متنی برای اندیشیدن

بازخوانی سخنرانی 6 ماه مبارک رمضان 1405
متنی برای امروز و فردا

یعضی از عنوان‌های سخنرانی:

از دلایل ولادت امام زمان علیه‌السلام
غیبت صغری و غیبت کبری
تصرف امام علیه‌السلام
موضع عموی و خصوصی شیعه و حکومت آل محمد علیهم‌السلام
ویژگی‌های دوران غیبت صغری
مدعیان دروغین وکالت و نیابت
برخورد شدید امام علیه‌السلام و نواب او با مدعیان دروغین
برخورد امام علیه‌السلام با حوادث عمومی
تکذیبِ شلمغانی
کتاب الکافی
فشرده‌ای از حوادث عمومی دوران غیبت صغری

از دلائل بر وجود امام عصر علیه‌السلام دوران غيبت صغري و وجود وكلا و به خصوص وكلاي اربعه حضرت و توقيعات صادر شده از آن بزرگوار و دعاها و زيارات و صلواتي است كه از ناحيه مقدسه آن بزرگوار صادر شده و به دست شيعيان رسيده است. در احاديث رسول خدا صلی الله علیه و آله  و ائمه علیهم‌السلام بين غيبت كبري و غيبت صغري تفكيك شده و اينكه براي حضرت دو غيبت خواهد بود بيان شده است. غيبت صغري را عرض كردم بعضي‏‌ها از بعد از وفات حضرت عسكري علیه‌السلام تا وفات وكيل چهارمين حضرت كه حدوداً هفتاد سال مي‏شود، دانسته‏‌اند. ولي ما ابتداء غيبت صغري را عبارت مي‏دانيم از بعد از ولادت حضرت، چون اگر ملاك در غيبت صغري اين باشد كه آن حضرت را نبينند مگر خواص در مواقع مناسب، اين‏‌طور غيبت براي حضرت از بعد از ولادت شروع شد و اين امر از اختصاصات آن حضرت بود. پس غيبت صغري از بعد از ولادت حضرت شروع شده و در نتيجه حدود هفتاد و پنج و به طور قطعي هفتاد و چهار سال دوران غيبت صغري بوده است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در شرح حال امت خود در آينده مي‏‌فرمايد:([1]) ثم يَغيبُ عنهم امامُهم ماشاء الله امام ايشان غايب مي‏شود از ايشان آن مقدار كه خدا بخواهد  و يكون له غَيبَتان براي آن امام دو غيبت است  اِحديهما اَطوَلُ مِن الاُخري يكي از آن دو طولاني‏‌تر از ديگري است  اَلحَذَر اَلحَذَر اذا فُقِدَ الخامسُ من وُلدِ السّابعِ من وُلدي كاملاً در پرهيز باشيد و كاملاً مراقب و متوجه باشيد، وقتي كه غايب شود و از دست برود (به ظاهر امر) پنجمين از فرزندان هفتمين از فرزندان من كه مراد حضرت مهدي صلوات الله عليه است در همين مورد گويا جابر بن عبدالله انصاري از حضرت مي‏پرسد و سؤال مي‏كند و للقائمِ من وُلدِك غَيبَة؟ آيا غيبتي هست براي قائم از فرزندان شما قال اي و ربي آري قسم به پرورنده‏‌ام و لِيُمَحِّصَ اللهُ الذين آمَنوا و يَمحَقَ الكافرين([2]) غيبت براي همين است كه خداوند اهل ايمان را آزمايش بفرمايد و كفار را نابود فرمايد.

در حديثي فرمود: والذي بعثني بالحقِّ بشيراً اِنّ الثابتينَ علي القولِ به في زمانِ غَيبَتِه لاَعزُّ مِن الكِبريت الاحمر([3]) قسم به كسي كه مرا به حق، بشير فرستاد و مبعوث كرد كساني كه ثابت مي‏‌مانند بر قول به امامت مهدي صلوات الله عليه در زمان غيبتش كمترند از كبريت احمر كه در زمان غيبت حضرت، به امامت حضرت و به وجود حضرت و به تصرف حضرت معتقد باشند، اينها كمترند و اعزّ و كمياب‏‌ترند از كبريت احمر. چون معلوم است عده‏‌اي در ولادت حضرت تشكيك مي‏كنند، عده‏‌اي درامامت حضرت تشكيك مي‏كنند. عده‏‌اي هم كه حضرت را امام مي‏دانند و موجود مي‏دانند ولي در تصرف حضرت شك دارند. چون بصير نيستند نسبت به شأن امام علیه‌السلام. او را دست بسته و بيابان‏گرد و گوشه‌نشين و بيچاره و مضطر حساب مي‏كنند و از صحنه مرجعيت ديني او را منعزل و يا معزول مي‏دانند. بايد به آنها گفت آخر اين كه امامت نشد، خدا او را براي چه نگه‌داشته؟ اگر بنا باشد متصرف نباشد، در ملك خدا كاره‏اي نباشد، وجودش چه خاصيت دارد؟ پس كساني كه به وجودش معتقد باشند، كه الآن وجود دارد، و به امامتش معتقد باشند و اعتقاد داشته باشند به تصرفش در ملك كه هر امري، هر جرياني و هر حادثه‏‌اي كوچك و بزرگ در جميع مُلك به اجازه و اراده و تدبير آن بزرگوار است و مرجعيت ديني حق اوست و اوست مرجع حقيقي و واقعي و اصلي اين‏گونه اشخاص اعزّ از كبريت احمرند. اميدواريم كه از بركات بزرگان ما از كساني باشيم كه رسول‌خدا صلی الله علیه و آله ايشان را ثابتين بر قول به امامت حضرت مي‏فرمايند.

همين‏طور حديثي است از حضرت حسين صلوات الله عليه مي‏فرمايد كه: ([4]) قائمُ هذه الامّةِ هو التاسعُ من وُلدي قائم امت محمد صلی الله علیه و آله  نهمين از فرزندان من است  و هو صاحبُ الغيبة و هو الذي يُقسَّمُ ميراثُه و هو حيّ آن بزرگوار است كه صاحب غيبت است و اوست كه ميراثش تقسيم مي‏شود و ارثش را ديگران مي‏برند و حال آنكه زنده است.

در حديثي ديگر فرمود: ([5]) له غَيبةٌ يَرتدُّ فيها اقوامٌ و يَثبُتُ فيها علي الدين آخَرون براي او غيبتي است كه آن غيبت باعث امتحان است. عده‏‌اي به واسطه غيبت امام علیه‌السلام به ارتداد مي‏افتند و از دين برمي‏گردند، عده‏‌اي هم بر دين ثابت قدم مي‏مانند.

و نيز فرمود:([6]) في التاسع من وُلدي سُنَّةٌ من يوسف و سنّةٌ من موسي بنِ عمران و هو قائمُنا اهلَ البيت در نهمين از فرزندان من سنتي است از يوسف و سنتي است از موسي بن عمران. ديديم موسي بن عمران نمونه‏‌اي بوده كه خداوند براي امتهاي پيشين و اين امت نشان داده است در مخفي بودن حمل و ولادت او از نظر فرعون و اطرافيان فرعون و خدا موسي را حفظ مي‏‌فرمايد با آن شدتي كه در كار بوده و هيچ صدمه‏‌اي به موسي وارد نمي‏شود. و اما سنتي كه از يوسف است، غيبت است. بعد مي‏‌فرمايد كه:  هو قائمنا اهل البيت آن بزرگوار قائم ماست. يُصلِحُ اللهُ تبارك و تعالي اَمرَه في ليلةٍ واحدة در يك شب خداوند امر او را اصلاح مي‏‌فرمايد و اسباب فرج او را و ظهور او را فراهم مي‏‌سازد.

امام زين‌العابدين صلوات الله عليه فرمودند:([7]) اِنّ لِلقائم منّا غَيبَتَين قائم از ما دو غيبت برايش هست.  اِحداهما اَطولُ من الاُخري يكي طولاني‏‌تر از ديگري است.  اما الاُولي فسِتَّةُ ايامٍ او ستّةُ اَشهُرٍ او ستُّ سِنين غيبت اولي امام علیه‌السلام را فرمودند كه شش روز يا شش ماه يا شش سال است. حالا مراد امام علیه‌السلام چيست مورد اختلاف قرار گرفته، بعضي‏‌ها احتمال داده‏‌اند مراد از اينكه شش روز غيبت مي‏فرمايند يعني هيچكس بر آن حضرت مطلع نمي‏شود و آن بزرگوار را زيارت نمي‏كند مگر خواص از اهل آن حضرت. و اما در شش ماه خواص از شيعيان واقف مي‏شوند و آن حضرت را زيارت مي‏كنند و در شش سال كه عبارت باشد از دوران ولادت آن حضرت تا فوت پدر بزرگوارشان براي بيشتر از مردم امرشان ظاهر مي‏شود و عده زيادي از دشمنان و دوستان حضرت را زيارت مي‏كنند. به اين‏طور توجيه كرده‏‌اند كلام حضرت سجاد علیه‌السلام را ولي ما نمي‏دانيم كه مراد همين است يا نه.

و اما الاخري فيَطولُ اَمَدُها حتي يَخرُجَ من هذا الامر اَكثَرُ مَن يقولُ به. غيبت ديگر حضرت آن‌قدر طول مي‏كشد كه خارج شوند از اين امر ولايت و اقرار به امر امامت او، بيشتر از كساني كه معتقد به امامت او بوده‏اند. فلايَثبُتُ عليه الاّ مَن قَوِي يقينُه و صَحَّتْ معرفتُه و لم يَجِد في نفسه حَرَجاً لِما قَضَينا و سَلَّمَ لنا اهلَ‏ البيت. ثابت نمي‏ماند بر امر ولايت حضرت و امامت حضرت مگر كسي‌كه يقينش قوي باشد، معرفتش صحيح باشد، شناخت درست و صحيح نسبت به امام داشته باشد و در دل خود حرج و ناراحتي نيابد و نگراني احساس نكند نسبت به آنچه كه ما حكم مي‏فرماييم و تسليم ما اهل بيت باشد. او ثابت‌قدم مي‏ماند. اميدواريم كه اين صفات به‌بركت بزرگانمان در ما باشد و ما باشيم ان‌شاء الله صاحبان يقين قوي و معرفت صحيح و تسليم كامل ان‌شاءالله در برابر ائمه هدي علیهم‌السلام.

در مورد غيبت حضرت اين نوع روايات را داريم كه غيبت حضرت را دو غيبت معرفي مي‏كنند. غيبت اُولي و غيبت اُخري. ولي چون مدت اولي كم بوده آن را غيبت صغري مي‏گويند و ديگري را غيبت كبري مي‏نامند. در غيبت اولي حضرت كه عرض كردم حدود هفتاد و چهار يا هفتاد و پنج سال شده، حوادث و اموري رخ داد كه توجه به آن حوادث و امور تا اندازه‏‌اي لازم است براي شناخت طرز برخورد حضرت حجة بن الحسن صلوات الله عليه با آن حوادث. و نتيجه‏‌اي كه از اين مطلب به دست مي‏آيد اين است كه دوره غيبت صغري با دوران امامت ساير ائمه علیهم‌السلام فرق نمي‏كند. امامت ظاهري آن بزرگواران هرطور بوده، همان‏طور امامت حضرت بوده در دوره غيبت صغري. فقط تفاوت اين است كه ساير ائمه علیهم‌السلام هركس برايش ميسر مي‏شد و گذرش به مدينه مي‏افتاد يا جاهايي كه ائمه علیهم‌السلام آزادانه زندگي مي‏فرمودند مي‏توانست امام را زيارت كند، مي‏توانست از امام چيزي بپرسد و مستقيماً جواب بشنود. ولي در دوران غيبت صغراي امام علیه‌السلام فقط كسي برايش ميسر مي‏شد كه امام اراده مي‏فرمود و امام اجازه مي‏فرمود، و امام اسباب ملاقات را برايش فراهم مي‏كرد و جز آن چند نفر ديگري حضرت را زيارت نكرده و موفق به ديدار نگرديده و يا اشخاص ديگري هم موفق شده‏‌اند ولي خبرش به ما نرسيده است. و اما از نظر برنامه كار امامت ظاهريه، آن دوره مثل دوران ساير ائمه علیهم‌السلام بوده است. يعني همان‏طور كه حضرت صادق يا حضرت باقر يا حضرت سجاد صلوات الله عليهم اجمعين در مدينه بودند و مردم به وسيله راوي‌ها فرمايشات ائمه را مي‏شنيدند و عمل مي‏كردند، دوران غيبت صغري هم همين‏طور بود، مردم فرمايشات امام و فتاوي امام و توقيعات امام را از راويان مخصوص كه چهار نفر آنها مشهور شدند و صاحب مقامات بودند اخذ مي‏كردند.

مطلب ديگر اينكه شيعه مانند زمان ائمه ديگر دو موقعيت داشت. يك موقعيت عمومي و يك موقعيت خصوصي. موقعيت عمومي شيعه اين بود كه چون آنها در بلاد اسلامي زندگي مي‏كردند مانند ساير مسلمانان بودند و هر حادثه‏‌اي كه براي مسلمانان پيش مي‏آمد، آنها هم شريك بودند و بر آنها هم جاري مي‏شد. هر مشكلي، هر گرفتاري، هر جنگي، هر خوفي هر چه پيش مي‏آمد، با هر دولتي مقابل مي‌شدند مثل ساير مسلمانان بودند اين موقعيت عمومي براي ايشان بود.

يك موقعيت خصوصي هم داشتند كه شيعه بودند و زير لواء اميرالمؤمنين و ساير ائمه علیهم‌السلام به سر مي‏بردند و حكومت آل‏ محمد علیهم‌السلام يك حكومت معنوي بود و باطني كه در زندگاني‌هاي داخلي و خصوصي شيعه آثار آن حكومت ديده مي‏شد. در امور خارجيشان و موقعيت عموميشان، محكوم به حكم حكومت‌هاي وقت و مثل ديگر از مسلمانان بودند ولي در زندگي شخصي و از نظر شيعه بودنشان محكوم به حكم امام و تابع فرمان امام و تسليم امر امام بوده و كاملاً آثار حكومت محمد و آل‏ محمد علیهم‌السلام در زندگاني‌هاي خصوصي و موقعيت‏هاي خصوصي شيعيان ديده مي‏شد.

در زمان ائمه ما علیهم‌السلام جنگ‌ها شد، پيشامدها بود، تغيير حكومت‌ها بود و از اين قبيل امور و نقش ائمه ما علیهم‌السلام در مقابل آن پيشامدها و حوادث چه بود؟ چه حالت داشتند و چگونه بودند؟ در دوره غيبت صغري هم اوضاع را همين‏طور مي‏بينيم. يعني امام زمان صلوات الله عليه نسبت به جنبه عمومي مسلمانان مثل پدرانشان بودند. به اين معني كه تقيه محض مي‏نمودند. همان‏طور كه پدران بزرگوارشان نسبت به جريان‌هاي عمومي كه پيش مي‏آمد در بين مسلمانان در تقيه محض بودند، كه هركس از دور نگاه مي‏كرد ايشان را، مثل ساير مردم مي‏ديد، هيچ تأثير در روش ايشان نداشت. تقيه محض، اما در زير سپر تقيه جمعيت شيعه اداره مي‏شدند، تدبير مي‏شدند. ائمه علیهم‌السلام حكومت داشتند امر و نهي داشتند، عزل و نصب داشتند در خصوص شيعيان پس ائمه علیهم‌السلام زير سپر تقيه بر شيعه آن مقداري كه ميسر بود حكومت مي‏فرمودند. امام زمان صلوات الله عليه هم در آن دوره همين‏طور بودند و اين نكته مهمي است كه در آن دوره هفتاد و چند سال ديده مي‏شود.

آنچه در تاريخ رسيده حوادثي در اين هفتاد و چند سال پيش آمده كه حوادث معمولي نبوده و تاريخش مفصل است ولي اجمالاً عرض مي‏كنم كه موقعيت آن دوره به دستتان بيايد و ببينيد كه روش امام علیه‌السلام  در آن مدت مثل روش پدران بزرگوارش بود و با آن‏گونه موقعيت رو به رو بوده است.

ما غيبت صغري را از ابتداي ولادت مي‏دانيم ولي ديگران مي‏گويند از وقتي كه حضرت عسكري علیه‌السلام  فوت شدند، كه تقريباً آن طوري كه شهرت دارد روز هشتم ربيع الاول سال دويست و شصت هجري بوده است و همان روز قبل از ظهر هم عده‏‌اي از قمي‏‌ها خدمت حضرت رسيدند در منزل حضرت عسكري علیه‌السلام و مي‏گويند از همان روز غيبت صغري شروع شده. با تحقيقاتي كه عرض كردم غيبت صغري از بعد از ولادت شروع شد.

البته دوره غيبت صغري سه امتياز مهم دارد كه يكي از اين سه امتياز را مي‏توانيم از روز وفات حضرت عسكري علیه‌السلام بدانيم كه امامت ظاهري حضرت حجت صلوات الله عليه شروع شد. و ديگر اينكه به طور كلي حضرت مستتر نبودند و در آن دوره بعضي از اشخاص و وكلا در بعضي مواقع حضرت را زيارت مي‏كردند. و همچنين چهار وكيل بودند علاوه بر ساير وكلا كه داراي مقامات عاليه و صاحبان مقام كمال بودند اين خيلي امر مهمي بود و اين بزرگواران در اموري كه به ايشان واگذار مي‏شد نهايت كوشش را داشتند. از جمله رسانيدن نامه‏‌ها بيان فتواها و حل مشكلات شيعه در جميع نواحي و حفظ مقام و ناحيه مقدسه امام علیه‌السلام از دشمنان، همه به عهده ايشان بود. خيلي زحمت به دوش اين چهار بزرگوار بود. خدا جزاي خير به ايشان عنايت فرمايد.

مشكل بزرگي كه در اين هفتاد و چند سال رخ داد اين بود كه عده زيادي پيدا شدند كه مدعي وكالت و نيابت از امام علیه‌السلام بودند و اينها به دروغ ادعا مي‏كردند و كار را بر شيعيان و به خصوص بر اين نواب اربعه مشكل كرده بودند و امام علیه‌السلام به طورهاي مختلف در مقابل ايشان مي‏ايستادند و آنها را تكذيب مي‏فرمودند و بر آنها لعن صادر مي‏كردند. توقيعات بر كفر و الحاد و لعن آنها از ناحيه مقدسه امام صادر مي‏شد و نوع آنها هم در عقائد و يا اعمال انحراف‌هايي داشتند و بي‏‌انحراف نبودند. در كنار آنها هم كساني بودند كه آنها را كمك مي‏كردند و آنان هم اگر خودشان انحرافي داشتند، انحراف‌هاي آنها را تقويت مي‏كردند. اين خودش يكي از مشكلات دوران غيبت صغري بود. ده نفر به دروغ مدعي نيابت از جانب حضرت شده‏‌اند كه عبارتند از:

ابومحمد شريعي به نام حسن كه از اصحاب حضرت هادي و حضرت عسكري علیهما السلام بود و بعد منحرف شد و اين مقام را ادعا كرد، توقيع در لعن او و برائت از او صادر شد و اظهار كفر و الحاد هم در آخر كار نمود و شيعه هم با او درگير شدند و صدماتي به شيعه وارد شد.

ديگر محمد بن نُصير كه از اصحاب حضرت عسكري علیه‌السلام بود و بعد منحرف شد و ادعاي نيابت كرد كه عده‏‌اي هم پيدا شدند كه نُصيري و منسوب به او هستند و اعتقادات باطل‌ه‏اي داشتند.

ديگر احمد بن هلال كرخي و محمد بن علي بن بلال، محمد بن احمد بن عثمان بغدادي، اسحق احمر، باقطاني، و محمد بن علي شلمغاني و اين از همه بدتر بود و مشهور است به شلمغاني ابن ابي‏عزاقر يا غراقبي كه بر شيعيان خيلي صدمه وارد كرد.

بعد حسين بن منصور حلاج كه از اهل عرفان و تصوف بود و عرفان انحرافي داشت او هم به شيعيان خيلي صدمه زد.

و همچنين محمد بن مظفر مشهور به ابي‏‌دلف و همراه هر يك از اينها كساني بودند كه انحراف‌هايي داشتند و به اينها ضميمه مي‏شدند يا اينكه انحراف‌هاي همين‏‌ها را تقويت مي‏كردند و اين صدمات بر شيعه وارد مي‏شد و از ناحيه امام علیه‌السلام مرتب لعن اينها صادر مي‏شد و توقيع در كفر و لعن آنها صادر مي‏فرمودند. و وكلاء راستين حضرت مخصوصاً وكلاي اربعه در تاريخ هفتاد و چند سال با يك چنين منحرفاني مواجه بودند و صدمات بسياري از ناحيه اينها بر آن چهار نفر وارد شد.([8])

اينجا يك جمله معترضه بد نيست عرض كنم و آن اين است كه بعضي‌ها به مكتب ما اين اعتراض را دارند كه چرا بزرگان شما آمدند و مقامات بزرگان شيعه را مطرح كردند و گفتند نقباء و نجباء و كاملان و از اين قبيل را عنوان كردند. چرا اين باب را باز كردند و اين در را گشودند تا اينكه مثل آن باب ملعون ادعاي بابيّت كند و بعد همين‏طور ملعون‌هاي بهائي‏‌ها و همين‏طور ادامه داشته باشد. اين اعتراض را دارند و به خصوص يك كسي از ملاهاي معاصر درباره كتب مشايخ سؤال كرده و آنها نوعاً مطالعه اين كتب را تجويز نكرده اعتراض‌هايي را نوشته بودند يكي از آن ملاها در جواب سائل اين مطلب را نوشته بود كه در تاريخ شيخيه رد پاي استعمار ديده مي‏شود و از اين مسلك، بابيّه و بهائيه درست شده و از اين قبيل اعتراضها. بايد از آنها پرسيد آيا پيدا شدن يك عده منحرف در يك مسلك صحيح و بر حق اشكالي و عيبي بر خود آن حق وارد مي‏كند؟ چرا شما حق را مي‏خواهيد بكوبيد به واسطه اينكه در كنار آن حق، باطل پيدا مي‏شود؟ اگر اين اعتراض درست باشد و به جا باشد بايد نعوذ بالله به حضرت مهدي صلوات الله عليه هم اين اعتراض را داشته باشيد كه آقا شما چرا وكيل و نايب براي خود قرار داديد و نصب فرموديد كه در برابر وكلاي راستين شما، يك عده هم مدعيان وكالت از طرف شما پيدا شوند و حدود ده نفر و بلكه متجاوز، به دروغ مدعي وكالت شوند و آن همه صدمات را وارد كنند. آيا اين اعتراض به حجة بن الحسن صلوات الله عليه به جاست؟ وارد است؟

هميشه همين‏طور بوده هر مكتب حقي خواه ناخواه در كنارش بوده‏‌اند كساني كه منحرف بوده‏اند و مسلك باطلي را درست مي‏كرده‏‌اند و از مطالب همان مكتب حق هم استفاده مي‏كرده‏‌اند. اصلاً باطل تا از حق چيزي نگيرد، نمي‏تواند باطل خودش را اظهار كند. باطل محض را كه كسي مطرح نمي‏كند و تا لباس حق به آن نپوشاند و در لباس حق در نياورد و به حق زينتش ندهد كه نمي‏تواند باطل خود را رواج دهد. مگر ابوبكر نگفت: كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ما ارث نمي‏گذاريم، هر چه هست صدقه است مال مسلمين است؟ مگر درباره خلافت، خود آن ملعون‏‌ها نگفتند، رسول خدا چون كسي را نصب نكرد و مردم را به خودشان واگذارد، مردم هم اجماع كردند و ما را خليفه كردند، حالا آيا اين اعتراض وارد است بر رسول خدا صلی الله علیه و آله  كه آقا شما چرا از اول صحبت خلافت و وصايت كرديد تا اينكه خليفه غاصب پيدا شود و بعد از شما خليفه‏‌هاي قلابي پيدا شوند؟ اين اعتراض‌ها بي‏جاست. حق گفته مي‏شود، اهل حق، حق را مي‏پذيرند البته در كنار اين حق، اهل باطل پيدا مي‏شوند و انحراف‌هاي خود را و هدف‌هاي پليد خود را به لباس حق در مي‏آورند و به لباس حق جلوه مي‏دهند تا ديگران را فريب دهند پس اين اعتراض‏ها بي‏جاست و اگر اين نوع اعتراضها كه بر مكتب ما دارند به جا باشد، نعوذ بالله بايد بر حضرت مهدي صلوات الله عليه هم اعتراض داشته باشند كه چرا شما براي خود نايب قرار داديد و وكيل نصب فرموديد تا در نتيجه عده‏‌اي منحرف هم پيدا بشوند و روي خواسته‏‌هاي نفساني خود از اين برنامه شما سوء استفاده نموده ادعاي وكالت از طرف شما بكنند و آن همه مشكلات را براي شيعه فراهم كنند.

در هر صورت اين يكي از امور مهمي بود كه در دوره غيبت صغري رخ داد و امام علیه‌السلام مجبور شدند توقيع صادر كنند و در كارهاي آنها دخالت فرمايند و شديداً از رجوع به آنها منع كنند، و بر آنها لعن كنند، و از آنها برائت اظهار كنند و به شيعه دستور دهند با آنها مخالفت كنند. و از آنها اظهار برائت كنند و همين‏طور وكلاي رسمي حضرت هم صريحاً و شديداً در مقابل آن منحرفان ايستادند و آنها را از دائره تشيع طرد كردند. چرا؟ چون اين امور مربوط مي‏شد به موقعيت خصوصي شيعه و ارتباط داشت با موضع حكومتي حجّت صلوات الله عليه.

اما حوادث ديگر كه ارتباطي با موقعيت خصوصي تشيع نداشته، و مربوط به جهات عمومي همه مسلمانان بوده و شيعه و غير شيعه در برابر آن مشكلات و حوادث قرار مي‏گرفته‏‌اند، امام علیه‌السلام ، مثل پدران بزرگوارشان هيچ دخالتي نداشته‏‌اند. نه توقيعي صادر مي‏شده و نه عكس‏‌العملي نشان مي‏دادند حتي وكلا هم هيچ دخالتي نمي‏كردند و شيعه هم به عنوان شيعه دخالتي در آن امور عمومي نمي‏‌نمودند.

وكلاي مشهور حضرت كه صاحب مقام و كمال بودند عثمان بن سعيد عمروي و فرزند او محمد بن عثمان، حسين بن روح، علي بن محمد سمري يا سيموري يا سيمري (با صاد هم ذكر شده) صَيموري يا صَيمَري. اين چهار بزرگوار وكلاي مشهور حضرت بودند. البته وكيلان ديگري هم بوده‏‌اند كه در جهات ديگري شايد وكالت داشتند. در آن دوره هفتاد و چند سال در حكومت بني‏‌العباس، كودتاهاي مختلف، از ناحيه افراد مختلف و گروه‌هاي مختلف انجام شد. يكي از آنها اكراد و اعراب بودند و از حكام بني‏‌العباس چند نفر در آن دوره به حكومت رسيدند و بر ضدّشان كودتا مي‏شد و از ميان مي‏رفتند و كس ديگر جاي آنها مي‏آمد. در تمام اين حركت‌ها و جنبش‌ها هيچ‏گونه دخالتي از حضرت مهدي صلوات الله عليه ديده نمي‏شد، درباره هيچ‏كدام از اينها توقيعي صادر نمي‏فرمود. كاملاً مثل ساير ائمه علیهم‌السلام در دوران امامت ظاهريشان هيچ مداخله در امور عمومي مسلمانان نداشتند. ولي در امور خصوصي شيعه، به محض پيدا شدن هر وكيل دروغگو مثلاً، فوراً توقيع صادر مي‏شد، تكذيب و لعن صادر مي‏شد، وكلا دخالت مي‏كردند.

مثلاً درباره شلمغاني آن طوري كه در خاطرم هست نقل شده كه يك وقتي شروع مي‏كند به تأليف يك كتاب حديث و حديث‏‌هايي را جمع آوري مي‏كند و غرض داشته و مي‏خواسته در لابلاي آن احاديث، احاديث جعلي را هم جا بدهد و در بين شيعه منتشر كند. يكي از همين وكلا كه معاصر با او بوده مأمور رسيدگي به اين كار مي‏شود و به يك عده از شيعيان دستور مي‏دهد كه برويد از شلمغاني كتابي كه دارد تأليف مي‏كند، از توي خانه‏‌اش بگيريد و بياوريد. مي‏روند و كتاب را مي‏گيرند و مي‏آورند و نام آن كتاب گويا تكليف بوده و آن كتاب را ديگر به او رد نمي‏كنند و آن را از ميان مي‏برند. چون امري است مربوط به شيعه و با موقعيت خصوصي شيعه ارتباط داشته است. اين‏قدر دقيق همه جهات خصوصي شيعه نظارت مي‏شده و زير نظر مبارك امام علیه‌السلام و مراقبت وكلاي آن حضرت كارها رسيدگي مي‏شده كه مبادا انحرافي در شيعه پيدا شود. و شخص منحرفي در ميان شيعه فعاليتي داشته باشد و بخواهد وضع خصوصي شيعه را در هم كند. ولي جهات عمومي كه شيعه با ساير مسلمانان در آن جهات شركت داشته‏‌اند هيچ دخالتي انجام نمي‏شد.

براي نمونه كتاب كافي در مدت بيست سال به دست محمد بن يعقوب كليني جمع‏‌آوري شد در خود بغداد در برابر نظر همين وكلا و خود محمد بن يعقوب از علماي بزرگ شيعه و مورد توجه بوده و با همين وكلا رفت و آمد خصوصي داشت و اين كتاب در بين شيعه در زمان غيبت صغراي امام علیه‌السلام منتشر گرديد و به عنوان رساله عمليه شيعه و رساله اعتقادي شيعه شناخته شد كه شيعيان اعتقادات خود و اعمال خود را از اين كتاب اخذ مي‏كردند و علماي طراز اول شيعه به خط خودشان از آن كتاب نسخه برداري كرده و در بين شيعيان منتشر نمودند و امام علیه‌السلام با همان سكوت خود آن كتاب را عملاً تصديق و امضاء فرمودند. اين كتاب و يا ساير كتبي كه در بين شيعيان منتشر بود و در آن زمان به آنها عمل مي‏كردند كه به نام اصول اربعمأة مشهور بود همه زير نظر امام علیه‌السلام تأييد مي‏شد. تمام امور خصوصي شيعه زير نظر حكومت مهدي صلوات الله عليه تدبير و اداره مي‏گرديد و امام علیه‌السلام به وسيله وكلايش مستقيماً و مباشرتاً تصرف داشته و رسماً دخالت مي‏فرمود.

غيبت صغري از زمان معتمد عباسي شروع شد. او معاصر بود با حضرت عسكري صلوات الله عليه و به دستور آن ملعون هم حضرت مسموم شدند و تا سال دويست و هفتاد و نه هجري حكومت كرد.

بعد از او معتضد عباسي تا سال دويست و هشتاد و نه هجري حكومت كرد. دوران معتضد دوران عجيبي بود. او ظاهراً سعي مي‏كرد تمام علويين را از خودش خشنود كند. خيلي امر را بر آنها آسان گرفته بود و آنها را تأييد مي‏كرد. حتي يك وقتي مالي به وسيله كسي در بغداد وارد شد به منظور منتشر شدن در بين آل ابي‏‌طالب به طور مخفيانه و به او گزارش دادند و طرف معرفي شد، او را احضار كرد و به او گفت چرا تو اموال را مخفيانه مي‏‌آوري و بين آل ابي‏‌طالب تقسيم مي‏كني؟ اين كار را علناً بكن، من خيلي خوشحال مي‏شوم. اينها را كمك كن، به فقرايشان رسيدگي كن و براي رفاه آنها دستورات صادر مي‏كرد. در زمان معتضد و به دستور خود او نامه‏‌اي تنظيم شد كه اين نامه را يك‌وقتي من ديده بودم. در مخالفت با حكام بني‏‌اميه لعنهم‌الله نامه بسيار مفصلي نوشته بود و تمام جنايات بني‏‌اميه را ذكر كرده بود و تمام آيات و رواياتي كه در فضائل محمد و آل‏‌محمد علیهم‌السلام و اهل بيت شايع و مشهور بود در آن نامه جاي داد و دستور داد كه در تمام نمازهاي جمعه در همه بلاد اسلامي اين نامه خوانده شود و او لعن بر معاوية بن ابي‏‌سفيان را مشهور كرد و رايج نمود. با يك چنين فعاليتي و يك چنين كاري در دوره غيبت صغري، هيچ تأييدي از ناحيه مقدسه حجت صلوات الله عليه درباره كارهايش صادر نگرديد. يا توقيعي در ترغيب شيعه به تأييد او يا تحكيم مباني حكومتي او و يا تشكري، و تجليلي از او، ابداً صادر نشد، با آنكه جنبه عمومي داشت، زيرا آن كارها هم يك نوع سياستي بوده كه او مي‏خواست اجراء كند و امام علیه‌السلام هيچ اظهار رضايت نكرده و توقيعي در تأييد او صادر نفرمود با آنكه دوره غيبت صغري بوده و آن خدمت بزرگ از نظر ظاهري انجام مي‏شده درست مانند جنگها و فتحهايي كه در زمان ائمه علیه‌السلام به وسيله حكومتها مي‏شد، و از ناحيه آن بزرگواران هيچ مداخله‏‌اي صورت نمي‏گرفت.

بعد از معتضد، مكتفي به سلطنت رسيد و او هم تا دويست و نود و پنج هجري حكومت كرد بعد از او مقتدر به حكومت رسيد، اسم‌هاي اينها همه يك كلمه بالله بعدش دارد، معتضد بالله ولي اينها به شيطان معتضد بودند و معتمد به شيطان بودند از اين جهت ما بالله‏‌هايش را نمي‏گوييم، مقتدر ملعون تا سيصد و بيست هجري حكومت كرد بعد از او القاهر است مي‏شود گفت كه كلمه بالله بعد از اين اسمها به آن معني باشد كه خداوند آنها را امداد خذلاني مي‏فرمود به مقتضاي  كُلاً نُمِدُّ هؤلاءِ وَ هؤلاء  و  سنَستَدرِجُهم من حيثُ لايَعلَمون و او تا سيصد و بيست و دو هجري حكومت كرد. بعد الراضي تا سيصد و بيست و نه هجري حكومت كرد كه در همين سال هم وكيل چهارم وفات فرمود و غيبت صغري انتها پيدا ‏كرد و اول غيبت كبراي حضرت شروع شد.

از اموري كه در اين سالها واقع شد، مركز حكومتي بني‏ العباس از سرّ من رأي به بغداد منتقل شد. چه وقت؟ وقتي كه معتضد عباسي به حكومت رسيد و بيعت با او انجام شد. در سال دويست و هفتاد و نه، يعني درست نوزده سال بعد از انتقال مركز حكومتي حجة بن الحسن صلوات الله عليه از سرّ من رأي به بغداد، كه در مدت نوزده سال تقريباً وكلاي حضرت مهدي صلوات الله عليه با خيال راحت‏‌تر مشغول فعاليت بودند و انتشار امر امامت حضرت در آن مدت راحت‏‌تر انجام شد چون از مركز حكومت ظالمان يك مقداري فاصله داشتند.

از امور مهمي كه در اين مدت واقع شد، صاحب الزنجي پيدا شده بود و اطرافيانش افرادي بودند كه جز خون ريختن و چپاولگري در جميع ممالك اسلامي كار ديگري نداشتند و خيلي نيرومند بودند به طوري كه حتي آنها آدم خوار بودند. اگر دشمن را به دست مي‏‌آوردند او را مي‏خوردند. آنقدر فساد آنها شديد بود و قتل و غارت، زياد كه از ناحيه حكومتهاي اسلامي با آنها جنگهايي انجام شد ولي از ناحيه مقدسه حضرت مهدي صلوات الله عليه هيچ عكس‌العملي اظهار نشد. تا آنكه در سال دويست و هفتاد هجري آن جمعيت هم منقرض شدند و شكست خوردند و كشته و نابود شدند، آن وقت سرور و شادماني در ميان جميع مسلمانان زياد شد و حتي در انقراض اين افراد و اين گروه اشعاري سرودند. البته اين شكست با لشكركشي معتضد انجام ياقت، و الا شكستشان آسان نبود.

معتضد كه در حكومت قوي شد عرض كردم زياد رعايت حال آل ابي‏‌طالب را مي‏كرد و سرّش هم اين بود كه در خواب حضرت امير صلوات الله عليه را ديد كه حضرت به او فرمودند تو به حكومت مي‏رسي و هرگاه به حكومت رسيدي نسبت به فرزندان من رعايت كن، با آنها به خير و صلاح رفتار كن. در جواب عرض كرد: اَلسَّمع و الطّاعة يا اميرَالمؤمنين وقتي هم كه به حكومت رسيد، آنچه كه در خواب ديده بود، خاطرش بود و با اينكه خيلي ستمكار بود اين ملعون، در عين حال نسبت به آل ابي‏‌طالب رعايت داشت.

در سال دويست و پنجاه و چهار، حكومت طولونيه در مصر تأسيس شد و در سال دويست و نود و دو در زمان حكومت مكتفي انقراض پيدا كرد.

در سال دويست و نود و شش شخصي پيدا شد كه مدعي بود از فرزندان اسماعيل بن جعفر علیه‌السلام است. يعني اسماعيل پسر حضرت صادق علیه‌السلام و مدعي مهدويت بود. با اينكه در زمان غيبت صغراي امام علیه‌السلام مدعي مهدويت شد ولي چون جنبه سياسي داشت و بعضي حكومتها از اين امر استفاده سياسي كردند از اين جهت درباره اين مسئله هم از ناحيه حكومت مهدي صلوات الله عليه سكوت شده است. اين شخص در شمال افريقا، تونس، ليبي، اَلجزاير حكومت مي‏كرد و تصميم گرفت كه لشكركشي كند و مصر را هم بگيرد و دو حمله بزرگ كرد و در هر دو حمله شكست خورد. يكي در سال سيصد و يك هجري و ديگري در سال سيصد و هفت هجري ولي توانست مقداري از مغرب را تحت تصرف خود در بياورد و از اين جهت او را مهدي مغربي هم مي‏‌ناميدند. در سال سيصد و پانزده هجري شهر بسيار محكمي ساخت به نام مهديه و آن را پايتخت خود قرار داد. ديوارها و دروازه‏‌هاي خيلي محكم بنا كرد و حتي يك لنگه آن در را گفته‏‌اند به وزن صد قنطار بوده. روز شنبه پنج ذي‌قعده سال سيصد و سه هجري اين ساختمان و اين شهر را شروع كرد و در سال سيصد و بيست و دو هم فوت شد. فرزندش كه به قائم ملقب شده بود جانشين او شد و در سال سيصد و سي و سه هجري او هم به درك رفت. تمام اين حوادث در دوره غيبت صغري بوده.

و از حوادث بسيار مهم كه در آن دوره رخ داد حكومت قرامطه است. اين حكومت جز خون ريختن و جز غارت و چپاولگري كار ديگري نداشته. اينها از دو دسته مباركيه و اسماعيليه پيدا شده بودند. قائل به امامت حضرت امير و حضرت حسن و حضرت حسين و حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق بودند و بعد هم محمد بن اسماعيل پسر حضرت صادق علیه‌السلام را امام قائم مي‏دانستند و گويا از آن مهدي مغربي هم تبعيت مي‏كردند. اين محمد بن اسماعيل را قائم مهدي، رسول، حي لايموت اسم گذاشته بودند و در بلاد روم فعاليت زيادي داشتند. و او را مي‏گفتند كه قائم و مبعوث به رسالت است و شرع جديدي خواهد آورد كه شرع محمد صلی الله علیه و آله را نسخ مي‏كند. او را از اولواالعزم مي‏شمردند. پيغمبران اولواالعزم را نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، محمد صلی الله علیه و آله و محمد بن اسماعيل مي‏دانستند. مي‏گفتند خاتم الانبيائي كه در قرآن رسيده همين محمد بن اسماعيل است و مي‏گفتند كه دنيا دوازده جزيره دارد كه در هر جزيره‏‌اي حجتي هست و هر حجتي داراي داعيه‏‌اي است و هر داعيه داراي يد است. و آن كسي را كه اقامه براهين مي‏كرد، يد مي‏گفتند. حجت را اَب مي‏ناميدند، داعيه را اُم مي‏گفتند، يد را ابن مي‏گفتند. اينها اعتقاداتي است كه براي آنها نقل مي‏كنند و از ناحيه آنها صدمات زيادي بر اسلام و مسلمانان وارد شد. شروع كردند به قتل و غارت و صدماتشان در تاريخ بي‏ نظير است، آنها معتقد بودند آنچه خدا در قرآن واجب فرموده و دستور داده، ظاهري دارد وباطني، باطنش امامت و حجيت و رسالت همين محمد بن اسماعيل است. ظاهرش را هركس اخذ كند، هلاك مي‏شود از اين جهت آنها را باطنيه مي‏ناميدند و كارشان فقط فتنه و فساد و قتل و غارت بود. قافله‏‌هاي حجاج را مي‏كشتند و اموالشان را غارت مي‏كردند. عراق، سوريه، بحرين را تحت تصرف خود در آوردند و خون‏ريزي‌هاي زياد و غارتهاي زيادي نمودند تا اينكه رئيس آنها كه صاحب‏ الشامه ناميده مي‏شد در سال دويست و نود و يك در بحرين كشته شد و بعد از آن در سال دويست و نود و چهار يكي ديگر از بزرگان آنها كه زكرويه ابن مهرويه ناميده مي‏شد، او هم در بحرين كشته شد. و بعد از او ابوسعيد جنابي در سيصد و يك هجري كشته شد. بعد در بصره بزرگ ديگر ايشان به نام ابي‏‌طاهر سليمان بن ابي‏‌سعيد قرمطي قيام كرد و كشتار و غارت زياد نمود و زنان و بچه‏‌ها را به اسيري گرفتند و صدمات زيادي زدند. از جمله به شهر كوفه در سال سيصد و پانزده هجوم آوردند. همه اين حوادث در غيبت صغري انجام يافت و مسلمانان با يك چنين گروه‌هايي رو به رو بودند و از ناحيه مقدسه حكومت حضرت مهدي صلوات الله عليه هيچ دستوري صادر نمي‏شد.

در باطن امر ما معتقديم تمام اين حوادث كه بر سر مسلمانان مي‏‌آمد به اراده مبارك امام زمان صلوات الله عليه بود. چون مستحق مي‏شدند، امام بدترين آنها را بر آنها مسلط مي‏كرد. اينها وقتي كه هجوم آوردند به كوفه، در كوفه چه كردند؟! تاريخ چيزهاي عجيبي نوشته.

در بصره همه را مي‏كشتند، هر كس هم كه فرار مي‏كرد، او را به طوري به دريا مي‏انداختند. در كوفه هم صدمات زيادي زدند در سالهاي مختلف هجوم به قافله‏‌هاي حجاج مي‏آوردند. طوري شد كه يك قافله بسيار بزرگي از همين خراسان حركت كرده بود براي حج، حمله‏‌ور شدند و همه آنها را كشتند و اموالشان را گرفتند. تا اينكه در سال سيصد و سيزده هجري يك مالياتي قرار دادند كه هر كس قصد حج دارد و مي‏خواهد حج برود، اين مقدار پرداخت كند و حج برود مسلمانان هم مجبور مي‏شدند و پرداخت مي‏كردند و به حج مي‏رفتند.

در سيصد و هفده به مكه هجوم آوردند. در مسجد الحرام قتل و غارت زيادي كردند. هر كس را توانستند در آنجا كشتند و تمام كشته‏ ها را در چاه زمزم ريختند. حجرالأسود را از جايش كندند و با خود بردند. پرده كعبه را با كمال جسارت و بي‏ احترامي از كعبه كندند و بين خودشان تقسيم كردند. اين كارها در زمان غيبت صغري است و مسجدالحرام مي‏دانيم چه موقعيتي در اسلام و بين مسلمانان دارد. حجرالأسود بين مسلمانان چه موقعيتي دارد. اين گروه توهين به مسجدالحرام مي‏كنند. حجاج را در حال طواف مي‏كشند. حجرالأسود را از جايش مي‏كنند و براي بيست سال يا به نقلي نوزده سال حجرالأسود را از مكه بردند و در قطيف نگه ‌داشتند.بعد مهدي مغربي به اين ابوطاهر فقط در مورد اينكه چرا حجرالأسود را بردي اعتراض مي‏كند، درباره كارهاي ديگرش هيچ حرفي نمي‏زند. مي‏نويسد كه اين كار تو خلاف است و من از تو بيزارم و حجرالأسود را برگردان و سر جايش بگذار. و به دستور مهدي مغربي حجرالأسود را برگرداندند، گويا به كارهاي ديگر او رضايت داشته چون مشهور بود كه قرامطه طرفدار مهدي مغربي هستند و با مخالفان او در جنگند. درباره جميع اين امور از مركز حكومتي حضرت مهدي آل‏‌محمد علیهم‌السلام در بغداد و از ناحيه وكلاي اربعه و آن جمعيت شيعه در همه جوانب و نواحي بلاد اسلامي، هيچ عكس العملي نقل نشده است.

شيخ مرحوم اعلي الله مقامه به مناسبتي همين حادثه قرامطه را ذكر مي‏فرمايند، مي‏فرمايند:([9]) دخل القَرامِطةُ لعنهم الله الي مكّةَ المشرَّفة آنها وارد مكه شدند. كي؟  ايّامَ المَوسِم موقع حج، في سنةِ عشرٍ و ثلثمائةٍ من الهجرة تاريخي كه ايشان ذكر مي‏فرمايند سيصد و ده هجري است. آن طوري كه شهرت دارد عرض كردم سيصد و هفده است. واَخَذوا الحجَرَ الأسودَ و قتلوا خَلقاً كثيراً من ‏الطائفينَ و غيرِهم حجرالأسود را برداشتند عده زيادي از طواف كنندگان و غير طواف كنندگان را كشتند. ايشان مي‏فرمايند: و ممَّن قتلوه علي بنُ بابوَيْه از كساني كه كشتند شخصي به نام علي بن بابويه بود. و كان يطوف ايشان داشت طواف مي‏كرد. و ظاهراً او غير از علي بن بابويه قمي مشهور است كه پدر شيخ صدوق رحمه الله مي‏باشد.

پدر مرحوم صدوق معاصر بوده با غيبت صغري و حتي به دعاي امام زمان صلوات الله عليه خداوند صدوق را به ايشان عنايت كرد و صدوق ابتداي غيبت كبري به دنيا آمد. امام علیه‌السلام علي بن بابويه را دعا فرمودند كه خدا به او فرزند عنايت فرمايد. و در غيبت صغري اين دعا از آن بزرگوار صادر شد و صدوق كه اين همه با بركت است در بين علماء شيعه از بركت دعاي آن حضرت است و او صاحب كتاب من لايحضره الفقيه است كه از كتب اربعه مشهور و ساير كتب معتبره در شيعه است. و الحمدلله در جمع‌آوري روايات كتابهاي زيادي دارد. اينها همه به بركت دعاي آن بزرگوار بوده است و مي‏شود گفت در مورد ايشان نظر خاص آن حضرت بوده، و بركتي بوده كه به نظر خاص حضرت براي شيعه در غيبت كبري فراهم شده است كه آن مرحوم آن همه توفيق يافت و آن همه خدمت را به فرهنگ شيعه انجام داد. پدرش علي بن بابويه قمي به قول مشهور در سال 329 هـ ق در گذشته كه آن سال به تناثرالنجوم مشهور است و سال رحلت علي بن محمد سمري چهارمين و آخرين وكيل امام عصر علیه‌السلام مي‏باشد.

در هر صورت شيخ مرحوم مي‌فرمايند كه: و كان يطوف علي بن بابويه علي بن بابويه مشغول طواف بود فاقطع طوافه پس طوافش قطع شد. فضربوه بالسّيف او را با شمشير زدند فوَقَعَ علي الارض افتاد روي زمين و اَنْشد و اين شعر را ‏سرود:

تری المحبین صرعی فی دیارهم/ کفتیة الکهف لا یدرون کم لبثوا

شعر جالبي است ظاهراً خطاب به خداوند است و شايد هم خطاب به حضرت بقية الله است. اي امام زمان تو مي‏بيني محبان را، تو مي‌بيني دوستان را كشته شده و افتاده، اطراف بيت، اطراف كعبه اين همه كشتار، «في ديارهم» در سرزمين ايشان «كفتية الكهف» مانند اصحاب كهف همان جواناني كه درباره آنها خدا مي‏فرمايد، (البته به ظاهر جوان نبودند، مسنّ بودند اما از نظر اراده و عزم و ايمان قوي بودند و جوانمرد) مانند اصحاب كهف لايدرون كم لبثوا نمي‏دانند چقدر است كه اينجا درنگ كرده‏‌اند و اينجا پناه آورد‌ه‏‌اند و افتاده‏‌اند، در هر صورت ايشان مي‏فرمايند: و نَقَلوا الحجَر الي القطيف حجرالأسود را به قطيف بردند. بعضي‏‌ها گفته‏‌اند به همان بلاد بحرين بردند، كه قطيف هم آن زمان از نواحي بحرين گفته مي‏شد و بَقِي عندَهم عشرينَ سَنَة بيست سال حجرالأسود نزد آنها بود ورُدّ الي مكّة حجرالأسود به مكه برگردانده شد في سنة ثلاثين و ثلثِمائة در سال سيصد و سي.([10]) پس در سال سيصد و بيست و نه غيبت كبري شروع شد و در سيصد و سي حجرالأسود به مكه برگشت يعني يك سال بعد از غيبت كبري.

در تمام اين مدت بيست سال يا نوزده سال حجرالأسود از مكه دور بود و حكومت مهدي آل‏‌محمد صلوات الله عليه درباره آن اظهار نظر نمي‏كرد. اينها درس‌هايي وآموزش‌هايي از ناحيه مقدسه آن بزرگوار بوده است براي شيعيان كه شيعه مستبصر بايد درباره آنها مطالعه داشته باشد و فكر كند.

در سال سيصد و بيست و يك هجري تأسيس دولت بويه انجام شد كه از خاندان ديلم بودند و در فارس مستقر شدند و در تاريخ ذكرشان شده. مؤسس اين حكومت ابوشجاع بويه است. بعد همينطور فرزندانش علي كه عماد الدوله مشهور بود و بعد حسن كه ركن‏‌الدوله مشهور بود و بعد احمد كه معزّ الدوله ناميده مي‏شد.

مطلب ديگري كه در تاريخ هفتاد و چند سال غيبت صغري به چشم مي‏خورد، اين است كه جنبش و حركت و نهضت و قيامي تقريباً اساسي از ناحيه علويين انجام نشد در صورتي كه در دوران ائمه ديگر ما علیهم‌السلام از اين نوع نهضتها و جنبشها زياد بود به طوري كه حتي تقريباً در كمتر از نيم قرن حدود بيست جنبش و حركت و نهضت علوي انجام شد و بعضي از صاحبان اين نهضتها مورد تصديق و تأييد ائمه بودند و بعضيها، نه. البته ائمه علیهم‌السلام هيچ مباشرت ظاهري در اين نهضتها نداشتند، هيچ‏گونه تصديقي و كمكي در ظاهر آن بزرگواران ديده نمي‏شد. در دوره غيبت صغري نهضت و جنبش علويين كم شد. اصلاً شايد يكي دوتايي بيشتر انجام نشد، آن هم خيلي ناقص و زود با شكست رو به رو شدند. حالا جهتش چه بوده؟ شايد اگر آنها مي‏خواستند قيام كنند متهم مي‏شدند كه طرفدار قرامطه هستند و همه مسلمانان با آنها مخالف بودند. يا اينكه چون امام معصوم ظاهر، مثل ساير ائمه در رأس شيعه نبود علوي‌ها بهانه نداشتند كه ما براي خاطر حق او قيام مي‏كنيم. به احتمال قوي علّتش اين بوده زيرا امام معصوم ظاهري كه بتوانند دستش را بگيرند و بگويند حق اين غصب شده و او در خانه‏‌اش نشسته و ما براي احياء حق او نهضت مي‏كنيم نبوده. دو سه مورد بيشتر ياد نشده است. البته از آل ابي‏طالب و علويين زياد كشته شدند ولي آنها در گرفتاري با قرامطه و خلفاي بني‏‌العباس لعنهم الله بوده و هيچ ربطي به نهضت و جنبش آنها نداشته است.

اين بعضي از حوادث مهمي بود كه در دوره غيبت صغري رخ داد و چون از نظر شناخت روش امام ما علیه‌السلام لازم بود به عرض رساندم تا درباره‏‌اش فكر كنيد و ان‌شاء الله خودتان برداشت داشته باشيد و نتيجه‌گيري نماييد.

اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل‏ محمّد


([1])  بحارالانوار ج52 ص380

([2])  آل‌عمران: 141، اكمال الدين ج1 ص288

([3])  اكمال الدين ج1 ص288

([4])  اكمال الدين ج1 ص317

([5])  اكمال الدين ج1 ص317

([6])  اكمال الدين ج1 ص317

([7])  اكمال الدين ج1 ص323

([8])  بحارالانوار ج51 ص367 و تاريخ الغيبة الصغري ص495

([9])  شرح الزيارة ج3 ص126

([10])  شرح الزيارة ج3 ص126