دیدگاه بزرگان مکتب شیخیه درباره فیض کاشانی و معرفی تحشیه‌ای نویافته(3)

موضع‌گیری بزرگان اع برابر کلمات و عقاید فیض ادامه دارد و عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم آقای شریف طباطبایی اعلی الله مقامه مطالبی گفتنی را صریحاً و بدون هیچ مسامحه‌ای بیان می‌فرمایند. تعبیرات مختلف ایشان را با توجه به دروس آن بزرگوار نقل می‌کنیم:

– ملامحسنِ کذایی و این ملامحسن واقعا دریای علم بوده در حکمت، در فقه، در اصول، در تفسیر، در همه اینها موشکاف بوده؛ اینجا که رسیده ندانسته چه بگوید.[1]

– ملامحسن است، شخص عالمی است، فقه، اصول نوشته، عالم بوده، حکیم بوده، واقعا مرد فاضلی جامعی بوده راست است؛ ولکن گفته علم خدا تابع معلوم است و جای لغزیدنشان را به دست بیاورید.[2]

– فطرت اصلیه که ضایع شد، دیگر از هر حیوانی بدتر است و این ملامحسن از هر علمی داشته دیگر محیی‌الدین به طریق اولی؛ و پُر حُرمتی ندارد و این می‌بینید چه هذیان‌ها بافته.[3]

– ملاصدرای به آن فضل و شعور که اگر بگویی شعور نداشت، واقعا کافر ماجرایی است. ملامحسن به آن شعور که هر که بگوید شعور ندارد بی‌انصافی است. صاحب این همه تصنیف و تألیف، بچه‌بازی را نوشته‌اند توی کتابشان؛ به چه آداب و شرایط به طوری که این الواط عقلشان نمی‌رسد. توی کتاب‌هایشان نوشته‌اند جهنم عذابش منطقع است و حال آنکه ضرورت اسلام است که عذاب جهنم منطقع نیست… پس کسی که می‌داند و خلاف ضرورت می‌کند خارج می‌شود از اسلام. بزرگ نیاید پیشِتان که فلان عِمامه‌اش بزرگ است، خیلی کسان عمامه دارند کتاب هم می‌نویسند. دیگر اگر بگویی ملامحسن نماز نمی‌کرد، خیر؛ می‌کرد، دعا می‌خواند، گریه هم می‌کرد، نماز شب می‌کرد، حالا بگویی آیا این اهل حق است؟ کسی که خلاف ضرورت کرد اهل حق نیست.[4]

– ملامحسن صوفی بود، وقتی نماز می‌کرد سرش را همچو می‌کرد همچو می‌کرد و سرِ هَم سرش را این‌طرف آن‌طرف می‌برد، هی خدا آنجاست آنجاست و هرکس می‌خندید می‌گفت خداست می‌خواهد بخندد و او مشغول کارش بود.[5]

این برخوردهای شدید و صریح، از همان زمان تا کنون، پرسش‌های خاصی را در ذهن خوانندگان به وجود آورد که بارزترین آنها این است که این تعبیراتِ درُشت درباره ملامحسن فیض کاشانی از جانبِ شیخ مرحوم اع و دیگر بزرگان دین اع لازمه‌ خاصی دارد یا خیر؟ به تعبیر شفاف‌تر آیا این تعبیرات مُشعرِ به تکفیرِ ملامحسن است؟

مرحوم آقای کرمانی أعلی الله درجته در رساله قراباغیه، می‌فرمایند شنیده‌ام برخی دوستان در قراباغ[6] در مسئله علمِ محمد و آل محمد علیهم‌السلام اختلاف کرده‌اند «و بلغ الامر الی تکفیر بعضهم بعضاً و الی النسبة الی الغلو و التقصیر» ازاین رو رساله‌ای در این باب می‌نویسم.

ایشان ابتدا مقدمه‌ای را تنظیم فرموده‌اند و در بخشی از آن درباره جحود و انکار فرمایشی دارند که مضمون آن چنین است: وجه دیگری از جحود همراه معرفت این است که جاحد جحود بورزد و حال آنکه حق را می‌شناسد و برای او یقینی شده است… و اما کسی که به کتاب و سنت روی می‌آورد و در این دو می‌اندیشد و از اهل تسلیم و اِذعان است و چیزی را می‌فهمید ولی فهم حقیقت بر او مشتبه می‌شود و خالصِ حق برای او اشتباه می‌شود و گمان می‌کند آنچه فهمیده حقی است که به آن کتاب نازل شده است و حجت‌های الهی به آن خبر داده‌اند، و قائل به فهمیده خود می‌شود تا حجت‌های الهی را تصدیق کرده باشد و تسلیم ایشان باشد، او نباید تکفیر شود و او مُذعِنِ مسلمِ مؤمن است؛ همان‌گونه که زمان ظهور ائمه علیهم‌السلام، ایشان اصحابِ خود را که بعضی مخالفت‌ها داشتند تکفیر و تفسیق نمی‌فرمودند.

همچنین در رساله رد حسینعلی تویسرکانی، وی را نقد می‌فرمایند که چرا به تفسیق و تکفیر من مبادرت کردی و حال آنکه در کلام من محکم و متشابه است و باید متشابهات را به محکمات برگردانی و اگر خطایی کرده‌ام عامدانه نبوده است و مجوزی برای تکفیر تو نیست.[7]

این فرمایش‌های کلی کشف می‌کند در نقد آنانی که از مسیر حق منحرف شده‌اند باید این ضابطه‌ها را مراعات کرد و اهل بصیرت نباید همچون افرادی باشند که در گذشته و حال سلاح و چُماق تکفیر را به دست گرفته و بر سر هر اندیشه و شخصیتی که خواستند فرود آوردند. در واقع نباید مانند آنانی که شیخ مرحوم اع را تکفیر کردند، بی‌گداره به آب بزنند و تکفیر کنند.

حامد الگار از حربه‌ای به نام تکفیر در دست عالمان شیعه نام می‌برد که آنها از این حربه علیه دشمنانشان، حتی ضد اصلاح‌طلبان غرب‌گرا، استفاده می‌کنند. آنجا که می‌گوید: «یکی دیگر از مظاهر قدرت علما تکفیر بود که مخالف یا دشمن خود را کافر قلمداد می‌کردند. این سلاح را علمای اعلام در مباحثات علیه اخباریون و شیخیه به کار می‌بردند…»[8]

عباس علی کیوان قزوینی نیز در کتاب عرفان‌نامه چنین نوشته است: «در میان شیعه اختلاف اخباری اصولی که در قرن12 هجری پیدا شد از عجایب است که همدیگر را کافر و مبتدع و واجب القتل دانستند و اصولی… از پیش برد، شیخ یوسف، صاحب کتاب حدائق را خوار و مردودِ عوام شیعه کرد، میرزا محمد نیشابوری را به جرم اخباری‌بودن در کاظمین به بلوای عام کشتند، بدَنش را دفن نکرده به سَگان دادند… چند سال بعد شیخ احمد احسائی را که فقیه اخباری[؟] بود کافر خواندند…»[9] اما تحت شرایط خاصی می‌توان به بحث تکفیر دامن زد که در ادامه بیان خواهیم کرد.

به پاسخِ پرسش بازگردیم. از حُسن اتفاق و تقدیر الهی، فرمایش‌هایی از بزرگان دین در دست است که پاسخ را روشن می‌سازد و همان‌طور که پیش از این، نقدها و جرح‌های بزرگان را بر فیض کاشانی یادآور شدیم، در ادامه با توجه به فرمایش‌های هر یک، پاسخ را بررسی می‌کنیم.

ملامحمد دامغانیِ عَمروانی، در ضمن دیگر پرسش‌های خود، از معنای «بسیط الحقیقة کل الأشیاء» جویا شده و صریحاً از خدمت شیخ مرحوم اع می‌پرسید: آیا قائلین به این قول کافرند یا خیر؟! و با عباراتی آکنده از التماس و خواهش، قول حق در مسئله را خواهان است و می‌پرسد: «آیا اعتقاد به این کلام سبب دخول آتش است یا خیر؟ و آیا جایز است با توجیهات بعیده آن را توجیه کرد یا توجیه‌پذیر نیست؟…»[10]

این بزرگوار در اثناء رساله می‌فرمایند با توجه به روایات و کلام علماء، قائل به وحدت وجود کافر است و همین، سبب دخول آتش و خلود در آن است و وحدت وجود و حتی وحدت موجود، گفتاری جز این نیست. اما نزد من، شک ندارم که ایشان خطا کردند و راه‌های باطل را پیمودند؛ اما تکفیر ایشان، مسئله‌ای است که نزد خدا روشن است و من حکم ایشان را نزد خدا نمی‌دانم. سپس برای این فرمایش خود تعلیلی ذکر می‌فرمایند. و ما برای فایده آن، تمام فرمایش را نقل می‌کنیم:

«… المستفاد من أخبار أهل البیت علیهم‌السلام و من کلام العلماء أنه یکون سبباً لدخول النار و الخلود فیها لإجماعهم علی کفر القائل بوحدة الوجود و لا شک أنهم لایعنون غیر هذا القول فإنه قطعاً قول بوحدة الوجود بل و بوحدة الموجود. و أما عندی فلا أشک فی أنهم أخطأوا طریق الحق و اتبعوا سبُل الباطل و أما تکفیرهم فذلک شیء عند الله و أنا لا أعلم حکمهم عند الله سبحانه و ذلک لأمور:

الأول ما روی عن الباقر علیه‌السلام ما معناه: لو أن الرجل سمع الحدیث یروی عنا و لم‌یعقله عقله و أنکره و کان من شأنه الرد الینا فان ذلک لایکفره. و أنا أعلم بأن کثیراً من القائلین بهذا أناس لهم إیمان و دیانة و صلاح و إعتقاد عظیم فی أهل البیت علیهم‌السلام و لو علموا بأن هذا القول مناف لمذهب أئمتهم علیهم‌السلام و أنه مذهب أعدائهم لترکوه و أنکروه، ولکن شبّه لهم فلأجل هذا سکتُّ عنهم.

الثانی أن العلماء من الفقهاء وقع منهم أمور عظیمة فی المعتقدات نقطع بمخالفتها لمذهب الائمة علیهم‌السلام و لم‌یحکم أحد من العماء بکفرهم مثل قول السید المرتضی فی رسالته بأن الله سبحانه لیس إلها للعرض و لا للجوهر الفرد، لأن الاله هو المنعم و هذان لایحتاجان إلی النعم و المدد فلایکون إلها لهُما، نقلته بالمعنی، و من ذلک ما وجدته فی رسالة للشیخ الطوسی صاحب التهذیب و الاستبصار ما معناه أنه قال إن الله سبحانه لیس فی مکان و إلا لمازج القاذورات، و من ذلک إختلاف العلماء فی قدم المشیة و حدوثها، حتی قال الأکثر بقدمها مع أنه روی الصدوق فی التوحید عن الرضا علیه‌السلام أنه قال: إن المشیة و الإرادة من صفات الأفعال فمَن زعم أن الله لم‌یزل شائیاً مریداً فلیس بموحد.

و قد ذکر الشهید رحمه الله فی الذکری بعد أن ذکر أنه لایجوز أن یقتدی الرجل بمن یخالفه فی شیء من الواجب المبطل للصلوة بالاخلال به، کما لو کان المأموم یری وجوب السورة و الإمام یری الاستحباب، أما لو کان الخلاف فی مسائل الأصول التی یدقّ مأخذها کالقول بقدم المشیة و حدوثها فان ذلک لایضرّ بالائتمام و هو شهادة منه بالتسامح فیما یدقّ مأخذه، مع أنه لم‌ینقل فی ذلک خلافاً، و من ذلک وقوع کثیر من الاختلافات الشنیعة فی الأصول و الفروع فی زمان الائمة علیهم‌السلام بما یطول نقله، و ربما أنکروا بعضه مثل ما قیل للإمام علیه‌السلام فیما ذهب الیه هشام بن الحکم بأن لله جسماً و هشام بن سالم الجوالیقی بأن لله صورة و أنکر ذلک و تعوّذ منه و لم‌یحکم بکفرهما، و أمثال هذا کثیر. فلهذا وقفت عن القول بالتکفیر و جاهرت بالقول بالتخطئة لعله یذکّر أو یخشی.»

روشن گردید که شیخ مرحوم اع امثال ملاصدرا و فیض کاشانی را تکفیر نفرموده‌اند؛ اگرچه گفتار ایشان را در بعضی مواضع خلاف ضرورت می‌دانند. ازاین رو سید مرحوم اع در رساله‌‌ای که در دفاع از عقاید شیخ مرحوم اع نگاشته‌اند، به رساله این بزرگوار در پاسخ به دامغانی ارجاع داده و می‌نویسند:

«… و أما عن القول بأن الشیخ اعلی الله مقامه و أنار برهانه طعن فی الملامحسن و حکم علیه بالکفر فافتراء محض و بهتان صرف… و اذا أردتَ أن تطّلع علی حقیقة الأمر فی ذلک فانظر طویلاً و تأمل کثیراً فی شرح مولانا و أستادنا علی المشاعر و العرشیة و مع هذا کله لم‌یحکم بکفرهم و إستغفر الله لهما و إن حکم بالخطاء و قد نص اع علی ما ذکرنا فی أجوبة المسائل الدامغانیة…، فظهر لک أن ما نسبوا إلیه رحمه الله من تکفیر الملامحسن و الملاصدرا إفتراء محض و بهتان صرف کما سمعتَ کلامه بالبرهان فلا قریة وراء عبّادان.»

مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی رفع الله شأنه نیز چنین موضعی اتخاذ فرموده‌اند و اگرچه پیش از این از نوشته‌های ایشان مطالبی را نقل کردیم، باز هم اشاره به فرمایشی خالی از لطف نیست.

آقای مرحوم اع در رساله جواب شیخ عبدالعلی طبسی در پاسخ به این پرسش که: «چه بحثی بر اشراقیین و عرفای متصوفه مثل ملاصدرا و ملامحسن و امثال آنها است با اینکه کلماتشان محتمل معانی بسیار است»[11] می‌فرمایند برای کسی که با اصطلاحات و لحن و معانی کلام ایشان آشنایی ندارد، روا نیست که بر ایشان اشکال کند؛ چراکه اسلام و تشیع ایشان را دیده است. اما کسی که با ایشان آشنا شد به گونه‌ای که لحن ایشان را شناخت و کلام ایشان را فهمید و محکم و متشابه ایشان را به دست آورد ، برای او جایز است؛ بلکه واجب است که بدعت‌ها و باطل‌ها و ضلالت‌های ایشان را اظهار کند و روش ما نیز این‌گونه است که درباره شخصی مطلبی را نمی‌گوییم مگر آنکه صدور آن از وی ثابت شود و مرادش روشن گردد و به محض شهرت کلامی از شخصی، بر او حکم نمی‌کند. ما کلام را شکافته و مراد را روشن ساخته و اگر او قائل به آن باشد، «فعلیه ما علیه» و گرنه حق در مسئله را روشن می‌سازیم.

توضیحاً اضافه می‌کنیم دأب علمای سلسله نیز چُنین است در آنچه از اصطلاحات و عبارات و تعبیرات که احتمال کفرگویی می‌رود، توضیح صاحبان آن اصطلاح را بررسی می‌کنند و در صورت یقین به کفر بودن معنای مُراد، نظر خود را بیان می‌کنند. برای نمونه در زمینه ادبیات و برخورد با ساقی‌نامه‌ها و مغنی‌نامه‌ها و خمریات، درمی‌یابیم که شعرای اسلامی و به‌ویژه حکما و عرفای آنان، مقصود و مرادشان از الفاظ خاصِ این سرایش‌ها (الفاظی همچون خماری، میخانه، مستی، می، جام، زلف، خط، مطرب، سرود و…) معانی و مصادیق ظاهری آنها نبوده؛ بلکه به معانی معنوی و روحانی آنها توجه داشته‌اند و این تعبیرات داعی برای سرزنش و تفسیق آنان نخواهد بود؛ چه جای تکفیر. برای تبیین همین مطلب، فیض کاشانی که در این نوشتار در پی بررسی احوال اوییم، رساله مِشواق را نگاشته است و در آن علل و معانیِ استفاده از واژگان خاص زبان غزل و توضیحاتی دیگر در این زمینه را بررسیده است.[12]

اینک عبارات مرحوم آقای کرمانی رفع الله درجاتِه در پاسخ شیخ عبدالعلی طبسی را که پیش از این به مختصرِ آن اشاره کردیم، نقل می‌کنیم:

«اقول اما البحث علي الحكماء و العرفاء و المتصوفين الذين سميتهم نعم لايحل لاحد بعد سبق اسلامهم و تشيعهم الا لمن دخل دارهم و شرب من مائهم و عرف طعمه و استأنس بهم و بكلماتهم و عرف لحنهم و معاني كلامهم حتي لايكون الانسان ممن قال الله سبحانه فيهم بل كذبوا بما لم‌يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله و لايكون ممن قال الله سبحانه فيهم الذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا بل لايكون من الذين قال الله فيهم الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخرة و اعد لهم عذابا مهينا لان اذية المؤمن اذية الله و رسوله كما تدل عليه الاخبار و لايكون من الذين قال الله تعالي فيهم الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا في الدنيا و الاخرة و لهم عذاب عظيم اي النفوس المحصنات الغافلات المؤمنات حتي تعم الذكر و الانثي و اي رمي اعظم من نسبة‌ الشرك و الكفر الي المؤمن و لايكون من الذين قال الله سبحانه فيهم ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب اليم في الدنيا و الاخرة و الله يعلم و انتم لاتعلمون الي غير ذلك من الايات و اما من عرفهم و عرف لحنهم و فهم كلامهم حتي صار كاحدهم فيجوز له بل يجب عليه اظهار بدعهم و اباطيلهم و اضاليلهم فانه لايحل للعالم ان يسكت اذا ظهرت البدع و هو يقدر علي دفعها و اذا بلغ الانسان هذا المبلغ عرف محكم كلامهم و متشابهه و مجمله و مبينه فمن هذه الايات اعرف مقدار من يرد علينا و لم‌يعرف كلامنا و اصطلاحنا و محكمه من متشابهه و مجمله من مبينه و لم‌يدخل فينا حتي يكون كاحدنا ثم قام يشنع علينا و يشيع الفاحشة فينا فيرمينا تارة بالغلو و التصوف و تارة بالتقصير و التخلف و نحن مبرؤن مما يقولون فاعرف قدرهم عند الله سبحانه و ما قال الله جل اسمه فيهم في محكم الايات و قد قال الله سبحانه يا ايها الذين آمنوا لاتقولوا لمن القي اليكم السلام لست مؤمنا تبتغون عرض الحيوة الدنيا و قال ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا علي مافعلتم نادمين و اي فاسق افسق من الهوي و الشهوة و الغضب و الجهل باصطلاحنا تأتيهم بالاخبار من المؤمنين و يحكمون عليه من غير تبين فلابد و ان يصبحوا علي ما فعلوا نادمين و ذلك اذا النفوس زوجت و اذا الموؤدة سئلت باي ذنب قتلت و اذا الصحف نشرت و اذا السماء كشطت و اذا الجحيم سعرت و اذا الجنة ازلفت علمت نفس ما احضرت و هو يوم تبلي السراير فما له من قوة و لا ناصر.

و اما البحث علي المنصور [الحلاج] فيحتمل هذه الاحتمالات التي ذكرتها من لم‌يكن من اهل اصطلاحاتهم نعم من يحتمل عنده هذه الاحتمالات لايجوز له ان يرد عليهم و اما من عرف مرادهم فلايجوز مثل هذه الاحتمالات و اما من يعرف اللحن و يعرف المقام فهو يقول حقا و ينطق صدقا و اما تشبيهك قوله بقول الصادق علیه‌السلام فهو جرأة عظيمة علي الامام علیه‌السلام و لو تدبرت في الكلامين لعرفت ركاكة قول منصور و متانة قول الامام علیه‌السلام فانه علیه‌السلام قال ما زلت اردد هذه الاية حتي سمعتها من قائلها و لم‌يقل انا الله و قائلها هو الله سبحانه فهو علیه‌السلام ردد هذه الاية ‌حتي كشف السبحات من غير اشارة و محي الموهوم حتي صحي المعلوم و جذب الاحدية صفات التوحيد و هتكت الستر غلبة السر فوقف في مقام الفناء حتي تجلي له حقيقة البقاء و سمع الكلام من قائلها الذي هو الله سبحانه كما سمع النبي صلی الله علیه و آله ليلة‌ المعراج و اني هذا المقام من مقام من يجسر علي الله و يقول انا الحق و كيف يجوز التأويل بان المراد بالحق مقابل الباطل… و يقول قائلهم انا الله بلا انا و يقول ليس في جبتي سوي الله علي انا لانخص احدا بذكر شيء الا ان يثبت ذلك عنه و نعرف مراده و الا بمحض ما يشتهر كلام من احد لانحكم عليه به ولكنا في مثل ذلك نشقق الكلام و نبين المرام فان يكن هو القائل فعليه ما عليه و الا فقد بينا الحق في المقام فافهم.»

ضمیمه می‌کنیم به آنچه نوشته آمد، فرمایش آقای شریف طباطبایی اعلی الله مقامه را که با همه شفاف‌گویی‌های خود و ابرام‌های فراوان در اثبات انحراف عقیدتی فیض کاشانی، خود ایشان فرمایش می‌فرمایند:

«مثل ملامحسنی که گول بخورد، ملامحسن واقعا خیلی فضیلت‌ داشته و اینجا لغزیده آدم حیران می‌شود. نمی‌شود بگویی تعمد کرده این‌جور گفته، آدم لج نمی‌کند که خودش را رسوا کند.»[13]

این موضوع، بحث گسترده‌ای است و بدین اندک حق آن را نمی‌توان گزارد و هرچند با تمام تلاشی که بر اختصار داشتیم به طول انجامید ولی در پایان می‌توانیم چنین نتیجه بگیریم که در بحث علمی و جرح و تعدیل آراء عقیدتی فیض، به عنوان یک فیلسوف و حکیمِ مشهور، شیخ بزرگوار اع و به تبع ایشان سایر مشایخ اع سخت‌گیری شدیدی داشته‌اند و تعبیرات درست و درشتی را استفاده فرموده‌اند اگرچه هرگز او را تکفیر نکرده‌اند و فقط به لوازم اقوال او تصریح فرموده‌اند؛ اما در بحث فقه و مباحث حدیثی، به مثابه یک فقیه شیعه با وی روبرو شده و نه تنها از خداوند برای او رفعت درجه و رحمت الهی را خواستار شده‌اند که به کتب او ارجاع داده و طبق این سندِ‌ نویافته، بر کتاب فقهی او حاشیه و تعلیقه نگاشته‌اند.

مناسب است به برخورد شیخ مرحوم اع با فیض به مثابه یک فقیه شیعی نیز اشاراتی داشته باشیم. این بزرگوار در اجازاتِ خود درباره فیض کاشانی تعابیر مختلفی فرموده‌اند. برای نمونه در اجازه به ملاعلی بن آقاعبدالله سمنانی می‌نویسند: «الوافي و الوسائل و البحار للمشائخ الثلاثه الملا محسن و محمد بن الحسن الحر و محمدباقر المجلسي تغمدهم الله برضوانه.» و در اجازه به آقا احمد بن آقاجمال مراغی نگاشته‌اند: «الوسائل و الوافي و البحار للمحمدین الثلاثة محمد بن الحسن الحر و الملا محسن محمد بن مرتضی و محمدباقر بن محمدتقی المجلسی رحمهم الله و عفی الله عنهم بفضل رحمته.» شبیه این تعابیر را در اجازات دیگری از این بزرگوار ملاحظه می‌کنیم همچون اجازه به عبدالله بن محمدقلی تبریزی و غیر آن از اجازات.[14] این تعبیرات، هنگامی است که شیخ مرحوم اع هنگام یادکردِ فیض کاشانی به مثابه یک «فـقیـهِ» شیعی و مؤلف یکی از کتب مشهور روائی (الوافي) بیان فرموده‌اند و نه فقط در اجازات که در مواضع نقل فتوا یا حدیث از کتب فیض، به تعبیر «الملا محسن» یا «الملا محسن الکاشي» اکتفا فرموده‌اند.[15]

با همه این توضیحات، مآل کارِ فیض و ترجیح کفه فقاهت او یا کفه عقاید و کلامِ او نزد پروردگار، در حوزه تخصص ناقصین نیست و: کلُ شاةٍ برجلها سَتُناط ؛ُ[16] اگرچه طبق تصریحات مشایخ عظام، از چنین شخصیتِ با شعوری و با چنین آگاهی‌های حدیثی و فقهی‌ای این طرز بیان در حکمت و این کژتابی در عقیده، بسیار بعید است و به راحتی قابل اغماض نیست… .

و از همین‌جا روشن می‌گردد اگر از شخصی گفتاری کفرآمیز نقل شد، نباید سریعاً حربه تکفیر را به دست گرفت؛ بلکه باید مراحلی را طی کرد؛ اینکه آیا این گفتار را به وی نسبت داده‌اند یا خود او گفته و نوشته است؟ و ثانیاً این کلام از متشابهات نوشته‌ها و گفته‌های اوست یا از محکمات است؟ و ثالثاً آیا در دیگر گفتارها و نوشتارهای وی قراین قطعی صدور این گفتار از او وجود دارد یا خیر؟ و رابعاً پس از اثبات همه این مطالب باید قول و قائل را به طور مطلق تکفیر کرد و مخالف ضرورت دانست و در اظهار بطلان آن کوشید و قضاوت درباره آن شخصِ بخصوص را طبق دستور شیخ مرحوم اع به خداوند واگذار کرد؛ مگر آنکه بر عقیده نادرست خود، بی‌پروا و بی‌پرده پافشاری کند.

قرینه دیگر بر عدم تکفیر فیض کاشانی، واقعه‌ای است که ملا محمود بن محمد، معروف به نظام العلماء تبریزی، تلمیذ شیخ مرحوم اع نقل می‌کند. این واقعه که در حاشیه رساله سید مرحوم در دفاع از عقاید شیخ مرحوم اع در نسخه کتابخانه مجلس شوری به شماره10159 نگاشته شده، بیانگر مطالب جالب توجهی است که تمام آن را به علت اهمیت آن نقل می‌کنیم:

«یقول المفتقر إلی عفو ربه الغنی محمود بن محمد التبریزی کنا فی دار الدولة کرمانشاهان صیّنت عن الحدثان عند الشیخ الأوستاد أعلی الله مقامه مع جماعة من أعیان الطلاب و أعاظمهم، و منهم ولده الألمعی اللوزعی الشیخ علی‌نقی الشهیر بالشیخ علی، فالتمستُ من جنابه أن یسمعنی دویّ الأفلاک و أصوات الملائکة و طنین أجنحتهم و صوت جریان الکوثر و أوراق شجرة طوبی. فوعد لی یوم الجمعة فی طاق‌بستان و أمر بتهیئة ما نتغذی به بعضَ غلمانه. فمشینا یوم الموعود إلی ذلک المکان فجری ما جری و رأینا ما رأینا. و بعد ذلک جری فی مجلسه السامی عبارة الفاضل الکاشانی طاب ثراه: ان الأشیاء کان فی ذاته بنحو أشرف بحیث لایضرّ ببساطته. فقال الشیخ علی لعنه الله لعنه الله، فلما سمع به الشیخ الأوستاد تغیّر وجهُه و اصفرّ لونه و قال یا سبحان الله، یا علی، أ تلعن ملامحسن و هو من أهل الولایة؟ قال بلی لأنه قال کفرا، قال الأوستاد: قال کفراً ولکنّه ما کفر، إنما کفر مَن کفر عن عناد. و هذا عبارته نقلتُها بعینها، علم الله و کفی به علماً.

و لقد کنتُ أخلو معه طاب ثراه و أسئل منه مسائل عدیدة فیجیب، ثم ینظر یمینه و یساره یقول لی علی جریّ (ظ) أما رأیتَ لعَنَ‌ الملا محسن الشیعی؟ و لقد کان الأوستاد یطعن فی أقوالهم و یدل الناس علی بطلان قولهم و لایلعنهم و لایقول إنهم أهل النار و إنهم کفار. حرّر فی شهر جمادی الثانی1256 فی دارالسلطنة قزوین.»

در پایان، متذکر مطلبی می‌شویم که برخی می‌گویند و می‌نویسند شیخ مرحوم اع از تعبیر «ملا مُسیء» برای شخص «ملا محسن» استفاده فرموده‌اند.

این نسبت در کتب مختلفی نقل شده است. در جایی نوشته‌اند:

«و شیخ احمد احسائی او را مُسیء نام نهاده و بسیار می‌گوید قال المسیء القاسانی تبعاً لإمامه ممیت الدین العربی».[17]

عجیب این است که به ظاهر فرمایش شیخ اع را نقل کرده‌اند؛ ولی این عبارت یافت نشد.

در جایی دیگر آمده است شیخ مرحوم اع خطاب به او نوشته‌اند:

«قل أنا الله و لا تخف فإنک بالتصریح تستریح و تریح.»

و در مقاله‌ای دیگر به صفحه‌ای از کتاب مبارک شرح‌الزیاره ارجاع‌ داده‌اند؛ ولی سراسر شرح‌الزیاره جز «ملا محسن» تعبیری دیگری درباره وی استفاده نشده است.

در کتاب روح مجرد نیز آمده است:

« شيخ احمد احسائی امروز ترجمه احوالش بر كسي مخفی نيست. وی مردی بود زاهد و عابد و خوش حافظه؛ ولی بدون استاد خواست تا مطالب حكما را دريابد… بالاخص با محيي‏الدين سرسختي به خرج داد و او را مميت‏الدين ملقب ساخت و با افتخار شيعه و افتخار علماء و مفسرين و محدثين و حكما و عرفاي اسلام محقق فيض كاشاني سخت درآويخت و او را كه نامش ملاّمحسن است، به ملاّ مُسي‏ء يعنی ملاّی بدعمل و زشتكار ملقب كرد و در كتابهايش و دروسش از وی بدين لقب نام می‌برد… .»[18]

در پایانِ جمله‌ای که عبارت ملامسیء را به شیخ مرحوم اع نسبت داده است، منبعی برای این نسبت نقل نشده؛ بلکه به دیگر تحقیقاتی که درباره شیخ مرحوم اع نگاشته شده، ارجاع داده شده است.

مؤلف در کتاب دیگر خود، الله‌شناسی، به این مطلب تصریح کرده است:

«… و به ملا محسن فیض، ملا مسیء و به محیی‌الدین، مُمیت الدین لقب داده‌اید» و در پاورقی آمده است: «صریح کلمات شیخ أحمد أحسائی است.»[19] اما باز هم منبعی معرفی نشده است.

و در کتاب امام‌شناسی آورده است:

«شیخ احمد احسایی فلسفه نخوانده بود و به علوم عقلیه آشنایی نداشت و خواست از حکمت متعالیه و عرفان اسلام مطلع شود. خود به خود بدون استاد به مطالعه پرداخت… و به بزرگان از حکمای اسلام همچون محیی الدین عربی و حتی به بعضی از کسانی که مقام جامعیت در تفسیر و حدیث نیز داشتند، همچون ملا محسن فیض کاشانی در کتب خود ناسزا گفت و نسبت های ناروا داد. محیی الدین عربی را ممیت الدین و فتوحات وی را حتوفات گفت و او را کافر و ملحد گفت و عبارات او را مزخرفات شمرد و فیض را اهل نمی و ضلالت دانست و به جای ملا محسن به او لقب ملا مسیء داد و آنان را مخالف طریقه اهل بیت و اهل عصمت پنداشت و خود را اهل کشف و شهود و معاینه و موافق طریقه ی اهل بیت و عصمت انگاشت و در این نسبت‌های غیر صحیحه ، به مطالبی اشاره می کند که هر شخص معقول خوانده و وارد در علوم الهی می فهمد که او مطلب را نفهمیده و دریافت نکرده است.»[20]

در کلمات نویسنده روح مجرد با احتیاط نظر می‌کنیم چراکه سابقه تهمت‌زدن به شیخ مرحوم اع و بیان نسبت‌های ناروا به ایشان را در کارنامه خود دارد[21] و اهل نظر بر جایگاه علمی و عملی وی واقفند.

به هر روی، این نسبتی است که به شیخ مرحوم اع داده‌اند و امروز در کتبی که از آن بزرگوار در دست است، این تعبیر یافت نشد.

ادامه دارد…

———————————

[1] درس شنبه، 4شوال المکرم1307

[2] درس دوشنبه، 5ربیع الاول 1313

[3] درس یکشنبه، 18محرم الحرام 1318

[4] درس یکشنبه، 8شوال المکرم 1295

[5] درس شنبه، 18 رجب المرجب 1313

[6] شهری است در حد شرقی ایران. (لغت‌نامه دهخدا)

[7] بخش‌هایی از فرمایش ایشان در «مقاله اولي» را نقل می‌کنیم:

مقاله اولی؛ در جواب از سب و شتم و افتراء و تهمت و تضليل و توهين و تحقير و وقيعه وغيبتهايي که فرمايش فرموده‌اند جواب از آنها را عرض مي‌کنم که اگر راست فرموده‌اند خداوند به حق محمد و آل محمد عليهم السلام که از تقصيرات من در گذرد و از من عفو فرمايد زيرا که مقصودم طلب دين خداوند بوده و به کتاب او و سنت رسول و حجج او عليهم السلام رجوع کرده‌ام و طالب امر موافق ضروري و اجماع بوده‌ام و از مخالف ضرورت و اجماع بيزار بوده‌ام نهايت از جهت قصور کج فهميده باشم و تعمد به خلاف حق نکرده‌ام و عداوتي با دين و اهل دين نداشته‌ام نهايت از کثرت قصور و بي‌خردي اشتباهي کرده باشم و اگر ايشان نعوذ بالله خلاف واقع فرموده‌اند و من بر صواب بوده‌ام خداوند ايشان را رحمت فرمايد زيرا که ان شاء الله از روي اشتباه بوده است بلي توقعي که از ايشان بوده اين بوده است که به محض خيال يا قول مردم مبادرت به اين گونه سخنان نفرمايند و به زي علما حرکت بفرمايند و به قواعد ضرورت اسلام راه روند و چون مرا ملاقات نفرموده‌اند اقلا به مقتضاي الغايب علي حجته اين‌گونه احکام صريح جزمي نفرمايند و اين گونه وقيعه‌ها را حلال ندانند و شق عصاي مسلمين را ننمايند و باب تکفير و تضليل بر روي مردم نگشايند و چون بنده در اسلام تولد کرده‌ام و در اسلام نشو کرده‌ام غيبت مرا حلال ندانند و سخن اعادي حقير را درباره حقير نپذيرند… .

بايستي که اگر کلام متشابهي به جهت اشکال مطلب ببينند آن را حمل بر محکمات کلماتم نمايند زيرا که هر دو کلام من است يکي موافق ضرورت و يکي مشتبه آنکه موافق است مقدم است زيرا که اصل اسلام من معين است و آنکه مشتبه است احتمال موافقت و مخالفت هر دو دارد و آدمي متقي ترک محکم را نمي‌کند و از پي متشابه نمي‌رود و کلام متشابه در کلام جميع علما و حکما هست و احدي را گزيري از آن نيست و نمي‌شود که جميع مقدمات و منسوبات هر مطلبي را متصل به آن نوشت لابد مقدمات را در جايي و مطالب را در جايي مي‌نويسند و آن مطالب بدون آن مقدمات متشابه مي‌شود و بايد همه کلمات شخص را جمع کرد و مراد او را فهميد کدام فقيه است که در کلام او در علم خودش متشابه نيست و کلام موهم خلاف نيست و قرار همه علما بر رد متشابه بر محکم است پس اين خلاف توقع از ايشان به عمل آمده که چرا درباره حقير از زي علما و طريقه ضرورت اسلام بيرون رفته و رسم تقوي و ورع را از دست داده‌اند…

و از جمله ناسزاهاي ايشان نسبت بدعت است به حقير و بسيار تعجب کردم که چگونه شده است که معني بدعت از نظر ايشان رفته است اگر بنا باشد که کسي که تتبع در کتاب و سنت و آفاق و انفس کرد و مطلبي را فهميد و نهايت اشتباه کرد در فهم آنها و چيزي فهميد بدعت باشد جميع علماي اسلام از اهل بدعتند زيرا که هر يک از آنها در مسأله اشتباه کرده‌اند لامحاله و لو به اعتقاد ديگري و مذهب شيعه مذهب مخطئه است نه مصوبه پس همه از اهل بدعتند و ضلالت نعوذ بالله و اگر آ‌نها از اهل بدعت نيستند و البته نيستند من چگونه از اهل بدعت شده‌ام و حال آنکه ايشان در اين کتاب خود آيات و اخبار و ادله مرا ذکر کرده‌اند نهايت به زعم ايشان من قاصر و بي‌فهم بوده‌ام و غلط فهميده‌ام ديگر نسبت به بدعت چرا؟

[8] دین و دولت در ایران، حامد الگار، تهران: توس،1356، ص28و29

[9] تاریخ اجتماعی ایران، مرتضی راوندی، تهران: نگاه، 1354، ج10، ص488

[10] عبارات سائل چنین است:

«بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین، شیخنا الأعظم و مطاعنا الأفخم أقل الخلیقة محمد الدامغاني العَمْروانی یلتمس من جنابک و یستدعی من خدام بابک الاستکشاف عن کیفیة معنی بسیط الحقیقة کل الأشیاء و ما هو الحق فیه عندکم. فإن أقاویل العلماء فیه مختلفة و الإشکالات الواردة علی کل قول منها مُتکثرة. مولانا أنا مسافر و لکل مسافر زاد و راحلة فاجعل زادی و راحلتی تحقیق هذه المسئلة و کتابتها بخطک الشریف فی هذه الوریقة و أکرم إن الله یحب المکرمین.

مولانا هل یجوز أن‌یکون هذا الکلام من قبیل الوحدة فی الکثرة أو الکثرة فی الوحدة بنحو الأشرف أو قبیل زید کل الرجال أم لا. و هل یکون إعتقاد هذا الکلام سبباً لدخول النیران أم لا، و هل یجوز توجیهه بتوجیهات البعیدة أم لم یکن قابلاً للتوجیه، و هل تکون هذه القضیة موجبة کلیة أم جزئیة أم تکون مهملة؟ بیّنوا لنا، أجرکم علی الله تعالی، مقتدانا جنابکم کتبتم فی هذه المسئلة و لکن علی نحو الإجمال و الخصم لایرضی به کما هو ظاهر الحال، برهنوا علیها حقیقة الحال کما هو دأب أرباب العقل و الکمال، و إن کانت کثرة العلایق و العوایق مانعة من بیان حقیقتها. مولانا عبدکم مایَرضی بالجواب القولی، لأنّ لخطکم حسن و لقولکم حسن آخر و الجمع أکمل و الأمر منکم، و السلام علی من اتبع الهدی.»

اضافه می‌کنیم: شخصی در نامه‌ای که به مرحوم آقای کرمانی أعلی الله درجته نگاشته، در پایان نوشته است «و السلام علی من اتبع الهدی» این بزرگوار دراین باره فایده‌ای نگاشته‌اند و چون سائلِ از شیخ اع نیز این عبارت را نگاشته، تمام فرمایش ایشان را در نقد این عبارت نقل می‌کنیم:

« و اما آنكه در آخر سؤال نوشته‌اند كه «والسلام علي من اتبع الهدي» خلاف رسم سلام بر مسلمين است زيرا كه اين‌گونه سلام وقتي بايد كرد كه انسان وارد مجلس مشركين شود و خواهد سلام كند ولي نه بر قوم، مي‌گويد السلام علي من اتبع الهدي و اما به مسلم بايد گفت السلام عليك و البته ايشان به اين معني برنخورده‌اند.» (ر.ک: مجمع‌الرسائل فارسی، ج2)

[11] اصل عبارات سائل چنین است:

« قال سلمه الله ما البحث علي الاشراقين و العرفاء المتصوفين كالصدر الشيرازي و الملامحسن و الشيخ محمود الشبستري و المولوي و امثالهم في كلماتهم الموهمة و الظاهرة في وحدة الوجود و الجبر و الحلول و امثالها مع انهم يقولون كلماتنا مرموزة و لنا اصطلاحات خاصة فلاتبادروا الي الانكار في المتشابهات و انظروا الي المحكمات و ادرؤا الحدود بالشبهات لانهم ليسوا كالفقهاء و المتكلمين حتي يحمل كلماتهم علي ظواهرها كما اشار اليه: نكته‌ها چون تيغ پولاد است تيز؛چون نداري تو سپر وا پس گريز، زين سبب من تيغ كردم در غلاف؛ تا كه كج خواني نخواند بر خلاف. و ما البحث علي المنصور في قوله انا الحق مع ان الحق قد يطلق في مقابل الباطل فيحتمل ان يكون مراده نفي البطلان المعلوم من قوله تعالي ما خلقناهما باطلا او يكون مراده ما اراد الامام علیه‌السلام من قوله لازلت اكرر هذه الاية حتي سمعت من قائلها و ما البحث علي الاصوليين في وضع الاصول و جعل الاصطلاحات من الاجتهاد و التقليد و الظن المطلق و الخاص و الاجماع المحقق و المنقول و الرأي و الاستصحاب مع انها اصطلاحات و المناقشة في الاصطلاح ليست من دأب اهل المعني نعم يرد البحث عليهم اذا خرجوا في مقام الاستدلال عن مفاد الكتاب و السنة و العقل و ما المانع في جعل اصطلاح خاص لم‌يرد فيه نص مع ان هذه الاصطلاحات ليست مجعولة لشخص خاص بل صارت منجعلة بكثرة الاطلاقات و الاستعمالات حتي صارت حقيقة بعد حقيقة و السلام خير ختام.»

[12] این بحث مهم و جذاب، در کتاب نوای غمین دفتر چهارم، نگاشته استاد معظم و سرور ارجمند حفظه الله تعالی به طور گسترده، با عنوانِ «مقدمه تخمیس ساقی‌نامه‌ها» بررسی شده است. در آن کتاب با بیان تفاوت استفاده صوفیه لع با استفاده اهل عرفان از اهل حق از واژه‌های مستعمل در غزل و پس از بررسی سیره بزرگان اع در برخورد با این‌گونه واژه‌ها، به رساله مشواق فیض کاشانی نیز اشاره و بخش‌هایی از آن نقل شده است.

[13] درس سه‌شنبه، 23 رجب المرجب 1301

[14] برای آشنایی کامل با فهرست تفصیلیِ اجازات صادره از شیخ مرحوم اع مراجعه نمایید به مقاله «مستجیزین و مجازین از شیخ احمد احسائی» نگاشته فاضل محترم و دانشور محقق آقای هادی مکارم، چاپ‌شده در جشن‌نامه آیت الله رضا استادی (به کوشش رسول جعفریان، قم: نشر مورخ با همکاری کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران،چ اول،1393)

[15] . در اجازه به ملا علي رشتي پس از ذکر محمدين ثلثه متأخر از آنها با اين عبارت دعائي ياد نموده اند: “تغمّدهم الله برضوانه و اسکنهم فسيح جنانه”، و در اجازه به ملا محمدابراهيم کلباسي چنين مرقوم نموده اند: “وبطرقي المذکورة سابقا المتصلة الی ذي العلم المتکاثر والحظ الوافر المولی محمدباقر المجلسي عن جمّ غفير من الفضلاء … منهم الملا المحدث الکاشاني محمد بن مرتضی المدعو بمحسن عن جملة من مشائخه المحدثين والمجتهدين، منهم حاوي مراتب الفخار و کاشف خفايا الاسرار صاحب العلم الحقيقي والمجازي المولی صدرالدين الشيرازي …؛.

[16] معجم الأمثال العربیة، ص106. اهل توجه، موجّهند استفاده از این مثل نه قدح در علماست العیاذ بالله؛ بلکه بیان این واقعیت است که: «از بد و نیکِ کس، کسی را چه؟!»

[17] فیض‌نامه، محسن ناجی نصرآبادی، تهران، مدرسه عالی شهید مطهری،1387، ص82؛ اقوال العلماء فی ترجمة المولی محسن فیض الکاشانی، ابوالقاسم نقیبی، همان، ص65

[18] روح مجرد، یادنامه موحد عظیم و عارف کبیر حاج سیدهاشم موسوی، محمدحسین حسینی طهرانی، مشهد: علامه طباطبایی، ص388و389

[19] الله شناسی، همان، ج3، ص337

[20] امام‌شناسی، همان، ج5، صص183و184

[21] برای نمونه در صفحه۴۲۷ از کتاب مذکور، جریانی را نقل کرده است و در نوع کتبی که در نقد مکتب شیخ مرحوم اع تألیف شده، نقل شده است و منبع همه، همین کتاب است و اگر نویسنده روح مجرد انصاف را پیشه می‌کرد و تأملی منصفانه و علمی بر نگاشته‌های خود داشت، این جریان را نقل نمی‌کرد که بعدها برخی کورکورانه آن را در کتاب‌های خود بیاورند. جریان از این قرار است: «وصىّ مرحوم قاضى مرحوم حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى أعلَى اللهُ درجتَه می‌فرمودند: یک روز به حضرت آقا (استاد قاضى) عرض‏ کردم: در عقیده شیخیّه چه اشکالى است؟! آنها هم اهل عبادتند، و اهل ولایتند؛ بخصوص نسبت به إمامان علیهم السّلام مانند خود ما بسیار اظهار محبّت و اخلاص مى‏کنند، و فقهشان هم فقه شیعه است، و کتب أخبار را معتبر میدانند و به روایات ما عمل مى‏نمایند؛ خلاصه هر چه میخواهیم بگردیم و اشکالى در آنها از جهت اخلاق و عمل پیدا کنیم نمى‏یابیم! مرحوم قاضى فرمودند: فردا شرح زیارت شیخ أحمد أحسائى را بیاور! من فردا شرح زیارت او را خدمت آن مرحوم بردم. فرمودند: بخوان! من قریب یکساعت از آن قرائت کردم. فرمودند: بس است! حالا براى شما ظاهر شد که اشکال آنها در چیست؟! اشکال آنها در عقیده شان مى‏باشد. این شیخ در این کتاب میخواهد اثبات بکند که: ذات خدا داراى اسم و رسمى نیست؛ و آن ما فوق أسماء و صفات اوست؛ و آنچه در عالم متحقّق میگردد، با اسماء و صفات تحقّق مى‏پذیرد؛ و آنها مبدأ خلقت عالم و آدم و مؤثّر در تدبیر شؤون این عالم مى‏باشند در بقاء و ادامه حیات. آن خدا اتّحادى با اسماء و صفات ندارد، و اینها مستقلّا کار مى‏کنند. و عبادت انسان به سوى اسماء و صفات خداوند صورت میگیرد؛ نه به سوى ذات او که در وصف نمى‏آید و در وهم نمى‏گنجد. بنابراین، شیخ أحسائىّ خدا را مفهومى پوچ و بدون اثر، خارج از اسماء و صفات میداند؛ و این عین شرک است.»

باید گفت اینکه می‌گوید شیخ اعلی الله مقامه صفات را مستقل می‌داند، از خودِ اوست و شیخ این را نمی‌فرمایند. و ای‌کاش این عبارت را از کتاب شرح‌الزیاره نشانمان می‌دادند… .