوّم از اين حدّ از جدّي بودن تنزّل كرده و اجمالاً حقّي براي خدا و خدايي او قائل گرديده. و در دوره‏ي سوّم به كلّي از خداگرايي و در نتيجه از خداپرستي بي‏نياز شده است و در خود ديگر الزامي

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 55 *»

به چنين اعتقادي نديده و رسماً در مقام انكار خدا برآمده است».

ما مي‏گوييم اين تقسيم‏بندي در عالم فرض و خيال انجام پذيرفته و از ارزش واقعي عاري است. زيرا در رأس خداپرستان، پيامبران الهي بوده‏اند و در ميان پيروان ايشان متفكّران نامي در هر زماني و دانشمنداني باارزش وجود داشته‏اند كه كم و بيش آثار ايشان در مراكز بزرگ علمي و فكري جهان امروز مورد توجّه و مراجعه‏ي متفكّران و دانشمندان است كه از نظر آن‏ها اين سه قسم طرز تفكّر و يا سه دوره تفكّر بشري در يك زمان براي يك بشر قابل اجتماع است؛ يعني يك انسان خداپرست بامعرفت و دانشمند، اكنون درباره‏ي هريك از پديده‏ها و حوادث عالم در يك زمان، هرسه قسم تفكّر را با هم دارد: يعني هر پديده را مستند به مشيّت خدايي مي‏داند (دوره‏ي اوّل) و هم آن را محكوم به نظام و اصل علّيّت مي‏شناسد و قهراً برايش علّت بلكه علّت‏ها قائل است (دوره‏ي دوّم) و هم از طريق تجربه چه بسا علّت خاصّي را برايش دريافته باشد. پس اين سه گونه تفكّر هيچ با يك‏ديگر معارض نبوده و مي‏توانند در عرض يك‏ديگر باهم مجتمع گردند و امكان اجتماع اين سه طرز تفكّر در متون ديني (قرآن، احاديث، مكتب علمي و حكمي بيانات علما و متفكّران اسلامي) به‏طور صريح، زياد به چشم مي‏خورد.

از آن‏چه ذكر شد فهميديم كه به اعتقاد بعض متفكرين اروپائي به طور كلّي، دين و دين‏داري ريشه منطقي و عقلاني نداشته و ندارد. چون چنين است پس آن‏چه اصالت دارد و منطقي و موافق با موازين علمي است، بي‏ديني و لامذهبي است.

پس از آن‏كه اين طرز تفكّر در ميان اكثر دانشمندان اروپايي شايع شد و تا اندازه‏اي رسوخ پيدا كرد، در فكر شدند كه از علل و اسباب آن جستجو كنند؛ يعني

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 56 *»

ببينند منشأ خداگرايي و دين‏داري با آن‏كه از نظر آن‏ها كاملاً غيرمنطقي و غيرعقلاني است، چيست؟ از آن زمان رشته‏اي از تحقيقات به نام «علم جامعه‏شناسي دين» شروع شد كه موضوع آن عبارت بود از «دين» به عنوان يك پديده‏اي كه بدون ريشه‏ي منطقي و عقلاني در ميان بشرها پيدا شده و قطعاً مولود فعل و انفعال‏هاي جامعه‏ي بشري است.

 

سـؤالات

1ـ  سه دوره‏اي را كه بشر در شناخت هستي به قول «آگوست كنت» طي كرده بيان كنيد؟

2ـ  روش علمي چيست؟ و در مقابل آن چه روشي شايع بوده است؟

3ـ  به چه دليل تقسيم‏بندي «آگوست كنت» بي‏ارزش است؟

4ـ  خداشناسان بامعرفت چگونه در همه‏ي آنات هر سه دوره را با هم جمع مي‏كنند؟

5ـ  علم جامعه‏شناسي دين از چه زماني آغاز شد؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 57 *»

درس چهاردهم

 

«سرچشمه‏ي دينداري (3)»

«فرضيّه‏ي اوّل»

 

اوّلين فرضيه‏اي كه در اين ريشه‏يابي اظهار گرديد و تا اندازه‏اي منظّم و مستدلّ بود فرضيه‏اي بود كه توسط يك فيلسوف مادّي و مشهور آلماني به نام «فويرباخ»([26]) مطرح شد. او اوّلين كسي است كه توجيه و تحليل منظّم و دقيقي در پيدايش مسيحيّت و هم‏چنين پيدايش مذهب به طور اَعَم اظهار كرد. او مذهب را نوعي از خود بيگانگي شناخته و معتقد است كه با پيشرفت و گسترش شناخت انسان و طبيعتاً بازگشت انسان به خود، جبراً مسأله‏ي مذهب مرتفع و منتفي مي‏شود. به عقيده‏ي اين جامعه‏شناس، انسان داراي دو وجود است كه يكي وجود عالي نيك‏خواه نيك‏طلب و نيكوكار است، و ديگري وجود پست و دني. و معتقد است كه انسان در شرايط اجتماعي كه زندگي مي‏كند اين دوگانگي و دوشخصيّتي در وجود او پيدا مي‏شود . مي‏گويد «يك چنين وجودي وقتي در جامعه قرار مي‏گيرد در اثر ضرورت‏هايي كه جامعه ايجاب مي‏كند به خيانت و پستي و  . . . اين‏گونه صفات تن مي‏دهد. بعد كه مي‏بيند نمي‏تواند كه آن وجود عالي را در خود حفظ كند به اين زندگي پست با همين شرايط تن مي‏دهد و به آن وجود عالي خود يك موجوديت

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 58 *»

خيالي و ملكوتي مي‏دهد  . . .».

در اين فرضيّه دقّت كنيد كه چقدر بي‏اساس است. از طرفي محيط منحطّ اروپا را هم از اين راه ارزيابي كنيد كه چقدر آمادگي براي انحراف داشته است. زيرا شهرت «فويرباخ» در نظريّات مادّي به واسطه‏ي همين تحليل و توجيهي است كه از مذهب كرده است و اين نتيجه را گرفته، كه مذهب ناشي از حالت از خودبيگانگي انسان نسبت به خود است.

اين فرضيّه اساس و زير بنايش را از خود مذهب گرفته است زيرا در متون ديني است كه انسان را دو بُعدي و داراي دوگونه كيان و وجود معرّفي مي‏كند جهت يَلِي‏الرّبي و جهت يَلِي‏النّفسي كه در عرفان، مطرح است از همان متون ديني گرفته شده و بعدها در فلسفه‏هاي اروپايي هم راه پيدا كرده است كه بالاخره انسان داراي دو خودي است: يكي خود اصلي و واقعي او يكي خود ظاهري او.

در هر صورت فويرباخ، دين و مذهب را براساس روان‏شناسي و جامعه‏شناسي مورد تحليل و بررسي قرار داده، مي‏گويد: «انسان دو نوع وجود و خودي دارد: يكي عالي و يكي داني و پست. خود عالي او همان انسانيت او است كه مجمع فضائل و صفات نيك است. و خود داني و پست او، همان منشأ تمايلات حيواني است از قبيل: خوردن، خوابيدن، شهوت و آن‏چه لازمه‏ي اين‏ها است».

بعد مي‏گويد: «انساني كه در وجود داراي اين دوگانگي است به واسطه‏ي اقتضاي محيط از خودِ داني خود تبعيّت كرده و تن به پستي‏ها و زشتي‏ها مي‏دهد مثل خيانت، ستم، دروغ و دزدي، و با خودِ عالي خود بيگانه مي‏شود. و چون با آن خودِ داني موافقت ندارد، فكر مي‏كند اين خودِ عالي در وراء وجود او است و آن را وجودي عالي‏تر و برتر احساس مي‏كند و نام خدا بر آن مي‏گذارد. غافل از آن‏كه

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 59 *»

تمام اين برتري‏ها و خوبي‏ها در درون خود او وجود دارد و اين خود او است كه به شكل خدا و موجودي مافوق براي او جلوه كرده است.»

در صورتي كه مي‏بينيم در دين اسلام، اعتقاد به تعدد خدايان و اعتقاد به خدايي كه يهود يا نصاري به آن معتقد هستند، به شدّت هرچه تمام‏تر كفر و شرك به حساب آمده و از آن انحراف‏ها هيچ نشاني در تعاليم آن ديده نمي‏شود.

اشكال ديگري كه بر اين فرضيّه وارد است اين است كه: مطابق اين فرضيّه بايد تمام افراد انساني از آن خودِ عالي خود، بيگانه و همه دچار انحطاط اجتماعي گرديده، همه پست و دَدمنش باشند تا معتقد به مذهب گردند و مذهبي شوند. و نيز بايد همه‏ي افراد پست و دني، فقط مذهبي باشند. حال آن‏كه خلاف اين هر دو نتيجه مشهود و محسوس است. اين فرضيّه به دلايلي كه بعدها ان‏شاء اللّه در كتاب آموزش‏هاي ديني در مكتب استبصار خواهيد خواند فاقد هرگونه ارزش روان‏شناسي يا جامعه شناسي بوده و حسّ و عقل و وجدان و تاريخ، آن را صد در صد تكذيب و ابطال مي‏نمايند.

 

 

سـؤالات

1ـ  فرضيه‏ي اول در پيدايش دين‏داري از ناحيه‏ي چه كسي اظهار شده است؟

2ـ  فويرباخ مذهب را چگونه توجيه و تحليل مي‏نمايد؟

3ـ  به اعتقاد فويرباخ چه امري سبب تن دادن به قبول مذهب مي‏شود؟

4ـ  ريشه‏ي فرضيه‏ي وي را جدا از انحرافات اعتقادي در روايات اسلامي و مذهبي بيان كنيد؟

5ـ  اشكالاتي كه فرضيه‏ي فويرباخ را از ارزش ساقط مي‏كند چيست؟

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 60 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

لودويك آندرياخ فويرباخ: (1804 ـ 1873) فيلسوف آلماني و از شاگردان هگل بود. اما از افكار وي كناره گرفت و به اصالت حس و اصالت ماده قائل گرديد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 61 *»

درس پانزدهم

 

«سرچشمه‏ي دينداري (4)»

«فرضيّه‏ي دوّم»

 

فرضيّه‏ي دوّمي كه براي بيان منشأ دين و مذهب از طرف افراد مختلفي اظهار گرديده گرچه اصل آن‏ها «تايلور»([27]) و «اسپنسر»([28]) هستند، آن است كه: دين و مذهب را مولود جهل انسان نسبت به علّت‏هاي طبيعي پديده‏هاي طبيعت مي‏داند. به اين بيان كه بشرهاي اوّليه كه با پديده‏هاي طبيعي برخورد مي‏كردند و نظر به اين‏كه در برابر آن‏ها سلاحي نداشتند و خود را در معرض خطرهاي ناشي از آن پديده‏ها مي‏ديدند، خواه و ناخواه به جستجوي علّت‏هاي طبيعي آن‏ها مي‏پرداختند و چون نمي‏توانستند به علّت‏هاي طبيعي آن‏ها پي ببرند و آن‏ها را در نتيجه تحليل واقعي طبيعي نمايند، براي هريك از آن‏ها روحي طبيعي فرض مي‏كردند و به آن معتقد مي‏شدند و كم‏كم آن روح را خدا نام دادند، ولي بعد از آن‏كه علوم طبيعي پيشرفت كرد و شناخت بشر نسبت به علّت‏هاي طبيعي پديده‏هاي طبيعت بيشتر شد، از تعداد خداها كم شد تا اين‏كه طبق مراحل تاريخي و طي دوره‏هاي پيشرفت علوم، دين و مذهب به تك خدايي رسيده كه در اثر پيشرفت كامل علم و روشن شدن تمام رموز طبيعت، اين يك خدا هم از صحنه خارج خواهد شد و دوره‏ي بي‏نيازي كامل انسان

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 62 *»

از خداگرايي فراخواهد رسيد.

اين فرضيّه‏ي دوّم براساس اين بيان بيشتر منشأ دين و مذهب را از نقطه نظر پرستش بررسي كرده و در واقع مي‏خواهد بگويد كه پرستش از كجا سرچشمه گرفته است. و چون براي همه‏ي موجودات عالم روح و بدني قائل بودند هرگاه با طوفان يا زلزله يا صاعقه و رعد و برق و امثال اين‏ها كه روبرو مي‏شدند، آن‏ها را زنده و داراي جان خيال مي‏كردند و از باب چاپلوسي و رشوه‏دادن، براي آن‏ها هديه مي‏بردند و نذر و قرباني مي‏نمودند و پرستش به اين‏گونه در ميان بشرها معمول شد.

اين فرضيّه به بياني ديگر از «اگوست كنت» هم نقل شده او مي‏گويد: «اوّلين مطلبي را كه بشرهاي نخستين دريافتند اصل علّيّت بود كه هر پديده‏اي را قهراً معلول علّتي مي‏دانستند. و چون علّت‏هاي طبيعي پديده‏هاي اين عالم را نمي‏دانستند، آن‏ها را به موجودات غيبي نسبت مي‏دادند و نام آن‏ها را خدايان يا ارواح يا چيزهاي ديگر مي‏گذاشتند؛ مثلاً خداي باران، خداي طوفان و خداي رعد و برق.

در هر صورت اين فرضيّه با اين دو بيان، در مقام توجيه نظري و فكري مذهب و ريشه‏يابي آن از نقطه‏نظر خداگرايي يا خداپرستي برآمده است. اين فرضيّه از جهات مختلف مورد اعتراض و انتقاد قرار گرفته است. حتّي از نظر خود لامذهب‏ها هم باطل شناخته شده است. آن‏ها مي‏گويند: «يكي از دلايل نادرستي اين فرضيه اين است كه تجربه خلاف آن را ثابت كرده است. زيرا مذهب مورد پذيرش دانشمندان هم واقع شده هم‏چنان‏كه مورد پذيرش اشخاص جاهل و نادان واقع گرديده است. طبق اين فرضيّه بايد مردم نادان مذهبي‏تر باشند از مردمان دانشمند و در نتيجه بايد دانشمندان درجه‏ي بالا از همه لامذهب‏تر باشند. در

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 63 *»

صورتي كه بسياري از دانشمندان داراي رتبه‏ي عالي مذهبي، و معتقد به خدا، و خداپرست بوده‏اند حتّي مانند «داروين»([29]) هم لامذهب نبوده است.

 

«فرضيّه‏ي سوّم»

 

فرضيّه‏ي سوّم فرضيّه‏اي است كه: دين و مذهب و اعتقاد به خدا را ناشي از احساس ضعف و زبوني در انسان مي‏داند كه در واقع همان ترس و هراس انسان باشد در برابر نيروهاي طبيعت. «برتراند راسل»([30]) بيش از ديگران روي اين مطلب پافشاري دارد. مي‏گويد: «اعتقاد به خدا و زندگي پس از مرگ، اين امكان را به ما مي‏دهد كه زندگي را با شهامت پرهيزكارانه‏ي كم‏تري بالنسبه به شكّاكيّون ادامه دهيم.

در مقاله‏ي ديگري مي‏گويد: «فكر مي‏كنم انساني كه نتواند وجود مهلكه‏هاي زندگي را بدون قبول افسانه‏هاي تسلّي‏بخش، تحمّل كند (يعني در نتيجه خداگرا و مذهبي باشد) وجودي ضعيف و قابل تحقير است».

خلاصه‏ي اين فرضيّه اين است كه: انسان از پديده‏هاي طبيعت در خود احساس ترس و هراس مي‏نموده و خود را در برابر آن‏ها ناتوان و زبون مي‏ديده. براي رفع اين دلهره و نگراني‏هاي دروني و تبديل آن‏ها به آرامش و آسودگي، چون نمي‏توانسته از راه شناخت علّت‏هاي طبيعي آن پديده‏ها، راه حلّ مناسبي به دست آورد و اين آرامش را فراهم سازد، به جاي علاج واقعي و درمان صحيح به مسكّن

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 64 *»

پناه برده. و با اعتقاد به قضا و قدر الهي ناملايمات زندگي را بر خود هموار مي‏ساخته و به اعتقاد به اين‏كه در زندگي پس از مرگ، در راحتي و نعمت و بهشت خواهد بود، به ناراحتي‏هاي اين زندگي تن در داده است و به اين وسيله توانسته آن ترس و هراس از پديده‏هاي طبيعي را، با اين دل‏خوشي‏ها به آرامش فكر و آسودگي خيال تبديل نمايد.

اين فرضيّه هم در بي‏ارزشي كم‏تر از فرضيّه‏ي دوّم نيست. زيرا طبق اين فرضيّه مي‏بايست گرايش به دين و مذهب تاكنون به طور كلّي از بين برود و در ميان دانشمندان هم دانشمند مذهبي وجود نداشته باشد. در صورتي كه مي‏بينيم گرايش به مذهب و دين مانند گذشته در همه‏ي جوامع بشري به چشم مي‏خورد و در ميان دانشمندان هم افراد مذهبي زياد هستند و پيشرفت امكانات علمي و فني، منافاتي با اين گرايش نداشته و ندارد و البته نخواهد داشت.

 

سـؤالات

1ـ  فرضيه‏ي دوم براي بيان منشأ دين و مذهب از طرف چه كساني اظهار گرديده است؟

2ـ  اين فرضيه دين را مولود چه عاملي مي‏داند؟

3ـ  در اين فرضيه پيدايش دين از چه بعدي مورد بررسي قرار گرفته است؟

4ـ  دريافت اصل عليت از سوي بشرهاي نخستين از طرف چه كسي اظهار شده است؟

5ـ  وجه بطلان اين فرضيه چيست؟

6ـ  فرضيه‏ي سوم از طرف چه كسي اظهار شده است؟

7ـ  در اين فرضيه دين مولود چه عاملي شناخته شده است؟

8ـ  اشكال فرضيه‏ي سوم چيست؟ و چگونه رد مي‏شود؟

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 65 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

هربرت اسپنسر: (1903 ـ 1820) فيلسوف و جامعه‏شناس انگليسي و علاقمند به مطالعه دگرگوني‏ها در ساختارهاي اجتماعي، از نظر او تكامل از يك وضعيت نا معين، نا منسجم و يك‏دست به وضعيتي منسجم، ناهمگون و چند دست حركت مي‏كند. وي با استفاده از تحقيقات چارلز داروين فرضيه انقلابي خود را به اين صورت مطرح كرد، تكوين و تكامل اجسام به اهتمام اجزاء متشكل در درون خود آن‏ها و مستقل از مشيت الهي يا قدرت ديگري انجام مي‏گيرد.

برتراندراسل: (1970 ـ 1872) فيلسوف انگليسي، بنيان‏گذار فلسفه‏ي اتوميسم منطقي.

ادوارد بارنت تايلور: ( 1917 ـ 1832) مردم‏شناس انگليسي، مؤسس مردم‏شناسي فرهنگي و متأثر از نظريه تكاملي داروين، نظريه تكامل فرهنگي را در جوامع بشري مطرح كرد.

اصل عليت: هر معلولي محتاج به علت است پس وجود معلول كاشف از اين است كه علت آن را به وجود آورده است به عبارت ديگر علت نوعي رابطه است ميان دو شي‏ء و آن‏چه معلول از علت دريافت مي‏كند تمام هستي و واقعيت خويش است فرضيه مقابل اين اصل يعني اين‏كه پديده‏اي بدون پديد آورنده پديد آيد نيز طرف‏داراني دارد كه فرضيه‏ي «صدفه» يا «اتفاق» ناميده مي‏شود.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 66 *»

درس شانزدهم

 

«سرچشمه‏ي دينداري (5)»

«فرضيّه‏ي چهارم»

 

اين فرضيّه به تحليل و تعليل پيدايش مذهب و دين از نظر اقتصادي پرداخته است و مطرح‏ترين و مشهورترين بيان در اين زمينه نظر «مكتب ماركسيسم» است. بر اساس فلسفه‏ي كلّي كه اين مكتب در مورد تاريخ و جامعه دارد، معتقد است كه تمام حركت‏هاي تاريخ و تكامل اجتماعات و پديده‏هاي جوامع بشري به يك اصل اساسي، به عنوان زيربناي اقتصادي برمي‏گردد؛ به اين معني كه شرايط اقتصادي هر جامعه زيربناي همه‏ي چيزهايي است كه در آن جامعه به وجود مي‏آيد و همه‏ي آن چيزها در حكم روبناي آن است؛ مانند مذهب، هنر، حقوق، قوانين، آداب، رسوم، مقرّرات و از قبيل اين‏ها و با تغيير آن زيربنا، تمام اين روبناها هم تغيير مي‏يابد.

اين توجيه به طور كلّي در مورد همه‏ي روبناها كه از جمله‏ي آن‏ها دين و مذهب است، بنابر طرز نظر و تفكّر اين مكتب بود كه توسط «كارل ماركس» ارائه شده است. وي در خصوص دين و مذهب، گذشته از اين نظر كلّي، توجيهات ديگران را هم پذيرفته است. بنابراين از جهات مختلف براي دين و مذهب علل گوناگون قائل است. يكي از علّت‏ها اين است كه مي‏گويد: «دين و مذهب ساخته‏ي طبقه‏ي حاكم است براي تحميق طبقه‏ي محكوم»؛ روي اين بيان، منشأ پيدايش دين

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 67 *»

و مذهب منفعت طلبي طبقه‏ي حاكم است كه براي حفظ موقعيّت خود، دين و مذهب را كه در حقيقت عامل فريب و اَفيون كاملاً مؤثّري است، به خورد توده‏ي محروم جامعه داده تا آن‏ها را از وضع موجود خود راضي نگه دارد كه نبادا به فكر تغيير وضع خود برآيند.

از جمله تعليل‏هايي كه ماركسيست‏ها در خصوص دين و مذهب دارند اين جملات كلي است كه از كتاب «ماركس و ماركسيسم» نقل شده كه مورد اتّفاق «ماركس» و «لنين»([31]) و «استالين»([32]) و ديگران است: «بايد به طور منظّم تبليغات خداناگرا و علمي گسترده‏اي راه انداخت. بايد پوچي اعتقادات ديني را كه در گذشته زاييده‏ي اين سه: انقياد انسان‏ها در مقابل نيروهاي طبيعت، تعدّي اجتماعي و هم‏چنين عدم شناخت حقيقي پديده‏هاي طبيعي و اجتماعي بود، با بُردباري توضيح داد». در اين عبارت براي تعليل پيدايش دين و مذهب اضافه بر نظر كلّي آن‏ها (انقياد در برابر تعدّي اجتماعي) دو علّت ديگر هم ذكر شده كه از پيشينيان خود گرفته‏اند. يكي «انقياد انسان‏ها در برابر نيروهاي طبيعي» و ديگري «عدم شناخت علل حقيقي پديده‏هاي طبيعي و اجتماعي».

«ماركس» مي‏گويد: «انسان سازنده‏ي دين است نه دين سازنده‏ي انسان و دين ترياك مردم است. ناپديدي دين كه به منزله‏ي خوشبختي وهمي مردم است اقتضاي خوشبختي آن به شمار مي‏آيد. ما مي‏خواهيم خوشبختي واقعي به مردم بدهيم، لازم است كه اين خوشبختي خيالي را از آن‏ها بگيريم.

طبق فرضيه‏هايي كه پيش از اين فرضيه يادآور شديم دين و مذهب در همه‏ي

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 68 *»

دوره‏ها وجود داشته حتي در دوره‏اي كه در مكتب ماركسيسم دوره‏ي اشتراكيه ناميده شده است كه مطابق ديد و نظر كلّي مكتب ماركسيسم مي‏بايست ملتزم شد كه در آن دوره (دوره‏ي اشتراكيت اوّليه) دين و مذهبي در كار نبوده و بشر نيازي به آن نداشته و بعد از پيدا شدن مالكيّت و تقسيم‏شدن جامعه به دو گروه بهره‏بردار و بهره‏ده (غني و فقير) و روي كارآمدن طبقه‏ي حاكم و طبقه‏ي محكوم، دين و مذهب هم پيدا شده باشد. و نيز با توجّه به توجيهي كه در اين مكتب شده كه دين ساخته‏ي طبقه‏ي حاكم است، مي‏بايست آورندگان دين و مذهب در دوران اوّليه‏ي پيدايش آن، همه از طبقه‏ي حاكم باشند. و حال اين‏كه بيشتر يا همه‏ي اديان و مذاهب، از ناحيه‏ي طبقاتي اظهار و ارائه گرديده كه از طبقه‏ي حاكم در جامعه نبوده‏اند. و مي‏بينيم قرآن نوع آورندگان شريعت‏هاي الهي (انبيا:) را، افرادي پاك و پاكيزه و دور از هرگونه ظلم و تعدّي معرّفي مي‏كند كه همه به صالح بودن و امين بودن و سالم بودن و صادق بودن آن‏ها اعتراف داشته و دارند.

ديگر از جهات باطل بودن اين فرضيّه اين است كه مطابق اين فرضيّه (البته از نظر ديد كلّي آن) بايد تعليمات دين و مذهب در هر دو توجيه (چه ساخته‏ي طبقه‏ي حاكم باشد و چه ساخته‏ي انديشمندان طبقه‏ي محكوم) براي تسكين و تسليم و تمكين طبقه‏ي محكوم و محروم باشد و آن طبقه را از وضع موجود، راضي يا لااقل ساكت و مطيع و تسليم نگاه دارد كه مبادا ناراضي بودن از قضا و قدر و ضايع شدن اجر آخرتي پيش آيد. ولي ما مي‏بينيم برعكس اين سخن، تعليمات ديني و مذهبي (مخصوصاً متون موجود در اسلام) اوّلاً از ناحيه‏ي طبقه‏ي حاكم اظهار نشده و ثانياً در جهت منافع طبقه‏ي حاكم نبوده بلكه به نفع طبقه‏ي محكوم جامعه است. و اگر سخن از قضا و قدر و اجر آخرتي در ميان است، ربطي به حفظ وضع موجود ندارد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 69 *»

و معلوم است كه چنين تعليماتي نمي‏شود اَفيون و ترياك و مايه‏ي تخدير جامعه باشد بلكه هرگونه تحرّك و تكامل اجتماعي در نوع جوامع بشري بستگي به تعاليم ديني و مذهبي داشته و دارد. «ديرينه‏شناسي» نيز ثابت كرده كه يگانه‏پرستي از قديمي‏ترين دوران بشري وجود داشته و آثار آن موجود است. و در ميان دين‏داران و اشخاص مذهبي: عالم و جاهل، غني و فقير، مالك و رعيّت، آقا و برده، بوده و هستند. هم‏چنان‏كه در ميان بي‏دينان و لامذهبان هم عالم و جاهل، غني و فقير، مالك و رعيّت، آقا و برده وجود داشته و دارند. و اگر جهل يا ترس يا امتيازات طبقاتي منشأ پيدايش دين و مذهب باشد، بايد با منتفي شدن آن‏ها دين و مذهب هم منتفي شود. در صورتي كه در ميان همين دانشمندان رشته‏هاي مختلف طبيعي، دين‏داران و مذهب‏گرايان زيادند.

و نيز در كشورهاي سوسياليست نفوذ دين و رسوخ آن را به هيچ‏وجه نمي‏توانند علاج كنند و هرچه مي‏كوشند كه با دين‏داري مبارزه كنند و با از بين بردن امتيازات طبقاتي، دين‏داري و مذهب‏گرايي را ريشه‏كن كنند، نمي‏توانند. ديگر اوضاع اخير كشور پهناور شوروي همه‏ي اين افسانه‏ها را بر باد داد.

 

سـؤالات

1ـ  فرضيه‏ي ماركسيست‏ها در پيدايش دين چيست؟

2ـ  ماركسيست‏ها عامل پيدايش دين را چه مي‏دانند؟

3ـ  ماركس و لنين و استالين در زمينه‏ي مبارزه با دين و مذهب چه مي‏گويند؟

4ـ  دوره‏ي اشتراكيت اوليه طبق نظر ماركس چه دوره‏اي است؟

5ـ  جهات بطلان اين فرضيه را بنويسيد.

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 70 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

ماركسيسم: فلسفه‏ي كارل ماركس فيلسوف و اقتصاددان آلماني (1883 ـ 1818)، كه بيشتر به ماترياليسم ديالكتيك شهرت دارد. او و رفيقش فردريش انگلز به قول خودشان عمود هگلي را وارو ساختند و با پذيرش تز، آنتي تز، سنتز هگل آن را در ممر مادي به كار بستند.

ولاديمير ايليچ لنين: (1924 ـ 1870) در 26 اكتبر 1917 اولين دولت شوروي سوسياليستي را در روسيه تشكيل داد وي فلسفه‏ي كمونيسم‏كارل ماركس را تفسير نمود و در بعض مواد آن تغييراتي داد.

ژوزف استالين: (1953 ـ 1879) سياست‏مدار و پيشواي روسيه و از همكاران لنين اودر جنگ جهاني دوم شوروي را در مقاومت با آلماني‏ها هدايت كرد و مفسر فلسفه‏ي لنين است كه در آن تغييرات زيادي داده  ، عقايد وي را استالينيسم نام نهادند. وي صاحب فرضيه‏هاي زيادي در اقتصاد و سياست مي‏باشد.

ديرينه‏شناسي: پالئونتولوژي؛ علم به آثار موجودات زنده در زمان‏هاي گذشته زمين‏شناسي كه به وسيله‏ي بررسي فسيل‏ها كه مشخص هر يك از دوره‏ها و زمان‏هاي طبقات زمين و چينه‏هاي آن هستند از آن حاصل مي‏شود.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 71 *»

درس هفدهم

 

«سرچشمه‏ي دينداري (6)»

«فرضيّه‏ي پنجم»

 

فرضيّه‏ي ديگري از طرف جامعه‏شناس معروف فرانسوي به نام «دوركهيم»([33]) در مورد پيدايش دين و مذهب مطرح گرديده كه تحت عنوان «بازگشتِ از خودبيگانگي» است. نظرات اين جامعه‏شناس در حال حاضر مشهورترين سخنان جهان است و زيربناي جامعه‏شناسي او اصالة الاجتماع است در برابر اصالت فرد يعني براي جامعه قائل به اصالت است نه براي فرد. و معتقد است كه تركيب جامعه تركيب حقيقي است و فرد در آن مضمحلّ است. او كه درباره‏ي قبايل بَدوي كه در دوران‏هاي غير باستان بوده‏اند، يا قبايل بدوي كه تا قرن نوزدهم وجود داشته‏اند به بررسي پرداخته و روي اديان آن‏ها مطالعه كرده است، به اين نتيجه رسيده كه در بدوي‏ترين بشرها هم نوعي پرستش وجود داشته است. ديگران نيز اين مطلب را گفته‏اند و از آثاري كه از آن‏ها ديده شده كاملاً روشن مي‏شود كه آن‏ها براي بعضي از اشياء قداستي معتقد بوده‏اند، مثلاً آن‏ها را مي‏بوسيدند و احترام فوق‏العاده‏اي براي آن‏ها قائل بوده‏اند و يا براي بعضي از مظاهر طبيعت، قائل به روح بوده و در مورد بعضي از قبايل اوليّه گفته‏اند كه آن‏ها

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 72 *»

«توتم پرست» بوده‏اند. و معتقدند كه در اقوام بَدوي گذشته و در بعضي از اقوام بدوي نزديك به همين زمان‏ها، حيواني را پرستش مي‏كرده‏اند به اين اعتقاد كه خود را از نظر نژاد با آن حيوان يكي مي‏دانسته، يا خود را از نسل آن حيوان مي‏دانسته‏اند (و مسأله‏ي «توتم» در فلسفه‏ي داروينيسم به صورت علمي مطرح گرديد) و آن حيوان را مقدّس مي‏شمرده و آن را پرستش مي‏كردند.

مي‏گويند: منشأ گاوپرستي در هند اين بوده كه «توتم» اقوامِ بسيار قديم هندي‏ها، گاو بوده است و به تدريج افكار بَدوي‏ها تطوّر يافته ولي مقدّس شمردن گاو از آن زمان‏ها باقي مانده است. اين حيوان‏پرستي و حيوان را مقدّس شمردن و آن حيوان مقدّس را حافظ قوم و قبيله‏اي كه از نژاد يا از نسل اويند، دانستن، مطابق با نظريه‏ي «دوركهيم» چنين توجيه مي‏شود كه اين پرستش و اعتقاد به تقدّس حيوان، آثار شخصيّت اجتماعي بشر است زيرا هر انساني در خود دو خودي و دو شخصيّت احساس مي‏كند: يكي خودي و شخصيّتي كه فرديت او را تشكيل مي‏دهد و يكي خود و شخصيّت اجتماعي نسبت به جامعه‏اي كه در آن زندگي مي‏كند.

«دوركهيم» معتقد است آن قبايل كه حيوانات را مي‏پرستيده‏اند، در واقع جامعه را مي‏پرستيده‏اند. زيرا بر اين اعتقاد بوده‏اند كه همه‏ي افراد آن قبيله از نژاد آن حيوان يا از نسل آن هستند و آن را مظهر كامل آن جامعه و آن قبيله مي‏دانسته‏اند. چون مي‏خواسته‏اند جامعه را پرستش كنند، مظهر آن را كه آن حيوان بوده، پرستش مي‏نموده‏اند و اين پرستش يا احترام به جامعه، از ناحيه‏ي همان خودي و شخصيّت اجتماعي آن‏ها سرچشمه مي‏گرفته. و چون از يك چنين خودي انسان غافل است و در واقع آن را گم كرده است، فكر مي‏كند كه اين كارها را براي غير خود انجام مي‏دهد. بعد مي‏خواهد آن غير را بيابد و در خارج وجود خود

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 73 *»

جستجوي از آن دارد، خود را ناچار مي‏بيند كه آن غير را در ماوراء طبيعت فرض كند. و اين همان از خود بيگانه شدن و از خود فراموش كردن و غير را به جاي خود گرفتن است. هنگامي كه انسان به آن خودي و شخصيّت اجتماعي خود برگشت، ديگر عنوان خدا و دين و مذهب، الفاظ بي‏معني و مفاهيمي بي‏محتوي خواهند بود.

با قبول اين فرضيّه و بر اساس اين توجيه مي‏توان قبول كرد كه مذهب و دين با آن‏كه ريشه‏ي ماورائي ندارد، از بين رفتني نبوده و با بشر هميشه همراه است. بر خلاف آن فرضيّه‏هاي پيشين كه با از بين رفتن علّت پيدايش دين و مذهب، مي‏بايست معلول آن هم كه دين و مذهب است از بين برود. ولي تاريخ و تجربه و اوضاع مشهود و محسوس، خلاف آن فرضيّه‏ها را نشان مي‏دهد كه با آن‏كه نوع آن علّت‏ها از ميان رفته ولي گرايش به دين و مذهب از ميان نرفته است.

ما تعلّق به جامعه را جزء مَنِش انسان مي‏دانيم؛ يعني همان طوري كه انسان خود را به عنوان فرد معيّني احساس مي‏كند، هم‏چنين خود را هم جزئي از اجزاء جامعه احساس مي‏نمايد. از اين جهت مي‏گوييم خداوند انسان را مَدَني الطبع آفريده است؛ يعني انسان به حسب سرشت و طبيعت آفرينش خود، اجتماعي است و از اجزاء جامعه است؛ به اين معني كه اين دو خودي و شخصيّت هميشه در كنار هم و با همند و هيچ‏يك در ديگري استحاله نمي‏شود كه اصالة الفرد يا اصالة الاجتماع بگوييم. انسان امتيازش از حيوان همين است كه اجتماعي بودن را در طبيعت و سرشت خويش مي‏يابد. ولي طبق نظر «دوركهيم» و كساني كه مانند او اصالة الاجتماعي هستند، بايد به جبر اجتماعي قائل شد، كه سلب استقلال و اراده و آزادي و اختيار از فرد لازمه‏ي آن است؛ ولي ما مي‏بينيم كه استقلال و اراده و اختيار فرد در جامعه تا اندازه‏اي و در يك حدّ معيّني، باقي و محفوظ مي‏باشد و

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 74 *»

قادر است خود را با جامعه وفق دهد يا از مقتضاي آن سرپيچي كند. حتّي مي‏تواند در تغيير و تكامل يا انحطاط جامعه مؤثّر باشد. دستورات اخلاقي نسبت به حقوق جامعه كه در تعاليم اسلام ـ تشيّع وجود دارد بهترين دليل بر اين است كه آزادي و اختيار فرد در جامعه استحاله نمي‏يابد و از طرفي هرچه فرد مذهبي‏تر باشد به حقوق و شؤون جامعه بيشتر احترام مي‏گذارد تا حدّي كه فرموده‏اند: من اَصبح و لم‏يَهتَمَّ بِاُمور المسلمين فليس بمُسلم([34]) و اگر منشأ پيدايش مذهب فراموش كردن از خودِ اجتماعي باشد، بايد افراد مذهبي و دين‏دار، كساني باشند كه از آن خود بيگانه شده باشند. در صورتي كه اولياء دين اسلام و مذهب تشيّع بيش از همه‏ي مردم احترام به شؤون جامعه مي‏گذارده‏اند و حقوق جامعه را ادا مي‏كرده‏اند.

سـؤالات

1ـ  نام فرضيه‏ي دوركهيم چيست؟

2ـ توتم‏پرستي يعني چه؟

3ـ  طبق نظريه‏ي دوركهيم پرستش و اعتقاد به تقدس حيوان اثر چه امري است؟

4ـ  در چه زماني طبق نظر دوركهيم الفاظ خدا و دين و مذهب بي‏معني خواهد شد؟

5ـ  توجيه دوركهيم براي پيدايش دين چگونه است؟

6ـ  فرضيه‏ي دوركهيم چگونه رد مي‏شود؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 75 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

اميل دوركهيم: جامعه‏شناس فرانسوي (1917 ـ 1858).

توتم: اين كلمه مأخوذ از زبان قبايل سرخ‏پوست است اين قبايل ابتدائي حيواني را هم چون نياكان اوليه يا خداي اختصاصي قبيله خود مورد توجه قرار مي‏دهند و آن را توتم قبيله‏ي خود مي‏خوانند. دهخدا.

حيوان يا گياه يا علامتي است كه در بعض قبائل به مثابه‏ي جدّ يا مظهري از آن پرستش مي‏شود. زيرا اقوام وحشي براي برخي از موجودات قدرت جادوئي و خارق العاده‏اي قائلند و آن موجود را محترم و حامي خود مي‏دانند. فرهنگ فلسفه.

داروينيسم: فلسفه‏ي تكاملي داروين.

چارلز داروين: زيست‏شناس انگليسي (1882 ـ 1809) صاحب نظريه‏ي تكامل انواع كه پايه و بنياد آن «تنازع بقا» و نتيجه‏ي آن انتخاب طبيعي و بقاي اصلح مي‏باشد، است.

مَنِش: خوي و طبيعت.

جبر اجتماعي: تأثر روحي و عاطفي فرد از سخنان و كارهاي وعاظ، فلاسفه، شعرا، هنرمندان و خواندن داستان‏هاي جنايي، تاريخي و … كوشش معلمين و تربيت پدر و مادر جبر اجتماعي ناميده مي‏شود.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 76 *»

درس هجدهم

 

«ابراهيم در قرآن سمبل فطرت توحيدي»

 

پس از اين بررسي براي هر شخص مستبصري كاملاً روشن و بديهي است كه منطق قرآن درباره‏ي پيدايش دين و مذهب مطابق با واقعيت است و از هرگونه فرض و خيالي دور، و آن اين است كه دين‏داري و مذهب‏گرايي ريشه‏ي فطري در بشر دارد و جزء سرشت انسان‏ها است و ميان انسان ابتدايي و انسان نهايي از اين جهت تفاوتي نيست و حجّت‏هاي خدا كه بيداركننده‏ي فطرت و راهنمايانِ هماهنگ با فطرت و نشان‏دهندگان مسير فطرتند، قبل از خلق و با خلق و بعد از خلق وجود دارند. اين كشش فطري را خداي متعال در قرآن در ضمن بيان داستان حضرت ابراهيم7تبيين فرموده است.

در سوره‏ي مباركه‏ي «انعام» به مناسبت، قسمتي از آغاز زندگي اجتماعي ابراهيم7 آمده است كه تقريباً از آيه‏ي 74 تا آيه‏ي 90 اين سوره را تشكيل مي‏دهد و آن‏چه را از آن آيات مربوط به بحث ما است، در اين‏جا مي‏آوريم: و اذ قال ابراهيمُ لابيه آزرَ أتَتَّخذُ اصناماً آلهةً انّي اراك و قومَك في ضلالٍ مبين * و كذلك نُري ابراهيمَ ملكوتَ السمواتِ و الارضِ و لِيكونَ من الموقِنين * فلمّا جَنّ عليهِ الليلُ رأي كوكباً قال هذا ربّي فلمّا اَفَلَ قال انّي لا اُحِبُّ الافلين * فلمّا رأي القمرَ بازغاً قال هذا ربّي فلمّا افل قال لئِن لم‏يَهدِني ربّي لاَكوننّ من القومِ الضالّين * فلمّا رأي الشمسَ بازغةً قال هذا ربّي هذا اكبرُ فلمّا افلتْ قال

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 77 *»

يا قومِ انّي بري‏ء ممّا تشركون * انّي وجّهتُ وجهي للّذي فَطَرَ السّمواتِ و الارضَ حنيفاً و ما اَنَا من المشركين * و حاجّه قومُه قال اَتُحاجّونّي في اللّهِ و قد هدانِ و لااَخافُ ماتُشرِكون به الاّ اَن يَشاءَ ربّي شيئاً، وسِع ربّي كلَّ شي‏ءٍ علماً اَفلاتَتَذَكّرون.

ابراهيم7 در اثر شرايط خاصّي كه در زندگي او بود از ابتداي ولادت، مادرش به ناچار او را در ميان غاري گذارده، به ترتيب و كيفيّت مخصوصي بزرگ شد. ظاهراً نوجواني بود كه همراه مادر قدم به داخل زندگي خانوادگي، و به دنبال آن قدم در جامعه‏ي خود مي‏گذارد. ابراهيم كه بر فطرت سالم خود باقي مانده و از تأثيرات انحرافي محيط خانواده و جامعه محفوظ و در امان مانده، ابتداءً با بت‏پرستي و بت‏تراشي آزر (بزرگ خانواده و بت‏تراش ماهر نمرود) روبرو مي‏شود. از روي تعجّب مي‏پرسد:

«آيا بت‏ها را خدايان خود مي‏گيري؟ من، تو و گروه تو را در گمراهي آشكار مي‏بينم» (آيه 74). اين پرسش كه در واقع از راه انكار بت‏پرستي اظهار شده، همان منطق فطرت سالم است كه از زبان ابراهيم7 به سخن آمده است؛ خدا از نظر فطرت سالم آن كسي است كه سزاوار پرستش باشد و شايستگي آن را داشته باشد كه بندگان در همه حال به او توجّه كنند و روي نياز به درگاه بي‏نياز او آرند. خدا آن كسي است كه همه‏ي موجودات را آفريده و همه نيازمند به او هستند. اكنون ابراهيم ـ صاحب چنين فطرتي ـ به اقتضاي همين فطرت، مي‏يابد كه آن خدا نمي‏شود اين بت‏هايي كه آزر و همكارانش از سنگ يا چوب به هر شكل و به هر اندازه‏اي كه مي‏سازند، باشد. اين گمراهي آن‏چنان براي فطرت سالم، روشن و بديهي است كه هيچ‏گونه قابل ترديد و تأمّل نيست. از اين جهت با كمال صراحت و استواري،

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 78 *»

ابراهيم به اين پرسش انكاري لب مي‏گشايد.

ابراهيم اگرچه به حسب روحيّات و خصوصيّات اخلاقي ـ آن‏چنان‏كه قرآن او را معرّفي مي‏كند ـ بسيار بردبار و آرام و نرم و باگذشت بوده، ولي با اين شدّت و سختي در برابر آزر مي‏ايستد و بر او مي‏شورد، پرخاش مي‏كند و از هرگونه خويشي و نسبتي صرف‏نظر مينمايد. زيرا فطرت نمي‏تواند در برابر اين انحراف و گمراهي آشكار، آرام باشد. از همين جهت ابراهيم (و به طور كلّي صاحب هر فطرت سالمي) شايستگي امامت و قُدوه‏شدن و اُسوه‏بودن را دارد. و در ميان انسان‏ها اين دسته‏اند كه به واسطه‏ي صفاي فطرت و روشني سريرت و پاكي طينت شايستگي مي‏يابند كه خداي متعال بينشي به آن‏ها عنايت كند كه از راز آفرينش و اسرار خلقت آگاه گردند و نشانه‏هاي قدرت و صنعت و حكمت خداوند را مشاهده كنند.

«و اين‏چنين مي‏نموديم به ابراهيم ملكوت آسمان‏ها و زمين را و براي آن‏كه او از يقين‏كنندگان باشد» (آيه 75).

انبيا به واسطه‏ي داشتن فطرت سالم و بينش قوي و خالص‏بودن در بندگي و سرسختي در برابر هرگونه انحراف و گمراهي و استواري در راه راست فطري الهي، شايسته‏ي آنند كه خداوند خود عهده‏دار هدايت آن‏ها شود؛ و حقايق هستي و آفرينش را به آن‏ها بنمايد و آنان را بر اسرار آفرينش خود مطلع سازد.

«پس همين‏كه تاريكي شب ابراهيم را فراگرفت، ديد ستاره‏اي را. گفت: اين است پرورنده‏ي من!!! پس همين‏كه آن ستاره فرو رفت، ابراهيم گفت دوست نمي‏دارم فرو روندگان را» (آيه 76).

ابراهيم7 كه سمبل فطرت است و با راهنمايي فطرت در جستجوي خدا است و با شكّ و ترديد به خدايان و معبودهاي خاندان و جامعه‏ي خود مي‏نگرد و با

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 79 *»

ميزان فطرت و عقل، درستي و نادرستي عقيده‏هاي آن‏ها را مي‏سنجد و تفكّر و تدبّر، همه‏ي وجود او را مسخّر كرده، مي‏بيند گروه ديگري هستند كه مانند ابراهيم، خدايي بت‏هاي سنگي و چوبي را انكار مي‏كنند و به خدايي آن‏ها اعتراف ندارند، آن‏ها را شايسته‏ي عبوديت و بندگي نمي‏بينند ولي به خدايي ستاره‏ي آسمان معتقد گرديده، ستاره را مي‏پرستند. اينك با آن‏ها همگام شده و مطابق منطق و طرز تفكّر آن‏ها متوجّه آن ستاره گرديده اما باز هم در شكّ و ترديد به سر مي‏برد. پس با پرسش انكاري مي‏گويد: «اين است پرورنده من؟!» و همين‏كه آن ستاره غروب كرده و از صحنه‏ي افق مي‏رود، رسماً و صراحةً خدايي آن ستاره را هم انكار مي‏كند و به حسب هدايت و راهنمايي فطري مي‏يابد كه نمي‏شود خدا، طلوع و غروب داشته باشد. پس مي‏يابد كه تدبير امر او هم به دست ديگري است. بنابراين مطابق منطق فطرت و دريافت عقل گفت لااحبّ الافلين فرو روندگان را به حكم محكم فطرت به عنوان «خدايي» نمي‏توانم دوست بدارم و بپسندم و به پرستش آن‏ها تن دهم.

پس اوّلاً رابطه‏ي بين فطرت و آفريدگار، رابطه‏ي محبّت و دوستي است و جايگاه اين دوستي دل است. ثانياً فطرت سالم خدايي آن‏چه را در تصرّف و اختيار و تسخير غير مي‏بيند، نپذيرفته و آن را به عنوان «خدايي» دوست نداشته و به پرستش او تن در نمي‏دهد.

باز ابراهيم به گروه ديگري برمي‏خورد كه مانند ابراهيم، خدايي بت‏هاي چوبي و سنگي و خدايي ستاره را انكار دارند ولي به خدايي ماه اعتراف كرده، ماه را پرستش مي‏كنند. پس با شكّ و ترديد مطابق منطق و طرز تفكّر آن‏ها باز در مقام پرسش برآمده و اين صحنه پيش مي‏آيد: «همين‏كه ديد ماه را در حالي كه طلوع

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 80 *»

كرده گفت: اين است پرورنده‏ي من؟!!! پس همين‏كه ماه فرو رفت، گفت اگر پرورنده‏ي من، مرا راهنمايي نكند البتّه من هم از گروه گمراهانم» (آيه 77). اين ماه هم نمي‏شود خدا باشد زيرا مصنوع و در تصرّف غير بوده و به اختيار خود نيست و در فرمان ديگري تحت نظام مقرّري، آمد و رفت دارد، طلوع و غروب مي‏كند.

باز هم ابراهيم آرام نمي‏گيرد و در مقام تفحّص و تجسّس بيشتري برآمده با گروهي برخورد مي‏كند كه مانند ابراهيم خدايي بت‏هاي سنگي و چوبي و خدايي ستاره و ماه را انكار كرده، اما به پرستش خورشيد رو آورده‏اند. ابراهيم هم مطابق منطق و طرز تفكّر آن‏ها ولي با شكّ و ترديد، با كمك و راهنمايي فطرت، به تحصيل بصيرت بيشتري مي‏پردازد:

«پس همين‏كه ديد خورشيد را كه طلوع كرده گفت: اين است پرورنده‏ي من؟!!! اين بزرگ‏تر است. پس همين‏كه خورشيد فرو رفت گفت: اي گروه خورشيدپرست، من بيزارم از آن‏چه شما آن را شريك خدا در خدايي قرار مي‏دهيد» (آيه 78).

ابراهيم با مقياس فطرت مي‏يابد كه اوّلاً خورشيد هم مانند ماه و ستاره مسخّر ديگري بوده و در فرمان ديگري به سر مي‏برد و نمي‏تواند خدا باشد.

از اين جهت ابراهيم محكم و استوار و بدون هيچ‏گونه هراسي و پروايي بيزاري خود را از چنين شركي اظهار فرموده، نتيجه‏ي تفحّص و تجسّس خود را در پرتو راهنمايي نور فطرت بازگو مي‏فرمايد: «البتّه من روي خود را متوجّه آن كسي نمودم كه آفريدگار آسمان‏ها و زمين است در حالي كه خدايي را مخصوص او دانسته. و نيستم از كساني كه شرك ورزيده‏اند و به خدايي غير او اعتراف كرده و اعتقاد دارند» (آيه 79).

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 81 *»

ابراهيم يعني سمبل فطرت سالم به كمك و راهنمايي فطرت دريافت كه آفريدگار وي كسي است كه خود آفريده شده‏ي ديگري نبوده و در فرمان و اراده و اختيار ديگري نباشد و او آفريدگار همه‏ي كاينات و اداره كننده‏ي همه‏ي موجودات است. در اين حال است كه از سرگرداني نجات يافته و آخرين دريافت خود را همراه باور كامل و اطمينان تمام، بدون هيچ‏گونه شك و ترديدي بيان نموده اِنّي وجّهتُ وجهِي لِلّذي فَطَرَ السماوات و الارض اعتقاد خود را به خدايي آن آفريدگار فقط، بدون شريك قراردادن غير او را در خدايي، با كلمه‏ي حنيفاً اظهار مي‏دارد.

گروه‏هاي مختلف جامعه، او را از خشم بت‏هاي خود مي‏ترسانند ولي او با يقين جازم و ايمان راسخ به پرورنده‏ي حقيقي خود، سرسختانه خدايي آن‏ها را انكار مي‏نمايد و آن بت‏پرستان را به گمراهي آشكار محكوم مي‏سازد: «و قوم او با او گفتگو كردند (كه چرا خدايان ما را نمي‏پرستي؟) گفت: آيا با من گفتگو و جدال مي‏كنيد درباره‏ي خدا؟ و البته او راهنمايي كرده است مرا، و نمي‏ترسم از آن‏چه شما شرك ورزيده‏ايد به آن (و شريك خدا قرار داده‏ايد در خدايي) مگر آن‏كه پرورنده‏ي من بخواهد چيزي را (درباره‏ي من كه از آن مي‏ترسم). پرورنده‏ي من از جهت دانابودن، بر همه چيز احاطه كرده است. آيا (از اين سخنان من مقتضاي فطرت و سرشت خويش را) يادآور نمي‏شويد؟» (آيه 80).

آيا با جدال‏هاي سست و گفتگوهاي بي‏اساس خود درباره‏ي خداپرستي من، مي‏خواهيد مرا از ايمان و گرايش به او بازگردانيد؟! در صورتي كه من او را به تمام وجودم دوست مي‏دارم و مي‏يابم كه او مرا راهنمايي به خود نموده است. مي‏دانم آن‏چه به من برسد از خوبي و بدي، همه به مشيّت و اراده‏ي او است. او است كه توانا

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 82 *»

بر هر كاري است، هم‏چنان‏كه او است كه آگاه و باخبر از هر چيزي است. پس بايد به مهر و عنايت او اميد داشت و از خشم و قهر او ترسيد.

آياتي را كه ارتباط مستقيم با بحث ما داشت، يادآور شديم و ديديم كه گرايش به خدا و خداپرستي و دين‏داري چگونه از فطرت انساني سرچشمه مي‏گيرد و خداپرستان و دين‏داران داراي حجّت و برهان مي‏باشند.

سـؤالات

1ـ  منطق قرآن درباره‏ي ريشه‏ي دين‏داري و پيدايش مذهب چيست؟

2ـ  چرا حضرت ابراهيم7 سمبل فطرت توحيدي ناميده شده است؟

3ـ  چرا ابراهيم و امثال او شايسته‏ي امامت مي‏باشند؟

4ـ  رابطه‏ي بين خدا و فطرت چيست؟

5ـ  حضرت ابراهيم با چه مقياسي مي‏يابد كه خورشيد هم به مانند ماه و ستاره مسخر شخص ديگري است؟

6ـ  نتيجه‏ي تفحص و تجسس در پرتو نور فطرت به قول حضرت ابراهيم چيست؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 83 *»

درس نوزدهم

 

«انسان و سرمايه‏هاي ويژه و شگفت‏انگيز او (1)»

 

اگرچه در درس‏هاي گذشته به برخي از سرمايه‏هاي ويژه و شگفت‏انگيز «انسان» اشاره كرديم. اينك لازم ديده مي‏شود كه اين مطلب را اندكي تفصيل دهيم:

در قرآن از برخي سرمايه‏هاي ويژه و شگفت‏انگيز بشر يادآوري شده است كه ما هم بعضي از آن‏ها را در اين‏جا مي‏آوريم.

(1)  بسمِ اللّه الرّحمن الرّحيم هل اتي علي الانسانِ حينٌ منَ الدّهرِ لم‏يَكنْ شيئاً مذكوراً * اِنّا خلَقْنَا الاْنسانَ من نطفةٍ اَمشاجٍ نَبتَليهِ فجَعَلناهُ سميعاً بصيراً * اِنّا هَدَيناهُ السّبيلَ اِمّا شاكراً و اِمّا كَفوراً * (آيات اول سوره‏ي دهر). «آيا بر انسان روزگاري (دوره‏اي) آمده كه چيزي يادشدني نبوده است؟» (آيه 1)

هر انساني مي‏تواند اين پرسش را در مورد خويش در نظر بگيرد كه آيا بر او روزگاري گذشته كه موجود نبوده و پس از آن روي حساب دقيق پا به دايره‏ي وجود گذارده و دست توانايي او را تقدير كرده و تكوّن بخشيده است؟ از اين جهت آفرينش او حساب شده است و تصادفي نبوده، و موجودي است كه براي مقصد و هدفي، به عرصه‏ي اين عالم قدم گذارده است.

از اين آيه‏ي شريفه استفاده مي‏شود كه اولين سرمايه‏ي انساني نحوه‏ي آفرينش او است كه در علم خداوند متعال و در عرصه‏ي تقدير، سابقه داشته و پيش از داشتن اين زندگاني در روي اين زمين آفرينش او حساب شده و اندازه‏گيري

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 84 *»

شده است.

«ما انسان را از نطفه‏اي (مايه‏ي اصلي) بهم آميخته آفريديم و او را خواهيم آزمود و او را شنوا و بينا قرار داديم» (آيه 2). آن آفرينش و آن نوع از خلقت كه در علم خداوند معلوم و در تقدير الهي حساب شده بود براي پيدايشش در اين عالم، نيازمند به مايه‏ي مخصوصي بود كه از آن در اين آيه به «نطفه‏ي امشاج» تعبير آمده است. يعني نطفه‏اي مركب و ممزوج مايه‏ي اصلي او را در اين زندگي تشكيل مي‏دهد. و همين مخلوط و ممزوج بودنِ مايه‏ي اصلي او، او را از ساير موجودات در اين عالم ممتاز ساخته است. اين امتياز ملاك آزمايش او مي‏باشد و خداي متعال او را مورد آزمايش قرار داده، و آن‏چه براي اين آزمايش لازم داشته در اختيار او گذارده است. او را شنوا و بينا (به شنوايي و بينايي انساني) ساخته؛ يعني او را به وسائل ادراكي (در حدّ ادراك انساني نه حيواني) مجهّز فرموده، تا بتواند از عهده‏ي اين آزمايش برآيد از: درك كردن و تشخيص دادن و شناختن و انتخاب كردن.

«همانا ما راه را به او نموديم و آن انسان يا سپاس‏گزار است يا ناسپاس» (آيه 3). آزمايش خدايي به اين‏گونه است كه راه راست و درست را به وسيله‏ي فرستادن پيامبران و راهنمايي آنان، آشكار سازد و انسان را با داشتن ابزار لازم در انتخاب راه يا بيراهه آزاد و مختار گذارد. و اين خود انسان خواهد بود كه راه يا بيراهه را انتخاب مي‏كند كه اگر راه را انتخاب نمود «سعادت و نجات، ايمان و اطاعت» نتيجه‏اي است كه خداوند متعال بر اين حُسن انتخاب مترتّب فرموده است و اگر بيراهه را انتخاب نمود «شقاوت و هلاكت، كفر و نافرماني» نتيجه‏اي است كه خداوند متعال بر اين سوء انتخاب مترتّب ساخته است. در قرآن با اين آيه‏ي شريفه

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 85 *»

امّا شاكراً و امّا كفوراً از اين دو حالت انسان بعد از آزمايش و امتحان، تعبير آمده است.

(2)  بسم اللّه الرّحمن الرّحيم و الشَّمسِ و ضُحيها  . . . وَ نَفْسٍ وَ ماسَوّيها * فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها * قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَكّيها * و قد خابَ مَنْ دَسّيها  . . . (سوره شمس، آيه 1 تا 10). در اين سوره‏ي مباركه خداوند متعال اين مطلب را يادآور مي‏شود كه رستگاري و سعادت و خوشبختي انسان در تزكيه‏ي او است. و زيان و بدبختي و گرفتاري دنيايي و آخرتي انسان در آلوده ساختن خود او است. در سوگند دهم و يازدهم اين سوره به نفس انسان و سرمايه‏هاي او، و الهام‏هاي فطري او اشاره فرموده است: وَ نَفْسٍ وَ ماسَوّيها * فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها * «سوگند به نفس انسان و حال تسويه و متعادل بودن آن ٭ كه به او (خداوند متعال) ناپاكي‏ها و پاكي‏هايش را الهام فرمود ٭ در اين آيات مباركات انسان و حالت متعادل بودن و دريافت‏هاي وجداني و فطري او، مطرح گرديده است كه از جهاتي با آيات گذشته شباهت دارد.

اِنّا هدَيناهُ السّبيل  . . . در بيان كيفيت و نوع خلقت و آفرينش انسان است كه خلقتي مخلوط و ممزوج است. و مي‏تواند با به كار انداختن آن‏ها در راه خير و سعادت و رستگاري خود، رستگار و سعادتمند گردد و مي‏تواند با به كار انداختن آن‏ها را در راه شرّ و تبه‏كاري، زيان‏كار و تبه‏كار گردد.

از اين حالت او به تسويه، و از آن سرمايه‏هاي فطري به الهام بدي‏ها و خوبي‏ها، ناپاكي‏ها و پاكي‏ها به او تعبير آمده است. در ضمن به آزادي انسان و توانايي او بر شناخت خوب و بد و انتخاب و گزينش راه خير و شر دلالت دارد.

قداَفْلَحَ مَن زَكّيها و قدخابَ مَن دَسّيها. پس آن‏چه از خوبي‏ها و پاكي‏ها و

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 86 *»

ارزش‏هاي انساني كه بشر در شرايع الهي به آن‏ها مكلف گرديده، همه و همه جنبه‏ي فطري و الهامي داشته، بشر به حسب آفرينش الهي به خوبي و نيكي آن‏ها آگاهي دارد كه بعد از آگاهانيدن و يادآوري پيامبران، مي‏تواند آنان را تصديق نموده، با كمال اختيار و آزادي راه خير يا شر را پيش گيرد و به نتايج آن تكاليف نائل گردد. بنابراين انسان از نظر آفرينش طوري است كه بعد از راهنمايي‏هاي پيامبران الهي مي‏تواند آگاهانه و با بصيرت و بينايي كامل، با گرويدن به ايشان (ايمان)، به رستگاري كامل نايل گردد و با نگرويدن به ايشان (كفر و انكار)، تبه‏كار و زيان‏كار شود.

با توجه به اين‏گونه از آيات مباركات قرآن روشن مي‏شود كه قرآن، انسان را موجودي ممتاز معرفي مي‏كند كه قابليت بي‏نهايتي دارد در پذيرش آموزش و پرورش. و به واسطه‏ي داشتن سرمايه‏هاي مخصوص به خود، مي‏تواند به عالي‏ترين مدارج كمال علّييني ترقي كند يا به نازل‏ترين دركات سجّين انحطاط بيابد. انسان، آزاد و مسئول آفريده شده است و زندگي ظاهري او از ناتواني شروع مي‏شود و به سوي كمال حركت مي‏كند.

پس خود انسان است كه مسئول خويشتن بوده و اين خود او است كه بايد مسيرش را مشخص كند و خود را در معرض اسباب مناسب با مقصدش قرار دهد. اگر خواستار كمالات علييني است، شرط اصلي و اوّلي رسيدن به اين مقصد، «ايمان» آوردن است. ايماني كه از آن «عمل صالح» نشأت گيرد.

(3)  بسم اللّه الرّحمن الرّحيم * و الْعصرِ اِنّ الاِنسانَ لَفي خُسر * اِلاّ الّذين امَنوا و عمِلُوا الصّالحاتِ و تَواصَوا بالحقّ و تَواصَوا بِالصّبر. (سوره‏ي عصر) «سوگند به عصر؛ همانا انسان در زيان است مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاي

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 87 *»

شايسته نمايند و يك‏ديگر را به حق سفارش كرده و به بردباري و پايداري توصيه نمايند».

انسان اگر ايمان نياوَرَد و كارهاي شايسته‏اي را كه ميوه‏هاي ايمان است انجام ندهد سزاوار هرگونه نكوهشي بوده و مستحق كيفرهاي سخت الهي مي‏گردد.

 

 

سـؤالات

1ـ  اولين سرمايه‏ي انساني چيست؟

2ـ  سعادت، نجات و ايمان و شقاوت، هلاكت و كفر نتيجه‏ي چه اموري است؟

3ـ  آيه‏اي كه دلالت بر جواب سؤال دوم مي‏كند كدام است؟

4ـ  قرآن انسان را چگونه معرفي مي‏كند؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 88 *»

درس بيستم

 

«انسان و سرمايه‏هاي ويژه و شگفت‏انگيز او (2)»

 

از آياتي كه در درس گذشته مطالعه كرديم چند مطلب به خوبي استفاده مي‏شود:

1ـ  «انسان و تعقّل»: انسان در اين زندگي ظاهري دنيايي براي ادراك، مجهّز است به ابزاري كه اگر آموزش صحيح و پرورش درستي ببيند مي‏تواند در متن اين زندگي ظاهري مادي، داراي يك زندگي معنوي باشد. دل او وسيله‏ي فهم انساني، و چشم او وسيله‏ي ديدن انساني، و گوش او وسيله‏ي شنيدن انساني او شود. از اين جهت قابل تحسين و ستودن گردد. و اگر آموزش صحيح و پرورش درستي نبيند از يك چنين ارزشي باز خواهد ماند و برعكس سزاوار نكوهش و هرگونه توهيني خواهد بود. در نتيجه‏ي آن آموزش و پرورش است كه انسان توانايي مي‏يابد كه شناختي ديگر نسبت به خود و اين جهان هستي داشته باشد. از اين توانايي به «تعقّل» تعبير آورده مي‏شود. «تعقّل» از امتيازات انسان است و شناخت‏هاي انساني همان «تعقّل» انساني است.([35])

2ـ  «انسان و كشش‏هاي برتر»: انسان در خود تمايلاتي را وجدان مي‏نمايد

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 89 *»

كه از سطح تمايلات حيواني و طبيعي (تمايلات غريزي) بالاتر است. اين تمايلات است كه به زندگي مادي او رنگي ديگر مي‏بخشد و در متن زندگي ظاهري او تبلور مي‏يابد از قبيل:

تمايل به دانايي و رنج‏بردن از ناداني.

تمايل به دانستن ارزش‏هاي اخلاقي.

دل‏بستگي انسان به زيبايي‏هاي ظاهري و معنوي.

كشش به پرستش و نيايش و تقديس و تكريم و كُرنش در برابر عظمت‏هاي ظاهري و معنوي.

وجود چنين كششها و تمايلها در تمامي افراد انسان بديهي است. پرستش و كُرنش و نيايش بنده نسبت به خداي متعال، از همين بُعد ذاتي انسان سرچشمه مي‏گيرد. زيرا او را صاحب كمالات بي‏نهايت مي‏شناسد و در پرستش او و كرنش به درگاه او و نيايش با او، مي‏خواهد به مقام قرب و توجه به او و جلب رضايت و عنايت او پيوند يابد و از اين راه از محدوديت خويش خارج شده و در افقي وسيع بلكه بي‏نهايت به پرواز درآيد.

3ـ  «انسان و دو نيروي متضاد»: در وجود انسان دو نوع قوه وجود دارد.

يك نوع قواي طبيعي هستند كه مطابق قانون آفرينش داراي آثاري بوده و به اراده و خواست انسان ارتباطي ندارند و در فعاليت‏هاي خود تابع احكام طبيعت مي‏باشند. به حسب ظاهر انسان از نظر اين قوي زندگي مشتركي با جمادات و نباتات و حيوانات دارد.

و نوعي ديگر از قوي در انسان فعال هستند كه تابع اراده و خواست انسان بوده و در به كار انداختن آن‏ها نيازمند به محاسبه و انديشه است به طوري كه گويا

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 90 *»

آن قوي لشگري مي‏باشند كه در تحت فرماندهي انسان به فعاليت خود مي‏پردازند.

انسان بر اساس آفرينش ويژه‏اي كه دارد در بكاربردن اين‏گونه قوي خويشتن را در ميان دو نيروي كاملاً متضاد وجدان مي‏نمايد؛ يعني خود را ناچار مي‏بيند كه اراده‏ي خود را در گردانيدن چرخ اين قوي، در فرمان يكي از دو نيروي حاكم بر او قرار دهد: يكي نيرويي است كه به خوبي‏ها و نيكي‏ها فرمان مي‏دهد كه آن را عقل گويند و ديگري به بدي‏ها و زشتي‏ها فرمان مي‏دهد كه آن را جهل مي‏نامند و نام مشهور آن نفس است. قوايي كه در انسان است و نوع دوم قواي او را تشكيل مي‏دهند از نظر اقتضاء و آثار بر دو دسته تقسيم مي‏شوند: يك دسته قوايي هستند كه از جهت اقتضاء و آثار هماهنگ با عقل مي‏باشند و آن‏ها ارزش‏هاي انساني و به تعبير رِوايي جنود عقل (لشگريان خرد) خوانده مي‏شوند. دسته‏ي دوم قوايي هستند كه از اين نقطه نظر (اقتضاء و آثار)، هماهنگ با جهل بوده و آن‏ها ضد ارزش‏هايند كه به تعبير رِوايي جنود جهل([36]) (لشگريان نفس) ناميده مي‏شوند.

انسان در خود مي‏يابد كه داراي اراده‏اي است كه به واسطه‏ي آن توانايي دارد كه نيروي عقل را به عنوان حاكم بر هر دو دسته از قواي خويش قرار دهد و آن‏ها را در مسير صحيح زندگي انساني ـ كه مركّبي از مادي و معنوي است ـ بكاراندازد يا آن‏كه جهل ـ نفس را بر آن‏ها حاكم ساخته، از آن مسير منحرف گردد.

4ـ  «انسان و نيازمندي او به آموزش و پرورش انبياء:»: اراده‏ي انسان

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 91 *»

در ميان دو نيروي متضاد «عقل و جهل» قرار گرفته استگرچه به حسب اصل آفرينش الهي حالت يكساني و تسويه را دارد. يعني در انتخاب حاكميت هريك از آن دو بر قواي مختلف خود، خود را آزاد مي‏يابد و محدوديتي براي خود نمي‏بيند. ولي انسان نوعي و نوع انسان، گرفتار محدوديت‏هايي مي‏شود كه اين حالت يكساني و «تسويه» را از دست مي‏دهد و از اين آزادي خارج گرديده، بيشتر بلكه مي‏توان گفت كه به طور كلي متمايل به حكومت «جهل ـ نفس» مي‏شود و بر حكومت و تسلط عقل آن را ترجيح مي‏دهد. اين محدوديت‏ها را مي‏توان نتيجه‏ي چند عامل مهم دانست:

يكي عامل وراثت است كه خواه و ناخواه هر انساني مجموعه‏اي از صفات و طبيعت‏ها را از نياكان خود، به طور وراثت همراه خويش به يادگار به دنيا مي‏آورد؛

عامل ديگر محيط پرورش است. انسان در محيطي كه پرورش مي‏يابد (خانواده، جامعه) و در آن نشو و نما پيدا مي‏كند، خواه و ناخواه روحيات و حتي بعضي از خصوصيات طبيعي ظاهري و جسماني را قهراً در خود مي‏پذيرد و تقيّد به آن‏ها مي‏يابد.

هم‏چنين مي‏شود جزو اين عوامل، حوادث گذشته‏ي هر ملت و جامعه‏اي را به حساب آورد؛ يعني هم‏چنان كه انسان از وضع موجود محيط زندگي و پرورش خود الهام مي‏گيرد و تحت تأثير زمان حاضر آن محيط قرار دارد، نسبت به گذشته‏ي آن محيط هم انعطاف‏پذير است. پس وقايع گذشته‏ي ملت و جامعه‏ي او هم بر روحيات و صفات ظاهري و معنوي او تأثير مي‏گذارد.

اين‏گونه عوامل است كه اراده‏ي انسان را از حالت يكساني و «تسويه» نسبت به حكومت عقل يا جهل، خارج ساخته و قدرت موازنه بين دو حكومت عقل يا

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 92 *»

جهل را تضعيف مي‏كند و نيروي تشخيص را در انسان كاهش مي‏دهد و در بيشتر موارد قهراً تمايل به حكومت جهل و ترجيح آن بر حكومت عقل قوت مي‏گيرد و از قواي عقلي به سود جهل و حكومت آن بهره‏برداري مي‏شود.

هدف پيامبران الهي همين است كه انسان را متوجه خويشتن سازند و او را با موقعيت خود آشنا نمايند تا انسان خود را آن‏چنان كه هست و آفريده شده، بشناسد. و او را تشويق و راهنمايي مي‏كنند تا حكومت عقل را انتخاب نمايد و از حكومت جهل روبرگرداند تا از اين راه خود را به مقامات عاليه‏ي انساني برساند و كمالاتي كه براي او در حدّ توان و امكان است، به دست آورد. پس انسان به آموزش و پرورش پيامبران الهي: نيازمند است. آموزش‏هاي انبيا عقل انسان را رشد مي‏دهد، بر قوّت آن مي‏افزايد، آن را شكوفا ساخته، در مدارج استكمال آن را ترقي مي‏دهد. عقل هم هماهنگ با آموزش‏هاي انبيا به كمال رشد خود مي‏رسد و در اداره‏ي قواي مختلف انساني، از آن آموزش‏ها الهام مي‏گيرد و به تدريج «جهل ـ نفس» را در فرمان و اطاعت خود وامي‏دارد و به توسط آن بر قلمروي حكومت خود مي‏افزايد و قواي مخالف را مهار ساخته، از آن‏ها به سود حكومت خود بهره‏برداري مي‏نمايد.

پرورش‏هاي انبيا اراده‏ي انسان را به مستقل‏انديشي وامي‏دارند و آن را در مبارزه با عوامل ضد استقلال‏انديشي كمك مي‏نمايند تا بتواند خود را از بند آن عوامل رها سازد و از آن محدوديت‏ها آزاد نمايد. انسان را وامي‏دارند تا حتي بر صفات ناپسند موروثي خود تسلط يابد.

5ـ  «انسان در ميان صعود يا سقوط»: از مباحث گذشته روشن شد كه انسان پس از راهنمايي‏هاي پيامبران الهي، خويش را در ميان دو مسير مي‏يابد: ترقي به

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 93 *»

درجات عاليه‏ي انساني (عليين)، يا انحطاط و سقوط در دركات پست (سجين). و اين خود او است كه مي‏تواند در ساختن شخصيت خود، نقش مؤثري داشته باشد و آينده‏ي خود را مشخص نمايد. اين نقش او آزادانه و آگاهانه است. با نيروي عقل و نيروي اراده (اختيار)، مي‏تواند مقصد خود را انتخاب نموده، براي رسيدن به آن تلاش كند. انسان هرچه هست از نظر عوامل محدودساز او (وراثت، محيط آموزشي و پرورشي و  . . .)، همين‏كه در برابر دعوت پيامبران الهي قرار گرفت مي‏تواند به واسطه‏ي پيروي از پيامبران، بر لوح نفس خويش كه نامه‏ي عمل او است، صورت انساني را كه حدود ايماني است، ترسيم كند. اِنَّ كتابَ الاَْبْرار لَفي علّيين([37]) و مي‏تواند به واسطه‏ي سرپيچي و سركشي از تعاليم آنان بر آن لوح، صورت ضد انساني را كه حدود كفر است، ترسيم نمايد. اِنَّ كتابَ الْفُجّار لَفي سِجّين.([38])

يكي از اشتباهاتي كه در اين مورد دامن‏گير نوع مردم است، اين است كه فكر مي‏كنند سرنوشت الهي (تقدير)، مهم‏ترين عامل سعادت يا شقاوت است و همان است كه مؤثر است و آزادي را از انسان سلب نموده، او را محدود مي‏سازد. ما در اين‏جا بسيار فشرده به رفع اين اشتباه مي‏پردازيم و مي‏گوييم: تقدير يا سرنوشت الهي مطلب درست و مسلّمي است ولي به هيچ‏وجه سلب آزادي از انسان نمي‏كند. خود مسأله‏ي تكليف و امر و نهي الهي، و به طور كلي نظام تشريعي الهي، دليل همين آزادي انسان است. پس تقدير، عامل محدود كردن انسان نمي‏باشد. تقدير داراي يك معني خاص و يك معني عامّي است.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 94 *»

«تقدير» ـ به معني خاص ـ، اندازه‏گيري حق تعالي است درباره‏ي پديده‏هاي هستي كه يك مرتبه از مراتب فعل الهي است كه بعد از مرتبه‏ي «مشيت» و «اراده» و پيش از مرتبه‏ي «قضاء» و «امضاء» مي‏باشد.

و اما معني عامّ آن عبارت است از همان فعل خدا كه به فارسي خواست مي‏گويند و ترجمه‏ي تحت‏اللفظي «مشيت» يا «اراده» است. در اين‏جا مراد همين معني دوم است.

با توجه به اين معني مي‏گوييم: تقدير الهي، قضاء الهي، يا اراده و مشيت خدايي از راه اسباب و علل به خلق تعلق مي‏گيرد. خداوند با داشتن قدرت مطلق و نامتناهي (يعني بدون عجز از كاري)، نظام جهان هستي را بر اساس اسباب و مسبّبات، و علت و معلول قرار داده. و اراده و مشيت او مستقيماً بدون واسطه‏ي اسباب و علل، به خلق تعلق نمي‏گيرد و هر موجود يا هر پديده‏اي را فقط از راه علل و اسباب آن ايجاد مي‏كند. بنابراين نمي‏توان اراده و مشيت الهي را عامل سلب آزادي از انسان دانست؛ به اين معني كه اگرچه محدود ساختن انسان به تقدير و مشيت الهي و به حكم تكويني خداي متعال است، اما منافات ندارد با آزاد بودن انسان در همان حال گرفتاري و محدوديت او در برابر عوامل وراثتي و يا محيطي پس باز او هم بنا به تقدير و مشيت و اراده‏ي الهي موجودي است كه مي‏تواند خود را از اسارت اين عوامل نجات بخشد و اگر آن محدوديت‏ها ضد سعادت او است و به شقاوت او مي‏انجامد، مي‏تواند با اندكي تلاش خود را از بند آن‏ها رها سازد و الّذين جاهَدوا فينا لَنَهْدِيَنَّهم سُبُلَنا.([39])

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 95 *»

سـؤالات

1ـ  انسان در اين زندگي دنيايي مجهز به چه ابزاري است؟

2ـ  تمايلات انساني چه ثمري براي زندگي او دارد؟

3ـ  نيروهاي متضاد در وجود انسان چه نقشي ايفا مي‏كنند؟

4ـ  محدوديت‏هاي انسان معمول چه عواملي است؟

5ـ  هدف پيامبران از آموزش‏هاي ايشان چيست؟

6ـ  آموزش‏هاي انبيا سبب چه ترقياتي براي انسان‏ها مي‏شود؟

7ـ  تقدير الهي به معني خاصش يعني چه؟

8ـ  معناي عام تقدير الهي را بنويسيد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 96 *»

درس بيست و يكم

 

«تكليف و شرايط آن»

 

تكليف يعني نظام تشريعي الهي كه از زمان آدم7 تا انتهاي دوره‏ي دنيايي ادامه دارد،([40]) و دليل بر آن است كه انسان در عين حال محدوديت‏هايي كه از ناحيه‏ي عوامل وراثتي و محيطي و طبيعي (تكويني) دارد، مي‏تواند در چهار چوب «تكليف» و قوانيني كه براي سعادت او وضع شده زندگي كند و زندگاني طبيعي خود را با آن قوانين منطبق سازد. او است كه توان اين انطباق را در وجود خود دارد و هر مقدار هم كه از نظر توان طبيعي بر او سخت و دشوار باشد، باز كاملاً اين انطباق از براي او ميسّر است. از همين جهت آن قوانين را «تكاليف» ناميده‏اند. زيرا تقيّد به اجراي آن‏ها كه همان تعبّد باشد، بدون زحمت و مشقّت نخواهد بود. و «تكليف» به معناي تحميل زحمت و مشقت بر ديگري است.

و نظر به اين‏كه واضع و جاعل اين قوانين مقام مقدس ربوبي است و بر بندگان لازم الاجراء است، احكام صادره‏ي از آن مقام مقدس را، تكاليف شرعيه مي‏گويند.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 97 *»

و براي آن‏كه انسان بتواند به طور طبيعي و عادي از عهده‏ي انجام اين تكاليف الهي برآيد، نيازمند به شرايطي است كه در وجود خود واجد آن‏ها باشد. آن‏ها را شرايط تعلق تكليف مي‏نامند كه عبارتند از:

1ـ  بلوغ: در مرحله‏اي از سنّ تغييراتي ناگهاني در ظاهر اندام پيدا مي‏شود كه علائم و نشانه‏هاي تعلق «عقل» به انسان است. اين مرحله را سن بلوغ مي‏نامند. اين تغييرات تنها در سطح ظاهري اندام نبوده بلكه تا اعماق احساسات و انديشه‏هاي انسان را فرا مي‏گيرد. البته خصوصيات فردي و شرايط محيط و عوامل ديگري در تسريع يا تأخير بلوغ طبيعي، در افراد مختلف مؤثر مي‏باشد. هم‏چنان‏كه مسلّم است كه جنس مرد از جنس زن ديرتر به مرحله‏ي بلوغ طبيعي مي‏رسند.

2ـ  عقل: گفتيم مرحله‏ي بلوغ طبيعي نشانه‏ي آن است كه عقل به انسان تعلق گرفته و ملاك تكليف در او پيدا شده است ولي ممكن است موانعي در كار باشد كه از فعاليت عقل در وجود انسان جلوگيري كند؛ يعني با وجود درك مرحله‏ي بلوغ، آثار عقل در انسان نمايان نگردد. از اين جهت در فقه اسلامي همراه با بلوغ، رُشد را هم از شرايط تكليف مي‏شمرند و اين رُشد همان عقل طبيعي ابتدايي است كه مرحله‏ي بلوغ طبيعي، نشانه‏ي ظهور و بروز آن در انسان است و «عدم رشد» همان عدم ظهور و بروز عقل است.

3ـ  قدرت: توانايي انسان بر انجام تكاليف، شرط ديگر تعلق تكليف است. پس هم‏چنان‏كه شرط تعلق تكليف «قدرت و توانايي» بر انجام آن است، خود وجود تكاليف، دليل مقدور بودن آن‏ها براي نوع انسان‏ها است. و نظر به اين‏كه توانايي‏هاي انسان محدود است و نامحدود نمي‏باشد، تكاليف هم در محدوده‏ي همان توانايي‏ها تنظيم يافته، و تكليف به «مالايُطاق» نشده است؛ يعني به كاري كه

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 98 *»

بالاتر از توان او است تكليف نگرديده است.

4ـ  آزادي: شرط ديگر تعلق تكليف آزادي انسان است؛ يعني شخصِ مجبور را نمي‏شود تكليف نمود زيرا به واسطه‏ي فقدان شرط آزادي، نمي‏تواند از عهده‏ي انجام تكليف برآيد. پس وجود تكاليف شرعيه كشف از اين مي‏كند كه انسان موجودي آزاد است و در كارهاي ارادي او كه متعلق تكاليف شرعيه است، هيچ‏گونه اجباري ندارد. از اين جهت هر جا در احكام شرعيه پاي اجبار يا اكراه يا اضطرار پيش آيد و انسان از نظر توان طبيعي در تنگناي اين امور واقع شود، در فقه اسلامي اجازه‏ي مخالفت با تكاليف را داده‏اند (كه مواردش و حدودش در فقه مشخص گرديده است).

  اطلاع بر تكاليف: آگاهي از تكاليف، شرط ديگر تعلق تكليف است. از اين جهت در قرآن مي‏فرمايد: و ما كُنّا مُعذِّبين حتي نَبعثَ رسولاً.([41]) تا تكاليف به نوع انسان بالغ عاقل قادر، ابلاغ نگردد و از آن‏ها باخبر و آگاه نشود، به آن‏ها مكلّف نخواهد بود. از اين مطلب يك قانون كلي عقلي و نقلي استفاده شده كه از آن به «اصل قبح عقاب بلا بيان» تعبير مي‏آورند. نتيجه آن‏كه شرط تعلق تكليف به نوع مكلَّفين، ابلاغ آن است به طوري كه نوع مكلَّفين نسبت به آن تكليف آگاهي پيدا كنند و گرنه به تكليف ابلاغ نشده، مكلَّف نخواهند بود.

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 99 *»

سـؤالات

1ـ  تكليف به معني شرعي يعني چه؟ و به معني لغوي يعني چه؟

2ـ  شرايط تعلق تكليف را بنويسيد.

3ـ  مراد از رشد چيست؟

4ـ  تكليف مالايطاق يعني چه؟

5ـ  اصل قبح عقاب بلابيان يعني چه؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 100 *»

درس بيست و دوم

 

«آموزش بينش‏ها در تعاليم انبياء»

 

آموزش انبياء شامل تعاليمي است كه مشاعر ادراكي انساني را راهنمايي و تقويت مي‏نمايد و پرورش آنان شامل دستوراتي است كه همه‏ي ابعاد انسان ـ چه جسمي و روحي، چه مادي و معنوي، چه فردي و اجتماعي ـ را فرامي‏گيرد و بر اساس اصول معيني، عنايت خاصي نسبت به پرورش همه‏ي اين جوانب دارد. پرورش بدن از نظر سلامتي و حفظ قواي آن و بهداشت لازم، مورد نظر آن دستورات است. به اين منظور آداب و سنني را به طور واجب يا مستحب كه ضامن حفظ سلامت بدن و بهداشت آن و رشد لازم و حفظ قواي آن است تشريع نموده.

هم‏چنين پرورش آنان شامل دستوراتي است كه عهده‏دار پرورش افكار و روحيات انسان است: استقلال انديشه، اعتماد به تعقل و تفكر را در انسان قوت مي‏بخشد، او را از تسليم‏شدن در برابر تفكرات غلط ديگران بازمي‏دارد. پرورش عواطف و احساسات به طور صحيح كه در مسير زندگي ظاهري و دنيوي بشر مفيد باشند، مورد توجه و عنايات خاص پيامبران: است.

در اين سلسله درس‏ها ما به جنبه‏ي پرورش‏هاي انبيا:نمي‏پردازيم، بلكه آن‏چه لازم به نظر مي‏رسد جنبه‏ي آموزش بينش‏هاي انبياء است.

بينش عبارت است از: ديد معنوي انسان و شناختي دقيق‏تر از شناخت ظاهري و حسّي او، نسبت به خدا و خودش و جهان هستي. انسان براي گذراندن

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 101 *»

زندگي ظاهري دنيوي نيازمند است به احساس كه با چشم ببيند، با گوش بشنود، با بيني ببويد، با چشايي بچشد و با لامسه لمس نمايد. با همين مقدار آگاهي از جهان مي‏تواند نيازمندي‏هاي ظاهري و دنيوي خود را برطرف سازد. ولي زمينه‏ي ادراك انسان تا اين درجه پايان نمي‏پذيرد. هم‏چنان‏كه خود همين احساس‏ها نسبت به احساس حيوانات در سطح عالي‏تري است بلكه نمي‏توان احساس حيواني را با احساس انساني در يك حد و اندازه دانست. علاوه بر اين، انسان براي ادراك عميق‏تر ابزاري دارد كه ما از آن ادراك تعبير به «بينش» مي‏آوريم و آن را عبارت مي‏دانيم از ديد و شناختي عالي‏تر و دقيق‏تر از حدّ احساس انساني (حيواني).

انسان براي به كار انداختن آن ابزار نيازمند به آموزش است. و قسمت عمده و اعظم تعاليم انبيا: عهده‏دار اين آموزش‏ها است.

قرآن در موارد مناسب از علم و علما و موقعيت علمي حجت‏هاي الهي سخن به ميان آورده است. درباره‏ي اول حجت خداوند در روي زمين مي‏فرمايد: و عَلّم آدمَ الاسماءَ كلَّها ثمّ عَرَضَهم علي الْملائَكةِ فَقالَ اَنبِئُوني بِاَسماءِ هؤلاءِ اِن كُنتم صادِقين * قالوا سُبحانَك لا عِلمَ لَنا اِلاّ ما عَلَّمتَنا اِنّك انت العليمُ الحكيمُ * قال يا آدمُ اَنبِئهُم بِاَسمائِهِم قال اَلَم اَقُل لَكم اِنّي اَعلمُ غيبَ السّمواتِ و الارضِ و اَعلمُ ماتُبدون و ما كُنتم تَكتُمون (سوره بقره، آيه 33 ـ 31). «و (خداي متعال) همه‏ي اسم‏ها را به آدم آموخت. آن‏گاه (معاني) آن‏ها را بر فرشتگان عرضه فرمود و فرمود: مرا از اسم‏هاي اين‏ها خبر دهيد اگر شما ـ در آن‏چه گمان مي‏كنيد نسبت به آدم ـ راست‏گو هستيد. فرشتگان گفتند: تو پاك و پاكيزه‏اي، ما را آگاهي به چيزي نيست مگر آن‏چه تو ما را به آن آگاه ساخته‏اي، تويي آگاه و حكيم. فرمود: اي آدم ايشان را از اسم‏هاي آن‏ها باخبر ساز. همين‏كه آدم فرشتگان را آگاه ساخت،

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 102 *»

فرمود: آيا نگفتم به شما كه من مي‏دانم غيب آسمان‏ها و زمين را و مي‏دانم آن‏چه را آشكار مي‏كنيد و آن‏چه را پنهان داريد».

و درباره‏ي خضر7 و خضوع موسي7 در نزد او به واسطه‏ي داشتن علم (بينش خاص)، مي‏فرمايد: . . .  فَوَجَدا عبداً من عبادِنا اتَيناهُ رحمةً من عندِنا و عَلَّمناه من لدنّا علماً * قال له موسي هل اَتَّبِعُك علي اَنْ‏تُعَلِّمَنِ ممّا عُلِّمتَ رُشداً * قال اِنّك لن‏تَستَطيعَ معِي صَبراً و كيفَ تَصبِرُ علي ما لم‏تُحِطْ به خُبراً * قال ستَجِدُني اِن شاءَاللّهُ صابراً و لا اَعصي لك امراً.(سوره كهف، آيه 69 ـ 65) «پس (موسي و يوشع) يافتند بنده‏اي از بندگان ما را كه داده بوديم او را رحمتي از جانب خودمان و آموخته بوديم به او از نزد خودمان دانشي را. موسي به او گفت: آيا (موافقت داري كه) من پيروي نمايم تو را؟ (به همراهي تو بيايم؟) به اين منظور كه از آن‏چه آموخته شده‏اي به من هم بياموزي تا من هم رشدي بيابم؟ گفت: تو توانايي بردباري همراه شدن مرا نداري و چگونه بردباري خواهي داشت نسبت به آن‏چه بر آن آگاهي و آشنايي نداري؟ گفت: به اين زودي خواهي يافت مرا بردبار، اگر خدا بخواهد. و من تو را در هيچ كاري نافرماني نخواهم كرد».

اگر بخواهيم آياتي را كه در آن‏ها از علم و مقام علما و تشويق براي تحصيل علم، سخن به ميان آمده نقل نماييم، بايد كتابي جداگانه ترتيب دهيم. مقصود فقط همين مقدار است كه تا اندازه‏اي از اهميت و موقعيت آموزش بينش، در تعاليم انبيا:باخبر گرديم و بدانيم كه عمده‏ي مقصد و منظور ايشان در رسالت‏هايشان اين مطلب بوده است و آن طور نيست كه بعضي از اروپايي‏ها فكر كرده يا فكر مي‏كنند كه ديانت‏هاي الهي با تحصيل بينش موافقت نداشته، به بي‏خبري و ناآگاهي تشويق مي‏نمايند و طلب علم و معرفت از نظر شريعت‏هاي الهي ممنوع است.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 103 *»

مسأله‏ي ديگري كه از آيات قرآني درباره‏ي اين‏گونه مطالب استفاده مي‏شود آن است كه: انسان به واسطه‏ي داشتن ابزار ادراكي عالي‏تر، مي‏تواند از حقايق موجوده در جهان هستي آگاهي يابد. براي او امكان دارد خداشناس و خودشناس و جهان‏شناس گردد. و اصول دعوت‏ها و رسالت‏هاي الهيه را نيز مي‏توان همين امور دانست؛ يعني آن‏ها آمده‏اند كه انسان را براي اين شناسايي‏ها آموزش دهند و طرز بهره‏برداري از ابزار ادراكي او را به او بشناسانند.

 

سـؤالات

1ـ  آموزش انبياء شامل چه تعاليمي است؟

2ـ  پرورش انبيا شامل چه دستوراتي است؟

3ـ  بينش چيست؟

4ـ  احساس يعني چه؟

5ـ  چرا انسان براي ادراك عميق‏تر از احساس نيازمند به آموزش مي‏باشد؟

6ـ  چرا حضرت موسي و يوشع8 مأموريت پيدا كردند كه نزد حضرت خضر7 خضوع كنند؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 104 *»

درس بيست و سوم

 

«انحراف از مسير آموزش‏هاي انبياء»

 

جاي تعجب است كه با گسترش تعاليم انبيا، در بستر زمان و تاريخ بشريت سخناني و احياناً مكتب‏هايي و اشخاصي بوده‏اند كه وسواس در آگاهي و شناخت پيدا كرده، منكر امكان آگاهي و شناخت انسان نسبت به خدا و خود و جهان شده‏اند.

سوفسطائيان به طور كلي منكر هر واقعيتي شده‏اند و گفته‏اند: واقعيتي وجود ندارد تا بگوييم آگاهي ما نسبت به آن ممكن است يا نه. آنان هم زمان با «سقراط» بوده‏اند. بعد از دوره‏ي سقراط هم مي‏گويند گروهي بوده‏اند كه «شكّاك» ناميده مي‏شدند. براهيني هم اقامه مي‏كرده‏اند كه آگاهي از هر حقيقتي و شناخت هر واقعيتي در امكان بشر نيست. ما نام اين‏گونه امور را «وسوسه» مي‏گذاريم.

شريعت‏هاي الهي در هر زمان براي رفع نيازمندي‏هاي جوامع بشري، همه نوع قوانين و دستوراتي داشته‏اند. و قبل از همه، داراي آموزش «بينش» بوده و مي‏باشند. بدون آموزش بينش نمي‏شود بشر را مقيد به دين ساخت، ابتداءً بايد به او آگاهي داد پس از آن او را به ديانت و شريعت پاي‏بند نمود. از اين جهت اميرالمؤمنين7 فرموده است: اوّلُ الدّينِ معرفَتُه([42]) «ابتداي دين و دين‏داري

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 105 *»

شناختن خداوند متعال است». قرآن مي‏فرمايد: يُؤتِي الحكمةَ من يَشاءُ و من يُؤتَ الْحكمةَ فقد اُوتِي خيراً كثيراً و ما يَذَّكَّرُ اِلاّ اولُواالاَلباب.([43]) «هركه را (خدا) بخواهد حكمت (آگاهي و شناخت كامل و حقيقي) به او مي‏دهد و هر كسي كه حكمت به او داده شود خير بسيار به او داده شده است و تذكر و تنبه نمي‏يابند مگر صاحبان انديشه‏هاي صحيح و استوار».

سوفسطائيان و شكّاكان را مي‏توان قديمي‏ترين انحراف‏يافتگان از مكتب انبيا:دانست. دسته‏ي اول آن‏چنان در انكار واقعيت‏هاي خارج از ذهن در حد افراط هستند كه مي‏گويند در ماوراء ذهن انسان، چيزي وجود ندارد كه انسان بخواهد به آن آگاه گردد. دسته‏ي دوم كه از دوره‏ي قديم يونان سابقه دارند و تا اندازه‏اي هم طرف‏داران زيادي در طول تاريخ پيدا كرده‏اند، مي‏گويند: انسان نمي‏تواند نسبت به واقعيتي از واقعيت‏ها (خدا، خود انسان، جهان) آگاهي صحيح و واقعي پيدا كند زيرا انسان از براي ادراك دو نوع ابزار دارد: يكي احساس و ديگري تعقل و اين هر دو قطعاً خطا مي‏كنند. خطاي حسّ كه براي همه مسلّم و معلوم است، خطاي عقل هم با توجه به اختلاف آراء متفكران در رشته‏هاي مختلف علوم عقلي و تشتّت مذاهب عقلي، بديهي است. غير از اين‏ها نيز استدلال‏هاي ديگري هم دارند؛ مي‏گويند: علم منطق را كه تنظيم كردند براي آن بود كه در جواب شكّاكان بگويند كه اگر عقل در استدلال‏هاي خود خطا مي‏كند مي‏توان به وسيله‏ي علم «منطق» از خطاهاي عقل در استدلال جلوگيري نمود.

دسته‏اي ديگر منكر آگاهي‏هاي عقلاني شده‏اند ولي آگاهي‏هاي حسي را

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 106 *»

پذيرفته‏اند؛ يعني گفته‏اند انسان فقط مي‏تواند از عالم محسوسات اطلاع يابد و نسبت به آن‏ها آگاهي بلكه احساس واقعي داشته باشد، امّا ماوراء محسوسات، قابل ادراك انسان نبوده و نسبت به آن‏ها به هيچ‏وجه نمي‏تواند آگاهي به دست آورد.

در برابر طرز تفكر اين دسته مي‏توان طرز تفكر «افلاطون»([44]) را نام برد كه مي‏گويد: آن‏چه قابل شناختن و آگاهي انسان است، حقايق عقلي است كه آن‏ها را مطابق اصطلاح مكتب خود مُثُل مي‏نامد. در هر صورت افلاطون معتقد است كه آگاهي و شناخت انسان به امور محسوس تعلق نمي‏گيرد بلكه به مثال اين‏ها تعلق مي‏گيرد. اگر انسان توانست مثال هر نوعي را درك كند به آگاهي و شناخت واقعي نسبت به آن نوع رسيده است و در نتيجه واقعيت را درك كرده و خطا هم نخواهد كرد.

زيرا پيش از آن‏كه به اين عالم بيايد خود انسان در عالم مثال بوده و همه چيز را در آن‏جا مي‏دانسته، و در اين عالم كه آمده پرده‏اي بر روي دانستني‏هاي او كشيده شده است. در اين‏جا به هر مقدار آن پرده كنار رود آگاهي و شناخت انسان آشكارتر مي‏شود. بنابراين تحصيل و تعلّم، همان تذكّر و تنبّه خواهد بود.

دسته‏اي ديگر كه از مسير مكتب انبيا: منحرف شده‏اند مادّي‏ها هستند كه به طور كلي منكر وجود ماوراءالطبيعه بوده و فقط به عالم ماده و طبيعت قائلند. در نتيجه هرگونه ادراك و آگاهي را نسبت به ماوراء عالم طبيعت و ماده انكار دارند. مي‏گويند: غير از حقايق مادي و طبيعي، حقيقتي و واقعيتي نيست تا آن‏گاه بحث كنيم كه آيا آگاهي نسبت به آن، براي انسان ممكن است يا ممكن نيست.

دسته‏ي ديگري كه از مسير انبيا: انحراف يافته‏اند «عرفا» و عده‏اي از

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 107 *»

فلاسفه هستند كه مي‏گويند: آگاهي حسي و عقلي، آگاهي حقيقي و واقعي نيست. حس و عقل ادراكي جزئي و سطحي دارند. و ادراك كامل و شناخت واقعي و حقيقي، منحصر است به كشف و شهود حقيقت‏هاي موجوده (خدا، انسان، جهان). اين‏ها حتي استدلال‏ها و براهين عقلي را مانند عصا يا پاي چوبين به حساب مي‏آورند.

در ميان فلاسفه‏ي اروپايي هم عده‏اي از اين نظريه پيروي كرده‏اند و معتقد شده‏اند كه حواس و عقل ابزاري هستند كه انسان از آن‏ها در زندگي ظاهري خود استفاده مي‏كند ولي آن‏ها براي آگاهي و شناخت حقايق، به كار نمي‏آيند و راه آگاهي حقيقي همان كشف و شهود دل است كه يگانه وسيله‏ي آگاهي و شناخت كامل و صحيح و حقيقي و واقعي نسبت به حقيقت‏ها مي‏باشد. «پاسكال»([45]) مي‏گويد: «دل دليل‏هايي دارد كه عقل از آن دليل‏ها بي‏خبر است». «برگسن»([46]) فيلسوف فرانسوي با آن‏كه در ابتداي تحصيلاتش مادّي بوده است و نقل مي‏كنند روزي در كلاس درس، استاد رو به برگسن مي‏كند و مي‏گويد: «آقاي برگسن روح شما  . . .» ناگهان دانشجويان همه با هم مي‏گويند: «آقاي استاد برگسن كه روح ندارد»؛ يعني او مادّي است و منكر وجود روح مي‏باشد. ولي در نتيجه‏ي پيگيري از مباحث الهيات فلسفه، از تفكر مادي‏گري برمي‏گردد و به وجود خدا و عالم ماوراءالطبيعه اعتراف مي‏كند. او در اين مسأله‏ي مورد بحث معتقد مي‏شود كه حسّ و عقل وسيله‏ي آگاهي و شناخت نيستند و فقط «دل» وسيله‏ي شناخت است.

«خواجه نصير طوسي» در كتاب تجريد خود مي‏گويد: «علومي كه در ميان

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 108 *»

بشر پيدا شده است بدون دخالت نوعي از الهام امكان‏پذير نبوده است».

شايد اصل و ريشه‏ي اين الهامات، همان اصول علوم و فنون بوده كه توسط انبيا:در بين بشرها منتشر شده است. حالا اين فلاسفه و دانشمندان اعتراف به وجود آن الهامات و اشراقات دارند ولي اين‏كه منشأ و ريشه‏ي آن‏ها از ناحيه‏ي انبيا بوده، مطرح نمي‏شود. و اين همان روحيه‏ي كفور و كفران‏ورز انساني است كه درباره‏ي آن قرآن مي‏فرمايد: قُتِلَ الاِنسانُ مااَكفرَه.([47])

 

سـؤالات

1ـ  سوفسطائي‏ها چه مي‏گويند؟ اعتقاد شكاكين چيست؟ و فرق آن‏ها با يك‏ديگر چه مي‏باشد؟

2ـ  شكاك‏ها درباره‏ي احساس و تعقل چه نظري دارند؟

3ـ  علم منطق را چرا تنظيم كرده‏اند؟

4ـ  آيا كساني بوده‏اند و هستند كه منكر آگاهي‏هاي عقلاني باشند؟

5ـ  طرز تفكر افلاطون در مقابل گروه بالا چگونه است؟

6ـ  ماديون چه مي‏گويند؟

7ـ  عقيده‏ي عرفا و فلاسفه درباره‏ي آگاهي‏هاي حسي و عقلي چيست؟

8ـ  در ميان فلاسفه‏ي اروپائي هم آيا كساني هستند كه مانند عرفا و فلاسفه بينديشند؟ بعضي از آنان را نام ببريد.

9ـ  اصل و ريشه‏ي الهامات چيست و از كجا است؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 109 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

در زبان يوناني «سوفيسها» و «سوفيزا» مرادف يا به معني تعليم و آموزش است و كلمه‏ي «سوفوس» به معني عقل است ولي سوفيست به عده‏اي از فلاسفه پيش از سقراط اطلاق مي‏شود و مكتبشان سوفيسم است. سوفستاي يعني حكمت‏آموز.

سوفسطائيان: سوفيست‏ها، سوفيسم. عده‏اي از فيلسوفان دوره‏گرد كه از شهري به شهري مي‏گشتند كار آموزش و پرورش را به عهده گرفته و تعاليم خود را عرضه مي‏داشتند. ابتدا لفظ سوفيست به دانشمند ـ خردمند و هوشمند اطلاق مي‏شد ولي بعدا به كساني كه در مباحثه و گفتگو به وسيله‏ي زبان بازي، حرافي و مغالطه بر حريف خود غلبه كنند اطلاق مي‏گرديد.

شكاكان: جماعتي از حكما هستند معتقد به اين‏كه انسان براي كسب علم و يقين به معلومات خود ميزان و مأخذ صحيحي ندارد. حس خطا مي‏كند و عقل از اصلاح خطاي او عاجز است. چه اشخاص به حسب اختلاف بنيه و مزاج و ذوق و فهم و زمان و مكان و اوضاع و احوال و تربيت و انس و عادت و غير آن‏ها ادراكاتشان مختلف مي‏باشد و امور را يكسان تشخيص نمي‏دهند بنابراين در هيچ امري نبايد رأي جزم و حكم قطعي اظهار كرد و همه چيز را با ترديد و شبهه بايد تلقي نمود و در اعمال زندگاني جنبه‏ي اخلاق هم بي‏طرفي و بي‏تمايلي و عدم عاطفه را بايد اختيار كرد … دهخدا.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 110 *»

افلاطون: (347 ـ 427 ق‏م) حكيم و انديشمند يوناني وي يكي از شاگردان مهم سقراط بود كه به او علاقه و ارادت تمام داشت وي و ارسطو از حيث نفوذ از همه‏ي فلاسفه‏ي يوناني مهم‏تر مي‏باشند. مدينه‏ي فاضله از ابتكارات او است و نظريه‏ي مُثُل نيز از او است وي در اين نظر معتقد است كه هرگاه عده‏اي از افراد اسمي مشترك يا عام داشته باشند مثال يا صورت مشتركي نيز دارند و شخص فيلسوف به آن صورت دل بسته و به افراد متعددي از آن صورت كه در جهان محسوس وجود دارند اعتنا نمي‏كند.

ماديون: پيروان مكتبي كه وجود و هستي را منحصر در ماده جسماني يعني آن‏چه به حواس پنج‏گانه‏ي ظاهري محسوس است مي‏داند و خارج عالم جسماني (متافيزيك) را منكر هستند لذا كليه پديده‏هاي مشهود حتي تعقل و تفكر را معلول علل مادي مي‏دانند.

عرفا: عرفاي واقعي شيعيان خاص هستند كه صرفا از تعليمات ائمه‏ي هدي پيروي كرده‏اند و به مفاد «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و «معرفتي بالنورانية هي واللّه معرفة اللّه عزوجل» حقيقتا عمل نموده و به مقام عرفان رسيده‏اند. ولي عرفاي اصطلاحي كساني هستند كه ادعا مي‏كنند از طريق تزكيه‏ي نفس و كشف و شهود و اشراق به مقام معرفت مي‏رسند و معتقدند «العارف من اشهد اللّه ذاته و صفاته و اسمائه و افعاله فالمعرفة حالة تحدث عن شهود» و با طي مراحل سير و سلوك به مقام وحدت با ذات حق تعالي مي‏رسند.

پليز پاسكال: (1662 ـ 1623) فيلسوف، رياضي‏دان، فيزيك‏دان و نويسنده‏ي مشهور فرانسوي، يكي از متفكرين بزرگ فرانسه و اروپا.

هنري برگسن: (1941 ـ 1859) فيلسوف شهير فرانسوي صاحب تئوري

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 111 *»

«درون بيني» يا «درك مستقيم» كه نوعي درون‏بيني مافوق عقلي نسبت به سير تكامل مي‏باشد.

خواجه نصيرالدين طوسي: (672 ـ 597) عالم، فيلسوف، رياضي‏دان و متكلم شيعي وزير هلاكوخان مغول، باني رصدخانه‏ي مراغه، مشهور به استاد بشر و عقل حادي‏عشر محمد بن محمد بن الحسن الطوسي.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 112 *»

درس بيست و چهارم

 

«محدوديت آگاهي‏هاي انسان»

 

ترديدي نيست كه انسان مانند ساير موجودات اين جهان از هر نظر و از هر جهت محدود است. و بديهي است كه ابزار ادراكي او هم محدود است. بنابراين توان او هم در فراگيري محدود خواهد بود. اين محدوديت در قرآن هم مطرح شده است، مي‏فرمايد . . .  و ما اوُتيتُم مِن العلمِ الاّ قليلاً.([48]) «و داده نشده‏ايد از دانش را مگر اندكي». و و لايُحيطُون بشي‏ءٍ مِن عِلمه الاّ بماشاء([49]) «و احاطه نمي‏يابند به چيزي از علم خدا مگر به آن‏چه را كه او خواسته است» و ذلك مَبْلَغهم مِن العلمِ اِنَّ رَبَّك هو اَعلمُ بمن ضَلَّ عن سَبيلِه و هو اَعلمُ بمنِ اهْتدي.([50]) «آن نهايت اندازه‏ي دانش و فهم ايشان است. همانا پرورنده‏ي تو آگاه است به حال كسي كه از راه او گمراه گرديده و او آگاه است به حال كسي كه هدايت يافته است». و بل كذَّبوا بِما لم‏يُحيطوا بِعِلمِهِ و لمّا يَأْتِهِم تَأويلُه كذلك كذَّب الّذين من قبلِهم فَانْظُر كيف كان عاقبة الظّالمين.([51]) «بلكه (منكران حق و حقيقت) تكذيب مي‏كنند چيزي را كه دانش آن‏ها به آن احاطه نيافته است و هنوز به معني و مراد از آن برنخورده‏اند. اين چنين پيشينيان ايشان هم (فرستادگان الهي و نشانه‏هاي خدايي را) تكذيب

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 113 *»

مي‏كردند (پس ايشان هم وارث آن‏ها بوده و ستمگرانيند كه بايد به مانند آنان عقوبت ببينند) پس بنگر چگونه بود نتيجه‏ي كار آن ستمگران (كه همه هلاك شدند و مستحق عذاب ابدي گرديدند)».

در اين آيات و امثال آن‏ها محدوديت آگاهي‏هاي بشري از جهات مذكوره به خوبي ديده مي‏شود. در فرموده‏هاي پيشوايان دين هم اين مطلب فراوان ديده مي‏شود كه با بيان‏هاي گوناگون به جهات مختلف اين محدوديت، ما را آشنا كرده‏اند. با توجه به همين آيات و روايات است كه فلاسفه و متكلمان درباره‏ي معارف و اصول دين، و اهل حديث و اهل اجتهاد در فروع دين، از يك‏ديگر جدا شده، در مقابل يك‏ديگر قرار گرفته‏اند. هم‏چنان‏كه منحرفان از اسلام حقيقي (اسلام ـ تشيع)، كه به دروغ خود را «اهل سنت و جماعت» مي‏شمارند، به دو دسته‏ي «اشاعره» و «معتزله» تقسيم شده‏اند.

اشاعره ابزار ادراكي بشر را آن‏چنان محدود دانسته كه براي عقل و دريافت‏هاي عقلي، هيچ‏گونه ارزشي قائل نشده‏اند. اشاعره در ميان اهل سنت طرف‏داران زيادي دارند. افراطي‏هاي آن‏ها طرف‏داران «احمد حنبل» هستند كه حنابله ناميده مي‏شوند، و نيز طرف‏داران «داود بن علي ظاهري» مي‏باشند كه اهل ظاهر ناميده شده‏اند. از خصوصيات اين‏ها، همان جمود فكري است كه به هيچ‏وجه اجازه‏ي تفكر و تفسير و تبيين را به هيچ‏كس نمي‏دهند. «ابن تيميّه» مشهور كه وهابيت يك برداشت فكري و سياسي از طرز تفكر او است، حنبلي مذهب بوده و در حدود قرن هشتم ـ نهم هجري، احياگر تفكر «اشاعره» مي‏باشد.

در برابر «اشاعره» طرز تفكر معتزلي است كه آن‏ها و شيعيان را «عدليه» مي‏نامند زيرا در مسأله‏ي «عدل الهي» با اشاعره مخالفند. در ميان شيعه نيز، براي

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 114 *»

مخالفت با اشاعره يكي از اصول دين را «عدل» قرار داده‏اند. «عدليه» براي عقل و دريافت‏هاي عقلي ارزش قائلند. البته در ميان اين‏ها هم بعضي تا حدّ افراط پيش رفته‏اند.

فلاسفه‏ي اسلامي هم براي دريافت‏هاي عقلي چنان ارزشي قائل شده‏اند كه گفته‏اند اگر يكي از دلائل نقلي (آيه‏ي قرآن يا حديث معتبر) با دريافت عقلي (دليل عقلي) مخالف شد، ناچار بايد آن دليل نقلي را توجيه و تأويل كرد تا با آن دريافت عقلي مطابق و موافق گردد. و اگر تأويل‏بردار نبود، بايد از آن دليل نقلي دست برداشت.

اما علماي علم كلام مي‏گويند: دريافت عقلي هنگامي داراي ارزش است كه با دليل نقلي هماهنگ بوده، مؤيّد يك‏ديگر باشند. و اگر بين آن‏ها مخالفت پيدا شد بايد از دليل و دريافت عقلي دست برداشت.

هم‏چنان‏كه دو دسته‏ي «اخباري» و «اصولي» هم در برابر يك‏ديگر قرار گرفته‏اند. اخباري‏ها حجيّت عقل را در ادراكات آن به‏طور مستقل قبول ندارند و در همه‏ي موارد چه اصول و چه فروع مرجع را نصوص و روايات معتبر مي‏دانند. ولي اصولي‏ها براي عقل در اصول دين و فروع دين به حجيت و سنديّت قائل مي‏باشند. از اين جهت در فقه، مرجع فقيه را چهار دليل مي‏شمارند: كتاب، سنّت، عقل و اجماع. اخباري‏ها معتقدند كه روش آن‏ها همان روش متداول در زمان رسول خدا و ائمه‏ي هدي صلّي اللّه عليهم اجمعين بوده است.

در هر صورت اين اختلاف نظرها در محدوديت ابزار ادراكي انسان، در ميان مراكز علمي تاكنون باقي است. و هم‏زمان با اوج فلسفه و حكمت (از زمان ملاّصدرا به بعد توسط او و طرف‏دارانش) و با اوج روش اجتهاد (زمان شيخ محمّدحسن، صاحب كتاب «جواهر الكلام») مكتب استبصار توسط شيخ اوحد، احمد بن زين‏الدين احسائي بر جهان انديشه‏ي شيعه عرضه شد و از جمله به تبيين

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 115 *»

حدود و ابزار ادراك انسان و قلمرو آن‏ها، بر اساس آيات قرآن و احاديث اهل‏بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم و دلايل حكمت و عقلاني، پرداخت.

 

سـؤالات

1ـ  دو آيه از قرآن را كه دلالت بر محدوديت علم انسان‏ها دارد بنويسيد.

2ـ  اشاعره كيانند و چه مي‏گويند؟

3ـ  معتزله چه مي‏گويند؟

4ـ  عقيده‏ي فلاسفه‏ي اسلامي درباره‏ي دريافت‏هاي عقلي چيست؟

5ـ  متكلمين درباره‏ي دريافت‏هاي عقلي چه مي‏گويند؟

6ـ  اخباري‏ها در اين موضوع چه عقيده‏اي دارند و اصولي‏ها چه مي‏گويند؟

7ـ  ادله‏ي فقهي چند تا است نام ببريد؟

8ـ  مكتب استبصار توسط چه كسي ارائه شده و در اين زمينه چه مي‏گويد؟

 

 

 

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

اهل حديث: اخباريين.

اهل اجتهاد: اصوليين.

نصوص: جمع نص، حديث صريحي كه از حيث منطوق بر حكمي يا موضوعي دلالت كند.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 116 *»

درس بيست و پنجم

 

«مكتب استبصار و آگاهي‏هاي انسان»

 

در مكتب استبصار بر اساس انواع استدلال‏هاي قرآني، سه نوع آگاهي براي انسان اثبات شده است: آگاهي‏هاي نفساني، آگاهي‏هاي عقلاني و آگاهي‏هاي فؤادي كه از اين آيه‏ي شريفه استفاده مي‏شود اُدعُ الي سبيلِ ربِّك بالحكمةِ و الموعظةِ الحسنةِ و جادِلهُم بِالّتي هِي اَحسن  . . .([52]) «بخوان (مردمان را) به راه پرورنده‏ات، به وسيله‏ي (دليل) حكمت و (دليل) موعظه‏ي حسنه و (دليل) مجادله به آن طوري كه نيكو باشد». از اين دستوري كه خداي متعال به رسول اللّه9مي‏دهد استفاده مي‏شود كه مردم نوعاً از نظر توان ادراكي يا فعّال بودن ابزار ادراكي در آن‏ها، در سه درجه يا مرتبه مي‏باشند.

نوعي مناسب حال آن‏ها در آگاهي يافتن از حقايق و معارف، بيان دليل حكمت است.

و نوعي مناسب حال آن‏ها، بيان موعظه‏ي حسنه.

و نوعي هم، بيان مجادله كه نوع اول داراي مشاعر فؤادي بوده و نوع دوم داراي مشاعر عقلاني و نوع سوم داراي مشاعر نفساني مي‏باشند. نوع اول را اولوا الافئده و نوع دوم را اولوا الالباب و نوع سوم را صاحبان نفوس ناطقه گويند.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 117 *»

در دسته‏ي اول علاوه بر فعّال بودن ابزار ادراكي ابتدايي انساني، كه انسان را از حدّ حيوانيت بالاتر قرار مي‏دهد و هم‏چنين علاوه بر فعّال بودن ابزار ادراكي عقلاني، در آن‏ها ابزار ادراكي فؤادي هم فعّال است.

در دسته‏ي دوم علاوه بر فعّال بودن ابزار ادراكي ابتدايي انساني، ابزار ادراكي عقلاني هم فعّال است.

و دسته‏ي سوم فقط در همان مرتبه‏ي ابتدايي انساني بوده، تنها ابزار ادراك نفساني در آن‏ها فعاليت دارد. پس دسته‏ي سوم فقط از استدلال‏هايي كه به نام «مجادله» ناميده مي‏شود بهره مي‏برند. اما دسته‏ي دوم علاوه بر اين، از استدلال‏هاي عقلاني هم كه «موعظه‏ي حسنه» ناميده شده، استفاده مي‏كنند و دسته‏ي سوم علاوه بر استدلال‏هاي مجادله‏اي و موعظه‏اي، از استدلال‏هاي حِكْمي هم بهره‏مند مي‏گردند.

نتيجه‏ي دليل حكمت «شناخت حقيقي و واقعي» (معرفت) است. نتيجه‏ي دليل موعظه خاطرجمع شدن (يقين) است.

و نتيجه‏ي دليل مجادله آگاهي و مطّلع گرديدن (علم) است. متأسفانه از دو نوع دليل‏هاي حكمت و موعظه‏ي قرآني، چندان بهره‏برداري نشده و جز در «مكتب استبصار» حتي بحث اجمالي از آن‏ها هم در هيچ طرز تفكّري از متفكران اسلامي ديده نمي‏شود. و آن‏چه را دليل عقلي يا استدلال و برهان عقلي در معارف يا علوم ديگر به شمار مي‏آورند، همه در واقع مجادلات بوده كه از نوع سوم دلايل مي‏باشد. هم‏چنان‏كه «علم منطق» دستور تنظيم صورت همين‏گونه استدلال است، از اين جهت آن را «منطق صوري» مي‏گويند.

ولي قرآن متجاوز از هزار و چهارصد سال پيش، به رسول اللّه9 به طور

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 118 *»

اكيد فرمان داده، مي‏فرمايد: و جادِلْهُم بِالّتي هِي اَحسن. «مجادله‏ي بالتي هي احسن» مجادله‏اي است كه هم از حيث صورت و هم از حيث مقدمات استدلال، صحيح انجام گيرد.

تمام مجادلاتي كه در قرآن در جواب اباطيل كفار يا در دفع شبهات آن‏ها است، همه «مجادله‏ي بالتي هي احسن» است كه با مراجعه به قرآن مي‏توانيد نوع آن‏ها را بشناسيد كه در اثبات صانع متعال، يا اثبات يگانگي او و نفي شريك براي او، يا اثبات معاد، يا اثبات نبوّت، اقامه شده است. اما «مجادله‏ي بغير التي هي احسن» چنين است كه: براي ابطال يك امر باطلي از حجت و دليل و برهاني كه خداي متعال نصب فرموده (حق) استفاده نشود يا اگر حقي براي اثبات آن باطل، مورد استفاده‏ي خصم قرار گرفته، انكار شود از ترس آن‏كه مبادا خصم غالب آيد و چنين مجادله‏اي را حرام معرفي مي‏فرمايد.

و نظر به اين‏كه نوع متفكران اسلامي دليل مجادله را دليل عقلي مي‏دانند و در اين نوع از دليل احتمال خطا و اشتباه مي‏رود، معتقد شده‏اند كه عقل يا دليل عقلي از خطا و اشتباه مصون نبوده و خطا پذيرند. مي‏گويند شكّاك‏ها هم كه به مسلك شك گرايش يافته‏اند از همين جهت بوده كه ديده‏اند حسّ و عقل هر دو خطا مي‏كنند و فلاسفه هم كه علم منطق را وضع كرده‏اند براي خاطر همين بوده كه خطاهاي عقل را مشخص سازند و راه خطا و اشتباه عقل را ببندند.

فلاسفه‏ي اروپايي هم دليل مجادله را دليل عقلي مي‏دانند. در ميان آن‏ها هم كساني بوده‏اند كه براي جلوگيري از اين خطاها و اشتباه‏هاي عقل در استدلال، به فكر چاره‏جويي برآمده‏اند. و نظر به اين‏كه علم منطق ارسطويي را كافي نديده‏اند، روشي ديگر پيش گرفته‏اند و علت آن همين مطلب بوده است.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 119 *»

در مكتب استبصار به تبعيّت از قرآن و احاديث اهل‏البيت:، مي‏بينيم ساحت عقل از خطا و اشتباه تنزيه گرديده، عقل همانند پيامبرِ ظاهر، از هر گونه خطا و اشتباهي معصوم شناخته شده است. عقل بالذات، اشتباه نمي‏كند و در حدود قلمروي ادراك خود خطا ندارد؛ يعني در آن‏چه قدرت و توان درك آن را دارد، دچار اشتباه نمي‏شود. تا حدّي كه گفته‏اند: «ماحَكَمَ به العقل حَكَمَ به الشرع». يعني آن‏چه را كه عقل به آن حكم مي‏كند شرع هم به آن حكم مي‏كند؛ يعني مفاد حكم عقل، با مفاد حكم پيامبر (در شرع) يكي است و با يك‏ديگر تضادّ و تخالفي ندارند. اين اشتباه از بشر است كه بيشتر جاها مظنونات و موهومات نفساني خود را، احكام عقلي خود دانسته، آن‏ها را معقولات و مدركات و بالاخره دريافت‏هاي عقلاني خود به حساب مي‏آورد. و همان‏ها است كه در بيشتر موارد با آن‏چه در شرع رسيده، معارض و مخالف مي‏شود.

خداوند متعال در قرآن دستور مي‏فرمايد. در ظاهر، آيه خطاب به رسول اللّه9است ولي در واقع خطاب به هر بشري است كه مي‏خواهد از قرآن در اين زمينه‏ها درس بگيرد وَ اِنْ تُطِعْ اَكثرَ مَن في الارضَ يُضِلّوك عن سبيلِ اللّه، اِنْ يَتَّبِعون اِلاّ الظّنَ و اِنْ هم الاّ يَخْرُصُون.([53]) «اگر پيروي كني بيشتر از مردم روي زمين را، تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد. اينان جز از گمان پيروي نمي‏كنند و جز انديشه‏هاي نادرست انديشه‏اي ندارند». يعني از مظنون‏هاي خود پيروي كرده، به استدلال‏هاي مجادله‏اي نادرست قناعت مي‏كنند. و از پي يقين برنمي‏آيند و از راهنمايي‏هاي عقلاني شرايع بهره‏مند نمي‏گردند. پس دچار انحراف‏ها و لغزش‏ها

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 120 *»

مي‏گردند.

در «مكتب استبصار» شرايط هريك از استدلال مجادله‏اي و موعظه‏اي و حِكْمي، روشن شده است به طوري كه اگر آن شرايط رعايت نشود، نتيجه‏ي مطلوب به دست نخواهد آمد. و در مراحل بالاتر با آن‏ها آشنا خواهيد شد ان شاء اللّه تعالي.

سـؤالات

1ـ  در مكتب استبصار چند نوع آگاهي براي انسان ثابت شده است؟

2ـ  دليل اين مكتب بر اين ادعا چيست؟

3ـ  مشاعر فؤادي مناسب چه نوع دليلي است؟

4ـ  مشاعر عقلاني مناسب چه نوع دليلي است؟

5ـ  مشاعر نفساني مناسب چه نوع دليلي است؟

6ـ  نام عربي و حكمي دارندگان مشاعر سه‏گانه چيست؟

7ـ  نتيجه‏ي هركدام از دلائل فؤادي، عقلاني و نفساني چيست و چه ناميده مي‏شود؟

8ـ  چرا علم منطق را منطق صوري مي‏گويند؟

9ـ  مجادله‏ي بالتي هي احسن چيست؟

10ـ  چرا متفكران اسلامي عقل يا دليل عقلي را مصون از خطا و اشتباه نمي‏دانند؟

11ـ  در مكتب استبصار عقل چگونه توصيف شده است؟

12ـ  چرا بشرها در اين نوع تفكرات اشتباه مي‏كنند؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 121 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

صاحبان مشعر فؤادي، اولواالافئده ناميده شده و به وسيله‏ي دليل حكمت كه ثمره‏ي آن معرفت است از حقايق و معارف آگاه مي‏شوند.

صاحبان مشعر عقلاني، اولواالالباب ناميده شده و به وسيله‏ي دليل موعظه‏ي حسنه كه ثمره‏ي آن يقين است خاطرجمع مي‏شوند.

صاحبان مشعر نفساني، كه داراي نفس ناطقه مي‏باشند به وسيله‏ي دليل مجادله كه نتيجه‏ي آن علم است از امور آگاهي مي‏يابند.

منطق صوري: به وسيله‏ي ارسطو به جهت پيشگيري از بروز خطا در شكل استدلال وضع گرديده است كه راه خطا و اشتباه عقل را ببندد.

تضاد و تخالف: از نسب اربعه است كه در منطق از آن بحث مي‏شود.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 122 *»

درس بيست و ششم

 

«آگاهي‏هاي انسان به حسب مراتب عالم هستي»

 

دانستيم در ميان موجودات اين جهان فقط انسان است كه داراي زندگي آگاهانه است؛ يعني آگاهانه زندگي مي‏كند و حتي آگاهانه احساس مي‏نمايد. حيوان گرچه احساس دارد ولي احساسش آگاهانه نيست؛ يعني احساسش همراه با فهم نيست. اين انسان است كه زندگي آگاهانه دارد. و به يك نظر وسيع، به اين احساس آگاهانه «معرفت» گفته مي‏شود. «معرفت» كه ترجمه‏ي فارسي آن «شناخت» است، مخصوص انسان است. حتي احساس انسان؛ يعني ارتباط سطحي او با جهان؛ با معرفت همراه است؛ يعني آگاهانه با موجودات اين جهان برخورد دارد. برخلاف حيوانات كه بدون داشتن كم‏ترين فهم و آگاهي، مي‏خورند و مي‏آشامند، مي‏روند و مي‏آيند، و بچه‏داري مي‏كنند و از دشمن مي‏گريزند. تمام اين كارها را بر اساس طبيعت و غريزه انجام مي‏دهند، گرچه به حسب ظاهر در كارهايشان شعور و فهم و آگاهي ديده شود.

در اين قسمت به اين كلام اخلاقي امام اميرالمؤمنين7 توجه كنيد: ايّها الغافِلون غيرُ المغفولِ عنهم، و التّارِكون المأخوذُ منهم ما لي اَراكم من اللّه ذاهِبين و اِلي غيرِه راغِبين كَاَنَّكم نِعَمٌ اَراح بها سائِمٌ الي مرعي وَبي و مشربٍ دوي انّما هي كَالْمعلوفةِ لِلْمُدي لاتَعرِفُ ماذا يُرادُ بها اذا اُحسِن اليها تَحسَب

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 123 *»

يومَها دهرَها و شبَعَها امْرَها  . . .([54]) «اي مردماني كه در غفلت بسر مي‏بريد! در صورتي كه از شما و رفتار شما غفلت نشده و نمي‏شود (همه‏ي كارهاي شما يادداشت مي‏گردد) و اي كساني كه وظايف و تكاليف خود را واگذارده‏ايد! در صورتي كه از شما پيمان گرفته شده كه به آن‏ها عمل كنيد. چه شده مرا كه مي‏بينم شما را در حالي كه از خداي متعال كناره كرده‏ايد و به سوي غير او (شيطان) كشش داريد! گويا شما چهارپايانيد كه شبان آن‏ها را به چراگاهي برده كه بيماري وبا (مسري) در آن است و آبشخواري كه بيماري‏زا است. درست به مانند آن چهارپاياني كه به آن‏ها علف داده شده اما براي آن‏كه پرورانيده شده، تا كشته شوند و نمي‏دانند به چه منظور اين احسان نسبت به آن‏ها انجام شده است. فكر مي‏كنند كه روزگارشان همين امروزشان است و بس. و مي‏پندارند كه كارشان جز سير شدنشان نيست».

بنابراين زندگي حيوان را نمي‏توان زندگي آگاهانه گفت. بلكه شبيه زندگي آگاهانه است.

پس انسان در يك مرحله‏ي عميق‏تري از مرحله‏ي احساس بسر مي‏برد. بعضي معتقدند كه اين‏گونه زندگي انسان صرفاً از ناحيه‏ي حواسّ او سرچشمه مي‏گيرد. عده‏اي در برابر اين دسته مي‏گويند: آن‏چه از ناحيه‏ي حواس نصيب انسان مي‏شود، ارزش اين را ندارد كه منشأ اين زندگي آگاهانه‏ي او باشد، بلكه اين زندگي فقط به عقل او بستگي دارد. پس اين‏گونه زندگي، ماهيت عقلاني دارد. و در ميان اروپايي‏ها فلاسفه‏ي جديد از قبيل «دكارت» نظرشان همين است. بعضي گفته‏اند: نه

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 124 *»

حواس و نه عقل هيچ‏كدام ارزش سرچشمه بودن براي اين‏گونه زندگي را ندارند. اين فقط دل و الهام‏هاي آن است كه چنين ارزشي را به زندگي انسان بخشيده و او را به اين مرحله از زندگي آگاهانه رسانيده است. «برگسون» و امثال او چنين نظري دارند.

«مكتب استبصار» به واسطه‏ي راهنمايي‏هاي قرآن و احاديث اهل‏البيت:و دلائل روشن عقلاني، زندگي آگاهانه‏ي انسان را روي اين كره‏ي خاكي، مرهون هر سه منشأ ادراك مي‏داند. نظر به اين‏كه براي عالم و موجودات عالم سه مرتبه قائل است، ظاهر، باطن و حقيقت، منشأ ادراك را هم سه منشأ مي‏داند: حواسّ: براي ادراك ظاهر جهان و جهانيان. عقل (و مراد تمام مشاعر باطني است): براي ادراك باطن جهان و جهانيان، و دل: براي ادراك حقيقت جهان و حقايق جهانيان.

از ابتداي ولادت، حواسّ انسان فعال مي‏گردد و به تدريج براي درك ظواهر عالم قوّت مي‏گيرد و در ضمن قوّت گرفتن حواس، قواي باطني هم فعّال گرديده، براي درك بواطن جهان و جهانيان نيرومند مي‏شود.

«دل» به واسطه‏ي آشنايي با تعاليم و هدايت‏هاي آسماني، كانون درك عالي‏ترين و عميق‏ترين مراحل درك انساني مي‏گردد. خداي متعال در قرآن كريم مي‏فرمايد: اِنّ في ذلك لَذِكري لِمَن كان لهُ قلبٌ اَو اَلقي السّمعَ و هو شهيدٌ.([55]) «در اين قرآن يادآوري‏هايي است كه از آن‏ها، آناني كه عقل دارند بهره‏مند مي‏شوند يا كساني كه گوش فراداده، دل دهند و حضور و شهود داشته باشند.» اين معني در صورتي است كه طبق بعضي از احاديث قلب به «عقل» معني شود. بلكه

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 125 *»

مانند آن آيه‏ي ديگر است كه خداي متعال از قول اهل جهنم نقل مي‏فرمايد: لو كُنّا نَسمَع او نَعقِلُ ماكُنّا مِن اَصحابِ السّعير.([56])

در هر صورت در قرآن از منشأ ادراك‏هايي بالاتر از حواس انسان سخن به ميان آمده و براي آن‏ها ارزش شناخت و معرفت اثبات شده است. و براي فعال شدن آن‏ها راه‏هايي هم پيشنهاد مي‏شود.

 

 

سـؤالات

1ـ  فرق بين احساس انسان و حيوان چيست؟

2ـ  فرمايش اميرالمؤمنين7 چه درسي به ما مي‏دهد؟

3ـ  نظر فلاسفه درباره‏ي زندگي انسان چيست؟ يعني منشأ زندگي آگاهانه‏ي او را چه مي‏دانند؟

4ـ  مكتب استبصار زندگي آگاهانه‏ي انسان را مرهون كدام مرتبه مي‏داند؟

5ـ  طبق بيان مكتب استبصار هركدام از ابزار ادراكي چه مرتبه‏اي از عالم را ادراك مي‏كنند؟

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 126 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

مسري: سرايت كننده، بيماري واگير.

رنه دكارت: (1650 ـ 1596) فرانسوي، وي را پدر فلسفه‏ي جديد مي‏دانند جمله‏ي مشهور «مي‏انديشم، پس وجود دارم» را نخستين بار او گفته و آن را پايه‏ي فلسفه‏ي خود قرار داده و پس از او نام «روش دكارتي» يا «شك دكارتي» يا «شك دستوري» معروف گرديد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 127 *»

درس بيست و هفتم

 

«راه‏هاي فعال نمودن حواس انساني»

 

1ـ  تلاش و كوشش

قرآن مي‏فرمايد:

و الّذين جاهَدوا فينا لَنَهدينّهم سُبُلَنا و اِنّ اللّهَ لَمع المحسنين.([57]) «كساني كه در راه ما تلاش و كوشش مي‏كنند در صورتي كه تلاش آن‏ها براي ما خالص باشد و از انگيزه‏هاي ديگر سرچشمه نگيرد، ما هم البته آن‏ها را به راه‏هاي خودمان هدايت خواهيم كرد». پس اگر هم تلاش و كوشش داشته باشند و هم در تلاش خود براي خدا خالص باشند، خداوند متعال آن‏ها را هدايت خواهد فرمود. و معلوم است كه هدايت كردن خدا بدون اسباب نمي‏شود و اسباب هدايت كردن خدا، فعّال ساختن ابزار و منشأ ادراك‏ها و شناخت‏هاي عالي‏تر از حدّ احساس است كه معرفت‏هاي عقلاني و الهام‏هاي دل باشد.

2ـ  خلوص

در جاي ديگر از اين تلاش‏ها و كوشش‏هاي خالصانه به دين‏داري خالص تعبير فرموده است اَخلَصوا دينَهم لِلّه.([58])

3ـ  تقوي

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 128 *»

در جاي ديگر به «تقوي» تعبير آورده است اِن تتّقُوا اللّهَ يَجعلْ لكم فُرقاناً.([59]) «اگر تقوي پيشه كنيد، خود را از آلودگي به نافرماني‏ها نگهداري كنيد خداي متعال براي شما فرقان([60]) قرار خواهد داد»؛ يعني منشأ ادراك‏هاي عالي‏تر (عقل و دل) شما را فعال خواهد ساخت و آن‏چنان روشن خواهيد شد كه خودتان بين حق و باطل، خوب و بد، خير و شرّ، تميز خواهيد داد. كار شما تقوي است و كار خداي متعال هم آموزش بينش‏ها به شما است. در جاي ديگر مي‏فرمايد: اِتّقوا اللّهَ و يُعَلِّمُكُم اللّه.([61])

تعبيير ديگري در قرآن براي بيان ثمره‏ي تلاش و خلوص و تقوي رسيده كه «ازدياد هدايت» مي‏باشد.

مي‏فرمايد: و الّذينَ اهتَدَوا، زادَهم هدي و اتاهم تَقويهم.([62]) «كساني كه هدايت‏هاي الهيه را مي‏پذيرند خداوند هم هدايتش را زياده مي‏فرمايد و راهنمايي‏هاي لازم را در ادامه‏ي راه ايمان و تقوي براي آن‏ها فراهم مي‏سازد». درباره‏ي اصحاب كهف مي‏فرمايد: اِنّهم فِتيةٌ امَنوا بربّهم و زِدْناهم هُدي.([63]) «آنان (با وجود كهولت سن ولي از نظر همّت و تلاش) جوان‏مرداني بودند كه به پرورنده‏ي خويش ايمان راستين و فعال داشتند، ما هم بر هدايت‏هاي خود نسبت به آن‏ها افزوديم».

تعبيري جامع‏تر از ساير تعابير «عبوديت» است كه تلاش و خلوص و تقوي

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 129 *»

را فراگرفته و سبب تسريع بيشتري براي وصول به مقامات انساني مي‏گردد.

در حديث از حضرت صادق7 رسيده است كه اَلعبودِيّةُ جَوهرةٌ كُنهُهَا الرّبُوبيّة([64]) «عبوديت گوهر ارزنده‏اي است كه حقيقت و واقعيت آن نوراني شدن به انوار آموزش‏هاي ربوبي و بينش‏هاي ربّاني است». بنده به واسطه‏ي بندگي است كه علوم ربّاني برايش فراهم مي‏گردد. در داستان موسي و يوشع وصي آن حضرت8و برخورد آن‏ها با خضر7 در قرآن آمده فَوَجَدا عبداً مِن عبادِنا، اتيناه رحمةً مِن عندِنا و علّمناه مِن لَدنّا علماً.([65]) «آن‏ها با آن‏كه مأموريت پيدا كرده بودند كه از شخص عالمي جستجو كنند و پس از آن‏كه او را يافتند از او علم بياموزند، و پس از جستجوها و گرفتاري‏هاي زيادي او را يافتند، اما پيش از هر چيز ديگر آن‏چه نظر آن‏ها را به خود جلب نمود «عبوديت» يعني بندگي او بود. فَوجدا عبداً من عبادِنا يعني خود به خود دانستند كه آن‏چه او را شايسته‏ي چنين علمي نموده كه پيامبري از پيامبران اولواالعزم مانند موسي7 مأموريت پيدا مي‏كند كه در جستجوي او برآيد و از علم او بهره‏مند گردد، همان عبوديت و خلوص و تقواي او است؛ يعني آن عبوديت مناط و علت آن بوده كه درباره‏ي او مي‏فرمايد: اتيناه رحمةً من عندنا «از جانب خود، به او رحمت داده‏ايم» و علّمناه من لدنّا علماً «و از نزد خود به او علم آموختيم». از اين عبوديت خالصانه از زبان حضرت ابراهيم7 چنين تعبير مي‏آورد وَجَّهتُ وجهي لِلّذي فطَر السّمواتِ و الارضِ حنيفاً مسلماً و ما اَنا من المُشركين.([66]) قل اِنّ صلاتي و نُسُكي و مَحياي و مماتي للّهِ ربِّ الْعالمين.([67])

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 130 *»

و ناظر به همين عبوديت خالصانه و نتيجه‏ي آن است حديث نبوي9 كه هم در كتب روايي شيعه و هم در كتب روايي اهل سنت شهرت دارد، فرمود: من اَخلصَ عَملَه للّه اربعين صباحاً جرَتْ يَنابيعُ الحكمةِ من قلبِه الي لسانِه.([68]) «هركس چهل شبانه روز عملش را براي خدا خالص گرداند چشمه‏هاي حكمت از دلش بر زبانش جاري مي‏گردد». كه مراد همان الهام‏هاي دل و بينش‏هاي نوراني و روشن‏بيني‏هاي الهي است كه نتايج عبوديت‏هاي خالص و تقواهاي راستين و همه جانبي است.

تا اين‏جا روشن شد كه وراء اين حواس و مشاعر ظاهري انسان، مرتبه‏اي است كه عقل ناميده مي‏شود. باز بالاتر از آن مرتبه‏اي است كه آن را «دل، فؤاد، حقيقت» مي‏نامند. اين «حقيقت» همان است كه از آن، به «من» تعبير آورده مي‏شود. اين حقيقت و واقعيت است كه در اين جهان، با خارج خود، به وسيله‏ي حواس ظاهري ارتباط پيدا مي‏كند و از جهان و جهانيان آگاه مي‏گردد. با مشاعر باطني خود با باطن جهان و جهانيان مرتبط گرديده، از آن‏ها آگاه مي‏شود و با مشاعر حقيقي خود با حقيقت جهان و حقايق جهانيان ارتباط برقرار مي‏سازد.

و نظر به اين‏كه انسان جزئي از جهان و جهانيان است، به اين سه مرتبه يا سه مرحله‏ي ادراكي مجهز گرديده تا بتواند با هر سه مرتبه‏ي جهان و جهانيان مرتبط گردد و به اين وسيله در راه تكامل خود قدم بردارد.

شما جوانان و نوجوانان عزيز بايد از پاكي و صفاي دروني خود استفاده كنيد و گول تبليغات مسموم‏كننده‏ي مادّي را نخوريد كه مي‏خواهند معرفت‏ها و

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 131 *»

شناخت‏هاي معنوي انساني را ناديده بگيرند و فقط به شناخت‏هاي حسي و تجربي ارزش دهند. در قرآن و روايات اهل‏البيت: هم‏دوش عالم ظاهر و ظاهر عالم، از باطن و ملكوت عالم و از حقيقت عالم و حقايق عالميان، گفتگو به ميان آمده و آن‏ها از واقعيت‏هاي آفرينش شمرده شده است. خداي متعال هم ابزار درك آن‏ها را در وجود هر انساني به وديعت گذارده و اسباب و شرايط فعال ساختن آن‏ها را هم توسط انبيا: تعليم بندگان خود داده است. پس بايد تلاش و كوشش داشته باشيد تا هرچه بيشتر از تعاليم مقدس «اسلام ـ تشيع» در زمينه‏ي رشد مراتب ادراكي خود بهره‏مند گرديده، مشاعر معنوي را در درك و فهم معنويات و حقايق نيرومند سازيد.

 

 

 

سـؤالات

1ـ  راه‏هاي فعال نمودن ابزار ادراكي انسان چيست؟

2ـ  تعابير قرآن براي فعال نمودن ابزار ادراكي چيست؟

3ـ  آياتي را كه دلالت بر اين ادعا دارند بنويسيد؟

4ـ  ازدياد هدايت ثمره‏ي چه امري است؟

5ـ  تعبير جامع خلوص، تقوي و تلاش چيست؟

6ـ  به چه دليل حضرت خضر شايستگي پيدا نمود كه پيامبر اولوا العزمي مانند موسي در نزد او آموزش ببيند؟

7ـ  نتيجه‏ي چهل روز عبادت خالصانه چيست؟

8ـ  كار حواس ظاهري، مشاعر باطني و مشاعر حقيقي چيست؟

9ـ  وظيفه‏ي جواناني در سن و سال شما چيست؟ آيا آن را باور كرده‏ايد؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 132 *»

درس بيست و هشتم

 

«احساس ـ تعقل»

 

احساس همان آگاهي سطحي انسان از جهان و جهانيان است كه ديگران، انسان را در اين شناخت و آگاهي با حيوانات مشترك مي‏دانند. تفاوت بين احساس انسان و احساس حيوان، يا به تعبير ديگر شناخت حسي انسان از جهان و جهانيان و شناخت حيوان از اطراف خود، همان تفاوت بين انسان بودن و حيوان بودن است. در اين بحث مي‏خواهيم ببينيم ادراك انسان به چه صورت انجام مي‏يابد و نظر «مكتب استبصار» را در اين نوع ادراك انسان روشن سازيم.

احساس يعني ادراك حسي و شناخت سطحي انسان از جهان و جهانيان، مقدمه‏ي ادراك تعقّلي او است؛ يعني مايه‏ي ادراك ماوراء محسوسات است. و مراد از باطن جهان و جهانيان يا ملكوت جهان و جهانيان، همان ماوراء اين ظواهر است. به طور كلي ادراك باطن‏ها به شكل مستقل و بدون ارتباط با احساس كه درك اين ظواهر است، ممكن نيست. پس تا احساس نباشد تعقل ممكن نيست. در گذشته متذكر شديم كه هم‏زمان با رشد حواس، مشاعر باطني رشد مي‏كند. از اين جهت حكما مي‏گويند: عقل انسان به تدريج فعال مي‏گردد. و منظورشان از تدريج همان رشد يافتن عقل است همراه و هم‏زمان با قوت يافتن احساسات و ادراكات حسي؛ به اين معني كه انسان از ابتداي ارتباط با جهان و جهانيان، دريافت‏هاي حسي خود را به مرتبه‏ي بالاتر خود منتقل مي‏كند. پس «قواي معنوي» با عالم

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 133 *»

معاني كه همان بواطن اين ظواهر باشد آشنا مي‏گردد. ـ به اصطلاح ـ شناخت‏هاي علمي را به همين‏طور مرحله‏بندي مي‏كنند كه اگر در شناختي اين مراحل طي نشود آن را علمي نمي‏شمارند بلكه تخيّلي مي‏دانند. «شناخت علمي» آن شناختي است كه در آن سه مرحله و به اعتباري چهار مرحله طي شود كه اگر به اين‏طور طي شد آن‏گاه داراي ارزش بوده و معتبر به حساب مي‏آيد.

مرحله‏ي اول: ارتباط حسي است. بعد تفكر لازم، بعد رجوع به عالم تعقل و دوباره نتيجه‏ي تعقل را با خارج منطبق ساختن است و در مرحله‏ي چهارم تعميم دادن و به شكل يك قانون كلّي در آوردن است كه باز هم رجوع به تعقل است.

پي بردن به علّيت چيزي براي چيزي يا معلوليت چيزي براي چيزي يا تأثير چيزي در چيزي يا تأثر چيزي از چيزي و امثال اين‏ها، اموري هستند كه با مشاعر معنوي ادراك مي‏شوند. اين‏ها بواطن اين عالم ظاهرند. فرض كنيد كساني كه روي يك بيماري مخصوصي مطالعه دارند، در مرحله‏ي اول يعني شناخت سطحي، عوارض آن بيماري را در افراد مبتلا به آن بيماري مشاهده مي‏كنند. و «مشاهده» همان ارتباط حسي است ميان آن‏ها و اين امور ظاهري خارجي.

در مرحله‏ي دوم كه شناخت بالاتري است و با تعقل انجام مي‏يابد، مي‏انديشند تا علت پيدايش اين بيماري را كشف كنند. در اين حالت است كه به واسطه‏ي انديشيدن به علتي پي مي‏برند. امروزي‏ها اين دريافت را «فرضيه» مي‏نامند ولي مشهور، همان «حدس‏زدن» است.

در مرحله‏ي سوم اين دريافت فكري را به آزمايش مي‏گذارند؛ يعني دوباره به شناخت حسي و سطحي برمي‏گردند و آن علت را بررسي مي‏نمايند كه در محيط مناسب، آيا آن بيماري از آن علت به وجود مي‏آيد يا نه؟ اگر نتيجه‏ي آزمايش

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 134 *»

مثبت بود، اين‏جا است كه به مرحله‏ي چهارم نيازمند مي‏شوند. پس آزمايش امري كلي نيست، بلكه جزئي است. روي فرد فرد انجام مي‏يابد ولي باز هم در مورد فرد ديگر بايد عملي گردد. اين است كه بايد به وسيله‏ي «تعقل» نتيجه‏ي آن را كلي اعلام كنند؛ به اين صورت كه: هر انساني كه تحت تأثير اين عامل قرار گيرد به چنين بيماري گرفتار خواهد شد. اين تعميم از ناحيه‏ي قواي عالي‏تر از حواس انجام مي‏يابد.

در هر صورت پس از مرحله‏ي سوم، مرحله‏ي تعميم است كه نتيجه‏ي تجربه را كه از طريق احساس به دست آمده، تعميم داده، به صورت يك قانون كلي اعلام مي‏شود. و نوع علوم تجربي و قوانين رشته‏هاي مختلف علوم در اين عالم طبيعت چنين به دست آمده و مي‏آيد و اين همه پيشرفت‏ها نصيب بشريت شده است.

ما مي‏گوييم تمام امور انساني در زندگي دنيايي بر اساس همين مراحل چهارگانه است.

و هر كس كه اندكي دقت كند، مي‏يابد كه زندگي آگاهانه‏ي انسان در اين جهان يك حقيقت و ماهيت دوجنبه‏اي است: مادّي و معنوي، ظاهري و باطني، كه از چهار مرحله تشكيل مي‏شود: «احساس ï تعقل ï احساس ï تعقل». و همان‏طوري كه گذشت شناخت‏هاي علمي در ميان علوم بشري، نمونه‏ي كاملي از اين اختلاط احساس و تعقل است.

از نظر ما آن‏چنان «احساس و تعقل» در يك‏ديگر تأثير دارند و از يك‏ديگر تأثر مي‏پذيرند كه تعقل به رشد سلول‏هاي مغزي جهت و خط مي‏دهد و رشد سلول‏هاي مغزي دامنه‏ي تعقل را گسترش مي‏دهد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 135 *»

سـؤالات

1ـ  احساس مقدمه‏ي چه امري است؟

2ـ  آيا تعقل بدون احساس ممكن است؟

3ـ  مراد از فعال شدن تدريجي عقل چيست؟

4ـ  در شناخت‏هاي علمي چند مرحله طي مي‏شود؟ به طور اجمال بيان كنيد؟

5ـ  فرضيه يا حدس زدن در شناخت علمي چيست؟

6ـ  تعميم حكم و يا قانون كلي نتيجه‏ي چه امري است؟

7ـ  جدول چهار مرحله‏اي زندگي آگاهانه انسان را رسم كنيد؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 136 *»

درس بيست و نهم

 

«آگاهي از طريق استدلال»

 

در گذشته يادآور شديم كه براي جهان و جهانيان وراء اين ظواهر بواطني است كه بشر براي آگاهي از آن‏ها ابزاري دارد. آن بواطن را «غيب» و اين ظواهر را «شهاده» مي‏گويند. در قرآن خداي متعال به عالِمُِ الغيبِ و الشّهادة([69]) «آگاه به نهان و آشكار» توصيف شده است. و نيز به و عندَه مفاتِحُ الغيبِ لايَعلَمُها الاّ هو([70]) «نزد او است كليدهاي غيب، كه نمي‏داند آن‏ها را مگر او». و عالِمُ الغيب فلايُظهِرُ علي غَيبِه احداً الاّ منِ ارْتَضي مِن رسولٍ([71]) «آگاه به غيب است و بر غيب خود آگاه نمي‏سازد كسي را مگر آن كسي را كه بپسندد از رسول». و مي‏بينيم خداوند از بندگان خود خواسته كه به غيب ايمان آورند. ايمان، باور نمودن است. و بشر از دو راه مي‏تواند غيب را باور نمايد: يكي از راه اطمينان به كسي كه از غيب خبر مي‏دهد و يكي هم از راه آگاه‏شدن به غيب. راه اول را «ايمان تعبّدي» مي‏گويند و راه دوم را «ايمان استدلالي». «ايمان تعبّدي» به خودي خود ثباتي ندارد و براي انسان وسيله‏ي ترقي و تكامل نمي‏تواند باشد. اما ايمان استدلالي ثبات دارد و انسان را هم ترقي مي‏دهد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 137 *»

غيب يعني: آن‏چه نتوانيم از راه احساس به آن آگاه گرديم. به اين معني كه از دسترس احساس ما پنهان باشد، خواه به طور نسبي و خواه به طور مطلق.

غيب نسبي آن است كه: نسبت به شخصي يا اشخاصي غيب به حساب آيد و نسبت به شخصي يا اشخاصي غيب نباشد.

اما غيب مطلق آن است كه: براي همه و نسبت به همه‏ي اشخاص غيب باشد. در اين بحث مراد ما از «غيب» همان «غيب مطلق» مي‏باشد كه راه آگاهي بر آن «استدلال» است. مثالي كه مي‏تواند «آگاهي استدلالي» را روشن سازد اين است كه:

ما در واقع به وسيله‏ي حواس پنج‏گانه‏ي خود بر كمّيت‏ها و كيفيت‏ها و ساير خصوصيات جسم و ماده آگاه مي‏شويم كه تمامي اين امور و امثال آن‏ها را عوارض ماده و جسم مي‏گويند، در برابر جوهر و حقيقت و ذات جسم. اما آن جوهر و حقيقت و ذات جسم را چگونه درك مي‏كنيم و از وجود آن آگاه مي‏شويم؟ اين‏جا است كه با استدلال پيش مي‏رويم، مي‏گوييم: اين پديده‏ها بايد بر جايي عارض شوند و به جايي بستگي داشته باشند و آن‏جا همان «جوهر» و «حقيقت» و «ذات» ماده و جسم است. پس آگاهي ما از ماده و جسم، به وسيله‏ي استدلال شد، نه به وسيله‏ي احساس. بنابراين از مجموعه‏ي احساس‏هاي ما ـ به وسيله‏ي استدلال از پديده‏ها بر وجود صاحب پديده‏ها ـ حقيقت و ذات ماده و جسم مورد آگاهي ما قرار مي‏گيرد و آن‏چنان اين استدلال جبلّي و فطري بشر است كه به تعليم نيازمند نيست. به صِرف برخورد با هر پديده‏اي به صاحب آن منتقل مي‏شود.

مثال ديگر آگاهي يافتن به حيات و زندگي در موجودات زنده از راه استدلال به وسيله‏ي آثار و نشانه‏هاي آن است. زيرا ترديدي نيست كه پاره‏اي از موجودات

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 138 *»

كه آن‏ها را جان‏داران مي‏نامند و به نباتات و حيوانات تقسيم مي‏شوند، داراي آثار و فعاليت‏هايي هسستند كه آن آثار و فعاليت‏ها در ساير موجودات ديده نمي‏شود و آن‏ها را موجودات بي‏جان مي‏گويند.

در موجود جان‏دار خاصيت «محافظت بر ذات» يا «حبّ ذات» ديده مي‏شود يعني خود را از تأثير عوامل محيط زندگي بركنار مي‏دارد. در هر محيطي كه قرار مي‏گيرد با عوامل آن محيط به وسيله‏ي نيرويي داخلي مبارزه مي‏كند و به نفع بقاي خود از تجهيزات داخلي خود استفاده مي‏كند.

هم‏چنين در موجود جان‏دار خاصيت «انطباق با محيط» وجود دارد كه از يك نيروي داخلي سرچشمه مي‏گيرد. در صورتي كه موجود بي‏جان در برابر عوامل محيط نمي‏تواند براي بقا و حفظ خود فعاليتي داشته باشد «انطباق با محيط» در موجود جان‏دار، همان خو گرفتن آن با شرايط محيط خود است؛ به اين معني كه اگر شرايط محيط زيست، دگرگون گردد موجود جان‏دار از اين خاصيت استفاده مي‏كند و به تدريج خود را با آن شرايط منطبق مي‏سازد. و خود را از آن مخاطره نجات مي‏دهد.

موجود جان‏دار داراي خاصيت «تغذيه» است؛ يعني با داشتن نيرويي دروني، از مواد خارج از خود بهره‏برداري مي‏كند، سپس در رشد و نمو خود از آن‏ها استفاده مي‏نمايد. ولي در موجود بي‏جان اين خصوصيت وجود ندارد.

ديگر از خواص موجود جان‏دار «رشد و نمو» نمودن و تكامل يافتن است، و تا حدّي كه بتواند توليد مثل نمايد ترقي مي‏كند و به اين صورت وجود نوع خود را ادامه مي‏دهد. ادامه‏يافتن نوع آن‏ها دليل روشني است بر نظام محكم و متقني كه بر آن‏ها حكم‏فرما است. اين خاصيت‏ها و خصوصيت‏ها در موجودات جان‏دار دليل

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 139 *»

وجود نيرويي در آن‏ها است كه از آن به «حيات» تعبير مي‏آورند. حيات نيرويي است كه در غيبِ وجودِ جان‏دار، موجود است و آن نيرو در وجود بي‏جان وجود ندارد. ما از وجود چنين نيرويي به واسطه‏ي استدلال از آثار و خواص آن آگاه مي‏شويم.

مثال ديگر: در نوع انسان آثاري ديده مي‏شود كه در ساير جان‏داران ديده نمي‏شود. در او شعوري همراه اراده و تصميم و انديشه است، و اين‏ها نشانه‏ي وجود روح انساني است كه از روح نباتي و روح حيواني كاملاً ممتاز است. راه آگاهي ما بر وجود چنين رواني در نوع انسان، همان «استدلال» است كه با ديدن آثار و خواص آن روح در خود و امثال خود، به آن روح منتقل مي‏شويم و آن را حقيقتي اصيل و موجود مي‏شناسيم گرچه حقيقت آن را درك نمي‏كنيم.

از ترتيب مثال‏هايي كه آورديم روشن شد كه اولين درجه‏ي غيب جوهره و حقيقت اين عالم ماده و جهان طبيعت است. درجه‏ي بعد حيات نباتي (زندگي گياهي) و درجه‏ي بعد حيات حيواني (زندگي جنبندگان) و درجه‏ي بعد روح انساني و بالاخره «غيب الغيوب» اراده‏ي آفريدگار هستي است. نتيجه‏ي مطلب آن‏كه آگاهي ما نسبت به اين درجات و مراتب غيب، از راه استدلال به آثار و پديده‏هاي آن‏ها بوده، و از نظر ترتّب، مترتّب بر «احساس و تعقل» مي‏باشد؛ به اين معني كه تا احساس و تعقل نباشد آگاهي استدلالي فراهم نمي‏گردد. همين است سرّ اين همه آياتي كه درباره‏ي توجه به اين عالم، و تدبّر و تفكّر در نظم حاكم بر آن، در قرآن كريم رسيده، و از كساني كه با اين همه آثار صنع و قدرت و نظام حكيمانه برخورد مي‏كنند ولي تدبّر و تفكّر نمي‏نمايند، به سختي نكوهش شده است.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 140 *»

سـؤالات

1ـ  انسان از چند راه مي‏تواند غيب را باور كند؟

2ـ  ايمان تعبدي يعني چه؟ و ايمان استدلالي چيست؟

3ـ  غيب چيست و به چند قسم منقسم مي‏گردد؟

4ـ  عوارض ماده و جسم در مقابل چه قسمتي از جسم قرار گرفته؟

5ـ  آگاهي ما به جوهر و حقيقت جسم از چه طريقي تحقق مي‏يابد؟

6ـ  اطلاع بر حيات موجودات زنده براي ما از چه طريق تحقق مي‏يابد؟

7ـ  حيات چيست؟

8ـ  درجات غيب را به ترتيب بنويسيد.

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

عوارض: جمع عرض، هرچه قائم به چيزي ديگر باشد، در حكمت به موجودي گفته مي‏شود كه براي وجود داشتن احتياج به موضع و محلي دارد كه در آن بپاي ايستد چون رنگ‏ها و صفت‏ها.

جوهر: حقيقت، موجود قائم به نفس، ضد عرض، جوهر ماهيتي است كه هرگاه در اعيان وجود پيدا كند در موضع نيست و منحصر است به هيولي، صورت، جسم، نفس و عقل.

حقيقت: چيزي كه به طور قطع و يقين ثابت است.

ذات: مؤنث ذو به معني صاحب، مالك، دارا و خداوند.

حب ذات: محافظت بر ذات.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 141 *»

درس سي‏ام

 

«بيشتر انديشمندان گرفتار اشتباه بزرگي هستند»

 

بيشتر متفكران و محققان اسلامي (حكما و عرفا) در شناخت خداي متعال از نوع همين شناخت‏هاي استدلالي استفاده كرده‏اند و مدعي هستند كه خدا و صفات خدا را با همين‏گونه دلايل شناخته‏اند. ولي ما معتقديم كه آن‏ها خدا و صفات خدا را نشناخته‏اند و در حقيقت گمان مي‏كنند كه خدا و صفات خدا را به وسيله‏ي اين‏گونه دلايل شناخته‏اند و آن‏چه را به عنوان خدا شناخته‏اند، خيالي و تصوري بيش نيست. در واقع خدايي وهمي براي خود ساخته‏اند.

دلايل خداشناسي را به طور كلي سه دليل مي‏شمرند: يكي دليل حركت كه از «ارسطو» ارث برده‏اند. توضيح آن به اين صورت است:

1ـ  حركت نيازمند به محرّك است.

2ـ  محرك و حركت با هم هم‏زمان هستند؛ يعني از نظر زمان انفكاك از يك‏ديگر ندارند.

3ـ  هر محرّك يا خود متحرك است (و خواه ناخواه نيازمند به محرك است) و يا ثابت است.

4ـ  هر موجود جسماني متغير و متحرك است.

5ـ  تسلسل امور غير متناهيه‏ي مترتب بر يك‏ديگر محال است.

نتيجه‏ي اين پنج مقدمه آن است كه: سلسله‏ي متحرك‏ها و حركت‏ها قهراً

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 142 *»

منتهي به محركي مي‏شوند كه خود متحرك نيست. (پس نيازمند به محرك نخواهد بود). دقت كنيد! آن‏چه از اين دليل به دست مي‏آيد آن است كه يك محرّكي در ماوراء همه‏ي متحرك‏ها و حركت‏ها اثبات مي‏شود. اين دليل بيش از اين نتيجه‏اي در برندارد و ديگر نسبت به آن محرك توضيحي نمي‏دهد كه آيا آن محرك خداي هستي است يا آن‏كه او هم خلقي از مخلوقات مي‏باشد.

ديگري برهان بوعلي‏سينا است كه از راه تقسيم «موجود» به «واجب» و «ممكن» و نيازمندي ممكن، «واجب‏الوجود» را اثبات مي‏كند و آن را برهان صدّيقين مي‏نامند. توضيح آن به اين شكل است: نظر به اين‏كه علماي علم كلام (متكلّمان) براي اثبات وجود خداي متعال نوعاً از راه حدوث عالم استدلال مي‏كردند و حدوث عالم را واسطه براي اثبات وجود حق متعال قرار مي‏دادند و اين استدلال از آن‏ها مشهور است كه: العالم متغيّر و كل متغيّر حادث فالعالم حادث و له مُحْدِث پيدا است كه در اين استدلال عالم و عالميان از ديدگاه حدوث واسطه شده‏اند در اثبات خداي متعال هم‏چنان‏كه در استدلال ارسطو هم عالم و عالميان از ديدگاه حركت واسطه بودند([72]) حكما در فكر بودند استدلالي را در اثبات وجود خداي متعال ابتكار كنند كه عالم و به طور كلي مخلوقات در آن استدلال واسطه نباشند تا بوعلي برهان معروف خود را كه بر اساس تقسيم موجود به واجب و ممكن بود، ارائه داد. و از اين استدلال عقلي تازه‏ي خود، بسيار شادمان بود و به خود مي‏باليد و فخر مي‏كرد. حتي آن را به آيات قرآني هم نسبت مي‏داد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 143 *»

درباره‏ي ارزش اين برهان مي‏نويسد: «اين‏گونه استدلال هم از آن صديقان است كه به خود خدا استدلال مي‏كنند نه به چيزي ديگر براي اثبات خداي متعال». در برهان بوعلي موجودي مطلق كه وجودش قطعي و مسلّم است، مورد تقسيم عقلي قرار مي‏گيرد؛ يعني در اصل وجود موجودات ترديدي نيست. بعد از اين مرحله، موجود را به واجب و ممكن تقسيم مي‏كند و قسم سومي ندارد. پس از آن در مرحله‏ي دوم، نيازمندي «ممكن» را به مرجح كه بديهي است، واسطه قرار داده و به آن استناد مي‏كند. سپس از مسأله‏ي ممتنع‏بودن دور و تسلسل كه با برهان ثابت شده است، به نتيجه‏ي نهايي مي‏رسد كه اثبات وجود واجب‏الوجود باشد.

يكي ديگر هم برهان صديقين ملاّصدراي شيرازي است كه بر مبناي «اصالت الوجود» و «وحدت وجود» مبتني است.

دليل سوم: ملاّصدراي شيرازي برهان بوعلي را از جهتي مانند براهين ديگران شمرده و آن را در رديف برهان‏هاي متكلمان (برهان بر اساس حدوث) و حكماي طبيعي الهي (برهان بر اساس حركت) قرار داده است. زيرا در برهان بوعلي اگرچه موجودات واسطه در اثبات وجود خداي متعال واقع نشده‏اند، ولي امكان كه از خواصّ موجودات است، واسطه شده است. و برهان بوعلي را برهان صديقان نمي‏داند. بعد خودش به تقرير برهان صديقان مي‏پردازد و به عنوان مباني و اصول اين برهان، مباحثي را از فلسفه يادآوري ميكند:

1ـ  «اصالت وجود» يعني هستي همه‏ي موجودات واقعيت دارد اما چيستي آن‏ها واقعيت ندارد.

2ـ  «وحدت وجود» يعني «هستي» همه‏ي موجودات يك حقيقت است و بسياري آن مربوط به كمال و نقص، يا شدت و ضعف آن است. و اين «بسياري» با

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 144 *»

«يگانگي» آن، منافات ندارد. به تعبير مشهور، وحدت آن عين كثرت آن و كثرت آن عين وحدت آن است.

3ـ  «حقيقت وجود» (هستي)، عدم (نيستي) را نمي‏پذيرد. يعني موجود از اين جهت كه موجود است، معدوم نمي‏شود. و معدوم از آن جهت كه معدوم است، موجود نمي‏شود. پس معدوم شدن موجود؛ يعني محدود شدن دايره‏ي وجود او، نه آن‏كه وجود او عدم را بپذيرد؛ به اين معني كه عدم، نسبي است.

4ـ  «حقيقت وجود اگر محدود نگردد؛ يعني تقيّد و فقر و ضعف و تعيّن پيدا نكند، با كمال و غني و شدت و فعليت و عظمت و جلال و بي‏منتهايي و نوريّت، مساوي است». زيرا حقيقت وجود نقطه‏ي مقابل عدم و شئون عدم است و شئون عدم از حقيقت وجود بيرون است؛ يعني منتفي است و از آن سلب مي‏شود.

5ـ  «وجود در صورتي نقص و ضعف و بالاخره محدوديت مي‏يابد، كه معلول باشد و در مرتبه‏ي متأخر از وجود علت خويش قرار گيرد»؛ يعني وجودي كه معلول علتي است طبعاً داراي مرتبه‏اي از نقص و ضعف و محدوديت است. زيرا وجودي خواهد بود كه عين ربط و تعلق و اضافه به علت است و خواه ناخواه در مرتبه‏ي علت نيست. پس خود معلول‏بودن، عين تأخر از علت و عين نقص و ضعف و محدوديت مي‏باشد.

نتيجه‏اي كه ملاّصدرا از اين اصول و مباني، به دست مي‏آورد اين است كه: حقيقت وجود با توجه به همين صرافت و بساطت و شدت و كمال و عظمت مساوي با ذات لايزال حق متعال است.

بنابراين آن مباني و اصول كه ريشه‏ي آن‏ها «اصالت وجود» و «وحدت وجود» است، ما را مستقيماً به ذات خدا رهبري مي‏كنند. اما هرچه غير حق است،

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 145 *»

ظهورات و تجليات او خواهند بود كه آن‏ها را با دلائل ديگر بايد اثبات كنيم. البته اگر با ديد حسّي و علمي به جهان بنگريم جهان و جهانيان را گذران مي‏بينيم؛ يعني آن‏ها را واقعيت‏هايي محدود و مشروط، ناقص و ضعيف مي‏يابيم كه در جايي هستند و در جايي نيستند. گاهي هستند و گاهي نيستند. بالاخره داراي نقص و ضعف بوده، وجود آن‏ها محدود و مشروط و مقيد مي‏باشد. پس حكم مي‏كنيم كه جهان و جهانيان، همه معلول و اثر، يا بهتر بگوييم: معلول‏ها و آثار و ظهورات و تجليات و شئونات و اسماء حقيقت وجودند.

اين مباني و اصول در مكتب استبصار مورد نقد و بررسي كامل قرار گرفته و اشكالات زيادي بر آن‏ها وارد شده است. مقصود ما از توضيح اين دليل‏هاي سه‏گانه آن بود كه معلوم سازيم كه نوع اين دليل‏ها همان «استدلال تعقلي» است كه به اصطلاح روز «استدلال استنباطي» مي‏گويند.

حال متذكر مي‏شويم كه آن‏چه نتيجه‏ي اين دليل‏ها است اين است كه: حقيقتي وراء همه‏ي موجودات هست كه وجود آن‏ها و نظام حاكم بر آن‏ها از ناحيه‏ي او است. و از نظر ما آن حقيقت، احداث كننده‏ي حادثات است اما به وسيله‏ي فعل (مشيت) خود. و او است محرك همه‏ي متحركات، اما به فعل خود. و او است ايجاد كننده‏ي علة العلل كه منتهاي سلسله‏ي علل و معلولات است. و او است ايجاد كننده‏ي مشيت و به واسطه‏ي مشيت ايجاد كننده‏ي «مادة المواد» كاينات است و از اين رو تمامي كاينات اثر، و اثر اثر، و اثر اثر اثر مشيت او و همين‏طور تا بي‏نهايت، مي‏باشند. (طبق برهان ملاصدرا).([73])

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 146 *»

پس همه‏ي موجودات ظهورات و آثار او هستند اما در مقام فعلش نه ذاتش. بنابراين آگاهي خلق، نسبت به فعل و صنعت او از طريق استدلال‏هاي تعقلي و استنباطي فراهم مي‏شود، نه نسبت به ذات مقدس او. و نظر به اين‏كه فعل در نزد فاعل مضمحل است اين توهم و اشتباه براي همه‏ي متفكران پيش آمده كه فكر كرده‏اند از اين استدلال‏ها نسبت به ذات مقدس او شناخت پيدا كرده‏اند.

 

سـؤالات

1ـ  دلايل خداشناسي را چندتا گفته‏اند؟

2ـ  دليل حركت از كيست؟ توضيح دهيد.

3ـ  دليل حدوث از چه كساني است؟ آن را اجمالاً بنويسيد.

4ـ  برهان صديقين از سوي چه كساني مطرح شده است؟

5ـ  برهان صديقين بوعلي بر اساس چه امري طرح شده است؟

6ـ  برهان صديقين ملاصدرا چگونه مطرح شده است؟

7ـ  معني اصالت وجود و وحدت وجود چيست؟

8ـ  نتيجه‏ي برهان ملاصدرا چيست؟

9ـ  نام ديگر استدلال تعقلي چيست؟

10ـ  نتيجه‏ي حقي كه از كل براهين گرفته مي‏شود چيست؟

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 147 *»

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

ارسطو: مشهور به معلم اول و پيشواي مشّائين و شاگرد افلاطون بود وي صاحب اخلاق پسنديده و مواعظ بليغه‏اي است كه او را در نزد اهل زمانش محبوب قرار داده است متولد 384 قبل از ميلاد و در سال 323 قبل از ميلاد درگذشت.

ابوعلي سينا: بوعلي سينا، ابن سينا، ملقب به شرف الملك و امام الحكماء و معروف به شيخ الرئيس (428 ـ 363 هـ ق) فيلسوف و طبيب.

ملاصدرا: محمد ابراهيم بن يحيي شيرازي ملقب به صدر المتألهين از حكماي قرن يازدهم هجري متوفي 1050 هـ ق، وي در فلسفه‏ي اشراق متبحر بوده و معضلات اين رشته را حل نموده است. مبتكر فرضيه‏ي مشهور «حركت جوهري» مي‏باشد و قائل به وحدت وجود و از پيروان محيي الدين ابن عربي صوفي سني است. در بصره فوت كرد و همان‏جا دفن شد.

امكان: به چند قسم تقسيم مي‏شود از جمله امكان خاص: سلب ضرورت از دو طرف «وجود و عدم» مانند نويسنده بودن انسان كه نويسندگي و عدم آن براي انسان ضروري نيست.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 148 *»

درس سي و يكم

 

«آگاهي فؤادي نسبت به حقيقت‏ها»

 

در درس‏هاي پيش يادآور شديم كه براي انسان ابزار عالي‏تري است كه از آن به «دل، فؤاد و حقيقت» تعبير مي‏آورند و با اين وسيله‏ي ادراكي است كه انسان مي‏تواند از حقيقت جهان و جهانيان آگاهي يابد و حقيقت هر چيزي عالي‏ترين مراتب وجود و اصيل‏ترين مراحل هستي او است. اين حقيقت كه عبارت است از «من» حقيقي و واقعي هر كسي و هر چيزي، در قرآن كريم به «آيه‏ي شناخت حق» متعال تعبير شده است. سنُريهم اياتِنا في الافاق و في اَنفُسِهم حتّي يَتبيَّن لهم اَنّهُ الْحقُّ اَولم‏يَكفِ برَبِّك اَنّهُ علي كلِّ شي‏ءٍ شهيد «به همين زودي مي‏نمايانيم به ايشان نشانه‏هاي خود را در اطراف جهان و در خود ايشان، تا نمايان گردد براي آن‏ها كه او، حق است. آيا بس نيست پرورنده‏ي تو را كه او بر هر چيزي گواه است؟». دقت در اين كريمه‏ي مباركه روشن مي‏سازد كه «آيات» يعني نشانه‏هاي خداي متعال كه براي شناسانيدن او به انسان‏ها نمايانده شده و مي‏شود، در حاقّ وجودي همه‏ي كاينات قرار دارند. و اين آيات، خودِ آفاق و خودِ اَنفُس نيستند بلكه آفاق و انفس در حكم ظرف بوده كه اين آيات در آن‏ها جايگزين شده‏اند.

اين «آيات»، اصل و اساس و حقيقت آفاق و انفس را تشكيل مي‏دهند، كه براي پي بردن به آن‏ها لازم است هر جهت و حيثيّتي را از موجود بركنار سازيم تا از پسِ پرده‏هاي جهت‏ها و حيثيت‏ها رخساره‏ي تابنده‏ي حقيقت او را دريابيم.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 149 *»

اين حقيقت نشانه‏ي خداي متعال است كه شناختن او به اين مقام تجرّد و بساطت، شناخت خداي متعال مي‏باشد و اين حقيقت را «آيه‏ي تعريف و تعرّف» (شناسانيدن و شناختن) حق متعال مي‏نامند. و همان است نور و ظهور و جلوه‏ي خداي متعال براي هر موجودي كه به آن حقيقت، خود را به آن موجود شناسانيده است. اميرالمؤمنين7فرمود: تَجلّي لَها بِها([74]) «جلوه فرمود براي همه‏ي خلق به خود آن‏ها».

تفاوت بين اين حقيقت و ساير مراتب خلق در دلالت آن‏ها بر خداي متعال اقتضا كرده است، كه ما اين اصطلاح را از قرآن و احاديث اقتباس نماييم كه ساير مراتب خلق را «آيات اثبات وجود حق و اثبات صفات كماليه‏ي او» نام‏گذاري كنيم. ولي حقيقت‏هاي خلق را با توجه به همان حيث تجرد و بساطت آن‏ها «آيات تعريف و تعرّف» بناميم. در آيات تعريف و تعرّف، دليل و مدلول يكي هستند. آيه از جهت شناخت، با صاحب آيه يك چيز است، نه دو چيز. ديگر انتقال از چيزي به چيزي، يا عبور از چيزي به چيزي ديگر نيست. از اين جهت در اين آيات، استدلال تعقلي و استنباطي در كار نبوده بلكه آگاهي شهودي خواهد بود.

توضيح بيشتر آن‏كه شما هر كسي را كه مي‏شناسيد به ظهورات او مي‏شناسيد و حقيقت او را در ظهورات او مي‏بينيد، چه ظهورات ظاهري از قبيل: ايستادگي و نشستگي و گويندگي و  . . . و چه ظهورات معنوي از قبيل: دانايي، ناداني، دلاوري، ترسويي، بخشندگي و  . . .  .

مثال ديگر، ظهورِ معني در لفظ است. شما در محاورات عرفي و علمي خود

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 150 *»

الفاظي را از شخصي كه مخاطب شما است يا از استاد در كلاس درس مي‏شنويد، آن‏چنان معاني و مفاهيم را از آن‏ها مي‏يابيد و خود را با آن‏ها مواجه مي‏دانيد كه گويا الفاظي در كار نيست و گوينده بدون وساطت الفاظ، معاني و مفاهيم را به شما القا مي‏كند و شما هم كه شنونده هستيد گويا بدون وساطت الفاظ، معاني را مي‏يابيد. همين‏طور اگر كتابي را بخوانيد و غرق در معاني آن گرديد، آن معاني را طوري مي‏يابيد كه گويا نوشته‏هاي آن كتاب هيچ‏گونه وساطتي بين شما و معاني آن‏ها ندارند.

نكته‏ي دقيقي را كه از اين بحث بايد از نظر دور نداشت آن است كه در اين آگاهي فؤادي، مشعر و ابزار ادراكي از ظهور؛ يعني آيه‏ي تعريف و تعرّف، بالاتر نمي‏رود آن چنان‏كه ذات و حقيقت صاحب اين آيه را درك كند، بلكه بهره و حظّ و نصيب مشعر فؤادي انسان در اين آگاهي، همان ادراك آيه و ظهور است ولي بدون توجه به آيه بودن يا ظهور بودن آن.

در اين‏جا براي عرفا اشتباهي دست داده كه رفع آن اشتباه فقط در مكتب استبصار انجام شده است. آن‏ها مي‏گويند: اين جهان هستي سراسرش مراتب حقيقت وجود (هستي) است و «حقيقت وجود» هم در نزد آن‏ها عبارت است از ذات خداي متعال. پس اين جهان هستي همه ظهورات آن ذات است؛ يعني همان ذات است كه به اين جلوه‏ها متجلّي گرديده و اين تعيّنات را به خود گرفته است. پس هركس آن وجود را در اين تعيّنات و ظهورات مشاهده كرد، ذات خدا را ديده و اين ديدن را «توحيد شهودي» مي‏نامند. در مكتب استبصار ثابت شده است كه خداي متعال، به ذات خود تجلّي ننموده است. جلوه‏ي او، آيه‏ي او است و آيه‏ي او، ذات او نيست.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 151 *»

همان‏طور كه در آيه‏ي شريفه ديديم كه خدا نفرموده «سنريهم ذاتنا» بلكه فرموده است «سنريهم آياتنا».

 

سـؤالات

1ـ  آيه‏ي شناخت حق متعال در انسان‏ها چيست؟

2ـ  آيه‏ي شريفه‏ي «سنريهم آياتنا في الافاق  . . .» دالّ برچه مطلبي است؟

3ـ  آيه‏ي تعريف و تعرف چيست؟

4ـ  فرق بين آيات اثبات و آيات تعريف و تعرف كدام است؟

5ـ  آگاهي شهودي يعني چه؟

6ـ  توحيد شهودي را تذكر دهيد؟

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 152 *»

درس سي و دوم

 

«شناخت اشخاص فؤادي»

 

در تتميم اين بحث لازم است به اين مسأله هم توجه داشته باشيم: نظر به اين‏كه چنين خداشناسي براي همه كس ميسّر نيست؛ يعني در نوع انسان‏ها مشعر فؤادي فعليت نمي‏يابد، در نتيجه براي آن‏ها توحيد شهودي و معرفت فؤادي (شناختن خدا را به ظهورش) فراهم نمي‏گردد. براي اين نوع انسان‏ها همان شناخت‏هايي كه از راه استدلال و تعقل و استنباط به دست مي‏آيد، در شريعت‏هاي الهي معرفت شمرده شده و در دين‏داري آن‏ها را كافي دانسته‏اند. اما تحصيل معرفت فؤادي را بر همه لازم نكرده‏اند. از طرفي اشخاصي را كه به چنين درجه‏اي رسيده يا مي‏رسند؛ يعني داراي مشعر فؤادي مي‏شوند و مرتبه‏ي حقيقت آن‏ها براي خود آن‏ها نمودار مي‏گردد، تحت عناوين كلي به ما شناسانيده‏اند. درجه‏ي اول: حضرات محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم اجمعين هستند. در درجه‏ي دوم: سلسله‏ي پيامبران، در درجه‏ي سوم: نقباي هر زمان و در درجه‏ي چهارم: نجباي هر عصري مي‏باشند. و چون هريك از اين بزرگواران به حسب درجه‏ي خود، محل فعليت يافتن ظهور خداي متعال است، شناختن او (به طور شخصي يا به طور نوعي) به اين عنوان، شناختن خداوند است. زيرا گويا او فؤاد مجسّم و نور متجسّد است كه ديگر فرقي ميان او و خدا در زمينه‏ي شناخت، در كار نيست اگرچه به حسب ذات و هويّت، خلق و بنده‏ي خدا است.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 153 *»

حضرت بقية اللّه عجّل‏اللّه فرجه درباره‏ي اين موقعيت آيات تعريف و تعرّف فرموده است: لا فرقَ بينَك و بينَها الاّ اَنّهم عبادُك و خلقُك.([75])

اين مطلب را به زبان شعر در مثنوي «شب‏هاي فراق»، چنين آورده‏ام:

تجلّي مي‏كند بر طور قلبش
به حيرت آورد زان جلوه عقلش
نماند از وجود او نشاني
شود فاني به آن معني كه داني
فنا، ني در وجود و ذات باشد
جواب اين فنا هيهات باشد
كجا «ممكن» شود فاني در حق؟
مثال آن فنا، فرد است و مطلق
اگر خواهي مثال واضحي را
نظر كن بر ظهور خود در اسماء
تويي قاعد تويي قائم، تو راكع
در آن‏ها جملگي هستي تو ساطع
تويي اَظهر از آن‏ها در تعرّف
تو اَوْلايي از آن‏ها در تصرّف

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 154 *»

ولي غير تو هستند در حقيقت
دو بيند آن كه بيند با بصيرت
از اين رو حجّت حق؛ رهبر دين
ولي مطلق و هادي آئين
دعائي در رجب دستور فرمود
كه در آن اين سخن مسطور فرمود
بخوان «لا فرق بينك» را در آن‏جا
مشو غافل تو بعد از «لا» ز «الاّ»([76])
گراين «الاّ» و آن «لا» را تو با هم
گرفتي مي‏شود دين تو محكم
چو دانستي تو معناي فنا را
مبر ديگر گمان بد تو با ما

امتياز مكتب استبصار در مسأله‏ي خداشناسي همين است كه ابتداءاً راه خداشناسي را از راه‏هاي اثبات وجود خدا و اثبات صفات كماليه‏ي خدا جدا مي‏كند، سپس راه خداشناسي را فقط شناخت ظهور خدا، آن هم در مظاهر (محل‏هاي) آن ظهور، معرفي مي‏كند. اين طرز تفكر را از چند اصل مسلّم دين و مذهب و مقتضاي عقل گرفته است كه عبارتند از:

1ـ  ذات خدا به هيچ‏يك از مشاعر و مدارك (ابزار ادراكي) انساني درك

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 155 *»

نمي‏شود لاتُدرِكُه الاَبصار و هو يُدرِك الاَبصار وگرنه احاطه‏ي خلق بر خداي متعال لازم مي‏آيد.

2ـ  بين خدا و خلق هيچ‏گونه هم‏سنخي و هم‏جنسي و به طور كلي مشاركت در امري وجود ندارد. اميرالمؤمنين7 فرموده است: يا مَن دلّ علي ذاتِه بِذاتِه و تنزّهَ عن مجانَسةِ مخلوقاتِه و جلّ عن ملائَمةِ كيفيّاتِه.([77])

3ـ  ذات مقدسش در جلوه‏اش ظاهر نشده و در آن تنزّل نيافته بلكه او تجلّي و جلوه‏آفرين است تجلّي لها بها.

4ـ  براي شناسانيدن خود، آيه (نشانه) قرار داده كه در مقام شناسانيدن و شناخته‏شدنش، فرقي و تفاوتي ميان او و آيه‏ي تعريف و تعرّف او در كار نيست لا فرقَ بينَك و بينَها الاّ اَنّهم عبادُك و خلقُك.

5ـ  گرچه اين آيه‏ي تعريف و تعرّف، حقيقت (فؤاد) هر موجودي را تشكيل مي‏دهد ولي در اشخاصي كه به حسب درجات و مراتب آن‏ها بالفعل گرديده، آن‏ها را «آيات تعريف و تعرّف مجسّم» خود معرّفي فرموده است به طوري كه شناختن آن‏ها به اين موقعيت، شناختن خداي متعال است و انكار آن‏ها نسبت به اين موقعيت، انكار خدا است. آن‏ها به حسب مراتب، حضرات محمّد و آل‏محمّد صلّي اللّه عليهم و پيامبران: و كاملان از انسان‏ها مي‏باشند.

از اين رو، مكتب استبصار شديداً مورد انتقاد ديگران قرار گرفته و نوعاً در اين مورد بر آن اشكال مي‏كنند كه: «در اين مكتب شناختن خداوند متعال، محال شمرده شده و راه معرفت و شناخت خدا، بر بشر بسته شده است».

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 156 *»

اما شما دقت داشته باشيد كه آيا اين مكتب جز به تبعيّت از وحي و پيروي از عارفان باللّه حقيقي صلوات اللّه عليهم اين ادعا را دارد. اين قرآن است كه مي‏فرمايد: لاتدركه الابصار  . . . معلوم است كه مراد از ابصار تمامي مشاعر خلقي است، از حواس گرفته تا عالي‏ترين ابزار ادراكي انسان. زيرا ملاك در همه‏ي مراتب ادراكي يكسان است؛ يعني نظر به اين‏كه خداي متعال از جنس محسوسات نيست با حواس درك نمي‏شود، همين‏طور چون از جنس ساير ابزار ادراكي نيست، پس با آن‏ها هم درك نمي‏شود. از اين جهت اميرالمؤمنين7 در وصف رسول اللّه9 و موقعيت نوراني آن بزرگوار فرموده: اقامَه مَقامَه في سايرِ عوالِمه في الاَداء اذ كان لاتُدرِكُه الاَبصارُ و لاتَهويهِ خواطرُ الاَفكار و لاتُمثِّلُه غوامضُ الظّنون في الاَسرار.([78])

پس اين مكتب به تبعيّت از وحي و حاملان وحي؛ يعني اساتيد الهي، شناخت ذات خداي متعال را به طور كلي براي هر مخلوقي محال دانسته و راه معرفت خدا را منحصر به شناخت آيه‏هاي تعريف و تعرّف او مي‏داند. چنان‏كه اميرالمؤمنين7 مي‏فرمايد: الطريقُ مسدودٌ و الطلبُ مردودٌ  . . .([79])

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 157 *»

سـؤالات

1ـ  اشخاص فؤادي چه كساني هستند؟ با حفظ مراتب آنان را معرفي كنيد.

2ـ  موقعيت آيات تعريف و تعرف و اشخاص فؤادي در تعابير بقية اللّه عجل اللّه فرجه چگونه بيان شده است؟

3ـ  امتياز مكتب استبصار با ساير مكاتب در مسأله‏ي خداشناسي چيست؟

4ـ  برهان مكتب استبصار بر شناخت خدا از طريق آيات تعريف و تعرف چگونه است؟

5ـ  انتقاد ديگران بر مكتب استبصار چيست؟ بطلان آن را بنويسيد.

6ـ  فرمايش اميرالمؤمنين7 در بيان موقعيت رسول اللّه چيست؟

7ـ  برهان مكتب استبصار در شناخت خدا از كجا تحصيل شده است؟

 

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

مشعر فؤادي: از دريافتهاي  حكمي مكتب استبصار، و عبارت است از حقيقت هر موجود كه مثال ملقاة مرتبه‏ي عالي در آن موجود و دالّ بر آن عالي است.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 158 *»

درس سي و سوم

 

«نظر مخالفان مكتب استبصار»

 

در مسأله‏ي شناخت ذات خدا، هم حكما و هم عرفا نظرشان آن است كه آن را مي‏توان شناخت. حكما مي‏گويند: همان‏طوري كه اشياء موجودند، خدا هم موجود است. تفاوت وجود خدا با وجود اشياء در اين است كه وجود خدا بسته به ذات خودش بوده و به غير خود بستگي ندارد، وجودي لايتناهي و ازلي و ابدي است. اما وجود ساير اشياء بسته به وجود او است و از وجود او سرچشمه مي‏گيرد. وجود هر موجودي محدود و حادث است. ولي در «حقيقتِ وجود» تفاوتي با يك‏ديگر ندارند. از نظر سنخ وجود با يك‏ديگر سنخيت دارند. بنابراين شناخت وجود خداي متعال براي بشر ممكن است.

اما عرفا مي‏گويند: وجود اشياء در مقايسه با عدم (نيستي)، وجود است ولي با مقايسه با وجود خدا، وجود نيست بلكه «نمود» است، مانند سايه نسبت به شاخص، يا عكس نسبت به صاحب عكس. مولوي در اين مورد مثلي دارد كه به خوبي مراد ايشان را مجسّم مي‏كند مي‏گويد:

مرغ بر بالا پران و سايه‏اش   مي‏دود بر خاك و پران مرغ‏وش
ابلهي صياد آن سايه شود   مي‏دود چندان كه بي‏مايه شود
بي‏خبر كان عكسِ آن مرغ هواست   بي‏خبر كه اصل آن سايه كجاست
تير اندازد به سوي سايه او   تركشش خالي شود در جستجو

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 159 *»

مي‏گويند: حقيقت وجود اشياء، عين ظهور و تجلّي حق است به طوري كه وجود حق متعال، حق واقعي و حقّ من جميع الجهات است و حق بودن و واقعيت داشتن منحصراً از آنِ خدا است و ماسواي حق فقط نمايش ذات او هستند؛ به اين معني كه هويت‏هاي اشيا به منزله‏ي آئينه‏اند كه ذات حق با همه‏ي كمالاتش در آن‏ها پيدا و نمودار گرديده است. جامي گفته است:

جهان مرآت حسن شاهد ماست   فَشاهِدْ وَجْهَهُ في كُلِّ مِرْآت

در هر صورت عرفا بر اساس اين نظريه و طرز تفكر، شناختن خداي متعال را عبارت مي‏دانند از آن‏كه انسان از وجود اعتباري خود چشم بپوشد و وجود حقيقي (خدا) را كه حقيقت خود او است، ببيند. و مشاهده كند كه دوئيتي در كار نيست بلكه يك حقيقت بيش نيست و آن هم خدا است. پس او است كه خود را شناخته است و از اين حالت به «فناء مطلق در ذات احديت» تعبير مي‏آورند و غايت سير انسان كامل و سير پيامبران و امامان و رسول خدا صلوات اللّه عليه و آله و عليهم اجمعين را همين مرحله مي‏دانند.

بطلان اين ادعا براي هر عاقلي بديهي است زيرا وجود مخلوق وجودي است ممكن؛ و وجود خداي متعال وجودي است واجب؛ و بديهي است كه اين دو وجود يكي نبوده و يكي هم نخواهد شد. پس فناء «ممكن» در ذات «واجب» از محالات عقليه است و جز خيالات بي‏اساس چيز ديگري نيست. آري فناء وجداني براي اوليا دست مي‏دهد كه در جاهاي مناسب از آن بحث شده است. ما مي‏گوييم هنگامي كه فناء وجداني (نه وجودي كه در ذات حق فاني گردد) براي كاملي دست مي‏دهد با چشم فؤادي، حقيقت خود را مي‏بيند كه آن حقيقت آيه‏ي تعريف و تعرّف خداي متعال است براي او. و هر اندازه كه در معرفت حق متعال سير كند ـ البته

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 160 *»

براي اين سير هم نهايتي نيست ـ از حقيقت خود نمي‏گذرد و از ممكن بودن و مخلوق بودن ابدالآباد بيرون نخواهد رفت.

در حديث شرح حقيقت، امام اميرالمؤمنين7 براي كميل بن زياد نخعي از اين سير به كشفُ سُبُحاتِ الْجَلال تعبير آورده‏اند كه در اين سير براي شخص سيركننده پرده‏ها از رخسار آن حقيقت (ظهور اللّه، نور اللّه، تجلي اللّه، آيه‏ي تعريف و تعرف اللّه) كنار مي‏رود ولي هيچ وصول به ذات حق در كار نيست. به اين مطلب در مثنوي «شيعه داغداري ستيزه‏جو» اشاره شده است؛ مخاطب به «اي» حضرت اميرالمؤمنين كه يكي از مظاهر كلي آيه‏ي تعريف و تعرّف حق متعال است مي‏باشد:

اي كه ديدار تو شد ديدار حق
قول و فعلت گفته و كردار حق
تو خدايي‏هاي حقّي سر به سر
بنده‏اي در تو خدايت جلوه‏گر
پرده برگير از رخت اي پرده‏دار
تا بگويم او تويي در روزگار
بلكه در امكان سراسر از تو او
جلوه‏گر گرديده در هر بام و كو
لا مكان را در مكان از تو ظهور
اي تو مصداق همه آيات نور
در تعرّف نيست فرقي بينتان
ارچه بيند فرق، اَحْوَل در ميان

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 161 *»

گر مرادم را نيابد كج نهاد
گويد اين وحدت بود يا اتحاد
گويمش ني اين بود، ني آن بود
مقصدم آن است كه در قرآن بود
مارَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ رو بخوان
تا كه حقّ معرفت يابي از آن
اي علي7 خود شرح معني كرده‏اي
هرچه باطل خود تو رسوا كرده‏اي
شد رديفت بر شتر روزي كميل
يافت خود را نزد مهرت چون سُهيل
زين عنايت شد فراموشش ادب
حدّ خود گم كرد و شد سوي طلب
گفت: اي مولا «حقيقت» گو كه چيست؟
گفتيش: در خور تو را اين رتبه نيست
گفت: يار رازدار تو نيم؟
گفتي: آري ليك همچون نم ز، يَم
گفت: آيا مثل تو شاه وحيد
سائلي را سازد از خود نااميد؟!
گفتي: «كشف سُبحه‏ها» بايد نمود
بي‏اشاره ره به حق بايد گشود

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 162 *»

اي شگفتا از كميل و پرسشش
جستجو از آن و خود در حضرتش
با «حقيقت» بوده او خود رو به رو
ناروا باشد دگر آن جستجو
در كنارش خود «حقيقت» آشكار
گر كه بودش چشم حق‏بيني بكار
از حقيقت «وصف حق» باشد مراد
كز براي معرفت آن را نهاد
حق شده در وصف حاليّش عيان
بي‏نشان را وصف او آمد نشان
«وصف حالي» خدا باشد علي7
عارفِ حق آن كه بشناسد علي7

مراد از وصف حالي همان حقيقت نوري هر موجودي است كه آن را آيه‏ي تعريف و تعرّف حق متعال ناميديم. وصف حالي در مقابل وصف مقالي است. وصف مقالي، آيات قرآني و رواياتي است كه از اولياي دين درباره‏ي شناخت خداوند به دست ما رسيده است كه بايد تدبّر و تفكّر ما، در مدار همين وصف‏هاي مقالي باشد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 163 *»

سـؤالات

1ـ  در مساله‏ي شناخت ذات خدا حكما چه مي‏گويند؟

2ـ  در اين مسأله عرفا چه اعتقادي دارند؟

3ـ  طبق بيان عرفا حقيقت وجود انبيا چيست؟

4ـ  فناء مطلق در ذات احديت يعني چه؟

5ـ  فناء وجداني يعني چه؟ حق است يا باطل؟

6ـ  مراد امير المؤمنين در جمله‏ي كشف سبحات الجلال چيست؟

7ـ  وصف حالي و مقالي چيست؟ تعريف كنيد.

 

 

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

 

فناء وجودي: مردن، نابود شدن و به عدم پيوستن.

فناء وجداني: نيست شمردن و نابود ديدن خود در جنب مراتب عالي‏تر.

هر دو تعبير از اصطلاحات عرفاني مي‏باشد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 164 *»

درس سي و چهارم

 

«نكوهش از «تعمّق» در شناخت»

 

مرحوم كليني در كتاب شريف كافي، به سند خود از «عاصم بن حميد» روايت كرده است كه او گفت: سُئل علي بنُ الحسين8عن التوحيد. فقال7: ان اللّه عزّ و جلّ علِم اَنّه يكونُ في آخِر الزّمانِ اقوامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَاَنْزَلَ اللّه تعالي «قل هو اللّه احد» و الايات من سورة الحديد الي قوله «و هو عليمٌ بِذاتِ الصُّدور» فمَن رامَ وراءَ ذلك فقد هَلَكَ.([80]) «از امام سجّاد7 درباره‏ي توحيد سؤال شد حضرت فرمود: همانا خداي عزوجل مي‏دانست كه در آخرالزمان گروه‏هايي هستند كه «تعمُّق» خواهند داشت. پس خداي تعالي نازل فرمود قل هو اللّه احد و آياتي از سوره‏ي حديد را تا جايي كه مي‏فرمايد: و هو عليمٌ بذاتِ الصّدور. پس هركس آهنگ آن كند كه از اين سوره و آن آيات قدم فراتر نهد، پس همانا نابود و هلاك خواهد شد و در عذاب ابدي قرار خواهد گرفت».

در اين حديث شريف بايد به چند نكته توجه داشته باشيم:

اول: آن‏كه مراد از آخرالزمان در اين حديث و امثال آن،([81]) آخرالزمان به

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 165 *»

حسب زمان رسول خدا و ائمه‏ي هدي صلّي اللّه عليهم اجمعين است كه تقريباً از اوائل غيبت كبراي امام عصر7 و عجّل اللّه تعالي فرجه الشريف تا زمان ظهور آن حضرت مي‏باشد. به دليل آن‏كه اين سوره و اين آيات در زمان رسول خدا9 نازل گرديده و امام سجاد7 در اين حديث همان زمان نزول قرآن را در نظر داشته‏اند كه آن زمان، خداي متعال مي‏دانست كه در آخرالزمان چنين گروه‏هايي خواهند آمد، پس اين سوره و اين آيات را نازل فرمود.

دوم: آن‏كه اين حديث شريف در مقام مذمّت از گروه‏هايي است كه در آخرالزمان پيدا مي‏شوند و اهل «تعمّق» مي‏باشند، نه آن‏كه در مقام مدح آنان باشد آن‏چنان كه ديگران اين‏طور گمان كرده‏اند و گفته‏اند كه: «حضرت سجاد7 در اين گفتار خود مي‏رساند كه امت‏هاي سالفه تاب و توانِ ادراك اين نوع از توحيد را نداشته‏اند و چون به بركت رسول اللّه9 افرادي متعمق در سلوك توحيد در آخرالزمان به وجود مي‏آيند، خداوند اين باب را براي آن‏ها مفتوح نمود و اين آيات را فرو فرستاد».

در نهج البلاغه از فرموده‏هاي قصار امام اميرالمؤمنين7 در شماره‏ي 31 اين فرمايش است و الكفرُ علي اربعِ دعائِم: علي التّعمّقِ و التّنازُعِ و الزّيغ و الشِّقاق فَمَن تَعَمَّقَ لم‏يُنِبْ الي الحقّ تا آخر.([82]) يعني «و كفر بر چهار پايه برپا است: تعمق، تنازع، زيغ، شقاق. پس كسي كه تعمق كند به حق برگشت نخواهد كرد». مقصود ما از ذكر اين حديث همان «تعمق» است كه مصداق روشن آن همين اصول و مباني و نتايج عرفان عرفا و حكمت حكماي معتقد به حكمت متعاليه‏ي صدر المتألهين

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 166 *»

مي‏باشد.

البته تدبّر غير از تعمّق است. در قرآن دستور داده شده به تدبّرِ در آن و فهميدن آن ولي هيچ جا به تعمق دستور داده نشده است. زيرا در تدبّر، عقل انساني در مدار معيّن و مشخصي در جولان است اما در تعمق، عقل گرفتار اوهام مي‏گردد و از مدار معين خارج مي‏شود. در نهج البلاغه خطبه‏اي نقل شده از حضرت7 كه حدود تدبّر و تعمق در آن روشن‏تر بيان گرديده است. شخصي از حضرت مي‏خواهد كه خدا را برايش وصف فرمايد به طوري كه گويا او را با چشم مشاهده مي‏كند تا دوستي و شناخت او نسبت به خدا زياده گردد. قال له: يا اميرالمؤمنين صف لنا ربّنا مثل مانراه عياناً لنزداد له حبّاً و به معرفةً. حضرت خشمگين شد، دستور فرمود كه مردم در مسجد مجتمع شوند. مردم مجتمع شدند به طوري كه مسجد (كوفه) پر از جمعيت شد. آن‏گاه حضرت بر منبر بالا رفت، در حالي كه خشمگين بود و رنگ رخسار آن بزرگوار دگرگون شده بود.

پس از ستايش حق متعال دستور مي‏فرمايد به سؤال‏كننده كه در واقع منظور آن بزرگوار همه‏ي شنوندگان بودند فَانظُر ايّهَا السّائلُ فما دلّكَ القران عليه من صفتِه فَائْتَمَّ به وَ اسْتَضِي‏ءْ بِنور هدايتِه  . . . فَاقْتصرْ علي ذلك و لاتُقدِّرْ عظمةَ اللّهِ سبحانه علي قَدر عقلِك فتَكونَ منَ الْهالِكين. «پس فكر و دقت كن اي سؤال كننده! پس آن‏چه را كه قرآن بر صفات آفريدگار راهنمايي مي‏كند، پس به آن اقتدا كن و از آن پيروي نما و از پرتو آن روشنايي بجو. و آن‏چه را كه شيطان تو را به سختي بر آن وامي‏دارد، براي دانستن آن‏چه در قرآن دستوري به تو داده نشده (شناخت ذات و شناخت صفات ذاتي خداي متعال)، و در سنت رسول خدا9 و ائمه‏ي هدي: نشاني از آن نيست، پس دانش آن را به خداوند واگذار (بگو خدا

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 167 *»

مي‏داند). همانا اين نهايت حق خداوند است بر تو و بيش از اين بر تو لازم نيست. و بدان آناني كه در دانش استوارند، كساني هستند كه بي‏نيازشان ساخته از فرورفتن در حجاب‏هايي كه در برابر غيب‏ها زده شده، اقرار و اعتراف آنان به اجمال آن‏چه دانش ايشان از عهده‏ي تفسير و توضيح غيب‏هاي پوشيده شده برنمي‏آيد. پس خدا هم اين اعترافشان را به ناتواني از به دست آوردن آن‏چه دانش ايشان بر آن احاطه ندارد، ستوده. و همين دست برداشتنشان را از «تعمق» (پي‏گيري از خيال‏هاي پوچ و بي‏اساس و خارج از مدار آن‏چه در قرآن و روايات رسيده) در آن‏چه آن‏ها را دستور نداده به بررسي و كنجكاوي از حقيقت و هويت آن، «رسوخ» و استواري در دانش ناميده است. پس تو هم اي سؤال كننده به آن‏چه (بيان شده براي تو در قرآن) قناعت كن (و در شناخت خداي خود) و عظمت و بزرگي او را، به ميزان‏هاي ساختگي انديشه‏هاي خود، اندازه‏گيري نكن وگرنه از هلاك شوندگان خواهي بود».

بعد از اين عبارت، حضرت به طور فشرده درباره‏ي ناتواني ابزار انساني از درك ذات مقدس حق متعال مي‏فرمايد: هو القادرُ الّذي اذَا ارْتمتِْ الاوهامُ لِتُدرِكَ  … و لاتَخطُر ببالِ اُولِي الرَّوِيّات خاطرةٌ من تقديرِ جلالِ عزّتِه … «او توانايي است كه اگر همه‏ي وهم‏ها كوشش كنند تا بتوانند نهايت توانايي او را دريابند، و انديشه‏اي كه از خيالات و وسوسه‏ها پاكيزه است در جستجوي آن برآيد كه برسد به اسرار نهاني‏هاي عوالم ديگر او، و دل‏ها سرگردان گردند در كشش به سوي او، تا راه يابند به چگونگي صفات او، و خِردها از راه‏هاي بسيار دقيق و پوشيده از ديگران كه به آن راه‏ها كسي پي نبرده، بخواهند به علم ذات او دست يابند، (او به توانايي خود) همه را باز مي‏دارد از كوشش‏ها و تلاش‏هاي خود (و به

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 168 *»

مقصد خود نمي‏رسند). در صورتي كه آن‏ها پيموده‏اند راه‏ها و جاهايي را كه (در نظر ساير مشاعر و ابزار ادراكي) همه تيره و تارند و جايگاه‏هاي سقوط و نابودي را. و بالاخره از همه‏ي آن خطرها رهايي يافته و به سوي او در حركتند. (ولي، تا او به توانايي خود همه را مانع شود) همه برگشته، در آن وقتي كه ممانعت شدند. در حالتي كه همه اعتراف‏كننده باشند به اين‏كه اين تلاش‏ها و كوشش‏ها در وادي شناخت او نتيجه‏اي نبخشيده و به حقيقت معرفت او دست نيافته‏اند و به خاطر هيچ صاحب‏انديشه‏اي خطور نكرده اندازه‏ي جلال عزّت او  . . .»

سپس در آخر اين بخش از فرمايشات خود، در حال خطاب به حق متعال عرضه مي‏دارد كذَب العادلون بك اذ شبَّهوك باصنامِهم، و نحَلوك حِليةَ المخلوقين باَوهامِهم  . . . و اِنَّك انت اللّهُ الّذي لم‏تَتناهَ في العقول فتكونَ في مهبِّ فِكَرها مكيَّفاً، و لا في رويّاتِ خواطِرها فتكونَ محدوداً مصرَّفاً.([83]) «دروغ گفته‏اند كساني كه برايت مِثل و عديل قرار دادند (با تشبيه كردن تو را به خلق از قبيل: علّة العلل و محرك اول و حقيقت وجود و امثال اين‏ها) هنگامي كه تشبيه كردند تو را به بت‏هاي خود، و صفات و حالات مخلوق‏هاي تو را به وهم‏ها و خيالات خود، به تو هم نسبت دادند (كه در حقيقت، همه نسبت به ساحت قدس تو ناروا بود) و با انديشه‏هاي خود تو را بخش‏بخش كردند به مانند بخش‏بخش بودن اشياء جسماني. و با نازك‏انديشي خود تو را اندازه‏گيري كردند بر مخلوق‏ها ـ يا سرشت‏هايي ـ كه از نظر قوّه و توان مختلفند. و گواهي مي‏دهم بر اين‏كه هركس يكسان گمان كرد تو را با چيزي از مخلوق تو، قهراً و طبعاً براي تو عديل و مثل قرار

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 169 *»

داد. و هركس براي تو عديل قرار داد كافر شده نسبت به آن‏چه نازل شده بر آن آيات محكمات تو، و به حكم آن‏چه به آن گويا است گواهان از حجت‏هاي آشكار تو. و گواهي مي‏دهم بر اين‏كه تويي آن خداي بحقي كه در انديشه‏ها تناهي نمي‏يابي (به حقيقت و كنه تو نمي‏رسند). و نيستي آن‏طوري كه در محل وزش انديشه‏ها و تعقلات خردها، به كيفيات و چگونگي‏هاي خلقي قرار بگيري، و نه هم آن‏چناني كه در انديشه‏هاي خاطره‏هاي صاحبان خرد به حدّي محدود گردي و برايت دگرگوني‏ها باشد».

مقصود از يادآوري اين خطبه همان جمله‏اي است كه در نكوهش از «تعمق» فرموده است: فمدح اللّه اعترافَهم بالعجز عن تناول ما لم‏يُحيطوا به علماً، و سَمّي ترْكَهم «التعمقَ» فيما لم‏يُكلِّفهم البحثَ عن كنهِه رسوخاً و اين فرمايش مؤيد ما است، در آن‏چه گفتيم درباره‏ي حديث حضرت سجاد7.

سوم: آن‏كه كه نزول سوره‏ي مباركه‏ي قل هو اللّه احد و آيات سوره‏ي مباركه‏ي حديد، به منظور بيان و روشن ساختن مدار انديشه و تدبّر و تفكر در مسائل و مباحث توحيد است تا انديشمندان و محققان اسلامي از اين مدار نگذرند و كارشان به «تعمق» نيانجامد و هلاك نگردند. بلكه به طور قرآن‏مداري به انديشيدن و تدبر در توحيد بپردازند.

چهارم: آن‏كه اولياي دين راه تفكر و تدبر و تفقّه در قرآن را به روي انسان‏ها نمي‏بندند و ابتداءً خود براي تعليم به ديگران در نوع مباحث و مسائل از آيات قرآن استفاده نموده، به آن‏ها استدلال كرده و از آن‏ها بر مطلب خود شاهد مي‏آورند. از زمان رسول خدا9 تا زمان آخرين وصي آن بزرگوار ـ امام عصر7ـ تا

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 170 *»

ابتداي غيبت كبري از طرف پيشوايان دين سلام اللّه عليهم مباحث دقيق توحيدي و غير توحيدي در مداري قرآني مطرح شده است كه در كتب روايي شيعه، گنجينه‏هاي الهي شيعه را تشكيل مي‏دهد.

 

سـؤالات

1ـ  مراد از آخرالزمان در حديث امام سجاد7 چيست؟

2ـ  نكته‏ي دوم در حديث شريف چيست؟

3ـ  دليل روائي بر نكوهش تعمق را بنويسيد؟

4ـ  فرق تدبر و تعمق چيست؟

5ـ  سوره‏ي مباركه‏ي قل هو اللّه احد و آيات سوره‏ي حديد به چه منظور نازل شده است؟

 

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

محرك اول: ذات حق تعالي

حقيقت وجود: حقيقة الحقائق: مرتبه‏ي احديت جامع به جميع حقايق است كه آن را حضرت جمع و حضرت وجود نيز نامند.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 171 *»

درس سي و پنجم

 

«نمونه‏هايي از تدبر و انديشيدن در مدار قرآن»

 

اين حديث شريف در «كافي» از «ابوهاشم جعفري» از حضرت رضا7 نقل شده است، مي‏گويد: سألته عن اللّه هل يوصف؟ فقال7 أما تقرءُ القرآن؟ قلت: بلي. قال7 أما تقرءُ قولَه تعالي: لاتُدركُهُ الاَبصار و هو يُدرك الاَبصار. قال7فتَعرِفون الاَبصارَ؟ قلتُ: بلي. قال7 ماهِي؟ قلت: ابصارُ العيون. قال7اِنّ اوهامَ القلوبِ اكبرُ من اَبصار العيون، فهو لايُدرِكُه الاوهامُ و هو يُدرِكُ الاوهامَ.([84]) «پرسيدم از حضرت كه آيا خدا وصف مي‏شود؟ (يعني او را مي‏توان درك نمود و آن‏طوري كه درك شده او را توصيف كرد؟!) فرمود: آيا قرآن نمي‏خواني؟ گفتم چرا. فرمود: آيا نمي‏خواني اين فرموده‏ي خداي تعالي را لاتدركه الابصار  . . . فرمود: ابصار (ديده‏ها) را مي‏شناسيد؟ گفتم: آري. فرمود: چيست آن‏ها؟ گفتم: ديده‏ها، چشم‏ها هستند. فرمود: وهم‏هاي دل‏ها از چشم‏ها بزرگ‏ترند (قدرت ديد آن‏ها بيشتر و دامنه‏ي بينايي آن‏ها گسترده‏تر است) ولي باز هم وهم‏ها با همه‏ي بزرگي و گستردگي در بينايي، خدا را درك نمي‏كنند و خدا است كه به وهم‏ها احاطه دارد و از آن‏ها آگاه است».

در خطبه‏هاي حضرت اميرالمؤمنين7 و در دعاها، مخصوصاً در صحيفه‏ي

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 172 *»

سجاديه، حقايقي بيان شده و معارفي شرح و تبيين گشته، كه در تاريخ تفكرات بشري بي‏سابقه است. نوع كتب روايي شيعه ابتدا شده‏اند به ذكر اصول دين؛ يعني معارف و مباحث اعتقادي، آن هم همراه استدلال و برهان و بالاخره تدبر و تعقل. درباره‏ي خدا و اسماء و صفات و افعال خدا و نبوت و امامت و معاد و لزوم عبوديت بر بندگان و فرض طاعت حجت‏هاي خدا و شناخت هستي، (جهان، انسان) و سنن الهي و  . . . روايات زيادي در دست است.

در قرآن براهين و استدلال‏هايي براي بسياري از مباحث و مسائل اعتقادي ديده مي‏شود مانند قُل لو كان فيهما آلهةٌ الاّ اللّهُ لَفَسَدَتا([85]) و مااتَّخذَ اللّهُ من ولدٍ و ماكان معه من الهٍ اذاً لَذهب كلُّ الهٍ بما خلَق و لَعلي بعضُهم علي بعضٍ.([86])

منحرفان از اسلام ـ تشيع نظر به اين‏كه از معلمان قرآن و اساتيد دين و رهبران الهي اعراض كردند و مرجعي الهي در مسائل ديني نداشتند، از اين مزايا محروم شدند و ناچار گشته، باب تدبر و تعقل و تفكر را به روي خود ببندند تا گرفتار تناقض‏گويي‏ها و فلسفه‏بافي‏ها نشوند. از «سفيان بن عيينه» كه خودش يكي از فقهاي مخالفان است نقل شده كه گفته است: «هرچه خداوند خودش را در قرآن توصيف كرده، نبايد تفسير كرد و درباره‏ي آن‏ها نبايد بحث نمود؛ تفسير اين‏گونه آيات، تلاوت آن‏ها و سكوت درباره‏ي آن‏ها است». «مالك بن انس» كه رئيس مذهب مالكي است در برابر شخصي كه از او درباره‏ي اين آيه‏ي كريمه الرّحمنُ علي العرشِ استوي([87]) سؤال كرد، خشمگين شد به طوري كه هرگز آن‏چنان

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 173 *»

خشمگين ديده نشده بود و عرق بر چهره‏اش نشست. جمع حاضر همه سرها را پايين افكندند. پس از چند لحظه مالك سربرداشت و گفت: «كيفيت نامعقول، و استواء خداوند بر عرش معلوم، و اعتقاد به آن واجب، و سؤال هم بدعت است». آنان در احكام فقهي ظاهري از راه «قياس»([88]) يا «مصالح مرسله»([89]) به نوع سؤال‏ها و در نوع پيش‏آمدها جوابي مي‏دادند و مردم را قانع مي‏ساختند، اما در نوع مسائل نظري اعتقادي و تفسير قرآن كه ديگر نمي‏شد از قياس يا مصالح مرسله استفاده كنند، واقع را هم كه نمي‏دانستند و راضي نمي‏شدند كه اظهار عجز و جهل نمايند و حاضر نبودند كه مردم را به علماي امت كه خاندان رسالت: باشند، ارجاع دهند، ناچار بودند كه اين حيله را اختراع كنند كه ظاهر آن هم يك نوع تقدّس‏مآبي است. اما بعضي از آن‏ها مانند ابوحنيفه به واسطه‏ي غروري كه داشتند. از طرفي هم تا اندازه‏اي سفاهت دامن‏گيرشان شده بود بي‏پروايي مي‏كردند و در مسائل پيچيده‏ي اعتقادي و تفسيري نظريه‏هاي جاهلانه‏اي اظهار مي‏نمودند كه نوعاً به رسوايي آن‏ها هم تمام مي‏شد. مخصوصاً اگر با اصحاب امامان شيعه:برخورد مي‏كردند كه در تاريخ نمونه‏هاي زيادي از اين هرزه‏گويي‏ها و رسوايي‏هاي آنان موجود است.

نتيجه‏ي اين درس اين شد كه تدبر و تفكر و تعقل در مسائل اعتقادي و مباحث عقلي (حكمي و عرفاني) بر مدار قرآن بايد باشد و تجاوز از مدار قرآن، همان «تعمق» است كه به هلاكت انسان منتهي خواهد شد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 174 *»

سـؤالات

1ـ  يك نمونه از تدبر و انديشه در مدار قرآن را ذكر كنيد.

2ـ  چرا منحرفان از اسلام و تشيع راه تفكر و تدبر را به روي خود بسته‏اند؟

3ـ  نتيجه‏ي درس سي و پنجم چه مي‏باشد؟

 

فرهنگ لغت‏ها و اصطلاح‏ها

 

مذاهب اربعه‏ي سني‏ها و رؤساي آن‏ها.

1ـ  شافعي‏ها كه منسوبند به محمد بن ادريس.

2ـ  حنفي‏ها كه منسوبند به ابوحنيفه، نعمان بن ثابت.

3ـ  مالكي‏ها يا مالكيه پيروان مالك بن انس.

4ـ  حنبلي‏ها به احمد بن محمد بن حنبل منسوب مي‏باشند.

قياس اصولي: قياس يعني مقايسه‏ي چيزي به چيزي و در اصطلاح اصول فقه قياس عبارت است از آن‏كه: هرگاه موضوعي حكمش معلوم باشد بتوان آن حكم را در موضوع ديگري كه حكمش مجهول است (ولي علت آن حكم در اين موضوع هم وجود دارد) سرايت داد. معني ديگر قياس اصولي رد فرع به اصل به وسيله‏ي علت جامع و مشترك بين آن دو مي‏باشد.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 175 *»

درس سي و ششم

 

«نكوهش متعمقان و راهنمايي آنان»

 

در نهج البلاغه از حضرت اميرالمؤمنين7 درباره‏ي يكي از برنامه‏هاي امام عصر7 در هنگام ظهورش نقل شده كه فرمود؛ يَعطِ‏ف الهوي علي الهُدي اذا عطَفوا الهدي علي الهوي و يعِطف الرأي علي القران اذا عَطَفوا القران علي الرّأي.([90]) «خواست‏ها (پسندها، سليقه‏ها) را بر مدار هدايت (دين، شريعت) قرار مي‏دهد، آن زماني كه همه‏ي هدايت (دين، شريعت) را بر مدار خواست‏ها (پسندها، سليقه‏ها) قرار داده باشند و رأي (انديشه‏ها، نظريه‏ها، فرضيه) را بر مدار قرآن برمي‏گرداند، در آن زماني كه همه، قرآن را بر مدار رأي (انديشه‏ها و  . . .) گردانيده باشند».

مراد آن است كه در زمان غيبت امام7 متفكران اسلامي (زيرا غير اسلامي كاري با قرآن ندارند) قرآن را به رأي‏ها (انديشه‏ها، نظريه‏ها و فرضيه‏هاي) خود توجيه و تفسير مي‏نمايند و قرآن را در پيروي از آراء و نظريات خود درآورده، به اين وسيله آراء و نظريات خود را حق و صواب جلوه مي‏دهند. هم‏چنان‏كه گروه‏هايي هم خواسته‏هاي نفساني و شيطاني خود را در پوشش دين و شريعت درآورده، دين و هدايت و شريعت را در پيروي از خواسته‏ها، پسندها، و بالاخره سليقه‏هاي شيطاني خود، توجيه مي‏كنند.

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 176 *»

گوشه‏اي از اين انحراف و نقد آن را در مثنوي مرحوم آقاي كرماني اعلي اللّه مقامه مي‏بينيم كه مناسب است آن را از تخميس مثنوي در اين‏جا بياوريم. بعد از داستان موسي و يوشع8 و ملاقات با خضر7 چنين آمده است:

بگذرم از شرح حال اين دو تن

مطلبي آمد كنون در ذهن من

حجّتي باشد ز من اندر زمن

اي كه از وحدت همي راني سخن

با تذلّل مانده در سِرّ و علن

با شكسته كشتي عقلت چطور

كرده‏اي در بحر بي‏حدّي تو غَوْر

بگذرد هركس ز حدّش كرده جَوْر

از تسلسل گاه گويي گه ز دور

سِرّ بي‏طوري همي جويي به طور

مي‏زني گاهي مثل از نار و دود

گه در اثباتي گهي اندر جحود

گه سخن گويي تو از بود و نمود

گه دليل آري تو از صرف وجود

مانده‏اي كور از علامات شهود

دم‏زني گه از وجود و گه عدم

گه زني از ممكن و واجب تو دم

در تحيّر در تزلزل دمبدم

گاه گويي از حدوث و گه قِدَم

وز خودي بيرون نهشته يك قدم

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 177 *»

مي‏زني بر مثل خود صد طعن و دق

مثل او مسودّه كردي صد ورق

مي‏شماري رأي خود راز و اَدَقّ

گاه گويي از صفات ذات حق

گاه از كُنهش همي خواني سبق

غافل از آن‏كه خود اندر پرده‏اي

آن‏چه را با وَهْم خود پرورده‏اي

همچو تو آن هم خدا را بَرده‏اي

پشت بر انوار يزدان كرده‏اي

روي بر اهريمنان آورده‏اي

بر مذاق آن خسان دل بسته‏اي

بر سر خوان تهي بنشسته‏اي

بَرده‏سان در نزدشان لب بسته‏اي

رشته برهان حق بگسسته‏اي

سخت با يونانيان پيوسته‏اي

دلخوشي با دسته كور و كران

عقل خود دادي به دست ديگران

اعتمادت گه بر اين و گه بران

ترك كرده دعوت پيغمبران

گشته‏اي كور از ضياء رهبران

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 178 *»

كرده‏اي بر لفظ تنها اكتفا

صورت برهان پذيري از وفا

بي‏خبر ماندي ز نور اصطفا

ساده‏لوح انگاشتي اهل صفا

نقش‏ها ديدي تو از اهل جفا

با حكيم و فلسفي گشتي رفيق

بر خود آن‏ها را همي ديدي شفيق

مذهب ايشان تو را حق حقيق

قول بقراط آمدت نغز و دقيق

قول حق آمد تو را ما لايَليق

قول آن‏ها رهنمايت سوي غيب

داده‏اي دل از جواني تا به شَيْب

بي‏بهاء قول خدا، اي بر تو وَيْب([91])

گر نهد خفّاش بر خورشيد عيب

عيب خفّاش است اين مِنْ غَيْرِ رَيْب

گر برون نايد ز اندوهش جَريض([92])

بشنود از هر مغنّي صد قَريض([93])

كي ملامت مي‏شود شخص غَريض([94])

گر مُرورت يابد از حلوا مريض

عيب بر حلوا نمي‏گردد عريض([95])

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 179 *»

بندگان را گر كه بس بُد اين عقول

پس چرا آمد ز حق ما را رسول

كفر و ايمان شد ز ما ردّ و قبول

اهل وحدت سادگانند اي جهول

نقش‏ها را نيست در وحدت حصول

عقل ناقص اندر اين ره كاره نيست

اندر اين وادي جز يك آواره نيست

غير تصديق نبيّش باره نيست([96])

نيكوان را حاجت مشّاطه نيست

زشت را جز سرخ و زردي چاره نيست

چون نبي از جانب حق خاسته‏ست

ساده است و سادگي را خواسته‏ست

از كژي در عصمت و در راسته‏ست([97])

ساده از اوصاف حق آراسته‏است

از نقوش ماسوي پيراسته‏است

ساده را دل از يقينش بَرْد، بَرْد([98])

او ز گرماي تَلَوُّن، سرد، سرد

با صفا باشد دلش همچون كه وَرْد([99])

نيست او را حاجتي بر سرخ و زرد

چونكه او با ساده‏رويان خوي كرد

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 180 *»

پس ز ظلماني مشو طالب تو ضَوْ

طالب ضوئي ز خور طالب بشو

هرچه مي‏خواهي سوي بابش برو

گندم از گندم نمايد جو ز جو

فهم ضدّ از ضدّ آن طالب مشو

اِنْ سَمِعْتَ جُمْلَةً قَدْ قالَها([100])

اَلْحَكيمُ فَاعْرِفِ الْمَعْني لَها([101])

مِنْ حَكيمٍ بالِغٍ قَدْ انتَهي([102])

يُعْرَفُ الاَْشْياءُ مِنْ اَضْدادِها([103])

حَدُّها لا نَفْسُها حاشا لَها([104])

حق تعالي را چو نِدّ و ضدّ نبُد

خلق او را هم نبودي زان دو بُدّ

پس مشيّت بر اساس آن دو بُد

چون‏كه ضدّ گرديد حدّ ضدّ خود

فهم ضدّ مر حد ضدّ را راه شد

 

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 181 *»

ماسواي حق هران خشك و تري‏ست

گر كه اصلي باشد آن يا كه بري‏ست

اين نظام ضدّ همه سرتاسري‏ست

ساده ما از حدود ضدّ عري‏است

حُسن او از لوث ضدّ و ندّ بري‏است

ضدّ و ندّ را از كجا ره سوي اوست

آن‏كه در قدرت جهان چون گوي اوست

آشكارا جلوه دلجوي اوست

آن مكاني كافتابِ روي اوست

غيرخفّاش است و دور از كوي اوست

حسن او كي در خور هر گفتگوست

شور آن حُسن است هرآنچه ها و هوست

بي‏نشانست و هويدا كو به كوست

فهم هر چيزي به فهم نفس اوست

فهم مو از مو و فهم رو، ز روست

گرم را از گرم جو، از سرد، سرد

جفت را از جفت خواه از فرد، فرد

خار را از خار ياب از وَرْد، وَرْد

سرخ را از سرخ بين از زرد، زرد

صحّت از صحّت شناس از درد، درد

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 182 *»

مختلف در ما مشاعر تا كه شد

دركشان يكسان نباشد خود بخود

چون‏كه اشيا سنخشان يكسان نبُد

مُدْرِك و مُدْرَك موافق تا نشد

بسته مي‏گردد ره اِدراك خود

هركه را هر مشعري يابد كمال

انطباع يابد در آن مشعر مثال

گرنه، ماند بي‏خبر زين انفصال

هرچه گويد بعد از آن باشد خيال

باشد اندر پاي عقل او عقال

آن‏چه باشد در وجود ما پديد

از مشاعر شد دليل ناپديد

كار آن‏ها هم چو اين‏ها بس سديد

رنگ‏ها را كي توان از گوش ديد

صوت‏ها از چشم كي خواهي شنيد

از كه آيد گو به من اي حامّه([105])

از عموم مردمان يا سامّه([106])

صُنع حق باشد سراسر تامّه([107])

بوي‏ها از ذوق و طعم از شامّه

نيست ممكن درك آن بر عامّه

 

«* اقتباسي از آموزش‌هاي ديني صفحه 183 *»

خِصْب را از خِصْب و از قَفْر قَفْر بين([108])

دولت از دولت ز فقر هم فقر بين

صافي از صافي، كَدِر از كَدْر بين([109])

بطن را از بطن و ظهر از ظهر بين

خلق را از خلق و امر از امر بين

ذلّت از ذلّت ببين از بَفْش بَفْش([110])

اُشتر از اُشتر شناس از رَخش رَخش([111])

روشن از روشن بياب از دَخش دَخش([112])

ساده را از ساده جوي از نقش نقش

فرش را از فرش بين از عرش عرش

 

 

 

سـؤالات

1ـ  يكي از كارهاي امام زمان بعد از ظهورشان چه خواهد بود؟

2ـ  چرا متفكران اسلامي قرآن را پيرو آراء و نظريات خودشان قرار داده‏اند؟

3ـ  چه مطالبي را از اشعار استفاده كرده‏ايد؟ آن‏ها را بنويسيد.

([1]) بحار الانوار ج 77 ص 167 س 10.

([2]) بحار الانوار ج 1 ص 206.

([3]) بحار الانوار ج 1 ص 208.

([4]) (فروع كافي ج 6 ـ كتاب العقيقة ص 47).

([5]) سوره‏ي اسراء، آيه‏ي 9.

([6]) سوره‏ي قصص، آيه‏ي 50.

([7]) سوره‏ي جاثيه، آيه‏ي 18.

([8]) سوره‏ي روم، آيه‏ي 30.

([9]) يهودي‏ها، نصراني‏ها، مجوسي‏ها، مشرك‏ها و كافرهايي كه ظاهراً اسلام آورده ولي افكار و تصوّرات نادرست خود را از دست نداده و در وجود آن‏ها ثابت و راسخ گرديده.

([10]) يوناني‏ها، رومي‏ها و ايراني‏ها.

([11]) دانشمندان، متفكّران و غير آن‏ها.

([12]) سوره‏ي يونس، آيه‏ي 32.

([13]) نهج البلاغه، خطبه‏ي 138.

([14]) فروع كافي ج 3 كتاب الجنايز ص 238.

([15]) نهج البلاغه، خطبه‏ي 1.

([16]) سوره‏ي اسراء، آيه‏ي 15.

([17]) .William James

([18]) سوره‏ي عنكبوت، آيه‏ي 29.

([19]) .Walter Oscar Landberg

([20]) .Auguste Comte

([21]) طه، 5.

([22]) زخرف، آيه‏ي 84.

([23]) بقره، آيه‏ي 255.

([24]) حجر، آيه‏ي 21.

([25]) التوحيد ص 339.

([26]) .Feuerbach

([27]) .Taylor

([28]) .Spencer

([29]) .Darwin

([30]) .Russel

([31]) .Lenin

([32]) .Stalin

([33]) .Durkheim

([34]) اصول كافي ج 2 ص 163.

([35]) در اين‏جا مقصود از «تعقل» تمام مراتب ادراكي انسان است. منافاتي هم ندارد با آن‏چه در آينده از آن بحث خواهيم داشت ان شاء اللّه تعالي كه تفكيك ابزار و مراتب ادراكي انسان است.

([36]) براي آشنايي با اين دو دسته قواي انساني به حديث شريف كتاب «كافي» درباره‏ي «جنود عقل» و «جنود جهل» مراجعه شود. و مراد از «جهل» در اين بحث نقطه‏ي مقابل «عقل» است كه از هر جهت ضد عقل است. نه آن جهل كه مقابل علم است و يكي از لشگريان جهل نفس مي‏باشد.

([37]) سوره‏ي مطففين، آيه‏ي 18.

([38]) مطففين آيه‏ي 7.

([39]) سوره‏ي عنكبوت، آيه‏ي 69.

([40]) مراد ما تكليف عالم دنيا و دوره‏ي دنيايي است. و بايد دانست كه بندگي پايان‏پذير نيست و تا بندگان باشند كه هميشه خواهند بود، بايد بندگي داشته باشند كه همان پرستش خداي يكتا است، چه در دنيا، چه در برزخ و چه در آخرت. در آيات قرآني به برخي از بندگي‏هاي اهل بهشت اشاره شده است.

([41]) سوره‏ي اسراء، آيه‏ي 15.

([42]) بحار الانوار ج 4 ص 247.

([43]) سوره‏ي بقره، آيه‏ي 269.

([44]) .Plato

([45]) .Pascal

([46]) .Bergson

([47]) سوره‏ي عبس، آيه‏ي 17.

([48]) سوره‏ي اسراء، آيه‏ي 85.

([49]) سوره‏ي بقره آيه‏ي 255.

([50]) سوره‏ي نجم، آيه‏ي 30.

([51]) سوره‏ي يونس، آيه‏ي 39.

([52]) سوره‏ي نحل، آيه‏ي 125.

([53]) سوره‏ي انعام، آيه‏ي 116.

([54]) نهج البلاغه، خطبه‏ي 175.

([55]) سوره‏ي ق، آيه‏ي 37.

([56]) سوره‏ي ملك، آيه‏ي 10.

([57]) سوره‏ي عنكبوت، آيه‏ي 69.

([58]) سوره‏ي نساء، آيه‏ي 140.

([59]) سوره‏ي انفال، آيه‏ي 29.

([60]) فرقان از ماده‏ي «فرق» است؛ يعني جدا كردن. يكي از اسماء قرآن هم «فرقان» است زيرا حق و باطل را از هم جدا مي‏كند.

([61]) سوره‏ي بقره، آيه‏ي 283.

([62]) سوره‏ي محمّد9، آيه‏ي 17.

([63]) سوره‏ي كهف، آيه‏ي 13.

([64]) مصباح الشريعة ص 7.

([65]) سوره‏ي كهف، آيه‏ي 65.

([66]) سوره‏ي انعام، آيه‏ي 79.

([67]) سوره‏ي انعام، آيه‏ي 162.

([68]) عيون اخبار، ج 2 ص 69.

([69]) سوره‏ي انعام، آيه‏ي 73 ـ سوره‏ي توبه، آيه‏ي 94.

([70]) سوره‏ي انعام، آيه‏ي 59.

([71]) سوره‏ي جن، آيه‏ي 26 و 27.

([72]) هر حركتي مستلزم محرك است و همه‏ي محرك‏ها بايد منتهي شوند به محركي كه خود متحرك نباشد و آن خداوند است.

([73]) اين نتيجه‏اي است كه از برهان صديقان صديقين بنابر تقرير ملاّصدرا گرفته مي‏شود. البته با تصحيح آن مباني و اصولي كه مقدمات اين برهان بر آن‏ها مبتني است. هم‏چنين با تصحيح و تبيين مراد و مقصود از وجود و احكام آن كه بالاخره به اين معني برمي‏گردد كه حقيقت وجود همان مادة المواد كاينات است، نه ذات خداي متعال.

([74]) بحار الانوار ج 4 ص 261.

([75]) دعاي هر روز ماه مبارك رجب الّلهمّ اَّني اَسألُك بَمعاني جميعِ مايَدعُوكَ به وُلاةُ امرك  . . . از ناحيه‏ي مقدسه‏ي امام عصر7 و عجّل اللّه فرجه صادر گرديده كه سراسرش معارف حقه است. بحار الانوار ج 98 ص 392.

([76]) در «شب‏هاي فراق» اين مصرع چنين است: مشو غافل تو بعد از آن ز «الاّ» و آن‏چه در متن آورديم مناسب‏تر است.

([77]) بحار الانوار ج 87  ص 339.

([78]) مصباح كفعمي ص 695.

([79]) خطبه‏ي يتيميه، مجموعة الرسائل 23  ص 311.

([80]) كافي ج 1 ص 91.

([81]) مانند في آخر الزمان يخلف الناس الحق وراء ظهورهم  . . . و مانند سيأتي زمان تفيض فيه اللئام و تغيض الكرام اهله ذئاب و سلاطينه سباع.

([82]) بحار الانوار ج 68، ص 348.

([83]) نهج البلاغه، خطبه‏ي 91.

([84]) اصول كافي ج 1 ص 99.

([85]) سوره‏ي انبياء، آيه‏ي 22.

([86]) سوره‏ي مؤمنون، آيه‏ي 91.

([87]) سوره‏ي طه، آيه‏ي 5.

([88]) استفاده از حكم موضوع مشابه، براي موضوعي كه حكمش معلوم نيست.

([89]) فتوي دادن به حسب مصلحت‏هايي كه فقيه تشخيص مي‏دهد.

([90]) نهج البلاغه، خطبه‏ي 138.

([91]) واي.

([92]) غمگين.

([93]) شعر، سرود.

([94]) خواننده‏ي خوب.

([95]) وارد.

([96]) باره: شأن و رتبه.

([97]) راه راست.

([98]) خنك.

([99]) گل.

([100]) اگر شنيدي جمله‏اي را كه گفته است آن را.

([101]) شخص حكيم پس بشناس معني آن را.

([102]) از شخص حكيمي كه كامل است و به نهايت كمال رسيده است.

([103]) شناخته مي‏شود چيزها به وسيله‏ي ضدهاي آن.

([104]) يعني حدّ آن‏ها از ضدّ آن‏ها شناخته مي‏شود نه حقيقت آن‏ها، نه هرگز شناخته نمي‏شوند.

([105]) اي خويش و رفيق نزديك.

([106]) سامّه هنگامي كه با عامّه به كار رود به معناي خاصّه است.

([107]) كامل و تمام و بدون نقص.

([108]) خِصْب: سرسبزي، حاصل‏خيزي و قَفْر: بي‏آب و علفي.

([109]) كَدِر و كَدْر: آلوده.

([110]) عظمت و شكوه و كرّ و فرّ.

([111]) اسب.

([112]) تيره و تاريك.