نگرشی نوین بر کتاب ارشاد العوام (15)

 مثال‏هاى شگفت‏آور…


 در تعريف مثل گفته شده است: المَثَل: الصفة … و ما يُضرب به. ج: امثال ك:سبب و اسباب … و تمثّل بالشى‏ء -على تفعّل-: اذا ضربه مثلاً…{ معيار اللغة، جلد دوم، ص 423 (رديف اول) }


 و ديگر: القول السائر المشبه مضربه بمورده. { انواع الامثال و الحكم فى نمازجها المختارة (د. فيصل مفتاح الحداد)، ص 10}


“مثَل” و “مثال زدن” جايگاه ويژه‏اى دارد. در قرآن شكل‏هاى مختلفى از اَمثال ذكر شده است. در روايات از موقعيت مثَل ياد شده و فرموده‏اند: حق با مثَل آشكار مي شود.


 يكى از شگفتى‏هاى كتاب ارشادالعوام و ديگر فرمايش‏هاى مشايخ عظام، مثال‏هايى است كه براى روشن شدن مطلب ذكر مى‏فرمايند. مصنف ارشادالعوام در يكى از وصيت‏هاى خود در ذكر جايگاه مثال‏هايى كه ذكر مى‏فرمايند، مى‏نويسند: “… پس تا بتوانى تفكر در كتاب آفاق بنما و كفايت مى‏كند تو را كتاب آفاق. زيرا كه كتابى است بزرگ و ناصح و مشفق و گمراه‏كننده نيست و فراموش نكرده است چيزى را و محتاج نخواهى شد با بودن آن كتاب به كتابى ديگر و دعوت مى‏نمايد تو را به سوى فهم لغات كتاب آفاق، كتاب‏هاى ما و امثال ما. پس هرگاه مداومت نمايى از براى تدبر و تفكر در آنچه كه ما مثل مى‏زنيم و شاهد مى‏آوريم از براى مطلب خود به آيات كتاب آفاق، خورده خورده مأنوس خواهى شد به خط آن و خواهى فهميد لغتى پس از لغتى از لغات آن كتاب را”. { وصايا، ص 126 ترجمه‏ى محمد حسين طباطبايى نائينى سال 1331 قمرى.}


در اين قسمت به ذكر چند  مثال شگفت‏انگيز مى‏پردازيم.


نمونه ۱:  من بايد اين معنى را براى تو به طور مثل بياورم تا بفهمى هرگاه در فصل زمستان كسى را ببرى به باغ خود مى‏گويى در تعريف باغ خود كه اين درخت گلش چنين خوشبو است كه باغ را معطر دارد و رنگش به رنگ آفتاب است و از شفافى چون آفتاب درخشان است و برگش مانند استبرق سبز است و اصل گلش مانند حرير بهشت است و تخمه گلش چنين است و تركيبش چنين و صد برگ دارد بعضى زرد و بعضى قرمز و بعضى سفيد و بعضى بنفش و هم‏چنين صفت‏ها از آن درخت كنى و جاهل هرچه نگاه مى‏كند جز شاخه چوب خشك چيزى ديگر نبيند پس گويد اين درخت كه چنين نيست و هيچ از اين صفات در آن نيست حال امر چنين است وصف كردن ائمه شيعيان خود را و تو مى‏بينى كه در ايشان هيچ نيست تعجب مى‏كنى كه اين‏ها را كه شيعه مى‏گويند و ائمه اين‏ها را شيعه خود خوانده‏اند و اين صفات در ايشان نيست و بسا آن‏كه حمل بر اين كنى كه اين‏ها منافقند حاشا عالم اعراض فصل زمستان است و سرماى اعراض بر وجود آن‏ها غالب شده است و مانع از ظهور نور ايشان شده است و نمى‏گذارد كه هيچ‏يك از آن صفات از آن‏ها بروز كند مانند شخص مقدس متهجدى صالحى دايم‏الصوم دايم‏الصلوتى كه حال ناخوش شده است و از آن هيچ عبادت بروز نمى‏كند و حسرت همه عبادات را دارد و از بيماريش بيزار است حال شيعه از موانع طاعتش بيزار است لكن مرض غالب شده و اختيار را از آن ظاهراً ربوده از مرض خود ناله مى‏كند و چاره هم ندارد ظاهراً. { جلد سوم، ص 224}


نمونه ۲:  نظر كن حيات از دل تو به بازوى تو مى‏آيد و از بازو به ساعد تو مى‏رسد و از ساعد به كف دست و انگشتان تو اگر انگشت خود را بر روى دل خود گذارى فكر كن كه انگشت به دل تو نزديك‏تر است يا مرفق تو؟ اگر عاقلى نخواهى گفت انگشت چرا كه در همان حال كه انگشت بر دل گذارده‏اى حيات از ممر خود مى‏رود به بازو و ساعد و كف تا به انگشتان مى‏رسد و آن‏ها به حقيقت از دل بيشتر خبر مى‏شوند و اقتران انگشت به دل اقتران ظاهرى است و مناط حكم حقيقى نيست پس گوييم اگرچه اَنَس (يك راوى است) در نزد نبى حاضر مى‏شد و روايت مى‏شنيد به سماع ظاهرى و لكن ممر طبيعى آن فهم و علم كه حاصل مى‏كرد از طريق خود بود و اول به على مى‏رسيد بعد به انبيا بعد به نقبا و نجبا و علما و طلاب و صلحا تا به رتبه او مى‏رسيد پس گوشش اقتران ظاهرى داشت ولى فهمش مر آن سخن را به ترتيب طبيعى مى‏آمد بفهم كه چه گفتم كه مطلبى عجيب را به مثلى غريب بيان كردم و از هيچ كس نخواهى شنيد. {جلد چهارم، ص 174}


 آنچه ذكر شد، مشتى از خروار مثَل‏هاى شگفت‏انگيز اين كتاب است.


 پژوهشى درباره‏ى زيد


 زيد كيست و چه مى‏گويد؟!


 در كتاب ارشادالعوام از مثال “زيد و عمرو” در بحث‏هاى مختلف استفاده مى‏فرمايند. مناسب است به اين موضوع نيز بپردازيم. مشخص است مثال زيد و عمرو در هربحثى به وجهى اشاره دارد و ممثَّل آن در مباحث مختلف تفاوت دارد و در هربحثى به حسب خودش است. مثلاً اگر مثال را در انسان بيان كنيم، به شناخت ذات انسان و ظهور انسان مربوط است. بخواهيم در توحيد بيان كنيم ممثّل زيد -تقريباً- ذات ظاهره‏ى بالصفات است كه قابل شناخت است و قائم هم همين‏طور؛ مربوط مى‏شود به همان اصطلاح ممثلى كه درنظر داريم. در هرجايى ممثل بحث را بايد درنظر داشت. اگر در مباحث توحيد است زيد گزارش از ذات خداوند است و قائم، صفات خداوند كه مربوط مى‏شود به ظهورات او. در انسان ممثل انسان، در هرجايى مثل زده مى‏شود مربوط مى‏شود به ممثل مورد بحث.


در ادامه، به ذكر كلياتى درباره مثال زيد در مكتب پرداخته و سپس به مباحثى گوناگون اشاره مى‏كنيم.


ادامه دارد