فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار ـ چاپ

 

 

فیض کاشانی و امثال او

از دیدگاه بزرگان

مکتب استبصار

 

 

 

سیّد محمّدصادق موسوی

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

 

فهرست

درنگی بر آثار شیخ مرحوم­ و اشاره به انگیزه تنظیم این مجموعه ……. 5
تعبیرهای شیخ مرحوم­ درباره کلمات فیض کاشانی ……………… 9
واکنش طرفداران فیض بر مواضع شیخ مرحوم­ …………………… 15
موضع‌گیری‌های دیگر شیخ مرحوم­ در شرح رساله علمیه و دیگر رساله‌ها … 25
موضع سید مرحوم­ در برابر کلمات فیض کاشانی ……………….. 41
نقل بیانات مرحوم آقای شریف طباطبائی­ در این زمینه …………. 53
ملاک‌های تکفیر در بیان مرحوم آقای کرمانی­ …………………… 57
نظر صریح شیخ مرحوم­ درباره ملاصدرا ………………………… 63
نظر مرحوم آقای کرمانی­ درباره ملاصدرا، فیض کاشانی و امثال ایشان ….. 73
عبارات مرحوم آقای کرمانی­ در جواب عبدالعلی طبسی ……….. 78
فرمایشی از مرحوم آقای شریف طباطبائی­ درباره فیض و ملاصدرا …… 86
نوشته مرحوم آقای سیدهاشم لاهیجانی درباره ملاصدرا ………………. 90
نقل فرمایش‌های حدیقة‌الاخوان درباره ملاصدرا ……………………… 92
حکایت حضور شیخ مرحوم­ در طاق بستان کرمانشاه و فرمایشی دربـــاره فیض کاشانی …………………………………………………….. 102
تعبیرهای شیخ مرحوم­ درباره فیض در اجازات ………………… 107
تحقیقی درباره تعبیر ساختگیِ «ملّا مُسیء» …………………………. 111
جمع‌بندی ……………………………………………………….. 116
معرفی کتاب «مفاتیح ‌الشرایع» فیض کاشانی ………………………. 118
معرفی تحشیه نویافته شیخ مرحوم­ بر مفاتیح فیض …………….. 126
تحلیل محتوای تعلیقات شیخ مرحوم­ ………………………… 129

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 5 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ درنگی بر آثار شیخ مرحوم­

         و اشاره به انگیزه تنظیم این مجموعه

 

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 6 *»

عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم شیخ احمد احسائی عطّر الله رَمسَه و نوّر ضریحه([1]) از علماءِ بارز شیعه در قرن سیزدهم هجری، کتاب‌ها و رساله‌های متعددی در حوزه‌های مختلفِ معارفی تصنیف و تألیف فرموده‌اند. شاگرد ایشان عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم سید کاظم رشتی اعلی الله مقامه و رفع فی الخلد اعلامه به گستردگی حوزه‌هایی که این بزرگوار در آنها قلم زده‌اند اشاره فرموده‌اند و بیش از بیست و اندی از کلیات فنون را ذکر می‌فرمایند که شیخ مرحوم در همه آنها تبحر داشته و کتاب نوشته‌اند.([2]) این بزرگوار به کثرت تألیف ممتاز([3]) بودند و در نوع کتاب‌هایی که درباره این بزرگوار تألیف شده‌، به فهرستی از کتب ایشان اشاره شده است. برای نمونه در کتاب «مدخل الی فلسفة الشیخ الاحسائی» به صد و هفتاد و سه رساله تصریح شده است([4]) و در کتاب «فهرست کتب مشایخ عظام+» صد و

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 7 *»

پانزده رساله از ایشان معرفی شده است.([5]) با این حال رسائل و آثار متعددی از این بزرگوار موجود است که در این‌گونه فهرست‌ها نیامده است و همچنان مخطوط باقی مانده است؛ از رساله‌هایی مختصر و دو صفحه‌ای تا رساله‌هایی مفصل‌ و همچنین اجازات و تحشیه‌ها. امروزه می دانیم آثار ایشان اعم از رساله‌ها و اجازه‌ها و تحشیه‌ها و…، بالغ بر دویست و شصت عنوان است.

یکی از علت‌های مهم در فهرست نشدن برخی از آثار ایشان، کثرت اسفار این بزرگوار­ است که بخشی از سفرهای ایشان به بلاد مختلف ایران بوده است و چه‌بسا در هر شهری به درخواست سائلین، رساله یا فایده‌ای مرقوم فرموده‌اند و همین سببِ پراکندگی آثار ایشان در نِقاط مختلف است. از این‌رو با گذشت بیش از دو قرن از رحلت این عالم ربانی، هنوز هم فَضفاضِ([6]) علمیِ وجودِ ایشان ادامه دارد و گاه‌به‌گاه دوستداران ایشان میهمان سفره علم این بزرگوار

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 8 *»

می‌شوند و رساله یا کتابی از شیخ­ چشم‌های آنها را نوازش می‌دهد؛ رساله‌هایی که نه در فهرست‌های متداول از آن یادی شده و نه به زیور طبع آراسته گردیده و همچنان مخطوط باقی مانده است.

قِسمی از آثارِ بابرکت وجود این عالم ربانی، حواشی و تعلیقات این بزرگوار است. مطالعه تحشیه‌ای نویافته از ایشان بر «مفاتیح‌الشرایعِ» فیض کاشانی که همچنان مخطوط و مهجور باقی مانده و حتی در «فهرست کتب مشایخ عظام+» از آن ذکری نشده است و هنگامِ سَردِ شروح و حواشی مفاتیح هم نامی از این کتاب به میان نمی‌آید، انگیزه‌ای شد تا مفصلاً دیدگاه بزرگان مکتب استبصار (مکتب شیخ­) درباره فیض کاشانی([7]) و نظایر او همچون ملاصدرای شیرازی را واکاوی کنیم.

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 9 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ تعبیرهای شیخ مرحوم­

درباره کلمات فیض کاشانی

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 10 *»

وقتی شیخ مرحوم­ به دنیا آمدند(1166 ق)، فیضِ کاشانی از دنیا رحلت کرده بود. این بزرگوار صیتِ ملامحسن را در بلاد مختلف شنیدند و رساله‌های او را ملاحظه فرمودند و همین آوازه سبب شد در مواضع مختلف از نوشته‌های خود، به رسائل فیض کاشانی اشاره کرده و آراء او را نقد کنند.

در مباحث حکمت و کلام و عرفان، سختگیری شدید این بزرگوار بر کلمات و عبارات و اصطلاحاتِ فیض را ملاحظه می‌کنیم. می‌دانیم یکی از جبهه‌های علمی‌ای که مرحوم شیخ­ بسیار پررنگ در آن ظاهر شدند، مخالفت با وحدت وجود و عقاید باطل صوفیه لعنهم‌الله بود. از این‌رو با توجه به آوازه فیض کاشانی و نسبت علمی (شاگرد) و نَسَبی او (داماد) با ملاصدرای شیرازی، هر عبارتی از عبارات وی را که صریح یا مُشعر به عقاید باطل است، زیر ذره‌بین حکمت حقه قرار داده و صریحاً واکنش نشان داده‌اند.

«رساله علمیهݘ» فیض کاشانی یکی از مواضع موضع‌گیری شیخ مرحوم­ است. در ابتدای شرحِ این رساله، پس از نقد عقیده حکماء و متکلمین، می‌فرمایند در سال 1228ق وارد اصفهان شدم تا از آنجا به عتبات عالیات عراق روم. آنجا بود که رساله‌ای از «العارف المتقن الملا محسن» یافتم که برای فرزندش (محمد یا احمد، ملقب به علم‌الهدیٰ) نگاشته بود و چنین یافتم

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 11 *»

که در این رساله طبق مسلک اصحابِ حدود جاری شده است، آنانی که ملقبند به اهل شهود و قائلند به وحدت وجود. و من در این شرح، غثّ و سمین کلمات او را مشخص می‌کنم.([8])

اهل مطالعه آگاهند که یکی از فرمایش‌های مهم شیخ مرحوم­ در زمینه صفات خداوند، علم قدیم و علم حادث است و انتخاب رساله علمیه فیض کاشانی، انتخابی حساب‌شده است؛ چرا که اولاً عِلاوه بر نقدِ آراء باطل، نظریه خویش را نیز بیان فرموده و ثابت می‌کنند. و ثانیاً در انتخاب این رساله از میان رسائل مختلفی که در این مسأله از حکماء و عرفاء در دست است، جایگاه فیض بی‌تأثیر نبوده است؛ چرا که وی سرآمدِ طرفداران حکمت ملاصدرا بوده و حکیمی نامور و عارفی مشهور است و در علوم نقلیه و حدیث‌شناسی متبحر می‌باشد و محدِّثی کم‌نظیر است و در تطبیق مبانی حکمت ملاصدرا با مضامین آیات قرآن و روایات معصومین؟عهم؟ و تأویل آنها نابغه‏ای است که شاید بتوان گفت بی‏نظیر بوده است. با این حال شیخ مرحوم­ در این شرح هرگز تحت تأثیر کاریزمای فیض کاشانی قرار نگرفته‌اند و هرچه فیض هنرِ خود را به نمایش گذارده و مطالب

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 12 *»

حکماء ــ که از نظر شیخ مرحوم­ انحرافی است ــ و مطالب ملاصدرا را با آیات و روایات تطبیق کرده است، باز هم مرحوم شیخ­ نقد خود را بیان فرموده‌اند.

یکی از مشخصه‌های فیض کاشانی همین نکته است که وی برخلاف دیگر شاگردان ملاصدرا ــ همچون «ملا عبدالرزاق لاهیجی» که جرأتِ فیض کاشانی را نداشت و به حکمت مشّاء تظاهر می‌کرد و به انتشار طرز تفکر ملاصدرا و نظریات او کمتر می‌پرداخت، ـــ نوع کتاب‌های خود را بر نظریات ملاصدرا مبتنی کرد. فیض بیش از خودِ ملاصدرا در تطبیق مطالب با آیات و روایات صادره از ائمه طاهرین؟عهم؟ زحمت کشید.

نمونه‌هایی از تعبیرات عجیب شیخ مرحوم­ و سختگیری ایشان بر فیض کاشانی را از شرح ایشان بر رساله علمیه او نقل می‌کنیم:

ــ «و قد صرّح بهذه اللفظة الخبیثة المجتثّة من فوق الارض ما لها من قرار فقال فی الکلمات المکنونة…»

و به این لفظِ خبیثِ بی‌ریشه و نااستوار تصریح کرده است و در کتاب «الکلمات المکنونة» گفته است…

ــ «تفهم ما قال مما هو صریح فی القول بوحدة الوجود التی اجمع العلماء علی تکفیر القائل بها و هو یعلم ذلک ولکن لاجل متابعته للصوفیة الذین هم اعداء ائمتنا؟عهم؟…»

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 13 *»

درمی‌یابی آنچه را که گفته است از آنچه صریح در وحدت‌وجودی است که همه علماء اجماع دارند بر تکفیر قائل به این عقیده و او این موضوع را می‌دانسته؛ ولی برای پیروی از صوفیه‌ای که دشمنان ائمه ما؟عهم؟ هستند، چنین گفته است.

ــ «هذا حق و کله محکم نعم هنا شیء یحتاج الی التنبیه…»

این سخن حق است و همه‌اش از محکمات است. آری، در اینجا مطلبی است که به آگاهیدن نیاز دارد.

ــ «هذا شیء عجیب ماسمعنا… و العجب من الملا…»

این مطلبی شگفت است که نشنیده بودیم… و شگفت از ملامحسن…

ــ «… و  بالجملة فالحدیث لایناسب له الاستشهاد به و لا ذکره»

باری، پس حدیث مناسبِ او نیست که به آن استشهاد کند و آن را نقل کند.

ــ «… و قوله «فلیطلبه من کتابنا الموسوم بعین الیقین» الخ، اقول هذا الکتاب و غیره من سائر کتبه کلها مثل ما فی هذه الرسالة یسقی بماء واحد لیس فیها کلها شی‏ء بل حرف واحد من مذهب اهل‌البیت؟عهم؟ بل کلها من کلام القوم الّا بعض الاحادیث ینقلها و یصرف معناها الی مراد القوم ولکن یکفیک ما قال امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه: ذهب من ذهب الی غیرنا الی عیون کدرة یفرغ بعضها فی بعض و ذهب من ذهب الینا الی عیون صافیة تجری بامر الله لا غایة لها و لا نهایة، انتهی. و انا اوصیک فیّ الا تظن بی ان

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 14 *»

بینی و بینه شیئاً دعانی الی الرد علیه لا ولکنی اذا اردت بیان کلامه ابیّنه بما یذهب الیه و ان کنت اعتقد فساده او ابیّنه بما اعتقد فان قلت بل بما تعتقد فهکذا والله فعلت لا غیر.»

و سخن او که «این مطلب را از کتاب ما به نام عین‌الیقین طلب کند» تا آخر، می‌گویم این کتاب و غیر آن از سایر کتاب‌هایش، همه مثل این رساله است و از یک آبشخور تغذیه می‌شود. در همه آنها چیزی بلکه حرفی از مذهب اهل‌البیت؟عهم؟ نیست؛ بلکه همه‌ از سخنان قوم است مگر بعضی احادیث که نقل کرده‌ است و معنای آنها را به مراد قوم برگردانده است. ولی تو را کفایت است آنچه امیرالمؤمنینN  فرمود: به‌سوی چشمه‌های کَدِر رفته است هر کسی که به‌سوی غیر ما رفته است؛ چشمه‌هایی کدر که بعضی در بعضی ریخته می‌شود. و کسی که به‌سوی ما آمده است، به‌سوی چشمه‌های زلال آمده؛ چشمه‌هایی که به امر خدا در جریان است و برای آن غایت و نهایتی نیست (پایان حدیث). و من تو را توصیه می‌کنم به من گمان بد نبری که میان من و فیض کاشانی چیزی است (دشمنی شخصی) که مرا بر ردّ او وادار کرده باشد. خیر، بلکه چون خواستم سخن او را بیان کنم، مذهب او را روشن می‌سازم؛ اگرچه به فساد مذهب او معتقدم یا طبق آنچه اعتقاد دارم مذهب او را تبیین می‌کنم. و اگر بگویی طبق اعتقادت مذهب او را تبیین می‌کنی (و نقد می‌کنی)، پس همین‌طور است و به خدا سوگند همین کار را کردم؛ نه غیر آن.

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 15 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ واکنش طرفداران فیض بر مواضع

       شیخ مرحوم­

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 16 *»

آن‌چنان شیخ مرحوم­ عبارات فیض در رساله علمیه را به چالش کشیدند که باعث شد برخی طرفداران حکمت و عرفانِ اصطلاحی برآشفته شده و واکنش نشان دهند. «ملا هادی سبزواری» که معاصر شیخ مرحوم­ است، رساله‏ای در ردّ شیخ مرحوم و دفاع از فیض به درخواست یکی از تلامذه‏اش به نام «فاضل یزدی» نوشته. فاضل یزدی هم به‌مانند استادش در ردّ فرمایشات شیخ مرحوم و نصرت فیض رساله‏ای دارد و استادش او را تأیید نموده است. ملای سبزواری می‌نویسد:

«و انی و ان اشترطت علی نفسی ان لا اتعرّض لاعتراضات الشیخ الشارح للرسالة العلمیة للعلامة الملقب بالفیض ره بل الجارح لها اذ تجاوز عن آداب الشارحیة… اذ الحکیم کیف یحاور من لایذعن بقواعد هی مقتضاة للبرهان و لایتمسک بالمیزان بل یباهی بعدم استعماله…»([9])

من گرچه با خود شرط کرده بودم که متعرض اعتراضات شیخِ شارحِ رساله علمیهݘ علامه ملقب به فیض، بلکه جارح (عیب‌جو و رسواکنندهݘ) آن نشوم، چون از روش شرح خارج شده است… زیرا حکیم گفتگو نمی‌کند با کسی که قواعدی را که نتایج برهان است قبول ندارد و به میزانی متمسک نمی‌شود، بلکه به استعمال نکردن میزان افتخار می‌کند.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 17 *»

بدیهی است این آشفتگی از این‌رو است که شیخ مرحوم­ کوچک‌ترین مسامحه‌ای نفرموده‌اند و در مقام بیانِ حق، جز جانب‌داری از حق چیزی را در نظر نداشته‌اند. و همین باعث شده است که ملای سبزواری آن‌چنان برآشفته که برخلاف آنچه از تواضع او مشهور است،([10]) از فروتنی و شکسته‌نفسی فراموش کرده و خود را حکیم می‌نامد؛ غافل از اینکه آنچه نتیجه‏اش سخنانی باشد که در رساله علمیه فیض و امثال آن آمده، حکمت نبوده؛ و کسی که به آن مبانی و موازین و نتایج آنها معتقد باشد، حکیم نیست؛ بلکه مقلد بیگانگانِ با انبیاء و اولیاء؟عهم؟ بوده که در یهود و نصاری و مجوس بودند و متأسفانه افکار و آراء انحرافی آنها در میان مسلمین و بعد هم در میان شیعیان نفوذ کرد.

نمونه‌ای از این افکار انحرافی، در کلمات ملای سبزواری مشهود است. او در همان رساله مذکور می‏گوید:

«امّا نحن و اخواننا المتوغّلون فی الحکمة المتعالیة النضیجة فلا نرضیٰ بان نصف علمه بالحدوث او نتفوّه بانّ للّه تعالی علماً قدیماً و علماً حادثاً و ان قلنا انّ له تعالی علماً ذاتیاً و علماً فعلیاً و مرادنا بالعلم الفعلی الوجود المنبسط الذی هو فعل اللّه و مشیته الفعلیة ولکن اذا اخذناه من صقعه و لاحظناه کالمعنی الحرفی

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 18 *»

سمیناه علماً قدیماً بقدمه بل علم زید اذا عددناه من علمه الفعلی بمقتضی قوله تعالی: و لایحیطون بشی‏ء من علمه الّا بما شاء لانسمیه بالحدوث بما هو علم اللّه تعالی کما نصفه بالحدوث باعتبار وجهه الی نفس زید بل باعتبار وجهه النورانی الی اللّه تعالی کما انّه قدیم بقدم اللّه واجب بوجوب اللّه لانّ واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات حتی الجهات الافعالیة و لذا قال المحققون فاعلیته لزید واجبة و ان کان زید ممکناً.»([11])

ترجمه عبارات وی را برای فایده‌ای می‌آوریم:

اما ما و برادران ما كه در حكمت متعالیهݘ پخته فرو رفته‏اند، پس راضی نمی‏شویم به اینكه علم خدا را به حدوث وصف كنیم یا لب گشاییم به اینكه برای خدا علمی است قدیم و علمی است حادث؛ اگرچه بگوییم كه برای او علمی است ذاتی و علمی است فعلی. و مقصود ما از علم فعلی وجود منبسط است كه آن فعل خدا و مشیت فعلیه او است. ولكن هرگاه آن را از صقع خدا بدانیم و آن را مانند معنای حرفی (غیر مستقل و بسته به غیر) ملاحظه كنیم، آن را علم قدیم می‏نامیم به قدیم بودن خدا. بلكه علم زید را هنگامی كه از علم فعلی خدا به‌شمار آوریم به مقتضای فرمایش خدای تعالی: «و به چیزی از علم او احاطه نمی‏كنند مگر به آنچه بخواهد»، آن را علم حادث نمی‏نامیم به ملاحظه اینكه آن علم

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 19 *»

خدای تعالی است همچنان‌كه آن را به حدوث وصف می‏كنیم به اعتبار جهت و نسبت آن به خود زید. بلكه (اینکه آن را به حدوث وصف نمی‌کنیم) به اعتبار جهت نورانی او است كه به خدای تعالی نسبت دارد. همان‏طوری كه قدیم است به قدیم بودن خدا، واجب هم هست به واجب بودن خدا. زیرا ذاتی كه واجب‌الوجود است،  از جمیع جهات واجب‌الوجود است حتی جهات فعلیه (یعنی عین تمام كمالات وجودیه است خواه كمالات واجب و خواه كمالات خلق). و از این جهت محققان گفته‏اند فاعل بودن خدا نسبت به زید واجب است اگرچه خود زید ممكن است.

و در جای دیگر از همین رساله می‏نویسد:

«قال الشارح: فلم‏یجز ان‏یکون المعلومات فی الازل.

قال الفاضل المحشی: اذا لم‏تکن المعلومات فی الازل یلزم علیه ان‏یکون الواجب تعالی و مرتبة ذاته جاهلاً بالاشیاء…

لنعم ما قال المحشی، و الشارح واقع فی هذا الاشکال بلا خلاص و لات حین مناص اذ بالعلم المصدری العام لایصیر الموجود عالماً بل العلم بالشمس شمس اخریٰ و بالقمر قمر آخر و بالحجر و المدر آخران و هکذا فی الاشیاء الاخریٰ. فاذا قلت الواجب تعالی عالم بالاشیاء فی الازل استدعی ان‏یکون فی ذاته او عند ذاته وجودات الاشیاء بنحو اتمّ و ابسط و ذلک هو العلم الاجمالی بما سواه کما یقوله بعض المتأخرین. او ماهیات الاشیاء

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 20 *»

بدون وجوداتها و هو مذهب المعتزلة القائلین بالمتقررات الازلیة و بها یثبتون العلم الازلی و بها یجوّزون خطاب المشافهة بالنسبة الی المعدوم و المعدوم عندهم مرفوع شیئیة الوجود فقط لا مرفوع شیئیة الماهیة. او وجودها بنحو اتمّ و اعلی و ماهیاتها بطرز احسن و اسنیٰ ای وجوداتها علی سبیل الانطواء و ماهیاتها لوازم الاسماء الحسنی کما هو القول المنصور من العلم الاجمالی فی عین الکشف التفصیلی. او ماهیاتها ولکن موجودة بوجودات اخریٰ صوریة انور کما هو قول المشّائین.»([12])

ترجمه عبارات وی چنین است:

شارح (مرحوم شیخ­) فرموده: «پس جایز نیست كه معلومات (موجودات) در ازل (رتبه ذات خداوند متعال) باشند.»

فاضل محشی (شاگرد ملای سبزواری، یزدی) گوید: «هرگاه معلومات در ازل نباشند، لازم می‏آید بر ایشان (مرحوم شیخ­) كه اعتقاد داشته باشند به اینكه واجب تعالی در مرتبه ذات خود به اشیاء جاهل باشد.»

و چه سخن خوبی فرموده محشی، و شارح در چنین مشكلی گرفتار گردیده و از آن خلاصی ندارد و هنگام خلاصی هم نیست. زیرا با علم مصدری عام (اشراقی و فعل ادراک) موجود عالم نمی‏گردد بلكه علم به خورشید خورشید دیگری است و علم به ماه ماه دیگری

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 21 *»

است و به سنگ و كلوخ، سنگ و كلوخ دیگری است و همچنین در چیزهای دیگر. پس هرگاه گفتی واجب تعالی عالم است به اشیاء در ازل، این سخن استدعا دارد كه وجودات اشیاء در ذات او یا در نزد ذات او به طور تمام‌تر و بسیط‏‌‌تری وجود داشته باشند و همین‏گونه وجود داشتن، همان علم اجمالی خدا است به ماسوای خود؛ همچنان كه پاره‏ای از متأخرین از حكماء چنین می‏گویند (و علم خدا به اشیاء را این‏طور توجیه می‏كنند).

و یا آنكه (در ذات خدا یا نزد ذات او) ماهیات اشیاء متحقق باشند بدون وجودات آنها و این مذهب معتزله است (و علم خدا به اشیاء را چنین توجیه می‏كنند) كه به متقررات ازلیه قائل شده‏اند و به وسیله همین‌ها علم ازلی را اثبات می‏نمایند و بدین وسیله خطاب مشافهی خدا نسبت به معدوم را توجیه می‏كنند (یعنی خطاب «كن» متوجه همان ماهیات اشیاء بوده كه در عالم ازل متقرر و متحقق بوده‏اند و معدوم صرف نبوده‏اند) و معدوم از نظر آنها آن است كه فقط شیئیت وجودی را نداشته باشد نه شیئیت ماهیتی را.

و یا آنكه (در ذات خدا یا در نزد ذات او) وجودات اشیاء به طور تمام‌تر و اعلایی موجود باشد و ماهیات آنها هم به طرز احسن و اسنایی موجود باشد یعنی وجودات آنها به طور انطواء (در ذات خدا پنهان شده) باشند و ماهیات آنها هم لوازم اسماء حسنیٰ باشند (و اسماء حسنیٰ هم لوازم ذات خدا هستند) همچنان‌كه همین قولِ

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 22 *»

منصور است (یعنی عقیده‏ای است كه ما آن را تأیید می‏كنیم) و عبارت است از علم اجمالیِ (خدا به اشیاء) در عین كشف تفصیلی (كه این عقیده ملاصدرا و طرفداران او است در توجیه علم خداوند به اشیاء).

و یا آنكه (در ذات خدا یا نزد ذات او) ماهیات اشیاء فقط موجود باشند اما به وجوداتِ صوریِ دیگری كه نورانی‏تر (از این وجودات این عالم اعیان) است، همچنان كه این قول حكماء مشّاء است (كه آنها علم خدا به اشیاء را به این‏طور توجیه نموده‏اند).

اگرچه نقد آراء فیض و بیان دیدگاه شیخ مرحوم­ در این مختصر نمی‌گنجد، اما به مناسبت نقل این عبارات، عرض می‌کنیم که در این قسمت از کلام ملای سبزواری به دو مطلب تصریح شده است:

نخست اختلافی بودن مسأله علم خدا به اشیاء در میان حکماء، و بنابراین ضرورتی که حاشیه‏نویس مدعی شده بیجا است. و دوم اینکه در همه نظریاتی که داده شده، پای موجودات به عالم ازل و رتبه ذات خدا (و یا در خود ذات) کشیده شده و در نتیجه همانی که انبیاء؟عهم؟ آن را کفر معرفی کرده‏اند، از نظر صاحبان این نظریه‏ها عقیده و ایمان به حساب آمده است. و حال‌ آنکه مسأله علم همانند مسأله اراده و مشیت و به طور کلی مسأله خلقت و ایجاد، در نزد ایشان مبتنی بر وجود اشیاء در صقع ربوبی بوده که این مطلب را عرفاء اظهار کرده‏اند و حکماءِ متأخر

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 23 *»

بخصوص ملاصدرا و تابعان او از آنها پیروی کرده و آن را تقریر و تبیین نموده‏اند.(1)

 

([1]) فشرده این مطلب در این اشعار آمده است:

حبّذا روزی كه پیش از روز و شب   فارغ از اندوه و آزاد از طرب
متحد بودیم با شاه وجود   حكم غیریت بكلی محو بود
بود اعیان جهات بی‏چند و چون   ز امتیاز علمی و عینی مصون
نی به لوح علمشان نقش ثبوت   نی ز فیض خوان هستی خورده قوت
نی ز حق ممتاز و نی از یكدگر   غرقه دریای وحدت سر به سر
ناگهان در جنبش آمد بحر جود   جمله را در خود ز خود بی‏خود نمود
امتیاز علمی آمد در میان   بی‏نشانی را نشان‌ها شد عیان
واجب و ممكن ز هم ممتاز شد   رسم و آیین دوئی آغاز شد
بعد از آن یک موج دیگر زد محیط   سوی ساحل آمد امواج بسیط
موج دیگر زد پدید آمد از آن   برزخ جامع میان جسم و جان
پیشِ آن كز زمره اهل حق است   نام آن برزخ مثال مطلق است
موج دیگر نیز در كار آمده   جسم و جسمانی پدیدار آمده
جسم هم گردیده طوراً بعد طور   تا به نوع آخرش افتاده دور
نوع آخر آدم است و آدمی   گشته محروم از مقام محرمی
بر مراتب سرنگون كرده عبور   پایه پایه ز اصل خویش افتاده دور
گر نگردد باز، مسكین زین سفر   نیست از وی هیچ‏كس مهجورتر
نی كه آغاز حكایت می‏كند   زین جدایی‌ها شكایت می‏كند
گر نیستانی كه در وی هر عدم   رنگ وحدت داشت با نور قدم
تا به تیغ فرقتم ببریده‏اند   از نفیرم مرد و زن نالیده‏اند

(شرح مثنوی، هادی بن مهدی سبزواری، تهران: وزارت فرهنگ و
ارشاد اسلامی، 1374، ج1، ص20و21)

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 24 *»

اما نظریه شیخ مرحوم­، هم مطابق آیات و روایات اسلامی است و هم در تنزیه و تقدیس ذات مقدس الهی از شوب کثرت و ترکیب و مجانست با خلق بی‌نظیر است، به طوری که هیچ‏گونه مخالفتی با اصول و مبانی دیانت الهی نداشته بلکه هماهنگ با آن اصول و مبانی می‏باشد و همهݘ مشکلاتِ این مسأله را حل نموده و هیچ تالی فاسدی بر آن مترتب نیست.([13])

با توجه به فرمایش‌های ایشان و تأمل اهل نظر  نه اهل غرض، کاملاً روشن می‌شود که نسبت تجهیل (خدا را به اشیاء در رتبه ذات جاهل دانستن)، نسبتی است ناروا مانند نسبت خلاف ضرورت در دین. و این نسبت‌ها از بی‏دقتی در کلام آن بزرگوار­ یا شتاب‌زدگی در قضاوت یا از عناد و حسادت به آن بزرگوار­ سرچشمه گرفته است.

 

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 25 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ موضع‌گیری‌های دیگر شیخ مرحوم­

          در شرح رساله علمیه و دیگر رساله‌ها

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 26 *»

بررسی رساله مفصل و بیش از 36000 کلمه‌ایِ شرح رساله علمیه، مجال مفصل دیگری را می‌طلبد. در اهمیت این رساله این نکته را نیز بیفزاییم که استاد معظم حفظه الله و اَرعاه در یکی از منابر خود فرموده‌‌اند:

«مرحوم شیخ احمد احسائی اعلی الله مقامه الشریف همین رساله علمیه فیض را شرح فرموده‌اند. هرجا که خلاف فرمایشات ائمه؟عهم؟ را از آیات و روایات استفاده کرده است، توضیح داده‌اند و اشکال آن و حق مطلب را بیان فرموده‌اند. خدا به ایشان جزای خیر عنایت کند. مسأله، بسیار مهم و ارزنده است. در واقع برای یک شخص متعلم که می‌خواهد چیز بداند و بخصوص با این مسائل مشکل در آیات و روایات آشنا شود، خیلی رساله لازمی است. مباحثه و مطالعه‌اش لزوم دارد.»([14])

شیخ مرحوم­ غیر از رساله علمیه، عبارات فیض درباره فناء فی الله را نیز شرح فرموده و نقد کرده‌اند.([15]) همچنین در جای‌جای کتبی همچون «شرح‌العرشیة» و «شرح‌المشاعر» و «شرح‌الفوائد» به نقد دیدگاه‌های فیض پرداخته‌اند و در رسائل مختلف نیز نقدهایی ملاحظه می‌شود. برای تکمیل بحث، مناسب است به نمونه‌هایی اشاره کنیم.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 27 *»

در جلد اول از کتاب مبارک شرح‌العرشیة می‌فرمایند:

«فان قلتَ ان المصنف لایرید هذا قلتُ لک انا اذا لم‌افهم مراده فهل کان صهره الملامحسن یفهم مراده و یقصد قصده لایسعک انکار ذلک فاقول لک قال داماده الملامحسن فی الکلمات المکنونة: «کما ان وجودنا بعینه هو وجوده سبحانه الّا انه بالنسبة الینا محدث و بالنسبة الیه عز و جل قدیم…» فاذا لم‌یکن قوله هذا  قولاً بوحدة الوجود المجمع بین العلماء علی تکفیر معتقدِها فما القول بوحدة الوجود اذاً بل هذا قول بوحدة الوجود و وحدة الموجود و مع هذا صرف کلام امیرالمؤمنین؟ع؟ عن مراده الی مراد الملحدین بان جعل قوله: کل شی‌ء قائم به ای قائم بذاته و الله یقول: و من آیاته ان‌تقوم السماءُ و الارض بامره، و الصادق؟ع؟ فی دعائه یقول: کلّ شیء سواک قام بامرک…»

و اگر بگویی مصنف این مطلب را اراده نکرده است، می‌گویم اگر من مراد او را درنمی‌یابم، آیا داماد او ملامحسن مراد او را می‌فهمد و همان خواسته او را قصد می‌کند؟ نمی‌توانی این را انکار کنی. به تو می‌گویم داماد او ملامحسن در الکلمات المکنونة گفته است: «همان‌طور که‌ وجود ما بعینه‌ وجود او است‌ سبحانه‌؛ با این‌ تفاوت‌ که‌ نسبت‌ به‌ ما حادث‌ و نسبت‌ به‌ او سبحانه‌ قدیم‌ است…» پس اگر این سخن او قول به وحدت وجود نیست آن وحدت وجودی که تکفیرِ معتقد به آن اجماعی علماء است، پس قول به وحدت وجود

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 28 *»

چیست؟! بلکه این وحدت وجود و وحدت موجود است. با وجود این، کلام امیرالمؤمنین؟ع؟ را از مراد حضرت به مراد مُلحدین برگردانده؛ به این‌طور که فرمایش حضرت یعنی کل شیء قائم به را قائم به ذات خدا توضیح داده است. و حال آنکه خدا می‌فرماید: «از نشانه‌های او است که آسمان و زمین به امر او (نه به ذات او) برپا است» و حضرت صادق؟ع؟ در دعاء می‌گوید: «هر چیزی جز تو به امر تو برپا است»… .

و در همان کتاب در موضع دیگری پس از نقد کلام فیض می‌فرمایند:

«الحاصل و انّهم لیقولون منکراً من القول و زُوراً لا حول و لا قوة الّا باللّه العلی العظیم و لقد اطلتُ فی بیان مرادهم فعسیٰ ان یرتدع مریدُهم.»

حاصل مطلب اینکه این افراد سخنان ناروا و دروغی می‌گویند. هیچ حول و قوه‌ای نیست مگر به خدای علی عظیم. در بیان مراد این افراد سخن را به درازا کشاندم؛ ممکن است که مریدان اینها بازگردند.

و در موضعی دیگر می‌فرمایند:

«انتهی ما اردتُ نقله من کلامه فباللّهِ علیک انا اقدر آتی بکلامِ ردّ و تقبیحٍ اعظم من تقبیحهم فی کلامهم و باللّهِ علیک هل زدْتُ فی وصفهم بالعدول عن الحق علی ما سمعتَ من کلامهم مع ان الملامحسن فی کتابه قرّة‌العیون قال: «اعلموا اخوانی هداکم الله کما هدانی مااهتدیت الّا بنور الثقلین و مااقتدیتُ الا بالائمة المصطفَین و برئتُ الی الله مما سوی هدی الله فان الهدیٰ هدی الله نه متکلمم

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 29 *»

نه متفلسف نه متصوّفم نه متکلّف بلکه مقلّد قرآن و حدیث پیغمبرم و تابع اهل‌بیت» انتهی ، ثم ذکر فیه من هذا النوع القبیح ما هو سخن العیون فباللّه علیک هل یدل شی‌ء من القرءان او من احادیث النبی او اهل‌بیته صلی الله علیه و اهل‌بیته علی شی‌ء مما ذکره بل الکتاب و السنة یبرءان الی الله من کلامه الفاسد و اعتقاده الکاسد.»

آنچه می‌خواستم از سخن او نقل کنم به پایان رسید. پس تو را به خدا سوگند می‌دهم آیا می‌توانم سخن باطل و قبیحی بگویم بزرگ‌تر از قباحتی که خود گفته‌اند؟! و تو را به خدا سوگند آیا می‌توانم برای معرفی انحراف اینها از حق، چیزی بیشتر از سخن خودِ اینها ــ که شنیدی‌ ــ  بیاورم؟ ملامحسن در کتاب «قرةالعیون» گفته است: «بدانید ای برادرانم ــ خدا شما را هدایت کند همان‌طور که مرا هدایت کرد ــ من هدایت نشدم مگر به نور ثقلین و اقتداء نکردم مگر  به ائمه برگزیده و به‌سوی خدا تبری جستم از هرچه جز هدایت خدا است؛ چرا که هدایت هدایتِ‌ خدا است. نه متکلمم نه متفلسف نه متصوّفم نه متکلّف بلکه مقلّد قرآن و حدیث پیغمبرم و تابع اهل‌بیت.» سپس در این کتاب از این نوع سخنان ناروا و زشت ذکر کرده است که چشم‌ها را به گریه می‌آورد. سوگند می‌دهم تو را که آیا آیه‌ای از قرآن یا حدیثی از احادیت رسول‌خدا یا اهل‌بیت صلّی الله علیه و اهلِ‌بیته بر آنچه گفته دلالت می‌کند؟! بلکه کتاب و سنت از کلام فاسد و اعتقاد ناروای او به خدا تبری می‌کنند.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 30 *»

و در موضعی سخن فیض و ملاصدرا و ابونصر فارابی و محیی‌الدین عربی را یکی دانسته و در یک سیاق از همه آنها نام می‌برند:

«… ثم یقول: «و الّا کانت ذاته محلاً للامور المتکثرة» فان قال انها حاصلة فی ذاته حصولاً جمعیاً وحدانیاً لایلزم منه التکثر کما یقوله اخوانه الملامحسن و المصنف و ابونصر الفارابی و ممیت‌الدین بن عربی و غیرهم… .»

سپس می‌گوید: «وگرنه ذات او محلی بود برای امور متکثر و زیاد» پس اگر می‌گوید (و منظورش این است که) این امور در ذات او حاصل است به‌طور جمعی و وحدانی به گونه‌ای که مستلزم تکثر نباشد؛ همان‌گونه که برادرانش گفته‌اند از ملامحسن و ملاصدرا و ابونصر فارابی و ممیت‌الدین بن عربی و دیگران… .

برای آشنایی بیشتر با تعبیرات دیگر این بزرگوار­، نمونه‌های متعددی را از رسائل مختلف نقل می‌کنیم:

ـــ «…حتی انّی شرحت المشاعر و لا ذكرت كلمة من قواعدهم و لا ادلتهم و لا شیئاً مما قالوا الًا ابطلته لانّی بعلم الله ما وجدت شیئاً مما عندهم مطابقاً لمعتقد ائمة الهدی؟عهم؟ و حكمتهم و اولئک لیسوا ائمتنا و قد امرنا بالاعراض عنهم و ائمتنا؟عهم؟ امرنا بالاخذ عنهم و باتباعهم و التسلیم لهم و الردّ الیهم فی كل شیء مما نعرف و ما (مما خ‌ل) لانعرف و اولئک لیسوا علی شیء مما

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 31 *»

عند ائمتنا؟عهم؟ و الملا محسن و الملا صدرا و اتباعهم و الخواجه نصیرالدین و غیرهم یقولون هذا مذهب ائمتنا و لایستحیون من الله و لا من الناس… و بالجملة كنت معهم علی طرفی نقیضٍ حتی انی ما اجد لفظة هی حقّ فی كتبهم حتی اذا قالوا لا اله الّا الله فانّهم كاذبون لانّهم یعنون غیر الله الذی هو معبودنا تبعاً لمحمد و آله؟ص؟ و الحمد لله رب العالمین.»([16])

حتی اینکه من «المشاعر» را شرح کردم و کلمه‌ای از قاعده‌ها و دلیل‌های آنها را ذکر نکردم و حتی چیزی از آنچه را که گفته‌اند نقل نکردم مگر اینکه ابطال کردم؛ چرا که با آگاهی خدایی، چیزی از  آنچه دارند را مطابق اعتقادات و حکمتِ ائمه هدی؟عهم؟ نیافتم. این افراد ائمه ما نیستند و به دوری از آنها امر شده‌ایم. ائمه ما؟عهم؟ امر فرموده‌اند که از خود این بزرگواران بگیریم و از این بزرگواران تبعیت کنیم و تسلیم ایشان باشیم و هر آنچه را که می‌دانیم و نمی‌دانیم به ایشان؟عهم؟ ارجاع دهیم. این افراد بر چیزی از ناحیه ائمه ما؟عهم؟ استوار نیستند. ملامحسن و ملاصدرا و پیروان اینها و خواجه نصیرالدین و غیر ایشان، می‌گویند کلام ما مذهب ائمه ما است و از خدا و مردم حیاء نمی‌کنند… باری، من و این افراد دو طرفِ متناقضیم به گونه‌ای که کلمه‌ای حق در کتاب‌های آنها

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 32 *»

نمی‌یابم. حتی اگر بگویند: «لااله‌الاالله»، دروغگو هستند؛ چرا که غیر خدایی را که طبق تعالیم محمد و آل‌محمد؟ص؟ معبود ما است قصد کرده‌اند.

ــ  «…حتی انهم یقولون لاتتعلق قدرته تعالی بهدایة الخلق كلهم لانهم ما اعطوه العلم من انفسهم بذلک و هو غلط فاحش فان الله تعالی العالم بذاته و بخلقه یقول: و لو شاء الله لجمعهم علی الهدی فلاتكوننّ من الجاهلین فكیف یقول تعالی لشیء كن و لایكون او انه اتیٰ بهذا الفرض علی جهة الفرض و التمثیل كما احتمله بعضهم و كتبه هو زعماً منه ان هذا مما لایحتمله الّا اهله حتی ان الملامحسن فی الوافی فی باب الشقاوة و السعادة عنون بیان هذا فقال و ان كان الظاهریون لبمعزل عنه.»([17])

(انحراف اینها به حدی است که) می‌گویند قدرت خدای تعالی به هدایت همه خلق تعلق نمی‌گیرد؛ چرا که هیچ‌گونه آگاهی از خودشان به خدا نداده‌اند. و این غلط آشکاری است، زیرا خدای متعالی که به ذاتش و به خلقش آگاه است می‌گوید: «و اگر خدا می‌خواست همه را بر هدایت گرد می‌آورد، پس هرگز از جاهلین نباشید.» پس چگونه خدای متعال به چیزی بگوید «کُن» و نشود؟! ممکن است که این افراد این سخن را به صورت فرضی و تمثیلی گفته‌اند چنان‌که بعضی از خود اینها احتمال داده‌اند و نوشته‌اند.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 33 *»

و این را هم برای این گفته‌اند و نوشته‌اند که گمان می‌کرده‌اند کسی این سخن را متحمل نمی‌شود مگر اهلش! حتی ملامحسن در کتاب «الوافی» در باب «شقاوت و سعادت»، این سخن را عنوان کرده و گفته: اگرچه اشخاص ظاهربین و قشری، از این مطلب دورند.

ــ  «…و قال هو (ابن‌عربی) فی شعره المتقدم: «و انا عینه فاعلم» و امثال ذلک. و مع هذا قبله منه اكثر من یطلب المعرفة اذا لم‏یقتصر علی هدایة اهل‌البیت؟عهم؟ مثل الملاصدرا و مثل الملامحسن حتی انه قال فی الكلمات المكنونة: «انه سبحانه مااوجد الّا ذاته» و غیرهما ممن لبّس علیهم دینهم ممیت‌الدین ابن عربی بتمویهاته بحیث لایقدرون علی رد كلامه بل قبلوه و زعموا ان هذا مراد اهل‌البیت؟عهم؟. و زعم ممیت‌الدین ابن عربی لعنه‌اللّه ان علم اللّه سبحانه تابع لنا و مستفاد منا لانا معلوماته و العلم نسبة تابعة للمعلوم. و ذكر ذلک الملامحسن فی الوافی فی باب السعادة و الشقاوة من كتاب العقل و بنی المعرفة علیه ثم انه اوّله بما یظهر منه انه غیر راض به. و بعد كم من سطر قال به حیث یقول فی المشیة: «و هی نسبة تابعة للعلم و العلم نسبة تابعة للمعلوم و المعلوم انت و احوالک» انتهیٰ. و هو من قول ابن‌عربی فی الشعر المتقدم «فاعطیناه ما یبدو به فینا و اعطانا». و من بدعه انه قال: ان اهل النار یؤل امرهم الی النعیم و التلذذ بالعذاب. و تبعه علی ذلک الملاصدرا و غیره و تبعه الملامحسن و قرّر ذلک

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 34 *»

فی آخر كتابه النوادر لانه الّف كتاباً جعله الخامس‌عشر للوافی و جمع نوادر الاخبار و ذكر هذا فی آخره كما ذكر ابن‌عربی… و ذكر الملامحسن هذا فی الموضع المذكور من باب السعادة و الشقاوة من الوافی حیث قال: «فان قلت فما فایدة قوله تعالی فلو شاء لهدیٰكم اجمعین؟ قلنا لو حرف امتناع لامتناع فما شاء الّا ما هو الامر علیه…» انتهیٰ كلامه. فتدبر فی هذا الكلام الذی قد اعكر فیه الظلام و ما ظهر و بطن فیه من المفاسد العظام فتعالی اللّه عما یقولون علوّاً كبیراً فانه صریح فی ان اللّه سبحانه لیس له اختیار و انما ینسب الیه الاختیار بملاحظة حال الممكن فی نفسه انه قابل لامر و لضده و لیس لله الّا احد الوجهین. و هو صریح ایضاً ان العلم مستفاد من المعلوم و فی ان حقیقة زید صورة علم اللّه و لیست بمجعولة و ان لیس لله فی الخلایق كلها الّا افاضة الوجود علیهم یعنی اظهار تلک الحقایق لا احداثها و اختراعها لا من شیء بل هی ازلیته.»([18])

ابن‌عربی در شعری که گذشت گفته است: «پس بدان که من عین او هستم» و امثال این تعبیرات. با این حال، بسیاری از کسانی که در پی معرفتند، آن را از او قبول کرده‌اند؛ چرا که به هدایت اهل‌‌بیت؟عهم؟ اکتفاء نکرده‌اند. افرادی همچون ملاصدرا و ملامحسن ــ حتی ملامحسن در الکلمات المکنونة گفته است: «خدای سبحانه

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 35 *»

ایجاد نکرد مگر ذاتش را» ــ و غیر این دو نفر از کسانی که ممیت‌الدین بن عربی، به فریب‌کاری، دین ایشان را بر ایشان مختلط و مشتبه کرده است به گونه‌ای که نمی‌توانند سخن او را رد کنند؛ بلکه قبول می‌کنند و گمان کرده‌اند مراد اهل‌بیت؟عهم؟ همین است.

ممیت‌الدین بن عربی که لعنت خدا بر او باد گمان کرده است علم‌الله تابعِ ما و مُستفاد از ما است؛ چرا که ما معلوماتِ خدا هستیم و علم نسبتی است که تابع معلوم است. ملامحسن همین را در الوافی در باب سعادت و شقاوت از کتاب عقل، نقل کرده است و معرفت را بر این پایه‌گذاری کرده است. سپس به گونه‌ای تأویل کرده است که گویا این سخن را قبول ندارد. اما پس از چند سطر، در بحث مشیت دوباره این عقیده را بازگو کرده است: «و مشیت تابعِ علم است و علم تابع معلوم است و معلومْ تو هستی و احوال تو!» و این از همان سخن ابن‌عربی است در شعری که پیش از این گذشت: «پس ما به خدا عطاء کردیم آنچه را که به آن در ما نمودار شد و دگر بار او به ما عطاء کرد». و از بدعت‌های او است که گفته پایانِ امرِ اهل آتش به نعیم است و لذت از عذاب. در این سخن، ملاصدرا و غیر او از او پیروی کرده‌اند و ملامحسن نیز پیروی کرده و در آخر کتابِ نوادر این سخن را تقریر کرده است. نوادر کتابی است که ملامحسن تألیف کرده و جزء پانزدهمِ کتاب الوافی قرار داده و نوادرِ اَخبار را در آن جمع‌آوری کرده است و در آخر آن کتاب این

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 36 *»

سخن را مطابق ابن‌عربی ذکر کرده است… همین مطلب را ملامحسن در موضع مذکور از باب سعادت و شقاوت از کتاب الوافی آورده است، آنجا که گفته: «پس اگر بگویی فایده سخن خدا چیست که فرموده: «اگر می‌خواست همه شما را هدایت می‌کرد»؟ می‌گوییم «لو» (اگر) حرفِ امتناع است برای امرِ ممتنعی. پس نخواسته مگر آنچه را که امر بر آن قرار گرفته است…» پس در این سخن تدبر کن که چه تاریکی‌ها در آن انباشته شده و چه مفاسد بزرگی ظاهر و باطن آن را فرا گرفته است. برتر است خداوند متعال به برتریِ بزرگی، از آنچه می‌گویند. این سخن صریح است در اینکه خدا اختیار ندارد؛ و اینکه اختیار به خدا نسبت داده می‌شود، به ملاحظه این است که «ممکن» فی‌نفسه، قابلیتِ امری و ضدش هر دو را دارد. اما در واقع برای خدا نیست مگر (انجامِ) یکی از این دو.

و صریح در این است که علم مستفاد از معلوم است.

و صریح است در اینکه حقیقت زید صورتِ علم‌الله است و این‌گونه نیست که جَعل به او تعلق گرفته باشد.

و صریح است در اینکه خدا فقط افاضه وجود بر مخلوقات کرده یعنی آن حقایق را اظهار کرده است؛ نه احداث و اختراعِ لا من شیء. بلکه همه ازلیتِ او است.

ــ  «و ما ذكره الصوفیة و الحكماء و غیرهم مثل الفارابی و ممیت‌الدین ابن‌عربی و اتباعهم من الفریقین فباطل ماانزل الله بها

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 37 *»

من سلطان و الله سبحانه فاعل مختار بمعنی ان شاء فعل و ان شاء لم‌یفعل لا بمعنی الرضا بالفعل و القصد و لیس له فی الاشیاء الّا وجه واحد كما یقول به الملاصدرا و الملامحسن فی الوافی كما ذكره فی باب السعادة و الشقاوة.»([19])

و آنچه صوفیه و حکماء و دیگران مثل فارابی و ممیت‌الدین ابن‌عربی و پیروان اینها از شیعه و سنی گفته‌اند، باطلی است که خدا دلیلی بر درستی آن نفرستاده است. خدا فاعلِ مختار است یعنی اگر بخواهد انجام می‌دهد و اگر بخواهد انجام نمی‌دهد؛ نه اینکه فاعلِ بالقصد و الرضا باشد و جُز یک وَجه، در اشیاء تصرفی نتواند بکند؛ آن‌گونه که ملاصدرا گفته است و ملامحسن در الوافی در باب سعادت و شقاوت ذکر کرده است.

«…نعم خالف بعض شذاذ منا مثل الملامحسن و حكم بان الكفار غیر مكلفین بالفروع لتوهم دلالة حدیث الكافی فی قوله؟ع؟ كیف یصلی و هو لایشهد ان محمداً رسول‌اللّه؟ص؟ و الظاهر ان المراد منه انه اذا لم‏یقرّ بهذه الشهادة التی هی ركن الاسلام و اصله كیف یفعل ما هو فرع كالصلوة و هذا احتمال مساوٍ ان لم‏یكن راجحاً و اذا قام الاحتمال المساوی بطل الاستدلال و قد وافق مذهب كثیر من العامة فی ذلک فان اكثرهم قائل بعدم تكلیف الكفار بالفروع لعدم الفائدة و قد

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 38 *»

سمعت بعض ما فیه من الفائدة.»([20])

آری، گروه اندکی از ما مثل ملامحسن مخالفت کرده‌اند و حکم کرده‌اند به اینکه کفار غیر مکلف به فروعند. این هم به علت توهمی بوده است از دلالت حدیث کتاب «الکافی» در فرمایش امام؟ع؟ که درباره کافر فرموده‌اند: چگونه نماز بخواند در حالی که او به رسالت رسول‌خدا گواهی نمی‌دهد؟! و حال آنکه ظاهراً مراد از این سخن آن است که چگونه وقتی این شهادت اسلامیه را که رکن و اصل اسلام است اقرار ندارد، امری فرعی مثل نماز را انجام دهد؟! اگر این احتمال رجحان نداشته باشد، (حداقل) احتمالی مساویِ آن احتمال است. وقتی احتمالِ مساویِ دیگری باشد، استدلال باطل است (یعنی نمی‌شود به احتمالی که ملامحسن داده اعتماد کرد). گذشته از آنکه احتمال ملامحسن در این موضوع موافق مذهب بسیاری از اهل‌سنت است؛ چرا که بسیاری از آنها به عدم تکلیف کفار به فروع قائلند چون فایده‌‌ای در این تکلیف نیست. و البته بعضی از فواید این تکلیف را شنیدی.

ــ «…و قولی «او بالقوة» ارید به قول من یقول: ان معطی الشیء لیس فاقداً له فانه فیه بالقوة، و كما قال الملامحسن فی الكلمات المكنونة: «فان الكون كان كامناً فیه معدومَ العین ولكنّه مستعدّ لذلک الكون بالامر و لمّا امر تعلّقَتْ ارادة الموجد بذلک و اتّصل

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 39 *»

فی رأی العین امره به ظهر الكون الكامن فیه بالقوّة الی الفعل فالمظهر لكونه الحق و الكائن ذاته القابل للكون فلولا قبوله و استعداده للكون لماكان فماكوّنه الّا عینه الثابتة فی العلم لاستعداده الذاتی الغیر المجعول و قابلیته للكون و صلاحیته لسماع قول كن و اهلیته لقبول الامتثال فمااوجده الّا هو ولكن بالحق و فیه» انتهیٰ. فانظر كیف حكم بان العالم كامن فی الذات بالقوّة و لمّا توجه الیه قول كن قَبِلَ باستعداده الغیر المجعول و كوّن نفسه الظاهرةَ بالحقّ و فی الحق تعالی عن ذلک فالمكوِّن للعالم الظاهر بالفعل عینُ العالم الثابتة فی العلم الكامنة فی ذاته فلما كوّن نفسه الظاهرة بالحق و فی الحق ظهر الكون الكامن فی ذاته بالقوة الی الفعل مع انک لو سألته هل فی رتبة الذات الحق غیر الذات شیء بای فرضٍ اعتبر قال لک لا فان ارید بامتناع كل شیء فی رتبة الذات معنی ما ذكرنا و الّا فهو باطل.»([21])

و از این سخنم (اَو بالقوة) اراده کرده‌ام سخن کسی را که می‌گوید اعطاءکنندهݘ چیز فاقد آن نیست؛ چرا که در او به صورت بالقوه موجود بوده است. همان‌گونه که ملامحسن در الکلمات المکنونة گفته است: «چرا که «کَون» در خدا پنهان بوده و «عین» نداشته است ولی به‌وسیله تعلق امر به آن، مستعدِ آن «کون» بوده است. پس وقتی که امر کرد و اراده موجِد به آن تعلق گرفت و در

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 40 *»

رأی‌العین امر خدا به آن متصل شد، «کونِ» پنهانِ در آن از بالقوه به فعلیت آشکار شد. پس آشکارکنندهݘ «کون» حق است و «کائن» ذات او است که قابل «کون» است. پس اگر قبول او و استعداد او برای «کون» نبود، هرگز «کائن» نمی‌شد. پس «کون» خدا نیست مگر عینِ ثابته او در مقام علم که دارای استعداد ذاتیِ غیر مجعول است و دارای قابلیت «کون» و صلاحیت برای شنیدن سخن خودش که «کُن» باشد و دارای اهلیت برای قبول فرمانبرداری است. پس ایجاد نکرد او را مگر خودش ولی به‌وسیله حق و در حق.» پس نظر کن چگونه حُکم کرده است که عالَم به صورت بالقوه، «کامنِ» در ذات بود و چون با قول «کُن» متوجه آن شد، با استعدادِ غیر مجعول خود آن را قبول کرد و نفس خود را به‌وسیله حق و در حق «مکوَّن» کرد. خدا منزه از این‌ است. پس (طبق گفته او) «مکوِّنِ» عالَم که به فعل ظاهر شده، عینِ عالَم است که در علمِ پنهانِ در ذات خدا ثابت بوده است. پس وقتی که نفس خود را که به حق و در حق ظاهر شده «مکوَّن» کرد، «کونِ» پنهان را در ذاتش از بالقوه به فعلیت رساند. اگر از او بپرسی آیا در رتبه ذات حق چیزی غیر از ذات است به هر فرضی و اعتباری؟ به تو می‌گوید: نَه! پس اگر از این «نَه» و «امتناع»، امتناعِ هر چیزی را در رتبه ذات اراده کرده، همان است که ما گفتیم؛ وگرنه سخن باطلی است.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 41 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ موضع سید مرحوم­ در برابر
کلمات فیض کاشانی

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 42 *»

این ادبیاتِ انتقادی، در کلام دیگر بزرگان نیز مشاهده می‌شود. در ذوالقعدة الحرامِ 1231ق که هنوز شیخ مرحوم­ در قید حیات بودند، شخصی، از مرحوم سید کاظم رشتی­ درباره کتاب‌های فیض کاشانی، ملاصدرا و محیی‌الدین و غیر ایشان سؤالی پرسید. عبارتِ سائل چنین است:

«چه می‏فرمایید در علم حکمتی که شخص او را از کتب ملامحسن و ملاصدرا و محیی‌الدین و غیر ایشان از کتب معروفه طالب شود؟ در او امید ترقی هست و خواهد عارف شد به حقایق به‌طوری که مطابق باشد با طریقه اهل‏بیت؟عهم؟؟ یا نه، بلکه طریقه ایشان منع این حکمت معروف را می‏کند؟»

سید مرحوم­ در پاسخ، ابتدا نظر مرحوم شیخ یوسف بحرانی را نقل می‌فرمایند که درباره فیض کاشانی چنین گفته است:

«هذا الشیخ کان فاضلاً محدثاً اخباریاً ملبساً (صلباً ظ) کثیر الطعن علی المجتهدین و لاسیما فی رسالة سفینة النجاة حتی انه یفهم منها نسبته جملة من العلماء الی الکفر فضلاً عن الفسق مثل ایراده الآیة یا بنیّ ارکب معنا ای و لاتکن مع الکافرین و هو تفریط و غلو بحت مع ان له من المقالات التی جری فیها علی مذهب الصوفیة الفلاسفة ما یکاد یوجب الکفر و العیاذباللّه مثل ما یدل فی کلامه علی القول بوحدة الوجود و قد وقفت له علی رسالة قبیحة

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 43 *»

صریحة فی القول بذلک و قد جری فیها علی عقاید ابن‌العربی الزندیق و باکثر منها (اکثر فیها ظ) من النقل عنه و ان عبر عنه ببعض العارفین و قدنقلنا جملة من کلامه فی تلک الرسالة و غیرها فی رسالتنا التی فی الرد فی الصوفیة المسماة بالنفحات الملکوتیة فی الرد علی الصوفیة نعوذ باللّه من طغیان الافهام و زلل الاقدام.»

این شیخ، شخص فاضل محدّث اخباری متصلبی بود. بر مجتهدین طعن زیادی وارد کرده است به ویژه در رساله «سفینةالنجاة»؛ به گونه‌ای که از آن نسبت کفر  به بعضی از علماء بر می‌آید چه رسد به نسبت فسق. مثل نقل کردن این آیه که «ای فرزندم همراه ما سوار شو» یعنی با کافرین مباش. و این تفریط است و غلوّ صِرف است. با اینکه خودش سخنانی دارد که در آن بر مذهب صوفیه فلاسفه جاری شده که نزدیک کفر است. پناه بر خدا. نمونه سخن او مطالبی است که دلالت بر وحدت وجود دارد. و بر رساله‌ ناروا و زشتی از او آگاه شدم که صریح در این عقیده بود و در آن رساله طبق عقاید ابن‌عربیِ زندیق جاری شده و بسیار از او نقل کرده است؛ اگرچه (اسم او را نیاورده و) تعبیر آورده است به «بعض العارفین». مجملی از سخن او در آن رساله و رساله‌های دیگر را نقل کرده‌ام در کتابی که در رد صوفیه نوشته‌ام به نام «النفحات الملکوتیة فی الرد علی الصوفیة». از سرکشی فهم‌ها و لغزش قدم‌ها به خدا پناه می‌بریم.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 44 *»

و سپس کلام مرحوم شیخ حر عاملی؟رح؟ را نقل می‌فرمایند که درباره ملامحسن چنین نوشته است:

«کان فاضلاً عالماً ماهراً حکیماً متکلماً محدثاً فقیهاً شاعراً… الّا ان فیه میلاً الی بعض طریقة الصوفیة.»

(فیض کاشانی) شخص فاضل، عالم، ماهر، حکیم، متکلم، محدث، فقیه و شاعر بود… اگرچه به بعضی از طریقت‌های صوفیه تمایلی داشت.

سپس از این دو کلام چنین نتیجه می‌گیرند که دو هم‌سلکِ فیض کاشانی، او را متمایل به طریقه صوفیه می‌دانند و همچنان که کمالِ فضل آن است که مخالف شهادت دهد، همچنین کمالِ طعن آن است که موافق و اهل سلسله شهادت به فسق دهد و طاعن باشد. با توجه به این مقدمات و ضمیمه کردن فرمایش‌های ائمه؟عهم؟ در مذمت صوفیه لعنهم‌الله و مذمتِ «من مالَ الیهم»، به فرمایشی از شیخ مرحوم­ اشاره می‌فرمایند و تفصیلاً  آن را نقل می‌نمایند.([22])

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 45 *»

در این فرمایش که شیخ مرحوم­ در بیان فضایح احوال صوفیه لعنهم‌الله بیان فرموده‌اند، پس از ذکر این نکته که علیه این گروه، آیات و روایات و «ما اشتملت علیه من الاسرار» فراوان است، به ذکر اقوال شنیعه ایشان پرداخته و اقوال و اشعار ابن‌عربی را نقل می‌فرمایند. آنچه درباره ملامحسن فیض کاشانی می‌فرمایند، چنین است:

«و قال هو (ابن‌عربی) فی شعره المتقدم: «و انا عینه فاعلم» و امثال ذلک. و مع هذا قبله منه اكثر من یطلب المعرفة اذا لم‏یقتصر علی هدایة اهل‌البیت؟عهم؟ مثل الملاصدرا و مثل الملامحسن حتی انه قال فی الكلمات المكنونة: «انه سبحانه مااوجد (الّا ذاته)»… و غیرهما ممن لبّس علیهم دینهم ممیت‌الدین ابن عربی بتمویهاته بحیث لایقدرون علی رد كلامه بل قبلوه و زعموه ان هذا مراد اهل‌البیت؟عهم؟. و زعم ممیت‌الدین ابن عربی لعنه‌اللّه ان علم اللّه سبحانه تابع لنا و مستفاد منا لانا معلوماته و العلم نسبة تابعة

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 46 *»

للمعلوم. و ذكر ذلک الملامحسن فی الوافی فی باب السعادة و الشقاوة من كتاب العقل و بنی المعرفة علیه ثم انه اوّله بما یظهر منه انه غیر راض به. و بعد كم من سطر قال به حیث یقول فی المشیة: «و هی نسبة تابعة للعلم و العلم نسبة تابعة للمعلوم و المعلوم انت و احوالک» انتهیٰ. و هو من قول ابن‌عربی فی الشعر المتقدم «فاعطیناه ما یبدو به فینا و اعطانا». و من بدعه انه قال: ان اهل النار یؤل امرهم الی النعیم و التلذذ بالعذاب. و تبعه علی ذلک الملاصدرا و الملامحسن و قرّر ذلک فی آخر كتابه النوادر لانه الّف كتاباً جعله الخامس‌عشر للوافی و جمع نوادر الاخبار و ذكر هذا فی آخره كما ذكر ابن‌عربی.»

ابن‌عربی در شعری که گذشت گفته است: «پس بدان که من عین او هستم» و امثال این تعبیرات. با این حال، بسیاری از کسانی که در پی معرفتند، آن را از او قبول کرده‌اند؛ چرا که به هدایت اهل‌‌بیت؟عهم؟ اکتفاء نکرده‌اند. افرادی همچون ملاصدرا و ملامحسن ــ حتی ملامحسن در الکلمات المکنونة گفته است: «خدای سبحانه ایجاد نکرد مگر ذاتش را» ــ و غیر این دو نفر از کسانی که ممیت‌الدین بن عربی، به فریب‌کاری، دین ایشان را بر ایشان مختلط و مشتبه کرده است به گونه‌ای که نمی‌توانند سخن او را رد کنند؛ بلکه قبول می‌کنند و گمان کرده‌اند مراد اهل‌بیت؟عهم؟ همین است.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 47 *»

ممیت‌الدین بن عربی که لعنت خدا بر او باد گمان کرده است علم‌الله تابعِ ما و مُستفاد از ما است؛ چرا که ما معلوماتِ خدا هستیم و علم نسبتی است که تابع معلوم است. ملامحسن همین را در الوافی در باب سعادت و شقاوت از کتاب عقل، نقل کرده است و معرفت را بر این پایه‌گذاری کرده است. سپس به گونه‌ای تأویل کرده است که گویا این سخن را قبول ندارد. اما پس از چند سطر، در بحث مشیت دوباره این عقیده را بازگو کرده است: «و مشیت تابعِ علم است و علم تابع معلوم است و معلومْ تو هستی و احوال تو!» و این از همان سخن ابن‌عربی است در شعری که پیش از این گذشت: «پس ما به خدا عطاء کردیم آنچه را که به آن در ما نمودار شد و دگر بار او به ما عطاء کرد». و از بدعت‌های او است که گفته پایانِ امرِ اهل آتش به نعیم است و لذت از عذاب. در این سخن، ملاصدرا و ملامحسن از او پیروی کرده‌اند و ملامحسن در آخر کتابِ نوادر این سخن را تقریر کرده است. نوادر کتابی است که ملامحسن تألیف کرده و جزء پانزدهمِ کتاب الوافی قرار داده و نوادرِ اَخبار را در آن جمع‌آوری کرده است و در آخر آن کتاب این سخن را مطابق ابن‌عربی ذکر کرده است.

و پس از نقل کلام دیگری از وی می‌فرمایند:

«فتدبر فی الكلام الذی قد اعكر فیه الظلام و ما ظهر و بطن فیه من المفاسد العظام فتعالی اللّه عما یقولون علوّاً كبیراً فانه صریح

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 48 *»

فی ان اللّه سبحانه لیس له اختیار و انما ینسب الیه الاختیار بملاحظة …»

پس در این سخن تدبر کن که چه تاریکی‌ها در آن انباشته شده و چه مفاسد بزرگی ظاهر و باطن آن را فرا گرفته است. برتر است خداوند متعال به برتریِ بزرگی، از آنچه می‌گویند. این سخن صریح است در اینکه خدا اختیار ندارد؛ و اینکه اختیار به خدا نسبت داده می‌شود، به ملاحظه این است که… .

و در موضعی دیگر از فرمایشِ خود می‌فرمایند:

«…و امثال ذلک مما هو خلاف الحق و لیس من مذهب اهل الحق و لا ائمتهم؟عهم؟ فیردف الباطل بالکذب و اعتقاد حقیته و امثال ذلک من الاعتقادات الفاسدة و الدعاوی الباطلة مما اسّسه لهم ممیت‌الدین بن عربی و اتخذوه لهم اماماً من دون الامام الحق؟ع؟ و هم لایعلمون و هم یحسبون انهم یحسنون صنعاً.»

و امثال آن از آنچه خلاف حق است و از مذهب اهل حق و ائمه اهل حق؟عهم؟ نیست. باطل را با دروغ آمیخته است. و اعتقاد حقیتِ این سخن و امثالش از اعتقادات فاسد و ادعاهای باطل، از آن چیزهایی است که ممیت‌الدین بن عربی برای این افراد تأسیس کرده است و آنها او را به جای امامان حق؟عهم؟ به امامت برگزیده‌اند و نمی‌دانند و گمان می‌کنند که خوب عمل می‌کنند.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 49 *»

و پس از بیاناتی درباره افراد دیگری از این رسته، احادیثی در مذمت صوفیه نقل فرموده و در پایان می‌فرمایند:

«فان قلت ان هذه الاخبار یراد منها العامة و اما علماؤنا فلا، قلت ان من اشرت الیهم مالوا الیهم و قالوا بما اختصّوا به مما هو مخالف لمذهب الحق ظاهراً و باطناً  کما مرّ و انت تأمل فی هذه الاحادیث و انظر کیف حال من مال الیهم و اوّل کلامهم و اعتقد معتقدهم یظهر لک الجواب.»

پس اگر بگویی منظور از این روایت‌ها، اهل سنت هستند نه علماءِ ما (شیعه)، می‌گویم این افرادی که به آنها اشاره کردم به اهل‌سنت گرایش داشته‌اند و به آنچه مخصوص آنها بوده اعتقاد ورزیده‌اند؛ اعتقاداتی که ظاهراً و باطناً مخالف مذهب حق است چنان‌که گذشت. در این احادیث تأمل کن و ببین چگونه است حال کسانی که به‌سوی اینها گرایش دارند و سخنان اینها را تأویل می‌کنند و به اعتقاد آنها معتقدند. در این صورت برای تو پاسخ روشن خواهد شد.

سید مرحوم­ پس از نقل فرمایش شیخ مرحوم­ فرمایشی دارند که تمام فرمایش را برای فایده آن نقل می‌کنیم:

«پس چون معلوم شد برای تو از شهادت ثقاتِ از علما و فحولِ از فضلا احوال حضراتی كه از ايشان سؤال نمودی و از ترقی نمودن از مطالعه از كتب ايشان استفسار فرمودی كه ايشان بعضی صوفی و بعضی مايل به صوفی و مأوِّل كلمات آن جماعت

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 50 *»

می‏باشند و همه در تبری امام از ايشان شريكند پس چه توقع خواهد بود تو را از كتب و كلمات ايشان از حق؛ بلكه حق و اهل حق از ايشان بيزار. هيچ حقی در ميان كتب ايشان نباشد مگر به جهت ترويج و رونق باطل خودشان. پس اعراض كن از كتب ايشان كه اميد هدايت در ايشان به وجهی نيست؛ بلكه تو را از ظلمت جهل بيرون برده به ظلمت نفاق و انكار اندازد؛ مگر در نظر كردن در كتبی كه در آنجا جمع كرده‏اند احاديث اهل‏بيت را؟عهم؟ بدون اينكه خودشان تكلم در آن كرده باشند. نگويی كه ايشان نظر در احاديث می‌كردند. گوييم بلی، لكن احاديث [را] تابع فهم باطل و رأی كاسد آن ملعون بن ملعون ابن‌عربی می‏نمودند فتباً لهم و سحقاً. اگر حق خواهی و تابع حقی و جويای حقی نظر كن در كتب اهل حق و احاديث ايشان متعلماً نه معلماً تا عقل تشريعی به جهت تو حاصل شود تا ان شاء اللّه تعالی بفهمی از آن احاديثی كه صعب مستصعب لايحتمله الّا الملک المقرب او النبی المرسل او المؤمن الممتحن قلبه للايمان.»([23])

این بزرگوار همچون شیخ مرحوم­، با توجه به گفتارِ فیض در بخش حکمت و با عنایت به تمایل وی به صوفیه لعنهم‌الله صریحاً از مراجعه به کتب ایشان نهی فرموده و با تعبیراتی همچون «همه در تبری امام از ایشان شریکند» و «هیچ حقی در میان کتب

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 51 *»

ایشان نباشد»، نظر خود را درباره عقاید و آراء ایشان صریحاً و درباره شخصیت ایمانی ایشان تلویحاً (با توجه به روایات مذمت صوفیه و مَن مالَ الیهم)، بیان فرموده‌اند و خواهیم گفت که این مجملاتِ فرمایشات ایشان، در کلام بزرگانی همچون عالم ربانی مرحوم آقای شریف طباطبائی­ تفصیلاً متبلور شده و ایشان بدون هیچ مسامحه‌ای همین تعبیراتِ شیخ و سید! را به زبان فارسی ساده، ترجمه و تعبیر می‌فرمایند.

عبارات دیگری از مرحوم سید نفعنا الله بعلومه نیز مفادِ این عبارات مفصل است. برای نمونه در رساله «مقامات العارفین» می‌فرماینـد:

«و آخوند ملامحسن در کلمات مکنونه می‌فرماید که ذات واجب چون واحد است در اعداد و چون مداد است در حروف و چون بحر است در امواج و چون شمعه‌ای است که داخل آئینه‌خانه کنند و امثال این از تمثالات که ذکر آن باعث تطویل می‌شود، کذبوا ان الذی زعموا خارج عن قوة البشر، بلی حق را نشناختند و او را از خلقش امتیاز ندادند و توهمش کردند و ندانستند که آنچه توهم کرده‌اند خلق است و آنچه شناخته‌اند عبد است. حق مجهول مطلق است به اشاره درنیاید و به عبارت نگنجد.»([24])

این بزرگوار در سن 19 سالگی، رساله‌ای در شرح بعضی

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 52 *»

عبارات کلمات مکنونه فیض کاشانی تصنیف فرموده‌اند و به نقد آراء فیض پرداخته‌اند و متأسفانه نسخه‌ای از این رساله نیافتیم تا در این بحث از آن کمک گیریم.([25])

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 53 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ نقل بیانات مرحوم آقای شریف طباطبائی­

        در این زمینه

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 54 *»

موضع‌گیری بزرگان+ برابر کلمات و عقاید فیض ادامه دارد و عالم ربانی و حکیم صمدانی مرحوم آقای شریف طباطبائی­ مطالبی گفتنی را صریحاً و بدون هیچ مسامحه‌ای بیان می‌فرمایند. تعبیرات مختلف ایشان را با توجه به دروس آن بزرگوار نقل می‌کنیم:

ـــ ملامحسنِ کذایی و این ملامحسن واقعاً دریای علم بوده در حکمت، در فقه، در اصول، در تفسیر، در همه اینها موشکاف بوده؛ اینجا که رسیده ندانسته چه بگوید.([26])

ـــ  ملامحسن است، شخص عالمی است، فقه، اصول نوشته، عالم بوده، حکیم بوده، واقعاً مرد فاضلی جامعی بوده راست است؛ ولکن گفته علم خدا تابع معلوم است و جای لغزیدنشان را به دست بیاورید.([27])

ـــ فطرت اصلیه که ضایع شد، دیگر از هر حیوانی بدتر است و این ملامحسن از هر علمی داشته دیگر محیی‌الدین به طریق اولی؛ و پُر حُرمتی ندارد و این می‌بینید چه هذیان‌ها بافته.([28])

ــ  ملاصدرای به آن فضل و شعور که اگر بگویی شعور نداشت، واقعاً کافر ماجرایی است. ملامحسن به آن شعور که هر که بگوید

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 55 *»

شعور ندارد بی‌انصافی است. صاحب این‌همه تصنیف و تألیف، بچه‌بازی را نوشته‌اند توی کتابشان؛ به چه آداب و شرایط به‌طوری که این الواط عقلشان نمی‌رسد. توی کتاب‌هایشان نوشته‌اند جهنم عذابش منقطع است و حال آنکه ضرورت اسلام است که عذاب جهنم منقطع نیست… پس کسی که می‌داند و خلاف ضرورت می‌کند خارج می‌شود از اسلام. بزرگ نیاید پیشِتان که فلان عمامه‌اش بزرگ است، خیلی کسان عمامه دارند کتاب هم می‌نویسند. دیگر اگر بگویی ملامحسن نماز نمی‌کرد، خیر، می‌کرد، دعا می‌خواند، گریه هم می‌کرد، نماز شب می‌کرد، حالا بگویی آیا این اهل حق است؟ کسی که خلاف ضرورت کرد اهل حق نیست.([29])

ــ ملامحسن صوفی بود، وقتی نماز می‌کرد سرش را همچو می‌کرد همچو می‌کرد و سرِ هَم سرش را این‌طرف آن‌طرف می‌برد، هی خدا آنجاست آنجاست و هرکس می‌خندید می‌گفت خداست می‌خواهد بخندد و او مشغول کارش بود.([30])

این برخوردهای شدید و صریح، از همان زمان تا کنون، پرسش‌های خاصی را در ذهن خوانندگان به وجود آورد که بارزترین آنها این است که این تعبیراتِ دُرشت درباره ملامحسن فیض

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 56 *»

کاشانی از جانبِ شیخ مرحوم­ و دیگر بزرگان دین+، لازمه‌ خاصی دارد یا خیر؟ به تعبیر شفاف‌تر، آیا این تعبیرات مُشعِر به تکفیرِ ملامحسن است؟

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 57 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ ملاک‌های تکـفیــر در بیــان

       مرحوم آقای کرمانی­

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 58 *»

مرحوم آقای کرمانی اعلی‌الله‌درجته در رساله «قراباغیه» می‌فرمایند شنیده‌ام برخی دوستان در قراباغ([31]) در مسئله علمِ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ اختلاف کرده‌اند «و بلغ الامر الی تکفیر بعضهم بعضاً و الی النسبة الی الغلو و التقصیر»، از این رو رساله‌ای در این باب می‌نویسم.([32])

ایشان ابتدا مقدمه‌ای را تنظیم فرموده‌اند و در بخشی از آن درباره جحود و انکار فرمایشی دارند که مضمون آن چنین است: وجه دیگری از جحود همراه معرفت این است که جاحد جحود بورزد و حال آنکه حق را می‌شناسد و برای او یقینی شده است… و اما کسی که به کتاب و سنت روی می‌آورد و در این دو می‌اندیشد و از اهل تسلیم و اِذعان است و چیزی را می‌فهمد ولی فهم حقیقت بر او مشتبه می‌شود و خالصِ حق برای او اشتباه می‌شود و گمان می‌کند آنچه فهمیده حقی است که به آن، کتاب نازل شده است و حجت‌های الهی به آن خبر داده‌اند، و قائل به فهمیده خود می‌شود تا حجت‌های الهی را تصدیق کرده باشد و تسلیم ایشان باشد، او نباید تکفیر شود و او مُذعِنِ مسلمِ مؤمن است؛ همان‌گونه که زمان ظهور ائمه؟عهم؟، ایشان اصحابِ خود را که بعضی مخالفت‌ها داشتند تکفیر و تفسیق نمی‌فرمودند.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 59 *»

همچنین در رساله رد حسینعلی تویسرکانی، وی را نقد می‌فرمایند که چرا به تفسیق و تکفیر من مبادرت کردی و حال آنکه در کلام من محکم و متشابه است و باید متشابهات را به محکمات برگردانی و اگر خطائی کرده‌ام عامدانه نبوده است و مجوزی برای تکفیر تو نیست.([33])

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 60 *»

این فرمایش‌های کلی ضوابطی است برای اهل تحقیقی که بخواهند گفتار و آراء دیگران را نقد کنند؛ برخلاف آنانی که بدون رعایت این ضوابط، سلاح و چُماق تکفیر را به دست گرفته و

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 61 *»

بر سر هر اندیشه و شخصیتی که خواستند فرود می‌آورند و متأسفانه آنانی که شتاب‌زده شیخ مرحوم­ را تکفیر کردند، از این ضوابط خواسته یا نخواسته غافل شده و کردند آنچه کردند.

«حامد الگار» از حربه‌ای به نام تکفیر در دست عالمان شیعه نام می‌برد که آنها از این حربه علیه دشمنانشان، حتی ضد اصلاح‌طلبان غرب‌گرا، استفاده می‌کنند؛ آنجا که می‌گوید: «یکی دیگر از مظاهر قدرت علما تکفیر بود که مخالف یا دشمن خود را کافر قلمداد می‌کردند. این سلاح را علمای اعلام در مباحثات علیه اخباریون و شیخیه به کار می‌بردند…»([34])

«عباس‌علی کیوان قزوینی» نیز در کتاب «عرفان‌نامه» چنین نوشته است: «در میان شیعه اختلاف اخباری اصولی که در قرن 12 هجری پیدا شد از عجایب است که همدیگر را کافر و مبتدع و واجب‌القتل دانستند و اصولی… از پیش برد، شیخ یوسف، صاحب کتاب حدائق را خوار و مردودِ عوام شیعه کرد، میرزا محمد نیشابوری را به جرم اخباری بودن در کاظمین به بلوای عام کشتند، بدنش را دفن نکرده به سَگان دادند… چند سال بعد شیخ احمد احسائی را که فقیه اخباری[؟] بود کافر خواندند…»([35]) اما تحت شرایط خاصی می‌توان به بحث تکفیر دامن زد که در ادامه بیان خواهیم کرد.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 62 *»

به پاسخِ پرسش باز گردیم. از حُسن اتفاق و تقدیر الهی، فرمایش‌هایی از بزرگان دین در دست است که پاسخ را روشن می‌سازد و همان‌طور که پیش از این، نقدها و جرح‌های بزرگان را بر فیض کاشانی یادآور شدیم، در ادامه با توجه به فرمایش‌های هر یک، پاسخ را بررسی می‌کنیم.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 63 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ نظر صریح شیخ مرحوم­

       درباره ملاصدرا

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 64 *»

ملامحمد دامغانیِ عَمروانی، در ضمن دیگر پرسش‌های خود، از معنای «بسیط الحقیقة کل الاشیاء» جویا شده و صریحاً از خدمت شیخ مرحوم­ می‌پرسد: آیا قائلین به این قول کافرند یا خیر؟! و با عباراتی آکنده از التماس و خواهش، قول حق در مسئله را خواهان است و می‌پرسد: آیا اعتقاد به این کلام سبب دخول آتش است یا خیر؟ و آیا جایز است با توجیهات بعیده آن را توجیه کرد یا توجیه‌پذیر نیست؟([36])

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 66 *»

این بزرگوار در اثناء رساله می‌فرمایند با توجه به روایات و کلام علماء، قائل به وحدت وجود کافر است و همین سببِ دخول آتش و خلود در آن است و وحدت وجود و حتی وحدت موجود، گفتاری جز این نیست. اما نزد من، شک ندارم که ایشان خطا کردند و راه‌های باطل را پیمودند؛ اما تکفیر ایشان، مسئله‌ای است که نزد خدا روشن است و من حکم ایشان را نزد خدا نمی‌دانم. سپس برای این فرمایش خود تعلیلی ذکر می‌فرمایند. و ما برای فایده آن، تمام فرمایش را نقل می‌کنیم:

«…المستفاد من اخبار اهل‌البیت؟عهم؟ و من کلام العلماء انه یکون سبباً لدخول النار و الخلود فیها لاِجماعهم علی کفر القائل بوحدة الوجود و لا شک انهم لایعنون غیر هذا القول فانه قطعاً قول بوحدة الوجود بل و بوحدة الموجود. و اما عندی فلا اشک فی انهم اخطأوا طریق الحق و اتبعوا سبُل الباطل و اما تکفیرهم فذلک شیء عند الله و انا لااعلم حکمهم عند الله سبحانه و ذلک لامور:

الاول ما روی عن الباقر؟ع؟ ما معناه: لو ان الرجل سمع الحدیث یروی عنا و لم‌یعقله عقله و انکره و کان من شأنه الرد الینا فان ذلک لایکفره. و انا اعلم بان کثیراً من القائلین بهذا اناس لهم ایمان و دیانة و صلاح و اعتقاد عظیم فی اهل‌البیت؟عهم؟ و لو علموا بان هذا القول مناف لمذهب ائمتهم؟عهم؟ و انه مذهب اعدائهم لترکوه و انکروه، ولکن شبّه لهم فلاجل هذا سکتُّ عنهم.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 67 *»

الثانی ان العلماء من الفقهاء وقع منهم امور عظیمة فی المعتقدات نقطع بمخالفتها لمذهب الائمة؟عهم؟ و لم‌یحکم احد من العلماء بکفرهم مثل قول السید المرتضی فی رسالته بان الله سبحانه لیس الهاً للعرض و لا للجوهر الفرد، لان الاله هو المنعم و هذان لایحتاجان الی النعم و المدد فلایکون الهاً لهما، نقلته بالمعنی، و من ذلک ما وجدته فی رسالة للشیخ الطوسی صاحب التهذیب و الاستبصار ما معناه انه قال: ان الله سبحانه لیس فی مکان و الا لمازج القاذورات. و من ذلک اختلاف العلماء فی قدم المشیة و حدوثها، حتی قال الاکثر بقدمها مع انه روی الصدوق فی التوحید عن الرضا؟ع؟ انه قال: ان المشیة و الارادة من صفات الافعال فمَن زعم ان الله لم‌یزل شائیاً مریداً فلیس بموحد.

و قد ذکر الشهید؟رح؟ فی الذکری بعد ان ذکر انه لایجوز ان‌یقتدی الرجل بمن یخالفه فی شیء من الواجب المبطل للصلوة بالاخلال به، کما لو کان المأموم یری وجوب السورة و الامام یری الاستحباب، اما لو کان الخلاف فی مسائل الاصول التی یدقّ مأخذها کالقول بقدم المشیة و حدوثها فان ذلک لایضرّ بالائتمام. و هو شهادة منه بالتسامح فیما یدقّ مأخذه، مع انه لم‌ینقل فی ذلک خلافاً، و من ذلک وقوع کثیر من الاختلافات الشنیعة فی الاصول و الفروع فی زمان الائمة؟عهم؟ بما یطول نقله، و ربما انکروا بعضه مثل ما قیل للامام؟ع؟ فیما ذهب الیه هشام بن الحکم بان

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 68 *»

لله جسماً و هشام بن سالم الجوالیقی بان لله صورة و انکر ذلک و تعوّذ منه و لم‌یحکم بکفرهما، و امثال هذا کثیر. فلهذا وقفت عن القول بالتکفیر و جاهرت بالقول بالتخطئة لعله یذّکّر او یخشیٰ.»)[37](

آنچه از روایات اهل بیت؟عهم؟ و سخنان علماء استفاده می‌شود این است که (این گفته) سبب داخل شدن در آتش و جاودانگی در آتش است چرا که علماء بر کفر قائل به وحدت وجود اجماع دارند و شکی نیست که علماء غیر این گفته را قصد نکرده‌اند؛ چرا که این گفته قطعاً قول به وحدت وجود و بلکه وحدت موجود است. اما نزد من، شکی ندارم که قائلان به این سخن (بسیط الحقیقة…) راه حق را به خطا رفته‌اند و راه‌های باطل‌ را پیروی کرده‌اند. اما تکفیر  آنها موضوعی است که (علم آن) نزد خدا است و من حکم آنها نزد خدا را نمی‌دانم. (این تکفیر نکردن) چند علت دارد:

اول: روایت حضرت باقر؟ع؟ است که مضمون آن چنین است: «اگر شخصی حدیثی از ما را بشنود و آن را تعقل نکند و نفهمد و انکار کند و حال آنکه وظیفه‌اش بود که (در فهم آن) به ما ارجاع دهد، این باعث کفر او نیست.» و من می‌دانم که بسیاری از قائلان به این گفته، مردمانِ باایمان و متدین و باصلاحند و درباره اهل‌بیت؟عهم؟ اعتقاد بزرگی دارند. اگر می‌دانستند که این گفته با مذهب ائمه‌شان؟عهم؟ منافات دارد و مطابق مذهب اعداء اهل‌بیت

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 69 *»

است، این گفته و اعتقاد را ترک و انکار می‌کردند؛ ولی برای آنها مشتبه شده است. از این رو در حقّ آنها سکوت کردم.

دوم: علمائی از فقهاء خطاهای بزرگی در اعتقادات داشته‌اند که قطعاً مخالف مذهب ائمه؟عهم؟ است. اما احدی از علماء به کفر آنها حُکم نکرده‌اند. همچون گفته سید مرتضی در کتابش به این مضمون: «خدای سبحانه اِلهِ عرَض و جوهرِ فرد نیست؛ چرا که اِله نعمت‌دهنده است و این دو به نعمت‌ها و مدد نیازی ندارند. پس خدا اله این دو نیست.» و همین‌گونه است آنچه در کتاب شیخ طوسی صاحب کتاب «التهذیب» و «الاستبصار» یافتم به این مضمون: «خدا در مکانی نیست وگرنه با نجاست‌ها و پلیدی‌‌ها ممزوج می‌شد.» و از همین باب است اختلاف علماء‌ در قدیم بودن مشیت و حدوث آن، به گونه‌ای که اکثراً به قدیم‌بودن آن قائلند. با اینکه شیخ صدوق در کتاب «التوحید» از حضرت رضا؟ع؟ نقل کرده است که حضرت فرمودند: «مشیت و اراده از صفات افعال است. هر که گمان کند خدا ازلاً مشیت و اراده داشته، او موحد نیست.»

و شهید اول؟رح؟ در کتاب «الذکری» (=ذکری الشیعة فی احکام الشریعة) آورده است: جایز نیست اقتدا کردن شخص به کسی که با او مخالف است در یکی از واجباتی که ترک آن مبطل نماز است؛ مثل اینکه مأموم سوره را واجب بداند و امام مستحب بداند. بعد از این مسأله می‌نویسد: اما اگر اختلاف در مسائلی اصولی بود که

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 70 *»

مأخذ آن دقیق است مثل اعتقاد به قدیم بودن مشیت یا حادث بودن آن، به اقتدا کردن ضرری نمی‌رساند. و این سخن به تسامح او در «ما یدق مأخذه» (آنچه مأخذ آن دقیق است) گواه است. با اینکه در این مسأله خلافی نقل نشده است (یعنی کسی این سخن را قبول ندارد).

نمونه‌های دیگر، اختلافات ناپسندی است که در زمان ائمه؟عهم؟ در اصول و فروع دین واقع شد که نقل آن به درازا می‌کشد. حتی ائمه؟عهم؟ بعضی از این امور را زشت و منکَر دانستند و از دین ندانستند. مثل جریانی که خدمت امام؟ع؟ گفته شد که هشام بن حکم می‌گوید از برای خدا جسم است و هشام بن سالم جوالیقی گفته است از برای خدا صورت است، و حضرت آن را منکَر دانستند و از این سخن به خدا پناه بردند؛ اما به کفر این دو حُکم نکردند. این نمونه‌ها زیاد است. از این رو تکفیر نکردم، بلکه تخطئه کردم، شاید این‌گونه افراد متذکر شوند یا بترسند و به خود آیند.

روشن گردید که شیخ مرحوم­ امثال ملاصدرا و فیض کاشانی را تکفیر نفرموده‌اند؛ اگرچه گفتار ایشان را در بعضی مواضع خلاف ضرورت می‌دانند. از این رو سید مرحوم­ در رساله‌‌ای که در دفاع از عقاید شیخ مرحوم­ نگاشته‌اند، به رساله این بزرگوار در پاسخ به دامغانی ارجاع داده و می‌نویسند:

«…و اما عن القول بان الشیخ اعلی الله مقامه و انار برهانه

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 71 *»

طعن فی الملامحسن و حکم علیه بالکفر فافتراء محض و بهتان صرف… و اذا اردتَ ان‌تطّلع علی حقیقة الامر فی ذلک فانظر طویلاً و تأمل کثیراً فی شرح مولانا و استادنا علی المشاعر و العرشیة و مع هذا کله لم‌یحکم بکفرهم و استغفر الله لهما و ان حکم بالخطاء و قد نص­ علی ما ذکرنا فی اجوبة المسائل الدامغانیة… فظهر لک ان ما نسبوا الیه؟رح؟ من تکفیر الملامحسن و الملاصدرا افتراء محض و بهتان صرف کما سمعتَ کلامه بالبرهان فلا قریة وراء عبّادان.»

اما این سخن که شیخ ــ خدا مقام او را بلند گرداند و دلایلش را نورانی کند ــ به ملامحسن طعن زده‌ و به کفر او حکم کرده است، محض افتراء و بهتان است… اگر می‌خواهی در این موضوع به حقیقت امر مطلع شوی، در شرح سَرور ما و استاد ما بر «المشاعر» و «العرشیة» نظر طولانی کن و فراوان تأمل کن. با همه این احوال به کفر این دو حکم نفرموده است و برای آنها استغفار کرده است؛ اگرچه به خطاء آنها حُکم فرموده. در پاسخ‌های پرسش‌های دامغانی (عمروانی) به آنچه ذکر کردیم تصریح فرموده است… پس برای تو روشن شد آنچه به شیخ مرحوم­ از تکفیر ملامحسن و ملاصدرا نسبت داده‌اند محض افتراء و صرفاً بهتان است همان‌گونه که کلام او را (در رساله دامغانیه) با دلیل شنیدی. آن‌سوترِ آبادان آبادی‌ نیست.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 72 *»

شیخ مرحوم­ در کتاب شرح‌المشاعر، تعبیر عجیبی به کار برده‌اند و ما صرفاً به نقل آن اکتفا می‌کنیم. ایشان در میان کلماتشان در نقد ملاصدرا و امثال او می‌فرمایند:

«و لو کان التنظیر بینی لنفسی و بین هولاء الاعلام لماساویت تراب اقدامهم ولکنی تمسکت بالعروه الوثقی و هم استقلوا فافترقنا.»)[38](

اگر قرار باشد میان خود و این بزرگان نسبت‌سنجی کنم، خاک پای آنها به حساب نمی‌آیم؛ ولی من به دستگیره محکم چنگ زده‌ام و آنان مستقل رفتار کرده‌اند و در نتیجه جدا شدیم.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 73 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ نظر مرحوم آقای کرمانی­

درباره ملاصدرا، فیض کاشانی و امثال ایشان

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 74 *»

مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی رفع‌الله‌شأنه نیز موضعی همچون فرمایش‌های رساله جواب دامغانی اتخاذ فرموده‌اند و اگرچه پیش از این از نوشته‌های ایشان مطالبی را نقل کردیم، باز هم اشاره به فرمایشی خالی از لطف نیست.

آقای مرحوم­ در رساله جواب شیخ عبدالعلی طبسی در پاسخ به این پرسش که: «چه بحثی بر اشراقیین و عرفای متصوفه مثل ملاصدرا و ملامحسن و امثال آنها است با اینکه کلماتشان محتمل معانی بسیار است»،([39]) می‌فرمایند برای کسی که با

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 76 *»

اصطلاحات و لحن و معانی کلام ایشان آشنایی ندارد، روا نیست که بر ایشان اشکال کند؛ چرا که اسلام و تشیع ایشان را دیده است. اما کسی که با ایشان آشنا شد به گونه‌ای که لحن ایشان را شناخت و کلام ایشان را فهمید و محکم و متشابه ایشان را به دست آورد، برای او جایز است؛ بلکه واجب است که بدعت‌ها و باطل‌ها و ضلالت‌های ایشان را اظهار کند و روش ما نیز این‌گونه است که درباره شخصی مطلبی را نمی‌گوییم مگر آنکه صدور آن از وی ثابت شود و مرادش روشن گردد و به محض شهرت کلامی از شخصی، بر او حکم نمی‌کنیم. ما کلام را شکافته و مراد را روشن ساخته و اگر او قائل به آن باشد، «فعلیه ما علیه» وگرنه حق در مسأله را روشن می‌سازیم.

توضیحاً اضافه می‌کنیم دأب علمای سلسله نیز چنین است که در آنچه از اصطلاحات و عبارات و تعبیرات که احتمال کفرگویی می‌رود، توضیح صاحبان آن اصطلاح را بررسی می‌کنند و در صورت یقین به کفر بودنِ معنای مُراد، نظر خود را بیان می‌کنند. برای نمونه در زمینه ادبیات و برخورد با ساقی‌نامه‌ها و مغنّی‌نامه‌ها و خَمریّات، در می‌یابیم که شعراءِ اسلامی و به‌ویژه حکماء و عرفاءِ آنان، مقصود و مرادشان از الفاظ خاصِ این سُرایش‌ها (الفاظی همچون خماری، میخانه، مستی، می، جام، زلف، خط، مطرب، سرود و…)، معانی و مصادیق ظاهری آنها نبوده؛ بلکه به معانی

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 77 *»

معنوی و روحانی آنها توجه داشته‌اند و این تعبیراتْ داعی برای سرزنش و تفسیق آنان نخواهد بود، چه جای تکفیر. برای تبیین همین مطلب، فیض کاشانی که در این نوشتار در پی بررسی احوال اوییم، رساله «مِشواق» را نگاشته است و در آن علل و معانیِ استفاده از واژگان خاص زبان غزل و توضیحاتی دیگر در این زمینه را بررسیده است.([40])

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 78 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ عبارات مرحوم آقای کرمانی­

      در جواب عبدالعلی طبسی

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 79 *»

اینک عبارات مرحوم آقای کرمانی رفع‌الله‌درجاتِه در پاسخ شیخ عبدالعلی طبسی را که پیش از این به مختصرِ آن اشاره کردیم، نقل می‌کنیم:

«اقول اما البحث علی الحکماء و العرفاء و المتصوفین الذین سمیتهم نعم لایحل لاحد بعد سبق اسلامهم و تشیعهم الّا لمن دخل دارهم و شرب من مائهم و عرف طعمه و استأنس بهم و بکلماتهم و عرف لحنهم و معانی کلامهم حتی لایکون الانسان ممن قال الله سبحانه فیهم: بل کذّبوا بما لم‌یحیطوا بعلمه و لمّا یأتهم تأویله و لایکون ممن قال الله سبحانه فیهم: الذین یؤذون المؤمنین و المؤمنات بغیر ما اکتسبوا فقد احتملوا بهتاناً و اثماً مبیناً بل لایکون من الذین قال الله فیهم: الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الآخرة و اعدّ لهم عذاباً مهیناً لان اذیة المؤمن اذیة الله و رسوله کما تدل علیه الاخبار. و لایکون من الذین قال الله تعالی فیهم: الذین یرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فی الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم ای النفوس المحصنات الغافلات المؤمنات حتی تعم الذکر و الانثیٰ و ایّ رمی اعظم من نسبة‌ الشرک و الکفر الی المؤمن و لایکون من الذین قال الله سبحانه فیهم: ان الذین یحبّون ان‌تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا لهم عذاب الیم فی الدنیا و الآخرة و الله یعلم و انتم لاتعلمون الی غیر ذلک من الآیات.

و اما من عرفهم و عرف لحنهم و فهم کلامهم حتی صار

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 80 *»

کاحدهم فیجوز له بل یجب علیه اظهار بدعهم و اباطیلهم و اضالیلهم فانه لایحل للعالم ان‌یسکت اذا ظهرت البدع و هو یقدر علی دفعها و اذا بلغ الانسان هذا المبلغ عرف محکم کلامهم و متشابهه و مجمله و مبیّنه.

فمن هذه الآیات اعرف مقدار من یردّ علینا و لم‌یعرف کلامنا و اصطلاحنا و محکمه من متشابهه و مجمله من مبینه و لم‌یدخل فینا حتی یکون کاحدنا ثم قام یشنع علینا و یشیع الفاحشة فینا فیرمینا تارة بالغلو و التصوف و تارة بالتقصیر و التخلف و نحن مبرءون مما یقولون فاعرف قدرهم عند الله سبحانه و ما قال الله جل اسمه فیهم فی محکم الآیات. و قد قال الله سبحانه: یاایها الذین آمنوا لاتقولوا لمن القیٰ الیکم السلام لستَ مؤمناً تبتغون عرض الحیوة الدنیا و قال: ان جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا ان تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین و ایّ فاسق افسق من الهویٰ و الشهوة و الغضب و الجهل باصطلاحنا تأتیهم بالاخبار من المؤمنین و یحکمون علیه من غیر تبین فلابد و ان یصبحوا علی ما فعلوا نادمین و ذلک اذا النفوس زوجت و اذا الموؤدة سئلت بایّ ذنب قتلت و اذا الصحف نشرت و اذا السماء کشطت و اذا الجحیم سعّرت و اذا الجنة ازلفت علمت نفس ما احضرت و هو یوم تبلی السرایر فما له من قوة و لا ناصر.

و اما البحث علی المنصور [الحلاج] فیحتمل هذه

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 81 *»

الاحتمالات التی ذکرتها من لم‌یکن من اهل اصطلاحاتهم نعم من یحتمل عنده هذه الاحتمالات لایجوز له ان یرد علیهم و اما من عرف مرادهم فلایجوّز مثل هذه الاحتمالات و اما من یعرف اللحن و یعرف المقام فهو یقول حقاً و ینطق صدقاً و اما تشبیهک قوله بقول الصادق؟ع؟ فهو جرأة عظیمة علی الامام؟ع؟ و لو تدبرت فی الکلامین لعرفت رکاکة قول منصور و متانة قول الامام؟ع؟ فانه؟ع؟ قال: ما زلت اردّد هذه الآیة حتی سمعتها من قائلها و لم‌یقل انا الله و قائلها هو الله سبحانه. فهو؟ع؟ ردد هذه الآیة ‌حتی کشف السبحات من غیر اشارة و محی الموهوم حتی صحی المعلوم و جذب الاحدیة صفات التوحید و هتکت الستر غلبة السر فوقف فی مقام الفناء حتی تجلی له حقیقة البقاء و سمع الکلام من قائلها الذی هو الله سبحانه کما سمع النبی؟ص؟ لیلة‌ المعراج. و انیٰ هذا المقام من مقام من یجسر علی الله و یقول انا الحق و کیف یجوز التأویل بان المراد بالحق مقابل الباطل… و یقول قائلهم انا الله بلا انا و یقول لیس فی جبتی سوی الله علی انا لانخصّ احداً بذکر شیء الّا ان‌یثبت ذلک عنه و نعرف مراده و الا بمحض ما یشتهر کلام من احد لانحکم علیه به ولکنا فی مثل ذلک نشقق الکلام و نبین المرام فان یکن هو القائل فعلیه ما علیه و الّا فقد بیّنّا الحق فی المقام فافهم.»([41])

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 82 *»

می‌گویم بر حکماء و عرفاء و متصوفین و کسانی که نام بردی بحثی نیست آن هم پس از توجه به سبقه اسلامی و شیعیِ آنها. اما کسی که وارد خانه آنها شود و از نوشیدنی آنها بیاشامد و طعم آن را دریابد و به آنها و سخنانشان اُنس بگیرد و لحن و معانی سخنانشان را دریابد، می‌تواند بر آنها بحث کند. قبل از این ورود و آشنایی، نباید بر آنها بحث کند تا مشمول این فرمایش خدا نشود که «آنها عجولانه دروغ می‌دانند آنچه را که هنوز به آن پی نبرده‌اند و هنوز تأویل آن به ایشان نرسیده است.» و از کسانی نشود که خدا درباره آنها فرموده است: «کسانی که مردان و زنان مؤمن را بی‌آنکه کاری کرده باشند اذیت می‌کنند، یقیناً زیر بار تهمت و گناه فاحشی رفته‌اند.» بلکه از کسانی نباشد که خدا درباره ایشان فرموده است: «کسانی که خدا و رسولش را اذیت می‌کنند، خدا در دنیا و آخرت لعنتشان می‌کند و برایشان عذابی خفت‌بار آماده کرده است.» چرا که اذیت مؤمن اذیت خدا و رسول است همان‌طور که روایات بر این مطلب دلالت می‌کند. و از کسانی نباشد که خدا درباره ایشان فرموده است: «کسانی که به بانوان مؤمن و پاکدامنِ بی‌خبر از همه‌جا تهمت ناموسی می‌زنند، در دنیا و آخرت لعنت‌شده‌اند و بی‌تردید عذابی سخت چشم به‌راهشان است.» ــ در تأویل ــ محصنات یعنی نفس‌هایی که پاکیزه است و غافل (از غیر خدا) و مؤمن. این تأویل شامل مرد و زن هر دو است. و چه تهمتی بزرگ‌تر از نسبت شرک و کفر به مؤمن. و نباشد از کسانی

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 83 *»

که خدا درباره ایشان فرموده است: «کسانی که دوست دارند کارهای زشت و زننده در بین مؤمنان رواج پیدا کند، (بدانند که) در دنیا و آخرت، عذابی زجرآور نصیبشان می‌شود. خدا خوب می‌داند (آثار مخربِ بازی با آبروی افراد را) ولی شما از آن بی‌خبرید» و دیگر آیات.

اما کسی که ایشان را شناخت و لحن آنها را دانست و سخن آنان را فهمید به‌گونه‌ای که یکی از آنان شد، برای او جایز بلکه واجب است که بدعت‌ها و باطل‌ها و گمراهی‌های آنها را آشکار کند. چرا که برای عالم روا نیست که وقتی بدعت‌ها آشکار شد و او می‌تواند دفع کند، سکوت پیشه کند. وقتی انسان به این جایگاه رسید، محکم و متشابه و مجمل و مبیّن سخن آنان را به دست آورده است.

پس از این آیات بشناس بی‌ارزشیِ کسی که بر ما رد می‌کند و حال آنکه سخن و اصطلاح ما را نمی‌شناسد و محکم و متشابه و مجمل و مبین کلام ما را نمی‌داند و در جرگه ما داخل نشده  و همچون ما نشده است. با این ناآگاهی و غریبه‌بودن، ما را سرزنش و ملامت می‌کند و طعنه می‌زند و درباره ما بین مؤمنان اشاعه فاحشه می‌کند: گاهی ما را به غلو و تصوف متهم می‌کند و گاهی به تقصیر و تخلفِ از مسیر حق؛ و حال آنکه ما از آنچه می‌گویند مبرّا هستیم. بشناس بی‌ارزشی چنین اشخاصی را نزد خدا و آنچه را که خدا درباره این افراد در آیاتِ محکم فرموده است. و حال آنکه خدا می‌فرماید: «ای مؤمنان، … به کسی که با زبان به شما اعلام می‌کند مسلمانم

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 84 *»

فوری نگویید تو مسلمان نیستی، تا به این بهانه او را بکشید.» و فرموده است: «مؤمنان، اگر شخص فاسق و منحرفی خبر مهمی برایتان آورد، قبل از هر کاری، درباره درستی‌اش تحقیق کنید؛ مبادا از سرِ ندانم‌کاری به عده‌ای آسیب برسانید و در نتیجه از کرده خودتان پشیمان بشوید.» و کدام فاسق فاسق‌تر از هویٰ و شهوت و غضب و نادانی به اصطلاحاتِ ما؟ خبرها از ما مؤمنین به آنها می‌رسد و بدون تحقیق طبق آن خبرها حکم می‌کنند. خواه‌نخواه از کرده خودشان پشیمان می‌شوند. (چه وقتی پشیمان می‌شوند؟) آن وقتی که خوبان را به خوبان و بدان را به بدان برسانند، هنگامی که از دختربچه‌های زنده‌به‌گور بپرسند که به چه گناهی کشته شدند، وقتی نامه‌های اعمال را باز کنند، وقتی پرده‌های آسمان را کنار بزنند، وقتی آتش جهنم را شعله‌ور کنند، و وقتی بهشت را به استقبال اهلش بیاورند، همان روز است که همگان می‌فهمند چه‌ها آورده‌اند. و آن روزی است که آشکار شود اسرار، آن‌وقت انسان نه توانی دارد و نه یار.

و اما بحث بر منصور حلاج؛ آن کسی که اهل اصطلاحات ایشان نیست، آنچه را ذکر کردی احتمال می‌دهد. آری،‌ آن کسی که این احتمالات را می‌دهد برای او جایز نیست که بر اینها رد کند. اما کسی که مراد اینها را دانسته، امثال این احتمالات را جایز نمی‌داند. کسی که لحن و مقام را دانسته، او حق می‌گوید و سخن راست به زبان می‌آورد. اما اینکه سخن منصور را به فرمایش حضرت

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 85 *»

صادق؟ع؟ تشبیه کردی، جرأت عظیمی است بر امام؟ع؟. چرا که اگر در هر دو سخن (سخن منصور حلاج و سخن امام صادق؟ع؟) تدبر کنی،‌ سستی و زشتی سخن منصور و استواری و پُختگی کلام امام؟ع؟ را خواهی فهمید. چرا که امام؟ع؟ می‌فرماید: «به طور مکرر این آیه را تکرار کردم تا از گوینده‌اش شنیدم» و نمی‌فرماید: من خدا هستم! گوینده این آیه خدای سبحانه است، پس امام؟ع؟ این آیه را تکرار فرمود تا آنکه بی‌اشاره و تعبیر، پرده‌ها کنار رفت و چیزهای خیالی محو شد و آنچه حق و معلوم است آشکار گردید. احدیت صفات توحید را جذب کرد، پوشش دریده شد، سِرّ غالب شد، در مقام فناء توقف کرد تا حقیقت بقاء برای او تجلی کرد و سخن را از قائلش، خدا، شنید؛ همان‌طور که نبی؟ص؟ در شب معراج شنید.

این مقام کجا و مقام جسارت بر خدا و گفتن «انا الحق» کجا؟! چگونه تأویل جایز باشد که مراد او از حق، مقابل باطل است؟!… و حال آنکه گوینده آنها می‌گوید من خدایم، بدون مَن. و می‌گوید در پیراهنم جز خدا نیست.

ما کسی را بخصوص متهم به چیزی نمی‌کنیم مگر اینکه ثابت شود و مراد او را دریابیم. وگرنه به محض شهرت سخنی از کسی بر او حکم نمی‌کنیم. ولی در این موارد سخن را می‌شکافیم و منظور و مقصود را روشن می‌کنیم؛ اگر واقعاً گفته است، «علیه ما علیه» و گرنه حق در مقام را روشن کرده‌ایم. پس خوب بفهم.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 86 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ فرمایشی از مرحوم آقای شریف طباطبائی­

        درباره فیض و ملاصدرا

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 87 *»

ضمیمه می‌کنیم به آنچه نوشته آمد، فرمایش آقای شریف طباطبائی­ را که با همه شفاف‌گویی‌های خود و ابرام‌های فراوان در اثبات انحراف عقیدتی فیض کاشانی، خود ایشان فرمایش می‌فرمایند:

«مثل ملامحسنی که گول بخورد، ملامحسن واقعاً خیلی فضیلت‌ داشته و اینجا لغزیده آدم حیران می‌شود. نمی‌شود بگویی تعمد کرده این‌جور گفته، آدم لج نمی‌کند که خودش را رسوا کند.»([42])

فرمایش دیگر مرحوم آقای شریف طباطبائی­ در این باره، توضیحات ایشان است در کتاب مبارک «اجتناب». در آن کتاب بیان می‌فرمایند که شیخ مظلوم ما ملاصدرا را تکفیر نکرده‌اند. عین عبارات چنین است:

«اما اینکه گفته: «و شیخ احمد ملاصدرا را کافر می‏دانست و می‏گفت که عبارت ملاصدرا، بسیط الحقیقة کل الاشیاء، باطل است لفظاً و معنیً»  پس عرض می‏کنم که شیخ بزرگوار فرموده‏اند که این عبارت باطل است اما نفرموده‏اند که ملاصدرا کافر است و این هم افترائی است که صاحب کتاب قصص‏العلماء به شیخ مرحوم مظلوم ما بسته، و عبارت خود شیخ مظلوم­ این است که می‏فرمایند: «و اما عندی فلا اشک فی انهم اخطأوا طریق الحق و

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 88 *»

اتبعوا سبُل الباطل و اما تکفیرهم فذلک شیء عند الله و انا لااعلم حکمهم عند الله سبحانه و ذلک لامور: الاول ما روی عن الباقر؟ع؟ ما معناه: لو ان الرجل سمع الحدیث یروی عنا و لم‌یعقله عقله و انکره و کان من شأنه الرد الینا فان ذلک لایکفره. و انا اعلم بان کثیراً من القائلین بهذا اناس لهم ایمان و دیانة و صلاح و اعتقاد عظیم فی اهل‌البیت؟عهم؟ و لو علموا بان هذا القول مناف لمذهب ائمتهم؟عهم؟ و انه مذهب اعدائهم لترکوه و انکروه، ولکن شبّه لهم فلاجل هذا سکتُّ عنهم» تا آنکه می‏فرمایند: «فلهذا وقفت عن القول بالتکفیر و جاهرت بالتخطئة لعله یذّکّر او یخشیٰ.»([43])

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 89 *»

پس باید عبرت گیرند عقلای اهل روزگار از افتراهای محض که صاحبان عمامه و عبا و عصا می‏بندند به مشایخ مظلوم ما و عوام‌الناس را مغرور می‏کنند به طوری که باور نمی‏کنند که ایشان افترا به کسی بزنند و شیخ مرحوم مظلوم می‏فرماید: کسی که شیعه اثناعشری است اگرچه به وحدت وجود قائل باشد، من تکفیر او را نمی‏کنم، چرا که شاید امری بر او مشتبه شده باشد، ولکن اظهار خطای او را می‏کنم از برای تذکر غافلین.»

این فرمایش مطابق است با عبارات رساله جواب دامغانی عمروانی که پیش از این نقل کردیم.

مرحوم آقای شریف طباطبائی­ در رساله ایضاح می‌فرمایند:

«و بسا آنکه صاحب آن قول کافر نباشد چرا که شاید از روی جهل یا غفلت یا تقیه گفته. و از این جهت شیخ ‌مرحوم­ در مقاماتی چند می‏فرمایند فلان قول کفر است و از دین خدا نیست، و اگر صاحب آن قول شیعه اثنی‌عشری است نمی‏فرمایند که او کافر است، بلکه تصریح فرموده‏اند که کافر نیست، چرا که چون شیعه است و اعتقاد او این است که هرچه را امام؟ع؟ بگوید حق است، پس اگر امام؟ع؟ به او گفت غفلت کرده‌ای و به راه کج رفته‏ای قبول خواهد کرد، پس چنین کسی کافر نیست اگرچه قول، کفر باشد. پس این قاعده را ضبط کنید و کافر را از مؤمن جدا کنید.»

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 90 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ نوشته مرحوم آقای سید هاشم لاهیجانی

       درباره ملاصدرا

þ نقل فرمایش‌های حدیقةالاخوان

       درباره ملاصدرا

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 91 *»

بر این موارد بیفزاییم نوشته‌های مرحوم آقای سید هاشم حسینی رشتی لاهیجانی؟ره؟ را که از شاگردان مرحوم آقای شریف طباطبائی­ بودند. ایشان در رساله «چهار فصل» که در نقد و رد بدعت لزوم وحدت ناطق شیعی تألیف کرده‌اند، به این موضوع اشاره کرده و توضیحات مفصلی را، از منظر خود، یادداشت کرده‌اند. این نوشته مرحوم آقای لاهیجانی گذشته از اهمیت آن در تبیین هرچه بهتر موضوع، اهمیت دیگری نیز دارد و آن اینکه این توضیحات از جانب مؤلفِ کتاب «حدیقةالاخوان» است.([44]) چرا که در  آنجا چند عبارت درباره کفر ملاصدرا نقل

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 92 *»

شده است (و در رساله‌ها و آثار بزرگان دین، فقط همان چند قول شفاهیِ حدیقه در تکفیر ملاصدرا موجود است) اما در رساله چهار فصل، به گونه دیگری با موضوع تکفیر ملاصدرا برخورد کرده‌اند. نکته دیگر اینکه مخاطب مرحوم آقای لاهیجانی در این رساله، مخاطب عام نیست؛ بلکه خطاب ایشان به کسانی است که خود را به بزرگان دین منسوب می‌کنند (کرمانی‌ها) و از این رو  محلی برای تقیه کردن نبوده است.

اینک برای اینکه جوانب مختلف بحث را پوشش داده باشیم، عبارات کتاب حدیقةالاخوان را نقل کرده و سپس بحث را ادامه خواهیم داد. در حدیقةالاخوان آمده است:

«آن‏وقت ديدم [محمدرحیم خان] می‏گويد نه اين است كه شيخ مرحوم می‏فرمايند اقوالش كفر است اما خودش چون شيعه

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 93 *»

است و ائمه را مطاع می‏داند پس اگر می‏دانست كه مذهب امام آن است يا امام به او می‏گفت چنين نيست، البته قبول می‏كرد. گفتم اين قاعده مطّرد است، پس بايد همه‏جا جاری باشد. محيی‏الدين مسلمان كه هست، پيغمبر را هم مطاع می‏داند، اگر پيغمبر به او می‏گفت خلفاء بر باطلند، البته قبول می‏كرد. و هكذا نصاری عيسی را كه بر حق و مطاع می‏دانند، اگر عيسی به ايشان می‏گفت اسلام برحق است البته قول عيسی را قبول می‏كردند. و هكذا يهود، گبر، مجوس را برايش شمردم. ماند، گفت بلی ما جلوی علم شما كه بند نمی‏شويم. گفتم آخر ببينيد كه بنا بر اين كه هست پس بايد هيچ‏كس را تكفير نكرد، بد ندانست. گفت پس اين فرمايش شيخ مرحوم چه معنی دارد؟ گفتم كلام متشابهی است از روی تقيه فرمودند، يا يک تأويلی دارد. حاج ميرزا علی‏محمد عرض كرد باز ملاصدرا را چون مرده است احتمال اشتباه در او می‏رود. فرمودند خير، جان شما كه اشتباه نيست، تقيه فرموده‏اند. آخر تمام اينهايی كه دور و بر سلطانند حكماء و صوفيه‏اند، چطور می‏توانست تكفير كند؟ بعد فرمودند صرف تقيه است.([45])

«پيش از درس آقا ميرزا بهائی عرض كرد مرحوم آقا در تفسير سوره حجرات در شرح آيه و لايغتب بعضكم بعضاً می‏فرمايند از

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 94 *»

جمله افرادِ اين غيبت اين است كه تو به مطلب حقی برخورده باشی و ديگران مانند علماء به او برنخورده باشند، پس بگويی: «ذلک من قلّة التدبر و سوء الفهم و العجلة» يا اينكه «هذا كلام يضحک منه الثكلیٰ» اينها همه را می‏فرمايند غيبت است. فرمودند دو موقع است؛ يک دفعه كسی باطلی می‏گويد اين را بايد گفت باطل است. و يک دفعه است در نظريات است كسی يک‌طوری گفته نهايت ديگری می‏بيند درست نيست، اينجا است كه اگر آن‏جور حرف‌ها بزند غيبت شده. اما آن كسی كه باطل می‏گويد و اصرار هم دارد، بخصوص بايد پا فشرد و رسوايش كرد و بطلانش را آشكار كرد. اين است كه بعد از آنكه شيخ مرحوم يافت كه ملاصدرا و امثال او مذهبشان وحدت وجود بود، در يک جايی يک كلام حقی هم كه ظاهراً از ايشان ديده می‏شد آن را هم رد می‏كنند و می‏فرمايند كفر است و حمل بر معنی حق نمی‏كنند، حمل بر همان معانی می‏كنند. حتی می‏فرمايند بسم ‏اللّه الرحمن الرحيمی كه گفته آن هم كفر است و الحمدللّه العليم هم كه گفته می‏فرمايند آن هم كفر است. و ظاهراً اگر كسی نگاه بكند گمان می‏كند كه شيخ لج داشت با ملاصدرا؛ و واقعاً هم لج دارند با باطل و اهل باطل و بايد لج داشته باشند و جای سكوت و ستر نيست. بعد فرمودند يک سيد صوفی اخلاص پيدا كرده بود، نماز می‏آمد، درس می‏آمد. تا آنكه وقتی در منبر مذمت از صوفيه

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 95 *»

كردم. توی پرش خورد اما باز می‏آمد. تا اينكه وقتی ديدم اظهار می‏كند كه خدا ستّار است و پرده‏دری را خوش ندارد، دأب اولياء نيست، چه ضرور كرده است كه پرده مردم را پاره كنند؟ بايد ستر كرد. به او گفتم ستر می‏كنند اما معاصی را، كفر را هيچ بار ستر نمی‏كردند، می‏كشتند، می‏بستند، غارت می‏كردند، زن‌ها و بچه‏هاشان را اسير می‏كردند. اگر بنای ستر بود چرا اينجاها ستر نمی‏كردند؟ ديگر رفت و نيامد.»([46])

«روزی صحبت از ملحدين تازه به ميان آمد، فرمودند باز ساير ملحدين يک پستایی دارند و يک متشابهی را دستاويز خود كرده‏اند كه پاره‏ای خلاف ضرورت‌ها كرده‏اند؛ يک آيه‌ای، يک حديثی را گرفته‏اند و الحاد می‏كنند. اينها هيچ‌چيز در دست ندارند، همه‏اش هذيان و مزخرف است. باز آن مردكه او يزوّجهم ذكراناً دارد كه تزويجی هست؛ باز آنها. عرض كردم مثلاً آنهايی كه به انقطاع عذاب قائل شده‏اند باز يک‌پاره متشابهات دارند مثل خالدين فيها الّا ما شاء اللّه. فرمودند بلی، لابثين فيها احقاباً. اين چيزها را ديده‏اند و استدلال كردند. بعد فرمودند حالا ملامحسن كاشانی هم گفته است گفته باشد. كاشانی نمی‏شود كافر باشد؟! حاج محمدرضا عرض كرد با اين حالت همچو مزخرفی را به مشايخ نسبت می‏دهند. خودشان می‏گويند سهل است به بالاتر

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 96 *»

هم نسبت می‏دهند كه آنها هم عقيده‏شان اين بود. فرمودند اگر به مشايخ نسبت نمی‏دادند من هيچ حرف نمی‏زدم، مزخرف توی دنيا پر است. اما چه كنم كه می‏گويند و نسبت به مشايخ می‏دهند و مردم هم باورشان می‏آيد.»([47])

«بعد صحبت از اين به ميان آمد كه محمدخان در كتابش نوشته كه كسی استفراغ وسع بكند و خلاف ضرورت نمايد، فاسق هم نمی‏شود. فرمودند در تهران آقازاده بزرگ همين ايراد را بر من می‏كرد كه آيا نه اين است كه شيخ مرحوم می‏فرمايند چون ملاصدرا شيعه بود و دين شيعه اين است كه آنچه آل‏محمد فرموده‏اند حق است، كلماتش كفر هست اما خودش كافر نيست؛ به جهت اينكه اگر می‏دانست مذهب آل‏محمد چنان است، برمی‏گشت. من به ايشان گفتم آيا نه اين است كه رؤسای حق منحصر به ائمه نيستند؟ پيغمبر هم رئيس حق است. پس امر را می‏بريم بالا. فلان سنی چون اعتقاد به پيغمبر دارد چنين فهميده كه ابوبكر خليفه او است و هرگاه پيغمبر به او بگويد نيست برمی‌گردد. پس آن هم بايد اهل نجات باشد. و هكذا فلان يهودی همچو فهميد كه دين موسی اين است كه پيغمبر ما را بد بداند و چون اقرار به موسی دارد پس اگر موسی به او بگويد خوب است تصديق می‏كند پس بايد ناجی باشد و هكذا. گفت واقعاً شما مرا

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 97 *»

به دليل و برهان جواب داديد. بعد گفت پس شما خودتان جواب بگوييد. گفتم اينكه شيخ مرحوم می‏فرمايند قولش كفر است و خودش كافر نيست، اگر در غير ضروريات است كه واضح است، بسا قولی شخص می‏گويد و ملتفت لوازمش نيست و كافر هم نمی‏شود. و اگر در ضروريات است كه تقيه كرده‏اند؛ آخر تمام امنای دولت همه عرفاء و حكماء بودند وانگهی آن‏همه دشمن. تقيه كرده‏اند.»([48])

معرفی کتاب حدیقةالاخوان و سخن درباره آن به تک‌نگاریِ مستقلی نیازمند است و خارج از موضوع این نوشتار. ولی به طور خلاصه اینکه در برخورد با مباحث و مطالب کتاب مبارک حدیقه، معیارهایی را باید در نظر داشت؛ زیرا مجالس مجالس خصوصی بوده است و نمی‌توان به همه مباحث و مطالب آن کتاب عمل کرد یا فتوا داد. گذشته از آنکه جوّ اجتماعی و دینیِ آن زمان، اقتضائاتی به دنبال داشته است. برای نمونه مواجهه این بزرگوار با فتنه لزوم وحدت ناطق شیعی است که سبب برخی از استدلالات بوده است؛ زیرا بعضی در مقام دفاع از محمدخان کرمانی به فرمایش‌ها و شیوه بزرگان دین+ در برخورد با ملاصدرا استدلال می‌کردند و می‌خواستند او را معذور جلوه دهند. آقای شریف طباطبائی­ برای رد این استدلال، عدم

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 98 *»

تکفیر بزرگان ملاصدرا را از جهت تقیه دانستند و چه‌بسا برای عده‌ای از خواص، حکم واقعی و اولی (نه حکم ثانوی و ظاهری) را درباره او بیان فرموده‌اند.

به موضوع بازگردیم. عبارات مفصل مرحوم آقای لاهیجانی در رساله چهار فصل چنین است:

«و می‌بینم بعضی را که چون ادله و براهین محکمه متقنه را از اهل حق می‌شنوند و کفر و بدعت بودن وحدت ناطق را به طور وضوح مشاهده می‌کنند و مفرّی برای خود نمی‌بینند به مفاد «الغریق یتشبّث بکل حشیش» این حرف را دستاویز می‌کنند که شیخ مرحوم­ در پاره‌ای جاها تصریح می‌کنند که قول ملاصدرا کفر است ولکن مع‌ذلک خودش را تکفیر نمی‌کنند و کافرش نمی‌دانند پس گیرم وحدت ناطق شیعی هم کفر و خلاف ضرورت باشد اما قائلش از کجا کافر است بلکه قائلش را نباید تکفیر کرد همان‌طوری که شیخ مرحوم ملاصدرا را با وجود آن اقوال کفرآمیزش تکفیر نکرد. پس عرض می‌کنم که تکفیر نکردن شیخ مرحوم­ ملاصدرا را با اینکه در پاره‌ای جاها اثبات می‌کنند که قولش کفر است وجوه چندی دارد.

از آن جمله این است که آن مسائلی که شیخ مرحوم با ملاصدرا در آن مسائل اختلاف دارند و ملاصدرا را در آن مسائل بر خطا می‌دانند و قولش را کفر و زندقه می‌شمارند، از نظریات

 

* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 99 *»

است و ظاهراً اختلافشان در نظریات است؛ نهایت شیخ مرحوم آنها را بالضروره منتهی به ضرورت می‌کنند و بعد از منتهی کردن به ضرورت اثبات می‌کنند کفر بودن قول ملاصدرا را. و فرق است بین اینکه امری خودش ضروری باشد یا اینکه منتهی به ضرورت بشود. امری که خودش ضروری باشد هر که بر خلافش بگوید کافر می‌شود اگر جاهل یا غافل نباشد. اما امری که خودش ضروری نباشد بلکه منتهی به ضرورت بشود، به محض تخلف کردن شخص کافر نمی‌شود. بسا کسی تخلف می‌کند و برخلافْ سخنی می‌گوید، لکن راه انتهاء به ضرورتش را نمی‌داند پس چنین کسی البته کافر نیست. ولکن کسی دیگر در مقام تحقیق مسأله برمی‌آید بسا او را به ضرورت منتهی می‌کند و با ضرورت می‌سنجد و می‌بیند که قول آن کس با ضرورت وفق نمی‌دهد و ضرورت دین و مذهب برخلاف آن دلالت دارد، پس آن قول را کفر و خلاف ضرورت می‌خواند .و شیخ مرحوم هم چون بنایشان بر این بود که مسائل را به ضروریات منتهی کنند و بر طبق ضروریات سخن گویند، پاره‌ای مسائلی که ملاصدرا در آنها پاره‌ای حرف‌ها زده بود آنها را منتهی به ضروریات کردند دیدند که حرف‌های ملاصدرا با آن ضروریات وفق نمی‌دهد پس آنها را کفر و باطل خواندند. ولکن اصل خود آن مسائل چون از نظریات بود نه جزو ضروریات، از این جهت خودش را تکفیر نکردند.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 100 *»

و از آن جمله این است که ثبوت کفر بعد از اقامه بیّنه است و قبل از اقامه بینه نباید باب تکفیر را بر روی کسی مفتوح کرد و عبث کسی را کافر خواند و اگرچه شیخ مرحوم­ ادله و براهین محکمات کتاب و سنت و ضروریات دین و مذهب اقامه می‌کنند در کفر بودن آ‌ن اقوال، لکن بسی واضح است که ملاصدرا در زمان شیخ مرحوم نبود که آن ادله و براهین را بشنود و متذکر گردد و در عصرهای پیش هم این نوع بیان‌ها و این‌جور استدلال‌هایی که از مشایخ ما ظاهر شده بروز نکرده بود پس اقامه بینه برای او نشده بود و تکفیر هم که بعد از اقامه بینه و اتمام حجت است پس با وجودی که قولش کفر است خودش را نمی‌توان تکفیر کرد. بلی اگر در زمان شیخ مرحوم حضور داشت و آن بزرگوار ادله و براهین محکمه برایش اقامه می‌کردند و به ضروریات و کلیات دین و مذهب و محکمات کتاب و سنت کفر بودن اقوالش را برای او آشکار می‌ساختند، یا اینکه این‌جور بیانات در عصر خود او گوشزدش می‌شد مع‌ذلک بر آن اقوال خود اصرار داشت، کافر می‌شد. ولکن بعد از آنکه از این قبیل بیانات به گوشش نرسیده باشد و اقامه بینه برای او نشده باشد، کافر نمی‌شود و کسی نمی‌تواند تکفیرش کند برای همین که اقوالی گفته که چون آنها را با ضرورت دین و مذهب بسنجی کفر و زندقه باشد. این است که شیخ مرحوم اقوالش را نسبت به کفر می‌دهند

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 101 *»

و به دلیل و برهان کفر بودن آنها را اثبات می‌کنند لکن خودش را تکفیر نمی‌کنند.

پس قیاس نکنند حضرات حالِ قائلین به وحدت ناطق شیعی را به حال ملاصدرا و امثال آن و اگر می‌بینند که در اینجا کار به تکفیر کشیده که قائلین به وحدت ناطق را تکفیر می‌کنند، برای این است که مدت‌ها خود را به تعب انداختند انواع ادله و براهین بر کفر و بدعت بودن این قول بر ایشان اقامه فرموده‌اند. چون اصرارشان را با وجود اقامه ادله و براهین محکمه مشاهده نمودند بنای تکفیر را گذارده قائل به وحدت ناطق را نیز کافر خوانده و عبث درصدد تکفیر کسی برنیامده‌اند و می‌دانند که تکفیر امر سهلی نیست که بی‌جهت جمعی را تکفیر کنند و تکلیف خود و تابعینش را مشکل نمایند.

به خدا قسم که در اوائل می‌فرمودند که عمداً پاره‌ای رسائلشان را نگاه نمی‌کنم که تکلیفم زیاد نشود و تا مدتی به‌مقتضای «ان الباطل یموت بترک ذکره» معمول می‌داشتند که شاید متذکر شوند و دست از بدعت خویش بردارند. چون دیدند که نائره بدعتشان روز به روز مشتعل‌تر می‌شود و نزدیک است که عالمگیر شود بنای رد و ابطال را گذاردند و دیگر تکلیف خود را در سکوت ندیدند و از مؤاخذه خداوندی و غضب او جل‌شأنه ترسیدند.»

 

 

فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 102 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ حکایت حضور شیخ مرحوم­ در طاق بستان

         کرمانشاه و فرمایشی درباره فیض کاشانی

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 103 *»

قرینه دیگر بر عدم تکفیر فیض کاشانی، واقعه‌ای است که ملامحمود بن محمد، معروف به نظام‌العلماء تبریزی، تلمیذ شیخ مرحوم­ نقل می‌کند. این واقعه که در حاشیه رساله سید مرحوم در دفاع از عقاید شیخ مرحوم­ در نسخه کتابخانه مجلس شورا به شماره 10159 نگاشته شده، بیانگر مطالب جالب توجهی است که تمام آن را به علت اهمیت آن نقل می‌کنیم:

«یقول المفتقر الی عفو ربه الغنی محمود بن محمد التبریزی کنّا فی دار الدولة کرمانشاهان صینت عن الحدثان عند الشیخ الاوستاد­ مع جماعة من اعیان الطلاب و اعاظمهم، و منهم ولده الالمعی اللوذعی الشیخ علی‌نقی الشهیر بالشیخ‌علی، فالتمستُ من جنابه ان‌یسمعنی دویّ الافلاک و اصوات الملائکة و طنین اجنحتهم و صوت جریان الکوثر و اوراق شجرة طوبیٰ. فوعد لی یوم الجمعة فی طاق‌بستان و امر بتهیئة ما نتغذّیٰ به بعضَ غلمانه. فمشینا یوم الموعود الی ذلک المکان فجریٰ ما جریٰ و رأینا ما رأینا. و بعد ذلک جریٰ فی مجلسه السامی عبارة الفاضل الکاشانی طاب‌ثراه: «ان الاشیاء کان فی ذاته بنحو اشرف بحیث لایضرّ ببساطته.» فقال الشیخ‌علی: لعنه الله، لعنه الله. فلما سمع به الشیخ الاوستاد تغیّر وجهُه و اصفرّ لونه و قال: یا سبحان الله، یا علی، أ تلعن ملامحسن و هو من اهل الولایة؟ قال: بلی لانه قال کفراً. قال الاوستاد: قال کفراً ولکنّه ما کفر، انما کفر مَن

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 104 *»

کفر عن عناد. و هذا عبارته نقلتُها بعینها، علم الله و کفیٰ به علماً.

و لقد کنتُ اخلو معه طاب‌ثراه و اسأل منه مسائل عدیدة فیجیب، ثم ینظر یمینه و یساره یقول لی: علی جریّ (ظ) أما رأیتَ لعَنَ‌ الملامحسن الشیعی؟ و لقد کان الاوستاد یطعن فی اقوالهم و یدل الناس علی بطلان قولهم و لایلعنهم و لایقول انهم اهل النار و انهم کفار. حرّر فی شهر جمادی‌الثانی1256 فی دار السلطنة قزوین.»

محمود بن محمد تبریزی، نیازمند بخشش پروردگارش چنین می‌گوید: ما نزد شیخ استاد­ در کرمانشاه بودیم، جماعتی از شاخصان و بزرگانِ طلبه هم بودند. یکی از ایشان فرزند تیزیابِ دانشمندِ شیخ مرحوم­، شیخ علی‌نقی بود که به شیخ علی شهرت دارد. از شیخ استاد­ التماس کردم که صدای افلاک و ملائکه و بال‌های آنها و صدای جریان حوض کوثر و برگ‌های درخت طوبیٰ را به من بشنواند. ایشان برای روز جمعه در طاق‌بستان وعده فرمود و به بعضی خادمان امر فرمود تا غذای‌ آن روز را آماده کنند. روز موعود به آن محل رفتیم و آنچه از امور باید، جاری شد و دیدیم آنچه دیدیم.

و بعد از آن در مجلس بلندمرتبه ایشان عبارتی از فیض کاشانی مطرح شد که: اشیاء به نحو اشرف در ذات خدا بودند به گونه‌ای که به بساطت خدا ضرری نمی‌رسید. شیخ علی گفتند:‌ خدا او را لعنت کند، خدا او را لعنت کند.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 105 *»

تا شیخ استاد این سخن شنیدند، رنگ رخساره‌شان تغییر کرد و زرد شد و فرمودند: یا سبحان الله، ای علی، آیا ملامحسن را لعنت می‌کنی و حال آنکه اهل ولایت امیرالمؤمنین است؟ عرض کرد: آری، چرا که کفر گفته است. استاد فرمود: کفر گفته است؛ ولی کافر نشده است. کسی کافر است که از روی عناد کفر بگوید.

این عبارت شیخ­ است که بعینه نقل کردم. خدا دانا است و علم او کفایت است.

با شیخ­ تنها بودم و پرسش‌های مختلف می‌پرسیدم و جواب می‌فرمود. سپس به راست و چپ نگاه کرده و می‌فرمود: شیخ علی بی‌باک است. آیا ندیدی چگونه ملامحسنِ شیعه را لعن کرد؟!

استاد در گفتار این افراد طعن وارد می‌آورد و مردم را بر بطلان عقیده آنها راهنمایی می‌کرد؛ ولی لعن نمی‌کرد و نمی‌فرمود که اینها اهل آتشند و کافرند.

در ماه جمادی‌الثانیه 1256 در دارالسلطنه شهر قزوین یادداشت شد.

این موضوع، بحث گسترده‌ای است و هرچند با تمام تلاشی که بر اختصار داشتیم به طول انجامید ولی در پایان می‌توانیم چنین نتیجه بگیریم که در بحث علمی و جرح و تعدیلِ آراءِ عقیدتیِ فیض به عنوان یک فیلسوف و حکیمِ مشهور، شیخ بزرگوار­ و به تبع ایشان سایر مشایخ+ سخت‌گیری شدیدی داشته‌اند و تعبیرات درست و درشتی را استفاده

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 106 *»

فرموده‌اند؛ اگرچه هرگز او را تکفیر نکرده‌اند و فقط به لوازم اقوال او تصریح فرموده‌اند. اما در بحث فقه و مباحث حدیثی، به مثابه یک فقیه شیعه با وی روبرو شده و نه‌تنها از خداوند برای او رفعت درجه و رحمت الهی را خواستار شده‌اند، که به کتب او ارجاع داده و طبق این سندِ‌ نویافته، بر کتاب فقهی او (مفاتیح الشرایع) حاشیه و تعلیقه نگاشته‌اند.

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 107 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ تعبـیـرهای شیــخ مـرحــوم­

       درباره فیض در اجازاتشان

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 108 *»

مناسب است به برخورد شیخ مرحوم­ با فیض به مثابه یک فقیه شیعی نیز اشاراتی داشته باشیم. این بزرگوار در اجازاتِ خود، درباره فیض کاشانی تعابیر مختلفی فرموده‌اند. برای نمونه در اجازه به ملاعلی بن آقا عبدالله سمنانی می‌نویسند: «الوافی و الوسائل و البحار للمشایخ الثلاثة الملامحسن و محمد بن الحسن الحر و محمدباقر المجلسی تغمدهم الله برضوانه.» و در اجازه به آقا احمد بن آقا جمال مراغی نگاشته‌اند: «الوسائل و الوافی و البحار للمحمدین الثلاثة محمد بن الحسن الحر و الملامحسن محمد بن مرتضی و محمدباقر بن محمدتقی المجلسی رحمهم الله و عفی الله عنهم بفضل رحمته.» شبیه این تعابیر را در اجازات دیگری از این بزرگوار ملاحظه می‌کنیم، همچون اجازه به عبدالله بن محمدقلی تبریزی و غیر آن از اجازات.([49])  این تعبیرات، هنگامی است که شیخ مرحوم­ هنگام یادکردِ فیض کاشانی به مثابه یک «فـقیـهِ» شیعی و مؤلف یکی از کتب مشهور روائی (الوافی) بیان فرموده‌اند و نه فقط در اجازات که در مواضع نقل فتوا

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 109 *»

یا حدیث از کتب فیض، به تعبیر «الملامحسن» یا «الملامحسن الکاشی» اکتفا فرموده‌اند.([50])

با همه این توضیحات، مآل کارِ فیض و ترجیح کفه فقاهت او یا کفه عقاید و کلامِ او نزد پروردگار، در حوزه تخصص ناقصین نیست و «کلُّ شاةٍ برجلها سَتُناطُ».([51]) اگرچه طبق تصریحات مشایخ عظام، از چنین شخصیتِ باشعوری و با چنین آگاهی‌های حدیثی و فقهی، این طرز بیان در حکمت و این کژتابی در عقیده، بسیار بعید است و به راحتی قابل اغماض نیست.

و از همین‌جا روشن می‌گردد اگر از شخصی گفتاری کفرآمیز نقل شد، نباید سریعاً حربه تکفیر را به دست گرفت؛ بلکه باید مراحلی را طی کرد؛ اینکه آیا این گفتار را به وی نسبت داده‌اند یا

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 110 *»

خود او گفته و نوشته است؟ و ثانیاً این کلام از متشابهات نوشته‌ها و گفته‌های او است یا از محکمات است؟ و ثالثاً آیا در دیگر گفتارها و نوشتارهای وی قراین قطعی صدور این گفتار از او وجود دارد یا خیر؟ و رابعاً پس از اثبات همه این مطالب، باید قول و قائل را به طور مطلق تکفیر کرد و مخالف ضرورت دانست و در اظهار بطلان آن کوشید و قضاوت درباره آن شخصِ بخصوص را طبق دستور شیخ مرحوم­ به خداوند واگذار کرد؛ مگر آنکه بر عقیده نادرست خود، بی‌پروا و بی‌پرده پافشاری کند.

 

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 111 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ تحقیقی درباره تعبیر ساختگیِ «ملّا مُسیء»

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 112 *»

در پایان، متذکر مطلبی می‌شویم که برخی می‌گویند و می‌نویسند شیخ مرحوم­ از تعبیر «ملا مُسیء» برای شخص «ملامحسن» استفاده فرموده‌اند.

این نسبت در کتب مختلفی نقل شده است. در جایی نوشته‌اند:

«و شیخ احمد احسائی او را مُسیء نام نهاده و بسیار می‌گوید: قال المسیء القاسانی تبعاً لامامه ممیت‌الدین العربی»([52])

عجیب این است که به ظاهرْ فرمایش شیخ­ را نقل کرده‌اند؛ ولی این عبارت یافت نشد.

و در مقاله‌ای دیگر به صفحه‌ای از کتاب مبارک شرح‌الزیاره ارجاع‌ داده‌اند؛ ولی سراسر شرح‌الزیاره جز «ملامحسن» تعبیری دیگری درباره وی استفاده نشده است.

در کتاب «روح مجرد» نیز آمده است:

«شیخ احمد احسائی امروز ترجمه احوالش بر کسی مخفی نیست. وی مردی بود زاهد و عابد و خوش‌حافظه؛ ولی بدون استاد خواست تا مطالب حکما را دریابد… بالاخص با محیی‏الدین سرسختی به خرج داد و او را ممیت‏الدین ملقب ساخت و با افتخار شیعه و افتخار علماء و مفسرین و محدثین و حکما و عرفای اسلام

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 113 *»

محقق فیض کاشانی سخت در آویخت  و او را که نامش ملامحسن است، به ملا مُسی‏ء یعنی ملّای بدعمل و زشتکار ملقب کرد و در کتاب‌هایش و دروسش از وی بدین لقب نام می‌برد.»([53])

در پایانِ جمله‌ای که عبارت ملا مسیء را به شیخ مرحوم­ نسبت داده است، منبعی برای این نسبت نقل نشده؛ بلکه به دیگر تحقیقاتی که درباره شیخ مرحوم­ نگاشته شده، ارجاع داده شده است.

مؤلف در کتاب دیگر خود، «الله‌شناسی»، به این مطلب تصریح کرده است:

«…و به ملامحسن فیض، ملا مسیء و به محیی‌الدین، ممیت‌الدین لقب داده‌اید» و در پاورقی آمده است: «صریح کلمات شیخ احمد احسائی است.»([54]) اما باز هم منبعی معرفی نشده است.

و در کتاب «امام‌شناسی» آورده است:

«شیخ احمد احسائی فلسفه نخوانده بود و به علوم عقلیه آشنایی نداشت و خواست از حکمت متعالیه و عرفان اسلام مطلع شود. خود به خود بدون استاد به مطالعه پرداخت… و به بزرگان از

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 114 *»

حکمای اسلام همچون محیی‌الدین عربی و حتی به بعضی از کسانی که مقام جامعیت در تفسیر و حدیث نیز داشتند همچون ملامحسن فیض کاشانی، در کتب خود ناسزا گفت و نسبت های ناروا داد. محیی‌الدین عربی را ممیت‌الدین و فتوحات وی را حتوفات گفت و او را کافر و ملحد گفت و عبارات او را مزخرفات شمرد و فیض را اهل غیّ و ضلالت دانست و به  جای ملامحسن به او لقب ملا مسیء داد و آنان را مخالف طریقه اهل‌بیت و اهل عصمت پنداشت و خود را اهل کشف و شهود و معاینه و موافق طریقه اهل‌بیت و عصمت انگاشت و در این نسبت‌های غیر صحیحه، به مطالبی اشاره می‌کند که هر شخص معقول خوانده و وارد در علوم الهی می‌فهمد که او مطلب را نفهمیده و دریافت نکرده است.»([55])

در کلمات نویسنده روح مجرد با احتیاط نظر می‌کنیم چرا که سابقه تهمت زدن به شیخ مرحوم­ و بیان نسبت‌های ناروا به ایشان را در کارنامه خود دارد(2) و اهل نظر، بر جایگاه علمی و عملی وی واقفند. ([56])

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 115 *»

به هر روی، این نسبتی است که به شیخ مرحوم­ داده‌اند و امروز در کتبی که از آن بزرگوار در دست است و می‌توان بررسی کرد، این تعبیر یافت نشد.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 116 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ جمع‌بندی

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 117 *»

منظور اصلی و کلی از تنظیم این مجموعه، آشنایی با فرمایش‌های بزرگان دین+ در نحوه برخورد ایشان با نام‌بردگان است. گرچه به ظاهر متعارض دیده می شود؛ ولی با توجه به مصالح مکتب هریک در جای خود حق و صدق است و باید درسی آموزنده دانست و هنگام عمل در مورد و در جای خود به کار برد.

 

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 118 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ معرفی کتاب مفاتیح‌الشرایع فیض کاشانی

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 119 *»

فیض با وجود آنکه حکیم و فیلسوف بوده و در حکمت و فلسفه پیرو ملاصدرا، اما در اصول و فقه از امین استرآبادی پیروی کرده است. بیان و قلم استرآبادی در زنده ساختن روش اخباریین آن‌چنان نافذ بود که مانند ملامحسن فیض کاشانی را هم تحت تأثیر قرار داد. در کتاب «الحق‌المبینِ» خود درباره این مطلب نوشته است: «به برخی از آنچه من هدایت یافته‏ام برخی از رفقای ما هم هدایت یافته‏اند، آن رفیق از استرآباد است که در مکه ــ شرّفها اللّه ــ سکونت دارد. من با او در مکه برخورد کرده‏ام او هم (مانند من) معتقد است که واجب است (در اصول فقه و فقه) به اخبار عمل نمود و روش اجتهاد را کنار گذارد و نباید به رأی‏های اختراعی قائل شد، و از به کار بردن اصول فقهیِ اختراعی باید خودداری کرد. و به جان خودم سوگند که او در این مطلب درست یافته است و او است که این در را به روی ما گشود و ما را در این راه درست راهنمایی نمود.»([57])

فیض در ابتدای تمایلش به این روش، مانند استرآبادی با تعبیرهای تندی به انتقاد از روش اصولی‏ها پرداخت، ولی پس از اندکی راه اعتدال را پیش گرفت و کار اصولی‏ها را بر اشتباه آنها

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 120 *»

حمل نموده، در مقام تبرئه‏ آنها برآمد و بر استرآبادی به واسطه تعبیرهای تند و زننده‏اش نسبت به فقهاءِ اصولی بخصوص علامه حلّی اعتراض می‌کرد.

به هر روی، فیض در اصول فقه و فقه به واسطه‏ راهنمایی‌های استرآبادی، فقیه متبحّر و موفقی بود. در روش فقاهتیِ مبتنی بر اصول و نصوص قرآنی و روایی، کتاب «وافیِ» او در شرح احادیث کتب اربعه و کتاب «مفاتیح‌الشرایعِ» او در بیان یک دوره‏ احکام شرعی عملی نشان تبحر و تسلط و استادی او است. با این تفاصیل، باز هم اختلاف نظرهایی میان فیض کاشانی و امین استرآبادی وجود داشت که نمونه‌ای از آن اختلاف نظر در بعضی از مباحث اصولی است و فیض کاشانی در کتاب‌هایی که در این رشته تألیف کرده ــ همچون کتاب «الاصول‌الاصلیة» ــ به تحقیقاتی در این مسائل پرداخته است. و نظر به اینکه این بحث طولانی شده، از نقل اختلاف آنها صرف نظر نمودیم.

کتاب مفاتیح‌الشرایع، حاوی امّهات مسائل فقهی است به گونه‌ای که گفته‌اند: «کتابه هذا من اجمل کتب الفقه بیاناً و اوضحها دلیلاً و برهاناً و افصحها عن موارد الاجماعات و ارمزها بالموجز من العبارات.»([58]) برخی در فضیلت این کتاب نوشته‌اند

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 121 *»

امام زمان صلوات الله علیه و عجل الله فرجه به خواندن و استفاده از آن توصیه فرموده‌اند.([59]) بر این کتاب شروح متعددی نگاشته شده است که برخی محققین به بیست و هفت شرح و تعلیقه اشاره کرده‌اند.([60])

عالم ربانی مرحوم آقای شریف طباطبائی­ در یکی از فرمایش‌های مجلسی فرموده‌اند:

«مفاتیح ملامحسن خیلی خوب کتابی است، کتابی به این خوبی نوشته نشده است. کتاب‌های بسیار در فقه نوشته شده است لکن هیچ‏کدامش به این تنقیح نیست و سایر کتاب‌ها پاره‏ای کلمات زیادی و مثال‌های زیادی است اما در کتاب این مرد یک کلمه زیادی و یک مثل زیادی نیست، هرچه گفته است برای یک چیزی گفته و یک چیزی می‏خواهد بفهماند و اشاره بکند. و استادی و تسلط شخص از اینجاها معلوم می‏شود. کسانی که استاد نیستند و تسلطی ندارند و درست اهل فن نیستند کلمات زیاد و مثل‌های زیاد و عبارات زیاد در کتابشان یافت می‏شود. بعد فرمودند خیلی عجیب است از ملامحسن که با اینکه در حکمت آن‏قدر خرابی کرد مع‏ذلک فقه را به این خوبی نوشت. آقا میرزا

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 122 *»

بهائی عرض کرد ملامحسن ذی‌فنون بود. فرمودند ذی‏فنون مشکل است که در فنی درست از عهده‏اش برآید و با اینکه ذی‏فنون بود مع‏ذلک فقه را به این خوبی و پاکیزگی نوشت.»([61])

مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی رفع‌الله‌درجته نیز با تعبیرِ «خوب است» از آن یاد کرده‌اند. تمام فرمایش را برای فایده آن نقل می‌کنیم:

«آقا سیدجواد جندقی عرض کرد در فقه چه کتابی خوب است اول خوانده شود؟ فرمودند فقه هم دو جور است. یک‌جورش این است که فقه می‌خوانند که به قول خودشان رؤس مسائل را یاد بگیرند و این‌جور فقه‌خواندن فائده ندارد؛ مگر اینکه فائده‌اش همین است که در مجلس هر حرفی بزنند او هم از همان قبیل حرفی بزند تا مردم بدانند این از همه‌جا باخبر است. اگر فقه خواندن برای این‌ چیزها است، «شرایع» برای رؤس مسائل یاد گرفتن خوب است. اگر یک خورده بیشتر می‌خواهد یاد بگیرد، «مفاتیح» خوب است. اگر اغلاق عبارت می‌خواهد یاد بگیرد و مرجع ضمایر بفهمد که این «لَه» و «به» و «علیه» و «فیه» به کجا برمی‌گردد، ا گر اینها را می‌خواهد یاد بگیرد، «شرح لمعه» برای اینها خوب است و اگر برای تفقه می‌خواهد و فقه با استدلال می‌خواهد

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 123 *»

براهینش را بفهمد، «جواهر» بد نیست، «حدائق» بد نیست.»([62])

از نِکاتی که اهمیت مفاتیح را بیشتر آشکار می‌کند، این نکته است که یکی از دروس فقهی مرحوم آقای حاج محمدکریم کرمانی­ تدریس مفاتیح‌الشرایع بوده است و نسخه مخطوطی از دروس آن بزرگوار در دست است.

این دروس که ظاهراً خلاصه فرمایش‌های درسی ایشان در شرح و تدریس مفاتیح است، تدریس دو مفتاح از مفاتیح کتاب النکاح است؛ و نسخه فاقدِ تاریخ و دیگر خصوصیات نسخه‌شناسی است. در بخشی از درس، از صاحب مفاتیح این‌گونه تعبیر آورده و نقد فرموده‌اند:

«درسٌ اعلم ان قول الملا محسن هنا ان کلهم استندوا بالروایة لیس مناطاً لنا و قد ذکرنا ذلک مراراً و نعیده لانه اسّ العلوم و لم‌یلتفت الیه احد من فقهائنا و هو انه اذا اختلفت الروایات لنا و قد عمل کل احد من الفقهاء المتقدمین بحدیث لایورث ضعفاً لنا فانه لیس علم لنا ان جمیعهم وجدوا تلک الاخبار و ضعفوها فان جل فقهائنا لم‌یعثروا علی ما عثرنا علیها من اخبار آل‌محمد؟سهم؟و لو عثروا لما ترکوها بداهة…»

این دروس اگرچه مختصر است، ولی مخطوطی است که تک‌نگاریِ مستقلی را بایسته است و امیدواریم بتوانیم آن را تصحیح و تخریج کنیم.

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 124 *»

مناسب است به عباراتی از مؤلف مفاتیح نیز اشاره کنیم. وی در اوایل کتاب چنین نگاشته است:

«فشرعت فیه مستعیناً بالله و متوکلاً علیه، فجاء بحمدالله مع وجازته و تجرده عن الفروع المتشعبة المتکثرة علی وجه یمکن ان‌یعرف منه حکم اکثر المسائل السانحة یوماً فیوماً للمستنبطین، لاشتماله… علی اکثر الدلائل لاصول المسائل علی ما وصلت الیّ و کیفیة الاستنباط کما ظهرت لدیّ، مع نقل الاجماع فیما ادعی فیه… و اشرت فی کل حکم الی الحدیث الوارد فیه حسبما رأیته و وجدته، مقتصراً علی قدر الحاجة منه…»([63])

مفاتیح‌الشرایع دو قسمت است در دو فن: فنّ العبادات و السیاسات و فنّ العادات و المعاملات. در هر فنّی، شش کتاب و خاتمه‌ای است. فهرستی کلی از این کتاب چنین است:

فن العبادات و السیاسات:

1ـ مفاتیح الصلاة، و یدخل فیها مباحث النجاسات و الطهارات؛

2ـ مفاتیح الزکاة، و یدخل فیها مباحث الخمس و الصدقات؛

3ـ مفاتیح الصیام، و یدخل فیها مباحث الاعتکاف و الکفارات؛

4ـ مفاتیح الحج، و یدخل فیها مباحث العمرة و الزیارات؛

5ـ مفاتیح النذور و العهود، و یدخل فیها مباحث الأیمان و اصناف المعاصی و القربات؛

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 125 *»

6ـ مفاتیح الحسبة و الحدود، و یدخل فیها مباحث الاِفتاء و اخذ اللقیط و الدفاع و القصاص و الدیات؛

و الخاتمة فی الجنائز، و یدخل فیها احکام المرضیٰ و بعض الوصیات.

فن العادات و المعاملات:

7ـ مفاتیح المطاعم و المشارب، و یدخل فیها احکام الصید و الذباحة؛

8ـ مفاتیح المناکح و الموالید، و یدخل فیها احکام الطلاق و الخلع و المباراة و اللعان و الظهار و الایلاء؛

9ـ مفاتیح المعایش و المکاسب، و یدخل فیها مباحث احیاء الموات و الاصطیاد و الاسترساق و البیع و الربا و الشفعة و الشرکة و القسمة و المزارعة و المساقاة و الاجارة و الجعالة و السبق و الصلح و الاقالة؛ و احکام المداینات من القرض و الرهان و الضمان و الحوالة و الکفالة و تفلیس المدیون و الاقرار و الابراء و سائر الامانات و الضمانات من الودیعة و العاریة و الغصب و الاتلاف و اللقطة؛ و احکام التصرف بالنیابة من الولایة و الوکالة و الوصایة؛

10ـ مفاتیح العطایا و المروات، و یدخل فیها مباحث الهدایا و الوقوف و السُکنیٰ و الحبیس و الوصیة بالمال و العتق و التدبیر و الکتابة؛

11ـ مفاتیح القضاء و الشهادات؛

12ــ مفاتیح الفرایض و المواریث؛

الخاتمة فی الحیل الشرعیة.

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 126 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ معرفی تحشیه نویافته شیخ مرحوم­

       بر مفاتـیــح فیــض

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 127 *»

این نسخه نفیس از کتاب مفاتیح‌الشرایع، به شماره ثبتِ 89581 در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نگهداری می‌شود. متن مفاتیح در این نسخه به خط ابومحمد مهدی بن علی بن احمد بن صالح الجدّحفصی البحرانی است که در محرم 1140 قمری (للعشر الخامسة من المأة الثانیة من الالف الثانی) از کتابت آن فراغت جسته است.

این حاشیه‌ها که از نظر مکتبی نفیس‌ترین بخش‌های این کتاب است، مکرراً در صفحات مختلف ثبت شده است. در بخش‌هایی از کتاب حاشیه‌ها بیشتر و در بخش‌هایی کمتر است. در صفحات ابتدائی این مجموعه، حاشیه‌های این بزرگوار بیشتر است؛ اما برای نمونه بین فریم305 تا 391 حاشیه‌ای از این بزرگوار ثبت نشده است. البته در همین صفحات حاشیه‌هایی وجود دارد که نویسنده آن مشخص نیست و به نقل از کتب مختلف همچون دروس یا صِرف نقل حدیث اکتفا شده است. از خداوند خواهانیم برای ارائه این حواشی به صورتی مستقل و منظم توفیقمان دهد ان‌شاءالله.

در ذیل تعلیقات این بزرگوار بر این کتاب شریف نام این بزرگوار ثبت شده است و کیفیت ثبت آن به چند صورت است:

1ـ احمد: در بعضی تعلیقات نام خود را نگاشته‌اند (فریم12، 72، 243 و…)؛

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 128 *»

2ـ  احمد بن زین‌الدین: در بعضی تعلیقات به نام پدر نیز اشاره فرموده‌اند (فریم13، فریم15 ــ  تعلیقه‌ای یک‌صفحه‌ای که طولانی‌ترین تعلیقه این بزرگوار بر این کتاب محسوب می‌شود ــ  و…)؛

در موارد بسیاری هم تعلیقاتی بدون امضاء یادداشت فرموده‌اند و چون به خط شریف خود نگاشته‌اند، قابل شناسایی است (همچون فریم 181، 235 و… .)

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 129 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ تحلیل محتوای تعلیقات شیخ مرحوم­

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 130 *»

مفاد تعلیقات مرحوم شیخ­ مطالب متنوعی است که در ادامه به تحلیل آن می‌پردازیم و این نکته را یادآور می‌شویم که در بعضی تعلیقات، تمام موارد ذیل جمع شده است و در بعضی، بعضی.

1ـ شرح مدارک (نقل احادیث دالّه بر متن و بیان وجه استدلال) نمونه:

«کصحیحة زرارة عن ابی‌جعفر؟ع؟ قال: لیس فی الفطر و الاضحیٰ اذان و لا اقامة الی ان قال: و من لم‌یصلّ مع امام فی جماعة فلا صلوة له و لا قضاء علیه و صحیحة محمد بن مسلم عن احدهما ع [=؟عهما؟] قال: سألته عن الصلوة یوم الفطر و الاضحیٰ قال: لیس صلوة الا مع امام و الظاهر ان المراد بالامام هنا امام الجماعة لا امام الاصل. شیخنا» (فریم18)

2ـــ  بیان اختلاف نظرهای فقهی و ارائه دیدگاه خود (نقل اقوال علماء شیعه و انتخاب اصح، اقویٰ، اولیٰ، احوط یا حسَن.) نمونه:

[پس از نقل حدیث] «فقول السید ره لایخلو عن قوة لان فیه جمعاً بین روایات الیوم و الیومین… احمد بن زین‌الدین» (فریم13)

«…فالاولیٰ و الاحوط العدم و لو حمل النهی فی هذه الاخبار علی الکراهة الشدیدة…» (فریم13)

«القول بجواز الجماعة فیها قول الشیخ و اکثر الاصحاب و عن المرتضیٰ انها تصلی علی الانفراد و المستفاد من النصوص

 

 

* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 131 *»

المستفیضة کما فی المدارک انها انما تصلی علی الانفراد مع تعذر الجماعة او عدم اجتماع العدد خاصة و قد حکم الاصحاب باستحبابها ایضاً لمن لایجب علیه الجمع کالمسافر و العبد و المرأة و هو حسن و ان امکن المناقشة فیه بعدم الظفر بما یدل علیه علی الخصوص شیخنا رحمه الله تعالی.» (فریم18)

3ـــ نقد مدارک (بیان عدم دلالت مدرک و نقل اقوال علماء شیعه و سنی و نقد آن.) نمونه:

«عن بعض الاصحاب بطلان العبادة بقصد القربة بمعنی القرب منه المتحقق بحصول الدفعة عنده و نیل الثواب لدیه و به قطع ابن‌طاوس و هو ضعیف. شیخنا ره» (فریم26)

«قال بعض العامة تثبت بالمرة الواحدة و هو باطل لما ذکرنا و لانها مشتقة من العود و لایتحقق الّا بالعود ثانیاً و لایحصل بالمرة و لانه لو ثبت العادة بالمرة لما تحقق الحکم علی المضطربة وقتاً بالاضطراب بل هی ذات عادة لحصولها علی قوله کل شهر هف. احمد» (فریم12)

4ـــ  بررسی اصطلاح. نمونه:

«العادة اما ان‌یکون عددیة وقتیة او عددیة خاصة او وقتیة خاصة فالاولی تتحیض برؤیته و کذا الثانیة و الثالثة و ربما قیل الثانیة کالمبتدأة لاتتحیض الّا بعد ثلاثة و الاصح ان المبتدأة تتحیض برؤیته ایضاً و فسر المحقق المبتدأة بانها التی رأت الدم

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 132 *»

اول مرة و المضطربة بانها التی لم‌تستقر لها عادة و جعل الناسیة للعدد قسیماً لهما و الذی صرح به العلامة و من تأخر عنه ان المبتدأة من لم‌تستقر لها عادة و المضطربة من استقر لها عادة ثم اضطرب علیها الدم و نسیتها و هو ظاهر الشرایع و الاختلاف لفظی. شیخنا رحمه الله تعالی.» (فریم13)

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین

 

سید محمّدصادق موسوی

ذوالحجة الحرام 1436؛ مهر ماه 1394

انتشار: ماه رمضان 1440؛ خرداد ماه 1398

([1]) این دو عبارت دعائی درباره شیخ مرحوم­، در عبارات سید مرحوم رفع‌الله‌شأنه ملاحظه گردید. (خلاصة الدروس سید مرحوم، کتابخانه و مرکز اسناد مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جُنگ، به شماره1825، فریم108). در  زمان سید مرحوم­ هنوز وهابیتِ ظالم تیشه بر بِناهای بقیعِ غرقد نزده بود و مزار شیخ­ استوار بود.

([2]) دلیل المتحیرین، ص25 تا 32

([3]) شیخیگری و بابیگری، مرتضی مدرسی، ص75

([4]) مدخل الی فلسفة الشیخ الاحسائی، المیرزا حسن فیوضات، ص277

([5]) «115 رساله و 5 خطبه و 35 فائده و 1 مراسله…در 131 جلد؛ و 11 جلد از آنها در دست نیست.» (فهرست کتب مشایخ عظام+ ج2 ص735)

([6]) وام‌گرفته از تعبیر مرحوم شیخ­. این بزرگوار در شرح‌الزیاره می‌فرمایند: «و قد قلت فی قصیدة فی مرثیة الحسین؟ع؟ بیتاً یناسب ذکره هنا و هو:

فـراحتَا الدهر من فضفاض جودهـم            مملـوئتــان و مــا للفـیــض تعطیــــل»

در قصیده‌ای در رثاء حضرت حسین؟ع؟ بیتی سروده‌ام که مناسب است در اینجا ذکر کنم. آن بیت این است: دو کف دست روزگار از جود و بخششِ سرشارِ ایشان آکنده است و برای این فیض‌رسانی تعطیلی نیست. (شرح الزیارة الجامعة الکبیرة، بیروت: دارالمفید، 1424، ج1 ص39) و الفضفاض العطاء.

([7]) محمد بن مرتضی بن شاه ملقب به محسن و مشهور به ملا محسن فیض کاشانی (1006ــ 1091ق) از علمای امامیه قرن یازدهم هجری است. وی پس از مدتی ترقی و کسب علم، نزد صدرالدین محمد شیرازی رسید و مدت هشت سال تلمذ کرد و داماد ملاصدرا شد. پس از فراز و نشیب‌های فراوان، در زمان شاه عباس ثانی بر ارج و قرب او در میان توده مردم و حکومت صفوی افزوده شد و  در همان زمان‌ها بود که بحث کفر و الحاد او پیش آمد و وی آهسته آهسته گوشه عزلت برگزید. پس از فوت شاه عباس دوم در سال 1077ق، در قمصر و کاشان به درس و بحث مشغول شد و اکثر کتب خود را در آنجا تألیف کرد. تألیفات او شامل حوزه‌های متنوعی از جمله ادب، حدیث، فقه، فلسفه و عرفان است. وی در سن هشتاد و چهار سالگی در کاشان از دنیا رفت. ملامحمد سعید قمی از شاگردان اوست. (ر.ک: کتابشناسی فیض کاشانی، محسن ناجی نصرآبادی، تهران: مدرسه عالی شهید مطهری، 1387)

([8]) شرح شیخ مرحوم­ بر رساله علمیه ملامحسن فیض کاشانی، در جلد دوم از جوامع‌الکلم (طبع بصره) و به عنوان اولین رساله از این مجلد منتشر شده است.

([9]) رسائل حكیم سبزواری، رسالة المحاكمات و المقاومات، ص247

([10]) درباره تواضع ظاهری و تواضع علمی وی بنگرید: سیمای فرزانگان، رضا مختاری، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1371، ص152

([11]) رسائل حكیم سبزواری، رسالة المحاكمات و المقاومات، ص257

([12]) رسائل حكیم سبزواری، رسالة المحاكمات و المقاومات، ص253

([13]) در کتاب شریف و گرانسنگِ کاوشی در کیفیت غیبت امام عصر؟عج؟ نگاشته استاد معظم؟حفظ؟، در این‌باره مفصلاً بررسی‌ شده است.

([14]) سخنرانی شب دوشنبه 30 جمادی‌الاولی 1406 ق

([15]) چاپ‌شده در جلد اول جوامع‌الکلم، با نام «الرسالة‌ البحرانیة»

([16]) جوامع‌الکلم، ج8، رسالة فی جواب الشیخ احمد بن صالح بن طوق عن خمس‌عشرة مسئلة، ص13و14

([17]) جوامع‌الکلم، ج8، رسالة فی جواب السید اسماعیل، ص36

([18]) جوامع‌الکلم، ج8، الرسالة الرشتیة، ص319

([19]) جوامع الکلم، ج8، رسالة فی جواب السید عبدالله بن السید ابی‌تراب، ص495

([20]) جوامع‌الکلم، ج6، الرسالة الفقهیة، ص643

([21]) جوامع‌الکلم، ج5، جواب الشیخ جعفر قراگوزلوی الهمدانی، ص9

([22]) در این بخش از رساله، سید مرحوم­ درباره شیخ مرحوم­ که هنوز در قید حیات بودند، تعبیرات جالب توجهی مرقوم فرموده‌اند. این تعبیرات چنین است:

«شيخ ثقه جليل‌القدر عظيم‌الشأن العالم العامل و الفاضل الكامل الجامع بين الظاهر و الباطن و العارف باسرار الحقايق و البواطن ركن المبين لشريعة سيد المرسلين علی النهج الحق و اليقين شيخنا و مولانا و مقتدانا و من عليه فی العلوم الحقيقية الحقة الكاملة استنادنا الشيخ احمد بن زين‌الدين حرسه اللّه و ابقاه و بلغه الی ما يتمناه و اخذه بهواه الی رضاه كه آن بزرگوار عالی‌مقدار با آنكه از جرعه باطن سرمست و از آن شراب در سكر و از آن نهر شارب، ليكن چون اطاعت و متابعت ائمه طاهرين را؟عهم؟ در جميع احوال و اقوال و افعال پيش‌نهاد خواطر فرموده، به مدلول من اقبل الیّ شبراً اقبلت الیه ذراعاً مهتدی به شاهراه هدایت گشته، گوی سبقت از تمامی همگنان ربوده.»

دیگر عبارات دعائی ایشان در این رساله چنین است: وفّقه الله و اطال الله بقاه؛ سلّمه الله؛ وفّقه الله و ایّده و اطال بقاه و طول عمره بمحمد و آله الطاهرین.

[23] جواهر الحکم ط بصره، ج14، رساله در جواب بعض اجلاء، ص477تا484

([24]) جواهر الحکم، همان، ج8، ص364

([25]) در فهرست سید­ در معرفی این رساله آمده است:

«ز ــ  و منها رسالة مسماة بمطالع‌الانوار فی تحقیق الحق فیما عنون به الملامحسن کتابه الکلمات المکنونة و بیان الحق من تلک المطالب و تزییف الباطل کتبتها و انا ابن تسعةعشر سنة بالتماس من المولی الولی السدید الملا محمد رشید تغمده الله برحمته.» (جواهر الحکم، ج7، تذنیب؛ مشهور به فهرست السید.)

از جمله تصنیفات، رساله‌ای است به نام «مطالع الانوار» در تحقیق حق درباره آنچه ملامحسن در کتاب «الکلمات المکنونة» عنوان کرده است و روشن‌سازیِ مطالب حق آن و ناسره‌های باطل آن. این رساله را در نوزده سالگی نوشتم به درخواست مولایِ ولیِّ سدید، ملا محمد رشید، خدا او را غریق رحمت کند.

([26]) درس شنبه، 4 شوال‌المکرم1307

([27]) درس دوشنبه، 5 ربیع‌الاول 1313

([28]) درس یکشنبه، 18 محرم‌الحرام 1318

([29]) درس یکشنبه، 8 شوال‌المکرم 1295

([30]) درس شنبه، 18 رجب‌المرجب 1313

([31]) شهری است در حد شرقی ایران. (لغت‌نامه دهخدا)

([32]) مکارم الابرار، عربی، ج4، ص81

([33]) بخش‌هایی از فرمایش ایشان در «مقاله اولی» را نقل می‌کنیم:

مقاله اولی؛ در جواب از سب و شتم و افتراء و تهمت و تضلیل و توهین و تحقیر و وقیعه و غیبت‌هایی که فرمایش فرموده‌اند جواب از آنها را عرض می‌کنم که اگر راست فرموده‌اند خداوند به حق محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که از تقصیرات من در گذرد و از من عفو فرماید زیرا که مقصودم طلب دین خداوند بوده و به کتاب او و سنت رسول و حجج او؟عهم؟ رجوع کرده‌ام و طالب امر موافق ضروری و اجماع بوده‌ام و از مخالف ضرورت و اجماع بیزار بوده‌ام نهایت از جهت قصور کج فهمیده باشم و تعمد به خلاف حق نکرده‌ام و عداوتی با دین و اهل دین نداشته‌ام نهایت از کثرت قصور و بی‌خردی اشتباهی کرده باشم. و اگر ایشان نعوذبالله خلاف واقع فرموده‌اند و من بر صواب بوده‌ام خداوند ایشان را رحمت فرماید زیرا که ان‌شاءالله از روی اشتباه بوده است بلی توقعی که از ایشان بوده این بوده است که به محض خیال یا قول مردم مبادرت به این‌گونه سخنان نفرمایند و به زیّ علما حرکت بفرمایند و به قواعد ضرورت اسلام راه روند و چون مرا ملاقات نفرموده‌اند اقلاً به مقتضای الغایب علی حجته این‌گونه احکام صریح جزمی نفرمایند و این گونه وقیعه‌ها را حلال ندانند و شقّ عصای مسلمین را ننمایند و باب تکفیر و تضلیل بر روی مردم نگشایند و چون بنده در اسلام تولد کرده‌ام و در اسلام نشو کرده‌ام غیبت مرا حلال ندانند و سخن اعادی حقیر را درباره حقیر نپذیرند… . بایستی که اگر کلام متشابهی به جهت اشکال مطلب ببینند آن را حمل بر محکمات کلماتم نمایند زیرا که هر دو کلامِ من است یکی موافق ضرورت و یکی مشتبه آن‌که موافق است مقدم است زیرا که اصل اسلام من معین است و آن‌که مشتبه است احتمال موافقت و مخالفت هر دو دارد و آدمی متقی ترک محکم را نمی‌کند و از پی متشابه نمی‌رود و کلام متشابه در کلام جمیع علما و حکما هست و احدی را گزیری از آن نیست و نمی‌شود که جمیع مقدمات و منسوبات هر مطلبی را متصل به آن نوشت لابد مقدمات را در جایی و مطالب را در جایی می‌نویسند و آن مطالب بدون آن مقدمات متشابه می‌شود و باید همه کلمات شخص را جمع کرد و مراد او را فهمید کدام فقیه است که در کلام او در علم خودش متشابه نیست و کلام موهم خلاف نیست و قرار همه علما بر رد متشابه بر محکم است پس این خلاف توقع از ایشان به عمل آمده که چرا درباره حقیر از زیّ علما و طریقه ضرورت اسلام بیرون رفته و رسم تقوی و ورع را از دست داده‌اند… . و از جمله ناسزاهای ایشان نسبت بدعت است به حقیر و بسیار تعجب کردم که چگونه شده است که معنی بدعت از نظر ایشان رفته است اگر بنا باشد که کسی که تتبع در کتاب و سنت و آفاق و انفس کرد و مطلبی را فهمید و نهایت اشتباه کرد در فهم آنها و چیزی فهمید بدعت باشد جمیع علمای اسلام از اهل بدعتند زیرا که هر یک از آنها در مسأله‌ای اشتباه کرده‌اند لامحاله و لو به اعتقاد دیگری و مذهب شیعه مذهب مخطّئه است نه مصوّبه پس همه از اهل بدعتند و ضلالت نعوذبالله و اگر آ‌نها از اهل بدعت نیستند و البته نیستند من چگونه از اهل بدعت شده‌ام و حال آنکه ایشان در این کتاب خود آیات و اخبار و ادله مرا ذکر کرده‌اند نهایت به زعم ایشان من قاصر و بی‌فهم بوده‌ام و غلط فهمیده‌ام دیگر نسبت به بدعت چرا؟! (مکارم الابرار فارسی، ج6، ص394)

([34]) دین و دولت در ایران، حامد الگار، تهران: توس، 1356، ص28و29

([35]) تاریخ اجتماعی ایران، مرتضی راوندی، تهران: نگاه، 1354، ج10، ص488

([36]) عبارات سائل چنین است: «بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین، شیخنا الاعظم و مطاعنا الافخم اقلّ الخلیقة محمد الدامغانی العَمْروانی یلتمس من جنابک و یستدعی من خدام بابک الاستکشاف عن کیفیة معنی بسیط الحقیقة کل الاشیاء و ما هو الحق فیه عندکم. فانّ اقاویل العلماء فیه مختلفة و الاشکالات الواردة علی کل قول منها متکثرة. مولانا انا مسافر و لکل مسافر زاد و راحلة فاجعل زادی و راحلتی تحقیق هذه المسئلة و کتابتها بخطک الشریف فی هذه الوریقة و اکرم ان الله یحب المکرمین.

مولانا هل یجوز ان‌یکون هذا الکلام من قبیل الوحدة فی الکثرة او الکثرة فی الوحدة بنحو الاشرف او قبیل زید کل الرجال ام لا. و هل یکون اعتقاد هذا الکلام سبباً لدخول النیران ام لا، و هل یجوز توجیهه بتوجیهات البعیدة ام لم‌یکن قابلاً  للتوجیه، و هل تکون هذه القضیة موجبة کلیة ام جزئیة ام تکون مهملة؟ بیّنوا لنا، اجرکم علی الله تعالی. مقتدانا جنابکم کتبتم فی هذه المسئلة و لکن علی نحو الاجمال و الخصم لایرضی به کما هو ظاهر الحال، برهنوا علیها حقیقة الحال کما هو دأب ارباب العقل و الکمال، و ان کانت کثرة العلایق و العوایق مانعة من بیان حقیقتها. مولانا عبدکم مایَرضیٰ بالجواب القولی، لانّ لخطکم حسن و لقولکم حسن آخر و الجمع اکمل و الامر منکم، و السلام علی من اتبع الهدیٰ.»

به نام خدای بخشنده مهربان، به او طلب کمک و یاری می‌کنیم. ای شیخِ بزرگ‌تر و ای مطاعِ گرانمایه‌ترِ ما. کمترین بندگان محمد دامغانی عَمروانی از

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 65 *»

جناب شما و از خادمان درگاه شما التماس و استدعا دارد کیفیت معنیِ «بسیط الحقیقة کل الاشیاء» را آشکار بفرمایید و نظر حق در مسئله نزدِ شما چیست؟ چراکه گفته‌های علماء در این باره مختلف است و اشکال‌های وارد بر هر گفته فراوان است. ای آقای من، مسافرم و برای هر مسافر زاد و توشه‌ای است. زاد و توشه مرا تحقیق این مسئله قرار دهید و با خط شریفتان در همین ورقه بنویسید. اکرام بفرمایید که خدا اکرام‌کنندگان را دوست دارد.

ای آقای ما، آیا این کلام (بسیط‌الحقیقة…) از قبیل وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است به نحو اشرف؟ یا از قبیل «زیدٌ کل الرجال» است یا نه؟ آیا اعتقاد به این سخن سبب ورود به آتش است یا خیر؟ آیا می‌توان آن را به توجیهات بعیده توجیه کرد یا اینکه توجیه‌ناپذیر است؟ آیا این قضیه، موجبه کلیه است یا جزئیه است یا قضیه مهمله؟ برای ما آشکار بفرمایید، اجرتان با خدا باد.

ای مُقتدای ما، شما پیش از این در این‌باره نوشته‌اید ولی به‌طور اجمال است و ظاهراً خَصم به آن راضی نمی‌شود. حقیقت حال را در مسئله با دلیل و برهان بیان بفرمایید همان‌گونه که روش صاحبان عقل و کمال است. اگرچه (می‌دانم) زیادتی ارتباط‌ها و مانع‌ها و حادثه‌ها، بازدارنده بیان حقیقت مسئله است.

ای آقای ما، بنده شما به جواب شفاهی رضایت نمی‌دهد. چراکه خط شما نیکو است و گفتار شما به گونه دیگری نیکو است و جمع میان گفتار و نوشتار کامل‌تر است. و امر از ناحیه شما است (هر گونه که صلاح می‌دانید). درود بر کسی که از هدایت تبعیت کند.

اضافه می‌کنیم: شخصی در نامه‌ای که به مرحوم آقای کرمانی اعلی‌الله‌درجته نگاشته، در پایان نوشته است: «و السلام علی من اتبع الهدیٰ». این بزرگوار در این‌باره فایده‌ای نگاشته‌اند و چون سائلِ از شیخ­ نیز این عبارت را نگاشته، تمام فرمایش ایشان را در نقد این عبارت نقل می‌کنیم:

«و اما آنكه در آخر سؤال نوشته‌اند كه «و السلام علی من اتبع الهدیٰ» خلاف رسم سلام بر مسلمین است زیرا كه این‌گونه سلام وقتی باید كرد كه انسان وارد مجلس مشركین شود و خواهد سلام كند ولی نه بر قوم، می‌گوید: السلام علی من اتبع الهدیٰ. و اما به مسلم باید گفت: السلام علیک. و البته ایشان به این معنی برنخورده‌اند.» (ر.ک: مجمع‌الرسائل فارسی، ج2)

([37]) جوامع‌الکلم، ج2، ص390

([38]) جوامع‌الکلم، ج3، ص360

([39]) اصل عبارات سائل چنین است: «قال سلمه الله ما البحث علی الاشراقیین و العرفاء المتصوفین كالصدر الشیرازی و الملامحسن و الشیخ محمود الشبستری و المولوی و امثالهم فی كلماتهم الموهمة و الظاهرة فی وحدة الوجود و الجبر و الحلول و امثالها مع انهم یقولون كلماتنا مرموزة و لنا اصطلاحات خاصة فلاتبادروا الی الانكار فی المتشابهات و انظروا الی المحكمات و ادرؤا الحدود بالشبهات لانهم لیسوا كالفقهاء و المتكلمین حتی یحمل كلماتهم علی ظواهرها كما اشار الیه: نكته‌ها چون تیغ پولاد است تیز، چون نداری تو سپر وا پس گریز. زین سبب من تیغ كردم در غلاف، تا كه كج‌خوانی نخواند برخلاف. و ما البحث علی المنصور فی قوله انا الحق مع ان الحق قد یطلق فی مقابل الباطل فیحتمل ان یكون مراده نفی البطلان المعلوم من قوله تعالی: ماخلقناهما باطلاً او یكون مراده ما اراد الامام؟ع؟ من قوله: لا زلت اكرر هذه الآیة حتی سمعت من قائلها و ما البحث علی الاصولیین فی وضع الاصول و جعل الاصطلاحات من الاجتهاد و التقلید و الظن المطلق و الخاص و الاجماع المحقق و المنقول و الرأی و الاستصحاب مع انها اصطلاحات و المناقشة فی الاصطلاح لیست من دأب اهل المعنی نعم یرد البحث علیهم اذا خرجوا فی مقام الاستدلال عن مفاد الكتاب و السنة و

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* فیض کاشانی و امثال او از دیدگاه بزرگان مکتب استبصار صفحه 75 *»

العقل و ما المانع فی جعل اصطلاح خاص لم‌یرد فیه نص مع ان هذه الاصطلاحات لیست مجعولة لشخص خاص بل صارت منجعلة بكثرة الاطلاقات و الاستعمالات حتی صارت حقیقة بعد حقیقة و السلام خیر ختام.» (مکارم الابرار، عربی، ج30، ص513)

ــ سائل چنین نوشته است:ــ چه بحثی است بر اشراقیین و بر عرفاء متصوف همچون ملاصدرا، ملامحسن فیض، شیخ محمود شبستری، مولوی و امثال اینها در سخنان مبهمشان که ظاهر در وحدت وجود، جبر، حلول و امثال اینها است. با اینکه خودشان گفته‌اند که سخنان ما رمزگونه است و ما اصطلاحات خاصی داریم؛ به انکار در متشابهات شتاب نکنید و به محکمات بینگرید و حدود شرعی (همچون تکفیر) را هنگام وجود شُبُهات دور کنید و جاری نکنید؛ چراکه این افراد فقیه و متکلم نیستند که کلمات آنها حمل بر ظاهر آنها شود. چنانکه گفته است: نکته‌ها چون تیغ پولاد است تیز، چون نداری تو سپر وا پس گریز. زین سبب من تیغ کردم در غلاف، تا که کج‌خوانی نخواند بر خلاف.

و چه بحثی است بر منصور حلاج که گفت من حقّم. با اینکه گاهی حق به آنچه مقابل باطل است اطلاق می‌شود. احتمال می‌رود مراد او نفیِ باطلی است که از این آیه به دست می‌آید: «آسمان و زمین و آنچه میان آنها است را باطل (بیهوده و بی‌هدف) نیافریده‌ایم.» یا اینکه مراد او همان مراد امام؟ع؟ باشد در فرمایشی که فرمود: «به طور مکرر این آیه را تکرار کردم تا از گوینده‌اش شنیدم.»

و چه بحثی است بر اصولیین در اینکه اصول فقه را وضع کرده‌اند و اصطلاحاتی جعل کرده‌اند از اجتهاد، تقلید، ظن مطلق، ظن مقید و خاص، اجماع محقق و منقول، رأی و استصحاب. با اینکه اینها اصطلاحات است. و جدال در اصطلاح و لفظ، روش اهل معنی نیست. آری، آنچه می‌توان با ایشان بحث کرد وقتی است که در مقام استدلال، از مفاد کتاب و سنت و عقل خارج شوند. وگرنه در قرار دادن اصطلاح خاصی که نصی در آن نرسیده چه مانعی است؟ با اینکه این اصطلاحات، جَعل یک‌نفر نیست؛ بلکه به تدریج به علت اطلاقات زیاد و استعمالات، حقیقة بعد الحقیقه شده است. و سلام، بهترین پایان است.

([40]) این بحث مهم و جذاب، در کتاب نوای غمین دفتر چهارم، نگاشته استاد معظم و سرور ارجمند؟حفظ؟ به طور گسترده، با عنوانِ «مقدمه تخمیس ساقی‌نامه‌ها» بررسی شده است. در آن کتاب با بیان تفاوت استفاده صوفیه لعنهم‌الله با استفاده اهل عرفان از اهل حق از واژه‌های مستعمل در غزل و پس از بررسی سیره بزرگان­ در برخورد با این‌گونه واژه‌ها، به رساله مشواق فیض کاشانی نیز اشاره و بخش‌هایی از آن نقل شده است.

([41]) مکارم الابرار، عربی، ج30، ص514

([42]) درس سه‌شنبه، 23 رجب‌المرجب 1301

([43]) اما نزد من، شکی ندارم که قائلان به این سخن (بسیط الحقیقة…) راه حق را به خطا رفته‌اند و راه‌های باطل‌ را پیروی کرده‌اند. اما تکفیر  آنها موضوعی است که (علم آن) نزد خدا است و من حکم آنها نزد خدا را نمی‌دانم. (این تکفیر نکردن) چند علت دارد: اول: روایت حضرت باقر؟ع؟ است که مضمون آن چنین است: «اگر شخصی حدیثی از ما را بشنود و آن را تعقل نکند و نفهمد و انکار کند و حال آنکه وظیفه‌اش بود که (در فهم آن) به ما ارجاع دهد، این باعث کفر او نیست.» می‌دانم که بسیاری از قائلان به این گفته، مردمانِ باایمان و متدین و باصلاحند و درباره اهل‌بیت؟عهم؟ اعتقاد بزرگی دارند. اگر می‌دانستند که این گفته با مذهب ائمه‌شان؟عهم؟ منافات دارد و مطابق مذهب اعداء اهل‌بیت است، این گفته و اعتقاد را ترک و انکار می‌کردند؛ ولی برای آنها مشتبه شده است. از این رو در حقّ آنها سکوت کردم… از این رو تکفیر نکردم، بلکه تخطئه کردم، شاید این‌گونه افراد متذکر شوند یا بترسند و به خود آیند.

([44]) مرحوم سید هاشم لاهیجی؟ره؟ مجموعه فرمایش‌های مجلسی آن بزرگوار را در کتاب گرانسنگ «حدیقةالاخوان» جمع‌آوری کرده است. مؤلف در ابتدای کتاب چنین نگاشته است:

«و بعـد، چنین گوید بنده اثیم جانی هاشم بن مرتضی الحسینی اللاهیجانی كه چون لطف خداوندی شامل حالم گردیده و عنایت ایزدی رفع كلال و ملالم نموده در سنه 1295 به تشرف خدمت فلک‌رفعت كهف‌الانام و ملجأ الخواص و العوام القریة الظاهرة و الآیة الباهرة البحر الزاخر و الدر الفاخر سركار بندگان شامخ الاركان آقای حاج میرزا محمدباقر روحی‌له‌الفداء مفتخرم گردانیده و این نعمت عظمی و موهبت كبری را روزی و نصیبم فرمود و چندی در این آستان فرشته‌پاسبان به‌سر بردم چنین مشاهده نمودم كه رفقا  كثّراللّه‌امثالهم را در ضبط دروس و مواعظ كمال مواظبت و نهایت اهتمام است لكن فرمایشاتی كه در سایر اوقات در مجالس فرمایش می‏كنند كسی به خیال ضبط آنها و درصدد جمع و تألیفشان نیست، با اینكه فواید بسیار و منافع بی‌شمار بر جمع و تألیف آنها مترتب است، پس این خاكسار را به خاطر فاتر رسید كه ابتغاءً لوجه اللّه قیام به این خدمت نموده فرمایشاتی كه قبل از درس و بعد از درس و در مجالس دیگر از آن لسان‌اللّه، خودم به گوش خود استماع می‏كنم ضبط نموده به رشته تحریر درآورم و آن را هدیه رفقا و اخوان صفا نمایم كه در مجلس‌ها و مجمع‌های خود بخوانند و این غریق بحر معاصی را به دعای خیر یاد نموده… و چون حدیقه‏وار بر انواع مطالب و مسائل و فنون اسرار و حكم و مواعظ و حل مشكلات و كشف معضلات مشتمل بوده آن را به «حدیقة‌الاخوان» موسوم گردانیدم.»

([45]) حدیقة‌الاخوان، به خط مرحوم سید محمد طباطبائی مشهور به سجادی؟ره؟، ص212

([46]) حدیقة‌الاخوان، ص283

([47]) حدیقة‌الاخوان، ص551

([48]) حدیقة‌الاخوان، ص606

([49]) برای آشنایی کامل با فهرست تفصیلیِ اجازات صادره از شیخ مرحوم­، مراجعه نمایید به مقاله «مستجیزین و مجازین از شیخ احمد احسائی» نگاشته فاضل محترم و دانشور محقق آقای هادی مکارم، چاپ‌شده در جشن‌نامه آیت الله رضا استادی. (به کوشش رسول جعفریان، قم: نشر مورخ با همکاری کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران،چ اول،1393)

([50]) در اجازه به ملاعلی رشتی پس از ذکر محمدین ثلثه متأخر، از آنها با این عبارت دعائی یاد نموده‌اند: «تغمّدهم الله برضوانه و اسکنهم فسیح جنانه» و در اجازه به ملا محمدابراهیم کلباسی چنین مرقوم نموده‌اند: «و بطرقی المذکورة سابقاً المتصلة الی ذی العلم المتکاثر و الحظ الوافر المولی محمدباقر المجلسی عن جمّ غفیر من الفضلاء… منهم الملا المحدث الکاشانی محمد بن مرتضی المدعو بمحسن عن جملة من مشایخه المحدثین و المجتهدین، منهم حاوی مراتب الفخار و کاشف خفایا الاسرار صاحب العلم الحقیقی و المجازی المولی صدرالدین الشیرازی.»

([51]) معجم الامثال العربیة، ص106. اهل توجه، موجّهند که استفاده از این مثل نه قدح در علماء است العیاذ بالله؛ بلکه بیان این واقعیت است که: «از بد و نیکِ کس، کسی را چه؟!»

([52]) فیض‌نامه، محسن ناجی نصرآبادی، تهران، مدرسه عالی شهید مطهری،1387، ص82 ــ اقوال العلماء فی ترجمة المولیٰ محسن فیض الکاشانی، ابوالقاسم نقیبی، همان، ص65

([53]) روح مجرد، یادنامه موحد عظیم و عارف کبیر حاج سیدهاشم موسوی، محمدحسین حسینی طهرانی، مشهد: علامه طباطبائی، ص388و389

([54]) الله‌شناسی، همان، ج3، ص337

([55]) امام‌شناسی، همان، ج5، ص183و184

([56]) برای نمونه در صفحه ۴۲۷ از کتاب مذکور، جریانی را نقل کرده که در نوع کتبی که در نقد مکتب شیخ مرحوم­ تألیف شده، نقل شده است و منبعِ همه همین کتاب است. و اگر نویسنده روح مجرد انصاف را پیشه می‌کرد و تأملی منصفانه و علمی بر نگاشته‌های خود داشت، این جریان را نقل نمی‌کرد که بعدها برخی کورکورانه آن را در کتاب‌های خود بیاورند. جریان از این قرار است: «وصىّ مرحوم قاضى مرحوم حضرت آیةالله حاج شیخ عباس قوچانى اعلى‌الله‌درجته می‌فرمودند: یک روز به حضرت آقا (استاد قاضى) عرض‏ کردم: در عقیده شیخیه چه اشکالى است؟! آنها هم اهل عبادتند و اهل ولایتند؛ به‌خصوص نسبت به امامان؟عهم؟ مانند خود ما بسیار اظهار محبت و اخلاص مى‏کنند، و فقهشان هم فقه شیعه است، و کتب اخبار را معتبر می‌دانند و به روایات ما عمل مى‏نمایند؛ خلاصه هرچه می‌خواهیم بگردیم و اشکالى در آنها از جهت اخلاق و عمل پیدا کنیم نمى‏یابیم. مرحوم قاضى فرمودند: فردا شرح زیارت شیخ احمد احسائى را بیاور. من فردا شرح زیارت او را خدمت آن مرحوم بردم. فرمودند: بخوان. من قریب یک‌ساعت از آن قرائت کردم. فرمودند: بس است. حالا براى شما ظاهر شد که اشکال آنها در چیست؟! اشکال آنها در عقیده‌شان مى‏باشد. این شیخ در این کتاب می‌خواهد اثبات بکند که ذات خدا داراى اسم و رسمى نیست؛ و آن مافوق اسماء و صفات او است؛ و آنچه در عالم متحقّق می‌گردد، با اسماء و صفات تحقّق مى‏پذیرد؛ و آنها مبدأ خلقت عالم و آدم و مؤثر در تدبیر شئون این عالم مى‏باشند در بقاء و ادامه حیات. آن خدا اتحادى با اسماء و صفات ندارد و اینها مستقلّاً کار مى‏کنند. و عبادت انسان به‌سوى اسماء و صفات خداوند صورت می‌گیرد؛ نه به‌سوى ذات او که در وصف نمى‏آید و در وهم نمى‏گنجد. بنابراین، شیخ احسائى خدا را مفهومى پوچ و بدون اثر، خارج از اسماء و صفات می‌داند؛ و این عین شرک است.»

باید گفت اینکه می‌گوید شیخ­ صفات را مستقل می‌داند، از خودِ او است و شیخ این را نمی‌فرمایند. و ای کاش این عبارت را از کتاب شرح‌الزیاره نشانمان می‌دادند.

([57]) اصل عبارات فیض این است: «و قد اهتدیٰ لبعض ما اهتدیت له بعض اصحابنا من استرآباد كان یسكن مكّة ـ شرفّها اللّه ـ و قد ادركت صحبته بها فانه كان یقول بوجوب العمل بالاخبار و اطراح طریقة الاجتهاد و القول بالآراء المبتدعة و ترک استعمال الاصول الفقهیة المخترعة. و لعمری انه قد اصاب فی ذلک، و هو الفاتح لنا هذا الباب و هادینا فیه الی سبیل الصواب.»

([58]) اقوال العلماء فی ترجمة المولیٰ محسن فیض الکاشانی، ابوالقاسم نقیبی، تهران: مدرسه عالی شهید مطهری، ص204

([59])  مفاتیح‌الشرایع، به تحقیق: مهدی رجائی، قم: کتابخانه عمومی آیةالله مرعشی نجفی (ره)، مقدمه، ص35

([60]) همان، ص38

([61]) حدیقة‌الاخوان، به خط مرحوم سید محمد طباطبائی مشهور به سجادی؟ره؟، فرمایشِ 1314، ص733

([62]) فرمایش‌های مجلسی مرحوم آقای کرمانی­، ص32

([63]) مصابیح الظلام فی شرح مفاتیح الشرایع، شارح: محمدباقر بن محمد اکمل وحید بهبهانی، قم: مؤسسه علامه مجدد وحید بهبهانی، ج1، ص5