صرف
(به زبان فارسى)
«* صرف فارسي صفحه 1 *»
H
الحمد لله ربݡّ العالمينݡ و صلّىݡ الله علىݡ محمّد و آله الطاهرينݡ
و لعنة الله علىݡ اعدائهݠݠم اجمݠݠعينݡ
با آموزگا ر ا رجمند؛
گرانبارِ کمرشکنِ مکتبِ حق بر گردههاى بشريت سنگينى مىکند و تاريخ مظلوم اهل حق از قتل هابيل7 تا غيبت جانگداز کنونى امام عصر عجل الله فرجه الشريف بر فشار اين گرانبار مىافزايد. تقيههاى گلوگير و تمسخرهاى دردناک و توهينهاى بىباک و جراحتهاى خونبار و شهادتهاى دهشتناک از خاطرات سنگ نبشته شيعه مستبصر محو نمىگردد.
دسترنج اين پاکبازىهاى مظلومانه، دين حق است از والاترين بخش يعنى خداشناسى و عقايد و انديشههاى حقيقى تا اخلاق و رفتار نيک و تا احکام و آيينهاى شرعى که اينک به دست دوستان مستبصر معصومين: رسيده. چه گرانبها ارزشى را در دست داريم و چه گرانبارى بر دوش. تا هستيم بايد بداريم و بپروريمش و سپس بىکاستى و فزونى به نسل بعد بسپاريمش. آيا آن مسئوليت، ما را به چه کوششى فرا مىخواند؟ زبان عربى کليد گنجينه دين است آيا مىسزد هنوز ميان ما دينداران بىکليدى يافت شود؟ آن هم در زمانه مسابقه فرهنگها؟
جزوه دستور زبان عربى گامى است هر چند نارسا به سوى بارورسازى فرهنگى مکتبمان ولى تنها عنايت و همکارى معلمين محترم است که آن را به خوشهدهى نزديکتر مىنمايد. يادآورى نکاتى چند در آموزش البته بىفايده نخواهد بود:
1ـــ پيش از تدريس مطالعه و بازبينى دقيق درس و تا جاى ممکن مراجعه به کتب
«* صرف فارسي صفحه 2 *»
ديگرى که آن مطلب را روشنتر بيان کرده جهت رفع ابهامات احتمالى زيبنده است چرا که موقعيت آموزگار را در نظر متعلمين استحکام بخشيده و به آنان اطمينان مىدهد.
2ــ گفتن فشرده درس به طور شفاهى و همراه با مثالهاى شيرين و دستکم کشيدن طرح آن بر تخته يا کاغذ باعث تفکيک مطالب در ذهن متعلم نوآموز و دريافت بهتر مسائل مىشود.
3ــ چون آموزگار با هدف تعليم و تعلم و ارزش و شکوه آن آشناتر است شور و شوق وى در تدريس باعث علاقه و مهر آميخته با جان نوجوانان مىشود و البته محبت متعلّم به علم و معلّم تنها مايه پيشرفت او مىباشد.
4ـــ بررسى ريزبينانه تکاليف و تمرينهاى دانشآموزان اثر مستقيم بر حل کردن دقيقتر تمرينات توسط آنان دارد و از آنسو نيز نبايد تمرينى در کلاس بیپاسخ بماند البته اين روند را هرازگاهى مىتوان با تشويقهاى گوناگون به طور فردى يا گروهى لذتبخشتر کرد.
5ـــ يادگيرى لغات و جملهسازى و به خاطرسپردن اشعار اميرالمؤمنين صلوات الله عليه در اين جزوه بيشتر به وسيله معلم صورت میپذيرد و سعى شده که قسمت «بخوانيم» هر درس با آن تناسبى داشته باشد که البته تذکر آن به صلاحديد آموزگاران گرامى مىباشد.
از رهنمودهاى خويش ما را محروم نفرماييد؛ به اميد شکفتن غنچهها و رسيدن ميوهها
وفقنا الله لما يحبّ و یرضی
شعبانالمعظم 1413 هـ ق
بسمه تعالی
فهـرســت
پيشگفتار: …………………………………………………………………… 6
الدرس الاول: مقدمه (1) ……………………………………………………… 10
الدرس الثانی: مقدمه (2) ……………………………………………………. 15
الدرس الثالث: ميزان ــ تقسيم فعل (تعداد حروف) …………………………….. 19
الدرس الرابع: تقسيم فعل (نوع حروف) ………………………………………. 23
الدرس الخامس: فعل ماضى ……………………………………………….. 27
الدرس السادس: فعل مضارع ……………………………………………….. 31
الدرس السابع: فعل امر …………………………………………………….. 37
الدرس الثامن: فعل معتل (مثال) ……………………………………………. 42
الدرس التاسع: فعل اجوف ………………………………………………….. 45
الدرس العاشر: فعل ناقص ………………………………………………….. 49
الدرس الحادىعشر: فعل لفيف …………………………………………….. 53
الدرس الثانىعشر: فعل مهموز ………………………………………………. 56
الدرس الثالثعشر: فعل مضاعف …………………………………………… 59
الدرس الرابععشر: افعال ثلاثى مزيدفيه ………………………………………. 62
الدرس الخامسعشر: باب تفعيل و مفاعلة …………………………………… 65
الدرس السادسعشر: باب افتعال و انفعال …………………………………… 69
الدرس السابععشر: باب تفعّل و تفاعل ………………………………………. 73
الدرس الثامنعشر: باب افعلال و افعيلال ……………………………………. 77
الدرس التاسععشر: باب استفعال ……………………………………………. 81
الدرس العشرون: معانى بابها و نون تأکيد ………………………………….. 85
الدرس الواحدوالعشرون: فعل فاعل ــ فعل مفعول ……………………………… 89
آزمـــون (1) …………………………………………………………………. 93
الدرس الثانىوالعشرون: اسم …………………………………………………. 96
الدرس الثالثوالعشرون: اسم مضمر (کنايه) …………………………………… 99
الدرس الرابعوالعشرون: اسم ظاهر (جامد، مشتق) …………………………….. 105
الدرس الخامسوالعشرون: اسم فاعل ………………………………………… 108
الدرس السادسوالعشرون: صفت مشبهه ــ صيغه مبالغه ………………………. 111
الدرس السابعوالعشرون: اسم تفضيل ــ فعل تعجب …………………………… 114
الدرس الثامنوالعشرون: اسم مفعول …………………………………………. 117
الدرس التاسعوالعشرون: اسم آلت ــ اسم زمان و مکان …………………………. 120
الدرس الثلاثون: تثنيه ــ جمع ………………………………………………. 123
الدرس الواحدوالثلاثون: جمع مکسّر ………………………………………… 126
الدرس الثانىوالثلاثون: اسم جمع، اسم جنس، منتهى الجموع ……………….. 128
الدرس الثالثوالثلاثون: تصغير ــ نسبت ……………………………………… 131
الدرس الرابعوالثلاثون: تجزيه (تحليل صرفی) ……………………………….. 134
آزمـــون (2) ……………………………………………………………….. 137
«* صرف فارسي صفحه 5 *»
5
يا رَبّ ثـَبـِّتْ قَدَ مى وَ قَلبي | سُبحا نَکَ ا للّهمَّ اَ نْتَ حَسْبـي |
اى پروردگارم قدمم را ثابت نما و قلبم را استوار ساز منزهى خداوندا، تو مرا بس مىباشي
«اميرالمؤمنين7»
مــآخذ
عنوان | نويسنده | مترجم | |
نهج البلاغة | ابوالحسن محمد الرضی | الدکتور صبحى الصالح | |
ديوان اميرالمؤمنين7 | مصطفى زمانى | ||
التبصرة | مولانا الحاج محمد کريم الکرمانی | ||
التذکرة | مولانا الحاج محمد کريم الکرمانی | ||
صرف و نحو فارسی | مولانا الحاج محمد کريم الکرمانی | ||
ديوان مراثی | مولانا الحاج محمد کريم الکرمانی | ||
مبادئ العربية (4) | رشيد الشرتونی | ||
ابنية الصرف فى کتاب سيبويه | الدکتورة خديجة الحديثی | ||
صرف مير | میرسید شریف جرجانی | ||
النظم و النثر | الدکتور محمد الغفرانى و الدکتور عبدالمهدى يادگاری | ||
المنجد | لویس معلوف | ||
فرهنگ اصطلاحات روز | دکتر محمد غفرانى و دکتر مرتضى آيت اللهزاده شيرازی |
«* صرف فارسي صفحه 6 *»
بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّى الله على محمّد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
خداوند حکيم و دانا مخلوقاتش را براى هدفى آفريد که همان شناختن خودش بود چون تنها از اين راه ممکن بود که از دورى و چندگانگى و نابودى نجات يافته و به درجه استقلال و بهشت جاودان و هميشه در نعمت بودن برسند.
اما انسانها از بدو تولد نادان و گمراه پا بر اين زمين مىگذاشتند و با هر لحظهاى که از عمرشان سپرى مىشد قدمى از شناخت پروردگارشان و هدف خلقتشان دورتر مىگشتند. همه چيز اسباب غفلت و فراموشى بود. گويا از ابتداى ولادت در سرسرهاى رو به پايين و نابودى افتاده و آن به آن از خداشناسى و هدف فاصله مىگرفتند. به همين جهت خداوند مهربان پيامبران و کتب آسمانی را فرستاد تا دست اين انسانهاى دور شونده را بگيرند و از سراشيبى هلاکت بيرون آورده و به سوى معرفت خداوند بکشانند.
در بين پيامبران حضرت هود و حضرت صالح وحضرت شعيب و حضرت اسماعيل على نبينا و آله و عليهم السلام به زبان عربى مردم را متذکر کرده ترسانده و از نابودى مىرهاندند و سرانجام نيز اشرف انبياء و خاتم الرسل حضرت محمد9 از عرب بوده و کاملترين کتابهاى آسمانى يعنى قرآن کريم هم به زبان عربى مىباشد.
پس هماکنون هر انسانى نجات خود را بخواهد و طالب رشد و تکامل خويشتن باشد بايد ابتداء با زبان آخرين پيامبر و کتاب خدا آشنا شود و زبان عربى را به اندازه ممکن بياموزد که بتواند با دين رهايىبخش اسلام انس گرفته و درسهاى لازم زندگيش را از آن فرا گيرد و بينش صحيح و انديشه راستينى را که بدان نيازمند است بر اساس تعاليم اسلامی پىريزى کند.
«* صرف فارسي صفحه 7 *»
در زمان پيامبر گرامى اسلام زبان عربى در نهايت فصاحت و کمال و اعتبار خود بود و آمدن قرآن اين اعجاز جاويد بر ثروت و توان عربى افزود به گونهاى که هيچ کمبود و يا کژى در آن احساس نمىشد و به همين لحاظ دين اسلام که بر آن نهاده شده بود از هر گزند و آسيبى در امان بود.
اما پس از آن بزرگوار در اثر توسعه کشور اسلامى مردمان گوناگون با زبانهاى متنوّعى داخل کشور اسلام شده و با عرب آميزش يافتند و زبانهايشان هم با زبان عربى اختلاط يافت. حضرت امير7 که تنها حامى و حافظ دين پيامبر اسلام بودند، چون ديدند که با از هم پاشيدن اساس زبان عربى تمامى مبانى اسلام و قرآن و احاديث نبوى به لرزه مىآيد، براى زبان عربى چهارچوبهاى ساخته و بنيادى محکم قرار دادند که دستور زبان عربى باشد يا علم صرف و نحو. و بدينوسيله نهال نوپاى اسلام را از تندباد آميزشهاى قومی، لغوى و دينى حراست فرمودند. اين ابتکار نجاتبخش حضرت با استقبال مسلمانان کوفه روبهرو گشت و به وسعت و دامنه آن افزودند و به «کوفيون» ملقب گشتند.
اما وجود کينهها و دشمنىها با حضرت باعث مىشد که هر کارى به نام ايشان انتشار مىيابد با مخالفت و کينهورزى روبهرو گردد. لذا اهل بصره در مقابل قوانين دستورى ايشان به وضع قواعد نامناسب و بىاساسى پرداختند تا در اين امر نيز از حضرت پيروى نکرده باشند. اين امر در تاريخ زبان عرب به نزاع کوفيين و بصريين مشهور گشت و پس از گذشت ساليانى به حدى از تعصب و لجبازى رسيد که فقط منظور هر دو طرف به کرسىنشاندن حرف خود و کوبيدن طرف مقابل گشت و لذا در نظريات هر دو گروه به اشتباهات و خطاهاى فراوانى برخورد مىکنيم.
ولى به هر صورت استادان علم صرف و نحو را اهل سنت تشکيل داده و شيعه نيز بدون توجه نظريات آنان را پيروى کردند. تا اينکه شيعيانى که در دين خود بصير
«* صرف فارسي صفحه 8 *»
شده و به دنبال بزرگان شيعه از امامان خود تبعيت مىنمودند، به علت سنىبودن نويسندهها رغبتشان به خواندن زبان عربى و تحصيل آن کاهش يافت و در نتيجه نزديک بود که به اين واسطه از فهم آیات و احادیث محروم گردند. در همين دوران يکى از کاملين شيعه به نام مرحوم آقاى حاج محمد کريم کرمانی براى رفع اين بهانه و تقويت بنيه علمى شيعه مستبصر به تدوين دو کتاب پرداختند: «التبصرة» در علم صرف و «التذکرة» در علم نحو. ايشان با نورى که از امام خود در دل داشتند و پيروى از قرآن و احاديث و حکمت ائمه اطهار: و رجوع نمودن به گفتهها و اشعار عرب فصيح چنان مبنایی در اين دو کتاب شريف براى زبان عربى ريختند که از هر گونه رخنه و سستى و اشتباه و لغزش مصون باشد.
خوشبختانه از عنايات بقية الله جزوهاى که در مقابل روى خويش داريد خلاصهای است که از روى آن دو کتاب ارزشمند فراهم گشته است و اينک در صدد خواندن آن مىباشيم.
ولى به راستى چرا بايد عربى بخوانيم؟
اگر در ابتداى نوشته حاضر توجه بفرماييد جواب خود را خواهيد يافت. چرا که دين، تنها راه نجات ما است و آخرين دين، کتاب و احاديث و دعاها و خطباتش به زبان عربى مىباشد، پس براى رشد و کمال و رهايى از پستىها و عذابها ناچاريم با زبان دينمان آشنايى يابيم.
به ويژه که دستورات ائمه اطهار: در اين زمينه بسيار است و شيعه راستين با ديدن يک فرمايش از آقايانش دست قبول بر ديده نهاده، اطاعت خواهد کرد. امام صادق7 مىفرمايند: تَعَلَّمُوا الْعَرَبِيَّـةَ فَاِنَّها کَلامُ اللهِ الَّذى يُکَلِّمُ بِهِ خَلْقَهُ عربى بياموزيد چرا که آن زبان خداست که با آن زبان با مخلوقاتش سخن مىگويد.
«* صرف فارسي صفحه 9 *»
از نظر زبانشناسان نيز، زبان عربى از نظر تعداد واژه، صرف فعل و داشتن زمينه گستردهاى از الفاظ کاملترين زبان شناخته شده که بيشترين معنى را در کوتاهترين کلمات به زيباترين شکلى مىفهماند.
خوبست بدانيد که زبان ملائکه و اهل بهشت و زبان وحى نيز عربى مىباشد. لذا بجا است که همّتمان را صَرفِ آموختن اين زبان شريف بنماييم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
توجّه؛ در قسمت آموزش لغات، کلمات تازه هر درس و لغاتى از تمرينها که دانستن معنيش لازم بوده ترجمه شده است.
Q
«* صرف فارسي صفحه 10 *»
الدرس الاوّل
مـقـدّمــه (1)
«الفباى زبان»
هر زبانى الفبائى دارد که براى يادگرفتن آن زبان، دانستن آن الفباء لازم است. زبان عربى هم داراى الفبائى است که همان الفباى زبان فارسى است به جز چهار حرف «پ ــ چ ــ ژ ــ گ» که 28 حرف مىشود و طرز تلفظ آنها چنين است:
الف ــ باء ــ تاء ــ ثاء ــ جيم ــ حاء ــ خاء ــ دال ــ ذال ــ راء ــ زاء ــ سين ــ شين ــ صاد ــ ضاد ــ طاء ــ ظاء ــ عين ــ غين ــ فاء ــ قاف ــ کاف ــ لام ــ ميم ــ نون ــ واو ــ هاء ــ ياء.
«حروف شمسيّه و قمريّه»
اين حروف 28گانه هنگامى که بعد از الف و لام (اَلْ) به کار روند به دو دسته چهاردهتايى تقسيم مىگردند:
(1) حروف شمسيّه: که مشدّد استعمال شده و حرف (ل) قبل از آنها تلفّظ نمىشود عبارتند از : ت ــ ث ــ د ــ ذ ــ ر ــ ز ــ س ــ ش ــ ص ــ ض ــ ط ــ ظ ــ ل ــ ن.
مثال: اَلسِّنان ــ اَلرّائع ــ اَلنَّعامَة.
(2) حروف قمريّه: که مشدّد به کار نرفته و (ل) قبل از آنها تلفّظ مىشود عبارتند از : اـ ب ــ ج ــ ح ــ خ ــ ع ــ غ ــ ف ــ ق ــ ک ــ م ــ هـ ــ و ــ ى.
مثال: اَ لْخِصْب ــ اَ لْفَهْد ــ اَ لْيَحْمُور.
«صداها و حرکات»
در هر زبانى براى خواندن و تلفظ حروف آن زبان از صداهايى استفاده مىکنند که بدون آن صداها تلفظ حروف امکان ندارد و آن صداها را در عربى «حرکات» مىگويند که عبارتند از: ضمه (ــُـ) فتحه (ــَـ) کسره (ــِـ). هر حرفى که ضمه داشته باشد
«* صرف فارسي صفحه 11 *»
آن را مضموم (ضمهدار) و هر حرفى که فتحه داشته باشد آن را مفتوح (فتحهدار) و هر حرفى که کسره داشته باشد آن را مکسور (کسرهدار) خوانند. مثل بُ (مضموم)، بَ (مفتوح) بِ (مکسور).
هر حرفى که داراى حرکات باشد آن را متحرّک (حرکتدار) و هر حرفى که حرکت نداشته باشد آن را ساکن گويند و علامت آن اينست (ــْـ) که سکون ناميده مىشود.
«تنويـن»
اگر دو صدا با هم جمع شوند آن را تنوين مىنامند. تنوين سه قسم است:
تنوين رفع (ــٌـ)، تنوين نصب (ــًـــاًـ)، تنوين جرّ (ــٍـ)
تنوين فقط همراه با آخرين حرف هر کلمه مىآيد.
اگر کلمهاى حرف آخرش داراى تنوين رفع باشد، آن کلمه را مرفوع و اگر داراى تنوين نصب باشد، آن را منصوب و اگر داراى تنوين جرّ باشد، آن را مجرور مىنامند. مانند:
بابٌ (مرفوع)، باباً (منصوب)، بابٍ (مجرور)
«تشديد»
همانطور که مىدانيد اين علامت (ــّـ) در عربى حکايت مىکند از اينکه دو حرف از يک جنس بوده، در هم قرار گرفتهاند و اين عمل را به عربى ادغام مىگويند مانند: عَلَّمَ ــ نجّار.
«فرق الف با همزه»
الف هيچ کدام از حرکات و تنوينها و سکون را نمىگيرد و هميشه با صداى (¨ا) خوانده مىشود مانند: دَعا ــ رُکام ــ وابِل ــ ما. ولى همزه مىتواند تمام حرکات و تنوينها و سکون را بپذيرد مانند: اُهْبَة ــ سَأَلَ ــ سَئِمَ ــ دِفْءٌ ــ مَرْفَأً ــ مَلیٖءٍ ــ ذِئْب.
«* صرف فارسي صفحه 12 *»
«همـزه»
همزه در زبان عربى دو قسم است: قطع ــ وصل.
همزه قطع: همزهای است که در اول و وسط کلام تلفظ مىشود مانند: اَفْلِجْ فَاَفْلِجْ.
همزه وصل: همزهای است که فقط در اول کلام تلفظ مىشود مانند: اَلرّجُل ولى در وسط کلام تلفظ نمىشود و حرف قبل از خود را به حرف بعدى وصل مىکند و علامت آن چنين است ( $) مانند: فٱلرَّجُل ــ وَ ٱکْـتُبْ.
«حروف عِلّه و صِحّه»
از حروف عربى سه حرف «الف ــ واو ــ ياء» را حروف علّه مىنامند که گاهى تغيير شکل مىدهند مانند: قَوَلَ ¹ قالَ ــ بَيَعَ ¹ باعَ.
حروف صحّه عبارتند از بقيه حروف بيست و پنجگانه عربى زيرا آنان تغيير نمىکنند مانند: ضَرَبَ.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ حروف الفباى عربى را بنويسيد.
2ــ حروف شمسيه و قمريه را تعريف کرده و مثال بزنيد.
3ــ حرکات در عربى چيست؟
4ــ تشديد چيست؟
5ــ تفاوت الف و همزه را با مثال بيان نماييد.
6ــ همزه قطع و وصل را با ذکر مثال تعريف کنيد.
7ــ حروف علّه و صحّه کدامند؟ مثال بزنيد.
«* صرف فارسي صفحه 13 *»
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ـ کلمات زير را پس از اضافهکردن الف و لام به ابتدايشان، اعرابگذارى کنيد و بخوانيد: ثَلْج ــ سَمَک ــ طاهِر ــ غائِب ــ عَيْن ــ ضارِب ــ فَرَح ــ هَواء ــ واحِد ــ اَحْمَد ــ ذُرّـيّة ــ کَبير ــ رَحْمان ــ نَوْبَة ــ جَواد ــ شُکْر.
2ـ حروف جملات زير را جدا کرده و نام حرکت آنها و نام تنوين هر کلمه را بنويسيد: خداوند مىفرمايد: کانَ ٱللهُ غَفوراً رَحيماً. حضرت علی7 مىفرمايند: اَلْکَلامُ کُلُّهُ اِسْمٌ وَ فِعْلٌ وَ حَرْفٌ فَٱلْاِسْمُ ما اَنْبَأَ عَنِ ٱلْمُسَمّىٰ وَ ٱلْفِعْلُ ما اَنْبَأَ عَنْ حَرَکَةِ ٱلْمُسَمّىٰ وَ ٱلْحَرْفُ ما اَنْبَأَ عَنْ مَعْنىٰ لَيْسَ بِاسْمٍ وَ لا فِعْلٍ.
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
اُهْبَة: آمادگی | اَلسِّنان: سرنيزه |
باعَ: فروخت | اَفْلِجْ: پيروز گردان، آشکار کن |
الخِصْب: سرسبزى و حاصلخيزی | عَلَّمَ: آموزش داد |
دِفْء: داغ بودن | اَلْفَهْد: پلنگ |
ذِئْب: گرگ | مَلیء: پُر |
مَرْفَأ: بندر، اسکله | اَنْبَأَ: خبر و گزارش داد |
رُکام: توده فشرده | اَلنَّعامَة: شتر مرغ |
الرّائِع: زيبا و شگفتانگيز | وابِل: باران شديد، ژاله |
سَـئِمَ: خسته و کسل شد | اَ لْيَحْمُور: گوزن |
مُسَمّیٰ: ناميده شده |
بخ
«* صرف فارسي صفحه 14 *»
بخوانيم:
مسألة الزنبورية
روزى کسائى رئيس علماى نحو کوفه با سيبويه استاد بصريين در حضور يحيى برمکى که وزير فريبکار بنىعباس بود به مباحثه پرداختند و کسائى اول پرسيد که در اين جمله: « کُنْتُ اَظُنّ اَنَّ الْعَقْرَبَ اَشَدُّ لَسْعَةً مِنَ الزُ نْـبُور فَاِذا هو هی» بايد گفت يا «فَاِذا هُوَ ايّاها»؟ يعنی: «گمان مىکردم گزيدن عقرب از زنبور شديدتر است ناگاه (فهميدم) اين هم مثل آنست» سيبويه گفت: فقط «فَاِذا هُوَ هِیَ» مىتوان گفت. باز کسائى از مثالهايى شبيه همين جمله سؤال کرد و سيبويه همان جواب را داد. کسائى گفت: نه خير عرب هر دو جور مىگويند. يحيى گفت: اکنون که شما دو تا رؤساى نحويين با هم اختلاف پيدا کرديد چه بايد کرد؟ کسائى گفت: اين عربها را بياوريد ببينيد چگونه مىگويند. وقتى چند نفر را آوردند ديدند موافق کسائى مىگويند. سيبويه سرافکنده شد و رفت به شيراز و ديگر برنگشت. بعضى مىگويند آن چند نفر رشوه گرفته بودند.
«* صرف فارسي صفحه 15 *»
الدرس الثانی
مـقـدّمــه (2)
«کلمه»
در زبان عربى ممکن است کلمه از يک حرف و بيشتر تا هفت حرف تشکيل شده باشد:
يک حرفى مانند: «ب» ــ «فِ» ــ «و»
دو حرفى مانند: «فی» ــ «مِن»
سه حرفى مانند: «غَنَم» ــ «جَرَس»
چهار حرفى مانند: «نِطاق» ــ «سِناد»
پنج حرفى مانند: «سَفَرْجَل» ــ «قِرْطاس»
شش حرفى مانند: «اِسْتَطْعَمَ» ــ «مَواليد»
هفت حرفى مانند: «اِسْتِبْصار» ــ «اِسْتِخْراج»
گاهى دو کلمه با هم ترکيب مىشوند و باز هم کلمه گفته مىشود مانند: خَمْسَةَعَشَرَ.
«علم صرف»
هر گونه بحث و بررسى در مورد کلمههاى عربى را علم صرف مىنامند. از قبيل تغيير حرکات کلمه، افتادن حرف، اضافهشدن حرف، تبديلشدن حرف و . . .
آنچه را که علمى درباره حالاتش بحث و بررسى مىکند «موضوع» آن علم مىنامند. بنابراين موضوع علم صرف عبارت است از «کلمه».
«* صرف فارسي صفحه 16 *»
«تقسيم کلمه»
در هر زبانى کلمه بر سه قسم است: اسم ــ فعل ــ حرف.
اسم: آن کلمه را گويند که نام کسى يا چيزى باشد مانند: علی، مدرسة، شجرة.
فعل: کلمهاى است که ما را بر کار يا حالت کسى يا چيزى راهنمايى کند مانند: ذَهَبَ، کَـتَبَ، حَسُنَ.
حرف: کلمهاى است که از ارتباط و مناسبت بين فعل و اسم خبر مىدهد مانند: مِنْ، اِلىٰ، فى.
مثال: ذَهَبْتُ مِنَ المدرسةِ اِلىٰ بَيتى فِى الْخَميس (رفتم از مدرسه به خانهام در پنجشنبه).
«تغيير و تصريف کلمات»
حرف در زبان عربى تغيير شکل نمىدهد و هميشه به يک صورت به کار مىرود. اسم اندکى تغيير شکل مىدهد و به شکلهاى مختلفى استعمال مىگردد مانند: رَجُل، رَجُلانِ، رِجال، رُجَيْل. و اما فعل تغيير زيادترى دارد مانند: ذَهَبَ، يَذْهَبُ، لِيَذْهَبْ که هر کدام چهارده حالت پيدا مىکند.
اين تغييرات که روى کلمه وارد مىشود در علمى به نام علم صرف مورد گفتگو قرار مىگيرد و هر کلمهاى که اين تغييرات را بپذيرد، «مُتصرّف» ناميده مىشود.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ کلمههاى عربى چند حرفى است؟ مثال بزنيد.
2ــ علم صرف را تعريف کنيد.
3ــ اقسام کلمه را تعريف کرده براى هر کدام مثالى ذکر نماييد.
4ــ تصريف چيست و در کدام قسم از اقسام کلمه انجام مىگيرد؟
«* صرف فارسي صفحه 17 *»
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ـ در عبارات زير اسم و فعل و حرف را مشخص نماييد و نام تکتک کلمات را از نظر تعداد حروفشان مشخص نماييد. مانند: جَلَسَ = فعل. حميد = اسم. عَلیٰ = حرف …
جَلَسَ حَميدٌ عَلَى الْکُرسِیِّ (نشست حميد روى صندلی).
رَأَتْ مُنی4 ثَوْبَها فى مَحْفَظَةٍ (ديد مُنىٰ لباسش را در کيفی).
قامَ التَّلاميذُ لِتَکْريمِ الاُسْتاذِ مِنْ مَقاعِدِهِمْ (برخاستند دانشآموزان براى بزرگداشت استاد از جاهايشان).
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
اِسْتِبْصار: بينشطلبی | سِناد: ستون، تکيهگاه |
جَرَس: زنگ | اِسْتَطْعَمَ: غذا خواست |
خَمْسَةَعَشَرَ: پانزده | غَنَم: گوسفند |
اَ لْخَميس: پنجشنبه | قِرْطاس: صفحه |
رُجَيْل: مردک | نِطاق: کمربند |
سَفَرْجَل: گلابی، به |
* صرف فارسي صفحه 18 *»
بخوانيم:
بِاسْمِکَ اللّهمَّ نَدْعُـو | فى غُدُوٍّ وَ رَواح | |
لَکَ مِنّا کُلُّ حَمْدٍ | فى مَساءٍ وَ صَباح | |
هَبْ لَنا مِنْکَ رَشاداً | وَ ٱهْدِنا سُبُلَ الصّلاح | |
بِالنَّبیِّ الْعَرَبِیِّ | وَ ٱهْلِهِ طُرُقِ النَّجاح | |
اِنَّ تَقْوَى اللهِ ذُخْرٌ | وَ طَريقٌ لِلْفَلاح |
خدايا تو را در هر صبح و شام به نامت مىخوانيم.
در بامداد و پسين از سوى ما برايت هر ستايشى است.
ما را رشد و هدايت بخش و به راههاى درستى راهنمايى نما. به حق پيامبر عربى و خاندانش که راههاى کاميابى هستند.
مسلماً تقواى خدا گنجينه و راه رستگارى است.
«* صرف فارسي صفحه 19 *»
الدرس الثالث
ميـزان (در زبان عربی)
همانطور که براى شناسايى و سنجيدن هر چيزى از ميزانى (ترازويی) مخصوص استفاده مىشود، براى سنجيدن کلمات عربى هم از ميزان «فاء، عين، لام» استفاده مىکنيم و لذا مىگوييم حرف اصلى اول فاءالفعل، حرف اصلى دوم عينالفعل و حرف اصلى سوم لامالفعل است. آنگاه حروف فاء، عين و لام را در برابر حروف اصلى کلمه مورد نظر گذارده و حرکت و سکون آنها را به ميزان منتقل مىکنيم تا ميزان کلمه به دست آيد. البته اگر در کلمه مزبور حروف زيادترى باشد همان حروف را با حرکت يا سکونشان در ميزان آورده و مىخوانيم. مثلاً مىگوييم: نَصَرَ بر وزن فَعَلَ و نَصْر بر وزن فَعْل؛
ناصِرٌ ¹ فاعِلٌ ــ يَنْصُرُ ¹ يَفْعُلُ ــ مَنْصُورٌ ¹ مَفْعُولٌ ــ ناصِراتٌ ¹ فاعِلاتٌ
که در اين مثالها «ن» فاءالفعل و «ص» عينالفعل و «ر» لامالفعل مىباشد. براى ساختن ميزان از کلمات رباعى يک لام و از کلمات خماسى دو لام به ميزان اضافه مىنماييم. مانند: دِرْهَم ¹ فِعْلَل ــ سَفَرْجَل ¹ فَعَلْلَل.
«تقسیم فعل (تعداد حروف)»
هنگامى که فعل را از نظر تعداد حروف اصلى و غير اصلى بررسى مىکنيم، چهار حالت در آن مىبينيم:
(1) ثلاثى مجرّد: فعلى است که از سه حرف تشکيل شده باشد مانند: رَهَبَ، رَصَّ.
«* صرف فارسي صفحه 20 *»
(2) ثلاثى مزيدٌفيه: فعلى را گويند که در اصل سه حرفى بوده ولى بعد روى جهاتى يک يا دو يا سه حرف به حروف اصلى آن اضافه مىکنند مانند: اَرْجَعَ، راجَعَ که در اصل رَجَعَ بوده يا تَقاصَرَ، اِقْتَصَرَ که در اصل قَصَرَ بوده يا اِسْتَخْبَرَ که در اصل خَبَرَ بوده است.
(3) رباعى مجرّد: فعلى است که از چهار حرف تشکيل شده باشد مانند: هَرْوَلَ، دَحْرَجَ.
(4) رباعى مزيدٌفيه: فعلى را گويند که در اصل چهار حرفى بوده و يک حرف يا دو حرف به آن اضافه نمودهاند مانند: تَدَحْرَجَ، اِحْرَ نْجَمَ که در اصل حَرْجَمَ بوده.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ ميزان کلمات چيست؟
2ــ چگونه براى يک کلمه ميزان مىسازيم؟
3ــ فعل ثلاثىمجرد و ثلاثى مزيدفيه چيست؟ با ذکر مثال.
4ــ فعل رباعى مجرد و رباعى مزيدفيه چيست؟ با ذکر مثال.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ ميزان کلمات زير را بنويسيد:
عَظُمَ | اَعْظَمَ | تَعْظيمٌ | عَظُمْتُما | يَعْظُمُونَ | عَظيمَتانِ |
جَلَسَ | جالِسٌ | جِلْسَةٌ | مُجالِسُونَ | مَجْلِسٌ | تَجْلِسانِ |
حَسِبَ | مَحْسُوبٌ | مُحاسِبٌ | يَحْسِبُ | لِاَحْتَسِبْ | اِحْتَسَبْتُم |
فَتَحَ | فَتَحَتْ | اِسْتَفْتَحوا | فاتِحٌ | نَفْتَحُ | يَنْفَتِحانِ |
2
«* صرف فارسي صفحه 21 *»
ــ هر يک از فعلهاى ثلاثىمجرد زير را از فعل ثلاثی مزيدفيه جدا سازيد:
کَثُرَ باشَرَ شَدَّ رَمیٰ وَفیٰ تَکاثَـرَ اِسْتَکْبَرَ اِنْتَقَلَ
اَحْسَنَ قَدَّرَ اَوْجَدَ وَدَّ اِنْتَظَرَ اِحْمَرَّ شَرُفَ تَوَعَّدَ
3ــ هر يک از فعلهاى رباعىمجرد زير را از رباعى مزيدفيه مشخص سازيد:
زَ لْزَلَ اِعْشَوْشَبَ سَلْسَلَ يَتَشَعْشَعُ شَعْشَعَ تَجَلْجَلَ
ـــــــــــــــــــــ
باشَرَ: به عهده گرفت | رَصَّ: به هم چسبانيد و محکم نمود |
تَجَلْجَلَ: جابجا شد | رَهَبَ: ترسيد، هراسيد |
اِحْرَنْجَمَ: (گروهی) مجتمع شدند | سَلْسَلَ: از بالا به پايين پاشيد |
حَسِبَ: گمان کرد | شَعْشَعَ: روشن و پراکنده شد |
اِحْمَرَّ : سرخرنگ شد | اِعْشَوْشَبَ: پر گل و گياه شد |
اِسْتَخْبَرَ: خبر گرفت | تَقاصَرَ: کوتاهى کرد |
دَحْرَجَ: غلتانيد | اِقْتَصَرَ: اکتفا کرد |
تَدَحْرَجَ: غلتيد | تَوَعَّدَ: تهديد کرد |
اَرْجَعَ: برگردانيد | هَرْوَلَ: تند راه رفت |
راجَعَ: مراجعه کرد |
& آموزش لغات:
«* صرف فارسي صفحه 22 *»
بخوانيم:
از عادات عربها اين است که برخى واژههاى مورد نيازشان را از زبانهاى ملتهاى ديگر مىگيرند و آب و رنگ زبان عربى را به آنها مىدهند. اين کار «تعريب» نام دارد و آن کلمات را «مُعَرَّب» مىگویند.
مانند:
بَنَفْسَج مُعَرَّب بنفشه اِبْريق مُعَرَّب آبريز
جُلَّسان مُعَرَّب گلستان تِليفُون مُعَرَّب تلفن
جَــصّ مُعَـرَّب گچ نَرْجِس مُعَرَّب نرگس
مباحثى در فقه اللغة
دکتر رمضان عبدالتواب، مترجم حميدرضا شيخى ص 411ــ404
«* صرف فارسي صفحه 23 *»
الدرس الرابع
تقسیم فعـل (نوع حروف)
هنگامى که فعل را از نظر نوع حروف بررسى نماييم ــ به جهت آنکه حروف يا علّهاند يا صحّه ــ دو حالت در آن مشاهده مىکنيم:
(1) فعل صحيح (سالم): فعلى را گويند که حروف اصلى تشکيلدهنده آن حروف صحّه باشد. مانند: قَتَلَ ــ ضَرَبَ ــ اَکْرَمَ.
(2) فعل مُعْتلّ: فعلى است که در ميان حروف اصلى تشکيلدهنده آن، يک حرف يا دو حرف از حروف علّه باشد. مانند: وَعَدَ ــ قالَ ــ رَمىٰ ــ وَقىٰ.
«تقسيم فعل معتل»
الف) اگر فعل معتل داراى يک حرف علّه باشد، به خاطر اينکه ممکن است در فاءالفعل يا در عينالفعل و يا در لامالفعل آن قرار گيرد، به سه قسم تقسيم مىشود:
1ــ معتلّ الفاء (مثال): فعل معتلى است که حرف علّه در فاءالفعل آن واقع شده باشد. مانند: وَجَلَ ــ يَسُرَ.
2ــ معتلّ العين (اجوف): فعل معتلى است که حرف علّه در عينالفعل آن واقع شود. مانند: قالَ ــ باعَ.
3ـ معتلّ اللام (ناقص): فعل معتلى است که حرف علّه در لامالفعل آن قرار گيرد. مانند دَعا ــ بَقِیَ.([1])
«* صرف فارسي صفحه 24 *»
ب) و اگر فعل معتل دو حرف علّه داشته باشد، آن را لفيف خوانند. لفيف بر دو قسم است:
1ــ لفيف مفروق (بافاصله): فعل معتلى است که دو حرف علّه يکى در فاءالفعل و يکى در لامالفعل آن قرار دارد. مانند: وَخىٰ ــ وَفىٰ.
2ــ لفيف مقرون (چسبيده): فعل معتلى است که دو حرف علّه يکى در عينالفعل و ديگرى در لامالفعل آن قرار دارد. مانند: طَوىٰ ــ شَوىٰ.
صحيح
معتل الفاء (مثال)
الف معتل العين (اجوف)
فعــل معتل معتل اللام (ناقص)
لفيف مفروق
ب
لفيف مقرون
توجه؛ «فعل مهموز و مضاعف»
فعل مهموز: هر فعلى که در حروف اصلى آن همزه باشد، مهموز يعنى همزهدار ناميده مىشود و چون ممکن است اين همزه در فاءالفعل يا عينالفعل يا لامالفعل قرار گيرد، مهموز به سه دسته تقسيم مىشود:
1ــ مهموز الفاء: مانند: اَکَلَ ــ اَبیٰ.
2ــ مهموز العين: مانند: سَأَّلَ ــ يَـئِسَ.
3ــ مهموز اللام: مانند: قَرَأَ ــ جاءَ.
«فعل مضاعف»
هرگاه در فعلى دو حرف همجنس کنار هم قرار گيرند، مضاعف ناميده مىشود. مانند: مَدَّ ــ وَدَّ ــ اَنَّ.
«* صرف فارسي صفحه 25 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل از نظر نوع حروف چند قسم است؟ هر قسم را تعريف کنيد.
2ــ علت تقسيمبندى فعل معتل را بنويسيد.
3ــ سه قسم اول فعل معتل را با ذکر مثال تعريف کنيد.
4ــ علت نامگذارى سه قسم معتل را به مثال، اجوف و ناقص بنويسيد.
5ــ اقسام لفيف را تعريف کنيد.
6ــ فعل مهموز و مضاعف را تعريف کنيد. با ذکر مثال.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ نوع فعلهاى زير را تعيين کنيد:
وَثَبَ ــ بَکىٰ ــ طافَ ــ غَفَرَ ــ باعَ ــ جَلَسَ ــ ساقَ ــ يَسُرَ ــ صَعِدَ ــ وَزَنَ ــ عَمِیَ ــ قامَ ــ يَمُنَ ــ هاجَ ــ نَزَلَ ــ وَفىٰ ــ نَوىٰ ــ سَعىٰ ــ رَضِىَ ــ وَعَظَ.
2ــ انواع فعلهاى مهموز و مضاعف زير را تعيين کنيد:
اَحِنَ ــ بَأَرَ ــ ضَئِبَ ــ بَئِسَ ــ اَ بَدَ ــ جَبَأَ ــ بَأَجَ ــ رَقَّ ــ اَ بَرَ ــ شَرَّ ــ اَدُبَ ــ ثَأَرَ ــ خَبَأَ ــ شَنَأَ ــ هَمَّ.
ـــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
اَبىٰ: سر باز زد، امتناع کرد |
اَ کْرَمَ: گرامى داشت |
اَنَّ: آه کشيد | نالَ: رسيد |
ساقَ: رانده و هُل داد | وَثَبَ: جهيد، برخاست |
شَوىٰ: پخت | وَخىٰ: قصد کرد و طلب نمود |
طافَ: طواف کرد | وَقىٰ: نگاه داشت |
طَوىٰ: پيچيد | يَـئِسَ: نااميد شد |
عَمِىَ: کور شد | يَسُرَ: آسان شد
|
«* صرف فارسي صفحه 26 *»
بخوانيم:
کَيْفَ اَمْشى فِـى الطّريق
اَ نَا اَمْشى فى طَريقی | بِهُدُوءٍ٭ وَ اعْتِدالٍ | |
سائراً فَوْقَ رَصيفٍ٭ | عَنْ يَمينى اَوْ شِمالی |
لَيْسَ فى نِصْفِ الطّريق
قَدْ اَرىٰ يَوْماً رَفيقی | فَاُحَيّيهِ بِعَطْفٍ | |
وَ اِذا سِرْتُ وَ اِيّاهُ | تَکَلَّمْنا بِلُطْفٍ |
تِلْـــــکَ آدابُ الطَّريــــق
اِنْ اَتَتْ سَيّارَةٌ | حِدْتُ٭ حالاً وَ انْتَبَهْتُ | |
وَ اذا جاءَ قَطارٌ | قادِماً نَحْوِى ابْتَعَدْتُ |
خـــوف اَخْطارِ الطريـــق
هُدُوء: آرامی. رَصيف: پيادهرو. حِدْتُ: کنار مىروم.
اُحَيّيهِ: او را سلام و تحيت مىگويم.
به کمک آموزگارتان ترجمه کنيد
«* صرف فارسي صفحه 27 *»
الدرس الخامس
فعـل ماضــی
«تعريف»
با توجه به اينکه هر کارى و فعلى يا در زمان گذشته انجام مىشود يا حال و يا آينده، در زبان عربى براى هر کدام فعل خاصى داريم.
فعلى که خبر دهد از کارى که در زمان گذشته انجام شده است، ماضى گويند و علامت آن در زبان فارسى «دال» و «تاء» است که در آخر کلمه مىآيد.
مانند: ذَهَبَ عَلِیٌ (على رفت) ـــ جاءَ الحَسَنُ (حسن آمد).
در زبان عربى براى فعلهاى ماضى که ثلاثىمجرد هستند، سه وزن موجود مىباشد: 1ــ فَعَلَ 2ــ فَعُلَ 3ــ فَعِلَ
همانطور که مشاهده مىکنيد در هر سه وزن، فاءالفعل و لامالفعل مفتوح است و اما عينالفعل تغيير مىکند. بنابراين در زبان عربى فاءالفعل و لامالفعل تمام فعلهاى ماضى مفتوح خواهد بود، اما عينالفعل آنها يا مفتوح است يا مکسور و يا مضموم و براى شناختن آنها بايد به کتب لغت مراجعه کنيم. مانند: نَصَرَ، کَرُمَ، فَرِحَ.
«تصريف»
مىدانيم که کننده کار يا مذکر است (مرد) يا مؤنث است (زن) و هر يک يا مفرد (يکی) يا تثنيه (دو نفر) و يا جمع (گروه) مىباشند و هر يک از اينها يا غائب هستند يا حاضر (مخاطب) پس افعال آنها دوازده صيغه مىشود به اضافه دو صيغه براى متکلم وحده (سخنگوى تنها) و متکلم معالغير (سخنگو با غير از خود).
پس کننده کار (فاعل) چهارده قسم مىباشد و چون هر کدام کاری را در گذشته انجام مىدهند فعل ماضى هم چهارده صورت پيدا مىکند و آنها را صيغههاى فعل
«* صرف فارسي صفحه 28 *»
ماضى گويند و چنين صرف مىشود:
مفرد ¹ کَتَبَ: نوشت (آن مرد)
مذکر تثنيه¹ کَتَبا: نوشتند (آن دو مرد)
|
جمع¹ کَتَبوُا: نوشتند (آن مردان)
مفرد ¹ کَتَبَتْ: نوشت (آن زن)
مؤنث تثنيه¹ کَتَبَتٰا: نوشتند (آن دو زن)
جمع¹ کَتَبْنَ: نوشتند (آن زنان)
مفرد ¹ کَتَبْتَ: نوشتى (تو يک مرد)
مذکر تثنيه¹ کَتَبْتُما: نوشتيد (شما دو مرد)
|
جمع¹ کَتَبْتُمْ: نوشتيد (شما مردان)
مفرد ¹ کَتَبْتِ: نوشتى (تو يک زن)
مؤنث تثنيه¹ کَتَبْتُما: نوشتيد (شما دو زن)
جمع¹ کَتَبْتُنَّ: نوشتيد (شما زنان)
متکلم وحده ¹ کَتَبْتُ: نوشتم
متکلم معالغير ¹ کَتَبْنٰا: نوشتيم
«* صرف فارسي صفحه 29 *»
«علامتهاى صيغههاى ماضی»
صيغههاى ماضى با علامتهاى مخصوص از يکديگر جدا مىشوند و آن علامتها عبارتند از:
الف: علامت تثنيه مذکر غائب
واو: جمع مذکر غائب
تْ: مفرد مؤنث غائب
تا: تثنيه مؤنث غائب
نَ: جمع مؤنث غائب
تَ: مفرد مذکر حاضر
تُما: تثنيه مذکر و مؤنث حاضر
تُمْ: جمع مذکر حاضر
تِ: مفرد مؤنث حاضر
تُنَّ: جمع مؤنث حاضر
تُ: متکلم وحده
نا: متکلم مع الغير
و هيچ کدام از اينها اگر نباشند علامت مفرد مذکر غائب خواهد بود.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل ماضى چيست؟
2ــ اوزان ماضى را ذکر کنيد.
3ــ فاعل ممکن است چند قسم باشد؟
4ــ علائم صيغههاى ماضى را بنويسيد.
«* صرف فارسي صفحه 30 *»
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ با استفاده از کتاب لغت، وزن و معناى هر يک از فعلهاى ماضى زير را بنويسيد:([2])
رجع ــ حمض ــ وجل.
2ــ فعلهاى ماضى زير را صرف کنيد.([3]) (با اعرابگذارى صحيح)
شَرُفَ ــ حَسِبَ ــ قَدَرَ ــ حَسُنَ ــ حَمِسَ ــ ثَـقُلَ ــ خَضَعَ ــ فَلَقَ ــ رَجَفَ ــ رَغِدَ ــ صَلُحَ ــ مَنَعَ ــ فَغَرَ ــ بَسَقَ.
3ــ اين جملهها را ترجمه کنيد و صيغههايشان را معيّن سازيد:
علمتَ ــ علمتْ ــ علمتُنَّ ــ عَلمنا ــ عَلموا ــ علمتُما ــ علمتُ ــ عَلِما.
یاری کردند آن مردان ــ یاری کرد آن زن ــ یاری کردیم ــ یاری کردید شما دو زن ــ یاری کردند آن زنان ــ یاری کردم.
4ــ ده فعل ماضى از قرآن مجيد پيدا کرده و با ذکر ترجمه بنويسيد.
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
بَسَقَ: بالا رفت، بلند شد |
شَرُفَ: شريف شد |
ثَـقُلَ: سنگين شد | صَلُحَ: شايسته و صالح شد |
حَمِسَ: شديد شد | فَغَرَ: دهانش باز شد |
خَضَعَ: فروتنى کرد | فَلَقَ: شکافت |
رَجَفَ: لرزيد | قَدَرَ: توانست |
رَغِدَ: گوارا شد | مَنَعَ: منع نمود و نگذاشت |
«* صرف فارسي صفحه 31 *»
الدرس السادس
فعـل مضارع
«تعريـف»
مضارع فعلى را گويند که از انجامشدن کار يا حالتى در زمان حال يا آينده خبر دهد. مانند: يَنْظُرُ مَجيدٌ (مجيد نگاه مىکند) ـــ يَفْرَحُ حَميدٌ ( حميد خوشحال مىشود)
اوزان مضارع | ||
ماضى | مضارع | |
فَــعَــلَ (مفتوح العين) |
يَفْعَلُ (مفتوح العين) | مَنَعَ ــ يَمْنَعُ |
يَفْعُلُ (مضموم العين) | نَصَرَ ــ يَنْصُرُ | |
يَفْعِلُ (مکسور العين) | ضَرَبَ ــ يَضْرِبُ | |
فَـــعُــلَ
(مضموم العين) |
يَفْعُلُ (مضموم العين) |
کَرُمَ ــ يَکْرُمُ |
فَــعِــلَ
(مکسور العين) |
يَفْعِلُ (مکسور العين) | حَسِبَ ــ يَحْسِبُ |
يَفْعَلُ (مفتوح العين) | فَرݪݪݪݭݭݭِحَ ــ يَفْرَحُ |
بنابراين فعل مضارع داراى شش وزن مىباشد.
«* صرف فارسي صفحه 32 *»
«تصريف»
فعل مضارع هم مانند فعل ماضى داراى چهارده صيغه مىباشد که عبارتند از:
مفرد ¹ يَکْتُبُ: مىنويسد (آن يک مرد)
مذکر تثنيه¹ يَکْتُبانِ: مىنويسند (آن دو مرد)
|
جمع¹ يَکْتُبُونَ: مىنويسند (آن مردان)
مفرد ¹ تَکْتُبُ: مىنويسد (آن يک زن)
مؤنث تثنيه¹ تَکْتُبانِ: مىنويسند (آن دو زن)
جمع¹ يَکْتُبْنَ: مىنويسند (آن زنان)
مفرد ¹ تَکْتُبُ: مىنويسى (تو مرد)
مذکر تثنيه¹ تَکْتُبانِ: مىنويسيد (شما دو مرد)
|
جمع¹ تَکْتُبُونَ: مىنويسيد (شما مردان)
مفرد ¹ تَکْتُبينَ: مىنويسى (تو زن)
مؤنث تثنيه¹ تَکْتُبانِ: مىنويسيد (شما دو زن)
جمع¹ تَکْتُبْنَ: مىنويسيد (شما زنان)
متکلم وحده ¹ اَکْتُبُ: مىنويسم
متکلم معالغير ¹ نَکْتُبُ: مىنويسيم
«* صرف فارسي صفحه 33 *»
«حروف مضارعه»
يکى از علامتهاى فعل مضارع حروف «نأيت» يا حروف مضارعه است که هميشه ابتداى فعل مضارع وجود دارد به اين کيفيت:
حرف «ن» در متکلم مع الغير.
حرف «أ» در متکلم وحده.
حرف «ى» در صيغههاى مذکر غائب و جمع مؤنث غائب.
حرف «ت» در شش صيغه حاضر و مفرد و تثنيه مؤنث غائب.
اين حروف در تمام فعلهاى مضارع مفتوحند مگر در فعلهايى که ماضى آنها چهار حرفى باشد که در اين صورت حروف مضارعه مضموم مىباشند. مانند:
دَحْرَجَ ــ يُدَحْرَجُ (رباعى مجرد) ٭ اَکْرَمَ ــ يُکْرِمُ ٭ فَـرَّحَ ــ یُفَرّݭݭݭݭِحُ ٭ شٰارَکَ ــ یُشٰارِکُ
«علامتهاى ديگر مضارع»
علامتهاى ديگرى که در آخر فعل مضارع مىآيند عبارتند از:
1ــ الف و نون مکسوره (انِ): علامت تمام تثنيهها.
2ــ واو و نون مفتوحه (ونَ): علامت جمعهاى مذکر.
3ــ ياء و نون مفتوحه (ينَ): علامت مفرد مؤنث حاضر.
4ــ نون مفتوحه (نَ): علامت جمعهاى مؤنث.
5ــ خالى بودن از اين علامتها، علامت مفردها و متکلّمها مىباشد (غير از مفرد مؤنث حاضر).
«* صرف فارسي صفحه 34 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل مضارع چيست؟
2ــ وزنهاى فعل مضارع را با مثال بنويسيد.
3ــ هر يک از حروف مضارعه در کداميک از صيغهها قرار مىگيرند؟
4ــ حرکت حروف مضارعه چيست؟ مثال بزنيد.
5ــ علامتهاى آخر مضارع را بنويسيد.
6ــ ده فعل مضارع از قرآن پيدا کرده و با ترجمه بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ فعلهاى مضارع زير را صرف کنيد:
يَخْرُجُ ــ يَخْشَعُ ــ يَخْلِفُ ــ يَهْتِفُ ــ يَلْهَزُ ــ يَصْمُدُ ــ يَهْرَعُ ــ يَنْزِلُ ــ يَحْسُنُ ــ يَخْبِطُ ــ يَبْذُلُ ــ يَظْعَنُ ــ يَکْظِمُ ــ يَذْرِفُ.
2ــ مضارع صيغههاى زير را با تعيين صيغههايشان در مقابل بنويسيد.
مثال: عَلِمْتَ © تَعْلَمُ (مفرد مذکر حاضر)
عَلِمْتَ ــ شَرُفْتُنَّ ــ خَرَجْتِ ــ شَرُفَ ــ عَلِمْتُمٰا ــ قَدَرا ــ خَرَجْتُ ــ شَرُفَتٰا ــ عَلِمْنَ ــ قَدَرْتُمْ ــ شَرُفَتْ ــ خَرَجْنٰا.
3ــ ترجمه اين صيغههاى مضارع را بنويسيد.
نَرْجِعُ ــ اَرْجِعُ ــ يَرْجِعُ ــ يَرْجِعانِ.
تَحْسِبُ ــ تَحْسِبانِ ــ تَحْسِبينَ ــ يَحْسِبُ.
يَقْتُلُ ــ يَقْتُلانِ ــ تَقْتُلُ ــ تَقْتُلينَ.
تَضْرِبوُنَ ــ يَضْرِبوُنَ ــ تَضْرِبانِ ــ نَضْرِبُ.
«* صرف فارسي صفحه 35 *»
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
يَبْذُلُ: مىبخشد و عطا مىکند | يَظْعَنُ: مىرود و کوچ مىکند |
يَخْبِطُ: به خطا و اشتباه مىافتد | کَرُمَ: کريم و گرامى شد |
يَخْشَعُ: خاضع و افتاده مىشود | يَکْظِمُ: خشمش را فرو مىخورد |
يَخْلُـفُ: جانشين مىشود | يَلْهَزُ: آميخته و مخلوط مىشود |
يَذْرِفُ: اشک مىريزد | يَهْتِفُ: فرياد مىزند |
يَصْمُدُ: قصد مىکند | يَهْرَعُ: مضطربانه مىدود |
h
«* صرف فارسي صفحه 36 *»
بخوانيم:
قال اميرالمؤمنين7:
اَںݧݐَا بِالدَّهْرِ عَليمٌ وَ اَبُو الدَّهْرِ وَ اُمُّه
لَيْسَ يَأْتݭݭِـى الدَّهْرُ يَوْماً بِسُروُرٍ فَيُـتِمُّه
من به روزگار آگاهم و پدر و مادر آنم. روزگار هيچ روزى را که با شادى آورده به پايان نمىرساند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
قال اميرالمؤمنين7:
دَوٰاؤُکَ فيکَ وَ ما تَشْعُرُ | وَ دٰاؤُکَ مِنْکَ وَ ما تُبْصِرُ | |
اَتَزْعَمُ اَنَّکَ جِرْمٌ صَغيرٌ | وَ فيکَ انْطَوَى الْعالَمُ الْاَ کْبـرُ | |
وَ اَنْتَ الْکِتابُ الْمُبينُ الَّذى | بِاَحْرُفِهٖ يَظْهَرُ الْمُضْمَرُ |
داروى تو درونت است ولى نمىدانى و دردت از خودت مىباشد و نمىبينی. آيا گمان مىکنى که تو جرم کوچکى هستى و حال آنکه جهان بزرگ در تو فشرده شده است و تو کتاب روشنى هستى که با حروفش، پنهانى آشکار مىگردد.
«* صرف فارسي صفحه 37 *»
الدرس السابع
فعــل امـر
«تعريـف»
فعل امر فعلى را گويند که بر طلب کارى دلالت کند.
مانند: لِـيَضْرِبْ (بايد بزند) ــ اِضْرِبْ (بزن)
فعل امر از نظر ساختمان و شکل ظاهرى به دو قسم مىباشد: فعل امر غائب و متکلم و ديگر فعل امر حاضر.
«تصريف»
فعل امر به مانند ماضى و مضارع چهارده صيغه دارد که تصريف آن چنين است:
مفرد ¹ لِيَکْتُبْ: بايد (آن يک مرد) بنويسد
مذکر تثنيه¹ لِيَکْتُبا: بايد (آن دو مرد) بنويسند
|
جمع¹ لِيَکْتُبُوا: بايد (آن مردان) بنويسند
مفرد ¹ لِتَکْتُبْ: بايد (آن يک زن) بنويسد
مؤنث تثنيه¹ لِتَکْتُبا: بايد (آن دو زن) بنويسند
جمع¹ لِيَکْتُبْنَ: بايد (آن زنان) بنويسند
متکلم وحده ¹ لِاَکْتُبْ: بايد بنويسم
متکلم معالغير ¹ لِنَکْتُبْ: بايد بنويسيم
«* صرف فارسي صفحه 38 *»
مفرد ¹ اُکْتُبْ: بنويس (تو يک مرد)
مذکر تثنيه¹ اُکْتُبا: بنويسيد (شما دو مرد)
|
جمع¹ اُکْتُبُوا: بنويسيد (شما مردان)
مفرد ¹ اُکْتُبی: بنويس (تو يک زن)
مؤنث تثنيه¹ اُکْتُبا: بنويسيد (شما دو زن)
جمع¹ اُکْتُبْنَ: بنويسيد (شما زنان)
«جزم در فعل امر»
ابتدا بايد دانست که فعل امر از فعل مضارع ساخته مىشود. يعنى هر صيغه امر از صيغه مقابلش در مضارع گرفته مىشود به اين گونه که در آخر فعل مضارع تغييرى مىدهيم به نام جزم که به اين صورت است:
1ــ در صيغههايى که به «ن» ختم نمىشود، حرف آخر ساکن مىگردد مانند: لِيَکْتُبْ ــ اُکْتُبْ ــ لِنَکْتُبْ.
2ــ در صيغههايى که به «ن» ختم مىشوند، حرف «ن» حذف مىشود مانند: لِيَکْتُبٰا ــ اُکْتُبُوا ــ اُکْتُبى.
3ــ جمعهاى مؤنث، هيچ تغييرى نمیپذيرند، مانند: لِيَکْتُبْنَ ــ اُکْتُبْنَ.
«ساختن امر غائب و متکلم»
براى ساختن امر غائب و متکلم فقط لام مکسورى (لام جازمه) را در ابتداى مضارع غائب و متکلم در مىآوريم و آخر آنها را جزم مىدهيم مانند:
لِـ + يَکْتُبُ © لِيَکْتُبْ.
لِـ + يَکْتُبُونَ © لِيَکْتُبُوا.
«* صرف فارسي صفحه 39 *»
«ساختن امر حاضر»
امر حاضر را از فعل مضارع مخاطب مىسازيم بدين ترتيب که ابتدا آخرش را مجزوم مىکنيم و سپس حرف مضارعه را از اول آن برمىداريم آنگاه اگر حرف بعدش حرکت داشت همانطور مىخوانيم و تغيير ديگرى ندارد. مانند: تُشَرِّفُ © شَرِّفْ ولى اگر حرف بعدى آن ساکن باشد، چون نمىتوانيم آن را بخوانيم همزه وصلى در اول آن اضافه مىکنيم که براى يافتنِ حرکت همزه بايد به عينالفعل نگاه کنيم. اگر عينالفعل مضموم باشد همزه هم مضموم مىشود، اگر عينالفعل مفتوح يا مکسور باشد همزه مکسور مىگردد. مانند:
تَکْتُبُ ! تَکْتُبْ ! کْتُبْ! اُکْتُبْ
تَضْرِبانِ ! تَضْرِبا ! ضْرِبا ! اِضْرِبا
تَعْلَمُونَ ! تَعْلَمُوا ! عْلَمُوا ! اِعْلَمُوا
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل امر چيست و چند صيغه دارد؟
2ــ فعل امر چند قسم است؟ با مثال ذکر کنيد.
3ــ قانون جزم چيست؟ با مثال بيان نماييد.
4ــ طريقه ساختن امر غائب و متکلم را با مثال بنويسيد.
5ــ قاعده ساختن امر حاضر را با مثال تشريح کنيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ فعلهاى امر زير را صرف کنيد:
لِيَقْفِزْ ــ لِيَزْلِقْ ــ لِيَشْحَذْ ــ لِيَبْهَرْ ــ لِيَصْرِفْ ــ لِيَکْلَبْ ــ لِيَزْحَفْ ــ لِيَخْرُجْ ــ لِيَشْرُفْ ــ لِيَثْقُلْ ــ لِيَنْظُرْ ــ لِيَمْهَدْ.
«* صرف فارسي صفحه 40 *»
2ــ از افعال ذيل اولين صيغه امر غائب و حاضر را بسازيد:
يَنْصُرُ ــ يَفْتَحُ ــ يَکْسِرُ ــ يَمْرَضُ ــ يَقْنَعُ ــ يَقْدُمُ ــ يَـقْرُبُ ــ يَعْظُمُ ــ يَنْزِلُ ــ يَصْعَدُ ــ يَفْقِدُ ــ يَمْلَأُ.
3ــ ترجمه کنيد:
لِيَعْلَما ــ اِعْلَمُوا ــ اُقْتُلْ ــ لِاَقْتُلْ ــ اُقْتُلى ــ لِنَضْرِبْ ــ اِضْرِبْنَ ــ لِيَحْسِبا ــ اِحْسِبُوا.
بايد بدانيم ــ بايد بدانند (آن مردان) ــ بايد بدانند (آن زنان) ــ بدانيد (شما دو مرد) ــ بايد بداند (آن زن) ــ بايد بزند ( آن مرد) ــ بزن (تو مرد) ــ بايد بزنند (آن مردان) ــ بايد گمان کنم ــ گمان کنيد (شما دو مرد).
4ــ صيغههاى هر يک از افعال زير را با زمان آن مشخص سازيد.
مثال: نَصَرُوا: ماضی، جمع مذکر غائب.
نَصَرُوا ــ يَکْسِرانِ ــ هَتَکا ــ لِيَصْعَدْنَ ــ اِنْزِلْ ــ تَنْصُرْنَ ــ کَسَرْنا ــ صَعِدَتْ ــ اُقْرُبىٖ ــ فَتَحُوا ــ يَکْسُرُ ــ لِيَهْتِکْ ــ ثَقُلَتْ ــ اَنْزِلُ ــ يَخْضَعْنَ ــ نَصَرْتُ ــ لِتَنْصُرْ ــ لِيَکْسِرا ــ اِصْعَدواــ کَسَرْتَ ــ فَتَحْنا ــ تَهْتِکْنَ ــ تَنْصُرينَ ــ ثَـقُلْتُما ــ هَبَطَ ــ لِيَثْقُلُوا ــ اِفْتَحْنَ.
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
لِيَبْهَرْ: بايد برترى و غلبه يابد | لِيَقْفِزْ: بايد بپرد (بجهد) |
لِيَزْحَفْ: بايد بخزد | يَقْنَعُ: قناعت مىکند |
لِيَزْلِقْ: بايد بلغزاند | لِيَکْلَبْ: بايد خشونت کند |
لِيَشْحَذْ: بايد تيز کند | لِيَمْهَدْ: بايد پهن کند و بگستراند |
لِيَصْدِفْ: بايد اعراض کند و روگردان شود | هَبَطَ: فرود آمد |
يَفْقِدُ: از دست مىدهد | هَتَکَ: پاره کرد، دريد |
«* صرف فارسي صفحه 41 *»
بخوانيم:
قال اميرالمؤمنين لابنه الحسين8:
اِقْرَءْ کِتابَ اللهِ جُهْدَکَ وَ اتْلُهُ
فيمَنْ يَقُومُ بِهٖ هُناکَ وَ يَنْصِبُ
وَ اعْبُدْ اِلــٰهـَکَ ذَا الْمَعارجِ مُخْلِصاً
وَ انْصِتْ اِلَى الْاَمثالِ فيما تُضْرَبُ
وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلصَّديقِ وَ کُنْ لَهُ
کَاَبٍ عَلىٰ اولادِهٖ يَتَحَدَّبُ
کتاب خدا را تا مىتوانى بخوان و آن را در ميان کسانى تلاوت نما که به آن عمل کرده و برپايش مىدارند.
و خداىِ داراى اسباب رشد و تعالى را خالصانه بپرست و به مثالها گوش بده که در چه موردى زده مىشود.
براى دوستت فروتنى نما و از بهر او همانند پدرى باش که به فرزندانش مهر مىورزد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* صرف فارسي صفحه 42 *»
الدرس الثامن
فعل معتل (مثال)
فعل معتل به علت داشتن يک يا دو حرف عله به هنگام صرفشدن تغييراتى مىپذيرد که به اين تغييرات و دگرگونىها «اعلال» مىگويند. اعلال داراى قواعد خاصى مىباشد که ان شاء الله در کتاب شريف «خلاصةالتبصرة» خواهيد خواند. در اين جزوه فقط به دادن چند نمونه از هر قسم معتل اکتفا شده است که با حفظ کردن دقيق آنها، قادر به صرف کردن هر فعل معتلى خواهيد بود.
«تصريف فعل مثال»
دانستيم که اگر حرف عله در فاءالفعل معتل واقع شود، آن را مثال گويند. حال اگر حرف عله «واو» باشد آن را مثال واوی و اگر «ياء» باشد آن را مثال يائی خوانند.
نمونههاى مثال واوی:
1ــ (وَعَدَ ــ يَـعِدُ)
ماضی: وَعَدَ مانند ضَرَبَ صرف مىشود.
مضارع: يَعِدُ ــ يَعِدانِ ــ يَعِدُونَ ــ تَعِدُ ــ تَعِدانِ ــ يَعِدْنَ ــ تَعِدُ ــ تَعِدانِ ــ تَعِدُونَ ــ تَعِدينَ ــ تَعِدانِ ــ تَعِدْنَ ــ اَعِدُ ــ نَعِدُ.
امر: لِيَعِدْ ــ لِيَعِدا ــ لِيَعِدُوا ــ لِتَعِدْ ــ لِتَعِدا ــ لِيَعِدْنَ ــ عِدْ ــ عِدا ــ عِدُوا ــ عِدىٖ ــ عِدا ــ عِدْنَ ــ لِاَعِدْ ــ لِنَعِدْ.
2ــ (وَجِلَ ــ يَوْجَلُ) ماضى و مضارع به مانند: فَرِِحَ ــ يَفْرَحُ.
ولى براى تصريف امر حاضر آن بايد با قاعده تناسب آشنا شويم. اين قاعده به ما مىگويد هر کدام از حروف عله با يکى از حرکات سهگانه تناسب دارد. يعنى هر
«* صرف فارسي صفحه 43 *»
حرکتى رقيق شده يکى از حروف عله است بدين ترتيب که حرف «واو» مناسب «ضمه» است و حرف «الف» مناسب «فتحه» و حرف «ياء» مناسب «کسره» مىباشد. پس به مناسبت کسره همزه اِوْجَلْ به ايٖجَلْ تبديل مىشود:
ايٖجَلْ ــ ايٖجَلا ــ ايٖجَلوُا ــ ايٖجَلى ــ ايٖجَلا ــ ايٖجَلْنَ
3ــ (وَسُمَ ــ يَوْسُمُ) ماضى و مضارع به مانند: کَـرُمَ ــ يَکْـرُمُ.
امر حاضر: اُوسُمْ ــ اُوسُما ــ اُوسُمُوا ــ اُوسُمىٖ ــ اُوسُما ــ اُوسُمْنَ.
نمونههاى مثال يائی:
1ــ (يَسُرَ ــ يَيْسُرُ) ماضى و مضارع به مانند: کَـرُمَ ــ يَکْـرُمُ.
امر حاضر: اُوسُرْ مانند: اُوسُمْ.
2ــ (يَتَمَ ــ يَيْتِمُ) ماضى و مضارع به مانند: ضَرَبَ ــ يَضْرِبُ.
امر حاضر: ايٖـتِمْ ــ ايٖـتِما ــ ايٖـتِمُوا ــ ايٖـتِمىٖ ــ ايٖتـِما ــ ايٖـتِمْنَ.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل معتل چيست؟
2ــ فعل مثال را تعريف کرده و اقسام آن را بنويسيد.
3ــ براى فعل مثال از هر نمونهاى که در درس آمده از کتاب لغت مثالى بزنيد.
4ــ قاعده تناسب را بيان کنيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ فعلهاى مثال زير را در سه زمان صرف کنيد:
وَرِمَ، يَرِمُ ــ يَسُرَ، يَيْسُرُ ــ يَـقِظَ، يَيْقَظُ ــ وَجَبَ، يَجِبُ ــ وَقَـرَ، يَـقِرُ ــ يَنَعَ، يَيْنِعُ ــ يَسَرَ، يَيْسِرُــ وَتَـرَ، يَـتِرُ ــ يَبِسَ، يَيْبِسُ.
«* صرف فارسي صفحه 44 *»
2ــ زمان و صيغههاى افعال زير را مشخص سازيد:
عِدْنَ ــ تَوْجَلُ ــ اَوْسُمُ ــ وَجِلَتا ــ اُوسُمىٖ ــ ايٖـتِمْنَ ــ وَسُمْنَ ــ ايٖجَلْ ــ يَعِدْنَ ــ لِتَيْتِمْ ــ وَجِلْتُنَّ ــ تَوْسُمُونَ ــ يَسُرْتِ ــ لِاَوْجَلْ ــ اُوسُرُوا ــ يَتَمْتُنَّ.
ــــــــــــــــــــــ
وَتَـرَ ـــِـ : ظلم کرد و حق را پايمال نمود | يَبِسَ ـــَـ : خشک شد |
وَجِلَ ـــَـ : ترسيد | يَتَمَ ـــِـ : يتيم شد |
وَرِمَ ـــِـ : ورم کرد | يَسَرَ ـــِـ : نرم و مطيع گشت |
وَسُمَ ـــُـ : نيکو و زيبا شد | يَسُرَ ـــُـ : آسان شد |
وَعَدَ ـــِـ : وعده داد | يَـقِظَ ـــَـ : بيدار شد |
وَقَرَ ـــِـ : گوشش سنگين شد، باوقار و متانت گشت
|
يَنَعَ ـــِـ : رسيد و آماده چيدن شد |
& آموزش لغات:
بخوانيم:
قال اميرالمؤمنين7:
صَديقُ عَدُوّىٖ داخِلٌ فىٖ عَدُوّىٖ
وَ اِنّىٖ لِمَنْ وَدَّ الصَّديقَ وَدودٌ
به خاطر بسپريد و به کمک آموزگارتان ترجمه کنيد.
«* صرف فارسي صفحه 45 *»
الدرس التاسع
فعل اجوف
معتلالعين يا اجوف فعلى است که حرف علّه در عينالفعل آن قرار گيرد و اگر حرف علّه «واو» باشد، اجوف واوى و اگر «ياء» باشد، اجوف يائى ناميده مىشود.
نمونههاى اجوف واوی:
(1) قالَ ــ يَقُولُ
ماضی: قالَ ــ قالا ــ قالُوا ــ قالَتْ ــ قالَتا ــ قُلْنَ ــ قُلْتَ ــ قُلْتُما ــ قُلْتُمْ ــ قُلْتِ ــ قُلْتُما ــ قُلْتُنَّ ــ قُلْتُ ــ قُلْنا.
مضارع: يَقُولُ ــ يَقُولانِ ــ يَقُولُونَ ــ تَقُولُ ــ تَقُولانِ ــ يَقُلْنَ ــ تَقُولُ ــ تَقُولانِ ــ تَقُولُونَ ــ تَقُوليٖنَ ــ تَقُولانِ ــ تَقُلْنَ ــ اَقُولُ ــ نَقُولُ.
امر: لِيَقُلْ ــ لِيَقُولا ــ لِيَقُولُوا ــ لِتَقُلْ ــ لِتَقُولا ــ لِيَقُلْنَ ــ قُلْ ــ قُولا ــ قُولُوا ــ قُولیٖ ــ قُولا ــ قُلْنَ ــ لِاَقُلْ ــ لِنَقُلْ.
اصل «قالَ ــ يَقُولُ» به شکل «قَوَلَ ــ يَقْوُلُ» بوده است.
(2) خافَ ــ يَخافُ
ماضی: خافَ ــ خافا ــ خافُوا ــ خافَتْ ــ خافَتا ــ خِفْنَ ــ خِفْتَ ــ خِفْتُما ــ خِفْتُمْ ــ خِفْتِ ــ خِفْتُما ــ خِفْتُنَّ ــ خِفْتُ ــ خِفْنا.
مضارع: يَخافُ ــ يَخافانِ ــ يَخافُونَ ــ تَخافُ ــ تَخافانِ ــ يَخَفْنَ ــ تَخافُ ــ تَخافانِ ــ تَخافُونَ ــ تَخافيٖنَ ــ تَخافانِ ــ تَخَفْنَ ــ اَخافُ ــ نَخافُ.
«* صرف فارسي صفحه 46 *»
امر: لِيَخَفْ ــ لِيَخافا ــ لِيَخافُوا ــ لِتَخَفْ ــ لِتَخافا ــ لِيَخَفْنَ ــ خَفْ ــ خافا ــ خافُوا ــ خافىٖ ــ خافا ــ خَفْنَ ــ لِاَخَفْ ــ لِنَخَفْ.
اصل «خافَ ــ يَخافُ» به شکل «خَوِفَ ــ يَخْوَفُ» بوده است.
نمونه اجوف يائی:
(1) باعَ ــ يَبيٖـعُ
ماضی: باعَ ــ باعا ــ باعُوا ــ باعَتْ ــ باعَتا ــ بِعْنَ ــ بِعْتَ ــ بِعْتُما ــ بِعْتُمْ ــ بِعْتِ ــ بِعْتُما ــ بِعْتُنَّ ــ بِعْتُ ــ بِعْنا.
مضارع: يَبيٖـعُ ــ يَبيٖعانِ ــ يَبيٖعُونَ ــ تَبيٖـعُ ــ تَبيٖعانِ ــ يَبِعْنَ ــ تَبيٖـعُ ــ تَبيٖعانِ ــ تَبيٖعونَ ــ تَبيٖعيٖنَ ــ تَبيٖعانِ ــ تَبِعْنَ ــ اَبيٖـعُ ــ نَبيٖـعُ.
امر: لِيَٮݪݓݭݭݭِـعْ ــ لِيَبيٖعا ــ لِيَبيٖعُوا ــ لِتَبݭݭݭݪِـعْ ــ لِتَبيٖعا ــ لِيَبِعْنَ ــ بݪݭݭݪِـعْ ــ بيٖعا ــ بيٖعُوا ــ بيٖعىٖ ــ بيٖعا ــ بِعْنَ ــ لِاَبݪݭݭݭِـعْ ــ لِنَبݭݪِـعْ.
اصل «باعَ ــ يَبيٖـعُ» به شکل «بَيَعَ ــ يَبْيݭݭݪِـعُ» بوده است.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل اجوف را تعريف کرده و اقسامش را بنويسيد.
2ــ براى هر يک از نمونههاى اجوف که در درس آمده مثالى از کتاب لغت بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ اين فعلهاى اجوف را صرف کنيد:
تاقَ، يَتُوقُ ــ جادَ، يَجُودُ ــ شاءَ، يَشاءُ ــ قاسَ، يَقُوسُ ــ ناحَ، يَنُوحُ ــ عازَ، يَعُوزُ ــ راعَ، يَراعُ ــ لاکَ، يَلُوکُ ــ راحَ، يَراحُ ــ هالَ، يَهيٖلُ ــ رافَ، يَريٖفُ ــ کالَ، يَکيٖلُ.
«* صرف فارسي صفحه 47 *»
2ــ زمان و صيغههاى افعال زير را بنويسيد:
جُدْتَ ــ يَشَأْنَ ــ قُوسىٖ ــ ناحَتْ ــ لِـيَتُقْنَ ــ هِلْ ــ رِفْتِ ــ نَشاءُ ــ لِتَکيٖلا ــ ريٖفىٖ ــ لِاَرَعْ ــ لُکْنَ ــ شِئْتُ ــ تَهيٖليٖنَ ــ جُدْتُنَّ ــ نُحْ ــ عُوزا.
ــــــــــــــــــــــ
تاقَ ـــُـ : مشتاق شد | عازَ ـــُـ : کمياب شد |
جادَ ـــُـ : جود و بخشش کرد | قاسَ ـــُـ : سنجيد |
راحَ ـــَـ : بو کشيد | کالَ ـــِـ : پيمانه کرد |
راعَ ـــَـ : شجاع و زيبا گشت | لاکَ ـــُـ : جويد |
شاءَ ـــَـ : خواست | ناحَ ـــُـ : نوحه و ناله کرد |
رافَ ـــِـ : به جاى خوش آب و هوا و حاصلخيز رفت (ييلاق) | هالَ ـــِـ : خاک پاشيد |
& آموزش لغات:
L
«* صرف فارسي صفحه 48 *»
بخوانيم:
قال مولانا الکريم:
قَدْ اَمْسَکَتْ رَمَقىٖ ثِنْتانِ مَنَّ بِها
رَبّىٖ عَلَىَّ فَلا جاراهُمَا النِّعَمُ
سُخْطىٖ لِنَفْسىٖ وَ اَعْمالٍ اَ تَيْتُ بِها
دَهْرى وَ مِنْها فُؤادىٖ کادَ يَضْطَرِمُ
وَ اِنَّنىٖ کُنْتُ اَهْوىٰ کُلَّ صالِحَةٍ
وَ اَهْلَ خَيْرٍ وَ لىٖ فىٖ حُبِّهِم قَدَمٌ
تنها دو چيز است که رمقى براى من گذارده و خدا به آن دو بر من منّت نهاده است که هيچ نعمتى به پاى آنها نمىرسد.
يکى خشمم بر خودم و کارهايم که آنها را در مدت عمرم انجام دادهام و نزديک است دلم از آنها آتش بگيرد.
و ديگر اينکه من هر کار نيک و هر آدم خوبى را دوست مىدارم و در دوستى ايشان ثابت قدمم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
مادُمْتَ فىٖ دارِ الدَّنِـيَّةِ لَمْتَزَلْ | غَرَضَ الْمَنايا وَ الْبَلايا شُرَّعٌ |
تا زمانى که در دنيا هستى همواره هدف مرگ و خطرات و بلاها و درگير با آنها مىباشی.
«* صرف فارسي صفحه 49 *»
الدرس العاشر
فعل ناقص
معتل اللام يا ناقص فعلى است که حرف عله در لامالفعل آن باشد. اگر حرف عله «واو» باشد آن را ناقص واوى و اگر «ياء» باشد آن را ناقص يائى مىنامند.
نمونههای ناقص واوی:
(1) دَعا ــ يَدْعُو
ماضی: دَعا ــ دَعَوا ــ دَعَوْا ــ دَعَتْ ــ دَعَتا ــ دَعَوْنَ ــ دَعَوْتَ ــ دَعَوْتُما ــ دَعَوْتُمْ ــ دَعَوْتِ ــ دَعَوْتُما ــ دَعَوْتُنَّ ــ دَعَوْتُ ــ دَعَوْنا.
مضارع: يَدْعُو ــ يَدْعُوٰانِ ــ يَدْعُونَ ــ تَدْعُو ــ تَدْعُوٰانِ ــ يَدْعُونَ ــ تَدْعُو ــ تَدْعُوٰانِ ــ تَدْعُونَ ــ تَدْعيٖنَ ــ تَدْعُوٰانِ ــ تَدعُونَ ــ اَدْعُو ــ نَدْعُو.
امر: لِـيَدْعُ ــ لِيَدْعُوٰا ــ لِيَدْعُوا ــ لِتَدْعُ ــ لِتَدْعُوٰا ــ لِـيَدْعُونَ ــ اُدْعُ ــ اُدْعُوٰا ــ اُدْعُوا ــ اُدْعىٖ ــ اُدْعُوٰا ــ اُدْعُونَ ــ لِاَدْعُ ــ لِنَدْعُ.
اصل «دَعٰا ــ يَدْعُو» به صورت «دَعَوَ ــ يَدْعُوُ» بوده است.
(2) رَضِىَ ــ يَرْضىٰ
ماضی: رَضِیَ ــ رَضِيا ــ رَضُوا ــ رَضِيَتْ ــ رَضِيَتا ــ رَضيٖنَ ــ رَضيٖتَ ــ رَضيٖتُما ــ رَضيٖتُمْ ــ رَضيٖتِ ــ رَضيٖتُما ــ رَضيٖتُنَّ ــ رَضيٖتُ ــ رَضيٖنٰا.
مضارع: يَرْضىٰ ــ يَرْضَيانِ ــ يَرْضَوْنَ ــ تَرْضىٰ ــ تَرْضَيانِ ــ يَرْضَيْنَ ــ تَرْضىٰ ــ تَرْضَيانِ ــ تَرْضَوْنَ ــ تَرْضَيْنَ ــ تَرْضَيانِ ــ تَرْضَيْنَ ــ اَرْضىٰ ــ نَرْضىٰ.
«* صرف فارسي صفحه 50 *»
امر: لِيَرْضَ ــ لِيَرْضَيٰا ــ لِيَرْضَوْا ــ لِتَرْضَ ــ لِتَرْضَيٰا ــ لِيَرْضَيْنَ ــ اِرْضَ ــ اِرْضَيٰا ــ اِرْضَوْا ــ اِرْضَىْ ــ اِرْضَيٰا ــ اِرْضَيْنَ ــ لِاَرْضَ ــ لِنَرْضَ.
اصل «رَضِىَ ــ يَرْضىٰ» به صورت «رَضِوَ ــ يَرْضَوُ» بوده است.
(3) رَخُوَ ــ يَرْخُو
ماضی: رَخُوَ ــ رَخُوٰا ــ رَخُوا ــ رَخُوَتْ ــ رَخُوَتٰا ــ رَخُونَ ــ رَخُوتَ ــ رَخُوتُما ــ رَخُوتُمْ ــ رَخُوتِ ــ رَخُوتُما ــ رَخُوتُنَّ ــ رَخُوتُ ــ رَخُونٰا.
مضارع: يَرْخُو به مانند «يَدْعُو» صرف مىشود.
امر: لِيَرْخُ به مانند «لِيَدْعُ» صرف مىشود.
نمونههاى ناقص يائی:
(1) رَمىٰ ــ يَرْمیٖ
ماضی: رَمىٰ ــ رَمَيٰا ــ رَمَوْا ــ رَمَتْ ــ رَمَتٰا ــ رَمَيْنَ ــ رَمَيْتَ ــ رَمَيْتُمٰا ــ رَمَيْتُمْ ــ رَمَيْتِ ــ رَمَيْتُمٰا ــ رَمَيْتُنَّ ــ رَمَيْتُ ــ رَمَيْنٰا.
مضارع: يَرْمىٖ ــ يَرْمِيانِ ــ يَرْمُونَ ــ تَرْمىٖ ــ تَرْمِيانِ ــ يَرْميٖنَ ــ تَرْمىٖ ــ تَرْمِيانِ ــ تَرْمُونَ ــ تَرْميٖنَ ــ تَرْمِيانِ ــ تَرْميٖنَ ــ اَرْمىٖ ــ نَرْمىٖ.
امر: لِيَرْمِ ــ لِيَرْمِيا ــ لِيَرْمُوا ــ لِتَرْمِ ــ لِتَرْمِيا ــ لِيَرْميٖنَ ــ اِرْمِ ــ اِرْمِيٰا ــ اِرْمُوا ــ اِرْمیٖ ــ اِرْمِيٰا ــ اِرْميٖنَ ــ لِاَرْمِ ــ لِنَرْمِ.
(2) خَشِیَ ــ يَخْشىٰ
ماضى و مضارع و امر آن به مانند «رَضِیَ ــ يَرْضىٰ» صرف مىشود.
(3) رَعىٰ ــ يَرْعىٰ
ماضى به مانند «رَمىٰ» و مضارع به مانند «يَرْضىٰ» و امر به مانند «لِيَرْضَ» صرف مىشود.
«* صرف فارسي صفحه 51 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل ناقص چيست؟ اقسام آن را بنويسيد.
2ــ براى ناقص واوى و يائى از هر بابى که در لغت عرب آمده مثالى ذکر کنيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ افعال زير را صرف نماييد:
نَمٰا، يَنْمُو ــ نَسِىَ، يَنْسىٰ ــ سَعىٰ، يَسْعىٰ ــ حَمِىَ، يَحْمىٰ ــ حَمىٰ، يَحْمىٖ ــ دَسىٰ، يَدْسىٰ ــ کَبا، يَکْبُو ــ رَفا، يَرْفُو ــ سَخُوَ، يَسْخُو ــ سَلِىَ، يَسْلىٰ ــ سَرُوَ، يَسْرُو ــ بَنىٰ، يَبْنىٖ.
2ــ زمان و صيغه را مشخص کنيد.
نَمَتْ ــ اَنْسىٰ ــ دَسَوْتُنَّ ــ تَحْمَيْنَ ــ اُرْفىٖ ــ سَخُوتُما ــ تَسْرُونَ ــ سَرُونا ــ تَرْفُونَ ــ اِبْنِ ــ يَبْنيٖنَ ــ اِنْسَىْ ــ تَکْبُوانِ.
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
بَنىٰ ـــِـ : ساخت |
رَعىٰ ـــَـ : مراقبت کرد |
حَمىٰ ـــِـ : حمايت کرد | رَفا ـــُـ : رفو کرد |
حَمِىَ ـــَـ : سخت و شديد شد | سَرُوَ ـــُـ : مردانگى و سخاوت کرد |
خَشِىَ ـــَـ : ترسيد | سَلِىَ ـــَـ : تسلى و آرامش يافت |
دَسىٰ ـــَـ : آلوده شد، رشد نکرد | کَبا ـــُـ : به رو به زمين افتاد |
دعا ـــُـ : خواند و دعا کرد | نَسِىَ ـــَـ : فراموش نمود |
رَخُوَ ـــُـ : سست و نرم شد | نَما ـــُـ : رشد نمود |
«* صرف فارسي صفحه 52 *»
بخوانيم:
قال الصادق7:
عَلَمُ الْمَحَجَّةِ واضِحٌ لِمُريٖدِهٖ
وَ اَرَى الْقُلُوبَ عَنِ الْمَحَجَّةِ فىٖ عَمىٰ
وَ لَـقَدْ عَجِبْتُ لِـهالِکٍ وَ نَجاتُهُ
مَوجُودَةٌ وَ لَـقَدْ عَجِبْتُ لِمَنْ نَجىٰ
نشانه راه حق براى کسى که آن را بخواهد آشکار است ولى مىبينم دلها از راه حق در کورى به سر مىبرند.
جدّاً تعجب کردم از هلاکشدهاى که وسيله نجاتش موجود بود و به راستى تعجب کردم از کسى که نجات يافت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* صرف فارسي صفحه 53 *»
الدرس الحادیعشر
فعل لفيــف
فعل لفيف، فعلى است که داراى دو حرف علّه باشد. اگر حرف علّه در فاءالفعل و لامالفعل باشد، آن را «لفيف مفروق» مىنامند.
نمونههاى لفيف مفروق:
(1) وَقىٰ ــ يَـقىٖ
ماضی: وَقىٰ به مانند «رَمىٰ» صرف مىشود.
مضارع: يَقىٖ ــ يَقِيانِ ــ يَقُونَ ــ تَقىٖ ــ تَقِيانِ ــ يَقيٖنَ ــ تَقىٖ ــ تَقِيانِ ــ تَقُونَ ــ تَقيٖنَ ــ تَقِيانِ ــ تَقيٖنَ ــ اَقىٖ ــ نَقىٖ.
امر: لِيَقِ ــ لِيَقِيا ــ لِيَقُوا ــ لِتَقِ ــ لِتَقِيا ــ لِيَقيٖنَ ــ قِ ــ قِيا ــ قُوا ــ قىٖ ــ قِيا ــ قيٖنَ ــ لِاَقِ ــ لِنَقِ.
(2) وَجِىَ ــ يَوْجىٰ
تصريف ماضى و مضارع آن به مانند «رَضِىَ ــ يَرْضىٰ» است و تصريف امر حاضر با استفاده از قاعده تناسب بدين صورت مىباشد.
ايٖـجَ ــ ايٖجَيا ــ ايٖجَوْا ــ ايٖجَىْ ــ ايٖجَيا ــ ايٖجَيْنَ.
(3) وَلـِـىَ ــ يَلىٖ
ماضی: مانند «رَضِىَ» صرف مىشود.
مضارع و امر: به مانند «يَقىٖ و لِيَقِ» صرف مىشود.
«لفيف مقرون»
لفيفى که دو حرف علهاش در کنار هم باشند «لفيف مقرون» مىنامند.
«* صرف فارسي صفحه 54 *»
نمونههاى لفيف مقرون:
(1) طَوىٰ ــ يَطْوىٖ
تصريف آن مانند «رَمىٰ ــ يَرْمىٖ» مىباشد.
(2) جَوِىَ ــ يَجْوىٰ
تصريف آن مانند «رَضِىَ ــ يَرْضىٰ» مىباشد.
جدول نمونههاى تصريف فعل معتل
نمونههاى ماضی | نمونههاى مضارع | نمونههاى امر |
يَعِدُ | لِيَعِدْ ــ عِدْ | |
ايٖجَلْ ــ اُوسُرْ | ||
قالَ | يَقُولُ | لِيَقُلْ ــ قُلْ |
خافَ | يَخافُ | لِيَخَفْ ــ خَفْ |
باعَ | يَبيٖـعُ | لِيَبِــعْ ــ بِـــعْ |
دَعا | يَدْعُو | لِيَدْعُ ــ اُدْعُ |
رَضِىَ | يَرْضىٰ | لِيَرْضَ ــ اِرْضَ |
رَخُوَ | ||
رَمىٰ | يَرْمىٖ | لِيَرْمِ ــ اِرْمِ |
يَقىٖ | لِيَقِ ــ قِ | |
لِيَوْجَ ــ ايٖـجَ |
تذکّر: در جدول فوق تنها به قسمتهايى از افعال معتل اشاره شده که داراى حالت خاصى از تصريف مىباشند.
«* صرف فارسي صفحه 55 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل لفيف چيست؟
2ــ براى نمونههاى لفيف، مثالى از کتاب لغت پيدا کنيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ صرف کنيد:
نَوىٰ، يَنْوىٖ ــ وَخىٰ، يَخىٖ ــ رَوىٰ، يَرْوىٖ ــ وَفىٰ، يَفىٖ ــ حَيِىَ، يَحْيىٰ ــ وَرِىَ، يَرىٖ ــ وَعىٰ، يَعىٖ ــ وَنݭݭݭݭݭِىَ، يَوْنىٰ ــ وَهݫݫݫݭݭِىَ، يَهىٖ ــ خَوِىَ، يَخْوىٰ.
2ــ زمان و صيغهها را بنويسيد.
نَوَيْتِ ــ خىٖ ــ يَرْوُونَ ــ لِـيَفِ ــ عُوا ــ حَيِينَ ــ لِاَرِ ــ ايٖنَىْ ــ تَهيٖنَ ــ تَخْوَيانِ ــ وَعَيْتُنَّ ــ اِنْـوُوا ــ فيٖنَ ــ لِتَحْيَيا ــ ايٖنَ ــ رِ.
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
حَوِىَ ـــَـ : از شدت غم سوخت |
وَخىٰ ـــِـ : قصد کرد |
حَيِىَ ـــَـ : زنده شد | وَرِىَ ـــِـ : آتش شعله کشيد |
خَوىٰ ـــِـ : خالى شد | وَعىٰ ـــِـ : فرا گرفت، در خود جا داد |
رَوىٰ ـــِـ : روايت کرد | وَفىٰ ـــِـ : وفا کرد |
طَوىٰ ـــِـ : پيچيد | وَقىٰ ـــِـ : نگاه داشت |
نَوىٰ ـــِـ : نيت کرد | وَلݭݭݭݭݭِىَ ـــِـ : پشت سرش آمد |
وَجِىَ ـــَـ : پا برهنه شد | وَنݭݭݭݭِىَ ـــَـ :تنبلى و سستى نمود |
وَهݫݫݭݭݭِىَ ـــِـ : پوسيد و ضعيف و بيهوده شد
«* صرف فارسي صفحه 56 *»
الدرس الثانیعشر
فعل مهمــوز
فعل مهموز مانند فعل سالم (صحيح) صرف مىشود ولى مهموز الفاء در بعضى جاها تغيير مىکند.
براى اينکه اين تغييرات را خوب بشناسيم، بايد بدانيم که با توجه به قاعده تناسب که قبلاً آموختيم اگر در کلمهاى دو همزه کنار هم قرار گيرد و همزه دوم ساکن باشد، همزه دوم به حرفى که مناسب حرکت همزه اول است تبديل مىشود. مانند:
اَ أْمُـرُ (متکلم وحده) © آمُرُ
اُ أْمُـرْ (امــــر حاضــــر) © اُومُرْ
اِ أْبِـزْ (امـــــر حاضــــر) © ايٖـبِزْ
بايد توجه داشت که اين تغييرات فقط در متکلموحده مضارع و شش صيغه امر حاضر مهموز الفاء صورت مىگيرد. مانند:
«اَرِبَ، يَأْرَبُ» که متکلم وحده مضارع آن «آرَبُ» شده و صرف امر آن چنين است:
لِـيَأْرَبْ ــ لِـيَأْرَبا ــ لِـيَأْرَبُوا ــ لِتَأْرَبْ ــ لِتَأْرَبا ــ لِـيَأْرَبْنَ ــ ايٖرَبْ ــ ايٖرَبا ــ ايٖرَبُوا ــ ايٖرَبىٖ ــ ايٖرَبا ــ ايٖرَبْنَ ــ لِآرَبْ ــ لِنَأْرَبْ.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ چه تغييرى در تصريف فعل مهموز پديد مىآيد؟
2ــ چه حرکاتى با الف و واو و ياء مناسب است؟
«* صرف فارسي صفحه 57 *»
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ فعلهاى زير را صرف کنيد:
اَمَرَ، يَأْمُرُ ــ اَذِنَ، يَأْذَنُ ــ جَشَأَ، يَجْشَأُ ــ اَشِرَ، يَأْشَرُ ــ کَئِبَ، يَکْأَبُ ــ اَفَـکَ، يَأْفِکُ ــ اَمَلَ، يَأْمُلُ ــ اَنِفَ، يَأْ نَفُ ــ خَبَأَ، يَخْبَأُ ــ سَئِمَ، يَسْأَمُ.
2ــ زمان و صيغه هر يک از افعال زير را مشخص کنيد:
خَبَأُوا ــ اَخْبَأُ ــ تَخْبَئيٖنَ ــ آشَرُ ــ يَکْأَبْنَ ــ اَخَذْنا ــ اُوخُذْ ــ تَجْشَأُ ــ اُومُلىٖ ــ سَئِمْتُ ــ لِآنــَـفْ ــ خَبَأْتـݨݨݨݨݨݨُنَّ ــ لِيَأْذَنَّ ــ اُومُرا ــ اَکْأَبُ ــ يَأْفِکُونَ.
ــــــــــــــــــــــ
اَرِبَ ـــَـ : مهارت يافت | جَشَأَ ـــَـ : آروغ زد و حالش بهم خورد |
اَشِرَ ـــَـ : تکبر کرد و فخرفروشى نمود | خَبَأَ ـــَـ : پنهان کرد |
اَفَکَ ـــِـ : دروغ گفت | سَئِمَ ـــَـ : خسته و دلگير شد |
اَمَلَ ـــُـ : آرزو کرد | کَئِبَ ـــَـ : غمگين و افسرده گشت |
اَنِفَ ـــَـ : اِبا نمود |
& آموزش لغات:
«* صرف فارسي صفحه 58 *»
بخوانيم:
روش املاء همزه
اگر اول کلمه باشد با الف نوشته مىشود مانند: اَبَد ــ اُحُد ــ اِبِـل.
قبلش ساکن باشد مناسب حرکت خودش است: يَسْأَ لُ ــ يَضْؤُلُ ــ يَنْئِتُ.
خـــودش مفتـــوح باشــد مناســـب حرکـــت
1ــ متحرک: قبل: مُؤَجَّل ــ سَأَلَ ــ فِـئَـة.
اگر وسط کلمه باشد قبلش متحرک باشد خودش مضمـــوم يا مکســور باشــد معمــــولاً
مناسب حرکت خودش است: رَءُوف ــ سَئِمَ ــ
مُسْتَهْزِءُون ــ رُءُوس ـــ مُسْتَهْزِئينــ سُئِلَ.
2ــ ساکن: متناسب با حرکت حرف قبل مىباشد: يَأْکُلُ ــ يُؤْمݫݫݫِنُ ــ بِئْسَ.
قبلش ساکن باشد روى حرف آخر قرار مىگيرد: خَبْء.
اگر آخر کلمه باشد
قبلش متحرک باشد مناسب حرکت ماقبلش مىآيد: يَـقْرَأُ ــ وَطِئَ ــ جَرُؤَ.
تعليم الکُتّاب صص 38و37ــ تقويماللّسان ص265 لمولانا الکريم
* صرف فارسي صفحه 59 *»
الدرس الثالثعشر
فعـل مضاعف
در گذشته دانستيم که فعل مضاعف فعل صحيحى را گويند که دو حرف اصلى آن از يک جنس بوده و در کنار هم قرار گيرند. اکنون مىخواهيم با تصريف آن آشنا شويم.
در فعل مضاعف گاهى يکى از دو حرف همجنس را در ديگرى ادغام کرده و به جايش تشديد مىگذارند اما در بعضى صيغهها اين کار را نکرده و فکّ ادغام (جداشدن دو حرف) مىگويند، به اين ترتيب:
ماضی: مَسَّ ــ مَسّٰا ــ مَسُّوا ــ مَسَّتْ ــ مَسَّتا ــ مَسَسْنَ ــ مَسَسْتَ ــ مَسَسْتُما ــ مَسَسْتُم ــ مَسَسْتِ ــ مَسَسْتُما ــ مَسَسْتُنَّ ــ مَسَسْتُ ــ مَسَسْنٰا.
مضارع: يَمَسُّ ــ يَمَسّانِ ــ يَمَسُّونَ ــ تَمَسُّ ــ تَمَسّانِ ــ يَمْسَسْنَ ــ تَمَسُّ ــ تَمَسّانِ ــ تَمَسُّونَ ــ تَمَسّيٖنَ ــ تَمَسّانِ ــ تَمْسَسْنَ ــ اَمَسُّ ــ نَمَسُّ.
براى تصريف امر مضاعف بايد دانست که:
هرگاه آخر فعل مضاعف جزم بگيرد و اين جزم بر تشديد واقع شود به سه حالت([4]) مىتوان حرف آخر را خواند:
مکسور، مفتوح و فکّ ادغام مانند:
لـِ + يَمَسُّ امر غائـب! لِـيَمَسَّ يا لِـيَمَسِّ يا لِـيَمْسَسْ.
تَــمَـــــسُّ امر حاضــر! مَسَّ يا مَسِّ يا اِمْسَسْ.
امر: (لِيَمَسَّ، لِيَمَسِّ، لِيَمْسَسْ) ــ لِيَمَسّٰا ــ لِيَمَسُّوا ــ (لِتَمَسَّ، لِتَمَسِّ، لِتَمْسَسْ) ــ
«* صرف فارسي صفحه 60 *»
لِتَمَسّٰا ــ لِيَمْسَسْنَ ــ (مَسَّ، مَسِّ، اِمْسَسْ) ــ مَسّٰا ــ مَسُّوا ــ مَسّىٖ ــ مَسّٰا ــ اِمْسَسْنَ ــ (لِاَمَسَّ، لِاَمَسِّ، لِاَمْسَسْ) ــ (لِنَمَسَّ، لِنَمَسِّ، لِنَمْسَسْ).
فعل مضاعف از باب فَعَلَ، يَفْعَلُ مانند: مَدَّ، يَمُدُّ و از باب فَعَلَ، يَفْعِلُ مانند: فَرَّ، يَفِرُّ و از باب فَعِلَ، يَفْعَلُ مانند: بَرَّ، يَبَرُّ در لغت عرب استعمال شده است.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل مضاعف را تعريف کنيد.
2ــ ادغام و فک ادغام چيست؟
3ــ قاعده در تصريف فعل امر مضاعف را بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ اين فعلهاى مضاعف را در سه زمان صرف کنيد:
شَدَّ، يَشُدُّ ــ وَدَّ، يَوَدُّ ــ فَرَّ، يَـفِرُّ ــ بَرَّ، يَبَرُّ ــ حَکَّ، يَحُکُّ ــ کَدَّ، يَکُدُّ ــ رَنَّ، يَرِنُّ ــ هَبَّ، يَهُبُّ ــ بَلَّ، يَبُلُّ ــ اَزَّ، يَـئِزُّ.
2ــ صيغههاى هر يک از افعال زير را مشخص کنيد:
فَرَرْنَ ــ شُدّىٖ ــ لِنَـوَدّݫݫݫِ ــ فَـرَّ ــ بَـرُّوا ــ تَحْکُکْنَ ــ فَرَرْتَ ــ اَکُدُّ ــ هَبَبْنَ ــ رَنَنّا ــ تَـبُلّيٖنَ ــ بُلُّ ــ لِاَهْبُبْ ــ اَزَزْتُ.
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
اَزَّ ـــِـ : غُلغُل کرد |
شَدَّ ـــُـ : محکم کرد |
بَرَّ ـــَـ : نيکى و لطف نمود | فَـرَّ ـــِـ : فرار کرد |
بَلَُّ ـــُـ : تر کرد | کَدَّ ـــُـ : کوشيد |
حَکَّ ـــُـ : تراشيد و کَنْد | مَسَّ ـــَـ : لمس کرد |
رَنَّ ـــِـ : بلند گريست | هَبَّ ـــُـ : وزيد |
«* صرف فارسي صفحه 61 *»
بخوانيم:
قال مولانا الکريم:
هُمْ مُهْجَةُ الدَّهْرِ اِنْ مَلَّتْ يَـمَلُّ بِها
کُلُّ الْجَوارحِ يَعْلُوها لها کَأْبٌ
هُمْ شاخِصٌ وَ الْبَرايا ظِلُّهُم فَاِذا
ما قامَ قامَ وَ اِنْ مَا انْکَبَّ يَنْکَبُّ
آل محمد: روح و روان روزگارند که اگر افسرده گردند به واسطه ايشان همه اعضاء افسرده شده و اندوهناک مىگردند.
ايشان شاخصند و خلق سايه ايشان پس هرگاه بايستند آنها نيز مىايستند و اگر به زمين بيفتند آنها نيز به زمين مىخورند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
اَنا اَسْقىٖ اَشجارَ الْحَديٖقَةِ فىٖ اَيّامِ الْحَرِّ وَ اَشُمُّ اَوْرادَها وَ اَرُشُّ اَزْهارَها وَ اَوْراقَها وَ لا اَذُبُّ الطّيورَ الَّتى تَحُطُّ عَلَيْها لِاَنّىٖ اَوَدُّ خَلْقَ اللهِ الْکَريمݭِ وَ اَحِسُّ بِاللَّذَّةِ حينَما تَهُبُّ الرِّياحُ عَلَى الْاَشْجارِ.
به کمک آموزگارتان ترجمه کرده و شعر را به خاطر بسپاريد.
«* صرف فارسي صفحه 62 *»
الدرس الرابععشر
افعال ثلاثى مزيـدفيه
فعلهايى ثلاثى مزيدفيه ناميده مىشوند که در اصل سه حرفى بوده و بعد براى رساندن معانى بيشترى يک يا دو يا سه حرف به حروف اصلى آنها افزوده شود.
چند مطلب را بايد در مورد اين فعلها بدانيم:
1ــ اين فعلها هر کدام بابى دارند که به نام مصدر آنها ناميده مىشود. مانند: باب اِفْعال، باب تَفْعيل … .
2ــ حرفهايى که در فعل ثلاثىمجرد اضافه مىشود همان حرفها را در ميزان هم اضافه مىکنيم و براى تشخيص تعداد حروف زياد شده در هر باب، به اولين صيغه ماضى آن نگاه مىنماييم.
3ــ افعال ثلاثی مزيدفيه که در اين کتاب مىخوانيم ده بابند. در سه باب آنها يک حرف به اولين صيغه ماضى آن اضافه مىشود و عبارتند از : باب اِفْعال، باب تَفْعيل و باب مُفاعَله. در اين ابواب به علت چهار حرفى بودن ماضی، حروف مضارعه مضموم مىباشد.
افعال ثلاثى مزيدفيه که دو حرف به آنان اضافه مىگردد عبارتند از : باب اِفْتِعال، اِنْفِعال، تَفَعُّل، تَفاعُل و اِفْعِلال.
و افعال ثلاثى مزيدفيه که سه حرف به آنان اضافه مىگردد عبارتند از : باب اِسْتِفْعال و اِفْعيٖلال.
«* صرف فارسي صفحه 63 *»
«باب افعال»
وزن الفعل اين باب چنين است:
ماضى مضارع امر غائب امر حاضر مصدر
اَفْعَلَ يُفْعِلُ لِيُفْعِلْ اَفْعِلْ اِفْعال
به عنوان مثال فعل ثلاثیمجرد «کَرُمَ» پس از واردشدن در باب افعال به شکل زير صرف مىشود:
ماضی | مضارع | امــر |
اَکْرَمَ | يُکْرِمُ | لِيُکْرِمْ |
اَکْرَما | يُکْرِمانِ | لِيُکْرِما |
اَکْرَمُوا | يُکْرِمُونَ | لِيُکْرِمُوا |
اَکْرَمَتْ | تُکْرِمُ | لِتُکْرِمْ |
اَکْرَمَتا | تُکْرِمانِ | لِتُکْرِما |
اَکْرَمْنَ | يُکْرِمْنَ | لِيُکْرِمْنَ |
اَکْرَمْتَ | تُکْرِمُ | اَکْرِمْ |
اَکْرَمْتُما | تُکْرِمانِ | اَکْرِما |
اَکْرَمْتُمْ | تُکْرِمُونَ | اَکْرِمُوا |
اَکْرَمْتِ | تُکْرِميٖنَ | اَکْرِمىٖ |
اَکْرَمْتُما | تُکْرِمانِ | اَکْرِما |
اَکْرَمْتُنَّ | تُکْرِمْنَ | اَکْرِمْنَ |
اَکْرَمْتُ | اُکْرِمُ | لِاُکْرِمْ |
اَکْرَمْنا | نُکْرِمُ | لِنُکْرِمْ |
مصدر: اِکْراماً
بايد دانست فقط همزه باب افعال (ماضی و امر حاضر) همزه قطع و مفتوح مىباشد.
«* صرف فارسي صفحه 64 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل ثلاثی مزيدفيه را تعريف کنيد.
2ــ بابهاى افعال ثلاثى مزيدفيه را نام ببريد.
3ــ خصوصيت باب افعال چيست؟
4ــ در کدام ابواب حروف مضارعه مضموم مىشود؟
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ افعال زير را در سه زمان صرف کنيد:([5])
اَشْرَفَ ــ اَبْرَمَ ــ اَيْنَعَ ــ اَفْرَطَ ــ اَدْهَنَ ــ (اَهْطَعَ) ــ اَخْبَتَ ــ اَسْعَفَ ــ اَغْدَقَ ــ اَقْطَعَ.
2ــ صيغههاى هر يک از افعال زير را با زمان آن مشخص سازيد:
اَشْرَفْنا ــ يُبْرِمُونَ ــ اَيْنَعَتْ ــ تُفْرِطُ ــ اَدْهِنىٖ ــ لِيُهْطِعُوا ــ اَخْبَتُّمْ ــ لِيُسْعِفا ــ اَغْدَقْتِ ــ اَفْظَعْتُ ــ تُشْرِفيٖنَ ــ اَفْرَطا ــ تُدْهِنَّ ــ اُهْطِعُ ــ اَخْبَتُوا.
3ــ وزنالفعل باب فعلهای زير را بنويسيد: اَصْلَدَ ــ اَرْتَجَ ــ اَتْعَسَ ــ اَخْرَجَ.
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
اَبْرَمَ : پافشارى کرد |
اَصْلَدَ : سخت و استوار شد |
اَتْعَسَ : هلاک کرد | اَغْدَقَ : باران بسيار شد |
اَخْبَتَ : خاضع و فروتن شد | اَفْرَطَ : زيادهروى کرد |
اَدْهَنَ : نفاق نمود | اَفْظَعَ : شديد گشت |
اَرْتَجَ : بست | اَکْرَمَ : گرامى داشت |
اَسْعَفَ: حاجت را برآورد |
«* صرف فارسي صفحه 65 *»
الدرس الخامسعشر
باب تفعيل و مفاعله
«باب تفعيل»
وزن الفعل اين باب چنين است:
ماضى مضارع امر غائب امر حاضر مصدر
فَعَّلَ يُفَعِّلُ لِيُفَعِّلْ فَعِّلْ تَفْعيلاً
به عنوان مثال فعل ثلاثی مجرد «فَرِِحَ» را در اين باب چنين صرف مىکنيم:
ماضی | مضارع | امــر |
فَرَّحَ | يُفَرّݭݭݭِحُ | لِيُفَرّݭݭِحْ |
فَرَّحا | يُفَرِّحانِ | لِيُفَرِّحا |
فَرَّحُوا | يُفَرِّحُونَ | لِيُفَرِّحُوا |
فَرَّحَتْ | تُفَرّݭݭݭِح | لِتُفَرّݭݭِحْ |
فَرَّحَتا | تُفَرِّحانِ | لِتُفَرِّحا |
فَرَّحْنَ | يُفَرِّحْنَ | لِيُفَرِّحْنَ |
فَرَّحْتَ | تُفَرّݭݭݭِحُ | فَرّݭݭݭِحْ |
فَرَّحْتُما | تُفَرِّحانِ | فَرِّحا |
فَرَّحْتُمْ | تُفَرِّحُونَ | فَرِّحُوا |
فَرَّحْتِ | تُفَرِّحينَ | فَرِّحىٖ |
فَرَّحْتُما | تُفَرِّحانِ | فَرِّحا |
فَرَّحْتُنَّ | تُفَرِّحْنَ | فَرِّحْنَ |
فَرَّحْتُ | اُفَرّݭݭِحُ | لِاُفَرّݭݭِحْ |
فَرَّحْنا | نُفَرّݭݭݭِحُ | لِنُفَرّݭݭݭِحْ |
مصدر: تَفْريحاً
«* صرف فارسي صفحه 66 *»
«باب مفاعله»
وزن الفعل اين باب چنين است:
ماضى مضارع امر غائب امر حاضر مصدر
فاعَلَ يُفاعِلُ لِيُفاعِلْ فاعِلْ مُفاعَلةً و فِعالاً
به عنوان مثال فعل ثلاثى مجرد «قَـتَلَ» در اين باب چنين صرف مىشود:
ماضی | مضارع | امــر |
قاتَلَ | يُقاتِلُ | لِيُقاتِلْ |
قاتَلا | يُقاتِلانِ | لِيُقاتِلا |
قاتَلُوا | يُقاتِلُونَ | لِيُقاتِلُوا |
قاتَلَتْ | تُقاتِلُ | لِتُقاتِلْ |
قاتَلَتا | تُقاتِلانِ | لِتُقاتِلا |
قاتَلْنَ | يُقاتِلْنَ | لِيُقاتِلْنَ |
قاتَلْتَ | تُقاتِلُ | قاتِلْ |
قاتَلْتُما | تُقاتِلانِ | قاتِلا |
قاتَلْتُم | تُقاتِلُونَ | قاتِلُوا |
قاتَلْتِ | تُقاتِلينَ | قاتِلىٖ |
قاتَلْتُما | تُقاتِلانِ | قاتِلا |
قاتَلْتُنَّ | تُقاتِلْنَ | قاتِلْنَ |
قاتَلْتُ | اُقاتِلُ | لِاُقاتِلْ |
قاتَلْنا | نُقاتِلُ | لِنُقاتِلْ |
مصدر: مُقاتَلَةً و قِتالاً
«* صرف فارسي صفحه 67 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ در باب تفعيل چه حرفى اضافه مىگردد؟
2ــ در باب مفاعله چه حرفى اضافه گرديده است؟
3ــ مصدر ديگر باب مفاعله چيست؟
4ــ چند فعل از باب تفعيل و مفاعله از قرآن پيدا کرده و بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ افعال زير را در سه زمان صرف نماييد:
باب تفعيل: صَفَّقَ ــ بَوَّأَ ــ بَکَّتَ ــ سَوَّفَ ــ (هَذَّبَ) ــ مَحَّصَ.
باب مفاعله: واتَرَ ــ هاجَرَ ــ کابَرَ ــ حاوَرَ ــ (بادَرَ) ــ وازَرَ ــ رافَدَ.
2ــ در افعال زير باب و زمان و صيغه را مشخص نماييد:
يُواتِـرُونَ ــ نُصَفِّقُ ــ بَوَّأْنا ــ تُجاهِرُ ــ کابَرْتُمْ ــ لِيُبَکِّتْ ــ حاوِرُوا ــ سَوِّفىٖ ــ يُبادِرانِ ــ لِيُوازِرْ ــ صَرَّفَتْ ــ اُرافِدُ ــ نُهَذِّبُ ــ مَحَّصْتِ ــ تُصَفِّقيٖنَ ــ لِيُواتِرْنَ ــ بَوَّأَتا ــ بادَرْنَ.
3ــ وزن الفعل باب افعال زير را بنويسيد:
باب تفعيل: غَرَّزَ ــ عَمَّسَ ــ ضَرَّسَ. باب مفاعله: لاحَمَ ــ نابَذَ ــ صارَحَ.
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
بَکَّتَ: کوبيد و سخت گرفت |
فَرَّحَ: خوشحال کرد |
بَوَّأَ: سکنىٰ داد | قاتَلَ: جنگيد با … |
حاوَرَ: گفتگو نمود با … | کابَرَ: غلبه کرد |
رافَدَ: همکارى کرد | مَحَّصَ: آزمايش کرد |
سَوَّفَ: به تأخير انداخت | واتَرَ: پياپى فرستاد |
صَرَّفَ: دگرگون کرد | وازَرَ: هميارى کرد |
صَفَّقَ: زير و رو کرد، کف زد
|
«* صرف فارسي صفحه 68 *»
بخوانيم:
قال اميرالمؤمنين7:
اِنَّ اخاکَ الصِدْقَ مَنْ يَسْعىٰ مَعَک
وَ مَنْ يَضُرُّ نَفْسَهُ لِـيَنْفَعَک
وَ مَنْ اِذا عايَنَ اَمْراً قَطَّعَک
شَتَّتَ فيهِ شَمْلَهُ لـِــيَـجْمَعَـک
برادر راستين تو کسى است که حتماً دوشادوش تو کوشش مىکند و کسى است که براى منفعت تو به خودش ضرر مىزند.
و کسى است که وقتى مىبيند خطرى تو را نابود مىسازد خودش را به آب و آتش مىزند تا نگاهت دارد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
نَحْنُ نَؤُمُّ النَّمَطَ الْاَوْسَطٰا
لَسْنا کَمَنْ قَصَّرَ اَوْ اَفْرَطٰا
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
به خاطر بسپاريد و به کمک آموزگارتان ترجمه کنيد.
«* صرف فارسي صفحه 69 *»
الدرس السادسعشر
باب افتعال و انفعال
«باب افتعال»
وزن الفعل اين باب چنين است:
ماضى مضارع امر غائب امر حاضر مصــدر
اِفْتَعَلَ يَفْتَعِلُ لِيَفْتَعِلْ اِفْتَعِلْ اِفْتِعالاً
به عنوان مثال فعل ماضى «رَمَسَ» در باب افتعال به اينطور صرف مىشود:
ماضی | مضارع | امــر |
اِرْتَمَسَ | يَرْتَمِسُ | لِيَرْتَمِسْ |
اِرْتَمَسا | يَرْتَمِسانِ | لِيَرْتَمِسا |
اِرْتَمَسُوا | يَرْتَمِسُونَ | لِيَرْتَمِسُوا |
اِرْتَمَسَتْ | تَرْتَمِسُ | لِتَرْتَمِسْ |
اِرْتَمَسَتا | تَرْتَمِسانِ | لِتَرْتَمِسا |
اِرْتَمَسْنَ | يَرْتَمِسْنَ | لِيَرْتَمِسْنَ |
اِرْتَمَسْتَ | تَرْتَمِسُ | اِرْتَمِسْ |
اِرْتَمَسْتُما | تَرْتَمِسانِ | اِرْتَمِسٰا |
اِرْتَمَسْتُم | تَرْتَمِسُونَ | اِرْتَمِسُوا |
اِرْتَمَسْتِ | تَرْتَمِسيٖنَ | اِرْتَمِسىٖ |
اِرْتَمَسْتُما | تَرْتَمِسانِ | اِرْتَمِسا |
اِرْتَمَسْتُنَّ | تَرْتَمِسْنَ | اِرْتَمِسْنَ |
اِرْتَمَسْتُ | اَرْتَمِسُ | لِاَرْتَمِسْ |
اِرْتَمَسْنا | نَرْتَمِسُ | لِنَرْتَمِسْ |
مصدر: اِرْتـِماساً
«* صرف فارسي صفحه 70 *»
توجّــــه: اگر فاءالفعل باب افتعال يکى از چهار حرف «صاد، ضاد، طاء، ظاء» باشد «تاء» باب افتعال تبديل به «طاء» مىگردد. مانند:
اِصْتَلَحَ ! اِصْطَلَحَ | اِضْتَرَبَ! اِضْطَرَبَ | |
اِطْتَـــرَدَ ! اِطَّــــــــــرَدَ | اِظْتَلَــمَ ! اِظْطَلَــمَ |
«باب انفعال»
وزن الفعل اين باب چنين است:
ماضى مضارع امر غائب امر حاضر مصــدر
اِنْفَعَلَ يَنْفَعِلُ لِيَنْفَعِلْ اِنْفَعِلْ اِنْفِعالاً
به عنوان مثال فعل ماضى «کَسَرَ» در اين باب به اين ترتيب صرف مىشود:
ماضی | مضارع | امــر |
اِنْکَسَرَ | يَنْکَسِرُ | لِيَنْکَسِرْ |
اِنْکَسَرا | يَنْکَسِرانِ | لِيَنْکَسِرا |
اِنْکَسَرُوا | يَنْکَسِرُونَ | لِيَنْکَسِرُوا |
اِنْکَسَرَتْ | تَنْکَسِرُ | لِتَنْکَسِرْ |
اِنْکَسَرَتا | تَنْکَسِرانِ | لِتَنْکَسِرا |
اِنْکَسَرْنَ | يَنْکَسِرْنَ | لِيَنْکَسِرْنَ |
اِنْکَسَرْتَ | تَنْکَسِرُ | اِنْکَسِرْ |
اِنْکَسَرْتُما | تَنْکَسِرانِ | اِنْکَسِرا |
اِنْکَسَرْتُمْ | تَنْکَسِرُونَ | اِنْکَسِرُوا |
اِنْکَسَرْتِ | تَنْکَسِرينَ | اِنْکَسِرىٖ |
اِنْکَسَرْتُما | تَنْکَسِرانِ | اِنْکَسِرا |
اِنْکَسَرْتُنَّ | تَنْکَسِرْنَ | اِنْکَسِرْنَ |
اِنْکَسَرْتُ | اَنْکَسِرُ | لِاَنْکَسِرْ |
اِنْکَسَرْنا | نَنْکَسِرُ | لِنَنْکَسِرْ |
مصدر: اِنْکِساراً
«* صرف فارسي صفحه 71 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ در باب افتعال چه حروفى اضافه مىشود؟
2ــ در باب انفعال چه حروفى اضافه مىشود؟
3ــ تغيير باب افتعال را با مثال بيان کنيد؟
2ــ چند فعل از باب افتعال و انفعال از قرآن مجيد پيدا کرده بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ افعال زير را صرف نماييد:
باب افتعال: اِلْتَبَسَ ــ اِقْتَرَفَ ــ اِحْتَجَبَ ــ (اِصْطَرَخَ) ــ اِنْتَکَثَ ــ اِضْطَلَعَ ــ اِنْتَهَزَ.
باب انفعال: اِنْجَذَمَ ــ اِنْحَسَرَ ــ اِنْصَرَمَ ــ اِنْسَلَخَ ــ اِنْحَدَرَ ــ (اِنْفَصَمَ) ــ اِنْبَطَحَ.
2ــ در افعال زير به ترتيب باب، زمان و صيغه آنها را بنويسيد:
يَنْجَذِمُونَ ــ يَلْتَبِسْنَ ــ اِنْحَسَرَ ــ لِيَحْتَجِبْنَ ــ اِنْصَرَمَ ــ اِقْتَرَفَتا ــ اِنْسَلَخْتِ ــ لِاَنْبَطِحْ ــ اِنْحَدَرْتُنَّ ــ تَنْفَصِمُ ــ لِنَصْطَرݭݭِخْ ــ اِنْتَکَثْنا ــ تَضْطَلِعيٖنَ ــ تَنْفَصِمانِ ــ اِنْتَهِزىٖ ــ اِلْتَبَسُوا ــ اِنْجَذَمَتا ــ اِقْتَرَفْتُ ــ اِحْتَجَبْنَ ــ اِصْطَرِخُوا.
3ــ وزنالفعل باب افعال زير را بنويسيد.
باب افتعال: اِمْتَعَضَ ــ اِکْتَشَفَ ــ اِرْتَکَبَ.
باب انفعال: اِنْعَکَسَ ــ اِنْبَعَثَ ــ اِنْصَرَفَ.
«* صرف فارسي صفحه 72 *»
ـــــــــــــــــــــــ
اِنْجَذَمَ: بريده شد | اِصْطَلَحَ: صلح کرد |
اِحْتَجَبَ: پوشيده شد | اِطَّرَدَ: شايع گشت |
اِنْحَدَرَ: پايين آمد، سرازير شد | اِقْتَرَفَ: به دست آورد، انجام داد |
اِرْتَمَسَ: فرو رفت | اِنْکَسَرَ: شکسته شد |
اِنْسَلَخَ: برطرف شد | اِلْتَبَسَ: اشتباه شد |
اِنْصَرَمَ: قطعه قطعه شد | اِنْتَهَزَ: غنيمت شمرد |
اِضْطَلَعَ: به پا خاست، قدرت يافت بر … |
& آموزش لغات:
بخوابخوانيم:
قال اميرالمؤمنين7:
مَنْ عَدا ثُمَّ اعْتَدىٰ ثُمَّ اقْـتَـرَف
ثُمَّ ارْعَوىٰ ثُمَّ انْتَهىٰ ثُمَّ اعْتَرَف
اَبْشِر بِقَوْلِ اللهِ فى آياتِهِ
اِنْ يَـنْـتَـهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَد سَلَف
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
به خاطر بسپاريد و به کمک آموزگارتان ترجمه کنيد.
«* صرف فارسي صفحه 73 *»
الدرس السابععشر
باب تفعّل و تفاعل
«باب تَفَعُّل»
وزن الفعل اين باب چنين است:
ماضى مضارع امر غائب امر حاضر مصــدر
تَفَعَّلَ يَتَفَعَّلُ لِيَتَفَعَّلْ تَفَعَّلْ تَفَعُّلاً
به عنوان مثال فعل ثلاثىمجرد «فَضَلَ» در اين باب چنين صرف مىشود:
ماضی | مضارع | امــر |
تَفَضَّلَ | يَتَفَضَّلُ | لِيَتَفَضَّلْ |
تَفَضَّلا | يَتَفَضَّلانِ | لِيَتَفَضَّلا |
تَفَضَّلُوا | يَتَفَضَّلُونَ | لِيَتَفَضَّلُوا |
تَفَضَّلَتْ | تَتَفَضَّلُ | لِتَتَفَضَّلْ |
تَفَضَّلَتا | تَتَفَضَّلانِ | لِتَتَفَضَّلا |
تَفَضَّلْنَ | يَتَفَضَّلْنَ | لِيَتَفَضَّلْنَ |
تَفَضَّلْتَ | تَتَفَضَّلُ | تَفَضَّلْ |
تَفَضَّلْتُما | تَتَفَضَّلانِ | تَفَضَّلا |
تَفَضَّلْتُمْ | تَتَفَضَّلُونَ | تَفَضَّلُوا |
تَفَضَّلْتِ | تَتَفَضَّلينَ | تَفَضَّلىٖ |
تَفَضَّلْتُما | تَتَفَضَّلانِ | تَفَضَّلا |
تَفَضَّلْتُنَّ | تَتَفَضَّلْنَ | تَفَضَّلْنَ |
تَفَضَّلْتُ | اَ تَفَضَّلُ | لِاَتَفَضَّلْ |
تَفَضَّلْنا | نَتَفَضَّلُ | لِنَتَفَضَّلْ |
مصدر: تَفَضُّلاً
«* صرف فارسي صفحه 74 *»
«باب تَفاعُل»
وزن الفعل اين باب چنين است:
ماضى مضارع امر غائب امر حاضر مصــدر
تَفاعَلَ يَتَفاعَلُ لِيَتَفاعَلْ تَفاعَلْ تَفاعُلاً
مثلاً فعل ثلاثىمجرد «قَبِلَ» در اين باب چنين صرف مىشود:
ماضی | مضارع | امــر |
تَقابَلَ | يَتَقابَلُ | لِيَتَقابَلْ |
تَقابَلا | يَتَقابَلانِ | لِيَتَقابَلا |
تَقابَلُوا | يَتَقابَلُونَ | لِيَتَقابَلُوا |
تَقابَلَتْ | تَتَقابَلُ | لِتَتَقابَلْ |
تَقابَلَتا | تَتَقابَلانِ | لِتَتَقابَلا |
تَقابَلْنَ | يَتَقابَلْنَ | لِيَتَقابَلْنَ |
تَقابَلْتَ | تَتَقابَلُ | تَقابَلْ |
تَقابَلْتُما | تَتَقابَلانِ | تَقابَلا |
تَقابَلْتُمْ | تَتَقابَلُونَ | تَقابَلُوا |
تَقابَلْتِ | تَتَقابَلينَ | تَقابَلىٖ |
تَقابَلْتُما | تَتَقابَلانِ | تَقابَلا |
تَقابَلْتُنَّ | تَتَقابَلْنَ | تَقابَلْنَ |
تَقابَلْتُ | اَ تَقابَلُ | لِاَتَقابَلْ |
تَقابَلْنا | نَتَقابَلُ | لِنَتَقابَلْ |
مصدر: تَقابُلاً
«* صرف فارسي صفحه 75 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ در باب تفعّل کدام حروف اضافه مىشود؟
2ــ در باب تفاعل کدام حروف اضافه مىشود؟
3ــ چند فعل از باب تفعّل و تفاعل از قرآن مجيد پيدا کرده بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ افعال زير را صرف کنيد:
باب تفـعّـــل: تَعَفَّرَ ــ تَسَرَّبَ ــ تَـوَسَّمَ ــ (تَـوَرَّعَ) ــ تَـهَدَّلَ ــ تَـرَبَّعَ ــ تَـهَتَّکَ.
باب تفاعل: تَواتَـرَ ــ تَلاحَمَ ــ (تَنافَسَ) ــ تَهافَتَ ــ تَعارَفَ ــ تَشابَـهَ ــ تَکامَلَ.
2ــ در هر يک از صيغههاى زير به ترتيب باب، زمان و صيغه آنها را بنويسيد:
يَتَعَفَّرْنَ ــ تَواتَـرَتْ ــ تَسَرَّبوُا ــ تَتَلاحَمانِ ــ تَنافَسْتِ ــ تَوَسَّمْتَ ــ تَـوَرَّعْ ــ تَهافَتىٖ ــ لِيَتعارَفُوا ــ تَهَدَّلْتُما ــ لِاَتَـرَبَّعْ ــ يَتَشابَهْنَ ــ تَهَتَّکا ــ اَتݨݨݨݨݧَکامَلُ ــ تَعَفَّرَتا ــ لِنَتَسَرَّبْ ــ يَتَوَرَّعْنَ ــ تَعارَفْنا.
3ــ وزن الفعل باب افعال زير را بنويسيد:
باب تفعّــل: تَقَمَّصَ ــ تَفَضَّلَ ــ تَبَرَّجَ.
باب تفاعل: تَقاعَدَ ــ تَخافَتَ ــ تَزايَلَ.
«* صرف فارسي صفحه 76 *»
ـــــــــــــــــــــــ
تَـرَبَّعَ: چهارزانو نشست | تَلاحَمَ: چسبيد به … |
تَسَرَّبَ: داخل شد و نفوذ کرد | تَهَتَّکَ: دريده شد |
تَعارَفَ: آشنا شد با … | تَهَدَّلَ: آويزان شد |
تَعَفَّرَ: خاکمال شد | تَهافَتَ: ريخت، افتاد |
تَفَضَّلَ: بزرگوارى نمود | تَواتَـرَ: پىدرپى شد |
تَقابَلَ: روبرو شد با … | تَوَسَّمَ: قيافهشناسى نمود |
& آموزش لغات:
بخوابخوانيم:
قال اميرالمؤمنين7:
تَغَرَّبْ عَنِ الْاَ وْطانِ فىٖ طَلَبِ العُلىٰ
وَ سافِرْ فَفِى الْاَسْفارِ خَمْسُ فوائِدٍ
تَفَرُّجُ هَمٍّ وَ اکْتِسابُ مَعيشَةٍ
وَ عِلْمٌ وَ آدابٌ وَ صُحْبَةُ ماجِدٍ
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لَوْ کانَ هذَا الْعِلْمُ يَحْصُلُ بِالْمُنىٰ
ما کانَ يَبْقىٰ فِى الْبَرِيَّةِ جاهِلٌ
اِجْهَدْ وَ لاتَکْسَلْ وَ لا تَکُ غافِلاً
فَنَدامَةُ الْعُقْبىٰ لِمَنْ يَتَکاسَلُ
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
به خاطر بسپاريد و به کمک آموزگارتان ترجمه کنيد.
«* صرف فارسي صفحه 77 *»
الدرس الثامنعشر
باب افعلال و افعيلال
بايد دانست که در تصريف اين دو باب به علت اينکه تشديد در حرف آخر وجود دارد، قواعد فکّ ادغام و قاعدهای که در درس سيزدهم درباره فعل امر مضاعف خواندهايم اجراء میگردد و بعضی صيغهها به سه حالت صرف میشود.
«باب افعلال»
وزن الفعل اين باب چنين است:
ماضى مضارع امر غائب امر حاضر مصــدر
اِفْعَلَّ يَفْعَّلُ لِيَفْعَلَِّ، لِيَفْعَلِلْ اِفْعَلَِّ، اِفْعَلِلْ اِفْعِلالاً
به عنوان مثال فعل «حَمُرَ» به شرح زير صرف مىگردد:
ماضی | مضارع | امــر |
اِحْمَرَّ | يَحْمَرُّ | لِيَحْمَرَّ ــ لِيَحْمَرِّ ــ لِيَحْمَرِرْ |
اِحْمَرّا | يَحْمَرّانِ | لِيَحْمَرّا |
اِحْمَرُّوا | يَحْمَرُّونَ | لِيَحْمَرُّوا |
اِحْمَرَّتْ | تَحْمَرُّ | لِتَحْمَرَّ ــ لِتَحْمَرِّ ــ لِتَحْمَرِرْ |
اِحْمَرَّ تا | تَحْمَرّانِ | لِتَحْمَرّا |
اِحْمَرَرْنَ | يَحْمَرِرْنَ | لِيَحْمَرِرْنَ |
اِحْمَرَرْتَ | تَحْمَرُّ | اِحْمَرَّ ــ اِحْمَرِّ ــ اِحْمَرِرْ |
اِحْمَرَرْتُما | تَحْمَرّانِ | اِحْمَرّا |
اِحْمَرَرْتُم | تَحْمَرُّونَ | اِحْمَرُّوا |
اِحْمَرَرْتِ | تَحْمَرّينَ | اِحْمَرّىٖ |
اِحْمَرَرْتُما | تَحْمَرّانِ | اِحْمَرّا |
اِحْمَرَرْتُنَّ | تَحْمَرِرْنَ | اِحْمَرِرْنَ |
اِحْمَرَرْتُ | اَحْمَرُّ | لِاَحْمَرَّ ــ لِاَحْمَرِّ ــ لِاَحْمَرِرْ |
اِحْمَرَرْنا | نَحْمَرُّ | لِنَحْمَرَّ ــ لِنَحْمَرِّ ــ لِنَحْمَرِرْ |
مصدر: اِحْمِـراراً
«* صرف فارسي صفحه 78 *»
«باب افعيلال»
وزن الفعل اين باب چنين است:
ماضى مضارع امر غائب امر حاضر مصــدر
اِفْعالَّ يَفْعالُّ لِيَفْعالَِّ ــ لِيَفْعالِلْ اِفْعالَِّ ــ اِفْعالِلْ اِفْعيلالاً
به عنوان نمونه فعل «حَمُرَ» به اينطور صرف مىگردد:
ماضی | مضارع | امــر |
اِحْمارَّ | يَحْمارُّ | لِيَحْمارَّ ــ لِيَحْمارِّ ــ لِيَحْمارِرْ |
اِحْمارّا | يَحْمارّانِ | لِيَحْمارّا |
اِحْمارُّوا | يَحْمارُّونَ | لِيَحْمارُّوا |
اِحْمارَّتْ | تَحْمارُّ | لِتَحْمارَّ ــ لِتَحْمارِّ ــ لِتَحْمارِرْ |
اِحْمارَّتا | تَحمارّانِ | لِتَحْمارّا |
اِحْمارَرْنَ | يَحْمارِرْنَ | لِيَحْمارِرْنَ |
اِحْمارَرْتَ | تَحْمارُّ | اِحْمارَّ ــ اِحْمارِّ ــ اِحْمارِرْ |
اِحْمارَرْتُما | تَحْمارّانِ | اِحْمارّا |
اِحْمارَرْتُمْ | تَحْمارُّونَ | اِحْمارُّوا |
اِحْمارَرْتِ | تَحْمارّيٖنَ | اِحْمارّىٖ |
اِحْمارَرْتُما | تَحْمارّانِ | اِحْمارّا |
اِحْمارَرْتُنَّ | تَحْمارِرْنَ | اِحْمارِرْنَ |
اِحْمارَرْتُ | اَحْمارُّ | لِاَحْمارَّ ــ لِاَحْمارِّ ــ لِاَحْمارِرْ |
اِحْمارَرْنا | نَحْمارُّ | لِنَحْمارَّ ــ لِنَحْمارِّ ــ لِنَحْمارِرْ |
مصدر: اِحْميٖراراً
«* صرف فارسي صفحه 79 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ در باب افعلال چه حروفى زياد مىشوند؟
2ــ در باب افعيلال کدام حروف اضافه مىگردند؟
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ افعال زير را در باب افعلال و افعيلال برده صرف کنيد:
سَوِدَ ــ صَفِرَ ــ (سَمِرَ) ــ زَرِقَ ــ عَوِرَ.
2ــ در هر يک از صيغههاى زير به ترتيب باب، زمان و صيغه آنها را بيان نماييد:
اِخْضَرَرْتُمْ ــ اِعْوَجّىٖ ــ يَسْوادُّ ــ يَصْفَرِرْنَ ــ اِخْضَرَرْنا ــ اِسْمارُّوا ــ اِعْوَجَجْنَ ــ اِسْوادَّ ــ لِيَصْفَرُّوا ــ يَخْضَرُّونَ ــ نَسْمارُّ ــ تَعْوَجّيٖنَ ــ اِسْوادَّتْ ــ يَصْفَرّانِ ــ لِتَخْضَرّا ــ اِزْراقَقْتِــ لِاَخْضَرَّ ــ يَزْراقّانِ.
3ــ وزن الفعل باب افعال زير را در باب افعلال و افعيلال بنويسيد.
باضَ ــ عَوݭݭݭِجَ ــ خَضِرَ ــ عَوِرَ.
ـــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
اِحْمَرَّ: سرخ شد |
اِصْفَرَّ و اِصْفارَّ: زرد گشت |
اِحْمارَّ: سرخ و سرختر گشت | اِعْوَجَّ: کج شد |
اِخْضَرَّ و اِخْضارَّ: سبز شد | اِعْوَرَّ: يک چشمش کور شد |
اِزْرَقَّ و اِزْراقَّ: آبى آسمانى شد | اِعْوارَّ: چشمش کور شد |
اِسْوَدَّ و اِسْوادَّ: سياه شد |
«* صرف فارسي صفحه 80 *»
بخوانيم:
رنگ: لَوْن ــ صَبْغ.
رنگ آبى: اَللَّوْنُ الْاَزْرَق ــ الزَّرْقاء.
رنگ ارغوانى: لَونٌ خَمْرىّ.
رنگ باز و روشن: اَللَّوْنُ الْفاتِح.
رنگ پرتقالى: اَللَّوْنُ الْبُرْتَقالىّ.
رنگ پستهاى: اَللَّوْنُ الْفُسْتُقِىّ.
رنگ تيره پر رنگ و سير: اَللَّوْنُ الْقاتِم ــ الغامِق.
رنگ خاکستری، رنگ دودی: اَللَّوْنُ الرَّمادىّ.
رنگ زرد: اَللَّوْنُ الْاَصْفَر ــ صَفْراء.
رنگ سبز: اَللَّوْنُ الْاَخْضَر ــ خَضْراء.
رنگ سرمهاى: اَللَّوْنُ الْکُحْلِىّ.
رنگ سفيد: اَللَّوْنُ الْاَبْيَض ــ بَيْضاء.
رنگ قرمز: اَللَّوْنُ الْاَحْمَر ــ حَمْراء.
رنگ قهوهاى: اَللَّوْنُ الْبُنّىّ.
رنگ لاجوردى: اَللّازَوَرْدىّ.
رنگهاى زننده: صارِخَةُ الْاَلْوانِ.
«* صرف فارسي صفحه 81 *»
الدرس التاسععشر
باب استفعـال
«باب استفعال»
وزن الفعل اين باب چنين است:
ماضی مضارع امر غائب امر حاضر مصــدر
اِسْتَفْعَلَ يَسْتَفْعِلُ لِيَسْتَفْعِلْ اِسْتَفْعِلْ اِسْتِفْعالاً
به عنوان مثال فعل «غَفَرَ» در اين باب چنين صرف مىشود:
ماضی | مضارع | امــر |
اِسْتَغْفَرَ | يَسْتَغْفِرُ | لِيَسْتَغْفِرْ |
اِسْتَغْفَرا | يَسْتَغْفِرانِ | لِيَسْتَغْفِرا |
اِسْتَغْفَرُوا | يَسْتَغْفِرُونَ | لِيَسْتَغْفِرُوا |
اِسْتَغْفَرَتْ | تَسْتَغْفِرُ | لِتَسْتَغْفِرْ |
اِسْتَغْفَرَتا | تَسْتَغْفِرانِ | لِتَسْتَغْفِرا |
اِسْتَغْفَرْنَ | يَسْتَغْفِرْنَ | لِيَسْتَغْفِرْنَ |
اِسْتَغْفَرْتَ | تَسْتَغْفِرُ | اِسْتَغْفِرْ |
اِسْتَغْفَرْتُما | تَسْتَغْفِرانِ | اِسْتَغْفِرا |
اِسْتَغْفَرْتُمْ | تَسْتَغْفِرُونَ | اِسْتَغْفِرُوا |
اِسْتَغْفَرْتِ | تَسْتَغْفِريٖنَ | اِسْتَغْفِرىٖ |
اِسْتَغْفَرْتُما | تَسْتَغْفِرانِ | اِسْتَغْفِرا |
اِسْتَغْفَرْتُنَّ | تَسْتَغْفِرْنَ | اِسْتَغْفِرْنَ |
اِسْتَغْفَرْتُ | اَسْتَغْفِرُ | لِاَسْتَغْفِرْ |
اِسْتَغْفَرْنا | نَسْتَغْفِرُ | لِنَسْتَغْفِرْ |
مصدر: اِسْتِغْفاراً
«* صرف فارسي صفحه 82 *»
جدول نمونههاى افعال ثلاثى مزيدفيه |
||||
مصدر (باب) | ماضی | مضارع | امر غائب | امر حاضر |
اِفْعالاً | اَکْرَمَ | يُکْرِمُ | لِيُکْرِمْ | اَکْرِمْ |
تَفْعيلاً | فَرَّحَ | يُفَرَّحُ | لِيُفَرَّحْ | فَرَّحْ |
مُفاعَلَةً، فِعالاً | قاتَلَ | يُقاتِلُ | لِيُقاتِلْ | قاتِلْ |
اِفْتِعالاً | اِرْتَمَسَ | يَرْتَمِسُ | لِيَرْتَمِسْ | اِرْتَمِسْ |
اِنْفِعالاً | اِنْکَسَرَ | يَنْکَسِرُ | لِيَنْکَسِرْ | اِنْکَسِرْ |
تَفَعُّلاً | تَفَضَّلَ | يَتَفَضَّلُ | لِيَتَفَضَّلْ | تَفَضَّلْ |
تَفاعُلاً | تَقابَلَ | يَتَقابَلُ | لِيَتَقابَلْ | تَقابَلْ |
اِفْعِلالاً | اِحْمَرَّ | يَحْمَرُّ | لِيَحْمَرَِّ، لِيَحْمَرِرْ | اِحْمَرَِّ، اِحْمَرِرْ |
اِفْعيلالاً | اِحْمارَّ | يَحْمارُّ | لِيَحْمارَِّ، لِيَحْمارِرْ | اِحْمارَِّ، اِحْمارِرْ |
اِسْتِفْعالاً | اِسْتَغْفَرَ | يَسْتَغْفِرُ | لِيَسْتَغْفِرْ | اِسْتَغْفِرْ |
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ براى ساختن باب استفعال چه حروفى اضافه مىکنيم؟
2ــ چند فعل در باب استفعال از قرآن مجيد پيدا کرده بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ افعال زير را صرف کنيد:
اِسْتَشْعَرَ ــ اِسْتَرْجَعَ ــ اِسْتَنْکَفَ ــ اِسْتَدْرَجَ ــ اِسْتَعْبَرَ ــ (اِسْتَصْعَبَ) ــ اِسْتَمْنَحَ ــ اِسْتَمَدَّ.
«* صرف فارسي صفحه 83 *»
2ــ زمان و صيغه افعال زير را تعيين نماييد:
يَسْتَشْعِرانِ ــ اِسْتَرْجَعْنا ــ اِسْتَنْکَفَ ــ اِسْتَدْرِجىٖ ــ اِسْتَعْبَرْتُ ــ يَسْتَصْعِبْنَ ــ اِسْتَمْنِحْنَ ــ يَسْتَمِدُّ ــ لِاَسْتَشْعِرْ ــ اِسْتَرْجَعا ــ اِسْتَنْکَفَتْ ــ اَسْتَعْبِرُ ــ تَسْتَدْرِجينَ ــ لِنَسْتَصْعِبْ ــ اِسْتَمْنِحُوا ــ نَسْتَشْعِرُ.
3ــ وزن الفعل باب استفعال افعال زير را بنويسيد:
نَطَقَ ــ خَرَجَ ــ عَمِلَ ــ عَلِمَ.
ـــــــــــــــــــــــ
اِسْتَدْرَجَ: درجه درجه پايين آورد | اِسْتَعْمَلَ: به کار گرفت |
اِسْتَرْجَعَ: گفت انا لله و انا اليه راجعون | اِسْتَغْفَرَ: پوزش طلبيد |
اِسْتَشْعَرَ: زير جامه پوشيد | اِسْتَمَدَّ: کمک خواست |
اِسْتَصْعَبَ: سخت شد | اِسْتَمْنَحَ: عطا خواست |
اِسْتَعْبَرَ: گريست | اِسْتَنْطَقَ: حرف کشيد |
اِسْتَعْلَمَ: خبر گرفت از … | اِسْتَنْکَفَ: تکبر نمود، اِبا کرد |
& آموزش لغات:
ـــــــــــــــــــــ
& تمـرين کُلّى:
افعال زير را در جدولى مانند جدول زير قرار داده و کامل کنيد.
فعل | ريشه (مادّه) | باب | زمان | صيغه |
اَنْشِدىٖ | ن ش د | اِفْعال | امر | مفرد مؤنث حاضر |
اَنْشِدىٖ ــ تُسافِرينَ ــ يَسْتَعْظِمُونَ ــ اِنْعَزَلَتْ ــ اِحْمارُّوا ــ اَرْعِدْنَ ــ تَسْتَعيٖنانِ ــ تُحَدِّثانِ ــ تَتَباحَثُونَ ــ قَصَّرُوا ــ تَهَذَّبْنا ــ اِسْوَدَدْنَ ــ تَباحَثْتِ ــ لِيَعْتَمِدا ــ لِيَتَشاوَرْنَ ــ نَنْعَزِلُ ــ لِتُراسِلا ــ تُفْلِحيٖنَ ــ اِلْتَفَتُّ ــ لِيَنْدَرِسْنَ ــ تَتَکَلَّميٖنَ ــ هَذَّبْتَ ــ تَسْتَکْبِرُ ــ تَباعَدْتُ ــ لِيَعْتَمِدُوا ــ تَشاوَرْتُمْ ــ تُفْلِحْنَ ــ لِيَنْقَطِعُوا ــ اِنْدَرَسَتْ ــ اَتَنازَعُ.
«* صرف فارسي صفحه 84 *»
بخوانيم:
افعال ثلاثى مزيدفيه دوازده باب دارند که تاکنون ده باب از آنها را آموختيم و اما وزنالفعل دو باب ديگر که کمتر به کار مىروند عبارت است از:
11ــ اِفْعَوْعَلَ (اِعْشَوْشَبَ) ــ يَفْعَوْعِلُ (يَعْشَوْشِبُ) ــ اِفْعيٖعالاً (اِعشيٖشاباً).
12ــ اِفْعَوَّلَ (اِجْلَوَّذَ) ــ يَفْعَوِّلُ (يَجْلَوِّذُ) ــ اِفْعِوّالاً (اِجْلِوّاذاً).
باقى ماند وزن افعال رباعى که رباعى مجرد فقط يک وزن دارد:
فَعْلَلَ (دَحْرَجَ)ــ يُفَعْلِلُ (يُدَحْرݭݭݭِجُ)ــ فَعْلَلَةً و فِعْلالاً (دَحْرَجَةً و دِحْراجاً).
ولى افعال رباعى مزيدفيه سه باب دارند:
1ــ تَفَعْلَلَ (تَدَحْرَجَ) ــ يَتَفَعْلَلُ (يَتَدَحْرَجُ) ــ تَفَعْلُلاً (تَدَحْرُجاً).
2ــ اِفْعَنْلَلَ (اِحْرَنْجَمَ) ــ يَفْعَنْلِلُ (يَحْرَنْجِمُ) ــ اِفْعِنْلالاً (اِحْرِنْجاماً).
3ــ اِفْعَلَلَّ (اِقْشَعَرَّ) ــ يَفْعَلِلُّ (يَقْشَعِرُّ) ــ اِفْعِلّالاً (اِقْشِعْراراً).
«* صرف فارسي صفحه 85 *»
الدرس العشرون
معانى بابها و نون تأکيـد
دانستيم که در زبان عربى از اين بابها براى رساندن معانى بيشترى استفاده مىشود. اينک به عنوان مثال چند معنى رايج هر کدام از ابواب را با هم مرور مىنماييم:
«اَفْعَلَ»
1ــ تعديه:([6]) اَجْلَسَ عَلىٌّ حَميداً (على حميد را نشانيد).
2ــ اعتقاد به چيزی: اَبْخَلْتُ رَشيداً (رشيد را بخيل يافتم).
«فَعَّلَ»
1ــ تعديه: فَرَّحَ التِّلْميذُ الْمُعَلِّمَ (دانشآموز معلم را خوشحال کرد).
2ــ تکثير و بسيار انجام دادن: مَوَّتَ الْمالُ (چهارپايان زيادى مُردند).
«فاعَلَ»
1ــ تعديه: ضاعَفْنا ساعاتِ دِراسَتِنا (ساعتهاى درسمان را دو برابر کرديم).
2ــ مشارکت و همکاری: باحَثَ مَجيدٌ کريماً (مجيد با کريم گفتگوى درسى کرد).
«اِفْتَعَلَ»
1ــ مطاوعه و پذيرفتن کار: جَمَعْتُهُ فَاجْتَمَعَ (جمعش کردم پس جمع شد).
2ــ کوشش: اِکْتَسَبَ عَلیٌّ الْعِلْمَ (على با زحمت علم به دست آورد).
«* صرف فارسي صفحه 86 *»
«اِنْفَعَلَ»
مطاوعه و پذيرفتن کار: کَسَرْتُهُ فَانْکَسَرَ (شکستمش پس شکسته شد).
«تَفَعَّلَ»
1ــ مطاوعه: عَلَّمْتُ ياسِراً فَتَعَلَّمَ (به ياسر ياد دادم پس ياد گرفت).
2ــ اعتقاد: تَعَظَّمْتَ الْاُسْتاذَ (استاد را بزرگ يافتی).
«تَفاعَلَ»
1ــ مطاوعه: باعَدْتُ الکافِرَ فَتَباعَدَ (کافر را دور کردم پس دور شد).
2ــ مشارکت و همکاری: تَناصَرَ زيدٌ و شَبيبٌ (زيد و شبيب يکديگر را يارى کردند).
«اِفْعَلَّ»
رنگ و عيب يافتن: اِخْضَرَّ الشَّجَرُ (درخت سبز گرديد) ــ اِعْوَجَّ الْحائِطُ (ديوار کج شد).
«اِفْعالَّ»
رنگ و عيب يافتن: اِحْمارَّ الْاُفُـقُ (کرانه آسمان سرخ شد) ــ اِعْوارَّتِ الْعَيْنُ (چشم کور شد).
«اِسْتَفْعَلَ»
1ــ تعديه: اِسْتَخْرَجْتُ الْفِضَّةَ (نقره را استخراج کردم).
2ــ اعتقاد: اِسْتَعْظَمَ الْقُرآنَ (قرآن را بزرگ يافت).
3ــ طلبِکار: اِسْتَغْفَرْتَ اللهَ (از خدا پوزش طلبيدى).
«نون تأکيد ثقيله»
نون تأکيد ثقيله نون مشدّدى است که در آخر فعل مضارع و امر به کار برده مىشود و معناى آن را تأکيد و تشديد مىکند يعنى حتمى مىنمايد. مانند: لِيَضْرِبْ (بايد بزند) ــ لِيَضْرِبَنَّ (حتماً بايد بزند) و صرف آن چنين است:
«* صرف فارسي صفحه 87 *»
ِليَضْرِبَنَّ ــ لِيَضْرِبانِّ ــ لِيَضْرِبُنَّ ــ لِتَضْرِبَنَّ ــ لِتَضْرِبانِّ ــ لِيَضْرِبْنانِّ ــ اِضْرِبَنَّ ــ اِضْرِبانِّ ــ اِضْرِبُنَّ ــ اِضْرِبِنَّ ــ اِضْرِبانِّ ــ اِضْرِبْنانِّ ــ لِاَضْرِبَنَّ ــ لِنَضْرِبَنَّ.
تغييراتى که در حرکات و حروف پيدا شده کاملاً پيدا است که با يادآورى و تکرار مىتوان آنها را فرا گرفت. البته علت پيدايش اين دگرگونیها آسانى تلفظ است چون تشديد نون باعث پيدايش اشکال در خواندن مىگردد.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل لازم و متعدى را با ذکر مثال بيان نماييد.
2ــ معانى کداميک از ابواب ثلاثىمزيد با هم مشترک مىباشد؟
3ــ نون تأکيد ثقيله چيست؟
4ــ چرا در حرکات و حروفِ فعلى که نون تأکيد ثقيله بر آن داخل شده تغيير پيدا مىشود؟
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ در افعال زير کداميک از معانى باب ملاحظه شده است؟
اَعْظَمْتُ اللهَ (خدا را بزرگ يافتم) ــ تَعاضَدْنا (همدستى کرديم) ــ تَزْهارُّ صَفْحَةُ وَجْهِهِ (رنگ چهرهاش گلگون مىشود) ــ اِجْتَهَدَ التِّلْميذُ (دانشآموز سعى نمود) ــ اِنْحَرَفَت السَّيّارَةُ ( ماشين منحرف شد) ــ غَلَّقْتُ الْاَبْوابَ (درهاى بسيارى را بستم) ــ تَکَمَّلَ عَلِیٌّ (على کمال يافت) ــ اِسْتَخْرَجْتُ مَعانِـیَ الْکَلِماتِ (معانى کلمهها را درآوردم) ــ کاتَبَ فَريدٌ قاسماً (فريد با قاسم نامهنگارى کرد) ــ اِسْوَدَّتِ السَّماءُ (آسمان سياه شد) ــ اَخْلَصُوا دينَهُمْ (دينشان را خالص گردانيدند) ــ تَکَبَّرْنا اِمامَنا (اماممان را بــزرگ يافتيــم) ــ اِنْتَظَمَ الْجُنْدُ (لشکر منظّم شد) ــ
«* صرف فارسي صفحه 88 *»
تَعاوَنَ هاشِمٌ وَ طالِبٌ (هاشم و طالب همکارى کردند) ــ نَزَّلَ اللهُ الْقُرآنَ (خداوند قرآن را فرو فرستاد) ــ اِسْتَأْذَنَ فَريدٌ الدُّخُولَ (اجازه داخلشدن طلبيد) ــ اِعْرَجَّتْ رِجْلُهُ (پايش لنگ شد) ــ اِصْفَرَّتْ جِلْدُ الْکِتابِ (جلد کتاب زرد شد).
2ــ فعلهاى متعدى شده زير را ترجمه کنيد:
ضَحِکَ (خنديد)! اَضْحَکَ ( )
خَرِبَ (خراب شد) ! خَـــرَّبَ ( )
خَرَجَ (خارج شد)! اِسْتَخْرَجَ ( )
صَرُحَ (آشکار شد) !صـــارَحَ ( )
3ــ افعال زير را در مضارع و امر با نون تأکيد ثقيله صرف کنيد:
يَلْبُدُ ــ يَکْدَحُ ــ يُبْخِلُ ــ يَبْذَخُ ــ يَنْدَمِجُ ــ يَرْبِطُ.
ـــــــــــــــــــــــ
يُبْخِلُ: او را بخيل میيابد | يَرْبِطُ: میبندد و محکم میکند |
يَبْذَخُ: بلند و والا میگردد | يَکْدَحُ: به سختی کوشش میکند |
يَنْدَمِجُ: جا گرفته و مستحکم میشود | يَلْبُدُ: سکنیٰ میگزيند |
& آموزش لغات:
ــــــــــــــــــــ
& تمـرين کُلّى:
1ــ وزن الفعل ده باب ثلاثىمزيد را از فعل «ظَهَرَ» بنويسيد.
«* صرف فارسي صفحه 89 *»
الدرس الواحدوالعشرون
فعل فاعل ـــ فعل مفعول
اگر فعل از کار فاعل خبر دهد آن را «فعل فاعل» گويند مانند: فَتَحَ عَلِىٌّ البابَ (على در را گشود) و تمام فعلهايى که تاکنون دانستهايد فعل فاعل بودهاند ولى اگر فعل از کار مفعول خبر دهد آن را «فعل مفعول»([7]) نامند مانند: فَتَحَ عَلِىٌّ البابَ (على در را باز کرد) فُتِحَ البابُ (در باز شد). مثال ديگر :
نَـصَــرَ زَيْـدٌ عــليــاً (زيد علی را ياری کرد) نُــصِــرَ عَـــــلِـــــیٌّ (علی ياری شد)
فعل فاعل فاعل مـفـعـــــول فعل مفعول فاعلِ فعلِ مفعول
«ساختن فعل مفعول»
الف) ماضی: ابتداء بايد حروف اصلى را مشخص نموده بعد حرف قبل از آخر را مکسور کرده و سپس حرف يا حروف «متحرک» قبل از آن را مضموم نماييم. مثال:
ضَرَبَ ضُرِبَ | اِکْتَسَبَ اُکْتُسِبَ | |
قاتَلَ([8]) قُوتِلَ | تَقاتَلَ(2) تُقُوتِلَ | |
تَعَلَّمَ تُعُلِّمَ | اَحْسَنَ اُحْسِنَ |
اِسْتَخْرَجَ اُسْتُخْرݭݭݭِجَ
«* صرف فارسي صفحه 90 *»
براى ساختن فعل مفعول ماضى در فعلهاى اجوف (واوی ــ يائى) کسره دادن فاءالفعل آن لازم است مانند: قالَ و باعَ قيٖلَ و بيٖـعَ و تصريف آنها به اين طريق است:
قيٖلَ ــ قيٖلا ــ قيٖلُوا ــ قيٖلَتْ ــ قيٖلَتا ــ قِلْنَ ــ قِلْتَ ــ قِلْتُما ــ قِلْتُمْ ــ قِلْتِ ــ قِلْتُما ــ قِلْتُنَّ ــ قِلْتُ ــ قِلْنا.
ب) مضارع: ساختن فعل مفعول مضارع به اين ترتيب است که پس از معين کردن حروف اصلی، حرف ماقبل آخر آن را مفتوح نموده و حرف مضارعه اول را ضمّه مىدهيم. مانند: يَضْرِبُيُضْرَبُ ــ يَسْتَخْرݭݭݭِجُ يُسْتَخْرَجُ ــ يَتَعَلَّمُ يُتَعَلَّمُ.
در مضارع اجوف واو و ياء تبديل به الف مىشوند مانند:
يَقُولُيُقالُ ـــ يَبيٖـعُيُباعُ ـــ يَسْتَجيٖرُيُسْتَجارُ ـــ يُقيٖمُيُقامُ
ج) امـر: فعل مفعول هر امرى همانند فعل مفعول مضارع آن است با اضافه کردن لام مکسوره در اول مضارع و جزم دادن آخر آن. البته بايد دانست که امر غائب و حاضر يکسان مىباشند مانند: لِيُضْرَبْ ــ لِيُضْرَبا ــ لِيُضْرَبُوا ــ لِتُضْرَبْ ــ لِتُضْرَبا ــ لِيُضْرَبْنَ ــ لِتُضْرَبْ ــ لِتُضْرَبا ــ لِتُضْرَبُوا ــ لِتُضْرَبىٖ ــ لِتُضْرَبا ــ لِتُضْرَبْنَ ــ لِاُضْرَبْ ــ لِنُضْرَبْ.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ فعل فاعل و مفعول را تعريف کنيد.
2ــ طريقه ساختن فعل مفعول ماضى را بنويسيد.
3ــ طريقه ساختن فعل مفعول ماضى از اجوف چيست؟
4ــ ساختن فعل مفعول مضارع چگونه است؟
5ــ اگر مضارع اجوف باشد چگونه از آن فعل مفعول مىسازيم؟
6ــ ساختن فعل مفعول از امر چگونه است؟ خودتان مثال زده و صرف نماييد.
«* صرف فارسي صفحه 91 *»
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ از افعال ماضى زير فعل مفعول بنا کنيد:
لَزَبَ ــ اَنْزَلا ــ شَرِبْنَ ــ اِحْتَمَلْتُ ــ تَذَکَّرْنا ــ تَعاهَدْتُمْ ــ حَمِدْتِ ــ عَطَّلُوا ــ تَکاتَبَ ــ ضارَبَتْ ــ اِسْتَحْسَنَ ــ تَدَحْرَجْتَ ــ اِسْتَعْمَلَتا ــ تَباغَضْتُنَّ ــ قالا ــ خافَتا ــ تَقَلَّبَتْ ــ قاسُوا ــ اِحْتَمَلْتُما ــ اِحْتَسَبَ.
2ــ از افعال مضارع زير فعل مفعول مضارع و امر بسازيد:
يَسْدِلُ ــ يَمْرُقُ ــ يُبَشِّرْنَ ــ تُدَحْرݭݭِجُ ــ يُنَزِّلانِ ــ يَتَقَلَّبُونَ ــ تَتَعاهَدانِ ــ تَناليٖنَ ــ يَقُوسانِ ــ نَعْتَبِرُ ــ تَسْتَخيرينَ ــ اُقيٖلُ ــ تُضيٖعُونَ ــ تَتَجانَبُونَ ــ يَشيٖخانِ ــ اَنوُحُ.
3ــ از فعلهاى فاعل زير فعل مفعول ساخته و ترجمه کنيد:
مثال: اَکَلَ (خورد) اُکِلَ (خورده شد).
عَلَّمَ (آموزش داد) ــ يُرْتݬِجُ (مىبندد) ــ لِيُبَکِّتْ (بايد بکوبد) ــ اِسْتَعْمِلْ (به کار بگير) ــ خَبَأُوا (پنهان کردند) ــ يَقُوسانِ (مىسنجند) ــ لاکَتْ (جويد) ــ لِيَزْلِقُوا (بايد بلغزانند) ــ اُصْمُدْنَ (قصد کنيد).
ـــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات
تَباغَضُوا: با همديگر دشمن شدند |
تَعاهَدَ: همپيمان شدند |
يَسْتَجيرُ: پناه مىبرد | تَقَلَّبَ: جابجا شد، حالبهحال شد |
اِسْتَحْسَنَ: نيکو شمرد | قيٖلَ: گفته شد |
اِحْتَمَلَ: حمل کرد | يُقيٖمُ: به پا مىدارد |
تَذَکَّرَ: به ياد آورد | لَزَبَ: محکم شد، چسبيد |
يَسْدُلُ: آويزان مىکند | يَمْرُقُ: خارج مىشود |
يَشيخُ: پير مىشود | اَنْزَلَ: فرو فرستاد |
:
«* صرف فارسي صفحه 92 *»
بخوانيم:
يکى از وزراى ترکيه قديم داود پاشا نام داشت. او تصميم گرفت زبان عربى را بياموزد. لذا عالمى را مأمور اين کار نمود. در ضمن درس مرتّب مىشنيد که معلّم مىگويد: «ضَرَبَ زيدٌ عَمْراً» يعنى زد زيد عمرو را، پس زيد فاعل است و عمرو مفعول است. پس از چند روز تحمل بالاخره روزى با ناراحتى پرسيد: مگر اين عمرو چه کارى کرده که هر روز بايد زيد او را بزند؟ معلم گفت: سرورم اين فقط مثال است و زد و خوردى انجام نشده. داودپاشا چون قانع نشده بود دستور داد او را زندانى کنند. سپس استادان فراوانى را فراخواند و از آنان نيز اين سؤال را مىکرد و چون همان جواب را مىشنيد کمکم زندان را از علماى عربى پر کرد. سپس از علماى بغداد پاسخ خواست از جمله عالم زرنگى بود آمد به داودپاشا گفت: قربان جنايت عمرو آنقدر بزرگ است که لايق بالاتر از زدن است چرا که آمده سراغ اسم جنابعالى و يکى از واوهاى داود را دزديده لذا از اسم شما يک واو کم شده و به اسم او يک واو اضافه گشته به همين جهت علماى نحو، زيد را فرستادند تا حسابش را برسد. وزير نفس عميقى کشيده و احساس راحتى کرد و گفت حالا فهميدم. هرچه مىخواهى بگو تا به تو بدهم. گفت فقط مىخواهم علماء از زندان آزاد شوند و خواستهاش عملى شد.
(عربى سال دوّم دبيرستان)
«* صرف فارسي صفحه 93 *»
آزمـــون (1)
1ــ انواع مختلف افعال زير را در سه زمان صرف کنيد: (کتبى يا شفاهى بسته به نظر معلّم)
حَمُرَ ـــُـ | اَکَلَ ـــُـ | شَئِزَ ـــَـ | ||
خَرِئَ ـــَـ | دَثَّ ـــُـ | رَثَّ ـــِـ | ||
سَدَّ ـــُـ | وَجَمَ ـــِـ | وَبَأَ ــ يَوْبَأُ | ||
وَأَدَ ـــِـ | يَفَخَ ـــَـ | يَعَرَ ـــَـ | ||
يَـئِسَ ـــَـ | هاءَ ـــُـ | هاجَ ـــَـ | ||
ماطَ ـــِـ | مَها ـــُـ | لَمىٰ ـــِـ | ||
کَهِىَ ـــَـ | وَکىٰ ـــِـ | قَوِىَ ـــَـ | ||
غَوىٰ ـــِـ | اَثَّ ـــِـ | اَوىٰ ـــِـ |
2ــ افعال زير را در جدول قرار داده کامل کنيد:
فعل | فعل فاعل يا مفعول | وزن | اصل (ريشه) | باب | زمان | صيغه |
حُرِّمَ | فعل مفعول | فُعِّلَ | ح ر م | تفعيل | ماضى | مفرد مذکر غائب |
حُرِّمَ ــ اِجْتَنِبُوا ــ طَوَّعَتْ ــ فَجَّرْنا ــ شَفَتا ــ يَفُونَ ــ ضَعْنَ ــ لِيَحْتَسِبَنَّ ــ يُهَذَّبْنانِّ ــ اَضاءَتْ ــ اَنْـزَلْنا ــ زَلْزَلَ ــ لِيَسْتَکْثِرا ــ يُنْبَذَنَّ ــ لِاَقْتُلَنَّ ــ اَبَيْتُ ــ تَأْسَريٖنَ ــ تُکُوتِبْنَ ــ اُغْوىٖ ــ اَيْعِرَنَّ ــ رِنَّ ــ تَتَمارىٰ.
3ــ با بررسى افعال ثلاثى مزيدفيه که در آموزش لغات درس قبل آمده معنى باب آنها را بيان نماييد.
«* صرف فارسي صفحه 94 *»
4ــ به فارسى روان برگردانيد:
قَبْلَ تَناولِ الطّعامِ اَغْسِلُ يَدىٖ ثُمّ اَجْلِسُ عَلَى الْمائِدَة بِاَدَبٍ عَلى جانِبـِـىَ الايسر و لااَجْلِسُ مُتَرَبِّعاً و آکُلُ الْاَطْعِمَةَ الْمُحَلَّلَةَ وَ اَقُولُ فى اوّلـِه «بِسْمِ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمين» وَ فى آخِرِه «اَللّهُمَّ اِنَّ هذا مِنْکَ وَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَليهِ وَ آلِه» وَ اَفْتَتِحُ بِالْمِلْحِ وَ اَخْتِمُ بهِ وَ اَمْضَغُ الطَّعامَ جيّداً وَ لااَنْظُرُ فى وُجوهِ النّاسِ وَ آکُلُ مِمّا هُوَ بِقُرْبٍ مِنّى وَ اِذا کانَ الطَّعامُ حارّاً اَصْبِرُ قَليلاً حَتّى يَبْرُدَ وَ لا اَنْفُخُ فيه وِ عِنْدَ الْاِنْتِهاءِ مِنَ الْاَکْلِ اَغْسِلُ يَدى وَ اَ تَمَنْدَلُ.
5ــ با استفاده از لغاتی که تاکنون آموختهايد از هر کلمه صفحه بعد جملهای بسازيد.
J
«* صرف فارسي صفحه 96 *»
الدرس الثانیوالعشرون
اســــــــــــم
«تعريف و تقسيم»
تاکنون آنچه دانستيم درباره تغييرات فعل بود و اينک تصريف اسم و آنچه درباره آن بايد بدانيم به اميد خدا بيان مىشود.
اسم کلمهاى است که نام کسى يا چيزى باشد و بر سه قسم است: ظاهر، مضمر و مبهم.
(1) ظاهر مانند: زيد ــ فَرَس ــ نَخْل ــ حَجَر.
(2) مضمر مانند: هو ــ هم ــ ک ــ انت ــ اياک.
(3) مبهم مانند: الذى و التى (کسىکه).
و هر يک از اين سه قسم يا مذکر است يا مؤنث.
اکنون ابتداء مذکر و مؤنث بودن اسماء را بررسى کرده و سپس به بحث درباره اسم مضمر و اسم ظاهر خواهيم پرداخت انشاءالله.
«مذکّر و مؤنّث»
در زبان عربى پارهاى از اسمها مذکر و برخى ديگر مؤنث مىباشند. مؤنث خود به دو شکل است: مؤنث ظاهرالعلامة و مقدّرالعلامة. اگر علامتهاى تأنيث در کلمه باشد آن را مؤنث ظاهرالعلامة نامند و اگر علائم تأنيث در خود کلمه نباشد آن را مؤنث مقدّرالعلامة مىنامند. علامتهاى تأنيث سه حرف است:
(1) تاء مانند: ضاربة ــ عالمة ــ ناقة.
(2) الف مقصوره مانند: سَلْمىٰ ــ کُبْرىٰ ــ لَيْلىٰ.
(3) الف ممدوده مانند: حَسْناء ــ بَيْضاء ــ صَحْراء.
«* صرف فارسي صفحه 97 *»
و اما مؤنث مقدّرالعلامة، سماعى بوده و بايد از عربها شنيد که کدام کلمات را بدون علامت مؤنث مىشمارند. در اينجا ما با برخى از آنها که بيشتر کاربرد دارد آشنا مىشويم:
نَفْس ــ عَيْن ــ اُذُن ــ عَضُد ــ يَد ــ ذِراع ــ فَخِْذ ــ قَدَم ــ کَبِد ــ اَصْبُع ــ رِجْل ــ کَفّ ــ ساق ــ سِنّ ــ کِتْف ــ جَهَنّم ــ اَرْض ــ عَقْرب ــ نار ــ مِلْح ــ بِئْر ــ ذَهَب ــ شَمْس ــ فَرَس ــ کَأْس ــ اليَمين ــ الشِمال ــ عَنْکَبُوت … و تمامى نامهاى زنان.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ اسم چيست و بر چند قسم مىباشد؟ مثال بزنيد.
2ــ مؤنث ظاهرالعلامة و مقدّرالعلامة را تعريف کنيد.
3ــ علامتهاى تأنيث را با مثال بنويسيد؟
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ در عبارات شريفه زير اسم و فعل و حرف را از يکديگر جدا سازيد.
قرآن کريم: اَلَّذينَ اِذا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ (کسانى که وقتى نام خدا ياد مىشود دلهاشان ترسان شود).
فصلالخطاب صغير: قالَ عَلِـىٌّ7: مَنْ تَعَلَّمَ باباً مِنَ الْعِلْمِ عَمِلَ بِهِ اَوْ لَمْيَعْمَلْ کانَ اَفْضَلَ مِنْ اَنْ يُصَلِّـىَ اَلْفَ رَکْعَةٍ تَطَوُّعاً (کسى که مبحثى از علم بياموزد مطابق آن عمل بکند يا نکند بهتر است از اينکه هزار رکعت نافله بخواند).
2ــ انواع اسمهاى مؤنث زير را مشخص سازيد:
شاعِرَة ــ بَيْداء ــ کَبْوَة ــ کَأْس ــ حُبْلىٰ ــ بِئر ــ جُنَّة ــ صُغرىٰ ــ مَرْيَم ــ عَريکَة ــ وَعْثاء ــ شِرْذِمَة ــ غَرّاء ــ اَفْعىٰ ــ مِلْح ــ زَيْنَب ــ اُمّ ــ بِنْت ــ نَسَمَة ــ عَضْباء.
«* صرف فارسي صفحه 98 *»
ـــــــــــــــــــــــ
اُذُن: گوش | عَضُد: بازو |
بِئْر: چاه | عَيْن: چشم |
ذِراع: ساعد | فَخِْذ: ران |
ذَهَب: طلا | کَأْس: کاسه، ليوان |
سِنّ: دندان | مِلْح: نمک |
شِرْذِمَة: گروهى کوچک | نَسَمَة: جاندار |
شاغِرَة: خالی | نَفْس: خود، شخص |
شِمال: سمت چپ | ناقَة: شتر ماده |
اَصْبُع: انگشت | يَمين: سمت راست |
عَريکَة: طبيعت و رفتار |
& آموزش لغات:
بخوانيم:
قال اميرالمؤمنين7:
اِنَّ الْاَشْياءَ ثَـلٰـثَـةٌ:
ظاهِرٌ وَ مُضْمَرٌ وَ شَىءٌ لا ظاهِرٌ وَ لا مُضْمَرٌ.
اشياء سه جورند:
پيدا و ناپيدا و چيزى که نه پيداست و نه ناپيدا.
«* صرف فارسي صفحه 99 *»
الدرس الثالثوالعشرون
اســــم مضمـر (کنايه)
مضمر يعنى پنهان و چون اين اسماء گاهى پنهان مىشوند، مضمر نام گرفتهاند. اسم مضمر بر دو قسم است:
(1) مستتر (پوشيده) و براى اين قسم لفظى نبوده و از اين جهت در علم صرف از آن بحث نمىشود.
(2) بارز (آشکار) که داراى لفظ است و به دو شکل مىباشد: متصل و چسبيده يا منفصل و جدا.
الف) بارز متصل که سه حالت دارد: مرفوع، منصوب و مجرور.([9])
اول: بارز متصل مرفوع و آن ضميرهايى مىباشد که آخر فعلهاى ماضى مىچسبند و عبارتند از: تَ ــ تُما ــ تُمْ ــ تِ ــ تُما ــ تُنَّ ــ تُ ــ نا که در صرف فعل ماضى با آنها آشنا شدهايم.
دوم: بارز متصل منصوب که عبارتند از: هُ ــ هُما ــ هُمْ ــ ها ــ هُما ــ هُنَّ ــ کَ ــ کُما ــ کُمْ ــ کِ ــ کُما ــ کُنَّ ــ ى ــ نا و هر يک از اينها در آخر همه فعلها (چهارده صيغه ماضى و مضارع و امر) مىآيند. اينک براى نمونه اولين ضمير متصل منصوب را با چهارده صيغه ماضى صرف مىنماييم:
ضَرَبَهُ ــ ضَرَباهُ ــ ضَرَبُوهُ ــ ضَرَبَتْهُ ــ ضَرَبَتاهُ ــ ضَرَبْنَهُ ــ ضَرَبْتَهُ ــ ضَرَبْتُماهُ ــ ضَرَبْتُمُوهُ ــ ضَرَبْتِهِ ــ ضَرَبْتُماهُ ــ ضَرَبْتُنَّهُ ــ ضَرَبْتُهُ ــ ضَرَبْناهُ.
«* صرف فارسي صفحه 100 *»
در ضمير متکلم وحده (ى) بين فعل و ياء، نونى اضافه مىکنند که آن را نون وقايه (نگاهدارى و حفاظت) مىگويند زيرا لامالفعل ماضى را از کسره گرفتن حفظ مىکند مانند: ضَرَبَنیٖ.
سوم: بارز متصل مجرور که عبارتند از همان متصل منصوب ولکن تنها تفاوتى که هست اينکه متصل مجرور فقط به اسم يا حرف جر مىچسبد ولى متصل منصوب هميشه به فعل ملحق مىگردد.
مثال متصل مجرور: کِتابُهُ ــ کِتابُنا ــ قَلَمُهُما ــ مَحْفَظَتُها ــ فيه ــ مِنْهُنَّ ــ بِکَ ــ عَلَيْنا.
ب) بارز منفصل که دو حالت دارد: مرفوع و منصوب.
اول: بارز منفصل مرفوع که عبارتند از:
هُوَ ــ هُما ــ هُمْ ــ هِىَ ــ هُما ــ هُنَّ ــ اَنْتَ ــ اَنْتُما ــ اَنْتُمْ ــ اَنْتِ ــ اَنْتُما ــ اَنْتُنَّ ــ اَنَا ــ نَحْنُ.
دوم: بارز منفصل منصوب که به ترتيب زير است:
اِيّاهُ ــ اِيّاهُما ــ اِيّاهُمْ ــ اِيّاها ــ اِيّاهُما ــ اِيّاهُنَّ ــ اِيّاکَ ــ اِيّاکُما ــ اِيّاکُمْ ــ اِيّاکِ ــ اِيّاکُما ــ اِيّاکُنَّ ــ اِيّاىَ ــ اِيّانا.
بخوانيم:
با تبديل سعيد به سعيده جمله را بازنويسى کنيد:
سَعيدٌ تِلْميذٌ مُرَتَّبٌ اِذا سَمِعَ کَلِمَةً يَکْرَهُها يَصْبِرُ عَلَيْها وَ اِذا نَصَحَهُ اَحَدٌ بما يَنْفَعُهُ شَکَرَ لَهُ نَصيحَتَهُ وَ هُوَ يُعاشِرُ الاولادَ الْمُخْلِصينَ الَّذينَ اِذا رَأَوا فيهِ عَيْباً نَبَّهُوهُ اِلَيْهِ حَتّى يَتْرُکَهُ لِيُصْبِـحَ وَلَداً فاضِلاً.
«* صرف فارسي صفحه 101 *»
معنــــاى ضميــــرها
بارز متّصـل
نوع ضمير | مرفوع | منصوب يا مجرور | ||
مفرد | ضَرَبَهُ: زد آن مرد را | |||
تثنيه | ضَرَبَهُما: زد آن دو مرد را | |||
جمع | ضَرَبَهُمْ: زد آن مردان را | |||
مفرد | ضَرَبَها: زد آن زن را | |||
تثنيه | ضَرَبَهُما: زد آن دو زن را | |||
جمع | ضَرَبَهُنَّ: زد آن زنان را | |||
مفرد | ضَرَبْتَ: زدی تو يک مرد | ضَرَبَکَ: زد تو يک مرد را | ||
تثنيه | ضَرَبْتُما: زديد شما دو مرد | ضَرَبَکُما: زد شما دو مرد را | ||
جمع | ضَرَبْتُمْ: زديد شما مردان | ضَرَبَکُمْ: زد شما مردان را | ||
مفرد | ضَرَبْتِ: زدى تو يک زن | ضَرَبَکِ: زد تو يک زن را | ||
تثنيه | ضَرَبْتُما: زديد شما دو مرد | ضَرَبَکُما: زد شما دو زن را | ||
جمع | ضَرَبْتُنَّ: زديد شما زنان | ضَرَبَکُنَّ: زد شما زنان را | ||
وحـــــــــــــــــــــده | ضَرَبْتُ: زدم | ضَرَبَنىٖ: زد مرا | ||
مع الغيـــــــــــــر | ضَرَبْنا: زديم | ضَرَبَنا: زد ما را |
«* صرف فارسي صفحه 102 *»
معنــــاى ضميــــرها
بارز منفصـل
نوع ضمير | مرفوع | منصوب يا مجرور | ||
مفرد | هُوَ: آن مرد | اِيّاهُ: آن مرد را | ||
تثنيه | هُما: آن دو مرد | اِيّاهُما: آن دو مرد را | ||
جمع | هُمْ: آن مردان | اِيّاهُمْ: آن مردان را | ||
مفرد | هِىَ: آن زن | اِيّاهٰا: آن زن را | ||
تثنيه | هُما: آن دو زن | اِيّاهُما: آن دو زن را | ||
جمع | هُنَّ: آن زنان | اِيّاهُنَّ: آن زنان را | ||
مفرد | اَنْتَ: تو يک مرد | اِيّاکَ: تو يک مرد را | ||
تثنيه | اَنْتُما: شما دو مرد | اِيّاکُما: شما دو مرد را | ||
جمع | اَنْتُمْ: شما مردان | اِيّاکُمْ: شما مردان را | ||
مفرد | اَنْتِ: تو يک زن | اِيّاکِ: تو يک زن را | ||
تثنيه | اَنݧْتُما: شما دو زن | اِيّاکُما: شما دو زن را | ||
جمع | اَںݧݐْتُنَّ: شما زنان | اِيّاکُنَّ: شما زنان را | ||
وحـــــــــــــــــــــده | اَنݧݧَا: من | اِيّاىَ: مرا | ||
مع الغيـــــــــــــر | نَحْنُ: ما | اِيّانا: ما را |
«* صرف فارسي صفحه 103 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ اسم مضمر چند قسم است؟ نام ببريد.
2ــ حالات بارز متصل را بنويسيد.
3ــ بارز منفصل چند حالت دارد؟
4ــ نون وقايه چيست؟
5ــ فرق بارز متصل منصوب با متصل مجرور چيست؟
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ اقسام ضمائر (متصل، منفصل ــ مرفوع، منصوب، مجرور) زير را نوشته و ده عبارت دلخواه از آنها را ترجمه نماييد.
مثال: ضَرَبْناکَ !نا = بارز متصل مرفوع ــ ک = بارز متصل منصوب.
ضَرَبْناکَ ــ قَتَلْتَهُما ــ اِيّاکَ نَعْبُدُ ــ لانُشْرِکُکَ ــ سَأَلْتُ عَنْهُ ــ يَنْفَعُنىٖ ــ اَںݧݐَا حَسِبْتُهُ ــ اِيّاهُ ــ اُسْکُنْ اَنْتَ ــ عَرَفْتُکُنَّ ــ اِعْتَمَدْنا عَلَيْهِ ــ هُنَّ لِباسٌ لَکُم ــ هذا کِتابىٖ ــ اَکْرَمَهُ سَيِّدُهُ ــ هُنَّ رَغِبْنَ عَنْهُ ــ مَرَرْتُ بِه ــ واعَدْناهُ ــ نَصَرُوهُنَّ ــ صُورَتُهُ ــ ضَرَبْتُماهُمْ ــ نَفَعْتَهُما.
2ــ عبارات را به عربى ترجمه نماييد. کلمات داخل پرانتز، شما را به مذکر يا مؤنث بودن ضمائر راهنمايى مىکند.
من ــ او را ــ ايشان را ــ مادرم ــ زدى (مرد) آن دو را ــ بايد بنويسم آن را ــ يارى مىکنيم شما (مردان) را ــ مادرشان ــ ياری کنيد (مردان) آن را (زن) ــ او زد ــ درس او ــ من رفتم ــ از او ــ بزنيدش (مردان مرد را).
3ــ از هر نوع ضماير، دو ضمير در قرآن مجيد يافته و با ترجمه بنويسيد.
«* صرف فارسي صفحه 104 *»
بخوانيم:
قال اميرالمؤمنين7:
اِذٰا کُنْتَ ذا عِلْمٍ وَ لَمْتَکُ عاقِلاً
فَاَنْتَ کَذى نَعْلٍ وَ لَيْسَ لَهُ رِجْلٌ
وَ اِنْ کُنْتَ ذٰا عَقْلٍ وَ لَمْتَکُ عالِماً
فَاَنْتَ کَذى رِجْلٍ وَ لَيْسَ لَهُ نَعْلٌ
اَلا اِنَّمَا الْاِنْسانُ غِمْدٌ لِعَقْلِهِ
وَ لا خَيْرَ فى غِمْدٍ اِذا لَمْيَکُنْ نَصْلٌ
به خاطر بسپريد و به کمک آموزگارتان ترجمه کنيد.
«* صرف فارسي صفحه 105 *»
الدرس الرابعوالعشرون
اسم ظاهـر ــ جامـد ــ مشتـق
الف) اسمى که از کلمه ديگرى گرفته نشده باشد جامد است مانند: رَجُل ــ زَيْد ــ دِرْهَم ــ جُنْدَب ــ سَفَرْجَل.
ب) مشتق کلمهاى است که از کلمه ديگرى گرفته شده و فرع آن است و دو دسته مىباشد: مشتق بىواسطه و مشتق با واسطه.
(1) اسمى که بدون واسطه از فعل، مشتق مىگردد مصدر است مانند: نَصْر ــ خُرُوج ــ کِتابَة ــ اِکْرام ــ تَفْريح.
(2) اسمهايى که به واسطه مصدر از فعل مشتق مىشوند عبارتند از:
1ــ اسم فاعل. 2ــ صفت مُشَبَّهه. 3ــ صيغه مبالغه. 4ــ اسم تفضيل.
5ــ اسم مفعول. 6ــ اسم آلت. 7ــ اسم زمان و مکان
که ان شاء الله در درسهاى آينده با آنها آشنا مىشويم.
فـــــــعــــــل
مصـــــدر
اسم فاعل اسم زمان و مکان
صفت مشبهه اســم آلــت
صيغه مبالغه اسم مفعول
اسم تفضيل
«* صرف فارسي صفحه 106 *»
بايد توجه داشت که تمامى اسماء چه جامد و چه مشتق، يا ثلاثیاند يا رباعى و يا خماسى و هر کدام از آنها يا مجردند يا مزيدفيه. مثال:
ثلاثى مجرّد: عِنَب ــ وَجَل ــ عِلْم.
رباعى مجرّد: زِبْرِج ــ زُخْرُف ــ قَرْطَل.
خماسى مجرّد: جَحْمَرِش.
«مصـدر»
آنچه از فعل حاصل مىشود «مصدر» نامند. مانند:
ضَرَبَ! ضَرْب (زد! زدن) * قامَ! قِيام (ايستاد! ايستادن)
و به همين علت مصادر مانند افعال دو دسته مىباشند: مصادر افعال ثلاثی مجرد و مصادر افعال ثلاثی مزيدفيه؛
1ــ مصادر افعال ثلاثى مجرد که سماعى مىباشند يعنى براى دانستن وزن آنها بايد به کتابهاى لغت مراجعه نمود. مانند: کَلْم ــ عِثار ــ شَعَث ــ ثُبُور ــ وِفادَة.
2ــ مصادر افعال ثلاثى مزيدفيه که قياسى هستند يعنى همان طورى که آموختيم به وسيله وزنالفعل آنها ساخته مىشوند. مانند: اِخْماد ــ تَقْبيح ــ مُباحَثَة ــ تَشَرُّف ــ اِسْتِبْصار و …
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ اسم جامد و مشتق را با مثال تعريف کنيد.
2ــ اقسام مشتق چيست؟ نام ببريد.
3ــ اقسام اسم را از نظر تعداد حروف بيان کنيد.
4ــ مصدر چيست؟ اقسام آن را بيان نماييد.
5ــ چند مصدر مجرد و مزيدفيه از قرآن مجيد بنويسيد؟
«* صرف فارسي صفحه 107 *»
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ مشتق را از جامد جدا کنيد:
فَرَح ــ هُدْهُدْ ــ اِبِل ــ مَنُصُور ــ فَلْس ــ شافِع ــ حَميد ــ ثَعْلَب ــ اِحْتِمال ــ اَکْبَر ــ قُنْفُذ ــ عَضُد ــ غَفّار ــ عَمْرو ــ تَمْرَة ــ مَکْتَب.
2ــ مصادر افعال زير را با ترجمه بنويسيد:
لَصِقَ ــ قَفَزَ ــ اَفْلَتَ ــ مَزَّقَ ــ لَفَتَ ــ اِنْغَمَسَ ــ اِسْتَرْجَعَ ــ صَرَعَ ــ تَسَرَّبَ ــ اِنْسَدَلَ.
ـــــــــــــــــــــــ
ثُبُور: هلاکت | تَسَرَّبَ: نفوذ کرد وپنهانى داخل شد |
ثَعْلَب: روباه | شَعَث: پريشانى و تفرقه |
جَحْمَرِش: پيرزال | عِنَب: انگور |
جُنْدَب: ملخ | تَقْبيح: زشت شمردن |
اِخْماد: خاموش کردن | قَرْطَل: زنبيل |
دِرْهَم: پول نقره | کَلْم: زخمىکردن |
زِبْرݪݪݪݭݭِج: زينت، طلا | وَجَل: ترس |
زُخْرُف: طلا | وِفادَة: زيارت |
اِنْسَدَلَ: آويزان شد |
& آموزش لغات:
بخوانبخوانيم:
قال اميرالمؤمنين7:
وَ فى قَبْضِ کَفِّ الطِّفْلِ عِنْدَ وُلُودِهِ
دَليلٌ عَلَى الْحِرْصِ الْمُرَکَّبِ فِى الْحَىِّ
وَ فى بَسْطِها عِنْدَ الْمَماتِ مَواعِظُ
اَلا فَانْظُرُونى قَدْخَرَجْتُ بِلاشىءٍ
به خاطر بسپريد و به کمک آموزگارتان ترجمه کنيد.
«* صرف فارسي صفحه 108 *»
الدرس الخامسوالعشرون
اســم فاعـــل
«تعريــف»
اسم فاعل لفظى است که دلالت مىکند بر کسى که فعل از او سرزده است مانند: ضارِب (زننده) ــ کاتِب (نويسنده) ــ مُدَرِّس (درس دهنده).
«طريقه ساختن»
اسم فاعل از مصادر ثلاثى مجرد، بر وزن «فاعِل» ساخته مىشود مانند:
ض ر ب ! ضارب ٭ ق ع د ! قاعِد ٭ د خ ر ! داخِر
اما براى ساختن آن از مصادر ثلاثى مزيدفيه بايد اولين صيغه مضارع فعل مورد نظر را گرفته و به جاى حرف مضارعهاش ميم مضمومهاى گذارده و حرف ماقبل آخر آن را کسره دهيم. مانند:
يُهْطِعُ! مُهْطِع | يُوَرِّطُ! مُوَرِّط | |
يُحارِبُ! مُحارِب | يَنْفَهِقُ! مُنْفَهِق | |
يَتَعَلَّمُ! مُتَعَلِّم | يَسْتَصْرݭݭݭِخُ !مُسْتَصْرݭݭݭِخ |
«تصريـف»
اسم فاعل يا مذکر است و يا مؤنث و هر کدام مفرد و تثنيه و يا جمع مىتواند باشد. بنابراين داراى شش صورت است:
مذکّـــر | مؤنّـــث | ||
مفرد | ضارِبٌ: يک مرد زننده | مفرد | ضارِبَةٌ: يک زن زننده |
تثنيه | ضارِبانِ: دو مرد زننده | تثنيه | ضارِبَتانِ: دو زن زننده |
جمع | ضارِبُونَ: مردان زننده | جمع | ضارِباتٌ: زنان زننده |
«* صرف فارسي صفحه 109 *»
مذکّـــر | مؤنّـــث | ||
مفرد | مُعَلِّمٌ: يک مرد آموزگار | مفرد | مُعَلِّمَةٌ: يک زن آموزگار |
تثنيه | مُعَلِّمانِ: دو مرد آموزگار | تثنيه | مُعَلِّمَتانِ: دو زن آموزگار |
جمع | مُعَلِّمُونَ: مردان آموزگار | جمع | مُعَلِّماتٌ: زنان آموزگار |
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ اسم فاعل چيست؟
2ــ از مصادر ثلاثى مجرد چگونه اسم فاعل مىسازيم؟
3ــ اسم فاعل از مصادر ثلاثى مزيدفيه چگونه ساخته مىشود؟
4ــ چند اسم فاعل مجرد و مزيدفيه از قرآن کريم بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ صرف نماييد: (با ترجمه يک مورد)
ناصِر ــ مُنْهِض ــ مُبْتَهِج ــ دائِب.
2ــ از مصادر، اسم فاعل بسازيد. مثال: جَمْع! جامِع ٭ اِمْکان! يُمْکِنُ !مُمْکِن.
جَمْع ــ فَصْل ــ ضِحْک ــ عَمَل ــ عَثْرَة ــ بُکاء ــ نَدامَة ــ خُرُوج ــ بُلُوغ ــ قِراءَة.
اِمْکان ــ اِخْلاص ــ اِمْساک ــ تَحْريک ــ تَصْنيف ــ تَأسيس ــ مُبارَزة ــ مُراقَبَة ــ اِبْتِداء ــ اِجْتِهاد ــ اِنْقياد ــ اِنْفِصال ــ اِنْحِلال ــ تَغَيُّر ــ تَوَحُّد ــ تَبادُر ــ اِسْتِنْساخ ــ اِسْتِحْياءــ اِصْفِرار.
3ــ مصدر هر يک از اسمهاى فاعل ثلاثى مزيدفيه را بنويسيد:
مثال: «مُرْشِدْ» از «يُرْشِدُ» ساخته شده که مصدرش «اِرْشاد» است.
مُرْشِد ــ مُتَبَسِّم ــ مُنْهَزِم ــ مُسْفِر ــ مُثاوِر ــ مُجْتَمِع ــ مُکَبِّر ــ مُتَجاوِز ــ مُسْتَنْطِق ــ مُسافِر.
«* صرف فارسي صفحه 110 *»
ـــــــــــــــــــــــ
داخِر: ذليل | مُسْتَصْرِخ: دادخواه، شاکی |
مُهْطِع: با سرعت و شتابان | مُنْهَزِم: شکست خورده |
مُوَرِّط: نابود کننده | مُسْفِر: روشن و بیپرده |
مُحارِب: جنگجو | مُسْتَنْطِق: بازجو و بازپرس |
مُنْفَهِق: گسترده و وسيع |
& آموزش لغات:
بخبخوانيم:
قال اميرالمؤمنين لابنه الحسن8:
اَلْعِلْمُ زَيْنٌ فَکُنْ لِلْعِلْمِ مُکْتَسِباً
وَ کُنْ لَهُ طالِـباً ما کُنْتَ مُقْتَبِساً
وَ ارْکَنْ اِلَيْهِ وَ ثِقْ بِاللهِ وَ اغْنِ بِهِ
وَ کُنْ حَليماً رَصينَ الْعَقْلِ مُحْتَرِساً
لاتَسْأَمَنَّ فَاِمّا کُنْتَ مُنْهَمِکاً
فِى الْعِلْمِ يَوْماً وَ اِمّا کُنْتَ مُنْغَمِساً
وَ کُنْ فَتىً ناسِکاً مَحْضَ التُّقىٰ وَرِعاً
لِلدّينِ مُغْتَنِماً لِلْعِلْمِ مُفْتَرِساً
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
به خاطر بسپريد و به کمک آموزگارتان ترجمه کنيد.
«* صرف فارسي صفحه 111 *»
الدرس السادسوالعشرون
صفت مشبّهـه ـــ صيغه مبالغـه
«تعريــف صفت مشبهه»
صفت مشبهه دلالت مىکند بر کسى که صفتى را دارا باشد که در زمان بخصوصى پديد نيامده و فقط از فعلهاى لازم ساخته مىشود. مانند: شريف ــ کريم.
«اوزان صفت مشبّهه»
صفت مشبّهه از مصدر مشتق شده و بر وزنهاى زير مىآيد:
1ــ فَعْل: صَعْب ــ رَثّ 2ــ فُعْل: حُلْو ــ مُرّ
3ــ فِعْل: دِلْف ــ نِدّ 4ــ فَعِل: فَرݭݭِح ــ نَصِف
5ــ فَعُل: نَدُس ــ سَبُع 6ــ فَعَل: حَسَن ــ سَبَخ
7ــ فُعُل: جُنُب ــ أُکُل 8ــ فَعيٖل: سَليٖم ــ دَفيٖق
9ــ فَعُول: غَيُور ــ حَلُوب 10ــ فَعال: جَبان ــ حَرام
11ــ فُعال: شُجاع ــ رُکام 12ــ فَيْعِل: سَيِّد ــ قَيِّم
13ــ فَعْلان: شَبْعان ــ ثَـکْلان
و اما براى رنگ چيزى و يا عيب و نقصان شیء اگر بخواهند صفت مشبّهه بسازند بيشتر از دو وزن «اَفْعَل» براى مذکر و «فَعْلاء» براى مؤنث استفاده مىشود. مانند: رَجُلٌ اَسْوَدُ ــ اِمْرَأ ةٌ سَوْداءُ ــ رَجُلٌ اَبْکَمُ ــ اِمْرَأ ةٌ بَکْماءُ.
«تعريـف صيغه مبالغه»
صيغه مبالغه دلالت مىکند بر کسى که کارى را بسيار انجام دهد يا صفتى را به اندازه زيادى دارا باشد. مانند: قَتّال (بسيار کشنده) ــ رَحيم (بسيار مهربان).
* صرف فارسي صفحه 112 *»
«اوزان صيغه مبالغه»
وزنهاى صيغه مبالغه عبارتند از:
1ــ فَعّال: صَبّار 2ــ فَعُول: شَکُور 3ــ فَعُّول: قَيّوم
4ــ مِفْعال: مِسْقام 5ــ فَعيٖل: حَبيٖب 6ــ فُعّال: کُبّار
7ــ فِعّيٖل: فِسّيٖق 8ــ فَعّالة: عَلّامة 9ــ فُعَلَة: هُمَزَة
10ــ فاعِلَة: راوِيَة 11ــ مِفْعيٖل: مِعْطيٖر 12ــ فَعْلان: رَحْمن
تصريف صفت مشبّهه و صيغه مبالغه مانند اسم فاعل مىباشد.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ صفت مشبّهه را با ذکر مثال تعريف کنيد.
2ــ صيغه مبالغه را با مثال تعريف نماييد.
3ــ اوزان صفت مشبّهه و صيغه مبالغه را به خاطر بسپاريد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ پس از تعيين وزن، ترجمه و صرف نماييد:
هُمام ــ شَرِه ــ رَطْب ــ يَـقِظ ــ اَنيٖق ــ اَحْدَب ــ عَرْجاء.
2ــ در صفات مشبّهه زير براى مذکر مؤنث و براى مؤنث مذکر بسازيد:
اَسْمَر ــ زَرْقاء ــ خَرْساء ــ اَحْوَل ــ اَخْضَر ــ عَمْياء.
3ــ پس از تعيين وزن، ترجمه و صرف کنيد:
مِسْياح ــ زَخّار ــ خِرّيٖت ــ عَنُود ــ لُمَزَة ــ نَشيٖط.
4ــ پنج صفت مشبهه و پنج صيغه مبالغه از قرآن مجيد يافته و با معنى بنويسيد.
«* صرف فارسي صفحه 113 *»
ــــــــــــــــــــــ
اَبْکَم: گنگ و لال | سَبَخ: شوره زار |
أُکُل: خوردنی | سَبُع: درنده |
ثَکْلان: زن بچه مرده | مِسْقام: بسيار مريض |
جَبان: ترسو | شَبْعان: سير از غذا |
حَلُوب: شيرده | صَعْب: سخت |
حُلْو: شيرين | مِعْطير: بسيار خوشبو و عطرآگين |
دَفيق: ريخته و پاشيده | مُرّ: تلخ |
دِلْف: شجاع | نِدّ: مانند |
رَثّ: کهنه و پوسيده | نَصِف: عادل با انصاف |
رُکام: توده انبوه | هُمَزَة: بسيار عيبجوى بدگو |
& آموزش لغات:
بخوانيم:
فرق صفت مشبّهه با اسم فاعل اين است که صفت مشبهه بر صفت ثابت و هميشگى دلالت مىکند. مانند: جَبان: ترسو.
اما اسم فاعل، انجام شدن کار را مىرساند. مانند: ضارِب: زننده.
گاهى اوقات ساختمان کلمه به شکل اسم فاعل و يا اسم مفعول است اما چون معنى ثبوت و هميشه داشتن صفت را دارد به آن صفت مشبّهه مىگويند. مانند: طاهِر: پاکيزه ــ ظاهِر: روشن و آشکار ــ مُرْتَفِع: بلند ــ مُسْتَقيٖم: راست و بىانحراف ــ مَحْمُود: ستوده ــ مُجَرَّب: آزموده ــ مُسَطَّح: صاف و بدون پستى و بلندى ــ مُبْتَذَل: پيش پا افتاده و پست.
«* صرف فارسي صفحه 114 *»
الدرس السابعوالعشرون
اسم تفضيل ــ فعل تعجب
«تعريــف»
اسم تفضيل دلالت مىکند بر برترى کسى يا چيزى در صفتى بر ديگری. مانند: عَلِىٌّ اَعْلَمُ مِنْ مَجيدٍ (على از مجيد داناتر است) که علامت آن در زبان فارسى «تر» و «ترين» مىباشد.
«تصريف»
اسم تفضيل به مانند اسم فاعل به شش صورت در مىآيد:
مذکّـــر | مؤنّـــث | ||
مفرد | اَفْضَلُ: يک مرد برتر | مفرد | فُضْلىٰ: يک زن برتر |
تثنيه | اَفْضَلانِ: دو مرد برتر | تثنيه | فُضْلَيانِ: دو زن برتر |
جمع | اَفْضَلُونَ: مردان برتر | جمع | فُضْلَياتٌ: زنان برتر |
اسم تفضيل فقط از مصدر ثلاثى مجرد غير رنگ و عيب و قابل تفاضل و برترى ساخته مىشود. پس نمىتوان از کلمات زير اسم تفضيل بنا نمود:
اِکْتِساب (ثلاثى مزيدفيه) ــ حُمْرَة (رنگ) ــ عِوَج (عيب) ــ مَوْت (غير قابل تفاضل).
«تعريـف»
فعل تعجب براى اظهار شگفتى از چيزی است که در آن برترى و مزيتى ديده مىشود و آن را نيز تنها از فعلى مىتوان ساخت که شرايط نامبرده در اسم تفضيل را دارا باشد.
«* صرف فارسي صفحه 115 *»
«اوزان فعل تعجب»
براى فعل تعجب([10]) دو وزن مشهور مىباشد:
1ــ مٰا اَفْعَلَهُ مانند: ما اَحْسَنَ سَعيداً (چقدر سعيد نيکو است).
2ــ اَفْعِلْ بِهِ مانند: اَحْسِنْ بِسَعيدٍ (عجب سعيد نيکو است).
که مىتوانيم به جاى ضمير «هُ» ساير ضماير يا اسماء ظاهر را قرار دهيم.
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ اسم تفضيل را با مثال تعريف کنيد.
2ــ اسم تفضيل از چه مصدرى ساخته مىشود؟
3ــ فعل تعجب چيست؟
4ــ دو وزن فعل تعجب کدام است؟
5ــ چند اسم تفضيل و يک فعل تعجب از قرآن مجيد بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ اسماء تفضيل زير را صرف نماييد:
اَنْتَن ــ اَعْنَف ــ اَرْحَب ــ اَخْصَر ــ اَهْوَن ــ اَشْنَع.
2ــ از کدام مصادر زير نمىتوان اسم تفضيل و فعل تعجب ساخت و سپس از آنها که مىشود يک اسم تفضيل و دو فعل تعجب بسازيد:
مَنْع ــ تَفْريح ــ اِنْتِباه ــ حُمْق ــ صَبْر ــ تَعَلُّم ــ حُمْرَة ــ جَمْع ــ کَمال ــ صُفْرَة ــ فَناء ــ نَوْم ــ حَقارة ــ سَناء ــ تَوَلُّه ــ جَمال ــ لُطْف ــ مُعامَلَة ــ طُلُوع ــ کَثْرَة ــ عَظَمَة.
3ــ افعال تعجبی که ساختهايد ترجمه نماييد.
«* صرف فارسي صفحه 116 *»
ـــــــــــــــــــــــ
حُمْرَة: سرخی | اَعْنَف: سختتر |
اَخْصَر: کوتاهتر | عِوَج: کجی |
اَرْحَب: وسيعتر | اِنْتِباه: هشياری |
سَناء: روشنی، بلندی | اَنْتَن: بدبوتر، گنديدهتر |
اَشْنَع: زشتتر | تَوَلُّه: تحير |
صُفْرَة: زردی | اَهْوَن: آسانتر |
& آموزش لغات:
بخوانيم:
اَخىٖ کَعُصْفُورٍ صَغير |
يَدُورُ حَوْلى فىٖ سُرُور |
|
لَهُ فَمٌ کَزَهْرَ ةٍ | وَ شَعْرُهُ مِثْلُ الْحَرير | |
اِذا بَکىٰ لاعَبْتُهُ | بِلُعْبَتىٖ فَابْتَهَجا | |
للِه ما اَلْطَفَهُ | اِذا مَشىٰ اَوْ دَرَجا | |
يَنامُ فىٖ سريرِه | مِثْلَ الْمَلاکِ باسِما | |
اِحْفَظْهُ يا رَبِّ لَنا | مِنْ کُلِّ شَرٍّ سالِما |
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
به کمک آموزگارتان ترجمه نماييد.
«* صرف فارسي صفحه 117 *»
الدرس الثامنوالعشرون
اسم مفعـول
«تعريــف»
اسم مفعول دلالت مىکند بر کسى يا چيزى که فعل بر او واقع شده است. مانند: مَضْرُوب (زده شده) ــ مَکْسُور (شکسته شده).
«طريقه ساختن»
براى ساختن اسم مفعول از مصادر ثلاثى مجرد از وزن «مفعول» استفاده مىنماييم. مثال: ن ص ر ! مَنْصُور ـــ ع ل م ! مَعْلُوم ـــ ف ت ح ! مَفْتُوح.
ولى براى ساختن اسم مفعول از مصادر ثلاثى مزيدفيه بايد ابتداء مضارع آن باب را به دست آورد و به جاى حرف مضارعهاش ميم مضمومهاى بگذاريم مانند اسم فاعل با اين فرق که حرف ماقبل آخر آن را مفتوح نماييم. مثــال: اِکْرام! يُکْرِمُ! مُکْرَم.
مُباحَثَة! يُباحِثُ !مُباحَث | اِسْتِخْراج! يَسْتَخْرِݭجُ! مُسْتَخْرَج |
«تصريف»
اسم مفعول همانند اسم فاعل شش صيغه دارد:
مذکّـــر | مؤنّـــث | ||
مفرد | مَنْصُورٌ: يک مرد يارى شده | مفرد | مَنْصُورَةٌ: يک زن يارى شده |
تثنيه | مَنْصُورانِ: دو مرد يارى شده | تثنيه | مَنْصُورَتانِ: دو زن يارى شده |
جمع | مَنْصُورُونَ:مردان يارى شده | جمع | مَنْصُوراتٌ: زنان يارى شده |
«* صرف فارسي صفحه 118 *»
مذکّـــر | مؤنّـــث | ||
مفرد | مُکْرَمٌ: يک مرد اکرام شده | مفرد | مُکْرَمَةٌ: يک زن اکرام شده |
تثنيه | مُکْرَمانِ: دو مرد اکرام شده | تثنيه | مُکْرَمَتانِ: دو زن اکرام شده |
جمع | مُکْرَموُنَ: مردان اکرام شده | جمع | مُکْرَماتٌ: زنان اکرام شده |
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ اسم مفعول چست؟
2ــ طريقه ساختن دو نوع اسم مفعول را ضمن مثالى از خودتان بيان نماييد.
3ــ چند اسم مفعول از هر دو نوع از قرآن مجيد بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ صرف نماييد: (با ترجمه يک مورد)
مُزَرَّج ــ مَرْعُوب ــ مَشْجُوج ــ مُعاقَب.
2ــ از مصادر، اسم مفعول بسازيد:
مثال: نُصْرَة! مَنْصُور ـــ اِکْرام! يُکْرِمُ! مُکْرَم.
نُصْرَة ــ هَجْر ــ حَبْس ــ شَکّ ــ جُنُون ــ قِسْمَة ــ عِلْم ــ عَمَل ــ رَبّ ــ هَمّ ــ کِتابَة ــ اِکْرام ــ تَحْقير ــ اِبْهام ــ اِنْتِخاب ــ اِسْتِصْعاب ــ تَجْهيز ــ مُکاتَبَة ــ اِلْتِماس ــ تَنْظيم ــ اِرْتاج ــ اِسْتِدْراج ــ تَشْجير ــ اِنْتِخاب ــ مُخاطَبَة ــ جِدال ــ تَبديل ــ اِهْمال ــ نِزاع ــ نِضال ــ اِسْتِقْرار.
3ــ مصدر هر يک از اسم مفعولهاى ثلاثى مزيدفيه زير را بنويسيد:
مثال: «مُرْسَل» از «يُرْسِلُ» ساخته شده که مصدرش «اِرْسال» است.
مُرْسَل ــ مُطَنَّب ــ مُبْرَم ــ مُمَيَّز ــ مُجَدَّل ــ مُجْتَمَع ــ مُفْعَم ــ مُوَظَّف ــ مُنَظَّمَة ــ مُخْتَلَق.
«* صرف فارسي صفحه 119 *»
ـــــــــــــــــــــــ
مُبْرَم: حتمى و قطعی | تَشْجيٖر: درختکارى کردن |
مُجَدَّل: به خاک افتاده | مُفْعَم: آکنده و پُر |
مُجْتَمَع: جامعه | نِضال: مبارزه |
مُخْتَلَق: ساختگی | مُنَظَّمَة: سازمان |
مُرْسَل: باز شده و بدون بند | مُوَظَّف: حقوقبگير، کارمند |
& آموزش لغات:
بخوبخوانيم:
قال مولانا الکريم:
اِلهٰىٖ وَ خَلّاقىٖ وَ رَبّىٖ وَ سَيّدىٖ
وَ مَنْ کُلُّ مُحْتاجٍ اِلَيْهِ يَعُودُ
تَجاوَزْ بِلُطْفٍ عَنْ مُحِبّىٖ مُحَمَّدٍ9
وَ عِتْرَتِهِ الْقُرْبىٰ وَ اَنْتَ مَجيٖدٌ
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
يا فالِقَ الْحَبِّ زِدْ فىٖ مُهْجَتىٖ شَغَفاً
مِنْ حُبِّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ مَوْفُوراً
وَ بَعْلِها وَ بَنيٖها بَعْدَ والِدِها9
وَ اجْعَلْ خَطائىٖ بِهِمْ يا رَبِّ مَغْفُوراً
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
به خاطر بسپاريد و به کمک آموزگارتان ترجمه کنيد.
«* صرف فارسي صفحه 120 *»
الدرس التاسعوالعشرون
اسم آلـت
اسم زمان و مکان
«تعريف اسم آلت»
اسم آلت بر وسيله انجام کار دلالت مىکند و وزنهاى آن غالباً عبارتند از:
1ــ مِفْعَل مانند: مِدْفَع (توپ جنگی).
2ــ مِفْعال مانند: مِفْتاح (کليد).
3ــ مِفْعَلَة مانند: مِکْنَسَة (جارو).
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«تعريف اسم زمان و مکان»
اسم زمان يا مکان دلالت مىکند بر زمان يا جايى که فعل در آن انجام شده است. مانند: مَغْرِب (زمان يا محل غروب).
«طريقه ساختن»
1ــ اسم زمان و مکان از ثلاثى مجرد بر دو وزن «مَفْعَل» يا «مَفْعِل» مىآيد و با توجه به فعل مضارع ساخته مىشود:
الف) مَفْعَل: اين وزن در صورتى که فعل مضارع، مفتوح و يا مضمومالعين باشد به کار مىرود. مانند: يَشْرَبُ! مَشْرَب ــ يَکْتُبُ !مَکْتَب.
ب) مَفْعِل: هنگامى که مضارع مکسورالعين باشد از اين وزن استفاده مىشود. مانند: يَضْرِبُ! مَضْرِب ــ يَجْلِسُ! مَجْلِس.
2ــ و اما روش ساخت اسم زمان و مکان از ثلاثى مزيدفيه اين است که از وزن اسم مفعول ثلاثى مزيد بهره مىبريم چون اسم زمان يا مکان با اسم مفعول در
«* صرف فارسي صفحه 121 *»
ثلاثىمزيد هموزن مىباشند. مانند:
يُکْرِمُ! مُکْرَم (زمان يا مکان اکرام)
يَسْتَخْرݭݭِجُ!مُسْتَخْرَج (زمان يا محل استخراج)
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ اسم آلت چيست و بر چه وزنهايى مىآيد؟
2ــ اسم زمان و مکان را تعريف کنيد.
3ــ طريقه ساختن اسم زمان و مکان چگونه است؟ مثال بزنيد.
4ــ چند اسم زمان و مکان از قرآن مجيد پيدا کنيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ مصادر شش اسم آلت زير را بنويسيد:
مِثْقَب ــ مِلْعَقَة ــ مِطْرَقَة ــ مِنْشار ــ مِقْراض ــ مِقَصّ ــ مِبْضَع ــ مِجْدار ــ مِجْزَفَة ــ مِحْبَرَة ــ مِحْزَم ــ مِرْوَحَة.
2ــ اسم زمان و مکان بسازيد:
يَأْخُذُ ــ يَکْمُنُ ــ يَذْبَحُ ــ يَحْبِسُ ــ يَدْخُلُ ــ يَسْلُخُ ــ يَجْزِرُ ــ يَحْفِلُ ــ يَعْهَدُ ــ يَقْصُدُ.
يَتَحَدَّثُ ــ يُدْخِلُ ــ يُکَلِّمُ ــ يُصادِفُ ــ يَتَعَبَّدُ ــ يُتْحِفُ ــ يَجْتَمِعُ ــ يَنْتَزِهُ ــ يَنْفَرݭݭِجُ ــ يَنْتَصِفُ ــ يَسْتَشْفىٖ ــ يَسْتَوْصِفُ ــ يُفَکِّرُ ــ يَـتَکاثَـرُ.
3ــ با توجه به اسماء زمان و مکان زير قانون ساختن آن را از افعال معتل (مثال، اجوف، ناقص) بيابيد و در دو خط بنويسيد.
مَبْکىٰ ــ مَبيٖت ــ مَجال ــ مَجْرىٰ ــ مَوْعِد ــ مَبيٖض ــ مَوْقِف ــ مَقْهىٰ ــ مَصاد ــ مَوْسِم ــ مَرْمىٰ ــ مَقام ــ مَسيٖر ــ مَزار ــ مَوْقِع ــ مَسْقىٰ ــ مَوْرِد ــ مَحيٖص.
طريقه ساختن اسم زمان و مکان از مصادر معتل: در فعل مثال از وزن ………. استفاده میکنيم و در فعل ………. از وزن ………………………………..
«* صرف فارسي صفحه 122 *»
ـــــــــــــــــــــــ
مِبْضَع: چاقوى جراحی | مَعْهَد: آموزشگاه |
مُتْحَف: موزه | مُفَکَّرَة: دفتر يادداشت |
مِثْقَب: سوراخکن | مِقْراض و مِقَصّ: قيچی |
مِجْزَفَة: تور ماهيگيری | مَقْهىٰ: قهوهخانه |
مِحْبَرَة: دوات | مِلْعَقَة: قاشق |
مِحْزَم: کمربند | مُنْتَزَه: گردشگاه، پارک |
مِرْوَحَة: بادبزن | مِنْشار: ارّه |
مُسْتَشْفىٰ: بيمارستان | مُسْتَوْصَف: درمانگاه |
مِطْرَقَة: چکش | مَوْقِف: ايستگاه، پارکينگ |
& آموزش لغات:
بخوانبخوانيم:
قال مولانا الکريم:
اِصْبِرْ فَصَبْرُ الْمَرْءِ مِفْتاحُ الْفَرَج | لِلصَّبْرِ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ تُـــوَزَّعُ | |
وَ الدّائِراتُ قِسِيُّها وَ سِهامُها | تَتْرىٰ نَوائِبُـــها فَاَيْنَ الْمِدْفَــــعُ | |
اِنَّ البَـــلايا زاجِــــراتٌ لِلْفَتــىٰ | فَعَساهُ عَنْ رَبْعِ التّنائى يَنْزݭݭِعُ |
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
صبر کن که صبر شخص کليد گشايش کار است. براى صبر يکى از دو خوبى قرار داده شده: (1ـ برطرف شدن مشــکـل
2ـ رسيدن به ثواب آخرت). تير و کمانهاى دنيا بلاهاى آن مىباشد که مصائبش پىدرپى است. وسيله دفع بلا کجاست؟ همانا بلاها از جا کَننده جوانمردند تا شايد از دشت دورى و بُعد دل بکند.
«* صرف فارسي صفحه 123 *»
الدرس الثلاثون
تثـنيـه ـــ جمـــع
«تثنيـه»
تثنيه کلمهاى است که بر دو کس يا دو چيز دلالت نمايد و براى ساختن آن در آخر کلمه مفرد يکى از دو علامت: «انِ» يا «ــَـ يْنِ»([11]) را مىآورند. مانند:
بَشَرٌ ! بَشَرانِ ــ بَشَرَيْنِ (دو انسان)
مَحْفَظَةٌ ! مَحْفَظَتانِ ــ مَحْفَظَتَيْنِ (دو کيف)
«جمـع»
جمع اسمى است که بر گروهى از افراد دلالت کند. حال اگر براى ساختن جمع ساختمان مفرد آن را تغيير نداده و علائم مخصوصى را به آخرش اضافه کنيم «جمع سالم» ناميده مىشود و به دو قسم مذکر و مؤنث تقسيم مىگردد. و اگر ساختمان مفردش تغيير يابد و شکسته شود «جمع مُکسَّر» (شکسته) نام مىگيرد که يا «قِلّة» و يا «کثرة» مىباشد.
«ساختن جمع سالم»
الف) براى جمع مذکر سالم بايد علامتهاى «ــُـ ونَ» يا «يٖنَ»([12]) را در آخر اسم مفرد اضافه نماييم. مانند:
مُسْلِمٌ! مُسْلِمُونَ ــ مُسْلِميٖنَ | مُتَعَلِّمٌ!مُتَعَلِّمُونَ ــ مُتَعَلِّميٖنَ |
«* صرف فارسي صفحه 124 *»
ب) براى جمع مؤنث سالم بايد علامت «اٰت» را به آخر کلمه مؤنث افزود. مانند:
مُسْلِمَةٌ! مُسْلِماتٌ | مُتَعَلِّمَةٌ! مُتَعَلِّماتٌ |
مذکر (ــُـ ونَ ــ يٖنَ)
سالم
مؤنث (اٰت)
جمـــع
قِلّــة
مکسّر
کثــرة
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ تثنيه چيست و چگونه ساخته مىشود؟
2ــ جمع چيست و اقسام آن کدام است؟
3ــ علت نامگذارى جمع سالم و مکسّر چيست؟
4ــ جمع مذکر و مؤنث سالم چگونه ساخته مىشوند؟
5ــ چند اسم تثنيه و جمع سالم از قرآن مجيد بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ تثنيه به هر دو شکل بسازيد:
قاعَة ــ مَقْصَف ــ فُسْتُق ــ مُنافِس ــ عِرْق ــ زِرّ ــ جَنَّة ــ مُهَرّݭݭِج ــ باسِل ــ بَحر ــ هُوَّة ــ مِنْضَدَة.
2ــ جمع مذکر سالم به هر دو شکل بنا کنيد:
مُتَواضِع ــ مُتَعاظِم ــ سَيِّد ــ سائِح ــ مَلِق ــ شاطِر ــ طَبيب ــ مَلّاح ــ مِکْثار ــ عابِد ــ صادِق.
3ــ جمع مؤنث سالم بسازيد:
بِطْنَة ــ عَيْبَة ــ مَفْروضَة ــ بَيِّنَة ــ غُرْفَة ــ حَيَّة ــ هِراوَة ــ مُنَظَّمَة ــ ساعَة ــ نِـيَّة ــ بُنْدُقِيَّة ــ اِسْتِشارَة.
«* صرف فارسي صفحه 125 *»
ــــــــــــــــــــــ
بُنْدُقِيَّة: تفنگ | قاعَة: سالن |
زِرّ: دکمه | مِکْثار: پر حرف |
سائِح: جهانگرد | مَلِق: چاپلوس |
شاطر: چابک و زيرک | مُنَظَّمَة: سازمان |
عِرْق: رگ | مُنافِس: رقيب |
عَيْبَة: ظرف | مُهَرّݭݭݭِج: دلقک |
غُرْفَة: اطاق | هِراوَة: باتون، چوبدستی |
مَقْصَف: سالن غذاخوری | هُوَّة: درّه |
& آموزش لغات:
بخوابخوانيم:
قال اميرالمؤمنين7:
نَوْمُ امْرِئٍ خَيْرٌ لَه مِنْ يَقَظَة | لَمْيُرْضِ فيها الْکاتِـبَيْنِ الْحَفَظَة |
وَ فى صُرُوفِ الدَّهْرِ لِلْمَرْءِ عِظَة
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
شَيْئانِ لَوْ بَکَتِ الدِّماءَ عَلَيْهِما
عَيْناىَ حَتّى تُؤْذَنا بِذَهابٍ
لَمْيَبْلُغَا الْمِعْشارَ مِنْ حَقَّيْهِما
فَقْدُ الشَّبابِ وَ فُرْقَةُ الْاَحبابِ
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
به خاطر بسپاريد و به کمک آموزگارتان ترجمه کنيد.
«* صرف فارسي صفحه 126 *»
الدرس الواحدوالثلاثون
جمع مکسّـر
جمع مکسّر به دو نوع تقسيم مىشود: 1ــ جمع مکسّر قلّة 2ــ جمع مکسّر کثرة.
جمع مکسّرى که بر 2 تا 10 عدد دلالت کند جمع مکسّر قلّة ناميده شده و چهار وزن دارد:
1ــ اَفْعال: اَفْراس جمع فَرَس | 2ــ اَفْعُل: اَفْلُس جمع فَلْس | |
3ــ اَفْعِلَة: اَمْتِعَة جمع مَتاع | 4ــ فِعْلَة: غِلْمَة جمع غُلام |
نوعى ديگر از جمع مکسر جمع کثرة مىباشد که بر 11 عدد به بالا دلالت دارد و اوزان آن بسيار مىباشد که پارهاى از آنها بدين قرارند:
1ــ فُعْل: خُشْن جمع اَخْشَن | 2ــ فُعُل: ذُلُل جمع ذَلُول | |
3ــ فُعَل: لُجَج جمع لُجَّة | 4ــ فِعَل: عِبَر جمع عِبْرَة | |
5ــ فَعَلَة: سَحَرَة جمع ساحِر | 6ــ فُعَّل: رُکَّع جمع راکِع | |
7ــ فُعال: هُداة جمع هادى | 8ــ فِعال: عِطاش جمع عَطْشان | |
9ــ فُعُول: قُلُوب جمع قَلْب | 10ــ فَعْلىٰ: صَرْعىٰ جمع صَريع | |
11ــ فِعْلان: غِلْمان جمع غُلام | 12ــ فُعّال: طُلّاب جمع طالِب | |
13ــ فُعَلاء: سُفَهاء جمع سَفيه | 14ــ اَفْعِلاء: اَنْبِياء جمع نَبىّ |
با ساير وزنهاى جمع مکسّر کثرة انشاءالله در آينده آشنا مىشويم.
صرف فارسي صفحه 127 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ جمع مکسّر بر چند قسم است و هر کدام بر گروه چند نفرى دلالت دارند؟
2ــ اوزان جمع مکسّر قلة و کثرة را به خاطر بسپاريد.
3ــ چند جمع مکسّر قلة و کثرة از قرآن کريم بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ جمع مکسّر کلمات زير را بنويسيد:
تاجِر ــ حَکيم ــ عالِم ــ عِلْم ــ رَبّ ــ قَلَم ــ سَفينَة ــ خَيْمَة ــ طَبيب ــ مَنْبَع ــ بَيْت ــ عابِد ــ کِتاب ــ صُورَة.
2ــ مفرد جمعهاى مکسّر زير چيست؟
اَعْيان ــ اَرْکان ــ اَغْذِيَة ــ اَطْعِمَة ــ بُروج ــ غُموم ــ اَبْحُر ــ کِرام ــ اُمَم ــ مُدُن ــ زُوّار ــ حُصُون ــ نُقَباء ــ اَلْبِسَة.
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
ذَلُول ج ذُلُل: رام | فَرَس ج اَفْراس: اسب |
صَريع ج صَرْعىٰ: به خاک افتاده | لُجَّة ج لُجَج: درياى پهناور |
عَطْشان ج عِطاش: تشنه |
بخوانيم:
قال اميرالمؤمنين7:
لا فَضْلَ اِلّا لِاَهْلِ الْعِلْمِ اِنَّهُمُ | عَلَى الْهُدىٰ لِمَنِ اسْتَهْدىٰ اَدِلّاءٌ | |
وَ قيمَةُ الْمَرْ ءِ ما قَدْ کانَ يُحْسِنُهُ | وَ الْجاهِلُونَ لِاَهْلِ الْعِلْمِ اَعْداءٌ | |
فَقُمْ بِعِلْمٍ وَ لاتَبْغىٖ لَهُ بَدَلاً | فَالنّاسُ مَوْتىٰ وَ اَهْلُ الْعِلْمِ اَحْياءٌ |
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
به خاطر بسپاريد و به کمک آموزگارتان ترجمه نماييد.
* صرف فارسي صفحه 128 *»
الدرس الثانيوالثلاثون
اسم جمع ـــ اسم جنس
منتهىالجموع
«اسم جمع»
اسمى است که معنى جمع دارد اما مفرد نداشته و ظاهرش شبيه مفرد است. مانند: قوم، قبيلة، ناس که معنى آنها گروهى از افراد مىباشد و هيچ کدام مفرد ندارند.
«اسم جنس»
اسمى مىباشد که بر حقيقت چيزى دلالت نمايد بدون در نظر گرفتن مفرد يا جمع بودن آن. مانند: رَجُل (مرد) ــ بَقَر (گاو) ــ حِنْطَة (گندم) و ما کلمه «حنطة» را برای يک دانه گندم همانطور مىگوييم که براى يک خرمن گندم به کار مىبريم.
«منتهىالجموع»([13])
هر جمعى که ساختمانش به اين شکل باشد که ابتدايش دو حرف مفتوح و بعد از آن الفى و بعد از الف يک حرف مکسور بوده و بعد از آن يک يا دو حرف ديگر باشد، آن جمع را «منتهىالجموع» گويند. مانند: دَرَاهِم ــ سَبَائِک ــ فَوَاصِل ــ اَنݧَامِل ــ طَوَامير ــ اَںݧݐَاجيل ــ مَثَاقيل ــ رَيَاحين.
«* صرف فارسي صفحه 129 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ اسم جمع را با ذکر مثال تعريف کنيد.
2ــ اسم جنس چيست؟
3ــ به چه جمعى منتهىالجموع گويند؟
4ــ چند اسم جنس از قرآن مجيد بنويسيد.
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ مفرد منتهىالجموعهاى زير را با ترجمه بنويسيد:
حَواجِز ــ ثَواقِب ــ اَعاصير ــ جَلاميد ــ خَياشيٖم ــ نَباريٖس.
2ــ در برابر کلمات زير به مناسبت يکى از کلمات داخل پرانتز را بنويسيد:
(جمع مذکّر سالم، جمع مؤنّث سالم، جمع مکسّر قلّة، جمع مکسّر کثرة، اسم جمع، اسم جنس، منتهىالجموع)([14])
اَشْجار ــ مَزَلّات ــ دَنانير ــ جَريدات ــ فَطِنون ــ وَشائِج ــ سُفَهاء ــ اَرْشِية ــ شِرْذِمَة ــ ظُهُور ــ حَمام ــ خَيْل ــ شارات ــ مُدَّعِمات ــ مَزامير ــ مُتاهات ــ اُضْحِيَّة ــ صِيار ــ اَناشيد ــ رَهْط ــ تَمْر ــ خِرّيتون ــ لُجَج ــ وُلَّه ــ اَظْلاف ــ لَمَّة ــ ضَرائِح ــ حِضارات ــ کِتاب ــ مُتَغَطْرِسين ــ فِجاج.
بخوانيم:
قال مولانا الکريم:
قَوْسىٖ فَمىٖ و سِهامىٖ ما تَلَفَّظَهُ | تُرْسىٖ وِلاکُمْ وَ قَوْلُ الْفَصْلِ بَتّارىٖ | |
يَراعَتىٖ فَرَسىٖ وَ الرِّقُّ مَعْرَکَتىٖ | تَجُولُ فىٖ دَعَّ اَعْداکُمْ اِلَى النّارِ |
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کمانم دهانم و تيرم گفتههاى آنست. سپرم ولايت شما معصومين و دليل محکم شمشير برّانم است. قلمم اسبم و صفحه کاغذ ميدان جنگ من است که قلمم در آن جولان و جنبش دارد تا دشمنانتان را در آتش جهنم براند و بکوبد.
«* صرف فارسي صفحه 130 *»
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
مُتاه: مهلکه ، بيراهه | شِرْذِمَة: گروهى اندک |
حِضارة: تمدن | صِيار: گله گاو |
حَمام: کبوتر | طُومار ج طَوامير: کاغذ بلند لولهشده |
خِرّيت: راه بلدِ آگاه | ظَهْر ج ظُهُور: پشت |
خَيْل: گله اسب | مُتَغَطْرِس: متکبّر، بخيل، خشمگين |
مُدَّعِم: پناهگاه | لَمَّة: گروهى بسيار |
رَهْط: خويش و قبيله | اَنْمُلَة ج اَنامِل: سر انگشت |
مِزْمار ج مزامير: نىلبک | وَشيجة ج وَشائِج: رابطه نزديک |
سَبيکَة ج سَبائِک: تکّه نقره يا طلا … |
بخوانيم:
اَهْلاً وَ سَهْلاً بِالرَّبيعݫݫݫݫݫݬِ | وَ بِزَهْـرَهݑِ الْحُلْــوِ الْبَديݬٖــع | |
هذا هُوَ الرّاعى يَسيرُ | اِلَى الْمَراعى بِالْقَطيع |
وَ تَراهُ يُنْشِدُ دائِماً:
اَهْلاً وَ سَهْلاً بِالرَّبيع
هٰذِى الطُّيُورُ تَفَرَّقَتْ وَ مَضَتْ تُعَشْعِشُ فِى الشَّجَرِ
فَاِذَا انْتَهَتْ اَوْکارَها قامَتْ تُغَرِّدُ فِى السَّحَرِ
قامَتْ تُغَرِّدُ کُلُّها:
اَهْلاً وَ سَهْلاً بِالرَّبيعݫݫݫݫݫݬِ
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
به کمک آموزگارتان ترجمه نماييد.
«* صرف فارسي صفحه 131 *»
الدرس الثالثوالثلاثون
تصغير ـــ نسبت
«تصغير»
در زبان عربى گاهى براى اينکه کمى يا کوچکى چيزى را برسانند تغييراتى در کلمه مىدهند که به آن تصغير مىگويند و خود کلمه تغيير يافته را «مُصَغَّر» مىنامند. در موارد زير تصغير انجام مىشود:
1ــ براى اظهار عطوفت و مهربانى مانند: بُنَىّ (پسرکم)
2ــ براى تحقير و خوارنمودن مانند: رُجَيْل (مردک)
3ــ براى کمى عدد مانند: دُرَيْهِمات (چند درهم) ــ کُلَيْمات (دو سه کلمه).
«طريقه ساختن»
تصغير فقط در اسم انجام مىيابد و از ثلاثى بر وزن «فُعَيْل» و از رباعى بر وزن «فُعَيْـعِل» ساخته مىشود. مانند: رَجُل! رُجَيْل ــ حَسَن! حُسَيْن ــ جَعْفَر! جُعَيْفِر.
در ساختن تصغير از جمع و اسم جمع([15]) نيز از همين روش پيروى مىشود:
قَوْم! قُوَيْم اَفْلُس! اُفَيْلِس غِلْمَة! غُلَيْمَة
ضارِبات! ضُوَيْرِبات ضارِبُون! ضُوَيْرِبُون
«نسبت»
عربزبانها براى نسبت دادن اسمى به اسم ديگر از «ياء نسبت» استفاده مىکنند و آن کلمه که در آخرش ياء آوردهاند «منسوب» مىنامند. مثلاً براى نسبت به مشهد مىگويند: «مَشْهَدِىّ» و براى نسبت به عرب، «عَرَبىّ».
«* صرف فارسي صفحه 132 *»
«طريقه ساختن و تصريف»
براى ساختن منسوب، در آخر اسم ياء تشديد دارى اضافه مىنمايند و در شش صيغه صرف مىکنند:
مذکّــر |
مفرد | نَجَفىٌّ (يک مرد نجفی) | مَکِىٌّ (يک مرد مکّهای) |
تثنيه | نَجَفِيّانِ (دو مرد نجفی) | مَکِّيّانِ (دو مرد مکّهای) | |
جمع | نَجَفِيُّونَ (مردان نجفی) | مَکّيُّونَ (مردان مکّهای) | |
مؤنّــث |
مفرد | نَجَفِيَّةٌ (يک زن نجفی) | مَکّيَّةٌ (يک زن مکّهای) |
تثنيه | نَجَفِيَّتانِ (دو زن نجفی) | مَکّيَّتانِ (دو زن مکّهای) | |
جمع | نَجَفِيّاتٌ (زنان نجفی) | مَکّيّاتٌ (زنان مکّهای) |
با توجه به ساختن منسوب از کلمه «مکّة» متوجه مىشويم که در هنگام نسبت، تاء تأنيث را از آخر کلمه مؤنث حذف مىکنند.
و اما اگر آخر اسمى الف مقصوره يا الف ممدوده و يا حرف ياء باشد، در ساختن منسوب، آنها تبديل به «واو» مىشوند:
مُوسى! موسَوىّ ـــ صَفْراء! صَفْراوىّ ـــ عَلىّ !عَلَوىّ
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ تصغير چيست؟
2ــ چرا تصغير مىکنند؟
3ــ اوزان تصغير کدام است؟
4ــ نسبت چيست؟
5ــ طريقه ساختن منسوب را با مثال بيان نماييد.
«* صرف فارسي صفحه 133 *»
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ تصغير کنيد:
کَشْف ــ اَهْل ــ زِبْرݭݭِج ــ صَدْر ــ کَوْکَب ــ اَصْغَر ــ سافِرات ــ مُسْلِمُون ــ عَرَب ــ بَرْزَخ ــ نَجْم ــ جَدْوَل ــ مَسْجِد ــ تَمْر ــ رَهْط ــ نَفَر ــ ناصِرين ــ مَلْعَب ــ اَکْلُب ــ کِتاب ــ ناس.
2ــ پس از ترجمه صرف نماييد:
صينىّ ــ صَحَفِىّ ــ اَجْنَبىّ.
3ــ منسوب مفرد مذکر بسازيد:
عَسْکَر ــ حُسَيْن ــ فاطِمَة ــ کُلّ ــ سِياسَة ــ عيسى ــ نَبىّ ــ تَقْليد ــ اِضْطِرار ــ دُوَل ــ مُصْطَفىٰ ــ اِسلام ــ مِثال ــ جامِعَة ــ مُرْتَضىٰ ــ رَبيع ــ صَيْف ــ خَريف ــ شِتاء ــ مَهْدىّ ــ کُوفة.
ــــــــــــــــــــــ
& آموزش لغات:
جامِعِىّ: دانشگاهی | صَيْف: تابستان |
خَريف: پاييز | عَسْکَر: لشکر |
دُوَلىّ: بينالمللی | مِثالىّ: نمونه و ايدهآل |
رَبيع: بهار | نَفَر: گروه سه تا ده نفری |
شِتاء: زمستان |
«* صرف فارسي صفحه 134 *»
الدرس الرابعوالثلاثون
تجزيــه (تحليل صرفى)
در درسهاى گذشته با علم صرف و تغييرات يک کلمه به طور اختصار آشنايى يافتيم. اکنون که با موفقيت به پايان جزوه رسيدهايم بايد بتوانيم تکتک کلمات عربى را از نظر صرفى شناخته و بررسى لازم بر روى آنها بنماييم. اين کار را «تجزيه» کلمه مىنامند.
تجزيه (تحليل صرفی) ابتداء با تشخيص کلمه که آيا فعل است يا اسم يا حرف آغاز مىگردد و سپس ساير مطالب به ترتيب درباره آن کلمه بيان مىشود. براى آسانى کار مراحلى که يک متعلم در تجزيه هر کلمه بايد طى کند در زير با نام «روش تجزيه» آمده است:
روش تجزيـــه (تحليل صرفى)
الف) فعـــل:
1ــ وزن الفعل و ريشه فعل
2ــ صحيح ــ معتل (اقسام معتل)
3ــ مهموز ــ مضاعف
4ــ ثلاثى ــ رباعى (مجرد، مزيدفيه)
5ــ باب ثلاثى مزيد و معناى باب
6ــ زمان و صيغه فعل
7ــ فعل فاعل ــ فعل مفعول
8ــ معناى فعل
«* صرف فارسي صفحه 135 *»
ب) اســـم:
1ــ ظاهر ــ مضمر ــ مبهم
2ــ نوع ضمير (متصل يا منفصل، مرفوع يا منصوب يا مجرور، صيغه ضمير)
3ــ مشتق (مصدر، اسم فاعل … ) ــ جامد
4ــ مفرد ــ تثنيه ــ جمع
5ــ مذکر ــ مؤنث
6ــ جمع سالم (مذکر، مؤنث) ــ جمع مکسّر (قلّة، کثرة)
7ــ اسم جمع ــ اسم جنس ــ منتهى الجموع
8ــ مصغّر ــ منسوب
9ــ معناى اسم
البته ممکن است در تجزيه فعل يا اسمى چند شماره بىجواب بماند چنانکه فعل «کَتَبَ» در شمارههاى 3 و 5 بیپاسخ است و اسم «حُسَيْن» در شمارههاى 2 و 6 و 7 جوابى ندارد.
نمونــــــه: حضرت علی7 مىفرمايند: مَنِ اسْتَرْشَدَ الْعِلْمَ اَرْشَدَهُ (غررالحکم)
مَنْ: اسم، 1ــ مبهم 3ــ جامد 4ــ مفرد 5ــ مذکر 9ــ هرکس.
اِسْتَرْشَدَ: فعل، 1ــ اِسْتَفْعَلَ (ر ش د) 2ــ صحيح 4ــ ثلاثى مزيدفيه 5ــ استفعال براى طلبکار 6ــ ماضی، مفرد مذکر غائب 7ــ فعل فاعل 8ــ رشد خواست.
ال: حرف.
عِلْم: اسم، 1ــ ظاهر 3ــ مشتق (مصدر) 4ــ مفرد 5ــ مذکر 7ــ اسم جنس 9ــ علم و دانش
اَرْشَدَ: فعل، 1ــ اَفْعَلَ (ر ش د) 2ــ صحيح 4ــ ثلاثى مزيدفيه 5ــ اِفْعال براى تعديه 6ــ ماضی، مفرد مذکر غائب 7ــ فعل فاعل 8ــ رشد دهد.
هُ: اسم، 1ــ مضمر 2ــ بارز متصل منصوب، مفرد مذکر غائب 9ــ او را، ــَـ ش.
ترجمه: هرکس از علم رشد خواهد رشدش دهد.
«* صرف فارسي صفحه 136 *»
ـــــــــــــ
& سـؤال:
1ــ تجزيه چيست؟
2ــ تجزيه يک کلمه چگونه انجام مىشود؟
ــــــــــــــ
& تمـرين:
1ــ اين کلمات را تجزيه (تحليل صرفی) نماييد:
کَدَسَ ــ تَواضَعُوا ــ مَأْثور ــ يُجاهِدُونَ ــ اَلّذى ــ رُبِطَ ــ يَرْقىٰ ــ جَليس ــ اِنْهَضىٖ ــ حانُوت ــ عادِيات ــ عُضَّ ــ مَنّان ــ دَکْدَکَتْ ــ نُسُک ــ هَرْوَلا ــ مَحاسِن ــ شَبَّهَ ــ حَسَنِىّ ــ تَخْبَؤُ ــ مَقادير ــ فى ــ تَنَکَّرا ــ مِحْنَة ــ تَسْتَحْسِنُونَ ــ اِکْتَسَبْنَ ــ هُنَّ ــ کُلَيْب ــ مُشاوِرُونَ ــ نٰا ــ تَقَوِىّ ــ اَسَد ــ خُلْطَة ــ عَلاٰ ــ غَنَم ــ نِساء ــ خَيْل.
`
«* صرف فارسي صفحه 137 *»
آزمـــون (2)
1ــ احاديث زير را تجزيه کرده و سپس ترجمه نماييد:
قال النبى9: اُتْرُکِ الْمِراءَ وَ اِنْ کُنْتَ مُحِقّاً (نهجالفصاحة)
قال النبى9: مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ تَکَفَّلَ اللهُ بِرِزْقݫݫݫِه (نهجالفصاحة)
قال النبى9: طالِبُ الْعِلْمِ مَحْفُوفٌ بِعِنايَـةِ اللهِ (نهجالفصاحة)
قال النبى9: خَيْرُکُمْ مَنْ دَعاکُمْ اِلى فِعْلِ الْخَيْرِ (نهجالفصاحة)
قال النبى9: بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الْاَخْلاقِ (نهجالفصاحة)
قال اميرالمؤمنين7: قُلُوبُ الرِّجالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَها اَقْبَلَتْ عَلَيه (نهجالبلاغة)
قال اميرالمؤمنين7: اِذٰا اُسْدِيَتْ اِلَيْکَ يَدٌ فَکافِئْها بِما يُرْبىٖ عَلَيْها (نهجالبلاغة)
قال اميرالمؤمنين7: اَوْضَعُ الْعِلْمِ ما وُقِفَ عَلَى اللِّسانِ وَ اَرْفَعُهُ ما ظَهَرَ فِى الْجَوارِحِ وَ الْاَرْکانِ
(نهجالبلاغة)
قال اميرالمؤمنين7:
وَ لَقَدْ اَمُرُّ عَلَى اللَّئيمِ يَسُبُّنى | فَاَعِڡݩݐُّ ثُمَّ اَقُولُ لايَعْنينى |
(ديوان اميرالمؤمنين7)
قال اميرالمؤمنين7: عالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِه اَفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ عابِـدٍ
(فصلالخطاب صغير)
حفظ نمودن احاديث
باعث نورانى شدن دلها است
«* صرف فارسي صفحه 138 *»
2ــ کنايات و افعال زير را همراه با هم صرف کرده و ترجمه نماييد:
هُوَ تَعَلَّمَ (آن مرد آموخت) | ٭ | نَصَرَهُمْ (ياريشان کرد) | ٭ | عَلَّمَــــهُ (تعليم داد آن مرد را) |
هُما … ……………. | ٭ | نَصَراهُمْ ………….. | ٭ | عَلَّمَهُما ……………….. |
… تَعَلَّمُوا ……………. | ٭ | … هُـــمْ ………….. | ٭ | عَلَّمـَـــ … ……………….. |
………. ……………. | ٭ | …….. ………….. | ٭ | ……… ……………….. |
3ــ متعلمين کوشا و علاقهمندى که بخواهند مىتوانند با راهنمايى معلّم خويش عبارات زير را که از قرآن کريم گرفته شده تجزيه نمايند.
لَيُسَمُّونَ ــ يَکْفيٖکَهُمُ اللهُ ــ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ ــ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ ــ مُبَيِّنات ــ فَاُهْلِکُوا بِريحٍ صَرْصَرٍ عاتِــيَةٍ ــ فَغُلُّوهُ ــ تَتْبَعُهَا الرّادِفَة ــ کُوِّرَتْ ــ اُزْلݫݫݫݬݫِفَتْ ــ عَسْعَسَ ــ اِنْکَدَرَتْ ــ اَلْمُطَفِّفينَ ــ اِکْتالُوا ــ يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدّين ــ اَلْحُطَمَة ــ مُمَدَّدَة ــ مُؤْصَدَة ــ تُسْأَلݧݧُنَّ ــ المُغيٖرات ــ سَنُلْقىٖ ــ اِحْدَى الْکُبَر (سلام الله عليها).
4ــ با استفاده از لغاتى که تاکنون آموختهايد از هر کلمه صفحه بعد جملهاى بسازيد.
J
([1]) تذکر: فعل معتلّالفاء را از اين جهت مثال گفتهاند که مثل فعل صحيح صرف مىشود و فعل معتلّالعين را از اين جهت اجوف گفتهاند که وسط آن از حرف صحيح خالى است (اجوف يعنى توخالى) و فعل معتلّاللام را ناقص خواندهاند چون آخر آن از حرف صحيح کوتاه شده و ناتمام مانده است.
([2]) متعلّم عزيز ابتدا بايد روش لغتيابى را از معلّم خود جويا شويد.
([3]) در اينگونه تمرينها از نظر کتبى، سه يا چهار عدد از آنها بيشتر منظور نيست که بسته به صلاحديد معلم، متعلمين آنها را پس از مراجعه به کتاب لغت ترجمه و صرف نمايند و بقيه کلمات براى تمرين شفاهى آنان جمعآورى گشته است.
([4]) البته در فعل امر مضاعفى که مضارع آن مضمومالعين باشد مانند: يَمُدُّ علاوه بر سه حالت گذشته، يک حالت ديگر هم اضافه مىشود که مضموم خواندن حرف آخر است.
تَــمُــدُّ امر حاضــر! مُدَّ ــ مُدِّ ــ مُدُّ ــ اُمْدُدْ.
([5]) در تمرينهاى اول بابهاى ثلاثى مزيدفيه، فعلى را که داخل پرانتز قرار گرفته پس از يافتن معنى آن از کتاب لغت، با ترجمه صرف نماييد.
([6]) ابتدا بايد دانست که بعضى افعال فقط فاعل و انجامدهنده مىخواهند که به آنها «لازم» مىگويند و در مقابل برخى از افعال علاوه بر فاعل به مفعول نيز احتياج دارند که آنها را «متعدى» مىخوانند. فعل لازم مانند: جَلَسَ کاظِمٌ (کاظم نشست) ــ فعل متعدى مانند: ضَرَبَ صابِرٌ سَعيداً (صابر سعيد را زد). در زبان عربى براى متعدى کردن افعال لازم از تعدادى از بابهاى ثلاثىمزيد استفاده مىکنند. مثال: جَلَسَ عَلىٌّ (على نشست) که وقتى در باب اِفعال برود مىشود: اَجْلَسَ علىٌّ حَميداً (على حميد را نشانيد).
([7]) ديگران فعل مفعول را فعل مجهول ناميده و فعل فاعل را فعل معلوم گفتهاند.
([8]) در ماضىِ بابهاى مفاعله و تفاعل، تبديل الف به واو مطابق با قاعده تناسب انجام شده است.
([9]) بايد دانست که اِعرابهاى رفع و نصب و جرّ، در ظاهر ضميرها ديده نمىشود و اين اِعرابها را به خاطر معنى ضمائر مىگويند.
([10]) با وجود آنکه اين دو صيغه واقعاً فعل میباشند، ولى چون ديگران آنها را از اسماء به شمار مىآورند ما نيز از آنها در قسمت اسماء بحث نموديم.
([11]) هر کدام از اين دو علامت بسته به اينکه کلمه مورد نظر در جمله مرفوع يا منصوب يا مجرور باشد به کار مىرود که انشاءالله در جزوه نحو با کاربرد آنها آشنا مىشويم.
([12]) هر کدام از اين دو علامت بسته به اينکه کلمه مورد نظر در جمله مرفوع يا منصوب يا مجرور باشد به کار مىرود که انشاءالله در جزوه نحو با کاربرد آنها آشنا مىشويم.
([13]) بعضى از جمعهاى منتهىالجموع، جمع الجمع نيز هستند. مانند: ايادى ج ايدى ج يد.
([14]) از آموزش لغات مىتوانيد کمک بگيريد.
([15]) به غير از جمع مکسّر کثرة که احکامش را در آينده خواهيم شناخت.