نمايي از دورنماي هورقليا ـ چاپ

نمایٝی از

دورنمای هورقلیا

 

نگرشی نوین بر کتاب گران سنگ ارشاد العوام

 

سید محمد صادق پورموسویان

 پیشکش

به پـویندگا ن راهش

 

بسمه تعالى

فهرست مطالب کتاب

مقدمه ………………………………………………………………. 6
هورقلیا از دیدگاه مکتب استبصار …………………………………….. 8
تقریر  یک دانشمند اروپایی از بدن هورقلیایی …………………………. 14
ویژگی‌های ظاهری کتاب ارشادالعوام ………………………………… 19
مصنف ارشادالعوام …………………………………………………. 21
ارشادالعوام یعنی چه؟ ………………………………………………. 22
بشنو این نکته را که سخت نکوست …………………………………. 29
موضوع‌های چهار جلد کتاب ……………………………………….. 30
حجم چهار جلد کتاب …………………………………………….. 33
چاپ‌های کتاب ………………………………………………….. 33
نقدی بر چاپ تبریز ………………………………………………… 34
سندی تاریخی از ویرایش و تصحیح متون در دوره قاجار، نوشته‌ای خطی
و نویافته درباره چاپ تبریزِ کتاب ارشادالعوام …………………………. 40
نسخه‌های خطی کتاب ……………………………………………. 47
موقعیت کتاب ارشادالعوام از دیدگاه مصنف­ …………………… 49
ارشادالعوام در سایر کتاب‌های مرحوم آقای کرمانی­ ……………… 71
ارشادالعوام در کتاب‌های آقای شریف طباطبائی­ ……………….. 84
ارشادالعوام در کتاب‌های استاد معظم؟حفظ؟ …………………………… 101
جایگاه ارزشمند کتاب ازالةالاوهام فی الایرادات المتوهمة فی ارشادالعوام … 116
مواعظ مصنف کتاب ارشادالعوام ………………………………….. 131
مثنوی مرحوم آقای کرمانی­ و ارشادالعوام ………………………. 148
گوشه‌ای از ویژگی‌های معنوی کتاب ارشادالعوام …………………….. 152
تفسیر و ظاهر قرآن …………………………………………………. 153
بیان دین و شریعت در این کتاب ………………………………….. 155
کتابی برای همه (همه‌فهمی) ………………………………………. 156
حکمت به زبان ساده ……………………………………………… 157
صراحت در بیان مطالب …………………………………………… 159
اشاره‏های ظریف …………………………………………………… 160
مثال‌های شگفت‌آور ………………………………………………. 164
زید کیست و چه می‌گوید؟! ……………………………………….. 167
جایگاه زید در فرمایش‌های بزرگان+ ……………………………. 168
نکته‌هایی درباره دو عبارت از مشایخ عظام+ درباره زید …………. 168
زید در مباحث توحیدی …………………………………………… 171
چرا زید؟! ………………………………………………………… 172
تأویل زید و عمرو ………………………………………………….. 178
اطمینان مصنف­ به حقانیت مطالب …………………………. 181
ترتیب و تقسیم‌بندی مطالب (فهرست کتاب) ……………………… 184
فهرست چه واژه‌ای است؟ …………………………………………. 184
پژوهشی در معنی فصل ……………………………………………. 188
تسلط مصنف­ بر مطالب کتاب ارشادالعوام ……………………. 192
توکل، رکن اول در نوشتن کتاب …………………………………….. 195
گواهی تاریخ (درباره تأثیر کتاب ارشادالعوام بر افراد) …………………. 196
ادبیات ارشادالعوام ………………………………………………… 199
مرحوم حاج محمدکریم کرمانی­ مصنف و صاحب‌نظر در علوم ادبی …. 211
دستور زبان منتخب مرحوم آقای کرمانی­ ………………………. 215
سره‌نویسی و نمونه‌های منطقی آن در کتاب ارشادالعوام ………………. 220
املای واژه‏ها در کتاب «ارشادالعوام» ……………………………….. 225
نتیجه این بحث ………………………………………………….. 228
روش تدریس «ارشادالعوام» از دیدگاه «تجربه‏ها» ……………………… 229
واژه «اثیم» و دفاع مصنف ارشادالعوام ……………………………… 276
نمونه تدریس کتاب ارشادالعوام توسط استاد معظم؟حفظ؟ ………………. 300
نمونه تدریس کتاب «دروس» توسط استاد معظم؟حفظ؟ ………………… 317
متن برنامه رادیویی «گلبانگ ادب» ………………………………… 337
شرح حال آقای مرحوم، حاج محمد کریم کرمانی­ و مختصری از سبقت
ادبی ایشان (نقل از کتاب «سیری در دستور زبان فارسی) …………….. 341
اسناد و تصاویر ……………………………………………………. 346

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 5 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

این یادداشت‌ها در دهه هشتاد شمسی (1385 ش) تنظیم شد و در بعضی نشست‌ها ارائه گردید. برخی از معلمان و متعلمان محترم مکرراً درخواست انتشار آن را داشتند و از طرفی موانعی مانع گردید. اینک پس از گذشت یک دهه و با پیگیری‌های مكرر عزیزان، بعضی از آن یادداشت‌ها را به ضمیمه بعضی نوشته‌های دیگر، در یک مجموعه عرضه می‌کنیم؛ هر چند می‌دانیم که نمایی است و نیم‌نگاهی است از  پنجره‌ای کوچک بر دورنمای هورقليا… .

اللهم ان هذا منک و من محمد و آل‌محمد؟عهم؟.

 

محمدصادق موسوی

1439 ق، برابر  با 1397ش

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 6 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ مقدمـــه

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 7 *»

خداوند را سپاسگزاریم که باز هم توفیق عنایت فرمود تا در جهت نشر فضائل و کسب معارف الهی گامی، هر چند کوتاه، برداریم و این توفیق از اوست و نه از قابلیت ما که فرمود ما اصابک من حسنة فمن اللّه[1] و حاجت نیازمنـــــدان به درگاهــــش را برآورده کرد که هــــر صبح و پسینی را با نـــوای و جعلنی ممّن یقتصّ آثارکم[2] پشت سر می‏گذارند.

عاجزانه از اولیای او، محمّد و آل محمّد؟عهم؟، می‏خواهیم که دوستان را از خدمت به مکتب حق بازنشسته نفرمایند و خود از حال ما خبر داشته و از زبان ما فرمودند و لاتستبدل بنا غیرنا.[3]

چشم امید ما به سوی بزرگان دین است: بزرگواران کاملی که از کرَم کریمانه خود هیچ کاهی را از در خانه خود روانه نمی‏کنند مگر آنکه او را به اندازه قابلیتش کوهی کرده‏اند و در وصف ایشان است و جعلنا بینهم و بین القری التی بارکنا فیها قری ظاهرة و قدّرنا فیها السیر سیروا فیها لیالی و ایاماً  آمنین. [4]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 8 *»

به خدا تقرب می‏جوییم به دوری از دشمنان ایشان و دشمنی و لعن آن خبیثان. همان دشمنانی که درباره ایشان فرمود عدونا اصل کلّ شرّ و من فروعهم کلّ قبیح و فاحشة. [5]

هــورقلیا، از دیدگاه مکتب استبصار[6]

ا/ لغت

در کتاب «معیار اللغة» در مادّه «هار» چنین آمده است:

و هورقلیا بسکون الراء کعود و الثانی بالقاف و اللام و المثناة التحتیة کذکری معناه ملک آخر و المراد البرزخ بین الدنیا و عالم المثال و بعبارة اخری هو الاقلیم الثامن. لغةٌ سریانیة و هی لغة الصابئة [7] و هم فی هذا الزمان یسمّون بالصباة جمع صابئ کطلبة و طالب و هم الآن فی البصرة و نواحیها کثیرون لعنهم اللّه. [8] (هُورْقِلیا به معنای مُلک دیگر است و مراد، برزخ میان دنیا و عالَم مثال است. به عبارت دیگر هورقلیا، اقلیم هشتم است. هورقلیا لغتی است سریانی.)

در مادّه «قلم» هنگام توضیح واژه «اقلیم» آمده است:

الاقالیم عند اهل الحساب سبعة. کل اقلیم یمتدّ من المغرب الی

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 9 *»

نهایة المشرق طولاً و اما عرضاً فبحیث یکون التفاوت بین اطول نهار کل اقلیم نصف ساعة و اما فی العرف فالاقلیم ما یختص باسم و یتمیز به عن غیره فمصر اقلیم و الشام اقلیم و الیمن اقلیم و الاقلیم الثامن عند الحکماء عالم هورقلیا ای عالم آخر و هو مقر سلطنة بقیة اللّه عجل اللّه فرجه. [9] [10] (در نزد حکماء «اقلیم هشتم» عالم هورقلیا، مُلک دیگر است که مقر سلطنت بقیة اللّه عجل اللّه فرجه است.)

در بعضی کتاب‏های لغت این‏گونه آمده است:

هورقلیا (havarqalya) (از دو واژه عبری habal بخار و هوای گرم و قرنئیم  qarnaim تشعشع و درخشش): عالم مثال که عالمی میان جسمانیات و مجردات است و گاه اقلیم هشتم به مناسبت اینکه برتر از اقلیم‏های هفتگانه است نیز خوانده شده است. این اصطلاح را نخستین بار سهروردی و پس از وی شیخ احمد احسائی و حاج محمد کریم کرمانى و حاج ملا هادی سبزواری به کار برده‏اند. [11]

ب/ تاریخچه‏ای کوتاه

هورقلیا همان لفظی است که خیلی‏ها از آن وحشت کرده‏اند و فکر کرده‏اند که نعوذ بالله با گفتن این لفظ، رشته دین و دیانت از هم پاشیده شده و بر پیکر ضروریات دین نعوذ بالله ضربه وارد گردیده است! غافل از

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 10 *»

آنکه این لفظ در کلمات حکمای پیشین هم به کار رفته و چون در حکمت سابقه داشته، از این‏رو مرحوم شیخ احمد احسائی هم آن را به کار برده است. این لفظ در کتب سهروردی و ملا صدرا و حاج ملا هادی سبزواری وجود دارد و آن‏ها هم از حکمای گذشته گرفته‏اند. [12]

ج/ معنای مکتبی

در کتاب ارشادالعوام عبارت‏هایی در توضیح و تبیین معنای اصطلاحی این واژه آمده است که آنها را ذکر می‏کنیم.

ــ چون بدن عارضی عنصری این دنیا بمیرد و آن را در قبر گذارند عناصری که به هم فراهم آمده بود از هم بپاشد و البته نار آن در زمین بند نشود و به کره خود رود و هوای او هم به کره خود رود و آبش هم به عنصر خود رود و خاکش در خاک بماند و روح نباتی او هم به تفرقه عناصر از هم بپاشد و روح حیوانی او هم برود و داخل شعله‏های کواکب و انوار آسمانی شود و هریک به آن‏جا رود که از آن‏جا آمده بود و بماند در قبر بدن اصلی انسانی هورقلیایی و آن هم جسم است که صاحب درازی و پهنایی و گودی است مثل سایر جسم‏ها و آن اجزای اصلی بدن انسان است و عرض نیست بلکه جوهر حقیقی است و ثبات و قرارش بیش از این اعراض است و آن بدن اصلی هورقلیایی در عالم خود در غیب این قبر می‏ماند مثل سحاله طلا که در خاک‏های دکان زرگر می‏ماند و ابداً داخل خاک‏های دیگر نمی‏شود چنان‏که طلا داخل خاک‏ها نمی‏شود که جزو

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 11 *»

آنها شود و سبب آن است که خاک این دنیا بر آن مسلط نمی‏شود و نمی‏تواند آن را استحاله کند به جنس خود و از جور خود کند. [13]

ــ پس چون میت را در قبر گذارند، این عرض‏های ظاهری او از هم می‏پاشد و به این واسطه بدن اصلی او تعلق از این بدن بردارد و در عالم هورقلیا در قبر طبع خود بماند تا اعراض بدن او به واسطه صدمات برزخی و فشار قبر و سایر عذاب‏ها یا هول‏های برزخ و غیره از رَوْح بهشت و باد آن از هم بپاشد و مدتی بماند تا خالص شود. [14]

ــ بدن اصلی چنان‏که دانسته‏ای عناصرش هورقلیایی است که اصل‏ها و حقیقت‏های این عناصر باشد و زمین عالم هورقلیا از بالای این عرش لطیف‏تر است اگرچه در غیب همین زمین ما باشد و بدن اصلی در عالم هورقلیا است و از حرکت او این بدن به حرکت درنمی‏آید پس چون روح از زیر عرش خدا باز گردد به عالم هورقلیا آید و سبب بازگشتش آن باشد که چشم از اعراض پوشیده ملتفت اصل‏ها و حقیقت‏ها شود پس از چشم جسم در بدن اصلی نظر می‏کند و در آن‏جا ملتفت می‏شود به اعمال و عقاید و افعال و احوال خود و ملکی که موکل است به قاطبه آنها همه را به یاد او می‏آورد. [15]

ــ قبر آن مکانی است از زمین عالم هورقلیا که بدن مؤمن در آن‏جا

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 12 *»

است و در آن‏جا مدفون می‏شود و هر رتبه اسفلی قبر رتبه اعلی است. [16]

ــ پس هرگاه بدن‏های ماحض الایمان‏ها و ماحض الکفرها بمیرد نفس برزخی و اخروی دارند پس در غیب این عالم که عالم هورقلیا و عالم مثال باشد وجودی و صورتی دارند و یا در نعمت و راحتند و یا در تعب و زحمت. پس وقتی که مردند در قبر از ایشان سؤال و جواب بشود و یا در جنت برزخ باشند و یا در جهنم برزخ تا روز قیامت و چون قیامت شود در جنت یا جهنم آخرت شوند و اما آن‏که او را نفس برزخی و اخروی نباشد و ضعیف باشد ایشان را در قبر سؤالی و جوابی نباشد و در برزخ از برای ایشان ذکری و وجودی و شعوری نباشد و راحتی و تعبی ندارند و مانند سنگ و کلوخ در قبر خود در هورقلیا بمانند تا چون قیامت شود و حشر جمیع مراتب وجود شود آنها را نیز در رتبه خود زنده کنند. [17]

ــ در زمان رجعت عالمْ عالم هورقلیا شود که لطیف و پاک است و بهشت برزخ از برای مردم ظاهر شود و از آن بخورند و بیاشامند و داخل شوند و لذت برند و چنان‏که عرض کردم که بهشت در غیب وادی السلام است. [18]

ــ در لطافت لطیف‏تر از بالای عرش است و لکن زمین محشر در همین زمین است و آسمانش در همین آسمان و لکن لطافت زمینش

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 13 *»

بیشتر از پشت این آسمان‏ها است و لطافت آسمانش زیاده از زمینش است و آن زمین در اندرون زمین عالم برزخ است که آن را زمین هورقلیا می‏گویند و فارسی هورقلیا ملک دیگر است و حکماء آن زمین را اقلیم هشتم گفته‏اند. [19]

ــ معلوم شد که ما باید که بالا رویم تا به آن مکان برسیم و نام آن مکان در زبان اهل حکمت هورقلیا است پس چون این دنیا برود بالا تا به مقام هورقلیا رسد آن‏جا دولت امام خود را بیند و حق منتشر و ظلم برطرف بیند و احکام دیگر شود و این معنی را دور مشمر؛ عماقریب خواهد شد چرا که علامات بلوغ و بحران پیدا شده است و نسیم عالم هورقلیا می‏وزد و عطر آن عالم به مشام جان مؤمنان رسیده است و اگر شامه داری همین کتاب و همین سخن‏ها از عطرهای شکوفه‏های هورقلیا است. [20]

د/ دفع یک شبهه

مراد از هورقلیا، عالم مثال نیست. این یک اشتباه بزرگی است. هورقلیا عالم مثال نیست بلکه مُلک دیگر است و مُلک است. عالم مثال برای خودش مرتبه‏ای است. اگر هم بفرمایند مراد از هورقلیا عالم برزخ است، یعنی در اثر لطافت متصل به عالم مثال است نه اینکه از مُلکیت خارج شده و مثال شده. هورقلیا معنای صریحش بدون توجیه و

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 14 *»

تأویل، مُلک دیگر است. و دیگر بودنش از چه جهت است؟ مُلک آخر یعنی چه؟ دیگر بودنش این است که بدانید در عَرْض مُلک دنیایی و عنصری نیست بلکه در طول آن است؛ یعنی مرتبه تلطیفی آن است. وقتی که به چشم کثافت بنگریم می‏گوییم عنصر و عالم عناصر و دنیا، وقتی که به چشم تلطیفی به آن بنگریم اسمش را می‏گذاریم مُلک آخر، هورقلیا، برزخ، متصل به آن مرتبه مثالی. به آن مثال هم بگوییم مانعی ندارد چون مثال در اینجا یعنی مثالیّتِ مُلک. یعنی مرحله و مرتبه‏ای که استخراج شده از خود مُلک بدون اینکه مُلک از مُلکیّت خارج بشود ولی تلطیف شده و به حدّ مثالیتش رسیده. خود مُلک تلطیف شده و به حدّ مثالیتش رسیده. [21]

تقریر یک دانشمند اروپایی از «بدن هورقلیایی»

در ادیان آسمانی به این مهم توجه ویژه‏ای شده است. در انجیل و تورات به بدن آخرتی اشاره شده. از جمله افرادی که به متون کتاب‏های آسمانی پایبند بوده و موضوع «بدن آخرتی» را مطرح کرده است، «جان هاتون»، استاد فیزیک جوّ در دانشگاه آکسفورد است. وی رئیس آزمایشگاه معروف اَپِلتون و رئیس اداره هواشناسی انگلیس بوده است و فعلاً رئیس کمیسیون سلطنتی آلودگی محیط زیست است. او سخنرانی‏هایی در کالج وَدَمْ دانشگاه آکسفورد داشته که به صورت

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 15 *»

کتاب به چاپ رسیده است. وی معتقد است علم از دین جدا نیست و در پی اثبات این نظریه می‏باشد.

متن زیر، قسمتی از کتاب او است. به اصطلاحاتی همچون «تبدیل» توجه کنید.

رستاخیر [22]

هر بحث مسیحیت درباره موضوع معجزات ملزم است که بر حوادثی که در قلب رسالت مسیحی قرار دارند ــ  مرگ و رستاخیز مسیح ــ  تمرکز داشته باشد. بر مبنای رستاخیز مسیح، مسیحیان باور و امید دارند که جسم بعد از مرگ اِحیا شود. منظور مسیحیان از تجدید حیات چیست؟

منظور آنها صرفاً ادامه بخشی از من، که آن را روح خود می‏نامم، بعد از مرگ نیست. چیزی بسیار بیش از این مورد نظر است.

تمثیلی که در این مورد مفید می‏یابم مبتنی بر کامپیوتر است. سخت‌افزار کامپیوتر متشکل از بُراده‏های سیلیکون، سیم‏ها، دیسک، جای نوارها، صفحه کلیدها، و دِک‏های نواری است که با آنها داده‏های ورودی را وارد می‏کنیم و صفحات نمایش و چاپگرها که خروجی‏ها را نشان می‏دهند. نرم‏افزار کامپیوتر متشکل است از برنامه‏هایی که داده‏های ورودی را با مهارت به کار می‏برند (و در کامپیوترهای پیشرفته از آنها فرا می‏گیرند) و وسایل تنظیم خروجی‏ها و محتویات انباره اطلاعات را فراهم می‏کنند. نرم‏افزار به خودی خود استفاده‏ای ندارد؛ آن نیاز به

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 16 *»

سخت‏افزار دارد که روی آن عمل کند و از طریق آن ابزار می‏شود.

سخت‏افزار کامپیوتر عمر محدودی دارد و به مرور زمان فرسوده می‏شود. نرم‏افزار این‏قدر نابودشدنی نیست. آن را می‏توان به سخت‏افزار دیگری منتقل کرد، گرچه آن هنوز مشخصات سخت‏افزاری را که ابتدا برای آن نوشته شد دارد. سخت‏افزار جدیدِ پیشرفته‏تر می‏تواند ظرفیت بیشتری برای نرم‏افزار فراهم کند که نه تنها محاسبات بزرگ‏تر را با کارایی بیشتر امکان‏پذیر می‏سازد، بلکه شاید توانایی جدیدتری هم فراهم کند.

بدن‏های ما شبیه سخت‏افزار هستند که وسایل ورودی (حواس ما)، خروجی (دست و پا، گفتار ما و غیره)، یک داده‏پرداز و انباره (مغزهای ما) دارند. بعضی از نرم‏افزارها از ابتدا تعبیه شده است. آن به طریق ژنتیکی متعین است. نرم‏افزارهای دیگر به طور مدام در سراسر حیات ما از طریق تعامل با محیط ما و مردم دیگر و تفکرات ما و گزینش‏های ما و تعامل با سخت‏افزار تولید می‏شوند.

بدن‏های ما در زمان مناسب، مثل هر سخت‏افزار دیگر فرسوده می‏شوند. در تجدید حیات، امید مسیحی به یک بدن جدید است که پیوستگی کافی با بدن قدیمی داشته باشد به طوری که تمام اجزای مناسب نرم‏افزار کهنه را در بر گیرد و وسایل جدیدی را برای ابراز وجود به ما بدهد. چون در حیات رستاخیزی ما بسیار نزدیک‏تر به خدا خواهیم بود، بُعد معنوی اهمیتی خاص خواهد داشت. پس چیزی که خصوصاً ذی‌ربط است نرم‏افزار است که در طول حیات ما توسعه می‏یابد و به

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 17 *»

تجربه ما از خدا مربوط می‏شود.

تمام اینها تا حدی مانند یک خواب و خیال مهارنشدنی به نظر می‏آید «چیزی که امیدش را داریم ولی وقوعش بسیار نامحتمل است». اما این پندار خیلی محکم‏تر از آن است، زیرا آن در تجربه مسیحیان از خدا در اینجا و حالا ریشه دارد. رابطه با خدا نمی‏تواند با مرگ پایان یابد، مسیح با مرگ و رستاخیزش قدرت مرگ را نابود کرده است.

سرنخ‏هایی در ارتباط با سرشت حیات رستاخیزی از تجدید ظهور مسیح بعد از رستاخیزش به دست می‏آید. او هنوز علایم میخ و نیزه را از مصلوب شدنش همراه داشت و بنابراین نشان می‏داد که او همان شخص است. با وجود این، بدنش متفاوت بود؛ آن یک «تبدیل» اساسی یافته بود و در معرض همان محدودیت‏ها قرار نداشت، او می‏توانست به دلخواه ظاهر و ناپدید شود. سرانجام عیسی مسیح در «جسم جدید» خود به آسمان رفت. عملی بسیار نمادین که راهگشای ما برای درک معنی رستاخیز شد و به عروج موسوم است.

واژه کلیدی در اینجا «تبدیل» است. چنان‏که پولس (Paul) در نامه‏اش به فیلپیان توضیح داد:

«ما شهروند ملکوت هستیم. ما منتظر یک نجات‏دهنده از آنجا هستیم، حضرت مسیح که قدرتش به او توان آن را می‏دهد هر چیزی را تحت سلطه خود درآورد، بدن‏های کم‏ارزش ما را چنان تبدیل می‏کند که مثل بدن باعظمت خودش باشند».

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 18 *»

بر حسب تمثیل ابعادی که من در فصل 9 آوردم، ابعاد مادی در رستاخیز غایب نخواهند بود، بلکه با ارتباط قوی‏تری که با بُعد معنوی پیدا می‏کند، تبدیل خواهند یافت.

رؤیای آینده‏ای که با آن روبرو هستیم با تجدید حیاتمان خاتمه نمی‏یابد. آسمان‏ها و زمین جدیدی به ما نوید داده شده است: چیزی کمتر از تبدیل کل جهان نیست. جان پوکینگ هورن مطلب را چنین ادا می‏کند:

«تصور یک چنین نجات‏بخشی جهانی، که در آن انسانیتِ تجدیدِ حیات‏یافته شرکت خواهد کرد، هم سخت هیجان‏انگیز است و هم عمیقاً اسرارآمیز. با وجود این، آینده‏ی غیر قابل تصورش پناهگاهی در قلب‏های ما دارد . . . مهم است که کلیسای مسیحی در تأیید انسجام و تضمین الهی چنین امیدی، شهامت خود را از دست ندهد».

اینکه چگونه چنین تبدیلی رخ می‏دهد، برتر از توانایی فعلی ما برای تصور چنین چیزی است. اما این امید قطعی مسیحیان است ــ  چنان‏که توسط خود مسیح توصیف و قول داده شده است ــ  (یوحنا،3-2/14) که در زمان مناسب ما در حضور نزدیک‏تر خداوند خواهیم زیست، و در آنجا دیگر درد، رنج و شر وجود ندارد و محبت، حاکم مطلق است.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 19 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ ویژگی‏های ظاهری کتاب ارشادالعوام

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 20 *»

کتاب «ارشادالعوام»، کتابی است که به خواهش بعضی نوشته شده است. موضوع آن اعتقادات (بُعد حقیقت دین) بوده و هدف آن، «معرفت حقایق امور اعتقادیه است». [23] مصنف،­، دراین‏باره می‏فرماید:

«عذر خواهم در پیش ادبا و منشیان و فصحاء و بلغاء و علماء که نکته بر عبارت عامیانه این کتاب نگیرند و بر حشو و زاید و تکرار و عدم سجع و جناس و کنایه و استعاره این کتاب اعتراض نفرمایند؛ چرا که عمداً با سعی تمام خواسته‏ام که عامیانه بنویسم تا جمیع طبقات مردم بهره برند وانگهی که سائلین این کتاب زنان بودند که خواستند در اصول عقاید چیزی برای ایشان بنویسم و نوشتم». [24]

از این عبارت مشخص می‏شود که سائلین این کتاب، زن‏ها بودند ولی آنچه مهم است این است که این کتاب را به شکلی تصنیف فرموده‏اند که نه زن‏ها بلکه علماء و حکماء از آن استفاده‏ها ببرند. در بخش‌‏های بعد، به این مسأله خواهیم پرداخت.

در رساله تیر شهاب، درباره آن زنانی که خواسته‏اند کتاب ارشاد نوشته شود می‏فرمایند: «. . . چنان‏که تفصیل آن در کتاب کبیر که مسمی به ارشادالعوام است و در عقاید فارسی به التماس بعضی از همشیرگان نوشته شده است، نوشته می‏شود». [25]

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 21 *»

  1. مصنف ارشادالعوام

از طرف برخی اعضای خانواده ابراهیمیه نسب مصنف ارشادالعوام چنین ذکر شده است:

الحاج محمد کریم بن ابراهیم ظهیر الدولة بن مهدی قلی خان بن محمد حسن خان بن الشاه السلطان حسین بن الشاه سلیمان بن الشاه عباس الثانی بن الشاه صفی بن سام میرزا بن شاه عباس الماضی بن السلطان محمد میرزا بن طهماسب الماضی بن الشاه اسماعیل بن السلطان حیدر بن الشیخ جنید بن الشیخ ابراهیم بن خواجه الشیخ علی بن الخواجه موسی (الملقب بالشیخ صدر الدین) بن اسحاق (الملقب بالشیخ صفی الدین) بن السید امین بن السید صالح بن السید قطب الدین بن السید رشید (الملقب بصلاح الدین) بن السید عوض بن السید فیروز بن السید محمد بن السید شرف بن السید حسن بن السید محمد بن السید ابراهیم بن السید جعفر بن السید محمد بن السید اسماعیل بن السید محمد بن السید محمد اعرابی بن السید قاسم بن السید حمزة (الملقب بأبی القاسم) بن الامام موسی الکاظم بن الامام جعفر الصادق بن الامام محمد الباقر بن الامام زین العابدین السجاد بن الامام الحسین بن الامام علی بن ابیطالب. [26]

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 22 *»

  1. «ارشادالعوام» یعنی چه؟

واژه  «ارشاد» از ماده «رشد» مشتــــق شده و در باب اِفعال به کار رفته است:

الرُّشد ــ  بالشین المعجمة ــ  کقُفْل: الصلاح و هو خلاف الغی و الضّلال و اصابة الصواب و الاهتداء…ارشده اللّه ارشاداً ــ  للتعدیة ــ  فهو المُرشِد ــ  بالکسر -… [27]

سخن در ترجمه فارسی این واژه است. ترجمه «ارشاد» به فارسی روان «راهنمایی به راه راست» است. در کتاب‏های لغت ترجمه‏های زیادی برای این کلمه ذکر شده است که همه آن ترجمه‏ها، در راستای ترجمه مذکور قرار دارد. [28]

واژه «ارشاد» در کتاب‏های لغت به معنی راهنمایی آمده است. اما باید دقیق‏تر نگاه کرد. در آخر این بخش، با ترجمه دقیق آن آشنا خواهیم شد.

واژه «العوام» از ماده «عمّ» مشتق شده است:

عمّ المطر و غیرُه البلادَ: کمَدَّ و المصدر کسُرور شَمَلَها فهو عامّ ــ  کشابّ ــ  یق. عمّ القوم بالعطیة اذا شملت عطیّته جمیعهم. و العامّة: خلاف الخاصة ج: عوامّ ــ  کمادّة و موادّ ــ  و هو اعمّ منه افعل تفضیل من

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 23 *»

العموم. و النسبة الی العامة عامی بلا هاء و الهاء فی العامة للتأکید بلفظ واحد دالّ علی شیئین فصاعداً من جهة واحدة مطلقاً…[29]

و ترجمه آن در فارسی: «همگان» و یا «کم‏سوادها». سایر ترجمه‏ها در همین راستا قرار دارد. [30]

در زبان محاوره‏ای، فارسی‏زبانان حرف «میم» را بدون تشدید تلفظ می‏کنند و آن را جمع «عام» می‏گیرند و گاهی به جای مفرد به کار می‏برند مثلاً فلانی آدم عوامی است. [31]

نکته مهم در این کلمه، حرف تعریف (الـ) است که در ابتدای کلمه آمده است. حرف تعریف به جهت انگیزه‏های مختلفی در ابتدای کلمه آورده می‏شود؛ گاهی از حرف تعریف «استغراق» اراده می‏شود و گاهی برای دلالت بر «حقیقت» از آن استفاده می‏شود و گاهی برای «تعظیم» به‏کار می‏رود و گاهی معنای «عهدیت» افاده می‏کند. [32] با توجه به آن انگیزه‏ها، مناسب‏ترین گزینه برای این واژه، گزینه اول یعنی استغراق است؛ چراکه این کلمه، بیانگر تمام اصناف و اشخاص این کلمه است چنان‏که اشاره خواهیم کرد.

با توجه به عبارت‏های مصنف­ مشخص می‏شود آن بزرگوار از

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 24 *»

واژه «العوام»، چند معنی اراده فرموده‏اند. برای هر معنی، به عبارت‏هایی اشاره می‏کنیم:

ا. عوام (کم سوادها) در مقابل خواص

ــ نظر مکن که لفظ‏هایم عامی است چرا که عمداً چنین نوشتم که عوام بفهمند و عذر نداشته باشند روز قیامت که ما غافل بودیم. [33]

ــ اگر بخواهیم سایر جزئی‏های این نهر (نهر کوثر) را بگوییم از فهم عوام برتر می‏رود و در این رساله مقصود فهم عوام است. [34]

ــ این کتاب فارسی است و برای عوام نوشته شده نمی‏توانم همه چیز را بگویم. [35]

ب. عموم مردم (عالم، جاهل، زن، مرد، کوچک، بزرگ)

ــ ما این کتاب را که «ارشادالعوام» نام کردیم نه مقصود عوام بحت است بلکه صاحبان شعور ایشان را خواسته‏ایم و صاحبان شعور ان شاء اللّه اگر بخوانند می‏فهمند نهایت قدری مطالب را عامیانه‏تر نوشته‏ایم که بیشتر مردم بلاد عجم بهره برند. [36]

ــ مقصود در این رساله، حرف‏های عامیانه موافق حق است که عوام بفهمند و یقین کنند و حق هم باشد و اگر انصاف دهند خواهند دانست

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 25 *»

که از این کتاب عامیانه من علماء هم بهره می‏برند زیرا که در این کتاب مطلب‏های عمده را به زبان فارسی آسان عامیانه نوشته‏ام و از بس واضح کرده‏ام عامیانه می‏نماید و آن را عامیانه نامیدم و الا در حقیقت عالمانه و فوق عالمانه است. [37]

ــ بیان این نوع ادله در این کتاب بسیار مشکل است چرا که وضع این کتاب برای عوام است و به زبان عامیانه نوشته شده است و ادله‏ای که شأن خصیصین است و شأن اهل فؤاد به زبان عامیانه گفتن و نوشتن بسیار بسیار مشکل است. [38]

ج. هر شخصی که به «حقیقت حکمت» فایز نشده است

ــ. . .  اگر قدر این کتاب را بدانی به حقیقت یقین برمی‏خوری. یکی از رفقا می‏گفت که نقص این کتاب تو آن است که آن را «ارشادالعوام» نام گذارده‏ای و اگر علتش را می‏دانست این خیال را هم نمی‏کرد زیرا که ما جمیع کسانی را که به حقیقت حکمت فایز نشده‏اند عوام می‏دانیم ای بسا ملا که عامی است چرا که اگر عربی دانستن کسی را عالم می‏کرد و از عوامی بیرون می‏آورد بایستی قاطرچی‏های عرب همه علماء باشند حاشا

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 26 *»

علم نوری است که خدا در دل هرکس که دوست می‏دارد می‏اندازد.[39]

ــ طلب توفیق می‏کنم از خداوند عالم که این مطلب را هم مثل آنچه گذشته بیان کنم در نهایت آسانی و عامیانه تا عوام و خواص بفهمند و در این عامیانه که می‏گویم جهال اسواق و ملاهای مدارس همه داخل می‏باشند چرا که همه به نسبت به این علم عامی می‏باشند و این علمی است که خداوند به هرکس نداده. [40]

ــ مشایخ ما اجل اللّه شأنهم این مسأله را مکتوم و پوشیده داشتند و در بعضی کتاب‏های خود فی الجمله بیانی فرمودند و عوام ملاها چون از علوم مذکوره اطلاعی نداشتند وحشتی کردند و وحشتی انداختند و در صدد ردّ آن بزرگواران برآمدند و ندانستند که نور خدا پنهان نمی‏شود. [41]

ــ این کتاب برای عوام عجم و طلاب همه ثوابش بیشتر است. [42]

آن بزرگوار پایین‏ترین درجه هوش و استعداد اشخاص مخاطب را در نظر گرفته‏اند؛ اگرچه برای علماء (خواص) و حتی خواصّ الخواص (خصّیصین، کاملین) اشاره‏هایی در متن قرار داده‏اند. ازاین‏رو بیشتر تأکید مصنف بر معنای اول است. چنان‏که چندین عبارت دیگر به این معنا اشاره دارد:

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 27 *»

ــ چون دیدم بعضی از مؤمنین را که طالب تصحیح اعتقادات حقه بودند و از فهم زبان عربی محروم و جمله کتاب‏ها که در این علم نوشته شده بود به زبان عربی بود و اگر قلیلی هم به زبان فارسی بود بر فهم‏های ایشان گران بود و به قسم مشکلی نوشته شده بود به حدی که بعد از ترجمه کردن باز نمی‏توانستند که آن را بفهمند و هم لفظ آنها مشکل بود و هم دلیل‏هایی که آورده بودند و عوام از فهم آنها به کلی محروم مانده بودند با وجودی که درست کردن اعتقادها بر همه آنها واجب و لازم بود و بعضی هم التماس کردند از این فقیر که کتابی برای آنها بنویسم به لفظ‏هایی که مأنوس طبع‏های ایشان باشد و دلیل‏هایی که همه کس از عوام از زن و از مرد و بزرگ و کوچک بتوانند آنها را بفهمند و به آنها یقین حاصل کنند. [43]

ــ فهم عوام و خواص از این مطلب ناقص است و به این مقام نرسد مگر خواص خواص و چنین مطلبی که به آن نرسد مگر خواص خواص نمی‏دانم چگونه در این کتاب عامیانه بنویسم و آن را به دل عوام داخل کنم من استمداد می‏خواهم از خداوند که به من زبان آسانی مرحمت کند تا بگویم و تو هم استمداد بجو از خداوند که گوش شنوایی به تو انعام فرماید. [44]

ــ این کتاب چون وضعش برای عوام است و از نکات قرآن و عربیت

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 28 *»

اطلاع تام ندارند ایراد آیات برای ایشان فایده ندارد. [45]

ــ بفهم چه گفتم اگر فهم داری و به این حرف‏ها و بیان‏های عامیانه من نظر مکن چرا که من معذورم و برای زنان و عوام نوشته‏ام و باید به طوری بنویسم که ایشان بفهمند. [46]

ــ اگر من عامیانه می‏نویسم علماء نکته نگیرند به جهت آنکه کتاب برای عوام است و باید حالی عوام شود. [47]

ــ و لکن فی‏الجمله اشاره‏ای هم به این مقام ضرور است تا عوام‌فهم بشود. [48]

ترجمه دقیق «ارشادالعوام»

درست است که در لغت واژه «ارشاد»، «راهنمایی» ترجمه شده است اما با کمی دقت و بررسی می‏یابیم که معنای عمیقی در آن
نهفته است.

کسانی که کتاب «ارشادالعوام» را مطالعه می‏کنند، مطمئناً «هدایت شده‏اند» به این معنی که به لباس اسلام و تشیع و استبصار ملبس شده‏اند و به خواندن کتاب ارشاد می‏پردازند. پس ارشاد مرحله‏ای پس از راهنمایی است؛ کتاب ارشاد، مخاطبین خود را «رُشد» می‏دهد.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 29 *»

پس ارشاد با توجه به این نکته، به معنی «پرورش» است. و پرورش درباره امور معنوی به کار می‏رود و آموزش درباره امور ظاهری.

واژه «عوام» نیز با توجه به لغت و بعضی عبارت‏های مصنف­، به معنای «همگان» است؛ اگرچه معنای دیگر آن کم سواد است. اما معنای «همگان» با مقصود مصنف که «همه فهمی کتاب» است، سازگارتر می‏باشد. پس با توجه به این نکته‏ها، ارشادالعوام یعنی پرورش همگان (همه پرورشی.)

بشنو این نکته را که سخت نکوست…

استفاده از حروف ابجد، جایگاه ویژه‏ای دارد. نگارنده با توجه به اهمیت این موضوع، بر آن شدم تا معادل ابجدی عبارت ارشادالعوام را بیابم و در طی بررسی، با جمله‏ای غریب و عبارتی شگفت‏آور برخورد کردم.

ارشادالعوام = 654

(ا ر ش ا د = 506  ا ل ع و ا م = 148) . «654=148+506»

عدد ابجدی ارشادالعوام 654 است. برای بیان این عدد، جمله زیر از هر جهت موافق و مطابق است:

قرب هورقلیا = 654

(ق ر ب = 302  ه و ر ق ل ی ا = 352) . «654=352+302»

عبارت «قَرُب هورقلیا» (هورقلیا نزدیک شد)، کاملاً و از هر جهت با ارشادالعوام مطابق است. گذشته از موافقت عددی، از جهت حقیقت

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 30 *»

کتاب ارشاد و پیام آن نیز مطابقت آن پر واضح و روشن بوده و مؤید نام این نوشتار نیز هست. نگارنده این نتیجه‌گیری را از توجهات صاحب ارشادالعوام می‏داند.

  1. موضوع‏های چهار جلد کتاب

اگرچه کتاب ارشادالعوام در دسترس است، ولی برای آنکه این نوشتار از این جهت هم کامل باشد، فهرستی کلّی از این کتاب ذکر می‏کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

جلد (1)

 

قسمت

اول

مطلب اول در شناختن يگانگى ذات خدا توحيد ذات 9 فصل
مطلب دوم در شناختن يگانگى در صفات خدا توحيد صفات 7 فصل
مطلب سوم در شناختن يگانگى در افعال خدا توحيد افعال 9 فصل
مطلب چهارم در شناختن يگانگى خدا در عبادت توحيد عبادت 5 فصل
 

 

قسمت

دوم

مطلب اول در معرفت پيغمبران 16فصل
مطلب دوم در اثبات پيغمبرى پيغمبر آخرالزمان و فضائل آن جناب 11فصل
 

مطلب سوم

 

 

در معرفت پيغمبر آخرالزمان

معرفت بيان 9فصل
معرفت معانى 5فصل
معرفت ابواب 7فصل
معرفت رسالت 11فصل
مطلب چهارم در بيان حقيقت معراج 14فصل

 

 

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 31 *»

 

 

 

جلد (2)

 

تا صفحه 119 این جلد، به پیش‏درآمدها و آمادگی‏های لازم برای ذکر احوال معاد پرداخته و فصل صفحه 119 خلاصه‏ای بسیار فشرده از تمام این مباحث است. از صفحه 121، به ذکر منازل و مراحل معاد می‏پردازند که آن منازل عبارت است از:

مرگ، قبر، برزخ، محشر ــ  حشر ، منبر وسیله، تطایر کُتب، میزان، صراط،  حوض کوثر و شفاعت، ـــ  حقیقت حساب و شفاعت، بهشت و دوزخ.

 

 

يک مقدمه

و

33 فصل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جلد (3)

 

 

مطلب اول

مقصد اول اثبات امامت ائمه به دليل‌هاى ظاهرى 17 فصل
مقصد دوم معرفت مقام بيان ائمه 5 فصل
مقصد سوم معرفت مقام معانى ائمه 5 فصل
مقصد چهارم معرفت مقام ابوابيت ائمه 5 فصل
مقصد پنجم معرفت مقام امامت ائمه 8 فصل
 

مطلب دوم

مقصد اول اسرار و علل مصائب انبيا و اوليا 4 فصل
مقصد دوم بعضى از اسرار شهادت سيدالشهدا 6 فصل
مطلب سوم رجعت ائمه اطهار و حکمت‌هاى غيبت و ظهور 15 فصل

 

 

 

 

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 32 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جلد (4)

 

 

 

 

 

 

باب اول

 

 

 

 

معرفت نقباء و نجباء و شرح فضائل، مقامات و لزوم محبت و معرفت و طاعت ايشان

 

 

 

 

مقام اول

مطلب اول اثبات لزوم وجود کاملين با دلايل حکمت‌هاى‌ظاهره 10فصل
مطلب دوم اثبات لزوم وجود ايشان با دلايل مجادله بالتى‌هى احسن 5فصل
مطلب سوم اثبات لزوم وجود ايشان با دلايل موعظه حسنه 4فصل
مطلب چهارم اثبات لزوم وجود ايشان با دلايل حکمت 3فصل
مطلب پنجم اثبات لزوم وجود ايشان با آيه‌هاى محکم قرآن 6فصل
مطلب ششم اثبات لزوم وجود ايشان با حديث‌هاى صحيح متواتر 6فصل
مطلب هفتم اثبات لزوم وجود ايشان با آيات آفاق  
مطلب هشتم اثبات لزوم وجود ايشان با آيات انفس  
مطلب نهم اثبات لزوم وجود ايشان به اجماع شيعه و سنى  
مطلب دهم اثبات لزوم وجود ايشان به اجماع عقلاء از ملل و نحل  
 

 

مقام

دوم

 

 

مطلب اول

مقدمه مختصرى در مقامات ايشان 2فصل
باب اول معرفت مقام بيان نقباء و نجباء 6فصل
باب دوم معرفت مقام معانى نقباء و نجباء 4فصل
باب سوم معرفت مقام ابواب نقباء و نجباء 8فصل
باب چهارم معرفت مقام پيشوايى نقباء و نجباء 4فصل
مطلب دوم فرق ميان نقيب و نجيب 8فصل
مقام

سوم

 

اثبات لزوم طاعت و معرفت و محبت ايشان

 

8فصل

 

 

باب دوم

معرفت اخوان و لزوم تولى و خلوص و محبت با ايشان و اداء حقوق ايشان  

مقدمه

همچنان‌که در عالم شهاده مردم پدر و مادر و برادر نسبى و رضاعى دارند در عالم غيب هم مؤمنين و کفار پدر و مادر و برادر نسبى و رضاعى دارند.
 

فصل

بيان اول علامت‌هاى کسى‌که لايق برادرى است
بيان دوم برادران ثقه و صفات و علامات ايشان 7فصل
باب سوم شناخت اعداء و لزوم تبرى و تنافر از ايشان 4فصل

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 33 *»

حجم چهار جلد ارشادالعوام

حجم هر جلد از این کتاب و تاریخ نگارش [49] آن از این قرار است:

هر بیت، پنجاه حرف است.

جلد تعداد بيت تاريخ نگارش
اول 10500 6/رجب‌المرجب/1263هــ ق
دوم 9250 25/جمادى‌الاول/1264 هــ ق
سوم 9600 23/ذى‌القعدة‌/1265 هــ ق
چهارم 11500 1/ربيع‌الآخر/1267 هــ ق

 

4ـ چاپ‏های کتاب

این کتاب مستطاب، بارها به چاپ رسیده است. اولین و قدیمی‏ترین چاپ این کتاب، چاپ بمبئی ــ  هند ــ  در شوال سال 1268 قمری است (یک سال پس از اتمام کتاب.) پس از آن در شوال سال 1271 قمری چاپ دوم این کتاب در تبریز انجام شد. چاپ سوم، چهارم و پنجم این کتاب در کرمان به ترتیب در سال‏های قمری 1355، 1380 و 1397 (مطابق 1356 شمسی) انجام‏شد.[50]

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 34 *»

نقدی بر چاپ تبریز

چاپ اول، با توجه به امکانات آن دوره، در سطح متوسط قرار داشت ولی چاپ دوم از نظر مغلوط بودن واقعاً تأسف‏بار بود. در چاپ دوم (چاپ تبریز)، کاتب از خود اشعار، کلمه‏ها، جمله‏ها و اظهار نظرهایی به اصل کتاب اضافه کرده است.

چاپ دوم (چاپ تبریز) توسط شخصی به نام «عسکرخان بیگ؛ خَلَف حسین بیگ اردوبادی» نوشته شده است. اصل و نسب این شخص مشخص نیست و بعضی احتمال می‏دهند خودْ شخصی واعظ و یا منبری و با اطلاعات بوده و می‏خواسته به عنوان شرح، در بعضی قسمت‌ها چیزهایی اضافه کند و بعضی احتمال می‏دهند که از روی عمد چیزهایی را اضافه کرده است تا این کتاب زیر سؤال رود و احتمال دوم به واقعیت نزدیک‏تر است؛ چرا که در بعضی عبارت‏های اضافه شده، عناد او را می‏توان یافت. در هر صورت ماهیت اصلی این شخص مشخص نیست. اگرچه در انتهای این چاپ چنین آمده است: «…در دارالسلطنه تبریز ــ  صینت عن الآفات و التهزیز ــ  در مطبع عالی شأنْ مشهدی حاجی آقای سابق الذکر صورت اتمام و انطباع پذیرفت و در «تصحیح» و «مقابله آن» به قدر «امکان» «سعی و کوشش» به عمل آمد».

برای نمونه، به چند مورد از اضافه‏ها اشاره می‏شود. عبارت‏های داخل «  » که ریزتر نوشته شده است، الحاق نویسنده چاپ تبریز است:

ــ طاقت آن نیست که او را بشناسی اگر او را بی‏حجاب می‏دیدی چه

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 35 *»

می‏کردی بد نگفته است که:

در پس پرده نهان بودی و قومی به ضلالت

رتبه ذات تو نشناخته گفتند خدایی

وه چه گویند ندانم گر از آن طلعت زیبا

پرده برداری و آن‏گونه که هستی بنمایی

«بهتر گوید شاعر طوبی تخلص و مصطفی اسم از معاصرین نظمٌ:

هر کس سخنی گوید در حسن دلارایت

نادیده و نشنیده گویند خداوندت

هفتاد و دو ملت را در لب ز تو نامی هست

بنما رخ و تا دانند وصف تو کدامی هست»

باری چون درین عالم جمادات آمدند… (چاپ تبریز، جلد اول، ص 103)

ــ …بلکه به یک چشم بر هم زدن تمام آسمان‏ها و زمین‏ها را قطع می‏کردند و به هر موضع قدمی از آنها می‏گذشتند و این همه از آن جهت بود که بدن ایشان لطیف‏تر بود «نه آن است که جسم او را از او گرفتی و او را روح نمودی؛ همان جسم است که او را لطیف کردی و اول که غلیظ بود حیزی داشت و چون لطیف شد حیز دیگر گرفت و در هوا ایستاد و اگر بار دیگر آن را لطیف کنی و غلظت و کدورت هوا را از آن بگیری لطیف‏تر بود» از عرش هفتاد مرتبه. (چاپ تبریز جلد اول، ص 148)

ــ …و به لباس عارضی از جور لباس ایشان «یعنی حیوانات. لفظ

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 36 *»

حیوانات اعم است گفته می‏شود به هر نوع حیوان که خلق شده از سگ و خوک و کرم‏هایی که در میان نجس انسان پیدا می‏شود نعوذ بالله از این اعتقاد فاسد که دارد. خلاصه در همه اینها» جلوه کرد و به همان طور عهد گرفت… (چاپ تبریز جلد دوم، ص 13)

ــ و صلی اللّه علی محمد و آله و رهطه اجمعین «و لعنة اللّه علی اعدائهم الی یوم الدین بعدد ما عنده من العدد فی کل لمحة من الازل الی الابد». (چاپ تبریز جلد چهارم، آخرین صفحه)

و چندین مورد دیگر که از پیش خود اضافه کرده و در بعضی جاها اظهار نظر کرده است. غلط‏نامه این کتاب، کتابچه‏ای قطور است و شخص منصف است که با دیدن این‏گونه تحریف‏های آشکار، می‏یابد که امکان دارد کسانی چشم از آبرو و حیثیت و دین‏داری شسته و چنین کارهایی را انجام دهند. و سیعلم الذین ظلموا آلَ محمدٍ حقَّهم ای منقلب ینقلبون.

و از جمله غلط‏های نوشتاری این چاپ:

ــ اول سخنی که گوید، گوید «بقیته الا خیر لکم ان کنتم مؤمنین» پس گوید منم بقیة اللّه در زمین (چاپ تبریز جلد سوم، ص 115)

در چاپ‏های بعد، این غلط‏ها و اضافه‏ها تصحیح شده و طبق نسخه خطی مصنف کتاب­ بازنویسی شد.

بعضی از تصحیح و بازنویسی کتاب ارشادالعوام، حذف برخی محتویات را فهمیده‏اند. چنان‏که صاحب ذریعه درباره این کتاب

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 37 *»

شریف می‏نویسد:

«طبع بایران اولاً سنة 1271 ثم طبع ثانیاً و ثالثاً مع بعض تغییرات و تنقیصات منه کما اشار الیه … محمد رضا الواعظ الهمدانی فی کتابه هدیة النملة الی مرجع الملة». [51]

غافل از آنکه این کتاب ابتدا در بمبئی به چاپ رسید نه ایران. و دیگر آنکه در چاپ‏های بعد «تنقیصاتی» در کار نبود مگر همان اضافه‏هایی که نویسنده چاپ تبریز اضافه کرده و یا اشتباه نوشته بود. و جالب آنجا است که صاحب ذریعه سخن خود را از شخصی از منکرین مشایخ عظام (صاحب هدیة النملة) نقل می‏کند و کجا رسم است که سخن دشمن، مرجع و سند قرار بگیرد. و امروز هم همین مطلب را از کتابی به کتابی نقل می‏کنند و می‏گویند و می‏نویسند:

«اکثر مطالب مربوط به رکن رابع را حاج کریم‏خان کرمانی در ارشادالعوام چاپ بمبئی که به سال 1268 قمری چاپ شده آورده است. و چون در مقابل سیل اعتراضات قرار گرفت در چاپ‏های بعدی تغییرات و اصلاحاتی به عمل‏آورده‏اند». [52] همان‏گونه که روشن است، شاخ و برگ‏ها نیز پیدا کرده و «طُبع فی ایران» به «چاپ بمبئی» تغییر یافته و «سیل اعتراضات» نیز اضافه شده است. و با گفتن و نوشتن و منتشر کردن این جمله، بر منحرف دانستن این کتاب مبارک و اذعان به

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 38 *»

تحریف آن سعی دارند. ایشان بی‏خبر بوده و اطلاعی از حقیقت امر ندارند. چهار جلد کتاب ارشادالعوام به دست‏خط مصنف آن موجود است و با اندکی کوشش و تحقیق، مشخص خواهد شد که تمام چاپ‏های بعد از چاپ تبریز، مطابق با اصل نوشته بوده و هیچ کم و زیادی ندارد.

اولین نکته درباره عبارت مذکور آن که چاپ بمبئی صحیح بود ــ  همان‏گونه که الآن نسخه‏های چاپ بمبئی در دست است و شاهدی است حاضر ــ  و بر فرضی که تصحیح‏هایی در چاپ‏های بعد انجام شده «تغییرات و اصلاحات» در متن کتاب نبوده بلکه تصحیح غلط‏های چاپی و یا تطابق آن با رسم‏الخط نسخه اصل بوده است. دومین نکته آنکه ترکیب «سیل اعتراضات» به چه معنی است؟ اگر اعتراض‏های اهل مکتب منظور است که سخن صحیحی است؛ زیرا با دیدن غلط‏های چاپ تبریز، دوستان بسیار ناراحت بودند. [53] و اگر منظور از سیل اعتراضات، نظر دیگران درباره این کتاب است که این سیل اعتراض‏ها سبب آن نمی‏شود که از اصل کتاب چیزی کاست. دلیل بر این سخن، نسخه خطی مصنف­ است. پس این سخن، بی‏اساس است.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 39 *»

مصنف ربانی ارشادالعوام­ با برخورد با این‏گونه تهمت‏ها که در زمان حیات ایشان نیز منتشر می‏شده است، در جواب تهمتی که بر ایشان زده‏اند که عقیده شیخیه این است که حضرت سیّدالشهداء؟ع؟ شهید نشده‏اند، می‏فرمایند:

«از این تهمت که ثَکلی (زنِ فرزند از دست‏داده) به خنده می‏آید. نمی‏دانم که چشم ندارند که من در سالی ده روز روضه‏خوانی می‏کنم و خود به منبر می‏روم و روضه می‏خوانم و می‏گریم و می‏گریانم. آیا گوش ندارند که قصائد مرا و نوحه‏های مرا بشنوند که در منابر و تکایا می‏خوانند مردم؟ آیا کتابِ «مقتل» که من نوشته‏ام در میان مردم پَهْن نیست و ندیده‏اند؟ آیا مدّت‌ها کربلا نرفتم و نبودم؟ لکن حمد می‏کنم خدا را که تهمت‏های بیّن البطلان می‏زنند و همین فَرَج است برای من؛ چرا که برای مردم معلوم می‏شود که اینها از روی نفهمی و عداوت سخن می‏گویند و مقصودشان محض تضییع مسلمانان است از روی حسد و عداوت». [54]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 40 *»

سندی تاریخی از ویرایش و تصحیح متون در دوره قاجار، نوشته‌ای خطی و نویافته درباره چاپ تبریزِ کتاب ارشادالعوام؛

اولین کتاب چاپ سنگی منتشرشده در ایران، قرآنی است که به سال ۱۲۴۹ق در تبریز چاپ و انتشار یافته است. (تاریخ چاپ سنگی اصفهان، ص۷۳) و پس از آن کتاب‌های متعددی چاپ سنگی شد.

بنا بر تحلیل مجید غلامی جلیسه در کتاب «چاپ نوشت، کوته‌نوشت‌هایی در باب کتاب» در ابتداء‌ ورود صنعت چاپ به ایران به سال ۱۲۳۳ق، عمده تمرکز چاپچیان بر روی انتشار متن بود و آنچنان که باید به وثاقت متن توجهی نمی‌کردند. بدین معنا که آشنایی با این صنعت و چگونگی به کارگیری آن و همچنین تکثیر متن، از اوّلیاتی بوده که مورد توجه چاپخانه‌داران بوده است و مدتی زمان برد تا اهالی نشر متوجه شوند که در پروسه انتشار یک اثر، امکان ورود خطاهایی، چه از جانب مؤلف و چه از جانب کاتب و حتی خطاهایی مطبعی در حین چاپ اثر وجود دارد.

درست ده سال پس از انتشار اولین کتاب به شیوه چاپ سنگی است که حسن بن محمدصادق تبریزی چاپچی، کتاب اصول عقاید حقه، نگاشته عالم ربانی مرحوم حاج محمدکاظم بن محمدقاسم رشتی­ را چاپ کرده و با وجود آنکه به گفته خود در چاپ این کتاب کمال دقت در صحت آن را نموده، اما از خوانندگان به جهت اغلاط احتمال راه یافته به کتاب عذرخواهی می‌کند. در ترقیمه این

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 41 *»

چاپ، چنین آمده است (طبق اصل نوشته، نسخه برداری شد):

«… این حقیر فقیر کثیر التقصیر خادم طلاب و واعظین و ذاکرین حسن بن الحاج محمدصادق تاجر یزدی را در سنه هزار و دویست و پنجاه و نه در دارالسلطنه تبریز هوای در سر افتاده و خیالی در نظر که همت بر میان جان بربسته و اقدام در حرفه و صنعت نماید که نفع دنیا را و مقدور و سود آخرت از وی میسر آید، طبع بلند و بحث ارجمندی خیل اقل و کفیل تمنا افتاد و نوید آن داد که بشغل و عمل طبع و چاپ جدید اقدام کند و کتابهائیکه مشتمل بر احکام الهیه و احادیث نبویه و معارف ربانیه که بلغت عربی و فارسی باشد طبع نموده و کمال دقت در صحت آنکرده بلکه باین واسطه جمعی از خوانندگان… کنندگان این عمل قابل فیوضات بربانی و محل عنایات سبحانی آیند امید آنکه هر یک از مخادیم عظام که در این نسخه غلطی یابند و یا بسهو و نسیانی مطلع گردند قلم عفو بر آن در کشیده و عاملین این عمل مع والدین حقیر بدعای خیر یاد و شاد فرمایند… .»

سال‌ها بعد، در زمان عالم ربانی مرحوم حاج محمدکریم کرمانی­، کتابِ نامیِ این بزرگوار در اصول عقاید با نام ارشادالعوام، به چاپ انبوه رسید و در ایران و عراق و هند چاپ و منتشر گردید. در چاپ دوم این کتاب بود که این اغلاط مطبعی به گونه‌ای عجیب ظاهر گردید.

در چاپ‏های بعد، این غلط‏ها و اضافه‏ها تصحیح شده و طبق نسخه خطی مصنف کتاب­ بازنویسی شد.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 42 *»

نسخه‌ای است از چاپ تبریزِ کتاب ارشادالعوام که توسط سایت و مجموعه Hathitrust اسکن شده است. در ابتداء این نسخه، در یک صفحه کامل، متنی است خطی که توضیحاتی درباره چاپ تبریز نوشته شده است و از لحاظ تاریخی حائز اهمیت است.

نویسنده این نوشته، ابوالقاسم نائینی است و در زمان حیاتِ مؤلفِ ارشادالعوام، این گزارش را قلمی کرده است. وی می‌نویسد پس از انتشار چاپ تبریزِ کتاب ارشادالعوام، این نسخه به کرمان رسید و ایشان انواع غلط‌ها را در این چاپ دیدند. بخشی از غلط‌های این کتاب که پاره‌ای از آنها عامدانه بوده است را نقل می‌کند و کاتبان بی مسئولیت را سرزنش کرده و به این نکته اشاره می‌کند که امانتداری در هر شغلی، لازم است. می‌نویسد مصنف کتاب به من دستور دادند که این کتاب را ویرایش کرده و مطابق با نسخه اصل تصحیح کنم. سپس به غلط‌نامه‌ای (درست‌نامه‌ای) اشاره می‌کند که تنظیم کرده است و کوچک‌ترین غلط‌ها همچون تنوین و نقطه تا زیاداتی که در نسخه راه یافته را نگاشته است. به طور مؤکد از صاحبان نسخه‌های چاپ تبریزِ کتاب ارشادالعوام می‌خواهد که نسخه خود را تصحیح کنند و خود او نیز عِلاوه بر غلط‌نامه، نسخه خود را تصحیح کرده است.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 43 *»

متن کامل نوشته ابوالقاسم نائینی را برای استفاده علاقمندان
تقدیم می‌کنیم:

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

و بعد چون کتاب مستطاب ارشادالعوام که فی الواقع ارشاد الخواص بلکه ارشاد اخص خواص و پاکان خاص است اولاً در بمبائی (بمبئی) چاپ کرده بودند و ثانیاً در تبریز چاپ کردند، چون نسخه چاپ تبریز را به کرمان آوردند و به نظر بندگان عالِم ربانی و مخزن علوم و معارف سبحانی منبع حکم و حقائق صمدانی عالم عامل و کامل باذل مرجع علماء و افاضل و ملاذ اتقیاء و اعاظم حاوی مقامات الباطنیة و الظاهریة و جامع مراتب العلوم البهیة السنیة الذی لایدرک کنه جلال مقامه العقول و الاوهام و لایرقی الی سماء‌ صفاته طیر الخیال و الافهام الذی «لو جئته لرأیت الناس فی رجل، و الدهر فی ساعة و الارض فی دار» مولانا و مقتدانا الحاج محمدکریم خان مد الله ظله العالی علی رؤوس الاسلام و المسلمین که مصنف آن کتاب مستطاب بودند رسیده هر جوره غلطی در آن یافت شد از اسقاط سطر و کلمه و حرف و کم و زیاد و غلط اعراب و املائی خاصه در آیات و اخبار که بسیار بود از تقدیم و تأخیر کلمات و الحاق که بعضی از سهو کاتب و نویسنده بود و بعضی از تعمد و عناد معلوم می‌شد که بود؛ خاصه در جلد اول و ثانی که کاتب آن دو جلد بعض اشعار از خود در چند جا الحاق کرده بود و در جلد دوم آن در

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 44 *»

صفحه ۱۳ در سطری عبارت از خود نوشته بود عمداً و آن این است که «یعنى حیوانات. لفظ حیوانات اعم است گفته مى‏شود به هر نوع حیوان که خلق شده از سگ و خوک و کرم‏هایى که در میان نجس انسان پیدا مى‏شود نعوذ بالله از این اعتقاد فاسد» که در این‌گونه عمل خلاف امانت و دیانت بود چرا که هر صنف از اصناف را لازم است که در شغل و حرفت خود امین و محل وثوق باشند نه خائن خاصه در اموری که مبنای دین و آئین و عقاید و اسلام بر آن است که بنا نیست در آن کم و زیاد کنند لاسیما در امثال این کتاب مستطاب که جمیع آن در حل و اظهار مقامات توحید و صفات و اسماء خداوند عالم جل شأنه و مطالب مشکله و مسائل غامضه آن و امر نبوت و فضائل ائمه طاهرین و مقامات مستوره خفیه آن بزرگواران سلام الله علیهم اجمعین و ولایت اولیاء الله و برائت اعداء الله است و کتابی است که از صدر اسلام الی الآن چنین کتاب عالمانه عامیانه حکیمانه نوشته نشده و از هر نوع دلیلی در آن ایراد شده که کسی را مجال انکار نیست و مشکلات کتاب و سنت که الی الآن بر جُلّ علماء پوشیده بود در آن حل شده، تحریف و تغییر در آن نهایت ظلم است وانگهی در این ایام که اعداء آل‌محمد؟عهم؟ افتراها و تهمت‌های زیاد به راویان فضائل می‌زنند و نسبت‌های غریب می‌دهند و در ذهن هر کس هرگونه شبهه‌ای که توانند کنند، می‌کنند.

خلاصه چون این کتاب به نظر ایشان رسید فرمایش فرمودند به اقل السادات ابوالقاسم نائینی که یک نسخه از آن را با نسخه اصل مقابله

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 45 *»

کنم و فهرستی برای غلط‌های آن نوشته و منتشر کرده که هر کس قربةً الی الله کتاب خود را تصحیح نماید. حسب الامر مشغول شدم لکن بر کسانی که مباشر امور چاپخانه و ساعی در آن امرند لازم است که سعی و اهتمام کرده که این‌گونه خیانت‌ها و امور در کارخانه ایشان واقع نشود و شخص امین صاحب سواد بی‌غرض را نویسنده این‌گونه کتب نمایند که امین و درست رفتار و راست کردار و محل اعتماد و اعتبار باشد و این گونه عبارات در کتب علمای ربانی که هادی و راهنمای مسلمین و مروج دین سید المرسلینند الحاق نکنند که در اطراف منتشر شود و موجب غضب خدا و رسول؟ص؟ شود و باعث طعن و رد اعدا گردد و مخفی نماناد که بعض چیزهای دیگر خود کاتب الحاق کرده بود از قبیل تنوین در فصل‌ها و لفظ «نظم» و «شعر» و «فرد» و «مصراع» و امثال آنها که بسیار و مکرر بوده به وضوح باز گذاشتیم همین قدر در فهرست اشاره کافی است ان شاء الله هر کس کتاب خود را به دقت تصحیح کرده و خیلی دقت نمایند که بسا آنکه در یک کلمه دو سه غلط باشد از نقطه و هکذا و بسا آنکه دو سه غلط در یک فقره باشد. چون از هر جور غلطی را حسب الامر تصحیح کرده‌ایم حتی نقطه و همزه و غلط املائی و هکذا. و ان شاء الله نویسندگان نسخه فهرس هم دقت نمایند که غلط‌ها را درست بنویسند و صحیح‌ها را نیز همچنین و این فهرس را بر چهار ضلع قرار دادیم ضلع اول در تعیین و عدد و شماره صفحه که معلوم شود عدد صفحه و در بالای آن لفظ صفحه نوشتیم و در پائین مقابل آن عدد

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 46 *»

صفحه را نوشتیم و ضلع دویم به جهت تعیین سطور و شماره و عدد سطور به همین نحو و در بالای آن لفظ سطر نوشتیم و ضلعی به جهت تعیین غلط به همان نحو و ضلعی به جهت تعیین صحیح و لفظ صحیح بالای آن نوشتیم تا معلوم شود که صفحه کدام و سطر کدام و غلط چیست و صحیح کدام است و هرگاه در یک سطر دو کلمه مثل یکدیگر باشد ما به الامتیاز از کلمه بعد با قبل برای آن نوشته‌ایم در پهلوی غلط تا حدی که غلط معلوم شود و مشتبه نشود به آن باید فهمید غلط را از صحیح و شاید که کاتب فهرس در حین کتابت سهو کند و به جای لفظ بیست و پنج، پنج یا پانزده یا به جای لفظ هفت، هفده یا هفتم بنویسد یا بعکس این‌طورها شاید اتفاق بیفتد باید دقت کنند و ببینند غلط در کجاست و چون مأمور بودم که هرگونه غلطی را تصحیح کنم کردم کسی بحث نکند و المأمور معذور و بر هر کسی لازم است که کتاب خود را تصحیح کند و صلی الله علی محمد و آله

و راقم حروف محمدعلی غلط‌ها را که در سطور و صفحات بود به حال خود باقی گذاشتم و علامتی در بالای غلط‌ها نهادم و لفظ صحیح را در مقابل در حواشی با علامت صحیح در مقابل همان سطر مغلوط نهادم و مضمون کتاب فهرست را در خود این کتاب به این نحو تدبیر نمودم که خود این کتاب هم فهرست برای تصحیح سایر کتب باشد و هم خودش تصحیح شده باشد. اِعلاناً رسم شد.

حرره فی لیلة التاسوعا ۱۲۹۸

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 47 *»

 

نسخه‏های خطی کتاب

نسخه‏های خطی بسیاری از این کتاب گرانسنگ موجود است. بعضی از این نسخه‏ها توسط اشخاص گمنام و از روی علاقه و محبت به شخص مصنف و یا مکتب آن بزرگوار نگاشته شده است و ازاین‏رو این نوع نسخه‏ها در دسترس همگان نبوده و اشخاص خاصی از آن آگاهند و معمولاً در کتابخانه‏های شخصی نگهداری می‏شود. اما بعضی مشخص شده و به طور رسمی در کتابخانه‏های سراسر جهان ثبت شده است. تعداد نسخه‏های گروه دوم بسیار بوده و در کتابخانه‏های شهرهای مختلف ایران از جمله کتابخانه‏های شهرهای کرمان، کرمانشاه، یزد، همدان، قم، مشهد، تهران و… نگهداری می‏شود. نکته دیگر آنکه این نسخه‏ها منحصر به ایران نشده بلکه در کشورهای مختلف این نسخه‏ها موجود است. [55]

به دست آوردن آمار دقیق نسخه‏های خطی هر کتاب در سراسر ایران و جهان، کار بسیار مشکلی بوده و به بررسی گسترده‏ای نیازمند است

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 48 *»

گذشته از آنکه آمار دقیق تمام نسخه‏های خطی ایران در دست نیست [56] و دیگر آنکه این کار سود چندانی در بر ندارد؛ زیرا هنگامی نسخه‏های خطی مفید و مثمر ثمر هستند که «نسخه خطی اصل به خط مصنف یا مؤلف کتاب» موجود نباشد و برای تشخیص صحیح از غیر صحیح، به نسخه‏های خطی مراجعه می‏شود. اما وقتی نسخه خطی اصل به خط مصنف کتاب ارشادالعوام موجود است [57] سایر نسخه‏های خطی از این جهت ارزش نخواهد داشت. این‏گونه نسخه‏ها از جهت میراث فرهنگی و از جهت خطاطی آن قابل توجه است ولی در جهت‏های دیگر تأثیرگذار نیستند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 49 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ موقعیت کتاب مبارک «ارشادالعوام» از دیدگاه مصنف

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 50 *»

مناسب است نظر مصنف­ را درباره این کتاب مستطاب بیان کنیم. در جای جای این کتاب توصیف‌‏های شگرفی از این کتاب ذکر شده است و از این توصیف‌‏ها مشخص می‏شود که این کتاب در نزد مصنف عالی‏مقدار آن، جایگاه ویژه‏ای دارد. اگرچه در بسیاری از موارد نیز بیان شده است که چون کتاب به زبان فارسی است، نمی‏توان همه مطالب علمی را بیان کرد با این حال می‏فرمایند که اکثر مطالب علمی و حِکمی که مربوط به بحث می‏شود را به زبان ساده و عوام فهم بیان می‏کنیم.

عبارت‏هایی که نقل می‏شود، عین عبارت‏های مصنف­ بوده و هیچ تغییری صورت نگرفته است. ازاین‏رو ممکن است در بعضی مواقع، موارد مبهمی به وجود بیاید و این موارد ابهام، ناشی از آن است که این عبارت‏ها میان توضیح‏های ایشان قرار داشته و به مناسبت بیان شده است.

بعضی توصیف‌‏های آن بزرگوار از این کتاب گران‏سنگ را که به مناسبت‏های مختلف در این چهار جلد بیان کرده‏اند، به ترتیب جلد ذکر می‏کنیم تا استفاده از آنها آسان شود. باشد تا مطالعه این عبارت‏ها، سبب قدردانی ما از این کتاب گران‏سنگ و دیگر کتاب‏ها و به طور کلی مکتب استبصار شود؛ ان شاء الله.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 51 *»

جلد اول

ـــ و بعضی هم التماس کردند از این فقیر که کتابی برای آنها بنویسم به لفظ‏هایی که مأنوس طبع‏های ایشان باشد و دلیل‏هایی که همه کس از عوام از زن و از مرد و بزرگ و کوچک بتوانند آنها را بفهمند و به آنها یقین حاصل کنند و استخاره از خداوند عالم کردم پس از رخصت در نوشتن این کتاب شروع کردم و امیدوارم که به طوری بر قلم من جاری شود که همه کس از آن بهره برند چه عالم و چه جاهل و چه زن و چه مرد و چه کوچک و چه بزرگ و امید دارم که بسیاری از سخن‏های بلند را هم در آن با لفظ آسانی بگذارم تا از مطلب‏های بلند هم محروم نباشند و صاحبان عبارات فصیحه بر این کتاب نکته نگیرند زیرا که مقصود فهمانیدن عوام است نه سجع و الفاظ فصیحه و با هرکس باید به طور او سخن گفت و شاید که همین عین بلاغت باشد. (ص 3)

ـــ همین‏قدر هم اگر فهم کنی کافی است اگر آنچه گذشت را فراموش نکنی و آنچه بیاید را گوش فرادهی و هوش خود را جمع نمایی چرا که من شرط کرده‏ام که در این رساله عامیانه غالب معرفت‏ها و فضیلت‏ها و حکمت‏ها را بگذارم و به حول و قوه خدا خواهم گذاشت. (ص 52)

ـــ بفهم چه می‏گویم و هوش خود را جمع کن که این مطلب‏های بلند نازک از این واضح‏تر یافت نمی‏شود و در قوه کسی نیست که به این صافی و واضحی و عامیانه‏ای حرف را بگوید. (ص 61)

ـــ آنچه در این کتاب می‏نویسم همه به هم بسته است باید خواننده

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 52 *»

همه را با هم ملاحظه کند تا بفهمد. (ص 166)

ــ مقصود در این رساله، حرف‏های عامیانه موافق حق است که عوام بفهمند و یقین کنند و حق هم باشد و اگر انصاف دهند خواهند دانست که از این کتاب عامیانه من علماء هم بهره می‏برند زیرا که در این کتاب مطلب‏های عمده را به زبان فارسی آسان عامیانه نوشته‏ام و از بس واضح کرده‏ام عامیانه می‏نماید و آن را عامیانه نامیدم و الا در حقیقت عالمانه و فوق عالمانه است و اگر کسی بخواهد که مطلبی بلند را به این آسانی بگوید و از پی آن برآید آن وقت می‏داند که چقدر امر خطیری است و کار بسیار مشکلی است و می‏داند مقدار این کتاب عامیانه مرا و این فضلی است از خدا به هرکس می‏خواهد می‏دهد. (ص 195)

ـــ  بفهم این حرف‏های عامیانه را و نگاه‏دار و بدیهی است که حقیقت شریف‏تر و عظیم‏تر از بیان و شرح است. (ص 209)

ــ بفهم که چه می‏گویم و هوش خود را جمع کن و به حرف‏های عامیانه نظر مکن و به معنی آنها نظر کن و عبرت بگیر که خداوند آن روح را چگونه در این جسدها قرار داده است همچون گنج در ویرانه ولی مارها بر سر اینها خفته است که نمی‏گذارند مردم را که این گنج‏ها را درآورند ولی خرّم از آنم که خودی را این مارها کاری ندارد و اذیت نمی‏نماید و بر گنج اطلاع پیدا می‏کنند پس وجود این مارها هم ضرور است در حکمت. (ص 253)

ـــ نمی‏دانم چه می‏گویم و تو چه می‏شنوی و نمی‏دانم چه کلمات

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 53 *»

عامیانه‏ای است که حکمت‏های الهی در آن حل می‏شود و بیان می‏گردد قدر این کلمات را بدان و بهره از آنها ببر و بدان که هرچه حکمت بزرگ‏تر می‏شود سخن‏ها آشکارتر می‏شود و اگر عربی می‏دانستی می‏یافتی که قرآن چون از همه حکمت‏ها بزرگ‏تر است از همه کلام‏ها آشکارتر است و با وجود این از همه کتاب‏ها مشکل‏تر است و این کتاب من هم اگرچه عامیانه است ولی بسیار مطالب بزرگ دارد و بسیار فهمش مشکل است پس حقیقت سهل و ممتنع است یعنی در نظر آسان و در فهم بسیار مشکل است (ص 257)

ـــ مطلب سوم: در معرفت حضرت پیغمبر آخرالزمان صلوات اللّه و سلامه علیه و آله است به چهار قسمت معرفت که سه قسم از آن تا این زمان‏ها بروز نکرده بود و همان یک قسم آخر را به طور ظاهر می‏فهمیدند پس ما به حول و قوه الهی در این رساله عامیانه می‏خواهیم هر چهار قسم را شرح کنیم ولی یاری می‏جویم از خداوند عالم در آنکه به طوری بیان کنم که همه خواص و عوام بهره برند و بفهمند و مؤمنان ایشان تصدیق کنند و پناه می‏برم به خداوند عالم و به باطن پاک پیغمبر و ائمه طاهرین و انبياء و مرسلین و شیعیان کاملین ایشان از شر اشرار و مکر فجار که نکته بر این کتاب نتوانند بگیرند و خداوند توفیق دهد مرا بر بیان کردن و بندگان مؤمن را بر قبول‌کردن و کور گرداند منکرین فضایل را از دیدن و فهمیدن و محفوظ دارد این خاکسار و سایر تصدیق‏کنندگان را از شر ایشان. (ص 278)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 54 *»

ـــ و چون روز به روز زمان در ترقی است و استعداد اهل این زمان قدری بیشتر شده است حقیر فقیر خواستم قدری آن امر را آشکارتر کنم و گذاردن این مطلب در این کتاب عامیانه از مشکل‏ترین کارها است و نهایت دشواری را دارد زیرا که ساختن عبارتی به طوری که ظاهرش با بی‏اعتدالی بی‏اعتدالان درست آید و با وجود این قابل آن باشد که تن معنی‏های معتدل باشد و روح آن معنی‏ها را در بر داشته باشد و آن معنی‏ها را بفهماند بسیار امر خطیری است و به همین جهت این کتاب عامیانه من در نزد ارباب هوش و بصیرت بسیار بسیار امر عظیمی است و می‏دانند که در خور هرکس نیست که این‏طور عامیانه بنویسد و مطلب‏هایش به این دشواری و عظیمی باشد باری باز یاری می‏جویم از خداوند جلیل و باطن رسول؟ص؟ و باطن ائمه طاهرین و اولیای ایشان در نوشتن تتمه این کتاب به طور دل‏خواه و امیدم چنان است که مرا ناامید نکنند چنان‏که  نکرده‏اند و گفته‏اند الاکرام بالاتمام. (ص 279)

ـــ باری در این کتاب همین‏قدر هم از این حرف‏ها زیاد است چه جای زیاده از این لکن بد نیست باعث معرفتی می‏شود و اگر فی الجمله عوام تأملی کنند یا از کسی بپرسند و پیش کسی بخوانند می‏فهمند و ما این کتاب را که «ارشادالعوام» نام کردیم نه مقصود عوام بحت است بلکه صاحبان شعور ایشان را خواسته‏ایم و صاحبان شعور ان شاء اللّه اگر بخوانند می‏فهمند نهایت قدری مطالب را عامیانه‏تر نوشته‏ایم که بیشتر مردم بلاد عجم بهره برند. (ص 314)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 55 *»

ــ بفهم این حرف‏های عامیانه را و نمی‏دانی که چگونه مطالب بزرگی است که من این‏طور عامیانه عرض می‏کنم و نهایت دشواری دارد که آن مطالب بلند را انسان به این‏طور عامیانه ذکر کند. (ص 337)

ــ و تو هم مرا به جمع کردن هوش خود کمک کن تا مطلب مرا درست بفهمی و تعجب کنی که این مطلب‏های بزرگ را چگونه من در این کتاب عامیانه نوشته‏ام و این چگونه زبان سهل و آسانی است که خدا به این بنده ضعیف عطا فرموده است که از چنین مطالب علیه عالیه به این قسم عامیانه شرح می‏دهم و امیدم که همه‏کس بفهمند و این کتاب حجتی باشد از خدا برای عوام عجم که مِن‏بعد نگویند ما عربی نخوانده بودیم و زبان علماء را نمی‏فهمیدیم. (ص 372)

ــ پس اگر تو نمی‏خواهی که از جمله ایشان باشی و نمی‏خواهی که در آخر امر به ندامت افتی گوش و هوش خود را بدار و بفهم چه می‏گویم و بحول اللّه و قوته و کرمه و جوده چنان بیانی کنم که حجت بر عالم و جاهل و ناقص و کامل تمام شود و به همان رسم قدیم الفاظ عامیانه بگویم و به طور رستاقیان (= روستائیان) مطلب را بیان کنم تا همه‏کس بفهمند و بفهمند مقدار جماعتی را که بر آن بزرگواران نفهمیده رد کردند و ندانسته افترا بستند کردند آنچه کردند و ندانستند که چه کردند و امری خطیر را من در این کتاب متصدی شده‏ام و کاری بزرگ پیش گرفته‏ام که این مطالب را عامیانه می‏نویسم و این کتاب را کسی قدر نمی‏شناسد مگر آنکه قلم بردارد و بنویسد و آنگاه ببیند که نمی‏تواند یک مطلب از

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 56 *»

مطالب را به این‏طور عامیانه بیان کند آنگاه تصدیق این کتاب را خواهد کرد و قدر آن را خواهد دانست و لکن بسا باشد که متوسطین ملاها از این کتاب بخندند و از عامیانه بودن آن حمل بر عجز من یا عامی بودن من کنند سایر کتب علمی ما حاضر است و آنها جواب از خنده متوسطین خواهند داد باری غرض بیان حق است هر که خواهد بخندد و هر که خواهد تصدیق کند. (ص 398)

ــ  زیاده از این در این کتاب عامیانه نمی‏توان این حرف‏ها را نوشت چرا که از ادراک ایشان بالاتر می‏رود و لکن همین حرف‏های عامیانه چون از عالِم صادر شده است روح علم را دارد اگر به تدبر در آنها نظر کنی خواهی فهمید چیزی چند را که از فهم این مردم بالاتر است. (ص 404)

ــ بفهم چه می‏گویم و عبرت گیر که این مطالب عالیه و حکمت‏های رفیعه چگونه در این الفاظ عامیانه ظاهر می‏شود و خداوند بر قلم این ناچیز جاری می‏کند.

این همه آوازها از شه بود   گرچه از حلقوم عبد اللّه بود

و گرنه من کجا و این بیان‏های حکمت آمیز نغز. من رتبه خویش را شناسم. (ص 406)

ــ هوش خود را جمع کن و گوش خود را بگشا که این مطالب عالیه را که حکماء در آن درمانده‏اند به این روشنی در هیچ کتاب نخواهی دید و از هیچ‏کس نخواهی شنید. (ص 409)

ــ هوش خود را جمع کن و نگاه مکن که من عامیانه می‏گویم و با

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 57 *»

نهایت اعتناء در این کتاب نظر کن و آن را عالمانه بینگار که چنین کتاب ندیده‏ای هرگز و به این روشنی در هیچ کتاب نخوانده‏ای و اینکه من عامیانه حرف می‏زنم نقص مطالب نیست بلکه احتمال می‏رود که از بسیاری قدرت بر کلام باشد و مستولی بودن بر مطلب باشد و لا حول و لا قوة الّا بالله غرض من عامیانه می‏نویسم به مصلحتی و لکن تو عالمانه نگاه کن. (ص 427)

ـــ ما در این کتاب این مسائل را به حول و قوه خدا به طوری ذکر کردیم که همه بدیهی شد و همه با عقل‏های سلیم و کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و اجماع مسلمین درست آمد و هرکس انصاف دهد می‏داند که کتابی شد که از اول اسلام تا حال در زبان فارسی کتابی به این جامعی و به این وضوح و عامیانه‏ای و به این آسانی و به این پختگی و به این نوع دلیل‏ها نوشته نشده است امیدم که خدا این کتاب را ذخیره آخرتم کند. (ص 454)

جلد دوم

ــ ما به حول و قوه خداوند عالم خواستیم که در این کتاب ذکر کنیم چیزی چند را که علم عوام بلکه خواص هم به آن واسطه زیاد شود. (ص 6)

ــ بفهم این کلمات عامیانه را که هر کلمه گنجی است از علم و لا قوة الا بالله. (ص 30)

ــ اگرچه لایق این مقام نیست که ذکر کنم برهان بر این ترتیب خلق که ذکر شد و به خصوص این رساله که به هیچ وجه لایق این‏گونه

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 58 *»

تحقیقات نیست چرا که بیان این کتاب بر فهم عوام است لکن چون ذکر این سلسله خلق شد و مشایخ ما هم در هیچ کتاب برهان این مسأله را ذکر نفرموده‏اند و این حقیر هم در هیچ کتاب چنان‏که بایست شرح نکرده‏ام و عمده فرق ما بین طریقه ما و سایر طریقه‏ها همین مسأله است که ایشان همه خلق را از یک نور می‏دانند و فرق در صورت می‏دانند و ما فرق در ماده و صورت همه می‏گذاریم و عمده مسأله‏های ما هم همین مسأله است و در حقیقت کسی که این مسأله ما را درست نفهمید گویا به کلی بی‏خبر است از طریقه ما پس دوست می‏دارم که به قدر قابلیت این رساله و به قدر قابلیت عوام برهانی برای این مسأله بیاورم تا فی‌الجمله ظاهر شود. (ص 37)

ــ بفهم این حرف‏های عامیانه مرا که حکیمان باید بشنوند و شکر کنند بر فهمیدن آنچه تا حال نفهمیده بودند. (ص 75)

ــ بفهم این کلمات عامیانه مرا و لذت از عمر خود ببر و لذت از ایمان خود ببر و ببین که اگر نه این حرف‏ها حق بود این‏طور مطابق نمی‏آمد با کتاب و سنت و عقل صحیح و این‏طور همه عالَم به هم بسته نمی‏شد هم‏چنین زره و زنجیر  پس همین‏که در کل عالم این حرف‏ها تخلف نمی‏کند و با همه‏جا درست می‏آید معلوم می‏شود که همه حق است و از سرچشمه اهل عصمت و طهارت است و از علوم الهی است و لکن این حرف‏ها را تصدیق نمی‏کند مگر سینه‏های پاک و دل‏های پاکیزه پس تو نظر به عامیانه نوشتن من مکن و نظر به باطن و حقیقت این حرف‏ها

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 59 *»

بکن و حکیمانه بفهم که هرچه کلام بالاتر می‏رود عامیانه‏تر و آسان‏تر و صاف و راست‏تر می‏شود. (ص 86)

ــ بفهم این مطلب‏های عامیانه مرا که در هیچ کتاب این حقایق را نخواهی دید و از کسی نخواهی شنید به خصوص به این لغت عامیانه فارسی بدیهی. (ص 95)

ــ حال مستعد معنی آن شو (= حدیثی از کتاب جامع الاخبار) که بسیار مشکل است وانگهی در این کتاب و اگر بنا بود که به لغت علمی بنویسم بسیار بر من آسان‏تر بود و لکن به لغت عامیانه بسیار بسیار بسیار مشکل است و از خدا توفیق می‏خواهم که به من بیانی عطا فرماید که بتوانم معنی آن را به زبان عامیانه بنویسم و لکن باز تو سعی کن که حکیمانه بفهمی و مرا کمک کن به فهم خود و لا قوة الّا بالله العلی العظیم. (ص 98)

ــ بفهم این نکته‏های نغز را که در هیچ کتاب نخواهی دید و از هیچ خطاب نخواهی شنید. (ص 159)

ــ قدر این کتاب را بدان که چقدر احیای دل‏های مرده را می‏نماید و چقدر به کار مردم می‏آید و اگر بینا باشی می‏دانی که تا حال چنین کتابی ظاهراً نوشته نشده باشد و این انعامی است از خداوند عالم به این فقیر سراپا تقصیر و به سایر مؤمنان که از آن بهره می‏برند و اگر بفهمی می‏دانی که این کتاب سرتاپا حکمت است و به هیچ وجه مجادله در آن نیست و نظم نوشتن این کتاب بر نهج دعوت پیغمبران و اولیا است الحمد لله علی آلائه و له الشکر علی نعمائه. (ص 168)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 60 *»

ــ بفهم چه گفتم و چه مطالب علیّه را به زبان عامیانه مختصر بیان کردم. (ص 171)

ــ هوش خود را جمع کن در این کتاب تا چیزی چند بشنوی که هرگز نشنیده باشی و چیزی چند بفهمی که هرگز نفهمیده باشی. (ص 188)

ــ چقدر لذت خواهی برد اگر بفهمی سرّ آنچه را که گفتم و لا قوة الّا بالله و حیف که کتاب فارسی و عامیانه است و نمی‏توان مطالب عالیه در آن نوشت و همین مطالب را هم می‏بینی که چقدر زحمت می‏کشم و عامیانه می‏نویسم باز اگر بفهمی خیلی کار کرده‏ای. (ص 191)

ـــ  مقصود از این کتاب که عجالةً آن است که عوام بفهمند که از پی آن حرف‏ها که می‏دانستند حرف‏های دیگر هست و به شوق بیفتند و از پی آنها روند شاید تا هر وقت که خدا بخواهد به جایی برسند اگر بخوانند و مداومت بر آن کنند و اگر بگویم که بر مردم عوام بل بعضی از خواصشان هم لازم است که این کتاب را بنا بگذارند و علی الاتصال به ترتیب بخوانند و چون تمام شود باز مراجعه کنند و از سرگیرند و همین‏طور تا زنده‏اند بخوانند و هر روزی قدر معینی را بخوانند بعید نگفته‏ام بلکه اگر بگویم که اگر چنین کنند از اعظم عبادت‏های ایشان خواهد بود باز بی‏جا نگفته‏ام ولی کو گوش شنوا و قلب دانایی که مرا تصدیق کند و به عمل آورد. (ص 206)

ــ زیاده از این کتاب لایق نیست اگرچه اشاره به هر مطلب از برای اهل اشاره گذاشته‏ام و می‏گذارم ان شاء اللّه. (ص 214)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 61 *»

ــ بنای ما در این کتاب نقل قول‏های مردم و رد باطل آنها نیست بلکه حقیقت هرچیز را از کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ بیان می‏کنیم. هرکس مثل ما گوید بر حق است و هرکس غیر این گوید بر باطل است. (ص 283)

ــ پس اگر بفهمی و بدانی این کتاب ما قدحی است از آب کوثر که هرکس از این قدح بخورد از آن خورده است و هرکس امتناع کند از کوثر نخواهد خورد چرا که همه از علوم ایشان است و فضایل ایشان و وصف علم به آب در احادیث وارد شده است چنان‏که می‏فرماید هرکس نزد ما آید نزد چشمه‏های صافی آمده است که به امر خدا جاری است و هرکس نزد غیر ما رود رفته است نزد چشمه‏های با کدورت غبارآلود. (ص 329)

ــ آه آه هزار حیف که اولاً این خلق منکوس تحمل ندارند و ثانیاً این کتاب فارسی است و برای عوام نوشته شده نمی‏توانم همه چیز را بگویم اگر نه می‏دیدی که این کتاب بزرگ‏تر قدحی است از آن قدح‏ها و می‏دیدی که گنجایش این کتاب از این آسمان و زمین بیشتر است و لاقوة الّا باللّه و می‏دیدی که چگونه انواع طعام‏ها و شراب‏ها را به مردم می‏چشاند الحمد للّه علی آلائه و له الشکر علی نعمائه. (ص 330)

ــ پس چنان‏که سایر مسایل را در این کتاب حل نمودیم و حقیقت آنها را آشکار کردیم این مسأله (شفاعت) را هم حل می‏کنیم به حول و قوه خدا. (ص 353)

ــ اگر به چشم انصاف به این کتاب ما و سایر کتاب‏های ما نظر کنی خواهی یافت که کتاب‏های ما اعظم اسباب شفاعت است و خداوند

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 62 *»

عالم بر زبان ما و قلم ما تجدید کرد سنت پیغمبر خود را؟ص؟ بعد از این‏که شفعای شر سعی در خاموش‌کردن آن کردند و خواهی فهمید معنی آن را که فرمودند که ما را در هر عصری عدول چند هست که برطرف می‏کنند از دین ما تحریف غالین را و به خود بستن باطلان را و تأویل جاهلان را الحمد للّه علی آلائه و له الشکر علی نعمائه واللّهِ ما اهل این نعمت نبودیم و به محض لطف و کرم خود این نعمت را به ما انعام کرده است حال هرکس یاری ما کند در این شفاعت نصرت دین خدا را کرده است و هرکس خذلان ما را کند خذلان دین خدا را کرده است. (آخر ص 362)

ــ عرض می‏کنم که اگرچه در این کتاب سرّ حکمت را به طوری که بایست نوشت نمی‏توانم چرا که کتاب عامیانه است و لکن امیدوارم که به طوری بگویم که علماء هم منتفع بشوند و به حکمت آن برخورند. (ص 369)

ــ در جواب این مسأله هم در این کتاب همین‏قدر کافی است و اشاره برای علماء گذارده‏ام که اگر به آن بربخورند به مطلب خود برسند ان شاء اللّه. (ص 373)

جلد سوم

ـــ مقصود ما در این کتاب فهم حقیقت مسائل است نه آن‏که خصم را ملزم کنیم. (ص 71)

ـــ اگر قدر این کتاب را بدانی به حقیقت یقین برمی‏خوری یکی از رفقا می‏گفت که نقص این کتاب تو آن است که آن را «ارشادالعوام» نام

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 63 *»

گذارده‏ای و اگر علتش را می‏دانست این خیال را هم نمی‏کرد زیرا که ما جمیع کسانی را که به حقیقت حکمت فایز نشده‏اند عوام می‏دانیم ای بسا ملا که عامی است چرا که اگر عربی دانستن کسی را عالم می‏کرد و از عوامی بیرون می‏آورد بایستی قاطرچی‏های عرب همه علماء باشند حاشا علم نوری است که خدا در دل هرکس که دوست می‏دارد می‏اندازد. (ص 83)

ــ بیا و آن معرفت که تو را به آن تکلیف کرده‏اند پیدا کن و غالب مردم الی الان ندانسته‏اند برای چه خلقت شده‏اند و از کجا آمده‏اند و چرا آمده‏اند و به کجا می‏روند و فهم عوام و خواص از این مطلب ناقص است و به این مقام نرسد مگر خواص خواص و چنین مطلبی که به آن نرسد مگر خواص خواص، نمی‏دانم چگونه در این کتاب عامیانه بنویسم و آن را به دل عوام داخل کنم من استمداد می‏خواهم از خداوند که به من زبان آسانی مرحمت کند تا بگویم و تو هم استمداد بجو از خداوند که گوش شنوایی به تو انعام فرماید و الا:

من گنگ خواب دیده و عالم تمــــام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش (ص 93)

ــ اگر در این عبارت‏های عامیانه من تدبر کنی امور عظیمه مشاهده خواهی کرد و مقامات بلند خواهی مشاهده نمود. (ص 98)

ــ بفهم چه می‏گویم و چه مطالب عالیه را به الفاظ کم حکیمانه و مثل‏های نغز عالمانه بیان می‏کنم شاید داخل شوی به آنجا که ما داخل شدیم و بیرون روی از آنجا که ما بیرون رفتیم و اگر شعور خود را جمع

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 64 *»

نمایی از هر کلمه از این کتاب که در نظر سست و عامیانه می‏نماید مطالب حکیمانه بلند خواهی فهمید. (ص 101)

ــ پس اگر قدر کتاب ما را بدانی می‏فهمی که این کتاب چقدر عزیز است و باید او را محافظت و مواظبت کرد چرا که حاصل کننده غایت ایجاد است در وجود مردم و وجودهای بی‏حاصل را به حاصل می‏آورد و ثمره ایجاد را در آنها آشکار می‏کند. (ص 104)

ــ حال اگر انصاف دهی قدر این کتاب ما را خواهی دانست که چه منت‏ها خدا بر خلق عجم نگذارده است بعد از این کتاب باری الحمدلله رب العالمین که بر دست ما جاری شد امید است که بپذیرد و پسند حضرتش افتد ان شاء اللّه. (ص 128)

ــ اگر بفهمی می‏دانی که خدا چقدر منت به این کتاب بر سر خلق دارد و له الحمد و المن و الشکر الحمد لله رب العالمین که بر دست این فقیر بی بضاعت جاری می‏فرماید این هم منتی عظیم بر سر این اثیم است الحمد لله رب العالمین. (ص 157)

ــ اگر به خصوصیات الفاظم رسیده باشی و اشارات کلامم را درک کرده باشی حرف‏های من اگرچه عامیانه به نظر می‏آید و شاید در نظر بعضی تکرار بی‏حاصل آید ولی حکماء می‏فهمند که در هر کلمه چه گذارده‏ام و اشاره به کدام آیه و کدام حدیث و کدام مطلب است. (ص 160)

ــ اگر بفهمی این حرف‏های عامیانه مرا که از عین حکمت است مطلب‏های بزرگ بزرگ خواهی فهمید. (ص 162)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 65 *»

ــ حال ببین که مردم چقدر به ما ظلم می‏کنند بلکه چقدر به خود ظلم می‏کنند که از ما اعراض می‏کنند و ببین که قدر این کتاب چیست و چقدر باید که این کتاب را عزیز داشت و به خواندن آن مداومت کرد باری الحمدللّه الذی منّ علی عبده الضعیف بهذا الفضل العظیم الشریف و الحمدللّه الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا اللّه. (ص 245)

ــ اگر به عبرت در این کتاب نظر کنی می‏فهمی که ما هم حرارت مطالب را به تدریج ظاهر می‏کنیم تا مردم انس گیرند و وحشت نکنند. (ص 278)

ــ نمی‏دانم از حکمت‏ها لذت می‏بری یا نه و از این زبان عامیانه عجب می‏کنی یا نه که یک کتاب سخن را در یک صفحه به زبان عامیانه می‏نویسم. (ص 375)

ــ و می‏گویم الحمدللّه رب العالمین که این بنده اثیم کریم بن ابرهیم را توفیق انعام فرمود تا اینکه این مجلد را هم بر حسب دلخواه تمام کردم و به قدر فهم عوام اظهار فضایل آل محمد را؟عهم؟ نمودم و عذر خواهم از صاحبان املا و انشا و فصحا و بلغا که اگر به طول کلامی یا قصر مقالی برخورند یا عبارات عامیانه در این کتاب بینند نکته نگیرند که تعمد کردم به نهایت وضوح به جهت عوام و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین. (ص 427)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 66 *»

جلد چهارم

ــ نمی‏دانم می‏فهمی یا نه که چه می‏گویم و نمی‏دانم که آیا مصروعین از این کتاب فاش‌کننده اسرار چقدر خود را بر زمین زنند و این مثل‏های حکیمانه چقدر ایشان را به تلاطم آورد. (ص 70)

ــ این کتاب تدوین همان جان تکوینی است که الی الآن چنین کتابی در این دنیا ابراز نیافته است و شرح احوال به این قسم نشده است. (ص 85)

ــ در اثبات لزوم وجود ایشان به ادله حکمت که شأن بالغین و کاملین و خصیصین است و بیان این نوع ادله در این کتاب بسیار مشکل است چرا که وضع این کتاب برای عوام است و به زبان عامیانه نوشته شده است و ادله‏ای که شأن خصیصین است و شأن اهل فؤاد به زبان عامیانه گفتن و نوشتن بسیار بسیار مشکل است لکن بر من نه بر خدا و خدا قادر است که بر قلم این ناچیز جاری کند به طوری که صاحبان سعادت بفهمند. (ص 156)

ـــ و این مطلب عظیم را برای ایشان به این ادله محکمه اثبات کرده‏ام اقرار نکردن نهایت بی‏انصافی است و اگر مدعیان سخنی دارند در این خصوص قلم و کاغذ و مرکب در دنیا بسیار و ایشان هم صاحب قوت و قدرت و همه فصیح و بلیغ و منشی و ادیب و عالم، بنویسند کتابی در رد این کتاب عامیانه پر حشو و زاید و این مطالب را رد کنند تا در نظر صاحبان بصیرت درآید و بدانند که من باطل گفته‏ام و باطل نوشته‏ام و

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 67 *»

اگر نتوانند پس با جان خود خصمی نکرده تصدیق کنند این مطلب را بل این کتاب را و در دنیا و آخرت راحت شوند و چون در این کتاب اسم کسی مذکور نخواهد شد و واجب هم نیست در این ازمنه معرفت شخص معین به وصف معین ان شاء اللّه ضرری به گله دار ندارد آنها به این مطالب تصدیق کنند نهایت بگویند که خودشان صاحب این مقامند چرا که تصدیق نکردن اعظم است از ادعای آن مقام اگرچه هر دو در نزد خدا خطیر است. (آخر ص 275)

ــ خدا جمیع آن مسائل را که از مکلفین خواسته است اعتقاد به او را و شناختن آن را همه را در این کتاب توحید گذارده است و اگر بفهمی من هم آنچه در این کتاب می‏نویسم املائی است که از روی آن کتاب می‏کنم بر دست خود و دستم می‏نویسد و این کتاب در عالم کتاب‏های ظاهری نسخه همان کتاب است که خدا به قلم خود نوشته است و سواد مطابق اصل است بلااختلاف. (ص 285)

ــ و این مقام اگر نه این ایام بود شرح و بسطی زیاده می‏خواست و لکن حال به اجمال اکتفاء می‏شود و چون احادیث داله بر این مطالب سابقاً در جای استدلال به اخبار گذشته است دیگر حاجت به اعاده نیست و گمان می‏کنم که قومی که بر این مقام بگذرند و اختصار سخن مرا ببینند بگویند که فلانی عاجز از اثبات مدعی خود شده و از این جهت به اختصار کوشیده ولی دانشمندان که به این کتاب مِنَ البدایة الی النهایة نظر کنند می‏فهمند که خداوند آن قدر به این ناچیز انعام کرده است از

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 68 *»

علم که عاجز به حول و قوه او نشوم و اما خودم از حیثیت نفس خودم از یک ورق این کتاب عاجز  بوده‏ام و هستم ولی به فضل و قوه و حول او عاجز  نیستم ولی چه کنم که مقتضی نیست و موانع بسیار پدید آمده است و دست قضا دست مرا بست پس به قدر مقدور حرکت مذبوحی می‏کنم و هرچه خداوند بر قلم این تبه‏روزگار جاری کند می‏نویسم و لاحول و لا قوة الّا باللّه العلی العظیم. (ص 374)

ــ باری بر من است که در این کتاب از علم و نصح کوتاهی نکنم دیگر شما خوانندگان خود دانید واللّه اگر این مسلمانان انصاف دهند و مایل به نجات جان خود باشند می‏فهمند که خواندن این کتاب واجب است و ثواب خواندن آن از قرآن بیشتر است از این جهت که قرآن را نمی‏فهمند و ثوابشان همان محض حفظ حروف است و بر علم و ایمان ایشان مطلقاً چیزی نمی‏افزاید و این کتاب بر علم و ایمان ایشان می‏افزاید و شرح قرآن را برای ایشان می‏نماید اما کسی که قرآن را بفهمد و بخواند البته هزار هزار مرتبه بلکه بلانسبت ثواب قرآن بیشتر است و محل سخن نیست لکن برای عوام ثواب این بیشتر و لازم‏تر است نشنیده‏ای که فرمودند که یک ساعت در مجلس عالم نشستن ثواب دوازده هزار ختم قرآن دارد و این کتاب مجلس عالم است برای متعلمان و چگونه مجلسی و نه هرکس عربی دانست قرآن را می‏فهمد پس این کتاب برای عوام عجم و طلاب همه ثوابش بیشتر است و اگر گویم لازم است ایشان را که هر روز قدری از آن را بخوانند بعید نگفته‏ام چرا که فرمودند طلب

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 69 *»

العلم فریضة علی کل حال یعنی طلب علم در هر حال واجب است و خواندن این کتاب حق طلب علم است. (ص 449)

ــ و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین و عذر خواهم در پیش ادبا و منشیان و فصحا و بلغا و علماء که نکته بر عبارت عامیانه این کتاب نگیرند و بر حشو و زاید و تکرار و عدم سجع و جناس و کنایه و استعاره این کتاب اعتراض نفرمایند چرا که عمداً با سعی تمام خواسته‏ام که عامیانه بنویسم تا جمیع طبقات مردم بهره برند وانگهی که سائلین این کتاب زنان بودند که خواستند در اصول عقاید چیزی برای ایشان بنویسم و نوشتم و لاحول و لاقوة الّا بالله و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین. تمام شد کتاب به حول و قوه خداوند عالم و برکت ائمه طاهرین علیهم صلوات المصلین و به برکت اولیای ایشان الحمد لله اولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً. (ص 519)

 

چند نکته:

از واژه‏ «بفهم» در جلد اول 60 بار و در جلد دوم 67 بار و در جلد سوم 53 بار و در جلد چهارم 45 مرتبه استفاده فرموده‏اند.

در چهار جلد دویست و بیست و پنج (225) بار از این واژه به عنوان توجه دادن و تنبیه و تذکر استفاده فرموده‏اند. این تأکیدها، جایگاه ویژه و عظمت این کتاب را در نظر مصنف آن روشن می‏کند.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 70 *»

گذشته از تمام این‏گونه فرمایش‏ها، صفت‏های برجسته‏ای که درباره این کتاب شریف ذکر می‏فرمایند حائز اهمیت است؛ مانند این عبارت:

چنین گوید بنده اثیم کریم بن ابرهیم که چون فارغ شدم از مجلد سوم از کتاب مبارک ارشادالعوام چندی بر حسب تقدیر تأخیر در نوشتن جلد چهارم آن شد . . . (جلد چهارم، صفحه نخست.)

حاج محمد کریم کرمانی­ در اکثر نوشته‏های خود، کتاب «ارشادالعوام» را «کتاب کبیر» معرفی می‏فرمایند و کتاب «الفطرة‌السلیمة» را «کتاب وسیط» معرفی می‏فرمایند و شاید کتاب «رجوم‌الشیاطین» «کتاب صغیر» است. در رساله‏های آن بزرگوار، جملاتی هم یافت شد که کتاب «الفطرة‌السلیمة» را کتاب کبیر نامیده‌اند.[58]

 

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 71 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ «ارشادالعوام» در سایر کتاب‏های آقای مرحوم­

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 72 *»

بررسی کتاب‏های مصنف ارشادالعوام­ را در سر لوحه فعالیت‏های مربوط به این مجموعه قرار دادیم تا در گوشه گوشه این کتاب‏ها و رساله‏ها، نشانی از کتاب «ارشادالعوام» پیدا کنیم. مجموعة الرسائل‏ها به صورت دستی مورد بررسی قرار گرفت و هر کجا که نامی از این کتاب به میان آمده بود، جمع‏آوری شد تا موقعیت این کتاب بیش از پیش آشکار شود. رساله‏ها و کتاب‏هایی که مستقل به چاپ رسیده‏اند نیز بررسی شد.

ارجاع‏های به کتاب ارشادالعوام را ذکر می‏کنیم تا ان شاء اللّه موقعیت آن پر رنگ‏تر شود. پیش از ذکر موارد، لازم به ذکر است که ترتیبی در ذکر کتاب‏ها لحاظ نکرده‏ایم.

الفطرة السلیمة

ــ سنح لی تألیف کتابی المسمی بــ  ارشادالعوام فعاقنی تألیفه عن اتمام ذلک الکتاب لما کان فیه غنیة عما کنت قاصداً ان‏اکتب له فترکته الی ان تمّ بتوفیق اللّه کتاب ارشادالعوام. (جلد اول، صفحه نخست)

ــ قد شرحنا امثال ذلک مفصلاً فی کتابنا ارشادالعوام. (جلد دوم، ص 12)

ــ ان شئت معرفة تفصیل احوال الایام فعلیک بکتابنا الکبیر ارشادالعوام. (جلد دوم، ص 122)

ــ مضی علی ذلک برهة من الزمان الی ان اراد اللّه سبحانه تصنیفی لکتاب ارشادالعوام لعوام العجم و بینت المطلب فیه ولکن مستوراً بالحجب العدیدة لعدم تحمل العوام معرفة ذلک. (جلد دوم، ص 187)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 73 *»

ــ نحن قد کتبنا شیئاً من بیانها مع التفاصیل الواردة فی الاخبار فی کتابنا ارشادالعوام (جلد سوم، ص 105)

سلطانیه

ــ و عجالةً هر کس از این مفصل‏تر خواهد، در عربی به کتاب الفطرة‌السلیمة و در فارسی به کتاب «ارشادالعوام» که سابقاً تصنیف نموده‏ام رجوع کند. (چاپ مشهد، ص 4)

ــ اگر کسی زیاده از این بیان خواهد در کتاب‏های مبسوط فارسی چون «ارشادالعوام» و عربی چون فطرة السلیمه و غیرهما نوشته‏ام رجوع به آنها نماید. (ص 21)

ــ اگر زیاده خواهی به کتاب «ارشادالعوام» و فطرة السلیمه و غیرهما رجوع نما. (ص 28)

ــ هر کس زیاده خواهد رجوع به «ارشادالعوام» و فطرة السلیمه و سایر کتب مبسوطه نماید. (ص 33)

ــ هر کس تفصیل خواهد به کتاب «ارشادالعوام» رجوع نماید که آن کافی است در این ابواب الحمد لله. (ص 72)

ــ در کتاب کبیر «ارشادالعوام» قدری بسط داده‏ام هر کس خواهد به آن کتاب رجوع کند. (ص 85)

ــ هر کس زیاده خواهد به کتاب «ارشادالعوام» و سایر کتب رجوع کند ان شاء الله. (ص 116)

ــ اگر اطول از این خواهند رجوع به «ارشادالعوام» کنند که در این باب‏ها کافی است ان شاء اللّه. (ص 188)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 74 *»

ــ برای ظهور علاماتی است که در کتاب «ارشاد» مفصلاً نوشته‏ام هر کس خواهد رجوع به آنجا نماید. (ص 201)

سی فصل

ــ کتاب «ارشادالعوام» که فارسی است و به جهت عوام نوشته‏ام . . .  (چ مشهد، ص 16)

ــ حقیر هم در کتب خود حتی «ارشادالعوام» نوشته‏ام. (ص 25)

ــ  اگر تفصیل آن را می‏خواهید در کتابهای بزرگ عربی و فارسی مانند فطرة سلیمة و «ارشادالعوام» و غیره نوشته‏ام و مجملی از این اختلاف را هم در کتاب هدایة الطالبین بسط داده‏ام. (ص 71)

ــ در «ارشادالعوام» نوشته‏ام. (ص 88)

ــ بسیاری از این سؤالات را در سایر کتب نوشته‏ام اگر مفصل خواهید به آنها رجوع کنید مانند «ارشاد» و هدایة الطالبین و رساله چهار معامله سلوک و رسائل اخلاق و غیر آنها. (ص 100)

وصایا

ــ در کتاب «ارشاد» و غیر آن ذکر کرده‏ام.

ــ تفصیل این مطالب را در «ارشاد» و طریق النجاة بیان کرده‏ایم مراجعه کن.

رجوم الشیاطین

ــ الکافل بذلک لمن شاء فی الفارسیة کتابنا الکبیر «ارشادالعوام» و بالعربیة الفطرة السلیمة فلنقتصر هنا بما ذکرنا. (چ مشهد، ص 18)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 75 *»

ــ ان اردت زیادة البیان فعلیک بکتابی الشهاب الثاقب فی رجم النواصب و کتابی ازهاق الباطل و کتابی «ارشادالعوام» و سأکتب ان شاء اللّه ما لامزید علیه فی کتابی الفطرة السلیمة و لاقوة الا باللّه. (ص 39)

ــ قد فصلنا القول فیه فی کتابنا «ارشادالعوام». (ص 59)

ــ لکن اذا شئت ان تعرف ذلک بالعقل فعلیک بکتابنا الکبیر «ارشادالعوام» و الوسیط الفطرة السلیمة. (ص 64)

ــ و ان شئت التفصیل فعلیک بکتبنا المفصلة. (ص 81)

در این قسمت از کتاب ارشادالعوام نامی نبرده‏اند اما بی شک یکی از مفصل‏ترین کتاب‏ها درباره موضوع مورد بحث (نقباء و نجبا) جلد چهارم کتاب ارشاد است.

ــ ان اردت التفصیل فعلیک بـ ابواب الجنان و کتابنا الکبیر «ارشادالعوام» و اللّه خلیفتی علیک. (ص 92)

رساله در جواب «حاج محمد صادق کرمانی»

ــ تفصیل را در کتاب «ارشادالعوام» و غیره نوشته‏ام ملاحظه فرمایید. (مجموعة الرسائل 1 (فارسی)، ص 116)

رساله «در جواب سؤالات بعض اخوان بندر بوشهر»

ــ اگر تفصیل این مطالب را خواهید به «ارشادالعوام» که حقیقةً ارشاد الخواص است رجوع فرمایید تا واضح‏تر شود. (مجموعة الرسائل 1، ص 127)

ــ تفصیل این مطالب همه را در «ارشاد» بر وجه اکمل و اوضح داده‏ام هر کس طالب است به آن رجوع کند. (مجموعة الرسائل 1، ص 137)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 76 *»

رساله «تیر شهاب، در راندن باب خسران مآب»

ــ چنان که تفصیل آن در کتاب کبیر که مسمی به «ارشادالعوام» است و در عقاید فارسی به التماس بعضی از همشیرگان نوشته شده است نوشته می‏شود. (مجموعة الرسائل 1، ص 213)

ــ بیان آنها (صفات حاکم) را حواله به کتاب «ارشادالعوام» می‏نمایم که هر کس می‏خواهد به برهانْ آنها را بداند به آن کتاب رجوع نماید. (مجموعة الرسائل 1، ص 233)

رساله «جواب سپهدار»

ــ (درباره معرفت ابواب در مقصد سوم:) هر چه بنویسم اوضح از آنچه در آن فصل «ارشاد» نوشته‏ام نخواهد شد و اگر ندانستید از اهل علم حکمت سؤال کنید و تعلم حکمت به پیغام و مراسلات نمی‏شود و اگر نوشته کافی می‏شد، از «ارشاد» اوضح گویا تا حال حکیمی ننوشته باشد. (مجموعة الرسائل 1، ص 247 و 248)

رساله «در جواب سؤالات میرزا کاظم منشی جهرمی»

ــ ما تفاصیل این مراتب را در کتاب کبیر کتاب «ارشادالعوام» نوشته‏ایم و الحمد للّه چاپ‏های متعدد شده و همه جا هست تحصیل کنید و رفع شبهات و شکوک بنمائید. (مجموعة الرسائل 1، ص 277)

رساله «در جواب سؤالات امان اللّه خان والی کردستان»

ــ . . .  اگر به جلد سیوم «ارشاد» رجوع بفرمایید اوضح از آفتاب خواهد شد. (مجموعة الرسائل 2، ص 101)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 77 *»

ــ (سائل می‏پرسد:) اگرچه همه «ارشادالعوام» از فهم ما بیرون است ولی …. (مجموعة الرسائل 2، ص 101)

ــ . . . شرح آن را به رمز مفصلاً در جلد نبوت «ارشاد» در معنی علم بیان و در جلد امام در همان جا یعنی در معنی بیان و جلد چهارم در همان مواضع بیان کرده‏ام. (مجموعة الرسائل 2، ص 103)

رساله «در جواب سؤالات ملا جمال بابی»

ــ علم رجعت علمی است مبسوط و تفصیل آن را در کتاب فطرة سلیمه به عربی و در «ارشادالعوام» به فارسی نوشته‏ام اگر خواهید رجوع کنید. (مجموعة الرسائل 2، ص 255)

رساله «در جواب سؤالات میرزا علی نقی هندی»

ــ صفات ثبوتیه و سلبیه چه معنی؟ و حال آنکه از سخن عامه است چنان‏که  در «ارشاد» مفصلاً گفته‏ام و مقابل کردن آنها با صفات افعال چه مناسبت؟ و هر کس کتاب «ارشاد» را خوانده باشد می‏فهمد که اینها به هیچ وجه با هم متناسب نیست . . .. (مجموعة الرسائل 2، ص 269)

رساله «در جواب سؤالات غلام شاه خان والی کردستان»

ــ (سائل می‏پرسد:) از دوست و آشنا و مصاحب و رفیق و نوکر و غیره اگر قابل باشند و حفظ امانت توانند کرد از مطالب عالیه طایفه ناجیه شیخیه شکر اللّه سعیهم از روی کتاب مستطاب «ارشادالعوام» و اصول عقاید سید مرحوم­ و سایر کتب ایشان القا کنم یا نه؟ ــ  و جواب

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 78 *»

عنایت می‏فرمایند ـــ . (مجموعة الرسائل 2، ص 330)

ــ (در ادامه پرسشی به همین مضمون:) از کتاب‏های مرحوم شیخ­ و مرحوم سید و «ارشادالعوام» بخواهد بدهم نگاه کنند یا خیر. (مجموعة الرسائل 2، ص 331)

رساله «در جواب شخص اصفهانی»

ــ (در جواب شخصی که به کتاب «الزام النواصب» ایراد کرده، پس از توضیح‏های لازم می‏فرمایند:) اگر آن کتاب (الزام النواصب) به لغت حکمت است و ایشان اطلاع از حکمت ندارند، به لغت ظاهر کتابی دیگر نوشته‏ام به زبان فارسی و عامیانه و آن را «ارشادالعوام» نام کرده‏ام به آن رجوع فرمایند و اگر به آن رجوع کنند ان شاء اللّه رفع بحث‏های ایشان می‏شود؛ چرا که در آنجا مفصل و ظاهر نوشته‏ام و شخص حکیم کتب متناقض نمی‏نویسد و جمیع مراد از مطالب الزام النواصب را در «ارشادالعوام» به طور واضح نوشته‏ام. (مجموعة الرسائل 15، ص 74)

ــ (خطاب به همان شخص:) جناب مصنف رجوع به این کتاب و به کتاب «ارشادالعوام» بفرمایند تا مطلب را واضح بیابند. (مجموعة الرسائل 15، ص 92)

ــ دیگر در اینجا اطناب در ادله آن (رکن رابع) نمی‏کنم. «ارشادالعوام» در فارسی و الزام النواصب در عربی کفایت می‏کند. (مجموعة الرسائل 15، ص 101)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 79 *»

رساله «در جواب ایرادهای ملا حسینعلی تویسرکانی»

در جواب شخصی که با دیدن کتاب ارشادالعوام و هدایة الصبیان، تهمت‏های فراوان و ناسزا و امور قبیحه بسیاری به آن بزرگوار نسبت
داده می‏فرمایند:

ــ . . . عباراتی است که از کتاب «ارشادالعوام» که حقیر برای زنان نوشته‏ام و هدایة الصبیان که حقیر برای اطفال دبستان نگاشته‏ام ایشان نقل فرموده‏اند. (مجموعة الرسائل 15، ص 113)

ــ . . . حتی در همین «ارشادالعوام» و هدایة الصبیان که محطّ نظر ایشان واقع شده است. . . (مجموعة الرسائل 15، ص 115)

ــ مطلقاً مراد مرا از کتاب «ارشادالعوام» و هدایة الصبیان برنخورده‏اید. (مجموعة الرسائل 15، ص 131)

ــ آنچه در «ارشاد» دیده که ما بیان کرده‏ایم از لزوم وجود ایشان و لزوم ظهور ایشان، این حکم اولی مسأله است. (مجموعة الرسائل 15، ص 135)

ــ «ارشادالعوام» کتاب عامیانه است و برای زنان نوشته‏ام. (مجموعة الرسائل 15، ص 145)

ــ . . . ادله‏ای که من در کتاب «ارشادالعوام» آورده‏ام ذکر فرموده‏اند از آیات و اخبار و ادله عقلیه. (مجموعة الرسائل 15، ص 160)

ــ اقلاً بایستی فکری در «ارشادالعوام» بفرماید و نوع دلیل را ملتفت بشود. (مجموعة الرسائل 15، ص 169)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 80 *»

ــ اما آن آیات که در «ارشادالعوام» ذکر کرده‏ام، در شأن بعضی از اهل رکن رابع است که ذکرش الزم بوده و عمده‏تر بوده. (مجموعة الرسائل 15، ص 172)

رساله «در رفع بعضی شبهه‏ها»

ــ (در جواب شبهه‏ای در اصول دین می‏فرمایند:) اگر کسی ادله این مراتب را خواهد، رجوع کند به کتابی که در این خصوص نوشته‏ام و مسمی به «ارشادالعوام» است و الی الآن کتابی به آن روش نوشته نشده است. اگرچه فارسی و عامیانه است و لکن کتابی است بسیار نیکو و جامع و کافی. (مجموعة الرسائل 15، ص 199)

رساله «در جواب سؤالات شیخ محمد وسیم کردستانی»

ــ (سائل پس از چند خط تعریف از مصنف ارشادالعوام، می‏نویسد:) قد تشرف مدة بملاحظة کتابکم المسمی بـ«ارشادالعوام» الذی تلقاه بالقبول اخص الخواص من الانام . . . (مجموعة الرسائل 61، ص 407)

آن بزرگوار ابتدای جواب به پرسش وی، می‏فرمایند: من به ذکر تعریف‏ها عادت ندارم ولی برای نشان دادن خلوص نیت سائل، تمجیدهای وی را ذکر کردم.

علاوه بر وجهی که آن بزرگوار ذکر می‏فرمایند (نشان دادن خلوص نیت سائل)، شاید دلیل ذکر عبارت‏های وی با تمام تفاصیل آن، آوردن نام کتاب ارشاد هم باشد و نشان دادن موقعیت آن از نظر حلّ مسائل و این وجه، با وجهی که فرموده‏اند منافاتی ندارد.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 81 *»

رساله «در جواب سؤالات سید ابو الحسن شاه قندهاری»

ــ (پس از توضیحاتی درباره پرسش: ان العباد خلقوا کما شاء اللّه ام خلقوا کما شاء انفسهم می‌فرمایند:) . . . هذا مجمل القول فی الامر و قد بسطنا القول فی ذلک فی الفطرة السلیمة علی حسب وضع ذلک الکتاب و فی «ارشادالعوام» علی حسب وضعه. (مجموعة الرسائل 66، ص 24)

ــ لو داومت علی قرائة «ارشادالعوام» لصرت بصیراً بحقایق الامور (مجموعة الرسائل 66، ص 32)

رساله «در جواب سؤالات سید ابو الحسن اصفهانی»

ــ (پس از ذکر کردن پرسش اثبات نبوت خاصه با دلایل عقلی می‌فرمایند:) ذلک سهل جداً و قد شحنّا کتبنا بذلک و الذی یعم نفعه کتابنا الکبیر المسمی بـ«ارشادالعوام» و هو فی الحقیقة ارشاد الخواص و خواص الخواص الّا انا سمیناه بذلک لانه خرج فارسیاً لحکمة. بالجملة هنالک مذکور من الادلة ما لایبقی لذی مقال مقالاً. (مجموعة الرسائل 66، ص 37)

رساله «در جواب سؤالات حاج ملا محسن مراغی»

ــ سائل می‏پرسد: الذی نفهم من «ارشادالعوام» الذی هو المرشد للخاص و العام و آن بزرگوار­ درباره این قسمت از عبارت چیزی مرقوم نفرموده و در حقیقت تأیید فرموده‏اند. (مجموعة الرسائل 66، ص 284)

ــ سائل می‏پرسد: قد فهمنا من برکاتکم کیفیة الامر بین الامرین فی الاعمال التکلیفیة کما بینتموه فی کتاب «الارشاد» و الحمد للّه و المنة له. (مجموعة الرسائل 66، ص 288)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 82 *»

ــ سائل می‏پرسد: هل یأتی زمان یدعی النقباء و النجباء النقابة و النجابة کما یستفاد من بعض کلمات «الارشاد». و آن بزرگوار جواب پرسش را مرقوم می‏فرمایند. (مجموعة الرسائل 66، ص 298)

ــ سائل به شکل بسیار زیبایی واژه ارشادالعوام را به کار می‏برد: هذه مسائل من الفقیر المسکین المستکین الطاغی حسن بن محمد باقر المراغی یستدعی الجواب لها من ملاذ المؤمنین و ملجأ الموحدین و مشید ارکان الملة و اصول الدین و محیی قلوب المحبین و المخلصین بـ«ارشاده العوامِ» و الخواص علی الیقین الجناب الحاج محمد کریم اطال اللّه بقاه و جعل مخلصیه من کل مکروه وقاه. (مجموعة الرسائل 66، ص 263)

رساله «در جواب ملا محمد نجف آبادی»

ــ (بعد از جواب به سؤالی درباره معراج رسول خدا؟ص؟ می‏فرمایند:)
و تفصیل المعراج مکتوب فی «ارشادالعوام» فراجعوه. (مجموعة الرسائل 68، ص 344)

رساله «در جواب عباس میرزا ملک‏آرا»

ــ (پس از طرح سؤال سائل از فرمایشی درباره بدن اصلی و عرضی از شیخ مرحوم می‏فرمایند:) اقول اعلم انی قد کتبت فی هذا المطلب فی کثیر من کتبی لا سیما فی الفطرة السلیمة و کشف المراد فی علم المعاد و فی «ارشادالعوام» فانی کتبته فیها مفصلاً. (مجموعة الرسائل 70، ص 314)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 83 *»

ــ (بعد از جواب به پرسشی درباره اول ما خلق اللّه بودن رسول خدا به دلیل عقلی و پرسش‏هایی در این زمینه می‏فرمایند:) انا کتبت ذلک فی الفطرة السلیمة مفصلاً و فی «ارشادالعوام» و فی کتابی نعیم الابرار. (مجموعة الرسائل 70، ص 331)

رساله «در جواب ملا علی اکبر لاری»

ــ و اما تفصیل احوال المعراج فقد ذکرته فی کتابی المسمی بـ«ارشادالعوام» فان شئت فراجع فانه یرشد الخواص ایضاً. (مجموعة الرسائل 70، ص 514)

ــ و ان شئت تفصیل ما سألت عنه فعلیک بالجلد الثانی من کتابنا «ارشادالعوام» فان فیه لک و لغیرک الغنی و الکفایة ان شاء اللّه و لاتستوحش من اسمه و لیس من ازدرائی بک اذ حولتک الیه ولکن الکتاب کتاب عجیب لم یؤلف فی الاسلام مثله فعلیک به و لعمری انه حری ان یلازمه الانسان و لا یفارقه و یقرأه کل یوم فانه علم حقیقی مشروح بلسان ظاهری. (مجموعة الرسائل 70، ص 519)

 

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 84 *»

 

 

 

 

 

 

 

þ «ارشادالعوام» در کتاب‏های مرحوم آقای شریف طباطبائی­

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 85 *»

آن بزرگوار بیش از یک صد و هفتاد  کتاب، رساله، فائده و مراسله نوشته‏اند که به زبان عربی و فارسی بوده و تألیف و تصینف است. اکثر کتاب‏های ایشان در دسترس است.

مرحوم آقای شریف طباطبائی، همان گونه که روشن است، جایگاه ویژه‏ای دارند. چرا که از طرفی ایرادها و اشکال‏ها و گاهی تهمت‏ها را جواب فرموده و از طرفی با وحدت ناطق روبرو بودند. رساله‏های آن بزرگوار در زمینه بحث «ارشادالعوام» بیشتر درباره جواب گویی به اشکال‏ها و ابهام‏های سائلین است. ازاین‌رو خواندن رساله‏های آن بزرگوار (لا اقل در قسمت «ارشاد شناسی و ارشاد پژوهی») بسیار مفید و لازم است. در ادامه به ذکر مواردی که در رساله‏های آن بزرگوار به کتاب «ارشاد» تصریح شده است می‏پردازیم.

الرسائل 2 (عربی)

ــ (سائل از دو مسأله پرسش می‏کند:) ارجو منک یا مولای ان تستدل علیهما بالادلة العشرة المذکورة فی الکتاب المستطاب «ارشادالعوام». (ص 380)

رسائل 2 (فارسی)

ــ (سائل:) . . . مثلاً مرحوم مغفورِ آقا­ در کتاب مستطاب «ارشادالعوام» در رد صوفیه می‏فرمایند بعد از فرمایشات چند:

چون که بی رنگی اسیر رنگ شد   موسیی با موسیی در جنگ شد
چون که این رنگ از میان برداشتی   موسی و فرعون دارند آشتی

از این قبیل (پرسش ادامه دارد.) (ص 36)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 86 *»

ــ یقین داشته باشید که آنچه در کتاب «ارشاد» دیده‏اید چیزی نیست که ظاهرش با باطنش منافاتی با این مطلب شما داشته باشد پس البته از آنچه به ضروریات دین و ایمان دانسته‏اید دست از آن برمدارید که نعوذ باللّه گمراه شوید اگرچه معنی عبارت «ارشاد» را ندانید و انسان عاقل نباید دست از دانسته خود بردارد به جهت امر ندانسته خود. (ص 69)

ــ چرا رجوع به «ارشاد» نمی‏کنند که بدانند. (ص 86)

ــ (سائل:) در خصوص معراج حضرت رسول؟ص؟ در کتاب «ارشاد» می‏فرمایند . . .  (ص 118)

ــ از جمله سؤالاتی که نموده‏اند و جواب خواسته‏اند این است که در کتاب مستطاب «ارشاد» در باب ترقی عالم در زمان هریک از انبیاء شش‏گانه تا غدیر خم . . . (ص 141)

(جواب این پرسش چند بخش است، از جمله جواب ایراد به واژه «برانگیخت» درباره شیخ مرحوم در کتاب ارشاد.)

ــ (پرسش از مسأله دوازده مهدی:) خصم را چگونه از «ارشاد» از این فرمایش جواب بگوییم؟ (ص 147)

ــ این ملاحظه (رکن رابع) از روی حکمت شده و آیات و اخبار و اجماعات و ضروریات بر این ملاحظه، آنهایی است که در کتاب مستطاب «ارشاد» دیده‏اید. (ص 154)

ــ (سؤال سائل:) در کیفیت مقام مسمی و اسماء و صفات و غیرها

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 87 *»

من المراتب التی کانت فوق رتبة الفؤاد التی رقم مولانا و مقتدانا و هادینا قبلة الانام روحی و روح العالمین لمحبیه الفداء فی کتاب «ارشادالعوام». (ص 282)

ــ و بعد . . . سؤال فرمودند از چند فقره از چند حدیث که در کتاب مستطاب «ارشاد» به نظر انور ایشان رسیده بود. (توضیح حدیث تا آنکه می‏فرمایند:) چنان‏که  این مطلب در همین کتاب «ارشاد» مبرهن است. (ص 285)

رسائل 3

ــ پس عرض می‏کنم که عبارتی که بر خلاف این افترای عظیم است، کتاب مستطاب «ارشاد» است در جلد چهارم در آخر باب سیم که می‏فرمایند . . . (ص 3)

ــ این بود مجملی از فرمایش ایشان و هر کس طالب بیش از این است به کتاب مبارک «ارشاد» رجوع نماید. (ص 6)

ــ و عدد این عدول را در بصائر الدرجات در زمان هر امامی تا هفتاد معین فرموده و در «ارشاد»، آن حدیث را به فارسی ترجمه فرموده و همان عبارت را در این مختصر ذکر کرده‏ام و عذری از برای احدی باقی نیست در تحیر خود. (ص 15)

ــ در این اوان محنت اقتران نوشته‏ای رسید از بعضی از برادران ایمانی …. و در ضمن آن اظهار تحیری کرده بود از دیدن بعضی از مطالب در مطلب نهم از جلد چهارم از کتاب مستطاب «ارشاد». (ص 126)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 88 *»

ــ عرض می‏شود: که هر مطلبی که دلیل و برهان به همراه آن است باید قبول کرد و محل تحیر نباید باشد چه از کتاب مبارک «ارشاد»، چه از کتاب خدا و سنت رسول و ائمه هدی؟عهم؟. (ص 152)

ــ عرض می‏شود که دلیل و برهان از آیات و احادیث بر لزوم وجود علمای ابرار در جمیع اعصار بی‏شمار است و محل اتفاق عقل و نقل است به طوری که در کتب علمای اخیار به خصوص در کتاب مستطاب «ارشاد» مضبوط است. (ص 154)

ــ در کتاب مستطاب «ارشاد» در سرّ  پنهان بودن نقباء و نجباء قبل از ظهور امام؟ع؟ در چند فصل متصل به تفصیل دلیل‏ها ذکر فرموده‏اند و انتشار آن کتاب مستطاب کفایت کرده از نقل‌کردن من. (ص 166)

ــ آیا تقلید اعلم واجب است یا نیست؟ پس عرض می‏کنم که حق این مطلب را ان شاء اللّه بعد از این از کتاب مستطاب «ارشاد» عرضه خواهم داشت. (ص 172)

ــ ذکر نام ارشاد و یا نقل عبارت در صفحه‏های 174 و 176 و 233 و 243 و 253 و 274 و 288

رسائل 4 (فارسی)

ــ  هرکس بخواهد بداند که این مطلب از دین خدا هست یا نیست به کتاب مبارک «ارشادالعوام» رجوع کند تا بیابد که از دین خدا این است که در حدیث وارد است که: ان لنا فی کل خلف عدولاً ینفون عن دیننا تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. (ص 60)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 89 *»

ــ گویا لفظ جاهلیت را در کتاب مبارک «ارشاد» دیده . . .  (ص 61)

ــ کتاب‏های ما مشحون است به اینکه حق و اهل حق در هر عصری و زمانی باید باشد خصوص در کتاب مبارک «ارشاد» که یک جلد آن کتاب در اثبات لزوم وجود حق و اهل حق است در همه زمان‏ها و به ده دلیل اثبات می‏فرمایند لزوم وجود ایشان را در هر عصری و انواع هر یک از ادله را در ضمن مطلبی بیان می‏فرمایند در اول جلد چهارم آن کتاب. (ص 87)

ــ این معنی به ارث رسید به علمای بعد که چون ملا کاظم بنای هرزگی را گذارد و به تدریج هرزگی را زیاد کرد تا آنکه در حاشیه کتاب مبارک «ارشادالعوام» به گمان خودش ردی نوشت و مردم فهمیدند که ملا کاظم بر ارشاد رد نوشته طالب دیدن آن شدند و کتابی را که در حاشیه آن رد نوشته بود به دست آوردند و در مجالس علمای اعلام بلکه در مجالس حکام عرف آن حواشی را خواندند و همگی زبان طعن بر او گشودند حتی کسانی که محبتی با صاحب ارشاد نداشتند زبان طعن بر روی او گشودند که فلان فلان شده ما را هم رسوا کردی و کاری کردی که مردم به ما بگویند که شما هم که بر «ارشادالعوام» ایرادی دارید از این قبیل ایرادها خواهد بود. پس چون از هر طرف از اهل شرع و عرف و دوست و دشمن تسفیه و تحمیق او را کردند و دید رسوای خاص و عام شده نتوانست در همدان بماند و سبب رفتن او از همدان همین نوشتن خرافات در حاشیه «ارشادالعوام» شد و همان کتاب الآن نزد این خاکسار است اگر کسی طالب فهم فضل و علم و تقوای ملا کاظم است، از

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 90 *»

کلمات او همه آنها معلوم می‏شود کتاب حاضر است و یکی از ایرادات او این است که حضرات ادعا می‏کنند که علم کیمیا دارند و در کذب ایشان کفایت می‏کند فقر و ناداری و پریشانی خودشان و سایر مقلدین ایشان و کسی از رفقای خود ملا کاظم به او گفته بود: ای احمق! اگر در جواب بگویند که جناب امیر؟ع؟ یقیناً علم کیمیا داشتند و مع ذلک سه روز متصل روزه گرفتند و به آب گرم افطار فرمودند و آن قلیل قوتی که داشتند به سائل دادند تا آنکه آیه مبارکه و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة در شأن ایشان نازل شد پس چرا طلا و نقره نساختند و خود و عیال خود و شیعیان خاص خود را در پریشانی و فقر و فاقه گذاشتند، جواب چه خواهی گفت؟!

بالجمله، از حالات ملا کاظم این بلد بهتر از من باخبرند و می‏دانند که لایق این نبوده که در مقابل شیخ مرحوم بایستند یا هم‏قطار سایر علماء باشد. (برای فایده‏ای، تمام متن را ذکر کردیم، ص 229)

ــ اینک کتاب «ارشادالعوام» حاضر است و یک مجلد آن را که قریب به ده هزار بیت است مجموع را در احوال قبر و برزخ و احوال قیامت و احوال جهنم و بهشت نوشته‏اند. (ص 365)

ــ . . . پس آنها که گفته‏اند که مشایخ ما اجل اللّه شأنهم معاد را داخل اصول دین نمی‏دانند محض افتراء گفته‏اند و یک مجلد کتاب «ارشادالعوام» به خصوص در این امور که عرض شد نوشته شده. (ص 372)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 91 *»

رسائل 5

در این رساله از نام کتاب مبارک «ارشاد» بسیار استفاده می‏فرمایند چرا که از این کتاب مبارک برای ردّ وحدت ناطق دلیل‏های فراوانی ذکر می‏فرمایند.

ــ در کتاب مبارک «ارشاد» حواریین حضرت پیغمبر؟ص؟ را در عصر او شمرده‏اند و حواریین حضرت امیر؟ع؟ را در عصر او و همچنین حواریین سایر ائمه؟عهم؟ را شمرده‏اند اگر بخواهید رجوع کنید. (ص 12)

ــ (سائل:) عرض دیگر؛ در جلد چهارم «ارشاد» حدیثی ذکر می‏فرمایند تا آنجا که می‏فرماید: «بعد از دوازده امام؟ع؟ دوازده مهدی‏اند که اول آنها سه اسم دارد که از آن جمله اسم احمد است»، مراد از این دوازده مهدی چیست . . . (ص 17)

ــ . . . و از این است که در «ارشادالعوام» در مسأله معراج و در مسأله معاد و در هرجا که محتاج بوده‏اند به متشابهی، اصرار فرموده‏اند که محکم قول من این است که آنچه در مساجد و مجالس و بازار مسلمین رواج است و از ضروریات دین و مذهب است همان دین من است که به آن زنده‏ام و بر آن می‏میرم و به آن محشور می‏شوم ان شاء اللّه تعالی و هرچه مخالف است از آن بیزارم و بعد می‏فرمایند چیزی که حاصلش این است که مؤمن تصدیق می‏کند این قول مرا و منافق تأویل می‏کند و در جایی دیگر می‏فرمایند و دشمن حمل می‏کند این قول را به حیله من. (ص 44)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 92 *»

ــ (سائل:) اغلب جاهای کتاب مستطاب «ارشادالعوام» مرقوم فرموده‏اند که عقیده من نیست که باید امر منحصر در فرد باشد و لعن و توبیخ فرموده‏اند قایل این مذهب را، جواب می‏دهند که اینها را محض تقیه فرموده‏اند و اینها متشابهات است . . .  (جواب مرقوم می‏فرمایند، ص 59)

ــ در ابتدای شروع به امر معاد در «ارشاد» می‏فرمایند که آنچه از ما می‏شنوید بسنجید آن را به ضروریات دین و مذهب که در مجالس و محافل و مساجد و منابر و بازار مسلمین معروف است و آنچه می‏گوییم الحمد للّه با آنها سنجیده شده و با آن زنده‏ام و بر آن می‏میرم و با آن محشور می‏شوم ان شاء اللّه تعالی و در همان موضع می‏فرمایند که مؤمن تصدیق می‏کند این مطلب را و منافق تأویل می‏کند. (ص 63)

ــ نمی‏دانم که این‌همه اصرار و ابرام که مشایخ­ دارند لاسیّما در «ارشاد» که آنچه موافق ضرورت اسلام و ایمان است حق است و آنچه مخالف ضرورت اسلام و ایمان است باطل است (اینان) چه گمان کرده‏اند در این‌همه اصرار و ابرام ایشان؟ آیا گمان می‏کنند که اصرارها و ابرام‏های ایشان محض حیله است و از برای بستن زبان مردم است در ظاهر و در باطن خلاف ضرورت‏ها کرده‏اند و باک نداشته‏اند؟ (ص 72)

ــ باری؛ اگر بخواهم تمام شواهد مدّعا را از کتب علمای اسلام و مشایخ عظام+ ذکر کنم خصوص از کتاب مستطاب «ارشاد» خصوص در مقام ردّ بر مبدعین در دین و اهل تصوف و در مسأله معراج و معاد، باید کتاب مفصّلی بنویسم و از برای طالبین نجات همین قدرها

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 93 *»

کافی است و اما از برای کسانی که به سعی تمام می‏خواهند خود را هلاک کنند و دیگران را گمراه که کتاب مفصّل هم از برای آنها حاصلی نخواهد داشت. فماتغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون. (ص 85)

ــ ضروریات حکام الهی هستند در روی زمین از برای مؤمنین و غیر از آنها حاکمی دیگر در میان نیست به تصریح آقای بزرگوار­ در اواخر مجلد دوم طریق النجاة و رساله درّه یتیمه و رساله بیّنه و «ارشاد» و سایر کتب آن بزرگوار­ مگر حاکمی که مطابق باشد حکم او با این ضرورت. (ص 87)

ــ در «ارشاد» بر همین نسق در ردّ صوفیه و تکفیر و تنجیس ایشان بیان می‏کند. (ص 95)

ــ در «ارشاد» تصریح به این مطلب فرموده و فرموده فیض‏های الهی در پیغمبران منتشر است و هریک فیضی مخصوص را می‏رسانند و هیچ یک تمام فیض‏ها را نمی‏توانند به خلق برسانند و بعد می‏فرمایند … اگر طالب باشید رجوع کنید به آخر باب سوم از جلد چهارم «ارشاد» و تفصیل مطالب را بیابید. (ص 98)

ــ (سائل:) همچنین از کتاب مستطاب «ارشادالعوام» دلیل می‏آورند (قائلین به وحدت ناطق) از جلد چهارم بعد از اتمام مباحثه هشام و شامی که می‏فرمایند خدا می‏داند که خلق بسیار غافل نشسته‏اند و ابداً فکر در امر خود نمی‏کنند اگر بگویند ما خود رافع اختلافیم خلاف خودشان از چیست. خلاصه در این مجلّد محنتم عظیم شده اگر نگویم

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 94 *»

به کلی تکلیف ادا نمی‏شود و اگر بگویم کسی نمی‏پذیرد . . . (مرحوم آقای شریف طباطبائی جواب عنایت می‏فرمایند، ص 106)

ــ . . . چنان‏که  در آخر باب سوم در جلد چهارم «ارشاد» تصریح فرموده‏اند و صفت وحدت را از برای پیغمبران هم سلب کرده‏اند چه جای شیعیان. (ص 108)

ــ در این صفحه‏ها، از ارشادالعوام به مناسبت‏های گوناگون نام برده شده است:

صفحه‏های:

117، 118، 119، 120، 121، 123، 136، 137، 143، 161، 164، 173، 174، 175، 178، 179، 180، 181، 184، 187، 189، 193، 199، 200.

ــ کلمات کتاب مستطاب «ارشاد» متناقض نیست و کلمات «ارشاد» با رجوم الشیاطین متناقض نیست و کلمات این دو با هدایة الصبیان و غیر آن متناقض نیست. (ص 201)

صفحه‏های:

202، 203، 210، 218، 258، 259.

ــ کتاب مستطاب «ارشاد» مونسی است از هر وحشتی و علمی است در دین از هر جهلی و ذکری است از هر غفلتی و یقینی است از هر شکی و حکمتی است از هر سفهی و حَکَمی است در هر اختلافی. رفع می‏کند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را و عروة الوثقی است لا انفصام لها بین اللّه و حججه و بریّته . . . (ص 267)

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 95 *»

رسائل 6

ــ تفصیل حال را آقای مرحوم­ در «ارشادالعوام» بیان فرموده‏اند و به قدری که ضرور بوده باقیه‏ای باقی نگذارده‏اند که کسی دیگر خود را به زحمت بیندازد و بیانی بکند. به آن کتاب مبارک رجوع بفرمایید و ببینید که چقدر اصرار فرموده‏اند و ابرام نموده‏اند با دلیل و برهان که معرفت نقباء و نجبای کلیه معرفتی است نوعی که در دنیا چنین اشخاصی هستند به ضروریات دین و مذهب به طورهایی که در آن کتاب مبارک هست و معرفت شخص آنها لازم نیست به طورهایی که در آن کتاب مبارک هست و ضرور نیست که من عرض بکنم. (ص 149)

ــ عرض می‏شود که مراد از خواستن بیان مفصل رفع شبهات است پس اگر رفع آنها به بیان مختصر هم بشود احتیاج به تفصیل نیست و چون مجال تفصیل ندارم عفو خواهند فرمود و نه آن‏قدر تفصیل در کتاب «ارشادالعوام» و غیر آن داده شده در این مسائل که بتوان زیاده بر آن چیزی گفت و نوشت. (ص 159)

صفحه‏های:

160، 167، 173، 174، 187، 216، 257.

کتاب «درّه نجفیه»

مناسب است جایگاه این کتاب را از زبان حاج محمد کریم کرمانی بخوانیم. در کتاب «حدیقة الاخوان» ذکر شده است:

«عصر  یک روز آقای شريف طباطبائى خانه «حاج آقامحمّد»

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 96 *»

تشریف داشتند و احقاق‏الحق [59] را نوشته و مقابله کرده می‏خواستند برای تهران بفرستند. به «آخوند ملّاجعفر» که آمد فرمودند: احقاق الحق را که اندرون بردم یک قدریش را نگاه کردم درست مقابله نشده در یک ورق کمتر چند غلط داشت. آقا شیخ آهسته به من گفت خوب است ما سه نفری مقابله بکنیم. من عرض کردم اگر التفات می‏فرمایید به دقت مقابله‏اش می‏کنیم. فرمودند: چون خیالی درباره‏اش دارم درست صحیح باشد بهتر است. بعد فرمودند: تازگی خوابی دیده‏ام نمی‏دانم تعبیرش همین است، همین خیالی است که دارم یا چیزی دیگر است؟ خواب دیدم آقای مرحوم را و می‏بینم خیلی هست که خدمتشان رسیده‏ام ایشان هم خیلی به من التفات دارند، خیلی مرا مَحرَم می‏دانند حتی زن‏هاشان بودند و پاره‏ای هم روشان باز بود ولکن من در خواب هم نگاهشان نمی‏کنم. بعد فرمودند: من درّه را دیده بودم اما به طور تفصیل ندیده بودم تازگی دیدم، دیدم خیلی خوب نوشته‏ای، خیلی چیزها توش نوشته‏ای و بعد فرمودند یک دو کاری هست که باید بکنیم یکی را من می‏کنم و یکی را تو. عرض کردم چه چیز است؟ کاری که خودشان باید بکنند نفرمودند و فرمودند آن کاری که من باید بکنم فرمودند همچو چیزی بود که باید اختلافات ادیان خصوص حرف‌های نصاری را چیزی بنویسی. [60]

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 97 *»

در جای جای این کتاب مبارک (دره نجفیه) استشهادهایی از کتاب ارشادالعوام می‏یابیم. در برخی از قسمت‏ها، تمام آن قسمت  مربوط به نقل فرمایش‏هایی از کتاب ارشاد است [61]  و در قسمت‏هایی هم پس از ذکر عبارت‏هایی از شیخ مرحوم­ به جای ترجمه عبارت، متن کتاب ارشادالعوام را ذکر می‏فرمایند. [62] و همچنین به علت موقعیت ویژه مرحوم آقای شریف طباطبائی (رویارویی با وحدت ناطق)، از کتاب ارشاد بسیار بسیار استفاده فرموده و دلیل‏های فراوانی از متن کتاب ارشاد ذکر فرموده‏اند.

دروس فطرة السلیمه

دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی، گنجینه‏ای سترگ با طلاها و نقره‏ها و یاقوت و مرجان‏هایی است که هرچه گوییم کم گفته‏ایم. تمام آنچه در کتاب مبارک ارشادالعوام و بلکه تمام آنچه در شرح الزیارة و کتاب‏های گرانسنگ دیگر ذکر شده است، در «دروس» توضیح و تفسیر شده است. گویا صاحب دروس، مطالب عظیمه را برای کودکان تقریر فرموده‏اند! و به تعبیر یکی از معلمین دروس که با تجربه‏ای بیش از پانزده سال در عقیده خود راسخ شده است: «دروس، به مطالب ارشادالعوام عمق می‏بخشد».

دروس، بیان حکمت حقه الهیه است و برای فهمانیدن این

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 98 *»

حکمت، مقدمه‏هایی ذکر شده است که هر مقدمه، بابی از علم است. در بعضی قسمت‏های دروس، مطالب به صورت قاعده و اصل ذکر می‏شود که شخص متعلم راحت‏تر مطالب را فرا می‏گیرد. در فرمایش‏های این بزرگوار، از نظام حکیمانه الهی در همین خلقت ظاهری عالم و این نظام عالم، بسیار بحث شده است. در «دروس» به حکمت طبیعی و نظام عالم طبیعت فراوان اشاره می‏فرمایند و در بعضی مواضع، مسأله به تدریج جلو می‏رود و به خیلی از مباحثی که دیگران پی‏نبرده‏اند اشاره می‏شود.

دروس، روشن سازی جستارهای ارشادالعوام است. پس مطالعه و خواندن دروس برای فهم بهتر و بیشتر ارشادالعوام ضروری به نظر می‏رسد. سید هاشم لاهیجانی ــ  رحمه اللّه ــ  دروس را خلاصه کرده و به طور مختصر به کلیات مباحث اشاره نموده است.

به نمونه‏ای جزئی از راهگشا بودن «دروس» اشاره می‏کنیم. در کتاب ارشادالعوام آمده است:

ــ نیکی و بدی و کفر و ایمان و امثال آنها همه خلق خدا هستند و نبوده‏اند و همه را خدا خلق کرده است. [63]

ــ کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ دلالت می‏کنند که هرچه غیر از آن بزرگوار است از نور او خلق شده‏اند و او آفتاب فروزان عالم امکان است و جمیع عرصه امکان به نور جمال آن ذوالجلال منور گردیده است. [64]

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 99 *»

این دو عبارت ــ  و امثال این دو ــ  پرسش‏هایی را در ذهن برخی به وجود آورده است، از جمله اگر همه چیز از نور آن بزرگواران خلق شده است، پس باید امور ناپاک و بدی‏ها نیز از ایشان باشد و حال آنکه ایشان بَد نیستند.

در «دروس فطرة السلیمة» به بررسی این مطلب پرداخته‏اند که این بررسی را ذکر می‏کنیم. می‏فرمایند:

«و اللّه از همین جا بیابید به یک لحاظ تأثیرات تمامش از انبياء است. تا ننشیند شخصی و نگوید بیایید، کی امتثال کند حرفی را که گفته‏اند؟ و تا ننشیند در میان مردم و نگوید بیایید، کی تخلف کند؟ پس کفر کجا پیدا می‏شود؟ پیش انبیا. ایمان کجا پیدا می‏شود؟ پیش انبیا. پس ماده کفر و ایمان همه‏اش از پیش انبياء آمده اما ببینید چه می‏گویم حرف‏ها را مشایخ شما گفته‏اند، خدا و رسول گفته‏اند، به دست نواصب که می‏افتد عمداً کجش می‏کنند. ای، این شیخی‏ها گفته‏اند که ماده عمل یزید از پیش سید الشهداء آمده! پس نور سید الشهداء است یزید! این چه حرفی است؟ این حرف کفر است. شما غافل مباشید، بله فرموده‏اند سید الشهداء این طور مقتول شد و اگر شمر این‌جور کار را نکرده بود، این قدر نباید لعنتش کرد. پس به واسطه این کار ملعون شد. ماده‏اش از مخالفت سید الشهدا پیدا شده، از تأثیر سید الشهداء بوده، پس الباب المبتلی به الناس من اتاکم نجی و غافل مباشید و من لم یأتکم فقد هلک. باب مبتلی به الناس از اثر اوست، مخالفت

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 100 *»

این در میان نباشد، نه امتثالی معقول است نه مخالفتی. تمام عقل و نقل شاهدند که اگر باب مبتلایی خدا میان مردم نیاورده بود، مردم نه مؤمن بودند نه کافر بودند. خدا خودش هم گفته کان الناس امة واحدة همه چشم داشتند، گوش داشتند، زن بودند، مرد بودند ولکن ایمان داشتند؟ پیش از آمدن انبياء ایمان کجا بود؟ کفری بود؟ پیش از آمدن انبياء کفری کجا بود؟ وقتی می‏آید رسول دعوت می‏کند، هر که ایمان به او آورد ایمان به خدا آورده. رسول که می‏آید دعوت می‏کند هر کس انکار رسول را می‏کند انکار خدا را کرده. پس مؤمن به رسول اللّه مؤمن به خدا است، کافر به رسول اللّه کافر بالله است . . .». [65]

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 101 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ «ارشادالعوام» در کتاب‏های استاد معظم؟حفظ؟

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 102 *»

ارشادالعوام در زندگی و فرمایش‏های استاد معظم (حفظه اللّه) موقعیت خاصی دارد. در ادامه ذکر خواهد شد که در کتاب‏ها و فرمایش‏های ایشان چگونه از ارشاد یاد شده است. مناسب است بحث را از «ابتدا» شروع کنیم. در تاریخ زندگی ایشان در ابتدای آشنایی با مکتب بزرگان چنین می‏خوانیم:

ــ بسته را گرفتم و آوردم. باز نکردم رفتم خانه و دیدم کتاب مبارک «ارشاد» است؛ جلد اول و دوم با هم چاپ شده بود . . . کتاب مبارک «ارشاد» را شروع کردم به مطالعه کردن و خیلی راحت هر فصلی که می‏رفتم جلو، می‏دیدم الحمد لله رب العالمین عنایت است و لطف است. (گزارش مختصری از وقایع 30 ساله مکتب باقری شیخیه، ص 242)

ــ این را هم عرض کنم آن وقتی که من «ارشاد» را گرفتم خوب چون «ارشاد» خیلی سر و صدا دارد دیگر . . . تمام روز جمعه‏ام را من «ارشاد» می‏خواندم و کار می‏کردم. کار هم آن وقت کم بود «ارشاد» می‏خواندم. هر چه می‏خواندم سیر نمی‏شدم. تنها؛ هیچ کس هم نبود. خانه نمی‏گذاشتم که کسی خبردار بشود وقتی هم می‏بردم که مسجد و جاهای دیگر مطالعه کنم در دستمال می‏بستم و گره می‏زدم که اگر از شما رفقا کسی آمد پیش من، نبیند که من چه می‏خوانم. (نوار هشتم خاطرات استاد)

ــ ایشان منزل اولی را داشتند و ما هم شب‏های شنبه در این منزل صحبت می‏کردیم تابستان‏ها در حیاط بودیم بعد که سرد شد داخل اطاق‏ها و یک اطاق دست مردها بود و یک اطاق دست زن‏ها. بالاخره ما

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 103 *»

آنجا درس «ارشاد» را مطرح کردیم در منبر شب‏های شنبه بحث «ارشاد» داشتیم.  (نوار یازدهم خاطرات استاد)

و موارد دیگری که به مناسبت بحث «ارشادالعوام» را بیان کرده و از ذوق و شوق برادران و دوستان در هنگام رویارویی با کتاب مبارک «ارشاد» خاطراتی ذکر کرده‏اند.

دومین گام بعد از آشنایی با «ارشادالعوام»، تدریس آن بود. ایشان چند دوره «ارشاد» را تدریس کرده‏اند ولی متأسفانه تعداد نوارهای تدریس ارشادی که در دست است معدود و متفرق است و علت آن، نبود امکانات ضبط و یا شخص متصدی و متعهد در آن زمان است. در هر صورت تعداد نوارهای «ارشاد» استاد معظم، تا الآن 36 نوار است که چند نوار درباره جبر و تفویض، صفات ثبوتیه و سلبیه، توحید عبادت، معبود و جهت عبادت، قطب و علت در هر مرتبه، مقام ابوابیت، مقدمه معراج (12 نوار) و صفحه‏هایی به طور متفرق از بخش معراج می‏باشد.

روش تدریس ایشان در این نوارها، مانند دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی است؛ ابتدا چند خط از کتاب «ارشاد» را خوانده و سپس به توضیح مطالب می‏پردازند.

روش انتخابی ایشان برای تدریس، مطابق آن زمان بوده و با توجه به اموری این روش را انتخاب کرده‏اند. ازاین‏رو نمی‏توان به طور مطلق این روش را بر تمامی روش‏ها ترجیح داد؛ چرا که ممکن است دانش پژوهان یک کلاس نتوانند این‏گونه تدریس را فرا بگیرند. این روش احتیاج به

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 104 *»

شرایطی دارد از جمله تسلط کامل معلم، وقت بسیار، حوصله متعلم.

پس از این برای روشن‏تر شدن روش تدریس ایشان، نمونه‏ای از درس‏های بخش معراج را به طور کامل ذکر خواهیم کرد.

اینک به ذکر بعضی کتاب‏ها و عبارت‏هایی می‏پردازیم که به نام کتاب ارشاد و موقعیت آن تصریح شده است. [66]

مباحثی پیرامون آیه شریفه «بقیة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین».

جلد اول

ــ طبق آن ادله که ادله واقعی حکمت است باید امام عصر صلوات الله علیه ولادت یافته باشند و از ضروریات و معتقدات شیعه اثناعشری است و به خصوص در جلد سوم کتاب مبارک «ارشادالعوام» ادله اثبات لزوم امامان و اثبات وجود امام معصوم در هر زمان بیان گردیده که ان‌شاءالله مراجعه می‏کنید. (ص 123)

جلد دوم

ــ آقای کرمانی­در کتاب مبارک «ارشاد» می‏فرمایند این قدر که تو را دَور می‏گردانم برای این است که مطلب را خودت بیابی. حالا مطلب همین است که امام زمان صلوات الله علیه مرتب دارند ما را دور می‏چرخانند و مرتب مطلب به ذهن ما می‏دهند و مطلب پیش می‏آید تا اینکه ان شاء الله خودمان مسأله غیبت و کیفیت غیبت امام؟ع؟ را راحت درک کنیم. (ص 217)

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 105 *»

جلد سوم

ــ در نتیجه این بدن عنصری در زمان ظهور از بین نمی‏رود؛ همین بدن هست ولی آن مرتبه غلبه می‏کند و بالفعل می‏شود؛ آن غالب می‏شود بر این بدن و احکام آن و آثار آن از این صادر می‏شود. این می‏شود مغلوب آن و در تصرف آن؛ چه مؤمن و چه کافر در زمان ظهور فرق نمی‏کند و تا یک چنین مرتبه‏ای بالفعل نشود ظهور دست نمی‏دهد و ظهور معنایش همین است. اینکه می‏فرمایند در «ارشاد» تو باید بروی به حضور امامت؟ع؟ نه اینکه او بیاید (جلد سوم ص 400) معنایش همین است. یعنی او الآن آنجا نشسته است و در همان عالم فرمانروایی دارد، در همان جا به سر می‏برد، از همان جا دارد تدبیر ملک می‏کند. (ص 35)

ــ خودتان می‏بینید که چیز دیگری در این بدن نیست ولی خدا یک عواملی در خود همین بدن ـــ  نه خارج از این بدن ـــ  قرار داده که همین آب و همین نان و پنیر که در «ارشاد» به آن مثال می‏فرمایند (جلد اول، ص 408)، تبدیل به این انسان می‏شود و از آن عقل سر می‏زند، از او تفکّر سر می‏زند، از او تدبّر سر می‏زند و به قول یک نفر همین، جهان‏ساز می‏شود؛ در این جهان سازندگی پیدا می‏کند. همین اکتشافات و اموری که در عالم رخ می‏دهد اسم آنها را جهان‏سازی می‏گذارند، جهان‏ساز می‏شود. (ص 226)

ــ بحث‏های مفصّل در مورد مسأله معاد هست و در کتاب مبارک «ارشادالعوام» و فطرة السلیمة و سایر کتب و رسائلی که درباره بحث معاد است، در آنجاها بطور مفصّل از بدن اصلی و مسائل مربوط به بدن

* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 106 *»

اصلی گفتگو شده است. (ص 263)

ــ  می‏فرمایند روح در بدن مثالی قرار می‏گیرد (ارشاد، جلد دوم فصل ص 150) این بدن مثالی که ایشان می‏فرمایند نه آن بدن مثالی است که حکمای اشراق می‏گویند. (ص 345)

جلد چهارم

ــ کتاب مبارک «ارشاد» که جهان شناسی قرآن است و مسائل مربوط به شناخت دنیا و برزخ و آخرت و مبدأ و معاد در این کتاب بیان شده است. (ص 69)

جلد پنجم

ــ حتی مسأله بداء در همین لوح و از همین لوح ظاهر می‏شود و از این علم سرمی‏زند که مسأله بداء هم مسأله مفصّلی است و نسبتاً مشکل است و در «ارشاد» هم اجمالاً بیان فرموده‏اند (ارشاد، جلد اول، ص 42)

ــ خوب دقّت بفرمایید، می‏گوییم به تعبیر کتاب مبارک «ارشادالعوام» (جلد اول، ص 408)، همین نان و پنیر و همین ماده و جسد …. (ص 61).

ــ  در «ارشاد» آقای بزرگوار کرمانی اعلی‏اللّه مقامه الشریف فرمایشی دارند (جلد دوم، ص 38) می‏فرمایند: اصلاً امتیاز بین ما و بین مکتب وحدت وجود و سایر مکتب‏های صوفیه همین نکته است که ما خلق را دارای مراتب می‏دانیم و به سلسله طولیه قائل هستیم. (ص 219)

ــ حدیثی است که در کتاب مبارک «ارشادالعوام» در بحث معاد آن

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 107 *»

را از کتاب جامع الاخبار نقل کرده‏اند و مرحوم مجلسی هم در بحار ذکر کرده است (جلد دوم، ص 96). حدیث در مورد خلقت عالم است (ص 431).

جلد ششم

ــ یک توضیح اجمالی داشتیم از جمله حدیثی بود که عرض کردم از کتاب جامع الاخبار در کتاب مبارک «ارشادالعوام» ترجمه‏اش را نقل فرموده و آن حدیث را شرح می‏فرمایند. مرحوم مجلسی هم در بحار این حدیث را از جامع الاخبار نقل می‏کند. (ص 5)

ــ در کتاب مبارک «ارشاد» (جلد دوم، ص 96) به حدیث مراجعه کنید. (ص 6)

ــ آقای بزرگوار کرمانی (اع) در کتاب مبارک «ارشادالعوام» بیان می‏فرمایند (جلد دوم، ص 96) واقعاً اگر کسی خدای نکرده مفتون و مغرور باشد و شیطان به یک‏طوری او را به فتنه انداخته باشد وقتی که به فرمایشات «ارشاد» در توضیح این حدیث شریف نگاه کند . . . (ص 11)

ــ ولی چون در این حدیث عباراتی عجیب و خیلی متشابه است آقای بزرگوار­ در «ارشادالعوام» (جلد دوم، ص 96) یک فصلی را به حل این حدیث اختصاص داده‏اند. (ص 40)

ــ چون در کتاب «ارشادالعوام» فارسی این حدیث ذکر شده ما عربی‏اش را نمی‏خوانیم توضیحش را هم عرض نمی‏کنیم. خودتان در آنجا ملاحظه و مطالعه کنید. (ص 42)

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 108 *»

جلد هشتم

ــ قدر این کتاب مبارک «ارشادالعوام» و قدر این فرمایشات را بدانید که چه‏طور مطلب مو به مو روشن شده است. (ص 137)

ــ خیلی کار کرده‏اند ولی ببینید چه‏قدر از مطلب فاصله دارند! آن‏وقت ما سرسری از «ارشادالعوام» می‏گذریم. آن را نمی‏خوانیم، اگر هم می‏خوانیم خیلی سرسری و بی‏دقت.

این همه آن بزرگوار به خصوص در این کتاب اصرار می‏فرمایند، به طوری‏که گاهی در یک صفحه ممکن است دو بار بفرمایند بفهم چه می‏گویم که در هیچ جا نخوانده‏ای و از هیچ کس نشنیده‏ای. آن‏قدر مطلب اهمیت دارد که ایشان همواره بر این امر اصرار دارند و «بفهم، بفهم، بفهم . . . و جایی ندیده‏ای و از کسی نشنیده‏ای» می‏فرمایند.

شخصی رفیقمان بود می‏گفت یکی از چیزهایی که در ارشاد خیلی مرا ناراحت می‏کند همین است که ایشان مرتب می‏فرمایند بفهم، در جایی ندیده‏ای. خوب بابا، درست است دیگر، می‏دانیم جایی ندیده‏ایم و از کسی هم نشنیده‏ایم. چرا پشت سر هم می‏فرمایند؟ دیگر حالش خوب نبود و مریض بود.

ولی واقع مطلب همین است که آن بزرگوار باید خط به خط بفرمایند بفهم چه می‏گویم، از کسی نشنیده‏ای و در جایی نخوانده‏ای. این بشر غافل و این انسانی را که از نسیان مشتق است همواره باید متذکر کنند و تکان بدهند که شأن این کتاب چنین است. تو چه می‏دانی که

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 109 *»

کتاب‏های دیگر چه نوشته و چه‏قدر مطلب عمیق است و کسی به آن نرسیده است. آن بزرگوار می‏دانند که چه می‏نویسند و به همین علت می‏گویند بفهم. (ص 138 و 139)

ــ این بخواب مثل خوابیدن ما نیست. به خصوص در خود «ارشاد» توضیح می‏فرماید که این بخواب یعنی روح از بدن اعراض می‏کند. چون آمده بود و برای سؤال و جواب به بدن توجه کرده بود. بعد که می‏گویند بخواب، یعنی دیگر روح اِعراض می‏کند و توجه و تصرف و تعلقش را برمی‏دارد و باز قبض و گرفته می‏شود چنان‏که در دنیا گرفته شد. (تصریح به نام کتاب ارشاد در صفحه‏های 143 و 144 و 173 و 238 و 275)

پیشگفتار شرح الزیاره

جلد اول

ــ در کتاب مبارک «ارشاد» هم به زبان فارسی به طور مجمل به این مطلب اشاره فرموده‏اند. (ص 60)

ــ بحمداللّه در نوع کتب اعتقادی مثل کتاب مبارک «ارشاد» و الفطرة السلیمة و سایر رسائل بحثش شده است. (ص 66)

جلد سوم

ــ مخصوصاً یکی از اعتراضاتی که نوعاً اشخاص ناوارد و مغرض به مشایخ ما کرده‏اند و مثلاً کتاب مبارک «ارشاد» و یا امثال آن را خوانده‏اند…. (ص 22)

ــ در «ارشاد» راجع به حوض کوثر علم آل‏محمّد؟عهم؟ یک بیانی

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 110 *»

می‏فرمایند (جلد دوم، ص 329) و آنچه که نصیب می‏شود همان جامی است که پر می‏کنند؛ یعنی همین فرمایشاتی است که همه‏اش از حوض کوثر است. (ص 324)

ــ اهل بصیرت در برابر خواص و اخص شیعه عوامّ‏اند. باز عوام گفته می‏شوند مثل اینکه می‏فرمایند: «ارشادالعوام» اسمش عوام است اما برای علماء نوشته‏ام؛ به آن معنا. (ص 393)

ــ یکی از شاگردان همان ملّا به ما همین اعتراض را می‏کرد که در «ارشاد» این حدیث را این‏طور معنا کرده‏اند (جلد سوم، ص 184) چرا این‌همه زحمت کشیده، شروع کرده‏اند به توضیح و تفسیر؟ آخر اینکه ساده است. «انا اصغر من ربّی بسُنّتین» لازم نیست سَنتین معنا کنند، این‌همه زحمت بکشند و حرف بزنند. خیر! حرف نیست، فرمایشات است، حکمت است. شأن ملای تو نبوده که در این حدیث وارد بشود. او باید بگوید من نمی‏فهمم، ولی شاید مراد این باشد. آدمی که به فکر نجات خودش باشد و احتیاط کند، این‏طور سلوک می‏کند که هرجایی که برایش روشن نیست می‏گوید نمی‏دانم. (ص 244)

ــ حکمت ظاهره آوردند کتاب مبارک «ارشاد» نوشتند. (ص 261)

ــ نه اینکه تا از طلب علم خسته شد، کتاب را ببندد. دیگر از «ارشاد» فراموش کند برود که من نمی‏فهمم. خوب! نمی‏فهمی، نفهمیدن دست خود تو نیست. مصلحتت نیست، اگر که راست بگویی! ولی اگر نخواستی و نفهمیدی، آن امر دیگری است. سر درس انسان باید خودش

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 111 *»

را از همه مشاغل فکری فارغ کند. اما نه! حاضر نیست، نه از زن، نه از فرزند، نه از دکّان، نه از بازار، از هیچ چیزی نگذرد، درس را هم بفهمد. آن هم چه علمی؟ این را به هرکس نمی‏دهند. (ص 262)

ــ به ما کفایة المسائل را درس بدهد، به ما طریق النجاة را درس بدهد، به ما «ارشاد» و فطرة السلیمه را درس بدهد. باید امر تعلیم و تعلّم بگردد و متوقف نشود. اگر متوقف شد، دیگر تمام دروغ است. یک ظاهری و یک اسمی است که باطن ندارد. دیگر نه واقعاً شریعتی در کار است، نه واقعاً طریقتی در کار است، نه حقیقتی در کار است. چیزی نیست. پیکره دست نیامده، پیکره ساخته نشده است. و اگر پیکره درست نشود، روح الایمان القا نمی‏شود. دروغ می‏گوید آن کسی که می‏گوید: من مؤمنم، من شیخی هستم، اما نه شریعتش، نه طریقتش و نه حقیقتش درست است. آخر روح الایمان به کجا بدمند؟ (ص 264)

ــ مخصوصاً در کتاب مبارک «ارشاد» و در مواعظ ذکر فرموده‏اند و قرآن و حقیقت آن را به ما شناسانیده‏اند. (ص 442)

گفتار مجالس فاطمیه

جلد دوم

ــ الحمدلله در کتابهای چهار جلدی «ارشادالعوام» بیان شده. یعنی چهار جلد «ارشاد» یک دوره تفسیر قرآن در بخش معارف است با بیان واقع و ارائه حقیقت. مثل اینکه انسان در راهی که بلد نبوده برود، دستش را به کسی بدهد که آن راه را رفته و از راه و چاه و از دست‏اندازها، همه

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 112 *»

باخبر است. حدود را و پیچ‏ها را می‏داند، با او حرکت کند و به مقصد می‏رساند. چقدر راحت است! این است که مرحوم آقای کرمانی برای مثل ما جهال که قرآن سرمان نمی‏شود، می‏فرماید شما «ارشاد» را بخوانید، بیشتر فضیلت و اجر نصیبتان می‏شود تا قرآن بخوانید. چون قرآن را که می‏خوانیم، چیزی نمی‏فهمیم فقط یک ظاهری می‏فهمیم. اما «ارشاد» برداشت از این قرآن و تفسیر آن است. آنچه را که به آن باید معتقد شویم، در این کتاب آمده با بیاناتی، مثال‏هایی و دلایلی که حق برای ما مثل روز روشن می‏شود. (ص 223)

ــ الآن الحمدلله در میان ما، در واقع دوره ظهور تجسم پیدا کرده. در «ارشاد» می‏فرمایند نسیم هورقلیا وزیده، همین کتاب «ارشاد» نسیم هورقلیاست. یعنی در اینجا یک نمونه‏ای از دوره ظهور پیدا شده و نسیمی از آن عالم است. (ص 227)

ــ ما از «ارشاد» باید بوی امام زمان بشنویم. ما از «ارشاد» باید سخنان مرزنشینان هورقلیا را بشنویم. مرزنشینان هورقلیا، بزرگان دینند. آنها بین ما و عالم هورقلیا، بین ما و امام ما واسطه هستند. بزرگان، زبان امام را می‏شنوند و برای ما بیان می‏کنند و فرق نمی‏کند.

بارها عرض کرده‏ام که فکر نکنیم، «ارشاد» بی صاحب است و صاحبش مرده و از دنیا رفته. خدا درجاتشان عالی است متعالی کند. «ارشاد» صاحب دارد. صاحب «ارشاد» زنده، در کنار و در مجاورت ماست. بزرگان زمان، صاحب «ارشاد»ند. یعنی اگر الآن یک کاملی ظاهر

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 113 *»

بشود، باز هم برای ما «ارشاد» می‏نویسد. دیگر ما الآن به همین، احتیاج داریم که در دستمان است. الآن بزرگان زمان صاحب این کتابند. ما نزد «ارشاد» که می‏نشینیم، در حضور بزرگان زمانیم. آنها به ما می‏فهمانند و واسطه فهم، آنها هستند. هم زبان با آقا بقیه‏الله، آنها هستند. ما که زبان آقا سرمان نمی‏شود. ما را چه به آقا؟ ما کنار اولیاء خدا هم بنشینیم از ایشان دوریم. نه زبانشان را می‏فهمیم، نه مقامشان را می‏یابیم و نه می‏توانیم درک کنیم که کجا و با که هستیم. این بزرگانند که می‏آیند، وساطت و مرز نشینی می‌کنند، زحمت می‏کشند، خلاصه می‏کنند و مطابق ذهن، درک و عرصه ما، فیض ظاهری و معنوی را به خورد ما می‏دهند. (ص 228)

ــ مخصوصاً در کتاب «ارشادالعوام» جلد اول درباره توحید بیاناتی دارند. در آنها به مقدار توان فکری می‏شود فکر کرد. فکر کردن خیلی خوب است. (ص 257)

حج

ــ در کتاب مبارک «ارشادالعوام» آقای مرحوم­ وقتی بحثشان می‏رسد به رسول خدا و مقام نبوت این چهار مقام را برای رسول خدا ذکر می‏فرمایند (جلد اول، ص 278). وقتی بحثشان  می‏رسد به مقام امامت ائمه؟عهم؟ این چهار مقام کلی را برای هر یک از ائمه و فاطمه زهرا؟سهم؟ ذکر می‏فرمایند (جلد سوم، ص 88). وقتی که در جلد چهارم «ارشاد» بحثشان مربوط می‏شود به مقام نقباء و نجباء یعنی بزرگان شیعه باز

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 114 *»

همین چهار مقام را برای بزرگان هم به حسب خودشان اثبات می‏کنند (جلد چهارم، ص 276). این چهار مقام بیان، معانی، ابواب و امامت برای همه این مراتب وجود دارد. برای هر یک از این مراتب به حسب خودشان عبودیت و ربوبیت وجود دارد. (ص 14)

ــ  در کتاب مبارک «ارشاد» در کتاب مبارک فطرة السلیمه در مواعظی که در مورد اعتقادات و معارف ذکر می‏فرمایند، این مقامات چهارگانه را برای رسول اللّه؟ص؟ و برای انبياء و برای بزرگان دین ذکر می‏فرمایند. (ص 19)

ــ «ارشاد» را می‏بینیم کتاب فارسی است دیگر، برای ما شاید مسأله خیلی عادی باشد، اما برای علماء، برای حکماء، برای عرفاء این‏قدر این عبارات شگفت‌آور است ـــ  نه مغرضین آنها که خدا لعنتشان کند، اهل غَرَض نه، بی غرض‏ها، ولی مایه‏دارها و فحول علماء به اصطلاح، فحول حکماء، فحول عرفاء ــ  اینها وقتی که برخورد می‏کنند با این تعبیرات عجیب، شگفتی برایشان پیدا می‏شود که چه خبر است از کجا آورده شیخ مرحوم این تعبیر را برای بیان این مطلب؟ تعجب می‏کنند. عرض می‏کنم برای ما عادی است. چرا؟ چون ما نداریم آن مایه‏های علمی و آن دقت‏ها را. آن لطافت ذهن که برای آنهاست آن ورزشی که کرده اذهان آنها در حکمت در عرفان در علم، برای آنها عجیب است و تعجب می‏کنند. (ص 52)

نماز اعظم ارکان دین

جلد اول

فرق بین معبود و جهت عبادت را بیان فرموده‏اند. مخصوصاً در

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 115 *»

کتاب مبارک «ارشاد» این امر ذکر شده و آقاى مرحوم کرمانى­  کاملاً این مطلب را بیان فرموده‏اند. خدا به ایشان و به همه مشایخ ما جزای خیر عنایت بفرماید. (ص 286)

جلد دوم

ــ از این جهت است که آقای مرحوم­ در جلد چهارم کتاب مبارک «ارشاد» به ذکر فضائل و مقامات کاملان شیعه می‏پردازند و همان مقاماتی که برای محمّد و آل محمّد؟عهم؟ ثابت فرموده‏اند، همان مقامات را برای ایشان و در مقام ایشان ثابت می‏فرمایند از مقام بیان و معانی و ابواب و امامت که در جای خودش مذکور است. (ص 181)

جلد سوم (تصحیح و تنقیح نماز):

ــ الحمدللّه رب العالمین از برکات بزرگان دین+ برای شما شریعت، طریقت و حقیقت مشخص است، حقیقت را می‏دانید، کتاب دارید، مثل کتاب مبارک «ارشادالعوام»، کتاب مبارک فطرة السلیمه، استاد دارید که اساتید مشایخ عظامند در مقام حکمت ظاهره حکیمند. (ص 351)

 

 

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 116 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ جایگاه ارزشمند کتاب

«ازالة الاوهام فی الایرادات المتوهمة فی ارشادالعوام»

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 117 *»

مبانی و اصولی را که شیخ اوحد­ پایه گذاری فرمود و سید مرحوم­ به توضیح و تبیین آنها پرداخت و آقای مرحوم­ آنها را منتشر کرده و در همه جا زبانزد شد، توسط مرحوم آقای شریف طباطبائی­ حراست و تثبیت شده است و دیگر هیچ رخنه‏ای در آنها راه نمی‏یابد.

ازاین‏رو، موقعیت مرحوم آقای شریف طباطبائی­ موقعیتی حساس و مهم است. آن بزرگوار به حراست و حفظ مبانی مکتب پرداخت و از انحراف‏ها و کج‏رَوی‏ها و خودسری‏ها حفظ فرمود. در این راه زحمت‏های بی‏شماری را به جان خرید و به هدف عالی خود نائل شد.

از جمله زحمت‏ها و تلاش‏ها، تلاش‏هایی درباره فرمایش‏های آقای مرحوم­ در کتاب «ارشادالعوام» است. کتاب «ارشاد»، جایگاه ویژه‏ای دارد؛ چرا که محور اصلی این کتاب، ذکر اصل و حقیقت مطالب است و این مثل مشهور است که حقیقت همیشه تلخ است؛ چنان‏که می‏فرمایند الحقّ ثقیل الا علی مَن خفّفه اللّه علیه [67] و حضرت امیر؟ع؟ در نهج‏البلاغه می‏فرماید ان الحق ثقیل و مری و ان الباطل خفیف وبی. [68] ازاین‏رو کسانی که در برابر مشایخ+ قرار گرفته و می‏گیرند، بر دو کتاب این مکتب بسیار ایراد وارد می‏سازند؛ کتاب شرح قصیده نگاشته سید مرحوم و کتاب «ارشادالعوام» نگاشته آقای مرحوم!. در بخش‏های بعد این موضوع را بررسی خواهیم کرد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 118 *»

گوشه‏ای از تاریخ

مناسب است به گوشه‏ای از تاریخ اشاره کنیم: همان گوشه‏ای که انگیزه نگارش کتاب «ازالة الاوهام» را به وجود آورد. چند سال قبل از وقوع واقعه جان‏گداز همدان، «محمد حسین شهرستانی» در حوزه کربلا دو کتاب به نام‏های «تریاق فاروق» و «مسترشد الانام فی ردّ ارشادالعوام» نوشت و «شیخ محمود عراقی» هم کتابی به نام «دار السلام» تصنیف کرد و در آن بر کتاب‏های «مرحوم شیخ احمد احسائی» و «مرحوم سید کاظم رشتی» و «مرحوم حاج محمد کریم کرمانی» اعلی الله مقامهم ایرادهایی گرفتند و به چاپ رسانیده و منتشر نمودند.

وقتی کتاب‏ها به دست مرحوم آقای شریف طباطبائی رسید سه کتاب مفصل در ردّ آنها به نام «اجتناب» و «ازالة الاوهام» و «نعل حاضره» تصنیف فرموده و آنها را چاپ و منتشر نمود. وقتی کتاب‏های مذکور به کربلا و علمای حوزه کربلا رسید، دیدند آبرویی برایشان نمانده است. از این رو به سرزنش نویسندگان کتاب‏های مذکور پرداختند. علی رغم تأسفات و سرزنش‏های علما، نامبردگان عوض پشیمانی و استغفار از عمل قبیح خود، در صدد توطئه بر ضد جماعت شیخیه برآمدند. اجتماعی تشکیل داده و از بین خود عده‏ای از وعاظ پُرگوی بی‌سواد را برگزیده و جهت تحریک مردم به شهرهای ایران روانه نمودند و از همان وقت بود که اقشار مختلف جامعه را نسبت به مشایخ بدبین کردند. [69]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 119 *»

آنچه ذکر شد، بیانگر انگیزه تصنیف کتاب «ازالة‏الاوهام» توسط مرحوم آقای شریف طباطبائی است. آن بزرگوار در ابتدای این کتاب می‏فرمایند:

«… و بعد چنین گوید بنده خاسر محمد باقر ــ  غفر اللّه له و لوالدیه و اخوانه المؤمنین ــ  که در این اوان محنت اقتران کتابی رسید که بعضی از متوهمین بعد از نظر کردن به کتاب مستطاب «ارشاد»، توهماتی چند در بعضی از عبارات آن کرده و به خیال خود در صدد ردّی برآمده و در ضمن آن، بنای سخریه و استهزا را که شیوه دیرینه مردمان بی‏مبالات است گذارده. پس چشم از حرف‏های بی‏معنی و سخریه و استهزا و سبّ و لعن او پوشیده و در صدد جواب آنها برنیامدم؛ چراکه اگر کسی استهزا و لعن کند کسی را که مستحق آنها نیست، آن لعن و استهزا را خداوند عالم جل شأنه برمی‏گرداند به خود او. پس هر قدر بیشتر لعن و استهزا کند، دنیا و آخرت خود را بیشتر خراب و خود را بیشتر به عذاب حاکم علی الاطلاق گرفتار کند و در نزد صاحبان عقل و شعور و متدینین بیشتر رسوا شود؛ اگرچه به مذاق بعضی از اوباش که در قید دینی و مذهبی نیستند خوش آید. پس ضرور نیست که انسان با شعور که می‏خواهد دین خود را حفظ کند، دهن به دهن مردم گذارد و در جواب، هتاکی و فحاشی را شیوه خود قرار دهد بدون دلیل و برهانی از جانب خداوند عالمیان و بسی واضح است که دلیل حق و اهل حق، فحش و استهزا نبوده و نیست و قطع نظر از عقوبات اخرویه و مکافات دنیویه، حرف‏های

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 120 *»

بی‏دلیل و برهان لغو است و از اینکه خداوند مؤمنین را توفیق عطا فرموده که از آن اعراض کرده‏اند و در شأن ایشان در قرآن فرموده و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً [70] و نهی کرده مؤمنین را که فحش ندهند به کفار و منافقین چه جای مؤمنین و چه جای علمای راشدین و فرموده و لاتسبّوا الذین یدعون من دون اللّه فیسبّوا اللّه عدواً بغیر علم [71] و اگر از این جهت زبان عقلا و متدینین بسته نبود، چقدر آسان بود فحاشی و استهزا کردن به مردم و بسی واضح است که هر کس که خطی داشته باشد، می‏تواند قلم بردارد و کتابی بسیار حجیم بنویسد در فحش و لعن و استهزای مردم و علمی و فضلی ضرور نیست در هرزگی. پس به توفیق الهی کریمانه از حرف‏های لغو و بی‏حاصل او اعراض می‏کنم و جوابی که می‏نویسم، منحصر می‏کنم در توهماتی که او کرده از برای آنکه مبادا یکی از عوام‏الناس چنین گمان کند که توهم او حقیقت دارد و اگر طالب دین و مذهبی باشد، فریب از توهمات او نخورد و اگر احیاناً این جواب من به خود آن شخص متوهم رسید و واقعاً فهمید که اشتباه عظیمی کرده و شاید واقعاً طالب دین باشد از توهمات خود برگردد.

پس این جواب مخصوص آن عوامی است که توهم حقیقت در توهمات او می‏کنند نه از برای عوامی که کتاب‏های احادیث فارسی را دیده‏اند و حق و باطلی را فهمیده‏اند؛ چرا که خود آنها اگر کتاب این

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 121 *»

متوهم را دیدند، به توهمات او می‏خندند و می‏فهمند که این متوهم بیجا توهمی کرده و اما حالت علماء بسی واضح است که گویا آن‏قدر اعتنا به کتاب او نکنند که آن را بخوانند چه جای آنکه شبهه از برای ایشان حاصل شود.

و شاهد بر این معنی آنکه بسیاری از علماء کتاب مستطاب «ارشاد» را دیده‏اند و از این قبیل توهمات را که این شخص متوهم کرده، نکرده‏اند و اگر بعضی از آنها حرفی و بحثی دارد در غیر مواضعی است که این شخص توهم کرده؛ چراکه این مواضع محل تأمل و توهم نبوده …». [72]

ویژگی‏های ظاهری کتاب گران‏سنگ «ازالة الاوهام»

در روز جمعه، هفتم محرم الحرام 1314 قمری نگارش این کتاب به پایان رسیده است (یک سال قبل از واقعه همدان، [73] و پنج سال قبل از شهادت مرحوم آقای شریف طباطبائی.)

این کتاب، در اواخر ماه صفر همان سال، به طور رسمی به چاپ رسید. [74] این چاپ، غلط‏های چاپی و املائی بسیاری داشت. استاد معظم؟حفظ؟ پس از تصحیح اول، در ابتدای این کتاب مرقوم فرموده‏اند:

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 122 *»

بسمه‏تعالی و له الحمد

معروض می‏دارد تا مقداری که توفیق حاصل گردید نسبت به اغلاط کتابتی این کتاب مبارک تصحیح انجام شد ولکن نظر به نبودن نسخه اصل و کمی فرصت و فراغت، تصحیح کامل و مطلوب میسور نبود.

27/شهر رمضان/95

پس از واقعه همدان، اکثر و در حقیقت تمام نسخه‏های خطی کتاب‏های مرحوم آقای شریف طباطبائی­ به غارت رفت؛  چرا که آن اشرار همه چیز را غارت می‏کردند اگرچه آن چیز فایده‏ای برای ایشان نداشت. [75] از این‌جهت نسخه اصل این کتاب هرگز  به دست نیامد.

با همه سختی‏ها، کار تصحیح و مقابله با توجه به امکانات آن زمان، به بهترین صورت انجام شده و این کتاب به صورت ماشینی (استنسیل) تایپ شده و در پانصد نسخه تکثیر گردید. در همان مجلد، کتاب مبارک «النعل الحاضرة» نیز به چاپ رسید (کتاب مبارک «اجتناب» در سال 1371 شمسی به صورت جداگانه به چاپ رسیده است). تمام این چاپ‏ها، چاپ ماشینی است ــ  دستگاه استنسیل؛ فاسِت 9401- . [76]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 123 *»

موقعیت کتاب «ازالة الاوهام» در تحصیل بصیرت

اگرچه کتاب مبارک «ازالة الاوهام» و دیگر کتاب‏های شبیه به آن، در ردّ شبهه‏ها و وهم‏های خیالی مخالفین نوشته شده است، ولی باید توجه داشت که بر دوستان نیز لازم است به این کتاب‏ها مراجعه کنند؛ زیرا با بررسی کتاب‏های مشایخ عظام+، نه تنها خود در اعتقادات و تدین قوی شده بلکه می‏توانیم با دیگرانی که اشکال وارد می‏آورند محاجّه کنیم و یا لااقل آن شبهه‏ها در دل ما رسوخ نکند و این مهم، خواست بزرگان هم هست که در نوع کتاب‏های خود به این امر تصریح می‏فرمایند چنان‏که آقای مرحوم می‏فرمایند «کتبی که من نوشته‏ام در میان خلق منتشر است چرا به آنها رجوع نمی‏کنید؟ و چرا به تهمت‏زنان به کتب من و مشایخ من احتجاج نمی‏کنید؟…». [77]

ازاین‏رو مناسب است ایرادها و اشکال‏هایی که درباره کتاب «ارشادالعوام» مطرح شده و مرحوم آقای شریف طباطبائی جواب فرموده‏اند بررسی شود؛ چرا که با این حرکت، شخص دوست و بابصیرت، از حقیقت باخبر خواهد شد.

ایرادها در نظر مرحوم آقای شریف طباطبائی­

ــ چنان ایرادها واهی است و در حقیقت ایراد نیست که شخص منصف تعجب می‏کند. بررسی‏های عمیق و دقیق مرحوم آقای شریف

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 124 *»

طباطبائی در جواب هر ایراد، کوتاهی و نارسایی و در واقع پوشالی بودن هر ایراد را مشخص می‏کند.

ــ مرحوم آقای شریف طباطبائی ایرادها را «وَهم» نامیده و در جواب هر وهمی، «اِزاله»ای مرقوم فرموده‏اند. با توجه به سستی هر وهمی، پسوند و یا پسوندهایی به واژه «ازاله» اضافه فرموده‏اند. برای به نمایش گذاردن سستی آن ایرادها در نظر مرحوم آقای شریف طباطبائی، تمام آن موارد را  ذکر می‏کنیم:  (صفحه‌ها مطابق چاپ جديد سال 1394 است.)

ازاله (از اول تا ص 137)- ازالة الزبالات (ص 139)- ازالة الاوهام (ص 148 تا ص 263 و ص 277 و 282 و…)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات الفاسدة (ص 264 و ص 271 و ص 280 و ص 305)- ازالة الاوهام الواهیة (ص 270)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات الکاسدة الفاسدة (ص 273)- در قسمتی دیگر: الفاسدة الکاسدة ــ  ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات المجتثّة الخبیثة الزائلة (ص 274)- در قسمتی دیگر: الخبیثة المجتثة العاطلة الزائلة ــ  ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی عن الحقایق عاریة خالیة (ص 308 و ص 356) ــ  در قسمتی دیگر: عن التحقیق خالیة (ص 317)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی صدرت عن شجرة خبیثة اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار عاریة عن الطیب خالیة عن محبة الحبیب  (ص 311)- ازالة‏الاوهام الباطلة… (ص 295)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات الزائلة التی عن الانصاف عاریة خالیة (ص 337)- ازالة الاوهام الواهیة الناشئة عن الخیالات

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 125 *»

العاریة عن الفهم الخالیة عن نیل الحقیقة (ص 341)- در قسمتی: عن نیل الحقایق عاریة خالیة (ص 418)- در قسمتی: عن الحقیقة خالیة (ص 392)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی هی کبیت العنکبوت عن الاستحکام خالیة (ص 344)- در قسمتی دیگر: الخیالات التی هی اوهن من بیوت العنکبوت التی هی عن الاستحکام خالیة (ص 368)-ازالة الاوهام الواهیة الفاسدة و الخیالات التی کنسج العنکبوت کاسدة (ص 350)- ازالة الاوهام الواهیة و الاکاذیب و الافتراءات التی عن الصدق عاریة خالیة (ص 353)- ازالة الاوهام الواهیة «القاصرة» (ص 355)- در قسمتی: عن فهم المطالب «قاصرة» عاریة خالیة (ص 419)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی توصل صاحبها الی المهاوی الهاویة یصلی ناراً حامیة (ص 360)- ازالة الاوهام الواهیة التی هی عن رسوم الفقاهة الظاهرة عاریة خالیة (ص 366)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی هی عن التطابق الخارجی خالیة (ص 376)- ازالة الاوهام الواهیة والخیالات التی عن الفهم و الشعور خالیة (ص 381)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی هی کالسراب عن التحقیق خالیة (ص 386)- ازالة الاوهام الواهیة والخیالات التی عن غیر الافتراءات خالیة (ص 393)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی عما سوی القصور و الافتراء و العناد عاریة خالیة (ص 405)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی عن الصدق و الشعور و الانصاف عاریة خالیة (ص 416)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی صدرت من القصور و العناد

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 126 *»

و هی عن الفهم و الشعور من الواقع عاریة خالیة (ص 420)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی من القصور و العناد مالیة و عن الفهم و الشعور و الانصاف عاریة خالیة (ص 422)- ازالة الاوهام الواهیة و الخیالات التی عن الحقایق خالیة و من السراب الذی لاتحقق له مالیة و لایدری ما هیه (ص 426).

ــ مرحوم آقای شریف طباطبائی هنگام برخورد با ایرادها، در برخی مواضع از آیه بل کذّبوا بما لم‏یحیطوا بعلمه و لمایأتهم تأویله کذلک کذّب الذین من قبلهم [78] و آیه‏هایی به این مضمون در بیان موقعیت شخص ایرادکننده استفاده می‏فرمایند.

ــ صاحب کتاب «مسترشد» خود را «قاصر» خوانده و از جمله «قاصر گوید…» بسیار استفاده می‏کند. مرحوم آقای شریف طباطبائی همین اعتراف و اقرار را مورد توجه قرار داده در بیش از هشتاد موضع از واژه «قاصر» به عنوان مذمت وی استفاده می‏فرمایند و حتی در پسوندهایی که برای اوهام وی ذکر می‏فرمایند، این لفظ را نیز به کار می‏برند: ازالة الاوهام الواهیة «القاصرة» (ص 355)- در قسمتی: عن فهم المطالب «قاصرة» عاریة خالیة (ص 420).

فهرست کتاب «ازالة الاوهام»

ایرادها و اشکال‏هایی که بر کتاب مبارک «ارشادالعوام» در کتاب «مسترشدالانام» ذکر شده است را به صورت عنوان‏بندی شده، در اختیار

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 127 *»

علاقه‏مندان قرار می‏دهیم. برای راحتی مراجعه به این کتاب مبارک، چند نوع فهرست کوتاه و بلند ارائه می‏دهیم تا ان شاء اللّه مثمر ثمر
واقع شود.

قبل از شروع، یادآوری این نکته ضروری به نظر می‏رسد که در فهرست کتاب ازالة الاوهام، میان وهم 61 و 62، وهم دیگری هم هست که در فهرست چاپ‌شده (قديم) در کتاب ازالة‌الاوهام ذکر نشده است.

فهرست شماره 1

ایرادهای عنوان شده، به ترتیب چهار جلد «ارشادالعوام» است. ازاین‏رو طبق صفحه‏های کتاب ازالة الاوهام، ایرادهای هر جلد را مشخص می‏کنیم:

ایرادهای بر جلد اول: از ابتداء تا صفحه 231

ایرادهای بر جلد دوم: از صفحه 231 تا صفحه 273

ایرادهای بر جلد سوم: از صفحه 273 تا صفحه 348

ایرادهای بر جلد چهارم: از صفحه 348 تا صفحه 430 (آخر کتاب).

گاهی در میان ایرادهای هر جلد، به مناسبت‏ها از جلدهای دیگر هم یاد شده است.

فهرست شماره 2

تناقض‏ها (نه ایرادها) طبق نظر صاحب مسترشد (هر عدد، بیانگر شماره اعتراض و تناقض‏یابی صاحب مسترشد طبق کتاب ازالة‌الاوهام است):

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 128 *»

تناقض‏ها در جلد اول:

وهمِ (ى)-7-8-10-12-17-21-22-23-24-27-29-30-32-33-35-36 -37-39

تناقض‏ها در جلد دوم:

وهمِ 41-43-44-45-46-48

تناقض‏ها در جلد سوم:

وهمِ50-51-52-53-54-55-58-59-60-61-62-64-65-68-70-71 -72-74- 75-76

تناقض‏ها در جلد چهارم:

وهمِ 86-87-89-95-96-99

فهرست شماره 3

فهرست موضوعی اعتراض‏ها

ا/ ارشادالعوام

  1. جایگاه مکتب و کتاب «ارشادالعوام» در نزد معترض:

(أ)-(ب)-(ج)-(د)-(هـ)-(ح)-(ط)-11-38-43-44-69-73-90-92-94

  1. ایراد بر ترجمه‏ها و تفسیرها:

47-49-66-67-87-93

ب/ خدا شناسی

  1. ذات خدا: 12-22-32-50-59

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 129 *»

  1. صفات خدا: 5-13-15-16-24-41-51-276
  2. فعل خدا (اسباب و واسطه): 1-14-18-20-17-30-54-70
  3. پرستش خدا: 19

ج/ پیغمبر شناسی

  1. نبوت عامه: 4-79
  2. نبوت خاصه: 9-10-23-25-28-29-39-87(+ایراد در ترجمه و تفسیر). [79]

د/ امام شناسی

فضائل ائمه؟عهم؟:

علت فاعلی بودن ــ  مؤثر بودن: 3-6-63

خلق، نور ایشان هستند: 31-57

نفْس پیغمبر؟ص؟ هستند: 36

لوح محفوظ و قلم: 52+71

روحٌ من امر اللّه: 53

محبت اهل بیت: 60-95

سیدالشهداء؟ع؟: 64-65

هـ/ شیعه شناسی (رکن رابع)

68-72-77-78-80-81-83-84-88-91-92(+ جایگاه

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 130 *»

مکتب و کتاب ارشاد…)-97-98

و/ سایر امور اعتقادی

رُشد عالَم: 26-27-61-72(+ رکن رابع)-74-75-76

جسم و مراتب بالای آن: 7-8-33-35-37 -43(+ جایگاه مکتب و …)-55-99

مراتب مخلوقات: 42-62 (+ جسم و مراتب بالای آن).

باطن و ظاهر ــ  روح و بدن: 21-39 (+ نبوت خاصه).

تصور مُحال: 34-85

بدن مؤمن: 46-48

بدن کافر: 45-58

ذهن آیینه است: 56

اقترانات و انفصالات در دنیای عرضی: 89

مردم محتاجند در هنگام عرض حاجت، طرف را ببینند: 86

به دلیل کوتاه بودن این نوشتار، از ذکر «فهرست تفصیلی موضوعی» خودداری می‏کنیم.

 

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 131 *»

 

þ مـواعـظ مصنف ارشادالعوام­

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 132 *»

موعظه

در معیار چنین آمده است: «وَعَظه وعظاً و عِظَةً ــ  کـوَعَدَ وَعْداً و عِدَةً ـ : اَمَرَه بالطاعة و وصّاه بها. قال تعالی انما اَعِظکم بواحدة ای: اوصیکم و آمُرکم. فاتّعظ ــ  بالقلب و الادغام علی اِفتعل ــ : ایتَم و کفَّ نفسَه و عن بعضهم: الوعْظ تذکیر مشتمل علی زجر و تخویف و حمْل علی طاعة اللّه بلفظ یرِقّ له القلب و الاسم «الموعِظة» ج: مواعظ ــ  کـأکِمَة و مئاکِم ــ  و هو واعظ ج: وُعّاظ ــ  کـحاکِم و حُکّام ـــ . [80]

موعظه عبارت است از امر و وصیت به طاعت. وعظ، یادآوری است که شامل زجر و ترسانیدن (از عذاب الهی) است و همچنین وادار کردن به طاعت خداوند متعال با الفاظی که دل را نرم می‏کند.

مواعظ عالم ربانی، حاج محمد کریم کرمانی

مواعظی که از آن بزرگوار­ در دسترس است:

80 مجلس در شرح آیه مبارکه و ما خلقت الجن و الانس حدود سال‏های 1281 و 1286

72 مجلس در شرح آیه مبارکه فلو لا نفر حدود سال 1264

72 مجلس در شرح آیه ان اول بیت وضع للناس (تاریخ آن ثبت نشده)

27 مجلس در شرح آیه اللّه نور السموات و الارض حدود سال 1282

یک مجلس در 29 شعبان 1280 [81]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 133 *»

موضوع‏های مواعظ؛ نمونه فهرست موضوعی دقیق

مطالب ذکر شده در برخی از مواعظ چنان متنوع است که تا انسان به این گستردگی پی نبرد، شاید باور آن سخت باشد.

برای روشن‏تر شدن این مطلب، «فهرست موضوعی دقیق» راهگشای خوبی است. به نمونه‏ای از فهرست‏بندی «مواعظ یزد» دقت کنید؛ مواعظی در شرح آیه «نفر». [82] شماره‏های مقابل هر عنوان، شماره صفحه طبق چاپ مشهد مقدس است.

—————–

موعظه اول

مجملی از ترجمه قبل و بعد آیه مورد بحث………………………… 1
نکته: هیچ مَدرکی خدا را درک نمی‏کند…………………………… 1
توضیح این نکته……………………………………………….. 3
ایمان در تفصیل است نه در اجمال……………………………… 3
بعضی مجملات و تفصیل آنها(لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه؟ص؟)……. 4
نمونه احادیث مجعوله اهل تسنن که مخالف تفاصیل است………. 5

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 134 *»
بعضی دیگر از مجمل‏ها و تفصیل آنها (صداقت رسول خدا؟ص؟)…….. 5
مجملی دیگر و تفصیل آن (علی ولی اللّه؟ع؟)…………………….. 6
از جمله فضائل پیغمبر؟ص؟: اول ما خلق اللّه بودن ………………… 7
مقامات هفتگانه ائمه؟عهم؟ ……………………………………… 8
تفصیل مقام اول ایشان؟عهم؟ …………………………………….. 8
دورنمایی از عالم‏ها……………………………………………… 9
آگاهی ائمه و جایگاه ویژه حضرت زهرا؟عها؟ ……………………… 10
قرآن قبل یا بعد و یا همراه پیغمبر؟ص؟ است؟…………………….. 11
فرمایش‏های منبری آقای مرحوم، بعینه کلام ائمه است…………… 12
چهار فرقه مقصر و چهار فرقه افراطى و غالى………………………. 12
مختصری از اعتقادات ………………………………………… 13
ادامه جوابِ: قرآن قبل، بعد و یا همراه پیغمبر است؟…………….. 14
مثالی برای تنزّل و لباس کثیف پوشیدن شی‏ء لطیف……………. 15
علم خدا: 1. علم ذاتی 2. علم خلقی (حادث)…………………… 16
«ظرف» بودن انبياء در برابر قرآن که عقل پیغمبر است……………. 17
خلاصه جوابِ: قرآن قبل، بعد و یا همراه پیغمبر است؟………….. 18
          موعظه دوم

کلام و گوینده………………………………………………….. 19
معنی «خشک» و «تر» در قرآن……………………………………. 19
تقسیم علم خدا با توجه به حدیث………………………………. 20

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 135 *»

موقعیت قرآن در عالم‏ها………………………………………… 20

موقعیت باطنی رسول خدا……………………………………… 21
معنی اول «آسمان» و «زمین» در این بحث……………………….. 21
مثال آیینه برای بیان موقعیت ائمه؟عهم؟………………………….. 21
جایگاه افلاک در نشان دادن ائمه؟عهم؟…………………………… 22
افلاک چگونه ائمه؟عهم؟ را نشان می‏دهند؟……………………….. 22
اقسام آیینه‏ها در نشان دادن شاخص…………………………… 23
آیینه تمام نمای ائمه؟عهم؟ چیست؟…………………………….. 24
دَهر چیست؟…………………………………………………. 25
بدن‏های بسیار حضرت امیر؟ع؟ در دنیا………………………… 25
گوشه‏ای از معرفت نورانیت: انبیاء، جلوه ائمه؟عهم؟ هستند………… 26
معنی دوم «آسمان» و «زمین» در این بحث………………………. 27
موقعیت تابعین ائمه؟عهم؟………………………………………. 28
قرآن افضل است یا بدن ائمه؟عهم؟……………………………….. 30
مذمت باب ملعون…………………………………………….. 30
         موعظه سوم

برای هر کاری اسبابی است، حتی کارهای خلقی جزئی…………. 33
اعظم اسباب سیر کردن به سوی خدا (1. استاد 2. رفیق)…………. 33
علامات استاد (1. علم 2. عمل)……………………………….. 34
چگونه بیابیم آیا استاد علامات لازم را دارد یا خیر؟………………. 34

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 136 *»
ادّعا دلیل وجود علامت نیست (توضیح در ضمن مثال)…………. 35
دین را نباید فروخت…………………………………………… 36
اعلم از همه، شیخیه هستند؟!………………………………… 37
توضیح نیاز بشر به انبياء در ضمن مثال………………………… 38
اساتید واقعی (ائمه؟عهم؟) هم علاماتی دارند……………………… 39
چگونه بیابیم اساتید واقعی کیانند؟…………………………….. 39
موقعیت عجیب شناخت حاکم واقعی………………………….. 40
جایگاه ویژه رسول خدا؟ص؟ در میان تمام اساتید…………………. 41
یادگاران آن استاد اعظم؟ص؟: 1. کتاب……………………………. 41
2. عترت……………………………………………………… 42
مراتب نوکران عترت رسول خدا؟ص؟…………………………….. 44
علامات شناخت نوکران درجه اول……………………………… 45
مذمت باب ملعون و ذکر ادعاهای باطل او………………………. 46
موقعیت مؤمن در جلوگیری از گمراهی………………………….. 48
سؤال: آیا علامات و آثار الهی در مدعیان کاذب دیده می‏شود؟……. 49
          موعظه چهارم

درختی که حضرت آدم؟ع؟ از خوردن آن منع شده بود، چه درختی بود
و آیا خوردن از آن برای حضرت معصیت بود؟……………………. 50
علامت‏های نقیب چیست؟ واژه «نقیب» به چه معنا است؟……… 51
معنای «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین»……………………….. 51

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 137 *»

نفی مذمومات از «نقیب» و مذمت باب ملعون به طور اشاره………. 52

اشاره به صفت‏های شخص کامل و مذمت باب به طور صریح……… 53

—————–

آنچه ذکر شد، فهرستی از تمام مطلب‏های ریز و درشت 54 صفحه از کتاب مواعظ یزد بود. اینک گستردگی و پر محتوایی مواعظ را در نظر بگیرید. با توجه به این‏گونه فهرست، ارزش مواعظ بیش از پیش آشکار می‏شود. زیرا مشخص می‏شود مواعظ نه تنها حل کننده مشکل‏های موجود در کتاب «ارشادالعوام» است بلکه در سایر امور اعتقادی و اخلاقی و شرعی نیز  راهگشای اشخاص خواهان می‏باشد.

ارشادالعوام و مشکل؟!

به تصریح مصنف «ارشادالعوام»، این کتاب فارسی است و «فارسی بودن» سبب شده است که برخی مطلب‏ها، نکته‏ها و دقت‏ها به طور صریح ذکر نشود. اگرچه این نکته از ارزش این کتاب نمی‏کاهد.

از جمله تصریح‏ها به این مطلب:

ــ حیف که اینجا نمی‏توان آن را چنان‏که  بایست شرح داد و ان شاء اللّه به قدر مقدور کوتاهی نمی‏شود و میدان این مقام برای جولان قلم وسیع‏تر است و شرح این مقام هم باید در چند فصل بشود. [83]

ــ حیف که این کتاب فارسی است و به لغت عربی نیست و به طور زبان علمی نوشته نشده است که برای تو شرح کنم و ببینی به چشم خود

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 138 *»

همه این حرف‏ها را و لکن با وجود این اگر حکیمی به کلام من عبور کند می‏فهمد که این کلام نادان نیست و کلام حکیم است چرا که اشاره‏ها برای حکماء بسیار گذارده‏ام. [84]

ــ در اثبات لزوم وجود ایشان به آیات عدیده ظاهره محکمه کتاب و ایراد آن آیات در این کتاب عامیانه فارسی بسیار مشکل است چرا که عوام را خبر از دلالت آنها نیست و بر اشارات و قراین آن آیات اطلاع به هم نمی‏رسانند اگرچه ترجمه کنیم آن را به فارسی بلکه ترجمه آنها باعث اخلال به دلالت آنها می‏شود. [85]

ــ … می‏توان در کتاب آن را ظاهر نوشت ولی هرگاه کتاب عربی باشد نه فارسی چرا که کسانی که ذهن خود را به ریاضت‏های علمی ریاضت داده‏اند و کتب علمی خوانده‏اند و دیده‏اند و عبارات احادیث را و قرآن را می‏فهمند می‏توانند آنها را بفهمند و قبول کنند چرا که احادیث علانیه به آنها شهادت می‏دهد و اما عوام عجم از فهم احادیث و قرآن دورند و نکات آنها را برنمی‏خورند و اگر آنها را فارسی کنی آن نکات مخفی می‏شود و آن قرینه‏ها باطل می‏شود پس عوام عجم از آنها بهره‏ور نشوند و نتوان آنها را در کتاب فارسی نوشت و یکی دیگر آنکه می‏توان آنها را به عبارات عامیانه و در کتاب فارسی نوشت پس منحصر شد امر در ذکر فضایل ایشان در این کتاب عامیانه به آنچه می‏توان به فارسی و عوام‏فهم

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 139 *»

نوشت و آنچه بتوان در همه‏جا خواند و همه‏جا گفت ولی با وجود این نمی‏دانم که منکر فضایل و دشمن حق صبر می‏کند و انصاف را پیشه خود می‏کند یا با وجود بداهت آن باز زبان انکار آن را می‏گشاید و بی‏انصافی را شعار خود می‏کند. [86]

ــ مطلب را نقل به معنی نمودم تا فارسیان نیکو بفهمند. [87]

وجه دیگر رعایت اختصار و وارد نشدن در عمق مسائل حِکمی، مخاطبین کتاب هستند که همان عوام باشند( کسانی که سواد
بالایی ندارند):

ــ نظر مکن که لفظ‏هایم عامی است چرا که عمداً چنین نوشتم که عوام بفهمند و عذر نداشته باشند روز قیامت که ما غافل بودیم. [88]

ــ اگر بخواهیم سایر جزئی‏های این نهر (نهر کوثر) را بگوییم از فهم عوام برتر می‏رود و در این رساله مقصود فهم عوام است. [89]

ــ این کتاب فارسی است و برای عوام نوشته شده نمی‏توانم همه چیز را بگویم؛ چرا که کتاب عامیانه است ولکن امیدوارم که به طوری بگویم که علماء هم منتفع بشوند و به حکمت آن برخورند [90]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 140 *»

ــ حیف که این کتاب عامیانه است و نمی‏توانم دلیل‏های همه را ذکر کنم و تو را چنان کنم که گویا او را می‏بینی. [91]

نکته  دیگر درباره کوتاه‏گویی و شاید کمی مبهم‏گویی، فرصت کم و مشغله‏های فراوان مصنف ربانی «ارشادالعوام» است:

ــ حیف که فرصت ندارم و متمکن از ایراد ادله اینها نیستم مجملاً باید دانست… [92]

و این‏گونه موارد، سبب شده است که برای فهمِ «بیشتر» این کتاب شریف، به دیگر فرمایش‏ها نیز رجوع داشته باشیم، گذشته از آنکه خود مصنف هم ما را به مواعظ ارجاع داده‏اند.

مواعظ (درس‏های عمومی) و نقش آنها در فهم کتاب «ارشادالعوام»

تصریح‏های مصنف «ارشادالعوام» در این کتاب شریف به رجوع به «درس‏های عام» یا «مواعظ»، هیچ جای شکی باقی نمی‏گذارد که مراجعه به مواعظ جایگاه ویژه‏ای دارد. به این عبارت‏ها دقت فرمایید:

ــ به طوری که در سایر کتاب‏های عربی و درس‏ها و موعظه‏ها نوشته‏ایم و گفته‏ایم و بر عوام و خواص آشکار نموده‏ایم. [93]

ــ چندین آیه و حدیث بر این مطلب گواه است که مکرر در مباحثه‏ها و درس‏های خاص و عام بر علماء و غیره حجت کرده‏ام. [94]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 141 *»

ــ اگر به حول و قوه خدا دلم بخواهد جمیع فضایل و مقامات پیغمبران و اوصیای ایشان و سایر بزرگان را به همین بیان‏های واضح می‏توانم بیان کرد چنان‏که  موفق شده‏ام و در درس‏ها و موعظه‏ها بیان کرده‏ام تا عوام و خواص فهمیده‏اند. [95]

ــ هم‏چنین سبب‏های دیگر دارد که حقیر در درس‏های عام شرح آنها را به تفصیل داده‏ام. [96]

ــ بسیاری از اینها را در درس‏های خاص و عام بیان کرده‏ام و همه شنیده و دانسته‏اند. [97]

ــ الحمد لله رب العالمین در درس‏ها آن‏قدر دلیل آورده‏ایم که راه اشتباه برای کسی نمانده است بلی راه معانده را نمی‏توانم ببندم. [98]

ــ به انواع بسیار در کتاب‏های خود شرح داده و در درس‏های خود گفته‌ام. [99]

ــ ما به حول و قوه خداوند در درس‏ها و موعظه‏های خود آن‏قدر گفته‏ایم و آشکار نموده‏ایم که برای هیچ عامی و خاصی شبهه نمانده است. [100]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 142 *»

ــ گرچه اگر بخواهم خصوص این عدد را هم بیان کنم ممکن است چنان‏که در درس‏ها بیان کرده‏ام و در سایر کتاب‏های عالمانه و عربی ذکر کرده‏ام. [101]

ــ چنان‏که ما در درس‏ها بیان کرده‏ایم که این بیان‏ها تشبیه و کنایه نیست. [102]

ــ چنان‏که مکرر در درس‏ها ثابت کرده‏ایم. [103]

ــ در درس‏ها بیان کرده‏ام. [104]

ــ چنان‏که پیش‏ترها گذشته است ظاهراً و در درس‏ها آن را ثابت کرده‏ایم. [105]

ــ پیش از این دانسته‏ای و شاید زبانی هم از ما ضبط کرده باشند در درس‏ها و موعظه‏ها و در سایر کتاب‏ها. [106]

ــ این مطلب را در سایر کتاب‏ها و درس‏ها مفصل عرض کرده‏ام. [107]

ــ چنان‏که در موعظه‏ها شرح آن را بسیار کرده‏ام. [108]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 143 *»

ــ و در موعظه‏ها این سَیرها را چنان بیان کرده‏ام که بر احدی پوشیده نمانده است. [109]

ــ در درس‏ها و سایر رساله‏ها ثابت کرده‏ام. [110]

ــ تفصیل این را در سایر کتاب‏ها و درس‏ها نوشته‏ام و گفته‏ام و اینجا نمی‏شود که بیش از این بیان کنم. [111]

ــ اگرچه در درس‏های عام که در ماه محرم استمرار دارم شرح این مقام‏ها را به تفصیل داده‏ام و دوستان بسیار آن تقریرات را نوشته‏اند و دارند. [112]

ــ این را مشروحاً در درس‏ها بیان کرده‏ام ولی اینجا مقتضی نیست. [113]

ــ شاید سابقاً در جلد نبوت اِشعاری به این شده باشد و در درس‏ها و موعظه‏ها مفصل بیان شده است و اصحاب تلقی کرده‏اند و در سایر رسالات هم گویا شرح شده باشد. [114]

ــ ما چه در این کتاب و چه در کتاب‏های دیگر و چه در درس‏ها اطراف مسأله را بیان می‏کنیم و مقدمات آن را همیشه بیان می‏نماییم تا آن‏که طالبان خود مرکز دایره را تمیز داده به مطلب برخورند. [115]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 144 *»

ــ ما در این چند سال در صدد ابطال این مرد (باب ملعون) برآمده بودیم و اگر کتاب‏ها در رد آن تصنیف نکرده بودیم و در درس‏های عام و خاص مفصل رد نکرده بودیم گمان نمی‏کنم که کسی از اهل ظاهر در صدد رد آن برمی‏آمد. [116]

ــ و غیر از اینها ادله بسیار است و در کتاب‏های عربی و درس‏ها بیان شده است. [117]

ــ گمان نمی‏کنم که اگر کسی انصاف دهد و بر درس‏ها و موعظه‏ها و کتب این جماعت اطلاع پیدا کند بر او مخفی ماند. [118]

ــ  بدان‏که هرکس به این کتاب من البدایة الی النهایة رجوع کرده باشد یا سایر علوم و درس‏های ما را دیده باشد نزد او بدیهی است که… [119]

حل مطلب‏های به ظاهر مشکل، با مراجعه به «مواعظ»

با توجه به اقرار مدرّسین کتاب‏های «ارشادالعوام»، دروس و مراجعه‏کنندگانی که فراوان به مواعظ رجوع دارند، این نکته‏ها مشخص می‏شود:

ــ موارد مبهم در کتاب ارشادالعوام «نسبی» است. به این معنا که ممکن است مطلبی برای شخصی روشن و برای شخصی مبهم باشد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 145 *»

ممکن است شخصی گمان کند مطلب متضادی وجود ندارد و برای شخصی هیچ اشکالی وجود نداشته باشد.

ــ در مواعظ نمی‏فرمایند که این مطالب حل‏کننده چه مطلبی از مطالب ارشاد و یا دیگر کتاب‏ها است. بلکه به شکلی است که شخص با خواندن تمام موعظه، می‏یابد اشکال‏هایی که برای او درباره مطلبی وجود داشت حل شده است.

ــ در مواعظ برخی مطالب ضمنی حل شده است و برخی مطالب محور فرمایش‏های ایشان در مواعظ است.

ــ با توجه به تجربه‏ها و پژوهش‏ها، می‏توان چنین گفت: مواعظ به سه طریق راهگشای فهم مطالب «ارشادالعوام» است.

  1. توضیح آیه یا حدیث

در کتاب «ارشاد» از آیه‏ها و حدیث‏های بسیاری استفاده شده است و برخی از آنها در ارشاد «معنا» نشده است. اما در مواعظ به آن آیه و حدیث و موارد استشهاد آنها تصریح شده است. نمونه‏ای مختصر درباره این عنوان، حدیثی است که در «ارشاد» جلد چهارم ذکر کرده و ترجمه و توضیح می‏دهند:

ــ حضرت امیر؟ع؟ فرمودند که قصم ظهری اثنان عالم متهتک و جاهل متنسک یعنی دو نفر پشت مرا شکسته‏اند یکی عالم پرده در که پرده شریعت را دریده و حرمت دین را منظور نداشته و یکی آن جاهل نادان که زاهدی می‏کند و خود را به صورت عباد و زهاد واداشته که آن اولی

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 146 *»

مردم را به زبان علمی خود اغوا می‏کند و چون به زبان او مغرور شونــد به دام اعمالش می‏افتند و دومی مردم را به زهد خود اغوا کرده چون به زهدش مغرور شوند به دام جهلش افتند و به جهل خود تصرف در معقولات کند و رد و قبول اقوال و اشخاص را نماید و جمعی را از راه بگرداند. [120]

در مواعظ، به معنای «ظهر» که در این حدیث شریف ذکر شده اشاره فرموده و توضیحی تازه درباره «ظهر» عنایت می‏فرمایند؛ توجه کنید:

ــ حضرت‏امیر فرمودند دو کس پشت مرا شکستند: یکی عالمی که عمل ندارد و یکی عاملی که علم ندارد و اینها پشت مرا شکستند. و چرا پشت می‏گویند؟ به جهت اینکه پشت به معنی یاور است و پشت، یاری‏کننده است. نمی‏بینید که برادران را پشت یکدیگر می‏گویند؟ این است که امام فرمودند اعینونا بورع و اجتهاد اعانت کنید ما را به ورع و تقوی و اجتهاد. حالا هرکس یاری امام کند، پشت امام است و هرکس یاری نکند و معصیت کند، پشت امام را شکسته است. فرمودند ما را یاری کنید در شفاعت‏کردن به اینکه گلیم خود را از آب بکشید و معصیت مکنید، و آن‏قدر نورانیتی به هم برسانید که نیازی به شفاعت‏کردن نداشته باشید. پس دین‏دار، یاری امام کرده است و بی‏دین، یاری امام نکرده است و البته پشت دین را شکسته است. حالا ناقص، پشت علی را شکسته است و چنین‏کسی مرشد و استاد نمی‏تواند بشود، و این‏که پشت امام را می‏شکند، به حد کفر می‏رساند نه

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 147 *»

ایمان. چگونه مرشد می‏شود کسی که هِرّ از بِرّ نمی‏داند؟ گول مخورید، گول هرکسی که هر ادعائی کند مخورید. [121]

  1. توضیح اشاره‏ها

در کتاب «ارشادالعوام»، به برخی مطلب‏ها اشاره شده اما تصریح نشده است. در مواعظ به آن اشاره‏ها تصریح شده است. مثلاً در «ارشاد» مذکور است:

ــ . . . حضرت امیر، ثالث شروط لا اله الا اللّه است. [122]

پرسشی که مطرح می‏شود این است که مقام حضرت امیر، مقام امامت و ولایت است و امامت، سومین شرط معرفة اللّه است اما ظاهراً ثالث شروط لا اله الا اللّه نیست بلکه ثانی شروط لا اله الا اللّه است.

در مواعظ در توضیح این جمله می‏فرمایند:

ــ آیا نشنیده‏ای که ائمه ثالث شروط لا اله الا الله‏اند. لا اله الا الله سه شرط دارد: یکی معرفت پیغمبر است، یکی معرفت ائمه طاهرین است، یکی دوست داشتن دوستان خدا و دشمن داشتن دشمنان خدا است. هریکی از این سه تا ثالث شروط لا اله الا الله‏اند. پس پیغمبر و ائمه و شیعیان را هرکس دارد قائل است به قول لا اله الا الله این داخل بدیهیات مذهب شما است. آیا نه این است که هرکس محمد رسول‏الله نگوید از اهل جهنم است؟ آیا نه این است که هرکس علی ولی الله نگوید از اهل

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 148 *»

جهنم است؟ آیا نه این است هرکس دوست دشمن خدا و دشمن دوست خدا باشد از اهل جهنم است؟ پس چون از اهل جهنم شد قائل به لا اله الا الله نیست و حال آنکه هرکس لا اله الا الله بگوید بهشت بر او واجب می‏شود. پس کسی قائل به لا اله الا الله است که پیغمبر را بشناسد و شناسایی پیغمبر شناسائی خدا است و پیغمبر نور خدا است». [123]

  1. توضیح مطلب به صورت گسترده.

این عنوان شامل قسمت‏های فراگیری از مواعظ است ازاین‏رو نمی‏توانیم مثالی ذکر کنیم چرا که این نوشتار بسیار حجیم خواهد شد؛ زیرا باید یک موعظه را خواند و سپس مطلب را دریافته و کاملاً بر آن مسلط شد.

مثنوی و ارشادالعوام

مثنوی حاج محمدکریم کرمانی محورهایی اساسی دارد. اما مهم‏ترین آن محورها و موضوع‏ها «رکن رابع» است. می‏شود این مثنوی را «مثنوی رکن رابع» دانست. مقصود از این مثنوی و در حقیقت سرودن این مثنوی، بیان رکن رابع است. گرچه مطالب فراوانی به مناسبت بیان شده است اما هنگامی که انسان دقت می‏کند، می‏یابد عمده مطلب و روح مثنوی مرحوم آقای کرمانی­ بیان مقام واسطه و کاملان است. ذکر آن مقام مراد است که به مناسبت، مباحثِ مختلف مطرح می‏شود.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 149 *»

مثنوی ایشان از جهت‏هایی با کتاب «ارشادالعوام» اتصال دارد. محکم‏ترین و واضح‏ترین دلیل بر این سخن، استشهادهای خود مصنف «ارشادالعوام» از مثنوی است. به گونه‏ای که بارها و بارها از اشعار مثنوی استفاده کرده و در برخی قسمت‏ها، از یک یا دو بیت چند بار و در جاهای گوناگون استفاده می‏فرمایند.

بررسی این اشعار و جایگاه استفاده از آنها پژوهشی مستقل می‏طلبد. اما آنچه در این قسمت مهم است، در نظر داشتن موقعیت والای مثنوی ایشان در مباحث کتاب «ارشادالعوام» است.

نکته‌ای جالب

در فهرست مفصل کتاب‏های کتابخانه‏های ایران و جهان، به نسخه‏ای از کتاب مثنوی حاج محمد کریم کرمانی برخوردم که در کتابخانه ملک نگهداری می‏شود. با مراجعه به کتابخانه ملک و پس از مشاهده میکرو فیلم آن، نسخه‏ای را تحویل گرفتم و به نکته‏های جالبی دست یافتم.

نخست آنکه این نسخه از مثنوی در زمان حیات سراینده آن­ نوشته شده است؛ چرا که در ابتدای آن نگاشته شده است: «هو العزیز، هذا المثنوی المعنوی لافضل الفضلاء و اعرف العرفاء جناب حاجی محمد کریم طوّل الله عمره». (عبارت طول الله عمره برای اشخاصی به کار می‏رود که در قید حیات هستند و به معنای «خدا عمرش را طولانی کند» است).

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 150 *»

دوم آنکه ظاهراً مستنسخ این نسخه از مثنوی، از انزجار سراینده مثنوی از لقب «خان» آگاه بوده است و به همین جهت واژه «خان» را به کار نبرده است. (نوشته است: حاجی محمد کریم.) دقیقاً همان رسمی است که بحمدالله در میان ماست و دیگران این رسم را ندارند و لفظ «خان» را بعد از اسم آن بزرگوار ذکر می‏کنند.

سوم آنکه مستنسخ این نسخه در آخر کتاب، خود را چنین معرفی کرده است: «کاتب الحروف تراب قدام سالکین (اقدام السالکین ظ)، غلامرضا ابن مرحمت و غفران پناه اقا (ظ) محمد علی ساکن». بعد از معرفی خود، بیت بسیار جالبی را نوشته است:

هر که با تحقیق خواند مثنوی را به تمام

می‏شود معلوم بر وی رمز «ارشادالعـــوام»

گویا این بیت از خود او است؛ چرا که با وزن و روش سرودن سراینده مثنوی­ مناسبتی ندارد.

چهارم آنکه با توجه به همین نسخه مشخص می‏شود که مثنوی حاج محمد کریم کرمانی تا بیتِ «تا نسازی هتک این استار را …» است. برخلاف گفته و نوشته برخی که مثنوی ایشان را تا بیتِ «جاهلا این نور علیینی است …» دانسته‏اند.

گذشته از آنکه در قدیمی‏ترین نسخه موجود از مثنوی مبارک که به خط مرحوم میرزا محمد علی شیرازی، در حیات خود آن بزرگوار نوشته شده است، تا بیت «تا نسازی هتک این استار را …» موجود است. میرزا

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 151 *»

محمدعلی شیرازی، صاحب کتاب معیار اللغة و از شاگردان زبده سراینده ربانی می‏باشد. بنابراین باید تمام اشعار از خود آن بزرگوار باشد و ادعای الحاق برخی ابیات به مثنوی کرمانی بی‏مورد است. پس آخرین بیت مثنوی این بیت است:

تا نسازی هتک این استار را   کی توانی دید آن اسرار را

در کتاب «الذریعة» درباره نسخه مورد بحث نوشته است:

«مثنوی للحاج کریم ــ  خان ــ  القاجار؛ مثنوی عرفانی فی حدود 1900 بیتاً، حکایات و تماثیل، رأیتها فی (الملک: 5382) کتابتها 21
ع 2/1280. جاء فی اواخرها:

هر که با تحقیق خواند مثنوی را بتمام

می‏شود معلوم بر وی رمز «ارشادالعوام»

و اما «ارشادالعوام» طبع مکرراً فی اربعة مجلدات. اول المثنوی:

ای منزه پرده دار و پرده در   ای به هر  پرده در   و از   پرده در
چون سرایم من سپاست کان سپاس   در قیاس است و تو بیرون از قیاس[124]  

مهم در این بخش، بیتی است که در پایان نسخه کتابخانه ملک ذکر شده است و ظاهراً سراینده از آقای مرحوم، حاج محمدکریم کرمانی، در موقعیت مثنوی و ارتباط آن با کتاب «ارشادالعوام» مطالبی خوانده و یا شنیده است.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 152 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ  گوشــه‏ای از ویژگی‏های معنوی ارشادالعوام

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 153 *»

کتاب «ارشادالعوام»، آشنای تمام دوستان و علاقمندان به مکتب بزرگان بوده و موضوع و موقعیت آن مشخص است. همچنین نیازی به یادآوری احتیاج همگان، از زن و مرد، به این کتاب نیست؛ چرا که این مطلب نیز روشن است.

ولی آنچه می‏خوانید، دیدگاهی متفاوت نسبت به این کتاب مبارک است. در حقیقت این نوشتار، کتاب «ارشادالعوام» را از جهت‏ها و دیدگاه‏های مختلفی مورد بررسی قرار داده و نیاز به این کتاب و غِنای آن از سایر کتب را بیشتر آشکار می‏نماید. به عبارت دیگر، این نوشته گوشه‏ای از ویژگی‏های معنوی، موقعیت‏ها و امتیازهای این کتاب به شمار می‏رود.

نگارنده به اندازه توان خود این کار را انجام داده است. دیدگاه‏ها و بررسی‏هایی که ارائه می‏شود، بی‏شک گوشه‏هایی از موقعیت این کتاب است که به ذهن نگارنده رسیده است و لازم است با توجه به این نکته این نوشته خوانده شود. اینک آن دیدگاه‏ها و جهت‏های مختلف را عنوان کرده و موقعیت این کتاب را در هر مورد توضیح می‏دهیم.

تفسیر و ظاهر قرآن

کتاب «ارشادالعوام»، با ترجمه فاتحة الکتاب شروع شده است و کنایه از آن است که مطالب آن مقتبس از قرآن کریم است. فاتحه الکتاب، سبع المثانی نامیده شده که به تعینات چهارده‏گانه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ اشاره دارد و این نکته، چند مطلب را بیان می‏کند:

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 154 *»

انوار مقدسه آل‌محمد؟عهم؟ در تمام کتاب مواج است.

چون قرآن که کتاب تدوین است مطابق با کتاب تکوین می‏باشد، تمام حروف و کلمات و عبارات این کتاب مبارک، هماهنگ تکوین و ظهور کتابتی آن بزرگواران؟عهم؟ در عرصه حروف و کلمات زبان فارسی است.

در چند جای این کتاب، بر فضیلت قرائت آن بر قرآن عربی برای فارسی‏زبانانی که معانی زبان عربی را درنمی‌یابند تأکید شده است. به این نمونه توجه کنید:

«بر من است که در این کتاب از علم و نصح کوتاهی نکنم دیگر شما خوانندگان خود دانید واللّه اگر این مسلمانان انصاف دهند و مایل به نجات جان خود باشند می‏فهمند که خواندن این کتاب واجب است و ثواب خواندن آن از قرآن بیشتر است از این جهت که قرآن را نمی‏فهمند و ثوابشان همان محض حفظ حروف است و بر علم و ایمان ایشان مطلقاً چیزی نمی‏افزاید و این کتاب بر علم و ایمان ایشان می‏افزاید و شرح قرآن را برای ایشان می‏نماید اما کسی که قرآن را بفهمد و بخواند البته هزار هزار مرتبه بلکه بلانسبت ثواب قرآن بیشتر است و محل سخن نیست لکن برای عوام ثواب این بیشتر و لازم‏تر است نشنیده‏ای که فرمودند که یک ساعت در مجلس عالم نشستن ثواب دوازده هزار ختم قرآن دارد و این کتاب مجلس عالم است برای متعلمان و چگونه مجلسی و نه هرکس عربی دانست قرآن را می‏فهمد پس این کتاب برای عوام عجم و طلاب همه ثوابش بیشتر است و اگر گویم لازم است ایشان را که هر روز قدری از

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 155 *»

آن را بخوانند بعید نگفته‏ام چرا که فرمودند طلب العلم فریضة علی کل حال یعنی طلب علم در هر حال واجب است و خواندن این کتاب حق طلب علم است». [125]

رفع شبهه

ممکن است شخصی شبهه‏ای بسازد که بنابراین «ارشادالعوام» چون باطن قرآن است، بر این قرآن عربی فضیلت دارد و حتی جایز است که «ارشاد» را بر روی قرآن قرار داد.

در جواب باید گفت که «ارشادالعوام» بیانگر حقیقت و علوم باطنی قرآن است ولی دلیل افضلیت آن نیست؛ چرا که در کتاب «ارشاد» فقط یک باطن قرآن ذکر شده است و حال آنکه در همین قرآن ظاهر عربی، هم ظاهر قرآن موجود است و هم ظاهر ظاهر و هم باطن و هم باطن باطن و هم تأویل آن.

بیان دین و شریعت در این کتاب

این کتاب مبارک، درباره بُعد حقیقت دین (اعتقادات) تصنیف شده است. چنان‏که خود مصنف می‏فرماید: مقصود ما از این کتاب، معرفت حقایق امور اعتقادیه است [126] اما در کنار مطالب بُعد حقیقت دین ــ  که اصل تصنیف این کتاب برای این جهت بوده است ــ  می‏توان کلیات دو بُعد دیگر یعنی بعد طریقت و شریعت را نیز در این کتاب

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 156 *»

یافت. برخی از کلیات اخلاق و برخی از کلیات عمل به شریعت و احکام عملی در این کتاب بیان شده است و گذشته از این، بعضی از فروع و احکام را نیز می‏توان در لا به لای مطالب این کتاب یافت.

کامل دین مرحوم آقای شریف طباطبائی­ در توضیح موقعیت این کتاب می‏فرمایند:

«کتاب مستطاب ارشاد مونسی است از هر وحشتی و علمی است در دین از هر جهلی و ذکری است از هر غفلتی و یقینی است از هر شکی و حکمتی است از هر سفهی و حَکَمی است در هر اختلافی رفع می‏کند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را و عروة الوثقی است لا انفصام لها بین اللّه و حججه و بریّته». [127]

کتابی برای همه (همه‏فهمی)

مصنف بزرگوار­ در نیمه دوم قرن 13 زندگی می‏کرده‏اند. اگر به پژوهش‏ها و تحلیل‏هایی که زبان‏شناسان درباره چگونگی سخن‏گفتن در قرن 13 انجام داده‏اند مراجعه‏ای کرده و به نمونه‏هایی از نوشته‌های آن قرن نگاهی بیندازیم، می‏یابیم که آن زمان در نظمْ «سبک عراقی» و در نثرْ «سبک قاجار» مرسوم بوده است. ازاین‏رو سخت‏گویی در آن زمان امری مستحسن به حساب می‏آمده است و علماء و بزرگان چنین سخن می‏گفته‏اند و کتاب‏ها را چنین تصنیف و تألیف می‏کرده‏اند. این امر را در بعضی کتاب‏های مصنف، از جمله کتاب «سلطانیه»، می‏توان مشاهده کرد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 157 *»

ایشان این امر (مغلق‏نوشتن) را در کتاب ارشاد به کار نبرده‏اند بلکه این کتاب را ساده و به زبان عموم مردم نوشته‏اند. این امر، صرف‏نظر از قدرت کلامشان و تسلطشان بر زبان عموم مردم علاوه بر زبان مخصوص علماء و بزرگان، حکایت از دلسوزی فوق‏العاده ایشان دارد که برای استفاده عموم چنین روشی را برای نوشتن این کتاب انتخاب فرموده‏اند. این روش نگارش،  بیانگر این است که مصنف­ هیچ علاقه‏ای به جلب نظر کسی نداشته‏اند؛ چه اینکه نفس مغلق‌نویسی، باعث جلب توجه اشخاص، چه عالم و چه مردم عادی  است.

ایشان در ابتدای کتاب مبارک «التذکرة» که یکی از کتاب‏های گران‏سنگ ایشان است، به این امر اشاره کرده و می‏فرمایند: و لم‏اقصد فیه الالغاز و الاُحجیّة و اغلاق العبارة و اعضال الاشارة، بل قصدت توضیح العبارة کما هو عادتی فی کل علم و کتاب (من در کتاب تذکره سربسته‏گویی و سخت‏گویی و مغلق‏گویی و به‏کار بردن اشاره‏های سخت را قصد نکرده‏ام، بلکه خواسته‏ام عبارت را توضیح دهم. چنان‏که  این امر در هر علم و کتابی عادت من است).

حکمت به زبان ساده

مطلب مهمی که باید به آن توجه داشت، مطالب موجود در این کتاب است که با ژرف نگری می‏یابیم که در هر فصلی از این کتاب مطالب حکمت بیان شده است. حکمت عبارت است از علم و آگاهی به حقیقت چیزها و این امر در این کتاب مبارک به وضوح دیده می‏شود.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 158 *»

در هربحث و مطلبی، واقعیت و حقیقت مطلب را بیان می‏فرمایند و با استدلال‏های کافی و شافی مطلب را شرح می‏دهند.

استاد معظم؟حفظ؟ در یکی از سخنرانی‏ها می‏فرمایند:

…این‌همه آن بزرگوار به خصوص در این کتاب اصرار می‏فرمایند، به‏طوری‏که گاهی در یک صفحه ممکن است دوبار بفرمایند: بفهم چه می‏گویم، که در هیچ جا نخوانده‏ای و از هیچ‏کس نشنیده‏ای. آن‏قدر مطلب اهمیت دارد که ایشان همواره بر این امر اصرار دارند و بفهم، بفهم، بفهم… و جایی ندیده‏ای و از کسی نشنیده‏ای می‏گویند. شخصی رفیقمان بود می‏گفت: یکی از چیزهایی که در ارشاد خیلی مرا ناراحت می‏کند همین است که ایشان مرتب می‏فرمایند: بفهم، در جایی ندیده‏ای. خوب بابا، درست است دیگر، می‏دانیم جایی ندیده‏ایم و از کسی هم نشنیده‏ایم. چرا پشت‏سرهم می‏فرمایند؟ ولی واقع مطلب همین است که آن بزرگوار باید خط به خط بفرمایند: بفهم چه می‏گویم، از کسی نشنیده‏ای و در جایی نخوانده‏ای. این بشرِ غافل و این انسانی را که از نسیان مشتق است همواره باید متذکر کنند و تکان بدهند که شأن این کتاب چنین است. تو چه می‏دانی که کتاب‏های دیگر چه نوشته و چقدر مطلب عمیق است و کسی به‏آن نرسیده است. آن بزرگوار می‏دانند که چه می‏نویسند و به‏همین علت می‏گویند بفهم. [128]

نکته دیگری که لازم به ذکر است آنکه کسی گمان نکند این‏گونه

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 159 *»

نوشتن کار آسانی است، خود مصنف می‏فرمایند: «اگر کسی بخواهد که مطلبی بلند را به این آسانی بگوید و از پی آن برآید، آن وقت می‏داند که چقدر امر خطیری است و کار بسیار مشکلی است و می‏داند مقدار این کتاب عامیانه مرا». [129]

صراحت در بیان مطالب

چنان‏که در توضیح عنوان قبل ذکر شد، مصنف حقیقت مطلب را به طور کامل بیان فرموده‏اند. بزرگ‏ترین اثری که بر صراحت‏گویی مترتب است چیست؟ ممکن است نظرها مختلف باشد ولی شاید مهم‏ترین آنها، رسیدن به واقع مطلب بدون هیچ انحراف و حیرت و گم‏شدن در راه است. وقتی انسان مستقیم به مقصود خود برسد و مطلب را بی‏هیچ دغدغه‏ای دریابد، بارزترین اثر در وجود آدمی چیست؟ بی شک آن اثر، لذّتی است که از درک مطلب برای او حاصل می‏شود؛ زیرا شخص کتاب را برای مطلب آن می‏خواند و زودتر رسیدن به مطلب، اثر مثبتی در وجود انسان به وجود می‏آورد:

فصَرِّح بما تَهوی و دَعْنی من الکُنا

فلا خیر فی اللّذات من دونهـــا ستر

(به آنچه می‏خواهی تصریح کن و مرا از کنایه رها ساز؛ زیرا هنگامی که پوششی بر روی لذت‏ها باشد، خوبی در آنها نخواهد بود).

پس باید به اصل مطلب تصریح کرد؛ چرا که اعتقادات دینی به

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 160 *»

شکلی است که وقتی انسان به حقیقت آنها پی می‏برد، برایش لذّت معنوی حاصل می‏شود. آیا نشده است که وقتی بعضی از سخنرانی‏ها را که درباره مقامات ائمه؟عهم؟ است شنیده‏اید، بی‏اختیار در خود حرکت و لذتی معنوی را احساس کرده‏اید که اگر طبیعت و دیگر موانع مانع نمی‏شدند، بلند شده و حرکت می‏کردید و گاهی اوقات آن لذت‏ها را با صلوات و یا دست بر دست کوفتن اظهار می‏دارید. پس صراحت در گفتار و بیان مطالب هم امر مهمّی به حساب می‏آید که یکی از خصوصیات بارز این کتاب به شمار می‏رود.

اشاره‏های ظریف

می‏فرمایند:

…صاحبان آن مدارک تکالیف خود را از کتاب و سنت فهمیده‏اند و مطالب خود را برخورده‏اند و جهات عبادت خود را برخورده‏اند و ایراد آنها در این کتاب به لغت اهل اجسام شایسته نیست به همان جهت‏ها که ذکر شد ولی به لغت خود ایشان ذکر شد و اهلش می‏فهمند که من در این کتاب چه نوشتم. [130]

در کنار تصریح به مطالب عالیه، اشاره‏های ظریفی را میان خطوط این کتاب گنجانیده‏اند که برای همه‏کس قابل درک نیست. این اشاره‏ها، خود مطلب کاملی به حساب می‏آید ولی چون احتیاجی در تصریح به آنها نمی‏دیدند، به این شکل بیان فرموده‏اند. وجود این

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 161 *»

اشاره‏ها عنوان قبلی را نقض نمی‏کند؛ زیرا تصریح به مطالب در جای خود هست و شکی در آن نیست و این اشاره‏ها، برای اشخاص بخصوصی بیان شده است؛ چرا که فقط عموم مردم از این کتاب منتفع نمی‏شوند بلکه عالمان و فاضلان نیز از این کتاب برای سبد معرفتشان میوه می‏چینند.

در جاهای مختلفی از این کتاب می‏فرمایند که اگر کسی تدبر می‏کرد، در قسمتی اشاره‏ای کرده‏ایم و رد شده‏ایم. شخص آگاه و با تدبر، وقتی شروع به مطالعه بحث جدیدی می‏کند، می‏یابد که این مطلب را در جلد پیشین و یا در اوایل یا اواخر همان جلد، به طور اشاره بیان فرموده‏اند. و منظور از این اشاره، نه به این معنا است که خود فرموده‏اند که این مطلب، اشاره به چه مطلبی است، بلکه با تدبر در آن مطلب مشخص می‏شود که این مطلب، بیانگر مطلب دیگری است که به شکلی دیگر بیان شده است و متمّم و مکمّل فهم آن شخص از آن مطلب خواهد بود.

گنج خود را از تو پنهان کرده‏ام   خاک ظلمانی بر آن افشانده‏ام

بسیار بجا است به پرسشی که «امان اللّه خان» والی کردستان از مصنف «ارشادالعوام» پرسیده است و آن بزرگوار جواب داده‏اند اشاره شود.

پرسش: اگرچه همه «ارشادالعوام» از فهم ما بیرون است ولی فصلی عنوان فرموده‏اید در اشاره به باطن باطن در قسمت سیوم و جلد سیوم در مقصد چهارم که منتهی به مقصد پنجم می‏شود هر کار می‏کنم چنان که

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 162 *»

شاید از عهده فهم آن بیرون نمی‏آیم. مستدعیم به زبان معجز بیان آن باطن باطن را به ظاهر ظاهر بیاورید اگر به علت شدت مشغله عذر بخواهید، عرض می‏شود پس چرا معراج را و معرفت آن را از نان و پنیر به مردم فهمانیده‏اید و خورانیدید.

جواب: عرض می‏شود که از بیان این مسأله به طور ظاهر مرا معذور دارید که این سرّی است از اسرار اهل بیت؟عهم؟ که متحمل آن نمی‏شود مگر ملک مقرب یا نبی مرسل یا مؤمن ممتحن و این امری نیست که امروز فاش شود. زیرا که این مسأله همان است که در دل سلمان رضی اللّه عنه بود که اگر ابوذر رضی اللّه عنه بر آن مطلع می‏شد کافر می‏شد و این همان امر است که امام عصر؟ع؟ وقتی که ظاهر می‏شود عهد و پیمان به آن می‏گیرد و همه بزرگان سیصد و سیزده تن فرار می‏کنند مگر حضرت عیسی و یازده نفر که طاقت می‏آورند و می‏ایستند و این آن امری است که حضرت سجاد در این اشعار می‏فرماید:

و ربّ جوهر علم لو ابوح به   لقیل لی انت ممن یعبد الوثنا

یعنی بسا جوهر علمی که اگر فاش کنم آن را می‏گویند که تو از بت‏پرستانی،

و لاستحلّ رجال مسلمون دمی   یرون اقبح ما یأتونه حسنا

یعنی و هراینه مردمانی مسلمان خون مرا حلال می‏دانند و این کار قبیح خود را نیکو می‏شمرند،

لقد تقدّم فی هذا ابوحسن   الی الحسین و وصّی قبله الحسنا

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 163 *»

یعنی امری است که حضرت امیر وصیت به امام حسن و امام حسین فرموده‏اند. و این امری است که حضرت امیر؟ع؟ می‏فرماید بل اندمجت بمکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فی الطوی البعیدة یعنی علم مکنونی در سینه من است که اگر بروز دهم مضطرب می‏شوید چنان‌که ریسمان دلو در چاه عمیق به تزلزل در می‏آید در هنگام حرکت دادن. و این امری است که کمیل از این معنی سؤال کرد از حضرت امیر؟ع؟ و فرمودند تو را چکار به سؤال از حقیقت، عرض کرد آیا من صاحب سرّ شما نیستم؟ فرمودند چرا ولکن ترشح می‏کند به تو از آنچه از من سر ریز شود. عرض کرد آیا مثل تو مولایی نا امید می‏کند سائل خود را؟ پس برای او به طور معما بیان فرمودند و نفهمید. خلاصه امری عظیم است و از فهم مردم بیرون،

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

ان شاء اللّه مرا معذور خواهید داشت از شرح آن به ظاهر ولکن شرح آن را به رمز مفصلاً در جلد نبوت «ارشاد» در معنی علم بیان و در جلد امامت در همان جا یعنی در معنی بیان و در جلد چهارم در همان مواضع بیان کرده‏ام و زیاده از آن نباید بیان شود و به همین نشان دادن و بیان‌نمودن گویا مفصلاً بیان کردم و استغفر اللّه ربی و اسأله التوبة. [131]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 164 *»

هدف از ذکر این پرسش و پاسخ، «تصریح به وجود راز و رمزها و اشاره‏های ظریف برای اهل آن» است.

مثال‏های شگفت‏آور

در تعریف مثل گفته شده است: المَثَل: الصفة… و ما یُضرب به. ج: امثال کـ :سبب و اسباب… و تمثّل بالشی‏ء ــ  علی تفعّل ــ : اذا ضربه مثلاً… [132]

و دیگر: القول السائر المشبه مضربه بمورده. [133]

«مثَل» و «مثال زدن» جایگاه ویژه‏ای دارد. در قرآن شکل‏های مختلفی از اَمثال ذکر شده است. «ابن مقفّع» می‌نویسد: «هرگاه سخن را در جامه مثَل ادا کنند، گفتن آن آشکارتر، شنیدن آن شگفت‏آورتر و توسط آن امکان بیان انواع سخن بیشتر و وسیع‏تر خواهد بود». [134]

یکی از شگفتی‏های کتاب «ارشادالعوام» و دیگر فرمایش‏های مشایخ عظام، مثال‏هایی است که برای روشن‏شدن مطلب ذکر می‏فرمایند. مصنف «ارشادالعوام» در یکی از وصیت‏های خود در ذکر جایگاه مثال‏هایی که ذکر می‏فرمایند، می‏نویسند: «… پس تا بتوانی تفکر در کتاب آفاق بنما و کفایت می‏کند تو را کتاب آفاق؛ زیرا که کتابی است بزرگ و ناصح و مشفق و گمراه‏کننده نیست و فراموش نکرده است چیزی را و محتاج نخواهی شد با بودن آن کتاب به کتابی دیگر و دعوت

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 165 *»

می‏نماید تو را به سوی فهم لغات کتاب آفاق، کتاب‏های ما و امثال ما. پس هرگاه مداومت نمایی از برای تدبر و تفکر در آنچه که ما مثل می‏زنیم و شاهد می‏آوریم از برای مطلب خود به آیات کتاب آفاق، خورده خورده مأنوس خواهی شد به خط آن و خواهی فهمید لغتی پس از لغتی از لغات آن کتاب را». [135] در این قسمت به ذکر دو مثال شگفت انگیز اکتفاء می‏کنیم.

ــ من باید این معنی را برای تو به طور مثل بیاورم تا بفهمی. هرگاه در فصل زمستان کسی را ببری به باغ خود می‏گویی در تعریف باغ خود که این درخت گلش چنین خوشبو است که باغ را معطر دارد و رنگش به رنگ آفتاب است و از شفافی چون آفتاب درخشان است و برگش مانند استبرق سبز است و اصل گلش مانند حریر بهشت است و تخمه گلش چنین است و ترکیبش چنین و صد برگ دارد بعضی زرد و بعضی قرمز و بعضی سفید و بعضی بنفش و هم‏چنین صفت‏ها از آن درخت کنی و جاهل هرچه نگاه می‏کند جز شاخه چوب خشک چیزی دیگر نبیند پس گوید این درخت که چنین نیست و هیچ از این صفات در آن نیست حال امر چنین است وصف‌کردن ائمه شیعیان خود را و تو می‏بینی که در ایشان هیچ نیست تعجب می‏کنی که اینها را که شیعه می‏گویند و ائمه اینها را شیعه خود خوانده‏اند و این صفات در ایشان نیست و بسا آن‏که حمل بر این کنی که اینها منافقند حاشا عالم اعراض فصل زمستان

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 166 *»

است و سرمای اعراض بر وجود آنها غالب شده است و مانع از ظهور نور ایشان شده است و نمی‏گذارد که هیچ‏یک از آن صفات از آنها بروز کند مانند شخص مقدس متهجدی صالحی دایم الصوم دایم الصلوتی که حال ناخوش شده است و از آن هیچ عبادت بروز نمی‏کند و حسرت همه عبادات را دارد و از بیماریش بیزار است حال شیعه از موانع طاعتش بیزار است لکن مرض غالب شده و اختیار را از آن ظاهراً ربوده از مرض خود ناله می‏کند و چاره هم ندارد ظاهراً. [136]

ــ نظر کن حیات از دل تو به بازوی تو می‏آید و از بازو به ساعد تو می‏رسد و از ساعد به کف دست و انگشتان تو اگر انگشت خود را بر روی دل خود گذاری فکر کن که انگشت به دل تو نزدیک‏تر است یا مرفق تو؟ اگر عاقلی نخواهی گفت انگشت چرا که در همان حال که انگشت بر دل گذارده‏ای حیات از ممر خود می‏رود به بازو و ساعد و کف تا به انگشتان می‏رسد و آنها به حقیقت از دل بیشتر خبر می‏شوند و اقتران انگشت به دل اقتران ظاهری است و مناط حکم حقیقی نیست پس گوییم اگرچه اَنَس (یک راوی است) در نزد نبی حاضر می‏شد و روایت می‏شنید به سماع ظاهری و لکن ممر طبیعی آن فهم و علم که حاصل می‏کرد از طریق خود بود و اول به علی می‏رسید بعد به انبياء بعد به نقباء و نجباء و علماء و طلاب و صلحا تا به رتبه او می‏رسید پس گوشش اقتران ظاهری داشت ولی فهمش مر آن سخن را به ترتیب طبیعی می‏آمد

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 167 *»

بفهم که چه گفتم که مطلبی عجیب را به مثلی غریب بیان کردم و از هیچ کس نخواهی شنید. [137]

آنچه ذکر شد، مشتی از خروار مثَل‏های شگفت‏انگیز این کتاب است.

پژوهشی درباره زید

زید کیست و چه می‏گوید؟!

در کتاب «ارشادالعوام» از مثال «زید و عمرو» در بحث‏های مختلف استفاده می‏فرمایند. مناسب است به این موضوع نیز بپردازیم. مشخص است مثال زید و عمرو در هر بحثی به وجهی اشاره دارد و ممثَّل آن در مباحث مختلف تفاوت دارد و در هر بحثی به حسب خودش است. مثلاً اگر مثال را در انسان بیان کنیم و بگوییم «زیدٌ قائمٌ»، زید به شناخت ذات انسان و قائمٌ به ظهور انسان مربوط است. بخواهیم در توحید بیان کنیم ممثّل زید ــ  تقریباً ــ  ذات ظاهره بالصفات است که قابل شناخت است و قائم هم همین‏طور؛ مربوط می‏شود به ظهور همان منظوری که از ممثلی در نظر داریم. در هر جایی ممثل بحث را باید در نظر داشت. اگر در مباحث توحید است زید گزارش از ذات ظاهره خداوند است و قائم، از صفات خداوند که مربوط می‏شود به ظهورات او. در انسان ممثل انسان، در هر جایی مثل زده می‏شود مربوط می‏شود به ممثل مورد بحث. در ادامه، به ذکر کلیاتی درباره مثال زید در مکتب پرداخته و سپس به مباحثی گوناگون اشاره می‏کنیم.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 168 *»

جایگاه زید در فرمایش‌های بزرگان [138]

زید اسم کدام مرتبه از مراتب انسان است؟!

زید، اسم کلی برای ظهور کلی زید است. و ظهور کلی زید هم تمام مراتبی است که در او بالفعل است در نظر گرفته می‏شود و تمام لوازم آن مرتبه و خواص آن مرتبه همه منظور است. یعنی تمام مشخصات ظاهری و باطنی در همه مراتب او را ما در نظر می‏گیریم و اسم زید را برای آن ظهور کلی و مراتب کلی می‏گوییم. حالا این زید اگر در هر مرتبه‏ای هست و در هر طبقه‏ای هست به حسب خودش است. و زید چون مثَل است پس برای همه مراتب قابل تطبیق است.

این زید در مقابل سایر اسماء جزئی زید است مثل قائم، قاعد، راکع، ساجد، عالم، جاهل، سخی، بخیل و تمام این صفاتی که در مجموعه یک شخص گفته می‏شود و امثال اینها، زید در مقابل آن اسماء جزئیه است. «در مقابل» یعنی بالنسبه به آنها همه اطلاق دارد، عمومیت و شمول دارد؛ ظهور کلی است در مقابل ظهورهای جزئی.

نکته‏هایی درباره دو عبارت از مشایخ عظام

1- قال شیخنا الاوحد­: من عرف زید قائم عرف التوحید بحذافیره.

2- قال مولانا الکریم­: من عرف زید قام قیاماً عرف جمیع اسرار الوجود. [139]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 169 *»

فرموده شیخ مرحوم: این فرمایش برای شناخت رابطه ذات است با ظهورات ذات که اگر ما توانستیم ظهورات را بفهمیم و نحوه رابطه ذات با ظهورات را دانستیم، آن‏گاه می‏توانیم مسائل توحید را درک کنیم: تمام مسائل توحید. چون تمام مسائل توحید به ظهور حق تعالی برگشت می‏کند. حالا یا ظهورات کلی یا ظهورات جزئی فرقی نمی‏کند. به ظهور حق تعالی برگشت می‏کند. اگر بحث از ذات خداوند است یعنی معرفت ذات که می‏دانیم مقصود نه ذات غیب الغیوبی حق‏تعالی که شناخته نمی‏شود؛ بلکه ذات ظاهره بالصفات که قابل شناخت است. اگر بحث از ذات می‏شود، اگر بحث از صفات می‏شود، اگر بحث از صفات ذاتیه می‏شود صفات ذاتیه هم به هر دو معنایی که در مکتب مطرح است [140] یا صفات فعلیه یا صفات اضافیه یا صفات افعال حق تعالی. بالاخره تمام مباحث توحید مربوط می‏شود به شناخت رابطه ذات با ظهور ذات و نحوه ظهور ذات و اشتقاق اسماء از ظهور و بالاخره هر چه هست از مباحث مربوط می‏شود به همین شناخت: ذات و ظهور ذات. چیز دیگری نیست. یعنی هرچه معرفت داریم از ذات در رتبه ظهور ذات است و به فرموده شیخ مرحوم، با تذییلات فؤادی (تحلیل‏های فؤادی) ما واقف می‏شویم بر مراتب این ظهور و استفاده کردن معرفت ذات از این راه.

«من عرف زید قائم. . . » که در اصطلاح صرف و نحو مبتدا و خبر

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 170 *»

است، در واقع زید گزارش از ذات و قائم گزارش از ظهور است. چون قائم به قیام بستگی دارد و قیام به قامَ و قامَ به ذات بر پا نیست؛ عین ظهور و عین حدوث است که حکماء مباحثی دارند که جایش همین جا است و از همین جا می‏توان به همه مباحث رسید.

و اینکه آقای مرحوم فرموده‏اند «من عرف زید قام قیاماً . . . »، این به شناخت اقسام موجودات مربوط است البته به حسب مکتب شیخ مرحوم­ که زید گزارش است از وجود صانع ــ  در مثَل ـــ ، قام وجود فعل صانع، که صنَع در صانع و خلَق در خالق است و قیاماً که تأکید فعل (قامَ) است گزارش است از مصدر مطلق. اینها گزارش از شناخت اقسام موجودات است. وجودی که تعبیر از ذات است، ما یُعَبَّر عنه بالوجود که شیخ مرحوم می‏فرمایند، ما یعبّر عنه بالوجود به سه قسم تقسیم می‏شود: وجود حقی، وجود مطلق و وجود مقید. پس وجود فاعل و وجود فعل و وجود مصدر که همان مفعول باشد (مفعول مطلق مراد است نه مفعولٌ به)، اینها سه قسم وجود است که این سه قسم وجود، با هم هیچ‏گونه سنخیت ندارند، با هم هیچ‏گونه اشتراک ندارند، اینها هر کدام وجود جداگانه‏ای هستند، سه حقیقت جداگانه هستند که در ابتدای کتاب نخستین گام توضیح داده‏ایم و کاملاً روشن کرده‏ایم. پس فرق این مثَل با آن مثل، تفاوت این تعبیر با تعبیر شیخ مرحوم این است که آن فقط به شناخت ذات و ارتباط ذات با ظهور مربوط می‏شود اینجا نه، اینجا تقسیم‏بندی وجودات است که آقای مرحوم تقسیم‏بندی می‏فرمایند بر

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 171 *»

اساس مکتب شیخ مرحوم: سه نوع وجود و سه قسم وجود ما می‏توانیم تصور کنیم. (وجود لا بشرط و وجود بشرط لا و وجود بشرط شی‏ء).

«زید قائم» از نظر مثل، سمبل مثَل‏ها است. مبتدا و خبر و روشن‏کننده همین بحث است. «زید قام قیاماً» هم همین‏طور، این هم در واقع سمبل مثل‏ها است، هر مثلی بزنیم باز برگشت می‏کند به همین مثل و این مثل از همه مثل‏ها به ذهن نزدیک‏تر است. البته اگر بخواهیم بحث دیگری داشته باشیم، مثال‏های دیگر است. بحث دیگری مثل آنکه بخواهیم بگوییم مراتب صفات چگونه است، می‏گوییم: زید قامَ، مَشیٰ و اسرَع. اینها اضافه می‏شود و مربوط است به مراتب صفات. یعنی مرتبه سرعت و مرتبه مشی. اینها مراتب ظهورات زید است و مترتب بر یکدیگر است. یعنی حتماً سرعت قائم به مشی است، مشی قائم به قامَ است. می‏شود مثل‏های مختلف درباره مباحث پیش بیاید. ولی این دو تعبیر، کلیات دو مبحث است. درباره دو بحث کلی؛ یکی بحث توحید و دیگری بحث شناخت اقسام وجود. فرق این دو تعبیر با هم همین است.

زید در مباحث توحیدی

به کار برده شدن مثال زید توسط بزرگان، به حسب «مبنا» تفاوت دارد. مبنای مشایخ ما در توحید، انسان‏شناسی و جهان شناسی در هر جایی به حسب مبنای مکتبی خودشان است و دیگران هم اگر به کار می‏برند آنها هم به حسب مبنای مکتبی خودشان است.

البته دیگران مثال نزده‏اند. اصلاً در این وادی نیامده‏اند و این

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 172 *»

مخصوص بزرگان ما است. آنها اگر مثل می‏زنند برای مباحث صرف و نحوشان مثل می‏زنند. در تمام کتاب‏هایشان به سراغ این مثل اصلاً نرفته‏اند و نتوانسته‏اند چنین تحقیقی داشته باشند. این مثل‏ها که در توحید و مباحث انسان و جهان شناسی آمده است در واقع مختص بزرگان ما است.

بر فرضی مثل زده باشند، آن کسی که قائل به این است که می‏شود ذات حق تعالی را شناخت؛ ذات غیب الغیوبی را شناخت و معرفت پیدا کرد؛ چون وجودش ساری در همه موجودات است ــ  مثلاً ــ  و هر موجودی به حسب خودش حصه‏ای است از آن وجود، این وقتی می‏گوید زیدٌ قائم و مثل می‏زند ــ  آنها مثل نزده‏اند؛ اگر هم مثل بزنند ــ  برای شناخت خدا، او خیلی تفاوت دارد مرادش و مقصودش از زید که مثَل است برای ذات حق تعالی با آنچه شیخ مرحوم و سایر مشایخ می‏فرمایند. استفاده دیگران از این مثل، معمولاً در موارد جزئی و مباحث ادبی است و در مباحث اعتقادی ایشان دیده نشده و اگر هم مواضعی باشد، از باب النادر کالمعدوم است. [141]

چرا زید . . .؟!

برای استفاده از واژه «زید» در مثال‏ها، جهت‏های مختلفی ذکر شده است که به اختصار به بعضی از آنها اشاره می‏کنیم و در پی رد و یا تثبیت آن نیستیم.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 173 *»

1- این‏گونه استعمال، از باب تقلید بعدی‏ها از گذشتگان است و البته در علوم مختلف به شکلی این تقلید جاری است و در هر علم و رشته‏ای مثالی متداول است.

2- منشأ این مثال، «علم نحو» است و علم نحو، علمی است که هرگز از موضوع و مسأله خالی نیست. صفحه‏ای از کتاب‏های نحوی یافت نمی‏شود که در آن مثال‏هایی ذکر نشده باشد. و چون چنین بود، نیاز به اختصار و اسم‏های مختصر پیش آمد و مختصرترین واژه‏ها در زبان عرب، واژه‏های سه حرفی است و آسان‏ترین آنها ــ  از نظر تلفظ ــ  آن است که یکی از حروف آن «ساکن» باشد و از نظر تلفظ، تنها سکون حرف وسط ممکن است. و اسمی نیاز است که در باب‏های مختلف نحوی به کار آید و ازاین‏رو عرب به «زید» و «بکر» و «عمرو» و «هند» و امثال اینها مثال می‏زنند. [142]

3- «زید» تنها نام صحابی رسول اللّه؟ص؟ است که در قرآن ذکر شده است (احزاب:37) و ازاین‏رو به آن مثال می‏زنند. و شاید «عمرو» اشاره به «ابو جهل» است. [143]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 174 *»

4- گفته شده است «زید» و «عمرو» نام دو پسر «سیبویه» است. [144]

5- گاهی واژه «زید» در عربی، به معنای «فلان و بهمان» در فارسی به کار می‏رود. [145] درباره این موضوع، حکایت‏هایی تاریخی نقل می‏کنند. همچون حکایت آن پیر که به دنبال علم نحو بود. در همان ابتدا معلم گفت: «ضرب زید عمراً» پیر پرسید: چرا زید عمرو را زد؟ گفت: زید او را نزده است بلکه این اصلی است که وضع شده است. پیر گفت: آنچه از ابتدایش دروغ است مرا به آن حاجتی نیست.

و از جمله آنها می‏توان به حکایت «داود پاشا» اشاره کرد. وی که یکی از وزرای ترکیه بود، خواست زبان عربی بیاموزد. یکی از علماء برای تدریس فراخوانده شد. روزی از آموزگار خود پرسید چرا همیشه زید عمرو را می‏زند؟ وی جواب داد: در حقیقت زدنی در کار نیست و این جمله فقط یک مثال است. داود پاشا راضی نشده و وی را زندانی کرد.

از آن به بعد یک یک علماء را طلبیده و از ایشان این پرسش را می‏پرسید و هیچ کدام جوابی نداشتند. تا آنکه زندان از علماء پر شد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 175 *»

روزی یکی از علمای برجسته نزد وی آمد و در جواب او گفت: جنایتی که عمرو مرتکب شده است قابل ذکر نیست و زدن که جای خود، او را باید کشت. با شنیدن این سخن داود پاشا قدری آرام شده و گفت: این جنایت چیست؟ آن عالم جواب داد: این ملعون به نام جناب وزیر خیانت کرده و «واوِ» نام ایشان را دزدیده و به نام خود افزوده است و از این جهت علمای نحو «زید» را مأمور کرده‏اند که وی را ادب کرده و همیشه او را بزند. وزیر از این جواب بسیار شگفت زده شده و آن عالم را اکرام کرده و پرسید چه خواهش داری؟ او گفت: تمام آن علمائی را که زندانی کرده‏ای آزاد کن.

«منفلوطی»[146]  بر مثال زید و این حکایت نقدی نگاشته است. ترجمه‏ای از این نقد که در کتاب «النظرات» وی آمده است، توسط «امیر فیروز کوهی» انجام شده است. این ترجمه را بدون هیچ تغییری ذکر می‏کنیم:

«به عقیده من داود در وهله اول یعنی حبس نحاة مُصیب و در وهله اخری یعنی اطلاق آنان مخطی بود و اگر من به جای او می‏بودم چندان ایشان را رها نکرده و در زندان نگاه می‏داشتم تا تعهد اکید

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 176 *»

کنند که مِن بعد دست از این قبیل امثله کهنه برداشته و به جای آنها امثله جدیده مستحسنه که موجب انس شاگردان و ذهاب وحشت آنان باشد ابداع نمایند تا دیگر آن بیچارگان دچار تمثل و تخیل مناظر خونین وحشت انگیز مانند مضاربه زید و عمرو و بکر و خالد نگردند زیرا شاگرد هیچگاه موفق به اخذ بهره و نصیبی از علم نخواهد شد مگر اینکه قدرت تطبیق آن علم با عمل داشته و توانایی به انتفاع از آن را در موضع و مواردی که آن علم جهت آن وضع گردیده است در عهده خویش بیابد و این ملکه نیز برای او جز به کثرت شواهد و امثله ملائمه با قواعد و قوانین آن علم حاصل نشده و استاد هم وقتی می‏تواند این ملکه را در ذهن شاگرد راسخ گرداند که در تنوع و گوناگون بودن شواهدی که ذهن او را به رابطه بین علم و عمل نزدیک گرداند سعی بلیغ و جهد وافی به عمل آورد.

بیشتر شاگردان را می‏بینیم که در مطابقه قواعد محفوظه خویش با حقیقت آنچه که آموخته‏اند به علت آنکه همواره بیش از یک مثل برای هر قاعده‏ای از قواعد نشنیده‏اند درمانده و عاجزند. مثلاً هرگاه بخواهیم که از منطق در فصل بین حیوانیت و ناطقیت و در نحو از زدن زید عمرو را و کشتن بکر خالد را و در علم بیان از تشبیه زید به بدر و استعاره ناخن جهت مرگ و در صرف از فعلل و افعوعل سؤالی از آنان کرده باشیم آنگاه می‏بینیم که در اداءجواب تا چه حد گرفتار رنج و زحمت و از حیث بیان تا چه مقدار دچار عجز و لکنت خواهند گشت تا آنجا که بی‌اطلاعی

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 177 *»

آنان با گذراندن سال‏ها نوشتن و خواندن و سیاه کردن اوراق آنان را قرین حزن و اسف خواهد کرد.

شاگردی که نتواند یک صفحه از کتاب را به طور صحیح قرائت کند دیگر برای چه خود را در آموختن صرف و نحو دچار زحمت می‏کند و یا در صورتی که قدرت فهم اسرار کلام و پروراندن و توضیح ما فی الضمیر خود را نداشته باشد چگونه به فراگرفتن آداب بلاغت اشتغال ورزیده و همچنین چگونه منطق می‏آموزد در حالی که از تمیز بین فاسد قضایا و صحیح آن بی اطلاع بوده باشد.

عجب است که یک نفر صنعت‏گر بی‏سواد بدین نکته که آموختن علم جز برای عمل نیست متوجه و به همین جهت صناعت نجاری نمی‏آموزد مگر برای ساختن در و صندوق و امثال آنها و یک نفر متعلم از این غرض ضروری غافل و از علم جز حفظ پاره‏ای از قواعد که از تصرف در آنها قاصر و از انتفاع بدان‏ها در مواقع لازمه عاجز است منظور دیگری ندارد. خلاصه مادامی که در این قبیل اسالیب بی نتیجه تغییر و تبدیلی ندهند هیچگاه نباید منتظر شد که در آینده نوابغی از مدارس خارج و همه افراد ملت مانند بعض ملل دیگر که از وجود دانشمندان خویش بهره کافی می‏برند فائده و انتفاعی از وجود آنان حاصل نمایند». [147]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 178 *»

«تأویل» زید و عمرو

گذشته از ظاهر قضیه، می‏توان به «زید و عمرو» نگاه متفاوتی داشت و این نگاه، برگرفته از متن احادیث است. با توجه به احادیث مشخص می‏شود که یکی از نام‏های حضرت امیر؟ع؟ «زید» است. و در مقابل، «عَمْرو» به «عُمَر» تأویل شده است.[148] به این حدیث توجه کنید:

روی فی البحار بسنده عن حسن البصری قال صعد امیر المؤمنین علی بن ابی‏طالب؟ع؟ منبر البصرة فقال یا ایها الناس فمن عرفنی فلینسبنی و الا فانا انسب نفسی انا زید بن عبدمناف بن عامر بن عمرو بن المغیرة بن زید بن کلاب فقام الیه ابن الکوّا فقال له یا هذا ما نعرف لک نسباً غیر انک علی بن ابی‏طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصیّ بن کلاب. فقال له: یا لکع ان ابی سمّانی زیداً باسم جدّه قصی و ان اسم ابی عبدمناف فغلبت الکنیة علی الاسم و ان اسم عبدالمطلب عامر فغلب اللقب علی الاسم و ان اسم هاشم عمرو فغلب اللقب علی الاسم و اسم عبدمناف المغیرة فغلب اللقب علی الاسم و ان اسم القصی زید فسمّته العرب مجمعاً لجمعه ایاها من البلد الاقصی الی مکة فغلب اللقب الاسم. [149]

در این حدیث ذکر شده است که حضرت امیر المؤمنین؟ع؟ خود را این‏گونه معرفی فرمودند: «زید» بن عبدمناف بن عامر بن عمرو بن المغیرة

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 179 *»

بن زید بن کلاب. پس یکی از نام‏های آن بزرگوار «زید» است. با توجه به این نکته، حالت‏های مختلف زید و عمرو در مثال‏ها، نوعی دیگر خواهد بود. با توجه به همین تأویل شاعری سروده است:

أ تسئل دائماً عن رفع زید   فزید کان اسماً للولی
و عمروٌ نصبه لا شک فیه   علامة نصبه بغض الوصی

آیا همیشه از رفع (فاعلیت، رفعت) زید پرسش می‏کنی؟ پس بدان که «زید» نام ولی (حضرت امیر؟ع؟) است و در نصْبِ (علامت نصب و یا دشمنی) «عمرو» شکی نیست چرا که علامت نصب (دشمنی) او، عداوت با وصی (حضرت امیر؟ع؟) است.

استادمعظم؟حفظ؟ علاوه بر تأویل عمرو به «عمر»، تأویل دیگری را ذکر فرموده‏اند:

عـ = عثمان، مـ = عمر، ر= ابوبکر و= معاویه. حرف واو در عمرو، خوانده نمی‏شود، معاویه نیز همین موقعیت را دارد، اصل کفر آن سه ملعون هستند و این ملعون، ظلّ است.

برخی نیز احتمال داده‌اند که زید، حضرت امیر  است و عمرو، عمرو بن عبدود.[150]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 181 *»

اطمینان به حقانیت مطالب

یکی از معمول‏ترین جمله‏ها میان نویسندگان این است که در مقدمه کتاب و یا در میان بحث متذکر می‏شوند که این کتاب دارای غلط‏های فنّی و ادبی بوده و اهل ادب و یا اهل فن از آنها اغماض نمایند و برخی دیگر تصریح می‏نمایند که از آن غلط‏ها اغماض نکرده بلکه نویسنده را از آن لغزش‏ها آگاه نمایند.

اما مصنف کتاب ارشاد در امر حقانیت مطالب موجود در کتاب، چنان مطمئن هستند و چنان اطمینانی از توضیح‏ها و یا برداشت‏های خود دارند که هیچ عبارتی در این کتاب بوی سستی و ضعف پایه نمی‏دهد. و باید چنین باشد؛ ایشان، پیرو واقعی کسی است که فرمود: لم‌یتطرّق علی کلماتی الخطاء (هیچ احتمال خطایی در گفته‌های من نمی‏رود) و جا دارد که ایشان هیچ احتمال غلط و خطایی در مطالب کتاب «ارشاد» ندهند، زیرا با چشم حقیقت‏بین می‏بینند که تمامی این مطالب موافق با آیات و احادیث ائمه و فطرت سلیمه الهیه مستقیمه است.

استاد معظم؟حفظ؟ در دروس شرح مشاعر می‏فرمایند:

«… این فقط در مکتب شیخ مرحوم­ مطرح است آن هم به‏واسطه وجود آیات و روایات. چون این بزرگوار تبعیت از آیات و روایات دارند و در این تبعیت صادق‏القول هستند که هیچ تخطی از تبعیت ندارند. و ازاین‏رو هم خیلی مطمئن و راحت می‏فرماید که: لایتطرق علی کلماتی الخطاء در کلمات من خطا راهبر نیست. مقصودشان از کلمات

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 182 *»

همین کلماتی است که انتساب به دین داده‏اند و در مورد شناخت و معارف اظهار فرموده‏اند. می‏فرمایند در کلمات من که متصل است و متابعت دارد از آیات و روایات، به طور کلی خطا تطرق نمی‏یابد و نیافته و کلمه صدقی است و سخن حقی است. و خیلی هم دشوار نیست چون فوراً بعدش می‏فرمایند: من حیث التابعیة از نظر تبعیت، خطایی در کلام من نیست. یعنی عصمت من به عصمت محمد و آل محمد؟عهم؟ است، عصمت من به عصمت خدا است خدای من خطا نمی‏کند، نبی من خطا نمی‏کند، امام من هم خطا نمی‏کند، من هم تابع خدای این‏چنینی هستم تابع پیغمبر این‏چنینی هستم تابع امام این‏چنینی هستم؛ پس در کلمات من هم خطا راهبر نیست.

این نه معنایش این است که دیگر اگر من کلام دیگری را هم نقل کردم یا براساس نظر دیگری نظری اظهار کردم و چیزی گفتم آن خطا نداشته باشد، نه آنها ممکن است خطا داشته باشد؛ چون آنهایی که از آنها نظری و مطلبی را نقل کرده‏ام، (مثلاً از یک لغوی نقل لغت کردم، از جفری جدول جفری نقل کردم یا امثال اینها) نه معنایش این است که در اینها خطا نیست، نه اینها بستگی دارد به صاحبان اقوال آنها. اگر خطا نکرده‏اند خطا نیست اگر خطا کرده‏اند خطا است… این مسأله چندان بغرنجی نیست که برای بعضی‏ها خیلی وحشت ایجاد کرده ولی قاعدةً این بزرگوار (شیخ مرحوم)، برنامه ایشان بر همین اساس بوده که فرمایشاتی بفرمایند که تقریباً نامأنوس است برای کسانی که انس گرفته

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 183 *»

بودند به کلمات و جملات و عباراتی که ریشه و اساس فطری و تقریباً دینی نداشت. روی این جهت تعبیراتی دارند که این تعبیرات ابتداءً با یک‏چنین انتقادها و اعتراض‏ها روبه‏رو می‏شده و تعمد هم داشتند که گویا فطرت‏ها را به این وسیله بیدار کنند. این بزرگوار آنها را از غفلت دربیاورند و متذکر مسائل فطری و مسائل الهی کنند. خود همین تعبیر چقدر تکان‏دهنده است: لایتطرق علی کلماتی الخطاء من حیث التابعیة. چقدر تکان می‏دهد دل را و متذکر می‏کند که پس عصمت، یک امر تحصیلی است. می‏شود انسان در عصمت قرار بگیرد، در هیچ امری متزلزل نباشد در هیچ امری خودش را برخطا نبیند و آن راهش همین صرف تبعیت است همانی که فرمود: قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه (بحث در این قسمت مفصّل است، به همین مقدار اکتفاء می‏شود).

و این امر نیز یکی از اموری است که چنان کتاب را ممتاز کرده است که جا دارد ما نیز به این کتاب فخر کرده و به تمام کسانی که شگفت زده شده و به این کتاب خیره شده‏اند بگوییم:

اولئک آبائی فَجِئْنی بِمِثْلِهِم   اِذا جَمَعَتْنا یا جریر المَجامِعُ

من افتخار می‏کنم و می‏گویم ای جریر! (نام کسی بوده که شاعر با او سخن می‏گوید) اگر  بخواهیم در مجامع بنشینیم و به نسب افتخار کنیم من به این بزرگواران افتخار می‏کنم و می‏گویم ایشانند پدران من. تو هم اگر مانند ایشان را داری بیاور!.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 184 *»

و به راستی چنین است و ایشان پدران ما هستند و ما تربیت‏یافته دامن معرفت ایشانیم و خواهیم بود ان‏شاءاللّه.

ترتیب و تقسیم‏بندی مطالب (فهرست کتاب)

این عنوان احتیاجی به توضیح ندارد. ترتیبی که در بیان مطالب در این کتاب لحاظ شده است، ترتیبی فوق‏العاده عجیب و بسیار حساب شده و دقیق است و این نوع ترتیب‏بندی ، مخصوص خود ایشان است. مراجعه‏ای به کتاب‏های دیگران این امر را واضح‏تر می‏کند. مصنف ربانی «ارشادالعوام» به این مهم تصریح کرده و می‏فرماید: اگر بفهمی می‏دانی که این کتاب سرتاپا حکمت است و به هیچ وجه مجادله در آن نیست و نظم نوشتن این کتاب بر نهج دعوت پیغمبران و اولیاء است.[151]

«فهرست» چه واژه‌ای است؟

«فهرست» واژه‌ای است که با‌ آن آشنا هستیم و درصد چشم‌گیری از کتاب‌ها دارای فهرست است. درباره بررسی لغوی این واژه، نظریه‌هایی ذکر شده است. اما محور اصلی این بررسی، تحقیقی است که حاج محمدکریم کرمانی درباره این واژه ارائه فرموده است. ابتدا نظریه حاج محمدکریم کرمانی را ذکر کرده و سپس بررسی‌های خود را ارائه می‌کنم. ایشان در ابتدای کتاب «شرح‌النتایج» که کتابی است در اصول فقه، می‌نویسند:

… و یسمون ذلک بالفهرس و ظنى ان ذلک معرب پاراش بالپاء

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 185 *»

المثلثة من تحت و هى حرف من حروف لسان العجم و العرب لایتفوه بها و یقلبها فاءاً و الراء المهملة و الشین المعجمة و هو بالعبرانیة اول الکلام فلماکان الفصول و الابواب و العنوانات اوائل الکلام کان کلها پاراش و کانوا یجمعون الپاراشات فى اول الکتاب لیکون الناظر على بصیرة فعرّبت الکلمة بفهرس و فهرست کما هو دیدن العرب فى لسانهم.

بعد از توضیح فایده فهرست (۱ــ آگاهی اجمالی به مطالب کتاب
۲ــ به راحتی یافتن آنچه را که خواننده می‌خواهد)، می‌نویسند:

«و آن را فهرس می‌گویند. و گمان من این است که فهرست معرّب پاراش است و پ، یکی از حروف عجمی است و عرب استعمال نمی‌کند بلکه آن را  به «ف» تبدیل می‌کند. و این کلمه (پاراش) کلمه‌ای عبرانی است و به معنای «ابتدای سخن» است و چون فصل‌ها و باب‌ها و عنوان‌های یک کتاب اول گفتار است، از  این جهت تمامی آنها «پاراش» است و تمام این «پاراش‌ها» را در ابتدای کتاب ذکر می‌کنند تا خواننده کتاب آگاه باشد. سپس این کلمه در زبان عرب به «فهرس و فهرست» تبدیل شده است همان‌گونه که روش عرب‌زبان‌ها این‌گونه است (که واژه‌های غیر عربی را تعریب می‌کنند).

این تحقیقی است جالب و جدید از حاج محمدکریم کرمانی. این تحقیق اگرچه صد سال پیش ارائه شده است، ولی جدید است چرا که کسی به دنبال آن نرفته و ارائه نکرده‌اند.

آیا شخص دیگری تحقیقی شبیه این تحقیق انجام داده است یا نه؟

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 186 *»

و اینکه لفظ «پاراش» دقیقاً چه واژه‌ای است.

در کتاب‌های لغت، «فهرست» را معرّب «پهرست» دانسته‌اند و «پهرست» را واژه‌ای «پهلوی» معرفی می‌کنند. جالب است بدانید لغت‌نویسان مشهوری همچون ابن خلف تبریزی (برهان قاطع) و دهخدا (لغت نامه دهخدا) و امثال این دو، از این مختصر مفصل‌تر ننوشته‌اند و در برخی از لغت‌نامه‌ها حتی به «پهرست» هم اشاره نشده است.

تنها مرجعی که در آن شبیه تحقیق حاج محمد کریم کرمانی را یافتیم، معجمی است در حجاز به چاپ رسیده است. در مقدمه این معجم که به بررسی لغت‌های غیر عربیِ معرّب پرداخته، آمده است:

فهرس : خاتمة محتویات الکتاب ، یونانی پوریستیس.

یعنی واژه فهرس، به معنای پایان محتویات کتاب است. در ادامه آمده است: این واژه یونانی است و اصل آن «پوریستیس» است.

همان‌گونه که ملاحظه کردید، این بررسی شبیه تحقیق مصنف «ارشادالعوام» است. با این تفاوت که ایشان فهرست را از «پاراش» و لغت «عبری» دانسته‌اند و این معجم، این لغت را از «پوریستیس» و لغت «یونانی» دانسته است. این معجم با نام «معجم لغة الفقهاء» در سال ۱۴۰۵ قمری مطابق با ۱۹۸۵ میلادی چاپ شد و در سال ۱۴۰۸ قمری مطابق با ۱۹۸۸ میلادی به چاپ دوم رسید.

در لغت‌نامه سترگ «معیار اللغة» که زیر نظر مصنف «ارشادالعوام» تنظیم شده است، این‌گونه آمده است (ج ۱ ص ۵۸۵ ردیف دوم):

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 187 *»

الفهرس: کزِبرِج مکتوب یجمع او یذکر فیه کل ما فی الکتاب من المطالب و المقاصد و الفصول و الابواب؛ معرّب. … فَهْرَسَهُ …. جعل له فهرساً او معرّب پاراش بالعبرانیة و هو بمنزلة الفصل بالعربیة.

یعنی فهرس بر وزن زِبرج، نوشتاری است که در آن جمع می‌شود یا ذکر می‌شود تمام آنچه در کتاب است شامل مطلب‌ها و مقصدها و فصل‌ها و باب‌ها. واژه‌ای است معرّب و فعل فَهْرَسَهُ به معنای آن است که برای کتاب فهرست قرار داد. یا این واژه معرّب پاراش است که لفظی است «عبرانی» و معادل «فصل» در عربی است.

پاراش چه لفظی است؟ «پاراش» لفظی است عبرانی و در تورات به همراهی چند واژه دیگر استعمال شده است. در تورات لفظ‌ «پاسوق»‌ به‌ معنای‌ آیه‌ ، «سیمان»‌ به‌ معنای‌ فصل‌ و «پاراش»‌ به‌ معنای‌ «سوره» به کار رفته است. در کتاب‌های لغت نیز این لفظ به معنای سوره آمده است. اما همان‌گونه که ذکر شد، در کتاب «معیار اللغه» این لفظ معادل «فصل» در زبان عربی لحاظ شده است. هنگام آدرس دادن از تورات، این لفظ این‌گونه به کار می‌رود (نمونه): تورات؛ پاراش لخلخا؛ سیمان ۱۷ از پاسوق ۲۰ از سِفر تکوین.

در یهود گروهی هستند که به آنها «پروشیم» می‌گویند. معنی واژه پروشیم به روایتی از مصدر «پارَشْ» به معنی جدا شدن گرفته شده است. در این صورت پروشیم به معنی «جدا شده‌ها» یا «جدایی طلبان» می‌باشد و یا به روایتی «آنهایی که جدا قرار داده شده‌اند» (همان‌گونه که

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 188 *»

ملاحظه می‌کنید این معنا کاملا با معنای «فصل» مطابق است) با توجه به شرایط آن روز این جدایی به معنی منفی آن نبوده است. معنی جدایی پروشیم از کسانی است که تسلیم شرایط کفرآمیز سلطه یونانی‌ها و رومی‌ها شدند و از اصول واقعی دین یهود فاصله گرفتند و به کفر و زدوبندهای سیاسی و امور دنیوی پرداختند. تفسیر قوانین تورات به زبان ساده که با مسائل روزمره زندگی مردم سر و کار داشت به گروه «پروشیم» این فرصت را می‌داد  که رسوم مشروع و متداول و مورد نظر مردم را داخل مراسم دینی و شعائر مذهبی معبد مقدس نمایند.

تفسیری دیگر از واژه پاراش به معنی تفسیرکننده است یعنی تفسیرکننده فرامین بر اصول تورات می‌باشد.

 

پژوهشی در معنی فصل

آنچه بسیار در کتاب «ارشادالعوام» دیده می‏شود و شاید از جهتی مبنای این کتاب مبارک بر آن است، «فصل‏بندی» مطالب آن است.

شخصی پرسید: آیا این مطالب به یکدیگر اتصال ندارد که از واژه فصل استفاده شده است؟ آیا واژه وصل مناسب‏تر نبود؟ و این پرسش، منحصر در آن شخص نشده بلکه کسانی که در مقام انتقاد هستند، ممکن است از این نکته نیز چشم نپوشند. ازاین‏رو در این قسمت، متعرض این پرسش (پرسش برای درک مطلب یا پرسش برای ضربه زدن یا ایراد) می‏شویم. با توجه به چند نکته حقیقت مطلب مشخص می‏شود.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 189 *»

لغت‏هایی که استعمال می‏شود، با توجه به موضع استعمال، معنای بخصوصی پیدا می‏کند و این مطلب برای صاحب هوش روشن است. از جمله این لغت‏ها، لغت «فصل» است. اگرچه این لغت در معنای لغوی و اوّلی آن به معنی «مانع و حاجز میان دو چیز» است ولی باید توجه داشت که همین لغت وقتی در علوم مختلف به کار می‏رود، معنای دیگری را ایفا می‏کند. این لغت در اصطلاح کوچه و بازار (محاوره ای) معنایی دارد. وقتی در علم شناخت پدیده‌های جوّی (مترولوژی، هواشناسی) به کار می‏رود، معنای دیگری دارد و یا وقتی در علم منطق به کار می‏رود، معنی اصطلاحی و جدیدی را ایفا می‏کند. در علم عروض به معنی دیگری به کار می‏رود. یا در علم زیست‏شناسی، از کلمه «مفصل» در بدن برخی جانداران استفاده می‏کنند که از همین ماده مشتق شده است و در علم دین، در بخش اذان معنای جدیدی دارد.

همین واژه هنگامی که در اصطلاح نویسندگی و کتابت به کار می‏رود، به معنی «قسمتی از گفتگو و مذاکره» و یا به معنی «بخشی  از کتاب و یا رساله و معمولاً  کوتاه‏تر از باب» به کار می‏رود. همچنان که کلمه باب این‌چنین است:

ملامت‏ها که بر من رفت و سختی‏ها که پیش آمد

گـــــر از هر  نوبتـــــــی فصلــــی بگویـــم داستـــــان آیـــــد

آقای مرحوم در ابتدای کتاب «الفصول» پس از ذکر کردن مسأله‏های مهمی که خواهان شرح و بسط آن هستند می‏فرمایند: و تحقیق تلک

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 190 *»

 المسائل یقتضی رسم فصول ولذلک سمیتها بالفصول. (بررسی آن مسأله‏ها، مقتضی نوشتن فصل‏هایی است و از همین جهت، آن مسأله‏ها و شرح آنها را «فصول» نامیدم). [152]

لازم به ذکر است که این‏گونه واژه‏ها، یک معنای مشترک نیز دارند که در تمام آنها جاری است که به آن «امّ‏المعانی» می‏گویند و معنی مشترک فصل، جدایی میان اجزاء است.

در این قسمت مناسب است نظریه دو صاحب نظر در لغت را بیان کنیم. ابی‌هلال عسکری در کتاب «فروق اللغات» در تفاوت میان فصل و فرق می‏نویسد:

ان الفصل یکون فی جملة واحدة و لهذا یقال فصل الثوب، و هذا فصل فی الکتاب؛ لان الکتاب جملة واحدة ثم کثر (ظ) حتی سمی ما یتضمن جملة فی الکلام فصلاً و لهذا ایضاً یقال: فصل الامر، لانه واحد و لایقال فرق الامر لان الفرق خلاف الجمع فیقال: فرق بین الامرین.

نور الدین جزائری در کتاب «فروق اللغات» چنین می‏نویسد:

. . . الکتاب هو الجامع لمسائل متحدة فی الجنس مختلفة فی‏النوع.

و الباب: هو الجامع لمسائل متحدة فی  النوع، مختلفة فی الصنف.

و الفصل: هو الجامع لمسائل متحدة فی الصنف، مختلفة
فی الشخص.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 191 *»

در حقیقت این دو عبارت، همان سخنی است که در ابتدا ذکر شد و البته عبارت جزائری مطلب را روشن‏تر می‏کند ــ  البته با توجه به معنی جنس، نوع، صنف و شخص ـــ .

نکته دیگر آنکه واژه «فصل» در همین اصطلاح نویسندگی و کتابت، هنگامی که در بُعد طریقت دین به کار می‏رود، گاهی با نام «وصل» از آن نام می‏برند چنان‌که در کتاب‏های دیگران هم دیده می‏شود در بخش الهیات و اصول عقاید، نام فصل بر مطالب می‏نهند و در بیان اخلاقیات  نام وصل. اگرچه دیده شده است در بعضی کتاب‏های اعتقادی، مولف نام «وصل» را برای «فصول» کتابش انتخاب کرده است.

آقای مرحوم­ نیز در کتاب مبارک «ابواب الجنان فی حقوق الاخوان» که در طریقت نوشته شده است، بر هر قسمتی از مطالب، نام وصل می‏نهند و در بیان وجه تسمیه آن می‏فرمایند:

فجواب هذا السؤال یستدعی فصولاً هی فی الحقیقة وصول. فتعبیرنا عن انواع الکلام بالوصول اولی من تعبیرنا بالفصول: «و لقد وصَّلنا لهم القول لعلهم یتذکرون». [153]  [154]

ذکر عبارتی از کتاب «ارشادالعوام» ــ  که مورد بحث است ــ   خالی از لطف نیست؛ آنجا که می‏فرماید:

پس چون این مطلب بزرگ است و محتاج به مقدمات چند است پس

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 192 *»

 مقصد را بر چند فصل قرار دادیم تا در هر فصلی مقدمه‌ای را ذکر کنیم و اهل وصل آنها را متصل می‏بینند و اهل فصل آنها را منفصل می‏بینند. [155]

و در جای دیگر می‏فرمایند: آنچه در این کتاب می‏نویسم همه به هم بسته است باید خواننده همه را با هم ملاحظه کند تا بفهمد. [156]

قابل توجه است که ممکن است وجه دیگری نیز در نام‏گذاری وصل و فصل وجود داشته باشد که خود مصنف­ بر آن واقف بوده‏اند. ازاین‏رو در این قسمت به همین مقدار اکتفاء می‏شود.

نکته دیگر آنکه ترجمه «فصلِ» کتاب به فارسی، «فَرگَرد» است. [157]

 

تسلّط مصنف بر مطالب

شاید از جهتی مناسب بود که این عنوان در ابتدای این فصل ذکر شود؛ زیرا این عنوان عبارت است از تسلّط مصنف بر تعابیر از حقایق الهیه و قواعد حکمیه. ارزش این مطلب آنجا مشخص می‏شود که اگر کسی نفهمیده مطلبی را بنویسد، از نوشته او عدم تسلط وی بر نوشته‏اش روشن می‏گردد. تسلط بر مفاهیم و تعابیر به کار رفته در متن، از نقاط مثبت و ارزشمند نویسنده محسوب می‏شود.

ولی مصنف این کتاب مبارک، از این حد نیز پافراتر گذارده‏اند.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 193 *»

چنان مطالب و نِکات و تعابیر و مفاهیم دینی را بیان می‏فرمایند که گویا این تعابیر جزئی لاینفک از وجود ایشان شده است و شاید کلمه گویا مناسب نباشد؛ زیرا حقیقت مطلب چنین است. این یکی دیگر از امتیازهای این کتاب به شمار می‏رود. اگر مصنف به ذکر تعابیر احادیث و یا تعابیر حکمی اکتفاء فرموده و برداشت‏های خود را ــ  که مطابق با همان روایات است ــ  بیان نمی‏فرمودند، این کتاب به این شکل نبود و همگان نمی‏توانستند از آن استفاده کنند.

علومی که بزرگان دین+ به ویژه مرحوم آقای کرمانی که حامل رکن سوم مکتب و عهده‏دار نشر و گسترش و تبیین رموز و اسرار بودند، ویژگی‌ها و امتیازهای قابل توجهی دارد. این ویژگی‌ها در جای خود ثابت شده است و در این مختصر، فقط به آن نکته‌ها اشاره می‏کنیم.

الف. علوم آن بزرگواران لدنّی بود. از جانب خدا به ایشان عطا شده بود: و علّمناه من لدنّا علما [158] اگرچه بعضی از مشایخ+ به ظاهر استاد داشتند؛ ولی در نزد آن اساتید فقط علوم ظاهر را آموختند ولی دریافت علوم باطن و حقیقت دین از منبع دیگری بود.

ب. علوم ایشان مستقل بود. کتاب‏هایی که ایشان در علوم مختلف (فنون ظاهری، علوم باطنی ــ  دینی) نوشته‏اند، همه فرآورده‌های ذهنی خود ایشان است و معلوم است که فرآورده ذهنی، میزان معرفت و شناخت شخص نسبت به مسائل را بیان می‏کند. کتاب‏های علمی

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 194 *»

ایشان همچون کتب دیگر، نوعی سمساری نیست که کتاب را جمع اقوال مختلف تشکیل داده باشد. بلکه در هر علمی که وارد شده و از مبانی و فروع آن علم بحث فرموده‏اند، در واقع آن علم را از اول پایه ریزی کرده و ابداع فرموده‏اند. در همین کتاب مبارک در چند مورد می‏فرمایند: بنای ما در این کتاب، نقل قول‌های مردم و رد باطل آنها نیست بلکه حقیقت هر چیز را از کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ بیان می‏کنیم. هر کس مثل ما گوید بر حق است و هر کس غیر از این گوید بر باطل است. [159]

ج. علوم آن بزرگواران مستند به آیه‏های قرآن و روایت‏های معصومین؟عهم؟ است. در کنار هر مسأله و نکته و حکمتی که بیان می‏فرمایند، آیه و حدیثی محکم درباره آن بیان می‏فرمایند.

د. علوم آن بزرگواران، علوم معاینه‏ای است. آنچه می‏نوشتند، می‏دیدند و می‏نوشتند نه آن‏که چشم بسته مانند دیگران چیزهایی روی کاغذ بیاورند.

استدلال بر این نکته‌ها و ادعاها در جای خود بیان شده است و کسی که اندک مطالعه و ممارستی در کتاب‌های ایشان داشته باشد، این نکته‏ها را به راحتی قبول می‏کند و اعتراف می‏کند که امر، فراتر از این سخنان است.

این مطلب (تسلط نویسنده بر مطالب) چنان مطلب مهمی است که امروزه در فرم ارزیابی کتاب‏ها عبارتی همچون این عبارت موجود

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 195 *»

است که: «آیا مترجم یا مؤلف بر مطلب احاطه داشته و مفاهیم را به خوبی دریافته است؟» ازاین‏رو است که در میان تمام امتیازها و خصوصیت‏های این کتاب، این موضوع را نیز باید مدّ نظر داشت.

 

توکّل، رکن اول در نوشتن کتاب

مطلب بسیار مهمی که باید درنظر داشت، این است که در کنار تسلط ایشان بر مطالب و در کنار تمام خصوصیات نامبرده و دیگر خصوصیات، اعتصام و اعتماد بر خداوند را پیشه خود قرار داده‏اند و در آغاز بحث‏ها و یا هنگام توضیحات ژرف و عمیق خود، از حول و قوه الهی مدد می‏جویند و خدا و اولیای خدا را در نوشتن حرف حرف این کتاب در کنار خود احساس می‏کنند. و این امر، نشان‏گر اعتقاد قوی ــ  اعتقاد فوق تصوّر ــ  ایشان است.

درباره این موضوع، عبارتی از این کتاب مبارک به خاطرم آمد که اولیای خدا؟عهم؟ را پشتوانه خود و در واقع یاور خود در نوشتن این کتاب می‏دانند. ذکر آن عبارت خالی از لطف نیست:

و بعد چنین گوید بنده اثیم کریم بن ابرهیم که چون فارغ شدم از نوشتن دو جلد از کتاب «ارشادالعوام» در اصول عقاید و قسمت توحید و نبوت آن را نوشتم خواستم بحول و قوه خداوند عالم ابتدا کنم بنوشتن جلدی دیگر در قسمت سیوم آن که در امامت است و امیدوار از فضل پروردگار چنانم که چنان‏که  لطف خود را دریغ نفرمود تا آنکه آن دو جلد

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 196 *»

را بر حسب دلخواه بانجام رساندم باز لطف خود را شامل سازد تا این جلد را نیز بانجام رسانم و امیدوارم که مرا محافظت فرماید از خطا و لغزش تا آنکه نگویم جز آنچه رضای او در آن است و ننویسم مگر آنکه دوستی او متعلق به آن است. [160]

آن بزرگوار پس از بیان این‏که تا این لحظه که به نوشتن جلد سوم پرداخته‏اند مسدَّد از جانب خدا و اولیای خدا بوده‏اند، می‏فرمایند برای ادامه کار و نوشتن ادامه مطالب نیز طلب لطف و توجه خاص دارند.

 

گواهی تاریخ

نمونه‏ای از تأثیر شگرف این کتاب گران‏سنگ بر یکی از فرهیختگان ادب پارسی را یادآور شویم. «میرزا اسماعیل هنر» پسر بزرگ «میرزا ابوالحسن یغما» برای مرحوم «آقا سید باقر جندقی» که از بزرگواران و بزرگان اهل منبر بود، حکایت کرده است:

«ایامی که در جندق بودیم، من در اتاق خودم «ارشادالعوام» مرحوم «حاجی محمد کریم کرمانی» را می‏خواندم. پدرم ــ  مرحوم یغما ــ  وارد شد. پرسید چه می‏خوانی؟ کتاب را به دستش دادم.

به عادت معمول که علمای دینی معاصر را مسخره می‏کرد کتاب را به زمین انداخت و گفت: این‏قدر از این لاطائلات و مهملات از مردم بی‏ایمان ریاکار شنیده‏ایم که خسته شده‏ایم؛ دیگر بس است. چند شب

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 197 *»

بعد باز به سراغ من آمد. همان کتاب را باز در دست من دید.

یک شب گفت: تو را به این کتاب سخت دلبند می‏بینم. یک صفحه‏اش را برای من بخوان تا مورد توجه تو را دریابم. من اطاعت کردم. پس از خواندن یک صفحه تأمل نمودم.

پدرم فرمود: باز هم بخوان. صفحه دوم هم که پایان رسید، فرمود: باز هم بخوان. من تا نزدیک سحر «ارشادالعوام» می‏خواندم و او همواره می‏گفت: بخوان. از آن تاریخ به شیخیه ارادت پیدا کرد. [161]

استاد معظّم؟حفظ؟ در مقدمه «تخمیس لنگریه و جندقیه» چنین نوشته‏اند:

«. . . از مرحوم حاج علی‌محمد مشیری فرزند مرحوم میرزا غلامرضا مشیری شنیدم که می‏گفتند: مرحوم هنر گفته بود که پدرم مرحوم یغما بعد از شنیدن آنچه خواندم از «ارشادالعوام» فرمود: فرزندم، من در اشعارم آن ارواح مکرّم را که استثناء می‏کردم،([162]) حال معلومم گردید که صاحب این کتاب از آن ارواح مکرّمی است که همیشه مورد تعظیم و تکریم من بوده‏اند». [163]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 198 *»

این جریان، نمونه‏ای کوچک از وجهه والای این کتاب مستطاب است که همچون مرحوم یغما را جذب کرد. نمونه‏های بسیار دیگری وجود دارد.

شاید اشاره به نمونه‏ای ویژه و شگرف که خود شاهد آن بودم بجا باشد. در میان علاقه‏مندان به مشایخ عظام در کشور عراق، شخصی از علاقه‏مندان به شیخ بزرگوار و پیرو مرحوم آقای شریف طباطبائی، چنان به کتاب «ارشادالعوام» علاقه وافری دارد که با جهل به زبان فارسی، باز هم این کتاب گران‏سنگ را مطالعه می‏کند و کلمه‏ها و عبارت‏های فارسی را تلفظ می‏کند با آنکه معانی آنها را نمی‏فهمد. در چند سفر، وی درباره واژه‏هایی از این کتاب پرسش‏هایی پرسید؛ اگرچه راهگشای وی در فهم کتاب نبودند ولی اندکی بر آتش دل او تأثیر گذارد. ــ   پرسش از واژه‏های همچون: تفاوت بین فرمود و فرمودند و فرموده‏اند و می‏فرمایند و فرماید و فرمان و فرموده به معنای مصدری و فرموده به معنای فعلی و فرمان‏بردارــ .

آری! معاصر با ما اقشار مختلف جامعه از اساتید محترم دانشگاه‏های داخل و خارج کشور تا مردم عادی با انصاف و فهیم کوچه و بازار، با مراجعه به این کتاب و دیگر کتاب‏های این بزرگوار، حق و حقیقت را در آنها یافته‏اند و نه در جای دیگر. ازاین‏رو عرضه می‏داریم: الحمد للّه الذی هدانا لهذا و ما کنا لنتهدی لولا ان‏هدانا اللّه. [164]

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 199 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ ادبیات ارشادالعوام

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 200 *»

با توجه به متن کتاب «ارشادالعوام» که در نیمه دوم قرن دوازدهم نگاشته شد، می‏توان چگونگی وضع دینی، ادبی، اجتماعی و سیاسی ایران را بررسی کرد. امروز که بیش از صد و شصت سال از نگارش جلد چهارم «ارشادالعوام» می‏گذرد به راستی چه تغییرهایی در ادبیات رخ داده است؟ آیا تغییرها فقط ظاهر را تغییر داده و یا زیربنا را عوض کرده است؟ در این فصل به بررسی نگارش کتاب «ارشادالعوام» می‏پردازیم و تغییرها را به چالش کشیده و مقدار آن را خواهیم سنجید. باشد با خواندن این بررسی، با «ارشادالعوام» انس بیشتر پیدا کرده و گمان نکنیم که بیش از یک قرن و نیم فاصله، ما را از این کتاب دور نگاه داشته است.

غلبه دستور زبان عرب و علت‏های توجه نداشتن دانشمندان فارسی زبان به صرف و نحو فارسی؛

پس از غلبه مسلمین بر قسمت بزرگی از آسیا و آفریقا و قسمتی از قاره اروپا و به وجود آمدن مملکت وسیع و دولت مقتدری به نام مملکت اسلامی و دولت عربی، ملت‏ها و گروه‏هایی که منقاد حکومت اسلامی بودند و بیشتر افرادشان به رغبت مسلمان شده بودند، زبان و خط عربی را به دو صورت تلقی کردند:

بعضی از قبیل اهالی شام و مصر زبان عربی را به جای زبان بومی و اصلی برای صحبت‏کردن و خط عربی را برای نوشتن انتخاب کردند و این ملت‏ها اکنون از عرب محسوب می‏شوند نه عجم.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 201 *»

و برخی از قبیل ایرانیان، صحبت‌کردن به زبان اصلی را از دست ندادند ولی برای نوشتن، خط عربی را به جای خط معمول خود اختیار و به فرا گرفتن زبان عربی (که زبان دین، سیاست و ادب بود) اقبال عظیم نشان دادند و چون شرط‏های آموختن هر زبان، آموختن قواعد آن زبان است، خود را به یادگیری صرف و نحو عربی محتاج دیدند. خود عرب نیز در این وقت به حفظ قواعد زبان خود احتیاج داشتند؛ زیرا به سبب آمیزش با اقوام دیگر، فساد و اختلال به زبانشان راه یافته و تکلم به غلط که عیبی بزرگ محسوب می‏شود، در میان ایشان معمول شده بود و برای جلوگیری از این فساد و اختلال، ضبط و ثبت قواعد زبان لازم می‏نمود.

نخستین کسی که به این نکته توجه و دستور تدوین آن قواعد را صادر فرمود، حضرت امیر المؤمنین؟ع؟ بودند که به ابو الاسود دوئلی قواعد و کلیات علم نحو را آموختند. [165] ابو الاسود به شرحی که در بعضی تواریخ ادب نگاشته شده، در زمان حکومت زیاد بن ابیه [166] در بصره و کوفه به تدوین قواعد صرف و نحو عربی اقدام کرد و ظاهراً در وضع اصطلاح‏ها و تقسیم مطالب، از صرف و نحو زبان سریانی هم استفاده کرده است. ابو الاسود از عرب بود ولی تکمیل کاری که وی شروع کرده بود به مسلمانان غیر عرب به ویژه ایرانیان اختصاص یافت و آنها در تألیف کتاب‏های صرف و نحو عربی پیش‏قدم و بر عرب مقدم شدند و

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 202 *»

این امر علت‏های بسیاری داشت:

  1. ایرانیان برای تقرب به عرب که فاتح و غالب بر ایشان بودند و آسانی تفهیم و تفهم در مراجعه‏ها و معامله‏های با ایشان، و آنهایی که اسلام آورده بودند برای فهم قرآن و احادیث و احکام و شرایع، به فرا گرفتن زبان عربی احتیاج شدید داشتند و این احتیاج در عرب نبود.
  2. عرب در آن عصر تمایلی به کتاب و کتابت نداشتند؛ بلکه نویسندگی را شغلی زبون می‏دانستند و امیران بنی امیه هم که حکومت خود را بر احیای رسوم جاهلیت و ابقای عرب بر حال بدویت بنیاد نهاده بودند، تألیف و نشر کتاب را خلاف مصلحت ملک خویش می‏دانستند و برای جلوگیری از آن، بهانه‏های فریبنده می‏آوردند همچون این بهانه که تدوین کتاب در زمان خلفای راشدین مرسوم نبوده و اقدام به این کار بدعت است. چنان‏که عمر بن عبد العزیز که ظاهراً در میان پادشاهان اموی عادل و خوش نیت می‏نمود، برای اجازه استنساخ و نشر رساله طبی که هارون بن اعین به سریانی تألیف و ماسرجویه به عربی ترجمه کرده و در خزانه بنی امیه مضبوط بود، چهل روز تردد و تأمل می‏نمود و استخاره می‏کرد.
  3. عرب در عصر اموی به صاحب سیف و حاکم بودن اکتفاء کرده، خود را از معلوماتی که تحصیل آنها مستلزم رجوع به کتاب بود مستغنی می‏دیدند. برخلاف ایرانیان و دیگر مسلمانان غیر عرب که برای مقاصد و اغراضی که به بعضی از آنها اشاره شد، وسیله‏ای جز تحصیل معلومات نداشتند.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 203 *»

  1. عرب در ثبت معلوماتی که میانشان متداول بود همچون اشعار، امثال، انساب و حکایت‏ها، اعتماد به قوه حافظه داشتند و چون آن معلومات به زبان و در زبان خودشان بود، به خاطر سپردنش برای ایشان اشکالی نداشت. برخلاف ایرانیان که زبان عربی زبان دوم ایشان محسوب می‏شد و ناچار بودند معلوماتی را که در آن زبان و به آن زبان است به قید کتابت درآورند همان‌گونه که در احادیث است: قیّدوا العلم بالکتابة.

به این علت‏ها و دیگر سبب‏ها، نه تنها تکمیل و تدوین قواعد صرف و نحو بلکه جمع کردن لغت‏ها و شعرها و مثَل‏های عرب و گردآوردن اخبار و احادیث و ثبت شرایع و احکام اسلامی و تفسیر قرآن، خاص مسلمانان غیر عرب شد و ایرانیان در تدوین این فنون بر عرب و غیر عرب پیشی گرفتند و بعضی از ایشان در انشای خطبه‏ها و رساله‏ها و سرودن اشعار، با فصیحان عرب برابری کردند و پیشرفت ایشان در علم و ادب تا حدی رسید که عرب در آموختن قواعد زبان و احکام دین به آنها محتاج شدند.

مختصری از تاریخ ادبی ایران تا ابتدای قرن سیزدهم هجری

و ذکر مراحل تکاملی دستور زبان فارسی

در عصر عباسی هم که ترجمه و انتقال علوم یونان و ایران و . . . به عربی معمول گردید، ایرانیان به حکم تقدم ادبی عهده‏دار ترجمه  و نقل شدند.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 204 *»

در دوره تألیف مستقل نیز که از پی دوره نقل و ترجمه بود، در تألیف کتاب‏ها و رساله‏ها در فنون فلسفه و منطق و طب و ریاضیات و . . . گوی سبقت را از دیگر دانشمندان ربودند و مؤلَفاتشان مورد استفاده و تعلیم و تعلم عرب و غیر عرب قرار گرفت.

تا اواسط قرن سوم هجری در همه شهرها و ممالک اسلامی زبان نوشتاری منحصر به عربی بود و تنها این زبان در نگاشتن رساله‏ها و نوشتن مطلب‏های ادبی و علمی و سیاسی به کار برده می‏شد و کسی که می‏خواست عالم یا ادیب یا مرد سیاست شود، ناچار بود که عربی بداند. احتیاج به شناخت قواعد زبان عرب و تعلیم و تعلم صرف و نحو آن زبان، عمومی شد و بسیار گسترده گشت و دانشمندان اهمیت ویژه‏ای به آن دادند و پیوسته مشغول رفع نقایص و تکمیل اصول و قواعد آن بودند و از تأمل و تعمق در نکته‏ها و دقیقه‏های آن، فنونی تازه از قبیل بیان، معانی، بدیع، عروض و قافیه به وجود آمد و کتاب‏های بسیاری در این فنون نوشته شد.

از اواسط قرن سوم که تشکیل حکومت‏های مستقل اسلامی در ایران شروع شد، کتابت به زبان فارسی نیز معمول گردید و شاعران و نویسندگان به فارسی نیز شعر گفتند و کتاب نوشتند؛ ولی صرف و نحو، همان صرف و نحو عربی بود. دولت‏های اسلامی که از حکومت عباسی جدا و مستقل شده بودند، روز به روز قوی‏تر و قلمرو حکمرانی آنها وسیع‏تر و به همین نسبت کتاب نوشتن و شعر گفتن به فارسی شایع‏تر شد و زبان

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 205 *»

فارسی علاوه بر مقاصد ادبی، در مسائل علمی و اغراض سیاسی و اجتماعی هم به کار رفت و با این وصف، فاضلان و دانشمندان این کشور به فکر تدوین قواعد این زبان نیفتادند. این امر علت‏هایی داشت:

  1. زبان عربی تنها زبانی بود که بیشتر مؤلَفات علمی و ادبی و تاریخ به آن زبان تألیف شده بود و می‏شد و نوشتن مطالب علمی به آن زبان که قرن‏ها ورزیده شده بود، آسان‏تر می‏نمود. کسی که می‏خواست ادیب یا عالم شود به تحصیل آن زبان می‏پرداخت و بر فرض ایرانی نبودن، احتیاجی به آموختن زبان فارسی نداشت. به عبارت دیگر مقدمه تحصیل علم، تحصیل زبان فارسی نبود تا برای رفع احتیاج طلاب علم، در صرف و نحو این زبان هم کتاب نگاشته شود.
  2. دانشمندان ایرانی، فارسی را در نتیجه ممارست عالمانه‏ای دائمی به خوبی یاد داشتند و محتاج به تحصیل آن نبودند و با بودن صرف و نحو عربی، تدوین صرف و نحو فارسی را امری زاید و غیر لازم می‏شمردند؛ زیرا الفاظ تابع معانی ذهنی است و حالت‏ها و تغییرهایی که عارض معانی می‏شود در تمام ذهن‏ها به یک شکل و تابع یک نوع از قواعد است و بنابراین کسی که قواعد یکی از زبان‏ها به ویژه عربی را بداند، قواعد زبان‏های دیگر را بر قیاس آن می‏تواند استنباط کند.

به این علت‏ها و علت‏های دیگر، قرن‏ها گذشت و تألیف انواع کتاب‏ها به فارسی رواج و شیوع به سزا یافت ولی در قواعد صرف و نحو فارسی کتاب تألیف نشد و تنها توجهی که به آن معطوف شد، از طرف

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 206 *»

برخی لغت‏نویسان یا علمای فن شعر بود که در مقدمه کتاب لغت یا در ضمن قواعد قافیه، بعضی از قواعد صرف و اشتقاق یا معانی حروف و ادوات فارسی را که دانستنش شرط لغت شناسی یا قافیه سنجی بود ذکر کردند. در تاریخ تدوین صرف و نحو فارسی و تحولاتی که یافته است، این امر را می‏توانیم «نخستین مرحله» پیدا شدن این فن محسوب داریم.

قرن‏ها به ترتیبی که گفته شد گذشت تا قرن سیزدهم که روابط اقتصادی و سیاسی و ادبی ایرانیان با ملت‏های دیگر و مایل شدن برخی از افراد آن ملت‏ها به فرا گرفتن زبان فارسی و سعی فاضلان و ادیبان ایران که آثار خود را تا حدی که ممکن بود به فارسی نشر می‏دادند و همچنین علت‏هایی دیگر، دانشمندان این کشور را به لزوم تدوین قواعد فارسی متوجه ساخت و در حدود سال 1260 هجری قمری شخصی ایروانی، موسوم به «عبدالکریم بن ابی‌القاسم» رساله‏ای به عنوان «قواعد فارسی» برای فرزند خود محمدعلی نوشت و کتاب او در سال مذکور در تبریز، به خط نستعلیق چاپ سنگی شد. ولی مؤلف کتاب که در تألیف خود نظر به مقدمه بعضی فرهنگ‏های فارسی از قبیل «برهان قاطع» داشته و تحت تأثیر آن بوده است، به نوشتن قواعد تصریف و اشتقاق کلمات و ابدال حروف و امثال آن در ضمن چهارده فایده اکتفاء کرده و به قواعد نحو توجهی ننموده است. با این وصف این تألیف را می‏توان «دومین مرحله» تدوین صرف و نحو فارسی دانست.

در حدود همان زمان و تقریباً در اواخر ربع سوم از قرن سیزدهم،

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 207 *»

تدوین مجموع قواعد زبان فارسی از صرف و نحو در یک کتاب معمول و «سومین مرحله» تاریخی این فن که مرحله کمال آن است شروع شد و از آن تاریخ تا به امروز که بیش از یک قرن و نیم است، صدها کتاب صرف و نحو با دستور کامل زبان فارسی با روش‏های متنوع و مختلف تألیف و به چاپ رسیده است.

مختصری از وضع ادبی قرن سیزدهم قمری

نوشته‏های منثور و منظوم فارسی تا قرن دوازدهم شکل و اسلوب و روشی ویژه داشت. در قرن سیزدهم بود که انگار دوباره پی‏ریزی شد. مورخین و محققین از اوضاع ادبی قرن سیزدهم چنین یاد می‏کنند: قرن سیزدهم، رستاخیز ادبی، تجدد ادبی، نهضت ساده نویسی، دوره بیداری و نوزایی ادبیات است.

در قرن سیزدهم، ادب و ادبیات و هنر گستره‏ای طولانی دارد. یکی از عوامل مهم و معتبر رواج شعر و ادب و دیگر فنون و هنر در این عصر، علاقه و توجه پادشاهان این عصر است. از اوایل قرن سیزدهم تا نیمه قرن چهاردم (یعنی در مدت یک قرن و نیم اندکی کمتر)، هفت تن از قاجاریه در ایران پادشاهی کردند که چهار نفر آنها شعر دوست و خودْ شاعر بوده‏اند و دیوان دو تن از آنان به چاپ رسیده است. قرن سیزدهم در تاریخ ادب فارسی عنوانی ارجمند و جاودانی دارد که نه تنها از نظر معنوی بلکه از نظر مادی هم موجب اعتبار است. بیشتر نسخه‏های معتبر و خطی کتابخانه‏هایی همچون کتابخانه آستان قدس رضوی غالباً

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 208 *»

در قرن سیزدهم فراهم آمده است. نویسندگان و شاعران توانایی، توانایی خود را در این دوره به نمایش گذاردند از جمله: فتحعلی خان صبا، سروش اصفهانی، نشاط اصفهانی، حبیب اللّه قاآنی، میرزا کوچک وصال، یغمای جندقی و محمد تقی لسان الملک کاشانی (نویسنده و شاعر).

انحطاط ادبی از قرن هشتم به بعد آغاز و تا اوایل قرن سیزدهم ادامه یافت. «تاریخ وصاف» نگاشتهٔ «وصاف الحضره» از نظر برخی [167] مفسد بزرگ زبان فارسی بود: کتابی سراسر افراط در لفاظی، سجع پردازی و استعمال واژه‏های عربی و ترکی مغولی. توجه و گرایش به مغلق نویسی چنان بود که حتی منشیان در نامه‏های رسمی درباری نیز از آن استفاده می‏کردند. گرایش به دشوار و پیچیده نویسی تا اواسط قرن سیزدهم ادامه یافت. اما کم‌کم مغلق‌گویی و پیچیده نویسی رنگ باخت و برخی از نویسندگان درباری و غیر درباری، تمایل زیادی به ساده نویسی پیدا کردند. جهان پیشرفت کرده بود و تأثیر غرب اندک اندک در شرق نمودار می‏گشت. از اواخر دوران فتحعلی شاه رفت و آمد و ارتباط میان ایرانیان و فرنگیان قوت گرفت. جمعی به فرنگ رفتند و با ارمغان‏های تازه از نوباوه تمدن جدید بازگشتند. چاپخانه، ترجمه کتب علمی و ادبی، روزنامه نویسی (با شروع دولت ناصری)، ساده نویسی و ساده گویی، از دستاوردهای آن زمان است.

از آن زمان ریش و کلاه و شال کمر و قبا و کفش‏های سنگین و سجع

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 209 *»

و کثرت مترادفات عربی و فارسی و انبوه شواهد و استدلالات، همه و همه به قهقرا رفته و ریش‏تراشی و سرداری و کلاه کوتاه و زلف و کفش ارسی و نثر ساده و مراسلات مختصر و زبان فرانسه و کتاب چاپی و روزنامه و عکاسی و خط نستعلیق خوانا و سرباز نظام و مدرسه دار الفنون و قراولخانه در محله‏ها و . . . رو به اعتلا و ارتقا نهاد. انتشار اولین روزنامه تحت عنوان «کاغذ اخبار» در سال هزار و دویست و پنجاه و دوی قمری بود که بعدها به دستور امیر کبیر تحت عنوان «وقایع اتفاقیه» دوباره دایر شد و از روز پنجم ربیع الآخر سال هزار و دویست و شصت و هفت قمری شروع به کار کرد: پنج روز پس از پایان جلد چهارم کتاب ارشادالعوام.

قرن سیزدهم را قرن بازگشت ادبی نیز گفته‏اند؛ زیرا در آن زمان سبک جدیدی ایجاد نشد و برخی از شاعران و نویسندگان ایرانی به کنار گذاشتن شعر و نثر متکلف و مصنوع تصمیم گرفتند و استفاده از زبان ساده و مردمی را  سرلوحه نوشتارهای خود قرار دادند.

رواج نهضت ساده نویسی در نثر فارسی در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم در داخل و خارج ایران شدت گرفت. نویسندگان مقتدری همچون عباس میرزا قائم مقام فراهانی به ساده نویسی روی آوردند. قائم‌مقام فراهانی در جوانی نزد پدر ادیب و دانشمند خود، میرزا عیسی، تربیت یافت و سپس در تهران در خدمت دولت درآمد. مدتی بعد از آن در تبریز در دفتر عباس میرزا مشغول نویسندگی شد و وظایف پدر (وزارت عباس میرزا) را نیز بر عهده گرفت.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 210 *»

نثر قائم‌مقام احیاگر نثر ساده و شیرین سده‏های چهارم و پنجم فارسی است که تبلور آن در گلستان دیده می‏شود. از مختصات نثر قائم‌مقام است: کوتاهی جمله‏ها، آوردن کلمات قرینه مسجع، سجع پردازی به شیوه گلستان، آراستگی و پاکیزگی (بدون لفاظی و اطناب). [168] وی به تجدید نظر در بسیاری از امور پرداخت و از آن جمله اعزام محصل به اروپا بود. کم‌کم افراد از محیط بسته آن دوره خارج و در جریان تحولات نوین جهان قرار گرفتند. نمایندگان عهد نهضت ساده نویسی عبارتند از طالبوف، [169] زین العابدین مراغه‏ای، [170] آقاخان کرمانی، میرزا حبیب اصفهانی [171] و برخی دیگر از نویسندگان و شاعران نامی آن دوره. ظهور نخستین ریشه‏های ساده نویسی در نیمه اول قرن سیزدهم در نثر قائم مقام و پیروان او فاضل خان گروسی و میرزا تقی علی آبادی به چشم می‏خورد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 211 *»

قائم مقام و تابعین او نثر بین بین داشتند: نه فنی همچون تاریخ وصاف و نه ساده امروزی. توجه پیروان قائم مقام به نثر ساده همراه با انشائی روان و شیرین، همراه با سجعی ملایم بدون تصنع و فاضل نمایی و استفاده از جمله‏های کوتاه با واژگانی آهنگین (شبیه به گلستان سعدی) بود.

حاج محمدکریم کرمانی؛

مصنف و صاحب نظر در علوم ادبی

به گونه‏ای که از مقایسه تاریخ نگارش نسخه‏های مختلف به دست آمده معلوم می‏شود قدیمی‏ترین کتاب‏های مربوط به تدوین صرف و نحو فارسی، صرف و نحوی است که عالم بزرگوار مرحوم حاج محمد کریم کرمانی، مصنف «ارشادالعوام»، در سال 1275 نگاشته‏اند و صرف و نحوی که تاریخ تألیفش مقدم بر این تاریخ باشد به دست نیامده است. حاج محمدکریم کرمانی را نخستین اندیشمند و دانشمندی می‏دانیم که در صرف و نحو زبان فارسی کتاب کامل و مستقل تألیف فرموده است.

خود آن جناب در ابتدای رساله «تنبیه الادباء» می‏نویسند: «در این علم (صرف و نحو فارسی) سابقاً کتابی به نظر نرسیده که اقلاً بعضی مسائل در آنجا ضبط شده باشد و بعضی را حقیر زیاده کنم شاید بسیاری از مسائل از حقیر فوت شود و بعد از این اگر کسی بنویسد آنچه حقیر نوشته‏ام ضبط کند و قدری خود او علاوه کند و به این واسطه علمی مبسوط و مضبوط گردد». [172]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 212 *»

در کتاب «سیری در دستور زبان فارسی» آمده است: «تا آنجا که نگارنده خبر دارد، حاج محمدکریم کرمانی، نخستین کسی است که صرفاً در راه تهیه دستور زبان فارسی گام برداشته و اثری تازه و آموزنده پدید آورده است. چنانکه خود او در مقدمه نوشته که تا پیش از وی کتابی در این باب دیده نشده است. گرچه شمس قیس رازی و جهانگیری و دو سه تن از شاگردان مکتب آنها در بنای دستور زبان پارسی پایه‏هایی نهاده‏اند و برخی از مطالب دستوری را به مناسبت‏هایی به رشته تحریر کشیده‏اند ولی قصدشان تهیه دستور زبان نبوده است. پس می‏توان گفت: گوی سبقت را در این میدان حاج محمدکریم خان ربوده است و نشان افتخار تهیه دستور زبان، شایسته شأن اوست؛ چه الفضل للمتقدم. راستی او را حقی بزرگ بر گردن دستورنویسان است و کسانی که بر اثر وی کتاب دستور نوشته‏اند، کارشان آسان‏تر و راهشان هموارتر بوده است». [173]

نویسندگان صرف و نحو فارسی در ترتیب قواعد و تقسیم مواد و موضوعات و وضع مصطلحات این فن، روش‏های مختلفی اتخاذ کرده و پیروی صرف و نحوهای متنوع را از عربی و ترکی و فرانسه و مانند آن اختیار کرده‏اند. این خود در تاریخ تحولات دستور زبان فارسی موضوعی قابل شرح و بسط است که در این نوشتار مختصر بیش از این نمی‏گنجد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 213 *»

اما مرحوم حاج محمد کریم کرمانی، از تدوین قواعد زبان فارسی مقصود معینی داشته و روشی اختیار کرده‏اند که رساننده به آن مقصود است. مقصود ایشان همان‏گونه که در «رساله در صرف و نحو فارسی» می‏نویسند آن است که شخص به خواندن الفاظ و حفظ آنها اکتفاء نکند؛ بلکه چنان‏که باید و شاید تعقل کرده و روح آنها را به دست آورد. [174] ازاین‏رو روش ایشان در نگاشتن این گونه رساله‏ها، تلفیق حکمت و ادبیات است که مطابق احادیث و فرمایش‏ها قواعد را ذکر می‏فرمایند.

کتاب‏هایی که آن بزرگوار به طور کلی در حوزه ادبیات نگاشته‏اند از این قرار است:

– ارجوزه. رساله‏ای است به زبان شعر (عربی) و تمام آن در اعتقادات و حکمت است و در اوایل آن است:

ثم احفظوها بقلوب صافیة   و دارسوها تجدوها وافیة

(سپس این رساله را با دل‏هایی پاکیزه حفظ کنید و به صورت درسی بخوانید که آن را کافی خواهید یافت.)

ــ الفباء. و مختصری در عقاید و کیفیت نماز که برا ی خردسالان نگاشته‏اند.

ــ التبصرة فی علم الصرف.

ــ التذکرة فی علم النحو.

ــ تعلیم الکتاب. در علم خط نویسی و آداب و رسوم نامه نگاری که مقدمه و سه باب دارد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 214 *»

ــ تنبیه الکاتب. در علم املاء فارسی.

ــ مثنوی نا تمامی در علم معانی و بیان.

ــ خلّص الصرف.

ــ دیوان مراثی.

ــ رساله در صرف و نحو زبان فارسی.

ــ مثنوی. در توحید و معارف که بیش از هزار و نهصد بیت است.

ــ سید احمد رشتی، فرزند مرحوم سید کاظم رشتی، هزار بیت الفیه با تضمین الفیه ابن مالک ساخت و آن را برای آقای مرحوم­ فرستاد. ایشان در پاسخ، به همان شکل اشعاری سرودند و برای پسر استاد فرستادند. قدرت ایشان در شعر عربی به خوبی در این اشعار دوستانه به چشم می‏خورد.

اینک پس از این بررسی کوتاه تاریخی، به صرف و نحو کتاب «ارشادالعوام» می‏پردازیم تا باورهای غلطی که نسبت به سنگینی، قدیمی و مهجور بودن متن این کتاب شنیده می‏شود زایل گردد؛ ان‏شاءاللّه.

ادبیات کتاب مبارک «ارشادالعوام»

«ارشادالعوام»، بر خلاف بیشتر کتاب‏های هم‌دوره و حتی دیگر کتاب‏های مصنف آن، نثری ساده و شیوا دارد و امروز پس از گذشت صد و شصت و اندی سال از زمان نگارش آن، هنوز هم ملموس و دست‌یافتنی است. برای اثبات این سخن چند راه وجود دارد:

  1. مراجعه به کتاب‏های دستور زبان فارسی که توسط مصنف

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 215 *»

«ارشادالعوام» نگاشته شده و مقایسه آن با کتاب‏های دستور زبان فعلی.

  1. نام بردن از کتاب‏های مصنف «ارشادالعوام» و دیگر کتاب‏های نوشته شده در آن زمان و مقایسه نثر کتاب ارشادالعوام» با آن کتاب‏ها و حتی کتاب‏های فعلی.
  2. بررسی پدیده «سره نویسی» که امروزه یکی از جنجالی‏ترین بحث‏های فرهنگی است و بررسی این مطلب در نثر «ارشادالعوام» و مقایسه آن با استانداردهای فعلی آن.
  3. دستور زبان منتخب حاج محمدکریم کرمانی چیست؟

در این قسمت، فقط به تفاوت‏های کلی رساله دستور زبان ایشان با کتاب‏های امروز می‏پردازیم. پس از بررسی کتاب دستور زبانی که در صرف و نحو فارسی نگاشته‏اند، می‏یابیم ایشان با توجه به نظام آفرینش و حکمت‏های به کار رفته در آن، کتاب خویش را فهرست‏بندی فرموده‏اند. همان‏گونه که در کتاب مبارک «التذکرة فی علم النحو» تقسیم‏ها را ذکر کرده‏اند، در رساله دستور زبان فارسی نیز همین‏گونه عمل کرده‏اند. اسم، فعل و حرف سه قسمت اصلی کتاب بوده و مطالب تحت این سه عنوان قرار دارد.

پس نخستین تفاوت، کیفیت فهرست‏بندی مطالب کتاب است. دومین تفاوت، تقریر ایشان درباره اقسام افعال است. ایشان مطابق با اقسام فعل در عربی، افعال زبان فارسی را ذکر کرده‏اند. همچون: افعال لازم و متعدی، یک مفعولی و دو مفعولی و سه مفعولی، افعال قلوب،

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 216 *»

افعال ناقصه، افعال مقاربه، افعال مدح و ذم، فعل تعجب و دیگر موارد. سومین تفاوت، تقریر ایشان درباره اسماء است. در این مورد نیز مانند افعال، نام عربی اسم‏ها را ذکر می‏کنند همچون: اسم فاعل، مفعول، مبتدا و خبر، منادیٰ، حال، تمییز، استثناء و چندین مورد دیگر.

چهارمین تفاوت، تقریر ایشان درباره فعل ماضی است که با نام تقسیم‏های امروز (ماضی بعید، ماضی نقلی، ماضی استمراری و…) ذکر نشده است؛ بلکه مطابق با زمان خود، افعال ماضی و مضارع را ذکر فرموده‏اند. همچون: کاش رستم آمدی و نان خوردی و جماعت آمدندی و نان خوردندی. [175]

تفاوت دیگر، مقایسه نحو فارسی با زبان عربی می‏باشد و این نکته‏ای است که امروزه هرگز به آن توجه نمی‏شود. مثلاً می‏فرمایند: «بدان که فارسیان مخصوصند به لفظی که در زبان عربی نباشد» [176] و دیگر تطابق‏ها و مقایسه‏ها که ذکر می‏فرمایند.

با تمام تفاصیل، می‏یابیم که از نظر اصول دستور زبان، با امروز تفاوت فاحشی وجود ندارد بلکه در جزئیات و کیفیت تقریر تفاوت‏هایی احساس می‏شود.

اینک توجه شما را به گوشه‏ای از حاشیه‏های کتاب «سیری در دستور زبان فارسی» بر رساله «صرف و نحو» نگاشته آقای مرحوم­

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 217 *»

جلب می‏کنم:

ــ محمد کریم از نخستین کسانی است که به تقسیم اسم در فارسی پرداخته و بعداً دیگر دستور نویسان از وی پیروی نموده‏اند.

ــ ظاهراً اصطلاح اسم اشاره در فارسی، نخستین بار از حاج محمد کریم کرمانی شروع شده است.

ــ (پس از بحث استثناء در رساله آقای مرحوم:) در بیشتر دستورهای کنونی از مستنثی خبری نیست؛ ولی در عبارات فارسی بدان برمی‏خوریم. از این رو شایسته است برایش جایی در نظر بگیریم.

ــ (پس از بحث مفعول مطلق و مفعولٌ به:) با آنکه در گفتار مردم و آثار نویسندگان فارسی مفعول مطلق به کار می‏رود، ولی بیشتر دستورنویسان معاصر در این مسأله کوتاهی نموده‏اند.

ــ اصطلاح «مواقع اسم» که اکنون «حالات اسم» نامیده می‏شود، برای نخستین بار از حاج محمد کریم کرمانی شروع می‏شود.

ــ اصطلاح «افعال جعلیه» نخستین بار از اینجا آغاز می‏شود.

نویسنده کتاب «سیری در دستور زبان فارسی»، در قسمت‏هایی به تفاوت‏های مختصر رساله آقای مرحوم­ و دستور زبان معاصر پرداخته است.

  1. دست‏نوشته‏های قرن دوازده و سیزدهم گویا است

یکی از کتاب‏های آن زمان، کتاب مستطاب «سلطانیه» است که توسط مصنف «ارشادالعوام» نگاشته شده است. با اندکی توجه

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 218 *»

می‏توانیم تفاوت زیادی که میان روش نگاشتن سلطانیه و ارشاد وجود دارد بیابیم. به خطبه کتاب سلطانیه توجه کنید:

شکر و سپاس برون از حصر و حد، یگانه خداوند بی‏مانندی را سزد، که چون نیستی را جلوه هستی داد، به داد و کرم عالم را پایه محکم نهاد، و گروهی از خلق را که صفوه ایجادند و مالک بست و گشاد، از پی تعمیر بلاد و تدبیر عباد بر گماشت، و آیت رفعت بخشود و رایت حجت افراشت تا کشور ایجاد را منظم دارد، و بلاد و عباد را به ابطال و اهمال نگذارد، و ثنای بی آغاز و انجام وجودی مسعود راست علیه و آله الصلوة و السلام که وجودش نمود خداست، و نمودش برهان راستی و هدی، و درود بی پایان شایسته عترت طاهره اوست که سادات انس و جانّند، و آن سلطان اعظم را خلفای عظیم الشأن، مالک قدرت و عظمتند و صاحب حجت و برهان، خاصه امام زمان که آیت سبحان است و برگزیده خالق منان، مظهر کردگار است و جلوه پروردگار،

صاحب اسرار غیب مخزن علم خداست

دست توانای او مالک منع و عطاســـت

فرمان‌فرمای کشور ایجاد است و گواه عباد و بلاد،

جهان چون جسم و او مانند جان است   گواه هستیش نظم جهان است
گواه جان به از نظم بدن نیست   که نتواند بدن بی فیض جان زیست

همان‏گونه که ذکر شد، «قائم مقام فراهانی» را در زمره افرادی می‏شمارند که به ساده‏نویسی رو آورند. اینک مناسب است به چند مورد

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 219 *»

از منشآت او اشاره کنیم تا باز هم الغاز و سخت‏گویی وی را در مقایسه با متن «ارشادالعوام» مشاهده کنید. اشخاصی که از قائم مقام فراهانی و ساده نویسی وی صحبت می‏کنند، اگر در متن «ارشادالعوام» تدبر کرده و عواملی جلو ایشان را نمی‏گرفت، چه می‏گفتند؟!

  1. رقیمجاتِ مفصَّل مَصحُوبِ ذو الفقار بیک رسیده بود، عریضه‏یی مختصر در جواب می‏نوشتم تا اواسط صفحه طوری با هم راه آمدیم، آنجا قلم سرکشی کرد، عِنان از دستم گرفت، پیش افتاد دیدم بی‏پیر از خامه سرکارِ وقایع نگار اقتباس کرده: زاغ است و زاغ را روشِ کبک آرزوست [177] جلویش محکم کشیدم . . . .
  2. . . . اگر به دیده انصاف بینی آنچه مایه غرور توانگران شده که دعوی بیشی و پیشی کنند و طعنه مُفلسی و درویشی زنند، عَلِم اللّه تعالی رنج است نه گنج، مار است نه مال، بیم است نه سیم، بلاست نه طلا، دایماً در هول گزند و آسیبند و غالباً در قول سوگند و اکاذیب …
  3. همه آمدند آنکه بایست نیامد، از مُقتضیات طالع واژگون و گردش‏های ناهنجار گردون دون است . . . کاغذ بزرگ به خط خیلی جلی نوشته بودم، جوابش از شما نرسید، اندیشه دارم (= می‏ترسم) به دست غیر افتاده باشد. امان از دست نامحرمان و نامردان . . . رمزها و غَمزها چه شد، همزها و لَمزها کجا رفت؟ فساد و عناد عاقبت ندارد و

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 220 *»

طغیان و عصیان عافیت ندارد.

نمونه‏هایی کوتاه بود از شخصی که وی را از طلایه‏داران نهضت ساده‏نویسی و پیشگامان در نثر مرسَل می‏دانند. اشخاص دیگر جای خود دارد. شکی نیست که معانی این جمله‏های مذکور را می‏توانیم دریابیم ولی آنچه در نظر است، مطابقه آن با نثر «ارشادالعوام» می‏باشد: نثری که محتوای آن علوم حقه و مطالب بلند بلند بوده و ساده نویسی یکی از محورهای اصلی آن است. در این باره نوشته‏اند:

«کتاب ارشادالعوام از بزرگ‏ترین و معروف‏ترین آثار علمی اوست که در آن آراء شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی را به بیانی ساده و رسا به زبان فارسی نوشته است که هم فضلا و هم عوام از اصول و عقاید دینی مطلع شوند. این کتاب که تاکنون سه بار تجدید چاپ شده، معرکه آراست و کتاب‏ها در رد یا تأیید آن نوشته شده است. در این کتاب، وضعی دلکش از روز قیامت دارد که مانند پرده سینما، اوضاع و احوال شخص را در روز قیامت مجسم می‏کند و بهترین توضیحی است که به درد ادیان می‏خورد و بعض اسرار طبیعت را حل می‏نماید». [178]

  1. سره نویسی و نمونه‏های منطقی آن در کتاب «ارشادالعوام»

سره نویسی یکی از جنجالی‏ترین بحث‏های فرهنگی امروز است. قبل از تفصیل مطلب درباره کتاب «ارشادالعوام»، مختصری به توضیح «سره‏گویی و سره‏نویسی» از قلم معتقدین به آن می‏پردازیم.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 221 *»

یکی از هدف‏های سره‏گویی و سره‏نویسی این است که از زیان‏هایی که واژگان بیگانه به ساختار آوایی زبان فارسی و همچنین رسایی، پختگی و استوای آن وارد می‏کنند، جلوگیری شود.

معتقدین به سره‏نویسی می‏گویند: زبان فارسی زبانی است توانمند و بی‌نیاز. اگر گاهی به وام‏واژه‏ها نیاز دارد، این نیاز در همان مرز و اندازه‏ای است که هر زبان می‏تواند داشت و حتی بسیار کمتر از بسیاری از دیگر زبان‏ها نیازمند وام‏واژه‏هاست. این توانمندی در زبان فارسی برمی‏گردد به سامانه و دستگاه واژه‏سازی در این زبان که بسیار نیرومند و کارآمد است. ما می‏توانیم بی شماره در پارسی واژه بسازیم. زبان پارسی مانند بسیاری از زبان‏های جهان کالبدینه نیست؛ بدین سان که پیمانــــه‏ها و ریخت‏های از پیش نهاده‏ای برای واژه‏سازی در این زبان نمی‏بینیم. زبان پارسی بسیار نرمش‏پذیر است و همچون موم است. هر چه مایه و توان و دانش شخص در زبان پارسی بیشتر باشد، این زبان را آسان‏تر می‏تواند به کار گیرد. برای همین است که این زبان در جهان سرود و سخن و شعر شده است. برای آنکه سخنور می‏تواند آنچه را در درون او می‏گذرد به یاری این زبان روشن‏تر و رساتر باز گوید. او زبان پارسی را بیش از هر زبان دیگر می‏تواند از آن خود کند و می‏تواند زبانی ویژه و شیوه شناختی در پارسی برای خود بیابد. [179]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 222 *»

برای نمونه، یکی از واژه‏های بسیار آشنا در زبان فارسی واژه «دست» است. با این واژه می‏توان ده‏ها واژه ساخت؛ گذشته از آن واژه‏ها که دیگران پیش از این، از این واژه ساخته‏اند. کافی است که این واژه را با واژه دیگر پیوند زنید تا واژه‏ای نو به دست آید: فرادست، فرودست، زیردست، زبردست، بالادست، پایین‏دست، دستاویز، دستبند، دستگیره و . . . حتی می‏توانیم فرهنگی کوچک از واژگانی را که تاکنون با این واژه ساخته شده است فراهم آوریم. ازاین‏رو این زبان در سرشت و ساختار، زبانی تُنُک مایه نیست که از برآوردن نیازهای روز ناتوان باشد و بخواهد از وام‏واژه‏ها بهره برد. ناتوانی کمبود از زبان فارسی نیست، از کسانی است که این زبان را به کار می‏گیرند. از این روی می‏توان از واژگان بیگانه پرهیز کرد. برای واژگانی که به هر انگیزه‏ای در این زبان راه جسته است برابرهای پارسی بیابیم. اندک اندک این واژه‏ها را هم از زبان برانیم؛ و آن واژگان دیگر را به جای آنها بنشانیم. ما اگر اندک نیاز داشتیم که واژه‏ای را از زبان دیگر بستانیم، برآنیم که می‏توانیم چنین کرد. این بود خلاصه‏ای از نظریه سره‏نویسی و هدف‏های آن.

بررسی نظریه «سره‌نویسی»

شکی نیست که زبان فارسی، زبانی قدیمی است و در طی سال‏ها و قرن‏ها تغییرهایی در آن اعمال شده تا به شکل امروزی درآمده است. محافظت از زبان فارسی نیز لازم است چنان که حاج محمدکریم کرمانی به دلیل محافظت از زبان رساله دستور زبان فارسی را نگاشتند. اما نکته

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 223 *»

مهم، سره‏نویسی است. به این معنا که هنگام به کارگیری واژه‏ها، از واژگان تازی (عربی) و غیر تازی (زبان‏های خارجی) استفاده نکنیم. این کار نیز امری مستحسن است ولی باید حدود و مرزبندی‏های آن را مشخص کرد.

هنگامی که نوشتار درباره برخی مسائل فرهنگی است، می‏توان حتی یک واژه تازی به کار نبرد. اگر محور نوشتار بحث‏های علمی است، بی‌شک از واژگان خارجی باید استفاده کرد و اگر نوشتار در حوزه دین و آیین است، بی شک نمی‏توان از واژگان عربی چشم پوشید.

آیا می‏توان به جای معاد از بازگشت استفاده کرد؟ آیا می‏توان به جای معراج واژه‏ای دیگر به کار برد؟ آیا می‏توان به حج آهنگ گفت؟ آیا می‏توان الفاظی مانند زکات و خمس و جهاد و معجزه و حجت و امام و شیعه و سنی و کافر و مسلم و ده‏ها و ده‏ها واژه دیگر را به کار نبرد و معادل نامأنوس پارسی آنها را جایگزین کرد؟ آیا در این هنگام این نوشتار دینی دچار نقص و نقض نخواهد شد؟

باز هم تأکید می‏کنیم که باید زبان فارسی را نگهداری کرد اما الفاظ زبان عربی را که در شریعت از آنها استفاده می‏کنیم، نباید با نام «آفت زبان فارسی» خطاب کرد. شخص مسلمان این‏گونه الفاظ را به کار می‏گیرد و باید هم چنین باشد و غیر این چه از نظر عقل و چه از نظر عرف و شرع صحیح نیست. ازاین‏رو باید دامنه سره‏نویسی را مشخص کرد و با برخی الفاظ عربی با چشم غریبه نگاه نکرد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 224 *»

«سره‌نویسی» در کتاب «ارشادالعوام»

سره‏نویسی، بیش از یک قرن و نیم پیش به شکلی منطقی در کتاب «ارشادالعوام» ارائه شد. ما در پی اثبات آن نیستیم که سره‏نویسی به ویژه در نظر مصنف «ارشادالعوام» بوده است اما به مواردی برخورد می‏کنیم که از هیچ واژه تازی استفاده نفرموده‏اند و چنان است که با نثر امروز هیچ تفاوتی نمی‏کند. در این قسمت مجالی برای توضیح نیست و فقط به ذکر نمونه می‏پردازیم.

«خطبه کتاب» که معمولاً بیانگر کلیات مطالب کتاب است، از موقعیت خاصی برخوردار است. خطبه جلد اول کتاب «ارشادالعوام» چنین است:

ستایش خدایی را سزاست که پرورنده جهانیان است و بخشاینده و مهربان و دارای روز پایان، تو را می‏پرستیم، و از تو یاری می‏جوییم، بنما به ما راه راست را، راه کسانی را که انعام به ایشان کردی که نه خشم کرده شده‏اند و نه گمراهان و درود بر پیغمبری باد که رخساره یزدان است و راهنمای گمراهان و بر دودمان آن که همگی پاکانند و پس از او بزرگان و بر آنان که فروغ خدایی از چهره ایشان نمایان است و همه نیکی‏ها ایشان را شایان و دور شوند از بخشایش بی‏کران یزدان گمراهانی که گمراه‏کننده ناتوانانند و دشمن نیکان و دوست دشمنان ایشان. [180]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 225 *»

در این جمله‏ها که در حقیقت ترجمه سوره مبارکه حمد است، فقط از واژه عربی «انعام» استفاده شده است و واژه «فروغ» از جهتی فارسی است. [181]   گذشته از آنکه ترجمه‏ای است بسیار دقیق که اکثر ترجمه‏های موجود به دقت عجیبی که در این ترجمه وجود دارد، پی نبرده است. در ابتدای جلد دوم نیز می‏خوانیم:

سپاس بی‏چند و چون خدایی را سزاست که از دانش و بینش بندگان بیرون است و درود بی‏آغاز و انجام پیغمبری را رواست که از ستایش آفرینش فزون است و ستایش بی‏مرّ دودمان او را شایان است که مر آفرینش را رهنمونند و نزدیکان او که از بلندی پاک از چند و چون و دور شوند از بخشایش بی‏انجام خدا کسانی که ایشان را دشمنند و پیروان ایشان را راهزن. [182]

این حرکت حاج محمد کریم کرمانی (سره‏نویسی در خطبه کتاب)، بیانگر آن است که ایشان بر این‏گونه نوشتار نیز توانایی داشته‏اند و دیگر آنکه ایشان سره‏نویسی را به کار برده‏اند اما برای به کار بردن آن مرزهایی قرار داده‏اند.

 املای واژه‏ها در کتاب «ارشادالعوام»

بحث دیگر در قسمت ادبیات ارشادالعوام، چگونگی نگارش واژه‏هاست. در این قسمت، متن ارشادالعوام تفاوت چندانی با رسم الخط امروز ندارد. برای روشن‏تر شدن این نکته، به برخی از واژه‏ها و

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 226 *»

کیفیت نگارش آنها اشاره می‏کنیم:

ــ در نسخه خطی مرحوم آقاى کرمانى­ اکثر کلمات مرکب جدا است از قبیل: آن‏ها، هم‏چنین، همین‏قدر، راست‏گو، دروغ‏گو، عالم‏تاب، سخن‏گو، هیچ‏کس، آن‏وقت، بی‏قرار، مثل‏ها، بی‏جا، انقلاب‏ها، یک‏بین، آن‏قدر، آن‏چه، آن‏جا، هم‏چون، همان‏قدر، این‌جا، هیچ‏یک، یک‏دیگر، پیش‏تر، این‌ها، دل‏سوز، آهن‏گر، چه‏قدر، چه‏گونه و … (تقریباً رسم الخط امروز با این‏گونه نگارش مطابق است.)

ــ در نسخه خطی «بیش‏تر» گاهی جدا نوشته شده و گاهی متصل.

ــ در نسخه خطی «تر» و «ترند» اکثراً جدا است.

ــ در نسخه خطی  گاهی «اللّه»، «اله» نوشته شده است مانند «صلی اله علیه و آله».

ــ در نسخه خطی «الله»ها معمولاً تشدید ندارد.

ــ در نسخه خطی کلماتی مانند اصلا فعلا عمدا مجملا یقینا و … تنوین ندارد.

ــ در نسخه خطی «اوطاق» نوشته شده است.

ــ در نسخه خطی «خواموش» نوشته شده  (رسم الخط امروز خاموش است).

ــ در نسخه خطی در بعضی از موارد «خار»، «خوار» نوشته شده و «خوار»، «خار» نوشته شده (با توجه به معنای این دو نوع نگارش).

ــ در نسخه خطی برخی جمع‏ها، «ه» ندارد مانند قوها (جمع قوّه) و مغارها (جمع مغاره) و … (طبق دستور نگارش آن زمان).

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 227 *»

ــ در نسخه خطی در بعضی جاها «چارپایان» و در بعضی جاها «چهارپایان» نوشته شده.

ــ در نسخه خطی، به فارسی «زکوة» نوشته شده (که امروزه زکات نوشته می‏شود).

ــ در نسخه خطی کلماتی مانند آنکه، چنانکه ، آنگاه جدا نوشته نشده است (امروزه برخی از این واژه‏ها را جدا می‏نویسند).

ــ در نسخه خطی کلماتی مانند ستاره‏گان، پرنده‏گان و … با «ه» نوشته شده (در رسم الخط امروز ستارگان و پرندگان نوشته می‏شود).

ــ در نسخه خطی فضایل و از این قبیل نوشته شده است (رسم الخط امروز همین‏گونه است که فضایل می‏نویسند نه فضائل).

ــ در نسخه خطی اوصیای ایشان و از این قبیل نوشته شده (رسم الخط امروز همین‏گونه است که اوصیای ایشان می‏نویسند نه اوصیاء ایشان).

ــ در نسخه خطی «انشاء اله» نوشته شده.

ــ در نسخه خطی «آئینه» نوشته شده است (امروزه آیینه یا آینه می‏نویسند).

ــ در نسخه خطی «لامحه» است (لامحاله).

ــ در نسخه خطی «ملئکه» است (ملائکه).

ــ در نسخه خطی «توریة» است (تورات).

ــ در نسخه خطی «ابرهیم» است (ابراهیم).

ــ در نسخه خطی بیشتر موارد «دویّم» و «سیّوم» است و فقط بسیار محدود «دوم» نگاشته‏اند؛ مانند جلد چهارم، ص 341 (ص 597 نسخه خطی).

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 228 *»

البته تعداد محدودی از این موارد، قرار داد نُسَخ خطی است مانند عبارت «لامحه».

نتیجه این بحث

بی شک مصنف «ارشادالعوام» در نثر کتاب «ارشاد»، مسأله «ساده‏نویسی» را یکی از محورها قرار داده‏اند ولی با اینکه ساده نوشته‏اند و تلاش در ساده نویسی داشته‏اند، اما باز هم علمی است و در برخی موارد سخت است؛ چرا که مطالب پر بار است. اما مهم آن است که نثر ارشادالعوام «دست یافتنی» است یعنی ملموس است؛ اگرچه ممکن است مأنوس نباشد.

شخصی که این کتاب شریف را نخوانده است ممکن است نخستین بار در خواندن مشکلاتی داشته باشد و این، ناشی از مأنوس نبودن وی است اما از جهت درک مطلب، کاملاً ملموس و دست یافتنی است و با توجه به این نکته‏ها، سستی ادعای اشخاصی که کهنه بودن نثر «ارشادالعوام» را بهانه قرار داده و این کتاب را مطالعه نمی‏کنند معلوم می‏شود.[183]

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 229 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ روش تدریس «ارشادالعوام» از دیدگاه «تجربه‏ها»

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 230 *»

روش تدریس و مطالعه «ارشادالعوام»

تمام آنچه درباره کتاب «ارشادالعوام» ذکر شد، در یک طرف قرار گرفته و یادگیری این کتاب مستطاب در جانبی دیگر است؛ چرا که آموزش و یادگیری (تعلیم و تعلم)، به بررسی‏هایی جدا از معرفی کتاب نیازمند است.

با توجه به دگرگونی زمان و رشد استعدادها و اندیشه‏ها از جهتی و رکود آنها از جهتی دیگر، خواه ناخواه نوع آموزش دستخوش تغییرهایی خواهد شد. افرادی این تغییرها را مثبت انگاشته و به کار می‏گیرند و اشخاصی با توجه به معیارهای خود، آنها را پذیرفته و یا طرد می‏کنند. ولی گروهی این تغییرها را شناسایی و خوب و بد بودن آن را ارزیابی کرده سپس با توجه و استفاده از «تجربیات»، به تغییرهای انتخابی مهر قبولی و یا رد می‏زنند.

شخص متدین و بصیر است که دور از تمام موانع انصاف، با چشم باز نگریسته و راه را از چاه و چاله تشخیص می‏دهد.

هدف آموزش و یادگیری چیست؟ بی‏شک «هدف تعلیم و تعلم، در درجه اول یادگیری مبانی علمی کتاب و در درجه دوم فراگیری مبانی عملی آن است».

مبانی عملی، مقوله‏ای مستقل است و گذشته از آن‏که ارتباط مستقیمی با بحث ما ندارد، از حوصله این نوشتار نیز بیرون است.

آموزش و یادگیری با تمام فرازها و نشیب‏هایش به چگونگی فراگیری مبانی علمی می‏پردازد. در این بخش از کتاب به این مهم می‏پردازیم.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 231 *»

دنیای روش‏های تدریس، دنیای شگفت‏آوری است. روش‏ها با توجه به شرایط مختلف تفاوت می‏کند و با توجه به همان شرایط است که نتیجه می‏گیریم هرگز نمی‏توان روشی خاص را برای همه پیشنهاد کرد؛ بلکه «روش برتر» هر کلاس، بستگی به شرایط آن کلاس دارد.

نگارنده از استاد معظم؟حفظ؟ درباره روش‏های تدریس پرسشی پرسیدم:

آیا می‏توان از هر روشی که درس را تفهیم می‏کند استفاده کرد؟

ایشان در جواب فرمودند: «اگر آن روش در چهارچوب دین باشد و مفاسدی به همراه نداشته باشد جایز است».

با توجه به این جواب گویا تمامی روش‏های شرعی مُجاز هستند و با توجه به شرایط و دیدگاه‏هایی که در ادامه ذکر می‏شود، روش درسی هر کلاسی را می‏توان انتخاب کرد.

در این قسمت، معتقَدات درسی و تجربه‏های بیش از چهل معلم، معلمه و متعلم که عمر خود را در راه تعلیم و تعلم علوم مشایخ عظام صرف کرده‏اند، ذکر می‏کنیم. معلمینی که برخی از آنها سابقه‏ای بیش از 20 سال تدریس دارند.

در اینجا هیچ تجربه‏ای را بر دیگری ترجیح نمی‏دهیم؛ بلکه انتخاب را بر عهده خواننده گذارده تا پس از خواندن، با توجه به شرایط خود و کلاس و متعلمین و متعلمات خود، روش صحیح را انتخاب کند.

ممکن است در نوشته‏های معلمین عزیز نکته‏های تکراری وجود داشته باشد؛ ولی در دست‏نوشته‏های ایشان تصرفی نشد تا ان شاء اللّه در

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 232 *»

همین تکرارها مطالب جدیدی به دست آید.

نگارنده، در سفری تحقیقی، فرم‏هایی را به معلمین ارائه کردم. برخی طبق پرسش‏ها جواب‏هایی نوشتند و برخی آنچه در ذهن داشتند را با ترتیب مدّ نظر خود نگاشتند و برخی فقط به بعضی پرسش‏ها جواب داده‏اند. متنی که به عزیزان ارائه شد، این‏گونه است:

 

بسم اللّه الرحمن الرحیم

چنانچه به خواستارهای زیر جوابی عنایت کنید، توجه خود را به کتاب مبارک «ارشادالعوام» به نمایش گذارده‏اید.

پیشاپیش تشکر و قدردانی خود را ابلاغ می‏داریم.

  1. از گذشته تا حال، در تدریس «ارشادالعوام» چه روش و یا روش‏هایی داشته‏اید؟
  2. آیا روش جدول بندی مطالب مناسب است؟
  3. عقیده و تجربه جنابعالی درباره نخواندن کتاب در کلاس و فقط اکتفاء به توضیح مطالب چیست؟
  4. عقیده و تجربه جنابعالی به ویژه درباره «خلاصه نویسی» فصول کتاب «ارشادالعوام» چیست: آیا این کار مفید بوده و مثمر ثمر است و یا…؟ اگر به علت آن اشاره کنید استفاده خواهد شد.
  5. در میان آشنایان با مکتب، درصد «اهمیت دادن» به کتاب شریف «ارشادالعوام» را چه مقدار دیده و می‏بینید؟

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 233 *»

  1. اگر مطلب مهم دیگری در رابطه با این کتاب گرانقدر در نظر دارید و یا تحقیقی پیرامون آن انجام داده‏اید ما را نیز مستفیض فرمایید.

وفقکم اللّه و ایانا لنصرة دینه و ولیه؟ع؟

تجربه هر معلم، به دلیل متفاوت بودن وضعیت بومی متفاوت است؛ چرا که صاحب این تجربه‏ها در شهرها و شهرستان‏ها و حتی در برخی روستاها زندگی می‏کنند و ازاین‏رو این تجربه‏ها دارای ارزش بوده و شخص معلم و یا حتی متعلم و متعلمه، از آن استفاده خواهند کرد.

شایان ذکر است نگارنده با تجربه کمی که در زمینه تدریس این کتاب شریف کسب کرده است نکاتی به دست آورده  و بعضی روش‌های نوین تدریس را آزموده که به اذعان دانش‌آموختگان این روش‌ها، بسیار حائز اهمیت است در صرفه‌جویی در زمان و از طرفی عمق‌بخشی به یادگیری. با این حال در این بخش میهمان تجربیات معلمین محترم خواهیم بود و آن تجربیات در مجالی دیگر ارائه خواهد شد؛ ان شاء الله.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 234 *»

معلم گرامی با سابقه 31 سال تدریس [184]

بسمه تعالی

پاسخ سؤال اول. در سال‏های 60 به بعد تدریس کتاب «ارشاد» به این شکل بود: شرح فصل از طرف استاد، همراه با خواندن چند سطر، بعد از اتمام فصل سؤال داده می‏شد و از طرف متعلمین، همان فصل خلاصه‏نویسی و به شکل منبر بیان می‏شد. پاسخ سؤالات هم در جلسات بعدی در کلاس خوانده می‏شد و برنامه امتحان هم در مقاطع معین به انجام می‏رسید.

اما بعدها به علت معطل‏شدن متعلمین و کم‏حوصلگی آنان بیان فصل‏ها تعطیل و بعدها خلاصه‏نویسی هم تعطیل شد؛ اما سؤال نویسی ادامه داشت تا این اواخر که مشاهده می‏شود متعلمین آمادگی پاسخ به سؤالات را هم ندارند و فقط به شنیدن بیانات استاد اکتفاء می‏کنند که نتیجه آن بسیار کم است.

پاسخ سؤال دوم. هر مقدار درباره کتاب «ارشاد» زحمت کشیده شود مفید است و لا اقل کسی که جدول‏بندی می‏کند، سود می‏برد.

پاسخ سؤال سوم. فکر نمی‏کنم استادی محیط به کتاب داشته باشیم که بتواند چنین کاری بکند. گذشته از آنکه ممکن است کم‌کم نام کتاب هم از ذهن متعلمین محو شود. ولی اگر کسی آن‏قدر زحمت بکشد که در این امر تبحر پیدا کند بسیار خوب است.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 235 *»

پاسخ سؤال چهارم. خلاصه‏نویسی وقت‏گیری نیست؛ بلکه علاوه بر مفید بودن در فهم مطلب، به نگارش متعلمین نیز کمک می‏کند.

پاسخ سؤال پنجم. متأسفانه در هنگام نام بردن از کتاب همه احترام می‏کنیم و خواندن و فهمیدن آن را لازم می‏دانیم؛ اما عملاً سایر مشاغل و گرفتاری‏ها مجالی برای مراجعه برای هیچ کس باقی نگذارده. لذا فکر می‏کنم آمارگیری ما را به اشتباه می‏اندازد.

…، [185] 25/1/88

معلم گرامی با سابقه 25 سال تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

  1. روش تدریس در کلاس‏ها به علت متفاوت‏بودن سن و استعداد متعلمین، متفاوت است؛ ولی نوعاً به این طور بوده که ابتداءً خلاصه‏ای از فصل مورد بحث را می‏گفتیم و بعد خود عبارت کتاب را می‏خواندم و اگر توضیحی لازم بود به مقدار توان بیان می‏کردم و یا اگر مطلبی در جای دیگر از فرمایشات برای توضیح آن مطلب در ذهن داشتم بیان می‏کردم و با طرح سؤالاتی و خواستن جواب از متعلم، او را بیشتر راغب به فهمیدن می‏کردم.
  2. روش جدول‏بندی برای بعضی گروه‏ها مناسب است؛ نه
    تمام افراد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 236 *»

  1. خود کتاب باید خوانده شود و توضیحات در اطراف و جوانب عبارات کتاب باشد. زیرا خواندن کتاب و توجه به کلمات و جملات بزرگ دین­ خود باعث نورانیت و فهم مطالب می‏شود.
  2. خلاصه‏نویسی برای گروه‏هایی که می‏توانند (از نظر سن و درک) بسیار مفید است؛ زیرا باعث می‏شود متعلم با دقت درس را گوش کند و مجدداً با دقت مطالعه کند و خلاصه را بنویسد و وسیله امتحان و آزمایش خود او می‏شود که تا چه مقدار قدرت بر بیان و یا نوشتن دارد.
  3. درصد اهمیت به کتاب مبارک «ارشاد» در میان کتب اعتقادی بزرگان از همه بیشتر است و چون کتاب «ارشاد» تفسیر قرآن به زبان فارسی است، ازاین‏رو جایگاه خاصی در بین آشنایان با مکتب دارد.
  4. عرض می‏کنم خود را لایق تدریس این کتاب شریف و سایر کتب بزرگان+ نمی‏دانم و کوچکتر از آنم که بخواهم برای عظمت و بزرگی این کتاب شریف مطلبی گفته و یا بنویسم. ان شاء اللّه خداوند من و سایر عزیزان و برادران ایمانی مخصوصاً متعلمین را شکرگزار نعمت‏هایش به ویژه نعمت تعلیم و تعلم قرار دهد و به جنابعالی هم توفیقات روز افزون عنایت فرماید.

و السلام، …، 18 ربیع الثانی 1430

معلم گرامی با سابقه بیش از 20  سال تدریس

باسمه تعالی

عرض می‏شود که به نظر حقیر یک روش معین نمی‏شود و نباید

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 237 *»

معرفی کرد و بستگی زیادی دارد به اقتضاء حال متعلمین و متدرسین. مقدار «گیرایی» و «حوصله» شنونده خیلی شرط است و معلم باید با هوشیاری فرمایش را ارائه دهد به خصوص یک چنین کتاب کبیری که مرحوم آقای شریف طباطبائی علاوه بر این‏که در جاهای مختلف استشهاد به آن می‏کنند، در شأن آن در یکی از فرمایش‏ها می‏فرمایند: «کتاب مستطاب ارشاد مونسی است از هر وحشتی و علمی است در دین از هر جهلی و ذکری است از هر غفلتی و یقینی است از هر شکی و حکمتی است از هر سفهی و حَکَمی است در هر اختلافی رفع می‏کند از دین تحریف غالین و انتحال مبطلین و تأویل جاهلین را و عروة الوثقی است لا انفصام لها بین اللّه و حججه و بریّته».

فکر می‏کنم با این فرمایش، بعضی سؤالات جواب داده شده باشد ولی از باب زیره به کرمان بردن بعضی تجربه‏های خود را در چندین دوره‏ای که تدریس داشته‏ام عرض می‏کنم (اگرچه کلمه تدریس روی ناچاری است).

ــ متن کتاب به هر صورت باید خوانده شود. چون اولاً کلام کامل است و ما به آن متعبدیم و ثانیاً ظرایفی در متن وجود دارد و باید اشتباه خوانده نشود و صحیح آن به متعلم آموزش داده شود. برای نمونه عبارت «بدن مرْکب روح است» را مرکَّب نخواند.

ــ در مورد افرادی که صِرف آشنایی سطحی با مکتب می‏خواهند داشته باشند یک دور سریع خواندن آن تجربه شد که سبب می‏شود

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 238 *»

شخص حداقل ایرادها و شبهه‏ها را جوابگو باشد.

ــ سؤال و خلاصه نویسی بستگی زیادی به اقتضاء حال دارد و نسبةً در بیشتر موارد لازم است.

ــ جدول‌بندی در همه قسمت‏ها لازم به نظر نمی‏رسد و فقط مواردی که ممکن است باعث خلط بحث گردد، لازم است. به عنوان مثال یک نمونه جدول‏بندی در بحث عصمت انبیاء (دو فصل) ارائه می‏گردد.

و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

معلم گرامی با سابقه 26  سال تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

به نظر حقیر با توجه به گروه‏های مختلف سنی و قدرت گیرندگی متفاوتی که در گروه‏ها وجود دارد و انگیزه‏های گوناگونی که در افراد می‏باشد به این طور که برخی متمحض در تعلیم و تعلم می‏باشند، بعضی تعلیم و تعلم در حاشیه برنامه‏های زندگیشان قرار گرفته و برخی به طور تفنن ــ  چه بسا ــ  در این گونه برنامه‏ها شرکت می‏کنند، نمی‏توان روش خاصی را پیشنهاد کرد و هر گروهی روش خاصی را می‏طلبد ولی کلیةً برای آن دسته از کسانی که می‏توانند در تعلیم و تعلم متمحض شوند و از باب «کلٌ مُیَسّرٌ لِما خُلِق» برای این کار ساخته شده‏اند و واقعاً از مزه علم لذت می‏برند، هرچه وسیع‏تر و عمیق‏تر این کتاب شریف ــ  و نوع کتاب‏های بزرگان که کتاب درسی است ــ  تدریس شود، بهتر و

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 239 *»

مفیدتر خواهد بود.

بنده نسبت به نوع کتب بزرگان به این‌طور که خود کتاب خوانده نشود و استاد از خارج توضیح دهد مخالف می‏باشم؛ چرا که بسیاری از اشارات و دقائق هست که تا عیناً بر سطور و کلمات و جملات کتاب مرور نشود روشن نمی‏شود و چه بسا بعضی را استاد موقع مطالعه شخصی برخورد نکرده باشد و هنگام تدریس در ذهن خودش یا یکی از متعلمین جرقه‏ای زده می‏شود و نکته جدیدی کشف می‏گردد و نیز ممکن است عبارت کتاب مشکل باشد و متعلم به همان گفته استاد اکتفاء کند و مطلب را روشن و واضح بینگارد و اگر خود هم مرور کند و ابهام آن را متوجه شود موقعیت سؤال کردن پیش نیاید و بعد از عهده توضیح و بیان آن عبارت مبهم و نامعلوم به خوبی برنیاید و سایر اشکالاتی که از این قبیل در این نوع روش تدریسی ممکن است وجود داشته باشد.

ضمن تقدیر و تشکر از این فعالیت، توفیقات روزافزون شما را در علم و عمل از خداوند منان آرزو می‏کنم.

وفقنا اللّه و ایاکم لما یحب و یرضی ان شاء اللّه تعالی

معلم گرامی با سابقه بیش از 20  سال تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

  1. روش معمول (خواندن معلم و گوش فرادادن متعلم و سپس نوشتن

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 240 *»

خلاصه و طرح پرسش‏ها) مثمر ثمر است و در آن شکی نیست. سخن در مقدار ثمردهی و تعریف ثمر مطلوب است. و این دو بستگی به عوامل چندی دارد. از جمله: سن متعلم، سابقه معلومات و تجربه متعلم در علوم اعتقادی و ادبیات، استعداد متعلم، تعداد متعلمین حاضر در درس، وقت اختصاص داده شده به هر جلسه درس و کل زمان پایان یافتن دوره کتاب، مقدار احاطه معلم، مقدار وقتی که متعلم در خارج از کلاس می‏تواند صرف این درس کند. و گرنه حتی جلد گرفتن کتاب مبارک «ارشادالعوام» و بوسیدن و در قفسه کتاب گذاشتن و غبارروبی از آن هم مثمر ثمر است.

  1. جواب (1) در اینجا هم مناسب است و مزید بر آن؛ این روش برای آنانی که عادت به طبقه‏بندی مطالب دارند مفید است. اما برای کسانی که ذهن‏های پویاتری دارند غل و زنجیر است.
گر بریزی بحر را در کوزه‏ای   چند گنجد قسمت یک روزه‏ای
  1. اگر مقصود این است که وقت کلاس گرفته نشود و با پیش مطالعه و پس مطالعه متعلم و تحلیل و بحث و رفع اشکال‏های بعدی، درس از حالت سکون به حالت پویا سوق داده شود، برای گروه‏های فعال که به پیش‏نیازها تن دهند مفید است و نتیجه بهتری خواهند گرفت ان‌شاءاللّه. اما هر متعلمی به این روش روی نمی‏آورد.
  2. بسیار مفید و مثمر ثمر است اگر اسم آن را به «دریافت نویسی» یا

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 241 *»

«برداشت نویسی» تغییر دهیم. اما فواید آن:

1) مطالب فصل در ذهن متعلم حک می‏شود 2) دیگران هم ــ  چه متعلم و چه معلم ــ  از برداشت او آگاه می‏شوند و خطاهایش را یادآوری می‏کنند و از نکته‏هایی که او پی برده و دیگران غافل شده‏اند مطلع می‏شوند 3) پس از مدتی که ترقی کرد و بر علمش افزوده شد خود به آنها رجوع کرده و کمبودهای آنها را اصلاح می‏کند 4) اگرچه این برداشت‏ها هیچگاه جای اصل کتاب را نمی‏گیرد؛ اما پس از بررسی و رفع اشکال در مواردی که دسترسی به معلم نباشد و برای افرادی که حوصله خواندن نثر قدیم را ندارند به اصطلاح از هیچی بهتر است و می‏تواند به عنوان خودآموز به کار رود.

  1. اگر مقصود اهمیت دادن زبانی باشد که جواب مشخص است و این کتاب شریف را اکثر اهل مکتب کتابی عجیب در رکن اعتقادی مکتب می‏دانند چنان‏که «کفایه» را در احکام شریعت. اما اگر مقصود در عمل باشد یعنی چه مقدار در تفهیم و تفهم و تحقیق و مرور و استخراج نکات دقیق آن کوشش می‏کنند، متأسفانه باید عرض کنم که:
یعظمون له اعواد منبره   و تحت ارجلهم اولاده وضعوا

اگر در جواب‏های بالا مطلبی واضح نبود برای توضیح شفاهی در خدمت هستم ان شاء اللّه.

وفقکم اللّه و ایانا لنصرة ناصری دینه

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 242 *»

معلم گرامی با سابقه 26 سال تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

  1. ابتداءً متن خوانده می‏شود سپس مقصود اصلی مصنف بزرگوار به شکل رؤوس کلی به شکل تیتر بندی شده بیان می‏گردد.

چون هدف اصلی مصنف­ بیان مبانی کلی مکتب شیخ اوحد­ می‏باشد ازاین‏رو باید مدرّس سعی کند اهداف این بزرگوار را در ضمن مطالب بفهمد و برای دیگران بازگو کند.

روش مصنف در این کتاب مبارک مزج حکمت و عرفان است گرچه هدف اصلی بیان حکمت است ولی نکات عرفانی که به شکل رمز و کنایه بیان شده است باید بازگو گردد تا مورد استفاده همگان واقع شود. البته نه این‏که عرفان‌بافی کند بلکه همان مطالب را با استفاده از کتب دیگر بیان کند.

اگر در مقام تدریس برای متعلمین عزیز است بهتر این است که تلفیق بین مطالب کتاب مبارک «فطرةالسلیمه» و «ارشاد» شود تا اینکه از ابتداء ذهن متعلمین با کتاب مبارک «فطرةالسلیمه» آشنا شود.

در مطالبی که مقام امتیاز بین حکمت بزرگان+ و حکمت‏های اصطلاحی انحرافی است، باید نکته انحراف گوشزد متعلمین شود و از کتب خود آنها برای استشهاد دلیل آورده شود و این مطلب مخصوصاً در این زمان مطلبی بسیار لازم و واجب است.

روشی که بنده از آن زیاد استفاده می‏کنم این است که مطالب

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 243 *»

گذشته و آینده به شکل خلاصه بیان می‏شود و مطلب مورد بحث را با ذکر احادیث در این زمینه بیان می‏کنم و ما می‏دانیم همه سطور ارشاد متون احادیث است پس ذکر تطبیق آن لازم است و ما وقتی در روش تدریس استاد معظم؟حفظ؟ دقت می‏کنیم می‏یابیم که ایشان جزئیات هر بحثی را ذکر می‏فرمایند و چون احاطه علمی ایشان فوق العاده است، بهتر است ما برای این کار از فرمایشات ایشان استفاده کنیم. البته اگر درس برای عموم است چندان مورد استفاده قرار نمی‏گیرد.

  1. اگر تدریس برای متعلمین عزیز است روش جدول بندی بسیار مفید است.
  2. اگر مدرس قبلاً «مطالعه کامل» داشته باشد که بتواند از عهده بیان همان مطالب برآید و به شکل درس بیان کند خوب است وگرنه اگر متن خوانده نشود، دیده شده که بعضی مطلب را به شکل نامناسب ذکر می‏کنند که این امر نکوهیده است.
  3. خلاصه‏نویسی بسیار لازم است؛ زیرا از جمله فوائد آن این است که متعلم ناچار می‏شود برای این کار یک مرتبه حداقل متن کتاب را بخواند و آنچه برداشت نموده است بنویسد.

فایده دیگر آن این است که چون نوع متعلمین در مدارس بیرون درس نخوانده‏اند و ادبیات فارسی آنها ممکن است ضعیف باشد، [186] این

* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 244 *»

امر باعث می‏شود که کم‌کم در بازپردازی مطالب به شکل نوین کار کرده و روز به روز در ترقی باشند علاوه براین بعد از نوشتن، مطلب در ذهن ایشان بهتر باقی می‏ماند.

  1. نوع آشنایان با مکتب بزرگان و ارادتمندان به ایشان وقتی نام کتاب مبارک «ارشاد» در نزد ایشان برده می‏شود آن کتاب شریف را چکیده‏ای از مکتب بزرگان می‏دانند و سمبل این مکتب در ذهن ایشان همین کتاب شریف است و بعد از فرمایش مرحوم آقای شریف طباطبائی­ درباره این کتاب شریف دیگر حرفی برای گفتن باقی نمی‏ماند. [187] پس تمام سعی و کوشش ما باید احیای این کتاب شریف باشد و اگر صلاح بدانند فشرده‏ای از این کتاب شریف باز نویسی شود برای کسانی که وقت ایشان کمتر است و نمی‏توانند از مطالعه کل کتاب بهره‏مند شوند. [188]

معلم گرامی با سابقه بیش از 10 سال تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

  1. «ارشادالعوام» را می‏خوانیم و هر کجا که لازم به توضیح است مطلب را شرح می‏دهیم و البته چگونگی توضیح مطلب، در حد فهم و درک مخاطب می‏باشد.
  2. جدول‏بندی مطالب سبب می‏شود که انسان با دید کلی و به

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 245 *»

صورت فهرست‏وار به مطالب بنگرد و با رعایت اصل ترتیب مطالب را یاد بگیرد که در یادگیری بسیار مؤثر است.

  1. با خواندن کتاب، مطالب توضیح داده شده را مستند می‏کنیم.
  2. خلاصه نویسی مثمر ثمر است. با خلاصه نویسی مطالب کلی به خوبی در ذهن انسان جای می‏گیرد و در خاطر داشتن مطالب کلی، باعث می‏شود انسان مطالب جزئی را هم یادآور شود.
  3. این کتاب با داشتن بیانی ساده و نثری روان، مطالبی در سطح بالا را برای اکثریت طالبان علم قابل فهم ساخته است. ازاین‏رو باید به این کتاب شریف اهمیت بیشتری داده شود.

معلم گرامی با چندین سال سابقه تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

با عرض سلام و ادب

نکته‏هایی درباره تدریس کتاب‏های مشایخ:

  1. باید معلم کاملاً درباره بحث کتاب تخصص داشته باشد. در نتیجه اینکه گاهی گفته می‏شود که درس بدهد تا خودش هم یاد بگیرد صحیح نیست.
  2. مهم‏ترین کاری که در نقش تدریس مطرح است، آموزش تعلیم است که جای آن خالی است و البته با این کار شما، تا حدودی مسأله حل است.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 246 *»

  1. ابتدا قبل از شروع کتاب‏های بزرگان، باید چند روزی اهمیت آن کتاب برای متعلمین گفته شود و گاهی بین درس‏ها یادآوری شود.
  2. ابتدا باید درس روز را شفاف برای متعلمین بازگو نمود و بعد متن را خواند.
  3. تا حد امکان از سایر کتاب‏ها برای بازگو نمودن مطلب باید استفاده نمود.
  4. در کلاس درس، معلم نباید متکلم وحده باشد؛ زیرا این باعث خستگی متعلم می‏شود. بلکه گاه‌گاهی باید آنها را در جریان قرار داد و مجبورشان کرد به سخن گفتن و بیان آنچه فهمیده‏اند.

نکته‏هایی درباره تدریس کتاب مبارک «ارشاد»:

  1. علاوه بر مطالب عمومی تدریس، نظر به اینکه کتاب مبارک «ارشاد» در بخش اعتقادات بسیار مهم است، وظیفه معلم در دراز مدت تدریس، اشاره‏کردن به جایگاه و اهمیت این کتاب شریف است.
  2. از مهم‏ترین عواملی که باعث سرد شدن متعلم می‏شود: معلم با کسالت و بی‏اهمیتی کتاب را تدریس کند، پیش مطالعه نداشته باشد، سریع و گذرا روخوانی کند، دائماً غزل یأس بخواند و مثلاً بگوید: ما که هیچ، ما معلوم است مرخص هستیم، ما معطل هستیم، ما آدم نمی‏شویم، همین‏قدری که آمده باشیم درسی می‏خوانیم، ما چه گلی چیدیم که دیگران گلابش را بگیرند! و . . . .
  3. نتیجه آنکه معلم باید خود با ذوق و شوق باشد. به کتاب و درس

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 247 *»

و متعلم اهمیت ویژه بدهد. به تعلیم و تعلم عشق بورزد. اول وقت حاضر باشد. بدون تعطیلی باشد. اهمّ امور خود را درس قرار بدهد تا متعلمین از او یاد بگیرند.

  1. معلم در مواردی باید به اصطلاح لِم متعلم را به دست بیاورد: اگر می‏بیند بحث سنگین است و متعلم خسته شده است، سریع بحث را عوض کند یا در میان تدریس جریان تاریخی مناسبی را بگوید و یا بحثی اخلاقی مطرح کند و در متعلم حالت نشاط به وجود بیاورد.
  2. در بین تدریس ارشاد، همواره باید جمله‏های زیبا و اصلی را گوشزد نمود تا متعلم در کتاب آن جمله‏ها را مشخص کند و معلم بارها آنها را تکرار کند.
  3. خلاصه‏برداری از طرف متعلم و همچنین ذکر خلاصه درس توسط معلم مفید است. پایان هر فصلی با نام «عنوان‏های مهم فصل» خلاصه‏نویسی انجام شود.
  4. برای روشن کردن مطالب، از سایر فرمایش‏ها استفاده شود.
  5. اگر متعلمی در سطح بالاست و فکرش عالی است، باید از کلمات عالی، پر معنا و تخصصی استفاده کرد.
  6. اگر متعلمین دارای ذهن کندی هستند، مباحث روان‏تر و با استفاده از نوع دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی­ مطرح شود.
  7. در بین تدریس، معلم به مناسبت‏ها باید متعلم را به قبل برگرداند. مثلاً اگر جلد سوم «ارشاد» تدریس می‏شود، به مناسبت او را به

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 248 *»

جلد اول برگرداند که: یادتان هست در جلد یک چه خواندیم؟ آنجا هم این مطلب را ذکر فرموده بودند؛ اگر یادتان نیست فردا کتاب را بیاورید تا مروری اجمالی داشته باشیم . . . .

  1. برای بهتر فراگیری متعلم باید دائماً به او گوشزد نمود که شما باید طوری تعلم داشته باشید که فردا بتوانید معلم شوید: برای چند سال دیگر به شما احتیاج داریم.
  2. در همین راستا لااقل هفته‏ای یک بار از متعلم باید خواست که آنچه در طول هفته از درس‏ها فهمیده است بازگو کند.
  3. برای نسل امروز، نوعاً باید واژه‏های جدید استفاده کرد و تنوعی خاص داشت و الا اگر کلمات همه یک سطح و قدیمی باشد، باعث خستگی و عدم توجه متعلم می‏گردد.
  4. اگر متعلمین کشش داشته باشند، در نوع مباحث کتاب مبارک «ارشاد» باید اقوال باطل را هم در هر زمینه‏ای با استناد به کتاب‏های ایشان ذکر کرد یا مأخذ را ذکر کرده و مراجعه را به خود متعلم واگذار نمود.
  5. در هر حالی نوعاً باید گوشزد متعلمین بنمائیم که این تدریس برای این کتابِ عالی، سطحی است و یک بار کفایت نمی‏کند. بلکه باید این کتاب با تخصص بیشتر و مطابقه با کتاب‏های فنی مانند کتاب «فطرةالسلیمة» خوانده شود.
  6. نوعاً باید فکر متعلم را باز نمود که مثلاً در این زمینه برای شما اشکالی پیش نیامد؟ خوب فکر کنید و با جدیت کار کنید.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 249 *»

  1. البته این مطلب از ابتدا باید بازگو شود؛ چراکه برای متعلم و معلم هر دو لازم است. دائماً باید خود را و متعلمین را توجه داد که تمام این توفیق‏ها از آقا بقیة اللّه است. پس در فهم مطالب کتاب مبارک ارشاد همیشه باید متوسل به او باشیم و دعای فرج را قبل از درس یا بعد از آن بخوانیم. فهم، ثبات، صحیح‏فهمیدن و عمل کردن را باید از آقا بخواهیم و الا هیچ فایده‏ای ندارد. پس از آن توجه و توسل به خود آقای مرحوم کرمانى و حمد و سوره خواندن برای ایشان و گاهی خواندن قرآن و هدیه به آن بزرگوار و استمداد از وجود مبارک خودشان که در حقیقت روح آموختن و آموزش این کتاب شریف است.

و السلام

معلم گرامی با سابقه 19 سال تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله

پس از عرض سلام و طلب پوزش. عرض می‏کنم که این روسیاه کوچک‏تر از آنم که خودم را تدریس‏کننده کتاب مبارک ارشادالعوام بدانم ولی چون دستور فرمودید که به سؤالاتی که عنوان کرده‏اید پاسخی بدهیم از جهت انجام وظیفه و لزوم اجابت شما آنچه که به ذهنم می‏آید می‏نویسم.

راجع به سؤال 1 و 2 برنامه من این‌طور است که اول مقداری از آن کتاب شریف را می‏خوانم و بعد آنچه که بتوانم و درک کرده باشم در توضیح آن ذکر می‏کنم و اگر آیه و یا حدیثی را این بزرگوار از جهت اختصار

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 250 *»

ذکر نفرموده باشند و فقط اشاره به آن کرده باشند و آن را بدانم، ذکر می‏کنم. مثمر ثمر بودن آن هم بستگی دارد به این‏که خودم تا چه مقدار مطالب را درک کرده باشم و دلایل آن را فهمیده باشم که بتوانم بیان کنم.

  1. اینجانب در این مورد تجربه‏ای ندارم ولی آنچه که عقیده من است این است که خواندن کتاب در کلاس لازم و حتمی است از چند جهت: اول اینکه «کلام الملوک ملوک الکلام» و دوم این‏که خود فرمایش‏های این بزرگوار اصل برکت و عنایت است که برای معلم و متعلم در کلاس مایه رحمت و عنایت است و باعث اکتساب خیرات بیشتر می‏شود و سوم این‏که می‏بینیم سنت مرحوم آقای شریف طباطبائی­ در تدریس کتاب مبارک «فطرة السلیمه» همین‌طور است که اول هر مجلس درسی مقداری از عبارات شریفه آن کتاب را قرائت می‏فرمودند. [189] پس اول باید مقداری از فصل را خواند و بعد معلم مطالب درس قبل را خودش به طور خلاصه ذکر کند و بعد پیرامون فصل خوانده شده توضیح‏هایی بدهد.
  2. خلاصه نویسی فصول اگر به طور صحیح و با دقت باشد خیلی به متعلم در فراگیری و ثابت‏ماندن مطالب در ذهن او کمک می‏کند و خود نوشتن مطالب به طور خلاصه، باعث بهتر در ذهن ماندن است. البته خلاصه نویسی اگر همراه با نوشتن سؤال و جواب نیز باشد، فایده بیشتر و مفیدتری دارد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 251 *»

  1. به برکت فرمایش‏ها و سفارش‏های استاد بزرگوارمان؟حفظ؟ راجع به تعلیم و تعلم و به خصوص کتاب مبارک ارشاد بحمد اللّه اهمیت بیشتری به این کتاب شریف داده می‏شود.
  2. مطلبی که در رابطه با این کتاب شریف به نظر می‏رسد این است که ایراداتی که از ناحیه مخالفین بر این کتاب وارد شده است چه به طور متفرق و چه به طور جمع مانند ایراداتی که شهرستانی وارد آورده که مرحوم آقای شریف طباطبائی در کتاب مبارک «ازالة الاوهام» جواب فرموده‏اند، در هر قسمت یادآوری شود و جواب آن به طور محکم بیان شود یا بعد از اتمام کتاب، به طور تدریسی خوانده شود.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین

نوزدهم ربیع الاول 1430

معلم گرامی با سابقه بیش از 15 سال تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

با عرض سلام

جواب سؤال اول.

در اوائل روش تدریس من این‏گونه بود که ظاهر عبارات کتاب مبارک ارشادالعوام را می‏خواندم و در خلال خواندن برای دانش‏آموزان اگر لغتی نیاز به ترجمه داشت، ترجمه می‏کردم و اگر مطلبی به ذهنم می‏خورد بیان می‏کردم و در غیر این صورت عبارت را خوانده و برای شرح آن عبارت مطلب را به بیان دیگری می‏گفتم بدون هیچ‏گونه تحقیقی و بدون آنکه

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 252 *»

مطلب جدیدی از فرمایشات بزرگان بگویم و بدون آنکه دقت خاصی در عبارات و مطالب داشته باشم.

البته روش من آن‌طور که به فکرم می‏رسد روش صحیحی نبود؛ زیرا مقصود از عنوان‏کردن فصل و نتیجه آن را نمی‏گفتم. لذا مطالب هر فصلی در اذهان دانش‏آموزان استقرار نمی‏یافت. روش من این‏گونه بود تا حدود دوازده سال قبل که روش تدریس «ارشادالعوام» را کاملاً عوض کردم و سعی کردم که مطالبی را که می‏خواهم از این کتاب شریف به دانش‏آموزانِ خود القا کنم، اولاً برای خود واضح شده باشد و به مقصود پی برده باشم تا بتوانم برای دانش‏آموزان خود بیان کنم تا آنکه مطلبی دستگیر ایشان شود. پس در سال 1376 به بعد روش تدریس خود را این‏گونه قرار دادم که قبل از حضور در کلاس فصل مورد نظر را با دقت مطالعه می‏کردم و سعیم در آن بود که اولاً خودم مطالب فصل را بفهمم و سپس در کلاس حاضر شوم. هنگام حضور در کلاس و شروع درس، ابتداءً مختصر شرحی درباره مطالب فصل می‏گفتم و بعد عبارات شریفه ارشادالعوام را می‏خواندم؛ اما با دقت در بیان مطالب و دقت در فهم رموز و کنایاتی که در فرمایشات مرحوم آقاى کرمانى­ وجود دارد. دانش‏آموزان را هم با بعضی از آن‏ها آشنا می‏کردم و از مجموع مطالب فصل، در آخر وقت کلاس یک نتیجه‏گیری می‏کردم. البته نتیجه‏گیری مربوط به فصل مورد بحث به تنهایی نبود؛ بلکه نتیجه‏گیری طوری بود که مطالب دیگری هم از بزرگان بیان کرده و مطالب را توضیح می‏دادم.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 253 *»

هرچه می‏گذشت سعی می‏کردم که در عبارات «ارشاد» دقت بیشتری به کار ببرم و ربط فرمایشات «ارشاد» را با فرمایشات دیگر مشایخ عظام+ به دست آورم و هر مقداری را که صلاح باشد به دانش‏آموزان خود القا کنم. پس روش دوم را تکمیل کرده و همان را ادامه داده و ادامه می‏دهم و ادامه خواهم داد.

لازم به ذکر است که عرض کنم از اظهار رضایت دانش‏آموزان و احساس خود نسبت به اینکه فهم و درک آن‏ها از مسائل ارتقا یافته است خوشحال شدم و دانستم که روش دوم روش صحیح‏تری است.

جواب سؤال دوم.

جواب این سؤال دو گونه است: از نظر اینکه مطالب ارشاد با یکدیگر ارتباط دارند و علم نقطه‏ای است که «کثّرها الجهال»، جهل جاهلان باعث کثرت آن می‏شود، جدول‏بندی مطالب مناسب به نظر نمی‏رسد؛ ولی از باب اینکه هر سخن اهلی و هر نکته مکانی دارد و نباید مباحث اعتقادی را در هم آمیخت و نباید با هم ممزوج کرد و هر مطلبی را در جای خود باید فهمید و دریافت و مهم‏تر از همه، دریافت مسائل و جداکردن هر مطلب از سایر مطالب و مخلوط‏نکردن مباحث با یکدیگر است، روی این اصل جدول‏بندی مطالب چندان غیر مناسب نخواهد بود.

جواب سؤال سوم.

نخواندن کتاب مبارک «ارشاد» توسط معلم در کلاس درس و فقط

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 254 *»

اکتفاء به توضیح مطالب، برای دانش‏آموزی که دارای فهم و ذهن فعال و طالب فهم حقیقت امر در هر مسأله و مطلبی است؛ ولی به دقائق و نکاتی که در عبارات گذاشته شده اعتنایی ندارد، روشی پسندیده به نظر می‏رسد؛ اما اگر دانش‏آموز علاوه بر طلب فهم در صدد آن باشد که به دقائق و نکات گنجانیده شده در عبارات پی ببرد و بر رموز و اشارات و معاریض عبارات اطلاع حاصل کند، خواندن عبارات فصول و اشاره به نکات مهم بسیار لازم به نظر می‏رسد. در این صورت اولاً باید خود معلم در صدد یافتن رموز و کنایات باشد و پس از دریافت، دانش‏آموز خود را هم بنا بر سعه فکری و ظرفیت و تحملش مطلع سازد و مسلّم است که در عبارات حکیمی چون مرحوم آقاى کرمانى­ رموز و اشارات و دقائق و نکات فراوانی وجود دارد که برای اهلش قرار داده‏اند.

جواب سؤال چهار.

خلاصه‏نویسی اگر میزان فهم و دقت دانش‏آموزان را بالا برد، مفید و مثمر ثمر است وگرنه کاری بدون ثمر خواهد بود و به نظر این حقیر خلاصه‏نویسی انگیره به وجودآمدن فهم و دقت در دانش‏آموز، به ویژه دانش‏آموز نه چندان کوشا، نخواهد بود. زیرا تکرار مطالب به طور خلاصه‏نویسی با عدم توجه به محتوای درس و عدم دقت و نفهمیدن مطلب، کسالت را زیاد می‏کند؛ ولی اگر مطلبی فهمیده شد و تا حدودی به لُبّ کلام برخورد، آن‏وقت خلاصه‏نویسی به همراه فهم، باعث گسترش ذهن و قوی‏شدن فهم و بالا رفتن مقدار اطلاعات و دریافت‏های او خواهد شد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 255 *»

البته کسانی هستند که با تکرار یا نوشتن و خلاصه‏نویسی درس، مطالب در ذهنشان استقرار خواهد یافت. برای چنین افرادی خلاصه‏نویسی مثمر ثمر خواهد بود. شناسایی این افراد توسط معلم و با کمک خود دانش‏آموز امکان‏پذیر خواهد بود.

جواب سؤال پنجم.

متأسفانه عده‏ای به علت نام این کتاب شریف که «ارشادالعوام» است یا به علت فرمایش مصنف بزرگوارش­ که می‏فرمایند این کتاب را به درخواست زن‏ها نوشته‏ام، چندان به این کتاب شریف و این گوهر گرانبها اعتنایی نمی‏کنند. عده‏ای که هرگز در فکر یادگیری و فهم نیستند. عده‏ای هم که شأن خود را اجلّ از خواندن «ارشاد» و بخصوص تدرّس آن نزد استاد می‏دانند. غافل از آنکه چون نمی‏فهمند مطالب شریفی که در این کتاب مستطاب و مبارک گذارده شده و به نکات و دقایق و رموز آن بر نمی‏خورند و شاید قوه فهم و درک مطالب را به طور صحیح ندارند، در چشم ایشان کتاب مبارک ارشاد سطحی و ابتدائی و ساده به نظر می‏آید. لذا بی‏اعتنایی نموده و خواندن یا تدرّس آن را نزد استاد و معلم کاری زائد می‏انگارند. باید عرض کنم که طالب فهم حقیقت امور و طالب درک مسائل این کتاب مبارک، اندک می‏باشند.

جواب سؤال ششم.

همان‏گونه که جنابعالی خود اشاره فرمودید که «کتاب گرانقدر»، باید عرض کنم که چند نکته درباره این کتاب شریف دارای اهمیت است:

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 256 *»

یکی آنکه سعی و تلاش نماییم که مستندات فرمایشات «ارشادالعوام» را از قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ به دست آوریم.

دیگر آنکه برای بررسی فرمایشات «ارشاد» و تحقیق پیرامون مطالب اعتقادی آن و همچنین برای آسان‏شدن فهم مطالب این کتاب، از سایر کتب و فرمایشات مصنف بزرگوار کمک بگیریم و فرمایشات مرحوم آقای شریف طباطبائی­ را نیز در نظر داشته باشیم. مخصوصاً فرمایشاتی که در دروس مبارکه برای تلامذه خود بیان فرموده‏اند. در این صورت است که مسلّماً به مراد آقای کرمانی­  خواهیم رسید.

نکته دیگر آنکه برای فهم فرمایشات آقای کرمانی در «ارشادالعوام» و بلکه عرض می‏کنم برای فهم فرمایشات جمیع مشایخ بزرگوارمان+ سعی کنیم از فرمایشات گهربار معلم بزرگوارمان، معلم پژوهشگر و عالممان جناب آقای حاج سید احمد پورموسویان؟حفظ؟ کمک بگیریم.

این ذخائر با ارزشی که خداوند در اختیار ما قرار داده است، به فضل و کرمش و عنایت اولیائش؟عهم؟ است و باید بگوییم اللهم ان هذا منک و من محمد و آل محمد؟عهم؟ این ذخائر گرانبها، این سی‏دی‏ها و نوارها، این منبرها و درس‏ها و این کتاب‏های شریفِ به چاپ رسیده و این اشعار پر محتوا و پر معنا، همه و همه نتیجه یک عمر تلاش بی دریغ و فراوان معلم عزیزمان می‏باشد.

بهترین و مفیدترین ایام عمر یعنی سنین جوانی به مدت سی سال و کسری از عمر گرانمایه این معلم دلسوز و استاد پر تلاش، صرف انتشار

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 257 *»

علوم شریفه بزرگان دین، مشایخ عظام شده است. بدون هیچگونه زیادتی و کمی. پس چرا برای فهم این فرمایشات گهربار و این دُرهای سفته از قلم مبارک مشایخ عظام، به شروح آن‏ها یعنی بیانات معلم عزیز و بزرگوارمان مراجعه نکنیم. من عرض می‏کنم که یک عمر عادی که بین شصت تا صد سال است، لازم است تا بتوان فرمایشات این استاد را بررسی و بحث و گفتگو کرد و این مطالب عالیه که از دهان شریف یا از قلم ایشان ظاهر شده است را فهمید و درک کرد. واقعاً بعضی اوقات انسان باید یکی از بیت‏های اشعار ایشان را چند بار بخواند تا اشاره‏های به کار رفته در آن را دریابد. الحمد لله رب العالمین. اللهم ان هذا منک و من محمد و آل محمد.

معلم گرامی با سابقه بیش از 8 سال تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

کتاب: چهار جلد «ارشادالعوام» نزدیک دو هزار صفحه است و برای کسی که خواهان خواندن این کتاب است، سنگین به نظر می‏رسد. چنان‏که بتوان چهار جلد را در حجم کمتری قرار داد برای چنین اشخاصی که مطمئناً در تمام جلسه‏ها حاضر نخواهند شد مثمر ثمر خواهد بود. و منظور از حجم کمتر عبارت است از ذکر کلیات هر فصل و صرف نظر از توضیحات مصنف­. این کار نه تحریف کتاب است و نه نعوذ باللّه توهینی به فرمایشات آن جناب. آری؛ چهار جلد کامل برای کسی که به صورت مطالعه‏ای این کتاب شریف را می‏خواند عالی است

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 258 *»

ولی به صورت تدریس و تدرّس سنگین جلوه می‏کند. [190]

مخاطب: کسانی که در درس «ارشاد» حاضر می‏شوند از همه اصناف جامعه می‏باشند. از بازاری عادی گرفته تا دانشجو و اساتید دانشگاه. پیرمرد و جوان، مرد و زن، تحصیل کرده و یا کم‌سواد. ابتدا باید طیف مخاطب تعیین شود. اگر مخاطبین همه تحصیل کرده هستند، چگونگی بیان و توضیحات به شکلی است. اگر همه کم‌سواد هستند، به شکلی دیگر ولی اگر تدریس عمومی است و هر نوع افرادی حضور دارند، باید به گونه‏ای توضیح داد که کم‏سوادترین فرد حاضر نیز استفاده کند. شنیده شده است که شخصی دانشجو و تحصیل کرده، توضیحات عامیانه و بی آرایش ادبی و علمی را بهتر می‏پسندد و می‏گوید: من فیزیک و شیمی خوانده‏ام، چه ارتباطی با «ارشادالعوام» دارد؟! نکته بسیار مهم دیگر آن است که در هنگام تدریس، معلم مخاطبین خود را بی‌خبر از مبانی و توضیحات موجود در درس بداند و کمتر اصطلاح به کار ببرد (البته در درس عمومی) و هرگز نکته مبهمی را باقی نگذارد. گذشته از آنکه ذوق و شوق مخاطب و متعلم نیز قابل ارزیابی است و باید درصد آن شناسایی شده و در صدد افزایش آن برآمد.

معلم: ممکن است افراد با تجربه و مسئول، شخصی را دارای صلاحیت تدریس تشخیص دهند و از او بخواهند که این کتاب (و یا هر کتاب دیگری) را تدریس کند.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 259 *»

در اینجا آن شخص باید به خود رجوع کند: آیا من از عهده تدریس «ارشادالعوام» برمی‏آیم؟ آیا آمادگی لازم برای تدریس را دارم؟ آیا تدریس من مثمر ثمر واقع خواهد شد؟ نیت خود را اصلاح کند و بدون هیچ‏گونه غش و تعارف، تدریس را انتخاب کند.

روش تدریس: صحبت از روش تدریس در کلاس‏های عمومی و نیمه عمومی است؛ زیرا کلاس‏های خصوصی و با متعلمین محدود با توجه به قابلیت مخاطب، زبان و روش تدریس به شکل دیگری است. برنامه من این‏طور است که مثلاً از سی دقیقه‏ای که در اختیار من است، بیست و چهار دقیقه را به توضیح و تفسیر فصل می‏پردازم و ربط آن فصل به فصول قبل و ذکر ویژگی‏های فصل مورد بحث. در چند دقیقه آخر همان مقدار مطلبی که توضیح داده شده را از روی متن کتاب می‏خوانم و چون توضیحات قبل از خواندن متن ارائه شده است، هنگام خواندن متن ابهامی نخواهد بود (مگر در برخی موارد که پس از درس یا در جلسه دیگر می‏توان عنوان کرد).

خلاصه نویسی: بسیار عالی است ولی ترجیحاً اگر خلاصه توسط معلم نوشته و گفته شود، بهتر از آن است که متعلم بنویسد. البته خلاصه فصل به فصل بهتر از خلاصه مطلب نوشتن است. پس از هر فصل کلیات آن را نوشتن مثمر ثمرتر خواهد بود. و البته سؤال و جواب با هم به متعلم داده شود بهتر از آن است که فقط سؤال به او داده شود. شائبه آن نرود که این روش نوعی طوطی‏وار حفظ کردن است؛ خیر چنین

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 260 *»

نیست در کنار نوشتن، فهم حرف اول را می‏زند.

استفاده از تجارب: بی شک این مسأله‏ای بدیهی است که ممکن است شخصی تجربه‏ای داشته باشد که دیگری نداشته باشد و چون در شهرها و شهرستان‏های مختلف هستند، به هرگونه که امکان دارد، تبادل تجربیات بسیار مثمر ثمر خواهد بود. [191]

چند نکته در هنگام تدریس: مخاطب باید احساس کند که معلم بیشتر از او اطلاعات دارد و اگر متوجه شود که معلم متن کتاب را می‏خواند و همان را به شکلی دیگر توضیح می‏دهد، توجه او به درس کم و کمتر می‏شود و در کلاس درس کسالت از خود نشان می‏دهد. توضیحات معلم باید متناسب باشد به این معنی که در یک قسمت زیاد توضیح دادن و قسمتی را مبهم گذاردن صحیح نیست.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 261 *»

نکته دیگر آن‏که اگر به عبارت‏های علمی چه علوم حقه و چه فنون برخورد کردیم، مطابق با جوّ کلاس و مخاطبین باید توضیحات کافی ارائه شود. مثلاً در ابتدای قسمت معراج (جلد اول)، نام علومی که ذکر فرموده‏اند با توجه به جوّ کلاس، توضیحاتی ذکر شود و مبهم باقی نماند.

نکته دیگر درباره داستان‏ها و حکایت‏ها است. حکایت یا ذکر داستان باید متناسب با موضوع باشد و تفاوتی نمی‏کند که داستان تاریخی باشد و یا بالفرض دیروز اتفاق افتاده باشد؛ اگرچه داستان اگر امروزی باشد و صحیح ادا شود و رکیک نباشد و حسّی باشد، مثمر ثمرتر خواهد بود.

نکته دیگر آن‏که اگر آدرس احادیث و آیات ذکر شود بهتر است.

جدول‏کشی مطالب اگر به فهم مطلب کمک می‏کند لازم و مفید است وگرنه زائد و نوعی زندانی کردن مغز متعلم است.

و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین

معلم گرامی با سابقه بیش از 8 سال تدریس

بسمه تعالی

با توجه به اهمیت این کتاب مبارک از جهات متعدد به خصوص از این جهت که مورد توجه عموم علاقه‏مندان مکتب مشایخ عظام+ می‏باشد و یکی از راه‏های بسیار مفید برای استبصار عمومی است، فکر می‏کنم یکی از کمبودها وجود نوارهای درسی این کتاب مبارک است که می‏تواند بسیار مورد استفاده عموم برادران و خواهران ایمانی قرار بگیرد و چون متأسفانه نوارهای درسی سرور معظم ــ  اطال اللّه بقائه ــ  در مورد این درس موجود نیست و با توجه به این‏که در مجالس شب‏ها دروس «ارشاد» مدرسین محترم برگزار می‏شود، بسیار مناسب است که این دروس ضبط شده و مورد استفاده قرار گیرد و یک دوره نوار از چهار جلد این کتاب مبارک در دست باشد. با توجه به این‏که هیچ نیازی به هزینه نوار کاست هم نیست و کار ضبط و انتقال به رایانه بسیار راحت و بدون هزینه انجام می‏شود. البته با توجه به این‏که سایر مدرسین محترم در مجالس حضور دارند و مطالب گفته شده در مجلس مورد تصویب ایشان قرار می‏گیرد و

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 262 *»

نظرهای شخصی در این مباحث گفته نشود و به فرمایشات بزرگان و احادیث ائمه اطهار؟عهم؟  اکتفاء شود. وجود یک دوره نوار یا سی دی از تدریس چهار جلد کتاب مبارک «ارشاد» از بهترین راه‏های استفاده از این کتاب مبارک است.

درباره این‏که عبارات کتب درسی خوانده نشود و اکتفاء به توضیح مدرس شود، به نظر بنده کار چندان مناسبی نیست اگرچه این روش، روش دانشگاهی است و نوع اساتید دانشگاه‏ها نه حوزه‏ها، به این روش تدریس می‏کنند. شاید در مورد آن کتاب‏ها روش خوبی باشد اما با توجه به اینکه اولاً فرمایشات بزرگان همه نور و مایه نورانی شدن دل‏ها است مانند آیات قرآن و فرمایشات و احادیث معصومین که حتی خود الفاظ مؤثر است و بسیار دلنشین و کاملاً با سخنان و مطالب بشر ناقص متفاوت است. و ثانیاً اینکه در فرمایش‏ها و عبارت‏های بزرگان اصطلاحات و دقت‏هایی است که مدرسین و اساتید هر یک به مقدار آشنایی خود با اصطلاحات مکتب متوجه آنها شده و باید آنها را شرح کنند و حتی در بسیاری از کتب این بزرگواران، باید کلمه کلمه مورد توجه قرار گیرد و مطالب تشریح و تبیین گردد. لذا اگرچه بیان خلاصه درس به طور کلی و بیان مطالب کلی درس در ابتدای شروع هر درس برای مستمعین بسیار کار مناسبی است که با مطلب کلی آشنا شوند، اما پس از بیان کلی درس باید مطالب دقیق خوانده شود و به اشارات و نکاتی که این بزرگواران در کلمات خود قرار داده‏اند اشاره شود تا مطلب

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 263 *»

آشکار و واضح گردد.

جدول بندی و یا خلاصه نویسی مطالب و همچنین سؤال و جواب، همه فعالیت‏های مناسبی است که به نظر من هر کس به سلیقه و تمایل خود پس از درس دادن استاد به گونه‏ای که بیان شد، می‏تواند این کارها را انجام داده تا جوانب درس جمع شود و مطالب بهتر در ذهن بماند. البته با توجه به این‏که این کارها پس از درس و خواندن مدرس و تشریح مطالب باشد؛ نه این‏که این امور باعث متروک شدن اصل این کتاب مبارک باشد. مثلاً خلاصه نویسی فصل‏ها و یا سؤال و جواب‏ها به عنوان این نباشد که اصل بررسی این کتاب کنار گذاشته شود. خیر؛ در این صورت چندان کار مناسبی نیست.

با عرض معذرت، مطالب به ترتیب سؤال‏های مطرح شده نیست.

والسلام

معلم گرامی با سابقه بیش از 20 سال تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

ج 1. روش من این‏گونه است که ابتدا چند سطر از فصل را می‏خوانم تا موضوع مطرح شده در آن فصل برای متعلمین مشخص گردد. سپس درباره آن مطالبی را عرض می‏کنم و سعی می‏کنم بیشتر به صورت سؤال عرایضی داشته باشم تا درس از آن حالت خشکی بیرون بیاید. ضمناً متناسب با موضوع درس، احادیث و بیشتر حکایاتی را که نقل شده مطرح می‏کنم تا متعلمین نیز  بهتر متوجه دروس گردند.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 264 *»

ج 2. جدول بندی مناسب است. و باید سن متعلمین و میزان تحصیلات آنها را نیز در نظر داشت.

ج 3. برای من خواندن کتاب اصل است البته همراه با فهم که در واقع هدف بزرگان+ نیز فهم مطالب بوده است ولی خواندن اصل کتاب نیز اهمیت دارد.

ج 4. خلاصه نویسی کار خوبی است به ویژه که با نوشتن مطالب، آن مطلب خیلی بهتر در ذهن نقش می‏بندد و ماندگار می‏شود و دیرتر فراموش می‏شود.

ج 5. در بین کتب اعتقادی اولین و بیشترین کتابی که مورد استفاده قرار می‏گیرد چه به صورت درسی و چه به صورت مطالعه، کتاب مبارک «ارشادالعوام» است.

ج 6. فکر می‏کنم با تمام صحبت‏ها و فرمایش‏هایی که درباره اهمیت این کتاب شریف شده است، باز هم باید ــ  به خصوص معمّمین محترم ــ  در بحث‏هایی که دارند نسبت به مطالعه این کتاب مبارک به ویژه به صورت درسی تذکر دهند به خصوص برای افراد کم سن و سال و نوجوانان؛ زیرا دانستن مطالب مطرح شده در این کتاب شریف بسیار لازم است.

و السلام

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 265 *»

معلمه محترمه با سابقه چندین سال تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

با عرض سلام

و للّه الحمد و به فضل و منت الهی و مدد آقا امام زمان عجل اللّه فرجه و عنایت بزرگان+.

  1. یادآوری مباحث گذشته توسط خود متعلمات، خواندن مطالب کتاب و توضیح بعضی از فصل‏ها به نظر می‏رسد اگر قبل از خوانده شدن کتاب توضیح داده شود بهتر فهمیده شود.

سؤال و جواب در دفتر، خلاصه نویسی (فشرده) این خلاصه غیر از خلاصه‏ای می‏باشد که در منزل می‏نویسند.

در پایان هر مطلب امتحان گرفته می‏شود. از خواهرانی که سواد ندارند به طور شفاهی امتحان گرفته می‏شود اگرچه گاهی درست قادر به بیان‌کردن مطالب نیستند ولی مشخص می‏شود که مطلب را دریافته‏اند.

بعضی موضوعات کتاب مثل مسأله باب ملعون، اصول دین و . . . انشاءنویسی می‏شود.

پس از پایان هر قسمت یک امتحان املاء با مترادف کلمات گرفته می‏شود.

با متعلمات جوان‏تر بعد از اتمام کلاس مباحثه گذاشته می‏شود که متأسفانه به دلیل کمی اطلاعات و مطالعه نداشتن در باره مکتب‏های

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 266 *»

دیگر و مسائل اعتقادی مطرح شده در آن معمولاً یک ربع ساعت بیشتر به طول نمی‏انجامد.

نکته‏های بهداشتی و روان‏پزشکی مطرح شده در کتاب، جداگانه بحث می‏شود و بحمد اللّه خواهران استفاده می‏نمایند؛ به‏گونه‏ای که خواهرانی که خود مراجعه به مشاور داشته و دارند، اقرار می‏کنند که همه مشکلاتی که با آن سر و کار داریم، به دلیل مراجعه نکردن به کتاب‏های بزرگان و یا مطالعه‌کردن و زود گذشتن و دقیق نشدن در آنها است.

  1. این روش تجربه نشده ولی با شروع کلاس از اول کتاب، به تشکیل نوارخانه‏ای اقدام کرده‏ایم و سعی می‏شود بیشتر نوارهای منبر استاد ارجمند که پیرامون مطالب «ارشاد» می‏باشد در اختیار خواهران به امانت گذارده شود مخصوصاً مسائل توحید و سی صفحه اول کتاب شریف ارشاد که بیشتر در منبرهای ایشان در دسترس داریم.
  2. اگر خود متعلم سعی کند فصل را بفهمد و خلاصه بنویسد نه صِرف رفع تکلیف البته مفید می‏باشد ولی در اینجا اجباری کردن آن مخصوصاً برای کلاس بزرگسالان، باعث عدم اقبال ایشان به شرکت در کلاس می‏باشد.
  3. خواهران با اسم کتاب و نویسنده بزرگوار آن بیش از سایر کتب آشنایی دارند و ابراز نگرانی می‏کنند از این‏که عمرشان به سر برسد و این چهار جلد شریف را مطالعه نکرده باشند مخصوصاً خواهرانی که بیشتر در مجالس حسینیه شرکت می‏کنند. و الحمد للّه شرکت ایشان هم در

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 267 *»

کلاس با وجود مشغله‏های زیادی که در این روستا زنان با آن روبرو هستند، قابل توجه است.

از دعای خیر خود ما و این کلاس‏ها را فراموش نفرمایید

معلمه محترمه با سابقه چندین سال تدریس

بسمه تعالی

الحمد للّه و سلام علی عباده الذین اصطفی

ج 1. روش ما از سال تحصیلی 1375 در مشهد مقدس، به این صورت بود که کتاب مبارک در کلاس قرائت می‏شد و توضیحاتی مناسب حال متعلمات بیان می‏شد. نکاتی که مشکل به نظر می‏رسید یادداشت می‏کردند و سؤالاتی که طرح می‏کردیم به عنوان تکلیف ارائه می‏شد و جلسه بعد هم هر پرسشی را یکی از شاگردان می‏خواندند و بقیه، جواب‏های خود را تصحیح می‏کردند. البته روش ما به این صورت بود که اگر جواب سؤال کسی با جواب سؤالات بقیه فرق داشت، اگر کاملاً اشتباه بود حذف می‏شد و جواب صحیح را می‏گفتیم و او هم می‏نوشت ولی اگر به تصحیح احتیاج داشت و یا ناقص بود، جواب باید در کلاس تصحیح و یا کامل می‏شد و اجازه نمی‏دادیم که فوراً جواب را پاک کند و جواب‏ها همه مثل هم باشد. و یا اگر مفهوم جواب‏ها یکی بود ولی در الفاظ مختلف ذکر شده بود، نیازی به تغییر نبود. ولی این روش البته برای معلم مشکل است: هم در کلاس باید با دقت به همه دفترها واقف باشد چون مطالب، اعتقادی است و اگر کلمه‏ای اشتباه باشد

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 268 *»

مشکل ساز است و هم هنگام امتحانات که باید این جواب‏های مختلف را که البته مضمون همه یک مطلب را می‏رساند تصحیح کند.

ولی این روش بسیار مثمر ثمر بود چون اولاً شاگردان به جهت این‏که همه باید سؤالات را می‏خواندند بدون تکلیف به کلاس نمی‏آمدند و هم سعی می‏کردند که با تدبر به پرسش‏ها جواب دهند.

ج 2. روش جدول بندی: اگر معلمی ببیند که شاگردان او با توضیحْ مطلب را نمی‏فهمند و اگر مطالب جدول بندی شود بهتر متوجه می‏شوند، می‏تواند از این روش استفاده کند. مثلاً در فصل شریفی که عصمت انبياء را بیان می‏فرمایند (جلد اول ص 124) مراتب عصمت را ذکر می‏فرمایند و این مطلب حتی برای بعضی از معلمین مورد سؤال واقع می‏شد و احتیاجی به توضیح داشتند تا این‏که یکی از مسئولین مطالبی را که در این فصل شریف بود جدول بندی نموده و به برخی از مدرّسات ارائه شد.

ج 3. عقیده ما بر این است که همان‏گونه که قرائت فرمایش‏های معصومین؟عهم؟  سبب نورانیت دل‏ها می‏شود (کلامکم نور) فرمایش‏های بزرگان هم باعث نورانیت در دل‏ها می‏گردد و کلام هر سخنگویی اثر نفس او است و تأثیر دارد و دیگر آن‏که توضیحات بدون آن‏که کتاب مبارک قرائت شود، بالاخره به شکلی ناقص است و آن طور مثمر ثمر نیست.

ج 4. زمانی که این کتاب مبارک به ما تدریس می‏شد، تکالیف ما خلاصه نویسی بود و الآن که به دفاتر خلاصه‏ها رجوع می‏کنم، می‏بینم که

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 269 *»

آن‌طور که باید همه مطالب در خلاصه ذکر نشده ولی از زمانی که خود شروع به تدریس کردم، تکالیف به صورت سؤال بود و سؤالاتی که طرح می‏کردیم سعی می‏شد که مطلبی از قلم نیفتد و چون چهار جلد کتاب مبارک «ارشاد» را که مخصوصاً با یک گروه به اتمام رسانیدیم، سعی می‏کردیم سؤالاتْ تکراری و شبیه به هم نباشد و ادامه جواب هر سؤالی را حتی ممکن بود از چند صفحه از فصل شریف جمع‏آوری کنند که جواب به صورت یک خلاصه مختصری می‏شد. و چون سؤالات مشخص بود که از چه صفحه‏ای طرح شده، الآن هم که مطلبی مورد نظر باشد به راحتی در خود کتاب مبارک یافت می‏شود.

معمولاً هر کلاسی، از شاگردان مختلف از نظر فراگیری و استعداد تشکیل می‏شود و یا گروه اولی که کتاب مبارک «ارشاد» را شروع می‏کنند کم‌سن هستند. اگر تکالیف به صورت سؤال داده شود بهتر خواهد بود. و همچنین در هنگام امتحان راحت‏تر است.

ج 5. در این سؤال شما ما فقط قادریم که از نظر شرکت کنندگان در کلاس‏های مختلفی که دایر است جوابی عرض کنیم که باعث تأسف است که با این جمعیت کثیره (الحمد للّه) می‏بینیم که شرکت کنندگان کم هستند و حتی در مجالس عمومی تدریس «ارشاد»، خیلی کم شرکت می‏کنند. صبح‏ها چه در مدرسه آقایان و چه در اینجا کم شرکت می‏کنند. در کلاس‏هایی که در حسینیه برای خانم‏ها برگزار می‏شود می‏بینیم با این جمعیت، آن‌قدر که لازم است استقبال نمی‏شود. ولی

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 270 *»

کسانی که توفیق شامل آنها شده و شرکت می‏کنند و در مقام تحصیل علوم حقه آل محمد برآمده‏اند، امیدواریم که همه به مقتضای آنچه از این علوم حقه فرامی‏گیرند عمل نمایند.

ج 6. دل دادن به این کتاب مبارک و تمام هوش خود را در وقت خواندن آن جمع کردن و تدبر کردن در کلمه کلمه این کتاب مبارک و فرمایشات و مطالبی که در این کتاب مبارک ذکر شده یا سایر کتب و فرمایشات و تطبیق آیات و روایات با این متون شریف و مداومت‌کردن به خواندن این کتاب مبارک، بسیار بسیار لازم است.

و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

معلمه محترمه با سابقه چندین سال تدریس

بسم اللّه الرحمن الرحیم

سؤال اول: با توجه به مطلب فصل، حدیث یا داستانی که مناسبت داشته باشد و یا به طور جدول بندی که مطلب واضح شود، تدریس کرده‏ام و با توجه به نظر خواهی که در کلاس داشتم این روش را ادامه دادم.

  1. 2. در بعضی از مطالب که بتوان آن را به صورت جدول بندی ترتیب داد بسیار لازم و به جا می‏باشد و با این روش مطالب بیشتر در ذهن نقش می‏بندد.
  2. این روش را مناسب نمی‏دانم. چرا که متعلمات باید با متن کتاب شریف آشنا شوند.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 271 *»

  1. با نوشتن خلاصه فصل باید مرور مجدد و همچنین توجه بیشتر شود و این برای فهم مطلب کمک است.
  2. نسبت به سایر کتب مشایخ عظام+ کتاب مبارک «ارشادالعوام» بیشتر اهمیت داده می‏شود.
  3. چنان‏که مطلبی از کتاب مبارک «ارشادالعوام» به صورت جدول‌بندی در دست می‏باشد و یا می‏توانید تهیه بفرمایید، اگر در اختیار مدرسه قرار دهید بسیار سپاسگزار می‏باشم. جزاکم اللّه خیراً

تجربه‏های مختلفی که از معلمین و متعلمین به طور شفاهی و یا کتبی به اینجانب رسیده است:

ــ … و درباره تدریس عمومی، یادآور فرمایشی از استاد معظم (حفظه اللّه) می‏شوم که در جواب پرسشی از معنی عقل و نفس و فؤاد و تطبیق آن با مطالبی از کتاب مبارک «الزام النواصب» مرقوم فرموده‏اند:

«نوع بیان در کتاب مبارک «ارشاد» مخصوصاً در این‏گونه مسائل در حدّ درک افهام عوام است و عوام راحت می‏فهمند معنی عقل و نفس را و چشم عقلانی و چشم نفسانی را، و باز به طور کلی می‏توانند بفهمند چشم خاصی را که با آن چشم کاملان به حقایق اشیاء آگاه می‏شوند و تا این مقدار معرفت برای عوام نسبت به شئونات بزرگان کافی است و تفصیل بیش از این برای نوع آنها ضرور ندارد و با همین اندازه بیان می‏توانند بفهمند که درجات بالاتری از ایمان و معرفت و محبّت و اخلاص هم وجود دارد بالنسبه به ایمان و معرفت و محبّت و اخلاص

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 272 *»

عوام و کسانی که آن درجات را دارند و طی کرده‏اند. و در کتاب مبارک الزام‏النواصب نوع بیان بالاتر و سطح سخن عالی‏تر است و اقتضاء می‏کرده که تفصیل دهند این مقامات را و شاید خود عربی بودن کتاب هم سبب مهمی بوده برای این تفصیل که نقباء و نجباء را به دو دسته تقسیم می‏فرمایند که برزخیون و فؤادیون باشند و انصاف آن است که درک این‏گونه مطالب برای عوام آن هم عوامی که آن زمان مطرح نظر بوده‏اند دشوار و توان درک آنها را ندارند».

یکی از معلمین عزیز بر این عقیده است:

ــ این کتاب مبارک را اگر در سنین نوجوانی هم خوانده شده، در سنین بالاتر هم حتماً باید بخوانند (مثلاً سی سال به بالا). رفقائی که الآن به خواندن اشتغال دارند، آنهایی که سن بیشتری دارند بهتر استفاده می‏کنند و علاوه بر استفاده در ذهنشان هم می‏ماند.

یکی از معلمین، مطلب جالبی را یادآور شدند:

ــ ممکن است اشخاصی «ارشادالعوام» را نخوانده باشند ولی مطالب کلی آن را در مواعظ و منبرها شنیده باشند. آن قسمت‏هایی که زیاد شنیده‏اند و تکرار آنها باعث خستگی ایشان می‏شود، باید معلم کلام خود را سنجیده بگوید و خود کتاب را شرح ندهد. اغلب رفقای حاضر احتیاج به شرح متن کتاب ندارند. از خارج کتاب باید مطلب ضمیمه شود و گرنه همان عبارت را قبل از درس شرح دادن و بعد از روی همان خواندن فایده‏ای ندارد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 273 *»

ــ وقت مشخص‌کردن برای دروس «ارشادالعوام» و محدود کردن وقت پذیرش متعلم برای درس «ارشاد»، سبب می‏شود که به سرعت اقدام به اسم نویسی کنند و خارج از وقت اسم نویسی متعلمی ثبت نام نشود. با این کار، ارزش و احترام گذاردن به این کتاب بیشتر مشخص می‏شود.

در مسافرتی، با جوانی همراه بودم. به من گفت:

ــ باید در درس «ارشاد» کاری کنند که امثال من جذب شوند. ما که این همه زرق و برق دنیا را می‏بینیم، باید کاری کنند که پای دستور زبان قرن سیزدهم بنشینیم. (پرسیدم: مثلاً چکار کنند؟ گفت:) درس دادن انواع دارد، باید خشک نباشد.

یکی از عزیزان متأهل کاسب توصیه می‏کند:

ــ قبل از درس، معلم خلاصه همان درس را ذکر کرده و بعد شروع به تدریس کند. ثانیاً اگر توصیه شود به شاگردان بعد از درس اقلاً ده دقیقه مباحثه داشته باشند بسیار مثمر ثمر خواهد بود؛ ان شاء اللّه.

یکی از معلمین با سابقه تدریس عمومی:

ــ روش تدریس عمومی با خصوصی کاملاً متفاوت است.

ــ در روش عمومی گاهی اوقات استفاده از تخته بسیار مفید است و در کلاس‏های خصوصی هم از تخته استفاده شود بهتر است.

ــ به خلاصه نویسی احتیاج است به ویژه در درس‏های عمومی که مقداری فاصله بین جلسه‏ها وجود دارد. در کلاس‏های خصوصی هم برای ماندن مطلب در ذهن مفید است اگرچه نمی‏توان از آن خلاصه‏ها

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 274 *»

به صورت مرجع استفاده کرد (البته اشخاصی که روش خلاصه نویسی را نمی‏دانند ولی کسانی که می‏دانند و مطابق اصول نوشته شود، بسیار مفید است).

ــ برخی معتقدند که کتاب «ارشاد» را باید خلاصه کرد و خلاصه آن را خواند ولی این نظر از جهاتی مردود است:

اول: برکتی است که در خواندن متن کتاب وجود دارد که مسلّمی ما معتقدین به کتاب «ارشاد» است؛

دوم: هنگام خواندن متن ممکن است نکته‏های جدیدی به ذهن برسد که البته این امر کم اتفاق نمی‏افتد؛

سوم: مسأله ارج نهادن به الفاظ کتاب مسأله بسیار مهمی است که باید خوانده شود و بی تفاوت نماند. چرا که اگر احتیاج نبود نمی‏نوشتند و حال هم که نوشته‏اند باید قدردانی کرده و این مهم را ارج نهیم؛

چهارم: همه مطالب را نمی‏توان خلاصه کرد بلکه بعضی مطالب در شرح یک قاعده وجود دارد که در خلاصه نویسی امکان حذف این‏گونه مطالب فراوان است.

ــ سنّ متعلم در فراگیری و آموزش «ارشاد» بسیار مهم است: هرچه سن کمی بالاتر باشد، مقدار توجه و اهمیت به درس بیشتر است.

معلم دیگری بر این عقیده است:

ــ اگر خود متعلمین پرسش طرح کنند و جواب دهند مناسب خواهد بود. زیرا پرسش‏هایی که طرح شده و به متعلم می‏دهند همچون غذای

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 275 *»

آماده است.

ــ فصل‏های طولانی در دو جلسه و یا سه جلسه خوانده شود تا از حوصله متعلم خارج نشود و دقت بیشتری به خرج داده شود.

معلم محترم دیگر معتقد است:

ــ آگاهی از سطح معلومات و ظرفیت دانش‏آموز در مباحث مورد نظر و اطلاع در مورد مباحثی که گذرانده.

ــ آگاهی از مقدار وقتی که دانش‏آموز می‏تواند با حوصله و علاقه به بحث توجه کند و بفهمد و پرهیز از طولانی شدن بحث.

ــ با توجه به سن و سال متعلمین، شوق و نشاطی در میان بحث قرار داده و از خاطرات و فرمایشات بزرگان  برای بالابردن تجربیات و تفکر دانش‏آموزان استفاده شود.

ــ قبل از شروع بحث به طور خلاصه هدف از نوشتن فصل مورد نظر را بیان کرده و یادآوری شود که در پایان این فصل چه مطالبی را فرا می‏گیریم.

ــ با ذکر مثال ذهن مخاطب را آماده کنیم. به نظر اینجانب مثال زدن مانند عینک زدن به چشم ضعیف برای بهتر دیدن است.

ــ برای جلوگیری از فرار فکر و ذهن مخاطب، گاهی در میان بحث سؤالی را مطرح کرده و بخواهیم هر کدام بهتر می‏دانند جواب دهند.

ــ به طور مختصر مطالب کلیدی درس را بیان کرده‏ و از متعلم بخواهیم مطالب را یادداشت کند و در جلسه بعد برای مطلبِ یادداشت شده نمونه ذکر کنند.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 276 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ واژه «اثیم» و دفاع مصنف ارشادالعوام

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 277 *»

مشایخ عظام+ در ابتدای سخنان گهربار خود، عناوینی برای معرفی خود ذکر می‏فرمایند و کتاب ارشادالعوام از این مطلب مستثنی نیست.

بعضی از این توصیف‏ها، به مذاق برخی خوش نیامده و بر آنها ایراد و اشکال وارد می‏آورند. از جمله این توصیف‏ها، اثیم، خاطی، جانی و امثال اینها است. مرحوم آقاى کرمانى­ در برابر این‏گونه اشکال‏ها، پاسخی محکم مرقوم فرموده‏اند. و چون در ابتدای ارشادالعوام نیز از این واژه استفاده می‏فرمایند، این رساله را در این بخش یادآور می‏شویم. انگیزه تصنیف این رساله، اظهار این اعتراض توسط بعضی از مخالفین بوده است که به ایشان رسیده و در صدد جواب‏گویی برآمده‏اند. به عللی پاورقی‌های توضیحی (اعم از مدارک و بعضی توضیح‌ها) را در بخش ترجمه ارائه می‌کنیم.

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی سادة الخلق اجمعین محمد و آله الطاهرین و رهطه المخلصین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمین ابد الآبدین.

و بعد یقول العبد الاثیم کریم بن ابرهیم هلموا ایها الاخوان النبلاء بل ایها العقلاء و استمعوا الی قصة طریفة و حکایة ظریفة تارة تضحک الثکلی و تستخرج عجب النوکی و تارة تذر الاکباد حری و العیون عبری

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 278 *»

لعلکم تعتبرون من ابتلائی بقوم لا لامر اللّه یعقلون و لا من اولیائه یقبلون حکمة بالغة فلا تغنی الآیات و النذر عن قوم لایؤمنون فمن ذا یساعدنی منکم فاطیل معه البکاء ام من ذا یوافقنی منکم فاشرح له نوائب البلاء أفیکم من جلی قلبه عن رین الغرض و برأ صدره عن المرض فینظر فی امری بنظر الانصاف و یعتبر من شأنی فی هذا المصاف و انما اشکو بثّی و حزنی الی اللّه و اعلم من اللّه ما لاتعلمون و لست ارجوکم فی دفع نائبة و لا رفع بلیة و لست ارجو ان‏ینجع شرحی لمظلومیتی و تظلمی فی ظلمتی فانها قلوب قاسیة و صدور جاسیة لاینفذ فیها وتد و لو دقّ علیه الی آخر الابد و انما غرضی من بثّ شکوای الی اللّه ان‏یطلع المعاصرون علی قبایح صنیع الاعادی الی فیرعووا عن اتباعهم و لایقتنصوا فی شباکهم و یعرفوا الاشخاص بالعمل الصالح و حسن الایمان لا بالعباء و العصا و العمامة و الطیلسان و لیبقی الکتاب الی آخر الابد فیمر علیه قوم خلت صدورهم عن المیل الیّ و الیهم فینظروا فی کتبی بنظر الانصاف و یلعنوا صاحب الاعتساف و یقولوا سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون و یقولوا الا لعنة اللّه علی الظالمین الذین یصدون عن سبیل اللّه و یبغونها عوجاً و هم بالآخرة هم کافرون و شئون ابتلائی بالقوم جهات لاتحصی و امور لاتستقصی و قد ذکرنا کثیراً منها فی سایر کتبنا کـ«سی‏فصل» و «هدایة الطالبین» و غیرها و انما غرضی من وضع هذه الرسالة انه قد ارسل الی احد الاخوان صانه اللّه عن شر اهل الطغیان بکتاب فیه شکایة عن ابناء الزمان و کثرة اذی اهل البغی و العدوان فانهم قد هتکوا حریمنا و سلبوا

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 279 *»

اموالنا و شتموا اعراضنا و افتوا بحلیة دمائنا و کتبوا سجلات علی قتلنا و شکونا الی کل حاضر و باد و کل من یرید ظلمنا بالحاد حتی ارسلوا الی السلاطین الرسائل و الی الوزراء الوسائل و قد اعتدنا بذلک کله و صبرنا علی جمیعه و هلموا الامر العجیب و الخطب الغریب ما شکاه ذلک الاخ الیّ من اعتراض بعض علمائهم علیّ فی اقراری فی الکتب بالخطیئات و اعترافی علی نفسی بالسیئات عند جبار السموات و بارئ البریات و عیبه علیّ بانه وصف نفسه فی کتبه بالاثیم و ان ذلک اعتراف منه بعیب عظیم و قدح جسیم فهو بذلک الاعتراف ملیم فیا للّه و للخطب العظیم و لهذا العماء عن الصراط المستقیم و الحید عن طریقة الانبیاء و المرسلین و الاولیاء المرضیین و هل یتخلص الانسان عن معاصیه الا بالاعتراف و هل نجاة لاحد الا به فی ذلک المصاف انصفونی یا عباد اللّه ادنی انصاف ا لیس قد روی فی الکافی عن علی الاحمسی عن ابی‌جعفر؟ع؟ قال واللّه ماینجو من الذنب الا من اقـرّ به و عن معاویة بن عمار قال سمعت اباعبداللّه؟ع؟ یقول ماخرج عبد من ذنب الا بالاقرار انتهی. ألیس ذلک من ضروریات مذاهب الانبیاء و المرسلین و هل نجاة لاحد الا به هذا و ما ابرئ نفسی ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی و انی مقر بخطیئتی و اثمی و سواد وجهی فی الدارین کره العدو منی ذلک او رضی و لا حیلة لی فی النجاة الا بذلک کما لم‏تکن لاحد من الخلق و سمعت ان بعضهم عاب علی ذلک بان الاثم ذنب قلبی و ذکر آیة آثم قلبه ظاهراً و قال فذلک اعتراف منه بذنب قلبه و اعراضه عن

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 280 *»

ربه فاعتبروا یا قوم هل علی المرء المؤمن غضاضة فی دینه ان‏یعترف عند ربه بذنبه و لو بذنب قلبه ألیس فی دعاء الصادق؟ع؟ و کان یقرؤه فی آخر شعبان و اول شهر رمضان لیلاً  اللهم ما کان فی قلبی من شک او ریبة او جحود او قنوط او فرح او بذخ او بطر او خیلاء او ریاء او سمعة او شقاق او نفاق او کفر او فسوق او عصیان او عظمة او شی‏ء لاتحب فاسألک یا رب ان‏تبدلنی مکانه ایماناً بوعدک و وفاءً بعهدک و رضاً بقضائک و زهداً فی الدنیا و رغبةً فیما عندک و اثرةً و طمأنینةً و توبةً نصوحاً الدعاء. فایّ وصمة علی المؤمن من اعترافه بذنب قلبه و هل خلق احد منا معصوماً عن الآثام و الذنوب العظام و اذا کان المعصوم یعترف کذلک فما بالنا نبطر عن الاعتراف و نراه عیباً فی المصاف و ان زعم زاعمهم ان الاثم مذموم فی الکتاب فاقول ای ذنب و خطیئة ممدوحة فیه و قد ذم اللّه کل عاص و مسی‏ء و خاطئ فکما جاز الاعتراف بتلک الالفاظ جاز بهذا اللفظ و الشاهد علی ذلک من الکتاب قول هابیل الذی کان وصی آدم و صاحب الاسم الاعظم و وارث النبوة و راقی مراق العصمة انی ارید ان تبوء باثمی و اثمک فتکون من اصحاب النار و ذلک جزاء الظالمین و هل ذلک الا اعتراف من المعصوم بالاثم و هل الاثیم الا صاحب الاثم و قد اعترف بالاثم من هو اشرف من هابیل و ابیه؟عهما؟ و هو سید الساجدین و زین العابدین؟ع؟ اللهم انی اعتذر الیک من مظلوم ظلم بحضرتی فلم‏انصره و من معروف اسدی الی فلم‏اشکره و من مسی‏ء اعتذر الیّ فلم‏اعذره و من ذی‌فاقة سألنی فلم‏اوثره و من حق ذی‌حق لزمنی لمؤمن فلم‏اوفره و من عیب

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 281 *»

مؤمن ظهر لی فلم‏استره و من کل اثم عرض لی فلم‏اهجره الدعاء. و فی وداع شهر رمضان اللهم و ما الممنا به فی شهرنا هذا من لمم او اثم الدعاء. و فی دعائه فی التضرع و الاستکانة ان‏تعذب فانا الظالم المفرط المضیع الآثم المقصر الدعاء. و هل الآثم الا الاثیم ثم یقول اللّه سبحانه یوم یعضّ الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی لم‏اتخذ فلاناً خلیلاً و هو ای الظالم ابوبکر و هو اعظم من ابی‏جهل بتفسیر اهل البیت و لا نسبة بینهم و بین الفیروز آبادی و یقول اللّه سبحانه لعنة اللّه علی الظالمین فهل نقص علی الامام؟ع؟اذا اعترف بانه ظالم و هل یمکنهم ان‏یقولوا ان الظالم هو ابوبکر لم وصفتم نفسکم به. و فی دعائه؟ع؟ فی طلب التوبة عالم بان العفو عن الذنب العظیم لایتعاظمک و ان التجاوز عن الاثم الجلیل لایستصعبک الی غیر ذلک مما فی الادعیة فما بالهم و ما داؤهم و ما دواؤهم فی اذای فی اعترافی بالاثم و قد اعترف بالاثم من هو خیر من زین العابدین؟ع؟ ایضاً و هو امیر المؤمنین؟ع؟ فی دعاء یوم السبت حیث یقول فقد اوبقتنی الذنوب فی مهاوی الهلکة و احاطت بی الآثام الدعاء. و هل عیب علیه باقراره باحاطة الآثام علیه و یقول فی دعاء یوم الاحد له؟ع؟ سالمت الایام باقتراف الآثام و انت ولی الانعام ذو الجلال و الاکرام و فی دعاء یوم الاثنین اللهم انی اسألک یا من یصرف البلایا و یعلم الخفایا و یجزل العطایا سؤال نادم علی اقتراف الآثام و سالم علی المعاصی من اللیالی و الایام الدعاء. و فی دعائه فی یوم الخمیس عد بفضلک علی عبد غمره جهله و استولی علیه التسویف حتی سالم الایام فاعتقد المحارم و الآثام و فی نسخة

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 282 *»

الصحیفة العلویة فارتکب المحارم و الآثام الدعاء. و هل مرتکب الاثم الا الاثیم فما بالهم یؤذوننی فی اعترافی باثمی و اما عیبهم علیّ بان الاثیم قد جاء فی اللغة بمعنی الکذاب و هو ابوجهل فلیس کتب اللغة اعظم من القرآن و لم‏یمدح فیه مسمی واحد من الالفاظ الموضوعة علی العصاة و الخاطئین و لا باعظم من اخبار الائمة الاطیاب علیهم صلوات اللّه الوهاب و کل خطیئة و اثم و ذنب و عصیان راجع الی اعدائهم کما روی اعداؤنا اصل کل شر و من فروعهم کل فاحشة و قد روی عن الصادق؟ع؟ ان القرآن له ظهر و بطن فجمیع ما حرم اللّه فی القرآن هو الظاهر و الباطن من ذلک ائمة الجور و جمیع ما احل اللّه فی الکتاب هو الظاهر و الباطن من ذلک ائمة الحق انتهی. فلیکن الاثیم اسم ابی‏بکر و لایکن اسم ابی‏جهل و هل خالف المرء المسلم ائمته؟عهم؟ اذا اعترف باثمه و خطیئته و هل یقدرون ان‏یقولوا لامامهم حیث یعترف بالسیئات ان حقیقة السیئات باعترافکم ابوبکر و عمر و عثمان حیث قلتم اعداؤنا اصل کل شر و من فروعهم کل فاحشة و هل یسعهم ان‏یعترضوا علی ائمتهم المعصومین انکم قلتم فی حدیث داود بن فرقد عدونا فی کتاب اللّه الفحشاء و المنکر و البغی و الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام و الاصنام و الاوثان و الجبت و الطاغوت و المیتة و الدم و لحم الخنزیر  و فی حدیث فضل بن شاذان عدونا اصل کل شر و فروعهم کل قبیح و فاحشة فهم الکذب و النمیمة و البخل و القطیعة و اکل الربا و اکل مال الیتیم بغیر حق و تعدی الحدود التی امر اللّه عزّوجلّ و رکوب الفواحش ما ظهر منها و ما بطن

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 283 *»

من الزنا و السرقة الخبر و قد اعترفتم فی ادعیتکم بالمعاصی و السیئات حتی قلتم عصیتک بعینی و لو شئت اعمیتنی فلم‏تفعل ذلک بی و عصیتک بسمعی و لو شئت اصممتنی فلم‏تفعل ذلک بی و عصیتک بیدی و لو شئت لکنعتنی فلم‏تفعل ذلک بی و عصیتک برجلی و لو شئت جذمتنی فلم‏تفعل ذلک بی و عصیتک بفرجی و لو شئت عقمتنی فلم‏تفعل ذلک بی و عصیتک بجمیع جوارحی و لم‏یک هذا جزاؤک منی الدعاء و حقیقة المعاصی اعداؤکم فلم تسمیتم باعتراف انفسکم باسماء اعدائکم فان کان یجوز هناک یجوز ان‏یعیبوا علی بان الاثیم یلقب به ابو جهل و الاثیم بمعنی الکذاب و قد عرفت ان جمیع المعاصی القاب ابی‏بکر و عمر و عثمان و هم شر من ابی‏جهل و اعترف بکثیر منها بل بکلها عموماً اصول الخیرات و سادة البریات علیهم آلاف التسلیمات فاذا لم‏یکن عیب علیهم ان‏یتسموا بالمعاصی مع انها اسماء ابی‏بکر و عمر جاز لمتابعیهم ان‏یتسموا تخضعاً للّه سبحانه باسماء هی اسم اعدائهم هذا و هذا جعفر قد اتی فی اللغة بمعنی الناقة و الباقر اسم جمع للبقر و اتی بمعنی الاسد و هل یحتمل عیب علی الامامین بتسمیتهم بالاسمین و کذا موسی اسم لما یحلق به و لااظن عاقلاً یعیب علی امرء بامثال ذلک فیا سبحان اللّه و هل علی المرء المسلم غضاضة ان‏یعترف عند مولاه بالتقصیر فی الخدمة و العصیان و هل بحثهم فی هذا الا کبحث فادری الانجلیس علی المسلمین حیث ظن ان الانسان خاطئ و لایسعه کفارة معاصیه و لابد له من نبی یکفر ذنبه و یشفع له و محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله لایجوز

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 284 *»

ان‏یکون شفیعاً لانه قد اقر بنفسه فی ادعیته بالذنب و قد حکم اللّه علیه فی کتابه بالذنب حیث یقول انا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخر فاذا کان هو باعترافه مذنباً کیف یجوز ان‏یشفع للمذنبین فعابوا علیه باعترافه بالاثم فلم‏یخالف حمراؤها صفراها و کما اجبنا ذلک الفادری فی کتاب نصرة الدین اجبنا هؤلاء و الحمد للّه هذا و لست انا باول معترف بالاثم و قد اعترف به ممن تقدم علینا من العلماء السید المحدث صاحب الدرر حیث قال فی اول کتابه: اما بعد فیقول العبد المذنب الاثیم ابن محمد جواد بن عبد اللّه بن نور الدین بن نعمة اللّه الموسوی عبد الکریم جعلهم اللّه ممن اتی اللّه بقلب سلیم و عمل قویم و کتابه فی الفقه معروف بالجملة الی اللّه اشکو من معشر جهال و فریق ضلال لا لامر اللّه یعقلون و لا من اولیائه یقبلون حکمة بالغة فما تغنی النذر عن قوم لایؤمنون. کتبه العبد الخاطئ الجانی الاثیم کریم بن ابرهیم فی الثانی‏عشر من شهر ربیع الثانی من شهور سنة اثنتین و سبعین بعد المأتین و الالف حامداً مصلیاً مستغفراً. تمت

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 285 *»

ترجمه‏ رساله:

بسم الله الرحمن الرحیم

ستایش ویژه پرورنده جهانیان است؛ و درود خدا بر آقایان همه آفریده‌ها، محمد و خاندان پاک و خانواده راست نیت او باد. و نفرین همیشگی خداوند بر همه دشمنان ایشان.

و بعد، چنین می‏گوید بنده اثیم کریم بن ابراهیم، بشتابید ای برادران هوشیار بلکه ای خردمندان و به داستانی نغز [192] و گزارشی ریزبینانه گوش فرا دهید. یک بار زن فرزند عزیز از دست داده را می‏خنداند و بار دیگر سبب شگفتی ابلهان می‏شود. و بار دیگر جگرها را از گرما تفتیده و چشم‏ها را گریان می‏کند: از گرفتاری من به گروهی عبرت بگیرید که نه در کار خدا اندیشه دارند و نه از دوستان او می‏پذیرند، حکمت رسا است، ولی نشانه‏ها و ترساندن‏ها به گروهی که ایمان ندارند، نفعی نمی‏رساند.

چه کسی از شما مرا یاری می‏دهد که همراه او گریه را به درازا کشم، یا چه کسی از شما مرا همراهی می‏کند تا سختی‏های ابتلاء را برایش

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 286 *»

شرح دهم. آیا در میان شما کسی هست که دلش را از زنگار بدخواهی صفا داده باشد و سینه‏اش را از بیماری درمان کرده باشد تا منصفانه در گرفتاری من بنگرد و از جایگاه من در این میدان عبرت بگیرد، من اندوه درونی و غم خود را به خدا گله می‏کنم و از خدا می‏دانم آنچه را که شما نمی‏دانید.

از شما نمی‏خواهم که سختی‏ای را دفع کنید و یا بلائی را از بین ببرید و نه هم می‏خواهم شرح مظلومیت من و ظلم شدن به منِ تنها در کسی اثر کند؛ چرا که آنها سنگ‌دل و سیاه‌دل هستند و هرگز میخی در آن دل‏ها فرو نمی‏رود اگرچه برای همیشه بر آن کوبیده شود.

انگیزه من از آشکار کردن گله‏ام به سوی خدا، آن است که هم‏دوره‌ها بر زشتی کارهای دشمنانم در برخورد با من آگاه شوند و در نتیجه از پیروان آنها کناره گرفته تا در دام آنها گرفتار نشوند، و افراد را به نیکوکاری و خوش ایمانی بشناسند نه به عبا و عصا و عمامه و رداء. و دیگر آنکه این نوشته برای همیشه باقی بماند و گروهی بر آن آگاهی یابند که دل‏های ایشان از میل به من و ایشان خالی است، در کتاب‏های من منصفانه نگاه کنند و ستمکار را نفرین کنند و بگویند: سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون [193] (به زودی کسانی که ستم کرده‏اند خواهند دانست که به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت) و هم بگویند: الا لعنة الله علی الظالمین الذین یصدون عن سبیل الله و یبغونها عوجاً و هم بالآخرة هم

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 287 *»

کافرون [194] (همانا نفرین خدا بر ستم‏پیشگان، کسانی که از راه خدا روی گردانیده و به بیراهه رفته‌اند و هم ایشانند که به آخرت ایمان ندارند.)

حالِ گرفتاری من به این گروه، از جهت‌ها و کارهایی است که به شمارش در نمی‏آید؛ و البته در کتاب‏های دیگر، بسیاری از این جهت‏ها را ذکر کرده‏ایم همچون کتاب سی فصل و هدایة الطالبین و دیگر کتاب‌ها. انگیزه من از نوشتن این پیام‏نامه آن است که یکی از برادران ــ  که خداوند او را از بدی و فساد یاغیان حفظ فرماید ــ  نوشته‏ای را برای من فرستاد که در آن از مردم این زمانه و از زیادی آزار یاغیان و دشمنان گِلِه‌مند بود؛ چرا که ایشان حریم و حرمت ما را زیر پا گذارده و اموال ما را از ما گرفته و به عِرض ما دشنام داده و به حلال بودن خون ما فتوا داده‏اند و حکم‏ها بر کشتن ما نوشته‏اند و به دور و نزدیک و به تمام کسانی که می‏خواستند به ما ظلم کنند، از ما شکایت کردند تا اینکه به پادشاهان نامه‏ها و به وزیران دست آویزها دادند. و ما در برابر همه آن کارها آمادگی نشان دادیم و بر همه آنها صبر کردیم. تا کار را به جای شگفت آور و جبهه‌گیری جدیدی رسانیدند که آن برادر به من از ایراد یکی از علماء بر من شکایت کرد که من در کتاب‏ها به گناهان خود اقرار می‏کنم و به زشتی‏های خود در برابر جبّار آسمان‏ها و آفریننده آفریده‏ها اعتراف می‏کنم. ایراد او این است که فلانی در کتاب‏هایش خود را به «اثیم» توصیف کرده است که این، اعتراف به عیب بزرگ و طعن درشتی است.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 288 *»

در نتیجه او به این اعتراف، شایسته نکوهش است!.

امان از این جبهه‏گیری بزرگ و این کوری از راه راست و بیراهی از روش انبياء و مرسلان و اولیای پسندیده. آیا انسان از گناهان رهایی می‏یابد مگر با اعتراف به آنها؟! و آیا در آن میدان از آنها آزادی می‏یابد مگر با اقرار به آنها؟!

ای بندگان خدا، خورده انصافی به من دهید، آیا در کتاب کافی از علی احمسی از حضرت باقر؟ع؟  روایت نشده است که فرمود: «به خدا سوگند از گناه نجات نمی‏یابد مگر کسی که اقرار به آن کند»؟ [195] و از معاویة بن عمار روایت شده است که شنیدم حضرت صادق؟ع؟ فرمود: «بنده از گناه خارج نمی‏شود مگر با اقرار به آن». [196] آیا اعتراف به گناه از ضروریات مذهب انبياء و مرسلان نیست؟ و آیا رهایی برای کسی هست مگر با اقرار و اعتراف؟ من خود را تبرئه نمی‏کنم، نفس بسیار فرمان به بدی می‏دهد مگر  اینکه خدا به من رحم کند. من به گناهان و اثم خود و روسیاهی خود در دو دنیا معترفم، می‏خواهد دشمن بدش آید یا خوشش آید. هیچ چاره‏ای در نجات من نیست مگر اعتراف و اقرار به گناه همان‏گونه که برای هیچ یک از آفریده‏ها چاره‏ای نیست.

و شنیدم یکی از ایشان به من ایراد گرفته است که اثم، گناه دل

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 289 *»

است و آیه: آثم قلبه [197] (گناه‏کار است دل او) را به حسب ظاهر ذکر کرده است و گفته آن اعتراف اوست به گناه دلش و روی برگرداندن او از پرورنده‏اش. ای گروه عبرت بگیرید: آیا برای شخص با ایمان اعتراف او در نزد پرورنده‏اش به گناه اگرچه گناه دل، خواری و کمبودی در دینش پدید می‏آورد؟ آیا در دعای حضرت صادق؟ع؟ نیست که در واپسین روز ماه شعبان و نخستین شب ماه رمضان می‏خواند: بارالها، آنچه در دل من است از گمان بد، شبهه، انکار کردن، ناامیدی، خوشحالی، گردن‌کشی، خوش‌گذرانی، خودفروشی، ریاء، سمعه، دشمنی و ضرر رسانیدن، دو رویی، کفر، فسق، گناه، تکبر و یا هرچه را که نمی‏پسندی، پروردگارا از تو می‏خواهم که جای آن ایمان به وعده تو و وفای به عهد با تو و خشنودی به تقدیر تو و زهد در دنیا و میل به آنچه در نزد توست به من دهی و هم برگزیدن چیزهای نیکو و آرامش و توبه سالم به من عطا فرمایی [198] تا آخر دعا.

پس بر مؤمن چه عار و ننگی است از اعتراف او بر گناه دلش، و آیا یکی از ما از اثم‏ها و گناه‏های کبیره معصوم آفریده شده است؟ هنگامی که معصوم چنین اعتراف می‏کند پس ما را چه شده که از زیر اعتراف‌کردن فرار می‏کنیم و در برخورد با این کار آن را عیب می‏دانیم. اگر کسی از ایشان گمان کند که اثم در قرآن مورد مذمت قرار گرفته می‏گویم

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 290 *»

کدام اثم و گناه مورد ستایش قرار گرفته؟! و خدا هر گنه‏کار و بدکار و خطاکاری را سرزنش کرده است. همان‏گونه که اعتراف به گناه به آن الفاظ جایز و صحیح است، به لفظ «اثیم» نیز جایز است.

نمونه بر این مطلب از قرآن، فرمایش هابیل است که وصی آدم و صاحب اسم اعظم و وارث نبوت و طی کننده مراتب عصمت بود که: انی ارید ان تبوء باثمی و اثمک فتکون من اصحاب النار و ذلک جزاء الظالمین [199] (می‏خواهم گناه من و خودت را به گردن گیری و در نتیجه از دوزخیان بگردى و آتش پاداش ستمکاران است). آیا این از شخص پاک و بی‏گناه اعتراف به گناه نیست؟ آیا اثیم، گناه‏کار نیست؟ و حال آنکه شریف‏تر از هابیل و پدر هابیل؟عهما؟ به این مطلب اعتراف کرده است که سید الساجدین و زین العابدین؟ع؟ باشد که: بارالها عذرخواهم از اینکه مظلومی در برابر من ظلم شده و من او را یاری نکرده‏ام و خوبی‏ای به من شده و من سپاسگزاری نکرده ام و بدکاری از من پوزش خواسته و من او را نبخشیده ام و بینوایی درخواست کمک کرده و من او را بر خود اختیار نکرده‏ام و مؤمنی بر گردنم حق داشته و من آن را ادا نکرده‌ام و زشتی مؤمنی برای من آشکار شده و من آن را نپوشانده‏ام و عذرخواهم از هر اثمی که به من رسیده و من از او دور نشده‏ام؛ تا آخر دعا. [200]

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 291 *»

و در وداع ماه مبارک رمضان: بارالها، آنچه از لغزش‏هایی که در این ماه مرتکب شده‏ایم از گناه‏های غیر عمدی [201] و یا اثم؛ تا آخر دعا. [202] و در نیایش حضرت در حال زاری و فروتنی که: اگر عذابم کنی، پس منم ستمکار متجاوز از بین‏برنده آثم کوتاهی‏کننده؛ تا آخر دعا. [203]

و آیا «آثم» همان «اثیم» نیست؟ و خدای منزه می‏فرماید: یوم یعضّ الظالم علی یدیه و یقول یا لیتنی لم‏اتخذ فلاناً خلیلاً [204] (روزی که ستمکار انگشت به دندان گرفته و می‏گوید: کاش فلانی را به دوستی نمی‏پذیرفتم) و «ظالم» ابوبکر است و او با توجه به تفسیر اهل بیت پست‏تر از ابوجهل است و هیچ تناسبی میان اهل بیت و فیروز آبادی

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 292 *»

نیست [205] و خدای منزه می‏فرماید: لعنة الله علی الظالمین [206] (نفرین خدا باد بر ستم پیشگان).  آیا وقتی امام؟ع؟ اعتراف می‌فرماید که ظالم است نقصی بر او راه می‏یابد؟ و آیا ایرادکننده‌ها می‏توانند به امام؟ع؟ بگویند که ظالم ابوبکر است چرا خود را به این صفت توصیف کرده‏اید؟ و حال آنکه امام؟ع؟ در نیایشش در طلب توبه می‏فرماید: می‏دانم که بخشش از گناه بزرگ، به بزرگیت نمی‏افزاید و گذشت از اثم بزرگ، بر تو گران نمی‏آید [207] و دیگر عبارت‏های نیایش‌ها.

پس ایشان را چه شده است و درد ایشان و درمان ایشان چیست که مرا بر اعترافم به اثم و گناه آزار می‏دهند و حال آنکه بهتر از زین‌العابدین؟ع؟ هم به گناه اعتراف کرده است که همانا امیر المؤمنین؟ع؟ باشد که در دعای روز شنبه می‏فرماید: گناهان مرا به پرتگاه‏های نابودی کشانیده است و آثام و گناهان اطراف مرا فرا گرفته است تا آخر دعاء.[208]

و در دعای روز یکشنبه خود؟ع؟ می‏فرماید: با روزگار به انجام گناهان

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 293 *»

سازش کرده‏ام ولی تو آقای بخششی و بزرگوار و گرامی هستی. [209]

و در دعای روز دوشنبه: بارالها، ای کسی که گرفتاری‏ها را رفع می‏کنی و پنهانی‏ها را می‏دانی و بخشش‏ها داری، از تو می‏خواهم خواستن کسی که از انجام گناهان پشیمان است و با شب‏ها و روزها به انجام گناهان سازش کرده است تا آخر دعاء. [210]

و در دعای او روز پنجشنبه: با فضل خود به بنده‏ای رو کن که نادانی او، او را فرا گرفته است و درنگ‌کردن بر او چیره شده است  تا آنکه با روزگار سازش کرده و با حرام‏ها و گناه‏ها گره خورده است [211] (و در نسخه صحیفه علویه:) حرام‏ها و گناه‏ها را مرتکب شده است.

آیا کسی که گناه مرتکب می‏شود همان «اثیم» نیست؟ ایشان را چه شده که به اعترافم به گناه مرا آزار می‏دهند؟

و ایراد دیگر ایشان بر من این است که اثیم در لغت به معنی کذاب است که همان ابوجهل باشد. [212] و کتاب‏های لغت با عظمت‏تر از قرآن نیست و در قرآن یک نام از نام‏های گنه‏کاران و خطاکاران ستایش نشده است و کتاب‏های لغت با عظمت‏تر از اخبار ائمه پاکیزه ــ  که بر ایشان درود خداوند بخشنده باد ــ  هم نیست و حال آنکه هر خطا و اثم و ذنب و

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 294 *»

عصیانی برگشت به اعدای ایشان دارد همان‏گونه که روایت شده است: دشمنان ما ریشه هر بدی هستند و از شاخه‏های ایشان است هر زشتی. [213] و از حضرت صادق؟ع؟ روایت شده است که: قرآن ظاهر و باطنی دارد و آنچه را که خدا در قرآن حرام کرده است در ظاهر است و در باطن همه آنها پیشوایان ستمکار هستند و تمام آنچه را که خدا در قرآن حلال کرده است در ظاهر است و در باطن همه آنها پیشوایان بر حق هستند. حدیث تمام شد. [214]

حال، اثیم اسم ابوبکر باشد نه ابوجهل و آیا شخص مسلمان با اعتراف به گناه و خطا با ائمه خود؟عهم؟ مخالفت کرده است؟ و آیا ایرادکنندگان می‏توانند هنگامی که امامشان به بدی‏ها اعتراف می‏کند بگویند: خود شما فرموده‏اید حقیقت بدی‏ها ابوبکر و عمر و عثمان هستند که فرموده‏اید: دشمنان ما ریشه هر بدی هستند و از شاخه‌های ایشان است هر زشتی؟! و آیا می‏توانند به ائمه معصوم خود اعتراض کنند که شما در حدیث داود بن فرقد فرموده‌اید: در آیه‏های قرآن دشمن ما عبارت است از زشتی و ناپسندی و سرکشی و شراب و انواع و اقسام قمار [215] و بت‏های مصوّر و غیر مصور و جبت و طاغوت و مردار و خون و

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 295 *»

گوشت خوک. [216] و در حدیث فضل بن شاذان: دشمن ما ریشه هر بدی است  و هر زشت و ناپسندی شاخ و برگ‏های آنها است که آن ناپسندی‏ها، دروغ و سخن چینی و بخل و قطع رحم و رباخواری و مال یتیم خوردن و تجاوز از حدود الهی و انجام فاحشه‏های ظاهری و باطنی از زنا و دزدی است؛ تا آخر حدیث. [217]

و به ایشان؟عهم؟ بگویند: شما در نیایش‏های خود به گناه‏ها و بدی‏ها اعتراف کرده‏اید تا اینکه به درگاه خدا عرض کرده‏اید: با چشمم نافرمانی تو کردم و اگر می‏خواستی مرا کور می‏کردی و کور نکردی و با گوشم نافرمانی تو کردم و اگر می‏خواستی مرا کر می‏کردی و کر نکردی و با دستم نافرمانی تو کردم و اگر می‏خواستی مرا شل می‏کردی و این کار را نکردی و با پای خود نافرمانی تو کردم و اگر می‏خواستی پایم را از من می‏گرفتی و این کار را با من نکردی و با فرْج خود نافرمانی تو کردم و اگر می‏خواستی مرا عقیم می‏کردی و این کار را نکردی و با همه اعضای خود نافرمانی تو کردم و حال آنکه این نافرمانی‌ها پاداش نعمت‌های تو نیست؛ تا آخر دعا.[218]  (چنین در نیایش‏ها فرموده‏اید) و حال آنکه حقیقت و اصل نافرمانی‏ها دشمنان شما هستند پس چرا در اعتراف به گناهان خود، خود را به نام ایشان نامیده‏اید؟

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 296 *»

اگر درست است که بر ائمه ایراد بگیرند، بر من هم ایراد بگیرند که اثیم لقب ابوجهل است و به معنی کذّاب است و حال آنکه همه گناه‏ها لقب‏های ابوبکر و عمر و عثمان است و ایشان بدتر از ابوجهل هستند. و به بیشتر این نافرمانی‏ها بلکه به همه آن‌ها اعتراف کرده‏اند کسانی که ریشه همه خوبی‏ها و آقایان آفریده‌ها هستند. پس هنگامی که ایرادی بر ائمه؟عهم؟ نیست که نام‏های گناهان را به کار می‏برند با اینکه نام‏های ابوبکر و عمر است، برای پیروان ایشان نیز جایز است که از باب کرنش در برابر خدای منزه، به نام‏هایی نامیده شوند که نام اعدای ایشان؟عهم؟ است. بعلاوه  «جعفر» در لغت به معنی ناقه آمده است [219] و باقر اسم جمع بقر است [220] و به معنی اَسَد هم آمده است [221] و آیا بر این دو امام به جهت نام‌گذاری به این دو اسم ایرادی هست؟! و همچنین موسی به معنی تیغ دلاکی است [222] و هرگز گمان نمی‏کنم که خردمند بر شخصی به این چیزها ایراد بگیرد.

و شگفتا! آیا بر شخص مسلمان ایراد و نقصی است که در نزد آقای خود به گناه و کوتاهی در خدمتگزاری اعتراف کند؟ و آیا ایراد آنها درباره این موضوع مانند ایراد پادری انگلیسی بر مسلمانان نیست که گمان

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 297 *»

کرده انسان خطاکار است و نمی‏تواند کفاره گناهانش را دهد و باید نبیی گناه او را بپوشاند و شفاعت او کند و محمد؟ص؟ نمی‏تواند شفیع باشد چرا که در نیایش‏های خود به گناه خود اعتراف کرده است و خدا هم در قرآن به گناه او حکم کرده است آنجا که می‏فرماید: انا فتحنا لک فتحاً مبیناً لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر [223] (برای تو فتح کردیم فتح نمایانی که خداوند گناه گذشته و آینده تو را بیامرزد). می‏گوید: هنگامی که او به اعتراف خود او گناه‏کار است چگونه می‏تواند گناه‏کاران را شفاعت کند. در نتیجه به او (؟ص؟) ایراد گرفتند که به اثم اعتراف کرده است. «و لم یخالف حمراؤها صفراها» [224] و همان‏گونه که

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 298 *»

به آن پادری در کتاب نصرة الدین جواب دادیم، به این گروه هم جواب دادیم و الحمد لله. [225]

گذشته از آنکه من نخستین معترف به اثم نیستم و قبل از من در میان علماء به این اعتراف کرده است که همانا سید محدث، صاحب کتاب «الدرر» باشد آنجا که در ابتدای کتابش می‏گوید: اما بعد، چنین گوید بنده گناه‏کار اثیم پسر محمد جواد بن عبدالله بن نور الدین بن نعمة الله الموسوی عبدالکریم، خدا ایشان را از کسانی قرار دهد که دلی سالم و کرداری صحیح دارند. و کتاب او در فقه معروف است. [226]

الحاصل به خدا شکایت می‏کنم از گروه نادان و دسته گمراهانی که نه در کار خدا اندیشه دارند و نه از دوستان او می‏پذیرند، حکمـــــــت رسا است، ولی ترسانیدن‏ها به گروهی که ایمان ندارند، نفعی نمی‏رساند.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 299 *»

این رساله را نگاشت بنده خطاکارِ جانی اثیمْ کریم بن ابراهیم، در دوازدهم ماه ربیع الثانی سال هزار و دویست و هفتاد و دو در حالی که ستایش‏گر و درودفرستنده و در طلب آمرزش است. تمام شد.[227]

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 300 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ نمونه تدریس کتاب ارشادالعوام

       توسط استاد معظم؟حفظ؟

* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 301 *»

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین.

پس همین جسم عنصری که دیدی و شنیدی از لطافت و صافی‌شدن به این مقام می‏رسد و در این وقت لطافت او مساوی اعلای عرش شود که دیگر از آن لطیف‏تر در عالم اجسام ممکن نباشد و این ترتیب که ذکر شد معراجی است از برای این مشت خاک اما معراج تدریجی و غرض این بود که بدانی که همین مشت خاک است که لطیف می‏شود به تدریج و به اعلای عرش می‏رسد. [228]

دقت در عبارت می‏فرمایید که «و غرض این بود که بدانی که همین مشت خاک است که لطیف می‏شود به تدریج و به اعلای عرش می‏رسد». هیچ‏وقت خاک از اینجا حرکت نمی‏کند به عرش و به اعلای عرش برسد چطور به اعلای عرش رسید؟

این مشت خاک در همین‏جا بود و الآن هم همین‏جا است از اینجا تکان نخورده ولی ببینید به اعلای عرش رسیده و به لطافت اعلای عرش شده. اسفل عرش و اعلای عرش دیگر از عرش اعلیٰ معنی ندارد بالای عرش دیگر معنی ندارد در عالم اجسام. بالای عرش معنی نیست برای اجسام نیست چیزی. مبدأ جسم عرش است و دیگر از عرش آن طرف جسمی نیست تا اینکه این مشت خاک بتواند از آن‏جا رد شود و بگوییم

* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 302 *»

دیگر مافوق عرش. نه عرش اعلایش مبدأ جسم است و از حیث صعود هم منتهای جسم است یعنی جسم نهایت لطافت و لطیف شدنش این است که به لطافت اعلای عرش می‏رسد. پس از حیث سیر نزولِ جسم (پایین آمدن جسم) مبدئش عرش و در صعود جسم (وقتی بخواهد جسم لطیف بشود و سیر صعودی کند) عرش باز منتهایش است اعلای عرش. دقت بکنیم در صعود و اینکه چطور این مشت خاک این لقمه نان و پنیر و این جسم عنصری در همین‏جا در همین عالم عناصر این چطور به لطافت اعلای عرش شد و به تعبیر اینجا که می‏فرمایند «به اعلای عرش رسید».

«و غرض این بود که بدانی که همین مشت خاک است که لطیف می‏شود به تدریج و به اعلای عرش می‏رسد». چطور به اعلای عرش می‏رسد؟ نه اینکه حرکت کند از اینجا. در همین‏جا که هست مرتب مراتب غیب او به وسیله عوامل ظاهر می‏شود هی لطافت پیدا می‏کند هی مرتبه غیب‏تر آشکار می‏شود و این مرتبه غیب که می‏گوییم یا غیب‏تر، پنهان و پنهان‏تر، این نه این است که این جسم را از جسمانیت خارج می‏کنیم غیب که می‏گوییم یعنی روح. نه همان جسم است غلظت و کدورت مانع بروز آثارش است غلظت را کنار می‏زنیم کدورت را کنار می‏زنیم آثاری از همین جسم بروز می‏کند که در موقعی که غلظت و کدورت بود بروز نمی‏کرد این است که می‏گوییم مرتبه عالی‏تر پیدا شد در این و مرتبه غیب آشکار شد در این، ما به تدریج با عوامل تلطیف

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 303 *»

کردیم این جسم را حالا آنی که مانع بروز این آثار بود حالا برطرف شده و این آثار بروز می‏کند باز تلطیف می‏شود پس معلوم می‏شود باز مانعی در کار است باز مانع را کنار می‏زنیم دوباره آثار دیگر و بالاتر بروز می‏کند می‏گوییم صعود کرد به درجه بالاتر. نه اینکه از اینجا حرکت کند و به درجه بالاتر برود همین‏جا است مرتبه بالاترش از آن آشکار شد. و معنای تلطیف همین است که موانع و کدورت‏ها و غلظت‏ها را برطرف کنند از این حقیقت و با هر دفعه برطرف کردن این غلظت‏ها و کدورت‏ها و موانع، آن مراتب غیبی هی مرتب آشکار می‏شود. از کلمه «غیب» نباید وحشت کرد کلمه غیب نه اینکه یعنی این از جسمیت خارج شد. نه، غیب یعنی آنی که الآن مانع است بر رخساره او و اثری الان از او بروز نمی‏کند بالنسبه به اینی که الآن آثار دارد. بالنسبه به این، غیب است وقتی که موانع رفع شد آن مرتبه پیدا شده. همین آب و خاک تا وقتی که روی زمین است چون در این غلظت و کدورت است می‏بینیم روی زمین نه جذب دارد این آب و خاک نه دفع دارد این آب و خاک نه رشد دارد این آب و خاک این آب و خاک هزار سال هم بماند همین آب و خاک است. اما همین که در اثر تعلق عواملی که عبارت است از آن حرکتی که در دانه و هسته گندم هست، آن عوامل شروع به کار کردند و همین آب و خاک را تلطیفش کردند آن لطافت و لطیف‏شده این آب و خاک که در جرم بدن همین دانه و هسته داخل می‏شود  یا بعد درخت او شروع می‏کند به جذب او شروع می‏کند به دفع غذا می‏کشد به خودش و آنچه

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 304 *»

که لازم ندارد دفع می‏کند و رشد می‏کند نمو می‏کند. پس وقتی که نگاه می‏کنیم به آب و خاک می‏بینیم این غیب است الآن آن جذب و دفع آن آثار در غیب این آب و خاک است. معنای غیب این است نه اینکه این آب و خاک روح بشود درست است می‏گوییم روح نباتی نفس نباتیه اما این نفس و این روح یک حقیقتی نیست در مقابل جسم و مخالف با جسم. روح، طبق مطالعات قبلی‏مان که در همین فصل شریف داشتیم ــ  اگر در خاطرتان باشد ــ  یعنی: اگر حقیقت جسمانی مبدأ بروز آثاری شد، همین که آثاری از او سر زد اسمش را «روح» می‏گذارند «حیات» اسمش را می‏گذارند و زنده شده یعنی دارای اثر است همین جسم است نه اینکه از جسمانیت خارج شده باشد و تبدیل به روح شده باشد و روح را در مقابل جسم بگیریم نه همین جسم است با مقداری لطافت یافتن و مبدأ می‏شود برای این اثرها. تلطیف بیشتر، حیوان و تلطیف بیشتر انسان. در اینجا به انسانیت که می‏رسد این آب و خاک، همین آب و خاک در اثر تلطیف و بالا آمدن ــ  و فهمیدیم بالا آمدن یعنی چه همین‏جا است تکان نخورده ــ  ولکن تلطیف می‏شود لطافت پیدا می‏کند و هی آثار از آن بروز می‏کند تعبیر می‏کنیم مقام بالاتر؛ درجه بالاتر می‏گوییم صعود کرده بالا آمده و معراج طی کرده. به این درجه که می‏رسد آثار شعور انسانی و حیات انسانی از این آب و خاک از این لقمه نان بروز می‏کند، اینجا «تبدیل» می‏شود نه معنای تبدیل یعنی ماهیتش را عوض کند حقیقتش را عوض کند. غیبی از این آب و خاک اینجا ظاهر می‏شود که در مرتبه

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 305 *»

حیوانیت آن غیب و آن مرتبه بیرون نیامده. در نباتیت هم همین‏طور است. چرا؟ چون عواملی که در نبات هست و دست در کار تلطیف آب و خاک است در رتبه نبات یک عواملی است محدود. حدود کارشان تا همین‏جا است که این مقدار غیب آب و خاک را بیرون می‏کشند این مقدار می‏توانند تلطیف کنند آب و خاک را و تا این اندازه بیشتر نمی‏توانند از نهان این آب و خاک مرتبه پایین‏تر (ظ) یعنی پنهان‏تر آن را بیرون بکشند عوامل محدودی است خیلی محدود تا همین اندازه که می‏بینیم که یک نباتی رشد می‏کند و آثار نباتی از آن بروز می‏کند همچنین عواملی که دست در کار است در عرصه حیوانیت که این آب و خاک را تلطیف می‏کند و این آب و خاک را هی لطافت می‏دهد تا جایی که از نهان این آب و خاک بیرون می‏کشد مرتبه‏ای از مراتب همین آب و خاک را که از آن مرتبه آثاری سر می‏زند که اسمش را می‏گذاریم دیدن و بوییدن و چشیدن و سایر صفات حیوانی و آثار حیوانی. چون همین آب و خاک چون این مرتبه‏اش یک مرتبه‏ای می‏شود که مبدأ این آثار است اسمش را می‏گذارند روح حیوانی نفس حیوانیه. نفس حیوانیه و روح حیوانیه که الآن اینجا است از غیب همین آب و خاک استخراج شد و خارج شد ولکن عواملی که الآن در عرصه حیوان ــ  عرصه حیوان که می‏گوییم عیبی ندارد که شما ذهنتان منتقل بشود در یک گوسفند این گوسفند از نظر بحثی ما نمونه است برای عرصه حیوان ــ  عواملی که در این وجود جمع است و دست در کار است برای تلطیف آب و خاکی که

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 306 *»

حالا شده گیاه و وارد بدن این حیوان شده آن را چنان تلطیف می‏کند این عوامل که می‏بینیم گوسفند می‏بیند می‏شنود می‏بوید می‏چشد و حرکت می‏کند. تمام این حرکت‏ها این بوییدن‏ها چشیدن‏ها همه اینها آثار همین آب و خاک است. کدام آب و خاک؟ آب و خاکی که به این اندازه تلطیف شده و این مرتبه از غیبش بیرون آمده. ولکن باز می‏بینیم عواملی که در عرصه این حیوان مشغول تلطیف آب و خاک می‏شوند باز محدودند و حدود کارشان هم تا همین‏جا است و چون تا اینجا است آنچه که از این غیب از این مرتبه آب و خاک استخراج شده، در اثر گذشت هی مرتب باز برمی‏گردد به حالت اول یعنی حیوان هی می‏خورد گیاه را و هی گوشت، استخوان، پوست، موی روی هم می‏کند و هی اینها را باز دفع می‏کند. هی می‏گیرد از آب و خاک همین‏ها را در اثر آن عوامل همین‏ها را می‏گیرد و از همین‏هایی که می‏گیرد این آثار بروز می‏کند و باز هی تحویل می‏دهد هی از او خارج می‏شود از بدنش بیرون می‏رود. وقتی که بیرون می‏رود باز برمی‏گردد به همانی که بوده دوباره باز می‏آید داخل بدنش. این خوردن و آشامیدن و تنفس کردن، همه اینها گرفتنِ همین آب و خاک خارج است و باز در اثر فعالیت اینها همه را می‏دهد بیرون، باز دوباره جایش می‏آید. درست به مانند یک چشمه‏ای فرض بفرمایید این چشمه آب از آن حرکت می‏کند می‏آید روی سطح زمین در این سطح زمین فرو می‏رود باز داخل همین منبعِ این چشمه و باز از چشمه خارج می‏شود و باز داخل همین منبع و همین‏طور دائماً در گردش و در

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 307 *»

حرکت است. چه چیزی؟ این آب در کجا؟ در این مجرا. این مجرا از اول چشمه حرکت می‏کند آب داخل این مجرا و بعد وارد زمین داخل منبع دوباره سیر را ادامه می‏دهد. این حرکتِ دَوری که همان آب است که از این چشمه خارج شد و باز وارد همین چشمه شد و باز از این چشمه خارج و باز همین‏جا، در این مقدار از زمین که این آب آمده در این مقدار آثاری دارد خواصی دارد می‏بینیم این حرکت است. حیوان بدن حیوان یا فرض بفرمایید بدن نبات، این بدن نبات و جرم نبات همین مجرا است همین مجرا است که البته مجرایی است که به خود این آب هم ساخته می‏شود و هی همین مجرا درست؛ البته نوعاً مثال‏هایی که زده می‏شود در این مباحث از یک جهت مقرِّب است مطلب را نزدیک ذهن می‏کند ولی از جهات دیگر مبعِّد است مطلب را دور می‏کند ما فقط در همین مثال به این نکته دقت داشته باشیم که آنچه که داخل این مجرا می‏شود و خارج می‏شود تمام این همان است که اول آمده و رفته دوباره همین‏طور در گردش است ولکن در مورد مطلبمان این مجرای بدن نبات یا مجرای بدن حیوان خود این مجرا و این بدن و این جرم از خود این آب هم ساخته می‏شود این آبی که مثال زدیم در چشمه، از خود آن ساخته می‏شود این‏قدر جرم و مجرا و خود آن ماده حرکت‏کننده در این مجرا یکی است و با هم توأم است از همان ساخته شده و همان هم در این جاری است و دارد این را امداد می‏کند و هی مرتب خارج می‏شود اما نظر به اینکه محدود است چه محدود

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 308 *»

است؟ کمال این و غیب استخراج‏شده از این آب و خاک در عرصه حیوان محدود است چون عواملش محدود است کار عواملش همین‏قدر است بیشتر از این نمی‏توانند تلطیف کنند نمی‏توانند. نمی‏توانند تلطیف کنند مگر باز یک عوامل قوی تعلق بگیرد به همین نبات یا به همین حیوان و تلطیفی بکند همین آب و خاک موجود در این مجرا را تا یک غیبِ بالاتر یعنی یک مرتبه پنهان‏تر آشکار بشود. آن عوامل چیست؟ مثلاً  آمدند قریش خدمت رسول خدا؟ص؟  امیر المؤمنین این مطلب را نقل می‏فرمایند در نهج البلاغه. عرض کردند ما ایمان نمی‏آوریم مگر اینکه این درخت را دستور دهی از جایش حرکت کند و نزد تو بیاید. دیگر نهج البلاغه بحمد اللّه یک کتابی است که شیعه و سنی قبول دارند همه قبول دارند مارکسیست‏ها هم قبولش کردند؛ البته جنبه‏های اقتصادیش را! در همین کتاب مبارک حضرت می‏فرماید خودم دیدم که به فرمان رسول خدا؟ص؟ درخت از جا کنده شد و شروع کرد به حرکت کردن. درخت حرکت کند؟ حرکت که مال روح حیوانی است. حرکت کردن و جلو آمدن حضور رسول خدا؟ص؟. همین‏طور وقتی که آن عرب آمد سوسمار در آستین داشت انداخت حضور رسول خدا و گفت ایمان نمی‏آورم مگر اینکه این حیوان ایمان بیاورد و حضرت دستور فرمودند اراده فرمودند، به زبان عربی فصیح بلیغ شروع کرد به سخن گفتن سخن و ادراک و قدرت تکلم و نطق مال انسان است. نفس ناطقه مال انسان است نفس مُدرِکه مال انسان است نفس عاقله مال انسان است قدرت

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 309 *»

تعقل مال انسان است تفکر مال انسان است علم به حقایق مال انسان است و این حیوان شروع کرد به گفتن «اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمداً رسول اللّه»؟ص؟ چه عواملی اینجا تعلق گرفت؟ عواملی غیر از آن عوامل موجود در عرصه این حیوان. و آن عوامل همان‏هایی است که کسی نمی‏تواند بفهمد که چه بود چه عواملی بود که به اذن رسول خدا و به اراده آن حضرت؟ص؟ تعلق گرفت به این حیوان و این حیوان را، آن آب و خاک موجود در این حیوان را، آن را این‏قدر تلطیفش کرد و لطیفش کرد که مرتبه غیب‏ترِ آن را استخراج کرد و ناطقه‏اش کرد نفس ناطقه کرد. آن عوامل را چون بشر نمی‏تواند بفهمد هیچ راه ندارد هیچ راه ندارد. نفس نبی و اراده نبی خودش عاملی است قوی که اقوای همه این عوامل است همه عاجزند این است که اسمش را معجزه می‏گذارند نمی‏توانند هیچ راه ندارند بفهمند این چطور شد هیچ راه ندارند چه عواملی بود چه اسبابی در کار بود نمی‏توانند اما در مورد سحر می‏توانند، در تردستی‏ها و این قبیل امور می‏توانند این اسباب خفیه را بفهمند ولی در اینجا نمی‏توانند. سنگریزه در دست رسول خدا؟ص؟ شروع کند به تسبیح کردن تنزیه خدا و گفتن «لا اله الا اللّه» و شهادت به رسالت رسول خدا؟ص؟ این چه عواملی تعلق گرفت به این جماد و این جماد که همین آب و خاک است این را این‏طور از آن مرتبه غیبش را استخراج کرد که شروع کرد به تکلم و شنیدند همه. چون این موارد را می‏بینیم و استثنائی می‏بینیم، می‏گوییم اینها «اعجاز» است. بیاییم در عرصه انسان. در عرصه انسان

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 310 *»

خداوند عواملی گذارده که این عوامل دست در کارند برای تلطیف همین آب و خاک. همین آب و خاک که حرکت کرده آمده در نبات و از نبات در حیوان یا همان نبات می‏آید در انسان همان آب و خاک است عواملی قوی چنان در این آب و خاک تأثیر می‏کند و او را چنان تلطیف می‏کند که یک مرتبه‏ای غیب‏تر از مرتبه حیوانیت در این استخراج می‏کند. آن مرتبه غیبی؛ باز عرض کردم از کلمه «غیب» وحشت نکنید همین جسم است همین آب و خاک است ولکن این عوامل قدرت بیشتر دارند در لطیف‌کردن همین آب و خاک یعنی کنار زدن کدورات و غلظت‏های همین آب و خاک نه چیزی دیگر از جای دیگر بیاورند و نه اینکه این را چیز دیگر کنند، این همین است که هست این همان آب و خاک است اما عوامل موجود در عرصه انسان، این‏قدر قدرتش بیشتر از مراتب قبل است که شروع می‏کند به تلطیف‌کردن این آب و خاک و از اینجا یک مرتبه‏ای را استخراج می‏کند و بروز می‏دهد که از آن تعبیر می‏آوریم به جسم انسانی. جسم انسان و این جسم انسان در اینجا که اظهار شد دیگر این مثل حیوان نیست که مثل آن جوی آب بیاید و برود؛ معدوم بشود. این مرتب می‏ماند این‏قدر این مرتبه استخراج‏شده از این آب و خاک این‏قدر قوی است که هیچ عامل دیگری نمی‏تواند او را معدوم کند او از بین نمی‏رود. مثالی که اینجا می‏توانم برای نزدیک شدن ذهن عرض کنم نه برای تطبیق صددرصد؛ عرض کردم مثال‏ها همه «مقرِبٌ من جهة و مبعِدٌ من الجهات» از یک جهت اگر مثال مطلب را

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 311 *»

نزدیک کند به ذهنمان از جهات متعدده مطلب دور می‏شود اصلاً نمی‏شود تطبیق کرد. آن‏جاهایی که مثال کاملاً با ممثل تطبیق دارد بدون کم و زیاد که اصلاً اختلاف و تناقض و تضاد و هیچ چیزی در آن نیست تطابق کامل من الاول الی الآخر، آن «آیه» است آیه و لذا خدا آیات نشان می‏دهد ولی ما در این مطالب ناچاریم به مثال‏هایی برخورد کنیم و مثال‏هایی را در دست داشته باشیم که از جهت مورد بحث، ما را نزدیک می‏کند ولی نه از هر جهت تطبیق کنیم که دورمان می‏کند.

مثالی که این مطلب ما را می‏تواند تطبیق کند یک مقداری نزدیک کند به ذهنمان در همین مورد بحث این است فرض فرمایید همین آبی که از چشمه در این جوی جاری شد حرکت کرد و آمد در این قسمت زمین فرو رفت در منبع دوباره بیرون آمد همین را در نظر بگیرید. آب این‏قدر لطافت پیدا کرده و صاف شده که هیچ غباری در آن دیده نمی‏شود. شما کنار این جوی می‏نشینید و نگاه می‏کنید، در میان این جوی آب صاف زلال نگاه می‏کنید چهره خودتان را در این آب می‏بینید این آب دائماً دارد حرکت می‏کند ولی چهره شما در این آب ثابت است هیچ حرکتی در آن نیست از جایش تکان نمی‏خورد با اینکه تمام ذرات آب دارد رد می‏شود و مرتب می‏رود ولکن چهره شما عکس شما که استخراج از همین آب شده طبق نظر بزرگان ما در انطباع اشیاء در مرایا در هرجا که عکسی نمودار می‏شود چه در چشم چه در آیینه چه در آب در هرجا در واقع انطباع است و انطباع هم به معنای استخراج است نه

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 312 *»

اینکه شیئی از خارج داخل آیینه بشود وقتی مقابل آیینه می‏نشینید چیزی از خارج نرفته توی آیینه آن عکستان را که در آیینه می‏بینید آن چیزی از خارج داخل آیینه نشده و چیزی هم غیر آیینه نیست خود آیینه است اما این آیینه در اثر این حالت که دارد و در این خصوصیت که قرار گرفته، این‏قدر لطیف است که شما به مجرد اینکه جلویش می‏نشینید از حقیقت خودِ این آیینه این صورت استخراج می‏شود انطباع است. خود آیینه است این صورت شما در آیینه هیچ چیز دیگری نیست اما تا شما هم جلویش ننشینید نیست آن صورت. باید بنشینید ولکن قابلیت آیینه طوری است که این قابلیت آماده است همین که تعلق گرفت شاخص به او، به مانند خود شاخص از او استخراج کند و معنای استخراج همین است که الان این آمادگی و قابلیت در او هست،  نمودار می‏شود.

این جوی آب زلال و صاف که شما در مقابلش نشسته‏اید و دائماً این آب دارد حرکت می‏کند و شما چهره خودتان را در این آب می‏بینید ثابت، هیچ این چهره با آب نمی‏رود آب دارد می‏رود اما چهره ثابت است هیچ تغییری در این چهره نیست هزار سال اگر خدا اراده بفرماید و شما را نگاه بدارد در مقابل همین آب و این آب را در حرکت، ذره‏ای این چهره شما کم بشود زیاد بشود تغییر کند برود با آب، بیاید ابداً؛ با آنکه آب دائماً دارد حرکت می‏کند.

خیلی مطلب دقیقی است عنایت می‏فرمایید و ان شاء اللّه

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 313 *»

امیدواریم که خداوند تفضل بفرماید و یک‏قدری مطلب برایمان روشن بشود ان‌شاءاللّه.

این آب و خاک که داخل بدن انسان می‏شود، درست همان جوی آب است که در حرکت است ولکن عواملی که به این آب و خاک تعلق می‏گیرد این‏قدر نیرومندند این عوامل که این رخساره انسانیت را، رخساره انسانیت را از این آب و خاک استخراج می‏کنند این عوامل، و به طور ثابت نگاه می‏دارند. این عکس در این آب و در این عرصه وجود انسانی، این جسم عنصری انسان همان آب و حرکت آب و این جسم عنصری دائماً در کم و زیاد شدن در رفت و آمد است؛ این جسم عنصری و از همین جسم عنصری استخراج شده غیبِ این جسم عنصری؛ نهانِ این جسم عنصری آن نهان اسمش جسم اصلی است آن نهان که غیب این جسم عنصری است، جسم اصلی انسان و رخساره واقعی انسان و شعور جسمانی انسان و جسمِ شعوری انسان. تمام این تعبیراتی که عرض می‏کنم چون در حکمت مورد بحث است و بزرگان ما+ حل‏ کرده در اختیار ما گذارده‏اند؛ حل‏شده. این رخساره انسان از کِی درست شده و از کی پیدا شده؟ از وقتی که این جسم عنصری تلطیفش به درجه‏ای رسیده و لطافتش به درجه‏ای رسیده که از آن تعبیر می‏کنند تولد نفس ناطقه در آن شروع شد. همین جسم عنصری، این جسم عنصری غیبی دارد این است که شیخ بزرگوار ما­ در مورد معاد و همچنین در مورد معراج وقتی که می‏فرمایند همین جسم همین

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 314 *»

جسم و نه این جسم. همین است و اللّه ما با همین بدن همین همین بدنی که می‏بینیم آخر خیلی حرف است با همین بدن محشور خواهیم شد با همین بدن به بهشت می‏رویم ان شاء اللّه. و اعدای آل محمد؟عهم؟ با همین بدن به جهنم می‏روند نه این؛ ان شاء اللّه با بدن خودشان به جهنم می‏روند ان شاء اللّه. همین بدن این همین بدن این‏قدر محکم؟ بله این‏قدر محکم و اللّه آن عکس شما در میان آن آبی که در حرکت است، همان آب است نه غیر آن آب آن عکسی که از شما در آیینه افتاده غیر آن آب است؟ این آب مثل همین آیینه است دیگر جلوی آیینه که نشستیم دیدیم چیزی داخل آیینه نشد  هیچ چیزی داخل آیینه نشد و هیچ چیزی غیر آیینه نیامده توی آیینه از جای دیگر. آیینه است؛ تمام هیچ چیزی جز آیینه نیست این آبی هم که در حرکت است آب است نه غیر آب، اما ببینید صافی و زلالی این آب تا درجه‏ای رسیده که تا شما جلویش بایستید درختی جلویش بایستد حیوانی بیاید جلویش، کبوتری از رویش رد شود، فوراً عکس آن کبوتر در آن انطباع می‏یابد نقش می‏بندد و هزار سال هم بگذرد این آب در حرکت باشد و این شاخص مقابل این آب، این صورت ثابت لایتغیر و لایتبدل، لایزید و لاینقص من یوم اوله الی یوم آخره. نه کم می‏شود نه زیاد می‏شود همانی بوده که روز اول است همانی است که روز آخر است. لذا شیخ بزرگوار می‏فرمایند بدن اصلی انسان را اگر در این دنیا بکشند در آخرت بکشند در برزخ بکشند در کوچکی بکشند در پیری بکشند در سلامتی بکشند در مرض بکشند

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 315 *»

ذره‏ای تفاوت نمی‏کند. این است که می‏بینیم مریض می‏شویم اما ادراکات ما ثابت است معلومات ما ثابت است اکتسابات ما ثابت است حتی اگر کسی سالیان دراز بیهوشش کنند و با وسایلی زنده نگاهش دارند و خوراک به او بدهند اما مغز از کار افتاده باشد همین که به هوش آمد یا مغز شروع کرد به کار تمام آن معلوماتی که فرض کنیم ده سال قبل داشته، ذره‏ای کم نشده و ذره‏ای هم زیاد نشده و حال آنکه این بدنش در مدت این ده سال مرتب عوض شده مثل همین آبی که در حرکت است اما آن صورت ثابت است. ببینید این معراج جسم است این جسم صعود کرد و به این درجه رسید این‏قدر لطافت پیدا کرد دوران عمر ما برای تلطیف این جسم عنصری ما است که آن جسم انسانی و آن غیبِ همین، و آنی که همین است نه غیر این است آن به دست بیاید و در برزخ حتی اعراض برزخی؛ یعنی از اول مرگ باز شروع می‏شود به تلطیف آن جسم. همین صورتی که از اینجا استخراج شد باز شروع می‏شود به تلطیف و دوران برزخ دوران تلطیف جسم مثالی ما است تا اینکه از غیب جسم مثالی باز استخراج می‏شود جسم آخرتی ما. به این معنا ما اولی که متولد می‏شویم در این عالم عوامل دست در کار می‏شوند و از این جسم عنصری شروع می‏کنند به استخراج جسم اصلی ما. جسم اصلی ما شروع می‏کند به درآمدن مثل همان صورت در آب تا وقتی می‏میریم. اول مرگ، تولد ثانوی ما است متولد می‏شویم در آن‏جا به عالم برزخ متولد می‏شویم آن‏جا وارد می‏شویم، عوامل برزخی از همان‏جا شروع

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 316 *»

می‏کنند دست در کار شدن برای تلطیف جسم مثالی. باز از جسم مثالی استخراج می‏کنند جسم آخرتی را. الآن همان‏طور که جسم مثالی ما در همین جسم عنصری ما هست به طور بودنِ (به منظور مثال) به طور بودن صورت در آیینه به طور بودن آن صورت و نقش صورت در آب به آن‏طور، از اول برزخ به آن طرف جسم اخروی ما باز در جسم مثالی ما شروع می‏شود به رشد و هی شروع می‏شود به ساخته شدن و قوی شدن و معنای رشد یعنی ظاهر شدن و هی مرتب تلطیف تا اینکه از اول آخرت به آن طرف جسم آخرتی تلطیف‏یافته در مثال در برزخ و در دنیا. تمام اینها معراج است معراج همین آب و خاک است و برطرف شدن کدورت‏ها و غلظت‏های همین همین بدن است و همان‏طور که می‏بینیم هم معاد جسمانی است و هم معراج جسمانی است و با همین جسم عنصری است با حقیقت و لطافت این جسم عنصری  چه در قیامت چه در برزخ و چه در ؟ (در نوار کلمه آخر مفهوم نیست)

و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 317 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ نمونه تدریس کتاب «دروس»

 توسط استاد معظم حفظه‌الله

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 318 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

دیگر دقت کنید عرض کردم مثالش را، اگر خانه‏ای می‏خواهیم بسازیم از خشت و گل همین جور خشت‏ها و گِل‏ها را بر می‏داریم و می‏سازیم، اگر بنا شد از هوا خانه بسازیم این جور نمی‏شود، این کلمات و حروف و الفاظ از هوا ساخته می‏شود خانه‏هاست؛ خانه می‏شود، واقعاً دیوار دارد و سقف دارد، هر حرفی از جایی می‏آید این خشت‏ها را تکه‌تکه به هم ترکیب می‏کنند کلمه می‏شود، پس هرگاه هر خشت و گلی را که ترکیب می‏کنی یک جور خانه‏ای ساخته می‏شود.

حالا به همین جور خدا بخواهد قائم بسازد یا بخواهد تو را بگوید قائم شو، تو وقتی می‏خواهی قائم بسازی «قاف» می‏خواهی و «واو» می‏خواهی و «میم» می‏خواهی، دیگر خدا محتاج نیست قاف و واو و میمی از جایی بگیرد قائم بسازد بله، خدا قادر است قاف خلق می‏کند واو خلق می‏کند میم خلق می‏کند و قائم می‏سازد، دیگر خدا بی قاف و واو و میم بسازد محال است، خدا همراه خیال نافهمی تو بیاید که آیا خدا قادر نیست که قائم را بسازد بی قاف و واو و میم این نمی‏شود، لیس فی محال القول حجة و لا فی المسألة عنه جواب، جواب ابلهان به‌جز خاموشی چیزی نیست.

این است که یک پاره فرمایشات هست معنی آنها را توی همین

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 319 *»

مطالب بر خواهید خورد، می‏فرمایند عالم پیش جاهل عاجز است، چه کند حرف که می‏زند بی‌حاصل می‏شود پس به جز سکوت هیچ کار نمی‏کند، عالم پیش عالم می‏تواند حرف بزند باری پس ملتفت باشید. [229]

اینجا یک بحثی را که عنوان می‏فرمایند راجع به این است که معلوم شد که ما دو کار داریم یک کارمان را اسمش را «تأثیر» می‏گذارند در حکمت یک کارمان را اسمش را «تکمیل» می‏گذارند در حکمت، و چون ما در عالمی هستیم که این عالم ما عالم اَعراض است و حقایق پشت این عالم اعراض قرار گرفته، تأثیر آن کار «لا من شی‏ءِ» ما آنها مربوط به حقایق این عالم است و از این جهت موضوع حکمت همان‏ها است و موضوع این فرمایششان و مقصود شریفشان در این فرمایش و این نوع فرمایشات، مربوط به همان حقایق و امور واقعی که پشت این اعراض قرار دارد مربوط به آنهاست، ولی چون ما در عالم اعراضیم، هیچ حقیقتی را نمی‏توانیم ببینیم مگر از ورای همین اَعراضی که در دست است.

و از این جهت از این جا می‏فهمیم که چقدر کار حکیم سخت است، حکیمی که دارد می‏بیند حقایق را و ما که در این اعراض و ظواهر غرقیم، بخواهد ما را از این اعراض و ظواهر بکشاند و حقایق را به ما نشان بدهد خیلی سخت است کار حکیم خیلی سخت است.

می‏بینید چقدر ایشان زحمت می‏کشند. این فرمایشات خوب نشان می‏دهد زحمات این بزرگوار را که مرتب از مطلبی به مطلبی و به عبارات

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 320 *»

مختلفی و به شکلهای مختلفی می‏خواهند چشم حقیقت بینِ ما را باز کنند که از میان همین اعراض ما حقیقت را ببینیم، به تعبیر دیگر می‏خواهند ما را در همین دنیا که هستیم با همین چشم دنیوی، ما را اُخروی بین کنند آخرت را به ما نشان بدهند، آخرت همچنین چشمی باز می‏شود برای اهل آخرت که حقایق را می‏بینند دیگر اعراض نمی‏بینند گر چه آنجا هم اعراض اخروی هست ولی دیگر آنجا این قدر اعراض لطیف است که مانع از حقایق نیست، اینجا هر حقیقتی پشت اعراض است و ما در این عالمِ خودمان نمی‏توانیم ببینیم حقیقتی را مگر در اعراض. عرض‏ها، لباسهای عرضی و باید زحمت بکشیم فکر کنیم تجرید کنیم، و این فرمایشات همه برای همین است که افکار ما را اذهان ما را مغز ما را قوت ببخشند که بتوانیم تجرید کنیم و اعراض را کنار بزنیم شاید بتوانیم حقیقت را ببینیم. در این جا در این عالمِ ما تأثیرات ما دیده نمی‏شود مگر در تکمیلات ما، هیچ راهی نداریم برای دیدن تأثیرات مگر در تکمیلات. یعنی چه؟ یعنی هیچ راهی نداریم برای دیدن کارهای لا من شیئمان مگر از کارهای مِن شیئمان، هر کار «لا من شی‏ء» ما پشت کار «مِن شی‏ء» ما است، یعنی هر احداث و ایجاد ما پشت تکمیلات ما است پشت کارهای تکمیلی ماست تنها نمی‏توانیم ببینیم جدا نمی‏توانیم ببینیم خیلی سخت است خیلی سخت است، شما اگر بخواهید کار نجار را ببینید که دارد نجاری می‏کند کار «لا من شی‏ء» او را آنکه به او بسته است و از او جدا نیست آن را بخواهید ببینید

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 321 *»

در این می‏بینید، راهی نداریم برای دیدن او مگر در همین میز و کرسی که او ساخت.

دقت بفرمایید شما اگر بخواهید کار ایستاد مرا کار ایستاد مرا، «ایستاد»، آن را بخواهید ببینید ناچارید در همین بدن مشاهده کنید، راهی ندارید برای دیدن آن ایستاد ــ  قامَ -، یا زد ــ  ضرَب ــ  یا تحرَّک ــ  حرکت کرد ــ  و از این قبیل تمام آن کارها که احداث است ایجاد است اختراع است صنعت است فعل «لا مِن شی‏ء» است همه آنها را باید مشاهده کنید در همین کارهایی که «مِن شی‏ء» است.

مثلاً فعل قامَ و فعل ایستاد و کار ایستاد که من بخواهم انجام بدهم و شما ببینیدش، ناچارید که در این بدن ببینید و این تکمیل است. وقتی که به این بدن نگاه می‏کنید و این حالت و این شکل و هیأت را در آن می‏بینید این را تکمیل گفتیم از نظر بحث، این بدن ماده‏اش را من خلق نکردم، این شکل و هیأتی که روی این ماده پیاده شد من خلق نکردم خدا خلقت کننده این ماده است و خدا این استعداد را به این بدن داده که این هیأت برایش پیدا شود و این هیأت هم مال خود این بدن است این شکل هم مال خود این بدن است. اما آن ایستادی که من می‏سازم به خود او، ماده‏اش از خودش و صورتش از خودش و به خودش می‏سازم، راهی ندارید برای دیدنش مگر در همین بدن و در همین تکمیل کار تکمیلی.

این مشکلی است که برای کسانی که بخواهند به حقایق برسند این مشکل پیش پایشان هست که هیچ تأثیری را نمی‏توانند ببینند مستقیم

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 322 *»

یعنی هیچ احداث و ایجاد و کار لا من شی‏ء نمی‏توانند ببینند مگر در بین تکمیل‏ها و در لابه‌لای تکمیل‌ها و در ورای این تکمیل‏ها که می‏بینید عالم ما این عالم است خیلی مشکل است.

کار حکیم این است که می‏خواهد ما را لطیف کند مغزمان را فکرمان را ورزیده کند که در همین بدنی که می‏بینیم این شخص این بدن را مستقیم کرد و می‏گوییم ایستاد آن کارِ ایستاد را آن را در پشت این بدن و ورای این بدن ببینیم، خیلی سخت است.

از این جهت در اینجا می‏فرمایند تو اگر بخواهی خانه بسازی ناچاری. این عالم این طور است که کار بِنا، آن کار لا من شی‏ء را آن کار لا من شی‏ء که فعل تو است احداث تو است ایجاد تواست آن را ناچاری بیایی از همین خشت و گلها را جمع کنی و این خشت و گلها را روی هم بگذاری این خانه را بسازی، تأثیر که ایجاد لا من شی‏ء است آن را در این تکمیل نشان بدهی و الا راهی برای نشان دادن فعل «بَنیٰ یَبنی بِناءاً»، ساخت، خود ساخت مثل قامَ ایستاد، مثل ضرَب خود آنها خود آن فعل‏ها خود آن کارها کار لا من شی‏ء است اما چطور می‏شود دیدش؟ هیچ راهی نداریم برای دیدنش مگر اینکه بیاید بنّا خشت و گلی را جمع کند و روی هم بگذارد و این ساختمان را بسازد آن وقت ما در این ساختمان که کار تکمیلی او است کار تأثیری او را ببینیم. در این که ایجاد من شی‏ء است احداث من شی‏ء است کار من شی‏ء است آن کار لا من شی‏ء را ببینیم.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 323 *»

خیاط، «خاطَ یَخیط خیاطةً»، خود کار دوزندگی مثل همین زدن است هیچ فرق نمی‏کند، یعنی خود کار و صنعت آن که شأن او است، آن که بسته به او است آن هیچ دیده نمی‏شود، هیچ راهی نداریم برای دیدنش مگر اینکه بیاید پارچه را بردارد و شروع کند به انجام دادن این کار، آن کار لا من شی‏ء را در این کار من شی‏ء ببینیم، پارچه را این خلق نکرده، پارچه آورده‏اند برایش و استعداد این پارچه هم هست که به شکل‏های مختلف و هیئت‏های مختلف قیچی بخورد و در بیاید و این هم شروع می‏کند به قیچی زدن، حالا کار نداریم گاهی تنگ می‏کند بلند یا کوتاه بی قواره می‏کند! ولی خب استعداد این لباس هست که با قواره باشد درش هست این استعداد.

آن کار که اصل دوزندگی است فعل دوخت، آن ظاهر نمی‏شود، دیده نمی‏شود یعنی کار لا من شی‏ء، احداث، ایجاد، دیده نمی‏شود مگر در این من شی‏ء که نه ماده این را خیاط خلق کرده و نه حتی این صورت را، حتی این هیأتی هم که می‏بینیم و این شکلی که می‏بینیم روی این پارچه آمده این را هم خیاط خلقش نکرده چرا؟ چون در استعداد این لباس و در استعداد این پارچه بود که به این هیأت در بیاید این فقط قیچی را این طور این طور کرده این شده، یعنی صورت هم مال خود این است و ماده هم مال خود این است و جدا است این را خیاط خلقت نکرد، دوخت را خلقت کرد. نه باز چرخ را حرکت دهد نه بخیه‏هایی که با سوزن و چرخ زده می‌شود آنها نه، خود دوخت، چیست خود دوخت؟

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 324 *»

همان قیام و قامَ و ایستادی که شما ببینید غیر از بدن من و صرف نظر از هیأت بدن من یک «ایستاد»ی در نظرتان هست می‏فهمید یک ایستاد، آن را کجا می‏بینید؟ البته روی این بدن. دوخت را کجا می‏بینید روی این پارچه. زد را کجا می‏بینید؟ در این حرکت دست من و روی میز، این حرکت دست من هم ضرْب و ضرَب نیست، زد این نیست این حرکت دست است و این حرکت دست نه دست را من خلقت کردم نه این حرکتش را من خلقت می‏کنم، این حرکت، خود همین این را خدا خلق می‏کند و در استعداد این بدن گذارده که این طور بشود مثل درست همین نشست و برخاست این بدن.

پس آن کارهای لا من شی‏ء ما چون دیده نمی‏شود مگر در این کارهای من شی‏ء ما، به تعبیر دیگر چون تأثیرات ما دیده نمی‏شود مگر در تکمیلات ما، صنعت‏های واقعی و حقیقی ما دیده نمی‏شود مگر در صنعت‏های ظاهری و مصنوع‏های بازاری ما، چون در بازار خیلی سهل‌انگاری و مسامحه کاری است خیلی چشم پوشی زیاد است در بازار، می‏بیند ربا است چشمش را می‏گذارد روی هم می‏گوید ان شاء الله که حلال است می‏خورد حلال است ــ  مثلاً ــ  چشم پوشی خیلی است در بازار. از این جهت به فرموده ایشان مصنوع‏های درست نیست اینها واقعاً مصنوع ما نیست اما می‏گویند این الآن مصنوع نجار است این کجا مصنوع نجار است؟ این چوبش را خدا خلق کرده و این هیأتش هم در استعداد این چوب خدا گذارده و این مصنوعِ نجار نیست مسامحةً از

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 325 *»

جهت سهل انگاری و از جهت گذشتِ امور روزمره این عالم ما اینها نسبت پیدا می‏کند و می‏گوییم این مصنوع نجار است نه واقعاً صنعت او نیست. چرا؟ طبق قاعده کلی حکمت که از خاطرمان نرود فعل با فاعل این‌طور است، کار با کننده کار این‌طور سر به هم دارند که اگر یکی افتاد آن دیگری هم نیست مثل دو خشتی که بر یکدیگر تکیه دارند یعنی از امور متضایفند. بینشان نسبت تضایف است دو خشت سر به هم هستند که اگر یکی را بردارید دیگری افتاده فعل معنایش این است اصلاً در کلمه فعل فاعل فهمیده می‏شود در کلمه فاعل فعل فهمیده می‏شود این قدر با هم لازم و ملزومند، مثل پدر و پسر، وقتی پدر می‏گوییم فرزندی کنارش است، فرزند که می‏گوییم پدری کنارش است یعنی دو موجود هستند که سر به سر هم گذاردند و بینشان این نسبت واقع شده که اگر یکیش را صرف نظر کنیم دیگری هم نیست.

لذا حضرت عیسی فرزند نیست برای پدری چون به ظاهر پدر نداشت، حضرت آدم فرزند نیست برای پدری چون به ظاهر پدر ندارد، حضرت یحیی پدر نیست برای فرزندی چون فرزند نداشته ــ  مثلاً ــ  همین‌طور. پس پدری و فرزندی می‏بینید دو موجود متضایف با یکدیگرند، فعل و فاعل این است هر کجا دیدیم که فعل کنار ایستاده فاعل کنار ایستاده نجار آن طرف میز این طرف صاف از نظر حکمت راحت می‏گوییم این مصنوع او نیست، این فعل او نیست. چرا؟ چون می‏بینیم جدا افتاده‏اند از هم، تا جدا شدند سر از سر هم برداشتند پس این فعل او

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 326 *»

نیست اگر هم یک‏وقتی کسی می‏گوید این کار او است صنعت او است فعل او است می‏فهمیم که سهل انگاری دارد می‏کند، چشم پوشی دارد می‏کند از واقع و یک امر ظاهری و سطحی را دارد بیان می‏کند.

از این جهت این توضیحی که می‏فرمایند برای این است که خلاصه حتی خدا، حتی خدا کار لا من شیئش در شی‏ءها می‏باشد؛ حتی خدا. خدا هم بخواهد آسمان بسازد زمین بسازد موجودی بسازد بالاخره ماده‏ای باید بگذارد کنار هم، حالا فرق کار خدا در من شی‏ءها و با ما این است که ما در کارهای من شی‏ء دیگر ماده و صورت را خلق نمی‏کنیم، این بدن را و این هیئت را یا این چوب و این شکل را ما خلق نمی‏کنیم از جای دیگر بر می‏داریم و سر هم می‏کنیم و می‏شود میز. ولی خدا همین میز را بخواهد بسازد باید با همین چوب بسازد باید با همین هیأت چوب بسازد اگر بخواهد میز چوبین بسازد. خدا هم در اشیاء نشان می‏دهد لا من شی‏ء خودش را، با این تفاوت که اشیاء را هم می‏آفریند و در همین اشیاءِ آفریده شده کارهای لامن شیئش را نشان می‏دهد به ما. اختراعش را در همین اشیاء به ما نشان می‌دهد یعنی نمی‏شود محال است که خدا میز بیافریند بدون چوب، بدون هیأت چوب و شکلی که بر چوب بار شود یا فلزی یا هر چه بالاخره میز هم خدا بخواهد بسازد باید چه بسازد؟ روی همین چوب و با همین چوب، البته چوب را خلق کرده بسیار خوب ما دیگر چوب را خلق نکردیم ولی ببینید لا من شی‏ء خدا هم روی اشیاء است و بدون محل ظهور، کار لا من شی‏ء دیده نمی‏شود.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 327 *»

به تعبیر دیگر، برای نشان دادن کار، محل ظهور می‏خواهیم مَظهر می‏خواهیم؛ جایی که پیدا شود و دیده شود. ایستاد را اگر من بخواهم نشان بدهم به شما ناچارم که روی این بدنی که البته خدا آفریده و این هیأت و شکلی که خدا در این قرار داده به شما نشان بدهم، پس آن ایستاد که فعل لا من شی‏ء و کار و صنعت من است آن را من ناچارم روی این بدن ظاهرش کنم خدا هم کارهای لا من شیئش را روی اشیاء ظاهر می‏کند روی همین موجودات ظاهر می‏کند. یعنی خدا هم برای کارهای لا من شیئش مَظهَر می‏گیرد نمی‏شود مظهر نگیرد محال است که مظهر نگیرد، بخواهد انسان را بیافریند باید از همین عناصر انسان را بیافریند انسان ظاهری جسمانی دنیوی همین انسان همین بدن‏های انسانی، این را بخواهد بیافریند خدا «باید»، معنی باید همین است که حکمتش این‌چنین اقتضا کرده که باید فعل‏های لا من شی‏ء روی مظاهر پیدا شوند و دیده شوند و این مظاهر همین اشیاء هستند با این تفاوت که خدا خالق اشیاء است و ما خالق اشیاء نیستیم، خدا چیزها را می‏آفریند و روی این چیزها هم فعل لا من شی‏ء خودش و صنعت و اختراع خودش را ایجاد می‏کند.

حضرت آدم ــ علی نبینا و آله و علیه السلام ــ  ایشان بدیع فطرتند یعنی یک خلقت تازه بی سابقه کاملاً بی سابقه. ولی ببینید همین خلقت بی سابقه همین نوع ممتاز، این نوع را که احداث لا من شی‏ء است خدا آدم را می‏خواهد ایجادش کند اختراعش کند و معنی اختراع

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 328 *»

همین است که قبلاً نبوده می‏خواهد بسازدش همین آدم را در این عالم وقتی می‏خواهد ظاهرش کند چه کار می‏کند؟ روی همین عناصر ظاهر می‏کند، گر چه عناصر را هم خودش آفریده اما روی همین عناصر باید آدم را نشان دهد که ببینند او را بخواهد نشان دهد آدمی که بدیع فطرت است و نوع بی‌سابقه‏ای است و نوع ممتاز است این را بخواهد نشان بدهد باید روی همین عناصر نشان بدهد.

خانه هوائی هم ما بخواهیم بسازیم خشت و گل می‏خواهیم، خانه هوایی چیست؟ تکلم. کلام، خانه ساختن است همین حرف‏هایی که من می‏زنم مرتب دارم خانه می‏سازم کلمه‏ای می‏سازم خودش یک خانه‏ای است که در آن معنای می‏سازم نشسته است. کلمه من، کلمه او، بیا، برو، بگو اینها همه کلماتی است خانه‏های هوایی است از این ماده هوا گرفته شده صورتش هم در صلاحیت و استعداد این هوا هست، می‏گیریم و این حرف‏ها را کنار هم می‏چینیم سقف و دیوار و همه چیز برایش درست می‏کنیم تا خانه درست شد فوراً معنای کلمه هم می‏آید در خانه می‏نشیند. پس کلمات هم خانه‏های هوایی است و باید این کلام روی این خشت و گل‏ها ظاهر بشود.

این قسمت درس این مطلب را می‏خواهند بفرمایند که باید دقت داشته باشیم که کارهای لا من شی‏ء باید روی همین اشیاء و در کارهای من شی‏ءِ ما نشان داده شود، خدا هم کارهای لا من شیئش را که صنعتش است هر چه هست روی اشیاء می‏آورد. و البته همه کارهای

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 329 *»

خدا لا من شی‏ء است همه‏اش صنعت است همه‏اش اختراع است اما مَظهر خدا انتخاب می‏کند روی این مظاهر گرچه این مظاهر را هم خودش خلق می‏کند روی این مظاهر یعنی محل ظهور و پیدایش و نمایان شدنِ آن کارها پیدا می‏شود.

مثلاً ببینید دقت کنید «زد» کار من است این را من انجامش می‏دهم تا حرکت ندهم این دست را و روی میز نزنم دیده نمی‏شود «زد». پس باید زد مظهر بگیرد برای خودش یعنی محل ظهور و نمایان شدن بگیرد برای خودش تا پیدا شود و شما متوجه شوید که این کار را من انجام دادم. هیچ کدام از اینها فعل من نیست نه دست نه حرکت دست، نه این میز و نه صدایی که از این میز بلند می‏شود هیچ کدام اینها کار من نیست هیچ کدام. چون هم دست هست الآن هم حرکتش ممکن است باشد من حرکت ندهم شما دست مرا بردارید این‌طور کنید دست مرا بردارید این‌طور کنید پس این مال من نیست این حرکت فعل من نیست. این دست؛ شما می‏توانید بدون اراده من بلند کنید این دست را، در خواب دست بلند می‏شود می‏خورد زمین، اگر کنار انسان قندانی لیوانی باشد و بشکند انسان مسئول نیست، انسان خواب اگر شکست نمی‏توانند او را مؤاخذه کنند بگویند تاوان این لیوان و این قندان را بده تو شکاندی این را نه خواب بوده تکلیف ندارد. و حال آنکه دستش حرکت کرده. این اگر کار این است اگر فعل این است باید مؤاخذه‏اش کرد باید تاوان از او گرفت ولی نه شرعاً رُفع القلمُ عن النائم حتی یستیقظ، قلم تکلیف بر این

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 330 *»

نیست مسئول نیست. پس حرکت دست هم کار من نیست چون ممکن است این دست حرکت بکند و به حساب من گذارده نشود، این میز هم که کار من نیست این صدای میز هم که کار من نیست [230] چرا چون اگر شما با چوب هم بزنید صدا می‏کند این صدا در آمدن از چوب این یک حالتی است که خدا در این گذارده این استعداد را.

پس هیچ کدام اینها فعل من نشد، فعل من چیست؟ «زد»، کجا می‏بینیمش؟ در اینجا می‏بینیم، احداث لا من شی‏ء و کارهای لا من شی‏ء در این من شیء‌‌ها دیده می‏شود، خدا هم برنامه‏اش همیــــن است لا من شى‌ء‌های خدا، اختراع خدا، صنعت خدا و فعل خدا همه‏اش که لا من شی‏ء است در اشیاء دیده می‏شود با این تفاوت که او اشیاء را هم خودش می‏آفریند ولی ما نه دیگر، ما از اشیاء آفریده شده استفاده می‏کنیم و لا من شیءهای خودمان را از این راه‏های اشیاءِ آفریده شده نشان می‏دهیم. روشن است مسأله؟ بله؟ خیلی روشن است.

لذا می‏فرمایند: دیگر دقت کنید عرض کردم مثالش را اگر خانه‏ای می‏خواهیم بسازیم از خشت و گل همین جور خشت و گل‏ها را برمی داریم و می‏سازیم یعنی صنعت لا من شی‏ءِ خود را ناچاریم از راه همین خشت و گل‏های موجود نشان بدهیم، اگر بنا شد از هوا خانه بسازیم این‌جور نمی‏شود، با ساختمان هوائی و ساختن خانه هوایی باز جور دیگر، از این خشت و گل نباید استفاده کنیم باید برویم خشت و گل هوائی پیدا

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 331 *»

کنیم، این کلمات و حروف و الفاظ از هوا ساخته می‏شود خانه‏ها است، همین‏ها خانه است. چرا؟ چون محل نشستن معانی است. معانی می‏آید در همین خانه‏های الفاظ می‏نشیند، تا من نسازم کلمه بیا، برو، بگو  را معنای اینها فهمیده نمی‏شود اینها واقعاً خانه است ساخته می‏شود واقعاً دیوار دارد و سقف دارد، هر حرفی از جایی می‏آید این حرفها می‏شوند در حکم خشت، این خشت‏ها را تکه تکه با هم ترکیب می‏کنند کلمه می‏شود کلمه که شد خانه است خانه که شد تویش یک چیزی می‏آید می‏نشیند معنا است.

پس هر جا هر خشت و گلی را که ترکیب می‏کنی یک جور خانه‏ای ساخته می‏شود. شما نمی‏توانید خانه بسازید البته خانه هر جایی مناسب خودش است، نمی‏توانید خانه بسازید بدون خشت و گلِ مناسب آن خانه. می‏توانید؟ نمی‏توانید، معنی نمی‏توانید یعنی اینکه دیده نمی‏شود کار شما دیگر، ساختن شما وقتی دیده می‏شود که از همین من شیء‌ها استفاده کنید.

حالا به همین جور خدا بخواهد قائم بسازد، خدا بخواهد احمدِ قائم بسازد یعنی احمد ایستاده، چه می‏کند؟ فرمان می‏دهد به من که در حال نماز مثلاً قائم بشو یا استادت که آمد به احترام استادت مثلاً قائم شو، مهمان که آمد به احترام مهمان قائم بشو برو به استقبالش و همین‌طور. تا آن موقع که می‏شود من می‏ایستم، خدا ساخت قائم را، ایستاده را خدا ساخت، اما اگر نبود این بدن، اگر نبود این هیأت مستقیم بودن بدن،

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 332 *»

خدا چطور قائم بسازد؟ نمی‏گوییم عاجز است، نمی‏شود، نشدنی است که خدا بسازد ایستاده‏ای را و آن ایستاده نباشد چیزی، بدنی نباشد هیأتی نباشد. خدا ایستاده را می‏سازد این جور، این‌طور خدا ایستاده را می‏سازد فرمان می‏دهد بایست در نماز در حال قیام، تا می‏گوییم الله اکبر خدا ایستاده را ساخت.

انسان بلند می‏شود از منزل برای آمدن به درس یا از مغازه بلند می‏شود برای آمدن درس، نماز، خود همین تا ایستاد خدا قائم را ساخت به چه ساخت؟ به همین بدن جور دیگری نمی‏شود، نمی‏شود طور دیگر، اگر کسی بگوید خدا می‏تواند بسازد احمد قائم را ــ  احمد ایستاده را ــ  بدون این بدن احمد یا بدون روح احمد یا بدون عقل احمد یا بدون هیچ‌یک از مراتب احمد اصلاً احمدی نباشد خدا احمد قائم بسازد چطور؟ خدا می‏سازد احمد را، می‏سازد، برای او بدن را، می‏سازد برای بدن او حالات مختلف را، بعد هم به او می‏گوید بایست تا می‏ایستد خدا ساخت احمد ایستاده را در همین بدنی که خلقت کرده.

پس ببینید که فعل لا من شی‏ءِ خدا هم مظهر می‏خواهد محل ظهور می‏خواهد خشت و گل می‏خواهد خشت و گل لازم است.

حالا به همین‌طور خدا بخواهد قائم بسازد یا بخواهد تو را بگوید قائم شو، وقتی تو می‏خواهی قائم بسازی قاف می‏خواهی و واو می‏خواهی و میم می‏خواهی. اگر بخواهی روی کاغذ بنویسی قائم چه لازم داری؟ حرف قاف لازم داری حرف واو لازم داری میم لازم داری که بنویسی قائم،

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 333 *»

همین‌طور در بدن هم بخواهی ظاهرش کنی لازم است. البته فرق ما با خدا این است که ما محتاجیم، تا خدا نیافریند برای ما قاف و واو و میم را یعنی حروف را تا نیافریده بود برای ما، ما نمی‏توانستیم روی کاغذ بنویسیم قائم. همین‌طور تا بدن را برای ما نیافریند و این حالت استقامت بدن را برای ما نیافریند نمی‏توانیم ما ایستاده بودن خود را بسازیم و نشان بدهیم ما محتاجیم، خدا محتاج نیست به اینکه کسی برای او بسازد خودش ابتداءً ماده‏ها و صورت‏ها را می‏سازد و افعال خودش را روی این ماده‏ها و صورت‏ها نشان می‏دهد.

دیگر خدا محتاج نیست قاف و واو و میمی از جایی بگیرد قائم بسازد. بله خدا قادر است قاف خلق می‏کند واو خلق می‏کند میم خلق می‏کند و قائم می‏سازد. حالا کسی بیاید بگوید خب خدا که قادر است، بدون قاف و واو و میم بسازد کلمه قائم را یا بدون بدن شخصی و هیأت بدن و صورت بدن او ایستاده بسازد اگر کسی چنین حرفی بزند باید چه بگوییم در جوابش؟ هیچ چیز نگوییم هیچ، جواب ابلهان خاموشی است، آخر این حرف است؟ چیزی که نمی‏شود چطور تو می‏گویی خدا بکند این کار را؟ مثل آن شخص که آمد خدمت حضرت عرض کرد آقا ممکن است که خداوند دنیای به این بزرگی را همین‌طور به این بزرگی بکند در یک تخم مرغ بدون اینکه تخم مرغ هم بزرگ بشود تخم مرغ به همین کوچکی دنیا هم به همین بزرگی خدا این دنیا را بکند در یک تخم مرغ می‏تواند؟ حضرت چه بگویند به او چه بفرمایند اما از جهت اینکه کریمند و

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 334 *»

عنایت دارند فرمودند: این که تو می‏گویی نمی‏شود اما خدا را ما توصیف به عجز نمی‏کنیم نمی‏گوییم خدا نمی‏تواند اما این که تو می‏گویی نمی‏شود آخر یک چیز شدنی را بگو هر چه شدنی است خدا قادر است بر آن و هر چه نشدنی است نشدنی است یعنی چه خدا می‏تواند یا نمی‏تواند؟ نشدنی است دیگر، لیس فی محال القول حجة و لا فی المسألة عنه جواب جواب هم نباید داد این ابله است این حرف را می‏زند.

دیگر خدا بی قاف و واو و میم بسازد محال است نمی‏شود، خدا همراه خیال نافهمی تو بیاید که آیا خدا قادر نیست که قائم را بسازد بی قاف و واو و میم؟ این سخن تو نمی‏شود این حرف نشدنی است لیس فی محال القول حجة یعنی نیست در سخن محال و نشدنی حجت و دلیلی، برهانی نیست چیزی نیست و لا فی المسألة عنه جواب اگر کسی هم پرسش بکند در مورد امر نشدنی جواب ندارد باید سکوت کرد و لیس لله فیه تعظیم، خدا را هم اگر کسی بخواهد توصیفش کند و تعظیم کند خدا را بگوید نه؛ خدایی که ما می‏شناسیم بله می‏تواند حتی بدون قاف و واو و میم هم قائم بسازد بخواهد خدا را تعظیم بکند نه نه این تعظیم برای خدا نیست این نشدنی است لاف نیا به اصطلاح! نشدنی است، تعظیمی برای خدا نیست عظمت نداده‏ای خدا را که بخواهی او را توصیف کنی به اینکه حکمتش و قدرتش تعلق می‏گیرد به آنچه که نشدنی است جواب ابلهان بجز خاموشی چیزی نیست. این است که یک‌پاره فرمایشات هست معنی آنها را توی همین مطالب بر خواهید خورد.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 335 *»

چه فرمایشات؟ مثلاً می‏فرمایند عالم پیش جاهل عاجز است، مثل اینکه یک پدر دانشمندی در مقابل فرزندش حالا دانشمند هم نباشد یک پدر معمولی در مقابل بچه، راستی عاجز می‏شود چون حرف‏های عجیب و غریب می‏پرسد بچه شعور که ندارد آن مقدار، خدا را کی خلق کرده؟ آسمان‏ها را خدا چطور روی هم گذاشته؟ الآن خدا چطور این آسمان را نگه داشته؟ از این قبیل سؤالات یک جورهایی است که پدر هم می‌ماند چطور جواب بدهد. حالا عالم در مقابل جاهل عاجز است چون هرچه که بگوید او که نمی‏فهمد ناچار است سکوت کند چه کند؟ حرف که می‏زند بی حاصل می‏شود پس به جز سکوت هیچ کار نمی‏کند عالم پیش عالم می‏تواند حرف بزند. باری پس ملتفت باشید حالا کسی بگوید آیا خدا قادر نیست همچو جور اتاقی بسازد بی خشت و گل این حرفی است داخل محالات، اگر بناست که این جور خانه بسازد این جور خانه خشت و گل می‏خواهد اگر خواسته باشی این جور بسازد که تو می‏گویی چطور این جور بسازد از عالم عقل خشت بیاورند بسازند؟ که نمی‏شود.

تو می‏گویی خدا خانه‏ای بسازد بدون خشت و گل و همین هم باشد آخر خدا بخواهد همین‌طور خانه بسازد خب همین خشت و گل لازم است نه بدون این خشت و گل همین‌طور خانه بسازد، خب اگر بخواهد از عالم عقل خشت و گل بیاورد خشت و گلِ عقلی بیاورد و خانه بسازد که این طور نمی‏شود آن خانه عقلی است باز و همین‌طور نور مثلاً.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 336 *»

پس خدا وقتی می‏خواهد قائم بسازد قاف خلق می‏کند واو خلق می‏کند میم خلق می‏کند اینها را به هیأت خاصی ترکیبش می‏کند قائم می‏شود هیأتش هم به همین ترکیب دخیل است. یک‌خورده پس و پیش کنی قوَم می‏شود، وقَم می‏شود.  خدا این‌طور کرده تو هم به غیر از این‌طور نمی‏توانی.

و صلی الله علی محمد و آله.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 337 *»

متن برنامه رادیویی «گلبانگ ادب»

ای منزه پرده‏دار و پرده‏در   وی به‌هر پرده در و از پرده در
چون سرایم من سپاست کان سپاس   در قیاس است و تو بیرون از قیاس
لایق ذکر ثنایت جز تو کیست   وز تو جز تو هیچ‌کس آگاه نیست
وصف ما اندر خور اوهام ماست   ذات تو بیرون ز حدّ وهم‌هاست
ما همه در چند و چون و تو برون   چون در آید وصف تو در چند و چون
کنه تو در پرده حسنت نهان   نور حسنت آشکارا در جهان
این چه حسن است ای جمیل بی‏مثال   کز فروغ نور خود داری جلال
هر که بینم عاشق رخسار تست   گر چه خود محجوب از دیدار تست
آتش شوق تو اندر سینه‏هاست   جلوه روی تو در آئینه‏هاست

به نام نامی دوست که آفرینش زنده بدوست. خداوندا تو را سپاس می‌گوییم که…[231] هدایت خویش بر آنان روشن ساختی. پروردگارا تو را شکر می‏گوییم که گنج رحمت عشق و محبت را در دل‏ها به امانت گذاشتی. در دل‏هایی که پیش از دریافت الهام محمدی صلوات اللّه علیه از عشق و صفا تهی و چون سنگ و آهن، سخت و بی‏انعطاف بودند. لیک با حرارت زندگی و گرمای محبت مکتب اسلام آرام آرام قدرت عاشقی و شهامت رهایی یافتند. پس ای دانای توانا بر روح پاک مهتر پیامبرانت حضرت ختمی‏مرتبت درود می‏فرستیم.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 338 *»

کاروانیان و صاحب‏دلانِ همراه، سلام و عرض ادب ما همچون گذشته به پیشگاه فرد فرد شما تقدیم باد. ضمن آرزوی توفیق و امید قبولی طاعات و عبادات ماه مبارک رمضان و عرض تهنیت عید گذشته و سعادت‏آفرینِ فطر به شما، امروز یکشنبه ششم اسفندماه یک‏هزار و سیصد و هفتاد و چهار شمسی با چهل و چهارمین شماره گلبانگ ادب این تذکره رادیویی شاعران و عارفان گذشته کرمان‏زمین و با مروری بر زندگی و آثار حاج محمد کریم خان کرمانی با شما عزیزان هستیم. بدان امید که این برنامه مقبول طبع ادیبانه و عارفانه شما شنوندگان صبور، فکور و خوش‏قریحه و با ذوق این برنامه قرار گیرد.

یاران همراه، به استناد تذکره‏ها و یادواره‏های موجود به‏ویژه مندرجات تذکره نعمت اللّه رضوی مشهور به تذکرة‏الاولیاء رضوی و بر طبق تحقیق نویسنده برنامه از شخصیت‏های وابسته آن مرحوم و کتب و آثار منتشرنشده کرمان، مرحوم حاج محمد کریم خان پسر ابراهیم خان ظهیر الدوله فرزند مهدی قلی‏خان نواده محمد حسن خان و نویره فتحعلی‏شاه قاجار است. البته ابراهیم‏خان پسر عمو و داماد فتحعلی‏شاه نیز بوده است و نامبرده حکومت کرمان و بلوچستان را به عهده داشته است.

اما مرحوم حاج محمد کریم خان در پنجشنبه هیجدهم محرم سال هزار و دویست و بیست و پنج هجری قمری، برابر با هزار و صد و هشتاد و سه شمسی یعنی یکصد و نود و یک سال قبل در کرمان متولد شده است.

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 339 *»

گرچه همه امکانات برای شکوفایی استعداد او فراهم بود اما با توجه به شواهد موجود، حاج محمد کریم کرمانی در میان سایر همبالان و اعضای خانواده از نبوغ و بهره هوشی سرشاری برخوردار بود که وی را از دیگران ممتاز و متمایز می‏ساخت. او به سرعت فرا می‏گرفت و سخت کنجکاو و تیزبین بود. پس از اتمام کتب فارسی و ادبیات، وی نزد اساتید کرمانی به تحصیل علوم عربی پرداخت. با آنکه نوجوان بود بیشتر سعی خود را به کسب دانش و درک احکام قرآنی و فقهی و عبادت می‌گذراند. مرحوم حاج محمد کریم خان کرمانی به منظور درک درس و بحث و اندیشه سید کاظم رشتی به کربلا مشرف شد و پس از تکمیل دانش فقهی جهت افتتاح مدارس علمیه و انتقال دانش‏های کسب شده به کرمان مراجعت نمود.

حاج محمد کریم خان کرمانی از چنان صلابت و نیرویی در مباحثه و مناظره علمی برخوردار بود که در گرماگرم ظهور و رواج بابیه در مبارزه‏ای علمی یعنی قلمی و زبانی رئیس فرقه بهائیان یعنی سید باب را به محکومیت و شکست کشانید که این اعتراضِ رئیس آن فرقه در تحقیقات مورخان و محققان ثبت است که گفته است: اگر حاج محمد کریم خان این شیخ کرمانی از من اطاعت کرده بود اکنون تمام ایران بابی یا بهائی بودند.

آری عزیزان، شخصیت این شاعر و ادیب کرمانی چنان ممتاز و برجسته بود که معنویات را در تمامی این دیار ادیب‏پرور منتشر می‏ساخت.

یاران همراه، در باب تألیفات حاج محمد کریم خان کرمانی باید گفت تألیفات مهم او عبارتند از «ارشادالعوام» با نثری ساده و رسا،

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 340 *»

هدایة‏الطالبین و منظومه دیوان مراثی که مسائل کلامی را به زبان عربی و به شعر گفته است.[232] همچنین رسالاتی در صرف و نحو عربی و اشعاری نیز به فارسی و عربی که همگی از ارزش و اعتبار ادبی بالایی برخوردارند. نمونه شعر نامبرده در قالب مثنوی با مضمون ستایش پروردگار در ابتدای برنامه امروز تقدیمتان گردید تا شما عزیزان هرچه بیشتر با قلم و نگارش و سرایش او آشنا شوید.

گفتنی است که حاج محمد کریم خان کرمانی را می‏توان به عنوان اولین نویسنده و مؤلف دستور زبان فارسی در دو قرن گذشته به شمار آورد؛ اما افسوس که همانند دیگر تحریف‏ها و تبعیض‏های تاریخ ادبیاتمان اولین نویسنده قواعد دستوری در یکصد سال پیش، میرزا حبیب اصفهانی معرفی شده است که این تبعیض فی‏الواقع یک بی‏عنایتی آشکار و یک ستم ادبی به محققان کرمانی است.

عزیزان، مجموعه مثنوی‌های وی به خط استاد سید حسین میرخانی خوشنویسی و چاپ شده است تا در اختیار علاقمندان قرار گیرد. مرحوم حاج محمد کریم خان کرمانی سرانجام در سال هزار و دویست و هشتاد و هشت هجری قمری برابر با هزار و دویست چهل و شش شمسی در سن شصت و سه سالگی در روستای تهرود کرمان به دیار باقی شتافت. روانش شاد باد.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 341 *»

شرح حال آقای مرحوم، حاج محمد کریم کرمانی

و مختصری از سبقت ادبی ایشان

نقل از کتاب «سیری در دستور زبان فارسی»

این کتاب برای نخستین بار در سال 1371شمسی و با عنوان فرعی «نخستین دستورنویسان زبان فارسی» منتشر شد. نویسنده کتاب، دکتر «مهین بانو صنیع» در تجلیل از نخستین مؤلف دستور زبان فارسی مطالبی نوشته است. نیاز به ذکر است که حاج محمدکریم کرمانی، خود، نمی‏پسندیدند که ایشان را «خان» بخوانند و ما نیز به خواست ایشان عمل می‏کنیم. متن زیر را با توجه به این نکته بخوانید. همچنین شایان ذکر است که بخش کوتاهی از نوشته وی را نقل نکردیم؛ چرا که در آن بخش، از روی بی‏اطلاعی یا بی‏توجهی قضاوت‏هایی درباره مسأله رکن رابع مطرح شده بود.

حاجی محمد کریم خان کرمانی پیشوای شیخیه پسر ابراهیم ظهیرالدوله پسرعموی فتحعلی‏شاه قاجار است (ابراهیم‏خان پدر حاجی محمد کریم خان چندی حکمران خراسان و بلوچستان و شیراز شد. او مردی بسیار نیک‏سیرت و عادل و دین‏دار بود و به شیخ احمد احسائی ارادت و اخلاص داشت و شیخ احمد با آنکه با حکام ابداً مراوده نداشت؛ ولی همیشه به منزل ابراهیم‏خان رفت‏وآمد داشت و همین ارادت پدر، باعث جذب پسر به طریقه شیخ احمد احسائی یعنی شیخیه گردید.)

حاجی محمد کریم خان شب پنجشنبه 18محرم1225هـ.ق در کرمان متولد شد. پس از آنکه از تحصیل کتب فارسی بی‏نیاز شد، در نزد

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 342 *»

اساتید کرمان به تحصیل علوم عربی پرداخت و خط را به پایه اساتید باستان می‏نوشت. در نقاشی گل و برگ را به طراوت بستان می‏نگاشت؛ ولی پس از آنکه در کربلا به خدمت سید کاظم رشتی رسید، به حکم محبت و ارادت به روش او رفت و اسلوب خط را تغییر داد. وی تمام همّ خود را فقط مصروف علم و عبادت می‏داشت؛ ولی به حکم همت بلند به علوم ظاهری قناعت نکرده، طالب انسان کامل بود و پیوسته تجسس می‏کرد. ولی چون مطلوب را نیافت، آستین بر همه برفشاند و ترک معاشرت یاران کرد. تا اینکه روزی یکی از دوستان سبب اندوه پرسید. گفت که اندوه من نه از امور دنیاست بلکه مرا بجز این کارهای صوری کار دیگری باید و طی این طریق بی‏استاد نشاید. آن دوست او را به سوی سید کاظم رشتی شاگرد شیخ احمد احسائی رهنمون شد و کریم‏خان هم اسباب سفر بسته، موانع را از سر راه برداشت و وارد عتبات گردید و به مقصود و مقصد رسید و آنچه از خدا طلب می‏کرد، در وجود سید دید و در مجلس درس او خوشه‏ها چید. پس از چندی سید کاظم وی را مأمور کرمان و تعلیم و هدایت مردمان کرد. او روانه کرمان شد و در این سفر در همدان با دختر محمدقلی‏میرزای مُلک‏آرا که نوه پسری فتحعلی‏شاه و نوه دختری شاهرخ‏شاه افشار بود، ازدواج کرد.

از زمانی که حاج محمدکریم خان از نزد سید کاظم رشتی به ایران بازگشت، مرتب از سید برای او نامه‏های مملو از لطف و اعتماد می‏رسید. خان کرمان بیشتر روزها به تدریس مشغول بود و درس او در

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 343 *»

حکمت الهی بود و گاهی اصول فقه و فقه جعفری نیز می‏گفت. حاجی محمد کریم خان در فنون ادب استاد بود. گاهی به تفنن اشعاری به عربی و فارسی می‏سرود. اشعار عربی او بیشتر در رثاء ائمه اطهار؟عهم؟ و وصف سید کاظم رشتی است که یکی از شاگردانش آن را به نثر فارسی ترجمه کرد. این مجموعه به نام دیوان مراثی در تهران چاپ شد و نیز ارجوزه‏ای عربی در الهیات سروده که در کرمان به چاپ رسیده است.

سید احمد رشتی پسر سید کاظم رشتی هزار بیت الفیه با تضمین الفیه ابن‏مالک ساخت و آن را برای شاگرد پدر خویش حاجی محمدکریم خان فرستاد. خان کرمان هم به همان شکل در جواب، اشعاری سرود و برای پسر استاد فرستاد. قدرت هر دو نفر در شعر عربی به خوبی در این اشعار دوستانه به چشم می‏خورد.

رساله مثنوی حاوی هزار بیت از اشعار فارسی که بارها در تهران و بمبئی و کرمان چاپ شده و مضامین آن احادیث است به سبک مثنوی.

دیگر تألیفاتش عبارتند از رساله‏ای در صرف و نحو و املاء که این کتاب را مانند یک استاد محقق زبان‏شناسی به رشته نگارش در آورده است.

کتاب ناصریه در تجدد طلبی و قبول تمدن غرب.[233]

کتاب «ارشادالعوام» که از بزرگ‏ترین و معروف‏ترین آثار علمی اوست که در آن آراء شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی را به بیانی ساده و رسا به زبان فارسی نوشته است که هم فضلا و هم عوام از اصول و عقاید

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 344 *»

دینی مطلع شوند. این کتاب که تاکنون سه بار تجدید چاپ شده، معرکه آراست و کتاب‏ها در رد یا تأیید آن نوشته شده است. در این کتاب وضعی دلکش از روز قیامت دارد که مانند پرده سینما اوضاع و احوال شخص را در روز قیامت مجسم می‏کند و بهترین توضیحی است که به درد ادیان می‏خورد و بعضی اسرار طبیعت را حل می‏نماید.

رساله اعجاز قرآن که بسیاری از شبهات و ایراداتی که به قرآن مجید نموده‏اند، با زبانی رسا و ساده رد کرده است.

دیگر تفسیر سوره الحجرات که خلاصه دقیقی است از آراء و عقاید شیخیه درباره قرآن که به عربی چاپ شده.

حاجی محمدکریم خان تنها دانشمندی است که از لحاظ وسعت فکر و مشرب و علم بعد از مجلسی تألیفات بی‏شماری از خود به یادگار گذاشته است که عدد آن‏ها از 250 مجلد متجاوز است.

وی تا سال 1288 هـ. ق به همین وضع باقی بود تا در آن سال به عزم زیارت مَشاهد متبرکه عراق عرب به سوی بندرعباس رهسپار شد؛ ولی در منزل چهارم به نام تهرود در روز بیست و دوم شعبان دعوت حق را لبیک گفت و به جانان پیوست و جسدش در لنگر به امانت گذاشته شد و پس از دو سال به کربلا حمل شد و در رواق حضرت سیدالشهداء؟ع؟  کنار قبر سید کاظم رشتی به خاک سپرده شد. ماده تاریخ وفاتش جمله «هو الحی الذی لایموت» است.

مأخوذ از تذکرة‏الاولیاء نعمةاللّه رضوی و ظهورالحق شیخ اسد اللّه فاضل مازندرانی.

 

«* نمايي از دورنماي هورقليا صفحه 345 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

þ اسناد و تصاویر

 

عالم ربانى مرحوم حاج محمد کريم کرمانى­

مصنف کتاب ارشادالعوام

عالم ربانى مرحوم حاج محمد کريم کرمانى­

مصنف کتاب ارشادالعوام

عالم ربانى مرحوم حاج محمد کريم کرمانى­

مصنف کتاب ارشادالعوام

عالم ربانى مرحوم حاج محمد کريم کرمانى­

مصنف کتاب ارشادالعوام

اجازه‌ای به خط و مُهرِ مرحوم سید کاظم رشتی­

 به مرحوم حاج محمدکریم کرمانی­؛

 ظاهراً در جواب آقا محمدکریم بن آقابابا مرقوم فرموده‌اند

جلد نخست کتاب ارشادالعوام، صفحه نخست، به خط مصنف­
جلد نخست، صفحه پايانى، به خط مصنف­
جلد دوم، صفحه نخست، به خط مصنف­
جلد دوم، صفحه پايانى، به خط مصنف­
جلد سوم، صفحه نخست، به خط مصنف­
جلد سوم، صفحه پايانى، به خط مصنف­
جلد چهارم، صفحه نخست، به خط مصنف­
جلد چهارم، صفحه پايانى، به خط مصنف­
ابتداء جلد اول کتاب ارشادالعوام، چاپ بمبئی
صفحه نخست از  جلد اول کتاب ارشادالعوام، چاپ بمبئی
صفحه نخست از  جلد دوم کتاب ارشادالعوام، چاپ بمبئی
تصويرى از چاپ نخست کتاب ازالة‌الاوهام، نگاشته عالم ربانى مرحوم حاج محمدباقر شريف طباطبائى­
تصوير نوشته استاد معظم حاج سيد احمد پورموسويان؟حفظ؟ در ابتداء نسخه‌اى از چاپ نخست کتاب ازالة‌الاوهام
نسخه‌اى از چاپ تبريز کتاب ارشادالعوام

 

برگى از نسخه چاپ تبريز کتاب ارشادالعوام
نوشته‌اى خطى و نويافته درباره چاپ تبريز کتاب ارشادالعوام، نوشته‌اى از ابوالقاسم نائينى که به دستور مصنف ارشادالعوام، چاپ تبريز را ويرايش کرده است.

[1]– نساء:79

[2]– زیارت جامعه کبیره؛ بحارالانوار، جلد 102، ص 131

[3]– بحارالانوار، جلد 95، ص 332.

[4]– سبأ:18

[5]– بحارالانوار، جلد 24: ص 303.

[6] چون این بررسی، در راستای آشنایی با کتابی مبارک و گران‏سنگ است، کتابی که نوید دوره هورقلیا را در بر دارد و کلمه‏ها و عبارت‏های آن شمیم عالم هورقلیا است،  نام نمایی از دورنمای هورقلیا برازنده این بررسی خواهد بود.

[7]– رک: جوامع الکلم جلد اول، رساله قطیفیه، ص 124.

[8]– معیار اللغة، جلد1، ص 526.

[9]– معیار اللغة، جلد دوم، ص 538 اول ردیف اول.

[10]– رک: جوامع الکلم جلد اول، رساله رشتیه رساله دوم، قسمت دوم، ص 103.

[11]– غلامحسین مصاحب، دائرة المعارف فارسی، جلد سوم، ص 3315.

[12]– استاد معظم حفظه الله، کاوشی در غیبت، ص 15.

[13]– جلددوم، ص 151. (تمام مدارک از ارشاد مطابق با چاپ کرمان است.)

[14]– جلد دوم، ص 152.

[15]– جلد دوم، ص 153.

[16]– جلد دوم، ص 157.

[17]– جلد دوم، ص 164.

[18]– جلد دوم، ص 182.

[19]– جلد دوم، ص 218.

[20]– جلد سوم، ص 378.

[21]– رک: استاد معظم؟حفظ؟، مباحثی پیرامون آیه بقیة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین، جلد سوم، ص 228.

[22]– جان هاتون، در جستجوی خدا، ترجمه نجفی، چ سوم، ص 193.

[23]– جلد 1، ص 414.

[24]–  جلد چهارم، ص 519.

[25]– مجموعة الرسائل 1 فارسی، ص 213.

[26]– برای اینکه روزی دوران زندگی معنوی او (حاج محمد کریم کرمانی) را وصف کنیم، کتابی تمام باید نگاشت. در واقع در این روح جهانشمول که هم تمام فرهنگ معنوی محیط و هم عصر خود را شامل و پیشرو بود، چیزی وجود داشت که او را یک «گوته» ایرانی کرده بود. (هانری کربن، ارض ملکوت، ترجمه دهشیری، ص 177).

[27]– معیار اللغة، جلد اول ص 303.

[28]– راه‏نمودن، راه راست نمودن، راه حق نمودن، رهبری، رهنمونی، راهنمایی، هدایت، به‏راه آوردن، به سامان آوردن، ضدّ اضلال، و…دهخدا، لغت‏نامه.

[29]– معیار اللغة، جلد دوم ص 523.

[30]– همه مردم و جمهور مردم، در مقابل خواص، مردمان فرومایه و دون، کم سواد و… دهخدا، لغت‏نامه.

[31]– دهخدا، لغت‏نامه.

[32]– رک: استاد معظم؟حفظ؟، تنقیح المبانی فی علم المعانی، ج 2، ص 238.

[33]– جلد1، ص 63.

[34]– جلد2، ص 325.

[35]– جلد2، ص 330.

[36]– جلد1، ص 314.

[37]– جلد1، ص 195.

[38]– جلد 4، ص 156. می‏فرمایند «به زبان عامیانه نوشته شده است و ادله‏ای که شأن خصیصین است» از اینکه آن بزرگوار از واژه «خواص» استفاده نفرموده بلکه «خصیصین» فرموده‏اند، مشخص می‏شود لفظ «عامیانه»، اشاره به عوام و خواص هر دو دارد.

[39]– جلد3، ص 83.

[40]– جلد1، ص 345.

[41]– جلد1، ص 396.

[42]– جلد4، ص 449.

[43]–  جلد1، ص 1.

[44]–  جلد3، ص 93.

[45]–  جلد4، ص 205.

[46]– جلد4، ص 268.

[47]– جلد4، ص 381.

[48]– جلد4، ص 500.

[49]–  منظور از تاریخ نگارش، تاریخ تمام شدن نگارش هر جلد است.

[50]–  این کتاب شریف سال‌ها بعد در مشهد مقدس تایپ مجدد شده و بحمدالله به چاپ رسید. در دهه نود شمسی، این کتاب در ضمن مجلدات مکارم‌الابرار، بخش فارسی، تجدید چاپ شد.

[51]– الذریعة، جلد اول ص 515.

[52]– خارج‏شدگان از صراط مستقیم – شیخیه -، ص 72.

[53]– چنان‏که نسخه قدیمی چاپ تبریز که هم اکنون موجود است، حاشیه‏هایی توسط یکی از اهل مکتب در اطراف آن نوشته شده است و در بعضی قسمت‏ها نوشته شده: «در اینجا کاتب از خود الحاق و الحاد کرده؛ خدا لعنت کند مفتری را» و از این قبیل عبارت‏ها.

[54]– سی فصل، فصل پانزدهم، ص 62. جواب همین تهمت را در مجموعة الرسائل 15، ص 162 مفصل‏تر عنایت فرموده‏اند.

[55]– کتابخانه کالج وادهان در آکسفورد و کتابخانه نسخه‏های خطی فارسی دانشگاه لس‏آنجلس و…

رک: نشریه نسخه‏های خطی کتابخانه مرکزی تهران ج 11 و دیگر کتاب‏های فهرست‏بندی نسخه‏های خطی در جهان.

[56]– آمار دقیقی از تعداد نسخه‏های خطی موجود در ایران وجود ندارد…تاکنون حدود 670 فهرست از نسخه‏های خطی در سراسر ایران منتشر شده است…بیش از 600 هزار نسخه خطی در کشور وجود دارد که از این تعداد 250 هزار نسخه در کتابخانه‏ها به ثبت رسیده و بقیه آنها در خانه‏های مردم نگهداری می‏شود…«خبرگزاری کتاب فارس: 16 محرم الحرام 1430 ــــ  سه‏شنبه، 24 دی 1387».

[57]– نک: پیوست‏ها.

[58]–  از جمله در رساله‌ الایقان می‌فرمایند: قد ذکرت فی کتابی الکبیر المسمی بالفطرة السلیمة فی بیان اعجاز القرآن مطلباً… . و در رساله جواب ایرادات ملاحسینعلی تویسرکانی می‌فرمایند :و کتب من به این قول (رکن رابع و ولایت اولیاء و برائت از اعداء) مشحون است این است عبارت کتاب فطرة سلیمة که کتابی علمی کبیری است قریب به چهل هزار بیت که برای علماء و حکماء‌ نوشته‌ام… .

[59]– کتابی است به زبان فارسی نگاشته «حاج محمد باقر شریف طباطبائی» در ردّ کلیمیان و مسیحیان منحرف.

[60]– حدیقة الاخوان، فرمایش شماره 1431.

[61]– رک: دره نجفیه، ص 461 برهان بیست و یکم.

[62]– دره نجفیه، ص 535.

[63]– جلد اول، ص 85.

[64]– جلد اول، ص 268.

[65]– دروس 22، ص 222.

[66]– اکثر کتاب‏های ایشان، منبرهای عمومی و یا خصوصی ویژه متعلمین است که به صورت نوشتاری تنظیم شده است.

[67]– مستدرک الوسائل، جلد 13، ص 158.

[68]– نهج‏البلاغه، حکمت 382.

[69]– مقدمه دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی­، جلد سوم.

[70]– فرقان:72.

[71]– انعام:108.

[72]– ازالة الاوهام، ص 2 و 3؛ – چاپ سوم؛ با دستگاه استنسیل فاسِت 9401

[73]– در حقیقت واقعه همدان از ماه رمضان همان سال پایه ریزی شد… «تاریخ عبره، ص 91».

[74]– نک: پیوست‏ها.

[75]– تاریخ عبره، صفحه‏های 37، 42، 43، 49، 63، 75، 92 و … .

[76]– نک: پیوست‏ها.

[77]– سی‏فصل، فصل سوم، ص 22.

[78]– یونس: 39.

[79]– علامت +   به این معنا است که این شماره، در ذیل عنوان داخل پرانتز نیز ذکر شده است.

[80]– معیار اللغة، جلد دوم، ص 82 ردیف دوم.

[81]– بنا بر گزارش کتاب «فهرست کتب مشایخ عظام»: متأسفانه با اینکه بر حسب عادتی که از ایشان می‏دانیم که همه ساله تمام ایام ماه رمضان و در طول سال دو شب در هر هفته موعظه می‏فرموده‏اند در طول 43 سال که در کرمان وعظ و تدریس می‏فرمودند یقیناً متجاوز از پنج هزار موعظه فرموده‏اند که یا نوشته نشده و یا آنکه نوشته شده و در دست ما نیست. کتاب فهرست ص 388.

[82]و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون. جزء 11، سوره توبه، آیه 122

[83]– جلد اول، ص 307.

[84]– جلد دوم، ص 102.

[85]– جلد چهارم، ص 176.

[86]– جلد چهارم، ص 277.

[87]– جلد چهارم، ص 426.

[88]– جلد1، ص 63.

[89]–  جلد2، ص 325.

[90]– جلد2، ص 330.

[91]– جلد سوم، ص 142.

[92]– جلد چهارم، ص 508.

[93]– جلد اول، ص 30.

[94]– جلد اول، ص 79.

[95]– جلد اول، ص 124.

[96]– جلد اول، ص 145.

[97]– جلد اول، ص 275.

[98]– جلد اول، ص 342.

[99]– جلد اول، ص 368.

[100]– جلد دوم، ص 61.

[101]– جلد دوم، ص 99.

[102]– جلد دوم، ص 106.

[103]– جلد دوم، ص 178.

[104]– جلد دوم، ص 179

[105]– جلد دوم، ص 261.

[106]– جلد دوم، ص 292.

[107]– جلد دوم، ص 371

[108]– جلد دوم، ص 302.

[109]– جلد دوم، ص 314

[110]– جلد سوم، ص 119

[111]– جلد سوم، ص 214.

[112]– جلد سوم، ص 246.

[113]– جلد چهارم، ص 41.

[114]– جلد چهارم، ص 95.

[115]– جلد چهارم، ص 116.

[116]– جلد چهارم، ص 149.

[117]– جلد چهارم، ص 163.

[118]– جلد چهارم، ص 172.

[119]– جلد چهارم، ص 422.

[120]– جلد چهارم، ص 422.

[121]– مواعظ یزد، ص 90.

[122]– جلد چهارم، ص 223.

[123]– مواعظ آیه نور.

[124]– الذریعة، جلد 19، ص 96

[125]– جلد چهارم، ص 449.

[126]– جلد اول، ص 414.

[127]– الرسائل 5، ص 267.

[128]– مباحثی پیرامون «بقیة اللّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین»، جلد 8، ص 138.

[129]– جلد اول، ص 195.

[130]– جلد اول، ص 106.

[131]– مجموعة الرسائل فارسی 2، ص 101.

[132]– معیار اللغة، جلد دوم، ص 423 ردیف اول.

[133]– د. فیصل مفتاح الحداد؛ انواع الامثال و الحکم فی نمازجها المختارة ، ص 10.

[134]– محمد بن ابوبکر رازی؛ «امثال و حکم»، ص 4.

[135]– وصایا، ص 126 ترجمه محمد حسین طباطبائی نائینی سال 1331 قمری.

[136]– جلد سوم، ص 224.

[137]– جلد چهارم، ص 174.

[138]– آنچه در ادامه می‏خوانید، فرمایش‏های استاد معظم؟حفظ؟ درباره مثال زید و عمرو است. اصل این نوشتار فایلی صوتی است.

[139]– التذکرة فی علم النحو، چاپ جدید، ص 8

[140]– رک: آموزش‏های دینی در مکتب استبصار؛ نخستین گام در دین‏داری. همچنین: درس پایانی کتاب پیشگفتار دروس شرح تجرید الاعتقاد

[141]– پایان فایل صوتی، جمادی الاول 1431ق.

[142]– محمد بن عبد الرحمن السبیهین؛ شرح متن «الاجرومیة» باب العطف.

[143]– نام «ابوجهل»، «عمرو بن هشام بن المغیرة المخزومی» است. الاسرار، شیخ عبد الامیر فاطمی، جلد چهارم، ص 185. این استدلال، از جانب برخی اعضای دانشگاه لغت در حجاز عنوان شد.

[144]– ابو بشر عمرو بن عثمان 140 تا 180 هـ.ق معروف به سیبویه، از علمای علم نحو است. وی در شهر بیضا از توابع فارس به دنیا آمد و در بصره پرورش یافت. نزد اشخاص همچون الخلیل و اخفش درس خواند. سپس به تألیف کتابی در علم نحو با عنوان «الکتاب» پرداخت. ابن ندیم درباره آن می‏نویسد: «پیش از وی کسی مانند آن را تألیف نکرده و نه بعد از آن کسی تألیف نخواهد کرد». سیبویه در سن چهل سالگی در شیراز از دنیا رفت.

[145]– واژه «زید» برای جنس مؤنث نیز به کار می‏رود. دهخدا؛ لغت نامه.

[146]– مصطفی لطفی المنفلوطی 1876-1924 م ادیب مصری است که در منفلوط به دنیا آمده است. وی گذشته از نویسندگی، ترجمه، بررسی و تحلیل‏های ادبی و سیاسی، در اقتباس از ادبیات فرانسه نیز دستی داشت. برخی از کتاب‏های مهم او: النظرات (3 جلد)، العبرات، روایة فی سبیل التاج، محاضرات المنفلوطی است.

[147]– مجله ارمغان، سال بیستم، شماره 1، ص 23.

[148] – در برخی منابع عمرو را اشاره به عمرو بن عبدود دانسته‌اند.

[149]– التذکرة فی علم النحو، ص 459.

[150]– قال صاحب «مقامع الفضل» فى جواب من سأله عن مراد النحاة من مثالهم المشهور «ضرب‏ زيد عمراً»، و علّة اختصاص هذين الاسمين بذكرهم، أنّ المشهور بين العوام فى توجيه ذلك مقدّمة القاضی زاده و خلاصة تلك الحكاية أنّ عمراً لمّا سرق من داود الواو فى رسم الخطّ، أدّبه زيد، و  إليه أشار صاحب المثنوى بقوله:

گفت نحوى زيد عمراً قد ضرب   ‏گفت چونش كرد بى‏جرمى ادب‏
عمرو را جرمش چه بُد كان زيد خام‏   بي گنه او را بزد همچون غلام‏

 

 

 

 

 

«* نمايي ازدورنماي هورقليا صفحه 180 *»

گفت اين پیمانه معنى بود   گندمى بستان كه پیمانه‌ست رد
زید و عمرو از بهر اعرابست و ساز   گر دروغست آن تو با اعراب ساز

الى آخر ما ذكره.

وأمّا ما يمرّ بالخاطر القاصر، فهو أنّ المراد بـ (زيد) هو مولانا أمير المؤمنين؟ع؟،
و بــ (عمرو) هو عمرو بن عبد ودّ المشرک المشهور، الذى ضربه فى غزوة الأحزاب، و قال فى حقّه رسول اللّه؟ص؟: ضربة علىّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين.

قلتُ: و ذكر أيضاً في موضع آخر من كتابه المذكور، أنّ مراد نساء العجم من قولهنّ: (لُولُو آمد) إذا أردن أن يخوّفن أولادهنّ، هو أبو لؤلؤ، لاشتهاره بينهم لما قتل الثاني، و وقوع رعبه بذلک فى قلوب الكبار و الصغار، ثمّ صار بكثرة الاستعمال (لولو) و لايبعد ما ذكره عن الاعتبار.

هذا ثمّ قال فى تحقيق المطلب الأوّل و بيان هذا المدّعى، أنّ لعلیّ؟ع؟ أسماء من جملتها (زيد)، كما روى شيخنا الصدوق رحمه اللّه فى كتاب «الأمالی» أنّه؟ع؟ قال يوماً على المنبر فى جامع البصرة، انسبونی و  الّا قلت لكم نسبی: أنا زيد بن عبدمناف بن عامر بن مغيرة بن زيد بن كلاب، فقام ابن‌كوّا من المجلس و قال إنّا لا نعرفک إلّا بعلیّ بن ابى‌طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن كلاب فقال یالكع انّ أبی سمّانى زیداً باسم جدّه قصیّ الى آخر الحدیث.

ثمّ قال و یؤید ما ذكرناه انّ لهم مثالین آخرین أیضاً  كلاهما یتعلّق بهذا الامام‏؟ع؟،

أحدهما قولهم: «قضیة و لا اباحسن لها» (مغنی اللبیب1: 126)، و المراد بابى‌الحسن فیه لیس الّا هو باجماع الكلّ،

و الثانى قولهم: «لو لا علی لهلک عمر» (جامع المقدمات 1: 166)، وهو الذى قاله عمر بن الخطّاب مراراً فی حقّ أمیر المؤمنین؟ع؟، فلیكن هذا الّذى هو محلّ الكلام أیضاً ثالث الثلاثة، بمقتضى ما اشتهر على الألسنة، انّ لكلِّ ثانٍ ثالثاً، فلیلاحظ.  (روضات الجنّات 5: 37-38.)

 

[151]– جلد دوم، ص 168.

[152]– مجموعة الرسائل 24 «الحکمیة»، ص 320.

[153]– قصص: 51

[154]– ابواب الجنان، ص 4.

[155]– جلد اول، ص 279.

[156]– جلد اول، ص 166.

[157]– دهخدا؛ لغت نامه.

[158]– کهف: 65؛ رک: «علوم ربانی و لدنی، و علماء ربانی» گزیده‏ای از آثار استاد؟حفظ؟.

[159]– جلد دوم، ص 283.

[160]– جلد سوم، ص 1.

[161]– نقل از «خان ملک ساسانی»، مجله یغما، فروردین سال 1345 . داستان یغما در «موسوعة مؤلفی الامامیة» جلد دوم، ص 25 نیز ذکر شده است.

[162] – یغما سروده است:

بــــه جـز ارواح مکـــرم که ز دیــــوان ازل                     به خداوندیشــــان خط غلامـــی دادم

خاک تن، باد روان، آب بقا، آتش جان                  بی‌تکلـــف به فــــدای ره ایشـان دادم

[163]– استاد معظم؟حفظ؟؛ نوای غمین، دفتر چهارم، ص 302.

[164]– اعراف: 43

[165]– رک: مرحوم آقای کرمانی؛ التذکرة فی علم النحو.

[166]– وی را «ابن ابیه» می‏گفتند؛ چراکه پدر او مشخص نبود.

[167]– «ادوارد براون» بر این عقیده است.

[168]– وی دیوان شعری  بالغ بر سه هزار بیت دارد. مثنوی جلایرنامه، منشآت شامل چند رساله و اخوانیات نامه‏های دوستانه دیگر نگاشته‏های وی است.

[169]– از جمله آثار او: مسائل الحیات (درباره مسائل پیچیده سیاسی، حقوقی، اجتماعی و فلسفی). پندنامه مارکوس قیصر روم (ترجمه روسی به فارسی). رساله فیزیک (رساله‏ای مختصر در علم فیزیک)

[170]– از آثار او: سیاحت نامه ابراهیم بیگ (سفرنامه‏ای تخیلی و داستان‏وار، مشتمل بر سه جلد، با لحنی تند و پرخاشگر در خصوص مفاسد اجتماعی، اخلاقی، رشوه‏خواری، دزدی و دریوزگی).

[171]– مترجم کتاب «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» تألیف «جیمز موریه» در انتقاد از آداب و سنن ایرانیان با نثری سلیس، منسجم، لطیف، ساده و فنی همچون گلستان با افزودن آیات، احادیث، مثل‏ها و اصطلاحات به متن اصلی.

[172]– مجمع الرسائل ادبی، ص 110

[173]– د. مهین بانو صنیع، سیری در دستور زبان فارسی، تهران: 1371، ص 87.

[174]– مجمع الرسائل ادبی، ص 2.

[175]– مجمع الرسائل ادبی، ص 38.

[176]– همان، ص 39.

[177]– مصراع از خاقانی است:

خاقانی آن کسان که طریق تو می‏روند                  زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست

[178]– مهین بانو صنیع، سیری در دستور زبان فارسی، ص91؛ نک: ضمیمه‏ها.

[179]– و اما سلیمان بن داود فجمع بین لغات ثلثة اما مع ربّه فی مناجاته فعربی و امّا مع عسكره فتركی و اما مع نُدَمائه فارسیاً. (محاضرات سید مرحوم­، شب بیست و دوم ماه رمضان1257)

[180]– جلد اول، نخستین صفحه.

[181]– رک: ابن خلف تبریزی؛ برهان قاطع.

[182]– جلد دوم، نخستین صفحه.

[183]– برای پژوهش‏های این فصل، از منابع زیر استفاده بیشتری شد:

– مجمع الرسائل ادبی حاج محمد کریم کرمانی اع.

– مقدمه لغت نامه «دهخدا»؛ مقاله «احمد بهمنیار» استاد دانشگاه تهران.

ـ نسخه خطی چهار جلد ارشاد العوام.

ـ منشآت قائم مقام فراهانی.

– د. مهین بانو صنیع، سیری در دستور زبان فارسی، تهران: 1371.

– آفتاب (Aftab.ir)

– پارسی سرای (Parsisaray.blogfa.com)

[184]– نام معلمین گرامی همراه دستخط ایشان نگهداری می‏شود.

[185]– نقطه چین‏ها به جای نام اشخاص است.

[186]– این معلم، با توجه به وضع بومی محل اقامت چنین نوشته‏اند. این مطلب نمی‏تواند عمومی باشد.

[187]– مجموعة الرسائل 5 ص 267.

[188]– این موضوع باید بیشتر بررسی شود.

[189]– استاد معظم در تدریس «دروس» و «ارشاد» از این روش استفاده می‏کرده‏اند نک: فصل سیزدهم.

[190]– این موضوع باید بیشتر بررسی شود.

[191]– نگارنده امیدوار است که این کتاب دورنمای هورقلیا، پاسخی به این نیاز باشد.

[192]– استمعوا الی قصة طریفة: «طریفة» مؤنث «طریف» و جمع آن  «طرائف» است. در فارسی عبارت است از تازه و نو، نادر و غریب و سخن نغز. و شاید بتوان گفت که طریفه، به معنی «طرفة العین» نیز اشاره‏ای داشته باشد یعنی همان‏گونه که طرفة العین به معنی نگاه گذرا و در حقیقت یک نیم نگاه است، طریفه نیز یعنی یک اشاره و رد شدن از آن. سخن و یا جریانی نقل می‏گردد و به ذکر آن بسنده می‏شود ولی نتیجه‏ای در بر دارد که دریافت آن، به عهده خواننده گذارده خواهد شد.

[193]– شعراء: 227

[194]– هود: 18 و 19

[195]– اصول کافی، جلد دوم، ص 426

[196]– همان، جلد دوم، ص 484

[197]– بقره: 283

[198]– بلد الامین، ص 192

[199]– مائده: 29

[200]– صحیفه سجادیه، ص 168 دعای سی و نهم.

[201]– «لَمَم» در لغت به معنی مسّ و لمس شیطان است. عبارت جالبی در حدیقة الاخوان از مرحوم آقای شریف طباطبائی­ ذکر شده است که برای چشم روشنی بیشتر ذکر می‏شود:

…بعد فرمودند: در آیه‏ای هم هست: الاّ اللّمَم (نجم: 23). به خصوص در تفسیرش می‏فرمایند راوی عرض می‏کند شیعیان شما یکپاره گناهان مرتکب می‏شوند و همین گناهان معروفه را اسم می‏برد. حضرت می‏فرمایند: بلی، شیعیان ما را که خداوند معصوم خلق نکرده ولکن اینها همه‏اش لَمم است و او گناهان معروفه را اسم می‏برد، می‏فرمایند لمم است. (حدیقه، فرمایش 338)

[202]– صحیفه سجادیه، ص 202 دعای چهل و پنجم.

[203]– همان، ص 251 دعای پنجاه و یکم.

[204]– رک: فرقان آیه‏های 27 و 28

[205]– فیروزآبادی، صاحب لغت است و در کتاب لغت او چنین معنایی وجود ندارد که منظور از «ظالم» ابوبکر است. آقای مرحوم می‏فرمایند: اگر کسی گفت چنین توضیحی درباره ظالم در لغت نیست، باید گفت چه ارتباطی میان فیروزآبادی که لُغوی است و اهل بیت؟عهم؟ او کجا و اهل بیت کجا.

[206]– اعراف: 44 و هود: 18

[207]– صحیفه سجادیه، ص 64 دعای دوازدهم.

[208]– بلد الامین، ص 96

[209]– همان، ص 105

[210]– همان، ص 162

[211]– همان، ص 135

[212]– بحارالانوار، ج 8، ص 264

[213]– «عدونا اصل کلّ شر و من فروعهم کل قبیح و فاحشة» وسائل الشیعه، ج 27، ص 70

[214]– اصول کافی، جلد اول، ص 374

[215]– المیسر: قمار، در جاهلیت ماده شتر یا گوسفندی که سر بریده، تکه تکه کرده و به وسیله تیرهای قمار بین خود پخش می‏کردند. الانصاب: قربانی غیر مشروع، سنگ‏هایی گرداگرد کعبه که بر روی آن برای بت‏ها قربانی می‏کردند. الازلام: تیرهای بی‏پر قمار که در جاهلیت با آن بازی می‏کردند.

[216]– بحارالانوار، ج 24، ص 303

[217]– تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة سید شرف الدین استرآبادی، ص 22

[218]– بلد الامین، ص 248

[219]– المنجد، ماده ج ع ف ر.

[220]– کتاب العین، ماده ب ق ر.

[221]– معیار اللغة، ج اول، ص 375، ردیف دوم.

[222]– الرائد، ماده م و س ی.

[223]– فتح: 1 و 2

[224]– این عبارت، ظاهراً برگرفته از شعر «شیخ کاظم اُزری» شاعر شیعی است. آنجا که درباره‏ی کارهای عایشه‏ ملعونه می‏سراید:

یوم جاءت تقود بالجمل العسکر   لاتتقی رکوب خطاها
یا تری ایّ امة لنبی   جاز فی شرعها قتال نساها
ای ام للمؤمنین اساءت   ببنیها و فرّقتهم سواها
نسیت آیة التبرج ام لم   تدر ان الرحمن عنه نهاها
حفظت اربعین الف حدیثاً   و من الذکر آیة تنساها
ذکرتنا بفعلها زوج موسی   اذ سعت بعد فقده مسعاها
قاتلت یوشعاً کما قاتلته   «لم تخالف حمراؤها صفراها»

این عبارت یعنی «عمل و کار حمیرای این امت عایشه با صفورای زمان حضرت موسی برابر است». مرحوم آقاى کرمانى­ از این عبارت استفاده می‏کنند تا بفهمانند: کار کسانی که مسلمان هستند و بر من ایراد وارد می‏کنند، با کسانی که مسلمان نیستند و ایراد وارد می‏کنند (پادری انگلیسی) برابر است.

[225]– نصرة الدین، ص 109، جواب به شبهه درباره آیه مذکوره: ص 218

[226]– سید عبد الکریم بن محمد جواد بن عبد اللّه المحدث الجزائری التستری، متوفی 1215 قمری در نجف. آقای مرحوم در جواب بعضی پرسش‏ها به هنگام ذکر فتواهای علما، از وی یاد کرده و به سخنان وی استناد می‏فرمایند. بعضی از کتاب‏های او: مفتاح الجنة الذریعة، جلد اول ص 255، الرسائل الفقهیة (الذریعة ج 10 ص 251)، شرح الفیه ابن مالک (الذریعة، ج 13 ص 105)، مفتاح الایمان فیما یعتبر فی الاسلام و الایمان و اصول الدین (الذریعة، جلد 21 ص 319)

1-  در کتب و رسائل علماء کلماتی همچون اثیم، آثم، جانی و… فراوان است که مؤلفین در معرفی خود از آن استفاده کرده‌اند و نقل آن خارج از اختصار است. فقط به نکته‌ای بسنده می‌کنیم که در کتاب التوشیحات علی الکتب آمده است شخصی به اشتباه این‌گونه کلمات را از القاب مؤلفین و مصنفین گمان می‌کرده است! و در همان‌جا آمده است که آمدن این‌گونه الفاظ در کتب نگاشته شده و موجود است. عین عبارت چنین است: «و العجب من وهم جامع الفهرس فانه غالباً یزعم أن لفظی الجانی أو الآثم اللذَین یؤتی بهما فی الکتب هضماً للنفس و تذلیلاً لها أنه من ألقاب المؤلف و المصنف فتدبر.»

[228]– جلد اول، ص 408

[229]– دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی، جلد هفتم، ص 33، س 5

[230]– منظور صدایی که از زدن دست روی میز پیدا می‏شود.

[231]– بخش کوتاهی ضبط نشده است.

[232]– گویا «دیوان مراثی» را با رساله «ارجوزه» اشتباه کرده‏اند. رساله ارجوزه رساله‏ای است که مسائل عقیدتی را به زبان شعر بیان فرموده‏اند.

[233]– صحیح این است که بنویسیم: قبول‏نکردن تمدن غرب.