پاسخ به برنامه سراب ـ چاپ

 

پاسخ اتهامات

 

برنامه «سرا ب » راديو معارف

 

به مشايخ شيخيه

 

شيخ مرحوم و سيد مرحوم وآقاي مرحوم كرماني

 

اعلي الله مقامهم

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 3 *»

ã

الحمد لله و سلام علي عباده الذين اصطفي.

خداوند به جهت معرفي اهل كتاب مي‏فرمايد: وَدَّت طائفة مِن اهلِ الكتاب لَو يُضِّلونَكم و مايُضِّلون الا انفُسَهم و مايَشعُرُون. يكي از خصوصيات دسته‏اي از اهل كتاب اين است كه يك خواسته و هدف بسيار خطرناكي دارند كه آن هدف و خواسته در آنها بسيار شديد است به طوري كه به شكل مودت تعبير آمده است كه مي‏خواهند شما را از ديانتتان و از عقايدتان منحرف سازند و شما را به گمراهي بكشانند. اين خواسته و هدف ايشان است كه از آن تمام كيدها، مكرها، حيله‏ها و خدعه‏هاي آنان سر مي‏زند. همچنين تمام مجادلات فرهنگي و مباحثاتي كه در زمينه ديانت دارند، مقصودشان آن است كه حق را ضايع كنند بر حق لباس باطل بپوشانند و حق را باطل جلوه دهند.

و همان‏طور كه اهل كتاب تنزيلي، يهود و نصاراي زمان رسول‌خدا9 بودند اهل كتاب تأويلي نصاب و منكران فضائل محمد و آل‏محمد: هم كه مقامات ولايتي ايشان را انكار دارند درباره مقامات ولايتي اين بزرگواران تشكيك وايجاد شبهه مي‌كنند و مي‌خواهند اين اضلال وگمراه‏ساختن مؤمنان را به هر طور شده عملي سازند.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 4 *»

همه مسلمانان و مؤمنان مخصوصاً شيعيان مستبصر و بابصيرت در امر دين و ديانت بايد از اين دشمنان خود برحذر باشند و متوجه باشند كه اينها نسبت به امر ديانت و مؤمنان صاحبان حقد، كينه و عداوتند. اينها صاحبان شر و ضلالتند خودشان در ضلالت به سر مي‌برند مي‌خواهند شما را هم به ضلالت بكشانند بايد متوجه باشيد از اين فرمايش‏هاي خداوند عبرت بگيريد و متذكر باشيد كه چه نعمت بزرگي در درست داريد كه نعمت هدايت و ولايت است و به اين آساني‏ها و ارزاني‏ها به دست نيامده كه انسان در حفاظت آن كوتاهي كند و آن را سست بشمرد تا خداي نكرده اهل كتاب تنزيلي يا تأويلي مسلط شوند و او را در امر هدايت و ولايت شاك گردانند و در ضلالت واقع سازند. اين امر به بركت زحمات صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و زحمات چهارده معصوم كلي، حاملان نبوت كليه و ولايت كليه براي مؤمنان فراهم شده بايد قدر اين نعمت را بدانند و اين نعمت را بزرگ بشمرند.

طرز كار اهل كتاب تنزيلي و تأويلي:

خداوند مي‏فرمايد: يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون. اي كاش مسلمانان و مؤمنان اين رسوايي‏هاي ايشان را بيابند و زمينه فعاليت براي آنها باقي نگذارند و نقشه‏ها و دسيسه‏هاي آنها را باطل سازند و نگذارند آنان به مقاصد سوء خود برسند.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 5 *»

اين طرز كار اهل كتاب و روحيه ايشان است كه با همين روحيه، طرز كار، تفكر، نيت و هدف رشد كرده و جلو آمده‏اند حتي بعد از اينكه در ميان مسلمانان آمدند و به ظاهر اسلام آوردند همين‏طور فرزندانشان و حاملان اين روحيه‏ها آن روحيه را دارند آن را پيگيري مي‏كنند و بر همين طبايع و نيات و هدف‏ها رشد كرده داخل اسلام و شيعه حتي شيعه اثناعشري شدند و تا به الان مشغول كار هستند و تا آمدن امام زمان صلوات الله عليه اين برنامه را ادامه خواهند داد.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

در هر كارشناسي به ويژه اين نوع كارشناسي رعايت سه اصل: عدالت، انصاف، اطلاع كافي و لازم (تحقيق نه تقليد) ضروري است. و چون در اين كارشناسي متأسفانه هيچ‏يك از اين سه اصل رعايت نشده است، از اين جهت مطالعه اين جزوه براي اهل تحقيق لازم به نظر مي‏رسد.

 

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 6 *»

m

اخيراً راديو معارف برنامه‏اي تحت عنوان «سراب» جهت رد بهائيت اجرا مي‏كند كه در حقيقت رد شيخيه است زيرا مقدمات اين بحث به طور كارشناسانه!!! به بررسي زندگاني مرحوم شيخ اوحد شيخ احمد احسائي و سيد مرحوم سيدكاظم رشتي! اختصاص يافته كه اين كارشناسي كاملاً مغرضانه صورت مي‏گيرد و چون ممكن است بعضي از شنوندگان بدون تحقيق و مطالعه حرفهاي مجريان و كارشناس مربوط را صحيح انگاشته و باور نمايند لذا اين مختصر هم كارشناسانه به عنوان رد مطالب مغرضانه آنان تنظيم مي‏گردد.

مقدمتاً بايد بگويم كه از وفات مرحوم شيخ احمد احسايي­ مدت صد و هشتاد و نه سال مي‏گذرد. زيرا تاريخ وفات ايشان بيست و يكم ذيقعده سال 1241 هجري قمري است كه تا محرم 1430 (زمان نگارش اين مقاله و اجراي برنامه راديو) معادل اين مدت مي‏گذرد كه هم ما و هم گويندگان و اجرا كنندگان اين برنامه و هم شنوندگان آن، و نيز خوانندگان اين مقاله، نه ايشان را ديده‏ايم و نه روبه‌رو سخنان ايشان را شنيده‏ايم. بنابر اين براي بررسي و اطلاع از زندگاني ايشان ما هستيم

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 7 *»

و كتب ايشان و آن‏چه از پيشينيانمان، دوست يا دشمن و يا بي‏طرف نسبت به ايشان باقي مانده است كه بايد مراجعه به آن مطالبِ نوشته شده و متفرق نمود و اجمالي از وضع زندگاني ايشان به دست آورد.

و بديهي است كه در هر جريان فكري عده‏اي موافقت كرده و عده‏اي هم مخالفت مي‏نمايند و نمي‏توان به طور قطع موافقين يا مخالفين را مغرض دانست زيرا مقدمات فكري براي همه يكسان نيست و ميزان درك و شعور مطالب فلسفي را هم همه‏كس به يك اندازه دارا نيستند.

پس بايد براي بررسي شخصيت وي خود را خالي از هر پيش‏داوري نموده و بدون سوء ظن و سوء نيت بلكه صرفاً براي دست‏يابي به حقيقت، نوشتجات را مطالعه كرد و آنها را به عنوان مقدمات برهان مرتب نموده، آن‏گاه داوري نمود.

اين نكته را هم بايد متوجه باشيم كه قبل از مطالعه و آگاه‏شدن از حقيقت در مقابل يك طرفِ اين قضيه و يا هر قضيه فكري جبهه‏گرفتن «تعصب» ناميده شده و مذموم است. به اين آيات توجه كنيد:

و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا. اشهدوا خلقهم؟ ستكتب شهادتهم و يسألون و قالوا لو شاء الرحمن ماعبدناهم! ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون. ام آتيناهم كتاباً من قبله فهم به مستمسكون؟ بل قالوا انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مهتدون و كذلك ما ارسلنا من قبلك في قرية من نذير الا قال

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 8 *»

مترفوها انا وجدنا آباءنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون. قال أ و لو جئتكم بأهدي مما وجدتم عليه آباءكم؟ قالو انا بما ارسلتم به كافرون. فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عاقبة المكذبين.

سوره زخرف، آيات 19 تا 25

يعني: و فرشتگان را كه بندگان خدايند زنان انگاشتند. آيا آفرينش آن‏ها را با چشم‏هاي خود ديده‏اند؟ آري اين ادعاي بيجا و اين گواهي دروغين آنها به زودي نوشته مي‏شود و از آن پرسش خواهند شد. و گفتند اگر خداي رحمان نمي‌خواست ما فرشتگان را پرستش نمي‏كرديم خود ايشان هم به سخني كه مي‏گويند يقين نداشته و آن را باور ندارند. (آيا براي اين كار خود دليلي دارند) كه ما آن را پيش از اين قرآن در كتابي كه به آنها داده‏ايم (دستور داده) و اينان به آن تمسك جسته و به آن كتاب آويخته‏اند؟! (بلكه يگانه دليل آنان در اين ادعا آن است كه) ما پدران خويش را بر اين كيش و روش يافتيم و ما بر آن‏چه از ايشان به جاي مانده راه برده و از آنها پيروي مي‏كنيم. و همچنين ما نفرستاديم پيش از تو اي رسول ما در هيچ شهري از شهرها ترساننده‏اي را مگر آن‏كه جهانداران و افزون‏كاران آنها مي‏گفتند ما پدران خويش را بر اين كيش و روش يافتيم و ما پيرو آنها هستيم. (آن ترساننده و راهنما) گفت آيا اگرچه آن‏چه من آورده‏ام شما را درست‏تر و به حقيقت نزديك‏تر باشد از آن‏چه پدرانتان را بر آن يافته‏ايد؟ در پاسخ گفتند ما آن‏چه را كه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 9 *»

شما آورده‏ايد انكار مي‌كنيم و به آن نمي‏گرويم. پس ما از آنها انتقام كشيديم و بنگر كه عاقبت و سرانجام تكذيب كنندگان چگونه خواهد بود.

به اين يك حديث هم توجه فرماييد. در كتاب فروع كافي جلد سوم، كتاب الجنايز از موسي بن جعفر8 روايت نموده كه فرمود: يقال للمؤمن في قبره من ربك؟ قال فيقول: الله. فيقال له ما دينك؟ فيقول: الاسلام. فيقال من نبيك؟ فيقول محمد. فيقال من امامك؟ فيقول: فلان. فيقال كيف علمت بذلك؟ فيقول: امر هداني الله له و ثبتني عليه. فيقال له نم نومة لا حلم فيها نومة العروس. ثم يفتح له باب الي الجنة فيدخل اليه من روحها و ريحانها. فيقول: يا رب عجّل قيام السّاعة لعلي ارجع الي اهلي و مالي. و يقال للكافر من ربك؟ فيقول الله. فيقال من نبيك؟ فيقول محمد. فيقال ما دينك؟ فيقول الاسلام. فيقال من اين علمت ذلك؟ فيقول سمعت الناس يقولون فقلت. فيضربانه بمرزبة لو اجتمع الثقلان الانس و الجن لم‏يطيقوها. قال فيذوب كما يذوب الرّصاص ثم يعيدان فيه الروح فيوضع قلبه بين لوحين من نار. فيقول: يا رب اخّر قيام الساعة.

فرمود: به مؤمن در قبرش گفته مي‏شود: پرورنده تو كيست؟ مي‏گويد خداي يكتا. به او گفته مي‏شود: دين تو كدام است؟ مي‏گويد اسلام. گفته مي‏شود: پيغمبر تو كيست؟ مي‏گويد محمد. پس گفته مي‏شود پيشواي تو كيست؟ مي‏گويد فلان (نام امام و پيشواي خود را

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 10 *»

مي‏گويد) پس گفته مي‏شود به اين عقايد چگونه آگاهي يافتي؟ مي‏گويد: خداي من مرا به آن هدايت فرمود و مرا بر گرايش به آن ثابت و استوار قرار داد. پس به او گفته مي‏شود با كمال آسايش و آسودگي خاطر، به مانند خوابيدن داماد در شب زفاف بخواب و آسوده باش. سپس گشوده مي‏شود براي او دري به سوي بهشت كه از آن در نسيمهاي بهشتي و عطر گلهاي آن داخل قبر او مي گردد. پس مي‏گويد اي پرورنده من شتاب فرما در به پاداشتن قيامت تا من به سوي خانواده و مال خويش برگردم.

و گفته مي‏شود به كافر: پرورنده تو كيست؟ مي‏گويد خداي يكتا. گفته مي‏شود: پيامبر تو كيست؟ مي‏گويد محمد. گفته مي‏شود: دين تو كدام است؟ مي‏گويد اسلام. گفته مي‏شود: چگونه و از چه راهي به اين اعتقاد و دين گرويدي و از آن آگاه شدي؟ پس مي‏گويد: شنيدم مردمان چنين مي‏گفتند و معتقد بودند من هم به پيروي از آنها چنين گفتم و به آن معتقد گشتم. پس مي‏زنند او را با گرزي كه اگر انسان‌ها و جن‏ها در برابر آن قرار بگيرند طاقت تحمل آن را نخواهند داشت. فرمود امام پس او گداخته و ذوب مي‏شود. (باز آن دو ملك) او را به حالت اول برگردانده دل او را ميان دو لوح از آتش قرار مي‏دهند (و به همين‏طور عذاب مي‏شود) و مي‏گويد اي پرورنده من برپا داشتن قيامت را تأخير بيانداز (زيرا مي‏داند عذاب قيامت براي او سخت‏تر و رسوايي او بيشتر خواهد بود).

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 11 *»

به اين حديث هم توجه بفرماييد. اميرالمؤمنين فرمودند: من اخذ دينه من افواه الرجال ازالته الرجال و من اخذ دينه من الكتاب و السنة زالت الجبال و لم‏يزل.

يعني: كسي كه دينش را از دهان مردم مي‏گيرد، همان مردم او را از آن دين برمي‏گردانند (يعني چون مردم ثبات و بصيرت در امور ندارند لذا هر روز از شاخه‏اي به شاخه‏اي مي‏پرند) اما كسي كه دينش را از قرآن و احاديث (ائمه هدي:) مي‏گيرد كوه‏ها از يكديگر مي‏پاشند ولي او تكان نمي‏خورد. (يعني تا قيامت بر آن دين ثابت‏قدم و استوار باقي خواهد ماند).

با تذكر و توجه به اين مقدمات حال مي‏پردازيم به:

 

برنامه راديويي «سراب»

 

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 12 *»

روز دوشنبه 30/10/1387

 

بعد از اعلام برنامه و مقدمه‏چيني‏هاي معمول راديويي به طور مضطرب و مشوّش عباراتي از كتاب مبارك «هداية الطالبين» خوانده مي‏شود كه در آن قسمتهاي كتاب، مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني­ تحت عنوان فصلي جلالت شيخ بزرگوار­ را بيان مي‏فرمايند و مي‏نويسند: «چون وضع اين رساله از براي اثبات حقيت اين سلسله جليله كه بر طريقه اماميه اثناعشريه ثابت مانده‏اند مي‏باشد، لابدم  كه مشتي از خروار و قطره‏اي از بحار فضائل آن بزرگوار را به ذكر درآورم تا بر طالبان حق امر مشتبه نگردد.»

كارشناس برنامه از اين فصل فرازهايي را كه درباره علوم ايشان فرمايش فرموده‏اند مي‏خواند و به طور بزرگ‏نمايي و تمسخر مي‏گويد: «آن‏چه حاج محمدكريم خان كرماني درباره شيخ احمد در كتاب هداية الطالبين مي‏گويد اگر واقعيت داشت مي‏بايست در منابع ديگر هم ثبت مي‏شد و حال آنكه اين مطالب جز در منابع شيخي جاي ديگري ديده نمي‏شود.» و معتقد است كه «روضات‏الجنات تنها كتابي است كه شيخ را ستوده اما نه مثل حاج محمدكريم خان كرماني.»

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 13 *»

در پاسخ به اين بخش از كارشناسي‏هاي ايشان بايد عرض كنيم:

فهب اني اقول الصبح ليل   أيعمي الناظرون عن الضياء

اگر آن‏چه در كتب شيخيه و دوست‌داران شيخ و كتابهايي مثل روضات الجنات درست نيست، كتب شيخ كه در دست است به آنها مراجعه كنيد تا ببينيد كه اهل اكثر علوم متداول و علوم غريبه مشكلات علوم خود را از ايشان و ساير مشايخ+ پرسيده‏اند و جوابهاي عالِم‏پسند شنيده‏اند.

از اين گذشته مگر اختلاف دوست و دشمن، چيزي غير از اين هم هست؟ تمام اختلاف بر سر همين مطلب است كه هيچ دشمني تا به حال براي دشمنش فضائل نگفته است لذا توقع بيجايي است كه مخالفين ما فضائل بزرگان ما را بنويسند و گرنه دوستان ايشان فضائل بي‏شماري براي ايشان گفته‏اند كه نمونه بارز آن همين مطالبي است كه خود ايشان مي‏خواند.

و نيز نمي‏توانند كتاب «روضات‏الجنات» مرحوم خوانساري را ردّ كنند زيرا اگر اين كتاب را غير معتبر اعلام كنند شرح حال ساير علما را چه خواهند كرد؟ پس اگر درباره اين كتاب و صاحب آن نيز گِلي روي آفتاب مي‏مالند از ناچاري است. و حال آنكه درباره اين كتاب و صاحب آن نيز كوتاهي نكرده‏اند و آن‏چه توانسته‏اند گفته‏اند و نوشته‏اند. پس فضائل را كجا به غير از كتب دوستان بايد جستجو كرد؟

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

در بخش ديگري از همين برنامه سه نسبت به ايشان مي‏دهد كه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 14 *»

هرسه را بدون تحقيق و به عنوان مقدمه‏اي بر بحث بابيت و بهائيت و اينكه ريشه ادعاهاي باب در مطالب اين بزرگوار است عنوان مي‏كند كه در ضمن مطالبي كه تكرار مي‏شود پاسخ داده شده است. و آن نسبتها:

ـ يكي ادعاي شنيدن وحي است.

ـ و يكي ادعاي اينكه (نعوذبالله) ائمه: گويا در خدمت ايشان بوده‏اند!

ـ و ديگري ادعاي سخن‏گفتن با جمادات و سخن‏گفتن جمادات با ايشان مي‏باشد.

پاسخ به نسبت اول و سوم مبتني بر شناخت ولايت تكوينيه ائمه: و تنزل و ظهور اين ولايت در مراتب مادون و برگزيدگان از خلق مي‏باشد. رتبه اول اين تنزل و ظهور در عرصه و مرتبه انبياء: است و رتبه بعد در عرصه و مرتبه بزرگان شيعه+ مي‏باشد به حسب درجه و مقامشان.

اما انبياء: كه واضح است و نيازي به يادآوري نيست كه ايشان داراي چنين مقامي بوده‏اند كه هم وحي به ايشان نازل مي‏شد و هم زبان جمادات و ساير موجودات را مي‏دانستند و در صورت لزوم با آنها سخن مي‏گفتند و هم جمادات و ساير موجودات با ايشان سخن مي‏گفتند. كه آيات و روايات در مورد بعضي انبيا بر اين مطلب صراحت دارد و روايات جريان كربلا و اسرار شهادت امام حسين7 هم در اين مطلب صريح است.

اما بزرگان شيعه مانند حضرت سلمان، درباره شخصيت ايشان

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 15 *»

هم روايات زيادي رسيده كه سلمان محدّث بود و راوي سؤال مي‏كند چه كسي با او حديث مي‏گفت؟ امام7 مي‏فرمايند: ملك و يا امام او با او حديث مي‏فرمود. و در قرائت آيه شريفه و ما ارسلنا من رسول و لا نبي الا اذا تمني القي الشيطان في امنيته فينسخ الله مايلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته كه دربعض قراءات اهل بيت: اين‏طور خوانده شده: و ما ارسلنا من رسول و لا نبي و لا محدث . . . و در احاديث فرمايش فرموده‏اند كه مثلاً يونس بن عبدالرحمن سلمان زمانش بود يعني از حيث رتبه و از نظر درجات ايماني با حضرت سلمان برابر بود و عبارت شريف «لكل عصر سلمان» هم كه مشهور و معروف است.

و درباره الهام به مؤمنين هم فرموده‏اند يك جزء از هفتاد جزء نبوت است. و در معناي خواب مؤمنين هم رواياتي به اين مضامين رسيده.

بنابراين مقدمات شريفه چه اشكالي دارد كه مؤمنيني كه در سير و سلوك الي الله كوشش مي‏كنند و رياضات شرعيه را متحمل مي‏شوند به مقاماتي اين‏چنيني نائل شوند. و مگر لفظ وحي درباره مادر حضرت موسي و يا زنبور عسل در قرآن نرسيده؟ آنجا كه مي‏فرمايد: و اوحينا الي ام موسي . . . و اوحينا الي النحل ان اتخذي . . . حال اگر مؤمني چنين ادعايي نمود و ادعاي او با شرايع الهيه منافات نداشت و تغيير و يا تأسيس در دين خدا نبود، كجاي عالم عيب مي‏كند؟

اما سخن گفتن جمادات و نباتات و حيوانات با انسان‌ها و يا انبياء

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 16 *»

و اولياء اگر بيان حالت باشد چه اشكالي دارد؟ مگر هر حيوان يا نبات يا جمادي كه با پيغمبر و ائمه ما: سخن مي‏گفت ديگران سخن‏گفتن آن حيوان را به زبان خودشان مي‏شنيدند؟ (مگر در مواردي كه اقتضا مي‏كرد امام7 اين سخن‏گفتن رابه عنوان معجزه و كرامت و اتمام حجت بر منكرين به آنان بشنوانند).

آيا در طول تاريخ تشيع بعضي از بزرگان  علما و عرفا ادعاي چنين امري را نكرده‏اند و از ايشان پذيرفته نشده است؟

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

اما نسبت دوم كه مي‏گويد: «گويا ائمه: در خدمت ايشان بوده‏اند.» مبتني بر اين عبارت است كه در شرح احوال ايشان مي‏نويسند «رؤياي آن والامقام بر سبيل كشف و الهام بود نه اضغاث احلام و در منام خدمت هريك از ائمه اطهار: كه مي‏خواستند مي‏رسيدند». و كارشناس اين‏طور استنباط كرده است كه نعوذبالله ائمه: در خدمت ايشان بوده‏اند.

پاسخ به اين نسبت

از ايشان سؤال مي‏كنيم كدام دوست و شيعه‏اي است كه نخواهد در خدمت ائمه: باشد؟ و اين بزرگواران را زيارت نمايد؟ و وقتي اسباب شرفيابي فراهم شد استنكاف كند؟ و آيا دستوراتي براي خواب ديدن هريك از ائمه: نرسيده كه هركس مي‏خواهد خدمت فلان امام

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 17 *»

يا پيغمبر اكرم برسد فلان نماز و دعا را بخواند و بخوابد خدمت ايشان خواهد رسيد؟ و اگر كسي چنين كاري كرد و امام7 يا پيغمبر اكرم9 به خواب او آمدند و مشكل او را حل فرمودند بايد گفت مگر امام7 در خدمت توست كه هرگاه اين كار را بكني به خواب تو بيايد! و اگر كسي هر شب اين عمل را انجام داد و هر شب حضور يكي از اين بزرگواران شرفياب شد جرم كرده و يا ادعاي دروغي نموده است؟… پس منشأ اين نسبت‏ها جز اغراض فاسده نفساني چه مي‏تواند باشد؟

مرحوم شيخ عباس قمي در باب ششم كتاب «باقيات صالحات» كه در حاشيه «مفاتيح‏الجنان» چاپ شده است مي‏نويسد: «شانزدهم: شيخ كفعمي در مصباح و محدث فيض در خلاﺻﺔ الاذكار فرموده كه ديديم در بعض كتب اصحاب اماميه كه هركس خواسته باشد در خواب ببيند يكي از پيغمبران و امامان: را يا يكي از مردمان يا والدين خود را، بخواند سوره شمس و ليل و قدر و قل ياايهاالكافرون و سوره اخلاص و معوذتين را. پس بخواند صد مرتبه سوره اخلاص را و صلوات بفرستد بر پيغمبر و آل او صد مرتبه و بخوابد با وضو به جانب راست، خواهد ديد هركه را اراده كرده ان‌ـ‌شاء الله و تكلم خواهد كرد با او ان شاء الله هرچه بخواهد . . .».

اما ساير افتراءات و تهمت‌هايي كه مي‏زنند جوابش جز خاموشي چيز ديگري نيست. خود دانند و گفتار و كردار خود و قيامت و خداوند عالم عادل.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 18 *»

روز دوشنبه 7/11/1387

 

گوينده راديو پس از اعلام برنامه، سخنراني مي‏كند به گونه‏اي كه گويا قصد دارد كارشناس را هم تحت تأثير قرار دهد و با گفتن خلاصه‏اي از مطالب جلسه گذشته و بيان تهمت‌ها تحت عنوان ادعاهاي شيخ احمد احسائي از كارشناس مي‏خواهد كه باب گفتگو با شنوندگان را باز نمايد. و از او مي‏خواهد درباره قسمت آخر گفتگوي هفته گذشته در مورد تكفير شيخ احمد احسائي توسط برغاني توضيحات بيشتري بدهد.

آقاي كارشناس هم بعد از تعارفات معمول و تجليل از ملامحمدتقي برغاني و روش شيعه در مقابل مدعيان و شنيدن ادعاها و حكم صادر كردن آنان (كه همين‏طور هم بايد باشد و اي كاش كارشناس محترم خودشان هم رعايت مي‏كردند.) مي‏گويد: «…ملا محمدتقي در مجلس پس از تعارفاتي كه بين علماء مرسوم است از ايشان سؤال مي‏كند كه: آيا در معاد مذهب شما و مذهب مرحوم ملاصدراي شيرازي يكيست؟ آيا مباحثي را كه شما درباره معاد مدّ نظر داريد با مباحثي كه مرحوم ملاصدراي شيرازي دارند يكيست؟ شيخ احمد گفت: نه‏خير انديشه من وراي انديشه مرحوم ملاصدرا

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 19 *»

است. من به گونه‏اي ديگر مي‏انديشم و تصورم درباره معاد جسماني يك چيز ديگري است. ملا محمدتقي برادرش ملا علي را مأمور كرد و گفت برو كتاب شواهدالربوبية ملاصدرا را بياور. ملا علي علي‏رغم اينكه برادر مرحوم ملا محمدتقي است اما از ارادت‏كيشان شيخ هم به شمار مي‏رود و به شيخ علاقه و ارادت دارد. اين آقاي ملا علي از آوردن شواهدالربوبية به علت اينكه مي‏دانست ممكن است مشت شيخ باز شود پيش برادر، از آوردن آن امتناع كرد.».

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

تحريف تاريخ

اين كارشناسي يعني تحريف تاريخ (بر فرضي كه تاريخ صحيحي در دست باشد. و گرنه به قول بعضي طلبه‏ها كتاب قصص‏العلماء را بايد «فضايح العلماء» نام مي‏گذاشت.) اين‏جانب براي نشان‏دادن تحريف كارشناسانه عين متن قصص‏العلماء را در معرض قضاوت عموم مي‏گذارم تا خوانندگان محترم ارزش اين كارشناسي را بدانند.

در شرح احوال شهيد ثالث مي‏نويسد:

«شيخ احمد به بازديد علماي قزوين مي‏رفت و علما به همراه او بودند روزي به بازديد شهيد ثالث حاجي ملا محمدتقي رفتند پس از طي تعارفات مرسومه شهيد از شيخ سؤال كرد كه در معاد مذهب شما و ملاصدرا يكي است؟ شيخ گفت چنين نيست و مذهب من وراي مذهب

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 20 *»

ملاصدرا است. شهيد به برادر كوچكش حاجي ملا علي گفت برو در كتابخانه من و شواهد ربوبيه ملاصدرا در فلان موضع است او را بياور. حاجي ملا علي چون از تلامذه شيخ احمد بود مساهله و مسامحه و مساوفه در احضار شواهد ربوبيه نمود. شهيد ثالث به شيخ گفت اكنون كه نزاع نمي‏كنيم كه مذهب شما و ملا صدرا در معاد يكي است لكن شما بگوييد كه مذهب شما در معاد چيست؟ شيخ گفت كه من معاد را جسم هورقليايي مي‏دانم و آن در همين بدن عنصري است مانند شيشه در سنگ. شهيد فرمود كه بدن هورقليايي غير عنصري است و ضروري دين اسلام است كه در روز قيامت همين بدن عنصري عود مي‏كند نه بدن هورقليايي. شيخ گفت مراد من همين بدن است.

بالجمله، هنگامه مناظره در ميان ايشان گرم شد. پس يكي از تلامذه شيخ كه از اهل تركستان بود با شهيد در مقام مجادله برآمد و چون غرضش محاجه و مجادله بود نه استكشاف حق، شهيد سكوت مي‏نمود. پس از آنجا برخاستند و اجتماع مبدل به افتراق و وفاق مبدل به شقاق شد. در آن روز شيخ چون به مسجد براي نماز جماعت رفت از علماء كسي همراه او نرفت و در مسجدش حضور به هم نرسانيدند مگر حاجي ملا عبدالوهاب پس حاجي ملا عبدالوهاب از شيخ احمد خواهش نمود كه رساله‏اي در معاد و اعاده بدن عنصري تأليف نماييد تا رفع  شبهه شود. شيخ رساله‏اي نوشت ثمري نبخشيد و همهمه تكفير شيخ در قزوين شيوع يافت…».

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 21 *»

دو صفحه بعد در جريان سفرش به خراسان مي‏گويد: «چون به سبزوار رسيدم مسائلي چند از كلام . . . خدمت حاجي ملا هادي سبزواري دادم . . . كه پاسخ دهد بعد از مراجعت (از مشهد به سبزوار) ميرزا محمدحسين مجتهد ساروي و جناب حاجي ملامحمد اشرفي از كيفيت سؤال و جواب ملاهادي اطلاع يافتند (به من گفتند) كه او ترسيد كه اگر اين مسائل را جواب نويسد شما خواهيد او را تكفير كرد چه او نيز با ملاصدرا هم‏مذهب و در فساد عقيده با او شريك است…».

خوانندگان محترم دراين دو بخش از كتاب قصص‏العلماء دقت كنند. علت تكفير شيخ مرحوم­ را ملا محمدتقي برغاني مكفّر اول شباهت عقيده ايشان و ملاصدرا به هم دانسته است اما آقاي كارشناس از اين موضوع هيچ نمي‏گويد. زيرا به او خواهند گفت اگر تكفير ملامحمدتقي برغاني شيخ مرحوم را معتبر است همان شخص ملاصدرا را نيز تكفير كرده و اگر اين تكفيركردنش ملاصدرا را بي‏اعتبار است تكفيركردنش شيخ را نيز . . .

و نيز آقاي كارشناس! ملاصدرا كه اينك از عدول مؤمنين و صدر المتألهين است، پس شيخ هم كه معادش (به قول برغاني) شبيه معاد اوست بايد مؤمن و يا حدّ اقل مسلمان باشد! پس اين‏همه كم‏لطفي براي چه؟!

اين روزها خيلي از خيابان‏ها، مؤسسات علمي و غير آن به نام ملاصدرا ناميده مي‏شود و تمام جريانات فكري به سمت اشاعه حكمت

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 22 *»

و فلسفه وي هدايت مي‏شوند و . . . آيا از اين جريانات چيزي جز خاطره يك بام و دو هوا در ذهن‏ها تداعي مي‏شود؟!

حال كه سخن به اينجا كشيد، بايد اين مطلب را يادآور شويم كه مسأله معاد و شباهت به مذهب ملاصدرا جز بهانه‏اي براي تكفير شيخ­ نبود. اصل جريان از اين قرار بود كه ملا محمدتقي برغاني در قزوين مدعي اعلميت بود و ميزباني شخصيتي مثل شيخ­ براي وي مزيد برشرافت بود، زيرا ايشان وقتي وارد شهري مي‏شد ـ  به شهادت تاريخ ـ سبب اعتبار ميزبان مي‏گشت، بنابراين وقتي شيخ­ در بدو ورود به قزوين بنا به دعوت قبلي ملا عبدالوهاب به خانه او وارد شد، باعث شد كه عِرْق حسد ملا محمدتقي به هيجان آمد و كرد آن‏چه كرد و ندانست كه چه كرد.

و اين نكته نيز لازم به تذكر است كه ملا محمدتقي برغاني، كسي نبود كه بتواند به تنهايي عامل جسارتي اين‏چنيني باشد. بلكه چون از گوشه و كنار مي‏دانست كه بعضي از علماي ظاهري و آقازادگاني كه گوشه چشم مردم به آنها است پشتيبان وي هستند، اقدام به چنين جسارت بزرگي نمود، و ننگ اين عمل را براي ابد بر خود هموار كرد.

و در اينجا بد نيست كه خوانندگان محترم به نامه‏اي كه مرحوم شيخ­ بعد از وقايع قزوين براي حاج ملا عبدالوهاب نوشته است توجه نمايند:

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 23 *»

«بسم الله الرحمن الرحيم

الي جناب عالي‏الجناب و لب الالباب الداخل في الخيرات من كل باب اهدي جميل التحية و السلام اصلح الله احواله و بلغه اماله في مبدئه و مآله بحرمة محمد و آله آمين رب العالمين.

اما بعـد؛ فان سألتم عن محبكم و داعيكم فانا احمد الله اليكم اما انا من جهة نفسي ظاهري و باطني ففي راحة و اما الناس من جهتي فقداختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر و لو شاء الله مااختلفوا ولكن الله يفعل مايريد.

جاء الورع الزاهد الشيخ شفي و اراد ان‏يطعن علي جنابك فلم‏يجد انه نظر في بعض كتبي في قولي ان للانسان جسدين الاول يعاد يوم القيمة و هو الجسد الاصلي و الثاني اعني العارضي الذي ليس من الانسان و انما هو عرض لحق المكلف من الاكل و الشرب و ليس من حقيقته و انما هو في نفس الامر جسد تعليمي او بحكمه و ان قلت انه من العناصر فان كل ماتحت فلك القمر من العناصر الجواهر و الاعراض و نفخ الشيطان في قلبه فقال انه كفر و هذا كافر و الاخوند الملاعبدالوهاب صلي خلف الكافر و اعانه عليه قوم آخرون فقدجاؤا ظلماً و زوراً و الذي تولي كبره منهم له عذاب عظيم خوفاً علي دراهم العجم و الهند حتي قالوا انك تقول ان الذي خلق السموات و الارض علي بن ابي‏طالب و حكموا بنجاسة حضرة الحسين7 لاني ادخل عليه للزيارة و الامر اعظم مماتسمع و بذلوا الاموال علي ذلك للقريب و البعيد تشييداً لتكفيري و لاتحسبن الله غافلاً عمايعمل الظالمون. و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 24 *»

قلت هذا كلام خواجه نصيرالدين في التجريد و العلامة في شرح التجريد و المجلسي في كتابه المسمي بحق‏اليقين، قال في التجريد: «و لايجب اعادة فواضل الانسان.» و بيّنه العلامة في الشرح: «انه لايحشر الا الطينة الاصلية.» و قال المجلسي كلاماً طويلاً من جملته قال: «دويم آنكه در بدن اجزاء اصليه هست كه باقي است از اول عمر تا آخر عمر و اجزاي فضليه مي‏باشد زياده و كم و متغير و متبدل مي‏شود و انسان كه مشار اليه به «انا» و «من» آن اجزاء اصليه است كه مدار حشر و نشر و ثواب و عقاب بر آن است.» و في هذا الكتاب مثل هذا الكلام كثير و الصادق7 كما في الكافي سئل عن الميت يبلي جسده قال نعم حتي لايبقي لحم و لا عظم الا الطينة التي خلق منها فانها لاتبلي تبقي في قبره مستديرة حتي يخلق منها كماخلق اول مرة هـ  و كل العلماء علي هذا. فان جعلوا هذا الجسد الثاني الذي لايعود كما هو رأيي هو الجسد التعليمي اعني العارض او العرض حتي اني صرحت في بعض كتبي بان الجسد الذي يعاد لو وزن لما زاد عليه هذا الذي في الدنيا المرئي مقدار ذرة لانه هو هو بعينه مايزاد فيه ذرة و لاينقص منه ذرة فان الله يقول و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفي بنا حاسبين فقوله اتينا بها اي بعينها ولكن متي كنت كافراً جاهلاً بالمعاد و انا ادعي بانه ما احد عرف ذلك مثلي و قدوقف علماء العجم كلهم عليها ماطعن فيها الا جاهل بمعني قولي او معاند منكر للحق و قدقال اميرالمؤمنين7 اذا قال احدكم لاخيه يا كافر كفر احدهما الحديث. لكن يا شيخ حسبي الله و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 25 *»

 كفي به شهيداً ان الله يقول في كتابه الحق مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد و الحاصل انا اقول حسبي الله و كفي ليس وراء الله منتهي و السلام عليك و رحمة الله و بركاته و سلام علي من يعز لديك و خصّ نفسك بالسلام.»

اين نامه شاهد صادقي است بر آنچه قبلاً عرض شد كه علت تكفير مرحوم شيخ صرفاً حسادت، باور كردن عناوين پوشالي و عقده‏هاي رواني بوده است. به فرموده مرحوم شيخ­ وي قصد طعنه‏زدن و صدمه واردكردن بر مرحوم ملا عبدالوهاب را كه ميزبان ايشان بوده است، داشته. و كساني هم كه از برغاني حمايت كردند روي طمع‏ها و خيالات واهيه فاسده‏اي بوده است كه در اين نامه به آن اشاره فرموده‏اند.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

از اين مطلب بگذريم، بد نيست كمي درباره شخصيت ملا محمدتقي تحقيق كنيم زيرا كارشناس وي را از مراجع عالي‌قدر شيعه در آن زمان معرفي مي‏كند. براي تحقيق اين قضيه به همان كتاب مراجعه مي‏كنيم.

صاحب قصص‏العلماء ـ  كه از طرفداران سرسخت ملامحمدتقي است ـ  درباره او مي‏نويسد:

1ـ  وي جهت حكومت شرعيه اجرت مي‏گرفت به طوري كه در قزوين شهرت داشت كه وي رشوه اخذ مي‏كند.

«از جمله فتواي او آنكه جايز است براي حاكم شرع براي خود در

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 26 *»

مرافعه جعل و اجرت بگيرد يعني در نوشتن حكم. و مكرر در بالاي منبر مي‏فرمود كه بر من حكم‏كردن لازم است لكن نوشتن لازم نيست و براي نوشتن اجرت مي‏گيرم. فلذا مردم مي‏گفتند شهيد ثالث رشوه مي‏گيرد و العياذ بالله كه رشوه بگيرد! بلكه اجرت براي كتب سجل مي‏گرفت.»

2ـ  به جهت فتواهاي وي چند مرتبه قصد كشتن او را كردند.

«… در دارالسلطنه قزوين بسيار اجراء حدود و سياسات شرعيه مي‏نمود تا اينكه زماني كسي را به جهت يكي از معاصي شرعيه حد جاري فرمود پس يكي از كسان آن محدود با اسلحه در نيمه شب به كتابخانه شهيد ثالث به قصد قتل آن جناب رفته زماني رسيد كه چراغ روشن…»

«… و ايضاً شخصي از تجار قزوين به واسطه حكمي كه از آن جناب به منصه ظهور رسيده بود با وي در مقام عناد برآمد و كينه آن جناب را در دل گرفت و خواست كه در يكي از شبها آن جناب را به قتل رساند پس شبي را عزم كرد چون خواست كه به عزم خويش اقدام نمايد…»

3ـ  به جهت خواب ديدن حكم خدايي را تغيير داد.

«… و ايضاً شهيد ثالث از تعبيه و تشبيه در مصيبت حضرت سيدالشهدا عليه آلاف التحية و الثناء ممانعت مي‏نمود و غنا در مراثي و انشاد مصائب ائمه منع مي‏نمود تا شبي از شبهاي قدر در خواب ديد كه پيغمبر خدا در مسجد شهيد در بالاي منبر است و به شهيد ثالث خطاب فرمود كه آخوند! از غنا در مراثي فرزندم حسين منع مكن به هر نحو كه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 27 *»

مي‏خواهند بخوانند و . . . پس از آن خواب غنا در انشاد مصيبت را منع نمي‏نمود و تعبيه و تشبيه را تجويز و خود هم در مجالس تعبيه مي‏نشست.».

آيا با چنين احوالي وي يكي از مراجع عالي‌قدر شيعه است؟ و آن‏قدر متقي است كه وارد نشدن شيخ در قزوين به منزل او برايش اهميت نداشته و بر شخصيت او نمي‏افزوده؟ چطور مي‏شود كسي كه در بين مردم به رشوه‏خواري مشهور بوده و بارها قصد كشتن او را نموده‏اند، دنبال جبران اعتبار و شخصيت از دست‏رفته نباشد؟ آيا كسي كه به بهانه حكومت شرعيه اجرت مي‏گيرد و به جهت خواب‏ديدن حكم الهي را تغيير مي‏دهد، به جهت عدم ورود شيخ­ به منزلش بهانه‏گيري نمي‏كند؟

حال بايد از كارشناس محترم سؤال كرد: مگر ائمه ما: نفرموده‏اند: ان دين الله اعز ان يري في النوم. آيا خوابي كه منجر به تغيير حكم الهي مي‏شود در مذهب، حجت است و مايه كرامت و شرافت ملاي برغاني شده است؟ اما خواب‌هايي كه به واسطه آن هيچ حلالي حرام و هيچ حرامي حلال نشده، و بزرگان علماي شيعه اجازات متعدده به بيننده خواب (مرحوم شيخ­) داده‏اند بي‏اعتبار بوده و بيننده چنين خوابي مدعي باطل است؟! ألكم الذكر و له الانثي؟ تلك اذا قسمة ضيزي.

آيا شيخ­ بعد از خواب‏ديدن مدعي امري شدند؟ و كسي يا

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 28 *»

كساني را به امري غير شريعت مقدسه دعوت فرمودند؟ و آيا حلالي را حرام كردند يا حرامي را حلال نمودند كه خواب‏هاي ايشان بي‏اعتبار باشد؟

و آيا غير از اين است كه اجازه‏دهندگان وقتي براي مجازين اجازه مي‏نويسند سلسله مشايخ اجازه خود را به ائمه: مي‏رسانند؟ و معني اجازه آن است كه شخصِ مجاز، از طرف ائمه: مجاز به روايت احكام الهي است. پس چرا نمي‏توان گفت كه اجازات علماء را در حقيقت ائمه: اعطاء فرموده‏اند؟

و آيا ما و شما مالك احساسات ديگران هم هستيم كه استهزاء كنيم و بگوييم چرا آب دهان رسول‏الله9 در كام شما چنين مزه‏اي دارد و آب دهان امام مجتبي7 چنان؟ و نبايد شما چنين احساسي داشته باشيد. مالكم كيف تحكمون.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

مسأله ديگري كه آن هم بي‏جهت دستاويز كارشناسانه قرار گرفته است، مسأله بهشت‏فروشي شيخ مرحوم­ است.

صاحب كتاب قصص‏العلماء مي‏نويسد: «در بعضي از ازمنه شيخ را قروضي پيدا شده بود پس شاهزاده آزاده محمدعلي ميرزا به شيخ گفت كه يك باب بهشت به من بفروش من هزار تومان به تو مي‏دهم كه به قروض خود داده باشي. پس شيخ يك باب بهشت به او فروخت و به خط خود وثيقه نوشته و آن را به خاتم خويش مختوم ساخته به شاهزاده داد و هزار

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 29 *»

تومان از او گرفته و قروض خود را پرداخت. چنان‌كه آقا سيد رضا فرزند آقا سيدمهدي بحرالعلوم زماني مقروض شده از نجف به كرمانشاهان آمد و درخواست وجه نمود شاهزاده محمدعلي ميرزا گفت كه يك باب بهشت به من بفروش به عوض هزار تومان، سيد گفت از كجا كه من مالك آن باشم؟ گفت كه تو قباله در اين باب نوشته و علماي نجف و كربلا آن را مختوم كنند من قبول دارم و از خداي تعالي آن را خواهم گرفت. پس سيد چنين كرد و هزار تومان گرفت و شاهزاده در زمان وفات وصيت كرد كه هردو قباله را در كفن او گذاشتند و البته حق تعالي عطا خواهد فرمود.».

اين مسأله هم به مانند مسأله قبلي است كه بر فرض صحت آن، به قول طلبه‏ها بايد گفت «باؤك تجرّ بائي لاتجرّ؟!» و الا صحت اين داستان از طرف بزرگان شيخيه تأييد نشده است و از قلم دشمن هرچه تراوش كند بعيد نيست.

اما اصل قضيه بهشت‏فروشي توسط بزرگان شيعه در جايي كه ما قائل به مسأله شفاعت هستيم و معتقديم كه شيعيان از دوستانشان شفاعت مي‏كنند چه عيب دارد؟ و در روايات وارد شده كه براي خود دوست زياد بگيريد زيرا هر مؤمني اقلاً سي نفر را شفاعت مي‏كند. حال اگر علماي بزرگ كه در دنيا متصدي تعليم و هدايت خلق مي‏باشند شفاعت كنند چه مشكلي پيش مي‏آيد؟ البته همان‏طور كه گفتيم اين داستان از طرف بزرگان شيخيه تأييد نشده است و نوشتن اراجيف از

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 30 *»

طرف صاحب قصص‏العلماء بعيد نيست.

علاوه بر آنكه مسأله بهشت‏فروشي منحصر به شيخ اوحد­ نشد و ديگران و امضاكنندگان و مهركنندگان قباله سيد رضا فرزند مرحوم بحرالعلوم هم در اين جرم شريك‏اند!

و اگر اين دو داستان صحت داشته باشد عظمت و جلالت شيخ را نيز نشان مي‏دهد كه مهر شريف او با مهرهاي تمام علماي نجف و كربلا برابري و بلكه بر همه آنها برتري داشت. و الفضل ماشهدت به الاعداء.

به اين حكايت كه مرحوم مجلسي و مرحوم نوري (صاحب مستدرك) و ديگران نقل كرده‏اند توجه كنيد، تا تصديق كنيد كه مي‏شود بهشت فروخت.

البته دوستان توجه دارند كه اين نقل به عنوان قياس امر اين بزرگوار به ائمه: در اينجا آورده نشده بلكه صرفاً به منظور آن است كه ذكر فضيلتي شده باشد و بدانيم بهشت ملك آقايان ما محمد و آل‏محمد: است به هركس بخواهند اعطاء مي‏فرمايند و خداوند آن را به ايشان اعطاء فرموده است. هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب.

هشام بن حكم مي‏گويد: «مردي از ملوك اهل جبل هر ساله در ايام حج خدمت حضرت صادق7 مي‏رسيد و حضرت او را در يكي از منازلشان جا مي‏دادند و حجش طول مي‏كشيد و زياد مي‏ماند. پس ده‏هزار درهم به حضرت صادق7 داد كه براي او خانه‏اي بخرند و به حج رفت.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 31 *»

وقتي برگشت عرض كرد خدمت حضرت فدايت شوم خانه خريديد؟ فرمودند بله و كاغذي آوردند كه بر آن نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. اين است آن‏چه خريده است جعفر بن محمد براي فلان فرزند فلان جبلي، خريده است براي او خانه‏اي در فردوس كه يك حدّ آن رسول‏الله9 و حدّ دوم آن اميرالمؤمنين7 و حدّ سوم آن حسن بن علي8 و حدّ چهارم آن حسين بن علي8 است.». آن شخص وقتي آن را خواند عرض كرد راضي هستم خدا مرا فداي شما گرداند. حضرت به او فرمودند من آن مال را كه گرفتم تقسيم كردم بين فرزندان امام حسن و امام حسين8 و اميدوارم خدا قبول بفرمايد و به تو بهشت را ثواب بدهد. آن مرد هم آن قباله را گرفت و به وطنش معاودت نمود و مريض شد و وصيت كرد كه آن قباله را در قبر همراه او قرار دهند و وصي او هم اين كار را كرد. روز بعد كه بر سر قبرش رفتند ديدند آن نوشته روي قبر او هست و در آن نوشته شده: «جعفر بن محمد به عهد خود نسبت به من وفا نمود.».

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

كارشناس در بخش ديگري از سخنان خود با تأكيد زياد مي‏گويد:

«… حتي سيد كاظم رشتي شاگرد ارشد شيخ احمد احسايي هم بعدها وقتي كه نظريه شيخ احمد را به ايشان نشان مي‏دهند و او را مكلف مي‏كنند كه نظريه بدهد در رابطه با اين قضيه، سيد كاظم هم با مطالعه نظريه شيخ احمد بر تكفير ايشان حكم مي‏كند. و اين

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 32 *»

هم از مطالب جالب روزگار است كه سيد كاظم جانشين و ارشد تلامذه شيخ احمد به تكفير استاد خودش اقدام مي‏كند و ظاهر عبارات شيخ را كفر مي‏داند و ممهور به مهر خويش مي‏كند.».

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

باز هم تحريف تاريخ

اولاً عين جريان را از كتاب قصص‏العلماء كه سند كارشناس برنامه است نقل مي‏كنيم، تنكابني مي‏نويسد:

«… ارشد تلامذه شيخ، آقا ابوالحسن بن سيد محمدحسين تنكابني بود كه خال مفضال مؤلف كتاب است و رساله‏اي در علم نوشته و به نظر شيخ رسانيد و شيخ شرحي بر آن نوشته. پس از آقاابوالحسن، سيدكاظم رشتي الاصل ساكن كربلا از ارشد شاگردان شيخ احمد شده چون خبر تكفير شيخ اشتهار يافت و شيخ نيز وفات يافت در آن زمان مرحوم آقا سيد مهدي خلف باشرف آقا سيدعلي صاحب رياض از شدت تقوي و جربزه فتوي نمي‏گفت پس مردم از او درخواست اين نمودند كه شيخ را شهيد ثالث تكفير كرده اكنون تكليف ما با تابعين شيخ چيست؟ آقا سيدمهدي مجلسي ترتيب داد و شريف‏العلماء و حاجي ملا محمدجعفر استرآبادي و حاجي سيد كاظم را احضار نمود. ايشان با سيدكاظم مناظره نمودند و مواضعي چند از كتاب شيخ را گرفته كه ظاهر اين عباير كفر است سيد كاظم اذعان نمود كه ظواهر اين عباير كفر است لكن شيخ ظواهر اين عباير

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 33 *»

را اراده نكرده است بلكه اين كلمات را تأويلي است كه آن تأويل مراد شيخ است. ايشان گفتند كه ما مأمور به تأويل نيستيم مگر در آيات قرآن و كلمات حضرت سبحان و اخبار پيغمبر و آل اطهار، و الا هر كافري كه به كلمه كفري تكلم كند لامحاله تأويل در او راه دارد. پس به سيد كاظم گفتند كه تو بنويس كه ظاهر اين عباير كفر است. سيد كاظم نوشت كه ظاهر اين عباير كفر است و آن را به مهر خود ممهور نمود. پس آقا سيد مهدي اگرچه فتوي نمي‏گفت لكن به شهادت اين دو عادل شريف‏ العلماء و حاجي ملامحمدجعفر استرآبادي، حكم به تكفير شيخ و تابعين او نمود…».

و اينك ترجمه همان ماجرا را از قلم خود مرحوم سيدكاظم رشتي­ از  كتاب «دليل‏المتحيرين» نقل مي‏نماييم.

آن بزرگوار مي‏فرمايند: «بعد از وفات او اعلي الله مقامه و انار برهانه جماعتي گمان كردند كه آثار او از ميان رفته و امر او كهنه خواهد شد و آتش او سرد و نور او خاموش مي‏گردد پس مدتي نزديك به دو سال يا كمتر سكوت كردند ولي ديدند كه نور آن بزرگوار همواره در ازدياد و ستاره سعد علوم وي پيوسته در ارتفاع و علو است پس به خيال سابق كه در صدد آن بودند برگشته و متعرض اين بنده مسكين حقير فقير شدند و زبان‌هاي طعن ايشان بدون هيچ سببي بر من گشوده شد و تنها سبب همين بود كه من مناقب آن بزرگوار را ذكر مي‏كنم و فضائل او را منتشر و كتبش را تدريس مي‏نمايم و نفايس و جواهر فوائد كتبش را براي مردم بيان

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 34 *»

مي‏كنم. پس فرستادند نزد من كه اين كار را ترك كن.

در جواب ايشان گفتم كه طريقه من معرفت خداوند و اسماء و صفات و افعال و آثار او و معرفت انبياء او و اصناف خلق او و معرفت حجتها و امناء او و معرفت نبوت مطلقه و ولايت مطلقه و معرفت توحيد و مراتب آن و . . . مي‏باشد . . . جواب دادند: آن‏چه تو در آن مباحثه مي‏كني علم حكمت است و حكماء گمراه و گمراه‏كننده مي‏باشند. به ايشان گفتم بر چه چيز حكمت عيب مي‏گيريد؟ بر لفظ آن يا معني آن؟ . . . جواب دادند: كه فرو رفتن در حكمت و اشتغال به آن خطرهاي بسياري دارد و موجب خلود در آتش مي‏شود . . . به ايشان گفتم: سبحان‏الله وقتي كه شما مشغول به آن نبوده‏ايد حق و باطل آن را از كجا مي‏دانيد؟ . . . و ديگر اينكه ما در هر يك از معارف الهيه و حقايق ربانيه و افعال و آثار و اسماء و صفات و معرفت نبوت و ولايت كه سخن مي‏گوييم به محض دلالت عقل نيست اگرچه اين دلالت در نزد شما كافي است همان‏طور كه ديگر كساني كه اسم حكما را بر خود گذاشته‏اند كافي مي‏دانند و به محض عقل در معارف الهيه تكلم مي‏كنند خواه با شرع موافق باشد يا نباشد. و ما بعون الله سالك اين مسلك نيستيم و از اين طريق نمي‏رويم بلكه:

ـ  اولاً دلالت عقل را مراعات مي‏كنيم.

ـ  ثانياً به دلالت آيات محكمه بر آن‏چه كه عقل بر آن دلالت كرده نظر مي‏كنيم.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 35 *»

ـ  ثالثاً نظر مي‏كنيم به دلالت سنت يعني احاديث مسلمه مشهوره غير متشابهه بر آن‏چه كتاب و عقل بر آن دلالت كرده‏اند.

ـ  رابعاً نظر مي‏كنيم به مذهب و مطابقت اين سه دليل با آن. پس اگر مخالف بود آن را ترك مي‏كنيم چراكه مذهب قوي‏تر و ثابت‏تر است.

ـ  خامساً در آيات مرئيه در آفاق و انفس نظر مي‏كنيم بنابر قول خداي تعالي كه مي‏فرمايد: سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق و آن‏گاه به حقيقت و قطعيت موضوع حكم مي‏كنيم . . .

جواب دادند كه ما از شما نمي‏خواهيم كه درس و بحث در اين معارف را ترك كنيد الا اينكه شما راه شيخ را مي‏رويد و پيرو او هستيد و قائل به قول او هستيد!

گفتم در مسلك و طريقه او چه عيب و قصوري مي‏بينيد؟ آيا نه اين است كه علماي مذهب و علماي اسلام كه مدار نقض و ابرام بر آنهاست همگي به وثاقت و جلالت و علم وافر و فضل واسع و نور ساطع او شهادت داده‏اند و از جميع علماي شيعه بر جلالت شأن و نبالت مكان آن بزرگوار اجماع قائم شد؟ و در تبعيت آن جناب براي من چه محذوري لازم مي‏آيد در حالي كه شهادت اين بزرگواران را قبول نموده‏ام؟ . . .

جواب دادند كه اين علما آن‏چه را كه ما ديده‏ايم نديده‏اند و آن‏چه كه براي ما معلوم شده براي آنها معلوم نشده بود و ما مكلف به احوال ايشان نيستيم.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 36 *»

به ايشان گفتم كه اين همان قول سلف اول است كه بريده اسلمي از آنها پرسيد كه رسول خدا اميرالمؤمنين را به خلافت منصوب كرد، پس چه چيز باعث شد كه شما از آن جناب به پسر ابي‏قحافه عدول كنيد. گفتند كه ما حاضر بوديم و تو غايب بودي و شاهد مي‏بيند آن‏چه را كه غايب نمي‏بيند …

به آنها گفتم چه چيز از فساد عقيده او غير از مزخرفات و افتراءات خود شما بر شما واضح شده؟

گفتند چهار عبارت در چهار مطلب:

ـ  عبارتي در معراج،

ـ  و عبارتي در معاد،

ـ  و عبارتي در علم خدا،

ـ  و عبارتي است كه دلالت مي‏كند بر اينكه امام علت فاعلي است…

پس چون اينها را از آنها شنيدم به ايشان گفتم آيا چنين نيست كه اين مسائل همانهاست كه در زمان حيات آن بزرگوار بر او انكار كرديد؟ و آيا چنين نيست كه آن جناب بر شما انكار نمود كه لازمه سخنان او اين مطالب باشد كه شما ذكر كرديد؟ و آيا به شما نفرمود كه آن عبارات را نزد من بياوريد تا آنها را به شما بفهمانم و مقصود و مراد را براي شما تفسير كنم؟ آيا شما از اين مطلب سر باز نزديد؟ و آيا بعد از اين عمل براي شما دليلي باقي مي‏ماند؟ و ظاهر با نص معارض مي‏شد؟ آيا نمي‏دانيد كه علما اصطلاحاتي دارند كه جز از راه آنها كلامشان فهميده نمي‏شود و نمي‏دانيد

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 37 *»

كه لا مشاحة في الاصطلاح؟ و نمي‏دانيد كه كلام بر وجوه مختلف از انواع مجازات و استعارات و تشبيهات و كنايات و اصطلاحات و گاه از باب «اياك اعني و اسمعي يا جارة» جاري مي‏شود. و به تحقيق كه حضرت صادق7 فرمودند: من به كلمه‏اي تكلم مي‏كنم و از آن، يك وجه از هفتاد وجه آن را اراده مي‏نمايم كه از هريك از آن جهات براي من راه خروج هست. و اگر انسان بخواهد كلامش را هرطور كه خواست جاري مي‏كند و دروغ نمي‏گويد چنانچه حضرت ابراهيم نظري نمود در نجوم پس گفت من سقيمم و سقيم نبود و دروغ هم نگفت و همچنين فرمود بل فعله كبيرهم و دروغ نگفت. پس . . .

بالجمله اين كلام به آنها فايده نبخشيد . . . تا اينكه در روز جمعه‏اي كه اولين جمعه ماه رجب بود جمع شدند و مجلسي آراستند و جماعت بسياري متجاوز از هزارها نفر كه حتي يكي از آنها هم مرا تصديق نمي‏كرد در آن جمع شدند و مرا در اين مجلس سخت حاضر كردند و روز گرمي بود و جماعت از هر طرف به حمايت رؤساي خود مي‏آمدند و من در اين ميان يكه و تنها بودم. پس يكي از آنها در همين مجلس به من گفت «ان الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج اني لك من الناصحين» در حالتي كه همه آنها ملبس به اسلحه و مجهز به لباس خصومت بودند و دور من حلقه زده بودند كه گويا براي جهاد در حضور رسول خدا9 آمده‏اند و براي من خروج از ميانه ممكن نبود. پس چون قدري آرام گرفته و نشستند از

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 38 *»

آنها پرسيدم كه اين اجتماع براي چيست و موجب اين غوغا چه مي‏باشد؟ آيا از من خلاف شرع يا عرفي يا خلاف دين و مذهب ديده يا شنيده‏ايد كه براي اثبات آن بر من و اقامه حدّ اجتماع كرده‏ايد؟

گفتند: نه. گفتم: پس در اين صورت اجتماع و غوغا و جنجال شما براي چيست؟ گفتند: مي‏خواهيم از تو از عبارات شيخ سؤال بكنيم و بگوييم كه آنها كفر است. گفتم: چرا همان روز اول كه خود او از شما طلب كرد از او سؤال نكرديد كه خود، آن عبارات را براي شما تفسير كند و حال بعد از آنكه فضيحت و شناعت را ظاهر ساخته‏ايد و همه‏جا را از قول باطل پر كرده‏ايد از من چه مي‏خواهيد؟ ء الان و قدعصيتم قبله. به هرحال آن جناب از دار دنيا به دار آخرت رحلت فرموده و حضور ندارد كه مكنون ضمير خودش را براي  شما بيان فرمايد . . .

گفتند: راهي در اين قضيه براي تو نيست و تو را از بيان اين عبارات چاره نمي‏باشد. گفتم: انا لله و انا اليه راجعون بياوريد آن‏چه را كه در نزد شماست . . . پس عبارتي از شيخ قمقام و علم اعلام و نور تامّ ابراز كردند كه «ان الجسد العنصري لايعود» و به من گفتند كه بگو اين عبارت كفر است يا نه؟ گفتم: به خدا قسم آن طور كه من مي‏فهمم و به آن دين مي‏ورزم اين عبارت كفر و زندقه نيست. لكن بگوييد كه لغت جسد بنا بر آنچه در قاموس و صحاح و مجمع‏البحرين ذكر كرده‏اند صرف نظر از اصطلاح حكما چند معني دارد؟ گفتند: نمي‏دانيم. گفتم: سبحان‏الله هرگاه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 39 *»

معاني جسد را ندانيد و اطلاقات آن را آن‏طور كه نزد اهل لغت است نشناسيد چگونه بر اين عبارت انكار مي‏كنيد؟ زيرا جسد معنايي دارد كه اگر قائل به عود آن بشويد كافر شده‏ايد. گفتند: ما فهم عوام را مي‏گوييم. گفتم: آيا لغت غير از فهم عوام است؟ پس مجدداً همان گفته را تكرار كردند كه ما قصدمان فهم عوام و فهم جميع حضار است در حالي كه هيچ‏يك از آن جماعت تصديق و مساعدتي با من نمي‏نمود.

گفتم: كه فهم عوام چه مدخليتي در اين مقام دارد؟ و اگر هرچه را كه عوام نفهمند باطل باشد لازم مي‏آيد كه كتب جميع علما باطل باشد و شكي نيست كه هيزم‏فروش و سبزي‏فروش عبارات شرح لمعه را نمي‏فهمند و مسأله امر بين الامرين را درك نمي‏كنند و فهم نمي‏كنند كه امر به شي‏ء نهي از ضد خاص يا عام آن مي‏كند. حال آيا براي ايشان جايز است كه حكم به بطلان اين مطالب بكنند. پس چون كم‏انصافي و شدت جور و اعتساف آنها را ديدم گفتم كه بگوييد بالاخره چه مي‏خواهيد؟ گفتند: مي‏خواهيم كه بنويسي اين عبارت كفر است. پس براي آنها نوشتم كه: اين عبارت هر وقت كه بيان مقدم و مؤخري نداشته باشد و چيزي از اول يا وسط يا آخر آن حذف نشده باشد برحسب فهم عوام كفر است. مثل قول خداي تعالي «يد الله مغلولة» و «وجوه يومئذ ناضره الي ربها ناظره» . . . و شك نيست كه اينها به حسب فهم عوام كفر است چراكه براي خداوند دستي و رويي از قبيل اعضا نيست.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 40 *»

و همچنين عباراتي را كه بعض آنها تحريف شده بود و بعض آنها را نتوانسته بودند بخوانند نشان دادند و از من خواستند كه صحيح آنها را بنويسم. پس اين‏طور نوشتم كه مرجع قول اين است كه اين كلام متشابهي است كه تفسير آن را از گوينده آن مي‏پرسيم مثل آيات قرآنيه و احاديث نبويه و ولويه. و بالجمله اعتباري به كاغذ نيست.».

مقايسه بين كلام

گوينده «راديو معارف» و صاحب كتاب «قصص العلماء»

و فرمايش نويسنده كتاب مبارك «دليل المتحيرين»

خوانندگان محترم حال مي‏توانند كارشناسانه قضاوت كنند كه:

چون صاحب كتاب قصص‏العلماء دشمن شيخ مرحوم­ است از بيان هيچ مطلبي و لو جزئي كه اثبات نقص و عيبي در آن براي آن بزرگوار بوده و احتمال مي‏داده كه ممكن است در آينده كساني از اين مطلب استفاده نموده و باب تهمت و افترايي بر آن بزرگوار بگشايند، كوتاهي نكرده است. ما هم از گوينده راديو توقع نداريم كه از كنار چنين جرياناتي به سادگي بگذرد.

اما نقل سيد مرحوم­ اگرچه دفاعيه شخص متهم است و كارشناس خيلي به آن اعتماد نبايد بكند، اما از اين جهت كه اين جريان از طرف متهم تعريف مي‏شود و خودش در متن آن بوده و در همان زمان‏ها هم نگارش يافته از لحاظ كارشناسي و قضاوت داراي اهميت

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 41 *»

زيادي است. زيرا اينك ما بعد از گذشت قريب به دويست سال از اين حادثه مي‏خواهيم درباره شخصيتهاي اين تراژدي غم‏انگيز اظهار نظر كنيم. اولي شيخ احمد احسائي­ و دوم ملا محمدتقي برغاني، و سومين نفر مرحوم سيد كاظم رشتي­ مي‏باشد. لذا ناچاريم از فكر كردن در اين دو نقل و فكر كردن درباره نحوه كارشناسي كارشناس برنامه سراب.

شخصيت شيخ مرحوم­ آن‏چنان شفاف در اين دويست سال بررسي شده و به نمايش گذارده شده است كه دوست و دشمن ايشان را مي‏شناسند و نيازي به معرفي شخصيت علمي ايشان نيست. اجازات علماي بزرگ عصر خودش، نوشته‏جات تذكره‏نويسان بي‏غرض و مرض همان عصر، و اعتراف مخالفين و مؤالفين ايشان به فضيلت و برتري آن بزرگوار بر علماي عصرش، در معرفي و شناسانيدن ايشان كافي است.

شخصيت ملا محمدتقي برغاني هم كه از نوشتجات ميرزا محمد تنكابني نويسنده مغرض، و مريد خالص وي و دشمن شيخ مرحوم قبلاً بررسي شد.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

نقدي كارشناسانه بر گفتار كارشناس

در مطالب آقاي كارشناس اين‌طور وانموده شده كه گويا سيدكاظم رشتي­ از مطالب و مكتب شيخ بي‏خبر محض بوده كه به محض نشان دادن عبارات شيخ به وي اقدام به نوشتن و تكفير شيخ

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 42 *»

مي‌فرمايد. و اين مطلب مايه اعجاب ايشان شده است! و حال آنكه همين آقاي كارشناس در جايي ديگر از همين سلسله برنامه سراب مي‏گويد شيخ درباره سيد كاظم مي‏گويد «ولدي سيد كاظم يفهم و غيره مايفهم» و بر كلمه «ولدي» تأكيد هم مي‏كند كه شيخ او را آن‏قدر دوست داشته كه او را فرزند خود مي‏خواند. و در اين قسمت از برنامه سيد مرحوم را آن‏قدر بي‏خبر مي‏خواند كه از وقوع اين قصه تعجب مي‏كند. اين مي‏شود كوسه ريش‏پهن! نمي‏دانم چنين مطلبي را از كجا آورده و در كدام كتاب ديده؟ خدا مي‏داند! نقل قصص‏العلماء و دليل‏المتحيرين را خوانديم و چنين مطلبي در آنها نديديم.

و نيز از خوانندگان محترم اين مقاله تقاضا مي‏كنيم عبرت بگيرند از رسم اين زمانه كه چه‏طور امور بديهيه واژگون جلوه داده مي‏شود.

داستان تكفير سيد مرحوم­ را به نقل «قصص‌العلماء» و همچنين نقل خود سيد مرحوم­ در كتاب «دليل‌المتحيرين» خوانديم و به طور وضوح ديديم كه نوشتن آن عبارت ـ  آن هم نه آن‏طور كه كارشناس برنامه گفت ـ  از روي تقيه و ترس از كشته‏شدن توسط دشمنان بوده است و هيچ محل تعجب نيست.

آيا جريان عمار ياسر را كه در ذيل آيه شريفه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان فرموده‏اند، نشنيده‏اند. در اخبار شيعه و سني وارد شده كه عمار و ياسر پدرش و سميه مادرش را كفار مكه به آتش معذب

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 43 *»

(شكنجه) كردند و وادار به برائت از رسول‏الله9 مي‏نمودند اما ياسر و سميه اظهار برائت ننمودند و كفار آنان را تحت شكنجه شهيد كردند و آن دو اولين شهداي اسلام‏اند. اما عمار به طور ظاهر آن‏چه را كه كفار مي‏خواستند به زبان آورد و اظهار برائت نمود. چون خبر به رسول‏الله9 رسيد كه عمار كافر شده رسول خدا9 فرمودند: كلا ان عمار ملي‏ء ايماناً من قرنه الي قدمه و اختلط الايمان بلحمه و دمه. پس عمار خدمت رسول‏الله9 رسيد در حالي كه گريان بود حضرت با ملاطفت چشمهاي او را پاك كردند و فرمودند: باز هم اگر مجبورت كردند آنچه را كه گفتي مجدداً تكرار كن همانا خداوند عذر تو را و امر تو را نازل فرمود . . .

و آيا در تاريخ نخوانده‏اند كه معاويه دوستان اميرالمؤمنين7 را احضار مي‏كرد و دشنام بر اميرالمؤمنين7 را بر ايشان عرضه مي‏داشت هرگاه ناسزا مي‏گفتند رهايشان مي‏كرد و گرنه آنان را مي‏كشت. و گاه ائمه: مجبور بودند از باب تقيه روزه ماه مبارك رمضان را افطار كنند و خودشان فرموده‏اند: التقية ديني و دين آبائي و حضرت صادق7 فرمودند: روزي نزد امام زين‏العابدين7 ذكر تقيه شد فرمودند: والله لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله و لقد آخي رسول‏الله بينهما فما ظنّكم بساير الخلق انّ علم العلماء صعب مستصعب لايحتمله الا نبي مرسل او ملك مقرب او عبد امتحن الله قلبه للايمان. سپس

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 44 *»

فرمود: و انما صار سلمان من العلماء لانه امرؤ منّا اهل البيت فلذلك نسبته الي العلماء حال شما بفرماييد كجاي نوشته سيد مرحوم­ تعجب‏آور است كه اين آقا تعجب كرده؟!

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

بررسي بخش ديگري از گفتار راديويي «سراب»

مجري برنامه مي‏گويد: در واقع آن‏چه در جلسه مرحوم برغاني و شيخ احمد احسايي مي‏گذرد حاكي از اين است كه شيخ احمد احسايي مطالبي را مطرح مي‏كند كه با نصوص ديني مغايرت دارد و همان‏طور هم كه خودش مي‏گويد با نظريه‏هايي كه درباره معاد و اصل معاد و كيفيت معاد از سوي بعضي از بزرگان ديني مطرح شده، با آنها هم همخواني ندارد و علت افتراق در واقع چنين چيزي است. جناب استاد! البته اين‏جوري به نظر مي‏رسد كه حالا ذهنيت مردم هم حساس است نسبت به شيخ احمد احسائي كه در اين مسأله دليل مخالفت مرحوم برغاني يا ديگران تنها اين موضوع نيست و جريان هورقليا يا ايده‏هاي هورقليايي كه حالا يك ديدگاههايي است كه خيلي از متصوفه هم در بعضي آثارشان مي‏بينيم يك چنين چيزهايي آمده، انحصاراً در بخش معاد ايشان طرح نكرده ما شاهديم كه شيخ احمد مباحث ديگري را هم در مورد اهل‏بيت و كيفيت زندگي اهل‏بيت، در مورد وضعيت جسماني ايشان و حضور

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 45 *»

جسماني ايشان در عالم مطرح مي‏كند كه باز اين هم مورد مخالفت علماي بزرگ و مردم قرار مي‏گيرد در اين مورد هم ممكن است براي شنوندگان عزيز توضيح بفرمائيد؟

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

پاسخ شبهه گوينده

دليل مخالفت برغاني با شيخ مرحوم­ به نقل صاحب كتاب قصص‏العلما فقط شباهت معاد ايشان با معاد ملاصدرا بوده لاغير كه آن هم با انكار ايشان از شباهت‏داشتن قولشان در اين مسأله با اعتقاد ملاصدرا منتفي است.

اما ساير چيزهايي كه مجري برنامه به طور اجمال مطرح مي‏كند و به ايشان نسبت مي‏دهد صرفاً به منظور ايجاد وحشت در ديگران گفته مي‏شود و تا جايي كه ما مطالعه و بررسي كرده‏ايم تمام فرمايشات ايشان مطابق قرآن و احاديث اهل‏بيت عصمت و طهارت: و عقل مستنير به نور آل‏محمد: و اجماع علماي شيعه مي‏باشد و هيچ ابهامي در آنها نيست و مورد مخالفت علماي بزرگ هم قرار نگرفته است. بلكه بعضي از آقايان به جهت عوامل و بواعثي كه در خودشان موجود بوده انكار فضائل و مناقب آل‏محمد: را نموده‏اند و چون بر آن بزرگواران به طور مستقيم نمي‏توانستند رد كنند، عنان ردّ را به سوي ناشران فضائل و راويان مناقب ايشان برگردانيده‏اند.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 46 *»

سخن كارشناس:

كارشناس: اولاً در رابطه با تكفير شيخ، تكفير شيخ را مرحوم شهيد فقط به دليل معاد جسماني عنوان مي‏كند. اما تكفير شيخ منحصر به عقيده ايشان درباره معاد جسماني نيست انديشه‏هاي ديگري هم باز شيخ دارد كه اين انديشه‏هايش مثل اعتقاد ايشان در رابطه با معراج نبوي است. ايشان معراج نبوي را هم با عالم هورقليا تصور مي‏كند و يا انديشه ايشان با حيات عنصري حضرت حجت عليه ‏الصلوة و السلام و عجل الله في فرجه، در رابطه با ايشان هم شيخ احمد احسايي نظريه‏اش اين است كه امام زمان عليه الصلوة و السلام با بدن هورقليايي در دنيا زندگي مي‏كند، بدن عنصري ندارد اين خلاف انديشه و ضروري تمام شيعه اثناعشري است.

مجري برنامه: بدن هور قليائي بدني است كه برزخ را بر اساس آن مي‏سازد يا جايگاهي است كه در واقع حيات بعد ازبرزخ است؟

كارشناس: ببينيد بدن هورقليايي جسم بسيار لطيفي است، مادي هست اما عنصري نيست چيزي شبيه به عالم مثال اما اگر عالم مثال باشد ما آن را در روحانيات، آن را روحاني مي‏دانيم ديگر جسماني نيست. شيخ احمد در تعريف جسم هورقليايي مادي بودن جسم هورقليائي را تأكيد مي‏كند و آن را يك ماده مي‏داند در حد تشعشعات و در حد بخارات يعني تشعشع و بخار، چيزي با جسم

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 47 *»

بسيار لطيف، ماده هست اما بسيار لطيف چيزي شبيه به فتون‏هاي نوري. يك چنين چيزي تعبير مي‏كنيم كه قدري به اصطلاح ضخيم‏تر از روح و لطيف‏تر از جسم، مابين جسم و روح، ايشان مي‏گويد كه انسانها دو جسد دارند يك جسد اول هست كه مثل لباسي كه به تن بپوشيم و جسد دوم آن چيزي است كه اين لباس بر آن پوشيده مي‏شود قطعاً لباسي كه به تن مي‏پوشيم مقصود از لباس روز قيامت نيست آن افكنده مي‏شود و به دور انداخته مي‏شود آن جسد دومي كه اين جسد را حمل مي‏كند آن است كه محشور مي‏شود.

مجري برنامه: اين يك چهار چوبي است كه چهار چوب انتزاعي و چهار چوب ذهني كه توي فلسفه به عنوان جسم ازش ياد مي‏كنند جسم تعليمي ياد مي‏شود. اما خوب نظريه‏اي كه ايشان اظهار مي‏كنند درباره وجود نازنين امام عصر جوري است كه پس امام عصر نسبت جسمانيش با ما متفاوت است شكل حياتش مانند ما نيست. اشكال كار كجاست؟

كارشناس: اشكال كار در اين است كه با اين انديشه نمي‏توان او را امام حي دانست. چون مشخصات حي، يك فرد زنده اين است كه با جسد عنصري باشد با همين جسد اول و دوم به قول شيخ احمد احسائي، شيخ احمد احسائي در اين نظريه امام عصر را فارغ از جسد اول به قول خودش مطرح مي‏كند. و اين در واقع

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 48 *»

قائل‏شدن به اين است كه امام زمان7 از جسد عنصري برخوردار نيست و لذا نمي‏توان او را جزو احيا برشمرد بلكه از عالم ارواح و اموات مي‏باشد.

مجري برنامه: در واقع شايد ايشان غرضشان، اين بوده كه يك هويت خاص ملكوتي به وجود مقدس و نازنين امام عصر بدهد ولي لازم حرف ايشان خلاف بيّن و آشكاري است به آنچه كه ما درباره امام عصر و بقيه بزرگواران اهل‏بيت مي‏دانيم. بالاخره شخصيتي است كه پدر دارد مادر دارد در يك وضعيت زماني و جسماني خاصي بين مردم زندگي مي‏كند مثل مردم غذا مي‏خورد و مي‏آشامد و مثل مردم خسته مي‏شود و استراحت مي‏كند اما آنچه كه در مورد امام عصر مي‏گويد اين موجودي كه در هورقليا است در يك وضعيت خاص و لطيف روحاني است كسي است كه فارغ از ماده است و نيازهاي مادي را گويا ندارد و فاصله مادي است. براي اين اين تفسير و توجيه را مطرح كرده و بسياري از متصوفه مشابه اين را در واقع درباره اهل‏بيت ارائه مي‏كنند.

جناب استاد! جناب شيخ احمد احسائي با آن اتفاقي كه در قزوين براشان رخ مي‏دهد يك سؤالاتي را در اذهان مردم به وجود مي‏آورد كه مردم با توجه به اينكه اين نظريات به عنوان دين دارد بهشان مي‏رسد از بزرگان و علما در مورد نظريات شيخ احمد

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 49 *»

احسائي سؤال مي‏پرسند مكاتبات بين مردم و علماي نجف در آن زمان رد و بدل مي‏شود در مورد شخصيت شيخ احمد احسائي. البته حرف و حديثهاي ديگري هم درباره شيخ احمد احسائي مطرح هست مثل اينكه ارتباط شيخ احمد احسائي با اهل‏بيت، اين ادعايي كه مطرح مي‏كند گويا به ايشان اين جسارت را بدهد كه خودش مي‏تواند تشخيص بدهد كه اين جمله حديث هست يا نه بدون اينكه تحقيق بكند بدون اينكه نيازي به مطالعه در بين متون داشته باشد و علومي كه لازمه تشخيص يك حديث غلط هست بدون اينكه نيازي به چنين علومي داشته باشد مستقيم تشخيص بدهد كه اين جمله از مثلاً آقا امام صادق7 هست يا نيست. اگر ممكن است در اين موضوع مسائلي اگر وجود دارد يا چيزي هست براي شنوندگان جهت توضيح بفرماييد.

كارشناس: ببينيد شيخ احمد احسائي جدا از نظرات علمي كه ايشان ارائه مي‏دهند، در مباحثي كه بنيانهاي سستي هم دارد در نظرات علمي ايشان؛ اما جداي از آن نظرات با هر بنياني كه دارند شيخ احمد احسائي سخنان ديگري هم دارد مطالب ديگري هم وجود دارد.

از جمله اينكه ايشان مدعي ارتباطاتي با حضرات ائمه معصومين هست و اينكه عرض كرديم ايشان بارها و بارها در مقاطع مختلف علم درون سينه خودش را لدنّي مي‏داند الهامي مي‏داند

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 50 *»

اشراقي مي‏داند اينها را ايشان معتقد است كه در اثر اكتساب نبوده و اشراقاتي به قلب ايشان است. خوب يكي از مدعيات ايشان اين بود كه من قادرم روايات را ببينم و از ديدن روايات مدعي بشوم كه اينها درستند يا درست نيستند به اصطلاح از چه نوع حديث مي‏باشند. ايشان بدون تكيه به علم رجال بدون دلائل ديگري كه حديث‏شناسان و علماي علم حديث براي شناخت يك حديث، برهانهايي كه براي شناخت يك حديث به كار مي‌برند روشهايي كه براي شناخت حديث به كار مي‌برند بدون استفاده از آنها مي‌گفت مي‌توانم صحت و سقم حديث را فقط با رؤيت حديث و قرائتش تشخيص بدهم.

داستاني هست كه مرحوم صاحب جواهر رحمة الله عليه شيخ محمد حسن صاحب جواهر آمد، عبارت تنكابني چنين است كه، حديثي را با مفردات جميله ولي تركيبات قبيحه، مفرداتي زيبا ولي تركيباتي نامفهموم و بي‏معنا، اينها را آماده كرد در كاغذي كهنه نوشت و كاغذ را دود و غبار داد كاغذ را مچاله كرد تا حالت كهنگي در كاغذ ايجاد شد، اين كاغذ كهنه را به دست شيخ داد، شيخ به مجرد رؤيت مدعي صحت حديث شد و حديث را صحيح خواند. يك حديث صحيح و درست و صادر از معصوم معرفي كرد. اينجا بود كه مرحوم صاحب جواهر از شيخ نفرت پيدا كرد از مجلس خارج شد حديث را به دور انداخت و به تكفير شيخ ايشان

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 51 *»

هم فتوي داد. خوب البته شيخي جماعت، جماعت شيخيه امروز منكر اين داستان هستند و رد مي‌كنند اما از نفرتي كه از صاحب جواهر به دل دارند اين عالم بزرگواري كه كتاب جواهر ايشان يك سرمايه عظيمي براي حوزه‏هاي علميه ماست نفرتي كه از صاحب جواهر در دل آقايان شيخي هست اثبات مي‌كند كه اين داستان، داستان دروغي نمي‏تواند باشد اگرچه شاخ و برگي بر آن به اصطلاح افزوده شده باشد . . .

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

در اين بخش برنامه چند اشكال بر مرحوم شيخ­ گرفته شده كه بايد به آنها اشاره كرد و آنها عبارتند از:

1ـ  مسأله معاد هورقليائي و مخالفت آن با نصوص ديني.

2ـ  قائل شدن كارشناس به موارد ديگري از موجبات كفر شيخ مرحوم­.

3ـ مخالف بودن معاد، معراج و غيبت امام زمان عجل الله فرجه طبق نظريه شيخ مرحوم­ با ضروريات مذهب.

4ـ ردّ اتهام كارشناس به شيخ مرحوم­ درباره‏ي قول به عدم حيات امام زمان عجل اللّه فرجه.

5 ـ نفرت صاحب جواهر از شيخ مرحوم و نفرت شيخيه از صاحب جواهر!

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 52 *»

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

پاسخ به اشكال اول كه فرموده‏اند معاد هورقليائي است. و مخالفت آن با نصوص ديني، نياز به بررسي لفظ هورقليا و معني آن و مراد مرحوم شيخ­ دارد كه بايد به اين مسأله با دقت بيشتري توجه كرد.

هورقليا لغتي سرياني است كه در فارسي وارد شده و معادل كلمه «مُلك ديگر» مي‌باشد كه در لسان حكمت ملك به همين عالم جسم، اعراض و عناصر اطلاق مي‏گردد. ورود آن به زبان فارسي و در متون فارسي به زمان شهاب‏الدين سهروردي معلم و ناشر فلسفه اشراق برمي‏گردد و ديگران هم گاهي آن را در كتبشان آورده‏اند.

اما مراد از هورقليا به فرموده مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني­: «انا اذا قلنا هورقليا فلانريد به الا صفايا الاجسام و لطائفها و ماخلص منها من الاعراض كابدان آل‏محمد: و هو اصطلاح منا و لاتحسبوا هورقليا عالماً خارجاً عن عالم الاجسام بل ارضه في ارض هذه الدنيا الكثيفة و سماؤه في هذه السماء و ذلك العالم صوافي السماء و الارض عن الغرائب و الاوساخ و الكثافات.»

يعني: ما هرگاه هورقليا بگوييم اراده نمي كنيم از اين كلمه مگر آن لطيفه و صافيه اجسام را و آنچه خالص شده باشد از اعراض، مانند ابدان آل‏محمد: و اين كلمه اصطلاحي است از ما و هورقليا را عالمي خارج از عالم اجسام گمان نكنيد بلكه زمين هورقليا در زمين

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 53 *»

همين دنياي كثيفه و آسمانش در همين آسمان است و اصلاً هورقليا حالت صافيه همين زمين و آسمان است كه از غرائب و كثافات و اوساخ پاك شده است.

اما ردّ ادعاي مخالفت آن با نصوص ديني:

مرحوم مجلسي عليه‏الرحمة در فصل دوم كتاب «حق‏اليقين» مي‏فرمايد: «فصل دوم در دفع شبهه‏هاي معاد جسماني است و آن موقوف است بر دانستن حقيقت روح و بدن انسان. بدان‌كه در حقيقت روح انسان خلاف بسيار هست و فقير در كتاب «بحارالانوار» زياده از بيست قول نقل كرده‏ام و بعضي گفته‏اند چهل قول دراين باب هست . . .

و شبهه دوم آن است كه مي‏گويند كسي كه اجزاي او در مشرق و مغرب عالم پراكنده شده و بعضي از آنها در بدن درندگان داخل شده باشد و بعضي جزء اجزاء گورها و مثل آنها شده باشد چگونه جمع مي‏شود؟ و از اين بعيدتر آنكه اگر آدمي آدم ديگر را بخورد و اجزاي مأكول جزء بدن آكل بشود اگر در حشر برگردند اگر آن اجزا در بدن آكل داخل شود بدن مأكول از چه چيز خلق خواهد شد؟ و اگر در بدن مأكول داخل شود آكل از چه چيز خلق خواهد شد؟ پس حق تعالي براي ابطال اين شبهه فرموده است و هو بكل شي‏ء عليم و وجهش آن است كه در آكل اجزاء اصليه هست كه از مني به هم رسيده است و اجزاء فضليه است كه از غذا به هم مي‏رسد و در مأكول نيز هردو قسم هست. پس اگر انساني

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 54 *»

انساني را بخورد اجزاي اصلي مأكول اجزاء فضلي آكل خواهد شد و اجزاء اصلي آكل آنها است كه پيش از خوردن انسان جزء بدن او بوده است و حق تعالي به همه چيز عالم است و مي‏داند كه اجزاي اصلي و فضلي هريك كدام است پس جمع مي‌كند اجزاء اصلي آكل را و روح در بدن او مي‏دمد و جمع مي‏كند اجزاي اصلي مأكول را و نفخ روح در آن مي‏كند و همچنين اجزائي كه در بقاع و اصقاع متفرق شده است به حكمت شامله و قدرت كامله خود جمع مي‏كند.»

و در همان كتاب مي‏فرمايد: «و عمده آنها كه جسم مي‏دانند از متكلمان به دو قول قائل شده‏اند يكي آنكه عبارت است از اين هيكل محسوس و دوم آنكه در بدن اجزاي اصليه هست كه باقي است از اول عمر تا آخر و اجزاي فضليه مي‏باشد كه زياد و كم و متغيّر و متبدّل مي‌شود و انسان كه مشاراليه است به «اَنا» و «مَن» آن اجزاي اصليه است و مدار حشر و ثواب و عقاب بر آن است. و بعضي از متكلمين اماميه به اين قائل شده‏اند و بر اين قول بعضي از اخبار دلالت مي‏كند نه به اين معني كه روح آن است بلكه آنچه از بدن انسان در حال حيات در قبر باقي مي‏ماند و در قيامت محشور مي‌شود آن اجزاست.»

و در همان كتاب مي‏فرمايد: «هرگاه جسد شخصي را بسوزانند و خاكسترش را به باد دهند تشخص او باقي نمي‏ماند و . . . و كليني به سند موثق از حضرت صادق7 روايت كرده است كه پرسيدند از آن

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 55 *»

حضرت كه ميّت جسدش مي پوسد؟ فرمود بلي و باقي نمي‏ماند گوشتي و نه استخواني مگر طينتي كه از آن مخلوق شده است كه آن نمي‏پوسد و باقي مي‏ماند در قبر مستدير تا مخلوق شود از آن چنانچه اول مرتبه مخلوق شده است.»

و در همان كتاب مي‏فرمايد: «و لهذا مي‏گويند آدمي را از وقتي كه روح در او دميده مي‏شود تا هنگام پيري كه همان شخص است هرچند كه متبدّل شود صورت و هيئت او و اجزاي او به تحليل رود و بدل آنها بيايد بلكه اگر بسياري از اعضاي او را قطع كنند باز مي‏گويند شرعاً و عرفاً كه همان شخص است و اگر حدي يا قصاصي در جواني از او صادر شود در پيري از او استيفاء مي‏كنند و اگر غلامي در جواني گناهي كرده باشد و آقا در پيري دست به او بيابد و او را تأديب كند نمي‏گويند كه بر او ستم كرده است و اينها به اعتبار بقاي اجزاي اصليه است يا به اعتبار اين است كه كار به ارواح است.»

و مي‏فرمايد: «مؤلف گويد كه اين سه حديث احتمال تجسم روح و جسد مثالي هردو را دارد و احاديث بسيار كه در باب ظهور انبيا و اوصيا بعد از وفات ايشان وارد شده است مانند احاديث نمودن حضرت امير7 حضرت رسول9 را به ابوبكر در مسجد قبا و نمودن حضرت امام حسن حضرت امير را8 و ملاقات كردن حضرت صادق حضرت باقر را8 و امثال اينها كه در كتاب «بصائر الدرجات» و غير آن به طرق متعدده

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 56 *»

روايت شده است به اين دو احتمال احتمال جسد اصلي نيز دارد. چنانكه شيخ مفيد و جمعي از متكلمين و محدثين اماميه قائلند كه بعد از سه روز يا بيشتر ارواح مقدس انبياء و اوصياء به جسدهاي اصلي معاودت مي‏نمايند و ايشان را به آسمان مي‏برند و ديدن حضرت رسول9 انبيا را در شب معراج بر اين حمل كرده‏اند و احاديث مسخ شدن بني‏اميه به صورت وزغ هرسه احتمال دارد اما در بعضي از آنها جسد اصلي ظاهرتر است.»

و در همان كتاب مي‏فرمايد: «و از حضرت صادق7 پرسيدند از كسي كه مي‏ميرد در دار دنيا روح او در كجا مي‏باشد؟ حضرت فرمود كه هركه بميرد و او ماحض ايمان باشد محضاً يا ماحض كفر باشد محضاً منتقل مي‏شود روح او از هيكلي كه دارد به مثل آن در صورت و جزا داده مي‏شود به اعمال خود تا روز قيامت و چون حق تعالي اراده نمايد كه ايشان را محشور گرداند در قيامت انشاء مي‏كند جسم و بدن او را و برمي‏گرداند روح را به بدن اصلي او و محشور مي‏گرداند او را كه جزاي اعمال او را وافي و كامل بدهد. پس مؤمن بعد از موت منتقل مي‌شود از جسد خود به جسدي كه مثل آن جسد باشد در صورت پس او را در جنتي از جنتهاي دنيا مي‌برند و منعّم مي‌باشد در آنجا تا روز قيامت و كافر منتقل مي‌شود روح او از جسد او به جسدي مثل آن بعينه و مي‌برند او را به سوي آتشي كه معذّب باشد به آن تا روز قيامت.»

و باز در همان كتاب مي‏فرمايد: «و اما ضغطه قبر و ثواب آن

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 57 *»

في‏الجمله اجماعي مسلمانان است چنانچه سابقاً مذكور شد و از احاديث معتبره ظاهر مي‏شود كه ضغطه قبر در بدن اصلي است و عام نيست و تابع سؤال قبر است و كسي را كه سؤال نكنند او را ضغطه نمي‏باشد.»

و در همان كتاب مي‏فرمايد: «پس چون صور مي‏دمند انشاء مي‌كند جسد او را كه پوسيده است در زير خاك و متفرق گرديده است پس برمي‌گرداند روح را به همان بدن و حشر مي‌كند او را به سوي موقف و امر مي‌كند كه او را به جنت خلد مي‌برند و ابدالاباد در آن متنعم مي‌باشند. اما آن جسدي كه به آن برمي‌گردد بر تركيب جسد دنيا نيست بلكه تعديل طباع مي‌نمايند و صورت او را نيكو مي‌گردانند كه هرگز پير نمي‌شود به آن تعديل طباع و تعب و ماندگي و سستي او را در بهشت نمي‏باشد. و روح كافر را در قالبي قرار مي‌دهند مثل قالب دنيا در محل عذاب كه معاقب مي‌شود به آن آتشي كه معذب مي‌گردد به آن تا قيامت پس خدا انشاء مي‌كند جسدي را كه مفارقت كرده است از آن و برمي‌گرداند روح را به آن و به آن بدن معذب مي‌گردد هميشه در آخرت و جسدش را به نحوي تركيب مي‌كند كه فاني نشود.»

و ملامحسن فيض كاشاني در تفسير صافي در سوره «ص» در حكايت ايوب و اختلاف روايات كه بعضي دلالت دارند كه بدن ايوب گند نكرد و كرم نداشت و بعضي دلالت دارند كه گند ‌كرد و كرم داشت مي‌گويد: «اقول لعل المراد ببدنه الذي قيل في الرواية الاولي انه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 58 *»

لم‏ينتن رائحته و لم‏يتدوّد بدنه الاصلي الذي يرفع من الانبياء و الاوصياء الي السماء الذي خلق من طينة خلقت منها ارواح المؤمنين و ببدنه الذي قيل في هذه الرواية انه انتن و تدوّد بدنه العنصري الذي هو كالغلاف لذلك و لامبالاة للخواص به فلا تنافي بين الروايتين.»

حال با ديدن و مطالعه اين روايات و قائلين به آنها مانند مرحوم مجلسي و مفيد و كليني و خواجه نصيرالدين طوسي و علامه حلي و ملامحسن فيض و غيرهم از حكما و متكلمين شايسته است كه بگوييم فرمايش شيخ احمد احسايي­ مخالف با نصوص ديني مي‏باشد؟ و حال آنكه معلوم است براي اشخاص انديشمند كه انسان داراي بدني اصلي است كه از طينت روح او است و در نطفه‏اي كه از آن خلق شده موجود شده و بدني ديگر از براي اوست كه از غذاهايي كه مي‏خورد تشكيل مي‌شود نه از نطفه، و آن بدن، بدن عارضي انسان است نه بدن اصلي. و از اين جهت است كه بدن عارضي دائماً چيزهايي از آن به تحليل مي‌رود و از آن دفع مي‌شود و بدل مايتحلل مي‌خواهد و اگر بدل مايتحلل به آن نرسد لاغر مي‌شود و اگر دير شود مريض مي‌گردد و اگر نرسيدن بدل بيشتر طول بكشد، بميرد. به خلاف بدن اصلي انسان كه در همه احوال با او هست و تحليل نمي‏رود خواه در حال طفوليت و خواه در حال پيري، و خواه در حال صحت و مرض و خواه در حال حيات و موت و خواه در قبر و در برزخ و خواه در حال اتصال يا تفرق و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 59 *»

انفصال و خواه در رجعت يا قيامت و در بهشت يا جهنم.

پس بطلان اين ادعا كه فرمايش شيخ مرحوم­ با نصوص ديني مخالف است روشن شد.

ممكن است گفته شود كه: فرمايشاتي كه نقل شد و شده حِكمي است و ما از آنها چيزي نمي‏فهميم. مي‏گوييم همين‏طور است لذا شأن فقها دخالت در امور حكمت نيست. آيا نه اين است كه اگر مجتهد عظيم‏الشأني مريض شود پيش طبيب مي‏رود؟ حتي اگر قلبش درد بگيرد پيش متخصص مغز نمي‏رود بلكه بخصوص پيش متخصص قلب مي‏رود. حال اگر كسي از آقاي مجتهد بپرسد شما كه مجتهد هستيد چرا پيش طبيب رفتيد؟ خواهد گفت زيرا من رشته‏ام فقه است و از طبابت سررشته ندارم. ولكن اگر از ما در مورد تكفيركنندگان و يا ايرادكنندگان بر شيخ­ بپرسند خواهيم گفت كه چون آقاي مجتهد دربند بدن ظاهري جسماني خود هستند، از اين جهت در آن دخل و تصرف بي‏جا نمي‏كنند. ولكن همين آقايان چون دربند روح خود و روح هزاران هزار مقلد بيچاره‏اي كه سر به قدم آنها گذارده‏اند نيستند، در علم حكمت ـ  آن هم از نوع خاص خود ـ  كه سررشته‏اي از آن ندارند اظهار نظر مي‏كنند، بلكه مسلمان عالم حكيمي را با چندين هزار دوست خالص اميرالمؤمنين7 تكفير مي‏كنند.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 60 *»

و مسأله تكفير شيخ مرحوم­ يك بام و دو هواست زيرا آن مظلوم متهم است كه معادش شبيه به معاد ملاصدرا است پس چرا ملاصدرا را تكفير نكردند؟ (زيرا به قول جلال‏الدين آشتياني در مجلس تكفير شيخ مرحوم، آخوند ملا آقاي قزويني كه مدرس كتب ملاصدرا بود حضور داشت و بر اين آتش دميد.) و فقط ايشان را تكفير نمودند به طوري كه به قول صاحب «قصص العلماء» ملاهادي سبزواري هم معترض شد و تنكابني مي‏گويد: «من در جواب ملاهادي سبزواري گفتم كه تكفير او از قديم‏الايام در السنه علماي اعلام جاري بود. گفت كه ملاصدرا قائل به معاد جسماني است. گفتم بلي او در شواهد ربوبيه گفته «الحق ان المَعاد في المُعاد هو الجسم العنصري.» ليكن آن پس در مقام تفصيل عنصري باقي نگذاشته. علاوه در كتاب شرح اصول كافي و در تفسير سوره بقره و در اسفار به انقطاع عذاب قائل است و قائل به خلود نيست مي‏گويد فرعون مات مؤمناً موحداً و به وحدت وجود قائل است و غير ذلك من الهفوات و الترهات.»

اين را هم بايد دانست كه خداوند عالم هيچ حادثه‏اي را بدون حُكم نگذاشته است و راه بيان آن را در شريعت مقدسه معين فرموده و آن راه منحصر است به مطابقه ادعاي مدعي با آيات محكمه و سنت مستجمع علي تأويله و اجماعيات علما و ضروريات دين و مذهب، و نيز مبناي حكم در هر امري حضور و اقرار شخص متهم و شهادت

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 61 *»

شهود بر عليه يا له وي يا قسم و يا خبرويت قاضي است، و نيز فرموده‏اند لا عبرة بالقرطاس يعني به كاغذ اعتنا و اعتباري نيست.

در اين قضيه متهم شيخ اوحد­ و تابعين ايشان مي‏باشند كه هيچ‏يك قائل به معاد روحاني و يا معاد ملاصدرايي نبوده و نيستند و همگي متفقاً مي‌گويند معاد جسماني است و هركس غير از اين قائل شود از مذهب خارج مي‏باشد و شيعه اثناعشري نيست. و كساني هم كه در قضيه تكفير سهم داشته‏اند اولاً خبره نبوده‏اند و اصطلاحات را نمي‏دانسته‏اند و در ثاني متهم به اغراض سوء مي‏باشند و ثالثاً در غياب مدعي‏عليه بعد از گذشت زمان زيادي مي‌خواهند از راه بررسي تاريخ اين اتهام را اثبات نموده و حكم كفر را بر گردن مدعي‌عليه بار كنند و عده زيادي از مؤمنين و شيعيان علي بن ابيطالب7، اهل صلاح و تقوي و اهل علم و ديانت را ضال و مضل معرفي نمايند كه خود اين امر خلاف ضرورت مي‌باشد و هيچ فقيه متديني فتواي آنان را امضا نمي‏كند.

به فرموده مرحوم آقاي كرماني­:

«. . . تو اگر ريالي داشته باشي و نشان ده صراف بدهي همه بگويند خالص است علم حاصل مي‌كني چراكه اهل خبره‏اند و اهل خبره علم علما هستند و اين ‏همه علما با آن ‏همه زهد و ورع و تقوي و فضل كه شهادت بر حقيت كسي بدهند راه قبول‏نكردن جز عناد چيست؟ وانگهي كه مثل اين حكايت آن است كه ريالي را در بيست سال پيش از اين كل

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 62 *»

صرافان ايران و عراق عرب و خراسان حكم كرده باشند كه خالص است و بعد از بيست سال كه آن ريال مفقود شده و در ميان نيست چهار نفر كه خودشان به صرافي يكديگر را قبول ندارند بيايند و بگويند كه آن ريال بيست سال قبل از اين قلب بوده است. اين حكايت به عقل كه راست مي‌آيد؟!…».

و ادعاي اين امر كه همه فقهاء در آن زمان حكم به كفر ايشان كرده‏اند ادعاي باطل و خلاف بديهي است. اگر كسي قرار است از راه تاريخ حكم كند بفرمايد، اين گوي و اين ميدان، مصدقين ايشان كساني هستند كه مقبول‏الطرفين مي‏باشند و اسامي آنان در تاريخ معاصر ثبت و ضبط است كه ان شاء الله در جاي خودش مذكور خواهد شد.

تذكره‏نويساني هم كه مقبول همه هستند و فرمايشاتشان سند جرح و تعديل علماء مي‏باشد كتبشان موجود است.

مرحوم محمدباقر خوانساري نويسنده كتاب «روضات‏الجنات» مي‏نويسد: «و من جملة حاملي اسرار اميرالمؤمنين7 ترجمان الحكماء المتألهين و لسان العرفاء المتكلمين غرّة الدهر و فيلسوف العصر العالم باسرار المباني و المعاني شيخنا احمد بن زين الدين بن الشيخ ابراهيم الاحسائي البحراني. لم‏يعهد في هذه الاواخر مثله في المعرفة و الفهم و المكرمة و الحزم و جودة السليقة و حسن الطريقة و صفاء الحقيقة و كثرة المعنوية و العلم بالعربية و الاخلاق السنيّة و الشيم المرضية و الحكم العلية و حسن التعبير و الفصاحة و لطف التقدير و الملاحة و خلوص المحبة و الوداد لاهل

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 63 *»

بيت الرسول الامجاد بحيث يرمي عند بعض اهل الظاهر من علمائنا بالافراط و الغلو مع انه لا شك من اهل الجلالة و العلو. ورد بلاد العجم في اواسط عمره و كان بها في غاية القرب من ملوكها و اربابها و كان ماهراً في اغلب العلوم بل واقفاً علي جملة من الحروف و الرسوم و عارفاً بالطب و القراءة و الرياضي و النجوم و مدّعياً لعلم الصنعة و الاعداد و الطلسمات. توفي في هدية و دفن بالمدينة المشرفة في جوار ائمة البقيع و قام بمراسم عزائه اكثر اهل الاسلام و جلس له صاحب الاشارات و المنهاج باصبهان ثلاثة ايام و حضر مجلسه في تلك الثلثة من الخاص و العام.»

اين نكته نيز لازم به تذكر است كه بنا به نقل مرحوم خوانساري وقتي مرحوم كلباسي صاحب اشارات در اصفهان به مدت سه‏روز براي شيخ­ عزا نشست، تمام علماء و عوام اصفهان ـ  كه آن روز در ايران مركز علم و علما بود ـ  در آن مجلس حضور پيدا كردند. پس اين عبارت نه تنها توافق مرحوم خوانساري و مرحوم كلباسي را با شيخ­ نشان مي‏دهد بلكه تمام علمايي كه در آن روز به آن مجلس حاضر شدند، با همين كار توافق خود را با شيخ و تابعان وي و مخالفت خود را با دشمنان و مخالفان آن مظلوم به نمايش گذاردند.

مرحوم عالم فقيه و بزرگوار مرحوم حاج ميرزا حسين نوري رحمه الله در كتاب «نفس الرحمن في فضائل سلمان» صفحه 77 در باب هفتم راجع به علم حضرت سلمان سلام اللّه عليه بالاسم الاعظم

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 64 *»

الالهي‌ـ‌. . . مي‏نويسد: «و في رسالة الطاهرية عن العارف المحدث الشيخ احمد بن زين الدين الاحسائي مرسلاً ان روح القدس يلقاه و يحدثه و لم‏اعثر عليه فيما وصل الي من الكتب المعتبرة الاّ انه يكفي ارساله في الاعتماد. و روح‏القدس هي الروح التي لاتنام و لاتغفل و لاتلهو و لاتزهو و بها كان يري الامام ما في شرق الارض و غربها و برّها و بحرها.»

و در جلد سوم مستدرك در فائده سوم از خاتمه مي‏نويسد: «عن العالم العارف الشيخ احمد بن زين‏الدين الاحسائي المتوفي سنة 1241 عن المشايخ الاجلة و نواميس الملة اولهم العلامة الطباطبائي بحرالعلوم و ثانيهم كشاف الحقايق صاحب كشف الغطاء و ثالثهم العلامة الحائري صاحب الرياض و رابعهم العالم الرباني الاميرزا مهدي الشهرستاني و خامسهم العالم الجليل الشيخ احمد بن العالم الشيخ حسن البحريني عن والده الشيخ حسن عن الشيخ عبداللّه البلادي من مشايخ صاحب الحدائق كماتقدم و سادسهم العالم الجليل الشيخ احمد بن الشيخ محمد بن آل‏عصفور…»

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

اما آنكه كارشناس برنامه مدعي شد كه شيخيه از شيخ حسن صاحب جواهر رنجيده خاطر هستند؛ عرض مي‏شود كه ميرزا محمد تنكابني در «قصص العلماء» مي‏نويسد: «مؤلف كتاب در زماني كه در مجلس درس حاجي سيدكاظم حاضر مي‏شدم و مي‏خواستم از مذهب ايشان اطلاعي حاصل نمايم غالباً مذمت از فقها مي‏كردند و سخن درشت

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 65 *»

العياذ بالله به فقهاء شتم مي‏نمودند. و در بدو طلوع اقاويل غلات و متشيخه بر مرقد مطهر حضرت اميرالمؤمنين7 زيارت صفوان جمال را بر لوحي نوشته و آويخته بودند و از جمله فقراتش اين بود السلام عليك يا منزل المن والسلوي، چون مذهب متشيخه در علل اربع بودن ظهور پيدا كرد مرحوم شيخ محمدحسن نجفي صاحب «جواهرالكلام» حكم فرمود كه آن فقره انزال من و سلوي را حك نمايند تا مايه شبهه عوام نشود و ميل به مذهب شيخ نكنند چه عوام نتوانند علت غائيه بودن را بفهمند و حمل اين فقره بر علت غائيه بودن ائمه نمايند پس موجب اضلال و گمراهي ايشان مي‏شود. پس از چندي كه مذهب شيخيه شيوع پيدا كرد و هركه بايد گمراه شود يا نشود تحقق پيدا كرد آن وقت شيخ محمدحسن امر كرد كه فقره منزل المن و السلوي را دوباره در مقام او نوشتند. و سيدكاظم در مجلس درس در محضر اين فقير مي‏گفت كه اين احمق مستضعف است كه فضيلت آقاي خود را كه فقره انزال من و سلوي كه در حديث صحيح ورود يافته حك نمود و او مستضعف است و شيعه نيست.»

حال با صرف نظر از تشويش عبارات و كم و زياد نمودن مطالب كه شيوه صاحب كتاب قصص‏العلماء است، به اين نتيجه مي‏رسيم كه شايد دليل رنجش شيخيه از صاحب جواهر آن باشد كه هيچ دوستي راضي نمي‏شود كه فضيلت آقا و مولاي خود را از لوحي كه در حرم مطهر آن بزرگوار نصب است و بر اساس روايات معتبره‏اي كه در كتب

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 66 *»

معتبره شيعه ثبت و ضبط شده است، به جهت دشمني با كساني كه ذكر فضائل محمد و آل‏محمد: مي‏نمايند پاك نمايد.

اما خوب است كه خوانندگان محترم اين نكته را هم بدانند كه شيخيه به دو دليل نتوانسته‏اند با ضرس قاطع بگويند كه اين كار از صاحب جواهر سر زده است.

ـ  يكي اينكه اين نقل فقط در كتاب «قصص‏العلماء» آمده است. و حال تنكابني و كتابش معلوم همگان است.

ـ  و دوم اينكه اين‏كار به قدري شرم‏آور است كه نمي‏شود قبول كرد كه عالمي از علماي شيعه دست به چنين كاري بزند. مگر دشمني با شيخ مظلوم تا چه حد است؟!

عالم بزرگوار و عالي‏قدر شيعه مرحوم حاج ميرزا محمدباقر همداني (شريف طباطبايي) در كتاب «اجتناب» كه مقداري از آن در ردّ مطالب صاحب كتاب «قصص‏العلماء» است مي‏فرمايند: «من خودم در منزل حاج سيد هاشم ترك كه يكي از خدّام حضرت امير7 است آن لوح را ديدم كه اين فقره و فقره السلام علي نفس الله القائمة فيه بالسنن از آن حك شده و سپس بر روي آن نوشته شده بود و حاج سيد هاشم ترك مي‏گفت اين كار به دستور شيخ محمدحسن انجام شده است. در عين حال باورم نشد زيرا اين كار خيلي احمقانه است. و اگرچه همان روزي كه اين حقير آن لوح محكوك را ديدم جمعي از خدّام آن

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 67 *»

جناب7 گفتند كه محو و اثبات اين لوح هردو به حكم صاحب «جواهرالكلام» بوده ولكن اين حقير باور نكردم و حمل كردم گفته ايشان را به اغراض نفساني خود ايشان. مگر اين زيارت فقط بر روي اين لوح نوشته شده بود كه با پاك‏كردن آن مردم گمراه نشوند؟! اين زيارت از وقت صدور الي الان بيش از هزار جا ثبت شده است و هركه بايد گول بخورد، خورده است!»

اما نوشتن «جواهر الكلام» كه افتخار حوزه‏هاي شيعه است اگرچه في‏نفسه كار بزرگي است اما دلالت بر جلالت شأن وي نمي‏كند و دليلي براي صحت كارهاي ديگر وي نيست. در بين سني‏ها نويسندگاني هستند كه كار صاحب جواهر در نزد آنان به حساب هم نمي‏آيد و خود وي نزد آنان نهايت خضوع و خشوع را دارد.

در اينجا كارشناس برنامه تهمتي هم به صاحب «قصص‏العلماء» زده كه گفته: «اينجا بود كه مرحوم صاحب جواهر از شيخ نفرت پيدا كرد از مجلس خارج شد حديث را به دور انداخت و به تكفير شيخ، ايشان هم فتوي داد.» كه متن كامل «قصص‏العلماء» را قبلاً ذكر كرديم. مراجعه كنيد و ببينيد كه چنين مطلبي در آنجا نيست و اين هم تهمتي است كه به صاحب جواهر و صاحب قصص هردو بسته شده است.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

اما پاسخ از اشكال دوم كه قائل شدن كارشناس به موارد ديگري

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 68 *»

از موجبات كفر شيخ مرحوم­ است.

وي مي‏گويد:

1ـ ايشان مدعي ارتباطاتي با حضرات ائمه معصومين: است.

2ـ و اينكه علم درون سينه خود را لدنّي مي‏داند، الهامي مي‏داند، اشراقي مي‏داند، اينها را ايشان معتقد است كه در اثر اكتساب نبوده و اشراقاتي به قلب ايشان است.

پاسخ قسمت اول اشكال: اگر خواب‏ديدن ائمه: و شرفيابي حضور ايشان ادعاي ارتباط است. بله چنين است و ساير علما هم ادعاي چنين ارتباطاتي را داشته و دارند كه بعضي از آنان معاصر مي‏باشند و بسيار احترام مي‏شوند. حتي اشخاصي مثل مرحوم آقا سيد مهدي بحرالعلوم كه از مشايخ اجازه شيخ­ است و شهرت علم و فضل و تقوي و عدالت و . . . وي عالمگير است در بيداري هم خدمت امام زمان7 مي‏رسيدند و اين موارد علاوه بر اينكه مقبول همه شيعه است، درباره آن كتابهايي هم تأليف شده است. اما مظلوميت شيخ­ تا اين حد است كه اگر ادعا كند كه من ائمه را خواب مي‏بينم نبايد از او قبول شود.

اما اگر مراد گوينده نقل قول صاحب قصص راجع به جمله «سمعتُ عن الصادق7» است كه گفته در بسياري از مواضع شيخ از اين عبارت استفاده فرموده، افتراي محض است و اعراب سمعتُ را اگر

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 69 *»

سمعتَ بخوانند مشكل حل مي‏شود. زيرا اين بزرگوار در جايي كه اين فرمايش را مي‏فرمايند قبل از آن حديثي در مورد مطلب خودشان از امام رضا7 نقل مي‏كنند و در هنگام ارجاع مي‏فرمايند: و قدسمعتَ عن الرضا7 . و كليتاً دأب اين بزرگوار آن است كه در مواضع مختلف كتاب شرح‏الزياره هرجا به مناسبت حديثي نقل مي‏فرمايند و مي‏خواهند خواننده را متذكر كنند مي‏فرمايند «كماسمعتَ» يا اگر بخواهند وي را متوجه شيريني معنا و يا زيبايي عبارت امام7 بفرمايند مي‏فرمايند «و ما لم‏تسمع» كه به عنوان نمونه چند مورد از آن را در اينجا نقل مي‏كنيم.

1ـ در شرح فقره مباركه و معدن الرحمة مي‏فرمايند: «و معني المبتلي به ان الابتلاء هو الاختبار بالتكليف الشاق بان يؤمر الشخص او ينبّه بما لايعرف حقيته بعقله بل يعرف عدم حقيته كما قد يعرض لكثير من المكلفين و قد يظهر له من التكليف احتمال لاينبغي كماسمعتَ مما روي عن ايوب بل اكثر الانبياء . . .»

2ـ در شرح همان فقره مي‏فرمايند: «و الحاصل كلما سمعتَ ممااشرنا اليه مماينسب لهم و اليهم و منهم كله و مالم‏تسمع هو آثار تلك الرحمة التي هم معدنها لماذكرنا . . .»

3ـ و در شرح فقره مباركه و خُزّان العلم مي‏فرمايند: «فظهر لمن نظر و ابصر من هذا التفصيل انهم: لايحيطون بشي ء من علمه الذي هو غير ذاته الا بماشاء ان‏يحيطوا به و الذي شاء ان‏يحيطوا به ماسمعته في هذا

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 70 *»

التفصيل فافهم . . . و امثال ذلك كثير و معني الخُزّان مامرّ عليك و المراد من العلم المخزون عندهم ماسمعتَ.»

4ـ و در شرح فقره مباركه و اولياء النعم مي‏فرمايند: «و ورد ايضاً في تفسير قوله تعالي و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا انه العقل فاطلق الرسول علي العقل كما اطلق العقل علي الرسول و كل ماسمعتَ و ما لم‏تسمع فمن تدبير الولي لمصالح غنمه و ذلك لان النعم . . .»

بنابراين گَرد اتهام چنين ادعايي به دامان ايشان نمي‏نشيند. كتب ايشان حاضر است هركس مي‏خواهد رجوع كند تا افتراي محض بودن اين مطلب را بداند. تا سيه‏روي شود هركه در او غش باشد.

پاسخ قسمت دوم اشكال: كه علم درون سينه خود را لدنّي و اشراقي مي‏دانند. بله چنين است زيرا اين امر هيچ استبعادي ندارد و بوده‏اند و هستند بندگان خالصي كه خداوند آنان را مخصوص به علم خودش قرار داده است. مي‏فرمايد: فوجدا عبدا من عبادنا اتيناه من لدنا علما و حضرت موسي و يوشع8 حضرت خضر7 را يافتند و طبق قولي حضرت خضر7 پيغمبر نيست بلكه بنده‏اي از بندگان صالح خداست پس مي‏شود كه بندگان ديگري هم خدا داشته باشد كه مخصوص به اين علم باشند و ملك وجود خالي از ايشان نيست. و تعبير به «عالم رباني» درباره بسياري از علماء در كتب رجال فراوان است كه مقصود همين علم لدني مي‏باشد. زيرا علماء رباني كساني

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 71 *»

هستند كه همه آموخته‏هاي ايشان به تعليم ربّ مي‏باشد و خداوند مربي و تربيت‏كننده ايشان است و تربيت‏كردن خداوند هم به اشراق در دلهاي مقدسه آنان مي‏باشد.

لله تحت قباب العرش طائفة   اخفاهم عن عيون الناس اجلالا

ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين. و لولا يبقي من بعد غيبة قائمكم من العلماء الدّاعين اليه و الدّالّين عليه و الذّابّين عن دينه بحجج الله و المنقذين لضعفاء عبادِ الله من شباك ابليس و مردته و من فخاخ النّواصب لمابقي احد الا ارتد عن دين الله ولكنّهم الذين يمسكون ازمةَ قلوبِ ضعفاء الشيعة كما يُمسك صاحب السفينة سكانها اولئك هم الافضلون عند الله.

آيا كسي مي‏تواند منكر اشراقات قلبي بشود و بگويد نشدني است؟ بلكه هركسي مي‏تواند در عمر كوتاه خود مدعي چنين جرقه‏هايي بشود و راست گفته و اين امر بالنسبه به اشخاص و ميزان تقوي و تقدس و علم و انديشه‏ها مختلف است. هم‏اكنون در بين علماء و عوام كساني هستند كه چنين ادعاهايي دارند و براي مدارج و مدارك علمي اشخاص پشيزي ارزش قائل نيستند و كسي هم نمي‏تواند ادعاي آنان را ناديده گرفته و مطالبشان را بي‏ارزش بشمارد بلكه براي آنان زندگينامه‏ها و شرح احوالها مي‏نويسند و حال آنكه غالب آنها يا مرشدند يا خياط و يا شاطر و اهل

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 72 *»

باطل و در زمره متصوفه مي‏باشند و با همه اين تفاصيل گل سرسبد و نمونه‏هاي اخلاقي معلمين اخلاق حوزه‏هاي علميه مي‏باشند.

ملاصدرا در ابتداي كتاب «المشاعر» خود مي‏نويسد: «و علومنا هذه ليست من المحاولات الكلامية و لا من التقليدات العامية و لا من الانظار الحكمية البحثية و المغالطات النفسية و لا من التخيلات الصوفية بل هي من البرهانات الكشفية التي شهد بصحتها كتاب الله و سنة نبيه و احاديث اهل بيت النبوة و الولاية و الحكمة سلام الله عليه و عليهم اجمعين.»

آيا اين امر در بين اهل حق و مأمومين حقيقي امام7 جرم است و مدعي آن اهل باطل و كافر شمرده مي‌شود؟

شرح احوال شيخ مرحوم­ موجود است نه يكي بلكه چهار كتاب در شرح احوال ايشان مسطور است، علاوه بر آنچه متفرقه نوشته شده، كتب ايشان هم موجود و در دسترس همگان، بگرديد و اساتيد ايشان را شناسايي كرده معرفي كنيد و يا سوابق علم ايشان را ـ به غير از احاديث آل‏محمد: ـ  در كتب ديگران پيدا كنيد و آن‏گاه ادعاي ايشان را بي‏جا بخوانيد.

اما پاسخ به اشكال سوم كه مي‏گويند: شيخ احمد احسائي و تابعين ايشان قائل به زنده‏بودن امام زمان7 نيستند.

نعوذ بالله از اين تهمت و افتراء. قبلاً در پاسخ به اشكال اول درباره معاد هورقليائي عبارتي از مرحوم حاج محمدكريم كرماني­

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 73 *»

نقل كرديم اينك به دنباله همان مطلب درباره وجود مبارك آقا امام زمان عجل الله فرجه الشريف توجه بفرماييد، مي‌فرمايند: «و الامام في ايام ظهوره ايضا في هورقليا اي بدنه صاف لطيف و رؤيته من معجزته و تعمده الاراءة و العجب كل العجب من رؤيته و هو لم‏يخرج ابداً من هورقليا حتي يعود اليه.» دقت بفرماييد با اينكه ديده مي‏شدند اما هيچ‏گاه از هورقليا خارج نشده‏اند كه به هورقليا برگردند.

و در آخرين موعظه خود در شهر يزد وقتي مي‏خواستند به كرمان برگردند، مي‏فرمايند: «و ديگر از جمله نسبتها كه به ما مي‌دهند، و تعجب مي‏كنم والله از بعضي نسبتها كه به ما مي‏دهند. باز اگر بيايند نسبت غلو به ما بدهند باز راهي به رَه مي‏برد به جهت آنكه ما زياد فضائل مي‏گوييم ولكن اين‏جور نسبت، نسبت غريبي است. نسبت داده‏اند كه تو مي‏گويي امام زمان مرده است و مثل ساير مرده‏ها بي‏مصرف است. عرض مي‌كنم هركس همچو بداند عليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين. هيچ بي‏باكي من اين‏طور نديده‏ام! به يك راهي قرار نداده‏اند تهمت‌ها را.

باري ائمه چون حجتهاي خدا هستند، پس از پيغمبر زماني از زمانها نيامده است كه يكي از ايشان امام و حجت خدا در روي زمين نباشد و امروزه امام خلق و حجت خدا امام زمان است صلوات الله و سلامه عليه و عليهم اين است اعتقاد ما درباره ائمه. عجب است ما جان درباره ائمه داده‏ايم، عمر خود را در راه ايشان صرف كرده‏ايم و همِّ ما انتشار فضائل

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 74 *»

ايشان است با وجود اين نسبت به ما مي‏دهند كه تو گفته‏اي امام زمان مرده است. وانگهي كه اين سنت را قرار داده‏ام كه هرساله يا در ماه مبارك رمضان يا در هر وقت كه جمعيتي جمع باشند ذكر احوال ظهور و رجعت را مي‏كنيم و هرساله تجديد ولايت و محبت و فرج ايشان را مي‏كنيم. حالا ديگر بعد از اين ‏همه داستانها اين نسبت را بدهند كه اينها مي‌گويند امام زمان صلوات الله عليه مرده است خيلي بي‏مزه است.»

اما اينكه ايشان بشري هستند مانند ما كه مي‏خورند، مي‏آشامند و خسته مي‏شوند و استراحت مي‏كنند و ساير لوازم بشري…؛ صحيح است و كسي منكر اين امور نيست و تمام اين امور در اين بزرگواران جريان دارد اما به حسب خودشان. نه اين است كه جن هم مخلوقند و لطيفند و به حسب خودشان غذا مي‌خورند و زاد و ولد دارند و مي‏ميرند؟ و نه اين است كه اهل برزخ در برزخ لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا و اهل آخرت را هم فرموده‏اند كه ان الجنة اسفلها طعام و اعلاها علم و آيا در احاديث نفرموده‏اند كه ان الله خلقنا من اعلي عليين . . . و اعلي عليين بهشت است پس اين بزرگواران در اين دنيا مانند اهل بهشت در بهشت مي‏باشند؟ پس خوردن و آشاميدن ايشان و استراحت نمودنشان هم در اين دنيا مانند خوردن و آشاميدن اهل بهشت مي‏باشد.

و آيا حضرت خضر7 كه داراي بدني لطيف است و در همين دنيا و روي همين زمين است غذا نمي‌خورد و نيازمند به آب و نان

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 75 *»

نمي‌باشد؟ و آيا حضرت عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام كه در همين دنياست و زنده است و در آسمانهاست نيازمند به مددهاي جسماني نيست؟ آيا كسي جرأت مي‌كند بگويد چون داراي بدني لطيف مي‌باشند لذا نمي‏توان ايشان را جزو احيا برشمرد بلكه از عالم ارواح و اموات مي‏باشند؟ و آيا موجود و مخلوقي پا به عرصه وجود و هستي گذارده كه به حسب خودش نيازمندي نداشته باشد؟

آيا اين از ادب شيعه است كه هر حديثي به مذاق او خوش نيايد و با قواعد او نسازد آن را طرح نموده و به قول خودشان به سينه ديوار بكوبد؟

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 76 *»

روز دوشنبه 14/11/1387

 

گوينده بعد از اعلام برنامه كارشناس را معرفي مي‌كند و بعد از مقدماتي خلاصه‏اي از برنامه‏هاي گذشته را يادآور مي‌شود و از كارشناس مي‌خواهد كه درباره موضوع تكفير شيخ مرحوم­ اگر موضوعي باقي مانده است به عنوان تكميل و تكمله يادآور شود.

جناب استاد! مسأله تكفير را شما مطرح كرديد كه در واقع موضوع تكفير برمي‏گشت به همان نظريه معاد جسماني و يا نظريه ايشان درباره معاد به طور كلي. و همچنين ما نگاهي انداختيم ديديم بسياري از مردم . . . در آن زمان نامه‏هايي هم به علما و دانشمندان نوشته‏اند در نجف، مي‌شود اين موضوع را براي ما بيشتر باز بفرمائيد؟

كارشناس: بسم الله الرحمن الرحيم در رابطه با تكفير شيخ البته تكفير اگرچه ابتدا از سوي مرحوم برغاني صورت گرفت اما اين نبود كه فقط تنها كسي كه شيخ را تكفير كرده مرحوم برغاني باشد و اين امر منحصر در وجود ايشان باشد بسياري ديگر از علما هم نسبت به ايشان تكفير را داشتند و تكفير را اعلام كردند، كه در ميان معاصرين مرحوم شيخ احمد احسائي كسان ديگري هم به تكفير ايشان پرداختند كه اسامي ايشان را مي‏شود نقل كرد كه از آن جمله

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 77 *»

مي‌توانيم به فقيه نامدار شيخ انصاري اشاره كنيم كه ايشان معتقد بوده به اين قضيه، ملا آقاي دربندي هست، مرحوم صاحب جواهر هست و بسياري ديگر از علما كه نسبت به ايشان نظريه تكفير را قبول كردند و پذيرفتند. البته ناگفته نماند چون ما اينجا درصدد بيان يك مسأله تحقيقي پژوهشي هستيم و بنا نداريم كه الزاماً به تكفيرها اشاره بكنيم در بين اينها هم كساني بودند كه شيخ را كافر ندانستند و تكفير را برنتابيدند. از جمله آنها مي‌توان به مرحوم حاج ابراهيم كلباسي اصفهاني اشاره كرد كه ايشان حتي بعد از مرگ شيخ براي ايشان در اصفهان مراسم عزا برگذار مي‌كند. ايشان در رابطه با شيخ احسائي ميگويد: «منسوب داشتن شيخ به برخي از امور ناشايست به ويژه از جانب كساني كه به مطالب و اصطلاحات علمي او وقوفي ندارند جرأت زيادي مي‏طلبد.» يعني ايشان معتقد است كه فهم كلمات مرحوم شيخ احسائي براي عده‏اي مشكل بوده و لذا چون قادر بر فهم كلمات شيخ نبودند حكم تكفير را صادر كردند. البته ما نمي‏توانيم اينجا نظريه مرحوم كلباسي را هم بپذيريم چراكه مسلم است مرحوم شيخ احسائي برخلاف ظواهر آيات قرآن و برخلاف نظريه مقبول جماعت فقها و علماي اسلام و متكلمين شيعي، ايشان صحبتي را كرده كه شايد بشود گفت اگرچه انحصار در ايشان ندارد و سابقه‏اي هم در بين متصوفه و اشراقيون و سايرين هم مي‌تواند

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 78 *»

 داشته باشد اما به هر صورت به عنوان يك فقيه شيخ احمد اگر مطرح باشد اولين فقيهي است كه چنين مطالبي را بيان كرده است.

گوينده: خوب با تشكر از جناب استاد بحث شيخيه را ما بهش پرداختيم و دليل شد كه بيشتر مساله شيخيه را مطرح بكنيم و به عنوان مقدمه‏اي بشود كه بحث بهائيت را بعداً بهش بپردازيم موضوعي بود كه اشاره شد و در جلسات پيشين هم شما اشاره فرموديد به آن و آن مسأله بابيت است.

جناب استاد آيا بزرگان شيخيه و يا شخصيتي مثل شيخ احمد احسائي، ايشان ادعائي در مورد بابيت و اينكه شخص خودش كسي هست كه مي‌تواند و يا بايد واسطه بين مردم و امام زمان باشد مطلبي اين چنيني دارد يا ندارد؟

كارشناس: ببينيد اگر به صورت تصريحي دنبال اين جواب بگرديم كه آيا شيخ احمد به صورت صريح و مصرح عنوان كند كه من ركن رابع هستم همچنين مطلبي يافت نخواهد شد و ديده نمي‌شود. ما غور كرديم در كلمات شيخ احمد چنين ادعائي مبني بر اينكه ركن رابع باشد و اين كلمه به صراحتِ موضوع نقل شده باشد نيست. اما عباراتي را شيخ دارد و كلماتي را نقل مي‌كند كه از آن عبارات و كلمات مي‌شود فهميد كه شيخ به نوعي اين جايگاه را براي خودش قائل هست.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 79 *»

گوينده: جايگاهي را كه فرموديد جايگاه ركن رابع است.

كارشناس: جايگاهي كه به عنوان كسي است كه واسطه و حلقه ارتباطي بين امام و مردم هست ايشان در گاه‏هاي مختلف و جاهاي مختلف از مباحثي كه در كتب متعدد خودش نقل مي‌كند به اين نكته تاكيد دارند كه روابطي را با ائمه معصومين و مخصوصاً شخص شخيص امام زمان7داشتند ضمن اينكه بعضي از ياران ايشان و پيروان ايشان مثل حاج محمد كريم خان كرماني اساساً درباره ايشان صراحتاً نقل مي‌كند و مي‌گويد كه در جواب مسأله چهارم كه شيخ مرحوم و سيد مرحوم! ركن رابع بوده‏اند هريك در عصر خود. اين را مي‌گويد شك و شبهه ندارم و تحاشي از آن نمي‏نمايم و اقرار به آن دارم و ايشان فقيه جامع‏الشرايط و جايزالتقليد و عالمي از علماي شيعه بوده‏اند ايشان اعلم، اتقي، اورع، ازهد و اصدق و افقه و اكمل از كل علماي معاصرين بودند و ايشان را چنين شناختم. اما ركن رابع را در عصر ايشان مخصوص ايشان دانم حاشا و كلا. مي‏گويد اين‏جوري هم نيست كه بگوييم البته معتقدند ايشان ركن رابع هستند اما با اين عبارتهايي كه نقل مي‌كنم شك و ترديدي باقي نمي‌ماند واقعا. اما مي‌گويد اين جوري نيست كه انحصار در ايشان داشته باشد ممكن است ديگراني هم بوده‏اند. البته اين را مي‌شود گفت كه محمدكريم خان كرماني چون در زماني

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 80 *»

دارد اين مسأله را طرح مي‌كند كه به شدت مورد حمله قرار گرفته از طرف افراد به جهت اينكه شما اين را انحصار در خودتان دانسته‏ايد و ايشان مي‌خواهد به نوعي از خودش دفاع بكند و اينكه آنها را با آن صفاتي كه در اينجا ياد مي‌كند اعلم اتقي اورع ازهد اصدق افقه اكمل اين عبارتها نشان دهنده اين است كه ركن رابع را اگر منحصر هم در اينها نداند اينها را برجسته‏ترين ركن و برجسته‏ترين افراد مرتبط با امام زمان7 مي‏داند.

گوينده: جناب استاد ببخشيد! چرا اين اصطلاح ركن رابع را به كار برده‏اند اساساً اين ركن رابع يعني چي؟

كارشناس: در جلسه قبل هم اشاره به اين موضوع شد اينها اصول دين را (يعني جماعت شيخيه كرمانيها به صورت خاص و جماعت شيخيه تبريز اين را نپذيرفته‏اند و چنين ادعايي ندارند) معتقدند كه اصول دين منحصر در چهار ركن است ركن اول شناخت خالق هستي است و معرفت خداست ركن دوم معرفت رسول خداست ركن سوم معرفت و شناخت ائمه معصومين است و ركن چهارم معرفت و شناخت ولي دوران ولي عصر و كسي كه حلقه ارتباطي است ميان امام و مأموم، امام و مخلوق و مردمي كه پيرو آن امام هستند. ركن رابع يعني كسي است كه حلقه ارتباطي مي‌شود ميان امام و مردم، البته اينها گفته‏اند كه بعداً تصحيح كردند

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 81 *»

عباراتشان را در اين رابطه مخصوصاً كرماني‏ها سعي كردند، چون اين مساله ركن رابع را در حقيقت كرماني‏ها طرح كردند. شيخيه تبريز اساساً منكر اين موضوع هستند و حتي معتقد هستند كه اين عبارت را شاگردان بي‏كفايت شيخ كساني كه براي خودشان ادعاهايي داشتند و تلويحاً اشاره به جماعت كرماني‏ها دارند مي‌گويند اينها اختراع كرده‏اند و اين كلمات از كلمات شيخ و سيد نيست شيخ و سيد همچنين ادعايي نداشته‏اند اين را كريم خان درست كرده كريم خان هم آمد بعداً اين عبارات را به نوعي تصحيح مي‌كند و سعي مي‌كند به اين گونه ترجمه كند ركن رابع را كه ركن رابع مقصود شخصي نيست كه به اصطلاح اين حلقه ارتباطي باشد، به معني تولي و تبري يعني دوست داشتن كسي كه اولياي خدا را دوست مي‌دارد اين مي‌شود ركن رابع يعني كسي‏كه به اوج دوست داشتن اهل بيت رسيده اين ركن رابع هست يعني به مرحله شيعه كامل بودن. اين را سعي مي‌كند به اين‏طور تصحيح بكند و از اينكه نايب خاص براي امام بسازد تحاشي مي‌كند.

گوينده: اگر ما بخواهيم ريشه‏يابي بكنيم بحث ركن رابع را در شيخ احمد احسائي به چه موضوعي بايد شباهت اين دوتا را بياوريم ـ چون مي‌گوييد تصريح ندارد به ركن رابع ـ  و بگوييم شيخ احمد در واقع باني چنين تفكري است؟

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 82 *»

كارشناس: ببينيد شيخ احمد احسائي در بعضي از كتابهاش اشاره مي‌كند تصريحاً كه بعضي ملاقاتهايي را در خواب و بيداري ـ  كه البته بيشتر در خواب ـ  با ائمه معصومين دارد در بعضي از نوشتجاتش دارد كه سمعتُ عن الصادق اين مرتبه‏اي است كه در واقع مي‌شود آن ادعاي ركنيت و آن ادعايي كه كريم‏خان و اتباعش دارند پيدا كرد. البته شيخيه آذربايجان مي‌گويند چون كه كلمه ركن رابع در كلمات شيخ نيست فلذا شيخ اين ادعا را قبول ندارند. ولي خوب اين عبارتهاي شيخ را دقت بكنيم اين عبارت‏ها را گفته، چه اسم گفته باشد مقصود مسمي است، حالا چه اسم ركن رابع را ايشان آورده باشد چه اسم ركن رابع را نياورده باشد خيلي اسم اهميتي ندارد . . .

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

پاسخ به اشكال‏ها

اولاً مي‏بينيم مطالب اين جلسه با مطالب جلسه پيش مشابه است و بسياري از آن تكرار مي‌باشد كه قبلاً پاسخ‌گويي شده است.

اما اشكال‏ها و مطالبي كه در اين برنامه به طور ابتدايي طرح شده و بايد جواب داده شود:

1ـ مسأله بابيت يا نيابت و تطبيق آن با ركن رابع.

2ـ مسأله حلقه ارتباطي بين امام7 و پيروان ايشان.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 83 *»

3ـ تعبير از ركن رابع به ولي دوران و ولي عصر.

4ـ ملاقاتهاي شيخ مرحوم­ در خواب و بيداري.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

پاسخ اول: بر مبناي شريعت و به طور نقض اين است كه به قول كارشناس محترم كه مي‏گويند ما در كتب مرحوم شيخ غور كرديم و صراحتاً به چنين نكته‏اي برنخورديم و برنخواهيم خورد. به ايشان و كليه دست‏اندركاران بايد گفت كدام شرع و قانون شرعي به شما اجازه داده و مي‌دهد كه امري را كه با آن به طور صراحت برخورد نكرده‏ايد و نديده‏ايد رد يا اثبات كنيد و بر آن حكم دهيد و شيعيان اميرالمومنين7 را تقسيم كرده و گمراه و سرگردان نماييد؟

علاوه بر آنكه تابعين ايشان نيز صريحاً گَرد ادعاي انحصار ركن رابع را از دامان ايشان روبيده‏اند.

مرحوم حاج محمدكريم كرماني­ در فصل چهارم كتاب مبارك سي‏فصل (كه در پاسخ مرحوم حاج ميرزا محمدباقر شريف طباطبايي­ نوشته‏اند) مي‌فرمايند:

«فصل چهارم: در جواب مسأله چهارم كه شيخ مرحوم و سيد مرحوم! ركن رابع بوده‏اند هريك در عصر خود. اما بودن ايشان ركن رابع به آن‏طور كه گفتم كه ايشان فقيه جامع‏الشرايط و جايزالتقليد و عالمي از علماي شيعه بودند، شك و شبهه در آن ندارم و تحاشي از آن

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 84 *»

نمي‏نمايم و اقرار به آن دارم خدا و خلق بدانند. و ايشان را در عصر خود اعلم از كل مي‏دانم شاهد به غايب برساند. و ايشان اعلم و اتقي و اورع و ازهد و اصدق و افقه و اكمل از كل علماي معاصرين بوده‏اند و ايشان را چنين شناخته‏ام. و اما ركن رابع را در عصر ايشان مخصوص ايشان دانم حاشا و كلا، منحصر به ايشان نبوده است بلكه اشخاص عديده بوده‏اند و همه عالم و همه متقي و همه عادل و جايزالتقليد و حامل دين و احكام آل‏محمد و خداي يگانه گواه است كه من ابداً اين ادعا را از سيد مرحوم نشنيده‏ام با وجودي كه نهايت محرميت را به ايشان داشته‏ام و درباره شيخ مرحوم هم اين ادعا را نشنيده‏ام ابداً و در كتب ايشان نديده‏ام. بلكه كتب ايشان پر است از دليل تعدد ركن رابع در هر عصر، چنان‌كه شيخ مرحوم در كتاب رجعت به آن تصريح فرموده و سيد مرحوم در شرح قصيده و غير آن نوشته‏اند و حقير هم در كتب خود حتي ارشادالعوام نوشته‏ام. آخر به اين كتابها رجوعي كنيد و جواب از اين افتراها را خود بدهيد و اين‏قدر مرا مشغول به جواب از اين سخنان واهي نكنيد، چراكه زبان بدگو و بدخواه دراز است و هر روز تهمتي و افترائي اختراع مي‌كند و تا قيامت اگر جواب بگويم كفايت نمي‏كند. اگر مي‏گويم در مجالس درس و موعظه صدايم از يك مجلس تجاوز نمي‏كند و اگر مي‏نويسم كسي رجوع نمي‏كند و دشمن هم كه بسيار، و از خداي خود هراسي ندارند در ميان عباد و بلاد آنچه مي‌خواهند پهن مي‌كنند اگر از روي ايمان احتجاجي دارند

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 85 *»

چرا با خود من احتجاج نمي‏كنند؟ و اگر از روي بي‏ايماني است كه چاره آن را خدا بايد بكند. و احوال خود و ادعاي خود را كه سابقاً شرح داده‏ام.»

حال بايد به آقاي كارشناس گفت اين جمله را در قيامت چگونه پاسخ خواهيد داد «اما عباراتي را شيخ دارد و كلماتي را نقل مي‌كند كه از آن عبارات و كلمات مي‌شود فهميد كه شيخ به نوعي اين جايگاه را براي خودش قائل هست.» و حال آنكه نه خود در جايي از فرمايشاتش چنين ادعائي كرده و نه تابعين او براي او اين ادعا را كرده‏اند. ما لكم كيف تحكمون؟

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

اما حل اين موضوع بسته به فهم اصطلاحات اين بزرگوار است كه با توجه به مطالب زير معناي عبارات و كلمات شيخ مرحوم­ روشن خواهد شد ان شاء الله.

خداوند درباره پيغمبر اكرم9 مي‌فرمايد: تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا و مي‌فرمايد: انا ارسلناك كافة للناس و اينكه آن حضرت رحمة للعالمين مي‏باشد و اين عالمين همان عالميني است كه خدا رب آن عالمين است، حضرت اميرالمؤمنين7 هم خليفه و جانشين چنين پيغمبري است و امروز وجود مبارك مولانا حجة بن الحسن حضرت بقية الله عجل الله فرجه جانشين همان پيغمبر و آباء كرامش مي‌باشد، امر تدبير ملك هستي در

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 86 *»

كون و شرع و در جزئي و كلي با آن بزرگوار مي‌باشد. و معتقديم كه ارادة الرب في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم و الصادر عمافصل من احكام العباد و نيز به ما آموخته‏اند كه ابي الله ان‏يجري الاشياء الا بالاسباب به همين جهت دقت در مطالب زير لازم به نظر مي‌رسد.

در دوران غيبت كبري امر نيابت عامّه به دو شكل تحقق مي‏يابد: يكي نيابت جزئي، ديگري نيابت كلّي. اما «نيابت جزئي» كه جنبه‏ي عمومي داشته و همگان را لياقت و قابليّت به دست‏آوردن آن فراهم بوده است، نيابت نمودن از آن حضرت7 در تحمّل حقّي يا ابلاغ خيري، به بنده‏اي از بندگان خداست. از اين جهت لازم نيست كه چنين نايبي جامع و كامل باشد. حتي لازم نيست كه در بعضي از اين امور، عادل باشد و نيز در پاره‏اي از موارد لازم نيست كه حتي مؤمن باشد. روي اين جهت لازم نيست كه در اين نوع نيابت‏ها، نايب بداند كه نايب شده و به نيابت از حضرت7 اين حق يا خير را به كسي ابلاغ مي‏كند.

اگر ديگران اين نوع نيابت را ذكر نكرده‏اند، يا اگر بشنوند چه‏بسا انكار كنند از بي‏توجّهي آن‏ها نسبت به مقام ولايت و شئون امامت است، و از طرز تفكّر غلطي است كه در زمينه‏ي امام‏شناسي دارند. اما از ديدِ مشايخ عظام+ كه با مقامات و شئونات ولايت و امامت آشنايي كامل دارند، اين نوع نيابت در كوچك‏ترين خيرها و حق‏ها جريان دارد.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 87 *»

و امري مستمر و مداوم است. امام7 هر كس را بخواهند براي انجام اين نيابت انتخاب مي‏فرمايند بدون اين‏كه آن كس خبردار شود. و به حقيقت امر آگاه گردد. در اين نيابت چه شرطي لازم است؟ داشتن قابليّت و لياقت تحمّل و ابلاغ امر خير يا حق، و از عهده‏ي آن برآمدن. خواه خود شخص هم محبوب امام7، و مرضي خاطر مبارك آن حضرت باشد، خواه مبغوض آن حضرت باشد. ولي بايد قابليّت آن را داشته باشد تا حضرت7 به دست او خيري را جاري سازند، يا با زبان او حقّي را به گوش كسي برسانند. حضرت رسول9 به ابن‏عباس فرمودند يابن‏عباس! لن تجد حقّاً بيد أحد من الخلق إلاّ بتعليمي و تعليم علي7 اي فرزند عباس! در دست كسي حقّي را نخواهي يافت، مگر به آموختن من و آموختن علي7.

پس در اين نوع نيابت است كه امام7 از وراي هر دستي كه خيري از آن جريان مي‏يابد، دستي دارد. و از وراي هر زباني كه حقّي از آن به گوش كسي مي‏رسد، زباني دارد. خواه صاحب آن دست يا آن زبان، محبوب امام7 باشد، خواه مبغوض. پس امام7 محتجب شده و از وراي اين حجاب‏ها و باب‏ها و نائب‏ها، خيرها و حق‏ها را ابلاغ مي‏فرمايد. در حديث مي‏فرمايد: إنّ للّه سبعين ألف حجاب من نور و ظلمة براي خداوند هفتاد هزار حجاب است كه پاره‏اي از نور، و پاره‏اي از ظلمت است. در حديثي مي‏فرمايد: إنّ اللّه يؤيّد هذا الدين بأقوام

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 88 *»

لاخلاق لهم خدا اين دين را تأييد مي‏كند به گروه‏هايي كه براي خود آن‏ها نصيب و بهره‏اي از دين نيست. نمونه‏ي روشن ‏آن نشر و پيشرفت اسلام در دوران حكومت غاصبان و ظالماني؛ مثل اولي و دومي و امثال آن‏ها است.

و اين طور نيابت در جميع خيرات ظاهري و باطني جاري است. در خيرات باطني؛ يعني امور ايماني، امور عقائد و احكام حقّه كه بالاخره به وسيله‏ي شخصي ابلاغ مي‏شود به آن كساني كه بايد ابلاغ بشود. حتي در امور ظاهري و خيرات ظاهري هم اين‏طور نيابت جاري است. فرض بفرماييد: براي رسانيدن صنعت‏هاي خير و حرفه‏هايي كه براي بندگان موجب خير مي‏شود. امام7 از اشخاصي كه در آن‏ها اين قابليّت‏ها هست، استفاده مي‏كنند و توسّط آن اشخاص ابلاغ مي‏فرمايند. از اهل هر صنعتي ـ البته صنعت صحيح، و حرفه‏اي كه خير باشد و به نفع بندگان تمام بشود ـ مي‏شود كسي نيابت كند. نايب مي‏شود و در رسانيدن آن خير جانشين امام7 است. چه خود بداند، چه نداند. و اكثر نمي‏دانند كه اين مأموريّتي است كه امام7 به عهده‏ي آن‏ها گذارده و از قابليّت‏هاي طبيعي آنان استفاده شده است؛ مانند نوع افرادي كه با كمال خلوص و شوق طبيعي در صنعت‏هاي مختلف، كاري را عهده‏دار مي‏شوند و خيري را به بندگان خدا مي‏رسانند. پس در اين امور همين اندازه «قابليّت طبيعي» باشد، كفايت است. ديگر حتماً ايمان باشد، عدالت باشد، لزومي ندارد. چه‏بسا امام7 از غير مؤمنان، از

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 89 *»

وجود كفّار هم استفاده مي‏فرمايند و آن‏ها را در اين امور دنيوي منشأ امور خيري قرار مي‏دهند. و در واقع اين يك نوع نيابت از طرف حضرت است.

شخص خبير در هر فنّي را، مي‏شود نايب امام7 دانست؛ اما «نايب خاص» در امر خاص، و در اين مورد خاص؛ بدون اين‏كه خودش بداند نيابت دارد.

البته در بعضي از امور؛ به خصوص در امور باطني و معنوي، چه‏بسا در چنين جانشينان و نوّابي، عدالت و ايمان شرط باشد از قبيل: اخذ احكام شرعيّه، يا انجام‏شدن بعضي از شهادت‏ها و اموري كه مترتّب بر عدالت و ايمان است. در اين طور موارد، البته لازم است كه شخص علاوه‏ي بر قابليّت طبيعي و لياقت فطري، صاحب ايمان، يا علاوه بر ايمان، صاحب عدالت هم باشد. اين‏طور موارد ممكن بوده و هست. ولي منظور اين نيست كه در ايصال اين خير يا اين امر، به طور مطلق عدالت يا ايمان لازم و شرط باشد؛ بلكه نظر به اين كه افرادي كه بايد اين امر به آن‏ها برسد، ناچارند كه به عادل رجوع داشته باشند، يا لازم است كه رجوع به مؤمن داشته باشند، يا از شاهد عادل، امري را بپذيرند، اين عدالت و ايمان مربوط به آن‏ها و نسبت به آن‏هاست.

نيابت كليه يا عامه

در غيبت كبراي امام7 يك نوع نيابت ديگري هست كه از آن

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 90 *»

به نيابت كليّه و يا نيابت عامّه مي‏توان تعبير آورد. چون اين نيابت در افراد مخصوصي پيدا مي‏شود و امام7، اشخاص مخصوصي را براي اين امر برمي‏گزينند، از اين جهت اين نيابت را نيابت خاصّه مي‏گويند. و نايبي كه انتخاب مي‏شود، نايب خاصّ و «جانشين خاص» ناميده مي‏شود.

البته بايد توجه داشت كه اين اصطلاح غير از آن اصطلاح مشهوري است كه در دوران غيبت صغري به كار برده مي‏شد. در دوران غيبت صغري وقتي «نايب خاصّ» گفته مي‏شود مرادمان نايب منصوصي است كه از طرف امام7 بر او تنصيص شده، و به خصوص توقيع به نامش رسيده، و شخصاً به شيعيان معرّفي گرديده است. ولي چون چنين نيابتي در دوران غيبت كبري نيست، از اين جهت اصطلاح نايب خاص يا نيابت خاصّه در غيبت كبري، اصطلاح ديگري مي‏شود غير از آن اصطلاحي كه در دوران غيبت صغري گفته مي‏شد.

در دوران غيبت كبري اگر نايب خاص يا نيابت خاصّه گفته شود، مراد نيابت كليّه و نيابت عامّه است كه امام7 در جميع شئونات دين كسي را انتخاب بفرمايند و بدون تنصيص و نص، او را تسديد و تأييد كنند. و او را در رسانيدن حقايق ايماني و معارف الهي، و چه‏بسا در رسانيدن حرفه‏هاي ظاهري به بندگان و رعيت خود، واسطه قرار بدهند. چنين شخصي را نايب عام مي‏گويند. به جهت اين‏كه در شئوناتي كه نيابت مي‏كند، نسبت به علوم، حقايق و امور ايماني، جنبه‏ي عمومي و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 91 *»

همگاني دارد. و خاص مي‏گويند به اعتبار اين‏كه هركس هركس، اين لياقت را ندارد. و در هر كسي اين قابليّت پيدا نمي‏شود؛ بلكه مخصوص اشخاصي است كه امام7 به ظاهر و باطن ايشان آگاه‏اند. و آن‏ها را براي اجراي چنين امري انتخاب مي‏فرمايند. به اين اعتبار بر آن‏ها نايب خاص اطلاق مي‏شود.

در دوران غيبت كبري چنين نوّابي، در نيابت، مقام اصالت، و مقام ظاهر امام را دارا هستند. و در واقع مثال و مجلاي امام7 مي‏باشند. به اين سبب جميع اخلاقيّات و همه‏ي علوم لازم براي رعيّت، از چنين بزرگواراني صادر مي‏شود. و آن‏ها را از ايشان مي‏شود اخذ كرد.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

حال مي‌توان معني فرمايش مرحوم كلباسي را كه فرموده: «منسوب داشتن شيخ به برخي از امور ناشايست به ويژه از جانب كساني كه به مطالب و اصطلاحات علمي او وقوفي ندارند جرأت زيادي مي‏طلبد» فهميد زيرا فرموده‏اند: «لايعلم رطني الا ولد بطني» و آنجا كه مرحوم سيدعلي طباطبايي «صاحب رياض» اعلي الله مقامه در حرم امام حسين7 قسم ياد مي‌كند كه والله من فرمايشات ايشان را نمي‏فهمم، جا دارد كه ما هم از دادن چنين نسبتهايي احتياط كرده و اخوك دينك فاحتط لدينك را در نظر داشته باشيم.

چه بجاست كه در اينجا به مطلبي از كتاب چهل حديث امام

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 92 *»

راحل رحمة الله عليه (حديث اول ـ مقام دوم) اشاره كنيم:

«…..غالباً وصف جهنم و بهشت كه در كتاب خدا و اخبار انبياء و اولياء شده جهنم و بهشت اعمال است كه از براي جزاي عملهاي خوب و بد تهيه شده است. اشاره خفيه‏اي نيز به بهشت و جهنم اخلاق كه اهميتش بيش‏تر است شده، و گاهي هم به بهشت لقاء و جهنم فراق كه از همه مهم‏تر است، گرديده، ولي همه در پرده و از براي اهلش. من و تو اهلش نيستيم ولي خوب است منكر هم نشويم و ايمان داشته باشيم به هرچه خداوند تعالي و اوليايش فرموده‏اند شايد اين ايمان اجمالي هم براي ما فايده داشته باشد. گاهي هم ممكن است كه انكار بي‏جا و رد بي‏موقع و بدون علم و فهم براي ما ضررهاي خيلي زياد داشته باشد و اين دنيا عالم التفات به آن ضررها نيست. مثلاً تا شنيدي فلان حكيم يا فلان عارف يا فلان مرتاض چيزي گفت كه به سليقه شما نمي‏آيد و با ذائقه شما گوارا نيست حمل به باطل و خيال مكن شايد آن مطلب منشأ و اساسي داشته باشد از كتاب و سنت و عقل شما به آن برنخورده باشد. چه فرق مي‏كند كه يك نفر فقيه يك فتوي بدهد از باب ديات مثلاً كه شما كمتر ديده‏ايد و شما بدون مراجعه به مدركش رد كنيد او را يا آنكه يك نفر سالك الي الله يا عارف بالله يك حرف بزند راجع به معارف الهيه يا راجع به احوال بهشت و جهنم و شما بدون مراجعه به مدركش او را رد كنيد سهل است توهين كنيد يا جسارت نماييد. ممكن است آن شخصي كه اهل آن وادي

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 93 *»

است و صاحب آن فن است يك مدركي از كتاب خدا داشته باشد و يا از اخبار ائمه هدي داشته باشد و شما به آن برنخورده باشيد آن‏وقت شما رد خدا و رسول كرده‏ايد بدون عذر موجه. و معلوم است «به سليقه من درست نبود» يا «علم من به اينجا نرسيده بود» و يا «از اهل منبر بر خلاف آن شنيدم» عذر نيست.»

پس چه خوب است كه كارشناس و گوينده محترم برنامه را متذكر اين مطلب نماييم كه:

مزن بي تأمل به گفتار دم   نكو گوي اگر دير گويي چه غم؟

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

مسأله بعدي مسأله حلقه ارتباطي بين امام و مأمومين مي‌باشد كه اين هم همان ركن رابع است و اصطلاح «حلقه ارتباطي» در زمان آن بزرگواران مصطلح نبوده و به تازگي اصطلاح و اختراع شده و به جهت دهن پركردن و بزرگ‌نمايي مسائل جزئي به كار برده مي‌شود لذا مطلب تازه و جدايي از مسأله ركن رابع نيست.

و اما معناي ركن رابع

مرحوم آقاي كرماني­ در رساله مباركه ركن رابع كه در جواب سپهسالار نوشته‏اند و به رساله «اثبات ركن رابع» مشهور است و چاپ شده مي‏فرمايند: «. . . اولاً عرض مي‏شود كه آنچه نگاشته مي‏شود نه بر همين خلق زمين املا مي‏شود بلكه آنچه گفته مي‏شود و نوشته اولاً بر

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 94 *»

كرام الكاتبين املا مي‏شود مايلفظ من قول الاّ و لديه رقيب عتيد و ايشان در نامه عمل انسان ثبت مي‏كنند و روز قيامت در نزد خداوند عالِمُ السِّر و الخفيات و نبي حاكم بر بريات و ولي شاهد بر ظواهر و خفيات بيرون مي‌آورند و همان سند و حجت است بر انسان هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق پس نشايد كه انسان سخني بر خلاف عقيده خود بگويد يا بنويسد و فردا در يوم تبلي السرائر مفتضح شود.

و ثانياً آنكه كتاب منحصر به اين نيست و حقير كتب عديده نوشته‏ام اگر چيزي در كتابي نوشته‏ام نمي‏توانم آن را در كتابي ديگر انكار كنم و در نزد علما و عقلاي روزگار در همه اعصار رسوا شوم و در كلامم اختلاف پيدا شود پس لابدم كه آنچه در كتابي نوشته‏ام هرگز از آن تحاشي نكنم و درصدد ستر چيزي كه مستور نمي‏شود برنيايم پس آنچه در اينجا مي‏نويسم همين است دين من و ظاهر من و باطن من و بر اين زنده‏ام و بر اين ان شاء الله مي‌ميرم و بر اين ان شاء الله محشور مي‌شوم و اميدوارم كه بر همين مذهب فايز به بهشت جاويدان و رضاي خداي رحمان شوم اگرچه بناي بعضي ارباب غرض و عناد در اين زمانها بر اين شده است كه مي‌گويند كه تو چنين مي‌نويسي و چنين مي‌گويي و بر اين قسم مي‌خوري ولكن قلب غير از اين است و اين سخن بر خلاف ضرورت اسلام بلكه خلاف ضرورت همه مذهبهاست بلكه جميع عقلا از اين معني استنكاف دارند از اين قرار احدي مسلمان نيست چراكه به هر يك مي‌توان گفت

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 95 *»

كه تو اظهار اسلام مي‌كني ولي قلب تو غير از اين است و خود اسلام اين قائل از كجا معلوم مي‌شود الا به اقرار او و خود اين سخن دليل غرض و مرض است و الا مسلم كه به اين گونه بر مسلمي حكم نمي‏كند.

باري چون بنا بر اختصار است كه خاطر عاطر ايشان را ملالي از خواندن نرسد اطناب نمي‌توان كرد و به همين مقدمه اكتفا مي‌شود.

بدان ايدك الله و سددك كه بر اين ركن رابع اساس عالم و بنياد عيش بني‏آدم است و فريضه در جميع شرايع از شرع آدم تا خاتم بوده و امر تازه‏اي نيست كه اختراعي تازه شده باشد و بدعتي در مذهب و ملت پيدا شده باشد زيراكه اهل جميع ملل از ملت آدم تا خاتم معترف و مذعنند كه خدايي بيرون از حد ادراك خلايق دارند كه همه مخلوق اويند و همه را او از عدم به وجود آورده و واجب است شكر نعمتهاي او و متابعت رضا و اجتناب از سخط او و صرف كردن نعمت او در رضاي او و بديهي است كه همه مردم نمي‏توانند كه به علم خود عالم به رضا و غضب او باشند و بديهي است كه همه هم پيغمبر نيستند كه بي‏واسطه از خداوند اخذ كنند پس همه ملتها معترف شدند به اينكه خداوند بايد برگزيند از ميان مخلوقات خود كسي را و او را به اعلي درجات قرب خود فايز گرداند و به او نفسي و نورانيتي دهد كه بتواند از خداي غيب‏الغيوب علم رضا و غضب او را تعليم گيرد و به سوي خلق برساند و پيغام‏آور و پيغام‏بر باشد و اگر چنين كسي نباشد مخلوقات علم به رضا و غضب او پيدا نكنند و چون

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 96 *»

ندانند گاه باشد نعمت او را در غضب او صرف كنند و كفران نعمت خالق و رازق خود را نموده باشند و اين در نزد عقلا همه قبيح است.

پس خداوند در هر امتي يكي را برگزيد و او را به قرب خود فايز گردانيد و خلعت نبوت بر او پوشانيد و او را خليفه و قائم‏مقام خود گردانيد و پيشكار جميع عوالم خود ساخت و او را معصوم و مطهر از هر خطايي و لغزشي و سهوي و نسياني قرار داد تا بندگان يقين كنند به صحت قول او و حجت بر خلق تمام باشد پس گفتار او گفتار خدا شد و كردار او كردار خدا و ديدار او ديدار خدا و چون بايستي كه بشر باشد تا ساير بشر او را ببينند و از او بفهمند و كلام او را باور كنند بر او جاري شد آنچه بر ساير بشر جاري شد از اعراض دنيا و گرسنگي و سيري و تشنگي و سيرابي و مرض و صحت و تولد و موت پس در حكمت لازم شد كه آن پيغمبران بميرند مانند ساير بشر و چون بميرند اگر كسي را در ميان امت خود نگذارند كه حفظ دين و شرح مشكلات آن را بكند و حكم باشد در ميان امت او به كلي آن دين از ميان مي‌رود و امر مشتبه مي‌شود و رضا و غضب خدا باز پنهان مي‌ماند.

پس هر نبيي را خليفه‏ايست و ولي‏عهدي است كه دين و امت خود را به او مي‏سپرد و او بعد از او جانشين اوست و حفظ دين او را مي‌كند و حاكم در ميان امت اوست پس گفتار او گفتار نبي است و كردار او كردار نبي و ديدار او ديدار نبي و بايد معصوم و مطهر باشد مانند نبي و چون اين

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 97 *»

نبي و اين وصي هردو بشرند و بشر در روي زمين در شهر معيني است و در محله معيني و در كوچه و خانه معيني و نمي‌شود كه جميع روي زمين را خود بنفسه براي هر حكمي بگردد و هر روز و هر ساعت كه حكمي وارد مي‏آيد خود بنفسه به هر موضعي از زمين كه مسكون يك نفر انسان است برود و به آن يك نفر انسان آن حكم را برساند و خلاف نظم بشر است، پس لامحاله در ميان آن حجتها و ساير رعايا كه در اطراف بلاد هستند بايد راويان اخبار و ناقلان آثاري باشند كه امين و ثقه و حافظ آن آثار و ضابط آن اخبار باشند و به اطراف دنيا بروند و آن فرمايشات را به اطراف عالم به زن و مرد و بزرگ و كوچك و عالم و جاهل برسانند چنان‌كه در قرآن مي‌فرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً امنين و معني آيه چنان‌كه ائمه: فرموده‏اند آنست كه خدا مي‌فرمايد كه ما قرار داديم ميان ائمه هدي و ميان ساير رعايا راويان اخبار و فقهاي عالي‌مقداري چند را و حكم كرديم كه رعايا از آن واسطگان بگيرند، بگيريد از آن واسطگان شب و روز و ايمن باشيد. و باز در قرآن مي‌فرمايد و ماكان المؤمنون لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون حاصل معني آنست كه همه مؤمنان نمي‌توانند كه از شهرها و منزلها و ايلهاي خود بيرون روند و به آن شهري كه حجت خداست برسند پس چرا از هر گروهي بعضي نمي‏روند

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 98 *»

به آن شهر تا به خدمت حجت خدا برسند و طلب دانش در دين خدا بكنند و چون برگردند به سوي قوم خود بترسانند و آگاه كنند ايشان را شايد آن بازماندگان هم از عصيان حذر كنند و كفران نعمت منعم ننمايند.

پس معلوم شد كه بعد از حجتهاي خدا واسطگاني بايد باشند كه دين خدا را در اطراف زمين و اشخاص عباد پهن كنند تا حجت خدا بر همه‏كس تمام شود. و به همان وجود امام در شهر مدينه مثلاً بر مردم اتمام حجت نمي‌شود مگر به توسط واسطگان چنان‌كه عريضه نوشتند به حضرت بقية الله عجل الله فرجه كه چون به شما دسترس نداريم در حوادثي كه واقع مي‌شود چه كنيم؟ فرمودند اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة الله يعني در حوادث رجوع به راويان حديث ما كنيد كه ايشان حجت منند بر شما و من حجت خدايم پس راويان اخبار و دانشمندان آثار حجتهاي حجت خدايند بر خلق و با وجود ايشان حكمت كامل و حجت تمام و عذر خلق برطرف مي‌شود. و چنان‌كه در برابر خداي عظيم كساني بودند كه ادعاي خدايي كردند و ضرري به خدايي خدا نداشت و در برابر نبي برحق كساني بودند كه ادعاي نبوت به باطل مي‌كردند و ضرري نداشت به نبوت نبي برحق و نور حق پنهان نمي‌ماند و در مقابل ولي برحق جمعي ادعاي خلافت كردند و ضرري به حال اولياء برحق نداشت و نور خدا پنهان نماند و نمي‌ماند، همچنين در مقابل راويان و دانشمندان ثقه امين و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 99 *»

حافظ دين مبين راوياني كذّاب بر خدا و رسول هستند كه افترا بر خدا مي‌بندند و دروغ بر پيغمبر پاك مي‌سازند و از زبان حجتهاي خدا حكمي چند مي‌گويند و اينها حجت‏هاي ولي نيستند بلكه حجتهاي ولي خدا كساني هستند كه ثقه و امين باشند و زاهد در دنيا و راغب در آخرت و متقي و پرهيزگار و مخالف هوي و متابع مولاي خود باشند و شب و روز همت ايشان نشر دين مولاي خودشان باشد نه جمع كردن مال دنيا و تحصيل كردن رياست و دين خدا را دكان خود قرار نداده باشند كه به فروختن دين دنيا تحصيل كنند. اگر چنان راويان پيدا كردي آنهايند حجتهاي امام زمان بر خلق و بايد دين خدا را از آنها آموخت و پيروي ايشان كرد.

پس چهار امر در اينجا پيدا شد كه همه را بايد شناخت و اعتقاد كرد: اول خداوند عالم كه خالق ماست از عدم و رازق و مالك ماست. دوم حجت او و خليفه او در ميان خلق كه مي‌تواند از او بگيرد و به ما برساند و پيغام‏آور اوست به سوي خلق. سوم ولي عهد آن پيغمبر كه او را جانشين خود و قائم‏مقام خود مي‌كند در رحلت خود و بعد از خود و همچنين جانشينان در هر عصري كه اينها همه بايد معصوم و مطهر باشند و اينها حجتهاي آن پيغمبرند بر عباد. چهارم راويان اخبار و حاملان آثار و دانشمندان عالي‏تبار و رسانندگان به اطراف عالم و اينها حجت‏هاي ولي عهد هستند بر ساير ضعفا كه دسترس ندارند كه به خدمت ولي برسند. و مدار تدين و دين بر معرفت اين چهار است خواه ملت آدم باشد يا نوح يا

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 100 *»

ابراهيم و موسي و عيسي و خاتم صلوات الله عليهم يا غير ايشان در هر مذهبي و ديني اين چهار امر را بايد شناخت و الا انسان به آن مذهب متدين نيست. و اگر از علماي هر ملتي از يهودي و نصراني و مجوسي استفتا كنيد مي‏گويند كه معرفت اين چهار واجب است و اين چهار، چهار ركن دينند كه اگر يكي نباشد بنياد دين منهدم ميشود.

حال نمي‌دانم لفظ «ركن» سبب وحشت است يا چهار بودن سبب اضطراب شده است بلكه اساس عيش بني‏آدم بر اين است زيراكه شكي نيست كه پادشاه ظل خداست و آيت سلطنت خداست و وصول رعيت به او ممكن نيست و همه را آن تقرب نيست كه بتوانند طاقت حضور او را بياورند و بر رضا و غضب او اطلاع پيدا كنند پس پادشاه در قصر جلال و عظمت خود از ديده رعاياي ضعيف مخفي است و كسي را حد آن نيست كه به حضور باهرالنور او برسد پس از اين جهت پادشاه برمي‏گزيند از ميان رعاياي خود كسي را كه پيشكار و قائم‏مقام و جانشين او باشد در ميان رعايا و معصوم از خلاف رضاي پادشاه باشد كه يك سر مو خلاف رأي سلطان نگويد و به راهي جز به سوي او نپويد پس گفتار او گفتار پادشاه شود و رفتار او رفتار پادشاه و ديدار او ديدار پادشاه، بلكه او پادشاه ظاهر باشد و سلطان، پادشاه باطن پس حكم او حكم سلطان و رد بر او رد بر سلطان و رضاي او رضاي سلطان و حرمت او حرمت سلطان و مطيع او مطيع سلطان و ياغي بر او ياغي بر سلطان و دوست او دوست سلطان و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 101 *»

دشمن او دشمن سلطان است پس او پيغام‏آور است از جانب سلطان به رعيت و پيغامبر است از جانب رعيت به سلطان و او را طاقت قرب سلطان است و بس، بعد آن پيشكار را بدلها و حكام بايد باشد در هر بلدي از بلاد مملكت كه فرمانهاي پيشكار سلطان را به مردم برسانند بعد ميان اين حكام و ساير رعايا نوكراني هستند كه نوكر ديوانند و رسانندگان احكام پيشكار به ساير رعاياي ضعيف. پس رعاياي ضعيف واجب است كه تمكين حَمَله دولت را بنمايند كه اول آنها پادشاه افخم است و دوم پيشكار اعظم و سوم خلفاي آن مكرم و چهارم نوكران ديوان كه حامل حكم پادشاه مي‌شوند به اطراف و در حقيقت رد بر يك نوكر ديوان رد بر پادشاه است و حب او حب پادشاه و بغض او بغض پادشاه و اهانت به او اهانت به پادشاه و طاعت او طاعت پادشاه و عصيان او عصيان پادشاه. پس اين چهار صاحبان حكم‏اند و اطاعت و معرفت صاحب حكم واجب، اول پادشاه كه ملك ملك او و حكم حكم اوست. دوم پيشكار اجل افخم كه حكم او حكم پادشاه است. سوم خلفاي او و حكام اطراف كه حكمشان حكم پيشكار است. و چهارم نوكران ديوان كه حكمشان حكم حكام است. و از اين چهار كه گذشتي مقام رعاياي ضعيف است كه بايد همه مطيع و منقاد باشند براي آن چهار و نه نوكران مساوي با حكامند و نه حكام مساوي با پيشكارند و نه پيشكار مساوي با پادشاه.

پس معلوم شد كه بناي عيش بني‏آدم در دين و دنيا بر اين چهار ركن

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 102 *»

است و تا رعيت اين چهار را نشناسند رعيتي نمي‌توانند بكنند و تا بندگان خدا آن چهار ركن را نشناسند بندگي خدا نمي‌توانند بكنند خواه بر ملت آدم باشند يا نوح يا ابراهيم يا موسي يا عيسي يا خاتم صلي الله عليه و آله و عليهم.

پس چگونه اين حرف بدعت است و چگونه تازه در دين خدا چيزي داخل كرده‏ايم اين همان حرفي است كه از وقتي كه اسلام پيدا شده بلكه از وقتي كه حضرت آدم7 به زمين آمده اين حرف را آورده است و اين همان حرفي است كه علما از قديم ‏الايام مي‏گفتند كه بعد از پيغمبر و ائمه هدي سلام الله عليهم اجمعين مردم بر دو قسمند يا مجتهدند يا مقلد و بر هر كس كه مجتهد نيست فريضه است اطاعت مجتهد و تقليد او در احكام الهي. پس بر عوام ناس واجب است كه چهار ركن را بشناسند اول خدا دوم پيغمبر سوم امام چهارم مجتهدي را كه تقليد كنند و آن مجتهد احكام آل‏محمد: را براي عوام بيان نمايد و آن مجتهد حجت ائمه است بر مردم.

پس معلوم شد كه اين قول الحمدلله قول جميع اهل ملتهاست و قول جميع عقلاست و مجمع‏عليه كل علماست. و آناني كه رد مي‌كنند سخن را يا ندانسته‏اند و يا دانسته‏اند و عناد مي‌كنند و شايد كه بر اين معني لباسها بپوشانند از راه عناد كه ركن رابع مقامي مثل امامت است و گاه باشد كه بگويند كه فلاني خود را ركن رابع و ركن رابع را هم منحصر در فرد و مفترض الطاعة مي‌داند. و گاه باشد كه بگويند كه فلاني مدعي سلطنت

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 103 *»

است و اين حكايت ركن رابع اسباب ادعاي سلطنت است و خود را امام سيزدهمي قرار داده و از اين قبيل مزخرفات بگويند و شيخيه را جفت بابيه ملاحده قرار دهند و اظهار كنند كه اينها هم طالب فساد در ملكند و خيال خروج در مملكت دارند. و سالهاي دراز است و چهل پنجاه سال است كه اعادي اين‌گونه تهمتها را زده‏اند و در نزد هركس گفته‏اند. اگر قومي خيال فاسد داشته باشند در مدت پنجاه سال آيا ابداً اثري از آن بروز نمي‌كند؟ و آيا مي‌شود كه كسي كه خدا را شناخت و طوق شريعت را در گردن خود گذاشت پيرامون فساد بگردد؟ والله العلي الغالب و به حق حضرت بقية الله عجل الله فرجه كه مجموع اينها افتراست و محض عداوت و كار دشمن همين است و پيش هركسي دشمنِ خود را به طور مناسب آن كس متهم مي‌نمايد. و الا به حق خداي منتقم قهار كه هيچ يك از اين تهمتها واقعيتي ندارد و به جز افترا نيست لكن چه مي‌توان كرد؟ پيغمبران خدا و ائمه هدي سلام الله عليهم از شر زبان دشمنان ايمن نبودند وانگهي كه اين فتنه و خيال خروج براي عالم برزخ است يا روز قيامت؟ عمرم به شصت قريب شده و ريش سفيد گشته و دندانها ريخته و قوي و مشاعر به تحليل رفته و تن عليل و رنجور مانده و در گوشه دهي خراب منزل گزيده و مرتكب هيچ‌گونه امري نيستم و هيچ رياستي و ولايتي و حكومت شرعي و توليت وقفي ندارم و به امر فقيري و درس و بحث خود و دعاي دولت قاهره شبي به روز و روزي به شب مي‌آورم. آخر اين خيال تا كي بروز مي‌كند؟ و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 104 *»

ان‌ـ‌‌شاء الله تعالي اين دار فاني را به سلامتي دين و دنيا وداع كرده به اعادي مي‌گذارم و كذب ادعاي ايشان آن وقت ظاهر مي‌شود.

باري، آنكه عرض شد يك معني ركن رابع است و گاه باشد كه ملاحظه اين كنيم كه رعايا هم جنود سلطانند لكن جنود عامه كه در نزد حاجت همه بايد به خدمت و نصرت سلطان مبادرت كنند چنان‌كه نوكرهاي خاصه ديواني جنود خاصه‏اند پس به اين لحاظ همه ماسواي حكام نوكر پادشاه مي‌باشند و از اين جهت كسي از خارج مملكت اگر به رعيت پادشاه هم بخواهد بي‏حرمتي كند بي‏حرمتي به پادشاه شده و عداوت با رعيت پادشاه عداوت با پادشاه است و دوستي با رعيت پادشاه دوستي با پادشاه و حرمت آنها حرمت پادشاه و اهانت آنها اهانت پادشاه پس همه نوكر پادشاهند پس بر اين قياس گاهي جميع مؤمنان را از علما و جهال به اسم شيعيان ذكر مي‌كنيم و اولياء ائمه: مي‌گوييم و مي‌‌گوييم كه دين خداوند چهار ركن دارد اول معرفت خدا جل و علا دوم معرفت رسالت‏پناهي9 سوم معرفت ائمه هدي سلام الله عليهم چهارم ولايت اولياء الله و برائت از اعداء الله. نظر به آنكه هركه جز امام است رعيت است و از اولياء امام است خواه راوي باشد و خواه نباشد و به اين معني هم جميع ملتها اجماع دارند. زيرا كه با ايمان نمي‌سازد كه كسي بگويد كه من ايمان به خدا دارم ولي هركس با خدا دوست باشد من او را دشمن مي‌دارم و هركس با خدا دشمن است من او را دوست مي‌دارم. يا بگويد من به محمد

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 105 *»

و علي ايمان آورده‏ام ولي هركس محمد و علي را دوست دارد او دشمن دارد و هركس محمد و علي را دشمن دارد او دوست دارد. مگر با دنيا درست مي‌آيد كه كسي به سلطاني بگويد من اخلاص‌كيش شما هستم ولي هركس اطاعت شما را بكند و رعيتي شما را نمايد من او را دشمن مي‌دارم و اگر بتوانم او را مي‌كشم؟! و من دشمن شما را دوست مي‌دارم و هركس ياغي با شما باشد من جان و مال در راه او مي‌دهم؟!

پس معلوم شد كه دوست تو كسي است كه با دوست تو دوست باشد و با دشمن تو دشمن و دشمن تو آن كس است كه با دوست تو دشمن باشد و با دوست تو دوست پس بالبداهه دوست علي7 كسي است كه دوستان علي را دوست دارد و دشمنان علي را دشمن چنان‌كه حضرت پيغمبر9 فرمودند دوست دار دوست علي را اگرچه كشنده پدر و پسر تو باشد و دشمن دار دشمنان علي را اگرچه پدر و پسر تو باشند. پس از اين جهت گفتيم ايمان چهار ركن دارد و ركن چهارم آن دوستي دوستان خداست و دشمني دشمنان خدا.

و تخصيص به اين چهار به همان جهت است كه گذشت كه دين اهلي دارد و عملي، اهلش اين چهارند كه خدا كه صاحب دين است و رسول كه مبلغ دين است و امام كه شارح دين است و شيعيان كه عامل دينند پس اين چهار به اين اعتبار اهل دينند. و از اين كه گذشتي عقايد و اعمال ديني است و معرفت همه لازم است. و به قول ملاها اثبات شي‏ء نفي

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 106 *»

ماعدا نمي‌كند و بر اين معني از امت آدم گرفته تا خاتم همه اقرار دارند در دنيا، هيچ گبري نيست كه بگويد معرفت خدا و ايمان به زردشت واجب ولي دوستان زردشت را بايد دشمن و دشمنان زردشت را بايد دوست داشت و هيچ يهودي نمي‌گويد كه بايد ايمان به موسي و يوشع آورد ولي دوستان موسي را بايد دشمن داشت و دشمن او را بايد دوست داشت و همچنين هيچ نصراني نمي‌گويد كه بايد ايمان به عيسي و شمعون آورد ولي دوستان او را بايد دشمن داشت و دشمنان او را دوست. پس وقتي كه يهود و نصاري به اين معني راضي نشوند چگونه اعادي ما كه مدعي اسلامند به اين معني راضي مي‌شوند كه ركن رابع را از دين خدا بيرون كنند و مراد از ركن رابع دوستي دوستان خداست و دشمني دشمنان خدا. و مراد ما از ركن رابع اين دو معني است و كتب ما از فارسي و عربي پر است از اين معني و در سر منبرها اين حرف را زده‏ايم.

و اما اختصاص اين امر به مذهب شيخيه به جهت آنست كه ايشان زياده در اين مسأله گفتگو كرده و نوشته‏اند و احاديث ذكركرده‏اند و اول كسي كه اين سخن را پخته كرده و با دليل و برهان ذكر فرموده شيخ مرحوم است پس سيد مرحوم! نه آنكه اين مطلب نبوده و ايشان اختراع كرده‏اند مثل اينكه مي‌گويند فلان كس حكمت ملاصدرا مي‌داند و نسبت حكمتي را به ملاصدرا مي‌دهند و حال آنكه حكمت هميشه بوده ولي معني اين نسبت اينست كه ايشان منقح كردند و به طور خاصي بيان

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 107 *»

كردند و منتشر كردند. مثلاً مي‌گويند اصول ملاشريف و علم اصول هميشه بوده ولي ملاشريف او را در كربلا منقح كرد و منتشر كرد. حال اين مسأله را هم نسبت به شيخ مي‌دهند كه آن بزرگوار آن را منقح كرد و مبرهن فرمود و اطراف آن را جمع كرده و در عالم منتشر فرمود نه آنكه اين مسأله را اختراع كرده و در اسلام نبوده اسلامي به غير از همين نيست و همه اسلام همين است كه ما ذكر كرديم. و اگر به آن معنيهاي مزخرف خود اعادي معني مي‌كنند كه ركن رابع يعني كسي مانند امام و مفترض الطاعة و منحصر در فرد كه ما از اين مذهب بيزاريم و خدا لعنت كند صاحب اين مذهب را و عداوت اين مذهب را ما واجب مي‌دانيم.

باري اين است به طور اختصار معني ركن رابعي كه ما مي‌گوييم هركس غير از اين از ماها ذكر كند افتراست و هركس در اين معنيها حرفي دارد سخن خود را ذكر كند و بنويسد تا جواب او را بنويسيم.»

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

و اما چهار بودن اصول دين

بعضي از دشمنان مشايخ بزرگوار+چنين وانمود كرده‏اند كه بزرگان شيخيه در اصول دين تغييراتي ايجاد كرده و عدل و معاد را جزو اصول دين نمي‏دانند و اين مسأله براي عده‏اي از شيخيه آذربايجان نيز دستاويز و بهانه شده كه نعوذ بالله آقاي مرحوم كرماني­ خلاف كرده و از اصول دين كم نموده و يا بر آن افزوده‏اند.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 108 *»

براي توضيح اين مطلب و اثبات اينكه هيچ تغييري در حقيقت داده نشده است به توضيحات مرحوم آقاي حاج محمدكريم كرماني­ در كتاب مبارك «ارشاد العوام» جلد اول، مطلب سوم در توحيد افعال خداوند، فصل هفتم آن توجه بفرماييد.

«فصـل: بدان‏كه بعضي از علما، عدل را از اصول دين شمرده‏اند بخصوصه و ذكر باقي صفات و افعال را نكرده‏اند در اصول دين، پس گفته‏اند كه اصول دين پنج است توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد. و چون نيك نظر كني، با وجودي كه همه گفته‏اند كه اصول دين را بايد خود انسان به دليل بفهمد، و نبايد پيروي كسي را در آن نمايد، نبايد پيروي ايشان در اين امر بي‏دليل نمود، مگر آن‏كه دليلي داشته باشي. و الحال مي‏گوييم اما معرفت خدا شكي در آن نيست كه لازم است و از اصول دين است. و خدا را صفات بسيار و افعال بي‏شمار است. و شكي نيست كه واجب است شخص همه كمالات را از براي خداي خود ثابت كند، و هرچه نقصي و حاجتي است از خداي خود دور كند. پس واجب است كه بداني خداوند دانا و بينا و شنوا و توانا است. و هم‏چنين بداني كه خدا عدالت‏كننده و بخشش‏كننده و آمرزنده و عذاب‏كننده و مهربان و انتقام‏كشنده و خلق‏كننده و رزق‏دهنده و ميراننده و زنده‏كننده است و هم‏چنين باقي صفات و كارها. پس اگر كسي يكي از اين‏ها را اقرار نكند و انكار نمايد از اسلام بيرون مي‏رود و كافر مي‏شود. و اقرار به همه اين‏ها

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 109 *»

واجب است، پس خصوصيتي از براي عدل در ميان اين صفات نيست، همه را بايد شخص بشناسد.

پس اگر خواستند اصول دين را به طور مختصر بگويند همان‏كه گفتند شناختن خدا كافي است در همه صفات چرا كه خدا بايد همه صفات نيك را داشته باشد و اگر به طوري مي‏خواهند بگويند كه هرچه واجب است گفته باشند، چرا باقي صفات را نگويند، بايد همه را بشمرند. و به‏طور آن‏ها هركس اصول دين را بداند ديگر مؤمن است. و مي‏پرسيم كه شما مي‏گوييد يكي از اصول دين توحيد است يعني اقرار به يگانگي خدا و يكي ديگر عدل است يعني خدا ظلم نمي‏كند و هر چيز را چنان‏كه بايد خلق مي‏كند و ديگر چيزي از صفات خدا در اصول دينشان مذكور نيست، پس بايد كه اگر كسي بگويد خدا يك است و عادل ديگر واجب نباشد كه بداند كه خدا كور است يا بينا، و بايد اگر بگويد كه خدا كور است مؤمن باشد و اصول دينش درست باشد نعوذ باللّه. و اگر بگويد خدا جسماني است، يا خدا مي‏ميرد و فاني مي‏شود، اصول دينش درست باشد چراكه توحيد و عدل را اقرار دارد، و باقي كه از اصول دين نيست. پس هم‏چنين كسي بايد اصول دينش درست باشد و ديگر اگر در فروع دين اختلافي باشد ضرر به ايمان ندارد چنان‏كه كل علما اختلاف در فروع دين كرده‏اند، و همه مؤمن مي‏باشند پس اگر كسي بگويد كه خدا كور است يا كر است يا فاني مي‏شود ديگر ضرر به دينش ندارد چراكه اصلش درست

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 110 *»

شده است زيرا كه اصل دين به منزله تن درخت است و فرع دين به منزله شاخه، پس اگر شاخه را ببري درخت نمي‏خشكد. و اگر تن درخت و ريشه او را ببري درخت مي‏خشكد. الحال اگر اصل دين همين توحيد و عدل باشد پس هركس اين دو را اقرار كرد، ديگر شاخ و برگ دينش كم و زياد اگر بشود، بايد از دين بيرون نرود. و باطل بودن اين قول بسي واضح است كه هر عاقلي مي‏فهمد.

و اما آن‏كه ما گفتيم اول اصول دين شناختن خدا است گويا همه صفات را گفته‏ايم به جهت آن‏كه اگر كسي ادعا مي‏كند كه من زيد را درست مي‏شناسم، بايد همه صفات و علامت‏هاي او را بگويد. پس اگر بگويد زيد كور است، معلوم است زيد را نشناخته و اگر بگويد كه كر است يا ظالم است و عادل نيست، يا بگويد در او چيزي كه دروغ باشد معلوم مي‏شود كه زيد را نشناخته. پس ما كه گفتيم كه اول شناختن خدا است گويا همه صفات را گفته‏ايم از عدل و غيره پس آن‏ها حقيقةً از اصول دين كم كرده‏اند و خلاف اجماع كل شيعه مي‏گويند و قول ما موافق كتاب خدا و سنت پيغمبران و امامان است.

دليل ديگر كه اين طريقه كه ايشان گفته‏اند، طريقه سنيان است و در كتاب‏هاي احاديث شيعه نيست اگر يكي از ايشان راست مي‏گويد، يك حديث از كل كتاب‏هاي شيعه بيرون بياورد كه امامي گفته باشد كه اين دو بخصوصه از اصول دين است آن‏گاه ما تصديق كنيم. پس اگر نياوردند

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 111 *»

بدانيد كه اين محض هواي خودشان است.

و حقيقت آن است كه چون سابق بر اين مردم سني بودند و اين طريقه سنيان بود و بعد هم كه شيعه شدند همان كتاب‏هاي آن‏ها را مي‏خوانند و همان دليل‏هاي آن‏ها را مي‏آورند از اين جهت چنين گفتند. آخر اگر اين دو بخصوصه از اصول دين بود و ديگر چيزي از اصول دين نبود، پس چرا پيغمبر كسي را كه مسلمان مي‏كرد اين دو را بخصوصه به او نمي‏فرمود؟ و امامان اين همه مردم را كه شيعه كردند و مسلمان كردند، اين دو را بخصوصه به ايشان نمي‏فرمودند؟ بلكه آن‏چه از كتاب خدا و سنت رسول برمي‏آيد اقرار به همه صفات خدا واجب است و چون طول داشت شمردن همه آن‏ها، ما همه را در يك كلمه جمع كرديم و گفتيم «شناختن خدا» تا همه را گفته باشيم. و اصول دين را اگر بخواهي يكي يكي بشمري از چهار هزار هم مي‏گذرد چه جاي چهار يا پنج، پس آن‏ها از اصول دين كم كرده‏اند كه همين دو صفت را گفته‏اند و بحث‏ها بر ايشان بايد كرد. زيراكه ما منكر نيستيم كه عدل از اصول دين است و مي‏گوييم كه هركس عدل را از اصول دين خود نداند كافر است. و هم‏چنين اگر كسي فضل را از اصول دين خود نداند و مغفرت و رحمت و خالقيت و رازقيت و عالميت و كامليت را از اصول دين نداند كافر است يقيناً. و هم‏چنين همه كمالات خدا را اگر از اصول دين نداند و از اصول دين خود قرار ندهد كافر است. پس ما عدل را از اصول دين مي‏دانيم و آن‏ها باقي صفات را از

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 112 *»

اصول دين نمي‏دانند. پس بحث آن‏ها با ما كه شما عدل را از اصول دين نمي‏دانيد افترا است و كذب است كه از راه عداوت به ما نسبت مي‏دهند و اما آن‏ها باقي صفات را از اصول دين نمي‏دانند و بر همه‏كس آشكار است، و به اطفال خود تعليم مي‏كنند، و همين تو را بس است كه اگر حق بود حرف ايشان يك حديث به گفته آن‏ها مي‏بود. و اگر آن‏ها دل‏سوزترند بر دين خدا و پيغمبر و امامان، آن دعواي غريبي است و اگر دل‏سوزتر نيستند، پس چرا خدا در قرآن نگفته؟ و پيغمبري كه دين و ايمان آورد و به ضرب شمشير دين حالي مردم كرد، چرا چنين حرفي نزد؟ و اين‏همه امامان كه آمدند و از جانب خدا مأمور بودند كه دين به مردم بياموزند چرا چنين حرفي نزدند؟ همه كوتاهي كردند در دين خدا! و اين‏ها دل‏سوزي مي‏كنند اين حرف عجيبي است.!!! و . . .»

و همچنين در مورد معاد در مقدمه جلد دوم كتاب مبارك «ارشادالعوام» مي‏فرمايند:

«. . . پس معلوم شد كه معرفت به دار آخرت سبب عمل‏هاي شايسته و دوري از كارهاي ناشايست مي‏شود پس واجب است اعتقاد به آن و اعتقاد به آن به محض تصديق خدا در كتاب‏هاي آسماني كه فرود آمده و تصديق پيغمبر9 در گفتارش كفايت مي‏كند اگرچه دليل و برهان آن را نداند و كيفيت آن را نشناسد چرا كه ثمره معرفت اگرچه كم باشد به همين‏طور هم حاصل مي‏شود و از اين جهت ما آن را جزو اقرار به صدق و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 113 *»

راستي پيغمبر9 كرديم و گفتيم كه هركس اقرار به پيغمبري آن بزرگوار كرد لابد است از اقرار به امر آخرت چرا كه از جمله دعوت‏هاي ظاهره آن بزرگوار امر آخرت است بلكه در هر منزل و مقام بلكه در هر كلام دعوت به امر آخرت مي‏فرمود پس هركس آن را پيغمبر مي‏داند البته بايد او را صادق داند و هركس او را صادق و راست‏گو داند البته اقرار به معاد هم دارد پس واجب است اقرار به معاد مثل ساير دعوت‏هاي پيغمبر9 بدون تفاوت و هركس به محض تصديق و تقليد ايشان تصديق كند البته او را كفايت مي‏كند و در آن شك نيست و واجب نيست كه دليل و برهان بر چند و چون او داشته باشد البته و از اين جهت ما آن را در آخر نبوت انداختيم و آن را جفت اقرار به معراج انگاشتيم كه چنان‏كه واجب است اقرار به معراج و اصلي جداگانه نيست هم‏چنين واجب است اقرار به معاد هم و مي‏پرسيم از قوم كه اقرار به معراج از اصول دين است يا فروع؟ از فروع كه نيست و از اصول هم كه نيست پس اقرار به آن از چه باب است و انكار آن از چه كفر است؟ اگر از باب تصديق پيغمبر است9 و تكذيب او پس چنين باشد معاد هم و اگر مي‏گويند كه اصول دين آن است كه تقليد در آن جايز نيست و اجتهاد مي‏خواهد مي‏گويم اولاً كه لازم نيست اجتهاد كردن در هر واجبي و تقليد هم كفايت مي‏كند چنان‏كه اگر كسي به اعتقاد خود شما از پيغمبر بشنود كه حضرت امير7 خليفه بلافصل من است و او را خليفه داند ولكن دليل عقلي نداند بر آن‏كه چرا امام در هر

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 114 *»

عصري ضرور است و چرا حضرت امير7 بخصوصه بايد خليفه باشد شما اصل دين او را ناقص نمي‏دانيد پس معلوم شد كه دليل عقلي در همه ضرور نيست هر جا كه ادراك ظاهري به آن نمي‏رسد دليل عقلي مي‏خواهد و هر جا كه ادراكي عقلي به آن نمي‏رسد شنيدن و تصديق كردن كفايت مي‏كند پس همين‏كه انسان خدا را به دليل عقل شناخت و حقيت پيغمبر9 براي او ظاهر شد ديگر در جميع مسايل به شنيدن مي‏توان اكتفا كرد و ضرور به دليل عقلي نيست پس به همان قسم كه در امامت كفايت كرد در معاد هم كفايت مي‏كند پس از جمله تصديق گفته‏هاي پيغمبر9 تصديق به امر معاد است و از اين جهت آن را در قسمت نبوت ايراد كردم و اگر گويي پس از چه امامت را در اين‏جا ذكر نمي‏كني؟ گويم كه تقسيم اين چهار را ما نه از بابت اين سخن‏ها كرديم بلكه تقسيم ما را جهتي ديگر است كه شايد بعد از اين ذكر شود و از همين جهت عدل را هم جزو معرفت خدا گرفتيم و آن را اصلي جدا نينگاشتيم و برهان اين تقسيم را ما در رساله‏هاي متعدد نوشته‏ايم خاصه «هداية الطالبين» پس اگر خواهي رجوع كن و شايد در اين‏جا هم به تفصيل عرض شود . . .»

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

اما پاسخ دو اشكال اخير كه اولي شرف‌يابي شيخ مرحوم­ خدمت ائمه: در بيداري است و دومي آنست كه ركن رابع را ولي دوران و ولي عصر معرفي مي‏كنند. اين نسبت‌ها و تعبيرها براي وحشت

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 115 *»

انداختن در دل شنوندگان اين برنامه است كه به هر شكلي هر تعبيري را از صوفيه خبيثه شنيده و ديده‏اند به اين مظلومان نسبت مي‌دهند.

به هر حال، خود دانند و جواب آن در قيامت در حضور خداوند عالم الخفيات. آنچه از ما بر مي‏آيد آن است كه عرض كنيم: اللهم انا نشكو اليك فقد نبينا و غيبة ولينا و كثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بها و تظاهر الزمان علينا.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 116 *»

روز دوشنبه 21/11/1387

 

بعد از تعارفات مرسومِ گوينده و كارشناس، گوينده از انشعابات صد و شصت هفتاد ساله اخير كه بين شيخيه پيدا شده است از كارشناس توضيح مي‏خواهد و تقاضا مي‌كند مروري بر انشعابات شيخيه داشته باشد.

كارشناس: سؤال شما از دو بخش تشكيل شده يكي علت انشعابات شيخيه چيست؟ و ثانياً وجه افتراق بين گروههاي شيخي مسلك چيست؟

ببينيد ما ابتداء به سؤال دوم پاسخ مي‌دهيم. انشعابات شيخيه قبل از آنكه به مشرب شيخيه برگشت كند به شخصيت رهبران مسلك برمي‏گردد البته ناگفته نماند كه شيخيه كرمان با شيخيه آذربايجان در مسائل متعدد اختلاف دارند كه شيخيه آذربايجان آن را نپذيرفته‏اند مثل ركن رابع كه مي‌گويند اثري از آن در كلمات شيخ و سيد ديده نمي‌شود و حاج كريم‌خان از خودش اختراع كرده است. علي اي حال شيخيه كرمان خودشان را شيخيه ناميده‏اند اما شيخيه ساير جاها از اين نام خيلي رضايت ندارند اگرچه اين نام را پذيرفته‏اند، بلكه خودشان را شيعه‏اي مانند ساير شيعيان با قبول مشرب و ذوق شيخ احمد احسائي اعلام مي‏كنند.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 117 *»

اما بخش اول سؤال شما كه درباره انشعابات مسلك شيخيه گفته بوديد و به طور ضمني هم در مباحث عنوان شد، بعد از مرگ شيخ احمد احسائي يكي از شاگردانش به نام سيد كاظم رشتي فرزند سيد قاسم جانشين شيخ احمد احسائي شد و اين جانشيني توسط خود شيخ احمد احسائي انجام گرفته بود. شيخ احمد علاقه زيادي به اين شاگردش دارد سيدكاظم از سنين جواني در يزد به شيخ احمد پيوست و مدت طولاني با شيخ به سر برد. در يكي از سفرها كه همراه شيخ به كربلا آمد شيخ او را موظف به اقامت در كربلا نمود و ايشان در كربلا ماند. يك جمله بسيار معروف از شيخ احمد درباره سيد كاظم وجود دارد كه اولاً ايشان را فرزند خودش خطاب مي‌كند مي‏گويد «ولدي كاظم مي‌فهمد و غير از او نمي‏فهمد.» و يك فهم و يك شعور خاصي را براي اين شاگردش معرفي مي‌كند. اين است كه بعد از مرگ شيخ احمد اگرچه حلقه‏هاي درسي ديگري وجود داشت، مرحوم ممقاني در تبريز مرحوم ميرزا شفيع در تبريز حلقه‏هاي درس داشته‏اند اما به عنوان جانشين شيخ احمد كسي كه مشار بالبنان بود آقاي سيدكاظم رشتي اين عنوان را يدك مي‏كشيد. اما بعد از مرگ سيدكاظم رشتي فردي كه به عنوان رهبر و يك پيشواي صد در صد مقبول در بين همه افراد فرقه و شيخيه مطرح باشد وجود ندارد بلكه ما شاهد بروز

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 118 *»

انشعابات مختلفي در اين مسلك مي‌شويم كه مهمترين شاخه‏هاي انشعابات اين مسلك را مي‌شود شاخه كرماني يا كريمخاني نام برد… كه بعد از مرگ سيدكاظم رشتي شيخ محمدكريم خان قاجار كرماني به عنوان يكي از رهبران و ليدرهاي شيخيه انتخاب مي‌شود و در اين جايگاه قرار مي‌گيرد. و طرفداران كريم‏خان اساساً كريمخان را وارث و جانشين حقيقي و صد در صد سيدكاظم مي‏شمارند و كساني را كه هريك به نوعي كرسي تدريس را بر مسندش تكيه زده‏اند نمي‌پذيرند. او فرقه شيخيه كرماني را ايجاد كرد اين فرقه بعد از به اصطلاح مرگ سيدكاظم به وجود آمد و بعد مرگ كريم‏خان پسرش …

ناگفته نماند كه در زمان خود كريم‏خان كرماني يكي از نمايندگان ايشان در همدان به نام محمدباقر خندق‏آبادي در همدان و شيخيه همدان از ايشان طرفداري مي‏كنند بعد از مدتي اين آقاي خندق‏آبادي اختلافاتي را با كرماني‏ها پيدا مي‌كند و انشعاب مي‏دهد و فرقه شيخيه باقريه را در همدان ايجاد مي‌كند كه امروزه از اين فرقه هم چندان اثري در دست نيست. البته در بعضي نواحي و نقاط كشور كه نمي‏خواهيم از ايشان نام ببريم كه از همدان هم فاصله دارند طرفداراني براي ايشان شمرده شده كه البته بايد تحقيق بيشتري روي اين موضوع انجام بدهيم.

گروه ديگر از شيخيه، شيخيه‏اي هستند كه به آنها شيخيه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 119 *»

آذربايجاني گفته مي‌شود اينها اختلاف رأي چنداني با هم ندارند بلكه… وجه اشتراك آنها مخالفتشان با شيخيه كرماني است. از جمله اختلافات آنها نحوه اجتهاد آنهاست. آذربايجاني‏ها مانند ساير شيعيان اصولي به اجتهاد معتقدند و باب اجتهاد را براي خودشان مفتوح مي‌دانند. در اصول عقايد و دين مانند ساير شيعيان اصول دين را پنج اصل مي‏شمارند و هيچ تغييري در آن قائل نيستند. تنها اختلافشان در موضوعات كلامي خاصي است كه توسط شيخ مطرح شد و آنها نسبت به آنها پايبند هستند مانند هورقليا يا معراج و معاد طبق طرح شيخ احمد احسائي…

از شيخيه آذري سه طايفه آنها قابل ذكرند. اولين آنها پيروان ميرزا محمد ممقاني معروف به حجة الاسلام هستند وي شاگرد مستقيم شيخ احمد احسائي بوده و از شخص شيخ احمد احسائي اجازه روايت دريافت كرده و به عنوان نماينده ايشان در تبريز حضور داشته است. او در پرونده خودش يك برگ افتخاري كسب كرده كه رياست دادگاهي را كه محاكمه ميرزا علي‏محمد باب انجام شد داشته و حكم كفر و اعدام ميرزا علي‏محمد باب را ايشان امضا كرده و اين خودش نوعي برائت شيخيه از مسأله بابيت باب است.

طايفه دوم پيروان ميرزا شفيع تبريزي هستند. او همزمان با مرحوم ممقاني در درس شيخ احمد احسائي شركت كرده و فرزندي به نام ميرزا موسي و ميرزا علي ثقة الاسلام داشت كه به عنوان يكي

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 120 *»

از مشروطه‏خواهان معرفي شده و توسط روسها اعدام شد.

طايفه ديگر اسكويي‏ها هستند كه الان عمده شيخي‏هاي تبريز از اين تبار و به خانواده احقاقي برمي‏گردند بزرگ ايشان محمدباقر اسكوئي است كه مرجع تقليد بوده. در تبريز . . . ما با سه دسته شيخي آذري مواجه هستيم. شيخيه كرمان و آذربايجان در اعتقادات خود را پيرو شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي مي‌دانند اما در فروع دين و اعمال تفاوت رأي دارند. كرماني‏ها را مي‌شود گفت به نحوي مشرب اخباري دارند اگرچه خودشان اظهار مي‌كنند اخباري محض نيستند بلكه اصول را مي‏پذيرند اما آنچه كه مسلم است اينها به مراجع تقليد اعتقادي ندارند . . .

ببينيد شيخيه كرماني مي‏آيند به نحوي اجتهاد به خرج مي‌دهند و از خلال كلمات و از خلال كتب شيخ احمد و سيد كاظم مفاهيمي ارائه داده‏اند، چيزهايي استخراج مي‌كنند مثل اينكه اصول دين را مي‏آيند در چهار حالت خاص توضيح مي‌دهند اما شيخ احمد در كتاب «حيوة النفس» و سيدكاظم در رساله «اصول عقايد» خودش وقتي نگاه مي‏كنيم اينها آمده‏اند اصول دين را همان پنج اصلي كه مذكور در نزد ساير گروههاي شيعه هست معرفي مي‌كنند و نامي از ركن رابع در آنها نيست.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 121 *»

انتقاد و استدراك

بعضي از محققين! پس از نام مرحوم حاج ميرزا محمدباقر لفظ و كلمه «خندق‏آبادي» را اضافه كرده‏اند كه هيچ معلوم نيست اين تحقيق را از كجا اخذ نموده‏اند. البته آن‏چه ما بر آن مطلع شده‏ايم اولين بار اين پسوند خندق‏آبادي را نورالدين چهاردهي ـ  كه از مطالب كتاب او مي‏توان به عدم سلامت مشاعر او حكم كرد ـ  در كتابي به نام «از احسا تا كرمان» اختراع و ابداع نموده و بقيه پژوهشگران! هم به تبعيت او اين پسوند را استعمال مي‌كنند.([1])

در اين فرصت مناسب است كه شرح احوال مختصري از مرحوم آقاي حاج ميرزا محمدباقر­ آورده شود.

وي محمدباقر بن محمدجعفر بن محمدصادق بن عبدالقيوم بن اشرف بن محمد ابراهيم بن محمدباقر المحقق السبزواري صاحب الذخيرة و الكفاية، روز دهم ربيع الاول سال 1239 هجري قمري در دهستان قهي از توابع اصفهان به دنيا آمد پدرش از علماء بود. در ابتداي سن وي را به مدرسه نيماورد برد و نزد اساتيد آنجا گذارد آنان هم به

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 122 *»

پاس احترام پدر در تربيت وي كوشش كردند و در عنفوان جواني در بيشتر علوم استادي ماهر گرديد. و چون پدرش از مرحوم شيخ احمد احسائي­ تقليد مي‌نمود و شيخ­ در سفري كه به اصفهان نمودند در سر راه وارد منزل ايشان شدند. محمدباقر هم راه پدر را در پيش گرفت و در سال 1261 هجري قمري پس از تكميل علوم حوزوي پنهان از پدر و همراه چند نفر از دوستانش به كرمان رفت و در مدرسه ابراهيميه حجره‏اي گرفت و به درس مرحوم حاج محمدكريم كرماني­ حاضر گشت. و از آن پس رسماً در كرمان مشغول درس و بحث شد. بعد از مدت كمي مقرّرِ درس حكمت استاد گرديد. و پس از چند سال به دستور استاد عازم نايين گرديد، در آنجا مورد توجه مردم و علما واقع شد و ارادتي كه مردم نايين و انارك و جندق و ناحيه بيابانك تا كنون به وي دارند، ادامه همان ارادتها و دوستي‏هاست.

بعد از چند سال به كرمان برگشت و بار ديگر يعني در حدود سال 1283 هجري قمري به دستور استاد عازم همدان شد و در آنجا بود تا مرحوم حاج محمدكريم كرماني­ دار فاني را وداع كرد، و تا سال 1315 هجري قمري يعني بيش از سي‏سال در همدان اقامت فرموده و مشغول نشر علوم و فضائل آل‏محمد: بود. و چون بعد از وفات مرحوم حاج محمدكريم كرماني­ عده‏اي از علماي شيخيه و شاگردان وي جهت تعلم به همدان آمدند و در آن‏جا ساكن شدند و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 123 *»

چون اين شهر در مسير عتبات عاليات واقع شده است از شهرهاي دور و نزديك به آن جا وارد مي شدند و رفت و آمد زياد شده بود، و لازمه اين رفت و آمدها و هياهو انتشار مكتب شيخ اوحد­ بود، از اين جهت عِرق حسادت بعضي از رؤساي ملت به هيجان آمد و پس از تمهيداتي در روز عيد فطر سال 1315 هجري قمري نقشه خود را عملي كردند و در آن روز و روز بعد، به خانه و كاشانه آن بزرگ‌مرد و بسياري از شيخيه آن شهر هجوم بردند و عده‏اي از ارادتمندان وي را كشتند و هرچه توانستند خراب كردند و بردند و غارت كردند. و همين كار باعث شد كه آن بزرگوار در سن پيري بعد از بيش از سي‏سال اقامت و فعاليت علمي در همدان مجبور به هجرت شد و به گوشه دهي در دامان كوير لوت به نام «جندق» پناه برده و تا پايان عمر يعني سال 1319 هجري قمري در آنجا به سر برد. اهل اين ده كه از دوستان ايشان بودند از هيچ‏گونه خدمتي نسبت به ايشان كوتاهي نكردند و به دستور خود آن بزرگوار مَدْرسي ساخته شد كه به «اطاق درس» شهرت پيدا كرد، و شاگردان و دوستانش از اطراف ايران براي خوشه‏چيني از خرمن علم ايشان به اين ده مي‏آمدند، تا بالاخره در سحرگاه روز بيست و سوم شعبان آن سال در سن هشتاد سالگي از دنيا رحلت فرمود. اعلي الله مقامه و رفع في دار الخلد اعلامه. در وفات او شعرا مرثيه‏سرايي كرده و ماده تاريخ فوت وي را «يا باقر العلوم لقد فزت و النعيم = 1319» گفتند.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 124 *»

پس ظاهراً كلمه خندق‏آبادي كه پس از اسم ايشان آورده شده است تصحيف كلمه جندق مي‏باشد و چون ده غير معروفي بوده از اين جهت استنباط كرده و اجتهاد نموده كه جندق بي‏معني است پس حتماً خندق است و خندق تنها هم بي‏معني است بايد پسوند «آبادي» را هم به آن افزود. و همان‏طور كه اولِ اين انتقاد گفته شد اين كار اولين‏بار توسط نورالدين چهاردهي انجام شد و محققين بعدي! هم با تأسي به ايشان همين نام را ترجيحاً برگزيدند كه به اين وسيله تذكر داده مي‏شود.

ايشان نيز به مانند مشايخ بزرگوارش فردي پركار و زحمت‏كش در انتشار علم آل‏محمد: بوده و به جهت انتشار و آموزش‏دادن مكتب مرحوم شيخ قريب به 170 عنوان كتاب به زبان عربي و فارسي از وي باقي مانده كه اغلب آنها چاپ و منتشر شده است. چون كتب ايشان در جريان قتل و غارت همدان به غارت رفت و كتابخانه ايشان سوخت لذا از كتب ايشان به خط خودشان به جز يك نسخه به دست ما نرسيده است.

رساله عمليه آن بزرگوار كه از جامع‏ترين و كامل‏ترين رساله‏هاي عمليه شيعه به حساب مي‏آيد كتاب مبارك «كفاية المسائل» است كه آن را به زبان فارسي در همه ابواب فقه تنظيم فرموده‏اند و الحمدلله تا امروز باقي است و مورد مراجعه ارادتمندان ايشان مي‏باشد.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 125 *»

روز دوشنبه 28/11/1387

 

در اين بخش از برنامه راديويي ظاهراً اشكال تازه‏اي عنوان نمي‌شود بلكه ساحت مقدس شيخ مرحوم و سيد مرحوم! از جريان بابيت و بهائيت تنزيه و تبرئه مي‏گردد و گوينده راديو اگرچه خيلي سعي مي‌كند يك طوري پاي اين دو بزرگوار را در اين جريان باز كند اما به ناچار در مقابل كارشناس اقرار مي‌كند كه:

مهم اين است كه شيخ احمد احسائي كه بعضي مدعي هستند كه مثلاً فرض كنيد زمينه‏ساز باب بوده و يا مدعي هستند كه زمينه‏ساز جريان بهائيت هست اين شخص اساساً با اين عبارات، مخالف جريان بابيت و بهائيت است و كسي چنين اتهامي را نمي‌تواند به شيخ احمد وارد كند.

كارشناس: سيد كاظم رشتي هم كه استاد باب بوده، در مقطع كوتاهي از زمان، كه حدود دو سال و اندي علي‏محمد شيرازي به عنوان شاگرد ايشان در محضر و كلاس درس ايشان شركت مي‏كرده ايشان هم در اول مجموعة الرسائلي كه از ايشان به چاپ رسيده مي‏گويد: «و شهادت مي‌دهم كه شخص دوازدهم از اوصياء رسول اكرم9حضرت (ببينيد نام ميبرد) ابوالقاسم حجة بن الحسن الهادي عليه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 126 *»

الصلوة و السلام مي‏باشد ما انتظار ظهور او را داريم (يعني او كيست؟ فرزند امام حسن عسكري) تا روزي كه زمين را كه با ظلم و جور پر شده است عدل و داد بخشد، زنده است و نخواهد مرد تا روزي كه جبت و طاغوت را از ميان برداشته و ابطال نمايد.» خوب جماعت شيعه تماماً اين انديشه را دارند در مورد حضرت حجت و منتظر اين حجت و اين امام هستند و شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي علي‏رغم مباحثي كه ما براي آنها طرح كرديم و آنها را به نوعي انديشه‏هايشان را مقبول ندانستيم در پاره‏اي از جهات، اما به هر صورت از نظر اعتقاد به امام زمان7 يك‏چنين اعتقادي دارند كه كاملاً در تعارض با اعتقاد باب و بهاست.»

خوانندگان محترم دقت فرمايند. برنامه راديويي سراب به منظور نقد بهائيت اجرا مي‌شود و بررسي شيخيه به عنوان متهم رديف اول اين موضوع شروع مي‏گردد كه در طول پنج جلسه، نتيجه رسيدگي به اين پرونده، مطالب بالاست. و اگرچه در طول بحث با بي‏انصافي‏هايي از طرف گوينده و كارشناس برخورد كرديم، اما باز هم خوشحال شديم كه داوران با اين نتيجه‏گيري منصفانه پرونده شيخيه را مختومه اعلام كرده و آنان را از اين اتهام تبرئه نمودند. اما گويا اين خوشحالي لحظاتي بيشتر به طول نمي‏انجامد كه مي‏بينيم خير به اين راحتي نمي‏توانند از كنار اين موضوع بگذرند، لذا دنباله اين برنامه‏ها تحت عنوان نقد بهائيت

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 127 *»

اما در حقيقت ردّ شيخيه و . . . ادامه مي‏يابد. و به قول مشهور «اين رشته سري دراز دارد.»

دنباله همين برنامه جمله جالب‏تري است كه دقت در آن لازم است:

گوينده: آيا در بين شاگردان شيخ و سيد كاظم رشتي كساني هستند كه داراي ايده خاصي باشند مثل سيد علي‏محمد باب يا نه؟

كارشناس: در رابطه با مطالبي كه عرض شد از شيخ و سيدكاظم رشتي، در واقع عمده شاگردان شيخ و سيد به مطالبي كه عرض شد مقر و معترف هستند هيچ كدام از شاگردان شيخ و سيد مدعي آن امام زماني كه غير از امام زماني كه شيخ گفت و سيد گفت نيستند همه منتظر همان امام زماني هستند كه ساير شيعه منتظر او هستند. حتي ما شاهديم كه عده‏اي از پيروان باب هم اين ادعا را نمي‏پذيرند و در مقابل آن موضع‏گيري مي‏كنند و اعتراض شديد مي‏كنند و با مهدي بودن و مهدويت باب به مقابله برمي‏خيزند. معلوم مي‌شود كه اين انديشه اساساً كه باب، خود امام زمان است نه تنها در كلمات شيخ و سيد نبود بلكه شاگردان و پيروان او هم نسبت به اين موضوع بيگانه هستند . . .

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 128 *»

روز دوشنبه 5/12/1387

 

در اين بخش از برنامه، گوينده پس از تعارفات لازم با شنوندگان و كارشناس، از وي خواهش مي‌كند كه مهمترين شاگردان شيخ احمد احسائي را معرفي نمايد. او سيد مرحوم­ را معرفي مي‌كند، ابتداء احترام مي‌كند ولي كم‏كم وارد مسائلي مي‌شود كه مقصود اصلي گوينده و مجري از آن آشكار مي‌شود. تاريخ مختصري از زندگي مرحوم سيد­ را، تولُّد و محل تولد ايشان و سن رسيدن ايشان به خدمت شيخ اوحد­ و مسافرتها و توطن ايشان در كربلاي معلي به فرمان شيخ مرحوم و نشر مكتب اين بزرگوار و اينكه ايشان اجازه روايت از علماي مشهور زمان را ندارد و در رشته‏هاي علمي حوزوي . . . ورودي نداشته و رشته تخصصي ايشان انتشار انديشه‏هاي شيخ مرحوم بوده و در حلقه درسي وي گفتگوهايي مي‏شده كه توهين به علما بوده و كتب زيادي نوشته كه مفهوم نيست! و بعد هم مقصود اصلي از اين مقدمات كه ذكر كتاب «شرح القصيده» است مي‏نمايد و اطلاعات نادرستي درباره اين كتاب در اختيار شنوندگان مي‌گذارد.

در اينجا ميدان را براي انتقاد وسيع مي‏بيند و چند جمله‏اي از اين كتاب نقل مي‌كند و مي‏گويد: مدينة العلمي كه ايشان شرح مي‌كند در

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 129 *»

واقع يك باغ وحش بزرگي است با انواع فسق و فجور، بعضي از عباراتش را از شدت شناعت روم نشد بخوانم و از خواندن آنها شرم مي‌كنم و . . . و اظهار مي‌كند كه حتي خود شيخي‏ها متوجه ركاكت الفاظ اين كتاب شده‏اند و با اينكه همه كتابها را در سايتشان آورده‏اند اين كتاب و بعضي از كتب شيخ احمد را نياورده‏اند. و در مقابلِ گوينده كه سعي مي‌كند براي ايشان ميدان بيشتري باز كند تا آنچه در دل دارد بروز بدهد به ظاهر مقاومت مي‌كند. اما در ضمن مي‌گويد: در اينجا مي‌شود به طور خلاصه گفت شايد در اينجا آنهايي كه عقيده‏مندند كه سيدكاظم رشتي اساساً سيد نبوده، شيعه نبوده (حق داشته‏اند) چون اين عبارتها به نوعي توهين مستقيم مي‌شود به مباحث علمي. و به جملاتي از ميرزا محمد تنكابني صاحب قصص العلما استناد مي‌كند و مي‌گويد: و نيز اظهار اين مطلب كه سيد كاظم رشتي مطالبي غلو آميز درباره ائمه: در كتبش دارد و با اينكه قبلاً گفته توطن سيد در كربلا به دستور مرحوم شيخ و براي انتشار مكتب شيخ بوده مطالبي دارد كه در كتب شيخ احمد ديده نمي‏شود.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

پاسخ به برخي نكات مطالب فوق

برخي نكات اين بخش از برنامه كه نياز به توضيح و پاسخ‌گويي دارد عبارت است از:

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 130 *»

1ـ دارا نبودن سيد مرحوم­ اجازه‏نامه رسمي از مراجع وقت حتي از خود شيخ­.

2ـ نامفهوم بودن عبارات سيد در كتبشان و ركاكت الفاظ كتاب شرح‏القصيده.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

پاسخ به نكته اول

از ديدگاه اهل ظاهر و كساني كه مراتب علمي اشخاص را از ديدگاه تأييد ديگران مي‏بينند، نه بررسي آثار علمي و سنجش آن با موازين صحيح و معتبر علمي عرض مي‌شود: تأييد شيخ مرحوم از ايشان به جملاتي از قبيل «ولدي كاظم يفهم و غيره مايفهم» كه بلا منازع از شيخ مرحوم­ نقل شده است، با وجود تأييدهايي كه ساير علماء از شيخ مرحوم­ داشته‏اند و شاگردان شيخ­ هم متفقاً اقرار به جلالت و بزرگي سيد مرحوم­ نموده‏اند، نيازي به اجازه ساير علما ديده نمي‌شود.

علاوه بر آنكه اين بزرگوار در دوران جواني خدمت شيخ مرحوم شرفياب شده و همه‏جا در خدمت آن بزرگوار بوده و به عنوان ناشر مكتب ايشان شهرت داشته و در امر انتشار فضائل و مناقب آل‏محمد: متحمل بدنامي شده به طوري كه در حوزه‏هاي علميه كربلا و نجف در آن زمان مشهور بوده است به اينكه حكمت شيخ

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 131 *»

احمد احسائي را درس مي‌گويد. و حتي كساني كه با ايشان و شيخ مرحوم مخالفتي نداشته‏اند از ترس بدنامي و اتهام، با ايشان معاشرت نداشته‏اند. و اين خود بزرگترين دليل است بر اينكه اجازه نداشتن ايشان از علما امري كاملاً طبيعي به نظر برسد.

در عين حال بنا بر آنچه به دست ما رسيده و نقل كرده‏اند ايشان اجازاتي از شيخ مرحوم­ و مرحوم علامه سيد عبدالله شبر و عالم فاضل مرحوم ملا علي برغاني و علامه كبير شيخ موسي فرزند عالم رباني مرحوم شيخ جعفر كاشف‏الغطاء داشته‏اند.

اما از لحاظ علمي بايد ديد كدام‏يك از علماي اهل معرفت به جايگاه ايشان رسيده‏اند؟ از ديدگاه ما اين بزرگوار همانند استاد خود شيخ اجل اوحد­ يكي از كساني است كه صاحب علم لدني مي‏باشد و رواقي است يعني از علمايي است كه به مرتبه رواق مدينة العلم نائل شده و به اصطلاح قرآن از قراي ظاهره‏اي مي‏باشد كه دستور سير و حركت در آنها و اخذ دين و معالم آن را صاحب قرآن كريم صادر فرموده است.

و از لحاظ تأليفات و تصنيفات كه كتب ايشان منتشر شده و موجود است و در هر رشته‏اي كساني كه طالب هستند آنها را مانند جواهر گرانبها نگهباني مي‏كنند. و اگر در نزد آقايان مسأله تقليد حائز اهميت و نشانه علميت است ايشان نيز در ايام حيات خود صاحب

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 132 *»

رساله عمليه بوده و مقلدين زيادي داشته‏اند. و از ايشان سؤال مي‏كنيم آيا تقليد در مسائل عملي اهميتش بيشتر است يا تقليد در مسائل اعتقادي؟ فكر نمي‏كنم كسي بتواند در ترجيح مسائل اعتقادي تشكيك كند و رساله عمليه را بر اعتقادات ترجيح دهد. و حال آنكه قريب به دويست سال از وفات ايشان مي‏گذرد و ارادتمندان ايشان علي‏رغم اين‏همه كارشكني و بدگويي و تهمت و افتراء افتخار پيروي ايشان را دارند.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

پاسخ به نكته دوم

پاسخ به اين نكته را بايد به طور جدي‏تر و كارشناسانه ارائه كرد زيرا كارشناس برنامه مدعي است كه «بناي كار ما پژوهش علمي است».

كارشناس: البته چيزهايي از سيد كاظم هست مثل اينكه افندي عبدالباقي عمري موصلي قصيده‏اي در مدح سلطان عثماني نوشت در اين قصيده به حديث انا مدينة العلم و علي بابها  اشاره كرد بعد سيدكاظم رشتي اين بيت را، اين شعر را شروع كرد به شرح‏كردن به اصطلاح،

هذا رواق مدينة العلم التي
  من بابها قدضل من لابد دخل

اين شعر را شرح مي‌كند و چيزهايي مي‌گويد!!!

حال عرض مي‌شود اولاً مي‌رويم سراغ ميزان مايه و پايه آگاهي كارشناس محترم، ايشان شعر را در اثر هيجاني كه عارض ايشان شده و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 133 *»

بدون مطالعه قبلي (اگر بشود اين‏طور گفت) غلط مي‌خواند به طوري كه معناي آن درست عكس مراد شاعر است. شاعر گفته است:

هذا رواق مدينة العلم التي   من بابها قدضل من لايدخل

يعني اين رواق شهر علمي است كه هركس از باب آن داخل نشد به تحقيق گمراه شده است. اما طبق قرائت آقاي كارشناس معناي آن اين‏طور است كه «اين رواق شهر علمي است كه هركس لابد و ناچار از در آن داخل شد گمراه است.» و معلوم مي‌شود كارشناسي آقاي كارشناس ظاهراً براي ايشان ديكته شده كه قادر به خواندن درست آن و حتي پيش‏مطالعه آن نشده‏اند يا اگر پيش‏مطالعه كرده‏اند و باز هم غلط مي‌خوانند كه چه عرض كنم . . . تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

در ثاني ايشان جزو تحقيقاتشان گفتند كه: عبدالباقي افندي عمري موصلي قصيده‏اي در مدح سلطان عثماني نوشت و در آن قصيده به حديث انا مدينة العلم و علي بابها  اشاره كرد و سيد كاظم رشتي اين شعر را و اين بيت را به اصطلاح شروع كرد به شرح كردن . . . مقدار پژوهشهاي علمي ايشان را ببينيد، اينكه عرض كردم اين مطالب به ايشان ديكته شده است باور بفرماييد و مقدار زحمات زيادي را هم كه ايشان بابت تحصيل كتاب شرح‏القصيده سيد مرحوم­ متحمل شده است! بسنجيد. در ابتداي اين كتاب بعد از خطبه مي‌فرمايند: اما بعـد؛ فيقول العبد الجاني محمد كاظم بن قاسم

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 134 *»

الحسيني الرشتي انه قد ورد التوقيع الرفيع المنيع عن صدر دست الوزارة و بدر اوج الصدارة . . . ابي‏الفتوح علي‏رضا باشا . . . بان اشرح القصيدة الغراء و الخريدة الفريدة النوراء التي لم‏يسمح بمثلها الافكار . . . قدسمحت بها فكرة الاديب الاريب . . . عبدالباقي افندي الموصلي . . . في تهنية مولي الانام و صدر الاسلام سبط الرسول و قرة عين الزهراء البتول السيد الاطهر و النور الاظهر الامام الهمام موسي بن جعفر عليهما التحية و الثناء من الله الاكبر حين ورود قطعة من الحجاب المحجب به القبر المفخم و الجدث المعظم للنبي المقدم و الطراز الانور الاقوم9 التي اهداها الي جنابه سلطان . . . محمود خان . . .

يعني: مي‌گويد عبد جاني محمد كاظم بن قاسم حسيني رشتي كه نامه‏اي از رئيس الوزراء و ماه اوج صدارت . . . ابوالفتوح علي‏رضا پاشا . . . به من رسيد كه خواسته بود شرح كنم قصيده . . . عبدالباقي افندي موصلي را در تهنيت آقاي مردمان و رئيس اسلام سبط حضرت رسول و نور چشم زهراي بتول سيد پاكيزه و نور آشكار امام عالي‌قدر موسي بن جعفر8 در وقت ورود قطعه‏اي از پارچه روپوش قبر منور رسول اكرم9 كه آن را سلطان محمود خان هديه كرده بود . . . «ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا» مدح موسي بن جعفر8 كجا و مدح سلطان عثماني كجا.

و سيد مرحوم­ فقط همين يك بيت از اين قصيده را شرح نفرموده‏اند بلكه آنچه از اين قصيده توسط ايشان شرح شده كه شايد

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 135 *»

تمام قصيده باشد عبارت است از سي و سه بيت و در مدح امام كاظم7 سروده شده نه در مدح سلطان عثماني.

ضرب المثل

شخصي از عالمي پرسيد: آن كدام امام بود كه دخترش را در مدينه سگ خورد؟ آن عالم جواب گفت: امام نبود پيغمبر بود، دختر نبود پسر بود، مدينه نبود كنعان بود، سگ نبود گرگ بود، آن هم نخورد دروغ بود.

انسان مي‏ماند كدام غلط را درست كند؟! حال حكايت پژوهش‏هاي آقايان است كه همه هدفشان آن است كه منتشر كنند مطالب شيخيه باطل است و نعوذبالله منشأ بابيه و بهائيه شيخيه هستند. به همين جهت هرچه از دهن خارج مي‏شود بايد گفت! حق يا باطل خيلي فرق نمي‏كند. وقتي پژوهشگران چنين تحقيقاتي دارند شنوندگان چطورند خدا مي‌داند! اما غافلند از آنكه مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد هر سخني كه از دهن بيرون مي‏آيد دو ملك موكل بر انسان آنها را ثبت مي‌كنند و فرداي قيامت كه روز رسوايي است به دست انسان مي‌دهند و آن وقت است كه خواهند گفت: ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها.

و اما پاسخ ادعاي كارشناس مبني بر نامفهوم بودن و ركاكت الفاظ كتاب شرح‏القصيدة نيازمند دانستن مقدماتي است كه بايد به آنها توجه نمود.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 136 *»

خداوند عالم در كتاب كريم خود به پيغمبر اكرم9 دستور مي‏فرمايد: ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن يعني امت را به راه پرورنده‏ات دعوت كن به وسيله دليل حكمت و موعظه حسنه و مجادله بالتي هي احسن. و در شأن پيغمبر9 مي‏فرمايد: هو الذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين. و چون تمام خلق امت دعوت پيغمبر ما مي‏باشند و اصناف مختلفي هستند كه بعض آنان حكما مي‏باشند لذا بايد با آنان به لسان خود آنان گفتگو كرد به همين علت پيغمبر اكرم9 فرمودند: نحن معاشر الانبيا نكلم الناس علي قدر عقولهم.

پس يك نوع دليل و طريقه دعوت، لسان حكمت است كه مخصوص حكما است و رشته خاصي است كه نه هركس مي‌تواند بفهمد زيرا خداوند عالم مي‌فرمايد: و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيراً كثيرا و امام7 فرمودند: من اخلص لله اربعين صباحاً جري علي لسانه ينابيع الحكمة. پس حكمت فني است كه بايد زحمت كشيد و اكتساب كرد و از اهلش آموخت. پس باور اين قضيه كه لسان حكمت لساني است سواي آنچه بعضي از ماها مي‌دانيم و مي‌فهميم، ضروري است.

و نيز بايد بدانيم كه در بين امت هم حكمايي هستند كه از جمله آنان شيخ اجل اوحد شيخ احمد احسائي و سيد بزرگوار مرحوم حاج

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 137 *»

سيد كاظم رشتي! مي‌باشند و لساني و اصطلاحي خاص خودشان دارند كه با تعلم از خود ايشان بايد اصطلاحاتشان را فهميد.

پس بنا بر آنچه به عنوان مقدمه عرض شد بايد دانست كه فرمايش سيد مرحوم­ بر اساس دليل حكمت است و لساني است مخصوص اهل آن و هركسي نمي‏تواند آن را بفهمد بلكه مخاطبين اين كتاب اشخاص معيني در همان زمان و زمانهاي بعد بوده‏اند و هستند.

حال با توجه به مطالب بالا به فرمايش خود سيد مرحوم­ در كتاب مبارك شرح‏القصيده توجه بفرماييد:

«تنبيه اخر: اعلم ان ما ذكرنا من صور عقود المحلة الثانية و العشرين من الصور المذكورة و عددنا منها صور الجماد و صور النبات و صور الحيوان من البهايم و صور الاموات و صور الاحياء علي صور مختلفة ان هذه علي طبقها بل ارباب تلك العقود انما هي حيوانات متحققة نورانية ظهرت بتلك الصور (الصورة خ‏ل) من جهة روابط التعلقات (المتعلقات خ‏ل) و نسبة الروابط و الاضافات كما يذكرون في صور منطقة البروج العقرب و السرطان و الحمل و الثور و الاسد و السنبلة و القوس و الجدي و الدلو و الحوت فانها ليست علي صور مسمّاها في الارض بل هي حيوانات ثابتات سيارات نورانيات علل لماتحتها ولكنها ظهرت بصور المتعلقات (التعلقات خ‏ل) لاجل الروابط و الاضافات اما سمعت الملائكة الغلاظ الشداد يظهرون لاهل جهنم بهيئات منكرات و هم عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 138 *»

يعملون اما سمعت اللّه سبحانه يقول عليها ملائكة غلاظ شداد لايعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون و المعصومون لايكونون الا طيبين طاهرين مع انهم ظهروا بتلك الهياكل المهولة و الصورة المنكرة اما سمعت الملكين النكيرين (النكير و المنكر خ‏ل) انهما عبدان اسودان ازرقان رأسهما في السماء السابعة و رجلاهما في الارض السابعة يخطان الارض خطا و عليهما شعور سود و عينهما كالمشعل و اصواتهما كالرعد العاصف نسأل اللّه تسهيل امرهما و حسن ملاقاتهما و رأفتهما و رحمتهما و تبدلهما بالمبشّر و البشير انه سبحانه علي كل شي‏ء قدير.»

به طور خلاصه معني فرمايش ايشان اين است كه: آن‏چه از نام خانه‏ها و صاحبان آنها در محله بيست و دوم با صورتهاي جمادي و نباتي و حيواني و يا مردگان و زندگان يا صورتهاي مختلفي كه ذكر كرديم، مثل اين حيوانات زميني نيستند بلكه مراد صفت و صورت اين حيوانات و نباتات يا جمادات مي‏باشد مانند آنكه در منطقة البروج برج‏ها را نام‏گذاري كرده‏اند به عقرب، خرچنگ، گوسفند، گاو، شير، خوشه گندم، كمان تيراندازي، بزغاله، سطل آبكشي و ماهي كه اينها هيچ‏كدام ازاين حيوانات زميني نيستند بلكه بر صورت و صفت اين موجودات زميني مي‌باشند. بلكه آنان بر حسب خودشان حيواناتي نوراني هستند ثابت و سيار كه علتند براي معلولاتشان لكن ظاهر شده‏اند بر حسب متعلقات و روابط و نسبتهاشان در اين عالم. آيا نشنيده‏اي

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 139 *»

ملائكه غلاظ و شداد براي اهل جهنم به چه صورتهاي زشتي ظاهر مي‌شوند؟ و حال آنكه ايشان عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون هستند. آيانشنيده‏اي خدا مي‌فرمايد: عليها ملائكة غلاظ شداد لايعصون الله ما امرهم و يفعلون مايؤمرون؟ و ملائكه‏اي كه معصومند نيستند مگر خوشبويان و پاكيزگان با آنكه ظاهر مي‌شوند به هيكلهاي وحشتناك و صورتهاي زشت. آيا نشنيده‏اي دو ملك نكير و منكر با آنكه دو بنده هستند سياه و ازرق مي‏باشند و سر آن دو در آسمان هفتم و پاي ايشان در زمين هفتم مي‌باشد؟ و همه زمين را به يك قدم طي مي‌كنند و داراي موهاي سياه و چشمهايي مانند مشعل و صداهايي مانند رعد غرنده مي‏باشند. از خدا مي‌خواهيم امر اين دو را بر ما آسان گرداند و آنان را مبدّل به بشير و مبشر فرمايد و ملاقات نيكو و رأفت و رحمت به اين دو عنايت فرمايد فانه سبحانه علي كل شي‏ء قدير.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

با توضيحاتي كه عرض شد حال اگر كارشناس يا گوينده يا تهيه‏كنندگان و نويسندگان برنامه و امثال و اقران ايشان كه در حوزه‏ها فعاليت مي‌كنند بين خودشان و خدا از اين فرمايشات چيزي نفهمند، معذورند، آنان كه اهل حكمت هستند مي‏فهمند.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

اما موضوع ركاكت الفاظ اين فرمايشات، مسأله‏اي است رواني كه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 140 *»

بستگي به حسن ظن و يا سوء ظن خواننده نسبت به نويسنده و يا نويسندگان كتاب دارد كما اينكه در داوري‏ها اين قضيه كاملاً مشهود عقلا هست كه به عنوان مثال گوينده‏اي هرچند خوب سخنراني كند و اهل تقوي و صلاح‏انديش باشد كسي كه نسبت به او سوء ظن دارد حرفهاي او را حمل بر اغراض نفساني و يا سوء تعبيرها و . . . خواهد كرد. در چنين حالي خواننده و شنونده بايد خود را اصلاح كنند نه نويسنده يا گوينده.

اما در خصوص كتاب شرح ‏القصيده، در كتابي كه قريب به 16000 بيت است در حدود سه يا چهار جمله مانند آنكه محله هفتاد و يكم صاحبش زني است كه ميموني با او زنا مي‌كند يا محله چهل و دوم كه صاحبش زني است كه دف مي‌زند و از اين قبيل عبارات بر فرض صدق معناهايي كه اهل ظاهر مي‏كنند هيچ برابري با آنچه ملاي رومي در مثنوي به عنوان مثال از بعضي مطالب آورده نمي‏كند. واقعاً خواندن داستاني مانند «….. و كدوي» ملاي رومي شرم‏آور است، در حالي كه ملاي رومي از آن تعبيرات، معاني عرفاني قصد نكرده و خوانندگان مي‏توانند براي آن مطلبي كه مقصود وي است به داستانهايي زيبا و رساتر مثال بزنند. ولي همان‏طور كه عرض شد چون آقايان نسبت به وي ارادت دارند و به كتاب او به چشم كتاب عرفاني مي‏نگرند، تعبيرات و مطالب وي كاملاً مأنوس و گواراشان است، و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 141 *»

برايش يادواره هم مي‏گيرند و وي را از افتخارات اين مرز بوم محسوب مي‏دارند. اما وقتي نوبت به شيخ و سيد! مي‏رسد تعبيرات و اصطلاحات عرفاني آن بزرگواران را تقبيح مي‏كنند و ايراد مي‏گيرند، در حالي كه اين‏گونه تعبيرات ايشان بر اين عالم و لغت ظاهر حمل نمي‏شود. و امثال اين‏گونه تعبيرات ـ همان‏طوري كه بر اشخاص آگاه مخفي نيست ـ در احاديث ائمه هداة معصومين: هم به طور وفور يافت مي‏شود.

پس به طور خلاصه مي‏گوييم: تعبيرات اين‏چنيني كه در كتاب شرح قصيده و امثال آن نوشته شده، رمزهايي است كه مخصوص نويسنده و اهل فن و مخاطبين وي مي‏باشد، و آنها قدر اين تعبيرات را مي‏دانند. «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهري».

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 142 *»

روز دوشنبه 12/12/1387

 

بعد از تعارفات لازم و بيان خلاصه‏اي از موضوعات جلسه قبل مجدداً وارد بحث از زندگي مرحوم سيد كاظم رشتي­ مي‌شود و درباره شخصيت ايشان مقداري گفتگو مي‏كنند كه جز گزافه و تهمت و افترا و حدسهاي بي‏جا و بي‏مورد چيزي نيست. به كمي از آن توجه بفرماييد:

گوينده از كارشناس سؤال مي‏كند: ارتباط سيد كاظم رشتي با ديگر علما و انديشمنداني كه در حوزه علميه آن زمان يعني نجف و كربلا وجود داشتند چه طوري بوده؟ آيا مي‏توانيم به عنوان يك شخصيت متمايز به او نگاه بكنيم؟

كارشناس: بسم الله الرحمن الرحيم، سيد كاظم رشتي ويژگي خاصي جز اينكه طرفدار مكتب شيخ احمد احسائي است و مروج انديشه‏هاي ايشان است از نظر علمي ندارد! و بدون هيچ‏گونه اغراقي بايد عرض كنيم كه سيدكاظم رشتي خيلي از نظر علمي پرمايه نيست!! مثلاً شيخ احمد احسايي جايگاه علمي مناسبي داشته هرچند انديشه‏هاي ايشان مورد انكار و ترديد و مناقشه شده اما به هر حال شيخ احمد احسايي را مي‏توانيم به نوعي يك فرد دانشمند به حساب بياوريم . . . اما در مورد سيدكاظم رشتي از نظر علمي واقعاً جايگاه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 143 *»

قابل توجهي ندارد! آنچه ايشان را مورد توجه قرار داده مشي عملي ايشان نسبت به علما بوده. و در اينجا قول صاحب قصص‏العلما را نقل مي‏كند كه: «مجلس درس ايشان مذمت فقها بود بلكه العياذ بالله به فقها شتم مي‏نمودند و صاحب جواهر را شيعه نمي‏دانستند.» اما در طرف مقابل تمام علمايي كه طرفدار شيخيه نيستند بدون استثنا مخالف جدي سيد كاظم‏اند. و جمله‏اي از كتاب «لمعات‏البيان» ميرزا تراب دزفولي شاگرد شيخ انصاري نقل مي‏كند كه او از شيخ انصاري نقل مي‌كند كه شيخ انصاري نسبت به سيدكاظم رشتي احتياط مي‏كرد و ايشان را لايق بر تصرف در مال امام7 نمي‏دانست.

گوينده: اين صراحتي كه ما در مخالفت با علماي شيعه از سيد كاظم رشتي مي‏بينيم ممكن است عواملي داشته باشد اقتصادي، اجتماعي، سرخوردگي، آيا امكان دارد ما دست بيگانه را اينجا احساس بكنيم؟ و بگوييم كه يك جرياني رخ داده كه با روح حوزه به اصطلاح مناسبت ندارد؟ و ما مي‏بينيم كه دستهاي پنهان يا آشكاري دارد اين جريان را تقويت مي‌كند و يا هدايت مي‌كند؟ آيا مي‌توانيم بگوييم احتمالاً بلكه واقعاً يك چنين دستهاي پنهان يا آشكاري وجود داشته و يا دارد؟

كارشناس: ببينيد سيد كاظم رشتي وقتي كه از اجتماع علماي شيعه جدا مي‏شود و به عنوان فردي حاشيه‏اي با حاشيه‏هاي فراوان

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 144 *»

كه حالا شيعه هست با مختصات خاص خودش و با بقيه شيعه هم انفكاك پيدا كرده وقتي نگاه مي‏كنيم مي‏بينيم اين چاره‏اي ندارد به غير از آنكه اتصالاتي به غير اين جماعت داشته باشد چون نمي‏تواند به تنهايي در مقابل جماعت شيعه بايستد آن هم كساني كه خودش با نوشتجات و گفته‏هاش با خودش دشمن كرده. چه دشمنان عقيدتي و چه دشمناني كه شخصاً اينها براي خودشان ساخته‏اند نسبت به آن شتم‏ها و اهانت‏ها . . . سيدكاظم رشتي مي‏آيد يك پيوندي را بين خودش و خلفاي عثماني ـ كه مي‌دانيم آن زمان عراق از متصرفات عثماني بوده ـ  ايشان ارتباط نزديكي را با رهبران عثماني و خلفاي عثماني برقرار كرد با حكام عراق ارتباط نزديكي دارد و حتي پسر سيدكاظم رشتي سيد احمد جزء چهار نفري است كه در دربار امپراطوري عثماني كرسي ثابت دارند. اين يك تناقض بسيار عجيب و غريبي است كه سيدكاظم رشتي شاگرد شيخ است و يكي از انديشه‏هاي شيخ كه به اصطلاح مناقشه است و علما نسبت به شيخ حرف دارند در جريان تكفير شيخ دو گروه هستند كه شيخ را تكفير مي‏كنند گروهي هستند ايشان را تكفير مي‏كنند تحت انديشه‏هاي ايشان با معاد جسماني يا معراج جسماني و هورقليا و يك عده شيخ را تكفير مي‏كنند به خاطر انديشه‏هاي غاليانه‏اي كه در مورد ائمه طاهرين دارد. بعد مي‏بينيم كه سيدكاظم رشتي كسي كه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 145 *»

مروج انديشه‏هاي غاليانه است و مروج يك سري انديشه‏هاي (حالا نگوييم غاليانه ولي افراط‏گرايانه هست) با دشمنان شيعه يعني خلفاي عثماني چه ارتباطي دارد؟

اين مسأله وقتي ملموس مي‌شود كه مي بينيم اولاً پسر سيد كاظم در دربار عثماني كرسي ثابت دارد و مرتبه بعد وقتي كه نجيب پاشا، به علت آنكه كتاب شرح‏الزياره شيخ به دست خلفا رسيد و در آنجا قضيه ديك‏الجن و اهانتهايي كه به خلفا شده بود وقتي به دست خليفه عثماني رسيد ايشان نجيب پاشا را به كربلا فرستاد و يك وحشي‏گري عجيب غريبي از خودشان نشان دادند كه شايد در طول تاريخ با حمله مغول‏ها قابل قياس باشد اين حمله با آنها قابل قياس بود. اهانتهايي كه به كربلا و نجف كرد اسائه ادب نسبت به حرمين شريفين امام حسين و اباالفضل العباس كرد به هيچ عنوان امنيت قائل نشدند و حتي كساني را در كنار ضريح مقدس امام حسين و حضرت اباالفضل العباس8كشتند و بعد جالب اينجاست به اعتراف حاج محمدكريم خان كرماني «كساني كه در روضه مقدسه حضرت عباس7 بودند ايمن نبودند حتي آنكه در رواق و حرم هركس بود كشتند حتي آن كسي كه در اندرون ضريح پناه برده بود و در همان اندرون ضريح او را گلوله زدند و كشتند و پاشا خود از قرار مذكور با اسب داخل رواق مطهر حضرت سيدالشهدا شده بود خلاصه احدي در آن نائره

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 146 *»

ايمن نشد.» ببينيد اين جنايت انجام مي‏شود اما نكته عجيب و غريب اينجا اين است كه خانه سيدكاظم رشتي در اين وسط مي‌شود خانه امن.

گوينده: يعني در زماني كه توهين خاصي نسبت به قرآن و اهل‌بيت و فقهاي به نام و مشهور و معروف آن زمان مي‌شود خانه سيدكاظم رشتي يك محل امني به حساب مي‏آيد و يك توجه خاصي از طرف دولت عثماني بهش مي‌شود كه خود اين مي‌شود يك نكته قابل تأمل.

كارشناس: ببينيد سپاهيان نجيب پاشا اماكن مقدسه شيعه را مورد حمله قرار مي‏دهند ضريح براشان اهميتي ندارد با اسب داخل رواق مقدس مي‌شوند و تاخت و تاز مي‌كنند اما اين وسط خانه سيدكاظم رشتي مصون از بلاست چرا؟ آيا عثماني‏ها به احترام فضل و تقواي سيدكاظم كه شيعه مذهب بود اين كار را مي‏كردند؟ اگر به خاطر فضل و تقوي بود به طريق اولي مي‏بايست نسبت به بقاع متبركه كربلا اين احترام را قائل بشوند. هيج ترديد و شكي نمي‏توانيم داشته باشيم كه هم‏نوايي سيدكاظم با عثماني‏ها و ساخت و پاختش و رفتارهايي كه بعضاً از خودش نشان داده بود، ايشان با عثماني‏ها روابط نزديك دارد كه سبب شد خليفه عثماني اين خانه را محل امن قرار بدهد.

و جالب اينجاست كه قضيه‏اي كه باعث اين حمله وحشيانه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 147 *»

شده نوشتجات شيخ احمد احسائي است و اين نوشتجات باعث شده كه به كربلا حمله بشود و شاگرد شيخ احمد كه علي‏القاعده بايستي در نقطه اول اين حمله قرار بگيرد خانه‏اش محل امن بشود و در اين وسط هيچ آسيبي نبيند و اين از عجايب تاريخ است. بعد جريان حمله عليرضاپاشا حاكم بغداد را به خرمشهر و كشتن اهالي اين شهر را به جرم شيعه‏بودن ذكر مي‏كند. و مي‌گويد: همين عليرضاپاشا قصيده عمري را براي شرح پيش سيدكاظم رشتي مي‌فرستد. چطور قابل فهم است كه بگوييم سيدكاظم يك شيعه متعصب و عليرضاپاشا يك سني متعصب بعد اين‏قدر راحت با هم كنار بيايند؟ و يك عده مردم كه علما هم نيستند، مردم عوام محمره مردم عوام كربلا و نجف مورد اين حمله قرار بگيرند؟ اين چيزي نيست جز اينكه سيدكاظم روابط بسيار حسنه‏اي با بغداد و خلفاي عثماني دارد. هرچند كه در رابطه با قضيه مرگ سيدكاظم رشتي يك چيزهايي در كتب شيخيه موجود است كه اينها علت مرگ او را به اين مي‏دانند كه نجيب‏پاشا او را سم داده و با سم از بين برده. اما اين براي ما قابل پذيرش نيست نمي‏توانيم اين را بپذيريم! هرچند قابل انكار هم نيست! . . . اما مي‏شود يك جوري توجيه كرد كه سيدكاظم يك مهره‏اي بوده كه بعد از انقضاي مدتش در پايان كار او را از بين برده‏اند . . .

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 148 *»

وي بعد از نفي ارتباط هر حادثه‏اي را با استعمار مي‏گويد:

اما درباره سيدكاظم نيازي نيست كه ما دنبال رد پا بگرديم نفس ارتباط ايشان با عثماني كه براي ما يك بيگانه است (كافي است.) جريان تشيع عمدتاً، نواحي حضور شيعيان در نواحي ايران است و علمايي هم كه در كربلا و نجف هستند يا ايراني هستند يا تبار ايراني دارند خود سيد كاظم رشتي از علماي عجم محسوب مي‏شود بعد مي‏آيد روابط بسيار نزديكي را با دولت عثماني برقرار مي‏كند و اين روابط نزديك حتماً براي سياستمداران آن زمان يك منافعي داشته . . .

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

تحريفات تاريخي و تحليل‌هاي ناصحيح غير منطقي

درباره شخصيت مرحوم سيدكاظم رشتي­ بعد از گذشت قريب به دويست سال چاره‏اي جز مراجعه به تاريخ نيست.

موقعيت علمي سيد مرحوم­

اخيراً كتابي به نام «ميراث كربلا» گزيده و ترجمه محمدرضا انصاري توسط مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي كه اصل آن عربي و نوشته سلمان هادي آل‏طعمه است چاپ و منتشر شده كه نكات قابل ملاحظه‏اي در اين كتاب در رابطه با شخصيت علمي و اجتماعي سيد كاظم رشتي و خاندان ايشان ذكر شده و ما براي معرفي

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 149 *»

اين شخصيت به ذكر همانها بسنده مي‏كنيم.

نويسنده كتاب در بخش «كربلا در يك نگرش كلي» در جريان احداث نهرهاي كربلا مي‏نويسد: «لازم به ذكر است كه همسر آقا محمدخان قاجار پادشاه ايراني نهر رشيديه را با مخارج خود احداث نمود. اين نهر فرعي را در آن دوران به «رشديّه» نام نهادند.» در اينجا نويسنده پاورقي ايجاد كرده و مي‏نويسد: «از كساني كه به كربلا خدمت بزرگي نمودند، دو دانشمند بزرگوار سيد مير علي طباطبايي صاحب رياض و سيد كاظم رشتي بودند. صاحب رياض پس از يورش وهابيان به كربلا و تخريب و ويرانگري آن كه درسال 1216 هـ ق صورت گرفت از هند درخواست كمك نمود، هند درخواست وي را پذيرفت و صاحب رياض توانست بدين وسيله ديوار اطراف شهر را بنا كند تا در آينده از تجاوز به اين شهر جلوگيري شود. سيد كاظم رشتي نيز از برخي شخصيتهاي ايراني درخواست مساعدت نمود و اين شاخه را گسترش داد و آب را به مرقد حر بن رياحي رسانيد پس از آن شاخه مزبور را كه از پل «باب الطّاق» آغاز مي‏شود و به «رشتيه» نامگذاري شده و بعدها آن را «رشديه» گفتند تكميل نمود. بعدها مرحوم سيد مهدي طباطبايي معروف به «نهري» نظارت بر حفر آن را به عهده گرفت. خاندان وي امروز به آل سندي معروفند.»

در همان بخش از كتاب در فرازي كه به عنوان «حائر در عصر حاضر» باز نموده مي‌گويد: «اما مسجدي كه در بخش شرقي صحن قرار

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 150 *»

دارد، بناي آن را سيد كاظم رشتي متوفاي سال 1259 هجري قمري تجديد نموده است.»

در بخش ديگري از اين كتاب كه «خاندانهاي علم و ادب» را معرفي مي‌نمايد مي‌گويد: «خاندان رشتي: خاندان رشتي از خاندانهاي معروف علم و ادب است كه در اوايل قرن سيزدهم هجري در كربلا اقامت گزيدند از اين خاندان دانشمنداني برخاستند كه در گسترش ابعاد علمي و ادبي سهم به سزايي داشتند يكي از شخصيتهاي بارز آن سيد كاظم فرزند سيد قاسم حسيني رشتي است كه مردي دانشمند و پرهيزگار و داراي تأليفاتي پرارزش بود و به خاطر نبوغي كه در هدايت و ارشاد مردم داشت نسل وي به «آل رشدي» لقب يافت. ديگر از شخصيتهاي علمي اين خاندان سيد حسن فرزند سيدكاظم نامبرده است كه مردي اديب و دانشمند بود و من تقريظي را از او بر كتاب «شواهد الغيب» ديدم. سيد احمد فرزند ديگر سيد كاظم نيز دانشمندي اديب بود كه در صحن حرم امام حسين به جاي پدرش نماز جماعت مي‌خواند وي در سال 1295 در حادثه‏اي كشته شد. از او ديوان شعر و تأليفات ديگري به جاي مانده كه كتاب «شواهدالغيب» از آن جمله است.»

نص كتاب «تراث الكربلا» بدين قرار است:

«آل الرشتي: و هي من الاسر العلمية و الادبية الشهيرة، يرجع استيطانها كربلاء الي اوائل القرن الثالث‏عشر الهجري، تسلسل منها اعلام ساهموا في

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 151 *»

بناء المجد العلمي، و شاركوا في تدعيم الادب الكربلائي و من ابرز اعلامها: السيد كاظم بن السيد قاسم الحسيني الرشتي المتوفي سنة 1259 هـ ق  و كان فاضلاً تقياً و مصنفاً ماهراً، و نظراً لبروزه و نبوغه في الارشادات الدينية لقب عقبه بآل الرشدي . . .»

براي معرفي شخصيت علمي سيد مرحوم­ نقل اين حكايت عبرت‏انگيز كافي است!!!

چندين سال قبل دفتر انتشارات اسلامي وابسته به «جامعه مدرسين حوزه علميه قم» براي نشر آثار علماي مذهب در رشته‏هاي مختلف علمي اقدام به چاپ كتب آنان مي‏نمود و شماره‏هايي هم در پشت كتابها به جهت معرفي اقدامات جامعه مدرسين نقش مي‏كرد. در بهار 1371 هجري شمسي، در بين كتب خطي با كتاب اعتقادات اين بزرگوار برخورد نموده و به تشخيص شوراي آنان اين كتاب را به عنوان (اصول دين مذهب تشيع) منتشر كردند و در پشت كتاب هم جمله‏اي از امام راحل و رهبر انقلاب رحمة الله عليه چاپ نمودند كه «من به شما توصيه مي‏كنم كتابهايي چاپ كنيد كه صد در صد اسلامي است.» و شماره 644 را زير نقش مدرسه فيضيه و آرم مخصوص جامعه مدرسين چاپ نمودند. بعد از انتشار در بازار و استقبال مردم و اهل علم از اين كتاب متوجه شدند كه عجب اشتباهي كرده‏اند! لذا اقدام به جمع‏آوري آن نمودند كه خوشبختانه كمي دير شده بود.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 152 *»

حال آيا اين مسأله عبرت‏انگيز نيست؟ و آيا چاپ همين كتاب از طرف مدرسين طراز اول حوزه به عنوان يك كتاب صد در صد اسلامي و شيعي، براي شناخت علم و عقيده صاحب آن و تابعان وي و اقرار به آن كافي به نظر نمي‏رسد؟ و آيا اين حركت فطري براي معرفي شخصيت علمي اين بزرگوار كفايت نمي‏كند؟

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

دنباله بحث از شخصيت علمي سيد مرحوم

وي در بخش ديگري از كتاب تراث كربلا به نام «تاريخ حركت علمي در كربلا» از علماي نامي كربلا اسم مي‏برد و درباره ايشان مي‏نويسد:

«9ـ  سيد كاظم رشتي: او مشهورترين علماي زمان خويش به شمار مي‌رفت نزد شيخ احمد احسائي متوفاي 1242 هجري قمري درس آموخت و تحت تأثير افكار و انديشه‏هاي ضد اصولي او قرار گرفت. نويسنده كتاب «ريحانة الادب» مي‌گويد: سيدكاظم حسيني رشتي از علماي قرن سيزدهم هجري و از شاگردان شيخ احمد احسائي است پس از وفات استادش مرجعيت امور ديني را به عهده گرفت و رهبر فرقه شيخيه گرديد تأليفات فراواني از او بر جاي مانده است. استاد عباس عزاوي تاريخ وفات وي را نهم ذي‏الحجه سال 1259 ذكر نموده است.»

اصل عبارت كتاب تراث كربلا چاپ بيروت مؤسسه اعلمي سال

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 153 *»

1420 به اين ترتيب است:

«السيد كاظم الرشتي كان من ابرز علماء كربلاء في عصره، احرز شهرة طائلة و منزلة رفيعة و شهدت له اندية العلم بغزارة علمه و حدّة ذكائه، تتلمّذ علي الشيخ احمد الاحسائي المتوفي عام 1242 هـ ق و تأثر بمبادئه و آرائه المخالفة لاراء الاصولية، و عرف مذهبه بالكشفي أو پشت‏سري اما مذهب الفرقة الاصولية فيعرف بالبالاسريه و كانت بين الفرقتين خصومات حادة . . .»

يعني: سيد كاظم رشتي از مشهورترين علماي كربلا در عصر خود بود. و شهرت زياد و جايگاه بلندي داشت و تمام مجامع علمي آن زمان به علم زياد و هوش سرشار وي گواهي مي‏دادند. نزد شيخ احمد احسائي شاگردي نمود و تحت تأثير مبادي و نظريات او كه مخالف با نظريات اصوليين بود قرار گرفت . . .

خوانندگان محترم خود دقت كنند و ببينند كه مترجم «تراث كربلا» در ترجمه چقدر كوتاهي كرده و گويا تعمداً خواسته مقداري از فضائل علمي ايشان را كه صاحب كتاب ذكر نموده مخفي نمايد.

صاحب كتاب روضات‏الجنات درباره وي مي‏نويسد: «… ان تلميذه العزيز، و قدوة ارباب الفهم و التمييز، بل قرّة عينه الزاهرة، و قوّة قلبه الباهرة الفاخرة، بل حليفه في شدائده و محنه، و من كان بمنزلة القميص علي بدنه؛ اعني السيد الفاضل الجامع البارع الجليل الحازم، سليل الأجلّة السادة القادة 

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 154 *»

الأفاخم الأعاظم، ابن الامير سيّد قاسم الحسيني الجيلاني الرشتي؛ الحاج سيّد كاظم، النائب في الامور منابه، و امام اصحابه المقتدين به بالحائر المطهّر الشريف الي زماننا هذا.»

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

مسأله بعدي در رابطه با شخصيت ايشان مطالب نادرستي است كه به عنوان تحقيق تاريخي در اين بخش از گفتگوها انجام شده است.

تحريف تاريخ

حادثه نشان‏دادن كتاب شرح‏الزياره و حديث ديك الجن در سال 1240 به داود پاشا بوده و حمله او در سال 1241 مشهور به حادثه مناخور (يعني ميرآخور) مي‏باشد. و حادثه نجيب پاشا در سال 1258 بوده كه فاصله زماني اين دو نزديك به 18 سال است. طبق نقل كتاب «هداية الطالبين» داود پاشا ميرآخور خود را به كربلا فرستاد و هنوز شيخ مرحوم­ در قيد حيات بودند و از همان‏جا به مقتضاي آيه شريفه ففروا الي الله به قصد مكه معظمه از كربلا بيرون آمدند و در سه منزلي مدينه منوره در سن 75 سالگي از دنيا رفتند.

اما طبق نقل «تراث كربلا» و «تاريخ العراق الحديث» ماجرا از اين قرار است:

«من اشهر الحوادث التي مرت علي كربلاء بعد حادثة الوهابيين و عرفت بحادثة المناخور و ذلك في عهد الوالي داود باشا عام 1241 / 1825 م 

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 155 *»

و استمر حصارها حتي عام 1244 / 1828 م و سببها هو ان الوالي داود باشا لما شاهد ضعف الدولة العثمانية و استقلال كثير من الولاة بولايتهم امثال محمدعلي باشا في مصر و استقلال علي باشا في البانيا طمع هذا الوالي باستقلاله في العراق فاخذ يشيد البنايات و التكايا و الجوامع و يقرب العلماء و يبالغ في اكرامهم و قد نظم هذا جيشاً كبيراً مزوداً باسلحة حديثة و قدبايعته اغلب مدن العراق عندما حاول الاستقلال عدا كربلاء و الحلة فقد رفعتا راية العصيان ضده . . .»

اما حادثه نجيب پاشا در سال 1258 هجري قمري انجام شد و جريان حادثه به نقل ترجمه «تراث كربلا» از اين قرار است:

«اين حادثه نيز از حوادث معروف است كه در سال 1258 بر ضد طاغوت زمان محمد نجيب پاشا به وقوع پيوست. خلاصه آن اين است كه مردم كربلا از تسليم شدن در برابر زمامداران عثماني سر باز زدند. نجيب پاشا تصميم گرفت مردم را تحت فرمان خود درآورد از اين رو آنان را تهديد كرد و دستور داد سلاح خود را بر زمين بگذارند و از زمامداران عثماني پيروي كنند او يك ماه به آنان مهلت داد تا در اين مدت وضع خود را مشخص كنند. پس از گذشت يك ماه موضع آنان تغيير نكرد نجيب پاشا به كربلا لشكركشي نمود و بسياري از مردم را كشت. مردم به حرم پناه بردند نجيب پاشا وقتي با اين صحنه روبه رو شد دستور داد شهر را به توپ ببندند. آن روز برخي از پيرمردان مانند سيدكاظم رشتي و پسر فتحعلي شاه

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 156 *»

قاجار كه ساكن كربلا بود بزرگان شهر را نصيحت كردند كه براي جلوگيري از خونريزي تسليم اين حاكم جلاد شوند آنها به اين نصيحتها گوش نداده و به جنگ ادامه دادند. لشكر عثماني از طرف باب‏الخان هجوم آورد و جنگ دو روز ادامه يافت روز سوم افراد مسلح شهر از شهر بيرون رفته و به عشاير آل‏فتله و يسار و آل‏زغبه پيوستند و مجدداً با لشكر عثماني به نبرد پرداختند درگيري مدت 21 روز به طول انجاميد و شمار كشتگان به هجده هزار نفر رسيد.»

اما نص كتاب «تراث كربلا» از اين قرار است:

«حادثة نجيب باشا، و هي من الحوادث الشهيرة ايضاً التي ارخت بــ‌غدير دم و قد نشبت أوارها يوم الثلاثاء في السابع‏عشر من شهر ذي‏القعدة سنة 1258/ 1842 م ضد الطاغية الوالي المشير محمدنجيب باشا و قد ارتاع لهولها الفرات من أدناه الي أقصاه و مجملها أن اهالي كربلاء كانوا يأبون الخضوع لحكام آل‏عثمان و شاء نجيب باشا أن يخضع سكان المدينة لمشيته فانذرهم بوجوب الخضوع لمشيئة الولاة و مايصدرون من الاحكام الجائرة و أمرهم بنزع السلاح و اطاعة اولي الامر من عثمانيين و امهلهم شهراً كاملاً يدرسون فيه موقفهم و يقررون مصيرهم و انقضي الشهر الممنوح لهم و لم‏يطرأ تبدل علي موقف سكان المدينة مماطلبه منهم نجيب باشا فقاد عسكره و استباح المدينة لهم و عمل السيف في رقاب الناس الامنين فلجأ الناس الي الضريح المقدس يستنجدونه و يستغيثونه فعصمتهم حرمة الضريح

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 157 *»

من القتل و لما رأي المشير العثماني الانف الذكر هذه الحالة امر عساكره بضرب المدينة بالمدافع و قدتدخل بعض الرجال المعمرين آنذاك كالسيد كاظم الرشتي و علي‏شاه بن فتحعلي شاه القاجاري الساكن كربلا يومذاك باسداء النصح لرؤساء البلد و هم . . .»

اما تصنيف كتاب «شرح القصيدة» به خواهش عليرضا پاشا بوده كه در سال 1259 نوشته شده و شهادت سيد مرحوم­ در همان سال در بغداد وقتي كه به زيارت كاظمين8 مشرف شده بودند به دست نجيب پاشاي ملعون (عامل اصلي قتل عام كربلا) به وسيله قهوه زهرآلود صورت گرفت و در نهم ذيحجه همان سال در روز عرفه و شهادت مسلم بن عقيل دار فاني را وداع فرمود.

حال شما تحقيقات آقايان را ببينيد چطور است و پند بگيريد و ساير پژوهش‏هاي علمي آنان را هم به همين امور قياس كنيد.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

و اما موضوع بست قرار گرفتن خانه سيد مرحوم­ هيچ دخلي ندارد به آن‏چه آقاي كارشناس با هوچي‏گري خاص خودش مي‏گويد و مسأله‏اي كاملاً طبيعي را به اصطلاح پيراهن عثمان مي‏كند. و بايد عبرت گرفت از تحليل‏هاي امروزي آقايان از امثال اين مسائل، زيرا بست قرار گرفتن خانه سيد مرحوم­ در هيچ تاريخي به جز كتاب مبارك «هداية الطالبين» نيست. و اگر اين مسأله حتي يك درصد موهم

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 158 *»

تحليل آقايان بود، بايد توسط علماي شيخيه كتمان مي‏شد، نه اينكه تنها مدرك آن، تاريخ خود شيخيه باشد. نحن بوادٍ و العذول بوادي. ما در چه فكريم و آقايان در چه فكر؟

در كتاب «تراث كربلا» خوانديم كه بعضي از معمرين و ريش‏سفيدان كربلا مانند سيد مرحوم­ و پسر فتحعلي‏شاه قاجار كه ساكن كربلا بود مردم را از جنگ و ستيز منع مي‏كردند و آنها را نصيحت مي‏نمودند، به خلاف ساير علما كه يا خود به اين آتش مي‏دميدند و يا اينكه اصلاً اعتنايي به آن نداشتند. و اين نيز معلوم است كه در هر جنگي كه بناي قتل عام است، چون تمام مردم يك‏صدا و هم‏نوا نيستند و لامحاله بعضي مخالف هستند، اما چون جمعيتشان كم است فريادشان به جايي نمي‏رسد؛ از اين جهت غالباً لشكر مخالف كه قصد قتل عام دارند محلي را به عنوان بست معين مي‏كنند كه آن عده معدودي كه مخالف جنگ و گردنكشي هستند به آنجا پناهنده شوند و از كشته‏شدن در امان بمانند، و چون طبق نقل «تراث كربلا» سيد مرحوم­ مردم را از جنگ و ستيز نهي مي‏فرمودند (و اين امور از نظر جاسوسان عثماني مخفي نبوده و قطعاً حالات مردم و توافق و عدم توافق آنان با برنامه‏هاي پاشا گزارش داده مي‏شده است) وقتي لشكر عثماني ديدند كه سيد مرحوم­ مخالف جنگ و سركشي مردم هستند و آنها را نصيحت مي‏كنند و از خونريزي مي‏ترسانند، و از آن

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 159 *»

طرف قصد قتل عام هم داشتند؛ از اين جهت منزل آن بزرگوار را به عنوان بست تعيين نمودند. و اين كوچكترين ارتباطي به تحليل آقاي كارشناس و امثال وي ندارد.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

و اما اينكه كارشناس گفت: و حتي پسر سيد كاظم رشتي سيد احمد جزء چهار نفري است كه در دربار امپراطوري عثماني كرسي ثابت دارند. نمي‏دانيم كه اين خبرها از كجا به ايشان رسيده است زيرا اين مطلب در هيچ تاريخي نقل نشده، مگر به ايشان وحي شده باشد كه آن هم چون دروغ محض است وحي شيطاني است. ان الشياطين ليوحون بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً.

گيرم كه شيخيه بر باطل باشند و از . . . هم بدتر باشند، آخر كدام پيغمبري به دروغ و تهمت و افترا مبعوث شده كه باطل را اين‏گونه ابطال كند؟ فاعتبروا يا اولي الابصار.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 160 *»

روز دوشنبه 19/12/1387

 

در اين بخش از برنامه روي شخصيت ميرزا علي‏محمد شيرازي گفتگو مي‏كنند و در ضمن مقصود خودشان را هم آشكار مي‏كنند كه: دو نكته بسيار مهم در اين بخش وجود دارد:

يكي آنكه ميرزا علي‏محمد شيرازي شاگرد مكتب سيدكاظم رشتي مي‌باشد و دستهايي او را پيدا مي‌كنند و تحريك مي‌كنند و ساير جريانات . . .

نكته دوم آنكه ببينيد چرا فتحعلي شاه قاجار با وجود علماي ديگر توجه و عنايت به شيخ احمد احسائي مي‌كند؟ علما و فضلاي برتري كه در آن زمان صيت علميشان بسيار بالاتر از صيت علمي شيخ احمد احسائي هست، بوده‏اند اما چرا توجه فتحعلي شاه قاجار به شيخ احمد احسائي جلب مي‌شود؟ قطعاً فتحعلي شاه قاجار دنبال صيت علمي شيخ نيست، دنبال جاه معنوي شيخ نيست، كه چون مراتب و مقامات معنوي دارد؛ چون اگر دنبال اين مسائل بود اگر سابقه فتحعلي‏شاه را بررسي كنيم بايد قبل از پيدا شدن شيخ هم دنبال چنين مسائلي باشد و يك‏چنين مواردي را جستجو كرده باشد ولي تحليل زندگي فتحعلي شاه قاجار . . . و تحليل زندگي شيخ، ما

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 161 *»

را به اين نقطه مي‏رساند كه دنبال اهدافي بوده‏اند . . . كساني هم فتحعلي‏شاه را وادار به استفاده و بهره‏برداري از شيخ كرده‏اند كه حالا نمي‏خواهيم وارد آن مساله بشويم . . .

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

پاسخ نكته اول

پسر نوح با بدان بنشست   خاندان نبوتش گم شد

تا به حال هيچ عاقلي استادي را به جهت بدي شاگردش سرزنش ننموده مگر سرزنش‏كننده مغرض باشد. به‌خصوص وقتي بيابد كه كوچكترين اثري از گمراهي‏هاي شاگرد در كلمات استاد يافت نمي‏شود. همان‏طوري كه خود كارشناس اعتراف كرد كه عقيده شيخ و سيد و تابعان ايشان با عقايد بابيه و بهائيه در تضاد است.

آيا انحرافهايي كه در صدر اسلام پيش آمد تقصير آن نعوذ بالله به گردن رسول خدا9 است؟ با اينكه ميرزا علي‏محمد باب نه داماد سيد مرحوم، و نه پدر زن آن بزرگوار بود و نه كوچكترين تعريف و تمجيدي از طرف سيد مرحوم­ نسبت به او شده است.

در اينجا بسيار بجاست كه خوانندگان محترم به اين قسمت از كتاب مبارك «ارشادالعوام» توجه بفرمايند:

«فصـل: بدان‌كه در اين زمان بعضي جهال پيدا شدند و چند كلمه از حكمت آموختند و آن را به طور كمال نگرفتند و به انجام نرسانيدند و به

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 162 *»

مقتضاي آن عمل ننمودند لهذا باعث شك و شبهه بسيار از براي ايشان شد كه از عهده آن بر نتوانستند آمد و به سوي كساني هم كه خدا ايشان را در ثغور شياطين قرار داده و از براي دفع شكوك و شبهات ناصبين مقرر فرموده رجوع نكردند و به همان دو كلمه حكمت ناقص خود مغرور شدند و مستقل شدند لهذا شياطين بر ايشان زورآور شده و شبهه‏ها در دل ايشان انداخته و ايشان را مغرور كرده تا آنكه اظهار شبهه‏هاي خود را كرده و گمراه كه بودند و جمعي از جهال را هم به اين واسطه گمراه كردند و آن جهال به ريسمان پوسيده آن دو كلمه حكمت ناقص به چاه شبهاتِ ايشان افتاده و آن شبهات را تقويت كردند و اعانت نمودند و زينت دادند و در بلاد و عباد منتشر كردند نمي‏دانم چگونه بيان كنم كه بر من چه گذشته و چه مي‏گذرد و چون اين شياطين جني و انسي و ساير شياطين مخالفين همه در صدد دفع حقند و مانع از قوت تمام ظهور حق لابدم كه قدر آسان و ممكن را فروگذاشت نكنم و اقلاً به بيان مقالي و كتابي نصرت حق را نمايم و چند رساله در اين خصوص نوشته‏ام به زبان عربي و فارسي و چون اينجا هم مناسب افتاد لابدم كه اشاره بكنم و در اين مقام اول بيان واقعي مي‏خواهم بكنم بعد بيان شك و شبهه آن جماعت را بعد دفع شبهه آنها را بكنم و اما بيان واقع كه عرض شد آنست كه شياطين روحهايي هستند خبيثه و از براي ايشان اول تولدي است بعد زياده و نقصاني است در قوت و شيطنت و همه شياطين يكسان نيستند و علم همه مساوي نيست و همين

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 163 *»

كه بدن كسي از انس را مناسب محل و مكان خود يافتند آنجا ساكن مي‏شوند و هر نوع اغوا كه از آن شيطان مخصوص بر مي‏آيد مي‏نمايد نمي‏بيني كه شياطين عوام ايشان را در علوم و شكوك غريبه دقيقه اغوا نمي‏نمايد و القاء شبهات در مسائل حكميه به ايشان نمي‏نمايد و همچنين در كسبهايي كه وقوف ندارند شيطنت در آنها نمي‏دانند و هر كسبي را كه مهارت دارند در آن كسب شيطنت مي‏كنند پس معلوم شد كه شياطين جاهل و عالم به هر علمي دارند و كاسب به هر كسبي دارند و هر يك از آنها در هر كاري استادي دارند و همچنين شياطين قابل آن هستند كه تحصيل علمي ديگر كنند و شيطنتي ديگر آموزند و خبيث‏تر شوند و شيطنت ايشان زياده شود.

پس چون اين مطلب را دانستي مي‏گويم بسا انساني كه تحصيل علم مي‏كند نه از جهت نزديك شدن به خدا بلكه از جهت بزرگي و رياست و تشخص و حاكم شرع شدن و قاضي شدن يا ملاباشي يا آقا شدن يا شيخ الاسلام شدن.

و بسا انساني كه تحصيل علم مي‏كند از براي رضاي خدا و نزديك شدن به خدا و براي عمل به آن و معلوم است كه عمل اول معصيت است و معصيت از جانب شيطان است و نفس اماره و عمل ثاني طاعت است و از جانب ملك است و از جانب عقل كه نور خداست پس در تن آن جماعت شيطان سكنا دارد و از چشم ايشان نظر مي‏كند و از گوش ايشان

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 164 *»

مي‏شنود و از دست و پاي ايشان حركت مي‏كند و در بدن ايشان تحصيل علم مي‏كند و علم آن شيطان زياده مي‏شود و شبهه و شك در آن علم مي‏آموزد و در آن علم بناي شيطنت و اغوا مي‏گذارد و آن شخص را اغوا مي‏كند و جمعي ديگر را كه مناسبتي با او دارند اغوا مي‏كند و آنها هم شبهه‏هاي او را به جهل خود زينت مي‏دهند و شواهد و مثلها براي آنها مي‏جويند و ذكر مي‏كنند.

پس چون اين مطلب را دانستي جمعي در زمان حيات سيد جليل اجل اللّه شأنه و انار برهانه با قلبها و خيالهاي فاسد از پي تحصيل علمهاي آن بزرگوار رفتند و در مكتب دل ايشان شيطان نشست و تحصيل علم ايشان را نمود و معلوم است كه با اين علم فساد بيشتر مي‏توان كرد تا علمهاي ديگر پس اين علم را براي غير خدا آموختند و بعد از آن بزرگوار بناي فساد در بلاد و عباد گذاردند و به خيال رياست عَلَم شقاق افراشتند و بناي اظهار شك و شبهه در ميان خلق گذاردند.

از آن جمله يكي از آنها به ادعاي قطبيت و بابيت عَلَم خلاف افراشته و ادعاي آن كرد كه من باب اعظم و ذكر اجل اعلي هستم و بر من قرآني نازل شده است و كتابي ساخت بر سبك قرآن و در آن سوره‏ها و آيه‏ها قرار داد و در ميان مردم منتشر كرد و احكام جديد در كتاب خود قرار داد و حال آنكه جميع كتاب او غلط و خلاف زبان عرب بود و ادعاي آن كرد كه كتاب من هم مثل قرآن معجزه است و هيچ كس يك حرف

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 165 *»

مثل آن نمي‏تواند آورد و حال آنكه همه غلط و نامربوط و جمعي نظير آن را ساختند بسيار فصيح‏تر و بليغ‏تر و اما علماي رباني از كتاب خدا حيا كرده و اقدام بر ساختن عبارات به سبك قرآن نكردند.

 باري اين هم فتنه عظيمي شد بعد از سيد جليل اجل اللّه شأنه و جمع كثيري به او گرويدند و اين نامربوطها را در «تير شهاب بر راندن باب» و در «ازهاق الباطل» نوشته‏ام و اينجا بيش از اين طول نمي‏دهم و غرض همين بود كه از روي جهالت مانند قرآن به خاطر خود ساخته و منتشر نموده است.

بلكه بعضي از مصدقين او چنانكه به واسطه مراسله اميني به من رسيد در اصفهان اظهار كرده است كه قرآن الفاظ ظاهره‏اش معجز نيست و مي‏توان جفت او ساخت باري نمي‏دانم فتنه آخرالزمان چقدر عظيم است و چه صدمه‏ها به دين و اهل دين بايد برسد به هر حال مقصودم همين است كه حمايت قرآن نمايم و حق را از باطل جدا كنم و به مؤمنين بفهمانم كه مانند قرآن نمي‏توان آورد چرا كه قرآن كلام خداست و به عنوان معجزه ظاهر شده است پس نظم و خلقت قرآن مثل خلقت آسمان و زمين و ساير موجودات است چنانكه كسي جفت آنها را نمي‏تواند ساخت جفت قرآن نمي‏تواند آورد از اين جهت خدا در قرآن مي‏فرمايد كه لو اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذا القران لايأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا يعني اگر همه انس و همه جن جمع شوند و عزم كنند كه مثل قرآن بياورند نخواهند آورد اگر چه همه عقلهاي خود را

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 166 *»

كمك هم بكنند و علمهاي خود را ياور يكديگر بسازند.

 و باز مي‏فرمايد كه فأتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه يعني بياوريد ده سوره افترائي و غير از خدا هر كس را مي‏خواهيد به كمك خود بخوانيد و از اين آيات معلوم شد كه هرگاه همه پيغمبران و اوصيا و انس و جن و همه خلق جمع شوند نمي‏توانند مثل قرآن بگويند چرا كه اين كلام خداست و به علم خدا نازل شده و آن كلام خلق است و به علم خلق مطابق خواهد شد پس چگونه علم خلق با علم خالق مساوي شود؟ بلكه محال است كه ادراك خلق به مقام قرآن برسد چرا كه قرآن فوق عقل خلايق است و بيان و شرح عقل پيغمبر است.

و بدان‌كه قرآن معصوم است از اختلاف و خطا و سهو و نسيان و كذب و لهو و لغو و كساني كه خود ايشان معصوم نيستند چگونه مخلوق ايشان معصوم مي‏شود و كلام هر كسي شرح احوال عقل اوست و كسي كه عقلش مانند عقل كل نيست چگونه شرحش مانند شرح آن مي‏شود و همين دليل عظيمي است كه اگر مي‏شد كرده بودند و حال آنكه هميشه دشمنان پيغمبر9 از انس و جن بوده‏اند و هستند و اگر انس كوتاهي كند شيطان غافل نمي‏شود اگر مي‏شد شيطان به جهت ابطال امر ايشان مي‏ساخت كتابي و بر زبان هر كس بود جاري مي‏ساخت ولي شيطان مي‏داند كه عاجز است اينك خواست بعضي احمقان را تسخير كند اين

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 167 *»

نامربوطها را بر زبان اين مرد جاري كرد و جمعي بي‏سواد نامُلاّ كه از خارج قدري حكمت آموخته بودند كه نمي‏توانند خود مثل او بگويند عاجز شدند و در اطراف منتشر كردند كه كسي مثل او نمي‏تواند بگويد.

و عجب آنكه قاصدي كه باب فرستاده بود پيش من و سوره‏اي براي من نازل كرده بود كه بيا به فارس كه خروج كنيم و قشون به همراه خود بياور جميع شبهات را از دل آن قاصد به دليل و برهان بيرون كردم تا كار به قرآن باب رسيد من گفتم كه اين را همه كس مي‏تواند ساخت و اين معجز نيست منكر شد و گفت معجز است و احدي نمي‏تواند مثل آن بسازد و همين يك شبهه در دلش مانده بود تا آخر يكي از بي‏سوادان رفقا كه هيچ عربيت نداشت به شوخي برداشت سوره‏اي ساخت آن وقت حيران شد خلاصه مردم به اين‏طور لغزيده‏اند و از دين و ضرورت اسلام منحرف شده‏اند.

باري بطلان اين حكايت‏ها از آفتاب روشنتر است ولي خداوند عالم در هر عصري فتنه‏اي مي‏آورد تا خلق را آزمايش كند و همين يك اساس اسلام باقي مانده بود كه شيعه و سني در اين خصوص نتوانسته بودند كه شبهه كنند و در آخرالزمان اين شبهه هم پيدا شد و عباد و بلاد به اين مفتون شده‏اند و معلوم شد كه الي الان معني ضرورت اسلام را نفهميده‏اند و از اسلام خبري نداشته‏اند خدا همه مؤمنين را محافظت فرمايد از فتنه‏هاي آخرالزمان و چون كلام به اينجا رسيد في الجمله شرحي بايد ذكر شود و نصرت حق را نمايم.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 168 *»

بدان‌كه ضرورت اسلام و به نص كتاب محكم و حديثها و دليل عقل واضح است كه پيغمبر ما خاتم پيغمبران است و آخري آنهاست و تا روز قيامت ديگر پيغمبري نخواهد آمد و اين معني از بديهي‏هاي اسلام است و دو نفر در اين خلاف ندارند و شك نيست كه پيغمبر آن انساني است كه خداوند عالم او را به سوي قومي فرستاده باشد به وحي خاصي به سوي خود او ديگر خواه صاحب شريعت ناسخي باشد همچون موسي مثلاً يا نباشد همچون لوط مثلاً كه پيغمبر بود و تابع شريعت ابرهيم بود پس هر كس كه خدا او را به قومي فرستاد و به او پيغامي داد پيغام‏آور و پيغامبر خدا خواهد بود به سوي آن قوم و چون محمد بن عبداللّه9 پيغامبر آخر است و بعد از او كسي به پيغامبري فرستاده نخواهد شد پس هر كس بعد از آن بزرگوار ادعا كند كه وحي بر من آمده و خدا مرا به سوي خلق فرستاده مخالف ضرورت اسلام و كتاب و سنت حركت كرده است و كافر و مرتد است از اسلام بالبداهه.

 و باز شك نيست كه معني اينكه پيغامبري بعد از پيغمبر ما نيست اين است كه همچنين كسي نخواهد آمد خواه اين اسم را بر سر خود بگذارد يا از راه تلبيس نگذارد چنانكه كسي بيايد و بگويد وحي بر من نازل شده است و همه شما بايد اطاعت من را بكنيد و مخالفت كننده من كافر و مرتد است و واجب القتل است و من با او جهاد مي‏كنم و حلالي و حرامي بيان كند همين معني پيغمبري است و بس و اجماع بر نبودن لفظ پيغمبر نشده

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 169 *»

است بلكه بر نبودن كسي كه خبردهنده از خدا باشد و بر قومي فرستاده شده باشد ديگر خواه بگويد كه من پيغمبرم و خواه از راه تلبس نگويد.

 و آنچه تلامذه و رسل اين مرد به اطراف آوردند همه كتابي بود مشتمل بر آيه‏ها و سوره‏ها و خطابها كه بر خدا افترا بسته بود و مضمونها كه بر وحي افترا بسته بود حتي آنكه در آنها بود كه ما بر تو وحي كرديم چنانكه بر محمد بن عبد اللّه و ساير پيغمبران وحي كرديم به طوري كه در «ازهاق الباطل» شرح آنها را كرده‏ام و در آنها حلال و حرام بود چيزي كه در كتاب خدا و سنت رسول نبوده و نيست و مردم را به سوي خود خوانده بود و مخالفين خود را كافر خوانده بود و خلق را به سوي جهاد خوانده بود و در آنها بود كه اين قرآن افضل از قرآن محمد است و اگر بخواهيم همه قرآن محمد را در يك حرف از اين كتاب قرار مي‏دهيم و همچنين.

حال به نظر عبرت نظر كن كه اين ادعاي پيغمبري هست يا نه و كدام پيغمبر بيش از اين ادعا كرده است ديگر از راه تلبيس بگويد من باب صاحب الزمانم از او نمي‏شنويم نمي‏بيني كه اگر كسي بگويد نماز را نبايد كرد ولي روزه بايد گرفت پس به همان كه انكار نماز كرده كافر مي‏شود و نمي‏توان گفت كه اين شخص اقرار به روزه دارد كافر نيست حال اين شخص ادعاي وحي و بعثت و فرض طاعتش را كرده است پس كافر شد ديگر بگويد من عبد بقية اللّه مي‏باشم چه فايده؟ نمي‏بيني كه لوط با وجود پيغمبري و وحي خود را تابع ابرهيم مي‏دانست و به امامت ابرهيم اقرار

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 170 *»

داشت چه منافات پس اين مرد هم ادعاي پيغمبري كرده است و خود را كوچك صاحب الامر بداند چه مضايقه وانگهي كه اين هم از راه تلبيس است به جهت آنكه ادعاي پيغمبري كرده است البته.

و اگر گويي چرا تأويل نمي‏كني قول او را؟ گويم اگر ما باب تأويل بر روي مردم بگشاييم و كلام مردم را بناي تأويل بگذاريم اسلام از هم خواهد پاشيد چرا كه امر تأويل به طور صرفه كه نمي‏شود كه هر چه صرف دارد تأويل كنيم و هر جا ندارد نه، اگر بايد تأويل كرد حرف همه را تأويل بايد كرد پس اقرار احدي بعد از اين ثابت نمي‏شود و هر كس هر كلمه كفري بگويد كافر نشود و آنها هم كه كلمه ايمان مي‏گويند تأويل شود پس در اين هنگام فرقي ما بين مسلم و كافر و مُقر و منكر و فحش و كلمه محبت و دوست و دشمن نخواهد بود و احدي طلب كسي را نبايد بدهد چرا كه احتمال تأويل دارد و مطلوب و امر كسي را به انجام نرساند چرا كه تأويل دارد و اگر راضي به اين‏طور هستيد پس انكار مرا هم بر اين مردم تأويل كنيد و بگوييد اين هم تأويل دارد و اين مطلب مي‏كشد تا به جايي كه فرقي ما بين كل خلق نماند و كلام همه تأويل شود و همچنين انكار نواصب را و منكرين فضايل و جميع خلق و همه كفار و ملحدين را بايد تأويل كرد و همه يكسان باشند نعوذ بالله من غضب اللّه.

و اما آنچه اين جهال شنيده‏اند كه ادرأوا الحدود بالشبهات يعني حدود را به شبهه دور كنيد در جايي است كه اسباب اشتباهي باشد بايد تا

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 171 *»

يقين نكنند حد را جاري نكنند و اگر تكليف اين بود كه جميع حدود را به شبهه دور كنند پس هرگز حدي جاري نشدي و وضع حد لغو بودي و پيغمبر و ائمه كه حدود را جاري مي‏كردند ترك اولي باشد يا معصيت باشد.

پس معلوم شد نه معني اين عبارت اين است كه واجب است يا مستحب است كه حدود را دور كنند بلكه در آن موضعي است كه قراين اشتباهي باشد كه احتمال دو طرف امر در آن برود آن وقت بايد به واسطه آن شبهه آن حد را جاري نكرد وانگهي كه بر فرض اينكه بايد شبهه براي عاصي پيدا كرد و حد بر او جاري نكرد هرگاه كسي زنا كرده باشد و ما گشتيم و شبهه پيدا كرديم و نگذاشتيم كه زناي او آشكار شود تا حد جاري شود در اين هنگام كه به شبهه رفع حد از او كرديم اين زاني حجت خدا و نقيب و نجيب كه نبايد بشود و لازم الاطاعه كه نمي‏شود خوب هرگاه ما كفرهاي اين مرد را به شبهه دور كرديم باعث اين نمي‏شود كه اين شخص ولي كامل بشود نهايت به قول عوام به شرقّ دست كفر او را مخفي كرده‏ايم اين كجا و نقيب و نجيب و ولي و مفترض الطاعه شدن كجا! خدايا چشم و گوش ما را باز كن تا آنكه به راه ضلالت نرويم.

باري پس از آنچه ذكر شد معلوم شد كه ما مأمور به تأويل سخن عباد نيستيم وانگهي كه شخصي اصرار كند و تكرار كند باز اگر كسي بود كه طريقه علم و فضل و تدين او معلوم بود و نوع عقايد او معروف بود و جليل الشأن بود و در علمش اختلاف نبود و بعد از معروف بودن عقايدش

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 172 *»

يك كلام متشابهي از او مي‏شنيديم با وجود محكمات ديگرش ممكن بود رد متشابه كلامش به محكم كلامش و الحال اين مرد كتاب آورده است. شبهه نيست! و بر سبك قرآن سوره و آيه دارد. شبهه نيست! و در آن كلمات دارد كه اين وحي است و بر نهج خطابات خدا با پيغمبران است. شبهه نيست! و خلق را دعوت كرده به طاعت خود. شبهه نيست! و حلال و حرام دارد. شبهه نيست! و مع ذلك كله و الحمد لله همه غلط و بر خلاف لغت عرب است و ركيك و قبيح است كه شتردارهاي عرب مي‏فهمند. شبهه نيست! و آن كتاب را نسبت به خدا مي‏دهد. شبهه نيست! و كتاب خود را جفت قرآن بلكه اشرف و جامعتر مي‏داند. شبهه نيست! پس چگونه مي‏توان اين همه امر واضح را به شبهات دور كرد؟ و همه اينها خلاف ضرورت اسلام است و موجب كفر و ارتداد است.

و عجب آنكه بعضي از تلامذه او و مقرين به او اصلاح كفرهاي او را مي‏كنند بعضي مي‏گويند قرآن حقيقي مظهرها دارد اين هم يك مظهر او و اين است كه مي‏گويم علم ناتمام كشنده انسان است اينها هم لفظ مظهري شنيدند و نمي‏دانند مظهر چيست و چه معني دارد و كجاست جاي او.

و بعضي مي‏گويند كه چنانكه قرآن بيش از اين بوده و تتمه دارد و آنها هم به فصاحت همين قرآن است پس ممكن است به فصاحت اين قرآن ديگر هم عبارتي باشد و خدا بگويد و اينك قرآن باب به فصاحت قرآن است و غير از قرآن هم هست چه عيب دارد.

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 173 *»

و بعضي مي‏گويند كه خداوند كه مي‏تواند مثل قرآن بگويد نهايت مردم نمي‏توانند و قرآن باب را خداوند فرموده و بر پيغمبر نازل كرده و ايشان به امام عصر داده‏اند و ايشان براي باب فرستاده‏اند نعوذ بالله از تمام شدن عقل و قبح زلل.

اما قوم اول خطا گفته‏اند به دو جهت يكي به طور نقض يكي به طور حل اما به طور نقض اگر اين جايز باشد پس بايد جايز باشد كه كسي هم بيايد بگويد كه من مظهر پيغمبرم و پيغمبر را مظهرهاست و همچنين كتاب او را مظهرهاست و همچين شرع او را ظهورهاست و در هر عصري جلوه‏ها دارد موافق صلاح آن عصر پس بگويد منم محمد بن عبد اللّه و كتابي بياورد و بگويد اين كتاب من است و قرآن من است و اين هم شرع من مناسب اين عصر آيا بايد پذيرفت يا نه؟ اگر مي‏گويند بايد پذيرفت پس عِرقي از اسلام در بدن اينها نيست و كافر مطلق مي‏باشند زيرا كه ديگر براي اسلام حفاظي باقي نگذاردند و آنچه در شرع حلال بوده مي‏شود كه حرام شود و حرامش مي‏شود حلال شود و بودش نابود و نابودش بود و كذبش صدق و صدقش كذب گردد و در اين هنگام اسلام از غير اسلام فرقي نمي‏داشت.

و به طور حل عرض مي‏كنم كه اي جهال مظهر كامل بايد بر طبق ظاهر باشد اگر اين مظهر بر طبق قرآن هست همين تكذيب قول خدا كه قرآن مثل ندارد و اگر بر طبق آن نيست مظهر كامل نيست و اگر مظهر ناقص مي‏خواهيد جميع عالم مظاهر پيغمبرند و جميع كلامهاي حق مظاهر

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 174 *»

قرآن ولي هيچ يك محمد9 و قرآن نيستند به جهت نقصان آنها بلي هر يك جهتي از جهات آن دو را مي‏نمايند بفهم چه مي‏گويم الحال اگر كتاب اين مرد مظهر قرآن باشد و به اين واسطه قرآن باشد جميع كلامهاي مردم هم قرآن است حتي آنكه «ماست سفيد است »بايد قرآن باشد و اگر راضي شديد كه قرآن باشد پس فضلي براي كتاب اين مرد نماند و حال آنكه مظهر تا كل را ننمايد مسمي به اسم كل نمي‏شود پس هيچ قولي قرآن نمي‏شود به جز قرآن محمد9 و اين است ضرر آنكه شخص بعضي از الفاظ حكمت را بياموزد و علم را به انجام نرساند و صاحب عمامه و ردا و عصا و وقار گردد و گمراه شود و جمعي را گمراه گرداند نعوذ بالله.

و اما جواب جماعت دوم پس مي‏گويم اي جهال تتمه قرآن در زمان پيغمبر نازل شد و وحي است و از قرآن است و مراد از قرآن همه آن است و اين قرآن موجود بعض آن است و اينكه خدا مي‏فرمايد هيچ كس مثل قرآن نمي‏تواند آورد مثل كل قرآن است و ممكن است به فصاحت اين قرآن خدا سخن بگويد ولي پيغمبر خاتم نبيين است يعني خاتم خبردهندگان‌ِ از خدا پس اگر كسي ديگر هم وحي بر او نازل شد آن هم خبر به او رسيده است و خبر دهنده از خدا مي‏شود و آنگاه پيغمبر خاتم نخواهد بود و اين كفر است و آنچه اين مرد آورده تتمه قرآن نيست تتمه قرآن شرح سوره يوسف و كاغذ به زيد و عمرو نيست تتمه قرآن را همه كس شنيدند و تتمه قرآن پيش صاحب الامر است آه آه چه‌كنم از دست

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 175 *»

جهال و جهالتهاي ايشان اعظم مصيبتها ابتلاي به دست جهال است.

و اما جواب طايفه سوم را عرض مي‏كنم كه بلي خداوند مي‏تواند كه ديگر هم كتابي بفرمايد مثل قرآن ولي تكرار همين كتاب مي‏شود چرا كه خدا مي‏فرمايد ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء يعني در كتاب ما چيزي فروگذاشت نكرديم و مي‏فرمايد فيه تبيان كل شي‏ء يعني در اين قرآن بيان هر چيزي شده است پس اگر ديگر هم خداوند كتابي بفرمايد تكرار همين كتاب است ولي به عبارت ديگر و خدا قادر است و معجزه هم مي‏شود البته و باز انس و جن از مثل او عاجز مي‏شوند و لكن در آن هنگام آن هم وحي مي‏شود مثل قرآن و اگر مي‏گوييد كه بر پيغمبر نازل شده است و از آن بر امام عصر نازل شده است و از آن بر باب نازل شده است پس عرض مي‏كنم كه اين كتاب وحي خدا مي‏شود كه بر باب نازل شده است بدون فرق مثل تورية و انجيل چرا كه آنها هم اول به پيغمبر رسيده است بعد به ائمه رسيده است و از ايشان به موسي رسيده و خطاب به موسي است و اين هم خطاب به باب است ولي به واسطه پيغمبر و ائمه رسيده است پس چه فرق كرد با تورية و انجيل؟ بلكه چه فرق كرد با قرآن؟ چرا كه قرآن هم اول به باطن پيغمبر رسيده و از آن به باطن ائمه آمده و از آنجا به ظاهر پيغمبر آمده وانگهي كه اينها همه خرافات است چرا كه ٭رخش مي‏بايد تن رستم كشد٭ كجا رعيت را طاقت حمل وحي است و طاقت نزول كتاب است؟ پيغمبر9 وقتي كه وحي نازل مي‏شد

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 176 *»

غشي مي‏كردند و بي‏حال مي‏شدند «عنقا شكار كس نشود دام بازگير» وانگهي كه كل كتاب نامربوط و غلط كه همه مردم مي‏فهمند و خودش اقرار دارد وانگهي كه بر فرض همه آنچه گفته‏ايد اينها همه خيالاتي است كه بافته‏ايد و خداوند بعد از پيغمبر كتابي نازل نفرموده و نمي‏فرمايد چرا كه به نص كتاب و اخبار و دليل عقل قرآن خاتم الكتب است چنان‌كه پيغمبر9 خاتم پيغمبران است و شرع او خاتم الشرايع است و وصي او خاتم الاوصياست و زمان او آخر الزمان و امت او آخر الامم. اينها خرافات است كه جهال دو كلمه چيز آموخته‏اند و به هم مي‏بافند لا لامر اللّه يعقلون و لا من اوليائه يقبلون حكمة بالغة فماتغن النذر و به اين تأويل‏ها و معني كردنها و خرافتها جميع عالم را مي‏توان قطب و نقيب و نجيب كرد و جميع خرافتها و حرفهاي زشت را كلام آسماني قرار داد چنانكه صوفيه خبيثه لعنهم اللّه كرده‏اند و مي‏كنند و اين هم بعضي از آن است چنان‌كه در كتاب ديگر نوشته‏ام به تفصيل و شيخ مرحوم رساله‏اي در اين خصوص نوشته‏اند و عجب مدار از اينها چرا كه پيغمبر9 با لسان اللّه و كلام اللّه و علم اللّه و خُلق اللّه بيست و سه سال دعوت كرد و بعد از آن بزرگوار كلاً علي بن ابي‏طالب را صلوات اللّه و سلامه عليه و آله گذاردند و از عقب ابوبكر رفتند و اينها هم بي‏شبهات نرفتند به متشابهات احاديث استدلال كردند و به اجماع گرويدند و تلبيس كردند و اميرالمؤمنين را تنها گذاردند و هر چه داد مي‏كرد كار از كار گذشته بود و صحابه كبار و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 177 *»

علماي اصحاب نبي9 و زهاد و عباد امت همه تصديق ابوبكر كرده بودند چه كار مي‏شد بكني الحال هم تلامذه شيخ و سيد و قديميهاي ايشان و صاحبان عبا و رداء و عصا تصديق كرده‏اند و سيد مي‏فرمودند كه به جهت من عما قريب قرآن را هم تكذيب خواهند كرد و اينك دوست و دشمن او تكذيب كردند و نه اين است كه مصدقان اين مرد همان شيخيه باشند بلكه مخالفان ايشان هم بسياري تصديق كردند و همه منكر قرآن شدند به واسطه تصديق اين مرد و تكذيب اين فقير فأنا لله و انا اليه راجعون باري درد بيش از اينهاست و اين چند كلمه به مناسبت ذكر قرآن ذكر شد و به همين اكتفا مي‏شود و السلام علي من اتبع الهدي.»

بعد از اين فرمايشات گهربار، ديگر ما هرچه بگوييم پرگويي است. «در خانه اگر كس است، يك حرف بس است.» ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب او القي السمع و هو شهيد.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

اما پاسخ به نكته دوم

مي‏گويند سالي كه زور است سيزده ماه است. به ملا نصرالدين گفتند وسط دنيا كجاست؟ گفت همين‏جايي كه من ايستاده‏ام. گفتند به چه دليل؟ گفت هركس شك دارد برود متر كند!!!

حال حكايت آقايان است خود مي‏بافند و خود متر مي‏كنند و خود مي‏دوزند و خود مي‏گويند كوتاه و يا بلند است! و عماقريب ثمره

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 178 *»

اين كارها عايدشان خواهد شد. يحسبونه هيناً و هو عند الله عظيم.

كساني كه تاريخ را مطالعه كرده‏اند و از زندگي شاهان قاجار مطلعند مي‏دانند كه سياست قاجاريه در اداره مملكت مبتني بر احترام به علماي شيعه بوده و حتي در جنگهايي هم كه مي‏كرده‏اند با مشورت آنان بوده و در بعضي جنگها مثل جنگ با روسها كه منجر به معاهده تركمانچاي و گلستان گرديد عده زيادي از علماي طراز اول مملكت طرف مشورت فتحعلي‏شاه و مشوّق جنگ بودند. و مشهور است كه فتحعلي‏شاه قاجار مهار مركب ميرزاي قمي صاحب قوانين را بر دوش مي‏گذاشت و پاي برهنه حركت مي‏كرد و ايشان سوار بودند! آيا اين كار احترام به علماء نيست؟

شيخ مرحوم­ يزد را كه در كوير واقع است براي زندگي و درس و بحث انتخاب كرده بودند كه دور از جنجال سياستهاي حوزوي زندگي كنند و متعرض كسي نشوند و كسي متعرض ايشان نباشد و الا مي‏توانستند به اصفهان بروند و در آنجا كه مركز علمي آن روز ايران بود ساكن شوند و حوزه را به اصطلاح قبضه كنند چرا كه هم فقيه بودند و هم حكيم و هم صاحب اخلاق حسنه، و به قول معروف «آن‏چه خوبان همه دارند تو تنها داري» همه‏جور كمالي را حائز بودند. لذا اگر اهل دنيا بودند دنيا به ايشان رو نشان داده بود اما او اعتنايي به آن نداشت. و حكايت دعوت‏كردن فتحعلي شاه از ايشان براي رفتن به تهران در كتب

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 179 *»

تاريخ ثبت است و مجمل آن اين است كه وي بارها از شيخ مرحوم دعوت كرده بود كه به تهران تشريف ببرند اما شيخ ابا مي‏فرمود تا اينكه بنا را بر اين گذاشت كه اگر شما نياييد من نزد شما خواهم آمد و اگر بيايم معلوم است كه تنها نمي‏آيم و مجبورم با خدم و حشم باشم و اين ممكن است براي يزد كه منطقه كويري است مشكلاتي فراهم كند، اينجا بود كه بزرگان يزد از آن بزرگوار خواهش كردند كه شما به تهران تشريف ببريد تا هم آمدن شاه باعث قحطي نشود و هم اينكه شاه نسبت به اهل يزد بدگمان نشود و فكر نكند كه آنها مانع رفتن شما به تهران هستند. و يكي از نامه‏هايي كه فتحعلي‏شاه براي شيخ مرحوم­ نوشت و در دست است به اين مضمون است:

الحمد لله الذي شوقنا بلقاء الشيخ الجليل و الحبر النبيل قطب الاقطاب و لب الالباب حجة الله البالغة و نعمته السابغة اضحت بدوحة العلوم غصنها سمقا و اميط عن صباحها من الجهل عنقا علامة العلماء اعرف العرفاء افقه الفقهاء ادام الله بقاءه و يسر لنا لقاءه و بعد لايخفي عليك يا بدر اهل الدين و بحر ملة اليقين كعبة الفضائل و نقاوة الخصائل انا نشتاق اليك شوق الصائم الي الهلال و العطشان الي الزلال و المحرم الي الحرم و المعدم الي الدرهم و نرجو منك بعد وصول هذه الورقة ان تقدم بالعطف و الشفقة و توجه الينا و توقف برهة من الزمان لدينا حتي نستفيض منك و انت السحاب المطير و نقتبس و انت السراح المنير و

 

«* پاسخ به برنامه سراب صفحه 180 *»

نقتطف و انت الروض الظاهر و نجتني و انت الشجر الباهر و اذا دعيتم فاجيبوا فان منزلكم عندنا لرحيب و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

حال بسم‏الله، اين شما و اين هم تاريخ. و حتماً خوانندگان محترم دانسته‏اند كه اگر پديده‏اي به نام استعمار پيدا نشده بود و چنين واژه‏اي وجود نداشت، چقدر جاي آن در اين تحقيقات كارشناسانه خالي بود! و هم ما و هم خوانندگان نمي‏دانيم ديگر چطور مي‏خواستند اين مسائل و امثال آن را تحليل كارشناسانه نمايند؟

و آن‏چه مطابق عقل و انصاف و وجدان و دينداري است، اين است كه مدار اين مباحث بر آن خبرهايي است كه از تاريخ به ما رسيده و همچنين آثار و كتب اين بزرگواران، كه الحمدلله همه‏اش مطابق با حق واقع يعني قرآن و احاديث اهل بيت و عقل مستنير به نور آل‏محمد: و ضروريات دين اسلام و مذهب شيعه اثناعشري مي‏باشد. و الحمد للّه اولاً و آخراً و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين.

محمود عارفي ـ فروردين 1388

([1]) 1ـ فرهنگ فرق اسلامي در باب «باقريه» مي‏نويسد «از فرق شيخيه پيرو ميرزا محمدباقر خندق آبادي»

2ـ مجله مكتب وحي!!! سال اول شماره 2 در مقاله اظهار نظر درباره فرقه شيخيه مي‏نويسد: «و نيز كساني كه سيد كاظم رشتي را جانشين شيخ احمد احسايي دانستند به دو دسته تقسيم شدند: الف) باقريه پيروان محمدباقر خندق‏آبادي ب) كريم‏خانيه.»