بازخوانی سخنرانی 6 ماه مبارک رمضان 1405
متنی برای امروز و فردا
یعضی از عنوانهای سخنرانی:
از دلایل ولادت امام زمان علیهالسلام
غیبت صغری و غیبت کبری
تصرف امام علیهالسلام
موضع عموی و خصوصی شیعه و حکومت آل محمد علیهمالسلام
ویژگیهای دوران غیبت صغری
مدعیان دروغین وکالت و نیابت
برخورد شدید امام علیهالسلام و نواب او با مدعیان دروغین
برخورد امام علیهالسلام با حوادث عمومی
تکذیبِ شلمغانی
کتاب الکافی
فشردهای از حوادث عمومی دوران غیبت صغری
از دلائل بر وجود امام عصر علیهالسلام دوران غيبت صغري و وجود وكلا و به خصوص وكلاي اربعه حضرت و توقيعات صادر شده از آن بزرگوار و دعاها و زيارات و صلواتي است كه از ناحيه مقدسه آن بزرگوار صادر شده و به دست شيعيان رسيده است. در احاديث رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه علیهمالسلام بين غيبت كبري و غيبت صغري تفكيك شده و اينكه براي حضرت دو غيبت خواهد بود بيان شده است. غيبت صغري را عرض كردم بعضيها از بعد از وفات حضرت عسكري علیهالسلام تا وفات وكيل چهارمين حضرت كه حدوداً هفتاد سال ميشود، دانستهاند. ولي ما ابتداء غيبت صغري را عبارت ميدانيم از بعد از ولادت حضرت، چون اگر ملاك در غيبت صغري اين باشد كه آن حضرت را نبينند مگر خواص در مواقع مناسب، اينطور غيبت براي حضرت از بعد از ولادت شروع شد و اين امر از اختصاصات آن حضرت بود. پس غيبت صغري از بعد از ولادت حضرت شروع شده و در نتيجه حدود هفتاد و پنج و به طور قطعي هفتاد و چهار سال دوران غيبت صغري بوده است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در شرح حال امت خود در آينده ميفرمايد:([1]) ثم يَغيبُ عنهم امامُهم ماشاء الله امام ايشان غايب ميشود از ايشان آن مقدار كه خدا بخواهد و يكون له غَيبَتان براي آن امام دو غيبت است اِحديهما اَطوَلُ مِن الاُخري يكي از آن دو طولانيتر از ديگري است اَلحَذَر اَلحَذَر اذا فُقِدَ الخامسُ من وُلدِ السّابعِ من وُلدي كاملاً در پرهيز باشيد و كاملاً مراقب و متوجه باشيد، وقتي كه غايب شود و از دست برود (به ظاهر امر) پنجمين از فرزندان هفتمين از فرزندان من كه مراد حضرت مهدي صلوات الله عليه است در همين مورد گويا جابر بن عبدالله انصاري از حضرت ميپرسد و سؤال ميكند و للقائمِ من وُلدِك غَيبَة؟ آيا غيبتي هست براي قائم از فرزندان شما قال اي و ربي آري قسم به پرورندهام و لِيُمَحِّصَ اللهُ الذين آمَنوا و يَمحَقَ الكافرين([2]) غيبت براي همين است كه خداوند اهل ايمان را آزمايش بفرمايد و كفار را نابود فرمايد.
در حديثي فرمود: والذي بعثني بالحقِّ بشيراً اِنّ الثابتينَ علي القولِ به في زمانِ غَيبَتِه لاَعزُّ مِن الكِبريت الاحمر([3]) قسم به كسي كه مرا به حق، بشير فرستاد و مبعوث كرد كساني كه ثابت ميمانند بر قول به امامت مهدي صلوات الله عليه در زمان غيبتش كمترند از كبريت احمر كه در زمان غيبت حضرت، به امامت حضرت و به وجود حضرت و به تصرف حضرت معتقد باشند، اينها كمترند و اعزّ و كميابترند از كبريت احمر. چون معلوم است عدهاي در ولادت حضرت تشكيك ميكنند، عدهاي درامامت حضرت تشكيك ميكنند. عدهاي هم كه حضرت را امام ميدانند و موجود ميدانند ولي در تصرف حضرت شك دارند. چون بصير نيستند نسبت به شأن امام علیهالسلام. او را دست بسته و بيابانگرد و گوشهنشين و بيچاره و مضطر حساب ميكنند و از صحنه مرجعيت ديني او را منعزل و يا معزول ميدانند. بايد به آنها گفت آخر اين كه امامت نشد، خدا او را براي چه نگهداشته؟ اگر بنا باشد متصرف نباشد، در ملك خدا كارهاي نباشد، وجودش چه خاصيت دارد؟ پس كساني كه به وجودش معتقد باشند، كه الآن وجود دارد، و به امامتش معتقد باشند و اعتقاد داشته باشند به تصرفش در ملك كه هر امري، هر جرياني و هر حادثهاي كوچك و بزرگ در جميع مُلك به اجازه و اراده و تدبير آن بزرگوار است و مرجعيت ديني حق اوست و اوست مرجع حقيقي و واقعي و اصلي اينگونه اشخاص اعزّ از كبريت احمرند. اميدواريم كه از بركات بزرگان ما از كساني باشيم كه رسولخدا صلی الله علیه و آله ايشان را ثابتين بر قول به امامت حضرت ميفرمايند.
همينطور حديثي است از حضرت حسين صلوات الله عليه ميفرمايد كه: ([4]) قائمُ هذه الامّةِ هو التاسعُ من وُلدي قائم امت محمد صلی الله علیه و آله نهمين از فرزندان من است و هو صاحبُ الغيبة و هو الذي يُقسَّمُ ميراثُه و هو حيّ آن بزرگوار است كه صاحب غيبت است و اوست كه ميراثش تقسيم ميشود و ارثش را ديگران ميبرند و حال آنكه زنده است.
در حديثي ديگر فرمود: ([5]) له غَيبةٌ يَرتدُّ فيها اقوامٌ و يَثبُتُ فيها علي الدين آخَرون براي او غيبتي است كه آن غيبت باعث امتحان است. عدهاي به واسطه غيبت امام علیهالسلام به ارتداد ميافتند و از دين برميگردند، عدهاي هم بر دين ثابت قدم ميمانند.
و نيز فرمود:([6]) في التاسع من وُلدي سُنَّةٌ من يوسف و سنّةٌ من موسي بنِ عمران و هو قائمُنا اهلَ البيت در نهمين از فرزندان من سنتي است از يوسف و سنتي است از موسي بن عمران. ديديم موسي بن عمران نمونهاي بوده كه خداوند براي امتهاي پيشين و اين امت نشان داده است در مخفي بودن حمل و ولادت او از نظر فرعون و اطرافيان فرعون و خدا موسي را حفظ ميفرمايد با آن شدتي كه در كار بوده و هيچ صدمهاي به موسي وارد نميشود. و اما سنتي كه از يوسف است، غيبت است. بعد ميفرمايد كه: هو قائمنا اهل البيت آن بزرگوار قائم ماست. يُصلِحُ اللهُ تبارك و تعالي اَمرَه في ليلةٍ واحدة در يك شب خداوند امر او را اصلاح ميفرمايد و اسباب فرج او را و ظهور او را فراهم ميسازد.
امام زينالعابدين صلوات الله عليه فرمودند:([7]) اِنّ لِلقائم منّا غَيبَتَين قائم از ما دو غيبت برايش هست. اِحداهما اَطولُ من الاُخري يكي طولانيتر از ديگري است. اما الاُولي فسِتَّةُ ايامٍ او ستّةُ اَشهُرٍ او ستُّ سِنين غيبت اولي امام علیهالسلام را فرمودند كه شش روز يا شش ماه يا شش سال است. حالا مراد امام علیهالسلام چيست مورد اختلاف قرار گرفته، بعضيها احتمال دادهاند مراد از اينكه شش روز غيبت ميفرمايند يعني هيچكس بر آن حضرت مطلع نميشود و آن بزرگوار را زيارت نميكند مگر خواص از اهل آن حضرت. و اما در شش ماه خواص از شيعيان واقف ميشوند و آن حضرت را زيارت ميكنند و در شش سال كه عبارت باشد از دوران ولادت آن حضرت تا فوت پدر بزرگوارشان براي بيشتر از مردم امرشان ظاهر ميشود و عده زيادي از دشمنان و دوستان حضرت را زيارت ميكنند. به اينطور توجيه كردهاند كلام حضرت سجاد علیهالسلام را ولي ما نميدانيم كه مراد همين است يا نه.
و اما الاخري فيَطولُ اَمَدُها حتي يَخرُجَ من هذا الامر اَكثَرُ مَن يقولُ به. غيبت ديگر حضرت آنقدر طول ميكشد كه خارج شوند از اين امر ولايت و اقرار به امر امامت او، بيشتر از كساني كه معتقد به امامت او بودهاند. فلايَثبُتُ عليه الاّ مَن قَوِي يقينُه و صَحَّتْ معرفتُه و لم يَجِد في نفسه حَرَجاً لِما قَضَينا و سَلَّمَ لنا اهلَ البيت. ثابت نميماند بر امر ولايت حضرت و امامت حضرت مگر كسيكه يقينش قوي باشد، معرفتش صحيح باشد، شناخت درست و صحيح نسبت به امام داشته باشد و در دل خود حرج و ناراحتي نيابد و نگراني احساس نكند نسبت به آنچه كه ما حكم ميفرماييم و تسليم ما اهل بيت باشد. او ثابتقدم ميماند. اميدواريم كه اين صفات بهبركت بزرگانمان در ما باشد و ما باشيم انشاء الله صاحبان يقين قوي و معرفت صحيح و تسليم كامل انشاءالله در برابر ائمه هدي علیهمالسلام.
در مورد غيبت حضرت اين نوع روايات را داريم كه غيبت حضرت را دو غيبت معرفي ميكنند. غيبت اُولي و غيبت اُخري. ولي چون مدت اولي كم بوده آن را غيبت صغري ميگويند و ديگري را غيبت كبري مينامند. در غيبت اولي حضرت كه عرض كردم حدود هفتاد و چهار يا هفتاد و پنج سال شده، حوادث و اموري رخ داد كه توجه به آن حوادث و امور تا اندازهاي لازم است براي شناخت طرز برخورد حضرت حجة بن الحسن صلوات الله عليه با آن حوادث. و نتيجهاي كه از اين مطلب به دست ميآيد اين است كه دوره غيبت صغري با دوران امامت ساير ائمه علیهمالسلام فرق نميكند. امامت ظاهري آن بزرگواران هرطور بوده، همانطور امامت حضرت بوده در دوره غيبت صغري. فقط تفاوت اين است كه ساير ائمه علیهمالسلام هركس برايش ميسر ميشد و گذرش به مدينه ميافتاد يا جاهايي كه ائمه علیهمالسلام آزادانه زندگي ميفرمودند ميتوانست امام را زيارت كند، ميتوانست از امام چيزي بپرسد و مستقيماً جواب بشنود. ولي در دوران غيبت صغراي امام علیهالسلام فقط كسي برايش ميسر ميشد كه امام اراده ميفرمود و امام اجازه ميفرمود، و امام اسباب ملاقات را برايش فراهم ميكرد و جز آن چند نفر ديگري حضرت را زيارت نكرده و موفق به ديدار نگرديده و يا اشخاص ديگري هم موفق شدهاند ولي خبرش به ما نرسيده است. و اما از نظر برنامه كار امامت ظاهريه، آن دوره مثل دوران ساير ائمه علیهمالسلام بوده است. يعني همانطور كه حضرت صادق يا حضرت باقر يا حضرت سجاد صلوات الله عليهم اجمعين در مدينه بودند و مردم به وسيله راويها فرمايشات ائمه را ميشنيدند و عمل ميكردند، دوران غيبت صغري هم همينطور بود، مردم فرمايشات امام و فتاوي امام و توقيعات امام را از راويان مخصوص كه چهار نفر آنها مشهور شدند و صاحب مقامات بودند اخذ ميكردند.
مطلب ديگر اينكه شيعه مانند زمان ائمه ديگر دو موقعيت داشت. يك موقعيت عمومي و يك موقعيت خصوصي. موقعيت عمومي شيعه اين بود كه چون آنها در بلاد اسلامي زندگي ميكردند مانند ساير مسلمانان بودند و هر حادثهاي كه براي مسلمانان پيش ميآمد، آنها هم شريك بودند و بر آنها هم جاري ميشد. هر مشكلي، هر گرفتاري، هر جنگي، هر خوفي هر چه پيش ميآمد، با هر دولتي مقابل ميشدند مثل ساير مسلمانان بودند اين موقعيت عمومي براي ايشان بود.
يك موقعيت خصوصي هم داشتند كه شيعه بودند و زير لواء اميرالمؤمنين و ساير ائمه علیهمالسلام به سر ميبردند و حكومت آل محمد علیهمالسلام يك حكومت معنوي بود و باطني كه در زندگانيهاي داخلي و خصوصي شيعه آثار آن حكومت ديده ميشد. در امور خارجيشان و موقعيت عموميشان، محكوم به حكم حكومتهاي وقت و مثل ديگر از مسلمانان بودند ولي در زندگي شخصي و از نظر شيعه بودنشان محكوم به حكم امام و تابع فرمان امام و تسليم امر امام بوده و كاملاً آثار حكومت محمد و آل محمد علیهمالسلام در زندگانيهاي خصوصي و موقعيتهاي خصوصي شيعيان ديده ميشد.
در زمان ائمه ما علیهمالسلام جنگها شد، پيشامدها بود، تغيير حكومتها بود و از اين قبيل امور و نقش ائمه ما علیهمالسلام در مقابل آن پيشامدها و حوادث چه بود؟ چه حالت داشتند و چگونه بودند؟ در دوره غيبت صغري هم اوضاع را همينطور ميبينيم. يعني امام زمان صلوات الله عليه نسبت به جنبه عمومي مسلمانان مثل پدرانشان بودند. به اين معني كه تقيه محض مينمودند. همانطور كه پدران بزرگوارشان نسبت به جريانهاي عمومي كه پيش ميآمد در بين مسلمانان در تقيه محض بودند، كه هركس از دور نگاه ميكرد ايشان را، مثل ساير مردم ميديد، هيچ تأثير در روش ايشان نداشت. تقيه محض، اما در زير سپر تقيه جمعيت شيعه اداره ميشدند، تدبير ميشدند. ائمه علیهمالسلام حكومت داشتند امر و نهي داشتند، عزل و نصب داشتند در خصوص شيعيان پس ائمه علیهمالسلام زير سپر تقيه بر شيعه آن مقداري كه ميسر بود حكومت ميفرمودند. امام زمان صلوات الله عليه هم در آن دوره همينطور بودند و اين نكته مهمي است كه در آن دوره هفتاد و چند سال ديده ميشود.
آنچه در تاريخ رسيده حوادثي در اين هفتاد و چند سال پيش آمده كه حوادث معمولي نبوده و تاريخش مفصل است ولي اجمالاً عرض ميكنم كه موقعيت آن دوره به دستتان بيايد و ببينيد كه روش امام علیهالسلام در آن مدت مثل روش پدران بزرگوارش بود و با آنگونه موقعيت رو به رو بوده است.
ما غيبت صغري را از ابتداي ولادت ميدانيم ولي ديگران ميگويند از وقتي كه حضرت عسكري علیهالسلام فوت شدند، كه تقريباً آن طوري كه شهرت دارد روز هشتم ربيع الاول سال دويست و شصت هجري بوده است و همان روز قبل از ظهر هم عدهاي از قميها خدمت حضرت رسيدند در منزل حضرت عسكري علیهالسلام و ميگويند از همان روز غيبت صغري شروع شده. با تحقيقاتي كه عرض كردم غيبت صغري از بعد از ولادت شروع شد.
البته دوره غيبت صغري سه امتياز مهم دارد كه يكي از اين سه امتياز را ميتوانيم از روز وفات حضرت عسكري علیهالسلام بدانيم كه امامت ظاهري حضرت حجت صلوات الله عليه شروع شد. و ديگر اينكه به طور كلي حضرت مستتر نبودند و در آن دوره بعضي از اشخاص و وكلا در بعضي مواقع حضرت را زيارت ميكردند. و همچنين چهار وكيل بودند علاوه بر ساير وكلا كه داراي مقامات عاليه و صاحبان مقام كمال بودند اين خيلي امر مهمي بود و اين بزرگواران در اموري كه به ايشان واگذار ميشد نهايت كوشش را داشتند. از جمله رسانيدن نامهها بيان فتواها و حل مشكلات شيعه در جميع نواحي و حفظ مقام و ناحيه مقدسه امام علیهالسلام از دشمنان، همه به عهده ايشان بود. خيلي زحمت به دوش اين چهار بزرگوار بود. خدا جزاي خير به ايشان عنايت فرمايد.
مشكل بزرگي كه در اين هفتاد و چند سال رخ داد اين بود كه عده زيادي پيدا شدند كه مدعي وكالت و نيابت از امام علیهالسلام بودند و اينها به دروغ ادعا ميكردند و كار را بر شيعيان و به خصوص بر اين نواب اربعه مشكل كرده بودند و امام علیهالسلام به طورهاي مختلف در مقابل ايشان ميايستادند و آنها را تكذيب ميفرمودند و بر آنها لعن صادر ميكردند. توقيعات بر كفر و الحاد و لعن آنها از ناحيه مقدسه امام صادر ميشد و نوع آنها هم در عقائد و يا اعمال انحرافهايي داشتند و بيانحراف نبودند. در كنار آنها هم كساني بودند كه آنها را كمك ميكردند و آنان هم اگر خودشان انحرافي داشتند، انحرافهاي آنها را تقويت ميكردند. اين خودش يكي از مشكلات دوران غيبت صغري بود. ده نفر به دروغ مدعي نيابت از جانب حضرت شدهاند كه عبارتند از:
ابومحمد شريعي به نام حسن كه از اصحاب حضرت هادي و حضرت عسكري علیهما السلام بود و بعد منحرف شد و اين مقام را ادعا كرد، توقيع در لعن او و برائت از او صادر شد و اظهار كفر و الحاد هم در آخر كار نمود و شيعه هم با او درگير شدند و صدماتي به شيعه وارد شد.
ديگر محمد بن نُصير كه از اصحاب حضرت عسكري علیهالسلام بود و بعد منحرف شد و ادعاي نيابت كرد كه عدهاي هم پيدا شدند كه نُصيري و منسوب به او هستند و اعتقادات باطلهاي داشتند.
ديگر احمد بن هلال كرخي و محمد بن علي بن بلال، محمد بن احمد بن عثمان بغدادي، اسحق احمر، باقطاني، و محمد بن علي شلمغاني و اين از همه بدتر بود و مشهور است به شلمغاني ابن ابيعزاقر يا غراقبي كه بر شيعيان خيلي صدمه وارد كرد.
بعد حسين بن منصور حلاج كه از اهل عرفان و تصوف بود و عرفان انحرافي داشت او هم به شيعيان خيلي صدمه زد.
و همچنين محمد بن مظفر مشهور به ابيدلف و همراه هر يك از اينها كساني بودند كه انحرافهايي داشتند و به اينها ضميمه ميشدند يا اينكه انحرافهاي همينها را تقويت ميكردند و اين صدمات بر شيعه وارد ميشد و از ناحيه امام علیهالسلام مرتب لعن اينها صادر ميشد و توقيع در كفر و لعن آنها صادر ميفرمودند. و وكلاء راستين حضرت مخصوصاً وكلاي اربعه در تاريخ هفتاد و چند سال با يك چنين منحرفاني مواجه بودند و صدمات بسياري از ناحيه اينها بر آن چهار نفر وارد شد.([8])
اينجا يك جمله معترضه بد نيست عرض كنم و آن اين است كه بعضيها به مكتب ما اين اعتراض را دارند كه چرا بزرگان شما آمدند و مقامات بزرگان شيعه را مطرح كردند و گفتند نقباء و نجباء و كاملان و از اين قبيل را عنوان كردند. چرا اين باب را باز كردند و اين در را گشودند تا اينكه مثل آن باب ملعون ادعاي بابيّت كند و بعد همينطور ملعونهاي بهائيها و همينطور ادامه داشته باشد. اين اعتراض را دارند و به خصوص يك كسي از ملاهاي معاصر درباره كتب مشايخ سؤال كرده و آنها نوعاً مطالعه اين كتب را تجويز نكرده اعتراضهايي را نوشته بودند يكي از آن ملاها در جواب سائل اين مطلب را نوشته بود كه در تاريخ شيخيه رد پاي استعمار ديده ميشود و از اين مسلك، بابيّه و بهائيه درست شده و از اين قبيل اعتراضها. بايد از آنها پرسيد آيا پيدا شدن يك عده منحرف در يك مسلك صحيح و بر حق اشكالي و عيبي بر خود آن حق وارد ميكند؟ چرا شما حق را ميخواهيد بكوبيد به واسطه اينكه در كنار آن حق، باطل پيدا ميشود؟ اگر اين اعتراض درست باشد و به جا باشد بايد نعوذ بالله به حضرت مهدي صلوات الله عليه هم اين اعتراض را داشته باشيد كه آقا شما چرا وكيل و نايب براي خود قرار داديد و نصب فرموديد كه در برابر وكلاي راستين شما، يك عده هم مدعيان وكالت از طرف شما پيدا شوند و حدود ده نفر و بلكه متجاوز، به دروغ مدعي وكالت شوند و آن همه صدمات را وارد كنند. آيا اين اعتراض به حجة بن الحسن صلوات الله عليه به جاست؟ وارد است؟
هميشه همينطور بوده هر مكتب حقي خواه ناخواه در كنارش بودهاند كساني كه منحرف بودهاند و مسلك باطلي را درست ميكردهاند و از مطالب همان مكتب حق هم استفاده ميكردهاند. اصلاً باطل تا از حق چيزي نگيرد، نميتواند باطل خودش را اظهار كند. باطل محض را كه كسي مطرح نميكند و تا لباس حق به آن نپوشاند و در لباس حق در نياورد و به حق زينتش ندهد كه نميتواند باطل خود را رواج دهد. مگر ابوبكر نگفت: كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ما ارث نميگذاريم، هر چه هست صدقه است مال مسلمين است؟ مگر درباره خلافت، خود آن ملعونها نگفتند، رسول خدا چون كسي را نصب نكرد و مردم را به خودشان واگذارد، مردم هم اجماع كردند و ما را خليفه كردند، حالا آيا اين اعتراض وارد است بر رسول خدا صلی الله علیه و آله كه آقا شما چرا از اول صحبت خلافت و وصايت كرديد تا اينكه خليفه غاصب پيدا شود و بعد از شما خليفههاي قلابي پيدا شوند؟ اين اعتراضها بيجاست. حق گفته ميشود، اهل حق، حق را ميپذيرند البته در كنار اين حق، اهل باطل پيدا ميشوند و انحرافهاي خود را و هدفهاي پليد خود را به لباس حق در ميآورند و به لباس حق جلوه ميدهند تا ديگران را فريب دهند پس اين اعتراضها بيجاست و اگر اين نوع اعتراضها كه بر مكتب ما دارند به جا باشد، نعوذ بالله بايد بر حضرت مهدي صلوات الله عليه هم اعتراض داشته باشند كه چرا شما براي خود نايب قرار داديد و وكيل نصب فرموديد تا در نتيجه عدهاي منحرف هم پيدا بشوند و روي خواستههاي نفساني خود از اين برنامه شما سوء استفاده نموده ادعاي وكالت از طرف شما بكنند و آن همه مشكلات را براي شيعه فراهم كنند.
در هر صورت اين يكي از امور مهمي بود كه در دوره غيبت صغري رخ داد و امام علیهالسلام مجبور شدند توقيع صادر كنند و در كارهاي آنها دخالت فرمايند و شديداً از رجوع به آنها منع كنند، و بر آنها لعن كنند، و از آنها برائت اظهار كنند و به شيعه دستور دهند با آنها مخالفت كنند. و از آنها اظهار برائت كنند و همينطور وكلاي رسمي حضرت هم صريحاً و شديداً در مقابل آن منحرفان ايستادند و آنها را از دائره تشيع طرد كردند. چرا؟ چون اين امور مربوط ميشد به موقعيت خصوصي شيعه و ارتباط داشت با موضع حكومتي حجّت صلوات الله عليه.
اما حوادث ديگر كه ارتباطي با موقعيت خصوصي تشيع نداشته، و مربوط به جهات عمومي همه مسلمانان بوده و شيعه و غير شيعه در برابر آن مشكلات و حوادث قرار ميگرفتهاند، امام علیهالسلام ، مثل پدران بزرگوارشان هيچ دخالتي نداشتهاند. نه توقيعي صادر ميشده و نه عكسالعملي نشان ميدادند حتي وكلا هم هيچ دخالتي نميكردند و شيعه هم به عنوان شيعه دخالتي در آن امور عمومي نمينمودند.
وكلاي مشهور حضرت كه صاحب مقام و كمال بودند عثمان بن سعيد عمروي و فرزند او محمد بن عثمان، حسين بن روح، علي بن محمد سمري يا سيموري يا سيمري (با صاد هم ذكر شده) صَيموري يا صَيمَري. اين چهار بزرگوار وكلاي مشهور حضرت بودند. البته وكيلان ديگري هم بودهاند كه در جهات ديگري شايد وكالت داشتند. در آن دوره هفتاد و چند سال در حكومت بنيالعباس، كودتاهاي مختلف، از ناحيه افراد مختلف و گروههاي مختلف انجام شد. يكي از آنها اكراد و اعراب بودند و از حكام بنيالعباس چند نفر در آن دوره به حكومت رسيدند و بر ضدّشان كودتا ميشد و از ميان ميرفتند و كس ديگر جاي آنها ميآمد. در تمام اين حركتها و جنبشها هيچگونه دخالتي از حضرت مهدي صلوات الله عليه ديده نميشد، درباره هيچكدام از اينها توقيعي صادر نميفرمود. كاملاً مثل ساير ائمه علیهمالسلام در دوران امامت ظاهريشان هيچ مداخله در امور عمومي مسلمانان نداشتند. ولي در امور خصوصي شيعه، به محض پيدا شدن هر وكيل دروغگو مثلاً، فوراً توقيع صادر ميشد، تكذيب و لعن صادر ميشد، وكلا دخالت ميكردند.
مثلاً درباره شلمغاني آن طوري كه در خاطرم هست نقل شده كه يك وقتي شروع ميكند به تأليف يك كتاب حديث و حديثهايي را جمع آوري ميكند و غرض داشته و ميخواسته در لابلاي آن احاديث، احاديث جعلي را هم جا بدهد و در بين شيعه منتشر كند. يكي از همين وكلا كه معاصر با او بوده مأمور رسيدگي به اين كار ميشود و به يك عده از شيعيان دستور ميدهد كه برويد از شلمغاني كتابي كه دارد تأليف ميكند، از توي خانهاش بگيريد و بياوريد. ميروند و كتاب را ميگيرند و ميآورند و نام آن كتاب گويا تكليف بوده و آن كتاب را ديگر به او رد نميكنند و آن را از ميان ميبرند. چون امري است مربوط به شيعه و با موقعيت خصوصي شيعه ارتباط داشته است. اينقدر دقيق همه جهات خصوصي شيعه نظارت ميشده و زير نظر مبارك امام علیهالسلام و مراقبت وكلاي آن حضرت كارها رسيدگي ميشده كه مبادا انحرافي در شيعه پيدا شود. و شخص منحرفي در ميان شيعه فعاليتي داشته باشد و بخواهد وضع خصوصي شيعه را در هم كند. ولي جهات عمومي كه شيعه با ساير مسلمانان در آن جهات شركت داشتهاند هيچ دخالتي انجام نميشد.
براي نمونه كتاب كافي در مدت بيست سال به دست محمد بن يعقوب كليني جمعآوري شد در خود بغداد در برابر نظر همين وكلا و خود محمد بن يعقوب از علماي بزرگ شيعه و مورد توجه بوده و با همين وكلا رفت و آمد خصوصي داشت و اين كتاب در بين شيعه در زمان غيبت صغراي امام علیهالسلام منتشر گرديد و به عنوان رساله عمليه شيعه و رساله اعتقادي شيعه شناخته شد كه شيعيان اعتقادات خود و اعمال خود را از اين كتاب اخذ ميكردند و علماي طراز اول شيعه به خط خودشان از آن كتاب نسخه برداري كرده و در بين شيعيان منتشر نمودند و امام علیهالسلام با همان سكوت خود آن كتاب را عملاً تصديق و امضاء فرمودند. اين كتاب و يا ساير كتبي كه در بين شيعيان منتشر بود و در آن زمان به آنها عمل ميكردند كه به نام اصول اربعمأة مشهور بود همه زير نظر امام علیهالسلام تأييد ميشد. تمام امور خصوصي شيعه زير نظر حكومت مهدي صلوات الله عليه تدبير و اداره ميگرديد و امام علیهالسلام به وسيله وكلايش مستقيماً و مباشرتاً تصرف داشته و رسماً دخالت ميفرمود.
غيبت صغري از زمان معتمد عباسي شروع شد. او معاصر بود با حضرت عسكري صلوات الله عليه و به دستور آن ملعون هم حضرت مسموم شدند و تا سال دويست و هفتاد و نه هجري حكومت كرد.
بعد از او معتضد عباسي تا سال دويست و هشتاد و نه هجري حكومت كرد. دوران معتضد دوران عجيبي بود. او ظاهراً سعي ميكرد تمام علويين را از خودش خشنود كند. خيلي امر را بر آنها آسان گرفته بود و آنها را تأييد ميكرد. حتي يك وقتي مالي به وسيله كسي در بغداد وارد شد به منظور منتشر شدن در بين آل ابيطالب به طور مخفيانه و به او گزارش دادند و طرف معرفي شد، او را احضار كرد و به او گفت چرا تو اموال را مخفيانه ميآوري و بين آل ابيطالب تقسيم ميكني؟ اين كار را علناً بكن، من خيلي خوشحال ميشوم. اينها را كمك كن، به فقرايشان رسيدگي كن و براي رفاه آنها دستورات صادر ميكرد. در زمان معتضد و به دستور خود او نامهاي تنظيم شد كه اين نامه را يكوقتي من ديده بودم. در مخالفت با حكام بنياميه لعنهمالله نامه بسيار مفصلي نوشته بود و تمام جنايات بنياميه را ذكر كرده بود و تمام آيات و رواياتي كه در فضائل محمد و آلمحمد علیهمالسلام و اهل بيت شايع و مشهور بود در آن نامه جاي داد و دستور داد كه در تمام نمازهاي جمعه در همه بلاد اسلامي اين نامه خوانده شود و او لعن بر معاوية بن ابيسفيان را مشهور كرد و رايج نمود. با يك چنين فعاليتي و يك چنين كاري در دوره غيبت صغري، هيچ تأييدي از ناحيه مقدسه حجت صلوات الله عليه درباره كارهايش صادر نگرديد. يا توقيعي در ترغيب شيعه به تأييد او يا تحكيم مباني حكومتي او و يا تشكري، و تجليلي از او، ابداً صادر نشد، با آنكه جنبه عمومي داشت، زيرا آن كارها هم يك نوع سياستي بوده كه او ميخواست اجراء كند و امام علیهالسلام هيچ اظهار رضايت نكرده و توقيعي در تأييد او صادر نفرمود با آنكه دوره غيبت صغري بوده و آن خدمت بزرگ از نظر ظاهري انجام ميشده درست مانند جنگها و فتحهايي كه در زمان ائمه علیهالسلام به وسيله حكومتها ميشد، و از ناحيه آن بزرگواران هيچ مداخلهاي صورت نميگرفت.
بعد از معتضد، مكتفي به سلطنت رسيد و او هم تا دويست و نود و پنج هجري حكومت كرد بعد از او مقتدر به حكومت رسيد، اسمهاي اينها همه يك كلمه بالله بعدش دارد، معتضد بالله ولي اينها به شيطان معتضد بودند و معتمد به شيطان بودند از اين جهت ما باللههايش را نميگوييم، مقتدر ملعون تا سيصد و بيست هجري حكومت كرد بعد از او القاهر است ميشود گفت كه كلمه بالله بعد از اين اسمها به آن معني باشد كه خداوند آنها را امداد خذلاني ميفرمود به مقتضاي كُلاً نُمِدُّ هؤلاءِ وَ هؤلاء و سنَستَدرِجُهم من حيثُ لايَعلَمون و او تا سيصد و بيست و دو هجري حكومت كرد. بعد الراضي تا سيصد و بيست و نه هجري حكومت كرد كه در همين سال هم وكيل چهارم وفات فرمود و غيبت صغري انتها پيدا كرد و اول غيبت كبراي حضرت شروع شد.
از اموري كه در اين سالها واقع شد، مركز حكومتي بني العباس از سرّ من رأي به بغداد منتقل شد. چه وقت؟ وقتي كه معتضد عباسي به حكومت رسيد و بيعت با او انجام شد. در سال دويست و هفتاد و نه، يعني درست نوزده سال بعد از انتقال مركز حكومتي حجة بن الحسن صلوات الله عليه از سرّ من رأي به بغداد، كه در مدت نوزده سال تقريباً وكلاي حضرت مهدي صلوات الله عليه با خيال راحتتر مشغول فعاليت بودند و انتشار امر امامت حضرت در آن مدت راحتتر انجام شد چون از مركز حكومت ظالمان يك مقداري فاصله داشتند.
از امور مهمي كه در اين مدت واقع شد، صاحب الزنجي پيدا شده بود و اطرافيانش افرادي بودند كه جز خون ريختن و چپاولگري در جميع ممالك اسلامي كار ديگري نداشتند و خيلي نيرومند بودند به طوري كه حتي آنها آدم خوار بودند. اگر دشمن را به دست ميآوردند او را ميخوردند. آنقدر فساد آنها شديد بود و قتل و غارت، زياد كه از ناحيه حكومتهاي اسلامي با آنها جنگهايي انجام شد ولي از ناحيه مقدسه حضرت مهدي صلوات الله عليه هيچ عكسالعملي اظهار نشد. تا آنكه در سال دويست و هفتاد هجري آن جمعيت هم منقرض شدند و شكست خوردند و كشته و نابود شدند، آن وقت سرور و شادماني در ميان جميع مسلمانان زياد شد و حتي در انقراض اين افراد و اين گروه اشعاري سرودند. البته اين شكست با لشكركشي معتضد انجام ياقت، و الا شكستشان آسان نبود.
معتضد كه در حكومت قوي شد عرض كردم زياد رعايت حال آل ابيطالب را ميكرد و سرّش هم اين بود كه در خواب حضرت امير صلوات الله عليه را ديد كه حضرت به او فرمودند تو به حكومت ميرسي و هرگاه به حكومت رسيدي نسبت به فرزندان من رعايت كن، با آنها به خير و صلاح رفتار كن. در جواب عرض كرد: اَلسَّمع و الطّاعة يا اميرَالمؤمنين وقتي هم كه به حكومت رسيد، آنچه كه در خواب ديده بود، خاطرش بود و با اينكه خيلي ستمكار بود اين ملعون، در عين حال نسبت به آل ابيطالب رعايت داشت.
در سال دويست و پنجاه و چهار، حكومت طولونيه در مصر تأسيس شد و در سال دويست و نود و دو در زمان حكومت مكتفي انقراض پيدا كرد.
در سال دويست و نود و شش شخصي پيدا شد كه مدعي بود از فرزندان اسماعيل بن جعفر علیهالسلام است. يعني اسماعيل پسر حضرت صادق علیهالسلام و مدعي مهدويت بود. با اينكه در زمان غيبت صغراي امام علیهالسلام مدعي مهدويت شد ولي چون جنبه سياسي داشت و بعضي حكومتها از اين امر استفاده سياسي كردند از اين جهت درباره اين مسئله هم از ناحيه حكومت مهدي صلوات الله عليه سكوت شده است. اين شخص در شمال افريقا، تونس، ليبي، اَلجزاير حكومت ميكرد و تصميم گرفت كه لشكركشي كند و مصر را هم بگيرد و دو حمله بزرگ كرد و در هر دو حمله شكست خورد. يكي در سال سيصد و يك هجري و ديگري در سال سيصد و هفت هجري ولي توانست مقداري از مغرب را تحت تصرف خود در بياورد و از اين جهت او را مهدي مغربي هم ميناميدند. در سال سيصد و پانزده هجري شهر بسيار محكمي ساخت به نام مهديه و آن را پايتخت خود قرار داد. ديوارها و دروازههاي خيلي محكم بنا كرد و حتي يك لنگه آن در را گفتهاند به وزن صد قنطار بوده. روز شنبه پنج ذيقعده سال سيصد و سه هجري اين ساختمان و اين شهر را شروع كرد و در سال سيصد و بيست و دو هم فوت شد. فرزندش كه به قائم ملقب شده بود جانشين او شد و در سال سيصد و سي و سه هجري او هم به درك رفت. تمام اين حوادث در دوره غيبت صغري بوده.
و از حوادث بسيار مهم كه در آن دوره رخ داد حكومت قرامطه است. اين حكومت جز خون ريختن و جز غارت و چپاولگري كار ديگري نداشته. اينها از دو دسته مباركيه و اسماعيليه پيدا شده بودند. قائل به امامت حضرت امير و حضرت حسن و حضرت حسين و حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق بودند و بعد هم محمد بن اسماعيل پسر حضرت صادق علیهالسلام را امام قائم ميدانستند و گويا از آن مهدي مغربي هم تبعيت ميكردند. اين محمد بن اسماعيل را قائم مهدي، رسول، حي لايموت اسم گذاشته بودند و در بلاد روم فعاليت زيادي داشتند. و او را ميگفتند كه قائم و مبعوث به رسالت است و شرع جديدي خواهد آورد كه شرع محمد صلی الله علیه و آله را نسخ ميكند. او را از اولواالعزم ميشمردند. پيغمبران اولواالعزم را نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، محمد صلی الله علیه و آله و محمد بن اسماعيل ميدانستند. ميگفتند خاتم الانبيائي كه در قرآن رسيده همين محمد بن اسماعيل است و ميگفتند كه دنيا دوازده جزيره دارد كه در هر جزيرهاي حجتي هست و هر حجتي داراي داعيهاي است و هر داعيه داراي يد است. و آن كسي را كه اقامه براهين ميكرد، يد ميگفتند. حجت را اَب ميناميدند، داعيه را اُم ميگفتند، يد را ابن ميگفتند. اينها اعتقاداتي است كه براي آنها نقل ميكنند و از ناحيه آنها صدمات زيادي بر اسلام و مسلمانان وارد شد. شروع كردند به قتل و غارت و صدماتشان در تاريخ بي نظير است، آنها معتقد بودند آنچه خدا در قرآن واجب فرموده و دستور داده، ظاهري دارد وباطني، باطنش امامت و حجيت و رسالت همين محمد بن اسماعيل است. ظاهرش را هركس اخذ كند، هلاك ميشود از اين جهت آنها را باطنيه ميناميدند و كارشان فقط فتنه و فساد و قتل و غارت بود. قافلههاي حجاج را ميكشتند و اموالشان را غارت ميكردند. عراق، سوريه، بحرين را تحت تصرف خود در آوردند و خونريزيهاي زياد و غارتهاي زيادي نمودند تا اينكه رئيس آنها كه صاحب الشامه ناميده ميشد در سال دويست و نود و يك در بحرين كشته شد و بعد از آن در سال دويست و نود و چهار يكي ديگر از بزرگان آنها كه زكرويه ابن مهرويه ناميده ميشد، او هم در بحرين كشته شد. و بعد از او ابوسعيد جنابي در سيصد و يك هجري كشته شد. بعد در بصره بزرگ ديگر ايشان به نام ابيطاهر سليمان بن ابيسعيد قرمطي قيام كرد و كشتار و غارت زياد نمود و زنان و بچهها را به اسيري گرفتند و صدمات زيادي زدند. از جمله به شهر كوفه در سال سيصد و پانزده هجوم آوردند. همه اين حوادث در غيبت صغري انجام يافت و مسلمانان با يك چنين گروههايي رو به رو بودند و از ناحيه مقدسه حكومت حضرت مهدي صلوات الله عليه هيچ دستوري صادر نميشد.
در باطن امر ما معتقديم تمام اين حوادث كه بر سر مسلمانان ميآمد به اراده مبارك امام زمان صلوات الله عليه بود. چون مستحق ميشدند، امام بدترين آنها را بر آنها مسلط ميكرد. اينها وقتي كه هجوم آوردند به كوفه، در كوفه چه كردند؟! تاريخ چيزهاي عجيبي نوشته.
در بصره همه را ميكشتند، هر كس هم كه فرار ميكرد، او را به طوري به دريا ميانداختند. در كوفه هم صدمات زيادي زدند در سالهاي مختلف هجوم به قافلههاي حجاج ميآوردند. طوري شد كه يك قافله بسيار بزرگي از همين خراسان حركت كرده بود براي حج، حملهور شدند و همه آنها را كشتند و اموالشان را گرفتند. تا اينكه در سال سيصد و سيزده هجري يك مالياتي قرار دادند كه هر كس قصد حج دارد و ميخواهد حج برود، اين مقدار پرداخت كند و حج برود مسلمانان هم مجبور ميشدند و پرداخت ميكردند و به حج ميرفتند.
در سيصد و هفده به مكه هجوم آوردند. در مسجد الحرام قتل و غارت زيادي كردند. هر كس را توانستند در آنجا كشتند و تمام كشته ها را در چاه زمزم ريختند. حجرالأسود را از جايش كندند و با خود بردند. پرده كعبه را با كمال جسارت و بي احترامي از كعبه كندند و بين خودشان تقسيم كردند. اين كارها در زمان غيبت صغري است و مسجدالحرام ميدانيم چه موقعيتي در اسلام و بين مسلمانان دارد. حجرالأسود بين مسلمانان چه موقعيتي دارد. اين گروه توهين به مسجدالحرام ميكنند. حجاج را در حال طواف ميكشند. حجرالأسود را از جايش ميكنند و براي بيست سال يا به نقلي نوزده سال حجرالأسود را از مكه بردند و در قطيف نگه داشتند.بعد مهدي مغربي به اين ابوطاهر فقط در مورد اينكه چرا حجرالأسود را بردي اعتراض ميكند، درباره كارهاي ديگرش هيچ حرفي نميزند. مينويسد كه اين كار تو خلاف است و من از تو بيزارم و حجرالأسود را برگردان و سر جايش بگذار. و به دستور مهدي مغربي حجرالأسود را برگرداندند، گويا به كارهاي ديگر او رضايت داشته چون مشهور بود كه قرامطه طرفدار مهدي مغربي هستند و با مخالفان او در جنگند. درباره جميع اين امور از مركز حكومتي حضرت مهدي آلمحمد علیهمالسلام در بغداد و از ناحيه وكلاي اربعه و آن جمعيت شيعه در همه جوانب و نواحي بلاد اسلامي، هيچ عكس العملي نقل نشده است.
شيخ مرحوم اعلي الله مقامه به مناسبتي همين حادثه قرامطه را ذكر ميفرمايند، ميفرمايند:([9]) دخل القَرامِطةُ لعنهم الله الي مكّةَ المشرَّفة آنها وارد مكه شدند. كي؟ ايّامَ المَوسِم موقع حج، في سنةِ عشرٍ و ثلثمائةٍ من الهجرة تاريخي كه ايشان ذكر ميفرمايند سيصد و ده هجري است. آن طوري كه شهرت دارد عرض كردم سيصد و هفده است. واَخَذوا الحجَرَ الأسودَ و قتلوا خَلقاً كثيراً من الطائفينَ و غيرِهم حجرالأسود را برداشتند عده زيادي از طواف كنندگان و غير طواف كنندگان را كشتند. ايشان ميفرمايند: و ممَّن قتلوه علي بنُ بابوَيْه از كساني كه كشتند شخصي به نام علي بن بابويه بود. و كان يطوف ايشان داشت طواف ميكرد. و ظاهراً او غير از علي بن بابويه قمي مشهور است كه پدر شيخ صدوق رحمه الله ميباشد.
پدر مرحوم صدوق معاصر بوده با غيبت صغري و حتي به دعاي امام زمان صلوات الله عليه خداوند صدوق را به ايشان عنايت كرد و صدوق ابتداي غيبت كبري به دنيا آمد. امام علیهالسلام علي بن بابويه را دعا فرمودند كه خدا به او فرزند عنايت فرمايد. و در غيبت صغري اين دعا از آن بزرگوار صادر شد و صدوق كه اين همه با بركت است در بين علماء شيعه از بركت دعاي آن حضرت است و او صاحب كتاب من لايحضره الفقيه است كه از كتب اربعه مشهور و ساير كتب معتبره در شيعه است. و الحمدلله در جمعآوري روايات كتابهاي زيادي دارد. اينها همه به بركت دعاي آن بزرگوار بوده است و ميشود گفت در مورد ايشان نظر خاص آن حضرت بوده، و بركتي بوده كه به نظر خاص حضرت براي شيعه در غيبت كبري فراهم شده است كه آن مرحوم آن همه توفيق يافت و آن همه خدمت را به فرهنگ شيعه انجام داد. پدرش علي بن بابويه قمي به قول مشهور در سال 329 هـ ق در گذشته كه آن سال به تناثرالنجوم مشهور است و سال رحلت علي بن محمد سمري چهارمين و آخرين وكيل امام عصر علیهالسلام ميباشد.
در هر صورت شيخ مرحوم ميفرمايند كه: و كان يطوف علي بن بابويه علي بن بابويه مشغول طواف بود فاقطع طوافه پس طوافش قطع شد. فضربوه بالسّيف او را با شمشير زدند فوَقَعَ علي الارض افتاد روي زمين و اَنْشد و اين شعر را سرود:
تری المحبین صرعی فی دیارهم/ کفتیة الکهف لا یدرون کم لبثوا
شعر جالبي است ظاهراً خطاب به خداوند است و شايد هم خطاب به حضرت بقية الله است. اي امام زمان تو ميبيني محبان را، تو ميبيني دوستان را كشته شده و افتاده، اطراف بيت، اطراف كعبه اين همه كشتار، «في ديارهم» در سرزمين ايشان «كفتية الكهف» مانند اصحاب كهف همان جواناني كه درباره آنها خدا ميفرمايد، (البته به ظاهر جوان نبودند، مسنّ بودند اما از نظر اراده و عزم و ايمان قوي بودند و جوانمرد) مانند اصحاب كهف لايدرون كم لبثوا نميدانند چقدر است كه اينجا درنگ كردهاند و اينجا پناه آوردهاند و افتادهاند، در هر صورت ايشان ميفرمايند: و نَقَلوا الحجَر الي القطيف حجرالأسود را به قطيف بردند. بعضيها گفتهاند به همان بلاد بحرين بردند، كه قطيف هم آن زمان از نواحي بحرين گفته ميشد و بَقِي عندَهم عشرينَ سَنَة بيست سال حجرالأسود نزد آنها بود ورُدّ الي مكّة حجرالأسود به مكه برگردانده شد في سنة ثلاثين و ثلثِمائة در سال سيصد و سي.([10]) پس در سال سيصد و بيست و نه غيبت كبري شروع شد و در سيصد و سي حجرالأسود به مكه برگشت يعني يك سال بعد از غيبت كبري.
در تمام اين مدت بيست سال يا نوزده سال حجرالأسود از مكه دور بود و حكومت مهدي آلمحمد صلوات الله عليه درباره آن اظهار نظر نميكرد. اينها درسهايي وآموزشهايي از ناحيه مقدسه آن بزرگوار بوده است براي شيعيان كه شيعه مستبصر بايد درباره آنها مطالعه داشته باشد و فكر كند.
در سال سيصد و بيست و يك هجري تأسيس دولت بويه انجام شد كه از خاندان ديلم بودند و در فارس مستقر شدند و در تاريخ ذكرشان شده. مؤسس اين حكومت ابوشجاع بويه است. بعد همينطور فرزندانش علي كه عماد الدوله مشهور بود و بعد حسن كه ركنالدوله مشهور بود و بعد احمد كه معزّ الدوله ناميده ميشد.
مطلب ديگري كه در تاريخ هفتاد و چند سال غيبت صغري به چشم ميخورد، اين است كه جنبش و حركت و نهضت و قيامي تقريباً اساسي از ناحيه علويين انجام نشد در صورتي كه در دوران ائمه ديگر ما علیهمالسلام از اين نوع نهضتها و جنبشها زياد بود به طوري كه حتي تقريباً در كمتر از نيم قرن حدود بيست جنبش و حركت و نهضت علوي انجام شد و بعضي از صاحبان اين نهضتها مورد تصديق و تأييد ائمه بودند و بعضيها، نه. البته ائمه علیهمالسلام هيچ مباشرت ظاهري در اين نهضتها نداشتند، هيچگونه تصديقي و كمكي در ظاهر آن بزرگواران ديده نميشد. در دوره غيبت صغري نهضت و جنبش علويين كم شد. اصلاً شايد يكي دوتايي بيشتر انجام نشد، آن هم خيلي ناقص و زود با شكست رو به رو شدند. حالا جهتش چه بوده؟ شايد اگر آنها ميخواستند قيام كنند متهم ميشدند كه طرفدار قرامطه هستند و همه مسلمانان با آنها مخالف بودند. يا اينكه چون امام معصوم ظاهر، مثل ساير ائمه در رأس شيعه نبود علويها بهانه نداشتند كه ما براي خاطر حق او قيام ميكنيم. به احتمال قوي علّتش اين بوده زيرا امام معصوم ظاهري كه بتوانند دستش را بگيرند و بگويند حق اين غصب شده و او در خانهاش نشسته و ما براي احياء حق او نهضت ميكنيم نبوده. دو سه مورد بيشتر ياد نشده است. البته از آل ابيطالب و علويين زياد كشته شدند ولي آنها در گرفتاري با قرامطه و خلفاي بنيالعباس لعنهم الله بوده و هيچ ربطي به نهضت و جنبش آنها نداشته است.
اين بعضي از حوادث مهمي بود كه در دوره غيبت صغري رخ داد و چون از نظر شناخت روش امام ما علیهالسلام لازم بود به عرض رساندم تا دربارهاش فكر كنيد و انشاء الله خودتان برداشت داشته باشيد و نتيجهگيري نماييد.
اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
([1]) بحارالانوار ج52 ص380
([2]) آلعمران: 141، اكمال الدين ج1 ص288
([3]) اكمال الدين ج1 ص288
([4]) اكمال الدين ج1 ص317
([5]) اكمال الدين ج1 ص317
([6]) اكمال الدين ج1 ص317
([7]) اكمال الدين ج1 ص323
([8]) بحارالانوار ج51 ص367 و تاريخ الغيبة الصغري ص495
([9]) شرح الزيارة ج3 ص126
([10]) شرح الزيارة ج3 ص126