علتهاي چهارگانه خلق
(فاعلي، غائي، مادي و صوري)
خلاصهي بحث اول كتاب «اجتناب»
تصنيف عالم رباني
مرحوم حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبائي
اعلي الله مقامه
در ردّ «ترياق فاروق» محمدحسين شهرستاني
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 1 *»
بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم
الحمدللّه رب العالمين و الصّلوة و السّلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضيء و جنبه العلي و نفس اللّه القائمة فيه بالسّنن و عينه التي من عرفها يطمئن سامع السرّ و النّجوي و منزل المنّ و السّلوي علي بنياسرائيل من قوم موسي نذير من النّذر الاولي و نذر الاخرة و الاولي و نذر كلّ زمان و اوان من آدم الي منتهي الدّهر و السّرمد من الازل الي الابد الباب المبتلي به النّاس من اتاه فقدنجي و من لميأته فقدهوي و رحمة اللّه و بركاته اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض آياتاللّه و علاماته و مقاماته التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفه بها من عرفه في جميع عالم الامكان و الاكوان و الاعيان و اللعنة الدائمة علي اعدائهم اعداء اللّه من الان الي يوم لقاء اللّه.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 2 *»
علّت خلاصه برداري
چون موضوع علل اربع بودن ائمهي طاهرين: در خلقت عوالم هستي محل اشكال و ايراد معاندين شيخ اوحد اعلي اللّه مقامه واقع شده و عدهاي هم طالب فهم حقيقت مسأله ميباشند و معتقديم كه دانستن آن از فضائل و مناقب آلمحمد: ميباشد، لازم ديدم كه خلاصهاي از حقيقت اين مطلب را آن طوري كه بزرگان اعلي اللّه مقامهم به خصوص صاحب كتاب مبارك «اجتناب» مرحوم آقاي حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبائي اعلي اللّه مقامه شرح و توضيح دادهاند به شكل جزوهي مختصري در دسترس دوستان و طالبين فهم آن قرار دهم. انشاءاللّه مورد توجه آنان قرارگرفته و استفاده كنند و ذخيرهاي باشد براي آخرت اين عاصي، و براي جدا شدن مباحث از يكديگر ابتداي هر بحثي عنواني را قرار دادم كه استفاده از مباحث و رجوع به آنها آسان باشد.
از باب مقدمه عرض ميكنم كه:
الفـ شخصي به نام محمدحسين شهرستاني كتابي به نام «ترياق فاروق» نوشته و در آن كتاب متعرض اين مسأله شده و مطالبي را عنوان نموده و نتايج باطلهاي از آن عناوين گرفته كه صاحبان كلام يعني شيخ مرحوم شيخ احمد احسائي اعلي اللّه مقامه و ساير بزرگان مكتب استبصار آنها را قصد نكرده و به اينگونه نتيجهگيري راضي نيستند.
بـ اين شخص خود و امثال خود را «متشرع» و پيروان شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه را شيخي ناميده است.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 3 *»
جـ اين مطلب قريب به صد و پنجاهسال دست به دست گشته و از كتابي به كتابي منتقل شده و صاحبان كتب از باب تقليد، نتايج غيرمرضيهاي را بدون تفكر دهن به دهن گردانيده و باعث فريبدادن و گمراهنمودن عدهاي از مردم عامي شدهاند.
اكنون براي ورود به بحث بايد به دو مطلب توجه نمود اول: تقسيم امور اديان به ضروريات و نظريات. دوم: اقرار و اعتراف اهل ديانت به اين دو امر و نتايج مترتبه بر آنها براي اقرار و اعتراف به آنكه امور هر ديني (اعتقادات ـ اخلاقيات ـ احكام عملي) به دو قسم تقسيم ميشود. به اين آيه و حديث توجه فرماييد:
1ـ خداوند عالم ميفرمايد: هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله و مايعلم تأويله الاّ اللّه و الراسخون في العلم يقولون كل من عند ربنا و مايذّكّر الاّ اولوا الالباب.
2ـ عن ابيالحسن موسي7 قـال: قال لي الرشيد احببت انتكتب لي كلاماً موجزاً له اصول و فروع يفهم تفسيره و يكون ذلك سماعك من ابيعبداللّه7 فكتبت: بسم اللّه الرحمن الرحيم امور الاديان امران، امر لا اختلاف فيه و هو اجماع الامة علي الضرورة التي يضطرّون عليها و الاخبار المجتمععليها المعروض عليها كل شبهة و المستنبط منها كل حادثة، و امر يحتمل الشك و الانكار و سبيل استيضاح اهله الحجة عليه . . .
و نيز براي دانستن اقرار و اعتراف بزرگان مكتب استبصار به امر دوم توجه به مطالب ذيل لازم است.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 4 *»
ضروريات دين از ديدگاه مشايخاعلياللّهمقامهم
صاحب كتاب «جامع الاحكام» اعلي اللّه مقامه كه آن را در فقه تصنيف كرده اصرار دارند كه هركس مخالفت كند يكي از ضروريات دين و مذهب را كافر و مخلّد در آتش جهنم است ميفرمايند: و يجب انيعتقد انّ من قال ان محمداً9هو اللّه او هو قديم او مقترن باللّه في ذاته او مشابه له او مشاكل له او هو ندّه سبحانه فهو غال كافر خارج عن دين الاسلام بل القول العدل انّ محمداً9 عبد مخلوق و رقّ مرزوق لايملك لنفسه نفعاً و لاضراً و لاموتاً و لاحيوةً و لانشوراً و يجب انيعتقد انّه لايعلم الغيب الاّ ما علّمه اللّه سبحانه مما شاء من علمه و هو مستزيد مستمد محتاج الي مدده سبحانه و زيادته غير مستغن عن اللّه و من قال بغير ذلك فقد صغّر عظمة اللّه و يجب انيعتقد انّ الديانة بضرورة الاسلام و المذهب و بما ثبت لنفس المكلّف من الدين واجبة و التخلّف عنها كفر باللّه العلي العظيم اذ هو تكذيب ما علم صدوره عن النبي9.([1])
و در فصل معرفت ائمهي طاهرين: در آخر فصل ميفرمايند: و يجب انيعتقد انّ ضرورة المذهب حق يجب اتّباعها و المتخلف بعد التدين بدينهم مرتد كافر.([2])
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 5 *»
و در جاي جاي كتاب «ارشادالعوام» خصوص در ابتداي شروع در شرح مسائل معراج و معاد فرمايشي ميفرمايند كه حاصل آن اين است كه آنچه را كه مينويسم اگر با ضرورت دين و مذهب مطابق يافتيد بدانيد كه حق است و اگر مخالف يافتيد بدانيد كه متشابه است و مطلب را نيافتهايد. و ميفرمايند كه ضرورت دين و مذهب دين ما است كه به آن دين زندهايم و به آن ميميريم و به آن محشور ميشويم انشاءاللّه. و ميفرمايند كه مؤمن تصديق ميكند مرا به آنچه گفتم و منافق تأويل ميكند.
و همچنين شيخ مرحوم و سيد مرحوم اعلي اللّه مقامهما در بسياري از مواضع كتب و رسائل خود تصريح فرمودهاند كه آنچه از مسائل كه با ضرورت دين و مذهب مطابق است حق است و هرچه مخالف است باطل است و اگر در كلمات ما چيزي مخالف ضرورت يافتيد بدانيد كه متشابه است و مطلب ما را ندانستهايد.
و نيز صاحب كتاب اجتناب كتاب «ميزان» را جهت سنجش و تشخيص كفر و ايمان و آنچه سبب كفر و ايمان ميشود نوشته و منتشر نمودهاند و حتي ميتوانيم ادعا كنيم كه در بيشتر كتب و رسائل خود به اين مهم اشاره فرمودهاند.
پس در ضروريات دين و مذهب موافقند با جميع اهل اسلام و ايمان، و معني ندارد كه كسي، خود و امثال خود را داخل دستهاي قرار دهد كه معتقداتشان معلوم است و مشايخ مظلوم ما و اتباع ايشان
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 6 *»
را فرقهاي جداگانه قلمداد كرده و معتقداتي غير از اعتقادات شيعيان اثنيعشري براي ايشان ثابت كند و حال آنكه معتقدات ايشان بعينها همان معتقدات معلومهي ساير علماي شيعه است بلكه معتقدات ايشان جميع ضروريات دين و مذهب است كه ساير عوام الناس هم كه بصيرتي در دين و مذهب داشته باشند ميدانند و معتقدند چه جاي علماي ابرار.
و اگر مشايخ مظلوم ما در مسائل نظريه با بعضي اختلاف دارند ميتوان گفت كه هريك از علماي شيعه با هريك در بعضي از مسائل نظريه اختلاف دارند و در ميان جميع علماي ابرار يافت نميشود دو نفر عالم كه در جميع مسائل نظريه متفق باشند. پس اينگونه اختلاف را نميتوان مابه الاختلاف بزرگان مكتب استبصار و ساير علما دانست.
چند شاهد براي مطلب
آيا نه اين است كه سيد مرتضي; دربارهي صدوق چيزهاي بدي گفته؟ و آيا نه اين است كه صدوق به سهو نبي قائل است و منكر سهو نبي را غالي ميخواند؟
و آيا نه اين است كه قميون گفتهاند كه هر كسي دربارهي ائمه:مقامي بالاتر از آنچه قميون گفتهاند اثبات كند غلو كرده؟ و علماي ديگر بعد از قميون آمدند و بالاتر از آنچه قميون گفته بودند گفتند در حق ائمهي طاهرين: و غلوّ هم نبود؟
و سيد مرتضي; و شيخ او شيخ مفيد; بر ايشان رد ميكنند.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 7 *»
و آيا نه اين است كه شيخ مفيد; انكار رجعت را دارد؟ و مطلقاً اقرار نكرد تا از دنيا رفت با اينكه كليني و شيخ او علي بن ابراهيم و صدوق ادعاي ضروري بودن آن را كردهاند و سابق بر او هم بودهاند و علماي بعد از او از جانب او معذرت خواستهاند كه شايد جميع احاديث در نزد او جمع نبوده به حدي كه تواتر آنها را بداند و از حد تواتر گذشته، ضرورت آنها را بداند؟.
و آيا نه اين است كه سيد مرتضي; انكار وجود عالم ذرّ را دارد؟ و ميگويد كه اخباري كه در اين باب وارد شده اخبار آحاد است و اخبار آحاد نه موجب علم است و نه موجب عمل و نبايد اعتنائي به آن اخبار كرد.
و آيا نه اين است كه ساير علماء بر او رد ميكنند و اثبات ميكنند وجود عالم ذرّ را و احاديث متواتره از براي اثبات آن شاهد ميآورند؟
نتيجه بحث
و با وجود اين اختلافهاي عمدهي عظيمه و ردّها و بحثهاي گوناگون در ميان علماي شيعه كه هريك ستوني از دين و ركني از اركان شرع مبين بودهاند موجب نشده كه بعضي از ايشان را متشرعي بگوييم و بعضي ديگر را غير متشرعي مثل صدوقي يا مفيدي يا مرتضوي و در ميان شيعه جدايي اندازيم تا سبب شود كه هر فرقهاي
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 8 *»
از فرقهي ديگر احتراز كنند، يا آنكه هر طايفه عداوت با طايفهي ديگر را جزء دين خود قرار دهند.
عذرخواهي نوع علماي شيعه از خلافهاي بعض علماي شيعه
در جميع اين قبيل اختلافهاي عظيمه ساير علما معذرتها خواستهاند از براي قائلين و بعضي از شيعه را متشرعي و بعضي از شيعه را غير متشرعي نگفتهاند. مثل آنكه عمدهي معذرتها اين است كه در نزد علماي سابق جميع اخبار و احاديث جمع نبود بلكه در نزد كليني اعلي اللّه مقامه اخباري بود كه خود او جمع كرده بود و در نزد صدوق اعلي اللّه مقامه اخباري بود كه خود او جمع كرده بود و خبر از اخباري كه در نزد ساير علماء بود نداشت و همچنين در نزد شيخ مفيد و سيد مرتضي اعلي اللّه مقامهما جميع اخبار جمع نبود از اين جهت هريك در مسألهاي كه خلاف كردند متمسك شدند به اخباري كه در نزد ايشان بود پس معذور بودند در آنچه قائل شدند به خلاف علمائي كه در زمان بعد از ايشان واقع شدهاند كه در نزد هريك از ايشان جمع شده اخباري كه در نزد جميع سابقين جمع بود و هر طبقه كه بعد آمدند بيشتر احاديث در نزد ايشان جمع شد تا آنكه مثل كتاب بحارالانوار و مثل كتاب وافي و مثل كتاب عوالم و مثل كتاب وسائل و مثل كتابهاي سيدهاشم بحراني اعلي اللّه مقامهم جمع شد كه هريك از صاحبان كتابها به طوري كه در فهرستهاي خود
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 9 *»
ايشان و نشانههايي كه در كتب مضبوط است از چندين كتاب احاديث را جمع كردند.
معذور نبودن علماي متأخرين از انكار فضائل
و بسا آنكه در نزد عالمي از علماي متأخرين جميع آن كتب جمع شد پس از اين جهت علماي متأخرين معذور نيستند كه مثل صدوق; به سهو نبي قائل شوند يا مثل شيخ مفيد; انكار رجعت كنند يا مثل سيد مرتضي; انكار عالم ذرّ كنند و از همين جهت معذور نيستند علماي متأخرين كه انكار فضائل ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين كنند پس شيخ صدوق; معذور بود در قول به سهو نبي و ائمه: اما از متأخرين اگر كسي قائل شود، منكر فضل ائمه:خواهد بود و منكر فضل ايشان چنانكه فرمودند: الانكار لفضائلنا هو الكفر بد حالتي از براي او خواهد بود و معذور نيست به اينكه شايد در نزد او حديثي در فضيلت مخصوصي نيست كه انكار ميكند چرا كه ميبيند كه آنكس كه آن فضيلت را گفته به كدام حديث استدلال كرده. نهايت آنچه ميشود از طرف او معذرت خواست اين است كه آن حديث به نظر او ضعيف آمده و از اين جهت قائل به آن فضيلت نشده ولكن با اين حال انكار شخص قائل را نميتواند كرد چرا كه شايد قرائني چند در نزد او جمع شده كه حديث در نزد او منجبر شده و قوي و صحيح شده از براي قائل شدن و همچنين
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 10 *»
تفسيق و تكفير او را نميتواند كرد به محض آنكه حديث در نزد او ضعيف است و نميتواند گفت كه سلسلهي سند حديث را من ميبينم كه رجالي كه راوي حديثند بعضي از ايشان ثقه و امين نبودهاند و بعضي شيعه نبودهاند پس چه شده كه حديث به نظر گويندهي فضيلت قوي و صحيح آمده و من ميبينم كه صحيح نيست، بنابراين تكفير ميكنم گوينده را و او را غالي ميدانم.
تقسيم احاديث طبق اصطلاح قديم و جديد
اين مطلب محل اتفاق است كه اين اصطلاح كه احاديث را به اعتباري سه قسم كردهاند صحيح و حَسَن و ضعيف، اصطلاحي است مستحدث كه قريب به زمان علامه; به بعد پيدا شده و در نزد كليني و صدوق و علماي سابق بر ايشان اعلي اللّه مقامهم حديث صحيح حديثي بود كه يقين داشتند كه از معصوم7 صادر شده اگرچه بعضي از رجال سند مجهول يا غير ثقه يا غير امامي باشند و تا از قرائن خارجه و داخله يقين نميكردند كه حديث صادر از معصوم7 است به آن حديث عمل نميكردند و در كتابي كه آن را از براي عمل خود و ساير مكلفين نوشته بودند نمينوشتند يا اگر مينوشتند تصريح ميكردند كه به آن فتوي نميدهيم مثل آنكه در كتب صدوق; بسيار است كه حديثي را نوشته و گفته: «قال مصنف هذا الكتاب; لاافتي به لانّه ضعيف» و اين ضعيفي كه صدوق; ميگويد غير از ضعيف به
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 11 *»
اصطلاح جديد است و مراد صدوق; از ضعيف، حديثي است كه او يقين نكرده كه از معصوم7 صادر شده حتي آنكه در موضعي حديثي را ذكر ميكند و ميگويد من به اين حديث فتوي نميدهم چرا كه در غير كتاب كافي آن را نديدهام و از همين معلوم ميشود شدت احتياط او و كثرت نظر او در كتب عديدهي احاديث كه تا يقين به صدور حديث از معصوم7 نميكرد فتوي نميداد اگرچه حديث را در كتاب كافي ديده بود.
نتيجهي بحث فوق
اگر حديثي به اصطلاحِ جديد به نظر كسي ضعيف آمد و به نظر شخصي ديگر به اصطلاحِ قديم صحيح آمد و در فضيلت ائمه: يا در چيزي ديگر چيزي گفت، صاحب اصطلاح جديد نميتواند او را تكفير كند به اصطلاحِ جديدِ مستحدث چنانكه نميتواند تكفير كند كليني; و صدوق; را در هيچيك از فتاوي ايشان اگرچه حديثي را كه در فتواي خود روايت كردهاند به اصطلاحِ جديد ضعيف باشد نهايت آنكه خود او به آن فتوي نميدهد.
تخلف صاحب فاروق از آنچه خود وعده داده بود
به همين دليل تفريق كردن صاحب فاروق بين شيعيان اميرالمؤمنين7 كه خود و امثال خود را فرقهي متشرعه ناميد و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 12 *»
كليني; و صدوق; را از خود و امثال خود شمرد و اعتقادات معلومه را به خود و امثال خود نسبت داد و فرقهي شيخيه را جدا كرد از ايشان، شقّ عصاي مسلمين و مؤمنين بوده و هست. چرا كه مشايخ شيخيه و شيخيه به جميع آن اعتقادات معلومه معتقدند و هركس تخلف از آن اعتقادات معلومه نمايد او را مرتد و كافر و مخلد در آتش جهنم ميدانند و همان اعتقادات معلومه را ميزان مرادات خود قرار دادهاند و كتب ايشان حاضر و نسبت آنها به ايشان متواتر و ذكر اعتقادات معلومه در آنها با اصرار و ابرام و استدلال، متكرّر است. پس تفريق ميان ايشان و جملهي متشرعه به جز شقّ عصاي مسلمين و مؤمنين چيزي ديگر نخواهد بود.
فتلك اذاً قسمة ضيزي ان هي الاّ اسماء سمّيتموها انتم و آباؤكم ماانزل اللّه بها من سلطان و برهان ان تتّبعون الاّ الظّن. و ان الظّن اكذب الكذب لايغني من الحق شيـئاً و ما تهوي الانفس و لقدجاءكم من ربكم الهدي انّ الهدي هدي اللّه و هو المحكم من الايات و الاخبار و المحكمات هنّ امّ الكتاب و اصل الدين و هي الضروريات الدينيّة و المذهبية باسرها و هي المعلومات لدي البصير من العوام فضلاً عن العلماء الاخيار الابرار الاعلام من تمسّك بها نجي و من تخلّف عنها هوي سواء تخلّف عن جميعها او عن احديها. و احديها تكذيب المقرين بجميعها بلسان فصيح و عمل صريح الكاشفين عما في الضمير لدي من لميعرف الضمير الاّ باخبار الخبير عمّا في نفسه و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 13 *»
ذلكم حكم اللّه و من لميحكم بما انزل اللّه فحكمه علي اللّه و كفي به حاكماً و نصيراً و شهيداً و خبيراً و وكيلاً.
و اين مطلب هماني است كه صاحب فاروق نوشته كه «عقايد طوايف را بايد از تصريحات خود ايشان معلوم نمود چرا كه علاّم الغيوب خدا است و به جز تصريحات خود طوايف راهي به سوي ما فيالضمير ايشان نيست».
پس به او و امثال او ميگوييم و اميدواريم كه قبول كنند و تخلف از آنچه خود فرمودهاند نكنند، و آن اين است كه:
1ـ دين و مذهب ما اين است كه جميع معجزات پيغمبر9و جميع معجزات ائمهي طاهرين: از براي همين بود كه دين مبين و شرع متين الهي را در زمين از براي مكلفين وضع كنند و مرادشان اين نبود كه مردم را به تماشاي معجزات خود تماشا دهند.
2ـ جميع احكام الهي از دو قسم خارج نيست چنانكه در احاديث وارد شده كه: امور الاديان امران و آن دو قسم كه ثالثي ندارد، يكي امر و حكم متفقعليه است كه ضروريات دين و مذهب ميباشد و آن ضروريات بر عوامالناس كه بصيرتي در دين و مذهب خود داشته باشند مخفي نيست چه جاي علماي اعلام و تخلف از جميع آنها يا بعض آنها موجب كفر و ارتداد و خلود در جهنم است به طوري كه اگر كسي تخلف كند در نزد خود، و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 14 *»
ساير مردم هم بر آن مطلع نشوند، آن شخص در نزد خداوند عالم جلّشأنه و شاهدين بر خلق: كافر و مرتد و مخلد در آتش جهنم است.
اين است دين ما در ظاهر و باطن كه به آن تصريح كرديم از براي صاحب فاروق و امثال او و اميدواريم كه از اين به بعد از گفتهي خود تخلف نكنند.
و امر دوّم از دين و حكم دوم الهي، احكام نظريه است كه هر عالمي كه نظر در احاديث ميكند حكمي را ميفهمد و بسا آنكه عالمي ديگر نظر كند و حكمي ديگر بفهمد بر خلاف حكم اول. و اين است محلّ آن حديثي كه فرمودند: نحن اوقعنا الخلاف بينكم. پس خلاف در نظريات را موجب تفريق نميدانيم. پس فيالمثل كسي كه نماز جمعه را در غيبت امام7 جايز نميداند و كسي كه آن را جايز ميداند، هر دو را شيعه ميدانيم و هر دو را متشرع ميگوييم، نه اينكه يكي را متشرع و يكي را غير متشرع گوييم. پس اگر كفايت ميكند تصريح، كه ما تصريح كرديم و مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم همگي تصريح كردهاند در مواضع بسيار از كتب خود و نسبت آن كتب به ايشان متواتر است و اگر تصريح كفايت نميكند در نزد صاحب فاروق و امثال او، و ميخواهند حكم بغير ما انزل اللّه جاري كنند، مختارند. و همينقدر از بيان كافي است از براي منصفين و اما از براي غيرمنصف، فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 15 *»
فرمايشات شيخ مرحوم دربارهي موضوع مورد بحث
شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه، در شرح الزيارة در شرح فقرهي: و التامين في محبّة اللّه ميفرمايد: فهم العلّة الفاعلية لانّهم محل المشية و العلة المادية و الصورية و الغائية([3]) انتهي يعني پس ايشان (كه ائمهي طاهرين باشند) علت فاعلي هستند زيرا كه محل مشيت خدايند و همچنين علت مادي و صوري و غائي ميباشند.
و در شرح فقرهي مؤمن بايابكم الخ، ميفرمايد: لانّ كلّ واحد منهم علّة تامّة لوجود العالم في صدوره و بقائه فهو باللّه علة فاعلية([4]) انتهي. يعني هريك از ائمه علت تامه هستند از براي وجود ماسوي اللّه در صدور و بقا پس هريك به اعانت خدا، علت فاعلي هستند.
و در شرح فقرهي فما احلي اسماءكم فرموده: انّ جميع الكائنات انّما تكونت بالعلل الاربع: الاولي الفاعلية و هي انما تقوّمت بهم لانّهم محالّ مشية اللّه و السنة ارادته و اما الثانية فالعلة المادية و كل مكوّن انّما خلق من فاضل انوارهم. تا اينكه ميفرمايد: و الثالثة: العلة الصورية لان اللّه سبحانه خلق صور المكونّات من اشباح صورهم. تا ميفرمايد: و الرابعة العلة الغائية و لولاهم لميخلق اللّه
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 16 *»
شيـئاً من خلقه. تا ميفرمايد: و اما الممكنات فكل واحد منها لائذ بما هو فيه من الفقر بجناب الغني الحميد سبحانه و تعالي و هم: ذلك الجناب المنيع و الشأن الرفيع([5]) انتهي.
يعني جميع كائنات موجود نميشوند مگر به چهار علت:
ـ اول، علت فاعلي و آن قائم است به ائمه: زيرا كه ايشان محل مشيت الهي و ترجمهي ارادهي خدا هستند.
ـ دوم، علت مادي و هر مخلوقي مادهاش از فاضل نور ائمه است.
ـ سوّم، علت صوري و خداوند خلق نموده است صور خلق را از شبح صورتهاي ائمه:.
ـ چهارم، علت غائي و اگر ائمه نبودند، خداوند هيچكس را خلق نميكرد و هريك از ممكنات به سبب فقرش ملتجي به جناب غني حميد، يعني ائمه عليهمالسلاماند.
و امثال اين كلمات، و در بعضي از فقرات تشبيه ميكنند ائمه را به سراج كه ظهور آثار نار غيبي از آن است و آن است وجه نار و موقع اسماء و محل صفات آن. پس همچنان كه نار، احراق و اضاءه مينمايد اشياء را به فعلش كه ظاهر از سراج است، همچنين خداوند جميع افعال خود را ظاهر نموده است به مشيتي كه محل آن حقيقت محمديه است كه به منزلهي دُهْن است. پس چون مشيت، تقوّم
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 17 *»
ظهوري حاصل كرد به حقيقت محمديه و آن حقيقت، تقوّم ركني حاصل نمود به مشيت از ميان اين فعل و انفعال مولودي حاصل شد كه عبارت است از وجود كل و كل وجود من العقل الي الهباء و من الذرّة الي الدرّة. پس همچنان كه جميع آثار، منسوب به سراج است و جميع صفات نار در شعلهي سراج است، همچنين جميع صفات الهي در ائمهي طاهرين است و جميع آثار ربوبيّت از ايشان است. نه اينكه ايشان مستقل در تأثير باشند، بلكه ايشان محل تأثير الهي هستند و از خود بنفسه هيچ تأثيري ندارند. مانند اينكه آثار سراج، في الحقيقة تماماً آثار نار غيبي است كه در شعله ظهور يافته و شعله را بنفسها هيچ اثري نيست.
و همچنين تشبيه به حديدهي محماة (آهن سرخ شده)، كه مراد آن است كه حديده را بنفسها فعلي نيست بلكه احراق، فعل نار غيبي است كه ظاهر نموده است آن را از حديدهي محماة و مقصود اين نيست كه حديده به واسطهي مجاورت نار، اكتساب حرارت نموده و در احراق محتاج به نار نيست بلكه دائماً نيازمند به آتش و امداد آن ميباشد. و چنين است حال ائمهي طاهرين : كه ايشان اكتساب قدرت كردهاند از خدا و مؤثر شدهاند و مرتب احتياج به خدا و امداد او دارند.
در اينجا صاحب فاروق مينويسد:
«و چون بعضي از اشخاص از ظاهر تشبيه، اين معني را نفهميدهاند، نفهميده تكفير شيخ كردهاند كه او قائل به تفويض شده است.»
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 18 *»
اين بود حاصل اعتقاد شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه در مسألهي علت فاعليه بودن ائمه: از براي عالم امكان.
و اما سيّد مرحوم اعلي اللّه مقامه در شرح خطبهي طتنجيه در جزء دوّم ميفرمايد: بل الموجودات الكائنة من الغيبية و الشهودية كلّها متقوّمة بتخيلات الامام و تصوراته اذا سكن عنها انعدم العالم فتصورهم: هو علة الكون كما انّ تصورك للكتابة و القيام مثلاً علّة لهما. تا آنكه ميفرمايد: و هذه القيّومية بسرّ الامر بين الامرين([6]) انتهي. يعني بلكه هرچه موجود است در عالم از غيب و شهاده، جميعاً بستهاند به خيال امام و تصورات او. پس هرگاه خيال او از ايشان منصرف شود، تمام عالم معدوم ميشود. پس تصور ايشان علت وجود است مثل اينكه تصور كردن تو نوشتن و ايستادن را علت آن است و اين نگاهداري به همان سرّ امر بين الامرين است در مسألهي جبر و تفويض انتهي.
دلائل روايي علت فاعليه بودن ائمه:
1ـ حديث: و الخلق صنائع لنا بنابر اينكه مراد علت فاعليه باشد.
2ـ دعاي حضرت حجت: و بمقاماتك و علاماتك التي لاتعطيل لها في كل مكان يعرفك بها من عرفك لافرق بينك و بينها
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 19 *»
الا انهم عبادك و خلقك فتقها و رتقها بيدك بدؤها منك و عودها اليك. شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه در شرح فوائد بعد از نقل اين فقرات ميفرمايد: فهذه العلامات التي هي عنوان الواجب و دليله التي لا فرق بينه و بينها يعني فيما ينسبه الخلق اليه من الصفات و التأثيرات مثل من اطاعهم فقد اطاع اللّه و من عصاهم فقد عصي اللّه و فعلهم فعلاللّه و قولهم قولاللّه و امرهم امراللّه و نهيهم نهياللّه الي غير ذلك في كل ماينسبه الخلق اليه و مَثَل ذلك كالحديدة المحماة بالنار فان فعلها فعل النار و من عرفها عرف النار.([7]) يعني پس اين است آن علاماتي كه عنوان واجب و دليل او است و فرقي نيست مابين واجب و مابين آن علامات در صفات و تأثيراتي كه خلق نسبت ميدهند به خدا. مثل اينكه اطاعت ايشان اطاعت خدا است و معصيت ايشان معصيت خدا است و فعل ايشان فعل خدا است و قول ايشان قول خدا است و امر ايشان امر خدا است و نهي ايشان نهي خدا است و همچنين چيزهاي ديگر كه منسوب است به خدا و مثال آن مانند آهني است كه به آتش سرخشده پس فعل آن، فعل آتش است و كسي كه آن را بشناسد آتش را شناخته انتهي.
شيخ مرحوم در شرح فائدهي عاشره كه در تفصيل وجود ذهني است ميفرمايد: ان ذا الذهن ان كان علة الوجود بان كان هو امر اللّه
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 20 *»
الذي به قام كل شيء و ان وجودات الاشياء كلها اعني موادها من اشعّة وجوده كان ما في ذهنه من صور الاشياء عللاً و اسباباً للاشياء الخارجية بحيث لو عدمت تلك الصورة التي هي وجوده تلك الاشياء اضمحلّت الاشياء و هذا مثل النبي و الائمة الطاهرين([8]) انتهي يعني صاحب ذهن هرگاه علت وجود باشد به اينطور كه خودش امر خدا باشد كه به او هر چيزي برپا است و وجود همهي اشياء يعني مادهي ايشان از پرتو وجود او است پس هرچه در ذهن او درآيد علت و سبب است از براي اشياء خارجيه به نحوي كه اگر آن صورت معدوم شود، همهي اشياء معدوم شوند. مثل نبي و ائمهي طاهرين:.
و مرحوم آقاي كرماني اعلي اللّه مقامه در ارشادالعوام ميفرمايند: «مؤثر در اين عالم ائمهي طاهرين هستند و همچنين خلق نسبت به ايشان مانند نور آفتاب است نسبت به آفتاب يا مانند سايهي جسمي و جسمي يا مانند سخنگو و سخن»([9]) تا آخر كلام. و ميفرمايند: «پس فاعل خلقي از خلقهاي خدا است و در ملك خدا است و آن علت هر چيزي است و هر چيزي به آن پيدا شده است».([10]) و ميفرمايند: «و هيچ مخلوق به ذات خدا نگردد چرا كه ذات چندان
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 21 *»
لطيف است كه هيچ خلقي او را نميفهمد و با او جفت نميشود و به او نميتواند رسيد و ذاتي است يگانه ديگر جنبش ندارد بلكه خلقي خلق كرده كه او جنبانندهي هر چيز است به جنبش خود» الي آخر.
و حاصل مطلب آن است كه: ائمه علت فاعليهي كل ملكند و جميع آثاري كه در عالم امكان هست مستند به ايشان است مانند استناد افعال اختياريهي ما به ما.
و همچنين ايشانند علت مادي خلق، به اين معني كه جميع عالم از شعاع نور ايشان خلق شده است.
و علت صوري كل خلقند زيرا كه صور كل خلق از اشباح صور ايشان خلق شده است.
و علت غائي كل خلقند كه تمام خلق، به جهت ايشان خلق شدهاند. و جميع اين مطالب فرع ثبوت تقدم خلقت ذات ايشان است بر ساير خلق.
دلائل روايي منكرين علت فاعليه بودن ائمه:
1ـ روي الكشي بسنده عن عبدالرحمن بن كثير قال قال ابوعبداللّه7يوماً لاصحابه لعن اللّه المغيرة بن سعيد و لعن اللّه يهودية كان يختلف اليها يتعلم منها السحر و الشعبدة و المخاريق ان المغيرة كذب علي ابي فسلبه اللّه الايمان و ان قوماً كذبوا علي ما لهم اذاقهم اللّه حرّ الحديد. واللّه ما نحن الاّ عبيد الذي خلقنا و اصطفانا
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 22 *»
ما نقدر علي ضرّ و لا نفع ان رحمنا فبرحمته و ان عذّبنا فبذنوبنا واللّه ما لنا علي اللّه من حجة و ما معنا من اللّه من براءة و انا لميتون و مقبورون و منشورون و مبعوثون و موقوفون و مسئولون ويلهم ما لهم لعنهم اللّه لقد اذوا رسوله في قبره و اميرالمؤمنين و فاطمة و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي وها انا ذا بين اظهركم لحم رسول اللّه و لجلد رسول اللّه9 ابيت علي فراشي خائفاً وجلاً مرعوباً يأمنون و افزع ينامون علي فراشهم و انا خائف ساهر وجل اتقلقل بين الجبال و البراري ابرء الي اللّه مما قال في الاجدع البراد عبد بني اسد ابو الخطاب لعنه اللّه واللّه لوابتلوا بنا و امرناهم بذلك لكان الواجب ان لايقبلوه فكيف و هم يروني خائفاً وجلاً استعدي اللّه عليهم و ابرء الي اللّه منهم اشهدكم اني امرء ولدني رسول اللّه و ما معي براءة من اللّه ان اطعته رحمني و ان عصيته عذّبني عذاباً اليماً شديداً او اشدّ عذابه([11]) انتهي.
يعني: حضرت فرمود روزي به اصحاب خود كه خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را و لعنت كند زن يهوديهاي را كه مغيره به نزد او ميرفت و سحر و شعبده و حيل ميآموخت به درستي كه مغيره افترا بست بر پدر من حضرت باقر7 پس سلب نمود خدا ايمان او را و گروهي افترا بر من زدند. چه شده است ايشان را؟ خدا بچشاند به
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 23 *»
ايشان حرارت آهن را قسم به خدا كه ما نيستيم مگر بندهي آن كسي كه ما را آفريده و ما را برگزيده قدرت نداريم بر ضرري و نفعي اگر رحمت كند از مرحمت او است و اگر عذاب كند از گناهان ما است واللّه ما را بر خدا حجتي نيست و با ما از خدا براءتي نيست و به درستي كه ما خواهيم مرد و مدفون ميشويم و محشور ميشويم و ما را نگاه ميدارند و از ما سؤال ميكنند. واي بر ايشان چه ميشود ايشان را؟ خدا لعنتشان كند كه اذيت كردند پيغمبر را در قبرش و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنين و علي بن الحسين و محمد بن علي را و اينك من در ميان شما حاضرم گوشت و پوست رسول خدا شبها را بر بستر خود صبح ميكنم خائف و هراسان. ايشان ايمنند و من ترسان، ايشان به خواب استراحتند و من ترسان و بيدارم و در كمال اضطراب و حيراني، و بيزاري ميجويم به سوي خدا از آنچه در حق من ميگويد گوشبريدهي سوهانگر بندهي بنياسد ابوالخطاب لعنه اللّه قسم به خدا كه اگر مبتلا ميشدند به ما و امر ميكرديم ايشان را به اين اعتقاد، هرآينه واجب بود بر ايشان كه قبول نكنند پس چگونه اعتقاد ميكنند و حال اينكه ميبينند مرا ترسان و هراسان شكايت ميكنم از ايشان نزد خدا و بيزاري ميجويم به سوي خدا از ايشان. شاهد باشيد اي جماعت كه من مردي هستم از اولاد رسول و نيست با من براءتي از خدا اگر اطاعت كنم او را رحمت ميكند و اگر معصيت كنم عذاب ميكند مرا عذاب اليم شديد بلكه به اشدّ عذاب انتهي.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 24 *»
2ـ كان الرضا7 يقول في دعائه: اللهم اني ابرء اليك من الحول و القوّة و لا حول و لا قوّة الاّ بك اللهم اني اعوذ بك و ابرء اليك من الذين ادعوا فينا ما ليس لنا بحق اللهم اني ابرء اليك من الذين قالوا فينا ما لمنقله في انفسنا اللهم لك الخلق و منك الرزق و اياك نعبد و اياك نستعين اللهم انت خالقنا و خالق آبائنا الاولين و آبائنا الاخرين اللهم لايليق الربوبية الاّ بك و لاتصلح الالهية الاّ لك فالعن النصاري الذين صغّروا عظمتك و العن المضاهئين لقولهم من بريتك اللهم انا عبدك و ابناء عبدك لانملك لانفسنا لا نفعاً و لا ضراً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً اللهم من زعم اننا ارباب فنحن اليك منهم برءاء و من زعم ان الينا الخلق و علينا الرزق فنحن اليك برءاء كبراءة عيسي من النصاري اللهم انا لمندعهم الي ما يزعمون فلاتؤاخذنا بما يقولون رب لاتذر علي الارض من الكافرين دياراً([12]) الخبر.
يعني: حضرت امام رضا7 در دعاي خود عرض ميكرد: خدايا من بيزاري ميجويم به سوي تو از كساني كه ادعا ميكنند در حق ما چيزي را كه از براي ما نيست. خدايا بيزاري ميجويم به سوي تو از كساني كه گفتند در حق ما چيزي را كه ما در حق خود نگفتهايم. خدايا مخصوص تو است خلقكردن و روزيدادن و تو را عبادت
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 25 *»
ميكنيم و از تو ياري ميطلبيم. خدايا تويي خالق ما و خالق پدران ما. خدايا سزاوار نيست ربوبيت مگر از براي تو و درست نيايد الوهيت مگر تو را. پس لعنت كن نصاري را كه كوچك نمودند بزرگي تو را و لعنت كن اشباه ايشان را از خلايق. خدايا ما بندگان و اولاد بندگان توييم مالك نيستيم از براي خود نه نفعي را و نه ضرري را و نه موتي و نه حياتي و نه نشوري را. خدايا هركس گمان كند كه ما ارباب هستيم، پس ما از ايشان بيزاريم و هركس گمان كند كه به دست ما است خلقكردن و بر ما است روزيدادن، پس ما بيزاريم از ايشان مانند بيزاري عيسي از نصاري. خدايا ما نخواندهايم ايشان را به اين اعتقادات پس مؤاخذه مكن ما را به آنچه ميگويند خدايا مگذار بر روي زمين از كافرين احدي را.
3ـ عن زرارة قال قلت للصادق7 ان رجلاً من ولد عبداللّه بن سنان يقول بالتفويض. قال ما التفويض؟ قلت يقول ان اللّه عزوجل خلق محمداً و علياً ثم فوّض الامر اليهما فخلقا و رزقا و اماتا و احييا فقال كذب عدو اللّه اذا انصرفت اليه فاقرء عليه هذه الاية التي في سورة الرعد: «ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم قل اللّه خالق كل شيء و هو الواحد القهّار.» فانصرفت الي الرجل فاخبرته فكأنما القم حجراً او قال فكأنّما اخرس([13]) انتهي.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 26 *»
يعني: زراره گفت كه عرض كردم به خدمت جناب صادق7كه مردي از اولاد عبداللّه بن سنان قائل است به تفويض. فرمود تفويض چيست؟ گفتم ميگويد كه خداوند خلق نمود محمد و علي را و امر را به ايشان واگذاشت پس خلق كردند و روزي دادند و ميراندند و زنده كردند. فرمود دروغ گفت دشمن خدا. چون به سوي او روي اين آيه را بخوان: ام جعلوا تا آخر، كه حاصل معنيش اين است كه خالقي نيست به غير از خدا. پس برگشتم به سوي آن مرد و خبر دادم او را پس گويا سنگي به دهانش خورد يا گفته گويا لال شد. انتهي.
4ـ عن علي بن احمد القمي قال اختلف جماعة من الشيعة في ان اللّه فوّض الي الائمة انيخلقوا و يرزقوا فتنازعوا في ذلك تنازعاً شديداً فقال قائل منهم ما بالكم لاترجعون الي ابيجعفر فتسألونه عن ذلك ليوضح لكم الحق فيه فانه الطريق الي صاحب الامر7. فرضيت الجماعة بابيجعفر فسلّمت و اجابت الي قوله فكتبوا المسألة فانفذوها اليه فخرج اليهم من جهته توقيع نسخته: ان اللّه هو الذي خلق الاجسام و قسّم الارزاق لانّه ليس بجنس و لا حالّ في جسم ليس كمثله شيء و هو السميع البصير و اما الائمة فيسألون اللّه تعالي عزوجل فيخلق و يسألونه فيرزق([14]) انتهي.
يعني: اختلاف نمودند جماعتي از شيعيان در اينكه خدا تفويض
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 27 *»
كرده است به ائمه امر خلق و رزق را پس قومي گفتند كه اين محال است و بر خدا روا نيست زيرا كه كسي قادر نيست بر خلق اجسام مگر خدا. و جمعي گفتند خدا ائمه را قدرت داده است بر آن پس خلق كردند و روزي دادند و نزاع در ميان اين دو طايفه شد. پس شخصي گفت چه ميشود شما را كه رجوع نميكنيد به سوي ابيجعفر([15]) ـ كه نايب خاص امام عصر بود ـ پس از او سؤال كنيد تا واضح كند از براي شما حق مطلب را زيرا كه او است طريق به سوي امام زمان7. پس راضي شدند جماعت به ابيجعفر و تسليم نمودند و اجابت كردند. پس نوشتند مسأله را و فرستادند به نزد او. پس بيرون آمد از جانب او توقيعي به اين مضمون كه خداوند آن كسي است كه خلق نموده است اجسام را و قسمت كرده است روزيها را زيرا كه او جسم و جسماني نيست و نيست مانند او چيزي و او است سميع و بصير و اما ائمه پس ايشان سؤال ميكنند از خدا پس خلق ميكند و سؤال ميكنند پس روزي ميدهد انتهي.
5ـ عن الصادق7قال: من قال بالتناسخ فهو كافر. ثم قال لعن اللّه الغلاة الا كانوا يهودياً الا كانوا مجوساً الا كانوا نصاري الا كانوا قدريّة الا كانوا مرجئة الا كانوا حرورية ثم قال لاتقاعدوهم و لاتصادقوهم برئ اللّه منهم.([16])
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 28 *»
و فيه قدسئل عن الغلاة فقال: الغلاة كفار و المفوّضة مشركون من جالسهم او خالطهم او آكلهم او شاربهم او واصلهم او زوّجهم او تزوّج منهم او ائتمنهم علي امانة او صدّق حديثهم او اعانهم بشطر كلمة خرج عن ولاية اللّه عزوجل و ولاية رسول اللّه9 و ولايتنا اهل البيت([17]) انتهي.
يعني: حضرت فرمودند كساني كه به تناسخ قائل شدهاند كافرند بعد فرمودند خدا لعنت كند غاليها را چرا نشدند يهودي يا نصراني يا مجوسي يا قدري يا مرجئه يا حروريه؟ بعد فرمود با ايشان ننشينيد و دوستي نكنيد. خدا از ايشان بيزار باد. و در همين حديث است كه از آن حضرت سؤال شد از غلات فرمودند: ايشان كفارند و مفوّضه مشركند هركس با ايشان بنشيند يا داخل ايشان شود يا با ايشان بخورد يا بياشامد يا احسان كند يا زن دهد به ايشان يا از ايشان زن بگيرد يا ايشان را امين داند بر امانتي يا سخن ايشان را تصديق كند يا اعانت كند ايشان را به نصف كلمه، خارج ميشود از ولايت خدا و رسول و از ولايت ما اهلبيت. انتهي
دلائل عقلي منكرين علل اربع بودن ائمه:
از فقرهي خطبهي نهجالبلاغه كه ميفرمايد: فاعل لا بمعني الحركات و الآلة.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 29 *»
يعني: خدا فاعل است نه به اين معني كه حركت كند يا آلتي در فعل داشته باشد، استفاده ميشود، بلكه عقلاً هم چون قدرت او تامّ است نميتوان گفت كه محتاج به آلت است و قول «الواحد لايصدر منه الاّ الواحد» ناتمام است و دليلي بر آن نيست بل اللّه علي كل شيء قدير و لايشغله شأن عن شأن و لا خلق شيء عن خلق شيء و لا حفظ شيء عن حفظ شيء چنانچه در دعا است.
و آيهي و ما امرنا الاّ واحدة دلالتي بر مطلب شيخ ندارد بلكه در مقام نفوذ امر الهي است و عدم حاجت به تكرار و دليل عقلي كه شيخ اقامه نموده است از بابت اينكه ذات خدا مقرون با حوادث نميشود و اشاره به آن نميتوان كرد و تعبير از او به لفظي نميشود و مخلوق بايد منتهي به مخلوق شود، ناتمام است بلكه خود اين كلام تناقض است زيرا كه اينها همه تعبيرات است و الفاظ است و اشاره است.
پس اينكه شيخ ميگويد ذات خدا مراد از لفظي نميشود، آيا مراد از اين لفظ چيست؟ اگر ذات خدا است پس مراد شد و اگر غير ذات خدا است و مخلوق است، پس گفته است كه مخلوق مراد از لفظ نميشود و اين باطل است و اينكه ميگويد لا اله الاّ اللّه، آيا مراد به اللّه چيست؟ اگر ذات خدا است، پس مراد از لفظ شد و اگر مراد مخلوق است پس اقرار به الوهيت مخلوق ميشود و منشأ اشتباه اين خيال است كه در وضع لفظ از براي معني معتبر است كه
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 30 *»
خود معني بكنهه در ذهن بيايد و اين باطل است بلكه تصور شيء بوجهه كفايت ميكند در وضع لفظ و ارادهي معني و تصور خدا بوجهه و صفاته ممكن است و الاّ توحيد و اثبات صانع و وجوب معرفة اللّه بيمعني ميشود و در خبر است: من عبد المسمي دون الاسم فهو التوحيد و من عبد الاسم دون المسمي فقد كفر و من عبد المسمي و الاسم فقد اشرك و تشبيه به نار و حديده درست نيست زيرا كه نار غيبي جدا نيست از شعله و حديدهي محماة، پس احراق قائم است به همان ناري كه حالّ است در شعله و حديده و اين معني نسبت به واجبالوجود محال است. چون او حلول در مخلوق نميكند و فعل خدا غير خدا است و مقدم است بر همهچيز و به او هر چيزي ظاهر ميشود و متحقق ميشود حتي محلش پس آن را حاجت نيست به اينكه محل داشته باشد و به سبب آن محل تعلق به چيز ديگر بگيرد بلكه حالّ او با محل تفاوتي ندارد در حدوث و احتياج و به عبارت اوضح مشيت كه فعل خدا است و حادث است البته محتاج است به ذات خدا و قبل از وجودش هيچ نيست تا ظهوري از براي آن تصور شود. پس ظهورش همان وجودش است و حقيقت محمديه به آن وجود پيدا ميكند پس چگونه ميشود كه آن مقوم مشيت باشد در ظهور؟ مگر اينكه ظهور را غير از وجود بداند و واسطهاي مابين وجود و عدم قائل شود و آن باطل است و تقوّم ظهور اشراق نار به دُهن ربطي به مقام ندارد زيرا كه دُهن، فعل نار نيست و از
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 31 *»
توقف وجود فعل نار بر سبق وجود دُهن فسادي لازم نيايد اما ممكن نيست توقف وجود فعل خدا بر سبق حقيقت محمديه. زيرا كه او به فعل موجود شود و اگر فعل بر او موقوف باشد، دور لازم آيد.
دلائل روايي منكرين علل مادي و صوري بودن ائمه:
و اما مسألهي علت مادي و صوري، پس بدانكه علت مادي در اصطلاح مادهي شيء را گويند مانند خشب از براي سرير و علت صوري، صورت سريريه است. پس اگر از درختي دري بسازند و از زيادتي آن پنجرهاي بسازند، نميتوان گفت كه در، علت مادي پنجره است پس هرگاه خداوند از فاضل طينت ائمه:، طينت شيعيان را خلق فرموده، چنانچه در بعضي از اخبار است، پس ائمه علت مادي نميشوند و همچنين است كلام در صورت با اينكه در آن روايتي هم به نظر نرسيده است كه دلالت كند بر اينكه صور خلق از شعاع صور ايشان است و در مسألهي ماده هم نسبت به كل خلق نيست بلكه نسبت به شيعيان ايشان وارد است چنانچه در اصول كافي روايت نموده است مرسلاً عن ابيعبداللّه7 قال ان اللّه خلقنا من عليين و ارواحنا من فوق ذلك و خلق ارواح شيعتنا من عليين و خلق اجسادهم من دون ذلك فمن اجل ذلك القرابة بيننا و بينهم و قلوبهم تحنّ الينا و روايت كرده است مسنداً عن ابيعبداللّه7 قال سمعته يقول ان اللّه خلقنا من نور عظمته ثم صوّر خلقنا من طينة مخزونة
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 32 *»
مكنونة من تحت العرش فاسكن ذلك النور فيه الي قوله: لميجعل لاحد في مثل الذي خلقنا منه نصيب و خلق ارواح شيعتنا من طينتنا و ابدانهم من طينة مخزونة مكنونة اسفل من ذلك و لميجعل لاحد في مثل الذي خلقهم منه نصيب و لذلك صرنا نحن و هم الناس و ساير الناس همج للنار و الي النار و روايت كرده است مسنداً عن ابيحمزة الثمالي قال سمعت اباجعفر7 يقول ان اللّه خلقنا من اعلي عليين و خلق قلوب شيعتنا مما خلقنا و خلق ابدانهم من دون ذلك فقلوبهم تهوي الينا لانها خلقت مما خلقنا الي قوله: و خلق عدونا من سجين و خلق قلوب شيعتهم مما خلقهم منه و ابدانهم من دون ذلك فقلوبهم تهوي اليهم لانه خلقت مما خلقوا منه الخبر.
و انصاف اين است كه شيعه چگونه راضي ميشود كه بگويد دشمنان خدا در ماده و صورت شريك با ائمهي طاهرين: بودهاند و اين را از فضائل بشمارد و منكر آن را منكر فضائل داند.
سفارش منكرين فضائل به شيعيان ضعيف
پس اي برادر منصف اگر طالب نجات دنيا و آخرت هستي، در امثال اين مسائل توقّفنما و علم آن را واگذار به خود ايشان و همين اعتقاد به اينكه ايشان از جانب خدا، امام مفترض الطاعة و معصوم از خطا و گناه و مؤيّد من عنداللّه و افضل عباد اللّه بودهاند تو را كافي است و بگو: اشهد انّ اقوالهم حجة و امتثالهم فريضة و طاعتهم
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 33 *»
مفروضة و مودّتهم لازمة مقضيّة و الاقتداء بهم منجية و مخالفتهم مردية و هم سادات اهل الجنة اجمعين و شفعاء يوم الدين و ائمة اهل الارض علي اليقين و افضل الاوصياء المرضيين صلوات اللّه عليهم اجمعين. اللهم احفظنا من الخطاء و الزلل في القول و العمل بحقهم ياارحم الراحمين.
چند تذكر لازم از طرف نويسندهي كتاب اجتناب
صاحب فاروق نوشته: «چون بعضي از اشخاص از ظاهر تشبيه، اين معني را فهميدهاند تكفير شيخ كردهاند كه او قائل به تفويض شده است لكن به آن معني كه اشاره كرديم تفويض لازم نيايد بلكه از براي امام من حيث هو فعلي اثبات نكرده است لكن جميع افعال الهي را از خلق و رزق و احياء و اماته، ظاهر از حقيقت محمديه ميداند باظهار اللّه سبحانه نه مستقلاً و نسبت فعل به ايشان مجاز است به اعتبار آنكه محل ظهور آن هستند پس بروز آثار فعل از ايشان مانند بروز معجزات است بر يدِ انبياء».
صاحب كتاب اجتناب ميفرمايد:
عرض ميكنم كه اگر نوشته بود كه بعضي از اشخاص نفهميده تكفير شيخ را كردهاند، بسيار بهجا بود و اگر نوشته بود كه بعضي از اشخاص بيجا تكفير شيخ را كردهاند، بسيار بسيار بهجاتر بود چنانكه خود ايشان فهميد كه تفويضي لازم نيايد و حالت كساني كه نفهميده تكفير ميكنند معلوم است كه اعتنائي به تكفير ايشان نيست
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 34 *»
و حكم بغير ماانزل اللّه بودن آن معلوم است چرا كه چنانكه صاحب فاروق رجوع كرد به عبارات شيخ مرحوم و دانست كه تفويضي لازم نيايد هر عالمي رجوع كند ميفهمد كه تفويضي لازم نيايد چرا كه شيخ مرحوم اين مطلب را در يكجا دوجا ذكر نكردهاند كه مطلب ايشان محل اشكال باشد. بلكه از اول كتاب شرح الزيارة تا به آخر آن و در ساير كتب اين مطلب را مشروحاً مفصلاً بيان فرمودهاند به طوري كه خفائي در آن نيست و شائبهي تفويض در عبارات او يافت نميشود. چنانكه صاحب فاروق دانسته و نوشته كه تفويضي لازم نيايد و دليل و برهان آن را مشروحاً بيان فرمودهاند. پس حالت آن اشخاصي كه تكفير شيخ مرحوم را كردهاند از دو حال بيرون نيست كه يا به قدر صاحب فاروق فهم نداشتهاند كه بفهمند كه تفويضي لازم نيايد، پس نفهميده تكفير كردهاند و حكم بغير ماانزل اللّه بودن آن معلوم است، يا آنكه به قدر صاحب فاروق فهم داشتهاند و دانستهاند كه تفويضي لازم نيايد و دانسته و فهميده افترا بستهاند و به مقتضاي افتراي خود تكفير كردهاند كه باز حكم بغير ماانزل اللّه بودن آن معلوم است.
و اگر كسي گمان كند كه فهمهاي مردم مختلف است و شايد آن اشخاص چنين فهميدهاند كه تفويض لازم آيد، نهايت آنكه مثل صاحب فاروقي فهميده كه تفويضي لازم نيايد، عرض ميكنم كه عرض شد كه هرجا مناسب بوده مشروحاً مفصلاً بيان اين مطلب را
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 35 *»
كردهاند و در مواضع بسيار ديگري مفصلاً بيان كردهاند كه جبر و تفويض محال است كه در ملك خدا يافت شود.
پس بنابر فرضي كه حضرات مكفّرين فهمشان به قدر صاحب فاروق نبوده و چنين فهميدهاند كه تفويض لازم آيد، نهايت به خطا رفتهاند و به خطاي خود تكفير كردهاند، بعد از تصريح كردن شيخ مرحوم به اينكه تفويض امري است محال و از خداوند عالم صادر نشود، ديگر عذري از براي مكفّرين باقي نخواهد بود.
و اگر كسي گمان كند كه شايد مكفّرين اين عبارت را نديدهاند كه مرحوم شيخ نوشته كه تفويض امري است محال،
ميگويم كه هرجا اين مطلب را نوشتهاند ميفرمايند كه به سرّ امر بينالامرين اين مطلب تمام ميشود و سرّ امر بينالامرين اين است كه نه جبري باشد و نه تفويضي بلكه اختيار باشد. پس عذري از براي مكفّرين باقي نماند كه بتوانند بگويند ما از عبارت شيخ مرحوم تفويض فهميدهايم. پس از اين جهت تكفير كردهايم.
علاوه بر اينها ايشان در زمان حيات شيخ مرحوم اين كار را كردند و شيخ مرحوم تصريح فرمودند كه من تفويض را محال ميدانم و قائل آن را كافر و مرتد ميدانم.
علاوه بر اين شيخ مرحوم مكرر گفتند و نوشتند كه هرچه مخالف ضروريات دين و مذهب است باطل است و خلاف كنندهي آن از دين و مذهب خارج است و هرچه خلاف ضروريات دين و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 36 *»
مذهب است من از آن بيزارم و قول به جبر يا تفويض خلاف ضرورت دين و مذهب است.
علاوه بر اين مشايخي كه بعد از شيخ مرحوم آمدند، چه در درسهاي خود و چه در كتابهاي خود گفتند و نوشتند كه هرچه مطابق ضروريات دين و مذهب است همان دين و مذهب ما است در ظاهر و باطن و هرچه مخالف ضروريات دين و مذهب است باطل است و ما از آن بيزاريم. پس بعد از اين همه امور، عذري از براي مكفّرين باقي نخواهد ماند.
صاحب فاروق بعد از ذكر بعضي از عبارات مشايخ و ترجمهي بعضي از آنها نوشته «و مخفي نماند كه اطلاق علت فاعلي بر وجه دوم اظهر است و اما بر طريق شيخ، پس ائمه آلت خلق و واسطهي فيض ميشوند پس اطلاق علت فاعلي بر ايشان خلاف مصطلح است» تا آخر.
توضيح و تذكر صاحب كتاب مبارك اجتناب
مراد صاحب فاروق اين است كه مرحوم شيخ و مرحوم سيّد اعلي اللّه مقامهما به دو وجه، علت فاعلي را بيان كردهاند و به طوري كه سيد مرحوم فرمودهاند و آقاي مرحوم در ارشاد ذكر كردهاند و خود شيخ مرحوم در فايدهي عاشره بيان كردهاند، موافق اصطلاح فرمودهاند. اما آنچه شيخ مرحوم در بعضي از مواضع ديگر گفتهاند خلاف مصطلح است.
پس عرض ميكنم كه اگرچه در نزد ما اين دو مطلب يك مطلب
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 37 *»
است و دو تعبير از براي يك مطلب است، لكن چون مراد صاحب فاروق در اين مقام، اظهار دقت نظري است و مقصودي ديگر ندارند، ما هم از توجيه توفيق مابين اين دو تعبير ميگذريم در اين مقام و بعد از اين معلوم خواهد شد وجه توفيق انشاءاللّهتعالي.
صاحب فاروق بعد از نقل عباراتي چند از مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم نوشته: «و جميع اين مطالب فرع ثبوت تقدم خلق ذات ايشان است بر ساير خلق و الاّ علت فاعلي و مادي و صوري معقول نباشد بدون تقدم و رؤساي متشرعه اين مطالب را كلاً و بعضاً قبول نداشتهاند. چنانكه شيخ مفيد فرموده است در مسائل تلعكبرية در جواب كسي كه گفته است كه اشباح آلمحمد بر وجود آدم سبقت داشتهاند، قال: «و المراد بذلك ان مثلهم في الصور كانت في العرش فرآها آدم و سأل عنها فاخبره اللّه انّها امثال صور من ذريته شرّفهم بذلك و عظّمهم به و اما ان ذواتهم كانت قبل آدم موجودة فذلك باطل بعيد عن الحق لايعتقده محصل و لايدين به عالم و انما قال به طوايف من الغلاة الجهّال و الحشوية من الشيعة الذين لا بصر لهم بمعاني الاشياء و لا حقيقة الكلام و قد قيل انّ اللّه تعالي كان قد كتب اسماءهم علي العرش فرآها آدم و عرفهم بذلك و علم ان شأنهم عند اللّه عظيم و اما القول بانّ ذواتهم كانت موجودة قبل آدم فالقول ببطلانه علي ما قدّمناه»([18]) انتهي كلام المحكي اعلي اللّه مقامه.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 38 *»
يعني: مراد به تقدم ائمه: اين است كه صور مثاليهي ايشان در عرش بوده پس ديد آن را آدم و سؤال نمود از حال آن صور. پس خبر داد او را خدا به اينكه اينها صور جمعي است از ذريّهي او و غرض از آن، تشريف و تعظيم ايشان بود و اما اينكه ذوات ايشان پيش از آدم موجود باشد، پس آن باطل و دور است از حق و كسي به آن اعتقاد نميكند و متدين نميشود و نگفته است آن را مگر جماعتي از غاليان و طايفهي حشويه از شيعه كه بصيرتي در علوم ندارند. و بعضي تقدم مذكور را چنين دانستهاند كه خداوند اسماء ائمه را بر عرش نوشته بود. پس ديد آن را آدم و شناخت و دانست كه شأن ايشان نزد خدا بزرگ است و اما اينكه ذوات ايشان پيش از آدم موجود باشد، پس بطلان آن به وجهي است كه ذكر كرديم» انتهي.
پاسخ صاحب كتاب اجتناب به شبههي عدم تقدم ذاتي ائمهي طاهرين:
جواب اين مطلب كه صاحب فاروق عنوان كرده، قول خود او است كه بعد از اين ميگويد: «پس ميگوييم در اين مسأله دو مقام است: يكي تقدم وجود ائمهي طاهرين: بر وجود اشياء در عالم انوار و اشباح. دوم علل اربع بودن ايشان از براي ماسوي اللّه و عمدهي محل اختلاف مسألهي دوم است. اما اول پس بسياري از متشرعه نيز قائل به آن هستند مانند علامهي مجلسي اعلي اللّه مقامه و شيخ كليني و شيخ صدوق و غيرهم نظر به اخبار بسياري كه ممكن است ادعاي تواتر آنها و عجب
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 39 *»
است از انكار شيخ مفيد و سيد مرتضي اين امر را با اينكه دليل معتبري از عقل و نقل بر خلاف آن نيست و از خدا بعيد نيست، پس چه داعي بر طرح و تأويل اخبار بسيار».
اين بود قول صاحب فاروق، پس عرض ميكنم كه الحمدللّه معلوم شد كه مرحوم مجلسي و كليني و صدوق و ساير علماء اعلي اللّه مقامهم و خود صاحب فاروق قائل و معتقدند به تقدم وجود ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين پيش از وجود جميع خلق و مرحوم مجلسي و كليني و صدوق و امثال ايشان كه قائل و معتقدند كه ائمهي طاهرين: پيش از جميع مخلوقات بودند و هيچ مخلوقي خلق نشده بود تا آنكه دوهزار سال يا چهارهزار سال يا بيشتر تا بيست و چهارهزار سال و بيشتر بنابر اختلاف روايات و اختلاف انظار ائمهي اطهار: گذشت، از اهل باطل نبودهاند و قول ايشان و اعتقاد ايشان حق و صحيح است و دور از حق نيست و اعتقاد به آن كردند و متدين به آن شدند و قائل به آن شدند و بعضي از ايشان پيش از شيخ مفيد بودند مثل كليني; و صدوق; و امثال ايشان و بعضي بعد از او بودند مثل مجلسي; و امثال او و هيچيك از ايشان غالي نبودند و هيچيك از طايفهي حشويه از شيعه نبودند و همگي بصيرت در علوم داشتند و هريك از ايشان ركني عظيم از اركان دين مبين بودند و اعتقاد مشايخ مظلوم ما و قول ايشان در تقدم وجود ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين بر خلق جميع مخلوقين اولين و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 40 *»
آخرين در جميع عالمين مطابق است با اعتقاد و قول كليني و صدوق و امثال ايشان كه پيش از مفيد بودهاند چنانكه اعتقاد و قول ايشان مطابق و موافق است با اعتقاد و قول مجلسي و امثال او كه بعد از مفيد بودهاند و ظاهر قول مفيد محل عجب است چنانكه صاحب فاروق گفته: «نظر به اخباري كه ممكن است ادعاي تواتر آنها و دليل معتبر از عقل و نقل بر خلاف آن نيست و از خدا بعيد نيست، پس چه داعي بر طرح و تأويل اخبار بسيار».
ولكن عجبتر از قول مفيد; ، قول صاحب فاروق است كه اعتقادي را كه او به آن معتقد است و قولي را كه خود او به آن قائل است و تعجب كرده از انكار شيخ مفيد; و سيد مرتضي; همان اعتقاد و همان قول را به مشايخ مظلوم ما نسبت داده و خواسته كه آن اعتقاد را مخصوص مشايخ ما قرار دهد به جهت آنكه شيخ مفيد; انكار كرده و با وجود اقرار ساير علماي ابرار و اقرار خود صاحب فاروق اين مطلب را مابه الامتياز مشايخ ما و ساير علماء و خود قرار داده كه واللّه تعجب ميكند از اين كار زن بچه مرده و ميخندد به گفتهي او. اعاذنا اللّه تعالي بتوفيقه و تسديده من مضلاّت الاقلام و مزلاّت الاقدام و وفّقنا و سدّدنا بالقول الثابت في الحيوة الدنيا و في الاخرة و هو احسن القول و خير الكلام.
صاحب فاروق نوشته كه علامهي مجلسي; در اعتقادات خود فرموده «و لانعتقد انّهم خلقوا العالم بامر اللّه تعالي فانا قد نهينا في
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 41 *»
صحاحالاخبار من القول به و لا عبرة بما رواه البرسي و غيره من الاخبار الضعيفة» تا آخر ترجمهاي كه كرده.
فرمايش صاحب كتاب اجتناب و تطبيق آن با اعتقاد مرحوم مجلسي
و لانعتقد انّ الائمة: خلقوا العالم بامر اللّه تعالي كما لميعتقده المجلسي; بل نعتقد و نقول: هو الذي خلقكم ثمّ رزقكم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء سبحانه وتعالي عمّا يشركون و تفصيل اين مطلب بعد از اين در جاي مناسب خواهد آمد انشاءاللّهتعالي. پس در اين عنوان هم مابهالامتيازي به دست صاحب فاروق نيامد.
صاحب فاروق نوشته: كه شيخ مفيد، حديث خلق اللّه الارواح قبل الاجساد را معني ميكند به اينكه مراد از ارواح ملائكه است يعني خدا ملائكه را پيش از انسان خلق فرموده است.
مطابق نبودن فرمايش شيخ مفيد با مسألهي تقدم ذاتي ائمه:
شيخ مفيد; حديث خلق ارواح قبل از اجساد را به اينطور معني كرده چه دخلي به تقدم وجود ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين دارد و كساني كه وجود مبارك ايشان را مقدم بر خلق ميدانند، مقدم بر ملائكه هم ميدانند و قائل به اين قول به اقرار صاحب فاروق، كليني; و صدوق; هستند كه ايشان مقدم بر مفيد;
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 42 *»
بودهاند و مرحوم مجلسي; است كه بعد از او است به اقرار و اصرار خود صاحب فاروق كه اظهار تعجب كرده بود از قول مفيد و گفته بود كه ممكن است ادعاي تواتر اخبار وارده در تقدم وجود ائمهي طاهرين: بر جملهي موجودات و گفته بود كه داعي بر طرح و تأويل اخبار متواتره در ميان نيست چنانكه در عنوان پيش گذشت و جواب داده شد.
اثبات علل اربع بودن ائمه: توسط صاحب كتاب اجتناب
اگر بخواهي از روي تحقيق بداني و تقليد بيمعني نكني در اينكه قائل شدن به علل اربع بودن ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين موجب كفري نيست، بلكه عين ايمان و نفس ايقان است و امري است مجري از خداي رحمان و وحيي است محكم ـ كه تشابهي در آن نيست ـ بر پيغمبر آخرالزمان9 و وديعهاي است سپرده شده در نزد امامان انس و جان صلوات اللّه عليهم اجمعين پس بدان كه:
در ميان علماي حكماء معروف است كه هر چيزي كه خداوند عالم جلّشأنه ايجاد فرموده، چهار علت از براي آن قرار داده: يكي علت فاعلي و يكي علت مادّي و يكي علت صوري و يكي علت غائي و اين علتهاي چهارگانه در همهي چيزها هست ولكن در بعضي از چيزها اين علتهاي چهارگانه از يكديگر منفصل و جدا هستند و در
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 43 *»
بعضي از چيزها جميع علتهاي چهارگانه آن از يكجا به هم رسيدهاند و جدا جدا نيستند و مثال اين دو قسم اين است كه از براي چيني فيالمثل چهار علت است كه هريك از ديگري جدا است.
پس از براي آن، علت فاعلي است كه او شخص فاخور و چينيساز است كه از گِلي كه از آن چيني بايد ساخت جدا است كه اگر او نباشد چيني ساخته نخواهد شد.
و دوّم، علت مادي است كه آن خميره و گِلي است كه از آن چيني را بايد ساخت و آن گل از شخص فاخور و چينيساز جدا است كه آن را ساخته است.
و سوّم، علت صوري است كه آن لعابي است كه چيني را به آن اندودهاند كه آن لعاب، غير از گِل است چنانكه لعاب و گل، هر دو غير از شخص فاخورند.
و چهارم، علت غائي، كه از براي فايدهاي است كه آن خوردن و آشاميدن است در آن ظرف كه خوردن و آشاميدن غير از گل و لعاب و غير از شخص فاخور و چينيساز است.
و اما قسم دوّمي كه جميع اين علتهاي چهارگانه از يكجا است و جدا جدا نيستند مانند فعل شخص است مانند نماز او فيالمثل كه آن موجودي است از موجودات و از براي آن علل اربع و علتهاي چهارگانه لازم است.
پس علت فاعلي نماز، شخص مصلّي و نمازگزار است.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 44 *»
و علت مادّي آن، بدن نمازگزار است.
و علت صوري آن، هيأت نماز است از قيام و ركوع و سجود و تشهد و تكبير و قرائت و اذكار مابين آن احوال.
و علت غائي آن، نجات شخص مصلّي و نمازگزار است.
و بسي واضح است كه جميع علتهاي چهارگانه نماز، صادر از شخص واحد است و عائد و راجع به او است و هيچيك مباين از ديگري نيست و هيچيك مباين از شخص مصلّي و نمازگزار نيستند و همه ظهور شخص واحدند و جدا جدا نيستند كه از جاهاي متعدده برداشته شده باشند به خلاف قسم اول كه مَثَل را به چيني زدم كه هريك از علتهاي چهارگانهي آن، از جاهاي متعدده برداشته شده بود ولكن در هر دو قسم بايد علتهاي چهارگانه موجود باشند و در هر دو قسم علتهاي چهارگانه از ذات فاخور و مصلي نيستند بلكه ذات فاخور و مصلي اگر مشغول به فاخوري و نمازگزاري هم نشوند موجودند نهايت تارك فاخوري و تارك الصلوتند. پس چون مشغول به فاخوري و نماز ميشوند و آن دو را به انجام ميرسانند، اسم فاخور و نمازگزار بر ايشان راست شود. پس اسم فاخور و اسم نمازگزار، ظهور و صفت آن دو شخصند نه اسم ذات ايشان و اسم ذات ايشان آن اسمي است كه اگر فاخوري و نماز را هم به انجام نرسانند، آن دو اسم را دارند مثل اسم زيد و اسم عمرو.
باري، در هر دو قسم هرگاه علت فاعلي يا علت مادي يا علت
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 45 *»
صوري يا علت غائي موجود نباشند، نه چيني موجود خواهد شد در ملك خدا و نه نمازي موجود خواهد شد در ملك او و علت غائي از اقتضاي حكمت او است كه چيزي بيفايده خلق نكرده و نخواهد كرد. چرا كه كار بيفايده، لغو و بازي است و خداوند عالم لغوكار و بازيگر نيست و علت فاعلي و علت مادي و علت صوري كه بايد در ملك او موجود باشند نه در ذات او از اقتضاي قدس و پاكي او است كه آلايش با خلق ندارد و مقترن به آنها نميشود. و ليس كمثله شيء من الاشياء سواء كانت فواعل او مفعولات و الافعال و الانفعالات و القوابل و المقبولات و الجواهر و الاعراض و الشواخص و الانعكاسات و المنعكسات و كل ما يمكن في الموجودات يمتنع في خالق البريات و كل ما يجب له سبحانه يمتنع في المخلوقات و هذه العبارة الاخيرة اي كل ما يمكن و كل ما يجب عبارة مرويّة مختصرة فيها من تنزيه الخالق ما لايحتمله الخلائق الاّ من سبقت له من اللّه الحسني و من لميجعل اللّه له نوراً فما له من نور.
باري، آنچه مقصود است اين است كه با وجود اينكه اگر علت فاعلي موجود نباشد البته ساير علتها نميشود موجود شوند، قل اللّه خالق كل شيء چنانكه در مثال فاخور و مصلّي يافتي اگر يافتي، پس چيني مخلوقِ خدا است مثل آنكه فاخور و چينيساز مخلوق خدا است و نمازِ نمازگزار مخلوق خدا است مثل آنكه نمازگزار مخلوق خدا است و فاخور شريك خدا و معين خدا و وكيل خدا
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 46 *»
نيست در خلق كردنِ خدا فخّار را، چنانكه فاخور خود مخلوق او است و فاخور شريك خدا و معين او و وكيل او نيست در خلق خود و نمازِ نمازگزار مخلوق خدا است و نمازگزار شريك خدا و معين خدا و وكيل خدا نيست در خلق كردن خدا نماز او را مثل آنكه خود نمازگزار هم مخلوق خدا است و شريك او و معين او و وكيل او نيست كه خود خود را خلق كند و با اين حال اگر فاخور كه علت فاعلي فخّار بود، فاخوري نكند معقول و منقول نيست كه فخّاري موجود شود و اگر نمازگزار نماز نكند كه علت فاعلي نماز است، نمازي از براي او خدا خلق نكند و معقول و منقول نيست كه نمازي از براي او خلق كند بدون نماز كردن او.
پس خداوند عالم جلشأنه فخّار را به فاخور خلق ميكند و او را علت فاعلي فخّار قرار داده به سرّ امر بين الامرين كه نه او را مجبور كرده به فاخوري و نه تفويض كرده به فاخور امر فاخوري را كه او خلق كند فخّار را بدون اينكه خدا خالق فخّار باشد وحده وحده چنانكه نمازِ نمازگزار را به نمازگزار خلق ميكند و او را علت فاعلي نماز او قرار ميدهد و او نماز ميكند به سرّ امر بين الامرين و او را مجبور نميكند به نماز كردن كه خود نماز كرده باشد نه نمازگزار چنانكه تفويض نميكند خلقت نماز را به نمازگزار كه او خلق كند نماز خود را بدون مشيت او و خالق نماز خودش خودش باشد به تنهايي. پس خدا خالق نماز او هيچ نباشد يا آنكه او شريك خدا باشد در خلقت نماز خودش ، پس قدري از
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 47 *»
نماز او را خود او خلق كرده باشد و قدري از نماز او را خدا خلق كرده باشد. يا آنكه او مدد كرده باشد خدا را كه بدون كمك او خدا عاجز باشد از خلق كردن نماز او. يا آنكه او وكيل خدا باشد كه او از جانب خدا به وكالت او خلق كند نماز خود را مانند آنكه وكيل هر موكلي مشغول به كار وكالت است و موكل به جز توكيل، كارِ وكيل را نميكند بلكه خدا است وحده لاشريك له و لامعين له و لاوكيل له في شيء من امور خلقه.
و خلق كرده فواعل را وحده لاشريك له چنانكه خلق كرده افعال فواعل را به فواعل وحده لا شريك له. چنانكه خلق كرده مفاعيل فواعل را وحده لا شريك له، چنانكه خلق كرده انفعال مفاعيل را وحده لاشريك له و كساني كه علت فاعلي را خدا ميدانند، قياس ميكنند كارهاي الهي را به كارهاي خلقي و حال آنكه او خود فرموده: أفمن يخلق كمن لايخلق افلاتذكّرون يعني آيا پس كسي كه خلق ميكند، مثل كسي است كه خلق نميكند، آيا متذكر نميشويد؟ پس احدي از آحاد خلق نميتواند خلق كند و خدا است وحده لاشريك له خالق كل اشياء. با وجود اينكه جميع اشياء، علت فاعلي افعال خود هستند. و ان من شيء الاّ يسبّح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم يعني نيست چيزي مگر آنكه تسبيح ميكند به حمد خدا ولكن نميفهميد تسبيح ايشان را. پس نيست چيزي مگر آنكه علت فاعلي تسبيح خود هست ولكن خالق تسبيح خود نيست و خالق تسبيح او خدا است وحده لاشريك له.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 48 *»
مقدار درك و فهم تكفيركنندگان شيخ مرحوم
و كساني كه تكفير شيخ مرحوم را كردهاند به جهت آنكه او ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين را علت فاعلي دانسته، هنوز فرق ميانهي خالق و علت فاعلي را نكردهاند و با اين حال بيفهمي كه تميز ميان علت فاعلي و خالق را ندادهاند و ندانستهاند، تكفير كردهاند كسي را كه حكيم بوده و علم به حقايق اشياء داشته به قدر طاقت بشري! پس بايد عبرت بگيرند عقلاي روزگار از شدت ظلم اين جهال و مظلومبودن چنين حكيمي و ليست باوّل قارورة كسرت في الاسلام. حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين ميفرمايد: انزلني الدهر حتي يقال علي و معاوية يعني روزگار آنقدر مرا پست كرد و مرا از مقام من پايين آورد تا آنكه مردم گفتند علي و معاويه و مرا با معاويه مقابل كردند و او را با من برابر و همدوش.
جهان تا بوده اينش كار بوده | نه زامروزش چنين رفتار بوده |
بازگشت به اصل مطلب
مطلب اين است كه جميع مخلوقات و جميع موجودات علتهاي فاعلي فعلهاي خود هستند به اتفاق جميع عقول كه مطابقند با بديهيّات منقول و هيچ يك خالق فعلهاي خود نيستند و خدا است وحده لاشريك له خالق علتهاي فاعلي و خالق فعلهاي آنها و آيهي افمن يخلق كمن لايخلق افلاتذكّرون صريح در اين
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 49 *»
است كه خالق خدا است وحده لاشريك له و مخلوقات، خالق نيستند و آيهي شريفهي ليس كمثله شيء صريح است در اين مطلب كه هيچچيز مثل خدا نيست و حال آنكه همهي چيزها علت فاعلي فعل خود هستند. پس خدا علت فاعلي نخواهد بود چرا كه مثل و مانندي ندارد ولكن خالقِ علت فاعلي و فعل صادر از او است وحده لاشريك له و علت به هيچوجه خالق نيست به آن معني كه خدا خالق است مگر به طور مجاز كه قرينهاي نصب باشد كه معني حقيقي آنكه از براي خدا است منظور نيست.
مثل آنكه ميفرمايد: و تخلقون افكاً يعني خلق ميكنيد دروغ را كه معلوم است كه مراد اين نيست كه دروغگويان، خالق دروغند مثل آنكه خدا خالق است بلكه مراد مبالغه است در دروغگويي ايشان و چون قرينه نصب است كه معني حقيقي كه از براي خدا است منظور نيست، پس دروغگويان، علتهاي فاعلي دروغهاي خودند.
و همچنين است آيهي شريفهي: و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني كه معلوم است كه مراد اين نيست كه مرغ عيسي علي نبينا و آله و عليهالسلام مخلوق عيسي است و مخلوق خدا نيست، بلكه مراد اين است كه عيسي علت فاعلي است كه گِلي را برداشت و به صورت مرغي ساخت مانند كوزهگر كه گلي را برميدارد و كوزه ميسازد و خدا است وحده لاشريك له خالق عيسي كه علت فاعلي است و خالق مرغ عيسي وحده لاشريك له و عيسي به تنهايي خالق آن مرغ نيست و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 50 *»
شريك خدا نيست در خلق مرغ و معين و وكيل او نيست در خلق مرغ.
و همچنين است امر رزق و امر اماته و امر احياء چنانكه ميفرمايد: هو الذي خلقكم ثمّ رزقكم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء سبحانه و تعالي عمّا يشركون.
يعني: خدا است كسي كه خلق كرده شما را پس رزق داده شما را پس ميميراند شما را پس زنده ميكند شما را آيا از شريكهايي كه از براي من قرار دادهايد كسي هست كه بكند اين كارهاي الهي را؟ منزه و متعالي است خدا از هر شريكي كه از براي او قرار ميدهند. و اين آيهي شريفه هم صريح است كه خالق و رازق و محيي و مميت خدا است وحده لاشريك له و هيچ مخلوقي به آن معني كه خدا صاحب اين صفات است به طور حقيقت، خالق و رازق و محيي و مميت نيست مگر آنكه به طور مجاز قرينهاي نصب باشد كه معني حقيقي ثابت از براي خدا منظور نيست.
مثل آيهي شريفهي و ارزقوهم فيها و آيهي شريفهي و علي المولود له رزقهنّ و چون معلوم است كه معني حقيقي رزق مراد و منظور نيست، پس همان علت فاعلي رزق و انفاق منظور است.
و همچنين است كه ميكائيل و اعوان او حامل ارزاق هستند و علتهاي فاعلي ارزاق هستند و هيچيك رازق نيستند به آن معني كه خدا رازق است بلكه او است وحده لاشريك له رزّاق. ان اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 51 *»
و همچنين است كه ملكالموت علت فاعلي اماتهي جميع زندگان است به طور حقيقت، اما به آن معني كه خدا مميت است وحده لاشريك له، ملك الموت مميت نيست و او در علت فاعلي بودن اماته شريك او نيست و معين و وكيل او نيست به هيچوجه به آن معني اماته كه خدا است وحده لاشريك له مميت به علت فاعلي بودن ملكالموت.
مثل آنكه خدا است وحده لاشريك له خالق افعال جميع علتهاي فاعلي به علتهاي فاعلي به سرّ امر بين الامرين من غير جبر و لا تفويض و لا حقيقة و لامجاز بل بسرّ الاختيار و حقيقة بعد حقيقة و ذلك امر مستور عن غير اهله و العاثر عليه اقل من الكبريت الاحمر.
و همين مطلب است كه از حضرت اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلّين سؤال كردند چنانكه از احتجاج نقل است كه سائل عرض كرد كه خداوند عالم جلشأنه يكمرتبه فعل را به خود نسبت داده و فرموده: اللّه يتوفي الانفس حين موتها و يكدفعه فعل را نسبت به ملكالموت داده و فرموده: قل يتوفيكم ملكالموت و يكدفعه فعل را نسبت به رسل داده و فرموده: توفّته رسلنا و يكدفعه فعل را نسبت به ملائكه داده و فرموده: الذين تتوفيهم الملائكة. پس آن جناب فرمودند به درستي كه خداي تبارك و تعالي جليلتر و عظيمتر است از اينكه خود بنفسه متولي اين امور باشد و فعل رسل او و فعل ملائكهي او، فعل او است به جهت آنكه ايشان به امر او
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 52 *»
عمل ميكنند. پس برگزيد از ملائكه رسولاني را كه در ميان او و خلق او واسطه باشند و ايشانند آن كساني كه خدا دربارهي ايشان گفته كه خدا برميگزيند از ملائكه رسولاني را از براي رسالت و رسانيدن فيضهاي الهي به خلق و برميگزيند از مردمان رسولاني را از براي رسانيدن فيضهاي الهي به خلق. پس كساني كه اهل طاعتند قبض روحهاي ايشان را ملائكهي رحمت ميكنند و كساني كه اهل معصيتند قبض روحهاي ايشان را ملائكهي نقمت ميكنند و از براي ملكالموت اعواني است از ملائكهي رحمت و ملائكهي نقمت كه صادر ميشوند از امر ملكالموت و فعل ايشان فعل او است و آنچه را كه بهجا ميآورند، منسوب به او است. پس هرگاه فعل ملائكه فعل ملكالموت شد، پس فعل ملكالموت هم فعل خدا است به جهت آنكه او قبض ميكند ارواح را بر دست هركس كه بخواهد و عطا ميكند و منع ميكند و ثواب ميدهد و عقاب ميكند بر دست هركس كه بخواهد و به درستي كه فعل امناي او فعل او است چنانكه گفته: و ماتشاءون الاّ انيشاء اللّه يعني و نميخواهيد شما چيزي را مگر آنكه خدا ميخواهد آن را. تمام شد حاصل ترجمهي حديث شريف.
و احاديث بسياري به اين مضمونها از ائمهي طاهرين:وارد شده به طوري كه معني آنها از حد تواتر تجاوز كرده و به حد ضرورت دين و مذهب رسيده و اغلب عوام الناس هم ميدانند و معتقدند چه جاي علماي ابرار كه حافظ و شارح آن احاديثند و در
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 53 *»
كتابهاي خود ضبط و شرح كردهاند.
پس لايق است كه شخص متدين قدري نظر كند و فكر كند در كلام با نظام اميرالمؤمنين عليه و آله صلوات المصلين كه چگونه تصريح فرمودهاند كه خداوند عالم جلشأنه اجل و اعظم از اين است كه خود بنفسه مباشر و متولي و علت فاعلي باشد و چگونه تصريح فرمودهاند كه علت فاعلي و متولي قبض ارواح، ملكالموت است و خدا جليلتر و عظيمتر از اين است كه قابض ارواح باشد و قابض ارواح ملكالموت است و قابض همان علت فاعلي است كه خدا از آن منزه است ولكن چون ملكالموت به امر الهي قبض ارواح ميكند، پس فعل او منسوب به خدا شده به سرّ امر بين الامرين.
و چون افعال ملائكه به امر ملكالموت است افعال ايشان منسوب به او شده و بايد شخص متدين، دين خود را از معصوم حقيقي7 اخذ كند و به آن معتقد شود و قدري فكر كند كه نه همين قابض ارواح و علت فاعلي قبض ارواح را فرمودهاند كه خدا جليلتر و عظيمتر از آن است كه خود بنفسه متولّي باشد بلكه به طور كلي ميفرمايند كه فعل امناي او منسوب به او است و فعل امناي او صادر از امناء است و امناء فاعل فعل خود هستند و علت فاعلي فعل خود هستند. پس علت فاعلي در هر عطائي و در هر منعي و در هر ثوابي و در هر عقابي امناي او هستند و او جليلتر و عظيمتر از آن است كه علت فاعلي باشد ولكن چون امناي او به امر او عامل و فاعل هستند،
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 54 *»
افعال ايشان منسوببه خدا شده چنانكه در وصف ايشان فرموده: عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون و در وصف ملائكه فرموده: لايعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون.
پس حال جميع معصومين اين است كه فعل ايشان فعل خدا است چه آن معصومين ملائكه باشند يا از آدميان باشند.
و از اين جهت است كه ايمان به خدا معني ندارد مگر ايمان به رسول خدا و اطاعت خدا معني ندارد مگر اطاعت رسول خدا. و از اين است كه ميفرمايد: من يطع الرسول فقد اطاع اللّه.
و از اين جهت است كه تقرّب به خدا معني ندارد مگر به تقرب به ائمهي هدي: چه ميفرمايد: من اتاكم فقد نجي و من لميأتكم فقد هلك.
و از اين جهت است كه محبت خدا معني ندارد مگر محبت ائمهي هدي: چه ميفرمايد: من احبكم فقد احبّ اللّه.
و از اين جهت است كه دشمني با خدا معني ندارد مگر دشمني با ائمهي هدي: چه ميفرمايد: و من ابغضكم فقد ابغض اللّه.
و از اين جهت است كه اعتصام به خدا معني ندارد مگر اعتصام به ائمهي هدي: چه ميفرمايد: من اعتصم بكم فقد اعتصم بالله.
و از اين جهت است كه كفر و شرك به خدا معني ندارد مگر كفر و شرك به ائمهي هدي: چه ميفرمايد: و من جحدكم كافر و من حاربكم مشرك.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 55 *»
و همچنين است كه جميع سلوك با ايشان، چه سلوك خوب و چه سلوك بد جميعاً منسوب به خدا است و به غير از اين راهي به سوي خدا نيست. و اين مختصر گنجايش تفصيل و اقامهي دليل زياد را ندارد و در جميع حالات، ايشان علت فاعلي هستند و فعل ايشان منسوب به خدا است به سرّ امر بين الامرين و حقيقت بعد از حقيقت و محل تعجب است انكار منكرين، علت فاعلي بودن ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين را و تعجب بر تعجب ميافزايد تكفير كردن ايشان مثل شيخ بزرگواري را كه جميع مطالب او از محكمات كتاب و سنت است و با ضروريات دين و مذهب مطابق است بلكه با بديهيات جميع عقلاي اهل روزگار مطابق است كه نجّار، علت فاعلي نِجارت است و كفري لازم نيامده كه او علت فاعلي باشد و غلوّي لازم نيامده كه معتقد به علت فاعلي بودن نجّار، به الوهيت نجار معتقد گشته، و حداد علت فاعلي حدادي است و خباز علت فاعلي خبازي است و طباخ علت فاعلي طباخي است و مصلّي علت فاعلي نماز است و زاني علت فاعلي زنا است و صائم علت فاعلي روزه است و دزد علت فاعلي دزدي است و مؤمن علت فاعلي ايمان است و كافر علت فاعلي كفر است.
و همچنين هر فاعلي در ملك خدا علت فاعلي فعل خود است به طوري كه صاحب فاروق و امثال او نميتوانند انكار كنند كه آنها علت فاعلي فعل خود هستند و معذلك هيچ يك خدا نيستند و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 56 *»
خداوند عالم جلّشأنه خالق فواعل و افعال و مفاعيل آنها است.
پس چه شده كه چون نوبت علت فاعلي بودن به محمد و آلمحمد9 رسيد، موجب كفر شد و به اين جهت علمائي كه صاحب فاروق ذكر كرده تكفير شيخ بزرگواري را كردهاند كه مطابق محكمات كتاب و سنت و ضروريات دين و مذهب و بديهيات جميع اهل روزگار تكلم كرده.
و اگر بگويند كه سخن در علت فاعلي بودن جميع ملك خدا است نه علت فاعلي بودن جزئي مثل نجّار و حدّاد.
ميگويم كه فرق نميكند كه كسي علت فاعلي باشد از براي يك كار جزئي مثل نجار يا علت فاعلي باشد از براي كارهاي بسيار. مثل آنكه شخصي هم نجار باشد و هم حداد و هم طباخ و هم خباز. پس اگر علت فاعلي بودن در يك كار، منافات ندارد كه خداوند عالم جلشأنه خالق علت فاعلي و خالق كار او باشد، همچنين علت فاعلي بودن كارهاي بسيار هم منافات ندارد با خالق بودن خدا و خالق بودن كارهاي بسيار علت فاعلي و كسي كه فرقي گمان ميكند و در علت فاعلي جزئي انكاري ندارد و در علت فاعلي كل و كلي وحشتي دارد و انكار ميكند، اقرار و انكار او محض عادت است و نه اقرار او از روي دليل و برهان است و نه انكار او دليلي دارد و چنين كسي در نزد علماي ابرار قابل جواب نيست و ٭جواب ابلهان خاموشي است٭ ولكن چون بعضي از گرگان به لباس ميش درآمدند و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 57 *»
بسياري از مردم ندانستند كه، آنها چه كارهاند و حسن ظني به آنها پيدا كردند، لابد و ناچار بايد مطلب را از براي ايشان بيان كرد تا غافل نباشند از اصل مطلب و اتمام حجت بر ايشان شود ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة.
اتمام حجت بر كساني كه در علت فاعلي بودن محمد و آلمحمد: ترديد دارند
پس عرض ميكنم دليل و برهان عقل و نقل اقتضا ميكند كه هر علت فاعلي و هر فاعل فعلي و عامل عملي چه در عالم شهاده چه در عالم غيب، بايد مقترن باشد به فعل و عمل خود و هر فعلي حتماً بايد متصل باشد به فاعل خود و فاعل بيفعل فاعل نيست و فعل بيفاعل، فعل نيست و فاعل بيفعل محال است كه موجود شود و فعل بيفاعل محال است كه موجود شود. پس در هرجا كه چراغي روشن شد، روشنايي آن به آن متصل خواهد بود و در هر جايي كه روشنايي هست چراغي هست كه علت فاعلي آن روشنايي است و چراغ بينور يا دودي است تيره و تار، يا ذغالي است سياه. پس در جميع مراتب غيب و شهود، هر فاعلي قرين با فعل خود است و هر فعلي مقترن به فاعل خود است. حتي آنكه حضرت امير صلوات اللّه عليه و آله اين مطلب را اثبات فرمودهاند در صفات الهي و فرمودهاند: اول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفي
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 58 *»
الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثنّاه و من ثنّاه فقد جزّأه و من جزّأه فقد جهله و من اشار اليه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه. و حضرت امام رضا7 بر طبق فرمايش حضرت امير صلوات اللّه عليه و آله فرمودهاند: اول الديانة معرفته و كمال معرفته توحيده و كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة الموصوف انه غير الصفة و شهادتهما جميعاً علي انفسهما بالتثنية الممتنع منها الازل فمن وصف اللّه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه و من عدّه فقد ابطل ازله. پس بر عقلاي اهل روزگار مخفي نيست كه از اين قبيل فرمايشات دليل عقلي است كه در نقل وارد شده و عقل و نقل حاكمند به طور قطع و يقين كه شائبهاي از ظن و تخمين در آن راهبر نيست كه هر صفتي به وجود خود داد ميزند و شهادت ميدهد كه من غير از موصوف خود هستم و هر موصوفي به وجود خود داد ميزند و شهادت ميدهد كه من غير از صفت خود هستم و هر دو با هم به وجود خود داد ميزنند و شهادت ميدهند كه ما دو تا هستيم كه با هم جمع شدهايم و كسي ما را به هم جمع كرده و همه به طور شياع به وجود خود داد ميزنند كه ذات ازل ممتنع است كه دو چيز و سه چيز و بيشتر باشد كه به هم جمع شده باشد بلكه او ذاتي است احدي كه هيچ تركيبي و اقتراني در او راهبر نيست و پاك و منزه است از آلايش تركيب و اقتران.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 59 *»
تمثيل علت فاعلي در زيد
و مثال اين مطلب كه عين مطلب است از براي عقلاي اهل روزگار اين است كه القائم يكي از صفات زيد است و علت فاعلي قيام است و قيام كه فعل آن و صفت آن است به وجود خود داد ميزند و شهادت ميدهد كه من فعل فاعل و صفت آنم كه مرا او احداث كرده و من غير اويم و قائم و فاعل كه علت فاعلي و موصوف قيام است به وجود خود و زبان حال خود داد ميزند و شهادت ميدهد كه من غير از فعل خود و صفت خود هستم واين فاعل و فعل و موصوف و صفت بالاتفاق به وجود خود و زبان حال خود داد ميزنند و شهادت ميدهند و دو شاهد عادل حقيقي هستند كه ما با هم اقتران كردهايم و به يكديگر پيوستهايم و مركب شدهايم و جميع اينها به وجود خود و زبان حال خود بدين مقال مترنّمند كه ذات ازلي ممتنع است كه مثل ماها باشد و ليس كمثله شيء من الاشياء الموجودة المركبة المجعولة المخلوقة.
يا به ملاحظهي ديگر، تمام القائم به وجود خود داد ميزند و شهادت ميدهد كه من صفت زيد هستم و غير ذات او هستم چرا كه ذات او پيش از اينكه بايستد بود و از زيديّت خود هيچ كم نداشت و من نبودم و او مرا احداث كرد و زيد موصوف به وجود خود و به زبان حال بدين مقال مترنم است كه من غير از صفت خود كه القائم باشد هستم. چرا كه من بودم پيش از او و اگر نميخواستم بايستم،
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 60 *»
نميايستادم و او را به عرصهي هستي و وجود نميآوردم ولكن الحال خواستم كه بايستم پس ايستادم و ايستاده را به عرصهي هستي و وجود آوردم به قدرتي كه بر آن داشتم و اين زيد موصوف و اين ايستاده كه صفت او است بالاتفاق به وجود خود به زبان حال خود بدين مقال مترنمند كه ما هم شهادت ميدهيم به شهادت عدل حقيقي بيدروغ كه ما با هم مقترن و متصليم و جميع اين زيد و زيد موصوف و زيد ايستاده كه صفت زيد است و محمول بر آن موضوع است شهود عدولي چند هستند به طور حقيقت بدون مجاز و بدون دروغ كه ذات ازلي ممتنع است كه مثل ما باشد و مقترن و متصل و محدود و مركب و مجعول و مخلوق باشد.
و بعد از بيان و ايضاح اين مطلب، عرض ميكنم كه دليل عقل و نقل با هم حاكمند به طور قطع و يقين بدون شائبهي ظن و تخمين كه از براي خداوند عالم جلّشأنه اسمهاي بسيار است و مقصود از اسمهاي بسيار، نه آن صفاتي است كه عين ذات است چرا كه ذات خداوند يك ذات است و چيزي كه عين آن ذات است، ذات را متعدد و بسيار نميكند. پس مقصود در اين مقام آن اسمها و صفتهايي است كه بسيار است و غير از ذات خدا است چرا كه او يك است چنانكه در اصول كافي است كه هشام از حضرت صادق صلوات اللّه عليه پرسيد از اسمهاي خدا و اشتقاق آنها، حضرت فرمود كه «اللّه» از اسمهايي است كه مشتق است از «اَلِهَ» و اَلِهَ اقتضا ميكند مألوهي را و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 61 *»
اسم غير از مسمي است. پس كسي كه عبادت كند اسم را نه معني آن را پس به تحقيق كه كافر شده و عبادت خدا را بهجا نياورده و كسي كه اسم و معني آن را با هم پرستيد، پس به تحقيق كه مشرك شده و دو كس را پرستيده و كسي كه بپرستد معني اسم را نه اسم را، پس از اهل توحيد است. آيا فهميدي اي هشام؟ هشام عرض كرد كه زياده از اين فرمايش كنيد. فرمودند: از براي خدا است نود و نه اسم پس اگر اسم، عين مسمي بود، بايد نود و نه خدا باشد ولكن خدا يكي است و دلالت ميشود بر او به اين اسمها و همهي اين اسمها غير از او است. اي هشام، نان اسم است از براي خورده شده و آب اسم است از براي مشروب و ثوب اسم است از براي پوشيده شده و نار اسم است از براي سوزاننده، آيا فهميدي اي هشام؟
پس مقصود از ذكر اين حديث شريف اين است كه پيروان ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم بدانند كه اسمها و صفتهاي خداوند عالم جلشأنه غير از ذات خدا است چرا كه به دليل عقل و نقل واضح است كه اسمهاي او بسيار است و او بسيار نيست و او يكي است و اسمهاي او بسيار است و يكي نيست و دليل عقل و نقل مطابق با يكديگر به طور قطع و يقين بدون شائبهي ظن و تخمين قائم است بر اينكه هرچه غير از خدا است مخلوق او است. قل اللّه خالق كل شيء.
و بر طبق اين مطلب در كتاب مستطاب اصول كافي است
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 62 *»
حديثي كه بسياري از علماي ابرار هريك شرحي از براي آن نوشتهاند و به قدر قوهي خود اسرار آن را بيان كردهاند و آن حديث اين است كه حضرت صادق صلوات اللّه عليه فرمود كه به درستي كه خداي عزوجل خلق كرد اسمي را كه به حروف مصوّت نبود و به لفظ گفته نشده و به شخص مجسّد نبود و به تشبيه موصوف نبود و به رنگي رنگين نبود. منفي بود از او اقطار، دور بود از او حدود يعني اندازه و حدي از براي آن اسم نبود محجوب بود از آن اسم حسّ هر توهم كننده، مستتر غير مستور بود يعني ستري نبود كه آن اسم به آن ستر مستور گردد. پس قرار داد آن اسم را كلمهي تامه كه چهار جزء داشت كه همهي آن چهار با هم بودند و هيچيك قبل از ديگري نبود. پس ظاهر كرد سه جزء از آن اسم را از براي احتياج خلق به آن سه جزء و محجوب كرد يك جزء را و آن يك جزء اسم مكنون و مخزون است. پس آن سه اسمي كه ظاهر شدند، پس ظاهر هو اللّه تبارك و تعالي بود و مسخّر كرد خداي سبحانه از براي هريك از اين سه اسم چهار ركن پس دوازده ركن پيدا شد پس خداوند خلق كرد از براي هريك از اين ركنهاي دوازدهگانه سي اسم را كه آنها فعل منسوب به آن دوازده ركن بودند و آن سي اسم: الرحمن الرحيم الملك القدوس الخالق البارئ المصوّر الحي القيّوم لاتأخذه سنة و لا نوم العليم الخبير السميع البصير الحكيم العزيز الجبّار المتكبّر العلي العظيم المقتدر القادر السلام المؤمن المهيمن البارئ المنشئ البديع الرفيع الجليل الكريم
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 63 *»
الرازق المحيي المميت الباعث الوارث بود. پس اين اسمها و ساير اسماء حسني تا تمام سيصد و شصت اسم منسوب به آن اسمهاي سهگانهاند و اين اسمهاي سهگانه ركنها و حجابهاي اسم واحد مكنون مخزونند و اين است قول خداي تعالي كه فرموده: قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ايّاًما تدعوا فله الاسماء الحسني.
و همچنين در اصول كافي از حضرت امام رضا صلوات اللّه عليه روايت كرده تا آنكه فرموده كه خداوند محتاج نبود به اينكه خود خود را بنامد و اسمي به خود بگذارد از براي خود ولكن اختيار كرد از براي خود اسمهايي چند را از براي غير خود كه بخوانند او را به آن اسمها چرا كه اگر او خوانده نميشد به اسمهاي خود، شناخته نميشد. پس اول اسمي كه از براي خود اختيار كرد، العلي العظيم بود چرا كه آن اسم بالاتر از جميع چيزها بود پس معني آن اسم اللّه بود و خود اسم العلي العظيم بود و آن اسم اول اسمهاي او بود و بالاتر از هر چيزي بود تمام شد حديث شريف.
پس به دليل عقل و نقل معلوم شد به طور قطع و يقين بدون شائبهي جهل و وهم و شك و ظن و تخمين اينكه اسمهاي خدا غير از خدا هستند چرا كه اسمهاي او بسيارند و او يكي است و يك بسيار نيست و بسيار بسيار است و يك نيست و به همان دليل عقل و نقل به طوري كه ذكر شد معلوم است كه هرچه بسيار است مخلوق است و حادث است و غير از خداي احد است و خدا است محدث و خالق
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 64 *»
آن وحده وحده لا شريك له قل اللّه خالق كل شيء و در احاديث به طور استدلال به دليل عقل اثبات فرمودهاند كه اسمهاي خداي احد مخلوق است. حتي آنكه اسم مكنون مخزون عند اللّه هم مخلوق است چنانكه فرمودند: خلق اسماً بالحروف غير مصوّت تا آخر و تصريح فرمودند با استدلال عقل كه جميع اسمهاي سيصد و شصتگانه اسماء حسني هستند و همهي آنها منسوبند به اسمهاي سهگانه، و اسمهاي سهگانه بالاتر از آنها هستند و اسمهاي سهگانه اركان و حجابهاي اسم مكنون و مخزونند و اسم مكنون مخزون حقيقي يك اسم است كه آن اسم اعظم حقيقي خدا است.
و به دليل عقل و نقل به طور قطع و يقين بدون شائبهي جهل و وهم و شك و ظن و تخمين معلوم است كه از براي جميع اسمهاي الهي اثري است و اسم بياثر از براي او نيست نهايت آنكه از هر اسمي اثري مخصوص به آن ظاهر ميشود و بعضي كه بزرگترند اثرهاي آنها بيشتر است و آنها كه بزرگند اثر آنها كمتر است. اما در اينكه از براي همهي آنها اثري است شكي نيست و دليل عقل و نقل به طور يقين دلالت ميكند كه از براي خدا اسم بياثر و بيفايده نيست و در احاديث بر طبق عقل وارد است به طوري كه از حد تواتر تجاوز كرده و به حد ضرورت دين و مذهب رسيده چنانكه در دعوات و زيارات و غير آنها است و چنانكه در حديث سابق الذكر فرمودند كه اسمهاي خدا مشتق است حتي آنكه اللّه مشتق از اَلِهَ
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 65 *»
است و اَلِهَ اقتضا ميكند مألوه را. پس از براي خداوند عالم اسم جامدي كه در حقيقت اسم جامد بيمعني باشد نيست و همهي اسمهاي الهي مشتق است و همه صاحب اثرند و معلوم است كه اثر صادر از مؤثر است.
و باز دليل عقل و نقل به طور قطع و يقين بدون شائبهي جهل و وهم و شك و ظن و تخمين حاكم است كه اثر، فعل مؤثر است و مؤثر علت فاعلي فعل خود است و فعل به وجود خود و به زبان حال كه زبان مقال هم يكي از زبانهاي او است داد ميزند و شهادت ميدهد كه من غير از فاعل خود هستم چرا كه صادر از اويم و فاعل نيز به وجود خود داد ميزند و شهادت ميدهد كه من غير از فعل خود هستم چرا كه من آن را صادر كردهام و فاعل و فعل او نيز دو شاهد عادل حقيقي هستند كه بالاتفاق داد ميزنند و شهادت ميدهند كه ما مقترنيم به يكديگر و فاعل و فعل او و نفس اقتران و اتصال، شهود عدول حقيقي هستند كه به وجود خود داد ميزنند و شهادت ميدهند به اينكه ذات ازلي ممتنع است از اقتران و اتصال و تركيب چنانكه در باب حدوث اسماء احاديث بسيار به طور تصريح و غير تصريح در كتاب مستطاب اصول كافي مضبوط است كه بعضي از آنها را به جهت نمونه عرض كردم.
پس هر اسمي از اسمهاي خدا علت فاعلي فعل و مفعول خود است و او غير ذات احدي خدا است و اسم غير از مسمي است چرا
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 66 *»
كه هر اسمي به وجود خود شهادت ميدهد كه من مركّبم و ذات ازلي مركب نيست و ممتنع است از تركيب و اقتران چنانكه حضرت امير و حضرت امام رضا صلوات اللّه عليهما به استدلال عقلي قطعي يقيني كه شائبهي جهل و وهم و شك و ظن و تخمين در آن نبود فرمودند كه: كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة انّها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انّه غير الصفة و شهادة الصفة و الموصوف معاً بالاقتران الذي امتنع الازل انيكون مقترناً او موصوفاً او صفةً و در حديث حدوث اسماء صريح است كه اسمهاي سيصد و شصتگانه منتهي ميشوند به اسمهاي سهگانه و اسمهاي سهگانه منتهي ميشوند به اسم مكنون مخزون كه او واحد حقيقي است و علت فاعلي جميع اسمهايي است كه پايينتر از او هستند و او هم اسم مكنون خدا است و غير خدا است به دليل عقلي قطعي يقيني منقول از اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين و اسم مكنون حقيقي با اينكه علت فاعلي جميع اسمهاي الهي است ذات احدي ازلي نيست، به همان دليل كه ساير اسمهاي الهي ذات احدي ازلي نيستند با اينكه همه آنها علل فاعلي افعال و مفاعيل خود هستند و به همان دليل كه جميع مخلوقات، خدا نيستند و ذات ازلي نيستند با اينكه همهي آنها علتهاي فاعلي افعال و مفاعيل خود هستند حتي آنكه فاخور، علت فاعلي افعال خود و علت فاعلي فخّارها و كوزههاي خود هست و مصلّي علت فاعلي نمازهاي خود است و همچنين جميع
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 67 *»
مخلوقات و هيچيك ذات ازلي خدا نيستند لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة و شهادة الصفة و الموصوف بالاقتران الممتنع عن جميعها الازل سبحانه الذي تنزّه عن مجانسة مخلوقاته و ليس كمثله شيء من مذروءاته و او است خالق كل قل اللّه خالق كل شيء و در جميع مراتب خلق كرده فواعل و علتهاي فاعليه را وحده لاشريك له و خلق كرده افعال و مفاعيل فواعل را به فواعل به سرّ امر بين الامرين وحده لا شريك له.
استدلال به بعضي از فقرات دعاي سمات
و اين مطلب كه خداوند عالم جلّشأنه خلق ميكند افعال و مفاعيل فواعل را به فواعل، اگرچه از بيانات گذشته معلوم شد ولكن چون معاندين اهل حق و يقين اصراري دارند بر اينكه قول به علت فاعلي بودن ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين كفر است، بعضي از فقرات دعاي سمات را عرض ميكنم تا بداني كه اسمهاي الهي علتهاي فاعلي هستند و با اينكه علتهاي فاعلي هستند خدا نيستند و اسمهاي خدا هستند و عين ايمان همين است كه علتهاي فاعلي هيچيك خدا نباشند و علتهاي فاعلي باشند.
پس عرض ميكنم كه اولاً دعاي سِمات را جميع علماي اماميه و عوام الناس ايشان از زمان ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين تا به حال قبول داشتهاند و قبول دارند و در ميان شيعه مشهور و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 68 *»
معروف است كه علماء و عوام در مهمّات خود ميخوانند و اسم دعا را دعاي سِمات ميگويند چرا كه سِمات جمع سِمَة است و سِمَة به معني علامت است. يعني هركس آن دعا را بخواند علامتهاي اجابت را خواهد فهميد و دعاي او مستجاب خواهد شد. و بعضي از فقرات آن اين است كه ميفرمايد: و بكلمتك التي خلقت بها السموات و الارض يعني خدايا تو را قسم ميدهم به كلمهي خود كه خلق كردي به آن كلمه آسمانها و زمين را و اين مطلب هماني است كه عرض شد كه خداوند خلق ميكند افعال و مفاعيل فواعل را به فواعل به سرّ امر بين الامرين. پس آن كلمهي الهيه علت فاعلي آسمانها و زمين است چنانكه شخص بنّا علت فاعلي عمارت است و سقف عمارت و زمين آن را او ساخته و خدا خالق او است و خالق عمارتي است كه او ساخته به سرّ امر بين الامرين وحده لاشريك له و شخص بنّا با اينكه علت فاعلي عمارت است، خالق عمارت نيست و خالق عمارت خدا است وحده لاشريك له و بنّا شريك خدا نيست و معين او نيست و تمام عمارت مخلوق خدا است به واسطهي بنّا وحده لاشريك له به سرّ امر بين الامرين من غير جبر و لاتفويض.
و بعضي از فقرات آن دعا اين است كه ميفرمايد: و بحكمتك التي صنعت بها العجائب و خلقت بها الظلمة و جعلتها ليلاً و جعلت الليل سكناً و خلقت بها النور و جعلته نهاراً و جعلت النهار نشوراً مبصراً و خلقت بها الشمس و جعلت الشمس ضياءاً و خلقت بها
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 69 *»
القمر و جعلت القمر نوراً و خلقت بها الكواكب و جعلتها نجوماً و بروجاً و مصابيح و زينةً و رجوماً.
پس آن حكمت الهيه كه به آن صنعتِ عجائب كرده و به آن خلق كرده ظلمت را و ظلمت را شب قرار داده و شب را از براي سكون قرار داده. و خلق كرده به آن نور را و قرار داده نور را روز روشن و خلق كرده به آن آفتاب را و قرار داده آفتاب را تابان و خلق كرده به آن ماه را و قرار داده ماه را نوراني و خلق كرده به آن ستارهها را و قرار داده آنها را طلوع كننده و غروب كننده و بُرجها و چراغها و زينت و رانندهي شياطين، پس آن حكمت الهيه علت فاعلي است كه خداوند عالم جلشأنه به آن صنعت عجائب كرده و خلق كرده به آن ظلمت و نور را و خلق كرده به آن آفتاب و ماه را و خلق كرده به آن ستارگان را و آن حكمت علت فاعلي است از براي اين امور وآن حكمت، خدا نيست چرا كه حكمت صادر از حكيم است و حكيم اسم خدا است و غير از ذات ازلي خدا است مانند ساير اسمهاي الهي كه ذكر شد و حضرت امير و حضرت امام رضا صلوات اللّه عليهما به دليل عقلي قطعي يقيني كه شائبهاي از جهل و وهم و شك و ظن و تخمين در آن راهبر نيست فرمودند.
پس بعد از اينكه مضامين اين احاديث از معتقدات كليني رضوان اللّه عليه بوده و جميع علماي شيعه كه بعد از او بودهاند از كتاب او نقل كردهاند و احدي از ايشان انكار اين احاديث را نكرده و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 70 *»
همچنين انكار مضامين دعاي سمات را احدي از علماي شيعه نكرده و بسياري شرح بر آن نوشتهاند و بناي شيعه بر اين بوده كه در حوائج و مهمّات خود مداومت به خواندن اين دعاي شريف ميكردهاند و ميكنند، اميد است كه معاندين از توقف خود بيرون آيند و متذكر شوند كه اين قبيل مطالب را عقل و نقل به طور قطع و يقين اثبات ميكنند نه از روي مظنه و تخمين.
و اميد است كه بعد از تذكر بفهمند كه هركس ذات ازلي احدي را علت فاعلي بداند توحيد ندارد.
و اميد است كه متذكر شوند كه كساني كه تكفير كردهاند شيخ بزرگوار اعلي اللّه مقامه را ـ به جهت آنكه ذات ازلي احدي خدا را علت فاعلي خلق ندانسته و پيروي حضرت اميرالمؤمنين و حضرت امام رضا صلوات اللّه عليهما نموده و علت فاعلي را مقترن به فعل و مفاعيل دانسته مانند آنكه ملكالموت مقترن به فعل و مفاعيل خود است ـ از اهل توحيد نبودهاند و خداي ايشان هواي ايشان بوده و افرأيت من اتخذ الهه هواه دربارهي ايشان است كه خداي هوايي ايشان علت فاعلي خلق است و فعل او به او چسبيده و فعل او شهادت داده نزد اهل حق كه من غير از فاعل خود هستم چرا كه او مرا احداث كرده و فاعل نيز نزد اهل حق شهادت داده كه من غير از فعل خود هستم چرا كه من او را احداث كردهام و هر دو با هم نزد اهل حق شهادت دادهاند كه ما با هم اقتران داريم و همهي اينها شهادت
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 71 *»
دادهاند كه ذات ازلي خدا ممتنع است از اقتران و اتصال و تركيب.
دفع يك شبهه و اثبات تقدم ذاتي آل محمد:
و اگر كسي گمان كند كه از اين قبيل احاديث و دعوات در باب اسمهاي الهي و ذات ازلي است و اين مطلب دخلي ندارد به اينكه كسي ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين را علت فاعلي داند، پس عرض ميكنم كه اولاً همين كه يك علت فاعلي يافت شد مثل اسم اعظم مكنون مخزون عند اللّه كه غير از ذات ازلي خدا است و اسم او است و با اينكه علت فاعلي است مخلوق خدا است و خدا است خالق آن اسم و خالق افعال و مفاعيل آن اسم، محقق ميشود كه علت فاعلي بودن اسم مكنون خدا منافاتي ندارد كه خدا خالق خود اسم مكنون و خالق افعال و مفاعيل او باشد و كفري لازم نيايد از براي مثل كليني اعلي اللّه مقامه و ساير علمائي كه انكاري بر او نكردهاند. مثل آنكه علت فاعلي بودن كوزهگر منافاتي ندارد كه خدا خالق او و خالق افعال او و خالق كوزههاي او باشد.
و ثانياً عرض ميكنم كه ضرورت دين و مذهب بر اين قائم است كه ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين اول ماخلق اللّه هستند به طوري كه پيش از ايشان و بالاتر از ايشان چيزي و كسي را خداوند نيافريده بود و مدتهاي مديد ايشان بودند و به عبادت الهي مشغول بودند و هيچ مخلوقي نبود به طوري كه هيچ عالمي انكاري از اين
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 72 *»
مطلب ندارد و حتي بعض معاندين باشدت عنادي كه با شيخ مرحوم دارند اين عقيده را نسبت به كليني و صدوق و مجلسي4 داده به علاوه اين مطلب در بسياري از زيارات ايشان: هست كه ميفرمايد: بكم فتح اللّه و بكم يختم و در زيارات بسيار اين فقره يافت ميشود كه تواتر لفظي را ميرساند چه جاي تواتر معنوي بلكه از حد تواتر گذشته و به حدّ ضرورت مذهب رسيده و عبارت شريفهي بلغ اللّه بكم اشرف محلّ المكرّمين و اعلي منازل المقرّبين و ارفع درجات المرسلين حيث لايلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لايسبقه سابق و لايطمع في ادراكه طامع همين مطلب را ميرساند بلكه صاحب فاروق هم انكاري از اين مطلب ندارد و به غير از ظاهر كلام مفيد; انكاري از احدي از علماي شيعه نقل نشده و از كلام مفيد; هم انكاري از اصل مطلب معلوم نميشود بلكه چنين معلوم ميشود كه انكاري از ورود احاديث مرويه در اين مطلب نداشته كه ايشان اول ماخلق اللّه هستند نهايت آنكه رسالهاي در جواب بعضي از سائلين در اين مطلب نوشته و اصل مطلب را انكار نكرده ولكن آيا مراد از اينكه آدم علي نبينا و آله و عليه السلام اسمهاي مباركه ايشان را در ساق عرش ديد؟ يا اشباح يا تمثال يا انوار ايشان را ديد؟، به قدر فهم اهل تلعكبر در آن زمان كه گفتگوي مردم در اثبات امامت ظاهري ائمهي طاهرين: بود چيزي نوشته و نوشته كه آدم ذوات مقدسهي ايشان را نديد.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 73 *»
و بعضي از مردم از اين عبارت چنين فهميدهاند كه شيخ مفيد; انكاري از تقدم ذوات مقدسه ايشان داشته و حال آنكه باطن اين عبارت بسيار متين است اگرچه ظاهر آن به جهت تقيه يا به جهت اندازهي فهم سائلين چنين مينمايد كه انكاري از تقدم ذوات مقدسهي ايشان داشته و باطن اين عبارت اين است كه حضرت آدم نميتوانست ذوات مقدسه ايشان را مشاهده كند مثل آنكه موسي علي نبينا و آله و عليهالسلام، نور شيعيان اميرالمؤمنين7 را مشاهده كرد و خرّ موسي صعقاً و ذوات مقدسهي ايشان را نميتوانست مشاهده كند و در اين دنيا هم كسي ذوات مقدسهي ايشان: را مشاهده نميتوانست كرد چنانكه در احاديث وارد شده و بر علماي ابرار مخفي نيست.
شرح حديث شريف
باري، چون تقدم وجود ايشان: بر جميع موجودات به اتفاق علماي شيعه ثابت است بلكه در اين زمانها ثبوت تقدم وجود ايشان: بر جميع موجودات به ضرورت دين حق و مذهب حق الحمدللّه معلوم است.
پس خالي از اين نيست كه اسم مكنون مخزون عنداللّه وجود مقدس ايشان است كه مقدم است بر جميع موجودات.
يا آنكه وجود مقدس ايشان: مقدم بر اسم مكنون هم هست
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 74 *»
و اسم مكنون بعد از ايشان موجود شده.
و معقول و منقول نيست كه وجود مقدس ايشان بعد از اسم مكنون مخزون عنداللّه موجود شده باشد چرا كه وجود مقدس ايشان مسبوق به مخلوق سابقي نيست و اسم مكنون مخلوق است چنانكه فرموده خلق اسماً بالحروف غير مصوّت تا آخر.
و علت فاعلي بودن اسمهاي الهي معلوم است و منكر آن قابل اعتنا نيست.
و چون صفات الهي و اسمهاي او علت فاعلي بودهاند، حضرت امير و حضرت امام رضا8 به دليل عقلي قطعي فرمودند كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة انّها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انّه غير الصفة و شهادتهما بالاقتران الممتنع عنه الازل و مقتضاي بسياري از احاديث متواتره لفظاً و معني اين است كه وجود با نمود ايشان: خود اسماء الهي باشد چنانكه فرمودند: نحن واللّه الاسماء الحسني التي امر اللّه انتدعوه بها و چنانكه در اصول كافي و بصائرالدرجات و غير آنها است كه اسماء اللّه و صفات اللّه و وجه اللّه و عين اللّه و سمع اللّه و يد اللّه و جنب اللّه و نفس اللّه و كلمات اللّه التامات و آيات اللّه و علامات اللّه ايشانند:.
و در زيارات ايشان: به طرق مختلفه كه تواتر لفظي و معنوي را افاده ميكند رسيده كه وجود مسعود ايشان: عين اسماء اللّه
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 75 *»
است و سبك حديث حدوث اسماء هم همين افاده را ميكند اگرچه معاندين شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه را به جهت غفلت و عنادي كه دارند توقفي در آن باشد و اگرچه بعضي انكار اين مطلب را بكنند و قائل به اين مطلب را كافر دانند از روي ناداني يا از روي غفلت يا از روي عمد به مقتضاي يعرفون نعمة اللّه ثمّ ينكرونها.
باري، سبك حديث حدوث اسماء، دالّ است بر اينكه وجود مسعود ايشان: عين اسماء اللّه است.
و به مقتضاي حديث شريف ظاهري امامة و وصية و باطني غيب ممتنع لايدرك باطن ايشان:، اسم مكنون مخزون عند اللّه است كه غيبي است ممتنع و احدي از مخلوقات نميتواند ادراك باطن ايشان را بكند و ظاهر ايشان كه از براي احتياج مخلوقات است مقامي از مقامات محمد و علي و فاطمه صلوات اللّه عليهم است كه مبادي ساير ائمهاند: و محمد9 مشتق از محمود است و علي از اعلي و فاطمه از فاطر السموات و الارض چنانكه در احاديث وارد شده و احدي از علماي ابرار انكار نكردهاند اگرچه بعضي از منتحلين معني اين قبيل از اشتقاق را ندانند و به مقتضاي بل كذّبوا بما لميحيطوا بعلمه تكذيب و انكار كنند. كذلك فعل الذين من قبلهم.
پس اين مقامات سهگانه، حجابهاي اسم مكنون مخزون عنداللّه هستند و آن اسم محتجب است به ايشان: و هريك از اين سه اسم ظاهر را در چهارمرتبه قرار داد پس دوازده اسم پيدا شد كه
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 76 *»
دوازده امام باشند: و از براي هريك از اين دوازده: سيدرجه قرار داد كه سيصد و شصت درجه پيدا شد و آفتاب وجود پيغمبر9در اين برجهاي دوازدهگانه و درجات آنها متقلّب شد به مقتضاي باطن آيهي شريفهي الذي يريك حين تقوم و تقلّبك في الساجدين و از اين است كه ايشان: ماههاي سال شدند چنانكه در زيارت ايشان است شهور الحول و مقتضاي باطن آيهي شريفهي ان عدة الشهور عند اللّه اثناعشر شهراً في كتاب اللّه يوم خلق السموات و الارض است و واضح است كه ماههاي ظاهري، چه ماههاي شمسي باشد چه ماههاي قمري، بعد از خلقت آسمانها و بعد از خلقت آفتاب و ماه موجود شدهاند نه در ابتداي خلقت آسمان و زمين. پس چون در باطن ماههاي دوازدهگانه در نزد خدا بودند و هر ماهي سيدرجه داشت مانند آنكه هر برجي سيدرجه دارد، نهايت آنكه بروج درجات مكاني را دارا است و شهور درجات زماني را بر طبق يكديگر ماتري في خلق الرحمن من تفاوت پس بر طبق بروج باطني و شهور باطني عند اللّه اين بروج ظاهري و اين شهور ظاهري شمسي و قمري ظاهري موجود شد. ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و بعضي از اختلافهاي ظاهري از اختلاف آفاق مايله و اختلاف معدّل النهار و منطقة البروج و قُرب و بُعد آسمانها نسبت به زمين پيدا شده كه تفصيل و تطبيق آنها موجب تطويل است و مجال آجال كوتاهتر از اين است.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 77 *»
تفسير آيهي مباركهي نور
پس برويم بر سر مطلب، و آن اين است كه حقيقت وجود مسعود ائمهي طاهرين:، نفس اسمهاي الهي است و حدوث آنها در صريح آيهي نور در سورهي نور است علاوه بر آنكه در احاديث است تا نتوانند بگويند كه احاديث ظنيالصدور است و قرآن قطعيالصدور است و محكمات آن كه تفاسيرش به طور تواتر لفظي و معنوي رسيده و از حد تواتر تجاوز كرده و به حد ضرورت مذهب رسيده و احدي از علماي مذهب انكاري از آن ندارند ظنيالدلالة نيست كه محل توقف معاند گردد و آيهي شريفه اين است كه ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنّها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس واللّه بكل شيء عليم. في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيها بالغدو و الاصال. رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوماً تتقلب فيه القلوب و الابصار ليجزيهم اللّه احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله واللّه يرزق من يشاء بغير حساب.
و در احاديث متواتره از حيث لفظ و معني رسيده به طوري كه احدي از مفسرين شيعه و ساير علماي ابرار انكار نكردهاند كه مراد
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 78 *»
الهي از مصباح چراغ روشنكننده وجود مبارك حضرت پيغمبر9است و مراد الهي از زجاجه بلّور نمايندهي ماوراء، وجود مسعود حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين است و مراد الهي از مشكوة ذيجهات وجود اطهر فاطمهي زهرا3 است كه مبدأ تفصيل و انشعاب نور ولايت است و مراد الهي از نور علي نور امامي بعد از امامي است كه ابتداي تعدد ايشان از حضرت فاطمه3 شد و مراد الهي از شجرهي مباركهي زيتونه كه نه شرقي است و نه غربي، وجود بانمود حضرت ابراهيم خليل است7 كه: ما كان ابرهيم يهودياً و لا نصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً.
و در بعضي از احاديث، دو لفظ زجاجه تفسير به امام حسن و امام حسين8 شده و گاهي لفظي را به امام معيني تفسير كنند و گاهي به امامي ديگر به جهت ملاحظاتي چند كه در نزد ايشان:است، منافاتي با اصل مقصود ما ندارد و آن اين است كه بر عاقلي مخفي نيست كه لفظ اللّه به اصطلاح موضوع است و نور، محمول است بر آن و اين نورِ محمول، اسم اللّه و غير اللّه است چرا كه تصريح به تركيب و حدوث آن فرموده به طوري كه بر عاقلي مخفي نيست كه اين نور را به اينطور وصف كرده كه جزئي و ركني از آن مشكوة است و ركني از آن مصباح و چراغي روشن شده و روشنكننده است و ركني از آن زجاجه است كه آن زجاجه مانند آفتاب تابان است و ماده و روغن آن چراغ، روغن زيتوني است كه نزديك است خود آن روغن
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 79 *»
روشن و روشنكننده باشد اگرچه آتش مشيت الهي مسّ آن نكند ولكن ممسوس به آتش مشيت الهي شده. چنانكه در حق حضرت امير صلوات اللّه عليه فرمودند: علي ممسوس في ذات اللّه پس چون مشيت الهي فعلي از او است كه به احداث او موجود شده و از خود به جز نفس احداث او چيزي ندارد و در جنب او مضمحل است، پس از اين است كه ممسوسِ به آن ممسوس به ذات شده.
باري، و ركني از اركان آن نورِ محمول، آتش مسّكنندهي فعل الهي است كه آن موجود به نفس خود است و ساير موجودات به آن موجود شدهاند چنانكه در احاديث وارد شده كه فرمودند: خلق اللّه المشية بنفسها ثمّ خلق الاشياء بالمشية و جميع اين مقامات حادثه كه خالق آنها خدا است وحده لاشريك له پيش از جميع اشياء و قبل از جميع موجودات خلق شده چرا كه معني نور اين است كه ظاهر باشد از براي خود و ظاهركنندهي غير خود باشد چنانكه علماي ابرار به همينطور تعريف كردهاند نور را و فرمودهاند: ظاهر لنفسه مُظهر لغيره. مثل اينكه آفتاب از براي خود ظاهر است و ظاهركنندهي چيزهاي ديگر است.
و در اصطلاح خدا و رسول و ائمهي طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين هر موجود سابقي كه موجود لاحقي را به عرصهي وجود ميآورد، آن را نور ميگويند اگرچه مثل نور آفتاب هم نباشد مثل آنكه ميگويي كلامكم نور پس كلام ائمه: نور است چرا كه آن كلام هدايت است و هدايت كنندهي مردم است.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 80 *»
و همچنين وجود بانمود خود ايشان: نور خدا است چنانكه ميگويي: و انتم نور الرحمن چرا كه وجود مسعود ايشان: هدايت كنندهي خلق است و خلق به وجود ايشان هدايت ميشوند اگرچه وجود مبارك ايشان و كلام بانظام ايشان: مثل نور آفتاب نباشد بلكه خود آفتاب و نور آفتاب از پرتو ايشان: خلق شده باشد چنانكه در بعضي از احاديث فرمودهاند كه آفتاب و ماه از نور حضرت امام حسن7 خلق شده و واللّه امام حسن بهتر است از آفتاب و ماه. و بهشت و حورالعين از نور حضرت امام حسين7 خلق شده و واللّه امام حسين بهتر است از بهشت و حورالعين.
باري، بر عقلاي اهل روزگار مخفي نيست كه تعريف نور اين است كه: ظاهر لنفسه و مُظهر لغيره.
پس بايد متذكر شوند كه آن نوري كه اسم خدا است محمول است بر اللّه و اللّه موضوع آن است به خود آن يعني به خود محمول چنانكه در احاديث وارد شده كه فرمودهاند: بل تجلي لها بها و بها امتنع منها و اليها حاكمها كه حاصل مطلب اين است كه ذات تجلي كرده و ظاهر شده از براي اسمهاي خود به خود آن اسمها و به آن اسمها ممتنع شده از آنها چرا كه اسمهاي او بسيارند و او بسيار نيست و ممتنع است كه او بسيار باشد بلكه او احدي است كه هيچ بسياري در او نيست و كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 81 *»
شهادتهما بالاقتران الممتنع عنه الازل تعالي عمّا يصفه الواصفون بغير ما وصف به نفسه.
باري، پس اين اسم محمول كه نور مذكور در آيهي نور است علت فاعلي آسمانها و زمين است و خود بنفسه سابق و ظاهر بوده و به وجود آورده آسمانها و زمين را مثل آنكه كوزهگري كه علت فاعلي كوزهها است، پيش از كوزهها موجود بوده و كوزهها را بعد به عرصهي وجود آورده و چنانكه كوزهگري كه علت فاعلي كوزهها است خدا نيست و شريك خدا و معين خدا نيست در خلق كردن كوزهها و خداي وحده لاشريك له خالق كوزهها است، همچنين اسم محمول كه نور مذكور در آيهي نور باشد علت فاعلي آسمانها و زمين است و آسمان و زمين را او به عرصهي وجود آورده و مانند شخص فاخور خدا نيست چرا كه مانند شخص كوزهگر او هم مخلوق و مركب است سري و دستي و پايي و اعضائي و جوارحي و روحي و نفسي و عقلي دارد كه همهي آنها را خدا خلق كرده وحده لاشريك له و چنانكه كوزههاي كوزهگر مخلوق خدا است وحده لاشريك له و كوزهگر خالق آنها نيست و شريك و معين خدا نيست، آسمانها و زمين هم كه علت فاعلي آنها اسم نوراني خدا بوده خلق خدا هستند و آن اسم نوراني شريك و معين خدا نيست در خلق آسمان و زمين چنانكه ملكالموت علت فاعلي گرفتن جانها است و خدا نيست و شريك و معين خدا نيست در گرفتن جانها و هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 82 *»
يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء سبحانه و تعالي عما يشركون.
و اگر كسي بگويد كه چگونه ميشود كه آسمانها و زمين را اسم نوراني خدا ساخته باشد و با اين حال خدا وحده لاشريك له خالق آنها باشد؟
ميگويم كه اگر تو نفهمي مطلبي را تقصير آن بر كسي نيست كه آن مطلب را فهميده پس تو عجالةً كه ميبيني كه كوزهگر كوزهها را ساخته و علت فاعلي كوزهها كوزهگر است و با اين حال اگر كوزهگر را شريك و معين خدا قرار دهي در خلقت كوزهها مشرك خواهي شد و بايد معتقد باشي كه خدا است خالق گِل و خالق كوزهگر و خالق كوزهها وحده لاشريك له، پس مطلبي را كه تو نميفهمي در علت فاعلي بودن اسم نوراني خدا، همان مطلب را در علت فاعلي بودن كوزهگر هم نميفهمي و سرّ امر بين الامرين را كه نه جبر است و نه تفويض و آن عين اختيار است نميداني و اگر ميدانستي وحشتي از علت فاعلي بودن ائمه: نداشتي. پس چون نميداني انكار مكن دانستن كسي را كه ميداند و لا حجة لمن لايعلم علي من يعلم كلامي معقول و منقول و متين است.
نهايت اگر بخواهي اين مطلب را بفهمي مثل ساير علومي كه نميدانستي و درس خواندي در نزد دانايي و تحصيل كردي تا فهميدي، اين مطلب را هم در نزد دانايي درس بخوان و تحصيل بكن تا بفهمي.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 83 *»
باري، و اينكه عرض كردم كه علت فاعلي بودن اسم نوراني خدا را مانند علت فاعلي بودن شخص كوزهگر بدان، به هيچوجه نخواستم اغراقي گفته باشم.
و بسا آنكه كسي گمان كند كه اسم نور خدا، نون و واو و راء است پس چگونه علت فاعلي ميتواند بود؟
عرض ميكنم كه اگر اعتمادي به قرآن داري و محكمات آن را ظنيالدلالة نميداني كه ميبيني كه اين مشكوة و اين مصباح و چراغ و اين زجاجه كه مانند آفتاب تابان است در خانههاي متعدد گذارده شده نه در يك خانه چنانكه فرموده في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه پس آن اسم نوراني در آن خانهها مذكور ميشود و اذن داده خدا كه آن خانهها بلند باشند و تسبيح و تنزيه الهي در آن خانهها بشود كه او مانند هيچ مخلوقي نيست و ليس كمثله شيء است و مخلوقات جميعاً علتهاي فاعلي افعال و مفاعيل خودند و خداوند علت فاعلي نيست لشهادة كل صفة انّها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة و شهادتهما بالاقتران الممتنع عنه الازل كه دليل عقلي قطعي يقيني است كه نقل شده از معصوم حقيقي7 كه شائبهاي از جهل و غفلت و وهم و شك و ظن و تخمين در او نيست.
و اين خانههاي رفيع البنيان از خشت و گِل نيست و همان خانههايي است كه در زيارت فرموده: فجعلكم بعرشه محدقين حتي منّ علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 84 *»
و ظن صدور و ظن دلالت رفع ميشود به دليل قطعي عقلي نقلي كه ذات ازلي مانند مخلوقات علت فاعلي نيست.
پس اين مشكوة و مصباح و زجاجه و بيوت و خانهها، رجالي چند و مردماني چند هستند كه بازي نميدهد ايشان را هيچ بيعي و خريد و فروشي و هيچ تجارتي از ذكر خداوند جلشأنه و كساني كه هرگز غافل نشوند از ذكر خداوند جلشأنه معصومين حقيقي هستند: و بسي واضح است در دين اسلام و مذهب ايمان كه احدي از امت پيغمبر9 معصوم حقيقي نيست كه از هر جهلي و هر غفلتي و هر گناهي و هر خطائي و هر سهوي و نسياني محفوظ باشد سواي ائمهي طاهرين: به طوري كه ادعاي چنين عصمتي را احدي از امت پيغمبر9 نه از براي خود كرده و نه از براي رؤساي خود چه جاي اثبات آن، سواي ائمهي طاهرين:.
و از اين جهت است كه به مقتضاي آيهي شريفهي بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون جميع منسوبات به ايشان منسوب به خداوند جلشأنه شده مثل اينكه اطاعت پيغمبر9اطاعت خدا شده چنانكه فرموده: من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و دليل عقلي و نقلي به طور قطع و يقين بدون شائبهي جهل و وهم و شك و ظن و تخمين بر اين قائم است كه اطاعت رسول9عين اطاعت خدا است نه آنكه اطاعت او جدا است و اطاعت خدا جدا است و اطاعت او مانند اطاعت خدا است. بلكه اطاعت خدا
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 85 *»
بدون اطاعت رسول9 هيچ معني ندارد.
و همچنين است كه اطاعت ائمهي هدي: عين اطاعت خدا است چرا كه به امر الهي اطاعت ايشان: شده چنانكه فرموده: اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم پس من اطاعكم فقد اطاع اللّه به جهت موافق بودن با آيهي شريفه كه ظنيالصدور و ظنيالدلالة نيست و ظن صدور و دلالت رفع شده و زائل گشته به دليل عقلي و نقلي قطعي يقيني كه خلق محتاج به حجتي هستند از جانب خداوند كه رضا و غضب او را به واسطهي آن حجت بياموزند و از اين جهت عصمتِ از هر نقصي از صفات حجت الهي بايد باشد.
پس از اين جهت جميع منسوبات به ايشان منسوب به خدا شده و اين مشكوة و مصباح و زجاجه مانند آفتاب تابان از دودمان و خانوادهي ابراهيم7 بايد ظاهر شود چنانكه در احاديث متواتره وارد شده تا آنكه اهل هر دودماني نتوانند ادعاي مقام ايشان: را كنند و اين مصباح علاوه بر اينكه به تواتر احاديث رسيده كه وجود مسعود پيغمبر است9 در صريح آيهي قرآن است كه وجود مبارك او است چنانكه فرموده: يا ايها النبي انا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الي اللّه باذنه و سراجاً منيراً و اين سراج منير همان مصباح و چراغ نوراني ظاهر لنفسه و مظهر لغيره من السموات و الارض است كه علت فاعلي فعل خود و مفاعيل خود است مانند آفتاب كه فرموده: و جعلنا الشمس سراجاً و مانند كوزهگر و ساير
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 86 *»
علتهاي فاعليه كه هريك داد ميزنند و شهادت ميدهند كه فعل ايشان غير از خود ايشان است و خود ايشان غير از فعل ايشان است و خود ايشان و فعل ايشان داد ميزنند و شهادت ميدهند كه ما با هم جمع شدهايم و مركب و مخلوقيم و همه با هم شهادت ميدهند كه ذات ازلي مانند ما نيست و ليس كمثله شيء و همه تسبيح ميكنند خدا را كه خدا مثل ما نيست و يسبح له ما في السموات و ما في الارض و همه به وجود خود داد ميزنند و به زبان حال و مقال شهادت ميدهند كه خداي آنها مثل آنها علت فاعلي نيست چرا كه هر علت فاعلي در نزد فعل خود حركتي احداث ميكند بعد از سكون و تكلم ميكند بعد از سكوت و سكوني احداث ميكند بعد از حركت و سكوتي احداث ميكند بعد از تكلم و ميايستد بعد از نشستن و مينشيند بعد از ايستادن و همچنين در باقي صفات متضاده نسبت به هر علت فاعلي.
شرح حديث شريف
و خداوند عالم جلشأنه چنين خلق نميكند كه حركتي از او صادر شود بعد از سكون و تكلمي كند بعد از سكوت و بالعكس چنانكه در احاديث متواتره و در خطبههاي متواتره وارد شده كه فرمودهاند كه او خلق كرد خلق را لا بحركة بعد سكون و لا بنطق بعد سكوت.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 87 *»
پس بايد عبرت گيرند عقلاي روزگار كه زيد در حال حركت علت فاعلي حركت خود است و آن حركت را بعد از سكون احداث كرده و در حال سكون علت فاعلي سكون خود است و آن سكون را بعد از حركت احداث كرده و از براي زيد امكان ندارد كه به غير اينطور باشد و ممكن نيست از براي زيد كه حركتي ابتدائي بدون سكون سابقي احداث كند يا سكون ابتدائي بدون حركت سابقي احداث كند و همچنين است حال او در جميع افعالش از ديدن و نديدن و شنيدن و نشنيدن و گفتن و نگفتن و چشيدن و نچشيدن و بوييدن و نبوييدن و احساس كردن و نكردن و علمي تحصيل كردن و تحصيل نكردن و قصدي كردن و نكردن و ساير افعال او و همچنين است حال جميع مخلوقات هر يك در افعال خود.
و خداوند عالم جلشأنه خالق زيد است بدون حركتي بعد از سكون و خالق افعال زيد است بدون حركتي بعد از سكون و بالعكس و همچنين خالق جميع مخلوقات است بدون حركتي بعد از سكون و بدون سكوني بعد از حركت و خالق جميع افعال و مفاعيل آنها است بدون حركتي بعد از سكون و سكوني بعد از حركت. پس از اين است كه او علت فاعلي مخلوقات خود نيست و خالق مخلوقات خود است چرا كه علتهاي فاعليه تغيير و تغيّر را لازم دارند و خداوند عالم جلشأنه متغيّر نيست و از اين جهت است كه در احاديث بسيار و در خطبههاي متواتره بسيار فرمودهاند: لايجري عليه ما هو اجراه و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 88 *»
لايعود فيه ما هو ابداه يعني جاري نميشود بر خدا آنچه را كه او جاري كرده در خلق و عود نميكند در او چيزي كه او موجود كرده آن را و فرمودند: بمضادته بين الاشياء علم ان لا ضد له و بتجهيره الجواهر علم ان لا جوهر له و لا كيف لفعله كما لا كيف له.
و جميع اين مطالب را خداوند جلشأنه در دو كلمه بيان كرده و فرموده: ليس كمثله شيء پس جميع مخلوقات او علتهاي فاعليه افعال و مفاعيل خود هستند و كيفيت صدور افعال و مفاعيل معلوم است و فعل خداوند كيف ندارد چرا كه نفس كيف را هم خدا آفريده و كيف پيش از آفريدن نبود و خدا و فعل او پيش از آفريدن بودند و اين مطلب را با دليل عقلي قطعي يقيني در نقل فرمايش كردهاند كه شائبهاي از جهل و وهم و شك و ظن و تخمين در آن راهبر نيست.
دفع يك شبهه
و اگر كسي بگويد كه اگر هر چيزي كه در خلق است در خدا نيست، بنابراين در خلق او علم و قدرت و حكمت و امثال اينها هست، پس بايد در خدا علم و قدرت و حكمت نباشد.
ميگويم كه آيا نميداني كه علم و قدرتي را كه خداوند عالم جلشأنه به خلق خود انعام كرده، آن علم و قدرت هم مخلوقي است مثل خود مخلوقات و همچنين آنچه را كه به مخلوقات انعام كرده همهي آنها مخلوقي از مخلوقات هستند و خداوند عالم جلشأنه
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 89 *»
پيش از آنكه مخلوقات را بيافريند عالم و قادر و حكيم و سميع و بصير بود و اين صفات غير از صفات حادثهي الهيه است چنانكه پيش از اين گذشت. و له معني العالمية اذ لا معلوم فاذا خلق المعلومات وقع العلم منه علي المعلوم و له معني القادرية علي المقدور فاذا خلق المقدورات وقع القدرة منه علي المقدور و له معني السميعية اذ لا مسموع فاذا خلق المسموعات وقع السمع منه علي المسموع و له معني البصيرية اذ لا مبصر فاذا خلق المبصرات وقع البصر منه علي المبصر.
و همچنين له معني الخالقية اذ لا مخلوق فاذا خلق الخلق وقع الخالقية منه علي المخلوق چنانكه در احاديث متواتره اين مطلب با دليل عقلي، نقل شده و ظن صدور و دلالت را زائل كرده.
پس خدا و خلق در هيچ امري شركت ندارند حتي در وجود. چرا كه خلق موجود به غيرند و خدا موجود به غير نيست بلكه موجود نيست و وجودي است بالذات نه بالغير و همچنين علم خلق و قدرت خلق و آنچه دارند همه مخلوق و موجود بالغيرند و خداوند عالم جلشأنه آنچه دارد غيري به او نداده.
پس جميع مخلوقات علتهاي فاعليهي افعال و مفاعيل خودند و خداوند عالم جلشأنه مثل هيچيك از مخلوقات خود نيست و ليس كمثله شيء را خود او گفته و جميع عقول ميفهمند كه نبايد خدا مثل خلق خود باشد بالقطع و اليقين المزيل للظن و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 90 *»
التخمين فليست الاية المذكورة ظنية الدلالة.
پس چون خداوند عالم جلشأنه مثل هيچ مخلوقي نيست و هيچ مخلوقي مثل او نيست، او علت فاعلي نيست و جميع موجودات به وجودات خود داد ميزنند و شهادت ميدهند كه خودشان مخلوق و مركبند و همهي ايشان به زبان حال و مقال داد ميزنند و شهادت ميدهند كه خداي ايشان ممتنع است از تركيب و پاك است از آلايش به صفات مخلوقات خود و در كلام عرب، پاكي از آلايش خلقي را تسبيح ميگويند و يسبّح له ما في السموات و ما في الارض دليل عقلي است كه به علم الهي نازل شده و ازالهي ظن از اين قبيل آيات شريفه كرده كه دلالت آنها قطعي و يقيني شده.
پس اميد است كه عقلاي اهل روزگار فكر كنند كه آيا كساني كه هنوز معني علت فاعلي را از خالق خلق و خالق علت فاعلي تميز ندادهاند روا است كه تكفير كنند كسي را كه حقايق اشياء را به حكمت الهي بيان كرده؟
پس سزاوار بود كه صاحب فاروق ابتداي اختلاف را در ميان شيخ مرحوم و مكفّرين او قرار دهد در زمان شيخ مرحوم و معاصرين او كه زمان حدوث اختلاف است حقيقةً نه آنكه اختلاف واقع در زمان شيخ مرحوم و معاصرين او را قرار دهد در زماني كه هنوز شيخ مرحوم و معاصرين او به دنيا نيامده بودند از زمان كليني و صدوق و مفيد4 به بعد چرا كه ايشان احاديث تقدم وجود ائمهي
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 91 *»
طاهرين: را بر جميع خلق خود معتقد بودهاند و بيان كردهاند و احاديث حدوث اسماء الهي را قبول داشتهاند و بعضي از ايشان روايت كردهاند و بعضي هم كه روايت نكردهاند انكاري نداشتهاند و آن علماي اعلام اجل و اعظم از اين بودند كه علت فاعلي را از خداي خالق تميز ندهند و حال آنكه جميع مردم حتي عوام الناس هم ميدانند كه علت فاعلي بودن كوزهگر منافات ندارد با اينكه خداوند عالم جلشأنه خالق كوزهگر و خالق كوزههاي او باشد وحده لاشريك له. پس چگونه متصوّر است كه علماي اعلام مانند كليني و صدوق و مفيد و امثال و اقران ايشان اين مطلب را نفهمند. حتي دربارهي مكفّرين شيخ مرحوم هم اين گمان نميرود كه نفهميده باشند كه علت فاعلي بودن كسي مثل كوزهگر منافاتي ندارد با اينكه خداوند عالم جلشأنه خالق كوزهگر و كوزههاي او باشد وحده لاشريك له و گمان دربارهي ايشان اين است كه جميع علتهاي فاعليه كه در ملك خدا هست قبول دارند علت بودن آنها را از براي افعال و مفاعيل خود و ميدانند كه منافاتي با خالق بودن خدا ندارد ولكن در علت اولي سخن دارند و تكفير ميكنند قائل به آن قول را.
و حالت ايشان به طور فرض و تقدير، خالي از اين نيست كه:
1 ـ علت فاعلي بودن را دربارهي هر فاعلي منافي با خالقبودن خدا ميدانند.
ـ علت فاعلي بودن هر فاعلي را منافي با خالقبودن خدا نميدانند.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 92 *»
2 ـ علت فاعلي بودن جميع فواعل را نسبت به افعال و مفاعيل ايشان قبول دارند و منافي با خالق بودن خدا نميدانند مگر علت فاعلي بودن فاعل اول را كه آن را منافي با خالق بودن خدا ميدانند و قائل به آن قول را تكفير ميكنند.
3 ـ ميدانند كه علت فاعلي بودن جميع مخلوقات منافات با خالق بودن خدا ندارد، ولكن با اين حال تكفير كردهاند قائل به اين قول را در فاعل اول و چون بهانهاي ديگر در تكفير او نداشتهاند اين را دستآويز خود قرار دادهاند كه علت فاعلي بودن فاعل اول، كفر است اگرچه علت فاعلي بودن ماسواي فاعل اول كفر نباشد.
4 ـ يا آنكه چون غرضي با شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه داشتهاند كه به جز تكفير او چارهاي ديگر از براي خود نديدهاند از براي حصول غرض و مرض خود به بهانهاي دستآويز شدهاند كه او به علت فاعلي فاعل اول قائل است و غافل از اين بودهاند كه ساير موجودات هم علت فاعلي افعال و مفاعيل خودند.
پس بنابر فرض اول بايد خود را هم علت فاعلي كارهاي خود ندانند و آنچه گفتهاند و نوشتهاند و كردهاند از حركتها و سكونهاي خود و طاعات و معاصي خود هيچيك از ايشان صادر نشده باشد. چرا كه خالق جميع آنها خدا است وحده لاشريك له. پس بنابراين فرض، خدا گفته و خدا نوشته و خدا حركت كرده و خدا ساكن شده و خدا نماز كرده و خدا عبادت بهجا آورده و خدا مخالفت كرده و
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 93 *»
معصيت كرده و چنين مذهبي در هيچ ديني و مذهبي نبوده و نخواهد بود خصوص در اسلام، خصوص در ايمان مگر بعضي از صوفيه كه از همهي اديان و مذاهب خارج شدهاند و مقيّد به قيد هيچ ديني و مذهبي نيستند و گفتهاند:
خود اوست ليلي و مجنون و وامق و عذرا
به راه خويش نشسته در انتظار خود است
و بنابر فرض دوم كه علت فاعلي بودن هر فاعلي را قبول دارند مگر علت فاعلي بودن فاعل اول را، به جز انكار فضيلت كردن ايشان چيزي ديگر به نظر نميرسد.
و بنابر فرض سوم علاوه بر انكار فضيلت فاعل اول9 عناد و لجاج با گوينده و مقرّ فضيلت بزرگ ايشان و مثبِت آن هم معلوم ميشود.
و بنابر فرض چهارم كسي كه غافل است از اينكه علت فاعلي بودن جميع فواعل نسبت به افعال و مفاعيل ايشان منافي با خالقبودن خدا نيست، حكم بغير ماانزل اللّه كردهاند چرا كه حكم بماانزل اللّه اين است كه جميع فواعل علتهاي فاعليهي افعال و مفاعيل خودند و معذلك خدا است وحده لاشريك له خالق خود فواعل و خالق افعال و مفاعيل فواعل خواه فاعل اول9 باشد يا ساير فواعل.
پس بايد عبرت بگيرند عقلاي اهل روزگار از حال و مقال كساني كه بر خلاف جميع اهل اديان و بر خلاف عقل و نقل ايشان
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 94 *»
خصوص دين اسلام خصوص مذهب اهل ايمان جاري شدهاند در تكفير كسي كه موافق است با ايشان كه علت فاعلي بودن كسي منافاتي ندارد با خالق بودن خدا خصوص در اسلام خصوص در مذهب اهل ايمان چرا كه صريح است در آيهي قرآن كه فرموده: اللّه نور السموات و الارض تا آخر آيات و در تفسير اين آيات از آيات حقيقي الهي: احاديث متواتره وارد شده كه مراد الهي از مصباح وجود بانمود اول موجودات است و مراد الهي از ساير فقرات، وجود بانمود ائمهي اطهار:است كه به مقتضاي اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض همهي ايشان اول ماخلق اللّه هستند و جميع موجودات بعد از ايشان خلق شدهاند به واسطهي ايشان مثل آنكه جميع فواعل مخلوقند و جميع افعال و مفاعيل ايشان خلق شدهاند به واسطهي ايشان و علت فاعلي بودن ايشان منافاتي ندارد با خالق بودن خداوند عالم جلشأنه و ايشان و افعال و مفاعيل ايشان همه مخلوق خداي واحدند وحده وحده لاشريك له و از عقلاي اهل روزگار بسيار بسيار عذرخواهم از تكرار اين مطلب، ولكن اگر در اصرار معاندين اهل حق نظر كنند و در انكار بديهيات ايشان نظري گمارند معذورم خواهند داشت چرا كه انكار بديهيات چون از صاحبان عمائم و عصا و ردا ظاهر شود، خالي از اضلال نخواهد بود از براي عوام پس به تكرار استعانت ميجوييم پس از استعانت به خداوند در هدايت اهل ايمان واللّه المستعان.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 95 *»
توضيح ساير علتها
اما علت مادي و علت صوري را كه حضرات معاندين اهل حق ميخواهند مردم را به وحشت اندازند و آن را بهانهي خود سازند در تكفير شيخ مرحوم، پس عرض ميكنم كه شيخ مرحوم مظلوم در هر مقامي كه فرمودهاند كه ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم علت مادي و صوري خلقند، اين مطلب را به اجمال و اهمال نگذاردهاند كه موجب وحشتي باشد. بلكه در جميع مقامات فرمودهاند كه خلق از نور ايشان و از نورِ نورِ ايشان و از نورِ نورِ نور ايشان الي ما لايتناهي خلق شدهاند اگر از مؤمنان باشند و اگر از كفار و منافقين باشند از عكس ايشان و از عكسِ عكسِ ايشان و از عكسِ عكسِ عكسِ ايشان الي ما لايتناهي خلق شدهاند. و در بعضي از مقامات ميفرمايند از فاضل طينت ايشان خلق شدهاند اگر از مؤمنانند و از خلاف طينت ايشان خلق شدهاند اگر از كافران و منافقانند و در هيچ مقامي نفرمودهاند كه ساير مخلوقات از جنس طينت خود ايشان و سنخ آن خلق شدهاند كه جاي وحشت باشد ولكن معاندين ميخواهند بهانهاي به دست آورند و مردم را به وحشت اندازند.
و اين مطلبي را كه شيخ مرحوم عنوان فرمودهاند در هر مقامي، آيات و احاديث بسيار را شاهد آوردهاند از براي اثبات مطلب خود چنانكه بر هر شخصي كه به عبارات او رجوع كند مخفي نيست.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 96 *»
تمثيل براي بيان علتهاي مادي و صوري
و مَثَل اين مطلب كه در واقع كشف و شرح و بيان اين مطلب است اين است كه چنانكه خداوند عالم جلشأنه مَثَل از براي نور خود زده كه تمام نورهايي كه در قنديل و مشكوة و خانهها است همهي آنها از مصباح و چراغ است ولكن نه آن است كه چراغ بنفسه منتشر شده باشد و ماده و صورت نورهاي خود شده باشد ولكن اگر فرض كني كه چراغ خاموش شود، جميع نورهاي آن كه در قنديل و مشكوة و خانهها است معدوم خواهد شد و چون چراغ روشن باشد همهي آنها موجود خواهند بود. پس به اين ملاحظه جميع نورهاي چراغ و مادههاي آنها و صورتهاي آنها از چراغ است و علت ماديه و صوريهي آنها چراغ است چنانكه علت فاعليهي آنها چراغ است و چون چراغ به ذات خود ماده و صورت نورهاي خود نيست، بلكه به اشراق خود و ظهور خود ماده و صورت آنها است در مقام تفصيل و بيانِ حال گفته ميشود كه آن نوري كه در قنديل و مردنگي اول واقع شده مادهي آن نور حاكي از نور چراغ و صورت آن نور حاكي از صورت چراغ است.
آيا نه اين است كه آنچه در مردنگي اول است نوراني و روشن است مانند خود چراغ و هيئتي و شكلي دارد مانند شكل چراغ كه چون كسي از بيرون مردنگي نظر كند همان چراغ و شكل چراغ را خواهد ديد و نوري كه در مردنگي است چون مطابق
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 97 *»
است با نور چراغ، همان چراغ ديده ميشود و چون هيئت و شكلي كه در مردنگي است منطبق است با شكل چراغ، همان شكل چراغ پيدا است نه آنكه دو چراغ ديده شود يكي در مردنگي اول و يكي هم چراغ اصل.
و همچنين است حال آن نوري كه در مشكوة است كه نور دوم يا نور سوم است كه روشنايي آن مطابق است با روشنايي نوري كه در مردنگي اول است و شكل آن مطابق است با شكلي كه در مردنگي اول است. پس به جهت مطابقهي مواد و صور، باز يك چراغ ديده ميشود از پس مشكوة. و همچنين اگر فرض شود كه هزار مردنگي هريك بر روي مردنگي سابقي گذارده شود و شخصي از بيرون مردنگي هزارم نظر كند، باز يك چراغ خواهد ديد ولكن عقل و نقل حاكم است كه در هر مردنگي نوري و شكل نوري هست كه آن نور علت مادي است و شكل آن علت صوري است و جميع اين علتهاي ماديه منطبقند با روشني خود چراغ و جميع علتهاي صوريه منطبقند با هيئت چراغ اگرچه علتهاي ماديه هزار باشند مثل علتهاي صوريه ولكن از جهت مطابقه گفته ميشود كه چراغ علت ماديه و علت صوريهي تمام نورهاي واقعه در مردنگيهاي هزارگانه است. لايري فيها نور الاّ نوره و لايسمع فيها صوت الاّ صوته چنانكه همين عبارت نقلي مروي مطابق با عقل قاطع است.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 98 *»
و اگر كسي گمان كند كه اين مثَل مثَل جسماني است و لايق چنين مقامي نيست خصوص در مقام توحيدي كه نه مادهاي دارد و نه صورتي،
ميگويم كه اين مثل را من نزدهام، خداوند عالم جلشأنه آن را در صريح كتاب خود ياد كرده و مثل را هم از براي نور خود زده و فرموده: مثل نوره كمشكوة تا آخر و نفرموده مثل ذاته و ذات او مثَل ندارد چنانكه مِثْل ندارد ليس كمثله شيء.
باري، مقصود شرح و بيان اين مطلب بود كه به چه ملاحظه شيخ مرحوم فرمودهاند كه ائمه: علل اربع هستند و سخن در اين مقام در علت ماديه و علت صوريه بود و عرض كردم كه شيخ مرحوم در هيچ مقامي نفرمودهاند كه ائمه: به ذوات مقدسهي خود علت ماديه و علت صوريهي خلقند، بلكه در جميع مقامات فرمودهاند كه مواد خلقيه، ظهور مادهي ايشان و صورتهاي خلق، ظهور صورتهاي ايشانند. مانند آنكه در مثل مصباح و زجاجه و مشكوة يافتي كه روشنايي زجاجه و مشكوة ظهور روشنايي مصباحند نه خود مصباح و شكلهاي آنچه در زجاجه و مشكوة است، ظهور شكل نور مصباح است نه شكل خود مصباح و به اين معني نقصي و عيبي لازم نيايد بلكه فضلي از فضائل ايشان:است و از اين راه است كه در قرآن و احاديث وارد شده كه با دليل عقلي همراه است.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 99 *»
تمثيل به جهت بيان آنكه ائمه علت مادي و صوري مخالفين نيز ميباشند
و اگر فرض كني كه در اطراف چراغ آئينههاي بسيار بگذاري كه در هريك چراغي نمايان گردد، پس در هر آئينهاي كه مقابل چراغ است چراغي مانند چراغ خارجي نمايان خواهد شد و هر آئينهاي كه در بالاي چراغ خارجي يا در زير آن واقع است بر عكس چراغ خارجي چراغها در آنها نمايان شود. پس رأس مخروط آنها رو به پايين و سرازير است و قاعدهي آنها بالا است بر خلاف چراغ خارجي كه قاعدهي آن پايين و رأس مخروط آن بالا است. و همچنين هرگاه آئينه كاس (مقعّر) باشد و سمت كاس آن رو به چراغ خارجي باشد، پس چراغ بزرگتر از چراغ خارجي در آن نمايان گردد و هرگاه سمت پشت آن (محدب) رو به چراغ خارجي باشد پس چراغي كوچكتر از چراغ خارجي در آن نمايان گردد. و همچنين هرگاه آئينه تاب داشته باشد، البته چراغي كه در آن نمايان شود مطابق چراغ خارجي نخواهد بود. و همچنين هرگاه آئينهها رنگين باشند به رنگهاي مختلفه البته چراغهايي كه در آنها نمايان گردد، رنگ آنها به رنگ چراغ خارجي نخواهد بود و به رنگ آينهها خواهد بود چنانكه مشاهد و محسوس است كه نور آفتاب از پس آينههاي رنگين، رنگين نمايان ميشود. پس در پس آئينهي سرخ، نور سرخي نمايان ميشود و از پس آئينهي زرد، نور زردي ظاهر ميشود و از پس آئينهي سبز، نور سبزي ظاهر ميشود و همچنين از پس هر آئينه به
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 100 *»
رنگ آن آئينه نوري نمايان ميشود. و هرگاه در پشت آئينهها تاريكي و جيوهاي باشد لحكها و نورهاي رنگين از آئينهها در سمت مقابل آنها نمايان ميشود و در هر صورت چراغ خارجي علت فاعلي جميع عكوسات مطابقه و مخالفه است و ماده و صورت آنها جميعاً از ظهور و نور چراغ خارجي است چرا كه مشاهد و محسوس است كه به وجود چراغ خارجي، همهي عكوسات مطابقه و مخالفه موجودند و به خاموش شدن آن جميع آن عكوسات معدوم و فاني ميشوند.
و اگر كسي گمان كند كه رنگ آن عكوسات از آئينهها است،
عرض ميكنم كه اگرچه از آئينهها باشد ولكن اگر آفتابي به آنها نتابد، رنگهاي مختلفه در پس شيشهها و لحكها موجود نگردد پس به اين اعتبار ميتوان گفت كه علت ماديه و علت صوريه عكوسات مطابقه و مخالفه، جميعاً از نور آفتاب است يا از نور چراغ است كه در هر آئينه و هر محلي به اقتضاي آن نمايان شده و نميتوان گفت كه آئينهها علت فاعلي يا علت ماديه يا علت صوريهي عكوساتند چرا كه مشاهد و محسوس است كه آئينهها با رنگها موجودند و بدون نور آفتاب يا نور چراغي عكوسات نابود و غير موجودند اگر در آئينهها رنگي و صبغي نبود در عكوسات هم رنگي موجود نميشد و به اين اعتبار ميتوان گفت كه سبب رنگهاي مختلفه در عكوسات رنگيني آئينهها است و ميتوان تأويل كرد آيهي شريفهي: ما اصابك من حسنة فمن اللّه و ما اصابك من سيّئة فمن نفسك را به شرط آنكه
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 101 *»
غافل نشوي از اينكه فرموده: قل كل من عند اللّه فما لهؤلاء القوم لايكادون يفقهون حديثا. و كما في القدسي: يا ابن آدم روحك من روحي و طبيعتك علي خلاف كينونتي.
باري و از اين قبيل دليلها در قرآن مجيد و احاديث اولياي حميد بسيار است كه گاهي پيغمبر9 را به شمس و آفتاب تعبير آورده و حضرت امير صلوات اللّه عليه را به قمر و ماه تابان بيان كرده و فرموده: و الشمس و ضحيها و القمر اذا تليها و گاهي به مصباح و گاهي به سراج منير تعبير آورده و حضرت امير و ساير ائمهي هدي را: به زجاجه و مشكوة و نور علي نور تعبير آورده و شيخ مرحوم با دليلهاي الهي كتابي و تفاسير بيانات فصل الخطابي ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين با دليل عقلي يقيني كه شائبهاي از جهل و وهم و شك و ظن و تخمين و تحسيبي در آن نيست شرحها فرمودهاند و در هر مقامي از آيات و احاديث متواتره كه تمام عقول سليمه توافق دارند با آنها كه همه با هم موجب يقين و دور از ظن و تخمين است شرح فرمودهاند.
و ميزان فهم كلام با نظام خود را ضروريات دين و مذهب قرار دادهاند كه آن ضروريات از عوام الناس با بصيرت مخفي نيست چه جاي علماي اعلام و دليل حكمت و دليل موعظهي حسنه و دليل مجادلهي بالتي هي احسن را ميفرمايند كه بايد از كتاب مستجمع علي تأويله و از سنّت مستجمع علي تأويلها باشد و ميفرمايند كه اگر
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 102 *»
دليل در هر مقام از كتاب مختلففيه و از سنت مختلففيها باشد، اصل مطلب در واقع ثابت نخواهد شد و مجهول خواهد بود.
و ميفرمايند كه در هر مقامي شخص متدين بايد متذكر اين آيهي شريفه باشد كه فرموده: انّ السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا پس در بيان كردن و در تبين كردن و استماع كردن و در هر گفتن و شنيدني و در هر عملي بايد شخص متدين متذكر اين آيهي شريفه باشد كه فرموده: و لاتقف ما ليس لك به علم يعني متابعت مكن چيزي را كه نيست از براي تو به آن چيز علم.
و فرمودهاند كه در جميع حالات بايد شخص متدين متذكر اين آيهي شريفه باشد كه فرموده: ءاللّه اذن لكم ام علي اللّه تفترون.
و ميفرمايند كه در متشابهات آيات و احاديث علمي نيست مگر به بيان محكمي از خدا و رسول و ائمهي هدي: و بيان محكم آن است كه محل خلاف و اختلاف نباشد و مع ذلك كلّه فرموده: فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون و مع ذلك كلّه حجت الهي تمام و در كمال تماميت است اگرچه مردم آن را ناتمام گمان كنند. و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الاّ العالمون.
باري شيخ مرحوم در هر مقامي كه فرمودهاند كه ائمهي طاهرين سلام اللّه عليهم علت ماديه و صوريهي مخلوقات هستند مراد خود را بيان فرمودهاند و مراد خود را به فهم ديگران وانگذاردهاند و فرمودهاند كه ماده و صورت بعضي از مخلوقات از نور و ظهور ايشان
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 103 *»
است و ماده و صورت بعضي از مخلوقات از نورِ نور و از ظهورِ ظهورِ ايشان است و بر همين نسق بعضي از نوري كه در درجهي هزارم واقع است خلق شدهاند مثل آنكه نوري كه در زمين است تا نوري كه متصل به آفتاب است هزارمرتبه بلكه بيشتر فرود آمده تا به زمين رسيده و علت فاعلي تمام اين نورها از نور متصل به آفتاب گرفته تا نوري كه در زمين است آفتاب است و آفتاب خدا نيست و علت فاعلي نورهاي خود هست مثل آنكه شخص مصلي، علت فاعلي نماز خود هست و خدا نيست و شخص زاني، علت فاعلي زناي خود هست و خدا نيست و همچنين علت ماديه و علت صوريهي تمام درجات نور آفتاب از آفتاب و تابش آفتاب و تابشِ تابشِ آفتاب است و هر درجهي سابقي بالاتر است و هر درجهي لاحقي پايينتر است تا برسد به زمين و معذلك آفتاب به نفس نفيس خود در مقام خود است در آسمان چهارم و به زمين نيامده اگرچه نور آن مترتباً به زمين رسيده.
و مقصود از اين مثالها اين است كه هر فاعلي علت فاعلي افعال و مفاعيل خود است و علت ماديه و علت صوريهي افعال و مفاعيل از جانب علت فاعلي است نه آنكه علت فاعلي به نفس خود علت مادي و صوري افعال و مفاعيل خود شده چنانكه در مثالها بيان شد و اميد است كه عقلاي اهل روزگار متذكر شوند كه مقصود بيان قاعدهي كليه است كه در هر فاعلي و افعال و مفاعيل او جاري است اگرچه مثل را به چراغ و نورهاي چراغ زدم مثل آنكه كلُ فاعلٍ
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 104 *»
مرفوعٌ، قاعدهي كليه است كه در هر فاعلي جاري است و مثل ميزنند و ميگويند مثل ضَرَبَ زيدٌ و مقصود ضرب زيد مخصوص نيست بلكه هر فاعلي مرفوع است. باري و كسي كه در احاديث و آيات نظري گمارد و فكري به كار برد اين مطلب را با دليل عقلي قاطع خواهد يافت به طوري كه شائبهاي از جهل و وهم و شك و ظن در آن نباشد اگرچه آيهي شريفهي فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون در جميع قرون جاري است و مناسب است كه در اين مقام بعضي از احاديث را به جهت نمونه عرض كنم چرا كه ذكر احاديثِ بسيار با قصد اختصار مناسب نيست.
احاديث سبقت نور آلمحمد: بر جميع خلق
پس عرض ميكنم كه مرحوم مجلسي; در بحارالانوار در سماء و عالم از كتاب مصباحالانوار به اسناد صاحب كتاب از انس از پيغمبر9 نقل ميكند كه فرمودند: به درستي كه خدا خلق كرد مرا و خلق كرد علي و فاطمه و حسن و حسين: را پيش از آنكه آدم را خلق كند در وقتي كه نه آسماني خلق شده بود و نه زميني و نه ظلمتي و نه نوري و نه آفتابي و نه ماهي و نه بهشتي و نه آتشي.
پس عباس عرض كرد پس چگونه بود ابتداي خلق شما يا رسول اللّه؟ پس فرمودند اي عموي من چون اراده كرد خدا كه ما را خلق كند تكلم كرد به كلمهاي كه خلق كرد از آن كلمه نوري را پس تكلم كرد به
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 105 *»
كلمهاي ديگر پس خلق كرد از آن كلمه روحي را پس مخلوط كرد آن نور را با روح پس خلق كرد مرا و خلق كرد علي و فاطمه و حسن و حسين را. پس ما بوديم و تسبيح ميكرديم خدا را در وقتي كه تسبيحي نبود و تقديس ميكرديم خدا را در وقتي كه تقديسي نبود. پس چون اراده كرد خداي تعالي كه خلق كند مخلوقات خود را پس شكافت نور مرا پس خلق كرد از آن عرش را پس عرش از نور من است و نور من از نور خدا است و نور من افضل و بهتر است از عرش. پس شكافت نور برادرم علي را پس خلق كرد از آن نور ملائكه را پس ملائكه از نور علي خلق شدهاند و نور علي از نور خدا است و علي افضل و بهتر است از ملائكه. پس شكافت نور دخترم را پس خلق كرد از آن نور آسمانها و زمين را پس آسمانها و زمين از نور دخترم فاطمه است و نور دخترم فاطمه از نور خدا است و دخترم فاطمه افضل و بهتر است از آسمانها و زمين. پس شكافت نور فرزندم حسن را و خلق كرد از آن نور آفتاب و ماه را و آفتاب و ماه از نور فرزندم حسن است و نور حسن از نور خدا است و حسن افضل و بهتر است از آفتاب و ماه. پس شكافت نور فرزندم حسين را پس خلق كرد از آن نور بهشت و حورالعين را پس بهشت و حورالعين از نور فرزندم حسين است و نور فرزندم حسين از نور خدا است و فرزندم حسين افضل و بهتر است از بهشت و حورالعين.
و باز مرحوم مجلسي; در همين كتاب نقل كرده از كتاب
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 106 *»
مصباحالانوار از مرحوم ابوالحسن; استاد شهيد ثاني; از اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين كه فرمودند كه: بود خدا و نبود با او چيزي. پس اول چيزي كه خلق كرد نور حبيبش محمد9 بود پيش از خلقت آب و عرش و كرسي و آسمانها و زمين و لوح و قلم و بهشت و آتش و ملائكه و آدم و حوّا به چهارصد و بيست و چهارهزار سال پس چون خلق كرد خداي تعالي نور پيغمبر ما محمد9 را باقي ماند هزار سال نزد خداي عزوجل در حالتي كه ايستاده بود به تسبيح و حمد الهي و حق تبارك و تعالي نظر ميكرد به سوي او و ميفرمود اي بندهي من تويي مراد و تويي مريد و تويي برگزيدهي من از خلق من به عزت و جلال خودم قسم كه اگر تو نبودي، هر آينه آسمانها را خلق نميكردم. كسي كه دوست دارد تو را او را دوست دارم و كسي كه دشمن دارد تو را، با او دشمني كنم. پس متلألئ شد نور او و بلند شد شعاع او. پس خلق كرد خدا از آن شعاع، دوازده حجاب را. اول آن حجابها «حجاب قدرت» بود پس از آن «حجاب عظمت» بود پس از آن «حجاب عزت» بود پس از آن «حجاب هيبت» بود پس از آن «حجاب جبروت» بود پس از آن «حجاب رحمت» بود پس از آن «حجاب نبوت» بود پس از آن «حجاب كبرياء» بود پس از آن «حجاب منزلت» بود پس از آن «حجاب رفعت» بود پس از آن «حجاب سعادت» بود پس از آن «حجاب شفاعت» بود. پس خداوند امر كرد نور رسول اللّه9 را كه داخل شود در حجاب قدرت. پس داخل شد
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 107 *»
در آن حجاب و ميگفت: سبحان العلي الاعلي و باقي بود در آن حجاب دوازده هزار سال. پس امر كرد او را كه داخل شود در حجاب عظمت پس داخل شد و او ميگفت: سبحان عالم السرّ و اخفي در مدت يازده هزار سال. پس داخل شد در حجاب عزت و او ميگفت: سبحان الملك المنّان در مدت ده هزار سال. پس داخل شد در حجاب هيبت و او ميگفت: سبحان من هو غني لايفتقر در مدت نه هزار سال. پس داخل شد در حجاب جبروت و او ميگفت سبحان الكريم الاكرم در مدت هشت هزار سال. پس داخل شد در حجاب رحمت و او ميگفت: سبحان رب العرش العظيم در مدت هفت هزار سال. پس داخل شد در حجاب نبوت و او ميگفت: سبحان ربّك ربّ العزة عما يصفون در مدت شش هزار سال. پس داخل شد در حجاب كبريا و او ميگفت: سبحان العظيم الاعظم در مدت پنج هزار سال. پس داخل شد در حجاب منزلت و او ميگفت: سبحان العليم الكريم در مدت چهار هزار سال. پس داخل شد در حجاب رفعت و او ميگفت: سبحان ذي الملك و الملكوت در مدت سه هزار سال. پس داخل شد در حجاب سعادت و او ميگفت: سبحان من يزيل الاشياء و لايزول در مدت دو هزار سال. پس داخل شد در حجاب شفاعت و او ميگفت: سبحان اللّه و بحمده سبحان العظيم در مدت هزار سال.
پس حضرت اميرالمؤمنين عليه صلوات المصلين فرمودند: پس به درستي كه خداي تعالي خلق كرد از نور محمد9 بيست درياي
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 108 *»
نور كه در هر دريايي علمهايي بسيار بود كه نميداند آنها را مگر خداي تعالي. پس فرمود به نور پيغمبر9 كه فرود آيد در «درياي عزّت» پس فرود آيد در «درياي صبر» پس در «درياي خشوع» پس در «درياي تواضع» پس در «درياي رضا» پس در «درياي وفا» پس در «درياي حلم» پس در «درياي تقوي» پس در «درياي خشيت» پس در «درياي انابه» پس در «درياي عمل» پس در «درياي مزيد» پس در «درياي هدايت» پس در «درياي صيانت» و حفظ كردن پس در «درياي حيا» تا آنكه در تمام بيست دريا فرود آمد. پس چون از درياي آخري بيرون آمد خداي تعالي فرمود: اي حبيب من و اي سيد پيغمبران من و اي اول مخلوقات من و اي آخر پيغمبران من، تويي شفيع روز محشر. پس آن نور به سجده افتاد پس از سجده برخاست پس قطراتي چند از او چكيد كه عدد آن قطرات يكصد و بيست و چهار هزار قطره بود. پس خلق كرد خداي تعالي از هر قطرهاي از آن نور، پيغمبري از پيغمبران را پس چون كامل شدند آن نورها شروع كردند به طواف كردن به دور نور محمد9 چنانكه حاجيان طواف ميكنند به دور خانهي كعبه بيت اللّه الحرام و ايشان تسبيح ميكردند خدا را و حمد ميكردند او را و ميگفتند: سبحان من هو عالم لايجهل سبحان من هو حليم لايعجل سبحان من هو غني لايفتقر پس خداي تعالي به ايشان ندا كرد كه آيا ميشناسيد مرا؟ پس سبقت گرفت نور محمد9 بر ساير نورها و ندا كرد و گفت: انت اللّه الذي لا اله الاّ انت
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 109 *»
وحدك لاشريك لك ربّ الارباب و ملك الملوك پس در آن حال ندا رسيد از جانب حق تعالي: انت صفيّي و انت حبيبي و خير خلقي امّتك خير امّة اخرجت للناس.
پس خلق كرد از نور محمد9 جوهرهاي را و آن را به دو قسم كرد. پس نظر كرد به قسم اول به نظر هيبت، پس آن قسم آب شيرين شد و نظر كرد به قسم دوم به نظر شفقت پس خلق كرد از آن عرش را پس قرار گرفت بر روي آب. پس خلق كرد كرسي را از نور عرش و خلق كرد از نور كرسي لوح را و خلق كرد از نور لوح، قلم را و به او فرمود بنويس توحيد مرا. پس قلم از شنيدن كلام الهي بيهوش شد در مدت هزار سال پس چون به هوش آمد به او گفت بنويس: عرض كرد چه بنويسم فرمود بنويس: لااله الاّ اللّه محمد رسول اللّه پس چون قلم شنيد اسم محمد9 را به سجده افتاد و گفت: سبحان الواحد القهّار سبحان العظيم الاعظم پس سر از سجده برداشت و نوشت: لا اله الاّ اللّه محمد رسول اللّه و عرض كرد اي پروردگار من، كيست محمد كه اسم او را قرين كردي به اسم خود و ذكر او را قرين كردي به ذكر خود؟ گفت خداي تعالي به قلم كه اي قلم پس اگر نبود او، تو را خلق نميكردم و خلق نكردم خلق خود را مگر از براي او. پس او است بشير و نذير و سراج منير و شفيع و حبيب. پس در آن هنگام قلم منشق شد از حلاوت ذكر محمد9.
پس قلم گفت: السلام عليك يا رسول اللّه پس خداي تعالي
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 110 *»
فرمود: و عليك السلام مني و رحمة اللّه و بركاته پس به اين جهت سلام سنت شد و جواب سلام فريضه شد. پس خداي تعالي فرمود بنويس قضاي مرا و قدر مرا و آنچه را كه من خالق آن هستم تا روز قيامت.
پس خلق كرد خداي تعالي ملائكه را كه صلوات فرستند بر محمد و آلمحمد و استغفار كنند از براي امّت او تا روز قيامت. پس خلق كرد خداي تعالي از نور محمد9 بهشت را و زينت داد آن را به چهار چيز: التعظيم و الجلالة و السّخاء و الامانة و اين چهار را از براي اولياي خود و اهل طاعت خود قرار داد پس نظر كرد به سوي باقيماندهي جوهره به نظر هيبت پس آب شد پس خلق كرد از دود آن آسمانها را و از كف آن زمينها را. پس چون خلق كرد زمين را بنا كرد به موج زدن و مضطرب ساختن اهل زمين مانند كشتي مضطرب. پس خلق كرد خداي تعالي كوههاي بلند را بر روي زمين. پس خلق كرد ملكي را كه در نهايت قوت بود پس آن ملك داخل شد در زير زمين از براي نگاهداري آن. پس نبود در آنجا چيزي كه قدمهاي ملك بر آن قرار گيرد پس خلق كرد خداي تعالي صخرهي عظيمهاي را و قرار داد آن را در زير قدمهاي ملك. پس نبود از براي صخره قراري پس خلق كرد از براي قرار آن گاو بسيار بزرگي را كه كسي نتواند به آن نظر كند از بسياري بزرگي و برق چشمهاي آن حتي آنكه از كثرت بزرگي اگر جميع درياها را در يكي از سوراخهاي بيني او قرار دهند، نخواهد بود
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 111 *»
مگر مثل يك دانه خردلي در بيابان واسعي. پس داخل شد آن گاو در زير صخره و برداشت آن را بر پشت خود و بر شاخهاي خود و اسم گاو «لهوتا» است پس نبود از براي آن گاو محلي كه بر آن قرار گيرد. پس خلق كرد خداي تعالي از براي قرار آن ماهي بزرگي را و اسم آن ماهي «بهموت» است پس داخل شد در زير پاهاي گاو پس قرار گرفت گاو بر پشت ماهي پس كل زمين بر دوش ملك است و ملك بر صخره و صخره بر گاو و گاو بر پشت ماهي و ماهي در آب و آب بر هوا و هوا بر ظلمت واقع است. پس علم خلايق منقطع است و نميدانند كه در زير ظلمت چيست.
پس خلق كرد خداي تعالي عرش را از دو ضياء كه يكي از آن دو فضل و دومي عدل است. پس امر كرد خداي تعالي به آن دو ضياء كه نفس بكشند. پس دو نفس كشيدند پس خلق كرد از آن دو نفس چهار چيز را: عقل و حلم و علم و سخاوت. پس خلق كرد از عقل، خوف را و خلق كرد از علم، رضا را و از حلم، دوستي را و از سخاوت، محبت را. پس سرشت اينها را در طينت محمد9 پس خلق كرد بعد از محمد و آلمحمد9 ارواح مؤمنين از امت محمد را9. پس خلق كرد آفتاب و ماه و ستارهها و شب و روز و ضياء و ظلام و تاريكي و ساير ملائكه را از نور محمد9. پس چون به انجام رسيد امر نورها ساكن شد نور محمد9 در زير عرش در مدت هفتاد و سه هزار سال پس منتقل شد نور او به سوي بهشت و باقي ماند در آنجا هفتاد هزار سال. پس
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 112 *»
منتقل شد نور او به سوي سدرة المنتهي و باقي ماند در آنجا هفتاد هزارسال. پس منتقل شد نور او به سوي آسمان هفتم پس منتقل شد به سوي آسمان ششم پس به سوي آسمان پنجم پس به سوي آسمان چهارم پس به سوي آسمان سوم پس به سوي آسمان دوم پس به سوي آسمان آخري پس باقي ماند در آنجا تا آنكه خداي تعالي اراده كرد اينكه خلق كند آدم علي نبينا و آله و عليهالسلام را. الي آخر ما مرّ في المجلد السادس و مرحوم مجلسي; تتمهي مطلب را در مجلد ششم بحارالانوار ذكر كرده و همينقدرها از براي نمونه كافي است و مناسب اين مختصر نيست ذكر جميع احاديث وارده در اين مطلب كه از حد تواتر لفظي و معنوي تجاوز كرده و از براي كسي كه در واقع طالب امر واقع است همينقدر كفايت ميكند. و من لميجعل اللّه له نوراً فما له من نور فماتغني الايات و النذر عن قوم لايؤمنون.
پس بايد متذكر شوند عقلاي اهل روزگار كه بعد از ورود احاديث بسيار كه از بسياري از حد تواتر تجاوز كرده در امري از امور اشكالي باقي نميماند كه آن امر حق است و صاحبان احاديث و گويندگان آنها آن امر را مقرر داشتهاند و ديدي كه فرمودند كه عرش از نور پيغمبر9 خلق شده و ملائكه از نور حضرت امير7 خلق شده و آسمانها و زمين از نور حضرت فاطمه3 خلق شده و آفتاب و ماه از نور امام حسن7 خلق شده و بهشت و حورالعين از نور سيدالشهداء7 خلق شده و ديدي كه فرمودند كه خدا بود و چيزي
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 113 *»
با او نبود پس اول چيزي كه آفريد نور حبيبش محمد9 بود پيش از خلق جميع اشياء به چهارصد و بيست و چهار هزارسال و بعد از آن خلق كرد از نور او دوازده حجاب را و بعد از آن خلق كرد از نور او بيست دريا را و بعد از آن خلق كرد از نور او جوهره را و بعد از آن جوهره را به دو قسم كرد و از قسمي عرش را خلق كرد و از قسمي آب را و بعد از آن كرسي را از نور عرش آفريد و لوح را از نور كرسي آفريد و قلم را از نور لوح آفريد و قلم نوشت آنچه را كه نوشت و علت فاعلي بود در مكتوبات او و مكتوبات او ماكان و مايكون بود تا روز قيامت و بعد از آن خلق كرد از نور او9 بهشت را و بعد از آن خلق كرد از باقيماندهي جوهره، آب را و از آب دودي آفريد و آسمانها را از دود آفريد و از كف آن آب، زمين را آفريد و بعد از آن ارواح مؤمنين و آفتاب و ماه و ستارگان و شب و روز و روشنايي و تاريكي و ملائكه را از نور او آفريد9.
پس بايد متذكر شوند كه آنچه را كه خداوند عالم جلشأنه خلق فرموده همه را از نور محمد و آل او9 آفريده و نور ايشان علت ماديه و علت صوريهي جميع موجودات است مانند آنكه گل، علت ماديه و صوريهي كوزهها است و علت ماديه و علت صوريهي انسان از صلصال است و علت ماديه و علت صوريهي جن از آتش است.
و اگر كسي خيال كند كه صلصال و گل، جسم است و نور نيست پس چگونه ميشود كه اشياء از نور ايشان موجود شده باشند.
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 114 *»
ميگويم آيا نميداني كه عرش و كرسي و افلاك و عناصر همه جسمند و همه صاحب طول و عرض و عمقند و با اين حال ميفرمايند كه عرش از نور ما خلق شده و آيا نميداني كه كرسي جسمي است از اجسام و ميفرمايند از نور عرش خلق شده و آسمانها و زمين همه جسمند و ميفرمايند از نور حضرت فاطمه3خلق شده؟ پس متذكر شو كه نور ايشان: يك طوري است كه اين نورهاي ظاهري و غير آنها بلكه همهي ظلمتها و تاريكيها و شبها همه از آن نور خلق شده اگرچه بعضي از درجهي اعلي خلق شده باشند و بعضي از درجهي ادني خلق شده باشند مثل آنكه همهي روشني از چراغ است ولكن روشني نزديك به چراغ روشنتر است و روشني دور از چراغ روشنيش كمتر است.
باري، مقصود در اين مختصر شرح و بيان هر اشكالي نيست و همهي مقصود اين است كه نور ائمهي طاهرين: علت ماديه و علت صوريهي تمام موجودات است. بعضي از نور نزديك به ايشان خلق شدهاند و بعضي از نور دور و بعضي مطابق و موافق با ايشان خلق شدهاند و بعضي مخالف. آيا نه اين است كه اگر ايشان:دعوت نميكردند كفار و منافقين را به راه راست و متابعت خود مخالفي از براي ايشان معقول و منقول نبود؟ پس چون مردم را دعوت به متابعت خود كردند، بعضي قبول كردند و مؤمن شدند و بعضي قبول نكردند پس كافر يا منافق شدند و ايشانند الباب المبتلي
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 115 *»
به الناس من اتاهم فقد نجي و من لميأتهم فقد هلك.
باري، آنچه از احاديث متواترهي متوافقهي با آيات قرآن معلوم ميشود به طوري كه عقول بفهمند و يقين كنند اگر غرض و مرضي نداشته باشند اين است كه جميع موجودات را خداوند عالم جلشأنه از پرتو نور ايشان: خلق فرموده و معلوم است كه نور صادر از منير است و منير، علت فاعلي نور خود است چنانكه چراغ، علت فاعلي نورهاي خود است به همينطور چراغ اول9، علت فاعلي نورهاي خود است به نص آيهي نور و احاديث شارحهي آن ظهور اول.
پس حالِ مكفّرين معتقدين به اين عقيده از چند قسم بيرون نيست كه؛
يا ميدانند كه اين مطلب حق است و كتاب خدا و احاديث ائمهي هدي: با دليل عقل قاطع بيمرض شاهد آن است و معذلك كله انكار ميكنند، پس مصداق اين اين آيهي شريفه خواهند بود كه فرموده: و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلماً و علوّاً.
يا نميدانند كه حق است و جاهلند به حقيّت آن و با حالت جهل به مطلب، تكفير ميكنند اهل حق را و فراموش فرمودهاند ليس لمن لايعلم حجة علي من يعلم پس مصداق اين آيهي شريفه بلكه آيات شريفه خواهند بود و من لميحكم بماانزل اللّه الي آخر آيات.
يا آنكه خطا كردهاند در اين اجتهاد و حكم خود و از آنچه از حالات ايشان معلوم ميشود از همان قسم اولند چرا كه شيخ مرحوم
«* علتهاي چهارگانه خلق صفحه 116 *»
در هر موضعي كه علل اربع را ذكر ميكنند دليل آن را هم از كتاب و سنّت و دليل عقل ذكر ميكنند و فتواي بيدليلي از ايشان صادر نشده تا حمل كنيم حال مكفّرين را به جهل و ناداني و خطا.
ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيي من حي عن بيّنة.
و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين
و لاحول و لاقوة الاّ باللّه العلي العظيم.
([3]) شرحالزيارة جلد اول، طبع چهارم ص 211.
([4]) شرحالزيارة جلد سوم، طبع چهارم ص 65.
([5]) شرحالزيارة جلد چهارم، طبع چهارم ص78 و 79 در قسمت «و اكرم انفسكم».
([6]) شرح خطبه طتنجيه، جزء دوم ص 252.
([9]) ارشادالعوام، جلد سوم، طبع پنجم، ص 280.
([10]) ارشادالعوام، جلد اول، طبع پنجم، ص 58.
([11]) شرحالزيارة، جلد چهارم، طبع چهارم، ص 7.
([12]) رسالة اعتقادات الصدوق، مخطوط: باب الاعتقاد في نفي الغلو و التفويض.
([13]) رسالة اعتقادات الصدوق، مخطوط: باب الاعتقاد في نفي الغلو و التفويض.
([14]) احتجاج طبرسي جزء ثاني ص 284.
([16]) عيون اخبارالرضا، جزء ثاني، ص 202.
([17]) عيون اخبارالرضا، جزء ثاني، ص 203.
([18]) حاشيهي اوائل المقالات ص 211.