ترجمة رسالة‌ حياة النفس ـ چاپ

 

حيوة النفس في حضرة القدس

 

در

 

 

اصول دين

 

 

 

تصنيف

شيخ اجل اوحد مرحوم شيخ احمد احسائي اعلي الله مقامه

 

ترجمه

سيد جليل مرحوم حاج سيد كاظم رشتي اعلي الله مقامه

 

تذكّر

كليه‏ي لغات، پرسش‏ها و تمرين‏هاي پايان فصل‏ها و هم‏چنين پانويس‏هاي صفحات، به منظور درسي شدن اين كتاب مبارك انجام گرفته و جزو متن اصلي كتاب نبوده و از مصنف و مترجم اعلي اللّه مقامهما نمي‏باشد. البته در تصحيح متن نيز نسخه‏ي خط مترجم اعلي اللّه مقامه به دست نيامد و از نسخه‏هاي چاپي سابق استفاده گرديد.

حسينيه‏ي باقري

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 60 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

اي مجيب دعوت مضطرّان٭ و چاره‏ساز بيچارگانِ محرومان؛ تويي كه جمله موجودات را از فيافي لَيس٭ به قصور مشيده٭ مدينه طيبه اَيس٭ رسانيدي و همگي ذرات وجود را از اِشراف نور مُشرق٭ از صبح ازل٭ به تلألؤ و لمعان درآورده‏اي پس جملگي به جملگي ناطق به وحدانيت و شاهد صدق بر الوهيت و قهاريتت.

يارب اهل مجاز را از نقل و ارتجال و اشتراك خلاصي ده٭ و از تصاريف صرفيين به ماضي و استقبال و حال به نحو احسن به سوي اصل واحد راهي ده؛ پس در سر منزل عموم، ابواب اطلاق بر ايشان مفتوح فرموده، در خلوت‏خانه تخصيص به مسندِ٭ و ما من عامّ الاّ و قدخُصّ٭ مأوايشان ده، به حق سيد و سرور كه كرسي‏نشينِ بارگاهِ آستان، يكه‏تازِ ميدان مجاز راجح،٭ يعني مثَل اعلي٭ و مضمر فاعليت٭ فعل اول، در حجاب ابيض اعلي، در رتبه اصطفا و ناقلِ ولايت اوليه الهيه مارميت اذ رميت و لكنّ اللّه رمي([1]) و حاملِ عرشِ فاتبعوني يحببكم اللّه،([2]) من اطاع الرسول فقداطاع اللّه،([3]) سيد الكونين٭ و فخر العالمين ابوالقاسم محمد بن عبداللّه، عليه و آله سلام الملك العلي.

اما بعـد ـ  چنين گويد اين ذره بي‏مقدار، و خاكسار بي‏اعتبار، غريق درياي آمال و اماني٭ و متشبّث٭ به رحمت خداوندي، محمد كاظم بن محمد قاسم الحسيني الموسوي الرشتي مولداً و الكربلائي مسكناً كه حق سبحانه و تعالي چون خلقت انسان و ساير اكوان از قبضه نور و قبضه ظلمت، از آب عَذْب فرات٭ و مالح٭ و اُجاج٭ آفريده پس مُعَسكر٭ دو عسكر متباين و دو دشمن متخالف گرديده جهتي به تسخير عقل و با هفتاد و دو گروه از ملائكه مسخر و جهتي ديگر به تصرف نفس اماره با هفتاد و دو گروه از شياطين و انسان حامل لواء اين دو عسكر و رئيس و صاحب‏اختيار اين دو لشگر، عنانِ ميل به جانب هريك كه معطوف دارد آن لشگرِ ديگر تاب مقاومت نياورده فرار بر قرار اختيار نمايد

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 61 *»

پس معلوم شد كه هر حقي را باطل در مقابل و هر هادي را مضلّي مماثل.٭

و جمعي را كه ميل به جانب نفس اماره غالب آمده دنيا را محل قرار و رو از آخرت برتافته سراب بر آب اختيار نمودند به حسب اغراض باطله و شهوات زايله جهتي از باطل را شيوع دادند و ركني از اركان ضلالت را مستحكم ساختند خصوصاً در حق خلافت خلفاي جور و سلاطين باطل و اهل غرور و كبر و خفاي حق، به اختفاي اهل حق و انمحاء٭ نور شمس هادي مطلق كه اهل باطل مستظهَر٭ گشته بواطن خبيثه خود كه مخزن عناد و طغيان و كفر و جحود و عدوان به افكار ميشومه و انظار كاذبه آبگينه اظهار نمودند، چون باطل همان شجره خبيثه كه حق‏تعالي در قرآن از آن خبر داده و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار([4]) به‏اصل ثابت قويم مستند و مستحكم نيست لاجرم هر آني به جانبي مايل و تابع هوي و به هر سمت كه نسيم مخالفت وزيدن آغاز كند به آن جهت توجه مي‏نمايد به اين جهت آراء باطله و اعتقادات فاسده و اقوال كاسده و اوهام كاذبه كمال شيوع و انتشار به هم رسانيده و اختلاف عظيم به آن سبب هويدا، جمعي صوفي٭ با اختلاف فرق و مذاهب و طايفه‏اي فلسفي و يوناني٭ و اعراض‏كننده از حكم قرآني و برخي به قياس و استحسان٭ گرفتار و گروهي مبتلا به متكلمين٭ كج‏رفتار و بالكليه علوم عقليه و نقليه و اصوليه و فروعيه را به حكم يريدون ليطفئوا نور اللّه بافواههم([5]) مغشوش و مضطرب و آراء باطله خود را در هر مطلبي از مطالب داخل نموده تا سرّ آيه شريفه و ماارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته([6]) ظاهر و پديد شود فخذلهم اللّه و اصلاهم نار جهنم٭ و بئس المصير.

و گروهي ديگر كه خود را از راكبان سفينه نجات و صاحبان عزم و ثبات و متمسكان به حبل‏المتين و متشبثان به ذيل٭ ولاي ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين مي‏دانستند چون ضرس قاطع٭ كه حِبال و عِصِي٭ شكوك و اوهام شجره اهل باطل را از هم گسلند عادم،٭ و نور لامع كه ظلمات مدلهمّه اصحاب غرور و عدوان مضمحل و زايل فرمايند غير متحقق و ثابت، لاجرم به واسطه ظلمات بحر

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 62 *»

لجّي٭ متلاطم و متراكم به انواع شبهات سوفسطائيه٭ و خيالات شعريه،٭ مصدوقه ظلمات بعضها فوق بعض([7]) نور جزئي عرضي كه به ولايت مستودعي در قلوب ايشان مستعار بود مغلوب گشته غواسق مدلهمه٭ بطلان و غرور، و اوهام باطله اصحاب مكر و زور، به اعتبار مناسبت ذاتيه استحكام يافته، آن اعتقادات باطله و اوهام فاسده كاسده٭ قبيحه را حق پنداشته، از طريقه انيقه٭ شرع شريف و مقتضاي اخبار اهل‏بيت عصمت و طهارت به حسب حقيقت اعراض نموده، هر چند به حسب ظاهر متمسك به بعضي اخبار متشابهه و احاديث موضوعه غيرمعتبره گردد كه آن به جهت اغواي جهال و اضلال ارباب جلال مي‏باشد و جمعي جهال اين فرقه محقه به مدلول هَمَج رَعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لم‏يستضيئوا بنور العلم فلم‏يلجئوا الي ركن وثيق([8]) تابع گشته، پس اختلاف عظيم و تزلزل و اضطراب شديد در ذيل فرقه محقه پديدار شده.

و اين اختلاف هر چند مطلوب است به جهت حفظ آفات اين طايفه شريفه لكن چون خلاف بسيار شود و باطل شيوع يابد و ركون اين طايفه به سوي ظالمين و مخالفين معلوم گردد لاجرم واجب شود بر صاحب شريعت كه از جانب خود شخصي از مؤمنين ممتحنين، به اعتبار كمالِ مناسبت به حكمِ تابعيت به حكم نحن العلماء و شيعتنا المتعلّمون مؤيد فرمايند به فهم مطالب حقه و استنباط احكام و جميع مرادات الهيه از اصوليه و فروعيه، عقليه و نقليه از كتاب اللّه و سنت رسول اللّه9كه در آن تفاصيل جميع اشياء علي اكمل ماينبغي مي‏باشد و او را بر ظواهر و بواطن شريعت نبويه علي الصادع٭ بها آلاف الثناء و التحيه مطلع مي‏فرمايند تا در دين خود راسخ و در طريقه ايشان سلام اللّه عليهم ثابت كالجبل الشامخ بحيث لاتحرّكه العواصف و لاتزيله القواصف تا اين‏كه رفع تمامي اوهام فاسده اهل كفر و ضلالت فرموده و قطع رفيع اساس باطل٭ ايشان به قوت ايمان نموده ضعفاي شيعه كه ايتام آل‏محمد سلام اللّه عليهم اجمعين مي‏باشند به بركت ايشان از ظلمات جهل و شبهات مستخلص گشته به شاهراه نجات و جاده واضح عزم و ثبات رسانيده شوند چنانچه از اين معني خبر داده

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 63 *»

انّ لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين.

و لاشك در هر عصر و زمان حجتي در ميان خلق از جانب ايشان به جهت قطع اوهام اهل عدوان و طغيان بوده تا در اين زمان سعادت‏نشان و خيريت‏اقتران كه غلبه شكوك و شبهاتِ منافقان در تَزايد و تضاعف آمده تا اين‏كه منتحلين محبت آل‏محمد سلام اللّه عليهم رُكون به اعداي ايشان نموده از كتب و زبر ضلالت‏اثر٭ ايشان جوياي حق مي‏باشند از ظلمت نور را طالب و از مرض شفاجويان و از زهر صحت و حيات را متوقع تا اين‏كه حق‏تعالي منت گذاشت مسلمين را به ظهور نور آفتاب عالم‏تاب بيت الشرف علم و معرفت و كرسي معارف اهل‏بيت عصمت و طهارت و محدِّد جهات٭  محبت و مكرمت آن‏كه طغراي٭ غرّاي٭ و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً امنين([9]) به اسم سامي٭ گرامي آن حضرت از مصدر عزّ و كرامت صادر و حكم واجب الاذعان فارضوا به حكماً فاني قدجعلته عليكم حاكماً تا نزد آن جناب مستطاب،٭ مهبطِ اسرار ربانيه و مخزن علوم معصوميه شايسته تشريف انّ حديثنا صعب مستصعب لايحتمله الاّ ملك مقرب او نبي مرسل او مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان مخرّب مذاهب اشراقيين٭ مضيّع قواعد مشّائين٭ و رواقيين٭ و مخترعات صوفيه ملاحده اعداءِ دين؛ آن‏كه از نور علوم و معارفش كلمات جهل و شبهات وهميه مضمحل و زايل؛ و از ميزان صحيح المعيار مطالب حقه‏اش تمامي اوهام سوفسطائيه فلاسفه ملاحده باطل؛ و از كلمات حقه‏اش زلال معارف در جداول قلوب جاري؛ واز اشارات لطيفه‏اش بحار حقايق و حِكَم و علوم ظاهر و ساري؛ محيي شريعت بيضاي مصطفوي9قيّم موضح طريقه غريه مرتضوي٭ آتش خرمن ارباب ضلالت صاعقه اوهام اصحاب جهالت مرگ ناگهان صوفيه خدانشناس سيف قاطع مكايد وسواس خناس٭ عماد الملة و الدين عزّ الاسلام و المسلمين ركن المؤمنين الممتحنين خاتم المجتهدين و ملاذ٭ المتأخرين و قدوة٭ المتقدمين آن‏كه شجره قلب شريفش به تمامي اثمار همچو اشجار جنت حامل؛ و حديقه صدر

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 64 *»

منورش انواع ازهار٭ و معارف و حقايق و علوم را شامل؛ چه گويم در وصفش كه زبان از آن قاصر و چند شتابم كه عقل در آن متحير؛ شاهباز بلندپرواز عقل هر چند در هواي وسيع الفضاي مقامات معرفتش و ادراك منقبتش طيران نمايد جز بر منزل واماندگي نتواند رسيد و هماي همايون‏بال فكر٭ هرگاه آغاز رسيدن به كنگره٭ مجد و رفعتش نمايد جز به اول درجه آن نتواند پريد؛ شيعه با اخلاص اميرالمؤمنين و محب صادق اهل‏بيت طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين اعني مولانا و مقتدانا و شيخنا و سيدنا الشيخ احمد بن الشيخ زين‏الدين اطال اللّه بقاه و امدّ ظلاله علي رءوس رعاياه٭ و جعل خير يوميه غداه و خير داريه عقباه٭ كه لواي نصرت شرع شريف برافراشته و جنود نامسعود خيلات شيطانيه را به سيوف قاطعه دلايل واضحه و براهين ساطعه٭ مأخوذه از مشكوة انوار آل‏محمد9 قلع و قمع٭ و به شهب حجج ظاهره و سهام٭ ادله قاطعه كه بينات و زُبُر٭ اين امت مرحومه است منع اوهام شياطين باطله و آراء فاسده اهل طغيان را كه به جهت استراق سمع٭ سماء حقيقت به اهل آسمان نزديك شده بودند فرمود جزاه اللّه عن الايمان و اهله خير الجزاء و خصّه بافضل العطاء و الحباء.٭ 

و چون آن جناب تمامي كمالات ظاهريه و باطنيه و محسَّنات صوريه٭ و معنويه را حاوي و كامل بود لاجرم٭ تشبه به كامل باحسن الوجوه براي ايشان حاصل در باطن چون به خِلعت٭ عربيت كه لباس اهل جنت است مُخَلَّع٭ بود همچو موالي و سادات خود صلي اللّه عليهم اجمعين در ظاهر به آن لباس متلبس و به آن صورت متصور و به آن ديار منتسب حسن باطن با حسن ظاهر موافق آمده كمال صوري با كمال معنوي مطابق افتاده بلي اين است ثمره صدق مع اللّه و انقطاع به سوي ائمة الهدي سلام اللّه عليهم لاجرم التفات به لسان عجمي نفرموده و كلام به آن لسان در معرض بيان نياورده چون منظور تبعيت كلام اللّه و ائمه هدي:بود ظاهراً و باطناً به اين جهت عوام عجم از استشمام روايح عنبرين ازهار معاني مسطوره در كتب٭ و مصنفات و رسائل و اجوبه مسائل محروم و مأيوس و به اين سبب بسياري از ايشان دست بر دست افسوس مي‏زدند

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 65 *»

تا اين‏كه بعضي از اهل صدق و صفا و سالك مسالك محبت و وفا نور حدقه معرفت و نَوْر حديقه عزت٭ و مكرمت اين معني را نزد اولوا الاحباب در معرض عرض و اظهار آورده و استدعا كردند كه هرگاه يكي از رسائل به لسان فارسي ترجمه شود نفعش عام و فيضش به خاص و عام خواهد رسيد لاجرم اين بنده نالايق را به اين خدمت مأمور و فقير را هر چند لايق اين معني كه كُمَيْت فهم٭ در ميدان مطالب آن بزرگوار دوانم نبود و اَشغال بسيار و موانع مانعه از استقامت حال از حد احصاء خارج لكن المأمور معذور و امتثال امر ايشان بهترين امور لاجرم بر سبيل اختصار و اقتصار به جهت ضيق وقت و قوّت اختلال٭ رساله‏اي كه در توحيد و عدل و نبوت و امامت براي عوام به مقدار فهم ايشان تصنيف فرموده بودند، در ترجمه آن به مقدار فهم عوام حسب‏الامر مبادرت نمودم اميد كه حق‏تعالي نفعش را عام و قصد اين حقير را خالصاً لوجهه الكريم گرداند.

و الآن شروع مي‏شود در ترجمه كلمات شريفه و چون مقصود اصلي عوام است بنات ابكار معاني را به حُلي و حلل كنايات و استعارات و انواع تشبيهات و تلويحات متحلّي ننموده٭ زيرا كه ٭حسن خداداد را حاجت مشّاطه٭ نيست٭ و به عبارات نزديك به فهم مطالب ادا مي‏شود واللّه الموفق للصواب.٭ اين است ترجمه كلمات شريفه‏اش.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

مجيب دعوت مضطرّان: پاسخ‏گوي نيايش بيچارگان.

فيافي لَيس: صحراهاي نيستي.

مشيَّده: برافراشته و بلند.

اَيْس: هستي.

مُشرِق: تابان و درخشان.

صبح ازل: تعبيري است از جلوه‏ي هستي خداوند.

اهل مجاز را از نقل و ارتجال و اشتراك خلاصي ده: اصطلاحاتي است كه در علوم ادبي مطرح است. منظور اين است كه خدايا كساني را كه گرفتار امور ظاهري و سطحي‏اند از بند آن مسائل رهايي بخش.

مَسنَد: تكيه‏گاه.

ما من عامّ الاّ و قدخُصَّ: هيچ مبهمي نيست مگر آن‏كه ممتاز و مشخص شده است.

مجاز راجح: از اصطلاحات ادبي است يعني شبيه‏ترين چيزها به حقيقت و واقعيت.

مثل اعلي: بالاترين مثال.

مضمر فاعليّت: مرجع ضمير فاعل در فعل اول است.

سيد الكونين: آقاي دو جهان هستي.

آمال و اماني: آرزوها و اميدها.

متشبّث: چنگ‏زننده.

عَذْب فرات: خوب و خوش‏گوار.

مالح: شور.

اُجاج: تلخ و شور.

مُعَسْكَر: لشگرگاه ـ پادگان.

مضلّي مُماثل: گمراه‏كننده‏اي همانند.

انمحاء: محو شدن.

مُستَظْهَر: خودنما.

طايفه فلسفي و يوناني: كساني كه برهان عقلي عقل خود را راه رسيدن به حقايق چيزها مي‏دانند و در الهيات و طبيعيات به بحث مي‏پردازند. اصل اين طريقه در يونان ايجاد شد و سپس به وسيله بني‏عباس وارد اسلام گشت.

كاسده: بي‏ارزش ـ پست و فرومايه.

صوفي: به كسي مي‏گويند كه در طريقه‏ي تصوف باشد و آن طريقه‏اي باطل است كه در اديان هندي، يهودي، مسيحي و مانوي بوده است و در اواخر قرن دوم هجري به دست بني‏عباس وارد اسلام شد و همه چيز را تنزّلات ذات خدا مي‏دانند.

قياس و استحسان: استنباط حكم از راه تشابه چيزها به يك‏ديگر و از راه پسندهاي شخصي.

متكلّمين: كساني كه در بين مسلمين با استدلال‏هاي جدلي به اثبات عقايد ديني پرداختند و در اهل سنت به دو دسته‏ي اشاعره و معتزله تقسيم گشتند كه به ترتيب قائل به جبر و تفويض بودند.

اصلاهم نارَ جهنم: خداوند ايشان را در آتش جهنم جا دهد.

ذَيْل: دامان.

ضرس قاطع: دندان برّان.

حِبال و عِصِي: ريسمان‏ها و عصاها.

عادم: نادار ـ فاقد.

بحر لُجّي: درياي ژرف و عميق.

سوفسطائيه: مكتب فلسفي كه در قرن پنجم قبل از ميلاد در يونان پيدا شد. معتقد بودند در واقع حقيقتي وجود ندارد و همه چيز نسبي است و در همه چيز شك مي‏كردند.

خيالات شعريه: افكار پوچ و بي‏اساس.

غواسق مُدلَهِمَّه: شب‏هاي تيره و تار.

انيقه: زيبا و شگرف.

الصادع: آشكار سازنده.

قطع رفيع اساس باطل: پايه‏هاي باطل را ريشه‏كن و بر باد دادند.

زُبُر ضلالت اثر: كتاب‏هاي گمراه‏كننده.

محدّد جهات: عرش ـ نهايت‏بخش تمامي جهات.

طغراء: خطي كه بر صدر فرمان‏ها به شكل قوس مي‏نوشته‏اند شامل نام و القاب سلطان وقت كه در حقيقت حكم امضاي پادشاه را داشته است.

غرّاء: روشن، زيبا و خوش.

سامي: بلند مرتبه.

مستطاب: برگزيده ـ پاكيزه.

اشراقيين: تابعان نظريات افلاطون و حكمت نو افلاطوني اسكندريه كه مروج آن در اسلام شيخ سهروردي است (قرن 6 هـ ق) كه مدعيند از راه كشف و شهود به حقايق مي‏رسند.

مشّائين: پيروان عقايد ارسطو كه از راه استدلال و برهان ادعاي رسيدن به حقايق اشياء را داشته‏اند و مروجين آن در اسلام فارابي و ابوعلي سينا بوده‏اند.

رواقيين: منسوب به رواق زيرا حوزه‏ي درسشان در يكي از رواق‏هاي شهر آتن بوده است. نام مؤسس اين مكتب زِنون يوناني (قرن چهارم قبل از ميلاد) مي‏باشد.

قيّم موضح طريقه غريه مرتضوي: برپادارنده و واضح‏كننده‏ي راه و روش نوراني و نيكوي علوي.

مكائد وسواس خنّاس: حيله‏هاي شيطان وسوسه‏گر.

ملاذ: پناه‏گاه.

قدوه: پيشوا.

ازهار: شكوفه‏ها.

هماي همايون‏بال فكر: عقاب تيزپرواز انديشه.

كنگره: لبه دندانه‏دار بالاي كاخ‏ها.

امدّ ظلاله علي رءوس رعاياه: سايه‏اش را بر سر رعيتش مستدام دارد.

و جعل خير يوميه غداه و خير داريه عقباه: خداوند بهترين دو روزش را فرداي او قرار دهد و بهترين دو خانه‏اش را آخرت او قرار دهد.

ساطعه: درخشان.

قلع و قمع فرمود: ريشه‏كن نمود.

سهام: نيزه‏ها.

بيّنات و زُبُر: دلايل واضح و آشكار.

استراق سمع: دزدي گوش.

الحباء: بخشش.

محسَّنات صوريه: زيبايي‏هاي ظاهري.

لاجرم: ناچار.

خِلعت: جامه‏ي بخشيده شده.

مُخَلَّع: خلعت پوشيده شده.

استشمام روايح عنبرين‏ازهار معاني مسطوره در كتب: بوييدن عطرهاي شكوفه‏هاي خوش‏بوي معاني نوشته شده در كتاب‏ها.

نَوْر حديقه عزّت: شكوفه‏ي باغ عزت ـ گران‏بها.

كُمَيْت فهم: اسب تندرو انديشه.

قوّت اختلال: بي‏اندازه پريشاني.

بنات ابكار معاني را به حُلِي و حلل كنايات و استعارات و انواع تشبيهات و تلويحات متحلّي ننموده: مضمون‏هاي نو را با زيبايي‏هاي لفظي و نگارشي همراه ننموده.

مشّاطه: آرايش‏گر.

صواب: درستي.

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

الحمد للّه رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين

اما بعد ـ چنين گويد بنده مسكين احمد بن زين الدين احسائي كه بعضي از برادران ايماني كه برآوردن حاجت او را بر خود لازم گردانيده بودم به من التماس نمود كه بنويسم براي ايشان رساله‏اي در بعض آن‏چه واجب است بر مكلفين از معرفت اصول دين كه عبارت از توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد و آن‏چه ملحق به اين‏ها است از احكام قيامت صغري٭ و رجعت و بيان شفاعت و امثال آن‏ها از روي دليل معتبر هر چند اجمالي باشد نه از جهت تقليد صرف و بيان اعتقاد محض بلكه به دليلي از آن ادله كه ظاهر است از آن‏چه كه عقول عوام

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 66 *»

الناس ادراك بتوانند نمود پس اجابت نمودم سؤال او را با وجود كمال اختلال حواس از كثرت اشغال و توفّر اعراض٭ و زيادتي و دوام امراض لكن ميسور به معسور ساقط نگردد٭ و ناميدم اين رساله را حيوة النفس در حضرت قدس٭ و ترتيب دادم آن را بر يك مقدمه و پنج باب و خاتمه و هر بابي مشتمل است بر چند فصل.

مقدمه

بدان‏كه حق‏تعالي خلايق را بر عبث نيافريده زيرا كه حكيم است و حكيم كار بي‏فايده و عبث مرتكب نشود و چون‏كه حق‏تعالي غني مطلق است و فقر و احتياج را به ساحت جلالش به وجهي راه نيست زيرا كه محتاج، مخلوق است نه قديم پس واجب شد كه فايده خلقِ عالم راجع شود به سوي خلق تا برساند ايشان را به سعادت ابديه و آن موقوف است بر اين‏كه تكليف كند ايشان را به آن‏چه سبب استحقاق ايشان براي سعادت ابديه گردد زيرا كه اگر تكليف نكند ايشان را مستحق امري نمي‏شدند و هرگاه عطا مي‏كرد به ايشان ثواب‏ها و عطايا را بدون عمل و بدون طلب عبث و بيهوده بود و ثابت شده است كه حق‏تعالي حكيم است و عبث او را نشايد و خود در كلام شريف از اين معني خبر داده و خود را از اين منزه فرموده أفحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون.([10])

پس چون‏كه حق‏تعالي خواست كه خلق كند خلق را پس انعام كرد به ايشان محض فضل و كرم خود نعمت وجود و حيات و رزق و خلق و موت را چون ممكن در هيچ حالي مستغني از اين نيست بلكه هيچ چيزي نيست الاّ به نعمت و فضل حق‏تعالي.

پس چون انعام كرده به ايشان واجب شد بر ايشان شكر نعمت حق‏تعالي به آن قوت و قدرت كه به ايشان عطا فرموده و شكر نعمت ممكن نباشد الاّ بعد از شناختن مُنعِم تا در حقش نگويند آن‏چه را كه لايق و سزاوار جلال عظمتش نباشد پس شكر نعمت موقوف است بر معرفت حق‏تعالي و معرفت حق‏تعالي موقوف است بر نظر كردن و تفكر نمودن در آثار و صنع (او خ‏ل) و نظر و تفكر موقوف است بر صَمْت٭ يعني اِعْراض به دل از تمامي خلق پس اول واجبات بر مكلفين سكوت و صمت است چنان‏كه از حضرت

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 67 *»

اميرالمؤمنين7مروي است.

پس چون اعراض كرد به قلب از خلق، قادر مي‏شود بر نظر كردن و تفكر نمودن كه آن واجب دوم است و به نظر و فكر قدرت بر معرفت حق‏تعالي كه واجب است حاصل مي‏كند پس هريك از مكلفين كه واجب اول را ترك نمايد پس واجب دوم را ترك نموده است و هركه ترك واجب دوم كند ترك معرفة اللّه و توحيد و عدل و نبوت انبيا و امامت خلفاي انبيا و معرفت معاد و رجوع ارواح به سوي اجساد خواهد نمود و هركه ترك اين معرفت مذكوره نمايد پس مؤمن نباشد بلكه مسلم نيست و محشور با زمره كافران و مستحق عذاب اليم و دايم مقيم خواهد بود.

و مراد به معرفة اللّه كه اسلام بدون آن ثابت نمي‏شود اعتقاد به وجود صانعي است كه مخلوق نباشد و الاّ محتاج به صانع ديگر خواهد بود و معرفت صفات كماليه كه ثابت براي ذات حق‏تعالي است و اعتقاد آن‏كه اين صفات عين ذات او است بدون تعدد و الاّ تعدد قدما٭ لازم آيد و معرفت صفاتي كه براي افعالش ثابت است و معرفت صفاتي كه توصيف آن لايق جناب حق‏تعالي نباشد چه آن‏ها صفات مخلوقات او است پس فرق ميانه خالق و مخلوق متصور نمي‏شود و معرفت صفاتي كه آن‏ها لايق افعال حق نباشد زيرا كه صفاتِ افعالِ مخلوقات است و معرفت عدالت حق‏سبحانه زيرا كه غني مطلق است پس محتاج به سوي چيزي نيست و عالم مطلق است و چيزي بر او پوشيده نيست تا خلاف عدل اتفاق افتد و معرفت نبوت پيغمبر ما محمد9و نبوت جميع پيغمبران زيرا كه ايشان وسايط‏اند در تبليغ احكام الهيه ميانه حق‏تعالي و ميانه مكلفين و معرفت خلفاي پيغمبران زيرا كه ايشان حافظان شريعت پيغمبران و ايشان حجت‏هاي خداوند عالميان در ميان خلق بعد از پيغمبران:مي‏باشند و معرفت زنده‏شدن مكلفين و محشور شدن ايشان به سوي مالك يوم الدين.

و بايد معرفت اين مجموع به آن نهج٭ كه ذكر مي‏كنم در اين اوراق، از تعليم حق‏تعالي باشد ما را، بر زبان حجج و خلفاي خود چه حق را جز او نشناسد و معرفت اين امور همگي از روي دليل قطعي بايد باشد هر چند بر نهج اجمال نه تقليد محض

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 68 *»

چنان‏كه ذكر مي‏شود ان شاء اللّه تعالي.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

قيامت صغري: رجعت.

توفّر اعراض: بسياري ناملايمات.

ميسور به معسور ساقط نگردد: آن اندازه از كار كه به راحتي انجام مي‏پذيرد به خاطر آن مقداري كه به سختي انجام مي‏شود نبايد ترك گردد.

حيوة النفس در حضرت قدس: زندگاني نفس در پيشگاه كردگار ـ عالم پاكي و پاكيزگي مقام قرب.

صَمْت: سكوت ـ لب‏بستن از ناشايست گفتن درباره‏ي خدا.

تعدّد قدما: خدايان بسيار.

نَهج: طريقه ـ طور و طرز.

 

باب اول

در توحيد

فصل

بدان‏كه واجب است بر هر مكلف كه بشناسد كه حق‏تعالي موجود است به علت اين‏كه ايجاد عالم نموده است و هرگاه معدوم باشد چگونه قدرت بر ايجاد غير خود خواهد داشت.

و بايد بداند كه حق‏تعالي باقي است ابد الابدين٭ به علت استمرار تجدد آثارش و بي‏شك اثر بنفسه حادث نمي‏شود بلكه محتاج است به مؤثري كه او را موجود نمايد پس اثر دلالت بر مؤثر مي‏كند و آن حق‏تعالي است.

و جايز نيست كه حق‏تعالي متغير باشد بلكه بايد پيوسته موجود و باقي و مؤثر در غير خود باشد و الاّ مثل ساير مخلوقات خواهد بود كه متغير و فاني مي‏شوند پس وجودش به ايجاد خواهد بود نه بذاته پس حادث خواهد بود.

و ما چون نظر به آثار نموديم دانستيم به علم قطعي كه اين آثار محتاج به سوي مؤثر مي‏باشند و آن مؤثر خالق عالميان است و مثال استدلال، به آن است كه چون نظر كرديم به اشعه سراج ديديم كه مادامي كه موجود است دلالت مي‏كند بر وجود موجِد خود كه سراج است و هرگاه سراج موجود نبود هيچ‏يك از اشعه موجود نمي‏شدند و دليل بر اين‏كه سراج احداث اشعه مي‏كند و اشعه در جميع احوال محتاج به سوي سراج مي‏باشند و لحظه‏اي از او مستغني نشوند اين است كه اشعه بدون سراج موجود نشوند و در نزد وجود سراج مفقود نگردند پس سراج مؤثر و مقوّم٭ اشعه باشد هم‏چنين است جميع خلق، آثار حق‏تعالي مي‏باشند بالنسبه به سوي فعل اللّه تعالي و حق‏تعالي منزّه است از ضرب امثال٭ و للّه المثل الاعلي.([11])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

ابدالابدين: جاويدان.

مقوّم: قوام‏بخش و مايه‏ي هستي.

ضرب امثال: مثال زدن از هم‏شكلي يا نحوهاي خلقي.

 

فصل

بدان‏كه واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حق‏تعالي قديم است بذاته، عدم بر او روا نيست بوجهي من الوجوه و در حالي از احوال و وجودِ غير بر او سبقت نگرفته زيرا كه اگر قديم نباشد حادث خواهد بود چه واسطه ميان حدوث و قديم نيست و به درستي و تحقيق ثابت شده كه حق‏تعالي حادث نيست زيرا كه حادث مستلزم وجودِ مُحدِث است.

و ايضاً هرگاه قِدم هستي او دائمي نباشد عدم و نيستي بر او در بعض احوال جاري شود پس

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 69 *»

احوالش مختلف گردد و هركه احوالش مختلف است پس او حادث است و محتاج به سوي كسي كه او را ايجاد كند.

و ايضاً هرگاه قديم نباشد پس غيرش بر او پيشي گرفته باشد در وجود پس او موجِد و مُحدث او خواهد بود تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.([12])

و ايضاً هرگاه قديم نباشد وجودش مستفاد٭ (مستعار٭ خ‏ل) از غير او خواهد بود پس محتاج به آن غير باشد و احتياج مستلزم٭  حدوث است و آن مستلزم محدث هرگاه او نيز قديم نباشد بعينه همين كلام در او نيز وارد است.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

مستلزم: لازم دارنده ـ همراه.

مستفاد: بخشش ـ برآمده.

مستعار: عاريتي ـ از آن او نيست.

 

فصل

واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حق‏تعالي دائمي و ابدي است به علت اين‏كه واجب الوجود لذاته است به اين معني كه وجودش عين ذات او است بدون مغايرت و اختلاف پس وجوبِ وجودِ بالذات، لازم دارد دوامِ ابد را، پس هرگاه عدم شود، وجود عين ذاتش نخواهد بود و خلاف آن ثابت است الآن.

و بدان‏كه قدم و ازل و دوام و ابد و اوليت بلااول٭ و آخريت بلاآخر٭  يك چيز است هيچ مغايرت ميانه اين معاني نيست به وجهي نه در ذات و نه در واقع و نه در مفهوم٭ و الاّ لازم مي‏آيد كه حق‏تعالي در رتبه ذات متعدد و مختلف باشد پس حادث خواهد بود.

و اما اختلافِ اينها به حسب مفهوم لفظي، پس آن مفهومِ ظاهر است كه استعمال شده به جهت تفهيم و تعريف از براي عوام مكلفين و مقصود از اين الفاظِ مختلفه متعدده نيست مگر مفهوم واحد و مقصود از آن نيست مگر معني واحد و الاّ لازم مي‏آيد كه حق‏تعالي معروف باشد به كثرت چه به مدلول اين الفاظ در مقام، به غير معروف شود و هركه به كثرت و اختلاف معروف است حادث است.

و آن‏چه گفتيم سابقاً وجوبِ وجود، مستلزم دوام ابد است عبارت لفظيه‏اي به جهت تفهيم است و الاّ در مقام ازل لازم و ملزوم٭ و تلازم٭ نيست و مقصود از وجوبِ وجود همان عين دوام ابد است بدون فرض مغايرت و الاّ لازم مي‏آيد كه موصوف شود به صفات متخالفه و هركه چنين است حادث است.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

اوليّت بلااوّل: آغاز نداشتن.

آخريت بلاآخر: پايان نداشتن.

مفهوم: معناي ذهني.

لازم و ملزوم: صفت پايدار شي‏ء لازم ناميده مي‏شود و خود شي‏ء ملزوم مانند گرما براي آتش. هر ذاتي ملزوم و هر صفتي كه غير آن و همراه آن است لازم ناميده مي‏شود مانند آتش و گرما.

تلازم: نسبت وابستگي ميان ملزوم و لازم.

فصل

و واجب است كه اعتقاد كند كه حق‏تعالي حي است به علت اين‏كه حيات در مخلوقات آفريد و زندگان را ايجاد نمود و در نزد عقل و جملگي

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 70 *»

عقلا محال است كه خلق كند حيات را كسي كه ميّت باشد پس چون از بعض مصنوعات حق جلّ و علا زندگاني و زندگان را مشاهده نموديم دانستيم كه صانع اين‏ها حي است و زنده.

پس از اين‏جا ثابت شد كه حياتش قديم است زيرا كه اگر حادث باشد پس قبل از حدوث ميت بوده در اين صورت محتاج باشد به سوي كسي كه به او عطا كند پس حياتش مستفاد از غير خواهد بود و اين حال مخلوق است نه خالق.

و بدان‏كه حياتش عين ذات او است بدون مغايرت و هرگاه حياتش مغاير ذاتش باشد هر چند بالفرض و الاعتبار،٭ تعدد قدما لازم آيد و آن باطل است چنان‏كه در دليل توحيد ذكر خواهد شد ان شاء اللّه و واسطه، ميانه عين ذات و غير ذات نيست.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

بالفرض و الاعتبار: به لحاظ‏هاي ذهني و يا قراردادي.

فصل

و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حق عزوجل عالم است به دليل اين‏كه خلق كرده است علم را در بعض مخلوقات خود و عالم متصف به علم است و هركس كه عالم نباشد محال است كه ايجاد كند كسي را كه عالم است به سبب آن‏كه خود، او را آفريده.

و ايضاً ايجاد كرده افعال محكمه متقنه‏اي كه جاري است بر مقتضاي حكمت و نهايت استقامت و هركس عالم نباشد چنين صفتي را محال است كه ايجاد تواند كرد.

و بدان‏كه علم حق‏تعالي بر دو قسم است يكي علم قديم و آن ذات واجب است جل‏جلاله و دوم علم حادث و آن الواح مخلوقات است مثل لوح و قلم و ذوات موجودات و نفوس خلايق و مكوّنات.

اما علم قديم پس آن ذات حق‏تعالي است بدون مغايرت نه حقيقي نه مجازي٭ نه فرضي نه اعتباري چه اگر اين علم حادث باشد لازم مي‏آيد كه حق‏تعالي قبل از حدوثش خالي از علم باشد و اين اعظم نقايص است پس واجب است كه قديم باشد و چون قديم شد خالي از اين نيست يا عين ذات حق‏تعالي است بدون مغايرت بوجهي من الوجوه يا نه بلكه غير او است پس هرگاه همان عينِ ذات باشد عين مطلوب ما است و هرگاه غير ذات باشد تعدد قدما لازم مي‏آيد و آن باطل است.

و اما علم حادث پس آن حادث است به حدوث معلوم پس هرگاه قبل از معلوم باشد علم نباشد چه شرط تحقق علم حادث و

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 71 *»

تعلقش آن است كه مطابق معلوم باشد پس هرگاه معلوم موجود نباشد مطابقت محال خواهد بود با آن‏كه شرط او است و هم‏چنين شرط ديگر اقتران علم است به معلوم و قبل از وجودِ معلوم، اقتران محال است و شرط سوم آن‏كه واقع باشد بر معلوم و قبل از معلوم، وقوع متحقق نباشد و اين علمِ حادث فعلِ حق‏تعالي و ناشي از فعل او است و آن يكي از جمله مخلوقات او است و ما او را به حسب اصطلاح علم ناميديم به جهت متابعت ائمه ما سلام اللّه عليهم و اقتدا به كلام اللّه چنان‏كه فرموده علمها في كتاب لايضل ربي و لاينسي.([13]) يعني علم حق‏تعالي به قرون اولي٭ مسطور٭ است در كتاب كه عبارت از لوح محفوظ٭ است و در مقام ديگر فرموده و لقد علمنا ماتنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ([14]) يعني دانستيم ما آن‏چه را كه زمين از مردگان كم مي‏كند و در نزد ما كتابي است محفوظ از تغيير و تبديل كه علم ما در آن‏ها منقّش٭ است پس برمي‏گردانيم چنان‏چه اول مرتبه، او را خلق كرده بوديم.

و مترجم گويد كه اين دو آيه صريح الدلاله بر مراد ما مي‏باشند. و اما اخبار و كلمات ائمه اطهار و استعمال اين علم حادث بيش از حد شمار است. و از آن جمله فقره دعاي سحر است كه فرموده اللهم اني اسألك من علمك بانفذه و كل علمك نافذ اللهم اني اسألك بعلمك كله هرگاه گويي كه اين عين ذات واجب است لازم مي‏آيد تشكيك٭ در رتبه ذات حق‏تعالي و اختلاف، علامتِ حدوث است چنان‏چه دانستي و واسطه ميانه حدوث و قديم نيست و مدعي آن مكابر٭ است و چون باطل شد قدم آن علم، پس ثابت شد حدوثش و امثال اين در اخبار بسيار است و ذكر آن به جهت دفع استبعاد بعضي از جهال است كه به امثال اين كلمات به جهت فريب عوام، خبث باطني خود را بروز داده گويند كه صاحب اين قول جهل براي خدا ثابت مي‏كند و السلام علي من اتبع الهدي و خشي عواقب الردي.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

مجازي: تأويلي.

قرون اولي: دوره‏هاي پيشين.

مسطور: نوشته شده.

لوح محفوظ: كتابي است كه خداوند به دست قدرتش تمام گذشته‏ها و آينده‏ها و همه چيز را در آن نوشته است و تغييرپذير نيست.

مُنَقَّش: نقش پذيرفته.

تشكيك: مراتب داشتن يك حقيقت.

مكابر: منكر بديهي.

فصل

و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حق عزوجل قادر مختار است اما اين‏كه قادر است به جهت اين‏كه حق‏تعالي غني مطلق است و هرچه غير

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 72 *»

او است محتاج است به سوي او در هر حالي از احوال چه جميع ماسوي اللّه وجود ايشان موقوف است به فعل اللّه تعالي چه وجودي براي ايشان مِن ذاتها نيست و الاّ مستغني بودند از حق‏تعالي ابداً دائماً و احتياج در بعضي احوال دليل است بر احتياج در كل احوال و چون‏كه قادر است بر هر چيزي عطا كرد هر چيزي را آن‏چه كه لسانِ استعداد او طالب آن بود اين است معني احتياج كل به سوي او پس اگر قادر مطلق نبود هرآينه عاجز بود از اعطاء هر چيزي را، آن‏چه كه لازم قابليت آن بود و هر عاجزي محتاج است به سوي قادر و هر محتاجي حادث است پس لازم آيد حدوث حق‏تعالي. تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.

و اما اين‏كه مختار است به جهت آن‏كه خلق فرمود اختيار و مختار را پس هرگاه مختار نبودي خلق مختار و اختيار از او محال بودي و ايضاً حق‏تعالي مؤخر كرد مصنوعات خود را بعضي از بعضي ديگر با آن‏كه قادر بود بر تقديم آن‏كه مؤخر نموده و تأخير آن‏كه مقدم داشته چه نسبت فعل حق‏تعالي بر تمامي موجودات علي السوا است و هرگاه فاعل موجب بود تخلف نمي‏كرد چيزي از آثارش از اوقات خود.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

فصل

و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حق‏تعالي عالم به هر معلومي و قادر بر هر مقدوري است يعني چيزي نباشد كه علم حق‏تعالي به آن تعلق نگرفته باشد يا در تحت قدرت او نباشد به علت اين‏كه نسبت جميع معلومات و مقدورات در احتياج به سوي حق‏تعالي مساوي است و غناي ذات پاكش از كل موجودات علي السوا است پس نخواهد بود كه چيزي اولي باشد به تعلق علم و قدرت از ديگري و هرگاه عالم باشد به بعضي دون بعضي و قادر باشد به اين طريق پس نسبتش به موجودات مختلف باشد و هركه احوالش مختلف است حادث است و متغير تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

فصل

و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه حق‏تعالي سميع است بدون آلت سمع، بصير است بدون جارحه‏اي،٭ اما اين‏كه سميع است به جهت اين‏كه جميع ماسوي اللّه متقومند به امر او و صادرند از صنع او يا بالذات يا به تقدير و قضا و از جمله مصنوعات مسموعات است پس همه مسموعات حاضرند در

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 73 *»

نزد حق‏تعالي در ملكش نه در ذاتش و اقامه كرده است موجودات را در مقامات خود به قيوميت امر و فعلش چنان‏چه فرموده و اسرّوا قولكم او اجهروا به انه عليم بذات الصدور. الا يعلم من خلق([15]) يعني خواه پنهان كنيد اقوالتان را در سينه‏هاي خود يا آشكار كنيد كه حق‏تعالي عالم است به آن‏چه در سينه‏ها مكنون٭ و مكمون٭ است عجيب (عجب خ‏ل) است آيا آن‏كه خلق كرده است اسرار و آشكار شما را نمي‏داند و مطلع نيست بر خلق خود.

پس سمع حق‏تعالي مسموعات را عبارت است از حضور مسموعات نزد حق‏تعالي و علمش به آن علي ما هي عليه٭ و اين علم و اطلاع برايش به واسطه آلتي حاصل نيست چنان‏كه براي ما حاصل است و الاّ محتاج خواهد بود و ثابت شد كه حق‏تعالي غني مطلق است و حصول اشياء براي او عبارت از حضور آن‏ها است در نزد او در حالتي كه متقوّم٭ باشند بامر اللّه و هيچ حالتي از براي موجود جز تقوم بامر اللّه نيست و الاّ در آن حالت متقوم به نفس خواهد بود و آن باطل است چنان‏چه مذكور شد و اين حضور عبارت است از علم حضوري و سمع حضوري.

و اما علم و سمع قديم ذاتي پس آن عين ذات او است محيط است به اشياء در اماكن وجودات ايشان نه در ذات حق‏تعالي و الاّ لازم آيد كه محل حوادث باشد.

چون دانستي معني سميع را پس همين كلام بعينه در بصير جاري است در جميع احوال و سمع و بصري كه هر دو قديمند عين ذات حق‏تعالي مي‏باشند بدون تعدد و تغير و اعتبار مگر در تعدد لفظي چنان‏چه در علم مذكور شد زيرا كه سمع و بصر و علم يك چيزند و متعلقات ايشان متعدد زيرا كه مسموع، اصوات و مبصَر، الوان و اعراض است و معلوم، همان موجود است.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

جارحه: عضو.

مكنون: پوشيده ـ پنهان.

مكمون: پنهان ـ نهان ـ پوشيده.

علي ماهي عليه: بر همان‏گونه كه هستند.

متقوّم: مستند و برپاي.

 

فصل

و واجب است كه اعتقاد كند كه حق‏تعالي واحد است شريكي برايش نباشد زيرا كه كامل مطلق و غني مطلق است و كل ماسوي اللّه به او محتاجند پس متفرد به الوهيت خواهد بود و هرگاه فرض شود با او خداي ديگر، واجب است كه مستغني از حق‏تعالي باشد و الاّ خدا نباشد و بي‏شك هرگاه كسي فرض كند شريكي كه محتاج باشد به سوي حق‏تعالي هرآينه اكمل و

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 74 *»

اولي باشد براي كمالِ مطلقِ واجب الوجود از اين‏كه آن شريك مستغني باشد از حق‏تعالي و اتمّ است از براي غناي مطلق پس فرض شريكي كه بالكليه مستغني باشد از حق‏تعالي نقص از براي كمال و غناي مطلق است و نقص، مستلزم فقر است و فقر مستلزم حدوث پس شريك از براي حق‏تعالي نباشد چه آن مستلزم تعدد است كه مستلزم حصول نقص در كمال است كه مستلزم حدوث است.

و ايضاً هرگاه شريكي براي حق‏تعالي در ازليتش باشد پس واجب است اين‏كه بوده باشد در ميان آن‏ها فُرجه قديميه وجوديه٭ تا اين‏كه اثنينيت٭ محقق بشود پس سه تا مي‏شوند و لازم مي‏آيد فرجه‏هاي قديمه در ميان آن‏ها پس پنج تا مي‏شوند و هم‏چنين الي غيرالنهايه.

و ايضاً هرگاه شريكي از براي او بوده باشد در ازليت هرآينه شريك مي‏شوند در ازليت و مخصوص مي‏شود هر يكي به آن‏چه او را تميز بدهد از ديگري چه در وجود و قدم (وجوب قدم خ‏ل) هر دو شريك مي‏باشند پس محتاج به تميز باشند به جهت تحقق يعني در بودنِ اثنينيت پس مركب مي‏شوند هريك از ايشان از امر مشترك و امر مُميّز و بعبارة اخري مركب مي‏باشند از مابه الاشتراك٭ و مابه الامتياز٭ و هر مركب حادث است به جهت احتياج به سوي اجزاء.

و ايضاً هرگاه با حق‏تعالي شريكي باشد هرآينه جدا مي‏شد خلقِ هريك، از خلق ديگري و الاّ شركت (شريك خ‏ل) ثابت نمي‏شود و هرآينه اقتضا مي‏كرد ذات هريك استيلا و استعلاء بر آن ديگري و الاّ اِله نباشد چه مقتضايش قهاريت است و وجودِ شريكِ غيرمقهور، دليل عجز است قطعاً و حق‏تعالي از اين دليل در قرآن خبر داده ما اتخذ اللّه من ولد و ما كان معه من اله اذاً لذهب كل اله بماخلق و لعلا بعضهم علي بعض.([16])

و بدان‏كه حق‏تعالي واحد است در چهار مرتبه و شريكي برايش در هيچ مرتبه‏اي از مراتب نباشد اول واحد است در ذات و شريكي برايش در رتبه ذات نيست چنان‏كه حق‏تعالي فرموده لاتتخذوا الهين اثنين انما هو اله واحد.([17]) و دوم شريك برايش در صفات نيست چنان‏كه فرموده و ليس كمثله شي‏ء.([18]) سوم شريك در افعال و ايجاد برايش نيست چنان‏كه فرموده هذا خلق اللّه فاروني ماذا خلق الذين من دونه.([19]) چهارم شريك در

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 75 *»

عبادت او نيست چنان‏كه فرموده فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربه احداً.([20])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

لغات

فُرجه قديميه وجوديه: مرز جداكننده كه واقعيت داشته باشد و خود قديم باشد.

اثنينيت: دوتا بودن، دوگانگي.

مابه الاشتراك: مايه‏ي يگانگي آن دو.

مابه الامتياز: مايه‏ي جدايي آن دو.

 

فصل

و واجب است كه اعتقاد كند كه حق‏تعالي مُدرِك است يعني محيط است به هر چيزي و مسلط است به هر چيزي و آن عبارت از علم و قدرت است زيرا كه حق‏تعالي وصف فرموده خود را به آن چنان‏كه فرموده و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير([21]) يعني حق‏تعالي ادراك مي‏كند ديده‏هاي ظاهر و باطن كل خلق را و ديده‏ها ادراك او نمي‏كنند و او است لطيف الصنع٭ و خبير و مطلع بر احوال كل موجودات و لطيف اشاره به قدرت است و خبير اشاره به علم است.

پس ادراك قديم همان ذات ازلي است جل‏جلاله به آن نهج كه در علم مذكور شد و ادراك مقارن به حوادث از صفات افعال است پس بدان‏كه حق‏تعالي چنان‏كه در ازل عالم است و لامعلوم هم‏چنين او در ازل مُدرِك٭ است و لا مُدرَك٭ يعني عالم است بدون معلوم و مدرِك است (به كسر راء) بدون وجود مدرَك (به فتح راء) و اين حكم صفات ذات است چه آن صفات عين ذات مي‏باشند بدون مغايرت.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

لطيف الصنع: نيكو و نغز در آفرينش.

مُدرِك: ادراك‏كننده.

مُدرَك: ادراك شده.

 

فصل

و واجب است ايمان و اعتقاد به آن‏كه حق‏تعالي مريد است به علت اين‏كه خود را به آن وصف فرموده چون ديديم كه اراده بدون مراد تحقق‏پذير نيست دانستيم كه حق‏تعالي خود را وصف فرموده به اراده به واسطه فعلش نه از جهت ذات و اين دلالت مي‏كند كه اراده از صفات افعال باشد نه از صفات ذات چه هرگاه از صفات ذات باشد عين ذات خواهد بود به جهت عدم تعدد در مقام ذات و هرگاه چنين بود نفي اراده محال بودي همچو نفي علم و قدرت چه نفي آن هرگاه عين ذات باشد مستلزم نفي ذات است با اين‏كه حق‏تعالي نفي آن صفت فرموده از خود در مواضع چند چنان‏كه فرموده اولئك الذين لم‏يرد اللّه ان‏يطهّر قلوبهم.([22]) پس هرگاه اراده عين ذات بودي پس از نفي آن، نفي ذات لازم آمدي و از نفي ذات، كان و يكون منفي و عدم شدي.

و ايضاً صفت هرگاه اثبات شود براي ذات و نفي شود از آن پس آن از صفات افعال است چه

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 76 *»

افعال را اضداد مي‏باشد و به نفي و اثبات، موصوف شود و هرگاه اثبات شود و نفي آن محال باشد پس آن از صفات ذات است چه اضداد و نفي و اثبات در رتبه ذات جمع نشوند. قسم اول مثل اراده و كراهت چه گويند مريد و كاره٭ پس از صفات افعال خواهد بود و قسم دوم مثل علم و قدرت چه نتوان گفت عالم جاهل و قادر عاجز پس از صفات ذات خواهد بود.

پس قول به حدوث اراده همان مذهب اهل‏بيت مي‏باشد و بر اين قول اجماع و اتفاق ايشان سلام اللّه عليهم و همين قول حق است و شكي در آن نيست پس اراده فعل اللّه تعالي خواهد بود و هم‏چنين كراهت چه آن صفت فعل است چنان‏كه حق‏تعالي فرموده و لكن كره اللّه انبعاثهم.([23])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

 

لغات

كاره: ناخشنود ـ بيزار.

 

فصل

و واجب است ايمان و اعتقاد به اين‏كه حق‏تعالي متكلم است به علت اين‏كه وصف فرموده خود را به كلام چنان‏كه فرموده كلّم اللّه موسي تكليماً.([24])

و چون ديديم كه حكيم خطاب نمي‏كند مخاطب را مگر به آن‏چه كه مي‏فهمد و ما نمي‏فهميم از كلام مگر اين‏كه آن، حروف و اصواتِ مسموعه منتظمه مركبه٭ است و اجماع كرده‏اند اهل لغت به اين‏كه همين معني كلام است كه عبارت است از اصوات و حروف مؤلفه متجدده متفرقه و حال اين‏كه حق‏تعالي وصف فرموده خود را به آن پس قطع كرديم (مي‏نماييم خ‏ل) كه حق‏تعالي اسناد داده است كلام را به سوي خود به واسطه فعل نه من حيث الذات پس خلق مي‏كند كلام را در هرچه كه مي‏خواهد از ساير مخلوقات خود از حيوان و نبات و جماد و آن كلام، حادث است زيرا كه مركب است و مؤلف و هرچه مركب است حادث است و به دليل قوله تعالي مايأتيهم من ذكر من ربهم محدث([25]) الايه يعني نمي‏آيد كفار را هيچ آيه‏اي از قرآن، محدثي و جديدي مگر اين‏كه اعراض مي‏كنند.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

فصل

و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه براي حق‏تعالي مثلي و شبيهي و مانندي نيست چنان‏كه حق‏تعالي فرموده ليس كمثله شي‏ء يعني مثل حق‏تعالي هيچ چيزي نيست از ساير مخلوقات پس نه جسم است و نه عرض٭ است و نه جوهر٭ است و نه مركب است و نه مختلف است و نه در حيّز٭

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 77 *»

 مكان است و نه در جهت است به علت اين‏كه اين صفات جمله صفات خلق است و صحيح نيست اتصاف خالق به آن.

اما اين‏كه شبيهي از براي حق‏تعالي نيست به علت اين‏كه وجود مشابه مستلزم شريك خواهد بود در صفات ذاتيه و آن مقتضي نقص است در ذات واجب سبحانه چه بي‏نظير بودن اشرف و اكمل است پس وجودِ نظير، نقص خواهد بود و هركه بر او نقص جايز باشد جايز است بر او زياده و هركه زياده و نقصان در او راه يابد متغير مي‏شود هرگاه بالفعل باشد يا ممكن التغير است هرگاه زياده و نقصان بالقوه باشد پس حادث خواهد بود و بطلانش معلوم شد.

و اما اين‏كه جسم نيست پس به اين جهت است كه جسم مركب است و محتاج به اجزايش و به محلي كه در آن جا بگيرد و هر محتاجي حادث و مصنوع است.

و اما اين‏كه عرض نيست به علت اين‏كه عرض محتاج است در تحقق و قيام خود به سوي جوهر يا جسم و هر محتاج حادث است.

و اما اين‏كه جوهر نيست به علت اين‏كه جوهر، خواه جوهر فرد باشد بنا بر مذهب كسي كه او را جايز مي‏داند و اثبات وجود او نموده و آن جوهري است كه قبول قسمت به وجهي نكند نه طولاً و نه عرضاً و نه عمقاً يا اين‏كه جوهر خط باشد و آن جوهري است كه قبول قسمت كند طولاً نه عرضاً و عمقاً يا اين‏كه جوهر سطح باشد و او آن است كه قبول قسمت كند در طول و عرض نه در عمق يا اين‏كه جوهر جسم باشد و او آن است كه قبول قسمت در طول و عرض و عمق كند مجموع اين چهار قسم محتاج باشند به مكان و لازم افتاده هريك از اين‏ها را حركت به انتقال از مكان و سكون به لَبْث٭ و قرار گرفتن در مكان و همگي حوادثي است كه حلول نمي‏كنند الاّ در حوادث.

و اما اين‏كه مركب نيست به علت اين‏كه مركب محتاج به سوي اجزاي خود است و محتاج حادث است.

و اما اين‏كه مختلف نيست به علت اين‏كه علت اختلاف تباين اجزاء٭ يا تباين احوال ذاتيه٭ است و هر دو امر موجب تركيب است كه مستلزم حدوث است.

و اما اين‏كه در حيّز نيست به علت اين‏كه آن‏چه در حيّز است مشابه است با حيّز خود پس او از جنس حيّز خواهد بود پس حادث است و ايضاً متحيز٭ يا اين‏كه مستقر است در حيز خود يا منتقل

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 78 *»

است از آن پس از اول، سكون لازم آيد و از دوم، حركت لازم آيد و هر دو علامت حدوث است به علت استلزام هريك مسبوقيت به ديگري٭ را.

و اما اين‏كه در جهت نيست به علت آن‏كه در جهت لازم افتاده است او را حركت و سكون و لازم افتاده است او را كه محاط٭ شود و محدود و محصور٭ گردد در بعضي دون بعض و خلوّ او از جهات٭ ديگر و هر چيزي كه يكي از اين صفات در او موجود باشد پس آن حادث خواهد بود.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

اصوات مسموعه منتظمه مركبه: صداهاي شنيدني به رشته درآمده و جمع‏آوري شده.

عرض: هرچه به غير خود به گونه‏اي بستگي داشته باشد.

جوهر: آن‏چه قائم به ذات باشد ـ مقابل عرض.

حيّز: مكان.

متحيّز: جاي‏گرفته در مكان.

لَبْث: درنگ ـ قرار گرفتن در مكان.

تباين اجزاء ذاتيه: مختلف بودن جزءهاي ذاتي.

تباين احوال ذاتيه: مختلف بودن حالت‏هاي ذاتي.

متحيّز: جاي‏گير.

مسبوقيت به ديگري: بعد از ديگري بودن (سكون قبل از حركت است و حركت بعد از سكون).

محاط: دربرگرفته شده.

محصور: فراگرفته شده.

خُلُوّ از جهات ديگر: در جهات ديگر نبودن.

فصل

و واجب است كه اعتقاد كند به اين‏كه حق‏تعالي را چيزي احاطه نكرده است و هم‏چنين از چيزي صادر و متولد نشده و چيزي از او متولد نشده و مستقر بر چيزي نيست و چيزي ديگر بر او قرار نگرفته است و بالاي چيزي نيست و چيزي بالاي او نيست و نسبت به چيزي از مخلوقات خود ندارد و چيزي از مخلوقات نسبتي با ذاتش ندارد به علت اين‏كه اين صفات جملگي صفات خلق مي‏باشد.

اما اين‏كه چيزي ظرف از براي وجودش نيست به علت اين‏كه هرگاه چنين باشد لازم آيد كه محصور باشد به آن ظرف و هر محصوري حادث است و ايضاً همان، يا ماكث٭ است در آن جزء يا منتقل است از آن. در صورت اول لازم مي‏آيد سكون و در صورت ثاني حركت و هر دو علامت حدوث مي‏باشند.

اما اين‏كه خود ظرف چيزي نيست به علت اين‏كه هرگاه چنين باشد لازم مي‏آيد كه محل حوادث باشد اعم از اين‏كه آن غير، قديم باشد يا حادث به علت اين‏كه غير، او را مشغول كرده است و مشغولِ به غير، حادث است.

و اما اين‏كه متولد از چيزي نيست به علت اين‏كه هرگاه چنين باشد لازم مي‏آيد كه حق‏تعالي جزء آن شي‏ء باشد پس مولود حادث خواهد بود.

و اما اين‏كه چيزي از او متولد نشده به علت اين‏كه هرگاه چنين باشد آن شي‏ء جزء حق‏تعالي خواهد بود پس والد خواهد بود و تجزيه و تفريق علامت حدوث است.

و اما اين‏كه قرار بر چيزي ندارد به علت اين‏كه هرگاه چنين باشد آن شي‏ء حامل خواهد بود پس اقوي باشد و عجز خداي را نشايد.

و اما اين‏كه چيزي بر او قرار نگرفته به علت اين‏كه هرگاه چنين باشد هرآينه اعلي از او خواهد بود.

و اما منسوب و منسوبٌ‏اليه٭ نيست به علت

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 79 *»

اين‏كه مستلزم اقتران است و آن علامت حدوث است به علت احتياج به سوي طرفين منسوب و منسوبٌ‏اليه.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

لغات

منسوب و منسوبٌ‏اليه: هرچه با غير خود نسبتي و ربطي داشته باشد منسوب است و هرچه غير او با او نسبتي و ربطي داشته باشد منسوبٌ‏اليه است.

ماكث: درنگ كننده.

فصل

و واجب است كه اعتقاد كند اين‏كه حق‏تعالي حلول نمي‏كند در چيزي و متحد نمي‏شود به غير خود.

اما اين‏كه حق‏تعالي حلول نمي‏كند در چيزي به علت اين‏كه حلول عبارت است از قيام موجودي به موجود ديگر بر سبيل تبعيت مثل قيام اعراض به اجسام يا بر سبيل ظهور مثل قيام ارواح به اجسام پس هرگاه فرض شود كه حق‏تعالي حلول كرده در چيزي لازم مي‏آيد كه محتاج باشد پس حادث خواهد بود.

و اما اين‏كه متحد نمي‏شود به غيرش به علت اين‏كه اتحاد را هرگاه معني كنند به چيزي كه عقل او را محال مي‏داند و آن اين است كه دو چيز موجود يك چيز شوند بدون زياده و نقصان و انفعال يكي از ديگري و اين بلااشكال، حصولش، محال است چگونه قديم را به اين وصف توان نمود و هرگاه تفسير كنند اتحاد را به انقلاب چيزي از حقيقتي به حقيقت ديگر پس آن انقلاب و استحاله باشد نه اتحاد و اين هر چند در ممكن جايز است لكن در قديم سبحانه و تعالي محال است به علت اين‏كه آن تغيّرِ از حالت به سوي حالت ديگر است و حق‏تعالي متحول نمي‏شود و احوال مختلفه برايش ثابت نباشد چه آن از علامات حدوث است.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

فصل

و واجب است كه اعتقاد كند بر اين‏كه رؤيت بر حق‏تعالي ممتنع و محال است و ديده نشود نه در دنيا و نه در آخرت.

به علت اين‏كه هرگاه رؤيت به دل باشد و از مرئي ذات حق‏تعالي را قصد كند پس آن بلاشك باطل است به علت اين‏كه ذات حق را ديده‏هاي ظاهر و باطن ادراك نمي‏تواند كرد چه قلوب را تاب مشاهده حجاب عظمت و حجاب قهاريت نيست پس چگونه ذات را ادراك توانند كرد و ادراك ذات حق سبحانه و تعالي جز براي خود او براي احدي ممكن نيست و هرگاه از مرئي آيات و آثار افعال حق‏تعالي اراده كنند اين نوع از رؤيت را قلوب ادراك مي‏كنند زيرا كه حق‏تعالي تجلي كرده براي قلوب به نور عظمت خود و ايشان را مشاهده جلال و عظمت ممكن باشد به اين

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 80 *»

جهت حضرت اميرالمؤمنين7فرمودند كه و لكن رأته القلوب بحقايق الايمان.

و اما رؤيت به بصر حسي پس ادراك آن محال و ممتنع باشد چنان‏كه حق‏تعالي فرموده لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار.([26]) يعني ذات حق جلّ و علا را ديده‏هاي ظاهري و باطني هيچ يك ادراك نمي‏كند هر چند آثار عظمت او را قلوب ادراك كنند به جهت اين‏كه شرط ادراك بصر اشياء را، اين است كه مرئي مقابل باشد يا در حكم مقابل باشد همچو رؤيت به آينه و شرط ديگر اين‏كه بسيار دور نباشد و بسيار نزديك نباشد و اين‏كه مستنير باشد و در تاريكي نباشد و اين‏كه در جهتي باشد از جهات و حق سبحانه و تعالي منزه است از جميع اين صفات چه حق‏تعالي قريب و بعيد نيست بلكه او ابعد از هر چيز و اقرب از هر چيزي است و بُعد و قربش غيرمتناهي است پس از حد افراط٭ گذشته پس يكي از شروط مفقود شده و هم‏چنين حق‏تعالي مستنير از غيرش نيست تا بصر را طاقت نظر باشد و هم‏چنين در غير خود نيست تا اين‏كه ذاتش بذاته مدرك شود بلكه ظهورش محو مي‏كند ماسوي را پس اگر تجلي فرمود٭ به ظهور خود محو و فاني نمود غير ظهور خود را و هرگاه تجلي نفرمود احدي را قدرت مشاهده ظهورش نيست فضلاً از٭ ذاتش.

مترجم گويد و اين تجلي خلقي است مثل آن‏چه حق‏تعالي فرموده و تجلّي ربّه للجبل([27]) و معنيش اين‏كه ظهورش محو مي‏كند ماسوا را و در كلام اميرالمؤمنين7است جذب الاحدية لصفة التوحيد و هتك الستر لغلبة السرّ اطفئ السراج فقد طلع الصبح  مراد به سراج قوي و مشاعر است كه در ظلمات جسد به نور آن‏ها نشان، با ستاره مي‏نمايند و مراد به سرّ و صبح همان ظهور حق است سبحانه و تعالي و آن خلقي است حادث و آيت معرفت حق‏تعالي تأمل كن تا ظن سوء به اصحاب حقيقت نبرده باشي كه ممكن هرگز به مرتبه ازل نمي‏رسد و از لفظ تجلي وحشت مكن كه مراد از آن ظهور حق است به اثر و فعل خود نه بالذات مثل تجلي حق براي موسي و امثال اين‏ها باز عود كنيم به ترجمه.

و هم‏چنين حق‏تعالي در جهتي نيست تا بصر تواند او را ادراك كند زيرا كه بصر محدود است و

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 81 *»

ممكن نيست ادراكش الاّ در محدود پس هرگاه حق‏تعالي در جهتي از جهات باشد پس خالي از جهات ديگر باشد پس محصور باشد در آن جهت و آن علامت حدوث است پس رؤيت به بصر محال است به علت اين‏كه شروط رؤيت بر حق‏تعالي جاري نشود و هرگاه يكي از شروط مفقود شود مشروط٭ موجود نگردد فضلاً از اين‏كه تمامي شروط مفقود باشد.

و ايضاً جملگي ماسوي اللّه در عالم امكان مي‏باشد خواه در دنيا و خواه در عقبي و آن‏كه در امكان است ممتنع است برايش ادراك آن‏كه در ازل است به جهت عدم اتصال و عدم مناسبتِ مشروط، در ادراك پس ثابت شد كه حق‏تعالي مرئي نمي‏شود بذاته نه در دنيا و نه در آخرت.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

حدّ افراط: از بسيار دوري و از بسيار نزديكي.

تجلّي فرمود: پديدار گشت.

فضلاً از: تا چه رسد به . . . .

مشروط: آن‏چه داراي شرايط است.

فصل

و واجب است بر مكلف كه اعتقاد كند كه حق‏تعالي را ادراك نتوان كرد به هيچ حاسه‏اي از حواس ظاهره همچو سمع و بصر و ذوق و شمّ و لمس و باطنه مثل حس مشترك و آن قوه‏اي است كه ادراك امور باطنه را به معونت حس ظاهر مي‏كند همچو استداره شعله جوّاله٭ و خيال و آن قوه‏اي است كه ادراك صور حسّيه ملايمه مي‏كند و واهمه و آن قوه‏اي است كه ادراك صور موحشه منافره مخوفه و مهوله٭ نمايد و متصرفه و آن قوه‏اي است كه ارتباط و افتراق بين اين دو قوه نمايد و حافظه و آن خزانه اين مدارك است.

و بالجمله حق‏تعالي را به چيزي از اين قوي ادراك نتوان كرد زيرا كه حق‏تعالي مشابه چيزي نيست و چيزي مانند او نيست و ادراك يك‏ديگر را نتوانند نمود الاّ دو چيز كه از جنس يك‏ديگر باشند يا مشابه هم باشند چنان‏كه اميرالمؤمنين7فرمود انما تحدّ الادوات انفسها و تشير الالات الي نظائرها يعني آلات و ادوات تعيين و تشخيص درك نمي‏كند الاّ مثل و مانند خود را و حق‏تعالي فرموده لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار يعني ديده‏هاي ظاهره و باطنه كه عبارت از حواس ظاهره و باطنه باشد ادراك ذات حق‏تعالي نتوان كرد و حق‏تعالي ادراك مي‏كند ذوات و قوا و مشاعر موجودات و آن‏چه را كه به آن ادراك مي‏كنند.

و ايضاً فرمود و لايحيطون به علماً([28]) يعني به علم و ادراك، احاطه به ذات و صفات حق‏تعالي نتوانند

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 82 *»

نمود و آن در وُسع هيچ موجودي از موجودات نباشد و اين وجهش اين است كه حواس ظاهره و باطنه ادراك نمي‏كند مگر محدود و مصوّر و مكَيَّف٭ را و حق عزوجل را حدي و تركيبي نيست و كيفيتي و صورتي در حقش متصور نِي پس چگونه مدرَك شود به حواس ظاهره و باطنه تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

استداره شعله جوّاله: گرديدن شعله‏ي آتش‏گردان.

صور موحشه منافره مخوفه و مهوله: پديده‏هاي وحشت‏آور نفرت‏انگيز ترسناك و دهشتناك.

مُكَيَّف: كيفيت‏دار ـ آن‏چه داراي چگونگي است.

باب دوم

در اصل دوم است و آن عدل است و عدل عبارت است از حكم اموري كه راجع شود به افعال عامه حق‏تعالي بالنسبه به مكلفين در دار تكليف از اوامر و نواهي و در دار جزا از ثواب و عقاب. و عدل در لغت ضد جور و ظلم است و آن عبارت است از تساوي پس افعال حق‏تعالي تعلق مي‏گيرد به مكلفين در دنيا به جهت عدل. به اين معني كه: تكليف نمي‏كند ايشان را مگر به آن‏چه طاقت دارند از اعمال و افعالي كه در آن صلاح ايشان است، به اين طريق كه جزاي ايشان بر آن عمل زايد بر قدر تكليف باشد در طاعات و جزاي ايشان زايد بر قدر فعل مكلف باشد در معاصي. يعني آن‏چه مترتب مي‏شود بالفعل از ثواب و عقاب، اعظم و ازيد از نفسِ فعلِ مكلفٌ‏به يا منهي‏عنه باشد؛ تا حاصل شود فايده تكليف كه عين منفعت به خلق است زيرا كه حق‏تعالي غني است و بي‏نياز است از كل ماسوي پس فايده تكليف راجع به سوي مكلفين خواهد بود يقيناً.

و چون‏كه جاري نمي‏شود بر حق‏تعالي احوال ناقصه ضعيفه مخلوقات پس رضاي حق‏تعالي از خلقش عبارت از تفضل و احسان او است بالنسبه به سوي بنده و زايد بر جزاي اعمال و استحقاق او، از تزايد٭ درجات و اِعطاي مثوبات٭ و رفع عقوبات و امثال اين‏ها و غضب حق‏تعالي عبارت است از عدل بالنسبه به سوي مكلفين زيرا كه حق‏تعالي غضب نمي‏كند بر عاصي به علت اين‏كه معصيت كرده او را تا اين‏كه از عذاب و عقاب آن بنده استراحت قلبي برايش حاصل شود تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً بلكه غضب حق‏تعالي في الحقيقه عبارت است از ايجاد مسببات در نزد وجود اسباب آن‏ها.

پس معصيت علت تامه است از براي ايجاد عقوبت مخصوصه به آن معصيت، پس ايجاد مي‏كند حق‏تعالي آن عقوبت را به مقتضاي آن معصيت مگر اين‏كه هرگاه بخواهد عفو كند پس عفوش مانع آن

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 83 *»

مقتضي است پس حاجب و حايل مي‏شود ميانه آن معصيت و ميانه عقوبتي كه متفرع و مترتب بر آن بود و هرگاه مانع عفو الهي حاصل نشود آن عقوبت لازم مي‏شود به علت وجود مقتضي و رفع مانع و غضب حق‏تعالي عبارت است از همين، نه اين‏كه غضبش هم‏چنان غضب مخلوقين از هيجان حرارت غريزيه واقعه در قلب باشد و از آن منبعث شود براي انتقام تا اين‏كه آن هيجان ساكن گردد و حق‏تعالي اجل و اكرم است از اين‏كه صفات مخلوقين بر او وارد شود.

اما حكم افعال اختياريه مكلفين در اصل ايجاد و آن افعالي است كه ممكن است در حق ايشان و قدرت بر فعل و ترك آن دارند پس بدان‏كه همه موجودات از ذوات و صفات و افعال، موجود و متحققند به امر حق سبحانه و تعالي و متقومند به مدد الهي و هيچ يك از اين‏ها مستقل بنفسه در ذات و صفات و افعال خود نيستند چه اگر آني مستغني باشند، در جميع احوال خواهند بود پس فقير نباشند و حال اين‏كه امكان و ممكن عين فقر و احتياج است و چون‏كه حق‏تعالي بندگان را فرمود به طاعت و امتثالِ اوامر و اجتناب از نواهي واجب است كه ايشان را قادر و متمكن از اداي تكاليف سازد و الاّ تكليف محال خواهد بود و تمكن مطيع از فعلِ طاعت٭ وقتي صورت بندد كه قدرت بر ترك آن داشته باشد پس اختيارِ فعل را به جهت امتثال امرِ حق‏تعالي به اختيار خود كند لاجرم خلق كرده حق‏تعالي تمامي مكلفين را از نور و ظلمت و به آن قادر گردانيد ايشان را از فعلِ طاعت و معصيت پس قوام وجود عبد و افعالش به امر حق‏تعالي و مدد و حفظ او است چه اگر مدد ندهد و حفظ وجود ايشان نكند موجود نخواهد بود لكن بنده، خود، فاعلِ فعل خويشتن است بدون مشاركت احدي در فعل او و حق‏تعالي حافظ فعل او است و امداد مي‏كند او را از معونتِ در طاعت و خذلان در معصيت.

پس هركس كه قائل شود كه فاعلِ فعلي كه از بنده صادر مي‏شود از خيرات و شرور، حق‏تعالي است و بنده را در هيچ فعلي از افعالِ خود مدخليتي٭ نيست بلكه حق سبحانه و تعالي فاعلِ فعل بندگان و سبب آن افعال است چنان‏كه او خالق ذوات بندگان است هم‏چنين خالق افعال ايشان است چنان‏كه اشاعره٭ بر اين معتقدند پس به تحقيق كه

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 84 *»

نسبت داده به سوي خداي تعالي ظلم و قبح را چه لازم قول ايشان افتاده است كه حق‏تعالي جبر كرده خلايق را بر معاصي پس عقاب و عذاب كرده ايشان را به جهت آن افعال كه خود، مستقل در ايجادش بود و بندگان را در آن مدخليتي بوجهي من الوجوه نبود.

و هركس كه قائل شود به اين‏كه بنده خود، فاعلِ فعلِ خود است بدون مدخليتِ غير، بوجهي من الوجوه بلكه خود مستقل است به فعلش مانعي از آن فعل برايش نيست پس معزول كرده حق سبحانه و تعالي را از ملك و سلطانش چنان‏كه طايفه معتزله٭ و مفوضه٭ را اعتقاد اين است و هر دو فرقه خارج از طريقه حق و بيرون از جاده صواب مي‏باشند چه فرقه اولي افراط نمودند و آن يكي تفريط.٭

و حق در اين است كه قائل به حكم اوسط بشويم چنان‏كه حضرت جعفر بن محمد8از آن معني خبر داده‏اند لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين يعني جبري نيست به اين‏كه گفته شود كه حق‏تعالي جبر كرده بندگان را بر طاعات و معاصي چه هرگاه چنين باشد هرآينه جايز نبود كه عقابِ ايشان نمايد به جهت معاصي ايشان و الاّ ظالم خواهد بود و ما ربّك بظلاّم للعبيد([29]) و تفويض نيست به اين‏كه گفته شود كه حق‏تعالي تفويض كرده امر را به سوي عباد و از براي حق‏تعالي امري و حكمي در افعال ايشان نيست، پس اگر چنين باشد پس در ملك حق‏تعالي وارد و واقع خواهد شد چيزي كه تقدير نكرده پس معزول٭ از حكم و سلطنت خواهد بود بلكه امري بين اين دو امر است به اين معني كه عبد خود فاعل فعل خود است بر وجه اختيار بدون اكراه و اجبار ليكن به تقدير حق سبحانه و تعالي كه ساري و جاري است در فعل عبد پس بدون قدر تمام نمي‏شود فعل عبد و امضا نمي‏شود.

و معني اين كلام آن است كه حق سبحانه حافظ بنده خود و آن‏چه صادر مي‏شود از او از افعال مي‏باشد زيرا كه بدون حفظ و حمايت حق‏تعالي وجود و تحققي براي عبد و فعلش نخواهد بود پس مادام كه محفوظ است بامر اللّه پس موجود و متحقق است پس بنده محفوظ به فعل اللّه و مدد و عنايت او فاعل است مر افعال خود را بالاستقلال بلكه عبد فاعل است و حق‏تعالي حافظ.

و معني قول ما كه عبد فاعل

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 85 *»

است مر افعال خود را به مدد خداوند نه با خداوند و نه بي‏خدا همان است كه اشاره كرديم به سوي او و لكن طريق ادراكش مظلم و تاريك است بدون چراغ مشتعل از نور ولايت آل‏محمد9سيرِ اين طريقِ مظلم، محال و بحر عميقي است كه تا غوّاص كامل الصفه نباشد البته در اين گرداب غرق خواهد شد پس غنيمت شمار آن‏چه را كه براي تو ذكر كرديم از معني امر بين امرين كه ديگران اين كلام را به لفظ مي‏گويند و چون بيان كنند يا مُجَبِّرِه‏اند يا مفوّضه واللّه الموفِّق و المعين و اين است عدل در افعال عباد.

پس اگر عصيان ورزند پس به اختيار خودشان و به موافقت قدر است پس هرگاه مي‏خواستند كه طاعت كنند متمكن از آن بودند پس چون اختيار كردند معصيت را، جاري كرد حق‏تعالي بر ايشان لازم عصيان را كه عقاب است و ظلم نكرد ايشان را به علت اقدام ايشان بر معصيت بدون اجبار و اكراه و اضطرار و هرگاه اطاعت كنند پس آن نيز به اختيار خود ايشان و موافقت قدر است و هرگاه خواسته باشند معصيت را متمكن از آن بودند پس چون اختيار كردند طاعت را جاري كرد بر ايشان لازمه طاعت را كه ادراك ثواب است و مستحق ثواب شدند به علت اقدام ايشان بر طاعت بدون اضطرار.

و بودن افعال عباد، موافقِ تقدير، سببِ اجبار نمي‏شود به علت تمكن ايشان در اين صورت از مخالفت، به موافقت قَدَر پس اختيار ايشان هر فعلي را كه بخواهند و اراده كنند مفارقت از تقدير الهي نخواهد كرد زيرا كه فعل تمام نمي‏شود بدون قدر پس تمامي بندگان مستقلند به فعل خيرات و شرور كه از ايشان صادر مي‏شود با تقدير الهي هر فعلي را كه اختيار مي‏كنند و هيچ فعل را بدون تقدير نمي‏كنند و اين تقدير، تقديرِ لزوم و حتم نيست بلكه تقدير اختيار است بفهم اين مطلب را و نيكو تأمل كن.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

تزايد: بيش از اندازه.

مثوبات: جمع مثوبه: پاداش و ثواب.

فعل طاعت: فرمان‏برداري.

مدخليّتي: دخالتي.

اشاعره: پيروان ابوالحسن اشعري كه معتقد به جبر و ديده شدن خداوند و قديم بودن قرآنند.

معتزله: پيروان واصل بن عطا از شاگردان حسن بصري و واردكنندگان فلسفه در دين.

مفوّضه: طرف‏داران تفويض.

تفريط: كوتاهي كردن.

معزول: بركنار.

 

باب سوم

در نبوت است بدان‏كه حق سبحانه و تعالي چون غني مطلق است او را حاجتي به سوي هيچ چيز نباشد پس خلق كرد خلق را به مقتضاي كرم و فضل و احسان و دوست داشت كه برساند ايشان را به سوي آن‏چه خواسته است براي ايشان از نعمت‏هاي غيرمتناهي و چون حق‏تعالي حكيم است واجب است كه

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 86 *»

آن‏چه را كه تفضل نمود بر بندگان خود جاري باشد بر مقتضاي كمالِ حكمت و صنع ربوبيت٭ پس تكليف كرد خلق را به آن اموري كه به سبب ارتكاب آن‏ها مي‏شود رسيدن آن كرامات و مثوبات را بر وجهي كه تفضل او سبحانه از عبث خارج شود٭ .

و چون ساير مخلوقات به علت جهل و عجز ذاتي خود نمي‏دانند آن‏چه را كه در او صلاح ايشان است چه علمش از مكنونات علوم الهيه است كه غير را در آن مقام راهي نيست و چون حق سبحانه و تعالي مُدرَك نمي‏شود و محسوس نگردد و خلق را قدرت بر اخذ معالمِ دينِ خود بلاواسطه از حق‏تعالي به علت كمال تقدس و تنزه او نمي‏باشد پس واجب شد در حكمت كه اختيار فرمايد از خلق خود قويي را كه قادر باشد به معونت حق‏تعالي از تلقّي وحي٭ از جناب حق تا اين‏كه به خلق برساند از جانب حق عزوجل معاني امور و تكاليفي كه از بندگان خواسته از آن‏چه در او صلاح دنيا و آخرت ايشان است به علت اين‏كه اين تكليف لطفي است بر ايشان كه متوقف است بر آن صلاح و نظام نشأتين دنيا و عقبي پس واجب باشد آن لطف در حكمت و آن واسطه پيغمبر است.

و چون‏كه مقتضاي حكمت در ايجاد آن بود كه خلايق را در اوقات متعدده و متعاقبه و با احوال مختلفه آفرينش فرمايد و جملگي مشترك بودند در علت غائيه كه ايصال نفع به ايشان باشد پس واجب شد در حكمت كه مبعوث كند حق‏تعالي در هر امتي رسولي از جنس ايشان تا مناسب ايشان بوده تا برساند از جانب الهي به ايشان آن‏چه صلاح نظام دنيا و آخرت ايشان است چه بندگان نمي‏دانند مگر آن‏چه حق‏تعالي به ايشان تعليم فرموده به فضل و كرم خود تا اين‏كه منتهي شد نبوت به سوي پيغمبر ما محمد بن عبداللّه9.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

لغات

صنع ربوبيت: كار پرورندگي.

از عبث خارج شود:  يعني تفضلش بيهوده و بي‏سبب و بي‏علت نباشد.

تلقّي وحي: دريافت وحي.

 

فصل

بدان‏كه چون نبوت از مقتضيات عدل است واجب است اين‏كه بر اكمل وجه باشد تا فايده بعثت بر او مترتب شود بر كمال ماينبغي٭ و آن وجه كامل آن است كه حق‏تعالي ظاهر فرمايد بر دست آن پيغمبر كه براي هدايت مكلفين مبعوث فرموده امر معجزي كه از ابناي جنس٭ او مثلش حاصل نشود و

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 87 *»

خارق عادت باشد و مطابق دعواي نبوتش باشد كه حق‏تعالي به جهت تصديق نبوتش آن امر را ظاهر كرده باشد.

و بايست كه صحيح النسب طاهر المولد٭ باشد و منزه از شبهه حرام و حيض و امثال اين‏ها و مستقيم الخلقه باشد مشتمل بر زيادتي و نقصان نباشد مطهر باشد از جميع احوالي كه دل‏ها از آن نفرت دارند از جهت خَلق به حيثيتي كه اهل زمانش را مقام طعن بر او به وجهي نباشد.

و بايست كه صادق القول باشد و هرگز از او كذبي و خيانتي و و طلب رياستي و ميل زخارف دنيا مشاهده نشده باشد و بايست كه اعلم اهل زمان خود باشد و زاهدترين آن‏ها باشد و عامل‏ترين آن‏ها به آن‏چه امر و نهي مي‏كند و بايست كه مطهر باشد از جميع زوايد و نقايص ظاهره و باطنه به حيثيتي كه اهل زمانش كه مبعوث بر ايشان شده است بدانند كه برايش نظيري نيست در هر صفتِ كمالي.

و بايست كه معصوم باشد از تمامي گناهان صغيره و كبيره قبل از بعثت و بعد از بعثت از اول عمرش تا آخر عمرش و بايست كه معصوم باشد از سهو و نسيان و از هر چيزي كه رعيت آن را نقص مي‏دانند و عذري به جهت عدم متابعت بياورند يا اين‏كه شكي براي ايشان حاصل شود در نبوتش يا توقف كنند در آن زيرا كه حجة اللّه واجب است كه بالغه باشد و قاطع عذر هر معتذر٭ باشد و هرگاه جايز باشد كه احد مكلفين بيايد و خدشه در نبوت پيغمبر كند پس حجة اللّه تام و بالغ نبوده باشد و آن باطل است چه اصل بعثت براي قطع حجت است پس چگونه با بعثت، حجت([30]) باقي مي‏ماند؟

و بايست كه مسدّد باشد از جانب حق‏تعالي و موفق باشد براي صواب در اعتقاد و علم و قول و عمل زيرا كه حق‏تعالي مدد مي‏دهد او را به الطاف و الهام خود و وحي مي‏كند به سوي او به الهامات به مقدار مقامش و قرار مي‏دهد برايش ملكي از ملائكه كه تأييد كند او را به نور حق و تسديد نمايد او را و از خطا و لغزش حفظ كند.

و حق‏تعالي كل اين‏ها را قرار داده و خواسته تا اين‏كه بعد از بعثت پيغمبران براي مردمان حجتي در ترك متابعت او نباشد به علت اين‏كه پيغمبر عبارت از انساني است كه خبردهنده باشد از جانب حق‏تعالي بدون واسطه انسان ديگر و اين انسان حجة اللّه بر مكلف نباشد مگر

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 88 *»

وقتي كه ثابت شود نزد مكلف كه قول او قول خدا و امر و نهي او امر و نهي خدا است و حق‏تعالي قادر است بر ايجاد امور و اسبابي كه حجتش تمام شود بر خلقش و احدي را قدرت دفع در آن نباشد و به اقامه حجت بر خلق، متحقق مي‏شود لطفش بر خلقش از رسانيدن ايشان را به كمالات دنيا و آخرت و آن به اعمال است و اعمال موقوف است بر اثبات مُبَلِّغ و پيغمبر. پس واجب است بر حق‏تعالي كه موصوف كند آن پيغمبر را به صفاتي كه ثابت شود بر مكلفين نبوتش و اين‏كه قول او عين قول خدا است جل و علا و حق‏تعالي واجبي را ترك نمي‏كند چه آن قبيح است و او متعالي است از فعل قبيح به علت غناي ذاتي و عدم افتقار به وجهي من الوجوه.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

بر كمال ماينبغي: به بهترين صورت‏ها.

ابناي جنس: هم‏نوعان.

طاهر المولد: پاك‏زاد و حلال‏زاده.

معتذر: بهانه‏جو.

 

فصل

چون دانستي اين مذكورات را پس بدان‏كه پيغمبر اين امت مرحومه محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قُصَي بن كِلاب بن مُرّة بن كعب بن لُؤَي بن غالب بن فِهْر بن مالك بن نَضْر بن كِنانة بن خُزَيْمَة بن مُدْرَكَة بن الياس بن مُضَر بن نِزار بن مَعَدّ بن عدنان صلي اللّه عليه و آله الطاهرين است كه ادعاي نبوت كرده و معجزه بر دست شريفش ظاهر گشته و هركس ادعاي نبوت كند و مطابق ادعاي خود معجزه ظاهر كند پس آن پيغمبر است بي‏شبهه.

و به تحقيق كه متواتر٭ شد ميانه مسلمين و غير ايشان از تمامي اهل دنيا كه ظاهر شد مردي در مكه مشرفه، اسمِ او محمد بن عبداللّه9و ادعاي نبوت نمود و حق‏تعالي بر دست مبارك او معجزه ظاهر فرمود كه مطابق دعوايش و مقرون به تحدّي٭ كه سعي كردند مثل آن بياورند ولي از آن متمكن نشدند پس پيغمبر به حق و ناطق به صدق مطلق باشد9 و اين تواتر موجب قطع است مگر براي كسي كه مسبوق باشد به شبهه٭ و بلااشكال اين امر متواتر است ميان جميع اهل الارض به علت اين‏كه آن حضرت9خاتم‏النبيين است پس بعد از او پيغمبر نباشد پس واجب است كه رسول باشد بر كافه خلق به علت اين‏كه ايشان مكلف مي‏باشند و صحيح نيست تكليف ايشان بدون حجت و ثابت نمي‏شود حجت بر خلق الاّ به آن

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 89 *»

نهج كه مذكور شد پس ثابت شد نبوت آن حضرت به تواتر نزد جميع مكلفين.

و اما آن كس كه مسبوق به شبهه باشد بر او نيز ثابت شده است هر چند طبيعت او عادت به انكار نموده است و ايضاً حق‏تعالي مي‏فرمايد و ما كان اللّه ليضلّ قوماً بعد اذ هديهم حتي يبيّن لهم مايتقون.([31])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

متواتر: خبري كه يقين‏آور است يا به واسطه‏ي بسياري نقل‏كنندگان آن و يا به سبب ضميمه شدن قرائن.

تحدّي: به مبارزه و مقابله خواندن.

مسبوق باشد به شبهه: به شبهه‏اي پيش از اين برخورده باشد.

 

فصل

و اما معجزات آن حضرت كه حق‏تعالي به آن تصديق نبوت آن بزرگوار9را فرموده بسيار است و علماء امت هزار معجزه را احصا كرده‏اند از آن جمله انشقاق قمر است و ظاهر شدن (جريان خ‏ل) چشمه آب از ميان انگشتان مباركش و سير كردن خلق بسيار از طعام اندك و شكايت شتر به آن حضرت و كلام پاچه گوسفند كه او را به زهر آميخته بودند و آواز به واقعه و تنطق بي‏زبانان از انحاء شتّي٭ و ناله جذع نخل٭ و تسبيح سنگ‏ريزه در كف مبارك آن حضرت و مهر كردن بر سنگ به مهر شريف مطهر خود9و غيرذلك از معجزات كه تعداد آن موجب تطويل كلام است و معروف ميانه خواص و عوام.

و از جمله معجزات عجيبه غريبه (آن حضرت خ‏ل) قرآن عزيز است كه ناسخي برايش هرگز نخواهد بود و تحدي كرد به آن قرآن عرب‏ها را حتي راضي شد كه يك سوره‏اي بياورند مثل قرآن به اَقصر سوره‏اي كه در قرآن است پس عاجز شدند و نتوانستند كه مثل آن بياورند و چون قبول نكردند اسلام را به علت حميت جاهليت پس صبر كردند به انواع ايذا و اذيت از قتل رجال ايشان و اسيري اطفال و زنان ايشان و متحمل شدن لُبس عار٭ و وقوع قلع و قمع از مساكن و ديار و نتوانستند كه دفع كنند آن‏چه بر ايشان وارد شد به آوردن سوره‏اي مثل قرآن و قرآن باقي است تا فناء عالم كون و مكان و عجز عرب از اتيان به مثل اين سهل است كه كل خلق عالم از ماسوي اللّه را طاقت تعبير به عبارتي مثل قرآن نيست و احدي را از اول آفرينش تا فناء عالم، طاقت معارضه با قرآن نيست.

و از براي هيچ پيغمبري از پيغمبران بعد از ايشان معجزه‏اي باقي نمانده به علت انقطاع نبوت ايشان الاّ معجز پيغمبر ما9كه او باقي است تا تكليف باقي است زيرا كه نبوت آن حضرت باقي است به بقاء تكليف تا معجزه باهره‏اش

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 90 *»

قاطع حجج معترضين باشد.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

انحاء شتّي: به شكل‏هاي گوناگون.

جذع نخل: تنه‏ي درخت خرما.

لُبْس عار: پوشيدن ننگ.

 

فصل

بدان‏كه آن حضرت9خاتم النبيين است و بعد از او پيغمبري نيست به علت اين‏كه حق‏تعالي از آن در كتاب عزيز خبر داده كه ماكان محمد ابااحد من رجالكم و لكن رسول اللّه و خاتم النبيين([32]) و حق سبحانه و تعالي از او كذب واقع نمي‏شود زيرا كه كذب قبيح است و غني مطلق فاعل قبيح نباشد و ايضاً در كتاب خود فرموده ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا([33]) و خبر داد ما را آن حضرت9كه پيغمبري بعد از خود نيست پس اخذ مي‏كنيم قول او را چه آن حق است از جانب خدا.

و بدان‏كه آن حضرت9افضل و اعلم از ساير پيغمبران و از تمامي خلق مي‏باشد زيرا كه فرموده انا سيد ولد آدم يعني من بهترين فرزندان آدم هستم و ايضاً فرموده است به فاطمه صلوات اللّه عليها كه ابوك خير الانبياء و بعلك خير الاوصياء و آن حضرت معصوم است دروغ از او صادر نمي‏شود چنان‏چه ارشاد فرموده حق است از جانب خدا، قال اللّه تعالي لاينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي([34]) و ايضاً فرموده در قرآن مجيد و لو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين.([35]) پس قول شريفش صدق خواهد بود پس افضل خلق بودنش حق باشد و هم‏چنين اجماع علماء اسلام است كه آن حضرت سيد كاينات است و از كلام اللّه در حديث قدسي خطاب به آن بزرگوار است لولاك لماخلقت الافلاك. و دنيا و ما فيها به طفيل وجود او موجود شده‏اند صلي اللّه عليه و آله الطاهرين المعصومين.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

باب چهارم

در امامت است چون ثابت شد كه وجود نبي لطف است كه تمام نمي‏شود نظام عالم در دنيا و آخرت مگر به او تا روز قيامت به علت اين‏كه آن حضرت مبلّغ است از جانب حق‏تعالي و اداكننده است آن‏چه بر او وارد مي‏شود از احوال خلق از اموري كه به آن بقاي ايشان است مادام تكليف و اموري كه به آن سعادت ابديه است بر ايشان. و لاشك احوال مكلفين آناً فآناً متجدد مي‏شود تا روز قيامت و احكام ايشان تابع احوال ايشان است پس احكام

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 91 *»

نيز به مقتضاي احوال متجدد مي‏شود و پيغمبر باقي نمي‏ماند تا آخر تكليف و فناي عالم بلكه جاري مي‏شود بر آن حضرت به علت امكانش تغيير و موت به علت اين‏كه عبدي است مخلوق و جايز نيست در حكمت كه به موتش رفع حكم نبوت او شود چه آن لطفي است واجب مادام بقاء تكليف پس واجب باشد در حكمت نصب خليفه‏اي كه قائم بشود مقام پيغمبر و ادا بكند از پيغمبر احكام خلق مكلفين را به ايشان و حافظ باشد شريعت آن پيغمبر را و قائم باشد به سنت و طريقه او تا باطل نشود حجة اللّه بالغه بر خلقِ مكلفين.

و لابد است كه آن خليفه جامع باشد جميع آن‏چه مذكور شد در حق نبي9از اين‏كه اعلم اهل زمان خود باشد و ازهد و اتقي و اعبد و انجب ايشان باشد و افضل ايشان در جميع صفات و كمالات و مزايا و فواضل و معصوم باشد از گناهان صغيره و كبيره از اول عمر خود تا آخر عمر خود و معصوم باشد از كذب و خطا و نسيان و امثال اين‏ها از تمامي آن‏چه معتبر بود در حق نبي مگر نبوت به علت اين‏كه ثابت شد كه نبوت منقطع شده با پيغمبر9.

اما اين‏كه شرط شده وجود كل صفات نبي9در وصي به علت اين‏كه وصي قائم است مقام نبي را در جميع آن‏چه محتاجند مكلفين از احكام و شريعت (به آن خ‏ل) زيرا كه وصي حافظ شريعت نبي است و اين حفظ شريعت لطفي است از جانب حق جل و علا و واجب است در حكمت هم‏چنان‏كه واجب است در نبوت پس واجب شد كه وصي متصف به صفات نبي خود باشد9به حيثيتي كه براي مكلفين قطع حاصل شود كه آن حضرت حجة اللّه است بر آن كسان كه نبي حجت بود و بايست كه قاطع باشد كه قول او قول خدا و حكم او حكم خدا و رسول او است و طاعتش واجب است و انقياد امر او و رجوع در شدايد احوال به سوي او لازم است و واجب است كه مطهر و منزه باشد از هرچه كه مستلزم نفرت نفوس و طبايع و عدم اطمينان است در كل احوال.

و هركس كه به اين صفات، موصوف است مطلع نمي‏شود بر حقيقت احوالش مگر كسي كه مطلع بر سراير٭ و ضماير٭ است و او است خداوند

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 92 *»

عالم جل‏شأنه و نيست اين حكم منصب احدي از خلق و دانسته نمي‏شود مگر به نص خاص از جانب خداوند عزوجل بر شخصي و آن لطف است به مقتضاي عدل و لطف واجب است در حكمت و قادرِ حكيمِ عزوجل، اِخلال به واجب نمي‏كند زيرا كه قبيح است پس واجب شد كه امامت به نص خاص از جانب خدا باشد.

و بدان‏كه در ميان امت پيغمبر9كسي كه جامع باشد جميع شرايط نبوت را غير از نفس نبوت نبود مگر مولانا و سيدنا علي بن ابي‏طالب بن عبدالمطلب تا آخر اجداد رسول اللّه9به علت اين‏كه آن بزرگوار معصوم بود از هر بدي و زشتي كه طبع سليم را ناگوار باشد از اموري كه پيغمبر9از آن معصوم بود و شريك آن حضرت است در هر فضيلت مگر نبوت.

و حق‏تعالي در قرآن عزيز به آن تصريح فرموده در آيه انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون([36]) يعني ولي و صاحب اختيار و متولي امور شما منحصر است در سه و آن حق‏تعالي و رسول او و گروهي كه (آنان‏كه خ‏ل) ايمان آورده‏اند به خدا و بپامي‏دارند نماز را و مي‏دهند زكات را در حالت ركوع و متواتر شد روايات و كلام مفسرين از فريقَيْن٭ كه اين آيه نازل شد در حق اميرالمؤمنين علي بن ابي‏طالب7در وقتي كه تصدق به خاتم خود در حال ركوع نمود و انكار نمي‏كند مگر معاند و منكر حق بعد از معرفت پس ثابت كرد حق‏تعالي براي علي بن ابي‏طالب7 به نص كلام عزيز خود آن‏چه را كه ثابت كرد از براي خود و رسولش از ولايت عامه و رياست مطلقه و معني در اين آيه شريفه نيست مگر اولويت به خلق از نفس‏هاي ايشان در تمامي احوال از امور دنياي ايشان و دين ايشان و آخرت ايشان چه ولايت همان ولايت است كه براي حق‏تعالي ثابت است و براي رسولش.

و از اين جهت است كه رسول9در روز غدير خم تنبيه فرموده به اين معني چنان‏چه فريقان روايت غدير خم را از طرق متعدده كه بر حد تواتر رسيده به اعتراف خصم مخالف، روايت نموده‏اند چه آن حضرت در آن روز فرموده است الست اولي

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 93 *»

 بكم من انفسكم آيا من اولي نيستم از شما به تصرف در جان‏هاي شما و مال‏هاي شما؟ همگي به يك‏بار گفتند بلي يا رسول اللّه پس فرمود من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله پس تصريح فرمود رسول اللّه كه مراد از ولي در اين مقام اولي به تصرف است و حق‏تعالي در حق آن حضرت فرمود ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا پس ما را واجب شد امتثال به امر او و عمل به قول او و در حق او حق‏تعالي فرموده فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم([37]) و در حق آن حضرت فرموده و ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي.

و روايت كرده‏اند فريقان كه حضرت پيغمبر9 فرموده اقضاكم علي يعني عالم‏ترين امت به احكام فتوي و احوال متعلقه به خلق علي7است و فرموده به اقرار فريقين علي مع الحق و الحق مع علي يدور حيث ما دار يعني علي با حق است و حق با علي است دور مي‏زند حق با او به هر نهج كه او دور مي‏زند.

پس ثابت شد كه آن بزرگوار7هادي به سوي حق است و دليلي دلالت نكرد كه غير از آن حضرت احدي از صحابه به اين مرتبه و جلالت باشند و ادعا نكرد احدي از امت عصمت را از براي احدي از صحابه چنان‏چه ادعا شد براي آن حضرت پس آن كس كه هادي است به سوي حق او احق و سزاوارتر است كه مردم اطاعت او كنند و او را امام واجب الاقتدا دانسته اقتدا به آن حضرت نمايند از كلي و جزئي امور و احوال خود زيرا كه آن حضرت هرگز به نص پيغمبر به اقرار فريقين مفارقت نمي‏كند حق را و حق نيز از آن حضرت مفارقت نمي‏كند و احدي انكار اين معني نمي‏كند كه اميرالمؤمنين7هرگز در حالي از احوال با باطل نبوده است و مقصود از عصمت نيست مگر اين معني.

پس ثابت شد نزد هر منصف طالب حقي بر جهت قطع و يقين از مثل اين حديث و اين آيه شريفه كه علي بن ابي‏طالب7خليفه رسول اللّه است بلافصل به علت اين‏كه او هادي است به سوي حق زيرا كه هركه مفارقت از حق نمي‏كند و حق از او مفارقت نمي‏نمايد پس آن بزرگوار احق و اليق است

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 94 *»

كه اطاعت كرده شود به حكم اللّه تعالي چنان‏كه در كتاب خود فرموده أفمن يهدي الي الحق احق ان‏يتّبع امّن لايهدّي الاّ ان‏يهدي فما لكم كيف تحكمون([38]) پس هركس كه مخالفت حكم خدا نمايد داخل خواهد شد در قوله تعالي و من لم‏يحكم بماانزل اللّه فاولئك هم الكافرون،([39]) و من لم‏يحكم بماانزل اللّه فاولئك هم الظالمون،([40]) و من لم‏يحكم بماانزل اللّه فاولئك هم الفاسقون.([41])

پس ثابت شد كه آن حضرت7 از اشخاصي است كه حق‏تعالي او را منزه و مطهر فرموده از انواع رجس پس معصوم باشد به نص كتاب اللّه و قول رسول اللّه9و او منصوصِ به خصوص از جانب خدا و رسول او9است و ادعا نكرد احدي از مسلمين اين معني را از براي احدي از اصحاب و الحمدللّه رب العالمين.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

لغات

سراير: جمع سريره: نيّت‏ها.

ضماير: جمع ضمير: خاطره‏ها ـ انديشه‏ها.

فريقين: دو گروه شيعه و سني.

 

فصل

و سببي كه باعث نصب علي بن ابي‏طالب7 شد از براي خلافت همان بعينها سبب نصب فرزند ارجمندش حسن است7پس حضرت اباعبد اللّه الحسين7و بعد از آن حضرت علي بن الحسين و بعد از آن حضرت امام محمدباقر و بعد از آن، حضرت صادق و بعد از آن حضرت امام موسي كاظم و بعد از آن حضرت امام رضا و بعد از آن حضرت امام محمد تقي و بعد از آن حضرت امام علي نقي و بعد از آن حضرت امام حسن عسكري و بعد از آن خلف صالح حجة القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان و مظهر الايمان و خليفة الرحمن صلي اللّه عليهم اجمعين و جميع آن‏چه معتبر بود در خلافت اميرالمؤمنين و قيامش مقام رسول اللّه و بودن او حجة اللّه بر خلق و غيرذلك از آن‏چه به كليات آن سابقاً اشاره شده از كمالات و فضائل و مناقب معتبره در واسطه ميانه خدا و خلق، معتبر است در هريك از ايشان صلوات اللّه عليهم اجمعين.

و هم‏چنين خصوص نص به هريك از ايشان از جانب خداوند عالميان چنان‏چه صريح حديث لوح است كه جابر بن عبداللّه انصاري روايت كرده و غيرش از قرآن و احاديث قدسيه و نص از جابر روايت مي‏كند در باب هريك از ايشان به اسامي ايشان و نص هر سابقي بر لاحقي و كل

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 95 *»

اين نصوص و اخبار به تواتر ثابت شده مگر آن كس كه مسبوق به شبهه باشد به علت اين‏كه بيان و اثبات حجت بر حق‏تعالي در حكمت واجب است و حق سبحانه و تعالي اخلالي به واجب نمي‏كند از (به جهت خ‏ل) عموم علمش و غناي مطلق و قدرت عامه شامله.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

فصل

و واجب است بر هر مكلف كه اعتقاد كند كه قائم آل‏محمد محمد بن الحسن العسكري عليه و علي آبائه الكرام السلام حي و موجود است اما نزد ما معاشر شيعه اثناعشريه به جهت اجماع فرقه محقه بر وجود آن حضرت و اين‏كه ظاهر خواهد شد و پر خواهد كرد زمين را از عدل و قسط بعد از آن‏كه پر شده باشد از ظلم و جور و او فرزند ارجمند حضرت امام حسن عسكري7غائب مفتقَد٭ منتظَر مترقَّب است و اجماع فرقه محقه تابع اجماع ائمه ايشان است سلام اللّه عليهم اجمعين و اجماع اهل‏بيت حجت است به علت اين‏كه حق‏تعالي پاك و مطهر فرموده ايشان را از رجس و دَنَس پس قول ايشان حجت است زيرا كه نمي‏گويند الاّ حق و اما اجماع شيعه پس آن نيز حجت است به جهت كشفش از قول امام ايشان كه معصوم است.

و اما نزد عامه پس بسيار از ايشان متفقند با ما و قائلند به قول ما و بعضي از ايشان را زعم آن است كه الآن موجود نيست بعد از اين موجود خواهد شد و بعضي از ايشان را گمان اين است كه آن عيسي بن مريم7است لكن حديث مروي متفقٌ‏عليه فريقين قول پيغمبر9من مات و لم‏يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية اين دو قول را باطل مي‏نمايد چه اين كلام عام است و صادق است بر زمان ما الآن، كه هرگاه كسي بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرده او مرده جاهليت و شرك است و اين قول در صورت عدم وجود امام لغو و عبث خواهد بود با اين‏كه سابق گفتيم كه وجود امام لطف است از جانب حق‏تعالي بر بندگان و لطف، مادام تكليف، واجب است به حسب حكمت پس صحيح نخواهد بود تكليف بدون لطفي موجود چه آن شرط تكليف است و مشروط در نزد انتفاء شرط منتفي مي‏شود و هركس كه قائل باشد به اين‏كه آن

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 96 *»

حضرت متولد شده است قائل به وجودش الآن مي‏باشد زيرا كه احدي قائل نشده است كه آن حضرت متولد شده است و از عالم ارتحال نموده است.

و آن كس كه استبعاد وجودش و طول عمرش مي‏كند به حقيقت حكمت در اين باب برنخورده با آن‏كه حق‏تعالي به جهت استبعاد اين امر دليل واضحي خلق فرموده كه رد آن ممكن نيست و آن خضر7است كه جدش هود پيغمبر بوده است و متولد شد در زمان ابراهيم7بنا بر دو قول مشهور و او الي الآن باقي است بلكه تا نفخ صور حي است و او اعظم آيتي است بر وجود قائم7و ابليس عدو اللّه باقي است تا يوم وقت معلوم پس هرگاه جايز باشد بقاء عدو اللّه و بقاء خضر كه دليل بر مصلحت جزئي است بالنسبه به سوي مصلحت بقاء غوث عالم كه محل نظر حق‏تعالي و قطب وجود است پس چگونه جايز نباشد بقاء كسي كه موقوف است جميع مصالح نظام دنيا و دين و آخرت بر بقاء او با اين‏كه متفق شده به روايات امت و اقوال ايشان بر اين‏كه لابد است از قيام قائم7و بيان كرد او را (آن را خ‏ل) رسول9كه هرگاه در دنيا باقي نماند مگر يك روز حق‏تعالي آن روز را بلند خواهد نمود تا اين‏كه ظاهر شود از اهل‏بيت ما از ذريه من كسي كه اسم او اسم من باشد و كنيه او مثل كنيه من خواهد بود پر كند زمين را از قسط و عدل چنان‏كه پر شده باشد از ظلم و جور.

و آن جماعت از عامه كه قائل شده‏اند عيسي بن مريم است اين حديث تكذيب ايشان مي‏نمايد كه اتفاق بر صحتش دارند زيرا كه عيسي از اهل‏بيت و ذريه حضرت پيغمبر نيست و اسمش نيز مخالف و هم‏چنين كنيتش. و هم‏چنين اين حديث تكذيب مي‏كند قول آن‏كه گفته كه آن قائم، مهدي عباسي است چه آن از اولاد و ذريتش نيست پس باقي نماند از براي منصف طالب حق مگر قول به اين‏كه آن امام دوازدهم از ائمه:است و نهم از ذريه مولانا الحسين7عجل اللّه فرجهم و سهل مخرجهم.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

مفتقَد: از دست داده شده.

 

فصل

و واجب است كه اعتقاد كند به وصايت اوصياء پيغمبران و ايمان به

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 97 *»

ايشان و اين‏كه ايشان و انبياء ايشان حق بوده‏اند و به صدق تنطق نموده‏اند و از جانب خدا بودند زيرا كه حق‏تعالي مدح كرده ايشان را و ثنا بر ايشان فرستاده است به جهت طاعت و اجابت امر خداي تعالي و عبادت و دوام ذكر و شكر او سبحانه و تعالي و هركه را حق‏تعالي ثنا گويد پس قول او حق است و علمش و فعلش جمله حق است.

و واجب است بر مكلف كه ايمان بياورد به جميع آن‏چه حق‏تعالي نازل كرده بر انبيا و اوصياء ايشان از كتب و وحي و به آن‏چه كه ملائكه به ايشان رسانيده زيرا كه حق‏تعالي به آن خبر داده پيغمبر خود را و خبر داده به آن پيغمبران و اوصيا و حجج صادق القول صلوات اللّه عليهم اجمعين را و هرچه كه ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين خبر دهند حق است و صدق و من گواهي مي‏دهم براي ايشان كه ايشان اداي امانت به بندگان و تبليغ حجت بر عامه مكلفان نمودند و هل علي الرسول الاّ البلاغ المبين.([42])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

باب پنجم

در معاد است واجب است كه اعتقاد كند مكلف وجوب معاد را يعني عود ارواح به سوي اجساد ايشان (در خ‏ل) روز قيامت و كيفيت آن آن است كه چون مردمان مي‏ميرند ارواح بر سه‏گونه مي‏باشند:

يكي از ايشان ماحض الايمانند و اين طايفه بعد از مرگ ارواح ايشان به جنت دنيا روند و در آن‏جا در نعيم مي‏باشند و چون روز جمعه شود و روز عيد در نزد طلوع صبح صادق ملائكه براي ايشان ناقه‏هايي از نور كه بر هر ناقه‏اي قبه‏اي از ياقوت و زمرد و زبرجد مي‏باشد حاضر كنند پس سوار آن ناقه‏ها مي‏شوند پس پرواز دهند آن ناقه‏ها ايشان را ميان آسمان و زمين تا به وادي السلام آيند به پشت كوفه مي‏باشند تا زوال شمس پس اذن مي‏گيرند از ملائكه براي زيارت قبور و اهالي خود تا اين‏كه ظل هر چيزي مثل خودش مي‏شود پس ملك ندا كند و ايشان جمع شوند و سوار ناقه‏ها مي‏شوند ايشان را پرواز داده تا به غرفات جنان رسند و در آن‏جا تنعم مي‏كنند به همين طريق تا رجعت آل‏محمد صلي اللّه عليهم پس برمي‏گردند به سوي دنيا پس هركه كشته شده باشد در دنيا زندگاني مي‏كند در رجعت به دو مقابل دنيا پس مي‏ميرد و هركه مرده باشد در دنيا برمي‏گردد تا اين‏كه كشته

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 98 *»

گردد پس چون حق‏تعالي محمد و آل طاهرين آن حضرت را از زمين بالا برد باقي مي‏مانند مردمان چهل روز پس اسرافيل نفخ مي‏كند نفخه صَعِق٭ را پس باطل مي‏شود ارواح و ساير حركات پس نه حس است و نه محسوس تا چهارصد سال. و اما اجساد آن‏ها پس روح و ريحان مي‏رسد به آن‏ها از جنان دنيا و اجساد اجزايش متفرق مي‏باشند و باقي مي‏ماند در قبور خود مستديره٭ مثل سحاله٭ طلا در دكان صايغ.٭

و اما قسم دوم ماحض الكفرند و اين طايفه چون بميرند محشور شوند ارواح ايشان در نزد مطلع شمس و در آن‏جا ايشان را عذاب مي‏كنند به حرارت آفتاب پس چون غروب نزديك شود محشور شوند به سوي برهوت به وادي حضرموت عذاب مي‏شوند در آن‏جا تا صباح پس ملائكه عذاب مي‏رانند ايشان را به سوي مطلع الشمس و به همين طريق تا نفخه صعق پس باطل مي‏شوند ارواح ايشان. و اجساد ايشان در قبور خود مي‏باشند و دخاني و شراره‏اي از آتش جهنم كه در مشرق است به اجساد آن‏ها مي‏رسد و به همين حالت باقيند تا نفخه صور.

و اما قسم سوم كسانيند كه مستضعفند نه ماحض الايمانند و نه ماحض الكفر و اين جماعت ارواح ايشان باقي مي‏ماند با اجساد ايشان تا روز قيامت.

پس چون چهارصد سال بين نفختين بگذرد باراني مي‏بارد حق‏تعالي از زير عرش كه چشمه صاد است و او آبي است كه رايحه‏اش رايحه مني است تا اين‏كه جملگي دريا شود پس مواج گردد بر روي زمين تا اين‏كه مجتمع شوند اجزاي هر جسدي در قبر خودش پس گوشت‏ها برويد در مقدار چهل روز پس مبعوث مي‏كند حق‏تعالي اسرافيل را پس امر مي‏كند او را به نفخه صور نفخه نشور و بعث پس پرواز كنند ارواح پس داخل مي‏شود هر روحي در جسد خود در قبر پس بيرون مي‏آيند از قبر و خاك از سر ايشان مي‏ريزد پس در آن وقت قيامت برپا مي‏شود اين است معني معاد يعني عود ارواح به سوي اجساد خود چنان‏كه در دنيا است.

و واجب است ايمان به اين معاد چه ممكن است و حق‏تعالي به هر ممكني قادر است و حال اين‏كه خدا و رسول و ائمه صادقين سلام اللّه عليهم اجمعين از آن خبر داده‏اند پس حق مي‏باشد و ايضاً اين معاد، وقتِ ثمره عدل و

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 99 *»

فضل است و روزِ جزاء اعمال است و عدم وجودِ آن، منافي فضل در اعطاء ثواب و عدل در وقوعِ عقاب مي‏باشد و ايضاً معاد لطفي است براي مكلفين كه اعانت مي‏كند ايشان را به طاعت و بازمي‏دارد ايشان را از معصيت پس واجب باشد در حكمت و ايضاً تمامي مسلمانان اجماع و اتفاق بر وقوع آن نموده‏اند و بر اين‏كه اصلي است از اصول اسلام پس متحقق نمي‏شود اسلام بدون اعتقاد به وقوع آن و اين‏كه منكر معاد كافر است پس وقوعش حق باشد و ايضاً حق‏تعالي تكليف كرده بندگان خود را پس امر كرد ايشان را به طاعت و وعده داد ايشان را بر وفاي به عهدش و امتثال امرش حسن ثواب را و نهي كرد ايشان را از معصيت خود و وعده كرد ايشان را از نقض عهد و مخالفت نهي به عقاب و تكليف واقع شد و واقع شد از بعض بندگان طاعت و از بعض ديگر معصيت و جزا و مكافات واقع نشد و حق سبحانه و تعالي خبر داد كه تأخير كرده آنان را تا روز قيامت پس فرمود انما يؤخّرهم ليوم تشخص فيه الابصار([43]) و ايضاً فرمود و يستعجلونك بالعذاب و لن‏يخلف اللّه وعده و انّ يوماً عند ربك كألف سنة مماتعدّون([44]) و آيات در اين معني بسيار است پس وقوعش حق و ثابت خواهد بود چه از آن خبر داده صادقي كه قادر است بر آن.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

 

 

 

 

 

لغات

نفخه صعق: دميدن مرگ، صور اسرافيل براي ميراندن تمام زندگان.

مستديره: متوجه به سوي مبدأ خود و فيض‏يابنده.

سُحاله: بُراده.

صايغ: ريخته‏گر.

 

فصل

في وجوب اعادة كل ذي‏روح

چون حشر براي اين است كه تمام شود مقتضاي عدل حق واجب است اعاده هر صاحب روحي را براي اين‏كه جزا داده شود به عمل خود از خير و شر و اخذ حق مظلوم از ظالم و اين احوال ثلثه يعني مجازات مكلف به عمل خود از خير و شر و اخذ حقِ او از ظالمش و اخذ حق از او از براي كسي كه ظلمش كرده شامل هر صاحب روحي مي‏باشد از جميع حيوانات از انس و جن و ساير شياطين و حيوانات به جميع انواع آن (آن‏ها خ‏ل) الاّ اين‏كه در هر چيز به حسب خود از مقدار قابليت و استعداد او بلكه در نوع واحد اين حكمِ اختلاف مرعي٭ است قال اللّه سبحانه و لكل درجات مماعملوا.([45])

و دليل بر اين‏كه حساب و حشر عام است بر كل حيوانات ناطقه و صامته٭ قوله تعالي و ما من دابة في الارض و لا طائر يطير بجناحيه الاّ امم امثالكم مافرّطنا في الكتاب من شي‏ء ثم الي ربهم

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 100 *»

 يحشرون([46]) يعني هيچ جنبنده‏اي نيست در زمين و هيچ پرنده‏اي نيست كه پرواز كند به دو بال خود مگر اين‏كه اين‏ها امت‏هايي هستند مثل شما اي بني‏نوع انسان و ما كم نكرديم در كتاب ذكر چيزي را از احوالات موجودات پس اين امم متخالفه محشور مي‏شوند در قيامت به سوي پروردگار خود و قول امام7ليقتصّنّ للجمّاء من القرناء يعني هرگاه شاخ‏داري بر بي‏شاخي تعدي نمايد قصاص مي‏كند ظالم را.

و قوله تعالي و مايظلم ربك احداً([47]) دلالت مي‏كند بر تأويل كه حق‏تعالي مي‏گيرد حق را از براي صاحب حق هر چند از ناطقين براي صامتان و از صامتان براي ناطقين بلكه محشور مي‏شود بعض جمادات مثل احجار معبوده به ناحق و اشجار و غير آن‏ها و قصاص گرفته مي‏شود از ايشان به جهت رضاي ايشان به معبوديت قال اللّه تعالي انكم و ماتعبدون من دون اللّه حصب جهنم انتم لها واردون.([48])

پس اگر بحث كني چگونه راضي مي‏شوند اشجار و احجار و حال اين‏كه عقول و شعوري براي ايشان نمي‏باشد؟ جواب گوييم كه براي ايشان عقول و شعوري است به نسبت مقام ايشان در وجود چنان‏كه حق‏تعالي فرمود لو كان هؤلاء الهة ماوردوها([49]) يعني هرگاه اين بت‏ها خدا مي‏بودند وارد جهنم نمي‏شدند و معذب نمي‏گشتند و استشهاد در صيغه وردوها كه به جمع مذكر عاقل ادا فرموده هرگاه شعور نمي‏داشتند، مناسب، «ماوَرَدَتْها» بود نه ماوَرَدُوها و مثل اين، در ظهورِ دلالت بر شعور جمادات قوله تعالي فقال لها و للارض ائتيا طوعاً او كرهاً قالتا اتينا طائعين([50]) و نگفت «طائعات».

مترجم گويد كه شعور نباتات و جمادات قريب به ضرورت مذهب رسيده بلكه در اين اوقات هرگاه كسي ادعاي ضرورت كند تواند چه عرض ولايت آل محمد9 بر اشجار و احجار و انهار و بحار و جبال و اعراض و جواهر بر حد تواتر معنوي رسيده و منكر آن مكابر و مباهِت٭ و حمل كل اين‏ها را بر مجاز٭ دور از طريقه عاقلان است بلكه مواضعي هست در اخبار كه حمل مجاز باطل مي‏كند مدعا را و مستلزم كذب است العياذ باللّه و در ساير رسائل و اجوبه مسائل شرح اين مطلب داده‏ام و در اين مقام اختصار منظور دارم و

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 101 *»

السلام.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

مرعي: در نظر گرفته مي‏شود.

حيوانات ناطقه و صامته: حيوانات زبان‏دار و بي‏زبان.

مباهِت: مفتري.

مجاز: معناي تأويلي.

 

فصل

اما قصاص از جمادات و اشجار در دنيا مي‏باشد چنان‏چه اخبار بسيار به اين وارد شده مثل اين‏كه آب زمزم فخر كرد به آب فرات حق‏تعالي چشمه‏اي از صبر تلخ در آن جاري فرمود و مثل قول امام7 كه هرگاه كوهي بر كوهي طغيان ورزد حق‏تعالي او را منهدم سازد و امثال اين از اخبار بسيار است.

و اما وجه اين‏كه عقوبت جمادات و نباتات در دنيا است آن است كه براي آن‏ها اختيار كلي قوي نيست كه انتظار كشيده شود تا آخرت بلكه اختيار اين‏ها جزئي است كه محسوس نشود و ادراك جزئي را رتبه‏اي از نوع آخرت نيست و اما عقوبات اصنام را در آخرت قرار داده هر چند جزئي بود به جهت خذلان و افتضاح آنان كه ايشان را پرستيدند.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

فصل

از اموري كه اعتقاد آن واجب است به نطق آمدن جوارح است تا شهادت دهند براي صاحبان خود از مكلفين به آن‏چه كرده‏اند به جهت قوله تعالي يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بماكانوا يعملون.([51]) و روايات بسيار وارد شده در باب اين‏كه بقاع زمين شهادت مي‏دهند به آن‏چه عمل شده است در آن و محشور مي‏شود ايام و ليالي و ساعات و شهور و سال‏ها پس شهادت مي‏دهند به آن‏چه عمل شده در آن‏ها و عقل صحيح مؤيد اين مدعا است پس هرگاه تطابق كند عقل و نقل بر ثبوت امري واجب باشد اعتقاد به ثبوت آن.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

 

فصل

و از آن‏چه واجب است اعتقاد او تطاير كتب است و كيفيت آن آن است كه چون انسان بميرد و در قبرش گذاشتند و خشت بر او چيدند ملكي كه اسمش رومان است داخل مي‏شود بر او پيش از منكر و نكير پس مي‏نشاند و مي‏گويد كه بنويس عمل خود را پس ميت مي‏گويد كه فراموش كرده‏ام اعمال خود را پس ملك مي‏گويد كه من به خاطرت خواهم آورد پس گويد كه كاغذ ندارم كه به آن بنويسم ملك گويد بعض كفن تو پس مي‏گويد كه دوات ندارم مي‏گويد آب دهن تو پس مي‏گويد كه قلم ندارم ملك گويد كه انگشت تو پس ملك املا  كند جميع آن‏چه كرده بود از اعمال صغيره و كبيره پس مي‏گيرد ملك

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 102 *»

آن قطعه كفن را و همچو قلاده در گردنش مي‏آويزد پس اثقل از كوه احد برايش خواهد بود و اين است معني قوله تعالي و كل انسان الزمناه طائره في عنقه و نخرج له يوم القيمة كتاباً يلقيه منشوراً([52]) پس چون روز قيامت شود كتب پرواز كند پس هركس كه نيكوكار است كتاب او از پيش روي او به دست راستش آيد و هركس بدكار و معصيت‏پناه باشد كتاب از طرف پشت آمده پشت او را سوراخ كرده از سينه او خارج مي‏شود به دست چپ او مي‏آيد پس مي‏ايستند صفوف جميع خلايق در مقابل و پيش روي كتاب اللّه ناطق صلوات اللّه عليه و آن كتاب كسي است كه عرض مي‏شود بر او اعمال و مي‏خواند كه حرفي زياده و كم ندارد و هركس نظر كند به كتاب خود و مخالفت به وجهي متحقق نيست و آن قول واحد است چنان‏كه حق‏تعالي مي‏فرمايد و تري كل امة جاثية كل امة تدعي الي كتابها اليوم تجزون ما كنتم تعملون هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انّا كنّا نستنسخ ما كنتم تعملون.([53])

مترجم گويد كه مراد از اين كتاب اميرالمؤمنين7است و اعمال خلايق در دنيا هر روز بر آن جناب بعد از رسول اللّه9القا مي‏شود. پس تنطق مي‏كند آن بزرگوار به كلام واحد به اذن رسول اللّه9.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

فصل

از آن امور كه اعتقاد آن واجب است اعتقاد به ميزان است براي اعمال خلايق و در حقيقتِ آن اختلاف است بر حسب اختلافات روايات و اقوال علما. در بعضي روايات مروي است كه آن ميزان صاحب دو كفه است همچو ميزان معروف در اين دنيا و در بعض روايات نفي معني اول و اثبات آن‏كه آن ولايت آل محمد است سلام اللّه عليهم اجمعين و بعضي گفته‏اند كه آن عدل حق‏تعالي است چه حق‏تعالي عالم است به مقادير اعمال و استحقاقات راجحه و مرجوحه.

و حق اين است كه تنافي ميان اين اقوال ثلثه نيست چه ميزان صاحب دو كفه است كفه حسنات و كفه سيئات و همان بعينه ولايت ائمه (است‏خ‏ل) و همان عدل حق‏تعالي است و وجه جمع و دليلش در اين رساله محلش نيست.

و آن‏چه واجب است اين است كه اعتقاد كند كه در قيامت نصب مي‏شود موازين، به جهت امتياز اعمال

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 103 *»

خلايق و اما تعين(تعيين خ‏ل) آن واجب نيست و آن راجع است به سوي كمال معرفت و دليل بر وجود ميزان قول حق‏تعالي است و نضع الموازين القسط ليوم القيمة([54]) و الوزن يومئذ الحق([55]) فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفّت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم في جهنم خالدون.([56])

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

فصل

و از اموري كه اعتقاد آن واجب است صراط است و آن جسري است كه كشيده شده بر جهنم. اول عقبه٭ از محشر است صعود مي‏كند و بالا مي‏رود از آن به سوي بهشت. در اول مقام صعود مي‏كند هزارسال و هزار سال ديگر نزول مي‏كند و ميانه اين صعود و نزول هزار سال مكان هموار است و در آن همواري پنجاه عقبه است و هر عقبه‏اي مي‏ايستند در آن خلايق هزارسال و آن تيزتر از شمشير و باريك‏تر از مو است متسع مي‏شود از براي مطيع و تنگ مي‏شود از براي عاصي.

و خلايق بر صراط به مقدار اعمال خود متفاوت المراتب مي‏باشند پس بعضي از ايشان مي‏گذرند بر او مثل برق خاطف٭ و بعضي از ايشان مي‏گذرند بر او مثل اسب بسيار تيزرو و بعضي مي‏گذرند همچو پيادگان و بعضي از ايشان مي‏گذرند به زانو درآمده كشان كشان خود را مي‏كشند و بعضي از ايشان معلقند و آتش بعضي از او را گرفته و بعضي را ترك كرده.

و آن‏چه واجب است اعتقاد به وجود صراط است در روز قيامت و اين‏كه آن از شمشير تيزتر است و از مو باريك‏تر و اين‏كه جسري است ممدود بر جهنم و اين‏كه تمامي خلق مكلف مي‏باشند از روي آن عبور كنند و دليل آن‏چه مذكور شد اخبار متواتره است به حسب معني از فريقين و اجماع مسلمين بر آن منعقد است.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

 

 

 

 

 

 

 

لغات

عقبه: گردنه.

برق خاطف: برق جهنده، زودگذر

 

 

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

فصل

از آن امور كه واجب است اعتقاد آن، حوض است و آن را حوض كوثر مي‏گويند به علت اين‏كه آب ريخته مي‏شود در آن حوض از نهر كوثر و حوض در عرصه قيامت خواهد بود و ساقي آن اميرالمؤمنين است7تشنگان مؤمنين را در روز قيامت.

و بدان‏كه از آن اموري كه واجب است اعتقاد آن شفاعت است و آن شفاعت پيغمبر9است از براي اهل گناهان كبيره از امت خود چنان‏كه فرموده كه من شفاعت خود را ذخيره

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 104 *»

كرده‏ام براي اهل كباير از امت خود و اخبار در اين معني متواتر و متظافر٭ و متكاثر٭ است به اين‏كه آن حضرت شفاعت مي‏كند براي اهل‏بيت خود و براي انبيا:پس شفاعت مي‏كنند انبيا بر كسي كه حق‏تعالي دينش را پسنديده و قبول كرده باشد از امت‏هاي خودشان و شفاعت مي‏كنند شيعيان براي هركه مي‏خواهند از محبين و واجب است اعتقاد به ثبوت شفاعت محمد9براي عاصيان از امت خود و اما تفصيل و ترتيب پس بنابر نهجي كه دليل بر آن قائم شده زيرا كه اقامه دليل از متممات ايمان است و مكملات معرفت.

 

لغات

متظافر: به رواياتي مي‏گويند كه از طرق مختلف روايت شده ولي به حدّ تواتر نرسيده است. در اين‏جا نظر به اين‏كه روايت متواتر آمده معناي لغوي اراده شده كه متعاون باشد و اگر تنها به كار رود به معني نزديك به متواتر است.

متكاثر: زياد.

 

فصل

و از اموري كه واجب است اعتقاد آن وجوب بهشت است و آن‏چه در او است از نعيم مقيم و آن جنان خلد هشت‏گانه است چنان‏كه دلالت كرد بر او (دارد بر آن خ‏ل) اخبار و ناطق شد (است خ‏ل) بر آن قرآن مجيد.

و جنان دنيا نيز موجود است و آن همان بهشت است كه ارواح مؤمنين بعد از مفارقت از ابدان در آن‏جا قرار دارند تا نفخ صور و حق سبحانه و تعالي ذكر هر دو بهشت را در كلام مجيد فرموده جنات عدن التي وعد الرحمن عباده بالغيب انه كان وعده مأتيّاً لايسمعون فيها لغواً الاّ سلاماً و لهم رزقهم فيها بكرةً و عشياً([57]) و حاصل مفهومش اين است كه حق‏تعالي بهشتي كه وعده كرده است بندگان خود را در غيب، به راستي و درستي كه خواهد شد وعده حق‏تعالي و ايشان را در بهشت جاي خواهد داد كه در آن‏جا نشنوند كلماتي ناملايم و لغو و نبينند در آن‏جا مگر سلامتي از جميع مكاره و آلام و شدايد و اسقام و رزق ايشان نعمت‏هاي الوان است كه خداوند منّان به جهت ايشان قرار داده هر صبح و شام به ايشان مي‏رسد و اين بهشت بهشت دنيا است زيرا كه در بهشت آخرت صبح و شام نمي‏باشد.

پس از اين آيه شريفه ذكر بهشت آخرت است تلك الجنة التي نورث من عبادنا من كان تقيا و از براي بهشت هشت طبقه است اول جنة الفردوس دوم جنة عاليه سوم جنة نعيم چهارم جنة عدن پنجم جنة دارالسلام ششم جنة دارالخلد هفتم جنة المأوي هشتم جنة دارالمقام و هر بهشتي حظيره‏اي دارد يعني هر بهشت از اين هشت بهشتِ اصلي ظلّي دارد مثل آفتاب كه نور

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 105 *»

دارد و نسبتش به بهشت اصلي مثل اشعه او است به سراج يا به آفتاب و نعيم هر حظيره‏اي از بهشت اصل منسوب به سوي او است و حظاير بهشت هفت است زيرا كه جنة عدن ظلّ ندارد به علت منتهاي صفا و لطافت. نمي‏بيني كه آفتاب چون به آيينه مي‏تابد نور از آن‏جا متشعشع و منعكس مي‏گردد اما هرگاه جسمي باشد از آينه لطيف‏تر در آن‏جا نور ظاهر نمي‏شود.

پس در آخرت پانزده طبقه بهشت است هشت تا همان بهشت‏هاي معروف است كه هر آسماني بالايش بهشتي است و بهشت اصل بر فراز كرسي قرار دارد و هفت تا بهشت‏هاي حظاير است كه در تحت هشت بهشت است و نعيم او (آن خ‏ل) كم‏تر است از نعيم بهشت اصل و در حديث است كه حظاير جنان را سه طايفه ساكن مي‏باشند از خلايق يكي مؤمنين جن و دوم اولاد زنا كه عمل صالح كرده باشند و ايمان خالص آورده باشند و اولاد اولاد ايشان تا هفت بطن. سوم ديوانگاني كه در دنيا بر ايشان تكليف جاري نشده و از اقاربش نباشد كسي كه شفاعت كند براي او تا ملحق شود به ايشان و اسماء حظاير بعينه مثل اسماء بهشت اصل است مثل آفتابي كه در آسمان چهارم باشد اسمش شمس است و نورش كه در زمين است ايضاً اسمش شمس است.

و آن‏چه واجب است بر مكلف اعتقاد به وجود بهشت و نعيم او است (آن است خ‏ل) الآن و اما مثل اين تفصيل پس واجب نيست و دليل بر وجود جنت قرآن و اخبار متواتره و اجماع مسلمين است.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

فصل

و از آن‏چه اعتقادش واجب است بر مكلفين وجود جهنم است و آن‏چه آماده كرده است حق‏تعالي در آن‏جا از عذاب اليم و آن هفت طبقه است در آخرت و هفت طبقه است در دنيا و جهنم دنيا نزد مطلع شمس است و قرآن به آن در مواضع عديده ناطق است چنان‏كه فرموده و حاق بآل‏فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدواً و عشياً يعني وارد شد بر آل فرعون عذاب‏هاي بسيار بد و هر صبح و شام تجديد مي‏كند عذاب آتش را بر ايشان و شكي نيست كه اين جهنم و اين آتش در دنيا است زيرا كه در آخرت صبح و شام نمي‏باشد بعد از اين آيه فرموده و يوم تقوم الساعة يعني ايشان معذب مي‏باشند در آتش  . . .([58]) و معلوم شد كه عذاب روز قيامت غير از عذاب دنيا است.

و احاديث

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 106 *»

اهل‏بيت:و اجماع مسلمين متفقند بر وجود جهنم به قول مطلق و اختلاف كرده‏اند در كيفيت وجودش كه آيا موجود است بالفعل يا بالقوه يا اين‏كه كليات عذاب و جهنم موجود شده و اما جزئياتش بالفعل موجود نيست و به تدريج موجود مي‏شود.

و حق اين است كه اين اختلافات باطل است و اعتقاد صحيح آن است كه آتش دنيا و آخرت الآن و بالفعل موجود مي‏باشند چنان‏چه قرآن و اخبار خصوصاً احاديث معراج به آن دلالت صريحه دارد و پيغمبر داخل شد در آن دو و آنان كه در آن‏جا معذب بودند مشاهده فرمود و واجب است اعتقاد وجود جهنم و عذاب اين‏ها.

و بدان‏كه واجب است كه اعتقاد كني كه عذاب جهنمِ آخرت ابدي و دائمي است هرگز انقطاع و فنا و انتها برايش نيست بوجهي من الوجوه بلكه هرچه زمان مكث ايشان به طول انجامد عذاب ايشان زياد (زيادتر خ‏ل) مي‏گردد و تألم ايشان شديدتر گردد چنان‏كه صريح قرآن و اخبار اهل‏بيت عصمت: است و دليل عقل بر آن حاكم است چنان‏چه در محلش مذكور است.

و بدان‏كه جهنم آخرت چهارده طبقه است هفت طبقه نيران اصل است اول جحيم است و آن اعلي مراتب است و دوم لظي است و سوم سقر و چهارم حطمه و پنجم هاويه و ششم سعير و هفتم جهنم و جهنم سه طبقه دارد اول فلق است و آن چاهي است كه در آن چاه تابوت‏ها است و دوم صَعُود است و آن كوهي است از سقر از آتش در وسط جهنم و سوم اَثام است و آن وادي است از آهن گداخته كه جاري مي‏باشد در اطراف كوه. و اما جهنمِ حظاير پس آن ظل نيران اصل است به ضد بهشت حظاير و اسامي ايشان همان اسامي اصل است و در آن‏جا عذاب مي‏شوند آنان كه مرتكب شده‏اند گناهان كبيره را از شيعه از اشخاصي كه شفاعت ايشان را درك نكرده مستحق جهنم شده‏اند.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

فصل

و واجب است اعتقاد اين‏كه اهل بهشت هميشه مخلد در بهشت مي‏باشند و هميشه متنعم مي‏باشند و حق‏تعالي كرامت فرموده به ايشان عطائي و كرامتي كه مقطوع نيست و دائم است نعمت‏هاي بهشت به دوام امر اللّه سبحانه و غايتي و نهايتي برايش نيست و اهل جنت از بهشت اخراج نمي‏شوند و ابد

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 107 *»

الابدين در نعمت و سرور و راحت و عزت و كرامت، شاهد هستند بر اين معني كتاب و سنت و اجماع مسلمين و شاكّ در اين كافر است.

و واجب است اعتقاد به اين‏كه اهل جهنم هميشه مخلدند در آتش و دائماً معذب مي‏باشند و هرگز عذاب از ايشان مخفف نمي‏شود و در آن‏جا نمي‏ميرند تا استراحت كنند چنان‏چه حق‏تعالي فرموده خالدين فيها لايخفّف عنهم العذاب([59]) و فرمود لايقضي عليهم فيموتوا و لايخفّف عنهم من عذابها([60]) يعني اهل جهنم هميشه مخلدند در آتش و هرگز عذاب ايشان تخفيف نمي‏يابد و نمي‏ميرند و عذاب ايشان مخفف نمي‏شود و ايضاً فرموده كلما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب([61]) و شاهد است بر اين معني كلام اللّه و سنت رسول اللّه9و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين و اجماع مسلمين.

و مخالفت بعضي از صوفيه و بعضي از اصحاب آراء منحرفه را اعتباري نيست و التفات به اقوال باطله ايشان نبايد نمود بعد از آن‏كه كتاب‏اللّه و سنت مجمعٌ‏عليها نص صريح بر آن داشته باشند و ما ادله قطعيه عقليه بر اين مدعا اقامه نموده‏ايم در بعض اجوبه مسائل.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

فصل

و واجب است اعتقاد آن‏كه جميع آن‏چه قرآن به آن ناطق است و آن‏چه را كه خاتم‏النبيين و سيدالمرسلين محمد بن عبداللّه9براي خلق آورده است از علم قيامت و سؤال منكر و نكير از كسي كه ماحض الايمان و ماحض الكفر باشد در قبر و حشر و نشر و مرصاد و آن قنطره‏اي٭ است بر صراط كه مظالم عباد در آن‏جا ادا مي‏شود و هم‏چنين مهر زدن بر دهن‏ها و گويا شدن جوارح و بهشت و احوال آن‏چه در بهشت است از خوردن و آشاميدن و نكاح كردن و اقسام نعيم و از احوال جهنم و عذاب و غل‏هاي گران و زنجيرها و سرابيل٭ و مقامع حديد٭ و حميم٭ از زقوم٭ و غسلين٭ و غيرذلك و اين‏كه قيامت يقين خواهد آمد و هيچ شكي در آن نيست و حق‏تعالي زنده مي‏كند آنان كه در قبور است (آن‏هايي را كه در قبرها قرار دارند خ‏ل).

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

سرابيل: جامه‏هاي آتشين.

مقامع حديد:عمودهاي آهنين.

حميم و غسلين: دو نوع آشاميدني دوزخيان كه از چرك پوست‏هايشان و چرك‏هاي فرج‏هاي زناكاران در جهنم جمع مي‏شود.

زقوم: درختي گنديده و متعفن كه از آن به جهنميان مي‏خورانند و نوباوه‏اش به مانند سر شياطين است.

قنطره: پل بزرگ.

مقامع حديد: گرزهاي آهنين.

 

فصل

و از اموري كه مؤمن متدين بايد اعتقاد كند رجعت محمد و اهل‏بيت طاهرين آن بزرگوار است9به آن نهج كه ما در جواب

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 108 *»

سؤال از رجعت بيان نموديم و مختصرش اين است كه چون آن سال آيد كه حضرت قائم7در آن سال ظاهر مي‏شود و خروج مي‏كند عجل اللّه فرجه قحطي شديد واقع خواهد شد و چون بيستم جمادي الاولي شود باران شديدي ببارد كه هرگز مثل آن باران از روزي كه آدم7به زمين آمده ديده نشده باشد و آن باران متصل مي‏باشد از بيستم جمادي الاولي تا اول ماه رجب پس گوشت‏هاي كساني كه حق‏تعالي خواهد ايشان را به دنيا برگرداند از مردگان، جمع شوند و با هم متصل گردد و بدن تمام شود و در دهه اول از ماه رجب دجال خروج مي‏كند از اصفهان و سفياني عثمان بن عنبسه كه پدرش از ذريه عتبة بن ابي‏سفيان و مادرش از ذريه يزيد بن معاويه عليه الهاويه است، خروج مي‏كند از رمله از وادي يابس٭ . و در ماه رجب ظاهر مي‏شود در قرص آفتاب جسد اميرالمؤمنين7همگي خلايق او را مي‏شناسند و منادي ندا مي‏كند در آسمان به اسم مبارك مطهر آن حضرت7و در اواخر ماه رمضان ماه منخسف شود و در نيمه‏اش آفتاب منكسف گردد و در اول صبح از روز بيست و سوم ماه رمضان ندا مي‏كند جبرئيل در آسمان الا ان الحق مع علي و شيعته و در آخر روز ندا مي‏كند ابليس در زمين كه الا ان الحق مع عثمان الشهيد و شيعته و هر دو صوت را كل خلايق مي‏شنوند هركس به لغت خود پس در اين وقت شبهه اهل باطل قوت مي‏گيرد و چون بيست و پنجم ذي‏الحجه شود كشته مي‏شود نفس زكي محمد بن الحسن ميانه ركن و مقام از روي ظلم و جور و در روز جمعه دهم محرم ظاهر مي‏شود نور اللّه الاكبر صاحب الزمان عجل اللّه فرجه و داخل مي‏شود در مسجد الحرام و از پيش روي مباركش هشت بز مي‏باشند كه حضرت ايشان را مي‏راند و داخل مسجد الحرام مي‏كند و خطيب را مي‏كشد.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

لغات

رمله از وادي يابس: شهري است در سرزميني كه خاك تيره‏اي دارد و تقريباً مابين فلسطين و اردن و سوريه‏ي امروزي واقع گشته است.

 

فصل

پس چون خطيب را بكشد غايب شود از مردم و داخل كعبه شود چون برآيد بالاي بام كعبه ندا كند سيصد و سيزده نفر اصحاب خود را پس همگي جمع مي‏شوند در نزدش از مشرق و مغرب زمين پس چون صبح روز

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 109 *»

شنبه شود مردم را به بيعت خود خواند پس اول كسي كه با او بيعت كند طاير ابيض جبرئيل7خواهد بود و باقي مي‏ماند در مكه تا اين‏كه ده هزار نفر به خيل لشگر آن جناب جمع شوند.

و سفياني دو لشگر مي‏فرستد يكي به جانب كوفه و لشگر ديگري به جانب مدينه پس عساكر مشئومش٭ داخل مدينه شوند و قبر شريف مطهر را خراب مي‏كنند (كنند خ‏ل) و چهارپايان ايشان در مسجد رسول9پشكل اندازند و عسكر ديگر به جانب مكه فرستد تا مكه را خراب كنند چون به بيداء كه قريب به مدينه است رسند زمين ايشان را فروگيرد و كلاًّ هلاك شوند و نجات نمي‏يابد از ايشان مگر دو نفر يكي به جانب سفياني رود تا او را خبر كند و دومي به جانب قائم7شتابد تا بشارت دهد آن بزرگوار را از واقعه عسكر.

پس آن حضرت به جانب مدينه روان شود و جبت و طاغوت اين امت را از قبر نحس ايشان بيرون آورد و ايشان را به دار كشد پس عنان عزيمت به جانب بلدان ديگر معطوف دارد٭ و دجال را بكشد و با سفياني ملاقات كند پس سفياني آمده با آن بزرگوار بيعت نمايد پس اقوامش به او گويند كه چه كردي گويد كه بيعت كردم و اسلام آوردم پس قومش گويند كه ما هرگز موافقت با تو نخواهيم كرد پس هميشه اغوا مي‏كنند او را تا اين‏كه بر حضرت قائم خروج كند پس آن حضرت آن ملعون را به جهنم واصل كند پس عساكر به اقطار٭ و اطراف زمين فرستد تا اين‏كه پر كنند زمين را از عدل و داد و قسط چنان‏كه پر شده بود از ظلم و جور.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

مشئوم: ناخجسته، نحس.

معطوف دارد: متوجه سازد.

اقطار: همه سوي زمين.

 

فصل

پس مستقر مي‏شود در كوفه و مسكن عيال و اهلش مسجد سهله خواهد بود و محل حكم و قضا و فتوايش مسجد كوفه خواهد بود مدت ملكش هفت سال باشد لكن حق‏تعالي بلند كند روز و شب را تا اين‏كه يك سال به قدر ده‏سال شود زيرا كه حق‏تعالي امر مي‏كند فلك را كه سرعت نكند و بطي‏ء مي‏شود حركت فلك در آن سال‏ها تا اين‏كه مدت ملكش هفتاد سال از سال‏هاي معروف در زمان ما شود.

پس چون پنجاه و نه سال از حكومت حضرت قائم7بگذرد خروج مي‏كند سيدنا و مولانا الحسين7با هفتاد و دو نفر

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 110 *»

از شهداي كربلا و با ملائكه نصر شعث و غبر كه در نزد قبر مطهر آن حضرت مي‏باشند.

پس چون هفتاد سال بگذرد شهيد مي‏كند حضرت قائم7را زني از بني‏تميم كه اسم او سعيده است و براي آن خبيثه ريش است مثل ريش مردان به هاون از سنگ بر بالاي بام مي‏ايستد و چون آن بزرگوار از آن كوچه عبور مي‏كند آن ملعونه سنگ را فرومي‏آورد.

پس چون آن بزرگوار از عالم فنا ارتحال فرمايد حضرت امام حسين7او را تجهيز فرموده پس قائم به امر شود و يزيد بن معاويه و عبيداللّه بن زياد و عمر بن سعد و شمر بن ذي‏الجوشن و كساني كه با ايشان در صحراي كربلا بودند و كساني كه به افعال قبيحه ايشان راضي شدند از اولين و آخرين لعنة اللّه عليهم اجمعين پس همگي ايشان را حضرت امام حسين7به قتل رساند و از جملگي قصاص كند و بسيار مي‏كند كشتن را در ميان مخالفين و دوستان ايشان تا اين‏كه مجتمع شوند بر آن حضرت جماعت اشرار و بقيه كفار تا اين‏كه غالب مي‏شوند و آن بزرگوار را محاصره مي‏كنند در بيت اللّه الحرام.

پس چون امر به آن حضرت شديد شود خروج مي‏كند سَفّاح٭ اميرالمؤمنين7با ملائكه براي نصرت فرزند گرامي خود پس مي‏كشند اعداء دين و رؤساي منافقين را و مكث مي‏كند آن بزرگوار با فرزند عالي‏مقدار خود مدت سيصد و نه سال چنان‏كه اصحاب كهف مكث نمودند پس آن حضرت را شهيد نمايند لعن اللّه قاتليه و باقي مي‏ماند حضرت امام حسين7 قائم به دين اللّه و مدت ملك آن حضرت پنجاه هزار سال است تا اين‏كه مي‏بندد ابروي خود را به دستمالي از شدت كبر سن.

و باقي مي‏ماند حضرت اميرالمؤمنين7بعد از موت چهار هزار سال يا شش هزار سال يا ده هزار سال بنابر اختلاف روايات پس برمي‏گردد به دنيا حضرت اميرالمؤمنين7با جميع شيعه زيرا كه آن حضرت دوبار كشته شود و باز زنده گردد چنان‏كه فرموده انا الذي اقتل مرّتين و احيي مرتين و لي الكرة بعد الكرة و الرجعة بعد الرجعة و ائمه:جملگي به دار دنيا رجوع مي‏كنند حتي حضرت قائم7به جهت اين‏كه براي هر

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 111 *»

مؤمني يك كشته‏شدن است و يك مردن و آن حضرت چون در دنيا شهيد شد پس لابد بايست كه رجوع كند تا اين‏كه حكم مردن جاري شود.

و مجتمع مي‏شود ابليس و اتباع آن نزد رَوْحاء نزديك فرات پس مؤمنين از اصحاب اميرالمؤمنين عقب مي‏نشينند تا اين‏كه مردم بسيار در فرات غرق شوند پس در اين وقت ظاهر مي‏شود تأويل قوله تعالي هل ينظرون الاّ ان يأتيهم اللّه في ظلل من الغمام و الملائكة و قضي الامر([62]) پس فرود آيد رسول اللّه9در پارچه ابري و به دست مباركش حربه‏اي است از نور پس ابليس چون آن بزرگوار را ببيند فرار كند پس انصارش گويند كه كجا مي‏روي و حال اين‏كه نصرت ما نزديك شده پس مي‏گويد من مي‏بينم آن‏چه را كه شما نمي‏بينيد و من مي‏ترسم از خداوند عالميان پس رسول اللّه9 به آن ملحق شده پس آن حربه را بر پشتش زده از سينه‏اش درآمده به جهنم واصل شود پس تمامي اصحابش را به قتل آورند.

پس در آن وقت در روي زمين حق‏تعالي را عبادت مي‏كنند و هيچ شريكي برايش احدي قرار نمي‏دهد و مؤمن زندگاني مي‏كند و نمي‏ميرد تا اين‏كه هزار پسر برايش متولد شود پس چون جامه به ولدش بپوشد در اوان طفوليت آن جامه با آن طفل نمو مي‏كند هر قدر كه آن طفل بزرگ مي‏شود آن جامه نيز بلند مي‏شود و رنگ آن جامه به هر رنگ كه مي‏خواهد در آن ساعت مي‏شود و بركات زمين ظاهر مي‏شود و ميوه زمستان را در تابستان و ميوه تابستان را در زمستان مي‏خورند و هرگاه ميوه از درخت بر زمين افتد همان دم در محلش درختي مي‏رويد و در آن وقت ظاهر مي‏شود جنتان مدهامتان در نزد مسجد كوفه و حول او (آن خ‏ل) بماشاء اللّه.

پس حق‏تعالي مي‏خواهد كه حكم خود را نافذ فرمايد در خرابي عالم، بالا مي‏برد رسول اللّه9را با اولاد طاهرين آن بزرگوار و خلايق بعد از رفع ايشان سلام اللّه عليهم چهل روز باقي مي‏مانند در هرج و مرج تا اين‏كه اسرافيل نفخه در صور دمد.

و آن‏چه ما در اين‏جا ذكر كرديم از احوال رجعت جمله را از احاديث ايشان استفاده نموده‏ايم و مؤمن را لابد است اعتقاد كند رجعت ايشان را سلام اللّه عليهم اجمعين به سوي

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 112 *»

دنيا و آن نظر به احاديث ايشان واجب است شك نمي‏كنند كساني كه ايمان به آن اخبار آورده‏اند.

و اما وجه اين‏كه نگفتيم واجب است به جهت خلاف بعضي از علما كه حكم كرده‏اند كه مراد از رجعت رجوع دولت و قيام قائم7 است نه رجوع اشخاص بعد از موت ايشان و حق واقع آن است كه رجعت ايشان حق است به نص اخبار متكثره و قول به اين‏كه اين اخبار، اخبارِ آحاد٭ مي‏باشد التفات نبايد كرد بعد از حكم ظاهر قرآن و نص مقدار پانصد حديث مروي از ايشان سلام اللّه عليهم و هرگاه دليلي در اين مقام نبود غير از انكار مخالفين هرآينه همين انكار ايشان به تنهايي كفايت مي‏كرد در حقيقت مراد زيرا كه رشد و هدايت در مخالفت ايشان است.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

 

لغات

سفّاح: خون‏ريز.

اخبار آحاد: در اصطلاح حديث‏شناسي احاديثي هستند كه صدور آن‏ها يقيني نيست يعني متواتر نبوده و قرايني هم كه صدور آن‏ها را يقيني‏تر كند در دست نيست.

 

خاتمه

و آن‏چه ملحق مي‏شود به باب اصول دين، كلام در آجال و ارزاق و اسعار٭ است اما اجل بدان‏كه آن عبارت از وقت حدوث شي‏ء است و اجل موت عبارت است از انتهاء مدت بقايش در دنيا و انتهاء آن‏چه حق‏تعالي برايش قرار داده از رزق و حيات و ساير تقديرات و اين اجل حاصل مي‏شود به موت و به قتل.

اما موت پس آن بر دو قسم است موت طبيعي و غيرطبيعي اما موت طبيعي پس آن صد سال است يا هشتاد سال يا صد و بيست سال بنابر اختلاف و اختلال در فصول انسانيه چه احتمال دارد كه فصل ربيع در انسان بيست سال باشد يا بيست و پنج سال يا سي سال و هر كدام قائل دارد هم‏چنين است ساير فصول پس اجل ظاهر شود نزد انتهاء آن‏چه قلم اعلي به آن در لوح محفوظ جاري شده از مدت بقايش در اين دنيا و از مدت ارزاق و امدادات دنياويه بالنسبه به شخص از انواع رزق مختلف به حسب قابليات مثل اكل و شرب و لُبس و علم و فهم و غيرذلك پس هرگاه شخص از ماحض الايمان است يا ماحض الكفر باقي مي‏ماند از آن‏چه مقدر شده بود برايش در دنيا در لوح محفوظ به قدر آن‏چه مقدر شده است از براي بقايش در نزد قيام قائم7يا رجعت پيغمبر و اهل‏بيت طاهرين سلام اللّه عليهم و آن اجل كه حاصل مي‏شود به موت غيرطبيعي بنابر حسب

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 113 *»

سببي است كه مقتضي موتش گشته زيرا كه معصيت گاه هست محو مي‏كند آن‏چه را كه مكتوب شده است از براي انسان از رزق و اجل پس مي‏ميرد و باقي نمي‏ماند از آن امور كه برايش تقدير شده بود مگر آن‏چه كه مقدر شده است بقاء برايش نزد قيام قائم7هرگاه ماحض الايمان يا ماحض الكفر باشد.

و اما آن اجل كه به اعتبار قتل حاصل مي‏شود خلاف كرده‏اند در آن بعضي بر آنند كه به اجلش مي‏ميرد و قتل مطابق افتاده با اجلش. و بعضي گفته‏اند پيش از اجل خود مي‏ميرد و اين طايفه اختلاف كرده‏اند پس بعضي بر آن رفته‏اند كه قبل از اجل خود به چهل روز مي‏ميرد كه هرگاه قتل نبود هرآينه چهل روز زندگاني مي‏نمود و بعضي گفته‏اند كه امر بر ما مجهول است نمي‏دانيم كه زندگاني مي‏كرد يا نه و بعضي كلمات ديگر نيز گفته‏اند و آن‏چه فهميدم از احاديث ائمه:كه كشته مي‏شود پيش از اجل خود و هرگاه كشته نمي‏شد زندگاني مي‏كرد در دنيا مقدار دو سال و نيم كه عبارت از سي‏ماه باشد.

و اما رزق پس آن عبارت از چيزي است كه منتفع شود از او صاحب حيات در حال حيات خود و از براي غير خدا و رسول9 نيست كه منع كند رزق را از شخص صاحب حيات پس بنابراين ظاهر مي‏شود كه حرام رزق نيست و دليل بر اين‏كه حرام رزق نيست اخبار ائمه: است و قرآن نيز بر آن دلالت دارد چه مي‏فرمايد و مما رزقناهم ينفقون([63]) پس مدح كرد حق‏تعالي ايشان را بر انفاق ارزاق و هرگاه حرام رزق مي‏بود هرآينه مذمت مي‏كرد ايشان را بر انفاق او زيرا كه او تصرف در مال غير است بدون اذنش.

و اما اسعار پس ارزاني عبارت است از پايين آمدن قيمت شي‏ء از آن‏چه عادت به آن جاري شده بود در وقت مخصوص و مكان مخصوص و اما گراني عبارت است از بالا رفتن قيمت شي‏ء از آن‏چه عادت به آن جاري شده بود به همان طور.([64]) بعضي گفته‏اند كه اين گراني و ارزاني گاهي از جانب حق‏تعالي مي‏شود به اين طريق كه كم مي‏كند امتعه را و بسيار مي‏كند رغبت مردمان را به سوي آن پس گران مي‏شود قيمت‏ها و گاهي به عكس رفتار مي‏كند پس ارزان مي‏شود و گاهي از غير جانب حق‏تعالي است به اين‏كه منع مي‏كند سلطان مردمان را از آوردن امتعه پس گران مي‏شود و

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 114 *»

منع مي‏كند ايشان را از خريدن آن پس ارزان مي‏شود و جزاي آن‏چه وارد مي‏شود بر مردمان از آلام و هموم بر ظالم است.

و حق در اين مسأله اين است كه گراني و ارزاني به تقدير حق سبحانه و تعالي است و اعمال مردمان و بيانش آن است كه حق سبحانه گاهي كم مي‏كند امتعه را با اسباب وجودش مثل قلت امطار و سبب اين تقليل يكي از سه امر است. اول اين‏كه عقوبت است براي بعضي از اهل معاصي به آن‏چه كرده بودند پس مي‏رسد آن عقوبت به ايشان و به كساني كه با ايشان بودند هر چند خود عاصي نباشند پس به ايشان عقوبت مي‏رسد به جهت اين‏كه با ايشان بودند چنان‏چه حق‏تعالي مي‏فرمايد فلاتقعدوا معهم حتي يخوضوا في حديث غيره انكم اذاً مثلهم([65]) يعني منشينيد با عاصيان و منافقان در حال معصيت ايشان تا اين‏كه از آن حال به حال ديگر انتقال نمايند و الاّ شما نيز مثل آن‏ها خواهيد بود و دوم اختبار و امتحان عباد است چنان‏چه فرمود حكايت از سليمان ليبلوني ءاشكر ام اكفر([66]) تا بچشاند به ايشان حلاوت فرح را چنان‏كه فرمود و لنبلونّكم بشي‏ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرين([67]) يعني ما مي‏آزماييم مردمان را به اين‏كه مبتلا مي‏كنيم ايشان را به خوف و گرسنگي و كمي مال و اولاد و خشكي مزارع و بساتين پس بشارت باد صبركنندگان را به انواع ثواب. سوم آن‏كه رفع كند درجه شاكرين را بر

 

 

«* جوامع الکلم جلد 5 صفحه 115 *»

رخا و ارزاني و درجه صابران را بر بلا و گراني زيرا كه دنيا براي مؤمن همچو زندان است.

و آن‏چه گفتيم سابقاً كم مي‏كند اسباب وجود متاع را مراد من اسباب قابليت وجود او است مثل بسياري طالب و ايجاد كساني كه متاع را مي‏خرند و نگاه مي‏دارند تا گران شود كه بفروشند و منع امطار و خوف راه‏ها و زيادتي قطاع الطريق و امثال اين‏ها از اموري كه حق‏تعالي وامي‏گذارد آن‏كه (آن‏كه را كه خ‏ل) مخالفت مي‏كند محبة اللّه را به نفس خود تا صادر مي‏شود از آن اسباب منع از معاصي و از ظلم بندگان و غيرذلك چه هرچه كه سبب گراني شود آن به علت تقصير است در حق معبود زيرا كه مقتضاي كرم رخا و ارزاني و خلاف مقتضي به علت وجود موانع است از تقصيرات قوابل مكلفين و هرگاه ادا كني كلام را به اين طريق كه گراني و ارزاني از جانب حق‏تعالي است به اين معني كه تقدير كرده اسباب آن را به تقصيرات مكلفين در گراني و به اعمال عباد در ارزاني به اين معني كه معامله كرده به ايشان به عدل خود در گراني و تفضل كرده و تجاوز كرده از تقصيرات ايشان در ارزاني پس حق گفته باشي و طريق صواب اختيار نموده باشي.

و واجب است بر بندگان شكر حق‏تعالي بر نعمت‏هايش و حمدش بر كرم و آلايش و رضا در هر جايي به قدرش و قضايش پس به درستي كه او تعالي ولي هر چيزي است و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين و فارغ شد از نوشتن و سياه كردن اين اوراق عبد مسكين احمد بن زين الدين الاحسائي.

تا اين‏جا تمام شد ترجمه كلام شريف ايشان و حقير نظر به وفور اشغال در دو روز ترجمه‏اش به انجام رسانيده لكن فرصت مراجعت و تأمل در بسط بعضي مقامات و تأديه كلام بوجه احسن (وزين خ‏ل) نشده و الميسور لايسقط بالمعسور و الي اللّه ترجع الامور و السلام علي من اتبع الهدي.

٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭ ٭

لغات

اسعار: جمع سِعْر، نرخ و بهاء.

([1]) انفال: 17.

([2]) آل‏عمران: 31.

([3]) نساء: 80 من يطع الرسول.

([4]) ابراهيم: 26.

([5]) توبه: 32 ـ صفّ: 8.

([6]) حج: 52.

([7]) نور: 40.

([8]) نهج البلاغه: احمقاني پست و فرومايه‏اند كه پيرو هر آوازكننده‏اي هستند با هر بادي همراه مي‏شوند به نور علم نوراني نشده‏اند پس به پايه‏اي استوار پناهنده نگشته‏اند.

([9]) سبأ: 18.

([10]) مؤمنون: 115.

([11]) نحل: 60.

([12]) اقتباس از آيه‏ي 43 اسراء: سبحانه و تعالي عمايقولون علواً كبيراً.

([13]) طه: 52 علمها عند ربي في كتاب.

([14]) ق: 4 قدعلمنا.

([15]) ملك: 13.

([16]) مؤمنون: 91.

([17]) نحل: 51.

([18]) شوري: 11.

([19]) لقمان: 11.

([20]) كهف: 110.

([21]) انعام: 103.

([22]) مائده: 41.

([23]) توبه: 46.

([24]) نساء: 164.

([25]) انبياء: 2 (ما يأتيهم من ذكر من ربهم محدث الاّ استمعوه و هم يلعبون).

([26]) انعام: 103.

([27]) اعراف: 143 فلما تجلّي.

([28]) طه: 110.

([29]) فصلت: 46.

([30]) برهان و بهانه براي اهل باطل.

([31])  توبه: 115.

([32]) احزاب: 40.

([33]) حشر: 7.

([34]) نجم: 3 و ماينطق.

([35]) الحاقة: 44.

([36]) مائده: 55.

([37]) نور: 63.

([38]) يونس: 35.

([39]) مائده: 44.

([40]) مائده: 45.

([41]) مائده: 47.

([42]) نور: 54. و ما علي.

([43]) ابراهيم: 42.

([44]) حج: 47.

([45]) انعام: 132.

([46]) انعام: 38.

([47]) كهف: 49.

([48]) انبياء: 98.

([49]) انبياء: 99.

([50]) فصلت: 11.

([51]) نور: 24.

([52]) اسراء: 13.

([53]) جاثيه: 28.

([54]) انبياء: 47.

([55]) اعراف: 8.

([56]) مؤمنون: 103.

([57]) مريم: 61.

([58]) به علت افتادگي در متن، از كتاب «حيوة النفس» به اين‏گونه ترجمه شد: «روزي كه قيامت برپا شود و اين آتش، آتش آخرت است زيرا آتش دنيا در قيامت يافت نمي‏شود. و آن‏كه عرضه مي‏شود بر آتش در روز قيامت، غير آن‏كه عرضه مي‏شود بر آتش در هر صبح و شام، نيست. و علماي تفسير و قرائت اتفاق دارند بر وقف بر الساعة و ابتدا به ادخلوا آل فرعون. پس خداوند خبر داده به وجود آتش آخرت و آتش دنيا.» گروه تصحيح و مقابله

([59]) بقره: 162.

([60]) فاطر: 36.

([61]) نساء: 56.

([62]) بقره: 210.

([63]) بقره: 3.

([64]) ترجمه از متن جوامع الكلم.

([65]) نساء: 14

([66]) نمل: 40.

([67]) بقره: 155.