ترجمه رساله مباركه الحجة البالغة ـ چاپ

 

 

ترجمه رساله مباركه

 

 

«الحجة البالغة»

 

 

 

 

از تصنيفات:

 

عالم ربّاني و حكيم صمداني

مرحوم حاج سيد محمّدكاظم حسيني رشتي

اعلي الله مقامه الشريف

 

 

 

بسمه تعالي

از كتاب حاضر دو ترجمه به دست آمده كه متأسفانه نام هيچ‏كدام از مترجمان معلوم نيست.

اولي طبق متن مقدمه در زمان حيات مصنف بزرگوار اعلي الله مقامه انجام شده كه تا صفحه 129 اين چاپ را شامل است و دومين ترجمه در سال 1289 پايان پذيرفته كه مترجم در آخر كتاب تاريخ مذكور را رقم نموده است. نسخه‏هاي خطي هردو ترجمه موجود است.

نكته لازم به ذكر، تصرفاتي است كه به جهت ويراستاري در نسخه چاپي حاضر اعمال شده است زيرا مترجمان سعي نموده بودند كه ترجمه تحت‏اللفظ انجام شود. بديهي است نثر 150 سال پيش مقبول اجتماع كنوني نيست، بدين جهت بعضي تصرفات از قبيل علامت‏گذاري‏ها و تغيير عبارات جزئي كه مخلّ به ترجمه‏هاي مذكور نيست انجام شده است.

ولي به طور كلي صحت ترجمه‏ها تضمين نمي‏گردد و صرفاً به جهت استفاده فارسي‏زبانان به انتشار اين كتاب مبارك اقدام گرديد.

ناشــر

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 1 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

حمد بي‏حد و ثناي بي‏عدّ مر واجب‏الوجودي را سزد كه الواح قلوب نوع بشر را كه مظهر غرائب صنع قضا و قدر است به صيقل معارف و حكم جلا داده، عكس پذير صفات و چهره‏گشاي نعوت جلال و جمال خويش گردانيده و چشمه‏هاي حقايق از لسان معجز بيان انبياء و اصفياء بر قلوب صافيه و مزارع صدور زاكيه ارباب فطنت و ذكا جاري نموده، الوان رياحين محبت و انواع گلهاي معرفت رويانيده و صلوات و سلام نامحدود از خداوند معبود نثار بارگاه زبده وجود و صاحب مقام محمود علت خلق و ايجاد و مخاطب به خطاب انت المريد و انت المراد سيدالمرسلين و رحمة للعالمين محمد بن عبداللّه خاتم النبيين و اولاد طاهرينش باد كه تولاي مقرّين فضائلشان مصباح قلوب محبان شده و تبراي منكرين فضائلشان مشكوة صدور مؤمنان و مواليان گرديده فصلوات اللّه عليهم اجمعين و لعنة اللّه علي اعدائهم و منكري فضائلهم و مبغضي شيعتهم ابدالابدين و دهرالداهرين.

اما بعد بر اهل بصيرت و طالبان معرفت مخفي نماند كه در هنگامي‏كه رياض علوم و معارف رباني از وزيدن بادهاي سموم جهل و ناداني رو به خشكي نهاده بر شاخسار شريعت و گلزار طريقت و حقيقت طراوت و نضارتي باقي نمانده بود لاجرم جناب حق سبحانه و تعالي به مضمون الم‏تر كيف يحيي اللّه الارض بعد موتها براي اتمام حجت و اكمال

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 2 *»

نعمت بر كافه مكلفين منت گذاشته به ظاهر گردانيدن نور عالم آرا و بيت الشرف علم و معرفت و كرسي معارف اهل بيت عصمت و طهارت: ، قطب فلك ولايت، مركز دايره هدايت، صاحب مكاشفات حقيقت، محقق قوانين مذهب و ملت، غرّه جبهه سعادت، طرّه ناصيه سيادت، خلاصه اولاد رسول، نقاوه احفاد بتول، وارث مواريث مصطفويه، مخبر احاديث نبويه، كاشف مشكلات عقليه، فاتح معضلات نقليه، منبع علوم روحانيه، مجمع فيوضات سبحانيه، مخزن لطايف قدسيه، معدن معارف الهيه، زبده افاضل عصر، مالك ازمّه نظم و نثر، مكمل علوم اولين و آخرين، متمم مقاصد متقدمين و متأخرين، مالك ممالك تحقيق، سالك مسالك تدقيق، مفتاح كنوز معارف رباني، كشّاف رموز معالم سبحاني، كاشف اسرار ملك و ملكوت، ناظر انوار قدس و جبروت، مركز دايره توكل و تمكين، محيط نقطه صدق و يقين، محرم اسرار فلكيه، مهبط انوار ملكيه، مفتاح مفاتيح غيب، فاتح خزائن لاريب، مخزن اسرار اصناف جواهر حكم، محرم سراير حدوث و قدم، ناصر عباد، عامر بلاد، رافع اعلام ملت بيضاء، ناصر رايات شريعت غرّاء، نتيجه اتقياء عظام، بقيه اولياء كرام، مروج ايمان و دين، شيعه خالص اميرالمؤمنين

آن نور مشخص كه به ادناس طبيعي   آلوده نگشته است دمي دامن پاكش

متعلم به تعليم فوجدا عبداً من عبادنا اتيناه رحمةً من عندنا و علّمناه من لدنّا علما، متمكن بتمكين انّا مكّنّا له في الارض و اتيناه من كل شي‏ء

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 3 *»

 سببا فاتبع سببا، مفهوم تأويل و اذ قيل لهم اسكنوا هذه القرية و كلوا منه حيث شئتم و قولوا حطّة و ادخلوا الباب سجّداً نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين و مصداق تنزيل و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً امنين، مؤيد بتأييد الذين يقولون ربّنا اللّه ثم استقاموا و مسدد بتسديد ياايها الذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا، سالك مسالك فاصبر و ما صبرك الا باللّه، كابد مكابد و مكروا مكراً كبّارا، منصوص بتنصيص فارضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكما، مؤسس تاسيس انما الناصب من نصب العداوة لشيعتنا، الركن الرابع من اركان لااله الا اللّه و الشرط الواجب للتمسك باولياء اللّه، المستوطن في قباب سبحات السبحاني و المستهلك في لمعات انوار الرباني، ركن التوحيد و شرط التمجيد، المؤمن الممتحن و البدل المؤتمن، كهف الثقلين و امان الخافقين، عين الانسان و انسان العين

بشرح وصفش اگر طي كنم تمامي عمر   به قدر ذره ز وصفش نمي‏رسد بتمامي

اعني جناب زبدة الاكارم و قدوة الاعاظم اصل المعالي و المفاخم سيدنا و مولينا السيد كاظم اطال اللّه بقاه و امدّ ظلاله علي رءوس براياه و جعل روحي و جسمي و جميع ما ملكني فداء لمن والاه.

بسيط ارض به او تا ابد مزين باد   كه او خلاصه تركيب چهار اركان است

چنانچه جناب ايزد تعالي از ظاهر گردانيدن نور عالم آراي آن نيّر شاهراه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 4 *»

هدايت و آن برافرازنده لواي نصفت روح تازه در رياض علوم و معارف دميده زنگ و غبار جهل را از قلوب اهل بصيرت زدوده و از سيوف قاطعه ادله واضحه‏اش اوهام باطله و آراي فاسده اهل طغيان و ضلالت را قلع و قمع نموده و از شهب ثاقبه براهين ساطعه‏اش شكوك و شبهات ملهمه از ابالسه و شياطين و اصول ظنون و قياسات اهل خرص و تخمين را بارسال يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلا تنتصران محترق ساخته و از انتشار كتب و رسائل و اجوبه مسائل عربيه و فارسيه‏اش بسط آلاء بي‏منتها نموده منكرين و مكذبين را بعتاب فبأي آلاء ربكما تكذّبان معاتب نموده. پس از جهت وجوب اقرار به نعمت پروردگار اين حقير عرض لابشي‏ء من آلائك ربّ اكذّب را به لسان مقالي و حالي به ذروه عرض كرام الكاتبين رسانيده خود را ذره‏وار در شعاع آفتاب مثال بعضي از كلمات آن مظهر جلال و جمال در آورده رساله مسمّي به حجة البالغة را كه آن بزرگوار به جهت مطابق بودن جواب با سؤال و محتوي بودن بر كل كمال به لسان عربي كه لسان اهل بهشت است تصنيف فرموده‏اند و به اين سبب عوام عجم از استشمام روايح روح افزايش مأيوس و اغلبشان دست بر دست افسوس لهذا اين حقير بعضي از معاني مكنونه كه در طي اين كلمات تامات مندرج و مرتسم است به زبان فارسي ترجمه مي‏نمايم تا عمل به مضمون آيه شريفه و اما بنعمة ربّك فحدّث نموده باشم و از زمره معاتبين محسوب نگردم و بعد از اتمام بنظراقدس رسانيده به‏استدعاو التماس اينكه‏از عين عنايت ديده‏عيب‏پوش درپوشند و به وسيله اصلاح ترجمه به

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 5 *»

تتميم و تكميل نقصان ذاتي مترجم دركوشند. خداوندگارا!

نظري كن به عنايت كه در اتمام امور   نظر تو است قوي‏تر سببي از اسباب

هو الموفق للصواب منه المبدأ و اليه الاياب.

 

٭   ٭    ٭    ٭    ٭

٭    ٭    ٭    ٭

٭    ٭    ٭

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 6 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

الحمد لله الذي اوضح السبيل باقامة البرهان و الدليل و ابطل حجج اهل الضلال و التضليل ببينة واضحة عظيمة منه و هو الرسول السيد الجليل و المولي النبيل و آله و خلفائه الذين بهم صان الوجودين عن التغيير و التبديل.

اما بعـد؛ چنين گويد اين بنده جاني و اسير فاني مقيد به وثايق آمال و اماني كاظم بن قاسم الحسيني الرشتي كه سيد سند و برادر معتمد سيد محمدبن سيد حسن الحسيني كتابتي نوشت بسوي من به طريق سالكان مسالك طريقت كه محصل و منطوقش مستفسر بود از رد بر يهود و نصاري و اثبات نبوت محمد بن عبداللّه9‏وسلم و اثبات ولايت و خلافت اميرالمؤمنين7 و اثبات خلافت باقي اوصياء و سادات الاولياء عليهم السلام ما دامت الارض و السماء و ثابت نمودن حق و ابطال نمودن باطل از آن چيزهايي كه فرقه محقه در آنها خلاف كرده‏اند و آن چيزها به ائمه: نسبت داده مي‏شود و كتابتش در هنگامي به من رسيد كه تبلبل بال و اختلاف احوال و عروض اعراض مانعه از استقامت حال و ابتلا به مكابده احوال و شدايد و مقاسات اهل مكايد تماماً اجتماع نموده بود پس در اين حالت بوسيله كدام عبارت بسط مقال در اين مقام صعب توانم داد لاجرم

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 7 *»

بعضي از كلمات سائل را بلفظه ذكر مي‏نمايم و متعرض شرح غير از محل سؤال نمي‏گردم و اللّه المستعان علي كل حال.

سـؤال: يا مولانا مسئلت مي‏نمايم از خداوند جليل كه قرار دهد شما را هدايت كننده بسوي سبيل و بنمايد بر ما حق را حق تا متابعت نماييم و باطل را باطل تا اجتناب نماييم.

جـواب: مي‏گويم به تحقيق كه بر خداوند سبحانه واجب است كه دائماً در بين خلق يك عَلَمي براي هدايت و رشاد و دليل آشكار واضحي در بين عباد قرار دهد به علت اينكه او سبحانه و تعالي نازل گردانيد خلق را از عالم ارواح بسوي عالم اجساد و از عالم سعه بسوي عالم ضيق و از عالم علم بسوي عالم جهل و نازل گردانيد ايشان را بسوي اين دار مظلمه مكدره كثيفه تا بنمايد به ايشان قدرت خود را و بيان كند از براي ايشان حكمت خود را و بشناساند به ايشان ضعف و نقصان ايشان را تا اقرار كنند به پروردگاري او پس مقرر فرمود از براي ايشان راهنمايان دلالت كننده و علماء حفظ كننده و حفظ كنندگان عصمت دارنده تا بيان كند از براي ايشان آن چيزي را كه نمي‏دانند و بازدارد ايشان را هرگاه تعدي نمايند و ظاهر كند از براي ايشان حق را در وقتيكه اختيار كوري نمايند و نگذاشت ايشان را در وادي حيرت سرگردان و نه در جهل فروروندگان بلكه فرستاد از جهت ايشان علماي به خاطرآورنده و امر فرمود ايشان را كه فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون يعني بپرسيد از آنها كه به خاطر دارند اگر مي‏باشيد شما از نادانان و نيز فرمود فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكّموك

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 8 *»

 فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليما چنانكه معصوم در تفسير اين آيه فرمود كه يعني قسم به پروردگار تو يا علي كه نيست ايماني از براي احدي تا حَكَم قرار بدهد تو را در هر چيزي كه نزاع واقع شود در ميان ايشان و بعد از آن نيابند در نفسهاي خود هيچ تنگي از آن چيزي كه حكم كردي تو در ميان ايشان و تسليم و انقياد نمايند از براي تو ياعلي حق تسليم كردن.

پس لازال رسولان پروردگار پي در پي و متعدد مي‏آمدند و هدايت مي‏نمودند خلق را بسوي خدا و دلالت مي‏نمودند بسوي سبيل او تا تمام بوده باشد حجت او و كامل بوده باشد نعمت او تا اينكه نگويد احدي لولا ارسلت الينا رسولاً فنتبع اياتك من قبل ان نذلّ و نخزي يعني چرا نفرستادي بسوي ما رسولي تا متابعت تو نماييم پيش از آنكه خوار و ذليل شويم تا اينكه منتهي شد نبوت به محمد صاحب نور ابهر و جبين ازهر و حامل اسم اكبر صلي اللّه عليه و آله سادات البشر پس برخاست در بين خلق راهنما و هدايت كننده و به مؤمنين مهربان و عطوفت دارنده بود و چون منتهي شد ايام آن حضرت و ظاهر نشد به كمال ظهور احكام آن حضرت، برپا داشت نفس خود اميرالمؤمنين7 را در مقام خود و هميشه خلفاء و اوصياء او در ميان خلق به جهت هدايت و دلالت كردن ايشان بودند تا آنكه دست جور و تعدي گشوده شد و مقنعه ظلم دريده شد و غي و ضلالت در اتباع خود ندا درداد، پس همه او را لبّيك گفتند در هر مقام و رو برگردانيدند از آن اوصياء اعلام عليهم من اللّه آلاف التحية و السلام، تا

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 9 *»

كه كشته شد از ايشان سلام اللّه عليهم آنها كه كشته شدند، و اسير شد آنها كه اسير شدند، تا آنكه اقتضا نمود مصلحت از براي آخر آن بزرگواران غيبت را، پس غايب شد آن بزرگوار عجل اللّه فرجه از چشم آن مردماني كه وسوسه مي‏كند در سينه‏هاي ايشان شيطان ـ  كه غايب كننده نور حق است ـ  و با همه اينها مقتضي نشد حكمت خداوندي كه واگذارد خلق را در ظلمت و گمراهي سختي كه ممكن نشود ايشان را راه جستن بسوي سبيل، و نگنجد ايشان را مشاهده حق، اگر قصد نمايند به دليل، پس به جهت كامل بودن نعمت و تمام بودن حجت بر خلق، مقرر فرمود از براي غايب منتظر و نور مستتر، نائبها و بابهاي چندي كه ايشانند آن علماي راهنما، و امناي هدايت فرمايي كه اركانند از براي دين مبين، و قوائمند از براي شرع متين، و قرارداد آن علما را خزانه و ظروف از براي آن اسرار و علومي كه محتاجند بسوي آنها رعيت آن بزرگوار صلوات اللّه عليه، و آن علما آن قريه‏هاي متعاقبه متصله هستند كه قرار داده شده‏اند براي قطع مسافت بسوي قريه‏هاي مباركه كه خداوند خبر داده و فرموده: و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها يعني قرار داديم در بين خلق و بين آن قريه‏هايي كه بركت داديم در آنها، كه مراد ائمه هدايند: قري ظاهرة قريه‏هاي متعاقبه كه ايشان آن علماي اعلام كرام آنچناني هستند كه متأدبند به آداب ائمه خود و راهروان طريقه ايشانند كه به ايشان روآور و هجوم‏آور شده است علوم بر حقيقت ايمان و آسان شده است بر اين علما از احاديث ائمه: آن چيزهايي كه صعب و مشكل شده است بر غير ايشان و مأنوس

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 10 *»

شده‏اند به آن معارفي كه وحشت نمودند از آن معارف تكذيب كنندگان و انكار كردند آنها را از حد بدرروندگان و همين جماعتند پيروي كننده امام و حفظ كننده دين و برپا دارنده شرع و هدايت نماينده خلق و واجبست بر خلق پيروي و متابعت ايشان و دوري نمودن از مخالفت ايشان به علت اينكه اين جماعتند آن عدولي كه برطرف مي‏كنند از اين دين تغيير و تبديل غلوكنندگان و تصرفات اهل باطل را.

و به تحقيق كه خداوند وصف فرموده است در شأن آن كساني كه مخالفت اين بزرگواران مينمايند و رو از ايشان بر مي‏گردانند در آنجا كه مي‏فرمايد كه فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا يعني گفتند خداوندا دور كن بين سفرهاي ما را يعني احتياجي نيست ما را بسوي آن علماي اعلام بلكه مي‏توانيم رسيد به ائمه هدي: بدون اقتداكردن و تعليم‏گرفتن از ايشان پس خداوند عالم خبر داده از بد حالي آنهايي كه اين سخن را گفتند و قبح عاقبت و خسران مآلي آنها كه رو برگردانيدند به ظلم‏كردن ايشان بر نفسهاي خود، و به سر درآمدن ايشان از جاده هدايتي كه قرار داده شده بود براي ايشان، در آنجا كه فرمود فظلموا انفسهم فجعلناهم احاديث و مزّقناهم كل ممزّق يعني ظلم كردند ايشان بر نفسهاي خود پس ما قرار داديم ايشان را حكايتها و داستانها و پراكنده كرديم ايشان را پراكندگي سخت به مختلف شدن رأيها و خواهشهاي ايشان و راه‏نيافتن ايشان بسوي حق يكتا و تنگ قرار دادن سينه‏هاي ايشان.

و لكن در اين زمان به هم رسيدند ادعا كنندگاني چند كه همه ادعا

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 11 *»

مي‏كنند و مي‏گويند ماييم آن عالمي كه نصب شده است از براي هدايت از جانب شاه ولايت بامختلف بودن رأيها و متباين‏بودن هواهاي ايشان چنانكه شاعر گفته:

و كل يدعي وصلاً بليلي   و ليلي لا تقرّ لهم بذاكا
اذا انبجست دموع من خدود   تبين من بكي ممن تباكي

يعني هركس ادعا مي‏كند رسيدن به وصال ليلي را و ليلي اقرار نمي‏كند از براي ايشان كه به وصالش رسيده باشند و در وقتي كه جاري شود اشك بر صورت، معلوم مي‏شود كه گريه كننده كيست، و شبيه به گريه كننده كدام است.

و از آنجا كه لابدّ است از ظاهر بودن حق و هويدا و آشكار بودن طريق او و واجب است كه بوده باشد از براي حامل حق و ناطق به صدق و نائب امام و حاكم در بين خلق از جانب ائمه: علامات و دلالاتي كه به آنها شناخته شود محق از مبطل و موافق از منافق و دوست از دشمن تا اينكه هلاك شود هلاك شونده از بينه، و حيات يابد حيات يابنده از بينه، و آن علامات و دلالات بر دو قسم است قسمي مجمل و قسمي مفصل اما بيان قسم مجمل را مقدم مي‏داريم و بيان قسم مفصل را مؤخر مي‏داريم تا اينكه بدو و ختم اين رساله بر مثال وضعش باشد و اين رساله موضوعست براي شناسانيدن راهنماي راههاي بسوي حق و دلالت‏كننده بر حق و شناسانيدن شجره طيبه آنچناني كه اصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي اكلها كل حين باذن ربها.

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 12 *»

پس مي‏گويم كه آن علامات همان چيزهايي است كه اشاره فرموده است بسوي او مولاي ما حضرت امام جعفر صادق7 در آن حديثي كه مشهور است به مقبوله عمربن حنظله و عبرت به عموم لفظ است نه به خصوص محل چنانچه فقها گفته‏اند در اين حديث شريف در مقام شهرت، آن حضرت فرمودند كه: انظروا الي رجل منكم روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكماً و اذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فكأنما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ و الرادّ علينا الرادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه يعني نظر كنيد بسوي مردي از خودتان كه روايت نمايد حديث ما را و نظر كند در حلال و حرام ما و بشناسد جميع احكام ما را، پس راضي شويد به او به حكومت. بدرستي و تحقيق كه قرار دادم من او را حاكم بر شما، و هرگاه حكم كند به حكم ما و قبول نشود از او پس چنانست كه به حكم خدا استخفاف نموده و رد بر ما كرده، و رد بر ما رد بر خدا است و اين رد به منزله شرك به خدا است پس مقرر فرموده است امام7 از براي اين حاكمي كه خداوند عالم از براي خلق قرار داده است و رد بر او را رد بر خود فرموده، سه شرط:

شرط اول اين است كه اين حاكم و نائب روايت كننده باشد احاديث ائمه:را، و منقطع باشد از جميع ماسواي ايشان، و مأنوس باشد به احاديث ايشان، و قلبش مايل باشد بسوي ايشان تا آنكه حاصل شود براي او از نظر كردن در روايات ائمه: و ممارست در احاديث ايشان:

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 13 *»

عقل شرعي الهي، و انس بگيرد قوي و مشاعرش به كلمات و روايات ايشان، از اين جهت كه حاصل شود براي او به سبب مداومت نمودن بر احاديث ايشان طبيعت شرعيه الهيه، بدرستي كه طبيعت اخذ مي‏كند به مجرد ممارست و مجاورت چنانكه شاعر گفته:

عاشر اخا ثقة تحظي بصحبته   فالطبع مكتسب من كل مصحوب
كالريح اخذة مما تمرّ به   نتناً من النتن او طيباً من الطيب

يعني معاشرت نما با برادر ثقه و اميني كه محظوظ و منتفع شوي از صحبت او، بدرستي كه طبيعت كسب‏كننده است از هر مصاحب و رفيقي، مثل باد كه اخذ بو مي‏كند از هرچه بر او مي‏گذرد، بوي خوش اخذ مي‏نمايد از خوشبو و بوي بد اخذ مي‏كند از بدبو. پس هرگاه شخص مشغول شود به روايت كردن احاديث ايشان سلام اللّه عليهم و نظر كردن در روايات و شناختن مراتب و مقامات ايشان طبيعتش خوشبو مي‏شود، و فطرتش نيكو مي‏گردد، و ميل به استقامت مي‏نمايد، و كجي و اعوجاج از او برطرف مي‏شود، به سبب اعتدال‏يافتن مزاجش، پس قبول مي‏كند هرچه موافقت كند ائمّه را: و انكار مي‏كند هرچه مخالفت كند ايشان را، و اهليت تام بهم مي‏رساند از براي قبول كردن فيوضاتي كه نازل مي‏شود بر او از ائمه سلام اللّه عليهم از جانب خداوند سبحانه و اين شرط، شرط اعظم است و از براي همين است كه فرمودند تعليم كودكان خود نماييد احاديث ما را پيش از پيش‏دستي نمودن مرجئه بسوي ايشان.

و شرط دويم نظر كردن در حلال و حرام ايشان است و حلال آن

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 14 *»

چيزي است كه امر الهي تعلق به او گرفته باشد، خواه آن امر واجب باشد يا غيرواجب، و امر غيرواجب شامل مي‏شود آن مباحاتي را كه عبارتند از آن چيزهايي كه شارع7 رخصت داده است در اتيان آنها، و حرام هر چيزي است كه نهي الهي بر او تعلق گرفته باشد، خواه آن نهي تحريمي باشد مثل محرمات يا تنزيهي باشد مثل مكروهات، و اين امر و نهي مخصوص بعبادات و معاملات و عقود و ايقاعات و حدود و احكام مكلفين نيست بلكه بر جميع مخلوقات، در جميع احوال و علوم از ائمه: بر ايشان امر و نهي مي‏باشد پس باين امر و نهي بهم ميرسد حلال و حرام در هر چيز. پس آن شخص الهي كه تحصيل فطرت شرعيه الهيه نموده، واجب است بر او كه نظر نكند و متوجه نشود مگر بسوي حلال و حرام ايشان و جميع چيزها چه از وجوديات چه از شرعيات، از حلال و حرام ايشان خارج نيستند از جهت اينكه اشياء در وقتيكه عرض ولايت بر ايشان شد يا قبول ولايت كردند يا انكار ولايت نمودند، يا موافقت محبت ايشان كردند يا مخالفت محبت ايشان نمودند. علي اي حال هر موافقي متعلق امر و حلال ايشان است و هر مخالفي متعلق نهي و حرام ايشان است. پس بنابراين مخلوقات كونيه جميعاً يا حلال ايشان است يا حرام ايشان،پس واجب است بر عالم قائم مقام امام اقتصار كردن نظر در حلال و حرام ايشان، و التفات ننمودن بسوي آن چيزهايي كه نسبت داده نمي‏شود بسوي ائمه: ، بلكه نسبت داده مي‏شود بسوي غير ايشان، از جهات انيّت و دواعي نفسانيه كه عبارتند از علوم رسميه كه نسبت داده نمي‏شود بسوي

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 15 *»

نبيي و وليي، بلكه شريك است در بحث كردن از آنها و اشتغال در آنها هر كافر ملحد رديّي. پس در آن علمي كه همه‏كس شريكست اهل خصوص به آن اكتفا نمي‏نمايند و از آن جايي كه نه هر كس نظر كرد مي‏تواند رسيد و نه هر كس كه رسيد مي‏تواند كه فهميد، شرط فرمود آن بزرگوار7 شرط سيمي و آن شرط معرفت جميع احكام ايشان است به علت اينكه و عرف احكامنا فرمود و احكامنا جمع مضاف است و جمع مضاف افاده عموم استغراقي مي‏كند كه شامل جميع افراد جمع است.

پس بنابراين واجبست كه نائب عام امام7 بشناسد جميع احكام ايشان را به علت اينكه از براي آن بزرگواران سلام اللّه عليهم در هر چيزي حكم معين خاصي هست. پس هرگاه نشناسد جميع احكام ايشان را قادر نيست بر رد كردن غلو كنندگان و تصرف اهل باطل، زيرا كه در هر چيزي يك جهت ظلمتي هست كه مناسبت دارد با اهل باطل. پس لابد است كه حاكم از جانب امام7 آگاه باشد به محل رخنه نمودن ابالسه و شياطين تا دور نمايد و براند ايشان را، و شياطين رانده نمي‏شوند مگر به نور ولايتي كه ظاهر است در جهت نوراني هر چيزي، پس موقوف است حفظ دين ايشان به معرفت جميع احكام ايشان، و فهميده نمي‏شود جميع احكام ايشان مگر به كمال اتصال به ايشان در علم و عمل، از جهت اينكه حضرت اميرالمؤمنين7 مي‏فرمايد ما من عبد احبنا و زاد في حبنا و اخلص في معرفتنا و سئل مسئلةً الا و نفثنا في روعه جواباً لتلك المسئلة يعني نيست بنده‏اي كه دوست بدارد ما را، و زياد كند محبت ما را، و خالص

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 16 *»

گرداند خود را در شناسايي ما، و سؤال كرده شود از مسئله‏اي، مگر اينكه مي‏دميم در قلب او جوابي از براي آن مسئله. و محبت منافي است با مخالفت كردن محبوب، و محبوب را فراموش‏كردن و انكار فضيلتي از فضايل و مقامي از مقامات او را نمودن. پس دوست ائمه سلام اللّه عليهم آن كسي است كه هرچه مي‏گويد از ايشان مي‏گويد، و نسبت به ايشان مي‏دهد، و استدلال به ايشان مي‏نمايد، و راهنمايي بسوي ايشان مي‏كند، و مردم را بسوي ايشان مي‏خواند، و اخذ از ايشان مي‏كند، و اعتماد بر ايشان مي‏كند، و منقطع بسوي ايشان است، و شناخته مي‏شود به ايشان، و علاماتش علامات ايشان است، و راهرو طريقه ايشان است، و پيروي اثر ايشان مي‏كند، چنانكه شاعر گفته:

اليكم و الا لا تشدّ الركائب   و منكم و الا لا تنال الرغائب
و فيكم و الا فالحديث مخلّق   و عنكم و الا فالمحدّث كاذب

يعني بسوي شما است جميع سير و سواريها، و الا، سير و سواريي نبود و از شما است رسيدن به جميع رغبت و خواهشها، و الا، رسيدن به رغبت و خواهشي نبود، و در شما است هر كلام صحيح درستي، و الا، آن كلام كهنه و بي‏مصرف خواهد بود، و از شما است هر كلام راست و صدقي، و الا، تكلم‏كننده دروغگو خواهد بود. و اينست مجمل مقال در علامات اجماليه.

پس هروقت كه يافتي اين علامات را در شخصي بدان به علم اليقين كه همان است هدايت كننده بسوي راه حق و اوست قريه ظاهره‏اي كه مهيا است از براي راه پيمودن بسوي قريه‏هاي مباركه، و همان است حاكم عادل

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 17 *»

از جانب سلطان عادل، پس متمسك شو به او و تخلف مجو از او كه هلاك خواهي شد. و همين است آن عالمي كه هدايت مي‏كند بسوي راه، و مي‏نمايد حق را حق، و باطل را باطل، تا هلاك شود هلاك شونده از بينه، و حيات يابد حيات يابنده از بينه. پس بفهم اين مقدمه نافعه را، و شكر خداوند خود نما، و من سؤال مي‏نمايم از خداوند سبحانه و تعالي كه اجابت كند دعاء تو را، و قرار بدهد ما را از جمله آن كاملين راهنما، و هدايت فرمايد و خالص گرداند ما را در معرفت ائمه طاهرين بحقهم و شأنهم صلي اللّه عليهم اجمعين.

سـؤال: و خبر مي‏دهم جناب شما را به اينكه حقير گويا در خواب بودم پس بيدار شدم در شب و بر اول چيزي كه واقع شد چشم بصيرتم، بر نفس خودم و تصوير و تكوين و تفصيل ظاهر و باطنش بود پس در آن هنگام يك امر عظيمي ديدم كه او را احدي درك نمي‏كند.

جـواب: مي‏گويم كه سائل اراده كرده است به اين خواب، غفلت و جهل را، به علت اينكه خواب رونده هر چند كه نفس مي‏زند نفسي كه خبر از زنده بودنش مي‏دهد لكن غافل و بي‏خبر است و هيچ چيز ادراك نمي‏كند و از برايش قلبي است كه نمي‏فهمد، و چشمي است كه نمي‏بيند، و گوشي است كه نمي‏شنود، و غفلت دارد از احوال نفس خود غفلت تمام، و به همين معني اشاره مي‏نمايد قول امام7 الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا يعني مردمان در خوابند هرگاه بميرند متنبه و آگاه خواهند شد.

و اما قول سائل كه «بيدار شدم در شب» مرادش به اين بيداري آگاهي

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 18 *»

يافتن و بينا شدن است به مقام نفس، و عجايب خلق خود، بانحاء روابط و قرانات و صور و هيآت و مراتب اتصالات و انفصالات و وحدات و كثرات، و انحاء احاطات از صوريه و معنويه، و مرتبط بودن ماديات به مجردات، و مقترن بودن علويات به سفليات، و متصل بودن اسباب به مسببات، و علل به معلولات، و ظاهر بودن مدبّر و مصوّر در همه اين مصنوعات. و اين است بيداري بعد از خواب و گفت كه «در شب بيدار شدم» از جهت اين است كه تنبه اجمالي به هم رسانيده ولكن اجمالش تفصيل بهم نرسانيده، و ابهامش آشكار نشده، بلي اينقدر شناخته است كه از براي او صانعي مي‏باشد، ولكن نشناخته است توحيد صانع خود را، و اركان توحيد او را، و مظاهر تجريد و تفريد و وسايط فيض و اسباب موصله و موانع قطع كننده را، و نشناخته است شروط لااله‏الااللّه و حَمَله و مظاهر و اركان و افعال و مظاهر افعال و اسماء و مظاهر اسماء لااله‏الااللّه را، و نشناخته است جهات حكمت و نسبت كينونت عباد را بسوي او، و نشناخته است ابواب و معاني ابواب و ابواب ابواب لااله‏الااللّه را، و هنوز باقي است در جهالت و ناداني در آن شب ظلماني و فرورونده است در وادي حيرت و سرگرداني.

سـؤال: پس دانستم كه منشئ و محرّك و مسكّني، از براي نفس من، غير از من هست. و چون يافتم نفس خود را عاجز و قاصر و محتاج من جميع الوجوه، بسوي مدبري غير از خود، و با اين حال ديدمش كه تدبير كرده شده است به احسن تدبير، پس دانستم بعلم قطعي كه تدبير

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 19 *»

كننده و صاحب منن بر نفس من همان كسي است كه برانگيخته است او را در اول مرتبه، پس با نفس خود گفتم كه چنين حكيمي صنعت عبث نمي‏كند، و چنين حكيمي مستحق اين است كه نفس خود را در معرض انواع خدمت او در آورم ولكن اگر صبح كردم سؤال مي‏نمايم از منعم خود از كسي كه داناتر باشد به او از من اگر چنين كسي راپيدا كنم.

جـواب: مي‏گويم كه اين كلام سائل كه گفت نفس خود را چنين ديدم، و منعم خود را چنان يافتم، كلامي است صحيح و محكم، و هيچ شكي و خفائي در آن نيست، ولكن مرادش از اين صبح كردن، شروع كردن در تنبه تفصيلي است براي معرفت نفس، و شناختن احكام شريعت خود، آن احكامي كه موقوفست بر شناختن رساننده‏اي، كه موقوفست شناختن آن رساننده به معين و مشخص گردانيدن او، تا اينكه راه و باب بسوي مبدء و صانعش بوده باشد. پس مقصود سائل از اين معرفت شناختن نبي و ولي، و شناختن حامل علوم نبي و ولي است. آن حامل علومي كه رساننده خلق است بسوي ولايت ايشان: و چونكه اين معرفت زود حاصل مي‏شود و لكن هنوز از براي سائل حاصل نشده بود به جهت تحقق وقوع، و انتظار وصولش به اين معرفت، از عنايت حق سبحانه و تعالي در سؤال عربي به لفظ «ان» شرطيه تعبير كرد نه بلفظ «لو» و جناب حق سبحانه و تعالي هم نااميد نمي‏كند كسي را كه به اميدواري به در خانه‏اش رو آورد، و به ساحت كبريائي او بار فرود آورد، زيرا كه خود وعده فرموده و خلف وعده نمي‏كند در آنجا كه فرموده: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا يعني آنچنان

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 20 *»

كساني كه جد و جهد مي‏كنند در راه ما البته مي‏رسانيم ايشان را به راههاي خود.

و همچنين فرموده: و علي اللّه قصد السبيل و نيز فرموده: لاتحرّك به لسانك لتعجل به انّ علينا جمعه و قرءانه فاذا قرأناه فاتبع قرءانه ثمّ انّ علينا بيانه و از همين جهت كه سائل دانست كه به راه رسانيدن، و حق را بيان نمودن، و راه قرار دادن بر خدا است، در بينايي و آگاهيش افزوده شد و صبح يقين در قلبش طلوع نمود.

سـؤال: و چون صبح كردم مهيا شدم از براي بيرون رفتن، در حالتي كه بسيار متحير و سرگردان بودم، كه شايد برخورم به آن كسي كه طلب او مي‏نمايم. پس در آن هنگام گويا پدر خود را ديدم كه ايستاده بود بر در خانه، و سؤال نمود از من، كه چه در خاطر داري؟ مقصود خود را به وي گفتم شروع كرد به تكلم كردن به كلمات بي‏فايده! پس واگذاشتم او را، و رفتم در طلب مراد خود، پس متابعت كرد مرا پدرم از جهت خوف بر من.

جـواب: مراد سائل از پدر، پدر تربيت است نه پدر عقل، و نه پدر نفس اماره، و نه پدر جسم و جسد به علت اينكه پدران بر چهار قسم است: پدر عقل و آن محمد و علي است صلي اللّه عليهما، و پدر نفس اماره بالسوء و آن ابوالدواهي و ابوالشرور است لعنهما اللّه، و پدر جسم و جسد و آن آدم و حوّاست8 ، و پدر تربيت.

و اين همين عادات و اخلاق و اطواريست كه شخص در آنها نشو و نما مي‏كند، و جاري مي‏سازد افعال خود را به مقتضاي همان عادات مربيه،

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 21 *»

و التفات بسوي غير آنها نمي‏نمايد. ولكن در عمل كردن بمقتضاي اين عادات دليل و برهاني ندارد و اين عادات مربيه، مي‏شود كه حسنه باشند و مي‏شود كه قبيحه باشند. و چون همين عادات مربيه او را منع كردند، گفت كه «گويا پدر خود را ايستاده ديدم بر در خانه» به جهت اينكه، هرگاه انسان اراده راه‏پيمودن بسوي حق را نمايد، و توجه بسوي مبدأ كند، به جهت ترقي‏نمودن، اول چيزي كه واجب است بر او، دور كردن آن عاداتي است كه تربيت يافته است در آنها. و چون عادات مربيه ببينند كه قصد ترك كردن و تغيير دادن آنها كرده، و ميل حقيقت به‏دست آوردن دارد، بر آن عادات مشكل مي‏شود لهذا سؤال مي‏كنند. و از همين جهت است كه گفت سؤال كرد از من پدرم كه «مابالك، يعني چه در خاطر داري» و چون عادات مربيه مأخوذ از دليل و برهان و حجت و بياني نيستند! لهذا گفت كه «تكلم كرد با من پدرم به كلام بي فايده لغوي كه لايسمن و لايغني من جوع» و چون تازه شروع در طلب كرده بود، و هنوز طبيعتش قرار نگرفته بود اين عادات او را وانگذاشتند، و از ترس اينكه مبادا آنها را واگذارد متابعتش نمودند. و متابعت كردن عادات از او توفيقي بوده است از جانب خداوند عالم او را، به جهت اينكه اين عادات از عادات حسنه مطابق حق بوده است هر چند كه با طمأنينه و ثبات نبوده است.

سـؤال: پس در آنوقت گويا برخورد به من در اثناي راه مرد ظاهر صلاح خوش صورت و مسني پس من گمان كردم او را از اهل معرفت به مطلوب خود، و سؤال كردم از حال او. خبرداد مرا به اينكه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 22 *»

عالمي است از علماء يهود، و عادتش راهنمايي آنهايي است كه طلب راه حق مي‏نمايند. پس در آن وقت اظهار خوشحالي نمودم! پس آن شيخ به من گفت كه گويا طلب حق مي‏نمايي؟ گفتم بلي! گفت پس متوجه شو بسوي من، و حواس خود را جمع كن در نزد من، و بدان كه آن منعم مفضل كه تو سؤال از او مي‏كني، او است خدايي كه منزه و بي‏عيب است، و جامع است جميع صفات حسنه را، و منزه است از جميع صفات قبيحه، و او قادر و قاهر و خالق و رازق است، و زنده‏اي است كه هرگز نمي‏ميرد، و منعمي است كه نعمتهايش شمرده نمي‏شود، و عقل سليم و جميع كتب آسماني، بر اينها كه گفتم گواهي مي‏دهد و من تو را الآن راهنمايي مي‏كنم بسوي راهي كه نزديك باشد، و برساند تو را به رضاي او، و اگر از اين راه برگردي نخواهي رسيد مگر به گمراهي و ضلالت.

جـواب: بدانكه اهل توحيد اختلافي نكرده‏اند در اينكه خداوند عالم وعده ثواب به ما داده، و از عقاب خود ما را ترسانيده، و وعده داده است ما را به پادشاهي. و چه پادشاهي! در بهشتي كه در اوست هر چه خواهش كند نفسهاي ما، و لذت برد چشمهاي ما، و در آن بهشت است چيزهايي كه هيچ چشمي نديده، و هيچ گوشي نشنيده، و خطور به قلب بشري ننموده، و اين پادشاهي و نعمت را در وقتي به ما مي‏دهد كه ما اطاعت او نماييم در اوامر و نواهي او، و هرچند كه او محتاج به طاعت ما نيست، و ترسانيده است ما را از عذاب شديدي، و چگونه عذابي از آتشي كه برافروزنده او مردمان و سنگها مي‏باشند، و برافروختگي او هرگز خاموش نمي‏شود و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 23 *»

هميشه فرياد مي‏كند و زياد مي‏شود و گفته مي‏شود به او كه آيا پر شدي؟ او در جواب مي‏گويد آيا زيادتر هست؟ و اين عذابها در وقتي است كه ما مخالفت او نماييم اگرچه مخالفت ما به او ضرر نمي‏رساند.

سـؤال: پس اي مقتداي من در آنوقت خوف و رجاء در من زياده شد با آنكه رأيم آن بود كه از منعم خود جستجو نمايم، و نفس خود را ملازم انواع خدمت او نمايم. پس در چنين حالتي هيچ عاقلي اختيار نمي‏كند مگر طاعت را، به جهت اينكه خير به دست آوردن بهترين سرمايه‏ها است. و ممنوع شدن از خير بزرگترين بديها است، و منع كردن از خير هم بدترين كارها است پس در اين وقت آن عالم يهود احكام شريعت خود را تعليم من نمود، و مرا وصيت كرد و تأكيد نمود به اينكه قرار ندهم واسطه‏اي درميان خود و خداوند موجد خود به غير از كليم اللّه موسي بن عمران. و گفت زينهار در حذر باش از شياطين جن و انس، كه مبادا فريب دهند تو را، و بيرون برند تو را از اين شريعت حقي كه بر آن هستي، و بدانكه شياطين انس همان نصارايند و هركس كه متابعت شريعتي غير از شريعت يهود مي‏نمايد.

جـواب: مي‏گويم آن چيزي كه ذكر كرده است اين عالم يهود از صفات خداوند سبحانه به اينكه او سبحانه كامل است و جامع جميع صفات حسنه مي‏باشد، و منزه است از جميع صفتهاي نقص، كلامي است صحيح. ولكن اين يهودي ذكر كرده است اينها را براي تدليس‏نمودن، و بسوي باطل خود جذب كردن، و مذهب سخيف خود را بر اينها

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 24 *»

متفرع ساختن.

و بدرستي كه اهل باطل تا ممزوج نكنند حقي را به باطل، و آن باطل را به صورت حق در نياورند، نمي‏توانند كه گمراه نمايند مردمان بي‏فهم را، اگر چه مقصودشان همان باطل خودشان بوده باشد و از همين جهت است كه سامري گفت فقبضت قبضة من اثر الرسول يعني برگرفتم قبضه‏اي از اثر رسول، پس اگر نبود آن قبضه‏اي كه برداشته بود از زير سم اسب جبرئيل كه اسمش حيزوم است، و فرس حيات است، و در گوساله نمي‏افشاند، گوساله صدا نمي‏داد، و متمكن نمي‏شد از گمراه‏كردن بني‏اسرائيل. واز اين جهت است كه چون حضرت اميرالمؤمنين7 در اثناي خطبه ديدند حسن بصري را كه مي‏نويسد، در همان اثنا پرسيدند: اي حسن چه مي‏نويسي؟ گفت آثار تو را مي‏نويسم يا اميرالمؤمنين، پس آن حضرت التفات نمودند بسوي مردم و فرمودند: ايها الناس بدرستي كه براي هر قومي سامريي مي‏باشد، و اين حسن سامري اين امت است! و اين از اين جهت است كه سامري برگرفت قبضه‏اي از اثر رسول، و ممزوج نمود با گوساله طلا، و اين حسن هم برگرفت از آثار اميرالمؤمنين7 ، و ممزوج كرد به باطل خود، و به‏وسيله آن گمراه نمود خلق بسياري را، و مردم را بسوي عبادت خود خواند، و مردم هم او را معبود خود خواندند، به جهت آنكه حضرت صادق7 مي‏فرمايد من استمع الي ناطق فقد عبده ان كان الناطق ينطق عن اللّه فقد عبد اللّه و ان كان الناطق ينطق عن الشيطان فقد عبد الشيطان يعني هركس گوش كند بسوي تكلم

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 25 *»

كننده‏اي، پس به تحقيق كه عبادت او نموده. اگر آن تكلم كننده از جانب خدا تكلم مي‏كند، عبادت خدا كرده، و اگر از جانب شيطان تكلم مي‏كند، عبادت شيطان نموده. و آن گوساله‏اي كه حسن مردم را بسوي آن خواند، همان آثار اميرالمؤمنين7 بود كه به هواي نفس خود ممزوج كرده بود، چنانكه خداوند عالم فرموده: و اشربوا في قلوبهم العجل بكفرهم قل بئسما يأمركم به ايمانكم و همچنين اين عالم يهود هم ذكر اين كلمات حقه را ننموده است، مگر براي رواج دادن باطل خود، و مشتبه كردن امر بر ضعفاء مسلمين، و الا ايشان از براي خدا صفات كماليه هرگز ثابت نمي‏كنند، و خدا را تنزيه نمي‏نمايند از نقايص، و چگونه چنين نباشد! و حال آنكه ايشانند كه مي‏گويند انّ اللّه فقير و نحن اغنياء يعني خدا فقير است و ماييم اغنياء، و ايشانند كه مي‏گويند عزير پسر خدا است. پس آن كساني كه از براي خدا پسر قائل مي‏شوند، و فقر از براي او ثابت مي‏نمايند، چگونه وصف مي‏كنند او را به صفات كماليه؟

و اگر بگويي كه تو از كجا مي‏داني اين را؟ و اين را كه تو مي‏گويي در قرآن مذكور است، و يهود تصديق نمي‏كنند كه قرآن از جانب خدا است. مي‏گويم كه آيا نيست كه اين قرآن را محمد9 آورده است و آيا مذكور نيست در اين قرآن كه لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه يعني راه نمي‏يابد در اين قرآن هيچ باطلي، از هيچ جهت. پس اگر آن چيزي راكه نسبت داده است بسوي يهود، باطل و غير واقع بود، هرآينه اين اعظم حجتي بود بر بطلان دين و شريعت او، به جهت اينكه خودش يك دروغ

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 26 *»

صريحي مي‏آورد و هم خودش مي‏گويد الا لعنة اللّه علي الكاذبين و چرا يهودان خيبر و بني‏قريظه حجت نگرفتند بر آن حضرت به اين حجت واضحه؟ تا ظاهر كنند دروغ آن حضرت را، و باطل كنند نبوت او را، و محتاج نشوند به آن جنگها و رسواييها و به غارت رفتن اموال و اسير شدن عيال و مذلت و خواري جزيه‏دادن. پس چون ايشان تكذيب وي نكردند، بلكه اقرار نمودند به آنچه نسبت داد به ايشان، دانستيم كه اعتقاد ايشان همين بوده است.

و نيز همين يهودند كه مي‏گويند يد اللّه مغلولة يعني دست خدا در غل است، و معطل است از ايجاد! آيا كدام نقص اعظم است از اينها و امثال اينها از عقايد فاسده و آراء كاسده‏اي كه ايشان دارند؟ پس ايشان وصف نمي‏كنند خدا را به صفت كمال و چه كمال است از براي فقير صاحب اولادي كه دستهايش در غل باشد؟ و اما اين عالم يهود به جهت گمراه‏كردن اين سيد ذكر اين كلمات حقه نموده تا از او وحشت نكند، و قلبش بسوي او ميل كند، و بكشد او را بسوي باطل خود، و ندانست آن يهودي كه از براي موساي اين امت يك عصايي است كه هرگاه بيندازد مي‏بلعد جميع دروغهاي ايشان را.

و از همين قرار است وصف كردن آن حبر يهود عذاب آتش را به اينكه هرگز خاموش نمي‏شود بلكه دايم فرياد مي‏كند و زياد مي‏شود. هر چند اين حرف در واقع صحيح است، لكن اين عالم يهود در اين ادعا دروغگو است، به جهت اينكه يهود مي‏گويند لن تمسّنا النار الا اياماً

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 27 *»

 معدودة يعني مسّ نمي‏كند ما را آتش مگر چند روزي. پس آن كسي كه اعتقادش اين است كه او را چند روزي آتش فرا مي‏گيرد، چه خوفي از آتش دارد؟ و چگونه مي‏گويد كه آن آتش هرگز خاموش نمي‏شود؟ پس به آنچه كه مذكور شد معلوم تو مي‏شود كه اين عالم يهود و امثالش قصدشان تمويه و تلبيس است و شأن ايشان كذب و الحاد و تدليس است چنانكه خداوند سبحانه مي‏فرمايد: انما يدعو حزبه ليكونوا من اصحاب السعير يعني اينست و جز اين نيست كه مي‏خواند طايفه خود را تا از اصحاب جهنم باشند.

و اما ادعايي كه آن حِبر كرده و گفته است «قرار مده واسطه‏اي ميان خود و خالق خود غير از كليم‏اللّه موسي بن عمران» ادعايي است بدون بينه و برهان. پس هرگاه ادعا كند بر او يك مدعي و وصيت كند او را و بگويد به او، تو هم قرار مده بين خود و خالق و موجد خود واسطه‏اي غير از ابراهيم خليل‏اللّه پس چه خواهد گفت؟ و چه جواب خواهد داد؟ زيرا كه شكي نيست كه او مقر است به نبوت ابراهيم خليل اللّه، و مقر است به اينكه او صاحب شريعت است، و مبعوث از جانب خداوند عالم است. پس چه واداشته است او را بر عمل كردن به شريعت موسي؟ و قائل شدن به نسخ شريعت ابراهيم؟ و اگر ثابت كردن شريعت موسي به محض ميل و هواي نفس او است، پس او هم نمي‏تواند عيب بگيرد بر غير خود، و نمي‏تواند ملامت كند و بترساند غير خود را از آتشي كه معتقد به دوام و بقائش نيست، هرگاه كه آن غير قائل شود به شريعت موسي و بعد از آن عدول

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 28 *»

نمايد به شريعت محمد9 .

و اگر بگويد عدول كردن ما از شريعت ابراهيم به شريعت موسي، سببش اين است كه موسي ادعاي نبوت كرد و نُه معجزه آورد كه غير او عاجز شدند از آوردن به مثلش، پس دانستيم كه او مبعوث از جانب خداوند عالم است، و مردم را بسوي خدا مي‏خواند، و مصدق است به انبياي پيش از خود، و شريعتش ناسخ شرايع انبياء ماضين مرضيين است. ما هم در جواب مي‏گوييم كه بعينه همين حرف گفته مي‏شود در حق محمد9 به علت اينكه يقيناً او هم ادعاي پيغمبري كرد و معجزات و خارق عادات بسياري آورد كه غير از او عاجز شدند از آوردن به مثل آنها، پس ما هم دانستيم كه او از جانب خدا است، و شريعت او ناسخ همه شريعتها است.

و اگر بگويد كه معجزات موسي ثابت و واضح شد و معجزات محمد9ثابت نشده پس از اين جهت ما به نبوت موسي قائل شديم و اقرار به نبوت محمد9 ننموديم،

در جوابش مي‏گوييم كه معجزات موسي همين در حياتش بود، و بعد از موتش اثري از او باقي نماند مگر ذكر و خبري، و اژدهاشدن عصا بعد از موسي متحقق نشد، و يد بيضاء بعد از او ظاهر نشد، و آن معجزات نه گانه‏اي كه سبب ظهور نبوت و تصديق دعوتش بود بعد از او باقي نماند، به خلاف محمد9 كه معجزات آن بزرگوار ظاهره، و براهينش باهره است در حيات و ممات او، به جهت اينكه قرآن بعضي از معجزات او است. و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 29 *»

اين قرآن مؤلف است از الفاظ و حروفي كه مبذول و معروف است در پيش همه‏كس، و ممكن نيست چيزي ظاهرتر و مشهورتر و پر استعمالتر از حروف و الفاظ باشد و در اين هم شكي نيست كه بسيار استعمال كردن چيزي جيد و نيكو مي‏سازد آن چيز را، و ظاهر مي‏نمايد دقايق و خفاياي او را، و هيچ چيز استعمال و دورانش بيش از حروف و الفاظ نيست، به جهت اينكه همه مردم محتاج به همين الفاظ و حروفند از براي حرف زدن، و اظهار شئون و خفاياي امور خود نمودن، و با همه اينها يك قرآني آورد كه مؤلف از همين حروف و الفاظ است، به طوري كه ممكن نيست از براي احدي از اهل همين زبان و همين لغت عربي كه اشرف لغات است كه تأليف كند به مثل اين قرآن با بودن اين همه فصحا و بلغا و خطبا. و باوجود اينكه پيغمبر ما9 غلبه كرد بر همه ايشان، و فرمود كه يك سوره مثل اين قرآن بياوريد كه اگر چنانچه يك سوره مثل اين قرآن مي‏آوردند نبوتش به قول خودش باطل مي‏شد، با وجود همه اينها نتوانستند و نخواهند توانست كه مثل اين قرآن بياورند و نه مثل يك سوره‏اي از سوره‏هاي كوچك قرآن، بلكه نتوانستند كه به طريق قرآن تكلم نمايند، به جهت اينكه قرآن به هيچ يك از كلام منظوم و منثور ايشان، به هيچ نحو شباهت نداشت و چون از اين عاجز شدند و نفوس خبيثه ايشان هم متابعت ايشان نكرد كه انقياد نمايند از براي حق، و تسليم كنند از براي او به پيغمبري، پس جنگ كردند با آن حضرت تا آنكه واقع شد بر ايشان مذلتها و خواريهاي جنگ كردن، و شكست خوردن، و فدادادن، و بر ايشان منت گذاشته شدن، و جزيه دادن،

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 30 *»

و اموالشان به غارت‏رفتن، و عيالشان اسير شدن، و همه اينها دفع مي‏شد از ايشان به آوردن مثل يك سوره از سوره‏هاي كوچك قرآن، و اگر به مثلش مي‏آوردند هرآينه شهرت مي‏دادند، و نقل مي‏كردند، و با پيغمبر9 معارضه و مجادله مي‏كردند. و اگر از ايشان قبول نمي‏كرد او را ظالم و بطّاش مي‏ناميدند، و دروغش را ظاهر مي‏گردانيدند.

آيا نشنيده‏اي بعضي از مزخرفات مسيلمه كذاب را، چون‏كه اراده مقابله با قرآن نمود به چه عبارات قبيحه مستهجنه تكلم كرد؟ مثل اينكه «الفيل ما الفيل و ماادريك ما الفيل له خرطوم طويل» و مثل قول سجاح كه گفت «الزارعات زرعا فالحاصدات حصدا فالطاحنات طحنا فالخابزات خبزا فالاكلات اكلا» و يكي از صاحبان ادب گفت كه لايق او اين بود كه تمام مي‏كرد سوره خود را به «و الخاريات خريا» كه فارسيش اين است كه قسم به غايط كنندگان در وقت غايط كردن به جهت اينكه بعد از زراعت كردن و درو كردن و آردكردن و نان پختن و خوردن، غايط كردن است. و اين كلمات با اين سخافت مخفي و پوشيده نماند بلكه شهرت كرد و بر زبانها و قلمها جاري شد و در طومارها و دفترها و كتابها نوشته شد. پس چگونه بود هرگاه مي‏آوردند يك سوره مثل قرآن بر همين نظم و ترتيب و فصاحت و بلاغت؟ البته حجت مي‏گرفتند به آن سوره بر پيغمبر9 .

و اگر العياذ باللّه فرض شود كه آن حضرت انصاف نمي‏داد و بر آنها غلبه مي‏نمود هر آينه عربها فرياد مي‏كردند و صداها بلند مي‏كردند و تصديق مي‏كردند كه اين مثل قرآن است و ما تا حال همچنين چيزي

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 31 *»

نشنيده‏ايم و همچنين اثري نديده‏ايم.

و هرگاه فرض كني كه آن حضرت فصيح‏تر از ايشان بوده و به فصاحت بر ايشان غلبه مي‏نموده مي‏پرسم كه آيا او فصيح‏تر و بليغ‏تر از خدا بوده؟ و قدرتش بيش از قدرت خدا بوده در امضاء مشيت و اراده‏اش؟ آيا مرخص مي‏كني نفس خود را بر اينكه تجويز كند بر خدا تصديق دروغگويي را به اينكه دروغش را اظهار نفرمايد؟ و كسي كه طلب حق كند او را به حق نرساند؟ و آيا مرخص مي‏كني نفس خود را كه تجويز كند بر اين جماعت و خلق عظيمي كه ايمان آوردند به محمد9 كه هيچ يك از ايشان طالب حق نبودند؟ بلكه كلاً متابعت ايشان از براي محض رياست فانيه زايله دنياويه بوده است؟ يا اينكه طلب حق از خدا كردند و خدا ايشان را هدايت بسوي حق نكرد؟ و دروغ او را از براي ايشان بيان نفرمود؟ و حال آنكه او نسبت مي‏داد اين قرآن را بسوي خدا و نفي قدرت جن و انس مي‏كرد از آوردن مثلش و مي‏گويد قل لئن اجتمعت الجن و الانس علي ان يأتوا بمثل هذا القرءان لايأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا يعني بگو اي محمد9 كه اگر جمع شوند جن و انس بر اينكه بياورند مثل اين قرآن نمي‏توانند كه مثلش بياورند هر چند كه بعضي، بعضي راياري‏كننده باشند. و با همه اينها خداوند سبحانه بيان نكند دروغ او را، و فاسد نكند امر او را، و ظاهر نكند از براي خلق بطلان او را، و اين معجزه قاهره باهره سالها باقي بماند بعد از او، و هيچكس با اينهمه معين و ياري‏كننده، در اين مدتهاي مديده قادر نشود از آوردن به مثلش، تعالي اللّه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 32 *»

عن ذلك علواً كبيراً.

و همچنين بر تو معلوم است كه فرنگيها چقدر سعي كردند و مي‏كنند از خرج كردن پولها و جاه و اعتبار و قوت و شوكت در باطل كردن دين اسلام، و چقدر قصد بر هم شكستن اين دين كردند و نتوانستند. پس اگر ممكن بود براي احدي كه يك سوره مثل اين قرآن بياورد هر آينه طلب ياري از آنها مي‏كرد، و آنها هم ياري او مي‏كردند، و باقي عرب هم به جهت دنياپرستي خود تصديق او مي‏كردند و ظاهر مي‏نمودند آنچه اراده داشتند از خاموش كردن اين نور ثابت. و چون تا حال اتفاق نيفتاد و نتوانست احدي كه بياورد مثل اين قرآن، پس دانستيم ما كه اين قرآن از جانب خداوند مجيد است و هيچ باطلي از هيچ طرف در او راه ندارد و نمي‏يابد. و به اين ادله قاهره باهره دانستيم كه واجبست عدول كردن از شريعت موسي7 بسوي شريعت محمد9 هر چند كه شريعت موسي بر حق است و از جانب خدا است و دانستيم كه محمد9 افضل پيغمبران و خاتم ايشان است واينكه او واسطه است مابين ما و خدا و دانستيم كه شياطين انس همان يهود و نصاري هستند و هركس كه پيروي طريقه‏اي غير از طريقه اسلام نمايد و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين يعني هركس كه طلب ديني غير از اسلام نمايد هرگز قبول كرده نمي‏شود از او و در آخرت از جمله زيانكاران خواهد بود.

سـؤال: و گويا در آن هنگام بر خوردم به يك شيخ ديگري كه بزرگتر و مهيب‏تر از شيخ اول بود، پس سؤال كردم از او كه تو كيستي؟ در جواب

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 33 *»

من گفت كه من معلمي هستم از معلمين نصاري. پس هرچه در ميان من و آن عالم يهود واقع شده بود در ميان من و او نيز واقع شد و نيز وصيت كرد مرا كه قرار مده مابين خود و خداوند خود واسطه‏اي غير از روح اللّه عيسي7 ، و گفت هر شريعتي كه پيش از عيسي7 بوده منسوخ شده است بشريعت عيسي7واين شريعتي كه بعد از عيسي7 بهم‏رسيده دروغ و افتراء است. و بعد از آن گويا نگاه كرد بسوي من و پدرم نگاه منقبضانه كأنه بوي اسلام از من و پدرم استشمام نمود، گفت زينهار حذر كن از مسلمين هر قدر كه مي‏تواني، و بپرهيز از اينكه فريب دهند تو را وبرگردانند تو را از شريعت مسيح كه لازال اين شريعت با حق است و حق با او است. و شاهد بر بطلان آن ديني كه مسلمين ادعا مي‏كنند اين است كه پيغمبرشان گفته و همه ايشان متفقند بر اينكه موسي و عيسي8 از جانب خدا مبعوث شدند و آن كساني كه در اول امر مردم را به قبول كردن شريعت عيسي7 امر مي‏كردند همه از اهل صلاح بودند و با وجود اين در قرآنشان خبرهاي چندي هست كه مخالف است با شريعت موسي، و آن چيزهايي كه خبر داده‏اند به آنها شاگردان عيسي7 با وجودي كه خودشان اقرار دارند به خوبي و راستگويي آنها.

و از جمله آن خبرها اين است كه شاگردان عيسي7 كلاً اتفاق و اجماع نموده‏اند، و اين اجماع ثابت است در پيش ما كه عيسي7 بر دار كشيده شد و مرد، و در روز سيم از ميان مرده‏ها برخاست، و او را چند نفر ديدند. ولكن مسلمين بر خلاف اين گمان كرده‏اند و مي‏گويند عيسي7

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 34 *»

مخفيانه به آسمان بالا رفت، و آن كه بر دار كشيده شد شبيه به عيسي7 بود و يهود همچنين خيال كردند كه خود عيسي بود، و لكن عيسي7 خودش نه به دار كشيده شد و نه كشته شد.

و آن نصراني گفت كه مسلمين از اين اعتراض خلاصي ندارند، مگر اينكه بگويند كه كتابهاي موسي و شاگردان عيسي7 بر حالت اوليه باقي نمانده، و تغيير يافته است. پس بعد از آن به من گفت كه تو اگر منصف هستي، تأمل كن و ببين كه اگر كسي بگويد كه قرآن تغيير يافته آيا مسلمين قبول مي‏كنند؟ و از آن كس مي‏شنوند بي‏دليل و حجتي كه اقامه كند بر صحت قول خود؟ و آيا چگونه تو تصديق ايشان مي‏كني كه كتابهاي ما تغيير يافته است با وجودي كه از كتاب ما در همان اول امر نسخه‏هاي متعدده در جميع آفاق منتشر شد؟ و كتاب ما مثل كتاب ايشان به يك لغت خاصي و زبان خاصي نيست بلكه كتاب ما را به لغتهاي مختلفه اهل هر زباني او را به زبان خود حفظ و ضبط نموده‏اند.

جـواب: مي‏گويم كه اين شيخ به صورت آن شيطان مقيَّضي است كه مقرش در بطن سيم قلبست، در طرف چپ. مثل آن عالم يهودي كه به صورت آن شيطاني آمده بود كه مقرش در بطن دويم قلب است در طرف چپ. و پدرش به صورت آدمي است كه در همان طرف چپ قلب مقرش در بطن اول است، كه نه در علوم الهيه فروروي مي‏كند، و نه در خيالات شيطانيه. و نصراني بودن اين شيخ دويم و نسبت دادن خود را به حضرت عيسي7 در صورت ظاهر ـ و حاشا كه حقيقةً منسوب به عيسي7

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 35 *»

باشد ـ به علت اين است كه از براي گوش چپ قلب سه بطن است بطن سيم مقر حرارت غريزيه است كه از نار سموم به هم رسيده، و اين حرارت در مقابل آن حرارت غريزيه است كه حامل روح حيواني است در طرف راست قلب، و بطن دويم مقر نفس اماره بالسوء است كه در مقابل نفس مطمئنه‏اي است كه در طرف راست قلب است، و بطن اول مقر و مبدأ جهلي است كه برزخ است مابين جهل مركب و جهل بسيطي كه در مقابل آن روحي است كه برزخ است مابين عقل و نفس، كه وجه اعلايش عقل است و وجه اسفلش نفس است. و چون اين شيخ را مدد مي‏دهد آن شيطان مقيضّي كه مقرش در بطن ثالث در طرف چپ قلب است و حضرت عيسي7 هم مظهر اطوار بطن ثالثي است كه در طرف راست قلب است، لهذا اين شيخ نسبت داده است خود را به حضرت عيسي7 نسبت تضاد. مثل اينكه نام مي‏گذارند چيزي را به اسم چيزي كه ضد او است مثل كور كه نام گذاشته شود به بصير، و مفوضه كه ناميده مي‏شوند به قدريه.

و اما اين فريب دهنده كه مثل آن عالم يهودي اظهار صفات كماليه از براي خداوند تعالي نموده ادعاي دروغي كرده است به علت اينكه آنها بعضي خدا را ثالث ثلثه مي‏دانند، و همچنين مي‏دانند كه خدا يك حقيقت واحده‏اي است كه متعين شده است به صورت عيسي، و مريم، و روح‏القدس، و بعضي از ايشان عيسي را خدا مي‏دانند، و بعضي پسر خدا مي‏دانند، و بعضي عزير را پسر خدا مي‏دانند. پس چنين كسي، با چنين

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 36 *»

عقايد باطله‏اي، و مذاهب سخيفه‏اي كه كسي كه اندك فهم و فراستي داشته باشد راضي نمي‏شود كه به خداوند خود نسبت دهد، چگونه توحيد خدا مي‏كند؟

به جهت اينكه از اعتقاد اولي لازم مي‏آيد كه خداوند عالم مقترن و محدود بوده باشد.

و از اعتقاد ثاني لازم مي‏آيد كه خداوند عالم صمد نبوده باشد، به اين معني كه جايز باشد متولد شدن اولاد از او، و از مشتق شدن ولد، انفعال و تغيير لازم مي‏آيد مابين حالت پيش از ولد و بعد از ولد، و لازم مي‏آيد كه خداوند عالم منقسم شود به اجزاء به علت اينكه ولد جزء والد است.

و از اعتقاد ثالث لازم مي‏آيد كه خداوند غني بالذات متصف شود به صفات فقير بالذات.

و اعتقاد چهارم هم مثل اعتقاد سيم است.

و لازم آمدن اين قبايح بر اين اعتقادات بديهي است، و باطل بودن آنها ضروري است، و بالجمله كسي كه اين نوع اعتقاد داشته باشد به خدا، چگونه وصف مي‏كند او را به صفات كماليه؟ و چگونه او را تنزيه مي‏كند از صفات نقص؟ و چه كمال است در خدايي كه يك مرتبه جزئي باشد، و يك مرتبه كلي باشد، و يك مرتبه احوال متغيره داشته باشد؟ بدرستي و تحقيق كه خداوند سبحانه و تعالي متصف نمي‏شود به صفات فقير محتاج ذليل اسير.

و اين شيخ گمراه ذكر كرده است اين صفات كماليه را براي خدا به

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 37 *»

جهت زينت دادن و تدليس نمودن مثل همان عالم يهود كه پيشتر ذكر شد.

و اما آن وصيتي كه كرد به اينكه «قرار مده واسطه‏اي مابين خود و خداوند خود غير از روح اللّه عيسي» تا آنجا كه گفت «آن شريعتي كه بعد از عيسي به هم رسيده دروغ و افتراء است» اين كلامي است باطل و مجتثّ و زائل و جواب اين حرف بعينه همان چيزي است كه در جواب حبر يهود ذكر كرديم حرفاً بحرف پس رجوع كن به همان جواب كه خواهي يافت او را وفا كننده به مراد.

و اما آن استدلالي كه كرده است بر اينكه «مسلمين اجماع نموده‏اند و خود محمد9 نيز فرموده است كه موسي و عيسي8 را خداوند سبحانه مبعوث كرده است بر اين خلق و نيز اقرار دارند بر اينكه آنهايي كه در اول امر مردم را ترغيب مي‏كردند به قبول كردن شريعت عيسي همه از اهل صلاح بودند» ما در جوابش مي‏گوييم كه اما مبعوث بودن موسي و عيسي از جانب خداوند شكي و ريبي در او نيست و اما آنهايي كه در اول امر مردم را ترغيب مي‏كردند به قبول كردن شريعت عيسي و از اهل صلاح بوده‏اند آنها همان كساني بوده‏اند كه دعوت مي‏كرده‏اند مردم را بسوي شريعت محمد9 و هيچ چيز ايشان را وانداشته بود به قبول كردن شريعت عيسي مگر محض دينداري، و متابعت پروردگار، و خوف از جهنم، و شوق بسوي بهشت، و اما يك پاره ديگر را شهوات انّيت و هواهاي نفسانيه واداشته بود بر اينكه اقرار نمايند به شريعت عيسي، به علت اينكه شنيده بودند از بعضي از كهنه و اجنه كه استراق سمع مي‏كردند

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 38 *»

كه شريعت عيسي ظاهر خواهد شد و قوت خواهد گرفت پس داخل كردند خود را در آن شريعت از براي طمع، و حب جاه، و رياست همچنان كه شأن منافقين هر ملت و شريعت همين بوده، و لازم نيست كه هركس كه متابعت كند يك شريعتي را خالصاً لوجه اللّه بوده باشد و به جهت همين است كه نصاري هفتاد و دو فرقه شدند و همه ايشان در نارند مگر يك فرقه و اين چيزي است واضح و معلوم.

و اماقول اين شيخ گمراه كه گفت «يافت مي‏شود در قرآن خبرهاي چندي كه مخالفست با شريعت موسي و به آن چيزهايي كه خبر داده‏اند شاگردان عيسي با وجودي كه مسلمين اقرار دارند به خوبي و راستگويي آنها» جواب مي‏دهيم ما به اينكه اگر در قرآن پيدا مي‏شد چيزي كه مخالف بود با اخبار موسي و شاگردان عيسي، آيا يهود و نصاري بعد از اينكه مي‏شنيدند قرآن را، و مي‏شنيدند اين خبرهاي مخالف را، و اين دروغهاي غير واقع را، تمسك نمي‏جستند به آنها؟ و حال آنكه در همين قرآن در چند موضع لعن كرده است بر دروغگو و گفته الا لعنة اللّه علي الكاذبين و گفته لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه پس چرا آنها حجت نگرفتند بر پيغمبر9 ؟ و مخاصمه نكردند؟ تا به قول خودش نبوتش را باطل كنند، و سالم بمانند، و خلاص شوند از عار و شنار و مذلت اسير شدن و به‏غارت رفتن اموال و جزيه دادن و فدا دادن و ممنون شدن و ساير مذلتها و خواريها؟ و چرا به اين حجت نگرفتند نصاراي نجران بعد از اينكه آمدند بسوي پيغمبر9 براي احتجاج، و مخاصمه كردن؟ تا اينكه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 39 *»

امرشان منتهي شد به مباهله كردن و متمكنشان هم نشد مباهله كردن با پيغمبر9 ؟ زيراكه به حيثيتي عظمة اللّه را ظاهر ديدند در آن حضرت كه اگر مباهله كنند هرآينه هلاك مي‏شوند جميع نصارايي كه موجودند. پس ملتجي شدند به جزيه‏دادن، و خواري و ذلت را بر خود قرار دادند پس آن نخوت عربيت چه شد؟ و شيمه عربيت كجا رفت؟ و چه شد آن كبري كه در سينه‏هاشان بود؟ كه با وجود اينكه بتوانند از براي خود راه غالب آمدن را بدون تعب و زحمت به‏دست آورند قرار دهند بر خود عار و شنار و مذلت و خواري را؟ اين هرگز نخواهد شد. پس اگر آن چيزي كه اين شيخ گمراه ذكر كرده است اثري و صحتي مي‏داشت هر آينه آن جماعت به حجت گرفتن اولي بودند از او، به‏اين جهت كه آنها قريب العهد بودند، و اسلام هم هنوز پابرجا نشده بود، و جبلي طبيعت هر خصمي هم اين است كه هرگاه بيابد يك چيزي كه بتواند غلبه كند بر خصم خود البته متمسك به آن مي‏شود. پس چونكه آن يهود و نصارايي كه در آن وقت بودند به اين حرف متمسك نشدند، و همچه حجتي نگرفتند بر آن حضرت، پس ما دانستيم كه آنچه اين شيخ گفته است در پيش آن جماعت اثري از آن نبوده، و آنچه اين شيخ گفته كلامي است باطل و مجتثّ و زائل، و اعتمادي بر اين كلام نيست، بلكه كلامش قابل شنيدن هم نيست. پس قول ايشان كه عيسي بر دار كشيده شد و مرد و در روز سيم از ميان مرده‏ها برخاست و چند نفر او را ديدند باطل و بي‏اصل است.

و بعد از آن مي‏گويم كه ايشان چه مي‏دانند كه عيسي خودش بر دار

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 40 *»

كشيده شد و مرد؟ و آن كسي كه بر دار كشيده شد شبيه عيسي نبوده است؟ شايد كه امر به همان‏طور باشد كه محمد9 فرموده است كه شبيه عيسي بر دار كشيده شد و او يكي از حواريين بود و عيسي7 خودش به آسمان بالا رفت. و آنها چه دليل دارند بر خلاف اين و آنها كه گفتند در روز سيم از ميان مرده‏ها برخاست، شايد كه همان شبيه عيسي را ديده باشند و چه منافاتي است بين آن چيزي كه آنها گفتند بر فرض راستگويي آنها و بين قرآن؟ و كدام دليل عقلي يا نقلي اقامه شده است بر امتناع آن چيزي كه در قرآن مذكور است؟ به جهت اينكه آن كه بر دار كشيده شد يقيناً شبيه عيسي بوده است و آن جماعت اين را نفهميده‏اند و همچه توهم كرده‏اند كه او خود عيسي7 بوده است مگر بعضي از خواص مختصين به عيسي7 . و آنها آن كساني بودند كه خود عيسي خبر داده بود ايشان را به حقيقت امر و ايشان دوازده نفر بودند. و ما تسليم نمي‏كنيم كه آن دوازده نفر موافقت آنهايي نموده باشند كه مصلوب و مقتول خود عيسي را مي‏دانسته‏اند. پس محالست كه بتوانند ثابت كنند كه خود عيسي كشته شده و بر دار كشيده شده است.

پس از براي تو ظاهر و ثابت و واضح و متحقق شد كه آن چيزي كه در قرآن مذكور است منافي نيست با آن چيزي كه ايشان ادعا كرده‏اند به درستي كه ايشان صورتي ديده‏اند و قرآن از واقع خبر مي‏دهد. بلي اگر دليل عقلي بر امتناع اين داشته باشند مخالفت، متحقق و قول ايشان صحيح خواهد بود، و الا قول ايشان باطل است. بلكه قرآن شرح حقيقت حال

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 41 *»

نموده ذكر مي‏نمايد كه مشتبه شده است بر ايشان به اين معني كه جماعت يهود و نصاري همچه گمان كردند كه بر دار زده شده همان عيسي7 مي‏باشد، و در واقع بر خلاف اين بوده پس هر يك از ايشان تكلم نمودند به مقتضاي آن چيزي كه ديده بودند و اعتقاد كرده بودند پس منافات و مخالفتي بين قرآن و كلام آنها نخواهد بود و خواهي دانست كه آنچه اين شيخ گمراه گفته طول كلام داده است بي فايده. و اگر در اين كلام فايده و حجتي مي‏بود هرآينه پيشينيان حجت مي‏گرفتند زيرا كه عداوتشان بيشتر بود و به مذلتها و خواريها گرفتار شده بودند و در پي اندك حجت ضعيفي مي‏گرديدند كه به او حجت بگيرند پس چگونه بود احوالشان در وقتي كه يك حجت قويي و دلالت صريحي بر بطلان خصم خود به دست مي‏آوردند.

و اگر بگويي كه شايد آنها نشنيده باشند و اطلاع به هم نرسانيده باشند بر آياتي كه دلالت بر مخالفت كتب ايشان مي‏كند! مي‏گويم كه اگرچه همه امم به نبوت محمد9 اتفاق نكرده‏اند لكن جميع امم مختلفه متباينه اتفاق كرده‏اند بر اينكه آن حضرت9 حكيم و صاحب عقل و رأي نيكو بوده است و ظاهر نكرده است اين دين را مگر از روي حكمت و تدبير. و كدام عاقل حكيم دروغي را ظاهر مي‏كند و بعد از آن لعن مي‏كند بر دروغگو در كتابي كه اراده دارد انتشار و رسانيدنش را به هر دوست و دشمني.

و اگر فرض شود كه او اراده انتشارش را ننموده ولي لامحاله كتاب خودش منتشر مي‏شود و بعد از رسيدن به مردم نبوتش باطل مي‏شود. پس

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 42 *»

چگونه تكلم مي‏كند عاقل به چيزي كه سبب قطع حجت و فساد امر و برتري دشمن بشود، مگر كسي سفيه و ديوانه باشد و سفيه و ديوانه را ممكن نمي‏شود كه يك كتابي و كلامي بياورد كه به اعتقاد غير مسلمين اغلب خلق و به اعتقاد مسلمين كل خلق عاجز باشند از آوردن به مثل يك آيه از آيات او. و آن يهوديهايي كه ايمان آوردند به محمد9 كلاً مطلع شدند بر قرآن و اگر يك چيزي مخالف تورات و كتب سماويه مي‏ديدند البته انكار مي‏كردند بر پيغمبر9 و اگر از انكار كردن علانيه مي‏ترسيدند در پنهاني انكار مي‏كردند و خبر آنها به ما مي‏رسيد و همين عبداللّه بن سلام كه افضل علماي يهود است هزار مسئله از تورات استخراج نمود و از پيغمبر9 سؤال كرد و آن حضرت همه را جواب فرمودند و قرآن بر او خواندند و او تصديق حضرت كرد پس اگر مخالفي مي‏ديد او هم قبول نمي‏كرد مثل ساير يهود كه به هيچ وجه قبول نكردند.

و بر فرض تسليم اينكه يهود و نصارايي كه در آن وقت بوده‏اند اطلاع به هم نرسانيده‏اند! مي‏گويم كه اگر محمد9 دروغگو بود آيا خداوند سبحانه ساكت مي‏شد از او، و دروغ او را ظاهر نمي‏كرد و حال آنكه او سبحانه و تعالي هدايت‏كننده گمراهان است و ارشادكننده مسترشدان است و عالم بما في الضمير عالميان است. پس آيا لازم نبود كه هلاك كند او را همچنان كه هلاك كرد قوم عاد را؟ و اگر چه حق سبحانه و تعالي هلاك نكرد فرعون و نمرود را در اول مرحله، با وجودي كه هر يك از ايشان ادعاي خدايي كردند و انا ربكم الاعلي گفتند، و مهلت داد ايشان را تا به

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 43 *»

سر رسيد مدت ايشان، و لكن در بين همين مهلت‏دادن ظاهر نمود دروغ و فساد ايشان را و قرار داد علامات و دلالات چندي كه خبر دهنده بود از بطلان قول و فعل ايشان و چونكه مدتشان به سر رسيد امر پروردگار نيز در رسيد و ايشان را بسوي خاك برگردانيد انّ في ذلك لعبرة لاولي الالباب.

و اما قول اين شيخ گمراه كه گفت «مسلمين راهي ندارند بر رد اين اعتراض مگر اينكه بگويند كتب موسي تغيير يافته و بر حالت اصلي خود باقي نمانده است» بدرستي كه آن چيزهايي كه ما پيشتر ذكر كرديم كفايت مي‏كند بر رد اين اعتراض و احتياج به تغيير يافتن كتابهايشان نيست.

و با وجود اين مي‏گوييم كه اگر كتابهايشان باقي بود بر همان طور كه خدا نازل فرموده بود البته آنهايي كه پيشتر بودند بر آن حضرت اعتراض مي‏نمودند و اعتراضشان نيز وارد بود به جهت اينكه در قرآن مذكور است كه ايشان تحريف كلمات از مواضعش نموده‏اند. اگر اين كلام دروغ مي‏بود، و تغييردادنشان بي‏اصل بود، البته آنها كه پيشتر بودند انكار مي‏كردند بر آن بزرگوار به جهت اينكه او عيب مي‏گيرد بر كتابهاي ايشان و خودش يك دروغ واضح ظاهري و باطل صريحي مي‏آورد و مي‏گويد لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه يعني هيچ باطلي در او راه نمي‏يابد از هيچ طرف و مي‏گويد الا لعنة اللّه علي الكاذبين و خودش دروغ مي‏گويد و كفايت مي‏كند در تغيير يافتن كتابهاي ايشان انكار نكردن پيشينيان با آن شدت تعصب و تصلّبشان در كفر، و دشمن بودنشان با اين سيد مكرم ونبي معظم9 و شكي نيست در اينكه دشمن هر حجتي كه به

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 44 *»

دستش بيايد باقي نمي‏گذارد كه به آن حجت نگيرد بر دشمن خود هر چند كه حجت ضعيفي باشد. پس چه گمان داري به كسي كه حجت واضحه و بينه ظاهره در دست داشته باشد؟ پس اگر ممكنشان مي‏بود كه حجت بگيرند به آنچه اين شيخ ذكر كرده البته حجت مي‏گرفتند، اگر چه محض زور و بهتان بود تا آنكه عار و ذلت جزيه دادن بر ايشان قرار نگيرد. و چگونه مذلت را بر خود قرار مي‏دادند با آن تكبر و علوي كه در نفوس عرب است با وجودي كه در دست خود داشته باشند يك چيزي كه مذلت را از خود دفع نمايند؟ پس اين نيست مگر به جهت صحيح بودن هر چيز كه در قرآن است، و تغيير يافتن كتابهاي ايشان، و آنچه ما گفتيم ظاهر و معلوم است.

و اما قول اين شيخ گمراه كه «اگر منصف هستي تأمل كن و ببين كه هرگاه كسي بگويد قرآن تغيير يافته آيا مسلمين از او قبول مي‏كنند و اين را از او مي‏شنوند» مي‏گوييم كه شكي و ريبي نيست در اينكه فرقه ناجيه از مسلمين اين را قبول مي‏كنند و تسليم دارند كه قرآن تغيير يافته، و ناقص شده، و تحريف شده، نه به اين معني كه زياد شده باشد در او يك كلامي به همان نظم و ترتيب، از جهت اينكه محال است با معجزه بودن قرآن آوردن كلامي مثل او و اگر براي احدي ممكن باشد آوردن مثلش در اين وقت معجزه نخواهد بود. پس تحريف و تغيير به زياد كردن كلامي كه منظوم و مرتب باشد، و معني تمامي داشته باشد، قطعاً واقع نخواهد شد به همان دليل و برهان قاطعي كه ذكر شد. و اما تحريف و تغيير به اين معني

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 45 *»

كه آيه‏اي را از جايي برداشتن و به جاي ديگر گذاشتن، به تحقيق كه اين واقع شده است و اين كار صادر شد از اهل جور و استيلا و منافقين اهل اسلام، آن كساني كه ايمانشان به محمد9 از براي طمع و رياست بود نه از براي دين، مثل منافقين بني‏اسرائيل كه هارون را واگذاشتند و گوساله سامري را پرستيدند. و چگونه با گوساله پرستي حاصل مي‏شود عمل كردن به تورات به همان طوري كه نازل شده است؟ زيرا كه تورات امر مي‏كند به ترك عبادت هر چيزي كه غير از خدا است و بني اسرائيل كه ترك عبادت گوساله نكردند و بعد از اينكه موسي آمد و آنها را كشت محبت گوساله از دلهاي آنها بيرون نرفت و ايشان بر همان مذهب باقي ماندند، و بر نفاق و گمراهي اصرار مي‏نمودند و آنها و امثال آنها و امثال امثال آنها از منافقين هر ملت و امت در وقتيكه مسلط و مستولي شوند البته تحريف و تغيير خواهند داد لعن اللّه المغيّرين و المحرّفين من الاولين و الاخرين.

و اما قول اين شيخ گمراه كه گفت «ممكن نيست از براي مسلمين كه دليلي بياورند بر صحت كتاب خود كه برابر باشد با دليلي كه ما مي‏آوريم بر حقيت كتاب خودمان مثل اينكه از كتاب ما نسخه‏هاي بسيار نوشته شد و در جميع آفاق منتشر گرديد و كتاب ما را اهل هر زبان و هر لغت به زبان خود او را حفظ نمودند» مي‏گويم كه اين حرف را محض فريب دادن گفته است و بدرستي و تحقيق كه ما دليل آورديم بر صحت كتاب خودمان به اينكه او معجزه پيغمبر ما9 مي‏باشد و جميع خلق از اولين و آخرين خصوصاً عرب از زمان پيغمبر9 تا روز قيامت، با تفاوت درجات ايشان

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 46 *»

در علم و معرفت، و اختلاف ترقيات ايشان در علوم حقيقيه و رسميه، كلاً عاجزند از اينكه مثل كتاب مابياورند و به تحقيق كه او را نازل گردانيده است خداوند مجيد به علم خود و ممكن نيست از براي هيچ مخلوقي كه مثلش را بياورد، مگر اينكه خداي ديگري مثلش را بياورد و ادله توحيد، دو خدا بودن را باطل كرده است. و كتاب ما اگر چه به يك لغت و زبان است لكن جميع لغتها و زبانها و علوم و اسرار و حقايق در او پنهان است و تفصيل هرچيزي در او هست و او كلام خدا است چنان كلامي كه هيچ باطلي در او راه نمي‏يابد. پس هرگاه باطل مي‏بود البته خداوند سبحانه بيان مي‏فرمود بطلان او را و در قلب يكي الهام مي‏نمود آوردن مثلش را، و با وجود اينكه پيغمبر9 بر همه عرب و ساير خلق غلبه نمود. پس اگر اين كتاب بر حق نباشد، لازم مي‏آيد كه خدا خلق را به باطل واداشته باشد، و تصديق دروغگو نموده باشد، و از براي خلق بر خدا حجت بوده باشد، و او سبحانه و تعالي امر رابر خلق پوشانيده باشد، و ايشان را هدايت نكرده باشد بسوي راه راست. و هرگاه مردي ادعا كند بر خدا و افترا ببندد بر او كلامي را كه عاجز باشند اهل هر عصر، و اهل هر لسان، در حال حيات، و بعد از موتش، تا سال هزار و دويست و پنجاه و هفت از هجرت علي مهاجرها آلاف الثناء و التحية، و در اين مدت هيچ‏كس به هم نرسيد كه نقض اين باطل را نمايد، و حق را پابرجا كند، با وجود اينكه بسياري از خلق معتقد حقيتش باشند به جهت عجز ايشان از آوردن مثلش، و غلبه بر همه كس نمايد، و با همه اينها خداوند سبحانه حق را از براي ايشان بيان

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 47 *»

نفرمايد، پس خدا در اين وقت هدايت كننده نخواهد بود و اگر اين فعل بر خدا جايز باشد و شخصي هزار و سيصد سال تقريباً انتظار معارض بكشد و بعد هم احتمال بدهد كه شايد كسي مثل اين قرآن بياورد، هرآينه باقي نخواهد ماند نه از براي هيچ نبيّي نبوتش، و نه از براي هيچ رسولي رسالتش، به سبب اين احتمال باطل، و اين توهم زائل، و گمان نمي‏كنم كه هيچ عاقلي همچه مذهب سخيفي اختيار نمايد.

و اما قول اين شيخ گمراه كه گفت «كتاب ما به زبانهاي مختلفه در پيش همه فرق محفوظ مانده» اگر قصدش از اين كتاب همان كتاب تغيير داده شده است شايد كه اين حرف صحيح باشد و اگر قصدش آن انجيلي است كه خداوند عالم بر پيغمبر خود عيسي7 نازل گردانيده محال است كه بتواند اين را ثابت كند.

سـؤال: پس اي مولاي من در آن وقت آن شيخ به من گفت كه اما آن چيزي كه مسلمين ادعا مي‏كنند كه در فصل چهاردهم انجيل يوحنا آن انجيلي كه در آن وعده داده است از آمدن فارقليط جميع اوصاف محمد9 نوشته بود و لكن نصاري آنها را پاك كردند و تغيير دادند اي كاش كه مي‏دانستم كه اين تغيير بعد از ظهور محمد9 واقع شد يا پيش از ظهور محمد اگر چنانچه مسلمين گمان مي‏كنند كه بعد از آن حضرت واقع شده باشد اين ممكن نيست زيرا كه در آنوقت از انجيل يوحنا نسخه‏هاي بسيار در همه آفاق زمين منتشر شده بود و به زبانهاي مختلفه ترجمه شده بود و هريك از آن نسخه‏ها با ديگري موافقت مي‏نمود و هيچ اختلافي در

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 48 *»

فصل چهاردهم انجيل در ميان نسخه‏ها نبود و اگر گمان مي‏كنند كه اين تغيير پيش از محمد9 واقع شده است نمي‏دانم كه در آن هنگام چه چيز باعث شده بود آنها را بر تغيير دادن زيرا كه ممكن نبود آنها را كه پيشتر بدانند آن چيزي را كه محمد9 بعد از مدتها به تدريج خواهد آورد پس اي مولاي من بعد از آن نصراني شروع كرد به ذكر معجزاتي كه حضرت عيسي7 آورده بود مثل شفادادن كور مادرزاد و شفادادن پيس و برخيزاندن زمينگير و زنده‏كردن مردگان و گفت اما محمد به جز شمشير معجزه ديگري نياورد ولكن از او معجزه چندي نقل مي‏كنند اما چه معجزه‏ها، يا از آن چيزهايي است كه به حيله كردن آوردنش در قوه بشر هست، يا از آن چيزهايي است كه بر هيچ كس ظاهر نشده و هيچكس از او نديده است، و يا از آن محالاتي است كه عقل قبولش نمي‏كند، پس به هيچ يك از اينها اعتماد نمي‏توان كرد ولكن شريعتش پيروي كرده شد به جهت اينكه شمشير طريقش را آسان نموده بود، كه حتي علماي ايشان دليل مي‏آورند بر صحت شريعت خود به بسياري جنگها و غالب آمدنها كه كار پادشاهان است براي گرفتن بعضي بعضي ديگر را و اگر همچنين چيزي هم دليل تواند شد فايده‏اي براي ايشان ندارد زيرا كه هميشه غلبه از براي آنها نبود بلكه اكثر اوقات به درياها و بيابانها مي‏گريختند.

جـواب: مي‏گويم كه قول اين شيخ نصراني از آنجا كه گفت «اما آن چيزي كه ادعا مي‏كنند مسلمين» تا آنجايي كه گفت «لكن نصاري آنها را پاك كردند و تغيير دادند»، بدرستي و تحقيق كه ادعاي مسلمين صحيح

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 49 *»

است و آنهايي را كه محو كرده‏اند تا حال در تورات و انجيل اصلي باقي است و لكن در آن انجيلها كه ترجمه كرده‏اند آنها را ننوشته‏اند از ترس اينكه مبادا مسلمين آنها را ببينند و بر ايشان حجت بگيرند لكن ندانستند كه مسلمين را حاجتي بسوي آنها نيست در اثبات نبوت پيغمبر خود زيرا كه آن قرآني كه نازل شده است بر پيغمبر ايشان اقوي حجت و ابلغ بينه است بر اثبات مدعاي ايشان و اين يك معجزه باقيه مستمره است به استمرار نبوت آن حضرت تا وقت دميدن صور.

و اما اين تغييري را كه اين‏همه شقوق از برايش قرار داد، و اين‏همه كلمات مزخرفه بر او مترتب ساخت، جوابش اين است كه بعد از آنكه عيسي به آسمان بالا رفت منافقين و اشرار امتش انجيل را تغيير دادند و در وصيش شمعون الصفا اختلاف كردند و به هفتاد و دو فرقه متفرق گرديدند كه همه آنها در آتشند مگر همان يك فرقه كه پيروي شمعون صفا نمودند واگر مجالي و اقبالي از براي من بود ذكر مي‏كردم از براي تو همه آن فرق و مذاهب و اختلاف آنها را لكن حاجتي نيست ما را بسوي ذكر آنها مگر به قدر اينكه بدانند كه ما مطلع هستيم بر مذاهب و فرق و اعتقادات فاسده‏اي كه اعتقاد كرده‏اند، و نسبت مي‏دهند آنها را به خدا و نبي‏اللّه عيسي و روح‏القدس، كه عقل سليم امتناع دارد از قبول كردن آن اعتقادات و ديانت به آنها را و لكن امر ما از آفتاب روشن‏تر است.

و اما قول آن نصراني از آنجا كه گفت «اگر مسلمين گمان كرده‏اند كه پيش از پيغمبرشان تغيير واقع شده» تا آنجا كه گفت «ممكن نبود نصاري را

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 50 *»

كه پيشتر بدانند آن چيزي را كه محمد9 به تدريج خواهد آورد» اين را محض زينت دادن و فريب دادن و تلبيس كردن گفته است زيرا كه حضرت عيسي7 خبر داده بود امت خود را به آمدن پيغمبر آخرالزمان9 چنانچه قرآن بر اين ناطق است و تصديق نكردن ايشان قرآن ما را به ما ضرري نمي‏رساند به جهت اينكه بشارت دادن عيسي به آمدن محمد9 در قرآن مذكور است و قرآن ما در پيش چشم نصاري بود كه مي‏ديدند. و هرگاه خبر دادن عيسي امت خود را از آمدن پيغمبر ما دروغ مي‏بود، البته لازم بود كه انكار و تكذيب پيغمبر ما نمايند، و بپرسند از او كه در كجاي انجيل اين بشارت مذكور است؟ و چون ما ديديم كه از آن حضرت نپرسيدند بلكه از براي آن حضرت تسليم كردند ولكن چون تصديق آن حضرت9 نكردند مبتلا شدند به بلاها و خواريها و واقع شد بر ايشان عار و شنار. آيا نمي‏بيني كه چطور عربها انكار كردند بر پيغمبر9 در دو لفظ استهزاء و كبّار به گمان اينكه اين دو لفظ عربي نيست تا آنكه پيغمبر9 حاضر گردانيد يك شيخ بسيار مسني را و امر فرمود به نشستن او چون نشست امر به برخاستنش فرمودند و چون برخاست امر به نشستنش فرمودند تا سه‏مرتبه پس آن شيخ به هم برآشفت و گفت اتستهزء بي و انا شيخ كبّار پس آن حضرت بسوي آن جماعت التفات نمودند و فرمودند بشنويد اي جماعت، پس هرگاه انكار كنند به آن بزرگوار9 در چيزي كه قدري متروك شده باشد، چگونه ساكت خواهند شد از اينكه دروغ صريحي و افتراء واضحي بر ايشان بسته شود پس هرگاه آن چيزي كه در قرآن است

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 51 *»

خلاف واقع مي‏بود چگونه از آن ساكت مي‏شدند؟ پس سكوت ايشان دليل عجز ايشان است از رفع كردن و تكذيب نمودن اين خبر به يك حجت واضحه‏اي. و بر فرض اينكه عيسي7 ايشان را خبر نداد، مي‏گوييم كه چون نصاري در انجيل صفات و احوال نبي مكرّم و رسول معظّم9 را نوشته ديدند عزم كردند بر مخالفت و پيروي نكردن آن حضرت9 از ترس بيرون رفتن رياست از دست ايشان، و اگر باقي مي‏گذاشتند در انجيل احوال و صفات آن حضرت را هر آينه حجتي بود بر ايشان پس چاره‏اي نيافته‏اند مگر محوكردن و تغيير دادن آن اوصاف را، همچنانكه منافقين امت پيغمبر چنين كردند. و همچنين مي‏گويم كه كهنه و اجنه و شياطيني كه استراق سمع مي‏كردند در آن ايام بسيار بودند، و دوستان خود را خبر مي‏دادند به ظهور محمد9 ، و چونكه آن اشقياء عزم بر متابعت و انقياد براي آن حضرت9 نداشتند، محو كردند و تغيير دادند كتابهاي خودشان را، تا متمكن شوند از پيروي‏نكردن در وقت ظهور آن حضرت. آيا نشنيده‏اي كه يهود عزم كردند بر قتل آن حضرت، و آن حضرت در ظاهر طفل بودند و خداوند عالم آن ملاعين را متمكن نساخت بر قتل آن حضرت صلوات اللّه وسلامه عليه و آله الطاهرين، با وجودي كه آن بزرگوار در كوچكي ادعاي نبوت نفرموده بودند، و ادعاي نبوت نكردند مگر بعد از چهل سال، و با وجود اين از وقتي كه در شكم مادرش بود در صدد قتلش برآمدند تا وقتيكه اظهار نبوتش را فرمود و رسالتش را آشكار نمود و مردم را بسوي خدا خواند. پس آن چيزي كه موجب و داعي

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 52 *»

شد يهود را كه در خردسالگي در صدد قتل آن حضرت9 برآيند همان چيز داعي شد نصاري را كه كتابهاي خودشان را تغيير دهند. و اينها كه ما ذكر كرديم نتيجه و خلاصه علت تغييردادن ايشان است مر كتابهاي خود را و الا براي تغييردادن ايشان كتابهاي خود را، اسباب و مقتضيات بسياري است كه ذكرش باعث طول كلام خواهد شد و هركس كه طالب است دانستن آنها را رجوع كند در آن كتابهايي كه به تفصيل بحث از احوال نبوت كرده‏اند و مقصود ما در اينجا اشاره‏نمودن و دفع باطل و قطع فساد بود.

اما قول سائل سلمه اللّه تعالي كه گفت اي مولاي من بعد از آن نصراني شروع كرد در ذكر كردن معجزه‏هايي كه عيسي7 آورده بود الخ مي‏گويم آن معجزات به همان طوري است كه ذكر شده است به جهت اينكه عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام از پيغمبران اولواالعزم است و در نزد خداوند عالم صاحب قدر جليل و مرتبه عظيم است و او اشرف پيغمبران بعد از چهار پيغمبر اولواالعزم است و او مثلي است از براي قائم آل‏محمد9 ، و او زنده و موجود است، و بسوي آسمان چهارم بالا رفته و ساكن در بيت‏المعمور است، و انتظار ظهور مولاي ما جناب قائم عجل اللّه فرجه و روحي له الفداء عليه و علي آبائه آلاف التحية و الثناء را مي‏كشد، و جناب عيسي7 يكي از حمله عرش است. و بعضي از معجزات او شفا دادن كور مادرزاد و پيس و برخيزانيدن زمينگير و زنده كردن مردگان مي‏باشد و آن بزرگوار منزه و مبرا است از آن چيزهايي كه نصاري در حق

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 53 *»

او مي‏گويند، و بلندتر است از آن چيزهايي كه ما در حق او مي‏گوييم، و نصاري نشناختند آن حضرت را حق شناختن زيرا كه يك مرتبه خدايش خواندند، و يك مرتبه پسر خدايش ناميدند، و به غير اوصاف خودش او را وصف كردند، و به غير علاماتش از براي او علامت قرار دادند، مگر آن كساني كه پيروي شمعون الصفا را كردند و او را وصف كردند كه بنده خدا و رسول او است، و روحي است از جانب حق سبحانه و تعالي كه القا شده است بسوي مريم، و مَثَل او در پيش خدا مثل آدم7 است كه او را از خاك خلق نمود و بعد از آن كن فيكون به او فرمود و آن بزرگوار7 از حيثيت فخر و شرف بلندتر است از هرچيز كه ما بگوييم يا غير ما بگويند از سنخ رعيت در حق او، و شكي در اين نيست لكن عيسي7عارش نمي‏آيد از اينكه شريعتش نسخ شود و نبوت محمد9 ثابت شود و او يكي از رعيتهاي آن حضرت9 بوده‏باشد، و همچنين عارش نمي‏آيد از اينكه بنده خدا باشد.

و اما قول اين شيخ گمراه كه گفت «محمد9 معجزه‏اي نياورد بلكه به شمشير از پيش برد ولكن از او معجزه چندي نقل مي‏كنند اما چه معجزه‏ها يا از آن چيزهايي است كه به حيله كردن در قوه بشر هست و يا از آن چيزهايي است كه هيچ كس از او نديده است و يا از آن محالاتي است كه عقل انكارش مي‏كند مثل اينكه مي‏گويند شق‏القمر كرده است پس بنابراين هيچ اعتمادي بر ادعايش نخواهد بود»،

مي‏گويم كه قول اين شيخ گمراه تمامش باطل و كلامش مجتثّ و زائل

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 54 *»

است. اما آن كلامي كه گفت «محمد9 معجزه‏اي نياورد بلكه به شمشير از پيش برد» مي‏پرسم كه آيا كدام معجزه ظاهرتر از قرآن است؟ كه هرگاه جمع شوند جميع جن و انس برآوردن مثلش نمي‏توانند كه مثلش را بياورند، هرچند كه بعضي از ايشان ياري كننده باشد ديگري را. و كدام معجزه عيسي با اين معجزه برابري مي‏كند؟ چه جاي آنكه زيادتي كند؟ و بدرستي كه برطرف‏كردن كوري و پيسي، بسا مي‏شود كه در او شبهه كنند به اينكه ممكن است از براي طبيبهاي ماهر اين كار مثل زنده كردن مرده بدرستي كه اتفاق افتاد از براي بعضي از طبيبها كه زنده كرد مرده تازه را، و هرچند آن چيزي كه عيسي7 آورده بود معجزه بود به جهت اينكه زنده مي‏كرد مرده پوسيده را لكن بالكليه دفع شبهه نمي‏كند مگر به يك پاره علامات خارجيه، به خلاف قرآن كه اين همان الفاظ و حروفي است كه همه‏كس او را استعمال مي‏كند، و اين حروف چيزي است كه هميشه بر زبانها جاري است، و اصل الفاظ هوا است، و جدا كردن حروف از هم و وصل كردن بعضي به بعضي، و اين آسانتر از همه چيز است براي هركس، و مع ذلك پيغمبر ما9 همين الفاظ را به يك تركيب و تأليفي آورد كه كل خلق عاجز شدند از آوردن مثلش و غلبه نمود بر كل خلق و فرمود كه يك سوره مثلش بياوريد،و اگر يك سوره مثلش مي‏آوردند نبوتش باطل مي‏شد، و حجتش قطع مي‏شد، با اين حال ممكن نشد از براي احدي كه مثل يك سوره‏اي از سوره‏هاي كوچكش بياورد بلكه ممكن نشد از براي احدي كه يك كلامي به سياق قرآن جاري نمايد زيرا كه قرآن هيچ شباهت

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 55 *»

به كلام مخلوق ندارد نه به نظم و نه به نثر و نه به خطبه‏هاي ايشان و نه به غير اينها از ساير كلماتي كه استعمال مي‏كنند. به جهت اينكه قرآن خلقتش مثل خلقت انسان است و هركس كه قادر است كه خلق كند خلقي مثل انسان قادر است كه بياورد مثل قرآن و يايك سوره‏اي از سوره‏هاي قرآن. پس چون نتوانستند و خدا ايشان را متمكن از اين نساخت ما دانستيم به يقين كه قرآن معجزه‏اي است كه جميع معجزه‏ها در تحت اين فرومانده و جميع طبايع و ارواح از آوردن به مثلش عاجزند و تا روز قيامت اين معجزه باقي و مستمر است. و آيا معجزه كدام پيغمبر باقي ماند به بقاء نبوتش؟ بلكه باقي ماندن معجزه حاصل نشد از براي احدي از انبياء غير از پيغمبر ما9 . و با وجود اين انكار معجزه بودن قرآن ناشي مي‏شود يا از كمال بي‏انصافي و از حد درگذشتن و يا از كمال بي‏فهمي و بي ادراكي و ضعف معرفت و جهل به مواقع اشياء و همه اينها موجود است در طايفه كفار از يهود و نصاري زيرا كه نه تعقل امر خدا را مي‏نمايند، و نه از اوليائش قبول مي‏كنند، عجب حكمت بالغه‏اي است كه فايده نمي‏دهد ايشان را ترسانيدن ترسانندگان. و اما جهال ايشان ضعفا و ناتواناني هستند كه كر و گنگ و كور شده‏اند، و هيچ چيز نمي‏بينند، و تعقل نمي‏نمايند، و در وقت دخول آتش خواهند گفت پروردگارا ما اطاعت بزرگان و پيشوايان خود نموديم، پس ما را گمراه كردند، و از راه بيرون بردند، اي واي چه بسيار حسرت بزرگي است كه تمامي ندارد، و چه زبانه آتشي است كه خاموشي ندارد. پس سؤال مي‏نمايم از خداوند خود كه ما را نگه دارد و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 56 *»

عاقبت نيكو كرامت فرمايد.

و اما اقامه نمودن آن حضرت9 شريعتش را به شمشير چيزي منكر و تازه‏اي نيست بلكه عادت همه پيغمبران اين بود كه در وقتي كه قومشان اكتفا نمي‏كردند به معجزات، و منقاد نمي‏شدند از براي آيات ظاهرات، پس به شمشير حكم مي‏كردند در ميان ايشان. و الا هرگز حجتي بر پا داشته نمي‏شد، و بينه خداوندي ظاهر نمي‏گرديد، زيرا كه مردم همه اهل دنيا هستند، كه نه باز مي‏دارد ايشان را خوف از خدا، و نه ايمان به روز جزا، و هرگاه استيلا به هم مي‏رسانيدند اهل باطل كمال استيلا، هرگز حقي ظاهر نمي‏شد، و دعوت هيچ پيغمبري به خلق نمي‏رسيد، زيرا كه اهل باطل منع مي‏كردند از اظهار كردن حق، و از همين جهت پيغمبران با ايشان مقاتله مي‏كردند، تا اينكه ضعيف شود شوكت ايشان، و برهم شكسته شود صولت ايشان، تا كلمه حق را بتوانند به نزديك و دور برسانند، و تا جميع مردم آگاهي يابند، تا اينكه در آن وقت ايمان آورد هر كه مي‏خواهد و كافر شود هر كه مي‏خواهد. و از اين جهت است كه مي‏بيني پيغمبر ما9 را كه هرگاه مسلط مي‏شد بر طايفه‏اي اكراه نمي‏نمود ايشان را بر ايمان و اسلام، بلكه از ايشان فداء قبول مي‏فرمود، و جزيه مي‏گرفت، و منت بر ايشان مي‏گذاشت، و ايشان را رها مي‏نمود. و مقصود پيغمبر9 از شمشير كشيدن و قتال كردن اين بود كه برهم شكند شوكت باطل را، تا متمكن شود از ظاهر كردن حق. و از همين جهت بود محاربه كردن موسي7 و وصيش يوشع بن نون با عمالقه، و محاربه كردن موسي و وصيش بعد از او مشهور

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 57 *»

و معروف است، و نصاري هم انكار اين نمي‏كنند، و در همه تواريخ مذكور است، و بني‏اسرائيل به سبب همين جنگ‏نكردن با عمالقه چهل سال در تيه گرفتار شدند. پس آيا مي‏تواني كه ثابت كني از محاربه كردن موسي7 مذمت و عيبي در نبوت او؟ بلي شمشيركشيدن اثبات عيب مي‏كند در وقتي كه پيغمبر معجزه نياورد، و مستجاب شدن دعا از او ظاهر نشود، و عناية اللّه در هر باب با او نباشد، ولكن همه آنها در پيغمبر ما9 منتفي است، به جهت ظاهر شدن معجزات و خوارق عادات بسيار از آن بزرگوار9، و اگر تو انكار همه معجزات آن حضرت بكني انكار قرآن نمي‏تواني كرد، و اين ظاهرترين معجزات او است و اگر مي‏گويي نه، و تصديق من نمي‏كني، بياور مثل قرآن يا مثل يك سوره‏اي از سوره‏هاي كوچك قرآن، و اعانت بجو از هر كه مي‏خواهي از انس و جان از سحره و كهنه و اهل جفر و جامعه، و هركسي كه اميد رسيدن به مطلوب خود از او داري. پس اگر مثلش را آوردي باطل مي‏شود نبوت اين پيغمبر9 و اگر نياوردي بدان كه تو مفتري و كذابي، و هرگاه جايز بود عمل‏كردن به مقتضاي اين احتمالات، هرگز ثابت نمي‏شد از براي هيچ نبيي نبوتي و نه از براي هيچ رسولي شريعتي فعلي الدين السلام. پس هرگاه اين شيخ عيب مي‏گيرد بر پيغمبر ما از شمشير كشيدن از اين جهت كه شمشيركشيدن از مقتضاي نبوت نيست، تو دانستي كه از مقتضاي نبوت بعد از معجزه‏آوردن شمشير كشيدن است و الا باطل خواهد شد جميع تعزيرات و حدودي كه انبياء: جاري مي‏نمودند، و اين بالاتفاق باطل است. و اگر از اين جهت عيب مي‏گيرد كه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 58 *»

عيسي شمشير نكشيده، بتحقيق كه موسي شمشير كشيد و اگر هركار كه عيسي نكرده است حجت باشد بر ساير پيغمبران، واجب است كه باطل باشد نبوت جميع انبياء و رسل به علت اينكه عيسي7 زن نگرفت، و جميع پيغمبران از آدم تا خاتم همه زن گرفتند، و عيسي اولاد نداشت و ساير انبياء همه اولاد داشتند، و همچنين باقي احوال. پس مناط در نبوت يك فعل خاصي نيست كه از نبي خاصي آن فعل صادر شود يا نشود، زيرا كه هر نبوتي اقتضاي خاصي دارد و از براي هر رعيتي مصلحت خاصي اقتضا مي‏نمايد. بلكه مناط در نبوت هر چيزي است كه مثبت ادعاي نبي باشد، و آوردن خارق عاداتي است كه مقرون باشد به غلبه كردن بر تمام رعيت خود به حيثيتي كه احدي از رعيتش نتواند كه مثلش بياورد.

و اما كشتن و غارت كردن و اسير نمودن و قصاص كردن و حد جاري‏كردن در معصيتهاي مخصوصه معلومه، و تعزير كردن بر ساير معاصي، همه اينها از فروع و مقتضيات نبوت است و نبوت برپا داشته نمي‏شود مگر به اينها، بلي گاه مي‏شود كه بعضي از انبياء به حسب مصلحت رعيت مكلف مي‏شوند به جاري ساختن همه اين احكام همچنان كه جناب ابراهيم و موسي8 جاري نمودند و پيغمبر ما9 نيز جاري فرمود. و گاهي مصلحت در اين است كه همه آن حدود را جاري نسازند، بلكه بعضي را جاري سازند، و از بعضي اعراض نمايند، همچنانكه حضرت عيسي و يحيي8 كردند و آنچه مذكور شد واضح و معلوم است.

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 59 *»

و اما قول اين شيخ گمراه كه گفت «معجزات پيغمبر ما9 يا از آن چيزهايي است كه به حيله آوردن مثلش ممكن است» مي‏گويم پس چرا همچنين حيله‏اي نكردند، و مثلش نياوردند، تا خلاص شوند از مذلت و خواري و عار و شنار و جزيه دادن؟ و آيا كدام يك از معجزات پيغمبر ما9 حيله بوده و كدام يك را اراده نموده؟ آيا در توي آفتاب سايه نداشتن آن حضرت؟ يا تسبيح گفتن سنگريزه در دست آن حضرت؟ يا ناله كردن چوب خشك از فراق آن حضرت؟ يا بر روي سنگ خارا باقي ماندن اثر قدم مبارك آن حضرت؟ يا بر روي خاك نرم و ريگ و گل باقي نماندن اثر قدم آن حضرت9 ؟ يا از خود بلندتر ديدن او را هركس با او بايستد به هرطور كه باشد و هرچه باشد؟ تا حتي مرغ نپريدن از سر آن حضرت؟ يا جوشيدن آب از چاه خشكيده و خوشگوار شدن آب چاه بدمزه از يك آب دهان انداختن آن حضرت؟ يا شق شدن طاق ايوان كسري در شب ولادت آن حضرت؟ يا خاموش شدن آتشكده فارس و فرورفتن درياچه ساوه در شب ولادت آن حضرت؟ يا غير از اينها از آن معجزاتي كه بيرون است از شمردن و ممكن نيست به آخر آنها رسيدن كه ظاهر شد از آن حضرت؟ آيا كدام‏يك از اينها حيله بوده، و كدام‏يك از اينها را اراده نموده، و چه حيله در اينها بوده كه در قوه بشر هست آوردن مثل اينها؟ و در آنهايي كه موسي و عيسي آوردند نبوده، و در قوه بشر نيست آوردن مثل آنها؟ نمي‏دانم كه چه شده است اين بدبختان را و اين چه حكمي است كه ايشان مي‏كنند و تا كي معانده با حق مي‏كنند و تا كي

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 60 *»

اعراض از حق مي‏كنند و تا كي از حق مي‏گريزند مثل خري كه از شير بگريزد؟

و اما قول اين شيخ گمراه كه گفت «و يا از آن معجزاتي است كه عقل آنها را قبول نمي‏نمايد مثل اينكه مي‏گويند شق القمر كرد»، مي‏گويم كه از شق‏شدن ماه چه محالي لازم مي‏آيد؟ اگر از اين جهت است كه مي‏گويي خرق و التيام در فلك جايز نيست به تحقيق كه ما به برهان قطعي ثابت كرده‏ايم در بسياري از رسائل و مباحثات خود كه خرق و التيام هر دو جايز است كه در فلك واقع شود. و بر فرض اينكه خرق و التيام جايز نباشد مي‏گويم كه از شق‏شدن ماه هيچ خرق و التيامي لازم نمي‏آيد، زيرا كه كواكب قوايي هستند متألفه كه عارضند بر جسم فلك. پس متميز شدن آن قوي موجب خرق و التيامي نخواهد بود. و ما بر اين مسئله برهان قطعي اقامه نموده‏ايم در بسياري از كتب و رسائل و مباحثات خود هركس كه مي‏خواهد به آنها رجوع نمايد زيراكه باكثرت مشاغل، و اغتشاش خاطر، و زحمت و مشقت سفر، بيش از اين مقدورم نيست ولكن در اينها كه مذكور شد چيزي هست كه هر بيمار شفا يابد و هر تشنه سيراب شود واللّه يقول الحق و هو يهدي السبيل.

و اما انكار كردن اين شيخ گمراه شق القمر را اگر از اين جهت است كه در كتب ايشان ننوشته‏اند! مي‏گويم كه هرچند اين دلالت بر محال بودن شق‏القمر نمي‏كند لكن ما پيشتر ثابت كرديم كه يهود و نصاري محو كردند از كتابهاي آسماني آن چيزهايي را كه نوشته و موجود بود و صريحاً دلالت

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 61 *»

بر نبوت محمد9 و خلافت آل اطهارش مي‏نمود. پس چگونه معجزات و آيات بينات آن حضرت را ثبت خواهند نمود زيرا كه منكر و معاند هرگز نمي‏خواهد چيزي را كه خصمش به سبب او غلبه نمايد بر او. و اما آن كساني كه تصديق نبوتش كردند همه آن معجزات را نوشتند، و ذكر كردند، و واضح نمودند، برو نگاه كن در كتب تواريخ ايشان تا امر بر تو ظاهر و منكشف گردد. و اين معجزات در قرآن نيز مذكور است پس اگر واقعيت نداشت چرا آنها كه پيشتر بودند انكار نكردند. نه واللّه اگر مي‏توانستند انكار مي‏كردند بر آن حضرت9 لكن در ظهور به حيثيّتي بود كه انكاركردن به هيچ وجه ممكنشان نبود.

و اما قول اين شيخ گمراه كه گفت «متابعت كرده شد شريعت او به علت اينكه طريقش به شمشير گشوده شد» مي‏گويم كه اين چه ضرر دارد هرگاه امتش اكتفا به معجزات ننمايند، و از مشاهده كردن آيات بينات منقاد نگردند، و از بلند كردن كلمه حق هم ناچار باشد. پس در اين حال به غير از شمشير چه چيز فايده خواهد بخشيد؟ و شكي در اين نيست كه طريق اين شريعت به شمشير گشوده شد، و خبيث از طيب امتياز يافت، و هيچ مذمت و عيبي از اين ثابت نمي‏شود. بلي اين قدر هست كه شمشير كشيدن بدون ادعاء نبوت كردن و بر طبق او معجزه آوردن و به معجزه غلبه كردن نسبت به پيغمبران قبيح است و ما الآن در صدد ذكر و بيان اين مسئله نيستيم.

و اما قول اين شيخ گمراه كه گفت «علماي اسلام استدلال مي‏كنند بر صحت شريعت خود به بسياري قتال و غلبه كردن» اين كلامي است باطل

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 62 *»

و حاشا ثم حاشا كه علماي حق به اين استدلال نمايند و شايد كه به اين استدلال كنند بعضي از علماي باطل از فرق اسلام، و الا علماي حق هرگز به غلبه استدلال نمي‏كنند مگر به غلبه حجت و برهان و دليل و بيان چنانچه خدا فرموده و لن يجعل اللّه للكافرين علي المؤمنين سبيلا.

بدان بدرستي و تحقيق كه هرگاه شخصي ادعا كند وبگويد كه من پيغمبرم و مبعوث از جانب خدا مي‏باشم از دو قسم خالي نيست يا اين است كه وصف مي‏كند پروردگار خود را به صفات كماليه، و تنزيه مي‏كند او را از جميع نقايص و صفات امكانيه، و ثابت مي‏كند از براي او جميع افعال حسنه را، و نفي مي‏كند از او جميع افعال قبيحه را، و با وجود اين خودش هم از سلسله شريفه معروفه كريم‏الاخلاق نيكواصل است، و عمل مي‏كند هر چه را كه به او امر مي‏كند، و ترك مي‏كند هر چه را كه از او نهي مي‏كند، و عمل به مقتضاي شريعت خود مي‏كند، و عبادت پروردگار خود مي‏نمايد، و زاهد است از هرچه غير اوست، و طالب است هرچه رضاي او در اوست، و راغب است بسوي مولاي خود. يا چنين نيست بلكه وصف مي‏كند پروردگار خود را به صفات امكان، و تنزيه نمي‏كند او را از عيوب و نقصان، و ثابت مي‏كند از براي او جهل و كيف و كمّ و قرانات و اوضاع و اتصال و انفصال و حركت و سكون و ساير صفات امكانيه را، و با وجود اينها خودش هم عمل نمي‏كند به هر چه امر به او مي‏كند، و ترك نمي‏كند هرچه را كه نهي از او مي‏كند، پس هرگاه ادعا كننده از اين قسم دويم باشد واجب است تكذيب‏كردن او، اگرچه اينقدر از خوارق عادات بياورد كه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 63 *»

شماره‏اش را به غير از خدا كسي نداند. و واجب است قبول نكردن از او، و حكم كردن به اينكه همه اينها سحر و شعبده و حيل و تمويهاتي است كه حاصل مي‏شود از استعمال كردن علم سيميا و ليميا و ريميا و هيميا، به علت اينكه ادعاء خودش دليل است بر بطلان او، و وصفش امر پروردگارش را دليل است بر كذب او، و عمل نكردن خودش به شريعتش دليل است بر بي‏اعتماد بودن شريعت او، و شكي نيست كه چنين كسي خبيث و دروغگو است، و جايز نيست التفات كردن به قول او، و اعتماد نمودن به كلام او، و لازم نيست كه اين كس جامع همه اين صفات باشد، بلكه هرگاه يكي از اين صفات در او باشد واجب است اجتناب كردن و اعراض كردن از او. زيرا كه در ادعاء خودش دليل مستقلي هست بر باطل بودنش. و هرگاه ادعا كننده از قسم اول باشد كفايت نمي‏كند همان صفات حقه و علامات حسنه مذكوره در تصديق ادعاي نبوت و رسالت او، بلكه لابد است با آن صفات حسنه، اختبار و امتحان او به طلب كردن معجزات و خوارق عادات از او، تا دانسته شود كه او مبعوث از جانب خداوند عالم است. زيرا كه در اخلاق و آداب و در وصف‏كردنش خداوند خود را، چيزي نيست كه منافي باشد با نبوتش، پس واجب است او را اختبار كردن به آيات و دلالات ظاهرات و مطالبه كردن خوارق عادات هر چند كه جليل و بزرگ باشد. به علت اينكه به قوت خود ظاهر نمي‏كند اين خوارق عادات را، بلكه ظاهر مي‏نمايد به قوتي كه پروردگارش به او عطا فرموده، بلكه خدا خودش فاعل است و هيچ ممكني او را عاجز نمي‏گرداند. پس

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 64 *»

هرگاه معجزه و خارق عادتي از او طلب كردند و او هم بدون مهلت خواستن و تدبر و تفكر كردن و علاج و حيله نمودن همان معجزه و خارق عادتي را كه از او طلب كردند در همان حين آورد و بعد از آن به آن معجزه بر همه ايشان غلبه نمود به اين معني كه همه عاجز شدند از آوردن مثلش پس شكي و ريبي در اين نيست كه آن معجزه از جانب خدا است و او پيغمبر است و رسول او است به علت اينكه خداوند عالم تصديق دروغگو نمي‏نمايد و راهنمايي به باطل نمي‏كند. و هرگاه اين شخص از جانب خدا نباشد و يك علامتي هم نباشد كه دلالت بر باطل‏بودنش نمايد در اين وقت خداوند عالم خلق را مهمل گذاشته و راهنمايي به باطل نموده و مردم را در حيرت انداخته تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.

و اگر بگويي كه محض احتمال دادن سحر كفايت مي‏كند بر رد اين شخص، مي‏گويم كه پس به چه چيز تمييز مي‏توان داد مابين سحر و معجزه به علت اينكه در همه چيز اين احتمال مي‏رود. و بنابراين لازم مي‏آيد كه خداوند سبحانه خلق خود را در حيرت و ضلالت واگذاشته باشد تعالي اللّه عن ذلك علواً كبيراً.

پس مي‏گويم كه هرگاه شخصي به همان صفات كه ذكر كرديم ادعاي نبوت كرد، و خارق عادت هم آورد، و غالب شد بر همه رعيت خود به حيثيتي كه هيچكس نتوانست مثل خارق عادتش بياورد، واجب است كه حكم كنيم و قطع به هم رسانيم به اينكه او از جانب خدا است و پيغمبر است يقيناً بدون شك و شبهه. و اين خارق عادتي كه آورده سحر و خيانت

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 65 *»

نيست بلكه معجزه است پس اين قاعده كليه را در دست داشته باش و شكر كن خداوند را و پيرو طريقه حق باش هرگاه كه حقيقةً تو طالب حقي و به تحقيق كه ذكر كردم از براي تو در اين مختصر اسهل و اجلي و اوضح طريق را بسوي نبوت محمد9 و اگر بينا باشي و گوش فراداري و انصاف بدهي بعد از اين به هيچ چيز محتاج نمي‏شوي فافهم ما القيت اليك و اللّه خليفتي عليك.

سـؤال: اي ضياي ابصار من، بعد از آني كه ديد از من پدرم گوش فراداشتن بسوي حبر يهودي، و حرف شنيدن از معلم نصراني را، پس به اعلا صوت خود فرياد بر من زد و گفت اي پسر گويا تو ديوانه شده‏اي آيا مي‏خواهي كه ترك اسلام و مسلمين كني و ميل بسوي اين كفره و ملاعين نمايي؟ پس من گفتم اي پدر ارشاد كن مرا، خدا تو را ارشاد فرمايد. پس دست مرا گرفت و برد بسوي جماعتي از مسلمين كه گويا مجتمع ديدم من ايشان را در يك مكاني كه بدنهايشان به هم نزديك بود، و قلوب و اذهانشان از هم متفرق بود. پس گويا در آن حال از همه سؤال كردم ديدم كه هر يكي به اعتقاد صحيح‏بودن مذهب خود ابطال ديگري مي‏نمايند و بعضي وصيت مي‏كنند مرا به واسطه قرار ندادن مابين خود و خداي خود غير از محمد9 و اصحاب او. و بعضي ديگر وصيت مي‏كنند مرا به واسطه قرار ندادن مگر محمد و آل او صلي اللّه عليهم را. پس در آن هنگام گويا متحير و متوقف شدم پس گويا سؤال كردم از همه ايشان كه آيا پروردگار من راضي مي‏شود از من به تقليد كردن من يكي از شماها را در

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 66 *»

اصول دين و فروع دين يا نه؟ پس همه جواب دادند كه البته خدا از تو راضي نخواهد شد زيرا كه حق يكي مي‏باشد، و ما همه در او اختلاف كرده‏ايم، و هريك از ما مدعي حقيت مذهب خود است. بلكه واجب است بر تو و امثال تو تفحص كردن از فرقه ناجيه از ما تا كه از روي بصيرت و يقين ملازمت فرقه ناجيه را اختيار نمايي تا در آن وقت هرچه بكني و بگويي از تو قبول شود و در نزد بارئ خود پسنديده و مقبول باشي.

جـواب: مراد سائل از اين پدر پدر تربيت و عادت است به دليل دورنشدن و مفارقت نكردن در هيچ حال از او. و اين عادات مفارقت نمي‏نمايند مگر در نزد مطمئن شدن و ثابت بودن و چونكه هنوز اطمينان و ثبات از برايش حاصل نشده بود پدرش فرياد برآورد تا كه برگرداند اورا بسوي آن عادات اوليه‏اي كه در آنها تربيت يافته و نشو و نما كرده است يعني برگرداندش بسوي ملت اسلام، و فرقه محقه اثناعشريه، و بر او فرياد زد تا برگرداند او را از آن فرقه هاي ديگر و چونكه اين پدر، پدر تربيتش بود از او طلب ارشاد نمود پس او هم ارشاد نمود او را بسوي ملت اسلام. و چون ملت اسلام را علماي او حفظ مي‏كنند و حَمَله او بيان مي‏كنند لهذا او را آورد بسوي علماي اسلام. و چونكه امت محمد9 هفتاد و سه فرقه شده‏اند و يك فرقه ايشان ناجيه مي‏باشند و باقي در نارند لهذا سائل ديد كه در ظاهر اسلام همه اجتماع دارند و اسلام ايشان را مجتمع نموده ولكن در اعتقادات خود مختلفند و هريك به راهي مي‏رود كه بر خلاف آن راهي است كه ديگري مي‏رود چنانكه خداوند فرموده است تحسبهم جميعاً و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 67 *»

 قلوبهم شتي ذلك بأنهم قوم لايعقلون و اين تفرقه به جهت اين است كه آنها قومي هستند كه تعقل نمي‏كنند، و يقين به هم نمي‏رسانند به علت اينكه يقين دارنده اختلاف نمي‏كند و تعدي از حق نمي‏نمايد. سپس هنگامي كه داخل شد بر ايشان و سؤال كرد از ايشان خواندند همه او را بسوي مذهب خود چون قصدشان رضاي خدا نبود بلكه مقصودشان كثرت و غلبه بود چنانكه خدا فرموده الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر يعني مشغول ساخت شما را بسيار جمع كردن تا زيارت قبرهاي خود كرديد و در قبرهاي خود داخل شديد و اين جماعت هم مرده است عقول و ارواح ايشان و مدفون شده‏اند در قبور طبايع و اشباح خود و همچنين خداوند عالم فرموده است و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم يعني هرگاه كه ببيني تو ايشان را به عجب در مي‏آورد تو را اجسام ايشان و از اين جهت كه هريك از آن فرقه‏ها طالب بودند كثرت صوري و غلبه ظاهري را هريك از ايشان او را بسوي مذهب خود خواندند. ولكن اين سيد غالب شد بر ايشان به جهت اينكه توفيق و تسديد خداوندي با او بود، زيرا كه طلب حق بدون معانده مي‏نمود. پس خداوند عالم توفيق به او كرامت فرمود و الهام نمود او را به اينكه گفت به ايشان كه آيا راضي مي‏شود از من خداوند من به محض تقليدكردن بدون تحقيق‏كردن و بر بصيرت بودن و فكر و تأمل نمودن؟ پس نتوانستند كه بگويند بلي از جهت اينكه تقليد در اصول دين به اجماع مسلمين جايز نيست مگر بعضي از شواذ نادره كه اعتنايي به قولشان و التفاتي بسوي خلافشان نيست و به جهت تنگي وقت و ظاهر

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 68 *»

بودن اين مسئله احتياج به شرح و بياني نيست. و چون اين سيد سلمه اللّه ثابت كرد استيضاح و استبصار و بذل مجهود را در چيزي كه بتواند متوجه شود به آن چيز بسوي معبود خود لجام زد بر سر ايشان و گنگ كرد ايشان را از تكلم‏كردن. پس متمكن شد از تفحص كردن و در صدد بحث برآمد پس ما هم ان‏شاءاللّه تعالي مي‏نماييم به او فرقه محقه را و ارشاد مي‏كنيم او را بسوي فرقه ناجيه تا بعد از اين باك نداشته باشد از خارج شدن خارجيان و مرتد شدن مرتدان.

پس مي‏گوييم به ياري خدا و توكل بر او كه بعد از آني كه ثابت كردم از براي تو به بينه و برهان كه محمد9 نبي بر حق است، و مبعوث بر جن و انس و جميع خلق است، و اعظم معجزات او قرآن است، و قرآن از جانب خداوند ديّان است، و مذكور در همين قرآن است كه محمد9 نذير و مبعوث بر جميع عالم و عالميان است.

مي‏گوييم كه امت محمد9 بعد از او متفرق شدند، و حمله شريعت او مختلف گرديدند، همچناني كه دأب هر نبيّي اين بود كه چون از دنيا رحلت مي‏نمود امتش در وصيش اختلاف مي‏نمودند و متفرق مي‏شدند. و بدرستي كه يهود هفتاد و يك فرقه شدند، يك فرقه از ايشان ناجي مي‏باشد و اين فرقه همانها هستند كه پيروي و متابعت يوشع بن نون وصي حضرت موسي7 را كردند. و نصاري هفتاد و دو فرقه شدند، و يك فرقه از ايشان ناجي است و اين فرقه همانها هستند كه پيروي شمعون الصفا وصي حضرت عيسي7نمودند. و امت محمد9 نيز هفتاد و سه فرقه شدند،

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 69 *»

و يك فرقه از ايشان ناجي و رستگار و بر حق است و باقيشان در آتشند. و از آنجا كه خداوند سبحانه به پيغمبر خود خطاب كرده و فرموده قل ما كنت بدعاً من الرسل يعني بگو اي محمد كه من رسول تازه‏اي نيستم و چونكه هر نبي صاحب شريعتي از براي او وصيّي بوده است، پس واجب است كه از براي محمد9 نيز وصيّي بوده باشد. و همچنين خداوند عالم فرموده ما يقال لك الا ما قد قيل للرسل من قبلك يعني گفته نمي‏شود از براي تو اي نبي مكرم مگر آن چيزي كه گفته شده از براي رسولان قبل از تو و نيز فرموده شرع لكم من الدين ما وصي به نوحاً و الذي اوحينا اليك و ما وصّينا به ابرهيم و موسي و عيسي ان اقيموا الدين و لاتتفرقوا فيه يعني خدا شريعت قرار داد از براي شما همان ديني را كه وصيت كرد به آن دين نوح7 را و آن چنان چيزي كه وحي كرديم ما بسوي تو و وصيت كرديم به آن چيز ابراهيم و موسي و عيسي را اين است كه برپا بداريد دين را و تفرقه نيندازيد در آن دين.

و بالجمله آن چيزي كه مستفاد از اين آيات مي‏شود اين است كه محمد9 بر طريق رسولان قبل از خود بوده است هرچند كه شريعتش ناسخ همه شرايع انبيا بود ولكن آن جناب مراعات مي‏فرمودند آن كلياتي را كه مناط نبوت و شريعت هر رسول و نبيي بوده و نبوتشان بر همان منوال جاري مي‏شده و الا آن حضرت رسول تازه‏اي خواهد بود و چونكه هر رسول صاحب شريعتي در وقت وفات و انتقال خود از دنيا تعيين و نصب وصيي مي‏نمود پس واجب است كه محمد9 نيز تعيين و نصب

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 70 *»

وصيّي نمايد و نص بر او فرمايد زيرا كه نصّ او نصّ خدا است به علت اينكه خدا مي‏فرمايد و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي علّمه شديد القوي يعني نطق نمي‏كند محمد9 به كلامي كه از روي هوي و خواهش نفس بوده باشد، و نيست تكلم و تنطق او مگر وحيي كه بسوي او وحي كرده شده، و شديد القوي تعليم وي نموده. پس دانستيم كه هرگاه آن جناب به وصايت نص بر احدي فرمايد آن نص، نص خداوند است زيرا كه منحصر است كلام آن حضرت به وحي الهي و الا بايد گاهي از روي هواي نفس نطق فرموده باشد و تمام سخنان آن حضرت وحي الهي نبوده باشد و حال آنكه خداوند اين معني را نفي فرموده و تمام كلام آن بزرگوار را منحصر كرده به وحي.

سپس مي‏گوييم كه چگونه مي‏شود كه سرخود واگذارد رسول‏اللّه9 رعيت خود را و نصب وصيّي نفرمايد و حال آنكه خداوند او را به رحمت و رأفت وصف كرده و فرموده كه قد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم يعني به تحقيق كه آمد شما را رسولي از سنخ نفوس شما، كه بر او صعب و دشوار است آن چيزي كه شما را به مشقت اندازد، و حريص است بر هدايت كردن شما، و مهربان و رؤف است به مؤمنين. و آيا اين از رأفت و رحمت است كه واگذارد خلق را در حيرت شديده و واگذارد ايشان را به اختيار خودشان كه هركه را بخواهند بدون نصّي از رسول‏اللّه9 اختيار كنند بر نفسهاي خود و حال آنكه خدا مي‏فرمايد و ربك يفعل ما يشاء و يختار ما كان لهم

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 71 *»

 الخيرة من امرهم يعني پروردگار تو مي‏كند هرچه مي‏خواهد و اختيار مي‏كند آنچه مي‏خواهد و نمي‏باشد از براي ايشان اختيار كردن شيئي از امور خود. آيا اين از شأن رؤف و رحيم است كه واگذارد رعيت خود را تا كه عمل به رأيهاي خود كنند؟ و پيروي هواهاي خود نمايند؟ و در دين اختلاف اندازند؟ و به شك و تخمين عمل نمايند؟ با وجود متمكن بودن آن حضرت از هدايت‏كردن ايشان، و جمع كردنشان بر چيزي كه هدايت و نجاتشان در او باشد، و قدرت و توانايي داشته باشد بر نصب كردن دليل واضحي و عَلَم لايحي. پس بي‏شك كه اين نه از شأن رؤف و رحيم به مؤمنين است و نه از شأن كسي است كه صاحب خلق عظيم است و نه از شأن كسي است كه منسوب به رب‏العالمين است. به علت اينكه خدا خود مي‏فرمايد و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً يعني اگر از جانب غير خدا بود هرآينه مي‏يافتند در او اختلاف بسياري. پس خداوند بيان فرمود از براي ما كه آن چيزي كه از جانب او است هيچ اختلافي در او نيست نه كثير و نه قليل زيرا كه اختلاف هر چند قليل باشد نسبت به خدا بسيار است پس كسي كه اختلاف اندازد ميان خلق از اين حيثيت كه واگذارد ايشان را بسوي رأيها و ميولات نفس خودشان همچو كسي از جانب خدا نخواهد بود و حاشا كه رسول‏اللّه9 چنين باشد به جهت اينكه خداوند عالم خودش اطاعت او را اطاعت خود قرار داده و معصيت او را معصيت خود قرار داده و بعد از آن او را به فضيلتي وصف كرده كه احدي از خلق خود را به اين فضيلت وصف نفرموده است در آنجا كه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 72 *»

فرموده انك لعلي خلق عظيم يعني به درستي و تحقيق كه تو اي نبي مكرّم بر اطوار و آداب پسنديده و اخلاق عظيمه هستي. و صاحب اخلاق پسنديده وانمي‏گذارد خلق را بر شهوات نفس و ميولات خودشان زيرا كه اتفاق كردن جميع مردم بر يك شي‏ء واحد هرگز ديده نشده و اتفاق جميع مردم در امر واحد در جميع دهر اتفاق نيفتاده، مگر ضروريات دين كه همان چيزهايي است كه مقهور ساخته است رسول‏اللّه9بر آنها مردم را.

و اما آن چيزي كه اهل سنت نسبت مي‏دهند او را به رسول‏اللّه9 كه آن حضرت فرمود لا تجتمع امتي علي ضلال يعني جمع نمي‏شوند امت من بر ضلال و گمراهي، هرگاه مراد از امت جميع امت باشند به حيثيتي كه احدي خارج نشود از ايشان به حالي از احوال شكي در اين نيست كه در امر خلافت همچنين چيزي اتفاق نيفتاده و اگر مراد بعضي از امت است به اين معني كه بعضي از امت آن حضرت هم اجماع بر ضلالت نمي‏كنند پس چگونه جمع مي‏شود اين حديث با آن حديث مشهور كه جميع امت اتفاق دارند كه اين حديث شريف از آن حضرت صادر شده است كه فرموده‏اند ستفترق امتي الي ثلاثة و سبعين فرقةً فرقة ناجية و الباقون في النار يعني زود باشد كه متفرق شوند امت من به هفتاد و سه فرقه كه همه ايشان در آتش باشند مگر يك فرقه. و بالجمله اهمال گذاشتن رعيت و نصب نكردن ولي و وصيّي كه قائم مقام و ظاهر كننده شريعت و احكامش بوده باشد از فعل كسي نيست كه به خداوند حكيم منسوب بوده باشد و نبي ما9 اجل از اين است زيرا كه آن بزرگوار صاحب اخلاق عظيمه و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 73 *»

اطوار پسنديده مي‏باشد. پس واجب است بر آن حضرت كه نصب وصيّي نمايد كه قائم مقام او شود و احكام او را ظاهر كند و نشر اعلامش نمايد و اخذ جميع شرايع و احكام از او نموده باشد و در جميع عمر خود در شبها و روزها و ماهها و سالها در پيش او تربيت يافته باشد. پس هنگاميكه ثابت شد كه واجب است بر رسول‏اللّه9 نصب وصي واجب است اينكه نظر كنيم و ببينيم كه چه كس بايد باشد و كه قابليت اين امر عظيم و خطب جسيم را دارد.

پس بعد از بيان اين مقدمه مي‏گوييم كه ادعا نشده است در حق احدي كه نص بر وصي بودنش شده باشد غير از اميرالمؤمنين7 و آن كساني هم كه آن بزرگوار را خليفه چهارم مي‏دانند همچنين ادعايي نكرده‏اند كه آن سه خليفه ديگر را پيغمبر9 به خصوص نص بر خلافت آنها نموده باشد بلكه ثابت مي‏كنند خلافت خليفه اول را به اجماع و خليفه دويم را به نصب كردن خليفه اول در وقت مردنش و خلافت سيمي را ثابت مي‏كنند به شورايي كه اساسش را خليفه دويم چيد و نمي‏دانم كه اين اجماعي كه متمسك مي‏شوند به او بر خلافت خليفه اول چه دليل دارند بر صحت اين اجماع؟ اگر دليلشان اين است كه پيغمبر9 فرموده است كه امت من بر خطا اجماع نمي‏نمايند، مي‏گويم كه هرگاه فرض شود صحيح‏بودن اين قول واجب است كه اجماع جميع امت بوده باشد به حيثيتي كه از اين اجماع هيچ كس خارج نشود، و احدي بيرون نرود. و شكي نيست كه همچو اجماعي بر خلافت خليفه اول واقع نشد زيرا كه در نزد رحلت

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 74 *»

پيامبر9 حاضر نشدند در سقيفه بني‏ساعده مگر چند نفري. و هرگاه فرض شود كه اهل مدينه كلاً اتفاق نمودند مي‏گويم كه اهل مكه چه شدند؟ و مسلميني كه در بين مكه و مدينه بودند كجا رفتند؟ و اهل طائف و يمن و ساير مسلميني كه در اطراف ارض منتشر بودند كجا رفته بودند؟ و كي اجماع جميع امت واقع شد؟ و شكي و ريبي نيست در اينكه چنين اجماعي در آن وقت واقع نشده. و اما اتفاق كل امت بر خلافت خليفه اول بعد از خليفه شدنش مسلّم نيست و هركس كه ادعا مي‏كند بايد كه ثابت كند. و همچنين اتفاق نمودن غير از اهل سقيفه در نزد نصب شدنش به خلافت نيز مسلم نيست بلكه اتفاق همان اهل سقيفه هم مسلم نيست زيرا كه انكار سعد بن عباده به حدي معروف است كه انكار كرده نمي‏شود و به طوري ظاهر است كه پوشيده نمي‏شود.

و اگر از اين حديث بر فرض صحتش اتفاق بعضي از امت اراده كرده شود منقوض خواهد شد به آن حديثي كه پيغمبر9 فرمود ستفترق امتي الي ثلاثة و سبعين فرقة كلهم في النار الا واحدة و تناقض اين دو حديث مثل آفتاب روشن است. و اگر چنين گمان كرده‏اند كه بيشتر امت بر خلافت خليفه اول اجماع نموده‏اند، مي‏گويم بدرستي و تحقيق كه خداوند سبحانه كثرت را در همه جا مذمت فرموده و قلّت را مدح فرموده چنانچه مي‏فرمايد بل اكثرهم لايعقلون و اكثرهم لايفقهون و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس ولكنّ اكثر الناس لايشكرون و امثال اين آيات بسيار است پس بنابراين چه اعتبار است در بسيار بودن تابعين از براي

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 75 *»

خليفه اول بدون دليل و برهان و حجت و بيان با مذموم بودن كثرت به نص قرآن.

و اگر چنانچه گمان مي‏كنند كه خلافت اولي را استنباط كرده‏اند به اعتقاد خود از امر پيغمبر9 به نماز خواندن در پشت سر او، مي‏گويم بر فرض صحت اين روايت و بر فرض اينكه اين روايت را همه امت تسليم كنند دلالت بر خلافت ابي‏بكر نمي‏كند زيرا كه به مذهب و اعتقاد خودشان، جايز است نماز كردن در پشت سر هر برّ و فاجري. و اگر به گمان آنها پيغمبر9 امر كرد به نماز كردن در پشت سر ابي‏بكر، همچنين به اعتقاد آنها امر كرد به نماز خواندن در پشت سر عبدالرحمن بن عوف، پس چرا عبدالرحمن بن عوف را خليفه نكردند و به خلافت ابي‏بكر قائل شدند؟ و امر امت را به گردن عبدالرحمن بن عوف قلاده ننمودند؟ و بالجمله هيچ حجت و برهاني ندارند بر اثبات خلافت ابي‏بكر و ما دانستيم كه خلافت ابي‏بكر بدون هدايت و علم و حجت واضحي بوده و دامن برزده بوده است براي گمراه كردن مردمان بي‏علم و بي‏بصيرت. پس هرگاه باطل شد اساس خلافت خليفه اول چه اثر مترتب مي‏شود بر تصريح و نص او بر خلافت ثاني؟ هرگاه خلافت خودش ثابت نشود كه از جانب خدا و رسول بوده است چگونه نصب خلافت غير خود مي‏كند؟ و با وجودي كه خودش در حيات خود عزل كند خود را از خلافت چگونه امر خلافت را از براي غير خود محكم مي‏كند بعد از موت خود؟ پس بنابراين خلافت خليفه ثانيه نيز بي‏اصل و بي‏بنيان و منهدم الاركان است. و خليفه ثانيه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 76 *»

خلافت خودش چون ثابت نشد به جهت بي‏اصل بودن خلافت خليفه اول، پس هيچ اعتبار و اعتمادي به شوري قرار دادن و امر خلافت را در ميان شش نفر معوّق ساختنش نيز نخواهد بود، بلكه اين فعلش بي‏اصل و غلط خواهد بود و هيچ چيز اينها را وانداشته بود بر اين عمل مگر وسواس الخنّاس الذي يوسوس في صدور الناس من الجنة و الناس.

و اما مولاي ما اميرالمؤمنين عليه و علي اخيه و زوجته و ابنائه الف آلاف التحية و السلام را خود پيغمبر9 نص بر ولايت و وصايتش فرموده، و منصوص بودن به نص خاص از جانب رسول‏اللّه9 ادعا نشده است در حق احدي مگر در حق آن بزرگوار صلوات اللّه و سلامه عليه، و ما پيشتر ثابت كرديم كه واجب است بر پيغمبر9 وصيت كردن بسوي شخص خاص معيني و در حق احدي ادعا نشده است كه وصيت كرده باشد پيغمبر9بسوي او، مگر اين شخص رباني و نور شعشعاني و بشر ثاني. بلكه مي‏گوييم كه جايز نيست كه پيغمبر9 وصيت نمايد بسوي غير او زيرا كه جناب حق سبحانه و تعالي آن بزرگوار7 را نفس آن حضرت9 قرار داده و معقول نيست كه چيزي به شخص نزديكتر از نفسش بوده باشد و چون من جميع الجهات يگانه بودنشان ممكن نيست به علت اينكه محمد و علي صلي اللّه عليهما و آلهما دو شخصند پس واجب است كه به غير از دوئيت يگانه و متحد باشند در جميع كمالات و صفات و افعال و اضافات و علو درجات مگر در همان چند چيزي كه از خصايص پيغمبر9 مي‏باشد. پس هرگاه اميرالمؤمنين7 نفس پيغمبر

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 77 *»

شد و نزديكترين خلق شد بسوي او در جميع كمالات و صفات حسنه، پس چگونه از نفس خود و نزديكترين خلق بسوي خود و اشبه و اطوع و اعلم و اقضي در حلال و حرام، و منقادترين همه خلق بسوي خود، عدول مي‏كند بسوي غير او؟ و هرگاه كه عدول كند بسوي غير او هر آينه خلاف حكمت رفتار نموده و ترجيح مرجوح داده و مفضول را بر افضل مقدم داشته و اين چيزها محال است كه صادر شود از حكيمي كه خدا در وصفش فرموده باشد انك لعلي خلق عظيم يعني بدرستي و تحقيق كه تو صاحب اخلاق نيكو و آداب پسنديده هستي.

و همچنين مي‏گويم كه پيغمبر9 اميرالمؤمنين7 را با خود برادر كرد و برادر بودن خبر مي‏دهد از مساوي بودن همچنان كه آيه انفسنا صريح است بر مساوات و برابري آن حضرت7 با پيغمبر9 پس عدول كردن از مساوي با خود بسوي كسي كه پست‏تر از او است در مقام نيابت و وصايت مخالف حكمت است و خلاف حكمت محال است بر شخص حكيمي كه خدا در حقش فرموده باشد انك لعلي خلق عظيم.

و نيز مي‏گويم كه خداوند سبحانه و تعالي نص فرموده است بر طهارت و پاك بودن مولاي متقيان و امير مؤمنان عليه سلام اللّه الملك الديان از جميع گناهان و معصوم بودنش از جميع خطاها و عيوب بلكه پاك و پاكيزه گردانيده است ظاهر و باطن و سر و علانيه آن بزرگوار را از هر رجس و نجس و دنس و خبثي به نص قوله تعالي انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا يعني اين است و غير

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 78 *»

اين نيست كه خداوند عالم لازال اراده كرده و مي‏كند كه دور و برطرف نمايد از شما اي اهل بيت پيغمبر9 جميع افراد رجس و نالايق را و پاك گرداند شما را چنان پاك كردني كه به وصف درنيايد. و شكي در اين نيست كه اميرالمؤمنين7 داخل است در اين آيه به اجماع مسلمين، و دلالت سياق آيه شريفه، به علت اينكه در آيه پيشتر خطاب به زنان پيغمبر فرموده بعد از آن عدول كرده است از ضمير مؤنث به ضمير مذكر به علت اينكه مخاطبين در اينجا مذكرند و ايشان اميرالمؤمنين و حسن و حسين:‏اند و جناب فاطمه زهرا3 من باب التغليب داخل است بالاتفاق. و جميع مسلمين اتفاق دارند كه همين چهار نفرند آن اهل بيتي كه جناب حق سبحانه و تعالي هر رجس را از ايشان دور كرده است و پاك كرده است ايشان را پاك گردانيدني. و اين تطهير چنان عامّي است كه تخصيص داده نشده، و شامل است تطهير ظاهريه و باطنيه را. پس ايشان سلام اللّه عليهم مطهر و پاكيزه‏اند از جميع كثافات ذنوب و معاصي چه صغيره و چه كبيره، و از جميع نجاسات جسمانيه و جسدانيه. پس عدول كردن از چنين شخص طيب و طاهري و وصيت كردن بسوي غير او يقيناً مخالف حكمت است و مخالف حكمت محال است كه صادر شود از رسول‏اللّه9 زيراكه آن بزرگوار مبعوث به رأفت و رحمت است.

و همچنين مي‏گوييم كه اميرالمؤمنين به حيثيتي جامع شد جميع صفات پسنديده را از خوارق عادات، و تصرف كردن در كاينات، و تدبير كردن در موجودات، و انقياد و تسليم نمودن ذوات و صفات اشياء از

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 79 *»

براي او، كه جميع عقول و اوهام در او متحير گرديدند. و يكپاره غلو كردند در حق وي و خدايش ناميدند، و پاره‏اي به واگذاشتن امور و تدبيرات خداوندي بسوي او قائل شدند، و پاره‏اي كه اهل حق بودند گفتند كه خداوند سبحانه او را واسطه قرار داده است در جميع فيوضاتي كه نازل مي‏گرداند بر جميع خلق، و اينكه او است باب اللّه بسوي خلق در جميع افاضات تكوينيه و تشريعيه، و او است باب خلق بسوي خدا در جميع حوائج و طلبات ايشان، و او است واقف بر طتنجين و السرّ في العالمين و النور الزاهر بين المغربين و المشرقين، و اين اعتقادات را در حق آن بزرگوار به هم نرسانيدند مگر به جهت ظاهر شدن كرامات و خوارق عادات و منفعل شدن اشياء از براي آن بزرگوار سلام اللّه عليه به طوري كه از براي احدي حاصل نمي‏شود چنانچه ابن‏ابي‏الحديد معتزلي كه يكي از علماي اهل سنت است در مدح آن بزرگوار گفته:

تقيّلت افعال الربوبية التي   عذرت بها من شك انك مربوب

يعني اينقدر از افعال ربوبيت قبول كردي و ظاهر نمودي كه من معذور داشتم به اين سبب هر كس را كه شك در مربوب بودن تو كرد.

پس عدول‏كردن از شخصي كه صاحب اين كمالات و عجايب امور و حالات باشد، مخالف حكمت خواهد بود و خلاف حكمت محال است از حكيمي كه خدا در حقش فرموده انك لعلي خلق عظيم و آيا همچو حكيمي آنچنان كسي را كه در كفر و ايمان و فسق و عدالتش شك مي‏كنند، برابر مي‏كند با كسي كه در خدابودن و بنده‏بودنش شك مي‏كنند؟! نه واللّه،

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 80 *»

چنين چيزي بر كسي كه اندك رويه و معرفتي داشته باشد مخفي نمي‏ماند چگونه مخفي مي‏ماند بر كسي كه علم غيب اشياء، و علم حقايق اشياء، و علم الكتاب و فصل الخطاب كلاً در نزد او حاضر باشد؟ نه واللّه، هرگز اين نخواهد شد، و رسول9 هرگز چنين حركت و فعل از او صادر نخواهد شد.

آيا نشنيده‏اي قول خداوند عالم را كه بعد از اينكه در آيه مباهله تصريح فرمود بر اينكه اميرالمؤمنين7 نفس رسول‏اللّه9 مي‏باشد فرمود ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول‏اللّه و لايرغبوا بانفسهم عن نفسه يعني كه نمي‏رسد اهل مدينه را و نمي‏باشد از براي اهل مدينه و آن كساني كه در اطراف مدينه‏اند كه تخلف ورزند از رسول‏اللّه9 و نمي‏رسد ايشان را كه از نفس رسول‏اللّه9 رغبت به نفوس خود نمايند. و خداوند عالم نفرموده «و لايرغبوا بانفسهم عنه» با وجود اينكه اين مختصرتر بود. فرمود و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه به جهت اينكه مراد از اين نفس اميرالمؤمنين7 است نه خود رسول‏اللّه9 و اعراض كردن از اميرالمؤمنين7 تخلف از رسول‏اللّه9 است و تخلف از رسول‏اللّه9 همان معانده و مشاقه با او است چنانچه خداوند عالم مي‏فرمايد و من يشاقق الرسول من بعد ما تبين له الهدي و يتبع غير سبيل المؤمنين نولّه ما تولّي و نصله جهنم و ساءت مصيرا يعني هركس كه معانده كند با پيغمبر9 بعد از آشكارا شدن حق از براي او و پيروي راهي غير از راه مؤمنين نمايد ما هم متوجه مي‏سازيم او را به

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 81 *»

همان راهي كه خودش رو كرده و به جهنمش مي‏رسانيم و بد محل بازگشتي است جهنم. و مؤمنين همان قليلينند كه در چند موضع خداوند سبحانه در قرآن از قلت ايشان خبر داده در آنجاها كه مي‏فرمايد و ما امن معه الا قليل. و قليل ما هم. فشربوا منه الا قليلاً و كفار همان اكثرونند چنانكه خدا در قرآن از ايشان خبر داده و اكثرهم الكافرون، و اكثرهم لايشكرون، و اكثرهم لايفقهون، و اكثرهم لايعقلون، و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس و امثال اين آيات در قرآن بسيار است.

پس به اين براهين واضحه قطعيه ثابت شد كه واجب است بر رسول‏اللّه9كه مهمل وانگذارد خلق را، بلكه نصب فرمايد از براي خلق وصيّي كه سزاوار باشد به رياست، و عالم باشد به سياست، و جامع باشد جميع كمالات را، و آورنده باشد خوارق عادات را، و جاري‏مجراي نفس او باشد در ميان جميع خلق، تا وانگذارد ايشان را به اينكه ميل كنند بسوي شهوتها و خواهشهاي خود، كه واقع شوند در اختلاف و مستحق غضب پروردگار خود گردند. و همچنين ثابت شد كه واجب است بر پيغمبر9 كه نصب نفرمايد وصيّي را به جز اميرالمؤمنين به جهت اينكه آن بزرگوار7 نفس پيغمبر9 است و به جهت اينكه آن حضرت مطهر است از جميع ذنوب، و معصوم است از جميع عيوب، و محفوظ است به اعانت علام الغيوب، و خداوند خودش متولي عصمت و طهارت او گرديده، و جميع نجاسات را از او دور گردانيده، و او را پاك و پاكيزه كرده. پس جايز نيست كه پيغمبر9 ديگري را با او برابر نمايد زيرا كه هيچ كس

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 82 *»

به او نمي‏رسد نه در هيچ كمالي از كمالات، و نه در هيچ چيز از محاسن صفات و معالي درجات. پس هرگاه ديگري را بر او اختيار نمايد هر آينه به مؤمنين رؤف نخواهد بود و حال آنكه خداوند آن حضرت9 را به اين صفت وصف فرمود و حاشا كه وصف خدايي تخلف نمايد و خلاف وعده از او سبحانه و تعالي به ظهور رسد.

پس به اين ادله ثابت شد كه اميرالمؤمنين7 منصوص است به وصايت و خلافت و خداوند عالم نص بر خلافت او فرموده و حديث غدير خم، اكبر دليل و اعظم گواهي است بر اين مطلب. و اين معلوم است در نزد هر صاحب مروت، و خالي از اعتساف و حميت، و اما كسي كه خدا از براي او نور و بينايي قرار نداده هيچ نوري از براي او نخواهد بود. پس به آن چيزي كه ذكر كرديم ثابت شد ولايت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين7 و باطل شد خلافت آن كساني كه پيش از او بوده‏اند به جهت اينكه برهان و دليلي بر خلافت آنها اقامه نشد بلكه دليل و برهان بر بطلان خلافت آنها واضح و هويدا است.

و بعد از اينكه ثابت شد خلافت بلافصل اميرالمؤمنين7، مي‏گوييم كه چون حكمت الهيه مقتضي اين شد كه رحلت نمايد اميرالمؤمنين7 از اين دنيا، و منتقل شود بسوي آخرت، و اقتضا ننمود هميشه ظاهر بودن آن حضرت7را در اين دنيا به علت مصالح خفيه بسياري كه اكثر آنها را نمي‏دانيم، و بعضي را هم كه مي‏دانيم مقام گنجايش ذكر آنها را ندارد ولكن بعضي از مصالح اين است كه مردم غلوّ نكنند در حق او زيرا كه با قلت

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 83 *»

مكث آن حضرت در اين دنيا اين‏قدر معجزات و خوارق عادات از آن بزرگوار به ظهور رسيد كه مردم غلو كردند، و توهم الوهيت در حق وي نمودند، پس چه گمان مي‏بري با طول مكث آن حضرت در اين دنيا و استمرار ظهور آن جناب به استمرار بقاء اين دنيا؟ پس البته در آن وقت شبهه بسيار عظيم‏تر و قوي‏تر مي‏شد و اين سبب گمراهي و ضلالت مردم مي‏شد. و چون آن حضرت9 علت هدايت يافتن خلق بود نه گمراه شدن خلق، واجب بود كه ارتحال نمايد از اين دنيا تا اين شبهه عام البلوي نگردد و همه كس اين توهم را در حق او نكند.

پس چون حكمت مقتضي رحلت‏نمودن آن حضرت گرديد پس واجب است بر آن حضرت كه نصب و تعيين وصيّي نمايد تا قائم مقام او باشد، و واجب است كه اوصياء متعدد باشند، و چون تعدد اوصياء واجب شد واجب است كه ظاهر شوند به اشرف و اكمل و اعلا و اسناي اعداد، و واجب است كه آن اوصياء به ذوات خودشان اشرف و افضل خلق باشند، به اين معني كه مبدء وجود و صادر اول بوده باشند و احدي از ممكنات پيشي نگرفته باشد ايشان را در صفات ايشان سلام اللّه عليهم اجمعين به اين معني كه اعلم و اقدر خلق بوده باشند، و اراده ايشان در جميع موجودات نافذتر از كل خلق بوده باشد، و اينكه معصوم و مطهر و طيب و طاهر بوده باشند، و بايد عدد ايشان اشرف و اكمل و اتمّ اعداد بوده باشد. زيرا كه عدد بر سه قسم است عدد تام و عدد زايد و عدد ناقص و جايز نيست كه اوصياء: عددشان ناقص بوده باشد به جهت ناقص بودنش و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 84 *»

صحيح نيست نقصان در چيزي كه منسوب باشد به خداوند رحمان مگر نقص امكان به اين معني كه ايشان ممكن و مخلوقند. و اما عدد تام در هر مرتبه‏اي از مراتب اعداد موجود است به علت اينكه عدد تام آن عددي را گويند كه كسور صحيحه‏اش مساوي باشد با نفس همان عدد مثل سته كه كسور صحيحه‏اش سُدس و ثلث و نصف است و مجموع اين كسور با عدد اصلش مساوي است و موجود بودن اين عدد تام در همه مراتب اعداد به علت موجود بودن او است در مرتبه آحاد كه علت و مبدأ است از براي جميع مراتب اعداد. و چونكه اكمل و اشرف مراتب، مرتبه آحاد است واجب است كه آن عدد تامي كه در غايت شرافت است در همين مرتبه آحاد باشد و عدد تامي در رتبه آحاد نيست مگر سته و چون كمال سته به تثنيه و تكرار است به جهت حاصل نمودن مقام جامعيت ـ چنانچه مبرهن است در محل خودش در علم اعداد و اوفاق در نزد اهل اسرار و سالكين در عالم انوار ـ  پس هرگاه سته مكرر و مثني شود اثناعشر خواهد شد و اثناعشر اول زايدي است كه در اعداد ظاهر شده است. و زايد بودنش به علت اين است كه كسور صحيحه او كه نصف و ربع و ثلث و سدس است از اصلش زيادتر است. پس اثناعشر في نفسه عدد زايد است و زايدبودنش به جهت بيان اين است كه اين عدد حامل يك لطيفه‏اي است زايد بر ذات خود و با وجود اين كمال، مثناي عدد تام هم مي‏باشد. پس در اين عدد دو كمال است يكي اينكه مثناي عدد تام است و يكي اينكه عدد زايد مي‏باشد.

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 85 *»

پس واجب است كه عدد اوصياي محمد9 اثناعشر بوده باشد بعدد حروف لااله‏الااللّه و واجب است كه ظاهر شود در ايشان عدد سته تا معلوم شود كه همان سته مثني شده است به جهت جامع بودن كمالات، و ادعا نشده است در حق جميع موجودات اجتماع جميع كمالات امكانيه در هيچ اثناعشري، مگر ائمه اثناعشر: كه نفس رسول‏اللّه9 و اولاد آن حضرتند9. و آن بزرگواران نزديكترين خلقند بسوي آن جناب، و اولشان اميرالمؤمنين7 و آخرشان قائم منتظر روحي له الفداء عجل اللّه فرجه صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين و جدته الطاهرة مي‏باشد. و ظاهر شد در اين بزرگواران عدد سته وآن عدد اسماء شريفه غيرمكرّره ايشان است و آن اسماء شريفه محمد و علي و حسن و حسين و جعفر و موسي9 مي‏باشد و اثناعشر تكرار همين اسماء شريفه مي‏باشد. پس واجب است كه همين بزرگواران اوصياي پيغمبر9 باشند به علت اينكه در ايشان جمع شده است جميع كمالات و محاسن صفات و علو درجات در ظاهر و باطن و ذوات و صفات و اعداد به طوري كه در احدي غير ايشان ظاهر نشده است.

آيا نمي‏بيني كه جميع فرق اسلام با عقايد و مذاهب مختلفه‏اي كه دارند چه آنهايي كه قائل به امامتشان هستند و چه آنهايي كه قائل نيستند كلاً متفقند بر جلالتشان و بلندي مكان ايشان سلام اللّه عليهم و جميعاً متفقند بر اينكه ايشانند مقصود از قرباي مذكور در آيه قل لااسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربي و هيچ قربايي اقرب از نفس و اولاد نيستند.

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 86 *»

و نيز بر تو معلوم شد كه دشمنان ايشان همه حكام و سلاطين بودند و دائماً اراده ظاهر كردن نقص ايشان را داشتند تا اينكه حجتي در قتل و اذيت ايشان داشته باشند و مردم هم كلاً اهل دنيا و بنده دينار و درهم بودند و مقصود همه طلب رياست و حب جاه در نزد رؤساي اشقيا بود و به همين جهت از اين بزرگواران اعراض مي‏كردند و ولايت غير ايشان: را اختيار مي‏نمودند و هيچ چيز مردم را وا نداشته بود به اعراض كردن از ائمه: مگر تقرب جستن بسوي سلاطين و حب رياست و جاه و هيچ چيز سبب تقرب مردم در نزد سلاطين نمي‏شد كه اعظم باشد از اظهار مخالفت و نقصي از براي ائمه:، هرچند كه دروغ و افتراء مي‏بود و جرأت مردم به دروغ گفتن و افتراء بستن، بر تو معلوم است و بحمد اللّه و فضله الي الآن قدرت به هم نرسانيده‏اند و متمكن نشده‏اند از اينكه نقصي بتوانند از براي ائمه ما ثابت نمايند اگرچه از دروغ و افتراء بوده باشد. و ثابت نكردن نقص از براي ائمه ما، نه به جهت ورع و تقواي مردم بود بلكه كمالات ائمه ما: و تجنبشان از نقايص و منزه بودنشان از اخلاق رذيله مشهورتر بود از شمس در رابعة النهار. و از اين جهت ممكن نشد از براي احدي كه علو مقام و منزه بودنشان را از جميع نقايص انكار نمايد. و به حيثيتي ايشان معروف بودند كه هرگاه احدي از روي كذب و افتراء در حق ايشان تكلم مي‏نمود به چيزي از صفات نقص، دفعةً اخيار و اشرار امت كلاً او را تكذيب مي‏كردند. و اين دليل قاطع و برهان ساطعي است در علو مقام و جمال و كمال ايشان. زيرا كه دشمنان و معاندين ايشان سلام اللّه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 87 *»

عليهم همان كساني كه ايشان را مي‏كشتند و اسير مي‏كردند و غارت بر ايشان مي‏بردند قدرت به هم نرسانيدند به ظاهر كردن نقصي از براي ايشان. بلكه آن بزرگواران سلام اللّه عليهم در نزد كل خلق اجلاّء و اطهار بودند هرچند كه مردم به جهت عدم مناسبت از ايشان كراهت داشتند و خوششان نمي‏آمد به علت اينكه هر جنسي بسوي جنس خود مايل و هر شيئي بسوي شبه خود مايل مي‏باشد و ايشان سلام اللّه عليهم طيبون و طاهرونند و خلق عصات و ضالّون و مضلّونند پس چگونه مي‏شود كه خلق با اين صفت متابعت و پيروي و انقياد و تسليم نمايند از براي ايشان سلام اللّه عليهم؟ حاشا كه چنين چيزي واقع شود. بلكه دوست نمي‏دارد ايشان را مگر كسي كه حلال‏زاده و مقرون بالسعاده باشد. پس چون چنين شد واجب است كه چنين بزرگواراني كه به نص قرآن طيبون و معصومونند اوصياء اطهار و خلفاء اخيار رسول‏اللّه9 بوده باشند.

و اما غايب بودن آخر ايشان: و مستور ماندن از عوالم ايشان از جهت اين است كه چون جور و ظلم مستولي شد و هنوز ارحام و اصلاب از نطف خبيثه و طيبه پاك نشده‏اند و هنوز در اصلاب خبيثه نطفه‏هاي طيبه و در اصلاب طيبه نطفه‏هاي خبيثه باقي مي‏باشد، چنانچه به اين معني اشاره مي‏نمايد قول خداوند عالم يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي پس قبل از صاف شدن اصلاب، آن امام عالي‏جناب7 هرگاه در ميان مردم ظاهر شود به جهت عدم مناسبت قصد كشتن وي خواهند نمود. پس هرگاه كه همه مخالفين را به قتل رساند سبب قطع فيض خواهد شد از

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 88 *»

آن نطفه‏هاي طيبه كه در اصلاب خبيثه مي‏باشد و جبر و الجاء نيز لازم مي‏آيد و هرگاه بكشد آن كساني كه پشت و صلبشان خالي است از نطفه طيبه و باقي گذارد آن كساني را كه در اصلابشان نطفه طيبه هست، هرآينه آنها آن بزرگوار7 را خواهند كشت همچنان كه در امر سيد و مولاي ما جناب سيدالشهداء7 چنين اتفاق افتاد. و هرگاه كشته شود آن بزرگوار و كسي هم نيست كه قائم مقام آن حضرت شود به دليل وجوب انحصار اوصياء به دوازده نفر زمين با اهلش فروخواهد ريخت و اركان سماوات منهدم خواهد گرديد پيش از آنكه وقت خراب شدنش رسيده باشد. و هرگاه داير شود امر مابين فساد و خرابي عالم قبل از وقتش و بين غايب شدن آن حضرت و منتفع شدن مردم از آن حضرت، مثل انتفاعشان از آفتاب در زير ابر، شكي در اين نيست كه غايب شدن براي حفظ عالم اولي است از ظاهر شدن و فاسد نمودن. و چون اين بزرگواران سلام اللّه عليهم از براي اصلاح اين عالمند نه از براي فساد اين عالم از همين جهت غايب شد امام ثاني عشر صلوات اللّه و سلامه عليه و علي آبائه الطاهرين. سؤال مي‏كنم از خداوند عالميان كه تعجيل در ظهور آن حضرت بفرمايد و ما را از جمله مستنيرين به نور آن حضرت بگرداند و قلوب ما را به نور هدايت آن بزرگوار منور بفرمايد و قرار دهد ما را از جمله اجتناب كنندگان از معصيت و خلاف طاعت آن بزرگوار عجل اللّه فرجه عليه و علي آبائه و جدته الطاهرة الاف الثناء و التحية.

پس به اين بيان تام ثابت و واضح شد از براي تو كه آن كساني كه تو را

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 89 *»

بسوي محمد و آل محمد: مي‏خوانند، بر حقند. و آن كساني كه تو را بسوي غير ايشان سلام اللّه عليهم مي‏خوانند، بر باطلند. پس با آل پيغمبر باش و تخلف از ايشان مجو و عمل به قول پيغمبر9 نما در آنجا كه فرمود علي مع الحق و الحق مع علي يدور معه حيث ما دار يعني علي با حق است و حق با علي است و در هيچ جا حق از او جدا نمي‏شود و نيز فرموده اني مخلف فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض يعني بعد از خود دو چيز بزرگ در ميان شما مي‏گذارم كتاب اللّه و عترت و اهل‏بيت خود را كه هرگز از هم جدا نمي‏شوند تا آنكه بر من وارد شوند در حوض كوثر و اولاد آن حضرت اهل‏بيت آن حضرتند يقيناً. و همچنين به ابن‏عباس فرمودند كه يا ابن‏عباس مخالفت كن هركس كه علي را مخالفت كند ياابن عباس دوست بدار هر كسي را كه علي را دوست بدارد.

و بالجمله پيغمبر9 اولي است به مؤمنين از نفسهاي ايشان و نفس او اولي است به مؤمنين از نفوس خودشان و همچنين اولاد آن حضرت كه پاره بدن و جزء اويند به نص قرآن و بر شاكلت و هيئت و از سنخ اويند اولايند به مؤمنين از نفسهاي ايشان پس واگذار اي سائل مسترشد، اجانب و بيگانگان را و چنگ زن به دامن اهل و اقارب پيغمبر زيرا كه ايشان سلام اللّه عليهم مخالفت نكردند سنت پيغمبر9 را و متابعت نكردند غير ملت او را و ايشانند ابرار و خلفاي اخيار و اوصياي پسنديده اطهار عليهم سلام اللّه ما دامت الليل و النهار و اين است مختصر مقال در بيان حقيّت نبي و آل

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 90 *»

عليهم سلام اللّه الملك المتعال پس بچسب باين طريقه انيقه كه اين مي‏رساند تو را به حقيقت هرگاه كه خواهي بوده باشي تو بر بصيرت (و چه بسيار خوب گفته است شاعر در اين مقام:)

اذا شئت ان تختر لنفسك مذهباً   ينجّيك يوم الحشر من لهب النار
 فدع عنك قول الشافعي و مالك   و احمد و المروي عن كعب‏الاحبار
و وال اناساً نقلهم و حديثهم   روي جدنا عن جبرئيل عن الباري

سـؤال: پس بعد از آن شروع كردم به ترجيح دادن مذاهب و فرق اسلام پس ناگاه نظرم افتاد بر شيخي از اهل صحب كه صوفي بود صاحب هيبت و وقار، و زاهدي بود ذاكر و صاحب افكار، كه ادعاهاي بسيار غريبه و عجيبه مي‏نمود، و قرار و آرام را از كفم در ربود، و خواب شيرين را بر من حرام نمود، به علت اينكه يك مرتبه نظر مي‏كردم بسوي احوال و افعال و اقوال او و يك مرتبه تأمل مي‏كردم در ابتداي مذهب و محشر و امام او.

جـواب: مي‏گويم كه قول سائل سلمه اللّه تعالي كه گفت «واقع شد نظرم بر شيخي از اهل صحب كه صوفي بود» كلامي است صحيح، به علت اينكه اصل تصوف و منشأش از آنها است و شرط صوفي بودن اين است كه شخص از آنها و از مذهب آنها بوده باشد چنانچه تصريح كرده‏اند بر اين مدعا اهل همين فن در كتابهايي كه وضع كرده‏اند براي همين مذهب مثل نفحات و غير او ولكن اولاً تو بدان كه صوفي كي است و كدام شخص است به علت اينكه مشتبه شده است شناختن اينها بر بسياري از مردم زيرا كه نسبت مي‏دهند به تصوف كسي را كه منزه و مبرا از او است و منزه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 91 *»

مي‏گردانند كسي را كه اهل و سزاوار او است و من تو را الآن خبر مي‏دهم به صوفي مردود ملعون و منافق خبيث مطعون.

پس بعون اللّه و قوته مي‏گويم كه صوفي آن كسي است كه به باطن تكلم كند به چيزي كه مخالف باشد با ظاهر شريعت، و همچنان گمان كند كه ظاهر، سُلّم و نردبان از براي باطن است و همين كه شخص به باطن رسيد حكم ظاهر برطرف مي‏شود و اين كلام را اگرچه همه صريحاً نگفته‏اند و بعضي كه به واصليه ملقبند تصريح بر اين كرده‏اند لكن همه ايشان به زبان حال فرياد مي‏كنند در وقتي كه در باطن مخالفت با ظاهر مي‏كنند و در ظاهر مخالفت با باطن مي‏نمايند، فرياد مي‏كنند به اين اعتقاد. و بعضي از فحول علماي ايشان كه از اهل معقول است در مسئله مخلد بودن كفار در جهنم گفته است: «بدرستي كه جميع آيات و رواياتي كه دلالت مي‏كند بر مخلد بودن در نار در همه احتمال مي‏رود كه مراد مكث طويل باشد و دليل عقلي هم اقامه نشده است به مخلد بودن دائمي بلكه عقل هم مطابق است با قدر متيقن از دليل نقل پس دليلي نيست بر مخلد بودن در نار مگر اجماع اهل ظاهر كه اجماع كردند بر اينكه كفار در آتش مخلدند و اجماع اهل ظاهر معارضه نمي‏كند با كشف اهل باطن» پس نگاه كن و ببين كه چگونه تصريح كرده است به اينكه ظاهر مخالفت مي‏كند با باطن با وجودي كه اين شخص از آن واصليه نيست كه به گمان اينكه به حقيقت رسيده‏اند ترك اعمال شرعيه مي‏كنند. و بالجمله صوفي هر كسي است كه تكلم به باطني از بواطن شريعت نمايد كه مخالف باشد با ظاهري

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 92 *»

از ظواهر شريعت و شكي در اين نيست كه اين اعتقاد باطل و مردود است به خصوص در وقتي كه مقترن شود به آن مذهب سخيف و اعتقاد باطل و زايل.

و اصل اين مذهب باطل و مخالفت كردن اهل تصوف اين شريعت مطهره را از اينجا به هم رسيد كه چون ظاهر شد نور پيغمبر و تابنده شد ظهور آن حضرت9 جميع ظلمتها مخفي شدند و اهل تصوف در زمان جاهليت و پيش از جاهليت موجود بودند لكن به جهت بي‏رغبتي اهل جاهليت در علومشان پنهان و ضعيف بودند زيرا كه اهل جاهليت به لذتهاي جسمانيه مشغول بودند و التفاتي به حقايق روحانيه نمي‏نمودند خواه آن عقايد روحانيه از عليين مي‏بود و خواه از سجين و از اين جهت آتش صوفيه خاموش بود و حرفشان مردود بود و بعد از ظهور پيغمبر9 مخفي‏تر شد ظلمت ايشان و بر همان منوال مخفي ماند تا اينكه دولت به بني العباس رسيد و چونكه بني العباس بر خطا يافتند تدبير بني اميه را در آن كارهايي كه با ذريه طاهره پيغمبر9 كردند مثل كشتن و غارت كردن و اسير كردن ايشان سلام اللّه عليهم و ديدند كه دلهاي مردم از بني‏اميه برگشت به سبب كارهاي بد و بدسلوكي آنها با ذريه اميرالمؤمنين و به اين سبب دولتشان تمام شد و شوكتشان در هم شكست و دلهاي مردم از ايشان برگشت پس بني العباس تدبير و حيله ديگر به خاطرشان رسيده براي از پا درآوردن آل محمد صلوات اللّه عليهم و برطرف كردن نورشان و خاموش كردن ذكر ايشان:. و چون آن ملاعين ديدند كه مردم محتاجند

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 93 *»

بسوي ايشان: از براي علوم ظاهريه و باطنيه و ديدند كه تا وقتي كه مردم محتاجند بسوي ايشان در علوم ممكن نيست برگردانيدن دلهاي مردم را از آن بزرگواران سلام اللّه عليهم، پس فكر كردند و اندازه گرفتند و خدا بكشد ايشان را كه چه اندازه‏اي گرفتند پس نگاه كردند و پشت كردند و تكبر نمودند و گفتند كه ممكن نيست از پا درآوردن و برطرف كردن نور و خاموش كردن نور اين بزرگواران: را، مگر اينكه در مقابل ايشان واداريم اشخاص چندي را در علوم ظاهريه و باطنيه و همين كه براي مردم حاصل شود صورت ظاهري با جاه و بزرگي به همين صورت قناعت خواهند كرد و ديگر طلب امور حقيقيه واقعيه نخواهند نمود. پس رأيشان بر همين قرار گرفت كه در مقابل علوم ظاهريه تكليفيه شرعيه وادارند مجتهديني كه به هرچه مظنه به هم رسانند و هرچه در نزدشان مستحسن باشد و هرچه رأي خودشان در او باشد عمل نمايند و وادارند در مقابل علوم اصليه اعتقاديه متكلمين از اشاعره و معتزله را پس آنها را ترقي دادند و شهرت دادند تا اينكه بسيار شدند پس چون بني‏العباس ديدند كه رأيهاي فاسد و حكمهاي دلخواه و استحسان و قياسات باطله به طوري فاحش شدند در ميان خلق كه اهل هر ملت عيب و مذمت مي‏كردند ايشان را پس رأيهاي خود را بر اين قرار دادند كه جميع اين مذاهب را به چهار مذهب منحصر نمايند. و جميع اين كارها را به شهوت نفس خود مي‏كردند و نه بسيار كردنشان از جهت ايمان به خدا بود و نه كم كردنشان به جهت تقرب به خدا، بلكه به هرطرف كه نفسهايشان ميل مي‏كرد به همان طرف ميل

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 94 *»

مي‏كردند و برگرد هواها و خواهشهاي نفس خود مي‏گرديدند. و چونكه اين اساس را چيدند و امر طغيان را محكم نمودند منع كردند مردم را از اينكه در علوم ظاهريه رسميه رجوع كنند بسوي آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين و مردم را امر كردند به رجوع كردن بسوي مجتهديني كه خود تراشيده بودند تا كار به جايي رسيد كه هرگاه كسي مي‏خواست برود به در خانه يكي از اهل‏بيت: به جهت سؤال كردن مسئله‏اي از مسائل دين خود بر نفس و اهل و مال و عرض خود مي‏ترسيد تا آنكه اكثر مردم واگذاشتند اهل‏بيت:را و اكتفا به همان مجتهدين و متكلمين كردند و آن مجتهدين هم تمام مقصود و مطلوبشان مخالفت ائمه طاهرين: بود چنانچه از ابوحنيفه نقل كرده‏اند كه گفت اگر مي‏دانستم كه جعفربن محمد در سجده چشم بر هم مي‏گذارد يا مي‏گشايد هرآينه بر خلافش مي‏گفتم و از بس كه دأب و خُويشان بر مخالفت و نفاق بود در پيش ما هم رستگاري بر خلاف آنها شد.

و اما در علوم باطنيه مردم را امر كردند به رجوع كردن بسوي صوفيه خدانشناس و صوفيه را ترقي دادند و اسم ايشان را بلند كردند و جاه و اعتبارشان دادند و آنها را مطاع كل خلق قرار دادند پس آنها هم باطنهاي خبيث خود را بروز دادند و امر را بر مردم مشتبه كردند به يك پاره‏اي از مجاهدات و رياضات باطله كه به سبب آنها تسخير ارواح نمايند و متصل به شياطين و ابالسه شوند از براي اينكه مردم را خبر دهند به يك پاره از امورات غيبيه و ظاهر نمايند يك پاره از چيزهايي كه شبيه به خوارق

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 95 *»

عادات است و بعد از آن در چشمهاي مردم سحر كردند به استعمال كردن علم سيميا و ريميا و هيميا و ليميا و ظاهر كردن حيله‏ها و خود را در پيش چشم مردم عابد و زاهد و صاحب ورع و تارك دنيا به قلم دادند و همه اينها به جهت ريا و سمعه بود تا مردم را رو به خود كنند و روي مردم را از حق و اهل حق برگردانند و مقصودشان از اين، نزديكي جستن به سلاطين جور و حكام باطل بود و اين جماعت صوفيه ضررشان بر دين و اسلام و ايمان بيشتر از ضرر آن مجتهدين صاحب رأي است از جهت اينكه عيوب آن مجتهدين ظاهر و هويدا است به حيثيتي كه همه كس مي‏فهمد و عيب صوفيه به حيثيتي مخفي است كه نمي‏فهمد او را مگر يكتاي زمانه و اين صوفيه همچنانند كه سائل سلمه اللّه تعالي ذكر نموده و ايشان همه صاحب هيبت و وقار و زهد و ذكر و فكر مي‏باشند ولكن همه اينها صوري است نه حقيقي، و ريائي است نه الهي، هيبتشان در چشم بي‏فهمانست، و زهدشان دام شيطانست، و ذكرشان تسخير شيطانست، و فكرشان راه پيدا كردن از براي گمراهي مردمانست، و ادعايشان افترا و دروغ است، و هرچيز كه خبر مي‏دهند بهتان و زور است و ايشانند آن دروغگويان گناهكاري كه محلند از براي فرود آمدن شيطان چنانچه خداوند عالم اشاره بسوي ايشان نموده و فرموده قل هل انبّئكم علي من تنزّل الشياطين تنزّل علي كل افّاك اثيم يلقون السمع و اكثرهم كاذبون يعني بگو اي محمد كه آيا خبر بدهم شما را كه بر كه نازل مي‏شوند شياطين، نازل مي‏شوند بر هر بسيار دروغگوي گناهكار، كه گوش مي‏اندازند به يك پاره خبرها و اكثر ايشان

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 96 *»

دروغگويانند. و اين صوفيه هم راست را با دروغ ممزوج نمودند، و حق را به باطل مخلوط كردند، براي اظهار نمودن باطل خود، و مشتبه كردن بر بعضي از ضعفاي اهل حق، پس مردم رجوع بسوي ايشان كردند و ايشان هم هر مقامي كه از براي ائمه ما ثابت مي‏شد يك چيزي بر خلافش مي‏گفتند. مثل اينكه شنيدند كه اميرالمؤمنين فرمودند كه اگر بخواهم هفتاد شتر بار مي‏كنم از تفسير باء بسم اللّه الرحمن الرحيم. يكي از صوفيه هم بر خلافش گفت كه اگر بخواهم بار مي‏كنم هفتاد شتر از تفسير الف الحمد للّه ربّ العالمين. و از همين جهت وارد شده است از ائمه: مذمت صوفيه و انكار بر ايشان حتي اينكه فرمودند كه هرگاه ذكر صوفيه بشود در نزد كسي و او با زبان و قلب خود انكار ايشان نكند چنان است كه اعانت كرده باشد يزيدبن معاويه را بر قتل حضرت ابي‏عبداللّه الحسين7 و در روايت ديگر وارد شده است كه آگاه باشيد هركس قلبش به صوفيه ميل كند و تأويل كلمات ايشان نمايد بدرستي‏كه ما از او بيزاريم. پس شخصي عرض كرد كه اگر چه آن مايلي كه مي‏گوييد از دوستان شما باشد؟ پس آن حضرت7 شبيه به غضب نگاه كردند بر آن شخص و فرمودند كه كسي كه قائل به حقوق ما باشد نمي‏رود بسوي آن كساني كه عاقّ مايند. و اين صوفيه بدترين خلق خدايند و خبيث‏ترين بندگانند پس فريب ندهد تو را نه زهد و نه ورع و نه ذكر و نه فكر ايشان بدرستي‏كه اينها دشمنان دينند و خليفه‏هاي شياطينند و خصماي رب العالمينند و چگونه از ايشان خير اميد داشته مي‏شود و حال اينكه پيروي مي‏كنند امامي را كه كشنده بسوي هواها

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 97 *»

است و راننده بسوي دنيا است و عاقبتش زيانكاري دنيا و آخرت است.

سـؤال: پس بعد از آن تفكر كردم در اهل و آلي كه پدرم از ايشان بود در آن هنگام ديدم كه در ميان ايشان هم قيل و قال و تغيّر حال است. پس حاصل كلام اي مولاي من اين است كه هركسي ادعاي رسيدن به حق مي‏كند ولكن حق در وقتي معلوم من خواهد شد كه فرصت از دستم بيرون رفته باشد و من مي‏ترسم كه در آن وقت بر من معلوم شود العياذ باللّه كه من از آنهايي بوده باشم كه به دروغ ادعاء رسيدن به حق مي‏كرده‏ام پس پشيمان شوم و پشيماني هيچ نفعي به من نبخشد و قول ربّ ارجعوني لعلي اعمل صالحاً فيما تركت به من فايده ندهد. پس اي مولاي من واقع شده‏ام در حيرت عظيمه و فرومانده‏ام مثل فروماندن بهيمه و يك مرتبه بسوي عالم يهودي نظر مي‏كنم و مرتبه ديگر بسوي نصراني نظر مي‏كنم و يك مرتبه بر اهل تصوف چشم مي‏اندازم ونظر مي‏كنم بسوي اهل و آل يك مرتبه مجتمعاً و بسوي هر فرقه‏اي از ايشان مرتبه‏اي ديگر و گاهي نظر مي‏كنم بسوي پدر خود و پدران او از اين جهت كه ايشان هم از آنها بودند كه ارشاد من مي‏نمودند و بسا مي‏شود كه ميل بسوي پدران خود مي‏كنم لكن مي‏شنوم قول خداي تعالي را كه مي‏فرمايد او تقولوا انما اشرك اباؤنا من قبل و كنّا ذريّةً من بعدهم أفتهلكنا بما فعل المبطلون پس در اين وقت متحير و متوقف شده‏ام و مبهوت گرديده‏ام و از عمل بازمانده‏ام به جهت باقي‏نماندن محل عبادت از جهت اينكه عامل بي‏بصيرت مثل راهرويست كه از بيراهه راه رود و از رفتن به غير از دوري چيزي نيفزايد و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 98 *»

كسي كه حالش اين‏گونه بوده باشد تكليفش چه چيز است؟! و عملش چگونه خواهد بود؟! پس التماس دارم از جناب شما كه ثابت نماييد آن اعتقادي را كه بر آن هستيد و نفي فرماييد هرچه غير از آن اعتقاد است و اينكه نفي و اثبات به ادله عقليه باشد كه عقل هر عاقل منصفي او را قبول نمايد و به دليل نقلي كه از قرآن و حديث مأخوذ شده باشد تا به خاطرآورنده باشد صاحبان عقل را و فايده‏دهنده باشد جميع اخوان و اصحاب را و مسئلت مي‏نمايم از خداوند جليل كه شما را هزار جزاي خير كرامت فرمايد.

فديتك عجّل فالقلوب مريضة   و ليس لها الاّك يا خير منيتي

يعني فداي تو شوم تعجيل فرما بدرستي‏كه قلوب مريض مي‏باشد و نيست طبيبي از براي قلوب غير از تو اي بهترين آرزوهاي من.

جـواب: مي‏گويم كه اختلاف بين اهل و آل و آن چيزي كه ديدي در بين ايشان از قيل و قال و تغير احوال بر دو قسم مي‏باشد: قسمي از آنها متعلق است به فروع و اعمال و قسمي ديگر متعلق است به عقايد و اصول و احكام مبدء و معاد.

اما قسم اول امر در او آسان است به جهت اينكه مادامي كه شريعت تقيه باقي است اختلاف لازم مي‏باشد و قول واحد با مختلف‏شدن موضوعات ممكن نيست و مادامي كه دو نطفه طيبه و خبيثه با هم مخلوطند اختلاف، شريعتي است كه خدا تأسيسش فرموده و ائمه هدي سلام اللّه عليهم بنيانش را محكم نموده‏اند و از اين جهت فرموده‏اند نحن

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 99 *»

 اوقعنا الخلاف بينكم يعني ما در بين شما خلاف مي‏اندازيم و همچنين حضرت صادق7 به پسر زراره خطاب كردند و فرمودند راعيكم الذي استرعاه اللّه احوال غنمه اعلم بمصالح غنمه ان شاء فرّق بينها لتسلم و ان شاء جمع بينها لتسلم يعني شبان بر شما آن چنان كسي كه خدا او را شبان گوسفندان خود كرده، عالم‏تر است به مصالح گوسفندان خود اگر بخواهد تفرقه مي‏اندازد در ميان گوسفندان خود از براي سالم ماندن ايشان و اگر بخواهد جمع مي‏كند گوسفندان خود را به جهت اينكه سالم بمانند و نيز فرمودند انا لاندخلكم الا فيما يصلحكم يعني ما شما را داخل نمي‏كنيم مگر در آن چيزهايي كه سبب اصلاح شما مي‏شود پس اختلاف در فروع دين و آن چيزي كه متعلق است به اعمال بدنيه پيش از هم پاشيدن آن سدّي كه ذوالقرنين اول يعني اميرالمؤمنين7 بسته است به جهت نگهداشتن يأجوج و مأجوج اين امت حكم ثانوي است از جانب خداوند عالم براي نگهداشتن اين فرقه محقه و اصلاح كردن امور ايشان و از براي دفع آن خللي كه از مخلوط شدن نطفه منافق با موافق و منافي با مطابق به هم رسيده مثل طبيبي كه معالجه كند بيماري را كه مرضهاي مختلفه داشته باشد به دواهاي مختلفه و بتحقيق كه ما اين مسئله را شرح كرديم به شرح كافي و وافي به غايت تهذيب در آن رساله‏اي كه موضوع است براي بيان كيفيت مختلف‏شدن احكام و چگونگي تسديد امام7. هركس كه مي‏خواهد منتهاي طلب كرده باشد رجوع در آن رساله نمايد زيرا كه در آن رساله چيزي هست كه كفايت مي‏كند از براي ارشاد يافتن هركس كه طلب

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 100 *»

ارشاد مي‏نمايد. و اين نوع از اختلاف يعني اختلاف در فروع موجب قيل و قال و تغير احوال و سوء مقال و خصومت و جدال نمي‏شود و فتواي هريك از مختلفين به حسب همان برهان و دليلي است كه به هر يك از ايشان رسيده است. و از همين جهت است كه مجتهدين و فقهاي مرضيين ما با مختلف‏بودن رأيها و متفرق‏بودن فتواهاي ايشان هر يك تمجيد وتكريم يكديگر مي‏كنند و امر به تقليد يكديگر مي‏نمايند بدون انكار و خصومت و جدال بلكه در ميان ايشان كمال رأفت و عطوفت مي‏باشد و اين معلوم و ظاهر است.

و اما درد بي‏درمان و محنت مردمان در قسم ديگر است يعني اختلاف در اصول و عقايد. بدرستي و تحقيق كه بسياري از اصحاب ما ادعاي اجماع كرده‏اند كه مخطي در عقايد معذور نيست و اجماع كرده‏اند كه حق واحد است و صلاحيت ندارد كه حق واحد در ميان مختلفين نافي و مثبت بوده باشد و اجماع كرده‏اند كه اختلاف در فروع صحيح است به علت مخفي بودن ادله او و دشواري اطلاع به هم رسانيدن به براهين او به خلاف اصول دين كه واجب است بر همه مردم دانستن او را به دليل و برهان و بر بصيرت و يقين بودن زيرا كه خداوند سبحانه اجل است از اينكه تكليف كند جميع بندگان خود را كه در امر دين خود بر بصيرت و يقين بوده باشند و بعد از آن مخفي بدارد طريق شناختن او را و رسيدن بسوي خود را و صعب نمايد ادله او را و صدور اين فعل از خداوند سبحانه محال است پس واجب است بر او سبحانه و تعالي آسان نمودن دليل به جهت

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 101 *»

واضح‏گردانيدن سبيل پس در اين هنگام اختلاف از جانب خدا نخواهد بود بلكه مطلوب و اراده او ايتلاف است و با واضح بودن دليل اختلاف نمودن تقصير از جانب مكلفين خواهد بود و مقصر معذور نيست به خلاف قاصر كه او معذور است.

پس مي‏گويم كه اين قول در اصل اول اگر چه صحيح است لكن بر مطلق اين قول عمل كردن موجب مفاسد بسيار و بيرون كردن فحول آن علمايي خواهد شد كه به ايشان برپا داشته مي‏شود اركان دين قويم. و از اين جهت كه بر مطلق اين قول عمل كرده‏اند بسياري متحير و مشوش و مضطرب شده‏اند، و بعضي از ايشان انكار ديگري نموده‏اند، و بعضي تصديق منكر كرده‏اند، و بعضي انكار مصدّق كرده‏اند، و بعضي ديگر تمويه بر ديگري نموده، و بعضي حيله مشتبه كننده را آشكار نموده، و بعضي تصديق مشتبه كننده نموده، و بر بعضي اصل موضوع مشتبه گرديده، و بعضي بر بعضي انكار كرده‏اند به گمان اينكه اين انكار باعث اثبات طعني نمي‏شود، و بعضي ديگر انكار او را طعن دانسته‏اند. حاصل اين است كه مشوش شد آراء ايشان و مختلف شد اهواء ايشان و بسيار شد قيل و قال در بين ايشان تا اينكه منتهي شد به سوء مقال و تغير احوال و بدگويي بعضي به بعضي و مدح بعضي بعضي را در هر حال و سكوت كردن بعضي كه مآلش به طعن و قدح در آن ممدوح است و بالجمله جاري شد در ايشان سنت جميع امم گذشته طابق النعل بالنعل و اگر تو استطاعت صبر كردن با من را داري بزودي خبر دهم تو را به حقيقت امر و خبر

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 102 *»

نمي‏دهد تو را به مثل من احدي. و الآن شرح مي‏دهم از براي تو اصل و سرّ اين اختلاف را و بيان مي‏كنم از براي تو اختلاف حق و باطل را از اصول و فروع هرچند كه زمام كلام طويل خواهد شد لكن منفعتش ثابت و عام خواهد بود در همه دهرها و سالها لكن به شرط اينكه تو هم عاريه بدهي فهم خود را به من، و ذهن خود را در نزد من حاضر نمايي، و از نفس خود دور كني تقليد و استبعاد را، و مرافقت و متابعت آباء و اجداد خود را بدون دليل. و تأمل نمايي و نظر كني بسوي آن چيزي كه معلوم مي‏شود از براي تو از كتاب و سنت و مقتضاي مذهب و ملت تا اينكه شبهات از تو رفع شود و امور دقيقه مخفيه از براي تو ظاهر گردد و اللّه الموفق للصواب.

بدان بدرستي و تحقيق كه خداوند سبحانه فرموده و ما امرنا الا واحدة يعني امر ما نيست مگر واحد و نيز فرموده ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة يعني نيست خلق كردن شما و مبعوث كردن شما مگر مثل نفس واحد و همچنين فرموده ما تري في خلق الرحمن من تفاوت يعني هيچ تفاوتي نمي‏بيني تو در خلق خداوند رحمان پس حكم خداوندي و اجراي امر و فعل او سبحانه و تعالي در تكوين و تشريع واحد خواهد بود و همچنين فرموده اللّه الذي خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة ثم جعل من بعد قوة ضعفاً و شيبةً يعني خداوند جل جلاله آنچنان قادر و مدبري است كه خلق كرده است شما را از ضعف و ناتواني، و بعد از ناتواني قرار داده است از براي شما قوت جواني، و بعد از قوت جواني ضعف پيري را، و آيا نمي‏بيني كه چون خداوند عالم اراده

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 103 *»

فرمود خلق كردن انسان را اولاً او را نطفه‏اي خلق كرد و بعد از آن او را تقويت فرمود و استخوانش گردانيد و بعد از آن تقويت فرمود استخوان را به پوشيدن گوشت بر روي او و چون اين خلقت تمام شد تقويت فرمود او را تقويت عالي و روح در او دميد و بعد از آن او را تقويت فرمود تا اينكه به حركت در آمد و جنين شد و بعد از آن تقويت فرمود جنين را تا آنكه بيرونش آورد بسوي اين دنيا؟ و مادامي كه جنين در شكم مادرش بود خون حيض از راه ناف مي‏آشاميد و بعد از اينكه از شكم مادرش بيرون آمد و داخل اين دنيا شد قوت به هم رسانيد به حدي كه شير خوشگوار از پستان مادر مي‏آشامد و شيرخواره مي‏شود و بعد از آن قوت مي‏يابد به حيثيتي كه شير از برايش گوارا نمي‏شود و غذايش نمي‏گردد و كفايتش نمي‏كند پس غذا مي‏دهد او را مادرش يا غير مادرش از كساني كه او را تربيت مي‏نمايند از ساير غذاها بعد از اينكه آن غذا را خاييده باشند و مخلوط به آب دهن خود نموده باشند تا اينكه صلاحيت به هم رساند و غذا براي ولد تواند شد و بعد از آن از شير واداشته مي‏شود و نشو و نما مي‏كند تا آنكه به حد طفوليت مي‏رسد و بعد از آن به حد مراهق مي‏رسد و بعد از پانزده سال به حد بلوغ مي‏رسد و بعد از آن نمو مي‏كند و تا سي سال نموش تمام مي‏شود و تا چهل سال كامل مي‏شود و كمال قوت و نشاط و فهم و ادراكش در همين حد چهل سال مي‏باشد.

پس نظر كن تو الآن و قياس كن حال انسان را از ابتداي نطفه‏بودن تا به حد چهل‏سال رسيدن از احوالي كه به تدريج بر او جاري مي‏شود و نظر

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 104 *»

كن و ببين كه هرگاه انسان در حال نطفه‏بودن يا علقه‏بودن مكلف مي‏بود و احكام بر او جاري مي‏شد آيا بعد از مضغه‏شدن همان احكام نطفه و علقه را تو بر او جاري مي‏ساختي؟ و مي‏گفتي كه اين احكام قبل از مضغه‏شدن بر او جاري بوده و الآن نيز ثابت و جاري است؟ يا خير چنين نمي‏گفتي؟ بلكه مي‏گفتي كه آن احكام در مقام نطفه و علقه از برايش ثابت بوده و در آن وقت تكليفش همان بود و الآن كه تغيير يافته و مضغه شده آن احكام از او منقطع گرديده و احكام ديگر بر او وارد شده و واجب است بر او كه الآن تسليم و اذعان از براي اين احكام كند و عمل به مقتضاي اين احكام نمايد و اعراض كند از آن احكامي كه در حال نطفه‏بودن و علقه‏بودن از برايش ثابت بود هرچند كه آن احكام هم از جانب خدا بود لكن در آن محل و مقام نه در اين مقام و همچنين است آن احكامي كه جاري مي‏شود بر جنين در حالتي كه در توي شكم است و خون حيض از راه ناف مي‏آشامد حقيقت تكليف او همان است و مزاجش به غير از خوردن خون حيض قوت به هم نمي‏رساند و لكن در وقتي كه بيرون آيد از شكم مادر بسوي اين دنيا احكام جنين بر او جاري نمي‏شود و هرگاه حكم جنين بر او جاري شود هرآينه مزاجش فاسد مي‏شود و عليل مي‏گردد پس گفته نمي‏شود كه طفل شيرخوار واجب است بر او كه خون حيض بياشامد به علت اينكه در توي شكم خون حيض مي‏آشاميده.

و همچنين در آن حالي كه مادرش چيزي خاييده به حلقش مي‏كند گفته نمي‏شود كه واجب است بر او شيرخوردن به علت اينكه او پيشتر شير

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 105 *»

مي‏خورده و استصحاب باقي است و بالجمله هر تكليف و حكمي در محل خودش ثابت است و در هر حالت احكام همان حالت بر او جاري مي‏شود و همه احكام حكم خدا است هرچند كه حكم ثاني اقوي از حكم اول است به جهت قوت‏يافتن مكلف و اگر حكم اولي در مقام ثاني مي‏بود هرآينه آن حكم اولي نبود پس هر چيز كه جاري مي‏شود بر انسان در حالت اولي از علوم و اطوار و احكام همه از جانب خداوند سبحانه مي‏باشد و واجب است بر هر كس كه در آن مقام واقف است عمل كردن به احكام همان حالت، و ترك كردن آن چيزهايي كه در حالت قبلش عمل به آنها مي‏كرده است. آيا نمي‏بيني كه واجب نيست بر انسان در حالت پيش از بلوغ هيچ چيز از احكام تكليفيه و آداب الهيه به حالي از احوال؟ و بعد از رسيدن به پانزده سال واجب مي‏شود بر او احكام و تكاليفي چند و لازم مي‏شود بر او حلال و حرام. و نمي‏تواند بگويد در وقتي كه من بالغ نبودم هيچ چيز از اين تكاليف بر من واجب نبود و اين همه خلق كه بر باطل نبودند پس من بر همان حالت اوليه خود باقي مي‏مانم و به هيچيك از احكام حالت تكليف ملتزم نمي‏شوم.

و نيز مي‏گويم كه لازم نيست كه آن كساني كه بر حالت اوليه مرده‏اند بر فساد و گمراهي باشند بلكه همه آن احكام از جانب خدا است و عدول‏كردن از حالت اولي بسوي حالت اخري و ملتزم شدن حكم ثاني و ترك حكم اولي نيز از جانب خدا است و بالجمله جميع موجودات در قوس صعودي به تدريج به مراتب كمال مي‏رسند به علت اينكه خداوند

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 106 *»

سبحانه عالم را عالم اسباب قرار داده و از براي هر سببي اقتضائي مقرر فرموده و مقتضاي هر سببي در حين وجودش به اقتضاي همان سبب جاري مي‏شود و همين كه سبب رفع شد مقتضاي آن نيز رفع مي‏شود زيرا كه آن مقتضي از مقتضيات باطله بوده است نه از مقتضاهاي حقه. آيا نمي‏بيني كه آب قبل از اينكه به حد كر رسد از برايش در شرع اقتضائي مي‏باشد و حكم خدا درباره او اين است كه به محض ملاقات به نجاست نجس مي‏شود ولكن هرگاه كه به حد كر برسد هيچ چيز او را نجس نمي‏كند مگر اينكه يكي از اوصاف سه‏گانه او را تغيير دهد؟ پس ممكن نيست كه گفته شود كه حكم اولي آب باقي است به اين معني كه الآن هم كه بحد كر رسيده است به ملاقات نجاست نجس مي‏شود. و ممكن نيست كه گفته شود كه حكم اولي باطل بوده. و آنچه ما گفتيم معلوم و بديهي است.

و چون خداوند سبحانه عالم را عالم اسباب قرار داده لهذا اشياء را تدريجي‏الحصول و تدريجي‏القوه قرار داده است براي بيان نمودن وجه حكمت و شناسانيدن و ظاهركردن قدرت خود چنانچه فرموده يا ايها الناس ان كنتم في ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلّقة و غير مخلّقة يعني اي مردمان اگر شما در شك مي‏باشيد از مبعوث شدن بدرستي كه ما شما را از خاك خلق كرديم و بعد از آن از نطفه خلق نموديم و بعد از آن از علقه خلق كرديم و بعد از آن از مضغه تمام الخلقه خلق نموديم و غير تمام الخلقه نيز خلق نموديم تا بيان نماييم از براي شما حكمت خود را و هر چند كه او سبحانه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 107 *»

قادر است بر هر فعل و هرچه مي‏خواهد به هرطور كه مي‏خواهد لكن هر حالتي در هر مقامي اقتضاي حكمي از احكام و جاري شدن امري از امور مي‏نمايد كه قبل از آن حالت آن اقتضا حاصل نبوده و هر دو حالت و هر دو اقتضا از جانب خداوند است و انتقال از حالت اوليه بسوي حالت ثانيه نيز از جانب او است و انتقال از مقتضاي اول بسوي مقتضاي ثاني نيز از جانب او سبحانه و تعالي مي‏باشد چنانچه خودش فرموده قل كل من عند اللّه فما لهؤلاء القوم لايكادون يفقهون حديثاً بگو اي محمد9 كه همه چيز از جانب خدا است پس چه شده است اين قوم را كه نزديك نيستند به فهم حديثي؟ پس صاحب حالت ثانيه حرام است كه بر او جاري كنند حكم حالت اولي را، و صاحب حالت اولي حرام است كه بر او جاري كنند حكم حالت دويمي را، و جميع احكام در نزد خدا محبوب است و عمل به آنها مرغوب است و هرچند كه حكم حالت ثاني اشرف و اقوي است لكن سبب قدح و طعن در حكم اولي نمي‏شود زيرا كه صحيح نيست كه ثاني در حكم اولي باشد به علت اينكه در آن وقت اولي نخواهد بود بلكه همان ثاني خواهد بود. پس بفهم اين كلام مكرر مردد را به فهم مسدد زيرا كه مكرر نكردم مگر به جهت فهماندن.

بدان كه آن حكمي كه در تكوين جاري است بعينه همان حكم در تشريع نيز جاري است حرفاً بحرف بدرستي و تحقيق كه چون رسول‏اللّه9 مبعوث شدند بسوي اين خلق در اول بعثتشان مردم را مي‏خواندند به گفتن لااله‏الااللّه و محمد رسول‏اللّه و تصديق كردن به اينكه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 108 *»

هرچه آن بزرگوار آورده است از جانب خدا است بدون شك و ريب و آن جناب9 اكتفا نمود از ايشان به گفتن همين كلمه و بيش از اين اجمال از ايشان نخواست. پس چون اسلام في الجمله قوتي به هم رسانيد و حلال و حرام ظاهر گرديد آن جناب9 واجب گردانيد بر ايشان بعضي از واجباتي كه اظهار كردنش لزوم به هم رسانيد و حرام كرد بر ايشان بعضي از محرمات را ولكن تخويف و تأكيد سختي بر ايشان نفرمود و هركس كه مرتكب حرامي از محرمات مي‏شد تعزير و حدي بر او اقامه نمي‏فرمود و اگر تتبع كني در قرآن خواهي يافت آياتي را كه در مكه نازل شده است چه از واجبات و چه از محرمات تخويف و توعيد و تشديد در آنها نيست به مثل آياتي كه در مدينه نازل شده است مگر شرك به خداوند سبحانه كه به جهت قوت ادله، امرش ظاهر شده بود و ذكرش در قلوب مردم راسخ شده بود و شرك آورنده مستحق تهديد و توعيد گرديده بود به خلاف ساير محرمات كه هنوز به اين حد نرسيده بودند.

نگاه كن الآن و ببين آياتي را كه در مكه نازل شده است چنانچه مي‏فرمايد لاتجعل مع اللّه الهاً اخر فتقعد مذموماً مخذولاً يعني قرار مده با خداوند خود خداي ديگري پس بنشيني تو در حالتي كه مذموم و مخذول بوده باشي و نيز فرمود و قضي ربك الاّ تعبدوا الاّ اياه و بالوالدين احسانا يعني حكم فرموده است پروردگار تو كه عبادت نكنيد مگر او را و حكم فرموده است نيكويي كردن را به والدين تا آنجا كه فرمود و لا تقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقكم و اياهم يعني نكشيد اولاد

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 109 *»

خود را از ترس فقر و پريشاني عيالواري بدرستي كه ما روزي مي‏دهيم شما را و ايشان را. و نيز فرموده و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشةً و مقتاً و ساء سبيلاً يعني به نزديك زنا نرويد كه زنا فاحشه است و خشم خداوندي در او است و بد راهي است اين راه. و فرموده و لا تقتلوا النفس التي حرّم اللّه الا بالحق يعني نكشيد نفس آن‏چناني را كه خدا محرمش گردانيده است مگر به حق. و فرموده و لاتقربوا مال اليتيم الا بالتي هي احسن يعني به نزديك مال يتيم نرويد مگر به طوري كه احسن بوده باشد. و از اين قبيل است ساير آياتي كه در مكه نازل شده است و هرگاه تأمل كني خواهي يافت كه در اين آيات محض بيان اين احكام و حرام بودن و بدعاقبت بودن اين افعال را نموده.

و الآن نگاه كن در آن آياتي كه در مدينه نازل شده است در خصوص همين احكام چنانچه در زنا فرموده و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق اثاماً يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهاناً يعني زنا نكنند كه هركس زنا كند انداخته مي‏شود در واديي از جهنم كه از مس گداخته مي‏باشد و مضاعف مي‏شود بر او عذاب در روز قيامت و مخلد مي‏شود در آن وادي در حالت مذلت و خواري. و در خصوص قتل نفس فرموده و من يقتل مؤمناً متعمداً فجزاؤه جهنم خالداً فيها و غضب اللّه عليه ولعنه و اعدّ له جهنم و ساءت مصيراً يعني هر كس كه بكشد مؤمني را از روي عمد پس جزايش خلود در جهنم خواهد بود و غضب خدا بر او است و لعن كرده است خدا او را و مهيا كرده است از براي او جهنم را و بد محل

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 110 *»

بازگشتي است جهنم. و در خصوص خوردن مال يتيم فرمود الذين يأكلون اموال اليتامي ظلماً انما يأكلون في بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً يعني آن‏چنان كساني كه مي‏خورند اموال ايتام را از روي ظلم و تعدي اينست و غير از اين نيست كه مي‏خورند آتش را در شكمهاي خود و بزودي به جهنم واصل خواهند شد. پس الآن نگاه كن و ببين كه تهديد و توعيد و تأكيدي كه در اين آيات است در آن آياتي كه در مكه نازل شده است نيست.

و بالجمله اصحاب عصر اول كه با پيغمبر9 بودند بر ايشان واجب نبود مگر اعتقاداتي اجماليه و مكلف نبودند به بحث كردن از دقايق علم خدا و قدرت او و معاني اسماء و صفات او سبحانه و تعالي و همين كه حاصل مي‏شد از براي ايشان اعتقاد به اينكه او سبحانه و تعالي موجود و كامل است به همين قدر از ايشان اكتفا مي‏نمود و زياده بر اين از ايشان خواهش نمي‏فرمود و در آن وقت آنها ولايت را نمي‏دانستند و مكلف هم نبودند كه ولايت را به تفصيل بدانند بلكه همين قدر مكلف بودند كه بدانند كه هرچيز كه پيغمبر9 آورده است حق است و از جانب خداوند عالم است.

و چون اسلام قوت گرفت و نورش متشعشع گرديد و در قلوب خواص و عوام جا كرد و مردم اهليت قبول ولايت به هم رسانيدند خداوند سبحانه تكليف ولايت بر ايشان فرمود و تارك قبول ولايت را كافر خواند و لعن نمود، و نفرين كرد پيغمبر9 بر هر كس كه ترك قبول ولايت نمايد

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 111 *»

چنانچه فرمود اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و اهلك عدوه يعني خداوندا دوست بدار هركه دوست بدارد اميرالمؤمنين را7 و دشمن بدار هركه دشمن بدارد او را و ياري كن هر كسي كه ياريش نمايد و مخذول و منكوب فرما هركس كه او را گوشه‏نشين نمايد و هلاك كن دشمنان او را. و قبل از ظاهركردن ولايت از مردم ايمان اجمالي قبول مي‏شد و مكلف به دانستن اين تفاصيل نبوده‏اند و از براي ولايت نيز مراتب و مقامات چندي است كه در هر عصر تفصيل مي‏يابد هرگاه كه اهل آن عصر اهليت تفصيل يافتن به هم رسانند. آيا نمي‏بيني عباس‏بن‏عبدالمطلب را كه تكلم مي‏كرد به كلماتي كه از آنها اهانت و پستي فهميده مي‏شد درباره اميرالمؤمنين و زهرا و حسنين:و هيچ عيبي در اسلام و ايمانش به هم نرسانيد؟ به علت اينكه هنوز ظاهر نشده بود فضائل و مقامات ائمه: و تفصيل به هم نرسانيده بود به مثل تفصيلي كه در اين زمان ظاهر شده است و اگر اين كلمات در اين زمان از او ظاهر مي‏شد تكفيرش مي‏نموديم و طعن بر اسلام و ايمانش مي‏زديم. و همچنين اگر قميين در اين زمان مي‏گفتند آن چيزهايي را كه در وقتي كه هنوز تفاصيل مراتب ائمه سلام اللّه عليهم ظاهر نشده بود مي‏گفتند هرآينه ما تصديق سيد مرتضي مي‏كرديم در آن چيزي كه در باره صدوق گفته است.

بالجمله هر زماني يك اهلي دارد و ائمه: جاري مي‏سازند احكام خود را بر اهل هر زمان به مقتضاي همان زمان نه زمان سابق در جزئيات

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 112 *»

تكاليف نه در كلّياتش آيا نمي‏بيني رسول‏اللّه9 را كه همين كه كلمه توحيد را گفتند و اقرار به نبوتش نمودند قتل را از ايشان برداشت؟ و اما اميرالمؤمنين به همين اكتفا نفرمود بلكه با ايشان مقاتله و محاربه كرد تا آنكه علي ولي اللّه را بگويند هرچند كه نماز مي‏كردند و زكوة مي‏دادند و حج مي‏كردند و همچنان كه جميع آن كارهايي كه در زمان پيغمبر9 مي‏كردند همه حق بود و هرچه در زمان اميرالمؤمنين7 مي‏كردند حق بود و از جانب خدا بود همچنين اختلاف اصحاب به اعتبار هر زماني از ازمنه متباعده همه حق بود و از جانب خدا و تكليف همه از جانب او سبحانه و تعالي است به علت اينكه خداوند سبحانه گاهي راضي مي‏شود به اجمال و گاهي راضي نمي‏شود مگر به تفصيل پس معذور داشتيم ما شيخ مفيد رحمه اللّه را كه با آن جلالت شأن و نبالت مكان انكار رجعت نموده و اگر در اين وقت انكار مي‏نمود ما او را معذور نمي‏داشتيم به جهت اينكه در اين وقت منتشر شده است فضائل آل‏محمد: و بسيار شده است احاديث ايشان.

و بالجمله ما دانستيم كه در هر وقت و هر عصري از اعصار متقاربه يا متباعده در نزد ظهور هر امري از ائمه: يك حكم خاصي هست كه جاري مي‏شود بر اهل همان زمان هرچند كه حكم زمان ديگر بر خلاف آن زمان بوده باشد. پس اختلاف علماي اصحاب اگر از اين قبيل بوده باشد ضرري ندارد مثل نص قميين رحمهم اللّه بر اينكه هركس بگويد كه قميين مقصرند در معرفت ائمه آن كس غالي است و هر كس كه بگويد پيغمبر و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 113 *»

ائمه صلوات اللّه عليهم سهو نمي‏كنند آن كس نيز غالي مي‏باشد و غالي در نزد ايشان كافر است و همچنين در كتاب من لايحضره الفقيه گفته است كه غلات مفوضه لعنهم اللّه انكار مي‏كنند سهو نبي را9 و شكي نيست كه در اين زمان علما و عوام كلاً سهو كردن نبي و ائمه هدي صلوات اللّه عليهم را منكرند بلكه به اين هم قائل نيستند كه خداوند عالم علم شيئي از موجودات را از ايشان برمي‏دارد و ما تصديق صدوق رحمه اللّه را مي‏نماييم بالنسبه به مقام و زمان خودش، به علت غلبه جور، و قلت مؤمنين، و قلت انتشار احاديث، و كم التفاتي بسوي دقايق و حقايق احاديث در آن زمان، ولكن در اين زمان تكذيب صدوق مي‏كنيم و تجويز نمي‏كنيم در اين زمان عمل كردن به قول صدوق را و كسي كه در اين زمان اعتقادش اين باشد، حكم به فساد اعتقادش مي‏نماييم. مثل اينكه شيرخوردن را ازبراي طفل تجويز مي‏كنيم و بر كبير حرام مي‏دانيم چنانچه سابقاً بيان نموديم پس بفهم آن چيزي را كه ذكر نموديم.

و هرگاه دانستي اين مقدمه را بدان كه ايمان برپا داشته نمي‏شود مگر به چهار ركن ركن اول اقرار به توحيد است و آن قول لااله‏الااللّه مي‏باشد و ركن دويم اقرار به نبوت است و آن قول محمد رسول‏اللّه9 مي‏باشد و ركن سيم اقرار به ولايت است و آن قول علي ولي اللّه و الائمة من ولده اولياء اللّه مي‏باشد و ركن چهارم اقرار به شيعه مي‏باشد و در اخبار و احاديث بسوي ايشان اشاره شده است به اوالي من والوا و اعادي من عادوا و اجانب من جانبوا و آن احاديثي كه در خصوص ناصبي وارد شده

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 114 *»

است كه فرموده‏اند ناصبي آن كسي است كه شيعيان ما را دشمن بدارد نيز به اين معني اشاره مي‏نمايد و اين چهار چيز اركان توحيد است كه اصلاح نمي‏يابد آخر ايشان مگر به اول ايشان و نه اول ايشان مگر به آخر ايشان و گمراه شدند آن كساني كه به سه تاي از اينها قائل شدند گمراهي بعيدي.

پس اقرار به خدا تمام نمي‏شود مگر به اقرار به نبوت و هرگاه كسي اقرار به جميع مراتب و مقامات توحيد نمايد و اقرار به نبوت نكند هرچند كه توحيد اشرف از نبوت است بلكه هيچ نسبت ميانشان نيست توحيدش قبول نخواهد شد و او را از جهنم نجات نخواهد داد و او از جمله زيانكاران خواهد بود و همچنين هركسي كه به نبوت اقرار كند لكن به ولايت اقرار ننمايد ايمانش نفعي به او نمي‏بخشد و او در جهنم معذب خواهد بود و مقامش پست‏تر از مقام منكر نبوت خواهد بود با وجود اينكه نبوت اشرف از ولايت مي‏باشد و همچنين كسي كه به توحيد و نبوت و ولايت اقرار كند لكن اقرار به شيعه ننمايد ايمانش هيچ نفعي به او نخواهد بخشيد با وجودي كه اقرار به توحيد و نبوت و ولايت اشرف است و آن كسي كه انكار شيعه مي‏نمايد در اسفل دركات جهنم جايش خواهد بود چنانكه انكار ولايت و نبوت همين قسم بود.

احقاق حق و ابطال باطل: بدان كه خداوند سبحانه و تعالي قبول نمي‏كند مگر عمل خالص و اعتقاد صافي را كه مطهر بوده باشد از ريب و غش نه محض اعتقاد زباني كه مخالف باشد با اعتقاد قلبي پس هرگاه مدعي ادعا كند و نفس خود را از اهل حق قرار دهد واجب است بر

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 115 *»

خداوند عالم كه آشكارا نمايد باطن او را و ظاهر كند آن چيزي را كه در ضمير خود پنهان كرده و جدا كند محق را از مبطل و مصلح را از مفسد چنانچه فرموده بسم اللّه الرحمن الرحيم الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنّا و هم لايفتنون و لقد فتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون يعني آيا گمان مي‏كنند مردم كه واگذاشته خواهند شد همين كه بگويند ما ايمان آورديم و امتحان كرده نمي‏شوند به تحقيق كه ما امتحان كرديم آن كساني را كه پيش از ايشان بودند پس بايد معلوم كند خداوند عالم آن كساني را كه راست مي‏گويند و آن كساني را كه دروغگويند و آيا گمان مي‏كنند آن كساني كه گناه مي‏كنند كه پيشي مي‏گيرند ما را، بد حكمي است حكم ايشان. و همچنين فرموده ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لمّا يأتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مسّتهم البأساء و الضرّاء و زلزلوا حتي يقول الرسول و الذين امنوا معه متي نصر اللّه الا انّ نصر اللّه قريب يعني آيا همچو گمان كرديد شما كه داخل بهشت مي‏شويد و حال آنكه نيامده است هنوز شما را مثل آن كساني كه پيش از شما بوده‏اند كه مبتلا شدند به شدتها و محنتها و متزلزل شدند آن جماعت تا آنكه بگويد رسول‏اللّه و آنها كه با او ايمان آورده‏اند كه در چه وقت خواهد آمد ياري خداوند سبحانه آگاه باشيد كه نصرت خداوند نزديك است. و همچنين فرموده و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم اللّه الذين امنوا و يتخذ منكم شهداء واللّه لا يحبّ الظالمين و ليمحّص اللّه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 116 *»

 الذين امنوا و يمحق الكافرين ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لمّا يعلم اللّه الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين يعني كه آن ايام را دست بدست مي‏گردانيم در مابين مردم تا كه معلوم كند خداوند سبحانه آن كساني را كه ايمان آوردند و بگيرد از شما شاهدهاي چندي و خداوند عالم دوست نمي‏دارد ظلم كنندگان را و بايد خالص كند خداوند عالم آن كساني را كه ايمان آورده‏اند و محو و زايل فرمايد آن كساني را كه كافر شده‏اند و آيا گمان كرده‏ايد شما اينكه داخل خواهيد شد بهشت را و حال اينكه هنوز معلوم نشده‏اند آن كساني كه جهاد كننده‏اند و معلوم نشده‏اند صابران. و نيز فرموده ام حسب الذين في قلوبهم مرض ان لن يخرج اللّه اضغانهم يعني آيا چنين گمان كرده‏اند آن كساني كه در قلبهايشان مرض مي‏باشد كه بروز نخواهد داد خداوند عالم باطنهاي ايشان را؟ تا آنجا كه مي‏فرمايد و لنبلونّكم حتي نعلم المجاهدين منكم و الصابرين و نبلو اخباركم يعني البته مبتلا مي‏گردانيم شما را تا اينكه معلوم نماييم جهادكنندگان و صبركنندگان از شما را و ظاهر كنيم خبرهاي شما را.

پس از اين آيات بينات معلوم مي‏شود كه خداوند عالم سبحانه به مقتضاي حكمت بالغه و مشيت قاهره خود وانمي‏گذارد مردم را به اقرار ظاهري بلكه اسباب چندي فراهم مي‏آورد براي ظاهر كردن بواطن و سرائر ايشان چنانچه مي‏فرمايد ما كان اللّه ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب يعني واگذارنده نيست خداوند عالم مؤمنين صوري را بر آن ايماني كه شما بر او هستيد تا آنكه تمييز دهد

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 117 *»

خبيث را از طيب. و همچنين فرموده است و ما ارسلنا من رسول و لا نبي الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته فينسخ اللّه ما يلقي الشيطان ثم يحكم اللّه اياته واللّه عليم حكيم يعني نفرستاديم ما رسول و نه نبيي مگر اينكه هرگاه قرائت نمود القا كرد شيطان در قرائت او از باطل خود پس منسوخ مي‏گرداند خداوند عالم آن چيزي را كه شيطان القا مي‏نمايد و بعد از آن محكم مي‏كند آيات خود را و خداوند دانا و حكيم است ليجعل ما يلقي الشيطان فتنةً للّذين في قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم و انّ الظالمين لفي شقاق بعيد به جهت اينكه قرار دهد خداوند آن چيزي را كه شيطان القا مي‏نمايد فتنه از براي آن كساني كه در قلوبشان مرض و قساوت است و بدرستي كه ظلم كنندگان در عذاب سختي هستند و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم و انّ اللّه لهاد الذين امنوا الي صراط مستقيم يعني به جهت اينكه بدانند آن‏چنان كساني كه علم داده شده‏اند كه اين قرائت حق است و از جانب پروردگار تو است پس ايمان بياورند به او و خاضع شود از براي او قلوب ايشان و بدرستي كه خداوند عالم رساننده است آن كساني را كه ايمان آورده‏اند بسوي راه راست. و همچنين فرموده انّ اللّه لا يستحيي ان يضرب مثلاً ما بعوضةً فما فوقها فاما الذين امنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا اراد اللّه بهذا مثلاً يضلّ به كثيراً و يهدي به كثيراً و ما يضلّ به الا الفاسقين يعني بدرستي كه خداوند عالم حيا نمي‏كند از اينكه به هرچيز مثل زند به پشه مثل زند يا به كوچك‏تر از پشه پس آن‏چنان كساني

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 118 *»

كه ايمان آورده‏اند مي‏دانند كه اين مثل حق است و از جانب پروردگار ايشان مي‏باشد و اما آن‏چنان كساني كه كافر شده‏اند خواهند گفت كه چه چيز اراده كرده است خدا به اين مثل زدن همچنين گمراه مي‏كند به اين مثل خلق بسياري را و هدايت مي‏كند خلق بسياري را و گمراه نمي‏شود به اين مگر بدكاران. و همچنين فرموده و ما جعلنا اصحاب النار الا ملائكة و ما جعلنا عدّتهم الا فتنةً للذين كفروا ليستيقن الذين اوتوا الكتاب و يزداد الذين امنوا ايماناً و لايرتاب الذين اوتوا الكتاب و المؤمنون و ليقول الذين في قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد اللّه بهذا مثلاً كذلك يضلّ اللّه من يشاء و يهدي من يشاء و ما يعلم جنود ربك الا هو يعني قرار نداديم ما اصحاب آتش را مگر ملائكه و قرار نداديم ما عدد ايشان را مگر فتنه از براي كسانيكه كافر شده‏اند و قرار نداديم عدد ايشان را مگر به جهت حاصل شدن يقين از براي كساني كه كتاب براي ايشان فرستاده شده است و به جهت اينكه زياد نمايند اهل ايمان ايمانشان را و به‏جهت اينكه ريبي در خاطر خود راه ندهند آن كساني كه كتاب فرستاده شده است بر ايشان و آن كساني كه ايمان آورده‏اند و قرار نداديم اين عدد را مگر به جهت اينكه بگويند آن كسانيكه در قلبهايشان مرض مي‏باشد و آن كسانيكه كافر مي‏باشند كه چه چيز اراده كرده است خداوند به اين مثل به‏اين طور گمراه مي‏كند خداوند عالم هركه را كه مي‏خواهد و هدايت مي‏كند هركه را مي‏خواهد و نمي‏داند لشكريان پروردگارت را مگر او. و از امثال اين آيات در قرآن بسيار است كه مي‏يابد آنها را شخص تتبع كننده ماهر و تدبر كننده

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 119 *»

در قرآن و متذكرشونده آيات آن و متذكر آنها نمي‏شوند مگر آن كساني كه صاحبان عقلند. پس بنابراينكه واجب شد اختبار و امتحان معلوم خواهد شد راستگو و دروغگو و امتياز خواهد يافت باكي از متباكي.

پس بدان كه خداوند عالم ابتلا و اختبار و امتحان نمود آن كساني را كه لااله‏الااللّه گفتند و اظهار كلمه توحيد نمودند به اقرار كردن به نبوت محمد9 پس هركه اقرار كرد به محمد رسول‏اللّه9 از روي اخلاص و ايمان و تصديق، او از اهل اخلاص به توحيد است و هركس كه به محمد رسول‏اللّه9 ايمان نياورد با وجود ظاهر بودن نبوت و آيات رسالت آن حضرت او از مشركين است و از آن كساني است كه تصديق به توحيد نكرده‏اند به جهت اينكه كسي كه خالص گردانيد خود را از براي اطاعت شخصي مخالفتش نمي‏نمايد زيرا كه مخالفت كننده و معصيت كننده مخلص نمي‏شود پس به اين اختبار و امتحان خداوند عالم جماعت بسياري را اخراج نمود مثل يهود و نصاري و مجوس و صابئه و باقي فِرَق كفر.

و اما آن كساني كه اقرار به نبوت محمد9 نمودند بر چند قسم بودند قسمي از ايشان ايمان آوردند به جهت اينكه شنيده بودند از كَهَنه و شياطيني كه استراق سمع مي‏نمودند كه شريعت محمد9 مستولي خواهد شد بر جميع شرايع و آن جناب غالب خواهد شد بر جميع سلاطين روي زمين و مقهور خواهد ساخت جميع پادشاهان را و جميع اساطين و سلاطين فرمانبرداري آن جناب خواهند نمود پس ايمان آوردند

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 120 *»

به آن بزرگوار به جهت اينكه مي‏دانستند كه مخالفت آن بزرگوار9 هيچ ثمري از براي ايشان نخواهد بخشيد و يك قسم ديگر ايمان به رسول‏اللّه9 آوردند به جهت اينكه از اراذل و اوباش قوم خود بودند پس پيشدستي در ايمان آوردن نمودند به جهت رسيدن به عزت و شرف در دولت آن جناب9 و به جهت رسيدن به بزرگي و جلال در عزت آن جناب و قسم ديگر ايمان آوردند به آن حضرت9 به جهت طمع به دنيا و رسيدن به غني و دولت و طلب راحت و شوكت به جهت اينكه در ميان اهل خود فقير و حقير و ذليل بودند و قسم ديگر ايمان آوردند از خوف و ترس از شمشير امير مؤمنان و سرور متقيان و از پا درآورنده شجاعان و سرنگون كننده بيرقها و خاموش كننده آتش اهل كفر و طغيان عليه السلام من اللّه الملك الديان چونكه شمشيرش همچو شمشيري است كه طاقت تحملش را ندارند نه از انس و نه از جان. و قسم ديگر ايمان آوردند به آن بزرگوار عالي‏مقدار عليه سلام اللّه ما دار الفلك الدوّار از روي اخلاص و تصديق و تسليم و خضوع و خشوع از براي معبود خود و فرمانبرداري و انقياد از براي امر و تسليم نمودن از براي حكم او و اين قسم با آن اقسام ديگر كه ذكر شد همه ايشان ظاهراً مسلمانند و اما باطناً اغلبشان چنان كه مي‏بيني اهل نفاق و طغيانند و از آيات قبل بر تو معلوم شد كه خداوند سبحانه قرار داده است بر نفس خود بيرون آوردن بواطن و اضغان و ظاهر گردانيدن آن چيزهايي كه در قلوب مردم است از كينه و عدوان و نگذاشتن خلق را به صورت ظاهري ايمان.

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 121 *»

پس لاجرم خداوند سبحانه بيرون آورد و ظاهر گردانيد بواطن مردم را به اميرمؤمنان و اولاد اطهارش عليهم سلام اللّه الملك المنان به اينكه امر فرمود اميرالمؤمنين7 را كه شمشير مكش ولكن مطالبه حق خود بكن و به خشوع و خضوع ظاهر شو نه به قهر و غلبه و سلطنت پس بعد از رحلت پيغمبر9از اين دنيا اميرالمؤمنين7 هم مطالبه حق خود كرد لكن بدون شمشير كشيدن پس همين كه مخالفين ملاعين دانستند كه آن حضرت شمشير نمي‏كشد و محاربه نمي‏فرمايد بواطن نجس خود را ظاهر كردند و ضغاين خبيث خود را بروز دادند و به سلطنت و غلبه آن جناب را مقهور ساختند و وصيت رسول‏اللّه9 را درباره او و اولاد او مراعات ننمودند و هرچه ممكنشان مي‏شد با او كردند و هرقدر مي‏توانستند با آن جناب اذيت نمودند پس خداوند حكيم ظاهر كرد مكر ظالمين و جور منافقين و حسد حاسدين را و معلوم شد كه اين جماعت از منافقين بوده‏اند و از مؤمنين به نبي امين نبوده‏اند و معلوم شد كه بيشتر مردم منافقين‏اند به جهت اينكه كسي كه با اميرالمؤمنين7 باقي ماند و پيرويش كرد و تخلف از آن بزرگوار ننمود و اضطرابي به هم نرسانيد و شكي و ريبي در خود راه نداد چهار نفر بودند سلمان و اباذر و مقداد و عمار و همين جماعتند آن چنان كساني كه خطاب فرموده است خداوند عالم بسوي ايشان در آنجا كه فرموده فاذ اعتزلتموهم و ما يعبدون من دون اللّه فأووا الي الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيي‏ء لكم من امركم مرفقاً يعني پس هرگاه عزلت نموديد شما از جماعت مشركين با آن چيزي كه مي‏پرستيدند

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 122 *»

او را غير از خداوند عالم پس پناه بريد بسوي غار تا اينكه منتشر سازد از براي شما پروردگار شما رحمت خود را و مهيا سازد از براي شما آن امري را كه منتفع شويد از او. و مراد از كهف اميرالمؤمنين7است به علت اينكه او است كهف حصين نگهدارنده و فريادرس مضطرين تضرع و زاري نماينده و پناه هر گريزنده و اين چهار نفرند اصحاب كهف آن چناني كه گريختند از آن اشخاصي كه مردم را بسوي عبادت خود مي‏خواندند و اين چهارنفرند آن كساني كه خداوند عالم در حق ايشان فرموده و هدوا الي الطيب من القول و هدوا الي صراط الحميد يعني هدايت يافتند ايشان بسوي كلمه طيبه و قول نيكو و هدايت يافتند بسوي راهي كه پسنديده است و آن قومي كه در زمان رحلت پيغمبر9 حاضر بودند همانها در روز غدير خم نيز حاضر بودند و در روز عيد غدير خم هفتاد هزار كس يا زيادتر حاضر بودند و آن كساني كه بعد از آن روز اين دعوت به آنها رسيد زيادتر و زيادتر بودند و از همه اين خلق خالص نشد در اقرار كردن به نبوت پيغمبر9در روز رحلت آن جناب9 مگر همين چهار نفر و معلوم شد كه ايمان همه آنها به پيغمبر9 صوري بوده است نه حقيقي و چون كه ايمان به محمد9نياورده بودند ايمان به خدا هم نياورده بودند و همه آنها كفار مي‏باشند و به انجاس و ارجاس و اشرار و حَمَله عظيم اوزار و مستحقين دخول نار ملحق خواهند گرديد. پس مؤمن موحد صافي در آن روز همين چهار نفر بودند و ايشانند آن قليليني كه بسوي ايشان خداوند عالم اشاره فرموده در آنجا كه فرموده و ما امن معه الا قليل يعني

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 123 *»

ايمان نياورد با او مگر قليل و نيز فرموده و قليل من عبادي الشكور يعني كمي از بندگان من شكركننده‏اند و مخالفين همان اكثرونند و اكثرون همان كفارند پس آشكار شد اقرار به محمد رسول‏اللّه9 به اميرالمؤمنين7 و اميرالمؤمنين7 بابي بود كه مبتلا شدند مردم به آن جناب.

و چون ايمان آورندگان به اميرالمؤمنين7 بسيار شدند و توالد و تناسل نمودند خداوند عالم ايشان را هم به حال خود وانگذاشت تا تميز دهد خبيث را از طيب پس مبتلا كرد مردم را به اقرار نمودن به ائمه اثناعشر:پس خارج شدند از شيعه اميرالمؤمنين7 كيسانيّه به علت اينكه بعد از حضرت امام حسن و حضرت امام حسين8 به امامت محمد حنفيه قائل شدند و همچنين زيديه، از شيعه اميرالمؤمنين7 مثل كيسانيه خارج شدند به علت اينكه بعد از امام زين‏العابدين7 به امامت زيد پسر آن جناب قائل شدند و خارج شدند از شيعه اميرالمؤمنين7، ناووسيه به علت اينكه امامت را منتهي كردند به حضرت صادق7 و گفتند كه آن جناب7 غائب شده است و نمرده است و خارج شدند از شيعه اميرالمؤمنين7اسماعيليه، به علت اينكه بعد از حضرت امام جعفر صادق7 به پسر آن جناب اسماعيل قائل شدند و او را امام قرار دادند و همچنين فطحيه خارج شدند مثل اسماعيليه به جهت اينكه اينها به پسر ديگر آن حضرت7عبداللّه افطح قائل شدند و واقفيه نيز از شيعه اميرالمؤمنين7 خارج شدند به جهت اينكه امامت را به حضرت امام موسي كاظم صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين منتهي كردند و گفتند

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 124 *»

كه آن حضرت وفات نفرموده است.

بالجمله خداوند عالم مبتلا گردانيد امت محمد9 را و اختبار و امتحان فرمود ايشان را به ائمه اثناعشر: و انكار هريك از اين بزرگواران: را انكار جميع قرار داد پس كسيكه انكار همه ايشان يا احدي از ايشان سلام اللّه عليهم نمود خارج شد از امت محمد9 بودن به‏جهت اينكه از شيعه اميرالمؤمنين7 بودن خارج شد. پس خداوند عالم سبحانه بيرون آورد ضغائن مردم را و منكشف گردانيد بواطن ايشان را و ظاهر كرد سرائر ايشان را و آشكارا گردانيد خارج بودن ايشان را از امت محمد9 و مرتد شدن ايشان را از دين پس منكر ائمه: يا منكر احدي از ايشان كافر است به محمد9و كافر به آن جناب كافر است به خداوند عالم و منكرين، همان كافرينند و كافر كسي است كه غير از طريقه ائمه اثناعشر: و فرقه محقه طريقه‏اي ديگر داشته باشد و حكم به اسلام و طهارت ايشان كردن به جهت تقيه و عسر و حرج مي‏باشد پس مؤمنينِ خالص، صاف و خالص شدند در شيعه اثنا عشريه همچنان كه اولاً صاف و خالص شدند به محمد9 و ثانياً به اميرالمؤمنين7 و ثالثاً به هريك هريك از ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين و به هر ابتلا و اختبار خلق كثيري خارج شدند مثلاً خارج شدند آن كساني كه اقرار به كلمه توحيد نمودند از آن كساني كه اقرار به نبوت انبيا كردند و خارج شدند آن كساني كه اقرار به نبوت انبيا نمودند از آن كساني كه اقرار به نبوت محمد9 كردند و آن كساني كه اقرار به نبوت آن جناب كردند بالنسبه به

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 125 *»

آن كساني كه خارج شدند، مثل يك موي سفيدي است كه در گاو سياهي بوده باشد و خارج شدند آن كساني كه اقرار به نبوت جناب محمد9 كردند از آن كساني كه به خلافت بلافصل اميرالمؤمنين7 قائل شدند و آنهايي كه به خلافت بلافصل اميرالمؤمنين7 قائل شدند بالنسبه به آن كساني كه خارج شدند بسيار قليل و اندكند و خارج شدند شيعه اميرالمؤمنين7 از آنهايي كه به ائمه اثناعشر: قائل شدند پس اين فرقه محقه اثناعشريه صاف شده از صاف شده از صاف شده از صاف شده مي‏باشند وليكن در اين فرقه اثناعشريه هم لطخ و مزج و خلط مي‏باشد زيرا كه نه هركس كه اقرار به زبان كرد مي‏توان دانست كه قلبش نيز مقر است و نه هركس كه قلباً اقرار نمود مي‏توان دانست كه بر اين اقرار و ايمان ثابت و مستقر است به علت اينكه ايمان ثابت و عاريه در همه ايشان احتمال داده مي‏شود و اقرار از روي اخلاص و از روي نفاق در همه خلق ممكن مي‏باشد و بودن نطفه خبيثه در اصلاب طاهره جميع مؤمنين توقع داشته مي‏شود و گاه هست كه از مؤمن اولاد خبيث به هم مي‏رسد لكن چون نشو و نمو بين اين فرقه محقه مي‏كند ظاهراً دين پدر و مادري را آشكار مي‏نمايد و خبث و نفاق ذاتي و جبلّي خود را مخفي مي‏دارد و صورتاً اظهار ايمان مي‏كند لكن قلباً در شك و ريب است پس همان چيزي كه موجب و داعي اختبار در آن مقامات ثلثه يعني توحيد و نبوت و ولايت اميرالمؤمنين و اولاد طاهرينش سلام اللّه عليهم بود بعينه در اين فرقه صفوه از صافي از صافي نيز موجود است واگر تمييز و تبيين نباشد خوب

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 126 *»

و بد از هم جدا نمي‏شود و حق آشكارا و هويدا نمي‏گردد.

پس جناب حق سبحانه و تعالي البته اين فرقه را بدون تصفيه و امتحان و اختبار وانمي‏گذارد به علت اينكه عنايت خداوندي به اين فرقه محقه اعظم است و اعتنايش به ايشان زيادتر است زيرا كه ايشان صفوه وجودند و به ايشان روزي مي‏دهد بندگان خود را و به ايشان دفع مي‏كند از جميع بلاد بديها را و به ايشان برطرف مي‏كند جميع آفتها و بلاها را و به ايشان دفع مي‏نمايد همّ و غمّ را و اگر ايشان نبودند خلق نمي‏كرد خداوند عالم بهشت و غلمان را و اگر ايشان نبودند خلق نمي‏كرد حوريه‏هاي جميله را و اگر نبودند ايشان از آسمان يك قطره باران نازل نمي‏شد واگر ايشان نبودند يك حبه نمي‏روييد واگر ايشان نبودند از هيچ درختي برگي نمي‏روييد و ثمر نمي‏داد و اگر ايشان نبودند چشمي روشن نمي‏شد و اگر ايشان نبودند كجي و اعوجاجي راست نمي‏شد ايشانند اهل بهشت نه غير ايشان و ايشانند كه داخل جهنم نمي‏شوند نه غير ايشان و ايشانند برگزيدگان و ايشانند اخلاص دارندگان و ايشانند توبه كنندگان و ايشانند عبادت كنندگان و ايشانند ركوع كنندگان و ايشانند سجود كنندگان و ايشانند نماز گذارندگان و ايشانند زكوة دهندگان وايشانند امر به معروف كنندگان و ايشانند نهي از منكر كنندگان و ايشانند حفظ كنندگان حدود اللّه و ايشانند پرهيزندگاني كه قبول نمي‏شود مگر عمل ايشان و پسنديده نمي‏شود مگر فعل ايشان پس هرگاه صفاتشان اين باشد و احوالشان چنين باشد چگونه حق سبحانه و تعالي راضي مي‏شود كه مخلوط باشد با ايشان

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 127 *»

غير ايشان و متصف شود غير ايشان در ظاهر به صفت ايشان و حال آنكه آنها از ايشان بيزارند و ايشان نيز از آنها بيزارند پس لابد است از امتحان و اختبار تا ممتاز شوند اخيار از اشرار بلكه جميع ابتلا و امتحاني كه خدا فرموده و در قرآن ذكر نموده به جهت تمييز يافتن همين جماعت اعيان است به علت اينكه ايشانند مقصود اصلي از ايجاد و احداث پس واجب است اختباركردن اين فرقه اثناعشريه تا خارج شوند فجار ايشان و صاف شوند اخيار ايشان.

و چونكه در جميع مراتب، مردم به نواب امتحان مي‏شده‏اند نه به غير نواب چنانچه خداوند سبحانه مبتلا نمود اهل توحيد را به نبي خود زيرا كه نبي قائم مقام و نائب مناب او است در رسانيدن احكام او سبحانه و تعالي بسوي خلقش پس هركس كه اطاعت نمود اين نايب و قائم‏مقام را، در زمره موحدين نوشته شد و هركس كه اعراض و مخالفت نمود از اين نايب و قائم‏مقام، از زمره زيانكاران مشركين محسوب گرديد و همچنين رسول‏اللّه9 نيز ابتلا و اختبار و امتحان نمود امت و اهل اجابت و اهل ملت خود را به جهت تمييز يافتن خبيث از طيب به نايب و قائم‏مقام و خليفه در بين امت خود و خليفه و نايب مناب آن جناب9 سيد و مولاي ما حضرت اميرمؤمنان7 است زيرا كه آن جناب حامل جميع احكام آن حضرت9 مي‏باشد و بعد از آن سيد و مولاي ما اميرالمؤمنين7 نيز شيعيان خود و آن كساني كه او را خليفه بلافصل مي‏دانستند امتحان نمود به نواب و اوصياي بعد از خود به جهت بيرون كردن اشرار و كفار فرق شيعه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 128 *»

كه غير از فرقه محقه اثناعشريه‏اند.

و چون تمام شد عدد ائمه: به امام ثاني‏عشر عجل اللّه فرجه روحي له الفداء عليه و علي آبائه الاف التحية و الثناء و متمايز شدند شيعه اثنا عشريه از ساير فرق شيعه پس بر آن بزرگوار عجل اللّه فرجه نيز واجب شد اختبار و ابتلا چنانچه سيد و مولاي ما حضرت امام جعفر صادق7 اشاره بسوي همين فرقه و مبتلا شدنشان نموده و فرموده لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتي يصير اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبقنّ سبّاقون كانوا قصّروا و ليقصرنّ سبّاقون كانوا سبقوا يعني البته مبتلا مي‏شويد شما مبتلا شدني و غربال كرده مي‏شويد شما غربال شدني و زير و روكرده مي‏شويد شما مثل زيرو رو كردن ديگ و البته پيشي خواهند گرفت آن كساني كه تقصير مي‏كرده‏اند و تقصير خواهند كرد آن كساني كه پيشي مي‏گرفته‏اند.

پس چون واجب شد بر امام ثاني‏عشر عجل اللّه فرجه مبتلا كردن و به فتنه انداختن اين فرقه و نيز واجب شد كه ابتلا و امتحان به ابواب و نواب خود نمايد به جهت جاري نمودن سنت خدا و پيروي فعل پيغمبر9 و اقتدا كردن به سنت اميرالمؤمنين7 و چون كه از وفات آن حضرت لازم مي‏آمد هلاكت و خراب شدن دنيا پيش از وقت خراب شدنش زيرا كه آن حضرت تمام صفوه و آخر ائمه است و چون كه ابتلا و اختبار با حضور و ظهور آن حضرت هم ممكن نمي‏شد به علت آنكه آن كساني كه در ظاهر ايمان به آن حضرت آورده بودند نمي‏توانستند كه در حضور آن جناب

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 129 *»

مخالفتش نمايند مثل اينكه آن كساني كه مخالفت اميرالمؤمنين7 كردند و انكار حق و غصب خلافتش نمودند در حال حيات و حضور پيغمبر9 مخالفتش نكردند و در روز غدير خم چون جناب رسول‏اللّه9 امر فرمود كه با آن بزرگوار بيعت كنند و سلام كنند بر او به اميرالمؤمنيني همه با او بيعت كردند و مخالفت و انكارش ننمودند و چون كه امام وجه اللّه و متخلق به اخلاق اللّه است و سنت خداوندي را البته جاري مي‏سازد پس آن جناب عجل اللّه فرجه با وجود موجود بودن، خودش از چشم مردم غايب گرديد و تعيين فرمود از براي خود در اول غيبت نواب و ابواب مخصوص و اشخاص معلوم چندي و مدح و توقيع به خصوص از براي ايشان فرستاد و امر به پيروي ايشان فرمود و از مخالفت ايشان مردم را ترسانيد و نهي فرمود و طاعت ايشان را طاعت خود خواند و معصيت كننده ايشان را معصيت‏كننده خود ناميد و وصيت فرمود به رجوع كردن در جميع امور بسوي ايشان و امر فرمود به بردن جميع اموال و انفالي كه حق امام در آنها است بسوي ايشان.

و آن نواب چهار نفر بودند به طور نيابت و جانشيني هريكي ديگري را، و اسماء آن چهار نفر يكي عثمان بن سعيد عمري بود و يكي پسرش محمد بن عثمان بود و يكي حسين بن روح بود و يكي علي بن محمد السمري بود و اين چهار نفر در ميان اين فرقه بودند و از مخالفت ايشان خلق كثيري هلاك شدند كه از جمله ايشان كساني بودند كه ادعا كردند ابواب و وكلاي امام7هستند و حال آنكه در اين ادعا دروغگو بودند.

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 130 *»

پس از ايشان است ابومحمد معروف به شريعي و او اول كسي بود كه ادعا كرد مقامي را كه خداوند براي او قرار نداده بود و اهل آن مقام نبود و ادعا نمود كه باب و وكيل صاحب‏الزمان است و بر خدا و حجتهايش: دروغ بست و نسبت داد به ايشان آنچه را كه لايق ايشان نبود و آنچه كه ايشان از آن بيزار بودند پس شيعه او را لعن كردند و از او بيزاري جستند و توقيع امام7 به لعن و بيزاري از او صادر شد سپس قول به كفر و الحاد از او ظاهر شد.

و از ايشان است محمد بن نصير نميري كه وكالت جناب ابي‏جعفر محمد بن عثمان را انكار كرد و اينكه ايشان باب امام7 باشند، و براي خود ادعاي بابيت و وكالت نمود پس خداي تعالي او را رسوا نمود و باطن او را برملا ساخت به سبب آنچه از الحاد و جهل از او صادر شد و جناب ابوجعفر محمد بن عثمان او را لعن نمود و از او بيزاري جست و همانا ادعا كرد محمدبن نصير امر وكالت را بعد از شريعي سپس بعد از اين ادعا از او اقوال شنيعه و عقايد قبيحه‏اي ظاهر شد كه در دلش پنهان بود و وجود باب امام، محمد بن عثمان سبب اظهار آن گرديد و اين ملعون ادعا مي‏كرد كه رسول و نبي است، و اينكه حضرت محمد بن علي هادي7 خداست، و نيز قائل به تناسخ بود، و به مباح‏بودن محارم بر شخص، و به حلال بودن نكاح مردان بعضي بعضي را در ادبار، و معتقد بود كه اين عمل باعث تواضع و خضوع و تذلل در مفعول خواهد بود و براي فاعل نيز يكي از شهوات و طيبات است و خداي عزوجل چيزي از طيبات را حرام نكرده

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 131 *»

است.

و از جمله ايشان بود احمد بن هلال كرخي كه او نيز وكالت جناب ابوجعفر محمد بن عثمان را انكار كرد پس شيعه او را لعن كرده از او بيزاري جستند سپس توقيع امام7 به دست جناب ابوالقاسم حسين بن روح بر لعن و براءت از او صادر شد.

و از جمله ايشان ابوطاهر محمد بن علي بن بلال بود كه وكالت ابوجعفر محمد بن عثمان نوّر اللّه وجهه را انكار نمود و نگاه داشت اموالي را كه نزد او بود و از تسليم كردن آن اموال به آن جناب خودداري كرد و ادعا كرد كه خود او وكيل است تا اينكه شيعه از او بيزاري جستند و لعنش كردند و از صاحب‏الزمان7 توقيع بر لعن و بيزاري از او صادر شد.

و از جمله ايشان حسين بن منصور حلاج بود كه ادعا كرد كه بدون واسطه باب صاحب الزمان است و به قم رفت و به بعضي از اهالي آنجا نوشت كه او رسول و وكيل امام است پس چون آن نوشته به دست آن شخص رسيد آن را پاره كرد و دريد و شيعه او را لعن كردند و از او بيزاري جستند و توقيع از صاحب الزمان بر لعن و بيزاري از او صادر شد و قصه او مشهور و حكايتش معروف است.

و از جمله ايشان ابن ابي‏عذاقر محمد بن علي شلمغاني است كه ادعاي بابيت كرد و انكار وكالت جناب ابي‏القاسم حسين بن روح را نمود پس شيعه او را لعن نموده از او بيزاري جستند و خارج شد توقيع به لعن و براءت از او و پس از آن اظهار قبايح كرد و بر امور شنيعه اصرار ورزيد،

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 132 *»

بدعتهايي گذارد و اختراعاتي در دين اختراع نمود تا اينكه او را كشتند خداي رحمتش نكند.

و اينها بواسطه انكار كردنشان باب را يعني يكي از ابوابي كه امام7 او را قائم‏مقام خود و نائب‏مناب خود قرار داده بودند، از مذهب شيعه خارج شدند و از جانب خدا و امام7 مستحق لعنت شدند و مؤمنين صالحين و علماي راشدين و صلحاي صديقين از آنها بيزاري جستند و آنها را از فرقه اثناعشريه خارج دانستند و به ساير ملل مخالفه و مذاهب باطله ملحق گردانيدند و هر كدام از اين ملاعين اتباع زيادي داشتند كه بواطن خبيثه آنها به ادعاي ضلالت اين مدعيان دروغگوي فاجر ظاهر شد و خداوند سبحانه به واسطه ابواب چهارگانه حضرت دشمني‏ها و كينه‏هاي سينه‏هاي آن خلق كثير را خارج گردانيد و ايشان اصحاب حلاج و شلمغاني و ابوطاهر محمد بن علي بن بلال و احمد بن هلال كرخي و نميري و شريعي بودند كه خداوند سبحانه اينها را به واسطه آزمايش كردن به ابواب اربعه امام7 از فرقه اثناعشريه خارج گردانيد و از مذهب شيعه جدا كرد. پس اگر نبود اين اختبار و امتحان اين كفار فجار خارج نمي‏شدند پس چون انكار كردند نيابت آن ابواب و وكالت آن وكلاي اطياب را پس همانا صاحب‏الزمان را انكار كردند و چون آن بزرگوار7 معصوم و مطهر بودند و نقل نمي‏فرمودند مگر از آبائشان پس اين ملاعين همانا انكار كردند ائمه يازده‏گانه: را و چون ائمه: معصوم و مطهر و طيب بودند كه نقل نمي‏فرمودند مگر از رسول‏اللّه9 پس همانا انكار كردند

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 133 *»

رسول‏اللّه9 را و چون رسول‏اللّه9 نطق نمي‏فرمودند از روي هواي نفس و نبود نطق آن حضرت مگر وحيي كه به آن حضرت وحي مي‏شد پس همانا اين ملاعين انكار خداي تعالي كردند و انكار خداي سبحانه كفر است و منكر باب امام از جهت باب بودنش از مذهب اسلام خارج است و مخلد است در نار جهنم به طور دائم ولكن معامله دنيوي تا هنگامي كه دولت براي ظالمين و سلطنت براي فاسقين است احكام آن مختلف مي‏شود به اختلاف موضوعات و مقتضياتش والاّ پس حكم آخرت ابداً مختلف نمي‏شود و منكر باب امام در جهنم مخلد خواهد بود با كفار پس آشكار شد براي تو كه به اين اختبار و آزمايش جماعت بسياري خارج شدند از كساني كه در دلهاشان شقاق و نفاق بود و شقاق و نفاقشان قبل از انكار باب ظاهر نبود و به اين آزمايش ظاهر شد و حال آنكه قبل از آن از فرقه محقه اثناعشريه بودند بدون امتيازي از ايشان و بدون فرقي بين ايشان و فرقه اثناعشريه.

پس چون ظاهر شد جور منافقين و آشكار شد كينه فاسقين امام7 خواستند زيادتي تمحيص و امتحان را براي خارج ساختن جماعت ديگري از آن فجار زيرا اقسام آزمايش ايشان مختلف است و اطوار و حالات ايشان متفاوت است پس لابد است كه امام7 آزمايش بفرمايد ايشان را تا اينكه باقي نماند مگر صافي محض كه دستخوش تغيير نشده باشد و به تحقيق كه روايت كرده است در كتاب عوالم از اصبغ بن نباته از حضرت اميرالمؤمنين7 كه آن حضرت به من فرمودند اي اصبغ شما مثل

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 134 *»

مگس عسل باشيد در ميان طيور به علت اينكه طيري نيست كه مگس عسل را ضعيف نشمارد و اگر چنانچه مي‏دانستند طيور آن چيزي را كه در شكمهاي آنها است از بركت، هرآينه هرگز آنها را سست نمي‏شمردند. مخالطه نماييد با مردم به زبانها و بدنهاي خود و دوري نماييد از ايشان به قلوب و اعمال خود، قسم به آن كسي كه نفس من به دست او است كه نخواهيد ديد آن چيزي را كه دوست مي‏داريد تا آنكه تف كند بعضي از شما در صورت بعضي و تا اينكه نام گذارند بعضي از شما بعضي را دروغگويان تا آنكه باقي نماند از شما مگر مثل سرمه در چشم و مثل نمك در طعام و اينك مثلي مي‏زنم از براي تو و آن مثل مردي است كه از براي او طعامي بود پس آن را پاكيزه و نيكو نمود سپس آن طعام را داخل خانه خود گردانيد و گذاشت آن‏قدر كه خدا مي‏خواست و بعد از آن عود بسوي آن طعام نمود ديد كه سوس و شپشه در آن طعام افتاده پس او را پاكيزه و نيكو گردانيد و به جايش برگردانيد و لازال بر همين منوال بود و شما هم بر همين منوال هستيد تا آنكه باقي نماند از شما مگر جماعتي كه فتنه به آنها ضرر نرساند.

و نيز در همان كتاب روايت كرده است از مردي از حضرت امام محمد باقر7 كه آن حضرت7 فرمودند هر آينه بايد كه خالص شويد شما اي معشر شيعه آل‏محمد مثل كشيدن سرمه در چشم به علت اينكه صاحب سرمه مي‏داند كه چه وقت در چشم واقع مي‏شود و نمي‏داند كه در چه وقت خارج مي‏شود پس صبح مي‏كند يكي از شما و او مي‏بيند كه بر

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 135 *»

شريعتي است از امر ما و شام مي‏كند در حالتي كه خارج شده است از شريعت ما و شام مي‏كند در حالتي كه بر شريعتي است از امر ما پس صبح مي‏كند در حالتي كه خارج شده است از شريعت ما. و همچنين در كتاب عوالم از فرات بن احنف روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤمنين7 ذكر قائم عجل‏اللّه فرجه نمودند و فرمودند كه هرآينه بايد كه غايب شود از ايشان تا آنكه جاهل بگويد كه از براي خدا در آل‏محمد: حاجت نيست. و نيز در همان كتاب از مالك‏بن‏حمزه روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤمنين7 فرمودند كه اي مالك چگونه خواهي بود هرگاه به هم ريخته شوند شيعه به اين طور و مشبك گردانيدند انگشتان مبارك خود را و بعضي را داخل نمودند بر بعضي پس گفتم كه يا اميرالمؤمنين در نزد اين چه خواهد شد فرمودند كه خير كثير كلاً در نزد اين خواهد بود اي مالك قيام خواهد نمود قائم ما7 و پيش خواهد داشت هفتاد مرد را كه دروغ بر خدا و رسول9 بسته باشند و ايشان را به قتل خواهد رسانيد و بعد از آن جمع خواهد نمود شيعيان ما را خداوند سبحانه بر امر واحد.

خلاصه لابد است از تمحيص و اختبار و امتحان و افتتان تا آنكه تمييز يابد خبيث از طيب و قرار داده شود خبيث بعضي بر بعضي پس روي هم رفته جميعاً قرار داده شوند در جهنم و به تحقيق كه آزمايش شدند شيعه به نصب‏شدن ابواب اربعه پس خارج شدند آن كفره فجره به سبب متابعت‏ننمودن آن ابواب و عدم اذعان و تصديق مر ايشان را در هر باب و خارج شدند از فرقه محقه بعد از اينكه از ايشان بودند پس به تدريج اختبار

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 136 *»

نمود امام زمان عليه السلام و عجل اللّه فرجه چنانچه به تدريج اختبار كردند آباء اطهار آن جناب صلوات اللّه عليهم بدرستي كه جناب رسول‏اللّه9اختبار نمود امت را به اميرالمؤمنين7 و اميرالمؤمنين7 حاضر بودند و موجود در ميان مردم كه او را مي‏ديدند و سؤال از او مي‏نمودند و بعد از آن اميرالمؤمنين7 اختبار نمود شيعيان خود را به نواب بعد از خود كه ائمه:بوده باشند پس چون مدت به طول انجاميد و نضج در طبايع حاصل گرديد و مدارك زياد شد و مشاعر قوت به هم رسانيد و ادراكات پنهاني كامل گرديد و ضماير قوي شد پس كفايت نكرد اختبار به ظهور امام7 از جهت قوت ادراك مردم، پس اختبار كرد خداوند تعالي مردم را به غيبت امام ثاني عشر عجل اللّه فرجه و بعد از آن نيز آن بزرگوار7 تعيين نواب معلومين و ابواب متشخصين نمود پس خلق كثيري به سبب عدم متابعت و ترك راهروي طريقه ايشان هلاك شدند.

پس بعد از آن امام7 صعب‏تر نمود امر را به مردم و اختبار و تعيين نواب نمود به صفت و رسم نه به شخص و اسم واز جهت زيادتي اختبار و ظهور اعتبار غائب نمود اشخاص نواب را و مبهم نمود اعيان ابواب را و تعيين ايشان نمود به صفات و اخلاق و آداب و مسالك و مناهج و طريقه ايشان در اطوار و اكوار و ادوار ايشان و امر فرمود امام7 رابع ابواب و آخر اركان را به اينكه تعيين احدي ننمايد و وصيت به احدي نكند تا آنكه فتنه شمول به هم رساند و بليه عموم يابد تا آنكه هلاك شود هلاك شونده از بينه و حيات يابد حيات يابنده از بينه و ابتلاء عام و تمييز تام حاصل

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 137 *»

گردد پس از اين جهت چون علي‏بن‏محمد سيمري رضوان‏اللّه‏عليه كه آخر ابواب است وفات او در رسيد از وي سؤال كردند از قائم مقام او در جواب فرمود لله امر هو بالغه يعني از براي خدا امري است كه خود رساننده او است و اين است آنچه اشاره كرديم بسوي او از اراده كمال اختبار و غائب‏گردانيدن اشخاص نواب و مبهم نمودن اعيان ابواب و تعيين كردن ايشان را به صفات و اخلاق و آداب و به تحقيق كه مجملاً اشاره فرموده است بسوي اين نواب سيد و مولاي ما جناب حجت قائم عجل‏اللّه فرجه در آنجا كه ذكر فرموده اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه يعني و اما آن چيزهاي تازه كه واقع مي‏شود رجوع نماييد در آنها بسوي روايت كنندگان حديث ما بدرستي كه ايشان حجت منند بر شما و من حجت خدا هستم.

و اين نواب دو قسمند قسمي نائب عام و قسمي نائب خاص و امام7 بسوي هر دو قسم اشاره فرموده است در دو حديث و اشاره فرموده است در حديث ابي خديجه بسوي نائب خاصي كه اوست نايب عامي كه نيابتش معتبر است در آنجا كه فرموده انظروا الي رجل منكم عرف شيئاً من قضايانا فارضوا به حكماً . . . الخ يعني نظر كنيد بسوي مردي از شما كه بشناسد چيزي از احكام ما را پس راضي شويد به او به حكومت و اين نائب هر كسي است كه حامل نوعي از حق و خير بوده باشد و چنين نائبي لازم نكرده است كه جامعيت داشته باشد بلكه لازم نكرده است كه مؤمن نيز بوده باشد مگر آنكه نائب باشد در احكام شرعيه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 138 *»

فرعيه و مسائل فقهيه و نائب بودن هر كس در هر خير و حقي مر ائمه ما را به علت اين است كه به احدي خيري و حقي نمي‏رسد مگر به ايشان و نيابت از ايشان صلوات اللّه عليهم هر چند كه نائب و باب نداند كه باب و نائب ايشان است زيرا كه خير كلاً صادر از ايشان و مرجعش بسوي ايشان است چنانچه در زيارت جامعه وارد شده است ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه يعني هرگاه ذكر كرده شود خيري شماييد اصل آن و فرع آن و معدن آن و مأواي آن و منتهاي آن و در حديث وارد شده كه پيغمبر9 به ابن عباس فرمودند ياابن عباس هرگز نخواهي يافت حقي را در دست احدي مگر كه آن حق به تعليم من و تعليم علي صلوات اللّه عليهما و آلهما مي‏باشد. و در كتاب كافي به اين مضمون حديثي وارد شده كه هر خيري از فروع ايشان است و هر شري از فروع اعداء ايشان است و هركسي كه حق تعليم احدي نمايد و به قول صدقي تكلم كند و ارشاد بسوي خيري كند و هدايت بسوي راستي نمايد آن كس لسان رسول‏اللّه9 و لسان اميرالمؤمنين7 و ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين مي‏باشد و آن كس نائب و باب و حجاب براي ايشان: است مگر آنكه بعضي از امور و هدايات و عنايات خود را جاري مي‏سازد به دست دوستان خود و بعضي را به دست غير دوستان خود، مادامي كه دولت از براي ظالمين، و شوكت از براي فاسقين، و صولت از براي كافرين است و اين حفظ كننده‏تر است ايشان و رعيت ايشان را. آيا نمي‏بيني كه رفع عمود اسلام و ذكر اسم پيغمبر آخرالزمان9 در ميان انام و دخول

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 139 *»

كفار در اسلام صوري به شمشير عمربن‏خطاب لعنه اللّه و غير او از خلفاء جور شد؟ و تو مي‏داني كه نه خيري جاري مي‏شود نه حقي مگر به ايشان و از ايشان پس در اين هنگام هر فاعل حقي باب و حجاب ايشان است و بسوي اين معني اشاره فرمودند امام7 به قول خود كه انّ للّه سبعين الف حجاب من نور و ظلمة يعني از براي خدا هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت و شرح اين كلام به طول مي‏انجامد و مقام اقتضا و گنجايش به ذكر بيش از اين نمي‏نمايد.

پس نايب خاص هر صاحب صنعت است كه ظاهر و معروف در آن صنعت باشد پس بنابراين رؤساي اهل لغت نواب امامند در رسانيدن لغت بسوي خلق. و رؤسا و علماي نحو نواب امامند7 در رسانيدن علم نحو بسوي خلق. و همچنين اهل هر صنعتِ صحيحه‏اي نائبند از براي امام7 در رسانيدن آن صنعت بسوي مردم. و از اين قبيل است رجوع كردن بسوي اهل خبره مگر اينكه اين جماعت نواب در بعضي از ايشان عدالت و وثاقت شرط است لكن نه از جهت رسانيدن احكام بلكه از جهت آن كساني است كه احكام را از ايشان اخذ مي‏نمايند در بعضي عدالت و وثاقت شرط نيست مثل ساير كسبه و امر اين قسم از نواب آسان است و به ايشان اختبار واقع نمي‏شود مگر از وجه بعيدي.

و اما قسم ثاني از نواب يعني نائب عامي كه نيابتش متعين است در جميع احكام و به نيابت مخصوص است از جانب امام7 پس او است اصل در نيابت و ظاهر و مثال امام7 در ميان رعيت اخلاقش مشابه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 140 *»

اخلاق امام است و علومش مأخوذ از علوم ايشان است و بسوي اين قسم اشاره فرموده سيد و مولاي ما حضرت امام جعفر صادق7 در اين حديثي كه فرمودند به عمر بن حنظله انظروا الي رجل منكم روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكماً فاذا حكم بحكمنا و لم يقبل منه فكأنما بحكم اللّه استخف و علينا ردّ و الرادّ علينا الرادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه و اين قسم از نوابند كه اختبار و امتحان در ايشان واقع مي‏شود و حكم ايشان حكم ابواب مخصوصين منصوصين اربعه مي‏باشد پس انكار ايشان مثل انكار همان چهار نفر است و در اين قسم از نواب در دو مقام اختبار و امتحان واقع مي‏شود يكي در تمييز دادن ميان نائب و غير نائب چنانچه در زمان غيبت صغري واقع شد كه هم نواب پسنديده‏شده حقيقي بودند و هم اشخاصي كه به دروغ ادعاي نيابت مي‏كردند و مثل اين زمان كه مدعي بسيارند ولكن رسيدگان به حق بسيار كمند چنانچه شاعر گفته:

خليلي قطّاع الفيافي الي الحمي   كثير و اما الواصلون قليل

پس اولاً اختبار واقع مي‏شود در اين نواب در تمييز علامات و صفات تا آنكه خود حق و باطل تشخيص داده شود و آب از سراب متمايز گردد و ثانياً اختبار و تمييز واقع مي‏شود در متابعت و عدم متابعت ايشان و اختلاف و عدم اختلاف در ايشان. پس من اولاً ذكر مي‏كنم بعضي از علامات مأخوذه از ائمه سادات عليهم صلوات اللّه من رب البريات را از براي تو به جهت مبين‏ساختن نواب ممدوحين و رفع نمودن شبهه جاهلين

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 141 *»

و قطع‏كردن حجت معاندين.

پس مي‏گويم بدان كه از براي نواب حق علامات چندي است كه به آنها ممتاز مي‏شوند از غير خود و هرگاه اين علامات را بيابي در احدي بدان‏كه او است قريه ظاهره آنچناني كه مأمور شده‏اي به سير در آن قريه بسوي قريه مباركه و آن علامات بر دو وجهند يكي متعلق به علم ايشان است و يكي متعلق به عمل ايشان است و اما آن چيزي كه متعلق به علم ايشان است اين است كه نظر نمي‏كند به مسئله‏اي از مسائل تا كه رفع نشود از ايشان سه خصلت و جمع نشود در ايشان پنج خصلت:

اما آن سه خصلت يكي اين است كه نظر نمي‏كند در مسئله‏اي از مسائل از قولي يا عملي يا ظهور قدرت و عظمتي كه موجب كمال خوف باشد، يا نعمت و احساني كه موجب رجاء و طمع گردد، يا ظهور جلالي كه او را مقهور گرداند از نفس خود، يا ظهور جمالي كه جذب كند او را بسوي خود، و مفقود گرداند او را از نفس خود، تا آنكه منقطع گرداند او را بسوي پروردگار خود، و امثال اينها از آن احوالي كه مرجعش بسوي حق سبحانه و تعالي است مگر اينكه متمحض گرداند قصد و نيت خود را در شناختن و دانستن اين مسئله براي خداوند خود تا خود را برساند بسوي طاعت و رضاي او و طلب نمي‏كند آنها را به جهت اينكه به آنها معانده كند با علما و مجادله و ستيزه نمايد با سفهاء يا به جهت اينكه بخواهد مردم را روي به خود نمايد يا به جهت اينكه علمش زيادتر شود تا آنكه معروف و مشهور گردد به اينها يا از امثال اين صفات از انواع عظمت و جلال چنانچه در

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 142 *»

اغلب احوال مردم مشاهده مي‏شود.

و خصلت دويم اين است‏كه در حين نظر كردن مسئله‏اي از مسائل مأنوس به طائفه‏اي نباشد كه قلبش بسوي ايشان و قول ايشان مايل باشد به علت اينكه محبت شي‏ء كور و كر مي‏گرداند شخص را و گاه مي‏شود كه آن طائفه بر باطل و خطا رفته‏اند پس شخص واقع مي‏شود در آنچه كه ايشان واقع شده‏اند بلكه بايد شخص انس با خدا داشته باشد و ميلش در آن چيزي باشد كه در نزد او سبحانه است و رغبتش در آن چيزي باشد كه خدا از براي او اختيار نمايد چنانچه خود فرموده من كان يريد ثواب الدنيا فعند اللّه ثواب الدنيا و الاخرة

و خصلت سيوم آن است كه در وقت نظر كردن در نزد او قاعده مأخوذه از غير اهل بيت علم: به آن طوري كه ان‏شاءاللّه تعالي مذكور خواهد شد نبوده باشد زيرا كه هر كس در نزد او قاعده‏اي باشد ايمن نيست از اينكه ميل بسوي آن قاعده نمايد و صرف علم بسوي آن قاعده كند و گاه مي‏شود كه آن قاعده باطل و فاسد باشد پس بر خطا و غلط واقع گردد چنانچه اغلب مردم را مي‏بيني كه ترك اخبار صحيحه مي‏نمايند به جهت آنكه با قواعد ايشان مخالفت مي‏كند و بسا هست كه آن قواعد باطل مي‏باشد.

و اما آن پنج خصلتي كه بايد در اين نواب مجتمع باشد اول اين است كه باقي باشند بر فطرت اصليه اوليه كه تغيير داده نشده باشد به متابعت شيطان، و مسبوق نگشته باشد به شكوك و شبهات، و دائم التفكر باشد در

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 143 *»

خلق سماوات و خلق نفس خود، و عظيم التحير باشد در هنگام نظر كردن بسوي اينها. و علامت دائم التفكر و عظيم التحير صفاي طويت و ذكاي سريرت است و علامت صفاي طويت و ذكاي سريرت اين است كه مشغول نسازد او را علمي از علمي ديگر بلكه همه اشياء را دليل بداند بعضي را از براي بعضي ديگر پس در اين وقت گفته نمي‏شود كه او كامل است در علمي غير علمي بلكه علوم كلاً در نزد او يكسان است به علت اينكه شخصي كه باقي بر فطرت اصليه اوليه مي‏باشد آيه وحدت را در هرچيزي مشاهده مي‏نمايد و چشم بصيرتش مفتوح است كه ببيند اجسام را با اختلاف الوان و احوال او و همچنين چشم قلبش هنگاميكه باز باشد و اما آن كسي كه به يك شي‏ء اقتصار مي‏نمايد به كوري ماند كه بعضي از اشياء را تعليم وي نمايند و مراد از يكسان بودن همه علوم در نزد شخص اين است كه بشناسد لطيفه ساريه را در كل علوم نه اينكه همه علوم حاضر بوده باشد در نزد او بلكه چنان باشد كه هروقت طلب كند آنچه را كه اراده نمايد بيابد آن را به مشاهده كردن آن نقطه كه در هر شي‏ء هست و استدلال نمايد به كل اشياء بر كل اشياء.

و دويم از پنج خصلت اين است كه در هر مسئله نظر مي‏كند پيدا كند از براي خود دليلي از محكمات كتاب چنان دليلي كه ممكن نباشد از براي منصف انكار آنها و اعتذار از آنها و اما معاند هزار حجت او را منقطع نمي‏سازد در استدلال و متمسك مي‏شود به متشابهات و متشابه آن چيزي است كه دلالتش ظاهر نباشد و محكم آن چيزي است كه بنفسه دلالتش

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 144 *»

ظاهر باشد يا به امر خارجي مثل اخبار و احاديثي كه توضيح‏دهنده و تعيين‏كننده مراد آياتند پس هرچند كه علي‏الظاهر از آيات مجمل باشند در اين صورت متشابه نخواهند بود.

و سيم از خصلتها اين است كه دليلي از محكمات احاديث اهل‏بيت: در دست داشته باشد و اجتناب نمايد از آن احاديثي كه اصحاب ما آنها را قبول ننموده باشند مگر در وقتي كه راجع بسوي احاديث مقبول باشد و معارضي از براي آنها نباشد بلكه اصلاً معارضي نيابد زيرا كه تعارض در اخبار امري است صوري كه حقيقتي از برايش نيست و اما تغييردادن مغيرين و مبدلين و سهو ساهين و ناسين در روايات، پس ائمه ما سلام اللّه عليهم در ارشادات خود قرائني از براي آنها قرار داده‏اند و ادله‏اي مقرر فرموده‏اند كه نفي آنها مي‏كند و اثبات مراد و امر واقعي مي‏نمايد و اگر چنين نبود مستقيم نمي‏شد قول ايشان كه بفرمايند انّ لنا اوعية من العلم نملؤها علماً ننقلها اليكم فخذوها و صفّوها تجدوها نقية صافية و اياكم و الاوعية فانها اوعية سوء يعني بدرستي كه از براي ما اوعيه و ظروف چندي است كه پر از علم مي‏كنيم آن ظروف را تا آنكه نقل آن علوم كنيم بسوي شما پس بگيريد و صاف نماييد كه بيابيد آن علوم را نقيه و صافيه و بپرهيزيد از ظروفي كه آنها ظروف بدي باشند. پس اگر نصب قرائني نمي‏نمودند امر به تصفيه نمي‏فرمودند به جهت اينكه خلق جهالند و نمي‏دانند چيزي را مگر آنچه ايشان تعليم نموده‏اند چنانچه پيغمبر ما9 به ابن عباس فرمودند ياابن عباس لن تجد عند احد خيراً

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 145 *»

الا بتعليمي و تعليم علي7 يعني پسر عباس هرگز نخواهي يافت حقي را در دست احدي مگر به تعليم من و تعليم علي7 و كلام در اين مقام بسيار است و اشاره كافي است از براي كسي كه طلب هدايت بسوي راه راست نمايد پس مجمل قول اين شد كه بايد اين نايب تمسك نجويد به روايتي كه بر خلاف قانون است كه عادت جاري شده است در ميان فرقه محقه به علت آنكه اين طائفه لازال بر حقند تا قيام قيامت.

و چهارم از آن خصلتهاي پنج گانه اين است كه در هر مسئله‏اي از مسائل دليلي از عقل مستنير به نور اللّه و مستضي‏ء به ضياء ائمه هدي عليهم السلام مادامت السماوات و الارض داشته باشند به اين معني كه نشو و تربيتش به اعتنا و نظر كردن در اخبار ائمه هدي: شده باشد به اعتقاد جازم به اينكه ايشان صلوات اللّه عليهم رعايا و گوسفندان خود را مهمل نمي‏گذارند و عالم باشد به اينكه در حيني كه نظر و ملاحظه به اخبار مي‏نمايد او در حضور امام و سيد خود مي‏باشد و متعلم از ايشان است چنانچه خود ايشان فرمودند نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون و ساير الناس غثاء يعني ماييم علماء و شيعيان مايند متعلمون و ساير مردم خس و خاشاكند و بداند كه غيبت امام7 او را منع نمي‏كند از مشاهده رعيت و اصلاح احوالشان، و دور كردن باطل و شيطان را از ايشان. و خداوند سبحانه از كيفيت اصلاح نمودن و مطلع بودن و فريادرسي كردن حضرت قائم عجل اللّه فرجه رعيت خود را در زمان غيبت در قرآن مجيد و فرقان حميدِ خود خبر داده در قصه موسي7 چنانچه آيه شريفه به همين تعبير

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 146 *»

شده، در آنجا كه فرموده و دخل المدينة علي حين غفلة من اهلها فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه فاستغاثه الذي من شيعته علي الذي من عدوّه فوكزه موسي فقضي عليه قال هذا من عمل الشيطان انه عدوّ مضلّ مبين يعني موسي داخل شهري از شهرهاي فرعون شد در هنگام غفلت داشتن اهل شهر پس يافت در آن شهر دو مرد كه يكي از شيعيان او بود و ديگري از اعداي او پس استغاثه نمود به موسي آن كسي كه شيعه او بود بر آن كسي كه از دشمن او بود پس موسي مشت بر دشمن خود زد پس اجل او دررسيد فرمود اين از عمل شيطان است همانا شيطان دشمن گمراه‏كننده آشكاري است و جناب پيغمبر9 فرمود كه هرچه در امم سابقه واقع شده است در اين امت طابق النعل بالنعل واقع خواهد شد؛ و اين همان عقل مستنير است. پس واجب است اينكه در هر مسأله دليلي از عقل مستنير داشته باشد زايد بر كتاب و سنت تا آنكه بر بصيرت و معرفت بوده باشد.

و پنجم از آن خصلتها اين است كه از براي هر مسأله از مسائل دليلي عياني شهودي از عالم كبير بيابد بدرستي كه عالم اكبر كتابي است كه نوشته است او را خداوند سبحانه به دست خود، و بنا كرده است او را به حكمت خود، و تربيت كرده است او را به قدرت خود، و حفظ كرده است او را به صنع خود، و قرار داده است او را از اعظم آيات خود، و ترغيب فرموده است مردم را به قرائت آن در كتاب خود در آنجايي كه فرموده قل انظروا ماذا في السماوات و الارض يعني بگو اي محمد9 كه نظر كنيد و ببينيد

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 147 *»

كه چه چيز است در آسمانها و زمين و فرموده يضرب اللّه الامثال للناس و مايعقلها الا العالمون يعني مثلها مي‏زند خداوند سبحانه از براي مردم و تعقل نمي‏نمايد آن مثلها را مگر دانايان و فرموده و كأين من اية في السماوات و الارض يمرّون عليها و هم عنها معرضون يعني و چه بسيار از آيات است در آسمانها و زمين كه مي‏گذرند بر آنها و حال آنكه ايشان معرضند از آنها و فرموده سنريهم اياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق يعني زود باشد كه بنمايانيم به ايشان آيات خود را در آفاق و در انفس ايشان تا آشكار شود از براي ايشان كه او است حق. و بعد از آن حق سبحانه مي‏فرمايد كيفيت استدلال به آيات مرئيه در آسمان و زمين و آفاق و انفس را كه از جمله آنها حشر است چنانچه حق سبحانه از حشر خبر داده در آنچه كه فرموده و ان كل لمّا جميع لدينا محضرون يعني كه نيست هيچ چيز مگر آنكه هرآينه جميعاً در نزد ما حاضرشدگانند اين مدعي است پس از براي اين حشر آيت و دليل و امثال چندي قرار داده تا بشناساند به خلق كيفيت حشر و عود خلق را بعد از مردن و مضمحل شدن و به امثال اين آيات بفهماند به ايشان نظر كردن در آيات آفاقيه و انفسيه را در آنجا كه فرموده و اية لهم الارض الميتة احييناها و اخرجنا منها حبّاً فمنه يأكلون و جعلنا فيها جنات من نخيل و اعناب و فجّرنا فيها من العيون يعني و آيتي است از براي ايشان زمين مرده كه زنده مي‏گردانيم آن را و بيرون مي‏آوريم از آن زمين دانه را پس از آن دانه مي‏خورند ايشان و قرار داديم ما در آن زمين بوستانها از درختان خرما و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 148 *»

درختان انگور و جاري گردانيديم در آن زمين چشمه‏ها و بعد از آن شرح فرموده است اين آيه را در سوره ق در آنجا كه فرموده و نزّلنا من السماء ماءً مباركاً فأنبتنا به جنات و حبّ الحصيد و النخل باسقات لها طلع نضيد رزقاً للعباد و احيينا به بلدةً ميتاً كذلك الخروج يعني فروفرستاديم ما از آسمان آب مبارك پر منفعتي پس رويانيديم به آن آب اشجار و اثمار و حب و دانه‏اي كه درويده مي‏شود و رويانيديم نخل بلند باربردار كه خوشه‏هايش بعضي بر بالاي بعضي افتاده در حالتي كه روزي قرار داديم او را از براي بندگان و زنده مي‏كنيم ما به آن آب زمين مرده را و همين طور است زنده بيرون آوردن شما از قبر بعد از مردن. و قرآن پر است از بيان اين احوال.

خلاصه تكليف نفرموده است خداوند سبحانه بندگان را به امري مگر اينكه بيان فرموده آن را به اكمل بيان و اين است و جز اين نيست كه حكيم كامل تمام مي‏كند بيان را به دو بيان به بيان حالي و بيان مقالي. بيان حالي عالم اكبر است و بيان مقالي كتاب و سنت است و هريك از اين دو شرح و بيان از براي ديگري است و مطابق يكديگرند و مخالفت نمي‏نمايند هريك ديگري را و در صورت مخالفت بطلان استدلال ظاهر مي‏شود زيرا كه سنت با كتاب هرگز مخالفت نمي‏نمايد و كتاب با سنت نيز مخالفت ندارد و عالم اكبر با هيچ يك از اين دو تا مخالفت نمي‏نمايد. پس هرگاه تطابق نمايد اين ادله اربعه با عدم مخالفت فرقه محقه، كه لازال هميشه حق در ميان ايشان است و مخالفت ايشان عدول از حق است و عدول‏كننده از

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 149 *»

حق نجات نمي‏يابد و با بقاي فطرت اصليه غير معوجه با رفع خصال سه‏گانه مذكوره، واجب است كه چنين شخصي بر حق باشد و الا جناب حق سبحانه و تعالي يا راهنما بسوي باطل خواهد بود يا خلف كننده وعده، تعالي ربي عن ذلك علواً كبيراً. اما راهنمايي به باطل فرض وقوعش نسبت به خداوند سبحانه ممكن نيست و خلف وعده نيز در او سبحانه جايز نيست زيرا كه خود فرموده والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ اللّه لمع المحسنين يعني آن چنان كساني كه مجاهده مي‏نمايند در حق ما هرآينه البته البته مي‏نماييم به ايشان راههاي سير بسوي خود را بدرستي كه خداوند سبحانه هرآينه با نيكوكاران است و مجاهده در اكمل مراتب متحقق نمي‏شود مگر به طوري كه ذكر كرديم به علت اينكه همين است طريق بسوي حق قطعاً و بر خلاف اين طريقه مجاهده‏كردن ادبار و اعراض از حق سبحانه و تعالي است و جايز نيست پس هرگاه شخص از آن طريقي كه مذكور شد مجاهده نمايد بر خداوند سبحانه واجب است هدايت او چنانچه خود فرموده و لا تحسبنّ اللّه مخلف وعده رسله يعني البته البته گمان نكنيد كه خداوند سبحانه خلف كننده وعده خود است مر رسولان خود را، و نص فرموده است در وفاكردن به عهد آنچناني كه عهد كرده است از هدايت نيكوكاران در آنجا كه فرموده فهدي اللّه الذين امنوا لما اختلف فيه من الحق باذنه و اللّه يهدي من يشاء الي صراط مستقيم يعني هدايت نمود و رسانيد خداوند سبحانه آن كساني را كه ايمان آوردند به آن حقي كه اختلاف كرده بودند در آن به اذن او سبحانه و خداوند

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 150 *»

مي‏رساند هركه را مي‏خواهد بسوي راه راست. پس اثبات فرمود هدايت را براي مؤمنين پس شرح و توضيح فرموده است حقيقت ايمان را در آن چيزي كه متعلق به علم تنها يا به علم و عمل هر دو بوده باشد در آنجا كه فرموده فلا و ربك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلّموا تسليما و مخاطب در آيه در ظاهر رسول‏اللّه9 و در باطن اميرالمؤمنين7مي‏باشد پس معني آيه شريفه اين است كه قسم به پروردگار تو يا علي كه ايمان نمي‏آورند تا حكم قرار دهند تو را در هرچيزي كه منازعه واقع شود در ميان ايشان و بعد از آن در نفسهاي خود نيابند ايشان حرج و تنگي از آنچه حكم كردي تو در ميان ايشان و تسليم كنند ايشان از براي تو يا علي حق تسليم كردن و عدم وجدان حرج و خالص شدن از براي حكم اميرالمؤمنين7 در همان چيزهايي است كه ذكر نموديم از براي تو از ملاحظه ادله اربعه.

و بعد از آن خداوند سبحانه بيان فرموده بر صواب بودن و عدم خطاء مؤمنين را از معتقدات و اعمال ايشان در آن چيزي كه نسبت مي‏دهند آن را به خداوند سبحانه در آنجا كه فرموده و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً امنين يعني قرار داديم بين ايشان و بين قريه‏هاي آنچناني كه بركت داديم در آنها، قريه‏هاي ظاهره متصله را و مقدر ساختيم در آنها سيركردن را پس سير كنيد در آنها شبها و روزها در حالت ايمني. و مولاي ما امام محمد باقر7 فرموده كه ماييم آن قريه‏هايي كه بركت داده است خداوند سبحانه در آنها و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 151 *»

قراي ظاهره شيعيان مايند پس خداوند سبحانه تصريح فرمود به لزوم تبعيت شيعيان مؤمن كه هدايت كرده است ايشان را و تصريح فرموده است در اينكه ايشان خطا نمي‏كنند زيرا كه حكم كرده است از براي سير كنندگان در ايشان و اخذ كنندگان از ايشان ايمن بودن از خطا را و ثابت نموده است صحيح بودن مجاهده ايشان را در راه خود تا آثار بر ايشان مترتب گردد و همين است هدايت و بتحقيق گفتيم كه مجاهده در علم نمي‏شود مگر به شرايطي كه مذكور شد و هرچه غير از آن است طريق هلاكت و وبار و سبيل خسران بسوي نار است.

و چونكه از براي هر شيئي سه جهت است جهتي بسوي حق و جهتي بسوي نفس است، از اين حيثيت كه صنع و اثر غير است، و جهتي بسوي غير از حيثيت مرتبط بودنش به آن غير به جهت ترتب نظام معيشت دنيا و آخرتش بر آن، و از براي هريك از اين سه جهت مقام و احكام و اقتضاءاتي است كه جاري مي‏شود بر آن مقام به حسب آن مقام و از براي هر يك دليلي خاص مي‏باشد كه مخصوص به همان مرتبه و مقام است پس از براي مرتبه ثالثه دليل مجادله مي‏باشد و از براي ثانيه دليل موعظه حسنه مي‏باشد و از براي اولي دليل حكمت مي‏باشد و واجب است در هر يك از اين سه مقام متصف‏بودن به آن پنج صفت و خالي‏بودن از آن سه خصلت مذكوره. پس از براي مؤمنين ممتحنين و شيعيان مخلصين بيست و چهار دليل و ميزان در معرفت هر شيئي مي‏باشد و بسا هست كه در هريك از اين بيست و چهار دليل خطا راه يابد و اما هرگاه مجتمع شوند

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 152 *»

محال و ممتنع است كه خطا راه يابد به همان دليل كه ذكر شد و هرگاه عاجز شود از اتيان اين امور در هر شيئي از اشياء هرچند كه متمكن از اغلب و اكثر آنها باشد محل وثوق و اعتمادي نخواهد بود.

و اما هرگاه در هر شيئي از اشياء اجراي اين بيست و چهار دليل نمايد به حيثي كه هيچ يك از اين ادله خارج نشود، چنين شخصي مؤمن ممتحن آنچناني است كه امتحان نموده است حق تعالي قلب او را به ايمان، و منشرح كرده است صدر او را براي اسلام، و واجب است بر خلق متابعت و اقتداء به او در آن چيزي كه جاهلند از امور دين و دنيا و آخرت و عقباي خود و او است مؤمن قليل كه ناياب‏تر از اكسير است و اين جماعتند آن كساني كه در نزد ايشان است از اسرار آنچناني كه متحمل نمي‏شوند آنها را مگر صديقون و ابرار. پس هرگاه شنيدي از ايشان چيزي انكار مكن و امر را تسليم كن از براي ايشان تا سالم بماني به شرط تحقق امر ثاني در ايشان كه ان‏شاءاللّه تعالي ذكر خواهم نمود و هرگاه بيابي در اين مدعي نيابت چيزي را كه مخالف اين اوصاف مذكوره باشد تبري جوي از ايشان بدرستي كه ايشانند اعداي دين و خصماء نبيين و خلفاء شياطين و آنچه كه ذكر كرديم علامت علم نواب عام بود.

اما علامت ثانيه كه در عمل ايشان است اين است كه جميع اعمال و اقوال ايشان مطابق باشد با آن چيزي كه مبناي شريعت حقه غراء نبويه عامه براي كل مخلوقين بر آن چيز است و انكار هيچ چيز از شريعت ننمايد به‏ادعاي آنكه باطن غير ظاهر است و اين اعمال از براي اهل ظاهر

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 153 *»

است و از عارفين اخلاص قلب و لطافت سرّ مطلوب است نه اين اعمالي كه جميع در آنها مشتركند بدرستي كه اين اعتقادات از صفات فسقه و اهل جور است كه گراني ورزيده‏اند از طاعات بلكه مؤمن آن طوري است كه حضرت اميرالمؤمنين7بعضي از صفات آن را وصف فرموده از براي همام و من ان‏شاء اللّه تعالي ذكر مي‏نمايم از براي تو اين حديث طويل را بتمامه از جهت آنكه در او است منافع جليله از اظهار حق و امتياز اهل باطل.

بدرستي كه روايت كرده است كليني به اسناد خود از حضرت صادق7روايت كرده است كه شخصي كه باو همام مي‏گفتند و مردي عابد و ناسك و مجتهد بود برخاست نزد حضرت امير7 در حالي كه حضرت خطبه مي‏خواندند پس عرض كرد يا اميرالمؤمنين وصف بفرما براي ما صفت مؤمن را بطوري كه گويا او را مشاهده مي‏كنيم. فرمود اي همام مؤمن زيرك و هشيار است، گشادگي او در رخساره اوست و اندوه او در دل او، و سينه او از هر چيزي گشادتر است، و نفس او از همه چيز ذليل‏تر، از هر فاني نهي كند و تحريص كند بر هر نيكي، نه كينه ورز است و نه حسود و نه جهنده است و نه فحش دهنده، نه عيبجو و نه غيبت كننده، كراهت دارد از سربلندي و دشمن دارد شنيدن مردم را، غم او دراز است و همّ او دور و سكوتش بسيار، صاحب وقار است و صاحب ياد و صاحب صبر و شاكر، مغموم است بفكر خود و مسرور است بفقر خود، اخلاقش آسان است و برخوردش نرم ، وفانگاهدار، كم اذيت است و دروغگو و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 154 *»

پرده‏در نيست، اگر خنده كند بي‏اندازه نباشد و اگر غضب كند سبكي نكند ، خنده او تبسم است و پرسيدن او بجهت ياد گرفتن و مراجعه او بجهت فهميدن، علمش بسيار حلمش عظيم رحمتش بسيار، بخيل نباشد عجول نباشد ملول نشود و خوشحالي زياد ننمايد و حيف در حكم خود ننمايد و جور در علم خود نكند، نفسش سخت‏تر از سنگ است و سعيش شيرينتر از عسل، حريص و جزع كننده نباشد و عنف ننمايد و خلف وعده ننمايد تكلف نكند و تعمق ننمايد، منازعه او جميل است، مراجعه او كريم است، اگر غضب كند عدل است اگر طلب كند برفق طلب نمايد، نسنجيده كاري نكند و پرده‏اي ندرد، بزرگي بخود نبندد، دوستيش خالص است، عهدش محكم است، بعقدي كه بسته وفا كند، با شفقت باشد صله بسيار كند حلم بكار دارد گمنام باشد فضول او كم باشد از خدا راضي باشد و با هواي خود مخالف باشد، درشتي بر زيردست نكند و در آنچه بكار نيايد فرو نرود ياور دين باشد و حامي مؤمنين و پناه مسلمين، مدح بگوشش فرو نرود و طمع در قلبش اثر نكند و بازي حكمت او را برنگرداند و جاهل مطلع بر علمش نشود، گوينده و عمل كننده است و عالم و با حزم است، فحاش و غضبناك نيست، صله كند بدون عنف، ببخشد بدون اسراف، تكبركننده و گول زننده نباشد، پيجوئي مردم نكند و كسي را نترساند، با مردم بمدارا سلوك كند، باصلاح در زمين راه رود، معين ضعيف باشد، فريادرس غمزده باشد، پرده‏اي را ندرد و سرّي را فاش ننمايد، بلايش بسيار شكايتش كم است، اگر نيكي ببيند ذكر كند و اگر بدي ببيند بپوشاند،

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 155 *»

عيبپوش و حفظ كننده مردم است، در پشت سر اگر كسي خطائي كند عفو نمايد و لغزش را بيامرزد، مطلع بر نصيحتي نشود و بعد ترك كند و جانب جوري را نميگذارد مگر آنكه اصلاح كند آنرا، امين و سنگين و تقي و نقي و زكي و رضي باشد، عذر را بپذيرد و بخوبي ياد كند و گمان خود را بمردم نيك نمايد و نفس خود را به عيب تهمت زند، دوست دارد در راه خدا بدانش و علم و ببرد در راه خدا بمحكمي و عزم، خوشحالي او را از جا در نكند و خفيف ننمايد، متذكركننده عالم است و معلم جاهل، داهيه او را كسي منتظر نباشد و غايله او را كسي نترسد، هر سعيي را خالصتر از سعي خود داند و هر نفسي را صالحتر از نفس خود، دانا بعيب خود است و مشغول بغم خود، وثوق بغير پروردگار پيدا نكند، نزديك و وحيد و جريد است، دوست دارد در راه خدا و جهاد كند در راه او تا متابعت رضاي او نمايد و براي خودش خودش انتقام نكشد و در غضب پروردگار خود سستي نكند همنشين اهل فقر است، آشناي اهل صدق است، كمك اهل حق است، ياور غريب و پدر يتيم و شوهر بيوه‏زنان است، مهربان باهل پريشاني است و اميد هر صفت نيكي در او هست و در هر شدتي اميد باو هست، خندان و گشاده‏رو باشد نه عبوس‏كننده و نه تجسس‏كننده باشد، سخط و غيظ فروبرنده و تبسم‏كننده و باريك‏بين و بزرگ‏حذر باشد، بخل نكند و اگر كسي باو بخل كند صبر كند، تعقل كرده پس حيا نموده است و قناعت كرده پس غني شده است حياي او بر شهوتش برتر است و دوستي او بر حسدش و عفوش بر كينه‏اش، نگويد بغير درستي و نپوشد مگر ميانه،

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 156 *»

راه‏رفتنش تواضع است، خاضع است براي پروردگارش بطاعت خود، راضي است از او در هر حالتي، نيتش خالص است، اعمالش بي‏غشّ و مكر است، نظرش عبرت است و سكوتش فكرت و كلامش حكمت، با اخوان نصيحت كند و بخشش نمايد و برادري كند، نصيحت كننده است در پنهان و آشكار، دوري از برادر نكند، غيبت او را ننمايد، مكر با او نكند، محزون بر گذشته نشود و بر آنچه رسيده غمگين نگردد، اميد آنچه روا نبود ندارد، سستي نكند در حال سختي و افتخار نكند در حال رخاء، حلم را با علم ممزوج كند و عقل را با صبر، او را مي‏بيني كه كسالتش دور است، نشاطش دايم، آرزويش نزديك، لغزشش كم، منتظر اجل خود، قلبش خاشع، متذكر پروردگار خود، نفسش قانع، جهلش منفي، امرش آسان، بجهت گناهش محزون، شهوتش مرده، غيظش فرورفته، خلقش صاف، همسايه‏اش ايمن، كبرش ضعيف، قانع به آنچه برايش مقدر شده، صبرش متين، امرش محكم، ذكرش بسيار، با مردم مخالطه كند تا دانا شود و سكوت كند تا سالم ماند و سؤال كند تا بفهمد و تجارت كند تا غنيمت نمايد و بنيكي گوش ندهد تا فخر كند و سخن نگويد كه تجبر كند به آن بر غير، نفسش از او در تعب است و مردم از او در راحت، نفس خود را بتعب آورده است براي آخرت خود پس مردم را از خود راحت كرده، اگر به او ظلم كنند صبر كند تا خدا حق او را بگيرد، دوري او از كسي كه دوري از آن كرده دشمني و تنزه است و نزديكي او بكسي كه نزديك او شده نرمي و رحمت، نه دوريش از كبر است و عظمت و نه نزديكي او مكر است و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 157 *»

گول‏زدن بلكه اقتدا كند بكساني كه قبل از او بودند از اهل خير و امام باشد براي نيكان بعد، پس همام صيحه زد و افتاد بيهوش پس حضرت فرمود بخدا كه مي‏ترسيدم كه چنين شود و فرمود موعظه‏هاي بليغ چنين كند با اهلش مردي عرض كرد تو چرا چنين نشدي يا اميرالمؤمنين فرمود براي هر كسي اجلي است كه تجاوز نميكند از آن و سببي كه از آن نميگذرد آرام باش و ديگر چنين سخني مگو كه شيطان بر زبانت سخن گفت.

و اين است اوصاف مؤمن عارف به خداوند عزوجل و به اين اوصاف و اعمال صاف و پاكيزه مي‏شود قابليت و سريرت مؤمن و مي‏تابد نور يقين بر قلب، و نور محبت در فؤاد او، و نور علم در سينه او. پس هرقدر كه ازدياد محبت و يقين و عمل نمايد عمل و توجه و اقبالش زياد مي‏شود پس استضاءه و استناره او زياد مي‏شود پس حاصل مي‏شود از براي او قابليت اينكه باب و نائب امام7 باشد بر خاص و عام و مرجع در كلي و جزئي امور گردد و امين از براي دفع حقوق امام7 بسوي او بوده باشد و او است منظور انظار و مطلع انوار و قريه ظاهره از براي سير بسوي قريه مباركه و او است باب اعظم و سبيل اقوم و نور معظّم كه واجب است طاعت او بر هر مسلمي و عدم مخالفت او بر هر مؤمني و او است نائب عام آنچناني كه اشاره فرموده است بسوي او سيد و مولاي ما حضرت امام جعفر صادق7 در آن حديثي كه فرمودند انظروا الي رجل منكم روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكماً فاني قد جعلته عليكم حاكماً فاذا حكم بحكمنا و لم يقبل منه فكأنما

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 158 *»

 بحكم اللّه استخف و علينا ردّ و الرادّ علينا الرادّ علي اللّه و هو علي حدّ الشرك باللّه و فرمايش حضرت كه فرمودند عرف احكامنا جمع مضاف است و جمع مضاف افاده عموم استغراقي مي‏نمايد يعني بشناسد جميع احكام ما را و شكي نيست كه از براي ايشان سلام اللّه عليهم در هرچيزي حكمي است به علت اينكه مبناي كل وجود بر حق مي‏باشد و در مقابل هر حقي باطلي مي‏باشد و در نزد خلط و مزج حق و باطل در اين دنيا بياني از ايشان سلام اللّه عليهم در هرچيزي ضرور است و اين است قول امام7 كه فرمودند كه هيچ شيئي نيست مگر آنكه در آن آيه‏اي از كتاب يا روايتي از سنت نبوي9 مي‏باشد پس همين كه شخص جميع احكام ايشان را بشناسد و نظر در حلال و حرام ايشان نمايد پس روايت از ايشان مي‏كند، و پيروي اثر ايشان مي‏نمايد، و متوجه و ناظر بسوي ايشان مي‏گردد، و معرض مي‏شود از هر چيزي كه نسبت داده نشود بسوي ايشان، و واگذارنده امور خود است بسوي ايشان، و معتمد بر ايشان است در هر حال، و سائل است توفيق را به ايشان از خداوند خود. پس اين است نائب و باب امام و شيعه و حجاب و مرجع از براي رعيت و حاكم در ميان خلق و هرگاه حكم كند به حكمي آن حكم از امام7 است پس هركه رد كند بر ايشان رد بر امام7كرده است و رد بر امام7 رد بر خدا است و رد بر خدا به منزله شرك به خدا است.

و نيابت از براي اين شخص در همه چيز از علوم ظاهريه و باطنيه ثابت است به علت آنكه چون قابليتش مستنير شد متحمل گرديد مر آن

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 159 *»

ظهورات مثالي را كه از امام7 در هويتش ملقي بود و اين ظهورات در نزد كثيف القابليه و خبيث العمل نمي‏باشد. پس هرگاه همچو كسي به شيئي از اسرار تكلم نمايد تصديق كرده مي‏شود و بر او انكار كرده نمي‏شود به علت آنكه اين شخص تكلم نمي‏نمايد به چيزي كه مخالفت با عامه مسلمين موحدين داشته باشد و لازم نكرده است عامه مسلمين وجه مطابقه را ادراك نمايند چنانچه مولا و سيد ما حضرت قائم عجل اللّه فرجه و صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين در وقت ظهور خبر مي‏دهد اصحاب خود را به كلمه‏اي كه جميعاً متفرق مي‏شوند مگر وزير آن حضرت با يازده نقيب و چون متفرق شوند و در جميع ارض جولان نمايند و ملجأي نيابند مراجعت بسوي آن حضرت7نمايند و تسليم كنند از براي آن حضرت به علت اينكه مي‏دانند كه آن بزرگوار7 معصوم است و خطا از او صادر نمي‏شود.

پس همچنين بايد كه تسليم كني تو از براي ايشان در وقتي كه ببيني آن شيعه را كه متخلق است به اخلاق ايشان و متأدب است به آداب ايشان و مخالفت ايشان نمي‏كند در افعال و اعمال و اقوال خود و اختيار نموده باشي او را به علامات مذكوره به علت اينكه در اين هنگام ظاهر مي‏شود در او آن نقطه كه مثال امام7 است پس صادر مي‏شود از او اعمال و اقوال امام7 در آن مقامي كه فرق نمي‏باشد ميان امام و ميان او مگر آنكه او عبد رقّ امام7است و اين نحو از تصديق و اذعان نمي‏باشد مگر بعد از اختبارنمودن آن نائب عام را به آن علامات مذكوره و اينكه گفتيم كه چنين

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 160 *»

كسي هرگاه به شيئي از اسرار تكلم نمايد تصديق كرده مي‏شود و انكار كرده نمي‏شود بر سبيل فرض مسئله بود و الا از شيعيان مخلصين ايشان هرگز ظاهر نمي‏شود چيزي كه صراحتاً با عقول خلق مخالفت نمايد و ظاهر نمي‏كند حكمت را از براي غير اهلش و چگونه افشاء سر ائمه: مي‏نمايد و حال آنكه افشاء سر ايشان از اعظم فسوق و افجر فجور است.

خلاصه اين ابواب حكمشان در هر باب حكم همان ابواب مخصوصين منصوصين است و مخالفت ايشان مثل مخالفت همان ابواب است كه مخالفينشان از حد ايمان خارج شدند و داخل كفر و نفاق گرديدند. و حال مخالفين نواب در غيبت كبري حال همان مخالفين نواب است در غيبت صغري و حال ايشان نيز مثل حال شلمغانيه و حلاجيه و نميريه و شريعيه و كرخيه و امثال آنها از كفره لئام و خارجين از دين اسلام است و اين اختبار و امتحان لازال قائم و دائم است تا اينكه امر چنان شود كه حضرت اميرالمؤمنين7 به اصبغ بن نباته فرمودند بدرستي كه فاني خواهد نمود ايشان را اختبار و امتحان تا آنكه باقي نماند از شيعه مگر مثل نمك در طعام و يا مثل سرمه در چشم و ايشانند آن كساني كه ضرر نمي‏رساند در ايشان وقوع محنت چنانكه سابقاً مذكور شد. پس به مخالفت اين ابواب و به اعراض كردن از ايشان و سوء قول در ايشان فوج فوج از اسلام و ايمان چنان خارج مي‏شوند كه هرگز برنمي‏گردند و آنچه ذكر كرديم آنست طريق واضح و راه روشن و تجارت رابح پس مسألت مي‏نماييم از خداوند سبحانه ياري و عاقبت بخيري و تسديد و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 161 *»

تأييد را تا اينكه سلوك ننماييم مسلك اهل غوايت و گمراهي را و مسألت مي‏نماييم هدايت و رستگاري را در بدايت و نهايت.

تذكر:پس بعد از اين واضح مي‏نمايم از براي تو سخن را به يك كلمه به جهت واضح شدن استدلال. پس مي‏گويم بدرستي و تحقيق كه در «باب» هر شي‏ء ذكر كرده نمي‏شود مگر همان شي‏ء و الا آن باب، باب آن شي‏ء نخواهد بود و از همين جهت كه پيغمبر9 باب اللّه و وجه اللّه و جناب اللّه و حجاب اللّه است ذكر غير از خدا نمي‏نمايد و تعقل غير از خدا نمي‏كند و در نزد او غير از خدا مذكور نمي‏شود و دائماً در هر حال خدا در نظر او مي‏باشد چه در حال ايستادن و چه در حال نشستن و چه در حال ركوع و چه سجود و چه سوار بودن و چه پياده بودن و چه رفتن و چه بازگشتن در جميع حالات و صفات و نمي‏يابي تو در نزد اين بزرگوار9 مگر ذكر حق سبحانه و تعالي را پس به اين شناختيم كه اين بزرگوار9 باب اللّه و حجاب اللّه است به علت اينكه باب و طريق و سبيل بسوي مقصود است و همچنين امام7 چونكه باب پيغمبر9 است به جميع احوال و اطوار و حركات خود ذكر پيغمبر9 مي‏نمايد زيرا آن جناب9 مذكر خدا است در جميع احوال و هيچ چيز در نزد امام7 مذكور نمي‏شود مگر ذكر پيغمبر9 و دائماً مقبل و متوجه و ناظر بسوي او است و تكلم كننده از او است و هركس به خدمت امام7 حاضر شد دانست كه او باب و نائب پيغمبر9 است و مستقل به نفس خود نيست و همچنين است هر امامي بعد از امامي و هر وليي بعد از وليي و هر ثاني و لاحقي را

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 162 *»

فراگرفته است ذكر سابق او و نمي‏بيني در نزد لاحق مگر ذكر و وصف سابق او را. پس به اين دانستيم كه لاحق باب و حجاب سابق است.

و از اينجا دانستيم كه واجب است اينكه باب امام7 مذكور نشود در نزد او مگر فضل امام و منتشر ننمايد مگر مناقب امام7 را و بيان نكند مگر احكام او را و در هر حال نسبت دهد خود را بسوي ايشان و به سرّ و علانيه خود توجه نمايد بسوي ايشان و ذكر و طلب و قصد ننمايد غير ايشان را و فرورونده باشد در طاعت ايشان و اجتناب كننده باشد از معصيت ايشان و نافذ باشد در او حكم و امر ايشان عليهم صلوات اللّه الملك المنان و بالجمله هرگاه حاضر شوي در نزد باب امام7 نمي‏يابي در نزد او مگر وصف امام را و نعت و فضل و مناقب و شرح مقامات و فضائل و آنچه خداوند سبحانه قرار داده است از مراتب عاليه و درجات رفيعه و بيان آن چيزي كه مخفي است از مناقب او و آن چيزي كه قرار داده است خداوند سبحانه از براي امام7. بالجمله نمي‏يابي تو نزد او غير ذكر امامش و مي‏باشد حال او نسبت به امامش آنچنانكه شاعر گفته است:

اليكم و الا لاتشدّ الركائب   و منكم و الا لاتنال الرغائب
و فيكم و الا فالحديث مخلّق   و عنكم و الا فالمحدّث كاذب

پس هرگاه بيابي تو مدعي بابيت را به طوري كه ما ذكر كرديم و ببيني چنانچه وصف كرديم به آنكه امام7 در نزد او ظاهرتر باشد از نفس خودش پس بدان يقيناً كه او است باب امام7 و مرجع از براي اولي الافئده و اولي الالباب.

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 163 *»

و اما هرگاه ببيني كه مذكور نمي‏شود در نزد او امام7 مگر گاهي و يا مذكور نمي‏شود مگر به جهت غرضي كه مرجعش بسوي نفس خودش مي‏باشد و هرگاه مذكور شود در نزد او چيزي از فضائل امام7 يا انكار مي‏كند يا نهي مي‏كند از تدبر در آن و اشتغال در آنها يا مي‏گويد اشتغال در آنها تكليف شما نيست و شما مكلف به اينها نيستيد و فرار مي‏كند از ذكر ائمه: فراركردني و اعراض مي‏كند از ايشان اعراض‏كردني و اگر چنانچه بيابد حديثي يا آيه‏اي كه دلالت بر فروگذاري مقام ايشان نمايد او را اصل و محكم قرار مي‏دهد و هرچيزي كه دلالت بر علو مقام و مراتب ايشان نمايد او را متشابه قرار مي‏دهد و تأويل مي‏نمايد، بدان كه او نايب امام7 نيست بلكه او محجوب كننده و پوشاننده حق است و هرگاه احياناً چيزي از حق در پيش ايشان يافت شود حال ايشان حال آن اوعيه سوء و حال آن نواب مذموميني خواهد بود كه ايمان و عدالت در ايشان شرط نبود چنانچه سابقاً مذكور شد و به تحقيق كه ذكر كرديم از براي تو حقيقت حال را و تصريح و توضيح بيش از آنچه تفصيل دادم و بيان كردم نمي‏توانم نمود و اگر چيزي باقي مانده باشد، از فهم شخص زيرك عاقل تيزهوش دور نخواهد بود زيرا كه نه هرچه دانسته مي‏شود مي‏توان گفت و نه هرچه مي‏شود گفت وقتش رسيده و نه هرچه وقتش رسيده اهلش حاضرند و اگر چنانچه قبل از اين وقت بود، به اين قدر هم تصريح نمي‏كردم لكن از براي هر چيزي مدت معيني است.

پس آشكار شد از براي تو به آنچه ذكر نموديم و بيان كرديم معرفت

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 164 *»

احوال فرقه محقه، و اينكه ايشان اختلاف مي‏كنند و اختبار كرده و به فتنه انداخته مي‏شوند و بهم زده مي‏شوند مثل بهم زده شدن دوغ در خيك تا آنكه باقي نماند از ايشان مگر قليلي كه خداوند سبحانه از ايشان خبر داده در آنجا كه فرموده و قليل من عبادي الشكور و فرموده و ما امن معه الا قليل و اين قليلين آن كساني هستند كه فتنه به ايشان ضرر نمي‏رساند و محنت ايشان را تغيير نمي‏دهد و ايشان مانند كوهند كه حركت نمي‏دهد و زايل نمي‏گرداند ايشان را بادهاي سخت و ايشانند شيعيان مخلصين و امناء ممتحنين و ابواب ممدوحين پس متمسك شو در زمان حيرت به كسي كه در نزد او است اين علامات مذكوره، هرگاه اراده نائب عام نمايي. و اگر نائب عام نخواهي رجوع كن در مسائل تكليفيه شرعيه بسوي كسي كه در او جمع باشد شرايط اجتهاد و قواعد استنباط از معرفت علوم مذكوره در كتب اصول و تحصيل نموده باشد قوه قدسيه و ملكه الهيه را از جهت تمكن رد فروع بسوي اصول به شرط اينكه از اهل بيت: معرض نباشد به اين معني كه تسليم داشته باشد از براي ايشان در جميع آن چيزي كه وارد شود بر او از فضائل و مقامات و مراتب ايشان مگر چيزي كه مناسب مقام امكان نباشد مثل قدم و استقلال و اعتزال يا افضل بودن يا مساوي بودن با رسول خدا9 و اينكه آن مجتهد ثقه و عادل و صاحب ورع و زاهد و عابد و صاحب وقار و دائم الذكر و كثير الشكر بوده باشد پس هر وقت يافتي تو عالمي را به اين صفت او را تقليد نما در احكام فرعيه فقط و قول او حجت است در فقه و آنچه راجع به آنست. اما در

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 165 *»

ماسواي آن اعتماد و حجتي در قول و فعل و فتواي او نيست پس مبناي خود قرار بده آنچه را كه براي تو ذكر كردم و بيرون آي از حيرت و بوده باش از براي خدا شاكر و از براي نعمتهاي او ذاكر، الحمدلله رب العالمين.

پس چون وجوب اختبار و امتحان بر تو معلوم شد بدان كه اختبار نمي‏باشد مگر به اتيان بعضي از متشابهات كه بيانش واضح است در سنت و كتاب و مذهب فرقه محقه لكن در ابتداي نظركردن اندك غموضي در آن هست مثل قول اللّه تعالي عليها تسعة عشر يعني در جهنم نوزده نفر موكلند و مثل قوله تعالي يد اللّه فوق ايديهم يعني دست خدا فوق دستهاي ايشان است و مثل قوله تعالي عفا اللّه عنك لم اذنت لهم يعني عفو كرد خدا از تو چرا اذن دادي از براي ايشان كه به جهاد نيايند و مثل قوله تعالي ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تأخر و امثال اين آيات از متشابهات براي اين است كه اختبار حاصل شود و اخيار از فجار تمييز يابند و اين است معني قول خداوند سبحانه كه مي‏فرمايد و اما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله يعني و اما كساني كه در قلوب ايشان زيغ و تنگي هست متابعت مي‏نمايند آن چيزي را كه متشابه است از قرآن، محض از براي طلب فتنه و طلب تأويل آن، پس اختبار نمودن و به فتنه انداختن باب امام7 مردم را در زمان غيبت صغري به ذكر مناقب و فضائل آنچناني است كه في الجمله برتر است از معرفت عوام لكن دلالت دارد بر آن فضائل، صريح مذهب و قرآن و احاديث امناء اللّه الملك الديان پس هركس كه قبول كرد و تسليم نمود و گفت امام من

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 166 *»

افضل و اعلي از همه اينها است آن كس مسلم و مؤمن ممتحن است. و هركس كه انكار و استكبار نمود و شك و ريب به هم رسانيد و راضي نشد به نشر فضائل و مناقب به تمسك جستن به يك پاره از حجج ضعيفه مثل اينكه بگويد اين فضائل و مناقب از آن اسراري است كه آشكار نمودن آنها جايز نيست، آن كس از جمله خوارج و منكرين است به علت اينكه پنهان‏نمودن فضائل از جهت خوف از اغيار و عدم نيل ادراكات مردم است و بنابراين لازم مي‏آيد كه خداوند سبحانه افشاء سر نموده باشد در مثل يداللّه فوق ايديهم و امثال اين از آياتي كه عوام آنها را نمي‏فهمند و ائمه: نيز افشاء سر نموده باشند در ادعيه و زيارات و اين منكر فضائل، به سبب پوشانيدن آنها مؤمن و عاقل بوده باشد. و هرگاه آنچه را كه عوام نفهمند سر باشد بايد كه باب تعليم و تعلم مسدود شود و طلب ازدياد علم و معرفت و تصنيف كتب و ذكر مسائل غامضه متروك گردد و اين بديهي‏البطلان است. پس آشكار شد از براي تو كه اين قول و امثال اين اقوال نمي‏باشد مگر محض تلبيس و فريفتن عوام و اين فضائل مذكور نمي‏شود مگر به جهت وقوع اختبار و خارج نمودن اغيار بدرستي كه در اين عبرتي است از براي اولي‏الابصار.

سؤال: و التماس مي‏نمايم از جناب شما اينكه ثابت نماييد آن چيزي را كه شما بر آن هستيد و نفي نماييد جميع آنچه غير او است و اينكه نفي و اثبات به ادله عقليه باشد كه او را هر عاقل ضعيفي قبول نمايد و به ادله نقليه باشد كه مأخوذ از كتاب و سنت باشد هرچند كه كتابي شود تا آنكه به

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 167 *»

يادآورنده باشد صاحبان خرد را و فائده دهنده باشد مر جمله اخوان ايمان را و اصحاب ادب را و جزا دهد به شما خداوند سبحانه در كل خير و هرگاه از جهت عدم فرصت معذور باشيد به قدر مقدور بنويسيد زيرا كه هرچه را كه بكله ادراك نتوان كرد بكله ترك كرده نمي‏شود.

فديتك عجّل فالقلوب مريضة   و ليس لها الاّك يا خير منيتي

فداي تو شوم تعجيل نما كه قلوب مريض است و به جز جناب تو طبيبي ندارد اي بهترين آرزوهاي من و اين حقير ان‏شاءاللّه از جمله مؤمنين است لكن ذكر نمودنش اينها را مثل قول خداوند سبحانه و تعالي است كه فرموده اولم تؤمن قال بلي ولكن ليطمئن قلبي و قول موسي7 كه عرض نمود رب ارني انظر اليك قال لن تراني ولكن انظر الي الجبل و احسان نماييد چنانچه حق سبحانه و تعالي به شما احسان نموده است.

جواب: اما از اعتقادي كه ما بر آن هستيم آن چيزي است كه جميع موحدين اثناعشريه از مؤمنين ممتحنين ايشان بر آن اعتقاد هستند.

اما در توحيد اعتقاد ما اين است كه خداوند سبحانه واحد است در ذات خود و شريكي نيست از براي او نه در قدم و نه در وجوب و نه در وجود و توحيد ذاتي او سبحانه عين ذات او است و او سبحانه واحد است در صفات خود به اين معني كه شريكي نيست از براي او سبحانه در صفتي از صفات او نه در علم و نه در قدرت و نه در حيات و نه در سمع و نه در بصر و نه در ساير صفات ذاتيه او سبحانه و صفات او سبحانه عين ذات او است بلا فرق به‏هيچ حالي از احوال پس علم او سبحانه ذات او است و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 168 *»

همچنين قدرت و سمع و بصر و حيات او سبحانه عين ذات او است بلافرق نه در معني و نه در مفهوم و نه در مصداق و او سبحانه احدي المعني است به اين معني كه كثرتي نيست در ذات او و نه در صفات او، مي‏داند به آن چيزي كه مي‏شنود و مي‏شنود به آن چيزي كه مي‏بيند و مي‏بيند به آن چيزي كه قادر است بر او بدون اختلاف جهت و جهتي و كيف و كيفي و حيث و حيثي.

و ما اعتقاد داريم به اينكه خداوند سبحانه عالم است به هرچيزي از كليات و جزئيات و ذاتيات و عرضيات و مجردات و ماديات و علويات و سفليات و هر شيئي و هيچ مخفي نمي‏ماند از علم خداوند مثقال ذره‏اي نه در زمين و نه در آسمان و علم او با خلق و پيش از خلق و بعد از خلق يكسان است و اختلافي در آن نمي‏باشد و تغيير و تبديل و تجديد و اختلاف در علم او سبحانه راه نمي‏يابد و مراد از علم حادث مخلوقات او سبحانه است مثل لوح و قلم و امام و قرآن پس هروقت كه بگويي امام7 ظرف علم خدا است چنانچه كليني در كتاب كافي بابي عنوان كرده است بر اينكه از براي خدا دو علم است يك علمي است كه تعليم نموده است او را به اولياء خود و يك علمي كه برگزيده است او را به علم غيب در نزد خود قطعاً مراد از اين علم غير علم ذاتي است به علت اينكه محال است به ضرورت اسلام كه ائمه:ظروف علم ذاتي بوده باشند پس واجب است اين علم غير ذات خداوند سبحانه بوده باشد و هر چيزي كه غير از ذات خداوند است حادث و مخلوق مي‏باشد وليكن او سبحانه خلقي از

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 169 *»

مخلوقات خود را علم از براي خود ناميده و اين است مراد از علم حادث نه آنكه خداوند سبحانه نمي‏دانست پس دانا شد.

و اعتقاد داريم كه صفت بر دو قسم است صفت ذاتيه و صفت فعليه صفت ذاتيه عين ذات او سبحانه مي‏باشد و صفت ذاتيه آن چيزي است كه او را ثابت نمايي از براي خداوند سبحانه نه ضد او را چنانچه مي‏گويي كه خدا عالم است و نمي‏گويي كه خدا جاهل است و مي‏گويي كه بينا است و نمي‏گويي اعمي است و مي‏گويي شنوا است و نمي‏گويي كر است و مي‏گويي زنده است و نمي‏گويي مرده است و اما صفت فعلي آن چيزي است كه ثابت كني او را از براي خدا و نفي كني همان را از خدا و وصف كني او را سبحانه به آن و به ضد آن چنانچه مي‏گويي مي‏خواهد و نمي‏خواهد و زنده مي‏كند و مي‏ميراند و عطا مي‏كند و منع مي‏فرمايد و نجات مي‏دهد و هلاك مي‏كند و تفضل مي‏نمايد و انتقام مي‏كشد و خلق مي‏كند و خلق نمي‏كند و روزي مي‏دهد و روزي نمي‏دهد و امثال اينها از صفاتي كه ثابت مي‏نمايي از براي او و نفي مي‏كني از او سبحانه پس اگر اين صفات ذاتيه باشند لازم مي‏آيد تغيير و انعدام از براي ذات او سبحانه و تعالي به علت اينكه صفت ذاتيه عين ذات اقدس او جل و علا مي‏باشد و به ثبوت آنها ذات ثابت مي‏شود و به انتفاء آنها ذات منتفي مي‏گردد و مثبت و منفي و موجود و معدوم واجب و قديم نمي‏تواند شد.

و اعتقاد داريم اينكه او سبحانه واحد است در افعال خود به اين معني كه براي او شريكي در افعالش نمي‏باشد و احدي با او در فعل او مشاركت

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 170 *»

نمي‏نمايد و وزيري از براي او نيست و او را احدي اعانت نمي‏نمايد و محتاج بسوي احدي نيست در احداث خلقي از مخلوقات خود و مدخليت نداده است احدي را در احداث مصنوعات خود بلكه او سبحانه متفرد است در خلق و رزق و حيوة دادن و ميرانيدن و منع و عطافرمودن و او فاعل است وحده و مشاركت و موازرت نمي‏نمايد او را احدي و تفويض نفرموده است امر خود را بسوي خلقي از مخلوقات خود پس هركس اعتقاد نمايد به اينكه محمد و علي و ائمه: همگي يا يكي از ايشان خالق يا رازق يا محيي يا مميت به استقلال يابه شركت با خدا يا به واگذاشته شدن امر بسوي ايشان ـ مثل موكلي كه امر خود را واگذارد بسوي وكيل خود يا مثل مولايي كه عبد خود را ولايت دهد در اتيان فعلي از افعال ـ  بدرستي كه در نزد ما چنين كسي كافر است به كفر جاهليت اولي. و همچنين كافر است كسيكه قائل شود به مدخليت ملائكه يا نجوم يا كواكب در احداث شيئي از اشياء و موجودي از موجودات.

ولكن خداوند سبحانه و تعالي عالم را عالم اسباب قرار داده و امتناع نموده است از اينكه جاري نمايد فعلي از افعال خود را مگر به اسباب و او سبحانه قرار داده است بعضي از چيزها را سبب از براي بعضي ديگر مثل اينكه باران را سبب قرار داده است از براي زرع و طعام و شراب را از براي حفظ بدن و رحم را از براي تربيت ولد و قرار داده است پدر و مادر را از اسباب خلق و تكون فرزند در اين دنيا و همچنين جميع اشياء را به روابط و علل و معلولات و به تحقيق كه قرار داده است محمد و آل محمد

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 171 *»

صلوات اللّه عليهم اجمعين را سبب اعظم در وجود اين عالم چنانكه ملائكه مدبرات و مقسمات و حافظات و معقبات امثال ايشان صلوات اللّه عليهم‏اند در تصرفات خودشان.

و اعتقاد داريم به اينكه او سبحانه واحد و يكتا است در پرستيده شدن و اينكه او است معبود يكتا و جايز نيست از براي احدي كه قصد نمايد غير او سبحانه و تعالي را در عبادت او و هركسي چنين كاري از روي اعتقاد نمايد كافر است مانند آن بت پرستاني كه عبادت بتان كردند براي تقرب‏جستن بسوي خدا و اگر از روي اعتقاد نباشد فسق است و سبب بطلان عمل مي‏شود مثل اهل ريايي كه عبادت كنند و ملحوظشان غير خداوند سبحانه بوده باشد.

و همچنين است هرگاه كسي در عبادت خدا توجه به يكي از ائمه: نمايد عبادتش صحيح نيست و به حالي از احوال و به طوري از اطوار عبادتش قبول كرده نمي‏شود.

و همچنين هرگاه كسي اعتقاد نمايد كه ضمائر قرآنيه كه مرجعش بسوي خداوند سبحانه است بسوي اميرالمؤمنين يا يكي از ائمه: راجع مي‏شود اين چنين كسي ضال و مضل و مفتري و كافر است پس هركسي كه گمان كند و بگويد كه ضمير اياك نعبد و اياك نستعين يا ساير خطابات الهيه كه در قرآن يا غير قرآن است اراده كرده مي‏شود به آنها احدي از خلق خصوصاً اميرالمؤمنين7، تماماً حرف واهي و قول زور است. و همچنين هركسي كه بگويد مراد از قل هو اللّه احد الي آخرها اميرالمؤمنين7

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 172 *»

است او كافر به خداوند عظيم است و هرچه از اين قرار بوده باشد كلاً افترا و زور و كذب و تلبيس است.

و اما اعتقاد ما در نبوت اين است كه انبياء: كلاً مبعوثند از جانب پروردگار و طيب و طاهر و معصومند به حيثي كه گناهي از ايشان صادر نشود و عيبي از ايشان بروز ننمايد و خداوند علام الغيوب خود متولي عصمت و تطهير ايشان مي‏باشد. و اعتقاد ما اين است كه پنج نفر از ايشان اولوالعزمند و ايشان نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلي اللّه عليه و آله و عليهم اجمعين مي‏باشند و شش نفر از ايشان صاحب شريعتند كه يكي از ايشان حضرت آدم7 با پنج نفر مذكوره: و اينكه پنج شريعت منسوخ است و شريعت ششمي هرگز نسخ كرده نمي‏شود و آن شرايع كلاً مقدمه از براي شريعت آن جناب9 بوده‏اند چنانچه مراتب پنج‏گانه كه نطفه و علقه و مضغه و عظام و اكتساء لحمند مقدمه‏اند از براي ظهور جسم اعتدالي كه حامل روح است و اينكه پيغمبر ما9 سيد اولين و آخرين است و اينكه او9 بهترين خلق خدا است و اينكه آن جناب9 اول مخلوقي است كه خلق كرده است او را خداوند سبحانه و اول حادثي است كه موجود كرده است او را خداوند سبحانه تعالي و سبقت نگرفته است او را در وجود سبقت گيرنده‏اي و ملحق نمي‏شود به او در فضل ملحق شونده‏اي و طمع نمي‏كند در او ادراك كننده‏اي و اينكه آن جناب9 را خلق نمود خداوند سبحانه قبل از خلق و قبل از كون و مكان و قبل از زمان و قبل از ابتداع و اختراع پس اقامه نمود آن جناب9 را

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 173 *»

ظلّي و نوري در حجاب قدرت خود و بعد از آن فرو برد او را در دوازده دريا و نگه داشت او را در هر دريا مدتي معينه و بعد از شناوري در آن درياهاي دوازده‏گانه فروبرد او را در بيست درياي ديگر و نگه داشت آن جناب9 را در آن درياها هريك به قدري كه مي‏خواست و بعد از آن فرو چكانيد از آن بزرگوار صد و بيست و چهار هزار قطره و از هر قطره‏اي از آن، حقيقتِ نبيي از انبياء خود را خلق نمود پس روح انبياء ظهور به هم رسانيد و از ظهور آن ارواح، اوصيا را خلق نمود.

و اعتقاد داريم به اينكه پيغمبر9 معجزات و آيات چندي آورد كه باقي است آن معجزات به بقاء نبوت آن جناب9 و نبوت آن جناب ابداً منقطع نخواهد شد و از جمله معجزات آن سرور شق القمر است و منقلب ساختن عصا به اژدر و به معراج رفتن بدرستي كه آن جناب9 عروج نمود به جسم شريف خود بلكه به بشريت خود بلكه به كثافت بشريت و جامه‏ها و كفش خود بسوي آسمانها و كرسي و عرش و از هم دريد حجب و سرادقات عرش را و هركسي كه اعتقاد كند و بگويد كه آن حضرت9 عروج نموده است به جسم مثالي يا به روح يا به جسم غير جسم دنياوي به تحقيق كه دروغ گفته و افترا بسته و از راه به در رفته و گمراه گشته و از جمله زيانكاران آنچناني است كه باطل نموده است سعي خود را در حيات دنيا.

و اما در ولايت اعتقاد ما اين است كه چون هر نبيي كه منقضي شد ايام او و به انتها رسيد حيوة او تعيين نمود از براي خود از جانب خداوند

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 174 *»

سبحانه وصيي كه قائم مقام او بوده باشد و اقامه امر او در ميان رعيتش نمايد و به عدالت در ميان ايشان حكم كند لهذا جناب رسول9 وصيت فرمود بسوي اميرالمؤمنين7 و او را خليفه خود گردانيد بر امت خود در روز غدير خم و امر فرمود كه مردم سلام كنند بر آن جناب به اميرالمؤمنيني. و اعتقاد داريم به اينكه خداوند سبحانه قرار داده است امامت را كلمه باقيه در نسل اميرالمؤمنين عليه و: و در دولت پيغمبر9 دنيا باقي نماند مگر آنكه در او امامي از ذريه اميرالمؤمنين7 بوده باشد و دوام دنيا به دوام ايشان است و اضمحلال و فسادش به انتقال ايشان است و به ايشان باقي است و مستمد از ايشان است و ايشانند حامل عطاي خداوند آن عطا كه از او خبر داده است كلاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ماكان عطاء ربك محظوراً.

و اعتقاد داريم به اينكه رسول خدا و ائمه هدي صلوات اللّه عليهم اجمعين از نور و طينت و رتبه واحده مي‏باشند مگر اينكه از براي رسول‏اللّه فضيلت سابقيت مي‏باشد مثل فضل قلب بر ساير اعضا و جوارح و بعد از آن، حضرت اميرالمؤمنين و بعد از آن امام حسن7 و بعد از آن امام حسين7 و بعد از آن حضرت قائم عجل اللّه فرجه و بعد از آن هشت امام ديگر صلوات اللّه عليهم اجمعين و بعد از ايشان جناب فاطمه زهرا3 اما فضليت رسول‏اللّه ثابت و معلوم است به ضرورت دين و اما فضيلت حضرت اميرالمؤمنين و حسنين: از جهت قول رسول‏اللّه9 است كه فرمودند الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة و ابوهما خير

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 175 *»

 منهما و اما فضيلت جناب قائم عجل اللّه فرجه از جهت قول رسول‏اللّه9 است كه فرمودند تاسعهم قائمهم افضلهم نهم ايشان قائم ايشان و افضل ايشان است و اما بودن جناب فاطمه3 بعد از همه ايشان به علت مقام ذكوريت و انوثيت است در هر مقامي به حسب همان مقام ولكن جناب فاطمه3 افضل از جميع انبياء و رسل و جميع خلق است مگر از ائمه اثني عشر صلوات اللّه عليهم لكن آن صديقه طاهره از ايشان و يكي از ايشان است چنانكه خداوند سبحانه مي‏فرمايد كلاّ و القمر ٭ و الليل اذ ادبر ٭ و الصبح اذا اسفر ٭ انها لاحدي الكبر ٭ نذيراً للبشر يعني باز ايستيد اي منكرين ولايت كه قسم به قمر و شب در هنگام منقضي شدن و صبح در هنگام روشن شدن كه او يكي از آن بزرگان است يعني جناب فاطمه3 يكي از ائمه صلوات اللّه عليهم اجمعين است و آن معصومه نذير است از براي بشر.

و اعتقاد داريم در باره ائمه: كه مبعوثند بر تمام مكلفين از هر چيزي كه صحيح است بر او تكليف واقع شود هركه باشد و هرچه باشد و به هرجا كه رسد و ايشانند حجج خدا بر خلق و تفويض نفرموده است خداوند سبحانه امر خلق را بسوي ايشان بلكه ايشان بندگاني هستند اكرام كرده شده كه سبقت نمي‏گيرند او را به قول و ايشان به امر او سبحانه عمل مي‏كنند و مي‏داند خداوند سبحانه آنچه بين ايدي و خلف ايشان است و شفاعت نمي‏كنند مگر از براي كسي كه پسنديده شده باشد دين او و ايشان سلام اللّه عليهم از خوف او لرزانند و هركسي از ايشان بگويد كه من

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 176 *»

خدايي هستم غير از خداوند سبحانه جل و علا جزا مي‏دهد او را خداوند سبحانه جهنم و كسي كه در ايشان غلو كند به اين معني كه ادعا كند در ايشان استقلال يا شراكت با خداوند سبحانه يا به مفوض شدن اموري بسوي ايشان و معزول بودن خداوند سبحانه يا اعتقاد كند كه ايشان افضلند از جناب رسول‏اللّه9 يا مساوي با اويند در جميع احوال و چنين گمان كند كه پيغمبر9 مربي ايشان نيست چنين كسي كافر است به خداوند سبحانه و اعتقاد ما اينست كه هركس پست كند ايشان را از آن مرتبه‏اي كه خدا از براي ايشان قرار داده و انكار فضل ايشان نمايد و احدي از مخلوقين را در فضيلت و كرامتي اولي از ايشان داند يا مساوي كند با ايشان غير ايشان را چنين كسي ملعون است و منافق و خارج از مذهب و طريقه اهل حق است.

و اعتقاد داريم به اينكه جناب سيدالشهداء حضرت امام حسين7 فرزند ارجمند جناب اميرالمؤمنين8 كشته شد در حالتي كه مظلوم و سعيد و شهيد بود از جهت مصالح و اموري كه محكم شده بود قواعد آن در عالم ذر اول بر آن طوري كه تفصيل داده‏ام و شرح نموده‏ام در اسرار الشهاده و هركس ادعا كند كه آن بزرگوار شهيد نشده لكن بر مردم مشتبه شده آن كس كافر و ملعون است و رجس و نجس است و خدا با او تكلم نمي‏كند در روز قيامت و تزكيه‏اش نمي‏نمايد و از براي او عذابي بزرگ مهيا فرموده به علت آنكه اين كس تكذيب كننده خدا و رسول خدا و اميرالمؤمنين و ساير ائمه صلوات اللّه عليهم اجمعين مي‏باشد.

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 177 *»

و اما در معاد اعتقاد ما اين است كه خداوند سبحانه محشور مي‏گرداند اجساد و ارواح را و قرار مي‏دهد ارواح را در همين اجساد دنيويه موجوده مرئيه محسوسه ملموسه و مبعوث مي‏گرداند همين اجساد را در روز قيامت و ثواب و عقاب را بر همين جسد جاري مي‏نمايد و هركس اعتقاد كند كه بدن دنياوي موجود در دنيا مبعوث نمي‏شود در روز قيامت آن كس كافر و ملعون و مردود است بلكه محشور شونده در قيامت همين بدن دنياوي است لكن بر صور و هيئات مختلفه از حسن و قبح و غير اينها پس محشور مي‏شود در روز قيامت و بازداشته مي‏شوند در تحت منبر جناب رسول خدا9 و مي‏ايستند بر صراط در نزد ميزان و ساير مواقف تا آنكه بازگشت امرشان به نعيم شود يا به جحيم پناه مي‏بريم به خدا از جحيم و عذاب و نكال.

و اعتقاد داريم در باره علما و مجتهدين و اصحاب ماضين و مرضيين ما از اهل غيبت صغري و از ابتداي غيبت كبري تا منتهي زمان ما مثل مفيد و علم الهدي و شيخ طوسي و شيخ طبرسي و ابن‏طاووس و محقق و علامه و ابن‏البرّاج و شهيدين و ساير علما و فقهاي ما رضوان‏اللّه عليهم كه ايشانند اساطين دين و حكام بر مؤمنين و اينكه طاعت ايشان واجب است بر مقلدين ايشان و معذور نيستند بر ترك تقليد و بر جاهل واجب است كه از عالم سؤال كند و معالم دين خود را از او اخذ كند و بر او اعتماد نمايد و الاّ علم عالم باطل و سعيش غير مشكور خواهد شد بدرستي كه دانستيم ما در كيفيت استنباط احكام شرعيه فرعيه از ادله شرعيه تفصيليه آن چيزي را كه

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 178 *»

بر او هستند اصحاب مجتهدين ما بر نهج مقرره در كتب اصوليه واين است آن چيزي كه ما بر او هستيم و اين است طريقه ما و هركسي كه انكار كند اين طريقه را بيرون است از دين و تكذيب كننده است آن چيزي را كه آورده است سيدالمرسلين عليه و آله صلوات المصلّين ابدالابدين و دهرالداهرين.

و اما قول شما ادام اللّه تسديدكم اينكه ثابت نماييد آن چيزي را كه شما بر آن هستيد و نفي فرماييد جميع ماعداي آن را جوابش اين است كه آن چيزي كه ما بر آن هستيم همان اشيائي است كه مذكور نموديم و اثبات آنها معلوم است به ضرورت دين و انكار شيئي از آن اشياء مذكوره يا انكار ضروري دين است يا انكار لازم ضروري دين و اما نفي جميع ماعداي آن چيزي كه ما بر او هستيم از آن امور و عقايد كه ذكر كرديم شكي نيست كه ماعداي آنها كفر است و نيست بعد از حق مگر ضلالت بدرستي كه آن كسي كه ما را مخالفت مي‏كند اگر عقايدي را كه ذكر نموديم باطل مي‏داند شكي نيست كه او كافر است به خداوند و تكذيب كننده به اين دين است و اگر مصدق است به اين عقايد پس چه مخالفتي است او را با ما و چه نزاعي است در بين ما و هرگاه بگويند كه دروغ گويي در اين دعوي و قلب تو مخالف است با لسان تو مي‏گوييم كه اين تكذيب قول خدا است كه مي‏فرمايد و لا تقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمنا يعني نگوييد از براي كسي كه القاي اسلام بسوي شما نمايد تو مؤمن نيستي.

و بعد از آن مي‏گوييم كه اين جماعت گمان مي‏كنند كه ديده‏اند از ما و

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 179 *»

از شيخ ما اعلي‏اللّه‏مقامه عباراتي كه منافي با اين عقايد مذكوره مي‏باشد و حال آنكه در نزد ايشان به ضرورت اسلام ثابت است كه ظاهر عبارات را اگر تصديق نكند قائل آنها و قصد نموده باشد از آن عبارات يكي از معاني حقه را كه اهل علم و فن اين معني را از آن عبارات مي‏فهمند واجب است تصديق او و جايز نيست تكذيب او به علت آنكه مراد متكلم از بيان خودش دانسته مي‏شود و كلام وسيله‏اي است از براي كسي كه ادراك حضور ننمايد پس هرگاه صاحب‏كلام حاضر شد و بيان مراد خود نمود واجب است تصديق او و جايز نيست تكذيب او و قول به اينكه اين مراد تو نيست و من اعلمم به مراد تو از تو، از سخيف‏ترين اقوال و شنيع‏ترين افعال است بلكه خروج از ضرورت اسلام و تكذيب آن چيزي است كه پيغمبر آخرالزمان آورده‏اند و اين جماعت هرگاه انكار نمايند عدم معارضه ظاهر را با نص و اينكه نص در هر كلامي بيان مراد متكلم است و اينكه هرگاه شخصي بنويسد و آن را تفسير كند به هر طريق كه مي‏خواهد از آن چيزي كه لفظ آن را مي‏رساند و بگويد كه معناي ظاهر مرادم نيست قبول كرده مي‏شود از او و گفته نمي‏شود به او كه من به مراد تو از تو اعلم مي‏باشم به خصوص در وقتي كه جاري شده باشد آن كلام بر اصطلاحات چندي كه نشناسد آنها را مگر اهل آنها (پس اگر اين امور را انكار نمايند) فعلي الاسلام السلام و بنابراين هرگز چوبي در اسلام سبز نخواهد شد و عمودي از براي دين بپاداشته نخواهد شد و شكي در اين نيست كه انكار آن چيزي كه ما ذكر كرديم كفر است. و هرگاه انكار اين نمي‏نمايند لكن در

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 180 *»

امر ما اين قاعده را جاري نمي‏سازند شكي نيست در اينكه اين فسق است مثل كسي كه نماز را واجب بداند و نماز نكند فياللّه عجب است از مردماني كه خوانده است ايشان را شهوات نفسانيه و مكايد شيطانيه بسوي اينكه واقع ساختند نفس خود را در يكي از دو محذور (يعني كفر يا فسق) و شق ثالثي در ميان نيست و به اندك توهمي تشييع فاحشه نمودند در مؤمنين و از براي ايشان است عذاب اليم در دنيا و آخرت و خداوند سبحانه فرموده است الذين يرمون المحصنات المؤمنات الغافلات لعنوا في الدنيا و الاخرة يعني آنچنان كساني كه به زنا نسبت مي‏دهند زنهاي مؤمنه را كه غافلند لعن كرده شدند در دنيا و آخرت و شكي نيست در اينكه مؤمن گرامي‏تر است در نزد خدا از مؤمنه و نسبت دادن به كفر و غلو و تصوف اعظم است از نسبت دادن به زنا پس نظر كن چه مي‏بيني در اين حال و به تحقيق كه شرح كردم اين مسئله را و تفصيل دادم و بيان نمودم و واضح گردانيدم هرچه در اين مسئله بود و جواب دادم از جميع آن چيزي كه ممكن بود از براي ايشان كه تمسك به او جويند به اكمل تفصيل و اوضح تبيين در رساله مسمي به دليل المتحيرين در جواب مسئله‏اي كه از بندر ابوشهر از ما سؤال كرده بودند بدرستي كه در آن رساله هست چيزي كه شفا دهد مريض را و سيراب كند تشنه را پس طلب اين رساله نما و در آن نظر كن به ديده انصاف و اجتناب كن از عادت جور و اعتساف و تمسك جوي به آن و عمل به مدلول آن نما به قدر استطاعت بخدا قسم كه آن رساله حق است آنچنان حقي كه شايبه باطل در او راه ندارد هرگاه اراده

 

«* ترجمه رساله مبارکه الحجةالبالغة صفحه 181 *»

رسيدن به حق داشته باشي و نيست توفيق من مگر به خدا و بر او است توكل من و بسوي او است بازگشت من و ان افتريته فعلي اجرامي و انا بري‏ء مماتجرمون.

و صلّي الله  علي محمد و آله الطاهرين

 

فارغ شد از املاء اين كتاب منشي آن در پانزدهم شهر ربيع‏الاول

از سنه هزار و دويست و پنجاه و هشت از هجرت نبوي9.

٭    ٭    ٭    ٭    ٭    ٭    ٭

فارغ شد از ترجمه اين كتاب مترجم آن در روز يكشنبه

دوازدهم شهر شوال‏المكرم در ارض اقدس امام

ثامن ضامن عليه سلام الملك المهيمن

در سنه هزار و دويست و هشتاد

و نه از هجرت نبوي9.