نمایٝی از
دورنمای هورقلیا
نگرشی نوین بر کتاب گران سنگ ارشاد العوام
سید محمد صادق پورموسویان
پیشکش
به پـویندگا ن راهش
بسمه تعالى
فهرست مطالب کتاب
مقدمه ………………………………………………………………. 6
هورقلیا از دیدگاه مکتب استبصار …………………………………….. 8
تقریر یک دانشمند اروپایی از بدن هورقلیایی …………………………. 14
ویژگیهای ظاهری کتاب ارشادالعوام ………………………………… 19
مصنف ارشادالعوام …………………………………………………. 21
ارشادالعوام یعنی چه؟ ………………………………………………. 22
بشنو این نکته را که سخت نکوست …………………………………. 29
موضوعهای چهار جلد کتاب ……………………………………….. 30
حجم چهار جلد کتاب …………………………………………….. 33
چاپهای کتاب ………………………………………………….. 33
نقدی بر چاپ تبریز ………………………………………………… 34
سندی تاریخی از ویرایش و تصحیح متون در دوره قاجار، نوشتهای خطی
و نویافته درباره چاپ تبریزِ کتاب ارشادالعوام …………………………. 40
نسخههای خطی کتاب ……………………………………………. 47
موقعیت کتاب ارشادالعوام از دیدگاه مصنف …………………… 49
ارشادالعوام در سایر کتابهای مرحوم آقای کرمانی ……………… 71
ارشادالعوام در کتابهای آقای شریف طباطبائی ……………….. 84
ارشادالعوام در کتابهای استاد معظم؟حفظ؟ …………………………… 101
جایگاه ارزشمند کتاب ازالةالاوهام فی الایرادات المتوهمة فی ارشادالعوام … 116
مواعظ مصنف کتاب ارشادالعوام ………………………………….. 131
مثنوی مرحوم آقای کرمانی و ارشادالعوام ………………………. 148
گوشهای از ویژگیهای معنوی کتاب ارشادالعوام …………………….. 152
تفسیر و ظاهر قرآن …………………………………………………. 153
بیان دین و شریعت در این کتاب ………………………………….. 155
کتابی برای همه (همهفهمی) ………………………………………. 156
حکمت به زبان ساده ……………………………………………… 157
صراحت در بیان مطالب …………………………………………… 159
اشارههای ظریف …………………………………………………… 160
مثالهای شگفتآور ………………………………………………. 164
زید کیست و چه میگوید؟! ……………………………………….. 167
جایگاه زید در فرمایشهای بزرگان+ ……………………………. 168
نکتههایی درباره دو عبارت از مشایخ عظام+ درباره زید …………. 168
زید در مباحث توحیدی …………………………………………… 171
چرا زید؟! ………………………………………………………… 172
تأویل زید و عمرو ………………………………………………….. 178
اطمینان مصنف به حقانیت مطالب …………………………. 181
ترتیب و تقسیمبندی مطالب (فهرست کتاب) ……………………… 184
فهرست چه واژهای است؟ …………………………………………. 184
پژوهشی در معنی فصل ……………………………………………. 188
تسلط مصنف بر مطالب کتاب ارشادالعوام ……………………. 192
توکل، رکن اول در نوشتن کتاب …………………………………….. 195
گواهی تاریخ (درباره تأثیر کتاب ارشادالعوام بر افراد) …………………. 196
ادبیات ارشادالعوام ………………………………………………… 199
مرحوم حاج محمدکریم کرمانی مصنف و صاحبنظر در علوم ادبی …. 211
دستور زبان منتخب مرحوم آقای کرمانی ………………………. 215
سرهنویسی و نمونههای منطقی آن در کتاب ارشادالعوام ………………. 220
املای واژهها در کتاب «ارشادالعوام» ……………………………….. 225
نتیجه این بحث ………………………………………………….. 228
روش تدریس «ارشادالعوام» از دیدگاه «تجربهها» ……………………… 229
واژه «اثیم» و دفاع مصنف ارشادالعوام ……………………………… 276
نمونه تدریس کتاب ارشادالعوام توسط استاد معظم؟حفظ؟ ………………. 300
نمونه تدریس کتاب «دروس» توسط استاد معظم؟حفظ؟ ………………… 317
متن برنامه رادیویی «گلبانگ ادب» ………………………………… 337
شرح حال آقای مرحوم، حاج محمد کریم کرمانی و مختصری از سبقت
ادبی ایشان (نقل از کتاب «سیری در دستور زبان فارسی) …………….. 341
اسناد و تصاویر ……………………………………………………. 346
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 5 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
این یادداشتها در دهه هشتاد شمسی (1385 ش) تنظیم شد و در بعضی نشستها ارائه گردید. برخی از معلمان و متعلمان محترم مکرراً درخواست انتشار آن را داشتند و از طرفی موانعی مانع گردید. اینک پس از گذشت یک دهه و با پیگیریهای مكرر عزیزان، بعضی از آن یادداشتها را به ضمیمه بعضی نوشتههای دیگر، در یک مجموعه عرضه میکنیم؛ هر چند میدانیم که نمایی است و نیمنگاهی است از پنجرهای کوچک بر دورنمای هورقليا… .
اللهم ان هذا منک و من محمد و آلمحمد؟عهم؟.
محمدصادق موسوی
1439 ق، برابر با 1397ش
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 6 *»
þ مقدمـــه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 7 *»
خداوند را سپاسگزاریم که باز هم توفیق عنایت فرمود تا در جهت نشر فضائل و کسب معارف الهی گامی، هر چند کوتاه، برداریم و این توفیق از اوست و نه از قابلیت ما که فرمود ما اصابک من حسنة فمن اللّه[1] و حاجت نیازمنـــــدان به درگاهــــش را برآورده کرد که هــــر صبح و پسینی را با نـــوای و جعلنی ممّن یقتصّ آثارکم[2] پشت سر میگذارند.
عاجزانه از اولیای او، محمّد و آل محمّد؟عهم؟، میخواهیم که دوستان را از خدمت به مکتب حق بازنشسته نفرمایند و خود از حال ما خبر داشته و از زبان ما فرمودند و لاتستبدل بنا غیرنا.[3]
چشم امید ما به سوی بزرگان دین است: بزرگواران کاملی که از کرَم کریمانه خود هیچ کاهی را از در خانه خود روانه نمیکنند مگر آنکه او را به اندازه قابلیتش کوهی کردهاند و در وصف ایشان است و جعلنا بینهم و بین القری التی بارکنا فیها قری ظاهرة و قدّرنا فیها السیر سیروا فیها لیالی و ایاماً آمنین. [4]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 8 *»
به خدا تقرب میجوییم به دوری از دشمنان ایشان و دشمنی و لعن آن خبیثان. همان دشمنانی که درباره ایشان فرمود عدونا اصل کلّ شرّ و من فروعهم کلّ قبیح و فاحشة. [5]
هــورقلیا، از دیدگاه مکتب استبصار[6]
ا/ لغت
در کتاب «معیار اللغة» در مادّه «هار» چنین آمده است:
و هورقلیا بسکون الراء کعود و الثانی بالقاف و اللام و المثناة التحتیة کذکری معناه ملک آخر و المراد البرزخ بین الدنیا و عالم المثال و بعبارة اخری هو الاقلیم الثامن. لغةٌ سریانیة و هی لغة الصابئة [7] و هم فی هذا الزمان یسمّون بالصباة جمع صابئ کطلبة و طالب و هم الآن فی البصرة و نواحیها کثیرون لعنهم اللّه. [8] (هُورْقِلیا به معنای مُلک دیگر است و مراد، برزخ میان دنیا و عالَم مثال است. به عبارت دیگر هورقلیا، اقلیم هشتم است. هورقلیا لغتی است سریانی.)
در مادّه «قلم» هنگام توضیح واژه «اقلیم» آمده است:
الاقالیم عند اهل الحساب سبعة. کل اقلیم یمتدّ من المغرب الی
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 9 *»
نهایة المشرق طولاً و اما عرضاً فبحیث یکون التفاوت بین اطول نهار کل اقلیم نصف ساعة و اما فی العرف فالاقلیم ما یختص باسم و یتمیز به عن غیره فمصر اقلیم و الشام اقلیم و الیمن اقلیم و الاقلیم الثامن عند الحکماء عالم هورقلیا ای عالم آخر و هو مقر سلطنة بقیة اللّه عجل اللّه فرجه. [9] [10] (در نزد حکماء «اقلیم هشتم» عالم هورقلیا، مُلک دیگر است که مقر سلطنت بقیة اللّه عجل اللّه فرجه است.)
در بعضی کتابهای لغت اینگونه آمده است:
هورقلیا (havarqalya) (از دو واژه عبری habal بخار و هوای گرم و قرنئیم qarnaim تشعشع و درخشش): عالم مثال که عالمی میان جسمانیات و مجردات است و گاه اقلیم هشتم به مناسبت اینکه برتر از اقلیمهای هفتگانه است نیز خوانده شده است. این اصطلاح را نخستین بار سهروردی و پس از وی شیخ احمد احسائی و حاج محمد کریم کرمانى و حاج ملا هادی سبزواری به کار بردهاند. [11]
ب/ تاریخچهای کوتاه
هورقلیا همان لفظی است که خیلیها از آن وحشت کردهاند و فکر کردهاند که نعوذ بالله با گفتن این لفظ، رشته دین و دیانت از هم پاشیده شده و بر پیکر ضروریات دین نعوذ بالله ضربه وارد گردیده است! غافل از
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 10 *»
آنکه این لفظ در کلمات حکمای پیشین هم به کار رفته و چون در حکمت سابقه داشته، از اینرو مرحوم شیخ احمد احسائی هم آن را به کار برده است. این لفظ در کتب سهروردی و ملا صدرا و حاج ملا هادی سبزواری وجود دارد و آنها هم از حکمای گذشته گرفتهاند. [12]
ج/ معنای مکتبی
در کتاب ارشادالعوام عبارتهایی در توضیح و تبیین معنای اصطلاحی این واژه آمده است که آنها را ذکر میکنیم.
ــ چون بدن عارضی عنصری این دنیا بمیرد و آن را در قبر گذارند عناصری که به هم فراهم آمده بود از هم بپاشد و البته نار آن در زمین بند نشود و به کره خود رود و هوای او هم به کره خود رود و آبش هم به عنصر خود رود و خاکش در خاک بماند و روح نباتی او هم به تفرقه عناصر از هم بپاشد و روح حیوانی او هم برود و داخل شعلههای کواکب و انوار آسمانی شود و هریک به آنجا رود که از آنجا آمده بود و بماند در قبر بدن اصلی انسانی هورقلیایی و آن هم جسم است که صاحب درازی و پهنایی و گودی است مثل سایر جسمها و آن اجزای اصلی بدن انسان است و عرض نیست بلکه جوهر حقیقی است و ثبات و قرارش بیش از این اعراض است و آن بدن اصلی هورقلیایی در عالم خود در غیب این قبر میماند مثل سحاله طلا که در خاکهای دکان زرگر میماند و ابداً داخل خاکهای دیگر نمیشود چنانکه طلا داخل خاکها نمیشود که جزو
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 11 *»
آنها شود و سبب آن است که خاک این دنیا بر آن مسلط نمیشود و نمیتواند آن را استحاله کند به جنس خود و از جور خود کند. [13]
ــ پس چون میت را در قبر گذارند، این عرضهای ظاهری او از هم میپاشد و به این واسطه بدن اصلی او تعلق از این بدن بردارد و در عالم هورقلیا در قبر طبع خود بماند تا اعراض بدن او به واسطه صدمات برزخی و فشار قبر و سایر عذابها یا هولهای برزخ و غیره از رَوْح بهشت و باد آن از هم بپاشد و مدتی بماند تا خالص شود. [14]
ــ بدن اصلی چنانکه دانستهای عناصرش هورقلیایی است که اصلها و حقیقتهای این عناصر باشد و زمین عالم هورقلیا از بالای این عرش لطیفتر است اگرچه در غیب همین زمین ما باشد و بدن اصلی در عالم هورقلیا است و از حرکت او این بدن به حرکت درنمیآید پس چون روح از زیر عرش خدا باز گردد به عالم هورقلیا آید و سبب بازگشتش آن باشد که چشم از اعراض پوشیده ملتفت اصلها و حقیقتها شود پس از چشم جسم در بدن اصلی نظر میکند و در آنجا ملتفت میشود به اعمال و عقاید و افعال و احوال خود و ملکی که موکل است به قاطبه آنها همه را به یاد او میآورد. [15]
ــ قبر آن مکانی است از زمین عالم هورقلیا که بدن مؤمن در آنجا
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 12 *»
است و در آنجا مدفون میشود و هر رتبه اسفلی قبر رتبه اعلی است. [16]
ــ پس هرگاه بدنهای ماحض الایمانها و ماحض الکفرها بمیرد نفس برزخی و اخروی دارند پس در غیب این عالم که عالم هورقلیا و عالم مثال باشد وجودی و صورتی دارند و یا در نعمت و راحتند و یا در تعب و زحمت. پس وقتی که مردند در قبر از ایشان سؤال و جواب بشود و یا در جنت برزخ باشند و یا در جهنم برزخ تا روز قیامت و چون قیامت شود در جنت یا جهنم آخرت شوند و اما آنکه او را نفس برزخی و اخروی نباشد و ضعیف باشد ایشان را در قبر سؤالی و جوابی نباشد و در برزخ از برای ایشان ذکری و وجودی و شعوری نباشد و راحتی و تعبی ندارند و مانند سنگ و کلوخ در قبر خود در هورقلیا بمانند تا چون قیامت شود و حشر جمیع مراتب وجود شود آنها را نیز در رتبه خود زنده کنند. [17]
ــ در زمان رجعت عالمْ عالم هورقلیا شود که لطیف و پاک است و بهشت برزخ از برای مردم ظاهر شود و از آن بخورند و بیاشامند و داخل شوند و لذت برند و چنانکه عرض کردم که بهشت در غیب وادی السلام است. [18]
ــ در لطافت لطیفتر از بالای عرش است و لکن زمین محشر در همین زمین است و آسمانش در همین آسمان و لکن لطافت زمینش
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 13 *»
بیشتر از پشت این آسمانها است و لطافت آسمانش زیاده از زمینش است و آن زمین در اندرون زمین عالم برزخ است که آن را زمین هورقلیا میگویند و فارسی هورقلیا ملک دیگر است و حکماء آن زمین را اقلیم هشتم گفتهاند. [19]
ــ معلوم شد که ما باید که بالا رویم تا به آن مکان برسیم و نام آن مکان در زبان اهل حکمت هورقلیا است پس چون این دنیا برود بالا تا به مقام هورقلیا رسد آنجا دولت امام خود را بیند و حق منتشر و ظلم برطرف بیند و احکام دیگر شود و این معنی را دور مشمر؛ عماقریب خواهد شد چرا که علامات بلوغ و بحران پیدا شده است و نسیم عالم هورقلیا میوزد و عطر آن عالم به مشام جان مؤمنان رسیده است و اگر شامه داری همین کتاب و همین سخنها از عطرهای شکوفههای هورقلیا است. [20]
د/ دفع یک شبهه
مراد از هورقلیا، عالم مثال نیست. این یک اشتباه بزرگی است. هورقلیا عالم مثال نیست بلکه مُلک دیگر است و مُلک است. عالم مثال برای خودش مرتبهای است. اگر هم بفرمایند مراد از هورقلیا عالم برزخ است، یعنی در اثر لطافت متصل به عالم مثال است نه اینکه از مُلکیت خارج شده و مثال شده. هورقلیا معنای صریحش بدون توجیه و
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 14 *»
تأویل، مُلک دیگر است. و دیگر بودنش از چه جهت است؟ مُلک آخر یعنی چه؟ دیگر بودنش این است که بدانید در عَرْض مُلک دنیایی و عنصری نیست بلکه در طول آن است؛ یعنی مرتبه تلطیفی آن است. وقتی که به چشم کثافت بنگریم میگوییم عنصر و عالم عناصر و دنیا، وقتی که به چشم تلطیفی به آن بنگریم اسمش را میگذاریم مُلک آخر، هورقلیا، برزخ، متصل به آن مرتبه مثالی. به آن مثال هم بگوییم مانعی ندارد چون مثال در اینجا یعنی مثالیّتِ مُلک. یعنی مرحله و مرتبهای که استخراج شده از خود مُلک بدون اینکه مُلک از مُلکیّت خارج بشود ولی تلطیف شده و به حدّ مثالیتش رسیده. خود مُلک تلطیف شده و به حدّ مثالیتش رسیده. [21]
تقریر یک دانشمند اروپایی از «بدن هورقلیایی»
در ادیان آسمانی به این مهم توجه ویژهای شده است. در انجیل و تورات به بدن آخرتی اشاره شده. از جمله افرادی که به متون کتابهای آسمانی پایبند بوده و موضوع «بدن آخرتی» را مطرح کرده است، «جان هاتون»، استاد فیزیک جوّ در دانشگاه آکسفورد است. وی رئیس آزمایشگاه معروف اَپِلتون و رئیس اداره هواشناسی انگلیس بوده است و فعلاً رئیس کمیسیون سلطنتی آلودگی محیط زیست است. او سخنرانیهایی در کالج وَدَمْ دانشگاه آکسفورد داشته که به صورت
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 15 *»
کتاب به چاپ رسیده است. وی معتقد است علم از دین جدا نیست و در پی اثبات این نظریه میباشد.
متن زیر، قسمتی از کتاب او است. به اصطلاحاتی همچون «تبدیل» توجه کنید.
رستاخیر [22]
هر بحث مسیحیت درباره موضوع معجزات ملزم است که بر حوادثی که در قلب رسالت مسیحی قرار دارند ــ مرگ و رستاخیز مسیح ــ تمرکز داشته باشد. بر مبنای رستاخیز مسیح، مسیحیان باور و امید دارند که جسم بعد از مرگ اِحیا شود. منظور مسیحیان از تجدید حیات چیست؟
منظور آنها صرفاً ادامه بخشی از من، که آن را روح خود مینامم، بعد از مرگ نیست. چیزی بسیار بیش از این مورد نظر است.
تمثیلی که در این مورد مفید مییابم مبتنی بر کامپیوتر است. سختافزار کامپیوتر متشکل از بُرادههای سیلیکون، سیمها، دیسک، جای نوارها، صفحه کلیدها، و دِکهای نواری است که با آنها دادههای ورودی را وارد میکنیم و صفحات نمایش و چاپگرها که خروجیها را نشان میدهند. نرمافزار کامپیوتر متشکل است از برنامههایی که دادههای ورودی را با مهارت به کار میبرند (و در کامپیوترهای پیشرفته از آنها فرا میگیرند) و وسایل تنظیم خروجیها و محتویات انباره اطلاعات را فراهم میکنند. نرمافزار به خودی خود استفادهای ندارد؛ آن نیاز به
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 16 *»
سختافزار دارد که روی آن عمل کند و از طریق آن ابزار میشود.
سختافزار کامپیوتر عمر محدودی دارد و به مرور زمان فرسوده میشود. نرمافزار اینقدر نابودشدنی نیست. آن را میتوان به سختافزار دیگری منتقل کرد، گرچه آن هنوز مشخصات سختافزاری را که ابتدا برای آن نوشته شد دارد. سختافزار جدیدِ پیشرفتهتر میتواند ظرفیت بیشتری برای نرمافزار فراهم کند که نه تنها محاسبات بزرگتر را با کارایی بیشتر امکانپذیر میسازد، بلکه شاید توانایی جدیدتری هم فراهم کند.
بدنهای ما شبیه سختافزار هستند که وسایل ورودی (حواس ما)، خروجی (دست و پا، گفتار ما و غیره)، یک دادهپرداز و انباره (مغزهای ما) دارند. بعضی از نرمافزارها از ابتدا تعبیه شده است. آن به طریق ژنتیکی متعین است. نرمافزارهای دیگر به طور مدام در سراسر حیات ما از طریق تعامل با محیط ما و مردم دیگر و تفکرات ما و گزینشهای ما و تعامل با سختافزار تولید میشوند.
بدنهای ما در زمان مناسب، مثل هر سختافزار دیگر فرسوده میشوند. در تجدید حیات، امید مسیحی به یک بدن جدید است که پیوستگی کافی با بدن قدیمی داشته باشد به طوری که تمام اجزای مناسب نرمافزار کهنه را در بر گیرد و وسایل جدیدی را برای ابراز وجود به ما بدهد. چون در حیات رستاخیزی ما بسیار نزدیکتر به خدا خواهیم بود، بُعد معنوی اهمیتی خاص خواهد داشت. پس چیزی که خصوصاً ذیربط است نرمافزار است که در طول حیات ما توسعه مییابد و به
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 17 *»
تجربه ما از خدا مربوط میشود.
تمام اینها تا حدی مانند یک خواب و خیال مهارنشدنی به نظر میآید «چیزی که امیدش را داریم ولی وقوعش بسیار نامحتمل است». اما این پندار خیلی محکمتر از آن است، زیرا آن در تجربه مسیحیان از خدا در اینجا و حالا ریشه دارد. رابطه با خدا نمیتواند با مرگ پایان یابد، مسیح با مرگ و رستاخیزش قدرت مرگ را نابود کرده است.
سرنخهایی در ارتباط با سرشت حیات رستاخیزی از تجدید ظهور مسیح بعد از رستاخیزش به دست میآید. او هنوز علایم میخ و نیزه را از مصلوب شدنش همراه داشت و بنابراین نشان میداد که او همان شخص است. با وجود این، بدنش متفاوت بود؛ آن یک «تبدیل» اساسی یافته بود و در معرض همان محدودیتها قرار نداشت، او میتوانست به دلخواه ظاهر و ناپدید شود. سرانجام عیسی مسیح در «جسم جدید» خود به آسمان رفت. عملی بسیار نمادین که راهگشای ما برای درک معنی رستاخیز شد و به عروج موسوم است.
واژه کلیدی در اینجا «تبدیل» است. چنانکه پولس (Paul) در نامهاش به فیلپیان توضیح داد:
«ما شهروند ملکوت هستیم. ما منتظر یک نجاتدهنده از آنجا هستیم، حضرت مسیح که قدرتش به او توان آن را میدهد هر چیزی را تحت سلطه خود درآورد، بدنهای کمارزش ما را چنان تبدیل میکند که مثل بدن باعظمت خودش باشند».
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 18 *»
بر حسب تمثیل ابعادی که من در فصل 9 آوردم، ابعاد مادی در رستاخیز غایب نخواهند بود، بلکه با ارتباط قویتری که با بُعد معنوی پیدا میکند، تبدیل خواهند یافت.
رؤیای آیندهای که با آن روبرو هستیم با تجدید حیاتمان خاتمه نمییابد. آسمانها و زمین جدیدی به ما نوید داده شده است: چیزی کمتر از تبدیل کل جهان نیست. جان پوکینگ هورن مطلب را چنین ادا میکند:
«تصور یک چنین نجاتبخشی جهانی، که در آن انسانیتِ تجدیدِ حیاتیافته شرکت خواهد کرد، هم سخت هیجانانگیز است و هم عمیقاً اسرارآمیز. با وجود این، آیندهی غیر قابل تصورش پناهگاهی در قلبهای ما دارد . . . مهم است که کلیسای مسیحی در تأیید انسجام و تضمین الهی چنین امیدی، شهامت خود را از دست ندهد».
اینکه چگونه چنین تبدیلی رخ میدهد، برتر از توانایی فعلی ما برای تصور چنین چیزی است. اما این امید قطعی مسیحیان است ــ چنانکه توسط خود مسیح توصیف و قول داده شده است ــ (یوحنا،3-2/14) که در زمان مناسب ما در حضور نزدیکتر خداوند خواهیم زیست، و در آنجا دیگر درد، رنج و شر وجود ندارد و محبت، حاکم مطلق است.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 19 *»
þ ویژگیهای ظاهری کتاب ارشادالعوام
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 20 *»
کتاب «ارشادالعوام»، کتابی است که به خواهش بعضی نوشته شده است. موضوع آن اعتقادات (بُعد حقیقت دین) بوده و هدف آن، «معرفت حقایق امور اعتقادیه است». [23] مصنف،، دراینباره میفرماید:
«عذر خواهم در پیش ادبا و منشیان و فصحاء و بلغاء و علماء که نکته بر عبارت عامیانه این کتاب نگیرند و بر حشو و زاید و تکرار و عدم سجع و جناس و کنایه و استعاره این کتاب اعتراض نفرمایند؛ چرا که عمداً با سعی تمام خواستهام که عامیانه بنویسم تا جمیع طبقات مردم بهره برند وانگهی که سائلین این کتاب زنان بودند که خواستند در اصول عقاید چیزی برای ایشان بنویسم و نوشتم». [24]
از این عبارت مشخص میشود که سائلین این کتاب، زنها بودند ولی آنچه مهم است این است که این کتاب را به شکلی تصنیف فرمودهاند که نه زنها بلکه علماء و حکماء از آن استفادهها ببرند. در بخشهای بعد، به این مسأله خواهیم پرداخت.
در رساله تیر شهاب، درباره آن زنانی که خواستهاند کتاب ارشاد نوشته شود میفرمایند: «. . . چنانکه تفصیل آن در کتاب کبیر که مسمی به ارشادالعوام است و در عقاید فارسی به التماس بعضی از همشیرگان نوشته شده است، نوشته میشود». [25]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 21 *»
- مصنف ارشادالعوام
از طرف برخی اعضای خانواده ابراهیمیه نسب مصنف ارشادالعوام چنین ذکر شده است:
الحاج محمد کریم بن ابراهیم ظهیر الدولة بن مهدی قلی خان بن محمد حسن خان بن الشاه السلطان حسین بن الشاه سلیمان بن الشاه عباس الثانی بن الشاه صفی بن سام میرزا بن شاه عباس الماضی بن السلطان محمد میرزا بن طهماسب الماضی بن الشاه اسماعیل بن السلطان حیدر بن الشیخ جنید بن الشیخ ابراهیم بن خواجه الشیخ علی بن الخواجه موسی (الملقب بالشیخ صدر الدین) بن اسحاق (الملقب بالشیخ صفی الدین) بن السید امین بن السید صالح بن السید قطب الدین بن السید رشید (الملقب بصلاح الدین) بن السید عوض بن السید فیروز بن السید محمد بن السید شرف بن السید حسن بن السید محمد بن السید ابراهیم بن السید جعفر بن السید محمد بن السید اسماعیل بن السید محمد بن السید محمد اعرابی بن السید قاسم بن السید حمزة (الملقب بأبی القاسم) بن الامام موسی الکاظم بن الامام جعفر الصادق بن الامام محمد الباقر بن الامام زین العابدین السجاد بن الامام الحسین بن الامام علی بن ابیطالب. [26]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 22 *»
- «ارشادالعوام» یعنی چه؟
واژه «ارشاد» از ماده «رشد» مشتــــق شده و در باب اِفعال به کار رفته است:
الرُّشد ــ بالشین المعجمة ــ کقُفْل: الصلاح و هو خلاف الغی و الضّلال و اصابة الصواب و الاهتداء…ارشده اللّه ارشاداً ــ للتعدیة ــ فهو المُرشِد ــ بالکسر -… [27]
سخن در ترجمه فارسی این واژه است. ترجمه «ارشاد» به فارسی روان «راهنمایی به راه راست» است. در کتابهای لغت ترجمههای زیادی برای این کلمه ذکر شده است که همه آن ترجمهها، در راستای ترجمه مذکور قرار دارد. [28]
واژه «ارشاد» در کتابهای لغت به معنی راهنمایی آمده است. اما باید دقیقتر نگاه کرد. در آخر این بخش، با ترجمه دقیق آن آشنا خواهیم شد.
واژه «العوام» از ماده «عمّ» مشتق شده است:
عمّ المطر و غیرُه البلادَ: کمَدَّ و المصدر کسُرور شَمَلَها فهو عامّ ــ کشابّ ــ یق. عمّ القوم بالعطیة اذا شملت عطیّته جمیعهم. و العامّة: خلاف الخاصة ج: عوامّ ــ کمادّة و موادّ ــ و هو اعمّ منه افعل تفضیل من
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 23 *»
العموم. و النسبة الی العامة عامی بلا هاء و الهاء فی العامة للتأکید بلفظ واحد دالّ علی شیئین فصاعداً من جهة واحدة مطلقاً…[29]
و ترجمه آن در فارسی: «همگان» و یا «کمسوادها». سایر ترجمهها در همین راستا قرار دارد. [30]
در زبان محاورهای، فارسیزبانان حرف «میم» را بدون تشدید تلفظ میکنند و آن را جمع «عام» میگیرند و گاهی به جای مفرد به کار میبرند مثلاً فلانی آدم عوامی است. [31]
نکته مهم در این کلمه، حرف تعریف (الـ) است که در ابتدای کلمه آمده است. حرف تعریف به جهت انگیزههای مختلفی در ابتدای کلمه آورده میشود؛ گاهی از حرف تعریف «استغراق» اراده میشود و گاهی برای دلالت بر «حقیقت» از آن استفاده میشود و گاهی برای «تعظیم» بهکار میرود و گاهی معنای «عهدیت» افاده میکند. [32] با توجه به آن انگیزهها، مناسبترین گزینه برای این واژه، گزینه اول یعنی استغراق است؛ چراکه این کلمه، بیانگر تمام اصناف و اشخاص این کلمه است چنانکه اشاره خواهیم کرد.
با توجه به عبارتهای مصنف مشخص میشود آن بزرگوار از
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 24 *»
واژه «العوام»، چند معنی اراده فرمودهاند. برای هر معنی، به عبارتهایی اشاره میکنیم:
ا. عوام (کم سوادها) در مقابل خواص
ــ نظر مکن که لفظهایم عامی است چرا که عمداً چنین نوشتم که عوام بفهمند و عذر نداشته باشند روز قیامت که ما غافل بودیم. [33]
ــ اگر بخواهیم سایر جزئیهای این نهر (نهر کوثر) را بگوییم از فهم عوام برتر میرود و در این رساله مقصود فهم عوام است. [34]
ــ این کتاب فارسی است و برای عوام نوشته شده نمیتوانم همه چیز را بگویم. [35]
ب. عموم مردم (عالم، جاهل، زن، مرد، کوچک، بزرگ)
ــ ما این کتاب را که «ارشادالعوام» نام کردیم نه مقصود عوام بحت است بلکه صاحبان شعور ایشان را خواستهایم و صاحبان شعور ان شاء اللّه اگر بخوانند میفهمند نهایت قدری مطالب را عامیانهتر نوشتهایم که بیشتر مردم بلاد عجم بهره برند. [36]
ــ مقصود در این رساله، حرفهای عامیانه موافق حق است که عوام بفهمند و یقین کنند و حق هم باشد و اگر انصاف دهند خواهند دانست
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 25 *»
که از این کتاب عامیانه من علماء هم بهره میبرند زیرا که در این کتاب مطلبهای عمده را به زبان فارسی آسان عامیانه نوشتهام و از بس واضح کردهام عامیانه مینماید و آن را عامیانه نامیدم و الا در حقیقت عالمانه و فوق عالمانه است. [37]
ــ بیان این نوع ادله در این کتاب بسیار مشکل است چرا که وضع این کتاب برای عوام است و به زبان عامیانه نوشته شده است و ادلهای که شأن خصیصین است و شأن اهل فؤاد به زبان عامیانه گفتن و نوشتن بسیار بسیار مشکل است. [38]
ج. هر شخصی که به «حقیقت حکمت» فایز نشده است
ــ. . . اگر قدر این کتاب را بدانی به حقیقت یقین برمیخوری. یکی از رفقا میگفت که نقص این کتاب تو آن است که آن را «ارشادالعوام» نام گذاردهای و اگر علتش را میدانست این خیال را هم نمیکرد زیرا که ما جمیع کسانی را که به حقیقت حکمت فایز نشدهاند عوام میدانیم ای بسا ملا که عامی است چرا که اگر عربی دانستن کسی را عالم میکرد و از عوامی بیرون میآورد بایستی قاطرچیهای عرب همه علماء باشند حاشا
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 26 *»
علم نوری است که خدا در دل هرکس که دوست میدارد میاندازد.[39]
ــ طلب توفیق میکنم از خداوند عالم که این مطلب را هم مثل آنچه گذشته بیان کنم در نهایت آسانی و عامیانه تا عوام و خواص بفهمند و در این عامیانه که میگویم جهال اسواق و ملاهای مدارس همه داخل میباشند چرا که همه به نسبت به این علم عامی میباشند و این علمی است که خداوند به هرکس نداده. [40]
ــ مشایخ ما اجل اللّه شأنهم این مسأله را مکتوم و پوشیده داشتند و در بعضی کتابهای خود فی الجمله بیانی فرمودند و عوام ملاها چون از علوم مذکوره اطلاعی نداشتند وحشتی کردند و وحشتی انداختند و در صدد ردّ آن بزرگواران برآمدند و ندانستند که نور خدا پنهان نمیشود. [41]
ــ این کتاب برای عوام عجم و طلاب همه ثوابش بیشتر است. [42]
آن بزرگوار پایینترین درجه هوش و استعداد اشخاص مخاطب را در نظر گرفتهاند؛ اگرچه برای علماء (خواص) و حتی خواصّ الخواص (خصّیصین، کاملین) اشارههایی در متن قرار دادهاند. ازاینرو بیشتر تأکید مصنف بر معنای اول است. چنانکه چندین عبارت دیگر به این معنا اشاره دارد:
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 27 *»
ــ چون دیدم بعضی از مؤمنین را که طالب تصحیح اعتقادات حقه بودند و از فهم زبان عربی محروم و جمله کتابها که در این علم نوشته شده بود به زبان عربی بود و اگر قلیلی هم به زبان فارسی بود بر فهمهای ایشان گران بود و به قسم مشکلی نوشته شده بود به حدی که بعد از ترجمه کردن باز نمیتوانستند که آن را بفهمند و هم لفظ آنها مشکل بود و هم دلیلهایی که آورده بودند و عوام از فهم آنها به کلی محروم مانده بودند با وجودی که درست کردن اعتقادها بر همه آنها واجب و لازم بود و بعضی هم التماس کردند از این فقیر که کتابی برای آنها بنویسم به لفظهایی که مأنوس طبعهای ایشان باشد و دلیلهایی که همه کس از عوام از زن و از مرد و بزرگ و کوچک بتوانند آنها را بفهمند و به آنها یقین حاصل کنند. [43]
ــ فهم عوام و خواص از این مطلب ناقص است و به این مقام نرسد مگر خواص خواص و چنین مطلبی که به آن نرسد مگر خواص خواص نمیدانم چگونه در این کتاب عامیانه بنویسم و آن را به دل عوام داخل کنم من استمداد میخواهم از خداوند که به من زبان آسانی مرحمت کند تا بگویم و تو هم استمداد بجو از خداوند که گوش شنوایی به تو انعام فرماید. [44]
ــ این کتاب چون وضعش برای عوام است و از نکات قرآن و عربیت
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 28 *»
اطلاع تام ندارند ایراد آیات برای ایشان فایده ندارد. [45]
ــ بفهم چه گفتم اگر فهم داری و به این حرفها و بیانهای عامیانه من نظر مکن چرا که من معذورم و برای زنان و عوام نوشتهام و باید به طوری بنویسم که ایشان بفهمند. [46]
ــ اگر من عامیانه مینویسم علماء نکته نگیرند به جهت آنکه کتاب برای عوام است و باید حالی عوام شود. [47]
ــ و لکن فیالجمله اشارهای هم به این مقام ضرور است تا عوامفهم بشود. [48]
ترجمه دقیق «ارشادالعوام»
درست است که در لغت واژه «ارشاد»، «راهنمایی» ترجمه شده است اما با کمی دقت و بررسی مییابیم که معنای عمیقی در آن
نهفته است.
کسانی که کتاب «ارشادالعوام» را مطالعه میکنند، مطمئناً «هدایت شدهاند» به این معنی که به لباس اسلام و تشیع و استبصار ملبس شدهاند و به خواندن کتاب ارشاد میپردازند. پس ارشاد مرحلهای پس از راهنمایی است؛ کتاب ارشاد، مخاطبین خود را «رُشد» میدهد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 29 *»
پس ارشاد با توجه به این نکته، به معنی «پرورش» است. و پرورش درباره امور معنوی به کار میرود و آموزش درباره امور ظاهری.
واژه «عوام» نیز با توجه به لغت و بعضی عبارتهای مصنف، به معنای «همگان» است؛ اگرچه معنای دیگر آن کم سواد است. اما معنای «همگان» با مقصود مصنف که «همه فهمی کتاب» است، سازگارتر میباشد. پس با توجه به این نکتهها، ارشادالعوام یعنی پرورش همگان (همه پرورشی.)
بشنو این نکته را که سخت نکوست…
استفاده از حروف ابجد، جایگاه ویژهای دارد. نگارنده با توجه به اهمیت این موضوع، بر آن شدم تا معادل ابجدی عبارت ارشادالعوام را بیابم و در طی بررسی، با جملهای غریب و عبارتی شگفتآور برخورد کردم.
ارشادالعوام = 654
(ا ر ش ا د = 506 ا ل ع و ا م = 148) . «654=148+506»
عدد ابجدی ارشادالعوام 654 است. برای بیان این عدد، جمله زیر از هر جهت موافق و مطابق است:
قرب هورقلیا = 654
(ق ر ب = 302 ه و ر ق ل ی ا = 352) . «654=352+302»
عبارت «قَرُب هورقلیا» (هورقلیا نزدیک شد)، کاملاً و از هر جهت با ارشادالعوام مطابق است. گذشته از موافقت عددی، از جهت حقیقت
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 30 *»
کتاب ارشاد و پیام آن نیز مطابقت آن پر واضح و روشن بوده و مؤید نام این نوشتار نیز هست. نگارنده این نتیجهگیری را از توجهات صاحب ارشادالعوام میداند.
- موضوعهای چهار جلد کتاب
اگرچه کتاب ارشادالعوام در دسترس است، ولی برای آنکه این نوشتار از این جهت هم کامل باشد، فهرستی کلّی از این کتاب ذکر میکنیم.
جلد (1) |
قسمت اول |
مطلب اول | در شناختن يگانگى ذات خدا | توحيد ذات | 9 فصل |
مطلب دوم | در شناختن يگانگى در صفات خدا | توحيد صفات | 7 فصل | ||
مطلب سوم | در شناختن يگانگى در افعال خدا | توحيد افعال | 9 فصل | ||
مطلب چهارم | در شناختن يگانگى خدا در عبادت | توحيد عبادت | 5 فصل | ||
قسمت دوم |
مطلب اول | در معرفت پيغمبران | 16فصل | ||
مطلب دوم | در اثبات پيغمبرى پيغمبر آخرالزمان و فضائل آن جناب | 11فصل | |||
مطلب سوم |
در معرفت پيغمبر آخرالزمان |
معرفت بيان | 9فصل | ||
معرفت معانى | 5فصل | ||||
معرفت ابواب | 7فصل | ||||
معرفت رسالت | 11فصل | ||||
مطلب چهارم | در بيان حقيقت معراج | 14فصل |
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 31 *»
جلد (2)
|
تا صفحه 119 این جلد، به پیشدرآمدها و آمادگیهای لازم برای ذکر احوال معاد پرداخته و فصل صفحه 119 خلاصهای بسیار فشرده از تمام این مباحث است. از صفحه 121، به ذکر منازل و مراحل معاد میپردازند که آن منازل عبارت است از:
مرگ، قبر، برزخ، محشر ــ حشر ، منبر وسیله، تطایر کُتب، میزان، صراط، حوض کوثر و شفاعت، ـــ حقیقت حساب و شفاعت، بهشت و دوزخ. |
يک مقدمه و 33 فصل
|
جلد (3) |
مطلب اول |
مقصد اول | اثبات امامت ائمه به دليلهاى ظاهرى | 17 فصل |
مقصد دوم | معرفت مقام بيان ائمه | 5 فصل | ||
مقصد سوم | معرفت مقام معانى ائمه | 5 فصل | ||
مقصد چهارم | معرفت مقام ابوابيت ائمه | 5 فصل | ||
مقصد پنجم | معرفت مقام امامت ائمه | 8 فصل | ||
مطلب دوم |
مقصد اول | اسرار و علل مصائب انبيا و اوليا | 4 فصل | |
مقصد دوم | بعضى از اسرار شهادت سيدالشهدا | 6 فصل | ||
مطلب سوم | رجعت ائمه اطهار و حکمتهاى غيبت و ظهور | 15 فصل |
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 32 *»
جلد (4) |
باب اول |
معرفت نقباء و نجباء و شرح فضائل، مقامات و لزوم محبت و معرفت و طاعت ايشان |
مقام اول |
مطلب اول | اثبات لزوم وجود کاملين با دلايل حکمتهاىظاهره | 10فصل | ||
مطلب دوم | اثبات لزوم وجود ايشان با دلايل مجادله بالتىهى احسن | 5فصل | ||||||
مطلب سوم | اثبات لزوم وجود ايشان با دلايل موعظه حسنه | 4فصل | ||||||
مطلب چهارم | اثبات لزوم وجود ايشان با دلايل حکمت | 3فصل | ||||||
مطلب پنجم | اثبات لزوم وجود ايشان با آيههاى محکم قرآن | 6فصل | ||||||
مطلب ششم | اثبات لزوم وجود ايشان با حديثهاى صحيح متواتر | 6فصل | ||||||
مطلب هفتم | اثبات لزوم وجود ايشان با آيات آفاق | |||||||
مطلب هشتم | اثبات لزوم وجود ايشان با آيات انفس | |||||||
مطلب نهم | اثبات لزوم وجود ايشان به اجماع شيعه و سنى | |||||||
مطلب دهم | اثبات لزوم وجود ايشان به اجماع عقلاء از ملل و نحل | |||||||
مقام دوم |
مطلب اول |
مقدمه | مختصرى در مقامات ايشان | 2فصل | ||||
باب اول | معرفت مقام بيان نقباء و نجباء | 6فصل | ||||||
باب دوم | معرفت مقام معانى نقباء و نجباء | 4فصل | ||||||
باب سوم | معرفت مقام ابواب نقباء و نجباء | 8فصل | ||||||
باب چهارم | معرفت مقام پيشوايى نقباء و نجباء | 4فصل | ||||||
مطلب دوم | فرق ميان نقيب و نجيب | 8فصل | ||||||
مقام
سوم |
اثبات لزوم طاعت و معرفت و محبت ايشان |
8فصل |
||||||
باب دوم |
معرفت اخوان و لزوم تولى و خلوص و محبت با ايشان و اداء حقوق ايشان |
مقدمه |
همچنانکه در عالم شهاده مردم پدر و مادر و برادر نسبى و رضاعى دارند در عالم غيب هم مؤمنين و کفار پدر و مادر و برادر نسبى و رضاعى دارند. | |||||
فصل |
بيان اول | علامتهاى کسىکه لايق برادرى است | ||||||
بيان دوم | برادران ثقه و صفات و علامات ايشان | 7فصل | ||||||
باب سوم | شناخت اعداء و لزوم تبرى و تنافر از ايشان | 4فصل | ||||||
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 33 *»
حجم چهار جلد ارشادالعوام
حجم هر جلد از این کتاب و تاریخ نگارش [49] آن از این قرار است:
هر بیت، پنجاه حرف است.
جلد | تعداد بيت | تاريخ نگارش |
اول | 10500 | 6/رجبالمرجب/1263هــ ق |
دوم | 9250 | 25/جمادىالاول/1264 هــ ق |
سوم | 9600 | 23/ذىالقعدة/1265 هــ ق |
چهارم | 11500 | 1/ربيعالآخر/1267 هــ ق |
4ـ چاپهای کتاب
این کتاب مستطاب، بارها به چاپ رسیده است. اولین و قدیمیترین چاپ این کتاب، چاپ بمبئی ــ هند ــ در شوال سال 1268 قمری است (یک سال پس از اتمام کتاب.) پس از آن در شوال سال 1271 قمری چاپ دوم این کتاب در تبریز انجام شد. چاپ سوم، چهارم و پنجم این کتاب در کرمان به ترتیب در سالهای قمری 1355، 1380 و 1397 (مطابق 1356 شمسی) انجامشد.[50]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 34 *»
نقدی بر چاپ تبریز
چاپ اول، با توجه به امکانات آن دوره، در سطح متوسط قرار داشت ولی چاپ دوم از نظر مغلوط بودن واقعاً تأسفبار بود. در چاپ دوم (چاپ تبریز)، کاتب از خود اشعار، کلمهها، جملهها و اظهار نظرهایی به اصل کتاب اضافه کرده است.
چاپ دوم (چاپ تبریز) توسط شخصی به نام «عسکرخان بیگ؛ خَلَف حسین بیگ اردوبادی» نوشته شده است. اصل و نسب این شخص مشخص نیست و بعضی احتمال میدهند خودْ شخصی واعظ و یا منبری و با اطلاعات بوده و میخواسته به عنوان شرح، در بعضی قسمتها چیزهایی اضافه کند و بعضی احتمال میدهند که از روی عمد چیزهایی را اضافه کرده است تا این کتاب زیر سؤال رود و احتمال دوم به واقعیت نزدیکتر است؛ چرا که در بعضی عبارتهای اضافه شده، عناد او را میتوان یافت. در هر صورت ماهیت اصلی این شخص مشخص نیست. اگرچه در انتهای این چاپ چنین آمده است: «…در دارالسلطنه تبریز ــ صینت عن الآفات و التهزیز ــ در مطبع عالی شأنْ مشهدی حاجی آقای سابق الذکر صورت اتمام و انطباع پذیرفت و در «تصحیح» و «مقابله آن» به قدر «امکان» «سعی و کوشش» به عمل آمد».
برای نمونه، به چند مورد از اضافهها اشاره میشود. عبارتهای داخل « » که ریزتر نوشته شده است، الحاق نویسنده چاپ تبریز است:
ــ طاقت آن نیست که او را بشناسی اگر او را بیحجاب میدیدی چه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 35 *»
میکردی بد نگفته است که:
در پس پرده نهان بودی و قومی به ضلالت
رتبه ذات تو نشناخته گفتند خدایی
وه چه گویند ندانم گر از آن طلعت زیبا
پرده برداری و آنگونه که هستی بنمایی
«بهتر گوید شاعر طوبی تخلص و مصطفی اسم از معاصرین نظمٌ:
هر کس سخنی گوید در حسن دلارایت
نادیده و نشنیده گویند خداوندت
هفتاد و دو ملت را در لب ز تو نامی هست
بنما رخ و تا دانند وصف تو کدامی هست»
باری چون درین عالم جمادات آمدند… (چاپ تبریز، جلد اول، ص 103)
ــ …بلکه به یک چشم بر هم زدن تمام آسمانها و زمینها را قطع میکردند و به هر موضع قدمی از آنها میگذشتند و این همه از آن جهت بود که بدن ایشان لطیفتر بود «نه آن است که جسم او را از او گرفتی و او را روح نمودی؛ همان جسم است که او را لطیف کردی و اول که غلیظ بود حیزی داشت و چون لطیف شد حیز دیگر گرفت و در هوا ایستاد و اگر بار دیگر آن را لطیف کنی و غلظت و کدورت هوا را از آن بگیری لطیفتر بود» از عرش هفتاد مرتبه. (چاپ تبریز جلد اول، ص 148)
ــ …و به لباس عارضی از جور لباس ایشان «یعنی حیوانات. لفظ
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 36 *»
حیوانات اعم است گفته میشود به هر نوع حیوان که خلق شده از سگ و خوک و کرمهایی که در میان نجس انسان پیدا میشود نعوذ بالله از این اعتقاد فاسد که دارد. خلاصه در همه اینها» جلوه کرد و به همان طور عهد گرفت… (چاپ تبریز جلد دوم، ص 13)
ــ و صلی اللّه علی محمد و آله و رهطه اجمعین «و لعنة اللّه علی اعدائهم الی یوم الدین بعدد ما عنده من العدد فی کل لمحة من الازل الی الابد». (چاپ تبریز جلد چهارم، آخرین صفحه)
و چندین مورد دیگر که از پیش خود اضافه کرده و در بعضی جاها اظهار نظر کرده است. غلطنامه این کتاب، کتابچهای قطور است و شخص منصف است که با دیدن اینگونه تحریفهای آشکار، مییابد که امکان دارد کسانی چشم از آبرو و حیثیت و دینداری شسته و چنین کارهایی را انجام دهند. و سیعلم الذین ظلموا آلَ محمدٍ حقَّهم ای منقلب ینقلبون.
و از جمله غلطهای نوشتاری این چاپ:
ــ اول سخنی که گوید، گوید «بقیته الا خیر لکم ان کنتم مؤمنین» پس گوید منم بقیة اللّه در زمین (چاپ تبریز جلد سوم، ص 115)
در چاپهای بعد، این غلطها و اضافهها تصحیح شده و طبق نسخه خطی مصنف کتاب بازنویسی شد.
بعضی از تصحیح و بازنویسی کتاب ارشادالعوام، حذف برخی محتویات را فهمیدهاند. چنانکه صاحب ذریعه درباره این کتاب
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 37 *»
شریف مینویسد:
«طبع بایران اولاً سنة 1271 ثم طبع ثانیاً و ثالثاً مع بعض تغییرات و تنقیصات منه کما اشار الیه … محمد رضا الواعظ الهمدانی فی کتابه هدیة النملة الی مرجع الملة». [51]
غافل از آنکه این کتاب ابتدا در بمبئی به چاپ رسید نه ایران. و دیگر آنکه در چاپهای بعد «تنقیصاتی» در کار نبود مگر همان اضافههایی که نویسنده چاپ تبریز اضافه کرده و یا اشتباه نوشته بود. و جالب آنجا است که صاحب ذریعه سخن خود را از شخصی از منکرین مشایخ عظام (صاحب هدیة النملة) نقل میکند و کجا رسم است که سخن دشمن، مرجع و سند قرار بگیرد. و امروز هم همین مطلب را از کتابی به کتابی نقل میکنند و میگویند و مینویسند:
«اکثر مطالب مربوط به رکن رابع را حاج کریمخان کرمانی در ارشادالعوام چاپ بمبئی که به سال 1268 قمری چاپ شده آورده است. و چون در مقابل سیل اعتراضات قرار گرفت در چاپهای بعدی تغییرات و اصلاحاتی به عملآوردهاند». [52] همانگونه که روشن است، شاخ و برگها نیز پیدا کرده و «طُبع فی ایران» به «چاپ بمبئی» تغییر یافته و «سیل اعتراضات» نیز اضافه شده است. و با گفتن و نوشتن و منتشر کردن این جمله، بر منحرف دانستن این کتاب مبارک و اذعان به
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 38 *»
تحریف آن سعی دارند. ایشان بیخبر بوده و اطلاعی از حقیقت امر ندارند. چهار جلد کتاب ارشادالعوام به دستخط مصنف آن موجود است و با اندکی کوشش و تحقیق، مشخص خواهد شد که تمام چاپهای بعد از چاپ تبریز، مطابق با اصل نوشته بوده و هیچ کم و زیادی ندارد.
اولین نکته درباره عبارت مذکور آن که چاپ بمبئی صحیح بود ــ همانگونه که الآن نسخههای چاپ بمبئی در دست است و شاهدی است حاضر ــ و بر فرضی که تصحیحهایی در چاپهای بعد انجام شده «تغییرات و اصلاحات» در متن کتاب نبوده بلکه تصحیح غلطهای چاپی و یا تطابق آن با رسمالخط نسخه اصل بوده است. دومین نکته آنکه ترکیب «سیل اعتراضات» به چه معنی است؟ اگر اعتراضهای اهل مکتب منظور است که سخن صحیحی است؛ زیرا با دیدن غلطهای چاپ تبریز، دوستان بسیار ناراحت بودند. [53] و اگر منظور از سیل اعتراضات، نظر دیگران درباره این کتاب است که این سیل اعتراضها سبب آن نمیشود که از اصل کتاب چیزی کاست. دلیل بر این سخن، نسخه خطی مصنف است. پس این سخن، بیاساس است.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 39 *»
مصنف ربانی ارشادالعوام با برخورد با اینگونه تهمتها که در زمان حیات ایشان نیز منتشر میشده است، در جواب تهمتی که بر ایشان زدهاند که عقیده شیخیه این است که حضرت سیّدالشهداء؟ع؟ شهید نشدهاند، میفرمایند:
«از این تهمت که ثَکلی (زنِ فرزند از دستداده) به خنده میآید. نمیدانم که چشم ندارند که من در سالی ده روز روضهخوانی میکنم و خود به منبر میروم و روضه میخوانم و میگریم و میگریانم. آیا گوش ندارند که قصائد مرا و نوحههای مرا بشنوند که در منابر و تکایا میخوانند مردم؟ آیا کتابِ «مقتل» که من نوشتهام در میان مردم پَهْن نیست و ندیدهاند؟ آیا مدّتها کربلا نرفتم و نبودم؟ لکن حمد میکنم خدا را که تهمتهای بیّن البطلان میزنند و همین فَرَج است برای من؛ چرا که برای مردم معلوم میشود که اینها از روی نفهمی و عداوت سخن میگویند و مقصودشان محض تضییع مسلمانان است از روی حسد و عداوت». [54]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 40 *»
سندی تاریخی از ویرایش و تصحیح متون در دوره قاجار، نوشتهای خطی و نویافته درباره چاپ تبریزِ کتاب ارشادالعوام؛
اولین کتاب چاپ سنگی منتشرشده در ایران، قرآنی است که به سال ۱۲۴۹ق در تبریز چاپ و انتشار یافته است. (تاریخ چاپ سنگی اصفهان، ص۷۳) و پس از آن کتابهای متعددی چاپ سنگی شد.
بنا بر تحلیل مجید غلامی جلیسه در کتاب «چاپ نوشت، کوتهنوشتهایی در باب کتاب» در ابتداء ورود صنعت چاپ به ایران به سال ۱۲۳۳ق، عمده تمرکز چاپچیان بر روی انتشار متن بود و آنچنان که باید به وثاقت متن توجهی نمیکردند. بدین معنا که آشنایی با این صنعت و چگونگی به کارگیری آن و همچنین تکثیر متن، از اوّلیاتی بوده که مورد توجه چاپخانهداران بوده است و مدتی زمان برد تا اهالی نشر متوجه شوند که در پروسه انتشار یک اثر، امکان ورود خطاهایی، چه از جانب مؤلف و چه از جانب کاتب و حتی خطاهایی مطبعی در حین چاپ اثر وجود دارد.
درست ده سال پس از انتشار اولین کتاب به شیوه چاپ سنگی است که حسن بن محمدصادق تبریزی چاپچی، کتاب اصول عقاید حقه، نگاشته عالم ربانی مرحوم حاج محمدکاظم بن محمدقاسم رشتی را چاپ کرده و با وجود آنکه به گفته خود در چاپ این کتاب کمال دقت در صحت آن را نموده، اما از خوانندگان به جهت اغلاط احتمال راه یافته به کتاب عذرخواهی میکند. در ترقیمه این
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 41 *»
چاپ، چنین آمده است (طبق اصل نوشته، نسخه برداری شد):
«… این حقیر فقیر کثیر التقصیر خادم طلاب و واعظین و ذاکرین حسن بن الحاج محمدصادق تاجر یزدی را در سنه هزار و دویست و پنجاه و نه در دارالسلطنه تبریز هوای در سر افتاده و خیالی در نظر که همت بر میان جان بربسته و اقدام در حرفه و صنعت نماید که نفع دنیا را و مقدور و سود آخرت از وی میسر آید، طبع بلند و بحث ارجمندی خیل اقل و کفیل تمنا افتاد و نوید آن داد که بشغل و عمل طبع و چاپ جدید اقدام کند و کتابهائیکه مشتمل بر احکام الهیه و احادیث نبویه و معارف ربانیه که بلغت عربی و فارسی باشد طبع نموده و کمال دقت در صحت آنکرده بلکه باین واسطه جمعی از خوانندگان… کنندگان این عمل قابل فیوضات بربانی و محل عنایات سبحانی آیند امید آنکه هر یک از مخادیم عظام که در این نسخه غلطی یابند و یا بسهو و نسیانی مطلع گردند قلم عفو بر آن در کشیده و عاملین این عمل مع والدین حقیر بدعای خیر یاد و شاد فرمایند… .»
سالها بعد، در زمان عالم ربانی مرحوم حاج محمدکریم کرمانی، کتابِ نامیِ این بزرگوار در اصول عقاید با نام ارشادالعوام، به چاپ انبوه رسید و در ایران و عراق و هند چاپ و منتشر گردید. در چاپ دوم این کتاب بود که این اغلاط مطبعی به گونهای عجیب ظاهر گردید.
در چاپهای بعد، این غلطها و اضافهها تصحیح شده و طبق نسخه خطی مصنف کتاب بازنویسی شد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 42 *»
نسخهای است از چاپ تبریزِ کتاب ارشادالعوام که توسط سایت و مجموعه Hathitrust اسکن شده است. در ابتداء این نسخه، در یک صفحه کامل، متنی است خطی که توضیحاتی درباره چاپ تبریز نوشته شده است و از لحاظ تاریخی حائز اهمیت است.
نویسنده این نوشته، ابوالقاسم نائینی است و در زمان حیاتِ مؤلفِ ارشادالعوام، این گزارش را قلمی کرده است. وی مینویسد پس از انتشار چاپ تبریزِ کتاب ارشادالعوام، این نسخه به کرمان رسید و ایشان انواع غلطها را در این چاپ دیدند. بخشی از غلطهای این کتاب که پارهای از آنها عامدانه بوده است را نقل میکند و کاتبان بی مسئولیت را سرزنش کرده و به این نکته اشاره میکند که امانتداری در هر شغلی، لازم است. مینویسد مصنف کتاب به من دستور دادند که این کتاب را ویرایش کرده و مطابق با نسخه اصل تصحیح کنم. سپس به غلطنامهای (درستنامهای) اشاره میکند که تنظیم کرده است و کوچکترین غلطها همچون تنوین و نقطه تا زیاداتی که در نسخه راه یافته را نگاشته است. به طور مؤکد از صاحبان نسخههای چاپ تبریزِ کتاب ارشادالعوام میخواهد که نسخه خود را تصحیح کنند و خود او نیز عِلاوه بر غلطنامه، نسخه خود را تصحیح کرده است.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 43 *»
متن کامل نوشته ابوالقاسم نائینی را برای استفاده علاقمندان
تقدیم میکنیم:
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
و بعد چون کتاب مستطاب ارشادالعوام که فی الواقع ارشاد الخواص بلکه ارشاد اخص خواص و پاکان خاص است اولاً در بمبائی (بمبئی) چاپ کرده بودند و ثانیاً در تبریز چاپ کردند، چون نسخه چاپ تبریز را به کرمان آوردند و به نظر بندگان عالِم ربانی و مخزن علوم و معارف سبحانی منبع حکم و حقائق صمدانی عالم عامل و کامل باذل مرجع علماء و افاضل و ملاذ اتقیاء و اعاظم حاوی مقامات الباطنیة و الظاهریة و جامع مراتب العلوم البهیة السنیة الذی لایدرک کنه جلال مقامه العقول و الاوهام و لایرقی الی سماء صفاته طیر الخیال و الافهام الذی «لو جئته لرأیت الناس فی رجل، و الدهر فی ساعة و الارض فی دار» مولانا و مقتدانا الحاج محمدکریم خان مد الله ظله العالی علی رؤوس الاسلام و المسلمین که مصنف آن کتاب مستطاب بودند رسیده هر جوره غلطی در آن یافت شد از اسقاط سطر و کلمه و حرف و کم و زیاد و غلط اعراب و املائی خاصه در آیات و اخبار که بسیار بود از تقدیم و تأخیر کلمات و الحاق که بعضی از سهو کاتب و نویسنده بود و بعضی از تعمد و عناد معلوم میشد که بود؛ خاصه در جلد اول و ثانی که کاتب آن دو جلد بعض اشعار از خود در چند جا الحاق کرده بود و در جلد دوم آن در
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 44 *»
صفحه ۱۳ در سطری عبارت از خود نوشته بود عمداً و آن این است که «یعنى حیوانات. لفظ حیوانات اعم است گفته مىشود به هر نوع حیوان که خلق شده از سگ و خوک و کرمهایى که در میان نجس انسان پیدا مىشود نعوذ بالله از این اعتقاد فاسد» که در اینگونه عمل خلاف امانت و دیانت بود چرا که هر صنف از اصناف را لازم است که در شغل و حرفت خود امین و محل وثوق باشند نه خائن خاصه در اموری که مبنای دین و آئین و عقاید و اسلام بر آن است که بنا نیست در آن کم و زیاد کنند لاسیما در امثال این کتاب مستطاب که جمیع آن در حل و اظهار مقامات توحید و صفات و اسماء خداوند عالم جل شأنه و مطالب مشکله و مسائل غامضه آن و امر نبوت و فضائل ائمه طاهرین و مقامات مستوره خفیه آن بزرگواران سلام الله علیهم اجمعین و ولایت اولیاء الله و برائت اعداء الله است و کتابی است که از صدر اسلام الی الآن چنین کتاب عالمانه عامیانه حکیمانه نوشته نشده و از هر نوع دلیلی در آن ایراد شده که کسی را مجال انکار نیست و مشکلات کتاب و سنت که الی الآن بر جُلّ علماء پوشیده بود در آن حل شده، تحریف و تغییر در آن نهایت ظلم است وانگهی در این ایام که اعداء آلمحمد؟عهم؟ افتراها و تهمتهای زیاد به راویان فضائل میزنند و نسبتهای غریب میدهند و در ذهن هر کس هرگونه شبههای که توانند کنند، میکنند.
خلاصه چون این کتاب به نظر ایشان رسید فرمایش فرمودند به اقل السادات ابوالقاسم نائینی که یک نسخه از آن را با نسخه اصل مقابله
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 45 *»
کنم و فهرستی برای غلطهای آن نوشته و منتشر کرده که هر کس قربةً الی الله کتاب خود را تصحیح نماید. حسب الامر مشغول شدم لکن بر کسانی که مباشر امور چاپخانه و ساعی در آن امرند لازم است که سعی و اهتمام کرده که اینگونه خیانتها و امور در کارخانه ایشان واقع نشود و شخص امین صاحب سواد بیغرض را نویسنده اینگونه کتب نمایند که امین و درست رفتار و راست کردار و محل اعتماد و اعتبار باشد و این گونه عبارات در کتب علمای ربانی که هادی و راهنمای مسلمین و مروج دین سید المرسلینند الحاق نکنند که در اطراف منتشر شود و موجب غضب خدا و رسول؟ص؟ شود و باعث طعن و رد اعدا گردد و مخفی نماناد که بعض چیزهای دیگر خود کاتب الحاق کرده بود از قبیل تنوین در فصلها و لفظ «نظم» و «شعر» و «فرد» و «مصراع» و امثال آنها که بسیار و مکرر بوده به وضوح باز گذاشتیم همین قدر در فهرست اشاره کافی است ان شاء الله هر کس کتاب خود را به دقت تصحیح کرده و خیلی دقت نمایند که بسا آنکه در یک کلمه دو سه غلط باشد از نقطه و هکذا و بسا آنکه دو سه غلط در یک فقره باشد. چون از هر جور غلطی را حسب الامر تصحیح کردهایم حتی نقطه و همزه و غلط املائی و هکذا. و ان شاء الله نویسندگان نسخه فهرس هم دقت نمایند که غلطها را درست بنویسند و صحیحها را نیز همچنین و این فهرس را بر چهار ضلع قرار دادیم ضلع اول در تعیین و عدد و شماره صفحه که معلوم شود عدد صفحه و در بالای آن لفظ صفحه نوشتیم و در پائین مقابل آن عدد
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 46 *»
صفحه را نوشتیم و ضلع دویم به جهت تعیین سطور و شماره و عدد سطور به همین نحو و در بالای آن لفظ سطر نوشتیم و ضلعی به جهت تعیین غلط به همان نحو و ضلعی به جهت تعیین صحیح و لفظ صحیح بالای آن نوشتیم تا معلوم شود که صفحه کدام و سطر کدام و غلط چیست و صحیح کدام است و هرگاه در یک سطر دو کلمه مثل یکدیگر باشد ما به الامتیاز از کلمه بعد با قبل برای آن نوشتهایم در پهلوی غلط تا حدی که غلط معلوم شود و مشتبه نشود به آن باید فهمید غلط را از صحیح و شاید که کاتب فهرس در حین کتابت سهو کند و به جای لفظ بیست و پنج، پنج یا پانزده یا به جای لفظ هفت، هفده یا هفتم بنویسد یا بعکس اینطورها شاید اتفاق بیفتد باید دقت کنند و ببینند غلط در کجاست و چون مأمور بودم که هرگونه غلطی را تصحیح کنم کردم کسی بحث نکند و المأمور معذور و بر هر کسی لازم است که کتاب خود را تصحیح کند و صلی الله علی محمد و آله
و راقم حروف محمدعلی غلطها را که در سطور و صفحات بود به حال خود باقی گذاشتم و علامتی در بالای غلطها نهادم و لفظ صحیح را در مقابل در حواشی با علامت صحیح در مقابل همان سطر مغلوط نهادم و مضمون کتاب فهرست را در خود این کتاب به این نحو تدبیر نمودم که خود این کتاب هم فهرست برای تصحیح سایر کتب باشد و هم خودش تصحیح شده باشد. اِعلاناً رسم شد.
حرره فی لیلة التاسوعا ۱۲۹۸
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 47 *»
نسخههای خطی کتاب
نسخههای خطی بسیاری از این کتاب گرانسنگ موجود است. بعضی از این نسخهها توسط اشخاص گمنام و از روی علاقه و محبت به شخص مصنف و یا مکتب آن بزرگوار نگاشته شده است و ازاینرو این نوع نسخهها در دسترس همگان نبوده و اشخاص خاصی از آن آگاهند و معمولاً در کتابخانههای شخصی نگهداری میشود. اما بعضی مشخص شده و به طور رسمی در کتابخانههای سراسر جهان ثبت شده است. تعداد نسخههای گروه دوم بسیار بوده و در کتابخانههای شهرهای مختلف ایران از جمله کتابخانههای شهرهای کرمان، کرمانشاه، یزد، همدان، قم، مشهد، تهران و… نگهداری میشود. نکته دیگر آنکه این نسخهها منحصر به ایران نشده بلکه در کشورهای مختلف این نسخهها موجود است. [55]
به دست آوردن آمار دقیق نسخههای خطی هر کتاب در سراسر ایران و جهان، کار بسیار مشکلی بوده و به بررسی گستردهای نیازمند است
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 48 *»
گذشته از آنکه آمار دقیق تمام نسخههای خطی ایران در دست نیست [56] و دیگر آنکه این کار سود چندانی در بر ندارد؛ زیرا هنگامی نسخههای خطی مفید و مثمر ثمر هستند که «نسخه خطی اصل به خط مصنف یا مؤلف کتاب» موجود نباشد و برای تشخیص صحیح از غیر صحیح، به نسخههای خطی مراجعه میشود. اما وقتی نسخه خطی اصل به خط مصنف کتاب ارشادالعوام موجود است [57] سایر نسخههای خطی از این جهت ارزش نخواهد داشت. اینگونه نسخهها از جهت میراث فرهنگی و از جهت خطاطی آن قابل توجه است ولی در جهتهای دیگر تأثیرگذار نیستند.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 49 *»
þ موقعیت کتاب مبارک «ارشادالعوام» از دیدگاه مصنف
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 50 *»
مناسب است نظر مصنف را درباره این کتاب مستطاب بیان کنیم. در جای جای این کتاب توصیفهای شگرفی از این کتاب ذکر شده است و از این توصیفها مشخص میشود که این کتاب در نزد مصنف عالیمقدار آن، جایگاه ویژهای دارد. اگرچه در بسیاری از موارد نیز بیان شده است که چون کتاب به زبان فارسی است، نمیتوان همه مطالب علمی را بیان کرد با این حال میفرمایند که اکثر مطالب علمی و حِکمی که مربوط به بحث میشود را به زبان ساده و عوام فهم بیان میکنیم.
عبارتهایی که نقل میشود، عین عبارتهای مصنف بوده و هیچ تغییری صورت نگرفته است. ازاینرو ممکن است در بعضی مواقع، موارد مبهمی به وجود بیاید و این موارد ابهام، ناشی از آن است که این عبارتها میان توضیحهای ایشان قرار داشته و به مناسبت بیان شده است.
بعضی توصیفهای آن بزرگوار از این کتاب گرانسنگ را که به مناسبتهای مختلف در این چهار جلد بیان کردهاند، به ترتیب جلد ذکر میکنیم تا استفاده از آنها آسان شود. باشد تا مطالعه این عبارتها، سبب قدردانی ما از این کتاب گرانسنگ و دیگر کتابها و به طور کلی مکتب استبصار شود؛ ان شاء الله.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 51 *»
جلد اول
ـــ و بعضی هم التماس کردند از این فقیر که کتابی برای آنها بنویسم به لفظهایی که مأنوس طبعهای ایشان باشد و دلیلهایی که همه کس از عوام از زن و از مرد و بزرگ و کوچک بتوانند آنها را بفهمند و به آنها یقین حاصل کنند و استخاره از خداوند عالم کردم پس از رخصت در نوشتن این کتاب شروع کردم و امیدوارم که به طوری بر قلم من جاری شود که همه کس از آن بهره برند چه عالم و چه جاهل و چه زن و چه مرد و چه کوچک و چه بزرگ و امید دارم که بسیاری از سخنهای بلند را هم در آن با لفظ آسانی بگذارم تا از مطلبهای بلند هم محروم نباشند و صاحبان عبارات فصیحه بر این کتاب نکته نگیرند زیرا که مقصود فهمانیدن عوام است نه سجع و الفاظ فصیحه و با هرکس باید به طور او سخن گفت و شاید که همین عین بلاغت باشد. (ص 3)
ـــ همینقدر هم اگر فهم کنی کافی است اگر آنچه گذشت را فراموش نکنی و آنچه بیاید را گوش فرادهی و هوش خود را جمع نمایی چرا که من شرط کردهام که در این رساله عامیانه غالب معرفتها و فضیلتها و حکمتها را بگذارم و به حول و قوه خدا خواهم گذاشت. (ص 52)
ـــ بفهم چه میگویم و هوش خود را جمع کن که این مطلبهای بلند نازک از این واضحتر یافت نمیشود و در قوه کسی نیست که به این صافی و واضحی و عامیانهای حرف را بگوید. (ص 61)
ـــ آنچه در این کتاب مینویسم همه به هم بسته است باید خواننده
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 52 *»
همه را با هم ملاحظه کند تا بفهمد. (ص 166)
ــ مقصود در این رساله، حرفهای عامیانه موافق حق است که عوام بفهمند و یقین کنند و حق هم باشد و اگر انصاف دهند خواهند دانست که از این کتاب عامیانه من علماء هم بهره میبرند زیرا که در این کتاب مطلبهای عمده را به زبان فارسی آسان عامیانه نوشتهام و از بس واضح کردهام عامیانه مینماید و آن را عامیانه نامیدم و الا در حقیقت عالمانه و فوق عالمانه است و اگر کسی بخواهد که مطلبی بلند را به این آسانی بگوید و از پی آن برآید آن وقت میداند که چقدر امر خطیری است و کار بسیار مشکلی است و میداند مقدار این کتاب عامیانه مرا و این فضلی است از خدا به هرکس میخواهد میدهد. (ص 195)
ـــ بفهم این حرفهای عامیانه را و نگاهدار و بدیهی است که حقیقت شریفتر و عظیمتر از بیان و شرح است. (ص 209)
ــ بفهم که چه میگویم و هوش خود را جمع کن و به حرفهای عامیانه نظر مکن و به معنی آنها نظر کن و عبرت بگیر که خداوند آن روح را چگونه در این جسدها قرار داده است همچون گنج در ویرانه ولی مارها بر سر اینها خفته است که نمیگذارند مردم را که این گنجها را درآورند ولی خرّم از آنم که خودی را این مارها کاری ندارد و اذیت نمینماید و بر گنج اطلاع پیدا میکنند پس وجود این مارها هم ضرور است در حکمت. (ص 253)
ـــ نمیدانم چه میگویم و تو چه میشنوی و نمیدانم چه کلمات
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 53 *»
عامیانهای است که حکمتهای الهی در آن حل میشود و بیان میگردد قدر این کلمات را بدان و بهره از آنها ببر و بدان که هرچه حکمت بزرگتر میشود سخنها آشکارتر میشود و اگر عربی میدانستی مییافتی که قرآن چون از همه حکمتها بزرگتر است از همه کلامها آشکارتر است و با وجود این از همه کتابها مشکلتر است و این کتاب من هم اگرچه عامیانه است ولی بسیار مطالب بزرگ دارد و بسیار فهمش مشکل است پس حقیقت سهل و ممتنع است یعنی در نظر آسان و در فهم بسیار مشکل است (ص 257)
ـــ مطلب سوم: در معرفت حضرت پیغمبر آخرالزمان صلوات اللّه و سلامه علیه و آله است به چهار قسمت معرفت که سه قسم از آن تا این زمانها بروز نکرده بود و همان یک قسم آخر را به طور ظاهر میفهمیدند پس ما به حول و قوه الهی در این رساله عامیانه میخواهیم هر چهار قسم را شرح کنیم ولی یاری میجویم از خداوند عالم در آنکه به طوری بیان کنم که همه خواص و عوام بهره برند و بفهمند و مؤمنان ایشان تصدیق کنند و پناه میبرم به خداوند عالم و به باطن پاک پیغمبر و ائمه طاهرین و انبياء و مرسلین و شیعیان کاملین ایشان از شر اشرار و مکر فجار که نکته بر این کتاب نتوانند بگیرند و خداوند توفیق دهد مرا بر بیان کردن و بندگان مؤمن را بر قبولکردن و کور گرداند منکرین فضایل را از دیدن و فهمیدن و محفوظ دارد این خاکسار و سایر تصدیقکنندگان را از شر ایشان. (ص 278)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 54 *»
ـــ و چون روز به روز زمان در ترقی است و استعداد اهل این زمان قدری بیشتر شده است حقیر فقیر خواستم قدری آن امر را آشکارتر کنم و گذاردن این مطلب در این کتاب عامیانه از مشکلترین کارها است و نهایت دشواری را دارد زیرا که ساختن عبارتی به طوری که ظاهرش با بیاعتدالی بیاعتدالان درست آید و با وجود این قابل آن باشد که تن معنیهای معتدل باشد و روح آن معنیها را در بر داشته باشد و آن معنیها را بفهماند بسیار امر خطیری است و به همین جهت این کتاب عامیانه من در نزد ارباب هوش و بصیرت بسیار بسیار امر عظیمی است و میدانند که در خور هرکس نیست که اینطور عامیانه بنویسد و مطلبهایش به این دشواری و عظیمی باشد باری باز یاری میجویم از خداوند جلیل و باطن رسول؟ص؟ و باطن ائمه طاهرین و اولیای ایشان در نوشتن تتمه این کتاب به طور دلخواه و امیدم چنان است که مرا ناامید نکنند چنانکه نکردهاند و گفتهاند الاکرام بالاتمام. (ص 279)
ـــ باری در این کتاب همینقدر هم از این حرفها زیاد است چه جای زیاده از این لکن بد نیست باعث معرفتی میشود و اگر فی الجمله عوام تأملی کنند یا از کسی بپرسند و پیش کسی بخوانند میفهمند و ما این کتاب را که «ارشادالعوام» نام کردیم نه مقصود عوام بحت است بلکه صاحبان شعور ایشان را خواستهایم و صاحبان شعور ان شاء اللّه اگر بخوانند میفهمند نهایت قدری مطالب را عامیانهتر نوشتهایم که بیشتر مردم بلاد عجم بهره برند. (ص 314)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 55 *»
ــ بفهم این حرفهای عامیانه را و نمیدانی که چگونه مطالب بزرگی است که من اینطور عامیانه عرض میکنم و نهایت دشواری دارد که آن مطالب بلند را انسان به اینطور عامیانه ذکر کند. (ص 337)
ــ و تو هم مرا به جمع کردن هوش خود کمک کن تا مطلب مرا درست بفهمی و تعجب کنی که این مطلبهای بزرگ را چگونه من در این کتاب عامیانه نوشتهام و این چگونه زبان سهل و آسانی است که خدا به این بنده ضعیف عطا فرموده است که از چنین مطالب علیه عالیه به این قسم عامیانه شرح میدهم و امیدم که همهکس بفهمند و این کتاب حجتی باشد از خدا برای عوام عجم که مِنبعد نگویند ما عربی نخوانده بودیم و زبان علماء را نمیفهمیدیم. (ص 372)
ــ پس اگر تو نمیخواهی که از جمله ایشان باشی و نمیخواهی که در آخر امر به ندامت افتی گوش و هوش خود را بدار و بفهم چه میگویم و بحول اللّه و قوته و کرمه و جوده چنان بیانی کنم که حجت بر عالم و جاهل و ناقص و کامل تمام شود و به همان رسم قدیم الفاظ عامیانه بگویم و به طور رستاقیان (= روستائیان) مطلب را بیان کنم تا همهکس بفهمند و بفهمند مقدار جماعتی را که بر آن بزرگواران نفهمیده رد کردند و ندانسته افترا بستند کردند آنچه کردند و ندانستند که چه کردند و امری خطیر را من در این کتاب متصدی شدهام و کاری بزرگ پیش گرفتهام که این مطالب را عامیانه مینویسم و این کتاب را کسی قدر نمیشناسد مگر آنکه قلم بردارد و بنویسد و آنگاه ببیند که نمیتواند یک مطلب از
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 56 *»
مطالب را به اینطور عامیانه بیان کند آنگاه تصدیق این کتاب را خواهد کرد و قدر آن را خواهد دانست و لکن بسا باشد که متوسطین ملاها از این کتاب بخندند و از عامیانه بودن آن حمل بر عجز من یا عامی بودن من کنند سایر کتب علمی ما حاضر است و آنها جواب از خنده متوسطین خواهند داد باری غرض بیان حق است هر که خواهد بخندد و هر که خواهد تصدیق کند. (ص 398)
ــ زیاده از این در این کتاب عامیانه نمیتوان این حرفها را نوشت چرا که از ادراک ایشان بالاتر میرود و لکن همین حرفهای عامیانه چون از عالِم صادر شده است روح علم را دارد اگر به تدبر در آنها نظر کنی خواهی فهمید چیزی چند را که از فهم این مردم بالاتر است. (ص 404)
ــ بفهم چه میگویم و عبرت گیر که این مطالب عالیه و حکمتهای رفیعه چگونه در این الفاظ عامیانه ظاهر میشود و خداوند بر قلم این ناچیز جاری میکند.
این همه آوازها از شه بود | گرچه از حلقوم عبد اللّه بود |
و گرنه من کجا و این بیانهای حکمت آمیز نغز. من رتبه خویش را شناسم. (ص 406)
ــ هوش خود را جمع کن و گوش خود را بگشا که این مطالب عالیه را که حکماء در آن درماندهاند به این روشنی در هیچ کتاب نخواهی دید و از هیچکس نخواهی شنید. (ص 409)
ــ هوش خود را جمع کن و نگاه مکن که من عامیانه میگویم و با
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 57 *»
نهایت اعتناء در این کتاب نظر کن و آن را عالمانه بینگار که چنین کتاب ندیدهای هرگز و به این روشنی در هیچ کتاب نخواندهای و اینکه من عامیانه حرف میزنم نقص مطالب نیست بلکه احتمال میرود که از بسیاری قدرت بر کلام باشد و مستولی بودن بر مطلب باشد و لا حول و لا قوة الّا بالله غرض من عامیانه مینویسم به مصلحتی و لکن تو عالمانه نگاه کن. (ص 427)
ـــ ما در این کتاب این مسائل را به حول و قوه خدا به طوری ذکر کردیم که همه بدیهی شد و همه با عقلهای سلیم و کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و اجماع مسلمین درست آمد و هرکس انصاف دهد میداند که کتابی شد که از اول اسلام تا حال در زبان فارسی کتابی به این جامعی و به این وضوح و عامیانهای و به این آسانی و به این پختگی و به این نوع دلیلها نوشته نشده است امیدم که خدا این کتاب را ذخیره آخرتم کند. (ص 454)
جلد دوم
ــ ما به حول و قوه خداوند عالم خواستیم که در این کتاب ذکر کنیم چیزی چند را که علم عوام بلکه خواص هم به آن واسطه زیاد شود. (ص 6)
ــ بفهم این کلمات عامیانه را که هر کلمه گنجی است از علم و لا قوة الا بالله. (ص 30)
ــ اگرچه لایق این مقام نیست که ذکر کنم برهان بر این ترتیب خلق که ذکر شد و به خصوص این رساله که به هیچ وجه لایق اینگونه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 58 *»
تحقیقات نیست چرا که بیان این کتاب بر فهم عوام است لکن چون ذکر این سلسله خلق شد و مشایخ ما هم در هیچ کتاب برهان این مسأله را ذکر نفرمودهاند و این حقیر هم در هیچ کتاب چنانکه بایست شرح نکردهام و عمده فرق ما بین طریقه ما و سایر طریقهها همین مسأله است که ایشان همه خلق را از یک نور میدانند و فرق در صورت میدانند و ما فرق در ماده و صورت همه میگذاریم و عمده مسألههای ما هم همین مسأله است و در حقیقت کسی که این مسأله ما را درست نفهمید گویا به کلی بیخبر است از طریقه ما پس دوست میدارم که به قدر قابلیت این رساله و به قدر قابلیت عوام برهانی برای این مسأله بیاورم تا فیالجمله ظاهر شود. (ص 37)
ــ بفهم این حرفهای عامیانه مرا که حکیمان باید بشنوند و شکر کنند بر فهمیدن آنچه تا حال نفهمیده بودند. (ص 75)
ــ بفهم این کلمات عامیانه مرا و لذت از عمر خود ببر و لذت از ایمان خود ببر و ببین که اگر نه این حرفها حق بود اینطور مطابق نمیآمد با کتاب و سنت و عقل صحیح و اینطور همه عالَم به هم بسته نمیشد همچنین زره و زنجیر پس همینکه در کل عالم این حرفها تخلف نمیکند و با همهجا درست میآید معلوم میشود که همه حق است و از سرچشمه اهل عصمت و طهارت است و از علوم الهی است و لکن این حرفها را تصدیق نمیکند مگر سینههای پاک و دلهای پاکیزه پس تو نظر به عامیانه نوشتن من مکن و نظر به باطن و حقیقت این حرفها
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 59 *»
بکن و حکیمانه بفهم که هرچه کلام بالاتر میرود عامیانهتر و آسانتر و صاف و راستتر میشود. (ص 86)
ــ بفهم این مطلبهای عامیانه مرا که در هیچ کتاب این حقایق را نخواهی دید و از کسی نخواهی شنید به خصوص به این لغت عامیانه فارسی بدیهی. (ص 95)
ــ حال مستعد معنی آن شو (= حدیثی از کتاب جامع الاخبار) که بسیار مشکل است وانگهی در این کتاب و اگر بنا بود که به لغت علمی بنویسم بسیار بر من آسانتر بود و لکن به لغت عامیانه بسیار بسیار بسیار مشکل است و از خدا توفیق میخواهم که به من بیانی عطا فرماید که بتوانم معنی آن را به زبان عامیانه بنویسم و لکن باز تو سعی کن که حکیمانه بفهمی و مرا کمک کن به فهم خود و لا قوة الّا بالله العلی العظیم. (ص 98)
ــ بفهم این نکتههای نغز را که در هیچ کتاب نخواهی دید و از هیچ خطاب نخواهی شنید. (ص 159)
ــ قدر این کتاب را بدان که چقدر احیای دلهای مرده را مینماید و چقدر به کار مردم میآید و اگر بینا باشی میدانی که تا حال چنین کتابی ظاهراً نوشته نشده باشد و این انعامی است از خداوند عالم به این فقیر سراپا تقصیر و به سایر مؤمنان که از آن بهره میبرند و اگر بفهمی میدانی که این کتاب سرتاپا حکمت است و به هیچ وجه مجادله در آن نیست و نظم نوشتن این کتاب بر نهج دعوت پیغمبران و اولیا است الحمد لله علی آلائه و له الشکر علی نعمائه. (ص 168)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 60 *»
ــ بفهم چه گفتم و چه مطالب علیّه را به زبان عامیانه مختصر بیان کردم. (ص 171)
ــ هوش خود را جمع کن در این کتاب تا چیزی چند بشنوی که هرگز نشنیده باشی و چیزی چند بفهمی که هرگز نفهمیده باشی. (ص 188)
ــ چقدر لذت خواهی برد اگر بفهمی سرّ آنچه را که گفتم و لا قوة الّا بالله و حیف که کتاب فارسی و عامیانه است و نمیتوان مطالب عالیه در آن نوشت و همین مطالب را هم میبینی که چقدر زحمت میکشم و عامیانه مینویسم باز اگر بفهمی خیلی کار کردهای. (ص 191)
ـــ مقصود از این کتاب که عجالةً آن است که عوام بفهمند که از پی آن حرفها که میدانستند حرفهای دیگر هست و به شوق بیفتند و از پی آنها روند شاید تا هر وقت که خدا بخواهد به جایی برسند اگر بخوانند و مداومت بر آن کنند و اگر بگویم که بر مردم عوام بل بعضی از خواصشان هم لازم است که این کتاب را بنا بگذارند و علی الاتصال به ترتیب بخوانند و چون تمام شود باز مراجعه کنند و از سرگیرند و همینطور تا زندهاند بخوانند و هر روزی قدر معینی را بخوانند بعید نگفتهام بلکه اگر بگویم که اگر چنین کنند از اعظم عبادتهای ایشان خواهد بود باز بیجا نگفتهام ولی کو گوش شنوا و قلب دانایی که مرا تصدیق کند و به عمل آورد. (ص 206)
ــ زیاده از این کتاب لایق نیست اگرچه اشاره به هر مطلب از برای اهل اشاره گذاشتهام و میگذارم ان شاء اللّه. (ص 214)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 61 *»
ــ بنای ما در این کتاب نقل قولهای مردم و رد باطل آنها نیست بلکه حقیقت هرچیز را از کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ بیان میکنیم. هرکس مثل ما گوید بر حق است و هرکس غیر این گوید بر باطل است. (ص 283)
ــ پس اگر بفهمی و بدانی این کتاب ما قدحی است از آب کوثر که هرکس از این قدح بخورد از آن خورده است و هرکس امتناع کند از کوثر نخواهد خورد چرا که همه از علوم ایشان است و فضایل ایشان و وصف علم به آب در احادیث وارد شده است چنانکه میفرماید هرکس نزد ما آید نزد چشمههای صافی آمده است که به امر خدا جاری است و هرکس نزد غیر ما رود رفته است نزد چشمههای با کدورت غبارآلود. (ص 329)
ــ آه آه هزار حیف که اولاً این خلق منکوس تحمل ندارند و ثانیاً این کتاب فارسی است و برای عوام نوشته شده نمیتوانم همه چیز را بگویم اگر نه میدیدی که این کتاب بزرگتر قدحی است از آن قدحها و میدیدی که گنجایش این کتاب از این آسمان و زمین بیشتر است و لاقوة الّا باللّه و میدیدی که چگونه انواع طعامها و شرابها را به مردم میچشاند الحمد للّه علی آلائه و له الشکر علی نعمائه. (ص 330)
ــ پس چنانکه سایر مسایل را در این کتاب حل نمودیم و حقیقت آنها را آشکار کردیم این مسأله (شفاعت) را هم حل میکنیم به حول و قوه خدا. (ص 353)
ــ اگر به چشم انصاف به این کتاب ما و سایر کتابهای ما نظر کنی خواهی یافت که کتابهای ما اعظم اسباب شفاعت است و خداوند
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 62 *»
عالم بر زبان ما و قلم ما تجدید کرد سنت پیغمبر خود را؟ص؟ بعد از اینکه شفعای شر سعی در خاموشکردن آن کردند و خواهی فهمید معنی آن را که فرمودند که ما را در هر عصری عدول چند هست که برطرف میکنند از دین ما تحریف غالین را و به خود بستن باطلان را و تأویل جاهلان را الحمد للّه علی آلائه و له الشکر علی نعمائه واللّهِ ما اهل این نعمت نبودیم و به محض لطف و کرم خود این نعمت را به ما انعام کرده است حال هرکس یاری ما کند در این شفاعت نصرت دین خدا را کرده است و هرکس خذلان ما را کند خذلان دین خدا را کرده است. (آخر ص 362)
ــ عرض میکنم که اگرچه در این کتاب سرّ حکمت را به طوری که بایست نوشت نمیتوانم چرا که کتاب عامیانه است و لکن امیدوارم که به طوری بگویم که علماء هم منتفع بشوند و به حکمت آن برخورند. (ص 369)
ــ در جواب این مسأله هم در این کتاب همینقدر کافی است و اشاره برای علماء گذاردهام که اگر به آن بربخورند به مطلب خود برسند ان شاء اللّه. (ص 373)
جلد سوم
ـــ مقصود ما در این کتاب فهم حقیقت مسائل است نه آنکه خصم را ملزم کنیم. (ص 71)
ـــ اگر قدر این کتاب را بدانی به حقیقت یقین برمیخوری یکی از رفقا میگفت که نقص این کتاب تو آن است که آن را «ارشادالعوام» نام
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 63 *»
گذاردهای و اگر علتش را میدانست این خیال را هم نمیکرد زیرا که ما جمیع کسانی را که به حقیقت حکمت فایز نشدهاند عوام میدانیم ای بسا ملا که عامی است چرا که اگر عربی دانستن کسی را عالم میکرد و از عوامی بیرون میآورد بایستی قاطرچیهای عرب همه علماء باشند حاشا علم نوری است که خدا در دل هرکس که دوست میدارد میاندازد. (ص 83)
ــ بیا و آن معرفت که تو را به آن تکلیف کردهاند پیدا کن و غالب مردم الی الان ندانستهاند برای چه خلقت شدهاند و از کجا آمدهاند و چرا آمدهاند و به کجا میروند و فهم عوام و خواص از این مطلب ناقص است و به این مقام نرسد مگر خواص خواص و چنین مطلبی که به آن نرسد مگر خواص خواص، نمیدانم چگونه در این کتاب عامیانه بنویسم و آن را به دل عوام داخل کنم من استمداد میخواهم از خداوند که به من زبان آسانی مرحمت کند تا بگویم و تو هم استمداد بجو از خداوند که گوش شنوایی به تو انعام فرماید و الا:
من گنگ خواب دیده و عالم تمــــام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش (ص 93)
ــ اگر در این عبارتهای عامیانه من تدبر کنی امور عظیمه مشاهده خواهی کرد و مقامات بلند خواهی مشاهده نمود. (ص 98)
ــ بفهم چه میگویم و چه مطالب عالیه را به الفاظ کم حکیمانه و مثلهای نغز عالمانه بیان میکنم شاید داخل شوی به آنجا که ما داخل شدیم و بیرون روی از آنجا که ما بیرون رفتیم و اگر شعور خود را جمع
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 64 *»
نمایی از هر کلمه از این کتاب که در نظر سست و عامیانه مینماید مطالب حکیمانه بلند خواهی فهمید. (ص 101)
ــ پس اگر قدر کتاب ما را بدانی میفهمی که این کتاب چقدر عزیز است و باید او را محافظت و مواظبت کرد چرا که حاصل کننده غایت ایجاد است در وجود مردم و وجودهای بیحاصل را به حاصل میآورد و ثمره ایجاد را در آنها آشکار میکند. (ص 104)
ــ حال اگر انصاف دهی قدر این کتاب ما را خواهی دانست که چه منتها خدا بر خلق عجم نگذارده است بعد از این کتاب باری الحمدلله رب العالمین که بر دست ما جاری شد امید است که بپذیرد و پسند حضرتش افتد ان شاء اللّه. (ص 128)
ــ اگر بفهمی میدانی که خدا چقدر منت به این کتاب بر سر خلق دارد و له الحمد و المن و الشکر الحمد لله رب العالمین که بر دست این فقیر بی بضاعت جاری میفرماید این هم منتی عظیم بر سر این اثیم است الحمد لله رب العالمین. (ص 157)
ــ اگر به خصوصیات الفاظم رسیده باشی و اشارات کلامم را درک کرده باشی حرفهای من اگرچه عامیانه به نظر میآید و شاید در نظر بعضی تکرار بیحاصل آید ولی حکماء میفهمند که در هر کلمه چه گذاردهام و اشاره به کدام آیه و کدام حدیث و کدام مطلب است. (ص 160)
ــ اگر بفهمی این حرفهای عامیانه مرا که از عین حکمت است مطلبهای بزرگ بزرگ خواهی فهمید. (ص 162)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 65 *»
ــ حال ببین که مردم چقدر به ما ظلم میکنند بلکه چقدر به خود ظلم میکنند که از ما اعراض میکنند و ببین که قدر این کتاب چیست و چقدر باید که این کتاب را عزیز داشت و به خواندن آن مداومت کرد باری الحمدللّه الذی منّ علی عبده الضعیف بهذا الفضل العظیم الشریف و الحمدللّه الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا اللّه. (ص 245)
ــ اگر به عبرت در این کتاب نظر کنی میفهمی که ما هم حرارت مطالب را به تدریج ظاهر میکنیم تا مردم انس گیرند و وحشت نکنند. (ص 278)
ــ نمیدانم از حکمتها لذت میبری یا نه و از این زبان عامیانه عجب میکنی یا نه که یک کتاب سخن را در یک صفحه به زبان عامیانه مینویسم. (ص 375)
ــ و میگویم الحمدللّه رب العالمین که این بنده اثیم کریم بن ابرهیم را توفیق انعام فرمود تا اینکه این مجلد را هم بر حسب دلخواه تمام کردم و به قدر فهم عوام اظهار فضایل آل محمد را؟عهم؟ نمودم و عذر خواهم از صاحبان املا و انشا و فصحا و بلغا که اگر به طول کلامی یا قصر مقالی برخورند یا عبارات عامیانه در این کتاب بینند نکته نگیرند که تعمد کردم به نهایت وضوح به جهت عوام و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین. (ص 427)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 66 *»
جلد چهارم
ــ نمیدانم میفهمی یا نه که چه میگویم و نمیدانم که آیا مصروعین از این کتاب فاشکننده اسرار چقدر خود را بر زمین زنند و این مثلهای حکیمانه چقدر ایشان را به تلاطم آورد. (ص 70)
ــ این کتاب تدوین همان جان تکوینی است که الی الآن چنین کتابی در این دنیا ابراز نیافته است و شرح احوال به این قسم نشده است. (ص 85)
ــ در اثبات لزوم وجود ایشان به ادله حکمت که شأن بالغین و کاملین و خصیصین است و بیان این نوع ادله در این کتاب بسیار مشکل است چرا که وضع این کتاب برای عوام است و به زبان عامیانه نوشته شده است و ادلهای که شأن خصیصین است و شأن اهل فؤاد به زبان عامیانه گفتن و نوشتن بسیار بسیار مشکل است لکن بر من نه بر خدا و خدا قادر است که بر قلم این ناچیز جاری کند به طوری که صاحبان سعادت بفهمند. (ص 156)
ـــ و این مطلب عظیم را برای ایشان به این ادله محکمه اثبات کردهام اقرار نکردن نهایت بیانصافی است و اگر مدعیان سخنی دارند در این خصوص قلم و کاغذ و مرکب در دنیا بسیار و ایشان هم صاحب قوت و قدرت و همه فصیح و بلیغ و منشی و ادیب و عالم، بنویسند کتابی در رد این کتاب عامیانه پر حشو و زاید و این مطالب را رد کنند تا در نظر صاحبان بصیرت درآید و بدانند که من باطل گفتهام و باطل نوشتهام و
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 67 *»
اگر نتوانند پس با جان خود خصمی نکرده تصدیق کنند این مطلب را بل این کتاب را و در دنیا و آخرت راحت شوند و چون در این کتاب اسم کسی مذکور نخواهد شد و واجب هم نیست در این ازمنه معرفت شخص معین به وصف معین ان شاء اللّه ضرری به گله دار ندارد آنها به این مطالب تصدیق کنند نهایت بگویند که خودشان صاحب این مقامند چرا که تصدیق نکردن اعظم است از ادعای آن مقام اگرچه هر دو در نزد خدا خطیر است. (آخر ص 275)
ــ خدا جمیع آن مسائل را که از مکلفین خواسته است اعتقاد به او را و شناختن آن را همه را در این کتاب توحید گذارده است و اگر بفهمی من هم آنچه در این کتاب مینویسم املائی است که از روی آن کتاب میکنم بر دست خود و دستم مینویسد و این کتاب در عالم کتابهای ظاهری نسخه همان کتاب است که خدا به قلم خود نوشته است و سواد مطابق اصل است بلااختلاف. (ص 285)
ــ و این مقام اگر نه این ایام بود شرح و بسطی زیاده میخواست و لکن حال به اجمال اکتفاء میشود و چون احادیث داله بر این مطالب سابقاً در جای استدلال به اخبار گذشته است دیگر حاجت به اعاده نیست و گمان میکنم که قومی که بر این مقام بگذرند و اختصار سخن مرا ببینند بگویند که فلانی عاجز از اثبات مدعی خود شده و از این جهت به اختصار کوشیده ولی دانشمندان که به این کتاب مِنَ البدایة الی النهایة نظر کنند میفهمند که خداوند آن قدر به این ناچیز انعام کرده است از
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 68 *»
علم که عاجز به حول و قوه او نشوم و اما خودم از حیثیت نفس خودم از یک ورق این کتاب عاجز بودهام و هستم ولی به فضل و قوه و حول او عاجز نیستم ولی چه کنم که مقتضی نیست و موانع بسیار پدید آمده است و دست قضا دست مرا بست پس به قدر مقدور حرکت مذبوحی میکنم و هرچه خداوند بر قلم این تبهروزگار جاری کند مینویسم و لاحول و لا قوة الّا باللّه العلی العظیم. (ص 374)
ــ باری بر من است که در این کتاب از علم و نصح کوتاهی نکنم دیگر شما خوانندگان خود دانید واللّه اگر این مسلمانان انصاف دهند و مایل به نجات جان خود باشند میفهمند که خواندن این کتاب واجب است و ثواب خواندن آن از قرآن بیشتر است از این جهت که قرآن را نمیفهمند و ثوابشان همان محض حفظ حروف است و بر علم و ایمان ایشان مطلقاً چیزی نمیافزاید و این کتاب بر علم و ایمان ایشان میافزاید و شرح قرآن را برای ایشان مینماید اما کسی که قرآن را بفهمد و بخواند البته هزار هزار مرتبه بلکه بلانسبت ثواب قرآن بیشتر است و محل سخن نیست لکن برای عوام ثواب این بیشتر و لازمتر است نشنیدهای که فرمودند که یک ساعت در مجلس عالم نشستن ثواب دوازده هزار ختم قرآن دارد و این کتاب مجلس عالم است برای متعلمان و چگونه مجلسی و نه هرکس عربی دانست قرآن را میفهمد پس این کتاب برای عوام عجم و طلاب همه ثوابش بیشتر است و اگر گویم لازم است ایشان را که هر روز قدری از آن را بخوانند بعید نگفتهام چرا که فرمودند طلب
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 69 *»
العلم فریضة علی کل حال یعنی طلب علم در هر حال واجب است و خواندن این کتاب حق طلب علم است. (ص 449)
ــ و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین و عذر خواهم در پیش ادبا و منشیان و فصحا و بلغا و علماء که نکته بر عبارت عامیانه این کتاب نگیرند و بر حشو و زاید و تکرار و عدم سجع و جناس و کنایه و استعاره این کتاب اعتراض نفرمایند چرا که عمداً با سعی تمام خواستهام که عامیانه بنویسم تا جمیع طبقات مردم بهره برند وانگهی که سائلین این کتاب زنان بودند که خواستند در اصول عقاید چیزی برای ایشان بنویسم و نوشتم و لاحول و لاقوة الّا بالله و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین. تمام شد کتاب به حول و قوه خداوند عالم و برکت ائمه طاهرین علیهم صلوات المصلین و به برکت اولیای ایشان الحمد لله اولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً. (ص 519)
چند نکته:
از واژه «بفهم» در جلد اول 60 بار و در جلد دوم 67 بار و در جلد سوم 53 بار و در جلد چهارم 45 مرتبه استفاده فرمودهاند.
در چهار جلد دویست و بیست و پنج (225) بار از این واژه به عنوان توجه دادن و تنبیه و تذکر استفاده فرمودهاند. این تأکیدها، جایگاه ویژه و عظمت این کتاب را در نظر مصنف آن روشن میکند.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 70 *»
گذشته از تمام اینگونه فرمایشها، صفتهای برجستهای که درباره این کتاب شریف ذکر میفرمایند حائز اهمیت است؛ مانند این عبارت:
چنین گوید بنده اثیم کریم بن ابرهیم که چون فارغ شدم از مجلد سوم از کتاب مبارک ارشادالعوام چندی بر حسب تقدیر تأخیر در نوشتن جلد چهارم آن شد . . . (جلد چهارم، صفحه نخست.)
حاج محمد کریم کرمانی در اکثر نوشتههای خود، کتاب «ارشادالعوام» را «کتاب کبیر» معرفی میفرمایند و کتاب «الفطرةالسلیمة» را «کتاب وسیط» معرفی میفرمایند و شاید کتاب «رجومالشیاطین» «کتاب صغیر» است. در رسالههای آن بزرگوار، جملاتی هم یافت شد که کتاب «الفطرةالسلیمة» را کتاب کبیر نامیدهاند.[58]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 71 *»
þ «ارشادالعوام» در سایر کتابهای آقای مرحوم
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 72 *»
بررسی کتابهای مصنف ارشادالعوام را در سر لوحه فعالیتهای مربوط به این مجموعه قرار دادیم تا در گوشه گوشه این کتابها و رسالهها، نشانی از کتاب «ارشادالعوام» پیدا کنیم. مجموعة الرسائلها به صورت دستی مورد بررسی قرار گرفت و هر کجا که نامی از این کتاب به میان آمده بود، جمعآوری شد تا موقعیت این کتاب بیش از پیش آشکار شود. رسالهها و کتابهایی که مستقل به چاپ رسیدهاند نیز بررسی شد.
ارجاعهای به کتاب ارشادالعوام را ذکر میکنیم تا ان شاء اللّه موقعیت آن پر رنگتر شود. پیش از ذکر موارد، لازم به ذکر است که ترتیبی در ذکر کتابها لحاظ نکردهایم.
الفطرة السلیمة
ــ سنح لی تألیف کتابی المسمی بــ ارشادالعوام فعاقنی تألیفه عن اتمام ذلک الکتاب لما کان فیه غنیة عما کنت قاصداً اناکتب له فترکته الی ان تمّ بتوفیق اللّه کتاب ارشادالعوام. (جلد اول، صفحه نخست)
ــ قد شرحنا امثال ذلک مفصلاً فی کتابنا ارشادالعوام. (جلد دوم، ص 12)
ــ ان شئت معرفة تفصیل احوال الایام فعلیک بکتابنا الکبیر ارشادالعوام. (جلد دوم، ص 122)
ــ مضی علی ذلک برهة من الزمان الی ان اراد اللّه سبحانه تصنیفی لکتاب ارشادالعوام لعوام العجم و بینت المطلب فیه ولکن مستوراً بالحجب العدیدة لعدم تحمل العوام معرفة ذلک. (جلد دوم، ص 187)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 73 *»
ــ نحن قد کتبنا شیئاً من بیانها مع التفاصیل الواردة فی الاخبار فی کتابنا ارشادالعوام (جلد سوم، ص 105)
سلطانیه
ــ و عجالةً هر کس از این مفصلتر خواهد، در عربی به کتاب الفطرةالسلیمة و در فارسی به کتاب «ارشادالعوام» که سابقاً تصنیف نمودهام رجوع کند. (چاپ مشهد، ص 4)
ــ اگر کسی زیاده از این بیان خواهد در کتابهای مبسوط فارسی چون «ارشادالعوام» و عربی چون فطرة السلیمه و غیرهما نوشتهام رجوع به آنها نماید. (ص 21)
ــ اگر زیاده خواهی به کتاب «ارشادالعوام» و فطرة السلیمه و غیرهما رجوع نما. (ص 28)
ــ هر کس زیاده خواهد رجوع به «ارشادالعوام» و فطرة السلیمه و سایر کتب مبسوطه نماید. (ص 33)
ــ هر کس تفصیل خواهد به کتاب «ارشادالعوام» رجوع نماید که آن کافی است در این ابواب الحمد لله. (ص 72)
ــ در کتاب کبیر «ارشادالعوام» قدری بسط دادهام هر کس خواهد به آن کتاب رجوع کند. (ص 85)
ــ هر کس زیاده خواهد به کتاب «ارشادالعوام» و سایر کتب رجوع کند ان شاء الله. (ص 116)
ــ اگر اطول از این خواهند رجوع به «ارشادالعوام» کنند که در این بابها کافی است ان شاء اللّه. (ص 188)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 74 *»
ــ برای ظهور علاماتی است که در کتاب «ارشاد» مفصلاً نوشتهام هر کس خواهد رجوع به آنجا نماید. (ص 201)
سی فصل
ــ کتاب «ارشادالعوام» که فارسی است و به جهت عوام نوشتهام . . . (چ مشهد، ص 16)
ــ حقیر هم در کتب خود حتی «ارشادالعوام» نوشتهام. (ص 25)
ــ اگر تفصیل آن را میخواهید در کتابهای بزرگ عربی و فارسی مانند فطرة سلیمة و «ارشادالعوام» و غیره نوشتهام و مجملی از این اختلاف را هم در کتاب هدایة الطالبین بسط دادهام. (ص 71)
ــ در «ارشادالعوام» نوشتهام. (ص 88)
ــ بسیاری از این سؤالات را در سایر کتب نوشتهام اگر مفصل خواهید به آنها رجوع کنید مانند «ارشاد» و هدایة الطالبین و رساله چهار معامله سلوک و رسائل اخلاق و غیر آنها. (ص 100)
وصایا
ــ در کتاب «ارشاد» و غیر آن ذکر کردهام.
ــ تفصیل این مطالب را در «ارشاد» و طریق النجاة بیان کردهایم مراجعه کن.
رجوم الشیاطین
ــ الکافل بذلک لمن شاء فی الفارسیة کتابنا الکبیر «ارشادالعوام» و بالعربیة الفطرة السلیمة فلنقتصر هنا بما ذکرنا. (چ مشهد، ص 18)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 75 *»
ــ ان اردت زیادة البیان فعلیک بکتابی الشهاب الثاقب فی رجم النواصب و کتابی ازهاق الباطل و کتابی «ارشادالعوام» و سأکتب ان شاء اللّه ما لامزید علیه فی کتابی الفطرة السلیمة و لاقوة الا باللّه. (ص 39)
ــ قد فصلنا القول فیه فی کتابنا «ارشادالعوام». (ص 59)
ــ لکن اذا شئت ان تعرف ذلک بالعقل فعلیک بکتابنا الکبیر «ارشادالعوام» و الوسیط الفطرة السلیمة. (ص 64)
ــ و ان شئت التفصیل فعلیک بکتبنا المفصلة. (ص 81)
در این قسمت از کتاب ارشادالعوام نامی نبردهاند اما بی شک یکی از مفصلترین کتابها درباره موضوع مورد بحث (نقباء و نجبا) جلد چهارم کتاب ارشاد است.
ــ ان اردت التفصیل فعلیک بـ ابواب الجنان و کتابنا الکبیر «ارشادالعوام» و اللّه خلیفتی علیک. (ص 92)
رساله در جواب «حاج محمد صادق کرمانی»
ــ تفصیل را در کتاب «ارشادالعوام» و غیره نوشتهام ملاحظه فرمایید. (مجموعة الرسائل 1 (فارسی)، ص 116)
رساله «در جواب سؤالات بعض اخوان بندر بوشهر»
ــ اگر تفصیل این مطالب را خواهید به «ارشادالعوام» که حقیقةً ارشاد الخواص است رجوع فرمایید تا واضحتر شود. (مجموعة الرسائل 1، ص 127)
ــ تفصیل این مطالب همه را در «ارشاد» بر وجه اکمل و اوضح دادهام هر کس طالب است به آن رجوع کند. (مجموعة الرسائل 1، ص 137)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 76 *»
رساله «تیر شهاب، در راندن باب خسران مآب»
ــ چنان که تفصیل آن در کتاب کبیر که مسمی به «ارشادالعوام» است و در عقاید فارسی به التماس بعضی از همشیرگان نوشته شده است نوشته میشود. (مجموعة الرسائل 1، ص 213)
ــ بیان آنها (صفات حاکم) را حواله به کتاب «ارشادالعوام» مینمایم که هر کس میخواهد به برهانْ آنها را بداند به آن کتاب رجوع نماید. (مجموعة الرسائل 1، ص 233)
رساله «جواب سپهدار»
ــ (درباره معرفت ابواب در مقصد سوم:) هر چه بنویسم اوضح از آنچه در آن فصل «ارشاد» نوشتهام نخواهد شد و اگر ندانستید از اهل علم حکمت سؤال کنید و تعلم حکمت به پیغام و مراسلات نمیشود و اگر نوشته کافی میشد، از «ارشاد» اوضح گویا تا حال حکیمی ننوشته باشد. (مجموعة الرسائل 1، ص 247 و 248)
رساله «در جواب سؤالات میرزا کاظم منشی جهرمی»
ــ ما تفاصیل این مراتب را در کتاب کبیر کتاب «ارشادالعوام» نوشتهایم و الحمد للّه چاپهای متعدد شده و همه جا هست تحصیل کنید و رفع شبهات و شکوک بنمائید. (مجموعة الرسائل 1، ص 277)
رساله «در جواب سؤالات امان اللّه خان والی کردستان»
ــ . . . اگر به جلد سیوم «ارشاد» رجوع بفرمایید اوضح از آفتاب خواهد شد. (مجموعة الرسائل 2، ص 101)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 77 *»
ــ (سائل میپرسد:) اگرچه همه «ارشادالعوام» از فهم ما بیرون است ولی …. (مجموعة الرسائل 2، ص 101)
ــ . . . شرح آن را به رمز مفصلاً در جلد نبوت «ارشاد» در معنی علم بیان و در جلد امام در همان جا یعنی در معنی بیان و جلد چهارم در همان مواضع بیان کردهام. (مجموعة الرسائل 2، ص 103)
رساله «در جواب سؤالات ملا جمال بابی»
ــ علم رجعت علمی است مبسوط و تفصیل آن را در کتاب فطرة سلیمه به عربی و در «ارشادالعوام» به فارسی نوشتهام اگر خواهید رجوع کنید. (مجموعة الرسائل 2، ص 255)
رساله «در جواب سؤالات میرزا علی نقی هندی»
ــ صفات ثبوتیه و سلبیه چه معنی؟ و حال آنکه از سخن عامه است چنانکه در «ارشاد» مفصلاً گفتهام و مقابل کردن آنها با صفات افعال چه مناسبت؟ و هر کس کتاب «ارشاد» را خوانده باشد میفهمد که اینها به هیچ وجه با هم متناسب نیست . . .. (مجموعة الرسائل 2، ص 269)
رساله «در جواب سؤالات غلام شاه خان والی کردستان»
ــ (سائل میپرسد:) از دوست و آشنا و مصاحب و رفیق و نوکر و غیره اگر قابل باشند و حفظ امانت توانند کرد از مطالب عالیه طایفه ناجیه شیخیه شکر اللّه سعیهم از روی کتاب مستطاب «ارشادالعوام» و اصول عقاید سید مرحوم و سایر کتب ایشان القا کنم یا نه؟ ــ و جواب
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 78 *»
عنایت میفرمایند ـــ . (مجموعة الرسائل 2، ص 330)
ــ (در ادامه پرسشی به همین مضمون:) از کتابهای مرحوم شیخ و مرحوم سید و «ارشادالعوام» بخواهد بدهم نگاه کنند یا خیر. (مجموعة الرسائل 2، ص 331)
رساله «در جواب شخص اصفهانی»
ــ (در جواب شخصی که به کتاب «الزام النواصب» ایراد کرده، پس از توضیحهای لازم میفرمایند:) اگر آن کتاب (الزام النواصب) به لغت حکمت است و ایشان اطلاع از حکمت ندارند، به لغت ظاهر کتابی دیگر نوشتهام به زبان فارسی و عامیانه و آن را «ارشادالعوام» نام کردهام به آن رجوع فرمایند و اگر به آن رجوع کنند ان شاء اللّه رفع بحثهای ایشان میشود؛ چرا که در آنجا مفصل و ظاهر نوشتهام و شخص حکیم کتب متناقض نمینویسد و جمیع مراد از مطالب الزام النواصب را در «ارشادالعوام» به طور واضح نوشتهام. (مجموعة الرسائل 15، ص 74)
ــ (خطاب به همان شخص:) جناب مصنف رجوع به این کتاب و به کتاب «ارشادالعوام» بفرمایند تا مطلب را واضح بیابند. (مجموعة الرسائل 15، ص 92)
ــ دیگر در اینجا اطناب در ادله آن (رکن رابع) نمیکنم. «ارشادالعوام» در فارسی و الزام النواصب در عربی کفایت میکند. (مجموعة الرسائل 15، ص 101)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 79 *»
رساله «در جواب ایرادهای ملا حسینعلی تویسرکانی»
در جواب شخصی که با دیدن کتاب ارشادالعوام و هدایة الصبیان، تهمتهای فراوان و ناسزا و امور قبیحه بسیاری به آن بزرگوار نسبت
داده میفرمایند:
ــ . . . عباراتی است که از کتاب «ارشادالعوام» که حقیر برای زنان نوشتهام و هدایة الصبیان که حقیر برای اطفال دبستان نگاشتهام ایشان نقل فرمودهاند. (مجموعة الرسائل 15، ص 113)
ــ . . . حتی در همین «ارشادالعوام» و هدایة الصبیان که محطّ نظر ایشان واقع شده است. . . (مجموعة الرسائل 15، ص 115)
ــ مطلقاً مراد مرا از کتاب «ارشادالعوام» و هدایة الصبیان برنخوردهاید. (مجموعة الرسائل 15، ص 131)
ــ آنچه در «ارشاد» دیده که ما بیان کردهایم از لزوم وجود ایشان و لزوم ظهور ایشان، این حکم اولی مسأله است. (مجموعة الرسائل 15، ص 135)
ــ «ارشادالعوام» کتاب عامیانه است و برای زنان نوشتهام. (مجموعة الرسائل 15، ص 145)
ــ . . . ادلهای که من در کتاب «ارشادالعوام» آوردهام ذکر فرمودهاند از آیات و اخبار و ادله عقلیه. (مجموعة الرسائل 15، ص 160)
ــ اقلاً بایستی فکری در «ارشادالعوام» بفرماید و نوع دلیل را ملتفت بشود. (مجموعة الرسائل 15، ص 169)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 80 *»
ــ اما آن آیات که در «ارشادالعوام» ذکر کردهام، در شأن بعضی از اهل رکن رابع است که ذکرش الزم بوده و عمدهتر بوده. (مجموعة الرسائل 15، ص 172)
رساله «در رفع بعضی شبههها»
ــ (در جواب شبههای در اصول دین میفرمایند:) اگر کسی ادله این مراتب را خواهد، رجوع کند به کتابی که در این خصوص نوشتهام و مسمی به «ارشادالعوام» است و الی الآن کتابی به آن روش نوشته نشده است. اگرچه فارسی و عامیانه است و لکن کتابی است بسیار نیکو و جامع و کافی. (مجموعة الرسائل 15، ص 199)
رساله «در جواب سؤالات شیخ محمد وسیم کردستانی»
ــ (سائل پس از چند خط تعریف از مصنف ارشادالعوام، مینویسد:) قد تشرف مدة بملاحظة کتابکم المسمی بـ«ارشادالعوام» الذی تلقاه بالقبول اخص الخواص من الانام . . . (مجموعة الرسائل 61، ص 407)
آن بزرگوار ابتدای جواب به پرسش وی، میفرمایند: من به ذکر تعریفها عادت ندارم ولی برای نشان دادن خلوص نیت سائل، تمجیدهای وی را ذکر کردم.
علاوه بر وجهی که آن بزرگوار ذکر میفرمایند (نشان دادن خلوص نیت سائل)، شاید دلیل ذکر عبارتهای وی با تمام تفاصیل آن، آوردن نام کتاب ارشاد هم باشد و نشان دادن موقعیت آن از نظر حلّ مسائل و این وجه، با وجهی که فرمودهاند منافاتی ندارد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 81 *»
رساله «در جواب سؤالات سید ابو الحسن شاه قندهاری»
ــ (پس از توضیحاتی درباره پرسش: ان العباد خلقوا کما شاء اللّه ام خلقوا کما شاء انفسهم میفرمایند:) . . . هذا مجمل القول فی الامر و قد بسطنا القول فی ذلک فی الفطرة السلیمة علی حسب وضع ذلک الکتاب و فی «ارشادالعوام» علی حسب وضعه. (مجموعة الرسائل 66، ص 24)
ــ لو داومت علی قرائة «ارشادالعوام» لصرت بصیراً بحقایق الامور (مجموعة الرسائل 66، ص 32)
رساله «در جواب سؤالات سید ابو الحسن اصفهانی»
ــ (پس از ذکر کردن پرسش اثبات نبوت خاصه با دلایل عقلی میفرمایند:) ذلک سهل جداً و قد شحنّا کتبنا بذلک و الذی یعم نفعه کتابنا الکبیر المسمی بـ«ارشادالعوام» و هو فی الحقیقة ارشاد الخواص و خواص الخواص الّا انا سمیناه بذلک لانه خرج فارسیاً لحکمة. بالجملة هنالک مذکور من الادلة ما لایبقی لذی مقال مقالاً. (مجموعة الرسائل 66، ص 37)
رساله «در جواب سؤالات حاج ملا محسن مراغی»
ــ سائل میپرسد: الذی نفهم من «ارشادالعوام» الذی هو المرشد للخاص و العام و آن بزرگوار درباره این قسمت از عبارت چیزی مرقوم نفرموده و در حقیقت تأیید فرمودهاند. (مجموعة الرسائل 66، ص 284)
ــ سائل میپرسد: قد فهمنا من برکاتکم کیفیة الامر بین الامرین فی الاعمال التکلیفیة کما بینتموه فی کتاب «الارشاد» و الحمد للّه و المنة له. (مجموعة الرسائل 66، ص 288)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 82 *»
ــ سائل میپرسد: هل یأتی زمان یدعی النقباء و النجباء النقابة و النجابة کما یستفاد من بعض کلمات «الارشاد». و آن بزرگوار جواب پرسش را مرقوم میفرمایند. (مجموعة الرسائل 66، ص 298)
ــ سائل به شکل بسیار زیبایی واژه ارشادالعوام را به کار میبرد: هذه مسائل من الفقیر المسکین المستکین الطاغی حسن بن محمد باقر المراغی یستدعی الجواب لها من ملاذ المؤمنین و ملجأ الموحدین و مشید ارکان الملة و اصول الدین و محیی قلوب المحبین و المخلصین بـ«ارشاده العوامِ» و الخواص علی الیقین الجناب الحاج محمد کریم اطال اللّه بقاه و جعل مخلصیه من کل مکروه وقاه. (مجموعة الرسائل 66، ص 263)
رساله «در جواب ملا محمد نجف آبادی»
ــ (بعد از جواب به سؤالی درباره معراج رسول خدا؟ص؟ میفرمایند:)
و تفصیل المعراج مکتوب فی «ارشادالعوام» فراجعوه. (مجموعة الرسائل 68، ص 344)
رساله «در جواب عباس میرزا ملکآرا»
ــ (پس از طرح سؤال سائل از فرمایشی درباره بدن اصلی و عرضی از شیخ مرحوم میفرمایند:) اقول اعلم انی قد کتبت فی هذا المطلب فی کثیر من کتبی لا سیما فی الفطرة السلیمة و کشف المراد فی علم المعاد و فی «ارشادالعوام» فانی کتبته فیها مفصلاً. (مجموعة الرسائل 70، ص 314)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 83 *»
ــ (بعد از جواب به پرسشی درباره اول ما خلق اللّه بودن رسول خدا به دلیل عقلی و پرسشهایی در این زمینه میفرمایند:) انا کتبت ذلک فی الفطرة السلیمة مفصلاً و فی «ارشادالعوام» و فی کتابی نعیم الابرار. (مجموعة الرسائل 70، ص 331)
رساله «در جواب ملا علی اکبر لاری»
ــ و اما تفصیل احوال المعراج فقد ذکرته فی کتابی المسمی بـ«ارشادالعوام» فان شئت فراجع فانه یرشد الخواص ایضاً. (مجموعة الرسائل 70، ص 514)
ــ و ان شئت تفصیل ما سألت عنه فعلیک بالجلد الثانی من کتابنا «ارشادالعوام» فان فیه لک و لغیرک الغنی و الکفایة ان شاء اللّه و لاتستوحش من اسمه و لیس من ازدرائی بک اذ حولتک الیه ولکن الکتاب کتاب عجیب لم یؤلف فی الاسلام مثله فعلیک به و لعمری انه حری ان یلازمه الانسان و لا یفارقه و یقرأه کل یوم فانه علم حقیقی مشروح بلسان ظاهری. (مجموعة الرسائل 70، ص 519)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 84 *»
þ «ارشادالعوام» در کتابهای مرحوم آقای شریف طباطبائی
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 85 *»
آن بزرگوار بیش از یک صد و هفتاد کتاب، رساله، فائده و مراسله نوشتهاند که به زبان عربی و فارسی بوده و تألیف و تصینف است. اکثر کتابهای ایشان در دسترس است.
مرحوم آقای شریف طباطبائی، همان گونه که روشن است، جایگاه ویژهای دارند. چرا که از طرفی ایرادها و اشکالها و گاهی تهمتها را جواب فرموده و از طرفی با وحدت ناطق روبرو بودند. رسالههای آن بزرگوار در زمینه بحث «ارشادالعوام» بیشتر درباره جواب گویی به اشکالها و ابهامهای سائلین است. ازاینرو خواندن رسالههای آن بزرگوار (لا اقل در قسمت «ارشاد شناسی و ارشاد پژوهی») بسیار مفید و لازم است. در ادامه به ذکر مواردی که در رسالههای آن بزرگوار به کتاب «ارشاد» تصریح شده است میپردازیم.
الرسائل 2 (عربی)
ــ (سائل از دو مسأله پرسش میکند:) ارجو منک یا مولای ان تستدل علیهما بالادلة العشرة المذکورة فی الکتاب المستطاب «ارشادالعوام». (ص 380)
رسائل 2 (فارسی)
ــ (سائل:) . . . مثلاً مرحوم مغفورِ آقا در کتاب مستطاب «ارشادالعوام» در رد صوفیه میفرمایند بعد از فرمایشات چند:
چون که بی رنگی اسیر رنگ شد | موسیی با موسیی در جنگ شد | |
چون که این رنگ از میان برداشتی | موسی و فرعون دارند آشتی |
از این قبیل (پرسش ادامه دارد.) (ص 36)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 86 *»
ــ یقین داشته باشید که آنچه در کتاب «ارشاد» دیدهاید چیزی نیست که ظاهرش با باطنش منافاتی با این مطلب شما داشته باشد پس البته از آنچه به ضروریات دین و ایمان دانستهاید دست از آن برمدارید که نعوذ باللّه گمراه شوید اگرچه معنی عبارت «ارشاد» را ندانید و انسان عاقل نباید دست از دانسته خود بردارد به جهت امر ندانسته خود. (ص 69)
ــ چرا رجوع به «ارشاد» نمیکنند که بدانند. (ص 86)
ــ (سائل:) در خصوص معراج حضرت رسول؟ص؟ در کتاب «ارشاد» میفرمایند . . . (ص 118)
ــ از جمله سؤالاتی که نمودهاند و جواب خواستهاند این است که در کتاب مستطاب «ارشاد» در باب ترقی عالم در زمان هریک از انبیاء ششگانه تا غدیر خم . . . (ص 141)
(جواب این پرسش چند بخش است، از جمله جواب ایراد به واژه «برانگیخت» درباره شیخ مرحوم در کتاب ارشاد.)
ــ (پرسش از مسأله دوازده مهدی:) خصم را چگونه از «ارشاد» از این فرمایش جواب بگوییم؟ (ص 147)
ــ این ملاحظه (رکن رابع) از روی حکمت شده و آیات و اخبار و اجماعات و ضروریات بر این ملاحظه، آنهایی است که در کتاب مستطاب «ارشاد» دیدهاید. (ص 154)
ــ (سؤال سائل:) در کیفیت مقام مسمی و اسماء و صفات و غیرها
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 87 *»
من المراتب التی کانت فوق رتبة الفؤاد التی رقم مولانا و مقتدانا و هادینا قبلة الانام روحی و روح العالمین لمحبیه الفداء فی کتاب «ارشادالعوام». (ص 282)
ــ و بعد . . . سؤال فرمودند از چند فقره از چند حدیث که در کتاب مستطاب «ارشاد» به نظر انور ایشان رسیده بود. (توضیح حدیث تا آنکه میفرمایند:) چنانکه این مطلب در همین کتاب «ارشاد» مبرهن است. (ص 285)
رسائل 3
ــ پس عرض میکنم که عبارتی که بر خلاف این افترای عظیم است، کتاب مستطاب «ارشاد» است در جلد چهارم در آخر باب سیم که میفرمایند . . . (ص 3)
ــ این بود مجملی از فرمایش ایشان و هر کس طالب بیش از این است به کتاب مبارک «ارشاد» رجوع نماید. (ص 6)
ــ و عدد این عدول را در بصائر الدرجات در زمان هر امامی تا هفتاد معین فرموده و در «ارشاد»، آن حدیث را به فارسی ترجمه فرموده و همان عبارت را در این مختصر ذکر کردهام و عذری از برای احدی باقی نیست در تحیر خود. (ص 15)
ــ در این اوان محنت اقتران نوشتهای رسید از بعضی از برادران ایمانی …. و در ضمن آن اظهار تحیری کرده بود از دیدن بعضی از مطالب در مطلب نهم از جلد چهارم از کتاب مستطاب «ارشاد». (ص 126)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 88 *»
ــ عرض میشود: که هر مطلبی که دلیل و برهان به همراه آن است باید قبول کرد و محل تحیر نباید باشد چه از کتاب مبارک «ارشاد»، چه از کتاب خدا و سنت رسول و ائمه هدی؟عهم؟. (ص 152)
ــ عرض میشود که دلیل و برهان از آیات و احادیث بر لزوم وجود علمای ابرار در جمیع اعصار بیشمار است و محل اتفاق عقل و نقل است به طوری که در کتب علمای اخیار به خصوص در کتاب مستطاب «ارشاد» مضبوط است. (ص 154)
ــ در کتاب مستطاب «ارشاد» در سرّ پنهان بودن نقباء و نجباء قبل از ظهور امام؟ع؟ در چند فصل متصل به تفصیل دلیلها ذکر فرمودهاند و انتشار آن کتاب مستطاب کفایت کرده از نقلکردن من. (ص 166)
ــ آیا تقلید اعلم واجب است یا نیست؟ پس عرض میکنم که حق این مطلب را ان شاء اللّه بعد از این از کتاب مستطاب «ارشاد» عرضه خواهم داشت. (ص 172)
ــ ذکر نام ارشاد و یا نقل عبارت در صفحههای 174 و 176 و 233 و 243 و 253 و 274 و 288
رسائل 4 (فارسی)
ــ هرکس بخواهد بداند که این مطلب از دین خدا هست یا نیست به کتاب مبارک «ارشادالعوام» رجوع کند تا بیابد که از دین خدا این است که در حدیث وارد است که: ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. (ص 60)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 89 *»
ــ گویا لفظ جاهلیت را در کتاب مبارک «ارشاد» دیده . . . (ص 61)
ــ کتابهای ما مشحون است به اینکه حق و اهل حق در هر عصری و زمانی باید باشد خصوص در کتاب مبارک «ارشاد» که یک جلد آن کتاب در اثبات لزوم وجود حق و اهل حق است در همه زمانها و به ده دلیل اثبات میفرمایند لزوم وجود ایشان را در هر عصری و انواع هر یک از ادله را در ضمن مطلبی بیان میفرمایند در اول جلد چهارم آن کتاب. (ص 87)
ــ این معنی به ارث رسید به علمای بعد که چون ملا کاظم بنای هرزگی را گذارد و به تدریج هرزگی را زیاد کرد تا آنکه در حاشیه کتاب مبارک «ارشادالعوام» به گمان خودش ردی نوشت و مردم فهمیدند که ملا کاظم بر ارشاد رد نوشته طالب دیدن آن شدند و کتابی را که در حاشیه آن رد نوشته بود به دست آوردند و در مجالس علمای اعلام بلکه در مجالس حکام عرف آن حواشی را خواندند و همگی زبان طعن بر او گشودند حتی کسانی که محبتی با صاحب ارشاد نداشتند زبان طعن بر روی او گشودند که فلان فلان شده ما را هم رسوا کردی و کاری کردی که مردم به ما بگویند که شما هم که بر «ارشادالعوام» ایرادی دارید از این قبیل ایرادها خواهد بود. پس چون از هر طرف از اهل شرع و عرف و دوست و دشمن تسفیه و تحمیق او را کردند و دید رسوای خاص و عام شده نتوانست در همدان بماند و سبب رفتن او از همدان همین نوشتن خرافات در حاشیه «ارشادالعوام» شد و همان کتاب الآن نزد این خاکسار است اگر کسی طالب فهم فضل و علم و تقوای ملا کاظم است، از
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 90 *»
کلمات او همه آنها معلوم میشود کتاب حاضر است و یکی از ایرادات او این است که حضرات ادعا میکنند که علم کیمیا دارند و در کذب ایشان کفایت میکند فقر و ناداری و پریشانی خودشان و سایر مقلدین ایشان و کسی از رفقای خود ملا کاظم به او گفته بود: ای احمق! اگر در جواب بگویند که جناب امیر؟ع؟ یقیناً علم کیمیا داشتند و مع ذلک سه روز متصل روزه گرفتند و به آب گرم افطار فرمودند و آن قلیل قوتی که داشتند به سائل دادند تا آنکه آیه مبارکه و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة در شأن ایشان نازل شد پس چرا طلا و نقره نساختند و خود و عیال خود و شیعیان خاص خود را در پریشانی و فقر و فاقه گذاشتند، جواب چه خواهی گفت؟!
بالجمله، از حالات ملا کاظم این بلد بهتر از من باخبرند و میدانند که لایق این نبوده که در مقابل شیخ مرحوم بایستند یا همقطار سایر علماء باشد. (برای فایدهای، تمام متن را ذکر کردیم، ص 229)
ــ اینک کتاب «ارشادالعوام» حاضر است و یک مجلد آن را که قریب به ده هزار بیت است مجموع را در احوال قبر و برزخ و احوال قیامت و احوال جهنم و بهشت نوشتهاند. (ص 365)
ــ . . . پس آنها که گفتهاند که مشایخ ما اجل اللّه شأنهم معاد را داخل اصول دین نمیدانند محض افتراء گفتهاند و یک مجلد کتاب «ارشادالعوام» به خصوص در این امور که عرض شد نوشته شده. (ص 372)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 91 *»
رسائل 5
در این رساله از نام کتاب مبارک «ارشاد» بسیار استفاده میفرمایند چرا که از این کتاب مبارک برای ردّ وحدت ناطق دلیلهای فراوانی ذکر میفرمایند.
ــ در کتاب مبارک «ارشاد» حواریین حضرت پیغمبر؟ص؟ را در عصر او شمردهاند و حواریین حضرت امیر؟ع؟ را در عصر او و همچنین حواریین سایر ائمه؟عهم؟ را شمردهاند اگر بخواهید رجوع کنید. (ص 12)
ــ (سائل:) عرض دیگر؛ در جلد چهارم «ارشاد» حدیثی ذکر میفرمایند تا آنجا که میفرماید: «بعد از دوازده امام؟ع؟ دوازده مهدیاند که اول آنها سه اسم دارد که از آن جمله اسم احمد است»، مراد از این دوازده مهدی چیست . . . (ص 17)
ــ . . . و از این است که در «ارشادالعوام» در مسأله معراج و در مسأله معاد و در هرجا که محتاج بودهاند به متشابهی، اصرار فرمودهاند که محکم قول من این است که آنچه در مساجد و مجالس و بازار مسلمین رواج است و از ضروریات دین و مذهب است همان دین من است که به آن زندهام و بر آن میمیرم و به آن محشور میشوم ان شاء اللّه تعالی و هرچه مخالف است از آن بیزارم و بعد میفرمایند چیزی که حاصلش این است که مؤمن تصدیق میکند این قول مرا و منافق تأویل میکند و در جایی دیگر میفرمایند و دشمن حمل میکند این قول را به حیله من. (ص 44)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 92 *»
ــ (سائل:) اغلب جاهای کتاب مستطاب «ارشادالعوام» مرقوم فرمودهاند که عقیده من نیست که باید امر منحصر در فرد باشد و لعن و توبیخ فرمودهاند قایل این مذهب را، جواب میدهند که اینها را محض تقیه فرمودهاند و اینها متشابهات است . . . (جواب مرقوم میفرمایند، ص 59)
ــ در ابتدای شروع به امر معاد در «ارشاد» میفرمایند که آنچه از ما میشنوید بسنجید آن را به ضروریات دین و مذهب که در مجالس و محافل و مساجد و منابر و بازار مسلمین معروف است و آنچه میگوییم الحمد للّه با آنها سنجیده شده و با آن زندهام و بر آن میمیرم و با آن محشور میشوم ان شاء اللّه تعالی و در همان موضع میفرمایند که مؤمن تصدیق میکند این مطلب را و منافق تأویل میکند. (ص 63)
ــ نمیدانم که اینهمه اصرار و ابرام که مشایخ دارند لاسیّما در «ارشاد» که آنچه موافق ضرورت اسلام و ایمان است حق است و آنچه مخالف ضرورت اسلام و ایمان است باطل است (اینان) چه گمان کردهاند در اینهمه اصرار و ابرام ایشان؟ آیا گمان میکنند که اصرارها و ابرامهای ایشان محض حیله است و از برای بستن زبان مردم است در ظاهر و در باطن خلاف ضرورتها کردهاند و باک نداشتهاند؟ (ص 72)
ــ باری؛ اگر بخواهم تمام شواهد مدّعا را از کتب علمای اسلام و مشایخ عظام+ ذکر کنم خصوص از کتاب مستطاب «ارشاد» خصوص در مقام ردّ بر مبدعین در دین و اهل تصوف و در مسأله معراج و معاد، باید کتاب مفصّلی بنویسم و از برای طالبین نجات همین قدرها
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 93 *»
کافی است و اما از برای کسانی که به سعی تمام میخواهند خود را هلاک کنند و دیگران را گمراه که کتاب مفصّل هم از برای آنها حاصلی نخواهد داشت. فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. (ص 85)
ــ ضروریات حکام الهی هستند در روی زمین از برای مؤمنین و غیر از آنها حاکمی دیگر در میان نیست به تصریح آقای بزرگوار در اواخر مجلد دوم طریق النجاة و رساله درّه یتیمه و رساله بیّنه و «ارشاد» و سایر کتب آن بزرگوار مگر حاکمی که مطابق باشد حکم او با این ضرورت. (ص 87)
ــ در «ارشاد» بر همین نسق در ردّ صوفیه و تکفیر و تنجیس ایشان بیان میکند. (ص 95)
ــ در «ارشاد» تصریح به این مطلب فرموده و فرموده فیضهای الهی در پیغمبران منتشر است و هریک فیضی مخصوص را میرسانند و هیچ یک تمام فیضها را نمیتوانند به خلق برسانند و بعد میفرمایند … اگر طالب باشید رجوع کنید به آخر باب سوم از جلد چهارم «ارشاد» و تفصیل مطالب را بیابید. (ص 98)
ــ (سائل:) همچنین از کتاب مستطاب «ارشادالعوام» دلیل میآورند (قائلین به وحدت ناطق) از جلد چهارم بعد از اتمام مباحثه هشام و شامی که میفرمایند خدا میداند که خلق بسیار غافل نشستهاند و ابداً فکر در امر خود نمیکنند اگر بگویند ما خود رافع اختلافیم خلاف خودشان از چیست. خلاصه در این مجلّد محنتم عظیم شده اگر نگویم
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 94 *»
به کلی تکلیف ادا نمیشود و اگر بگویم کسی نمیپذیرد . . . (مرحوم آقای شریف طباطبائی جواب عنایت میفرمایند، ص 106)
ــ . . . چنانکه در آخر باب سوم در جلد چهارم «ارشاد» تصریح فرمودهاند و صفت وحدت را از برای پیغمبران هم سلب کردهاند چه جای شیعیان. (ص 108)
ــ در این صفحهها، از ارشادالعوام به مناسبتهای گوناگون نام برده شده است:
صفحههای:
117، 118، 119، 120، 121، 123، 136، 137، 143، 161، 164، 173، 174، 175، 178، 179، 180، 181، 184، 187، 189، 193، 199، 200.
ــ کلمات کتاب مستطاب «ارشاد» متناقض نیست و کلمات «ارشاد» با رجوم الشیاطین متناقض نیست و کلمات این دو با هدایة الصبیان و غیر آن متناقض نیست. (ص 201)
صفحههای:
202، 203، 210، 218، 258، 259.
ــ کتاب مستطاب «ارشاد» مونسی است از هر وحشتی و علمی است در دین از هر جهلی و ذکری است از هر غفلتی و یقینی است از هر شکی و حکمتی است از هر سفهی و حَکَمی است در هر اختلافی. رفع میکند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را و عروة الوثقی است لا انفصام لها بین اللّه و حججه و بریّته . . . (ص 267)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 95 *»
رسائل 6
ــ تفصیل حال را آقای مرحوم در «ارشادالعوام» بیان فرمودهاند و به قدری که ضرور بوده باقیهای باقی نگذاردهاند که کسی دیگر خود را به زحمت بیندازد و بیانی بکند. به آن کتاب مبارک رجوع بفرمایید و ببینید که چقدر اصرار فرمودهاند و ابرام نمودهاند با دلیل و برهان که معرفت نقباء و نجبای کلیه معرفتی است نوعی که در دنیا چنین اشخاصی هستند به ضروریات دین و مذهب به طورهایی که در آن کتاب مبارک هست و معرفت شخص آنها لازم نیست به طورهایی که در آن کتاب مبارک هست و ضرور نیست که من عرض بکنم. (ص 149)
ــ عرض میشود که مراد از خواستن بیان مفصل رفع شبهات است پس اگر رفع آنها به بیان مختصر هم بشود احتیاج به تفصیل نیست و چون مجال تفصیل ندارم عفو خواهند فرمود و نه آنقدر تفصیل در کتاب «ارشادالعوام» و غیر آن داده شده در این مسائل که بتوان زیاده بر آن چیزی گفت و نوشت. (ص 159)
صفحههای:
160، 167، 173، 174، 187، 216، 257.
کتاب «درّه نجفیه»
مناسب است جایگاه این کتاب را از زبان حاج محمد کریم کرمانی بخوانیم. در کتاب «حدیقة الاخوان» ذکر شده است:
«عصر یک روز آقای شريف طباطبائى خانه «حاج آقامحمّد»
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 96 *»
تشریف داشتند و احقاقالحق [59] را نوشته و مقابله کرده میخواستند برای تهران بفرستند. به «آخوند ملّاجعفر» که آمد فرمودند: احقاق الحق را که اندرون بردم یک قدریش را نگاه کردم درست مقابله نشده در یک ورق کمتر چند غلط داشت. آقا شیخ آهسته به من گفت خوب است ما سه نفری مقابله بکنیم. من عرض کردم اگر التفات میفرمایید به دقت مقابلهاش میکنیم. فرمودند: چون خیالی دربارهاش دارم درست صحیح باشد بهتر است. بعد فرمودند: تازگی خوابی دیدهام نمیدانم تعبیرش همین است، همین خیالی است که دارم یا چیزی دیگر است؟ خواب دیدم آقای مرحوم را و میبینم خیلی هست که خدمتشان رسیدهام ایشان هم خیلی به من التفات دارند، خیلی مرا مَحرَم میدانند حتی زنهاشان بودند و پارهای هم روشان باز بود ولکن من در خواب هم نگاهشان نمیکنم. بعد فرمودند: من درّه را دیده بودم اما به طور تفصیل ندیده بودم تازگی دیدم، دیدم خیلی خوب نوشتهای، خیلی چیزها توش نوشتهای و بعد فرمودند یک دو کاری هست که باید بکنیم یکی را من میکنم و یکی را تو. عرض کردم چه چیز است؟ کاری که خودشان باید بکنند نفرمودند و فرمودند آن کاری که من باید بکنم فرمودند همچو چیزی بود که باید اختلافات ادیان خصوص حرفهای نصاری را چیزی بنویسی. [60]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 97 *»
در جای جای این کتاب مبارک (دره نجفیه) استشهادهایی از کتاب ارشادالعوام مییابیم. در برخی از قسمتها، تمام آن قسمت مربوط به نقل فرمایشهایی از کتاب ارشاد است [61] و در قسمتهایی هم پس از ذکر عبارتهایی از شیخ مرحوم به جای ترجمه عبارت، متن کتاب ارشادالعوام را ذکر میفرمایند. [62] و همچنین به علت موقعیت ویژه مرحوم آقای شریف طباطبائی (رویارویی با وحدت ناطق)، از کتاب ارشاد بسیار بسیار استفاده فرموده و دلیلهای فراوانی از متن کتاب ارشاد ذکر فرمودهاند.
دروس فطرة السلیمه
دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی، گنجینهای سترگ با طلاها و نقرهها و یاقوت و مرجانهایی است که هرچه گوییم کم گفتهایم. تمام آنچه در کتاب مبارک ارشادالعوام و بلکه تمام آنچه در شرح الزیارة و کتابهای گرانسنگ دیگر ذکر شده است، در «دروس» توضیح و تفسیر شده است. گویا صاحب دروس، مطالب عظیمه را برای کودکان تقریر فرمودهاند! و به تعبیر یکی از معلمین دروس که با تجربهای بیش از پانزده سال در عقیده خود راسخ شده است: «دروس، به مطالب ارشادالعوام عمق میبخشد».
دروس، بیان حکمت حقه الهیه است و برای فهمانیدن این
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 98 *»
حکمت، مقدمههایی ذکر شده است که هر مقدمه، بابی از علم است. در بعضی قسمتهای دروس، مطالب به صورت قاعده و اصل ذکر میشود که شخص متعلم راحتتر مطالب را فرا میگیرد. در فرمایشهای این بزرگوار، از نظام حکیمانه الهی در همین خلقت ظاهری عالم و این نظام عالم، بسیار بحث شده است. در «دروس» به حکمت طبیعی و نظام عالم طبیعت فراوان اشاره میفرمایند و در بعضی مواضع، مسأله به تدریج جلو میرود و به خیلی از مباحثی که دیگران پینبردهاند اشاره میشود.
دروس، روشن سازی جستارهای ارشادالعوام است. پس مطالعه و خواندن دروس برای فهم بهتر و بیشتر ارشادالعوام ضروری به نظر میرسد. سید هاشم لاهیجانی ــ رحمه اللّه ــ دروس را خلاصه کرده و به طور مختصر به کلیات مباحث اشاره نموده است.
به نمونهای جزئی از راهگشا بودن «دروس» اشاره میکنیم. در کتاب ارشادالعوام آمده است:
ــ نیکی و بدی و کفر و ایمان و امثال آنها همه خلق خدا هستند و نبودهاند و همه را خدا خلق کرده است. [63]
ــ کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ دلالت میکنند که هرچه غیر از آن بزرگوار است از نور او خلق شدهاند و او آفتاب فروزان عالم امکان است و جمیع عرصه امکان به نور جمال آن ذوالجلال منور گردیده است. [64]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 99 *»
این دو عبارت ــ و امثال این دو ــ پرسشهایی را در ذهن برخی به وجود آورده است، از جمله اگر همه چیز از نور آن بزرگواران خلق شده است، پس باید امور ناپاک و بدیها نیز از ایشان باشد و حال آنکه ایشان بَد نیستند.
در «دروس فطرة السلیمة» به بررسی این مطلب پرداختهاند که این بررسی را ذکر میکنیم. میفرمایند:
«و اللّه از همین جا بیابید به یک لحاظ تأثیرات تمامش از انبياء است. تا ننشیند شخصی و نگوید بیایید، کی امتثال کند حرفی را که گفتهاند؟ و تا ننشیند در میان مردم و نگوید بیایید، کی تخلف کند؟ پس کفر کجا پیدا میشود؟ پیش انبیا. ایمان کجا پیدا میشود؟ پیش انبیا. پس ماده کفر و ایمان همهاش از پیش انبياء آمده اما ببینید چه میگویم حرفها را مشایخ شما گفتهاند، خدا و رسول گفتهاند، به دست نواصب که میافتد عمداً کجش میکنند. ای، این شیخیها گفتهاند که ماده عمل یزید از پیش سید الشهداء آمده! پس نور سید الشهداء است یزید! این چه حرفی است؟ این حرف کفر است. شما غافل مباشید، بله فرمودهاند سید الشهداء این طور مقتول شد و اگر شمر اینجور کار را نکرده بود، این قدر نباید لعنتش کرد. پس به واسطه این کار ملعون شد. مادهاش از مخالفت سید الشهدا پیدا شده، از تأثیر سید الشهداء بوده، پس الباب المبتلی به الناس من اتاکم نجی و غافل مباشید و من لم یأتکم فقد هلک. باب مبتلی به الناس از اثر اوست، مخالفت
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 100 *»
این در میان نباشد، نه امتثالی معقول است نه مخالفتی. تمام عقل و نقل شاهدند که اگر باب مبتلایی خدا میان مردم نیاورده بود، مردم نه مؤمن بودند نه کافر بودند. خدا خودش هم گفته کان الناس امة واحدة همه چشم داشتند، گوش داشتند، زن بودند، مرد بودند ولکن ایمان داشتند؟ پیش از آمدن انبياء ایمان کجا بود؟ کفری بود؟ پیش از آمدن انبياء کفری کجا بود؟ وقتی میآید رسول دعوت میکند، هر که ایمان به او آورد ایمان به خدا آورده. رسول که میآید دعوت میکند هر کس انکار رسول را میکند انکار خدا را کرده. پس مؤمن به رسول اللّه مؤمن به خدا است، کافر به رسول اللّه کافر بالله است . . .». [65]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 101 *»
þ «ارشادالعوام» در کتابهای استاد معظم؟حفظ؟
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 102 *»
ارشادالعوام در زندگی و فرمایشهای استاد معظم (حفظه اللّه) موقعیت خاصی دارد. در ادامه ذکر خواهد شد که در کتابها و فرمایشهای ایشان چگونه از ارشاد یاد شده است. مناسب است بحث را از «ابتدا» شروع کنیم. در تاریخ زندگی ایشان در ابتدای آشنایی با مکتب بزرگان چنین میخوانیم:
ــ بسته را گرفتم و آوردم. باز نکردم رفتم خانه و دیدم کتاب مبارک «ارشاد» است؛ جلد اول و دوم با هم چاپ شده بود . . . کتاب مبارک «ارشاد» را شروع کردم به مطالعه کردن و خیلی راحت هر فصلی که میرفتم جلو، میدیدم الحمد لله رب العالمین عنایت است و لطف است. (گزارش مختصری از وقایع 30 ساله مکتب باقری شیخیه، ص 242)
ــ این را هم عرض کنم آن وقتی که من «ارشاد» را گرفتم خوب چون «ارشاد» خیلی سر و صدا دارد دیگر . . . تمام روز جمعهام را من «ارشاد» میخواندم و کار میکردم. کار هم آن وقت کم بود «ارشاد» میخواندم. هر چه میخواندم سیر نمیشدم. تنها؛ هیچ کس هم نبود. خانه نمیگذاشتم که کسی خبردار بشود وقتی هم میبردم که مسجد و جاهای دیگر مطالعه کنم در دستمال میبستم و گره میزدم که اگر از شما رفقا کسی آمد پیش من، نبیند که من چه میخوانم. (نوار هشتم خاطرات استاد)
ــ ایشان منزل اولی را داشتند و ما هم شبهای شنبه در این منزل صحبت میکردیم تابستانها در حیاط بودیم بعد که سرد شد داخل اطاقها و یک اطاق دست مردها بود و یک اطاق دست زنها. بالاخره ما
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 103 *»
آنجا درس «ارشاد» را مطرح کردیم در منبر شبهای شنبه بحث «ارشاد» داشتیم. (نوار یازدهم خاطرات استاد)
و موارد دیگری که به مناسبت بحث «ارشادالعوام» را بیان کرده و از ذوق و شوق برادران و دوستان در هنگام رویارویی با کتاب مبارک «ارشاد» خاطراتی ذکر کردهاند.
دومین گام بعد از آشنایی با «ارشادالعوام»، تدریس آن بود. ایشان چند دوره «ارشاد» را تدریس کردهاند ولی متأسفانه تعداد نوارهای تدریس ارشادی که در دست است معدود و متفرق است و علت آن، نبود امکانات ضبط و یا شخص متصدی و متعهد در آن زمان است. در هر صورت تعداد نوارهای «ارشاد» استاد معظم، تا الآن 36 نوار است که چند نوار درباره جبر و تفویض، صفات ثبوتیه و سلبیه، توحید عبادت، معبود و جهت عبادت، قطب و علت در هر مرتبه، مقام ابوابیت، مقدمه معراج (12 نوار) و صفحههایی به طور متفرق از بخش معراج میباشد.
روش تدریس ایشان در این نوارها، مانند دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی است؛ ابتدا چند خط از کتاب «ارشاد» را خوانده و سپس به توضیح مطالب میپردازند.
روش انتخابی ایشان برای تدریس، مطابق آن زمان بوده و با توجه به اموری این روش را انتخاب کردهاند. ازاینرو نمیتوان به طور مطلق این روش را بر تمامی روشها ترجیح داد؛ چرا که ممکن است دانش پژوهان یک کلاس نتوانند اینگونه تدریس را فرا بگیرند. این روش احتیاج به
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 104 *»
شرایطی دارد از جمله تسلط کامل معلم، وقت بسیار، حوصله متعلم.
پس از این برای روشنتر شدن روش تدریس ایشان، نمونهای از درسهای بخش معراج را به طور کامل ذکر خواهیم کرد.
اینک به ذکر بعضی کتابها و عبارتهایی میپردازیم که به نام کتاب ارشاد و موقعیت آن تصریح شده است. [66]
مباحثی پیرامون آیه شریفه «بقیة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین».
جلد اول
ــ طبق آن ادله که ادله واقعی حکمت است باید امام عصر صلوات الله علیه ولادت یافته باشند و از ضروریات و معتقدات شیعه اثناعشری است و به خصوص در جلد سوم کتاب مبارک «ارشادالعوام» ادله اثبات لزوم امامان و اثبات وجود امام معصوم در هر زمان بیان گردیده که انشاءالله مراجعه میکنید. (ص 123)
جلد دوم
ــ آقای کرمانیدر کتاب مبارک «ارشاد» میفرمایند این قدر که تو را دَور میگردانم برای این است که مطلب را خودت بیابی. حالا مطلب همین است که امام زمان صلوات الله علیه مرتب دارند ما را دور میچرخانند و مرتب مطلب به ذهن ما میدهند و مطلب پیش میآید تا اینکه ان شاء الله خودمان مسأله غیبت و کیفیت غیبت امام؟ع؟ را راحت درک کنیم. (ص 217)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 105 *»
جلد سوم
ــ در نتیجه این بدن عنصری در زمان ظهور از بین نمیرود؛ همین بدن هست ولی آن مرتبه غلبه میکند و بالفعل میشود؛ آن غالب میشود بر این بدن و احکام آن و آثار آن از این صادر میشود. این میشود مغلوب آن و در تصرف آن؛ چه مؤمن و چه کافر در زمان ظهور فرق نمیکند و تا یک چنین مرتبهای بالفعل نشود ظهور دست نمیدهد و ظهور معنایش همین است. اینکه میفرمایند در «ارشاد» تو باید بروی به حضور امامت؟ع؟ نه اینکه او بیاید (جلد سوم ص 400) معنایش همین است. یعنی او الآن آنجا نشسته است و در همان عالم فرمانروایی دارد، در همان جا به سر میبرد، از همان جا دارد تدبیر ملک میکند. (ص 35)
ــ خودتان میبینید که چیز دیگری در این بدن نیست ولی خدا یک عواملی در خود همین بدن ـــ نه خارج از این بدن ـــ قرار داده که همین آب و همین نان و پنیر که در «ارشاد» به آن مثال میفرمایند (جلد اول، ص 408)، تبدیل به این انسان میشود و از آن عقل سر میزند، از او تفکّر سر میزند، از او تدبّر سر میزند و به قول یک نفر همین، جهانساز میشود؛ در این جهان سازندگی پیدا میکند. همین اکتشافات و اموری که در عالم رخ میدهد اسم آنها را جهانسازی میگذارند، جهانساز میشود. (ص 226)
ــ بحثهای مفصّل در مورد مسأله معاد هست و در کتاب مبارک «ارشادالعوام» و فطرة السلیمة و سایر کتب و رسائلی که درباره بحث معاد است، در آنجاها بطور مفصّل از بدن اصلی و مسائل مربوط به بدن
* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 106 *»
اصلی گفتگو شده است. (ص 263)
ــ میفرمایند روح در بدن مثالی قرار میگیرد (ارشاد، جلد دوم فصل ص 150) این بدن مثالی که ایشان میفرمایند نه آن بدن مثالی است که حکمای اشراق میگویند. (ص 345)
جلد چهارم
ــ کتاب مبارک «ارشاد» که جهان شناسی قرآن است و مسائل مربوط به شناخت دنیا و برزخ و آخرت و مبدأ و معاد در این کتاب بیان شده است. (ص 69)
جلد پنجم
ــ حتی مسأله بداء در همین لوح و از همین لوح ظاهر میشود و از این علم سرمیزند که مسأله بداء هم مسأله مفصّلی است و نسبتاً مشکل است و در «ارشاد» هم اجمالاً بیان فرمودهاند (ارشاد، جلد اول، ص 42)
ــ خوب دقّت بفرمایید، میگوییم به تعبیر کتاب مبارک «ارشادالعوام» (جلد اول، ص 408)، همین نان و پنیر و همین ماده و جسد …. (ص 61).
ــ در «ارشاد» آقای بزرگوار کرمانی اعلیاللّه مقامه الشریف فرمایشی دارند (جلد دوم، ص 38) میفرمایند: اصلاً امتیاز بین ما و بین مکتب وحدت وجود و سایر مکتبهای صوفیه همین نکته است که ما خلق را دارای مراتب میدانیم و به سلسله طولیه قائل هستیم. (ص 219)
ــ حدیثی است که در کتاب مبارک «ارشادالعوام» در بحث معاد آن
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 107 *»
را از کتاب جامع الاخبار نقل کردهاند و مرحوم مجلسی هم در بحار ذکر کرده است (جلد دوم، ص 96). حدیث در مورد خلقت عالم است (ص 431).
جلد ششم
ــ یک توضیح اجمالی داشتیم از جمله حدیثی بود که عرض کردم از کتاب جامع الاخبار در کتاب مبارک «ارشادالعوام» ترجمهاش را نقل فرموده و آن حدیث را شرح میفرمایند. مرحوم مجلسی هم در بحار این حدیث را از جامع الاخبار نقل میکند. (ص 5)
ــ در کتاب مبارک «ارشاد» (جلد دوم، ص 96) به حدیث مراجعه کنید. (ص 6)
ــ آقای بزرگوار کرمانی (اع) در کتاب مبارک «ارشادالعوام» بیان میفرمایند (جلد دوم، ص 96) واقعاً اگر کسی خدای نکرده مفتون و مغرور باشد و شیطان به یکطوری او را به فتنه انداخته باشد وقتی که به فرمایشات «ارشاد» در توضیح این حدیث شریف نگاه کند . . . (ص 11)
ــ ولی چون در این حدیث عباراتی عجیب و خیلی متشابه است آقای بزرگوار در «ارشادالعوام» (جلد دوم، ص 96) یک فصلی را به حل این حدیث اختصاص دادهاند. (ص 40)
ــ چون در کتاب «ارشادالعوام» فارسی این حدیث ذکر شده ما عربیاش را نمیخوانیم توضیحش را هم عرض نمیکنیم. خودتان در آنجا ملاحظه و مطالعه کنید. (ص 42)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 108 *»
جلد هشتم
ــ قدر این کتاب مبارک «ارشادالعوام» و قدر این فرمایشات را بدانید که چهطور مطلب مو به مو روشن شده است. (ص 137)
ــ خیلی کار کردهاند ولی ببینید چهقدر از مطلب فاصله دارند! آنوقت ما سرسری از «ارشادالعوام» میگذریم. آن را نمیخوانیم، اگر هم میخوانیم خیلی سرسری و بیدقت.
این همه آن بزرگوار به خصوص در این کتاب اصرار میفرمایند، به طوریکه گاهی در یک صفحه ممکن است دو بار بفرمایند بفهم چه میگویم که در هیچ جا نخواندهای و از هیچ کس نشنیدهای. آنقدر مطلب اهمیت دارد که ایشان همواره بر این امر اصرار دارند و «بفهم، بفهم، بفهم . . . و جایی ندیدهای و از کسی نشنیدهای» میفرمایند.
شخصی رفیقمان بود میگفت یکی از چیزهایی که در ارشاد خیلی مرا ناراحت میکند همین است که ایشان مرتب میفرمایند بفهم، در جایی ندیدهای. خوب بابا، درست است دیگر، میدانیم جایی ندیدهایم و از کسی هم نشنیدهایم. چرا پشت سر هم میفرمایند؟ دیگر حالش خوب نبود و مریض بود.
ولی واقع مطلب همین است که آن بزرگوار باید خط به خط بفرمایند بفهم چه میگویم، از کسی نشنیدهای و در جایی نخواندهای. این بشر غافل و این انسانی را که از نسیان مشتق است همواره باید متذکر کنند و تکان بدهند که شأن این کتاب چنین است. تو چه میدانی که
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 109 *»
کتابهای دیگر چه نوشته و چهقدر مطلب عمیق است و کسی به آن نرسیده است. آن بزرگوار میدانند که چه مینویسند و به همین علت میگویند بفهم. (ص 138 و 139)
ــ این بخواب مثل خوابیدن ما نیست. به خصوص در خود «ارشاد» توضیح میفرماید که این بخواب یعنی روح از بدن اعراض میکند. چون آمده بود و برای سؤال و جواب به بدن توجه کرده بود. بعد که میگویند بخواب، یعنی دیگر روح اِعراض میکند و توجه و تصرف و تعلقش را برمیدارد و باز قبض و گرفته میشود چنانکه در دنیا گرفته شد. (تصریح به نام کتاب ارشاد در صفحههای 143 و 144 و 173 و 238 و 275)
پیشگفتار شرح الزیاره
جلد اول
ــ در کتاب مبارک «ارشاد» هم به زبان فارسی به طور مجمل به این مطلب اشاره فرمودهاند. (ص 60)
ــ بحمداللّه در نوع کتب اعتقادی مثل کتاب مبارک «ارشاد» و الفطرة السلیمة و سایر رسائل بحثش شده است. (ص 66)
جلد سوم
ــ مخصوصاً یکی از اعتراضاتی که نوعاً اشخاص ناوارد و مغرض به مشایخ ما کردهاند و مثلاً کتاب مبارک «ارشاد» و یا امثال آن را خواندهاند…. (ص 22)
ــ در «ارشاد» راجع به حوض کوثر علم آلمحمّد؟عهم؟ یک بیانی
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 110 *»
میفرمایند (جلد دوم، ص 329) و آنچه که نصیب میشود همان جامی است که پر میکنند؛ یعنی همین فرمایشاتی است که همهاش از حوض کوثر است. (ص 324)
ــ اهل بصیرت در برابر خواص و اخص شیعه عوامّاند. باز عوام گفته میشوند مثل اینکه میفرمایند: «ارشادالعوام» اسمش عوام است اما برای علماء نوشتهام؛ به آن معنا. (ص 393)
ــ یکی از شاگردان همان ملّا به ما همین اعتراض را میکرد که در «ارشاد» این حدیث را اینطور معنا کردهاند (جلد سوم، ص 184) چرا اینهمه زحمت کشیده، شروع کردهاند به توضیح و تفسیر؟ آخر اینکه ساده است. «انا اصغر من ربّی بسُنّتین» لازم نیست سَنتین معنا کنند، اینهمه زحمت بکشند و حرف بزنند. خیر! حرف نیست، فرمایشات است، حکمت است. شأن ملای تو نبوده که در این حدیث وارد بشود. او باید بگوید من نمیفهمم، ولی شاید مراد این باشد. آدمی که به فکر نجات خودش باشد و احتیاط کند، اینطور سلوک میکند که هرجایی که برایش روشن نیست میگوید نمیدانم. (ص 244)
ــ حکمت ظاهره آوردند کتاب مبارک «ارشاد» نوشتند. (ص 261)
ــ نه اینکه تا از طلب علم خسته شد، کتاب را ببندد. دیگر از «ارشاد» فراموش کند برود که من نمیفهمم. خوب! نمیفهمی، نفهمیدن دست خود تو نیست. مصلحتت نیست، اگر که راست بگویی! ولی اگر نخواستی و نفهمیدی، آن امر دیگری است. سر درس انسان باید خودش
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 111 *»
را از همه مشاغل فکری فارغ کند. اما نه! حاضر نیست، نه از زن، نه از فرزند، نه از دکّان، نه از بازار، از هیچ چیزی نگذرد، درس را هم بفهمد. آن هم چه علمی؟ این را به هرکس نمیدهند. (ص 262)
ــ به ما کفایة المسائل را درس بدهد، به ما طریق النجاة را درس بدهد، به ما «ارشاد» و فطرة السلیمه را درس بدهد. باید امر تعلیم و تعلّم بگردد و متوقف نشود. اگر متوقف شد، دیگر تمام دروغ است. یک ظاهری و یک اسمی است که باطن ندارد. دیگر نه واقعاً شریعتی در کار است، نه واقعاً طریقتی در کار است، نه حقیقتی در کار است. چیزی نیست. پیکره دست نیامده، پیکره ساخته نشده است. و اگر پیکره درست نشود، روح الایمان القا نمیشود. دروغ میگوید آن کسی که میگوید: من مؤمنم، من شیخی هستم، اما نه شریعتش، نه طریقتش و نه حقیقتش درست است. آخر روح الایمان به کجا بدمند؟ (ص 264)
ــ مخصوصاً در کتاب مبارک «ارشاد» و در مواعظ ذکر فرمودهاند و قرآن و حقیقت آن را به ما شناسانیدهاند. (ص 442)
گفتار مجالس فاطمیه
جلد دوم
ــ الحمدلله در کتابهای چهار جلدی «ارشادالعوام» بیان شده. یعنی چهار جلد «ارشاد» یک دوره تفسیر قرآن در بخش معارف است با بیان واقع و ارائه حقیقت. مثل اینکه انسان در راهی که بلد نبوده برود، دستش را به کسی بدهد که آن راه را رفته و از راه و چاه و از دستاندازها، همه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 112 *»
باخبر است. حدود را و پیچها را میداند، با او حرکت کند و به مقصد میرساند. چقدر راحت است! این است که مرحوم آقای کرمانی برای مثل ما جهال که قرآن سرمان نمیشود، میفرماید شما «ارشاد» را بخوانید، بیشتر فضیلت و اجر نصیبتان میشود تا قرآن بخوانید. چون قرآن را که میخوانیم، چیزی نمیفهمیم فقط یک ظاهری میفهمیم. اما «ارشاد» برداشت از این قرآن و تفسیر آن است. آنچه را که به آن باید معتقد شویم، در این کتاب آمده با بیاناتی، مثالهایی و دلایلی که حق برای ما مثل روز روشن میشود. (ص 223)
ــ الآن الحمدلله در میان ما، در واقع دوره ظهور تجسم پیدا کرده. در «ارشاد» میفرمایند نسیم هورقلیا وزیده، همین کتاب «ارشاد» نسیم هورقلیاست. یعنی در اینجا یک نمونهای از دوره ظهور پیدا شده و نسیمی از آن عالم است. (ص 227)
ــ ما از «ارشاد» باید بوی امام زمان بشنویم. ما از «ارشاد» باید سخنان مرزنشینان هورقلیا را بشنویم. مرزنشینان هورقلیا، بزرگان دینند. آنها بین ما و عالم هورقلیا، بین ما و امام ما واسطه هستند. بزرگان، زبان امام را میشنوند و برای ما بیان میکنند و فرق نمیکند.
بارها عرض کردهام که فکر نکنیم، «ارشاد» بی صاحب است و صاحبش مرده و از دنیا رفته. خدا درجاتشان عالی است متعالی کند. «ارشاد» صاحب دارد. صاحب «ارشاد» زنده، در کنار و در مجاورت ماست. بزرگان زمان، صاحب «ارشاد»ند. یعنی اگر الآن یک کاملی ظاهر
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 113 *»
بشود، باز هم برای ما «ارشاد» مینویسد. دیگر ما الآن به همین، احتیاج داریم که در دستمان است. الآن بزرگان زمان صاحب این کتابند. ما نزد «ارشاد» که مینشینیم، در حضور بزرگان زمانیم. آنها به ما میفهمانند و واسطه فهم، آنها هستند. هم زبان با آقا بقیهالله، آنها هستند. ما که زبان آقا سرمان نمیشود. ما را چه به آقا؟ ما کنار اولیاء خدا هم بنشینیم از ایشان دوریم. نه زبانشان را میفهمیم، نه مقامشان را مییابیم و نه میتوانیم درک کنیم که کجا و با که هستیم. این بزرگانند که میآیند، وساطت و مرز نشینی میکنند، زحمت میکشند، خلاصه میکنند و مطابق ذهن، درک و عرصه ما، فیض ظاهری و معنوی را به خورد ما میدهند. (ص 228)
ــ مخصوصاً در کتاب «ارشادالعوام» جلد اول درباره توحید بیاناتی دارند. در آنها به مقدار توان فکری میشود فکر کرد. فکر کردن خیلی خوب است. (ص 257)
حج
ــ در کتاب مبارک «ارشادالعوام» آقای مرحوم وقتی بحثشان میرسد به رسول خدا و مقام نبوت این چهار مقام را برای رسول خدا ذکر میفرمایند (جلد اول، ص 278). وقتی بحثشان میرسد به مقام امامت ائمه؟عهم؟ این چهار مقام کلی را برای هر یک از ائمه و فاطمه زهرا؟سهم؟ ذکر میفرمایند (جلد سوم، ص 88). وقتی که در جلد چهارم «ارشاد» بحثشان مربوط میشود به مقام نقباء و نجباء یعنی بزرگان شیعه باز
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 114 *»
همین چهار مقام را برای بزرگان هم به حسب خودشان اثبات میکنند (جلد چهارم، ص 276). این چهار مقام بیان، معانی، ابواب و امامت برای همه این مراتب وجود دارد. برای هر یک از این مراتب به حسب خودشان عبودیت و ربوبیت وجود دارد. (ص 14)
ــ در کتاب مبارک «ارشاد» در کتاب مبارک فطرة السلیمه در مواعظی که در مورد اعتقادات و معارف ذکر میفرمایند، این مقامات چهارگانه را برای رسول اللّه؟ص؟ و برای انبياء و برای بزرگان دین ذکر میفرمایند. (ص 19)
ــ «ارشاد» را میبینیم کتاب فارسی است دیگر، برای ما شاید مسأله خیلی عادی باشد، اما برای علماء، برای حکماء، برای عرفاء اینقدر این عبارات شگفتآور است ـــ نه مغرضین آنها که خدا لعنتشان کند، اهل غَرَض نه، بی غرضها، ولی مایهدارها و فحول علماء به اصطلاح، فحول حکماء، فحول عرفاء ــ اینها وقتی که برخورد میکنند با این تعبیرات عجیب، شگفتی برایشان پیدا میشود که چه خبر است از کجا آورده شیخ مرحوم این تعبیر را برای بیان این مطلب؟ تعجب میکنند. عرض میکنم برای ما عادی است. چرا؟ چون ما نداریم آن مایههای علمی و آن دقتها را. آن لطافت ذهن که برای آنهاست آن ورزشی که کرده اذهان آنها در حکمت در عرفان در علم، برای آنها عجیب است و تعجب میکنند. (ص 52)
نماز اعظم ارکان دین
جلد اول
فرق بین معبود و جهت عبادت را بیان فرمودهاند. مخصوصاً در
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 115 *»
کتاب مبارک «ارشاد» این امر ذکر شده و آقاى مرحوم کرمانى کاملاً این مطلب را بیان فرمودهاند. خدا به ایشان و به همه مشایخ ما جزای خیر عنایت بفرماید. (ص 286)
جلد دوم
ــ از این جهت است که آقای مرحوم در جلد چهارم کتاب مبارک «ارشاد» به ذکر فضائل و مقامات کاملان شیعه میپردازند و همان مقاماتی که برای محمّد و آل محمّد؟عهم؟ ثابت فرمودهاند، همان مقامات را برای ایشان و در مقام ایشان ثابت میفرمایند از مقام بیان و معانی و ابواب و امامت که در جای خودش مذکور است. (ص 181)
جلد سوم (تصحیح و تنقیح نماز):
ــ الحمدللّه رب العالمین از برکات بزرگان دین+ برای شما شریعت، طریقت و حقیقت مشخص است، حقیقت را میدانید، کتاب دارید، مثل کتاب مبارک «ارشادالعوام»، کتاب مبارک فطرة السلیمه، استاد دارید که اساتید مشایخ عظامند در مقام حکمت ظاهره حکیمند. (ص 351)
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 116 *»
þ جایگاه ارزشمند کتاب
«ازالة الاوهام فی الایرادات المتوهمة فی ارشادالعوام»
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 117 *»
مبانی و اصولی را که شیخ اوحد پایه گذاری فرمود و سید مرحوم به توضیح و تبیین آنها پرداخت و آقای مرحوم آنها را منتشر کرده و در همه جا زبانزد شد، توسط مرحوم آقای شریف طباطبائی حراست و تثبیت شده است و دیگر هیچ رخنهای در آنها راه نمییابد.
ازاینرو، موقعیت مرحوم آقای شریف طباطبائی موقعیتی حساس و مهم است. آن بزرگوار به حراست و حفظ مبانی مکتب پرداخت و از انحرافها و کجرَویها و خودسریها حفظ فرمود. در این راه زحمتهای بیشماری را به جان خرید و به هدف عالی خود نائل شد.
از جمله زحمتها و تلاشها، تلاشهایی درباره فرمایشهای آقای مرحوم در کتاب «ارشادالعوام» است. کتاب «ارشاد»، جایگاه ویژهای دارد؛ چرا که محور اصلی این کتاب، ذکر اصل و حقیقت مطالب است و این مثل مشهور است که حقیقت همیشه تلخ است؛ چنانکه میفرمایند الحقّ ثقیل الا علی مَن خفّفه اللّه علیه [67] و حضرت امیر؟ع؟ در نهجالبلاغه میفرماید ان الحق ثقیل و مری و ان الباطل خفیف وبی. [68] ازاینرو کسانی که در برابر مشایخ+ قرار گرفته و میگیرند، بر دو کتاب این مکتب بسیار ایراد وارد میسازند؛ کتاب شرح قصیده نگاشته سید مرحوم و کتاب «ارشادالعوام» نگاشته آقای مرحوم!. در بخشهای بعد این موضوع را بررسی خواهیم کرد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 118 *»
گوشهای از تاریخ
مناسب است به گوشهای از تاریخ اشاره کنیم: همان گوشهای که انگیزه نگارش کتاب «ازالة الاوهام» را به وجود آورد. چند سال قبل از وقوع واقعه جانگداز همدان، «محمد حسین شهرستانی» در حوزه کربلا دو کتاب به نامهای «تریاق فاروق» و «مسترشد الانام فی ردّ ارشادالعوام» نوشت و «شیخ محمود عراقی» هم کتابی به نام «دار السلام» تصنیف کرد و در آن بر کتابهای «مرحوم شیخ احمد احسائی» و «مرحوم سید کاظم رشتی» و «مرحوم حاج محمد کریم کرمانی» اعلی الله مقامهم ایرادهایی گرفتند و به چاپ رسانیده و منتشر نمودند.
وقتی کتابها به دست مرحوم آقای شریف طباطبائی رسید سه کتاب مفصل در ردّ آنها به نام «اجتناب» و «ازالة الاوهام» و «نعل حاضره» تصنیف فرموده و آنها را چاپ و منتشر نمود. وقتی کتابهای مذکور به کربلا و علمای حوزه کربلا رسید، دیدند آبرویی برایشان نمانده است. از این رو به سرزنش نویسندگان کتابهای مذکور پرداختند. علی رغم تأسفات و سرزنشهای علما، نامبردگان عوض پشیمانی و استغفار از عمل قبیح خود، در صدد توطئه بر ضد جماعت شیخیه برآمدند. اجتماعی تشکیل داده و از بین خود عدهای از وعاظ پُرگوی بیسواد را برگزیده و جهت تحریک مردم به شهرهای ایران روانه نمودند و از همان وقت بود که اقشار مختلف جامعه را نسبت به مشایخ بدبین کردند. [69]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 119 *»
آنچه ذکر شد، بیانگر انگیزه تصنیف کتاب «ازالةالاوهام» توسط مرحوم آقای شریف طباطبائی است. آن بزرگوار در ابتدای این کتاب میفرمایند:
«… و بعد چنین گوید بنده خاسر محمد باقر ــ غفر اللّه له و لوالدیه و اخوانه المؤمنین ــ که در این اوان محنت اقتران کتابی رسید که بعضی از متوهمین بعد از نظر کردن به کتاب مستطاب «ارشاد»، توهماتی چند در بعضی از عبارات آن کرده و به خیال خود در صدد ردّی برآمده و در ضمن آن، بنای سخریه و استهزا را که شیوه دیرینه مردمان بیمبالات است گذارده. پس چشم از حرفهای بیمعنی و سخریه و استهزا و سبّ و لعن او پوشیده و در صدد جواب آنها برنیامدم؛ چراکه اگر کسی استهزا و لعن کند کسی را که مستحق آنها نیست، آن لعن و استهزا را خداوند عالم جل شأنه برمیگرداند به خود او. پس هر قدر بیشتر لعن و استهزا کند، دنیا و آخرت خود را بیشتر خراب و خود را بیشتر به عذاب حاکم علی الاطلاق گرفتار کند و در نزد صاحبان عقل و شعور و متدینین بیشتر رسوا شود؛ اگرچه به مذاق بعضی از اوباش که در قید دینی و مذهبی نیستند خوش آید. پس ضرور نیست که انسان با شعور که میخواهد دین خود را حفظ کند، دهن به دهن مردم گذارد و در جواب، هتاکی و فحاشی را شیوه خود قرار دهد بدون دلیل و برهانی از جانب خداوند عالمیان و بسی واضح است که دلیل حق و اهل حق، فحش و استهزا نبوده و نیست و قطع نظر از عقوبات اخرویه و مکافات دنیویه، حرفهای
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 120 *»
بیدلیل و برهان لغو است و از اینکه خداوند مؤمنین را توفیق عطا فرموده که از آن اعراض کردهاند و در شأن ایشان در قرآن فرموده و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً [70] و نهی کرده مؤمنین را که فحش ندهند به کفار و منافقین چه جای مؤمنین و چه جای علمای راشدین و فرموده و لاتسبّوا الذین یدعون من دون اللّه فیسبّوا اللّه عدواً بغیر علم [71] و اگر از این جهت زبان عقلا و متدینین بسته نبود، چقدر آسان بود فحاشی و استهزا کردن به مردم و بسی واضح است که هر کس که خطی داشته باشد، میتواند قلم بردارد و کتابی بسیار حجیم بنویسد در فحش و لعن و استهزای مردم و علمی و فضلی ضرور نیست در هرزگی. پس به توفیق الهی کریمانه از حرفهای لغو و بیحاصل او اعراض میکنم و جوابی که مینویسم، منحصر میکنم در توهماتی که او کرده از برای آنکه مبادا یکی از عوامالناس چنین گمان کند که توهم او حقیقت دارد و اگر طالب دین و مذهبی باشد، فریب از توهمات او نخورد و اگر احیاناً این جواب من به خود آن شخص متوهم رسید و واقعاً فهمید که اشتباه عظیمی کرده و شاید واقعاً طالب دین باشد از توهمات خود برگردد.
پس این جواب مخصوص آن عوامی است که توهم حقیقت در توهمات او میکنند نه از برای عوامی که کتابهای احادیث فارسی را دیدهاند و حق و باطلی را فهمیدهاند؛ چرا که خود آنها اگر کتاب این
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 121 *»
متوهم را دیدند، به توهمات او میخندند و میفهمند که این متوهم بیجا توهمی کرده و اما حالت علماء بسی واضح است که گویا آنقدر اعتنا به کتاب او نکنند که آن را بخوانند چه جای آنکه شبهه از برای ایشان حاصل شود.
و شاهد بر این معنی آنکه بسیاری از علماء کتاب مستطاب «ارشاد» را دیدهاند و از این قبیل توهمات را که این شخص متوهم کرده، نکردهاند و اگر بعضی از آنها حرفی و بحثی دارد در غیر مواضعی است که این شخص توهم کرده؛ چراکه این مواضع محل تأمل و توهم نبوده …». [72]
ویژگیهای ظاهری کتاب گرانسنگ «ازالة الاوهام»
در روز جمعه، هفتم محرم الحرام 1314 قمری نگارش این کتاب به پایان رسیده است (یک سال قبل از واقعه همدان، [73] و پنج سال قبل از شهادت مرحوم آقای شریف طباطبائی.)
این کتاب، در اواخر ماه صفر همان سال، به طور رسمی به چاپ رسید. [74] این چاپ، غلطهای چاپی و املائی بسیاری داشت. استاد معظم؟حفظ؟ پس از تصحیح اول، در ابتدای این کتاب مرقوم فرمودهاند:
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 122 *»
بسمهتعالی و له الحمد
معروض میدارد تا مقداری که توفیق حاصل گردید نسبت به اغلاط کتابتی این کتاب مبارک تصحیح انجام شد ولکن نظر به نبودن نسخه اصل و کمی فرصت و فراغت، تصحیح کامل و مطلوب میسور نبود.
27/شهر رمضان/95
پس از واقعه همدان، اکثر و در حقیقت تمام نسخههای خطی کتابهای مرحوم آقای شریف طباطبائی به غارت رفت؛ چرا که آن اشرار همه چیز را غارت میکردند اگرچه آن چیز فایدهای برای ایشان نداشت. [75] از اینجهت نسخه اصل این کتاب هرگز به دست نیامد.
با همه سختیها، کار تصحیح و مقابله با توجه به امکانات آن زمان، به بهترین صورت انجام شده و این کتاب به صورت ماشینی (استنسیل) تایپ شده و در پانصد نسخه تکثیر گردید. در همان مجلد، کتاب مبارک «النعل الحاضرة» نیز به چاپ رسید (کتاب مبارک «اجتناب» در سال 1371 شمسی به صورت جداگانه به چاپ رسیده است). تمام این چاپها، چاپ ماشینی است ــ دستگاه استنسیل؛ فاسِت 9401- . [76]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 123 *»
موقعیت کتاب «ازالة الاوهام» در تحصیل بصیرت
اگرچه کتاب مبارک «ازالة الاوهام» و دیگر کتابهای شبیه به آن، در ردّ شبههها و وهمهای خیالی مخالفین نوشته شده است، ولی باید توجه داشت که بر دوستان نیز لازم است به این کتابها مراجعه کنند؛ زیرا با بررسی کتابهای مشایخ عظام+، نه تنها خود در اعتقادات و تدین قوی شده بلکه میتوانیم با دیگرانی که اشکال وارد میآورند محاجّه کنیم و یا لااقل آن شبههها در دل ما رسوخ نکند و این مهم، خواست بزرگان هم هست که در نوع کتابهای خود به این امر تصریح میفرمایند چنانکه آقای مرحوم میفرمایند «کتبی که من نوشتهام در میان خلق منتشر است چرا به آنها رجوع نمیکنید؟ و چرا به تهمتزنان به کتب من و مشایخ من احتجاج نمیکنید؟…». [77]
ازاینرو مناسب است ایرادها و اشکالهایی که درباره کتاب «ارشادالعوام» مطرح شده و مرحوم آقای شریف طباطبائی جواب فرمودهاند بررسی شود؛ چرا که با این حرکت، شخص دوست و بابصیرت، از حقیقت باخبر خواهد شد.
ایرادها در نظر مرحوم آقای شریف طباطبائی
ــ چنان ایرادها واهی است و در حقیقت ایراد نیست که شخص منصف تعجب میکند. بررسیهای عمیق و دقیق مرحوم آقای شریف
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 124 *»
طباطبائی در جواب هر ایراد، کوتاهی و نارسایی و در واقع پوشالی بودن هر ایراد را مشخص میکند.
ــ مرحوم آقای شریف طباطبائی ایرادها را «وَهم» نامیده و در جواب هر وهمی، «اِزاله»ای مرقوم فرمودهاند. با توجه به سستی هر وهمی، پسوند و یا پسوندهایی به واژه «ازاله» اضافه فرمودهاند. برای به نمایش گذاردن سستی آن ایرادها در نظر مرحوم آقای شریف طباطبائی، تمام آن موارد را ذکر میکنیم: (صفحهها مطابق چاپ جديد سال 1394 است.)
ازاله (از اول تا ص 137)- ازالة الزبالات (ص 139)- ازالة الاوهام (ص 148 تا ص 263 و ص 277 و 282 و…)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات الفاسدة (ص 264 و ص 271 و ص 280 و ص 305)- ازالة الاوهام الواهیة (ص 270)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات الکاسدة الفاسدة (ص 273)- در قسمتی دیگر: الفاسدة الکاسدة ــ ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات المجتثّة الخبیثة الزائلة (ص 274)- در قسمتی دیگر: الخبیثة المجتثة العاطلة الزائلة ــ ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی عن الحقایق عاریة خالیة (ص 308 و ص 356) ــ در قسمتی دیگر: عن التحقیق خالیة (ص 317)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی صدرت عن شجرة خبیثة اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار عاریة عن الطیب خالیة عن محبة الحبیب (ص 311)- ازالةالاوهام الباطلة… (ص 295)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات الزائلة التی عن الانصاف عاریة خالیة (ص 337)- ازالة الاوهام الواهیة الناشئة عن الخیالات
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 125 *»
العاریة عن الفهم الخالیة عن نیل الحقیقة (ص 341)- در قسمتی: عن نیل الحقایق عاریة خالیة (ص 418)- در قسمتی: عن الحقیقة خالیة (ص 392)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی هی کبیت العنکبوت عن الاستحکام خالیة (ص 344)- در قسمتی دیگر: الخیالات التی هی اوهن من بیوت العنکبوت التی هی عن الاستحکام خالیة (ص 368)-ازالة الاوهام الواهیة الفاسدة و الخیالات التی کنسج العنکبوت کاسدة (ص 350)- ازالة الاوهام الواهیة و الاکاذیب و الافتراءات التی عن الصدق عاریة خالیة (ص 353)- ازالة الاوهام الواهیة «القاصرة» (ص 355)- در قسمتی: عن فهم المطالب «قاصرة» عاریة خالیة (ص 419)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی توصل صاحبها الی المهاوی الهاویة یصلی ناراً حامیة (ص 360)- ازالة الاوهام الواهیة التی هی عن رسوم الفقاهة الظاهرة عاریة خالیة (ص 366)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی هی عن التطابق الخارجی خالیة (ص 376)- ازالة الاوهام الواهیة والخیالات التی عن الفهم و الشعور خالیة (ص 381)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی هی کالسراب عن التحقیق خالیة (ص 386)- ازالة الاوهام الواهیة والخیالات التی عن غیر الافتراءات خالیة (ص 393)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی عما سوی القصور و الافتراء و العناد عاریة خالیة (ص 405)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی عن الصدق و الشعور و الانصاف عاریة خالیة (ص 416)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی صدرت من القصور و العناد
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 126 *»
و هی عن الفهم و الشعور من الواقع عاریة خالیة (ص 420)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی من القصور و العناد مالیة و عن الفهم و الشعور و الانصاف عاریة خالیة (ص 422)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی عن الحقایق خالیة و من السراب الذی لاتحقق له مالیة و لایدری ما هیه (ص 426).
ــ مرحوم آقای شریف طباطبائی هنگام برخورد با ایرادها، در برخی مواضع از آیه بل کذّبوا بما لمیحیطوا بعلمه و لمایأتهم تأویله کذلک کذّب الذین من قبلهم [78] و آیههایی به این مضمون در بیان موقعیت شخص ایرادکننده استفاده میفرمایند.
ــ صاحب کتاب «مسترشد» خود را «قاصر» خوانده و از جمله «قاصر گوید…» بسیار استفاده میکند. مرحوم آقای شریف طباطبائی همین اعتراف و اقرار را مورد توجه قرار داده در بیش از هشتاد موضع از واژه «قاصر» به عنوان مذمت وی استفاده میفرمایند و حتی در پسوندهایی که برای اوهام وی ذکر میفرمایند، این لفظ را نیز به کار میبرند: ازالة الاوهام الواهیة «القاصرة» (ص 355)- در قسمتی: عن فهم المطالب «قاصرة» عاریة خالیة (ص 420).
فهرست کتاب «ازالة الاوهام»
ایرادها و اشکالهایی که بر کتاب مبارک «ارشادالعوام» در کتاب «مسترشدالانام» ذکر شده است را به صورت عنوانبندی شده، در اختیار
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 127 *»
علاقهمندان قرار میدهیم. برای راحتی مراجعه به این کتاب مبارک، چند نوع فهرست کوتاه و بلند ارائه میدهیم تا ان شاء اللّه مثمر ثمر
واقع شود.
قبل از شروع، یادآوری این نکته ضروری به نظر میرسد که در فهرست کتاب ازالة الاوهام، میان وهم 61 و 62، وهم دیگری هم هست که در فهرست چاپشده (قديم) در کتاب ازالةالاوهام ذکر نشده است.
فهرست شماره 1
ایرادهای عنوان شده، به ترتیب چهار جلد «ارشادالعوام» است. ازاینرو طبق صفحههای کتاب ازالة الاوهام، ایرادهای هر جلد را مشخص میکنیم:
ایرادهای بر جلد اول: از ابتداء تا صفحه 231
ایرادهای بر جلد دوم: از صفحه 231 تا صفحه 273
ایرادهای بر جلد سوم: از صفحه 273 تا صفحه 348
ایرادهای بر جلد چهارم: از صفحه 348 تا صفحه 430 (آخر کتاب).
گاهی در میان ایرادهای هر جلد، به مناسبتها از جلدهای دیگر هم یاد شده است.
فهرست شماره 2
تناقضها (نه ایرادها) طبق نظر صاحب مسترشد (هر عدد، بیانگر شماره اعتراض و تناقضیابی صاحب مسترشد طبق کتاب ازالةالاوهام است):
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 128 *»
تناقضها در جلد اول:
وهمِ (ى)-7-8-10-12-17-21-22-23-24-27-29-30-32-33-35-36 -37-39
تناقضها در جلد دوم:
وهمِ 41-43-44-45-46-48
تناقضها در جلد سوم:
وهمِ50-51-52-53-54-55-58-59-60-61-62-64-65-68-70-71 -72-74- 75-76
تناقضها در جلد چهارم:
وهمِ 86-87-89-95-96-99
فهرست شماره 3
فهرست موضوعی اعتراضها
ا/ ارشادالعوام
- جایگاه مکتب و کتاب «ارشادالعوام» در نزد معترض:
(أ)-(ب)-(ج)-(د)-(هـ)-(ح)-(ط)-11-38-43-44-69-73-90-92-94
- ایراد بر ترجمهها و تفسیرها:
47-49-66-67-87-93
ب/ خدا شناسی
- ذات خدا: 12-22-32-50-59
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 129 *»
- صفات خدا: 5-13-15-16-24-41-51-276
- فعل خدا (اسباب و واسطه): 1-14-18-20-17-30-54-70
- پرستش خدا: 19
ج/ پیغمبر شناسی
- نبوت عامه: 4-79
- نبوت خاصه: 9-10-23-25-28-29-39-87(+ایراد در ترجمه و تفسیر). [79]
د/ امام شناسی
فضائل ائمه؟عهم؟:
علت فاعلی بودن ــ مؤثر بودن: 3-6-63
خلق، نور ایشان هستند: 31-57
نفْس پیغمبر؟ص؟ هستند: 36
لوح محفوظ و قلم: 52+71
روحٌ من امر اللّه: 53
محبت اهل بیت: 60-95
سیدالشهداء؟ع؟: 64-65
هـ/ شیعه شناسی (رکن رابع)
68-72-77-78-80-81-83-84-88-91-92(+ جایگاه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 130 *»
مکتب و کتاب ارشاد…)-97-98
و/ سایر امور اعتقادی
رُشد عالَم: 26-27-61-72(+ رکن رابع)-74-75-76
جسم و مراتب بالای آن: 7-8-33-35-37 -43(+ جایگاه مکتب و …)-55-99
مراتب مخلوقات: 42-62 (+ جسم و مراتب بالای آن).
باطن و ظاهر ــ روح و بدن: 21-39 (+ نبوت خاصه).
تصور مُحال: 34-85
بدن مؤمن: 46-48
بدن کافر: 45-58
ذهن آیینه است: 56
اقترانات و انفصالات در دنیای عرضی: 89
مردم محتاجند در هنگام عرض حاجت، طرف را ببینند: 86
به دلیل کوتاه بودن این نوشتار، از ذکر «فهرست تفصیلی موضوعی» خودداری میکنیم.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 131 *»
þ مـواعـظ مصنف ارشادالعوام
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 132 *»
موعظه
در معیار چنین آمده است: «وَعَظه وعظاً و عِظَةً ــ کـوَعَدَ وَعْداً و عِدَةً ـ : اَمَرَه بالطاعة و وصّاه بها. قال تعالی انما اَعِظکم بواحدة ای: اوصیکم و آمُرکم. فاتّعظ ــ بالقلب و الادغام علی اِفتعل ــ : ایتَم و کفَّ نفسَه و عن بعضهم: الوعْظ تذکیر مشتمل علی زجر و تخویف و حمْل علی طاعة اللّه بلفظ یرِقّ له القلب و الاسم «الموعِظة» ج: مواعظ ــ کـأکِمَة و مئاکِم ــ و هو واعظ ج: وُعّاظ ــ کـحاکِم و حُکّام ـــ . [80]
موعظه عبارت است از امر و وصیت به طاعت. وعظ، یادآوری است که شامل زجر و ترسانیدن (از عذاب الهی) است و همچنین وادار کردن به طاعت خداوند متعال با الفاظی که دل را نرم میکند.
مواعظ عالم ربانی، حاج محمد کریم کرمانی
مواعظی که از آن بزرگوار در دسترس است:
80 مجلس در شرح آیه مبارکه و ما خلقت الجن و الانس حدود سالهای 1281 و 1286
72 مجلس در شرح آیه مبارکه فلو لا نفر حدود سال 1264
72 مجلس در شرح آیه ان اول بیت وضع للناس (تاریخ آن ثبت نشده)
27 مجلس در شرح آیه اللّه نور السموات و الارض حدود سال 1282
یک مجلس در 29 شعبان 1280 [81]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 133 *»
موضوعهای مواعظ؛ نمونه فهرست موضوعی دقیق
مطالب ذکر شده در برخی از مواعظ چنان متنوع است که تا انسان به این گستردگی پی نبرد، شاید باور آن سخت باشد.
برای روشنتر شدن این مطلب، «فهرست موضوعی دقیق» راهگشای خوبی است. به نمونهای از فهرستبندی «مواعظ یزد» دقت کنید؛ مواعظی در شرح آیه «نفر». [82] شمارههای مقابل هر عنوان، شماره صفحه طبق چاپ مشهد مقدس است.
—————–
موعظه اول
مجملی از ترجمه قبل و بعد آیه مورد بحث………………………… 1
نکته: هیچ مَدرکی خدا را درک نمیکند…………………………… 1
توضیح این نکته……………………………………………….. 3
ایمان در تفصیل است نه در اجمال……………………………… 3
بعضی مجملات و تفصیل آنها(لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه؟ص؟)……. 4
نمونه احادیث مجعوله اهل تسنن که مخالف تفاصیل است………. 5
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 134 *»
بعضی دیگر از مجملها و تفصیل آنها (صداقت رسول خدا؟ص؟)…….. 5
مجملی دیگر و تفصیل آن (علی ولی اللّه؟ع؟)…………………….. 6
از جمله فضائل پیغمبر؟ص؟: اول ما خلق اللّه بودن ………………… 7
مقامات هفتگانه ائمه؟عهم؟ ……………………………………… 8
تفصیل مقام اول ایشان؟عهم؟ …………………………………….. 8
دورنمایی از عالمها……………………………………………… 9
آگاهی ائمه و جایگاه ویژه حضرت زهرا؟عها؟ ……………………… 10
قرآن قبل یا بعد و یا همراه پیغمبر؟ص؟ است؟…………………….. 11
فرمایشهای منبری آقای مرحوم، بعینه کلام ائمه است…………… 12
چهار فرقه مقصر و چهار فرقه افراطى و غالى………………………. 12
مختصری از اعتقادات ………………………………………… 13
ادامه جوابِ: قرآن قبل، بعد و یا همراه پیغمبر است؟…………….. 14
مثالی برای تنزّل و لباس کثیف پوشیدن شیء لطیف……………. 15
علم خدا: 1. علم ذاتی 2. علم خلقی (حادث)…………………… 16
«ظرف» بودن انبياء در برابر قرآن که عقل پیغمبر است……………. 17
خلاصه جوابِ: قرآن قبل، بعد و یا همراه پیغمبر است؟………….. 18
موعظه دوم
کلام و گوینده………………………………………………….. 19
معنی «خشک» و «تر» در قرآن……………………………………. 19
تقسیم علم خدا با توجه به حدیث………………………………. 20
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 135 *»
موقعیت قرآن در عالمها………………………………………… 20
موقعیت باطنی رسول خدا……………………………………… 21
معنی اول «آسمان» و «زمین» در این بحث……………………….. 21
مثال آیینه برای بیان موقعیت ائمه؟عهم؟………………………….. 21
جایگاه افلاک در نشان دادن ائمه؟عهم؟…………………………… 22
افلاک چگونه ائمه؟عهم؟ را نشان میدهند؟……………………….. 22
اقسام آیینهها در نشان دادن شاخص…………………………… 23
آیینه تمام نمای ائمه؟عهم؟ چیست؟…………………………….. 24
دَهر چیست؟…………………………………………………. 25
بدنهای بسیار حضرت امیر؟ع؟ در دنیا………………………… 25
گوشهای از معرفت نورانیت: انبیاء، جلوه ائمه؟عهم؟ هستند………… 26
معنی دوم «آسمان» و «زمین» در این بحث………………………. 27
موقعیت تابعین ائمه؟عهم؟………………………………………. 28
قرآن افضل است یا بدن ائمه؟عهم؟……………………………….. 30
مذمت باب ملعون…………………………………………….. 30
موعظه سوم
برای هر کاری اسبابی است، حتی کارهای خلقی جزئی…………. 33
اعظم اسباب سیر کردن به سوی خدا (1. استاد 2. رفیق)…………. 33
علامات استاد (1. علم 2. عمل)……………………………….. 34
چگونه بیابیم آیا استاد علامات لازم را دارد یا خیر؟………………. 34
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 136 *»
ادّعا دلیل وجود علامت نیست (توضیح در ضمن مثال)…………. 35
دین را نباید فروخت…………………………………………… 36
اعلم از همه، شیخیه هستند؟!………………………………… 37
توضیح نیاز بشر به انبياء در ضمن مثال………………………… 38
اساتید واقعی (ائمه؟عهم؟) هم علاماتی دارند……………………… 39
چگونه بیابیم اساتید واقعی کیانند؟…………………………….. 39
موقعیت عجیب شناخت حاکم واقعی………………………….. 40
جایگاه ویژه رسول خدا؟ص؟ در میان تمام اساتید…………………. 41
یادگاران آن استاد اعظم؟ص؟: 1. کتاب……………………………. 41
2. عترت……………………………………………………… 42
مراتب نوکران عترت رسول خدا؟ص؟…………………………….. 44
علامات شناخت نوکران درجه اول……………………………… 45
مذمت باب ملعون و ذکر ادعاهای باطل او………………………. 46
موقعیت مؤمن در جلوگیری از گمراهی………………………….. 48
سؤال: آیا علامات و آثار الهی در مدعیان کاذب دیده میشود؟……. 49
موعظه چهارم
درختی که حضرت آدم؟ع؟ از خوردن آن منع شده بود، چه درختی بود
و آیا خوردن از آن برای حضرت معصیت بود؟……………………. 50
علامتهای نقیب چیست؟ واژه «نقیب» به چه معنا است؟……… 51
معنای «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین»……………………….. 51
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 137 *»
نفی مذمومات از «نقیب» و مذمت باب ملعون به طور اشاره………. 52
اشاره به صفتهای شخص کامل و مذمت باب به طور صریح……… 53
—————–
آنچه ذکر شد، فهرستی از تمام مطلبهای ریز و درشت 54 صفحه از کتاب مواعظ یزد بود. اینک گستردگی و پر محتوایی مواعظ را در نظر بگیرید. با توجه به اینگونه فهرست، ارزش مواعظ بیش از پیش آشکار میشود. زیرا مشخص میشود مواعظ نه تنها حل کننده مشکلهای موجود در کتاب «ارشادالعوام» است بلکه در سایر امور اعتقادی و اخلاقی و شرعی نیز راهگشای اشخاص خواهان میباشد.
ارشادالعوام و مشکل؟!
به تصریح مصنف «ارشادالعوام»، این کتاب فارسی است و «فارسی بودن» سبب شده است که برخی مطلبها، نکتهها و دقتها به طور صریح ذکر نشود. اگرچه این نکته از ارزش این کتاب نمیکاهد.
از جمله تصریحها به این مطلب:
ــ حیف که اینجا نمیتوان آن را چنانکه بایست شرح داد و ان شاء اللّه به قدر مقدور کوتاهی نمیشود و میدان این مقام برای جولان قلم وسیعتر است و شرح این مقام هم باید در چند فصل بشود. [83]
ــ حیف که این کتاب فارسی است و به لغت عربی نیست و به طور زبان علمی نوشته نشده است که برای تو شرح کنم و ببینی به چشم خود
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 138 *»
همه این حرفها را و لکن با وجود این اگر حکیمی به کلام من عبور کند میفهمد که این کلام نادان نیست و کلام حکیم است چرا که اشارهها برای حکماء بسیار گذاردهام. [84]
ــ در اثبات لزوم وجود ایشان به آیات عدیده ظاهره محکمه کتاب و ایراد آن آیات در این کتاب عامیانه فارسی بسیار مشکل است چرا که عوام را خبر از دلالت آنها نیست و بر اشارات و قراین آن آیات اطلاع به هم نمیرسانند اگرچه ترجمه کنیم آن را به فارسی بلکه ترجمه آنها باعث اخلال به دلالت آنها میشود. [85]
ــ … میتوان در کتاب آن را ظاهر نوشت ولی هرگاه کتاب عربی باشد نه فارسی چرا که کسانی که ذهن خود را به ریاضتهای علمی ریاضت دادهاند و کتب علمی خواندهاند و دیدهاند و عبارات احادیث را و قرآن را میفهمند میتوانند آنها را بفهمند و قبول کنند چرا که احادیث علانیه به آنها شهادت میدهد و اما عوام عجم از فهم احادیث و قرآن دورند و نکات آنها را برنمیخورند و اگر آنها را فارسی کنی آن نکات مخفی میشود و آن قرینهها باطل میشود پس عوام عجم از آنها بهرهور نشوند و نتوان آنها را در کتاب فارسی نوشت و یکی دیگر آنکه میتوان آنها را به عبارات عامیانه و در کتاب فارسی نوشت پس منحصر شد امر در ذکر فضایل ایشان در این کتاب عامیانه به آنچه میتوان به فارسی و عوامفهم
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 139 *»
نوشت و آنچه بتوان در همهجا خواند و همهجا گفت ولی با وجود این نمیدانم که منکر فضایل و دشمن حق صبر میکند و انصاف را پیشه خود میکند یا با وجود بداهت آن باز زبان انکار آن را میگشاید و بیانصافی را شعار خود میکند. [86]
ــ مطلب را نقل به معنی نمودم تا فارسیان نیکو بفهمند. [87]
وجه دیگر رعایت اختصار و وارد نشدن در عمق مسائل حِکمی، مخاطبین کتاب هستند که همان عوام باشند( کسانی که سواد
بالایی ندارند):
ــ نظر مکن که لفظهایم عامی است چرا که عمداً چنین نوشتم که عوام بفهمند و عذر نداشته باشند روز قیامت که ما غافل بودیم. [88]
ــ اگر بخواهیم سایر جزئیهای این نهر (نهر کوثر) را بگوییم از فهم عوام برتر میرود و در این رساله مقصود فهم عوام است. [89]
ــ این کتاب فارسی است و برای عوام نوشته شده نمیتوانم همه چیز را بگویم؛ چرا که کتاب عامیانه است ولکن امیدوارم که به طوری بگویم که علماء هم منتفع بشوند و به حکمت آن برخورند [90]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 140 *»
ــ حیف که این کتاب عامیانه است و نمیتوانم دلیلهای همه را ذکر کنم و تو را چنان کنم که گویا او را میبینی. [91]
نکته دیگر درباره کوتاهگویی و شاید کمی مبهمگویی، فرصت کم و مشغلههای فراوان مصنف ربانی «ارشادالعوام» است:
ــ حیف که فرصت ندارم و متمکن از ایراد ادله اینها نیستم مجملاً باید دانست… [92]
و اینگونه موارد، سبب شده است که برای فهمِ «بیشتر» این کتاب شریف، به دیگر فرمایشها نیز رجوع داشته باشیم، گذشته از آنکه خود مصنف هم ما را به مواعظ ارجاع دادهاند.
مواعظ (درسهای عمومی) و نقش آنها در فهم کتاب «ارشادالعوام»
تصریحهای مصنف «ارشادالعوام» در این کتاب شریف به رجوع به «درسهای عام» یا «مواعظ»، هیچ جای شکی باقی نمیگذارد که مراجعه به مواعظ جایگاه ویژهای دارد. به این عبارتها دقت فرمایید:
ــ به طوری که در سایر کتابهای عربی و درسها و موعظهها نوشتهایم و گفتهایم و بر عوام و خواص آشکار نمودهایم. [93]
ــ چندین آیه و حدیث بر این مطلب گواه است که مکرر در مباحثهها و درسهای خاص و عام بر علماء و غیره حجت کردهام. [94]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 141 *»
ــ اگر به حول و قوه خدا دلم بخواهد جمیع فضایل و مقامات پیغمبران و اوصیای ایشان و سایر بزرگان را به همین بیانهای واضح میتوانم بیان کرد چنانکه موفق شدهام و در درسها و موعظهها بیان کردهام تا عوام و خواص فهمیدهاند. [95]
ــ همچنین سببهای دیگر دارد که حقیر در درسهای عام شرح آنها را به تفصیل دادهام. [96]
ــ بسیاری از اینها را در درسهای خاص و عام بیان کردهام و همه شنیده و دانستهاند. [97]
ــ الحمد لله رب العالمین در درسها آنقدر دلیل آوردهایم که راه اشتباه برای کسی نمانده است بلی راه معانده را نمیتوانم ببندم. [98]
ــ به انواع بسیار در کتابهای خود شرح داده و در درسهای خود گفتهام. [99]
ــ ما به حول و قوه خداوند در درسها و موعظههای خود آنقدر گفتهایم و آشکار نمودهایم که برای هیچ عامی و خاصی شبهه نمانده است. [100]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 142 *»
ــ گرچه اگر بخواهم خصوص این عدد را هم بیان کنم ممکن است چنانکه در درسها بیان کردهام و در سایر کتابهای عالمانه و عربی ذکر کردهام. [101]
ــ چنانکه ما در درسها بیان کردهایم که این بیانها تشبیه و کنایه نیست. [102]
ــ چنانکه مکرر در درسها ثابت کردهایم. [103]
ــ در درسها بیان کردهام. [104]
ــ چنانکه پیشترها گذشته است ظاهراً و در درسها آن را ثابت کردهایم. [105]
ــ پیش از این دانستهای و شاید زبانی هم از ما ضبط کرده باشند در درسها و موعظهها و در سایر کتابها. [106]
ــ این مطلب را در سایر کتابها و درسها مفصل عرض کردهام. [107]
ــ چنانکه در موعظهها شرح آن را بسیار کردهام. [108]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 143 *»
ــ و در موعظهها این سَیرها را چنان بیان کردهام که بر احدی پوشیده نمانده است. [109]
ــ در درسها و سایر رسالهها ثابت کردهام. [110]
ــ تفصیل این را در سایر کتابها و درسها نوشتهام و گفتهام و اینجا نمیشود که بیش از این بیان کنم. [111]
ــ اگرچه در درسهای عام که در ماه محرم استمرار دارم شرح این مقامها را به تفصیل دادهام و دوستان بسیار آن تقریرات را نوشتهاند و دارند. [112]
ــ این را مشروحاً در درسها بیان کردهام ولی اینجا مقتضی نیست. [113]
ــ شاید سابقاً در جلد نبوت اِشعاری به این شده باشد و در درسها و موعظهها مفصل بیان شده است و اصحاب تلقی کردهاند و در سایر رسالات هم گویا شرح شده باشد. [114]
ــ ما چه در این کتاب و چه در کتابهای دیگر و چه در درسها اطراف مسأله را بیان میکنیم و مقدمات آن را همیشه بیان مینماییم تا آنکه طالبان خود مرکز دایره را تمیز داده به مطلب برخورند. [115]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 144 *»
ــ ما در این چند سال در صدد ابطال این مرد (باب ملعون) برآمده بودیم و اگر کتابها در رد آن تصنیف نکرده بودیم و در درسهای عام و خاص مفصل رد نکرده بودیم گمان نمیکنم که کسی از اهل ظاهر در صدد رد آن برمیآمد. [116]
ــ و غیر از اینها ادله بسیار است و در کتابهای عربی و درسها بیان شده است. [117]
ــ گمان نمیکنم که اگر کسی انصاف دهد و بر درسها و موعظهها و کتب این جماعت اطلاع پیدا کند بر او مخفی ماند. [118]
ــ بدانکه هرکس به این کتاب من البدایة الی النهایة رجوع کرده باشد یا سایر علوم و درسهای ما را دیده باشد نزد او بدیهی است که… [119]
حل مطلبهای به ظاهر مشکل، با مراجعه به «مواعظ»
با توجه به اقرار مدرّسین کتابهای «ارشادالعوام»، دروس و مراجعهکنندگانی که فراوان به مواعظ رجوع دارند، این نکتهها مشخص میشود:
ــ موارد مبهم در کتاب ارشادالعوام «نسبی» است. به این معنا که ممکن است مطلبی برای شخصی روشن و برای شخصی مبهم باشد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 145 *»
ممکن است شخصی گمان کند مطلب متضادی وجود ندارد و برای شخصی هیچ اشکالی وجود نداشته باشد.
ــ در مواعظ نمیفرمایند که این مطالب حلکننده چه مطلبی از مطالب ارشاد و یا دیگر کتابها است. بلکه به شکلی است که شخص با خواندن تمام موعظه، مییابد اشکالهایی که برای او درباره مطلبی وجود داشت حل شده است.
ــ در مواعظ برخی مطالب ضمنی حل شده است و برخی مطالب محور فرمایشهای ایشان در مواعظ است.
ــ با توجه به تجربهها و پژوهشها، میتوان چنین گفت: مواعظ به سه طریق راهگشای فهم مطالب «ارشادالعوام» است.
- توضیح آیه یا حدیث
در کتاب «ارشاد» از آیهها و حدیثهای بسیاری استفاده شده است و برخی از آنها در ارشاد «معنا» نشده است. اما در مواعظ به آن آیه و حدیث و موارد استشهاد آنها تصریح شده است. نمونهای مختصر درباره این عنوان، حدیثی است که در «ارشاد» جلد چهارم ذکر کرده و ترجمه و توضیح میدهند:
ــ حضرت امیر؟ع؟ فرمودند که قصم ظهری اثنان عالم متهتک و جاهل متنسک یعنی دو نفر پشت مرا شکستهاند یکی عالم پرده در که پرده شریعت را دریده و حرمت دین را منظور نداشته و یکی آن جاهل نادان که زاهدی میکند و خود را به صورت عباد و زهاد واداشته که آن اولی
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 146 *»
مردم را به زبان علمی خود اغوا میکند و چون به زبان او مغرور شونــد به دام اعمالش میافتند و دومی مردم را به زهد خود اغوا کرده چون به زهدش مغرور شوند به دام جهلش افتند و به جهل خود تصرف در معقولات کند و رد و قبول اقوال و اشخاص را نماید و جمعی را از راه بگرداند. [120]
در مواعظ، به معنای «ظهر» که در این حدیث شریف ذکر شده اشاره فرموده و توضیحی تازه درباره «ظهر» عنایت میفرمایند؛ توجه کنید:
ــ حضرتامیر فرمودند دو کس پشت مرا شکستند: یکی عالمی که عمل ندارد و یکی عاملی که علم ندارد و اینها پشت مرا شکستند. و چرا پشت میگویند؟ به جهت اینکه پشت به معنی یاور است و پشت، یاریکننده است. نمیبینید که برادران را پشت یکدیگر میگویند؟ این است که امام فرمودند اعینونا بورع و اجتهاد اعانت کنید ما را به ورع و تقوی و اجتهاد. حالا هرکس یاری امام کند، پشت امام است و هرکس یاری نکند و معصیت کند، پشت امام را شکسته است. فرمودند ما را یاری کنید در شفاعتکردن به اینکه گلیم خود را از آب بکشید و معصیت مکنید، و آنقدر نورانیتی به هم برسانید که نیازی به شفاعتکردن نداشته باشید. پس دیندار، یاری امام کرده است و بیدین، یاری امام نکرده است و البته پشت دین را شکسته است. حالا ناقص، پشت علی را شکسته است و چنینکسی مرشد و استاد نمیتواند بشود، و اینکه پشت امام را میشکند، به حد کفر میرساند نه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 147 *»
ایمان. چگونه مرشد میشود کسی که هِرّ از بِرّ نمیداند؟ گول مخورید، گول هرکسی که هر ادعائی کند مخورید. [121]
- توضیح اشارهها
در کتاب «ارشادالعوام»، به برخی مطلبها اشاره شده اما تصریح نشده است. در مواعظ به آن اشارهها تصریح شده است. مثلاً در «ارشاد» مذکور است:
ــ . . . حضرت امیر، ثالث شروط لا اله الا اللّه است. [122]
پرسشی که مطرح میشود این است که مقام حضرت امیر، مقام امامت و ولایت است و امامت، سومین شرط معرفة اللّه است اما ظاهراً ثالث شروط لا اله الا اللّه نیست بلکه ثانی شروط لا اله الا اللّه است.
در مواعظ در توضیح این جمله میفرمایند:
ــ آیا نشنیدهای که ائمه ثالث شروط لا اله الا اللهاند. لا اله الا الله سه شرط دارد: یکی معرفت پیغمبر است، یکی معرفت ائمه طاهرین است، یکی دوست داشتن دوستان خدا و دشمن داشتن دشمنان خدا است. هریکی از این سه تا ثالث شروط لا اله الا اللهاند. پس پیغمبر و ائمه و شیعیان را هرکس دارد قائل است به قول لا اله الا الله این داخل بدیهیات مذهب شما است. آیا نه این است که هرکس محمد رسولالله نگوید از اهل جهنم است؟ آیا نه این است که هرکس علی ولی الله نگوید از اهل
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 148 *»
جهنم است؟ آیا نه این است هرکس دوست دشمن خدا و دشمن دوست خدا باشد از اهل جهنم است؟ پس چون از اهل جهنم شد قائل به لا اله الا الله نیست و حال آنکه هرکس لا اله الا الله بگوید بهشت بر او واجب میشود. پس کسی قائل به لا اله الا الله است که پیغمبر را بشناسد و شناسایی پیغمبر شناسائی خدا است و پیغمبر نور خدا است». [123]
- توضیح مطلب به صورت گسترده.
این عنوان شامل قسمتهای فراگیری از مواعظ است ازاینرو نمیتوانیم مثالی ذکر کنیم چرا که این نوشتار بسیار حجیم خواهد شد؛ زیرا باید یک موعظه را خواند و سپس مطلب را دریافته و کاملاً بر آن مسلط شد.
مثنوی و ارشادالعوام
مثنوی حاج محمدکریم کرمانی محورهایی اساسی دارد. اما مهمترین آن محورها و موضوعها «رکن رابع» است. میشود این مثنوی را «مثنوی رکن رابع» دانست. مقصود از این مثنوی و در حقیقت سرودن این مثنوی، بیان رکن رابع است. گرچه مطالب فراوانی به مناسبت بیان شده است اما هنگامی که انسان دقت میکند، مییابد عمده مطلب و روح مثنوی مرحوم آقای کرمانی بیان مقام واسطه و کاملان است. ذکر آن مقام مراد است که به مناسبت، مباحثِ مختلف مطرح میشود.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 149 *»
مثنوی ایشان از جهتهایی با کتاب «ارشادالعوام» اتصال دارد. محکمترین و واضحترین دلیل بر این سخن، استشهادهای خود مصنف «ارشادالعوام» از مثنوی است. به گونهای که بارها و بارها از اشعار مثنوی استفاده کرده و در برخی قسمتها، از یک یا دو بیت چند بار و در جاهای گوناگون استفاده میفرمایند.
بررسی این اشعار و جایگاه استفاده از آنها پژوهشی مستقل میطلبد. اما آنچه در این قسمت مهم است، در نظر داشتن موقعیت والای مثنوی ایشان در مباحث کتاب «ارشادالعوام» است.
نکتهای جالب
در فهرست مفصل کتابهای کتابخانههای ایران و جهان، به نسخهای از کتاب مثنوی حاج محمد کریم کرمانی برخوردم که در کتابخانه ملک نگهداری میشود. با مراجعه به کتابخانه ملک و پس از مشاهده میکرو فیلم آن، نسخهای را تحویل گرفتم و به نکتههای جالبی دست یافتم.
نخست آنکه این نسخه از مثنوی در زمان حیات سراینده آن نوشته شده است؛ چرا که در ابتدای آن نگاشته شده است: «هو العزیز، هذا المثنوی المعنوی لافضل الفضلاء و اعرف العرفاء جناب حاجی محمد کریم طوّل الله عمره». (عبارت طول الله عمره برای اشخاصی به کار میرود که در قید حیات هستند و به معنای «خدا عمرش را طولانی کند» است).
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 150 *»
دوم آنکه ظاهراً مستنسخ این نسخه از مثنوی، از انزجار سراینده مثنوی از لقب «خان» آگاه بوده است و به همین جهت واژه «خان» را به کار نبرده است. (نوشته است: حاجی محمد کریم.) دقیقاً همان رسمی است که بحمدالله در میان ماست و دیگران این رسم را ندارند و لفظ «خان» را بعد از اسم آن بزرگوار ذکر میکنند.
سوم آنکه مستنسخ این نسخه در آخر کتاب، خود را چنین معرفی کرده است: «کاتب الحروف تراب قدام سالکین (اقدام السالکین ظ)، غلامرضا ابن مرحمت و غفران پناه اقا (ظ) محمد علی ساکن». بعد از معرفی خود، بیت بسیار جالبی را نوشته است:
هر که با تحقیق خواند مثنوی را به تمام
میشود معلوم بر وی رمز «ارشادالعـــوام»
گویا این بیت از خود او است؛ چرا که با وزن و روش سرودن سراینده مثنوی مناسبتی ندارد.
چهارم آنکه با توجه به همین نسخه مشخص میشود که مثنوی حاج محمد کریم کرمانی تا بیتِ «تا نسازی هتک این استار را …» است. برخلاف گفته و نوشته برخی که مثنوی ایشان را تا بیتِ «جاهلا این نور علیینی است …» دانستهاند.
گذشته از آنکه در قدیمیترین نسخه موجود از مثنوی مبارک که به خط مرحوم میرزا محمد علی شیرازی، در حیات خود آن بزرگوار نوشته شده است، تا بیت «تا نسازی هتک این استار را …» موجود است. میرزا
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 151 *»
محمدعلی شیرازی، صاحب کتاب معیار اللغة و از شاگردان زبده سراینده ربانی میباشد. بنابراین باید تمام اشعار از خود آن بزرگوار باشد و ادعای الحاق برخی ابیات به مثنوی کرمانی بیمورد است. پس آخرین بیت مثنوی این بیت است:
تا نسازی هتک این استار را | کی توانی دید آن اسرار را |
در کتاب «الذریعة» درباره نسخه مورد بحث نوشته است:
«مثنوی للحاج کریم ــ خان ــ القاجار؛ مثنوی عرفانی فی حدود 1900 بیتاً، حکایات و تماثیل، رأیتها فی (الملک: 5382) کتابتها 21
ع 2/1280. جاء فی اواخرها:
هر که با تحقیق خواند مثنوی را بتمام
میشود معلوم بر وی رمز «ارشادالعوام»
و اما «ارشادالعوام» طبع مکرراً فی اربعة مجلدات. اول المثنوی:
ای منزه پرده دار و پرده در | ای به هر پرده در و از پرده در | ||||
چون سرایم من سپاست کان سپاس | در قیاس است و تو بیرون از قیاس[124] | ||||
مهم در این بخش، بیتی است که در پایان نسخه کتابخانه ملک ذکر شده است و ظاهراً سراینده از آقای مرحوم، حاج محمدکریم کرمانی، در موقعیت مثنوی و ارتباط آن با کتاب «ارشادالعوام» مطالبی خوانده و یا شنیده است.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 152 *»
þ گوشــهای از ویژگیهای معنوی ارشادالعوام
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 153 *»
کتاب «ارشادالعوام»، آشنای تمام دوستان و علاقمندان به مکتب بزرگان بوده و موضوع و موقعیت آن مشخص است. همچنین نیازی به یادآوری احتیاج همگان، از زن و مرد، به این کتاب نیست؛ چرا که این مطلب نیز روشن است.
ولی آنچه میخوانید، دیدگاهی متفاوت نسبت به این کتاب مبارک است. در حقیقت این نوشتار، کتاب «ارشادالعوام» را از جهتها و دیدگاههای مختلفی مورد بررسی قرار داده و نیاز به این کتاب و غِنای آن از سایر کتب را بیشتر آشکار مینماید. به عبارت دیگر، این نوشته گوشهای از ویژگیهای معنوی، موقعیتها و امتیازهای این کتاب به شمار میرود.
نگارنده به اندازه توان خود این کار را انجام داده است. دیدگاهها و بررسیهایی که ارائه میشود، بیشک گوشههایی از موقعیت این کتاب است که به ذهن نگارنده رسیده است و لازم است با توجه به این نکته این نوشته خوانده شود. اینک آن دیدگاهها و جهتهای مختلف را عنوان کرده و موقعیت این کتاب را در هر مورد توضیح میدهیم.
تفسیر و ظاهر قرآن
کتاب «ارشادالعوام»، با ترجمه فاتحة الکتاب شروع شده است و کنایه از آن است که مطالب آن مقتبس از قرآن کریم است. فاتحه الکتاب، سبع المثانی نامیده شده که به تعینات چهاردهگانه محمد و آلمحمد؟عهم؟ اشاره دارد و این نکته، چند مطلب را بیان میکند:
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 154 *»
انوار مقدسه آلمحمد؟عهم؟ در تمام کتاب مواج است.
چون قرآن که کتاب تدوین است مطابق با کتاب تکوین میباشد، تمام حروف و کلمات و عبارات این کتاب مبارک، هماهنگ تکوین و ظهور کتابتی آن بزرگواران؟عهم؟ در عرصه حروف و کلمات زبان فارسی است.
در چند جای این کتاب، بر فضیلت قرائت آن بر قرآن عربی برای فارسیزبانانی که معانی زبان عربی را درنمییابند تأکید شده است. به این نمونه توجه کنید:
«بر من است که در این کتاب از علم و نصح کوتاهی نکنم دیگر شما خوانندگان خود دانید واللّه اگر این مسلمانان انصاف دهند و مایل به نجات جان خود باشند میفهمند که خواندن این کتاب واجب است و ثواب خواندن آن از قرآن بیشتر است از این جهت که قرآن را نمیفهمند و ثوابشان همان محض حفظ حروف است و بر علم و ایمان ایشان مطلقاً چیزی نمیافزاید و این کتاب بر علم و ایمان ایشان میافزاید و شرح قرآن را برای ایشان مینماید اما کسی که قرآن را بفهمد و بخواند البته هزار هزار مرتبه بلکه بلانسبت ثواب قرآن بیشتر است و محل سخن نیست لکن برای عوام ثواب این بیشتر و لازمتر است نشنیدهای که فرمودند که یک ساعت در مجلس عالم نشستن ثواب دوازده هزار ختم قرآن دارد و این کتاب مجلس عالم است برای متعلمان و چگونه مجلسی و نه هرکس عربی دانست قرآن را میفهمد پس این کتاب برای عوام عجم و طلاب همه ثوابش بیشتر است و اگر گویم لازم است ایشان را که هر روز قدری از
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 155 *»
آن را بخوانند بعید نگفتهام چرا که فرمودند طلب العلم فریضة علی کل حال یعنی طلب علم در هر حال واجب است و خواندن این کتاب حق طلب علم است». [125]
رفع شبهه
ممکن است شخصی شبههای بسازد که بنابراین «ارشادالعوام» چون باطن قرآن است، بر این قرآن عربی فضیلت دارد و حتی جایز است که «ارشاد» را بر روی قرآن قرار داد.
در جواب باید گفت که «ارشادالعوام» بیانگر حقیقت و علوم باطنی قرآن است ولی دلیل افضلیت آن نیست؛ چرا که در کتاب «ارشاد» فقط یک باطن قرآن ذکر شده است و حال آنکه در همین قرآن ظاهر عربی، هم ظاهر قرآن موجود است و هم ظاهر ظاهر و هم باطن و هم باطن باطن و هم تأویل آن.
بیان دین و شریعت در این کتاب
این کتاب مبارک، درباره بُعد حقیقت دین (اعتقادات) تصنیف شده است. چنانکه خود مصنف میفرماید: مقصود ما از این کتاب، معرفت حقایق امور اعتقادیه است [126] اما در کنار مطالب بُعد حقیقت دین ــ که اصل تصنیف این کتاب برای این جهت بوده است ــ میتوان کلیات دو بُعد دیگر یعنی بعد طریقت و شریعت را نیز در این کتاب
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 156 *»
یافت. برخی از کلیات اخلاق و برخی از کلیات عمل به شریعت و احکام عملی در این کتاب بیان شده است و گذشته از این، بعضی از فروع و احکام را نیز میتوان در لا به لای مطالب این کتاب یافت.
کامل دین مرحوم آقای شریف طباطبائی در توضیح موقعیت این کتاب میفرمایند:
«کتاب مستطاب ارشاد مونسی است از هر وحشتی و علمی است در دین از هر جهلی و ذکری است از هر غفلتی و یقینی است از هر شکی و حکمتی است از هر سفهی و حَکَمی است در هر اختلافی رفع میکند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را و عروة الوثقی است لا انفصام لها بین اللّه و حججه و بریّته». [127]
کتابی برای همه (همهفهمی)
مصنف بزرگوار در نیمه دوم قرن 13 زندگی میکردهاند. اگر به پژوهشها و تحلیلهایی که زبانشناسان درباره چگونگی سخنگفتن در قرن 13 انجام دادهاند مراجعهای کرده و به نمونههایی از نوشتههای آن قرن نگاهی بیندازیم، مییابیم که آن زمان در نظمْ «سبک عراقی» و در نثرْ «سبک قاجار» مرسوم بوده است. ازاینرو سختگویی در آن زمان امری مستحسن به حساب میآمده است و علماء و بزرگان چنین سخن میگفتهاند و کتابها را چنین تصنیف و تألیف میکردهاند. این امر را در بعضی کتابهای مصنف، از جمله کتاب «سلطانیه»، میتوان مشاهده کرد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 157 *»
ایشان این امر (مغلقنوشتن) را در کتاب ارشاد به کار نبردهاند بلکه این کتاب را ساده و به زبان عموم مردم نوشتهاند. این امر، صرفنظر از قدرت کلامشان و تسلطشان بر زبان عموم مردم علاوه بر زبان مخصوص علماء و بزرگان، حکایت از دلسوزی فوقالعاده ایشان دارد که برای استفاده عموم چنین روشی را برای نوشتن این کتاب انتخاب فرمودهاند. این روش نگارش، بیانگر این است که مصنف هیچ علاقهای به جلب نظر کسی نداشتهاند؛ چه اینکه نفس مغلقنویسی، باعث جلب توجه اشخاص، چه عالم و چه مردم عادی است.
ایشان در ابتدای کتاب مبارک «التذکرة» که یکی از کتابهای گرانسنگ ایشان است، به این امر اشاره کرده و میفرمایند: و لماقصد فیه الالغاز و الاُحجیّة و اغلاق العبارة و اعضال الاشارة، بل قصدت توضیح العبارة کما هو عادتی فی کل علم و کتاب (من در کتاب تذکره سربستهگویی و سختگویی و مغلقگویی و بهکار بردن اشارههای سخت را قصد نکردهام، بلکه خواستهام عبارت را توضیح دهم. چنانکه این امر در هر علم و کتابی عادت من است).
حکمت به زبان ساده
مطلب مهمی که باید به آن توجه داشت، مطالب موجود در این کتاب است که با ژرف نگری مییابیم که در هر فصلی از این کتاب مطالب حکمت بیان شده است. حکمت عبارت است از علم و آگاهی به حقیقت چیزها و این امر در این کتاب مبارک به وضوح دیده میشود.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 158 *»
در هربحث و مطلبی، واقعیت و حقیقت مطلب را بیان میفرمایند و با استدلالهای کافی و شافی مطلب را شرح میدهند.
استاد معظم؟حفظ؟ در یکی از سخنرانیها میفرمایند:
…اینهمه آن بزرگوار به خصوص در این کتاب اصرار میفرمایند، بهطوریکه گاهی در یک صفحه ممکن است دوبار بفرمایند: بفهم چه میگویم، که در هیچ جا نخواندهای و از هیچکس نشنیدهای. آنقدر مطلب اهمیت دارد که ایشان همواره بر این امر اصرار دارند و بفهم، بفهم، بفهم… و جایی ندیدهای و از کسی نشنیدهای میگویند. شخصی رفیقمان بود میگفت: یکی از چیزهایی که در ارشاد خیلی مرا ناراحت میکند همین است که ایشان مرتب میفرمایند: بفهم، در جایی ندیدهای. خوب بابا، درست است دیگر، میدانیم جایی ندیدهایم و از کسی هم نشنیدهایم. چرا پشتسرهم میفرمایند؟ ولی واقع مطلب همین است که آن بزرگوار باید خط به خط بفرمایند: بفهم چه میگویم، از کسی نشنیدهای و در جایی نخواندهای. این بشرِ غافل و این انسانی را که از نسیان مشتق است همواره باید متذکر کنند و تکان بدهند که شأن این کتاب چنین است. تو چه میدانی که کتابهای دیگر چه نوشته و چقدر مطلب عمیق است و کسی بهآن نرسیده است. آن بزرگوار میدانند که چه مینویسند و بههمین علت میگویند بفهم. [128]
نکته دیگری که لازم به ذکر است آنکه کسی گمان نکند اینگونه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 159 *»
نوشتن کار آسانی است، خود مصنف میفرمایند: «اگر کسی بخواهد که مطلبی بلند را به این آسانی بگوید و از پی آن برآید، آن وقت میداند که چقدر امر خطیری است و کار بسیار مشکلی است و میداند مقدار این کتاب عامیانه مرا». [129]
صراحت در بیان مطالب
چنانکه در توضیح عنوان قبل ذکر شد، مصنف حقیقت مطلب را به طور کامل بیان فرمودهاند. بزرگترین اثری که بر صراحتگویی مترتب است چیست؟ ممکن است نظرها مختلف باشد ولی شاید مهمترین آنها، رسیدن به واقع مطلب بدون هیچ انحراف و حیرت و گمشدن در راه است. وقتی انسان مستقیم به مقصود خود برسد و مطلب را بیهیچ دغدغهای دریابد، بارزترین اثر در وجود آدمی چیست؟ بی شک آن اثر، لذّتی است که از درک مطلب برای او حاصل میشود؛ زیرا شخص کتاب را برای مطلب آن میخواند و زودتر رسیدن به مطلب، اثر مثبتی در وجود انسان به وجود میآورد:
فصَرِّح بما تَهوی و دَعْنی من الکُنا
فلا خیر فی اللّذات من دونهـــا ستر
(به آنچه میخواهی تصریح کن و مرا از کنایه رها ساز؛ زیرا هنگامی که پوششی بر روی لذتها باشد، خوبی در آنها نخواهد بود).
پس باید به اصل مطلب تصریح کرد؛ چرا که اعتقادات دینی به
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 160 *»
شکلی است که وقتی انسان به حقیقت آنها پی میبرد، برایش لذّت معنوی حاصل میشود. آیا نشده است که وقتی بعضی از سخنرانیها را که درباره مقامات ائمه؟عهم؟ است شنیدهاید، بیاختیار در خود حرکت و لذتی معنوی را احساس کردهاید که اگر طبیعت و دیگر موانع مانع نمیشدند، بلند شده و حرکت میکردید و گاهی اوقات آن لذتها را با صلوات و یا دست بر دست کوفتن اظهار میدارید. پس صراحت در گفتار و بیان مطالب هم امر مهمّی به حساب میآید که یکی از خصوصیات بارز این کتاب به شمار میرود.
اشارههای ظریف
میفرمایند:
…صاحبان آن مدارک تکالیف خود را از کتاب و سنت فهمیدهاند و مطالب خود را برخوردهاند و جهات عبادت خود را برخوردهاند و ایراد آنها در این کتاب به لغت اهل اجسام شایسته نیست به همان جهتها که ذکر شد ولی به لغت خود ایشان ذکر شد و اهلش میفهمند که من در این کتاب چه نوشتم. [130]
در کنار تصریح به مطالب عالیه، اشارههای ظریفی را میان خطوط این کتاب گنجانیدهاند که برای همهکس قابل درک نیست. این اشارهها، خود مطلب کاملی به حساب میآید ولی چون احتیاجی در تصریح به آنها نمیدیدند، به این شکل بیان فرمودهاند. وجود این
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 161 *»
اشارهها عنوان قبلی را نقض نمیکند؛ زیرا تصریح به مطالب در جای خود هست و شکی در آن نیست و این اشارهها، برای اشخاص بخصوصی بیان شده است؛ چرا که فقط عموم مردم از این کتاب منتفع نمیشوند بلکه عالمان و فاضلان نیز از این کتاب برای سبد معرفتشان میوه میچینند.
در جاهای مختلفی از این کتاب میفرمایند که اگر کسی تدبر میکرد، در قسمتی اشارهای کردهایم و رد شدهایم. شخص آگاه و با تدبر، وقتی شروع به مطالعه بحث جدیدی میکند، مییابد که این مطلب را در جلد پیشین و یا در اوایل یا اواخر همان جلد، به طور اشاره بیان فرمودهاند. و منظور از این اشاره، نه به این معنا است که خود فرمودهاند که این مطلب، اشاره به چه مطلبی است، بلکه با تدبر در آن مطلب مشخص میشود که این مطلب، بیانگر مطلب دیگری است که به شکلی دیگر بیان شده است و متمّم و مکمّل فهم آن شخص از آن مطلب خواهد بود.
گنج خود را از تو پنهان کردهام | خاک ظلمانی بر آن افشاندهام |
بسیار بجا است به پرسشی که «امان اللّه خان» والی کردستان از مصنف «ارشادالعوام» پرسیده است و آن بزرگوار جواب دادهاند اشاره شود.
پرسش: اگرچه همه «ارشادالعوام» از فهم ما بیرون است ولی فصلی عنوان فرمودهاید در اشاره به باطن باطن در قسمت سیوم و جلد سیوم در مقصد چهارم که منتهی به مقصد پنجم میشود هر کار میکنم چنان که
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 162 *»
شاید از عهده فهم آن بیرون نمیآیم. مستدعیم به زبان معجز بیان آن باطن باطن را به ظاهر ظاهر بیاورید اگر به علت شدت مشغله عذر بخواهید، عرض میشود پس چرا معراج را و معرفت آن را از نان و پنیر به مردم فهمانیدهاید و خورانیدید.
جواب: عرض میشود که از بیان این مسأله به طور ظاهر مرا معذور دارید که این سرّی است از اسرار اهل بیت؟عهم؟ که متحمل آن نمیشود مگر ملک مقرب یا نبی مرسل یا مؤمن ممتحن و این امری نیست که امروز فاش شود. زیرا که این مسأله همان است که در دل سلمان رضی اللّه عنه بود که اگر ابوذر رضی اللّه عنه بر آن مطلع میشد کافر میشد و این همان امر است که امام عصر؟ع؟ وقتی که ظاهر میشود عهد و پیمان به آن میگیرد و همه بزرگان سیصد و سیزده تن فرار میکنند مگر حضرت عیسی و یازده نفر که طاقت میآورند و میایستند و این آن امری است که حضرت سجاد در این اشعار میفرماید:
و ربّ جوهر علم لو ابوح به | لقیل لی انت ممن یعبد الوثنا |
یعنی بسا جوهر علمی که اگر فاش کنم آن را میگویند که تو از بتپرستانی،
و لاستحلّ رجال مسلمون دمی | یرون اقبح ما یأتونه حسنا |
یعنی و هراینه مردمانی مسلمان خون مرا حلال میدانند و این کار قبیح خود را نیکو میشمرند،
لقد تقدّم فی هذا ابوحسن | الی الحسین و وصّی قبله الحسنا |
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 163 *»
یعنی امری است که حضرت امیر وصیت به امام حسن و امام حسین فرمودهاند. و این امری است که حضرت امیر؟ع؟ میفرماید بل اندمجت بمکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فی الطوی البعیدة یعنی علم مکنونی در سینه من است که اگر بروز دهم مضطرب میشوید چنانکه ریسمان دلو در چاه عمیق به تزلزل در میآید در هنگام حرکت دادن. و این امری است که کمیل از این معنی سؤال کرد از حضرت امیر؟ع؟ و فرمودند تو را چکار به سؤال از حقیقت، عرض کرد آیا من صاحب سرّ شما نیستم؟ فرمودند چرا ولکن ترشح میکند به تو از آنچه از من سر ریز شود. عرض کرد آیا مثل تو مولایی نا امید میکند سائل خود را؟ پس برای او به طور معما بیان فرمودند و نفهمید. خلاصه امری عظیم است و از فهم مردم بیرون،
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
ان شاء اللّه مرا معذور خواهید داشت از شرح آن به ظاهر ولکن شرح آن را به رمز مفصلاً در جلد نبوت «ارشاد» در معنی علم بیان و در جلد امامت در همان جا یعنی در معنی بیان و در جلد چهارم در همان مواضع بیان کردهام و زیاده از آن نباید بیان شود و به همین نشان دادن و بیاننمودن گویا مفصلاً بیان کردم و استغفر اللّه ربی و اسأله التوبة. [131]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 164 *»
هدف از ذکر این پرسش و پاسخ، «تصریح به وجود راز و رمزها و اشارههای ظریف برای اهل آن» است.
مثالهای شگفتآور
در تعریف مثل گفته شده است: المَثَل: الصفة… و ما یُضرب به. ج: امثال کـ :سبب و اسباب… و تمثّل بالشیء ــ علی تفعّل ــ : اذا ضربه مثلاً… [132]
و دیگر: القول السائر المشبه مضربه بمورده. [133]
«مثَل» و «مثال زدن» جایگاه ویژهای دارد. در قرآن شکلهای مختلفی از اَمثال ذکر شده است. «ابن مقفّع» مینویسد: «هرگاه سخن را در جامه مثَل ادا کنند، گفتن آن آشکارتر، شنیدن آن شگفتآورتر و توسط آن امکان بیان انواع سخن بیشتر و وسیعتر خواهد بود». [134]
یکی از شگفتیهای کتاب «ارشادالعوام» و دیگر فرمایشهای مشایخ عظام، مثالهایی است که برای روشنشدن مطلب ذکر میفرمایند. مصنف «ارشادالعوام» در یکی از وصیتهای خود در ذکر جایگاه مثالهایی که ذکر میفرمایند، مینویسند: «… پس تا بتوانی تفکر در کتاب آفاق بنما و کفایت میکند تو را کتاب آفاق؛ زیرا که کتابی است بزرگ و ناصح و مشفق و گمراهکننده نیست و فراموش نکرده است چیزی را و محتاج نخواهی شد با بودن آن کتاب به کتابی دیگر و دعوت
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 165 *»
مینماید تو را به سوی فهم لغات کتاب آفاق، کتابهای ما و امثال ما. پس هرگاه مداومت نمایی از برای تدبر و تفکر در آنچه که ما مثل میزنیم و شاهد میآوریم از برای مطلب خود به آیات کتاب آفاق، خورده خورده مأنوس خواهی شد به خط آن و خواهی فهمید لغتی پس از لغتی از لغات آن کتاب را». [135] در این قسمت به ذکر دو مثال شگفت انگیز اکتفاء میکنیم.
ــ من باید این معنی را برای تو به طور مثل بیاورم تا بفهمی. هرگاه در فصل زمستان کسی را ببری به باغ خود میگویی در تعریف باغ خود که این درخت گلش چنین خوشبو است که باغ را معطر دارد و رنگش به رنگ آفتاب است و از شفافی چون آفتاب درخشان است و برگش مانند استبرق سبز است و اصل گلش مانند حریر بهشت است و تخمه گلش چنین است و ترکیبش چنین و صد برگ دارد بعضی زرد و بعضی قرمز و بعضی سفید و بعضی بنفش و همچنین صفتها از آن درخت کنی و جاهل هرچه نگاه میکند جز شاخه چوب خشک چیزی دیگر نبیند پس گوید این درخت که چنین نیست و هیچ از این صفات در آن نیست حال امر چنین است وصفکردن ائمه شیعیان خود را و تو میبینی که در ایشان هیچ نیست تعجب میکنی که اینها را که شیعه میگویند و ائمه اینها را شیعه خود خواندهاند و این صفات در ایشان نیست و بسا آنکه حمل بر این کنی که اینها منافقند حاشا عالم اعراض فصل زمستان
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 166 *»
است و سرمای اعراض بر وجود آنها غالب شده است و مانع از ظهور نور ایشان شده است و نمیگذارد که هیچیک از آن صفات از آنها بروز کند مانند شخص مقدس متهجدی صالحی دایم الصوم دایم الصلوتی که حال ناخوش شده است و از آن هیچ عبادت بروز نمیکند و حسرت همه عبادات را دارد و از بیماریش بیزار است حال شیعه از موانع طاعتش بیزار است لکن مرض غالب شده و اختیار را از آن ظاهراً ربوده از مرض خود ناله میکند و چاره هم ندارد ظاهراً. [136]
ــ نظر کن حیات از دل تو به بازوی تو میآید و از بازو به ساعد تو میرسد و از ساعد به کف دست و انگشتان تو اگر انگشت خود را بر روی دل خود گذاری فکر کن که انگشت به دل تو نزدیکتر است یا مرفق تو؟ اگر عاقلی نخواهی گفت انگشت چرا که در همان حال که انگشت بر دل گذاردهای حیات از ممر خود میرود به بازو و ساعد و کف تا به انگشتان میرسد و آنها به حقیقت از دل بیشتر خبر میشوند و اقتران انگشت به دل اقتران ظاهری است و مناط حکم حقیقی نیست پس گوییم اگرچه اَنَس (یک راوی است) در نزد نبی حاضر میشد و روایت میشنید به سماع ظاهری و لکن ممر طبیعی آن فهم و علم که حاصل میکرد از طریق خود بود و اول به علی میرسید بعد به انبياء بعد به نقباء و نجباء و علماء و طلاب و صلحا تا به رتبه او میرسید پس گوشش اقتران ظاهری داشت ولی فهمش مر آن سخن را به ترتیب طبیعی میآمد
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 167 *»
بفهم که چه گفتم که مطلبی عجیب را به مثلی غریب بیان کردم و از هیچ کس نخواهی شنید. [137]
آنچه ذکر شد، مشتی از خروار مثَلهای شگفتانگیز این کتاب است.
پژوهشی درباره زید
زید کیست و چه میگوید؟!
در کتاب «ارشادالعوام» از مثال «زید و عمرو» در بحثهای مختلف استفاده میفرمایند. مناسب است به این موضوع نیز بپردازیم. مشخص است مثال زید و عمرو در هر بحثی به وجهی اشاره دارد و ممثَّل آن در مباحث مختلف تفاوت دارد و در هر بحثی به حسب خودش است. مثلاً اگر مثال را در انسان بیان کنیم و بگوییم «زیدٌ قائمٌ»، زید به شناخت ذات انسان و قائمٌ به ظهور انسان مربوط است. بخواهیم در توحید بیان کنیم ممثّل زید ــ تقریباً ــ ذات ظاهره بالصفات است که قابل شناخت است و قائم هم همینطور؛ مربوط میشود به ظهور همان منظوری که از ممثلی در نظر داریم. در هر جایی ممثل بحث را باید در نظر داشت. اگر در مباحث توحید است زید گزارش از ذات ظاهره خداوند است و قائم، از صفات خداوند که مربوط میشود به ظهورات او. در انسان ممثل انسان، در هر جایی مثل زده میشود مربوط میشود به ممثل مورد بحث. در ادامه، به ذکر کلیاتی درباره مثال زید در مکتب پرداخته و سپس به مباحثی گوناگون اشاره میکنیم.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 168 *»
جایگاه زید در فرمایشهای بزرگان [138]
زید اسم کدام مرتبه از مراتب انسان است؟!
زید، اسم کلی برای ظهور کلی زید است. و ظهور کلی زید هم تمام مراتبی است که در او بالفعل است در نظر گرفته میشود و تمام لوازم آن مرتبه و خواص آن مرتبه همه منظور است. یعنی تمام مشخصات ظاهری و باطنی در همه مراتب او را ما در نظر میگیریم و اسم زید را برای آن ظهور کلی و مراتب کلی میگوییم. حالا این زید اگر در هر مرتبهای هست و در هر طبقهای هست به حسب خودش است. و زید چون مثَل است پس برای همه مراتب قابل تطبیق است.
این زید در مقابل سایر اسماء جزئی زید است مثل قائم، قاعد، راکع، ساجد، عالم، جاهل، سخی، بخیل و تمام این صفاتی که در مجموعه یک شخص گفته میشود و امثال اینها، زید در مقابل آن اسماء جزئیه است. «در مقابل» یعنی بالنسبه به آنها همه اطلاق دارد، عمومیت و شمول دارد؛ ظهور کلی است در مقابل ظهورهای جزئی.
نکتههایی درباره دو عبارت از مشایخ عظام
1- قال شیخنا الاوحد: من عرف زید قائم عرف التوحید بحذافیره.
2- قال مولانا الکریم: من عرف زید قام قیاماً عرف جمیع اسرار الوجود. [139]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 169 *»
فرموده شیخ مرحوم: این فرمایش برای شناخت رابطه ذات است با ظهورات ذات که اگر ما توانستیم ظهورات را بفهمیم و نحوه رابطه ذات با ظهورات را دانستیم، آنگاه میتوانیم مسائل توحید را درک کنیم: تمام مسائل توحید. چون تمام مسائل توحید به ظهور حق تعالی برگشت میکند. حالا یا ظهورات کلی یا ظهورات جزئی فرقی نمیکند. به ظهور حق تعالی برگشت میکند. اگر بحث از ذات خداوند است یعنی معرفت ذات که میدانیم مقصود نه ذات غیب الغیوبی حقتعالی که شناخته نمیشود؛ بلکه ذات ظاهره بالصفات که قابل شناخت است. اگر بحث از ذات میشود، اگر بحث از صفات میشود، اگر بحث از صفات ذاتیه میشود صفات ذاتیه هم به هر دو معنایی که در مکتب مطرح است [140] یا صفات فعلیه یا صفات اضافیه یا صفات افعال حق تعالی. بالاخره تمام مباحث توحید مربوط میشود به شناخت رابطه ذات با ظهور ذات و نحوه ظهور ذات و اشتقاق اسماء از ظهور و بالاخره هر چه هست از مباحث مربوط میشود به همین شناخت: ذات و ظهور ذات. چیز دیگری نیست. یعنی هرچه معرفت داریم از ذات در رتبه ظهور ذات است و به فرموده شیخ مرحوم، با تذییلات فؤادی (تحلیلهای فؤادی) ما واقف میشویم بر مراتب این ظهور و استفاده کردن معرفت ذات از این راه.
«من عرف زید قائم. . . » که در اصطلاح صرف و نحو مبتدا و خبر
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 170 *»
است، در واقع زید گزارش از ذات و قائم گزارش از ظهور است. چون قائم به قیام بستگی دارد و قیام به قامَ و قامَ به ذات بر پا نیست؛ عین ظهور و عین حدوث است که حکماء مباحثی دارند که جایش همین جا است و از همین جا میتوان به همه مباحث رسید.
و اینکه آقای مرحوم فرمودهاند «من عرف زید قام قیاماً . . . »، این به شناخت اقسام موجودات مربوط است البته به حسب مکتب شیخ مرحوم که زید گزارش است از وجود صانع ــ در مثَل ـــ ، قام وجود فعل صانع، که صنَع در صانع و خلَق در خالق است و قیاماً که تأکید فعل (قامَ) است گزارش است از مصدر مطلق. اینها گزارش از شناخت اقسام موجودات است. وجودی که تعبیر از ذات است، ما یُعَبَّر عنه بالوجود که شیخ مرحوم میفرمایند، ما یعبّر عنه بالوجود به سه قسم تقسیم میشود: وجود حقی، وجود مطلق و وجود مقید. پس وجود فاعل و وجود فعل و وجود مصدر که همان مفعول باشد (مفعول مطلق مراد است نه مفعولٌ به)، اینها سه قسم وجود است که این سه قسم وجود، با هم هیچگونه سنخیت ندارند، با هم هیچگونه اشتراک ندارند، اینها هر کدام وجود جداگانهای هستند، سه حقیقت جداگانه هستند که در ابتدای کتاب نخستین گام توضیح دادهایم و کاملاً روشن کردهایم. پس فرق این مثَل با آن مثل، تفاوت این تعبیر با تعبیر شیخ مرحوم این است که آن فقط به شناخت ذات و ارتباط ذات با ظهور مربوط میشود اینجا نه، اینجا تقسیمبندی وجودات است که آقای مرحوم تقسیمبندی میفرمایند بر
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 171 *»
اساس مکتب شیخ مرحوم: سه نوع وجود و سه قسم وجود ما میتوانیم تصور کنیم. (وجود لا بشرط و وجود بشرط لا و وجود بشرط شیء).
«زید قائم» از نظر مثل، سمبل مثَلها است. مبتدا و خبر و روشنکننده همین بحث است. «زید قام قیاماً» هم همینطور، این هم در واقع سمبل مثلها است، هر مثلی بزنیم باز برگشت میکند به همین مثل و این مثل از همه مثلها به ذهن نزدیکتر است. البته اگر بخواهیم بحث دیگری داشته باشیم، مثالهای دیگر است. بحث دیگری مثل آنکه بخواهیم بگوییم مراتب صفات چگونه است، میگوییم: زید قامَ، مَشیٰ و اسرَع. اینها اضافه میشود و مربوط است به مراتب صفات. یعنی مرتبه سرعت و مرتبه مشی. اینها مراتب ظهورات زید است و مترتب بر یکدیگر است. یعنی حتماً سرعت قائم به مشی است، مشی قائم به قامَ است. میشود مثلهای مختلف درباره مباحث پیش بیاید. ولی این دو تعبیر، کلیات دو مبحث است. درباره دو بحث کلی؛ یکی بحث توحید و دیگری بحث شناخت اقسام وجود. فرق این دو تعبیر با هم همین است.
زید در مباحث توحیدی
به کار برده شدن مثال زید توسط بزرگان، به حسب «مبنا» تفاوت دارد. مبنای مشایخ ما در توحید، انسانشناسی و جهان شناسی در هر جایی به حسب مبنای مکتبی خودشان است و دیگران هم اگر به کار میبرند آنها هم به حسب مبنای مکتبی خودشان است.
البته دیگران مثال نزدهاند. اصلاً در این وادی نیامدهاند و این
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 172 *»
مخصوص بزرگان ما است. آنها اگر مثل میزنند برای مباحث صرف و نحوشان مثل میزنند. در تمام کتابهایشان به سراغ این مثل اصلاً نرفتهاند و نتوانستهاند چنین تحقیقی داشته باشند. این مثلها که در توحید و مباحث انسان و جهان شناسی آمده است در واقع مختص بزرگان ما است.
بر فرضی مثل زده باشند، آن کسی که قائل به این است که میشود ذات حق تعالی را شناخت؛ ذات غیب الغیوبی را شناخت و معرفت پیدا کرد؛ چون وجودش ساری در همه موجودات است ــ مثلاً ــ و هر موجودی به حسب خودش حصهای است از آن وجود، این وقتی میگوید زیدٌ قائم و مثل میزند ــ آنها مثل نزدهاند؛ اگر هم مثل بزنند ــ برای شناخت خدا، او خیلی تفاوت دارد مرادش و مقصودش از زید که مثَل است برای ذات حق تعالی با آنچه شیخ مرحوم و سایر مشایخ میفرمایند. استفاده دیگران از این مثل، معمولاً در موارد جزئی و مباحث ادبی است و در مباحث اعتقادی ایشان دیده نشده و اگر هم مواضعی باشد، از باب النادر کالمعدوم است. [141]
چرا زید . . .؟!
برای استفاده از واژه «زید» در مثالها، جهتهای مختلفی ذکر شده است که به اختصار به بعضی از آنها اشاره میکنیم و در پی رد و یا تثبیت آن نیستیم.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 173 *»
1- اینگونه استعمال، از باب تقلید بعدیها از گذشتگان است و البته در علوم مختلف به شکلی این تقلید جاری است و در هر علم و رشتهای مثالی متداول است.
2- منشأ این مثال، «علم نحو» است و علم نحو، علمی است که هرگز از موضوع و مسأله خالی نیست. صفحهای از کتابهای نحوی یافت نمیشود که در آن مثالهایی ذکر نشده باشد. و چون چنین بود، نیاز به اختصار و اسمهای مختصر پیش آمد و مختصرترین واژهها در زبان عرب، واژههای سه حرفی است و آسانترین آنها ــ از نظر تلفظ ــ آن است که یکی از حروف آن «ساکن» باشد و از نظر تلفظ، تنها سکون حرف وسط ممکن است. و اسمی نیاز است که در بابهای مختلف نحوی به کار آید و ازاینرو عرب به «زید» و «بکر» و «عمرو» و «هند» و امثال اینها مثال میزنند. [142]
3- «زید» تنها نام صحابی رسول اللّه؟ص؟ است که در قرآن ذکر شده است (احزاب:37) و ازاینرو به آن مثال میزنند. و شاید «عمرو» اشاره به «ابو جهل» است. [143]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 174 *»
4- گفته شده است «زید» و «عمرو» نام دو پسر «سیبویه» است. [144]
5- گاهی واژه «زید» در عربی، به معنای «فلان و بهمان» در فارسی به کار میرود. [145] درباره این موضوع، حکایتهایی تاریخی نقل میکنند. همچون حکایت آن پیر که به دنبال علم نحو بود. در همان ابتدا معلم گفت: «ضرب زید عمراً» پیر پرسید: چرا زید عمرو را زد؟ گفت: زید او را نزده است بلکه این اصلی است که وضع شده است. پیر گفت: آنچه از ابتدایش دروغ است مرا به آن حاجتی نیست.
و از جمله آنها میتوان به حکایت «داود پاشا» اشاره کرد. وی که یکی از وزرای ترکیه بود، خواست زبان عربی بیاموزد. یکی از علماء برای تدریس فراخوانده شد. روزی از آموزگار خود پرسید چرا همیشه زید عمرو را میزند؟ وی جواب داد: در حقیقت زدنی در کار نیست و این جمله فقط یک مثال است. داود پاشا راضی نشده و وی را زندانی کرد.
از آن به بعد یک یک علماء را طلبیده و از ایشان این پرسش را میپرسید و هیچ کدام جوابی نداشتند. تا آنکه زندان از علماء پر شد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 175 *»
روزی یکی از علمای برجسته نزد وی آمد و در جواب او گفت: جنایتی که عمرو مرتکب شده است قابل ذکر نیست و زدن که جای خود، او را باید کشت. با شنیدن این سخن داود پاشا قدری آرام شده و گفت: این جنایت چیست؟ آن عالم جواب داد: این ملعون به نام جناب وزیر خیانت کرده و «واوِ» نام ایشان را دزدیده و به نام خود افزوده است و از این جهت علمای نحو «زید» را مأمور کردهاند که وی را ادب کرده و همیشه او را بزند. وزیر از این جواب بسیار شگفت زده شده و آن عالم را اکرام کرده و پرسید چه خواهش داری؟ او گفت: تمام آن علمائی را که زندانی کردهای آزاد کن.
«منفلوطی»[146] بر مثال زید و این حکایت نقدی نگاشته است. ترجمهای از این نقد که در کتاب «النظرات» وی آمده است، توسط «امیر فیروز کوهی» انجام شده است. این ترجمه را بدون هیچ تغییری ذکر میکنیم:
«به عقیده من داود در وهله اول یعنی حبس نحاة مُصیب و در وهله اخری یعنی اطلاق آنان مخطی بود و اگر من به جای او میبودم چندان ایشان را رها نکرده و در زندان نگاه میداشتم تا تعهد اکید
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 176 *»
کنند که مِن بعد دست از این قبیل امثله کهنه برداشته و به جای آنها امثله جدیده مستحسنه که موجب انس شاگردان و ذهاب وحشت آنان باشد ابداع نمایند تا دیگر آن بیچارگان دچار تمثل و تخیل مناظر خونین وحشت انگیز مانند مضاربه زید و عمرو و بکر و خالد نگردند زیرا شاگرد هیچگاه موفق به اخذ بهره و نصیبی از علم نخواهد شد مگر اینکه قدرت تطبیق آن علم با عمل داشته و توانایی به انتفاع از آن را در موضع و مواردی که آن علم جهت آن وضع گردیده است در عهده خویش بیابد و این ملکه نیز برای او جز به کثرت شواهد و امثله ملائمه با قواعد و قوانین آن علم حاصل نشده و استاد هم وقتی میتواند این ملکه را در ذهن شاگرد راسخ گرداند که در تنوع و گوناگون بودن شواهدی که ذهن او را به رابطه بین علم و عمل نزدیک گرداند سعی بلیغ و جهد وافی به عمل آورد.
بیشتر شاگردان را میبینیم که در مطابقه قواعد محفوظه خویش با حقیقت آنچه که آموختهاند به علت آنکه همواره بیش از یک مثل برای هر قاعدهای از قواعد نشنیدهاند درمانده و عاجزند. مثلاً هرگاه بخواهیم که از منطق در فصل بین حیوانیت و ناطقیت و در نحو از زدن زید عمرو را و کشتن بکر خالد را و در علم بیان از تشبیه زید به بدر و استعاره ناخن جهت مرگ و در صرف از فعلل و افعوعل سؤالی از آنان کرده باشیم آنگاه میبینیم که در اداءجواب تا چه حد گرفتار رنج و زحمت و از حیث بیان تا چه مقدار دچار عجز و لکنت خواهند گشت تا آنجا که بیاطلاعی
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 177 *»
آنان با گذراندن سالها نوشتن و خواندن و سیاه کردن اوراق آنان را قرین حزن و اسف خواهد کرد.
شاگردی که نتواند یک صفحه از کتاب را به طور صحیح قرائت کند دیگر برای چه خود را در آموختن صرف و نحو دچار زحمت میکند و یا در صورتی که قدرت فهم اسرار کلام و پروراندن و توضیح ما فی الضمیر خود را نداشته باشد چگونه به فراگرفتن آداب بلاغت اشتغال ورزیده و همچنین چگونه منطق میآموزد در حالی که از تمیز بین فاسد قضایا و صحیح آن بی اطلاع بوده باشد.
عجب است که یک نفر صنعتگر بیسواد بدین نکته که آموختن علم جز برای عمل نیست متوجه و به همین جهت صناعت نجاری نمیآموزد مگر برای ساختن در و صندوق و امثال آنها و یک نفر متعلم از این غرض ضروری غافل و از علم جز حفظ پارهای از قواعد که از تصرف در آنها قاصر و از انتفاع بدانها در مواقع لازمه عاجز است منظور دیگری ندارد. خلاصه مادامی که در این قبیل اسالیب بی نتیجه تغییر و تبدیلی ندهند هیچگاه نباید منتظر شد که در آینده نوابغی از مدارس خارج و همه افراد ملت مانند بعض ملل دیگر که از وجود دانشمندان خویش بهره کافی میبرند فائده و انتفاعی از وجود آنان حاصل نمایند». [147]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 178 *»
«تأویل» زید و عمرو
گذشته از ظاهر قضیه، میتوان به «زید و عمرو» نگاه متفاوتی داشت و این نگاه، برگرفته از متن احادیث است. با توجه به احادیث مشخص میشود که یکی از نامهای حضرت امیر؟ع؟ «زید» است. و در مقابل، «عَمْرو» به «عُمَر» تأویل شده است.[148] به این حدیث توجه کنید:
روی فی البحار بسنده عن حسن البصری قال صعد امیر المؤمنین علی بن ابیطالب؟ع؟ منبر البصرة فقال یا ایها الناس فمن عرفنی فلینسبنی و الا فانا انسب نفسی انا زید بن عبدمناف بن عامر بن عمرو بن المغیرة بن زید بن کلاب فقام الیه ابن الکوّا فقال له یا هذا ما نعرف لک نسباً غیر انک علی بن ابیطالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصیّ بن کلاب. فقال له: یا لکع ان ابی سمّانی زیداً باسم جدّه قصی و ان اسم ابی عبدمناف فغلبت الکنیة علی الاسم و ان اسم عبدالمطلب عامر فغلب اللقب علی الاسم و ان اسم هاشم عمرو فغلب اللقب علی الاسم و اسم عبدمناف المغیرة فغلب اللقب علی الاسم و ان اسم القصی زید فسمّته العرب مجمعاً لجمعه ایاها من البلد الاقصی الی مکة فغلب اللقب الاسم. [149]
در این حدیث ذکر شده است که حضرت امیر المؤمنین؟ع؟ خود را اینگونه معرفی فرمودند: «زید» بن عبدمناف بن عامر بن عمرو بن المغیرة
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 179 *»
بن زید بن کلاب. پس یکی از نامهای آن بزرگوار «زید» است. با توجه به این نکته، حالتهای مختلف زید و عمرو در مثالها، نوعی دیگر خواهد بود. با توجه به همین تأویل شاعری سروده است:
أ تسئل دائماً عن رفع زید | فزید کان اسماً للولی | |
و عمروٌ نصبه لا شک فیه | علامة نصبه بغض الوصی |
آیا همیشه از رفع (فاعلیت، رفعت) زید پرسش میکنی؟ پس بدان که «زید» نام ولی (حضرت امیر؟ع؟) است و در نصْبِ (علامت نصب و یا دشمنی) «عمرو» شکی نیست چرا که علامت نصب (دشمنی) او، عداوت با وصی (حضرت امیر؟ع؟) است.
استادمعظم؟حفظ؟ علاوه بر تأویل عمرو به «عمر»، تأویل دیگری را ذکر فرمودهاند:
عـ = عثمان، مـ = عمر، ر= ابوبکر و= معاویه. حرف واو در عمرو، خوانده نمیشود، معاویه نیز همین موقعیت را دارد، اصل کفر آن سه ملعون هستند و این ملعون، ظلّ است.
برخی نیز احتمال دادهاند که زید، حضرت امیر است و عمرو، عمرو بن عبدود.[150]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 181 *»
اطمینان به حقانیت مطالب
یکی از معمولترین جملهها میان نویسندگان این است که در مقدمه کتاب و یا در میان بحث متذکر میشوند که این کتاب دارای غلطهای فنّی و ادبی بوده و اهل ادب و یا اهل فن از آنها اغماض نمایند و برخی دیگر تصریح مینمایند که از آن غلطها اغماض نکرده بلکه نویسنده را از آن لغزشها آگاه نمایند.
اما مصنف کتاب ارشاد در امر حقانیت مطالب موجود در کتاب، چنان مطمئن هستند و چنان اطمینانی از توضیحها و یا برداشتهای خود دارند که هیچ عبارتی در این کتاب بوی سستی و ضعف پایه نمیدهد. و باید چنین باشد؛ ایشان، پیرو واقعی کسی است که فرمود: لمیتطرّق علی کلماتی الخطاء (هیچ احتمال خطایی در گفتههای من نمیرود) و جا دارد که ایشان هیچ احتمال غلط و خطایی در مطالب کتاب «ارشاد» ندهند، زیرا با چشم حقیقتبین میبینند که تمامی این مطالب موافق با آیات و احادیث ائمه و فطرت سلیمه الهیه مستقیمه است.
استاد معظم؟حفظ؟ در دروس شرح مشاعر میفرمایند:
«… این فقط در مکتب شیخ مرحوم مطرح است آن هم بهواسطه وجود آیات و روایات. چون این بزرگوار تبعیت از آیات و روایات دارند و در این تبعیت صادقالقول هستند که هیچ تخطی از تبعیت ندارند. و ازاینرو هم خیلی مطمئن و راحت میفرماید که: لایتطرق علی کلماتی الخطاء در کلمات من خطا راهبر نیست. مقصودشان از کلمات
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 182 *»
همین کلماتی است که انتساب به دین دادهاند و در مورد شناخت و معارف اظهار فرمودهاند. میفرمایند در کلمات من که متصل است و متابعت دارد از آیات و روایات، به طور کلی خطا تطرق نمییابد و نیافته و کلمه صدقی است و سخن حقی است. و خیلی هم دشوار نیست چون فوراً بعدش میفرمایند: من حیث التابعیة از نظر تبعیت، خطایی در کلام من نیست. یعنی عصمت من به عصمت محمد و آل محمد؟عهم؟ است، عصمت من به عصمت خدا است خدای من خطا نمیکند، نبی من خطا نمیکند، امام من هم خطا نمیکند، من هم تابع خدای اینچنینی هستم تابع پیغمبر اینچنینی هستم تابع امام اینچنینی هستم؛ پس در کلمات من هم خطا راهبر نیست.
این نه معنایش این است که دیگر اگر من کلام دیگری را هم نقل کردم یا براساس نظر دیگری نظری اظهار کردم و چیزی گفتم آن خطا نداشته باشد، نه آنها ممکن است خطا داشته باشد؛ چون آنهایی که از آنها نظری و مطلبی را نقل کردهام، (مثلاً از یک لغوی نقل لغت کردم، از جفری جدول جفری نقل کردم یا امثال اینها) نه معنایش این است که در اینها خطا نیست، نه اینها بستگی دارد به صاحبان اقوال آنها. اگر خطا نکردهاند خطا نیست اگر خطا کردهاند خطا است… این مسأله چندان بغرنجی نیست که برای بعضیها خیلی وحشت ایجاد کرده ولی قاعدةً این بزرگوار (شیخ مرحوم)، برنامه ایشان بر همین اساس بوده که فرمایشاتی بفرمایند که تقریباً نامأنوس است برای کسانی که انس گرفته
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 183 *»
بودند به کلمات و جملات و عباراتی که ریشه و اساس فطری و تقریباً دینی نداشت. روی این جهت تعبیراتی دارند که این تعبیرات ابتداءً با یکچنین انتقادها و اعتراضها روبهرو میشده و تعمد هم داشتند که گویا فطرتها را به این وسیله بیدار کنند. این بزرگوار آنها را از غفلت دربیاورند و متذکر مسائل فطری و مسائل الهی کنند. خود همین تعبیر چقدر تکاندهنده است: لایتطرق علی کلماتی الخطاء من حیث التابعیة. چقدر تکان میدهد دل را و متذکر میکند که پس عصمت، یک امر تحصیلی است. میشود انسان در عصمت قرار بگیرد، در هیچ امری متزلزل نباشد در هیچ امری خودش را برخطا نبیند و آن راهش همین صرف تبعیت است همانی که فرمود: قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه (بحث در این قسمت مفصّل است، به همین مقدار اکتفاء میشود).
و این امر نیز یکی از اموری است که چنان کتاب را ممتاز کرده است که جا دارد ما نیز به این کتاب فخر کرده و به تمام کسانی که شگفت زده شده و به این کتاب خیره شدهاند بگوییم:
اولئک آبائی فَجِئْنی بِمِثْلِهِم | اِذا جَمَعَتْنا یا جریر المَجامِعُ |
من افتخار میکنم و میگویم ای جریر! (نام کسی بوده که شاعر با او سخن میگوید) اگر بخواهیم در مجامع بنشینیم و به نسب افتخار کنیم من به این بزرگواران افتخار میکنم و میگویم ایشانند پدران من. تو هم اگر مانند ایشان را داری بیاور!.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 184 *»
و به راستی چنین است و ایشان پدران ما هستند و ما تربیتیافته دامن معرفت ایشانیم و خواهیم بود انشاءاللّه.
ترتیب و تقسیمبندی مطالب (فهرست کتاب)
این عنوان احتیاجی به توضیح ندارد. ترتیبی که در بیان مطالب در این کتاب لحاظ شده است، ترتیبی فوقالعاده عجیب و بسیار حساب شده و دقیق است و این نوع ترتیببندی ، مخصوص خود ایشان است. مراجعهای به کتابهای دیگران این امر را واضحتر میکند. مصنف ربانی «ارشادالعوام» به این مهم تصریح کرده و میفرماید: اگر بفهمی میدانی که این کتاب سرتاپا حکمت است و به هیچ وجه مجادله در آن نیست و نظم نوشتن این کتاب بر نهج دعوت پیغمبران و اولیاء است.[151]
«فهرست» چه واژهای است؟
«فهرست» واژهای است که با آن آشنا هستیم و درصد چشمگیری از کتابها دارای فهرست است. درباره بررسی لغوی این واژه، نظریههایی ذکر شده است. اما محور اصلی این بررسی، تحقیقی است که حاج محمدکریم کرمانی درباره این واژه ارائه فرموده است. ابتدا نظریه حاج محمدکریم کرمانی را ذکر کرده و سپس بررسیهای خود را ارائه میکنم. ایشان در ابتدای کتاب «شرحالنتایج» که کتابی است در اصول فقه، مینویسند:
… و یسمون ذلک بالفهرس و ظنى ان ذلک معرب پاراش بالپاء
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 185 *»
المثلثة من تحت و هى حرف من حروف لسان العجم و العرب لایتفوه بها و یقلبها فاءاً و الراء المهملة و الشین المعجمة و هو بالعبرانیة اول الکلام فلماکان الفصول و الابواب و العنوانات اوائل الکلام کان کلها پاراش و کانوا یجمعون الپاراشات فى اول الکتاب لیکون الناظر على بصیرة فعرّبت الکلمة بفهرس و فهرست کما هو دیدن العرب فى لسانهم.
بعد از توضیح فایده فهرست (۱ــ آگاهی اجمالی به مطالب کتاب
۲ــ به راحتی یافتن آنچه را که خواننده میخواهد)، مینویسند:
«و آن را فهرس میگویند. و گمان من این است که فهرست معرّب پاراش است و پ، یکی از حروف عجمی است و عرب استعمال نمیکند بلکه آن را به «ف» تبدیل میکند. و این کلمه (پاراش) کلمهای عبرانی است و به معنای «ابتدای سخن» است و چون فصلها و بابها و عنوانهای یک کتاب اول گفتار است، از این جهت تمامی آنها «پاراش» است و تمام این «پاراشها» را در ابتدای کتاب ذکر میکنند تا خواننده کتاب آگاه باشد. سپس این کلمه در زبان عرب به «فهرس و فهرست» تبدیل شده است همانگونه که روش عربزبانها اینگونه است (که واژههای غیر عربی را تعریب میکنند).
این تحقیقی است جالب و جدید از حاج محمدکریم کرمانی. این تحقیق اگرچه صد سال پیش ارائه شده است، ولی جدید است چرا که کسی به دنبال آن نرفته و ارائه نکردهاند.
آیا شخص دیگری تحقیقی شبیه این تحقیق انجام داده است یا نه؟
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 186 *»
و اینکه لفظ «پاراش» دقیقاً چه واژهای است.
در کتابهای لغت، «فهرست» را معرّب «پهرست» دانستهاند و «پهرست» را واژهای «پهلوی» معرفی میکنند. جالب است بدانید لغتنویسان مشهوری همچون ابن خلف تبریزی (برهان قاطع) و دهخدا (لغت نامه دهخدا) و امثال این دو، از این مختصر مفصلتر ننوشتهاند و در برخی از لغتنامهها حتی به «پهرست» هم اشاره نشده است.
تنها مرجعی که در آن شبیه تحقیق حاج محمد کریم کرمانی را یافتیم، معجمی است در حجاز به چاپ رسیده است. در مقدمه این معجم که به بررسی لغتهای غیر عربیِ معرّب پرداخته، آمده است:
فهرس : خاتمة محتویات الکتاب ، یونانی پوریستیس.
یعنی واژه فهرس، به معنای پایان محتویات کتاب است. در ادامه آمده است: این واژه یونانی است و اصل آن «پوریستیس» است.
همانگونه که ملاحظه کردید، این بررسی شبیه تحقیق مصنف «ارشادالعوام» است. با این تفاوت که ایشان فهرست را از «پاراش» و لغت «عبری» دانستهاند و این معجم، این لغت را از «پوریستیس» و لغت «یونانی» دانسته است. این معجم با نام «معجم لغة الفقهاء» در سال ۱۴۰۵ قمری مطابق با ۱۹۸۵ میلادی چاپ شد و در سال ۱۴۰۸ قمری مطابق با ۱۹۸۸ میلادی به چاپ دوم رسید.
در لغتنامه سترگ «معیار اللغة» که زیر نظر مصنف «ارشادالعوام» تنظیم شده است، اینگونه آمده است (ج ۱ ص ۵۸۵ ردیف دوم):
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 187 *»
الفهرس: کزِبرِج مکتوب یجمع او یذکر فیه کل ما فی الکتاب من المطالب و المقاصد و الفصول و الابواب؛ معرّب. … فَهْرَسَهُ …. جعل له فهرساً او معرّب پاراش بالعبرانیة و هو بمنزلة الفصل بالعربیة.
یعنی فهرس بر وزن زِبرج، نوشتاری است که در آن جمع میشود یا ذکر میشود تمام آنچه در کتاب است شامل مطلبها و مقصدها و فصلها و بابها. واژهای است معرّب و فعل فَهْرَسَهُ به معنای آن است که برای کتاب فهرست قرار داد. یا این واژه معرّب پاراش است که لفظی است «عبرانی» و معادل «فصل» در عربی است.
پاراش چه لفظی است؟ «پاراش» لفظی است عبرانی و در تورات به همراهی چند واژه دیگر استعمال شده است. در تورات لفظ «پاسوق» به معنای آیه ، «سیمان» به معنای فصل و «پاراش» به معنای «سوره» به کار رفته است. در کتابهای لغت نیز این لفظ به معنای سوره آمده است. اما همانگونه که ذکر شد، در کتاب «معیار اللغه» این لفظ معادل «فصل» در زبان عربی لحاظ شده است. هنگام آدرس دادن از تورات، این لفظ اینگونه به کار میرود (نمونه): تورات؛ پاراش لخلخا؛ سیمان ۱۷ از پاسوق ۲۰ از سِفر تکوین.
در یهود گروهی هستند که به آنها «پروشیم» میگویند. معنی واژه پروشیم به روایتی از مصدر «پارَشْ» به معنی جدا شدن گرفته شده است. در این صورت پروشیم به معنی «جدا شدهها» یا «جدایی طلبان» میباشد و یا به روایتی «آنهایی که جدا قرار داده شدهاند» (همانگونه که
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 188 *»
ملاحظه میکنید این معنا کاملا با معنای «فصل» مطابق است) با توجه به شرایط آن روز این جدایی به معنی منفی آن نبوده است. معنی جدایی پروشیم از کسانی است که تسلیم شرایط کفرآمیز سلطه یونانیها و رومیها شدند و از اصول واقعی دین یهود فاصله گرفتند و به کفر و زدوبندهای سیاسی و امور دنیوی پرداختند. تفسیر قوانین تورات به زبان ساده که با مسائل روزمره زندگی مردم سر و کار داشت به گروه «پروشیم» این فرصت را میداد که رسوم مشروع و متداول و مورد نظر مردم را داخل مراسم دینی و شعائر مذهبی معبد مقدس نمایند.
تفسیری دیگر از واژه پاراش به معنی تفسیرکننده است یعنی تفسیرکننده فرامین بر اصول تورات میباشد.
پژوهشی در معنی فصل
آنچه بسیار در کتاب «ارشادالعوام» دیده میشود و شاید از جهتی مبنای این کتاب مبارک بر آن است، «فصلبندی» مطالب آن است.
شخصی پرسید: آیا این مطالب به یکدیگر اتصال ندارد که از واژه فصل استفاده شده است؟ آیا واژه وصل مناسبتر نبود؟ و این پرسش، منحصر در آن شخص نشده بلکه کسانی که در مقام انتقاد هستند، ممکن است از این نکته نیز چشم نپوشند. ازاینرو در این قسمت، متعرض این پرسش (پرسش برای درک مطلب یا پرسش برای ضربه زدن یا ایراد) میشویم. با توجه به چند نکته حقیقت مطلب مشخص میشود.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 189 *»
لغتهایی که استعمال میشود، با توجه به موضع استعمال، معنای بخصوصی پیدا میکند و این مطلب برای صاحب هوش روشن است. از جمله این لغتها، لغت «فصل» است. اگرچه این لغت در معنای لغوی و اوّلی آن به معنی «مانع و حاجز میان دو چیز» است ولی باید توجه داشت که همین لغت وقتی در علوم مختلف به کار میرود، معنای دیگری را ایفا میکند. این لغت در اصطلاح کوچه و بازار (محاوره ای) معنایی دارد. وقتی در علم شناخت پدیدههای جوّی (مترولوژی، هواشناسی) به کار میرود، معنای دیگری دارد و یا وقتی در علم منطق به کار میرود، معنی اصطلاحی و جدیدی را ایفا میکند. در علم عروض به معنی دیگری به کار میرود. یا در علم زیستشناسی، از کلمه «مفصل» در بدن برخی جانداران استفاده میکنند که از همین ماده مشتق شده است و در علم دین، در بخش اذان معنای جدیدی دارد.
همین واژه هنگامی که در اصطلاح نویسندگی و کتابت به کار میرود، به معنی «قسمتی از گفتگو و مذاکره» و یا به معنی «بخشی از کتاب و یا رساله و معمولاً کوتاهتر از باب» به کار میرود. همچنان که کلمه باب اینچنین است:
ملامتها که بر من رفت و سختیها که پیش آمد
گـــــر از هر نوبتـــــــی فصلــــی بگویـــم داستـــــان آیـــــد
آقای مرحوم در ابتدای کتاب «الفصول» پس از ذکر کردن مسألههای مهمی که خواهان شرح و بسط آن هستند میفرمایند: و تحقیق تلک
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 190 *»
المسائل یقتضی رسم فصول ولذلک سمیتها بالفصول. (بررسی آن مسألهها، مقتضی نوشتن فصلهایی است و از همین جهت، آن مسألهها و شرح آنها را «فصول» نامیدم). [152]
لازم به ذکر است که اینگونه واژهها، یک معنای مشترک نیز دارند که در تمام آنها جاری است که به آن «امّالمعانی» میگویند و معنی مشترک فصل، جدایی میان اجزاء است.
در این قسمت مناسب است نظریه دو صاحب نظر در لغت را بیان کنیم. ابیهلال عسکری در کتاب «فروق اللغات» در تفاوت میان فصل و فرق مینویسد:
ان الفصل یکون فی جملة واحدة و لهذا یقال فصل الثوب، و هذا فصل فی الکتاب؛ لان الکتاب جملة واحدة ثم کثر (ظ) حتی سمی ما یتضمن جملة فی الکلام فصلاً و لهذا ایضاً یقال: فصل الامر، لانه واحد و لایقال فرق الامر لان الفرق خلاف الجمع فیقال: فرق بین الامرین.
نور الدین جزائری در کتاب «فروق اللغات» چنین مینویسد:
. . . الکتاب هو الجامع لمسائل متحدة فی الجنس مختلفة فیالنوع.
و الباب: هو الجامع لمسائل متحدة فی النوع، مختلفة فی الصنف.
و الفصل: هو الجامع لمسائل متحدة فی الصنف، مختلفة
فی الشخص.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 191 *»
در حقیقت این دو عبارت، همان سخنی است که در ابتدا ذکر شد و البته عبارت جزائری مطلب را روشنتر میکند ــ البته با توجه به معنی جنس، نوع، صنف و شخص ـــ .
نکته دیگر آنکه واژه «فصل» در همین اصطلاح نویسندگی و کتابت، هنگامی که در بُعد طریقت دین به کار میرود، گاهی با نام «وصل» از آن نام میبرند چنانکه در کتابهای دیگران هم دیده میشود در بخش الهیات و اصول عقاید، نام فصل بر مطالب مینهند و در بیان اخلاقیات نام وصل. اگرچه دیده شده است در بعضی کتابهای اعتقادی، مولف نام «وصل» را برای «فصول» کتابش انتخاب کرده است.
آقای مرحوم نیز در کتاب مبارک «ابواب الجنان فی حقوق الاخوان» که در طریقت نوشته شده است، بر هر قسمتی از مطالب، نام وصل مینهند و در بیان وجه تسمیه آن میفرمایند:
فجواب هذا السؤال یستدعی فصولاً هی فی الحقیقة وصول. فتعبیرنا عن انواع الکلام بالوصول اولی من تعبیرنا بالفصول: «و لقد وصَّلنا لهم القول لعلهم یتذکرون». [153] [154]
ذکر عبارتی از کتاب «ارشادالعوام» ــ که مورد بحث است ــ خالی از لطف نیست؛ آنجا که میفرماید:
پس چون این مطلب بزرگ است و محتاج به مقدمات چند است پس
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 192 *»
مقصد را بر چند فصل قرار دادیم تا در هر فصلی مقدمهای را ذکر کنیم و اهل وصل آنها را متصل میبینند و اهل فصل آنها را منفصل میبینند. [155]
و در جای دیگر میفرمایند: آنچه در این کتاب مینویسم همه به هم بسته است باید خواننده همه را با هم ملاحظه کند تا بفهمد. [156]
قابل توجه است که ممکن است وجه دیگری نیز در نامگذاری وصل و فصل وجود داشته باشد که خود مصنف بر آن واقف بودهاند. ازاینرو در این قسمت به همین مقدار اکتفاء میشود.
نکته دیگر آنکه ترجمه «فصلِ» کتاب به فارسی، «فَرگَرد» است. [157]
تسلّط مصنف بر مطالب
شاید از جهتی مناسب بود که این عنوان در ابتدای این فصل ذکر شود؛ زیرا این عنوان عبارت است از تسلّط مصنف بر تعابیر از حقایق الهیه و قواعد حکمیه. ارزش این مطلب آنجا مشخص میشود که اگر کسی نفهمیده مطلبی را بنویسد، از نوشته او عدم تسلط وی بر نوشتهاش روشن میگردد. تسلط بر مفاهیم و تعابیر به کار رفته در متن، از نقاط مثبت و ارزشمند نویسنده محسوب میشود.
ولی مصنف این کتاب مبارک، از این حد نیز پافراتر گذاردهاند.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 193 *»
چنان مطالب و نِکات و تعابیر و مفاهیم دینی را بیان میفرمایند که گویا این تعابیر جزئی لاینفک از وجود ایشان شده است و شاید کلمه گویا مناسب نباشد؛ زیرا حقیقت مطلب چنین است. این یکی دیگر از امتیازهای این کتاب به شمار میرود. اگر مصنف به ذکر تعابیر احادیث و یا تعابیر حکمی اکتفاء فرموده و برداشتهای خود را ــ که مطابق با همان روایات است ــ بیان نمیفرمودند، این کتاب به این شکل نبود و همگان نمیتوانستند از آن استفاده کنند.
علومی که بزرگان دین+ به ویژه مرحوم آقای کرمانی که حامل رکن سوم مکتب و عهدهدار نشر و گسترش و تبیین رموز و اسرار بودند، ویژگیها و امتیازهای قابل توجهی دارد. این ویژگیها در جای خود ثابت شده است و در این مختصر، فقط به آن نکتهها اشاره میکنیم.
الف. علوم آن بزرگواران لدنّی بود. از جانب خدا به ایشان عطا شده بود: و علّمناه من لدنّا علما [158] اگرچه بعضی از مشایخ+ به ظاهر استاد داشتند؛ ولی در نزد آن اساتید فقط علوم ظاهر را آموختند ولی دریافت علوم باطن و حقیقت دین از منبع دیگری بود.
ب. علوم ایشان مستقل بود. کتابهایی که ایشان در علوم مختلف (فنون ظاهری، علوم باطنی ــ دینی) نوشتهاند، همه فرآوردههای ذهنی خود ایشان است و معلوم است که فرآورده ذهنی، میزان معرفت و شناخت شخص نسبت به مسائل را بیان میکند. کتابهای علمی
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 194 *»
ایشان همچون کتب دیگر، نوعی سمساری نیست که کتاب را جمع اقوال مختلف تشکیل داده باشد. بلکه در هر علمی که وارد شده و از مبانی و فروع آن علم بحث فرمودهاند، در واقع آن علم را از اول پایه ریزی کرده و ابداع فرمودهاند. در همین کتاب مبارک در چند مورد میفرمایند: بنای ما در این کتاب، نقل قولهای مردم و رد باطل آنها نیست بلکه حقیقت هر چیز را از کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ بیان میکنیم. هر کس مثل ما گوید بر حق است و هر کس غیر از این گوید بر باطل است. [159]
ج. علوم آن بزرگواران مستند به آیههای قرآن و روایتهای معصومین؟عهم؟ است. در کنار هر مسأله و نکته و حکمتی که بیان میفرمایند، آیه و حدیثی محکم درباره آن بیان میفرمایند.
د. علوم آن بزرگواران، علوم معاینهای است. آنچه مینوشتند، میدیدند و مینوشتند نه آنکه چشم بسته مانند دیگران چیزهایی روی کاغذ بیاورند.
استدلال بر این نکتهها و ادعاها در جای خود بیان شده است و کسی که اندک مطالعه و ممارستی در کتابهای ایشان داشته باشد، این نکتهها را به راحتی قبول میکند و اعتراف میکند که امر، فراتر از این سخنان است.
این مطلب (تسلط نویسنده بر مطالب) چنان مطلب مهمی است که امروزه در فرم ارزیابی کتابها عبارتی همچون این عبارت موجود
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 195 *»
است که: «آیا مترجم یا مؤلف بر مطلب احاطه داشته و مفاهیم را به خوبی دریافته است؟» ازاینرو است که در میان تمام امتیازها و خصوصیتهای این کتاب، این موضوع را نیز باید مدّ نظر داشت.
توکّل، رکن اول در نوشتن کتاب
مطلب بسیار مهمی که باید درنظر داشت، این است که در کنار تسلط ایشان بر مطالب و در کنار تمام خصوصیات نامبرده و دیگر خصوصیات، اعتصام و اعتماد بر خداوند را پیشه خود قرار دادهاند و در آغاز بحثها و یا هنگام توضیحات ژرف و عمیق خود، از حول و قوه الهی مدد میجویند و خدا و اولیای خدا را در نوشتن حرف حرف این کتاب در کنار خود احساس میکنند. و این امر، نشانگر اعتقاد قوی ــ اعتقاد فوق تصوّر ــ ایشان است.
درباره این موضوع، عبارتی از این کتاب مبارک به خاطرم آمد که اولیای خدا؟عهم؟ را پشتوانه خود و در واقع یاور خود در نوشتن این کتاب میدانند. ذکر آن عبارت خالی از لطف نیست:
و بعد چنین گوید بنده اثیم کریم بن ابرهیم که چون فارغ شدم از نوشتن دو جلد از کتاب «ارشادالعوام» در اصول عقاید و قسمت توحید و نبوت آن را نوشتم خواستم بحول و قوه خداوند عالم ابتدا کنم بنوشتن جلدی دیگر در قسمت سیوم آن که در امامت است و امیدوار از فضل پروردگار چنانم که چنانکه لطف خود را دریغ نفرمود تا آنکه آن دو جلد
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 196 *»
را بر حسب دلخواه بانجام رساندم باز لطف خود را شامل سازد تا این جلد را نیز بانجام رسانم و امیدوارم که مرا محافظت فرماید از خطا و لغزش تا آنکه نگویم جز آنچه رضای او در آن است و ننویسم مگر آنکه دوستی او متعلق به آن است. [160]
آن بزرگوار پس از بیان اینکه تا این لحظه که به نوشتن جلد سوم پرداختهاند مسدَّد از جانب خدا و اولیای خدا بودهاند، میفرمایند برای ادامه کار و نوشتن ادامه مطالب نیز طلب لطف و توجه خاص دارند.
گواهی تاریخ
نمونهای از تأثیر شگرف این کتاب گرانسنگ بر یکی از فرهیختگان ادب پارسی را یادآور شویم. «میرزا اسماعیل هنر» پسر بزرگ «میرزا ابوالحسن یغما» برای مرحوم «آقا سید باقر جندقی» که از بزرگواران و بزرگان اهل منبر بود، حکایت کرده است:
«ایامی که در جندق بودیم، من در اتاق خودم «ارشادالعوام» مرحوم «حاجی محمد کریم کرمانی» را میخواندم. پدرم ــ مرحوم یغما ــ وارد شد. پرسید چه میخوانی؟ کتاب را به دستش دادم.
به عادت معمول که علمای دینی معاصر را مسخره میکرد کتاب را به زمین انداخت و گفت: اینقدر از این لاطائلات و مهملات از مردم بیایمان ریاکار شنیدهایم که خسته شدهایم؛ دیگر بس است. چند شب
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 197 *»
بعد باز به سراغ من آمد. همان کتاب را باز در دست من دید.
یک شب گفت: تو را به این کتاب سخت دلبند میبینم. یک صفحهاش را برای من بخوان تا مورد توجه تو را دریابم. من اطاعت کردم. پس از خواندن یک صفحه تأمل نمودم.
پدرم فرمود: باز هم بخوان. صفحه دوم هم که پایان رسید، فرمود: باز هم بخوان. من تا نزدیک سحر «ارشادالعوام» میخواندم و او همواره میگفت: بخوان. از آن تاریخ به شیخیه ارادت پیدا کرد. [161]
استاد معظّم؟حفظ؟ در مقدمه «تخمیس لنگریه و جندقیه» چنین نوشتهاند:
«. . . از مرحوم حاج علیمحمد مشیری فرزند مرحوم میرزا غلامرضا مشیری شنیدم که میگفتند: مرحوم هنر گفته بود که پدرم مرحوم یغما بعد از شنیدن آنچه خواندم از «ارشادالعوام» فرمود: فرزندم، من در اشعارم آن ارواح مکرّم را که استثناء میکردم،([162]) حال معلومم گردید که صاحب این کتاب از آن ارواح مکرّمی است که همیشه مورد تعظیم و تکریم من بودهاند». [163]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 198 *»
این جریان، نمونهای کوچک از وجهه والای این کتاب مستطاب است که همچون مرحوم یغما را جذب کرد. نمونههای بسیار دیگری وجود دارد.
شاید اشاره به نمونهای ویژه و شگرف که خود شاهد آن بودم بجا باشد. در میان علاقهمندان به مشایخ عظام در کشور عراق، شخصی از علاقهمندان به شیخ بزرگوار و پیرو مرحوم آقای شریف طباطبائی، چنان به کتاب «ارشادالعوام» علاقه وافری دارد که با جهل به زبان فارسی، باز هم این کتاب گرانسنگ را مطالعه میکند و کلمهها و عبارتهای فارسی را تلفظ میکند با آنکه معانی آنها را نمیفهمد. در چند سفر، وی درباره واژههایی از این کتاب پرسشهایی پرسید؛ اگرچه راهگشای وی در فهم کتاب نبودند ولی اندکی بر آتش دل او تأثیر گذارد. ــ پرسش از واژههای همچون: تفاوت بین فرمود و فرمودند و فرمودهاند و میفرمایند و فرماید و فرمان و فرموده به معنای مصدری و فرموده به معنای فعلی و فرمانبردارــ .
آری! معاصر با ما اقشار مختلف جامعه از اساتید محترم دانشگاههای داخل و خارج کشور تا مردم عادی با انصاف و فهیم کوچه و بازار، با مراجعه به این کتاب و دیگر کتابهای این بزرگوار، حق و حقیقت را در آنها یافتهاند و نه در جای دیگر. ازاینرو عرضه میداریم: الحمد للّه الذی هدانا لهذا و ما کنا لنتهدی لولا انهدانا اللّه. [164]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 199 *»
þ ادبیات ارشادالعوام
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 200 *»
با توجه به متن کتاب «ارشادالعوام» که در نیمه دوم قرن دوازدهم نگاشته شد، میتوان چگونگی وضع دینی، ادبی، اجتماعی و سیاسی ایران را بررسی کرد. امروز که بیش از صد و شصت سال از نگارش جلد چهارم «ارشادالعوام» میگذرد به راستی چه تغییرهایی در ادبیات رخ داده است؟ آیا تغییرها فقط ظاهر را تغییر داده و یا زیربنا را عوض کرده است؟ در این فصل به بررسی نگارش کتاب «ارشادالعوام» میپردازیم و تغییرها را به چالش کشیده و مقدار آن را خواهیم سنجید. باشد با خواندن این بررسی، با «ارشادالعوام» انس بیشتر پیدا کرده و گمان نکنیم که بیش از یک قرن و نیم فاصله، ما را از این کتاب دور نگاه داشته است.
غلبه دستور زبان عرب و علتهای توجه نداشتن دانشمندان فارسی زبان به صرف و نحو فارسی؛
پس از غلبه مسلمین بر قسمت بزرگی از آسیا و آفریقا و قسمتی از قاره اروپا و به وجود آمدن مملکت وسیع و دولت مقتدری به نام مملکت اسلامی و دولت عربی، ملتها و گروههایی که منقاد حکومت اسلامی بودند و بیشتر افرادشان به رغبت مسلمان شده بودند، زبان و خط عربی را به دو صورت تلقی کردند:
بعضی از قبیل اهالی شام و مصر زبان عربی را به جای زبان بومی و اصلی برای صحبتکردن و خط عربی را برای نوشتن انتخاب کردند و این ملتها اکنون از عرب محسوب میشوند نه عجم.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 201 *»
و برخی از قبیل ایرانیان، صحبتکردن به زبان اصلی را از دست ندادند ولی برای نوشتن، خط عربی را به جای خط معمول خود اختیار و به فرا گرفتن زبان عربی (که زبان دین، سیاست و ادب بود) اقبال عظیم نشان دادند و چون شرطهای آموختن هر زبان، آموختن قواعد آن زبان است، خود را به یادگیری صرف و نحو عربی محتاج دیدند. خود عرب نیز در این وقت به حفظ قواعد زبان خود احتیاج داشتند؛ زیرا به سبب آمیزش با اقوام دیگر، فساد و اختلال به زبانشان راه یافته و تکلم به غلط که عیبی بزرگ محسوب میشود، در میان ایشان معمول شده بود و برای جلوگیری از این فساد و اختلال، ضبط و ثبت قواعد زبان لازم مینمود.
نخستین کسی که به این نکته توجه و دستور تدوین آن قواعد را صادر فرمود، حضرت امیر المؤمنین؟ع؟ بودند که به ابو الاسود دوئلی قواعد و کلیات علم نحو را آموختند. [165] ابو الاسود به شرحی که در بعضی تواریخ ادب نگاشته شده، در زمان حکومت زیاد بن ابیه [166] در بصره و کوفه به تدوین قواعد صرف و نحو عربی اقدام کرد و ظاهراً در وضع اصطلاحها و تقسیم مطالب، از صرف و نحو زبان سریانی هم استفاده کرده است. ابو الاسود از عرب بود ولی تکمیل کاری که وی شروع کرده بود به مسلمانان غیر عرب به ویژه ایرانیان اختصاص یافت و آنها در تألیف کتابهای صرف و نحو عربی پیشقدم و بر عرب مقدم شدند و
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 202 *»
این امر علتهای بسیاری داشت:
- ایرانیان برای تقرب به عرب که فاتح و غالب بر ایشان بودند و آسانی تفهیم و تفهم در مراجعهها و معاملههای با ایشان، و آنهایی که اسلام آورده بودند برای فهم قرآن و احادیث و احکام و شرایع، به فرا گرفتن زبان عربی احتیاج شدید داشتند و این احتیاج در عرب نبود.
- عرب در آن عصر تمایلی به کتاب و کتابت نداشتند؛ بلکه نویسندگی را شغلی زبون میدانستند و امیران بنی امیه هم که حکومت خود را بر احیای رسوم جاهلیت و ابقای عرب بر حال بدویت بنیاد نهاده بودند، تألیف و نشر کتاب را خلاف مصلحت ملک خویش میدانستند و برای جلوگیری از آن، بهانههای فریبنده میآوردند همچون این بهانه که تدوین کتاب در زمان خلفای راشدین مرسوم نبوده و اقدام به این کار بدعت است. چنانکه عمر بن عبد العزیز که ظاهراً در میان پادشاهان اموی عادل و خوش نیت مینمود، برای اجازه استنساخ و نشر رساله طبی که هارون بن اعین به سریانی تألیف و ماسرجویه به عربی ترجمه کرده و در خزانه بنی امیه مضبوط بود، چهل روز تردد و تأمل مینمود و استخاره میکرد.
- عرب در عصر اموی به صاحب سیف و حاکم بودن اکتفاء کرده، خود را از معلوماتی که تحصیل آنها مستلزم رجوع به کتاب بود مستغنی میدیدند. برخلاف ایرانیان و دیگر مسلمانان غیر عرب که برای مقاصد و اغراضی که به بعضی از آنها اشاره شد، وسیلهای جز تحصیل معلومات نداشتند.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 203 *»
- عرب در ثبت معلوماتی که میانشان متداول بود همچون اشعار، امثال، انساب و حکایتها، اعتماد به قوه حافظه داشتند و چون آن معلومات به زبان و در زبان خودشان بود، به خاطر سپردنش برای ایشان اشکالی نداشت. برخلاف ایرانیان که زبان عربی زبان دوم ایشان محسوب میشد و ناچار بودند معلوماتی را که در آن زبان و به آن زبان است به قید کتابت درآورند همانگونه که در احادیث است: قیّدوا العلم بالکتابة.
به این علتها و دیگر سببها، نه تنها تکمیل و تدوین قواعد صرف و نحو بلکه جمع کردن لغتها و شعرها و مثَلهای عرب و گردآوردن اخبار و احادیث و ثبت شرایع و احکام اسلامی و تفسیر قرآن، خاص مسلمانان غیر عرب شد و ایرانیان در تدوین این فنون بر عرب و غیر عرب پیشی گرفتند و بعضی از ایشان در انشای خطبهها و رسالهها و سرودن اشعار، با فصیحان عرب برابری کردند و پیشرفت ایشان در علم و ادب تا حدی رسید که عرب در آموختن قواعد زبان و احکام دین به آنها محتاج شدند.
مختصری از تاریخ ادبی ایران تا ابتدای قرن سیزدهم هجری
و ذکر مراحل تکاملی دستور زبان فارسی
در عصر عباسی هم که ترجمه و انتقال علوم یونان و ایران و . . . به عربی معمول گردید، ایرانیان به حکم تقدم ادبی عهدهدار ترجمه و نقل شدند.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 204 *»
در دوره تألیف مستقل نیز که از پی دوره نقل و ترجمه بود، در تألیف کتابها و رسالهها در فنون فلسفه و منطق و طب و ریاضیات و . . . گوی سبقت را از دیگر دانشمندان ربودند و مؤلَفاتشان مورد استفاده و تعلیم و تعلم عرب و غیر عرب قرار گرفت.
تا اواسط قرن سوم هجری در همه شهرها و ممالک اسلامی زبان نوشتاری منحصر به عربی بود و تنها این زبان در نگاشتن رسالهها و نوشتن مطلبهای ادبی و علمی و سیاسی به کار برده میشد و کسی که میخواست عالم یا ادیب یا مرد سیاست شود، ناچار بود که عربی بداند. احتیاج به شناخت قواعد زبان عرب و تعلیم و تعلم صرف و نحو آن زبان، عمومی شد و بسیار گسترده گشت و دانشمندان اهمیت ویژهای به آن دادند و پیوسته مشغول رفع نقایص و تکمیل اصول و قواعد آن بودند و از تأمل و تعمق در نکتهها و دقیقههای آن، فنونی تازه از قبیل بیان، معانی، بدیع، عروض و قافیه به وجود آمد و کتابهای بسیاری در این فنون نوشته شد.
از اواسط قرن سوم که تشکیل حکومتهای مستقل اسلامی در ایران شروع شد، کتابت به زبان فارسی نیز معمول گردید و شاعران و نویسندگان به فارسی نیز شعر گفتند و کتاب نوشتند؛ ولی صرف و نحو، همان صرف و نحو عربی بود. دولتهای اسلامی که از حکومت عباسی جدا و مستقل شده بودند، روز به روز قویتر و قلمرو حکمرانی آنها وسیعتر و به همین نسبت کتاب نوشتن و شعر گفتن به فارسی شایعتر شد و زبان
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 205 *»
فارسی علاوه بر مقاصد ادبی، در مسائل علمی و اغراض سیاسی و اجتماعی هم به کار رفت و با این وصف، فاضلان و دانشمندان این کشور به فکر تدوین قواعد این زبان نیفتادند. این امر علتهایی داشت:
- زبان عربی تنها زبانی بود که بیشتر مؤلَفات علمی و ادبی و تاریخ به آن زبان تألیف شده بود و میشد و نوشتن مطالب علمی به آن زبان که قرنها ورزیده شده بود، آسانتر مینمود. کسی که میخواست ادیب یا عالم شود به تحصیل آن زبان میپرداخت و بر فرض ایرانی نبودن، احتیاجی به آموختن زبان فارسی نداشت. به عبارت دیگر مقدمه تحصیل علم، تحصیل زبان فارسی نبود تا برای رفع احتیاج طلاب علم، در صرف و نحو این زبان هم کتاب نگاشته شود.
- دانشمندان ایرانی، فارسی را در نتیجه ممارست عالمانهای دائمی به خوبی یاد داشتند و محتاج به تحصیل آن نبودند و با بودن صرف و نحو عربی، تدوین صرف و نحو فارسی را امری زاید و غیر لازم میشمردند؛ زیرا الفاظ تابع معانی ذهنی است و حالتها و تغییرهایی که عارض معانی میشود در تمام ذهنها به یک شکل و تابع یک نوع از قواعد است و بنابراین کسی که قواعد یکی از زبانها به ویژه عربی را بداند، قواعد زبانهای دیگر را بر قیاس آن میتواند استنباط کند.
به این علتها و علتهای دیگر، قرنها گذشت و تألیف انواع کتابها به فارسی رواج و شیوع به سزا یافت ولی در قواعد صرف و نحو فارسی کتاب تألیف نشد و تنها توجهی که به آن معطوف شد، از طرف
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 206 *»
برخی لغتنویسان یا علمای فن شعر بود که در مقدمه کتاب لغت یا در ضمن قواعد قافیه، بعضی از قواعد صرف و اشتقاق یا معانی حروف و ادوات فارسی را که دانستنش شرط لغت شناسی یا قافیه سنجی بود ذکر کردند. در تاریخ تدوین صرف و نحو فارسی و تحولاتی که یافته است، این امر را میتوانیم «نخستین مرحله» پیدا شدن این فن محسوب داریم.
قرنها به ترتیبی که گفته شد گذشت تا قرن سیزدهم که روابط اقتصادی و سیاسی و ادبی ایرانیان با ملتهای دیگر و مایل شدن برخی از افراد آن ملتها به فرا گرفتن زبان فارسی و سعی فاضلان و ادیبان ایران که آثار خود را تا حدی که ممکن بود به فارسی نشر میدادند و همچنین علتهایی دیگر، دانشمندان این کشور را به لزوم تدوین قواعد فارسی متوجه ساخت و در حدود سال 1260 هجری قمری شخصی ایروانی، موسوم به «عبدالکریم بن ابیالقاسم» رسالهای به عنوان «قواعد فارسی» برای فرزند خود محمدعلی نوشت و کتاب او در سال مذکور در تبریز، به خط نستعلیق چاپ سنگی شد. ولی مؤلف کتاب که در تألیف خود نظر به مقدمه بعضی فرهنگهای فارسی از قبیل «برهان قاطع» داشته و تحت تأثیر آن بوده است، به نوشتن قواعد تصریف و اشتقاق کلمات و ابدال حروف و امثال آن در ضمن چهارده فایده اکتفاء کرده و به قواعد نحو توجهی ننموده است. با این وصف این تألیف را میتوان «دومین مرحله» تدوین صرف و نحو فارسی دانست.
در حدود همان زمان و تقریباً در اواخر ربع سوم از قرن سیزدهم،
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 207 *»
تدوین مجموع قواعد زبان فارسی از صرف و نحو در یک کتاب معمول و «سومین مرحله» تاریخی این فن که مرحله کمال آن است شروع شد و از آن تاریخ تا به امروز که بیش از یک قرن و نیم است، صدها کتاب صرف و نحو با دستور کامل زبان فارسی با روشهای متنوع و مختلف تألیف و به چاپ رسیده است.
مختصری از وضع ادبی قرن سیزدهم قمری
نوشتههای منثور و منظوم فارسی تا قرن دوازدهم شکل و اسلوب و روشی ویژه داشت. در قرن سیزدهم بود که انگار دوباره پیریزی شد. مورخین و محققین از اوضاع ادبی قرن سیزدهم چنین یاد میکنند: قرن سیزدهم، رستاخیز ادبی، تجدد ادبی، نهضت ساده نویسی، دوره بیداری و نوزایی ادبیات است.
در قرن سیزدهم، ادب و ادبیات و هنر گسترهای طولانی دارد. یکی از عوامل مهم و معتبر رواج شعر و ادب و دیگر فنون و هنر در این عصر، علاقه و توجه پادشاهان این عصر است. از اوایل قرن سیزدهم تا نیمه قرن چهاردم (یعنی در مدت یک قرن و نیم اندکی کمتر)، هفت تن از قاجاریه در ایران پادشاهی کردند که چهار نفر آنها شعر دوست و خودْ شاعر بودهاند و دیوان دو تن از آنان به چاپ رسیده است. قرن سیزدهم در تاریخ ادب فارسی عنوانی ارجمند و جاودانی دارد که نه تنها از نظر معنوی بلکه از نظر مادی هم موجب اعتبار است. بیشتر نسخههای معتبر و خطی کتابخانههایی همچون کتابخانه آستان قدس رضوی غالباً
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 208 *»
در قرن سیزدهم فراهم آمده است. نویسندگان و شاعران توانایی، توانایی خود را در این دوره به نمایش گذاردند از جمله: فتحعلی خان صبا، سروش اصفهانی، نشاط اصفهانی، حبیب اللّه قاآنی، میرزا کوچک وصال، یغمای جندقی و محمد تقی لسان الملک کاشانی (نویسنده و شاعر).
انحطاط ادبی از قرن هشتم به بعد آغاز و تا اوایل قرن سیزدهم ادامه یافت. «تاریخ وصاف» نگاشتهٔ «وصاف الحضره» از نظر برخی [167] مفسد بزرگ زبان فارسی بود: کتابی سراسر افراط در لفاظی، سجع پردازی و استعمال واژههای عربی و ترکی مغولی. توجه و گرایش به مغلق نویسی چنان بود که حتی منشیان در نامههای رسمی درباری نیز از آن استفاده میکردند. گرایش به دشوار و پیچیده نویسی تا اواسط قرن سیزدهم ادامه یافت. اما کمکم مغلقگویی و پیچیده نویسی رنگ باخت و برخی از نویسندگان درباری و غیر درباری، تمایل زیادی به ساده نویسی پیدا کردند. جهان پیشرفت کرده بود و تأثیر غرب اندک اندک در شرق نمودار میگشت. از اواخر دوران فتحعلی شاه رفت و آمد و ارتباط میان ایرانیان و فرنگیان قوت گرفت. جمعی به فرنگ رفتند و با ارمغانهای تازه از نوباوه تمدن جدید بازگشتند. چاپخانه، ترجمه کتب علمی و ادبی، روزنامه نویسی (با شروع دولت ناصری)، ساده نویسی و ساده گویی، از دستاوردهای آن زمان است.
از آن زمان ریش و کلاه و شال کمر و قبا و کفشهای سنگین و سجع
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 209 *»
و کثرت مترادفات عربی و فارسی و انبوه شواهد و استدلالات، همه و همه به قهقرا رفته و ریشتراشی و سرداری و کلاه کوتاه و زلف و کفش ارسی و نثر ساده و مراسلات مختصر و زبان فرانسه و کتاب چاپی و روزنامه و عکاسی و خط نستعلیق خوانا و سرباز نظام و مدرسه دار الفنون و قراولخانه در محلهها و . . . رو به اعتلا و ارتقا نهاد. انتشار اولین روزنامه تحت عنوان «کاغذ اخبار» در سال هزار و دویست و پنجاه و دوی قمری بود که بعدها به دستور امیر کبیر تحت عنوان «وقایع اتفاقیه» دوباره دایر شد و از روز پنجم ربیع الآخر سال هزار و دویست و شصت و هفت قمری شروع به کار کرد: پنج روز پس از پایان جلد چهارم کتاب ارشادالعوام.
قرن سیزدهم را قرن بازگشت ادبی نیز گفتهاند؛ زیرا در آن زمان سبک جدیدی ایجاد نشد و برخی از شاعران و نویسندگان ایرانی به کنار گذاشتن شعر و نثر متکلف و مصنوع تصمیم گرفتند و استفاده از زبان ساده و مردمی را سرلوحه نوشتارهای خود قرار دادند.
رواج نهضت ساده نویسی در نثر فارسی در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم در داخل و خارج ایران شدت گرفت. نویسندگان مقتدری همچون عباس میرزا قائم مقام فراهانی به ساده نویسی روی آوردند. قائممقام فراهانی در جوانی نزد پدر ادیب و دانشمند خود، میرزا عیسی، تربیت یافت و سپس در تهران در خدمت دولت درآمد. مدتی بعد از آن در تبریز در دفتر عباس میرزا مشغول نویسندگی شد و وظایف پدر (وزارت عباس میرزا) را نیز بر عهده گرفت.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 210 *»
نثر قائممقام احیاگر نثر ساده و شیرین سدههای چهارم و پنجم فارسی است که تبلور آن در گلستان دیده میشود. از مختصات نثر قائممقام است: کوتاهی جملهها، آوردن کلمات قرینه مسجع، سجع پردازی به شیوه گلستان، آراستگی و پاکیزگی (بدون لفاظی و اطناب). [168] وی به تجدید نظر در بسیاری از امور پرداخت و از آن جمله اعزام محصل به اروپا بود. کمکم افراد از محیط بسته آن دوره خارج و در جریان تحولات نوین جهان قرار گرفتند. نمایندگان عهد نهضت ساده نویسی عبارتند از طالبوف، [169] زین العابدین مراغهای، [170] آقاخان کرمانی، میرزا حبیب اصفهانی [171] و برخی دیگر از نویسندگان و شاعران نامی آن دوره. ظهور نخستین ریشههای ساده نویسی در نیمه اول قرن سیزدهم در نثر قائم مقام و پیروان او فاضل خان گروسی و میرزا تقی علی آبادی به چشم میخورد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 211 *»
قائم مقام و تابعین او نثر بین بین داشتند: نه فنی همچون تاریخ وصاف و نه ساده امروزی. توجه پیروان قائم مقام به نثر ساده همراه با انشائی روان و شیرین، همراه با سجعی ملایم بدون تصنع و فاضل نمایی و استفاده از جملههای کوتاه با واژگانی آهنگین (شبیه به گلستان سعدی) بود.
حاج محمدکریم کرمانی؛
مصنف و صاحب نظر در علوم ادبی
به گونهای که از مقایسه تاریخ نگارش نسخههای مختلف به دست آمده معلوم میشود قدیمیترین کتابهای مربوط به تدوین صرف و نحو فارسی، صرف و نحوی است که عالم بزرگوار مرحوم حاج محمد کریم کرمانی، مصنف «ارشادالعوام»، در سال 1275 نگاشتهاند و صرف و نحوی که تاریخ تألیفش مقدم بر این تاریخ باشد به دست نیامده است. حاج محمدکریم کرمانی را نخستین اندیشمند و دانشمندی میدانیم که در صرف و نحو زبان فارسی کتاب کامل و مستقل تألیف فرموده است.
خود آن جناب در ابتدای رساله «تنبیه الادباء» مینویسند: «در این علم (صرف و نحو فارسی) سابقاً کتابی به نظر نرسیده که اقلاً بعضی مسائل در آنجا ضبط شده باشد و بعضی را حقیر زیاده کنم شاید بسیاری از مسائل از حقیر فوت شود و بعد از این اگر کسی بنویسد آنچه حقیر نوشتهام ضبط کند و قدری خود او علاوه کند و به این واسطه علمی مبسوط و مضبوط گردد». [172]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 212 *»
در کتاب «سیری در دستور زبان فارسی» آمده است: «تا آنجا که نگارنده خبر دارد، حاج محمدکریم کرمانی، نخستین کسی است که صرفاً در راه تهیه دستور زبان فارسی گام برداشته و اثری تازه و آموزنده پدید آورده است. چنانکه خود او در مقدمه نوشته که تا پیش از وی کتابی در این باب دیده نشده است. گرچه شمس قیس رازی و جهانگیری و دو سه تن از شاگردان مکتب آنها در بنای دستور زبان پارسی پایههایی نهادهاند و برخی از مطالب دستوری را به مناسبتهایی به رشته تحریر کشیدهاند ولی قصدشان تهیه دستور زبان نبوده است. پس میتوان گفت: گوی سبقت را در این میدان حاج محمدکریم خان ربوده است و نشان افتخار تهیه دستور زبان، شایسته شأن اوست؛ چه الفضل للمتقدم. راستی او را حقی بزرگ بر گردن دستورنویسان است و کسانی که بر اثر وی کتاب دستور نوشتهاند، کارشان آسانتر و راهشان هموارتر بوده است». [173]
نویسندگان صرف و نحو فارسی در ترتیب قواعد و تقسیم مواد و موضوعات و وضع مصطلحات این فن، روشهای مختلفی اتخاذ کرده و پیروی صرف و نحوهای متنوع را از عربی و ترکی و فرانسه و مانند آن اختیار کردهاند. این خود در تاریخ تحولات دستور زبان فارسی موضوعی قابل شرح و بسط است که در این نوشتار مختصر بیش از این نمیگنجد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 213 *»
اما مرحوم حاج محمد کریم کرمانی، از تدوین قواعد زبان فارسی مقصود معینی داشته و روشی اختیار کردهاند که رساننده به آن مقصود است. مقصود ایشان همانگونه که در «رساله در صرف و نحو فارسی» مینویسند آن است که شخص به خواندن الفاظ و حفظ آنها اکتفاء نکند؛ بلکه چنانکه باید و شاید تعقل کرده و روح آنها را به دست آورد. [174] ازاینرو روش ایشان در نگاشتن این گونه رسالهها، تلفیق حکمت و ادبیات است که مطابق احادیث و فرمایشها قواعد را ذکر میفرمایند.
کتابهایی که آن بزرگوار به طور کلی در حوزه ادبیات نگاشتهاند از این قرار است:
– ارجوزه. رسالهای است به زبان شعر (عربی) و تمام آن در اعتقادات و حکمت است و در اوایل آن است:
ثم احفظوها بقلوب صافیة | و دارسوها تجدوها وافیة |
(سپس این رساله را با دلهایی پاکیزه حفظ کنید و به صورت درسی بخوانید که آن را کافی خواهید یافت.)
ــ الفباء. و مختصری در عقاید و کیفیت نماز که برا ی خردسالان نگاشتهاند.
ــ التبصرة فی علم الصرف.
ــ التذکرة فی علم النحو.
ــ تعلیم الکتاب. در علم خط نویسی و آداب و رسوم نامه نگاری که مقدمه و سه باب دارد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 214 *»
ــ تنبیه الکاتب. در علم املاء فارسی.
ــ مثنوی نا تمامی در علم معانی و بیان.
ــ خلّص الصرف.
ــ دیوان مراثی.
ــ رساله در صرف و نحو زبان فارسی.
ــ مثنوی. در توحید و معارف که بیش از هزار و نهصد بیت است.
ــ سید احمد رشتی، فرزند مرحوم سید کاظم رشتی، هزار بیت الفیه با تضمین الفیه ابن مالک ساخت و آن را برای آقای مرحوم فرستاد. ایشان در پاسخ، به همان شکل اشعاری سرودند و برای پسر استاد فرستادند. قدرت ایشان در شعر عربی به خوبی در این اشعار دوستانه به چشم میخورد.
اینک پس از این بررسی کوتاه تاریخی، به صرف و نحو کتاب «ارشادالعوام» میپردازیم تا باورهای غلطی که نسبت به سنگینی، قدیمی و مهجور بودن متن این کتاب شنیده میشود زایل گردد؛ انشاءاللّه.
ادبیات کتاب مبارک «ارشادالعوام»
«ارشادالعوام»، بر خلاف بیشتر کتابهای همدوره و حتی دیگر کتابهای مصنف آن، نثری ساده و شیوا دارد و امروز پس از گذشت صد و شصت و اندی سال از زمان نگارش آن، هنوز هم ملموس و دستیافتنی است. برای اثبات این سخن چند راه وجود دارد:
- مراجعه به کتابهای دستور زبان فارسی که توسط مصنف
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 215 *»
«ارشادالعوام» نگاشته شده و مقایسه آن با کتابهای دستور زبان فعلی.
- نام بردن از کتابهای مصنف «ارشادالعوام» و دیگر کتابهای نوشته شده در آن زمان و مقایسه نثر کتاب ارشادالعوام» با آن کتابها و حتی کتابهای فعلی.
- بررسی پدیده «سره نویسی» که امروزه یکی از جنجالیترین بحثهای فرهنگی است و بررسی این مطلب در نثر «ارشادالعوام» و مقایسه آن با استانداردهای فعلی آن.
- دستور زبان منتخب حاج محمدکریم کرمانی چیست؟
در این قسمت، فقط به تفاوتهای کلی رساله دستور زبان ایشان با کتابهای امروز میپردازیم. پس از بررسی کتاب دستور زبانی که در صرف و نحو فارسی نگاشتهاند، مییابیم ایشان با توجه به نظام آفرینش و حکمتهای به کار رفته در آن، کتاب خویش را فهرستبندی فرمودهاند. همانگونه که در کتاب مبارک «التذکرة فی علم النحو» تقسیمها را ذکر کردهاند، در رساله دستور زبان فارسی نیز همینگونه عمل کردهاند. اسم، فعل و حرف سه قسمت اصلی کتاب بوده و مطالب تحت این سه عنوان قرار دارد.
پس نخستین تفاوت، کیفیت فهرستبندی مطالب کتاب است. دومین تفاوت، تقریر ایشان درباره اقسام افعال است. ایشان مطابق با اقسام فعل در عربی، افعال زبان فارسی را ذکر کردهاند. همچون: افعال لازم و متعدی، یک مفعولی و دو مفعولی و سه مفعولی، افعال قلوب،
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 216 *»
افعال ناقصه، افعال مقاربه، افعال مدح و ذم، فعل تعجب و دیگر موارد. سومین تفاوت، تقریر ایشان درباره اسماء است. در این مورد نیز مانند افعال، نام عربی اسمها را ذکر میکنند همچون: اسم فاعل، مفعول، مبتدا و خبر، منادیٰ، حال، تمییز، استثناء و چندین مورد دیگر.
چهارمین تفاوت، تقریر ایشان درباره فعل ماضی است که با نام تقسیمهای امروز (ماضی بعید، ماضی نقلی، ماضی استمراری و…) ذکر نشده است؛ بلکه مطابق با زمان خود، افعال ماضی و مضارع را ذکر فرمودهاند. همچون: کاش رستم آمدی و نان خوردی و جماعت آمدندی و نان خوردندی. [175]
تفاوت دیگر، مقایسه نحو فارسی با زبان عربی میباشد و این نکتهای است که امروزه هرگز به آن توجه نمیشود. مثلاً میفرمایند: «بدان که فارسیان مخصوصند به لفظی که در زبان عربی نباشد» [176] و دیگر تطابقها و مقایسهها که ذکر میفرمایند.
با تمام تفاصیل، مییابیم که از نظر اصول دستور زبان، با امروز تفاوت فاحشی وجود ندارد بلکه در جزئیات و کیفیت تقریر تفاوتهایی احساس میشود.
اینک توجه شما را به گوشهای از حاشیههای کتاب «سیری در دستور زبان فارسی» بر رساله «صرف و نحو» نگاشته آقای مرحوم
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 217 *»
جلب میکنم:
ــ محمد کریم از نخستین کسانی است که به تقسیم اسم در فارسی پرداخته و بعداً دیگر دستور نویسان از وی پیروی نمودهاند.
ــ ظاهراً اصطلاح اسم اشاره در فارسی، نخستین بار از حاج محمد کریم کرمانی شروع شده است.
ــ (پس از بحث استثناء در رساله آقای مرحوم:) در بیشتر دستورهای کنونی از مستنثی خبری نیست؛ ولی در عبارات فارسی بدان برمیخوریم. از این رو شایسته است برایش جایی در نظر بگیریم.
ــ (پس از بحث مفعول مطلق و مفعولٌ به:) با آنکه در گفتار مردم و آثار نویسندگان فارسی مفعول مطلق به کار میرود، ولی بیشتر دستورنویسان معاصر در این مسأله کوتاهی نمودهاند.
ــ اصطلاح «مواقع اسم» که اکنون «حالات اسم» نامیده میشود، برای نخستین بار از حاج محمد کریم کرمانی شروع میشود.
ــ اصطلاح «افعال جعلیه» نخستین بار از اینجا آغاز میشود.
نویسنده کتاب «سیری در دستور زبان فارسی»، در قسمتهایی به تفاوتهای مختصر رساله آقای مرحوم و دستور زبان معاصر پرداخته است.
- دستنوشتههای قرن دوازده و سیزدهم گویا است
یکی از کتابهای آن زمان، کتاب مستطاب «سلطانیه» است که توسط مصنف «ارشادالعوام» نگاشته شده است. با اندکی توجه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 218 *»
میتوانیم تفاوت زیادی که میان روش نگاشتن سلطانیه و ارشاد وجود دارد بیابیم. به خطبه کتاب سلطانیه توجه کنید:
شکر و سپاس برون از حصر و حد، یگانه خداوند بیمانندی را سزد، که چون نیستی را جلوه هستی داد، به داد و کرم عالم را پایه محکم نهاد، و گروهی از خلق را که صفوه ایجادند و مالک بست و گشاد، از پی تعمیر بلاد و تدبیر عباد بر گماشت، و آیت رفعت بخشود و رایت حجت افراشت تا کشور ایجاد را منظم دارد، و بلاد و عباد را به ابطال و اهمال نگذارد، و ثنای بی آغاز و انجام وجودی مسعود راست علیه و آله الصلوة و السلام که وجودش نمود خداست، و نمودش برهان راستی و هدی، و درود بی پایان شایسته عترت طاهره اوست که سادات انس و جانّند، و آن سلطان اعظم را خلفای عظیم الشأن، مالک قدرت و عظمتند و صاحب حجت و برهان، خاصه امام زمان که آیت سبحان است و برگزیده خالق منان، مظهر کردگار است و جلوه پروردگار،
صاحب اسرار غیب مخزن علم خداست
دست توانای او مالک منع و عطاســـت
فرمانفرمای کشور ایجاد است و گواه عباد و بلاد،
جهان چون جسم و او مانند جان است | گواه هستیش نظم جهان است | |
گواه جان به از نظم بدن نیست | که نتواند بدن بی فیض جان زیست |
همانگونه که ذکر شد، «قائم مقام فراهانی» را در زمره افرادی میشمارند که به سادهنویسی رو آورند. اینک مناسب است به چند مورد
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 219 *»
از منشآت او اشاره کنیم تا باز هم الغاز و سختگویی وی را در مقایسه با متن «ارشادالعوام» مشاهده کنید. اشخاصی که از قائم مقام فراهانی و ساده نویسی وی صحبت میکنند، اگر در متن «ارشادالعوام» تدبر کرده و عواملی جلو ایشان را نمیگرفت، چه میگفتند؟!
- رقیمجاتِ مفصَّل مَصحُوبِ ذو الفقار بیک رسیده بود، عریضهیی مختصر در جواب مینوشتم تا اواسط صفحه طوری با هم راه آمدیم، آنجا قلم سرکشی کرد، عِنان از دستم گرفت، پیش افتاد دیدم بیپیر از خامه سرکارِ وقایع نگار اقتباس کرده: زاغ است و زاغ را روشِ کبک آرزوست [177] جلویش محکم کشیدم . . . .
- . . . اگر به دیده انصاف بینی آنچه مایه غرور توانگران شده که دعوی بیشی و پیشی کنند و طعنه مُفلسی و درویشی زنند، عَلِم اللّه تعالی رنج است نه گنج، مار است نه مال، بیم است نه سیم، بلاست نه طلا، دایماً در هول گزند و آسیبند و غالباً در قول سوگند و اکاذیب …
- همه آمدند آنکه بایست نیامد، از مُقتضیات طالع واژگون و گردشهای ناهنجار گردون دون است . . . کاغذ بزرگ به خط خیلی جلی نوشته بودم، جوابش از شما نرسید، اندیشه دارم (= میترسم) به دست غیر افتاده باشد. امان از دست نامحرمان و نامردان . . . رمزها و غَمزها چه شد، همزها و لَمزها کجا رفت؟ فساد و عناد عاقبت ندارد و
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 220 *»
طغیان و عصیان عافیت ندارد.
نمونههایی کوتاه بود از شخصی که وی را از طلایهداران نهضت سادهنویسی و پیشگامان در نثر مرسَل میدانند. اشخاص دیگر جای خود دارد. شکی نیست که معانی این جملههای مذکور را میتوانیم دریابیم ولی آنچه در نظر است، مطابقه آن با نثر «ارشادالعوام» میباشد: نثری که محتوای آن علوم حقه و مطالب بلند بلند بوده و ساده نویسی یکی از محورهای اصلی آن است. در این باره نوشتهاند:
«کتاب ارشادالعوام از بزرگترین و معروفترین آثار علمی اوست که در آن آراء شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی را به بیانی ساده و رسا به زبان فارسی نوشته است که هم فضلا و هم عوام از اصول و عقاید دینی مطلع شوند. این کتاب که تاکنون سه بار تجدید چاپ شده، معرکه آراست و کتابها در رد یا تأیید آن نوشته شده است. در این کتاب، وضعی دلکش از روز قیامت دارد که مانند پرده سینما، اوضاع و احوال شخص را در روز قیامت مجسم میکند و بهترین توضیحی است که به درد ادیان میخورد و بعض اسرار طبیعت را حل مینماید». [178]
- سره نویسی و نمونههای منطقی آن در کتاب «ارشادالعوام»
سره نویسی یکی از جنجالیترین بحثهای فرهنگی امروز است. قبل از تفصیل مطلب درباره کتاب «ارشادالعوام»، مختصری به توضیح «سرهگویی و سرهنویسی» از قلم معتقدین به آن میپردازیم.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 221 *»
یکی از هدفهای سرهگویی و سرهنویسی این است که از زیانهایی که واژگان بیگانه به ساختار آوایی زبان فارسی و همچنین رسایی، پختگی و استوای آن وارد میکنند، جلوگیری شود.
معتقدین به سرهنویسی میگویند: زبان فارسی زبانی است توانمند و بینیاز. اگر گاهی به وامواژهها نیاز دارد، این نیاز در همان مرز و اندازهای است که هر زبان میتواند داشت و حتی بسیار کمتر از بسیاری از دیگر زبانها نیازمند وامواژههاست. این توانمندی در زبان فارسی برمیگردد به سامانه و دستگاه واژهسازی در این زبان که بسیار نیرومند و کارآمد است. ما میتوانیم بی شماره در پارسی واژه بسازیم. زبان پارسی مانند بسیاری از زبانهای جهان کالبدینه نیست؛ بدین سان که پیمانــــهها و ریختهای از پیش نهادهای برای واژهسازی در این زبان نمیبینیم. زبان پارسی بسیار نرمشپذیر است و همچون موم است. هر چه مایه و توان و دانش شخص در زبان پارسی بیشتر باشد، این زبان را آسانتر میتواند به کار گیرد. برای همین است که این زبان در جهان سرود و سخن و شعر شده است. برای آنکه سخنور میتواند آنچه را در درون او میگذرد به یاری این زبان روشنتر و رساتر باز گوید. او زبان پارسی را بیش از هر زبان دیگر میتواند از آن خود کند و میتواند زبانی ویژه و شیوه شناختی در پارسی برای خود بیابد. [179]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 222 *»
برای نمونه، یکی از واژههای بسیار آشنا در زبان فارسی واژه «دست» است. با این واژه میتوان دهها واژه ساخت؛ گذشته از آن واژهها که دیگران پیش از این، از این واژه ساختهاند. کافی است که این واژه را با واژه دیگر پیوند زنید تا واژهای نو به دست آید: فرادست، فرودست، زیردست، زبردست، بالادست، پاییندست، دستاویز، دستبند، دستگیره و . . . حتی میتوانیم فرهنگی کوچک از واژگانی را که تاکنون با این واژه ساخته شده است فراهم آوریم. ازاینرو این زبان در سرشت و ساختار، زبانی تُنُک مایه نیست که از برآوردن نیازهای روز ناتوان باشد و بخواهد از وامواژهها بهره برد. ناتوانی کمبود از زبان فارسی نیست، از کسانی است که این زبان را به کار میگیرند. از این روی میتوان از واژگان بیگانه پرهیز کرد. برای واژگانی که به هر انگیزهای در این زبان راه جسته است برابرهای پارسی بیابیم. اندک اندک این واژهها را هم از زبان برانیم؛ و آن واژگان دیگر را به جای آنها بنشانیم. ما اگر اندک نیاز داشتیم که واژهای را از زبان دیگر بستانیم، برآنیم که میتوانیم چنین کرد. این بود خلاصهای از نظریه سرهنویسی و هدفهای آن.
بررسی نظریه «سرهنویسی»
شکی نیست که زبان فارسی، زبانی قدیمی است و در طی سالها و قرنها تغییرهایی در آن اعمال شده تا به شکل امروزی درآمده است. محافظت از زبان فارسی نیز لازم است چنان که حاج محمدکریم کرمانی به دلیل محافظت از زبان رساله دستور زبان فارسی را نگاشتند. اما نکته
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 223 *»
مهم، سرهنویسی است. به این معنا که هنگام به کارگیری واژهها، از واژگان تازی (عربی) و غیر تازی (زبانهای خارجی) استفاده نکنیم. این کار نیز امری مستحسن است ولی باید حدود و مرزبندیهای آن را مشخص کرد.
هنگامی که نوشتار درباره برخی مسائل فرهنگی است، میتوان حتی یک واژه تازی به کار نبرد. اگر محور نوشتار بحثهای علمی است، بیشک از واژگان خارجی باید استفاده کرد و اگر نوشتار در حوزه دین و آیین است، بی شک نمیتوان از واژگان عربی چشم پوشید.
آیا میتوان به جای معاد از بازگشت استفاده کرد؟ آیا میتوان به جای معراج واژهای دیگر به کار برد؟ آیا میتوان به حج آهنگ گفت؟ آیا میتوان الفاظی مانند زکات و خمس و جهاد و معجزه و حجت و امام و شیعه و سنی و کافر و مسلم و دهها و دهها واژه دیگر را به کار نبرد و معادل نامأنوس پارسی آنها را جایگزین کرد؟ آیا در این هنگام این نوشتار دینی دچار نقص و نقض نخواهد شد؟
باز هم تأکید میکنیم که باید زبان فارسی را نگهداری کرد اما الفاظ زبان عربی را که در شریعت از آنها استفاده میکنیم، نباید با نام «آفت زبان فارسی» خطاب کرد. شخص مسلمان اینگونه الفاظ را به کار میگیرد و باید هم چنین باشد و غیر این چه از نظر عقل و چه از نظر عرف و شرع صحیح نیست. ازاینرو باید دامنه سرهنویسی را مشخص کرد و با برخی الفاظ عربی با چشم غریبه نگاه نکرد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 224 *»
«سرهنویسی» در کتاب «ارشادالعوام»
سرهنویسی، بیش از یک قرن و نیم پیش به شکلی منطقی در کتاب «ارشادالعوام» ارائه شد. ما در پی اثبات آن نیستیم که سرهنویسی به ویژه در نظر مصنف «ارشادالعوام» بوده است اما به مواردی برخورد میکنیم که از هیچ واژه تازی استفاده نفرمودهاند و چنان است که با نثر امروز هیچ تفاوتی نمیکند. در این قسمت مجالی برای توضیح نیست و فقط به ذکر نمونه میپردازیم.
«خطبه کتاب» که معمولاً بیانگر کلیات مطالب کتاب است، از موقعیت خاصی برخوردار است. خطبه جلد اول کتاب «ارشادالعوام» چنین است:
ستایش خدایی را سزاست که پرورنده جهانیان است و بخشاینده و مهربان و دارای روز پایان، تو را میپرستیم، و از تو یاری میجوییم، بنما به ما راه راست را، راه کسانی را که انعام به ایشان کردی که نه خشم کرده شدهاند و نه گمراهان و درود بر پیغمبری باد که رخساره یزدان است و راهنمای گمراهان و بر دودمان آن که همگی پاکانند و پس از او بزرگان و بر آنان که فروغ خدایی از چهره ایشان نمایان است و همه نیکیها ایشان را شایان و دور شوند از بخشایش بیکران یزدان گمراهانی که گمراهکننده ناتوانانند و دشمن نیکان و دوست دشمنان ایشان. [180]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 225 *»
در این جملهها که در حقیقت ترجمه سوره مبارکه حمد است، فقط از واژه عربی «انعام» استفاده شده است و واژه «فروغ» از جهتی فارسی است. [181] گذشته از آنکه ترجمهای است بسیار دقیق که اکثر ترجمههای موجود به دقت عجیبی که در این ترجمه وجود دارد، پی نبرده است. در ابتدای جلد دوم نیز میخوانیم:
سپاس بیچند و چون خدایی را سزاست که از دانش و بینش بندگان بیرون است و درود بیآغاز و انجام پیغمبری را رواست که از ستایش آفرینش فزون است و ستایش بیمرّ دودمان او را شایان است که مر آفرینش را رهنمونند و نزدیکان او که از بلندی پاک از چند و چون و دور شوند از بخشایش بیانجام خدا کسانی که ایشان را دشمنند و پیروان ایشان را راهزن. [182]
این حرکت حاج محمد کریم کرمانی (سرهنویسی در خطبه کتاب)، بیانگر آن است که ایشان بر اینگونه نوشتار نیز توانایی داشتهاند و دیگر آنکه ایشان سرهنویسی را به کار بردهاند اما برای به کار بردن آن مرزهایی قرار دادهاند.
املای واژهها در کتاب «ارشادالعوام»
بحث دیگر در قسمت ادبیات ارشادالعوام، چگونگی نگارش واژههاست. در این قسمت، متن ارشادالعوام تفاوت چندانی با رسم الخط امروز ندارد. برای روشنتر شدن این نکته، به برخی از واژهها و
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 226 *»
کیفیت نگارش آنها اشاره میکنیم:
ــ در نسخه خطی مرحوم آقاى کرمانى اکثر کلمات مرکب جدا است از قبیل: آنها، همچنین، همینقدر، راستگو، دروغگو، عالمتاب، سخنگو، هیچکس، آنوقت، بیقرار، مثلها، بیجا، انقلابها، یکبین، آنقدر، آنچه، آنجا، همچون، همانقدر، اینجا، هیچیک، یکدیگر، پیشتر، اینها، دلسوز، آهنگر، چهقدر، چهگونه و … (تقریباً رسم الخط امروز با اینگونه نگارش مطابق است.)
ــ در نسخه خطی «بیشتر» گاهی جدا نوشته شده و گاهی متصل.
ــ در نسخه خطی «تر» و «ترند» اکثراً جدا است.
ــ در نسخه خطی گاهی «اللّه»، «اله» نوشته شده است مانند «صلی اله علیه و آله».
ــ در نسخه خطی «الله»ها معمولاً تشدید ندارد.
ــ در نسخه خطی کلماتی مانند اصلا فعلا عمدا مجملا یقینا و … تنوین ندارد.
ــ در نسخه خطی «اوطاق» نوشته شده است.
ــ در نسخه خطی «خواموش» نوشته شده (رسم الخط امروز خاموش است).
ــ در نسخه خطی در بعضی از موارد «خار»، «خوار» نوشته شده و «خوار»، «خار» نوشته شده (با توجه به معنای این دو نوع نگارش).
ــ در نسخه خطی برخی جمعها، «ه» ندارد مانند قوها (جمع قوّه) و مغارها (جمع مغاره) و … (طبق دستور نگارش آن زمان).
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 227 *»
ــ در نسخه خطی در بعضی جاها «چارپایان» و در بعضی جاها «چهارپایان» نوشته شده.
ــ در نسخه خطی، به فارسی «زکوة» نوشته شده (که امروزه زکات نوشته میشود).
ــ در نسخه خطی کلماتی مانند آنکه، چنانکه ، آنگاه جدا نوشته نشده است (امروزه برخی از این واژهها را جدا مینویسند).
ــ در نسخه خطی کلماتی مانند ستارهگان، پرندهگان و … با «ه» نوشته شده (در رسم الخط امروز ستارگان و پرندگان نوشته میشود).
ــ در نسخه خطی فضایل و از این قبیل نوشته شده است (رسم الخط امروز همینگونه است که فضایل مینویسند نه فضائل).
ــ در نسخه خطی اوصیای ایشان و از این قبیل نوشته شده (رسم الخط امروز همینگونه است که اوصیای ایشان مینویسند نه اوصیاء ایشان).
ــ در نسخه خطی «انشاء اله» نوشته شده.
ــ در نسخه خطی «آئینه» نوشته شده است (امروزه آیینه یا آینه مینویسند).
ــ در نسخه خطی «لامحه» است (لامحاله).
ــ در نسخه خطی «ملئکه» است (ملائکه).
ــ در نسخه خطی «توریة» است (تورات).
ــ در نسخه خطی «ابرهیم» است (ابراهیم).
ــ در نسخه خطی بیشتر موارد «دویّم» و «سیّوم» است و فقط بسیار محدود «دوم» نگاشتهاند؛ مانند جلد چهارم، ص 341 (ص 597 نسخه خطی).
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 228 *»
البته تعداد محدودی از این موارد، قرار داد نُسَخ خطی است مانند عبارت «لامحه».
نتیجه این بحث
بی شک مصنف «ارشادالعوام» در نثر کتاب «ارشاد»، مسأله «سادهنویسی» را یکی از محورها قرار دادهاند ولی با اینکه ساده نوشتهاند و تلاش در ساده نویسی داشتهاند، اما باز هم علمی است و در برخی موارد سخت است؛ چرا که مطالب پر بار است. اما مهم آن است که نثر ارشادالعوام «دست یافتنی» است یعنی ملموس است؛ اگرچه ممکن است مأنوس نباشد.
شخصی که این کتاب شریف را نخوانده است ممکن است نخستین بار در خواندن مشکلاتی داشته باشد و این، ناشی از مأنوس نبودن وی است اما از جهت درک مطلب، کاملاً ملموس و دست یافتنی است و با توجه به این نکتهها، سستی ادعای اشخاصی که کهنه بودن نثر «ارشادالعوام» را بهانه قرار داده و این کتاب را مطالعه نمیکنند معلوم میشود.[183]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 229 *»
þ روش تدریس «ارشادالعوام» از دیدگاه «تجربهها»
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 230 *»
روش تدریس و مطالعه «ارشادالعوام»
تمام آنچه درباره کتاب «ارشادالعوام» ذکر شد، در یک طرف قرار گرفته و یادگیری این کتاب مستطاب در جانبی دیگر است؛ چرا که آموزش و یادگیری (تعلیم و تعلم)، به بررسیهایی جدا از معرفی کتاب نیازمند است.
با توجه به دگرگونی زمان و رشد استعدادها و اندیشهها از جهتی و رکود آنها از جهتی دیگر، خواه ناخواه نوع آموزش دستخوش تغییرهایی خواهد شد. افرادی این تغییرها را مثبت انگاشته و به کار میگیرند و اشخاصی با توجه به معیارهای خود، آنها را پذیرفته و یا طرد میکنند. ولی گروهی این تغییرها را شناسایی و خوب و بد بودن آن را ارزیابی کرده سپس با توجه و استفاده از «تجربیات»، به تغییرهای انتخابی مهر قبولی و یا رد میزنند.
شخص متدین و بصیر است که دور از تمام موانع انصاف، با چشم باز نگریسته و راه را از چاه و چاله تشخیص میدهد.
هدف آموزش و یادگیری چیست؟ بیشک «هدف تعلیم و تعلم، در درجه اول یادگیری مبانی علمی کتاب و در درجه دوم فراگیری مبانی عملی آن است».
مبانی عملی، مقولهای مستقل است و گذشته از آنکه ارتباط مستقیمی با بحث ما ندارد، از حوصله این نوشتار نیز بیرون است.
آموزش و یادگیری با تمام فرازها و نشیبهایش به چگونگی فراگیری مبانی علمی میپردازد. در این بخش از کتاب به این مهم میپردازیم.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 231 *»
دنیای روشهای تدریس، دنیای شگفتآوری است. روشها با توجه به شرایط مختلف تفاوت میکند و با توجه به همان شرایط است که نتیجه میگیریم هرگز نمیتوان روشی خاص را برای همه پیشنهاد کرد؛ بلکه «روش برتر» هر کلاس، بستگی به شرایط آن کلاس دارد.
نگارنده از استاد معظم؟حفظ؟ درباره روشهای تدریس پرسشی پرسیدم:
آیا میتوان از هر روشی که درس را تفهیم میکند استفاده کرد؟
ایشان در جواب فرمودند: «اگر آن روش در چهارچوب دین باشد و مفاسدی به همراه نداشته باشد جایز است».
با توجه به این جواب گویا تمامی روشهای شرعی مُجاز هستند و با توجه به شرایط و دیدگاههایی که در ادامه ذکر میشود، روش درسی هر کلاسی را میتوان انتخاب کرد.
در این قسمت، معتقَدات درسی و تجربههای بیش از چهل معلم، معلمه و متعلم که عمر خود را در راه تعلیم و تعلم علوم مشایخ عظام صرف کردهاند، ذکر میکنیم. معلمینی که برخی از آنها سابقهای بیش از 20 سال تدریس دارند.
در اینجا هیچ تجربهای را بر دیگری ترجیح نمیدهیم؛ بلکه انتخاب را بر عهده خواننده گذارده تا پس از خواندن، با توجه به شرایط خود و کلاس و متعلمین و متعلمات خود، روش صحیح را انتخاب کند.
ممکن است در نوشتههای معلمین عزیز نکتههای تکراری وجود داشته باشد؛ ولی در دستنوشتههای ایشان تصرفی نشد تا ان شاء اللّه در
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 232 *»
همین تکرارها مطالب جدیدی به دست آید.
نگارنده، در سفری تحقیقی، فرمهایی را به معلمین ارائه کردم. برخی طبق پرسشها جوابهایی نوشتند و برخی آنچه در ذهن داشتند را با ترتیب مدّ نظر خود نگاشتند و برخی فقط به بعضی پرسشها جواب دادهاند. متنی که به عزیزان ارائه شد، اینگونه است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
چنانچه به خواستارهای زیر جوابی عنایت کنید، توجه خود را به کتاب مبارک «ارشادالعوام» به نمایش گذاردهاید.
پیشاپیش تشکر و قدردانی خود را ابلاغ میداریم.
- از گذشته تا حال، در تدریس «ارشادالعوام» چه روش و یا روشهایی داشتهاید؟
- آیا روش جدول بندی مطالب مناسب است؟
- عقیده و تجربه جنابعالی درباره نخواندن کتاب در کلاس و فقط اکتفاء به توضیح مطالب چیست؟
- عقیده و تجربه جنابعالی به ویژه درباره «خلاصه نویسی» فصول کتاب «ارشادالعوام» چیست: آیا این کار مفید بوده و مثمر ثمر است و یا…؟ اگر به علت آن اشاره کنید استفاده خواهد شد.
- در میان آشنایان با مکتب، درصد «اهمیت دادن» به کتاب شریف «ارشادالعوام» را چه مقدار دیده و میبینید؟
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 233 *»
- اگر مطلب مهم دیگری در رابطه با این کتاب گرانقدر در نظر دارید و یا تحقیقی پیرامون آن انجام دادهاید ما را نیز مستفیض فرمایید.
وفقکم اللّه و ایانا لنصرة دینه و ولیه؟ع؟
تجربه هر معلم، به دلیل متفاوت بودن وضعیت بومی متفاوت است؛ چرا که صاحب این تجربهها در شهرها و شهرستانها و حتی در برخی روستاها زندگی میکنند و ازاینرو این تجربهها دارای ارزش بوده و شخص معلم و یا حتی متعلم و متعلمه، از آن استفاده خواهند کرد.
شایان ذکر است نگارنده با تجربه کمی که در زمینه تدریس این کتاب شریف کسب کرده است نکاتی به دست آورده و بعضی روشهای نوین تدریس را آزموده که به اذعان دانشآموختگان این روشها، بسیار حائز اهمیت است در صرفهجویی در زمان و از طرفی عمقبخشی به یادگیری. با این حال در این بخش میهمان تجربیات معلمین محترم خواهیم بود و آن تجربیات در مجالی دیگر ارائه خواهد شد؛ ان شاء الله.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 234 *»
معلم گرامی با سابقه 31 سال تدریس [184]
بسمه تعالی
پاسخ سؤال اول. در سالهای 60 به بعد تدریس کتاب «ارشاد» به این شکل بود: شرح فصل از طرف استاد، همراه با خواندن چند سطر، بعد از اتمام فصل سؤال داده میشد و از طرف متعلمین، همان فصل خلاصهنویسی و به شکل منبر بیان میشد. پاسخ سؤالات هم در جلسات بعدی در کلاس خوانده میشد و برنامه امتحان هم در مقاطع معین به انجام میرسید.
اما بعدها به علت معطلشدن متعلمین و کمحوصلگی آنان بیان فصلها تعطیل و بعدها خلاصهنویسی هم تعطیل شد؛ اما سؤال نویسی ادامه داشت تا این اواخر که مشاهده میشود متعلمین آمادگی پاسخ به سؤالات را هم ندارند و فقط به شنیدن بیانات استاد اکتفاء میکنند که نتیجه آن بسیار کم است.
پاسخ سؤال دوم. هر مقدار درباره کتاب «ارشاد» زحمت کشیده شود مفید است و لا اقل کسی که جدولبندی میکند، سود میبرد.
پاسخ سؤال سوم. فکر نمیکنم استادی محیط به کتاب داشته باشیم که بتواند چنین کاری بکند. گذشته از آنکه ممکن است کمکم نام کتاب هم از ذهن متعلمین محو شود. ولی اگر کسی آنقدر زحمت بکشد که در این امر تبحر پیدا کند بسیار خوب است.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 235 *»
پاسخ سؤال چهارم. خلاصهنویسی وقتگیری نیست؛ بلکه علاوه بر مفید بودن در فهم مطلب، به نگارش متعلمین نیز کمک میکند.
پاسخ سؤال پنجم. متأسفانه در هنگام نام بردن از کتاب همه احترام میکنیم و خواندن و فهمیدن آن را لازم میدانیم؛ اما عملاً سایر مشاغل و گرفتاریها مجالی برای مراجعه برای هیچ کس باقی نگذارده. لذا فکر میکنم آمارگیری ما را به اشتباه میاندازد.
…، [185] 25/1/88
معلم گرامی با سابقه 25 سال تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
- روش تدریس در کلاسها به علت متفاوتبودن سن و استعداد متعلمین، متفاوت است؛ ولی نوعاً به این طور بوده که ابتداءً خلاصهای از فصل مورد بحث را میگفتیم و بعد خود عبارت کتاب را میخواندم و اگر توضیحی لازم بود به مقدار توان بیان میکردم و یا اگر مطلبی در جای دیگر از فرمایشات برای توضیح آن مطلب در ذهن داشتم بیان میکردم و با طرح سؤالاتی و خواستن جواب از متعلم، او را بیشتر راغب به فهمیدن میکردم.
- روش جدولبندی برای بعضی گروهها مناسب است؛ نه
تمام افراد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 236 *»
- خود کتاب باید خوانده شود و توضیحات در اطراف و جوانب عبارات کتاب باشد. زیرا خواندن کتاب و توجه به کلمات و جملات بزرگ دین خود باعث نورانیت و فهم مطالب میشود.
- خلاصهنویسی برای گروههایی که میتوانند (از نظر سن و درک) بسیار مفید است؛ زیرا باعث میشود متعلم با دقت درس را گوش کند و مجدداً با دقت مطالعه کند و خلاصه را بنویسد و وسیله امتحان و آزمایش خود او میشود که تا چه مقدار قدرت بر بیان و یا نوشتن دارد.
- درصد اهمیت به کتاب مبارک «ارشاد» در میان کتب اعتقادی بزرگان از همه بیشتر است و چون کتاب «ارشاد» تفسیر قرآن به زبان فارسی است، ازاینرو جایگاه خاصی در بین آشنایان با مکتب دارد.
- عرض میکنم خود را لایق تدریس این کتاب شریف و سایر کتب بزرگان+ نمیدانم و کوچکتر از آنم که بخواهم برای عظمت و بزرگی این کتاب شریف مطلبی گفته و یا بنویسم. ان شاء اللّه خداوند من و سایر عزیزان و برادران ایمانی مخصوصاً متعلمین را شکرگزار نعمتهایش به ویژه نعمت تعلیم و تعلم قرار دهد و به جنابعالی هم توفیقات روز افزون عنایت فرماید.
و السلام، …، 18 ربیع الثانی 1430
معلم گرامی با سابقه بیش از 20 سال تدریس
باسمه تعالی
عرض میشود که به نظر حقیر یک روش معین نمیشود و نباید
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 237 *»
معرفی کرد و بستگی زیادی دارد به اقتضاء حال متعلمین و متدرسین. مقدار «گیرایی» و «حوصله» شنونده خیلی شرط است و معلم باید با هوشیاری فرمایش را ارائه دهد به خصوص یک چنین کتاب کبیری که مرحوم آقای شریف طباطبائی علاوه بر اینکه در جاهای مختلف استشهاد به آن میکنند، در شأن آن در یکی از فرمایشها میفرمایند: «کتاب مستطاب ارشاد مونسی است از هر وحشتی و علمی است در دین از هر جهلی و ذکری است از هر غفلتی و یقینی است از هر شکی و حکمتی است از هر سفهی و حَکَمی است در هر اختلافی رفع میکند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را و عروة الوثقی است لا انفصام لها بین اللّه و حججه و بریّته».
فکر میکنم با این فرمایش، بعضی سؤالات جواب داده شده باشد ولی از باب زیره به کرمان بردن بعضی تجربههای خود را در چندین دورهای که تدریس داشتهام عرض میکنم (اگرچه کلمه تدریس روی ناچاری است).
ــ متن کتاب به هر صورت باید خوانده شود. چون اولاً کلام کامل است و ما به آن متعبدیم و ثانیاً ظرایفی در متن وجود دارد و باید اشتباه خوانده نشود و صحیح آن به متعلم آموزش داده شود. برای نمونه عبارت «بدن مرْکب روح است» را مرکَّب نخواند.
ــ در مورد افرادی که صِرف آشنایی سطحی با مکتب میخواهند داشته باشند یک دور سریع خواندن آن تجربه شد که سبب میشود
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 238 *»
شخص حداقل ایرادها و شبههها را جوابگو باشد.
ــ سؤال و خلاصه نویسی بستگی زیادی به اقتضاء حال دارد و نسبةً در بیشتر موارد لازم است.
ــ جدولبندی در همه قسمتها لازم به نظر نمیرسد و فقط مواردی که ممکن است باعث خلط بحث گردد، لازم است. به عنوان مثال یک نمونه جدولبندی در بحث عصمت انبیاء (دو فصل) ارائه میگردد.
و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
…
معلم گرامی با سابقه 26 سال تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
به نظر حقیر با توجه به گروههای مختلف سنی و قدرت گیرندگی متفاوتی که در گروهها وجود دارد و انگیزههای گوناگونی که در افراد میباشد به این طور که برخی متمحض در تعلیم و تعلم میباشند، بعضی تعلیم و تعلم در حاشیه برنامههای زندگیشان قرار گرفته و برخی به طور تفنن ــ چه بسا ــ در این گونه برنامهها شرکت میکنند، نمیتوان روش خاصی را پیشنهاد کرد و هر گروهی روش خاصی را میطلبد ولی کلیةً برای آن دسته از کسانی که میتوانند در تعلیم و تعلم متمحض شوند و از باب «کلٌ مُیَسّرٌ لِما خُلِق» برای این کار ساخته شدهاند و واقعاً از مزه علم لذت میبرند، هرچه وسیعتر و عمیقتر این کتاب شریف ــ و نوع کتابهای بزرگان که کتاب درسی است ــ تدریس شود، بهتر و
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 239 *»
مفیدتر خواهد بود.
بنده نسبت به نوع کتب بزرگان به اینطور که خود کتاب خوانده نشود و استاد از خارج توضیح دهد مخالف میباشم؛ چرا که بسیاری از اشارات و دقائق هست که تا عیناً بر سطور و کلمات و جملات کتاب مرور نشود روشن نمیشود و چه بسا بعضی را استاد موقع مطالعه شخصی برخورد نکرده باشد و هنگام تدریس در ذهن خودش یا یکی از متعلمین جرقهای زده میشود و نکته جدیدی کشف میگردد و نیز ممکن است عبارت کتاب مشکل باشد و متعلم به همان گفته استاد اکتفاء کند و مطلب را روشن و واضح بینگارد و اگر خود هم مرور کند و ابهام آن را متوجه شود موقعیت سؤال کردن پیش نیاید و بعد از عهده توضیح و بیان آن عبارت مبهم و نامعلوم به خوبی برنیاید و سایر اشکالاتی که از این قبیل در این نوع روش تدریسی ممکن است وجود داشته باشد.
ضمن تقدیر و تشکر از این فعالیت، توفیقات روزافزون شما را در علم و عمل از خداوند منان آرزو میکنم.
وفقنا اللّه و ایاکم لما یحب و یرضی ان شاء اللّه تعالی
…
معلم گرامی با سابقه بیش از 20 سال تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
- روش معمول (خواندن معلم و گوش فرادادن متعلم و سپس نوشتن
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 240 *»
خلاصه و طرح پرسشها) مثمر ثمر است و در آن شکی نیست. سخن در مقدار ثمردهی و تعریف ثمر مطلوب است. و این دو بستگی به عوامل چندی دارد. از جمله: سن متعلم، سابقه معلومات و تجربه متعلم در علوم اعتقادی و ادبیات، استعداد متعلم، تعداد متعلمین حاضر در درس، وقت اختصاص داده شده به هر جلسه درس و کل زمان پایان یافتن دوره کتاب، مقدار احاطه معلم، مقدار وقتی که متعلم در خارج از کلاس میتواند صرف این درس کند. و گرنه حتی جلد گرفتن کتاب مبارک «ارشادالعوام» و بوسیدن و در قفسه کتاب گذاشتن و غبارروبی از آن هم مثمر ثمر است.
- جواب (1) در اینجا هم مناسب است و مزید بر آن؛ این روش برای آنانی که عادت به طبقهبندی مطالب دارند مفید است. اما برای کسانی که ذهنهای پویاتری دارند غل و زنجیر است.
گر بریزی بحر را در کوزهای | چند گنجد قسمت یک روزهای |
- اگر مقصود این است که وقت کلاس گرفته نشود و با پیش مطالعه و پس مطالعه متعلم و تحلیل و بحث و رفع اشکالهای بعدی، درس از حالت سکون به حالت پویا سوق داده شود، برای گروههای فعال که به پیشنیازها تن دهند مفید است و نتیجه بهتری خواهند گرفت انشاءاللّه. اما هر متعلمی به این روش روی نمیآورد.
- بسیار مفید و مثمر ثمر است اگر اسم آن را به «دریافت نویسی» یا
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 241 *»
«برداشت نویسی» تغییر دهیم. اما فواید آن:
1) مطالب فصل در ذهن متعلم حک میشود 2) دیگران هم ــ چه متعلم و چه معلم ــ از برداشت او آگاه میشوند و خطاهایش را یادآوری میکنند و از نکتههایی که او پی برده و دیگران غافل شدهاند مطلع میشوند 3) پس از مدتی که ترقی کرد و بر علمش افزوده شد خود به آنها رجوع کرده و کمبودهای آنها را اصلاح میکند 4) اگرچه این برداشتها هیچگاه جای اصل کتاب را نمیگیرد؛ اما پس از بررسی و رفع اشکال در مواردی که دسترسی به معلم نباشد و برای افرادی که حوصله خواندن نثر قدیم را ندارند به اصطلاح از هیچی بهتر است و میتواند به عنوان خودآموز به کار رود.
- اگر مقصود اهمیت دادن زبانی باشد که جواب مشخص است و این کتاب شریف را اکثر اهل مکتب کتابی عجیب در رکن اعتقادی مکتب میدانند چنانکه «کفایه» را در احکام شریعت. اما اگر مقصود در عمل باشد یعنی چه مقدار در تفهیم و تفهم و تحقیق و مرور و استخراج نکات دقیق آن کوشش میکنند، متأسفانه باید عرض کنم که:
یعظمون له اعواد منبره | و تحت ارجلهم اولاده وضعوا |
اگر در جوابهای بالا مطلبی واضح نبود برای توضیح شفاهی در خدمت هستم ان شاء اللّه.
وفقکم اللّه و ایانا لنصرة ناصری دینه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 242 *»
معلم گرامی با سابقه 26 سال تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
- ابتداءً متن خوانده میشود سپس مقصود اصلی مصنف بزرگوار به شکل رؤوس کلی به شکل تیتر بندی شده بیان میگردد.
چون هدف اصلی مصنف بیان مبانی کلی مکتب شیخ اوحد میباشد ازاینرو باید مدرّس سعی کند اهداف این بزرگوار را در ضمن مطالب بفهمد و برای دیگران بازگو کند.
روش مصنف در این کتاب مبارک مزج حکمت و عرفان است گرچه هدف اصلی بیان حکمت است ولی نکات عرفانی که به شکل رمز و کنایه بیان شده است باید بازگو گردد تا مورد استفاده همگان واقع شود. البته نه اینکه عرفانبافی کند بلکه همان مطالب را با استفاده از کتب دیگر بیان کند.
اگر در مقام تدریس برای متعلمین عزیز است بهتر این است که تلفیق بین مطالب کتاب مبارک «فطرةالسلیمه» و «ارشاد» شود تا اینکه از ابتداء ذهن متعلمین با کتاب مبارک «فطرةالسلیمه» آشنا شود.
در مطالبی که مقام امتیاز بین حکمت بزرگان+ و حکمتهای اصطلاحی انحرافی است، باید نکته انحراف گوشزد متعلمین شود و از کتب خود آنها برای استشهاد دلیل آورده شود و این مطلب مخصوصاً در این زمان مطلبی بسیار لازم و واجب است.
روشی که بنده از آن زیاد استفاده میکنم این است که مطالب
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 243 *»
گذشته و آینده به شکل خلاصه بیان میشود و مطلب مورد بحث را با ذکر احادیث در این زمینه بیان میکنم و ما میدانیم همه سطور ارشاد متون احادیث است پس ذکر تطبیق آن لازم است و ما وقتی در روش تدریس استاد معظم؟حفظ؟ دقت میکنیم مییابیم که ایشان جزئیات هر بحثی را ذکر میفرمایند و چون احاطه علمی ایشان فوق العاده است، بهتر است ما برای این کار از فرمایشات ایشان استفاده کنیم. البته اگر درس برای عموم است چندان مورد استفاده قرار نمیگیرد.
- اگر تدریس برای متعلمین عزیز است روش جدول بندی بسیار مفید است.
- اگر مدرس قبلاً «مطالعه کامل» داشته باشد که بتواند از عهده بیان همان مطالب برآید و به شکل درس بیان کند خوب است وگرنه اگر متن خوانده نشود، دیده شده که بعضی مطلب را به شکل نامناسب ذکر میکنند که این امر نکوهیده است.
- خلاصهنویسی بسیار لازم است؛ زیرا از جمله فوائد آن این است که متعلم ناچار میشود برای این کار یک مرتبه حداقل متن کتاب را بخواند و آنچه برداشت نموده است بنویسد.
فایده دیگر آن این است که چون نوع متعلمین در مدارس بیرون درس نخواندهاند و ادبیات فارسی آنها ممکن است ضعیف باشد، [186] این
* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 244 *»
امر باعث میشود که کمکم در بازپردازی مطالب به شکل نوین کار کرده و روز به روز در ترقی باشند علاوه براین بعد از نوشتن، مطلب در ذهن ایشان بهتر باقی میماند.
- نوع آشنایان با مکتب بزرگان و ارادتمندان به ایشان وقتی نام کتاب مبارک «ارشاد» در نزد ایشان برده میشود آن کتاب شریف را چکیدهای از مکتب بزرگان میدانند و سمبل این مکتب در ذهن ایشان همین کتاب شریف است و بعد از فرمایش مرحوم آقای شریف طباطبائی درباره این کتاب شریف دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند. [187] پس تمام سعی و کوشش ما باید احیای این کتاب شریف باشد و اگر صلاح بدانند فشردهای از این کتاب شریف باز نویسی شود برای کسانی که وقت ایشان کمتر است و نمیتوانند از مطالعه کل کتاب بهرهمند شوند. [188]
معلم گرامی با سابقه بیش از 10 سال تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
- «ارشادالعوام» را میخوانیم و هر کجا که لازم به توضیح است مطلب را شرح میدهیم و البته چگونگی توضیح مطلب، در حد فهم و درک مخاطب میباشد.
- جدولبندی مطالب سبب میشود که انسان با دید کلی و به
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 245 *»
صورت فهرستوار به مطالب بنگرد و با رعایت اصل ترتیب مطالب را یاد بگیرد که در یادگیری بسیار مؤثر است.
- با خواندن کتاب، مطالب توضیح داده شده را مستند میکنیم.
- خلاصه نویسی مثمر ثمر است. با خلاصه نویسی مطالب کلی به خوبی در ذهن انسان جای میگیرد و در خاطر داشتن مطالب کلی، باعث میشود انسان مطالب جزئی را هم یادآور شود.
- این کتاب با داشتن بیانی ساده و نثری روان، مطالبی در سطح بالا را برای اکثریت طالبان علم قابل فهم ساخته است. ازاینرو باید به این کتاب شریف اهمیت بیشتری داده شود.
…
معلم گرامی با چندین سال سابقه تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
با عرض سلام و ادب
نکتههایی درباره تدریس کتابهای مشایخ:
- باید معلم کاملاً درباره بحث کتاب تخصص داشته باشد. در نتیجه اینکه گاهی گفته میشود که درس بدهد تا خودش هم یاد بگیرد صحیح نیست.
- مهمترین کاری که در نقش تدریس مطرح است، آموزش تعلیم است که جای آن خالی است و البته با این کار شما، تا حدودی مسأله حل است.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 246 *»
- ابتدا قبل از شروع کتابهای بزرگان، باید چند روزی اهمیت آن کتاب برای متعلمین گفته شود و گاهی بین درسها یادآوری شود.
- ابتدا باید درس روز را شفاف برای متعلمین بازگو نمود و بعد متن را خواند.
- تا حد امکان از سایر کتابها برای بازگو نمودن مطلب باید استفاده نمود.
- در کلاس درس، معلم نباید متکلم وحده باشد؛ زیرا این باعث خستگی متعلم میشود. بلکه گاهگاهی باید آنها را در جریان قرار داد و مجبورشان کرد به سخن گفتن و بیان آنچه فهمیدهاند.
نکتههایی درباره تدریس کتاب مبارک «ارشاد»:
- علاوه بر مطالب عمومی تدریس، نظر به اینکه کتاب مبارک «ارشاد» در بخش اعتقادات بسیار مهم است، وظیفه معلم در دراز مدت تدریس، اشارهکردن به جایگاه و اهمیت این کتاب شریف است.
- از مهمترین عواملی که باعث سرد شدن متعلم میشود: معلم با کسالت و بیاهمیتی کتاب را تدریس کند، پیش مطالعه نداشته باشد، سریع و گذرا روخوانی کند، دائماً غزل یأس بخواند و مثلاً بگوید: ما که هیچ، ما معلوم است مرخص هستیم، ما معطل هستیم، ما آدم نمیشویم، همینقدری که آمده باشیم درسی میخوانیم، ما چه گلی چیدیم که دیگران گلابش را بگیرند! و . . . .
- نتیجه آنکه معلم باید خود با ذوق و شوق باشد. به کتاب و درس
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 247 *»
و متعلم اهمیت ویژه بدهد. به تعلیم و تعلم عشق بورزد. اول وقت حاضر باشد. بدون تعطیلی باشد. اهمّ امور خود را درس قرار بدهد تا متعلمین از او یاد بگیرند.
- معلم در مواردی باید به اصطلاح لِم متعلم را به دست بیاورد: اگر میبیند بحث سنگین است و متعلم خسته شده است، سریع بحث را عوض کند یا در میان تدریس جریان تاریخی مناسبی را بگوید و یا بحثی اخلاقی مطرح کند و در متعلم حالت نشاط به وجود بیاورد.
- در بین تدریس ارشاد، همواره باید جملههای زیبا و اصلی را گوشزد نمود تا متعلم در کتاب آن جملهها را مشخص کند و معلم بارها آنها را تکرار کند.
- خلاصهبرداری از طرف متعلم و همچنین ذکر خلاصه درس توسط معلم مفید است. پایان هر فصلی با نام «عنوانهای مهم فصل» خلاصهنویسی انجام شود.
- برای روشن کردن مطالب، از سایر فرمایشها استفاده شود.
- اگر متعلمی در سطح بالاست و فکرش عالی است، باید از کلمات عالی، پر معنا و تخصصی استفاده کرد.
- اگر متعلمین دارای ذهن کندی هستند، مباحث روانتر و با استفاده از نوع دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی مطرح شود.
- در بین تدریس، معلم به مناسبتها باید متعلم را به قبل برگرداند. مثلاً اگر جلد سوم «ارشاد» تدریس میشود، به مناسبت او را به
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 248 *»
جلد اول برگرداند که: یادتان هست در جلد یک چه خواندیم؟ آنجا هم این مطلب را ذکر فرموده بودند؛ اگر یادتان نیست فردا کتاب را بیاورید تا مروری اجمالی داشته باشیم . . . .
- برای بهتر فراگیری متعلم باید دائماً به او گوشزد نمود که شما باید طوری تعلم داشته باشید که فردا بتوانید معلم شوید: برای چند سال دیگر به شما احتیاج داریم.
- در همین راستا لااقل هفتهای یک بار از متعلم باید خواست که آنچه در طول هفته از درسها فهمیده است بازگو کند.
- برای نسل امروز، نوعاً باید واژههای جدید استفاده کرد و تنوعی خاص داشت و الا اگر کلمات همه یک سطح و قدیمی باشد، باعث خستگی و عدم توجه متعلم میگردد.
- اگر متعلمین کشش داشته باشند، در نوع مباحث کتاب مبارک «ارشاد» باید اقوال باطل را هم در هر زمینهای با استناد به کتابهای ایشان ذکر کرد یا مأخذ را ذکر کرده و مراجعه را به خود متعلم واگذار نمود.
- در هر حالی نوعاً باید گوشزد متعلمین بنمائیم که این تدریس برای این کتابِ عالی، سطحی است و یک بار کفایت نمیکند. بلکه باید این کتاب با تخصص بیشتر و مطابقه با کتابهای فنی مانند کتاب «فطرةالسلیمة» خوانده شود.
- نوعاً باید فکر متعلم را باز نمود که مثلاً در این زمینه برای شما اشکالی پیش نیامد؟ خوب فکر کنید و با جدیت کار کنید.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 249 *»
- البته این مطلب از ابتدا باید بازگو شود؛ چراکه برای متعلم و معلم هر دو لازم است. دائماً باید خود را و متعلمین را توجه داد که تمام این توفیقها از آقا بقیة اللّه است. پس در فهم مطالب کتاب مبارک ارشاد همیشه باید متوسل به او باشیم و دعای فرج را قبل از درس یا بعد از آن بخوانیم. فهم، ثبات، صحیحفهمیدن و عمل کردن را باید از آقا بخواهیم و الا هیچ فایدهای ندارد. پس از آن توجه و توسل به خود آقای مرحوم کرمانى و حمد و سوره خواندن برای ایشان و گاهی خواندن قرآن و هدیه به آن بزرگوار و استمداد از وجود مبارک خودشان که در حقیقت روح آموختن و آموزش این کتاب شریف است.
و السلام
معلم گرامی با سابقه 19 سال تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
پس از عرض سلام و طلب پوزش. عرض میکنم که این روسیاه کوچکتر از آنم که خودم را تدریسکننده کتاب مبارک ارشادالعوام بدانم ولی چون دستور فرمودید که به سؤالاتی که عنوان کردهاید پاسخی بدهیم از جهت انجام وظیفه و لزوم اجابت شما آنچه که به ذهنم میآید مینویسم.
راجع به سؤال 1 و 2 برنامه من اینطور است که اول مقداری از آن کتاب شریف را میخوانم و بعد آنچه که بتوانم و درک کرده باشم در توضیح آن ذکر میکنم و اگر آیه و یا حدیثی را این بزرگوار از جهت اختصار
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 250 *»
ذکر نفرموده باشند و فقط اشاره به آن کرده باشند و آن را بدانم، ذکر میکنم. مثمر ثمر بودن آن هم بستگی دارد به اینکه خودم تا چه مقدار مطالب را درک کرده باشم و دلایل آن را فهمیده باشم که بتوانم بیان کنم.
- اینجانب در این مورد تجربهای ندارم ولی آنچه که عقیده من است این است که خواندن کتاب در کلاس لازم و حتمی است از چند جهت: اول اینکه «کلام الملوک ملوک الکلام» و دوم اینکه خود فرمایشهای این بزرگوار اصل برکت و عنایت است که برای معلم و متعلم در کلاس مایه رحمت و عنایت است و باعث اکتساب خیرات بیشتر میشود و سوم اینکه میبینیم سنت مرحوم آقای شریف طباطبائی در تدریس کتاب مبارک «فطرة السلیمه» همینطور است که اول هر مجلس درسی مقداری از عبارات شریفه آن کتاب را قرائت میفرمودند. [189] پس اول باید مقداری از فصل را خواند و بعد معلم مطالب درس قبل را خودش به طور خلاصه ذکر کند و بعد پیرامون فصل خوانده شده توضیحهایی بدهد.
- خلاصه نویسی فصول اگر به طور صحیح و با دقت باشد خیلی به متعلم در فراگیری و ثابتماندن مطالب در ذهن او کمک میکند و خود نوشتن مطالب به طور خلاصه، باعث بهتر در ذهن ماندن است. البته خلاصه نویسی اگر همراه با نوشتن سؤال و جواب نیز باشد، فایده بیشتر و مفیدتری دارد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 251 *»
- به برکت فرمایشها و سفارشهای استاد بزرگوارمان؟حفظ؟ راجع به تعلیم و تعلم و به خصوص کتاب مبارک ارشاد بحمد اللّه اهمیت بیشتری به این کتاب شریف داده میشود.
- مطلبی که در رابطه با این کتاب شریف به نظر میرسد این است که ایراداتی که از ناحیه مخالفین بر این کتاب وارد شده است چه به طور متفرق و چه به طور جمع مانند ایراداتی که شهرستانی وارد آورده که مرحوم آقای شریف طباطبائی در کتاب مبارک «ازالة الاوهام» جواب فرمودهاند، در هر قسمت یادآوری شود و جواب آن به طور محکم بیان شود یا بعد از اتمام کتاب، به طور تدریسی خوانده شود.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین
نوزدهم ربیع الاول 1430
معلم گرامی با سابقه بیش از 15 سال تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
با عرض سلام
جواب سؤال اول.
در اوائل روش تدریس من اینگونه بود که ظاهر عبارات کتاب مبارک ارشادالعوام را میخواندم و در خلال خواندن برای دانشآموزان اگر لغتی نیاز به ترجمه داشت، ترجمه میکردم و اگر مطلبی به ذهنم میخورد بیان میکردم و در غیر این صورت عبارت را خوانده و برای شرح آن عبارت مطلب را به بیان دیگری میگفتم بدون هیچگونه تحقیقی و بدون آنکه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 252 *»
مطلب جدیدی از فرمایشات بزرگان بگویم و بدون آنکه دقت خاصی در عبارات و مطالب داشته باشم.
البته روش من آنطور که به فکرم میرسد روش صحیحی نبود؛ زیرا مقصود از عنوانکردن فصل و نتیجه آن را نمیگفتم. لذا مطالب هر فصلی در اذهان دانشآموزان استقرار نمییافت. روش من اینگونه بود تا حدود دوازده سال قبل که روش تدریس «ارشادالعوام» را کاملاً عوض کردم و سعی کردم که مطالبی را که میخواهم از این کتاب شریف به دانشآموزانِ خود القا کنم، اولاً برای خود واضح شده باشد و به مقصود پی برده باشم تا بتوانم برای دانشآموزان خود بیان کنم تا آنکه مطلبی دستگیر ایشان شود. پس در سال 1376 به بعد روش تدریس خود را اینگونه قرار دادم که قبل از حضور در کلاس فصل مورد نظر را با دقت مطالعه میکردم و سعیم در آن بود که اولاً خودم مطالب فصل را بفهمم و سپس در کلاس حاضر شوم. هنگام حضور در کلاس و شروع درس، ابتداءً مختصر شرحی درباره مطالب فصل میگفتم و بعد عبارات شریفه ارشادالعوام را میخواندم؛ اما با دقت در بیان مطالب و دقت در فهم رموز و کنایاتی که در فرمایشات مرحوم آقاى کرمانى وجود دارد. دانشآموزان را هم با بعضی از آنها آشنا میکردم و از مجموع مطالب فصل، در آخر وقت کلاس یک نتیجهگیری میکردم. البته نتیجهگیری مربوط به فصل مورد بحث به تنهایی نبود؛ بلکه نتیجهگیری طوری بود که مطالب دیگری هم از بزرگان بیان کرده و مطالب را توضیح میدادم.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 253 *»
هرچه میگذشت سعی میکردم که در عبارات «ارشاد» دقت بیشتری به کار ببرم و ربط فرمایشات «ارشاد» را با فرمایشات دیگر مشایخ عظام+ به دست آورم و هر مقداری را که صلاح باشد به دانشآموزان خود القا کنم. پس روش دوم را تکمیل کرده و همان را ادامه داده و ادامه میدهم و ادامه خواهم داد.
لازم به ذکر است که عرض کنم از اظهار رضایت دانشآموزان و احساس خود نسبت به اینکه فهم و درک آنها از مسائل ارتقا یافته است خوشحال شدم و دانستم که روش دوم روش صحیحتری است.
جواب سؤال دوم.
جواب این سؤال دو گونه است: از نظر اینکه مطالب ارشاد با یکدیگر ارتباط دارند و علم نقطهای است که «کثّرها الجهال»، جهل جاهلان باعث کثرت آن میشود، جدولبندی مطالب مناسب به نظر نمیرسد؛ ولی از باب اینکه هر سخن اهلی و هر نکته مکانی دارد و نباید مباحث اعتقادی را در هم آمیخت و نباید با هم ممزوج کرد و هر مطلبی را در جای خود باید فهمید و دریافت و مهمتر از همه، دریافت مسائل و جداکردن هر مطلب از سایر مطالب و مخلوطنکردن مباحث با یکدیگر است، روی این اصل جدولبندی مطالب چندان غیر مناسب نخواهد بود.
جواب سؤال سوم.
نخواندن کتاب مبارک «ارشاد» توسط معلم در کلاس درس و فقط
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 254 *»
اکتفاء به توضیح مطالب، برای دانشآموزی که دارای فهم و ذهن فعال و طالب فهم حقیقت امر در هر مسأله و مطلبی است؛ ولی به دقائق و نکاتی که در عبارات گذاشته شده اعتنایی ندارد، روشی پسندیده به نظر میرسد؛ اما اگر دانشآموز علاوه بر طلب فهم در صدد آن باشد که به دقائق و نکات گنجانیده شده در عبارات پی ببرد و بر رموز و اشارات و معاریض عبارات اطلاع حاصل کند، خواندن عبارات فصول و اشاره به نکات مهم بسیار لازم به نظر میرسد. در این صورت اولاً باید خود معلم در صدد یافتن رموز و کنایات باشد و پس از دریافت، دانشآموز خود را هم بنا بر سعه فکری و ظرفیت و تحملش مطلع سازد و مسلّم است که در عبارات حکیمی چون مرحوم آقاى کرمانى رموز و اشارات و دقائق و نکات فراوانی وجود دارد که برای اهلش قرار دادهاند.
جواب سؤال چهار.
خلاصهنویسی اگر میزان فهم و دقت دانشآموزان را بالا برد، مفید و مثمر ثمر است وگرنه کاری بدون ثمر خواهد بود و به نظر این حقیر خلاصهنویسی انگیره به وجودآمدن فهم و دقت در دانشآموز، به ویژه دانشآموز نه چندان کوشا، نخواهد بود. زیرا تکرار مطالب به طور خلاصهنویسی با عدم توجه به محتوای درس و عدم دقت و نفهمیدن مطلب، کسالت را زیاد میکند؛ ولی اگر مطلبی فهمیده شد و تا حدودی به لُبّ کلام برخورد، آنوقت خلاصهنویسی به همراه فهم، باعث گسترش ذهن و قویشدن فهم و بالا رفتن مقدار اطلاعات و دریافتهای او خواهد شد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 255 *»
البته کسانی هستند که با تکرار یا نوشتن و خلاصهنویسی درس، مطالب در ذهنشان استقرار خواهد یافت. برای چنین افرادی خلاصهنویسی مثمر ثمر خواهد بود. شناسایی این افراد توسط معلم و با کمک خود دانشآموز امکانپذیر خواهد بود.
جواب سؤال پنجم.
متأسفانه عدهای به علت نام این کتاب شریف که «ارشادالعوام» است یا به علت فرمایش مصنف بزرگوارش که میفرمایند این کتاب را به درخواست زنها نوشتهام، چندان به این کتاب شریف و این گوهر گرانبها اعتنایی نمیکنند. عدهای که هرگز در فکر یادگیری و فهم نیستند. عدهای هم که شأن خود را اجلّ از خواندن «ارشاد» و بخصوص تدرّس آن نزد استاد میدانند. غافل از آنکه چون نمیفهمند مطالب شریفی که در این کتاب مستطاب و مبارک گذارده شده و به نکات و دقایق و رموز آن بر نمیخورند و شاید قوه فهم و درک مطالب را به طور صحیح ندارند، در چشم ایشان کتاب مبارک ارشاد سطحی و ابتدائی و ساده به نظر میآید. لذا بیاعتنایی نموده و خواندن یا تدرّس آن را نزد استاد و معلم کاری زائد میانگارند. باید عرض کنم که طالب فهم حقیقت امور و طالب درک مسائل این کتاب مبارک، اندک میباشند.
جواب سؤال ششم.
همانگونه که جنابعالی خود اشاره فرمودید که «کتاب گرانقدر»، باید عرض کنم که چند نکته درباره این کتاب شریف دارای اهمیت است:
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 256 *»
یکی آنکه سعی و تلاش نماییم که مستندات فرمایشات «ارشادالعوام» را از قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ به دست آوریم.
دیگر آنکه برای بررسی فرمایشات «ارشاد» و تحقیق پیرامون مطالب اعتقادی آن و همچنین برای آسانشدن فهم مطالب این کتاب، از سایر کتب و فرمایشات مصنف بزرگوار کمک بگیریم و فرمایشات مرحوم آقای شریف طباطبائی را نیز در نظر داشته باشیم. مخصوصاً فرمایشاتی که در دروس مبارکه برای تلامذه خود بیان فرمودهاند. در این صورت است که مسلّماً به مراد آقای کرمانی خواهیم رسید.
نکته دیگر آنکه برای فهم فرمایشات آقای کرمانی در «ارشادالعوام» و بلکه عرض میکنم برای فهم فرمایشات جمیع مشایخ بزرگوارمان+ سعی کنیم از فرمایشات گهربار معلم بزرگوارمان، معلم پژوهشگر و عالممان جناب آقای حاج سید احمد پورموسویان؟حفظ؟ کمک بگیریم.
این ذخائر با ارزشی که خداوند در اختیار ما قرار داده است، به فضل و کرمش و عنایت اولیائش؟عهم؟ است و باید بگوییم اللهم ان هذا منک و من محمد و آل محمد؟عهم؟ این ذخائر گرانبها، این سیدیها و نوارها، این منبرها و درسها و این کتابهای شریفِ به چاپ رسیده و این اشعار پر محتوا و پر معنا، همه و همه نتیجه یک عمر تلاش بی دریغ و فراوان معلم عزیزمان میباشد.
بهترین و مفیدترین ایام عمر یعنی سنین جوانی به مدت سی سال و کسری از عمر گرانمایه این معلم دلسوز و استاد پر تلاش، صرف انتشار
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 257 *»
علوم شریفه بزرگان دین، مشایخ عظام شده است. بدون هیچگونه زیادتی و کمی. پس چرا برای فهم این فرمایشات گهربار و این دُرهای سفته از قلم مبارک مشایخ عظام، به شروح آنها یعنی بیانات معلم عزیز و بزرگوارمان مراجعه نکنیم. من عرض میکنم که یک عمر عادی که بین شصت تا صد سال است، لازم است تا بتوان فرمایشات این استاد را بررسی و بحث و گفتگو کرد و این مطالب عالیه که از دهان شریف یا از قلم ایشان ظاهر شده است را فهمید و درک کرد. واقعاً بعضی اوقات انسان باید یکی از بیتهای اشعار ایشان را چند بار بخواند تا اشارههای به کار رفته در آن را دریابد. الحمد لله رب العالمین. اللهم ان هذا منک و من محمد و آل محمد.
معلم گرامی با سابقه بیش از 8 سال تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
کتاب: چهار جلد «ارشادالعوام» نزدیک دو هزار صفحه است و برای کسی که خواهان خواندن این کتاب است، سنگین به نظر میرسد. چنانکه بتوان چهار جلد را در حجم کمتری قرار داد برای چنین اشخاصی که مطمئناً در تمام جلسهها حاضر نخواهند شد مثمر ثمر خواهد بود. و منظور از حجم کمتر عبارت است از ذکر کلیات هر فصل و صرف نظر از توضیحات مصنف. این کار نه تحریف کتاب است و نه نعوذ باللّه توهینی به فرمایشات آن جناب. آری؛ چهار جلد کامل برای کسی که به صورت مطالعهای این کتاب شریف را میخواند عالی است
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 258 *»
ولی به صورت تدریس و تدرّس سنگین جلوه میکند. [190]
مخاطب: کسانی که در درس «ارشاد» حاضر میشوند از همه اصناف جامعه میباشند. از بازاری عادی گرفته تا دانشجو و اساتید دانشگاه. پیرمرد و جوان، مرد و زن، تحصیل کرده و یا کمسواد. ابتدا باید طیف مخاطب تعیین شود. اگر مخاطبین همه تحصیل کرده هستند، چگونگی بیان و توضیحات به شکلی است. اگر همه کمسواد هستند، به شکلی دیگر ولی اگر تدریس عمومی است و هر نوع افرادی حضور دارند، باید به گونهای توضیح داد که کمسوادترین فرد حاضر نیز استفاده کند. شنیده شده است که شخصی دانشجو و تحصیل کرده، توضیحات عامیانه و بی آرایش ادبی و علمی را بهتر میپسندد و میگوید: من فیزیک و شیمی خواندهام، چه ارتباطی با «ارشادالعوام» دارد؟! نکته بسیار مهم دیگر آن است که در هنگام تدریس، معلم مخاطبین خود را بیخبر از مبانی و توضیحات موجود در درس بداند و کمتر اصطلاح به کار ببرد (البته در درس عمومی) و هرگز نکته مبهمی را باقی نگذارد. گذشته از آنکه ذوق و شوق مخاطب و متعلم نیز قابل ارزیابی است و باید درصد آن شناسایی شده و در صدد افزایش آن برآمد.
معلم: ممکن است افراد با تجربه و مسئول، شخصی را دارای صلاحیت تدریس تشخیص دهند و از او بخواهند که این کتاب (و یا هر کتاب دیگری) را تدریس کند.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 259 *»
در اینجا آن شخص باید به خود رجوع کند: آیا من از عهده تدریس «ارشادالعوام» برمیآیم؟ آیا آمادگی لازم برای تدریس را دارم؟ آیا تدریس من مثمر ثمر واقع خواهد شد؟ نیت خود را اصلاح کند و بدون هیچگونه غش و تعارف، تدریس را انتخاب کند.
روش تدریس: صحبت از روش تدریس در کلاسهای عمومی و نیمه عمومی است؛ زیرا کلاسهای خصوصی و با متعلمین محدود با توجه به قابلیت مخاطب، زبان و روش تدریس به شکل دیگری است. برنامه من اینطور است که مثلاً از سی دقیقهای که در اختیار من است، بیست و چهار دقیقه را به توضیح و تفسیر فصل میپردازم و ربط آن فصل به فصول قبل و ذکر ویژگیهای فصل مورد بحث. در چند دقیقه آخر همان مقدار مطلبی که توضیح داده شده را از روی متن کتاب میخوانم و چون توضیحات قبل از خواندن متن ارائه شده است، هنگام خواندن متن ابهامی نخواهد بود (مگر در برخی موارد که پس از درس یا در جلسه دیگر میتوان عنوان کرد).
خلاصه نویسی: بسیار عالی است ولی ترجیحاً اگر خلاصه توسط معلم نوشته و گفته شود، بهتر از آن است که متعلم بنویسد. البته خلاصه فصل به فصل بهتر از خلاصه مطلب نوشتن است. پس از هر فصل کلیات آن را نوشتن مثمر ثمرتر خواهد بود. و البته سؤال و جواب با هم به متعلم داده شود بهتر از آن است که فقط سؤال به او داده شود. شائبه آن نرود که این روش نوعی طوطیوار حفظ کردن است؛ خیر چنین
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 260 *»
نیست در کنار نوشتن، فهم حرف اول را میزند.
استفاده از تجارب: بی شک این مسألهای بدیهی است که ممکن است شخصی تجربهای داشته باشد که دیگری نداشته باشد و چون در شهرها و شهرستانهای مختلف هستند، به هرگونه که امکان دارد، تبادل تجربیات بسیار مثمر ثمر خواهد بود. [191]
چند نکته در هنگام تدریس: مخاطب باید احساس کند که معلم بیشتر از او اطلاعات دارد و اگر متوجه شود که معلم متن کتاب را میخواند و همان را به شکلی دیگر توضیح میدهد، توجه او به درس کم و کمتر میشود و در کلاس درس کسالت از خود نشان میدهد. توضیحات معلم باید متناسب باشد به این معنی که در یک قسمت زیاد توضیح دادن و قسمتی را مبهم گذاردن صحیح نیست.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 261 *»
نکته دیگر آنکه اگر به عبارتهای علمی چه علوم حقه و چه فنون برخورد کردیم، مطابق با جوّ کلاس و مخاطبین باید توضیحات کافی ارائه شود. مثلاً در ابتدای قسمت معراج (جلد اول)، نام علومی که ذکر فرمودهاند با توجه به جوّ کلاس، توضیحاتی ذکر شود و مبهم باقی نماند.
نکته دیگر درباره داستانها و حکایتها است. حکایت یا ذکر داستان باید متناسب با موضوع باشد و تفاوتی نمیکند که داستان تاریخی باشد و یا بالفرض دیروز اتفاق افتاده باشد؛ اگرچه داستان اگر امروزی باشد و صحیح ادا شود و رکیک نباشد و حسّی باشد، مثمر ثمرتر خواهد بود.
نکته دیگر آنکه اگر آدرس احادیث و آیات ذکر شود بهتر است.
جدولکشی مطالب اگر به فهم مطلب کمک میکند لازم و مفید است وگرنه زائد و نوعی زندانی کردن مغز متعلم است.
و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین
…
معلم گرامی با سابقه بیش از 8 سال تدریس
بسمه تعالی
با توجه به اهمیت این کتاب مبارک از جهات متعدد به خصوص از این جهت که مورد توجه عموم علاقهمندان مکتب مشایخ عظام+ میباشد و یکی از راههای بسیار مفید برای استبصار عمومی است، فکر میکنم یکی از کمبودها وجود نوارهای درسی این کتاب مبارک است که میتواند بسیار مورد استفاده عموم برادران و خواهران ایمانی قرار بگیرد و چون متأسفانه نوارهای درسی سرور معظم ــ اطال اللّه بقائه ــ در مورد این درس موجود نیست و با توجه به اینکه در مجالس شبها دروس «ارشاد» مدرسین محترم برگزار میشود، بسیار مناسب است که این دروس ضبط شده و مورد استفاده قرار گیرد و یک دوره نوار از چهار جلد این کتاب مبارک در دست باشد. با توجه به اینکه هیچ نیازی به هزینه نوار کاست هم نیست و کار ضبط و انتقال به رایانه بسیار راحت و بدون هزینه انجام میشود. البته با توجه به اینکه سایر مدرسین محترم در مجالس حضور دارند و مطالب گفته شده در مجلس مورد تصویب ایشان قرار میگیرد و
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 262 *»
نظرهای شخصی در این مباحث گفته نشود و به فرمایشات بزرگان و احادیث ائمه اطهار؟عهم؟ اکتفاء شود. وجود یک دوره نوار یا سی دی از تدریس چهار جلد کتاب مبارک «ارشاد» از بهترین راههای استفاده از این کتاب مبارک است.
درباره اینکه عبارات کتب درسی خوانده نشود و اکتفاء به توضیح مدرس شود، به نظر بنده کار چندان مناسبی نیست اگرچه این روش، روش دانشگاهی است و نوع اساتید دانشگاهها نه حوزهها، به این روش تدریس میکنند. شاید در مورد آن کتابها روش خوبی باشد اما با توجه به اینکه اولاً فرمایشات بزرگان همه نور و مایه نورانی شدن دلها است مانند آیات قرآن و فرمایشات و احادیث معصومین که حتی خود الفاظ مؤثر است و بسیار دلنشین و کاملاً با سخنان و مطالب بشر ناقص متفاوت است. و ثانیاً اینکه در فرمایشها و عبارتهای بزرگان اصطلاحات و دقتهایی است که مدرسین و اساتید هر یک به مقدار آشنایی خود با اصطلاحات مکتب متوجه آنها شده و باید آنها را شرح کنند و حتی در بسیاری از کتب این بزرگواران، باید کلمه کلمه مورد توجه قرار گیرد و مطالب تشریح و تبیین گردد. لذا اگرچه بیان خلاصه درس به طور کلی و بیان مطالب کلی درس در ابتدای شروع هر درس برای مستمعین بسیار کار مناسبی است که با مطلب کلی آشنا شوند، اما پس از بیان کلی درس باید مطالب دقیق خوانده شود و به اشارات و نکاتی که این بزرگواران در کلمات خود قرار دادهاند اشاره شود تا مطلب
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 263 *»
آشکار و واضح گردد.
جدول بندی و یا خلاصه نویسی مطالب و همچنین سؤال و جواب، همه فعالیتهای مناسبی است که به نظر من هر کس به سلیقه و تمایل خود پس از درس دادن استاد به گونهای که بیان شد، میتواند این کارها را انجام داده تا جوانب درس جمع شود و مطالب بهتر در ذهن بماند. البته با توجه به اینکه این کارها پس از درس و خواندن مدرس و تشریح مطالب باشد؛ نه اینکه این امور باعث متروک شدن اصل این کتاب مبارک باشد. مثلاً خلاصه نویسی فصلها و یا سؤال و جوابها به عنوان این نباشد که اصل بررسی این کتاب کنار گذاشته شود. خیر؛ در این صورت چندان کار مناسبی نیست.
با عرض معذرت، مطالب به ترتیب سؤالهای مطرح شده نیست.
والسلام
معلم گرامی با سابقه بیش از 20 سال تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
ج 1. روش من اینگونه است که ابتدا چند سطر از فصل را میخوانم تا موضوع مطرح شده در آن فصل برای متعلمین مشخص گردد. سپس درباره آن مطالبی را عرض میکنم و سعی میکنم بیشتر به صورت سؤال عرایضی داشته باشم تا درس از آن حالت خشکی بیرون بیاید. ضمناً متناسب با موضوع درس، احادیث و بیشتر حکایاتی را که نقل شده مطرح میکنم تا متعلمین نیز بهتر متوجه دروس گردند.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 264 *»
ج 2. جدول بندی مناسب است. و باید سن متعلمین و میزان تحصیلات آنها را نیز در نظر داشت.
ج 3. برای من خواندن کتاب اصل است البته همراه با فهم که در واقع هدف بزرگان+ نیز فهم مطالب بوده است ولی خواندن اصل کتاب نیز اهمیت دارد.
ج 4. خلاصه نویسی کار خوبی است به ویژه که با نوشتن مطالب، آن مطلب خیلی بهتر در ذهن نقش میبندد و ماندگار میشود و دیرتر فراموش میشود.
ج 5. در بین کتب اعتقادی اولین و بیشترین کتابی که مورد استفاده قرار میگیرد چه به صورت درسی و چه به صورت مطالعه، کتاب مبارک «ارشادالعوام» است.
ج 6. فکر میکنم با تمام صحبتها و فرمایشهایی که درباره اهمیت این کتاب شریف شده است، باز هم باید ــ به خصوص معمّمین محترم ــ در بحثهایی که دارند نسبت به مطالعه این کتاب مبارک به ویژه به صورت درسی تذکر دهند به خصوص برای افراد کم سن و سال و نوجوانان؛ زیرا دانستن مطالب مطرح شده در این کتاب شریف بسیار لازم است.
و السلام
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 265 *»
معلمه محترمه با سابقه چندین سال تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
با عرض سلام
و للّه الحمد و به فضل و منت الهی و مدد آقا امام زمان عجل اللّه فرجه و عنایت بزرگان+.
- یادآوری مباحث گذشته توسط خود متعلمات، خواندن مطالب کتاب و توضیح بعضی از فصلها به نظر میرسد اگر قبل از خوانده شدن کتاب توضیح داده شود بهتر فهمیده شود.
سؤال و جواب در دفتر، خلاصه نویسی (فشرده) این خلاصه غیر از خلاصهای میباشد که در منزل مینویسند.
در پایان هر مطلب امتحان گرفته میشود. از خواهرانی که سواد ندارند به طور شفاهی امتحان گرفته میشود اگرچه گاهی درست قادر به بیانکردن مطالب نیستند ولی مشخص میشود که مطلب را دریافتهاند.
بعضی موضوعات کتاب مثل مسأله باب ملعون، اصول دین و . . . انشاءنویسی میشود.
پس از پایان هر قسمت یک امتحان املاء با مترادف کلمات گرفته میشود.
با متعلمات جوانتر بعد از اتمام کلاس مباحثه گذاشته میشود که متأسفانه به دلیل کمی اطلاعات و مطالعه نداشتن در باره مکتبهای
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 266 *»
دیگر و مسائل اعتقادی مطرح شده در آن معمولاً یک ربع ساعت بیشتر به طول نمیانجامد.
نکتههای بهداشتی و روانپزشکی مطرح شده در کتاب، جداگانه بحث میشود و بحمد اللّه خواهران استفاده مینمایند؛ بهگونهای که خواهرانی که خود مراجعه به مشاور داشته و دارند، اقرار میکنند که همه مشکلاتی که با آن سر و کار داریم، به دلیل مراجعه نکردن به کتابهای بزرگان و یا مطالعهکردن و زود گذشتن و دقیق نشدن در آنها است.
- این روش تجربه نشده ولی با شروع کلاس از اول کتاب، به تشکیل نوارخانهای اقدام کردهایم و سعی میشود بیشتر نوارهای منبر استاد ارجمند که پیرامون مطالب «ارشاد» میباشد در اختیار خواهران به امانت گذارده شود مخصوصاً مسائل توحید و سی صفحه اول کتاب شریف ارشاد که بیشتر در منبرهای ایشان در دسترس داریم.
- اگر خود متعلم سعی کند فصل را بفهمد و خلاصه بنویسد نه صِرف رفع تکلیف البته مفید میباشد ولی در اینجا اجباری کردن آن مخصوصاً برای کلاس بزرگسالان، باعث عدم اقبال ایشان به شرکت در کلاس میباشد.
- خواهران با اسم کتاب و نویسنده بزرگوار آن بیش از سایر کتب آشنایی دارند و ابراز نگرانی میکنند از اینکه عمرشان به سر برسد و این چهار جلد شریف را مطالعه نکرده باشند مخصوصاً خواهرانی که بیشتر در مجالس حسینیه شرکت میکنند. و الحمد للّه شرکت ایشان هم در
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 267 *»
کلاس با وجود مشغلههای زیادی که در این روستا زنان با آن روبرو هستند، قابل توجه است.
از دعای خیر خود ما و این کلاسها را فراموش نفرمایید
معلمه محترمه با سابقه چندین سال تدریس
بسمه تعالی
الحمد للّه و سلام علی عباده الذین اصطفی
ج 1. روش ما از سال تحصیلی 1375 در مشهد مقدس، به این صورت بود که کتاب مبارک در کلاس قرائت میشد و توضیحاتی مناسب حال متعلمات بیان میشد. نکاتی که مشکل به نظر میرسید یادداشت میکردند و سؤالاتی که طرح میکردیم به عنوان تکلیف ارائه میشد و جلسه بعد هم هر پرسشی را یکی از شاگردان میخواندند و بقیه، جوابهای خود را تصحیح میکردند. البته روش ما به این صورت بود که اگر جواب سؤال کسی با جواب سؤالات بقیه فرق داشت، اگر کاملاً اشتباه بود حذف میشد و جواب صحیح را میگفتیم و او هم مینوشت ولی اگر به تصحیح احتیاج داشت و یا ناقص بود، جواب باید در کلاس تصحیح و یا کامل میشد و اجازه نمیدادیم که فوراً جواب را پاک کند و جوابها همه مثل هم باشد. و یا اگر مفهوم جوابها یکی بود ولی در الفاظ مختلف ذکر شده بود، نیازی به تغییر نبود. ولی این روش البته برای معلم مشکل است: هم در کلاس باید با دقت به همه دفترها واقف باشد چون مطالب، اعتقادی است و اگر کلمهای اشتباه باشد
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 268 *»
مشکل ساز است و هم هنگام امتحانات که باید این جوابهای مختلف را که البته مضمون همه یک مطلب را میرساند تصحیح کند.
ولی این روش بسیار مثمر ثمر بود چون اولاً شاگردان به جهت اینکه همه باید سؤالات را میخواندند بدون تکلیف به کلاس نمیآمدند و هم سعی میکردند که با تدبر به پرسشها جواب دهند.
ج 2. روش جدول بندی: اگر معلمی ببیند که شاگردان او با توضیحْ مطلب را نمیفهمند و اگر مطالب جدول بندی شود بهتر متوجه میشوند، میتواند از این روش استفاده کند. مثلاً در فصل شریفی که عصمت انبياء را بیان میفرمایند (جلد اول ص 124) مراتب عصمت را ذکر میفرمایند و این مطلب حتی برای بعضی از معلمین مورد سؤال واقع میشد و احتیاجی به توضیح داشتند تا اینکه یکی از مسئولین مطالبی را که در این فصل شریف بود جدول بندی نموده و به برخی از مدرّسات ارائه شد.
ج 3. عقیده ما بر این است که همانگونه که قرائت فرمایشهای معصومین؟عهم؟ سبب نورانیت دلها میشود (کلامکم نور) فرمایشهای بزرگان هم باعث نورانیت در دلها میگردد و کلام هر سخنگویی اثر نفس او است و تأثیر دارد و دیگر آنکه توضیحات بدون آنکه کتاب مبارک قرائت شود، بالاخره به شکلی ناقص است و آن طور مثمر ثمر نیست.
ج 4. زمانی که این کتاب مبارک به ما تدریس میشد، تکالیف ما خلاصه نویسی بود و الآن که به دفاتر خلاصهها رجوع میکنم، میبینم که
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 269 *»
آنطور که باید همه مطالب در خلاصه ذکر نشده ولی از زمانی که خود شروع به تدریس کردم، تکالیف به صورت سؤال بود و سؤالاتی که طرح میکردیم سعی میشد که مطلبی از قلم نیفتد و چون چهار جلد کتاب مبارک «ارشاد» را که مخصوصاً با یک گروه به اتمام رسانیدیم، سعی میکردیم سؤالاتْ تکراری و شبیه به هم نباشد و ادامه جواب هر سؤالی را حتی ممکن بود از چند صفحه از فصل شریف جمعآوری کنند که جواب به صورت یک خلاصه مختصری میشد. و چون سؤالات مشخص بود که از چه صفحهای طرح شده، الآن هم که مطلبی مورد نظر باشد به راحتی در خود کتاب مبارک یافت میشود.
معمولاً هر کلاسی، از شاگردان مختلف از نظر فراگیری و استعداد تشکیل میشود و یا گروه اولی که کتاب مبارک «ارشاد» را شروع میکنند کمسن هستند. اگر تکالیف به صورت سؤال داده شود بهتر خواهد بود. و همچنین در هنگام امتحان راحتتر است.
ج 5. در این سؤال شما ما فقط قادریم که از نظر شرکت کنندگان در کلاسهای مختلفی که دایر است جوابی عرض کنیم که باعث تأسف است که با این جمعیت کثیره (الحمد للّه) میبینیم که شرکت کنندگان کم هستند و حتی در مجالس عمومی تدریس «ارشاد»، خیلی کم شرکت میکنند. صبحها چه در مدرسه آقایان و چه در اینجا کم شرکت میکنند. در کلاسهایی که در حسینیه برای خانمها برگزار میشود میبینیم با این جمعیت، آنقدر که لازم است استقبال نمیشود. ولی
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 270 *»
کسانی که توفیق شامل آنها شده و شرکت میکنند و در مقام تحصیل علوم حقه آل محمد برآمدهاند، امیدواریم که همه به مقتضای آنچه از این علوم حقه فرامیگیرند عمل نمایند.
ج 6. دل دادن به این کتاب مبارک و تمام هوش خود را در وقت خواندن آن جمع کردن و تدبر کردن در کلمه کلمه این کتاب مبارک و فرمایشات و مطالبی که در این کتاب مبارک ذکر شده یا سایر کتب و فرمایشات و تطبیق آیات و روایات با این متون شریف و مداومتکردن به خواندن این کتاب مبارک، بسیار بسیار لازم است.
و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
معلمه محترمه با سابقه چندین سال تدریس
بسم اللّه الرحمن الرحیم
سؤال اول: با توجه به مطلب فصل، حدیث یا داستانی که مناسبت داشته باشد و یا به طور جدول بندی که مطلب واضح شود، تدریس کردهام و با توجه به نظر خواهی که در کلاس داشتم این روش را ادامه دادم.
- 2. در بعضی از مطالب که بتوان آن را به صورت جدول بندی ترتیب داد بسیار لازم و به جا میباشد و با این روش مطالب بیشتر در ذهن نقش میبندد.
- این روش را مناسب نمیدانم. چرا که متعلمات باید با متن کتاب شریف آشنا شوند.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 271 *»
- با نوشتن خلاصه فصل باید مرور مجدد و همچنین توجه بیشتر شود و این برای فهم مطلب کمک است.
- نسبت به سایر کتب مشایخ عظام+ کتاب مبارک «ارشادالعوام» بیشتر اهمیت داده میشود.
- چنانکه مطلبی از کتاب مبارک «ارشادالعوام» به صورت جدولبندی در دست میباشد و یا میتوانید تهیه بفرمایید، اگر در اختیار مدرسه قرار دهید بسیار سپاسگزار میباشم. جزاکم اللّه خیراً
تجربههای مختلفی که از معلمین و متعلمین به طور شفاهی و یا کتبی به اینجانب رسیده است:
ــ … و درباره تدریس عمومی، یادآور فرمایشی از استاد معظم (حفظه اللّه) میشوم که در جواب پرسشی از معنی عقل و نفس و فؤاد و تطبیق آن با مطالبی از کتاب مبارک «الزام النواصب» مرقوم فرمودهاند:
«نوع بیان در کتاب مبارک «ارشاد» مخصوصاً در اینگونه مسائل در حدّ درک افهام عوام است و عوام راحت میفهمند معنی عقل و نفس را و چشم عقلانی و چشم نفسانی را، و باز به طور کلی میتوانند بفهمند چشم خاصی را که با آن چشم کاملان به حقایق اشیاء آگاه میشوند و تا این مقدار معرفت برای عوام نسبت به شئونات بزرگان کافی است و تفصیل بیش از این برای نوع آنها ضرور ندارد و با همین اندازه بیان میتوانند بفهمند که درجات بالاتری از ایمان و معرفت و محبّت و اخلاص هم وجود دارد بالنسبه به ایمان و معرفت و محبّت و اخلاص
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 272 *»
عوام و کسانی که آن درجات را دارند و طی کردهاند. و در کتاب مبارک الزامالنواصب نوع بیان بالاتر و سطح سخن عالیتر است و اقتضاء میکرده که تفصیل دهند این مقامات را و شاید خود عربی بودن کتاب هم سبب مهمی بوده برای این تفصیل که نقباء و نجباء را به دو دسته تقسیم میفرمایند که برزخیون و فؤادیون باشند و انصاف آن است که درک اینگونه مطالب برای عوام آن هم عوامی که آن زمان مطرح نظر بودهاند دشوار و توان درک آنها را ندارند».
یکی از معلمین عزیز بر این عقیده است:
ــ این کتاب مبارک را اگر در سنین نوجوانی هم خوانده شده، در سنین بالاتر هم حتماً باید بخوانند (مثلاً سی سال به بالا). رفقائی که الآن به خواندن اشتغال دارند، آنهایی که سن بیشتری دارند بهتر استفاده میکنند و علاوه بر استفاده در ذهنشان هم میماند.
یکی از معلمین، مطلب جالبی را یادآور شدند:
ــ ممکن است اشخاصی «ارشادالعوام» را نخوانده باشند ولی مطالب کلی آن را در مواعظ و منبرها شنیده باشند. آن قسمتهایی که زیاد شنیدهاند و تکرار آنها باعث خستگی ایشان میشود، باید معلم کلام خود را سنجیده بگوید و خود کتاب را شرح ندهد. اغلب رفقای حاضر احتیاج به شرح متن کتاب ندارند. از خارج کتاب باید مطلب ضمیمه شود و گرنه همان عبارت را قبل از درس شرح دادن و بعد از روی همان خواندن فایدهای ندارد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 273 *»
ــ وقت مشخصکردن برای دروس «ارشادالعوام» و محدود کردن وقت پذیرش متعلم برای درس «ارشاد»، سبب میشود که به سرعت اقدام به اسم نویسی کنند و خارج از وقت اسم نویسی متعلمی ثبت نام نشود. با این کار، ارزش و احترام گذاردن به این کتاب بیشتر مشخص میشود.
در مسافرتی، با جوانی همراه بودم. به من گفت:
ــ باید در درس «ارشاد» کاری کنند که امثال من جذب شوند. ما که این همه زرق و برق دنیا را میبینیم، باید کاری کنند که پای دستور زبان قرن سیزدهم بنشینیم. (پرسیدم: مثلاً چکار کنند؟ گفت:) درس دادن انواع دارد، باید خشک نباشد.
یکی از عزیزان متأهل کاسب توصیه میکند:
ــ قبل از درس، معلم خلاصه همان درس را ذکر کرده و بعد شروع به تدریس کند. ثانیاً اگر توصیه شود به شاگردان بعد از درس اقلاً ده دقیقه مباحثه داشته باشند بسیار مثمر ثمر خواهد بود؛ ان شاء اللّه.
یکی از معلمین با سابقه تدریس عمومی:
ــ روش تدریس عمومی با خصوصی کاملاً متفاوت است.
ــ در روش عمومی گاهی اوقات استفاده از تخته بسیار مفید است و در کلاسهای خصوصی هم از تخته استفاده شود بهتر است.
ــ به خلاصه نویسی احتیاج است به ویژه در درسهای عمومی که مقداری فاصله بین جلسهها وجود دارد. در کلاسهای خصوصی هم برای ماندن مطلب در ذهن مفید است اگرچه نمیتوان از آن خلاصهها
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 274 *»
به صورت مرجع استفاده کرد (البته اشخاصی که روش خلاصه نویسی را نمیدانند ولی کسانی که میدانند و مطابق اصول نوشته شود، بسیار مفید است).
ــ برخی معتقدند که کتاب «ارشاد» را باید خلاصه کرد و خلاصه آن را خواند ولی این نظر از جهاتی مردود است:
اول: برکتی است که در خواندن متن کتاب وجود دارد که مسلّمی ما معتقدین به کتاب «ارشاد» است؛
دوم: هنگام خواندن متن ممکن است نکتههای جدیدی به ذهن برسد که البته این امر کم اتفاق نمیافتد؛
سوم: مسأله ارج نهادن به الفاظ کتاب مسأله بسیار مهمی است که باید خوانده شود و بی تفاوت نماند. چرا که اگر احتیاج نبود نمینوشتند و حال هم که نوشتهاند باید قدردانی کرده و این مهم را ارج نهیم؛
چهارم: همه مطالب را نمیتوان خلاصه کرد بلکه بعضی مطالب در شرح یک قاعده وجود دارد که در خلاصه نویسی امکان حذف اینگونه مطالب فراوان است.
ــ سنّ متعلم در فراگیری و آموزش «ارشاد» بسیار مهم است: هرچه سن کمی بالاتر باشد، مقدار توجه و اهمیت به درس بیشتر است.
معلم دیگری بر این عقیده است:
ــ اگر خود متعلمین پرسش طرح کنند و جواب دهند مناسب خواهد بود. زیرا پرسشهایی که طرح شده و به متعلم میدهند همچون غذای
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 275 *»
آماده است.
ــ فصلهای طولانی در دو جلسه و یا سه جلسه خوانده شود تا از حوصله متعلم خارج نشود و دقت بیشتری به خرج داده شود.
معلم محترم دیگر معتقد است:
ــ آگاهی از سطح معلومات و ظرفیت دانشآموز در مباحث مورد نظر و اطلاع در مورد مباحثی که گذرانده.
ــ آگاهی از مقدار وقتی که دانشآموز میتواند با حوصله و علاقه به بحث توجه کند و بفهمد و پرهیز از طولانی شدن بحث.
ــ با توجه به سن و سال متعلمین، شوق و نشاطی در میان بحث قرار داده و از خاطرات و فرمایشات بزرگان برای بالابردن تجربیات و تفکر دانشآموزان استفاده شود.
ــ قبل از شروع بحث به طور خلاصه هدف از نوشتن فصل مورد نظر را بیان کرده و یادآوری شود که در پایان این فصل چه مطالبی را فرا میگیریم.
ــ با ذکر مثال ذهن مخاطب را آماده کنیم. به نظر اینجانب مثال زدن مانند عینک زدن به چشم ضعیف برای بهتر دیدن است.
ــ برای جلوگیری از فرار فکر و ذهن مخاطب، گاهی در میان بحث سؤالی را مطرح کرده و بخواهیم هر کدام بهتر میدانند جواب دهند.
ــ به طور مختصر مطالب کلیدی درس را بیان کرده و از متعلم بخواهیم مطالب را یادداشت کند و در جلسه بعد برای مطلبِ یادداشت شده نمونه ذکر کنند.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 276 *»
þ واژه «اثیم» و دفاع مصنف ارشادالعوام
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 277 *»
مشایخ عظام+ در ابتدای سخنان گهربار خود، عناوینی برای معرفی خود ذکر میفرمایند و کتاب ارشادالعوام از این مطلب مستثنی نیست.
بعضی از این توصیفها، به مذاق برخی خوش نیامده و بر آنها ایراد و اشکال وارد میآورند. از جمله این توصیفها، اثیم، خاطی، جانی و امثال اینها است. مرحوم آقاى کرمانى در برابر اینگونه اشکالها، پاسخی محکم مرقوم فرمودهاند. و چون در ابتدای ارشادالعوام نیز از این واژه استفاده میفرمایند، این رساله را در این بخش یادآور میشویم. انگیزه تصنیف این رساله، اظهار این اعتراض توسط بعضی از مخالفین بوده است که به ایشان رسیده و در صدد جوابگویی برآمدهاند. به عللی پاورقیهای توضیحی (اعم از مدارک و بعضی توضیحها) را در بخش ترجمه ارائه میکنیم.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی سادة الخلق اجمعین محمد و آله الطاهرین و رهطه المخلصین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمین ابد الآبدین.
و بعد یقول العبد الاثیم کریم بن ابرهیم هلموا ایها الاخوان النبلاء بل ایها العقلاء و استمعوا الی قصة طریفة و حکایة ظریفة تارة تضحک الثکلی و تستخرج عجب النوکی و تارة تذر الاکباد حری و العیون عبری
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 278 *»
لعلکم تعتبرون من ابتلائی بقوم لا لامر اللّه یعقلون و لا من اولیائه یقبلون حکمة بالغة فلا تغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون فمن ذا یساعدنی منکم فاطیل معه البکاء ام من ذا یوافقنی منکم فاشرح له نوائب البلاء أفیکم من جلی قلبه عن رین الغرض و برأ صدره عن المرض فینظر فی امری بنظر الانصاف و یعتبر من شأنی فی هذا المصاف و انما اشکو بثّی و حزنی الی اللّه و اعلم من اللّه ما لاتعلمون و لست ارجوکم فی دفع نائبة و لا رفع بلیة و لست ارجو انینجع شرحی لمظلومیتی و تظلمی فی ظلمتی فانها قلوب قاسیة و صدور جاسیة لاینفذ فیها وتد و لو دقّ علیه الی آخر الابد و انما غرضی من بثّ شکوای الی اللّه انیطلع المعاصرون علی قبایح صنیع الاعادی الی فیرعووا عن اتباعهم و لایقتنصوا فی شباکهم و یعرفوا الاشخاص بالعمل الصالح و حسن الایمان لا بالعباء و العصا و العمامة و الطیلسان و لیبقی الکتاب الی آخر الابد فیمر علیه قوم خلت صدورهم عن المیل الیّ و الیهم فینظروا فی کتبی بنظر الانصاف و یلعنوا صاحب الاعتساف و یقولوا سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون و یقولوا الا لعنة اللّه علی الظالمین الذین یصدون عن سبیل اللّه و یبغونها عوجاً و هم بالآخرة هم کافرون و شئون ابتلائی بالقوم جهات لاتحصی و امور لاتستقصی و قد ذکرنا کثیراً منها فی سایر کتبنا کـ«سیفصل» و «هدایة الطالبین» و غیرها و انما غرضی من وضع هذه الرسالة انه قد ارسل الی احد الاخوان صانه اللّه عن شر اهل الطغیان بکتاب فیه شکایة عن ابناء الزمان و کثرة اذی اهل البغی و العدوان فانهم قد هتکوا حریمنا و سلبوا
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 279 *»
اموالنا و شتموا اعراضنا و افتوا بحلیة دمائنا و کتبوا سجلات علی قتلنا و شکونا الی کل حاضر و باد و کل من یرید ظلمنا بالحاد حتی ارسلوا الی السلاطین الرسائل و الی الوزراء الوسائل و قد اعتدنا بذلک کله و صبرنا علی جمیعه و هلموا الامر العجیب و الخطب الغریب ما شکاه ذلک الاخ الیّ من اعتراض بعض علمائهم علیّ فی اقراری فی الکتب بالخطیئات و اعترافی علی نفسی بالسیئات عند جبار السموات و بارئ البریات و عیبه علیّ بانه وصف نفسه فی کتبه بالاثیم و ان ذلک اعتراف منه بعیب عظیم و قدح جسیم فهو بذلک الاعتراف ملیم فیا للّه و للخطب العظیم و لهذا العماء عن الصراط المستقیم و الحید عن طریقة الانبیاء و المرسلین و الاولیاء المرضیین و هل یتخلص الانسان عن معاصیه الا بالاعتراف و هل نجاة لاحد الا به فی ذلک المصاف انصفونی یا عباد اللّه ادنی انصاف ا لیس قد روی فی الکافی عن علی الاحمسی عن ابیجعفر؟ع؟ قال واللّه ماینجو من الذنب الا من اقـرّ به و عن معاویة بن عمار قال سمعت اباعبداللّه؟ع؟ یقول ماخرج عبد من ذنب الا بالاقرار انتهی. ألیس ذلک من ضروریات مذاهب الانبیاء و المرسلین و هل نجاة لاحد الا به هذا و ما ابرئ نفسی ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی و انی مقر بخطیئتی و اثمی و سواد وجهی فی الدارین کره العدو منی ذلک او رضی و لا حیلة لی فی النجاة الا بذلک کما لمتکن لاحد من الخلق و سمعت ان بعضهم عاب علی ذلک بان الاثم ذنب قلبی و ذکر آیة آثم قلبه ظاهراً و قال فذلک اعتراف منه بذنب قلبه و اعراضه عن
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 280 *»
ربه فاعتبروا یا قوم هل علی المرء المؤمن غضاضة فی دینه انیعترف عند ربه بذنبه و لو بذنب قلبه ألیس فی دعاء الصادق؟ع؟ و کان یقرؤه فی آخر شعبان و اول شهر رمضان لیلاً اللهم ما کان فی قلبی من شک او ریبة او جحود او قنوط او فرح او بذخ او بطر او خیلاء او ریاء او سمعة او شقاق او نفاق او کفر او فسوق او عصیان او عظمة او شیء لاتحب فاسألک یا رب انتبدلنی مکانه ایماناً بوعدک و وفاءً بعهدک و رضاً بقضائک و زهداً فی الدنیا و رغبةً فیما عندک و اثرةً و طمأنینةً و توبةً نصوحاً الدعاء. فایّ وصمة علی المؤمن من اعترافه بذنب قلبه و هل خلق احد منا معصوماً عن الآثام و الذنوب العظام و اذا کان المعصوم یعترف کذلک فما بالنا نبطر عن الاعتراف و نراه عیباً فی المصاف و ان زعم زاعمهم ان الاثم مذموم فی الکتاب فاقول ای ذنب و خطیئة ممدوحة فیه و قد ذم اللّه کل عاص و مسیء و خاطئ فکما جاز الاعتراف بتلک الالفاظ جاز بهذا اللفظ و الشاهد علی ذلک من الکتاب قول هابیل الذی کان وصی آدم و صاحب الاسم الاعظم و وارث النبوة و راقی مراق العصمة انی ارید ان تبوء باثمی و اثمک فتکون من اصحاب النار و ذلک جزاء الظالمین و هل ذلک الا اعتراف من المعصوم بالاثم و هل الاثیم الا صاحب الاثم و قد اعترف بالاثم من هو اشرف من هابیل و ابیه؟عهما؟ و هو سید الساجدین و زین العابدین؟ع؟ اللهم انی اعتذر الیک من مظلوم ظلم بحضرتی فلمانصره و من معروف اسدی الی فلماشکره و من مسیء اعتذر الیّ فلماعذره و من ذیفاقة سألنی فلماوثره و من حق ذیحق لزمنی لمؤمن فلماوفره و من عیب
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 281 *»
مؤمن ظهر لی فلماستره و من کل اثم عرض لی فلماهجره الدعاء. و فی وداع شهر رمضان اللهم و ما الممنا به فی شهرنا هذا من لمم او اثم الدعاء. و فی دعائه فی التضرع و الاستکانة انتعذب فانا الظالم المفرط المضیع الآثم المقصر الدعاء. و هل الآثم الا الاثیم ثم یقول اللّه سبحانه یوم یعضّ الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی لماتخذ فلاناً خلیلاً و هو ای الظالم ابوبکر و هو اعظم من ابیجهل بتفسیر اهل البیت و لا نسبة بینهم و بین الفیروز آبادی و یقول اللّه سبحانه لعنة اللّه علی الظالمین فهل نقص علی الامام؟ع؟اذا اعترف بانه ظالم و هل یمکنهم انیقولوا ان الظالم هو ابوبکر لم وصفتم نفسکم به. و فی دعائه؟ع؟ فی طلب التوبة عالم بان العفو عن الذنب العظیم لایتعاظمک و ان التجاوز عن الاثم الجلیل لایستصعبک الی غیر ذلک مما فی الادعیة فما بالهم و ما داؤهم و ما دواؤهم فی اذای فی اعترافی بالاثم و قد اعترف بالاثم من هو خیر من زین العابدین؟ع؟ ایضاً و هو امیر المؤمنین؟ع؟ فی دعاء یوم السبت حیث یقول فقد اوبقتنی الذنوب فی مهاوی الهلکة و احاطت بی الآثام الدعاء. و هل عیب علیه باقراره باحاطة الآثام علیه و یقول فی دعاء یوم الاحد له؟ع؟ سالمت الایام باقتراف الآثام و انت ولی الانعام ذو الجلال و الاکرام و فی دعاء یوم الاثنین اللهم انی اسألک یا من یصرف البلایا و یعلم الخفایا و یجزل العطایا سؤال نادم علی اقتراف الآثام و سالم علی المعاصی من اللیالی و الایام الدعاء. و فی دعائه فی یوم الخمیس عد بفضلک علی عبد غمره جهله و استولی علیه التسویف حتی سالم الایام فاعتقد المحارم و الآثام و فی نسخة
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 282 *»
الصحیفة العلویة فارتکب المحارم و الآثام الدعاء. و هل مرتکب الاثم الا الاثیم فما بالهم یؤذوننی فی اعترافی باثمی و اما عیبهم علیّ بان الاثیم قد جاء فی اللغة بمعنی الکذاب و هو ابوجهل فلیس کتب اللغة اعظم من القرآن و لمیمدح فیه مسمی واحد من الالفاظ الموضوعة علی العصاة و الخاطئین و لا باعظم من اخبار الائمة الاطیاب علیهم صلوات اللّه الوهاب و کل خطیئة و اثم و ذنب و عصیان راجع الی اعدائهم کما روی اعداؤنا اصل کل شر و من فروعهم کل فاحشة و قد روی عن الصادق؟ع؟ ان القرآن له ظهر و بطن فجمیع ما حرم اللّه فی القرآن هو الظاهر و الباطن من ذلک ائمة الجور و جمیع ما احل اللّه فی الکتاب هو الظاهر و الباطن من ذلک ائمة الحق انتهی. فلیکن الاثیم اسم ابیبکر و لایکن اسم ابیجهل و هل خالف المرء المسلم ائمته؟عهم؟ اذا اعترف باثمه و خطیئته و هل یقدرون انیقولوا لامامهم حیث یعترف بالسیئات ان حقیقة السیئات باعترافکم ابوبکر و عمر و عثمان حیث قلتم اعداؤنا اصل کل شر و من فروعهم کل فاحشة و هل یسعهم انیعترضوا علی ائمتهم المعصومین انکم قلتم فی حدیث داود بن فرقد عدونا فی کتاب اللّه الفحشاء و المنکر و البغی و الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام و الاصنام و الاوثان و الجبت و الطاغوت و المیتة و الدم و لحم الخنزیر و فی حدیث فضل بن شاذان عدونا اصل کل شر و فروعهم کل قبیح و فاحشة فهم الکذب و النمیمة و البخل و القطیعة و اکل الربا و اکل مال الیتیم بغیر حق و تعدی الحدود التی امر اللّه عزّوجلّ و رکوب الفواحش ما ظهر منها و ما بطن
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 283 *»
من الزنا و السرقة الخبر و قد اعترفتم فی ادعیتکم بالمعاصی و السیئات حتی قلتم عصیتک بعینی و لو شئت اعمیتنی فلمتفعل ذلک بی و عصیتک بسمعی و لو شئت اصممتنی فلمتفعل ذلک بی و عصیتک بیدی و لو شئت لکنعتنی فلمتفعل ذلک بی و عصیتک برجلی و لو شئت جذمتنی فلمتفعل ذلک بی و عصیتک بفرجی و لو شئت عقمتنی فلمتفعل ذلک بی و عصیتک بجمیع جوارحی و لمیک هذا جزاؤک منی الدعاء و حقیقة المعاصی اعداؤکم فلم تسمیتم باعتراف انفسکم باسماء اعدائکم فان کان یجوز هناک یجوز انیعیبوا علی بان الاثیم یلقب به ابو جهل و الاثیم بمعنی الکذاب و قد عرفت ان جمیع المعاصی القاب ابیبکر و عمر و عثمان و هم شر من ابیجهل و اعترف بکثیر منها بل بکلها عموماً اصول الخیرات و سادة البریات علیهم آلاف التسلیمات فاذا لمیکن عیب علیهم انیتسموا بالمعاصی مع انها اسماء ابیبکر و عمر جاز لمتابعیهم انیتسموا تخضعاً للّه سبحانه باسماء هی اسم اعدائهم هذا و هذا جعفر قد اتی فی اللغة بمعنی الناقة و الباقر اسم جمع للبقر و اتی بمعنی الاسد و هل یحتمل عیب علی الامامین بتسمیتهم بالاسمین و کذا موسی اسم لما یحلق به و لااظن عاقلاً یعیب علی امرء بامثال ذلک فیا سبحان اللّه و هل علی المرء المسلم غضاضة انیعترف عند مولاه بالتقصیر فی الخدمة و العصیان و هل بحثهم فی هذا الا کبحث فادری الانجلیس علی المسلمین حیث ظن ان الانسان خاطئ و لایسعه کفارة معاصیه و لابد له من نبی یکفر ذنبه و یشفع له و محمد صلیاللهعلیهوآله لایجوز
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 284 *»
انیکون شفیعاً لانه قد اقر بنفسه فی ادعیته بالذنب و قد حکم اللّه علیه فی کتابه بالذنب حیث یقول انا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخر فاذا کان هو باعترافه مذنباً کیف یجوز انیشفع للمذنبین فعابوا علیه باعترافه بالاثم فلمیخالف حمراؤها صفراها و کما اجبنا ذلک الفادری فی کتاب نصرة الدین اجبنا هؤلاء و الحمد للّه هذا و لست انا باول معترف بالاثم و قد اعترف به ممن تقدم علینا من العلماء السید المحدث صاحب الدرر حیث قال فی اول کتابه: اما بعد فیقول العبد المذنب الاثیم ابن محمد جواد بن عبد اللّه بن نور الدین بن نعمة اللّه الموسوی عبد الکریم جعلهم اللّه ممن اتی اللّه بقلب سلیم و عمل قویم و کتابه فی الفقه معروف بالجملة الی اللّه اشکو من معشر جهال و فریق ضلال لا لامر اللّه یعقلون و لا من اولیائه یقبلون حکمة بالغة فما تغنی النذر عن قوم لایؤمنون. کتبه العبد الخاطئ الجانی الاثیم کریم بن ابرهیم فی الثانیعشر من شهر ربیع الثانی من شهور سنة اثنتین و سبعین بعد المأتین و الالف حامداً مصلیاً مستغفراً. تمت
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 285 *»
ترجمه رساله:
بسم الله الرحمن الرحیم
ستایش ویژه پرورنده جهانیان است؛ و درود خدا بر آقایان همه آفریدهها، محمد و خاندان پاک و خانواده راست نیت او باد. و نفرین همیشگی خداوند بر همه دشمنان ایشان.
و بعد، چنین میگوید بنده اثیم کریم بن ابراهیم، بشتابید ای برادران هوشیار بلکه ای خردمندان و به داستانی نغز [192] و گزارشی ریزبینانه گوش فرا دهید. یک بار زن فرزند عزیز از دست داده را میخنداند و بار دیگر سبب شگفتی ابلهان میشود. و بار دیگر جگرها را از گرما تفتیده و چشمها را گریان میکند: از گرفتاری من به گروهی عبرت بگیرید که نه در کار خدا اندیشه دارند و نه از دوستان او میپذیرند، حکمت رسا است، ولی نشانهها و ترساندنها به گروهی که ایمان ندارند، نفعی نمیرساند.
چه کسی از شما مرا یاری میدهد که همراه او گریه را به درازا کشم، یا چه کسی از شما مرا همراهی میکند تا سختیهای ابتلاء را برایش
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 286 *»
شرح دهم. آیا در میان شما کسی هست که دلش را از زنگار بدخواهی صفا داده باشد و سینهاش را از بیماری درمان کرده باشد تا منصفانه در گرفتاری من بنگرد و از جایگاه من در این میدان عبرت بگیرد، من اندوه درونی و غم خود را به خدا گله میکنم و از خدا میدانم آنچه را که شما نمیدانید.
از شما نمیخواهم که سختیای را دفع کنید و یا بلائی را از بین ببرید و نه هم میخواهم شرح مظلومیت من و ظلم شدن به منِ تنها در کسی اثر کند؛ چرا که آنها سنگدل و سیاهدل هستند و هرگز میخی در آن دلها فرو نمیرود اگرچه برای همیشه بر آن کوبیده شود.
انگیزه من از آشکار کردن گلهام به سوی خدا، آن است که همدورهها بر زشتی کارهای دشمنانم در برخورد با من آگاه شوند و در نتیجه از پیروان آنها کناره گرفته تا در دام آنها گرفتار نشوند، و افراد را به نیکوکاری و خوش ایمانی بشناسند نه به عبا و عصا و عمامه و رداء. و دیگر آنکه این نوشته برای همیشه باقی بماند و گروهی بر آن آگاهی یابند که دلهای ایشان از میل به من و ایشان خالی است، در کتابهای من منصفانه نگاه کنند و ستمکار را نفرین کنند و بگویند: سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون [193] (به زودی کسانی که ستم کردهاند خواهند دانست که به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت) و هم بگویند: الا لعنة الله علی الظالمین الذین یصدون عن سبیل الله و یبغونها عوجاً و هم بالآخرة هم
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 287 *»
کافرون [194] (همانا نفرین خدا بر ستمپیشگان، کسانی که از راه خدا روی گردانیده و به بیراهه رفتهاند و هم ایشانند که به آخرت ایمان ندارند.)
حالِ گرفتاری من به این گروه، از جهتها و کارهایی است که به شمارش در نمیآید؛ و البته در کتابهای دیگر، بسیاری از این جهتها را ذکر کردهایم همچون کتاب سی فصل و هدایة الطالبین و دیگر کتابها. انگیزه من از نوشتن این پیامنامه آن است که یکی از برادران ــ که خداوند او را از بدی و فساد یاغیان حفظ فرماید ــ نوشتهای را برای من فرستاد که در آن از مردم این زمانه و از زیادی آزار یاغیان و دشمنان گِلِهمند بود؛ چرا که ایشان حریم و حرمت ما را زیر پا گذارده و اموال ما را از ما گرفته و به عِرض ما دشنام داده و به حلال بودن خون ما فتوا دادهاند و حکمها بر کشتن ما نوشتهاند و به دور و نزدیک و به تمام کسانی که میخواستند به ما ظلم کنند، از ما شکایت کردند تا اینکه به پادشاهان نامهها و به وزیران دست آویزها دادند. و ما در برابر همه آن کارها آمادگی نشان دادیم و بر همه آنها صبر کردیم. تا کار را به جای شگفت آور و جبههگیری جدیدی رسانیدند که آن برادر به من از ایراد یکی از علماء بر من شکایت کرد که من در کتابها به گناهان خود اقرار میکنم و به زشتیهای خود در برابر جبّار آسمانها و آفریننده آفریدهها اعتراف میکنم. ایراد او این است که فلانی در کتابهایش خود را به «اثیم» توصیف کرده است که این، اعتراف به عیب بزرگ و طعن درشتی است.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 288 *»
در نتیجه او به این اعتراف، شایسته نکوهش است!.
امان از این جبههگیری بزرگ و این کوری از راه راست و بیراهی از روش انبياء و مرسلان و اولیای پسندیده. آیا انسان از گناهان رهایی مییابد مگر با اعتراف به آنها؟! و آیا در آن میدان از آنها آزادی مییابد مگر با اقرار به آنها؟!
ای بندگان خدا، خورده انصافی به من دهید، آیا در کتاب کافی از علی احمسی از حضرت باقر؟ع؟ روایت نشده است که فرمود: «به خدا سوگند از گناه نجات نمییابد مگر کسی که اقرار به آن کند»؟ [195] و از معاویة بن عمار روایت شده است که شنیدم حضرت صادق؟ع؟ فرمود: «بنده از گناه خارج نمیشود مگر با اقرار به آن». [196] آیا اعتراف به گناه از ضروریات مذهب انبياء و مرسلان نیست؟ و آیا رهایی برای کسی هست مگر با اقرار و اعتراف؟ من خود را تبرئه نمیکنم، نفس بسیار فرمان به بدی میدهد مگر اینکه خدا به من رحم کند. من به گناهان و اثم خود و روسیاهی خود در دو دنیا معترفم، میخواهد دشمن بدش آید یا خوشش آید. هیچ چارهای در نجات من نیست مگر اعتراف و اقرار به گناه همانگونه که برای هیچ یک از آفریدهها چارهای نیست.
و شنیدم یکی از ایشان به من ایراد گرفته است که اثم، گناه دل
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 289 *»
است و آیه: آثم قلبه [197] (گناهکار است دل او) را به حسب ظاهر ذکر کرده است و گفته آن اعتراف اوست به گناه دلش و روی برگرداندن او از پرورندهاش. ای گروه عبرت بگیرید: آیا برای شخص با ایمان اعتراف او در نزد پرورندهاش به گناه اگرچه گناه دل، خواری و کمبودی در دینش پدید میآورد؟ آیا در دعای حضرت صادق؟ع؟ نیست که در واپسین روز ماه شعبان و نخستین شب ماه رمضان میخواند: بارالها، آنچه در دل من است از گمان بد، شبهه، انکار کردن، ناامیدی، خوشحالی، گردنکشی، خوشگذرانی، خودفروشی، ریاء، سمعه، دشمنی و ضرر رسانیدن، دو رویی، کفر، فسق، گناه، تکبر و یا هرچه را که نمیپسندی، پروردگارا از تو میخواهم که جای آن ایمان به وعده تو و وفای به عهد با تو و خشنودی به تقدیر تو و زهد در دنیا و میل به آنچه در نزد توست به من دهی و هم برگزیدن چیزهای نیکو و آرامش و توبه سالم به من عطا فرمایی [198] تا آخر دعا.
پس بر مؤمن چه عار و ننگی است از اعتراف او بر گناه دلش، و آیا یکی از ما از اثمها و گناههای کبیره معصوم آفریده شده است؟ هنگامی که معصوم چنین اعتراف میکند پس ما را چه شده که از زیر اعترافکردن فرار میکنیم و در برخورد با این کار آن را عیب میدانیم. اگر کسی از ایشان گمان کند که اثم در قرآن مورد مذمت قرار گرفته میگویم
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 290 *»
کدام اثم و گناه مورد ستایش قرار گرفته؟! و خدا هر گنهکار و بدکار و خطاکاری را سرزنش کرده است. همانگونه که اعتراف به گناه به آن الفاظ جایز و صحیح است، به لفظ «اثیم» نیز جایز است.
نمونه بر این مطلب از قرآن، فرمایش هابیل است که وصی آدم و صاحب اسم اعظم و وارث نبوت و طی کننده مراتب عصمت بود که: انی ارید ان تبوء باثمی و اثمک فتکون من اصحاب النار و ذلک جزاء الظالمین [199] (میخواهم گناه من و خودت را به گردن گیری و در نتیجه از دوزخیان بگردى و آتش پاداش ستمکاران است). آیا این از شخص پاک و بیگناه اعتراف به گناه نیست؟ آیا اثیم، گناهکار نیست؟ و حال آنکه شریفتر از هابیل و پدر هابیل؟عهما؟ به این مطلب اعتراف کرده است که سید الساجدین و زین العابدین؟ع؟ باشد که: بارالها عذرخواهم از اینکه مظلومی در برابر من ظلم شده و من او را یاری نکردهام و خوبیای به من شده و من سپاسگزاری نکرده ام و بدکاری از من پوزش خواسته و من او را نبخشیده ام و بینوایی درخواست کمک کرده و من او را بر خود اختیار نکردهام و مؤمنی بر گردنم حق داشته و من آن را ادا نکردهام و زشتی مؤمنی برای من آشکار شده و من آن را نپوشاندهام و عذرخواهم از هر اثمی که به من رسیده و من از او دور نشدهام؛ تا آخر دعا. [200]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 291 *»
و در وداع ماه مبارک رمضان: بارالها، آنچه از لغزشهایی که در این ماه مرتکب شدهایم از گناههای غیر عمدی [201] و یا اثم؛ تا آخر دعا. [202] و در نیایش حضرت در حال زاری و فروتنی که: اگر عذابم کنی، پس منم ستمکار متجاوز از بینبرنده آثم کوتاهیکننده؛ تا آخر دعا. [203]
و آیا «آثم» همان «اثیم» نیست؟ و خدای منزه میفرماید: یوم یعضّ الظالم علی یدیه و یقول یا لیتنی لماتخذ فلاناً خلیلاً [204] (روزی که ستمکار انگشت به دندان گرفته و میگوید: کاش فلانی را به دوستی نمیپذیرفتم) و «ظالم» ابوبکر است و او با توجه به تفسیر اهل بیت پستتر از ابوجهل است و هیچ تناسبی میان اهل بیت و فیروز آبادی
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 292 *»
نیست [205] و خدای منزه میفرماید: لعنة الله علی الظالمین [206] (نفرین خدا باد بر ستم پیشگان). آیا وقتی امام؟ع؟ اعتراف میفرماید که ظالم است نقصی بر او راه مییابد؟ و آیا ایرادکنندهها میتوانند به امام؟ع؟ بگویند که ظالم ابوبکر است چرا خود را به این صفت توصیف کردهاید؟ و حال آنکه امام؟ع؟ در نیایشش در طلب توبه میفرماید: میدانم که بخشش از گناه بزرگ، به بزرگیت نمیافزاید و گذشت از اثم بزرگ، بر تو گران نمیآید [207] و دیگر عبارتهای نیایشها.
پس ایشان را چه شده است و درد ایشان و درمان ایشان چیست که مرا بر اعترافم به اثم و گناه آزار میدهند و حال آنکه بهتر از زینالعابدین؟ع؟ هم به گناه اعتراف کرده است که همانا امیر المؤمنین؟ع؟ باشد که در دعای روز شنبه میفرماید: گناهان مرا به پرتگاههای نابودی کشانیده است و آثام و گناهان اطراف مرا فرا گرفته است تا آخر دعاء.[208]
و در دعای روز یکشنبه خود؟ع؟ میفرماید: با روزگار به انجام گناهان
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 293 *»
سازش کردهام ولی تو آقای بخششی و بزرگوار و گرامی هستی. [209]
و در دعای روز دوشنبه: بارالها، ای کسی که گرفتاریها را رفع میکنی و پنهانیها را میدانی و بخششها داری، از تو میخواهم خواستن کسی که از انجام گناهان پشیمان است و با شبها و روزها به انجام گناهان سازش کرده است تا آخر دعاء. [210]
و در دعای او روز پنجشنبه: با فضل خود به بندهای رو کن که نادانی او، او را فرا گرفته است و درنگکردن بر او چیره شده است تا آنکه با روزگار سازش کرده و با حرامها و گناهها گره خورده است [211] (و در نسخه صحیفه علویه:) حرامها و گناهها را مرتکب شده است.
آیا کسی که گناه مرتکب میشود همان «اثیم» نیست؟ ایشان را چه شده که به اعترافم به گناه مرا آزار میدهند؟
و ایراد دیگر ایشان بر من این است که اثیم در لغت به معنی کذاب است که همان ابوجهل باشد. [212] و کتابهای لغت با عظمتتر از قرآن نیست و در قرآن یک نام از نامهای گنهکاران و خطاکاران ستایش نشده است و کتابهای لغت با عظمتتر از اخبار ائمه پاکیزه ــ که بر ایشان درود خداوند بخشنده باد ــ هم نیست و حال آنکه هر خطا و اثم و ذنب و
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 294 *»
عصیانی برگشت به اعدای ایشان دارد همانگونه که روایت شده است: دشمنان ما ریشه هر بدی هستند و از شاخههای ایشان است هر زشتی. [213] و از حضرت صادق؟ع؟ روایت شده است که: قرآن ظاهر و باطنی دارد و آنچه را که خدا در قرآن حرام کرده است در ظاهر است و در باطن همه آنها پیشوایان ستمکار هستند و تمام آنچه را که خدا در قرآن حلال کرده است در ظاهر است و در باطن همه آنها پیشوایان بر حق هستند. حدیث تمام شد. [214]
حال، اثیم اسم ابوبکر باشد نه ابوجهل و آیا شخص مسلمان با اعتراف به گناه و خطا با ائمه خود؟عهم؟ مخالفت کرده است؟ و آیا ایرادکنندگان میتوانند هنگامی که امامشان به بدیها اعتراف میکند بگویند: خود شما فرمودهاید حقیقت بدیها ابوبکر و عمر و عثمان هستند که فرمودهاید: دشمنان ما ریشه هر بدی هستند و از شاخههای ایشان است هر زشتی؟! و آیا میتوانند به ائمه معصوم خود اعتراض کنند که شما در حدیث داود بن فرقد فرمودهاید: در آیههای قرآن دشمن ما عبارت است از زشتی و ناپسندی و سرکشی و شراب و انواع و اقسام قمار [215] و بتهای مصوّر و غیر مصور و جبت و طاغوت و مردار و خون و
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 295 *»
گوشت خوک. [216] و در حدیث فضل بن شاذان: دشمن ما ریشه هر بدی است و هر زشت و ناپسندی شاخ و برگهای آنها است که آن ناپسندیها، دروغ و سخن چینی و بخل و قطع رحم و رباخواری و مال یتیم خوردن و تجاوز از حدود الهی و انجام فاحشههای ظاهری و باطنی از زنا و دزدی است؛ تا آخر حدیث. [217]
و به ایشان؟عهم؟ بگویند: شما در نیایشهای خود به گناهها و بدیها اعتراف کردهاید تا اینکه به درگاه خدا عرض کردهاید: با چشمم نافرمانی تو کردم و اگر میخواستی مرا کور میکردی و کور نکردی و با گوشم نافرمانی تو کردم و اگر میخواستی مرا کر میکردی و کر نکردی و با دستم نافرمانی تو کردم و اگر میخواستی مرا شل میکردی و این کار را نکردی و با پای خود نافرمانی تو کردم و اگر میخواستی پایم را از من میگرفتی و این کار را با من نکردی و با فرْج خود نافرمانی تو کردم و اگر میخواستی مرا عقیم میکردی و این کار را نکردی و با همه اعضای خود نافرمانی تو کردم و حال آنکه این نافرمانیها پاداش نعمتهای تو نیست؛ تا آخر دعا.[218] (چنین در نیایشها فرمودهاید) و حال آنکه حقیقت و اصل نافرمانیها دشمنان شما هستند پس چرا در اعتراف به گناهان خود، خود را به نام ایشان نامیدهاید؟
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 296 *»
اگر درست است که بر ائمه ایراد بگیرند، بر من هم ایراد بگیرند که اثیم لقب ابوجهل است و به معنی کذّاب است و حال آنکه همه گناهها لقبهای ابوبکر و عمر و عثمان است و ایشان بدتر از ابوجهل هستند. و به بیشتر این نافرمانیها بلکه به همه آنها اعتراف کردهاند کسانی که ریشه همه خوبیها و آقایان آفریدهها هستند. پس هنگامی که ایرادی بر ائمه؟عهم؟ نیست که نامهای گناهان را به کار میبرند با اینکه نامهای ابوبکر و عمر است، برای پیروان ایشان نیز جایز است که از باب کرنش در برابر خدای منزه، به نامهایی نامیده شوند که نام اعدای ایشان؟عهم؟ است. بعلاوه «جعفر» در لغت به معنی ناقه آمده است [219] و باقر اسم جمع بقر است [220] و به معنی اَسَد هم آمده است [221] و آیا بر این دو امام به جهت نامگذاری به این دو اسم ایرادی هست؟! و همچنین موسی به معنی تیغ دلاکی است [222] و هرگز گمان نمیکنم که خردمند بر شخصی به این چیزها ایراد بگیرد.
و شگفتا! آیا بر شخص مسلمان ایراد و نقصی است که در نزد آقای خود به گناه و کوتاهی در خدمتگزاری اعتراف کند؟ و آیا ایراد آنها درباره این موضوع مانند ایراد پادری انگلیسی بر مسلمانان نیست که گمان
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 297 *»
کرده انسان خطاکار است و نمیتواند کفاره گناهانش را دهد و باید نبیی گناه او را بپوشاند و شفاعت او کند و محمد؟ص؟ نمیتواند شفیع باشد چرا که در نیایشهای خود به گناه خود اعتراف کرده است و خدا هم در قرآن به گناه او حکم کرده است آنجا که میفرماید: انا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر [223] (برای تو فتح کردیم فتح نمایانی که خداوند گناه گذشته و آینده تو را بیامرزد). میگوید: هنگامی که او به اعتراف خود او گناهکار است چگونه میتواند گناهکاران را شفاعت کند. در نتیجه به او (؟ص؟) ایراد گرفتند که به اثم اعتراف کرده است. «و لم یخالف حمراؤها صفراها» [224] و همانگونه که
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 298 *»
به آن پادری در کتاب نصرة الدین جواب دادیم، به این گروه هم جواب دادیم و الحمد لله. [225]
گذشته از آنکه من نخستین معترف به اثم نیستم و قبل از من در میان علماء به این اعتراف کرده است که همانا سید محدث، صاحب کتاب «الدرر» باشد آنجا که در ابتدای کتابش میگوید: اما بعد، چنین گوید بنده گناهکار اثیم پسر محمد جواد بن عبدالله بن نور الدین بن نعمة الله الموسوی عبدالکریم، خدا ایشان را از کسانی قرار دهد که دلی سالم و کرداری صحیح دارند. و کتاب او در فقه معروف است. [226]
الحاصل به خدا شکایت میکنم از گروه نادان و دسته گمراهانی که نه در کار خدا اندیشه دارند و نه از دوستان او میپذیرند، حکمـــــــت رسا است، ولی ترسانیدنها به گروهی که ایمان ندارند، نفعی نمیرساند.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 299 *»
این رساله را نگاشت بنده خطاکارِ جانی اثیمْ کریم بن ابراهیم، در دوازدهم ماه ربیع الثانی سال هزار و دویست و هفتاد و دو در حالی که ستایشگر و درودفرستنده و در طلب آمرزش است. تمام شد.[227]
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 300 *»
þ نمونه تدریس کتاب ارشادالعوام
توسط استاد معظم؟حفظ؟
* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 301 *»
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین.
پس همین جسم عنصری که دیدی و شنیدی از لطافت و صافیشدن به این مقام میرسد و در این وقت لطافت او مساوی اعلای عرش شود که دیگر از آن لطیفتر در عالم اجسام ممکن نباشد و این ترتیب که ذکر شد معراجی است از برای این مشت خاک اما معراج تدریجی و غرض این بود که بدانی که همین مشت خاک است که لطیف میشود به تدریج و به اعلای عرش میرسد. [228]
دقت در عبارت میفرمایید که «و غرض این بود که بدانی که همین مشت خاک است که لطیف میشود به تدریج و به اعلای عرش میرسد». هیچوقت خاک از اینجا حرکت نمیکند به عرش و به اعلای عرش برسد چطور به اعلای عرش رسید؟
این مشت خاک در همینجا بود و الآن هم همینجا است از اینجا تکان نخورده ولی ببینید به اعلای عرش رسیده و به لطافت اعلای عرش شده. اسفل عرش و اعلای عرش دیگر از عرش اعلیٰ معنی ندارد بالای عرش دیگر معنی ندارد در عالم اجسام. بالای عرش معنی نیست برای اجسام نیست چیزی. مبدأ جسم عرش است و دیگر از عرش آن طرف جسمی نیست تا اینکه این مشت خاک بتواند از آنجا رد شود و بگوییم
* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 302 *»
دیگر مافوق عرش. نه عرش اعلایش مبدأ جسم است و از حیث صعود هم منتهای جسم است یعنی جسم نهایت لطافت و لطیف شدنش این است که به لطافت اعلای عرش میرسد. پس از حیث سیر نزولِ جسم (پایین آمدن جسم) مبدئش عرش و در صعود جسم (وقتی بخواهد جسم لطیف بشود و سیر صعودی کند) عرش باز منتهایش است اعلای عرش. دقت بکنیم در صعود و اینکه چطور این مشت خاک این لقمه نان و پنیر و این جسم عنصری در همینجا در همین عالم عناصر این چطور به لطافت اعلای عرش شد و به تعبیر اینجا که میفرمایند «به اعلای عرش رسید».
«و غرض این بود که بدانی که همین مشت خاک است که لطیف میشود به تدریج و به اعلای عرش میرسد». چطور به اعلای عرش میرسد؟ نه اینکه حرکت کند از اینجا. در همینجا که هست مرتب مراتب غیب او به وسیله عوامل ظاهر میشود هی لطافت پیدا میکند هی مرتبه غیبتر آشکار میشود و این مرتبه غیب که میگوییم یا غیبتر، پنهان و پنهانتر، این نه این است که این جسم را از جسمانیت خارج میکنیم غیب که میگوییم یعنی روح. نه همان جسم است غلظت و کدورت مانع بروز آثارش است غلظت را کنار میزنیم کدورت را کنار میزنیم آثاری از همین جسم بروز میکند که در موقعی که غلظت و کدورت بود بروز نمیکرد این است که میگوییم مرتبه عالیتر پیدا شد در این و مرتبه غیب آشکار شد در این، ما به تدریج با عوامل تلطیف
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 303 *»
کردیم این جسم را حالا آنی که مانع بروز این آثار بود حالا برطرف شده و این آثار بروز میکند باز تلطیف میشود پس معلوم میشود باز مانعی در کار است باز مانع را کنار میزنیم دوباره آثار دیگر و بالاتر بروز میکند میگوییم صعود کرد به درجه بالاتر. نه اینکه از اینجا حرکت کند و به درجه بالاتر برود همینجا است مرتبه بالاترش از آن آشکار شد. و معنای تلطیف همین است که موانع و کدورتها و غلظتها را برطرف کنند از این حقیقت و با هر دفعه برطرف کردن این غلظتها و کدورتها و موانع، آن مراتب غیبی هی مرتب آشکار میشود. از کلمه «غیب» نباید وحشت کرد کلمه غیب نه اینکه یعنی این از جسمیت خارج شد. نه، غیب یعنی آنی که الآن مانع است بر رخساره او و اثری الان از او بروز نمیکند بالنسبه به اینی که الآن آثار دارد. بالنسبه به این، غیب است وقتی که موانع رفع شد آن مرتبه پیدا شده. همین آب و خاک تا وقتی که روی زمین است چون در این غلظت و کدورت است میبینیم روی زمین نه جذب دارد این آب و خاک نه دفع دارد این آب و خاک نه رشد دارد این آب و خاک این آب و خاک هزار سال هم بماند همین آب و خاک است. اما همین که در اثر تعلق عواملی که عبارت است از آن حرکتی که در دانه و هسته گندم هست، آن عوامل شروع به کار کردند و همین آب و خاک را تلطیفش کردند آن لطافت و لطیفشده این آب و خاک که در جرم بدن همین دانه و هسته داخل میشود یا بعد درخت او شروع میکند به جذب او شروع میکند به دفع غذا میکشد به خودش و آنچه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 304 *»
که لازم ندارد دفع میکند و رشد میکند نمو میکند. پس وقتی که نگاه میکنیم به آب و خاک میبینیم این غیب است الآن آن جذب و دفع آن آثار در غیب این آب و خاک است. معنای غیب این است نه اینکه این آب و خاک روح بشود درست است میگوییم روح نباتی نفس نباتیه اما این نفس و این روح یک حقیقتی نیست در مقابل جسم و مخالف با جسم. روح، طبق مطالعات قبلیمان که در همین فصل شریف داشتیم ــ اگر در خاطرتان باشد ــ یعنی: اگر حقیقت جسمانی مبدأ بروز آثاری شد، همین که آثاری از او سر زد اسمش را «روح» میگذارند «حیات» اسمش را میگذارند و زنده شده یعنی دارای اثر است همین جسم است نه اینکه از جسمانیت خارج شده باشد و تبدیل به روح شده باشد و روح را در مقابل جسم بگیریم نه همین جسم است با مقداری لطافت یافتن و مبدأ میشود برای این اثرها. تلطیف بیشتر، حیوان و تلطیف بیشتر انسان. در اینجا به انسانیت که میرسد این آب و خاک، همین آب و خاک در اثر تلطیف و بالا آمدن ــ و فهمیدیم بالا آمدن یعنی چه همینجا است تکان نخورده ــ ولکن تلطیف میشود لطافت پیدا میکند و هی آثار از آن بروز میکند تعبیر میکنیم مقام بالاتر؛ درجه بالاتر میگوییم صعود کرده بالا آمده و معراج طی کرده. به این درجه که میرسد آثار شعور انسانی و حیات انسانی از این آب و خاک از این لقمه نان بروز میکند، اینجا «تبدیل» میشود نه معنای تبدیل یعنی ماهیتش را عوض کند حقیقتش را عوض کند. غیبی از این آب و خاک اینجا ظاهر میشود که در مرتبه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 305 *»
حیوانیت آن غیب و آن مرتبه بیرون نیامده. در نباتیت هم همینطور است. چرا؟ چون عواملی که در نبات هست و دست در کار تلطیف آب و خاک است در رتبه نبات یک عواملی است محدود. حدود کارشان تا همینجا است که این مقدار غیب آب و خاک را بیرون میکشند این مقدار میتوانند تلطیف کنند آب و خاک را و تا این اندازه بیشتر نمیتوانند از نهان این آب و خاک مرتبه پایینتر (ظ) یعنی پنهانتر آن را بیرون بکشند عوامل محدودی است خیلی محدود تا همین اندازه که میبینیم که یک نباتی رشد میکند و آثار نباتی از آن بروز میکند همچنین عواملی که دست در کار است در عرصه حیوانیت که این آب و خاک را تلطیف میکند و این آب و خاک را هی لطافت میدهد تا جایی که از نهان این آب و خاک بیرون میکشد مرتبهای از مراتب همین آب و خاک را که از آن مرتبه آثاری سر میزند که اسمش را میگذاریم دیدن و بوییدن و چشیدن و سایر صفات حیوانی و آثار حیوانی. چون همین آب و خاک چون این مرتبهاش یک مرتبهای میشود که مبدأ این آثار است اسمش را میگذارند روح حیوانی نفس حیوانیه. نفس حیوانیه و روح حیوانیه که الآن اینجا است از غیب همین آب و خاک استخراج شد و خارج شد ولکن عواملی که الآن در عرصه حیوان ــ عرصه حیوان که میگوییم عیبی ندارد که شما ذهنتان منتقل بشود در یک گوسفند این گوسفند از نظر بحثی ما نمونه است برای عرصه حیوان ــ عواملی که در این وجود جمع است و دست در کار است برای تلطیف آب و خاکی که
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 306 *»
حالا شده گیاه و وارد بدن این حیوان شده آن را چنان تلطیف میکند این عوامل که میبینیم گوسفند میبیند میشنود میبوید میچشد و حرکت میکند. تمام این حرکتها این بوییدنها چشیدنها همه اینها آثار همین آب و خاک است. کدام آب و خاک؟ آب و خاکی که به این اندازه تلطیف شده و این مرتبه از غیبش بیرون آمده. ولکن باز میبینیم عواملی که در عرصه این حیوان مشغول تلطیف آب و خاک میشوند باز محدودند و حدود کارشان هم تا همینجا است و چون تا اینجا است آنچه که از این غیب از این مرتبه آب و خاک استخراج شده، در اثر گذشت هی مرتب باز برمیگردد به حالت اول یعنی حیوان هی میخورد گیاه را و هی گوشت، استخوان، پوست، موی روی هم میکند و هی اینها را باز دفع میکند. هی میگیرد از آب و خاک همینها را در اثر آن عوامل همینها را میگیرد و از همینهایی که میگیرد این آثار بروز میکند و باز هی تحویل میدهد هی از او خارج میشود از بدنش بیرون میرود. وقتی که بیرون میرود باز برمیگردد به همانی که بوده دوباره باز میآید داخل بدنش. این خوردن و آشامیدن و تنفس کردن، همه اینها گرفتنِ همین آب و خاک خارج است و باز در اثر فعالیت اینها همه را میدهد بیرون، باز دوباره جایش میآید. درست به مانند یک چشمهای فرض بفرمایید این چشمه آب از آن حرکت میکند میآید روی سطح زمین در این سطح زمین فرو میرود باز داخل همین منبعِ این چشمه و باز از چشمه خارج میشود و باز داخل همین منبع و همینطور دائماً در گردش و در
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 307 *»
حرکت است. چه چیزی؟ این آب در کجا؟ در این مجرا. این مجرا از اول چشمه حرکت میکند آب داخل این مجرا و بعد وارد زمین داخل منبع دوباره سیر را ادامه میدهد. این حرکتِ دَوری که همان آب است که از این چشمه خارج شد و باز وارد همین چشمه شد و باز از این چشمه خارج و باز همینجا، در این مقدار از زمین که این آب آمده در این مقدار آثاری دارد خواصی دارد میبینیم این حرکت است. حیوان بدن حیوان یا فرض بفرمایید بدن نبات، این بدن نبات و جرم نبات همین مجرا است همین مجرا است که البته مجرایی است که به خود این آب هم ساخته میشود و هی همین مجرا درست؛ البته نوعاً مثالهایی که زده میشود در این مباحث از یک جهت مقرِّب است مطلب را نزدیک ذهن میکند ولی از جهات دیگر مبعِّد است مطلب را دور میکند ما فقط در همین مثال به این نکته دقت داشته باشیم که آنچه که داخل این مجرا میشود و خارج میشود تمام این همان است که اول آمده و رفته دوباره همینطور در گردش است ولکن در مورد مطلبمان این مجرای بدن نبات یا مجرای بدن حیوان خود این مجرا و این بدن و این جرم از خود این آب هم ساخته میشود این آبی که مثال زدیم در چشمه، از خود آن ساخته میشود اینقدر جرم و مجرا و خود آن ماده حرکتکننده در این مجرا یکی است و با هم توأم است از همان ساخته شده و همان هم در این جاری است و دارد این را امداد میکند و هی مرتب خارج میشود اما نظر به اینکه محدود است چه محدود
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 308 *»
است؟ کمال این و غیب استخراجشده از این آب و خاک در عرصه حیوان محدود است چون عواملش محدود است کار عواملش همینقدر است بیشتر از این نمیتوانند تلطیف کنند نمیتوانند. نمیتوانند تلطیف کنند مگر باز یک عوامل قوی تعلق بگیرد به همین نبات یا به همین حیوان و تلطیفی بکند همین آب و خاک موجود در این مجرا را تا یک غیبِ بالاتر یعنی یک مرتبه پنهانتر آشکار بشود. آن عوامل چیست؟ مثلاً آمدند قریش خدمت رسول خدا؟ص؟ امیر المؤمنین این مطلب را نقل میفرمایند در نهج البلاغه. عرض کردند ما ایمان نمیآوریم مگر اینکه این درخت را دستور دهی از جایش حرکت کند و نزد تو بیاید. دیگر نهج البلاغه بحمد اللّه یک کتابی است که شیعه و سنی قبول دارند همه قبول دارند مارکسیستها هم قبولش کردند؛ البته جنبههای اقتصادیش را! در همین کتاب مبارک حضرت میفرماید خودم دیدم که به فرمان رسول خدا؟ص؟ درخت از جا کنده شد و شروع کرد به حرکت کردن. درخت حرکت کند؟ حرکت که مال روح حیوانی است. حرکت کردن و جلو آمدن حضور رسول خدا؟ص؟. همینطور وقتی که آن عرب آمد سوسمار در آستین داشت انداخت حضور رسول خدا و گفت ایمان نمیآورم مگر اینکه این حیوان ایمان بیاورد و حضرت دستور فرمودند اراده فرمودند، به زبان عربی فصیح بلیغ شروع کرد به سخن گفتن سخن و ادراک و قدرت تکلم و نطق مال انسان است. نفس ناطقه مال انسان است نفس مُدرِکه مال انسان است نفس عاقله مال انسان است قدرت
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 309 *»
تعقل مال انسان است تفکر مال انسان است علم به حقایق مال انسان است و این حیوان شروع کرد به گفتن «اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه»؟ص؟ چه عواملی اینجا تعلق گرفت؟ عواملی غیر از آن عوامل موجود در عرصه این حیوان. و آن عوامل همانهایی است که کسی نمیتواند بفهمد که چه بود چه عواملی بود که به اذن رسول خدا و به اراده آن حضرت؟ص؟ تعلق گرفت به این حیوان و این حیوان را، آن آب و خاک موجود در این حیوان را، آن را اینقدر تلطیفش کرد و لطیفش کرد که مرتبه غیبترِ آن را استخراج کرد و ناطقهاش کرد نفس ناطقه کرد. آن عوامل را چون بشر نمیتواند بفهمد هیچ راه ندارد هیچ راه ندارد. نفس نبی و اراده نبی خودش عاملی است قوی که اقوای همه این عوامل است همه عاجزند این است که اسمش را معجزه میگذارند نمیتوانند هیچ راه ندارند بفهمند این چطور شد هیچ راه ندارند چه عواملی بود چه اسبابی در کار بود نمیتوانند اما در مورد سحر میتوانند، در تردستیها و این قبیل امور میتوانند این اسباب خفیه را بفهمند ولی در اینجا نمیتوانند. سنگریزه در دست رسول خدا؟ص؟ شروع کند به تسبیح کردن تنزیه خدا و گفتن «لا اله الا اللّه» و شهادت به رسالت رسول خدا؟ص؟ این چه عواملی تعلق گرفت به این جماد و این جماد که همین آب و خاک است این را اینطور از آن مرتبه غیبش را استخراج کرد که شروع کرد به تکلم و شنیدند همه. چون این موارد را میبینیم و استثنائی میبینیم، میگوییم اینها «اعجاز» است. بیاییم در عرصه انسان. در عرصه انسان
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 310 *»
خداوند عواملی گذارده که این عوامل دست در کارند برای تلطیف همین آب و خاک. همین آب و خاک که حرکت کرده آمده در نبات و از نبات در حیوان یا همان نبات میآید در انسان همان آب و خاک است عواملی قوی چنان در این آب و خاک تأثیر میکند و او را چنان تلطیف میکند که یک مرتبهای غیبتر از مرتبه حیوانیت در این استخراج میکند. آن مرتبه غیبی؛ باز عرض کردم از کلمه «غیب» وحشت نکنید همین جسم است همین آب و خاک است ولکن این عوامل قدرت بیشتر دارند در لطیفکردن همین آب و خاک یعنی کنار زدن کدورات و غلظتهای همین آب و خاک نه چیزی دیگر از جای دیگر بیاورند و نه اینکه این را چیز دیگر کنند، این همین است که هست این همان آب و خاک است اما عوامل موجود در عرصه انسان، اینقدر قدرتش بیشتر از مراتب قبل است که شروع میکند به تلطیفکردن این آب و خاک و از اینجا یک مرتبهای را استخراج میکند و بروز میدهد که از آن تعبیر میآوریم به جسم انسانی. جسم انسان و این جسم انسان در اینجا که اظهار شد دیگر این مثل حیوان نیست که مثل آن جوی آب بیاید و برود؛ معدوم بشود. این مرتب میماند اینقدر این مرتبه استخراجشده از این آب و خاک اینقدر قوی است که هیچ عامل دیگری نمیتواند او را معدوم کند او از بین نمیرود. مثالی که اینجا میتوانم برای نزدیک شدن ذهن عرض کنم نه برای تطبیق صددرصد؛ عرض کردم مثالها همه «مقرِبٌ من جهة و مبعِدٌ من الجهات» از یک جهت اگر مثال مطلب را
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 311 *»
نزدیک کند به ذهنمان از جهات متعدده مطلب دور میشود اصلاً نمیشود تطبیق کرد. آنجاهایی که مثال کاملاً با ممثل تطبیق دارد بدون کم و زیاد که اصلاً اختلاف و تناقض و تضاد و هیچ چیزی در آن نیست تطابق کامل من الاول الی الآخر، آن «آیه» است آیه و لذا خدا آیات نشان میدهد ولی ما در این مطالب ناچاریم به مثالهایی برخورد کنیم و مثالهایی را در دست داشته باشیم که از جهت مورد بحث، ما را نزدیک میکند ولی نه از هر جهت تطبیق کنیم که دورمان میکند.
مثالی که این مطلب ما را میتواند تطبیق کند یک مقداری نزدیک کند به ذهنمان در همین مورد بحث این است فرض فرمایید همین آبی که از چشمه در این جوی جاری شد حرکت کرد و آمد در این قسمت زمین فرو رفت در منبع دوباره بیرون آمد همین را در نظر بگیرید. آب اینقدر لطافت پیدا کرده و صاف شده که هیچ غباری در آن دیده نمیشود. شما کنار این جوی مینشینید و نگاه میکنید، در میان این جوی آب صاف زلال نگاه میکنید چهره خودتان را در این آب میبینید این آب دائماً دارد حرکت میکند ولی چهره شما در این آب ثابت است هیچ حرکتی در آن نیست از جایش تکان نمیخورد با اینکه تمام ذرات آب دارد رد میشود و مرتب میرود ولکن چهره شما عکس شما که استخراج از همین آب شده طبق نظر بزرگان ما در انطباع اشیاء در مرایا در هرجا که عکسی نمودار میشود چه در چشم چه در آیینه چه در آب در هرجا در واقع انطباع است و انطباع هم به معنای استخراج است نه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 312 *»
اینکه شیئی از خارج داخل آیینه بشود وقتی مقابل آیینه مینشینید چیزی از خارج نرفته توی آیینه آن عکستان را که در آیینه میبینید آن چیزی از خارج داخل آیینه نشده و چیزی هم غیر آیینه نیست خود آیینه است اما این آیینه در اثر این حالت که دارد و در این خصوصیت که قرار گرفته، اینقدر لطیف است که شما به مجرد اینکه جلویش مینشینید از حقیقت خودِ این آیینه این صورت استخراج میشود انطباع است. خود آیینه است این صورت شما در آیینه هیچ چیز دیگری نیست اما تا شما هم جلویش ننشینید نیست آن صورت. باید بنشینید ولکن قابلیت آیینه طوری است که این قابلیت آماده است همین که تعلق گرفت شاخص به او، به مانند خود شاخص از او استخراج کند و معنای استخراج همین است که الان این آمادگی و قابلیت در او هست، نمودار میشود.
این جوی آب زلال و صاف که شما در مقابلش نشستهاید و دائماً این آب دارد حرکت میکند و شما چهره خودتان را در این آب میبینید ثابت، هیچ این چهره با آب نمیرود آب دارد میرود اما چهره ثابت است هیچ تغییری در این چهره نیست هزار سال اگر خدا اراده بفرماید و شما را نگاه بدارد در مقابل همین آب و این آب را در حرکت، ذرهای این چهره شما کم بشود زیاد بشود تغییر کند برود با آب، بیاید ابداً؛ با آنکه آب دائماً دارد حرکت میکند.
خیلی مطلب دقیقی است عنایت میفرمایید و ان شاء اللّه
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 313 *»
امیدواریم که خداوند تفضل بفرماید و یکقدری مطلب برایمان روشن بشود انشاءاللّه.
این آب و خاک که داخل بدن انسان میشود، درست همان جوی آب است که در حرکت است ولکن عواملی که به این آب و خاک تعلق میگیرد اینقدر نیرومندند این عوامل که این رخساره انسانیت را، رخساره انسانیت را از این آب و خاک استخراج میکنند این عوامل، و به طور ثابت نگاه میدارند. این عکس در این آب و در این عرصه وجود انسانی، این جسم عنصری انسان همان آب و حرکت آب و این جسم عنصری دائماً در کم و زیاد شدن در رفت و آمد است؛ این جسم عنصری و از همین جسم عنصری استخراج شده غیبِ این جسم عنصری؛ نهانِ این جسم عنصری آن نهان اسمش جسم اصلی است آن نهان که غیب این جسم عنصری است، جسم اصلی انسان و رخساره واقعی انسان و شعور جسمانی انسان و جسمِ شعوری انسان. تمام این تعبیراتی که عرض میکنم چون در حکمت مورد بحث است و بزرگان ما+ حل کرده در اختیار ما گذاردهاند؛ حلشده. این رخساره انسان از کِی درست شده و از کی پیدا شده؟ از وقتی که این جسم عنصری تلطیفش به درجهای رسیده و لطافتش به درجهای رسیده که از آن تعبیر میکنند تولد نفس ناطقه در آن شروع شد. همین جسم عنصری، این جسم عنصری غیبی دارد این است که شیخ بزرگوار ما در مورد معاد و همچنین در مورد معراج وقتی که میفرمایند همین جسم همین
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 314 *»
جسم و نه این جسم. همین است و اللّه ما با همین بدن همین همین بدنی که میبینیم آخر خیلی حرف است با همین بدن محشور خواهیم شد با همین بدن به بهشت میرویم ان شاء اللّه. و اعدای آل محمد؟عهم؟ با همین بدن به جهنم میروند نه این؛ ان شاء اللّه با بدن خودشان به جهنم میروند ان شاء اللّه. همین بدن این همین بدن اینقدر محکم؟ بله اینقدر محکم و اللّه آن عکس شما در میان آن آبی که در حرکت است، همان آب است نه غیر آن آب آن عکسی که از شما در آیینه افتاده غیر آن آب است؟ این آب مثل همین آیینه است دیگر جلوی آیینه که نشستیم دیدیم چیزی داخل آیینه نشد هیچ چیزی داخل آیینه نشد و هیچ چیزی غیر آیینه نیامده توی آیینه از جای دیگر. آیینه است؛ تمام هیچ چیزی جز آیینه نیست این آبی هم که در حرکت است آب است نه غیر آب، اما ببینید صافی و زلالی این آب تا درجهای رسیده که تا شما جلویش بایستید درختی جلویش بایستد حیوانی بیاید جلویش، کبوتری از رویش رد شود، فوراً عکس آن کبوتر در آن انطباع مییابد نقش میبندد و هزار سال هم بگذرد این آب در حرکت باشد و این شاخص مقابل این آب، این صورت ثابت لایتغیر و لایتبدل، لایزید و لاینقص من یوم اوله الی یوم آخره. نه کم میشود نه زیاد میشود همانی بوده که روز اول است همانی است که روز آخر است. لذا شیخ بزرگوار میفرمایند بدن اصلی انسان را اگر در این دنیا بکشند در آخرت بکشند در برزخ بکشند در کوچکی بکشند در پیری بکشند در سلامتی بکشند در مرض بکشند
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 315 *»
ذرهای تفاوت نمیکند. این است که میبینیم مریض میشویم اما ادراکات ما ثابت است معلومات ما ثابت است اکتسابات ما ثابت است حتی اگر کسی سالیان دراز بیهوشش کنند و با وسایلی زنده نگاهش دارند و خوراک به او بدهند اما مغز از کار افتاده باشد همین که به هوش آمد یا مغز شروع کرد به کار تمام آن معلوماتی که فرض کنیم ده سال قبل داشته، ذرهای کم نشده و ذرهای هم زیاد نشده و حال آنکه این بدنش در مدت این ده سال مرتب عوض شده مثل همین آبی که در حرکت است اما آن صورت ثابت است. ببینید این معراج جسم است این جسم صعود کرد و به این درجه رسید اینقدر لطافت پیدا کرد دوران عمر ما برای تلطیف این جسم عنصری ما است که آن جسم انسانی و آن غیبِ همین، و آنی که همین است نه غیر این است آن به دست بیاید و در برزخ حتی اعراض برزخی؛ یعنی از اول مرگ باز شروع میشود به تلطیف آن جسم. همین صورتی که از اینجا استخراج شد باز شروع میشود به تلطیف و دوران برزخ دوران تلطیف جسم مثالی ما است تا اینکه از غیب جسم مثالی باز استخراج میشود جسم آخرتی ما. به این معنا ما اولی که متولد میشویم در این عالم عوامل دست در کار میشوند و از این جسم عنصری شروع میکنند به استخراج جسم اصلی ما. جسم اصلی ما شروع میکند به درآمدن مثل همان صورت در آب تا وقتی میمیریم. اول مرگ، تولد ثانوی ما است متولد میشویم در آنجا به عالم برزخ متولد میشویم آنجا وارد میشویم، عوامل برزخی از همانجا شروع
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 316 *»
میکنند دست در کار شدن برای تلطیف جسم مثالی. باز از جسم مثالی استخراج میکنند جسم آخرتی را. الآن همانطور که جسم مثالی ما در همین جسم عنصری ما هست به طور بودنِ (به منظور مثال) به طور بودن صورت در آیینه به طور بودن آن صورت و نقش صورت در آب به آنطور، از اول برزخ به آن طرف جسم اخروی ما باز در جسم مثالی ما شروع میشود به رشد و هی شروع میشود به ساخته شدن و قوی شدن و معنای رشد یعنی ظاهر شدن و هی مرتب تلطیف تا اینکه از اول آخرت به آن طرف جسم آخرتی تلطیفیافته در مثال در برزخ و در دنیا. تمام اینها معراج است معراج همین آب و خاک است و برطرف شدن کدورتها و غلظتهای همین همین بدن است و همانطور که میبینیم هم معاد جسمانی است و هم معراج جسمانی است و با همین جسم عنصری است با حقیقت و لطافت این جسم عنصری چه در قیامت چه در برزخ و چه در ؟ (در نوار کلمه آخر مفهوم نیست)
و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 317 *»
þ نمونه تدریس کتاب «دروس»
توسط استاد معظم حفظهالله
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 318 *»
بسم الله الرحمن الرحیم
و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
دیگر دقت کنید عرض کردم مثالش را، اگر خانهای میخواهیم بسازیم از خشت و گل همین جور خشتها و گِلها را بر میداریم و میسازیم، اگر بنا شد از هوا خانه بسازیم این جور نمیشود، این کلمات و حروف و الفاظ از هوا ساخته میشود خانههاست؛ خانه میشود، واقعاً دیوار دارد و سقف دارد، هر حرفی از جایی میآید این خشتها را تکهتکه به هم ترکیب میکنند کلمه میشود، پس هرگاه هر خشت و گلی را که ترکیب میکنی یک جور خانهای ساخته میشود.
حالا به همین جور خدا بخواهد قائم بسازد یا بخواهد تو را بگوید قائم شو، تو وقتی میخواهی قائم بسازی «قاف» میخواهی و «واو» میخواهی و «میم» میخواهی، دیگر خدا محتاج نیست قاف و واو و میمی از جایی بگیرد قائم بسازد بله، خدا قادر است قاف خلق میکند واو خلق میکند میم خلق میکند و قائم میسازد، دیگر خدا بی قاف و واو و میم بسازد محال است، خدا همراه خیال نافهمی تو بیاید که آیا خدا قادر نیست که قائم را بسازد بی قاف و واو و میم این نمیشود، لیس فی محال القول حجة و لا فی المسألة عنه جواب، جواب ابلهان بهجز خاموشی چیزی نیست.
این است که یک پاره فرمایشات هست معنی آنها را توی همین
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 319 *»
مطالب بر خواهید خورد، میفرمایند عالم پیش جاهل عاجز است، چه کند حرف که میزند بیحاصل میشود پس به جز سکوت هیچ کار نمیکند، عالم پیش عالم میتواند حرف بزند باری پس ملتفت باشید. [229]
اینجا یک بحثی را که عنوان میفرمایند راجع به این است که معلوم شد که ما دو کار داریم یک کارمان را اسمش را «تأثیر» میگذارند در حکمت یک کارمان را اسمش را «تکمیل» میگذارند در حکمت، و چون ما در عالمی هستیم که این عالم ما عالم اَعراض است و حقایق پشت این عالم اعراض قرار گرفته، تأثیر آن کار «لا من شیءِ» ما آنها مربوط به حقایق این عالم است و از این جهت موضوع حکمت همانها است و موضوع این فرمایششان و مقصود شریفشان در این فرمایش و این نوع فرمایشات، مربوط به همان حقایق و امور واقعی که پشت این اعراض قرار دارد مربوط به آنهاست، ولی چون ما در عالم اعراضیم، هیچ حقیقتی را نمیتوانیم ببینیم مگر از ورای همین اَعراضی که در دست است.
و از این جهت از این جا میفهمیم که چقدر کار حکیم سخت است، حکیمی که دارد میبیند حقایق را و ما که در این اعراض و ظواهر غرقیم، بخواهد ما را از این اعراض و ظواهر بکشاند و حقایق را به ما نشان بدهد خیلی سخت است کار حکیم خیلی سخت است.
میبینید چقدر ایشان زحمت میکشند. این فرمایشات خوب نشان میدهد زحمات این بزرگوار را که مرتب از مطلبی به مطلبی و به عبارات
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 320 *»
مختلفی و به شکلهای مختلفی میخواهند چشم حقیقت بینِ ما را باز کنند که از میان همین اعراض ما حقیقت را ببینیم، به تعبیر دیگر میخواهند ما را در همین دنیا که هستیم با همین چشم دنیوی، ما را اُخروی بین کنند آخرت را به ما نشان بدهند، آخرت همچنین چشمی باز میشود برای اهل آخرت که حقایق را میبینند دیگر اعراض نمیبینند گر چه آنجا هم اعراض اخروی هست ولی دیگر آنجا این قدر اعراض لطیف است که مانع از حقایق نیست، اینجا هر حقیقتی پشت اعراض است و ما در این عالمِ خودمان نمیتوانیم ببینیم حقیقتی را مگر در اعراض. عرضها، لباسهای عرضی و باید زحمت بکشیم فکر کنیم تجرید کنیم، و این فرمایشات همه برای همین است که افکار ما را اذهان ما را مغز ما را قوت ببخشند که بتوانیم تجرید کنیم و اعراض را کنار بزنیم شاید بتوانیم حقیقت را ببینیم. در این جا در این عالمِ ما تأثیرات ما دیده نمیشود مگر در تکمیلات ما، هیچ راهی نداریم برای دیدن تأثیرات مگر در تکمیلات. یعنی چه؟ یعنی هیچ راهی نداریم برای دیدن کارهای لا من شیئمان مگر از کارهای مِن شیئمان، هر کار «لا من شیء» ما پشت کار «مِن شیء» ما است، یعنی هر احداث و ایجاد ما پشت تکمیلات ما است پشت کارهای تکمیلی ماست تنها نمیتوانیم ببینیم جدا نمیتوانیم ببینیم خیلی سخت است خیلی سخت است، شما اگر بخواهید کار نجار را ببینید که دارد نجاری میکند کار «لا من شیء» او را آنکه به او بسته است و از او جدا نیست آن را بخواهید ببینید
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 321 *»
در این میبینید، راهی نداریم برای دیدن او مگر در همین میز و کرسی که او ساخت.
دقت بفرمایید شما اگر بخواهید کار ایستاد مرا کار ایستاد مرا، «ایستاد»، آن را بخواهید ببینید ناچارید در همین بدن مشاهده کنید، راهی ندارید برای دیدن آن ایستاد ــ قامَ -، یا زد ــ ضرَب ــ یا تحرَّک ــ حرکت کرد ــ و از این قبیل تمام آن کارها که احداث است ایجاد است اختراع است صنعت است فعل «لا مِن شیء» است همه آنها را باید مشاهده کنید در همین کارهایی که «مِن شیء» است.
مثلاً فعل قامَ و فعل ایستاد و کار ایستاد که من بخواهم انجام بدهم و شما ببینیدش، ناچارید که در این بدن ببینید و این تکمیل است. وقتی که به این بدن نگاه میکنید و این حالت و این شکل و هیأت را در آن میبینید این را تکمیل گفتیم از نظر بحث، این بدن مادهاش را من خلق نکردم، این شکل و هیأتی که روی این ماده پیاده شد من خلق نکردم خدا خلقت کننده این ماده است و خدا این استعداد را به این بدن داده که این هیأت برایش پیدا شود و این هیأت هم مال خود این بدن است این شکل هم مال خود این بدن است. اما آن ایستادی که من میسازم به خود او، مادهاش از خودش و صورتش از خودش و به خودش میسازم، راهی ندارید برای دیدنش مگر در همین بدن و در همین تکمیل کار تکمیلی.
این مشکلی است که برای کسانی که بخواهند به حقایق برسند این مشکل پیش پایشان هست که هیچ تأثیری را نمیتوانند ببینند مستقیم
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 322 *»
یعنی هیچ احداث و ایجاد و کار لا من شیء نمیتوانند ببینند مگر در بین تکمیلها و در لابهلای تکمیلها و در ورای این تکمیلها که میبینید عالم ما این عالم است خیلی مشکل است.
کار حکیم این است که میخواهد ما را لطیف کند مغزمان را فکرمان را ورزیده کند که در همین بدنی که میبینیم این شخص این بدن را مستقیم کرد و میگوییم ایستاد آن کارِ ایستاد را آن را در پشت این بدن و ورای این بدن ببینیم، خیلی سخت است.
از این جهت در اینجا میفرمایند تو اگر بخواهی خانه بسازی ناچاری. این عالم این طور است که کار بِنا، آن کار لا من شیء را آن کار لا من شیء که فعل تو است احداث تو است ایجاد تواست آن را ناچاری بیایی از همین خشت و گلها را جمع کنی و این خشت و گلها را روی هم بگذاری این خانه را بسازی، تأثیر که ایجاد لا من شیء است آن را در این تکمیل نشان بدهی و الا راهی برای نشان دادن فعل «بَنیٰ یَبنی بِناءاً»، ساخت، خود ساخت مثل قامَ ایستاد، مثل ضرَب خود آنها خود آن فعلها خود آن کارها کار لا من شیء است اما چطور میشود دیدش؟ هیچ راهی نداریم برای دیدنش مگر اینکه بیاید بنّا خشت و گلی را جمع کند و روی هم بگذارد و این ساختمان را بسازد آن وقت ما در این ساختمان که کار تکمیلی او است کار تأثیری او را ببینیم. در این که ایجاد من شیء است احداث من شیء است کار من شیء است آن کار لا من شیء را ببینیم.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 323 *»
خیاط، «خاطَ یَخیط خیاطةً»، خود کار دوزندگی مثل همین زدن است هیچ فرق نمیکند، یعنی خود کار و صنعت آن که شأن او است، آن که بسته به او است آن هیچ دیده نمیشود، هیچ راهی نداریم برای دیدنش مگر اینکه بیاید پارچه را بردارد و شروع کند به انجام دادن این کار، آن کار لا من شیء را در این کار من شیء ببینیم، پارچه را این خلق نکرده، پارچه آوردهاند برایش و استعداد این پارچه هم هست که به شکلهای مختلف و هیئتهای مختلف قیچی بخورد و در بیاید و این هم شروع میکند به قیچی زدن، حالا کار نداریم گاهی تنگ میکند بلند یا کوتاه بی قواره میکند! ولی خب استعداد این لباس هست که با قواره باشد درش هست این استعداد.
آن کار که اصل دوزندگی است فعل دوخت، آن ظاهر نمیشود، دیده نمیشود یعنی کار لا من شیء، احداث، ایجاد، دیده نمیشود مگر در این من شیء که نه ماده این را خیاط خلق کرده و نه حتی این صورت را، حتی این هیأتی هم که میبینیم و این شکلی که میبینیم روی این پارچه آمده این را هم خیاط خلقش نکرده چرا؟ چون در استعداد این لباس و در استعداد این پارچه بود که به این هیأت در بیاید این فقط قیچی را این طور این طور کرده این شده، یعنی صورت هم مال خود این است و ماده هم مال خود این است و جدا است این را خیاط خلقت نکرد، دوخت را خلقت کرد. نه باز چرخ را حرکت دهد نه بخیههایی که با سوزن و چرخ زده میشود آنها نه، خود دوخت، چیست خود دوخت؟
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 324 *»
همان قیام و قامَ و ایستادی که شما ببینید غیر از بدن من و صرف نظر از هیأت بدن من یک «ایستاد»ی در نظرتان هست میفهمید یک ایستاد، آن را کجا میبینید؟ البته روی این بدن. دوخت را کجا میبینید روی این پارچه. زد را کجا میبینید؟ در این حرکت دست من و روی میز، این حرکت دست من هم ضرْب و ضرَب نیست، زد این نیست این حرکت دست است و این حرکت دست نه دست را من خلقت کردم نه این حرکتش را من خلقت میکنم، این حرکت، خود همین این را خدا خلق میکند و در استعداد این بدن گذارده که این طور بشود مثل درست همین نشست و برخاست این بدن.
پس آن کارهای لا من شیء ما چون دیده نمیشود مگر در این کارهای من شیء ما، به تعبیر دیگر چون تأثیرات ما دیده نمیشود مگر در تکمیلات ما، صنعتهای واقعی و حقیقی ما دیده نمیشود مگر در صنعتهای ظاهری و مصنوعهای بازاری ما، چون در بازار خیلی سهلانگاری و مسامحه کاری است خیلی چشم پوشی زیاد است در بازار، میبیند ربا است چشمش را میگذارد روی هم میگوید ان شاء الله که حلال است میخورد حلال است ــ مثلاً ــ چشم پوشی خیلی است در بازار. از این جهت به فرموده ایشان مصنوعهای درست نیست اینها واقعاً مصنوع ما نیست اما میگویند این الآن مصنوع نجار است این کجا مصنوع نجار است؟ این چوبش را خدا خلق کرده و این هیأتش هم در استعداد این چوب خدا گذارده و این مصنوعِ نجار نیست مسامحةً از
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 325 *»
جهت سهل انگاری و از جهت گذشتِ امور روزمره این عالم ما اینها نسبت پیدا میکند و میگوییم این مصنوع نجار است نه واقعاً صنعت او نیست. چرا؟ طبق قاعده کلی حکمت که از خاطرمان نرود فعل با فاعل اینطور است، کار با کننده کار اینطور سر به هم دارند که اگر یکی افتاد آن دیگری هم نیست مثل دو خشتی که بر یکدیگر تکیه دارند یعنی از امور متضایفند. بینشان نسبت تضایف است دو خشت سر به هم هستند که اگر یکی را بردارید دیگری افتاده فعل معنایش این است اصلاً در کلمه فعل فاعل فهمیده میشود در کلمه فاعل فعل فهمیده میشود این قدر با هم لازم و ملزومند، مثل پدر و پسر، وقتی پدر میگوییم فرزندی کنارش است، فرزند که میگوییم پدری کنارش است یعنی دو موجود هستند که سر به سر هم گذاردند و بینشان این نسبت واقع شده که اگر یکیش را صرف نظر کنیم دیگری هم نیست.
لذا حضرت عیسی فرزند نیست برای پدری چون به ظاهر پدر نداشت، حضرت آدم فرزند نیست برای پدری چون به ظاهر پدر ندارد، حضرت یحیی پدر نیست برای فرزندی چون فرزند نداشته ــ مثلاً ــ همینطور. پس پدری و فرزندی میبینید دو موجود متضایف با یکدیگرند، فعل و فاعل این است هر کجا دیدیم که فعل کنار ایستاده فاعل کنار ایستاده نجار آن طرف میز این طرف صاف از نظر حکمت راحت میگوییم این مصنوع او نیست، این فعل او نیست. چرا؟ چون میبینیم جدا افتادهاند از هم، تا جدا شدند سر از سر هم برداشتند پس این فعل او
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 326 *»
نیست اگر هم یکوقتی کسی میگوید این کار او است صنعت او است فعل او است میفهمیم که سهل انگاری دارد میکند، چشم پوشی دارد میکند از واقع و یک امر ظاهری و سطحی را دارد بیان میکند.
از این جهت این توضیحی که میفرمایند برای این است که خلاصه حتی خدا، حتی خدا کار لا من شیئش در شیءها میباشد؛ حتی خدا. خدا هم بخواهد آسمان بسازد زمین بسازد موجودی بسازد بالاخره مادهای باید بگذارد کنار هم، حالا فرق کار خدا در من شیءها و با ما این است که ما در کارهای من شیء دیگر ماده و صورت را خلق نمیکنیم، این بدن را و این هیئت را یا این چوب و این شکل را ما خلق نمیکنیم از جای دیگر بر میداریم و سر هم میکنیم و میشود میز. ولی خدا همین میز را بخواهد بسازد باید با همین چوب بسازد باید با همین هیأت چوب بسازد اگر بخواهد میز چوبین بسازد. خدا هم در اشیاء نشان میدهد لا من شیء خودش را، با این تفاوت که اشیاء را هم میآفریند و در همین اشیاءِ آفریده شده کارهای لامن شیئش را نشان میدهد به ما. اختراعش را در همین اشیاء به ما نشان میدهد یعنی نمیشود محال است که خدا میز بیافریند بدون چوب، بدون هیأت چوب و شکلی که بر چوب بار شود یا فلزی یا هر چه بالاخره میز هم خدا بخواهد بسازد باید چه بسازد؟ روی همین چوب و با همین چوب، البته چوب را خلق کرده بسیار خوب ما دیگر چوب را خلق نکردیم ولی ببینید لا من شیء خدا هم روی اشیاء است و بدون محل ظهور، کار لا من شیء دیده نمیشود.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 327 *»
به تعبیر دیگر، برای نشان دادن کار، محل ظهور میخواهیم مَظهر میخواهیم؛ جایی که پیدا شود و دیده شود. ایستاد را اگر من بخواهم نشان بدهم به شما ناچارم که روی این بدنی که البته خدا آفریده و این هیأت و شکلی که خدا در این قرار داده به شما نشان بدهم، پس آن ایستاد که فعل لا من شیء و کار و صنعت من است آن را من ناچارم روی این بدن ظاهرش کنم خدا هم کارهای لا من شیئش را روی اشیاء ظاهر میکند روی همین موجودات ظاهر میکند. یعنی خدا هم برای کارهای لا من شیئش مَظهَر میگیرد نمیشود مظهر نگیرد محال است که مظهر نگیرد، بخواهد انسان را بیافریند باید از همین عناصر انسان را بیافریند انسان ظاهری جسمانی دنیوی همین انسان همین بدنهای انسانی، این را بخواهد بیافریند خدا «باید»، معنی باید همین است که حکمتش اینچنین اقتضا کرده که باید فعلهای لا من شیء روی مظاهر پیدا شوند و دیده شوند و این مظاهر همین اشیاء هستند با این تفاوت که خدا خالق اشیاء است و ما خالق اشیاء نیستیم، خدا چیزها را میآفریند و روی این چیزها هم فعل لا من شیء خودش و صنعت و اختراع خودش را ایجاد میکند.
حضرت آدم ــ علی نبینا و آله و علیه السلام ــ ایشان بدیع فطرتند یعنی یک خلقت تازه بی سابقه کاملاً بی سابقه. ولی ببینید همین خلقت بی سابقه همین نوع ممتاز، این نوع را که احداث لا من شیء است خدا آدم را میخواهد ایجادش کند اختراعش کند و معنی اختراع
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 328 *»
همین است که قبلاً نبوده میخواهد بسازدش همین آدم را در این عالم وقتی میخواهد ظاهرش کند چه کار میکند؟ روی همین عناصر ظاهر میکند، گر چه عناصر را هم خودش آفریده اما روی همین عناصر باید آدم را نشان دهد که ببینند او را بخواهد نشان دهد آدمی که بدیع فطرت است و نوع بیسابقهای است و نوع ممتاز است این را بخواهد نشان بدهد باید روی همین عناصر نشان بدهد.
خانه هوائی هم ما بخواهیم بسازیم خشت و گل میخواهیم، خانه هوایی چیست؟ تکلم. کلام، خانه ساختن است همین حرفهایی که من میزنم مرتب دارم خانه میسازم کلمهای میسازم خودش یک خانهای است که در آن معنای میسازم نشسته است. کلمه من، کلمه او، بیا، برو، بگو اینها همه کلماتی است خانههای هوایی است از این ماده هوا گرفته شده صورتش هم در صلاحیت و استعداد این هوا هست، میگیریم و این حرفها را کنار هم میچینیم سقف و دیوار و همه چیز برایش درست میکنیم تا خانه درست شد فوراً معنای کلمه هم میآید در خانه مینشیند. پس کلمات هم خانههای هوایی است و باید این کلام روی این خشت و گلها ظاهر بشود.
این قسمت درس این مطلب را میخواهند بفرمایند که باید دقت داشته باشیم که کارهای لا من شیء باید روی همین اشیاء و در کارهای من شیءِ ما نشان داده شود، خدا هم کارهای لا من شیئش را که صنعتش است هر چه هست روی اشیاء میآورد. و البته همه کارهای
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 329 *»
خدا لا من شیء است همهاش صنعت است همهاش اختراع است اما مَظهر خدا انتخاب میکند روی این مظاهر گرچه این مظاهر را هم خودش خلق میکند روی این مظاهر یعنی محل ظهور و پیدایش و نمایان شدنِ آن کارها پیدا میشود.
مثلاً ببینید دقت کنید «زد» کار من است این را من انجامش میدهم تا حرکت ندهم این دست را و روی میز نزنم دیده نمیشود «زد». پس باید زد مظهر بگیرد برای خودش یعنی محل ظهور و نمایان شدن بگیرد برای خودش تا پیدا شود و شما متوجه شوید که این کار را من انجام دادم. هیچ کدام از اینها فعل من نیست نه دست نه حرکت دست، نه این میز و نه صدایی که از این میز بلند میشود هیچ کدام اینها کار من نیست هیچ کدام. چون هم دست هست الآن هم حرکتش ممکن است باشد من حرکت ندهم شما دست مرا بردارید اینطور کنید دست مرا بردارید اینطور کنید پس این مال من نیست این حرکت فعل من نیست. این دست؛ شما میتوانید بدون اراده من بلند کنید این دست را، در خواب دست بلند میشود میخورد زمین، اگر کنار انسان قندانی لیوانی باشد و بشکند انسان مسئول نیست، انسان خواب اگر شکست نمیتوانند او را مؤاخذه کنند بگویند تاوان این لیوان و این قندان را بده تو شکاندی این را نه خواب بوده تکلیف ندارد. و حال آنکه دستش حرکت کرده. این اگر کار این است اگر فعل این است باید مؤاخذهاش کرد باید تاوان از او گرفت ولی نه شرعاً رُفع القلمُ عن النائم حتی یستیقظ، قلم تکلیف بر این
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 330 *»
نیست مسئول نیست. پس حرکت دست هم کار من نیست چون ممکن است این دست حرکت بکند و به حساب من گذارده نشود، این میز هم که کار من نیست این صدای میز هم که کار من نیست [230] چرا چون اگر شما با چوب هم بزنید صدا میکند این صدا در آمدن از چوب این یک حالتی است که خدا در این گذارده این استعداد را.
پس هیچ کدام اینها فعل من نشد، فعل من چیست؟ «زد»، کجا میبینیمش؟ در اینجا میبینیم، احداث لا من شیء و کارهای لا من شیء در این من شیءها دیده میشود، خدا هم برنامهاش همیــــن است لا من شىءهای خدا، اختراع خدا، صنعت خدا و فعل خدا همهاش که لا من شیء است در اشیاء دیده میشود با این تفاوت که او اشیاء را هم خودش میآفریند ولی ما نه دیگر، ما از اشیاء آفریده شده استفاده میکنیم و لا من شیءهای خودمان را از این راههای اشیاءِ آفریده شده نشان میدهیم. روشن است مسأله؟ بله؟ خیلی روشن است.
لذا میفرمایند: دیگر دقت کنید عرض کردم مثالش را اگر خانهای میخواهیم بسازیم از خشت و گل همین جور خشت و گلها را برمی داریم و میسازیم یعنی صنعت لا من شیءِ خود را ناچاریم از راه همین خشت و گلهای موجود نشان بدهیم، اگر بنا شد از هوا خانه بسازیم اینجور نمیشود، با ساختمان هوائی و ساختن خانه هوایی باز جور دیگر، از این خشت و گل نباید استفاده کنیم باید برویم خشت و گل هوائی پیدا
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 331 *»
کنیم، این کلمات و حروف و الفاظ از هوا ساخته میشود خانهها است، همینها خانه است. چرا؟ چون محل نشستن معانی است. معانی میآید در همین خانههای الفاظ مینشیند، تا من نسازم کلمه بیا، برو، بگو را معنای اینها فهمیده نمیشود اینها واقعاً خانه است ساخته میشود واقعاً دیوار دارد و سقف دارد، هر حرفی از جایی میآید این حرفها میشوند در حکم خشت، این خشتها را تکه تکه با هم ترکیب میکنند کلمه میشود کلمه که شد خانه است خانه که شد تویش یک چیزی میآید مینشیند معنا است.
پس هر جا هر خشت و گلی را که ترکیب میکنی یک جور خانهای ساخته میشود. شما نمیتوانید خانه بسازید البته خانه هر جایی مناسب خودش است، نمیتوانید خانه بسازید بدون خشت و گلِ مناسب آن خانه. میتوانید؟ نمیتوانید، معنی نمیتوانید یعنی اینکه دیده نمیشود کار شما دیگر، ساختن شما وقتی دیده میشود که از همین من شیءها استفاده کنید.
حالا به همین جور خدا بخواهد قائم بسازد، خدا بخواهد احمدِ قائم بسازد یعنی احمد ایستاده، چه میکند؟ فرمان میدهد به من که در حال نماز مثلاً قائم بشو یا استادت که آمد به احترام استادت مثلاً قائم شو، مهمان که آمد به احترام مهمان قائم بشو برو به استقبالش و همینطور. تا آن موقع که میشود من میایستم، خدا ساخت قائم را، ایستاده را خدا ساخت، اما اگر نبود این بدن، اگر نبود این هیأت مستقیم بودن بدن،
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 332 *»
خدا چطور قائم بسازد؟ نمیگوییم عاجز است، نمیشود، نشدنی است که خدا بسازد ایستادهای را و آن ایستاده نباشد چیزی، بدنی نباشد هیأتی نباشد. خدا ایستاده را میسازد این جور، اینطور خدا ایستاده را میسازد فرمان میدهد بایست در نماز در حال قیام، تا میگوییم الله اکبر خدا ایستاده را ساخت.
انسان بلند میشود از منزل برای آمدن به درس یا از مغازه بلند میشود برای آمدن درس، نماز، خود همین تا ایستاد خدا قائم را ساخت به چه ساخت؟ به همین بدن جور دیگری نمیشود، نمیشود طور دیگر، اگر کسی بگوید خدا میتواند بسازد احمد قائم را ــ احمد ایستاده را ــ بدون این بدن احمد یا بدون روح احمد یا بدون عقل احمد یا بدون هیچیک از مراتب احمد اصلاً احمدی نباشد خدا احمد قائم بسازد چطور؟ خدا میسازد احمد را، میسازد، برای او بدن را، میسازد برای بدن او حالات مختلف را، بعد هم به او میگوید بایست تا میایستد خدا ساخت احمد ایستاده را در همین بدنی که خلقت کرده.
پس ببینید که فعل لا من شیءِ خدا هم مظهر میخواهد محل ظهور میخواهد خشت و گل میخواهد خشت و گل لازم است.
حالا به همینطور خدا بخواهد قائم بسازد یا بخواهد تو را بگوید قائم شو، وقتی تو میخواهی قائم بسازی قاف میخواهی و واو میخواهی و میم میخواهی. اگر بخواهی روی کاغذ بنویسی قائم چه لازم داری؟ حرف قاف لازم داری حرف واو لازم داری میم لازم داری که بنویسی قائم،
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 333 *»
همینطور در بدن هم بخواهی ظاهرش کنی لازم است. البته فرق ما با خدا این است که ما محتاجیم، تا خدا نیافریند برای ما قاف و واو و میم را یعنی حروف را تا نیافریده بود برای ما، ما نمیتوانستیم روی کاغذ بنویسیم قائم. همینطور تا بدن را برای ما نیافریند و این حالت استقامت بدن را برای ما نیافریند نمیتوانیم ما ایستاده بودن خود را بسازیم و نشان بدهیم ما محتاجیم، خدا محتاج نیست به اینکه کسی برای او بسازد خودش ابتداءً مادهها و صورتها را میسازد و افعال خودش را روی این مادهها و صورتها نشان میدهد.
دیگر خدا محتاج نیست قاف و واو و میمی از جایی بگیرد قائم بسازد. بله خدا قادر است قاف خلق میکند واو خلق میکند میم خلق میکند و قائم میسازد. حالا کسی بیاید بگوید خب خدا که قادر است، بدون قاف و واو و میم بسازد کلمه قائم را یا بدون بدن شخصی و هیأت بدن و صورت بدن او ایستاده بسازد اگر کسی چنین حرفی بزند باید چه بگوییم در جوابش؟ هیچ چیز نگوییم هیچ، جواب ابلهان خاموشی است، آخر این حرف است؟ چیزی که نمیشود چطور تو میگویی خدا بکند این کار را؟ مثل آن شخص که آمد خدمت حضرت عرض کرد آقا ممکن است که خداوند دنیای به این بزرگی را همینطور به این بزرگی بکند در یک تخم مرغ بدون اینکه تخم مرغ هم بزرگ بشود تخم مرغ به همین کوچکی دنیا هم به همین بزرگی خدا این دنیا را بکند در یک تخم مرغ میتواند؟ حضرت چه بگویند به او چه بفرمایند اما از جهت اینکه کریمند و
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 334 *»
عنایت دارند فرمودند: این که تو میگویی نمیشود اما خدا را ما توصیف به عجز نمیکنیم نمیگوییم خدا نمیتواند اما این که تو میگویی نمیشود آخر یک چیز شدنی را بگو هر چه شدنی است خدا قادر است بر آن و هر چه نشدنی است نشدنی است یعنی چه خدا میتواند یا نمیتواند؟ نشدنی است دیگر، لیس فی محال القول حجة و لا فی المسألة عنه جواب جواب هم نباید داد این ابله است این حرف را میزند.
دیگر خدا بی قاف و واو و میم بسازد محال است نمیشود، خدا همراه خیال نافهمی تو بیاید که آیا خدا قادر نیست که قائم را بسازد بی قاف و واو و میم؟ این سخن تو نمیشود این حرف نشدنی است لیس فی محال القول حجة یعنی نیست در سخن محال و نشدنی حجت و دلیلی، برهانی نیست چیزی نیست و لا فی المسألة عنه جواب اگر کسی هم پرسش بکند در مورد امر نشدنی جواب ندارد باید سکوت کرد و لیس لله فیه تعظیم، خدا را هم اگر کسی بخواهد توصیفش کند و تعظیم کند خدا را بگوید نه؛ خدایی که ما میشناسیم بله میتواند حتی بدون قاف و واو و میم هم قائم بسازد بخواهد خدا را تعظیم بکند نه نه این تعظیم برای خدا نیست این نشدنی است لاف نیا به اصطلاح! نشدنی است، تعظیمی برای خدا نیست عظمت ندادهای خدا را که بخواهی او را توصیف کنی به اینکه حکمتش و قدرتش تعلق میگیرد به آنچه که نشدنی است جواب ابلهان بجز خاموشی چیزی نیست. این است که یکپاره فرمایشات هست معنی آنها را توی همین مطالب بر خواهید خورد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 335 *»
چه فرمایشات؟ مثلاً میفرمایند عالم پیش جاهل عاجز است، مثل اینکه یک پدر دانشمندی در مقابل فرزندش حالا دانشمند هم نباشد یک پدر معمولی در مقابل بچه، راستی عاجز میشود چون حرفهای عجیب و غریب میپرسد بچه شعور که ندارد آن مقدار، خدا را کی خلق کرده؟ آسمانها را خدا چطور روی هم گذاشته؟ الآن خدا چطور این آسمان را نگه داشته؟ از این قبیل سؤالات یک جورهایی است که پدر هم میماند چطور جواب بدهد. حالا عالم در مقابل جاهل عاجز است چون هرچه که بگوید او که نمیفهمد ناچار است سکوت کند چه کند؟ حرف که میزند بی حاصل میشود پس به جز سکوت هیچ کار نمیکند عالم پیش عالم میتواند حرف بزند. باری پس ملتفت باشید حالا کسی بگوید آیا خدا قادر نیست همچو جور اتاقی بسازد بی خشت و گل این حرفی است داخل محالات، اگر بناست که این جور خانه بسازد این جور خانه خشت و گل میخواهد اگر خواسته باشی این جور بسازد که تو میگویی چطور این جور بسازد از عالم عقل خشت بیاورند بسازند؟ که نمیشود.
تو میگویی خدا خانهای بسازد بدون خشت و گل و همین هم باشد آخر خدا بخواهد همینطور خانه بسازد خب همین خشت و گل لازم است نه بدون این خشت و گل همینطور خانه بسازد، خب اگر بخواهد از عالم عقل خشت و گل بیاورد خشت و گلِ عقلی بیاورد و خانه بسازد که این طور نمیشود آن خانه عقلی است باز و همینطور نور مثلاً.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 336 *»
پس خدا وقتی میخواهد قائم بسازد قاف خلق میکند واو خلق میکند میم خلق میکند اینها را به هیأت خاصی ترکیبش میکند قائم میشود هیأتش هم به همین ترکیب دخیل است. یکخورده پس و پیش کنی قوَم میشود، وقَم میشود. خدا اینطور کرده تو هم به غیر از اینطور نمیتوانی.
و صلی الله علی محمد و آله.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 337 *»
متن برنامه رادیویی «گلبانگ ادب»
ای منزه پردهدار و پردهدر | وی بههر پرده در و از پرده در | |
چون سرایم من سپاست کان سپاس | در قیاس است و تو بیرون از قیاس | |
لایق ذکر ثنایت جز تو کیست | وز تو جز تو هیچکس آگاه نیست | |
وصف ما اندر خور اوهام ماست | ذات تو بیرون ز حدّ وهمهاست | |
ما همه در چند و چون و تو برون | چون در آید وصف تو در چند و چون | |
کنه تو در پرده حسنت نهان | نور حسنت آشکارا در جهان | |
این چه حسن است ای جمیل بیمثال | کز فروغ نور خود داری جلال | |
هر که بینم عاشق رخسار تست | گر چه خود محجوب از دیدار تست | |
آتش شوق تو اندر سینههاست | جلوه روی تو در آئینههاست |
به نام نامی دوست که آفرینش زنده بدوست. خداوندا تو را سپاس میگوییم که…[231] هدایت خویش بر آنان روشن ساختی. پروردگارا تو را شکر میگوییم که گنج رحمت عشق و محبت را در دلها به امانت گذاشتی. در دلهایی که پیش از دریافت الهام محمدی صلوات اللّه علیه از عشق و صفا تهی و چون سنگ و آهن، سخت و بیانعطاف بودند. لیک با حرارت زندگی و گرمای محبت مکتب اسلام آرام آرام قدرت عاشقی و شهامت رهایی یافتند. پس ای دانای توانا بر روح پاک مهتر پیامبرانت حضرت ختمیمرتبت درود میفرستیم.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 338 *»
کاروانیان و صاحبدلانِ همراه، سلام و عرض ادب ما همچون گذشته به پیشگاه فرد فرد شما تقدیم باد. ضمن آرزوی توفیق و امید قبولی طاعات و عبادات ماه مبارک رمضان و عرض تهنیت عید گذشته و سعادتآفرینِ فطر به شما، امروز یکشنبه ششم اسفندماه یکهزار و سیصد و هفتاد و چهار شمسی با چهل و چهارمین شماره گلبانگ ادب این تذکره رادیویی شاعران و عارفان گذشته کرمانزمین و با مروری بر زندگی و آثار حاج محمد کریم خان کرمانی با شما عزیزان هستیم. بدان امید که این برنامه مقبول طبع ادیبانه و عارفانه شما شنوندگان صبور، فکور و خوشقریحه و با ذوق این برنامه قرار گیرد.
یاران همراه، به استناد تذکرهها و یادوارههای موجود بهویژه مندرجات تذکره نعمت اللّه رضوی مشهور به تذکرةالاولیاء رضوی و بر طبق تحقیق نویسنده برنامه از شخصیتهای وابسته آن مرحوم و کتب و آثار منتشرنشده کرمان، مرحوم حاج محمد کریم خان پسر ابراهیم خان ظهیر الدوله فرزند مهدی قلیخان نواده محمد حسن خان و نویره فتحعلیشاه قاجار است. البته ابراهیمخان پسر عمو و داماد فتحعلیشاه نیز بوده است و نامبرده حکومت کرمان و بلوچستان را به عهده داشته است.
اما مرحوم حاج محمد کریم خان در پنجشنبه هیجدهم محرم سال هزار و دویست و بیست و پنج هجری قمری، برابر با هزار و صد و هشتاد و سه شمسی یعنی یکصد و نود و یک سال قبل در کرمان متولد شده است.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 339 *»
گرچه همه امکانات برای شکوفایی استعداد او فراهم بود اما با توجه به شواهد موجود، حاج محمد کریم کرمانی در میان سایر همبالان و اعضای خانواده از نبوغ و بهره هوشی سرشاری برخوردار بود که وی را از دیگران ممتاز و متمایز میساخت. او به سرعت فرا میگرفت و سخت کنجکاو و تیزبین بود. پس از اتمام کتب فارسی و ادبیات، وی نزد اساتید کرمانی به تحصیل علوم عربی پرداخت. با آنکه نوجوان بود بیشتر سعی خود را به کسب دانش و درک احکام قرآنی و فقهی و عبادت میگذراند. مرحوم حاج محمد کریم خان کرمانی به منظور درک درس و بحث و اندیشه سید کاظم رشتی به کربلا مشرف شد و پس از تکمیل دانش فقهی جهت افتتاح مدارس علمیه و انتقال دانشهای کسب شده به کرمان مراجعت نمود.
حاج محمد کریم خان کرمانی از چنان صلابت و نیرویی در مباحثه و مناظره علمی برخوردار بود که در گرماگرم ظهور و رواج بابیه در مبارزهای علمی یعنی قلمی و زبانی رئیس فرقه بهائیان یعنی سید باب را به محکومیت و شکست کشانید که این اعتراضِ رئیس آن فرقه در تحقیقات مورخان و محققان ثبت است که گفته است: اگر حاج محمد کریم خان این شیخ کرمانی از من اطاعت کرده بود اکنون تمام ایران بابی یا بهائی بودند.
آری عزیزان، شخصیت این شاعر و ادیب کرمانی چنان ممتاز و برجسته بود که معنویات را در تمامی این دیار ادیبپرور منتشر میساخت.
یاران همراه، در باب تألیفات حاج محمد کریم خان کرمانی باید گفت تألیفات مهم او عبارتند از «ارشادالعوام» با نثری ساده و رسا،
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 340 *»
هدایةالطالبین و منظومه دیوان مراثی که مسائل کلامی را به زبان عربی و به شعر گفته است.[232] همچنین رسالاتی در صرف و نحو عربی و اشعاری نیز به فارسی و عربی که همگی از ارزش و اعتبار ادبی بالایی برخوردارند. نمونه شعر نامبرده در قالب مثنوی با مضمون ستایش پروردگار در ابتدای برنامه امروز تقدیمتان گردید تا شما عزیزان هرچه بیشتر با قلم و نگارش و سرایش او آشنا شوید.
گفتنی است که حاج محمد کریم خان کرمانی را میتوان به عنوان اولین نویسنده و مؤلف دستور زبان فارسی در دو قرن گذشته به شمار آورد؛ اما افسوس که همانند دیگر تحریفها و تبعیضهای تاریخ ادبیاتمان اولین نویسنده قواعد دستوری در یکصد سال پیش، میرزا حبیب اصفهانی معرفی شده است که این تبعیض فیالواقع یک بیعنایتی آشکار و یک ستم ادبی به محققان کرمانی است.
عزیزان، مجموعه مثنویهای وی به خط استاد سید حسین میرخانی خوشنویسی و چاپ شده است تا در اختیار علاقمندان قرار گیرد. مرحوم حاج محمد کریم خان کرمانی سرانجام در سال هزار و دویست و هشتاد و هشت هجری قمری برابر با هزار و دویست چهل و شش شمسی در سن شصت و سه سالگی در روستای تهرود کرمان به دیار باقی شتافت. روانش شاد باد.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 341 *»
شرح حال آقای مرحوم، حاج محمد کریم کرمانی
و مختصری از سبقت ادبی ایشان
نقل از کتاب «سیری در دستور زبان فارسی»
این کتاب برای نخستین بار در سال 1371شمسی و با عنوان فرعی «نخستین دستورنویسان زبان فارسی» منتشر شد. نویسنده کتاب، دکتر «مهین بانو صنیع» در تجلیل از نخستین مؤلف دستور زبان فارسی مطالبی نوشته است. نیاز به ذکر است که حاج محمدکریم کرمانی، خود، نمیپسندیدند که ایشان را «خان» بخوانند و ما نیز به خواست ایشان عمل میکنیم. متن زیر را با توجه به این نکته بخوانید. همچنین شایان ذکر است که بخش کوتاهی از نوشته وی را نقل نکردیم؛ چرا که در آن بخش، از روی بیاطلاعی یا بیتوجهی قضاوتهایی درباره مسأله رکن رابع مطرح شده بود.
حاجی محمد کریم خان کرمانی پیشوای شیخیه پسر ابراهیم ظهیرالدوله پسرعموی فتحعلیشاه قاجار است (ابراهیمخان پدر حاجی محمد کریم خان چندی حکمران خراسان و بلوچستان و شیراز شد. او مردی بسیار نیکسیرت و عادل و دیندار بود و به شیخ احمد احسائی ارادت و اخلاص داشت و شیخ احمد با آنکه با حکام ابداً مراوده نداشت؛ ولی همیشه به منزل ابراهیمخان رفتوآمد داشت و همین ارادت پدر، باعث جذب پسر به طریقه شیخ احمد احسائی یعنی شیخیه گردید.)
حاجی محمد کریم خان شب پنجشنبه 18محرم1225هـ.ق در کرمان متولد شد. پس از آنکه از تحصیل کتب فارسی بینیاز شد، در نزد
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 342 *»
اساتید کرمان به تحصیل علوم عربی پرداخت و خط را به پایه اساتید باستان مینوشت. در نقاشی گل و برگ را به طراوت بستان مینگاشت؛ ولی پس از آنکه در کربلا به خدمت سید کاظم رشتی رسید، به حکم محبت و ارادت به روش او رفت و اسلوب خط را تغییر داد. وی تمام همّ خود را فقط مصروف علم و عبادت میداشت؛ ولی به حکم همت بلند به علوم ظاهری قناعت نکرده، طالب انسان کامل بود و پیوسته تجسس میکرد. ولی چون مطلوب را نیافت، آستین بر همه برفشاند و ترک معاشرت یاران کرد. تا اینکه روزی یکی از دوستان سبب اندوه پرسید. گفت که اندوه من نه از امور دنیاست بلکه مرا بجز این کارهای صوری کار دیگری باید و طی این طریق بیاستاد نشاید. آن دوست او را به سوی سید کاظم رشتی شاگرد شیخ احمد احسائی رهنمون شد و کریمخان هم اسباب سفر بسته، موانع را از سر راه برداشت و وارد عتبات گردید و به مقصود و مقصد رسید و آنچه از خدا طلب میکرد، در وجود سید دید و در مجلس درس او خوشهها چید. پس از چندی سید کاظم وی را مأمور کرمان و تعلیم و هدایت مردمان کرد. او روانه کرمان شد و در این سفر در همدان با دختر محمدقلیمیرزای مُلکآرا که نوه پسری فتحعلیشاه و نوه دختری شاهرخشاه افشار بود، ازدواج کرد.
از زمانی که حاج محمدکریم خان از نزد سید کاظم رشتی به ایران بازگشت، مرتب از سید برای او نامههای مملو از لطف و اعتماد میرسید. خان کرمان بیشتر روزها به تدریس مشغول بود و درس او در
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 343 *»
حکمت الهی بود و گاهی اصول فقه و فقه جعفری نیز میگفت. حاجی محمد کریم خان در فنون ادب استاد بود. گاهی به تفنن اشعاری به عربی و فارسی میسرود. اشعار عربی او بیشتر در رثاء ائمه اطهار؟عهم؟ و وصف سید کاظم رشتی است که یکی از شاگردانش آن را به نثر فارسی ترجمه کرد. این مجموعه به نام دیوان مراثی در تهران چاپ شد و نیز ارجوزهای عربی در الهیات سروده که در کرمان به چاپ رسیده است.
سید احمد رشتی پسر سید کاظم رشتی هزار بیت الفیه با تضمین الفیه ابنمالک ساخت و آن را برای شاگرد پدر خویش حاجی محمدکریم خان فرستاد. خان کرمان هم به همان شکل در جواب، اشعاری سرود و برای پسر استاد فرستاد. قدرت هر دو نفر در شعر عربی به خوبی در این اشعار دوستانه به چشم میخورد.
رساله مثنوی حاوی هزار بیت از اشعار فارسی که بارها در تهران و بمبئی و کرمان چاپ شده و مضامین آن احادیث است به سبک مثنوی.
دیگر تألیفاتش عبارتند از رسالهای در صرف و نحو و املاء که این کتاب را مانند یک استاد محقق زبانشناسی به رشته نگارش در آورده است.
کتاب ناصریه در تجدد طلبی و قبول تمدن غرب.[233]
کتاب «ارشادالعوام» که از بزرگترین و معروفترین آثار علمی اوست که در آن آراء شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی را به بیانی ساده و رسا به زبان فارسی نوشته است که هم فضلا و هم عوام از اصول و عقاید
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 344 *»
دینی مطلع شوند. این کتاب که تاکنون سه بار تجدید چاپ شده، معرکه آراست و کتابها در رد یا تأیید آن نوشته شده است. در این کتاب وضعی دلکش از روز قیامت دارد که مانند پرده سینما اوضاع و احوال شخص را در روز قیامت مجسم میکند و بهترین توضیحی است که به درد ادیان میخورد و بعضی اسرار طبیعت را حل مینماید.
رساله اعجاز قرآن که بسیاری از شبهات و ایراداتی که به قرآن مجید نمودهاند، با زبانی رسا و ساده رد کرده است.
دیگر تفسیر سوره الحجرات که خلاصه دقیقی است از آراء و عقاید شیخیه درباره قرآن که به عربی چاپ شده.
حاجی محمدکریم خان تنها دانشمندی است که از لحاظ وسعت فکر و مشرب و علم بعد از مجلسی تألیفات بیشماری از خود به یادگار گذاشته است که عدد آنها از 250 مجلد متجاوز است.
وی تا سال 1288 هـ. ق به همین وضع باقی بود تا در آن سال به عزم زیارت مَشاهد متبرکه عراق عرب به سوی بندرعباس رهسپار شد؛ ولی در منزل چهارم به نام تهرود در روز بیست و دوم شعبان دعوت حق را لبیک گفت و به جانان پیوست و جسدش در لنگر به امانت گذاشته شد و پس از دو سال به کربلا حمل شد و در رواق حضرت سیدالشهداء؟ع؟ کنار قبر سید کاظم رشتی به خاک سپرده شد. ماده تاریخ وفاتش جمله «هو الحی الذی لایموت» است.
مأخوذ از تذکرةالاولیاء نعمةاللّه رضوی و ظهورالحق شیخ اسد اللّه فاضل مازندرانی.
«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 345 *»
þ اسناد و تصاویر
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
[1]– نساء:79
[2]– زیارت جامعه کبیره؛ بحارالانوار، جلد 102، ص 131
[3]– بحارالانوار، جلد 95، ص 332.
[4]– سبأ:18
[5]– بحارالانوار، جلد 24: ص 303.
[6] چون این بررسی، در راستای آشنایی با کتابی مبارک و گرانسنگ است، کتابی که نوید دوره هورقلیا را در بر دارد و کلمهها و عبارتهای آن شمیم عالم هورقلیا است، نام نمایی از دورنمای هورقلیا برازنده این بررسی خواهد بود.
[7]– رک: جوامع الکلم جلد اول، رساله قطیفیه، ص 124.
[8]– معیار اللغة، جلد1، ص 526.
[9]– معیار اللغة، جلد دوم، ص 538 اول ردیف اول.
[10]– رک: جوامع الکلم جلد اول، رساله رشتیه رساله دوم، قسمت دوم، ص 103.
[11]– غلامحسین مصاحب، دائرة المعارف فارسی، جلد سوم، ص 3315.
[12]– استاد معظم حفظه الله، کاوشی در غیبت، ص 15.
[13]– جلددوم، ص 151. (تمام مدارک از ارشاد مطابق با چاپ کرمان است.)
[14]– جلد دوم، ص 152.
[15]– جلد دوم، ص 153.
[16]– جلد دوم، ص 157.
[17]– جلد دوم، ص 164.
[18]– جلد دوم، ص 182.
[19]– جلد دوم، ص 218.
[20]– جلد سوم، ص 378.
[21]– رک: استاد معظم؟حفظ؟، مباحثی پیرامون آیه بقیة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین، جلد سوم، ص 228.
[22]– جان هاتون، در جستجوی خدا، ترجمه نجفی، چ سوم، ص 193.
[23]– جلد 1، ص 414.
[24]– جلد چهارم، ص 519.
[25]– مجموعة الرسائل 1 فارسی، ص 213.
[26]– برای اینکه روزی دوران زندگی معنوی او (حاج محمد کریم کرمانی) را وصف کنیم، کتابی تمام باید نگاشت. در واقع در این روح جهانشمول که هم تمام فرهنگ معنوی محیط و هم عصر خود را شامل و پیشرو بود، چیزی وجود داشت که او را یک «گوته» ایرانی کرده بود. (هانری کربن، ارض ملکوت، ترجمه دهشیری، ص 177).
[27]– معیار اللغة، جلد اول ص 303.
[28]– راهنمودن، راه راست نمودن، راه حق نمودن، رهبری، رهنمونی، راهنمایی، هدایت، بهراه آوردن، به سامان آوردن، ضدّ اضلال، و…دهخدا، لغتنامه.
[29]– معیار اللغة، جلد دوم ص 523.
[30]– همه مردم و جمهور مردم، در مقابل خواص، مردمان فرومایه و دون، کم سواد و… دهخدا، لغتنامه.
[31]– دهخدا، لغتنامه.
[32]– رک: استاد معظم؟حفظ؟، تنقیح المبانی فی علم المعانی، ج 2، ص 238.
[33]– جلد1، ص 63.
[34]– جلد2، ص 325.
[35]– جلد2، ص 330.
[36]– جلد1، ص 314.
[37]– جلد1، ص 195.
[38]– جلد 4، ص 156. میفرمایند «به زبان عامیانه نوشته شده است و ادلهای که شأن خصیصین است» از اینکه آن بزرگوار از واژه «خواص» استفاده نفرموده بلکه «خصیصین» فرمودهاند، مشخص میشود لفظ «عامیانه»، اشاره به عوام و خواص هر دو دارد.
[39]– جلد3، ص 83.
[40]– جلد1، ص 345.
[41]– جلد1، ص 396.
[42]– جلد4، ص 449.
[43]– جلد1، ص 1.
[44]– جلد3، ص 93.
[45]– جلد4، ص 205.
[46]– جلد4، ص 268.
[47]– جلد4، ص 381.
[48]– جلد4، ص 500.
[49]– منظور از تاریخ نگارش، تاریخ تمام شدن نگارش هر جلد است.
[50]– این کتاب شریف سالها بعد در مشهد مقدس تایپ مجدد شده و بحمدالله به چاپ رسید. در دهه نود شمسی، این کتاب در ضمن مجلدات مکارمالابرار، بخش فارسی، تجدید چاپ شد.
[51]– الذریعة، جلد اول ص 515.
[52]– خارجشدگان از صراط مستقیم – شیخیه -، ص 72.
[53]– چنانکه نسخه قدیمی چاپ تبریز که هم اکنون موجود است، حاشیههایی توسط یکی از اهل مکتب در اطراف آن نوشته شده است و در بعضی قسمتها نوشته شده: «در اینجا کاتب از خود الحاق و الحاد کرده؛ خدا لعنت کند مفتری را» و از این قبیل عبارتها.
[54]– سی فصل، فصل پانزدهم، ص 62. جواب همین تهمت را در مجموعة الرسائل 15، ص 162 مفصلتر عنایت فرمودهاند.
[55]– کتابخانه کالج وادهان در آکسفورد و کتابخانه نسخههای خطی فارسی دانشگاه لسآنجلس و…
رک: نشریه نسخههای خطی کتابخانه مرکزی تهران ج 11 و دیگر کتابهای فهرستبندی نسخههای خطی در جهان.
[56]– آمار دقیقی از تعداد نسخههای خطی موجود در ایران وجود ندارد…تاکنون حدود 670 فهرست از نسخههای خطی در سراسر ایران منتشر شده است…بیش از 600 هزار نسخه خطی در کشور وجود دارد که از این تعداد 250 هزار نسخه در کتابخانهها به ثبت رسیده و بقیه آنها در خانههای مردم نگهداری میشود…«خبرگزاری کتاب فارس: 16 محرم الحرام 1430 ــــ سهشنبه، 24 دی 1387».
[57]– نک: پیوستها.
[58]– از جمله در رساله الایقان میفرمایند: قد ذکرت فی کتابی الکبیر المسمی بالفطرة السلیمة فی بیان اعجاز القرآن مطلباً… . و در رساله جواب ایرادات ملاحسینعلی تویسرکانی میفرمایند :و کتب من به این قول (رکن رابع و ولایت اولیاء و برائت از اعداء) مشحون است این است عبارت کتاب فطرة سلیمة که کتابی علمی کبیری است قریب به چهل هزار بیت که برای علماء و حکماء نوشتهام… .
[59]– کتابی است به زبان فارسی نگاشته «حاج محمد باقر شریف طباطبائی» در ردّ کلیمیان و مسیحیان منحرف.
[60]– حدیقة الاخوان، فرمایش شماره 1431.
[61]– رک: دره نجفیه، ص 461 برهان بیست و یکم.
[62]– دره نجفیه، ص 535.
[63]– جلد اول، ص 85.
[64]– جلد اول، ص 268.
[65]– دروس 22، ص 222.
[66]– اکثر کتابهای ایشان، منبرهای عمومی و یا خصوصی ویژه متعلمین است که به صورت نوشتاری تنظیم شده است.
[67]– مستدرک الوسائل، جلد 13، ص 158.
[68]– نهجالبلاغه، حکمت 382.
[69]– مقدمه دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی، جلد سوم.
[70]– فرقان:72.
[71]– انعام:108.
[72]– ازالة الاوهام، ص 2 و 3؛ – چاپ سوم؛ با دستگاه استنسیل فاسِت 9401
[73]– در حقیقت واقعه همدان از ماه رمضان همان سال پایه ریزی شد… «تاریخ عبره، ص 91».
[74]– نک: پیوستها.
[75]– تاریخ عبره، صفحههای 37، 42، 43، 49، 63، 75، 92 و … .
[76]– نک: پیوستها.
[77]– سیفصل، فصل سوم، ص 22.
[78]– یونس: 39.
[79]– علامت + به این معنا است که این شماره، در ذیل عنوان داخل پرانتز نیز ذکر شده است.
[80]– معیار اللغة، جلد دوم، ص 82 ردیف دوم.
[81]– بنا بر گزارش کتاب «فهرست کتب مشایخ عظام»: متأسفانه با اینکه بر حسب عادتی که از ایشان میدانیم که همه ساله تمام ایام ماه رمضان و در طول سال دو شب در هر هفته موعظه میفرمودهاند در طول 43 سال که در کرمان وعظ و تدریس میفرمودند یقیناً متجاوز از پنج هزار موعظه فرمودهاند که یا نوشته نشده و یا آنکه نوشته شده و در دست ما نیست. کتاب فهرست ص 388.
[82]– و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون. جزء 11، سوره توبه، آیه 122
[83]– جلد اول، ص 307.
[84]– جلد دوم، ص 102.
[85]– جلد چهارم، ص 176.
[86]– جلد چهارم، ص 277.
[87]– جلد چهارم، ص 426.
[88]– جلد1، ص 63.
[89]– جلد2، ص 325.
[90]– جلد2، ص 330.
[91]– جلد سوم، ص 142.
[92]– جلد چهارم، ص 508.
[93]– جلد اول، ص 30.
[94]– جلد اول، ص 79.
[95]– جلد اول، ص 124.
[96]– جلد اول، ص 145.
[97]– جلد اول، ص 275.
[98]– جلد اول، ص 342.
[99]– جلد اول، ص 368.
[100]– جلد دوم، ص 61.
[101]– جلد دوم، ص 99.
[102]– جلد دوم، ص 106.
[103]– جلد دوم، ص 178.
[104]– جلد دوم، ص 179
[105]– جلد دوم، ص 261.
[106]– جلد دوم، ص 292.
[107]– جلد دوم، ص 371
[108]– جلد دوم، ص 302.
[109]– جلد دوم، ص 314
[110]– جلد سوم، ص 119
[111]– جلد سوم، ص 214.
[112]– جلد سوم، ص 246.
[113]– جلد چهارم، ص 41.
[114]– جلد چهارم، ص 95.
[115]– جلد چهارم، ص 116.
[116]– جلد چهارم، ص 149.
[117]– جلد چهارم، ص 163.
[118]– جلد چهارم، ص 172.
[119]– جلد چهارم، ص 422.
[120]– جلد چهارم، ص 422.
[121]– مواعظ یزد، ص 90.
[122]– جلد چهارم، ص 223.
[123]– مواعظ آیه نور.
[124]– الذریعة، جلد 19، ص 96
[125]– جلد چهارم، ص 449.
[126]– جلد اول، ص 414.
[127]– الرسائل 5، ص 267.
[128]– مباحثی پیرامون «بقیة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین»، جلد 8، ص 138.
[129]– جلد اول، ص 195.
[130]– جلد اول، ص 106.
[131]– مجموعة الرسائل فارسی 2، ص 101.
[132]– معیار اللغة، جلد دوم، ص 423 ردیف اول.
[133]– د. فیصل مفتاح الحداد؛ انواع الامثال و الحکم فی نمازجها المختارة ، ص 10.
[134]– محمد بن ابوبکر رازی؛ «امثال و حکم»، ص 4.
[135]– وصایا، ص 126 ترجمه محمد حسین طباطبائی نائینی سال 1331 قمری.
[136]– جلد سوم، ص 224.
[137]– جلد چهارم، ص 174.
[138]– آنچه در ادامه میخوانید، فرمایشهای استاد معظم؟حفظ؟ درباره مثال زید و عمرو است. اصل این نوشتار فایلی صوتی است.
[139]– التذکرة فی علم النحو، چاپ جدید، ص 8
[140]– رک: آموزشهای دینی در مکتب استبصار؛ نخستین گام در دینداری. همچنین: درس پایانی کتاب پیشگفتار دروس شرح تجرید الاعتقاد
[141]– پایان فایل صوتی، جمادی الاول 1431ق.
[142]– محمد بن عبد الرحمن السبیهین؛ شرح متن «الاجرومیة» باب العطف.
[143]– نام «ابوجهل»، «عمرو بن هشام بن المغیرة المخزومی» است. الاسرار، شیخ عبد الامیر فاطمی، جلد چهارم، ص 185. این استدلال، از جانب برخی اعضای دانشگاه لغت در حجاز عنوان شد.
[144]– ابو بشر عمرو بن عثمان 140 تا 180 هـ.ق معروف به سیبویه، از علمای علم نحو است. وی در شهر بیضا از توابع فارس به دنیا آمد و در بصره پرورش یافت. نزد اشخاص همچون الخلیل و اخفش درس خواند. سپس به تألیف کتابی در علم نحو با عنوان «الکتاب» پرداخت. ابن ندیم درباره آن مینویسد: «پیش از وی کسی مانند آن را تألیف نکرده و نه بعد از آن کسی تألیف نخواهد کرد». سیبویه در سن چهل سالگی در شیراز از دنیا رفت.
[145]– واژه «زید» برای جنس مؤنث نیز به کار میرود. دهخدا؛ لغت نامه.
[146]– مصطفی لطفی المنفلوطی 1876-1924 م ادیب مصری است که در منفلوط به دنیا آمده است. وی گذشته از نویسندگی، ترجمه، بررسی و تحلیلهای ادبی و سیاسی، در اقتباس از ادبیات فرانسه نیز دستی داشت. برخی از کتابهای مهم او: النظرات (3 جلد)، العبرات، روایة فی سبیل التاج، محاضرات المنفلوطی است.
[147]– مجله ارمغان، سال بیستم، شماره 1، ص 23.
[148] – در برخی منابع عمرو را اشاره به عمرو بن عبدود دانستهاند.
[149]– التذکرة فی علم النحو، ص 459.
[150]– قال صاحب «مقامع الفضل» فى جواب من سأله عن مراد النحاة من مثالهم المشهور «ضرب زيد عمراً»، و علّة اختصاص هذين الاسمين بذكرهم، أنّ المشهور بين العوام فى توجيه ذلك مقدّمة القاضی زاده و خلاصة تلك الحكاية أنّ عمراً لمّا سرق من داود الواو فى رسم الخطّ، أدّبه زيد، و إليه أشار صاحب المثنوى بقوله:
گفت نحوى زيد عمراً قد ضرب | گفت چونش كرد بىجرمى ادب | |
عمرو را جرمش چه بُد كان زيد خام | بي گنه او را بزد همچون غلام |
«* نمايي ازدورنماي هورقليا صفحه 180 *»
گفت اين پیمانه معنى بود | گندمى بستان كه پیمانهست رد | |
زید و عمرو از بهر اعرابست و ساز | گر دروغست آن تو با اعراب ساز |
الى آخر ما ذكره.
وأمّا ما يمرّ بالخاطر القاصر، فهو أنّ المراد بـ (زيد) هو مولانا أمير المؤمنين؟ع؟،
و بــ (عمرو) هو عمرو بن عبد ودّ المشرک المشهور، الذى ضربه فى غزوة الأحزاب، و قال فى حقّه رسول اللّه؟ص؟: ضربة علىّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين.
قلتُ: و ذكر أيضاً في موضع آخر من كتابه المذكور، أنّ مراد نساء العجم من قولهنّ: (لُولُو آمد) إذا أردن أن يخوّفن أولادهنّ، هو أبو لؤلؤ، لاشتهاره بينهم لما قتل الثاني، و وقوع رعبه بذلک فى قلوب الكبار و الصغار، ثمّ صار بكثرة الاستعمال (لولو) و لايبعد ما ذكره عن الاعتبار.
هذا ثمّ قال فى تحقيق المطلب الأوّل و بيان هذا المدّعى، أنّ لعلیّ؟ع؟ أسماء من جملتها (زيد)، كما روى شيخنا الصدوق رحمه اللّه فى كتاب «الأمالی» أنّه؟ع؟ قال يوماً على المنبر فى جامع البصرة، انسبونی و الّا قلت لكم نسبی: أنا زيد بن عبدمناف بن عامر بن مغيرة بن زيد بن كلاب، فقام ابنكوّا من المجلس و قال إنّا لا نعرفک إلّا بعلیّ بن ابىطالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن كلاب فقال یالكع انّ أبی سمّانى زیداً باسم جدّه قصیّ الى آخر الحدیث.
ثمّ قال و یؤید ما ذكرناه انّ لهم مثالین آخرین أیضاً كلاهما یتعلّق بهذا الامام؟ع؟،
أحدهما قولهم: «قضیة و لا اباحسن لها» (مغنی اللبیب1: 126)، و المراد بابىالحسن فیه لیس الّا هو باجماع الكلّ،
و الثانى قولهم: «لو لا علی لهلک عمر» (جامع المقدمات 1: 166)، وهو الذى قاله عمر بن الخطّاب مراراً فی حقّ أمیر المؤمنین؟ع؟، فلیكن هذا الّذى هو محلّ الكلام أیضاً ثالث الثلاثة، بمقتضى ما اشتهر على الألسنة، انّ لكلِّ ثانٍ ثالثاً، فلیلاحظ. (روضات الجنّات 5: 37-38.)
[151]– جلد دوم، ص 168.
[152]– مجموعة الرسائل 24 «الحکمیة»، ص 320.
[153]– قصص: 51
[154]– ابواب الجنان، ص 4.
[155]– جلد اول، ص 279.
[156]– جلد اول، ص 166.
[157]– دهخدا؛ لغت نامه.
[158]– کهف: 65؛ رک: «علوم ربانی و لدنی، و علماء ربانی» گزیدهای از آثار استاد؟حفظ؟.
[159]– جلد دوم، ص 283.
[160]– جلد سوم، ص 1.
[161]– نقل از «خان ملک ساسانی»، مجله یغما، فروردین سال 1345 . داستان یغما در «موسوعة مؤلفی الامامیة» جلد دوم، ص 25 نیز ذکر شده است.
[162] – یغما سروده است:
بــــه جـز ارواح مکـــرم که ز دیــــوان ازل به خداوندیشــــان خط غلامـــی دادم
خاک تن، باد روان، آب بقا، آتش جان بیتکلـــف به فــــدای ره ایشـان دادم
[163]– استاد معظم؟حفظ؟؛ نوای غمین، دفتر چهارم، ص 302.
[164]– اعراف: 43
[165]– رک: مرحوم آقای کرمانی؛ التذکرة فی علم النحو.
[166]– وی را «ابن ابیه» میگفتند؛ چراکه پدر او مشخص نبود.
[167]– «ادوارد براون» بر این عقیده است.
[168]– وی دیوان شعری بالغ بر سه هزار بیت دارد. مثنوی جلایرنامه، منشآت شامل چند رساله و اخوانیات نامههای دوستانه دیگر نگاشتههای وی است.
[169]– از جمله آثار او: مسائل الحیات (درباره مسائل پیچیده سیاسی، حقوقی، اجتماعی و فلسفی). پندنامه مارکوس قیصر روم (ترجمه روسی به فارسی). رساله فیزیک (رسالهای مختصر در علم فیزیک)
[170]– از آثار او: سیاحت نامه ابراهیم بیگ (سفرنامهای تخیلی و داستانوار، مشتمل بر سه جلد، با لحنی تند و پرخاشگر در خصوص مفاسد اجتماعی، اخلاقی، رشوهخواری، دزدی و دریوزگی).
[171]– مترجم کتاب «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» تألیف «جیمز موریه» در انتقاد از آداب و سنن ایرانیان با نثری سلیس، منسجم، لطیف، ساده و فنی همچون گلستان با افزودن آیات، احادیث، مثلها و اصطلاحات به متن اصلی.
[172]– مجمع الرسائل ادبی، ص 110
[173]– د. مهین بانو صنیع، سیری در دستور زبان فارسی، تهران: 1371، ص 87.
[174]– مجمع الرسائل ادبی، ص 2.
[175]– مجمع الرسائل ادبی، ص 38.
[176]– همان، ص 39.
[177]– مصراع از خاقانی است:
خاقانی آن کسان که طریق تو میروند زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست
[178]– مهین بانو صنیع، سیری در دستور زبان فارسی، ص91؛ نک: ضمیمهها.
[179]– و اما سلیمان بن داود فجمع بین لغات ثلثة اما مع ربّه فی مناجاته فعربی و امّا مع عسكره فتركی و اما مع نُدَمائه فارسیاً. (محاضرات سید مرحوم، شب بیست و دوم ماه رمضان1257)
[180]– جلد اول، نخستین صفحه.
[181]– رک: ابن خلف تبریزی؛ برهان قاطع.
[182]– جلد دوم، نخستین صفحه.
[183]– برای پژوهشهای این فصل، از منابع زیر استفاده بیشتری شد:
– مجمع الرسائل ادبی حاج محمد کریم کرمانی اع.
– مقدمه لغت نامه «دهخدا»؛ مقاله «احمد بهمنیار» استاد دانشگاه تهران.
ـ نسخه خطی چهار جلد ارشاد العوام.
ـ منشآت قائم مقام فراهانی.
– د. مهین بانو صنیع، سیری در دستور زبان فارسی، تهران: 1371.
– آفتاب (Aftab.ir)
– پارسی سرای (Parsisaray.blogfa.com)
[184]– نام معلمین گرامی همراه دستخط ایشان نگهداری میشود.
[185]– نقطه چینها به جای نام اشخاص است.
[186]– این معلم، با توجه به وضع بومی محل اقامت چنین نوشتهاند. این مطلب نمیتواند عمومی باشد.
[187]– مجموعة الرسائل 5 ص 267.
[188]– این موضوع باید بیشتر بررسی شود.
[189]– استاد معظم در تدریس «دروس» و «ارشاد» از این روش استفاده میکردهاند نک: فصل سیزدهم.
[190]– این موضوع باید بیشتر بررسی شود.
[191]– نگارنده امیدوار است که این کتاب دورنمای هورقلیا، پاسخی به این نیاز باشد.
[192]– استمعوا الی قصة طریفة: «طریفة» مؤنث «طریف» و جمع آن «طرائف» است. در فارسی عبارت است از تازه و نو، نادر و غریب و سخن نغز. و شاید بتوان گفت که طریفه، به معنی «طرفة العین» نیز اشارهای داشته باشد یعنی همانگونه که طرفة العین به معنی نگاه گذرا و در حقیقت یک نیم نگاه است، طریفه نیز یعنی یک اشاره و رد شدن از آن. سخن و یا جریانی نقل میگردد و به ذکر آن بسنده میشود ولی نتیجهای در بر دارد که دریافت آن، به عهده خواننده گذارده خواهد شد.
[193]– شعراء: 227
[194]– هود: 18 و 19
[195]– اصول کافی، جلد دوم، ص 426
[196]– همان، جلد دوم، ص 484
[197]– بقره: 283
[198]– بلد الامین، ص 192
[199]– مائده: 29
[200]– صحیفه سجادیه، ص 168 دعای سی و نهم.
[201]– «لَمَم» در لغت به معنی مسّ و لمس شیطان است. عبارت جالبی در حدیقة الاخوان از مرحوم آقای شریف طباطبائی ذکر شده است که برای چشم روشنی بیشتر ذکر میشود:
…بعد فرمودند: در آیهای هم هست: الاّ اللّمَم (نجم: 23). به خصوص در تفسیرش میفرمایند راوی عرض میکند شیعیان شما یکپاره گناهان مرتکب میشوند و همین گناهان معروفه را اسم میبرد. حضرت میفرمایند: بلی، شیعیان ما را که خداوند معصوم خلق نکرده ولکن اینها همهاش لَمم است و او گناهان معروفه را اسم میبرد، میفرمایند لمم است. (حدیقه، فرمایش 338)
[202]– صحیفه سجادیه، ص 202 دعای چهل و پنجم.
[203]– همان، ص 251 دعای پنجاه و یکم.
[204]– رک: فرقان آیههای 27 و 28
[205]– فیروزآبادی، صاحب لغت است و در کتاب لغت او چنین معنایی وجود ندارد که منظور از «ظالم» ابوبکر است. آقای مرحوم میفرمایند: اگر کسی گفت چنین توضیحی درباره ظالم در لغت نیست، باید گفت چه ارتباطی میان فیروزآبادی که لُغوی است و اهل بیت؟عهم؟ او کجا و اهل بیت کجا.
[206]– اعراف: 44 و هود: 18
[207]– صحیفه سجادیه، ص 64 دعای دوازدهم.
[208]– بلد الامین، ص 96
[209]– همان، ص 105
[210]– همان، ص 162
[211]– همان، ص 135
[212]– بحارالانوار، ج 8، ص 264
[213]– «عدونا اصل کلّ شر و من فروعهم کل قبیح و فاحشة» وسائل الشیعه، ج 27، ص 70
[214]– اصول کافی، جلد اول، ص 374
[215]– المیسر: قمار، در جاهلیت ماده شتر یا گوسفندی که سر بریده، تکه تکه کرده و به وسیله تیرهای قمار بین خود پخش میکردند. الانصاب: قربانی غیر مشروع، سنگهایی گرداگرد کعبه که بر روی آن برای بتها قربانی میکردند. الازلام: تیرهای بیپر قمار که در جاهلیت با آن بازی میکردند.
[216]– بحارالانوار، ج 24، ص 303
[217]– تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة سید شرف الدین استرآبادی، ص 22
[218]– بلد الامین، ص 248
[219]– المنجد، ماده ج ع ف ر.
[220]– کتاب العین، ماده ب ق ر.
[221]– معیار اللغة، ج اول، ص 375، ردیف دوم.
[222]– الرائد، ماده م و س ی.
[223]– فتح: 1 و 2
[224]– این عبارت، ظاهراً برگرفته از شعر «شیخ کاظم اُزری» شاعر شیعی است. آنجا که دربارهی کارهای عایشه ملعونه میسراید:
یوم جاءت تقود بالجمل العسکر | لاتتقی رکوب خطاها | |
یا تری ایّ امة لنبی | جاز فی شرعها قتال نساها | |
ای ام للمؤمنین اساءت | ببنیها و فرّقتهم سواها | |
نسیت آیة التبرج ام لم | تدر ان الرحمن عنه نهاها | |
حفظت اربعین الف حدیثاً | و من الذکر آیة تنساها | |
ذکرتنا بفعلها زوج موسی | اذ سعت بعد فقده مسعاها | |
قاتلت یوشعاً کما قاتلته | «لم تخالف حمراؤها صفراها» |
این عبارت یعنی «عمل و کار حمیرای این امت عایشه با صفورای زمان حضرت موسی برابر است». مرحوم آقاى کرمانى از این عبارت استفاده میکنند تا بفهمانند: کار کسانی که مسلمان هستند و بر من ایراد وارد میکنند، با کسانی که مسلمان نیستند و ایراد وارد میکنند (پادری انگلیسی) برابر است.
[225]– نصرة الدین، ص 109، جواب به شبهه درباره آیه مذکوره: ص 218
[226]– سید عبد الکریم بن محمد جواد بن عبد اللّه المحدث الجزائری التستری، متوفی 1215 قمری در نجف. آقای مرحوم در جواب بعضی پرسشها به هنگام ذکر فتواهای علما، از وی یاد کرده و به سخنان وی استناد میفرمایند. بعضی از کتابهای او: مفتاح الجنة الذریعة، جلد اول ص 255، الرسائل الفقهیة (الذریعة ج 10 ص 251)، شرح الفیه ابن مالک (الذریعة، ج 13 ص 105)، مفتاح الایمان فیما یعتبر فی الاسلام و الایمان و اصول الدین (الذریعة، جلد 21 ص 319)
1- در کتب و رسائل علماء کلماتی همچون اثیم، آثم، جانی و… فراوان است که مؤلفین در معرفی خود از آن استفاده کردهاند و نقل آن خارج از اختصار است. فقط به نکتهای بسنده میکنیم که در کتاب التوشیحات علی الکتب آمده است شخصی به اشتباه اینگونه کلمات را از القاب مؤلفین و مصنفین گمان میکرده است! و در همانجا آمده است که آمدن اینگونه الفاظ در کتب نگاشته شده و موجود است. عین عبارت چنین است: «و العجب من وهم جامع الفهرس فانه غالباً یزعم أن لفظی الجانی أو الآثم اللذَین یؤتی بهما فی الکتب هضماً للنفس و تذلیلاً لها أنه من ألقاب المؤلف و المصنف فتدبر.»
[228]– جلد اول، ص 408
[229]– دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی، جلد هفتم، ص 33، س 5
[230]– منظور صدایی که از زدن دست روی میز پیدا میشود.
[231]– بخش کوتاهی ضبط نشده است.
[232]– گویا «دیوان مراثی» را با رساله «ارجوزه» اشتباه کردهاند. رساله ارجوزه رسالهای است که مسائل عقیدتی را به زبان شعر بیان فرمودهاند.
[233]– صحیح این است که بنویسیم: قبولنکردن تمدن غرب.