راهنمای استفاده از اندیشه‌ها (2)

جمع این دو نوع از روایات

در این نوع دوم از احادیث، سخن از جواز رجوع به کفار و مشرکین و دیگر از فرَق ضاله است؛ به شرط اینکه «حکمت» و «حق» در دست ایشان باشد. اما آیا همه کس می‌توانند چنین کنند؟ مشخص است که همه توان جداکردن حکمت واقعی از حکمت بدلی را ندارند و همه نمی‌توانند سره را از ناسره تشخیص دهند.

بنابراین جمع این دو دسته روایات طبق مشرب مکتب استبصار این‌گونه است که اگر شخص بصیرت داشت و این توانایی را در خود احساس می‌کرد که در دام باطل گرفتار نمی‌شود، مراجعه کند.

در دعوات الراوندی است: «من وصیة ذی القرنین: لا تتعلم العلم ممن لم ینتفع به فان من لم‌ینفعه علمه لا ینفعک.»[1] (از وصیت ذو‌القرنین است که: علم را نیاموز از کسی که از علم نفع نمی‌برد، زیرا کسی که علمش به خودش نفع نرساند به تو نیز نفعی ندارد.)

توضیح اینکه در مقام تعلیم و تعلم، معلم انسان باید کسی باشد که علمش به او نفع رسانیده باشد و حداقل این نفع‌رسانیدن، هدایت‌شدن است. معلمی که خود هدایت نشده است، معلم خوبی نخواهد بود. اما در مقام تحقیق (بر خلاف مقام تعلیم و تعلم) می‌توان حکمت را از منافق و مشرک هم گرفت؛ به شرط آنکه شخص بصیرت داشته باشد.

نمونه‌ بارزی برای این بحث، احادیثی است که درباره علم کلام در دست است. در بعضی احادیث به طور شدید از علم کلام نهی شده است و در بعضی احادیث اجازه فرموده‌اند. و جمع این دو نوع روایات نیز به همین شکل است که «الکلام» و «علم الکلام» من حیث هو هو این‌طور نبود که مورد حرمت و حلیت قرار بگیرد؛ بلکه اگر خود متکلم از عهده این کار بر می‌آمد، مشکلی نداشت. پس حرمت و عدم جواز و مذمت، به خود کلام تعلق نگرفته بلکه از جهت متکلم است.[2]

قید «ضرورت» در بحث مراجعه به اندیشه‌ها

گفتیم که شخص بصیر می‌تواند به اندیشه‌های باطل و علوم باطل مراجعه کند؛ اما این مراجعه نیز قیدی دارد و آن قید، ضرورت است. یعنی اگر ضرورتی ایجاب کند که شخص بصیر به کتب ضاله مراجعه کند، نه تنها مباح است که افضل خواهد بود. اما اگر برای تعلیم علوم باطله و مراجعه به افکار ضاله ضرورتی نباشد، بلکه فقط از برای یادگیری محض باشد یا حتی اگر برای رد کردن مخالفان باشد و این رد کردن ضرورتی نداشته باشد، این مراجعه صحیح نخواهد بود. دراین باره آقای مرحوم اعلی الله مقامه می‌فرمایند:

«و ان قیل ربما یتعلم ذلک لاجل الرد علیهم فذلک تخصیص للنصوص بالعقل فانه اذا ظهر بطلان اصله ملة لایحتاج الی رد فروعها و بهذا التخصیص تعلم بعضاً و حصل الشبهة فی ذهنه فاجریها فی مذهب الحق فکل ما لیس عن آل محمد هو باطل لایجوز ان‌یحوم حوله.»[3]

(و اگر گفته شود چه بسا شخص علوم باطل را فراگیرد برای رد کردن بر ایشان. پس این سخن، تخصیص زدنِ نصوص است به وسیله عقل (تخصیص زدن این قانون کلی به وسیله عقل صحیح نیست) زیرا هنگامی که بطلان اصل ملت و روشی آشکار شد، به رد کردن فروع آن ملت و دین نیازی نیست. و با این تخصیص، به برخی این علوم باطل را آموزش می‌دهی و در ذهنش شبهه ایجاد می‌شود و در مذهب حق، آن شبهه‌ها را جاری می‌کند. پس هرچه که از آل‌محمد نباشد، باطل است و گشتن پیرامون آن جایز نیست.)

شواهدی از آیات و روایات

آیا برای این قید «ضرورت» شواهدی وجود دارد؟ در پاسخ باید گفت آری، نه تنها از سیره علما و بزرگان که در سیره ائمه طاهرین و آیات قرآن نیز شواهدی بر این نکته وجود دارد. در قرآن بخش مهمی از آیات، نقل اقوال دیگران است. همچون قول یهود که گفتند دو دست خدا بسته است و از قول نصاری یاد شده است و همچین سخنان و عقاید بت‌پرستان و مشرکان و کافران بیان شده است و نقد شده است. پس می‌بینیم رجوع به این اندیشه‌ها جایز است؛ اما تحت چه عنوانی؟ ضرورت ایجاب می‌کند که قول ایشان بیان شده و «رد» شود. بنابراین اگر «رد» کردن ضرورت شد، اندیشه‌های منحرف بیان شده و رد می‌شود.

در روایات معصومین علیهم‌السلام نیز چنین است. گاهی راوی سؤال می‌کند که «حقٌ ما یقول الناس…»[4] آیا صحیح آنچه مردم می‌گویند که… یا راوی می‌گوید:‌ «سألت اباعبد الله عما یقول الناس…»[5] و در حدیثی است که شخصی خدمت حضرت عرض کرد: «لیس هکذا یقول الناس» (مردم این‌گونه نمی‌گویند) حضرت فرمودند: «فما یقولون» (پس چه می‌گویند؟) و پس از پاسخ آن شخص می‌فرماید: «و لم قالوا» (برای چه این‌طور گفتند؟) سپس آن بزرگوار نظر حق را بیان می‌فرماید. [6]  و در بعضی روایات، خود آن بزرگوار قبل از پاسخ نظر اهل سنت را پرسیده و می‌فرماید: ‌«ما یقول الناس؟» و پس از شنیدن، نظر حق را بیان کرده و می‌فرماید:‌ «کذبوا…»[7] همان‌گونه که می‌بینیم در تمام این مواضع، ضرورت پاسخگویی و رد شبهه چنین اقتضا می‌کرده است که بیان بفرمایند.

وصیت حضرت علی به امام حسن علیه‌السلام که در ابتدای این نوشتار یادآور شدیم (قسمت قبل)، بیان همین وجه است. عبارت حضرت چنین است: «… ثم اشفقت ان‌یلتبس علیک ما اختلف الناس فیه من اهوائهم و آرائهم مثل الذی التبس علیهم فکان اِحکام ذلک علی ما کرهتُ من تنبیهک له احب الیّ من اسلامک الی امر لا آمَن علیک به الهلکة»[8] نکته ظریف در این عبارت این است که می‌فرماید: «علی ما کرهتُ من تنبیهک له» اگرچه مکروه داشتم که برای تو این دیدگاه‌ها و اندیشه‌های منحرف را بیان کنم (اصل اولی) ولی بیان این اشتباه‌ها، محبوب‌تر است نزد من از تسلیم‌شدن تو برای امری که باعث هلاکت توست (بحث ضرورت.)

ادامه دارد…

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] همان، ص99
[2] تفصیل بحث درباره علم کلام را به همراه احادیث آن در پیشگفتار دروس شرح تجرید بخوانید، برای نمونه از صفحه 84تا89
[3] طریق‌النجاة، ج2، ص518
[4] صحیفة الامام الرضا، ص93
[5] الکافی، ج9، ص260 و…
[6] تفسير العياشي ؛ ج‏1 ؛ ص285
[7] به یک نمونه توجه کنید: «عن جعفر بن محمد الصوفی، قال سألت اباجعفر علیه‌السلام محمدَبن علی الرضا علیه‌السلام و قلت له یابن رسول الله لِمَ سمی النبی الامیَ؟ قال ما یقول الناس؟ قال: قلت له جعلت فداک یزعمون انما سمی النبی الامی لانه لم‌یکتب. فقال: کذبوا علیهم لعنة الله انی یکون ذلک…»
[8] نهج‌البلاغه (صبحی‌صالح)، نامه31