گفتار مجالس فاطمیه علیها السلام
1410 ه ق
جلد دوم – قسمت اول
احمد پورموسویان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 2 *»
مجلس 21
(شب جمعه _ 23 جمادیالاولی 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 3 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
ای کاش خدیجه هم در دنیا بود! ای کاش خدیجه بعد از وفات رسولخدا؟ص؟ بود و نالههای دخترش را میشنید! اگرچه او در عالم برزخ بر مصائب فاطمه؟عها؟ آگاه بود و گریه میکرد، اما جای او در این دنیا هم خالی بود که برای دخترش گریه کند آن هم این دختر، جایش خیلی خالی بود. اما در عالم برزخ مصائب این بزرگواران مشهود اهل عالم برزخ است، آنها هم در مصائب این بزرگواران شریکند، آنها هم گریه میکنند. ولی مادر یک محبت خاصی به فرزند آن هم دخترش دارد، مادر خیلی دختر را دوست دارد. دختر هم به مادر همان علاقه و محبت را دارد. کاش خدیجه مادر زهراء در دنیا بود و برای دخترش گریه میکرد! در برابر آنچه زنهای مدینه بیوفائی کردند و زهراء؟عها؟ را کمک نکردند و با نالههای زهراء همناله نشدند؛ بلکه به تنگ آمدند. زندگانی زهراء و گریههای زهراء؟عها؟ در این مدت کم برای آنها خیلی سنگین بود. فقط یک بار ملاقات و عیادت فاطمه رفتند که در تاریخ ثبت شده، آن هم چند نفری خیلی کم و معدود رفتند.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 4 *»
از این جهت وقتیکه در این صلوات ما خدیجه کبری؟سها؟ را یاد میکنیم متوجه این مصیبت هم باشیم که این مادر در دنیا نبود که برای مصائب دخترش گریه کند. ولی تا وقتیکه زهراء؟عها؟ را در رحم مطهره خود داشت، همچنین تا وقتیکه خدیجه در دنیا حیات داشت، قطعاً رسولالله؟ص؟ مصائب وارده بر این مظلومه را برای خدیجه ذکر کرده بودند. پس خدیجه گریههایش را کرده بود. اما موقع وقوع مصائب جایش خالی بود.
در این صلواتی که از فرمایشات حضرت عسکری؟ع؟ است و میخوانیم، برای حضرت زهراء؟عها؟ خصوصیاتی ذکر میفرمایند که این خصوصیات امتیازات فاطمه؟عها؟ را نشان میدهد. از جمله آنها این است که عرض میکنیم و حلیلة صاحب اللواء فاطمه زهراء حلیله و زوجه صاحب لواء است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دنیا پرچمدار اسلام، پرچمدار رسولخدا؟ص؟ و حامل و صاحب لواء اسلام بود، در آخرت هم حامل لواء حمد است. لواء حمد مخصوص رسولالله؟ص؟ است و حامل آن امیرالمؤمنینند. در دنیا هم پرچمدار، امیرالمؤمنین بودند، لواء در دست امیرالمؤمنین بود. مقام و منزلت امیرالمؤمنین در نزد همه معروف و مسلّم بود و زهراء؟سها؟ حلیله صاحب لواء است. در اینکه امیرالمؤمنین حامل لواء حمد است، روایات بسیاری داریم که هم سنیها هم شیعه نقل کردهاند که در روز قیامت لواء حمد بر دوش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.([1]) آیا کسیکه در بین مسلمین صاحب لواء است باید حلیله و زوجه او بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ این همه مصائب ببیند؟! اینها نکاتی است که در این صلوات به آن اشاره شده که باید به آنها توجه داشت.
چرا باید صاحب لواء اینقدر مورد استخفاف و اهانت قرار بگیرد که به حلیله و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 5 *»
زوجه او اینطور صدمه وارد کنند و اینطور ظلم کنند؟ در حالی که اگر اسلام پیروز شده به برکت شمشیر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بوده، اگر عزتی برای مسلمین فراهم شده به برکت شمشیر امیرالمؤمنین بوده. اخلاق رسولخدا و اموال خدیجه و شمشیر امیرالمؤمنین، این سه امر با یکدیگر وسیله پیروزی اسلام و عزت مسلمین را فراهم کرده است. اکنون هم که مدینه مرکز حکومت اسلام است و آورنده اسلام هم که از دنیا رحلت فرموده، قاعدتاً صاحب لواء و شمشیرزن؛ آن کسیکه از برکت شمشیر او پیروزی و غلبه و فتح نصیب اسلام و مسلمین شده، و جهادها و شجاعتهای آن بزرگوار را هم همه مسلمین میدانند، اکنون حق او چه اقتضاء میکند؟ حق او چیست؟ حق خانواده او چیست؟ حق زن و فرزند او چیست؟ آیا باید حلیله و همسر او را اینطور صدمه بزنند و مورد صدمه قرار بگیرد؟!
این کار را به این معنا کردند که ما صاحب لواء را نمیخواهیم، ما علی را نمیخواهیم و از اول ما او را نمیخواستیم. این را میخواستند بگویند که از اول امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نمیخواستند. در عالم ذر نیز همینطور شد، بعد از اقرار به امر توحید و اقرار به امر رسالت، همینکه نوبت به اقرار به ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رسید، مخالفتها و معاندتها شروع شد، دشمنیها از آنجا شروع شد. در اینجا هم همینکه مظهر رسالت؛ رسولخدا؟ص؟ از این عالم رحلت فرمودند و نوبت به مظهر ولایت رسید _ و میدانستند که علی مظهر ولایت است؛ چرا که رسولخدا؟ص؟ او را معرفی فرموده بودند _ آنگاه آن عنادها، اختلافها و شقاقهای خود را اظهار کردند.
عرض شد چون مصلحت نبود که بهحسب ظاهر خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در برابر این صدمات قرار بگیرند، امام حسن و امام حسین هم که بهحسب ظاهر کودک بودند و نمیشد بهطور مستقیم در معرض نفاق منافقین قرار بگیرند، تقدیر بر این شد و قضاء به این جاری گردید که فاطمه زهراء؟سها؟ در برابر
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 6 *»
این صدمات و در معرض نفاق آنان قرار بگیرد و نفاق آنها درباره این بزرگوار که حلیله صاحب لواء است، ظاهر شود و از در خانه آن بزرگوار شروع گردد.
فاطمه؟عها؟ بهحسب شئونات دنیوی و شئونات بشری هم حق دارد. صرفنظر از حقوق الهی، حقوق بسیاری دارد. بهحسب ظاهر امر و شئونات و رسومات دنیوی اقتضاء کرد آنانی که در اسلام موقعیتی پیدا کردند، عزتی و شرافتی پیدا کردند و از آن بدبختیها نجات یافتند و به این قدرت رسیدند، همچنین قدرتها، پیشرویها و پیروزیها در پیش دارند، و آن موانع اولیه به دست امیرالمؤمنین و شمشیر آن بزرگوار برطرف شده، صنادید قریش را آن بزرگوار به درک رسانیده، بزرگان کفار و مشرکین را آن بزرگوار به خاک هلاکت انداخته، بنابراین بهحسب موقعیت دنیوی اقتضاء میکرد حقوق این خانه و اهل این خانه رعایت بشود. چون خانه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خانه صاحب لواء، پرچمدار و شمشیردار اسلام است، اقتضاء میکرد حرمت این خانه و اهل این خانه رعایت بشود، حقوق آنها مراعات گردد و احترام و حرمت آنها رعایت شود. بعلاوه اینها یادگاران رسولالله هستند، مخصوصاً فاطمه که دختر رسولخدا؟ص؟ است، باید حقوق آن بزرگوار بهحسب شئونات دنیوی هم درباره فرزندش رعایت گردد و حرمت شود.
اما به عکس همه اینها، اولین بیاحترامی را از خود رسولخدا شروع کردند. فغادروه علی فراش الوفاة([2]) او را بر رختخواب مرگ گذاردند و رفتند. گویا رسولاللهی نبوده، گویا پیغمبری نبوده. این استخفاف برای فاطمه خیلی بزرگ بود، این اهانت و توهین برای دل فاطمه زهراء؟سها؟ خیلی بزرگ بود که به پدرش هیچ اعتناء نکنند، به مقام رسالتِ پدرش اعتناء نکنند، او را در رختخواب مرگ که در آن رختخواب از دنیا رحلت فرمود باقی بگذارند و از پی هوسها، خیانتها و عهدشکنیهای خود و اظهار نفاق خود بروند. فاطمه زهراء؟سها؟ باید این مصیبت بزرگ و این استخفاف بزرگ را
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 7 *»
تحمل کند، بعد نوبت به خودش برسد و نسبت به خودش استخفاف و اهانت بکنند با اینکه حلیله صاحب لواء است و کریمه عند الملأ الاعلی است.
حال اگر اینها را قبول نداشتند که فاطمه حبیبه خدا است، در ملأ اعلی کریمه و بزرگوار است و همه ملائکه آسمانها به نام فاطمه و انوار فاطمه احترام میگذاشتند، اگر اینها را قبول نداشتند و به اینها ایمان نیاورده بودند، اما شئونات دنیوی و موقعیت دنیوی را که به چشم خودشان دیده بودند، چرا حقوق همین امور دنیوی و جهات دنیوی را در مورد آن بزرگوار رعایت نکردند؟! رعایت ننمودند که بماند، استخفافها و اهانتها روا داشتند، به صاحب لواء توهین کردند. گویا پرچمی بر دوش علی نبوده، گویا شمشیری در دست علی نبوده، گویا این بزرگوار هیچ حقی بر اسلام و مسلمین نداشته است. حتی اگر حق کوچکی هم برای او قائل بودند، به خانه او احترام میگذاشتند، به زن و فرزند او احترام میگذاردند و بیجهت درِ خانه او سر و صدا بلند نمیکردند، فریاد نمیزدند و اراذل و سفلگان مدینه به آن خانه هجوم نمیآوردند. در آن خانه فرزندان رسولالله بودند، آنها را مضطرب نمیساختند و دل آنها را به لرزه و وحشت نمیانداختند.
آری! این حقوق رعایت نشد؛ بلکه آنهمه استخفاف و اهانت را روا داشتند و آن بزرگوار را به این مصائب مبتلا کردند، دیگر احترام لواء رسولالله از بین رفت، دیگر احترام پرچمدار رسولخدا از بین رفت، دیگر کسی به این خانه و اهل این خانه اعتناء نمیکرد، حتی شنیدهاید آن موقعی که امیرالمؤمنین را با آن حال به مسجد میبردند یک نفر حامی نداشت. آخر او چه کسی است؟! گذشته از مقامات الهی و شئونات ربانی، این بزرگوار در اسلام موقعیت داشت. حال اسلام هم نگوییم، در همین حکومت و در همین طریقه حکومت که به دست رسولخدا؟ص؟ تأسیس شده این بزرگوار حق دارد، موقعیت دارد. داماد رسولالله؛ یعنی مؤسس و آورنده این حکومت است. بعلاوه شجاعترین شجاعان بوده. از آثار شجاعتش همینکه تمام سرکشان عرب از مشرکین، کفار، یهود و نصاری در برابر این بزرگوار خاضع شده و در برابر این
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 8 *»
حکومت تسلیم شدهاند، یا جزیه داده و میدهند، یا اسلام را پذیرفتهاند، یا در مقام جنگ برآمده و امیرالمؤمنین شجاعانشان را به درک فرستادهاند. با چنین موقعیتی که در این حکومت دارد و لواء اسلام و مسلمین را به این عظمت در آورده، حال باید این امور هیچ رعایت نشود؟!
امور اخروی، مقامات معنوی و شئونات الهی بماند که این ملعونها اصلاً به آنها اعتقاد نداشتند، اصلاً آنها را قبول نداشتند. نعوذبالله نعوذبالله افسانه میدانستند و در دل استهزاء میکردند. اگر رسولخدا؟ص؟ ذکر فضیلتی از فضائل علی میکرد، یا ذکر فضیلتی از فضائل خانوادهاش میفرمود، در دل استهزاء میکردند و قبول نمیکردند. رسولالله هم که از دلهای این منافقین خبر داشتند.
برای نشاندادن اینکه اگر کسی این فضائل را تصدیق بکند و آنچه من در وصف ایشان میگویم بپذیرد و در نزد آن تسلیم شود در نزد خدا چقدر محترم است، گاهگاهی اشاره میفرمود. اگر کسی در حضور حضرت بود و روی سخن حضرت با او بود و ذکر فضیلت میفرمود و او تسلیم میشد و در دل تصدیق میکرد، رسولالله میفرمودند: بهواسطه این اقرار تو به فضیلتی که برای خانوادهام و اهل و عیالم گفتم، الآن چقدر از ملائکه رحمت گرد تو آمدند و با تو مصافحه کردند، بهواسطه این اقرار و اعتراف و تصدیق دل تو دستههایی از ملائکه آمدند و با تو مصافحه کردند و تو در نزد ملأ اعلی شهرت پیدا کردی، تو را شناختند به اینکه در برابر فضائل خانواده رسولخدا؟ص؟ اهل تسلیم و تصدیقی.([3]) بخصوص اینها را میفرمودند تا آنهایی که در دل تصدیق ندارند و اقرار ندارند؛ بلکه اقرار که ندارند بماند نعوذبالله در دل انکار و استهزاء داشتند، به آنها بفهماند که شما هم مورد توجه شیاطین هستید. شیاطین هم از سجین صعود کردند و با شما مصافحه کردند و شما را در این استهزاء و انکارتان کمک کردند و امداد سجینی کردند. پناه به خدا میبریم!
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 9 *»
خیلی این نعمتهای الهی را قدر بدانید که الحمدلله رب العالمین از کسانی هستیم که در فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ اهل تسلیم و تصدیقیم. همین اقامه عزاء فاطمه زهراء؟سها؟ و نشستن در مجلس عزاء، خود این احیاء فضیلت است، خود همین اقرار به فضیلت است. همینکه در مصیبت فاطمه زهراء محزون میشوید، خود این اقرار و اعتراف به فضیلت است. یقیناً طبق این وعدههایی که میفرمایند در هر آمد و رفت و نشست و برخاستی، در نزد هر متذکرشدنِ فضائل و تسلیمبودن و تصدیقداشتن آنها انشاءالله ملائکه رحمت با ما مصافحه میکنند. خیلی نعمت است که الحمدلله رب العالمین در دل تصدیق دارید و توفیق احیاء امر فضیلت را دارید؛ یعنی ما زهراء را نزد خدا بزرگ میدانیم، زهراء را از حجتهای الهی میدانیم.
همینطور اگر در اقامه عزاء هریک از فرزندان زهراء، اقامه عزاء پدر زهراء، شوهر زهراء سلام الله علیهم اجمعین یا شیعیان بزرگوار ایشان متأثر میشویم، یا ذکر فضیلتی از ایشان میکنیم و مسرور میشویم، یا در مصیبتشان متأثر و محزونیم، همه اینها احیاء امر فضیلت ایشان است و اقرار به فضائل این بزرگواران است بهحسب رتبهها و مقاماتشان. انشاءالله طبق وعدهای که فرمودهاند، ملائکه رحمت با ما مصافحه میکنند و ما مورد توجه ملائکه هستیم و در آسمانها شناخته میشویم، انشاءالله ملائکه ما را میشناسند که ما شیعه هستیم؛ شیعه به معنای محب و مقرّ، سنی نیستیم، الحمدلله رب العالمین منکر فضائل نیستیم، از حاملان فضائل و راویان فضائل قبول کرده و تصدیق ایشان نمودهایم. اینها خیلی نعمت است! خیلی نعمت است!
آن منافقین _ خدا لعنتشان کند _ به این فضائل که اقرار نداشتند، حتی شئونات دنیوی را هم درباره ایشان رعایت نکردند. استخفاف به خانه فاطمه زهراء؟سها؟ به این معنا بود که ما این صاحب لواء را نمیخواهیم و در نتیجه لواء او را هم نمیخواهیم، از خود او و لواء او بیزاریم. معنایش این بود. معنای این استخفافها همین بود. از این جهت در روز قیامت هم زیر لواء امیرالمؤمنین نیستند. رسولالله میفرمایند: در روز
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 10 *»
قیامت چند لواء بر من وارد میشود و زیر هریک از آنها جمعیت زیادی است. من به هریک از آن لواءها و صاحب لواءها میگویم من تو را نمیشناسم. همینکه میگویم من شما را نمیشناسم، ملائکه عذاب آن پرچمدارها و تمام کسانی که در زیر آن پرچمها هستند همه را به طرف آتش میبرند. فقط یک لواء میآید که من هم آن لواء را میشناسم و هم صاحب آن لواء را و هم کسانیکه در زیر آن لواء مجتمع شدهاند. آنگاه آنها را بر حوض کوثر میپذیرم و به آنها بهوسیله همان صاحب لواء از کوثر آب میدهم و رفع تشنگی آنها میشود. آن لوائی که من میشناسم لواء اسلام است، لواء دین خدا است و صاحب آن لواء امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است و کسانی که تحت آن لواء مجتمع شدهاند دوستان و تابعین اهلبیت سلام الله علیهم اجمعین هستند.
پس اقرار به اینکه این بزرگوار حلیله صاحب لواء، همسر صاحب لواء است؛ یعنی خدایا! ما آن لواء را دوست داریم، ما صاحب آن لواء را دوست داریم، ما انشاءالله تحت آن لواء هستیم. خدایا! تا ما زندهایم ما را از زیر لواء امیرالمؤمنین، از زیر لواء ولایت خارج مکن. خدایا! از دنیا هم که میرویم زیر لواء امیرالمؤمنین باشیم. در محشر هم که سر از قبر بیرون میآوریم به کسانی ملحق شویم که در تحت لواء ولایت و لواء امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه مجتمعند. آن هم به امامت چه کسی؟ بهبه! امامت بقیةالله صلواتاللهعلیه. بهبه! در دوران امامت چه امامی واقع شدهایم؟! خدایا! تو را شکر میکنیم، خیلی نعمت است!
تمام مأمومین ائمه؟عهم؟ این موقعیت ما را آرزو میکردند که در دوره امامت بقیةالله صلوات الله علیه باشند و امام دوازدهم را تصدیق کنند، تسلیم او شوند و به امامت او ایمان بیاورند و در تحت ولایت او بهسر ببرند. خیلی نعمت است! یوم ندعو کلّ اناسٍ بامامهم([4]) فردای قیامت که ما را میخوانند انشاءالله ما را به نام بقیةالله میخوانند. آی اصحاب بقیةالله! آی مأمومین بقیةالله! آی کسانی که در دوره ولایت و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 11 *»
امامت او بودید، برخیزید که مولای شما، امام شما، پیشوای شما شما را شفاعت میکند، شاهدِ بر شما بوده، همان هم باید شافع شما باشد و شما را شفاعت کند. انشاءالله آنجا چشممان به رخساره بقیةالله روشن خواهد شد و انشاءالله پشت سر حضرت و پشت سر اعوان، انصار و شیعیانِ کامل حضرت خواهیم بود.
قدر این نعمت ولایت را بدانید و احترام لواء ولایت را داشته باشید که فاطمه زهراء؟سها؟ احترام به این لواء و صاحب این لواء را خیلی دوست دارد. از همین جهت میبینیم حضرت عسکری؟ع؟ هم در این عبارت به ما یاد دادند که در صلوات بر فاطمه زهراء؟عها؟ به این امر اقرار بکنیم و حلیلة صاحب اللواء خدایا فاطمه همسر صاحب لواء بود. و این لواء همواره در این امت همینطور مورد استخفاف بود و بود تا اینکه در یکجا خیلی به آن استخفاف شد و آن کربلاء بود؛ در کربلاء به این لواء خیلی استخفاف شد. این لواء در کربلاء به دست یادگار امیرالمؤمنین؛ نماینده امیرالمؤمنین در کربلاء؛ ابوالفضل العباس؛ پرچمدار ابیعبدالله الحسین صلوات الله علیه بود. از این جهت مصائب اباالفضل خیلی کمرشکن است. چون صاحب لواء و حامل لواء بود، مصیبتهای حضرت اباالفضل صلوات الله علیه برای سیدالشهداء؟ع؟ بزرگ بود بهطوری که شاعر میگوید:
احقُّ الناس انیُبکیٰ علیه | فتیً ابکی الحسینَ بکربلاء | |
اخوه و ابنُ والدِه علیٍّ | ابوالفضلِ المضرَّجُ بالدماءِ([5]) |
یعنی آن کسیکه از همه سزاوارتر است که بر او گریه شود و برای او گریه کنند فتیً آن جوانمردی است که در کربلاء حسین را گریانید و مصیبتش دل حسین صلوات الله علیه را سوزانید و حسین بر او گریه کرد. او چه کسی بود؟ اخوه برادر حسین بود. تعظیم ابیعبدالله الحسین را ببینید! حقشناسی سیدالشهداء را ببینید! غلام خودش بود، نوکرش بود. ابوالفضل نوکر حسین بود که هم در ظاهر نوکر بود هم در باطن.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 12 *»
از نقباء بود، از نجباء بود، هر مقام و منصبی داشت در واقع نوکر امام حسین؟ع؟ بود. به ظاهر هم که نوکر بود. چه نوکریی نسبت به سیدالشهداء صلوات الله علیه داشت!
اما آقا حقشناسند. آقا نوکری را میپذیرند. از این جهت شاعر هم نمیگوید نوکر حسین بود، میگوید: اخوه برادر حسین بود. و ابن والده اینقدر به حسین نزدیک بود؛ پسر پدرش بود. اسم او را نمیبرد، کنیه مبارکش را ذکر میکند که ابوالفضل بود؛ صاحب فضل و صاحب منقبت و کمال بود. اما خاک بر سر ما اَلمضرّجُ بالدماء بدنش را بهوسیله تیرها پارهپاره کرده بودند. چقدر تیر بر بدن اباالفضل وارد شده بود! خدا میداند. علاوه بر تیرها آن عمود آهنین هم که بر سر نازنینش خورده بود. از اینها شدیدتر مصیبت دستهای علمگیرش است؛ آن دستهایی که با آنها لواء حسین را برپا میداشت، آن دستهایی که معصومین به احترام همین پرچمداری آنها را بوسیدند، آن دستها را هم از بدن مطهرش جدا کردند.
صلی الله علیکم یا اهلبیت النبوة
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 13 *»
مجلس 22
(شب شنبه _ 24 جمادیالاولی 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 14 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
خدایا آرزوی ما این است که در مثل این اوقات چشم مقدس بقیةالله صلوات الله علیه به این اجتماع ناقابل ما روشن شود، چشم مقدس آن بزرگوار روشن باشد به این توفیقاتی که خودش بر ما منت گذارده و به ما عنایت فرموده که برای فاطمه و فرزندان فاطمه؟عهم؟ مجلس عزاء اقامه میکنیم، بر مصائب وارده بر فاطمه و فرزندان فاطمه؟عهم؟ محزون میشویم.
ذراری فاطمه سلام الله علیهم اجمعین که هرکدام به نوبه خود به ظلم اشقیاء مبتلا شدند، مصائب همه ایشان بر فاطمه زهراء؟سها؟ وارد شده است. شما بر مصائب وارده بر زینب کبری؟سها؟ گریه میکنید، صاحب مصائبِ زینب، زهراء؟سها؟ است. بر هریک از فرزندان زهراء که گریه کنید، صاحب عزاء فاطمه زهراء است، او را تسلیت و تعزیت میگویید و برای تسلی خاطر آن بزرگوار اشک میریزید و برای اظهار همدردی در
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 15 *»
مصائب او ناله میکنید. آن بزرگوار صاحب همه این مصائب است. آن بزرگوار در عالم ذر قبول کرد که باب جمیع مصائب آلالله سلام الله علیهم اجمعین باشد و مصائب از او شروع شود و همه مصائب بر او وارد آید.
انشاءالله بقیةالله صلوات الله علیه چشم مقدسشان به این توفیقاتی که خودشان بر ما انعام فرموده و منت گذاردهاند روشن است. از خود آن بزرگوار خواستاریم که این توفیقات را از ما نگیرند، و روزبهروز بر این توفیقات ما بیفزایند، ما قابل برای این توفیقات نیستیم، اما کرم و آقایی آن بزرگوار اقتضاء میکند که همانطور که تا کنون عنایت فرموده، عنایتش را ادامه دهد. ما هیچ استحقاقی نداشتیم، نه استحقاق ابتدائی داشتیم و نه استحقاق استدامه و دوام این نعمتها و توفیقات را داریم. از اول خودش کرامت کرده، خودش عنایت فرموده، انشاءالله ادامهاش هم به کرم و فضل خودش است.
از جمله اموری که باید متوجه آن باشیم توجه به قلبهای سوزان فرزندان زهراء در مصیبت خود زهراء؟سها؟ است. هریک از این بزرگواران که به مصیبتی مبتلا میشدند، متوجه مصیبتی میشدند که بر مادرشان زهراء؟سها؟ وارد شده است. چون همه وارث اویند، همه از او ارث میبرند. این بزرگوار باب ولایت کلیه است، ظاهر ولایت کلیه است، قطب جمیع عوالم امکانیه در مراتب حقیقت محمدیه؟ص؟ است. هرکس در مقامات تعینی محمدی؟ص؟ هر فیضی میگیرد از مقام فاطمه زهراء؟سها؟ اخذ میکند، ظاهرِ این مقامات است.([6])
چون آن بزرگوار به این مصیبت عظمی مبتلا شد، برای جمیع اهل حق باب مصائب گردید که از جمله ایشان و در رأس تمام ایشان، فرزندان زهراء؟سهم؟ هستند. در هر مصیبتی که بر آنها وارد میشد، به یاد مصیبت وارده بر مادرشان فاطمه زهراء میافتادند و در مصیبت آن حضرت متألم میشدند، و همه اهل ایمان همینطورند. همانطور که همه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 16 *»
فیضهای ظاهری و باطنی را باید در این مقام و در این تعین محمدی بدانند، امر مصیبت هم همینطور است. اگر شما در مصیبت فاطمه زهراء؟سها؟ محزون میشوید، در مصیبت رسولخدا، در مصیبت امیرالمؤمنین و همینطور در مصیبت هریک از فرزندان آن بزرگوار، یا در مصیبت انبیاء و اوصیاء؟عهم؟ و مصیبت هر مؤمنی از مؤمنینِ اولین و آخرین متأثر میشوید، این تأثر از مقام فاطمی است که به شما میرسد و تأثر آن بزرگوار در مصائب اولیاء است که در دلهای اهل ایمان عکس میاندازد. چون همه حقوق و همه فیوضات از مقام فاطمی به خلق افاضه میشود.
البته بهحسب اقتضاء اولی همه این فیضها میبایست بشارت باشد، همه وسیله شادی و فرح اهل ایمان و فرح بندگان خدا باشد، ولی غلبه جهت نفسی در این دوره _ از زمان آدم؟ع؟ تا ظهور قائم آلمحمد؟عهم؟ _ اقتضاء کرده که فیضهای بشارتی همه در تبعیت باشد و در فرعیت قرار بگیرد و در اصل به صورت انذار در بیاید. امروز تمام فیضهایی که میرسد ابتداء به صورت انذار است و به صورت بشارت در تبعیت و فرعیت است. خدا این اولیاء را قرار نداده که ما را بترسانند، اینها را فرستاده که ما انوار الهیه را از این بزرگواران مشاهده کنیم و بهوسیله این بزرگواران با صفات کمالیه حق متعال آشنا شویم و با اتّباع و تصدیق ایشان به مقامات عالیه بهشت نائل گردیم و جمیع امورشان برای ما بشارت باشد. نگاه به آنها بکنیم مسرور باشیم. هر امری از امور ایشان برای ما باعث بشارت و مسرت خاطر باشد، هیچ امری از امور ایشان مایه کدورت، مایه حزن و مایه غم نباشد. این بزرگواران که اصل فیض الهی و تمام فیض الهی هستند برای بشارت و رحمتند. و لذلک خلقَهم([7]) خداوند بندگانش را برای رحمت خلقت فرموده، و این بزرگواران رحمت حقند. خدا به رسولش؟ص؟ خطاب میکند و میفرماید: و ما ارسلناک الا رحمةً للعالمین خداوند آن بزرگوار را برای رحمت و حقیقت رحمت فرستاده است. از نظر خود این بزرگواران و از نظر فیض الهی اقتضاء
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 17 *»
فیض این بود که هیچ امری از امور ایشان، هیچ فرمایشی از فرمایشات ایشان، هیچ کاری از کارهایشان، مایه غم برای بندگان خدا نباشد؛ بلکه همه امورشان، همه فرمایشهایشان، همه اعمالشان، همه حالاتشان، برای تمام بندگان باعث بشارت و شادمانی باشد.
چنانکه وقتیکه بندگان خدا در بهشت قرار میگیرند، هیچ امری مایه حزن آنها نیست، در بهشت هیچ غم ندارند. در بهشت انوار محمد و آلمحمد؟عهم؟ را میبینند، فیوضات الهیه را بهوسیله این بزرگواران در مییابند و جلوههای ایشان را در تمام بهشت متجلی میبینند. همه نعمتهای ظاهری و باطنیِ بهشت از دست محمد و آلمحمد؟عهم؟ بر ایشان جاری میگردد و در جوار محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند. در آنجا غم ندارند، اهل بهشت در بهشت شادند. به هرچه نگاه میکنند مسرور میشوند، به هر امری از امور که نگاه میکنند رشد عقلانی، رشد نورانی پیدا میکنند و به فیض الهی آنطور که خداوند قرار داده میرسند.
از این جهت مسرور و شادمانند و هیچ امری باعث کدورت خاطرشان نخواهد بود. در آنجا پیر نمیشوند، زمینگیر نمیشوند، بیمار نمیشوند؛ بلکه در هر آنی از آنات آخرتی لذتشان و نشاطشان بیشتر، سرورشان و فرحشان بیشتر، رشدشان و کمالاتشان بیشتر میگردد و به برکت فیوضات ظاهری و باطنی که به دست محمد و آلمحمد؟عهم؟ بر اهل بهشت جاری است، درجات را طی میکنند. بهحسب اقتضاء خود فیض الهی و قرار الهی میبایست امر اینطور باشد، آمدن این بزرگواران هم در میان خلق میبایست اینطور باشد.
اما چه شده که میبینیم به هر امری از امور ایشان که فکر میکنیم مایه حزن است؟! در فرمایشاتشان نوعاً ما را میترسانند و انذار میفرمایند، در اعمالشان، در رفتارشان، در کارهایشان طوری است که همهاش مایه حزن مؤمنین است. صدمات دیدند، حتی اموری که در این عالم برای آنها جنبه فضیلت دارد برای مؤمنین مایه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 18 *»
حزن میشود. بهجهت اینکه آن فضیلتها انکار شد، در برابر آن فضیلتها مخالفتها شد و بهواسطه همان فضیلتها، حسادتها، عنادها و کینهها پیدا شد و اهل حسادت و اهل عداوت و اهل کینه آن بزرگواران را آنی در این دنیا آسوده نگذاردند. آنقدر این امر شدید بود که خدا قرآن نازل کرد و فرمود: امیحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله ([8]) از جیب شما که نرفته است، ضرری به شما که نرسیده است، چرا درباره محمد و آلمحمد؟عهم؟ که خداوند از فضل خودش به ایشان کرامت کرده حسادت میبرید؟! هرچه خدا به ایشان داده از فضل خودش داده، از شما که نگرفته، از شما که چیزی کم نشده، به شما که خسرانی و ضرری نرسیده، چرا درباره ایشان حسادت میورزید؟! پس همان فضیلتهای اجمالی، مختصر و مطابق و مناسب با وضع عالم و عالمیان که در این عالم از ایشان بروز کرد که مایه مسرت اجمالی مؤمنین است، همانها با حزن و غم مؤمنین همراه شده است، از جهت آنکه حسادتها و عداوتها دیدند و چه مصیبتها کشیدند از دست همین کسانی که با ایشان حسادت ورزیدند و عداوت نمودند!
علت تمام اینها این است که در این دوره، جنبه نفسی و جهت ظلمانی بر عالم و اهل عالم غلبه دارد. از این جهت اقتضاء کرده که فیض الهی و محالّ فیض الهی و حاملان فیض الهی؛ آن دستهایی که فیض را به ما میرسانند، همه اینها به شکل انذار، نذیر و منذر باشند، ترس و ترسانیدن در کار باشد، غم و حزن در کار باشد و شدت و ابتلاء در میان باشد. و بشارت خیلی در فرع و تبعیت است، بشارت جنبه فرعیت دارد و اصالتی ندارد. در میان مؤمنین و اهل ایمان کم کسی است که برای او امر بر اساس بشارت باشد، کمند کسانی که ترسان نباشند و برای آنها ترسی نباشد. ولی نوع خلق آنطورند. این اقتضاء از همین جهت نفسی و جهت ظلمانی است که اقتضاء کرده اولیاء اینطور باشند و وضع چنین باشد.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 19 *»
شما ببینید از اولی که خداوند در روی این زمین خلقی از اناسی قرار داد تا وقتی که بقیةالله صلوات الله علیه ظاهر شوند، آیا خانهای به شرافت، عظمت و جلالت خانه فاطمه پیدا میشود؟! آیا خانهای به شرافت و تقرب به درگاه خدا مانند خانه فاطمه پیدا میشود؟! این خانه چه خانهای است؟ شرافت مسجد پیغمبر اکرم؟ص؟ به این بود که رسولالله؟ص؟ در آن مسجد نماز خواندند و آن بزرگوار آن قسمت از زمین را مسجد خود انتخاب کردند. عظمت مسجد پیغمبر؟ص؟ به این است که پیغمبر آن را بنا فرمودند؛ خط کشیدند و معین کردند و مسجد خود قرار دادند. خداوند به آن مسجد شرف داد.
زمین مسجدالحرام شرافت پیدا کرد به اینکه آدم علی نبینا و آله و علیه السلام دانست که در اینجا خانه توحید است و کعبه در آنجا است، پس حد مسجد را معین و مشخص کرد، خانه توحید را برپا ساخت، بنای خانه توحید را گذارد و مشخص کرد که این خانه در برابر بیتالمعمور است که در آسمان چهارم است. و چون بیتالمعمور شرافت دارد، این خانه هم که در برابر آن قرار گرفته و مبدأ نشو و نما و پهنشدن زمین است، شرافت دارد. از این جهت مسجدالحرام بر همه مسجدها و محلهای عبادت شرافت پیدا کرد. بیتالمعمور چرا شرافت دارد؟ بهجهت اینکه خانه توحید خدا است و ملائکه در آنجا خدا را عبادت میکنند و با اقرار به یگانگی خدا در آنجا به خدا تقرب میجویند و کارشان طواف گرد آن خانه است، و بهجهت اینکه در برابر عرش خدا است، و عرش محل نشر فیوضات الهیه و محل استواء رحمانیت خدا بر آن است.
عرش چرا شرافت پیدا کرده؟ بهجهت اینکه در برابر مبانی و ارکان اسلام است که سبحان الله و الحمدلله و لاالهالاالله و الله اکبر باشد. اینها چرا شرافت و عظمت پیدا کردهاند؟ بهجهت اینکه در برابر چهار رتبه و چهار مقامِ قلعهای است که آن را قلعه بسم الله الرحمن الرحیم گفتهاند. بسم الله الرحمن الرحیم چرا شرافت پیدا کرده؟ بهجهت اینکه در برابر ارکان اربعه مشیت است. مشیت چرا شرافت دارد و اثر آن
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 20 *»
شرافت در این خانهها افتاده است؟ بهجهت اینکه مشیت فعلالله است و مبدأ تمام کائنات و منشأ و مصدر بروز تمام موجودات و ممکنات است و فعل کلی و مطلق خدا است. اولْ فعل خدا است و برای خدا بالاتر از آن، فعلی، ظهوری و جلوهای نیست.
اما این خانه فاطمه جای تجلی خمسه طیبه است. خمسه طیبه کیانند؟ این بزرگواران حاملان اسماء و صفات خدا و مظاهر انوار الهیه هستند که مقام اسماء و صفات فوق مشیت است. آیا در روی زمین خانهای به شرافت، عظمت و جلالت این خانه پیدا میشود؟! مدتی از زمان _ که شاید حدود شش هفت سال بود _ خمسه طیبه در این خانه مجتمع بودند. اگرچه بهحسب اقتضاء پیشامدهایِ دورانِ دعوت گاهگاهی متفرق میشدند. رسولالله مسافرت میرفتند، برای جنگها و غزوات خارج میشدند، یا امیرالمؤمنین را میفرستادند، اما این خانه خانهای بود که برای اجتماع خمسه طیبه بنا شده بود: محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین صلوات الله علیهم اجمعین و به برکت خمسه طیبه؛ مثل زینب کبری، امکلثوم، مثل فضه، سلمان، ابوذر، مقداد و عمار مجتمع میشدند.
تمام اولین و آخرین؛ همه انبیاء، همه اوصیاء وقتیکه به خدا توجه مینمودند، به وساطت خمسه طیبه توجه میکردند و آن بزرگواران را اسباب توسل و توجه خود قرار میدادند. مگر آدم نگفت: یا حمیدُ بحقّ محمّد؟ مگر آدم نگفت: یا عالیٖ بحقّ علی؟ مگر نگفت: یا فاطرُ بحقّ فاطمة و یا محسن بحق الحسن و الحسین صلوات الله علیهم اجمعین و از آن گرفتاری که در این عالم پیدا کرده بود نجات یافت؟([9]) مگر نوح این خمسه طیبه را نام نبرد که کشتیاش در کوه جودی سالم نشست و او و مؤمنین به او که در کشتی بودند از خطر طوفان نجات یافتند؟([10]) هریک از انبیاء و هریک از اوصیاء که از ابتلاءات نجات یافتند، همه به خمسه طیبه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 21 *»
متوسل میشدند.([11]) چرا؟ چون مظاهر اسماء الهیه بودند. و این خمسه طیبه در میان مقامات محمدی؟ص؟ اصل بودند، تعیناتی بودند که اصل تعینات حقیقت محمدیه بودند، بهطوری که سایر تعینات شئونات و تجلیات ایشان بودند.
اکنون خداوند یک خانه در روی زمین قرار داده که این خمسه طیبه در آن خانه مجتمع میشوند. در جمیع عوالم، همه ملائکه ناظرند و به اشباح مقدسه ایشان نگاه میکنند. زیرا خداوند اشباح مقدسه ایشان را در جمیع عالمها قرار داده بود که همه اهل عالمها با توجه و تقرب به ایشان خدا را میپرستیدند اعظم از هرگونه پرستیدن، با شناختن این آیات توحید، خدا را توحید میکردند به اعظم از هرگونه توحیدی، با توجه به ایشان خدا را تسبیح میکردند به تنزیه این بزرگواران به اعظم از همه تنزیهها و تسبیحها. آیا ملائکه وقتی که گرد بیتالمعمور میگردیدند بیشتر خدا را ستایش میکردند و پرستش میکردند یا وقتیکه انوار این بزرگواران و اشباح مقدسه ایشان از در و دیوار بیتالمعمور برای آنها متجلی میشد؟ وقتیکه انوار ایشان برای آنها ظاهر میشد، آنگاه میفهمیدند که توحید حقیقی، تسبیح حقیقی و تنزیه حقیقی چیست.
پس در این عالم این انوار مقدسه در این خانه مجتمع شدهاند. مدت اجتماعشان هم بهحسب سالهای تقویمی این عالم نزدیک هفت سال است. برای خود ایشان خیلی اسباب مسرت است که یکدیگر را زیارت میکنند، مشاهده میکنند و تجلیات الهی را در چهره یکدیگر میبینند. برای اهل ایمان هم همینطور. اما ببینید آیا این لذتها و سرورها خالصِ خالص است؟ نه، همینکه انسان از مصائب وارده بر آن خانه و اهل آن خانه یادش میآید چه حزنی در دل او قرار میگیرد. خودشان هم همینطور بودند. از این جهت برای آنها هم مسرتی نبود. یاد مصائب آنها را آرام نمیگذاشت. مگر
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 22 *»
رسولخدا در میان همان خانه کم گریه کرد؟ مگر امیرالمؤمنین در میان همان خانه کم گریه کرد؟ فاطمه زهراء در همان مدت هفت سال کم گریه کرد؟ در همان مدت هفت سال همین که اینها گرد هم مجتمع میشدند، جبرئیل نازل میشد شروع میکرد به ذکر مصائبی که بر ایشان وارد میشود و ایشان را متذکر آن مصائب میکرد. چطور بشارت در تبعیت بود؟! چطور انذار مقدم بود و اصل بود؟!
پس مسرتها خالص نبود و مشوب بود؛ بلکه حزن، مسرتی باقی نمیگذاشت. اگر رسولخدا؟ص؟ خرما تناول میکردند و به دهان مطهر امام حسن و امام حسین میگذاردند و از این عنایت و توجهی که به فرزندان خود میکردند، در دل مطهرشان لذتی و مسرتی میخواست فراهم بشود، فوراً جبرئیل نازل میشد: یا رسولالله! بعد از شما با این حسن چه خواهند کرد، بعد از شما با این حسین چه خواهند کرد. وقتیکه رسولالله فاطمهاش را در آن خانه میدید چقدر قلبش مسرت پیدا میکرد! اما به صرف پیداشدن مسرت، جبرئیل فوراً نازل میشد و یاد مصائب فاطمه را برای حضرت تازه میکرد. حضرت چشمهای مطهرشان اشکآلود میگشت، قلب مطهرشان محزون میشد. اینها نبود مگر برای خاطر اقتضاء این عالم و وضع این عالم و غلبه این ظلمت و جهت نفسی بر این عالم و اهل این عالم.
اما انشاءالله از ظهور امام زمان صلوات الله علیه عالم طور دیگر میشود. جنبه ربی و جهت الهی و نور غلبه میکند و شروع میکند به غلبهکردن، و جهت ظلمت و نفسی شروع میکند به ضعیفشدن. آنگاه تمام امور آن بزرگواران: افعالشان، کارهایشان، فرمایشاتشان همه و همه نور است و مایه سرور و اسباب مسرت مؤمنین است. شما وقتیکه روایاتی را میخوانید که در آنها بعضی از امور و حالات دوره ظهور را ذکر فرمودهاند چه مسرتی پیدا میکنید؟ چقدر مشتاق میشوید؟ حال ببینید مؤمنین آن زمان چطور خواهند بود؟! مؤمنین آن زمان از وقتیکه صدایی را میشنوند که در میان زمین و آسمان بلند میشود که بقیةالله را اجابت کنید، از آن موقع در دلهای اهل ایمان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 23 *»
مسرت ظاهر میشود و آن مسرت آنبهآن و روزبهروز در زیادتی است. دیگر حزنها به این معنا کم میشود، اصالت خودش را از دست میدهد و در تبعیت قرار میگیرد. بشارتها شروع میشود و دیگر انذار در تبعیت میشود. اینقدر نورانی هستند و جهت نورانیشان رو به قوت است که جنبههای نفسی و ظلمانی ضعیف میشود.
حال اولیاء هم در این دوره میخواهند ما را مشابه آنها کنند. آنطور که نمیشویم، چون در ما جهت نفسی و ظلمت غالب است، اما میفرمایند خودتان را به اهل آن زمان مشابه کنید. وقتیکه مشابه آنها شدید انشاءالله برای شما بشارتها، خیرات و انوار خواهد بود. «خودتان را به آنها مشابه کنید» یعنی چه؟ یعنی خودتان را بر خلاف وضع عالم و عالمیان قرار بدهید. البته خیلی مشکل است! خیلی سخت است! اما اگر میخواهید اهل آن زمان به حساب آیید، باید این سختی را متحمل شوید. اگر میخواهید که اولیاء برای شما مبشر باشند و منذریتشان فرع باشد و مثل اهل زمان ظهور امام باشید، باید به خودتان زحمت بدهید. بار تکلیف سنگین است، وقت کم است و فرصت نیست. دنیا شیرین است، باید این شیرینی را به کام خودتان تلخ کنید. نگذارید دنیا بر شما مطابق میل و طبع شما بگذرد و به شیرینیای که برای دنیا در نزد اهل دنیا است بر شما بگذرد؛ بلکه دنیا را بر خودتان تلخ کنید؛ نگذارید شیرین باشد، متحمل سختیها شوید. مجاهده کنید، امور دین را احیاء کنید، اقامه سنن الهیه کنید. و اینها سخت و دشوار است؛ مخصوصاً در دوران غیبت که هرچه به ظهور نزدیکتر میشویم، سختتر میشود.
پس باید انشاءالله خودتان را مشابه اهل دوره ظهور بسازید تا فیوضات الهیه برای شما جهت بشارت را پیدا کند و اولیاءالله برای شما بشیر و مبشر باشند، و خدای نکرده جهت ظلمانی در شما غالب نباشد که غلبه این جهت شما را از فیوضات محروم میکند. غالببودن ظلمت ما را از فیوضات الهی محروم میکند. فرمودند: در این دوره باید از سرزنش سرزنشکنندگان نترسید، نه اینکه به مجرد سرزنشی از میدان طاعت
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 24 *»
خارج شوید و شیطان بر شما غلبه کند، یک سرزنش مختصری شما را از میدان طاعت خارج کند. نباید به اضلال مضلّین ضلالت پیدا کنید. انشاءالله دلهایتان را به دست بقیةالله بسپارید و نگذارید که با اهل ضلالت و مضلّین؛ از شیاطین جن و انس مناسبتی پیدا کنید و خدای نکرده دلهای شما از حق متمایل گردد و برگردد، از حق و حقیقت منحرف شود. نه، خودتان را با دوران ظهور و کسانی که در حضور امام هستند مشابه کنید، خودتان را الآن در حضور امام ببینید.
امر غیبت امام شما را کسل نکند، امر غیبت امام صلوات الله علیه شما را در دین سرد نکند، نکند امر غیبت امام شما را از سلطنت امام غافل کند، نکند امر غیبت بقیةالله شما را از محضر بقیةالله صلوات الله علیه دور کند، نکند خود را غافل کنید و به غفلت بیفتید و خدای نکرده دچار معاصی شوید، دچار اهمال در دین گردید! نه، باید مثل اهل ظهور و دوران ظهور شوید، خودتان را با اهل ظهور و حضور مشابه کنید. آنها در آن زمان چطورند؟ تسلط بقیةالله را بر روی سرهای خودشان احساس میکنند، سلطنت امام را روی سر خودشان میبینند، سایه تسلط امام را به چشم میبینند و آنی و لحظهای نمیتوانند خود را از تسلط امام خارج بدانند.
دستور هم همین است. وقتیکه درباره پدر و مادرهای ظاهری باید اینطور دعا کنیم که خدایا مرا طوری قرار بده که از پدر و مادرم بترسم مثل سلطان عسوف([12]) سلطانی که سخت میگیرد، سلطانی که خیلی متوقع است، سلطانی که بههیچ امری راضی نمیشود مگر به رضای خودش و باید کاملاً در تبعیتش باشیم، سلطانی که کاملاً سختگیر است، سلطانی که در همه امور شما پنجه انداخته و هیچ کاری از کارهای شما از زیر نظرش خارج نیست، در همه امور بر رعیت تنگ گرفته است. این معنای سلطان عسوف است که همه امور بر رعیت تنگ شده بهطوری که نمیتوانند قدمی آزادانه بردارند، برده به تمام معنا هستند.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 25 *»
خدا پهلوی را لعنت کند. یک وقتی من همین را میگفتم که از موقعی که او شناسنامه را آورد و شناسنامه درست شد، بردگی درست شد. شناسنامه یعنی سند بردگی. این یکی از مشکلاتش است. مشکلات و سختیهایی دیگری هم بر اساس تنظیم شناسنامه درست شده است. جاهای دیگر هم اشخاص دیگر، این جریانها را همینطور درست کردند. در ایران شناسنامه میگویند، جاهای دیگر اسمش را مثلاً هُویّه، جنسیه میگذارند، خارج، اسمهای دیگری دارد. بههرحال در هرجا که پهلویها بر مردم مسلط بودند، این برنامهها پیش آمد. البته این برنامهها از خارج آمد. اول آنجا درست شد بعد اینجا. شناسنامه سند بردگی است. تا شناسنامه نوشته میشود دیگر شخص برده میشود، آزادیش گرفته شد. آنگاه هرچه این جریانها شدیدتر بشود امور بردگی شدیدتر میشود. سلطان عسوف؛ یعنی سلطانی که بر رعیت هیچ ترحم ندارد، در جمیع امور رعیت پنجه انداخته و در جمیع شئون رعیت نفوذ کرده بهطوری که بدون رضای او، اذن او و خواست او نمیتوانند قدم از قدم بردارند.
حال به ما دستور دادهاند دعا کنیم خدایا مرا طوری قرار بده که به پدر و مادرم احترام بگذارم و از پدر و مادرم بترسم مثل ترسیدن از سلطان عسوف که جمیع امورم به رضای پدر و مادرم باشد. اینقدر برای پدر و مادرم احترام قائل باشم که در همه امور من نافذ باشند و نفوذ داشته باشند. البته پدر و مادرِ مؤمن و صالح که به تقوی دعوت کنند، به ایمان دعوت بکنند. نه اینکه خدای نکرده به شرک، به ظلم، به خیانت، به دزدی، به جنایت، به بیتقوایی دعوت کنند که در این امور نباید اطاعتشان کرد. و ان جاهداک علی انتُشرک بی ما لیس لک به علم فلاتُطعْهما([13]) اگر کوشش کنند که تو را به شرک ورزیدن به خدا، اطاعت نکردن خدا و به اطاعت غیر خدا وادارند، هرچه بکوشند تو قبول نکن، اطاعتشان نکن. پدر و مادر صالح، مؤمن، بصیر، خبیر، با فکر، با اندیشه، با تدبر را باید اطاعت نمود، نه بچهصفت که بیجهت، بیاساس باعث عاقّ فرزندان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 26 *»
خودشان بشوند. روی انتظارات بچگانه، انتظارات بیجا، کوتاه فکری و بیاساس فکرکردن باعث زحمت فرزندان بشوند. آنها را وادارند به امری که شایسته و مطابق شأن آنها نیست، وضع آنها، وضع دینشان، آبرویشان، اجتماع مثلاً اجازه نمیدهد. در امور مباح، بر آنها سخت بگیرند که آنها ناچار بشوند به مخالفت با پدر و مادر و عاقّ بشوند. میفرمایند: همانطور که خدا دوست ندارد فرزندی را که عاقّ والدین بشود، همانطور دوست ندارد پدر و مادری را که باعث عاقّ فرزندانشان بشوند به سختگیریهای بیجا، بیفکریهای بیجا و رفتارهای ناشایست ([14]) پدر و مادر رشید، با عقل، با فکر، با تدبر و با اندیشه که رشد فرزندانشان را بخواهند، در جمیع امور آنها: در دینشان، در امور دنیویشان، در امور مباح و در آنچه وظیفه دارند، باید خیرخواهی کنند و آنها را راهنمایی نمایند.
پدر باتجربه، ورزیده فکر و دارای طول عمر که به او پیرمرد میگوییم در میان یک خانواده، در میان یک قوم خیلی احترام دارد، اما به شرط آنکه رشد فکری داشته باشد. نه پیرمردی باشد که فکرش از بچهها کمتر باشد و کوتاهتر فکر کند. باید قدرِ پیرهای درستاندیش، عاقل، باتجربه و با معلومات، اهل دیانت، اهل تقوی و اهل بصیرت را بدانیم. در دعاء درخواست میکنیم: خدایا! ما را در برابر پدر و مادر طوری قرار بده که از آنها بترسیم مانند ترسیدن از سلطان عسوف. اینطور از آنها بترسیم یعنی چه؟ یعنی تسلیم فرمانشان باشیم و مطابق خیرخواهی و صلاحدید آنها زندگی کنیم تا به صدمات و مشکلات برخورد نکنیم. فرمود: الشیخُ فی اهله کالنبی فی امّته([15]) یک پیرمرد سالخورده تجربهدیده که سردی و گرمی روزگار را چشیده و رشد عقلی یافته در میان خانوادهاش مثل یک پیغمبر است در میان امتش. چطور امت از فکر پیغمبر استفاده میکنند، از
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 27 *»
راهنماییهای او، از خیرخواهیهای او استفاده میکنند، همینطور باید هر قوم و جمعیتی، هر طایفه و قبیلهای از پیرمردی که در میانشان است اینطور استفاده کنند.
از این جهت انشاءالله شما جوانهایی که در سن و سال جوانی هستید و کمکم به پیری خواهید رسید، از همین الآن همت کنید که رشد عقلانی داشته باشید، در امور بصیر باشید، با فکر حرکت کنید و عواقب امور را بسنجید. وقتی اینطور شدید، در میان فامیل، بستگان و خانواده منشأ خیر میشوید، با شما مشورت میکنند، در امور از شما صلاحدید میخواهند. انشاءالله در آینده فکر شما، طرز کار شما، تقوای شما، دیانت شما، بصیرت شما، باعث راهنمایی و خیرخواهی و چراغ راه آنها خواهد بود. همانطور که الحمدلله رب العالمین الآن سالخوردگان ما اهل تقوی، اهل ایمان و اهل خیرند، صلاحدیدها و اندیشهها دارند. اینها را باید احترام کرد. به پدر و مادرها احترام کنید، اینها در راه تقوی، در راه اسلام و در راه تشیع پیر شدهاند. انشاءالله قدردان وجودشان باشید و به همه آنها احترام کنید که در هرجا هستند باعث برکتند. خداوند همه برادران و خواهران ایمانی ما را محافظت کند و همه را برای یکدیگر منشأ خیر، صلاح، رشد و تقوی قرار دهد.
وقتیکه پدر و مادر ظاهری اینطور باشند و درباره ایشان اینطور دستور داده باشند، آنگاه وظیفه ما نسبت به امام؟ع؟ که مظهرِ انا و علی ابوا هذه الامة([16]) است چه خواهد بود؟! الآن بقیةالله برای ما مثل رسولالله هستند، برای ما مثل امیرالمؤمنین هستند. نقباء و نجباء زمان برای ما پدر و مادران ایمانی هستند. فرق نمیکند الآن باید مثل زمان ظهورشان باشیم. در آن وقت کاملین مسلطند، در زمان ظهور کاملین صاحبان عَلَم و پرچمند و صاحب حکومتند. فرض بفرمایید در مشهد یک کامل یا کاملینی حکومت میکنند، اینها همه مظاهر تسلط و سلطنت بقیةالله هستند. اهل ظهور حتی در میان خانه، در اتاق اندرونی هم تسلط بقیةالله و اولیاء و کاملین را
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 28 *»
به چشم میبینند، از در و دیوار مشاهده میکنند. آنجا چطور تسلط را بر خودشان مشاهده میکنند! میفرماید شما هم باید همانطور باشید.
اینکه فرمودند: این دعاء را بخوانید، باطن دارد. باطنش این است که یعنی خدایا! مرا در نزد محمد و علی، در نزد محمد و آلمحمد؟عهم؟، و امروز خدایا! مرا در نزد بقیةالله اینگونه قرار بده؛ آن حضرت مظهر نبوت و مظهر امامت است و جامع هر دو مقام است، هیچ از رسولالله کم ندارد، هیچ از امیرالمؤمنین کم ندارد. در این مقامی که قرار گرفته که مقام امامت و وساطت کلیه است، از آن مقام هیچ کم ندارد، مقام همان مقام است. خدایا! الآن مرا طوری قرار بده که از آن بزرگوار بترسم؛ مانند ترسیدن از سلطان عسوف که پنجه قدرتش را در من انداخته، و همه قدرتها به دست او است؛ بلکه همه قدرتها عَرَضی است و قدرت او ذاتی است و هیچ چیزی مانع آن قدرت نمیشود. اما قدرتهای دیگر اصلاً قدرت نیست، اگر او بخواهد سلاطین قدرت دارند، اگر نخواهد ندارند. اگر او بخواهد حکام قدرت دارند، اگر نخواهد ندارند، به آنی معزول میشوند و دور انداخته میشوند. آنگاه ما نعوذبالله از قدرتهای پوشالی بترسیم، از قدرتهای توخالی بترسیم، از قدرتهایی که آن بزرگوار مقرر فرموده بترسیم، اما از خود او نترسیم و تسلطش را احساس نکنیم!
از این جهت فرمود انشاءالله سعی کنید خودتان را مشابه آن دوره و اهل آن دوره قرار بدهید. انتظار فرج همین است. انتظار فرج یعنی خودتان را با اهل آن زمان مشابه کنید([17]) آنطور بشوید تا انشاءالله فیوضات الهیه برای شما جهت بشارت داشته باشد و رحمت الهیه باشد.
و صلی الله علی محمّد و آل محمّد
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 29 *»
مجلس 23
(شب یکشنبه _ 25 جمادیالاولی 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 30 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
عرض شد فاطمه زهراء؟سها؟ باب مصائب شدند و قبول مصائب فرمودند و از این رو مصائب بر آلالله؛ محمد و آلمحمد؟عهم؟ و انبیاء و اوصیاء گذشته و مؤمنین وارد گردید. و قبول و پذیرفتن امر مصیبت بهوسیله این بزرگوار در عالم ذر واقع شد. سرّش این است که این بزرگوار ظاهر مقام ولایت بودند و تمام مقامات و شئونات ولایت از رتبه این بزرگوار ظاهر گردید، و مقام و منزلت آن حضرت در جمیع عوالم در حکم قطب آن عالم شد. خداوند از این امور خبر داده و این امور را در آیات مختلف و در تأویل و بواطن آیات بیان کرده است. خود آن بزرگواران هم در فرمایشاتشان برای ما خبر دادهاند.
از جمله اموری که این امر را کاملاً واضح میکند نام مطهر فاطمه است که او را فاطمه نامیدهاند، و فاطمه از فاطر مشتق شده است.([18]) کیفیت اشتقاقش و طرز
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 31 *»
اشتقاق فاطمه از فاطر در جای خودش مذکور است. آنچه در این اشتقاق در نظر گرفته شده، بیان همین مطلب است که اسم خداوند فاطر است و خداوند «فاطر السماوات و الارض» است و جمیع شئونات و نقوشاتی که بر در و دیوار آفرینش نقش بسته از اسم فاطر خداوند است. نقش آسمانها که بر آسمانها زده شده، نقش زمینها که بر زمینها زده شده، همینطور نقش موجودات که بر چهره موجودات زده شده، از اسم مطهر و مبارک خدا؛ فاطر السماوات و الارض است. تمام این نقوش از آن اسم سرچشمه گرفته است. همچنین در مقام ولایت، هر موجودی که از مقام ولایت فیضیاب شده و به نقشی از نقوش در آمده، بهواسطه این مقام و این رتبه است که رتبه فاطمیه باشد. چون آخرین تنزل مقام محمد و آلمحمد؟عهم؟ و آخرین تعین از تعینات چهاردهگانه حقیقت محمدیه؟ص؟ است.
پس آن مقامی که به جمیع مخلوقات آنچه را که از فیوضات الهیه مستحقند رسانیده، و همه در استغاثه و استمداد از درگاه خداوند دست به دامن آن مقام انداختهاند، مقام این بزرگوار است. بنابراین مناسب شد که برای این مقام از اسم فاطر الهی اسمی مشتق شود و آن نام فاطمه است. این اسم با توجه به سایر کمالات و جهاتی که برای این مقام است، طوری اشتقاق یافته که مناسب این مقام شد. خداوند نام فاطمه را به این تعین از تعینات محمدی؟ص؟ داد. فاطمه؟سها؟ چنین مقام و رتبهای پیدا کرد و حامل چنین مقامی شد. از این جهت آن را و آن مقام را صورت ولایت گفتهاند، مقام صورت ولایت؛ یعنی پیدایش آثار و سرزدن و صدور آثار از این مقام و از این مرتبه است.
در این عالم هم ظهور فاطمه زهراء؟سها؟ در زمانی شد که چهره مقدس محمدی؟ص؟ و چهره مقدس علوی صلوات الله علیه در این عالم ظاهر شده بودند. بعد از ولادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوبت ولادت فاطمه زهراء رسید که این بزرگوار جامعه بین مقام نبوت و ولایت و واسطه بین این دو مقام است. خدا در قرآن به این
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 32 *»
مقام وساطت اشاره کرده و فرموده: و اذ استَسقی موسی لقومه فقلنَا اضْرِب بعصاک الحجر فانْبَجست منه اثنتاعشرةَ عیناً قد علم کلُّ اناسٍ مَشربَهم([19]) در این آیه شریفه از نظر تأویل و باطن «حجر» به مقام فاطمه زهراء؟سها؟، موسی به وجود مبارک رسولخدا؟ص؟ و عصا به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تفسیر شده است.([20]) این حجر، حجر ولایت و حامل مقامات ولایت است که آثار دوازده مقام ولایت از این مقام ظاهر شده و ثمراتش بروز کرده و جمیع فیوضات از این مقام به خلق رسیده است. پس این بزرگوار صورت ولایت و ظاهر ولایت است که گاهی از آن به وعاء ولایت تعبیر میآورند. چون حامل مقامات و شئونات ولایت شد، ظرف ولایت است. پس جمیع خلق در جمیع مراتبشان و در جمیع شئوناتشان با این مقام مرتبطند و از این مقام فیضیابند. آن مقامی که به هر مخلوقی رزق او را میرساند و آنچه مستحق آن است به او افاضه میکند، همین مقام شد.
چون مقام این بزرگوار در مقام ولایت چنین شد و این بزرگوار حامل مقام ولایت شد و بنابراین منشأ همه خیرات و حسنات گردید، میبایست تمام عداوتها و عنادها از تمام اعداء خداوند، اعداء رسولالله و اعداء مقام ولایت، متوجه وجود ایشان بشود؛ یعنی آن صورتی که تمام آثار ماده شقاوت _ که اولی مظهر آن است _ از آن بروز میکند، باید آن صورت با این مقام مقابل بشود. زیرا آنچه از شقاوت و عداوتهای ماده اعداء میبایست ظهور کند، باید از صورت آن ماده ظهور کند، و حامل و مظهر آن صورت، دومی است. و چون دومی حامل و مظهر صورت جهل کلی است ابوالشرور و ابوالدواهی نامیده شده است؛ یعنی منشأ تمام مفاسد و همه آثار عداوتها و شقاوتها.([21]) البته تعبیر «مظهر جهل کلی» هم درباره او کوتاه و کم است. این تعبیر
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 33 *»
نارسا است. چون مظهر جهل کلی، ابلیس هم هست. و حال آنکه ابلیس در مقام و رتبه خودش تابع و فرع دومی و در تبعیت دومی است. برای نشاندادن موقعیت دومی در اظهار شقاوتها و عداوتها تعبیری نمیتوان داشت. پس چون او منشأ همه شرارتها و مبدأ تمام خباثتها بود، مقتضی شد و این عالم چنین اقتضاء کرد که این دو صورت مقابل یکدیگر شوند و تمام ابتلاءات و بلاءها که در عالم میخواهد شروع شود، باید از این دو منشأ شروع بشود.
اگرچه بهحسب دوره این عالم، ما فکر میکنیم بسیاری از مصائب پیشتر از اینها بوده است. ابتداء انبیاء بودند و به مصائب مبتلا شدند، به اعداء مبتلا بودند و از طرف اعداء بر آنها بلاءها و مصائب وارد میشد، بعد نوبت به این بزرگواران رسید. ولی این قبل و بعد زمان ملاک نیست، قبل و بعد زمان را نباید معیار و ملاک قرار داد. حقیقت و واقعیت مطرح است. زمان بهحسب اقتضاءات و تناسبات و بهحسب وضع این نظام، مظهر این امور میشود. چون وضع زمان تدریجی است و باید در این نظام، مصالح و شرایط دستبهدست یکدیگر بدهد تا امری در قسمتی از زمان ظاهر بشود. این بحث مربوط به حقیقت و واقعیت امر است.
از نظر واقعیت و حقیقت، جمیع مصیبتها و همه مصائب از این مقام شروع شد، قبول همه مصائب هم از مقام فاطمه زهراء؟سها؟ آغاز شد. امالمصائب آن بزرگوار است، باب المصائب آن بزرگوار است. بهجهت اینکه تمام صدماتی که بر محمد و آلمحمد؟عهم؟ وارد شده، همه در وقتی واقع شد و در صورتی واقع شد که این تعین آخری مصیبتها را قبول کرد. بر انبیاء و اوصیاء هم مصائب وقتی وارد شد که بر مبدأ و منیر آنها وارد شد که فاطمه زهراء؟سها؟ باشند.
همانطور که تمام افاضات خیر و تمام عنایتهای الهی بر انبیاء و اوصیاء؟عهم؟ به وساطت فاطمه زهراء میشده؛ یعنی هریک از انبیاء که به فیض علم مستفیض میشدند و فیض علم بر آنها افاضه میشد، از مقام و تعین فاطمی به آنها افاضه میشد،
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 34 *»
هریک از اوصیاء که فیض علمی به آنها افاضه میشد از مقام فاطمی به آنها افاضه میشد، همینطور در همه زمانها و همه دورانها همینطور بوده و هست. چون آن مقام و آن رتبه، نازلترین و پایینترین مقامات این تعینات است، پس افاضه همه فیوضات بر انبیاء و اوصیاء مطابق این برنامه و بر این اساس بوده است. آنها میدانستند و متوجه میشدند. هر نبیی که علم الهی بر دل او نقش میبست، وحی خدا بر او نازل میشد، فیض معرفت و نور بر او القاء میشد، میدید و میفهمید که به دست مطهر فاطمه زهراء؟عها؟ بر او القاء شده است. بهجهت اینکه آن علم، آن نور، آن فیض رنگش، بویش، تمام جهاتش به نقش فاطمه؟سها؟ منقّش بود. بوی آن بوی فاطمه بود. رنگ آن رنگ فاطمه بود، حتی علم مزه دارد. مزه آن، مزه نور مطهر فاطمه بود. تمام امور و شئون آن علم چون شعاع فاطمه و از فاطمه زهراء بود، نمیشد که ندانند از کجاست و از کیست. و همه آنها در جمیع فیوضات، خود را مرهون این مقام میدانستند و سر سفره احسان فاطمه میدیدند، و همه به فاطمه زهراء؟سها؟ متمسک و متوسل بودند.
همینطور وقتیکه مصائب بر آنها وارد میشد، مییافتند و میدانستند که این مصیبت از طریق قبولکردن فاطمه است مصائب را. چون او پذیرفت که بر اولیاءالله مصیبت وارد شود و اهل معرفت و اهل ولایت در مصیبت واقع شوند، از این جهت میدانستند از طریق قبولکردن فاطمه مصیبت را، مصیبت بر آنها وارد شده است. این است که نمیشد مصیبتی بر نبیی وارد بشود و او به یاد مصائب فاطمه زهراء نباشد، نبود مصیبتی که بر وصیی وارد شود و او متذکر مصائب فاطمه نشود؛ امر چنین بوده است. رسولخدا؟ص؟ در دوران مصیبتی که بر آن بزرگوار وارد شد، نمونهای نشان دادند. مصیبتی که بر رسولالله وارد شد میبایست به آن مصیبت از این دنیا رحلت بفرمایند، زهر در بدن مطهرشان اثر کرده بود و روزبهروز ضعیفتر میشدند و نقاهت حضرت شدیدتر میشد. این مصیبت را آن بزرگوار مصیبت میدانستند، همانطور که برای اهلبیت؟عهم؟ مصیبت بود. هرموقعی که فاطمه زهراء؟سها؟ بر پدر وارد میشدند و وضع پدر را میدیدند، اشک
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 35 *»
میریختند و گریه میکردند. چرا؟ چون مصیبت بود، مصیبت شروع شده بود.
از همان موقعیکه رسولالله قبول فرمود بدن مطهرش به آن زهر متأثر شود که در ظاهر زهری بود که آن یهودیه ملعونه به حضرت خورانیده بود([22]) و در واقع زهری بود که عایشه و حفصه به حضرت خورانیده بودند([23]) و در اثر آن زهر بدن مبارک و مطهر حضرت رو به ضعف بود و قوت از بدن حضرت رفته بود که حتی برای از جا برخاستن میبایست حضرت را کمک کنند، زیر بغلهای مبارکش را میگرفتند و حضرت را بلند میکردند. این مصیبت مصیبتی بود که بر رسولخدا؟ص؟ وارد شده بود. اما میبینیم رسولالله متذکر مصیبت فاطمه هستند و مصیبت فاطمه را یاد میفرمایند و اشک میریزند و گریه میکنند، در مصیبات فرزندان فاطمه زهراء؟سها؟ اشک میریزند و گریه میکنند. با اینکه خودشان به این مصیبت دچار شدهاند و مصیبتی است که بر آن بزرگوار وارد شده است، با اینکه وقتیکه مصیبت را بپذیرند، میدانیم آلام مصیبت را هم میپذیرند؛ یعنی آن زهر در وجود مبارک حضرت هر اثری داشته، آن را میپذیرند. استخوانها شدیداً درد میکرد، بدن درد میکرد؛ آن هم آن دردها و آن آلام!
نه اینکه فقط ضعف بود و درد نبود. گاهی از شدت درد وجود مبارکش از حال میرفت. حتی دارد که در موقع صحبتفرمودن وقتیکه مقداری صحبت میفرمودند، در بینِ صحبتکردن از هوش میرفتند، سخن قطع میشد. حال آیا بر بدن مطهر حضرت درد عارض نمیشد؟! چه دردی بوده؟! این زهر چه اثری داشته؟! نه تنها ضعف ظاهری بوده که تمام استخوانها، تمام گوشتها و تمام رگهای بدن مطهر حضرت به درد میآمد، دردی که آن بزرگوار از شدت آن از حال میرفت. صبر میکردند تا دوباره وجود مبارکش به حال میآمد و فرمایشات میفرمود.([24])
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 36 *»
همینطور مصیبتی هم که بر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وارد شد، فقط شکافتهشدن سر مطهرش نبود، زهری هم که آن شمشیر داشت اثر کرده بود. خدا ابنملجم را لعنت کند! آن زهر شمشیر، در بدن مطهر حضرت اثراتی گذاشته بود، از جمله همین دردهای عجیبی بود که بر بدن مطهر حضرت عارض میشد. گاهی درد بهطوری شدید میشد که امام؟ع؟ از هوش میرفتند. اینکه نقل شده مرتب امام از هوش میرفتند و دوباره به هوش میآمدند، اینها آثار همان زهر و شدت دردی بود که بر تمام آن پیکر مقدس اثر گذاشته بود. در نقلی دارد که پاهای مطهرش قرمز شده بود، رنگ رخسارهاش زرد شده بود و اینقدر رنگ حضرت در زردی شدید بود که راوی میگوید: حضرت دستمال زردی به سر مطهرشان بسته بودند، من نتوانستم تشخیص بدهم که رنگ کدامیک، صورت مطهرش یا آن دستمال زردتر است.([25]) میدانیم زردی بهواسطه شدت آلام است، رگهای بدن مطهر امام، استخوانهای بدن مطهرش، گوشتها؛ همه درد میکرده به چه شدتی! گاهی بدن مطهرش در حین فرمایشفرمودن از حال میرفت و طول میکشید تا دوباره به هوش میآمد و ادامه فرمایشاتش را میفرمود.([26])
مقصود این است که رسولخدا با آن مصیبت، اما میبینیم در مصیبت فاطمه زهراء گریان هستند و به یاد آن مصیبتها میافتند و آن مصائب را یاد میفرمایند. همچنین از مصائب فرزندان فاطمه زهراء یاد میفرمایند. انبیاء هم همینطور بودند. آنها هم در همه مصائب متذکر میشدند که این مصیبتها بنا نبود بر آلالله وارد بشود، بنا نبود این بزرگواران مصیبت بکشند، بلاء ببینند. اما چرا اکنون بلاء بر آنها وارد شد؟ بهواسطه این است که فاطمه زهراء؛ بابالمصائب قبول کرد که در معرض مصائب وارد شود و از صورت جهل کلی بر این بزرگوار عداوت ظاهر شود و آن را بپذیرد.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 37 *»
چرا؟ علت این بود که ایشان حامل مقام منذریتاند و برای همین در میان خلق آمدند که انذار بفرمایند. فاطمه زهراء نذیر بود و مقام منذربودن باید از مقام او شروع شود و از آنجا ظاهر گردد. همانطور که سایر شئونات ولایت از آن مقام ظاهر شده و میشود. تمام بشارتهایی که برای اهل نجات در همه موارد و در همه مواطن خواهد بود، هرجا شادمانی و مژده و بشارتی برای اهل نجات فراهم شود، همه در همهجا میبینند که به برکت فاطمه زهراء؟سها؟ است. و میبینند که نعمتها و رحمتهای الهی در همهجا به دست آن بزرگوار بر ایشان جاری میشود؛ البته با وساطت وسائل و اسبابی که در کار است. در همه موارد خود را تحت عنایات و توجهات فاطمه زهراء میبینند. امر بشارت اینطور است، امر انذار هم همینطور است.
نذیربودن و ترسانیدن از عذاب الهی در مقام عمل و به شکل عمل که درآمد، این بزرگوار بشر را از جهل کلی و اتباع جهل کلی و مظاهر جهل کلی ترسانید به اینکه امر مصائب را در عالم ذر متحمل شد و بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ یعنی از همان حین رحلت، در این زمان ظاهر شد. خود آن بزرگوار مصیبت پیغمبر را قبول کرد، آن مصیبت را حمل نمود و مبدأ مصائب شد، همان مصیبت شروع مصیبتها بود. فاطمه با از دستدادن پدر دانست که دیگر مصائب شروع شده و روزبهروز و آنبهآن وارد میشود. از این جهت گریهها و نالههای حضرت در این مصیبت خیلی شدید بود.
شدت نالهها طوری بود که این مدت اندکی که گریههای زهراء؟عها؟ را ذکر کردهاند که طبق نقلهایی که رسیده نهایتش را شش ماه بعد از وفات رسولخدا؟ص؟ ذکر کردهاند و اقلش را چهل روز،([27]) این مقدار گریه در این مدت، بهحسب ظاهر با نالهها و گریههای آدم علی نبینا و آله و علیهالسلام ردیف شده که دویست سال گفتهاند،([28]) بهحسب ظاهر با نالهها و گریههای یعقوب ردیف شده که چهل سال
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 38 *»
گفتهاند، همینطور با نالهها و گریههای یوسف که چهل سال گفتهاند،([29]) ردیف شده، نه به این معنا است که از نظر واقعیت نیز همردیف است. نه، از نظر واقعیت این گریهها اصل است و آنها شعاع و فرع است، این گریهها و نالهها در چهل روز یا نهایت شش ماه، اصل، ریشه و باب است و آنها همه فروع و شئون این مصیبتند که از جمله آنها مصیبت رسولخدا است، بعد مصیبتهای خود حضرت زهراء است، بعد مصیبتهای امیرالمؤمنین و فرزندانش است که این مصیبتها تا شهادت بقیةالله صلواتاللهعلیهم بعد از ظهورشان ادامه دارد.
البته کسی نگوید که مصیبت رسولالله مصیبتی بود که از طرف آن زن یهودیه بر حضرت وارد شد و چون دشمن این مصیبت را وارد کرده چندان مصیبتی نبوده است، چنانکه مصیبت بقیةالله هم همینطور است که بهحسب ظاهر مصیبت را آن زن یهودیه _ خدا لعنتش کند _ بر حضرت وارد میسازد، این مصیبتها از ناحیه دشمن است، دشمنان دین، دشمان اسلام. یهود همیشه دشمن اسلام بوده و هست و خواهد بود و آن بزرگواران همانطور که در جنگها صدمات جنگ را متحمل میشدند، این مصیبت هم از سوی آنها وارد شده است. پس فاطمه زهراء نباید گریه کنند. مصیبتی بوده که به دست یک یهودیه واقع شده که حضرت را مسموم کرده و بهسبب آن، حضرت از دنیا رفتهاند، همینطور مصیبت بقیةالله صلواتاللهعلیه. اما مصیبتهای سایر ائمه یا مصیبتهای خود فاطمه زهراء؟سهم؟ از این جهت جانگداز است که از سوی کسانی انجام شده که مدعی اسلام بودند و در اسلام موقعیت حکومتی داشتند. مصیبت از سوی آنانی واقع شده که در اسلام موقعیتها داشتند. اینها مصیبتهایی است که واقعاً جانگداز است؛ چرا که به نام اسلام و در بین اهل اسلام بوده و از کسانیکه در اسلام حامل مقام حکومت بودند، بر فاطمه و فرزندان فاطمه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 39 *»
واقع شده است. پس جا دارد که انسان بر این مصیبتها گریه کند. اما آن دو مصیبت که از سوی یهود؛ دشمنان اسلام واقع شده و میشود گریهای ندارد، دشمن کارش همین است.
کسی چنین نگوید، زیرا اصل مطلب و واقعیت امر این است که یهود هم مثل منافقین اسلامند و منافقین اسلام هم مثل یهودند، فرق نمیکنند. پس گریهها و نالههای ایشان به آن لحاظ است که مصیبت بر اصل دین و بر ریشههای مقامات و شئونات الهیه وارد شده است. علاوه بر این عرض کردم که مصیبت رسولخدا؟ص؟ بهحسب ظاهر بهوسیله آن یهودیه بود، اما در واقع اثر زهری بود که بهوسیله عایشه و حفصه به حضرت رسول؟ص؟ خورانیده شد. از همه مهمتر اینکه اقتضاءِ این جهت نفسی غالب در این عالم و اهل این عالم، این است. این اقتضاء، اسباب مصیبت است و وسیله است برای اینکه اولیاء متحمل اینهمه صدمات بشوند. اصلاً نظام این عالم، امور این عالم و اقتضاءات این عالم با وضع و اقتضاء آن بزرگواران بهحسب شئوناتشان تناسب ندارد. مشکل این است که بودن در میان این خلق، سخنگفتن با این خلق و رفت و آمد با این خلق، مصیبت است. همینکه آن انوار الهی اینقدر باید تنزل بکنند که در میان این خلق قرار بگیرند و با این خلق مأنوس و مربوط باشند و این خلق با آنها ربط داشته باشند، این مصیبت است. فاطمه زهراء؟عها؟ از این امور میخواست انذار بفرماید. پس هر امری از امور بشری برای ایشان مصیبت بود و برای ایشان درد و الم بود. روبهروشدن با این بشری که همهاش ظلمت، همهاش طغیان و همهاش عصیان است و با این بشر در گفتگوشدن، برای اولیاء الله و برای انوار الهی خیلی مصیبت است، خیلی درد است!
اما از زمان ظهور امام زمان صلوات الله علیه به آن طرف، وضع طور دیگری میشود. چون جهت ربی غلبه میکند، چون جهت نور شروع میکند به غلبهکردن و جهت ظلمت رو به ضعف میگذارد، آنگاه اولیاء خدا با این بشر، با مؤمنین طور
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 40 *»
دیگری مأنوس میشوند و طور دیگری انس میگیرند. چون در آن زمان عقلها کمال پیدا میکند، ایمان قوّت مییابد و روحالایمان اصل میشود، وضع مردم طور دیگری میشود، خیلی نورانی میشوند. آن زمان برای اولیاء زحمت نیست و از معاشرت با مؤمنین رنج نمیبرند. اما این دوره حتی از معاشرت با مؤمنین ــ مؤمنین ناقصین، نه کاملین _ رنج میبرند. کاملین که کم بودهاند. الآن ببینید درباره بقیةالله صلوات الله علیه چه فرمایشی رسیده است. امام صادق؟ع؟ میفرماید: نعم المنزل طَیْبَة و ما بثلاثین من وحشة([30]) مهدی صلوات الله علیه که در طیبه بهسرمیبرد، منزل طیبه برای حضرت خوب منزلی است و با بودن سی نفر نقیب برای آن بزرگوار وحشتی هم نیست، با آنها مأنوس است. در یکی از فرمایشات خود حضرت است که میفرماید: پدرم به من دستور داد که من از مردم گریزان باشم و از بین مردم خارج شوم، بین مردم نباشم و در جاهای خلوت مسکن کنم.([31]) آن زمان اینطور نیست. در زمان ظهور، امام؟ع؟ از ملاقات اهل ایمان لذت میبرد و اهل ایمان از ملاقات حضرت لذت میبرند. بین مؤمنین و بین معصومین؟عهم؟ تناسب پیدا میشود. این است که رجعت شروع میشود. رجعت که شروع میشود بر اساس همین امر است. وضع مؤمنین اینقدر تغییر میکند، کاملاً به عکس این دوره است.
وضع الآن، یعنی از زمان آدم؟ع؟ تا زمان ظهور خیلی بد است. ما خودمان بدی وضع خودمان را نمیفهمیم، بدی وضع عالم را نمیفهمیم، فکر میکنیم خیلی نورانی هستیم. ـــ مخصوصاً اگر حمام رفته باشیم و شستشو کرده باشیم، جلوی آینه میایستیم و میگوییم بهبه مؤمن یعنی این. از دیدار خودمان هم لذت میبریم. ـــ اما پناه به خدا میبریم. پناه به خدا میبریم. چه عرض کنم که چقدر ظلمانی هستیم! جنبه ربی، جهت نور و جهت الهی خیلی ضعیف است و در تبعیت است. خیلی انسان شرمنده
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 41 *»
است! همین کلمه نذیر و منذر را که در فرمایشات خدا و اولیاء خدا میبیند، خیلی امر برای شخص عجیب جلوه میکند که این عالم چه عالمی است؟ چقدر تاریک است! و ما در این قسمت از دوره خلقت چگونه هستیم؟! چقدر ضعیف، چقدر کثیف و چقدر دور و کدریم؟!
انبیاء، اوصیاء و معصومین؟عهم؟ چه مجاهده بزرگی میکردند؛ چه مجاهده بزرگی! و متحمل چه مصیبت بزرگی میشدند که با ما مأنوس بودند، بین ما بهسر میبردند و ما را میدیدند و با ما گفتگو میکردند! کفار و مشرکین که وضعشان معلوم است، حتی مؤمنینی که ادعاء ایمان داشتند و واقعاً هم ایمان داشتند و مؤمن بودند، مانند الآن ما چطور هستیم؟ ما کافر که نیستیم، ما مؤمنیم. اگر کسی هم در ایمان خودش شک دارد که بدبخت است، باید یقین داشته باشیم که مؤمنیم، به ایمانمان مطمئن باشیم، در ایمان خود شک نباید داشته باشیم. با اینکه مؤمنیم، با اینکه اگر با همین ایمانی که الآن داریم که مطمئنیم ایمان است و به همین هم دعوت شدهایم و باید به همین امور اقرار کنیم و همین اقرار ایمان است، اگر با همین ایمان هم از دنیا برویم، اهل نجاتیم و نجات مییابیم؛ با وجود این، برای آن بزرگواران مأنوسبودن با ما و امثال ما مصیبت بود، آن بزرگواران این مصیبت را تحمل میکردند، در این جریان همه امور مصیبت بود و خیلی مصیبت بود!
آنگاه در بین مسلمین منافقینی که مبادی کفر باشند، اصل و ریشههای کفر باشند _ پناه به خدا _ به نام اسلام و مسلمین این مصائب را بر این بزرگواران وارد سازند. ببینید اولین مصیبت در میان اسلام و مسلمین از سوی کسانی وارد شد که مبدأ کفر بودند ولی مصائب را به نام اسلام شروع کردند و باب مصائب را گشودند و بر فاطمه زهراء؟سها؟ وارد شد. نذیربودن این بزرگوار و انذار دادن ایشان با این عمل، مخصوص خود زهراء است.
این نوع انذار، این نوع نذیربودن برای هیچیک از انبیاء و برای هیچیک از اوصیاء
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 42 *»
نبوده است. اگر بفرمایید کربلاء چطور؟ عرض میکنم کربلاء را سقیفه درست کرد. اگر سقیفه بنیساعده درست نشده بود و باب مصائب گشوده نشده بود، کجا جرأت میکردند واقعه کربلاء را به وجود بیاورند و حادثه عاشوراء را درست کنند؟! همینطور کجا جرأت میکردند به تدریج مصائب را وارد سازند؟! دومی ملعون با گشودن باب مصائب و شروعکردن آنها، مصائب کربلاء و سایر مصائب را درست کرد. کربلاء آنجا درست شد، حادثه عاشوراء منشأش آنجا بود.
این است که مقام انذار فاطمه مقام عجیبی است و ظاهرشدن به اینگونه نذیربودن، مخصوص خود او است که خدا در این آیه بعد از این قسمها و سوگندها که هریک از اینها نشان مظلومیت زهراء؟عها؟ است بیان فرموده: کلّا و القمر و اللیل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر در همین قسمها فکر کنید. وضع قمر را که نگاه کنید، ظاهرش، باطنش را که نگاه کنید تمامش غم و مصیبت است، تمامش مظلومیت، مقهوریت و مغلوبیت است. قمر ظاهر که این ماه باشد را میبینید که چقدر در برابر ظلمت شب مظلومیت دارد! با اینکه مبدأ جمیع صورتها و تمام خصوصیتهایی است که بر عالم نقش میبندد و همه بهواسطه ماه است. با این موقعیتیکه ماه در این عالم دارد اما اینطور در برابر ظلمات شب مظلوم و مقهور است. ولی مشغول کار خودش است و از آن فعالیتی که دارد دست برنمیدارد اما خیلی مظلومانه. همینطور؛ و اللیل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر ظاهر اینها را که نگاه کنید تمامش نشان مظلومیت و مقهوریت است. باطن این آیات هم که معلوم است امیرالمؤمنین، امام مجتبی، سیدالشهداء صلواتاللهعلیهم هستند. آنگاه خداوند بعد از این سوگندها میفرماید: انها لاحدی الکبر نذیراً للبشر نذیربودن و مقام انذار زهراء؟عها؟ را ذکر میفرماید که این انذار مخصوص به خود او شد.
هیچکس از معصومین؟عهم؟ از جهت شروع مصائب، اینطور مورد صدمات قرار نگرفت، آن هم بهوسیله این اعادی در اسلام. مظهر و مبدأ صورت تمام شقاوتها که
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 43 *»
دومی بود و مبدأ جمیع انوار و همه فیوضات که فاطمه زهراء؟سها؟ بود؛ دو صورت مقابل یکدیگر؛ صورت ولایت کلیه و صورت شقاوت کلیه، صورت عدالت کلیه و صورت ظلم کلی، کاملاً مقابل یکدیگر. نور محض و ظلمت محض. حال از موقع ورود این مصائب بر آن بزرگوار که پشت در با آن ملعون روبهرو شد تا وقتیکه از دنیا رحلت فرمود، هر لحظهای که بر زهراء؟سها؟ میگذشته چه لحظاتی بوده؟! و این مصائب چه مصائبی بوده است؟! ما نمیتوانیم تأمل داشته باشیم؛ یعنی حتی برای تفکر و تدبر نیرو نداریم. مدرک و مشعرش در ما نیست که مبدأیت و منشأیت را بفهمیم.
چون از نظر خلقت در موقعیتی واقع شدهایم، در جایی قرار گرفتهایم که اصولاً نمیتوانیم به مبادی پیببریم و از مبادی با خبر شویم. هرچه میگوییم صرف بیان و لفظ است، درک نیست. چون در آن رتبه نیستیم و در آن رتبه نبودهایم و به آن رتبه نخواهیم رسید. این است که مصائب این بزرگواران درکش و حزنش و تأثرش آنطوری که باید باشد و در شأن آن مراتب است برای ما نیست، حتی انبیاء هم آن مقدار نمیتوانند درک کنند که چه بوده. فقط خودشان درک کردهاند و خودشان مصائب خود را دانستهاند که چیست. چون خودشان مبدأیت دارند و مبدأ بودهاند.
این است که بقیةالله که در هریک از این مصیبتها گریه میکنند، آن گریهها گریه دیگری و طور دیگری است. آن بزرگوار گریه میکنند و حق گریه را، حق مصیبت را اداء میکنند. اگر آن بزرگوار نبود که در این زمان گریه کند و در این زمان بنالد، حق این مصیبتها در این زمانها اداء نمیشد. آن بزرگوار حق مصیبت فاطمه زهراء؟عها؟ را اداء میکند، او است که حق مصیبت سیدالشهداء؟ع؟ را اداء میکند، او است که حق مصیبت رسولالله؟ص؟ را اداء میکند، او است که حق مصیبت هریک از ائمه؟عهم؟ تا مصیبت امام عسکری صلواتاللهعلیه را اداء میکند. اما در بین همه این مصائب، مصیبت فاطمه زهراء؟سها؟ در این موقعیت است که عرض کردم.
آن سیلی که به صورت حضرت خورد، اثر درد آن سیلی در رخساره بقیةالله است.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 44 *»
امام زمان درد آن سیلی را احساس میکنند و گریه میکنند. آن گریهها است که اداءکننده حق مصائب فاطمه زهراء است. خدایا! ما که عاجزیم که در مصیبت زهراء گریه کنیم و بنالیم. خدایا! ما در این مصیبتها نمیتوانیم متأثر شویم، مخصوصاً در مصیبت فاطمه؟عها؟. خدایا! اظهار عجز میکنیم که ما اداء کننده حق این مصیبتها نیستیم. اما امیدواریم که به برکت توجهات بقیةالله از عزاداران بر فاطمه زهراء محسوب شویم و از گریهکنندگان بر مظلومیت زهراء به حساب آییم. خدایا! همین اعمال ناقابل ما را از اجتماعمان، محزونشدنمان و اگر توفیق یافتیم اشکی ریختیم که اسمش را عزاداری میگذاریم، با همه ناقابلی و بیارزشی از ما بپذیر. اینها را در نامه عمل ما ثبت بفرما. و ما را از نعمت ثواب و اجری که برای عزاداران بر فاطمه قرار دادهای محروم مفرما.
و صلی الله علی محمّد و آلمحمّد
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 45 *»
مجلس 24
(شب دوشنبه _ 26 جمادیالاولی 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 46 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
چقدر برای اهل ایمان سخت است تدبر و تفکر در امر مصائب محمد و آلمحمد؟عهم؟! و چقدر برای ایشان ناگوار است وقتیکه میفهمند و میدانند که علت اساسی قبول این مصائب و متحملشدن این مصائب، وضع موجود عالم و اهل این عالم است و اینکه خود ایشان یکی از اجزاء این عالمند و محکوم به همین حکم و محکوم به همین وضع میباشند که عبارت است از غلبهداشتن جهت نفسانی، غالببودن جهت انیت و خودی در وضع این عالم و اهل این عالم که این امر موجب شد که این مصائب بر اهلبیت؟عهم؟ و بر اولیاء ایشان از انبیاء و اوصیاء و بزرگان واقع شود. اگر این نظام و این وضع نبود، این امور را اقتضاء نمیکرد؛ بلکه میبایست ایشان غالب باشند، میبایست ایشان حاکم باشند، میبایست ایشان در همه امور این عالم و در جمیع شئونات قاهر باشند. اما این مظلومیت و مقهوریت و این محل و معرضِ ابتلاءات و مصائببودن ایشان، منشأ و جهتش این است. چقدر اهل ایمان با مطالعه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 47 *»
و تفکر در این امر، از این عالم و اهل این عالم سیر میشوند و دل میبُرند، از این عالم و اهل این عالم انقطاع پیدا میکنند، از خود و اهل این عالم و این عالم متنفر میگردند.
از طرفی هم باید در همین عالم و در همین دنیا آخرت را اکتساب کنند، در همینجا باید کمالات کسب کنند و در همین عالم باید آینده و آخرت خود را تحصیل کنند. این است که از طرفی زندگانی از برای ایشان بسیار سخت و مشکل میشود، از طرفی هم چون باید در این عالم آخرت را تحصیل بکنند، ناچارند این زندگی را متحمل شوند و تن به این زندگی بدهند. این است که اهل ایمان به دنیا رغبت ندارند، در دنیا زاهد میشوند؛ یعنی بیرغبت. به همان مقدار که به آن، آخرت کسب شود اکتفا میکنند که اسمش را دنیای بلاغ میگذارند؛ همینقدر که بتوانند به درجات آخرت نائل شوند و کمالات اخروی کسب کنند و دنیا را بُلْغه قرار دهند؛ یعنی وسیله رسیدن به آخرت. از این جهت در دوران زندگی در طلب معرفت، و در مقام عمل برمیآیند و تا میتوانند با اولیاء؟عهم؟ مأنوس میشوند، سعی و کوشش آنها در این است که بتوانند دلهای خود را لوح معرفت و محبت ایشان سازند. از گناهان خود متنفرند و بر خطاهای خود گریانند، به فضائل آلمحمد؟عهم؟ راغبند و متوجه دوستان اولیاءالله و دوستان دوستان ایشان هستند. در زندگی دقت دارند، در زندگی سعی و کوشش دارند، غفلتشان کم میشود و توجهشان زیاد میگردد. رغبتشان به آخرت زیاد میشود و زهدشان در دنیا زیاد میشود.
اینها همه بهواسطه برخورد با این نکته و دقت در این نکته است که چرا اولیاءالله با آن عظمت و جلالت باید مقهور و مغلوب باشند و این مصائب را متحمل شوند؟ و این مصائب کوچک نبوده که بر آنها واقع شده است. این مصائب و آلام را به این سنگینی و گرانی که متحمل شدند، برای این جهت، این امر و این چهرهای است که برای این عالم و اهل این عالم است که چقدر این چهره در نزد اولیاء و اهل محبت، اهل معرفت و اهل ایمان کریه است! چقدر کریه و ناپسند است، خدا میداند که
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 48 *»
چقدر برای آنها دیدار این عالم و اهل این عالم سنگین است. هرچه اهل ایمان در این امر بیشتر دقت میکنند این امر برای آنها بیشتر مکشوف میشود که باید اولیاء خدا سلام الله علیهم اجمعین با در دست داشتن قدرت الهی، بلکه با اینکه خودشان قدرةالله هستند، تن به این مصائب بدهند و در این زندگانی محدودِ خیلی مختصرِ خود، به این همه مصائب مبتلا گردند. غالببودن جهت نفسی و جهت ظلمت بر این عالم و اهل این عالم باعث این امر شد.
از این جهت فرج را انتظار میکشند به حقیقت انتظار، رسیدن آن دورانی را آرزو میکنند که از ظهور امام؟ع؟ شروع میشود؛ دورهای که در آن غلبه با نور است، دورهای که غلبه جهت ربی شروع میشود. در آن دوره امر امر دیگری است، وضع وضع دیگری است و مؤمنین طور دیگری هستند. معصومین؟عهم؟ به غلبه ظاهر میشوند و روزبهروز امر اهل ایمان در وسعت، در قدرت و در نفوذ است. در آن دوره در و دیوار و زمین و آسمان مظهر تسلط اهل ایمان میشود. در زمین تصرف دارند، در آسمان تصرف دارند، در موجودات تصرف دارند. همه امور و همه اشیاء در فرمان اهل ایمان در میآید و مؤمنین حاکم میشوند. مؤمنین به برکت ظهور حکومت و تسلط حق، به برکت ظهور و تسلط ولیّ مطلق خداوند؛ بقیةالله صلوات الله علیه بر همهچیز حکومت دارند. دوره عجیبی است!
باید آن دوره را انتظار کشید و باید طولانیشدن آن دوره را از خدا خواست. ما باید در دل بخواهیم و به زبان اظهار کنیم که خدایا! آن دوره و صاحب آن دوره را آنقدر دوست داریم که حاضریم جانمان، جان فرزندانمان، جان پدر و مادری اگر داریم، جان بستگانمان همه را فداء کنیم برای اینکه خدایا! تو یک آن بر آنات آن دوره اضافه کنی و بیفزایی. خدمت صاحب آن دوره وجود مقدس بقیةالله صلوات الله علیه عرض میکنیم «بابی انت و امی و نفسی و اسرتی و اهلی و مالی» آقای من! مولای من! فدای یک نفست، فدای یک آن از آنات آن دورهات. جان من، جان پدر و مادر من، جان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 49 *»
فرزندان و اهل من، جان اُسره و خاندان من، اموال من، هرچه دارم همه و همه فدای یک آن از آن آنات که خداوند بر آن دوره اضافه کند و بیفزاید. چه دورهای است آن دوره! انبیاء آرزوی آن دوره را داشتند، ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین آن دوره را انتظار میکشیدند. گریهها و نالههای امام صادق صلوات الله و سلامه علیه برای آن دوره و رسیدن آن دوره، برای همین است که عظمت و جلالت آن دوره، و انتظار کشیدن آن دوره را به مؤمنین بیاموزند که چه دورهای از دوران زندگانی این عالم است و چه قسمتی از قسمتهای این عالم است! خداوند دولت حق، قدرت حق، نفوذ حق، تسلط حق و جلالت و عزت حق را برای آن دوره ذخیره فرموده است که به دست با برکت بقیةالله الاعظم عجلاللهفرجه شروع میشود. دوره عجیبی است!
و چون شروع غلبه نور، و محکومیت و اضمحلال ظلمت است، امام؟ع؟ کار خود و برنامه خود را شروع میفرمایند به انتقامکشیدن از ظلمت. چون تا دوره ظهور ایشان غلبه و تسلط با ظلمت بوده، جَوَلان و تاخت و تاز با او بوده، اظهار عداوتها و شقاوتها با او بوده، امام؟ع؟ شروع به انتقام میفرماید. قربان آن روزها! قربان آن لحظات و آنات! در مدینه منوره پیکر خبیث آن دو ملعون را از قعر سجین خارج میفرماید و همانطور که باب ظلمها بهوسیله آن دو شروع شد و تمام ظلمهای اولین و آخرین از آن دو نفر سرچشمه گرفت، بقیةالله صلوات الله علیه هم انتقام را از آن دو نفر شروع میفرماید و سینه اهل ایمان را شفاء میدهد، عقده اهل ایمان را میگشاید.
اول کاری که میکند این است که شروع میفرماید به محاکمه آن دو ملعون در مصائبی که بر فاطمه زهراء؟سها؟ وارد ساختند. میفرماید: گناه آن مظلومه چه بود که دستهای مبارک او را تازیانه زدید؟ گناه او چه بود که به رخساره او سیلی زدید؟ گناه او چه بود که محسن او را سقط کردید؟ گناه او چه بود که در خانه او را سوزانیدید؟ گناه او چه بود که در حق او استخفاف و اهانت روا داشتید؟([32])
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 50 *»
این ابتداء کردن به انتقامکشیدن از آن دو، بیان این است که مظالم اولین و آخرین، طغیانهای اولین و آخرین از اشقیاء اولین و آخرین از آن دو نفر شروع شده است. اگرچه بهحسب تاریخِ زمان و لحظات زمانی، در دوره زندگانی فاطمه زهراء؟سها؟ بعد از رحلت پدر بزرگوارش شروع شد. ولی همان دو بودند که با این امر باب جرأت بر اولیاء را گشودند، باب فتنهها را در میان اهل حق گشودند، باب طغیانها و معاصی را گشودند و جمیع عالمیان را به این امر دعوت کردند و به کمک خود طلبیدند. پس اشقیاء اولین و آخرین به کمک آنها شتافتند. هر شقیی که با نبیی پنجه در انداخت، هر شقیی که با وصیی پنجه در انداخت، هر ملحدی که با اهل حق پنجه در انداخت، اجابت دعوت اولی و دومی کرد و تبعیت از این دعوت نمود. و این دو نفرند آن کسانی که در سراسر السنه انبیاء و در جمیع شرایع، جبت و طاغوت شناخته شدند. جبت و طاغوت اصلی و حقیقی این دو بودند که به زبان جمیع انبیاء، به زبان جمیع اوصیاء، و به زبان جمیع اهل ایمان در همه دورهها لعنت شدند. ما هم میگوییم: خدایا! جبت و طاغوت را لعنت کن. پس تمام اشقیاء به دعوت این دو، جرأت کردند به جسارتکردن بر اهل حق، به جسارتکردن بر جمیع اهل ایمان از متبوعین و تابعین حق و در سلسله حق. پس فاطمه زهراء؟سها؟ با قبول این امر، باب مصائب شدند.
عرض کردم خدا که در این آیه این بزرگوار را نذیر معرفی فرموده، برای بیان همین عمل و همین کارِ فاطمه بوده است. فاطمه زهراء؟سها؟ محبوب اهل ایمان است، حبیبه خدا و حبیبه رسولالله است. آیا میشود حبیبه خدا و حبیبه رسولالله باشد اما حبیبه انبیاء نباشد؟! همه انبیاء به محبت فاطمه و توسل به محبت فاطمه زهراء؟سها؟ به درگاه خدا تقرب جستهاند. همه انبیاء، اوصیاء و مؤمنین در همه دورهها به محبت فاطمه زهراء؟سها؟ و بهواسطه معرفتشان به مقام و منزلت فاطمه زهراء و وساطت کلیه ایشان بین جمیع مراتب تعینات حقیقت محمدیه؟ص؟ و مراتب خلقی، حق را درک کردند و فهمیدند و به حق معرفت پیدا کردند و به این بزرگوار محبت پیدا کردند.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 51 *»
این محبت باعث شد که اینها از آنچه فاطمه زهراء؟سها؟ ایشان را ترسانید بترسند. فاطمه با قبولکردن این مصائب، همه اهل معرفت و محبت را از جهت نفسی، از جهت انیت و جهت خودی ترسانید. همین کار را عرب انذار، و چنین کسی را نذیر یا منذر میگوید. حال خداوند این بزرگوار را در این آیات نذیر معرفی کرد: انها لاحدی الکبر نذیراً للبشر نذیر فرمود؛ یعنی با همین کار بشر را ترسانید از نزدیکشدن، متابعتکردن و عملنمودن به مقتضای جهت انیت، جهت خودی و جهت ظلمت. وقتیکه آن معرفت و محبت از آن بزرگوار در دل اهل ایمان پیدا شد، این ترس هم برای ایشان پیدا شد و این ترس آنها را واداشت به بیزاری و برائت از جهت نفسی و جهت خودی. اگرچه بهحسب این نظام، این جهت غلبه دارد. اما با داشتن غلبه، مؤمنین از آن جهت بیزار شدند، با اینکه غالب است از همین جهتی که غالب است و غلبه دارد بیزار شدند، با وجود غلبه به خدا پناه میبرند و به فضل خدا و کرم خدا متّکی هستند و به شفاعت اولیاء دل بستهاند، فریادشان بلند است: الهی عقلی مغلوب و هوائی غالب([33]) خدایا! با اینکه عقل و نور و جهت ربی در من مغلوب است، خدایا! هوی در من غلبه دارد و غالب است، با وجود این من از هوای غالب بر خود بیزارم. فریادشان بلند است خدایا! غلبَت علینا شِقوتنا([34]) خدایا! شقاوت بر ما غلبه کرده، هوای نفس بر ما غلبه دارد. با وجود این خدایا! ما میگوییم: ربّنا ظلمنا انفسنا([35]) خودمان بر خودمان ظلم کردیم، خودمان به خودمان بد کردیم. این جهت غالب با اینکه غالب است اما در نزد دوستان فاطمه زهراء؟عها؟ بهواسطه همین انذار فاطمه زهراء کریهالمنظر است.
اگر فاطمه زهراء؟عها؟ آن مصائب را قبول نکرده بود و باب مصائب نشده بود و اهل شقاوت و طغیان برای اظهار عداوتها بر اولیاء جرأت نمیکردند، کجا مؤمنین چهرههای
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 52 *»
پلید و کثیف و کریه سجینی را میشناختند؟ از کجا میشناختند و از کجا میدانستند که جهت نفسی و جهت خودی؛ یعنی چنین کسانی؛ یعنی اولی، یعنی دومی که اصل و مبدأ این جهتند و مظاهر کلی این جهتند. با آن قبولکردن و بهواسطه تحمل آن مصائب، این امر برای اهل ایمان روشن شد. و اهل ایمان بر اساس محبت و معرفت، با برائت و عداوتِ آن مظاهر توانستند خودشان را نجات بدهند، از خود و جهت خودی و معاصی خود بیزار باشند. و همین بیزاری، برائت از آتش جهنم است، همین بیزاربودن از مظاهر کفر، طغیان و عصیان و از آثار آنها _ که خود طغیانها، کفرها و عصیانها باشد _ خود این بیزاریها وسیله نجات است. نشان این بیزاریها همین ندامتها، گریهها و همین اقامه مجالس عزاء برای فاطمه زهراء؟عها؟ است؛ همینها نشان بیزاری است.
ما چطور بگوییم خدایا! ما از اولی و دومی بیزاریم؟ ما چطور بگوییم خدایا! ما فاطمه را دوست داریم؟ خدایا! ما به اندازه خودمان مقام و منزلت فاطمه را در نزد تو دانستهایم و بهواسطه محبت به آن بزرگوار در این مصائب محزون هستیم. با این اجتماعات خود داریم به درگاه تو عرض میکنیم که خدایا! ما از ظالمین درباره فاطمه زهراء؟سها؟ بیزاریم، از آنهایی که به آن حضرت استخفاف کردند، از آنهایی که جسارت ورزیدند، از آنهایی که آن مظلومه را تنها گذاردند و در مقام نصرتش برنیامدند، از آنهایی که به چشم میدیدند که نسبت به او و شوهر و فرزندان او دارد ظلم میشود و در مقام یاری او برنیامدند، از آنهایی که نالهها و گریههای او را میشنیدند اما بیتفاوت بودند و او را نصرت نکردند، خدایا! ما از همه آنها بیزاریم. و با اینکه متجاوز از هزار سال است اما نالههای فاطمه زهراء کنار گوش ما است. خدایا! اشکهای چشم فاطمه زهراء؟سها؟ در مقابل دیدههای ما است. خدایا! بیکسی فاطمه زهراء؟سها؟ را ما در کنار خودمان احساس میکنیم. از این جهت در مقام نصرت او برآمدهایم، در مقام احترام به او برآمدهایم، در مقام اعزاز حق او بر آمدهایم. او برای ما عزیزه است، حق او برای ما عزیز است. فرزندان او برای ما عزیز و شریفند. خدایا! ما با این اقامه عزاء و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 53 *»
محزونشدنمان، برائت و بیزاری خود را از آن رؤسای کفر و ضلالت و آن مظاهر طغیان و عصیان و آن مجالی جهت نفسی و ظلمت اظهار میکنیم. خدایا! با اینکه جهت نور در ما مغلوب است و اقتضاء این نظام است، اما بر ما منت گذاردهای و بر ما رحمت فرمودهای، معرفت اولیائت را برای ما و بهحسب ما طوری ظاهر ساختهای که انشاءالله ما به برکت این معرفتها با اهل دوره ظهور مشابهت پیدا میکنیم.
این معرفتها و محبتها که خداوند نصیب فرموده، به معرفت و محبت اهل دوره ظهور بقیةالله صلوات الله علیه شباهت دارد، به آن دورهای که عقل شروع میکند به غالبشدن بر جهل و جهت ظلمت، یک شباهتی پیدا کردهایم. این معرفتها و محبتها شبیه آن دوره است. روی این جهت باید در ازدیاد این معرفت و محبت همت کنیم. امر را جدّی بدانیم. در این موضوع سهلانگاری نداشته باشیم.
فرمود هرکس شبیه قومی شود خداوند او را از آن قوم محسوب میدارد.([36]) این یک قاعده است. این حدیث شریف را هم که بارها شنیدهاید در مواعظ فرمودهاند که خداوند به نبیی از انبیاء وحی فرمود که به امتت بگو نپوشید لباس دشمنان مرا، نخورید طعام دشمنان مرا، نروید به راههایی که دشمنان من میروند که اگر چنین کنید شما هم دشمن من خواهید بود همانطور که آنان دشمن من هستند.([37]) این مطلب به نبیی از انبیاء وحی شد و ایشان هم به امتش ابلاغ کرد. این را که شنیدهاید. همچنین در قوم موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در دستگاه فرعون شخصی مضحک بود و فرعون را میخنداند؛ به اینطور که لباس موسی را میپوشید و مثل موسی راه میرفت، مثل موسی حرف میزد؛ به اصطلاح در اعمال، رفتار و گفتارش تقلید او را میکرد تا فرعون بخندد. موقعیکه همه فرعونیان غرق شدند، او غرق نشد. موسی؟ع؟ عرض کرد: خدایا! در میان فرعونیان این از همه بیشتر باعث ناراحتی من
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 54 *»
بود، بهواسطه این کارهایش من رنج میبردم، چرا این غرق نشد؟ اینطور نقل میکنند. خطاب رسید که خدا فرمود: چون او به لباس ولیّ ما در آمده بود، ما حیاء کردیم و به احترام لباس ولیّمان او را غرق نکردیم.([38]) ببینید شباهت رسانیدن چه میکند! در حدیثی است که من کثّر سوادَ قوم فهو منهم([39]) هرکس سیاهی جمعیتی را زیاد کند از آنها است، اگر در رحمتند او هم در رحمت است، اگر در عذابند او هم در عذاب است. این نوع فرمایشها داریم. در قرآن هم که خداوند بهطور صریح به پیامبر میفرماید که بگوید: هرکس میخواهد خدا را دوست داشته باشد _ و در نتیجه خدا او را دوست داشته باشد _ مرا متابعت بکند.([40]) و متابعت؛ همین شبیهشدن است.
اکنون ما از برکات اولیاء؟عهم؟ و بزرگان در معرفت و محبتمان به محمد و آلمحمد؟عهم؟ به معرفت و محبت اهل دوره ظهور شباهت رساندهایم. در کتاب مبارک ارشاد میفرمایند: این فرمایشات ارشاد نسیم عالم هورقلیا است که وزیده است. میفرماید: مگر نمیبینید بوی کربلاء میشنوید، پس نزدیک شدهاید. اینگونه تعابیر را میفرمایند. میفرمایند: همینکه نزدیک کربلاء میشوید میبینید بعضی دارند عربی صحبت میکنند. نوعاً نزدیک هر مرزی، نزدیک هر حدّی از حدود زبان مشترک میشود. اهل آنجا هم مطابق این طرف مرز میتوانند حرف بزنند، هم مطابق آن طرف مرز. آن زمان که کربلاء میرفتند؛ مخصوصاً از قصر شیرین که میرفتند، نزدیک آنجا که میشدند میدیدند زبانها دارد تغییر میکند، بعضی دارند عربی حرف میزنند. معلوم میشد که به مرز نزدیک شدهاند، به حد رسیدهاند و میخواهند وارد عراق بشوند. تشبیه میفرماید. میفرماید: این فرمایشاتی که در ارشاد ذکر میفرمایند میبینید که اینها طور دیگری است، زبان زبان دیگری شده، توصیف و تعریف و بیان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 55 *»
مقامات معصومین؟عهم؟، وضع دیگری پیدا کرده، اینها نشان این است که به مرز نزدیک شدهاید.([41]) ببینید چه منّتی و چه لطفی است!
عرضم این است که این معرفتها و محبتها انشاءالله با معرفتها و محبتهای اهل دوره ظهور مشابه شده است. خیلی امر عجیب است! انتظار ما این است که انشاءالله ما از اهل دوره ظهور به حساب آییم. چون به برکت این بزرگواران انشاءالله شباهت پیدا کردهایم. وعده هم دادهاند که اگر به قومی شبیه شدید از آنها خواهید بود. خدایا! آرزوی ما این است که ما از اهل دوره ظهور به حساب آییم و انشاءالله در معرفت و محبت و همینطور در عمل، تقوی، مبرّات، حسنات، طاعات، توفیقاتِ دیگری داشته باشیم. خدایا! خودت فرمودهای هل جزاء الاحسان الا الاحسان([42]) خودت بر ما منت گذاردهای، این نعمت و منت را بر ما اتمام بفرما به کمالاتی که ما باید در دنیا کسب کنیم و برویم.
خدایا! جای دیگری نداریم، راه دیگری نداریم. همین عمر است، همین شب و روز ما است، همین وضع ما است و هرچه توشه لازم داریم باید از همینجا هم برداریم به آخرت ببریم. دیگر از آخرت برگشتنی نیست. همینجا ما باید برای خودمان جِوار و مجاورت محمد و آلمحمد؟عهم؟ را تحصیل کنیم، همینجا و در همین مدت عمر و با همین شرایط ما باید برای آخرت مقامات و مراتب عالیه جنت را کسب کنیم. وضع همین است، مجالسمان همین و معاشرینمان همینها. هرچه هستیم همین است. جای دیگری، طور دیگری و راه دیگری که نداریم. کجا برویم؟! به که پناه ببریم؟! با چهکسی معاشر بشویم؟! چطور زندگی کنیم؟! خدایا! چارهمان همین است. هیچچارهای نداریم مگر همینطور که هستیم. میبینیم بچههایمان بزرگ شدند، جوانهایمان رو به کهولتند، کهولمان رو به شیخوخت و پیرشدنند. موهای سر و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 56 *»
صورت که تا دیروز سیاه بود سفید شد، عمرها دارد تمام میشود، اما وضع دیگری پیدا نشده، همان که بوده هست. معاشرین همان معاشرین، مجالس همان مجالس، وضع همان وضع است. خدایا! تو در همینطور مجالس، در همین معاشرتها و در همین زندگانیها چاره ما را بکن.
به هرحال ما باید همینطورها آخرت خودمان را کسب کنیم و درست کنیم. خدایا! بهحق محمد و آلمحمد، بهحق فاطمه زهراء؟سها؟ دست ما را در دنیا و آخرت از دامن زهراء کوتاه نکن. خدایا! بهحق نالههای زهراء، بهحق گریههای زهراء در همین دوره زندگانی، عمرِ ما را هرچه بیشتر در طاعت و معرفت و کسب محبت و نصرت دینت طولانی فرما. خدایا! در همین عمر، با همین وضع و شرایط و این زندگانیها، ما جِوار فرزندان فاطمه را میخواهیم. ما میخواهیم زیر لواء بقیةالله باشیم، ما میخواهیم با آن بزرگوار باشیم. درجات و مقامات بهشت را میخواهیم. خدایا! ما از دشمنان تو و دشمنان اولیاء تو بیزاریم. نکند ما با آنها محشور شویم، نکند ما مثل آنها عذاب شویم، نکند با آنها باشیم.
آنچه چاره کار ما را میکند، با همین وضع ظاهر و همینطور که در کمال بیچارگی قرار داریم، همین توجهات و توسلات است. خداوند اینها را از ما نگیرد و انشاءالله بیش از پیش بشود. این داغهایی که در غم اولیاء داریم، در دل ما شدیدتر بشود. خدایا! این جراحتهای دل ما التیام پیدا نکند. خدایا! روزی نرسد که دل ما در این مصیبتها نسوزد و غم دل ما کم بشود و سوز سینه ما کم بشود. خدایا! ما سینهای میخواهیم که بسوزد، دلی میخواهیم که در غم مصائب اولیاء؟عهم؟ بریان باشد! خدایا به یاد فاطمه و مصائب فاطمه زهراء باشیم. و انشاءالله به برکت محبت و توجه به آن حضرت، بیزاری از دشمنان آن بزرگوار و همه اشقیاء همیشه در دل ما تازه باشد، و با همین ولایت و محبت و برائت از اعداء از دنیا برویم.
اللهم صل علی محمّد و آل محمّد
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 57 *»
مجلس 25
(شب سهشنبه _ 27 جمادیالاولی 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 58 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
در این آیه شریفه دقت میکنیم که خداوند فاطمه زهراء؟سها؟ را نذیر و ترساننده بشر نامیده از عذاب خدا، از خشم خدا و از آثار مترتب بر متابعتکردن جهت نفسی؛ آن بزرگوار را به این مقام ستوده است. عرض شد یکی از شئونات اولیاء، یکی از شئونات آلالله، اهلالله؟عهم؟ همین نذیر بودن و ترساننده بودن است. در این آیات که به تفسیر ائمه هدی؟عهم؟ به فاطمه زهراء اختصاص دارد، خداوند او را به عنوان نذیر معرفی میفرماید. و حال آنکه یکی از شئونات دیگر این بزرگوار و همه انبیاء و اولیاء، مبشربودن است. ایشان هم مبشرند، هم منذر و نذیر. اهل همه عوالم را، در مقام شرع و تکلیفِ هر عالمی مژده میدهند به اینکه اگر به مقتضای جهت نوری و ربی رفتار کنند، آثاری که بر آن جهت مترتب است، نعمتها و لذتهایی است که خداوند فراهم فرموده و به زبان انبیاء وعده فرموده، و این بزرگواران هم آن وعدهها را به خلق رسانیدهاند. بشارتدادن هم کار ایشان است. اما خداوند در این آیه فاطمه را فقط نذیر معرفی فرموده است. در حالی
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 59 *»
که قطعاً مبشر هم هست. اما چرا فقط نذیر فرموده است؟ در همین امر تأمل میکنیم و فکر میکنیم و مصائب فاطمه زهراء؟سها؟ را از همین کلمه نذیر مورد توجه قرار میدهیم و امیدواریم از عزاداران فاطمه زهراء؟سها؟ به حساب آییم.
عرض شد این دورهٔ از زمان تا ظهور امام عصر صلوات الله علیه دورهای است که جهت نفسی غلبه دارد. این عالم و نظام این عالم روی مصالح عدیده که در جاهای خودش ذکر شده اقتضاء میکند که در این دوره از زمان، جهت نفسی غالب و جهت ربی مغلوب باشد. از این جهت اولیاء هم این جهت را رعایت کرده و به مقتضای این جهت در این عالم ظاهر شدند. خود این عالم و اهل آن آن جهت دیگر را که از زمان ظهور امام زمان صلوات الله علیه ظاهر میشود نمیتوانستند تحمل کنند. پس چون در آن زمان جهت ربی و جهت نور شروع به غلبه میکند، ظهور اولیاء هم در این عالم و اعمالشان، رفتارشان، اقوالشان و احکامشان همه بهحسب غلبه نور و ضعف ظلمت خواهد بود. اهلالله و اولیاء؟عهم؟ به اقتضاء غالببودن جهت ربی ظاهر میشوند، و اهل آن دوره آن نوع و آن کیفیت ظهور را میتوانند تحمل کنند. بنابراین برای اهل ایمان دورهای نورانی و دورهای ربّانی است. و چون جهت ربی در آن دوره غالب است، همه ربّانیت پیدا میکنند، همه در سایه ربوبیت و در پرتو انوار ربّ قرار میگیرند، بهطوری که بارها این آیه شریفه را متذکر بودهایم و اشرقت الارض بنور ربّها([43]) و ائمه؟عهم؟ این آیه را به دوره ظهور بقیةالله صلوات الله علیه تفسیر فرمودهاند و فرمودند: ربّ الارض امام الارض([44]) زمین به نور امام زمان صلواتاللهعلیه روشن میشود، بهطوری که اهل آن دوره از نور خورشید و ماه بینیاز میشوند. نه اینکه خورشید و ماه نور نداشته باشند، دارند. اما به نور آنها نیازمند نیستند. چون در آنها ربوبیت غلبه کرده و نور رب ظاهر شده، آنها به نور رب نگاه میکنند. به نور رب که نگاه کردند دیگر انوار خورشید و ماه و ستارگان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 60 *»
در برابر آن نور مضمحل است و بود و نبودش یکسان است. برای آنها روز و شب یکسان است. چرا؟ چون دیدههای آنها به نور رب روشن شده، گوش آنها به نور رب میشنود و تمام اعضاء و جوارح آنها محکوم به نور رب است. نور رب در همه اعضاء و جوارح آنها ظاهر شده و ظاهر و باطن آنها را روشن ساخته است. وقتیکه تمام اعضاء و جوارح به نور رب روشن شد، به مقتضای آن نور حرکت میکنند و سلوک مینمایند. پس از دست ایشان نور جاری است، از پای ایشان نور جاری است، از دیده ایشان، از گوش ایشان، از همه اعضاء و جوارحشان نور جاری است. در آن دوره نور حاکم است، و ظلمت و جهت نفسی مغلوب است.
اینکه ما در این دوره در روز به نور خورشید و در شب به نور ماه و نور ستارگان نیازمندیم، بهجهت این است که ما ظلمانی هستیم. بهواسطه معاصی و بهواسطه جهت نفسی از نور رب محجوب شدهایم. نه اینکه اکنون که دوران غیبت است اینطور باشد. در زمانی هم که ائمه؟عهم؟ ظاهر بودند، حتی زمانی که رسولالله صلی الله علیهم اجمعین ظاهر بودند، بشر همین بشر بود و مثل ما بودند. از این جهت فرق نمیکردند، در ایشان جهت ظلمت و جهت نفسی غالب بود و جهت ربی مغلوب. اینکه میگویم مغلوب، مغلوبیتی بود که گویا نوری نبود. ولی چون بهطور کلی این نور نابود نمیشود، ضعیف میشود. و ممکن است به قدری ضعیف شود که گویا اصلاً نیست، اینطور هم میشود باشد، ولی آنطور نیست که به کلی نباشد.
مقصود این است که آنها هم مثل ما بودند، آنها هم با بودن مثل رسولالله؟ص؟ در میان ایشان، در روز به نور خورشید و در شب به نور ماه و ستارگان نیازمند بودند، نمیتوانستند از نور پیغمبر؟ص؟ استفاده کنند و از نور مطهر آن حضرت بهرهمند باشند. چون زمین نمیتوانست اینطور باشد؛ یعنی این عالم نمیتوانست اینطور باشد، اهل این عالم هم همینطور بودند؛ مثل الآن. نه اینکه رسولالله در آن موقع نور نداشتند. رسولالله در همان موقع نور داشتند و نورشان هم نوری بود که عالم و اهل عالم را از نور
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 61 *»
خورشید و نور ماه بینیاز کننده بود، آن بزرگوار با بقیةالله صلوات الله علیه فرق نمیکرد. بقیةالله هم در این جهت مثل رسولالله هستند و رسولالله مثل بقیةالله. امیرالمؤمنین هم مثل بقیةالله، امام حسن و امام حسین و همه معصومین؟عهم؟ در این جهت مثل هم بودند. ولی چرا خداوند این آیه را در خصوص بقیةالله و دوران ظهور حضرت نازل فرمود و آن دوره را وصف کرده و فرموده: و اشرقت الارض بنور ربها؟
عظمت و جلالت این انوار مقدسه این است که وقتیکه دوره ظهور شود، زمین به نور پرورندهاش نورانی میشود؛ یعنی به نور امامش. اهل زمین به برکت تابش نور امام از نور خورشید و ماه بینیازند. این مطلب عین حدیث است، معنای حدیث است که عرض میکنم. ائمه؟عهم؟ این آیه را اینطور تفسیر فرمودند. پس از این جهت بقیةالله با رسولالله تفاوتی ندارند. اما چرا زمان رسولالله؟ص؟ که حضرت در بین خلق ظاهر بودند مردم در شب به نور ستارگان و ماه و در روز به نور خورشید نیاز داشتند و از نور رسولالله صلواتالله و سلامهعلیه وآله استفاده نمیکردند و از نور ماه و خورشید بینیاز نمیشدند؟ آیا رسولالله این نور را نداشتند؟! آن بزرگوار در آن زمان، معنا، موقع و مصداق الله نور السموات و الارض نبودند؟! آیا آن حضرت در همان زمان به نور خود همه آسمانها و زمین را روشن نکرده بود؟ و حال آنکه هر روشنایی که در عالم بود از رسولالله بود. خورشید هم که میدرخشید نورش از نور رسولالله بود، ماه هم که در شب زمین را روشن میکرد نورش از نور رسولالله بود.
چرا فاطمه زهراء در موقع نقل حدیث کساء میفرماید: وقتیکه پدرم آمدند و به من گفتند که مرا ضعف گرفته و کساء یمانی را بر من بپوشان، من کساء را آوردم و بر آن بزرگوار پوشانیدم و صرت انظر الیه و اذا وجهه یتلألأ کأنّه البدر فی لیلة تمامه و کماله([45]) وقتیکه کساء را روی شانههای مبارک پدرم انداختم و او را به کساء پوشانیدم، آنگاه ایستادم و شروع کردم به نگاهکردن به رخساره پدرم، دیدم صورتش مثل ماه در شب
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 62 *»
چهارده که شب تمامیت و کمال ماه است میدرخشد. تعبیر فاطمه زهراء؟سها؟ این است که مثل ماه میدرخشد.
نوعاً این تشبیه «مثل ماه تمام و کامل میدرخشد» یا اینکه چیزی را به چیزی تشبیه میکنیم، از نظر ما «تشبیهشده» نمونه آن چیزی است که به آن تشبیه شده است. مثال عرض میکنم تا مطلب روشن شود. در درسهای ادبی هم مشهور است؛ مثل «زیدٌ کالاسد» که زید را در شجاعت به شیر تشبیه کرده، میگویند: زید مانند شیر است؛ یعنی چطور شیر شجاعت و دلاوری دارد، دلیر است! همینطور زید هم شجاعت و دلاوری دارد، شخصی دلیر و شجاع است. فایده این تشبیه بهحسب درک ما این است که چون شجاعت و دلاوری در شیر خیلی زیاد است و برای ما مظهر شجاعت و دلاوری است، آنگاه زید را در شجاعتش به شیر تشبیه میکنیم؛ یعنی نمونه آن است. پس در اینجا چیز ضعیفی را، و بهحسب ظاهر شجاعت کمی را به شجاعت زیادی تشبیه کردهایم. مردم نوعاً در تشبیهات اینطور فکر میکنند.
در صورتی که اگر ما همین عبارت تشبیه را به دست حکیمی بدهیم. حکیم که به آن نگاه میکند غیر از ما میفهمد. ما اینطور میفهمیم که شیر در شجاعت و دلاوری خیلی قوی است و شجاعت زید در برابر او چیزی به حساب نمیآید. چهبسا اگر با هم جنگ کنند زید مغلوب شود. ولی او را به شیر تشبیه میکنیم؛ یعنی او در شجاعت نمونه آن است؛ به این معنا که شیر خیلی شجاعت دارد، آنگاه زید هم مثل او است. اما وقتیکه ما این تعبیر را به دست حکیمی بدهیم، به شرطی که حکیم حقیقی باشد و حکمتش حکمتی باشد که خدا به او آموخته و حکیم ربانی باشد؛ مثل مشایخ عظام+؛ آنها به ما اینطور میفرمایند که شما اشتباه میکنید، مطلب به عکس است، شیر مانند زید است نه زید مانند شیر. چون شجاعتِ زید شجاعت انسانی است، و شجاعت شیر شجاعت حیوانی است. و هرچه از کمالات در حیوان است، نمونه و شعاع مرتبه انسانی است. بر فرض اگر شجاعت زید و شجاعت شیر یک
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 63 *»
حقیقت باشد، ولی در انسان و در این مظهر که ظاهر شده قویتر و عالیتر است. چون خلقت و ترکیب انسان عالیتر است، شجاعت و دلاوری در روحیه او هم عالیتر است و در وجود او رتبهاش بالاتر است تا در پیکر شیر. پیکر شیر پیکری حیوانی است و رتبهاش پست، و ترکیب و اعتدالش نسبت به اعتدال بدن انسان کم است. از این جهت در تعبیرِ «زید مثل شیر است» اقوی به اضعف تشبیه شده. اما چون توهمات اینطور است که شجاعت را در او خلاصه و فشرده میبینند، این تشبیه واقع شده است.
در اینجا نکته عجیبی است. این به عنوان معترضه باشد، دقت بفرمایید. بر همین مقیاس صفات رذیلهای که در انسان بروز میکند نسبت به صفات رذیله حیوانات موذی شدیدتر است. آن صفات رذیله در حیوانات موذی و حیوانات درنده نمونه و شعاع این صفات است، یا بفرمایید آنها در مرتبه ضعیفی از این صفات است. خداوند در این آیه شریفه قرآن میفرماید: ان هم الّا کالانعام بل هم اضلّ([46]) انسانهای درنده، انسانهای گزنده، انسانهایی که دارای صفات حیوانی هستند؛ ان هم الا کالانعام اینها نیستند مگر مثل چهارپایان بل هم اضل بلکه بدترند. این بدتری به لحاظ این است که درندگی و گزندگی در انسان درنده و گزنده کجا، و درندگی در یک حیوان درنده یا گزندگی در یک حیوان گزنده کجا! این شعاع آن است، یا بفرمایید یک مرحله ضعیفی است که در اعتدال و پیکر و ترکیبی حیوانی ظاهر شده که نسبت به اعتدال و ترکیب انسانی ضعیف است. بل هم اضل ناظر به این امر است.
مقصود این است که در تشبیهات باید به این نکته توجه داشت. حال تشبیه اولیاء چطوری است؟! تشبیهات خدا چطوری است؟ تشبیهاتی که معصومین؟عهم؟ فرمودهاند چطوری است؟! در این تشبیه فاطمه زهراء؟سها؟ فکر کنید که میفرماید شروع کردم به نگاهکردن به رخساره پدرم و رخساره آن بزرگوار مانند ماه تمام و کامل میدرخشید. در این تشبیه بهحسب ظاهر و درک سطحی، ما فکر میکنیم ماه خیلی
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 64 *»
درخشنده است، ماه در شب در وسط آسمان قرار میگیرد و نیمکره زمین را روشن میکند، نیمکره زمین به برکت همین تابش ماه روشن میشود، آنگاه فکر میکنیم صورت رسولخدا؟ص؟ که نورانی بود؛ مثل این است که میگوییم فلانی صورتش نورانی است، مثلاً حمام رفته صورتش میدرخشد. فکر میکنیم رسولخدا؟ص؟ به نظر فاطمه زهراء _ نعوذبالله چون پدر بودند و ایشان هم دختر بودند و خیلی بابا را دوست داشتند _ از نورانیبودن چهره پدرشان حظ کردند، خواستند آن را بیان کنند، گفتند: رخساره پدرم؛ مثل ماه میدرخشد. اینها درک سطحی است که نوع مردم همینطور فکر میکنند.
ولی این بزرگوار میخواهد بفرماید نور رخساره پدرم نوری بود که نور ماه نمونه و شعاعی از آن نور بود. اگر کسی میخواهد در این عالم بداند که نورانیت صورت پدر من چقدر است، به مقداری که در این عالم به چشم او بشود بیاید و چشم او بتواند آن را بیابد و عقل او بتواند درک کند و برای او حسی باشد، در شب چهارده برابر ماه بایستد و ببیند که ماه نیمکره زمین را روشن کرده و قرص کاملاً تام و تمام است. این درخشندگی ماه در این عالم نمونه و شعاع نور صورت پدر من است. پس از این طرف باید حساب کنیم؛ یعنی این را شعاع آن بدانیم؛ به این معنا که آن نور چنین نوری بود که اگر خلق اجازه میداشتند و قابل بودند و چشمها را قوت میدادند، میدیدند چگونه چهره رسولالله؟ص؟ نه تنها نیمکره زمین را روشن میکند؛ بلکه تمام زمین و تمام آسمانها را روشن میکند. ولی به چشمها قوت ندادند و چشمها به همین ضعف باقی است.
این چشمها نمیتوانند قوت بگیرند. چشم معصیتکار، چشمی که در او روح جهت نفسی غلبه دارد و حاکم است، آن نور را نمیتواند ببیند. گوشی که بر او جهت نفسی غلبه و حکومت دارد صدای رسولالله را آنطوری که باید بشنود نمیتواند بشنود که در هرجا باشد صدای رسولالله را بشنود؛ مثل اینکه زمان ظهور همینطور است. هرکس هرجا هست صدای بقیةالله صلوات الله علیه را میشنود، هرکس هرجا هست رخساره بقیةالله را میبیند. با گوشش صدای حضرت را میشنود، با شامهاش بوی وجود
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 65 *»
مبارکش را استشمام میکند.([47]) همان بویی و رائحهای که وقتیکه امام حسن بر مادرش فاطمه؟عها؟ وارد شد عرض کرد: اِنّی اَشُمّ عندک رائحةً طیبةً کأنّها رائحة جدّی رسولالله([48]) حسین هم همین را گفت، امیرالمؤمنین هم همین را گفتند که رائحه برادرم و پسرعمویم؛ رسولخدا را استشمام میکنم، آن هم آن رائحه طیبه! در بهشت که خداوند روائح طیبه قرار داده؛ دیوارش بوی طیب دارد، زمینش بوی طیب دارد، بوی طاهر و پاکیزه و رائحه طیبه دارد. ریاحینش و هرچه در بهشت است بو دارد و بویش هم رائحه طیبه است،([49]) همان بو بوی محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. زیرا نور بهشت از چهره محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. هر مزهای در بهشت هست، مزه محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. رسولخدا؟ص؟ هم در این عالم اینطور بودند. از این جهت با یکدیگر فرق نمیکنند.
دوران ظهور دورانی است که هرکس هرجا هست بوی بقیةالله را میشنود، حتی در همین دوره کسانی بوده و هستند که گاهگاهی میگفتند: ما رائحهای میشنویم؛ رائحه دوست، بوی دوست را میشنویم که مثلاً از این طرف است. حال یا بقیةالله، یا کاملی از کاملین آنطرف بوده، امروز ما از این سمت بوی بقیةالله را میشنویم. یک حسابی هست، از یک طریقی پیمیبرند. البته طریق صحیحش در دست اهل حق است که میتوانند با یک محاسبهای حساب کنند که امروز در این عالم ظاهر، رجال الغیب کدام قسمتند. میتوانند حساب کنند و به دست بیاورند که مثلاً امروز رجال الغیب در کدام قسمت از عالم ظاهر شدهاند. با آن حساب پیمیبرند و به آن سمت توجه میکنند. اگر توسلی دارند، تقربی دارند و عملی و ذکری دارند، به آن طرف انجام میدهند که مطمئنند که به قبله باطنی رو کردهاند. آنهایی که چشم و گوششان باز شده و قبل از رسیدن ظهور، هورقلیایی شدهاند آیا نمیدانند مثلاً امروز بقیةالله
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 66 *»
صلوات الله علیه در کجای عالم و در کدام سمت ظاهرند؟ آنها بوی امام را استشمام میکنند و میدانند که امروز مثلاً امام؟ع؟ در سمت عراقند، مثلاً کربلاء هستند. چون وقتیکه به این طرف و آن طرف رو میکنند میبینند نور مثلاً از این طرف است، میفهمند که نسیم آن بدن مطهر دارد از این طرف میوزد، به آن سمت توجه میکنند.
مقصود این است که در آن دوره همانطور که به برکت نور امام؟ع؟ از نور ماه و خورشید بینیاز میشوند، همانطور گوششان هم صدای حضرت را میشنود، بینیشان هم رائحه حضرت را استشمام میکند. اصلاً با دهان مزه وجود امام را میچشند، هرکجا هستند مزه وجود مطهرش را میچشند و لذت میبرند. ذائقهشان قوی است. شامّهشان، سامعه و باصرهشان همه قوی است. غذا میخورند مزه امام را میچشند. امام که خوردنی نیستند اما هر مزهای که هست از امام است و از برکت وجود امام است. دوره عجیبی است! به در و دیوار که نگاه میکنند، نقش بقیةالله را در آسمان و زمین و در همه چیز میبینند. خیلی دوره عجیبی است!
اینها بهواسطه چیست؟ علتش چیست؟ مگر فرق بقیةالله با رسولالله چیست؟ مگر فرق داشتند؟! نه، در ایشان فرق نیست، یکی هستند. فرق در این دو نظام و این دو دوره است. اکنون ببینید ما در چه دورهای بهسرمیبریم؟! ببینید چه دورهای را داریم میگذرانیم و ما در چه قسمت عالم واقع شدهایم؟! و چقدر باید آرزوی آن دوره را داشته باشیم و انتظار آن دوره را بکشیم! انشاءالله این حرفهای من نعوذبالله نعوذبالله دروغ که نیست، خلاف که نیست. همین یک آیه کفایت میکند: و اشرقت الارض بنور ربّها این را که من نمیگویم قرآن فرموده. تفسیرش را هم که من نمیگویم امام فرموده: مردم به برکت نور امام از نور خورشید و ماه بینیاز میشوند. با اینکه هم خورشید و هم ماه در عالم هست و مثل الآن هم تابش دارند، نه اینکه تابش خورشید از بین برود و خورشید بینور بشود، ماه بینور بشود. اگر ماه بینور بشود که ماه نیست، اگر خورشید بینور بشود که خورشید نیست. با اینکه خورشید خورشید است و نور دارد و مثل الآن
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 67 *»
خورشید است، و اصلاً خود همین است، با وجود این اهل دوره ظهور از نور خورشید بینیازند. چرا؟ برای اینکه خودش خورشید شده، خودش تابنده است، خودش نور دارد. چون در او نور رب ظاهر شده و غلبه کرده، ربّانی شده است. هر مؤمنی ربّانی شده اگرچه مؤمنِ ضعیف ضعیف باشد. اصلاً در آنوقت مؤمن ضعیف دیگر معنا ندارد. با اینکه در رتبه نقصانند و همیشه در رتبه نقصانند، اما در همان رتبه به برکت امام؟ع؟ به تدریج به کمالی که باید برسند میرسند. اذا قام قائمنا وضع یدَه على رؤس العباد فجمع بها عقولَهم و کمُلت بها احلامُهم([50]) وقتیکه مهدی صلوات الله علیه ظاهر شود دست مبارک را روی سر مردم میگذارد، از برکت آن دست تمام عقلها کامل میشود، تمام احلام به کمال خود میرسد. همان نور رب، عقل است. همان روح الایمان، همان جهت رب شروع میکند به ظاهرشدن و غلبهکردن بر جهت نفسانی، آن هم به تربیت بقیةالله و تحت عنایت و توجّهات خاص آن بزرگوار. اینطور روزبهروز و آنبهآن ترقی میکنند. در آن دوره مؤمنان وضع عجیبی دارند!
اما در این دوره چون بر خلاف آن دوره جهت ربی مغلوب است؛ بلکه در بعضی به اندازهای مغلوب است که گویا نیست و مضمحل است و جهت نفسی و ظلمت غالب است. این است که بشر را از مقتضیات این جهت خیلی باید ترسانید. حال اگر ترسید و از مقتضیات این جهت اعراض کرد و از مقتضیات این جهت وحشت کرد، او تقدم یافته؛ یعنی هنوز آن دوره نرسیده، قدم جلو گذارده است. و به هرمقدار که جلو بیاید به آن عرصه و به آن دوره ملحق شده و همانطور که عرض کردم به آن دوره شباهت رسانیده است. لمن شاء منکم انیتقدم او یتأخر.
معنای تأخر چیست؟ نه اینکه پایش را عقب بگذارد و عقبگرد کند. او یتأخر یعنی همانجایی که ایستاده قدم برندارد، لمن شاء منکم انیتقدم اگر قدم جلو نگذارد و قدم عقب گذارد؛ معنایش این است که اصلاً قدم برنداشته، همانجایی که بوده هست. و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 68 *»
چون عالم دارد جلو میرود و این جلو نمیرود و همانطور ایستاده، خواهنخواه عقب مانده است. تأخّر به این معنا است. اما برای کسانیکه از انذار اولیاء، از ترسانیدن منذرین متذکر میشوند و آنها را ترس فرا میگیرد، از این جهت همه انبیاء و اولیاء در مقام انذار برمیآیند و دیگر مقام بشارت در تبعیت و فرعیت میشود؛ یعنی اگر به آن جهتی که در شما خیلی ضعیف است و خیلی مغلوب است و در بعضی گویا مضمحل و نیست است، با وجود این اگر به آن جهت عمل کنید و به مقتضیات آن رفتار کنید، شما میتوانید به کسانی شباهت برسانید که در آنها این جهت غلبه کرده است. امر عجیبی است!
حدیثی از رسولخدا؟ص؟ است که فرمودند: اگر شما عُشر آنچه را که من شما را به آن امر یا نهی میکنم ترک کنید مؤاخذه میشوید. ولی زمانی خواهد رسید که اگر به عشر آنچه من گفتهام عمل کنند نجات مییابند.([51]) اینقدر وضع رو به شدت است. هرچه به ظهور نزدیک میشویم مرتب غلبه جهت نفسی زیادتر، و اضمحلال جهت نوری و جهت ربی بیشتر میشود تا به آخرین درجه ترقی و رشد، و بینهایت غلبه جهت نفسی میرسد که فرمود: مهدی صلوات الله علیه خروج میکند علی شرار الناس([52]) خروج حضرت بر بدترین مردم است؛ یعنی چه بدترین مردم؟ یعنی کسانیکه جهت نفسی و جهت ظلمت در آنها به بینهایت خود میرسد که دیگر بیش از آن برایش رشدی نیست و بیش از آن رشد معنا ندارد. و چون جهت نفسی به بینهایت رشد میرسد، و جهت ربی و نور هم به بینهایت اضمحلال، مضمحلشدن و ضعیفشدن میرسد، آنگاه دوره غلبه باطل تمام میشود و اول دوره غلبه حق است. للباطل جولة جولان باطل تا همانوقت است. از آنوقت به بعد للحقِّ دولة([53]) دولت حق شروع میکند به ظاهرشدن، حق و حقیقت و جهت نوری شروع میشود
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 69 *»
به ظاهر شدن. در ابتداء و اول کار خیلی ضعیف است، اما به برکت وجود معصومینی مثل بقیةالله صلواتاللهعلیهم اجمعین خیلی سریع شروع میکند به ترقی، و دیگر دولت حق ابدی است.
مقصود این است که در این دوره باید ما را انذار دهند، ما را بترسانند اما چطور ترسانیدن؟ این ترسیدن و ترسانیدن اینقدر باید ریشهدار باشد، اینقدر باید عمیق باشد که تا اعماق وجود ما اثر کند. سطحی به گوشمان نخورد و صرف اقوال نباشد. اقوال به گوش میخورد، مرتب در قول فریاد میکنند، به زبان میگویند که آگاه باشید. مقتضیات جهت نفسی جهنم است، آثارش خشم خدا است، آتشی است که از غضب خدا فراهم شده است و برای آن آتش خاموشی نیست، از آن آتش خلاصی نیست، برای آن آتش نهایت نیست، آتشی است که از غضب خدا فراهم شده. آیا غضب خدا تمام شدنی است؟! غضب خدا کم میشود، ضعیف میشود؟! بلکه غضب خدا آنبهآن شدید میشود. آن آتش هم اینطور است. هرچه به گوشها میگویند نمیشنوند. از این گوش میشنویم، به این گوش نرسیده فراموش میکنیم و تمام میشود. از طرفی هم میدانند که اینها کسانی هستند که میخواهند نجات بیابند.
از این جهت کسانی که محبوب دلها بودند، محبوب خدا بودند، محبوب ملائکه ملأ اعلی بودند، در نزد همه عوالم مکرّم بودند، آنها در این عالم آمدند و انذار عملی را شروع کردند. گفتند ما شما را چنان از عذاب خدا و خشم خدا میترسانیم که شما به حقیقت وجودتان بترسید. به چه تدبیری؟ به این تدبیر که گفتند ما خودمان را در معرض مظاهر کلی آن جهت نفسی قرار میدهیم، ببینید آنها با ما چه میکنند تا آنها را بشناسید و با شناختن آنها از آنها بیزار شوید، میدانیم از آنها وحشتتان میگیرد، از آنها فرار میکنید، از آنها اعراض میکنید. از آنها که بیزار شدید به طرف ما آمدهاید. همینکه از آنها برگشتید به طرف ما آمدهاید. اولیاء برای این امر قبول مصائب کردند و انذار عملی نمودند.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 70 *»
باب این انذار عملی، باب قبول مصائب، فاطمه زهراء؟سها؟ شد. بنابراین ببینید زهراء؟سها؟ چه حقی پیدا کرده! و نه تنها خودش باب مصائب شد و این مصائب و جرأت بر اولیاءالله را قبول کرد که فرزندانش هم قبول کردند، پدر بزرگوارش هم قبول کرد، شوهر بزرگوارش هم قبول کرد، حسینش هم قبول کرد چه قبول کردنی! انبیاء قبول کردند، اوصیاء قبول کردند، همه اولیاء قبول کردند که این نوع انذار را داشته باشند، شاید مؤمنی نجات بیابد. خاک بر سر ما. ای کاش ما را به همین متابعتکردن جهت نفسی وا میگذاردید و ما به جهنم میرفتیم و تا ابد میسوختیم و شما به این مصائب مبتلا نمیشدید و اینطور در مقام انذار ما برنمیآمدید و ما را از رؤس کفر و ضلالت اینطور نمیترسانیدید.
پس با این تدبیر و با این انذار عملی اهل ایمان به حقیقت وجود ترسیدند و این ترسانیدن در اعماق وجود آنها اثر کرد. آیا ممکن است کسی اظهار ایمان بکند و در دل ایمان را قبول کرده باشد و بشنود که فاطمه زهراء؟سها؟ درِ خانهاش را سوزانیدند، در خانهاش سیلی خورد، محسنش را سقط کردند، بر او اهانت و استخفاف روا داشتند، همینطور مصائب هریک از فرزندانش را بشنود و به حقیقت وجودش متألم و متأثر نشود و حزن این مصائب در دلش پیدا نشود؟! مگر میشود؟! حتی اگر مؤمن ضعیفی هم باشد دلش متألم میشود، دلش متأثر میگردد، محزون میشود و از اعداء بیزار میگردد و از آنها اعراض میکند.
خود همین حزن و تأثر، اعراض از اعداء است، خود همین، برائت و بیزاری از دشمنان است؛ دشمنان دین و دشمنان خدا و اولیاء. وقتیکه اعراضِ از آنها بود، اقبال و رو آوردن بهسوی فاطمه زهراء؟عها؟ است و همین شفاعت فاطمه زهراء است که تمام اهل نجات را به مصائب خودش و مصائب فرزندانش بخصوص مصائب سیدالشهداء صلوات الله علیهم اجمعین شفاعت کرده است.
اللهم صل علی محمّد و آلمحمّد
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 71 *»
مجلس 26
(شب چهارشنبه _ 28 جمادیالاولی 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 72 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
عرض شد از زمان آدم تا ظهور بقیةالله صلواتالله وسلامهعلیه دوره عالم دورهای است که در آن ظلمت غلبه دارد و نور مغلوب است. عالم و اهل عالم به این امر بزرگ مبتلا هستند. روی این جهت در این دوره جهت منذربودن و نذیربودن اولیاء؟عهم؟ اصل، و جهت مبشربودنشان فرع است. همه انبیاء و همه اولیاء؟عهم؟ هم منذر بودهاند هم مبشر. به مقداری که میبایست به خلق ابلاغ کنند هر دو صفت را داشتهاند و مبشرین و منذرین بودهاند. بشارت میدادند به اینکه اگر به مقتضای روحالایمان، به مقتضای عقل، به مقتضای جهت ربی و نوری عمل کنید، برای شما نعمتهای خداوندی فراهم است و خدا وعده فرموده که مقتضیات این جهت، عنایات ربانی و رحمتهای الهی است، نتیجهاش نعمت و لذت است و بهطور کلی بهشت است. و اگر به مقتضای جهت نفسی و ظلمت و حیث انیت عمل کنید، اگر به اقتضاء جهل عمل کنید ــ جهلِ در مقابل عقل ــ نتیجهاش غضب خدا، خشم خدا و عذاب خدا است. این دو صفت
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 73 *»
در جمیع انبیاء و اولیاء؟عهم؟ وجود دارد: بشارتدادن به رحمت و نعمتهای خدا، و انذار و ترسانیدن از عذاب خدا و غضب خدا.
ولی در این دوره از عالم صفت منذر بودن و انذار ایشان اصل، و صفت مبشر بودن و بشارت دادن ایشان فرع است. چرا؟ بهجهت اینکه در این دوره منشأ این دو در انسان و در این عالم مختلف است. در این دوره، در عالم و انسان جهت بشارت و آنچه باعث بشارت است ضعیف است و چون ضعیف است فرع است. اما جهت منذر بودن و صفت منذر بودنشان اصل است، زیرا مبدأ و منشأ آن در این عالم و اهل آن قوت دارد. قوتش هم طبیعی است؛ یعنی نظام عالم و نظام اهل عالم این است که جهت نفسی و ظلمت در ایشان غالب است. بهحسب ارث، بهحسب وراثت، بهحسب شرایط، بهحسب محیط در این نظام تمام جهات و امور دست به دست هم داده، قوت این امر را اقتضاء میکنند. امر وراثت، امر تربیت، امر محیط و شرایط همه در مؤثر بودن و غالب بودن جهت نفسی و نفس اماره در کارند. اما در این دوره جهت ربی ضعیف است و استخراجش، قوت یافتن و بالفعل شدنش خیلی سخت است بهطوری که گویا ممتنع شده، اینقدر امر عجیب است.
از این جهت تکالیفی که برای ما قرار دادهاند بر ما سنگین و گران است، تکالیف را به عنوان تکلیف انجام میدهیم. فرمایش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نوعاً متذکر شدهایم که میفرمایند: هیچ طاعتی نیست مگر اینکه آن طاعت با کُره و کراهت انجام میشود. فرمایش حضرت در مورد انسان عادی این دوره است. انسان عادی این دوره چنین است. البته معصومین، انبیاء، اوصیاء، اولیاء، کاملین مستثنیٰ هستند. در ایشان بهحسب رتبههایشان همان جهت ربی غالب و جهت نفسی مغلوب است. موقعیکه رسولالله؟ص؟ در مدینه ابتداء دعوتشان بود اوضاع دیگری شده بود که گرد حضرت عده زیادی جمع شده بودند. چون حضرت در مدینه کاملاً دعوتِ علنی داشتند و در مقام جنگ با اعداء و دشمنان بودند، اطراف حضرت را گرفته، ایمان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 74 *»
آورده بودند و در راه حضرت شمشیر میزدند و برای اجراء منویات حضرت کشته میشدند. مهاجرین از وضع زندگی خود دست برداشته آمده بودند مدینه و با سختی، با مشکلات زندگی میکردند. در آن موقع رسولالله فرمودند: برای هر انسانی شیطانی است که او را گمراه میکند. عرض کردند: برای شما هم هست؟ فرمود آری! اما شیطان من اسلام آورده است.([54])
پس معصومین، انبیاء، اولیاء و کاملین بهحسب مراتبشان که جهت ربی در ایشان غالب، و جهت نفسی و ظلمت مغلوب است، آنها مستثنیٰ هستند. اما طبق فرمایش حضرت امیر؟ع؟ بشر عادی و انسانِ این عالم در این دوره چنین است که میفرماید: هیچ طاعتی نیست مگر اینکه آن طاعت به کراهت انجام میشود. ببینید فرمایش حضرت چه وسعتی دارد! ما من طاعةِ الله شیءٌ مساوی است این طاعات طاعات بدنیه باشد، یا طاعات نفسانیه، یا طاعات عقلانیه، هرچه باشد، چه مربوط به امور دل باشد، چه مربوط به امور نفس و چه مربوط به احکام ظاهری باشد، همه اینها به کراهت انجام میشود.
امروز توحید حقیقی مشکل است، نبوت و ولایت و امامت حقیقی داشتن مشکل است، صفات حمیده نفسانیه داشتن مشکل است. انسان بخواهد صفات حسنه و اخلاقیات ملکوتیه را اکتساب کند سخت است. اعمال و طاعات هم همینطور است. ما من طاعة الله شیء مگر توحید اطاعت خدا نیست؟ مگر اقرار به نبوت و ولایت اولیاء؟عهم؟ اطاعت خدا نیست؟ مگر متصفشدن به صفات حسنه اطاعت خدا نیست؟ دستور فرمودند: تخلّقوا باخلاق الله([55]) به اخلاق خدا متخلّق شوید، اخلاق خدا و صفات خدایی را کسب کنید. آنچه خدا خود را به آن توصیف فرموده خود را به آن صفات متصف سازید. در جای رحمت رحمت داشته باشید، در
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 75 *»
جای غضب غضب داشته باشید، در جای خودش گذشت و اغماض و عفو داشته باشید، در جای خودش شدت داشته باشید که تعبیر از همان عدل، اعتدال و معتدل شدن است. اینها دستور است. خدا از بندگانش خواسته است اِعدِلُوا هو اَقربُ لِلتقوی([56]) حالت عدل داشته باشید. در امورتان به عدل رفتار کنید که به تقوی نزدیکتر است و برای شما بهتر است. پس همانطور که اعمال، طاعات و تکالیف است، اکتساب صفات حسنه هم طاعات و تکالیف است. تخلّق به اخلاق اولیاء تکلیف و طاعت است، اقتداء به ایشان در اعمال هم طاعت و عبادت است. تمام اینها را از ما خواستهاند اما خیلی مشکل است.
ببینید در بین مردم و در بین نوع بشر انحراف در امر توحید خیلی زودتر مورد پذیرش قرار میگیرد تا دعوت به توحید صحیح. رسولالله؟ص؟ میفرمودند قولوا لا اله الا الله تفلحوا، حضرت را سنگ میزدند. ابوجهل میگفت بیایید لات و عزّی را بپرستید، برای او کف میزدند. این وضع بشر است. ائمه هدی؟عهم؟ به خیر، به تقوی، به عدالت دعوت میکردند، به روی ایشان شمشیر میکشیدند. اما اعداء ایشان به فسق و فجور دعوت میکردند، برای آنها سلام و صلوات میفرستادند. در تمام منبرها امیرالمؤمنین را سبّ میکردند. چرا؟ بهجهت اینکه آن بزرگوار به عدالت، به تقویٰ و به خیرات دعوت میکرد و از معاصی و مفاسد منع میفرمود. اما معاویه و یزید و سایر حکام بنیامیه و بنیالعباس که انواع فسق و فجور را داشتند و در میان مسلمین هم رواج میدادند، قمار بازیها، لواطها، زناها، تار و تنبورها را در بین مردم رواج میدادند، مردم احترامشان میکردند، به آنها محبت داشتند. این وضع مردم است. چه در اعتقادات، چه در اخلاقیات، چه در اعمال وضع بشر این است که طاعت برای او سخت است، توحید حقیقی سخت است.
ببینید مشایخ ما+ قریب دو قرن است که شیعه اثناعشری را به توحید
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 76 *»
صحیح، به نبوت صحیح، به این معارف حقه الهیه، به این اخلاقیات، به این احکام عملی دعوت کردهاند که تمام جوانب و همه ابعاد دین را آنطوری که از محمد و آلمحمد؟عهم؟ رسیده بیان و شرح کردهاند و در اختیار شیعه اثناعشریه گذاردهاند، قریب دو قرن است، اما ببینید چطور نسبت به این فرمایشات اقبال نمیشود. چه عداوتهایی شده، چه دشمنیها شده! از آنطرف میبینیم نوع مکتبها، نوع تفکرات که از سوی علماء مختلف شیعه اظهار شده، نوعاً طرفدار دارد. عرفانی که از بیگانگان با محمد و آلمحمد؟عهم؟ در بین همین شیعه اثناعشری نشر یافت چقدر طرفدار پیدا کرده. حکمتی که از سوی بیگانگان با محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که همهاش با حکمت آلمحمد؟عهم؟ مخالف است، چطور نشر یافت. همینطور سایر رشتههایی که مربوط به امر دین است، هر مقدار که بیشتر منحرف شده، طرفدار بیشتری دارد.
در اخلاقیات همینطور؛ صفات حسنه، اهل عدل و تقوی، کمتر مورد توجه هستند. هرکس بیشتر بیتقوی باشد، بیشتر به صفات رذیله متصف باشد طرفدارِ بیشتری دارد و بیشتر به او اقتداء میکنند. دیگر نمیخواهد نام ببرم. اوضاع طوری است که نشان میدهد که مردم منتظرند در کتابی، در روزنامهای، در مجلهای، در جایی، فردی از افراد بیگانه با اسلام، بیگانه با تشیع، بیگانه با خدا و اولیاء خدا، رقصی کرده باشد، زندگیای داشته باشد، حیلهای کرده باشد، نقشی زده باشد، تا او را مطرح کنند و چقدر طرفدار پیدا میکند. اینقدر طرفدار پیدا میکند که اسمش در همهجا نوشته میشود، عکسش در همهجا زده میشود. بهقدری طرفدار پیدا میکند که حتی جورابهایشان به نام او میشود، نمیدانم سر شانههای لباسشان به نام او میشود و از این قبیل. این وضع بشر است. ما مِن طاعة الله شیءٌ الا یَأتی فی کُرْه([57]) امیرالمؤمنین؟ع؟ که این فرمایش را میفرماید: هیچ طاعتی نیست مگر اینکه با کراهت انجام میشود، وضع بشر را در این دوره دارد بیان میفرماید.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 77 *»
هرچه در این دوره بیشتر فکر کنیم و وضع بشر را در این دوره بیشتر مطالعه کنیم، از این دنیا و اهل دنیا بیشتر متنفر میگردیم و خیلی لازم است. باید بیشتر فکر کرد که نکند خدای نکرده در دلها نسبت به دنیا و اهل دنیا رغبتی پیدا بشود. نه، شیعه مستبصر چنان تنها است و چنان غریب بهسر میبرد که از همه وحشت دارد. میفرماید: وقتیکه در شهرش هست، شناخته نمیشود. وقتیکه به سفر میرود، در پیِ او نمیگردند که کجا رفت، چه شد.([58]) چون بسیار ناشناس بهسر میبرد، با وحشت زندگی میکند. از مردم میگریزد؛ مانند گریختن از شیر، از گرگ، از روباه، از سگ. از مردم پرهیز دارد. و این نیست مگر بهسبب اینکه وضع عالم و اهل عالم بر این است.
پس اینکه فرمود: هیچ طاعتی انجام نمیشود؛ یعنی هیچ عقیده حقی در دلی پیدا نمیشود مگر به کراهت و سختی، باید عقیده حق را به زحمت در دل جا داد، چون انحراف با طبع انسانی بسیار مأنوس است و طبع انسانی با انحراف در عقاید بسیار انس دارد. از این جهت حق و حقیقت برایش خیلی سنگین است و تسلیم حق و حقیقت شدن خیلی مشکل است! اگر مشکل نبود ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین نمیفرمودند قد افلح المؤمنون([59]) یعنی قد افلح المسلّمون([60]) تسلیم خیلی سخت است. تسلیم شدن در برابر حق و حقیقت و اعتراف به حقایق ایمانی، با این طبع بشری بسیار مشکل است. اینقدر مشکل و سخت بوده که در زمان ائمه؟عهم؟، حالات این بزرگواران نشان میدهد که چقدر روح تسلیم و روح تصدیق را دوست داشتند.
در میان اصحاب امام صادق؟ع؟ شخصی بود به نام کُلَیْب که روح تسلیم و تصدیقش قوی بود. در نزد هر فرمایشی از امام که از ثقه و مورد اطمینانش میرسید،
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 78 *»
میدانست دروغ نمیگوید و بر امامش دروغ نمیبندد، تسلیم بود. میگفت: اگرچه مراد و مقصود را نمیفهمم، من تسلیمم. اینقدر این حالت در ایشان تکرار شده بود که برای رفقای خودش هم مایه تعجب بود. از این جهت اسمش را «کُلَیبِ تسلیم» گذارده بودند، نامش کلیب بود. در آن زمانها در عرب رسم بود موقعیکه فرزندی ولادت مییافت و امری پیش میآمد، بر اساس همان امر اسمگذاری میکردند. حال چه مصلحتی بوده که آنها را از این کار هم نهی نمیکردند. نوعاً این اسمها دیده شده که بر اساس همین امور بوده است. حیوانی را میدیدند اسم او را اقتباس میکردند و روی بچهشان میگذاردند. نامگذاریها اینطور بود. کلیب هم به معنای سگ کوچک است. حال به چه مناسبت بوده؟ نمیدانم، اسمش این بود. اما رفقای او یک اسم مستعار هم برایش درست کرده بودند؛ مثل اینکه نوعاً مرسوم است که اسمهای مستعار درست میکنند. روی جهاتی، اخلاقیاتی، رفتاری، گفتاری، یک اسم مستعار هم بر اسم اصلی اضافه میکنند.
این شخص هم بین رفقایش به کلیب تسلیم مشهور شده بود. زیرا در نزد فرمایشات ائمه؟عهم؟ که از رفقای ثقه و مورد اطمینانش به او میرسید بسیار تسلیم بود. شخصی خدمت امام؟ع؟ عرض کرد: ما رفیقی داریم اینطوری است، اسمش را هم اینطور گذاردهایم. حضرت فرمودند: و هل ینجو الا المسلِّمون([61]) آیا غیر از تسلیمشوندگان کسی اهل نجات هست؟! ببینید تسلیم بودن در امر اعتقادات، در امر معارف، در امر دین چقدر سخت و دشوار است! و چقدر حالت تسلیم و روح تسلیم برای
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 79 *»
بشر مشکل است! که امام؟ع؟ میفرمایند: و هل ینجو الا المسلّمون؟! آیا نجاتی هست و نجات مییابند غیر از تسلیمشوندگان؟! آیه شریفه قد افلح المؤمنون را هم همینطور معنا فرمودند. همانا رستگار شدند ایمان آورندگان. فرمودند: ایمان در اینجا یعنی تسلیم. قد افلح المسلّمون([62]) یعنی رستگارند آنهایی که در معارف و امور دین تسلیمند.
الحمدلله رب العالمین چون از برکات بقیةالله صلواتالله و سلامهعلیه شما در برابر معارف آلمحمد؟عهم؟ اهل تسلیمید، فکر میکنید برای دیگران هم آسان است. نه، خیلی سخت است. دلیل سختبودنش همینکه میبینید طرفدار امر بزرگان دین اندکند. کم کسی است که صادقانه و خالصانه از این بزرگواران طرفداریکند. با این معارف نورانی، با این حقایقی که در هر کلمه، در هر امری، در هر بحثی، در هر مطلبی حقانیت و نورانیتش معلوم است اما چقدر طرفدارش کم است. از این امور بگذریم.
پس طاعت که امیرالمؤمنین میفرمایند مقصود همه جوانب دین است، تمام امور دین؛ چه اعتقادات، چه اخلاقیات، چه اعمال و طاعات، هریک به سختی از این انسان سر میزند به کراهت سر میزند. از این جهت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از رسولخدا؟ص؟ نقل میکنند که فرمودند: انّ الجنّة حُفّت بالمکاره([63]) بهشت به مکاره و سختیها پیچیده شده است؛ یعنی خدا بهشت را در میان سختیها گذارده که هرکس بخواهد بهشت را به دست بیاورد باید مرتب با سختیها و مکاره روبهرو بشود و در میان مکاره و مغز مکاره به بهشت برسد. حفّت یعنی پیچیده شده. اگر شما جواهری را بردارید در میان پارچههای زیادی بپیچید بهطوری که آن جواهر در وسط آن پارچهها قرار بگیرد، اگر کسی بخواهد به آن جوهر و گوهر برسد باید یکیک این پارچهها را کنار بزند تا دستش به آن جوهر و گوهر برسد. در این حدیث هم اینطور میفرماید: حفّت پیچیده شده. بهشت در وسط مکاره قرار گرفته، مکاره اطراف بهشت را گرفته
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 80 *»
است. هرکس میخواهد به بهشت برسد باید مرتب با مکاره روبهرو بشود. مکاره؛ یعنی آنچه ناپسند انسان است.
کراهت هم که میفرمایند از همین جهت است. چرا مکروه را مکروه نامیدهاند؟ چون خداوند مکروه را دوست ندارد. ولی دوستنداشتن آن به اندازه و به شدتی نرسیده که حرام بشود. خداوند حرام را اصلاً و بهطور کلی دوست ندارد، هیچ جهتی در آن نیست که مورد دوستی خدا باشد. از این جهت حرام شده است. محرمات اینطور است. هرچه حرام شده حتی یک جهت ندارد که در آن جهت مصلحت و خیری برای بشر باشد، تا خداوند آن را دوست داشته باشد. از این جهت آن را حرام کرده. اما مکروه اینطور نیست، ناپسندیش به این شدت نیست و اگر مصلحتی دارد مصلحت ضعیفی است. از این جهت خداوند آن را دوست ندارد اما نه به شدت حرام. مکروه؛ یعنی ناپسند، دوستداشته نشده. مستحب به عکس مکروه است. اگر چیزی و امری همه جهاتش کاملاً برای انسان مصلحت باشد، خدا او را چنان شدید دوست دارد که آن را بر بشر واجب میکند، میشود واجب. همه جهاتش مصلحت است. اما اگر چیزهایی بود که مصلحتهایش برای انسان بیشتر باشد، خداوند آن را دوست دارد و مستحب است؛ یعنی مورد محبت است اما نه به شدت واجب که بشود واجب. در اینطور موارد در احادیث به محبت هم تعبیر آوردهاند. رسولخدا؟ص؟ فرمودند من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم؛ النساء و الطیب و جُعِلت قرّة عینی فی الصلاة([64]) زنها و طیب؛ یعنی عطر و بوی خوش استعمالکردن و چشم روشنی من در نماز است.
البته مؤمن به طیب و عطر علاقه دارد، مصلحتش هم هست، خیلی خوب است. به عکس بوی تعفن و بوی گند که برای مغز مضرّ است. از این جهت در حال تخلّی، علاوه بر آنکه مستحب است که انسان سرش را بپوشد، فرمودهاند بینیش را هم ببندد، بینیش هم بسته باشد تا رایحه مدفوع یا ادرار از طریق بینی وارد مغز نشود که برای مغز
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 81 *»
مضرّ است.([65]) بوی تعفّن اینطور است. به عکس بوی عطر برای انسان باعث نشاط است.([66]) روی این جهت یا جهات دیگر حضرت هم فرمودند: من عطر را دوست دارم. ببینید تعبیر به دوستی آوردهاند. از این جهت به استحباب عطر حکم کردهاند. روایاتی هم در استحباب هدیه دادن عطر و استعمال آن رسیده است.([67]) الحمدلله رب العالمین فرمایشاتی رسیده و ظاهراً هم باید مراد عطرهای طبیعی باشد که اثرش طبیعیتر است. این هم خودش مسئلهای است که مطرح نکنیم، نکند عطر فروشها را ناراحت کند. اگر بگوییم این عطرهای مصنوعی شاید آن خاصیت را نداشته باشد، ممکن است بگویند: هم تهیه عطرهای طبیعی برای ما مشکل است، هم گران شده است.
پس در بعضی از مستحبات ائمه سلام الله علیهم اجمعین بخصوص به لفظ محبت و حب تعبیر آوردهاند. خود کلمه مستحب هم معنایش همین است؛ یعنی دوست داشته شده. بهجهت مصلحتی که دارد، برای بشر مصلحت است. مکروه؛ یعنی دوست داشته نشده، ولی به شدت حرمت نیست. حال مکاره جمع مکروه است، به معنای دوست داشته نشدهها، چیزهایی که انسان دوست ندارد؛ یعنی انسان بهحسب طبع آنها را دوست ندارد.
اینک در این فرمایش حضرت امیر؟ع؟ که از رسولخدا؟ص؟ نقل فرمودهاند دقت بفرمایید: اِنّ الجنة حفّت بالمکاره بهشت به مکاره پیچیده شده، یعنی چیزهایی که انسان دوست ندارد. پناه به خدا میبریم! این چه انسانی است که آنچه را دوست ندارد، او را به بهشت میرساند! و همانچیزهایی که انسان را به بهشت میرساند، بهشت به آنها پیچیده شده است. مثالی عرض کردم: گوهری که در میان پارچهها
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 82 *»
است باید پارچهها را کنار زد، تا از طریق کنار زدن آنها انسان به گوهر برسد. بهشت به این مکاره پیچیده شده؛ یعنی راهِ رفتن به بهشت، همین مکاره و تحمل آنها است.
سبحانالله! این انسان توحید را نمیخواهد، این انسان نبوت را نمیخواهد، این انسان امامت و ولایت را نمیخواهد. این انسان چه موجودی است! این انسان در این دوره و در این نظام چقدر عجیب است! توحیدی که همهاش نور است، نمیخواهد. صفات حسنه که صفات اولیاء است، نمیخواهد، طاعات همینطور. دیگر در طاعات راحتیم، در طاعات خوب میفهمیم که چطور انسان آنها را نمیخواهد. همین طاعاتی که انجام میدهیم چقدر برای ما سنگین و گران است! چقدر سخت است! اما از همین طاعات به خدا پناه میبریم. وای بر ما از همین طاعات! سیدالشهداء صلوات الله علیه فرمود: الهی من کانتْ محاسنُه مساویَ فکیف لاتکون مساویٖه مساویَ خدایا! آن کسی که محاسنش، خوبیهایش بدی است، آنگاه چطور بدیهایش بدی نباشد؟! حال طاعات ما، خود طاعاتمان معاصی است، چطور معصیتهایمان معصیت نباشد؟! همین طاعاتمان را با چه کراهتی انجام میدهیم، با چه ناپسندی و دوست نداشتن انجام میدهیم!
به خدا پناه میبریم که با همین طاعات هم بر خدا و اولیاء خدا و بر مؤمنین عجب میکنیم. عجب داریم، بر خدا هم منت میگذاریم که خدایا! ما نماز خواندیم، ما نمازگزاریم، ما اقامه جماعت میکنیم، نمیدانم ما اقامه مجالس ذکر فضائل و مناقب داریم. خدایا! ما دست از همهجا شستهایم و آمدهایم، دین تو را نصرت میکنیم. ما نصرتکنندگان دین تو هستیم. ما چه و چه و چه هستیم. اگر دین تو نبود، اگر امر تو نبود، اگر چه و چه نبود، ما الآن چطور بودیم، کجا بودیم، چه میکردیم، چه وضعی داشتیم! دین تو مانع شد، اگرنه ما امروز مثلاً میلیونر که دیگر چیزی نیست؛ میلیاردر بودیم! اگر امر دین نبود چقدر پول داشتیم! معلوم است وقتیکه ریش بگذاریم کسی نمیآید با ما معامله کند، به ما اعتناء ندارد، به ما بیاعتناء است. ما برای خاطر
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 83 *»
دین تو ریش گذاشتیم، چقدر ضرر کردیم. خدایا! برای خاطر دین تو وضعمان چطور شد، چه کردیم. خدایا! برای خاطر دین تو ربا نخوردیم و چقدر ما از ربا نگرفتن ضرر میکنیم. مرتب بر خدا منت، بر اولیاء خدا منت، بر حسینیه منت و بر بزرگان دین منت میگذاریم. خلاصه اگر این امر نبود، اگر حسینیه نبود، اگر چه نبود، چه نبود، ما الآن چه بودیم، کجا بهسر میبردیم، ماشین چطور داشتیم، زندگی چگونه داشتیم، درآمد داشتیم، پول داشتیم، چه داشتیم، چه داشتیم؛ مرتب منتگذاردن.
نه! خدا بر ما منت دارد. اگر حسینیه نبود، اگر دین نبود، اگر امر خدا نبود، الآن ما در چه معاصیی بهسر میبردیم؟! کجا بودیم؟! چهکسی را نصرت میکردیم؟! کجا را نصرت میکردیم؟! سیاهی لشکر کدام جمعیت بودیم؟! با چه کسانی محشور میشدیم؟! این است که خدا بر ما منت دارد، نه اینکه نعوذبالله ما بر خدا منت داشته باشیم. نباید کسی بگوید که اگر امر حسینیه نبود، اگر امر بزرگان نبود، من الآن مثلاً یک روانشناس خیلی مهم بودم، یا فرض کنید در کشور یک مهندس بسیار نامی بودم، وزیر چه بودم، وکیل چه بودم، چه بودم و چه بودم. البته استعداد که هست، شاید هم درست باشد. اگر امر حسینیه نبود، امر دین نبود، شاید الآن همینطورها بود.
یکی از رفقا که خیلی از وضع کار و بازار مینالید و مرتب میگفت: چه کنم؟ به هر کاری دست میزنم، نمیگیرد. مرتب ضرر، مرتب خطر و مرتب مشکلات است. چه کار کنم؟ گفتم: حق داری. چون واقعاً هم خیلی استعداد دارد. گفتم: با این استعداد، تو الآن باید در ایران مثلاً وزیر اقتصاد باشی. خیلی راهش را بلدی، راه پول در آوردن را خوب میدانی، اما اکنون که کارت نمیگیرد، برای این است که میخواهی اول وقتِ مغرب، در نماز جماعت باشی، بعد هم درس بخوانی. صبح تا چه وقت گرفتار درسی. اگر امر دین و دیانت نبود، تصدیق میکنم شاید تو الآن وزیر چه بودی، چقدر در ایران ثروت داشتی، چقدر کارخانه داشتی. ولی این امر باعث شده که نتوانی این کارها را بکنی. حال باید بر خدا منت بگذاری؟!
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 84 *»
بر فرض هم همینطور باشد، فرض کنیم اینطور باشد که اگر فلانآقا حسینیه نمیآمد، درس و بحث نمیآمد، الآن مثلاً در دنیا یک موقعیت علمی داشت، بلکه نه تنها ایران، در دنیا. یا فلان خانم اگر در درس و بحث شرکت نکرده بود و حسینیه نیامده بود، الآن مثلاً در دنیا در فلان فن شهرت داشت، ولی اکنون که حسینیه آمده اینطور نشده، بر خدا منت دارد، بر حسینیه منت دارد، بر بزرگان منت دارد، خیر. اینها بر تو منت دارند. اگرنه هر آنی از آنات عمرت در چه معاصی میگذشت! و چه مقدار معصیت برای خودت ذخیره میکردی! و در قیامت چه عذابهایی داشتی! فرض میکنیم، آمرزیده هم میشدی. آخر زندگیای که با معصیت بگذرد، عمری که با معصیت بگذرد، چه ارزشی دارد؟! اما اکنون در طاعت هستی، هر قدمی که برمیداری در طاعت خدا هستی، در رضای بقیةالله صلوات الله علیه هستی.
امر اینطور است، وضع طاعات و معاصی ما این است. انّ الجنة حفّت بالمکاره بهشت به سختیها پیچیده شده. معلوم میشود همه این امور سخت است و باید مؤمن بر خلاف نفس، بر خلاف طبیعت و بر خلاف این وضع موجود، بهشت را کسب کند. خودش را به قلب مکاره بزند. هر امری و هر مطلبی: چه در اعتقادات، چه در اخلاقیات، چه در طاعات، مکروه و ناپسندِ نفس است، باید جلو رفت و چارهای نیست. و انّ النار حفّت بالشهوات.([68])
امیرالمؤمنین؟ع؟ فرموده: هیچ معصیتی انجام نمیشود مگر با میل. پناه به خدا! امام؟ع؟ که دروغ نمیفرماید، تعارف هم نمیفرماید. ما هم باید آن را حق بدانیم. فرمایش امام صدق است. ما را از ما بهتر میشناسد. دیگر نمیخواهد ما جلوی کسی که ما را خوب میشناسد به اصطلاح جانماز آب بکشیم. امیرالمؤمنین که ما را میشناسند. زیر دست حضرت خلقت شدهایم. میفرماید: ما من معصیة اللَّه شیءٌ الا یَأتیٖ فی شهوة(2) هیچ معصیتی نیست مگر اینکه با میل و خواست انجام میشود.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 85 *»
حال معاصی دل است، معاصی نفس است، معاصی بدنی است، هر معصیتی است همه با میل انجام میشود.
این وضع بشر امروز است که به انحراف در عقیده میل دارد، به انحراف در صفات حسنه و کسب صفات رذیله میل دارد، به معاصی و معصیتهای بدنی میل دارد، بهطور کلی به نافرمانی میل دارد. امیرالمؤمنین از حضرت رسول؟ص؟ نقل میفرماید: و اِنّ النار حفّت بالشهوات آتش هم به خواستهها و میلها پیچیده شده است. همانطور که مثال زدم اگر انسان بخواهد به جهنم برود راهش این است که مرتب به خواستههایش عمل کند. پس این وضع ما است، وضع بشر این است که هیچ معصیتی انجام نمیشود، مگر با میل و خواست و شهوت.
پس چون در این دوره وضع چنین بود، انبیاء و اولیاء؟عهم؟ منذر بودنشان اصل شد و مبشر بودنشان فرع و در تبعیت آن شد. این بشر را از مقتضیات جهت ظلمانی که در انسان است انذار فرمودند و ترسانیدند، و نوعاً ما را از این وضع موجود ترسانیدهاند. ای بشر! از این وضع موجود، از اینی که هستی بترس، از مقتضیات جهت نفسی و ظلمت و انیت و خودی بترس که تمامش غضب خدا است، قدم به قدم غضب خدا است. هیچ امری در آن نیست که رضای خدا در آن باشد، همه مقتضیات و آثارش خشم خدا است. بترس.
اما از ظهور امام؟ع؟ به آن طرف کاملاً مطلب به عکس میشود. سبحانالله چه دورهای است! انشاءالله در همین امر فکر کنید و از فکرکردن در دوره ظهور امام؟ع؟ لذت ببرید. آن دوره چقدر با برکت و رحمت است، چقدر دارای خیر است! خدایا! ما آرزو داریم آن دوره را ببینیم. خدایا! اگر هم بنا است ما آن دوره را نبینیم، به لطف و کرمت و به شفاعت اولیائت ما را برگردان تا آن دوره را ببینیم. خدایا! ما را از منتظرین آن دوره قرار بده. فرمودند: افضل طاعات در دوره آخرالزمان انتظار فرج است.([69]) انتظار
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 86 *»
فرج امام؟ع؟ یعنی تدبر در آن وضع که چه وضعی است! چقدر مؤمنین در آن زمان مورد عنایتند! چقدر مورد کرامتند! وضعشان عجیب است. اصلاً وضعشان غیر از ما است. کاملاً به عکس میشود. از این جهت مبشر بودن این بزرگواران ظاهر میشود و اصل میشود و منذر بودن فرع میشود. آنگاه دیگر همیشه صحبت بهشت است، همیشه صحبت طاعت است. بشر دیگر بهطور خودکار راغب میشود به انجام طاعت و از طاعات لذت میبرد.
بعضی از حالات اصحاب امام؟ع؟ ذکر شده است. و مراد از اصحاب امام که گفته میشود، در مرحله اول همان سیصد و سیزده نفرند که صاحب مقامات و منازل و مراتبند. اما وضع طوری است که شامل تمام ضعفاء از غیر بزرگان هم هست، غیر کاملین و غیر آن اصحاب، بقیه مؤمنین هم وضعشان طور دیگری است. از این حدیث شریف که فرمود: وقتیکه قائم ما ظهور میفرماید وضع یده علی رءوس العباد([70]) دستش را روی سر بندگان خدا میگذارد، نه تنها آن سیصد و سیزده نفر که آنها اصلاً در مستثنیات این عالم بودهاند، آنها اصلاً از این دوره مستثنیٰ بودهاند. آنها در همین دوره به دست امام؟ع؟ پرورش مییابند و در موقع ظهور مجهز و آماده نزد امام؟ع؟ میروند. شب از میان رختخوابهایشان گم میشوند، یا فردا بر ابر سوار میشوند و حضور حضرت میرسند، آنها چنین اشخاصی هستند، وضعشان غیر از این وضع است. ولی عنایات و برکات حضرت طوری است که شامل حال همه است، حتی ضعفاء را هم شامل میشود، آنها هم به این کمال میرسند. دست مبارکشان را روی سر بندگان میگذارد، عقلهایشان کامل میشود، اندیشهها قوت میگیرد.
در آن زمان هر مؤمنی، در هر امری آنقدر قوی میشود که قوت ظاهریش به اندازه چهل انسان است. میفرمایند: دست به درخت میگیرد و آن را از ریشه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 87 *»
میکشد.([71]) این قوت ظاهری از برکت نور است، از برکت روحالایمان است. مگر شیخ مرحوم نفرموده بودند: من در ایام ریاضتکشیدن خوراکم به جایی رسید که در شبانهروز غذای من بهاندازه یک قهوهخوری بود، اینقدر کم غذا میخوردم. حال بعضی فکر کردهاند که بهاندازه یک قهوهخوری قهوه میخوردند. نه، غذایشان به اندازه یک قهوهخوری رسیده بود، نه اینکه به اندازه یک قهوهخوری قهوه بخورند و همان غذایشان باشد. ما میگوییم بهاندازه یک پیاله. آن زمانها پیاله نبوده که بگویند به اندازه یک پیاله، گفتند: غذایشان بهاندازه یک قهوهخوری شده بود. میفرمایند: همان موقع که در اثر ریاضتکشیدن در شبانهروز غذایم اینمقدار کم شده بود که بهحسب ظاهر کاملاً بدنشان را ضعف گرفته بود، اما میفرمایند: به خودم میدیدم که اگر دست به درخت بگیرم آن را از ریشه میکشم.([72]) این به برکت روحالایمان و به برکت نور است.
از زمان ظهور به آنطرف، جهت ربی و روحالایمان شروع میکند به غلبهکردن. دیگر همّ مؤمن آخرت است، همّ مؤمن دینش است، همّ مؤمن بصیرت و نورانیت است. طاعاتش رنگ دیگری پیدا میکند، و معاصی رو به ضعف است، دیگر معصیتی نیست، اصلاً میل به معصیت نیست. از برکات آن دوره اعتدال عجیبی برای اهل ایمان فراهم میشود. آنجا مبشر بودن این بزرگوار اصل میشود و منذربودن فرع؛ یعنی اینهمه ترسانیدن، اینهمه فرمایشات که در قرآن و احادیث و فرمایشات امیرالمؤمنین در ترسانیدن از غضب خدا رسیده، همه اینها به عکس امروز میشود. بیشتر فرمایشات به بشارتدادنها مربوط میشود. اینقدر وضع بشارت عجیب
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 88 *»
میشود و اینقدر انسان در آنوقت به فضل و کرم خدا امیدوار است! اینقدر در طاعات کوشا هستند که اصلاً به غیر طاعت نمیپردازند، همه امورشان طاعت است.
لهم دویّ فی صلاتهم کدویّ النحل برای آنها در نمازشان صدایی بود مثل صدای لانه زنبور عسل. در نمازشان و مناجاتشان با خدا ناله و زمزمهها دارند. رُهبانٌ باللیل شبها رهبان و عبادتکنندگانند. در روز چگونهاند؟ لُیوثٌ بالنهار در روز همه شیران درنده هستند که برای جنگ و پیکار با دشمنان امام آماده هستند. دور امام و بر محور وجود امام؟ع؟ میگردند. یتمسّحون بسرج الامام؟ع؟([73]) زین مبارک اسب امام؟ع؟ را مسح میکنند و به آن برکت میجویند. اینطور بر گرد امام؟ع؟ دور میزنند. به زین اسب امام؟ع؟ دست میکشند، سپس به سر و صورتشان و به بدنشان میمالند و برکت میجویند و برکت هم مییابند. چرا برکت نیابند؟!
همه امور برکت است. مؤمن برای مؤمن برکت میشود. رفتوآمدها همه رحمت، همه برکت، همه خیر است. آنگاه بشارت جلو و اصل است و انذار فرع است. آنگاه قدرت امام، تسلط امام و نفوذ امر امام دیده میشود، چه نفوذی است! خداوند به مؤمنین برکت میدهد، مؤمنین هم صاحب نفوذ و دارای تسلط میشوند. مؤمن بر سنگ میگذرد، سنگ صدا میزند: ای مؤمن! ای دوست خدا! دشمن خدا به من
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 89 *»
پناه برده، بیا او را بکش.([74]) اینقدر نفوذ، اینقدر بصیرت، اینقدر برکت، به برکت ظهور و غلبهیافتن نور ربّ و جهت ربی و روحالایمان در مؤمنین است! وضع اینطوری است، وضع عجیبی است.
اما این دوره اقتضاء کرد که ما را از جهت نفسانی، جهت نفسی و این ظلمت بترسانند. این ترسانیدن هم نه تنها به اقوالشان بود؛ بلکه به عمل هم ترسانیدند و مصیبتها را قبول فرمودند. قبول مصیبتها برای این بود که اعداء خود را؛ آن کسانی که مظاهر جهت نفسی هستند به ما بشناسانند، تا ما با دیدن و شنیدن این مصائب که آنها بر اولیاء خدا؛ عزیزان درگاه خدا وارد ساختند متنبه شویم، مستبصر شویم، در امر دشمنان خدا با بصیرت گردیم و از آنها برائت پیدا کنیم و بیزار شویم، از آنها اعراض کنیم و بهسوی اولیاء خدا اقبال کنیم. چقدر دلشان به حال ما میسوخته است! چقدر در فکر نجات ما بیچارهها بودهاند که اکنون میبینیم بعد از گذشتن بیش از هزار سال، ما به یاد مصائب وارده بر فاطمه زهراء؟سها؟ محزون میشویم و مینشینیم اقامه عزاء میکنیم، میگرییم و مینالیم و با این کار به اولیاء اقبال میکنیم و از اعداء؛ آن کسانی که مظاهر جهت نفسی هستند، اعراض میکنیم و به اینطور انشاءالله انذار مییابیم، ما را ترس میگیرد و از عذاب خدا میترسیم، از اهل عذاب خدا میترسیم، از اولی و دومی میترسیم و از آنها بیزار میشویم و از آنها فرار میکنیم. خدایا! ما را با آنها محشور نکن. خدایا! ما را با دشمنانت و دشمنان اولیائت قرار نده.
و صلی الله علی محمّد و آلمحمّد
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 90 *»
مجلس 27
(شب پنجشنبه _ 29 جمادیالاولی 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 91 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
سخن در این است که فاطمه زهراء؟سها؟ در این آیات شریفه نذیر معرفی شدهاند و در معنای نذیر سخن میگفتیم و اینکه انبیاء و اوصیاء؟عهم؟ به تبعیت از محمد و آلمحمد؟عهم؟ برای بشر منذرین هستند. و عرض شد انذار عملی همان قبول مصائب است که از طرف اعداء و اشقیاء بر این بزرگواران وارد شد و مصائب را قبول کردند تا بشر را از مقتضیات جهت نفسی انذار دهند که این مقتضیات جهت نفسی همین معاصی است و همان کفرها و شقاوتهایی بوده که از اعداء و اشقیاء سر زده و معاصی و طغیانهایی بوده و هست که از اهل عصیان و طغیان سرمیزند.
عرض شد در این دوره از نظام عالم و اهل عالم انذار اصل است و بشارت فرع و در تبعیت است، برای اینکه جهت نفسی در انسان غالب، و جهت ربی مغلوب است. چون میدانیم این عالم در اثر ادبار عقل پیدا شده و همه عوالم به ادبار عقل
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 92 *»
وجود یافته است. خداوند عقل را که آفرید به او فرمود ادبار کن. او هم اجابت کرد و ادبار کرد، از ساحت قدس الهی و درگاه قرب خدایی دور شد و با دورشدن و ادبار او این مراتب پیدا شد. این عوالم از ادبار عقل وجود یافت و تمامی تنزلات عقل است، تا به این عالم رسید و این عالم نهایت ادبار و نهایت تنزل عقل است. همینطور اهل این عالم مثل خود این عالم، نهایت تنزلشان است که از آن به قوس نزول تعبیر میآورند. عقل به اشعه، اظله و عکوس خود تا به این عالم پایین آمده، اینجا نهایت تنزل عقل است؛ یعنی نهایت پیدا شدن ظلمتها است. از همان جایی که شروع کرد به تنزل، ظلمت شروع شد و مرتب ظلمت شدت یافت تا به این درجه رسید که نهایت ظلمت است. اما جای خود عقل در مقام نورانیتش در همان بالا است. و آنچه از عقل تنزل کرده شعاع او و ظهورات او است که به هر درجه تنزلی ظلمانی شده، به هر درجه تنزلی جهل بر او عارض شده و به هر درجه تنزلی از درگاه قرب دور شده است. و همینکه دور شد، از حق اعراض کرده تا به این عالم و اهل این عالم رسید.
آنگاه از زمان حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام به این عالم و اهل این عالم گفته شد که صعود کنید، درجه درجه بالا بیایید و قوس صعود را طی کنید. اکنون عالم و اهل عالم در حال صعودند و درجه درجه دارند بالا میروند. اما این بالا رفتنها، صعودها و ترقیکردنها معنایش این نیست که اینک عقل و نور الهی غلبه میکند. نه، هرچه بالا بروند مدارج ظلمت را دارند طی میکنند. آری! ظلمت رقیق میشود. ولی هرچه بالا روند باز هم در درجات و مراتب جهل و بُعد از خدا دارند صعود میکنند. فرض بفرمایید اگر کسی را در چاهی بیندازند، از اولی که وارد چاه میشود دارد پایین میرود و مدارج ظلمت را طی میکند. از لب چاه تا قعر چاه در چاه است. فرق نمیکند، چه او را یک متر پایین بدهند، یا ده متر، هرچه پایین برود تا به قعر چاه برسد، از همان لب چاه داخل چاه شده و در ظلمت وارد شده و از عرصه نور دور شده است. آنگاه هرچه از قعر چاه بالا بیاید، به هر مقدار که بالا بیاید، هنوز در چاه است، آنچنان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 93 *»
نیست که از چاه خارج شود. یک متر بالا بیاید در چاه است، ده متر بالا بیاید در چاه است. تا به لب چاه نرسیده و از چاه خارج نشده در چاه است و در ظلمات است.
حال در قوس نزول از اولی که عقل شروع به ادبار کرده، در لب چاه است. اول مرحله و درجه ادبارِ عقل، وارد شدن در چاه است، تا نهایت و قعر چاه که این عالم طبیعت است، اینجا قعر چاه است. اکنون که صعود میکنند و بالا میروند، در مراتب چاه صعود میکنند و در همین مراتب چاه بالا میروند و هرچه هست در چاه است. حکم چاه در تمام این درجات و مراتب موجود است. از عرصه نور دور شدن، در ادبار قرار گرفتن و در چاه واقع شدن، ظلمت و دوری است. سراسر قوس نزول اینطور بوده، قوس صعود هم همینطور است.
از آنجایی که خدا به عقل فرمود ادبر و ادبار را شروع کرد از همانجا عقل لب چاه بود و وارد چاه شد، و این قوس تا به این عالم کشیده است. اکنون که صعود میکند، دارد به همان مراتب برمیگردد و محکوم به حکم همان چاه است. همانطور که در نزول محکوم به حکم چاه بود و احکام عقل در برابر احکام چاه مغلوب بود. عقلِ نورانی، عقلِ کامل، عقلِ رشید، عقلِ عالم همینکه از لب چاه شروع کرد به ادبار و واردشدن در چاه، احکام او مقهور شد، ظلمت به جای نور آمد، جهل به جای علم و معصیت به جای طاعت. خیرها تمام شد و شر شروع شد. زیرا احکام چاه کاملاً با احکام بالای چاه و خارج چاه مضادّ است. تمام احکامی که در خارج چاه است همه برعکس احکام چاه است. سعه و وسعتی که در خارج چاه است، نوری که در خارج چاه است، آن نوع ادراکی که در خارج چاه است، از لب چاه خلاف همه آنها شروع میشود، احکامی مضادّ با آن احکام است. در چاه ضیق است، از احکامش ضیقبودن و فسحه نداشتن است، ادراکات منع میشود، برایشان مانع پیدا میشود، دیگر چشم اطراف و جوانب را نمیبیند، دیگر از نعمتهای خارج چاه نمیشود استفاده کرد. تمام احکام چاه تا به قعرش میرسد، مضادّ و مخالف با خارج چاه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 94 *»
است. البته هرچه به قعر چاه نزدیک میشود، احکام چاه شدت پیدا میکند. ظلمت در بینهایت، جهالت در بینهایت، غفلت در بینهایت، معصیت در بینهایت، طغیان و انکار در بینهایت است. عالم و اهل عالم مأمورند که از این قعر چاهِ نزول، صعود و ترقی کنند. بنابراین وقتیکه میخواهند در بینهایت از ظلمت، بینهایت از جهالت، بینهایت از غفلت و دوری، از همان قعر چاه یعنی از این عالم و اهل این عالم، شروع به ترقی و صعود کنند، احکام این قعر چاه کاملاً با احکامِ خارج چاه مخالف و مضادّ است.
پس ببینید هریک از ما که جزئی از این عالم هستیم و محکوم به حکم این عالم و احکام آن هستیم و در این چاه قرار گرفتهایم، میخواهیم از این قعر چاه شروع به صعود و ترقی کنیم؛ اگر ترقی و صعودی باشد، و اگر در جازدن در قعر چاه باشد که هیچ.
فرض این است که ما هم به تبعیت این عالم، همانطوریم که عالم دارد از قعر چاهِ نزول صعود میکند و قوس صعود را طی میکند و بالا میرود تا به خارج چاه برسد، این عالم قهراً اینطوری است، خدا قرار داده. ما هم که جزئی از این عالم هستیم، اگر دعوت خدا را اجابت نکنیم، اسباب صعود و ترقی را اجابت نکنیم که همان در جا زدن و در قعر چاه ماندن است. و اگر اجابت کردیم و مثل این عالم _ که کلّ خلق هستند _ ما هم جزئی بودیم که از این کلّ تخلف نکردیم و همراه کل عالم صعود کردیم، ما هم به تبعیت این عالم در صعود و در ترقی هستیم. اگر صعودی باشد، صعود در چیست؟ صعود در چاه. پناه به خدا میبریم! اگر ترقی باشد، ترقی در چیست؟ در چاه؛ یعنی به هر درجه که ترقی کنیم و هرچه بالا رویم و صعود کنیم، هنوز در چاه هستیم.
از این جهت در هر درجه باید برای ما منذرین باشند، در هر درجه باید برای ما کسانی باشند که کارشان انذار باشد و مرتب به ما بگویند: آقا درست است که یک درجه بالا آمدی. اما در اینجا دلخوش نشو، راضی به این درجه نباش، در اینجا توقف نکن. اینجا جای تو نیست. اینجا هم چاه است. اگرچه نسبت به قعر چاه یک درجه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 95 *»
بالا آمدهای و فکر میکنی که از چاه نجات یافتی. خیر! هنوز در چاهی و هنوز احکام چاه بر تو جاری است. هنوز در ظلمتی، در جهالتی، در غفلتی و در معصیتی. هنوز در بُعدی، در انکاری و در ادباری. اگرچه داری صعود میکنی، اما بدان که مراتب ادبار را داری طی میکنی. درست است اقبال کردهای، اما اقبالی است که در هر درجه آن، به درجهای از ادبار برخورد میکنی، صعودی است که در هر درجه آن، به درجه نزولی برخورد میکنی. تا به لب چاه نرسی و از چاه خارج نشوی، در چاهی. مرتب منذرین انذار میفرمایند و ما را میترسانند، از همین صعودمان ما را میترسانند، در همین درجات ترقی ما را میترسانند؛ اگر ترقی باشد. و اینها بر فرض این است که ترقی و صعودی داشته باشیم.
اگر که ترقی نکرده و صعودی نداشتهایم که در همان قعر چاه متوطن شدهایم، آنجا را وطن فکر کرده و در آنجا متوقف شدهایم. غافل از اینکه آنجا وطن ما نیست. و هیچیک از درجات و مراتب این چاه، وطن ما نیست. وطن ما بالای چاه و خارج از چاه است، آنجا وطن ما است. آنجایی که عقل به احکام خودش ظاهر و غالب است، آنجا که یکپارچه نور است، یکپارچه سعه و فُسحه است، آنجا که ادراک و علم است، آنجا را باید وطن دانست. و حب الوطن من الایمان([75]) که فرمودهاند آنجا است، نه این مراتب چاه. اینجا را نباید وطن فکر کرد و به این وطن دلخوش بود و این وطن را دوست داشت. نه، وطن بالای چاه است، آنجا را باید دوست داشت و نباید آنجا را دشمن داشت. «حبُّ الوطن من الایمان و بُغضُه من الکفر»([76]) محبتورزیدن به وطن از ایمان است، علامت ایمان و نشانه ایمان است. اما بغضورزیدن نسبت به آنجا و آن وطن، علامت کفر است و از کفر است. کجا معلوم میشود که انسان وطندوست
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 96 *»
است؟ از اینکه در این مدارج چاه متوقف نشود، به اینجاها دلخوش نباشد، در قعر چاه نایستد و آنجا را برای خود وطن قرار ندهد. این نشان آن است که حبِ وطن دارد و وطندوست است و طالب وطن است. برای به دستآوردن وطن و رسیدن به آن، فداکاری، مجاهده، کوشش و تلاش دارد. اما اگر به اینجا دلخوش شد و در آن متوقف گردید، او با وطن اصلی خود بغض دارد و همین نشان کفر او است و کافر است. از علائم کفر او همین است که به این مدارج و مراتبی که جایگاه اصلی و وطن اصلی او نیست، دل خوش کرده است.
خود این عالم بهحسب کلّیت خودش، طبق نظامی که خدا برای حرکت این عالم و قوس صعودی این عالم قرار داده، در حال طی منازل و مراتب این چاه است، چاه ادبار را دارد طی میکند و روز به روز و لحظه به لحظه بهحسب حرکت خودش، دارد از این مدارج میگذرد و بهطرف وطن در حرکت است، تا آنکه به لب چاه میرسد و از چاه خارج میشود. موقع ظهور بقیةالله صلوات الله و سلامه علیه و عجل الله تعالی له الفرج و جعلنا من اعوانه و انصاره فی غیبته و ظهوره، اول ظهور حضرت، هنگام رسیدن این عالم بهحسب مقام کلّیش به خارج چاه است. قوس نزولیش تمام شده، قوس صعود هم تمام شده، به اول وطن میرسد و در وطن قرار میگیرد. چرا؟ چون در آن وقت عقل کل _ که وجود مقدس بقیةالله صلوات الله علیه باشد _ اول ظهور، پیدایی و ظاهر شدنش در این عالم است و هنگام رسیدن انسانیت به مقام تکلیف است. عالم مکلّف میشود؛ یعنی عقل به او تعلق میگیرد.
همانطور که بزرگان ما+ این دوره تکامل را برای عالم ذکر فرمودهاند و موقعی این عالم به تکلیف میرسد و عقل در او پیدا میشود که امام زمان صلوات الله علیه ظاهر میشوند. آنگاه عالم مکلّف میشود و عقل در او پیدا میشود و نور عقل در او تجلی میکند. دیگر روز به روز قوت با عقل است، شوکت با عقل است، دولت با عقل است و جلالت عقل ظاهر میشود. آنگاه اول بروز کمالات عقلانی است. آنگاه عالم به
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 97 *»
حدی از ترقی که باید برسد میرسد، به وطن اصلی خود نائل میگردد و وجود مقدس عقل را در خود میپذیرد و برای اشراق نور عقل لایق میشود. و اشرقتِ الارض بنور ربّها صلوات الله و سلامه علیه. زمین به نور پروردگارش روشن میگردد. فرمود: ربُّ الارض امام الارض([77]) یعنی زمین به نور امامش روشن و منوّر میگردد. آنگاه اولِ ترقی مدارج عقلانی است، تا به دوره رجعت میرسد که هنگام رجوع معصومین؟عهم؟ به دنیا و رجعت ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین است.
اما در این دوره عالم که دوره صعود است و عالم و اهل عالم هنوز در چاه بهسر میبرند، اگر فرض کردیم صعودی باشد، در هر درجه صعود، واقعاً در چاهند و در مدارج بُعد در حرکتند. از این جهت نباید مغرور شد، نباید مطمئن شد و نباید آرام گرفت؛ بر فرض اینکه ترقی باشد. و معنی «ترقی باشد» این است که اهل عالم دعوت اولیاء، دعوت انبیاء و انذار ایشان را بپذیرند. وقتیکه دعوت ایشان را پذیرفتند و به انذار ایشان ترسیدند، در هر درجه از ترقی و صعود به ایشان میگویند: الآن دورید، از مقتضای این دوری بترسید و بپرهیزید. الآن در ظلمتید، از مقتضای این ظلمت بترسید و پرهیز کنید. الآن در جهالتید، در انکارید، در غفلتید و در معصیتید، از اینها پرهیز کنید و بترسید. اگر اهل این عالم اجابت کردند و ترسیدند، معنایش این است که در آن درجهای که هستند متوقف نشوند، بلکه صعود کنند، بالا روند و دعوت اقبل را اجابت کنند و ترقی کنند. ولی باز انبیاء و اولیاء؟عهم؟ شروع به انذار میفرمایند، از مقتضیات همین درجه و رتبه هم میترسانند که در اینجا متوقف نشوید. اینجا هم جهالت، غفلت و دوری است. ترقی کنید، صعود کنید و بالا بیایید.
پس ببینید در سراسر این چاه و دوره این چاه، دائم باید انذار باشد، دائم باید اولیاء منذر باشند. به چهچیز؟ به اینکه از مقتضیات این مدارج ما را بترسانند. اما بشارت به چهچیز است؟ بشارت برای وطن است. شما هرچه ترقی کنید، به وطن
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 98 *»
نزدیک میشوید. آنجا خانه راحت، فضای آسوده و فضای گسترده است. آنجا علم و ادراک است. آنجا چشم شما فسحه و وسعت را مشاهده میکند، اموری را میبیند که اینجا نمیبیند و نمیتواند ببیند. آنجا چشم انسان به نور انبیاء و به نور اولیاء روشن میشود، آنجا انسانها را میبیند.
اما در این قعر چاه هرچه میبیند حیوانات است، در این قعر چاه هرچه مشاهده میکند ظلمت و ظلمانیها است. اصلاً اینجا نور نیست، اینجا رخساره انسانی را نمیبیند. اینجا اولیاء نیستند. اولیاء هم که در اینجا ظاهر شدهاند، خودشان اینجا نیستند، در اینجا یک تجلی برای خود قرار دادهاند. جای خودشان بالا است، در همان وطن هستند. در این پایین برای نجات شما یک عکسی فرستادهاند که شما دست به دامن ایشان بگیرید و همراه ایشان صعود کنید و بالا بیایید. بشارتها همه در تبعیت و فرعیت است. به چه بشارت بدهند؟ به ظلمت که بشارت نمیدهند، به جهالت که بشارت نمیدهند. به نور بشارت میدهند و نور در چاه نیست، به علم بشارت میدهند و علم در چاه نیست، به وسعت، فراخی و گستردگی فضا بشارت میدهند که اینها در چاه نیست. و احکام چاه، از لب چاه شروع شده است.
اما تمام بشارتها برای خارج چاه است. چون شما به قصد به دستآوردن آن نعمتها و لذتها دارید صعود میکنید، اینک به همین صعود و ترقیتان به شما بشارت میدهند که فرع است. اگرنه اصل، انذار و ترسانیدن است که در هر لحظه، در هر درجه، مرتب شما را میترسانند و انذار میفرمایند که ترقی کنید و بالا بیایید. اسباب ترقی چیست؟ اجابت دعوتها است. ایمان بیاورید و انکار نکنید. در هر درجه از این چاه که واقع شدهاید همانیکه از شما برمیآید، آنچه از شما برمیآید، همین اجابت کردن شما است. در اینجا در کمال تاریکی و ظلمت هستید، به وجود نور اقرار کنید. در جهالتید، به وجود علم و علماء اقرار کنید. در هر شرایطی هستید، در معصیت هستید، به وجود کاملینی که مطیع خدا هستند اقرار کنید، به اینکه اطاعت
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 99 *»
خدا هست و مطیعین خدا هستند اقرار کنید. به آنانی که همیشه در وطنند و از وطن دور نشدهاند و همیشه احکام وطن همراه ایشان بوده و هست، محبت بورزید. ایشان مؤمنین هستند به حقیقت ایمان، ایشان کاملین هستند به حقیقت کمال، ایشان مخلصین هستند به حقیقت اخلاص که هیچ شوبی از چاه ظلمت با نور ایشان مخلوط نشده، ایشان محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند، ایشان انبیاء و اوصیاء؟عهم؟ هستند، ایشان کاملین زمانند، به اینها اعتراف کنید و به اینها محبت بورزید. همین اجابتکردن ایشان و اعتراف به مقامات ایشان، همین اقرار به فضائل ایشان و محبت به ایشان، چنگزدن به ریسمانی است که شما را نجات میدهد و از این چاه بالا میبرد و به خارج چاه و عالم نور و خیر، و عالم علم و کمال، و عالم وسعت میرساند. دیگر آنجا در طاعت خدا و در نور هستید. باید در همین دوره سعی کنید به این ریسمان متمسک شوید و از این ریسمان دست برندارید که ریسمان مودت، محبت و اقرار به فضائل و شئونات محمد و آلمحمد؟عهم؟ و انبیاء و اوصیاء و بزرگان دین صلوات الله علیهم اجمعین در همه زمانها است.
تکالیفی که دستور میدهند، این تکالیف چه مربوط باشد به دل و اعتقادات، چه مربوط باشد به نفس و اخلاقیات، چه مربوط باشد به اعمال ظاهره، اینها را باید تا حد توان احترام و تعظیم نمود، باور کرد و به آنها دل بست و مأنوس شد، تا به برکت اینها صعود کند. کسانی که با این امور مأنوس میشوند، صعود و ترقی میکنند. آنهایی که به این عقاید دلبند میشوند، دلشان بر آنها پیوند مییابد و اعتقاد و عقیده پیدا میکنند، ترقی میکنند. اما آنهایی که ضعیفند و نمیتوانند دل ببندند، به همین قعر چاه و ظلمتها دلخوش کردهاند، در میان همین حیوانات زندگی میکنند و همین را زندگانی میدانند و بس و از این زندگی لذت میبرند، آنها صعود نمیکنند و ترقی ندارند. اکنون ببینید خود ما در چه وضعی هستیم؟ خود ما چگونهایم؟ آیا واقعاً با اجابتکردن دعوتها ترقی کردهایم و این مدارج را طی کردهایم؟! عرض کردم اگر هم
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 100 *»
ترقی کنیم هنوز در چاه داریم ترقی میکنیم. اگر ترقی باشد، صعودی باشد، در خود چاه هستیم و در خارج چاه واقع نمیشویم، در چاه داریم ترقی میکنیم؛ اگر ترقی و صعودی باشد.
از این جهت توصیف فرموده و بشارت دادهاند به اینکه طاعت کسانی که در دوران مغلوبیت معصومین؟عهم؟ بهسرمیبرند افضل است و بسیار شرافت دارد بر طاعت کسانی که در دورهای بهسرمیبرند که معصومین؟عهم؟ غلبه و تسلط ظاهری دارند.([78]) از اول ظهور به آن طرف، غلبه غلبه اهل حق، و دولت دولت اهل حق است. آنجا، جلالت، تسلّط و سلطنت امام و ظهور کامل و تمامِ نور امام را مشاهده میکنند. آنگاه خدا را به فرمان امام، به دستور امام عبادت میکنند. وقتیکه ائمه؟عهم؟ آن اطاعتها را با اطاعتهایِ در این دوره میسنجند _ خود عبادتها که با یکدیگر سنجیده میشود _ میفرمایند: کسانی که در این دوره دعوت را اجابت و قبول کرده و در مقام اطاعت و بندگی برآمدهاند، عباداتشان افضل است. چرا؟ چون برای امام خود غلبه و تسلط ظاهری نمیبینند و امامشان غایب است، یا اگر هم ظاهر باشد در خانه نشسته است؛ مثل ائمه گذشته سلام الله علیهم اجمعین که در تقیه بهسر میبردند، امام زمان صلوات الله علیه هم در غیبت بهسر میبرند. میفرماید: طاعات و اعمال کسانی که در این دوره باشند، افضل است. زیرا میبینند امامشان در تقیه است، گوشه خانه نشسته، دست روی دست گذارده و هیچگونه تسلط ظاهری ندارد و مغلوب و مقهور است. چهبسا او را میزنند، چهبسا او را زندان میبرند، چهبسا در جلوی چشم او اصحابش را میکشند و او میبیند و میداند و خبر دارد.
وقتیکه مُعَلَّی بن خنیس را کشتند، راوی خدمت امام آمده و میخواهد تسلیت عرض کند، فکر میکند چطور خدمت امام عرض کند که آقا معلی بن خنیس را کشتند.([79])
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 101 *»
همینطور سایر اصحاب ائمه؟عهم؟ که آنها را کشتند. امام حسن مجتبی در شرایط صلحنامه با معاویه ملعون شرط کردند که متعرض شیعیان پدر من نشو، یکی از شرایط این بود که متعرض شیعیان پدر من نشوی. خیلی بر امام سخت میگذرد که آن ملعون گفت: من اصل صلح و قرار حسن بن علی را میپذیرم اما شرایطش بستگی به میل من دارد، خواستم به شرایطش عمل میکنم، نخواستم عمل نمیکنم و علناً قرارداد حضرت را زیر پا گذارد و گفت شرایطی که حسن بن علی در این قرار نامه و صلحنامه برای من قرار داده، تمامش زیر پای من است.([80]) چقدر از شیعیان را کشت! چقدر عزیزان خدا را کشت، به چه کشتنها! خانوادههای شیعیان اسیر و دربهدر. اینقدر بچههای شیعه کشته شدند! اینقدر زنهای شیعه اسیر شدند و در زندانها بهسر میبردند.([81]) خبر به امام حسن؟ع؟ میرسید. خود امام که به علم امامت باخبر بودند، بر آن بزرگوار چه میگذشت؟! به اصحاب چه میگذشت؟! در چنین دورهای که امامان سلام الله علیهم اجمعین در تقیه بهسر میبردند و بقیةالله صلوات الله علیه در پرده غیبت قرار گرفتهاند، فرمودند: عبادت شیعیان در این دوره از زمان که وضع امامان خود را اینطور میبینند و در عین حال تسلیمند، فرمایشات ایشان را تصدیق دارند و به شئونات ولایت احترام میکنند، دوست دوستان ایشان و دشمن دشمنان ایشانند، عبادت اینها افضل است از عبادت کسانی که غلبه امامشان را ببینند و اینکه دیگر امام تقیه ندارند، امام ظاهر و امرش بارز است، و تسلط ظاهری او را که در دوره ظهور دارند، مشاهده میکنند.([82])
در هر صورت، اگر ترقی و صعودی در مدارج باشد، به برکت اطاعتها و فرمانبرداریها است. اطاعت کنند، اعتقادات حقه را کسب کنند، معارف الهیه را از مخازن وحی اخذ کنند، خود را به صفات ربانی متصف کنند، به عبادات ظاهری
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 102 *»
پایبند باشند، سنن الهی را اقامه کنند؛ واجبات را احترام کنند، محرمات را حرمت گذارند و مرتکب نشوند، به مستحبات احترام کنند و از مکروهات تا جایی که میسر است اجتناب کنند. اگر این امور باشد، اسباب ترقی و صعود است.
ولی وقتیکه هر شخصی به خودش نگاه میکند، میبیند نتوانسته آنطوریکه باید و شاید، از عهده این طاعات برآید. بیچارگی، مسکنت و درماندگی خود را احساس میکند، با معاصی هم مأنوس است. این چاه عالم طبیعت را برای خود وطن قرار داده و در این ظلمات محصور و محبوس است، هیچ نمیتواند حتی از دور هم نوری را مشاهده کند. اینقدر با معاصی انس گرفته و بهواسطه ارتکاب معاصی و شدت غفلت کدر شده که حتی انذار منذرین در گوش او اثر نمیکند. هرچه فریاد میکنند، توجه نمیکند. امیرالمؤمنین چه فرمایشاتی دارند! با آنکه اینها آن مقداری است که به ما رسیده، اما چقدر انذار میفرمایند! عبادَ الله انتفِعوا ببیان الله و اتَّعِظوا بمواعظِ الله([83]) به مواعظ خدا متّعظ شوید، از بیان خدا منفعت جویید، به انذارهای خدا گوش بدهید. خداوند برای شما محابّ و محبوبهای خودش را از اعمال بیان کرده، و آنچه را که ناپسند دارد بیان فرموده است. چرا گفته اینها را من دوست دارم و اینها را من دوست ندارم؟ برای اینکه آنچه خدا دوست دارد شما انجام بدهید و آنچه را که خدا دوست ندارد ترک کنید و از آنها اجتناب نمایید، از آنچه دوست ندارد اجتناب کنید.
اما از آن طرف فوراً میفرماید، وضع ما طوری است که هر طاعتی را بخواهیم انجام بدهیم با کراهت نفس است. نفس نمیپسندد، باید او را به طاعت واداریم. از آن طرف هر معصیتی را انجام میدهیم با میل و خواست است. به معصیت محبت داریم، آن را دوست داریم. در معصیت شهوت و لذت داریم. وضع ما اینطور است. بنابراین چطور انذار در ما اثر کند؟ چطور این گفتهها در ما تأثیر کند و ما را از این وطنی که برای خود گرفتهایم که وطن نیست، بکند؟ باید از اینجا کنده بشویم. به همینکه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 103 *»
بگویند آقا نماز خوب است، ما کنده میشویم؟! مگر کم شنیدهایم؟! چهل سال، پنجاه سال است کمتر یا بیشتر که داریم میشنویم نماز، نماز، نماز. معلوم است که انجام هم دادهایم. حتی نوعاً قبل از زمان تکلیف نماز را انجام دادهایم. اما چرا با نماز مأنوس نشدهایم؟! پناه به خدا میبریم! چرا با نماز انس نگرفتهایم؟! چرا اول شروع نماز اول تفرق حواسمان است؟ پناه به خدا!
آخر انسان با مأنوسش، با محبوبش همینطور روبهرو میشود که ما با نماز روبهرو میشویم؟! همینکه اللهاکبر میگوییم اولِ پشتکردن به خدا است، اول پشتکردن به اولیاء خدا است که واسطه هستند. آخر ملائکه میآیند که الفاظ نماز را از دهان ما بگیرند([84]) این الفاظ باید صحیح باشد، این الفاظ باید با توجه باشد، باید نورانی باشد، این الفاظ باید از دل شروع بشود، باید از روی ایمان باشد، از روی درک باشد. ملک میخواهد بگیرد. ملک که به دستور خداوند بخواهد بگیرد میفهمد چه دارد میکند. او نمیآید الفاظ آلوده را بگیرد، حتی فرمودند: دهان را مسواک کنید که در موقع خواندن قرآن یا موقع خواندن نماز ملائکه که الفاظ را میگیرند، باید دهان که طریق و راه ظاهری الفاظ است تطهیر و تنظیف بشود.([85]) اگر آلودگی داشته باشد، بین دندانها غذا باشد، دندانها کثیف و قذر باشد، ملائکه بدشان میآید، الفاظ را نمیگیرند. وقتیکه ظاهر طریقش اینطور باشد، آنوقت از آنجایی که شروع میشود به گفتن، اگر به معاصی، به تفرق حواس، به رو کردن به دنیا آلوده باشد، دنیا را قبله بدانیم، زن و فرزند را قبله بدانیم، به زن و فرزند یا کار و کسب و سایر خواستهها و لذتها رو کنیم، آنگاه چطور ملائکه این الفاظ را، این الحمدلله را که از این طرق بیرون میآید بگیرند؟! از کدام قلب تا به این زبان میرسد؟! پناه به خدا!
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 104 *»
پس این عبادت چطور میتواند ما را ترقی بدهد؟! چطور ما با این عبادت میتوانیم صعود کنیم؟! اگر بهواسطه این طاعات، چاه را بر خودمان عمیقتر نکنیم ــ من که اینطور میدانم ـــ اگر چاه را عمیقتر نکنیم، صعودی نمیکنیم و ترقی نداریم. پناه به خدا! امام حسین صلوات الله علیه فرمود: الهی من کانت محاسنُه مساوی فکیف لاتکون مساویه مساوی([86]) خدایا آن کسی که خوبیهایش بدی است، آنگاه چطور بدیهایش بدی نباشد؟! دیگر معاصی که معلوم است. وقتی طاعاتمان اینطور است معاصیمان که معلوم است. حال چطور باید ما را انذار بدهند؟! چطور ما را بترسانند و از این قعر چاه بکنند و ما را صعود بدهند و بالا بفرستند؟!
اولیاء تدبیری کردند به اینکه فرمودند ما انذار عملی داریم. هرچه ما به زبان گفتیم شما کنده نشدید، شما حرف ما را قبول نکردید، باورتان نشد که مقتضیات نفس اماره بالسوء، مقتضیات این چاه، احکام این چاه، احکام این دوره و احکام این اوضاع همهاش خلاف وطن شما و آنجایی است که باید بروید، شما قبول نمیکنید. شما قبول نکردید، نفهمیدید و نمیدانید کجا هستید و با چه کسانی هستید. گفتند ما به شما نشان میدهیم تا بشناسید که با چه کسانی هستید تا از آنها جدا شده، کنده شوید. اینها چه کسانیند؟ رؤسای کفر و ضلالت و اتباعشان هستند که با اولیاء و حجتهای خدا مضادّه ذاتیه دارند. اکنون که شما حجتهای خدا را دوست دارید، به حجتهای خدا محبت دارید، دلهای شما قبول کرده، تسلیم شده و تصدیق کرده است، ببینید حجتها چطور رؤسای کفر و ضلالت را عملاً شناسانیدند و در مقام انذار عملی برآمدند، به اینکه مصائب را قبول کردند.
و آن کسیکه باب مصائب شد و با مظهر کلی نفس اماره بالسوء، با مظهر کلی جهل کلی روبهرو شد، فاطمه زهراء؟عها؟ بود، با آن کسی روبهرو شد که در قعر این چاه متصرف است و خدا این قعر چاه را به او داده و مال او است؛ بلکه تمام این چاه را به او
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 105 *»
بخشیده و از آن او است بهطوری که هرکس در این چاه، در هر درجهاش متوطن شود، ملحق به او است و از او است. فاطمه زهراء؟سها؟ با چنین مظهر کلی؛ اولی و دومی روبهرو شد، با این دو مظهر مقابل شد و مصائب را از آنها قبول کرد.
از این جهت امام زمان صلوات الله علیه بعد از بیعتکردن مردم با ایشان در مکه معظمه، به مدینه تشریف میآورند و کنار قبر جد بزرگوارشان رسولالله میآیند، اعلام میفرمایند تا مردم اجتماع میکنند. میفرمایند: اینجا قبر کیست؟ همه میگویند: قبر جد شما رسولخدا؟ص؟ است. میفرمایند: در اینجا غیر از جد من کسی دیگر هم هست؟ حضرت که میدانند. مخصوصاً میپرسند که غیر از جدم کسی دیگر در اینجا دفن شده است؟ میگویند: آری! دو نفر از صحابه و دو پدرزن رسولخدا. چه کسانی؟ اولی و دومی. میفرماید: شما یقین دارید که کسی دیگر در اینجا نیست؟ همه میگویند: آری! پس تا سه روز اعلام میکنند که هرکس میداند غیر این دو نفر کسی دیگر در اینجا دفن شده بیاید خبر بدهد. هیچکس نمیآید. همه میگویند: همین دو نفر هستند، نه غیر این دو. گویا همه خبردار میشوند که حضرت تصمیمی دارند، مگر چه خبر است؟! تا اینکه بعد از سه روز که همه متوجه میشوند و اجتماع میکنند، حضرت به نقباء دستور میدهند میفرمایند زمین را بکنید. شروع میکنند به کندن زمین. میفرماید خاکها را کنار بزنید و این دو نفر را که همه اقرار دارند که اولی و دومی هستند و در اینجا دفن شدهاند بیرون بیاورید. نقباء با دستهایشان خاکها را کنار میزنند و بدن پلید آن دو خبیث را تر و تازه بیرون میآورند. بعد حضرت همینطور که خبر دارید دستور میدهند که این دو را به درختی خشکیده به دار میآویزند. به مجرد اینکه این دو بدن پلید به آن درخت آویخته میشود آن درخت خشکیده سبز میشود و برگ بر آن می روید. از جهت اختبار و آزمایش است. اتباع و پیروان آن دو ملعون در محبت آنها شدید میشوند. هرچه محبت داشتهاند شدیدتر میشود.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 106 *»
حضرت شروع میفرمایند به انذاردادن که اینها دشمنان جد من بودند، دشمنان آباء من بودند، از اینها دست بردارید. اینها جبت و طاغوت این امت بودند، قبول نمیکنند. میگویند: ما تاکنون این کرامتها را از اینها ندیده بودیم به اینها محبت داشتیم حال که این کرامتها را هم دیدیم چطور از اینها دست برداریم؟ حضرت انذار میفرمایند و میترسانند، قبول نمیکنند. آخر کار یکیک جرائم ظالمان گذشته را ذکر میفرمایند و جرائم آنها را بر گردن آن دو مینهند و آنها قبول میکنند و اعتراف میکنند که از ما بوده، متعلق به ما بوده و از ما سر زده است. وقتی جرائم امتهای پیشین تمام میشود و از این امت شروع میفرمایند، اول مصائب فاطمه زهراء؟عها؟ را ذکر میکنند. و بقیةالله سه مصیبت را ذکر میکنند: یکی آتشزدن در خانه جدهشان فاطمه زهراء؟عها؟ را. میفرماید: آیا شما نبودید که درِ خانهای را که در آن خانه امیرالمؤمنین، فاطمه زهراء، حسن و حسین؟عهم؟ بودند آتش زدید؟ اقرار میکنند. مصیبت دومی را که حضرت ذکر میکنند میفرمایند: آیا تو با تازیانه به دست مادرم زهراء نزدی؟ اقرار میکند؛ چرا من تازیانه زدم. مصیبت سومی که ذکر میفرماید این است که: آیا تو لگد به پهلوی مادرم نزدی و بهواسطه آن لگد، محسنِ مادر مرا که رسولخدا محسن نامیده بود سقط نکردی؟ اقرار میکند. بعد حضرت آنها را عذاب میفرمایند.([87])
و صلی الله علی محمّد و آل محمّد
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 107 *»
مجلس 28
(شب جمعـه _ 30 جمادیالاولی 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 108 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
عرض شد اولیاء سلام الله علیهم اجمعین در این قسمت از دوره عالم در قول و در عمل منذر و انذاردهنده هستند، هم به زبان مردم را ترسانیدند و هم به عمل، به اینکه در این عالم مقهور و مغلوب ظاهر شدند و مصائب را از اعداء قبول فرمودند و متحمل بار مصائب شدند، تا اینکه مقتضیات جهت نفسی و نتیجهاش را که عذاب خدا است، به بشر بفهمانند. زیرا در این دوره این جهت در انسان غلبه دارد و جهت ربی مغلوب است. از این جهت بشارت انبیاء و اولیاء؟عهم؟ فرعِ انذار شده و انذار، اصل است.
روی همین جهت وقتیکه در قرآن دقت میفرمایید میبینید بشیر و مبشّر کمتر استعمال شده. وقتیکه خداوند در قرآن انبیاء و اولیاء؟عهم؟ را تعریف فرموده، مدحشان کرده و صفاتشان را ذکر فرموده، مبشر بودن و بشیر بودنشان را کم ذکر فرموده و بیشتر ایشان را به منذر و نذیر معرفی میکند. در قرآن امر انذار از بشارت بیشتر ذکر شده است. در هیچ موردی از موارد قرآن مشاهده نمیکنید بشیر یا مبشر را مگر اینکه فوراً
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 109 *»
بعد از آن نذیر یا منذر را ذکر فرموده است. هرجا فرموده انبیاء و اولیاء؟عهم؟ به نعمتهای بهشت، به لذتهای آخرت، به مقتضیات جهت ربی و نوری بشارت دهنده هستند، فوراً ذکر میفرماید که از عذاب خدا و از خشم خدا انذار دهنده هستند، از عملکردن به مقتضای جهت نفسی و ظلمانی، از عملکردن به خواهشهای نفس اماره بالسوء ترساننده هستند. هرگاه سخن از مبشر و بشیر بفرماید فوراً بعد از آن از منذر و نذیر سخن میگوید. اما مواردی در قرآن هست که از منذر بودن و نذیر بودن ایشان سخن میفرماید ولی دیگر سخنی از بشارت نمیفرماید. مواردی هست که انبیاء و اولیاء؟عهم؟ را به منذر بودن یا نذیر بودن ذکر میکند و از بشارت دادن ایشان سکوت میفرماید؛ مثلاً منذر یا نذیر فرموده بدون ذکر مبشر و بشیر. علتش همین است.
از جمله آن آیات همین آیه شریفه است که در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ است. مگر فاطمه زهراء مبشر نبود، بشیر نبود؟! مگر آن بزرگوار شیعیان و محبین خود و شیعیان و محبین فرزندانش را به نجات بشارت نداده است؟! مگر او دوستان خدا و اولیاء خدا را بشارت نداده است به اینکه ایشان در درجات بهشت خواهند بود و در آخرت در جوار قرب خدا بهسر میبرند؟! البته بشارت داده و مبشر و بشیر است. اما در این آیه خداوند تنها به ذکر نذیر اکتفاء فرموده است. بعد از سوگندهایی که یاد میفرماید، با این تأکیداتی که خود این تأکیدات انسان را متوجه میکند، شخص غافل را متنبه میسازد، بعد از سه سوگند که هریک در جای خود فریاد مظلومیت و فریاد مقهوریت است، هریک از این قسمها جانکاه است و مؤمن را متذکر میکند و از غفلت بیرون میآورد، آنگاه عبارت به کلا شروع میشود. کلا کلمه ردع و کلمه تقریر و تثبیت است. آنطور که درباره حضرت فاطمه؟عها؟ گمان میکنند آنطور نیست، مطلب حق این است که ذکر میشود؛ و القمر و اللیل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر سوگند به ماه، سوگند به شب هنگامی که پشت میکند، سوگند به صبح هنگامی که طلوع میکند و درخشان میشود و رخساره خود را از کنار افق ظلمانی مینمایاند. خود همین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 110 *»
ظاهر آیات شریفه کفایت میکند برای اثبات مطلب. باطن این آیات را هم شیعیان به برکت تفسیر آلمحمد؟عهم؟ میدانند. قسم به ماه ولایت امیرالمؤمنین، قسم به امام حسن شب ولایت و قسم به امام حسین صبح ولایت صلوات الله علیهم اجمعین.
آنگاه مطلبی هم که بیان میشود همراه تأکید است: همانا مطلب این است، یقیناً چنین است و غیر از این نیست که فاطمه زهراء؟سها؟ یکی از آیات بزرگ خدا است. همینکه دلها به ذکر فضیلت فاطمه زهراء؟سها؟ توجه پیدا میکند، از غفلت بیرون میآید و با توجه به این آیه بزرگ خدا آماده میشود که صفات این بزرگوار را بشنود. یکباره خداوند میفرماید نذیراً للبشر. خود عبارات و آهنگ عبارات و وزن کلمات قریحه را توجه میدهد. شخص با قریحه، شخص با توجه یکباره دلش متوجه میشود که این وزن، این کلمات به این شکل، مخصوصاً آنکه در آخر این کلمات حرف راء واقع شده است؛ کلا و القمر، و اللیل اذ ادبر، و الصبح اذا اسفر، انها لاحدی الکبر، نذیراً للبشر خود حرف «راء» توجه میدهد و گوش را متوجه میسازد، هیجان ایجاد میکند که انسان بشنود و بداند و متنبه بشود. وزن آیات و سیاق آیات و خود معانی، برای تنبیه و آگاهانیدن و از غفلت بیرون آوردن است که فاطمه زهراء؟عها؟ آیهای از آیات بزرگ خدا است. کسی فکر نکند که زنبودن او مقام او را پایین آورده و از درجات معصومین تنزل داده، کسی فکر نکند دختر رسولخدا بودن، زن امیرالمؤمنین بودن، مادر امام حسن و امام حسین بودن، شأن و رتبه آن بزرگوار را از آن مقام عصمت کلیه پایین آورده است. نه، اشتباه نکند. این بزرگوار مثل سایر معصومین؟عهم؟ لاحدی الکبر یکی از آیات بزرگ خدا است. بنابراین دلها خوب متوجه میشود.
با توجه به ذکر این آیات، با توجه به آهنگ آیات و با توجه به خصوصیات آیات که قدری پرده غفلت رقیق شد، آنگاه یکباره آنچه باید گفته شود بیان میشود؛ نذیراً للبشر فاطمه زهراء؟سها؟ انذاردهنده بشر است. دیگر سخن از بشارت آن بزرگوار در میان نیست. نذیر و ترساننده از مقتضیات جهت نفسی است، ما را از این مراتبی که در آنها
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 111 *»
در حال صعود هستیم ترساننده است. بشر را از این دورهای که در آن بهسر میبرد ترساننده است و میترساند؛ یعنی هر بشری در هر درجه و مرتبهای هست، بداند در خطر است و در مدارج نفس اماره بالسوء است. نباید مطمئن شد، نباید آسوده شد، نباید در این مراتب قرار گرفت. اولاً باید حتماً صعود کنید، بعد هم در هر درجه صعود مستقر نشوید، قرار نگیرید و مطمئن نگردید.
فاطمه در تمام این دوره عالم، برای جمیع بشر نذیر است. فرق نمیکند همه بشرها را زهراء؟سها؟ میترساند: مؤمنین را میترساند، کفار را میترساند، منافقین را میترساند. جمعیت روی زمین هم از این سه دسته خارج نیستند: یا مؤمنند یا کافرند یا منافق. و زهراء؟سها؟ بشر را مطلقاً میترساند نذیراً للبشر نه نذیراً للمؤمنین، نه نذیراً للکافرین، نه نذیراً للمنافقین، بلکه نذیراً للبشر بشر را میترساند. مؤمنین را میترساند که ای مؤمنین حال که شما ایمان آوردهاید در این مراتب توقف نکنید، در این مدارج توقف نکنید، در هر درجهای که قرار گرفتید فکر نکنید آنجا منزل است. فکر نکنید آنجا وطن اصلی شما است، تمام اینجاها مدارج نفس اماره بالسوء است.
مثالی که عرض کردم خاطرتان هست که تمام این مدارج و مراتب، مدارج و مراتب چاه نفس اماره بالسوء است. تمام این درجههایی که طی میشود، در هر قدمی که صعود حاصل میشود هنوز در چاه ادبار هستیم. اگرچه از جهتی صعود و اقبال است اما تا به منزل نرسیم و به وطن اصلی که خارج چاه است نرسیدهایم، در همین چاه صعود میکنیم. از این جهت مؤمنین را میترساند از اینکه در این درجات نایستید، توقف نکنید. در این دوره وضع این است.
وقتی شما به وطن رسیدهاید که ملائکه را ببینید، عالم نور را مشاهده کنید، فسحه عالم نور را مشاهده کنید و فضاء گسترده نورانی عالم انسانیت را ببینید. آنجا ملائکه بر شما نازل میشوند. بشارتهای حضرت زهراء؟عها؟ برای مؤمنین از آنجا شروع میشود. الذین قالوا ربُّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة اَلّاتخافوا و لاتحزَنوا و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 112 *»
اَبشِروا بالجنّة التی کنتم تُوعَدون نحن اولیاؤُکم فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة([88]) این سخن و این بشارت برای چه کسانی است؟ برای کسانی که ایمان آوردند و بعد در دین خدا بدون هیچگونه انحراف، مستقیم حرکت کردند تا به سرمنزل مقصود و به وطن اصلی رسیدند. آنجا که میرسند به رخساره امام خود نگاه میکنند و او را زیارت میکنند، رخساره امامان را مشاهده میکنند. آنجا بشارت زهراء؟سها؟ بهوسیله ملائکه شروع میشود که تمامی ایادی و عمّال آن بزرگوار هستند. به اجازه فاطمه؟عها؟ ملائکه رحمت بر مؤمنین نازل میشوند و به آنها میگویند: الّاتخافوا و لاتحزنوا چه وقت؟ آن موقعی که مؤمن این دوره را طی کرده و در حال احتضار قرار میگیرد، استقامتش در این دوره به انجام میرسد، دوره استقامت را تمام کرده؛ یعنی در آنچه که او را دعوت کردهاند، هیچ منحرف نشده، انذارها را پذیرفته و در درجهای از درجات این چاه متوقف نشده، در مرتبهای از مراتب این چاه نایستاده، اینجا را برای خود وطن نگرفته؛ بلکه به برکت هدایت اولیاء؟عهم؟ و انذار منذرین که فاطمه زهراء؟عها؟ یکی از ایشان است؛ بلکه باب انذار جمیع منذرین است، خود را بهطور مستقیم به وطنش رسانیده، از این چاه خلاص شده و استقامت به آخر رسیده است.
امان از این امر استقامت که چقدر مشکل است! چقدر مشکل است که انسان در مدارجِ چاه نفس اماره بالسوء در جایی از جاها نایستد و متوطن نشود و همواره به برکت هدایت هادین سلام الله علیهم اجمعین صعود کند تا به لب چاه برسد و از چاه خارج شود. آنگاه میبیند خلاص شده، آنگاه میبیند نجات یافته، آنگاه خود را در عالمی پر از نور، رحمت، درک و عقل و وسعت مشاهده میکند. این است معنی استقامت که وقتی به رسولخدا؟ص؟ وحی شد: و استَقِمْ کما اُمِرت([89]) آنطور که امر شدهای همانطور مستقیم و بدون هیچگونه انحراف باش. حتی به اندازه یک نقطه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 113 *»
و یک سر سوزن انحراف نباید داشته باشی، اینطور باید راه را ادامه بدهی. رسولالله؟ص؟ فرمودند: شیَّبَتْنی هذه الآیة([90]) این آیه مرا پیر کرد. امر خیلی عجیب است!
وقتیکه مؤمنین به انذار فاطمه زهراء؟سها؟ اینطور حرکت کنند که در جایی متوقف نگردند و به لحظهای برسند که میخواهند از این دنیا کنده شوند و در وطن اصلی وارد شوند و به آنجایی که میخواهند داخل شوند، آن موقع را وقت احتضار میگویند که دیگر این دنیا دارد ختم میشود و برای این شخص به آخر رسیده است. شخص محتضر در این حالت که این دوره را طی کرده، اکنون از چاه نفس اماره خارج شده، به اول عالم انسانیت رسیده و آن عالم بر او روشن میشود. چشم باز میکند تتنزّل علیهم الملائکة. ممکن است چشم محتضر اینجا باز باشد اما دیگر اینجا را نمیبیند، جای دیگری را دارد میبیند. ملائکه رحمت را مشاهده میکند، انوار مقدسه معصومین؟عهم؟ را زیارت میکند. رسولالله طرف راستش، امیرالمؤمنین طرف چپش، ائمه هدی؟عهم؟ دور او ایستادهاند، شیعیان کامل پشت سر ائمه؟عهم؟، اطرافش قرار گرفتهاند.([91]) ملائکه رحمت پیدرپی نازل میشوند، چه میگویند؟ الّاتخافوا و لاتحزنوا نترسید، محزون نباشید، غمگین نباشید!
البته جای ترس هست، جای غم و اندوه هم که هست. انسان از اهلش، از عیالش، از مالش، از این دنیا که یک عمر با آن مأنوس بوده، از دوستان، از بستگان، از خانه و زندگیش دارد جدا میشود و در جایی وارد میشود که نمیداند چه کرده؛ آیا آنجا را آباد، یا خراب کرده؟ چقدر حالت احتضار سخت است! چقدر مرگ سخت است! و ما بعدَ الموت اعظمُ و ادهی(3) بعد از مرگ، دشوارتر و سختتر است. خدایا! در آن دقایق و لحظات چقدر ما به عنایت اولیاء تو و به شفاعت زهراء حبیبه تو احتیاج داریم! ملائکه بر محتضر نازل میشوند و او را بشارت میدهند. الّاتخافوا ای مؤمنین نترسید.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 114 *»
وحشت نکنید. شما از خانهای دارید جدا میشوید و از جایی جدا میشوید که جای شما و شأن شما نبوده است. الدنیا سجنُ المؤمن([92]) در دنیا در زندان بودید. اینک از زندان خلاص شدید. در چاه نفس اماره بالسوء و در دوره غلبه جهت نفسی بودید، به برکت هدایت هدایتکنندگان و به برکت عنایت اولیاء؟عهم؟ به لب چاه رسیدید.
آنگاه به محتضر میگویند: نگاه کن وسعت عالم انسانی را مشاهده کن. اولیاء خودت را مشاهده کن، جایگاه خودت را زیارت کن. جایگاهش و رفقایش را در بهشت به او نشان میدهند. دیگر غمی نداری، غصهای نداری. و ابشروا بالجنة التی کنتم تُوعَدون بشارت و مژده باد شما را. ببینید از آنجا مژده شروع میشود، از آنجا بشارت شروع میشود. ابشروا شادمان باشید، مژده باد شما را به بهشتی که به آن وعده داده شدهاید. نحن اولیاؤکم فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة ما در دنیا دوست شما بودیم، شما را کمک میکردیم. ملائکه مؤمنین را کمک میکنند تا بتوانند صعود کنند و بالا بروند. در هر قدم خیری، در هر عمل خیری که مؤمنین برمیدارند، ملائکه اعوان هستند، ملائکه همراهند، انسان به کمک ملائکه کار خیر انجام میدهد. الآن هم آن ملکی که در سمت راست ما است که اسمش بشیر است، ما را بشارت میدهد. مرتب ما را به طاعت بشارت میدهد. در نزد هر طاعتی ما را بشارت میدهد. اما چون ضعیف است، سخنش و بشارتهایش را کم میشنویم. چون ضعیف است بشارتهای او کم باورمان میشود. در طرف چپمان هم ملکی است که اسمش نذیر است و ما را از گناهان میترساند و انذار میدهد. در نزد هر معصیتی ما را میترساند که مرتکب آن معصیت نشوید، نتیجه این معصیت عذاب خدا است، خشم خدا است، خشم اولیاء است. پس این دو ملک؛ بشیر و نذیر همراه ما هستند.([93])
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 115 *»
در قبر هم که وارد میشویم اول دو ملک به نام نکیر و منکر میآیند و بعد از آنها دو ملک دیگر به نام بشیر و مبشر.([94]) اول نکیر و منکر میآیند، چون ما در این دوره در شرایطی بودیم که همیشه در انذار بودیم و ما را میترسانیدند. از این جهت در قبر اول برخوردمان با نکیر و منکر است که چقدر برای شخص وحشتانگیزند و چقدر مایه رُعبند! مگر عنایت شامل شود. آنها میآیند و معاصی را از ما مؤاخذه و محاسبه میکنند که چقدر سخت است! بعد از رفتن آن دو ملک، نوبت به بشیر و مبشر میرسد که این دو ملک از برای مؤمنینند. میآیند آن اعمال ضعیف، آن طاعات ضعیف که خیلی در دنیا با ضعف، با مشقت و کراهت انجام میشد، آنها را حساب میکنند، میخواهند جزاء آنها را بدهند. خدایا! دستهای ما از طاعات خالی است و از معاصی پر است. خدایا! بار گناهان و معاصی پشت ما را سنگین کرده است. اللهم ارحمنا برحمتک.
پس امر بشارت در این دوره خیلی ضعیف است و در تبعیت و فرع است و آنچه اصل است انذار و ترسانیدن است. از این جهت عمده کار فاطمه زهراء و سایر اولیاء؟عهم؟ انذار بوده است. و چون در این ایام سخن در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ و توجه به شأن مقدس این بزرگوار است، از این جهت توجه به این آیه داریم نذیراً للبشر فاطمه زهراء؟عها؟ انذاردهنده مطلق بشر است. عرض کردم الآن در روی زمین بشر سه دسته هستند و همیشه همینطور بوده که یا مؤمنینند یا کفار یا منافقین. و فاطمه زهراء نذیر، انذاردهنده و ترساننده هر سه دسته است. مؤمنین را میترساند از اینکه در این دوره، هرچه در مدارج چاه نفس اماره بالسوء صعود میکنند نباید مطمئن شوند که اینک دیگر به منزل رسیدیم. چرا؟ چون قطعاً هر درجه صعود، هر درجه ترقی و هر درجه بالاتر معلوم است نسبت به درجه مادون و پایینتر، بهتر و عالیتر است. بنابراین وقتیکه به
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 116 *»
درجه بالاتر میرسند، فکر نکنند که اینجا جایگاه و منزل ایشان است که توقف کنند. خیر. تا لب چاه نرسیدهاند به منزل نرسیدهاند.
این حدیث شریف را از حضرت باقر؟ع؟ بارها متذکر شدهایم که به جابر فرمودند: یا جابر لااخرجک الله من النقص و التقصیر([95]) ای جابر! خدا هیچگاه تو را از نقص و تقصیر خارج نکند؛ یعنی همیشه خودت را کوتاه ببینی و در تقصیر مشاهده کنی و در کمبود ببینی. هیچوقت از خودت راضی و خوشنود نشوی و به خودت مطمئن نگردی و در درجهای از این درجات و مدارج توقف نکنی؛ بلکه باید صعود کنی و بالا بروی و در هیچیک از این مرتبهها نایستی. در دعاء هم میخواهیم. الحمدلله رب العالمین از برکات بزرگان+ این دعاء را در قنوت فریضهها میخوانیم: اللهم لاتَجعلنی من المعارین و لاتُخرجنی من حدّ التقصیر([96]) خدایا مرا از کسانی قرار نده که دین و ایمانشان عاریه است و در دلشان ثابت نیست که روی جهاتی و شرایطی و پیشآمدن اموری، این ایمان و دین از بین برود. این معنی عاریهبودن است. خدایا ایمان من عاریه نباشد. مرا از معارین و کسانی که ایمانشان عاریه است قرار نده! و مرا از تقصیر خارج مکن! یعنی همیشه خود را مقصر ببینم.
معنی مقصر ببینیم این است که دائماً انذار منذرین کنار گوشمان باشد، مرتب ترسانیدنشان کنار گوشمان باشد. نگوییم این حرف برای ما نیست، این سخن برای ما نیست، برای دیگران است، ما منزّهیم، ما مقدّسیم، ما چه هستیم، ما چه هستیم. کاش! همه مردم مثل ما بودند، اگر مثل ما بودند دنیا آباد میشد. نوعاً ما این امور را
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 117 *»
اینطور تفسیر میکنیم. به خودمان که نگاه میکنیم میگوییم بهبه! بنده مؤمن خالص خوب درجهیک خدا من هستم. اگر همه مثل من بودند دنیا آباد میشد. وقتیکه صحبت معاصی میشود، یک غروری پیدا میکنیم و فکر میکنیم که ما خیلی خوب و شایسته هستیم. نه، فراموش نکنیم. همیشه انذار کنار گوش مؤمنین است و ایشان را دائماً میترسانند. در هر درجهای و در هر رتبهای که هستند، انذار و ترسانیدن از برای ایشان هست.
همچنین کفار را میترسانند بهجهت اینکه مرتب در تنزلند. فاطمه زهراء؟سها؟ آنها را هم انذار میدهد از اینکه به مقتضای جهت نفسی عمل میکنند و دائماً در این چاه که نهایتی برایش نیست فرو میروند، آنها را هم میترساند. منافقین را هم میترساند. فرق نمیکند. نذیراً للبشر فاطمه زهراء؟سها؟ هر سه دسته از بشر را میترساند. مگر آن رئیس منافقین را نترسانید؟ انذار نفرمود؟ با اینکه فاطمه؟سها؟ میدانست که این ملعون کار خودش را خواهد کرد در عین حال انذار وظیفه فاطمه زهراء است. خدا او را و سایر حجتهای خودش را در این دنیا برای انذار دادن بشر آورده است. بشر هر که هست او را انذار بدهند، او را بترسانند. از این جهت حضرت او را انذار دادند و ترسانیدند، حتی اسمش را ذکر کردند یا عمر! آیا حیاء و شرم نمیکنی؟! حضرت با کمال مظلومیت با او سخن میفرمود و او را انذار میداد.([97]) پس این بزرگوار نذیر است. و این جهت در اولیاء؟عهم؟ ظاهر شد و این بزرگواران در مقام عمل منذر شدند زیرا نفس اماره بالسوء و حیث ظلمت در بشر غالب بود.
همانطور که در مقام قول منذر و ترساننده بودند، در عمل هم نشان دادند. اول اینکه همهشان زندگانی خود را بر اساس زهد، تقوی و بیرغبتی به دنیا قرار دادند. هیچ تمایلی به دنیا نشان ندادند و در فکر تعمیر دنیا نبودند، دیگران را هم به تعمیر دنیا
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 118 *»
رغبت ندادند. همیشه میفرمودند: در دنیا زهد داشته باشید، طوبی للزاهدین فی الدنیا الراغبین عنها([98]) فرمایش حضرت امیر؟ع؟ است. خوشا به حال آنانی که در دنیا زهد دارند، بیمیل به دنیا هستند و میل خود را از دنیا بهسوی آخرت برگردانیدهاند. حضرت به شخصی گذشتند که داشت خانهای میساخت و آن را با آجر؛ یعنی با خشت پخته میساخت. فرمودند: معلوم میشود که این خانه را کسی دارد میسازد که به دنیا میل دارد و در دنیا راغب است. از آنجا گذشتند، دیگری را دیدند که خانهای با سنگ و گل میسازد که آن زمان رسم نبوده است، فرمودند و هذا مغرور آخر این هم شخص دیگری است که فریب و گول دنیا را خورده و دل به دنیا بسته است که خانه خود را به این محکمی میسازد.([99])
این بزرگواران طوری زندگی کردند که بیمیلی خود را به دنیا نشان دادند تا آنکه در عمل دلها را از توجه به دنیا باز دارند، هیچ تشویق به دنیا نکردند، هیچ ترغیب به امور دنیا نداشتند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در میان بازار رفتند برای خود پیراهنی خریدند. همانجا پیراهن را پوشیدند، آستینهایش بلند بود، از دست مبارک حضرت بلندتر بود. حضرت مقراض طلبیدند قسمتِ زیادی آن را چیدند. خیاط که فروشنده پیراهن بود گفت: آقا مرحمت کنید تا سر آستینها را که چیدهاید بدوزم تا به اصطلاح نخ نشود و نخها ریش نشود. حضرت فرمودند الامرُ اسرعُ من ذلک([100]) امر سریعتر از این دارد میگذرد. اینقدر فرصت نیست که من به فکر این امر دنیا بربیایم که حال این لب آستین من حتماً دوخته شود که ریش و نخ نشود. ما وقت نداریم، فرصت این امور نیست؛ یعنی امر دنیا اینقدر بیارزش است که نباید این امور، ملاک توجه مؤمن و محطّ نظر مؤمن باشد.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 119 *»
از این قبیل امور در زندگانی همه انبیاء بوده، حتی سلیمان چه وضعی داشت؟ خودش زنبیل میبافت و از طریق زنبیلبافی ارتزاق میکرد. از آن ثروت، از آن مکنت، از آن سلطنت استفاده شخصی نمیکرد. کار میکرد، زنبیل میبافت و میفروخت و از پولش ارتزاق میکرد.([101]) ائمه ما همینطور. امام حسن مجتبی صلوات الله علیه با آن وسعتی که در زندگانی حضرت بود و سفرههایی که برای مهمانان و کسانی که بر حضرت وارد میشدند میانداختند اما خود آن بزرگوار زندگانیشان چطور بود؟ حضرت صادق؟ع؟ چطور بودند؟([102]) چرا ما آن زمان گذشته را بگوییم. در آینده انشاءالله بقیةالله صلوات الله علیه که ظاهر میشوند، خوراک اصحاب ایشان نان خشک و لباس آنها لباس خشن است. لباس نرم نمیپوشند، لباس پشمینه خشن، همینیکه امروز ما اسمش را کیسهگونی میگذاریم، لباس پشمینه خشن میپوشند. روی اسب روز را به شب میآورند، شب در محراب عبادت تا به صبح میگذرانند.([103]) وضع آنها اینطور است.
پس فاطمه زهراء؟سها؟ دختر پیغمبر خدا در عمل زهد ورزیدند و بیرغبتی به دنیا داشتند و خود این انذاری بود که دادند. چادری که به سر میانداخت دوازده جای آن با لیف خرما وصله شده بود که هر وقت سلمان چشمش به حضرت می افتاد و حضرت را با آن چادر میدید، اشک میریخت. با همان چادر به مسجد آمد، با همان چادر در مقام دفاع از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برآمد.([104]) خود آن بزرگوار با دست
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 120 *»
خود جو آسیاب میکرد بهطوری که دست مبارکش در اثر آسیابکردن آبله زده بود، آبله هم پاره شده بود و از آبله خون میآمد.([105]) از آن آرد جو خود آن بزرگوار در خانه نان میپخت. برای چه کسانی؟ برای حسن، برای حسین، برای زینب، برای امکلثوم، برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیهم اجمعین.
گاهی در آن خانه که مخزن جمیع فیوضات الهی و مبدأ و مصدر جمیع خیرات و فیوضات بود، چنان فقر مستولی میشد که امیرالمؤمنین گرسنگی میکشیدند. روزی حضرت آنقدر گرسنه شدند که بیتاب شدند، از شدت گرسنگی خوابشان برد. اقتضاء میکرده این امور پیش بیاید. همه اینها انذار در مقام عمل است تا بشر را بترسانند که برای یک معده کوچک که به هرحال در این معده باید غذا قرار بگیرد و یک قرص نان جو هم باشد آن را کفایت میکند، چرا باید انسان تمام عمرش را برای این مقدار غذا وقف کند؟ همه عمرش را فدای شکم کند و برای شکم قرار دهد؟ حلال، حرام، هرچه. چرا؟ انذار فرمودند که ببینید ما با اینکه اولیاء بودیم، قدرت خدا بودیم، مالک دو جهان بودیم، همهچیز در دست ما بود، مفاتیح غیب در دست ما بود، مخازن رحمت بودیم، مخازن نعمت بودیم، هرچه در جمیع ملک خدا بود در دست ما بوده و هست، با وجود این ببینید ما اینطور گذراندیم تا به شما بفهمانیم این دنیا جای رغبت و میل نیست. انذار عملی کردند. امیرالمؤمنین از شدت گرسنگی رنگ مبارکشان زرد شد و تاب از بدنشان رفت، در خانه از بیتابی و گرسنگی دراز کشیدند. فاطمه زهراء نزد رسولخدا؟ص؟ آمدند یا رسولالله غذای ملائکه چیست؟ حضرت فرمودند: غذای ملائکه تسبیح خدا، تحمید، تکبیر و تهلیل است. آنها سبحانالله و الحمدلله و لاالهالاالله و الله اکبر میگویند. عرضه داشت یا رسولالله یا ابتاه!
البته وقتیکه آیه نازل شد که به رسولخدا یا محمد نگویید و بگویید یا رسولالله. فاطمه زهراء هم میگفتند: یا رسولالله. چون تا قبل از نزول این آیه و این دستور حضرت
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 121 *»
عرض میکردند یا ابتاه. وقتیکه این آیه نازل شد ایشان یا رسولالله میخواستند بگویند رسولالله فرمودند: نه، شما همان یا ابتاه بگو. ای بابا! من را بابا صدا بزن.([106])
عرضه داشت یا رسولالله یا ابتاه غذای ما چیست؟ رسولخدا برای تسلی خاطر فاطمه فرمودند: یک ماه است که آتش در خانه رسولخدا و آلرسول؛ یعنی در منزل زوجات حضرت برافروخته نشده است.([107]) وضع رسولالله آنطور، وضع فاطمه زهراء اینطور. گاهی اینقدر رخساره مطهر امام حسن و امام حسین زرد میشد که دل مطهر و مبارک رسولخدا به ترحم میآمد، دست به دعا بلند میکردند. جبرئیل میآمد برای ایشان از بهشت رطب میآورد تناول میکردند.([108]) اینها انذارهای عملی بوده است.
و اعظم انذارهایی که در عمل داشتند قبول مصائب و مقهوریت و مغلوبیتی بود که از اعداء قبول کردند و به ما نشان دادند و فهمانیدند که مقتضای جهت نفسی و نفس اماره بالسوء این است که ببینید اعداء با ما چه کرده و میکنند! و چه مصیبتهایی، چه بلاءهایی بر ما وارد آورده و میآورند! آنوقت باب تمام این مصائب حضرت فاطمه زهراء؟عها؟ شد. جمیع مصائب اولین و آخرین از در خانه فاطمه زهراء؟عها؟ شروع شد و بر وجود فاطمه زهراء؟عها؟ وارد آمد.
از این جهت در قیامت هم خدا اینطور قرار داده که آن حضرت شفیعه باشد. در عالم محشر که عالم انتقام الهی است و خلق اولین و آخرین اجتماع میکنند، خداوند اولیائش را با چه اعزاز و با چه عظمتی در عرصه محشر میآورد، اما در میان همه آنها عظمت فاطمه زهراء مافوق همه است که همان عظمت رسولالله و عظمت امیرالمؤمنین است. با یک عزت عجیبی فاطمه زهراء؟عها؟ وارد محشر میشوند. آنگاه که بنا به انتقام میشود و خداوند در آن دستگاه عدل الهی به مؤاخذه میپردازد، اول
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 122 *»
امری که مطرح میشود و خداوند شروع میفرماید به مؤاخذه از آن، اول مصیبتی است که بر اولیاء وارد شده و آن مصیبت محسن فاطمه زهراء؟عها؟ است.([109]) ببینید این مصیبت چقدر بزرگ است! چون فاطمه باب مصائب شد، از این جهت در روز قیامت که مؤاخذه و محاکمه ظالمین شروع میشود، اول مؤاخذه راجع به مصیبت محسن فاطمه زهراء؟سها؟ است. و اذا الموؤدةُ سُئلت بأَیّ ذنبٍ قُتِلت([110]) آخر گناه محسن چه بود که باید سقط شود؟ آن هم آنطور که بهوسیله لگدی که آن ملعون بر در زد و در را به پهلوی فاطمه زهراء زد، محسن سقط شد. فاطمه زهراء اینطور ما را انذار داد، فاطمه زهراء؟سها؟ به اینطور ما را از مقتضای نفس اماره بالسوء ترسانید. و ببینید چطور انذار آن بزرگوار در دلهای اهل ایمان اثر گذاشت که همه را متأثر کرد. همه این انذار را قبول کردند و ترسیدند و در دل عداوت تمام ظالمین را گرفتند و بر جمیع آنها لعنت میفرستند و بر مظلومیت زهراء و خاندان زهراء سلام الله علیهم اجمعین محزون، متأثر و گریانند.
خدایا! ما را از شفاعت فاطمه زهراء محروم نفرما. خدایا! همینطور که در دنیا اقامه عزاء او و محبت او و فرزندان او را به ما کرامت کردی و ما را قدردان زحمات آن بزرگوار و قدردان تحمل او این همه مصائب را نمودهای، خدایا! این هدایت و عنایت را از اول مرگ به شفاعت آن بزرگوار متصل کن. تا آنکه به شفاعت آن بزرگوار داخل بهشت شویم! خدایا جمیع رفتگان اهل ایمان؛ از دوستان محمد و آلمحمد سلام الله علیهم اجمعین را در هر جای دنیا که از دنیا رفتهاند الآن از عنایات فاطمه زهراء بهرهمند فرما. خدایا! بر ما هم ترحم کن. خیر دنیا و آخرت به همه ما کرامت بفرما.
و صلی الله علی محمّد و آلمحمّد
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 123 *»
مجلس 29
(شب شنبـه _ 1 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 124 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
ما که برای اولیاء خدا سلام الله علیهم اجمعین اقامه عزاء میکنیم، بر مقهوریت و مغلوبیت ایشان محزون میشویم، از مصائب وارده بر ایشان یاد میکنیم و دلهای ما میسوزد و متأثر میشویم و بر دشمنان این بزرگواران لعن و نفرین میکنیم، اینها یکی از اموری است که بهواسطه این نظامی که الآن بر عالم حاکم است به آن مبتلا شدهایم و بهواسطه اقتضاء این امری است که متذکر آن هستیم که در عالم و اهل عالم جهت نفسی، خودی و انیت غلبه دارد. از این جهت اولیاء؟عهم؟ هم این مصائب را متقبّل شدند تا با مظلومیت و مقهوریت خود، ما را از مقتضیات این جهت بترسانند و انذار دهند. زیرا معلوم است که هر موجودی از دو جهت وجود یافته: یکی جهت نوری او و یکی جهت ظلمانی او. یک جهت منسوب به خدا است که شعاع ائمه هدی؟عهم؟ و اشعه و انوار ایشان است. و یک جهت جهتی است که از آن به جهت انیت، جهت ظلمت و نفسی تعبیر میآورند که هر موجودی از جمله انسان این دو جهت را در خود مییابد.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 125 *»
ما که در این دوره عالم واقع شدهایم کاملاً در خود مییابیم که جهت نوری در ما ضعیف است، جهت ربی در ما مغلوب است، به دلیل اینکه آثارش در ما ضعیف است. ما از طاعات لذت نمیبریم، ولی از معاصی لذت میبریم. ما با طاعات مأنوس نمیشویم اما با معاصی زود انس میگیریم. ما فکرمان متوجه دنیا و امور دنیا و شئون دنیا است. ارزش و اهمیت را به امور دنیا داده و میدهیم. اینها همه آثار همین مغلوبیت جهت نوری و غالب بودن جهت نفسی و انیت است. هرکس در مقام تعارف نباشد و واقعیت خود را بیابد، همینطور است که عرض میکنم. غیر از معصومین، انبیاء، اولیاء و کاملین سلام الله علیهم اجمعین، سایر خلق اینطورند. در این دوره از دنیا و این عالم امر چنین است.
از این جهت اولیاء؟عهم؟ هم آنطوری که میبایست در این عالم ظاهر نشدند. اگر آنطور ظاهر میشدند، ما از امتحان درست برنمیآمدیم. آنها چون مظاهر قدرت حقند، مظاهر صفات و اسماء حقند، اگر در این دنیا میخواستند آنطور که بودند باشند، ما نمیتوانستیم مدارج کمال را طی کنیم. اگر آنها مغلوب نمیشدند، مقهور نمیشدند ما از این عالم پست دنیا کنده نمیشدیم، ما از این جهت نفسی و انیت خود منزجر نمیشدیم. اگر آنها بر دشمنان خود غالب بودند، در آنها هیچ ضعفی، نقصانی و فتوری دیده نمیشد، و به حسب امور ظاهری تسلط با آنها بود و تمام اعداء مغلوب ایشان بودند، ما نمیتوانستیم ظلمانی بودن جهت نفسی را بفهمیم. و حال آنکه تا این امر بر انسان معلوم نشود نمیتواند ترقی کند. انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً.([111]) باید در این عالم هدایت انجام بشود، باید به ما نشان بدهند که جهت نفسی که الآن بر شما غالب است، منشأ چه آثاری است. و باید بهطوری به ما بفهمانند که همه بفهمیم. عالِم بفهمد، جاهل بفهمد، عاقل بفهمد، حتی آن کسی هم که عقلش ضعیف است بفهمد. همه بفهمند و بدانند که جهت نفسی منشأ چه مقتضَیاتی
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 126 *»
است و چه آثار سوئی دارد. و اگر معصومین، انبیاء، اولیاء؟عهم؟ به غلبه، به قدرت و تسلط ظاهر شده بودند، این امر معلوم نمیشد. هرچه هم به زبان میگفتند و ما را دعوت میکردند، نمیتوانستیم بفهمیم اصل مطلب چیست و واقعیت امر کدام است.
بهجهت اینکه هرکسی از خودش راضی است، هرکسی به وضع خودش قانع است. برای این انسان ترقی، صعود و کمال مطرح نیست. هرچه بیشتر در امور دنیا و شئون دنیا متوقف شود، برای او بیشتر لذتبخش است، هرچه بیشتر در امور دنیا منهمک شود بیشتر لذت میبرد. این انسان هرچه در شهوات فرو برود بهتر لذت میبرد. کمال را در این امور میداند، کمال را در عصیان و در طغیان میداند، تسلیم نشدن در برابر انبیاء و نپذیرفتن دعوت ایشان را برای خود تکامل نفسانی میبیند. فکر میکند اگر مستبد باشد، خودرأی باشد، خودخواه باشد، بهخواست و پسند خود عمل کند و در امور دنیوی فرو رود این کمال است.
از این جهت در معاصی همت دارد، از این جهت در امور و شئون دنیوی سعی و تلاش دارد. و هرچه هم به زبان و به قول، او را بترسانند نمیترسد و متنبه نمیشود. هرچه با او مدارا کنند و با نرمی سخن بگویند اثری نمیبخشد. شدت در کلام داشته باشند اثری نمیبخشد. ببینید خدا در آیات قرآنی از دنیا و شئونات دنیا مذمت میفرماید، از کفر، فسوق و عصیان به نوعها و طرحهای گوناگون مذمت میفرماید. گاهی به نرمش و مدارا سخن میگوید، گاهی با خشونت و شدت فرمایشات میفرماید، اما بشر متنبه نمیشود. همینطور اولیاء؟عهم؟ گاهی به نرمی و مدارا فرمایش میفرمایند، گاهی با خشونت، ولی در این انسان اثر نمیگذارد و باورش نمیشود.
اما وقتیکه در مقام انذار عملی برآمدند، مظلومیت و مقهوریت را پیش گرفتند، در برابر اعداء و ظالمین و اشقیاء مغلوب شدند، برای بشر باور کردنی شد. بشر باور کرد که آری! مقتضیات جهت نفسی و جهت ظلمانی همهاش سوء و شر است، بر هیچیک از مقتضیات جهت نفسی نباید متوقف شود و به مقتضای آن عمل کند. خشم خدا و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 127 *»
غضب خدا در پیش است. انذار عملی همین قبول مصائب بود که اولیاء خدا مصیبتها را قبول فرمودند.
و در عین حالی که مصائب را قبول کردند و بار گران بلاءها و شدائد را متحمل شدند، با وجود این، نورانیتِ جهت ربی را نشان میدادند و ارزش مقتضیات جهت ربی و آثاری که بر جهات ربی؛ یعنی جهت نور مترتب بود مینمایاندند. این بزرگواران عزمشان محکم، تصمیمشان قطعی بود و با قوت ایمان و قوت دل در برابر اعداء میایستادند و مصائب اعداء را قبول میکردند. مصیبتها بر ظاهر و باطن آنها وارد میشد، غمها از سوی دشمنان بر آنها مستولی میشد، مصیبتها بر خود ایشان و بر اهل و عیالشان وارد میشد، مصائب را قبول میکردند، ولی از آنطرف قوت اراده، قاطعیت تصمیم و جدّیت در عمل را نشان میدادند تا به ما این دو جهت را بنمایانند که اگر شما مؤمن شوید، شما هم ایمان بیاورید و به مقتضای جهت نوری خودتان رفتار کنید اگرچه ضعیف است اما لذتها و نعمتهای آخرت برای شما است، حشر با اولیاء برای شما است و شباهت به انبیاء برای شما است. اینها را در تاریخ انبیاء میبینید.
موسی و هارون؟عهما؟ نزد فرعون آمدهاند، با آن عظمتی که فرعون به ظاهر داشت، با آن قصرها، با آن حشم، و با آن وضعی که برای موسی و هارون بود؛ لباسشان پشمینه، مندرس و کهنه است. حضرت موسی عصایی به دست گرفته، با وضع ظاهری بسیار بسیار فقیرانه در برابر آن شوکت فرعونی، در برابر آن طغیان بزرگ فرعونی که فریادش بلند بود انا ربکم الاعلی([112]) و در ظاهر هم چه نیرویی و چه قدرتی داشت؟! اما این دو نفر هیچ نداشتند، نه ملکی داشتند، نه وضعی، نه لباسی، نه خدمی، نه حشمی، نه غلامی. بستر آنها زمین بود، روی زمین میخوابیدند. شکم آن دو گرسنه بود بهطوری که گاهی از شدت گرسنگی از خدا غذا میطلبیدند. خدایا! ما به یک لقمه نانی که به ما بدهی به
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 128 *»
درگاه تو نیازمندیم.([113]) وضعشان اینطور بود. بهطوری که حتی فرعون آنها را مسخره میکرد و به اطرافیانش میگفت: ببینید چه کسانی آمدهاند با مثل من سخن بگویند که این همه مُلک دارم، این همه قدرت و حشم دارم، این همه طلا در زندگی من و در سر و رو و لباس من وجود دارد! برای خودش دستبندهای طلایی درست کرده بود که تمام دستش را پر کرده بود و میگفت: چرا اینها دستبند طلا ندارند.([114])
اما در برابر چنین شوکتی، این دو نفر با همین وضع فقیرانه ایستادهاند و موسی علی نبینا و آله و علیه السلام با آن اراده محکم میفرماید: یا ایمان بیاور یا اینکه تو و تمام اطرافیان تو را به عذاب خدا هلاک خواهیم کرد. فرعون به آنها میخندید، اما آنها با اراده و عزمِ محکم و ایمان راسخ آنان را تهدید میکردند.
پس حجتهای خدا خلق را به همین عزم و اراده محکم و ایمان راسخ دعوت میکردند. به اینکه اگر شما از شئونات دنیا چشم بپوشید و به مقتضای هوای نفس و خواهشهای نفسانی عمل نکنید؛ بلکه به مقتضای این نوری عمل کنید که ما شما را به تقویت آن میخوانیم که در شما خیلی ضعیف است. ظاهر ما هم خیلی ضعیف است. به ظاهر نه مادیاتی، نه سلطنتی و نه قدرتی داریم، با ضعف بسیار شما را به پیروی از آن میخوانیم. پس اگر به مقتضای این نور عمل کردید، رضای خدا برای شما است، خانه نعمتها برای شما است که بهشت است، جوار محمد و آلمحمد و جوار انبیاء و اولیاء؟عهم؟ برای شما است. اینطور دعوت میکردند.
و برای اینکه ما باورمان بشود، مصائب را قبول کردند. اگرنه باورمان نمیشد. چون الآن ما در وضعی هستیم که زشتی و پلیدی جهت نفسی را نمیتوانیم بیابیم. زیرا در همین زشتی غرقیم و به این زشتی راضی هستیم. در همین دوری غرقیم و به همین دوری راضی هستیم.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 129 *»
عرض کردم وضع ما الآن اینطور است. و از وقتی که عقل ادبار کرده و این عوالم پیدا شده تا ظهور امام زمان صلوات الله علیه این عالم در ادبار است. اگرچه از همان موقعی که به انتهای ادبار رسید و تمام عوالم پیدا شد و این عالم نهایت تنزل عقل بود، اقبال هم کرده است. مثالی را که چند شب قبل ذکر کردم تکرار میکنم. عرض کردم مثل این است که کسی در چاهی وارد شود. از اولی که در چاه وارد شده، در چاه واقع شده و تا قعر چاه پایین آمده است. اکنون بر فرض اینکه بخواهد بالا بیاید، در خود چاه بالا میرود و هرچه بالا رود، داخل خود چاه بالا میرود. اقبال و بالا رفتن هست اما در داخل چاه. و از وقتیکه در چاه وارد شده، احکام و مقتضیات چاه بر او جاری است. چاه ضیق است، تاریک است، در آن فسحهای، نوری و فضائی نیست، و تا قعر چاه تمام احکام چاه بر او جریان دارد. وقتی هم که بالا بیاید، تا وقتیکه به لب چاه نرسد و از چاه خارج نشود، حکمش همین است.
حال اگرچه عالم و ما رو به ترقی و صعود هستیم، اما در خود چاه داریم ترقی میکنیم و در مدارج خود چاه بالا میرویم. بالا رفتن هست اما در خود چاه. از این جهت در هر منزلی باید ما را خبر کنند، به گوش ما بخوانند و به دل ما برسانند که اینجا متوقف نشوید، اینجا نایستید، جای شما اینجا نیست؛ اگر صعود و ترقی باشد. اگر صعود نباشد و توقف و ایستادن باشد که چقدر باید ترسانیدن شدید باشد که در ایستادن در اینجا، احکام چاه بر شما جاری است، شما از خیراتی که بالای چاه و خارج چاه است محروم میشوید. همت کنید اینجا نمانید. اینجا جای شما نیست.
البته چاه میگوییم اما این چاه چه چاهی است؟! چاه ادبار و پشتکردن به خدا است، چاه پشتکردن به دار رضای خدا و دورشدن از جوار اولیاء خدا، بیگانهشدن با نعمتها و رحمتها و فاصلهگرفتن از مصادر خیر و مبادی نور است که همان ادبار است. یک چاه اینطوری است. نه اینکه چاهی معمولی به حسب این عالم دنیا باشد. خیر! چاهی است که تمامش و همه مراتب و درکاتش غضب خدا و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 130 *»
خشم خدا است، در همه جایش خشم خدا است. خشم خدا از لب چاه شروع شده و تا قعر چاه تمام خشم خدا و غضب خدا است. درجه درجه، دور بودن از خدا است و دور شدن از مخازن رحمت و مبادی انوار الهی محمد و آلمحمد؟عهم؟ و انبیاء و اولیاء و کاملین است. ما در چنین چاهی بهسر میبریم.
از این چاه به جهنم تعبیر آمده. تمام طبقاتش طبقات جهنم است، تمام درکاتش درکات نیران است. در تمام این چاه خشم خدا، عذاب خدا و قهر خدا است. اما رحمتها، نعمتها و رضای خدا خارج از این چاه است. نورِ درک، نور علم، همه در خارج این چاه است. از لب چاه که داخل چاه شدهایم، از آنجا ادبار شروع شده است. و معنی ادبار پشت کردن به خدا و دور شدن از جوار رحمت خدا است.
اکنون که ما را از قعر چاه صدا میزنند، باید دعوتها را اجابت کنیم و مرتب در اجابت باشیم. مرتب دعوت میآید، مرتب انذار میآید، مرتب ما را میترسانند تا باورمان شود که در سراسر این چاه سجین، این چاه جهنم، این چاه ادبار، جای ماندن نیست؛ هیچ جای ماندن نیست. باید از تمام احکام این چاه بترسیم، باید از تمام لوازم این احکام بترسیم، باید از همه این مقتضیات بترسیم. اینجا جایی است که اگر ترقی و صعود هم میکنیم، یک ترقی و صعودی است که خیال میکنیم ترقی است، خیال میکنیم صعود است. اما نه، خودش عین دوری است. خیلی امر عجیب است! و کمتر به این امور توجه شده است.
عبارتی را از بزرگ دین نقل میکنم. در این عبارت ما را متنبه میسازند به اینکه نباید ما در این مراتب متوقف شویم. و باید متوجه باشیم که هیچچیزی ما را از این چاه نمیتواند نجات بدهد و از این چاه بکَنَد، مگر همان انذار عملی و توجه به مظلومیت و مقهوریت اولیاء؟عهم؟، تا با آن انذارها از این چاه و مراتب این چاه کنده شویم. با این اعمالمان که ما فکر میکنیم طاعات داریم و ترقی میکنیم، فکر میکنیم با این نمازها، با این اقبالها، دیگر ادبارِ ما تمام شده و درجات صعود را طی کردهایم، خیر! چنین نیست.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 131 *»
از زبان ما میفرماید: «و ما افضح هذه الاعمالَ التی نَزعَمُ انّها عبادة» میفرماید: چقدر رسوا است این اعمالی که ما فکر میکنیم آنها عبادت است. «خصوصاً فی حال صلواتِنا نعوذبالله من هذه الصلوات» خصوصاً در حال نمازهایمان، یا «فی حال صلاتنا نعوذبالله من هذه الصلوات» که به خدا پناه میبریم از این نمازها! «فما افضح حالَنا» چقدر حال ما رسوا است! «هذا حالُنا فی حال الطاعة» در حال طاعت ما چنینیم. «فما حالنا فی حالِ المعصیة» پس حال ما چه خواهد بود در موقعی که به معصیتها مبتلا میشویم؟! «نعوذبالله من طاعتنا فضلاً عن معصیتنا» به خدا پناه میبریم از طاعتهایمان، تا چه رسد به معصیتهایمان. «فمن کانت محاسنه مساوی فکیف تزعَمُ بمعاصیه و مساویه» کسی که خوبیهایش بدی است، چه گمان میبری درباره معصیتها و زشتیهای او؟ «و العجبُ ثم العجب ممّن یزعم انّ بهذه الاعمال یرتقی الی درجات اللاهوت» شگفتا و شگفتا از کسی که گمان میبرد که با این اعمالش به درجات لاهوت ترقی میکند و از آلودگیهای این عالم طبیعت خلاص میشود. «و اعجب من هذا من یعجب بهذه الاعمال و یمنّ علی الله المتعال» از این شگفتانگیزتر کسی است که به این اعمالش عجب میکند و به این اعمالش افتخار میکند و بر خدای متعال منّت میگذارد.
«فکأَنّه بأداء رکعةٍ من صلاته التی هی ابغضُ عندالله من الزنا یحمِل عرش ربِّه علی کتفَیه» اینقدر بیچاره است که فکر میکند با یک رکعت نماز گزاردن که این یک رکعت نماز گزاردن در نزد خدا از زنا بدتر است. چون در موقع زنا در حال معصیت است. اما اگر در نماز زنا بکند، به فکر معصیت باشد، این چه طاعتی است؟! بعد هم به این عجب کند! فکر میکند با خواندن رکعتی از نمازی این چنین، عرش پروردگارش را به دوشش میکشد. «فإن نظَرَ احدٌ الیه بنظر الخفّة یتوقَّع علیه صاعقةً من السماء او عذاباً الیماً» اگر کسی به او با نظر خفّت بنگرد، انتظار دارد که بر این شخص صاعقهای از آسمان بیاید، یا عذاب دردناکی بر او وارد شود که چرا به او به نظر خفّت و سبکی نگاه کرده است.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 132 *»
«بالجملة هذه حالی و حالُ من کان مثلی فماادری کیف مآلی!» خلاصه، این حال من است و حال کسانی که مثل من هستند. و نمیدانم مآل و نتیجه کارم به کجا میانجامد. «الا انیرحمَنی ربّی ببرکة اولیائی» مگر اینکه پروردگار من به برکت اولیائم بر من رحم کند. «فانّ القنوط من رحمته من اعظم الخطیئات من اعمالی» چون ناامیدی از رحمت خدا از بزرگترین خطاهایی است که من آنها را انجام میدهم. «یا ربّی و مولای اِعترفتُ عندک بِسَوءَةِ حالی» ای پروردگار من! ای مولای من! من در نزد تو به بدی حالم اعتراف میکنم. «و انّک قادرٌ علی العفو» و اینکه تو قادری بر عفو و بخشش من. «و تبدیلِ سیئاتی الی الحسنات» تو میتوانی بدیهای مرا به خوبیها تبدیل کنی. «و انّک انت مجیب الدعوات» خدایا! تو هستی که دعاها را اجابت میفرمایی. «ربّنا آمنّا بفضلک یا ذاالجود و الاحسان» خدایا! با فضلت با ما رفتار کن. ای صاحب جود و بخشش و احسان! «یا ارحم من کلّ رحیم»([115]) ای کسی که از هر رحیمی و از هر مهربانی مهربانتری!
این وضع طاعات ما است که عارفین به حق ما، آن کسانی که ما را میشناسند و وضع ما را میدانند، اینطور از ما خبر میدهند. حال با این طاعات، ما چگونه میتوانیم این چاه عمیق ظلمانی سجینی را طی کنیم و از این چاه بالا رویم و خود را به لب چاه برسانیم؟! کجا میتوانیم؟! هرچند هم انذار میدهند، انذارها اثر نمیکند. اینقدر پرده غفلت، گوشها را گرفته و اینقدر دوری از جوار رحمت خدا ما را کدر کرده که هرچه میگویند، ما حتی معصیتهای بیلذت را هم ترک نمیکنیم؛ معصیتهایی که هیچ لذتی ندارد، نگاه کردنهای بیجا، گفتگو کردن با زنهای نامحرم؛ اینها چه لذتی دارد؟!
وقتیکه میفرمایند: معصیت است، معصیت است. چرا باید نامحرمها، امر نامحرمی را رعایت نکنند؟! زنهای نامحرم اگرچه فامیلند، نباید برابر نامحرمها با پای
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 133 *»
بیجوراب رفت و آمد کنند، یا دستشان از زیر چادرشان بیرون بیاید، زینتشان دیده بشود و بیش از اندازه ضرورت با آنها حرف بزنند. فامیل هرچه هم نزدیک باشد خدا نامحرم قرار داده است. وقتی محرمیت نبود، دیگر سخن گفتن بیش از اندازهای که اجازه داده شده، حرام است. همینطور نگاهِ بیجا، همچنین به زینتها نگاه کردن، در میهمانیها رفتو آمدهای بیجا، نشست و برخاستهای بیجا. اصلاً میهمانیهای بیجا چرا؟! گاهی میشود که خود میهمانیها بیجا است. اگر بنا است مهمانی هم بشود، باید حرمت دین رعایت بشود. زن و مرد در یک اتاق سر یک سفره بریزند، چه معنا دارد؟ چرا؟! این شأن مؤمنین نیست. در این معصیت چه لذتی است؟!
معصیت میکنند، نافرمانی خدا میکنند و میخواهند نعمتهایی را که خدا بر آنها منّت گذارده به رخ یکدیگر بکشند. حال زن شما لباس خوب دارد بهتر، خواهر شما لباس خوب دارد بهتر، خدا داده، باید شکر کرد. مادر شما، خواهر شما، محرم شما است، دیگر این را به نامحرم نشان دادن چرا؟! چرا میخواهد به نامحرم نشان بدهد که زن من لباسش خوب است، خواهر من لباسش خوب است، زینت دارد؟! در این چه لذتی است که به نامحرم نشان بدهد؟! این شکر نعمت خدا است؟! حال که خدا به تو داده، نباید به دیگران بنمایانی و نشان بدهی. اما نه، حتماً باید مجلس مهمانی برپا بشود، حتماً باید این امور به یکدیگر نمایانده بشود! چرا؟! چرا هنوز باید ما اینقدر کوتاه فکر کنیم؟! چرا هنوز باید ما سفیهانه فکر کنیم؟! خیلی عجیب است! در بعضی مهمانیها که گویا اصلاً تعمّد است که میخواهند به یکدیگر بفهمانند که وضع ما از شما بهتر است. این چه معنا دارد و چه نتیجهای دارد؟! اگر او ندارد که آزرده میشود، ناراحت میشود، بر حال تو غبطه میخورد. اگر هم دارد که چه لزومی دارد به او بفهمانی که تو هم داری؟! اینها که ملاک شخصیت نیست. رعایت این امور خیلی لازم است.
حتی در خارج از منزل، در غیر مهمانیهای محرم و خانوادگی هم وقتی که زنش
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 134 *»
را میخواهد حرم ببرد، سعی میکند او را یک طوری حرم ببرد که اگر یک کسی از فامیل دور یا نزدیک یا رفیق و دوست او را دید، فکر کند خانم ایشان لباسش خوب بود؛ یعنی چه؟ کجا دارد میرود؟! میرود حرم؛ زیارت امام رضا؟ع؟. جوراب نامناسب چرا میپوشد؟ این چه لذتی دارد؟! چرا این گناه را مرتکب میشود؟! چرا وضع لباسش طوری نامناسب باشد! اینها زشت است. ما معاصیِ اینطوری داریم، ما اینقدر بیچاره هستیم. طاعاتی که نداریم. وضع طاعاتمان این است که حتی حدود ظاهریش درست نیست.
ما از جهات باطنی اعمالمان مینالیم، ولی هنوز با حدود ظاهری نمازمان آشنا نیستیم. به فکر وضوی درستی، وضع درستی نیستیم. خود حدود نماز را رعایت نمیکنیم که رکوع و سجودش مناسب باشد و تا اندازهای درست باشد. نه ظاهری دارد، نه باطنی. این که وضع طاعاتمان. معاصیمان هم بدتر از این، و بیشتر آنها معاصیِ بیلذت است. هنوز نباید زندگانی ما درست و رو به راه باشد؟! حساب سال ما مرتب باشد، ما بدهکار امام؟ع؟ نباشیم، بدهکار سادات نباشیم؟! آن کسانی که در دهات هستند و زراعت دارند، آیا نباید حق زکات را بپردازند؟! با وضع فقراء و با وضعی که برای خود رفقای بینوای ما در نوع شهرها هست، حق آنها اداء نشود که صرف امور زندگیشان بشود؟! این امور چه لذتی دارد؟! چرا باید اینطور باشد؟!
وقتها و فراغتها را به دیدنیهایی بگذرانیم که برای ما هیچ فایده ندارد مگر حسرت. تمام این دقایق و لحظات برای ما حسرت خواهد شد که هیچ فایده دنیوی ندارد، جز اینکه دل به هوس بیاید، هوسها را زیاد کند، آرزوها را طولانی کند و از وضع موجود زندگی ناراضی کند. چون نوع دیدنیها، نوع شنیدنیها انسان را به یاد اموری میاندازد که چهبسا به آنها توجه ندارد. وقتی دید متوجه میشود، آنگاه از وضع فعلیش ناراحت میشود، دلش میخواهد تغییر کند و نمیشود. در زندگی رنج میبرد، اعصابش فرسوده میشود. زن و فرزند از دستش در عذاب، او از آنها در عذاب. آنها هم
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 135 *»
میبینند، آنها هم از وضع موجود ناراضی میشوند. آنها هم گلهمند میشوند، آنها هم توقعاتشان بالا میرود.
چرا باید ما هنوز از مردم امتیاز پیدا نکرده باشیم و شباهت به دوره هورقلیا نرسانیم؟! چرا؟! ما باید انشاءالله مثل اهل آن دوره بشویم. به آن دعوت شدهایم. انذاری که ما متوجه آن هستیم، دیگران نیستند. آنطوری که ما باید در غم اولیاء بسوزیم، دیگران نمیسوزند. اگرچه فکر میکنیم ما هستیم که در غم ایشان میسوزیم. نه! کسانی بودهاند که واقعاً زندگانیشان در غم اولیاء عجیب بوده، وضع دیگری داشتهاند. این انتظار از ما میرود. اما داخل زندگانیهای بعضی از ما که میشویم، وضع را طوری میبینیم که گویا این اصلاً مصیبتزده به غم زهراء نیست، گویا این اصلاً مصیبتزده به غم امام حسین؟ع؟ نیست، سرگرم لهو و لعب است. غفلت خودت کم است که اسباب سرگرمی هم فراهم میکنی! غفلت خودت کم است که غفلتهای دیگران را هم در خانهات آوردهای تا وضع دیگران، غفلتهای دیگران و بیخبریهای دیگران را هم ببینی! چرا؟!
اگر غفلت خود ما کم نبود و به شئونات دین بهتر احترام میگذاردیم، امور دین را بهتر احیاء میکردیم. ببینید روز جمعه یا شب شنبه که نوعاً باید صفهای نماز جماعت ما خیلی پر باشد، اما کسی نیست، تعداد کمی هستند. همینطور در مجالس کم شرکت میکنند. چرا به مجالس توجه ندارید! مگر شما نباید دین بیاموزید؟! مگر خدا از شما دین نخواسته؟! مگر اینهایی را که فرمودهاند نباید بیاموزید؟! باید درس بگیرید! همه در درس باشید، همه در بحث باشید. نگذارید دوره جوانی بیجهت بگذرد. شما به غفلتهای دیگران حسد نبرید و سعی نکنید که مرتّب غفلتتان بیشتر بشود. باید از این چاه بیرون رفت. تا در این چاهیم اگر ترقی هم بکنیم در همین چاهیم، ترقی در چاه چه فایده دارد؟
این است که دائم باید ما را انذار دهند. و اولیاء در این دوره برای ما به شکل منذر
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 136 *»
ظاهر شدند. مبشر بودنشان در تبعیت و فرع شده است. آیا به چهچیز به ما بشارت بدهند؟! به کدام عملمان؟! به کدام عملِ ما به ما بشارت بدهند که شما به این عمل جایتان در بهشت است، به این عمل درجات بهشتتان اضافه میشود، به این عمل چه و چه و چه میشود، کدام عمل؟! این اعمالی که بهترین آنها نماز است و از تمام اعمال آن را بیشتر انجام میدهیم و بیشتر سابقهاش را داریم، ببینید وضعش این است که این بزرگ ما به زبان ما چنین میفرماید و اینطور برای ما میسوزد. وضع نماز ما اینطور! طاعات ما اینطور! پس به چهچیز ما میخواهیم ترقی کنیم؟! حال که ترقی نداریم، اقلاً همت کنیم انشاءالله این معاصی که چندان لذتی در آنها نیست یکی یکی اینها را ترک کنیم، زندگانیها را از صورتِ این غفلتها بیرون بیاوریم، به زندگانیها یک صورت تقوی و صورت ایمان بدهیم. بهطوریکه وقتی اهل ایمان زندگانی ما را ببینند، لذت ببرند. وقتی اولیاء توجه کنند از زندگانی ما لذت ببرند؛ بگویند اینها به اهل دوره ظهور امام؟ع؟ شبیه شدهاند.
آن دوره که اول ظهور انسانیت و هنگام رسیدن به لب چاه است، اول ظهور امام؟ع؟ چنین دورهای است، عقل در انسان قوی میشود. چون عقلِ کلّ در عالم ظاهر میشود عالم عقل به خود میگیرد. تمام اهل عالم؛ مؤمنین دارای عقلی رشید میشوند. انشاءالله اگر آن دوره را درک کنیم به این اوضاع الآنمان میخندیم. میگوییم چقدر ما سفیه بودیم! چقدر ما دیوانه بودیم! اگر آن دوره را درک کنیم به وضع حالایمان خواهیم خندید. اینها دلبستگی نیست؟! اینها سفاهت نیست؟! این بشر به چهچیز دلخوش کرده است؟! امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: _ که دو موردش را عرض میکنم _ بهترین پوششهای شما ابریشم و حریر است، ببینید این حریر لعاب دهان یک کرم است. بنابراین چه ارزشی دارد که این را ملاک شخصیت قرار میدهید که اگر مثلاً لباس ابریشمی و حریر باشد، دلیل بر شخصیت است. آنگاه خود حریر چیست؟ واقعیتش این است که لعاب دهان یک کرم است. دیگری اینکه در میان غذاها
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 137 *»
بهترین غذاها و خوراکیها عسل است.([116]) این عسل واقعیتش چیست؟ آب دهان زنبور است. پس چگونه این ملاک شخصیت است که اگر سر سفرهای عسل بود دلیل بر شخصیت است، اگر نبود شخصیت نیست؟!
در آن دوره همه امور را به چشم عقل نگاه میکنیم، اما الآن هرچه را که میبینیم به چشم نفس اماره بالسوء میبینیم، هرچه را میشنویم به گوش نفس اماره بالسوء میشنویم، هرچه را درک میکنیم به درکی است که از نفس اماره بالسوء سر میزند که همهاش خلاف رضای خدا است. اما در دوره ظهور با عقل میبینیم با عقل میشنویم، با عقل درک میکنیم. در آن دوره وقتیکه با عقل درک میکنیم و اولیاء برای ما به مقامات حقیقیه خود ظاهر میشوند، شوکت دارند، جلالت و عظمت دارند. چون عقل شوکت را ملاک شخصیت نمیداند. نفس است که شخصیت را در شوکت و جولان میداند. از این جهت فکر میکند اعداء که جولانی کردند، شوکتی داشتند. ولی چنین نیست.
اولیاء خواستند مؤمنین را جدا کنند، خواستند دلهای اهل ایمان را به لرزه در آورند و متوجه وضعشان سازند که ببینید نفس اماره بالسوء و جهت نفسی چقدر پلید است و چقدر مقتضیاتش زشت و ناپسند است که راضی میشود با انوار خدا و اولیاء خدا بجنگد، راضی میشود که این همه مصائب را بر آن بزرگواران وارد سازد. اگر این مصیبتها نبود، کجا دلهای ما کنده میشد و ما از این چاه نجات مییافتیم و به لب چاه میرسیدیم و نور را مشاهده میکردیم؟! آری! به برکت همین قبول مصائب و انذارهای عملی بود که همینکه ما متوجه مصیبت ایشان میشویم یکباره از دنیا، از شئونات دنیا و از جلالتهای دنیوی کنده میشویم. از همه چیز دنیا کنده میشویم و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 138 *»
در فضائی قرار میگیریم که همهاش نور، همهاش رحمت، همهاش مغفرت، همهاش عفو و همهاش عنایت خدا است.
همینکه وعده فرمودهاند: اگر کسی در مصیبت سیدالشهداء؟ع؟ گریان بشود یا بگریاند یا خود را به گریه بدارد بهشت بر او واجب میشود؛([117]) یعنی بهشت برای او لازم میشود، همانوقت بهشت به او داده شده است. مگر بهشت چیست؟ بهشت دار رحمت خدا است و این شخص در رحمت خدا قرار گرفته است. بهشت دار رضای خدا است و این شخص الآن در رضای خداوند است، خدا از او راضی است. چرا؟ چون به همه وجودش از چاه سجین کنده شده، و از این چاه و احکام آن و مقتضیات آن و رؤسای حاکم در این چاه: از اولی گرفته تا همه اتباعش؛ از اولین و آخرینشان بیزار شده است. حزن در مصیبت ایشان این است. آنگاه باب مصائب، فاطمه زهراء؟سها؟ شد. ابتداءْ آن بزرگوار این مصائب را قبول کرد، و این مصائب از درِ خانه فاطمه زهراء؟سها؟ شروع شد.
صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 139 *»
مجلس 30
(شب یکشنبـه _ 2 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 140 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
معلوم شد که قبول مصائب برای اولیاء خدا انذاری برای بشر بود، تا بهوسیله این انذار شاید از مراتب سجینی و مراتب نفس اماره بالسوء کنده شوند و بتوانند خود را به فضای عالم عقل و فضای عالم انسانیت برسانند و خود را با اولیاء خدا سلام الله علیهم اجمعین همجوار سازند. چون در این دوره و در این قسمت از عالم که ما قرار گرفتهایم، جهت نفسی و جهت ظلمت غلبه دارد و جهت نور مغلوب است. هرچه هم ترقی کنیم، در همین جهات و مراتب نفس ترقی میکنیم و هنوز در ظلماتیم، اگر ترقی باشد. اگرنه بهوسیله این طاعاتی که اسمش را طاعات گذاردهایم، نمیشود برای ما ترقی باشد. معاصی ما که بیشتر ما را سقوط میدهد. طاعات ما هم طاعاتی نیست که ما را ترقی دهد و صعود بخشد. اگر ما را به همینی که هستیم و همینطور که بودیم وا میگذاردند، حتی اگر ما را به همین طاعاتمان وا میگذاردند، ما از مراتب نفس
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 141 *»
اماره بالسوء نمیتوانستیم خلاص شویم. معلوم است طاعاتی که از نفس اماره سر میزند، طاعاتی که همراه با کراهت است، طاعاتی که در آنها شوق و رغبت نیست، طاعاتی که بر اساس عادتها انجام میشود، کجا این طاعات میتواند ما را صعود دهد! و از چنین درکات و درجات نفسانی ظلمانی نجات بخشد!
ائمه ما؟عهم؟ از زبان ما سخن میگویند و در فرمایشاتشان حالات ما را بیان میکنند و به زبان ما و از طرف ما به درگاه خدا روی نیاز میآورند، و این نقصانها، این معاصی و این طاعات را که به ظاهر طاعت و در باطن سیئات است، بر خود حمل میکنند. آقا معنایش همین است که باید جریرههای بنده را متحمل شود. خوبیها و بدیهای بنده که همهاش بدی است، پای آقا حساب میشود. از این جهت ائمه ما؟عهم؟ از طرف ما و به زبان ما نالیده و گریستهاند، حتی این بزرگواران از طاعات ما به درگاه خدا عذرخواهیها کردهاند.
فرمایش حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه در خاطرمان هست الهی من کانت محاسنُه مساوی فکیف لاتکون مساویه مساوی الهی من کانت حقایقُه دَعاوی فکیف لاتکون دعاویه دعاویَ([118]) اگر امام حسین نداشتیم، چه میکردیم؟ امام حسینی که اینقدر برای ما اشک ریخت. همان موقعی که آن بزرگوار در سرزمین مقدس عرفات این دعاء را میخواند، عارف و عاشق حقیقیِ بندگی خدا بود. در حال احرام ایستاده بود، سر مطهرش برهنه بود، دستهایش را بهسوی آسمان بلند کرده، در برابر آفتاب روز عرفه در آن سرزمین مقدس، آن رخساره مقدس را بهسوی آسمان بلند کرده بود. آن رخساره چه رخسارهای بوده؟! و آن دستها چه دستهایی بوده که بهسوی آسمان بلند شده بود؟! از چشمهای مبارکش مثل باران اشک میبارید. برای چه کسی دعاء میکرد؟ برای چه کسی گریه میکرد؟ برای ما روسیاهان گریه میکرد و اشک میریخت، در آنجا از زبان ما مینالید.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 142 *»
دعاء عرفه را مطالعه میکنید. در این دعاء گاهی امام؟ع؟ از حال خود خبر میدهد و مقامات و کمالات خود را بیان میکند تا شیعه و محب حسین؟ع؟ به آقایی و کرم آقایش پی ببرد، محب این رحمت عام خدا را فراموش نکند. گاهی از زبان ما سخن میگوید. گاهی نامه عمل ما را میگشاید و میخواند: خدایا! من هستم آن بندهای که چنین کردم، چنین کردم، چنین کردم. تو را معصیت کردم، تو را نافرمانی کردم، شرم نکردم، حیا نکردم، کفران نعمتت را کردم. مرتب نامه عمل ما را میخواند و از زبان ما سخن میگوید. گاهی هم نامه عنایات، کرامات، تفضّلات و رحمتهای خدا را بر ما میخواند: خدایا! تو هستی آن کسی که مرا خلق کردی، مرا پرورانیدی و نیازمندیهای مرا برطرف کردی. نعمتهای خدا را ذکر میکند در دوران جنین بودن، در دوران کودکی، در دوران بزرگی. و عنایات و نعمتهایی را که خداوند به بنده کرامت فرموده است: خدایا من گمراه بودم، تو مرا هدایت کردی. من جاهل بودم، تو مرا تعلیم دادی. همینطور آن صفحه و نامه عنایات و کرامتهای خدا را بر ما روسیاهان میخواند که خدا چقدر به ما محبت دارد! خدا چقدر ما را دوست دارد! خدا چقدر در صدد نجات ما است! خداوند چه عنایتهای کرده برای اینکه ما به دار رحمت او و جوار قرب او برسیم! عنایات خداوند را ذکر میفرماید، تا دل ما روسیاهان را نرم کند و ما را با اینهمه روسیاهی از رحمت خدا محروم نکند و ناامید نگرداند؛ بلکه ما را به فضل خدا امیدوار سازد. شاید بهواسطه امید به فضل خدا و توجه به رحمت خدا، در این بیچارگی دست و پایی بزنیم و برای خود نجاتی فراهم سازیم.
چون بزرگان و آقایان ما صلوات الله علیهم دیدند که در این مدارج نفس و این مراحل ظلمت، برای ما نجاتی نیست، طاعات ما ما را نمیتواند نجات بخشد، و ما دلخوش به همین دنیا شدهایم، مفتون و مغرور دنیا گشتهایم. با اینکه دنیایی نداریم، فکر میکنیم دنیایی داریم. با این ضعف، با این مسکنت، با این فقر، با این همه بیچارگی اما تعجب است که به همین بیچارگیها، به همین فقرها و فاقهها دلخوش
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 143 *»
میشویم، فریب میخوریم، مغرور میشویم و مفتون میگردیم. دلخوش به همین مدارج و مراتب هستیم. و چیزهایی را در این دنیا احساس میکنیم غنیٰ است و حال آنکه عین فقر است، فکر میکنیم استقلال است و حال آنکه عین عبودیت و بردگی است، فکر میکنیم چاره است و حال آنکه عین بیچارگی است.
به مراتب و مقامات عالیه توجه نداریم. آن غنی، آن استقلال، آن قدرت و کمالاتی که در عرصه انسانیت و در جوار قرب خداوند وعده فرمودهاند آنها را باور نکردهایم. چون نمیدانیم چیست، باورمان نشده است. خدا در عرصه نفس، در عرصه انسانیت و نفس انسانی، چه غنایی قرار داده؟! خدا در آنجا چه نورانیتی، چه عزتها و چه جلالها قرار داده است؟! از آنها بیخبریم. فکر میکنیم جلال همین جلالهای دنیوی است. فکر میکنیم غِنا همین غنای دنیوی است. و حال آنکه اینجا غنایی نیست، غنایش عین فقر است. صحتش عین مریضی است. قدرتش عین ضعف است. هیچ کمالی اینجا نیست.
خداوند اصل کمالات خالص و کمالات واقعی را برای عقل، برای عالم عقل و عالم نور قرار داده است. اصل کمالات آنجا است. و از دوره ظهور امام زمان صلوات الله علیه آن کمالات در این عالم ظاهر میشود. آنوقت از برکات وجود مبارک بقیةالله صلوات الله و سلامه علیه برای مؤمنین معلوم میشود کمال یعنی چه، جلال یعنی چه، عزت یعنی چه، شوکت یعنی چه. آنگاه معلوم میشود قدرت چیست. تمام عنایتها برای اهل ایمان در دوره ظهور امام زمان صلوات الله و سلامه علیه ذخیره شده است. خداوند چه کرامتی برای مؤمنین قرار داده است؟! همهچیز در نزد مؤمن خاضع است. آن زمان معلوم میشود که معنی قدرت چیست، همهچیز در تسخیر مؤمن است. آنجا معلوم میشود که غنا چیست، تمام زمین گنجها و ذخیرههای خود را برای مؤمنین ظاهر میسازد. بروز و ظهور کمالات ایمانی در آن دوره است.
ولی ما باورمان نشده و نمیشود. انشاءالله ایمان داریم، اما آنطوری که باید
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 144 *»
یقین کنیم، آنطور یقین برای ما فراهم نمیشود. به همین مال و منالها، جاه و جلالها و عزتها و شوکتهای دنیایی دلخوش کردهایم، به همین غنا، قدرت و کمالاتی که اسمش را کمال گذاردهایم، دلخوش کردهایم. و حال آنکه اینها نه کمال است، نه قدرت، نه عزت و نه جلال است. دلیلش اینکه اولیاء؟عهم؟ به همه اینها بیاعتنائی کرده، همه اینها را از خود دور کردند و خود را به اینها آلوده نکردند؛ بلکه تنزه خود را از این غناها، از این قدرتها و از این شوکتها نشان میدادند. از این جلالها و عزتهای خیالی دوری میفرمودند و از اینها اظهار نزاهت میکردند. مؤمنین را هم به این نزاهتها و قداستها دعوت میکردند. مؤمن باید مقدس و منزه باشد، خودش را به این امور آلوده نکند. فرمود: ملعونٌ من ترأّس([119]) ملعون است کسی که ریاست کند. ملعون است کسی که فکر ریاست در سر داشته باشد. همینطور از این نوع فرمایشات، در مذمت نوع امور دنیوی فرمایش فرمودهاند. در عمل هم نشان دادند که دامن مطهر خود را کاملاً از آلوده شدن به این امور پاکیزه نگه داشتند و دور این امور نگشتند.
ولی هرچه نذیرها بفرمایند، و هرچه انذار کنند، در ما ترس پیدا نمیشود. به همین امور دلخوشیم، در این مدارج و مراتب متوقف و ساکن شدهایم و از این امور نمیتوانیم کنده شویم. طاعات هم ما را از این امور نمیکند. با وجود آنکه انّ الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر([120]) خدا نماز را برای همین قرار داده که ما را از فحشاء و منکرات دور کند، اما تا کنون نماز کدامیک از ما، ما را از فحشاء و منکرات باز داشته است؟! فرمود: ملاک قبول شدن نماز و مقدار قبول شدنش به مقداری است که نماز، شخص را از فحشاء و منکر دور کند.([121]) ولی ما در خود نماز، به انجام فحشاء و منکرات
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 145 *»
مبتلا میشویم! در خود نماز در فحشاء و منکرات فکر میکنیم. این چه نمازی شد؟! چطور این نماز ما را از این مراتب سجین میتواند بکَند و از این مدارج نفس اماره بالسوء خلاص کند؟!
پس اولاً انذار منذرین برای ما در جمیع این مراتب لازم است. در هر مرتبهای باشیم، باید ما را انذار دهند و بترسانند، به همان توضیحی که کراراً عرض کردهام. از طرفی هم طاعات ما به ما سود نمیبخشد و انذارهای قولی در دلهای ما اثر نمیکند، باورمان نمیشود و کنده نمیشویم. از این جهت در مقام انذاری برآمدند که بهوسیله آن انذار و ترسانیدن، دیگر مؤمن نمیتواند کنده نشود. نذیراً للبشر لمن شاء منکم انیتقدم او یتأخر مؤمن علامتش این است که در برابر این نوع انذار طاقت نمیآورد، دیگر بیطاقت میشود و کنده میشود. در هر درجهای باشد، به هرچه بسته باشد، خواهناخواه کنده میشود. این انذار همان قبول مصائب است که اولیاء قبول فرمودند و نوع مصائب را متحمل شدند.
اگر این انذار نبود و اینطور ما را از مدارج نفس اماره بالسوء و مراتب ظلمانی نفس نمیترسانیدند، ما باورمان نمیشد. فکر کنید. الحمدلله رب العالمین از برکات فرمایشات بزرگان دین، به این نکته توجه داریم که همینطور است و غیر از این نیست. اگر این نوع انذار نبود، برای ما کنده شدنی نبود، به هیچوجه ما از این مدارج نفس کنده نمیشدیم. اما چقدر ما روسیاهان باید شرمنده اولیاء باشیم که چنین تدبیری کردند. و این امر خیلی امر بزرگی شد، خیلی امر لازمی شد. از این جهت تمام ایشان قبول کردند که این مصائب را بپذیرند.
و باب مصائب فاطمه زهراء؟سها؟ شد که باید مصائب از ایشان شروع شود و ایشان هم قبول کردند. بعد هم فرزندان این بزرگوار اشدّ مصائب را پذیرفتند که در میان آنها سیدالشهداء صلوات الله علیه سرور قبولکنندگان مصائب شد و اصل مظلومین و سید مظلومین و مقهورین گردید، تا اهل ایمان بهوسیله این انذار عملی کنده شوند. و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 146 *»
همین انذار وسیله کنده شدن شد. و به این علامت و به این وسیله مؤمنین مشخص میشوند. لمن شاء منکم انیتقدم او یتأخر. غیر مؤمنین هم مشخص میشوند که آنها با این انذار شدید کنده نخواهند شد؛ بلکه بیشتر در همان درکات فرو خواهند رفت، و بهحسب همان ظلمات و جنبه نفسی، مسرور خواهند شد که اولیاء اینطور مظلوم و مقهور واقع شدند.
این انذار عملی که قبول مصائب است، خودش امر عظیمی است و این مصیبت قبول کردن و قبول مصائب بر رسولخدا؟ص؟ عرضه شد، این بزرگوار قبول کرد که در جمیع تعینات و مراتب تعینی او، این مصائب واقع شود. در دنیا هم بر تمام تعینات حقیقت محمدی؟ص؟ این مصائب واقع شد. سیزده معصوم این مصائب را پذیرفتند و معصوم چهاردهمی هم در این مدت طولانیِ غیبت و زندگانیش، با قبول کردنِ غم این مصائب و کشیدن بار اندوه این مصیبتها را بر دل، مصیبت دیده، و خود آن بزرگوار هم بعد از ظهورش باید شهید از دنیا برود و کشته شود، آن هم به آنطور کشته شدنِ شدید، که برای آن بزرگوار در آن دوره خیلی سخت است؛ مصیبت بزرگی است که در دوره ظهورِ حضرت، بر حضرت وارد میشود.
چون در آن دوره، عداوتها بیشتر ظاهر میشود و اعداء خیلی قویترند. همانطور که مؤمنین قوت بیشتری پیدا میکنند، اعداء هم قوتشان زیاد میشود اما مقهور مؤمنین هستند، ولی عداوتشان خیلی قوی است. آنها هم جهت هورقلیاییشان ظاهر میشود و در آن دوره این مصیبت، امر عجیبی است، در آن دوره مصائب خیلی سنگین است. در آن دوره دو مصیبت خواهیم داشت: یکی مصیبت بقیةالله صلوات الله علیه، یکی هم مصیبت امیرالمؤمنین؟ع؟. در آن دوره امام زمان ما را شهید میکنند، امیرالمؤمنین؟ع؟ را هم دوباره با ضربت زدن بر فرق نازنینش شهید میکنند و بار دیگر آن بزرگوار شهید از دنیا خواهد رفت.
این مصیبتها، این بلاءها برای چیست؟ برای همین انذار عملی است که
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 147 *»
مؤمنین از این درکات کنده شوند و خودشان را به اولیاء خدا ملحق کنند. این امر چه امر بزرگی است! و چقدر اولیاء نسبت به ما رءوف و رحیم بودهاند! چقدر رحمت خداوند در این تدبیر که نجات ما است، نمایان است که راضی شده اولیائش را اینطور فداء کند، راضی شده به فداء شدن اولیائش سلام الله علیهم اجمعین در راه نجات ما! آیا با این همه مهر و محبتِ خدایی، سزاوار است ما از این مصیبتها غفلت داشته باشیم! خدای نکرده نسبت به امر مصائب بیاعتناء باشیم! در امر احیاء مصائب کوتاهی داشته باشیم! خیلی امر عجیب است! و مردم کمتر به این امر توجه دارند. البته ناچارند، باید به این امور اهمیت بدهند، خداوند چنین قرار داده است. و اگر بعضی اهمال کنند، خداوند بعضی دیگر را نصرت میکند و آنها در احیاء این امر کوشا خواهند بود. لمن شاء منکم انیتقدم او یتأخر.
عرض شد باب مصائب و قبول مصائب فاطمه زهراء؟سها؟ شد. مدت خیلی کم بوده، اما با قبول کردن مصائب از زمان رحلت رسولخدا؛ بلکه از دوره احتضار حضرت، بر دل فاطمه زهراء؟عها؟ غم وارد شد. گریههای حضرت در این مدت اندک، خیلی بزرگ شمرده شده است. نود و پنج روز مشهور است. بعضی شش ماه هم گفتهاند. ولی حد اکثرِ مشهور بودن همین نودوپنج روز است که بعد از وفات رسولخدا فاطمه زهراء سلام الله علیهما نود و پنج روز زندگی کردند. در این زندگی نودوپنج روز گریه، غم و نالههای حضرت در ردیف دویست سال گریه آدم، در ردیف چهل سال گریه یعقوب و همچنین گریه یوسف شمرده شده است.
آن هم آن گریهها که وقتی یعقوب گریه میکرد، کنعانیان واقعاً به تنگ میآمدند، ناراحت میشدند. نبی زمان بود و مؤثر بود، و به مقداری که لازم بود، در دلها غم میافتاد. مصالح زمان و بشری اقتضاء میکند که اولیاء اینطور گرفتار شوند. مصالح این امت هم اقتضاء میکرد که چنین عزیزانی مبتلا شوند. اما یعقوب کجا، فاطمه زهراء کجا! یوسف کجا، فاطمه زهراء کجا! آدم کجا، فاطمه زهراء؟سها؟ کجا!
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 148 *»
گریه آدم بر بهشت یا مفارقت حوا بود. گریه زهراء بر فقدان رسولالله؟ص؟ و ضایع شدن امر ولایت و استخفاف به شئونات ولایت امیرالمؤمنین بود. اگر شخصی با این مصائب از جا کنده نشود، از جهت نفسی و مظاهر جهت نفسی و این چاه ظلمانی سجینی نفس اماره بالسوء کنده نشود و بیدار نشود، دیگر مؤمن نیست و نجاتی برای او نخواهد بود.
پس مؤمنین به این وسیله؛ با همین قبولِ مصائب کردنِ اولیاء امتحان شدند؛ مخصوصاً با شروع آنها از در خانه فاطمه زهراء؟عها؟. در تاریخ نوشتهاند و ثبت کردهاند که بعد از رحلت رسولخدا تا وقتی که زهراء؟عها؟ در دنیا بود، مردم حرمتی نسبت به علی؟ع؟ داشتند. اما همین که زهراء از دنیا رفت، دیگر حرمتی هم برای امیرالمؤمنین؟ع؟ رعایت نمیکردند. امر زهراء؟عها؟ عجیب است. خداوند به ظاهر عزتی به زهراء داده بود. حتی بهحسب همین نقل، امیرالمؤمنین در پرتو آن عزت عزیز بود، در پرتو حرمت فاطمه محترم بود. با اینکه اولی و دومی حرمتی برای فاطمه باقی نگذاشتند، اما خداوند اینطور قرار داده بود که عزتی و جلالتی به زهراء؟عها؟ داده بود که حتی به احترام فاطمه، علی؟ع؟ را رعایت میکردند. خیلی امر عجیب است.
با چنین عزتی! آنگاه این استخفافها و این همه مصائب بر آن بزرگوار وارد شود! مؤمنین به این امر امتحان شدند. ما خدا را شکر میکنیم که با همه این روسیاهیها، کدورتها و غلظتهایی که داریم، انشاءالله در این مصائب متأثر میشویم و به همین تأثرها امیدواریم؛ یعنی رحمت خدا را همین میدانیم و به همین رحمتها امیدواریم. خدایا! ما را به برکت فاطمه زهراء؟سها؟ ببخش و اهل نجات قرار بده. اما غیر مؤمنین تأخر جستند، حتی در برابر این انذار هم برای آنها حالتی دست نداد و متأثر نشدند. روی این جهت بر آنها عذاب خدا حکم شد و آنها مشمول شفاعت فاطمه؟عها؟ نخواهند بود. به همین لحاظ نام فاطمه زهراء را فاطمه گذاردهاند تا شیعیانش به برکت او و قبول این مصائب و محزون شدن در مصائب فاطمه؟عها؟ نجات یابند.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 149 *»
در کتاب عللالشرایع از محمد بن مسلم ثقفی نقل میکند که گفت: سمعت اباجعفر؟ع؟ یقول: لفاطمة؟عها؟ وقفةٌ علی باب جهنم شنیدم حضرت باقر؟ع؟ میفرمودند: برای فاطمه زهراء؟سها؟ یک درنگکردنی بر در جهنم است. این بزرگوار آنجا میایستند. فاذا کان یومُ القیامة کُتِب بین عینَی کلّ رجلٍ مؤمنٌ او کافر روز قیامت که میشود بین دو چشم هرکسی؛ یعنی در پیشانی او نوشته میشود که مؤمن است یا کافر. فیُؤمَرُ بمحبٍّ قد کثُرَت ذنوبُه الی النار یکی از دوستان را میآورند و بهواسطه زیاد داشتن گناه، امر میشود که او را بهطرف آتش ببرند. چون گناهانش تا آنجا آمرزیده نشده او را بهطرف آتش میبرند. فتقرأُ فاطمةُ بینَ عَینَیه محبّاً فاطمه زهراء؟سها؟ به صورت او که نگاه میکنند، میبینند بین دو چشمش نوشته شده محب؛ این دوست است. فتقول الهی و سیدی سمَّیتَنی فاطمةَ و فطمتَ بی من تَوَلّانی و تَوَلّی ذرّیتی من النار و وعدُک الحقّ و انتَ لاتُخلف المیعاد. خدای من! سید من! تو مرا فاطمه نامیدی و بهوسیله من از آتش نجات میدهی هرکس که مرا و ذریه مرا دوست بدارد. و وعده تو حق است و تو خلاف وعده نمیفرمایی. فیقول الله عزّوجل صدقتِ یا فاطمة خدا میفرماید: ای فاطمه! راست میگویی. إنّی سمّیتُکِ فاطمة و فطمتُ بکِ من احبّکِ و تولّاکِ و احبّ ذریتکِ و تولّاهم من النار. آری! من تو را فاطمه نامیدم. و معنی فاطمه همین است که بهوسیله تو و به برکت تو، هرکس که تو را و ذریه تو را دوست بدارد و ولایت شما را بورزد، من او را از آتش جهنم خلاص کنم و جدا سازم. و وعدِیَ الحقّ وعده من هم حق است و انا لااُخلِفُ المیعاد. من خلاف وعده خود نمیکنم. و انّما اَمرتُ بعبدی هذا الی النار لتَشفَعی فیه فاُشفّعَکِ و لیَتَبَیَّنَ لملائکتی و انبیائی و رسلی و اهلِ الموقف موقفُکِ منّی و مکانَتُکِ عندی و همانا دستور دادم این بندهام را به طرف آتش ببرند، به این منظور که تو درباره او شفاعت کنی و من هم شفاعت تو را بپذیرم، تا برای ملائکه من و انبیاء و رسل من و اهل محشر، موقف تو و مکانت و ارزش و مقام تو در نزد من روشن شود. فمن قَرَأتِ
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 150 *»
بین عَینَیه مؤمناً فَخُذٖی بِیَدِه و اَدخِلیهِ الجنّة([122]) پس هرکس را که بین دو چشم او میخوانی که «مؤمن» نوشته شده، دست او را بگیر و داخل بهشت کن.
این حدیث شریف بیان این مطلب است که در قیامت، تمام شفاعتها و همه نجاتها به مقام و منزلت فاطمه زهراء؟سها؟ بستگی دارد. البته منافات ندارد که این بزرگوار بهوسیله و اسبابی که در امر شفاعت دارد شفاعت میکند که آن اسباب و وسایل همان امر تحمل مصائب است که خودش و پدر بزرگوارش و شوهرش و همینطور فرزندان او مصائب را تحمل کردند، همچنین انبیاء، اولیاء و کاملین شیعه همه قبول مصائب کردند و از هر یک از این مصائب که دل مؤمنی بسوزد، در هر مصیبتی که بر این بزرگواران وارد شده برای مؤمن تأثری فراهم شود، به برکت فاطمه زهراء؟عها؟ است. و این، همان کار فاطمه و شفاعت فاطمه؟عها؟ است که شخصِ مؤمنِ محزون شده را از آتش جدا کرده است. پس باید از این عزاداری و اقامه عزاء در مصائب آلالله سلام الله علیهم اجمعین و گریهها، حزنها، اندوهها و تأثرها قدردانی کرد و از خدا بخواهیم که خداوند این نعمت را از ما نگیرد؛ مخصوصاً در مثل این اوقاتی که متعلق به فاطمه زهراء؟سها؟ است.
و طبق نقلی وفات حضرت در سوم این ماه نقل شده که نود و پنج روز بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ باشد. بعضی این نقل را بیشتر معتبر دانستهاند. از این جهت باید آمادگی داشت برای این چند شبِ دیگر که به نام این بزرگوار اقامه عزاء میشود. خداوند همه ما را قدردان این نعمت بزرگ قرار دهد و این نعمت را از ما نگیرد. انشاءالله همانطور که خواستهایم عزادار زندگی کنیم، عزادار از دنیا برویم و عزادار از قبر سر در آوریم و در زمره عزاداران اولیاء خدا؟عهم؟ محشور گردیم.
و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 151 *»
مجلس 31
(شب دوشنبـه _ 3 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 152 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
طبق نقلی که رسیده که نود و پنج روز بعد از وفات رسولخدا؟ص؟ شهادت فاطمه زهراء؟سها؟ رخ داده شاید مثل امشب بوده است. و همانطور که عرض کردهام که وفات حضرت بعد از نماز مغرب واقع شده، چه شبی بر اهلبیت؟عهم؟ گذشته؟ خدا میداند. هم حادثه وفات و رحلت حضرت، هم غسل دادن و کفن کردن حضرت، هم نماز خواندن بر حضرت و به خاک سپردن حضرت، همه اینها میبایست مخفی بماند، پوشیده باشد و کسی خبردار نشود. چقدر این مصائب سنگین بوده! بر چه کسانی؟! آخر اینها فرزندان حضرت بودند. چهار فرزند و شوهر، و دوستانی مثل سلمان، اباذر، مقداد و عمار. خیلی مصائب سنگین بوده! از آنطرف مظلومیت بینهایت!
پرتو مظلومیت و آثار مظلومیت هنوز هم بر حضرت زهراء؟عها؟ وجود دارد، هنوز هم شیعه در این مظلومیت میسوزد. شیعه و دوست که مدینه منوّره مشرف میشود، دلش میخواهد صورتش را روی قبر حضرت زهراء بگذارد، دلش میخواهد صورتش را
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 153 *»
بر آستانه درِ خانه فاطمه زهراء بگذارد، دلش میخواهد قتلگاه حضرت زهراء را زیارت کند، قتلگاه محسن زهراء را زیارت کند، اما میبیند اثری دیده نمیشود. مقداری از خانه حضرت علی صلوات الله علیه داخل مسجد شده، و مشخص نیست کدام در بوده؟ کجا بوده؟ قبر حضرت زهراء؟سها؟ چه قسمت واقع شده است؟ در کدام محل است؟ چهبسا قبر مطهرش الآن زیر پا لگد میشود. نمیدانند کجا است، در آن قسمت رفت و آمد میکنند.
آن امور و آن برنامهها را باید امشب خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه متکفل شوند. چون حضرت زهراء صدیقه بود. بنابراین اگر بنای غسل دادن است، باید خود امیرالمؤمنین او را غسل دهند. در کفن کردن آن حضرت باید خود آن بزرگوار او را کفن کند و باید با دست شریف خود او را به خاک بسپارد. خیلی مصیبت بزرگ است! مصیبت ولیة الله، حجت خدا، آیه کبرای خدا؛ فاطمه زهراء؟سها؟ است. مصیبتهای موجود در امشب هم بر مصیبتهای این مدت علاوه شد؛ مصیبت نود و پنج روز همهاش ناله، همهاش غم، همهاش گریه.
در این مدت نود و پنج روز طبق این نقل فقط یک بار حضرت متبسم دیده شد. میدانیم تا سرور دل نباشد تبسم نیست. از طرفی عرض کردم مگر مصائب چقدر بر حضرت زهراء شدید بوده که در این مدت هیچ مسرتی بر دل مطهرش وارد نشد که لبهای مبارکش از هم باز شود به طوری که تبسم صدق کند. خیلی امر عجیب است! با داشتن فرزندانی مثل امام حسن، مثل امام حسین، مثل زینب و مثل امکلثوم! آخر یک دختر چهار ساله، یک دختر پنج ساله، یک پسر شش ساله و یک پسر هفت ساله، آن هم چنین بزرگان و عزیزانی که وجودشان مایه مسرت است، رفت و آمدشان مایه سرور است، آن هم برای مادری مثل حضرت زهراء؟سها؟ که یکی از اسامی مطهرهاش حانیه است([123]) یعنی عطوف، مهربان، با محبت و علاقهمند نسبت به
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 154 *»
فرزندانش. مگر مصیبت چقدر شدید بوده که با این همه اسباب سرور و مسرت، تبسمی بر لب زهراء؟سها؟ ظاهر نگردید؟!
شما ببینید اگر یک بچه چهار ساله داشته باشید؛ حال پسر یا دختر، از حرف زدن او چه لذتی میبرید؟! از رفت و آمد او، از حرکات او چه لذتی میبرید؟! آن هم بچههای ما با این نقصان که همه امورشان ناقص و نارسا است. اما زینب که برای مادرش حرف میزد مگر چه میگفت؟ امکلثوم که حرف میزد، امام مجتبی صاحب عصمت کلیه، امام حسین صلوات الله علیهم چه میگفتند؟ تمام این امور در این مدت، مسرتی در دل مطهر زهراء ایجاد نکرد که لبش به تبسم گشوده بشود. چقدر مصائب شدید بوده است! معلوم است برای حضرت زهراء مصیبت از دست دادن پدر، مصیبت پایمال شدن مقام ولایت، خانهنشین شدن امیرالمؤمنین، غصب حقوق ظاهره ایشان؛ فدک و عوالی فدک، خیلی مصیبت بوده است! از همه مهمتر اینکه باب مصائب شروع شد و بنا است بعد از این یک یک این معصومین به مصائب مبتلا شوند.
بعد از جریان به مسجد بردن امیرالمؤمنین که حضرت را با آن حالت به مسجد بردند، وقتیکه فاطمه زهراء میان مسجد آمدند و آن امور رخ داد، تا اینکه حضرت امیر؟ع؟ سلمان را خدمت آن بزرگوار فرستادند که بگو مبادا نفرین بفرمایید که خدا پدر شما را بر ای رحمت بر این مردم فرستاده است! نکند شما بر این مردم نفرین کنید که بلاء نازل شود، و آثار بلاء مشاهده میشد. همهشان آثار بلاء را مشاهده کردند. در تاریخ دارد که ابوبکر و عمر از شدت وحشت میلرزیدند.([124]) وقتیکه سلمان خدمت حضرت آمد و عرضه داشت، حضرت از نفرینکردن منصرف شدند و به طرف منزل حرکت کردند،([125]) دیگر امیرالمؤمنین را بهحسب ظاهر آسوده گذاردند که حضرت به منزل برگردند، از حضرت دست برداشتند. همینکه از درِ مسجد داشتند خارج میشدند
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 155 *»
که داخل خانه شوند نزدیک خانه به فاطمه زهراء؟سها؟ رسیدند و فاطمه زهراء چشمشان به امیرالمؤمنین افتاد که حضرت را سر برهنه و با پای برهنه برده بودند، رداء بر دوش مبارکشان نبود، با آن حال حضرت را برده بودند، همینکه با یکدیگر مقابل شدند، فاطمه زهراء عرضه داشت: روحی لروحک الفداء و نفسی لنفسک الوقاء انشاءالله توجه داشته باشید. شب وفات است. از آثار مظلومیت زهراء همینکه میبینید این مجلس عزاء او است. باید توجه کنید که انشاءالله خیلی توفیق بزرگی است. اقامه عزاء فاطمه، گریه بر مظلومیت حضرت و مصیبتهای وارده بر حضرت، خیلی توفیق بزرگی است! عرض میکند روحم فداء روح تو باد! جانم فداء جان تو باد!
چقدر آن لحظات بر فاطمه زهراء؟سها؟ سنگین بوده! او عظمت مصیبت را مییابد و میفهمد که مثل امیرالمؤمنین؛ رئیس الموحدین، امام المتقین و یعسوب الدین را سر برهنه کنار منبر رسولخدا نگاه دارند، درحالی که طناب یا غلاف شمشیر به گردنش انداختهاند و دومی شمشیر بر روی سر امام گرفته است. مهلت ندادند امام کفش بپوشند، عمامه به سر بگذارند. حضرت را کشانکشان بردند. چه لحظاتی بر فاطمه زهراء میگذشته! بر امام حسن چه میگذشته! بر امام حسین چه میگذشته! خدا میداند. این بچهها در میان آن جمعیت چه حالی داشتند! چه ضجهای میکردند! زینب کبری و امکلثوم چطور گریه میکردند؟! آخر دخترند، پدرشان را دوست دارند؛ آن هم امام معصوم، حجت خدا. در این حادثه بر این بچهها چه گذشته؟! مادرشان اینطور ضربت خورده، کتک خورده، برای دفاع از امیرالمؤمنین گریان و نالان به مسجد آمده است. خیلی امر سنگین بوده! خیلی مصیبت بزرگ بوده است!
وقتی فاطمه زهراء؟سها؟ امیرالمؤمنین را به این حالت میبیند که دارند به منزل برمیگردند و این جملات را میگویند، نشان بزرگی مصیبت است. روحی لروحک الفداء و نفسی لنفسک الوقاء جانم فدای تو! روحم فدای تو! نگهبان تو جان من! یعنی علی! من حاضرم همه بلاءها بر جان من وارد بشود، اما تو صدمه نبینی. کنتُ معکَ ان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 156 *»
کنتَ فی خیر و کنتُ معک ان کنت فی شر([126]) اگر در آسایش و راحتی هستی با تو هستم، اگر در بلاء و مصیبتی با تو هستم. سبحانالله! چقدر مصیبت بر امیرالمؤمنین بزرگ بوده که باید حمایتکننده او، حافظ و دفاعکننده از او فقط همسرش باشد؛ آن هم همسری مثل زهراء؟عها؟. خدا لعنت کند ظالمین این امت را. خدا لعنت کند منافقین صدر اسلام را که چقدر این بزرگواران را مظلوم گذاردند که باید ناموس خدا؛ فاطمه زهراء؟سها؟ مجبور شود برای دفاع از مقام ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه و دفاع از جان علی از خانه بیرون بیاید.
آن مردم اینقدر بیوفا بودند که چهبسا هر حادثهای هم پیش میآمد، مضطرب نمیشدند. چون داخل مسجد ایستاده بودند و میدیدند که درِ خانه حضرت علی را آتش زدند و هیچکس سخنی نمیگفت، هیچکس اعتراض نمیکرد. سبحانالله! چه حقدی در دلها بوده! چه کینهای و چه عداوتی در دلها بوده است! گویا انتظار میکشیدند که این بلاءها بر خاندان حضرت علی؟ع؟ وارد شود. میدیدند بر درِ آن خانه آتش افروخته شده، درِ آن خانه دارد میسوزد، و میدانستند چه کسانی داخل آن خانهاند، اما هیچکس اعتراض نکرد و در مقام دفاع برنیامد. آن دو سه نفر هم که اعتراض کردند، صدمات خوردند. سلمان را زدند، عمار را زدند، کسی دیگر هم نبود. بعد هم این مصائب. فقط خدا خواست که عزت و جلالت و حرمت حضرت زهراء؟سها؟، وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را حفاظت کند. آن بزرگوار هم که دستور ندارد خودش در مقام محاربه برآید و شمشیر بکشد. امر منحصر شده به این مظلومه، در حمایت و دفاع از مقام امیرالمؤمنین و از جان امیرالمؤمنین. اگر قدری رعایت کردند، حرمتداری اجمالی کردند که دیگر متعرض حضرت علی نشدند، فقط برای حرمت حضرت فاطمه بود، آن هم حرمتی برایش نگذاشتند. ولی همین مقدار هم که رعایت کردند، برای حرمت حضرت فاطمه بود. از این جهت در تاریخ
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 157 *»
نقل شده تا حضرت فاطمه؟عها؟ زنده بود، حرمت حضرت علی؟ع؟ تا اندازهای باقی بود، اما همینکه حضرت فاطمه از دنیا رحلت فرمود دیگر هیچ حرمتی برای علی قائل نبودند.([127])
شدت عنادشان و جرأتشان تا جایی بود که دومی ملعون در دوران حکومتش، امکلثوم؟سها؟ را از حضرت خواستگاری کرد. حضرت ابا فرمودند، نپذیرفتند. عباس را خواست، به عباس گفت: به پسر برادرت بگو که با این امر موافقت کند، اگرنه شاهد میطلبم که بر دزدی علی شهادت دهند و دستش را قطع میکنم. از این جهت حضرت ناچار شدند، تدبیر فرمودند و یکی از جنیان نجران، یک یهودیهای از جنیان را خواستند و او را به شکل امکلثوم کردند و به حباله نکاح ظاهری آن ملعون در آوردند. و از همان موقع حضرت امکلثوم را از دیدهها غائب کردند. دیگر هیچکس امکلثوم را نمیدید، تا وقتیکه آن ملعون پیبرد به اینکه این زنی که به اسم امکلثوم و دختر امیرالمؤمنین به او تزویج شده، کارهای عجیبی میکند و حملِ بر سحر کرد. گفت: این سحر علی است. و تصمیم گرفت که این امر را اظهار کند و شروع کند با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به مخالفت و منازعه، که الحمدلله رب العالمین به درک واصل شد. هنگامی که او به درک واصل شد امیرالمؤمنین هم امکلثوم را ظاهر فرمودند. تا آن موقع حضرت امکلثوم از دیدهها و چشمها غائب بودند و ایشان را نمیدیدند.([128]) ببینید اولیاء خدا به چه مصائبی مبتلا بودند!
همه این مصائب برای این بود که ما را انذار دهند، برای نجات ما بوده است. زیرا ما از مقتضیات نفس اماره بالسوء بههیچ انذاری و بههیچگونه ترسانیدنی دست برنمیداریم، مگر به این وسیله و به اینطور که این همه مصائب، این همه آلام را قبول کنند و این همه بلاءها را متقبل شوند، تا آنکه دلهای ما بهواسطه داشتنِ محبتِ آن
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 158 *»
بزرگواران در این مصائب بسوزد، سینههای ما در این مصیبتها به خروش آید، نالههای ما از سینههای ما در آید، اشک چشم ما بریزد، و به این وسیله شاید انذار شویم و بتوانیم نجات بیابیم و در دلهای ما برائت و بیزاری از اعداء ایشان ظاهر شود، و بر زبانهای ما لعن بر اعداء ایشان جاری شود، و به برکت این امر ما بتوانیم اقبالی کنیم و بهسوی اولیاء خدا سلام الله علیهم اجمعین رو آوریم. قبول این مصائب برای این امر بوده، آن هم با این همه شدائد.
این مدت هرطور بود گذشت، ولی چطور گذشتنی؟! مگر مصائب همین مدت تمام شدنی است؟! هیچیک از اهلبیت؟عهم؟ این مصائب از یادشان نرفت، مصیبتهای حضرت زهراء کهنه نشد، نالههای زهراء؟سها؟ برای بچههایش، برای شوهرش فراموش نشد. وقتیکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حضرت زهراء را دفن میکرد، خدمت رسولخدا این عرض را داشت: اما حزنی فسرمد([129]) غصه از دل من نمیرود. پس با رحلت حضرت زهراء؟عها؟ نالهها و گریههای آن حضرت، از خاطر شوهر و فرزندانش نرفت.
مخصوصاً نالهای که در مثل امشب از سینه حضرت زهراء کنده شد که دیگر آخرین نالهای بود که از او شنیده شد. آن ناله ناله عجیبی بود! بعد از رحلت بود. بعد از کفن کردن و بعد از غسل دادن بدن مطهرش بود. حال با چه مصائبی غسل انجام شده؟! آن بدن مطهر با چه مصیبتهایی کفن شده؟! خدا میداند. مثل امشب یک حجت خدا را میخواهند غسل دهند و کفن کنند. بدنی که در نزد خدا چقدر محبوب است! محل تعلق جمیع اسماء و صفات خدا است. خود این بدن اسم خدا است. آن هم کدام اسم؟ اسمی که در فاطمه از سایر اسمها ظاهرتر بوده، اسم فاطر است. زیرا فاطمه از اسم فاطر السماوات و الارض مشتق شده است.
بهواسطه همین مظهر فاطر بودن و مشتق بودنِ اسم فاطمه از فاطر، نور ایمان در
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 159 *»
دلهای شما تابیده و شما به نور ایمان منوّر و به اسم مؤمن و اسم محب اهلالبیت؟عهم؟ نقش گرفتهاید. این همان نقشی است که از برکت وجود فاطمه؟عها؟ در شما پیدا شده است. خدا به اسم فاطر خود نقش آسمانها را بر آسمانها زد، نقش زمین را بر زمین زد و هر موجودی هر نقشی گرفته از اسم فاطر گرفته است. در این مقام فاطمه زهراء حامل و مظهر این اسم و جمیع اسماء و صفات خدا است، نه تنها اسم فاطر؛ ظهور این اسم در آن حضرت غالب بود. از این جهت خدا فاطمه را از فاطر مشتق کرد و نام مطهر فاطمه قرار داد که با قبول مصائب و باب مصائب بودن، مؤمنین را به نقش ایمان منقش کرد و بر چهره مؤمنین اسم مؤمن را ثبت کرد و نوشت. مؤمنین به برکت محبت فاطمه و عزاداری در مصیبت آن حضرت و گریه در مصائب فرزندان او، و توسل و توجه به مقام آن حضرت و فرزندان او، تقدم به ولایت جستند و اهل ولایت شدند و به برکت اهل ولایت شدن مؤمن و محب شدند. همانطور که در حدیثی که دیشب نقل کردیم در روز قیامت در میان دو چشم مؤمن دیده میشود که نوشته شده مؤمن. این ایمان و این محبت از برکت وجود فاطمه است.
همینطور بر چهره کفار و منافقین هم نوشته میشود کافر، بهواسطه اینکه در مصیبتهای وارده بر فاطمه و فرزندان او متأثر نشدند؛ بلکه مسرور و شادمان شدند. درست است بهحسب ظاهر گاهگاهی از آنها آثار تأثری دیده میشد، اما این بر حسب فطرت الهی و فطرت اولی بود. ولی بر حسب فطرت ثانوی و تطبع ثانوی که به کفرشان برای خود فراهم کرده بودند مسرور بودند. اگرنه امر تأثر در مصائب برای همهشان بود. اینها مصائبی بود که نمیشد کسی در نزد آنها متأثر نشود.
همان موقعیکه فاطمه زهراء برای خطبه خواندن و محاجه کردن با ابیبکر به مسجد آمدند؛ چه آمدنی! چطور نذیر بودن زهراء؟عها؟ در آنجا مشخص شد و دیده شد! به چشم دیدند که گویا رسولالله؟ص؟ هستند که سخن میگویند. ناقل حدیث زینب کبری است، ایشان نقل میفرماید که مادرم چادر به سر انداختند و چادر روی زمین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 160 *»
کشیده میشد. من نمیدانم چرا چادر حضرت روی زمین کشیده میشد؟ فکر نکردهام. شما فکر کنید. زهراء که یک چادر بیشتر نداشت؛ همان چادری که از لیف خرما دوازده جایش وصله شده بود، همان چادری که همیشه سر میکرد. چادر دیگری که نداشته، چادر دیگری که برایش نیاوردند. چرا آن چادر روی زمین کشیده بشود؟ در حدیث دارد که چادر روی زمین کشیده میشد. چنان با وقار حرکت میکرد که راه رفتنش مثل راه رفتن رسولخدا؟ص؟ بود. اطرافش را زنها گرفته بودند؛ مخدرات بنیهاشم، زنهای نزدیک. حضرت به مسجد آمدند. پردهای کشیده شد، پشت پرده قرار گرفتند، یک نالهای از دل حضرت کنده شد که از آن ناله در میان مسجد ضجه بلند شد. همه گریه کردند، همه ناله کردند. فقط چند نفر: عمر، خالد بن ولید و مغیره([130]) حضرت صبر فرمودند تا گریهها آرام شد بعد با آنان احتجاج فرمود.([131])
مقصود این است که این مصیبتها مصیبتهایی نبوده که کسی خبر نشود. دلهای ما هم که خیلی کم خبر میشود بهواسطه کدورت معاصی است، اگرنه نباید شب وفات حضرت فاطمه زهراء؟سها؟ یا دوران عزاء حضرت بر ما اینطور بگذرد. اینها کدورتهای معاصی است که باعث میشود دلهای ما کم بسوزد. اگر هم میسوزد خیلی سطحی و زودگذر باشد، آثار غم در ما دیده نشود. ما دوریم، ما کدریم. اما ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین در مصیبت فاطمه زهراء؟سها؟ حال عجیبی داشتند! امام صادق میفرمایند: به چشمم میبینم که در رجعت رسولخدا؟ص؟ تمام ما امامان دوازدهگانه حضور رسولالله؟ص؟ ایستادهایم و از مظالم و ظلمهای این امت بر ما میخواهیم شکایت کنیم. آنگاه حضرت میفرمایند: در آن روز، اول مصیبت و اول شکایتی که شروع میشود، شکایت مادرمان زهراء؟عها؟ است. ببینید مصیبت چقدر بزرگ است! باب مصیبتها است. خدیجه و فاطمه بنت اسد محسن را روی دست
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 161 *»
گرفته میآیند. و اذَا الموءودةُ سُئِلَت بأیّ ذنبٍ قُتِلَت.([132]) این مصائب برای اهلالبیت؟عهم؟ از یاد رفتنی نبوده است. من چه بگویم؟ من که عاجزم، من که ناقصی هستم چطور عظمت، جلالت و شدت مصیبتها را بر حضرت زهراء؟سها؟ در این نود و پنج روز بیان کنم؟! نوعاً هم شنیدهاید. فرمایش خود حضرت که دیگر معلوم است:
صُبّت علیّ مصائبُ لو انّها | صُبّت علیَ الایام صِرنَ لیالیا |
حضرت نخواسته شاعرانه حرف بزند و مبالغه کند. واقعاً اگر این مصیبتها بر روزهای عالم میرسید روزها شب میشد. چقدر مصائب شدید است؟! خدا میداند. همینقدر عرض کنم که در این مدت، فقط یک بار زهراء متبسم دیده شد، آن هم چه موقعی بود؟
طبق نقلی حضرت در همین روزهای آخر زندگیشان روزی به اسماء فرمودند: اسماء! رسم است که وقتی جنازه را میبرند، بدن زنها دیده میشود، و من دوست ندارم بدنم دیده بشود. حال حضرت که میدانند بنا است مخفیانه دفن شوند، اما در این پیشنهاد و این کارِ حضرت چه سرّی بوده است؟ شاید خود همین هم تدبیری بوده برای پنهانکردن امر دفن حضرت. فرمود: بدن من ضعیف و نحیف شده، در این مدت گوشتهای بدن من ریخته، فقط استخوانی از بدن من مانده است، دوست ندارم که دیده شود. معلوم است اگر هم بنا بود که بدن حضرت دیده بشود چه کسی میدید؟ چه کسی مشاهده میکرد؟ معلوم است حضرت جلوی فرزندانشان، جلوی امیرالمؤمنین با لباس بودند. وقتیکه بنا باشد لباس از بدن کنده بشود و بدن کفن بشود، آنگاه نقاهت و ضعیف و نحیفشدن بدن مشخص میشود. خدایا! چطور در این مصیبتها بنالیم؟ خدایا! تو به ما سینه نالان بده ای خدا!
اسماء عرض میکند وقتیکه حبشه رفته بودیم، در آنجا دیدم که برای امواتشان جنازه ترتیب میدهند و من نمونهاش را به شما نشان میدهم اگر پسندیدید اجازه بفرمایید برای شما هم درست کنم. اسماء درست کرد. حال با هرچه بوده، تختهای را
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 162 *»
گذارد و از جریدههای درخت خرما هم تقریباً قوسوار اطرافش قرار داد که وقتی روی آن پارچهای میاندازند بدن دیده نمیشود، تقریباً مثل همین جنازههای معمولی که در ایام عزاداری برای شبیه میآورند، ترتیب داد. حضرت فرمودند: بسیار خوب است. جنازه من هم همینطور باشد.([133])
و ظاهراً این چند روز این جنازه را کنار منزل گذارده بودند. و همانطور که عرض میکنم شاید تدبیری بوده که خود حضرت در نظر داشتند برای اینکه کار دفن حضرت زود انجام بشود و مردم در حالت انتظار باشند. حتی رؤسای کفر و ضلالت در همین اوقاتی که این جنازه کنار حیاط بود. منزل حضرت که حیاطی نداشته، شاید در کنار اتاق بوده است. چون تقریباً سبک خانههای عربی الآن هم همینطور است. اگر حیاط هم داشته، حیاطهای خیلی کوچکی بوده و دو سه اتاق داخل یکدیگر داشته. و چون هوا خیلی گرم بوده، در عقب خانه مخصوصاً برای استراحت اتاقی ترتیب میدادند که کمتر در معرض گرمای آفتاب باشد. حال منزل حضرت چند تا اتاق داشته؟ چطور بوده؟ بچهها چه میدیدند؟ این جنازه را برای چه کسی میدیدند؟ از اسماء درباره مادرشان چه میپرسیدند؟ آنها بچههای عادی که نبودند، میدانستند چه امری است. اهلالبیت؟عهم؟ چه دلهایی داشتند؟!
در مدت این چند روز، حضرت بهطور کلی ملاقاتها را ممنوع کرده بودند، هرکس عیادت میآمد اسماء نمیپذیرفت. مخصوصاً سفارش فرموده بودند، عایشه را نپذیر، عایشه را راه نده. عایشه برای عیادت آمد، وارد منزل شد، اما داخل اتاق نشد. وارد منزل که شد آن جنازه را دید. به اسماء گفت: این چیست که ترتیب دادهای؟ گفت: به دستور خود ایشان است. از من خواستند که برای تشییع جنازه ایشان جنازهای ترتیب بدهم که بدن مطهرش دیده نشود. گفت: من میخواهم از زهراء عیادت کنم. فرمود: نمیشود، به من فرموده کسی را راه ندهم. چون خیلی حالش
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 163 *»
شدت یافته و عیادتکنندگان را نمیتواند بپذیرد، ملاقات را ممنوع کرده است. اصرار کرد، فرمود: بخصوص فرموده تو را راه ندهم. این ملعونه در خشم شد، آمد نزد پدرش ابیبکر و شکایت کرد که اسماء مانع شده و نگذارده من با زهراء ملاقات کنم و عیادت زهراء بروم، بعلاوه جنازهای برای او ترتیب داده است.
عرض کردم تدبیرخود حضرت بوده، برای اینکه اینها تا اندازهای مطمئن شوند که بنا است تشییع جنازه شود، و ظاهراً باید این جنازه در معرض دید باشد. پس حضرت زهراء خودش دستور داده، تا آنها به این وسیله آرام بگیرند و امر دفن حضرت مخفیانه انجام بشود. بعد اگر خواستند متعرض بشوند، دیگر نتوانند. چون نبش قبر جایز نیست، بعلاوه امیرالمؤمنین مانع میشوند، به هرحال کار از کار گذشته است. پس این برنامه گویا تدبیری از طرف خود حضرت بود. اگرنه جنازه برای چه؟ حضرت را که در خانه دفن کردند.
بعضی احتمال دادهاند برای این بوده که حضرت را به حرم مطهر رسولخدا؟ص؟ ببرند و در کنار قبر مطهر حضرت طوافی بدهند. نه این هم ظاهراً نباید انجام شده باشد. بهجهت اینکه امر مخفی بوده و خانه حضرت رسول در تحت تصرف عایشه بوده و هنوز عایشه در همان خانه زندگی میکرده است. همینطور سایر زوجات حضرت در همین خانهها و اطراف این خانه بودهاند، بعلاوه باید داخل مسجد میشدند و ظاهراً میسر نبوده که بهحسب ظاهر بخواهند با جنازه این کار را انجام بدهند. پس اگر این نقل صحیح باشد، فقط مربوط میشود به این تدبیر که آنها را خاطرجمع کنند که اگر بنا باشد فاطمه از دنیا برود، خواهناخواه بدن مطهرش با این جنازه حمل میشود و همه خواهند دید، خاطر جمع شدند.
وقتی عایشه این حرف را زد، خود ابیبکر درِ خانه حضرت آمد و با اسماء رو به رو شد گفت: چرا از ملاقات و عیادت دختر من با دختر رسولخدا؟ص؟ مانع شدی؟ اسماء عذر خواست که خود ایشان بهواسطه شدت کسالتشان مانع شدهاند. تا اندازهای قانع شد.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 164 *»
گفت این جنازه چیست؟ و برایچهکار آن را ترتیب دادهای؟ گفت: این هم دستور خود ایشان است. دیگر آن ملعون هم آرام شد و گفت زهراء خودش میداند و برگشت.([134])
مقصود این است که وقتیکه اسماء این جنازه را ترتیب داد، حال چه جهت بوده که در تاریخ نوشتهاند که در این مدت نود و پنج روز فقط زهراء در این موقع تبسم کرد. تبسمی که بر چهره مطهر زهراء در این مدت بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ نقش بست همین موقع بود. این تبسم برای چه بوده؟ چرا تبسم کرد؟! بعد حضرت درباره اسماء دعاء کرد.([135]) شاید هم اصلاً سرّ تشکیل این جنازه برای این دعاء بود که آن بزرگوار معدن رحمت الهی و باب رحمت خدا، درباره اسماء دعاء کند. فرمود خدا بدن تو را از آتش بپوشاند! همینطور که به فکر افتادی برای بدن من بعد از مرگم پوشش قرار دادی که بدنم دیده نشود.([136]) اینها مصائب این مدت بوده است.
حال تمام آن مصائب، بر مصیبت امشب که اشدّ مصائب بر اهلالبیت؟عهم؟ بوده اضافه شده است. اولاً بعد از نماز مغرب رحلت حضرت دست داد.([137]) باید این بچهها امشب از دنیا رفتن مادرشان را ببینند، غسل دادن بدن مادرشان را ببینند، کفن کردن بدن مادرشان را ببینند؛ با همه شدت این مصیبتها. آنگاه باید تمام این امور هم مخفی انجام شود، گریهای بلند نشود، کسی بلند گریه نکند تا کسی خبردار نشود. این هم خودش مصیبتی بالای مصیبتها بود که نتوانند بلند گریه کنند. آخر بچه میخواهد داد بزند، فریاد بزند، مادر مادر بگوید. سلمان نمیتواند آرام بگیرد، میخواهد فریاد بزند، یا زهراء یا زهراء بگوید. ابیذر همینطور، مقداد همینطور، عمار همینطور. آخر فضه چطور آرام بگیرد و بلند بلند فریاد نکند، ناله نکند! خادمه حضرت بوده. در همهجا در حضور او بوده، عارف به مقام و منزلت زهراء؟سها؟ است.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 165 *»
چطور فریاد نکند، یا زهراء نگوید. اسماء هم بوده آن هم همینطور([138]) او هم محبت داشته، معرفت اجمالی داشته، او هم باید آرام باشد و آهسته گریه کند.
عجیب است که این اسماء با اینکه به ظاهر زن ابیبکر و مادر محمد بن ابیبکر است، چطور اینجا بوده؟ چطور حضور امیرالمؤمنین بوده؟ خدا میداند این امور چه بوده و چطور انجام میشده است. به شوهرش خبر ندهد و او را از شهادت زهراء، از غسل دادن زهراء، از کفن کردن و از به خاک سپردن زهراء آگاه نکند که او را کجا به خاک سپردند، چطور به خاک سپردند و در چه وقت به خاک سپردند. خدا میداند که در مثل امشب مصیبتها چقدر بر این بزرگواران بزرگ بوده است؟!
ما هم با این کدورتها و با این همه معاصی که داریم، میدانیم سرّ قبول این مصائب برای نجات ما بوده و برای اینکه ما هم در این مصیبتها متأثر شویم. حال امشب و فردا هم بر ما میگذرد، تا سال آینده که دوباره با ایام فاطمیه برخورد کنیم. خدایا! ما دلمان میخواهد امشب و فردا حزنی و تأثری در دل ما باشد که بهواسطه آن حزن و تأثر از مصیبتزدگان مصیبت فاطمه زهراء؟عها؟ به حساب آییم. خدایا! اثر قبولی این مصائب در ما پیدا شود. آن نجاتی که بنا است برای دوستان فاطمه باشد، و آن شفاعتی که بنا است شامل حال دوستان فاطمه و دوستان فرزندان فاطمه شود، خدایا! امشب به برکت بقیةالله صاحب این مصیبت، بهحق دل سوخته بقیةالله صلواتک علیه در این مصیبت، نصیب ما هم بفرما. امشب شفاعت زهراء را برای ما ثبت فرما. عنایت زهراء را در دنیا و آخرت شامل حال ما بگردان. خدایا! در دنیا و آخرت ما را از عنایات و توجهات آن بزرگوار محروم مگردان. دست ما را به دامن زهراء برسان. بین ما و بین زهراء و فرزندان زهراء هم در دنیا و هم در آخرت جدایی مینداز.
و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 166 *»
مجلس 32
(شب سهشنبـه _ 4 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 167 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
قسم به علی و آن دل سوزان علی، قسم به علی و مظلومیت علی. ای خدای علی! مثل امشب این آیات سهگانه چگونه بودند و چه حالی داشتند؟ کلا و القمر قسم به حق علیِ فاطمه و اللیل اذ ادبر قسم به حسنِ فاطمه و الصبح اذا اسفر قسم به حق حسینِ فاطمه. این آیات سهگانه خدا که خدا به این آیات بزرگ خود قسم میخورد بهمانند امشب چه حالی داشتند و چگونه بودند؟! خدا میداند و غم دل این سه بزرگوار. چه گذشته بر علی! چه گذشته بر حسن! چه گذشته بر حسین! بعد از این سه بزرگوار، بزرگان دیگر: زینب کبری، امکلثوم، فضه، اسماء بنت عمیس اینها همیشه در این خانه بودند، تا مثل دیشب نالههای زهراء را میشنیدند، اشکهای زهراء را میدیدند، کنار بسترش مینشستند، با او همناله میشدند، گریه میکردند و اشک میریختند.
اما بعد از دفن زهراء؟عها؟ قبر زهراء در میان این خانه است. خدا! با آن قبر چه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 168 *»
میکردند؟ خدایا! آن به آن عذابت را بر ظالمین به حق این خاندان زیاد فرما. چه داغی بر دل این عزیزان خدا گذاردند! چه داغ بزرگی! هرکدام کنار آن قبر مطهر چیزی میگفتند. چطور روزگار را بگذرانند؟ چطور روز را شب میکردند، چطور شب را روز میکردند؟ یکطرفِ خانه را که نگاه میکردند، جای بستر مادر را میدیدند که در آنجا بستر مادر بوده است، بوی مادر را میشنیدند. امیرالمؤمنین بوی زهراء را میشنید، انوار زهراء را میدیدند. اما از مثل دیشب دیگر آن انوار دیده نمیشود، آن رایحه استشمام نمیشود. آن رایحهای که رسولالله میفرمود: هرگاه من زهرایم را میبویم، از او بوی بهشت استشمام میکنم، هرگاه زهراء را استشمام میکنم، رایحه آن رطب یا آن سیبی که در شب معراج، جبرئیل در بهشت به من داد و گفت از این رطب یا از این سیب، نطفه فاطمه زهراء منعقد میشود و خدا از رحم طاهره خدیجه دختری به شما کرامت میکند. میفرمود: هرگاه زهراء را میبویم، بوی همان رطب([139]) یا سیب را استشمام میکنم.([140])
این بزرگواران به حسب تعینات خودشان انواری، رایحهای و خصوصیاتی داشتند که اختصاص به خودشان داشت. در حدیث شریف کساء میخوانیم و میبینیم که هرکدام که وارد میشدند میگفتند: انّی اشُمّ عندکِ رائحة طیبة کأنّها رایحة جدی رسولالله؟ص؟([141]) رایحه رسولالله مخصوص همان تعین رسالت بود. رایحه فاطمه هم مخصوص تعین فاطمی بود.
همینطور انوار و تجلیاتی که این بزرگواران در رخساره آن بزرگوار مشاهده میکردند، دیگر از دیشب نه آن انوار دیده میشد و نه آن رایحه استشمام میشد، بماند که یک عالم غم در این خانه گذارده شد. زهراء یک عالم غم را در این خانه بر دل اهل این خانه گذارد و از دنیا رحلت فرمود. نه نالههایش را فراموش میکنند، نه اشکهای چشمش را از خاطر
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 169 *»
میبرند، نه درد پهلویش را فراموش میکنند، نه نیلگون بودن صورتش را از خاطر میبرند، نه آزردگی بازویش را فراموش میکنند. علاوه بر این غمها، رفتار زهراء؟عها؟ را با هریک از ایشان که یادشان میآید، آتشی بر آتشهای غمشان افزوده میشود.
چنانکه خود زهراء هم همینطور بود. بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ غمهای زهراء روز به روز تجدید میشد و شدت مییافت، بههمین که یاد میکرد از رفتار رسولخدا با امام حسن، از رفتار رسولخدا با امام حسین صلوات الله علیهم. همینکه امام حسن نزد مادر میآمد، مادر یادش میآمد از رفتار رسولخدا که با حسن چه میکرد؟ همینطور حسین که نزد فاطمه میآمد، یادش میآمد از رفتار رسولخدا با حسین. زینب میآمد، امکلثوم میآمد. هرکدام که نزد مادر میآمدند آن به آن غمی بر غمهای مادر افزوده میشد، گریه مادر شدت میکرد، غم مادر شدت مییافت؛ بهواسطه آنکه یادش میآمد از رفتار رسولخدا؟ص؟ با این عزیزانش. این بزرگواران هم همینطور بودند. علاوه بر غم و مصیبت خود زهراء که بر دلهای این عزیزان خدا بود، هرکدام به نوبه خود که از رفتار و محبت زهراء با هریک از ایشان که یاد میکردند، یاد این امور با دلهای غمگین و اندوهگین این بزرگواران چه میکرد؟! خیلی مصیبت بزرگ است!
در میان ایشان امیرالمؤمنین؟ع؟ شدت مصیبتشان از همه بیشتر است، چون به زهراء؟عها؟ نزدیکترند و از نظر رتبه و مقام از امام حسن و امام حسین؟عهما؟ بالاترند و آنگونه که علی تجلی خدا را در زهراء مشاهده میکرد، امام حسن و امام حسین مشاهده نمیکردند، زینب و امکلثوم مشاهده نمیکردند، فضه و اسماء مشاهده نمیکردند. امیرالمؤمنین در این مصیبت بیشتر از آنها میسوخت. این فرمایش حضرت را در مثل این اوقات متذکر باشیم:
نفسی علی زفراتها محبوسة | یا لیتها خرجت مع الزفرات |
جان علی که با نالههای سینه علی در سینهاش حبس شده است، ای کاش جان علی همراه نالههایش از بدن علی خارج میشد؛ به این معنا که آنطوری که امیرالمؤمنین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 170 *»
برای زهراء میبایست ناله کند، ناله نمیکرد. نمیتوانست، تقیه بود، برای رعایت حال دیگران بود. آن نالهای را که در این مصیبت باید بفرماید، نمیتوانست اظهار کند. از این جهت آن نالهها در سینه علی حبس بود. علی باید به عالم برزخ برود، تا آن نالهها را برای مصیبت زهراء در حضور رسولخدا اظهار کند.
همانطور که فاطمه هم این ناله را در رحلت رسولخدا برای عالم برزخ گذارد و در عالم برزخ ناله میکند. ناله در مصیبتهای وارده بر فرزندانش را فاطمه گذارد که در برزخ ناله بکند. این عالم کوتاه و کوچک است، تنگ و تاریک است، موقعیت این را ندارد که نالهای که سزاوار این مصیبتها است، از دل این عزیزان خدا و از سینه این بزرگواران بیرون آید. اگر آن ناله که مناسب این مصیبتها بود، از سینه این بزرگواران خارج میشد، عالم و عالمیان را هلاک میکرد و اثری باقی نمیگذارد.
در حدیث دارد که فاطمه زهراء؟عها؟ بعد از رحلتشان که وارد عالم برزخ شدند، هرگاه متذکر مصائب وارده بر اولادش میشود، مصیبت رسولخدا؟ص؟ را متذکر میگردد، مصائب وارده بر مقام ولایت را متذکر میشود، در آن عالم نالهای از سینه میکشد که بهواسطه آن ناله، تمام ملائکه از کار خود باز میمانند، بهواسطه آن ناله جهنم چنان به خروش میآید که میخواهد زبانه بکشد و عالم برزخ و عالم دنیا را فانی سازد. اما ملائکهای که موکل به حفاظت جهنم هستند، زبانههای جهنم را سخت میگیرند، زمام جهنم را سخت میکشند و نمیگذارند که شرارهای از جهنم خارج شود؛ که اهل برزخ و اهل عالم دنیا را هلاک میکند.([142])
حال آن نالهها از دل علی و سینه علی خارج نمیشود، تا هنگامی که علی از دنیا رحلت فرماید، شهید شود و در عالم برزخ به محضر رسولخدا برود، آنگاه آن گریههای مناسب و آن نالهها را میکند تا هنگام برگشت و رجعتش به این عالم که در حضور رسولخدا؟ص؟ در این عالم به شکایت و گریه کردن میپردازند.(2) نفسی علی
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 171 *»
زفراتها محبوسة یعنی آن نالهها که در سینه حبس شده و جان علی همراه آن نالهها در سینه علی محبوس شده، ای کاش جان علی با آن نالهها از سینه علی خارج میشد.
لاخیر بعدکِ فی الحیاة و انّما | ابکی مخافةَ انتطولَ حیاتی([143]) |
ای فاطمه من! ای زهراء من! بعد از تو دیگر هیچ خیری در دنیا نیست. ببینید تجلی خدایی برای علی در چهره زهراء چگونه بوده که میفرماید: دیگر بعد از تو خیری در دنیا نیست. گویا دیگر ظلمت عالم را گرفت. اگر خیری بود، وقتی بود که تو بودی و من در چهره تو تجلیات الهی و انوار خدایی را میدیدم. و خیر برای علی همین است. حال که از دنیا رفتی، دیگر در دنیا خیری نیست؛ یعنی آن نور و آن تجلی دیگر مشاهده نخواهد شد. از این جهت گریه من برای این است که نکند بعد از تو، عمر من طولانی شود و در فراق این تجلیات الهی بهسر ببرم.
رفتار فاطمه زهراء؟سها؟ با هریک از این عزیزان خدا، مناسب حال و شأن آن عزیز خدا بود. با امیرالمؤمنین طوری رفتار داشت، با امام حسن طوری رفتار داشت، با امام حسین طوری، با زینب طوری، با امکلثوم طوری، با فضه طوری، با اسماء طوری بود. و اهل این خانه همینها هستند. آن کسانی که همیشه با زهراء بودند و شریک دردهای دل زهراء بودند و همناله با زهراء بودند، همینها بودند. از این جهت این بزرگوار هم که اداءکننده حق است. زهراء حق هیچکس را ضایع نکرده، معصوم به عصمت کلیه است. حق هریک از این عزیزان خدا را به آنطوری که میبایست اداء فرموده و اداء میفرماید. از این جهت رفتن زهراء، این عزیزان خدا را در امروز و امشب خیلی میسوزاند. بخصوص امروز که طبق این نقل، روز اولی بود و امشب هم شب اولی بود که زهراء را از دست دادهاند. چون دیشب به این مصیبت برخورد کرده بودند و گرفتار و مبتلا بودند، مشغول غسل، کفن و دفن بودند. اما از امروز و امشب سوزش مصیبت را بیشتر احساس میکنند، خیلی مصیبت زهراء بر این عزیزان خدا بزرگ بوده است!
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 172 *»
و چون در میان این خانه، «اسماء» خیلی خدمت کرده، اگرچه فضه هم خدمتگزار است، اما حق فضه نوعاً اداء میشود و از فضه یاد میشود، از زحمات فضه، از خدمات فضه تشکر میشود، مخصوصاً در ایام عاشوراء از فضه یاد میشود. اما از اسماء کمتر یاد میشود. با اینکه اسمش در مصیبت زهراء؟سها؟ زیاد برده میشود، اما به مقام و منزلت اسماء کمتر توجه میشود. اسماء بنت عمیس خواهر میمونه است و یکی از همسران رسولخدا، زنی است که دو بار در اسلام هجرت کرده است: یک هجرتِ به حبشه در وقتی بود که در مکه در فشار کفار و مشرکین بودند و دشمنیها بر رسولخدا؟ص؟ و بر مؤمنینِ بهحضرت شدید شده بود، اسماء به همراهی شوهرش جعفر با عدهای هجرت کردند. اسماء از جعفر سه فرزند داشت: عبدالله، عون و محمد که همین عبدالله که فرزند جعفر و مادرش اسماء است، بعدها شوهر زینب کبری؟سها؟ شد و حضرت زینب عروس اسماء شد. هجرت دوم ایشان: هجرت به مدینه بود که همراه جعفر و عدهای به مدینه منوّره هجرت کردند و خدمت رسولخدا؟ص؟ رسیدند.([144])
تا اینکه جعفر در جنگ کشته شد. وقتیکه جعفر کشته شد، رسولخدا؟ص؟ به احترام جعفر و به احترام اسماء، منزل جعفر تشریف آوردند. هنوز اسماء از شهادت جعفر خبر نداشت. حضرت دستور فرمودند: اسماء! فرزندان جعفر را صدا بزن تا نزد من بیایند. خود آن بزرگوار روی زمین نشستند، بچهها آمدند گرد رسولخدا نشستند. رسولخدا شروع فرمودند دست محبت و نوازش به سر بچهها کشیدن. بچهها را میبوسیدند و دست محبت بر سر بچهها میکشیدند. معلوم میشود اسماء صاحب معرفت و درک بوده، عاقله بوده است. همینکه این حالات را از رسولخدا؟ص؟ مشاهده کرد، عرض کرد: یا رسولالله! آیا از جعفر خبری رسیده؟ حضرت فرمودند: آری! جعفر کشته شد. گویا برای ضجه زدن، گریه کردن و فریاد کشیدن اجازه میگیرد. حضرت میفرمایند: مواظب باش کلمهای بر خلاف رضای خدا نگویی، صورت
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 173 *»
نخراشی، جامه بر تن ندری. گریه میکنی عیب ندارد. اسماء شروع کرد به گریه کردن. فرمودند: اسماء برای تسلی خاطر تو میگویم، خداوند به عوض شهادتی که نصیب جعفر شده، دو بال از یاقوتهای بهشت به او عنایت کرد و با آنها در بهشت طیران میکند. عرضه داشت یا رسولالله من دوست دارم که این فضیلت جعفر را برای مردم بیان کنید تا مردم بدانند جعفر در نزد خدا چقدر گرامی است. فرمودند: اسماء! جعفر با ملائکه در بهشت طیران میکند. از این جهت از آن موقع او را جعفر طیّار نامیدند.([145])
بعد از شهادت جعفر، رسولخدا؟ص؟ به اسماء مژده دادند که نگران نباش، خداوند فرزندی نصیب تو میکند که آن فرزند نزد وجود مبارک امیرالمؤمنین؛ حضرت علی؟ع؟ خیلی گرامی و محترم است.([146]) این فرمایش را فرمودند. بعد معلوم شد که ابیبکر از اسماء خواستگاری کرد و چه تقدیری بود که با ابوبکر ازدواج کرد. خداوند محمد را به اسماء عنایت کرد. به ظاهر از صلب ابیبکر است، ولی در باطن و در واقع از امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه بود.([147])
از شیخ مرحوم سؤال کردند: آقا در این امت نظیر عیسی بن مریم کیست؟ چون در حدیث است که هرچه در امتهای پیشین رخ داده، باید در این امت هم رخ بدهد. در امتهای پیشین عیسی بن مریم؛ عیسی پسر مریم، از مادر متولد شد و برای مریم شوهری نبود، عیسی بدون پدر از مادر ولادت یافت، خدا عیسی را بدون پدر به مریم داد. از نفخه جبرئیل بود. جبرئیل به یقه مریم دمید و از برکت دمیدن جبرئیل خداوند عیسی را خلقت فرمود.([148]) در میان این امت هم باید کسی نظیر عیسی بن مریم باشد آن کیست؟ شیخ مرحوم فرمودند: در این امت محمد بن ابیبکر نظیر عیسی بن مریم است که باید گفت محمد بن اسماء، نه محمد بن ابیبکر. خدا محمد را از برکت
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 174 *»
ولیالله اعظم؛ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به اسماء عنایت کرد.([149])
در هنگام وفات فاطمه زهراء؟سها؟ اسماء به ظاهر زن ابیبکر است. اما روی آن محبت، ولایت و معرفتی که به این خاندان داشته و از طرفی همسر جعفر بوده، در خاندان رسالت مقام، موقعیت و منزلتی دارد و مورد احترام و تکریم رسولخدا؟ص؟ بوده است. از این جهت پرستاری فاطمه زهراء؟عها؟ به عهده اسماء بود. اسماء خود متکفل امر فاطمه زهراء؟عها؟ بود. شدت محبت اسماء به زهراء خیلی زیاد بود، خیلی زیاد! خودش میگوید: در شب زفاف حضرت زهراء که رسولخدا؟ص؟ دستور فرمودند زهراء را به منزل امیرالمؤمنین بیاوریم، حضرت به تمام زنهای خود و دیگر زنها فرمودند که همه بروید، هیچکس در خانه علی نباشد. بعد از اینکه زهراء؟عها؟ را بردند این دستور را صادر کردند. همه زنها رفتند. اسماء میگوید: من خودم را در میان خانه زهراء داخل حیاط پنهان کردم. همه که رفتند من کناری ایستادم و نرفتم. طوری هم ایستادم که کنار دیوار باشم تا رسولخدا به من نفرماید تو هم برو، نکند خلاف فرمایش حضرت کنم. خودم را تقریباً مخفی کردم. حضرت سایه مرا دیدند فرمودند: کیستی؟ من گفتم همه خارج شوند. تو کیستی که ماندهای؟ میگوید: جلو رفتم عرض کردم: من اسماء هستم. فرمودند: مگر نگفتم همه بروند، چرا نرفتی؟ عرض کردم یا رسولالله دختران در شب زفاف که خانه شوهر میروند همدمی میخواهند، مونسی میخواهند، انیسی میخواهند که بعضی از امور خود را با او در میان بگذارند، از این جهت من ایستادهام. اگرنه نخواستم از امر شما تخلف ورزیده باشم.
یا رسولالله! این ایستادن من هم علتی دارد و آن این است که موقعیکه خدیجهٔ کبری؟سها؟ میخواست از دنیا برود، نزدیک رفتنش از دنیا بود، من برای عیادت و احوالپرسی خدمتش رفتم. دیدم خدیجه خیلی شدید گریه میکند. فکر کردم از ترس مرگ و رفتن از دنیا است. گریهاش آنقدر شدید بود که من ناچار شدم عرض کردم:
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 175 *»
شما که همسر رسولخدا هستید و رسولخدا به شما وعده بهشت دادهاند و وعده رسولخدا صدق و حق است، خداوند اینطور قرار داده که خلاف وعده آن بزرگوار با شما رفتار نخواهد کرد، پس چرا نگرانی دارید؟ چه اضطرابی از رفتن و از مردن دارید؟ خواستم دل خدیجه را تسلی داده باشم. خدیجه به من فرمود: ای اسماء! من برای امر دیگری گریه میکنم. گفتم: چیست؟ گفت: من به زهراء نگاه میکنم که دختری کوچک است و من از دنیا میروم و دیگر دختر من پناهی ندارد، مادری ندارد. از شب زفاف فاطمه یاد میکنم که زهراء تنها است، انیسی و مونسی نخواهد داشت، نگران آن شبم. دلم میخواست میماندم و در آن شب انیس دخترم بودم. اسماء میگوید: من عرض کردم: ای خدیجه کبری اگر خدا به من عمر بدهد من تعهد میکنم، با شما عهد میبندم که مادرانه در خدمت زهراء باشم. حال ای رسولخدا اجازه بفرمایید من به عهد خودم وفا کنم، با خدیجه پیمان بستهام، با او عهد کردهام، امشب را من در خانه زهراء بمانم. رسولخدا؟ص؟ دست به دعاء بلند کردند درباره اسماء دعاء کردند. ای اسماء! خدا تو را از شر شیطان، از جلوی رو، از پشت سر، از طرف راست، از طرف چپ، از بالای سر، از پایین پا محافظت کند که به فکر دختر من بودی. خدا حوائج دنیا و آخرت تو را برآورده سازد که به فکر این بودی که اگر دختر من احتیاجی داشت، نیازمندی داشت، برای رفع نیازمندی او نزد او ایستادی.([150]) این دعاها را رسولخدا درباره اسماء فرمودند.
عرض میکنیم یا رسولالله! ای خدیجه کبری! این اسماء خیلی وفادار بود. ما هم در مثل امشب که شب شام غریبان زهراءِ شما است، از زحمات اسماء یاد میکنیم و از زحمات او قدردانی میکنیم که در این مدت نود و پنج روز که در خدمت زهراء؟سها؟ بوده چه مشکلاتی را تحمل کرده است! زن ابیبکر باشد و در خانه زهراء بهسر ببرد، پرستار زهراء باشد و امور زهراء را کتمان کند و نگذارد ابیبکر از شهادت زهراء، غسلدادن و دفنکردن زهراء؟عها؟ باخبر شود؛ اینها مشکلات بسیاری بوده که آن
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 176 *»
بزرگوار همه را متحمل شده و در خدمت فاطمه؟عها؟ بوده است. معلوم میشود حتی با اینکه فضه هم خیلی صاحب مقام و منزلت منزلت بوده، اما اسماء نزد زهراء؟سها؟ محبوبیت بیشتری داشته است. و شاید برای این بوده که بعدها مادر شوهر زینبش میشود و زینب عروس اسماء میشود؛ برای اینکه محرم اسرار زهراء بوده، هرچه بوده ما نمیدانیم. از این جهت زهراء؟سها؟ امورش را با اسماء در میان میگذارد، مخصوصاً طبق این نقلی که شنیدید و ذکر فرمودند.
خداوند به تمام ذاکرین ما که ما را در امر مصیبتها کمک میکنند جزاء خیر عنایت کند، در این امر بزرگ و این عبادت بزرگ ما را کمک میکنند. خدا همهشان را در پناه خودش و در پناه بقیةالله از بلایا محافظت فرماید. توفیقاتشان را زیاده کند. وجودشان را برای ما باقی بدارد. اسباب خیر هستند. خدا از اسباب خیر قرارشان بدهد. و این توفیق را به هرکس اهل و شایسته است عنایت کند. انشاءالله امثالشان در بین ما زیاد شوند. خدا به ایشان جزاء خیر دهد. در این نقل، بخصوص حضرت زهراء؟سها؟ دستور فرمودند: ای اسماء برای وضوء من آب فراهم کن. لباس نماز مرا بیاور که در آن لباس میخواهم باشم. حضرت وضو ساختند.([151]) و طبق نقلی دیگر غسل کردند. عرض کردهام این غسل غسل بعد از فوت بوده که فرمودند: دیگر بعد از این مرا غسل ندهند که من خود خود را غسل دادم([152]) که اجمالاً در گذشته دربارهاش بحث کردهام.
مقصود این است که حضرت نوع امورشان را با این زن شریفه جلیله در میان میگذاردند، راجع به غسلشان هم همینطور فرمودند: فقط اسماء و علی مرا غسل دهند، کسی دیگر در غسلدادن من شرکت نکند؛([153]) در صورتی که بدن مطهر زهراء؟سها؟ غسل داده شده و به غسلِ خود آن بزرگوار اکتفاء نشده باشد.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 177 *»
البته در غسلدادن فاطمه زهراء؟عها؟ هم مثل سایر جهاتش نقلها مختلف است. ولی نوعاً نوشتهاند که در غسلدادن فاطمه زهراء؟عها؟ اسماء امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کمک میکرد. در گوشهای فسطاطی؛ یعنی شبیه خیمهای قرار دادند که کسی داخل نشود. چه کسی میخواسته داخل شود؟ همه داغدیده، همه مصیبتزده بودند. چطور امیرالمؤمنین؟ع؟ بدن مطهر زهراء؟عها؟ را غسل دادند و اسماء کمک میکرده و آب میریخته، خدا میداند! بههرحال، مقصود خصوصیات اسماء است که در امر فاطمه زهراء؟سها؟ اسم شریفش برده میشود و باید این مخدره تکریم بشود.
از جمله جاهایی که اسمش برده میشود، جریان ترتیبدادن جنازه برای فاطمه زهراء؟سها؟ است. در اینوقت بود که فاطمه زهراء؟عها؟ که در تمام این مدتِ بعد از رحلت رسولخدا؟ص؟ تبسم بر لب مبارکش نقش نبسته بود، تبسم فرمود و درباره اسماء دعاء کرد: ای اسماء خدا تو را از آتش جهنم بپوشاند، همانطور که مرا پوشانیدی؛ یعنی برای بدن من جنازه ترتیب دادی.([154]) آری! اسماء هم در این مصائب شریک بوده و با امیرالمؤمنین، با امام حسن، با امام حسین؟عهم؟ و فضه همناله بوده و از اهل این خانه بهشمار میرود، اهل محبت به این خاندان بوده است.
حتی این مخدره در نزد فاطمه زهراء؟سها؟ اینقدر مکرّمه و معظّمه بوده که خود اسماء میگوید: ابیبکر به من گفت: از زهراء اجازه بگیر من به ملاقات و عیادت او میخواهم بیایم. میگوید: من میدانستم که زهراء نمیخواهد اینها را ببیند و با اینها ملاقات کند اما چارهای نداشتم. آن ملعون شوهرش بوده، بعلاوه که خودش را خلیفه مسلمین میدانسته. میگوید: ناچار شدم به زهراء؟عها؟ عرض کردم: ای سیده و مولاة من! ای خانم من! بیبی! ابیبکر میخواهد با شما ملاقات کند و به عیادت شما بیاید. قربان آن دل رحیم فاطمه زهراء؟سها؟. فاطمه زهراء نخواستند او را رد کنند، برای خاطر اسماء فرمودند: عیبی ندارد بیاید. اسماء میگوید: همانطور که فاطمه زهراء میان بستر
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 178 *»
بودند، وقتیکه ابیبکر اجازه گرفت که وارد شود، حضرت نشستند اما رخساره مبارک را به طرف دیوار فرمودند. او وارد شد و نشست و سلام عرض کرد، فاطمه زهراء جواب نفرمودند. مقداری نشست، دید حضرت جواب سلام ندادند، خارج شد.([155])
این نقل موقعیت اسماء را در نزد زهراء؟سها؟ نشان میدهد که چقدر بوده، چقدر به اسماء احترام میکردند که راضی شدند آن ملعون داخل خانهشان شود و برای عیادت بیاید، اگرچه جواب نفرمودند تا از محضر حضرت خارج شد. اما از خود پذیرفتن و اجازه ورود دادن، معلوم میشود که برای خاطر اسماء بوده است. و اسماء نزد زهراء؟سها؟ مکرّمه بوده، همانطور که نزد رسولخدا؟ص؟ مکرّمه بود و همانطور که نزد امیرالمؤمنین؟ع؟ مکرّمه بود که بعد از به درکرفتن ابیبکر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اسماء را تزویج فرمودند و خداوند از رحم طاهره اسماء فرزندی به امیرالمؤمنین کرامت کرد که در نامش اختلاف شده است. بعضی گفتهاند حضرت او را محمد نام گذاردند، بعضی گفتهاند یحیی، در نقل اختلاف است.(2) شرافت ازدواجکردن با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نصیب اسماء شد و شاید این فرزند بوده که رسولخدا به اسماء مژده دادند که خداوند از امیرالمؤمنین به او فرزندی کرامت میکند.
امیدواریم خداوند به تمام کسانی که در راه ولایت و تعظیم شئونات اهلالبیت؟عهم؟ خدمت کردهاند به همه آنها جزاء خیر عنایت کند. به ما هم به حسب مقام و رتبه ناقص و نالایقمان توفیق خدمتگزاری به اهلالبیت؟عهم؟ را کرامت کند، توفیق اقامه عزاء و احیاء فضائل و مناقبشان را به همه ما مرحمت فرماید. و همانطور که در دنیا ما را از نعمت محبت و ولایتشان بهرهمند فرموده، انشاءالله در آخرت هم از نعمت شفاعتشان بهرهمند فرماید.
و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 179 *»
مجلس 33
(شب چهارشنبـه _ 5 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 180 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
در این عرض سلام و تحیت به پیشگاه ذریه زهراء؟سها؟ باید به ذریه باقیه آن حضرت؛ بقیةالله صلوات الله علیه توجه داشته باشیم که در روی این زمین یادگار زهراء و یادگار پدر و شوهر زهراء و یادگارِ فرزندان زهراء صلوات الله علیهم است. بخصوص در این سلام و تحیت، و در هر موردی که صلوات و سلام و تحیت بهطور جمع بیان میشود و بهطور جمع عرض میکنیم، باید بخصوص به وجود امام زمان صلوات الله و سلامه علیه توجه داشته باشیم و اول این بزرگوار را قصد کنیم، از جهت تعظیم و تکریم مقام و موقعیتی که برای این بزرگوار است که الآن در روی زمین خلیفه همه انبیاء و خلیفه همه اولیاء و خلیفه رسولالله و خلیفه امیرالمؤمنین و ائمه هدی و خلیفه فاطمه زهراء سلام الله علیهم اجمعین است. خلیفة الله و خلیفه خلفاء الله است. هم خلیفه خدا است و هم خلیفه همه خلفاء خدا از اولین و آخرین از آدم گرفته تا خاتم
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 181 *»
صلی الله علیهم اجمعین. همینطور خلیفه همه اوصیاء است از وصی آدم گرفته تا حضرت عسکری صلوات الله علیهم اجمعین. این بزرگوار خلیفه و جانشین همه ایشان است و مقام همه ایشان را حائز است. در این مقام و در این رتبه امامت و مقام ظاهر، رتبه همه آنها را حائز و دارا است و جامع جمیع اموری است که آنها در مقام خلافة اللهی در روی زمین داشتهاند.
بهجهت همین جامعیت، کاملیت و تمامیت و اینکه امروز این بزرگوار واسطه کلی فیض الهی بر جمیع خلق است، تعظیم و تکریم امر ایشان اقتضاء میکند که در نوع صلواتها، سلامها و تحیتها اول به وجود مبارکش توجه داشته باشیم و او را در نظر بگیریم، بعد جد بزرگوار و آباء طاهرین و مادر بزرگوارش صلوات الله علیهم اجمعین را. حتی اگر میگویید: اللهم صل علی محمد و آلمحمد در آلمحمد ابتداءً این بزرگوار را در نظر بگیرید، تا به برکت این توجه صلوات ما قبول شود. زیرا آنچه قبول میشود به برکت همین توجه، قبول میشود. این بزرگوار فیض را میرسانند و اعمال ما را قبول میفرمایند. از این جهت در این صلوات هم که به برکت حضرت عسکری صلوات الله علیه بهخواندن آن موفق هستیم که از تحیات و صلواتی است که از آن بزرگوار برای فاطمه زهراء رسیده است، همانطور که این بزرگوار درباره همه ائمه این صلواتها را تعلیم فرمودهاند، از جمله درباره مادرشان فاطمه زهراء؟سها؟ هم این صلوات را دستور دادهاند.
از برکات حضرت عسکری؟ع؟ این صلوات در دست است و این صلوات از همه تحیات بر فاطمه زهراء؟سها؟ افضل است. چون حضرت عسکری در قسمت آخر آن فرمودهاند که عرض کنیم: و ابلغهم عنّا فی هذه الساعة افضل التحیة و السلام البته اصلِ صلواتِ مروی عنّی است. اما چون مجمع ما مجمع اهل ایمان و مجتمع ایمانی است، دعاء را به شکل عنّا عرض میکنم. و این مقدار تصرف، نه به قصد این است که تغییری در این صلوات داده بشود؛ بلکه از جهت این است که از طرف همه ما ابلاغ
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 182 *»
بشود. اگرنه اصل نسخه عنّی است و ابلغهم عنّی فی هذه الساعة افضل التحیة و السلام. در این سلام و صلوات مخصوصاً در این مجمع خیر و مجتمع اهل ایمان، تحت قبه حسینی صلوات الله علیه که برای اقامه عزاء فاطمه زهراء؟سها؟ مجتمع میشویم، در میان ذریههای زهراء؟سها؟ ابتداءً به وجود مبارک بقیةالله توجه کنیم که این بزرگوار عنایت بفرمایند صلوات و سلام ما را قبول بفرمایند تا به برکت قبولکردن ایشان، به آباء کرامشان ابلاغ فرمایند و انشاءالله آنها هم به برکت این بزرگوار از ما قبول فرمایند.
مخصوصاً که این بزرگوار صاحب عزاء هم هستند و در مصیبتها ما باید این بزرگوار را تسلیت بدهیم. همانطور که حامل جمیع مقامات و شئونات آن بزرگواران در مقام خلافة اللهی بوده و هستند، همینطور در تمام مصیبتهای ایشان صاحب عزاء هم این بزرگوارند و در همه مصیبتها مصیبتزده این بزرگوارند. انشاءالله با توجه به این امر، صاحب عزاء را هم میشناسیم و انشاءالله به برکت بزرگانمان+ معرفت داریم.
از این جهت به این بزرگوار عرض تسلیت داشته باشیم و مخصوصاً در باره آن حضرت دعاء کنیم. چون خود دعاء درباره این بزرگوار، دعاء درباره خود ما است. وقتیکه عرض کنیم: ساعد الله قلبک یا بقیةالله فی مصیبة امّک الزهراء خدا دل شما را کمک کند. همچنین در هر مصیبتی که دعاء میکنیم، معنایش این است که خدا ما را کمک کند. در این مصیبتها ما هم احتیاج به کمک داریم. کمکی که خدا آن بزرگواران را میکند بهحسب مقام و منزلت ایشان است. کمکی هم که خدا ما را میفرماید در این مصیبتها و نوع امور متعلق به دین، اعطاء توفیق و اعطاء قابلیت است که در واقع اگر این دعاء درباره ما مستجاب بشود، مثل صلوات است.
چون وقتی صلوات میفرستیم و از خداوند درود، رحمت و صله بر محمد و آلمحمد؟عهم؟ را طلب میکنیم، خیرش و نفعش شامل خود ما خواهد بود و بهرهای که خودمان از برکت این صلوات میبریم زیاد است که در جای خودش نوعاً ذکر شده است. روایاتی هم که رسیده در بیان بهرهای که شخص در صلوات فرستادن میبرد،
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 183 *»
این است که خداوند بر او صلوات میفرستد، یا اینکه هزاران صف از ملائکه بر او صلوات میفرستند، یا اینکه میگویند صله و رحمت خدا هزار مرتبه بر خود تو باد، و از اینگونه فرمایشات که رسیده است.([156])
در اینجا هم همینطور، وقتیکه درباره امام زمان صلوات الله علیه دعاء کنیم به اینکه ساعد الله قلبک خدا شما را در این مصیبت کمک کند؛ یعنی ما بزرگی مصیبت را اجمالاً احساس کردهایم. حال چطور درک کردهایم؟ اجمالاً درک کردهایم که مصیبت خیلی بزرگ است و با اینکه قلب شما قلبی است که عرش رحمان است و خداوند به رحمانیت خودش بر قلب مطهر شما مستولی است، با وجود این خدا دل شما را کمک کند، خدا قلب مطهر شما را در حمل این مصیبت بزرگ کمک کند!
چون نوع این مصیبتها همان مصیبتهایی است که عرش را به لرزه در آورده و در برابر آنها عرش متزلزل گردیده است. وقتیکه اصل و حقیقت عرش متزلزل بشود، عرشهای همه عوالم متزلزل میگردد. امام عرش کل ملک است. و چون امام عرش کل ملک است، او که متزلزل شد عرشهای همه عوالم متزلزل میگردد. از جمله عرش عالم جسم است که به تزلزل امام؟ع؟ متزلزل میشود، به تأثر امام؟ع؟ متأثر میگردد. چون امام قطب عالم امکان است، از این جهت اثر میگذارد. پس این مصیبت چنین مصیبتی است. و فرق نمیکند هریک از مصیبتهای ایشان مصیبت محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. در همه مصائب که این معصومین؟عهم؟ متزلزل و متأثر میشدند، در همه ملک اثر میگذاشت و تأثیر میکرد.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 184 *»
پس دعاء که میکنیم؛ یعنی به عظمت مصیبت اعتراف میکنیم. مصیبت فاطمه زهراء؟سها؟ خیلی بزرگ است. چطور مثل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با آن بزرگی و جلالت شأن و عظمت رتبه در برابر این مصیبت منهدم گردید و پایههای وجودی آن بزرگوار متزلزل شد! فرمود: این رکن دوم من بود که رسولخدا به من خبر داد که به همین زودی دو رکن وجود تو در هم میشکند. رکن اول در اثر مصیبت وارده بر من از وفات و رحلت رسولخدا؟ص؟ شکست. اما شکستن رکن دوم در اثر مصیبتی بود که از شهادت زهراء؟سها؟ بر من وارد شد.([157]) آن بزرگوار هم امام معصوم بود و حجت الهی و ولیالله مطلق بود. آن تأثراتی که از آن بزرگوار در عباراتش بیان شده گاهی به صورت نثر و گاهی به شکل نظم، بزرگی این مصیبت را نشان میدهد. اشعاری که در مصیبت فاطمه زهراء؟سها؟ به آن بزرگوار نسبت دادهاند، همچنین بعد از آنکه روی قبر فاطمه را پوشانید در آن سلامی که به محضر رسولخدا؟ص؟ عرض کرد، مقداری از مصائب خود را بیان کرده و به عظمت مصیبت زهراء؟سها؟ اشاره فرموده است.([158])
فرق نمیکند. ما فکر میکنیم گذشتِ زمان این امور را کهنه میکند و نعوذبالله مصیبت زهراء یا مصیبت هریک از معصومین؟عهم؟ کهنه شده است. دلیلِ اینکه نوعاً مردم این امور را کهنه میدانند و فکر میکنند با گذشت زمان کهنه میشود، این است که به این مصیبتها توجه ندارند، به این اوقات و ایام و لیالی بیاعتناء هستند. نوعاً میبینید شب وفات است، ولی مشغول همان غفلتهای خودشان هستند، گرفتار همان امور دنیوی خودشان هستند، گرفتار معیشتند. همینطور روز وفات است اما گرفتار معیشتند و در غفلتند، یا بعضی دیگر که در خنده و سرورند، به عظمت این مصیبتها بیتوجهند.
وقتیکه رقیه دختر رسولخدا؟ص؟ در خانه عثمان لعنة الله علیه از دنیا رفته بود،
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 185 *»
آن شبی که جنازه آن مخدره کنار خانه عثمان بود و بنا بود فردا آن بزرگوار را بهخاک بسپارند، آن ملعون با زوجه دیگرش یا با کنیزی که داشت همبستر شد، فردا رسولخدا؟ص؟ موقع دفن رقیه فرمودند: کسی داخل قبر شود که دیشب با کنیز یا زوجهاش همبستر نشده باشد. عثمان جرأت نکرد نزدیک شود و داخل قبر شود و آن بزرگوار را به خاک بسپرد. بهجهت اینکه میدانست رسوا خواهد شد.([159]) و با این بیان رسولخدا به دیگران و به صحابه نشان دادند که ببینید فرزندان من در نزد این منافقین چقدر بیارزشند. خدا لعنت کند منافقین صدر اسلام و جمیع منافقین اولین و آخرین را که چقدر به امور دین بیاعتناء هستند! چقدر به امور اسلام بیاعتناء هستند! چقدر به اهلالبیت؟عهم؟ و آنچه متعلق به ایشان است بیاعتناء هستند! استهزاء میکنند، مسخره میکنند. برای صدمهزدن حیله میکنند، نقشه میکشند، تدبیر میکنند. رسولخدا؟ص؟ بخصوص به صحابه خواستند بفهمانند که ببینید من از دست منافقین چه میکشم و اینها با فرزندان من چقدر عداوت دارند!
آن مظلومه بهواسطه کتکهایی که از عثمان خورده بود از دنیا رحلت کرد. در واقع او هم شهیده شد. بیجهت بر آن بزرگوار ایرادها گرفته بود که تو از خانه من و از امور من برای رسولخدا خبر میبری و جاسوسی میکنی. از این جهت عداوت پیدا کرده بود _ عداوت ذاتیه که داشت _ و آن بزرگوار بهوسیله کتکها و ضربههای زیادی که بر آن مظلومه زده بود از دنیا رحلت کرد.([160]) حال هرچه بود بر آن مظلومه گذشت. اما بیوفایی و بیاعتنائی تا این درجه و تا این اندازه که جنازه این محبوبه خدا، محبوبه رسولخدا در کنار خانه او است، دختر پیغمبر خدا است، صاحب منزلت است، پیغمبرزاده است، آن هم پیغمبر خاتمالنبیین؟ص؟. گذشته از همه اینها انسان است، زوجه و همسر بوده است، فردا وقتی رسولخدا؟ص؟ اینطور ابلاغ فرمودند، جرأت نکرد
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 186 *»
داخل قبر شود، ترسید رسوا شود. معلوم شد که چقدر نسبت به مقام و منزلت خاندان رسولخدا؟ص؟ بیوفاء و بیاعتناء است.
پس بیتوجهی نسبت به این شبها و روزها چقدر از شیعه، از محب، از دوست قبیح است! درست است که زمان گذشته، دوران گذشته، بیش از هزار سال است که این امور واقع شده و این مصائب رخ داده است، اما شیعه و محب عظمت مصیبت را نمیتواند فراموش کند. ولی نوعاً بیتوجهیها را میبینید. چقدر باید غفلت شدید باشد که در ایام وفات، ایام شهادتها مردم به همان غفلت خودشان مشغول باشند، گرفتار کار خودند و سرگرم بازار و معیشتند. خدا نکند که بیادبی و جسارت ورزند و در شب و روزهای وفات، اسباب لذت و سرور برای خود فراهم کنند که برای محب و دوست خیلی زشت و قبیح است. نوع مردم از اینکه این اوقات و ایام و لیالی میرسد غافلند. و حال آنکه نه این است که یک مصیبتِ کهنه شده و واقعشدهای را یادآوری میکنیم. نه، مصیبت برای اهلش تازه است. این اوقات تمام آن شرایط را در بردارد، این اوقات بیانکننده و پیکری برای آن لحظات و اوقات اولیه است که این مصائب در آنها واقع شده است. دلیلش همین تأثیراتی است که در خود این اوقات و لیالی است، البته بهشرط توجهداشتن.
در همین سفری که شام مشرف بودیم، شب وفات رسولخدا؟ص؟ بود. جلوی منزلی که بودیم ایستاده بودم، صاحب منزل با یکی از همسایگانش درباره شهادت رسولخدا؟ص؟ صحبت میکرد که امشب شب شهادت است. او همین را میگفت که مصیبتی بوده، واقع شده و تمام شده است. دیگر تکرار کردن و امشب را شب عزاء دانستن و شب مصیبت دانستن، صحیح نیست. این امر بیش از هزار سال است که واقع شده، اکنون چرا باید برای آن حادثه غصه داشته باشیم؟ در هر صورت در آنجا با صاحب منزلِ ما این گفتگو را داشت. معلوم است این نوع افکار، افکار غلط وهابیت است. از آنها منتشر شده است، آنها به این حرفها معتقدند که وقتی کسی مرد، مرده
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 187 *»
است و دیگر گذشت، حتی شب و روز رحلت رسولخدا؟ص؟ اقامه عزاء برای آن حضرت را جایز نمیشمارند، هیچ. همینطور مثلاً برای ولادت یا بعثت رسولخدا؟ص؟ اقامه مجلس شادی و سرور را بدعتِ در دین میدانند. علتش همین است که فکر میکنند که امری بوده گذشته، سالها بر آن گذشته و تجدید آن لزومی ندارد و معنا ندارد.
اینها غافلند که این ایام و لیالی حامل حقایقی است و پیکرههایی برای همان وقایع است. درست است بهحسب ظاهر میگذرد، شب و روزی مشابه است و میگذرد، اما چنین نیست. مثل آنکه هر عاشورائی واقعاً حامل آن غم است و پیکری است که خداوند برای آن حادثه فراهم میکند و آن حادثه با همه غمها و مصیبتهایش در آن پیکر ظاهر میشود ولی برای اهلش، برای کسانی که توجه دارند.
پس امام زمان صلوات الله علیه در شب و روزهای عزاء آباء بزرگوارش، مادرش و جد بزرگوارش، حتی انشاءالله توجه دارید در ایامی که با مصائبی برخورد میکنیم که بر اصحاب و شیعیان کامل ائمه؟عهم؟ وارد شده، حتی بر کاملین شیعه در دوره امامت خود امام زمان؛ مثل رحلت شیخ مرحوم، رحلت سید مرحوم، رحلت آقای مرحوم، رحلت آقای شریف طباطبائی+، خود آن حادثه برای این بزرگوار تجدید میشود و آن شب و روز همان غم را در دل آن بزرگوار ایجاد میکند. برای ایشان کهنه نشده. ایشان صاحب عزاء هستند و مصیبت به همان تازگی اولیش برای این بزرگوار تازه است. پس جا دارد که به آن حضرت توجه داشته باشیم و عرض کنیم: ساعد الله قلبک یا بقیةالله!
عرض کردم نوع دعاها منفعت و بهرهاش انشاءالله برای خود ما هم هست. معنای اینکه دعاء قبول بشود، همین است که آثارش برای خود ما هم خواهد بود. وقتیکه انشاءالله با توجه و همراه با حزن باشد و جدّی بگوییم: ساعد الله قلبک یا بقیةالله نه منافقانه، بهطور جدّی که واقعی باشد و تأثر داشته باشیم، نه اینکه بدون توجه و تأثر باشد. اگر بدون تأثر نباشد و با توجه عرض بشود، خیرش برای خود ما است. آنگاه خداوند دلهای ما را هم در این مصیبتها کمک خواهد کرد.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 188 *»
کمک کردن خدا دلهای ما را در این مصیبتها، به این است که توفیق اقامه مجلس عزاء پیدا میکنیم، توفیق حضور در مجلس عزاء پیدا میکنیم؛ حضور خالصانه، حضور صادقانه که در هر قدمی که در رفت و آمدمان برمیداریم و میگذاریم آمرزیده شویم، پدر و مادرمان هم از این عمل خیر ما و از این طاعت ما بهرهمند بشوند، و همینطور خالصانه و صادقانه در نامه عمل ما ثبت شود، نه برای جهتی و نه برای خصوصیتی، ثبتی که دیگر پاک نشود. اینها توفیقاتی است که خداوند کرامت میکند و پرده غفلت را در دلهای ما رقیق میکند، در وقت ذکر مصیبت توجهی پیدا میکنیم. اینها کمک خداوندی به دلهای ما در این مصائب است.
در این اوقات و لیالی هم باید توجه داشته باشیم که همان غمی که در مثل این شب و روزها در دل امیرالمؤمنین بود، برای امام زمان صلوات الله علیهما تجدید میشود. امیرالمؤمنین؟ع؟ جای فاطمه زهراء؟سها؟ را خالی میبیند. در عوض، بستر مریضی و قبر مطهر آن بزرگوار را در کنار این منزل و داخل این منزل میبیند. اما الآن کدام قسمت است؟! خدا میداند.
بعضی بعید شمردهاند که امیرالمؤمنین فاطمه زهراء را در خانهاش دفن کند، خیلی مستبعد شمردهاند که مگر میشود قبر مادری جوان با این همه مشکلات و مصائبی که داشته، با این همه غم و اندوه که در این دوره اندک دیده، و با آنهمه گریه و ناله که فرزندان از او دیده و شنیدهاند، اینک قبرش را هم در کنار همین فرزندها قرار دهد که شب و روز، در همه اوقات متوجه این قبر باشند. بر آنها چه میگذرد؟! گفتهاند خیلی بعید است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این کار را کرده باشند.
اما احتمال دفن شدن حضرت در روضه مبارکه مسجد رسولخدا؟ص؟ را هم بعضی گفتهاند خیلی بعید است. بهجهت اینکه نوعاً روضه، مورد توجه و رفت و آمد مردم بوده و کمتر خالی میشده، تا بخواهند بدن مطهر فاطمه را مخفیانه در روضه مبارکه دفن کنند. دلیلی هم بر این احتمال ندارند.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 189 *»
بعضی هم که گفتهاند: حضرت در روضه مبارکه دفن شدهاند، گفتهاند: از این جهت است که رسولخدا؟ص؟ فرموده: بین منبری و قبری روضة من ریاض الجنة([161]) این روضه همان قبر فاطمه زهراء؟سها؟ است. خواستهاند از این فرمایش استفاده کنند. ولی این فرمایش هم دلالتی بر این امر ندارد. تفسیر و توجیهش همان است که آقای کرمانی در کتاب مبارک ارشاد بیان فرمودهاند.([162])
اما دفن کردن در بقیع را گفتهاند به این دلیل است که حضرت مجتبی؟ع؟ فرمودند: اگر نگذاردند در کنار قبر رسولخدا، در منزل رسولخدا؟ص؟ مرا دفن کنید، مرا در بقیع کنار قبر مادرم دفن کنید.([163]) از این عبارت استفاده کردهاند که فاطمه زهراء در بقیع هستند و همین قبری که الآن به فاطمه بنت اسد منسوب است، اهل سنت و بعضی دیگر میگویند: قبر فاطمه زهراء؟سها؟ است. و آنچه امام حسن؟ع؟ گفتهاند مقصودشان همین قبر شریف است و بعید شمردهاند که حضرت در خانه دفن شده باشند. از جهت اینکه امیرالمؤمنین چنین کاری نمیکنند که اسباب غم و مصیبت برای فرزندان زهراء فراهم کنند. مادر آنها را با چنین شرایط سختی در کنار آنها در میان خانه به خاک بسپرند که همیشه در کنار قبر مادر باشند و مصیبتی بر مصیبتهای گذشتهشان بیفزاید.
ولی اینها ندانستهاند که امر فاطمه زهراء و مظلومیت فاطمه زهراء و بناء مصائب امر دیگری است. این بزرگواران هیچگاه در فکر راحتی خودشان نبودند. در فکر این نبودند که بچههایشان راحت باشند. فاطمه در بقیع دفن بشود، تا بچهها آرامتر باشند. مگر میشود؟! قیاسِ به نفس میکنند و امور این بزرگواران را با امور ناقص و نامناسب خود قیاس میکنند. این بزرگواران جامه قبول مصیبت به تن کردهاند، در مقام انذار
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 190 *»
عملی برآمدهاند و باب این انذار عملی که قبول مصائب است از فاطمه زهراء؟سها؟ شروع شده است. چرا به فکر راحتی فرزندانشان باشند؟!
ایشان خواستند شیعه و دوست را، شیعه ناقص و بیچاره را که خدا بر او منت گذارده دل او را به نور محبت اهلالبیت؟عهم؟ روشن و منور کرده، از ظلمات چاه انیت نجات دهند. چون گرفتار مراتب نقصان و عصیان است و در چاه نفس اماره بالسوء و چاه ادبار زندانی شده، در هر قدمی باید انذاری شدیدتر از انذار قبل به او برسد. نذیر هم که دلسوزتر و مهربانتر از مادر است، به فکر نجات او بودند تا در این مدارجِ مراتب ادبار نایستد؛ بلکه دائماً صعود کند. از طرفی هم وسیله صعودی برایش نیست، وسیله صعود همین طاعات است که طاعاتش هم اینطور است، معاصیش هم که معلوم است.
چنین امری که آن را انذار نامیدند و باید انجام بشود، نمیشد مگر به قبول و پذیرفتن این مصائب که به گوش دوست برسد و مصیبتهای اهلالبیت؟عهم؟ را بشنود، و بداند که این مصائب از کسانی بر این بزرگواران وارد شده که مبادی کفر، مبادی فسق، مبادی عصیان هستند و اصل و رؤس نفوس شقیه اماره بالسوءند، پدر و مادر ظلمت و کفر و عصیانند، ماده و صورت جهت نفسی، جهت انیت و ظلمتند. باید از آثار و مقتضیات آنها پرهیز و اجتناب کنند و از آنها بیزار باشند و برائت بجویند، تا به این وسیله از مدارج چاه ادبار نجات یافته، ترقی و صعود کنند، در بالای چاه در فضای نورانی عقل و عالم قدس و قداست انسانیت واقع شوند.
از این جهت این بزرگواران این مصیبتها را قبول کردند. و هرچه این مصائب شدیدتر و عمیقتر بود، آن را میپذیرفتند. شما حادثه عاشوراء را شنیدهاید، این حادثه از نظر مصائب چه کم دارد؟! بارها شنیدهاید که بزرگان ما فرمودهاند: چون اشخاص صاحب طبایع مختلف بودند، و هرکسی بهواسطه طبیعتی از مصیبتی متأثر میشد، امام حسین صلوات الله علیه آن مصیبتها را قبول کرد. حضرت فاطمه؟عها؟ هم به این مصیبتها تن داد و باب همه مصائب شد، تا ابتداء و شروع مصائب از سوی منافقین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 191 *»
این امت _ خدا لعنتشان کند. _ از در خانه او شروع شود و بر او وارد گردد. امیرالمؤمنین هم باید مصیبتهایی را که بر فاطمه وارد میشود، قبول کنند، اگرنه حضرت در خانه نمینشست، تا زهراء پشت در بیاید. اما با اینکه امام میدانست و باخبر بود مهلت داد، فرصت داد تا این همه مصیبت بر آن بزرگوار وارد گردد. اگر این بزرگواران به فکر خودشان بودند و به فکر نجات ما روسیاهان نبودند، چرا اصلاً این مصیبتها را بپذیرند؟!
از جمله مصائبی که زهراء و شوهر زهراء میبایست بپذیرند، این بود که باید قبر منور این بزرگوار در خانهاش باشد، کنار چشم دخترش زینب کبری و دخترش امکلثوم و پسرانش حسن و حسین؟عهم؟ و کنیزش فضه، و صَدیقه و دوستش اسماء بنت عمیس باشد. اینها از محل دفن خبر شدند. همچنین بزرگانی مثل سلمان، ابیذر، مقداد و عمار. شاید بعضی از نزدیکان؛ مثل عباس، فضل بن عباس، چند نفری باخبر شده باشند. عمده این بود که این مصیبت دیگر هم بر مصیبتها افزوده شود و آن قبر مطهر کنار چشم آنها باشد، تا هرروز و هرشب مصیبتهای مادرشان که تازه است برایشان بماند و این مصیبت هم بر مصائب دیگر افزوده شود که چرا مادرشان را باید در شب غسل بدهند؟! چرا مادرشان را در شب کفن کنند؟! چرا مادرشان را در شب دفن کنند؟! چرا باید مادرشان را که دختر رسولخدا است و یگانه یادگار رسولالله است، بعد از رسولخدا قبرش در میان خانه از چشمهای بیگانگان مخفی باشد، از چشمهای اشرار، از چشمهای منافقین، از چشمهای بیوفاها و اهل جفاء مخفی باشد؟! و قبر فاطمه مخصوص اولاد فاطمه باشد؟! الآن هم همینطور است.
در اثر نقل این امور شیعه را متفرق کردهاند. گاهی شیعه در بقیع میایستد، شروع میکند به روضهخواندن و زیارت فاطمه زهراء خواندن. کمتر توجه دارند و هنوز باورشان نشده است که قبر فاطمه زهراء در خانه خود آن بزرگوار است. پس محل قبر شریف برای آنانی که در خانه او میدانند، بهطور قطع و یقین معلوم نیست. یک شخصی که اهل جندق بود و در سفر اخیری که ما هم حج مشرف بودیم مشرف شده
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 192 *»
بود، کنار درِ جبرئیل ایستاده بود که مرا صدا زد، گفت دیشب در همین مدینه خواب دیدم که شما به من اشاره کردی و گفتی: قبر مادرم فاطمه زهراء همینجا است و آنطوری که اشاره کردی تقریباً از جلوی درِ جبرئیل، دو متر بهطرف ضریح مطهر که جلو برویم. شما در خواب اینجا را نشان دادی و گفتی: اینجا قبر مادرم فاطمه زهراء است. حالش قدری منقلب بود. گفت: اکنون هم به من نشان بده قبر مادرتان کجا است؟ من هم متأثر شدم، گفتم خاک بر سر ما که باید از ظلم ظالمین و جور جائرین محل قبر مطهر مادرمان فاطمه زهراء را ندانیم.
شما ببینید بر ائمه بعد چقدر سخت گذشته که آن بزرگواران در تقیه بودند و نمیتوانستند کنار قبر مادرشان فاطمه زهراء بنشینند، نکند کسی خبردار و مطلع شود. همینطور در اثر تقیه، محل این قبر مطهر و عین قبر مخفی مانده است. امروز فقط امام زمان و بزرگان زمان میدانند که میبینند امام؟ع؟ مدینه که مشرف میشوند و در آن سرزمین قدس و طهارت تشریف میبرند، کنار قبر مادرشان مینشینند و آنجا اشک میریزند و به یاد آن مصائب مینالند.
و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 193 *»
مجلس 34
(شب پنجشنبـه _ 6 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 194 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
عرض شد اولیاء؟عهم؟ با آن منزلت و مرتبتی که داشتند و با اینکه حامل قدرت خدا و مظاهر قدرت خدا بودند، در این عالم و در این دوره از این عالم مصائب و مظالم را قبول کردند، ظلمها، بلاءها و مصیبتها را قبول فرمودند و برای انذار عملی بشر در میان بندگان مغلوب و مقهور بهسر بردند. وضع بشر در این دوره از عالم چنین اقتضاء میکرد. اگرنه اولیاء خدا بودند و مظاهر اسماء و صفات خدا بودند، جمیع اسماء و صفات خدا در این عالم از ایشان ظاهر شده است. هر اثری که در این عالم وجود دارد و هر امری که در این عالم واقع شده و میشود، از برکات اسماءالله و از آثار اسماءالله است. و مظاهر اسماءالله انبیاء و اوصیاء؟سهم؟ هستند. تمامی ایشان مظاهر اسماء و صفات خدا بودند که بهحسب اقتضاء زمانها و اهل زمانها در هستی متصرف بوده و هستند.
در میان ایشان محمد و آلمحمد؟عهم؟ در مظهر بودن نسبت به اسماء الهیه، مقام اصالت و کلیت را داشتند و مظهر کلی اسماء و صفات الهی بودند. اما تصرف ایشان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 195 *»
هم بهواسطه اسماء و صفات خدا بهمقدار اقتضاء زمان و اهل زمان بود. و بهمقداری که اقتضاء میکرد اسماء الهی از ایشان بروز کند و به این عالم و نظام عالم و امور این عالم و اهل آن تعلق بگیرد، از این بزرگواران ظاهر گشته و میگردد. پس با وجود اینکه انبیاء و اوصیاء بهحسب رتبهها، منازل و مراتبشان مظاهر اسماء و صفات خدا بودند، محمد و آلمحمد؟عهم؟ مظاهر اصلی و کلی بودند، و انبیاء و اوصیاء مظاهر فرعی و جزئی بودند که به اقتضاء زمان و اهل زمان بعضی از اسماء از ایشان ظاهر میشد و به عالم و اهل عالم تعلق میگرفت و امور عالم میگردید.
تمام این عالم که میگردد و برپا است، همچنین عوالم غیب که برپا است، همه بهواسطه تعلق اسماء و صفات خدا است. اگر اسماء و صفات خدا به عالم تعلق نمیگرفت یا به عالم شهاده یا عالم غیب _ فرق نمیکند _ ، اگر تعلق اسماء و صفات خدا نبود، هیچ شیئی موجود نمیشد، هیچ شیئی باقی نمیماند، هیچ ذاتی با صفاتش مقرون نبود، و هیچ آثاری بر موجودات و اشیاء مترتب نبود. تمام آنچه دیده میشود و نمیشود، و تمام آنچه میدانیم هست و برای ما از عوالم غیبی و عوالمی شهادی فرمودهاند: از ذوات، صفات و آثار مترتبه بر اشیاء، همه بهواسطه تعلق اسماء و صفات خدا به آنها است. و مظاهر این اسماء و صفات خدا در مرحله اول و در مقام کلّیت و جامعیت، محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند. بعد از ایشان رتبه انبیاء است و بعد از رتبه انبیاء رتبه اوصیاء است. با چنین عظمت و جلالتی که خدا برای ایشان قرار داده، اما در این عالم و در این قسمت از دوره عالم، بهمظلومیت و مقهوریت ظاهر شدند.
عجیب است که هرچه نسبت به اسماء و صفات خدا جامعتر بودند و در عوالم غیب و شهاده مؤثرتر بودند، مغلوبتر و مظلومتر جلوه کردند. هرچه بیشتر متصرف بودند و تأثیراتشان بر عوالم، بیشتر و عمیقتر و شدیدتر بود، قبول مصائب و تحمل مصائب بر ایشان بیشتر بود، و برای تحمل ظلمِ این بشر بیشتر آماده شدند. پناه به خدا میبریم! میدانیم رسولخدا، ائمه ما و فاطمه زهراء سلام الله علیهم اجمعین در
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 196 *»
مظهریت نسبت به اسماء و صفات خدا، اصلی، کلی و جامع بودند. به طوری که خودشان جمیع اسماء و صفات خدا بودند. حضرت سجاد؟ع؟ فرمودند: نحن معانیه و ظاهره فیکم([164]) ما هستیم معانی خدا، ما هستیم اسماء و صفات خدا. در حدیث دیگر فرمود: نحن امره و حکمه و علمه([165]) ما هستیم علم خدا، ما هستیم حکم خدا، ما هستیم امر خدا. همه اینها بیان منزلت و موقعیت ایشان است که جمیع اسماء و صفات خدا ایشانند. و در این ابدان مطهرهشان که مرتبهای از مراتب نازله ایشان است، جمیع آن اسماء و صفات خدا ظاهر شده بود. اما اظهار، بروز و تعلقش به این عالم یا عوالم غیب، به قابلیتهای عوالم و اهل عوالم بستگی دارد.
با این کلیت و جامعیت، هرچه از اسماء و صفات در نزد انبیاء و اوصیاء بوده و هرچه از تصرفات داشتهاند، عنایت ایشان و کرامت ایشان به آنها بوده است. آدم هرچه از اسماء خدا داشت و هر تصرفی که در ملک داشت، و خیلی تصرف داشت. آدم نسبت به خودش و نسبت به سایر انبیاء خیلی تصرف داشت. چون مبدأ نوع انسانی بود و در روی زمین قبل از او انسانی نبود و آن بزرگوار برای پیدایش این نوع مبدأ شد، میدانیم برای پیدایش این نوع در روی زمین باید وضع زمین نسبت به دورهای که حیوانات در روی زمین پدید آمدند خیلی دگرگون شود، همچنین نسبت به زمانی و اوقاتی که نباتات روی زمین به وجود آمدند، یا جمادات به وجود آمدند و ترکیبهای اولیه پیدا شد. در زمانی که آدم و انسان روی زمین پیدا شد میبایست وضع زمین و نظام زمین طور دیگری باشد تا بتواند از میان این آسمان و زمین موالیدی به نام انسان به وجود بیایند و بر موالید این عالم که جمادات، نباتات و حیوانات باشند اضافه شود. نظامی را میخواسته که بسیار بسیار شریفتر و نسبت به گذشته کاملتر و جامعتر باشد.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 197 *»
از این جهت این زمین و نظام این عالم تصرف خاصی لازم داشته است و آن تصرفات تمام بهوسیله آدم و اسمائی که در نزد او بود انجام شد. اسماء خدا از آدم ظاهر شد و به نظام این عالم و امور این عالم تعلق گرفت تا این نوع انسانی پیدا شد. آنچه لازم بود برای پیدایش نوع انسانی و رشد یافتن او در مدارج کمال و رسیدن به حدی که شریعت برای او نازل شود، دین برای او قرار دهند، طریق عبودیت برای او وضع کنند و راه بهشت را به او نشان بدهند، فراهم شد و باید وضع خیلی تغییر کند. همه این امور از برکت آدم علی نبینا و آله و علیهالسلام بود و اسمائی که از آدم ظاهر میشد و به این عالم و امور و نظام این عالم تعلق میگرفت. و همه آنها را محمد و آلمحمد؟عهم؟ به آدم داده بودند، عنایت ایشان و تفضل ایشان به آدم بود.
حضرت عسکری؟ع؟ به خط مبارک خودشان نوشتند و خط مبارک ایشان در میان شیعه منتشر شد و دست به دست میگشت که چون ما از موسای کلیم صلوات الله علیه نسبت به مقام ولایتمان وفاداری یافتیم، او را به مقام کلیم بودن برگزیدیم و لباس اصطفاء بر قامت او پوشاندیم.([166]) عنایتها به انبیاء کردند و هرچه همه انبیاء و اوصیاء داشتند از این بزرگواران داشتند. بعد از آدم وصی او که از او ارث برد، آن مقداری از اسماء الهی که برای بقاء این نظام لازم بود که همراه وصی ایشان؛ شیث باشد، آدم به او به ارث داد. پس اوصیاء هم مثل خود انبیاء ذره پرورهایی بر سر سفره احسان محمد و آلمحمد؟عهم؟ بودند.
پس هرچه انبیاء و اوصیاء از اسماءالله برای اداره این عالم و عالم غیب داشتند، هرچه برای ادامه این عالم و ادامه عالم غیب، برای حفاظت این عالم و عالم غیب، برای رشد این عالم و رشد عالم غیب و اهل این عالمها داشتند، همه و همه عنایتهای محمد و آلمحمد؟عهم؟ بوده، و اصل و حقیقت آن اسماء نزد ایشان بوده و جلوههای ایشان در نزد آنها بوده است. و چون جلوههای ایشان بودند، به این اعتبار
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 198 *»
منسوب به محمد و آلمحمد؟عهم؟ بودند. آدم نسبت به محمد و آلمحمد؟عهم؟ داشت، شیث نسبت به محمد و آلمحمد؟عهم؟ داشت. همینطور موسی، شمعون، عیسی و سایر انبیاء و اوصیاء. همچنین کاملین زمانها همیشه به محمد و آلمحمد صلوات الله علیهم اجمعین نسبت داشتهاند؛ مثل نسبت نور به منیر که نور به منیر منسوب است و همیشه همراه منیر است و هیچگاه از منیر جدا نیست، و آنقدر به منیر نسبت دارد که منیر را مینمایاند.
از این جهت اهل زمان آدم که میخواستند محمد و آلمحمد؟عهم؟ را ببینند، در چهره آدم نگاه میکردند، آن نور، برای ایشان نماینده محمد و آلمحمد؟عهم؟ بود. در حدیث هم دارد که خداوند نور محمد و آلمحمد؟عهم؟ را در صلب آدم قرار داد. ملائکه به احترام آن نور همیشه در نزد آدم در پشت سر او خضوع و خشوع داشتند. آدم از خدا خواست که خدایا! این نور خیلی محترم است. دلیل احترام و عظمت این نور این است که ملائکه به برکت این و بهواسطه این، پیش من خاضع و خاشعند. خدایا! من هم دلم میخواهد این نور را احترام کنم، این نور را در پیش روی من قرار بده. خداوند نور محمد و آلمحمد؟عهم؟ را در پیشانی آدم قرار داد. آنگاه ملائکه تعظیم و خضوعشان بیشتر شد. عرضه داشت: خدایا! چون این نور در پیشانی من است، من خودم آن را نمیبینم، دلم میخواهد که آن را به چشم خودم مشاهده کنم و من هم در نزد آن خضوع و خشوع داشته باشم، خدا نور محمد و آلمحمد؟عهم؟ را در انگشتهای دست راست آدم؟ع؟ قرار داد. آنگاه آن نور مقدس را احترام، تعظیم و تکریم میکرد.([167])
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 199 *»
پس آدم بهواسطه اینکه مورد عنایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ قرار گرفته بود، به مقداری که این عالم و اهل این عالم از ظهور و بروز اسماءالله و تعلق اسماءالله به این عالم و اهل این عالم و عالم غیب و اهل عالم غیب لازم داشت، به همان مقدار که به آدم عنایت فرموده بودند، نماینده محمد و آلمحمد؟عهم؟ و مجلیٰ و تجلیگاه آن حقایق طیبه سلام الله علیهم اجمعین شده بود و به ایشان نسبت پیدا کرده بود.
از این جهت این بزرگواران هم انبیاء و اولیاء را منسوب به خودشان میدانند و به خودشان نسبت میدهند. وقتیکه بقیةالله صلوات الله علیه ظاهر میشوند و به خانه کعبه تکیه میفرمایند، میفرمایند: هرکس میخواهد آدم و شیث را ببیند به من نگاه کند؛ یعنی من منیرم و آنها نور من و منسوب به من. حضرت یک یک انبیاء و اوصیاء را ذکر میفرماید؛ یعنی تمام آنچه آدم داشت عنایت ما به او بود. از این جهت منسوب به ما است، بر ما حمل میشود و به ما نسبت مییابد. ما موضوعیم، ما اصلیم و همه نورها مال ما بوده، هرچه بوده برای ما بوده است.
مثل قیام زید که مال زید است، قعود زید مال زید است، رکوع زید مال زید است، سجود زید مال زید است. و همه اینها انوار زید است، میگویند نور زید. و نور؛ یعنی همان صفت. نور همان تجلیگاه است، آنجایی که موصوف ظاهر میشود. موضوع در صفت و در محمول ظاهر میشود. «زیدٌ قائمٌ» زید موضوع و قائم محمول است، زید مبتداء و قائم خبر است، زید موصوف و قائم صفت است. صفت اینطور است. وضع صفت و نور اینطور است. حال تمام انوار زید، مال زید است و نسبت به زید دارد. هر کرامتی برای صفت زید است، زید در او ظاهر شده است.
آدم هم هرچه عظمت داشت، عظمت محمد و آلمحمد؟عهم؟ بود که بهحسب قابلیت آدم و بهمقداری که آدم قابلیت داشت، در آدم ظاهر شده بود؛ مثل اینکه قیام هرقدر از زید را نشان میدهد و هرقدر برای پیدایی زید قابلیت دارد، همان اندازه از زید خبر میدهد. از این جهت اگر زید بایستد، دیگر ما از نشسته بودن زید بیخبریم. این
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 200 *»
کمال را فقط ما در قائم و ایستاده میبینیم، قابلیت قائم و قیام بیش از این نیست. اما زید اصل است و قائم فرع. آدم هرچه در مقام فرعیت دارد، برای محمد و آلمحمد؟عهم؟ است، همینطور موسی، عیسی، ابراهیم و نوح.
نوح خیلی عظمت داشت، خیلی جلالت داشت، او را شیخالانبیاء نامیدهاند. در میان انبیاء مثل آنچه از ایشان ظاهر شد از کسی دیگر ظاهر نشد. تمام روی زمین را غرق کرد و تمام کفار روی زمین را هلاک کرد. و این بهواسطه داشتن آن موقعیتی بود که زمان اقتضاء میکرد که اسماء و صفات خدا آن مقداری که از ایشان باید ظاهر شود نسبت به سایر انبیاء بیشتر باشد. خیلی منزلت و موقعیت داشت! گفتن شیخالانبیاء سخن خیلی بزرگی است که ایشان در میان انبیاء مقام شیخوخت را داشته باشد! نه تنها یعنی پیرمرد انبیاء بود؛ بلکه یعنی بزرگ انبیاء بود، همه انبیاء نزد او خاضع و خاشع بودند. نوح خیلی جلالت داشت؛ و انّ من شیعته لابرٰهیم یکی از پیروان نوح ابراهیم بود. به حسب ظاهر مرجع کنایه در این آیه شریفه و انّ من شیعته لابرٰهیم نوح؟ع؟ است؛ یعنی یکی از طرفداران، شیعیان و پیروان نوح ابراهیم؟ع؟ بود. ابراهیم با آن جلالت، با آن عظمت در نزد نوح خضوع داشت. نوح که شیخالانبیاء گفته شده از جهت بزرگی و جلالت شأنش بوده است. حال هرچه نوح دارد، تمام عنایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ به او است.
پس انبیاء با چنین عظمتی! خیلی حرف است، همین نوح که میتواند با یک نفرین تمام اهل زمین را غرق کند و فقط مؤمنین را نجات بدهد و آن حیواناتی که همراه خود در کشتی برد، و مگر آن جزیره و شهری که به برکت آن عالم و حکیم طلسم شد و از این عالم غایب شد،([168]) آن سرزمین، آن شهر و اهل آن هم به برکت آن عالم از غرق شدن نجات یافتند، بقیه اهل زمین غرق شدند و هلاک گردیدند، حیواناتش و انسانهایش همه هلاک شدند. با چنین موقعیت و چنین تصرفی! دیگر کسی اینطور تصرف کند؛
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 201 *»
یعنی مظهر اسم خدا است. اسماء و صفات خدا در او ظاهر بود که چنین تصرفاتی داشت. این تصرف شهادیش بود، اما تصرفات غیبیهاش چگونه بوده؟ ملائکه و جن چطور در خدمت او و در فرمان او بودند؟ تصرفات غیبیهاش را که نمیدانیم.
آنگاه با چنین عظمت و جلالتی، باید اینقدر بهظاهر مقهور و مغلوب باشد و صدمات را قبول بکند که حتی او را استهزاء میکردند، مسخره میکردند، به او ناسزاها میگفتند. موقعی که کشتی را میساخت بر او میگذشتند و به او جسارت میکردند. حتی شخصی فرزندش را روی دوشش سوار کرده بود و بر نوح میگذشت، دید مشغول ساختن کشتی است. گفت: فرزندم این شخص را میشناسی؟ گفت: نه. گفت: این نوح است که ما را بهخدای یگانه دعوت میکند و با بتهای ما مخالف است، با ما مخالفت دارد، ما هم با او عناد داریم. اگر من مُردم و تو بزرگ شدی یادت نرود با این عناد بورزی. با این شخص دشمنی کن. گفت: پدر! مرا زمین بگذار، من میترسم به بزرگی نرسم و نتوانم با این کسی که ادعای پیغمبری میکند، مخالفت کنم و دشمنیم را اظهار کنم، مرا زمین بگذار تا الآن دشمنیم را اظهار کنم. پدر فرزند را از دوشش بر زمین گذارد. آن فرزند سنگی برداشت و به نوح؟ع؟ زد. و نوح؟ع؟ درد آن سنگ را از بچه کوچکی که اینطور عناد و دشمنی خود را نسبت به او اظهار کرد، تحمل نمود.
با همه اینها آن تصرفات و حمل آن اسماء و صفات کجا؛ و قبول این زحمات و مصائب کجا؟! که به او میخندیدند و او را استهزاء میکردند. البته میدانیم درد این خندیدنها، استهزاء کردنها و مسخرگیها بر دل شدیدتر است از عداوتهای ظاهری؛ مثل شمشیر زدن، سنگ زدن و سیلی زدن. این مسخره کردنها بدتر و این استهزاءها شدیدتر است. «جراحات السنان لها التیام» جراحتهای شمشیرها و نیزهها التیام پیدا میکند. جراحت بدن، سرانجام ترمیم میشود و خوب میشود. اما آن جراحتی که التیامپذیر نیست، زخمزبانها و استهزاء کردنها است که بر دل وارد میشود.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 202 *»
همینطور یکیک انبیاء؟عهم؟؛ زکریاء خیلی مقام و منزلت دارد، با یک دعاء، با یک توجه، خدا یحیی را به او کرامت میکند. و یحیی خیلی در نزد خدا عزیز بوده، خیلی نزد خدا شریف بوده. یحیی را به زکریاء کرامت میکند. اما همین زکریاء با اینهمه تصرف و داشتنِ اسماء الهی و مظهر اسمالله بودن چقدر صدمه دید! چقدر آزار دید! تصرفات عجیبی کرد! خواستند به حضرت صدمه بزنند، حضرت فرار کرد. خیلی حرف است! حروفی از اسماء اعظم الهی در نزد او است اما از دست اشرار قومش فرار میکند. حال اشرار چه کسانی هستند؟ کسانی که الآن در وجود، مرهون وجود او هستند، در وجود داشتن و کمالات وجودی سر سفره احسان زکریاء نشستهاند و رعیت او هستند، بهظاهر و باطن رعیت او هستند. خدا هر فیضی، هر کمالی، هر عنایتی به قوم او میفرمود به برکت زکریاء بود. آنگاه بخواهند او را اذیت و آزار کنند فرار کند. در حال فرار جایی نبود که بهآنجا پناه ببرد، در آنجا درختی بود داخل درخت شد. ببینید تصرف چیست؟ درخت آن بزرگوار را در دل خود پذیرفت، دهان باز کرد و زکریاء را در خود جای داد. زکریاء در دل درخت پنهان شد سپس درخت به هم آمد. چنین تصرفی را به چشم خودشان دیدند، اما ببینید عناد چه میکند! ارّه بر آن درخت گذاردند و درخت را با زکریاء صلوات الله علیه ارّه کرده، نصف کردند.([169]) این قبیل مصیبتها و بلاءها از برای انبیاء با داشتن اسماءالله و تصرفات برای چه بوده، برای چه امری بوده است؟!
عرض کردم از انبیاء گذشته مظاهر اصلی و کلی اسماءالله و صفاتالله محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند که هرچه انبیاء داشتند، عنایت ایشان بوده و ایشان به آنها دادهاند؛ کمالاتی بوده که اشعه این بزرگواران بوده، و مقام آنها نسبت به ایشان فرع بوده است. و خیلی فرق است بین فرع و اصل؛ بهاندازه فرق بین شاخص و سایه شاخص. شما که در مقابل آييآنيآنيبنزبببآینه میایستید و عکس شما در آینه میافتد، چقدر بین شما و بین عکس در آینه فرق است؟! اصلاً نمیشود با یکدیگر سنجید، نمیشود با
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 203 *»
یکدیگر یکی دانست. محمد و آلمحمد؟عهم؟ شاخص عالم وجودند، شاخص عالم امکان هستند و هرچه در آینهخانه امکان وجود یافته، هرچه هست، صورت و عکس این بزرگواران است. پس آنچه انبیاء داشتند، شعاع این بزرگواران بوده است.
آنگاه این بزرگواران با آن مظهریت و جامعیت کلیه نسبت به اسماء و صفات خدا، تصرفاتشان را با تصرفات انبیاء و اوصیاء در این عالم؛ چه شهادهاش، چه غیبش مگر میشود مقایسه کرد؟! تصرفات این بزرگواران تصرفات اصل در جمیع فروعش است؛ مثل تصرف زید در قیامش. و تصرفات انبیاء اینگونه نبوده. تصرفات این بزرگواران اصلاً نوعی دیگر است. بعلاوه که وضع عالم در زمان ایشان غیر از گذشته بود. وضع عالم و اهل عالم؛ چه غیب آن، چه شهاده آن نسبت به زمان انبیاء و اوصیاء گذشته؟عهم؟ اصلاً متفاوت بود. نظام عالم طور دیگری شد، وضعش وضع دیگری شد که به این عالم روح احمدی؟ص؟ تعلق گرفت و در این عالم جلوهگاه محمد؟ص؟ پیدا شد.
از هنگام ولادت رسولخدا؟ص؟ اصلاً وضع عالم طوری دیگر شد، نظام عالم لطیفتر؛ عالیتر شد و اموری که بنا است این عالم بر آن امور بچرخد و بگردد وضع دیگری پیدا کرد. آنگاه آن کسی که میخواهد مظهر اسماء و صفات خدا باشد و بهوسیله او اسماء و صفات به این عوالم شهادی و عوالم غیبی تعلق بگیرد، او باید طوری دیگر باشد. از این جهت محمد؟ص؟ و اهلبیت او؛ آلمحمد و فاطمه زهراء؟سهم؟ طوری دیگر بودند و وضع دیگری داشتند. اسماء و صفاتی که در این بزرگواران ظاهر شد و به این عوالم تعلق گرفت، طوری دیگر تعلق گرفت و وضع وضعی دیگر شد.
با وجود چنین جلالت و عظمت شأن، این بزرگواران از همه انبیاء و اوصیاء گذشته مظلومتر، مقهورتر و مغلوبتر بودند و شدت مصائبشان از همه آنها شدیدتر بود. انبیاء گذشته مصائب و بلاءهایی که میدیدند، در برابر مصیبت محمد و آلمحمد؟عهم؟ که برای آنها بیان میشد و ذکر میگردید، مصیبتشان اصلاً به چشمشان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 204 *»
نمیآمد، اصلاً به نظرشان نمیآمد. نمیشد بگویند مصیبت، نمیشد بگویند بلاء. از این جهت تحملشان عادی شد؛ یعنی توانستند عادةً آنهمه مصائب را تحمل کنند. وقتیکه میشنیدند در این امت، بر چنین خاندانی، این مصائب وارد میشود، دیگر اصلاً آنها میتوانستند بگویند مصیبت ما مصیبت است؟! بلاء ما بلاء است؟! آنها هرچه از کمالات داشتند، از محمد و آلمحمد؟عهم؟ افاضه میشد و از ایشان فیضان داشت، فیضی بود که از ایشان فاضل آمده بود؛ یعنی شعاع ایشان بود. باز نه اینکه از شعاع مقام محمد؟ص؟ باشد، نه، از ادنی مرتبه تعینات حقیقت محمدی؟ص؟ بود که فاطمه زهراء؟سها؟ است. آنها هرچه از عنایات خداوند داشتند، تمام آنها میدیدند که دارد بهدست زهراء به آنها داده میشود.
آنگاه آیا نمیدانستند که همین صاحب فیض، همین محل فیض، همین واسطه کلیه الهیه در افاضه فیوضات به همه خلق و همه عوالم؛ این قطب همه عوالم، وقتیکه در دنیا ظاهر شود و به دنیا بیاید بر او چه میگذرد؟ میشود انبیاء ندانسته باشند؟! آیا آن مصیبتهایی که بنا بود بر زهراء وارد شود، وقتی انبیاء و اوصیاء از جبرئیل؛ بهواسطه وحی میشنیدند و از آن مصائب باخبر میشدند، دیگر مصیبت خودشان برایشان مصیبت بود؟ مصیبتی که بر شاخص وارد شود کجا! تا مصیبتی که بر انوار وارد شود! از این جهت آنها در بلاءها و گرفتاریها متوجه بودند که به محمد و آلمحمد؟عهم؟ متوسل شوند، تا به برکت آن بزرگواران بلاء از آنها رفع شود.
آنگاه آن کسانی که واسطه رفع بلاء بودند، هنوز در عوالم امکانی نیامده بودند، هنوز در عوالم امکانی برای خود مظهر نگرفته بودند، همان نام مبارکشان بلاءها را رفع میکرد. همین اندازه که آدم گفت یا حمیدُ بحق محمد، یا عالی بحق علی یا فاطرُ بحق فاطمة یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان([170]) به برکت نامشان گرفتاریش رفع شد. هنوز در عوالم امکانی نیامده بودند و در هیچ عالمی برای خود
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 205 *»
مظهر نگرفته بودند. فقط خداوند انوار ایشان، آثار و صفات ایشان را در تجلیگاههای عالی عرش به آدم نشان داده بود. آدم، اسماء یعنی صفات ایشان را دیده بود. مظهرها و تجلیهایی از ایشان را دیده بود. آنگاه با همان توسل و توجه، بلاءها از او برطرف شد، همینطور از سایر انبیاء.
یونس تا در دل ماهی به خمسه طیبه محمد و آلمحمد؟عهم؟ متوسل نشد، بلاء از او رفع نشد. تسبیحی که خدا به او نسبت میدهد که و لولا اَنّه کان من المسبّحین للَبِث فی بطنِه الی یومِ یُبعَثون([171]) اگرنه این بود که یونس در شکم ماهی از تسبیحکنندگان بود، تا روز قیامت در شکم ماهی میماند. اما به برکت تسبیحی که کرد، خدا او را نجات داد. امام؟ع؟ میفرمایند: در دل ماهی خدا را تسبیح کرد و نجات یافت؛ یعنی با اسماء مبارکه ما به خدا متوسل شد و به برکت ولایت ما نجات یافت. تمام انبیاء و اوصیاء در همه ابتلاءاتشان به ایشان توسل پیدا میکردند. یادشان، اسمشان، صفتشان، اثرشان اینطور در ملک خدا و در عوالم مؤثر بود!
آنگاه این بزرگواران باید اینهمه مصائب را قبول بفرمایند و اینهمه بلاءها را متحمل گردند، از محمد؟ص؟ گرفته تا امام زمان صلوات الله علیهم اجمعین همهشان مبتلا شوند. و باب این ابتلاءات و مصائب فاطمه زهراء؟سها؟ شد که اگر آن بزرگوار قبول نمیفرمود که مصائب از او و از در خانه او شروع شود کجا اینهمه مصائب بر آلالله وارد میشد؟ و همه اینها انذار عملی از برای این بشر بود. خواستند بشر را از گرداب شقاوت نجات بدهند، او را از آثار و مقتضیات این نظام و این وضع و این دوره ادبار عالم و اهل آن باخبر سازند، بشر بترسد و کنده شود. و کدام دل است که در برابر یاد این مصائب کنده نشود؟ چه کسی است که اقرار به حقانیت ایشان داشته باشد و در برابر ذکر مصائب ایشان یا توجه به آنها، دلش از این عالم و متعلقات این عالم و از وضعش در این عالم کنده نشود و صعود و ترقی نکند؟!
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 206 *»
اهل ایمان به برکت ایمان، توجه، توسل و اعتراف قلبی همینکه متذکر این انذارها میشوند نجات مییابند. و آن نجات همان است که وعده فرمودهاند که هرکس در حزن ما محزون شود، همان نفسی که میکشد، همان آهی که از دل برمیکشد، همه آنها برای او تسبیح است.([172]) و اگر یک تسبیح از انسان قبول بشود؛ یعنی یک سبحانالله او قبول بشود، نجات مییابد. یک لاالهالاالله او قبول بشود، نجات مییابد. خداوند در حدیث قدسی میفرماید: هرکس لاالهالاالله را خالصانه و مخلصانه بگوید داخل بهشت من میشود. کلمةُ لاالهالاالله حِصنی فمن قالها دخل فی حصنی و من دخل فی حصنی اَمِنَ من عذابی([173]) کلمه لاالهالاالله حصار من است. پس هرکس لاالهالاالله بگوید، در حصار من داخل میشود و هرکس در حصار من داخل شود، از عذاب من ایمن میشود.
کدام لاالهالاالله است که اینطور انسان را از این عالم و از این مدارج نفس اماره بالسوء و این مدارج چاه ظلمت انیت بکَند و به مقام نورانی عقل و عالم باصفاء و با عظمت و با نورانیت عقل برساند؟! کدام لاالهالاالله است که اینطور انسان را صعود دهد بهتر از این لاالهالاالله؟! وقتیکه شما متذکر میشوید که بر زهراء؟سها؟ این مصائب وارد شد و متأثر میگردید، همین حقیقت لاالهالاالله است، همین تأثر و کنده شدن شما گفتن لاالهالاالله است. ببینید حضرت فاطمه؟عها؟ چه حق بزرگی بر گردن تمام اهل نجات، بر همه اهل ایمان دارد که پذیرفت باب مصائب باشد، مصیبتها از در خانه او شروع شود و به همه فرزندانش برسد تا به کربلاء برسد. آن آتشی که در خانه او افروختند، به آتشی منجر شود که به خیمههای حسین افروختند. آن تازیانههایی که بر او زدند که هم به بازویش تازیانه زدند، هم به دستهای مبارکش؛ به پشت دستها. موقعیکه در را گرفته بود و نمیگذارد وارد خانه شوند، دومی میگوید: آنقدر به
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 207 *»
دستهای زهراء تازیانه زدم که دستهایش را از در برداشت. همان تازیانهها به کربلاء رسید و بر بدن دختران زهراء سلام الله علیها؛ زینب کبری، امکلثوم، دختران سیدالشهداء؟ع؟ وارد گردید. مگر رقیه کم تازیانه خورد؟! مگر فاطمه صغری؛ فاطمه بنت الحسین که در کربلاء بود کم تازیانه خورد؟! اگر گوشواره زهراء؟سها؟ در وقت سیلیخوردن کنده نمیشد و روی زمین نمیافتاد، کجا جرأت میکردند گوشواره از گوش دختران حسین بکشند بهطوری که گوشهای آن بزرگواران را مجروح کنند؟! و فاطمه بنت الحسین؛ دختر امام حسین صلوات الله علیه بهواسطه شدت جراحتِ گوشش غش کند، بیهوش شود و روی زمین بیفتد.
صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوة
اللهم صل علی محمد و آلمحمد. اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آلمحمد
و آخر تابع له علی ذلک. اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین و شایعت
و بایعت و تابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعاً و عذبهم عذاباً الیماً
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 208 *»
مجلس 35
(شب جمعـه _ 7 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 209 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
عرض شد انبیاء و اولیاء متحمل ظلم دشمنان شدند، و با اینکه خودشان مظاهر و مجالی قدرت حقتعالی بودند، مصائب را قبول فرمودند برای اینکه اهل ایمان و کسانی را که در آنها نور محبت و معرفتی وجود دارد، انذار بفرمایند. با اینکه محمد و آلمحمد؟عهم؟ که صاحبان مقام ولایت و اصل ولایتند، خودشان اسماءالله و صفاتالله بودند، خودشان قدرةالله بودند. و در مظاهری هم که در آنها ظاهر شدند و تجلی فرمودند، آنها هم به برکت ایشان بهحسب قابلیتشان و بهمقتضای زمان و اهل زمانشان، مظهر اسماء و صفات خدا بودند. میدانیم که اسم خدا یعنی منشأ آثار؛ همه امور و همه جریانهای همه عالمها، تمامی بهواسطه اسماء الهی است. هیچ موجودی و هیچ امری در این عوالم وجود نمییابد و حادث نمیشود مگر به تعلق اسمی یا اسمائی از خداوند. و این اسماء بهطور اصل، تمامیت و جامعیت در محمد و آلمحمد؟عهم؟ وجود دارد و در انبیاء و اولیاء؟عهم؟ بهطور تبعیت و فرعیت است.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 210 *»
با اینکه اسماءالله و صفاتالله که به این عوالم تعلق گرفته از طریق آن مظاهر بوده، ولی بهواسطه این مظاهر کلیه از رسولخدا تا بقیةالله سلام الله علیهم اجمعین بوده است. اسماءالله و صفاتالله با این مظاهر، به همه اشیاء، همه امور و همه جریانها در همه عوالم تعلق گرفته و همینطور الآن هم چنین است. الآن که این آسمانها برقرار است و در گردش است، این زمین و موالید آن موجود است، آسمانها موجود، باقی و برقرارند و این نظام برپا است، و این امور و حوادث رخ میدهد: صفات از ذوات ظاهر میشود، فعلیتها از مادهها سرمیزند؛ تمام این امور و این نظام همه بستگی دارد به تعلق اسماء الهی به این امور بهوسیله مظاهر این اسماء. و تا عوالم ادامه دارد همینطور این تعلق هم ادامه دارد. چه عوالم غیب، چه عوالم شهاده؛ تمام به اسماءالله بستگی دارند.
پس به هر مقداری که لازم باشد اسمهای خدا تعلق میگیرد، نه بیشتر و نه کمتر. اگر کمتر تعلق بگیرد، این تمامیت، کمال و جمال و این جهات ضایع میشود و به مقدارِ کمیِ تعلق اسماء، برای موجودات و صفات آنها فناء دست میدهد. بیشتر هم که مقتضی نیست که تعلق بگیرد، و این عوالم برای تعلق اسماءالله بیش از اقتضاء ظرفیت ندارد. پس به مقدار ظرفیت، قابلیت و اقتضاء، اسماءالله تعلق گرفته است. از زمانی که این عوالم موجود شدهاند که از جمله این عالم دنیای ما است، از وقتیکه آدم علی نبینا و آله و علیه السلام به دنیا آمد و مبدأ نوع انسانی شد و عالم اقتضاء کرد و به این کمال رسید، بهواسطه تعلق اسماءالله بود از طریق آن مظهر که آدم بود.
عرض کردم خیلی باید عالم در آن موقع به کمال برسد و به برکتهایی نائل گردد، تا خلیفةالله و مبدأ نوع انسانی در روی زمین پیدا بشود. از این جهت از وقتی که اقتضاء کرد که آدم و فرزندان او روی زمین بیایند، اموری میبایست در این عالم و همه عوالم غیبی فراهم شود، و خیلی امور بوده است. میبایست گردش افلاک و القاء اشعه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 211 *»
فلکی در این زمین و مواد موجود این زمین که از آنها به عناصر تعبیر میآورند، باید تعلق آن اشعه و قبول و قابلیت این عناصر به حدی برسد که حجةالله و مبدأ مولودی انسانی روی این زمین پیدا شود که فرزندان آدم از صلب و رحم آن پدر و مادر اول باشند. برای اینکه اولین حجت خدا و مبدأ مولودِ انسانی و اولین انسان بر این عالم قدم بگذارد، خیلی جریانها و شرایط لازم بوده است. یکباره نوع حرکات افلاک و تعلقشان به زمین و عناصر زمینی، فرق کرد نسبت به گردشها و جریانهای آنها قبل از آدم و پیش از ولادت اول مولود انسانی؛ آدم و حوا علی نبینا و آله و علیهما السلام در روی زمین. وضع وضع دیگری شد، تکامل تکامل دیگری شد، شرایط شرایط دیگری شد که به تعبیر مشهور شاهکار آفرینش؛ حجت خدا و مبدأ انسانی قدم در عرصه این عالم گذارد.
در اینجا باید برای چنین موجودی بدن درست شود، در عالم مثال باید برایش مثال ترتیب داده شود، در عالم نفوس باید برایش نفسی ترتیب داده شود، در همه این عوالم که نسبت به این عالم، عوالم غیب گفته میشوند، در تمام آن عوالم غیب و این عالم شهاده شرایط دگرگون شد و امور امور دیگری شد. و همه اینها به برکت اسماءالله بود که به این عوالم تعلق گرفت، به آن مقداری که میبایست تعلق بگیرد. از چه کسی؟ از حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام. آدم حامل آن اسماء شد و برای آن مقدار از اسماء که لازم بود مظهر شد.
همینطور نبیی بعد از نبیی، وصیی بعد از وصیی. همه این بزرگواران به حسب اقتضاء زمانها و اقتضاء اهل زمانها در دو عالم غیب و شهاده حامل این اسماء شدند؛ آن مقداری که از اسماء الهی باید در آنها تجلی کند و از آنها تعلق بگیرد به موجودات و حالات موجودات: به ذوات موجودات، به صفات موجودات، به ربط صفات با ذوات و همه این اموری که نمیتوان احصاء کرد. و نه تنها ما نمیتوانیم که محمد و آلمحمد صلوات الله علیهم هم در مقام بندگی و عبودیت اظهار میکنند که
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 212 *»
یک نعمت از نعمتهای خدا را نمیشود احصاء کرد.([174]) خدا هم فرموده: و ان تعُدّوا نعمة الله لاتحصوها([175]) یک نعمت را شما نمیتوانید همه جوانبش، همه امورش و همه خصوصیاتش را احصاء کنید، تا چه رسد به این همه نعمتها، این همه عنایتها و این همه آثار حکمت خداوند و خلقت و آفرینش الهی در دو عالم غیب و شهاده!
این امر همینطور ادامه داشت و عالم به همینطور ادامه پیدا میکرد، تا زمانی رسید که رسولخدا؟ص؟ پا به این عالم گذاردند. میدانید آن موقع عالم باید شرایط و جهاتش کاملاً با دورههای قبل فرق کرده باشد و خیلی هم فرق کرد. فرض بفرمایید اگر بنا باشد افلاک بگردند و اشعه خود را بر این زمین القاء کنند و بر این عناصر بتابانند و این عناصر هم تأثیرات اشعه فلکی را بپذیرند و موالید فراهم شوند، فکر کنید اگر سنگی درست شود، یا نباتی درست شود، یا حیوانی درست شود، یا مولود انسانی مثل این انسانهای عادی درست شود کجا! تا نوع گردش افلاک و تعلق اشعه آنها بر این عناصر برای ایجاد موجودی که مظهر برای جمیع اسماء و صفات خدا باشد و تعین محمدی؟ص؟ در او تجلی کند و نام او در این عالم ظاهر محمد؟ص؟ شود! همینطور در عالم مثال مثال او مظهر برای جمیع اسماء و صفات خدا شود و مثالی بشود که در آن حقیقت محمدیه؟ص؟ جلوه کند و در عالم مثال محمد؟ص؟ بشود، همینطور در همه عوالم. برای پیدا شدن چنین مظهری برای جمیع اسماءالله و صفاتالله در جمیع مراتب امکانی باید شرایط عالم چطور بشود؟! یا سایر عوالم به چه حدی از کمال باید برسند؟! و باید همه اینها را اسماءالله اداره کنند و اسماءالله به آنها تعلق بگیرند. اکنون
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 213 *»
محمد؟ص؟ مظهر شده است برای این اسمائی که باید این همه عوالم را با این همه شرایط تدبیر کند و بگرداند. و چقدر باید اسماءالله نسبت به زمان انبیاء و اوصیاء گذشته سلام الله علیهم اجمعین بیشتر تعلق بگیرد؟! خدا میداند.
آنگاه که بهوسیله این بزرگوار تعلق گرفت، بعد از او بهوسیله امیرالمؤمنین؟ع؟، بعد از او بهوسیله امام حسن؟ع؟ و همینطور تا امروز به برکت بقیةالله صلوات الله علیه اسماءالله به عوالم غیب و شهاده تعلق گرفته و همه بر قرار است. این چرخش عالم و نظام عالم، این بقاء و ثبات عالم، این دوام و استمرار آفرینش همه بهواسطه تعلق اسماءالله است که از این مظاهر سر زده و بهوسیله این مظاهر اسماءالله به آنها تعلق گرفته است.
اجمالاً نوعش برای شما روشن است که از زمان رسولخدا؟ص؟ به اینطرف چقدر نوع گردش، نوع نظام و نوع تعلق، نسبت به قبل از آن تا زمان حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام متفاوت است. چقدر فرق میکند! مثل آنکه اگر بنا باشد بهواسطه گردش و نظام دیگر ی، یکباره این قطعه زمینی که الآن ما روی آن قرار داریم مثلاً به طلا تبدیل شود. چون اگر بخواهد بهحسب عادی، طبیعی و به تدریج این قطعه طلا بشود چقدر باید افلاک بچرخند، چقدر باید فعل و انفعالهایی دست دهد تا این قطعه زمین بهحسب عادت و طریقه طبیعی به طلا تبدیل گردد؟!
اما اگر امام؟ع؟ معجزه بفرمایند و این قطعه زمین را به طلا تبدیل کنند، آنگاه میفهمیم که شرایط خاصی به این قطعه تعلق گرفت که از همه قطعههای زمین مجزّا شد و از تحت نظام طبیعی خارج گردید و یک نظام خاصی به این قطعه تعلق گرفت که آن نظام خاص از نظر و اراده امام سرچشمه گرفت. آن بزرگوار بهنظر عنایت نظر فرمودند، امام خواستند، اراده فرمودند. و مشیت خدا در وجود امام است، امام وکر مشیةالله است، امام لانه مشیت خدا است.([176]) مانعی ندارد هرگاه بخواهد، بهصرف
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 214 *»
خواستن و اراده کردن، این قطعه زمین به طلا تبدیل میشود، یا کوه به طلا تبدیل میشود. این یک نظر خاصی است. پس این کوه یا این قطعه زمین از این نظام عادی و طبیعی که الآن بر این جهان حکومت میکند مجزّا شد، از این نظام خارج شد. یک نظام خاصی به این تعلق گرفت که آن نظام نظر امام و طرز اراده امام بود و آن حرارتی بود که میبایست به این سرعت که کمتر از چشم بههمزدن باشد، کوه را به طلا تبدیل کند. این نشد مگر در اثر نظام خاص، تعلق اراده خاص، حرارت مخصوص که از اراده امام سرچشمه گرفت و پارههای سنگ کوه را یکباره بهطلا مبدّل کرد.
بلاتشبیه بلاتشبیه حال فرض کنید بدن مطهر رسولخدا؟ص؟ بخواهد یکباره روی این زمین پیدا شود، و لله المثل الاعلی([177]) نسبت به ابدان سایر بشرها که در یک نظامی طبیعی و عادی برای انسانها پیدا میشود و انسانها موجود میشوند. این همان نظام عادی است که دَوَران و گردش افلاک بر زمین و عناصر فراهم کرده و اینها مرتب موجود شده و میشوند. اما اگر در همین نظام یک قطعه زمین یکباره بخواهد طلا شود، بر روی همین زمین و زیر همین آسمانها، با تعلق همین اشعه فلکی و تأثر همین عناصر، از عبدالله و آمنه؟عهما؟بخواهد یکباره این قطعه طلا گردد. طلا چیست؟ اکسیرِ طلاساز است، نظرش طلاساز است. اصلاً خود همین قطعه اکسیرِ طلاساز است که اگر کنار ابدان قرار بگیرد و بخواهد ابدان را بهشتی کند، همه ابدان بهشتی میشوند. چنین تأثیری را طلا ندارد. باید اکسیر گفت، اکسیری که طلاساز است.
پس هرگاه چنین مولودی بخواهد فراهم شود، چقدر باید شرایط خاصی تعلق بگیرد، تا چنین مولودی و موالیدی مانند او که چهارده مولودند در روی این زمین فراهم گردند؟ این چه شرایط خاصی است! و الآن همان شرایط به بدن بقیةالله صلوات الله علیه تعلق گرفته است و بدن آن بزرگوار محکوم به همان شرایط است. این شرایط الآن موجود است. ولی فقط به آن بدن تعلق میگیرد و در میان تمام ابدانی که مرتب روی
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 215 *»
این زمین بهوجود میآیند و از دنیا میروند و میپوسند، فقط آن بدن است که این شرایط به آن تعلق گرفته و مظهر روح محمدی؟ص؟ است و حقیقت محمدیه به این بدن مطهر تعلق گرفته است.
خیلی امر عجیب است! چقدر باید اسماءالله فعالیت کنند! چقدر باید اسماءالله تعلق بگیرند! تا چنین اموری، چنین شرایطی و چنین محیطی فراهم گردد که محمد در این عالم پا بگذارد! علی در این عالم پا بگذارد! فاطمه در این عالم پا گذارد! و همینطور برای این چهارده نفس مقدس سلام الله علیهم اجمعین در این عالم مظهر پیدا بشود. همه اسماءالله از همین بدنهای مطهر ظاهر شده، و مظهر همه اسماءالله در این عالم همین بدنها هستند.
تا نوبت به امام زمان صلوات الله علیه رسیده است. از وقتی که پدر بزرگوارشان رحلت فرمودند، یا از موقع ولادتشان فرق نمیکند. در آن دورهای که پدرشان زنده بودند، این بزرگوار امام صامت بودند. ولی از وقتیکه بعد از وفات پدر بزرگوارشان این بزرگوار به امامت ظاهری رسیدند و امر امامت به ایشان منتقل شد، این بزرگوار امام ناطق شدند و دیگر به امام صامت هم احتیاج نیست که امام صامتی در کنار حضرت باشد. جریان امام ناطق و امام صامت برای امامانی است که بین محمد و محمدند؟ص؟. حکمی است مربوط به امامان بین مبدأ و منتهی که در وسط بودند. اما این حکم برای ابتداء و انتهاء نیست. محمد رسولالله؟ص؟ اول است، خاتم اوصیاء هم محمد است صلی الله علیهم اجمعین. این دو محمد که در ابتداء و انتهاء هستند؛ مبدأ و منتهایند، از این حکم مستثنی هستند. این حکم که در هر زمان باید امام ناطق و امام صامتی وجود داشته باشد، امام ناطقی و در کنارش امام صامتی باشد، درباره اول و آخر نیست. از این جهت دیگر با بقیةالله امام دیگری نیست که صامت باشد و بقیةالله ناطق باشند.
و معنی اینکه ایشان ناطقند این است که جمیع اموری که در دوره امامت ایشان در عوالم غیب و شهاده میگذرد، تمام بهوجود مطهر ایشان بستگی دارد. در جمیع عوالم
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 216 *»
مظهر برای تعلق اسماءالله به همه اشیاء در غیب و شهاده ایشانند. آنگاه انشاءالله اگر در این امر فکر کنید، چقدر به فضائل بقیةالله واقف میشوید و اجمالاً سعه وجودی این بزرگوار را میتوانید تصور کنید که تمام عوالم غیب و شهاده زیرِ دستِ عنایت این بزرگوار اداره میشود. و تمام اموری که از زمان آدم در این عالم شهاده و عوالم غیب بهواسطه تعلق اسماءالله موجود شده و میشود و نظامی به آنها تعلق گرفته و میگیرد و اثری و تأثیری داشته و دارد، یا تأثّری داشته و دارد، از آن زمان تا زمان رسولالله و از زمان رسولالله تا زمان امام عسکری، و از زمان امام عسکری تا به الآن آنچه از اشیاء موجود شده و وجود مییابند، فاسد شده و فساد مییابند، کمال یافته و مییابند، نقصان یافته و مییابند، همه و همه که به اسماءالله میباشد الآن مظهر همه آنها این بزرگوار است.
و همینطور که زمان جلو میرود و بهتدریج بعضی از اسماءالله که تاکنون تعلق نگرفته؛ یعنی زمینه تعلقش نبوده و بعد از این برای بروز و ظهور بعضی از اسماءالله زمینه فراهم میشود، از الآن تا روز ظهور، و از روز ظهور تا وقت شهادت بقیةالله، از این بزرگوار ظاهر میشود و از طریق وجود این بزرگوار آشکار میگردد و به برکت وجود این بزرگوار آن اسماءالله که تاکنون تعلق نگرفته تعلق میگیرد و همینطور ادامه دارد.
از این جهت است که این بزرگوار در میان اوصیاء رسولالله؟ص؟ به لقب شریف بقیةالله([178]) و لقب شریف قائم ممتاز شدهاند([179]) به این القاب ممتاز شدهاند و مورد
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 217 *»
توجه همه ائمه قرار گرفتهاند. وقتیکه رسولخدا؟ص؟ به انوار اوصیاء خودشان که خدا در شب معراج به ایشان نمایاند نگاه کردند، انوار ایشان را که دیدند، نور بقیةالله از همه درخشانتر بود.([180]) و طبق نقلی در وسط بود و انوار اوصیاء دور این نور در حرکت بود. رسولالله؟ص؟ سؤال کردند: این نوری که از همه درخشانتر است کیست؟ خداوند معرفی کرد: این وصی دوازدهمین شما است.([181]) خصوصیت این بزرگوار از همین جهت است. البته رسولالله از همه افضلند، بعد امیرالمؤمنین از همه افضلند، بعد امام حسن، بعد امام حسین، بعد این بزرگوار، بعد سایر ائمه و بعد فاطمه زهراء سلام الله علیهم اجمعین هستند به حسب فضیلتی که خودشان بیان کردهاند.
اما این امر اختصاص است نه فضیلت، از اختصاصات حضرت است، از جهاتی است که آن حضرت به این خصوصیت در تمام این دوره ممتاز شده است. و دوره خیلی طولانی است! ببینید الآن متجاوز از هزار سال است که امامت میفرماید و بعد از این هم خدا میداند دوران امامت این بزرگوار چقدر طول بکشد تا ظاهر شود. وقتی هم که ظاهر میشود دولت دولت مهدی است، حکومت حکومت مهدی، سلطنت سلطنت مهدی صلوات الله علیه است. حتی وقتیکه امام حسین؟ع؟ رجعت میفرمایند، سلطنت سلطنت مهدی است. تا امام زمان صلوات الله علیه در قید حیاتند که سلطنت سلطنت مهدی است، شهید هم که میشوند، از دنیا هم که میروند سلطنت سلطنت مهدی است. حسین صلوات الله علیه سلطنت میفرماید اما تحت لواء مهدی. پرچم پرچم مهدی است، حکومت حکومت مهدی است. تا رجعت رسولخدا؟ص؟ حکومت حکومت مهدی، لواء لواء مهدی و سلطنت سلطنت مهدی است. همیشه نام مهدی آلمحمد؟عهم؟ است. خدا چه عنایتی به این بزرگوار فرموده است! و چه اختصاصی به بقیةالله کرامت کرده است! الآن این بزرگوار حامل
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 218 *»
تمام اسمهایی است که از زمان آدم به عوالم تعلق گرفته است و عوالم به آنها برپا و موجود است تا زمان خودش، و از زمان خودش تا زمان ظهورش هرچه عوالم اقتضاء کنند که از اسماءالله ظاهر شود و تعلق بگیرد، از او ظاهر میشوند و تعلق میگیرند. همه اینها را فقط خدا میداند! چقدر امر این بزرگوار عجیب است!
این مقدمه بود که طول کشید، دیشب هم مقداری اشاره کردم. البته نوعاً معلوم است، از باب تذکر است تا متوجه امر مصیبت شویم. همه ایشان که مظاهر اسماءالله بودند، و خود این بزرگواران؛ این چهارده نفس مقدس که خود اسماءالله بودند. در این مظاهر هم که ظاهر شدند مظاهر اسماءالله شدند، حتی آقای شریف طباطبائی فرمودند: بدن امام خودش اسم خدا است و اسم اعظم خدا است.([182]) همین بدن عرضی دنیوی امام هم اسم خدا است. پس به تعبیری میتوانیم بگوییم مظهر اسم خدا است، به تعبیری که این بزرگوار میفرمایند: خودش اسم خدا است. هریک را هم بگوییم درست است. اما انبیاء، اوصیاء و کاملین را اینطور نمیتوانیم بگوییم، آنها را باید بگوییم مظاهرند.
چون در عالم اسماء و صفات خدا، در آن عوالم، جز محمد و آلمحمد؟عهم؟ که خودشان اسماءالله و صفاتالله هستند هیچکس دیگر آنجا نیست، در آنجا هیچیک از انبیاء نیستند، هیچیک از اوصیاء، هیچیک از کاملین نیستند. آن عالم عالمی است که آن را عالم لاهوت میگویند، عالم اسماءالله و صفاتالله میگویند. هیچکس آنجا نیست، فقط محمد و آلمحمد؟عهم؟ آنجا هستند؛ حقیقتشان، اصلشان آنجا است. اینکه آقای شریف طباطبائی بارها فرمودهاند: کسی برای ما از خدا خبر میآورد که از نزد خدا آمده باشد. و چهکسی از نزد خدا آمده؟ آدم از آنجا آمده؟ نوح از آنجا آمده؟ ابراهیم از آنجا آمده؟ نه. هیچیک اینها آنجا نبودند، آنجا فقط
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 219 *»
محمد و آلمحمد؟عهم؟ بودند.([183])
پس آنها به این معنا اسماءالله و صفاتالله هستند و به این معنا صحیح نیست که برای انبیاء، برای اوصیاء و برای کاملین بگوییم. مظهر میتوانیم بگوییم و به اعتباری مجازاً اسماءالله میتوانیم بگوییم. حال انبیاء که اسمالله شدند، همین اندازه که مظهر شدند، اسمالله شدند. اما درباره این بزرگواران هر دو تعبیر درست است به حقیقت تعبیر. هم میتوانیم بگوییم این بزرگواران در همین مقام، در همین بدن جسمانی دنیوی عنصری و بدن عرضی ظاهری اسم خدایند، هم میتوانیم بگوییم مظهر اسم خدا هستند، برای آنچه از اسماءالله که از ایشان ظاهر شده است. این مقدار را بهطور مقدمه اشاره کردم.
با چنین مقام و منزلتی، مغلوبیت و مظلومیت را قبول کردند، مصائب و ظلمهایی را که از دشمنان بر ایشان وارد شد تحمّل و قبول فرمودند. انبیاء هم به تبعیت قبول کردند. وقتیکه منیر آنها شکست خورد، وقتیکه منیر آنها مغلوب شد، آنها هم که نورند به حقیقت نور بودن و در نشاندادن منیر صادقند و از منیر خود تخلف ندارند، آنها هم بلاءها و مصائب را پذیرفتند. سلسله انوار بعد از ایشان که اوصیاء بودند، بزرگان بودند آنها هم قبول کردند که مغلوب باشند، آنها هم قبول کردند مظلوم باشند و ظلمهای دشمنان را به هرگونه هست بپذیرند. تا وقتیکه دیگر خدا نمیپسندید و نمیخواست، آنگاه غلبهای از ایشان ظاهر میشد؛ مثل زمان انبیاء گذشته.
نوح نفرین کرد خداوند همه را غرق کرد. برای نشاندادن اینکه ولیّ خدا در نزد خدا خیلی محترم است، ولیّ خدا عزیز است، در نزد خدا شریف است، مظهر اسم خدا است. همین اندازه گفت: خدایا! اینها بندگان تو را گمراه کردند و خودشان در
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 220 *»
گمراهی قرار گرفتند، خدایا! اینها دیگر نمیزایند مگر کافر و فاجر، و نفرین کرد.([184]) خداوند غلبه را نصیب او فرمود. آنگاه گوشهای از تصرف و از موقعیت او را نشان داد. همینطور هریک از انبیاء که نفرین فرمودند و قومشان هلاک شدند، گوشهها و نمونههایی بود که خداوند ارائه میفرمود که ببینید اولیاء ما اینها هستند، انبیاء ما اینطور هستند.
اما از زمان رسولخدا؟ص؟ که آن بزرگوار را خدا برای عالمین رحمت قرار داده و ما ارسلناک الّا رحمةً للعالمین([185]) از زمان این بزرگوار به برکت رسولخدا؟ص؟ دیگر بلاء عمومی؛ مثل بلاءهای امتهای گذشته از این امت مرتفع شد. دیگر آنگونه غلبهها ظاهر نمیشود. لزومی هم ندارد. چون دیگر بشر اینقدر توانسته فکر بکند، به این درجه رسیده که بتواند فکر کند و بفهمد که اگر نبی؛ رسولالله یا وصی او امیرالمؤمنین یا هریک از اوصیاء حضرت، هلاکت عمومی خلق را بخواهند هیچ مانعی نیست و انجام میشود. بهجهت اینکه تمام انبیاء گذشته، تمام اوصیاء گذشته در نزد این بزرگواران خضوع و خشوع کردند، عظمت ایشان را بهمردم نشان دادند، بههمه فهمانیدند و همه میدانند، همه باخبر شدهاند. اینطور نیست که کسی خبردار نباشد.
چون همان مردمی که در زمان رسولخدا اسلام آوردند؛ یهودی یا نصرانی یا مجوسی بودند یا هر مذهبی داشتند بههرحال از حرفهای انبیاء و گزارشهای انبیاء درباره محمد؛ آخرین پیغمبران؛ خاتمالانبیاء و اوصیائش صلوات الله علیهم باخبر شده بودند، همه اجمالاً میدانستند که تمام انبیاء نزد آن حضرت خاضع و خاشعند. اگرچه اختلاف کردند که این محمد همان محمد است یا نه، این خاتمالانبیاء همان است یا نه؟ این اختلافِ در مصداق بود، اگرنه در خود موضوع و در خود این امر، دیگر هیچیک از افراد بشر در شک نبودند که قطعاً و یقیناً خداوند چنین کسی را میفرستد و در نزد خدا از همه انبیاء افضل و اشرف است و او حبیب خدا است. و اگر خدا به
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 221 *»
دیگران محبتی دارد به برکت او است. لاحبیب الا هو و اهله([186]) اجمالاً همه اصل مطلب و اصل امر را میدانستند. بعد روی اغراض، هواها و هوسهای نفسانی گفتند این آن پیغمبر نیست. اگرنه در اینکه چنین کسی هست و خواهد آمد و قطعاً نزد خدا بر همه شرافت دارد، همه قبول داشتند.
خداوند به برکت این بزرگوار این غلبههای ظاهری را برداشت، و بنا شد امر بر مقهوریت باشد. آنگاه شما ببینید حاملان اسماء و صفات خدا؛ بلکه خود اسماء و صفات خدا باید چنین مغلوبیت و مظلومیتی را بپذیرند. کسانی که به اشاره انگشت آنها عوالم دارد میچرخد، باید اینقدر مظلوم و مقهور باشند! در همین اوقات و ایام بوده که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حقش غصب شد، رسولخدا را از دست داده، فاطمه زهراء را با آن همه مصائب از دست داده، حق فرزندانش؛ فدک را گرفتهاند. از همه مهمتر اینکه دین رسولخدا را که برای امیرالمؤمنین به ارث گذارده و امیرالمؤمنین را حافظ آن قرار داده دارند غارت میکنند، از هر جای آن دارند میزنند و میبرند.
همان خواب رسولالله که رسولخدا در خواب دیدند، امیرالمؤمنین بهچشم میبینند. البته خواب رسولالله هم با چشم مبارکشان بود، اما هنوز واقع نشده بود. رسولالله خواب دیدند و خواب حضرت معلوم است مثل خوابهای ما نیست، واقعیت به حضرت ارائه میشد. دیدند که بوزینههایی بر منبر حضرت بالا میروند و پایین میآیند و مردم را عقب عقب بهطرف کفر و جاهلیت اولیٰ میبرند.([187]) از وقتیکه رسولخدا این خواب را دیدند، دیگر خندان دیده نشدند. اینقدر دل مطهرشان را غم گرفت که دیگر متبسم دیده نشدند تا وقتیکه از دنیا رحلت فرمودند.([188]) ببینید به امیرالمؤمنین چه گذشته است که با چشم خود مشاهده میکردند که مثل اولی ملعون بر منبر رسولخدا بالا
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 222 *»
میرود، در محراب رسولخدا به امامت میایستد، ادعای مقام و خلافت رسولالله را دارد و دین خدا را غارت میکنند. بهطوری که بعدها خود این بزرگوار از این مدت و از این دوره گزارش اجمالی داد فرمود: فصبرتُ و فی العین قَذیٰ و فی الحلق شَجا([189]) صبر کردم مثل صبر کردن کسی که خار در چشمش رفته باشد و استخوان در گلویش گیر کرده باشد.
امیرالمؤمنین؟ع؟ با آنکه مظهر اسماء و صفات خدا است، خودش اسمالله اعظم است، اما وجود آن ملعونها، آثارشان، اقوالشان، افعالشان را تحمل میفرماید که همه به وجود مطهرش، به اراده مطهر و مقدس آن بزرگوار بستگی داشت. اما همه آنها را حفاظت کند و سر جایشان نگه دارد و فرصت بدهد و مهلت بدهد. چرا؟ برایچه؟ تا انذار بفرمایند، ما را بترسانند، ما را از این دوره و از این محل و از این جایی که هستیم بکَنند، صعود بدهند و بهپرواز در بیاورند، بپرانند تا شاید نجات بیابیم. چون به هیچطور دیگری ما انذارپذیر نبودیم؛ به هیچطور دیگری. هرچه میگفتند در گوشهای ما فرو نمیرفت، هرچه میفرمودند در دلهای ما اثر نمیکرد. رفتارشان در دلهای ما اثر نمیکرد، چنانکه اثر نمیکند. میبینیم که اثر نمیکند. هرچه وصفشان، حالاتشان و احوالشان را بگوییم، هیچ تأثیری نمیگذارد.
اما قبول مصائب چه انذاری است که همینکه یکباره متذکر آنها میشویم، چطور ما را از همهچیز میکند و ما را متنبه میسازد، ما را از همه دنیا و آنچه در دنیا است بیزار میکند! دیگر کجا مؤمن به دنیا، مظاهر دنیا و شئونات دنیا علاقهمند است! کجا مؤمن به این دنیا و شئونات پست دنیا دلبند میشود که بشنود اولیائش در چنین شدتها بودند و از دست صاحبان دنیا، حاملان دنیا و ابناء دنیا _ پناه به خدا! _ این همه بلاء دیدند، این همه مصیبت کشیدند، و هنوز هم در دنیا بماند و تکان نخورد، نمیشود. دلها کنده میشود، فریادها از سینهها برمیخیزد و نالهها شروع میشود. میبینید که در همه تأثر پیدا میشود.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 223 *»
خود این تأثر، پذیرفتنِ انذاری است که این بزرگواران میفرمایند. خدا را شاکریم بر اینکه دلهای ما انشاءالله نمرده است و به نور ولایت زنده است که در غم این بزرگواران متأثر میشویم، و در مصیبت وارده بر ایشان ناله میکنیم؛ مخصوصاً بر مصائب فاطمه زهراء؟سها؟ که آن بزرگوار باب المصائب شد و قبول مصائب فرمود و با قبولکردن او، بر اهل ولایت و حاملان ولایت جرأت ورزیدند، جسارت کردند و مصیبتها وارد ساختند.
مرحوم سید هاشم بحرانی در این باره قطعه خوبی دارد، میگوید: اگر سقیفه نبود کربلاء نبود. اگر سقیفه نبود، اگر نبود آن هیزمهایی که در خانه فاطمه آوردند، کجا کربلاء پیدا میشد؟! و الآن همان هیزمها نزد امام زمان موجود است. حضرت آن هیزمها را نگه داشتهاند که وقتی ظهور فرمودند و آن دو ملعون را از قبر بیرون آوردند و آنها را زنده کردند و محاکمه فرمودند، با همان هیزمها آن دو ملعون را بسوزانند.([190]) نه یک بار، که امام میفرماید: در هر شب و روز هزار مرتبه آنها را زنده میکنند و میسوزانند، باز زنده میکنند و میسوزانند.([191]) با این همه مظالم! مگر عذابشان یک بار و دوبار است؟! بقیةالله آن هیزمها را نگهداشتهاند. سبحانالله! چه عرض کنیم. آیا نباید بگوییم ساعد الله قلبک یا بقیةالله! آن بزرگوار چه قلبی دارد که بهچشم خودش آن هیزمها را میبیند. هروقت آنها را مشاهده میکند مگر از آن آتشسوزی در خانه مادرش فاطمه زهراء یادش نمیآید؟ مرحوم سید هاشم بحرانی در خطاب به امام حسین؟ع؟ میگوید: همان دستهایی که بهصورت مادرت زهراء سیلی زد، همان دستها هم در کربلاء عمههای تو و خواهران تو را غارت کردند.
و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 224 *»
مجلس 36
(شب شنبـه _ 8 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 225 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
در این آیات خداوند فاطمه زهراء؟سها؟ را یکی از آیات بزرگ خود معرفی فرموده است و آن بزرگوار را به عنوان نذیر و ترساننده بشر از عذاب خدا معرفی میفرماید که آن بزرگوار نذیر است و بشر را ترسانیده است. حال هرکس میخواهد تقدم بجوید و انذار گیرد و از عذاب خدا بترسد، دامن همّت به کمر زند، پای قبول در میان نهد و در امر ولایت داخل شود و به برکت فاطمه زهراء؟سها؟ نجات بیابد. و هرکس نمیخواهد، قدم جلو نگذارد، هلاک شود و گرفتار عذاب خدا گردد و در سجین جای گیرد. نذیر به این معنا است.
عرض شد در جاهایی از قرآن خداوند انبیاء خود را به منذر و نذیر بودن معرفی میفرماید و در بعضی موارد بشیر میفرماید، مبشر همراه با نذیر و منذر است. اما بعضی جاها نذیر و منذر را تنها میفرماید بدون ذکر بشیر و مبشر. در هرجا که سخن از بشارت بهمیان میآید و اینکه انبیاء و اولیاء؟عهم؟ بشارتدهندگان به رحمتهای خدا،
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 226 *»
بشارتدهندگان به فضل خدا و کرم خدا هستند، بشارتدهندگانند به اینکه اگر به مقتضای عقل و دین و نور ایمان رفتار کنید؛ یعنی از داعیان بهحق محمد و آلمحمد؟عهم؟، انبیاء و اوصیاء؟عهم؟ تبعیت کنید، نجات مییابید و در دار رضای خدا که بهشت است قرار خواهید گرفت. هرجا سخن از بشارت فرموده و انبیاء و اولیاء را به بشیر و مبشر معرفی فرموده است، بلافاصله از منذر و نذیر بودن ایشان هم سخن بهمیان آورده که ایشان ترساننده هم هستند و بشر را از عذاب خدا، از عملکردن به مقتضای جهل میترسانند؛ جهلِ در مقابل عقل که ظلمت کفر و ظلمت شقاوت باشد که اگر به مقتضای جهل، عناد، لجاج، کفر، انکار و بهطور کلی به مقتضای جهت نفسی که انیت است رفتار کنید، در دار غضب خدا و در عذاب خدا خواهید بود. پس بلافاصله بعد از ذکر بشارت، از انذار و ترسانیدن سخن بهمیان میآورد.
اما مواردی در قرآن هست که فقط انذار و منذر بودن و نذیر بودن آنان را فرموده و از بشارت سخنی بهمیان نیامده است؛ مثل همین آیه که در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ است که بعد از آن سوگندها میفرماید انها لاحدی الکبر نذیراً للبشر فاطمه زهراء یکی از آیات بزرگ خدا و ترساننده بشر است. دیگر از بشارت دادن زهراء؟سها؟ سخنی نفرموده است. پس معلوم میشود که بشارت، فرع و در تبعیت است و در مورد این بزرگوار اصل انذار است.
در این چند شب که برای اقامه مجالس عزاء فاطمه زهراء؟سها؟ موفق بودیم، توضیحاتی که عرض کردم به این مطلب منتهی شد که این دوره از عالم دورهای است که اقتضاء کرد جهت نفسی غلبه داشته باشد، این دوره از عالم دورهای است که اقتضاء میکند ظلمت غلبه داشته باشد و نور مغلوب باشد. بعلاوه در دوره اقبال هستیم اما مراتب ادبار را طی میکنیم. آنگاهی که خداوند به عقل فرمود ادبار کن، عقل ادبار کرد و عوالم تا این عالم خاکی پیدا شد. از اینجا که صعود میکنیم و ترقی میکنیم، همان درجات ادبار را داریم طی میکنیم.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 227 *»
مثال عرض کردهام که ما هنوز در چاه ادبار هستیم. هرچه هم از این چاه بالا رویم هنوز در چاهیم. و تا از چاه خارج نشدهایم، محکوم به احکام چاه هستیم و ظلمت بر ما حکومت دارد، ضیق، بُعد و دوری بر ما حکومت دارد، تا این دوره تمام شود. آنگاه که این دوره تمام شد در فضائی خارجِ از چاه ادبار قرار میگیریم که غیر از این فضاء است. آنجا فضاء نورانی است که آن دوره از اول ظهور امام زمان عجل الله تعالی له الفرج شروع میشود، دورهای است که اول ظهور عقل کلی در این عالم و تعلق عقل کلی به این عالم است؛ یعنی وجود مقدس بقیةالله و ظاهرشدن امر آن بزرگوار.
در این دوره ابتدائی چون غلبه با ظلمت و جهت نفسی و انیت است اقتضاء کرده که همیشه ما را از مقتضَیات این عالم و این مراتب بترسانند. در هرجا هستیم، در هر درجهای که هستیم ما را بترسانند. کفار را از کفرشان میترسانند، منافقین را از نفاقشان میترسانند، مؤمنین را هم از همین درجاتی که طی میکنند میترسانند که نکند در این درجه توقف کنید و فکر کنید که اینجا منزل است و وطن است؛ بلکه هرچه ترقی کردید باز قرار نگیرید، به این حدی که دارید راضی نشوید. البته این بر فرضی است که مؤمنین بتوانند ترقی کنند و برایشان صعودی باشد. در هر درجه ترقی و صعود، مرتب انذار منذرین کنار گوش بشر است حتی مؤمنین؛ مثل کسیکه دارد از چاه بالا میآید. نیم متر که بالا آمده خیال میکند از چاه نجات یافته، به گوش او میرسانند که تو هنوز در چاهی، غافل نشو، قرار نگیر. اینجا هم چاه است و احکام چاه بر آن جاری است. ترقیکن، اینجا نایست. این ترسانیدن است، و هرچه بالا میآید مرتب او را میترسانند. یک متر بالا آمده، سه متر از چاه بالا آمده، فکر میکند ترقی کرده به منزل رسیده است. چون در هر درجهای که بالا میآید و نسبت به درجه پایین مقایسه میکند میبیند گویا نزدیکتر شده، گویا از چاه نجات یافته است، ولی خبر ندارد که تمام این مدارج مدارج ادبار بوده، همه این مراتب مراتب چاه است، از این جهت او را انذار میفرمایند و میترسانند.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 228 *»
عرض کردم این ترساندن با اقوالشان بوده. در گفتار و فرمایشاتشان بشر را ترسانیدند. در فرمایشات خدا، در فرمایشات انبیاء، اوصیاء و محمد و آلمحمد؟عهم؟ آنقدر فرمایش رسیده در اجتناب از دنیا، دلنبستن به شئونات دنیا، همرنگ نشدن و مأنوس نشدن با اهل دنیا، قدم نگذاردن جای قدم اهل دنیا، فریفته نشدن به زخارف دنیا و دلنبستن به شئونات دنیا؛ اینقدر در قرآن و در فرمایشات انبیاء، اوصیاء و ائمه معصومین؟عهم؟ در این باره فرمایش رسیده که احصاء نمیشود کرد، خیلی زیاد است! به شکلهای مختلف، به تعابیر مختلف، با مثال زدنهای مختلف مرتب فرمودهاند. ولی این بشر انذار پذیر نبوده و قبول نکرده، در دل او اثر نگذارده و در او تأثیری نکرده است. در قول اینطور گفتند و فایدهای نبخشید.
همه انبیاء، همه اوصیاء و در صدر ایشان محمد و آلمحمد؟عهم؟ در عمل نشان دادند و انذار فرمودند. زهدشان در دنیا انذار بود، رغبتشان به آخرت انذار بود، قناعتشان به آنچه در دست داشتند و اینکه در پی حرام نمیرفتند انذار بود. با اینکه مالک کل عالم بودند و همه عالم مال ایشان بود، اما بهظاهر شریعت احترام میگذاردند و حرام مرتکب نمیشدند، حرام نمیطلبیدند و حرام نمیخواستند، عملاً قناعت میفرمودند به آنچه خدا به ایشان روزی فرموده؛ بلکه آنچه خدا به ایشان داده بود آن را هم برای خود نگه نمیداشتند. و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة([192]) با نهایت احتیاج و نیازمندی، مال خود را به مساکین میدادند، به ایتام اطعام میکردند، به نوع بینوایان رسیدگی میکردند. با اینکه از نظر مذهب فرق داشتند، نوعاً همان مساکین سنی بودند. درباره حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه که بارها شنیدهاید در روز دوازدهم که بدن مطهر سیدالشهداء را دفن میکردند تمام زخمها در روی سینه مطهرش بود، تمام زخم شمشیرها، زخم نیزهها، زخم تیرها همه سمت صورت مبارکش بود، ولی دیدند پشت شانه حضرت یک اثری است. از حضرت
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 229 *»
سجاد؟ع؟ سؤال کردند که این اثر چیست؟ حضرت فرمودند: این اثر انبانهایی است که پدرم در همه شب به دوش میکشید و در آنها نان، پول و غذا بود که برای بیوه زنان، ایتام و مساکین میبردند.([193]) راجع به حضرت سجاد؟ع؟ همینطور دارد که راوی میگوید: دیدم حضرت نیمه شب از خانه بیرون آمدند و چیزی به دوش داشتند و حرکت میکردند که یکباره آن کولهبار از دوششان افتاد و آنچه در آن بود ریخت. حضرت دعاء کردند: خدایا! تو مرا کمک کن در رسانیدن اینها را به اهلش، و مشغول جمعآوری شدند. نزدیک شدم دیدم قرصهای نانی است که حضرت در سارغ([194]) بسته بودند و به دوش مبارک میکشیدند. عرض کردم: اینها چیست؟ فرمودند: برای ایتام و مساکین است. حضرت آمدند در جایی که نوع مساکین بهسر میبردند و در خواب بودند، کنار بالین هریک از آنها یک قرص نان، دو قرص نان به اقتضاء احتیاجشان گذاردند و رفتند. وقتیکه امام سجاد از دنیا رحلت فرمودند، مساکین فهمیدند که آن آقایی که به ایشان کمک میفرمود، علی بن الحسین امام سجاد؟ع؟ بودند.([195]) امیرالمؤمنین همینطور بودند. همه ائمه؟عهم؟ با نشان دادن این امور که خودشان به قُوت اکتفاء میکردند؛ بلکه قُوت خود را هم به مساکین میدادند، در عمل انذار فرمودند.
سوره هل اتی بهواسطه این عمل شریف و مقدّسی که در خانه زهراء واقع شد نازل گردید. امیرالمؤمنین، فاطمه زهراء، امام حسن، امام حسین و فضه صلوات الله علیهم روزه گرفتند و برای هرکدام یک قرص نان سر سفره تهیه کرده بودند. موقع افطار درِ خانه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 230 *»
را زدند. کیست در میزند؟ مسکینی از مساکین هستم یا اهلبیت النبوة! به من کمک کنید. حضرت امیر فرمودند: من به آب افطار میکنم و قرص نانشان را برداشتند که به مسکین بدهند، فاطمه زهراء هم گفتند: من هم به آب اکتفاء میکنم، این نان من را هم بدهید. امام حسن، امام حسین هم گفتند، فضه هم همینطور. آن شب را با آب افطار کردند. فردا را هم روزه گرفتند. موقع افطار پنچ قرص نان تهیه کرده، سر سفره گذاردند دوباره در زده شد. کیست؟ یتیمی از ایتام هستم، به خاندان رسالت پناه آوردهام، به من کمک کنید. امیرالمؤمنین همانطور فرمودند: من امشب به آب اکتفاء میکنم، نان را مرحمت کردند. همینطور همهشان. فردا را هم روزه گرفتند. موقع افطار پنج قرص نان تهیه کردند، باز در زده شد. کیست؟ اسیری هستم، به خاندان رسالت پناه آوردهام. همانطور قرص نان خود را دادند. آنگاه که سه روز متوالی روزه گرفتند و با آب افطار کردند، سوره هل اتی نازل شد، و در این سوره خداوند میفرماید: و یُطعمون الطعام علی حبّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً . انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاء و لا شُکوراً ([196]) پس سوره مبارکه هل اتی در شأن، جلالت و عظمت این خاندان نازل شد.([197]) البته باید این سبب فراهم میشد، تا این سوره مبارکه که از ذخائر فضائل خاندان عصمت و طهارت است نازل شود.
پس به این ترتیب در اعمالشان نشان میدادند و انذار میفرمودند تا شیعیانشان و دوستانشان؛ آنهایی که در آنها حتی یک ذره مهر، محبت و ولایت است به برکت این انذارها متوجه شوند، دل به این دنیا و زخارف دنیا نبندند و برای دنیا، کسب دنیا و شئونات دنیا مرتکب حرام نشوند و خدا و اولیاء خدا را به سخط نیاورند. در عمل اینطور انذار فرمودند. تمام امورشان همینطور بود. شما یکیک امور ایشان را که دقت بفرمایید، در همه آنها از جمیع شئون دنیا اجتناب داشتند. شما در زندگانی سیزده
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 231 *»
معصوم، یک امر از امور دنیا را پیدا کنید و نشان بدهید! حال ما زندگانی امام زمان را نمیدانیم، ولی قطعاً مثل اجداد طاهرینش است. چه فرق میکند؟! در زندگانی چهارده معصوم، شما یک امر از امور دنیا، یک شأن از شئون دنیا را نشان بدهید که در آن میلی رغبتی نشان داده باشند.
در جمیع امور دنیا دستور دادهاند که دنیا را در همه چیزش دنیای بلاغ بگیرید، نکند دنیای شما دنیای ملعونه باشد. در همه چیزش آن را دنیای بلاغ بگیرید. امیرالمؤمنین در دو کلام خلاصه فرمود: دنیا دو دنیا است: یک دنیا دنیای بلاغ است و یک دنیا دنیای ملعونه است.([198]) دنیای بلاغ آن است که شما را به آخرت برساند و وسیله کسب آخرت شود. اگر دنیا اینطور باشد؛ مثل امیرالمؤمنین؟ع؟ یک آنش را با بهشت عوض نمیکند. وقتی دنیای بلاغ باشد؛ یعنی دنیایی که شما را به آخرت برساند و وسیله کسب آخرت باشد، امیرالمؤمنین اینطور میفرماید که من حاضر نیستم یک آن، یک لحظه از این دنیا را با بهشت _ بهشت با آن بزرگی _ عوض کنم!([199]) برای چه این را فرمود؟ برای این فرمود که دنیا وسیله کسب آخرت است. بلاغ معنایش همین است که با این دنیا؛ اگر عمر است، اگر سلامتی است، اگر نعمت است، اگر مال است، اگر فقر است، اگر مرض است، هرچه از دنیا است، وقتیکه برای شما وسیله کسب آخرت و کسب درجات و مراتب علیین باشد، اینطور دنیا دنیای بلاغ میشود.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 232 *»
اما اگر غیر از این باشد، شما را پایبند خود کند، به معاصی بکشاند، به غضب خدا و غضب اولیاء بکشاند، این دنیای ملعونه میشود؛ هر طورش باشد، هر شکلش باشد و تحت هر عنوانی باشد، حتی اگر تحت عنوان دین و دیانت باشد اما بر خلاف رضای خدا باشد، بر خلاف رضای اولیاء باشد، دنیای ملعونه است و انسان را به جهنم و سجین میبرد.
پس در جمیع اعمال این بزرگواران شما نمیتوانید عملی را نشان بدهید که در آن عمل میل و رغبتی به امر دنیا و شئونات دنیا داشته باشند. این انذارها برای چه بوده؟ سیره و زندگانی رسولخدا و ائمه را مطالعه کنید، امورشان را مطالعه کنید، قرآن و روایات را مطالعه کنید. این بزرگواران آمدهاند که اسوه و قدوه باشند؛ یعنی ما به آنها اقتداء کنیم و از آنها تبعیت کنیم. اگر تبعیت کردیم و اقتداء کردیم، امام ما و مقتدای ما هستند. اگر اقتداء نکردیم و تبعیت نکردیم امام ما و مقتدای ما نیستند. اگر شما در نماز جماعت از صف فاصله گرفتید، با امام رکوع نکردید، با امام سجود نکردید، با امام قیام نکردید، خودتان بهحال خودتان و بهوضع خودتان نماز گزاردید، نمیگویند در این جماعت شرکت کردید، نمیگویند در نماز آن امام جماعت امام شما است، نمیگویند شما در نماز مأموم آن امام هستید؛ بلکه میگویند شما خودتان امام خودتان شدهاید. ائمه ما را که خداوند امام نامیده است از همین جهت است «انما جعل الامام اماماً لیُؤتَمَّ به»([200]) خدا امام را روی زمین قرار داد، برای اینکه به او اقتداء شود، برای اینکه اطاعت گردد، اتباع شود و از او متابعت بشود. اگرنه چه فایده دارد؟ باید متابعت بشود.
البته تابعین حقیقی که یک سر مو در اطاعت، بندگی و اتّباع امامشان تجاوز نکردهاند، پیامبران و بزرگان دین هستند بهحسب مراتبشان، که در این زمانِ ما چهار پیغمبر هستند و سی نفر نقیب و طبق نقلی هفتاد نجیب یا بیشتر و کمتر، این بزرگواران به حسب رتبه و مقامشان مأمومین حقیقی برای بقیةالله صلوات الله و سلامه علیه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 233 *»
هستند و به برکت ایشان عالم برپا است و این نظام میچرخد. ما بیچارهها، مساکین و روسیاهها هم به برکت آنها موجودیم، به برکت آنها زندهایم و به برکت آنها به ما نعمتها میرسد. اما اطاعت و اتّباع ما از امام در امامتش برای ما مظهریت و عینیّتی ندارد. ما کجا به اماممان اقتداء کردهایم؟ چه موقع در طاعاتمان اقتداء کردهایم؟ آیا امام زمان همینطور طاعات را از ما میخواهد؟ با همین طاعات ما میتوانیم خدمت امام زمان سر بلند کنیم و بگوییم آقا مثلاً ما در نماز به شما اقتداء کردهایم؟! در وضوء به شما اقتداء کردهایم؟ نه، اتّباع واقع نشده است. آن وضوی بقیةالله کجا! آن نماز بقیةالله کجا! آن اعمال و طاعات بقیةالله کجا! اتباع ما کجا! نمیتوانیم بگوییم اتباع داریم.
آری! یک ظاهری، یک صورت ظاهری را میتوانیم اسمش را بگذاریم که انشاءالله مطابق دستور آن بزرگوار است، طبق روایاتی که از اجداد طاهرینش رسیده و آن بزرگوار هم امضاء فرموده، و الآن تقلید او را داریم و به فتوای آن بزرگوار رفتار میکنیم و تابع فرمایشات او هستیم. یک ظاهری را میتوانیم بگوییم اما نمیشود اسم اینها را اطاعت و اتّباع گذارد و اسباب تحققبخشیدن به معنای امامت و مأمومیت دانست. معاصیمان که پناه به خدا. در معاصی تابع چه کسی هستیم؟ در معاصی نعوذبالله بگوییم تابع بقیةالله هستیم؟! آن آقا امام ما است؟! در این هرج و مرجهای زندگانیمان بگوییم تابع امام زمان هستیم؟! این هرج و مرج در زندگی، این اسراف کاریها، این بازیها که در میآوریم، در سر سفرههایمان، چیدن سفرههایمان، خوردن غذاها، پوشیدن مردها لباس زنها را، رفت و آمدها، مجالستها، خندهها، هرزگیها، وقتگذرانیها، بیهودهکاریها، اینها را بگوییم تبعیت از امام زمان است و آن بزرگوار امام ما است؟!
پس این بزرگواران در عمل انذار فرمودند. اعمالشان را طوری قرار دادند که ما را به دنیا بیرغبت کنند و طالب آخرت سازند. اگر حقوق الهیه به اموالمان تعلق گرفت بپردازیم. همچنین شئونات دین خدا را رعایت کنیم، بهنعمتهای خدا احترام
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 234 *»
بگذاریم، نکند مورد نفرین و خشم امام زمان قرار بگیریم، مگر امام زمان در جریان نیستند؟ مگر این نعمتها از دست آن بزرگوار به ما نمیرسد؟ نعمت عمر است از دست او میرسد، نعمت وجود است از دست او میرسد؛ با وسائطی که بین ما و بین آن بزرگوار است. نعمتهای ظاهری و باطنی همه و همه بهدست بقیةالله، با توسط وسائطی که بین ما و ایشان است بهدست ما رسیده. آنگاه آن بزرگوار رفتار ما را در این نعمتها، استفاده ما از این نعمتها را نمیبیند؟! نعمت عمر است، سلامتی است، استعداد است، این ظاهر به این آراستگی؛ چشم میبیند، گوش می شنود، زبان میگوید، دست قدرت دارد، پا حرکت میکند، کار به انجام میرسد، نیرو در این بدن فراهم میشود و بعد مصرف میشود و بهکار گرفته میشود، همه اینها از دست چه کسی به ما میرسد؟ آیا صاحب کار نمیفهمد که ما چه میکنیم؟ صاحب این نعمتها نمیداند که ما با این نعمتها چگونه رفتار میکنیم؟!
چرا اسم آن حضرت صاحبالامر شده؟ چرا اسمش صاحبالزمان شده؟ چرا صاحب عصر است؟ چرا امام وقت است؟ چرا حجت خدا است؟ اگر نداند و نفهمد و از مصرفکردنهای ما بیخبر باشد، از صرفکردن و خرجکردنهای ما بیخبر باشد، دخل و خرج ما را نداند که بر ما نمیشود حجت باشد. حجت آن است که خداوند فردای قیامت در جمیع امورمان به او با ما محاجه میکند. همه امور زیر نظرش است. هیچچیزی از احاطه علمی آن بزرگوار خارج نیست.
صاحبالامر است؛ امر به آن معنای مطلقش: هم مقام مشیت دست او است و در او ظاهر است؛ وکر مشیةالله، لانه مشیت خدا است. هم امر مفعولی؛ یعنی متعلق مشیت هم در دست او است که عالم امکان باشد و آنچه در عالم امکان است، همه و همه در دست او است و او صاحبش است. صاحب؛ یعنی کسی که همراه است، هیچگاه از دست او خارج نیست، مصاحبت دارد. همچنین در جمیع شئون، در همه امور آن بزرگوار همراه است.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 235 *»
صاحبْ عربی است. حال ما میگوییم صاحب؛ یعنی مالک. یکی از شئونات صاحب، مالکیت است؛ مثلاً الآن من صاحب این عباء هستم؛ یعنیچه؟ یعنی مصاحبم، همراه با این عباء هستم، مالکیت هم دارم. عرب وقتی میخواهد بگوید یک کسی یا چیزی همراه او است، میگوید: صاحب؛ مصاحب است. امام؟ع؟ در همه امور مصاحب و همراه است، هیچچیز از دستش و از نظرش خارج و دور نمیماند که بر آن بزرگوار مخفی باشد؛ یعنی الآن این چشم مرا او به من داده، دیدنش را هم او به من داده است. الآن هم کنار چشم من مصاحب با چشم من و دیدِ چشم من است. آنی، لحظهای جدا نیست. لحظهای از این چشم و از دید این چشم جدا نیست که اکنون من به چه کسی نگاه کردم، برای چه نگاه کردم، میبیند، میداند و همراه است. ما چنین امامی داریم و خدا حجتهایش را چنین قرار داده است. هیچ امری از امور از نزد او از دید و احاطه او خارج نیست.
آنگاه با چنین امامی، این همه تصرفات نابجا در این همه نعمتها و آثار این نعمتها داریم! با این همه انذارها، ترساندنها میخواهیم چه بگوییم؟! او میبیند که هر طایفهای، هر دستهای، هر فردی چطور از این نعمتها استفاده میکنند. آنگاه چقدر ما غافلیم! چقدر غافلیم! فکر نمیکنید که یک برنامهای که بنا باشد بینندگان بنشینند آن را ببینند، اگر این برنامه دیدنش مورد رضای بقیةالله نباشد و خدای نکرده آن بزرگوار همانجا بهخشم آید و بگوید: خدایا! اجراءکنندگان این برنامه، طرفداران این برنامه، خواستاران این برنامه و ببینندگان آن را به عذاب مبتلا کن! مثلاً بفرماید خدایا! همهشان را مسلول کن، مبتلا به سل کن. حال ما با کمال غفلت نشستهایم و این برنامه را داریم نگاه میکنیم، و امام وقت؛ حجت خدا؛ صاحب امر؛ یعنی آن کسیکه الآن میداند در سرتاسر دنیا چه کسی این برنامه را درست کرده، چرا درست کرده، کجا درست شده، چرا اجراء میشود، ببینندگانش چه کسانی هستند، همهشان را میبیند. امام زمان سرتاسر دنیا را دارد میبیند. از آن شهرهای بزرگ مانند نیویورک گرفته، تا بروید مثلاً به آن ده
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 236 *»
کوچک مخروبهای که اسمش را جندق گذاشتهاند، تا آنجا را امام زمان میبیند. بقیةالله همهجا را میبیند تا آن کوخنشینها([201]) آن لابهلاهای کوهها که اسم آنها را بازه([202]) میگذارند. آنجاها را هم میبیند، آمریکا را هم میبیند، شوروی را هم میبیند، همهجا زیر نظر او است. اگر به خشم بیاید بگوید: خدایا! این برنامه بر خلاف رضای تو است، این برنامه مثلاً غارتکردن دین تو است، خدایا! من خشم کردهام، از تو میخواهم که اینها را مکافات کنی، مؤاخذه کنی و تمام این کسانیکه راضی هستند و میبینند یا میشنوند یا حتی انجام میدهند، به آن شکلها در میآیند، مسلول کن. اگر بقیةالله خشم کند و بگوید: آی خدا! هرکس به این شکل در آمد، هرکس اینطور پوشید، هرکس اینطور رفت، اینطور گفت، اینطور خورد خدایا! مبتلایش کن به قرضداری. دیگر اقلش این است. خدایا! مبتلایش کن به سرطان. اگر بقیةالله خشم کند و نفرین نماید، تمام را شامل است، همه را فرا میگیرد.
فرمود: اگر در مجلسی نشستهای که در آن مجلس لهو بود و ذکر خدا نبود و تو در ذکر خدا باشی، چون در مجلسی نشستهای که اهل آن در غفلت از خدا هستند، اگر عذابی نازل بشود، بر تو هم نازل میشود.([203]) چرا با اهل لهو مینشینی؟ و اگر در مجلسی نشستی که اهل آن، اهل ذکر و توجه بهخدا بودند، اهل غفلت نبودند، و تو غافل شدی، به برکت آن مجلس و اهل آن مجلس تو محفوظ میمانی. اگر رحمتی بر آنها نازل بشود، بر تو هم نازل میشود.([204]) فرمود: اگر دیدید در مجلسی سخنانی گفته میشود که رضای
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 237 *»
خدا در آن نیست، در آن مجلس ننشینید، برخیزید که اگر بنشینید و سکوت کنید و عذاب نازل بشود، شامل شما هم میشود.([205]) لعن شامل بشود، شامل شما هم میشود.
مگر بقیةالله اهل لهو، اهل هوی و اهل هوس را لعن نمیکند؟ مگر نفرین نمیکند؟ پس این همه گرفتاریها برای چیست؟ سرّش این است که مشابه شدهایم. تا مشابه شدیم شریک شدهایم و نفرین شامل حالمان شده، یا مریض میشویم، یا قرضدار میشویم، یا تصادف میکنیم. آخر چرا؟ علتش چیست؟ علتش همین است که مثل آنانی شدیم که بقیةالله بر آنها نفرین کردهاند، و چون شبیه آنها شدیم مثل آنها هستیم. عرض کردهام که در زمان لوط؟ع؟ در سرتاسر شهر لوط یک نفر بود که مثل حضرت لوط لباس میپوشید. وقتیکه عذاب نازل شد، با اینکه او در عمل مثل آنها بود و باید هلاک میشد اما هلاک نشد و نجات یافت. وقتیکه لوط عرض کرد خدایا! چرا این نجات یافت؟ خداوند فرمود: چون به هیئت دوست ما بود، شبیه دوست ما بود، به برکت شباهت به دوست ما او را از هلاکت حفظ کردیم.([206]) شباهت اینطوری است!
اصلاً زندگانیهای ما چه ربطی به اروپاییها دارد؟! پیغمبر ما روی زمین غذا میخورد، روی زمین مینشست؛ روی زمین، نه روی فرش. ما روی فرش زورمان میآید بشینیم، حتماً باید روی مبل بنشینیم، روی میز و صندلی غذا بخوریم. این تواضع در مقابل نعمت خدا است؟! هیچ چیزمان درست نیست. یکدفعه مبلمان منزلمان را درست میکنیم؛ یعنیچه؟ آخر چرا؟ کجا دیدی امام تو اینطور باشد! چرا باید
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 238 *»
زینتهای خانههای ما مطابق خانههای اروپاییها باشد؟! رفت و آمدهایمان، رفتارمان مطابق آنها باشد؟! نفرینهای بقیةالله شامل است.
در عمل انذار فرمودند و نشان دادند. رسولخدا روی زمین مینشستند؛ یعنی نه روی فرش، روی زمین مینشستند و غذا میخوردند، ائمه؟عهم؟ همینطور بودند. کان رسولالله؟ص؟ یجلس علی الارض([207]) اصلاً چرا برای ما این امور را نقل کردند؟ تا اینکه امروز اگر ما روی زمین نمینشینیم اقلّاً روی فرش بنشینیم، دیگر مثل اروپاییها روی صندلی ننشینیم غذا بخوریم، یا کنار میزها بایستیم مثل حیوانات غذا بخوریم، با کفش، با جسارت و این فخرمان باشد. خوردههای غذا زیر دست و پاها بریزد و لگدمال بشود عیبی ندارد؟! این برنامهها خیلی از اهل ایمان قبیح است!
باید متوجه باشید! در هر برنامهای که به کفار و اعادی امام زمان صلوات الله علیه شبیه شوید، بدانید در نفرینی که امام درباره آنها دارند شریک میشوید. نوع بلاءها که به سراغتان میآید علتش را بدانید از کجا است. امام بر این امر، بر این کار، بر این فعل نفرین کردهاند، هرکس هم انجام بدهد و مشابه آنها بشود در بلاء شریک میشود. ممکن است کسی بگوید عیبی ندارد یک مریضی میآید و میگذرد، عیبی ندارد یک قرضی است بعد اداء میشود، عیبی ندارد سرطان است آخرش ما را میکشد. اما یکوقت هست و ممکن است که بقیةالله بفرماید: خدایا! چنین کسانی را نیامرز، آنوقت چه میکنی؟ آنجا دیگر کیست که به دادت برسد؟ چه کسی ضمانت کرده که فرمایش بقیةالله و نفرین امام زمان صلوات الله علیه شاملت نشود که با این دل و جرأت اینگونه معاصی و اینگونه تشبّه به کفار در بین ما باشد؟ با این دل و جرأت از این همه انذار نترسیم، وحشت نکنیم و مرتب سعی کنیم هر روز بدتر شویم و به دشمنان خدا شبیهتر بشویم!
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 239 *»
امامتان را کنارتان بدانید، بالای سرتان بدانید. امام را صاحب بدانید. صاحب؛ یعنی همراه. در هیچ امری از امور از آن بزرگوار دور نیستیم. به همهمان یکسان نزدیک است، به همهمان یکسان احاطه دارد. نگوییم آن یکی نزدیکتر است من دورترم. به همه یکسان احاطه دارد. اسم الرحمن خدا است. بر عرش ملک مستولی است و جمیع امور ملک؛ از آن کوههای بزرگ گرفته تا این خاطرههای مغز ما؛ این خاطرههایی که میآید و میگذرد، نوسانهایی که در مغز ما بهواسطه فکرها و تفکرات ما تولید میشود، همه اینها نزد امام زمان یکسان حاضر است. نه این خاطرهها دورتر، ریزتر و مخفیتر است، نه آن کوهها بزرگتر و آشکارتر است. همه نزد آن بزرگوار یکسان واضح، ظاهر و آشکاریم. خودمان یک وقتی میتوانیم خود را گول بزنیم، اما آن بزرگوار گولِ هیچکس را نمیخورد، هیچکس نمیتواند سر آن حضرت کلاه بگذارد. هرچه هم کلاهسازی کند، نمیتواند سر آن بزرگوار کلاه بگذارد. همه چیز نزدش مکشوف است. نباید از چنین احاطهای، چنین علمی ترسید! نباید از چنین منذری ترسید که آنبهآن دارد ما را انذار میفرماید تا متوجه باشیم!
ما باید به برکت بزرگانمان از نظر توجه کردن به آن بزرگوار و مشابه شدن با دوره ظهور از سایر مردم جدا بشویم. چند بار این را عرض کردهام که ما باید به برکت این فرمایشات با اهل دوره ظهور مشابه شویم. میدانید اهل دوره ظهور یعنیچه؟ و الآن وضع ما چطور است؟ من چطور عرض کنم؟ کدام دست است که میتواند ما را از این منجلاب نجات بدهد، جز بقیةالله صلوات الله علیه؟ همه امورمان درهم و برهم است.
در این مثالی که عرض میکنم توجه کنید که چقدر فرق است. وضع این دورهای که الآن در آن هستیم، تمام این جماداتی که میبینید، نباتات و حیواناتی که میبینید، انسانهایی که میبینید؛ همه اینها گذشتهها، موجودها و آیندههایشان را که در نظر بگیرید، اینها را موالید این عالم اسم میگذارند. موالید این عالم یعنیچه؟ یعنی بچههای این آسمانها و زمین _ خیلی فارسی حرف بزنم _ بچههای این آسمانها و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 240 *»
زمین؛ یعنی آسمانها در حکم پدرند و زمین در حکم مادر است. این آسمان با این زمین به عقدی که خدا بین اینها برقرار فرموده، زن و شوهر شدهاند. این زن و شوهر بچهها دارند. بچههایشان چیست؟ بعضیشان جمادات است، بعضی نباتات، بعضی حیوانات، بعضی انسانها هستند. همه اینها بچههای این آسمان و زمین هستند.
حال این آسمان و زمین که پدر و مادرند _ طبق قانون وراثت _ هرچه دارند باید در این بچهها پیدا بشود. این بچهها نصفی از این آسمان دارند و نصفی از زمین، هیچچیز دیگر هم ندارند؛ هر بچهای بهحسب خودش. هر جمادی، هر نباتی، هرحیوانی، هر انسانی در مقام خودش، نصفی از پدر دارد که آسمانها است و نصفی از مادر دارد که زمین است. هیچیک هم استثناء نشدهاند. چون ختم عرائضم در این مدت است انشاءالله به این نکته توجه داشته باشید که مرتب گفتهام این دوره اینطور است. اما دوره ظهور طوری دیگر میشود. میخواهم انشاءالله این مطلب در خاطرها خوب بماند. امروز هم ثابت شده که هر بچهای از پدر و مادر خودش، صفات ظاهر و باطن و همهچیز را ارث میبرد. تقریباً نصفی از پدر و نصفی از مادر دارد. هر فرزندی هرچه از صفات ظاهر و صفات باطن دارد؛ هرچه دارد وارث پدر و مادر است. این را هم دانسته و میدانید. و به ما فرمودهاند که الآن عالم و این آسمانها و زمین در یک نظام و ترکیبی هستند که به اعراض مخلوط شدهاند و اعراض در آنها نفوذ کرده است. این اعراض بیگانه که در خود ذات آسمانها و ذات زمین هیچ مدخلیتی ندارند، در این آسمانها و زمین نفوذ کردهاند، بهطوری که اصلاً این عرصه، عرصه اعراض شده است. این مطلب را توضیح میدهم توجه کنید.
اعراض؛ یعنی امراض و مرضهای بیگانه؛ یعنی انواع و اقسام میکروبها که کاملاً با ذات آسمانها و ذات زمین بیگانگی دارند، در آنها داخل شده و ظاهر و باطن آسمانها و زمین را پر کردهاند. این همه میکروب که اصلاً از نظر یک میکروبشناس وقتیکه در مقابل این آسمانها و زمین قرار میگیرد و به پیکره این پدر و مادر نگاه میکند میگوید:
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 241 *»
من جز میکروب چیزی نمیبینم. پناه به خدا! جز میکروب چیزی نمیبینم. انواع و اقسام میکروبها این آسمانها و زمین را پر کرده است. معنی اعراض این است.
چه کسی اینها را برای ما گفته است؟ محمد و آلمحمد صلوات الله علیهم اجمعین گفتهاند. بزرگان ما هم از ایشان یاد گرفتهاند و به ما یاد داده، گفتهاند: این دوره دوره اعراض است؛ مخصوصاً این دوره از زمان آدم تا زمان ظهور بقیةالله صلوات الله علیه که دوره غلبه ظلمت و جهت انیت است. سبحانالله! سبحانالله! اکنون این آسمانها و این زمین چیست؟ میشود گفت یک نقطه سالم ندارد؟ هرچه دارد میکروب، اعراض و امراض است. وقتیکه آدم اینجا آمد و اینجا چشم باز کرد تا نگاه کرد وحشتش گرفت، فریادش بلند شد:
تغیّرت البلاد و من علیها | و وجهُ الارض مُغبَرٌّ قبیح([208]) |
تمام بلاد عوض شده است. آنجایی که من بودم، آن آسمانهایی که مشاهده میکردم. در صورتیکه او در آسمان عالم هورقلیاء، در بهشت عالم برزخ بوده و از آنجا به اینجا آمد، تا چه رسد به عالم آخرت! وقتیکه اینجا را با آنجا مقایسه کرد، چون آن آسمانها، آن زمینها و موالید بین آن آسمان و زمین را دیده بود، وقتیکه اینجا رسید وحشتش برداشت تغیرت البلاد و من علیها واویلا! چه وضعی شده است؟! چه خبر است؟! اینها چه شهرهایی است، اینها چه آسمانهایی است، این چه زمینی است؟! و من علیها و اینهایی که روی زمینند چه کسانی هستند؟! با اینکه هنوز کسی هم نبود. از جماداتش وحشت کرد، از نباتاتش و حیواناتش وحشت کرد، از بچههای بعدیش هم که هنوز نیامده بودند وحشت کرد. چون مقایسه کرد که بنابراین آنها چه خواهند شد، فهمید چه میشوند.
تغیّرت البلاد و من علیها | و وجهُ الارض مُغبَرٌّ قبیح |
رخساره زمین چقدر خاک آلود و قبیح و زشت شده است!
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 242 *»
اکنون فرض کنید یک بابا سر تا پایش؛ ظاهر و باطنش میکروب باشد، بهطوریکه یک جای سالم ندارد و تمام این میکروبها هم قابل انتقال است، هرچه دارد قابل انتقال است. بگویید کور هست، کر هست، شل هست، چلاق هست، افلیج هست، نمیدانم سفلیس هست، سوزاک هست و جرأت کنید تمام کثافات را بگویید و عیبی ندارد. چنین بابایی! آنگاه زمین چطور؟ یک ننه اینطوری مشابه آن بابا، مناسب آن بابا؛ همهاش میکروب، ظاهر و باطنش کثافت و منجلاب. یکپارچه همهگونه کثافات را دارد: حیض هست، جنب هست، نمیدانم سوزاک هست، سفلیس هست، سل دارد، سرطان دارد، هرچه از این قبیل بگویید دارد. اعراض معنایش این است. حال این بابا و این ننه، بچههایشان وارث این صفاتند. پس این جماد؛ یعنی این!
آنوقت امیرالمؤمنین بیاید به طلا دل ببندد! آخر طلایش هم یعنی همین. این طلا مگر طلای آخرت است؟ امیرالمؤمنین به نقرهاش دل ببندد! از این جهت اسم این دو را حجران ممسوخان([209]) گذاشت؛ یعنی دو سنگ مسخ شده که بهواسطه این دو سنگِ مسخ شده، چه بسیار اشخاصی که بهواسطه محبت به همینها و اکتساب و بهدست آوردن اینها مسخ شدند، از انسانیت، از ایمان، از همهچیز خودشان را خارج کردند. وضع این عالم اینطور است. بنابراین خواهناخواه جماداتش اینطور است، نباتاتش همینطور، حیواناتش همینطور، انسانهایش هم همینطورند. چه خبرمان است؟! چنین بابا و ننهای داریم. اینطور وضعِ کثیفی است. این است که اولیاء؟عهم؟ به هیچچیز این دنیا علاقه نداشتند؛ به هیچچیزش. نه به جماداتش، نه به نباتاتش، نه به حیواناتش و نه به این انسانهایش. عالیترین منصبها حکومت و سلطنت بر این بشرها است که همهشان به این سلطنتها و حکومتها پشت پا زدهاند، تا چه رسد به اینکه بیاید به این امور پایین پایینش: مِلک، خانه، فرش، طلا، نقره و لباس دل ببندند.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 243 *»
به سلطنتش پشت پا زدهاند و برایشان ارزش نداشت؛ سلطنت بر یک مشت بشرهایی که از چنین بابا و ننهای فراهم شدهاند که تمام اعراض به آنها انتقال پیدا کرده، تمام امراض و تمام میکروبها در اینها موجود است! از اینها فاصله میگیرند.
دیدید علی چطور فاصله گرفت؟ بیست و پنج سال فاصله گرفت. بعد هم رفتند او را از خانه بیرون کشیدند اگرنه بیرون نمیآمد. ریختند از خانه او را بیرون کشیدند. خودش بعدها فرمود: من که بیرون نمیآمدم. مرا بیرون کشیدید آنچنان که نزدیک بود حسن و حسینم زیر دست و پایتان له بشوند.([210]) به اینطور مرا از خانه بیرون کشیدید و با من بیعت کردید. بعد از بیعت هم بنای شقاق، اختلاف و جنگها را گذاردید که پنج سال آن بزرگوار را اینطور اذیت کردند. علی اینها را نمیخواهد، میخواهد چه کند! این بشر بدبخت بیچاره است که دلخوش به یک مرید است، از یک مرید نفهم بیشعور خر احمق لذت میبرد. بعد هم بگوید: یک مرید نفهم برای مُراد، برای مرشد یا کسیکه میخواهد ریاست کند، از یک مِلک ششدانگ بهتر است. اینها به چه درد میخورند؟! ما برای اولیاء به چه درد میخوریم؟! این حیوانات به چه درد اولیاء میخورند؟! و ما در نزد اولیاء از حیوانات بدتر یم که معلوم است. یک دنیا طویله، یک دنیا گاو، یک دنیا الاغ، یک دنیا خر به چه دردشان میخورد؟! اینها را میخواهند چه کنند! کاش خر سالم، گاو سالم بود؛ نه همهاش میکروبی! چه کار میکند؟ زاد و ولد که میکند، باز میکروبی است و میکروبها را انتقال میدهد. این عالم تا زمان ظهور بقیةالله صلوات الله علیه یکپارچه اینطوری است، وضعش این است و نظامش اینطور است.
حال اولیاء خدا که در این موقعیت نگاه کردند و در آن گوشههای دلها یک ذرهای از ولایت دیدند، یک ذره نور دیدند، یک ذره محبت دیدند، این گونه اشخاص را میخواهند از چنین منجلابی نجات بدهند و بیرون بکشند، از این رو تدبیر کردند؛
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 244 *»
چه تدبیری؟ قبول کردند که انذار به این شکل باشد که خودشان را در معرض عداوت اعداء قرار بدهند به اینکه مصائب را از اعداء قبول کنند، تا آن کسانی که در دل آنها یک ذره محبت است، همین اندازه که در دل کسی یک ذره معرفت، یک ذره نور ایمان است، او را رشد و ترقی بدهند تا او را دستگیری کنند و نجات بدهند. مصائب را قبول کردند که اگر در دل دوست یک ذره محبت بود، با این همه کدورت، با این همه معاصی، با این همه کثافت، با این همه دوری و شقاوت، بههمان یک ذره محبت کنده شود و به انوار الهی متصل گردد و از اهل دوره ظهور شود.
دیگر از اول ظهور به برکت بقیةالله آسمان مرضهایش خوب میشود و رو به بهبود است، زمین مرضهایش رو به بهبود است. ابتداء امام؟ع؟ شروع میکند به شفاءدادن بابا و ننه. دست عنایت به سر و صورت این مریضها میکشند این پدر و مادر را شفاء میدهند، عنایت میکنند و به تدریج امراض و اعراضشان را برطرف میکنند. آنگاه فرزندانی که از این پدر و مادر شروع میکنند به دنیا آمدن و رشد کردن و باشعور شدن، همه بهتدریج و آهسته آهسته یا جهشوار _ به تعبیری جهشوار، و به تعبیری میشود گفت بهطور تدریجی _ بچههایی سالم، بچههایی خوب خواهند شد؛ جماداتش خوب، نباتاتش خوب، حیواناتش خوب و انسانهایش خوب میشوند.
در آن زمان آن بزرگواران میگویند اکنون دیگر ما این موالید را میخواهیم، ما این نظام را میخواهیم، دیگر این نظام با نور ما مطابق است، با ظهور ما مناسب است و ارزش دارد که ما اینک رخساره خود را در آن بنمایانیم، دیگر ارزش دارد که ما دولت و تسلط خود را ظاهر کنیم. یا بقیةالله! آنگاه رخساره خدا ظاهر میشود و همه زمین را از تجلی خودش پر میکند. اَینَ وجهُ الله الذی یتوجه الیه الاولیاء([211]) آنگاه همه مؤمنین قدرت ایمانیشان زیاد میشود، سلامتی وجود پیدا میکنند. همینکه وجودشان سالم شد، عقل روشن میشود، عقل از تاریکی و ضعف بیرون میآید، نور عقل در آن بدنها و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 245 *»
در آن وجودها ظاهر میشود؛ مثل اینکه نور امام زمان در این عالم ظاهر میشود، همینطور در تکتک موجودات: در نباتات بهحسب خودشان، در حیوانات بهحسب خودشان، در انسانها هم بهحسب خودشان، امام زمان و نور عقل مناسب آنها در آنها تجلی میکنند. بارها شنیدهاید که میگویند: در آنوقت گرگ و میش با هم میچرند،([212]) آنگاه دیگر حسادت نیست، بخل نیست، عداوت و کینه نیست. مؤمنین همه وارسته، همه پیراسته از رذائل گرد هم و با هم هستند. خدا آن دوره را نصیب و روزی کند. دورهای که موقع ظهور قدرت این بزرگواران است. هرچه در این دوره شیعه بر مظلومیت و مغلوبیت این بزرگواران گریه کرده، در آن دوره به انتقامکشیدن از اعداء دلش شفاء مییابد.
بقیةالله بعد از جریان بیعت از مکه به مدینه میآیند و اول آن دو ملعون را از قبر بیرون میآورند و شروع میفرمایند به محاکمهکردن و انتقام از اعداء خدا شروع میشود. عرض کردم با همان هیزمهایی که آوردند و در خانه حضرت زهراء را آتش زدند، با همان هیزمها که الآن نزد بقیةالله است، آن ملعونها را در هر شبانه روز بیش از هزار بار میسوزانند و اتباعشان را به جهنم میفرستند.([213]) آنگاه قلوب مؤمنین، سینه مؤمنین شفاء مییابد. امیدواریم ما هم از برکاتشان انشاءالله در این دوره عمر تشابهی به اهل آن دوره پیدا کنیم، سلامتی ایمان به دست بیاوریم و نورانیت دل کسب کنیم. و اگر مردیم و به لقاء آن حضرت نرسیدیم، از برکات بزرگانمان انشاءالله به شفاعت شیخ مرحوم به این دنیا برگردیم و جمال مبارک اماممان را زیارت کنیم و با چشم، قدرت، تصرف و تسلط حضرت را ببینیم.
صلی الله علیکم یا اهلبیت النبوة
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 246 *»
مجلس 37
(شب دوشنبـه _ 10 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 247 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
([214])به شکرانه توفیق زیارت اخوان مکرم؛ برادران و سروران عزیز انشاءالله این ملاقاتها اسباب آمرزش گناهانمان باشد و به برکت آن قابلیت پیدا کنیم که مورد عنایات خاص حضرت بقیةالله عجل الله تعالی فرجه و صلوات الله علیه و علی آبائه واقع شویم و از فیوضات لیالی و ایامی که منسوب به محمد و آلمحمد؟عهم؟ است بهرهمند گردیم. از جمله ایام و لیالی این ماه شریف است که با فاطمه زهراء؟سها؟ مناسبت دارد و به آن حضرت منتسب است. سوم این ماه، بعد از 95 روز از وفات
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 248 *»
رسولخدا؟ص؟ روز شهادت این بزرگوار است و هنوز تعزیهداری و ذکر مصائب حضرت در میان شیعه ادامه دارد. بیستم این ماه ولادت آن حضرت نقل شده است. از این جهت امیدواریم در این چند شب که افتخار دارم که در خدمتتان باشم، توفیق بیابیم متذکر فضائل و مناقب آن بزرگوار باشیم.
و با توجه به اینکه ما به برکت بزرگان دین+ که معلمین شیعه اثناعشری هستند و بصیرتهایی برای شیعه آوردهاند مستبصر هستیم، یکی از اموری که باید با نوع شیعیان فرق داشته باشیم این است که آنها نوعاً فکر میکنند عزاداری در مثل این اوقات که شهادت یکی از معصومین؟عهم؟ واقع شده، یا جشنگرفتن در شب و روزی که ولادت یکی از ایشان رخ داده، بعد از گذشت سالها یک مراسمی است به عنوان یاد بود و بزرگداشت و از این قبیل امور. وقتیکه ایام عزاء میرسد فکر میکنند یک یاد بود صرفی است از معصومی که شهید شده است. یا در اوقات ولادت هریک از ایشان فکر میکنند با شب و روزی که آن معصوم ولادت یافته برخورد کردهاند؛ صرف همین است. تا اندازهای هم رحلت ایشان را به از دست دادگان خودشان قیاس میکنند که برای آنها سوم، هفتم، چهلم و سال میگیرند و بسا آنکه محزون هم باشند. یا اینکه برای خود یا برای فرزندان خود جشن تولد میگیرند، اینطور قیاس میکنند و صرف مراسمی میدانند که برگزار میشود و دید و بازدیدی شده است. ولی تمام اینها اشتباه است.
این مقایسه و اینگونه فکر کردن بیجا است. زیرا معصومین کلی سلام الله علیهم اجمعین که چهارده نفس مقدسند که اول ایشان رسول الله؟ص؟ هستند و بعد دوازده امام که اول ایشان امیرالمؤمنین و آخر ایشان حجة بن الحسن المهدی سلام الله علیهم اجمعین و بعد فاطمه زهراء صلوات الله علیها هستند، این بزرگواران در هیچ امری از امورشان با سایر خلق مقایسه نمیشوند. از این جهت اوقات ولادت یا شهادتشان نباید با ولادت و وفات سایر افراد عادی مقایسه شود. چون میدانیم وجود ایشان در نظام
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 249 *»
کلی آفرینش مدخلیت داشته، هر یک از ایشان وجودشان با تمام عالم امکان مربوط میشده است. از این جهت ولادت ایشان امری عادی نیست. باید شرائط طوری قرار بگیرد که اظهار چنین حجتی را در این عوالم امکانی اقتضاء کند. و وقتیکه شیعیان برای ولادت یکی از امامان؟عهم؟ جشن میگیرند؛ برای یادبود آن شرائط است و میگویند این شب و روز یک پیکری برای آن خصوصیات است.
امر شهادتشان هم همینطور است. وقتیکه چنین شخصیتی شهید شد، وجودش با جمیع عوالم امکانی سر و کار داشته است. در بین سال هم وقتیکه به شب و روز شهادت چنین شخصیتی برخورد میکنیم، باید بدانیم این شب و روز حاکی آن شرائط و خصوصیات است. از برکات این بزرگواران میبینیم چقدر این اوقات زنده است و با معنویت است. همینطور ایام عاشوراء و سایر ایامی که منسوب به ایشان است میفهمیم که اینها یادبودهای عادی نیست؛ بلکه اموری است که معنویات را برای ما بیان میکند، همان شرائط را دوباره برای ما زنده میکند و ما را در معرض آن شرائط قرار میدهد. واقعاً عاشوراء هر سال پیکری برای عاشوراء 60 یا 61 هجری است و آن روز حاکی عالم ذر بود. اینها مباحث مفصلی دارد که امسال در محرم بحث شد، از این جهت طول نمیدهم.
همینطور امر ولادت ایشان حاکی شرائطی است که کرم خدا شامل این خلق شد که حجتی از حجتهای خود را ظاهر کرد و ما با آن روز برخورد میکنیم. بنابراین برای تعظیم آن باطنها این پیکرها را احترام میکنیم. هر شب و روزی پیکری برای روحی است. ایام عزاء حاکی روح و حقیقت همان اوقاتی است که واقع شد و آن اوقات حاکی عالم ذر هستند که به شکل قرارداد بود و واقع شد. حجتهای خدا پذیرفتند که در معرض صدمات واقع شوند، اعداء هم پذیرفتند که صدمه بزنند، تا همیشه دوستان و دشمنان در مقابل هم صف کشیده باشند و هر کسی جهت خود را معین کند. این امر امری واقعی و حقیقی است.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 250 *»
شیعه مستبصر باید در این اوقات باخبر باشد که این شب و روز بر او به غفلت نگذرد. از این جهت باید در ایام عزاء همت کنند. قدری از غفلتها، هویٰها و امور عادی کناره بگیرند، بیشتر خود را متوجه معنویت کنند، توجه به ولیّ خدا کنند، به یاد مصائب او باشند. اقلاً آن شب و روز را به یاد آن بزرگوار متذکر باشند. البته الحمد لله رب العالمین این امور در میان شیعیان هست، ولی همراه با بصیرت کمتر است که به برکت بزرگان دین شامل اهل بصیرت است. همینطور در ایام ولادتشان مسرورند که خدا به آفریدن ایشان در این عالم بر بشر منت گذارد.
بنابراین شب و روز بیستم این ماه را نباید عادی گمان کرد. احترام هم که میکنید نه به عنوان مراسمی بیواقعیت و خشک و خالی باشد، اینطور نباشد. چون بعضی اینطور گمان کردهاند و این امور را سطحی میگیرند و بر آنها خیلی سطحی میگذرد، فکر میکنند مراسمی است که اگر انجام شد شد، نشد نشد. در میان اهل سنت وهابیها که به طور کلی مخالفند. چون با امور خودشان مقایسه میکنند، به دنیا آمدن و مردن خود را مقیاس قرار میدهند و میگویند ولادت و مردن ما که تأثیری در جایی نمیگذارد، پس برای ولادت و شهادت ایشان هم تأثیری نیست، حتی از رسولخدا؟ص؟ هم تأثیری باقی نمانده، مرد، فوت شد و هیچ اثری از او نمانده است، حتی تعظیم در برابر آثار آن بزرگوار را شرک میدانند. بوسیدن آن ضریح مطهر و دست به دعاء بلند کردن در نزد آن را شرک میدانند. این اشتباهها از اینجا سر زده که با خودشان مقایسه میکنند.
ولی الحمد لله رب العالمین شیعه به برکت مذهب تشیع، بخصوص آشنایان با مکتب بزرگان دین+ که نعمت بصیرت شامل حالشان است به این توفیق موفقند. خدا درجات بزرگان عالی است متعالی فرماید و از طرف شیعه جزاء خیر به ایشان عنایت فرماید که ما را بابصیرت کردند. و میدانیم در هریک از این اوقات با همان خصوصیاتی رو به رو میشویم که در آن اوقات، ولادت یا شهادت ایشان رخ داده است، همان شرائط فراهم است و این اوقات مثل لباسی و پیکری است که آن شرائط
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 251 *»
در آن نمایان میشود. چقدر باید شکرگزار باشیم! باید این اوقات و ایام عزاء و شهادت یا ولادت ایشان را مثل همان روز و بلکه همان روز بدانیم، کهنه نشده و تمام نشده است. این شب و روزهای هر سال ما پیکرهای است که خداوند آن حادثه را بر ما تازه میکند. درباره شیعیان فرمودهاند: … یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا … ([215]) شاد میشوند به شاد شدن ما و اندوهگین میشوند به اندوه ما.
در این حدیث شریف هم که از حضرت حجت صلوات الله و سلامه علیه نقل شده که میفرمایند: اللهم ان شیعتنا منا خلقوا من فاضل طینتنا و عجنوا بماء ولایتنا([216])به همین مطلب اشاره دارد. شیعیان ما از طینت ما خلق شدهاند؛ یعنی آن گلی که خدا ایشان را از آن آفریده، شعاع نور ما است. البته شیعیان ایشان مراتب دارند. در مرتبه اول شیعیان، انبیاء هستند و ان من شیعته لابرٰهیم([217]) انبیاء تمامشان از اولوا العزم و غیر اولوا العزم، مرسل و غیر مرسل تمامشان شیعیان این بزرگواران هستند. درباره ابراهیم وارد شده که وقتی ملکوت آسمانها را دید، به عرش نگاه کرد انوار محمد و آلمحمد؟عهم؟ را دید و انواری را اطراف آنها دید، عرض کرد: خدایا! این انوار چیست؟ وحی شد اینها شیعیان ایشانند. از این جهت از خدا خواست که مرا از شیعیان ایشان قرار بده.([218]) و همه انبیاء به این درجه رسیدند.
بعد از ایشان رتبه بزرگان شیعه است؛ مثل سلمان، اباذر، حضرت ابا الفضل، حضرت علیاکبر، حضرت زینب کبری سلام الله علیهم اجمعین. این نوع خلق
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 252 *»
خلقهایی هستند که مرتبهشان بعد از انبیاء و برتر از سایر مؤمنین است. بعد از ایشان شیعیان ضعیفند که از فاضل طینت این بزرگواران خلق شدهاند. فاضل؛ یعنی شعاع، و شعاع بعد از شعاع، و شعاع بعد از شعاع بعد از شعاع و همینطور. پس مقصود از فاضل، شعاع است، نه اینکه در طینت شریک باشند.
و عجنوا بماء ولایتنا یعنى بهواسطه، از ما هستند؛ بهطور سلسله مراتب نوری به محمد و آلمحمد؟سهم؟ منتسب هستند. یکی از اصحاب نزد حضرت صادق صلوات الله علیه بود فرمودند: شما از ما هستید. عرض کرد: از شما هستیم؟! فرمودند: آری. باورش نمیشد که ما با این ظلمت و دوری منتسب به ایشان باشیم. ما که خودمان را میشناسیم، در عین حال اگر امام؟ع؟ به کسی مثل ما این فرمایش را بفرمایند، چقدر قبولش برای ما مشکل است که چطور ما از ایشان باشیم! ایشان نور محض و کمال صرف هستند چطور میفرمایند شما از ما هستید؟! آن راوی چند بار تکرار کرد تا اینکه حضرت قسم یاد فرمودند: به خدا قسم از ما هستید. باز باورش نشد؛ یعنی شاید مقصودتان چیز دیگری است، تا اینکه عرض کرد از خود شما هستیم؟ فرمود: والله از خود ما هستید. آری، دوستان ایشان علامتشان این است که یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا.
پس این فرح و شادی در ایام ولادت این بزرگواران و حزن در ایام شهادتشان در شیعه به برکت ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ امری قهری است، و بهتر آن است که همراه بصیرت هم باشد. فکر کردهاید که چرا در این اوقات انسان محزون یا مسرور میشود؟ این یک خصوصیتی دارد. چرا در فوت پدر و مادرمان یک مدتی ناراحتی داریم، بعد تمام میشود؟ سال پدر، سال مادر یا سال عزیزی دیگر بر ما میگذرد، نهایت به یادش میافتیم، ولی حزن نیست. اما متجاوز از هزار سال است که از شهادت سیزده معصوم ما میگذرد و در ایام شهادتشان؛ بلکه در همه اوقات اگر ما متذکر مصائب ایشان شویم محزون میشویم. این سوزش دل نشان میدهد که امر ایشان گذشتنى نیست و در متن این نظام وجود دارد و همیشه همراه این شب و روز
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 253 *»
است، اما خود ایام شهادت تناسب بیشتری دارد. اگر غفلتها مانع نشود؛ مانند خود ایام شهادت میشود. آنهایی که غشی میکنند، غفلت آنها کم شده که نمیتوانند خود را حفظ کنند، چهبسا به بیهوشی و از دنیا رفتن منجر شود.
اینها بیان این است که این روز و شبها اموری حقیقی است و آن حوادث در این شب و روزهای هر سال مانند روحی قرار میگیرد که حاکی همان اوقات ذر است که در این پیکرهها عرضه میشود. خوشا حال آنانی که گذشت این اوقات بر آنها عادی نباشد، شب و روز شهادتهای سیزده معصوم صلوات الله علیهم اجمعین را محترم میشمرند و تکریم و تعظیم میکنند به اینکه از نوع غفلتها، معاصی و خلاف رضای ایشان رفتار کردنها خود داری میکنند، حتی در نوع مباحات رعایت میکنند و هر مباحی را انجام نمیدهند. در ایام ولادتشان هم متوجه فضلها و کرمهای خدا میشوند تا مورد عنایت واقع شوند. از جمله شهادتها، شهادت فاطمه زهراء؟سها؟ است که طبق این سه نقلی که ذکر شده بر ما گذشت و الحمد لله رب العالمین موفق به اقامه عزاء شدیم. چهل روز، و هفتاد و پنج روز، و نود و پنج روز بر ما گذشت و انشاءالله متذکر بودهایم. همینکه در مجلس عزاء ایشان حاضر بودهاید، نشان میدهد که موفق بودهاید، همینطور سایر برادران و خواهران ما، در جاهای دیگر. بیستم این ماه هم ولادت آن حضرت است.
خداوند این آیاتی را که تلاوت کردم در شأن فاطمه زهراء؟سها؟ نازل فرموده است که اجمالاً آنها را معنی میکنم، میفرماید: کلا و القمر و اللیل اذ ادبر و الصبح اذا اسفر. کلا دو طور معنی میشود: یکی اینکه اینطور نیست که دیگران فکر میکنند. کلمه ردع است؛ یعنی برای منع و زجر است که اگر کسی فکر بیجایی میکند، برای دفع آن کلّا میگویند. معنای دیگرش حقّاً است. حال خدا میفرماید: کلّا؛ یعنی هر کس درباره فاطمه زهراء؟سها؟ درست فکر نمیکند و شناخت صحیحی از آن بزرگوار ندارد، یا او را با سایر زنان مقایسه میکند، اینطور نیست، آنچه حق و ثابت است آن است که خدا میفرماید. بعد برای بیان مقام زهراء؟سها؟ سه سوگند یاد میفرماید. سه سوگند ظاهرش
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 254 *»
این است: سوگند به ماه و سوگند به شب هنگامی که پشت میکند و سوگند به صبح هنگامی که درخشان میشود و رخساره خود را مینمایاند. ظاهر این سه قسم، همین آیات صنع و قدرت خدا است که به آنها قسم خورده است. از جمله یکی همین ماه است که زمین را روشن میکند و میبینیم از آیات بزرگ تکوینی خدا است. خود شب از نظام عجیب آفرینش است که برای موجودات زنده قرار داده شده، برای تجدید نشاط موجودات زنده است، خصوص نصف شب به بعد که از آن تعبیر آورده شده به اذ ادبر. همچنین صبح که خود را در مقابل این ظلمت مینمایاند و به رسیدن فردا مژده میدهد، میگوید: روز در پیش است، برای برخورد با رخساره خورشید آماده شوید. اینها آیات تکوینی خدا است.در باطن هم به آیات باطنیِ خدا تفسیر فرمودهاند.
البته این مباحث را در مشهد مفصل متذکر شدهایم، ولی اجمالاً ناچارم عرض کنم. این سه آیه در باطن تفسیر شده و تأویل فرمودهاند به اینکه مراد از ماه، وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که آن بزرگوار ماه ولایت است که آنچه از فیوضات به او رسیده به برکت رسولالله؟ص؟ است، همه ائمه؟عهم؟ فیوضات را از آن حضرت میگیرند، از این جهت همه در برابر حضرت رسول؟ص؟ خاضعند، خدا را در چهره حضرت محمد؟ص؟ دیدهاند و از مقام آن حضرت دین خدا و امر و نهی خدا را اخذ نمودهاند. در جمیع مواردی که این تعینات برای رسولخدا؟ص؟ بوده، همیشه تعین علوی بعد از تعین محمدی؟ص؟ بوده است. از این جهت آن حضرت در نزد رسولخدا؟ص؟ خضوع و خشوع داشتند و از آن تعبیر آوردند به انا عبد من عبید محمد؟ص؟([219]) و بندگان خالص محمد که در بندگی هیچ کوتاهی نکردهاند خود آلمحمد هستند که افضل از همه ایشان حضرت علی صلوات الله و سلامه علیه است. پس آن حضرت ماه ولایت است.
شب به وجود مبارک امام مجتبی صلوات الله علیه تفسیر شده است، و صبح به سیدالشهداء صلوات الله علیه؛ یعنی خدا در باطن به این بزرگواران سوگند خورده است
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 255 *»
که در برابر جمیع ظلمات کفر، عناد و طغیان بنیامیه مظلوم واقع شدند. وضع ایشان اینطور شد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از رسولخدا؟ص؟ با غروب و افول خورشید نبوت مصادف شد و خانهنشین شد و برای حفظ اسلام و نوجوانههای اسلام در خانه نشست و بهظاهر برای آن حضرت مظلومیت و مقهوریت فراهم شد. از این جهت خدا او را قمر نامید. در زمان امام مجتبی صلوات الله علیه امر خیلی بر آن بزرگوار سخت شد. ظلمات کفرها، نفاقها و شقاقها آنقدر زیاد شد که به مصالحه حضرت با معاویه منجر شد که چقدر سخت بود! بعد هم آن شدائد را متحمل شدنداز این جهت شب و ادبار آن، به آن حضرت تفسیر شده است.
اما صبحِ خورشید ولایت، سیدالشهداء صلوات الله علیه است که با شهادت خونین خود که در نظام آفرینش تقدیر شده بود، اسلام و نور ولایت را اظهار فرمود، اما خیلی ضعیف؛ مانند رشته باریک و نوار باریکی از نور و رخساره افق که اسم آن صبح صادق شده؛ یعنی این صبح مژده تابش خورشید و طلوع آن را میفرماید اما چقدر مظلومانه! این نور ضعیف چقدر هست؟! ولی مژده میدهد که بقیةالله صلوات الله علیه ظهور خواهد کرد و فرج مهدی آلمحمد؟عهم؟ خواهد رسید که به قصد انتقام ظاهر خواهد شد و از اشقیاء اولین و آخرین انتقام خواهد کشید.
بعد از این سه سوگند میفرماید: فاطمه زهراء؛ مثل رسولخدا، امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین و سایر ائمه؟عهم؟ یکی از آیات بزرگ خدا است. همانطور که آنها آیات کبرای خدا هستند و انوار بهاء، جلال، عظمت و کبریائیت خدا را حکایت میکنند، این بزرگوار هم مانند آنها است. در مقام فضائل و مناقبی که برای آنها است هیچ کمبودی ندارد، مگر فضائلی که مختص به هر یک از ایشان است. ولی در فضائلی که برای خلق ظاهر شدهاند، با این بزرگواران هیچ فرقی ندارد، یکی از آیات کبرای خدا است. نذیراً للبشر برای ترسانیدن بشر آمده است. لمن شاء منکم انیتقدم او یتأخر برای هر کسی که میخواهد از عذاب خدا نجات بیابد و در ولایت تقدم جوید،
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 256 *»
یا هرکسی که میخواهد از امر ولایت تأخر جوید و در آن داخل نشود. و خدا به کسی محتاج نیست، زهراء هم به کسی محتاج نیست.
این قبول مصائب انذار عملی بوده تا بشر را از مقتضیات کفر، نفاقها، بخلها و حسدها بترساند که ای بشر از حسد بترس، از بخل بترس، از کینه با اهل حق بترس، اگرنه کارت به جایی میکشد که مثل رؤسای کفر و ضلالت دست بلند میکنی و به رخساره اهلبیت پیغمبر؟ص؟ میزنی. درِ خانهای که همه به آن احترام میکنند، تو هم مانند آن اشقیاء هیزم میآوری و آن را آتش میزنی و به آن توهین میکنی. از این مقتضیات بترس. فاطمه زهراء؟عها؟ به اینطور عملاً بشر را از کارهای رؤسای ضلالت ترسانید که تمام کینههایی که در دل داشتند گذاردند بعد از رسولخدا؟ص؟ اظهار کردند و شیعه را به چه داغی مبتلا ساختند! یک یادگار از رسولخدا باقی ماند، آن هم دختری هیجده ساله! و خدا گواه است که شیعه را به چنین داغ بزرگی مبتلا کردند.
برای تسلی خاطر پدر داغدیده این مژده را عرض میکنم. در حدیث است که کسی که داغ جوان ببیند خدا او را بهشت میبرد خواه صبر کند و یا جزع نماید.([220]) آنگاه شیعه چطور دلش در از دست دادن جوان رسولخدا، در از دست دادن جوان خدیجه کبری؟سها؟ داغدار نباشد؟! مگر خدیجه کبری امالمؤمنین نیست؛ یعنی مادر همه مؤمنین؟ مادر همه مؤمنین است، همانطور که رسولخدا؟ص؟ درباره همه مؤمنین مقام پدر را دارند. چنین پدر و مادری را در مصیبت چنین فرزندی داغدار کردند. اهل ایمان هم در این مصیبت عظمی شریکند، همه دلشان در این مصیبت داغدار است. این داغ به داغهای فرزندان فاطمه و فرزندان فرزندان او منجر شد که از داغ جوانِ هجده ساله؛ علی اکبر صلوات الله علیه یاد میکنیم.
و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 257 *»
مجلس 38
(شب سهشنبـه _ 11 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 258 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
عرض شد به شکرانه زیارت اخوان مکرم در جوار حرم مطهرِ حضرت عبدالعظیم در این اوقات شریف، و به مناسبت وفات حضرت زهراء؟عها؟ که به نقلی در سوم این ماه بود، همچنین ولادت حضرت که در بیستم این ماه نقل شده، متوجه مقامات و فضائل فاطمه زهراء؟سها؟ هستیم. بهترین عبادات همین است که متوجه انوار طیبه محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشیم و متوجه ساحت قدس این بزرگواران، مخصوصاً فاطمه زهراء؟سها؟ باشیم که این بزرگوار مقام و مرتبهاش از نظر تعینات حقیقت محمدیه؟ص؟ طوری است که باب جمیع فیوضات رحمانیه به جمیع خلق است. آنچه به همه خلق میرسد از انبیاء و مؤمنین و غیر ایشان، از مقام تعین فاطمی افاضه میشود. از این جهت باید به این مقام بیشتر توجه داشته باشیم و حقش از حقوق همه وسائط الهی بیشتر است. چون وقتی مقامات سایر ائمه؟عهم؟ و رسولخدا؟ص؟ در این مقام تنزل یافت و جلوه کرد، خلق برای افاضه فیوضات به ایشان اهلیت یافتند و واسطه جمیع فیوضات فاطمه زهراء؟سها؟ هستند.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 259 *»
از این جهت شفاعت به آن بزرگوار واگذار گردیده است. آن حضرت تمام محبینش و محبین فرزندانش را شفاعت میفرماید، اگرچه به اسبابی است که از جمله آن اسباب شهادت فرزندانش و خونهای به ناحق ریخته اولاد طیبینش باشد. از این جهت در این صلواتی که قرائت میکنیم که این تحیات و صلوات از حضرت عسکری صلوات الله علیه به ما رسیده، اینطور صلوات و تحیات بر مادرشان فرستادهاند و تعلیم شیعه فرمودهاند که از خونهای به ناحق ریخته شده فرزندان زهراء؟سها؟ یاد میکنند که عرض میکنیم: اللهم کن الطالب لها ممن ظلمها و استخف بحقها و کن الثائر اللهم بدم اولادها یعنی خدایا! تو انتقام بکش از کسانی که در حق فاطمه زهراء؟عها؟ ظلم کردند و مقام او را سبک و خوار شمردند و از برای خونهای به ناحق ریخته شده اولاد زهراء؟سها؟ انتقام بکش، که اینها همه از اسباب شفاعتی بوده که خود زهراء؟سها؟ قبول فرمود که باب این مصائب باشد و این مصائب از در خانه او شروع شود. همینطور که باب فیض الهی بود، باب قبول مصائب شد. و فرزندان او هم متحمل این مصائب شدند.
در این آیاتی که در شأن زهراء؟سها؟ است اجمالاً عرض کردم خداوند به سه آیه تکوینی خود قسم یاد میکند: ماه، شب هنگامی که به نیمه میرسد و صبح هنگام طلوعش. ظاهر این آیات عبارتند از همین ماه. و القمر قسم به ماه و اللیل اذ ادبر قسم به شب هنگامی که پشت میکند و الصبح اذا اسفر و قسم به صبح هنگامی که نمایان میشود. عرض کردم در باطن خداوند سوگند میخورد به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که ماه ولایت است و به حق امام مجتبی که شب ولایت است و به حق امام حسین شهید که صبح ولایت است که با خون شریف خود گویا رخسارهای درخشان ولی خیلی ضعیف از کنار افق سیاه و تاریکی که بعد از رحلت رسولخدا فراهم شده بود نمایاند، و با نمایاندن نوری ضعیف از کنار افقِ تاریکِ ظلم، حقانیت اسلام حقیقی را ظاهر فرمود. خداوند به این سه آیه خود قسم میخورد که فاطمه زهراء یکی از آیات بزرگ خدا است و ترساننده بشر است. و چون به حسب این نقل سوم،
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 260 *»
اوقات وفات حضرت است، بیمناسبت نیست که متوجه همین منزلت زهراء؟عها؟ شویم که چرا خدا فاطمه را در این آیه شریفه نذیر یاد میکند؟ انها لاحدی الکبر نذیراً للبشر لمن شاء منکم انیتقدم او یتأخر. بعد از این قسمها میفرماید: همانا فاطمه اینطور است و غیر این نیست. هر طور دیگری بخواهند درباره او فکر کنند اشتباه کردهاند، حق مطلب همان است که خدای فاطمه میفرماید: انها لاحدی الکبر. بعد از این سوگندها باخبر باشید که فاطمه زهراء یکی از آیات بزرگ خدا است، دیگر اینکه نذیراً للبشر این انسان را میترساند؛ کسانی که بترسند، از ترسانیدن زهراء به خود بیایند و در امر ولایت قدم جلو گذارند و خود را از آنچه زهراء بشر را از آن ترسانیده نجات دهند. هر کس هم که نترسد و قدم جلو نگذارد، نجات نخواهد یافت.
در این مطلب باید بیشتر دقت شود که چرا خداوند آن بزرگوار را نذیر معرفی کرده است؟ میدانیم حضرت زهراء؟عها؟ صفات و خصوصیات بسیاری دارد و مثل سایر حجتهای خدا دارای شئونات است که بعضی از آنها در همین صلوات ذکر شده است؛ البته اینها فضائل ظاهری حضرت است. اللهم صل علی الصدیقة یکی از مقامات و منازل زهراء صدیقه بودن او است. مقصود از صدیقه بودن این است که در جمیع مراتب وجودی خود، با خدای خود صادق بود و در جمیع مراتب وجودش تصدیقکننده خدا و مثل سایر معصومین کلی بود. معصوم کلی به این معنا است که در عصمت کلیه قرار دارد و از این جهت بر جمیع خلق حجت است. رسولالله، امیرالمؤمنین و هریک از ائمه تا امام زمان صلوات الله علیهم اجمعین و عجل الله تعالی فرجه الشریف همه معصوم به عصمت کلیهاند؛ یعنی دیگر از عصمت ایشان عصمتی بالاتر نیست. روی این جهت ایشان حجتهای کلی حقند بر جمیع موجودات، در جمیع عوالم، حتی بر انبیاء و اوصیاء گذشته که حاملان نور ایشان بودند. و چون به حسب قابلیتشان شعاع این بزرگواران بودند، کمالاتشان به آنها ودیعه داده شده بود. پس چون فاطمه زهراء عصمت کلیه داشت صدیقه بود.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 261 *»
یکی از نشانههای صدیقه بودنش در هنگام وفاتش معلوم شد. راوی میگوید ـــ مضمون و خلاصه حدیث را عرض میکنم _ خدمت حضرت صادق صلوات الله علیه بودم که درباره مادرشان فاطمه زهراء؟عها؟ فرمایشاتی داشتند، از جمله اینکه به امیرالمؤمنین؟ع؟ وصیت کرد: یا علی فقط شما مرا غسل دهید و شما بر من نماز بخوانید و مرا دفن کنید و کسی از این امور خبردار نشود. در دفن من کسی حاضر نشود؛ مگر چند نفر از مردان: سلمان، ابیذر، مقداد، عمار و عموشان عباس و حذیفه، امام حسن و امام حسین هم که فرزندان حضرت بودند. و از زنان فقط امسلمه، امایمن، فضه و دخترانش زینب و امکلثوم.([221]) فرمود: زهراء را غسل نداد مگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و اسماء بنت عمیس.([222]) راوی میگوید: من تعجب کردم زیرا معمولاً زن را زن غسل میدهد. وقتی که بر من سنگین آمد حضرت صادق؟ع؟ متوجه من شدند و فرمودند: از این خبری که به تو دادم گویا گرفتگی پیدا کردی؟ عرض کرد: همینطور است، فدای شما گردم! فرمودند: گرفته نشو. فاطمه صدیقه بود و صدیقه را باید صدیق غسل دهد و مریم را غسل نداد مگر عیسی؟ع؟،([223]) یعنی حجت خدا را
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 262 *»
باید حجت خدا غسل دهد و کفن کند و به خاک بسپارد. از این جهت با این بیان، مقام زهراء؟سها؟ را ابلاغ فرمودند که یکی از مقامات او صدیقه بودن او است.
همچنین در موقع دفن زهراء؟عها؟ صدیقه بودن زهراء ظاهر شد و آن این بود که درباره دفن معصومین دارد که معصومین قبلی حاضر میشوند و برای دفن آن معصوم کمک میکنند. موقع دفن حضرت امیر حضرت رسول؟ص؟ آمدند. برای دفن امام مجتبی حضرت رسول و حضرت امیر صلوات الله علیهم آمدند. موقع دفن سیدالشهداء صلوات الله علیه در کربلاء رسولخدا، امیرالمؤمنین و امام حسن آمدند و حضرت سجاد را کمک کردند و آن بدن پاره پاره آن مظلوم را به خاک سپردند. همینطور هریک از ائمه که از دنیا رحلت میفرمودند، معصومین قبلی میآمدند و معصوم بعد را کمک میکردند، تا آنکه وقتی حضرت حجت صلوات الله علیه خواستند پدر بزرگوارشان حضرت عسکری؟ع؟ را دفن کنند، همه معصومین؟عهم؟ تشریف آوردند و کمک کردند.([224]) این نظامی و قراری است که خدا قرار داده است. درباره فاطمه زهراء؟سها؟ هم دارد همینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خواست فاطمه را در قبر داخل کند رسولخدا؟ص؟ تشریف آوردند و با دو دست خود پیکر طاهره زهراء را گرفتند.([225]) پس این هم یکی از علائم صدیقه بودن آن حضرت است. همچنین سایر مقاماتی که در این صلوات ذکر شده است.
پس همه شئونات معصومین کلی برای زهراء هم هست. این بزرگوار هم جامع جمیع کمالات الهیه است و زن بودن او هیچ نقصی در کمالات او وارد نکرده است. دختر پیغمبر بودن، همسر بودن برای امیرالمؤمنین و مادر حسنین صلوات الله علیهم بودن نقصانی در مقامات آن حضرت وارد نکرده است. همه کمالات آنان را دارد. البته بین خودشان فرقهایی دارند اما نسبت به خلق همه مانند هم هستند. یک نور، یک
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 263 *»
طینت و یک روح است که در چهارده آئینه خود را نمایانده است. گرچه این آئینهها با هم اختلاف جزئی دارند که لازمه شئون خودشان است، ولی مقام نورانی فاطمیت همان مقام نورانی محمد است و مقام نورانی محمد همان مقام نورانی فاطمه است. از این جهت در حدیث شریف کساء فرمود: انهم منی و انا منهم. همچنین هنگامی که خداوند میخواهد این پنج تن مقدس را که تحت کساء جمع شدهاند معرفی کند اول فاطمه را ذکر میکند؛ هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها([226]) صلوات الله علیهم اجمعین.
و همین اجتماعشان چقدر برای دوستانشان با برکت بوده است. سبحان الله! مقام نورانی ایشان را ببینید. در یک اجتماعی که این بزرگواران دارند چقدر رحمت و برکت نازل شده و میشود! در همان وقت چقدر رحمت بر ملائکه نازل شد! ذکر اجتماع این بزرگواران در ملأ اعلی میشود، جبرئیل آرزو میکند بیاید و بهرهمند شود، میآید به زمین و با اجازه داخل کساء یمانی میگردد. امسلمه هم اجازه خواست داخل شود، حضرت فرمودند: انت الی خیر([227]) تو خوب هستی، ولی این مقام دیگری است. این اجتماع چه برکتی داشته و دارد که یاد اجتماع این بزرگواران تا روز قیامت چقدر آثار و رحمتها و برکتها دارد؟! در آن مجلسی که ذکر این اجتماع میشود هرکس از دوستانشان که گرفتار باشد، اندوهگین باشد و به بلائی مبتلا باشد، رفع بلاءها و همّ و غمها از ایشان میشود. ما چقدر باید خرسند و سپاسگزار باشیم که به اقامه عزاداری ایشان موفقیم. خداوند بلاءها را از قاطبه اهل ایمان دور کند و همیشه رحمتهایش شامل حالشان باشد.
پس این بزرگوار از این جهت که زن است هیچ کمبود و نقصانی برای او نبوده و در داشتن همه کمالات حقیقت محمدیه؟ص؟ از سایر معصومین کلی چیزی کم نداشته است. پس چرا خداوند در این آیه فقط این صفت نذیر را ذکر فرموده:
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 264 *»
انها لاحدی الکبر نذیراً للبشر زهراء یکی از آیات بزرگ خدا است که ترساننده بشر است. انشاءالله در این مقام نذیر بودن سخن میگوییم. منذر و نذیر یعنی کسی که از امر خطرناکی بترساند و پرهیز دهد. انما انت منذر و لکل قوم هاد([228]) همانا تو ترساننده هستی و برای هر قومی هدایتکنندهای است. هادی یعنی کسیکه دست طالبان حق را میگیرد و به حق میرساند و دست طالبان باطل را گرفته به باطل میرساند؛ هر کس را به مطلوبش میرساند. کار نبوت این است که راه را نشان میدهد. از این راه بروید که راه نجات است. از این راه نروید که راه هلاکت است.
کار نبوت ابلاغ است. اقتضاءِ رفتنِ از این راه این است که شما را به بهشت میرساند و اقتضاء رفتن از این راه این است که به جهنم میرساند. انا هدیناه السبیل([229]) انا هدیناه النجدین([230]) ما به بشر راه سعادت و شقاوت را نشان میدهیم. این کار ما است به دست انبیاء، اما به دست هادین هر کسی را به مطلوبش میرسانیم. باز هم باید ما او را به مقصودش برسانیم. اگر مقصودش بهشت است باید به دست ما برسد که ولیّ ما است؛ با مقام ولایت این کار را میکنیم. آن کسی هم که میخواهد به جهنم برود باید ما او را برسانیم، خودش نمیتواند برود، آن هم به دست ولیّ ما است. پس ما بهوسیله پیغمبر راه و بیراهه را نشان میدهیم و به دست ولیّ هر کسی را به مقصودش میرسانیم. انما انت منذر یا رسولالله شما فقط خلق را میترسانی، اما و لکل قوم هاد برای هر قومی هدایت کنندهای است که طالبین حق را به حق و طالبین باطل را به باطل میرساند. این مقام ولایت است.
از این جهت حضرت رسول؟ص؟ فرمود: انا المنذر و انت یا علی الهادی([231]) من ترساننده و بشارتدهنده هستم. من میگویم از عذاب خدا و خشم او بترسید، از کفر و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 265 *»
عناد و معصیت پرهیز کنید. این انذار است. از این طرف میگویم اگر ایمان بیاورید، اگر معصیت نکنید، به بهشت میروید که در دنیا، در برزخ و در آخرت دار رضای خدا است و در نعمت خواهید بود به شرطی که مطابق رضای خدا حرکت کنید. این تبشیر و بشارت دادن است. اما اگر تخلف کردید، مجازات میشوید. لیس بامانیّکم و لا امانیّ اهل الکتاب من یعمل سوءاً یجز به([232]) به خواستههای شما و خواستههای اهل کتاب نیست، به امنیّهها و آرزوها نیست. هرکس بدی کند به جزائش خواهد رسید. اگر دنیوی باشد در دنیا مکافات میشود و همینطور اگر برزخی باشد در برزخ مبتلا میشود و اگر آخرتی باشد در آخرت. در هر صورت معصیت خواهنخواه مکافات دارد و هیچکس از این امر رهایی نمییابد.
خداوند چنین قرار داده است من یعمل سوءاً یجز به هرکس خلاف کرد جزائش حتماً به او میرسد. اما اگر در سطح ظاهرش باشد مکافاتش هم دنیوی است. صریح این آیه این است که نوع بشر که به بلاءها مبتلا هستند، همان جزاء بدیهای ایشان است. با اهل باطل کار نداریم؛ یهود، نصاری، مجوس یقیناً جهنم میروند، هفتاد و دو فرقه اسلام اهل جهنم هستند. تمام هفتاد و دو فرقه اسلام اهل جهنمند مگر توبه کنند. همین اندازه کسی از ایشان شیعه اثناعشری شد و به مقام امامت و ولایت ائمه معصومین؟عهم؟ اقرار کرد، اهل نجات است. اما معاصی حتماً باید مکافات شود. اگر در سطح رویین باشد مکافاتش در دنیا است، اگر در سطح زیرین باشد در برزخ مکافات میشود و اگر در سطح پایینتر باشد در آخرت مکافات میشود. من یعمل سوءاً یجز به هر تخلفی باشد مکافاتش در پیِ آن است.
آن کسی که نظام امور در دست او است میدانیم بقیةالله صلوات الله علیه است، آن بزرگوار امور را نمیبینند؟! تمام امور زیر نظر ایشان است، همهچیز زیر نظر ایشان است. واقف علی الطتنجین هستند؛ یعنی دنیا و آخرت همه را میبینند. هیچ
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 266 *»
امری از حجت وقت مخفی نیست. حجت از نظر معنی، کلمه بزرگی است. حجت دین، حجت خدا، کلمه بسیار بزرگی است؛ یعنی کسی که خدا با تمام خلقش به وسیله او احتجاج میکند. این حجت باید بر همه احاطه داشته باشد، اعمال همه را بداند. ما حجج الهی؛ چهارده معصوم؟عهم؟ را بر جمیع خلق حجت میدانیم. امروز حجت وقت؛ امام زمان؟عج؟، نه فقط بر انسانها حجت است، بر جن، بر انس، بر حیوانات، بر نباتات، بر جمادات، بر همهچیز حجت است. بارها شده بود که حیواناتی بر ائمه؟عهم؟ میگذشتند، حتی شکایت میکردند، راویها مضطرب میشدند، میفرمودند: خدا ما را بر جمیع خلق حجت قرار داده است، چطور میشود که زبان جن و ملائکه و حیوانات را ندانیم؟!([233])
همینطور در این زمان بقیةالله صلوات الله علیه آخرین حجت خدا است و یادگار آلمحمد صلوات الله علیهم است، باقیمانده جمیع انبیاء است، در این زمان خدا غیر از او حجتی زنده ندارد. در سراسر ملک خدا حجت خدا است و حجت دین و حجت قرآن و حجت اسلام فقط او است. اگر دیگران از فقهاء و علماء حقه حجت هستند، اینها حجت حجتند؛ یعنی امام اینها را در فقه حجت قرار داده است. اگرنه این بزرگوار بر جمیع خلق حجت هستند و هیچچیز از این بزرگوار مخفی نیست. بنابراین این بزرگوار خلافها را نمیبیند؟! خلاف دین و شریعت؛ کوچک و بزرگش هر مقدار از هر کسی در سراسر عالمها سربزند آن بزرگوار میبیند. اگر جن هم تخلفاتی داشته باشند میبیند، بدون آنکه بعضی از او دورتر و بعضی نزدیکتر باشند.
اگر یکجایی خلاف دین خدا شود حضرت میبینند و میشنوند. و تمام کسانی که بهطوری در آن معصیت شرکت دارند، همه در آن شریکند؛ مثلاً امری که
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 267 *»
برای تمام مردم دنیا پخش شده که ببینند و بشنوند و مورد رضای خدا نباشد، حضرت تمام کسانی را که به طوری در این امر اقدام کردهاند همه را میبینند. آنگاه اگر امام؟ع؟ به خشم آیند و عرض کنند که خدایا! گوینده این سخن، یا طراح این عمل، و انجام دهندگان و خواستارانش را به فلان مرض مبتلا کن. خدایا! بلائت را بر اینها وارد کن که همه به ذلت دَیْن یا به سرطان یا به سیل یا فلان گرفتاری مبتلا شوند، همینکه امام نفرین بفرماید غیر از این است که شامل همه میشود؟! آن وقت میگوییم چرا گرفتاریم؟ این گرفتاریها منشأ دارد. میبینیم نوع گرفتاریها با گرفتاریهای خارج مطابق شده است. میگویند چرا بیماریهای تازه آمده؟ از کجا آمده؟ از همان امور تازهای که برای ما آمده در مُدها یا در هرچه برایمان طرح کردهاند و انجام دادهایم. هرچه گذاردند دیدیم و شنیدیم یا پوشیدیم. همینکه با آنان مطابقت کردیم این بلاءها را داریم. من یعمل سوءاً یجز به این بدبختیها از این جهت است که مشمول نفرین حضرت هستیم.
این است که ولیّ، شخص را به مقصودش میرساند. خدا میفرماید: من برای هر قومی هدایت کنندهای؛ یعنی ولیّ قرار دادم. و ائمه؟عهم؟ ولیّ و صاحب مقام ولایت هستند. بشارت و انذار دادن کار انبیاء است، شأن انبیاء است؛ یعنی به نعمتهای خدا بشارت میدهند و از عذاب خدا میترسانند. خداوند حضرت زهراء؟عها؟ را نذیر معرفی میکند. گویا در او شأن نبوت بیشتر ظاهر شده است. از اینجهت کنیه او را امّابیها گفتهاند؛ یعنی مادر پدرش. این کنیه مبارکه اشاره به این است که منزلت آن بزرگوار اینطور است که جمیع شئون نبوت در او هست. همانطور که خدا درباره حضرت پیغمبر؟ص؟ میفرماید: انما انت منذر درباره حضرت زهراء؟عها؟ هم میفرماید: نذیراً للبشر . خود این مقام انذار مورد بحث است که انشاءالله در شبهای بعد توضیح میدهیم.
و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 268 *»
مجلس 39
(شب چهارشنبـه _ 12 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 269 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
امیدواریم خداوند این سلام و صلوات ما را به پیشگاه فاطمه زهراء و مادر بزرگوارش خدیجه کبری و ذریه طیبینش؛ مخصوصاً بقیةالله صلوات الله علیه ابلاغ فرماید و عنایات آن بزرگواران را شامل حال ما گرداند. توفیقات بیشتر نصیبمان فرماید. توفیق تحصیل شناخت فضائل و مناقب ایشان را عطاء فرماید و این نعمت را به نعمتهای اخروی متصل فرماید. در این مجلس ذکر فضائل و مناقب به استجابت دعاء امیدوار هستیم و به ما وعده دادهاند، بخصوص مجلس ذکر مصیبت سیدالشهداء صلوات الله علیه که یکی از آثار آن حادثه اجابت دعاء تحت قبه آن حضرت است. و قبه حضرت هر جایی است که ذکر مظلومیت حضرت شود و خضوع و خشوعی فراهم گردد. در هرجا که قلب دوستی بشکند، آن مکان قبّه سیدالشهداء صلوات الله علیه است. الحمد لله رب العالمین خدا را شاکریم بر این توفیقات. از
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 270 *»
جمله توفیق تشکیل این مجلس شریف در جوار قبر این آقای بزرگوار است که زیارتش زیارت سیدالشهداء صلوات الله علیه است. اقامت در اینجا هم ثواب اقامت در کربلاء را دارد. اینها توفیقاتی است که خداوند به برکت بقیةالله صلوات الله علیه برای ما فراهم فرموده است. از این جهت امیدوار به استجابت دعاها هستیم.
از جمله دعاهای ما باید برای بقیةالله صلوات الله علیه باشد. رسم است در مجالس تعزیت که اهلعزاء و صاحب عزاء را تسلیت میگویند و برای او دعاء میکنند. این ملک برای سیدالشهداء و اقامه عزاء آن حضرت است، همچنین برای عزاء خاندان رسالت است، و امروز صاحب عزاء در همه این مصائب بقیةالله هستند. و چون ایشان صاحب عزاء هستند و ما مهمان آن بزرگوار هستیم، او صاحب مجلس است، او صاحب عزاء و صاحب مصائب است، باید به او تسلیت بگوییم و برای آن حضرت دعاء کنیم؛ دعائی که برای آن حضرت مناسب است. خودتان را بر این کار تمرین دهید، خیلی خوب است که ترقیات نصیب انسان میگردد.
نوعاً ارزش این اجتماع شما در این محل شریف را متذکر هستید، اما بخصوص باید خودتان را تمرین بدهید که مواقعی که برای ذکر فضائل و مصائب جمع میشوید، متذکر باشید که بر کسی دیگری وارد میشوید و آن کس امام زمان هستند. متوجه این امر باشید و به زبان هم بگویید: ساعد الله قلبک یا بقیةالله خدا قلب شما را کمک کند. مصائب این بزرگوار یکی دو تا که نیست. مصائب سیزده معصوم بر قلب مطهر حضرت وارد است، داغ سیزده معصوم بر دل آن حضرت است، آن هم با آن علم و درک آن حضرت!
ما یک چیزهای سطحی شنیدهایم. اولاً شنیدن کی بود مانند دیدن، آن بزرگوار این مصائب را میبینند و این حوادث از لوح عالم محو نشده است. از لوح زمان محو شده اما در عالم مثال ثبت و موجود است، تمام این حوادث موبهمو موجود است، هیچچیزی از آنها از بین نرفته است. از مصیبت فاطمه زهراء گرفته تا حضرت عسکری
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 271 *»
صلوات الله علیهم اجمعین موبهمو در عالم مثال ثبت است. این بزرگوار که ما کان و ما یکون در نزدش مکشوف است؛ گذشته، حال و آینده برایش یکسان است. بر گذشتهها و الآن و آیندهها احاطه دارد، همهچیز برای حضرت مکشوف است. حجت خدا است. خدا چیزی را از او پنهان نمیگرداند. پس با چنین علم و احاطهای همه آن مصائب را میدانند. حال آیا شیعه نباید متذکر این امر باشد؟! امام عصر، «صاحبالامر» است. و مطابق این اوصافی که برای حضرت میگوییم، باید او را حاضر و ناظر بدانیم.
«صاحبالامر» که میگوییم و باید به معنایش اعتقاد داشته باشیم، بسیاری از این امور را بر ما آسان میگرداند. «امر» یعنی چه؟ وقتی به این نکات توجه داشتیم دیگر اینگونه مسائل برای ما روشن است. آنهایی که درباره علم و اطلاع امام حرف زدهاند، به این امور بیتوجه هستند. اما به خود همین کلمه «صاحبالامر» که توجه کنیم مطلب روشن است. صاحب عربی است و به معنای همراه بهکار میرود، ولی در فارسی به معنی مالک بهکار میرود. در عربی معنای خاصی دارد که اگر مالکیت هم در نظر گرفته شود، معنای همراهی هم دارد. همراه است؛ یعنی هیچگاه از او جدا نمیشود. اگر کسی از چیزی جدا نشد، میگویند صاحب او است، مصاحب با او است. اصحاب را هم که اصحاب میگویند از همین جهت است که در گفتگو و معاشرت، صاحب و همراه ایشان بودند. به این اعتبار صحابی گفته میشود.
اما «امر» یک معنایش فرمان است. و «صاحبالامر» یعنی کسی که همیشه همراه فرمان دادن است، هیچگاه از فرمان دادن منعزل نمیشود. بنابراین امام زمان همیشه صاحب امر و فرمان است، امر ها و نهیها شأن امام است. خداوند امامِ معصوم را بر تمام خیر و شر ما آگاه کرده و او را مطلع ساخته، آنگاه به ما معرفی کرده که چنین کسی امام شما است، او خیر و شر شما را میداند، آنچه منفعت شما است و آنچه به ضرر شما است به شما میشناساند. تمام دستورها، تمام فرمانها شأن امامی
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 272 *»
است که با جمیع شئونات بشر آشنا است. و خود همین امر، وسعت علمی امام را به ما میفهماند که امام چقدر باید علم و اطلاع داشته باشد. شما همین بشر روی زمین و یا همین جمعیت شیعه را در نظر بگیرید، آنهایی که روی این زمین زندگی میکنند و با اشیاء در برخوردند، حالات و قرانات مختلف، داروها و دواهاى طبیعى، معاشرتها و رفت و آمدها که با یکدیگر دارند با این وسعت زندگانی، چنین امری، چنین وضعی تمامش حکم دارد. این دواء خوب است، این بد است. این معاشرت خوب است، این بد است. اینطور حرف زدن خوب است یا بد است. اینطور حرکت خوب است یا بد است. همینطور تمام امور حکم دارد و برای تکتک افراد حکمی هست. یا حلال است یا حرام، یا مستحب است یا مکروه است یا مباح. واجب یعنی ضرر ندارد و منفعت دارد و باید انجام داد. حرام یعنی نفع ندارد و ضرر دارد و باید حتماً از آن اجتناب کرد. مستحب یعنی آنچه نفع دارد. مکروه یعنی آنچه ضرر دارد. و مباح آن است که حکم الزامی ندارد. چنین اموری سراسر زندگی بشر را فراگرفته است. جمیع این روابط و احکام را باید از کسی بگیرد که تمام اینها را میداند، خیر و شر تمام افراد را میداند، حتی رابطهاش را با آینده میداند. این یک رشته از رشتههای علم امام است. چنین کسی را خدا امام میگرداند.
از این جهت امامان؟عهم؟ محدود و منحصرند. اول ایشان علیّ و آخر ایشان مهدی صلوات الله علیهم اجمعین است. خدا ایشان را بر جمیع امور خلق آگاه کرده است. واقعاً این امر حیرتآور است. امام تمام مصالح جن و انس را میداند. از روابط تکتک انسانها و تکتک جنها باخبر است. از این جهت جنها میآمدند از احکام خود سؤال میکردند. آیه نازل شد که جنها آمدند و فرمایشات رسولالله را شنیدند و به قوم خود ابلاغ کردند.([234]) همینطور ملائکه معالم دین خود را از
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 273 *»
ایشان آموختند.([235]) چنین احاطهای شأن امامان حق است که خدا اطاعت و اتباع ایشان را به نفع بشر واجب کرده است.
پس یکی از شئون «امر» فرمان است؛ بکنها و نکنها است. و امام زمان عجل الله فرجه صاحب امر است؛ یعنی صاحب فرمان است. آن بزرگوار اگرچه از دیدهها غائب شده، اما هیچگاه از فرماندهی معزول نیست. گرچه غائب باشد ولی این مقام از او گرفته نشده است. الآن در جمیع امورتان باید به دستورهای خدا در قرآن و فرمایشات رسولالله و ائمه صلوات الله علیهم اجمعین که امام زمان عجل الله فرجه تمام اینها را امضاء کردهاند عمل کنید. اگرچه حضرت را نمیبینیم، اما امضاء حضرت روی قرآن و فرمایشات پدران بزرگوارش قرار دارد؛ یعنی الآن که وضو میگیریم، باید به حکم آن حضرت باشد؛ یعنی او الآن به ما میفرماید بر تو وضو گرفتن، یا غسل کردن یا تیمم کردن برای نماز، واجب است. او به ما میفرماید و باید در مقام امتثال امر او باشیم. این است معنای امام و صاحب امر، به معنای صاحب فرمان. حتی نمیتوانیم بگوییم ما از امام عسکری یا حضرت باقر و حضرت صادق؟عهم؟ دین را اخذ میکنیم. نه، الآن ما به امضاء بقیةالله روایات اجداد طاهرینش را اخذ میکنیم و باید بگوییم: یا بقیةالله ما مأموم شما هستیم و تابع فرمان شما هستیم. از این جهت اگر الآن امام ظاهر شود و بفرماید: اینطور که تاکنون نماز میخواندید نماز نخوانید و اینطور که من میگویم نماز بخوانید، باید اطاعت کنیم. پس همه امور شرعیتان، امور
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 274 *»
عملی دینتان، یا اخلاقیاتتان و جمیع اعتقاداتتان به امضاء او است. توحید، نبوت، ولایت، معاد، معراج و سایر امور اعتقادی؛ تمامش را باید از او اخذ کنیم و او را صاحب امر بدانیم، او هیچگاه از فرمان دادن جدا نیست.
وقتی رسولالله؟ص؟ میخواستند از دنیا رحلت بفرمایند، بارها فرمودند، و با همان حال نقاهت و ضعفی که داشتند مخصوصاً تشریف آوردند مسجد و فرمودند: من از میان شما میروم و دو چیز گرانبها نزد شما میگذارم که از هم جدا نمیشوند تا حوض کوثر نزد من حاضر شوند. و حضرت دو انگشت سبابه خود را کنار هم گذاشتند؛ یعنی اینطور با هم مساوی هستند. حضرت با انگشتان خود نشان دادند که ببینید یک سر مو از هم عقب و جلو نیستند.([236]) قرآن و عترت همیشه با هم هستند؛ یعنی چه حاضر باشند، چه غائب، چه ایشان را ببینید، چه نبینید. امروز هم بقیةالله صلوات الله علیه که یادگار عترت رسولالله؟ص؟ و همه انبیاء و اولیاء هستند، بقیه خدا در روی زمین هستند؛ یعنی جانشین و یادگار خدا و همه انبیاء و اوصیاء و رسولالله و امیرالمؤمنین و همه ائمه؟عهم؟ هستند، جانشین همه حجج الهی؟عهم؟ هستند، با قرآن بوده و میباشند. خدا چنین شخصیتی را برای شیعه اثناعشری قرار داده است.
این چه نعمت بزرگی است که شامل حال ما شده که در دوران امامت بقیةالله صلوات الله علیه متولد شدهایم! این خیلی نعمت است که ما مأموم بقیةالله باشیم! تمام آنچه حجج گذشته داشتهاند آن بزرگوار دارد. آنچه رسولخدا و امیرالمؤمنین تا حضرت عسکری صلوات الله علیهم اجمعین داشتند، همه را دارد. سایر ائمه اینطور نبودند. زیرا آنچه از حجتهای قبل بود داشتند، ولی آنچه بعد پدید میآمد که به ظهور نرسیده بود. اما تمام اینها در وجود مبارک بقیةالله جمع شده است. از این جهت وقت ظهور پشت به خانه کعبه میدهد و میفرماید: هرکس میخواهد به آدم و شیث نظر کند اینک منم آدم و شیث. و همینطور یکیک انبیاء و اوصیاء ایشان را نام میبرد تا
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 275 *»
به رسولخدا؟ص؟ میرسد و میفرماید: هر کس میخواهد محمد و علی صلوات الله علیهما را ببیند اینک منم محمد و علی. و همینطور امام حسن و امام حسین و سایر ائمه؟عهم؟ را نام میبرند.([237]) چنین جامعیت و عظمتی به آن حضرت اختصاص دارد! علاوه بر آنچه از اسماء الله که در این ایام غیبت و در دوره ظهور به ظهور میرسد، همه این اسماء الهی از وجود مبارک این بزرگوار ظاهر میشود. چنین امامی را خدا به ما کرامت فرموده است و این خیلی نعمت بزرگی است!
یوم ندعو کلَّ اناس بامامهم([238]) یعنی روز قیامت هر جمعیتی را به اسم امامشان میخوانیم؛ مثلاً شیعیانی که زمان حضرت امیر بودند، آنها را به اسم آن حضرت میخوانند که خیلی کم بودند. زمان امام مجتبی همینطور، تا میرسد به زمان بقیةالله صلوات الله علیه. آن وقت تمام کسانی که از اول دوره امامت حضرت بودهاند که آن حضرت از سن پنج سالگی به امامت رسیدند تا هنگام وفاتشان؛ تا وقتی که حضرت شهید میشوند، همه را صدا میزنند. بعد از ظهور هم حضرت مدتی در دنیا هستند تا آنکه حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه برای کمک حضرت مهدی رجعت میفرمایند، ولی پرچم پرچم مهدی است. و آن دو بزرگوار در این دار دنیا بهسر میبرند تا اینکه شیعه به شهادت بقیةالله مبتلا میشود. آن حضرت روزی از کوچه میگذرد، زنی یهودیه ریشدار هاونی سنگی بر جلو سر مبارک حضرت میزند و آن بزرگوار شهید میشوند.سیدالشهداء صلوات الله علیه متصدی غسل دادن بدن مطهر بقیةالله میشوند، آن بدن مطهر را غسل میدهند، کفن میفرمایند و بر آن نماز میکنند و به خاک میسپرند.([239]) پس امر امامت آن حضرت تا هنگام شهادت حضرت بعد از
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 276 *»
ظهورشان طول میکشد. تا اینکه دوباره با آباء کرامش رجعت میفرماید و رسولخدا و همه ائمه صلوات الله علیهم اجمعین رجعت میفرمایند. و در آخر رجعت به آسمانها صعود میکنند و عالم خراب میشود.
مقصود اینکه دوره امامت حضرت بسیار طولانی و با برکت است! و در این مدت چقدر از اسماء الله به عالم تعلق میگیرد؟! همه آنها در آن حضرت ظاهر میشود. این تذکری بود برای اینکه ما الحمدلله رب العالمین در چنین وضعی و در چنین زمانی بهسر میبریم که به تدبیر بقیةالله اداره میشویم. آن بزرگوار بر جمیع امور ما حاضر و ناظر است و امامتش را باید به خود تلقین و تمرین کنیم. باید در هر کاری که انجام میدهیم امام را کنار خود ببینیم که آیا به فرمان ایشان است یا نه؟ هر معصیتی را که ترک میکنیم باید از زبان آن بزرگوار بشنویم. اگر معصیتی را هم مرتکب شدیم، باید نزد آن حضرت شرمنده باشیم که آقا تو فرمودی نکن، ولی من معصیت کردم و بر خلاف فرمان شما رفتار کردم. اما این تخلّفم نه به جهت لجبازی، دشمنی و مخالفت با شما است؛ بلکه شیطان و نفس اماره بر من غالب شد، شرائط و محیط اجازه نمیدهد و به اینطورها عذرخواهی کنیم. اگرچه این عذرها بیجا است و عذر بدتر از گناه است، ولی همینقدر اقرار کنیم که روی لجبازی و سرکشی نیست و شما فرمانده ما هستید، ولی من بدم.
مقصود این بود که یکی از معانی امر، فرمان است و «صاحب امر» یعنی صاحب فرمان. از این جهت آقا بقیةالله صاحب الامر است و کنار ما است، همراه ما است، ظاهر و باطن ما پیش او یکسان است. حجت و امام اینطور است. اگر اینطور نباشد که مثل ابیبکر و عمر و عثمان است. آنها هم ادعاء امامت کردند اما از خانه خود خبر نداشتند که در آن چه میگذرد، از وجود خود خبر نداشتند. از این جهت باید به طبیب رجوع کنند. حال آیا چنین کسی میشود امام و عهدهدار امور شود که باید به مثل خودش رجوع کند؟! خدا شأنش اجلّ از این است که این گونه اشخاص را بر
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 277 *»
خلقش حجت خود گرداند؛ بلکه کسانی را حجت قرار میدهد که تمام حالات و امور خلق نزد ایشان مکشوف است و به جمیع ذرّات خلق عالم هستند. به همان مقدار که کوهها نزد او آشکار است، خطرات مغزی و فکری ما نیز نزد او مکشوف است و همه در نزد او یکسان واضح و ظاهر است. خدا چنین کسی را صاحب امر خود قرار داده است.
این اعتقاد از برکت بزرگان نصیب ما شده است. دیگران میگویند امروز که حضرت غائب شده است از مرجعیت دینی هم معزول است. زیرا از وقتی که غائب شده، نه او به ما کار دارد و نه ما به او کاری داریم. چون ما را به خودمان واگذارده است. آیا عقل صحیح اینطور میگوید؟! بنابراین وجودش چه فایده دارد؟ نه، آن بزرگوار در امر دین مثل رسولالله و سایر ائمه؟عهم؟ است. و همانطور که شیعیان در زمان امام صادق؟ع؟ از حضرت فرمانبرداری داشتند، الآن هم ما باید از ایشان فرمانبرداری داشته باشیم. ایشان صاحب امرند. هر قدمی که برمیداریم باید به فرمان آن حضرت باشد، و اگر قدمی برنمیداریم باید به نهی او باشد. همین فرمایشاتی که در قرآن و احادیث رسیده که اعتقادات حقه و معارف الهیه را به ما رسانیدهاند، همینها را باید به تقریر و تسدید آن بزرگوار اعتقاد کنیم، مخصوصاً جهات اخلاقی را باید رعایت کنیم که خیلی مهم است.
دین که فقط اعتقادات نیست، تنها نماز خواندن و روزه گرفتن و حج رفتن که نیست. اخلاقیات هم جزء دین است، حقوق صاحبان حق را باید رعایت کنیم. مال مردم محترم است. چرا خدای نکرده مال مردم را احترام نکنیم؟! چرا به دیگران حسد بورزیم؟! اگر خدا به برادر ما مال بسیاری داد، چرا حسادت بورزیم و از خدا بخواهیم از آن برادر مؤمن زائل شود؟مگر امر حسادت نداشتن از دین نیست؟ مگر نفرمودند: اِنّ الحسد یأکل الایمان کما تأکل النارُ الحطب([240]) حسد ایمان را از بین میبرد چنانکه آتش هیزم را میخورد. بدتر از آن، کینه برادران مؤمن داشتن برای امور دنیوی
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 278 *»
است. عداوت با برادر مؤمن برای امور دنیا برای چه؟! گاهی پدر با پسر با هم قهرند، چرا؟! برای اینکه آن چه گفته و چه کرده. بقیةالله میفرماید کینه و عداوت برادر ایمانیت را نداشته باش. و هرچه برادران نزدیکتر میشوند حقشان بیشتر میشود. پدر است، مادر است، شوهر است، زن است، ما باید فرمانبردار بقیةالله باشیم، ببینیم او اجازه میدهد این کار را بکنیم که درباره فرزند نفرین کنیم، یا دعاء کنیم، چیزی را بدهیم یا چیزی را بگیریم. تمام امورمان را باید تحت نظارت بقیةالله بدانیم. ما خودسر نیستیم که هرچه خواستیم بگوییم، یا هرچه خواستیم انجام بدهیم. رأیمان قرار بگیرد که این برادر را کمک کنیم و آن برادر را خذلان کنیم، چرا؟ چون او دیروز به من سلام نکرده. این کارها معنی ندارد. این امور یعنی چه؟ صدمه ایمانی دارد. اختلاف در امر دین امر دیگری است، اما در امور دنیوی نباید این امور پیش بیاید، مخصوصاً در امور اخلاقی. در این بُعد اخلاقیات، رعایت دستورها و آداب از ما بیشتر انتظار میرود.
احکام عملیه نوعاً انجام میشود. و هرگاه در اداء آنها کوتاهی شد یا انجام هم نشد، شخص استغفار میکند و آمرزیده میشود، اما امور اخلاقی به برزخ میکشد. اگر اینجا در نماز کوتاهی کردیم چوب مختصری میخوریم، مگر از روی اهانت باشد که مربوط به اعتقادات است، ولی اگر از روی سهلانگاری باشد آمرزیده میشود. اما امور اخلاقی به برزخ میرسد. اینکه میفرمایند: در قبر مار و عقرب و چه و چه هست همینها است. این حدیث را بارها شنیدهاید که رسولخدا؟ص؟ در تشییع جنازه سعد بن معاذ با پاهای برهنه و بیرداء حرکت میکردند. اصحاب از سبب آن سؤال کردند فرمودند: ملائکه در تشییع جنازه سعد پابرهنه و بیرداء آمدهاند. و خود حضرت عهدهدار همه امور او شدند؛ بر او نماز خواندند و او را دفن کردند. مادر سعد که این حالات را مشاهده کرد گفت: خوشا به حالت ای سعد! بهشت گوارایت باد. حضرت رو به او کردند و فرمودند: ای مادر سعد بر خدا حتم نکن. الآن قبر چنان سعد را فشار داد که تمام بدن او را درهم کوبید که تا قیامت مزه تلخی آن در کامش هست. بعد فرمودند:
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 279 *»
به سبب آن است که با خانوادهاش بدخلق بود.([241]) این امور باورمان بشود. به شخصیت زن و فرزند احترام نمیکرد، رعایت نمیکرد. زن است حق او چقدر است، حق فرزند چقدر است، و پدر تجربهدیده نتواند امور آنها را تحمل کند، بیجهت پرخاش و بد اخلاقی داشته باشد، صحیح نیست. فرمود: قبر او را فشار داد. آنگاه تشییع جنازه رسولخدا تأثیر نگذاشت، این گناهش را نیامرزید و به برزخ رسید. ببینید پس عداوت و کینه برادران ایمانی در امور اخلاقی و سایر معاصی اخلاقی مانند کبر، حسد، عجب و… چیست. ما اشتباهی که داریم این است که فکر میکنیم مثلاً زنا، لواط و دزدی گناه است، اما آیا فکر کردهایم که امور ناپسند اخلاقی هم گناه است؟! بلکه گناه آنها بیشتر است. اینجا هزاران عذاب بر سر ما بریزد، علاج یک معصیت برزخی ما نمیشود. امور برزخی باید در برزخ مکافات شود. آتش قبر و مار و عقرب قبر از معاصی اخلاقی است. خیلی امر مشکل است.
اما مسائل اعتقادی به آخرت میکشد. ائمه؟عهم؟ فرمودند: شما دلهایتان سالم است، محبت ما را دارید از این جهت اهل جهنم نخواهید بود، اما برزختان را خودتان همت کنید اصلاح کنید، آخرتتان به عهده ما.([242]) روی این جهت سنیها هر جای جهنم نگاه میکنند ما را نخواهند دید. فرمودند: والله لایرى منکم فی النار اثنان لا والله و لا واحد([243])چون این محبت و ولایت اسباب نجات است، اما میفرماید: برزخ را خودتان طی کنید. دَیْن، حق الناس است، حق هرکس را در جای خودش رعایت کنید؛ حق پدر
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 280 *»
و مادر است، حق زن و فرزند است، حق کسب و کار ، حق دین، حق نماز است. نه اینکه تمام همّ شخص فقط در این باشد که مثلاً یک ساعت دو ساعت قبل از نماز، مکرر وضو بگیرد. نه، وقت نماز وضو بگیر و الآن مشغول کار دیگر باش. رعایت حقوق و وظایف دینی خیلی مشکل است. حقوق را نمیتوانیم رعایت کنیم. معلم اخلاق هم نداریم. اگر میداشتیم هم رعایت نمیکردیم اگرنه خدا برای ما میفرستاد.
آری! آقا بقیةالله صاحبالامر است، صاحب عزاء است و در این مجالس باید به ایشان تسلیت بگوییم و برای حضرت دعاء کنیم. او صاحب عزاء است، همه مصائب بر قلب او وارد شده است. از جمله میفرماید: آن هیمهای که با آن در خانه امیرالمؤمنین را آتش زدند نزد حضرت است. نزد ائمه؟عهم؟ بوده و آنها را به طور ارث نگهداری میکردند([244]) و اکنون به دست امام زمان رسیده است. خود آن هیمهها موجود است و وقتیکه ظهور میفرمایند همانها را میآورند و اولی و دومی را از قبر بیرون میآورند و به آن هیمهها میسوزانند؛ نه یک بار، نه دو بار، نه ده بار، نه صد بار و هزار بار. هر دوستی تقاضا میکند که آقا من دلم در این مصائب سوخته، میخواهم از اینها انتقام بکشم، از این جهت اینها مرتب سوخته میشوند. حال آن هیمهها نزد حضرت است و هرگاه به آنها نگاه میفرماید آیا قلب مبارکش نمیسوزد؟!
ساعد الله قلبک یا بقیة الله
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 281 *»
مجلس 40
(شب پنجشنبـه _ 13 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 282 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
اگرچه بنا بود در این مطلب سخن بگوییم که چرا خداوند فاطمه زهراء؟سها؟ را نذیر خوانده و به مقام ترساننده از عذاب خدا و خشم خدا معرفی فرموده است و میخواستم در این باره مطالبی عرض کنم، ولی دیشب به مناسبت ذکر صلوات و تحیات بر فاطمه زهراء؟سها؟ عرض کردم باید در یاد مصائب این بزرگوار به پیشگاه مقدس بقیةالله صلوات الله علیه عرض تسلیت داشته باشیم و برای اینکه بدانیم مصیبت بزرگ است. اگرچه آنطور که باید و شاید، عظمت مصیبت را درک نمیکنیم اما این مقدار لازم است و باید متوجه باشیم که صاحب عزاء این بزرگوار است و ما در این مجالس ذکر عزاء و فضائل و مصائب بر آن بزرگوار وارد میشویم و آن بزرگوار صاحب عزاء است که باید عرض تسلیت به پیشگاه ایشان داشته باشیم. تمام مصائب اهل عصمت بر وجود مبارک این بزرگوار وارد شده و بار غم همه ایشان را این بزرگوار متحمل
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 283 *»
میشوند. روی این جهت شیعه باید متذکر این امر باشد، مخصوصاً شیعیان مستبصر باید بیشتر متذکر عظمت این مصائب باشند و به صاحب عزاء تسلیت بگویند؛ تسلیتی که از عظمت مصیبت خبر دهد. این مصیبتی که خواندند گوشهای از مصائب کربلاء بود. و مصائب کربلاء، همچنین تمام مصائب فرزندان زهراء؟عهم؟ از در خانه او شروع شد که مصائب را پذیرفت و به مظلومیت و مقهوریت ظاهر شد، تا بشر را از مقتضیات کفر و عناد و از آثار دوری از خدا و بیگانگی با خدا و اولیاء خدا بترساند، که اینها چه آثاری دارد؟ خواست این را عملاً بفهماند تا بشر از آثار کفر، معصیت و دوری از خدا و اولیاء خدا بترسد.
وقتیکه اهل ولایت بدانند کسانی که ادعای اسلام داشتند و ادعای تقوی و دیانت داشتند، اما اهل عصیان و کفر و طغیان بودند و با حجج الهی و انوار او اینگونه رفتار کردند، از آنان بیزاری میجویند. به این منظور فاطمه زهراء؟عها؟ عملاً انذار فرمود و مصائب را قبول کرد که خود این عمل، انذار است. میخواستم در این موضوع بحث کنم و گوشهای از فضیلت و منقبت بقیةالله صلوات الله علیه را هم عرض کرده باشم که در هر مجلس خیری و ذکر فضیلتی و ذکر مصیبتی ما بر بقیةالله صلوات الله علیه وارد شدهایم و باید در این ایام عزاء، آن بزرگوار را مخاطب قرار دهیم و عرض کنیم: ساعد الله قلبک یا بقیةالله یعنی خدا به داد دل شما برسد که دل شما بار این همه مصیبت را میکشد.
بار غم مصائب رسولالله و فاطمه زهراء و ائمه هدی و همه انبیاء و اولیاء و مؤمنین صلوات الله علیهم اجمعین که به هرطوری صدمه دیدهاند، بر دل آن بزرگوار است و با گفتن ساعد الله قلبک یا بقیةالله خودمان هم به برکت توجه و عنایت حضرت در معرض رحمت قرار میگیریم و به این سبب ما هم برای خلوص، صفاء و زیاد شدن حزن و احیاء امر فضائل و مصائب و احیاء دین خدا توفیق پیدا میکنیم. اینها در اثر توجه به آن حضرت است که در دلهای ما پیدا میشود. اهمیتدادن به عظمت
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 284 *»
مصائب ایشان خیلی لازم است. زیرا مصائب ایشان لایهها و جهاتی دارد که ما به آنها نمیتوانیم احاطه پیدا کنیم. همین مقدار توجه ناقصی هم که به برکت بزرگان از ما سر میزند انشاءالله توجه بقیةالله بهسوی ما جلب میشود و دعاء میفرمایند که توفیقاتمان بیش از پیش شود. بحمدالله میبینیم که برادران و خواهران ایمانی به عزاداری موفقند. اگرنه هیچ خیری در ما نیست، و الخیر فی یدیک و الشر لیس الیک([245]) خدایا! هر خیری از جانب تو است و هرچه از ما است همه شر است. اما این توفیقات از عنایت آن حضرت است که از جمله تأسیس این مکان شریف است که به همت شما عزیزان فراهم شده برای برپاشدن اینگونه مجالس و تدریس و اقامه جماعت و نوع خیراتی که انجام میشود. بحمدالله همه راضیند و کمک میکنند. همه اینها از توجهات آقا بقیةالله عجل الله فرجه است. عرض میکنیم آقا با اینکه ما قابل نیستیم، این عنایتها را بر ما فرمودهاید. خداوند این توفیقات را بیش از پیش بفرماید و همانطور که با همه بیقابلیتی ما را به این افتخارات مفتخر فرمودهاند، این افتخار را از ما سلب نفرمایند و ادامه دهند. بعد هم عنایات حضرت در برزخ و قیامت شامل حال همهمان باشد.
عرض کردم توجه به این مطلب خیلی لازم است که وقتی در مجلس عزاء؛ بخصوص حسینیه وارد میشویم به بقیةالله صلوات الله علیه تسلیت بگوییم. و آنچه باید به آن توجه داشت لقب شریف صاحبالامر است. این لقب شریف را خوب دقت کنید، صاحب امر است. عرض کردم «صاحب» به معنای همراه است. اگر به مالک هم صاحب میگوییم از این جهت است که اختیاردار مال خود است، بر خرید و فروشش، بر تعمیرش تسلط دارد. چون تسلط او همراه با خانه است، صاحب خانه گفته میشود. پس اصل صاحب به معنای همراه است.
عرض کردم «امر» هم یک معنایش دین خدا و امر و نهی خدا است. این بزرگوار همراه با امر و نهی خدا است، همراه با دین خدا است. این بزرگوار از دین خدا جدا
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 285 *»
نیست. اگرچه غایب است اما مثل رسولخدا و ائمه هدی؟عهم؟ همراه با دین است. همان تعبیری که رسولالله؟ص؟ داشتند و به حد استفاضه رسیده و زیاد هم ذکر شده که فرمودند: من از میان شما میروم و دو چیز گرانبها نزد شما میگذارم. تا وقتیکه به آن دو چنگ بزنید گمراه نمیشوید و آن دو، کتاب و عترت من هستند که از هم جدا نمیشوند لن یفترقا. کلمه لنیفترقا برای نفی ابد است؛ یعنی در هیچ حالی از حالاتِ ائمه معصومین؟عهم؟؛ حاضر باشند یا غایب، هرگز از هم جدا نمیشوند.
پس صاحبالامر؛ یعنی کسی که همراه دین خدا است. دین خدا فرمانهای خدا است که در قرآن و فرمایشات ائمه هدی بیان شده است. و الآن امام زمان عجل الله فرجه همراه با دین است، معزول از دین نیست، از دین جدا نیست. دین از او به ما رسیده و میرسد، و ما در امر دین تابع آن بزرگواریم و دین خدا را از او میگیریم. دین خدا تمامش دست امام زمان است. آن بزرگوار به هر طریقی که خود میداند؛ احکام و مسائل دین را بهوسیله علماء و فقهاء حقه شیعه به ما میآموزد. این همراهی امام با دین را باید در تمام امورمان احساس کنیم، احساس کنیم که امام در کنار ما است و ما در کنار امام هستیم؛ یعنی در تبعیت ایشان باشیم، قدم جای قدم ایشان بگذاریم. معنای امام این است. امام جماعت را که امام گفتهاند از جهت این است که مأمومین از او متابعت میکنند، باید مطابق او رکوع و سجود کنند. البته تبعیت حقیقی، در حد خودشان شأن شیعیان کامل است.
اما آنچه از دستورات دین خدا انجام میدهیم، باید به حدّی یقین داشته باشیم که ببینیم داریم از اماممان تبعیت میکنیم. حال در جمیع جوانب نمیتوانیم تبعیت کنیم، نفس اماره و شیطان بر ما غالب هستند، شرایط محیط اجازه نمیدهد، مطلبی است، ولی باید معتقد باشیم که آنچه از امور دین که به آن معتقد میشویم یا انجام میدهیم باید یقین کنیم که از اماممان تبعیت میکنیم. صاحب امر و همراه امر است؛ یعنی باید امام را همراه هر امری از امور دین ببینیم. اگر اعتقادات است باید در حد
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 286 *»
یقین باشد. اگر اخلاقیات است در حد یقین و اطمینان باشد؛ یعنی بدانیم که حکم خدا و دستور امام ما صددرصد همین است و غیر از این نیست. اگرنه ما امام و دین را همراه هم ندانستهایم.
هرجا شک و تزلزل داشته باشیم و به شکل اطمینان از ما سر نزند به درد نمیخورد. فرض کنید وقتی بخواهید توحید را فرا بگیرید، به فضائل رسولالله و ولایت ائمه هدی؟عهم؟ و فضائلشان اقرار کنید، همینطور به امر معاد، معراج، بهشت، جهنم، حساب، کتاب معتقد شوید، یا به هر حکمی از احکام عملیه عمل کنید، باید یقین بدانید که همین که به شما رسیده دین خدا است و الآن از امام زمان تبعیت دارید و امام زمان همراه دین است و صاحبالامر است. غیر از این هم نخواسته است. آنچه بهوسیله فقهاء و روات اخبار رسانیدهاند دین خدا است و مورد تصدیق آن حضرت است. امامت همراه آن است، در کلی و جزئی امور دین، صاحبالامر است.
معنای صاحبالامر را دقت میکنید؛ یعنی با لا اله الا الله همراه است، با محمد رسولالله؟ص؟ همراه است، با علیّ و الائمة من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاء الله همراه است، با ولیهم ولی الله و عدوهم عدو الله همراه است. وضو میگیرید باید یقین داشته باشید که بقیةالله این وضوی شما را میپسندند و میگوید همین را خدا از شما خواسته است. و الآن هم یقین دارم که وضوئی که خدا آن را میپسندد همین است و وضوی اهل سنت باطل است. وضو یقیناً همین است که خدا به من رسانیده و حجت خدا کنار من ایستاده و امضاء کرده که همین وضو دین خدا است و همین است وضوئی که رسولالله آوردهاند. این را امضاء فرموده و تقریر کردهاند. به اینطور جمیع دین باید به انجام برسد و خیالمان آسوده باشد که دین خدا است.
اگر شک به میان آمد معنایش این است که صاحبالامر را قبول نکردهایم؛ مثل اینکه فکر کنیم نکند ما اشتباه میکنیم، یا علماء اشتباه کردهاند. و اگر انسان یک مورد را با شک و اضطراب و دو دلی انجام دهد، از او که پذیرفته نیست بماند که معنی
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 287 *»
صاحبالامر را نفهمیده است و فکر کرده دین خدا بیحجت است و خدا نتوانسته دینش را بهوسیله حجتش به ما برساند. این سخنها خیلی ناروا است، و این بنده با این شک و اضطرابش در قدرت و رحمت و ناظر و حاضر بودن خدا شک کرده است. چون شک، تزلزل و اضطراب که بهمیان آید، کمکم شک و اضطراب رخنه میکند، رطوبت ریب و شک دل را فرامیگیرد، حالت قساوت پیش میآید، دل قسی میشود. وقتیکه دل سخت شد، دیگر همه چیز برایش آسان میشود؛ نعوذبالله انبیاء و اولیاء را انکار میکند و حتی با این همه آیات صنع در وجود خدا هم شک میکند. اینهایی که معتقد به خدا و رسول نیستند، اهل ایمان را مسخره میکنند، این انکارشان از کجا شروع شده؟ از همین شکهای اولی و جزئی جزئی کارشان به اینجا رسیده است.
ولی وقتی دل به شک توجه نکرد؛ بلکه خود را به عنایت خدا متصل کرد و فکر کرد که من الآن حجت دارم، صاحبالامر دارم که همراه دین خدا است، امامی است که در عصمت، مثل رسولالله و ائمه هدی صلوات الله علیهم اجمعین است، هیچ کوتاهی نکرده و هرچه باید به من برسد رسانیده است. لاالهالاالله میگویم به همان معنایی که حکماء حقه الهی بیان فرمودهاند و بقیةالله تصدیقشان کردهاند. لاالهالاالله میگویم و میدانم امامم با من است و من تابع او هستم و خدا لاالهالاالله را به همین معنی از من خواسته است، نه به آن معانی باطلی که اهل باطل میگویند و خدا به زبان اولیائش آنها را ابطال کرده است. یهود هم لاالهالاالله میگویند، ولی لاالهالاالله آنها محمد رسولالله ندارد، پس درست نیست. همینطور لاالهالاالله نصاری هم باطل است. آیا لاالهالاالله سنیها درست است با اینکه محمد رسولالله هم دارد؟ نه، چون علیّ ولیّ الله ندارد پس درست نیست. همینطور آنچه فرض است و خدا حق بودنش را برای من واضح کرده، میدانم که امامم همراه من است. هر حکمی از احکام دین را بدون شک انجام میدهم و امامم را در کنار خود میبینم، دست عنایتش را باید
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 288 *»
احساس کنیم که بر سر ما است. به این اطمینان دستورات دین را انجام میدهیم. این است که با خیال راحت آنچه از معارف، اخلاق و احکام از محمد و آلمحمد؟عهم؟ به دست ما رسیده با بیانی که اهل حق فرمودهاند، با اطمینان و یقینِ دل قبول میکنیم و به آن معتقد میشویم و عمل میکنیم.
اینکه شیخ بزرگوار فرمودند: «لمیتطرق علی کلماتی الخطاء» البته فرمود: «من حیث التابعیة»([246]) هیچ خطاء در گفتههای من راهبر نیست. علتش همین است که میفرماید: من از فرمایشات معصومین؟عهم؟ تخلف نکردهام، آنچه آنها گفتهاند من میگویم. و تاکنون هیچ ملّایی اینطور ادعاء نکرده است. نوعاً میگویند ما اینطور میفهمیم، ممکن است حق باشد، ممکن است باطل باشد. اما این بزرگوار میفرماید: آنچه میگویم از معصومین؟عهم؟ است و حق است.
ما هم باید همینطور باشیم امام را همراه خود بدانیم. صاحبالامر است. او حکم خدا، امر و نهی خدا را محافظت میکند. هرچه خیر، حق و نور است به تقریر و تسدید او است. خدا هم بشر را طوری قرار داده که اگر هویٰ و هوسهایش را کنار بگذارد حق و باطل را میفهمد. چون خدا باطل را باطل ساخته، میشود کسی نفهمد باطل باطل است؟! خدا حق را حق قرار داده و باطل را باطل قرار داده است. آیا میشود این دو مشتبه شوند؟! همانطور که آسمان آسمان، زمین زمین، جماد جماد، نبات نبات، حیوان حیوان و انسان انسان است و شکبردار نیست. این نظام خلقت است که خدا قرار داده است و هیچ شک بردار نیست، مگر کسی روی غرض و مرض، خود و دیگران را به شبهه اندازد، اگرنه کسی که طالب حق باشد در این امور هیچ شک نمیکند. حق و باطل، خیر و شر، و خوب و بد هم همینطور است.
از حضرت رضا صلوات الله علیه سؤال کردند: آقا امروز حجت خدا در میان
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 289 *»
خلق کدام است؟ فرمود: عقل است. زیرا بشر با عقل میفهمد چه کسی بر خدا راست میگوید او را تصدیق میکند، و چه کسی بر خدا دروغ میگوید تکذیبش میکند.([247]) بشر با عقل میفهمد که رسولالله پیغمبر است و مسیلمه کذّاب دروغگو است. حال اگر کسی از پی مسیلمه رفت حجتی بر خدا ندارد. خدا عقل را طوری قرار داده که اگر کسی بدون غرض و مرض باشد، حق و باطل را میفهمد. همینطور هرگاه انسان به حقانیت هر حقی یقین کرد، باید امام را کنار آن ببیند. این حدیث شریف که میفرماید علیٌّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ، علی با حق است و حق با علی است. سنیها هم این حدیث را نقل کردهاند علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار([248]) آیا این فرمایش تنها درباره امیرالمؤمنین صادق است؟! امام حسن، امام حسین اینطور نیستند؟ نه، همهشان همینطورند. علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار علی با حق همراه است و حق با او است یدور معه حیثما دار هرجا که حق دور میزند علی هم همراه او است، هیچ از هم جدایی ندارند.
امروز بقیةالله با حق همینطورند، هرجا حق است بقیةالله با آن است و هرجا باطل است بقیةالله آنجا نیستند. و خدا حق و باطل را نشان میدهد. پس در جمیع امور دین این بزرگوار همراه ما است. ما باید با یقین کامل بدانیم که در تبعیت اماممان هستیم، در هر امر خیری خودمان را پشت سر آن بزرگوار ببینیم. همینطور عرض کردم رعایت امور اخلاقی و حقوق دیگران و احترام به شخصیتهای اشخاص خیلی مهمّ است. اینها از احکام عملی شرعی اهمّ است. ممکن است کوتاهی در احکام را ببخشند، ولی امور اخلاقی به برزخ میکشد و اعتقادات مربوط به آخرت است.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 290 *»
پس از جمله امور این است که باید امام عصر عجل الله فرجه را در مصائب، صاحب عزاء و حاضر بدانیم. چون خود عزاداری حقی است که خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ از ما خواستهاند؛ به ذکر کردن مصائبشان و نقل فضائلشان. چقدر تأکید کردهاند که گرد هم بنشینید و فضائل ما را ذکر کنید و امر ما را احیاء کنید. حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: من مجالس شما را دوست دارم، شما را دوست دارم، بوی بدنهای شما را دوست دارم.([249]) حضرت به اصحاب خود فرمودند: شما در محل خود مینشینید فضائل ما را ذکر میکنید؟ عرض کردند: آری. فرمودند: من بوی بدنهای شما را دوست دارم. اینقدر شیعه در نزد امامش عظیم است؛ همین دوستان ناقص با این دوری و کدورت.
همین که ما به منظور ذکر فضائل و مصائب ایشان جمع میشویم و دلمان نورانی میشود یا محزون میگردیم، امام زمان ما هم میفرماید: من مجالس شما را دوست دارم، من خود شما را دوست دارم. امیدواریم این مجالس ما مورد رضایت بقیةالله صلوات الله علیه باشد و قطعاً همینطور است، مگر طور دیگری میشود احترام کرد و امر ایشان را احیاء کرد؟! از نظر ظاهر قبور امامزادگان را احترام میکنیم، مجالسمان بیشتر در حسینیه است و معارف و احکام دینمان را از کاملین شیعه اخذ میکنیم، دوستانشان را دوست داریم و دشمنانشان را دشمن داریم. در این هوای سرد به زحمت افتادید. خدا به همه شما و همه برادران ایمانی توفیق احیاء امر این بزرگواران را عنایت بفرماید. دلهای ما را با شفقت و رحمت قرار دهد که نسبت به یکدیگر خیرخواه باشیم، برای یکدیگر خیر بخواهیم، برای قاطبه اهل ایمان باید طلب خیر کرد. اینها به معرفت و محبت محمد و آلمحمد؟عهم؟ بستگی دارد که به برکت ولایت است.
و صلی الله علی محمّد و آله الطاهرین
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 291 *»
مجلس 41
(شب جمعـه _ 14 جمادیالاخری 1410 هـ ق)
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 292 *»
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمینݡ و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ
خداوند متعال در وصف فاطمه زهراء؟سها؟ میفرماید:
Gکَلَّا وَ ٱلْقَمَرِ وَ ٱلَّیْلِ إِذْ أَدْبَـرَ وَ ٱلصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی ٱلْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَرِS
Gلِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَS
اللّهمّ صلّ علی الصدّیقة فاطمة الزّکیة حبیبة حبیبک و نبیّک و امّ احبّائک و اصفیائک الّتی انتجبتها و فضّلتها و اخترتها علی نساء العالمین اللّهمّ کن الطّالب لها ممّن ظلمها و استخفّ بحقّها و کن الثّائر اللّهمّ بدم اولادها اللّهم و کما جعلتها امّ ائمة الهدی و حلیلة صاحب اللّواء و الکریمة عند الملأ الاعلی فصلّ علیها و علی امّها صلوةً تکرم بها وجه ابیها محمّـد؟ص؟ و تقرّ بهـا اعین ذرّیتها و ابلغهــم عنّـــا فی هــذه السّاعـــة افضل التّحیـة و السّـــلام
به مناسبت این ایام که از جهتی با شهادت صدیقه طاهره؟سها؟ مناسبت دارد و از جهتی با ولادت حضرت، در این اجتماع شریف تحت قبه مبارکه حسینی صلوات الله علیه در کنار این حرم مطهر، فضائل فاطمه زهراء؟سها؟ را ذکر میکنیم. میخواستم در این مطلب بحث کنم که چرا خداوند این بزرگوار را نذیر یاد فرموده بعد از اینکه به ماه سوگند میخورد، به شب هنگامی که پشت میکند و به صبح هنگامی که میدرخشد. و به حسب باطن خدا به حق امیرالمؤمنین، امام حسن مجتبی و سیدالشهداء صلوات الله علیهم اجمعین قسم یاد میکند که فاطمه زهراء یکی از آیات بزرگ خدا و نذیر بشر است، برای هرکس که میخواهد در امر ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ تقدم جوید و هرکس میخواهد قدم جلو نگذارد و تأخّر جوید.
میخواستم درباره این مطلب بحث کنم، ولی دو شب است که سخن منتهی
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 293 *»
شد به اینکه در این مجالس که ما حاضر میشویم بر صاحب مجلس که بقیةالله صلوات الله علیه هستند وارد میشویم، ذکر فضائل آباء و اجداد گرامیش، ذکر فضائل مادرش و جدش رسولالله؟ص؟ و ذکر مصائب ایشان در این مجالس، تمامی به این بزرگوار مربوط میشود و آن بزرگوار صاحب این مجالس است و ما بر او وارد میگردیم، و نوعاً کمتر به این امر توجه داریم. با اینکه به حسب عقیده به برکت بزرگانمان میدانیم که ما در جمیع امور دین در تبعیت آن بزرگوار هستیم. همین اقامه مجالس فضائل و مصائب ایشان افضل طاعات ما است؛ بلکه به برکت بزرگانمان میگوییم که به برکت این امور طاعات ما طاعت میگردد و سیئات ما آمرزیده میشود، حتی بعضی که گفته بودند ذکر مصائب افضل مستحبات است بزرگان میفرمایند: ما میگوییم که افضل جمیع طاعات است، از جمیع واجبات و مستحبات بالاتر است.([250]) این ذکر فضائل و مصائب آلمحمد؟عهم؟ اکسیری است که اعمال را پاک و پاکیزه میکند و خالص میگرداند. این توجه به ایشان سیئات ما را به حسنات تبدیل میکند. اینقدر این امر مهم است!
پس در جمیع امور باید خود را تحت لواء بقیةالله صلوات الله علیه ببینیم و او را اَمام خود ببینیم، و همین امر باعث شد که یکی دو شب درباره لقب شریف صاحبالامر بیانی عرض کردم. و چون امشب شب جمعه است و از جهتی متعلق به بقیةالله صلوات الله علیه است، از این رو امشب هم به تأییدات خود آن بزرگوار درباره همین مطلب سخن میگوییم. انشاءالله اسباب آمرزش ما و سایر برادران و خواهران و درگذشتگان از ایشان باشد، مخصوصاً کسانی که در این مجلس شرکت میکردند و اینک اسیر خاک هستند خدا همه آنها را بیامرزد و انشاءالله با اولیاءشان محشور شوند. همینطور سایر گذشتگان از اهل حق را بیامرزد و همهشان را با بزرگان محشور کند. بر ما هم ترحم فرماید که تا زنده هستیم تحت ولایت بقیةالله صلوات الله علیه
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 294 *»
باشیم. بعد از رفتن از دنیا هم دوران برزخ را تحت عنایت و شفاعت آن بزرگوار بگذرانیم و انشاءالله در رجعت برگردیم و در حضور و در رکاب حضرت صاحبالامر عجل الله فرجه شربت شهادت بنوشیم.
از جمله معانی صاحبالامر، همراه امر بودن است. و صاحب که به معنی مالک میآید از این جهت است که تسلط مالک همراه مملوک است. روی این جهت به آن حضرت هم صاحب میگویند. این بزرگوار صاحبالامر و همراه امر است. امر را هم توضیح دادم که به معنای دین و فرماندهی است. این بزرگوار همراه دین خدا است. این بزرگوار از دین خدا جدا نیست. در جمیع امور دین از واجبات، مستحبات، مکروهات، محرمات و مباحات و در جمیع ابعاد دین ما باید خود را تابع آن بزرگوار بدانیم و دین را از او اخذ کنیم و بدانیم هر امری از امور دین را آن حضرت به ما میرساند. چون دیدن ما شرط تصر ف آن حضرت نیست؛ بلکه احاطه او بر ما شرط تصرف و ولایت آن حضرت است. و خدا او را محیط و حجت بر جمیع خلق قرار داده است.
و از زمانی که امامت به آن حضرت انتقال یافت تا وقتیکه ظاهر شود، بعد هم تا وقتیکه شهید شود، تا آن موقع امامت امامت ایشان است و این بزرگوار حجت خدا هستند. معنی حجت هم همین است که بر جمیع رعیتش واقف است. حجت؛ یعنی چنین کسی که بداند رعیتش چطور بهسر میبرند آیا در اطاعتند یا در عصیانند، حکمی را که رسانیده آیا آن را انقیاد دارند یا نعوذبالله در دل یا در عمل وا میزنند، آیا اعتناء ندارند یا دارند، جمیع امور رعیت خود را میداند. امامی که از طرف خدا است چنین امامی است. وقتیکه مردم امامی و پیشوایی برای خود انتخاب کنند، به نظر و رأی و احاطه خودشان است. اما امامی که خدا انتخاب میکند به احاطه خدا است که بر همه رعیتش محیط است و هیچ امری از امور رعیت از نظر او مخفی نیست. الله اعلم حیث یجعل رسالته([251]) خدا خوب میداند که چه کسی را حجت قرار دهد.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 295 *»
ان الله ادّب نبیه؟ص؟ فاحسن ادبَه… ثمّ فوّض الیه امرَ الدین([252]) یا در حدیثی امر خَلقِه([253]) خداوند پیغمبرش را ادب فرمود و ادب او را نیکو یافت، آنگاه امر دینش یا امر خلقش را به او واگذار کرد. تمام مفاسد و مصالح خلق را در اختیار او قرار داده و او را به جمیع امور خلق محیط کرده است، چیزی از نظر او مخفی نیست؛ آنقدر که بتواند جمیع خلق را از هلاکتهای دنیا، برزخ و آخرت نجات دهد. ببینید چه احاطهای است! و از اینجا باید معنای رسول و امام را شناخت. و این یکی از رشتههای علم ایشان است. پس امام یکیک رعیتش را میبیند و بر احوال آنها آگاه است.
و میدانیم محمد و آلمحمد؟عهم؟ از طرف خدا بر انس، بر جن، بر ملائکه و بر همه موجودات همه عوالم حجتند. دیگر برای خدا حجت کلی غیر از این چهارده نفس مقدس صلوات الله علیهم اجمعین نیست. ایشان بر جمیع خلق و بر حالات رعیت احاطه دارند، و امر دین را در جمیع جهاتش و در جمیع ابعادش میدانند. و دین همیشه همراه با حجتها بوده و هست. و امروز از زمان امامت حضرت مهدی عجل الله فرجه تا زمان شهادتشان امر دین همراه با حضرت است. و ما باید با این اعتقاد باشیم و خود را بر این عقیده تمرین دهیم. و این تمرین بسیار خوب است و در اثر همین تمرینها انسان ترقی میکند، اگرنه عقاید انسان سست میشود. تا تمرین نباشد چیزی در دل انسان ثابت نمیماند.
اوقاتی که فراغت پیدا میکنید روی این مباحثی که از بزرگان دین+ میشنوید که الحمدلله این ذخائر برای ما باقی مانده و بحمدالله توفیق درس و بحث و
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 296 *»
نشر آنها را به ما عنایت فرموده، روی این فرمایشات تمرین کنید به فکر کردن، مطالعه شخصی داشتن و به خاطر سپردن تا انشاءالله ثبات و دوام پیدا کند. علمِ وحی است، از این جهت با ما مأنوس نمیشود. چون علم، نور است و ما ظلمت، آن وقت چطور نور با ظلمت بخواهد مأنوس شود؟! مثل آهوی وحشی که باید او را عقال کنند. اگر علم را در دل عقال نکنند از پی کارش می رود.([254]) عقل را از همین جهت عقل گفتهاند که به برکت عقل و عمل کردن به علم، علم باقی میماند.([255]) پس باید تمرین کرد که در هر امر دینی؛ در اعتقادات یا در احکام یا در اخلاقیات، متذکر باشیم که پشت سر امام؟ع؟ هستیم و از او داریم اخذ میکنیم. اگر کسی حقی را گفته: پدر گفته، مادر گفته، استاد گفته، رفیق گفته، فقیه گفته، بدانیم از دست امام زمان به ما رسیده است. طوری دیگر که به ما نمیشود رسانید. اینطور هم که نمیشود شب بخوابیم صبح یکباره عالم شویم. زمان امام صادق و سایر ائمه و زمان رسولخدا صلوات الله علیهم هم همینطور بوده. اصحاب ائمه؟عهم؟ میرفتند نزد ایشان معالم دین خود را یاد میگرفتند میآمدند در شهرشان بازگو میکردند، الآن هم همینطور است. امر بقیةالله صلوات الله علیه به همینطور انجام میشود که دین را حفظ میکنند، حلال را نگه میدارد، حرام را نگه میدارد؛ واجب، مستحب، عقاید. حتی اگر کسی بخواهد در امر دین رخنه کند باز بقیةالله علمائی قرار میدهد که نگذارند در دین رخنه شود.
ولی دینداری و دینخواهی لازم است. انسان خودش را از هویٰ، هوس و اغراض خالی کند تا حق را دریابد. کار بقیةالله همین است که دین را با اسباب؛ بهوسیله علماء، فقهاء و حکماءِ حق میرساند. ببینید الآن شما از برکات بقیةالله صلوات الله علیه به امور دین؛ از اعتقادات و اخلاق و احکام واقفید. پس باید متوجه باشیم که
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 297 *»
هر حقی را داریم از دست آن بزرگوار میگیریم، اگرنه او امام ما نیست. در هر امری اگر نبینیم از دست او داریم میگیریم او امام ما نیست. در حالی که خدا یک امام بیشتر قرار نداده، حتی در زمان ائمه؟عهم؟ یکی ناطق بود و دیگران صامت بودند، غیر از امام حسن و سیدالشهداء صلوات الله علیهم اجمعین. از آن دو بزرگوار گذشته فرض کنید حضرت سجاد و حضرت باقر که بودند، حضرت سجاد ناطق بودند و حضرت باقر صامت. اما الآن امام زمان از زمان امامتشان ایشان یگانه امام است که دیگر امام صامت هم نداریم. الآن یک امام داریم آن هم بقیةالله است که ناطق به دین خدا است. سلسله معصومین؟عهم؟ که اولشان رسولخدا و آخرشان بقیةالله صلوات الله علیهم اجمعین هستند، همه ایشان اینطورند که ناطق به دین خدا هستند. امروز در جمیع امور دین، خدا یک امام بیشتر قرار نداده است و باید بدانیم که دین را از دست او داریم میگیریم، اگرنه در امامت او شریک قرار دادهایم.
و کسی که در امامت و پیشوایی ایشان شریک قرار دهد، دو امام قرار داده و این بر خلاف امر خدا است. خداوند فرموده: لاتتخذوا الهین اثنین دو خدا برای خود نگیرید انما هو اله واحد([256]) فقط یک خدا است، ائمه ما؟عهم؟ در تفسیر این آیه فرمودند: یعنی دو امام برای خود نگیرید، امام یکی است.([257]) آنگاه ــ خدای نکرده ــ اگر انسان هویٰ و هوس پرستی کند یا به خواست دیگران سلوک کند، مشرک میشود. اکنون ببینید چقدر وضع شیعه ناهنجار است که حتی در شیعیان مستبصر هم سرایت کرده است. آیا رفتار ما طبق خواست امام زمان است؟! اگر ــ خدای نکرده ــ یکی از این اموری که خلاف است بپسندیم، از هرجا گرفته باشیم، آن مرکز را امام قرار دادهایم. کارهای خلاف ما که یکی دو تا نیست، زندگیمان پر از تخلّفات است. در هر یک از اینها اگر
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 298 *»
دلمان راضی باشد و بگوییم آنطورها که خوب نیست و زندگانی با آنطورها نمیگذرد، دیگر امروز باید اینطورها باشد و اینطورها خوب است، این انتخاب خود ما است و خود پرستی و شرک به خدا است. نمیتوانم صریح بگویم. ببینید وضع ما چگونه شده است؟! با اینکه سراسر زندگیمان پر از تخلّفات است، اگر ــ خدای نکرده ــ به یکی از اینها دلمان راضی باشد و بگوییم باید اینطورها باشد، آنطورها قدیمی است و به ما میخندند پس باید اینطورها باشیم، مشرک شدهایم. باید مواظب باشیم. اگر کسی در دل راضی باشد و بخواهد با براهین هم بگوید مصدر این امور؛ کوچک و بزرگش درست است، حال چه دنیا باشد، یا هرجا و هرکس باشد، در امامت امام شریک قرار داده است. و همینکه در امامت امام شریک قرار داد به خدا مشرک شده است. مطلب این است.
پس اول باید دقت داشت که صاحبالامر ؛ یعنی همراه دین خدا؛ دین خدا در جمیع ابعادش با بقیةالله است و از او جدا نیست. غایب هم باشند فرق نمیکند. این لقب را مخصوصاً به آن حضرت دادهاند([258]) و شیعه به آن معترفند. پس باید حضرت را همراه جمیع امور دین بدانیم و هر امری را که انجام میدهیم از دست آن حضرت بدانیم. دوم اینکه یقین کنیم که همین حکمی که برای ما بیان شده، درست است، اگرچه نتوانیم در جمیع امور تبعیت داشته باشیم. باید اعتراف کنیم که آنچه از دین خدا به ما رسیده، همان را دین خدا میدانیم و شما یا بقیةالله! از دین جدا نیستید. و اگر من در امور اخلاقی و در احکام تخلف کردهام، نه از جهت لجبازی با شما است، یا برای اینکه عمداً مخالفت کرده باشم؛ بلکه شیطان بر من غلبه کرده، نفس امّاره، شرائط و محیط بر من غالب شدهاند، اگرنه من از معصیت و مخالفت با شما بیزارم. باید متذکر باشیم که در همه تخلفات و از جمیع معاصی حتماً حالت انزجار داشته باشیم، انشاءالله حالت پشیمانی داشته باشیم بهطوری که اگر شیطان و نفس امّاره ما را رهاکنند نمیخواهیم اینطورها باشیم.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 299 *»
یقینی که لازم است همینطور به انسان نمیدهند، باید آن را تحصیل کنیم. باید بدانیم این لا اله الا اللهی که با این بصیرت میگوییم حق است و غیر از این باطل است. این محمد رسولالله؟ص؟ حق است و طور دیگر باطل است، تا آخر عقاید. همینطور این وضو حق است و غیر از این باطل است و آنچه حقانیتش به ما رسیده؛ یعنی سراسر مذهب تشیع بدون انحراف، در جمیع ابعادش حق است و غیر از این باطل است. تا کنون خدا این را خواسته و به اعجازِ چهارده معصوم این فرمایشات را تقریر و تثبیت کرده است و حق همینها است و غیر اینها حقی نیست. صاحبالامر؛ اماممان را اینطور بدانیم؛ یعنی تمام امور دین ما حقی است که همراه حجت خدا است. علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ. الآن بقیةالله هرجا هست حق کنارش است. حق جای دیگری نیست، مگر تابع حضرت باشد. باید این را یقین داشته باشیم. شیطان شبهه القاء نکند که شاید حق جای دیگری هم باشد. نه، خدا به ما رسانیده و فهمانیده که حق فقط اینجا است. پس صاحبالامر یک معنایش این است که همراه حق است.
معنای دیگر امر، شأن است که یک معنای جامعی دارد. فرض کنید شأن یک رئیس چیست؟ او نسبت به مقامات خودش شأنی دارد و نسبت به زیردستانش هم شأنی دارد. مجموعه این شئون را ولایت میگویند. شئونات شخصی او و شئونات مربوط به رعیت او را عرب «امر» و «ولایت» میگوید. صاحبالامر؛ یعنی صاحب شأن؛ یعنی با شئونات الهی همراه است؛ یعنی آن آقایی که خدا او را با شئون الهی همراه قرار داده است؛ یعنی هرچه شأن خدا است، خدا با بقیةالله همراه کرده است. و هرچه شأن خدا با خلقش است همراه این بزرگوار کرده است. از این شئون الهی و از همراه بودن بقیةالله با این شئون به ولایةالله تعبیر آورده میشود. و برای کسی دیگر از این ولایةالله بهرهای نیست، مگر بهطور شعاع و تبعیت از آن حضرت.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 300 *»
خدا در قرآن فرموده هنالک الوَلایة لله الحق([259]) یعنی روز قیامت که چشمها باز میشود و پرده از جلوی چشمها برداشته میشود، ولایةالله را کاملاً احساس میکنند. و شاید هم از اول مرگ به آن طرف قیامت باشد، چرا که فرمودند: قبر اول منزل از منازل آخرت است؛ بلکه از حالت احتضار که محتضر ملکوت عالم را میبیند، این پرده برداشته میشود تا آنکه به روز قیامت که میرسد این ولایت کاملاً ظاهر میشود. از حال احتضار برای ما ولایةالله شروع میشود به کشف شدن، ولی اکنون بهطور اعتقاد است که به برکت آلمحمد؟عهم؟ و بزرگان دین+ اعتقاد کردهایم که همه امور در دست خدا است و ولیّ ما خدا است. اما این اعتقادات تا چه اندازه در عمل ظاهر است؟ در عمل خیلی ضعیف است! نوعاً چشممان به اسباب است. حتماً باید فلان امر در کار باشد، یا فلانی برای ما کاری بکند، اگرنه فقیر میشویم. همه اینها دلیل بر این است که اعتقادمان به ولایت خدا ضعیف است. نمیخواهم مقام کسی را پایین بیاورم؛ در عرصه نقصان همه مبتلایند.
اول احتضار باورمان میشود که همه امور در دست خدا بود و دست کسی دیگر نبود. نه مغازه، نه اداره، نه رئیس، نه آقای فلان، نه آقای فلان کارهای بودند، کار دست هیچیک از اینها نبود. از این جهت امام صادق صلوات الله علیه میفرماید: وقتی جانتان به اینجا برسد _ و اشاره به سینه مبارک فرمودند _ آنگاه میفهمید که بر چه امر ارزنده و خوبی؛ یعنی ولایت ما هستید.([260]) آری! از اول مرگ به آن طرف چشمها تند و تیز میشود و ولایت خدا را مشاهده میکنند که همه امور در دست خدا است. اسبابی که قرار داده؛ اسباب غیبی و شهادی در دست قدرت او است، اما به قیامت که میرسد دید چشمها خیلی شدید میشود و دیگر هیچ پردهای جلو چشمها نیست.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 301 *»
درباره آن روز فرموده: هنالک الولایة لله الحق، همه مییابیم که تمام امور در دست خدا بود. او خالق بود، رازق بود، محیی و ممیت بود، همه امور در دست قدرت او بود. چشمها تیز میشود. آنجا میگوییم عجب! چطور ما از این امر غافل بودیم! خطاب میشود: لقد کنتَ فی غفلة مِن هذا فکشفنا عنک غطاءَک فبصَرُک الیومَ حدید([261]) تو خودت را به غفلت زده بودی ولی اکنون خوب میبینی که هیچ امری مانع قدرت و اراده ما نیست. آنجا مشاهده میشود که ولایت مخصوص خدا است.
پس ولایت؛ یعنی جمیع شئون الهیه که خداوند آنها را با بقیةالله همراه کرده است، یا بفرمایید بقیةالله محل آن شئون است. و صاحبالامر؛ یعنی کسی که همراه با شئون الهیه است که ولایةالله باشد. پس صاحبالولایة است؛ یعنی همراه با ولایت خدا است. زیرا ذات خدا شأنش اجلّ از این است که همراه ولایت باشد. چطور میگویید خدا منزّه است از اینکه مثل ما دست داشته باشد؟! همینطور ما میگوییم خداوند منزه است از اینکه همراه با چیزی شود و مباشر با خلق گردد. همین آیه را هم اگر بخواهید ظاهرش را بگیرید هنالک الولایة لله الحق، در آنجا دیده میشود که ولایت به همان معنی که تمام امور دست خدا است، این ولایت برای خدا است و از آن خدا است، نه ذات خداوند است. اما الآن اگر بخواهیم برای دیگران به همینطور معنی کنیم، میگویند درست نیست و غلو است. ولی برای ما؛ یعنی برای مستبصرین فرمودهاند: به حسب باطن و در سطح بالاتر از ظاهر آیه، مراد این است که: هنالک الولایة لولیّ الله الحق. آنجا انسان راحت میشود؛ یعنی میبیند که جمیع شئون الهیه برای ولیّ خدا است. اشهد ان علیاً ولی الله یعنی خدا همه ولایتش را در او قرار داده است. از اول هم با ولیّش قرار داده بوده، هیچوقت نبوده که ولیّ خدا باشد و ولایت خدا همراه او نباشد. میشود وقتی باشد که خدا ولایت نداشته باشد؟! در جمیع عوالم امکانی؛ در غیب، در شهاده، هیچوقت نبوده که خدا ولایت نداشته باشد. و از
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 302 *»
وقتیکه خدا ولایت داشته که اول ندارد ولایت خدا با ولیّ همراه بوده است. پس خدا همیشه ولیّ داشته است. پس اشهد ان علیاً ولیّ الله یعنی ولایت خدا با او بود و همه ائمه؟عهم؟ همینطورند.
پس امروز بقیةالله با ولایةالله همراه است و تمام تصرفات خدا در خلق همراه این بزرگوار است؛ یعنی خدا با ولیّالله که یدالله است، در تمام امور و در هر تصرفی متصرف است. الآن ما و جمیع ملک که موجودیم و دارای کمالات وجودی و نعمتهای ظاهری و باطنی هستیم، همه در دست بقیةالله میباشیم. ببینید این بزرگوار چه تصرفی دارد؟! جمیع ملک در دستش است که به ذرّه ذرّه آنها آگاه است و همین دست دست خدا است. دستش دست خدا است، خودش هم دست خدا است و به همه وجودش یدالله است. چشمش چشم خدا است، همه وجودش هم چشم خدا است. همینطور گوشش گوش خدا است، همه وجودش هم چشم خدا است. نه تنها در بازویش قدرة الله است، به همه وجودش قدرة الله است. جمیع شئون الهی با این بزرگوار همراه شده است.
پس وقتیکه میگویید: السلام علیک یا صاحبالامر به این نکات و به این مسأله ولایت توجه داشته باشید که جمیع امورتان را در دست آن حضرت بدانید، هیچچیز را از احاطه و قدرت او خارج ندانید. همهچیز در تحت تصرف و عنایت او است. مرتب بر این امر تمرین کنید. اینها معرفت نورانیت است که از جمله اموری است که باید به آن توجه کنیم و آن این است که عرض میکنیم: آقا! شما و همه اجدادتان و جدّهتان حضرت زهراء سلام الله علیکم اجمعین همه صاحبالامر و متصرف هستید. اما خاک بر سر ما روسیاهان که با چنین ولایتی، برای خاطر ما روسیاهان و حفظ ما از آتش جهنم، این همه مصائب را قبول کردید. از این جهت باید بگوییم ساعد الله قلبک یا بقیةالله خدا دلتان را در این مصائب، مخصوصاً در مصائب حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه کمک کند.
«* گفتار مجالس فاطمیه 1410 جلد دوم صفحه 303 *»
مادرتان؛ فاطمه زهراء؟سها؟؛ آن بزرگوار با اینکه عصمت کلیه داشت، حامل شئونات الهیه بود و در جمیع عالم تکوین متصرف بود صبر فرمود. وقتیکه در جریان مسجد خواست نفرین بفرماید، همینکه خواست مقنعه از سر بردارد و گیسوان خود را پریشان کند و نفرین کند؛ و نفرین نکرد، همین اندازه خواست اظهار بفرماید که یا دست از علی بردارید یا نفرین میکنم که عذاب بر شما نازل شود، سلمان میگوید: دیدم ستونهای مسجد به اندازهای بلند شد که اگر کسی میخواست میتوانست از زیر آنها بگذرد. حضرت امیر؟ع؟ به من فرمودند: برو به فاطمه بگو: پدر شما رحمةللعالمین بود، نفرین نکنید. همچنین زمین مدینه به لرزه درآمد بهطوری که اولی و دومی مثل بید میلرزیدند.([262]) آنگاه از امیرالمؤمنین ؟ع؟ دست برداشتند و آقا به منزل برگشتند.
زهراءِ کتکخورده برای دفاع از امیرالمؤمنین؟عهما؟به مسجد آمده، همینکه چشمش به حضرت امیر افتاد شاید عرض کرده باشد: روحی لروحک الفداء نفسی لنفسک الفداء انا معک اگر در نعمت یا در بلاء باشی با تو هستم. چقدر حالت دختر آن بزرگوار؛ زینب کبری به مادرش شبیه است؟! موقعی که میخواستند به دستور ابنزیاد ملعون امام سجاد؟ع؟ را بکشند زینب کبری خود را انداخت روی حضرت سجاد و فرمود: اگر میخواهی او را بکشی اول باید مرا بکشی.([263])
صلی الله علیک یا اباعبدالله
[1])) غایة المرام: الباب التاسع و الثلاثون و المائة فی انه؟ع؟ حامل اللواء یوم القیامة … من طریق العامة زیادة فی ما تقدم و فیه ثمانیة و عشرون حدیثاً _ بحارالانوار ج39 ص211: باب 85 انه؟ع؟ ساقی الحوض و حامل اللواء…
[2]) ) بحارالانوار ج99 ص165
([3]) التفسیر المنسوب الى الامام الحسن العسکری؟ع؟ ص20
[4]) ) الاسراء: 71
([5]) مقاتلالطالبین ص55 ـــ الغدیر ج3 ص3
[6]) ) در حدیث طارق بن شهاب از امیرالمؤمنین؟ع؟ این فقرات درباره ائمه؟عهم؟ است: فهم الکواکب العلویة و الانوار العلویة المشرقة من شمس العصمة الفاطمیة فی سماء العظمة المحمدیة…
[8]) ) النساء: 52
[10])) وسائل الشیعة ج7 ص 101
[11])) عن الرضا؟ع؟ قال لما اشرف نوح على الغرق دعا الله بحقنا فدفع الله عنه الغرق و لما رمی ابرٰهیم فی النار دعا الله بحقنا فجعل الله علیه النار برداً و سلاماً و ان موسى لما ضرب طریقاً فی البحر دعا الله بحقنا فجعله یبساً و ان عیسى لما اراد الیهود قتله دعا الله بحقنا فنجا من القتل فرفعه الیه. (وسائلالشیعة ج7 ص103)
([12]) الصحیفة السجادیة: کان من دعائه؟ع؟ لابویه: اللهم اجعلنی اهابهما هیبة السلطان العسوف و ابرّهما برّ الام الرءوف.
[13]) ) لقمان: 15
[14]) ) قال رسولالله؟ص؟: یا علی لعن الله والدین حملا ولدهما على عقوقهما، یا علی یلزم الوالدین من عقوق ولدهما ما یلزم الولد لهما من عقوقهما، یا علی رحم الله والدین حملا ولدهما على برّهما. (من لایحضره الفقیه ج4 ص372)
[15]) ) مستدرکالوسائل ج8 ص394
[16]) ) بحارالانوار ج26 ص342
[17])) عن ابیعبدالله؟ع؟ قال من سرّه انیکون من اصحاب القائم فلینتظر و لیعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر فان مات و قام القائم بعده کان له من الاجر مثل اجر من ادرکه فجدّوا و انتظروا هنیئاً لکم ایتها العصابة المرحومة. (بحارالانوار ج52 ص140)
[18]) ) التفسیر المنسوب الى الامام الحسن العسکری؟ع؟ ص220
[19])) البقرة: 60
[20])) شرحالخطبة الطتنجیة ذیل قوله؟ع؟: و لقد علمت من عجائب خلق الله ما لایعلمه الا الله.
[21]) ) البرهان فی تفسیر القرآن ج2 ص819 _ بحارالانوار ج17 ص335
[22])) بحارالانوار ج17 ص406
[23])) همان، ج31 ص641
[24])) همان، ج22 ص 468
[25])) بحارالانوار ج40 ص45
[26])) همان.
[27]) ) بحارالانوار ج43 ص 180 و 200
[28]) ) همان، ج11 ص211
[29]) ) قیل کان یوم اُلْقِی فی الجبّ عمره عشر سنین و قیل اثنتاعشرةَ و قیل سبعٌ و قیل تسعٌ و جمع بینه و بین ابیه و هو ابن اربعین سنةً. (النور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین للجزائری ص159)
[30]) ) الکافی ج1 ص340
[31]) ) بحارالانوار ج52 ص34
[32]) ) بحارالانوار ج53 ص14
[33]) ) بحارالانوار ج84 ص341 (دعاء صباح)
[35]) ) الاعراف: 23
[36]) ) عن علی؟ع؟ انه قال: من تشبّه بقوم عُدَّ منهم. (دعائمالاسلام ج2 ص513) _ نهج البلاغة حکم203
[38]) ) ارشادالعوام ج4 (فصل در حقوق اخوان مکاشره)
[39]) ) کنز العمال ج9 ص22
[40]) ) آلعمران: 31
[41]) ) ارشادالعوام ج3 (مطلب سوم دربیان رجعت و غیبت و ظهور امام عصر؟ع؟، فصل 9)
[42]) ) الرحمن: 60
[43]) ) الزمر: 69
[45]) ) عوالمالعلوم ج11 ص931
[46]) ) الفرقان: 44
[47]) ) الکافی ج8 ص 241
[48]) ) عوالمالعلوم ج11 ص931
[49])) بحارالانوار ج57 ص256 و ج101 ص87 _ عللالشرائع ج1 ص184
[50]) ) بحارالانوار ج52 ص328
[51]) ) کنزالفوائد ج1 ص217
[52]) ) تفسیر نورالثقلین ج3 ص465
[53]) ) مشارق انوارالیقین، خطبة الافتخار ص261
[54])) عوالی اللئالی ج4 ص97 _ مرآةالعقول فی شرح اخبار آلالرسول ج9 ص384 _ بحارالانوار ج67 ص40
[55])) بحارالانوار ج58 ص129
[56])) المائدة: 8
[57])) نهجالبلاغة خطبه176
[58])) … و ذلک زمانٌ لاینجو فیه اِلَّا کلُّ مؤمن نُوَمةٍ اِن شهِد لمیعرَفْ و اِن غاب لمیفتقَدْ اُولئک مصابیح الهدى وَ اَعلام السُّرى… (نهجالبلاغة خطبه 103)
[59])) المؤمنون: 1
[60])) بحارالانوار ج2 ص203
[61])) عن زید الشحام عن ابیعبدالله؟ع؟ قال: قلت له ان عندنا رجلاً یقال له کلَیب فلایجیء عنکم شیء الا قال: انا اسلّم. فسمّیناه کلیبَ تسلیم. قال فترحّم علیه. ثمّ قال أتدرون ما التسلیم؟ فسکتنا. فقال: هو والله الاخبات قول الله عزوجل: الذین آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم. (الکافی ج1 ص391) _ قال ابوعبدالله؟ع؟: یهلک اصحاب الکلام و ینجو المسلّمون ان المسلّمین هم النجباء. (وسائلالشیعة ج16 ص200)
[62])) بحارالانوار ج2 ص203
[63])) نهجالبلاغة خطبه176
[64]) ) وسائلالشیعة ج2 ص144
[65])) وسائلالشیعة ج1 ص304 (باب استحباب تغطیة الرأس و التقنع عند قضاء الحاجة) _ رساله مختصر حیدریه ص18
[66])) عن علی؟ع؟ قال: الطیب نشرة … (وسائلالشیعة ج2 ص143)
[67])) وسائلالشیعة ج2 ص141 (باب استحباب التطیب) و ص146 (باب استحباب کثرة الانفاق فی الطیب)
[68]) و2) نهجالبلاغة خطبه176
[69]) ) قال النبی؟ص؟: افضل اعمال امتی انتظار الفرج. (مستدرکالوسائل، الخاتمة ج3 ص277)
[70]) ) بحارالانوار ج52 ص328
[71])) فاذا هزّها لمیبق مؤمن الّا صار قلبه کزبر الحدید و یعطى المؤمن قوة اربعین رجلاً. (بحارالانوار ج52 ص328) _ و ذلک على ما فی الحدیث من انّه یعطى یومئذ لکلّ احد من الشیعة قوّة اربعین شجاعاً و قلوبهم اقوى من الحدید و لو شاءوا لقلعوا الجبال الحدید الرواسی و الخوف عن قلوبهم زائل و الى قتال الاعداء مائل و یسحقون اعادی اللّه سحقاً و ینشرهم فی الجبال و القفار انتشاراً و اذا طاف بجنوده العالم لایبقى على الارض من الکافرین دیاراً. (الزامالناصب ج1 ص140)
[72])) حدیقة الاخوان شماره 792
[73])) عن الفضیل بن یسار عن ابیعبدالله؟ع؟ قال له للقائم؟ع؟ کنز بالطالقان ما هو بذهب و لا فضة و رایة لمتنشر منذ طویت و رجال کأن قلوبهم زبر الحدید لایشوبها شک فی ذات الله اشد من الحجر لو حملوا على الجبال لازالوها لایقصدون برایاتهم بلدة الا خربوها کأن على خیولهم العقبان. یتمسحون بسرج الامام؟ع؟ یطلبون بذلک البرکة و یحفّون به یقُونه بأنفسهم فی الحروب و یکفونه ما یرید فیهم رجال لاینامون اللیل لهم دویّ فی صلاتهم کدویّ النحل یبیتون قیاماً على اطرافهم و یصبحون على خیولهم رهبان باللیل لیوث بالنهار هم اطوع له من الامة لسیدها کالمصابیح کأن قلوبهم القنادیل و هم من خشیة الله مشفقون یدعون بالشهادة و یتمنون انیقتلوا فی سبیل الله شعارهم یا لثارات الحسین اذا ساروا یسیر الرعب امامهم مسیرة شهر یمشون الى المولى ارسالاً بهم ینصر الله امام الحق. (بحارالانوار ج52 ص308)
[74]) ) الزامالناصب ج1 ص140
[75]) ) املالآمل للشیخ حرّ العاملى ج1 ص11
([76]) الهدایة هی ایصال السالکین و المسافرین الی منزلهم الحقیقی و مسکنهم الواقعی الذی حبه من الایمان و بغضه من الکفر. (جواهرالحکم ج6، الجزء الثانی من شرح الخطبة الطتنجیة، ص358)
[77]) ) ربّ الارض یعنی امام الارض. (تفسیرالقمی ج2 ص253)
[78]) ) بحارالانوار ج52 ص144
[80]) ) بحارالانوار ج44 ص29 و 49
[81]) ) همان، ص 126 و 128
[82]) ) همان، ج52، ص14
[83]) ) نهجالبلاغة، خطبه 176
([84]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: اذا توضأ الرجل و سوّک ثم قام فصلى وضع الملک فاه على فیه فلمیلفظ شیئاً الا التقمه و زاد فیه بعضهم فان لم یستک قام الملک جانباً یستمع الى قراءته. (بحارالانوار ج73 ص132)
[85]) ) قال رسول الله؟ص؟: افواهکم طرق من طرق ربکم فنظّفوها. (همان، ص130)
[86]) ) بحارالانوار ج95 ص225
[87]) ) بحارالانوار ج53 ص13ـــ الزامالناصب فی اثبات الحجة الغائب؟عج؟ ج2 ص215
[88]) ) فصلت: 30 و 31
[89])) هود: 112
[90])) شرح نهجالبلاغة لابن ابیالحدید ج11 ص213 _ مفردات الفاظ القرآن ص510
[91])) تفسیر الامام؟ع؟ ص211 (3) بحارالانوار ج84 ص 288
[92]) ) الکافی ج2 ص250
[93])) قال رسول الله؟ص؟: لکل عبد ملکان ملک عن یمینه و ملک عن شماله، الذی عن یمینه یکتب الحسنات و الذی عن شماله یکتب السیئات. (الاختصاص ص48)
[94])) و لذا تری اول ما یأتی المیت فی القبر المنکر و النکیر اللذین من ظهورات النذیر فی الدنیا ثم بعد ذلک یأتیه المبشر و البشیر. (جواهرالحکم ج6، الجزء الثانی من شرح الخطبة الطتنجیة، ص359)
[95]) ) وسائلالشیعة ج1 ص96
[96])) عن الفضل بن یونس عن ابی الحسن؟ع؟ قال قـــال: اکثر من انتقول اللهم لاتجعلنی من المعارین و لاتخرجنی من التقصیر. قال قلت: اما المعارون فقد عرفت ان الرجل یعار الدین ثم یخرج منه. فما معنى لاتخرجنی من التقصیر؟ فقال: کل عمل ترید به الله عزوجل فکن فیه مقصراً عند نفسک فان الناس کلهم فی اعمالهم فیما بینهم و بین الله مقصرون الا من عصمه الله عزوجل. (الکافی ج2 ص73)
[97])) بحارالانوار ج28 ص269
[98])) نهجالبلاغة الحکم 104
[99])) وسائلالشیعة ج5 ص338
[100])) بحارالانوار ج40 ص324
[101])) بحارالانوار ج14 ص83
[102])) عن عبدالاعلى مولى آلسام قال: استقبلت اباعبداللّه؟ع؟ فی بعض طرق المدینة فی یوم صائف شدید الحرّ فقلت: جعلت فداک حالک عنداللّه عزوجل و قرابتک من رسولاللّه؟ص؟ و انت تُجهد نفسک فی مثل هذا الیوم؟! فقال: یا عبد الاعلى خرجت فی طلب الرزق لاستغنی عن مثلک. (عوالم العلوم، ج20 القسم الاول ص198)
[103])) بحارالانوار ج52 ص354
[104])) همان، ج43 ص88
[105]) ) بحارالانوار ج43 ص82
[106]) ) بحارالانوار ج43 ص33
[107]) ) همان، ص152
[108]) ) مدینةالمعاجز ج3 ص543
[109]) ) بحارالانوار ج28 ص64
[110]) ) التکویر: 8
[111]) ) الانسان: 3
[112]) ) النازعات: 24
[113]) ) قصص: 24
[114]) ) بحارالانوار ج13 ص103
[115]) ) الرسائل ج4، رسالة فی رفع الاختلاف بین ما دلّ علی عصمة الملائکة و ما دلّ علی عصیان بعضهم، ص240
[116])) یا جابر ملاذّ الدنیا سبعة: المأکول و المشروب و الملبوس و المنکوح و المرکوب و المشموم و المسموع فألذّ المأکولات العسل و هو بصق من ذبابة و اجل المشروبات المآء و کفى باباحته و سیاحته على وجه الارض و اعلى الملبوسات الدیباج و هو من لعاب دود… (غررالحکم و دررالکلم ص714)
[117]) ) بحارالانوار ج44 ص288
[118]) ) بحارالانوار ج95 ص225
[119])) وسائلالشیعة ج15 ص351
[120])) العنکبوت: 45
[121])) عنه؟ص؟ قال: لا صلاة لمن لمیطع الصلاة و طاعة الصلاة انتنهى عن الفحشاء و المنکر. (بحارالانوار ج79 ص198)
[122]) ) عللالشرایع ج1، باب142 ص179
([123]) مناقب آل ابیطالب؟عهم؟ج3 ص357
[124]) ) مستدرک الوسائل، الخاتمة ج3، ص288
[125]) ) بحارالانوار ج28 ص 228
[126]) ) الکوکب الدری ج1 ص196
([127]) عوالم العلوم ج11، قسم2 ص626
[128])) بحارالانوار ج42 ص88
[129]) ) الکافی ج1 ص459
[131])) همان، ج29 ص216و 218
[132])) التکویر: 8
[133]) ) بحارالانوار ج78 ص282
[134])) بحارالانوار ج43 ص190
[135])) همان، ج43 ص 189 و 213
[136])) وسائلالشیعة ج3 ص220
([137]) عن جعفر بن محمد عن آبائه؟عهم؟ قال: ماتت فاطمة؟عها؟ ما بین المغرب و العشاء. (بحارالانوار ج43 ص200)
[138])) عن محمد بن همام رفعه قال: لما قبضت فاطمة؟عها؟ غسلها امیر المؤمنین؟ع؟ و لمیحضرها غیره و الحسن و الحسین؟عهم؟ و زینب و امکلثوم و فضة جاریتها و اسماء بنت عمیس. (بحارالانوار ج78 ص310)
[139])) عللالشرائع ج1 ص184
[140])) بحارالانوار ج43 ص5
[141])) عوالم العلوم و المعارف ج11، قسم2 ص932
[142]) ) بحارالانوار ج45 ص208 (2) هدایة الکبری ص404
[143]) ) بحارالانوار ج43 ص213
[144]) ) بحارالانوار ج21 ص25
[145]) ) المحاسن ج2 ص419
[146]) ) مجموعةالرسائل ج30 ص327
[147]) ) بحارالانوار ج42 ص162
[148]) ) البرهان فی تفسیر القرآن ج3 ص705 _ قصص الانبیاء للراوندی ص264
[149]) ) مجموعةالرسائل30 ص327
[150]) ) بحارالانوار ج43 ص138
[151]) ) بحارالانوار ج43 ص185
[152]) ) همان، ص172و 187
[153]) ) همان، ج43 ص184
([154]) وسائلالشیعة ج3 ص220 _ بحارالانوار ج43 ص189
[155])) بحارالانوار ج29 ص 158 (2) همان، ج42 ص74
[156]) ) عن ابیعبداللَّه؟ع؟ قال: اذا ذکر النّبی؟ص؟ فاکثروا الصلاة علیه فانّه من صلّى على النّبی؟ص؟ صلاةً واحدةً صلّى اللَّه علیه الف صلاةٍ فی الف صفٍ من الملائکة و لمیبقَ شیء ممّا خلقه اللَّه الّا صلّى على العبد.( الکافی ج4 ص350) ـــ قال؟ص؟: جاءنی جبرئیل و قال انّه لایصلّی علیک احد الّا و یصلّی علیه سبعون الف ملک و من صلّى علیه سبعون الف ملک کان من اهل الجنّة. (جامعالاخبار ص59) _ قال الصادق؟ع؟: من صلّى على محمّد و آلمحمّد عشْراً صلّى اللَّه علیه و ملائکته مائة مرّةٍ و من صلّى على محمّد و آلمحمّد مائة مرّة صلّى اللَّه علیه و ملائکته الفاً. (الکافی ج4 ص354)
[157])) بحارالانوار ج43 ص173
[158])) الکافی ج1 ص495
[159]) ) الصراط المستقیم الى مستحقی التقدیم ج3 ص34
([160]) الانوارالنعمانیة ج1 ص264
[161]) ) وسائل الشیعة ج14 ص345
[162]) ) ارشاد العوام ج4، مطلب چهارم، فصل اول
[163]) ) بحارالانوار ج44 ص141
[164]) ) الفطرةالسلیمة ج1 (المطلب الثانی فی علمه سبحانه فصل8) _ اما المعانی فنحن معانیه و ظاهره فیکم. (بحارالانوار ج26 ص14)
[165]) ) مشارق انوار الیقین ص286
([167]) … و کانت الملائکة یقفون من وراء آدم؟ع؟ قال آدم؟ع؟ لأیّ شیء یا رب تقف الملائکة من ورائی؟ فقال لینظروا الى نور ولدک محمد؟ص؟ قال یا رب اجعله امامی حتى تستقبلنی الملائکة فجعله فی جبهته فکانت الملائکة تقف قدامه صفوفاً ثم سأل آدم؟ع؟ ربّه انیجعله فی مکان یراه آدم فجعله فی الاصبع السبابة فکان نور محمد؟ص؟ فیها و نور علی؟ع؟ فی الاصبع الوسطى و فاطمة؟عها؟ فی التی تلیها و الحسن؟ع؟ فی الخنصر و الحسین؟ع؟ فی الابهام و کانت انوارهم کغرّة الشمس فی قبّة الفلک او کالقمر فی لیلة البدر. (بحارالانوار ج15 ص34)
[168])) جواهرالحکم ج2، رساله شرح دعاء سمات، ذیل فقره: و بمجدک الذی ظهر لموسی بن عمران علی قبة الرمان.
[169]) ) بحارالانوار ج14 ص189
[170]) ) بحارالانوار ج44 ص245
[171]) ) الصافات: 143 و 144
[172])) بحارالانوار ج2 ص64
[173])) همان، ج49 ص127
[174])) قال رسولاللَّه؟ص؟: انا لااحصی ثناءً علیک انت کما اثنیت على نفسک.( مصباح الشریعة ص55، الباب الرابع و العشرون فی الذکر) _ الحمد لله الذی لایبلغ مدحته القائلون و لایحصی نعماءه العادّون و لایؤدّی حقّه المجتهدون. (نهج البلاغة خطبه 1) _ قال ابوعبداللَّه؟ع؟ فی دعاء السجدة: … لاابلغ مدحتک و لااحصی نعمتک و لا الثّناء علیک انت کما اثنیت على نفسک. (مصباح المتهجد ج1 ص315)
[175])) ابراهیم: 34
[176])) بحارالانوار ج26 ص256
[178])) عن ابىعبد الله؟ع؟ قال سأله رجل عن القائم یسلم علیه بامرة المؤمنین؟ قال: لا ذاک اسم سمى الله به امیر المؤمنین؟ع؟ لمیسم به احد قبله و لایتسمى به بعده الا کافر. قلت: جعلت فداک کیف یسلم؟ قال: یقولون السلام علیک یا بقیة الله ثم قرأ بقیت اللَّه خیر لکم ان کنتم مؤمنین. (الکافی ج1 ص 412)
[179])) فقلت یا ابن رسول الله فلستم کلکم قائمین بالحق؟ قال بلى. قلت فلم سمی القائم قائماً؟ قال: لما قتل جدی الحسین؟ع؟ ضجت الملائکة الى الله عز و جل بالبکاء و النحیب و قالوا الهنا و سیدنا أتغفل عمن قتل صفوتک و ابن صفوتک و خیرتک من خلقک فاوحى الله عزوجل الیهم قـرّوا ملائکتی فوعزتی و جلالی لانتقمن منهم و لو بعد حین ثم کشف الله عزوجل عن الائمة من ولد الحسین؟ع؟ للملائکة فسرّت الملائکة بذلک فاذا احدهم قائم یصلی فقال الله عز وجل بذلک القائم انتقم منهم. (بحارالانوار ج45 ص 221)
[180]) ) بحارالانوار ج36 ص332
[181]) ) عیون اخبار الرضا؟ع؟ ج1 ص58 ــ کمال الدین ج1 ص252
[182]) ) مواعظ ماه مبارک رمضان 1319 هـ ق، مجلس سوم، دوشنبه 3 ماه مبارک
[183])) درس چهارشنبه 4رجبالمرجب 1312 هـ ق _ پس غافل نباشید انشاءالله که ائمه شما از پیش خدا آمدهاند و مردم دیگر از پیش خدا نیامدهاند و این انسانها از آب و گل خلق شدهاند و تمامشان سرتاسرشان حتی تمام پیغمبران از آب و گل خلق شدهاند چنانکه در قرآن میفرماید: ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب. (مواعظ 1314 موعظه دهم)
[184])) رب لاتذر على الارض من الکافرین دیّاراً. انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجراً کفاراً. (نوح:26و27)
([186]) المزار الکبیر لابن المشهدی ص570
[187])) بحارالانوار ج33 ص157
[188])) تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة ص274
([189])نهج البلاغة، خطبه 3 (خطبه شقشقیه)
[190]) ) دلائل الامامة ص455
[191])) الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب؟عج؟ ج2 ص217 (حدیث مفضل)
[192]) ) الحشر: 9
[193])) مناقب آل ابیطالب ج4 ص65 و 66 _ بحارالانوار ج44 ص191_ (المناقب لابن شهرآشوب شعیب بن عبد الرحمن الخزاعی قال: وجد على ظهر الحسین بن علی یوم الطف اثر فسألوا زینالعابدین؟ع؟ عن ذلک فقال: هذا مما کان ینقل الجراب على ظهره الى منازل الارامل و الیتامى و المساکین)
[194])) ساروغ (اِ) سارخ. سارغ. سارق. ساروق: سفره ، بقچه. (لغتنامه دهخدا)
([195]) عن ابیعبدالله قال … کان علی بن الحسین؟عهما؟ یخرج فی اللیلة الظلماء فیحمل الجراب فیه الصرر من الدنانیر و الدراهم حتى یأتی باباً باباً فیقرعه ثم ینیل من یخرج الیه. فلما مات علی بن الحسین؟عهما؟ فقدوا ذاک فعلموا ان علیاً؟ع؟ کان یفعله. (الکافی ج2 ص517)
[196])) الانسان (هل اتی): 9 و 10
[197])) بحارالانوار ج35 ص237: باب 6 نزول هل أتى…
[198]) ) وسائلالشیعة ج16ص9
[199]) ) پس دنیا خیلی خوب جایی است و خیلی بهتر از بهشت است چنانکه به همینطور از حضرت امیر صلوات الله علیه مروی است که نظر به معبدشان میکردند و میفرمودند که من یک ساعت که در تو باشم عوض نمیکنم با هزار سال که در بهشت باشم. حالا بسا خیلی از احمقها خیال میکنند که فرمایش حضرت از باب این است که دلی به ریاست بسته بودند و میخواستند در دنیا باشند که ریاست کنند. نه چنین نیست. فکر که میکنی میبینی که واقعاً دنیا را نمیتوان عوض کرد با بهشت. چرا که در دنیا باید زراعت کرد و بهشت را تحصیل نمود. (درس سهشنبه چهاردهم ربیعالاول سنه 1295)
[200]) ) عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة ج2 ص372
([201]) کوخ: خانهای باشد که آن را از چوب و نی وعلف سازند. (لغتنامه دهخدا)
([202]) بازه: درّه؛ فاصله وسیع بین دو کوه. (لغتنامه دهخدا)
([203]) … النقمة اذا نزلت لمیکن لها عمن قارب المذنب دفاع. (الکافی ج2 ص375، باب مجالسة اهل المعاصی)
[204])) عن النبی؟ص؟: ان الملائکة یمرون على حلق الذکر فیقومون على رءوسهم و یبکون لبکائهم و یؤمّنون على دعائهم الى ان قال: فیقول الله سبحانه لهم و اشهدکم انی قد غفرت لهم و آمنتهم مما یخافون. فیقولون ربنا ان فلاناً کان فیهم و انه لمیذکرک. فیقول قد غفرت له بمجالسته لهم فان الذاکرین من لایشقى بهم جلیسهم. (وسائلالشیعة ج7 ص231)
[205])) مستدرک الوسائل ج12 ص310(باب تحریم مجالسة اهل المعاصی و اهل البدع) _ فقه الرضا؟ع؟: و ایاک انتزوّج شارب الخمر … و لاتؤاکله و لاتصاحبه و لاتضحک فی وجهه … و لاتجالس شارب الخمر و لاتسلم علیه … و لاتجتمع معه فی مجلس فان اللعنة اذا نزلت عمّت من فی المجلس. (بحارالانوار ج63 ص491)
[206]) ) روایت شده است که چون بلا بر قوم لوط نازل شد، شخصی از قوم او لباسش مانند لباس لوط بود، عذاب از او به حرمت آن لباس دفع شد. (ارشادالعوام ج4، بیان دوم در بیان برادران ثقه، فصل3)
([207]) وسائلالشیعة ج12 ص109
[208])) بحارالانوار ج10 ص77
[209])) عن محمد بن احمد بن یحیى بن عمران رفع الحدیث قال: الذهب و الفضة حجران ممسوخان فمن احبهما کان معهما. (وسائلالشیعة ج9 ص45)
[210])) نهجالبلاغة ص49، خطبه 3 (خطبه شقشقیه)
([211]) بحارالانوار ج99 ص107 (دعای ندبه)
[212])) بحارالانوار ج36 ص219
[213])) عن الباقر؟ع؟ فی حدیثه عن المهدی عجل الله فرجه قال: ثم یُخرج الازرق و زریق لعنهما الله غضّین طریین … ثم یحرقهما بالحطب الذی جمعاه لیحرقا به علیاً و فاطمة و الحسن و الحسین؟عهم؟ و ذلک الحطب عندنا نتوارثه. (دلائل الامامة ص455)
[214]) ) از این مجلس تا مجلس 19جمادی الاخری 1410 که در حسینیه حضرت عبدالعظیم برگزار شده، بهعلت مفقود شدن نوارهایش از خلاصهنویسی یکی از برادران حاضر در مجالس استفاده شده است.
تذکـــر: نظر به اینکه این مجالس به طور خلاصه بوده و افتادگیهایی داشته که بسا مخلّ بوده، از جهت سهولت مطلب و روانی آن تا در هنگام قرائت در مجالس بیشتر مورد استفاده واقع شود، در برخی از موارد از خود متن اضافاتی افزوده شده و سعی شده که اصل مطلب تغییر نکند.
[215])) انّ اللّه تعالى اطلع على الارض فاختارنا و اختار لنا شیعة ینصروننا و یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا و یبذلون انفسهم و اموالهم فینا فاولئک منا و الینا و هم معنا فی الجنة. (غررالحکم و دررالکلم ص233)
[216])) اللهم ان شیعتنا منا خلقوا من فاضل طینتنا و عجنوا بماء ولایتنا اللهم اغفر لهم من الذنوب ما فعلوه اتکالاً على حبنا و ولائنا یوم القیامة و لاتؤاخذهم بما اقترفوه من السیئات اکراماً لنا و لاتقاصهم یوم القیامة مقابل اعدائنا فان خففت موازینهم فثقّلها بفاضل حسناتنا. (بحارالانوار ج53 ص303)
[217])) الصافات: 83
[218])) البرهان فی تفسیر القرآن ج4 ص600
[220]) ) روی ان من مات له ولد یدخله الله الجنة صبر ام لمیصبر جزع ام لمیجزع. (بحارالانوار ج69 ص19)
[221])) عن ابی بصیر عن ابیعبدالله؟ع؟ قال: لما قبض رسولالله؟ص؟ رأت فاطمة؟عها؟ رؤیاً طویلة بشّرها رسولالله؟ص؟ باللحوق به و اراها منزلها فلما انتبهت قالت لامیرالمؤمنین؟ع؟ اذا توفیت لاتعلم احداً الا امسلمة و امایمن و فضة و من الرجال ابنیّ و العباس و سلمان و عماراً و المقداد و اباذر و حذیفة. (بحارالانوار ج78 ؛ ص310) _ عن محمد بن همام رفعه قال: لما قبضت فاطمة؟عها؟ غسلها امیرالمؤمنین؟ع؟ و لمیحضرها غیره و الحسن و الحسین؟عهما؟ و زینب و ام کلثوم و فضة جاریتها و اسماء بنت عمیس. (بحارالانوار ج78 ص310 _ مستدرک الوسائل ج2 ص186)
[222])) قالت اسماء بنت عمیس: اوصت الیّ فاطمة ان لایغسّلها اذا ماتت الا انا و علی فاعنت علیاً على غسلها. (بحارالانوار ج43 ص184)
[223])) عن المفضل قال: قلت لابیعبدالله؟ع؟ جعلت فداک من غسّل فاطمة؟ قال ذاک امیرالمؤمنین؟ع؟. قال فکأنی استعظمت ذلک من قوله فقال کأنک ضقت مما اخبرتک به؟ قلت قد کان ذلک جعلت فداک. قال لاتضیقن فانها صدیقة لایغسّلها الا صدیق اما علمت ان مریم لمیغسّلها الا عیسى؟ع؟. (بحارالانوار ج43 ص206)
[224])) بحارالانوار ج22 ص513
[225])) روی انه لما صار بها الى القبر المبارک خرجت ید فتناولتها و انصرف. (بحارالانوار ج43 ص184)
[226])) عوالم العلوم (مستدرک سیدة النساء؟عها؟) ج11 قسم2، ص931
[227])) بحارالانوار ج25 ص213
([233]) بحارالانوار ج26 ص109 (باب 6 انهم؟عهم؟ لایحجب عنهم علم السماء و الارض و الجنة و النار و انه عرض علیهم ملکوت السموات و الارض و یعلمون علم ما کان و ما یکون الى یوم القیامة) _ بحارالانوار ج26 ص190 (باب 14 انهم؟عهم؟ یعلمون جمیع الالسن و اللغات و یتکلمون بها)
([234]) قل اوحی الیّ انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآناً عجباً یهدی الی الرشد فآمنّا به و لننشرک بربنا احداً. (الجن: 1)
([235]) عن جابر بن عبدالله الانصاری قال سمعت رسولالله؟ص؟ یقول: ان الله خلقنی و خلق علیاً و فاطمة و الحسن و الحسین و الائمة من نور فعصر ذلک النور عصرة فخرج منه شیعتنا فسبحنا فسبحوا و قدسنا فقدسوا و هللنا فهللوا و مجدنا فمجدوا و وحّدنا فوحّدوا ثم خلق الله السماوات و الارضین و خلق الملائکة فمکثت الملائکة مائة عام لا تعرف تسبیحاً و لا تقدیساً و لا تمجیداً فسبحنا فسبحت شیعتنا فسبحت الملائکة لتسبیحنا و قدسنا فقدست شیعتنا فقدست الملائکة لتقدیسنا و مجّدنا و مجّدت شیعتنا فمجّدت الملائکة لتمجیدنا و وحّدنا فوحّدت شیعتنا فوحّدت الملائکة لتوحیدنا و کانت الملائکة لاتعرف تسبیحاً و لا تقدیساً من قبل تسبیحنا و تسبیح شیعتنا. (جامعالاخبار للشعیری ص9)
([237]) … الا و من اراد انینظر الى محمد و امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما فها انا ذا محمد؟ص؟ و امیرالمؤمنین؟ع؟ الا و من اراد انینظر الى الحسن و الحسین؟عهما؟ فها انا ذا الحسن و الحسین الا و من اراد انینظر الى الائمة من ولد الحسین؟عهم؟ فها انا ذا الائمة. (بحارالانوار ج53 ص9)
([239]) الزامالناصب فی اثبات الحجة الغائب؟عج؟ ج2 ص139
([240]) نهجالبلاغة خطبه86 ص117
([242]) عن عمرو بن یزید قال: قلت لابیعبدالله؟ع؟ انی سمعتک و انت تقول کل شیعتنا فی الجنة على ما کان فیهم. قال: صدقتک کلهم والله فی الجنة. قال قلت جعلت فداک ان الذنوب کثیرة کبار. فقال: اما فی القیامة فکلکم فی الجنة بشفاعة النبی المطاع او وصی النبی ولکنی والله اتخوف علیکم فی البرزخ. قلت و ما البرزخ قال: القبر منذ حین موته الى یوم القیامة. (الکافی ج3 ص242)
([243]) عن میسر قال سمعت الرضا؟ع؟ یقول: والله لایرى منکم فی النار اثنان لا والله و لا واحد … (بحارالانوار ج7 ص273)
([244]) … ثم یحرقهما بالحطب الذی جمعاه لیحرقا به علیاً و فاطمة و الحسن و الحسین؟عهم؟ و ذلک الحطب عندنا نتوارثه. (دلائل الامامة ص455)
([246]) لمیتطرق علی کلماتی الخطاء لانی ما اثبت فی کتبی فهو عنهم و هم؟عهم؟ معصومون عن الخطاء و الغفلة و الزلل و من اخذ عنهم لایخطی من حیث هو تابع. (جوامعالکلم ج1، شرح الفوائد، ص 281)
([247]) عن ابییعقوب البغدادی قال ان ابنالسکیت قال لابیالحسن الرضا؟ع؟ … فما الحجة على الخلق الیوم؟ فقال؟ع؟: العقل یعرف به الصادق على الله فیصدقه و الکاذب على الله فیکذبه. (الاحتجاج على اهل اللجاج (للطبرسی) ج2 ص432)
([249]) اما والله انی لاحب ریحکم و ارواحکم. (الکافی ج2 ص187)
([250]) 40موعظه محرم، مواعظ 1264، موعظه چهارم _ مواعظ ماه صفر1280 موعظه دهم
(([252] عن فضیل بن یسار قال سمعت اباعبدالله؟ع؟ یقول لبعض اصحاب قیس الماصر ان الله عزوجل ادب نبیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال و انک لعلى خلق عظیم ثم فوض الیه امر الدین و الامة لیسوس عباده. (بحارالانوار ج17 ص4)
([253]) عن زرارة انه سمع اباجعفر و اباعبدالله؟عهما؟ یقولان: ان الله فوض الى نبیه؟ص؟ امر خلقه لینظر کیف طاعتهم ثم تلا هذه الآیة ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا. (البرهان فی تفسیر القرآن ج5 ص338)
([254]) روی عن النبی؟ص؟ انه قال: قیّدوا العلم قیل و ما تقییده؟ قال: کتابته. (منیة المرید ص267)
([255]) عن هشام بن الحکم قال قال لی ابوالحسن موسى بن جعفر؟ع؟: یا هشام… و التعلم بالعقل یعتقل. (اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات ج1 ص62)
([257]) عن ابیبصیر قال سمعت اباعبدالله یقول: و لاتتخذوا الهین اثنین انما هو اله واحد یعنی بذلک و لاتتخذوا امامین انما هو امام واحد. (تفسیر العیاشی ج2 ص261)
([260]) … و احوج ما یکون احدکم الى معرفته اذا بلغت نفسه هاهنا قال و اهوى بیده الى صدره یقول حینئذ لقد کنت على امر حسن. (الکافی ج2 ص21)
([263]) عوالمالعلوم ج11، قسم2، ص966