01-2 بقیة الله جلد اول – چاپ – قسمت دوم

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد اول – قسمت دوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 186 *»

 

مجلس 14

 

 (روز یکشنبه 5 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

r از دلایل ولادت امام؟ع؟

r توقیعات و تشکیک در آنها

r ابتداء غیبت صغری

r معنای غیبت

r جعفر

r تلاش جعفر

r بازداشت صقیل (کنیز)

r عاقبت جعفر

r اختلاف نظرها در ابتداء غیبت صغری

r سرداب غیبت

r فعالیت وکلاء در بغداد

r وکیل اوّل

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 187 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

 

از دلایلی که بر ولادت حضرت حجت صلوات الله علیه دلالت دارد، وجود وکلاء و نواب حضرت در دوران غیبت صغری و توقیعاتی است که از آن بزرگوار صادر شده و دعاها، زیارت‌ها و صلواتی است که از آن بزرگوار صادر گردیده. اینها همه دلایلی است محکم بر اینکه آن بزرگوار ولادت یافته و دوران غیبت صغری را گذرانده است.

عرض کردم بحمدالله برای ما نیاز به این مباحث نیست اما تجدید عهد است و اقرار و اعتراف است و به منظور اینکه تأسی کرده باشیم به سیره بزرگان که ذکر امور آن بزرگوار در اول هر سال می‌شده است که ماه مبارک رمضان است.

توقیعاتی که از آن بزرگوار صادر شده زیاد است، درباره اشخاص و درباره امور و مسائل سؤالاتی از حضرت می‏شده، آن وقت جواب‌ها به وسیله وکلاء و نواب حضرت به دست شیعیان می‏رسیده و شیعیان با کمال اطمینان و یقین این توقیعات را در بین خود منتشر می‏کرده‏اند و در کتبی که مربوط به امام؟ع؟ و غیبت حضرت است این توقیعات ثبت شده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 188 *»

بعضی‏ها روی بیماریی که دارند در امر توقیعات تشکیک می‏کنند. همان‏طور که در  روایات صادره از معصومین پیشین؟عهم؟ تشکیک می‏کنند، درباره توقیعات هم تشکیکاتی دارند و توقیعات را تضعیف می‏کنند؛ یعنی در هر کجا اگر کسی استدلال کند به توقیعی از توقیعات امام زمان صلوات الله علیه و جوابی از جواب‌ها که آن بزرگوار در پاسخ نامه‏ها فرموده‏اند، فوراً می‏گویند توقیعات ضعیف است. توقیعات حجیتش تمام و کامل نیست. این روش را دارند و منشأ این بیماری همان اخذ از اهل سنت است. آنها چون در احادیث تشکیک کرده‏اند. البته آنها جا دارد که در احادیث خودشان تشکیک کنند به جهت اینکه بعد از رسول‌خدا؟ص؟ و حتی در زمان رسول‌خدا؟ص؟ کسانی از آنها بوده‏اند که به حضرت دروغ می‏بسته‏اند. آنها باید این‏طور باشند. ولی شیعه‏ای که روایاتش زیر نظر ائمه هدی؟عهم؟ نظارت می‏شده و ائمه؟عهم؟ برای اخذ حدیث از ثقات و اشخاص مورد اطمینان دستوراتی صادر فرموده بودند، طبق آن دستورات روایات صحیحه بحمدالله در کتب صحیحه و معتبر شیعه ثبت شد و با تسدید و تقریر ائمه هدی؟عهم؟ به دست شیعیان رسیده و الآن هم بحمدالله آن کتب معتبره و احادیث صحیحه موجود است. پس به تشکیکی که در توقیعات و درباره جواب‌های حضرت حجت صلوات الله علیه نموده‏اند و آنها را ضعیف شمرده‏اند، نباید اعتناء کرد. منشأ این تضعیف‌ها و تشکیک‌ها همان بیماریی است که عرض کردم و این بیماری‌ها شفاء و دواء ندارد مگر شمشیر حضرت حجت صلوات الله علیه. پس یکی از دلایل نقلی برای اثبات متولد شدن امام توقیعات آن بزرگوار است. همچنین وجود وکلاء و نواب که در زمان غیبت صغری بودند و مشهورترین آنها چهار وکیل هستند که اسامی مبارکشان را شنیده‏ایم و می‏دانیم و ایشان را صاحب مقام می‏شناسیم و از بزرگان شیعه می‏دانیم.

همچنین زیاراتی که از ناحیه آن بزرگوار صادر شده و دعاهایی که رسیده از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 189 *»

جمله همین دعاء افتتاح است که شب‌های ماه مبارک رمضان می‏خوانیم و صلواتی که از آن حضرت رسیده بعضی‏ها مخصوص جمعه دانسته‏اند ولی نه، در مواقع مختلف هم می‏شود خواند و زیارتی از آن حضرت رسیده برای خودشان و زیارت رجبیه و همین‏طور دعاء رجبیه. اینها چیزهایی است که در کتاب‌ها ذکر شده و مورد اطمینان است و بحمدالله به صدور آن یقین داشته‏اند و مورد یقین همه بوده و لذا در کتب دعاء، این دعاها ثبت شده و این زیارت‌ها نوشته شده و می‏خوانیم.

راجع به غیبت صغری یک اشتباهی هست که فکر می‏کنند غیبت صغری از زمان وفات حضرت عسکری؟ع؟ شروع شده و این اشتباهی است که دست داده است. غیبت صغرای امام؟ع؟، تاریخش و ابتدائش را باید از همان اول ولادت حضرت دانست. چون از موقع ولادت غیبتِ به این معنی که گاه‏گاهی آن بزرگوار را زیارت کنند شروع شد. از زمان ولادت افراد به‌خصوصی حضرت را زیارت می‏کردند و غیبت صغری از بعد ولادت حضرت شروع شد تا وقتی که وکیل چهارمین حضرت از دنیا رحلت کرد. از آنجا هم غیبت کبری شروع شد. پس ابتداء غیبت صغری را که بعضی‏ها می‏گویند از موقع وفات حضرت عسکری است درست نیست و دلیلشان این است که آن حضرت را دیگر ندیده‏اند مگر خواص. می‏گوییم قبل از وفات حضرت هم آن بزرگوار را نمی‏دیدند مگر عده‏ای. بعضی‏ها می‏دیدند و همه نمی‏دیدند.

حتی از تاریخ آن حضرت برمی‏آید که خود حضرت عسکری صلوات الله علیه هم به حسب ظاهر همیشه آن بزرگوار را نمی‏دیدند. نه اینکه توی خانه بودند و توی آن اطاق حضرت را قایم کرده بودند یا حضرت را مخفی و پنهان کرده بودند. نه، کیفیت غیبت این‏طورها نیست. کیفیت غیبت را ان‌شاءالله بررسی می‏کنیم. نه اینکه در آن پنج سال حضرت توی یکی از اطاق‌ها یا پستوها به سر می‏بردند و هر وقت اراده می‏فرمودند که کسی ایشان را ببیند، حضرت را از آن پستو صدا می‏زدند و یا در آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 190 *»

اطاق می‏بردند و حضرت را می‏دیدند. نه، این‌طور نبود، واقعاً غیبت بود. چند مورد را دیدیم که تا حضرت داخل اطاق می‏شدند، اشخاص دوباره نگاه می‏کردند، حضرت را در آن اطاق نمی‏دیدند. معنی این سخن این نیست که پستویی بود و حضرت در آنجا مخفی می‏شدند. نه، غیبت به معنای مخفی‌شدن و پنهان‌شدن نیست. غیبت امام؟ع؟ یک امر مخصوصی است که باید ان‌شاءالله معنایش را بدانیم.

پس باید بدانیم که غیبت صغری از بعد از ولادت شروع شد به طوری که گاهی خود نرجس؟سها؟ ایشان را نمی‏دید. حکیمه خاتون همیشه ایشان را زیارت نمی‏کردند و عرض کردم حتی خود حضرت عسکری صلوات الله علیه به حسب ظاهر ایشان را همیشه نمی‏دیدند.

از اموری که لازم است در اینجا توجه داشته باشیم امر جعفر است. جعفر فرزند حضرت هادی و برادر حضرت عسکری صلوات الله علیه است. کذّاب لقب مشهور او است و رسول‌الله؟ص؟ او را به این لقب ملقّب فرمودند. وقتی که از فرزندان خود و اوصیاء خود اخبار می‏فرمودند از جمله سخن از مهدی صلوات اللّه علیه که می‏فرمایند، جریان جعفر را هم به عنوان کذّاب ذکر می‏فرمایند. وقتی که جعفر در خاندان حضرت هادی صلوات الله علیه متولد شد نوعاً کنیزان خرسند شدند ولی حضرت هادی صلوت الله علیه محزون شدند. همسر حضرت سؤال می‏کند علت حزن حضرت را که چرا شما محزون شده‏اید؟ حضرت عبارتی می‏فرمایند که سیَضِلُّ به خَلقٌ کثیر([1]) عده زیادی به واسطه این مولود گمراه خواهند شد. این بود که حضرت محزون شدند. وقتی که به سن جوانی رسید، اهل جمیع فسوق بود، تمام فسق‌ها را انجام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 191 *»

می‏داد. لهو، شرب خمر، سایر برنامه‏هایی که در آن زمان مخصوصاً در سُرّمن‌رأی که دستگاه حکومتی بود و انواع معاصی در بین دستگاه حکومت رایج بود، او انجام می‏داد. سرّمن‌رأی شهری بود مخصوص لشکریان و منسوبین به لشکر و کسانی که روی جهاتی در آنجا سکونت داشتند انواع معاصی و انواع فسوق را انجام می‏دادند.

حضرت هادی و حضرت عسکری؟عهما؟ هم روی تقیه ناچار بودند زیر نظر حکومت به سر ببرند. حتی دستور داده می‏شد باید در مجالس رسمی شرکت کنند و در ردیف سایر رجال لشکر بنشینند. حضرت هادی و حضرت عسکری؟عهما؟روی اجبار در این مجالس می‏رفتند و با بزرگان لشکر ملاقات می‏کردند و با خود سلطان برخورد داشتند (حیف کلمه خلیفه است، مگر خلیفه شیطان را اراده کنیم) ملاقات داشتند. روی این جهت این جوان هم به اعتبار پدر و احترامی که پدر در دستگاه‌های حکومتی داشتند و همه تعظیم می‏کردند ــ  و چاره‏ای نداشتند جز تعظیم ــ  سوء استفاده می‏کرد و انواع معاصی را انجام می‏داد. تحت حمایت حکومت هم بود و از این نظر هم آزاد بود ولی حضرت هادی صلوات الله علیه مرتب به شیعیان خود گوشزد می‏فرمودند و در مواقع مناسب می‏فرمودند که جعفر این خصوصیت را دارد حتی یک مرتبه به عده‏ای از شیعیان که حاضر بودند، حضرت فرمودند: تَجَنَّبوا ابنی جعفراً از این جعفر فرزند من دوری کنید، فاِنّه منّی بمنزلةِ نمرود من نوحٍ الذی قال الله عزوجل فیه قال نوحٌ اِنّ ابْنی من اَهلی قال الله یا نوحُ اِنّه لیس من اَهلِک اِنّه عملٌ غیرُ صالح،([2]) فرمود این فرزند من مثل فرزند نوح است. فرزند نوح با اینکه فرزند او بود اما موقع طوفان، موقعی که بنا شد همه غرق شوند، این فرزند تخلف کرد از پدر و ایمان نیاورد و با پدر و مؤمنان سوار کشتی نشد و هلاک شد. موقعی که می‏خواست هلاک شود، در شرف هلاکت بود، حضرت نوح عرض کرد خدایا این فرزند من از اهل من است و تو وعده دادی که اهل مرا از غرق‌شدن نجات دهی. پس خطاب شد که نه، او از اهل تو نیست، او عملی است غیر صالح.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 192 *»

فرزند عمل شمرده شده، اگر بنا باشد فرزند انسان در طریق انسان نباشد، در مسیر ایمان نباشد و از مؤمنان نباشد، این عمل انسان به حساب نمی‏آید. فرزند انسانِ مؤمن گفته نمی‏شود. اینکه می‏فرماید وقتی که انسان می‏میرد، اعمال او همه قطع می‏شود مگر سه عمل صدقه جاریه، علمی که بر روی کاغذ نوشته باشد و تا آن علم روی آن کاغذ هست برای او اجر است و فرزند صالحی که بعد از فوت پدر اعمال صالحه انجام بدهد. پدر در جمیع اعمال صالحه او شریک است.

جعفر در این جریان موقعیت عجیبی دارد به همان تعبیر مشهور «عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد» روی حسادت با حضرت مهدی صلوات الله علیه سبب شد که امر امامت حضرت علنی شود و خود حضرت را زیارت کنند و مقام امامت مهدی صلوات الله علیه هم برای سنی‏ها و هم برای شیعیان به اثبات برسد. یکی همان جریان نمازخواندن را که دیدیم می‏خواست بر حضرت عسکری صلوات الله علیه نماز بخواند و حضرت حجت صلوات الله علیه از اطاق خارج شدند و او را کنار زدند و نماز خواندند و این امور جز به طور اعجاز طور دیگری نبوده است. و همین‏طور چند مرتبه اموالی به سرّمن‌رأی آمد و ایشان می‏خواست اخذ کند و حضرت حجت کسی را می‏فرستادند و مانع می‏شدند از اینکه او دخل و تصرفی در اموال شیعیان کند.

جعفر ادعای امامت می‏کرد و مرتب با شکست روبه‌رو می‏شد و نزد شیعیان رسوا می‏شد. تا اینکه پناهنده به آن وزیر شد و از او تقاضا کرد که او جعفر را در بین موالیان و دوستان ائمه؟عهم؟ به مقام امامت معرفی کند، چون رابطه او را با حضرت هادی و حضرت عسکری خوب می‏دید. او در جوابش می‏گفت: این کار به دست ما انجام نمی‏شود، این کار امر خدایی است، ولایت و امامت برادر تو و پدر تو به دست ما نیست که ما کسی را بسازیم و امام درست کنیم. امامت پدر تو و برادر تو و همین‏طور اجدادت، اینها امور خدایی و از طرف خدا است. جعفر ناامید شد و از این هدف دیگر منصرف شد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 193 *»

برنامه دیگری که پیش گرفت ارث حضرت حجت صلوات الله علیه بود که مدعی شد برای برادرم فرزندی نیست و آنچه از او مانده مال من است، از این راه وارد شد و صدماتی از این راه زد. همچنین سعایت کرد که در خانه حضرت عسکری صلوات اللّه علیه ممکن است فرزندی باشد و همان مهدی باشد که شما از او می‏ترسید باید هر چه زودتر تفتیش را شروع کنید و نگذارید که این بچه، جایی یا خانه کسی پنهان شود. پس به سعایت جعفر چند مرتبه از طرف حکومت هجوم آوردند برای تفتیش منزل حضرت عسکری صلوات الله علیه.

در یکی از این مرتبه‏ها طبق نقلی کنیزی را به نام صقیل که بعضی‏ها گفته‏اند همان نرجس بوده گرفتند و بازداشت کردند. عده‏ای گفته‏اند که آن کنیز همان نرجس خاتون بوده، از او که پرسیدند تو فرزندی از حضرت داری یا نداری؟ گفت من الآن حملی دارم از آن بزرگوار و فرزند دیگری از آن حضرت نداشته‏ام. می‏گویند: ایشان توریه کرده و به این وسیله خواسته امام؟ع؟ را حفظ کند که در فکر بر نیایند و بیشتر تحقیق و جستجو نکنند که مبادا دست به حضرت پیدا کنند. از این جهت ایشان مدعی شد که از حضرت عسکری؟ع؟ حمل دارم پس او را بازداشت کردند تا وضع حمل کند.

عده‏ای این‏طور می‏گویند ولی این نقل نمی‏سازد نه با مقام حضرت نرجس و نه با آن نقل محکمی که عرض کردم که ایشان قبل از وفات حضرت عسکری به دعاء حضرت عسکری فوت شدند و در این عبارت هم می‏فهمیم که اینها معنی غیبت را ندانسته‏اند یعنی چه و فکر می‏کردند که حضرت در یکی از همین پستوها مخفی است که اگر دستگاه حکومت به تفتیش بپردازند، حضرت را می‏توانند پیدا کنند. یعنی اگر تفتیش بکنند امکان دارد به حضرت دسترسی پیدا کنند. نه این‌چنین نیست، اصلاً غیبت این‏طورها نبوده که حضرت توی یک پستویی یا اطاقی مخفی شوند که اگر زیاد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 194 *»

بگردند حضرت را پیدا کنند و اگر این نقل صحیح باشد که کنیزی از خانه حضرت گرفتند و حملی داشته یا مدعی حملی شده، کنیز دیگری بوده یا کنیزهای متعدد بوده‏اند که بعضی‏ها به اشتباه افتاده‏اند فکر کرده‏اند فقط یک کنیز بوده به عنوان کنیزی که در واقع همسر حضرت، نرجس خاتون بوده و او را به نام‌های مختلف می‏نامیده‏اند. و مانعی ندارد که گاه‏گاهی نرجس را نرجس می‏گفتند گاه‌گاهی صقیل می‏گفتند گاه‏گاهی ریحانه می‏گفتند، این اسامی مختلف را که می‏گفتند شاید روی جهات مختلفی بوده، البته  تاریخ روشن نیست. آنی که احتمال قوی داده می‏شود این است که این کنیز دیگری بوده و اصلاً شاید خبر هم نداشته و یا اگر از ولادت حضرت خبر داشته مخفی می‏کرده و فقط گفته خودم از حضرت عسکری صلوات الله علیه حملی دارم.

در هر صورت این کنیز را در میان زنان دستگاه حکومت نگاه می‏دارند. توی خانواده‏های آنها این زن می‏ماند و مراقب حالش بوده‏اند تا وضع حمل کند. ولی این‏قدر وضع حمل به طول می‏انجامد که ناامید می‏شوند از اینکه ایشان اصلاً حملی داشته باشد. اتفاقاً جنگ‌هایی پیش می‏آید و اوضاع حکومتی به‌هم می‏خورد و این زن هم معلوم نمی‏شود که چطور از دستگاه فرار می‏کند و سالم می‏ماند، مشخص نیست. از همین که وضع این زن معلوم نیست معلوم می‏شود که او نرجس خاتون نبوده. و الا فوت ایشان معلوم بود، مشخص می‏شد، دفن ایشان معلوم است. الآن مدفن و قبر مبارک ایشان مشهور و معروف است و زیارت می‏شود. پس این احتمال که این صقیل عبارت باشد از خود نرجس خاتون، احتمال صحیحی نیست. اگر نقل درست باشد، کنیز دیگری بوده است.

و اما راجع به جعفر و عاقبت جعفر از توقیعی که از خود حضرت حجت صلوات الله علیه صادر شده و از ناحیه مبارکه حضرت رسیده این‏طور بر می‏آید که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 195 *»

گویا در آخر عمر یا بعد از اینکه می‏بیند نمی‏تواند صدمه بزند و تمام نقشه‏هایش نقش بر آب شد و به خواسته‏هایش نرسید، توبه می‏کند و تائب می‏شود و توقیعی که به دست محمد بن عثمان بن سعید عمروی می‏رسد در جواب نامه اسحاق بن یعقوب که سؤالاتی و استفتاءاتی داشته و از جمله سؤالاتی که داشته راجع به جعفر بوده که جعفر عموی شما وضعش چطوری است؟ در جواب‌هایی که حضرت فرمودند راجع به این مسأله‌ می‏فرمایند که: و اما سبیلُ عمّی جعفر و وُلدِه فسبیلُ اِخوَةِ یوسف؟ع؟، برنامه او و فرزندان او مثل برادران یوسف است. ظاهر این عبارت این است که همان‏طور که برادران یوسف نادم شدند، پشیمان شدند و توبه کردند و توبه‏شان پذیرفته شد حتی به طوری که نزد خود یوسف اظهار ندامت کردند و عرض کردند:  تاللهِ لقد آثَرَک اللهُ علینا و اِن کنّا لَخاطئین،([3]) خطا‌ کار بودیم، خدا تو را بر ما مقدم داشت خدا تو را بر ما برگزید و ندامت خود را نزد یوسف اظهار کردند، یوسف فرمود:  لاتَثریبَ علیکم الیوم، حالا که نادم شده‏اید و پشیمان گشته‏اید بر شما دیگر سرزنشی نیست. یعنی در واقع آمرزیده می‏شوید. یَغفِرُ الله لکم، خدا شما را می‏آمرزد، و هو ارحمُ الرّاحمین، و او از همه مهربان‌تر است. از جواب حضرت برمی‏آید که جعفر هم تائب شده و نادم شده و امام؟ع؟ توبه‏اش را پذیرفته‏اند و گویا در این جمله بیان می‏فرمایند که ما او را آمرزیدیم و از گناهش گذشتیم. البته روشن نیست که وضع جعفر چه شد. آیا واقعاً نادم شد، پشیمان شد و این بیان حضرت مربوط به پشیمانی او است یا مطلب دیگری را می‏خواهند بفرمایند که مثلاً جعفر با آنکه عموی من است اما صدمه بر من وارد می‏کند، مثل آنکه برادران یوسف با آنکه برادران یوسف بودند در مقام صدمه و آزار یوسف برآمدند و چقدر بر او شکنجه وارد کردند. احتمال این مطلب هم می‏رود. در هر صورت وضع جعفر خوب روشن نیست.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 196 *»

مطلب دیگری که باید به آن توجه داشته باشیم ابتداء غیبت صغرای امام؟ع؟ است. عرض کردم عده‏ای قائلند که غیبت صغری از بعد از وفات حضرت عسکری شروع شد، بعضی‏ها می‌گویند ما اصلاً نمی‌دانیم مبدأ غیبت صغری چه وقت است. اگر ملاک غیبت صغری این باشد؛ دورانی که امام؟ع؟ از دیده مردم غایب بودند ولی بعضی‏ها روی جهات و مناسبت‌هایی حضرت را زیارت می‏کردند. اگر این را ملاک غیبت صغری بدانیم، پس غیبت صغری از بعد از ولادت شروع شد و تا فوت وکیل چهارمین حضرت ادامه داشت. این مدت، غیبت صغری است. نه اینکه مبدأ غیبت صغری بعد از وفات حضرت عسکری صلوات الله علیه باشد. بلکه، باید از همان موقع ولادت باشد چون امام عسکری؟ع؟  کتمان شدید داشته‏اند از اینکه کسی حضرت را ببیند. حتی در دوران حمل هم آشکار نبود. حتی برای خود نرجس؟سها؟ احساسی دست نمی‏داد و خیلی مطلب عجیبی است. همین‏طور بعد از ولادت. پس خود پنهان بودن وجود مبارک حضرت معنای غیبت است. و از بعد از ولادت هم کتمان حضرت عسکری شدید بود که حضرت را اشخاص نبینند. خود حضرت حجت صلوات الله علیه هم بعد از وفات پدر بزرگوارشان شدیداً خود را پنهان می‏ساختند.

بعضی‏ها به استناد به نقلی مبدأ غیبت صغری را بعد از وفات حضرت عسکری قرار می‏دهند و آن نقل این است که بعد از وفات حضرت عسکری صلوات الله علیه دستگاه حکومت به خانه حضرت هجوم می‏آورد، برای تفتیش و بررسی و به دست آوردن فرزند حضرت. بعضی از مفتّشین نقل می‏کنند و می‏گویند که ما وارد حیاط منزل حضرت که شدیم، اطاقی دیدیم و بر درب آن اطاق پرده‏ای آویزان بود. این پرده آن‌قدر تازه و نو بود که گویا دست کسی به آن پرده نرسیده بود. پرده را بلند کردیم. داخل اطاق را که نگاه کردیم یک دریای پهناوری را دیدیم و دیدیم کودکی روی این آب دریا سجاده‏ای انداخته و به نماز ایستاده بود. نفر اولی از ما خودش را انداخت توی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 197 *»

آب که شنا کند و خودش را به آن کودک برساند، همان‌جا نزدیک بود غرق شود و مضطرب و ناچار، ما خودمان دستش را گرفتیم و او را از آب بیرون کشیدیم دومی و سومی هم همین‏طور، یقین کردیم که امر دیگری است. با وجود دجله در کنار سرّمن‌رأی و مهارت در شناوری دیدیم نمی‏توانیم، فهمیدیم امر غیرعادی است و ما دسترسی به آن کودک نمازگزار نداریم. پس آمدیم به معتضد گفتیم، او هم دستور داد که جریان را برای هیچ‌کس نقل نکنیم. و این سرّ را مکتوم بداریم. بعضی‏ها مبدأ غیبت صغری را از این موقع و از این نقل گرفته‏اند. ([4])

بعضی‏ها مبدأ غیبت صغری را از موقع جریان سرداب گرفته‏اند که از طرف حکومت برای گرفتن و بازداشت حضرت لشکریان هجوم آوردند و حضرت داخل سرداب شدند. این موضوع شهرتی دارد اما نقلی نداریم که این‏طور حضرت داخل سرداب شده باشند و آنجا غایب شده باشند. البته نقلی هست ولی آن نقل مربوط به زمان معتضد است و تقریباً نوزده سال بعد از وفات حضرت عسکری صلوات الله علیه و می‏شود گفت تقریباً اواخر پایتخت بنی‏العباس در سرّمن‌رأی بوده که بعد از آن پایتخت آنها به بغداد منتقل شد. آن نقل این است که وقتی به داخل منزل حضرت هجوم می‏آورند، متوجه می‏شوند که امام؟ع؟ در سرداب منزل تشریف دارند و صدای تلاوت قرآن آن بزرگوار شنیده می‏شود. در خانه‏هایی که در عراق ساخته می‏شود نوعاً مثل نجف، سرّمن‌رأی و کربلاء سرداب‌هایی هست ولی نه به آن تفصیلی که در نجف و کوفه دیده می‏شود. چون سرّمن‌رأی و کربلاء نزدیک آب است و زمین رطوبت زیاد دارد نمی‏شود سرداب‌های خیلی عمیق داشته باشد ولی در نجف و کوفه سرداب‌های خیلی عمیق دارد، پله زیادی می‏خورد و پایین می‏روند و زیر اطاق‌ها زیرزمینی است، زیر اطاق‌های بالا، زیرزمین‌هایی باز است و آنها را سرداب می‏گویند و درست مثل بالا،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 198 *»

همان‏طور که در داخل خانه سطحی است و حیاط اسمش را می‏گذارند و بعد اطاق‌هایی دارند، در سرداب هم همین‏طور یک محل وسیعی است و اطاق‌هایی می‏زنند برای انباری یا محل استراحت‌ها و جدا جدا اطاق می‏زنند که در معرض دید نباشند. سرداب منزل حضرت‌عسکری صلوات الله علیه همین‏طور بوده، پله زیادی می‌خورده و قسمت زیادی از زیر منزل باز بوده اما سرداب فعلی باریک و قسمتی دارد که در آنجا نماز خوانده می‏شود و حتی اگر مثلاً بیست نفر آنجا اجتماع کنند جا بر همه تنگ می‏شود و سرداب اصلی به این شکل نبوده دامنه‌دار و وسیع بوده یقیناً و برای استراحت اطاق‌های متعدد داشته که در ایام تابستان حضرت هادی و یا حضرت عسکری و همین‏طور حضرت حجت صلوات الله علیه در آنجا نماز می‏گزاردند و استراحت می‏فرمودند. در آنجا از نزدیکی‌های ظهر هوا خیلی گرم می‏شود. بعضی‏ها از ظهر داخل آن سرداب‌ها می‏شوند و نزدیک غروب بالا می‏آیند. حضرات امامان در آنجا نماز می‏گزاردند و استراحت می‏فرمودند و ظاهراً بعد از رحلت امام هادی و امام عسکری؟عهما؟ایشان را در همان سرداب اصلی دفن کرده‏اند و حضرت مهدی؟ع؟ هم در همان سرداب بوده و قرآن می‏خوانده‏اند و حکیمه خاتون و نرجس خاتون را هم در همان سرداب دفن کرده‏اند و اکنون حرم مطهر آن بزرگواران روی همان سرداب قرار دارد. و این سرداب فعلی که متصل به خانه حضرت و مورد احترام و تجلیل و تعظیم شیعه است غیر از آن سرداب می‏باشد([5]) و این سرداب که مورد احترام است جریان دیگری دارد و دعاهایی از آن بزرگوار در زمان غیبت کبری در این سرداب شنیده شده و کراماتی از آن بزرگوار در آن ظاهر گردیده است و روی این جهات شیعیان از آن احترام می‏کنند، و زیارت و دعاهایی را در آن محل شریف می‏خوانند و نماز زیارت می‏گزارند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 199 *»

نقل است وقتی که لشکریان هجوم می‏آورند درب منزل حضرت، می‏ایستند و منتظر می‏شوند که اجتماع لشکریان انجام شود چون امام؟ع؟ را انسان معمولی نمی‏دانستند که برای بازداشت او یک نفر یا ده نفر بس باشد بلکه می‏دانستند که امر ایشان خارق عادت است. روی این جهت نفرات زیادی از لشکریان داخل صحن منزل و در درب سرداب منتظر شده که کسی یا عده‏ای برای بازداشت حضرت پایین بروند یا اینکه حضرت خودشان بالا بیایند و رئیس و فرمانده لشکر نزدیک سرداب ایستاده بود. طبق این نقل امام؟ع؟ از پله‏ها تشریف می‏آورند بالا و از جلو اینها همه رد می‏شوند. تمام لشکریان حضرت را می‏بینند، ولی فرمانده حضرت را نمی‏بیند و مشاهده نمی‏کند. حضرت می‏آیند و از حیاط منزل خارج می‏شوند و تشریف می‏برند. لشکریان هم همه منتظر ایستاده‏اند و به فرمانده اعتراض می‏کنند که چرا ایستاده‏ای؟ دیگر معطل چه هستی؟ ایشان که رفتند. می‏گوید: چه کسی رفت؟ می‏گویند ایشان که تو منتظرشان هستی تشریف بردند. می‏گوید پس چرا من کسی را ندیدم؟ چرا به من نگفتید؟ گفتند: ما فکر می‏کردیم می‏بینی و فعلاً هیچ تصمیمی نداری. ما هم تسلیم ایستادیم. ([6])

با توجه به این نقل بعضی‏ها مبدأ غیبت صغری را آن موقع می‏دانند. می‏گویند حضرت از خانه که تشریف بردند دیگر دیده نشده‏اند. اما این‏طور نیست. بعضی از وکلاء حضرت را دیدند و دیگران هم در دوران غیبت صغری حضرت را دیدند مانند قبل از وفات حضرت عسکری؟ع؟. اینها برای غیبت صغری ملاک نمی‏شود. مبدأ غیبت صغری را باید از بعد از ولادت بگیریم. به این معنی که گاه‏گاهی به بعضی از افراد آن هم روی جهاتی لازم که امام؟ع؟ یا حضرت عسکری صلاح می‏دانستند، خود را نشان می‏دادند تا بعد از وفات وکیل چهارم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 200 *»

مطلب مهمی که در این قسمت مورد بحث است اینکه امام؟ع؟ بعد از وفات پدر بزرگوارشان به شیعیانی که موفق شدند و در سرّمن‌رأی خدمت حضرت رسیدند، فرمودند: دیگر شما اموال را به سرّمن‌رأی نیاورید. در بغداد من شخصی را به شما معرفی خواهم کرد، اموال را به حضور او ببرید و دیگر اینجا نیاورید. با این برنامه امام؟ع؟ مرکز فعالیت وکلاء خود را در بغداد قرار دادند. زیرا بغداد نسبتاً شهر بزرگی بود و نوعاً فعالیت‌ها در آنجا محسوس و مشهود نبود. از این جهت اگر شیعیان می‏خواستند رفت و آمد کنند و برای تحویل دادن اموال و نامه‏ها و جواب گرفتن حضور وکلاء برسند، تا اندازه‏ای محفوظ بودند از اینکه زیر نظر باشند. یک آزادی نسبی برای وکلاء فراهم می‏شد. اما حضرت هادی و حضرت عسکری؟سهما؟ مجبور بودند مرکز کارشان در خود سرّمن‌رأی باشد. البته این دو بزرگوار هم وکیل‌هایی در قم و در جاهای دیگر داشتند اما مرکز در سرّمن‌رأی بود چون آن دو بزرگوار به طور اجبار در آنجا بودند و با این قراردادِ امام؟ع؟ که به شیعیان فرمودند بعد از این بغداد بروید و من کسی را آنجا معرفی می‏کنم، تقریباً یک آزادی اجمالی برای فعالیت بیشتر  وکلاء پیدا شد که شیعیان بیشتر بتوانند با وکلاء حضرت تماس بگیرند و امر ولایت و خلافت حضرت مهدی و امامت آن حضرت و همچنین سایر امور مربوط به امامت ظاهری، راحت‏تر به شیعیان برسد و اطمینان کامل‏تری برای شیعیان فراهم شود.

پس دیگر برای شیعه امامت حضرت قطعی و یقینی شد و حتی بعضی‏ها حضرت را در بغداد و در جاهای دیگر مشاهده می‏کردند و نامه‏ها می‏رسید و جواب داده می‏شد، اموال اخذ می‏شد، دستورات داده می‏شد. بغداد کاملاً یک مرکز حکومتی برای حضرت حجت صلوات الله علیه شده بود. واقعاً بر شیعیان حکومت می‏فرمودند. اموال گرفته می‏شد و دستورات صادر می‏شد و عده‏ای در همین دوران غیبت صغری مورد مذمت و لعن حضرت قرار گرفتند. عده‏ای مورد تصدیق حضرت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 201 *»

قرار گرفتند و سایر امور در بغداد راحت‏تر انجام می‏شد. تقریباً بعد از نوزده سال از گذشت این جریان، دستگاه حکومتی بنی‏العباس از سرّمن‌رأی به بغداد در زمان معتضد عباسی لعنه الله منتقل شد، در این مدت شیعیان راحت‏تر می‏توانستند با وکلاء حضرت رفت و آمد کنند. وکلاء راحت‏تر می‏توانستند برنامه‏های خود را انجام دهند و امر امامت حضرت مهدی صلوات الله علیه در این دوران انتشار بیشتری یافت.

اولین وکیلی که امام؟ع؟ تعیین فرمود، عثمان بن سعید عمروی بود. این بزرگوار هم وکیل حضرت هادی بودند و هم وکیل حضرت عسکری صلوات الله علیهما. شیعیان می‏دانستند _  ببینید که برنامه چطور انجام می‏شده _  تمام شیعیان در هر کجا که بودند می‏دانستند که عثمان بن سعید وکیل حضرت هادی است. چون از خود حضرت هادی چندین بار و از چندین نفر وکالت و وثاقت او را شنیده بودند و تمام شیعیان اطمینان صددرصد به مقامات و فضائل و مناقب ایشان داشتند. ایشان وکیل اول حضرت شد و در بغداد به فعالیت شروع کرد. و حتی زمان وفات حضرت عسکری صلوات الله علیه در سرّمن‌رأی بود و از کسانی بود که خودش دید حضرت مهدی صلوات الله علیه بر پدر خود نماز گزاردند و خود حضرت مهدی صلوات الله علیه در ظاهر امر غسل‌دادن و کفن‌کردن و دفن‌کردن پدر بزرگوارشان را به عهده عثمان بن سعید گذاشتند که ایشان در محضر عموم آن کارها را انجام می‏داد و در باطن امام حجت صلوات الله علیه خودشان غسل می‏دادند، خودشان کفن می‏کردند، خودشان دفن می‏کردند، ولی در ظاهر به دست او انجام می‏دادند که دیگران جلو نیایند و متصدی نشوند. ایشان خیلی بزرگوار بوده و خیلی به گردن شیعه حق دارد. در آن دوران خطرناک عهده‏دار وکالت شده و وظیفه خود را به انجام رسانده. خدا به ایشان جزای خیر عنایت فرماید.

عرض کردم مرکز حکومت بنی‏العباس در سامرا بود (برای آنها سامرا بگوییم)

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 202 *»

و مرکز حکومت و فعالیتشان آنجا بود و تا سال دویست و هفتاد و نه هجری هم ادامه داشت. پس از آنکه حکومت معتضد عباسی شروع شد، مرکز حکومتی هم به بغداد منتقل گردید، روی اختلافاتی که در سرّمن‌رأی رخ داد ناچار شدند مرکز حکومت را به بغداد منتقل نمایند.

و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 203 *»

 

مجلس 15

 

 (روز دوشنبه 6 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

 

 

 

r از دلایل ولادت امام؟ع؟

r غیبت صغری و غیبت کبری

r تصرف امام؟ع؟

r موضع عمومی و خصوصی شیعه و حکومت آل‏محمد؟عهم؟

r ویژگی‌های دوران غیبت صغری

r مدعیان دروغین وکالت و نیابت

r برخورد شدید امام؟ع؟ و نواب او با آنها

r امام؟ع؟ و حوادث عمومی

r تکذیب شلمغانی

r  کتاب کافی

r فشرده حوادث عمومی دوران غیبت صغری

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 204 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد از جمله دلایل بر ولادت امام عصر؟ع؟؛ دوران غیبت صغری، وجود وکلاء به‌خصوص وکلاء اربعه حضرت، توقیعات صادر شده از آن بزرگوار، دعاها، زیارات و صلواتی است که از ناحیه مقدسه آن بزرگوار صادر شده و به دست شیعیان رسیده است. در احادیث رسول‌خدا؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ بین غیبت کبری و غیبت صغری تفکیک شده و اینکه برای حضرت دو غیبت خواهد بود بیان شده است. غیبت صغری را عرض کردم بعضی‏ها از بعد از وفات حضرت عسکری؟ع؟ تا وفات وکیل چهارمین حضرت که حدوداً هفتاد سال می‏شود، دانسته‏اند. ولی ما ابتداء غیبت صغری را عبارت می‏دانیم از بعد از ولادت حضرت، چون اگر ملاک در غیبت صغری این باشد که آن حضرت را نبینند مگر خواص در مواقع مناسب، این‏طور غیبت برای حضرت از بعد از ولادت شروع شد و این امر از اختصاصات آن حضرت بود. پس غیبت صغری از بعد از ولادت حضرت شروع شده و در نتیجه حدود هفتاد و پنج و به طور قطعی هفتاد و چهار سال دوران غیبت صغری بوده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 205 *»

رسول‌خدا؟ص؟ در شرح حال امت خود در آینده می‏فرماید: ثم یَغیبُ عنهم امامُهم ما شاء الله، امام ایشان از ایشان غایب می‏شود آن مقدار که خدا بخواهد، و یکون له غیبتان، برای آن امام دو غیبت است، اِحدیهما اَطوَلُ مِن الاُخری، یکی از آن دو طولانی‏تر از دیگری است، اَلحَذَر اَلحَذَر اذا فُقِدَ الخامسُ من وُلدِ السّابعِ من وُلدی،([7]) کاملاً در پرهیز باشید و کاملاً مراقب و متوجه باشید، وقتی که غایب شود و از دست برود (به ظاهر امر) پنجمین از فرزندان هفتمین از فرزندان من که مراد حضرت مهدی صلوات الله علیه است. در همین مورد گویا جابر بن عبدالله انصاری از حضرت می‏پرسد و سؤال می‏کند «و للقائمِ من وُلدِک غَیبَة؟» آیا برای قائم از فرزندان شما غیبتی هست؟ حضرت فرمود: ای و ربی آری قسم به پرورنده‏ام، و لِیُمَحِّصَ اللهُ الذین آمَنوا و یَمحَقَ الکافرین،([8]) غیبت برای همین است که خداوند اهل ایمان را آزمایش بفرماید و کفار را نابود فرماید.

در حدیثی فرمود: و الذی بعثنی بالحقِّ بشیراً اِنّ الثابتینَ علی القولِ به فی زمانِ غَیبَـتِه لاَعزُّ مِن الکِبریت الاحمر،([9]) قسم به کسی که مرا به حق، بشیر فرستاد و مبعوث کرد کسانی که ثابت می‏مانند بر قول به امامت مهدی صلوات الله علیه در زمان غیبتش کمترند از کبریت احمر که در زمان غیبت حضرت، به امامت حضرت و به وجود حضرت و به تصرف حضرت معتقد باشند، اینها کمترند و اعزّ و کمیاب‏ترند از کبریت احمر. چون معلوم است عده‏ای در ولادت حضرت تشکیک می‏کنند، عده‏ای در امامت حضرت تشکیک می‏کنند. عده‏ای هم که حضرت را امام می‏دانند و موجود می‏دانند ولی در تصرف حضرت شک دارند. چون نسبت به شأن امام؟ع؟ بصیر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 206 *»

نیستند، او را دست‌بسته و بیابان‏گرد و گوشه‌نشین و بیچاره و مضطر حساب می‏کنند و از صحنه مرجعیت دینی او را منعزل و یا معزول می‏دانند. باید به آنها گفت آخر این که امامت نشد، خدا او را برای چه نگه‌ داشته؟ اگر بنا باشد متصرف نباشد، در ملک خدا کاره‏ای نباشد، وجودش چه خاصیت دارد؟ پس کسانی که به وجودش معتقد باشند که الآن وجود دارد، و به امامتش معتقد باشند و به تصرفش در ملک اعتقاد داشته باشند که هر امری، هر جریانی و هر حادثه‏ای کوچک و بزرگ در جمیع مُلک به اجازه، اراده و تدبیر آن بزرگوار است و مرجعیت دینی حق او است و او است مرجع حقیقی و واقعی و اصلی، این‏گونه اشخاص اعزّ از کبریت احمرند. امیدواریم که از برکات بزرگان، ما از کسانی باشیم که رسول‌خدا؟ص؟ ایشان را ثابتین بر قول به امامت حضرت می‏فرمایند.

همین‏طور حدیثی است از حضرت حسین صلوات الله علیه که می‏فرماید: قائمُ هذه الامّةِ هو التاسعُ من وُلدی، قائم امت محمد؟ص؟ نهمین از فرزندان من است، و هو صاحبُ الغیبة و هو الذی یُقسَّمُ میراثُه و هو حیّ،([10]) آن بزرگوار است که صاحب غیبت است و او است که میراثش تقسیم می‏شود و ارثش را دیگران می‏برند و حال آنکه زنده است.

در حدیثی دیگر فرمود: له غَیبةٌ یَرتدُّ فیها اقوامٌ و یَثبُتُ فیها علی الدین آخَرون،([11]) برای او غیبتی است که آن غیبت باعث امتحان است. عده‏ای به واسطه غیبت امام؟ع؟ به ارتداد می‏افتند و از دین برمی‏گردند، عده‏ای هم بر دین ثابت‌قدم می‏مانند.

و نیز فرمود: فی التاسع من وُلدی سُنَّةٌ من یوسف و سنّةٌ من موسی بنِ عمران و هو قائمُنا اهل‌البیت، در نهمین از فرزندان من سنتی است از یوسف و سنتی است از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 207 *»

موسی بن عمران. دیدیم موسی بن عمران نمونه‏ای بوده که خداوند برای امت‌های پیشین و این امت نشان داده است در مخفی بودن حمل و ولادت او از نظر فرعون و اطرافیان فرعون و خدا موسی را حفظ می‏فرماید با آن شدتی که در کار بوده و هیچ صدمه‏ای به موسی وارد نمی‏شود. و اما سنتی که از یوسف است، غیبت است. بعد می‏فرماید: هو قائمنا اهل‌البیت آن بزرگوار قائم ما است. یُصلِحُ اللهُ تبارک و تعالی اَمرَه فی لیلةٍ واحدة،([12]) در یک شب خداوند امر او را اصلاح می‏فرماید و اسباب فرج او را و ظهور او را فراهم می‏سازد.

امام زین‌العابدین صلوات الله علیه فرمودند: اِنّ لِلقائم منّا غَیبَتَین، برای قائم از ما دو غیبت است، اِحداهما اَطولُ من الاُخری، یکی طولانی‏تر از دیگری است، اما الاُولی فسِتَّةُ ایامٍ و ستّةُ اَشهُرٍ و ستُّ سِنین، غیبت اولی امام؟ع؟ را فرمودند که شش روز و شش ماه و شش سال است. حالا مراد امام؟ع؟ چیست مورد اختلاف قرار گرفته، بعضی‏ها احتمال داده‏اند مراد از اینکه شش روز غیبت می‏فرمایند یعنی هیچ‌کس بر آن حضرت مطلع نمی‏شود و آن بزرگوار را زیارت نمی‏کند مگر خواص از اهل آن حضرت. و اما در شش ماه خواص از شیعیان واقف می‏شوند و آن حضرت را زیارت می‏کنند و در شش سال که عبارت باشد از دوران ولادت آن حضرت تا فوت پدر بزرگوارشان برای بیشتر از مردم امرشان ظاهر می‏شود و عده زیادی از دشمنان و دوستان حضرت را زیارت می‏کنند. به این‏طور کلام حضرت سجاد؟ع؟ را توجیه کرده‏اند ولی ما نمی‏دانیم که مراد همین است یا نه.

و اما الاخری فیَطولُ اَمَدُها حتی یَخرُجَ من هذا الامر اَکثَرُ مَن یقولُ به، غیبت دیگر حضرت آن‌قدر طول می‏کشد که بیشتر از کسانی که معتقد به امامت او بوده‏اند، از این امر ولایت و اقرار به امر امامت او خارج شوند، فلایَثبُتُ علیه الا مَن قَوِی یقینُه و صَحَّتْ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 208 *»

معرفتُه و لم‌یَجِد فی نفسه حَرَجاً لِما قَضَینا و سَلَّمَ لنا اهلَ‏البیت ([13]) ثابت نمی‏ماند بر امر ولایت حضرت و امامت حضرت مگر کسی ‌که یقینش قوی باشد، معرفتش صحیح باشد، شناخت درست و صحیح نسبت به امام داشته باشد و در دل خود حرج و ناراحتی نیابد و نگرانی نسبت به آنچه که ما حکم می‏فرماییم احساس نکند و تسلیم ما اهل‌بیت باشد، او ثابت‌قدم می‏ماند. امیدواریم که این صفات به ‌برکت بزرگانمان در ما باشد و ما ان‌شاءالله صاحبان یقین قوی، معرفت صحیح و تسلیم کامل در برابر ائمه هدی؟عهم؟ باشیم.

در مورد غیبت حضرت این نوع روایات وارد شده که غیبت حضرت را دو غیبت معرفی می‏کنند: غیبت اُولیٰ و غیبت اُخریٰ. ولی چون مدت اولی کم بوده آن را غیبت صغری می‏گویند و دیگری را غیبت کبری می‏نامند. در غیبت اولی حضرت که عرض کردم حدود هفتاد و چهار یا هفتاد و پنج سال شده، حوادث و اموری رخ داد که توجه به آن حوادث و امور تا اندازه‏ای برای شناخت طرز برخورد حضرت حجة بن الحسن صلوات الله علیه با آن حوادث لازم است. و نتیجه‏ای که از این مطلب به دست می‏آید این است که دوره غیبت صغری با دوران امامت سایر ائمه؟عهم؟ فرق نمی‏کند. امامت ظاهری آن بزرگواران هر طور بوده، امامت حضرت هم در دوره غیبت صغری همان‏طور بوده است. فقط تفاوت این است که سایر ائمه؟عهم؟ هرکس برایش میسر می‏شد و گذرش به مدینه می‏افتاد یا جاهایی که ائمه؟عهم؟ آزادانه زندگی می‏فرمودند می‏توانست امام را زیارت کند، می‏توانست از امام چیزی بپرسد و مستقیماً جواب بشنود. ولی در دوران غیبت صغرای امام؟ع؟ فقط کسی برایش میسر می‏شد که امام اراده می‏فرمودند و اجازه می‏دادند و اسباب ملاقات را برایش فراهم می‏کردند و جز آن چند نفر، کسی دیگر حضرت را زیارت نکرده و موفق به دیدار نگردیده و یا اشخاص دیگری هم موفق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 209 *»

شده‏اند ولی خبرش به ما نرسیده است. و اما از نظر برنامه کار امامت ظاهریه، آن دوره مثل دوران سایر ائمه؟عهم؟ بوده است. یعنی همان‏طور که حضرت صادق یا حضرت باقر یا حضرت سجاد صلوات الله علیهم اجمعین در مدینه بودند و مردم به وسیله راوی‌ها فرمایشات ائمه را می‏شنیدند و عمل می‏کردند، دوران غیبت صغری هم همین‏طور بود، مردم فرمایشات امام، فتاوی امام و توقیعات امام را از راویان مخصوص که چهار نفر آنها مشهور شدند و صاحب مقامات بودند اخذ می‏کردند.

مطلب دیگر اینکه شیعه مانند زمان ائمه دیگر دو موقعیت داشت: یک موقعیت عمومی و یک موقعیت خصوصی. موقعیت عمومی شیعه این بود که چون آنها در بلاد اسلامی زندگی می‏کردند مانند سایر مسلمانان بودند و هر حادثه‏ای که برای مسلمانان پیش می‏آمد، آنها هم شریک بودند و بر آنها هم جاری می‏شد. هر مشکلی، هر گرفتاری، هر جنگی، هر صلحی هر چه پیش می‏آمد، با هر دولتی مقابل می‌شدند مثل سایر مسلمانان بودند. این موقعیت عمومی برای ایشان بود.

یک موقعیت خصوصی هم داشتند که شیعه بودند و زیر لواء امیرالمؤمنین و سایر ائمه؟عهم؟ به سر می‏بردند و حکومت آل‏محمد؟عهم؟ یک حکومت معنوی و باطنی بود که در زندگانی‌های داخلی و خصوصی شیعه آثار آن حکومت دیده می‏شد. در امور خارجیشان و موقعیت عمومیشان، محکوم به حکم حکومت‌های وقت و مثل دیگرِ از مسلمانان بودند ولی در زندگی شخصی و از نظر شیعه بودنشان محکوم به حکم امام و تابع فرمان امام و تسلیم امر امام بوده و کاملاً  آثار حکومت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ در زندگانی‌های خصوصی و موقعیت‏های خصوصی شیعیان دیده می‏شد.

در زمان ائمه ما؟عهم؟ جنگ‌ها شد، پیشامدها بود، تغییر حکومت‌ها بود و از این قبیل امور و نقش ائمه ما؟عهم؟ در مقابل آن پیشامدها و حوادث چه بود؟ چه حالت داشتند و چگونه بودند؟ در دوره غیبت صغری هم اوضاع را همین‏طور می‏بینیم. یعنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 210 *»

امام زمان صلوات الله علیه نسبت به جنبه عمومی مسلمانان مثل پدرانشان بودند. به این معنی که تقیه محض می‏نمودند. همان‏طور که پدران بزرگوارشان نسبت به جریان‌های عمومی که پیش می‏آمد در بین مسلمانان در تقیه محض بودند، که هر کس از دور ایشان را نگاه می‏کرد، مثل سایر مردم می‏دید، هیچ تأثیر در روش ایشان نداشت. تقیه محض، اما در زیر سپر تقیه جمعیت شیعه اداره می‏شدند، تدبیر می‏شدند. ائمه؟عهم؟ حکومت داشتند، امر و نهی داشتند، در خصوص شیعیان عزل و نصب داشتند. پس ائمه؟عهم؟ زیر سپر تقیه آن مقداری که میسر بود بر شیعه حکومت می‏فرمودند. امام زمان صلوات الله علیه هم در آن دوره همین‏طور بودند و این نکته مهمی است که در آن دوره هفتاد و چند سال دیده می‏شود.

آنچه در تاریخ رسیده حوادثی است در این هفتاد و چند سال پیش آمده که حوادث معمولی نبوده و تاریخش مفصل است ولی اجمالاً عرض می‏کنم که موقعیت آن دوره به دستتان بیاید و ببینید که روش امام؟ع؟ در آن مدت مثل روش پدران بزرگوارش بود و با آن‏گونه موقعیت رو‌به‌رو بوده است.

ما غیبت صغری را از ابتداء ولادت می‏دانیم ولی دیگران می‏گویند از وقتی که حضرت عسکری؟ع؟ فوت شدند که تقریباً  آن‌طوری که شهرت دارد روز هشتم ربیع‌الاول سال دویست و شصت هجری بوده است و همان روز قبل از ظهر هم عده‏ای از قمی‏ها در منزل حضرت عسکری؟ع؟خدمت حضرت رسیدند و می‏گویند از همان روز غیبت صغری شروع شده. با تحقیقاتی که عرض کردم غیبت صغری از بعد از ولادت شروع شد.

البته دوران غیبت صغری سه امتیاز مهم دارد که یکی از این سه امتیاز را می‏توانیم از روز وفات حضرت عسکری؟ع؟ بدانیم که امامت ظاهری حضرت حجت صلوات الله علیه شروع شد. و دیگر اینکه به طور کلی حضرت مستتر نبودند و در آن دوره بعضی از اشخاص و وکلاء در بعضی مواقع حضرت را زیارت می‏کردند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 211 *»

و همچنین چهار وکیل بودند علاوه بر سایر وکلاء که دارای مقامات عالیه و صاحبان مقام کمال بودند، این خیلی امر مهمی بود و این بزرگواران در اموری که به ایشان واگذار می‏شد نهایت کوشش را داشتند. از جمله رسانیدن نامه‏ها، بیان فتواها، حل مشکلات شیعه در جمیع نواحی و حفظ مقام و ناحیه مقدسه امام؟ع؟ از دشمنان، همه به عهده ایشان بود. خیلی زحمت به دوش این چهار بزرگوار بود. خدا جزای خیر به ایشان عنایت فرماید.

مشکل بزرگی که در این هفتاد و چند سال رخ داد این بود که عده زیادی پیدا شدند که مدعی وکالت و نیابت از امام؟ع؟ بودند و اینها به دروغ ادعاء می‏کردند و کار را بر شیعیان و به‌خصوص بر این نواب اربعه مشکل کرده بودند و امام؟ع؟ به طورهای مختلف در مقابل ایشان می‏ایستادند و آنها را تکذیب می‏فرمودند و بر آنها لعن صادر می‏کردند. توقیعات بر کفر و الحاد و لعن آنها از ناحیه مقدسه امام صادر می‏شد و نوع آنها هم در عقائد و یا اعمال انحراف‌هایی داشتند و بی‏انحراف نبودند. در کنار آنها هم کسانی بودند که آنها را کمک می‏کردند و آنان هم اگر خودشان انحرافی نداشتند، انحراف‌های آنها را تقویت می‏کردند. این خودش یکی از مشکلات دوران غیبت صغری بود. ده نفر به دروغ مدعی نیابت از جانب حضرت شده‏اند که عبارتند از:

ابومحمد شریعی به نام حسن که از اصحاب حضرت هادی و حضرت عسکری؟عهما؟ بود و بعد منحرف شد و این مقام را ادعاء کرد، توقیع در لعن او و برائت از او صادر شد و اظهار کفر و الحاد هم در آخر کار نمود و شیعه هم با او درگیر شدند و صدماتی به شیعه وارد شد.

دیگر محمد بن نُصیر که از اصحاب حضرت عسکری؟ع؟ بود و بعد منحرف شد و ادعای نیابت کرد که عده‏ای هم پیدا شدند که نُصیری و منسوب به او هستند و اعتقادات باطله‏ای داشتند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 212 *»

دیگر احمد بن هلال کرخی و محمد بن علی بن بلال، محمد بن احمد بن عثمان بغدادی، اسحق احمر، باقطانی و محمد بن علی شلمغانی و این از همه بدتر بود و مشهور است به شلمغانی ابن ابی‏عزاقر یا عزاقری که بر شیعیان خیلی صدمه وارد کرد.

بعد حسین بن منصور حلاج که از اهل عرفان و تصوف بود و عرفان انحرافی داشت او هم به شیعیان خیلی صدمه زد.

و همچنین محمد بن مظفر مشهور به ابی‏دلف و همراه هر یک از اینها کسانی بودند که انحراف‌هایی داشتند و به اینها ضمیمه می‏شدند یا اینکه انحراف‌های همین‏ها را تقویت می‏کردند و این صدمات بر شیعه وارد می‏شد و از ناحیه امام؟ع؟ مرتب لعن بر اینها صادر می‏شد و توقیع در کفر و لعن آنها صادر می‏فرمودند. و وکلاء راستین حضرت مخصوصاً وکلای اربعه در تاریخ هفتاد و چند سال با یک‌چنین منحرفانی مواجه بودند و صدمات بسیاری از ناحیه اینها بر آن چهار نفر وارد شد.([14])

اینجا یک جمله معترضه بد نیست عرض کنم و آن این است که بعضی‌ها به مکتب ما این اعتراض را دارند که چرا بزرگان شما آمدند و مقامات بزرگان شیعه را مطرح کردند و گفتند: نقباء، نجباء، کاملان و از این قبیل را عنوان کردند. چرا این باب را باز کردند و این در را گشودند تا اینکه مثل آن باب ملعون ادعای بابیّت کند و بعد همین‏طور ملعون‌های بهائی‏ها و همین‏طور ادامه داشته باشد. این اعتراض را دارند و به‌خصوص یک کسی از ملاهای معاصر درباره کتب مشایخ سؤال کرده و آنها نوعاً مطالعه این کتب را تجویز نکرده اعتراض‌هایی را نوشته بودند. یکی از آن ملاها در جواب سائل این مطلب را نوشته بود که در تاریخ شیخیه رد پای استعمار دیده می‏شود و از این مسلک، بابیّه و بهائیه درست شده و از این قبیل اعتراض‌ها. باید از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 213 *»

آنها پرسید آیا پیدا شدن یک عده منحرف در یک مسلک صحیح و بر حق اشکالی و عیبی بر خود آن حق وارد می‏کند؟ چرا شما حق را می‏خواهید بکوبید به واسطه اینکه در کنار آن حق، باطل پیدا می‏شود؟ اگر این اعتراض درست باشد و بجا باشد باید نعوذ بالله به حضرت مهدی صلوات الله علیه هم این اعتراض را داشته باشید که آقا شما چرا وکیل و نایب برای خود قرار دادید و نصب فرمودید که در برابر وکلای راستین شما، یک عده هم مدعیان وکالت از طرف شما پیدا شوند و حدود ده نفر و بلکه متجاوز، به دروغ مدعی وکالت شوند و آن همه صدمات را وارد کنند. آیا این اعتراض به حجة بن الحسن صلوات الله علیه بجا است؟! وارد است؟!

همیشه همین‏طور بوده هر مکتب حقی خواه‌نخواه در کنارش بوده‏اند کسانی که منحرف بوده‏اند و مسلک باطلی را درست می‏کرده‏اند و از مطالب همان مکتب حق هم استفاده می‏کرده‏اند. اصلاً باطل تا از حق چیزی نگیرد، نمی‏تواند باطل خودش را اظهار کند. باطل محض را که کسی مطرح نمی‏کند و تا لباس حق به آن نپوشاند و در لباس حق در نیاورد و به حق زینتش ندهد که نمی‏تواند باطل خود را رواج دهد. مگر ابوبکر نگفت که رسول‌خدا؟ص؟ فرمود: ما ارث نمی‏گذاریم، هر چه هست صدقه است مال مسلمین است. مگر درباره خلافت، خود آن ملعون‏ها نگفتند، رسول‌خدا چون کسی را نصب نکرد و مردم را به خودشان واگذارد، مردم هم اجماع کردند و ما را خلیفه کردند، حالا آیا این اعتراض بر رسول‌خدا؟ص؟  وارد است که آقا شما چرا از اول صحبت خلافت و وصایت کردید تا اینکه خلیفه غاصب پیدا شود و بعد از شما خلیفه‏های قلابی پیدا شوند؟ این اعتراض‌ها بیجا است. حق گفته می‏شود، اهل حق، حق را می‏پذیرند. البته در کنار این حق، اهل باطل پیدا می‏شوند و انحراف‌ها و هدف‌های پلید خود را به لباس حق در می‏آورند و به لباس حق جلوه می‏دهند تا دیگران را فریب دهند. پس این اعتراض‏ها بیجا است و اگر این نوع اعتراض‌ها که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 214 *»

بر مکتب ما دارند بجا باشد، نعوذبالله باید بر حضرت مهدی صلوات الله علیه هم اعتراض داشته باشند که چرا شما برای خود نایب قرار دادید و وکیل نصب فرمودید تا در نتیجه عده‏ای منحرف هم پیدا شوند و روی خواسته‏های نفسانی خود از این برنامه شما سوء استفاده نموده ادعای وکالت از طرف شما بکنند و آن همه مشکلات را برای شیعه فراهم کنند.

در هر صورت این یکی از امور مهمی بود که در دوره غیبت صغری رخ داد و امام؟ع؟ مجبور شدند توقیع صادر کنند و در کارهای آنها دخالت فرمایند و شدیداً از رجوع به آنها منع کنند، و بر آنها لعن کنند، و از آنها برائت اظهار کنند و به شیعه دستور دهند با آنها مخالفت کنند و از آنها اظهار برائت کنند. و همین‏طور وکلاء رسمی حضرت هم صریحاً و شدیداً در مقابل آن منحرفان ایستادند و آنها را از دایره تشیع طرد کردند. چرا؟ چون این امور مربوط می‏شد به موقعیت خصوصی شیعه و با موضع حکومتی حجّت صلوات الله علیه ارتباط داشت.

اما حوادث دیگر که ارتباطی با موقعیت خصوصی تشیع نداشته، و مربوط به جهات عمومی همه مسلمانان بوده و شیعه و غیر شیعه در برابر آن مشکلات و حوادث قرار می‏گرفته‏اند، امام؟ع؟ مثل پدران بزرگوارشان هیچ دخالتی نداشته‏اند. نه توقیعی صادر می‏شده و نه عکس‏العملی نشان می‏دادند حتی وکلاء هم هیچ دخالتی نمی‏کردند و شیعه هم به عنوان شیعه دخالتی در آن امور عمومی نمی‏نمودند.

وکلاء مشهور حضرت که صاحب مقام و کمال بودند؛ عثمان بن سعید عمروی و فرزند او محمد بن عثمان، حسین بن روح، علی بن محمد سَمَری یا سَیْمُری یا سَیْمَری همچنین با صاد هم ذکر شده؛ صَیمُری یا صَیمَری. این چهار بزرگوار وکلاء مشهور حضرت بودند. البته وکیلان دیگری هم بوده‏اند که در جهات دیگری شاید وکالت داشتند. در آن دوره هفتاد و چند سال در حکومت بنی‏العباس، کودتاهای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 215 *»

مختلف، از ناحیه افراد مختلف و گروه‌های مختلف انجام شد. یکی از آنها اکراد و اعراب بودند و از حکام بنی‏العباس چند نفر در آن دوره به حکومت رسیدند و بر ضدّشان کودتا می‏شد و از میان می‏رفتند و کسی دیگر جای آنها می‏آمد. در تمام این حرکت‌ها و جنبش‌ها هیچ‏گونه دخالتی از حضرت مهدی صلوات الله علیه دیده نمی‏شد، درباره هیچ‏کدام از اینها توقیعی صادر نمی‏فرمود. کاملاً مثل سایر ائمه؟عهم؟ در دوران امامت ظاهریشان هیچ مداخله در امور عمومی مسلمانان نداشتند. ولی در امور خصوصی شیعه، به محض پیدا شدن هر وکیل دروغگو مثلاً، فوراً توقیع صادر می‏شد، تکذیب و لعن صادر می‏شد، وکلاء دخالت می‏کردند.

مثلاً درباره شلمغانی آن‌طوری که در خاطرم هست نقل شده که یک وقتی شروع می‏کند به تألیف یک کتاب حدیث و حدیث‏هایی را جمع آوری می‏کند و غرض داشته و می‏خواسته در لابلای آن احادیث، احادیث جعلی را هم جا بدهد و در بین شیعه منتشر کند. یکی از همین وکلاء که معاصر با او بوده مأمور رسیدگی به این کار می‏شود و به یک عده از شیعیان دستور می‏دهد که بروید خانه شلمغانی و  کتابی که مشغول تألیف آن می‏باشد را از او بگیرید و بیاورید. می‏روند و کتاب را می‏گیرند و می‏آورند و نام آن کتاب گویا «تکلیف» بوده و آن کتاب را دیگر به او رد نمی‏کنند و آن را از میان می‏برند. چون امری است مربوط به شیعه و با موقعیت خصوصی شیعه ارتباط داشته است. این‏قدر دقیق همه جهات خصوصی شیعه نظارت می‏شده و زیر نظر مبارک امام؟ع؟ و مراقبت وکلاءِ آن حضرت کارها رسیدگی می‏شده که مبادا انحرافی در شیعه پیدا شود و شخص منحرفی در میان شیعه فعالیتی داشته باشد و بخواهد وضع خصوصی شیعه را در هم کند. ولی در جهات عمومی که شیعه با سایر مسلمانان در آن جهات شرکت داشته‏اند هیچ دخالتی انجام نمی‏شد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 216 *»

برای نمونه کتاب کافی در مدت بیست سال به دست محمد بن یعقوب کلینی در خود بغداد در برابر نظر همین وکلاء جمع‏آوری شد و خود محمد بن یعقوب از علمای بزرگ شیعه و مورد توجه بوده و با همین وکلاء رفت و آمد خصوصی داشته و این کتاب در بین شیعه در زمان غیبت صغرای امام؟ع؟ منتشر گردید و به عنوان رساله عملیه شیعه و رساله اعتقادی شیعه شناخته شد که شیعیان اعتقادات خود و اعمال خود را از این کتاب اخذ می‏کردند و علمای طراز اول شیعه به خط خودشان از آن کتاب نسخه‌برداری کرده و در بین شیعیان منتشر نمودند و امام؟ع؟ با همان سکوت خود آن کتاب را عملاً تصدیق و امضاء فرمودند. این کتاب و یا سایر کتبی که در بین شیعیان منتشر بود و در آن زمان به آنها عمل می‏کردند که به نام اصول اربعمأة مشهور بود همه زیر نظر امام؟ع؟ تأیید می‏شد. تمام امور خصوصی شیعه زیر نظر حکومت مهدی صلوات الله علیه تدبیر و اداره می‏گردید و امام؟ع؟ به وسیله وکلایش مستقیماً و مباشرتاً تصرف داشته و رسماً دخالت می‏فرمود.

غیبت صغری از زمان معتمد عباسی شروع شد. او با حضرت عسکری صلوات الله علیه معاصر بود و به دستور آن ملعون هم حضرت مسموم شدند و تا سال دویست و هفتاد و نه هجری حکومت کرد.

بعد از او معتضد عباسی تا سال دویست و هشتاد و نه هجری حکومت کرد و دوران معتضد دوران عجیبی بود. او ظاهراً سعی می‏کرد تمام علویین را از خودش خشنود کند. خیلی امر را بر آنها آسان گرفته بود و آنها را تأیید می‏کرد. حتی یک وقتی مالی به وسیله کسی در بغداد وارد شد به منظور منتشر شدن در بین آل ابی‏طالب؟ع؟ به طور مخفیانه و به او گزارش دادند و طرف معرفی شد، او را احضار کرد و به او گفت چرا تو اموال را مخفیانه می‏آوری و بین آل ابی‏طالب؟ع؟ تقسیم می‏کنی؟ این کار را علناً بکن، من خیلی خوشحال می‏شوم. اینها را کمک کن، به فقرائشان رسیدگی کن و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 217 *»

برای رفاه آنها دستورات صادر می‏کرد. در زمان معتضد و به دستور خود او نامه‏ای تنظیم شد که این نامه را یک‌وقتی من دیده بودم. در مخالفت با حکام بنی‏امیه لعنهم ‌الله نامه بسیار مفصلی نوشته بود و تمام جنایات بنی‏امیه را ذکر کرده بود و تمام آیات و روایاتی که در فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و اهل‌بیت شایع و مشهور بود در آن نامه جای داد و دستور داد که در تمام نمازهای جمعه در همه بلاد اسلامی این نامه خوانده شود و او لعن بر معاویة بن ابی‏سفیان را مشهور کرد و رایج نمود. با یک‌چنین فعالیتی و یک‌چنین کاری در دوره غیبت صغری، هیچ تأییدی از ناحیه مقدسه حجت صلوات الله علیه درباره کارهایش صادر نگردید. یا توقیعی در ترغیب شیعه به تأیید او یا تحکیم مبانی حکومتی او و یا تشکری و تجلیلی از او، ابداً صادر نشد، با آنکه جنبه عمومی داشت، زیرا آن کارها هم یک نوع سیاستی بوده که او می‏خواست اجراء کند و امام؟ع؟ هیچ اظهار رضایت نکرده و توقیعی در تأیید او صادر نفرمود با آنکه دوره غیبت صغری بوده و آن خدمت بزرگ از نظر ظاهری انجام می‏شده درست مانند جنگ‌ها و فتح‌هایی که در زمان ائمه؟عهم؟ به وسیله حکومت‌ها می‏شد، و از ناحیه آن بزرگواران هیچ مداخله‏ای صورت نمی‏گرفت.

بعد از معتضد، مکتفی به سلطنت رسید و او هم تا دویست و نود و پنج هجری حکومت کرد. بعد از او مقتدر به حکومت رسید، اسم‌های اینها همه یک کلمه بالله بعدش دارد، معتضد بالله ولی اینها به شیطان معتضد بودند و معتمد به شیطان بودند از این جهت ما بالله‏هایش را نمی‏گوییم، مقتدر ملعون تا سیصد و بیست هجری حکومت کرد. بعد از او القاهر است که او هم القاهر بالله است ولی می‏شود گفت که کلمه بالله بعد از این اسم‌ها به آن معنی باشد که خداوند آنها را امداد خذلانی می‏فرمود به مقتضای  کُلاً نُمِدُّ هؤلاءِ و هؤلاء  و سنَستَدرِجُهم من حیثُ لایَعلَمون و او تا سیصد و بیست و دو هجری حکومت کرد. بعد الراضی تا سیصد و بیست و نه هجری حکومت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 218 *»

کرد که در همین سال هم وکیل چهارم وفات فرمود و غیبت صغری انتهاء پیدا  ‏کرد و اول غیبت کبرای حضرت شروع شد.

از اموری که در این سال‌ها واقع شد، مرکز حکومتی بنی‏العباس از سرّمن‌رأی به بغداد منتقل شد. چه وقت؟ وقتی که معتضد عباسی به حکومت رسید و بیعت با او انجام شد. در سال دویست و هفتاد و نه، یعنی درست نوزده سال بعد از انتقال مرکز حکومتی حجة بن الحسن صلوات الله علیه از سرّمن‌رأی به بغداد، که در مدت نوزده سال تقریباً وکلاء حضرت مهدی صلوات الله علیه با خیال راحت‏تر مشغول فعالیت بودند و انتشار امر امامت حضرت در آن مدت راحت‏تر انجام شد چون از مرکز حکومت ظالمان یک مقداری فاصله داشتند.

از امور مهمی که در این مدت واقع شد، صاحب‌الزنجی پیدا شده بود و اطرافیانش افرادی بودند که جز خون‌ریختن و چپاولگری در جمیع ممالک اسلامی کار دیگری نداشتند و خیلی نیرومند بودند به طوری که حتی آنها آدم‌خوار بودند. اگر دشمن را به دست می‏آوردند او را می‏خوردند. آن‌قدر فساد آنها شدید بود و قتل و غارت زیاد که از ناحیه حکومت‌های اسلامی با آنها جنگ‌هایی انجام شد ولی از ناحیه مقدسه حضرت مهدی صلوات الله علیه هیچ عکس‌العملی اظهار نشد. تا آنکه در سال دویست و هفتاد هجری آن جمعیت هم منقرض شدند و شکست خوردند و کشته و نابود شدند، آن وقت سرور و شادمانی در میان جمیع مسلمانان زیاد شد و حتی در انقراض این افراد و این گروه اشعاری سرودند. البته این شکست با لشکرکشی معتضد انجام یافت و الا شکستشان آسان نبود.

معتضد که در حکومت قوی شد عرض کردم زیاد رعایت حال آل ابی‏طالب؟ع؟ را می‏کرد و سرّش هم این بود که در خواب حضرت امیر صلوات الله علیه را دید که حضرت به او فرمودند تو به حکومت می‏رسی و هرگاه به حکومت رسیدی نسبت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 219 *»

به فرزندان من رعایت کن، با آنها به خیر و صلاح رفتار کن. در جواب عرض کرد:  «اَلسَّمع و الطّاعة یا امیرَالمؤمنین». وقتی هم که به حکومت رسید، آنچه که در خواب دیده بود، خاطرش بود و با اینکه این ملعون خیلی ستمکار بود، در عین حال نسبت به آل ابی‏طالب رعایت داشت.

در سال دویست و پنجاه و چهار، حکومت طولونیه در مصر تأسیس شد و در سال دویست و نود و دو در زمان حکومت مکتفی انقراض پیدا کرد.

در سال دویست و نود و شش شخصی پیدا شد که مدعی بود من از فرزندان اسماعیل بن جعفر؟ع؟ هستم. یعنی اسماعیل پسر حضرت صادق؟ع؟ و مدعی مهدویت بود. با اینکه در زمان غیبت صغرای امام؟ع؟ مدعی مهدویت شد ولی چون جنبه سیاسی داشت و بعضی حکومت‌ها از این امر استفاده سیاسی کردند از این‌جهت درباره این مسأله‌ هم از ناحیه حکومت مهدی صلوات الله علیه سکوت شده است. این شخص در شمال افریقا، تونس، لیبی، اَلجزایر حکومت می‏کرد و تصمیم گرفت که لشکرکشی کند و مصر را هم بگیرد و دو حمله بزرگ کرد و در هر دو حمله شکست خورد. یکی در سال سیصد و یک هجری و دیگری در سال سیصد و هفت هجری ولی توانست مقداری از مغرب را تحت تصرف خود در بیاورد و از این جهت او را «مهدی مغربی» هم می‏نامیدند. در سال سیصد و پانزده هجری شهر بسیار محکمی ساخت به نام «مهدیه» و آن را پایتخت خود قرار داد. دیوارها و دروازه‏های خیلی محکم بنا کرد و حتی یک لنگه از آن در‌ها را گفته‏اند به وزن صد قنطار بوده. روز شنبه پنج ذیقعده سال سیصد و سه هجری این ساختمان و این شهر را شروع کرد و در سال سیصد و بیست و دو هم فوت شد. فرزندش که به قائم ملقب شده بود جانشین او شد و در سال سیصد و سی و سه هجری او هم به درک رفت. تمام این حوادث در دوره غیبت صغری بوده.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 220 *»

و از حوادث بسیار مهم که در آن دوره رخ داد حکومت قرامطه است. این حکومت جز خون‌ریختن و جز غارت و چپاولگری کار دیگری نداشتند. اینها از دو دسته مبارکیه و اسماعیلیه پیدا شده بودند. قائل به امامت حضرت امیر و حضرت حسن و حضرت حسین و حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق بودند و بعد هم محمد بن اسماعیل پسر حضرت صادق؟ع؟ را امام قائم می‏دانستند و گویا از آن مهدی مغربی هم تبعیت می‏کردند. این محمد بن اسماعیل را قائم، مهدی، رسول و حی لایموت اسم گذاشته بودند و در بلاد روم فعالیت زیادی داشتند. و او را می‏گفتند که قائم و مبعوث به رسالت است و شرع جدیدی خواهد آورد که شرع محمد؟ص؟ را نسخ می‏کند. او را از اولواالعزم می‏شمردند. پیغمبران اولواالعزم را نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد؟ص؟ و محمد بن اسماعیل می‏دانستند. می‏گفتند خاتم الانبیائی که در قرآن رسیده همین محمد بن اسماعیل است و می‏گفتند که دنیا دوازده جزیره دارد که در هر جزیره‏ای حجتی هست و هر حجتی دارای داعیه‏ای است و هر داعیه دارای ید است. و آن کسی را که اقامه براهین می‏کرد، ید می‏گفتند. حجت را اَب می‏نامیدند، داعیه را اُم می‏گفتند، ید را اِبن می‏گفتند. اینها اعتقاداتی است که برای آنها نقل می‏کنند. هشت سال بعد از صاحب‌الزنج و آن‌همه صدماتی که بر اسلام و مسلمانان وارد شد، اینها پیدا شدند. و اینها هم شروع کردند به قتل و غارت و بر همه مسلمانان صدمه وارد کردند و صدماتشان در تاریخ بی‏نظیر است. آنها معتقد بودند آنچه خدا در قرآن واجب فرموده و دستور داده، ظاهری دارد و باطنی، باطنش امامت، حجیت و رسالت همین محمد بن اسماعیل است. ظاهرش را هرکس اخذ کند، هلاک می‏شود از این جهت آنها را باطنیه می‏نامیدند و کارشان فقط فتنه، فساد، قتل و غارت بود. قافله‏های حجاج را می‏کشتند و اموالشان را غارت می‏کردند. عراق، سوریه، بحرین را تحت تصرف خود در آوردند و خون‏ریزی‌های زیاد و غارت‌های

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 221 *»

زیادی نمودند تا اینکه رئیس آنها که صاحب‏الشامه نامیده می‏شد در سال دویست و نود و یک در بحرین کشته شد و بعد از آن در سال دویست و نود و چهار یکی دیگر از بزرگان آنها که زکرویه ابن مهرویه نامیده می‏شد، او هم در بحرین کشته شد. و بعد از او ابوسعید جنابی در سیصد و یک هجری کشته شد. بعد در بصره بزرگ دیگر ایشان به نام ابی‏طاهر سلیمان بن ابی‏سعید هجری قرمطی قیام کرد و کشتار و غارت زیاد نمود و زنان و بچه‏ها را به اسیری گرفتند و صدمات زیادی زدند. از جمله به شهر کوفه در سال سیصد و پانزده هجوم آوردند. همه این حوادث در غیبت صغری انجام یافت و مسلمانان با یک‌چنین گروه‌هایی روبه‌رو بودند و از ناحیه مقدسه حکومت حضرت مهدی صلوات الله علیه هیچ دستوری صادر نمی‏شد.

در باطن امر ما معتقدیم تمام این حوادث که بر سر مسلمانان می‏آمد به اراده مبارک امام زمان صلوات الله علیه بود. چون مستحق می‏شدند، امام بدترین آنها را بر آنها مسلط می‏کرد. اینها وقتی که هجوم آوردند به کوفه، در کوفه چه کردند؟! تاریخ چیزهای عجیبی نوشته است.

در بصره همین‌طور که می‏کشتند، هر کس هم که فرار می‏کرد او را به طوری به دریا می‏انداختند. در کوفه هم صدمات زیادی زدند. در سال‌های مختلف هجوم به قافله‏های حجاج می‏آوردند. طوری شد که یک قافله بسیار بزرگی از همین خراسان حرکت کرده بود برای حج، حمله‏ور شدند و همه آنها را کشتند و اموالشان را گرفتند. تا اینکه در سال سیصد و سیزده هجری یک مالیاتی قرار دادند که هر کس قصد حج دارد و می‏خواهد حج برود، این مقدار پرداخت کند و حج برود. مسلمانان هم مجبور می‏شدند و پرداخت می‏کردند و به حج می‏رفتند.

در سیصد و هفده به مکه هجوم آوردند. در مسجدالحرام قتل و غارت زیادی کردند. هر کس را توانستند در آنجا کشتند و تمام کشته‏ها را در چاه زمزم ریختند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 222 *»

حجرالاسود را از جایش کندند و با خود بردند. پرده کعبه را با کمال جسارت و بی‏احترامی از کعبه کندند و بین خودشان تقسیم کردند. این کارها در زمان غیبت صغری است و مسجدالحرام می‏دانیم چه موقعیتی در اسلام و بین مسلمانان دارد. حجرالاسود بین مسلمانان چه موقعیتی دارد. این گروه توهین به مسجدالحرام می‏کنند، حجاج را در حال طواف می‏کشند، حجرالاسود را از جایش می‏کنند و برای بیست سال یا به نقلی نوزده سال حجرالاسود را از مکه بردند و در قطیف نگه ‌داشتند. بعد مهدی مغربی به این ابوطاهر فقط در مورد اینکه چرا حجرالاسود را بردی اعتراض می‏کند، درباره کارهای دیگرش هیچ حرفی نمی‏زند. می‏نویسد که این کار تو خلاف است و من از تو بیزارم و حجرالاسود را برگردان و سر جایش بگذار. و به دستور مهدی مغربی حجرالاسود را برگرداندند، گویا به کارهای دیگر او رضایت داشته چون مشهور بود که قرامطه طرفدار مهدی مغربی هستند و با مخالفان او در جنگند. درباره جمیع این امور از مرکز حکومتی حضرت مهدی آل‏محمد؟عهم؟ در بغداد و از ناحیه وکلاء اربعه و آن جمعیت شیعه در همه جوانب و نواحی بلاد اسلامی، هیچ عکس‌العملی نقل نشده است.

شیخ مرحوم­ به مناسبتی همین حادثه قرامطه را ذکر می‏فرمایند، می‏فرمایند: «دخل القَرامِطةُ لعنهم الله الی مکة المشرَّفة» آنها وارد مکه شدند. کی؟  «ایّامَ المَوسِم» موقع حج، «فی سنةِ عشرٍ و ثلثمائةٍ من الهجرة» تاریخی که ایشان ذکر می‏فرمایند سیصد و ده هجری است. آن‌طوری که شهرت دارد عرض کردم سیصد و هفده است. «و اخذوا الحجرالاسود و قتلوا خلقاً  کثیراً من ‏الطائفین و غیرهم» حجرالاسود را برداشتند عده زیادی از طواف‌کنندگان و غیر طواف‌کنندگان را کشتند. ایشان می‏فرمایند: «و ممَّن قتلوه علی بن بابوَیْه» از کسانی که کشتند شخصی به نام علی بن بابویه بود. «و کان یطوف» ایشان داشت طواف می‏کرد. و ظاهراً او غیر از علی بن بابویه قمی مشهور است که پدر شیخ صدوق؟رح؟ می‏باشد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 223 *»

پدر مرحوم صدوق معاصر بوده با غیبت صغری و حتی به دعاء امام زمان صلوات الله علیه خداوند صدوق را به ایشان عنایت کرد و صدوق ابتداءِ غیبت کبری به دنیا آمد. امام؟ع؟ علی بن بابویه را دعاء فرمودند که خدا به او فرزند عنایت فرماید و در غیبت صغری این دعاء از آن بزرگوار صادر شد و صدوق که این‌همه در بین علماء شیعه با برکت است از برکت دعاء آن حضرت است و او صاحب کتاب «من لایحضره الفقیه» است که از کتب اربعه مشهور و سایر کتب معتبره در شیعه است و الحمدلله در جمع‌آوری روایات کتاب‌های زیادی دارد. ایشان به برکت دعاء امام؟ع؟ به دنیا آمدند البته همه به برکت نظر آن بزرگوار به دنیا می‌آیند اما در مورد ایشان نظر خاص آن حضرت بوده، و برکتی بوده که به نظر خاص حضرت برای شیعه در غیبت کبری فراهم شده است که آن مرحوم آن‌همه توفیق یافت و آن‌همه خدمت را به فرهنگ شیعه انجام داد. علی بن بابویه قمی پدر مرحوم صدوق به قول مشهور در سال سیصد و بیست و نه هـ ق وفات یافت که آن سال به تناثرالنجوم مشهور است و سال رحلت علی بن محمد سمری چهارمین و آخرین وکیل امام عصر؟ع؟ می‏باشد.

در هر صورت شیخ مرحوم می‌فرمایند که «و کان یطوف علی بن بابویه» علی بن بابویه مشغول طواف بود، «فاُقطع طوافه» پس طوافش قطع شد. «فضربوه بالسّیف» او را با شمشیر زدند، «فوَقَعَ علی الارض» روی زمین افتاد، «و اَنْشد» و این شعر را ‏می‌سرود:

«تری المحبّینَ صَرعی فی دیارِهم کَفِتْیَةِ الکهفِ لایَدرُون کم لَبِثوا»

شعر جالبی است ظاهراً خطاب به خداوند است و شاید هم خطاب به حضرت بقیة‌الله است. ای امام زمان تو می‏بینی محبان را، تو می‌بینی دوستان را کشته شده و افتاده، اطراف بیت، اطراف کعبه این همه کشتار، «فی دیارهم» در سرزمین ایشان، «کفتیة الکهف» مانند اصحاب کهف همان جوانانی که درباره آنها خدا می‏فرماید،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 224 *»

(البته به ظاهر جوان نبودند، مسنّ بودند اما از نظر اراده و عزم و ایمان قوی و جوانمرد بودند) مانند اصحاب کهف، «لایدرون کم لبثوا» نمی‏دانند چقدر است که اینجا درنگ کرده‏اند و اینجا پناه آورده‏اند و افتاده‏اند، در هر صورت ایشان می‏فرمایند: «و نَقَلوا الحجَر الی القطیف» حجرالاسود را به قطیف بردند. بعضی‏ها گفته‏اند به همان بلاد بحرین بردند که قطیف هم آن زمان از نواحی بحرین گفته می‏شد، «و بَـقِی عندَهم عشرینَ سَنَة» بیست سال حجرالاسود نزد آنها بود، «و  رُدّ الی مکّة» حجرالاسود به مکه برگردانده شد، «فی سنة ثلاثین و ثلثِمائة» در سال سیصد و سی.([15]) پس در سال سیصد و بیست و نه غیبت کبری شروع شد و در سیصد و سی حجرالاسود به مکه برگشت یعنی یک سال بعد از غیبت کبری.

در تمام این مدت بیست سال یا نوزده سال حجرالاسود از مکه دور بود و حکومت مهدی آل‏محمد صلوات الله علیه درباره آن اظهار نظر نمی‏کرد. اینها درس‌ها و آموزش‌هایی از ناحیه مقدسه آن بزرگوار بوده است برای شیعیان که شیعه مستبصر باید درباره آنها مطالعه داشته باشد و فکر کند.

در سال سیصد و بیست و یک هجری تأسیس دولت بویه انجام شد که از خاندان دیلم بودند و در فارس مستقر شدند و در تاریخ ذکرشان شده است. مؤسس این حکومت ابوشجاع بویه است. بعد همین‌طور فرزندانش علی که عمادالدوله مشهور بود و بعد حسن که رکن‏الدوله مشهور بود و بعد احمد که معزّالدوله نامیده می‏شد.

مطلب دیگری که در تاریخ هفتاد و چند سال غیبت صغری به چشم می‏خورد، این است که جنبش و حرکت و نهضت و قیامی تقریباً اساسی از ناحیه علویین انجام نشد در صورتی که در دوران ائمه دیگر ما؟عهم؟ از این نوع نهضت‌ها و جنبش‌ها زیاد بود به طوری که حتی تقریباً در کمتر از نیم‌قرن حدود بیست جنبش، حرکت و نهضت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 225 *»

علوی انجام شد و بعضی از صاحبان این نهضت‌ها مورد تصدیق و تأیید ائمه بودند و بعضی‌ها نه. البته ائمه؟عهم؟ هیچ مباشرت ظاهری در این نهضت‌ها نداشتند، هیچ‏گونه تصدیقی و کمکی در ظاهر آن بزرگواران دیده نمی‏شد. در دوره غیبت صغری نهضت و جنبش علویین کم شد. اصلاً شاید یکی دوتایی بیشتر انجام نشد، آن هم خیلی ناقص و زود با شکست روبه‌رو شدند. حالا جهتش چه بوده، شاید اگر آنها می‏خواستند قیام کنند متهم می‏شدند که طرفدار قرامطه هستند و همه مسلمانان با آنها مخالف بودند. یا اینکه چون امام معصوم ظاهر، مثل سایر ائمه در رأس شیعه نبود علوی‌ها بهانه نداشتند که ما برای خاطر حق او قیام می‏کنیم. به احتمال قوی علّتش این بوده زیرا امام معصوم ظاهری که بتوانند دستش را بگیرند و بگویند حق این غصب شده و او در خانه‏اش نشسته و ما برای احیاء حق او نهضت می‏کنیم نبوده. دو سه مورد بیشتر یاد نشده است. البته از آل ابی‏طالب و علویین زیاد کشته شدند ولی آنها در گرفتاری با قرامطه و خلفای بنی‏العباس لعنهم الله بوده و هیچ ربطی به نهضت و جنبش آنها نداشته است.

این بعضی از حوادث مهمی بود که در دوره غیبت صغری رخ داد و چون از نظر شناخت روش امام ما؟ع؟ لازم بود به عرض رساندم تا درباره‏اش فکر کنید و ان‌شاءالله خودتان برداشت داشته باشید و نتیجه‌گیری نمایید.

و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 226 *»

 

مجلس 16

 

 (روز سه‌شنبه 7 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

r فوائد دوران غیبت صغری

r موقعیت وکلاء اربعه

r خودداری از بردن نام امام؟ع؟

r وکیل اول

r نمونه‏ای از توقیعات

r وکیل دوم

r توقیع

r وکیل سوم

r توقیع

r وکیل چهارم

r توقیع

r دیدار امام؟ع؟ در غیبت کبری

r توقیع به شیخ مفید

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 227 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن در دوره غیبت صغری است و این دوره، دوره پر برکتی بوده و از جهات مختلف برای شیعه بسیار مفید. اولاً موقعیت بزرگان دین، واسطگان و قرای ظاهره بین امام و رعیت در این دوره به خوبی روشن شد. خاطرم هست که در همین‌باره بحث‌هایی داشتیم و نسبتاً مطالب لازم را در این مطلب به عرض رسانده‏ام.

همچنین از اموری که در این دوره برای شیعه خیلی مفید بود، انس‌گرفتن با غیبت امام؟ع؟ بود. چون اگر می‏خواست یک‌باره غیبت کبری بعد از وفات حضرت عسکری صلوات الله علیه شروع شود، برای شیعه خیلی مشکل می‏شد، شیعه نمی‏توانست با غیبت انس بگیرد. معنی غیبت را نمی‏توانست بفهمد و غیبت امام را نمی‏توانست تحمل کند. چه بسا موجب انکار می‏شد و موجبات تشکیک فراهم می‏شد. از این جهت در این مدت شیعه توانست معنی غیبت را بداند که غیبت امام؟ع؟ یعنی چه و جهات مختلف دیگر.

یکی از مشکلات دوره غیبت صغری این بود که وکلاء اربعه امام؟ع؟ در نهایت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 228 *»

شدت و خطر بودند و همچنین سایر شیعه هم در نهایت شدت بودند. چون تمام انظار و افکار متوجه وکلاء بود. در هر زمانی، وکیلی آن هم وکیلی که امام؟ع؟ را زیارت می‏کند یا اینکه به طوری با امام؟ع؟ ارتباط پیدا می‏کند، اموال را زیر نظر حضرت و به دستور حضرت تقسیم می‏کند، نامه‌هایی که به او رسیده خدمت امام؟ع؟ تقدیم می‏کند، جواب امام؟ع؟ را به دیگران می‏رساند از نظر موقعیت خیلی در خطر بود. چقدر باید وکیل در کتمان امرش بکوشد که کسی او را نشناسد. کسی او را به این موقعیت به دشمنان معرفی نکند. خیلی در خطر بود، و این بزرگواران با کمال تدبیر از عهده این امر برآمدند و هر یک به نوبه خود در دوره خود تقیّه و تدبیر لازم را رعایت می‏کردند. به طوری که بحمدالله از شرّ اشرار محفوظ ماندند.

می‏دانیم حکام بنی‏العباس در کمین امام بودند و چیزهایی هم شنیده بودند که تقریباً برایشان یقین شد که بالاخره آن مهدی صلوات الله علیه که می‏خواستند او را از میان ببرند، او به اذن خدا و تدبیر خدا محفوظ مانده و موجود است و متولد شده و در حفاظت الهیه به سر می‏برد. اینها کاملاً در کمین بودند که از جریان با خبر شوند، کجا است؟ ارتباطش چطوری است؟ افراد چطور با او ملاقات می‏کنند؟ سخت در کمین بودند. و حتی بعضی از خود کسانی که ادعای وکالت دروغین کردند، به دست بعضی از خود این حکام بنی‏عباس کشته شدند. آن شلمغانی، حسین بن منصور حلاج، اینها به دست خود حکام بنی‏العباس کشته شدند و به درک رفتند. آن وقت اگر اینها می‏فهمیدند که وکیل راستینی برای امام؟ع؟ است که مستقیماً با حضرت در ارتباط است و دیگر بین او و امام واسطه‏ای نیست، اگر به این راز پی می‏بردند، با آن وکلاء راستین امام؟ع؟ چه می‏کردند؟ پس بسیار دشوار بود هم برای خود وکلاء و هم برای سایر شیعیان که باید کاملاً  امر اینها را کتمان داشته باشند و طوری با اینها ملاقات کنند که جاسوس‌ها با خبر نشوند و دستگاه حکومت اطلاع پیدا نکند. خیلی در خطر بودند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 229 *»

یکی از تدابیری که خود امام عصر صلوات الله علیه فرمودند این بود که دستوری به یکی از وکلاء صادر کردند که تا می‏توانید از انتشار نام خاص من خودداری کنید. اسم خاص من محفوظ و مکتوم بماند. اگر خواستید اسم مرا ببرید، اسم‌های عام مرا ببرید مثل قائم، حجت، عالم، بقیةالله و این‌طور عبارات. اسم خاص مرا جایی نبرید کتمان کنید، در همان عبارت توقیع دارد که: اِن دَلَلتُهم علی الاسم اَذاعُوه و اِن عَرَفوا المکانَ دَلُّوا علیه([16]) شما اگر اسم مرا در میان مردم منتشر کنید و آنها را بر اسم خاص من راهنمایی کنید، اذاعوه آن اسم را انتشار می‏دهند، منتشر می‏کنند و به همه مرا به اسم می‏شناسانند و اگر مکان مرا بشناسند، بر مکان راهنمایی می‏کنند. این خطر را امام؟ع؟ اعلام فرمودند و با این برنامه شیعه دانست و فهمید که این رمزی است که اسم امام؟ع؟ را منتشر نکنند.

محمد بن الحسن صلوات الله علیه، اسم محمد که اسم حضرت است این را شایع نسازند، پس سعی می‏کردند در کتمان این اسم به حسب ظاهر کار و از جهت باطن هم شیعیان متوجه شدند که این رمزی است برای حفاظت وکیل‌ها که آنها هم در واقع اسم خاص امامند و مقام و موقعیت آنها را نباید میان مردم منتشر کنند و نباید آنها را به این عنوان به اشخاص معرفی کنند. و هر کس از شیعه که این مطلب را می‏دانست مقام و موقعیت آنها را کتمان می‏کرد و به کسی نمی‏گفت مگر اینکه مطمئن می‏شد که شیعه است و از دوستان و اهل کتمان است، آن وقت او را نزد وکیل خاص می‏برد و یا او را به آن شخص معرفی می‏نمود.

مباحثی در این‌باره هست و آن‏طور که خاطر دارم تقریباً مفصل در این‌باره بحث کرده‏ام و خصوصیات غیبت صغری را در رابطه با آشنایی با مقامات بزرگان دین در عصر غیبت صغری به عرض رسانده‏ام. دیگر وارد این بحث نمی‏شوم و فقط برای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 230 *»

اداء حق این وکلاء اربعه و آشنایی با مقامات ایشان و یاد و تجدید عهدی با آن بزرگواران، اجمالی از حالات ایشان را عرض می‏کنم و بعضی از فرمایشاتی که امام؟ع؟ به وسیله ایشان به شیعه رسانیده‏اند می‏خوانم و بحثمان در مورد امر اولی که امام صادق؟ع؟ از آن برای شیعه مضطرب بودند که ولادت حضرت و انتقال امامت به حضرت بود به پایان می‏رسد و از این مطلب خارج می‏شویم و مطلب بعدی را ان‌شاءالله شروع می‏کنیم.

اولین وکیل و سفیر  و نائب مشهور حضرت که دوران سفارت و وکالت ایشان در زمان معتمد عباسی بود کنیه‏اش ابوعمرو، اسمش عثمان، پدرش سعید بود. گویا حضرت هادی؟ع؟ فرمودند اینکه کنیه‏اش ابوعمرو و اسمش عثمان باشد تناسبی ندارد روی جهاتی فرمودند که این کنیه را تغییر بدهید و او را العَمروی بگویید. و اینکه عَمْروی را عُمَری می‏گویند، غلط مشهور است و صحیح همان عَمْروی است. عثمان بن سعید عمروی اسدی؛ ایشان وکیل حضرت هادی بودند و بعد وکیل حضرت عسکری؟ع؟ شدند. تقریباً پنج سال قبل از ولادت حضرت مهدی صلوات الله علیه وکیل حضرت عسکری بودند و همه شیعه به مقام، جلالت و وثاقت ایشان آگاه بودند.

ایشان را زیّات یا سمّان هم می‏نامند. چون در زمان حضرت هادی؟ع؟ برای اینکه این وکیل خوب ورزیده شود، برای دوره غیبت صغرای امام؟ع؟ و وکالت از طرف مهدی صلوات الله علیه داشته باشد، از هنگامی که وکالت از امام هادی؟ع؟ را به عهده گرفت شدیداً تقیه داشت و امور را کتمان می‏کرد به طوری که خود را ناچار دید به شکل تاجر  روغن در آورد و روغن‌فروشی می‏کرد و نامه‏هایی را که بنا بود از بلدی به بلد دیگر به حضرت برساند، در ظرف روغن قرار می‏داد و به عنوان فروش روغن درب منزل حضرت می‏آورد و نامه‏ها را به امام؟ع؟ به حسب ظاهر می‏رسانید. و با این برنامه ایشان موفقیت و مهارت خودش را در کتمان و تقیه نشان داد و اهلیت و شایستگی خود را برای اینکه در ابتداءِ غیبت صغری وکیل اول امام قائم صلوات الله علیه شود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 231 *»

اظهار کرد. تقیه او خیلی شدید بود. در تقیه خیلی شدید به سر می‏برد، در خود سرّمن‌رأی می‏آمد و زیر نظر دستگاه حکومت با آن شدتی که آنها داشتند با امام؟ع؟ ملاقات می‏کرد و امور شیعه را به عرض می‏رسانید و فرمایشات امام یا نامه‏های حضرت هادی؟ع؟ را برمی‏گرداند و به شیعیان می‏رسانید.

حضرت عسکری صلوات الله علیه درباره او فرمود: العَمروی ثِقَتی فما اَدّیٰ الیک عنّی فعنّی یُؤَدّی و ما قال لک فعنّی یقول فَاسمَع له و اَطِع فاِنّه الثِّقةُ المأمون،([17]) عمروی ثقه و مورد اطمینان من است. آنچه را که از من به تو می‏رساند، از من رسانیده و هر چه را که برای تو بگوید، از من گفته است، پس گوش به سخن او بده و او را اطاعت کن که او ثقه و مورد اطمینان و امین است. این فرمایش امام؟ع؟ به گوش خود عمروی می‏رسد و او برای اظهار شکر خداوند به سجده می‏افتد و در مقابل احمد بن اسحاق که برای او، از امام؟ع؟ این نقل را کرده به گریه می‏افتد و هر کس در آن مجلس بود دید و گریه او را شنید که برای شکر خدا که این‏طور مورد اطمینان امام؟ع؟ بوده است، سجده شکر می‏کند. این فرمایش امام؟ع؟ به گوش شیعه رسید و تمام شیعیان نسبت به مقام ایشان خاضع و خاشع شدند.

در ابتداءِ غیبت صغری بود که ایشان وکیل حضرت مهدی؟ع؟ شدند. بعضی از او پرسیدند: «قد مضی ابومحمد؟» آیا حضرت عسکری فوت شدند؟ در پاسخ فرمود: «قد مضی» آری فوت شدند، «ولکِن قد خَلَّفَ فیکم مَن رَقَبَتُه مثلُ هذه»([18]) از دنیا رحلت فرمودند ولی باقی گذاردند در میان شما کسی را که من خودم دیدم، و گردن او این‌چنین بود. حالا یا اشاره به گردن خود کرده یا با دست نشان داده که گردن امام، یعنی حضرت حجت صلوات‌الله‌علیه به این اندازه بود مثلاً او اکنون جوان است. در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 232 *»

حال حاضر او جوانی است که امام او را در بین شما گذاردند و او امام شما است. و ایشان از کسانی بودند که در غسل‌دادن حضرت عسکری صلوات الله علیه حاضر بودند و خودش متکفل غسل‌دادن و کفن‌کردن امام؟ع؟ در ظاهر بودند و در وقتی که حضرت حجت صلوات الله علیه بر جنازه پدر بزرگوارش نماز خواند، ایشان حاضر بود و دفن امام هم به ظاهر به دست ایشان انجام شد ولی در واقع خود حضرت حجت صلوات الله علیه پدر بزرگوارشان را غسل دادند و کفن کردند و دفن فرمودند.

نامه‏ها و توقیعاتی از امام؟ع؟ به دست ایشان رسیده، چند مورد را می‏خوانم برای اینکه یادآوری آنها لازم است، تا اندازه‏ای موقعیت این وکیل هم مشخص شود. در یکی از آن توقیعات امام؟ع؟ برایشان نوشته‏اند: بسم الله الرحمن الرحیم عافانا اللهُ و ایّاکم من الفِتَنِ و وهَب لنا و لکم رُوحَ الیقین و اَجارَنا و ایّاکم من سُوء المُنقَلَب، خدا ما و شما را از فتنه‏ها عافیت دهد و به ما و شما روح یقین را ببخشاید و ما و شما را از بدی بازگشتن پناه دهد یعنی امورمان به خیر خاتمه یابد. اینها دعاهایی است که امام؟ع؟ فرموده‏اند بعد: اِنّه اُنهِیَ الیّ ارتِـیابُ جماعةٍ منکم فی الدین و ما دَخَلَهم من الشّکِّ و الحیرة فی وُلاةِ اَمرِهم، به من رسیده است شک ورزیدن عده‏ای در دین به آنچه در ایشان از شک داخل شده درباره ولات امرشان و امام به حق، فغَمَّنا ذلک لکم لا لنا، ما افسرده‌خاطر شدیم، اما نه برای خود، بلکه برای شما، و ساءَنا فیکم لا فینا، این مطلب ما را ناراحت کرد ولی نه در مورد خودمان، بلکه در مورد شما، لاَنّ اللهَ معنا زیرا خدا با ما است، فلا فاقةَ بنا الی غیرِه ما به غیر خدا نیازمند نیستیم، و الحقُّ معنا فلن‌یُوحِشَنا مَن قَعَد عنّا، حق با ما است، ما به وحشت نمی‏افتیم از اینکه کسی از ما دور شود، و نحن صنائعُ ربِّنا، ما صنایع و صنعت‌های خدای خود هستیم، و الخلقُ بعدُ صنائعُنا، خلق و سایر مخلوق ساخته‏های ما هستند. ما ساخته خدا و خلق ساخته ما، یعنی ما سبب هستیم در خلقت خلق ولی خلقی دیگر در خلقت ما سبب نیست. خدا ما را به خود ما آفریده ولی سایرین را و همه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 233 *»

خلق را به ما آفریده است. این عبارت همان مطلبی است که بزرگان ما در وصف ائمه هدی؟عهم؟ فرموده‏اند که ایشانند علّت فاعلیه، علت غائیه،  علت مادیه و علت صوریه همه موجودات. این فرمایشات استفاده از خود همین فرمایش است.

از بعضی ملاها راجع به این مسائل سؤال کرده‏اند، یکی از آنها در جواب گفته: اگر بگوییم ائمه؟عهم؟ علت فاعلیه هستند، با مؤثر بودن خدا در وجود و در عالم هستی سازش ندارد. باید به او گفت که مؤثریت خدا، ذات خدا نیست. خدا در مقام فعلش مؤثر است و فعلش این بزرگوارانند. یکی دیگر گفته: ائمه؟عهم؟ را می‏توان علت غائیه گفت ولی علت فاعلیه نمی‏توان گفت. در جوابش باید گفت علت غائیه رتبه‏اش قبل از علت فاعلی است و علت غائی، علت است برای علت فاعلی و پیدایش علت فاعلی. تعجب است که او می‏پذیرد ائمه، علت غائیه باشند که رتبةً مقدم است بر علت فاعلیه ولی نمی‌پذیرد که ائمه علت فاعلیه باشند. در هر صورت ما نگران نیستیم الحق معنا بحمدالله حق با ما است. ما هیچ نگرانی نداریم، هر کس خود را از این معارف قرآنی محروم می‏کند، خود را محروم کرده و هر کس هم تبعیت می‏کند از چنین محرومینی خودش محروم می‏شود ضرری به ما وارد نمی‏شود.

در همان توقیع می‏فرماید: یا هؤلاء ما لکم فی الرَیبِ تَتَرَدَّدُون و فی الحَیرَةِ تَنعَکِسون، ای شک‌کنندگان چه شده شما را که در شک و در سرگردانی به سر می‏برید و از راه حق منحرف می‏شوید، أ و ماسمعتم اللهَ عزوجل یقول یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولی الامرِ منکم، آیا نشنیده‏اید خدای عزوجل این دستور را داده است؟ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، خدا و رسول و صاحبان امر از خودتان را اطاعت کنید، أ و ماعلمتم ما جاءتْ به الآثارُ ممّا یکون و یَحدُثُ فی ائمّتِکم علی الماضینَ و الباقینَ منهم؟عهم؟، آیا در فرمایشات اجداد من نرسیده به شما که چه خواهد شد. اوضاع این امت چه خواهد شد و چه پیش می‏آید بر ائمه شما بر گذشتگان و باقین از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 234 *»

ایشان، أ و مارأیتم کیف جعَل اللهُ لکم مَعاقلَ تَأوونَ الیها و اَعلاماً تَهتَدونَ بها مِن لدُن آدمَ الی اَن ظهَر الماضی؟ع؟، آیا نمی‏بینید خدا چطور قرار داده برای شما معاقل، پناهگاه‌هایی که به آن پناهگاه‌ها پناهنده شوید و اَعلام و نشانه‏های هدایت یافتن را که به آنها از زمان آدم تا زمان امام گذشته یعنی حضرت عسکری؟ع؟ هدایت بیابید، کلَّما غابَ عَلَمٌ بَدا عَلَمٌ و اذا اَفَلَ نجمٌ طلع نجم، هر گاه یک نشانه هدایت غایب می‏شد و از دنیا می‏رفت، نشانه هدایت دیگری جای او می‏نشست و هرگاه ستاره‏ای از این ستارگان غروب می‏کرد، ستاره دیگری ظاهر می‏شد.

 فلمّا قَبَضَه اللهُ الیه ظننتم اَنّ اللهَ اَبطَلَ دینَه و قَطَعَ السّببَ بینَه و بینَ خلقِه، و چون خدا حضرت عسکری؟ع؟ را به سوی خود برد، گمان می‏برید که خدا دین خود را باطل گذارده و سببِ بین خود و خلق را منقطع ساخته، کَلّا خیر، نه، ماکان ذلک و لایکون، این‏طور نبوده و این‏طور نخواهد بود، حتی تَقومَ السّاعةُ و یَظهَرَ امرُ اللهِ و هم کارِهون، تا موقع ظهور ما برسد و امر خدا ظاهر گردد و آنها ناپسند داشته باشند، و اِنّ الماضی؟ع؟ مضیٰ سعیداً فقیداً علی مِنهاج آبائِه؟عهم؟ حَذوَ النَّعلِ بالنَّعل، حضرت عسکری صلوات الله علیه رحلت فرمود سعیداً فقیداً و مطابق روش پدران بزرگوارش قدم به قدم، و فینا وصیّتُه و عِلمُه، وصیت او و علمش نزد ما است، و من هو خَلَفُه و مَن یَسُدُّ مَسَدَّه، و در بین ما هست کسی که جای او نشسته، و لایُنازِعُنا موضعَه الا ظالمٌ آثِم، و کسی با ما در مقام او منازعه ندارد مگر ستمکار و گنهکار، و لایَدَّعیه دونَنا الا جاحد کافر، و هر کس غیر از ما این مقام را ادعاء کند، جحود ورزیده و کافر است، و لولا اَنّ امرَ الله لایُغلَبُ و سِرَّه لایَظهَر و لایُعلَنُ لَظهَرَ لکم مِن حقِّنا ما تَبهر منه عقولُکم و یُزیلُ شکوکَکم، اگر این نبود که امرخدا مغلوب نمی‏شود و سرّ خدا آشکار نمی‏شود، ظاهر می‏کرد برای شما از حق ما آنچه را که عقل‌های شما حیران می‌شد و شک‌های شما را برطرف می‏ساخت، لکنَّه ما شاء الله کان و لکلِّ اَجَلٍ کتاب، لکن آنچه را خدا بخواهد، خواهد شد و برای هر مدتی، کتابی و موقعیتی است که ثبت شده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 235 *»

فاتّقوا اللهَ و سَلِّموا لنا و رُدُّوا الامرَ الینا فعَلَینا الاصدارُ کما کان منّا الایراد، از خدا بترسید و تسلیم امر ما شوید و امر را به سوی ما برگردانید. بر ما است که شما را از سرچشمه سیراب برگردانیم، کما کان منّا الایراد، چنان‌که بردن شما به سرچشمه از ما بود، و لاتُحاوِلُوا کَشفَ ما غُطِّیَ عنکم و لاتَمیلوا عن الیمین و تَعدِلوا الی الیسار، شما کوشش نکنید که آنچه که بر شما پوشیده شده کشف کنید و به دست آورید یعنی در امر غیبت ما، و به طرف راست و چپ تمایل نورزید یعنی از ائمه هدی؟عهم؟ منحرف نشوید که هرگونه انحرافی چه انحراف به راست و چه انحراف به چپ انحراف است و صراط مستقیم، ائمه هدی؟عهم؟ می‏باشند. شیعه باید در این دوره غیبت سعی کند که به راست و چپ حرکت نکند. تمایل پیدا نکند، منحرف نشود از ائمه هدی؟عهم؟، به سراغ کسی دیگر و جای دیگر نرود. راه امام مشخص است، امام امامتش از طرف خدا است. و اجعَلوا قَصدَکم الینا بالمَودَّةِ علی السُّنَّةِ الواضحة فقد نَصَحتُ لکم، قراردهید قصد خود را به‌سوی ما با مودت، ما را بخواهید ولی با سنّت واضحه، روشی که خدا به وسیله سیزده معصوم برای شما واضح ساخته، مطابق آن سنت و روش به طرف ما حرکت کنید. من خیرخواهی کردم برای شما، و اللّهُ شاهدٌ علیّ و علیکم، خدا هم، ناظر بر من و شما است.

و لولا ما عندنا من مَحَبَّةِ صَلاحِکم و رَحمتِکم و الاِشفاقِ علیکم لَکُنّا عن مخاطبتکم فی شُغُلٍ مما قدِ امْتُحِنّا به من مُنازَعةِ الظالمِ العُتُلِّ الضّالِّ اَلمُتابِعِ فی غَیِّه اَلمُضادِّ لِرَبِّه اَلمُدَّعی ما لیس له اَلجاحدِ حقَّ مَنِ افتَرَضَ اللهُ طاعتَه اَلظالمِ الغاصبِ، جان‌های ما قربان تو با این‌همه دردهای دلت ای بزرگوار، ای امام، ای مظلوم. می‏فرماید اگر نبود اینکه ما دوست داریم صلاح شما را و می‏خواهیم رحمت بر شما و مهربانی بر شما را، اگر این امر نبود، ما خودمان بسمان بود گرفتاری به این ستمگرانی که حق ما را گرفته‏اند و در جای ما نشسته‏اند، گرفتاری ما از مظالم ایشان ما را بس بود. اینها ظالمند، اینها سرکشند، اینها در گمراهی خود در حرکتند. اینها با پرورنده خود ضدّیت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 236 *»

دارند. ادعاء دارند آنچه را که برای آنها نیست. انکار کرده‏اند حق کسی را که خدا اطاعتش را واجب فرموده. ظالمند و حق مرا غصب کرده‏اند.([19]) و فی ابنة رسول‌الله؟ص؟ لی اسوةٌ حسنةٌ، من هم اقتداء دارم به دختر رسول‌خدا؟ص؟، و سیَتردّی الجاهلُ رداء عمله و سیَعلَمُ الکافرُ لِمَن عُقبی الدار، جاهل عاقبت کار خود را خواهد دید و به خواری و پستی عملش خوار و پست خواهد شد. و کافر هم خواهد دانست که دار رضای خدا از آن کیست، عَصَمَنا اللهُ و ایّاکم من المَهالکِ و الاَسواءِ و الآفاتِ و العاهاتِ کلِّها برحمتِه، خدا ما و شما را نگهداری کند از مهلکه‏ها، از بدی‌ها، از آفت‌ها و از بلاها همه‏اش به رحمتش، فاِنّه ولیّ ذلک و القادر علی ما یشاء و کان لنا و لکم ولیّاً و حافظاً، خدا این کار را می‏تواند برای ما و شما بکند، خدا ولی و حافظ است. خطاب به دوستان و شیعیان ثابت‌قدم بر امامت و ولایتش می‏باشد، و السّلام علی جمیعِ الاوصیاءِ و الاولیاء و المؤمنین و رحمة الله و برکاته، و درود بر همه اوصیاء و مؤمنان باد و رحمت خدا و برکات او، و صلی الله علی محمد النبی و سلّم تسلیما. ([20]) این مقداری بود از توقیعی که از امام؟ع؟ به عثمان بن سعید عمروی عنایت فرموده بودند.

در این عبارات می‏بینیم امام؟ع؟ چه انتظاری از شیعه و از دوستان خود دارند. انتظار مهم اینکه انحراف برایشان دست ندهد و از صراط مستقیم ولایت این طرف و آن طرف نروند. از صراط مستقیم امامت امام؟ع؟ این طرف و آن طرف نروند. چشم به این طرف و آن طرف ندوزند. گوش به این طرف و آن طرف ندهند. دل به این طرف و آن طرف نبندند. در ولایت و امامت حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه ثابت‌قدم باشند. امر ثبات قدم در این ولایت و امامت بسیار مهم است. ان‌شاءالله

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 237 *»

مواظب باشید، شما که بحمدالله در طریق هستید. خطر برای فرزندان ما است، سعی کنید آنها با غیر ولایت و امامت حجة بن الحسن صلوات الله علیه انس نگیرند، مکتب‌های دیگر را باور نکنند، نپذیرند، قبول نکنند و تسلیم آنها نشوند. در امر ولایت و امامت این بزرگوار ثبات قدم داشته باشند.

در توقیع دیگری به همین عمروی راجع به کسانی که فریب خورده‏اند و انحراف پیدا کرده‏اند می‏فرماید: کیف یَتَساقَطونَ فی الفتنة و یَتَردَّدونَ فی الحَیرةِ و یَأخُذونَ یمیناً و شِمالاً فارَقوا دینَهم ام ارتابوا ام عانَدوا الحقَّ ام جَهِلوا ما جاءت به الروایاتُ الصّادقةُ و الاَخبارُ الصحیحةُ او عَلِمُوا فتَناسَوا. اینها شکوه‏های امام قائم صلوات الله علیه است. چطور اینها در فتنه‏ها فرو افتاده‏اند، چطور اینها در حیرانی و سرگردانی متردد گردیده‏اند. چطور اینها به چپ و راست منحرف شده‏اند. آیا دست از دین خود برداشته‏اند؟ یا در دین خود شک ورزیده‏اند؟ یا می‏خواهند با حق معاندت و دشمنی کنند؟ و یا نادانند نسبت به آنچه که از روایات راست و خبرهای درست از ائمه پیشین؟عهم؟ در امر ولایت و امامت حجت صلوات الله علیه رسیده؟ یا دانسته‏اند ولی فراموش کرده‏اند؟

امان از فراموشی، امان از غفلت، نوع انحراف‌ها از غفلت و فراموشی پیش می‏آید. اگر انسان متذکر باشد امام دارد، حجت دارد، ناظر و شاهد دارد. امام مطلع و شفیق و مهربان دارد. امامی که مهربانی آن بزرگوار، مهربانی خدا است. رحمت او رحمت خدا است. شفقت او، شفقت خدا است. او رعیت خود را فراموش نمی‏کند، از خاطر مبارکش نمی‏برد، شخص مسکین محتاج بیچاره‏ای را که جز امام و عنایت او و انوار او کسی دیگر را ندارد، رها نمی‏سازد و به خودش وانمی‏گذارد.

أ مایعلمون اَنّ الارضَ لاتخلُو من حجّةٍ اِمّا ظاهراً او مَغموراً، آیا نمی‏دانند که زمین خالی نمی‏ماند از حجت، حالا یا ظاهر است یا پنهان؟ اَ وَ لم‏یَعلَموا انتظامَ ائمّتِهِم بعدَ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 238 *»

نَبیِّهم واحداً بعدَ واحدٍ الی اَن افضی الامرُ بامرِ اللهِ عزوجل الی الماضی صلوات الله علیه، آیا نمی‏دانند این منتظم بودن امر امامت بعد از رسول‌خدا؟ص؟ را که یکی پس از دیگری امام بودند تا اینکه امر امامت به ماضی رسید یعنی به امام گذشته، حضرت عسکری صلوات الله علیه رسید، فقامَ مَقامَ آبائِه یَهدی الی الحقِّ و الی صراطٍ مستقیم کان نوراً  ساطعاً و  قمراً زاهراً اختار الله عزوجل  له ما عنده، جای پدرانش نشست، هدایت به حق و طریق مستقیم فرمود. نور درخشان و ماه تابان بود و خداوند برگزید برای او آنچه را که نزدش بود، فمضی علی مِنهاجِ آبائِه حَذوَ النَّعلِ بالنَّعل، مطابق روش پدرانش قدم به قدم در امر امامت سلوک نمود و از دنیا رفت، علی عَهْدٍ عَهِدَه و وصیّةٍ اَوصی بها الی وصی سَتَرَه اللهُ عزوجل باَمرِه الی غایة، در حالی که عهد فرمود عهد خود را و وصیت کرد به آن وصایت و آن امامت به وصی خود، آن وصیی که خدا او را تا مدتی پوشانیده است، و اَخفی مکانَه بمشیّته لِلقَضاءِ السّابق و القَدَرِ النّافذ، و مکان او را مخفی ساخته به مشیت خود برای خاطر قضای پیشین و قدر نفوذ کننده، و فینا مَوضعُه و لنا فَضلُه، در ما است موضع آن امام و برای ما است فضل آن امام، ولو قد اَذِنَ اللهُ عزوجل فی ما قد مَنَعَه و اَزالَ عنه ما قد جری به من حُکمِه لَاَراهم الحقَّ ظاهراً،  اگر خدا اذن می‏فرمود در آنچه که منع کرده آن را و ازاله می‏فرمود آنچه را که حکمش به آن جریان یافته البته خدا حق را به ایشان نشان می‏داد، یعنی حجت صلوات الله علیه را، ظاهر و آشکارا، باَحسَنِ حِلیَةٍ، به بهترین و زیباترین زیبایی‏های امامت. آن بزرگوار بعد از جد بزرگوارش و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین، افضل از همه ائمه؟سهم؟ است. و اَبیَنِ دلالةٍ و اَوضَحِ علامةٍ و لاَبانَ عن نفسِه و قام بحجّتِه، و به واضح‏ترین علامت‌ها و آشکار می‏فرمود خود را و برپا می‏داشت حجت خدا را، ولکنَّ اَقدارَ اللهِ عزوجل لاتُغالَبُ و اِرادَتَه لاتُرَدُّ و توفیقَه لایُسبَقُ، ولی برنامه‏های خدا در این امر غیبت طوری است که به همین‌طور که قرار داده باید به انجام برسد. تقدیرهای او مغلوب نمی‏شود و اراده او

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 239 *»

برگردانده نمی‏گردد و بر توفیق او نمی‏توان پیشی گرفت. فَلیَدَعُوا عنهم اِتِّباعَ الهوی و لیُقیمُوا علی اَصلِهِم الذی کانوا علیه و لایَبْحَثوا عمّا سُتِرَ عنهم فیَأثَموا و لایکشِفوا سِترَ اللهِ عزوجل فیَندَموا،([21]) واگذارند از خود پیروی هوی را و ثابت‌قدم بمانند بر همان اصل و ریشه‏ای که بودند بر آن. یعنی شیعیان و دوستان بر امر امامت و ولایت ثابت بمانند و در مقام تحقیق برنیایند از آنچه خدا از ایشان پوشانیده که گناه می‏کنند و نگشایند و کشف نکنند پرده‏ای را که خدا آویخته که پشیمان خواهند شد.

عثمان بن سعید عمروی از دنیا رحلت فرمود، شیعیان بسیار غمگین گردیدند و این غمی که از فوت عثمان بن سعید در شیعیان پیدا شد، شعاع غم و اندوهی بود که بر دل مبارک امام؟ع؟ واقع شد. متأسّفانه، نه تاریخ ولادت عثمان بن سعید معلوم است و نه تاریخ وفاتش. به دستور امام زمان صلوات الله علیه، فرزند عثمان جانشین او گردید و امام او را در فوت پدرش تعزیت و تسلیت فرمودند به این توقیع: انا لله و انا الیه راجعون تسلیماً لاَمرِه و رضاً بقضائِه عاشَ ابوک سعیداً و مات حمیداً فرَحِمَه اللهُ و اَلْحَقَه باولیائِه و مَوالیه؟عهم؟. شدت حزن امام؟ع؟ در این عبارات معلوم است. یک وکیل عادی معمولی را که امام از دست نمی‏دهند. یک کامل از بزرگان شیعه و صاحبان مقام است. انا لله و انا الیه راجعون تسلیم امر خدا هستیم و راضی به قضاء خدا. پدر شما زندگی کرد در کمال سعادت و رحلت فرمود در کمال ستایش و پسندیدگی. خدا او را بیامرزد و او را به اولیائش و موالیش؟عهم؟ ملحق گرداند. فلم‌یَزَلْ مُجتهِداً فی اَمرِهم، تمام عمر را به کوشش در امر امامان و موالی خود گذراند، ساعیاً فی ما یُقرِّبُه الی الله عزوجل و الیهم، کوشش او در راه اموری بود که او را به خدا و اولیائش نزدیک می‏ساخت، نَضَّرَ اللهُ وَجهَه و اَقالَ عَثرَتَه.([22])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 240 *»

بعد از این دعاء و این توقیع باز هم قلب مبارک امام؟ع؟ آرام نمی‏گیرد و دوباره توقیعی در تسلیت و تعزیت صادر فرموده و موقعیت آن وکیل را بیان می‏فرمایند و در ضمن، موقعیت این وکیل یعنی فرزند او را هم مرقوم می‏فرمایند: اَجزَلَ اللهُ لک الثَّوابَ و اَحسَنَ لک العَزاء خدا ثواب تو را بسیار قرار دهد و صبر تو را نیکو گرداند، رُزِئتَ و رُزِئنا چه امام بزرگواری اول اسم او را ذکر می‏فرمایند خطاب به او می‏کنند، چون داغدیده است، پدری از دست داده که آن پدر بین خلق و بین امام واسطه بوده. امام را ملاقات و زیارت می‏کرده به علاوه وکیل حضرت هادی، حضرت عسکری و حضرت مهدی صلوات الله علیهم بوده و مورد توجه و عنایت سه امام، یک همچنین پدری را از دست داده. امام؟ع؟ چقدر مهربانند. اول او را می‏فرمایند رزئت مصیبت بر تو وارد شده، و رزئنا ما هم مصیبت‌زده شدیم، و اَوحَشَک فِراقُه و اَوحَشَنا فراق و از دست دادن او، تو را به وحشت انداخته، ما را هم به وحشت انداخته است. فسَرَّه اللهُ فی مُنقَلَبِه خدا او را در جایگاهی که قرار گرفته مسرور سازد، کان مِن کمالِ سعادتِه اَن رَزَقَه اللهُ تعالی وَلَداً مِثلَک یَخلُفُه مِن بَعدِه و یقومُ مقامَه بامرِه و یَتَرَحَّمُ علیه.([23]) از کمال سعادت او این بود که خدا او را فرزندی مثل تو روزی کرد، که بعد از او جای او بنشیند و به امر او در مقام او بایستد. یعنی وکیل ما باشد و ترحم کند و بر  پدرش رحمت بفرستد. معلوم است که چه موقعیتی در این عبارت برای وکیل اول و وکیل دوم بیان شده است.

وکیل دوم کنیه مبارکش ابوجعفر، اسم مبارکش محمد بن عثمان بن سعید پسر همان عمروی. مرحوم عمروی حدود پنج سال وکیل حضرت مهدی صلوات الله علیه بود. محمد بن عثمان حدود چهل سال وکیل بود. با چه قدرتی و در آن اوضاع، وکیل مهدی بودن در دوره غیبت صغری با آن‌همه فشارها از طرف دولت و حکومت امر آسانی نیست. چهل سال بتواند مرکز حکومتی حجة بن الحسن صلوات الله علیه را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 241 *»

حفظ و نگهداری کند. تا نباشد صاحب مقام، مسلط، محیط، از عهده‏اش برنمی‏آید. ایشان معاصر با معتمد عباسی و معتضد و مکتفی بوده و همین‏طور ده سال از حکومت مقتدر را ایشان زنده بود. در سال سیصد و پنج از دنیا رحلت فرمود. امام عسکری صلوات الله علیه بر وکالت محمد بن عثمان بن سعید قبل از اینکه از دنیا رحلت بفرمایند، تنصیص فرموده بودند و فرموده بودند که ایشان وکیل مهدی فرزند من خواهد بود و همین‏طور خود عثمان بن سعید مرتب در بین شیعه انتشار می‏داد که طبق دستور امام عسکری صلوات الله علیه و حضرت مهدی صلوات الله علیه ایشان هستند که بعد از من وکیل می‌باشند. حضرت عسکری صلوات الله علیه در زمان حیات خودشان موقعیت ایشان و پدرش را به شیعه ابلاغ فرمود در جمله مشهوری که تمام علماء روایتش را قبول کرده‏اند و مورد اعتماد همه هست که حضرت عسکری صلوات الله علیه فرمود: العَمروی و ابنُه ثِقَتان، عثمان بن سعید و پسرش محمد بن عثمان مورد اطمینان هستند. البته عثمان بن سعید یک پسر دیگری هم به نام احمد داشت. آن پسرش که محمد است وکیل حضرت بوده است. فما اَدَّیا فعنّی یُؤدِّیان و ما قالا فعنّی یقولان فاسمَعْ لهما و اَطِعْهما فاِنَّهما الثِّقَتانِ المأمونان.([24]) هم پدر و هم پسر را حضرت عسکری صلوات الله علیه به این موقعیت معرفی می‏فرمایند. آنچه را آن دو برسانند از من می‏رسانند و آنچه را بگویند از من می‏گویند. پس از آن دو بشنو و آن دو را اطاعت کن که آن دو مورد اطمینان و امین می‏باشند.

خود حضرت مهدی صلوات الله علیه در معرفی مقام ایشان، در توقیعی نوشتند: واما محمد بن عثمان العَمروی رضی الله عنه و عن ابیه من قبل فانّه ثقتی و کتابه کتابی،([25]) و اما محمد بن عثمان عمروی خدا راضی باشد از او و از پدرش که قبل از این بود. او مورد اطمینان من است و نوشته او، نوشته من است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 242 *»

از جمله اموری که امام؟ع؟ در توقیع به این وکیل دوم نوشته‏اند این عبارات است: اما ما سألتَ عنه اَرشَدَک اللهُ و ثَبَّتَک و وَقاک مِن امرِ المنکِرینَ لی مِن اهلِ بیتِنا و بَنی عمِّنا فاعْلَم اَنَّه لیس بینَ اللهِ عزوجل و بینَ احدٍ قَرابةٌ و مَن اَنکَرَنی فلیس منّی و سبیلُه سبیلُ ابنِ نوح، آنچه سؤال کردی از آن _ خدا تو را ارشاد کند و ثابت‌قدم بدارد و تو را حفظ کند _  راجع به کسانی که انکار مرا می‏کنند و از اهل‌بیت خود ما هستند و از عموزادگان من هستند، پس بدان‌که بین خدا و بین کسی قرابت و خویشاوندی نیست (که برای خاطر خویشاوندی با ما هر انحراف و ضلالتی که داشتند، خدا آنها را مؤاخذه نکند و آنها را از ما بداند و شما هم آنها را از ما بدانید. خدا خویشاوندی با کسی ندارد.) هر کس مرا انکار کرد از من نیست و طریق و راه او مثل فرزند نوح است. (چطور نوح پیغمبر بود علی نبینا و آله و علیه السلام، فرزندش که از ملت او خارج شد، دیگر از او نبود.) و اَمّا سبیلُ عمّی جعفر و وُلدِه فسبیلُ اِخوَةِ یوسف، اما راجع به عمویم جعفر و فرزندان او، برنامه او مثل برنامه برادران یوسف است. که بعضی‏ها از این فرمایش استفاده کرده‏اند و گفته‏اند که جعفر توبه کرد و با این عبارت گویا حضرت توبه او را پذیرفته‏اند. مثل برادران یوسف که یوسف هم توبه آنها را پذیرفت و از گناه آنها گذشت. البته درباره جعفر و نوع امامزادگان عبارتی دیده بودم از آقای شریف طباطبائی­ که گویا فرموده‏اند که ما در امر امامزادگان نباید دخالتی داشته باشیم. امامزادگان خودشان می‏دانند و خود ائمه؟عهم؟ روی این جهت شاید لعن این‏طور امامزادگان جایز نباشد. امرشان بستگی دارد به خود ائمه؟عهم؟. و اَمّا اموالُکم فلانَقبَلُها الا لِتَطهُروا، ما اموال شما را قبول نمی‏کنیم مگر برای اینکه شما پاکیزه گردید، فمَن شاء فَلیَصِل و من شاء فَلیَقطَع، هر کس می‏خواهد صله کند و اموال بدهد، هر کس نمی‏خواهد قطع کند، و ما آتانا الله خیرٌ ممّا آتاکم، آنچه خدا به ما داده بهتر است از آنچه که به شما داده، امّا ظُهورُ الفَرَج فاِنّه الی الله، و اما فرج ما چه وقت است؟ با خدا است،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 243 *»

و کَذَبَ الوَقّاتون،([26]) دروغ می‏گویند کسانی که برای امر فرج ما وقت معیّن می‏کنند.

و نیز درباره این وکیل در توقیعی مرقوم فرمودند: هو ثِقَتُنا بما هو علیه، مورد اطمینان ما است کاملاً، و اِنّه عندنا بالمَنزلةِ و المحلِّ اللَّذَینِ یَسُرّانِه، نزد ما مکان و منزلتی دارد و این مقام و منزلت او را مسرور خواهد ساخت، زادَ اللهُ فی احسانه الیه، خدا احسانش را به او اضافه کند، اِنَّه ولیّ قدیرٌ و الحمدلله لاشریکَ له و صلی الله علی رسولِه محمدٍ و آلِه و سلَّم تسلیماً  کثیراً.([27])

آن بزرگوار با یک‌چنین موقعیتی پس از چهل سال خدمت رحلت فرمود و در اواخر بر آن بزرگوار ضعف غالب شده بود و نوع کارها را به حسین بن روح ارجاع می‏داد؛ ابوالقاسم حسین بن روح وکیل سوم، که در ضمن هم این بزرگوار در مقام وکالت و اطمینان معرفی می‏شد و هم از نظر ظاهر برای محمد بن عثمان بن سعید کمک بود. در اثر مریضی و نقاهت و ضعفی که برای آن بزرگوار فراهم شده بود نوع کارها را به ایشان ارجاع می‏داد. و قبور این بزرگوارها در بغداد مشهور است و مورد زیارت شیعیان بوده و دیگران هم از اهل سنت آنها را زیارت می‏کنند. ولی بعضی‏ها توجه ندارند که ایشان در میان شیعیان چه موقعیتی داشته‏اند، همین‌قدر می‏دانند که اینها صاحبان مقام و کرامات هستند و نزد خداوند مقربند، برای آنها نذر می‏کنند و به قبور مطهر ایشان تبرک می‏جویند و بحمدالله در بین مسلمانان مورد توجه هستند.

سفیر بعدی نام مبارکش حسین بن روح است و کنیه مبارکش ابوالقاسم، مشهور به نوبختی است. ایشان در شعبان سال سیصد و بیست و شش از دنیا رحلت فرمودند. ایشان در دوره مقتدر و راضی و حکومت این دو حاکم از بنی‏العباس که تقریباً بیست و یک‌ سال شد از حضرت مهدی صلوات الله علیه وکالت داشت. اموال

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 244 *»

و نامه‏ها را می‏گرفت و به دستور امام صرف می‏کرد و جواب‌ها را به شیعیان می‏رسانید.

از جمله اموری که در زمان ایشان واقع شد، این بود که در سالی تصمیم گرفتند برای حج رفتن ولی از طرف امام؟ع؟ دستور رسید: لاتَخرُجْ هذه السَّنَة. امسال حج نرو. او خیلی مغموم شد، شاید از آن جهت بوده که در حج با آن بزرگوار ملاقات دست می‏داده و حالا که فرمودند امسال حج نیا، خیلی غصه‏اش بود. نه از این جهت که امام فرمودند حج نرو، غصه‏اش بشود که چرا امام چنین می‏فرمایند و یا از آن جهت که حج نرفته است. بلکه احتمال می‏رود که در موسم حضرت را زیارت می‏کرده و حالا محرومیتی از زیارت حضرت برایش فراهم می‏شود، غصه می‏خورد. و از این جهت دوباره اجازه خواست از حضرت و اظهار کرد که این حج من، حج نذر است، و باید در همین سال هم انجام بشود. حالا بعد نذر کرده و دوباره اجازه خواسته چطور بوده، روشن نیست. جواب می‏رسد که اذا کان لابُدَّ فکن فی القافِلةِ الاَخیرة([28]) اگر ناچار هستی برای حج، در آخرین قافله‏ای باش که برای حج حرکت می‏کند. بعد معلوم می‏شود که قافله‏های پیشین تمام مورد تهاجم قرامطه قرار می‏گیرند، اموالشان به غارت می‏رود و عده زیادی کشته می‏شوند، ولی این قافله اخیر که حرکت می‏کند دیگر از شرّ آنها محفوظ و به سلامت می‏رسند. ایشان هم روی همین جهت طبق دستور حضرت با این قافله حرکت می‏کند و از شرّ آنان نجات می‏یابد. می‏شود گفت مدت وکالت ایشان بیست و سه سال بوده چون بیست و یک سال که مستقلاً وکیل بود دو سال هم در دوران وکیل دوم محمد بن عثمان، که به واسطه مریضی و ضعف و نقاهت او عهده‏دار کارها بوده است.

بعد از ایشان وکیل چهارمین است. البته وکلای دیگری بوده‏اند در این دوره غیبت صغری، اما موقعیتشان مانند موقعیت این چهار بزرگوار نبود و مقاماتشان هم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 245 *»

ظاهراً مانند مقامات ایشان نبوده. از این جهت این چهار بزرگوار اختصاص پیدا کرده‏اند به این فضیلت و به این موقعیت و به نوّاب اربعه مشهورند.

وکیل چهارم کنیه مبارکش ابوالحسن، اسم مبارکش علی بن محمد، مشهور به سَمَری یا سیمُری یا سیمَری هر سه گفته شده است. با صاد هم یادداشت شده. ایشان در سال سیصد و بیست و نه هجری از دنیا رحلت فرمود. وکالتی که به ایشان رسید به وصایت حسین بن روح بود. به او دستور داده شد و او فرمود من مأمورم به امر امام؟ع؟ که ابلاغ کنم ایشان وکیل امام؟ع؟ است.

در اواخر عمر ایشان بود که این توقیع مبارک صادر شد و این توقیع شهرت دارد و مورد توجه تمام علماء است که فرمود: اَمّا الحوادثُ الواقعةُ فَارجِعوا فیها الی رُواةِ حدیثنِا فاِنَّهم حُجَّتی علیکم و اَنَا حجّةُ الله.([29]) توقیعی که در آن این عبارت است در اواخر عمر این وکیل چهارمین بود که گویا تشرّف پیدا می‏کند خدمت امام؟ع؟ یا صدای مبارک حضرت را شنیده. طرز ملاقات و معاشرت و ارتباط این وکلاء با امام؟ع؟ هم روشن نیست. ذکر شده که در مدینةالسلام، از امام؟ع؟ سؤال می‏کند که امر وکالت بعد از من چه می‏شود؟ حضرت می‏فرمایند:  لِلهِ امرٌ هو بالغُه([30]) برای خدا است امری که به انجام خواهد رسید.

بعد امام؟ع؟ نامه‏ای می‏فرستند برای او که در آن نامه این عبارت است. شاید آخرین نامه‏ای بوده که به این وکیل رسیده و یا آخرین نامه‏ای است که شیعه از امام؟ع؟ دریافت داشت. ولی توقیعی که برای شیخ مفید نوشته شده بعد از این وکلاء بود و در ابتداءِ غیبت کبری است. می‏شود گفت آن توقیع آخرین توقیع بوده ولی آخرین نامه‏ای که به عنوان عمومی و مربوط به جمیع شیعه از طرف امام؟ع؟ صادر شد این بوده است: بسم الله الرحمن الرحیم یا علی بن محمدٍ السَّمُری اَعْظَمَ اللهُ اجرَ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 246 *»

اخوانِک فیک فاِنّک مَیِّتٌ ما بینَک و بینَ سِتَّةِ ایّامٍ فَاجْمَع اَمرَک و لاتُوصِ الی احدٍ فیَقومَ مقامَک بعدَ وفاتِک، ای علی بن محمد خداوند بزرگ گرداند جزاء و اجر برادرانت را درباره تو و مصیبتی که بر آنها وارد می‏شود به رفتن تو. تو خواهی مرد بین امروزت تا شش روز دیگر. کارهایت را جمع‏آوری کن و دیگر وصیت نکن به کسی که بعد از وفات تو به جای تو بنشیند، فقد وَقَعَتِ الغَیبَةُ التّامَّة، غیبت تامه واقع شد، فلا ظهورَ الا بعدَ اَن‌یَأذَنَ اللهُ تعالی ذِکرُه، دیگر ظهوری نخواهد بود مگر بعد از آنکه خداوند اجازه فرماید، و ذلک بعدَ طولِ الاَمَدِ و قَسوَةِ القلوبِ و امتِلاءِ الارضِ جَوراً، و این ظهور نخواهد بود مگر بعد از مدت طولانی و بعد از آنکه دل‌ها سنگ و سخت شود و دل‌ها را قساوت گیرد و زمین از ستم و جور پر گردد، و سیَأتی من شیعتی مَن یَدَّعی المشاهَدةَ اَلا فمَنِ ادّعی المشاهَدةَ قبلَ خروجِ السُّفیانی و الصَّیحةِ فهو کذّابٌ مُفترٍ، زود است که بیایند از شیعیان من کسی که مدعی شود مشاهده و دیدن مرا، آگاه باشید هر کس ادعاء کرد مشاهده و دیدن مرا قبل از خروج سفیانی و قبل از صیحه آسمانی او دروغگو است و افترا بسته است. و لاحولَ و لاقوَّة الا بالله العلیّ العظیم.([31])

این نامه تا اینجا تمام می‏شود و این نامه خودش مسأله‌‏ای می‏شود که با وجود این فرمایش حضرت باز هم در غیبت کبری، عده‏ای حضرت را زیارت کرده‏اند پس این دو چطور با هم جمع می‏شود. بعضی‏ها گفته‏اند که هر کس امام را مشاهده می‏کند کتمان می‏کند و مراد امام؟ع؟ این است که هر کس آمد و گفت من امام را دیده‏ام و خواست از این ادعای خود نتیجه خلافی بگیرد، او را تکذیب کنید. البته عبارتی هم هست که این‏طور به خاطرم می‏آید که حضرت را دیگر از ابتداءِ غیبت کبری کسی نخواهد دید، مگر آنکه همه او را ببینند.

آنچه که من استفاده می‏کنم این است که در غیبت کبری کسی خود امام را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 247 *»

مشاهده نخواهد کرد که حضرت را بشناسد و هر کس هم که خیال کرده امام را زیارت کرده و مشاهده نموده خود امام را مشاهده نکرده است. بلکه اسمی از اسماء امام، یعنی بزرگی از بزرگان مثل نقباء و یا نجباء را زیارت کرده و او حتی اگر  بگوید من مهدی هستم، درست می‏گوید چون اسم امام است. اسم خاص امام است. حتی اگر بگوید من محمد بن الحسن هستم، درست است. چون اسم خاص امام است. و از همین جهت است که نقباء و نجباء در غیبت کبری غائبند از انظار. پس اگر اینهایی که دیده‏اند یا می‏بینند، آنهایی که راست گفته‏اند و راست می‏گویند، و مسلّم است که به دیدار امام؟ع؟ مشرف شده‏اند و شناخته‏اند، نقیبی و یا نجیبی را مشاهده کرده‏اند و خود امام را ندیده‏اند، تا با این عبارات درست درآید، ظاهراً این است که خود امام را زیارت نکرده‏اند. بلکه بزرگی از بزرگان شیعه، یعنی نقباء و یا نجباء را زیارت کرده‏اند که اگر مشکلات علمی بوده، به برکت آنها حل شده و اگر مشکلات دنیایی بوده به برکت آنها برطرف شده است. البته امام؟ع؟ دستور می‏فرمایند به آن بزرگ که برو و به داد فلانی برس، کار فلانی را انجام بده. و آنها ممکن است بگویند که ما همان امامی هستیم که او را صدا زدی، همان امامی هستیم که او را خواندی، همان محمد بن الحسن که طالب او بودی، همان مهدی که مشتاق زیارتش بودی. از این قبیل عبارات بفرمایند و همه‏اش درست است زیرا آن بزرگواران اسم امام و ظهور امام و نائب امام می‏باشند و دروغ نگفته‏اند. البته این احتمال است، با توجه به آن عبارت حضرت که آن بزرگوار را دیگر کسی نخواهد دید مگر آنکه همه مردم او را ببینند.

عرض کردم مرحوم سمری در سال سیصد و بیست و نه هجری از دنیا رحلت فرمود و دوره وکالت او بسیار سخت و مشکل بود و بر جمیع شیعه سخت گذشت. نتیجه‏ای که تا به اینجا می‏گیریم این است که مدت غیبت صغری را اگر بعد از ولادت حضرت مهدی صلوات الله علیه حساب کنیم تا ابتداءِ غیبت کبری حدود هفتاد و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 248 *»

چهار سال و نیم می‏شود. اما اگر از وفات حضرت عسکری صلوات الله علیه حساب کنیم هفتاد سال حدوداً غیبت صغری به طول انجامید و غیبت کبری شروع شد.

توقیعی هم در ابتداءِ غیبت کبری از امام؟ع؟ برای شیخ مفید رحمة اللّه علیه صادر شد و در آن توقیع عبارتی است که چون این مقدار دانستنش لازم است، عرض می‏کنم. ولو اَنَّ اَشیاعَنا وفَّقَهم الله لِطاعتِه علی اجتماعِ القلوب فی الوفاءِ بالعَهدِ القدیم لَماتَأخَّرَ عنهم الیُمنُ بـلِقائِنا. خیلی مطلب مهمی است. می‏فرماید اگر دوستان ما، شیعیان ما خدا توفیق دهد ایشان را برای طاعتش، در وفای به عهد قدیم که عهد امامت و ولایت باشد، اگر همه ثابت‌قدم بودند و دل‌های آنها مجتمع بود، یُمن و میمنت لقاء ما از آنها تأخیر نمی‏افتاد. ما را دیدار می‏کردند و لقاء ما برایشان فراهم می‏شد، و لَتَعجَّلتْ لهم السَّعادةُ بمُشاهَدَتِنا علی حقِّ المعرفةِ و صدقِها منهم بنا، برای آنها سعادت به مشاهده ما بر حق معرفت و صدق این معرفت از ایشان نسبت به ما زود فراهم می‏شد. اگر راستی درباره حق معرفت کمک می‏کردند ما را، و در معرفتشان به ما صادق بودند، سعادتمندی شتاب می‏کرد و برای ایشان زود فراهم می‏شد. فما یَحبِسُنا عنهم الا ما یَتَّصِلُ بنا ممّا نَکرَهُه و لانُؤثِرُه منهم، حبس نکرده ما را از ایشان مگر آنچه که می‏رسد به ما از آنچه که ناپسند داریم و نمی‏پسندیم از ایشان و دوست نمی‏داریم که این کارها را انجام بدهند. این امور باعث می‏شود که ما حبس شویم از ایشان که ما را نبینند. و اللهُ المُستعانُ و هو حسبُنا و نِعمَ الوکیل،([32]) و خدا است که از او باید کمک خواست و او بس است ما را و نیکو  وکیلی است.

و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 249 *»

 

مجلس 17

 

 (روز چهارشنبه 8 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

r اجمالی از حدیث سَدیر صیرفی

r معنای غیبت امام؟ع؟

r غیبت عیسی؟ع؟

r بطلان نظریه مهدویت نوعیه

r معنای غیبت صغری و کبری

r معنای انتقال امامت

r ثمره وجود امامان گذشته؟عهم؟

r عنایات چهارده معصوم؟عهم؟

r رفع عنایات ایشان؟عهم؟ از خلق

r یکی از ایشان؟عهم؟ هم خلق را کفایت می‏کند

r نیاز خلق به علت‌های چهارگانه

r علت‌های چهارگانه خلق ایشانند؟عهم؟

r تفاوت نیازمندی‌های خلق به ایشان؟عهم؟

r یکسان بودن ایشان؟عهم؟ در علم و فرض طاعت

r برتری داشتن ایشان؟عهم؟ بر یکدیگر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 250 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد متن سخن در این مباحث، حدیث حضرت صادق؟ع؟ بود که سَدیر صیرفی می‌گوید من و مفضل بن عمر و ابوبصیر و ابان بن تغلب بر حضرت صادق؟ع؟ وارد شدیم و حالت آن بزرگوار را دگرگون یافتیم. مضطرب و گریان بود. آن حدیث را قبلاً خواندیم. بعد که از حضرت علت گریه و نگرانی و اضطراب را سؤال کردند، حضرت فرمودند در کتاب جفر، حالات قائم آل‏محمد؟عهم؟ و امور مربوط به او و شیعیان و دوستانشان را در دوران امامت آن حضرت مطالعه می‏کردم و این گریه و ناله‏ها برای این امور است. در آن حدیث بود که حضرت فرمودند: من در جفر تأمل و مطالعه کردم راجع به حضرت قائم صلوات الله علیه؛ تَأَمَّلتُ فیه مَولِدَ قائمِنا و غَیبَتَه و اِبطاءَه و طولَ عمرِه و بَلوَی المؤمنین فی ذلک الزمان و تولُّدَ الشُّکوکِ فی قلوبِهم من طولِ غَیبَتِه و ارتِدادَ اَکثَرِهم عن دینهم و خَلعَهم رِبقةَ الاسلامِ مِن اَعناقِهم، این امور را حضرت ذکر فرمودند و گفتند: فاَخَذتْنی الرِّقَّةُ واستَولَتْ عَلیّ ‏الاَحزان،([33]) این امور را در آن کتاب جفر مطالعه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 251 *»

کردم، ولادت مهدی صلوات الله علیه، غیبت او و طول‌کشیدن غیبت و همچنین طول عمر او و ابتلاء و آزمایش مؤمنان در آن دوران غیبت و پیداشدن شک‌ها در دل‌های ایشان از طول غیبت و مرتدشدن بیشتر ایشان از دینشان و باز کردن ربقه اسلام از گردن‌هایشان، اینها اموری بود که مرا به گریه انداخته و این‏طور غم‌ها و غصه‌ها را بر دل من وارد ساخته است. سدیر حکایت می‏کند و ذکر می‏کند حال حضرت را که چطور غم‌ها و غصه‏ها رخساره حضرت را فرا گرفته بود و صورت مبارکشان فرسوده شده بود و اشک می‏ریختند و گریه می‏کردند و ناله می‏فرمودند. این امور بود که حضرت را مضطرب کرده بود. ما تا کنون درباره امر اول که ولادت یافتن حضرت باشد بحث کردیم.

امر دیگری که در این فرمایش می‏فرماید که اضطراب حضرت را فراهم کرده، غیبت امام؟ع؟ است. معلوم می‏شود مسأله‌ غیبت یک مطلب خیلی مهمی است. پنهان شدن عادی نیست به این معنا که حضرت در خانه‏ای پنهان شوند و در شهری مخفی گردند. از این جهت خود غیبت مطلبی است که باید در آن فکر شود، که مراد از غیبت چیست؟ و اینکه این غیبت اختصاص داده شده به مهدی صلوات الله علیه چیست؟ و الا ائمه دیگر هم؟عهم؟ گاه‌گاهی برایشان آن پنهان‌شدن‌ها بوده است. حضرت کاظم؟ع؟ چندین سال در زندان‌ها مخفی بودند که هر کس هر کس نمی‏توانست خدمت حضرت برسد. اگر شیعیان می‏توانستند در زندان‌ها خدمت حضرت شرفیاب شوند با چه مشکلاتی روبه‌رو می‏شدند. همین‏طور حضرت هادی و حضرت عسکری؟عهما؟ در سرّمن‌رأی، در چه مشکلاتی به سر می‏بردند که باز هر کس هر کس از شیعه نمی‏توانست خدمت ایشان برسد. پس معلوم می‏شود مراد از غیبت این نیست که حضرت در خانه‏ای، در صندوقخانه‏ای، در شهری، در بلدی، در قریه‏ای، در کوهی، در بیابانی مخفی شوند و کسی ایشان را نبیند. غیبت به این معنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 252 *»

نیست. معنای خاصی دارد که باید معنی غیبت را فهمید. و چون طرز و طورش طوری است که موجبات تشکیک ضعیفان را فراهم می‏کند و مؤمنین قوی و صاحب یقین به یک‌چنین غیبتی اعتراف می‏کنند و غیبت را قبول می‏کنند، از این جهت امام؟ع؟  مضطربند و گریه می‏کنند و خود غیبت را یکی از اموری می‏شمارند که باعث آن گریه‏ها و ناراحتی‏های حضرت گردیده است.

شیعه چرا باید در یقین ضعیف باشد. شیعه چرا باید در معرفت ضعیف باشد که نتواند غیبت را آن‌طوری که هست تصدیق کند و آن‌طوری که هست غیبت را بشناسد و اعتراف کند. چرا باید این قدر ضعیف باشد؟ یا این ضعف یقین و ضعف معرفت از ناحیه خود آنها است، خود شیعیان کوتاهی می‏کنند و یقین و معرفتشان ضعیف می‏ماند، البته جای گریه هم دارد و امام؟ع؟ مضطرب می‏شوند و برای خاطر آنها گریه می‏کنند. و یا اینکه کسانی هستند که راه معرفت و تحصیل یقین را بر آنها سدّ می‏کنند و نمی‏گذارند برای این شیعیان یقین قوی حاصل شود. نمی‏گذارند معرفت درست و صحیح فراهم شود. وجود یک‌چنین کسانی که راه معرفت و یقین را سدّ می‏کنند، یکی از اموری است که امام؟ع؟  را مضطرب می‏کند و از وجود این راهزنانِ راه شیعیان اظهار نگرانی و اضطراب می‏فرمایند.

در همین حدیث، حضرت فرمودند که اما مولد قائم ما صلوات الله علیه، نمونه‏اش را خدا در قرآن ذکر فرموده و همه امت‌ها و ادیان نامی جهان، یهود و نصاری و مسلمانان قبول دارند و نمونه‏اش را دیده‏اند که مولد موسی بن عمران علی نبینا و آله و علیه السلام باشد که با آن‌همه فشارها و شدت‌ها که فرعون قرار داده بود برای آنکه موسایی متولد نشود و قبل از تولد کشته شود یا موقع تولد کشته شود با آن‌همه حراست‌ها و حفاظت‌ها و شدت‌ها موسی متولد شد و در خانه خود فرعون، خدا حفاظتش کرد و بعد هم در دامن خود فرعون پرورش یافت. این نمونه‏ای است که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 253 *»

امام؟ع؟ ذکر فرموده‏اند برای مولد قائم صلوات الله علیه که در مرکز سلطنت و حکومتی بنی‏العباس با آن‌همه شدت و حراست و پیگیری که داشتند برای نابودکردن مهدی آل‏محمد؟عهم؟، خداوند این وجود مبارک را در دوران حمل و در موقع ولادت و بعد از ولادت حفاظت فرمود و تا سنین جوانی، امام؟ع؟ را گاه‌گاهی دوست و دشمن مشاهده کردند و اطمینان قطعی برای دوست و دشمن حاصل شد که مهدی صلوات الله علیه تولد یافت. و وجود مهدی و بقاء مهدی یقینی شد که دیگر جای شک و شبهه باقی نگذارد و بحث در این مسأله‌ به اندازه‏ای که تجدید عهد شده باشد و به اندازه اقتضاء مجلس و وقت کفایت است.

مطلب بعدی که عرض کردم امام؟ع؟ از مشکلات امر مهدی صلوات الله علیه شماره می‏فرمایند مسأله‌ غیبت است. در توضیح غیبت، خود امام؟ع؟ می‏فرمایند خدا نمونه‏اش را در امت‌های پیشین قرار داده و در رسولی از رسولانش غیبت را نمایانیده است. به چه منظور؟ برای چه کسی؟ این نمونه‏هایی که امام؟ع؟ ذکر می‏فرمایند برای چه کسی است؟ برای دوستان، برای شیعیان که آن نمونه‏ها را بررسی کنند و به ایمان، اعتقاد و اعترافی که به آن نمونه‏ها دارند، به این مسأله‌ هم اعتقاد پیدا کنند و یقین حاصل کنند. نه اینکه مقصود از این نمونه‏ها، امت‌ها و اهل ادیان دیگری باشند که حتی خود اسلام را نپذیرفته‏اند. یا کسانی از مسلمین باشند که راه را درست نیامده‏اند و منحرف شده‏اند از قبیل سنی‏ها یا فرقه‏هایی که مسمای به شیعه هستند ولی مذاهب دیگری انتخاب کرده‏اند و همه ائمه اثنا‌عشر صلوات الله علیهم اجمعین را قبول نکرده‏اند. مقصود هیچ‌یک از آنها نیستند، این بیان و ذکر این نمونه‏ها همه برای روشن کردن شیعه اثناعشری است و بصیر ساختن و واقف و آگاه ساختن شیعه اثناعشری است. نه یهود و نصاری و نه سنی‏ها و نه سایر مذاهب از فِرَقی که نامیده شده‏اند به شیعه. بلکه فقط شیعه اثناعشری در نظر است که آنها بصیر شوند، آنها معتقد گردند،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 254 *»

آنها مسأله‌ را بیابند و به حقیقت مطلب واقف شوند. عمده نظر آنها هستند.

امام؟ع؟ در همین حدیث سدیر صیرفی راجع به نمونه غیبت، غیبت حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام  را می‏فرماید که خدا به عنوان نمونه برای غیبت مهدی صلوات الله علیه برای آن بزرگوار هم غیبتی قرار داد که از این بیان امام؟ع؟ ان‌شاءالله ما متوجه می‌شویم و معنی غیبت را هم تا اندازه‏ای می‏فهمیم و ان‌شاءالله بعدها هم توضیح خواهم داد. در همین حدیث می‏فرمایند که سه امر در مهدی صلوات الله علیه وجود دارد که در امت‌ها و انبیاء و رسل پیشین بوده است. مولدش، نمونه‏اش مولد موسی و اما غیبتش، غیبت عیسی. و اما غَیبةُ عیسی؟ع؟، غیبت عیسی را این‏طور توضیح می‏فرمایند. فاِنّ الیَهودَ و النّصاری اِتَّفَقتْ علی اَنّه قُتِلَ، به یهود که مراجعه می‏کنیم، می‏بینیم یهودی‌ها می‏گویند آن کسی که ادعاء کرد و گفت من نبی هستم به نام عیسی و ما با او دشمنی کردیم، نبوتش را نپذیرفتیم، نعوذبالله او را کاذب دانستیم تا بالاخره او را کشتیم. یهود این‏طور می‏گویند، بالاخره ما آن مدعی را کشتیم. به نصاری که رجوع می‏کنیم می‏بینیم می‏گویند: عیسی از طرف خدا مبعوث به نبوت بود، دعوت کرد و دشمنان او از یهود که اعتقاد به او پیدا نکردند و او را قبول نکردند و تسلیم او نشدند او را کشتند. به دار آویختند و صلیب را می‏بینیم احترام می‏کنند و در گردن‌ها آویزان می‏کنند و در بالای خانه‏هایشان نصب می‏کنند و در بالای کلیساها نصب می‏کنند و نوع علامت‏هایشان را سعی می‏کنند بر شکل همین صلیب باشد. می‏گویند عیسی را کشتند و بعد از کشته شدن زنده شد.

 فکَذَّبَهم الله عزوجل بقوله «و ماقَتَلُوه و ماصَلَبُوه ولکِنْ شُبِّهَ لهم»، خدا تکذیب می‏کند همه آنها را، یهودی‌ها و نصاری را و می‏فرماید که نه او را کشتند و نه به دار آویختند ولکن امر بر آنها مشتبه شده است. حق مطلب را نمی‏دانند. واقعش این است که او کشته نشد. به دار آویخته نشد، او زنده است و در نزد پرورنده خود روزی می‏خورد. عیسی زنده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 255 *»

چه کسانی معتقدند به کشته‌نشدن و زنده‌بودن و غائب‌شدن حضرت عیسی؟ معلوم است مسلمانان. اکنون در این بحث مسلمانانی هم که در بین راه منحرف شده‏اند مثل سنی‏ها و سایر مذاهبی که خود را به شیعه چسبانده‏اند و به نام شیعه مشهورند، هیچ مورد نظر نیستند، فقط شیعه اثناعشری مورد نظر است که باید دقت کند و برای فهم و درک و باور کردن غیبت مهدی صلوات الله علیه، نمونه‏اش را غیبت عیسی بداند و از این راه بیابد که غیبت می‏شود به این معنی برای حجت خدا واقع شود و خدا برای او چنین غیبتی قرار دهد. همان‏طور که معتقدیم درباره عیسی که غائب شد تا از شر دشمنانش محفوظ بماند. این را که می‏دانیم، خدا او را به آسمان بالا برد. چطور به آسمان بالا برد؟ چطور برای او غیبت فراهم شد؟ هر طوری که شده، به این امر معتقدیم. هیچ مسلمان، هیچ شیعه‏ای نیست که این امر را انکار کند. پس وقتی که نمونه را خدا نشان داده، غیبت مهدی صلوات الله علیه یک مسأله‌‏ای می‏شود که نمونه‏اش را اسلام عرضه داشته و مسلمانان پذیرفته‏اند و همه قبول دارند. حالا راه نمی‏برند به چه کیفیتی است، مهم نیست. ولی هست. اگر هم خدا خواست، یک‌وقتی روشن ساخت کیفیتش را، باید شکر کنند خدا را و قدردانی کنند.

فرمود:  کذلک غیبةُ القائم؟ع؟ غیبت قائم هم همین‏طور است. فاِنَّ الامّةَ ستُنکِرُها لِطُولِها پس همانا امت غیبت او را به واسطه طولانی شدن آن انکار می‏کنند، فمِن قائلٍ بغیرِ هدی باَنَّه لم‌یولَد، عده‏ای پیدا می‏شوند و بدون هیچ دلیل و برهانی می‏گویند قائم متولد نشده است. و قائلٍ یقول اَنّه وُلِد و مات، عده‏ای هم می‏گویند نه، متولد شده، ولادت یافته ولی مرده است و فوت شده است. و قائلٍ یَکفُرُ بقولِه انّ حادی عَشَرِنا کان عقیماً، عده‏ای دیگر کفر می‏ورزند و می‏گویند امام یازدهمین از ما عقیم بود و خدا برای او فرزندی قرار نداد. او فرزند ندارد. و کسی که چنین بگوید و معتقد شود با این سخنش کافر می‏شود. و قائلٍ یَمرُقُ بقولِه اَنّه یَتَعدّی الی ثالث‏عَشَر فصاعداً،  گوینده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 256 *»

دیگری که از دین خارج می‏شود کسی است که می‏گوید امام سیزده‏ تا هم می‏شود، چهارده‏ تا هم می‏شود، پانزده ‏تا هم می‏شود. این هم کافر و خارج از دین و مذهب تشیع است. و قائلٍ یَعصی اللهَ عزوجل بقولِه انّ روحَ القائم؟ع؟ یَنطِقُ فی هَیکَلِ غیرِه،([34]) عده‏ای دیگر طور دیگری عاصی می‏شوند و طور دیگری اعتقاد می‏ورزند و می‏گویند: روح قائم صلوات الله علیه در هیکل و بدن‌های دیگری غیر از خود او به نطق در می‏آید. من احتمال می‏دهم که نظر مبارک امام؟ع؟ در این عبارت عده‏ای باشند که به مهدویت نوعیه قائل می‏شوند و می‏گویند: روح قائمیت و مهدویت یک روحی است که هر پیکره‏ای قابل شد برای اینکه آن روح به آن پیکره تعلق بگیرد، او مهدی زمانش می‏شود. عده‏ای به این قول قائلند از جمله آنها محی‏الدین است که قائل به این قول است. یعنی ولایت خاتمیه و مهدویت و قائمیت را می‏گوید حق و درست است. یکی از قائم‌ها و مهدی‏ها قائم آل‏محمد؟عهم؟ و مهدی آل‏محمد؟عهم؟ است. و این مطلب را قبول دارد ولی در طریقه خود که طریقه عرفان است، بحثش درباره ولایت که می‏رسد، این مطلب را عنوان می‏کند که مهدویت و قائمیت یک امر نوعی است. هر هیکل و هر بدنی که قابل شد و قابلیت برایش فراهم شد آن روح به او تعلق می‏گیرد و مهدویت از آن بدن و زبان به سخن در می‏آید و به قول او مهدی زمان خودش می‏شود. قائم زمان خودش می‏شود. این فرمایش امام؟ع؟ را من احتمال می‏دهم که اشاره باشد به یک‌چنین مذهب باطلی که خدا لعنت کند آنهایی را که قائل به این مذاهب باطله هستند.

تا به اینجا عبارت امام؟ع؟ در مورد امر غیبت و ذکر نمونه که حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام باشد تمام می‏شود. غیبت که در اینجا می‏فرمایند می‏بینیم مطلق است. کدام غیبت؟ پس معلوم می‏شود غیبت کبری و غیبت صغری هر دو از جهت غیبت و معنای غیبت یکسان است. غیبت که می‏گویند هر معنایی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 257 *»

داشته باشد چه غیبت کبری و چه غیبت صغری به همان معنا است. نباید در دوره غیبت صغری، غیبت را به یک معنی گرفت و در غیبت کبری به معنای دیگر. نه، در غیبت صغری و در غیبت کبری، غیبت که می‏گویند یک معنی دارد. البته فرق با هم دارد، در غیبت صغری در آن مدت بعضی‏ها امام؟ع؟ را دیدار و مشاهده می‏کردند. در غیبت کبری مشاهده نمی‏کنند یا اگر مشاهده کنند نمی‏شناسند. و امثال اینها اموری است که در مورد فرق بین صغری و کبری بودن غیبت ذکر شده است. ولی ما از نظر خود غیبت، فرق نمی‏گذاریم، غیبت، غیبت است. در زمان غیبت صغری هم غیبت امام به همان معنا است که در غیبت کبری است. یعنی وقتی امام پنهان بودند در غیبت صغری و کسی ایشان را نمی‏دید، در غیبت کبری هم که کسی ایشان را نمی‏بیند به همان‌طور نمی‏بیند. نه اینکه در غیبت صغری توی یک خانه‏ای پنهان می‏شدند مثلاً در صندوقخانه و در غیبت کبری طور دیگری غایب شوند. پس این تذکر لازم است و این مسأله مبحث اصلی و عمده ما است که در نظر داریم به طور تفصیل درباره آن بحث کنیم ان‌شاءالله و نشان دهیم که یکی از امتیازات این مکتب شناخت کیفیت غیبت امام؟ع؟ است.

مسأله‌ مهم دیگری که در این مباحث لازم است به آن توجه داشته باشیم انتقال امامت است از امامی که رحلت می‏کند به امام حیّ یعنی امامی که از دنیا رحلت می‏فرماید اسرار امامت را به امام بعدی ودیعه می‏دهد و از دنیا رحلت می‏کند و امامت به امام بعد از او انتقال می‏یابد. خود همین مسأله‌‏ای است که باید تا اندازه‏ای روشن شود.

اولاً یک مسأله‌ این است که با وجود امامی که الآن حیّ است و امام زمان و عصر نامیده می‏شود (در هر زمانی از زمان‌های ائمه؟عهم؟) و او است محل نظر و محل عنایت خداوند و وسیله خلقت و سایر فیوضات، پس امامانی که گذشته‏اند، موقعیتشان چه می‏شود؟ اگر الآن ما نیازمند به حجة بن الحسن صلوات الله علیه هستیم، پس آیا به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 258 *»

ائمه گذشته الآن دیگر احتیاجی نیست. آیا نیازمند به آنها نیستیم؟ حقیقت مسأله چیست؟ خود این مطلب نکته‏ای است که باید متذکر باشیم.

ما به طور کلی با توجه به فرمایشات بزرگانمان این‏طور اعتقاد داریم. نه تنها اعتقاد تقلیدی بلکه بحمدالله اعتقاد تحقیقی.چرا که ما در جمیع مسائل دین، چه اصول دین چه فروع دین ان‌شاءالله مقلّد محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستیم. تقلید ایشان را داریم. آل‏محمد؟عهم؟ عنایت و لطف فرموده‏اند و بعضی از مطالب و حقایق را که تا اندازه‏ای برای ما لازم بوده و حتی فوق لزوم ما به قلم و بیان بزرگان ما جاری ساخته‏اند که فقط تسلیم و پذیرش نباشد، تحقیق هم باشد و بفهمیم. پس علاوه بر اینکه بحمدالله پذیرش داریم، تسلیم هستیم و تصدیق ایشان را داریم، برای ما تحقیق هم فرموده‏اند و حقایق دین را هم بیان کرده‏اند که علاوه بر پذیرش، رشد عقلی، رشد شخصیت انسانی که همان فکر و شعور و ادراکات است هم برای ما فراهم شود و این جهات هم در ما ترقی کند و این خودش لطفی است اضافه و علاوه که فرموده‏اند، فضلی است و الا از ایشان طلبکار که نبودیم. همین اندازه دین برایمان آوردند و ما بحمدالله به عنایت و توفیق خودشان پذیرفتیم، تسلیم شدیم و محمد و آل‏محمد؟عهم؟ را تقلید نمودیم. ما را بس بود، تفضلاً بیان فرمودند که تحقیق همراه با تقلید باشد و حقایق هم روشن شود، رشد عقلی، فکری و ادراکی هم برایمان فراهم بشود. این هم نعمت و فضلی است و خدا را بر این نعمت و همه نعمت‌ها شاکریم. اللّهم اِنّ هذا منک و من محمد و آل‏محمد.

مسأله‌‏ای که عرض کردم باید به آن توجه داشت این است که ائمه ما؟عهم؟ برنامه‏شان این بود که یکی که از دنیا می‏رفت و امام دیگر را جای خود قرار می‏داد، اسرار امامت را به او می‏سپرد و او امام وقت و امام زمان و عصر و مرجع همه خلق می‏گردید و اخذ دین از او می‏شد و بالاخره امامت ظاهری به او انتقال می‏یافت. حال

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 259 *»

آیا ائمه گذشته با این وضع چه موقعیتی دارند؟ مثلاً الآن که ما بحمدالله رجوعمان به امام عصر صلوات الله علیه است و مهدی آل‏محمد؟عهم؟ را تقلید می‏کنیم و اخذ دین از ایشان می‏کنیم به همین که ایشان فرمایشات پدران بزرگوار خود را تصدیق فرموده‏اند و دستور فرموده‏اند همین‏ها را اخذ کنیم و به همین‏ها عمل کنیم. این می‏شود اخذ دین. همین‏طور سایر جهاتی که در عالم ظاهر و باطن به برکت این بزرگوار بر ما جاری است یعنی فیوضات الهیه و می‏دانیم که در جمیع امورمان واسطه بین ما و خدا ایشانند. حالا ائمه دیگر چه موقعیتی دارند؟ آیا الآن نیازی به آنها نیست؟! پس وجودشان چه خاصیت دارد؟ چه نتیجه‏ای از وجودشان می‏بریم؟ چرا باید دوازده تا باشند؟ چرا باید چهارده معصوم باشند؟ چه نیازمندیی است؟ این خودش مطلب خیلی مهمی است.

برای روشن شدن مطلب یک توضیح اجمالی عرض می‏کنم که خلق دو جهت دارند یک جهت، جهت ذاتیات خلقیشان است و یک جهت، جهت اعراض. در جهت ذاتیات که هیچ‌وقت آنها از خلق جدا نمی‏شوند و همیشه خلق دارای آن جهات ذاتی هستند که اگر آن جهات نباشد، معدوم و نیست محض می‏شوند، در آن جهات ذاتی نیازمندی تک‌تک خلق به این چهارده نور مطهّر و چهارده نفس مقدسه، نیازمندیشان به جمیع این چهارده تا مثل نیازمندیشان است به یکی از ایشان یا به بعضی از ایشان. و نیازمندیشان به یکی از ایشان عین نیازمندی به جمیع ایشان است. در مقام ذاتیات این‏طور است. روی این جهت اگر خدا اراده بفرماید که این ذاتیات را از خلق بگیرد و خلق را معدوم سازد، آنجا است که نظر مبارک این چهارده نور را و عنایات این چهارده نور را از این ذاتیات برمی‏دارد. تا نظرش را برداشت ذاتیات معدوم می‏شوند و خلق معدوم می‏گردند.

نمونه‏اش تا اندازه‏ای هنگام نفخه صَعِق است. در نفخه صعق یعنی نفخه‏ای که اسرافیل می‏دمد و تمام ترکیبات خلقی از هم می‏پاشد، خلق را موت فرا می‏گیرد و همه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 260 *»

خلق می‏میرند و فقط همین چهارده نور مقدس زنده هستند که مرگ برایشان نیست. و خدا به زبان ایشان می‏گوید: لِمَنِ المُلکُ الیوم، و خدا به زبان ایشان جواب خود را می‏گوید: لله الواحدِ القهّار، و خودشان فرمودند: نحنُ السّائلون و نحن المُجیبون، خود ما هستیم که سؤال می‏کنیم می‏گوییم لمن الملک الیوم؟ و خود ما هم جواب دهنده هستیم. معنایش این است که خدا سؤال می‏کند به زبان ایشان و جواب می‏فرماید به زبان ایشان. در آن موقعی که بنا است برای خلق یک‌چنین تفکّک و از هم‌پاشیدگی و موت دست دهد، رفع عنایت این چهارده نور را از این خلق می‏فرماید.

اگر کسی آنجا باشد برای او معلوم می‏شود که چطور جمیع خلق، همان‏طور که نیازمند به یکی از ایشان بودند، نیازمند به جمیع ایشانند و همان‏طور که نیازمند به جمیع ایشان بودند نیازمند به هر یک از ایشانند. مقام ذاتیات این‏طور است. به این معنی که مثلاً اگر فقط یکی از ائمه رفع عنایت خود را از این خلق بفرماید و از مقام ذاتیات این خلق توجه خود را بردارد، نشدنی است و نمی‏شود مگر اینکه جمیعشان توجه خود را بردارند و جمیع ایشان که توجه را برداشتند، یکی و بعضی هم برداشته‏اند و در نتیجه فناء دست می‏دهد. پس وقتی که خدا فناء ذاتیات و از هم پاشیدن خلق و موت آنها را اراده بفرماید دستور می‏فرماید و منظور از اراده هم همین است که این بزرگواران رفع ید و رفع عنایت خود را از این خلق بفرمایند و آنگاه نفخه صَعِق رخ می‏دهد و البته این برنامه به تدریج انجام می‏یابد.

و معنای «به تدریج» این نیست که سال‌ها و هزاران سال طول بکشد. بلکه، به حسب اقتضاءات خلقی یکی یکی رفع ید می‏فرمایند و عنایات تدبیری خود را  از این عالم و اهل آن برمی‌دارند. از این‌جهت در آخر رجعت، حضرات پیامبر و ائمه و فاطمه‌ زهراء؟عهم؟ شروع می‏کنند به عروج کردن و رفتن از این عالم. آنگاه که از این عالم رفتند، عالم را هرج و مرج می‏گیرد و بعد نفخه صعق است و اول موت که همه عالم‌ها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 261 *»

می‏میرند و فناء برای همه دست می‏دهد. آنجا رفع ید و رفع عنایت به حسب اقتضاء آن برنامه بالکل است. پس تا عالم باقی است و عالم موجود است و مراتب هستی برقرار و نظام برپا است، معلوم می‏شود که این چهارده نور مقدس عنایت خود را متوجه این عالم دارند و از این عالم‌ها رفع عنایت خود را نفرموده‏اند.

اما در مقام اعراض این‏طور نیست. یک نفرشان کفایت می‏کند که در عالم اعراض باشد و عنایتش در این عالم اعراض شامل حال همه خلق باشد و خلق هم در این عالم اعراض، به حال خود باشند و برایشان فنائی فراهم نشود. پس در این عالم اعراض یک نفر که می‏رود، مثل او جای او می‏نشنید و کار او را دارد و اینکه امامی بعد از امامی و حجتی بعد از حجتی برای ما هست به این معنا است که این بزرگواران در واقع در هر زمانی امام آن زمانند. هر کدام در زمان خود قطب عالمند. محل نظر خداوند در این عالمند، غوث و پناهگاه خلقند و باب برای هر شیئی هستند و برای جمیع فیوضات بین جمیع خلق و بین خدا واسطه هستند در اکوان، اعیان، اجل‌ها، ارزاق و در همه خصوصیات وساطت دارند و تلقی می‏فرمایند از خدا جمیع فیوضات را و به خلق می‏رسانند. در این مقام اعراض، یکی جای همه‏شان می‏نشیند. و یکی که باشد مثل این است که همه هستند.

پس امروز حضرت مهدی صلوات الله علیه برای ما مثل این است که تمام چهارده نور هستند. اگرچه آنها رحلت کرده‏اند و از دنیا رفته‏اند ولی وجود همین بزرگوار مثل این است که تمام آنها هستند. چرا؟ چون ما و همه خلق در صدور و پیدایش و در بقاء نیازمند به چهار علت هستیم. این مطلبی است که همه قبول دارند. تمام حکماء و فلاسفه‏ای که به قانون علّیت در عالم اعتراف کرده‏اند به این چهار علت اعتراف دارند. هر موجودی در صدور و پیدایش و در بقاء نیازمند به چهار علت است. علت فاعلی که خدا او را به وسیله آن ایجاد کند و به وسیله آن باقی بدارد زیرا که ایجاد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 262 *»

او به آن است. علت مادی که او را از آن ماده اختراع کند. علت صوری که بر آن صورت او را ابداع فرماید و علت غائی که هدف از ایجاد او و نتیجه از این ایجاد او می‏باشد که تا علت غائیه نباشد، علت فاعلیه پیدا نمی‏شود و موجد در مقام ایجاد بر نمی‏آید.

این چهار علت به طور کلیت و اصلیت در ایجاد جمیع خلق و باقی داشتن جمیع خلق، محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند. هر کس می‏خواهد بپذیرد هر کس می‏خواهد نپذیرد. خدا این‏طور قرار داده و اساس توحیدش هم در قرآن بر همین اساس بنا شده است. و شرح، بسط و بیان این مقامات به وسیله بزرگان ما انجام شده است. دیگران نمی‏خواهند قبول کنند، نکنند. قرآن را قبول نکرده‏اند و فرمایشات معصومین را رد کرده‏اند و این فرمایشات را هم رد کنند، ضرر به حق وارد نمی‏شود، خدا ضرر نمی‏کند، اولیاء خدا ضرر نمی‏کنند. هر کس حق را نپذیرفت خودش ضرر کرده. پس این بزرگواران آن چهار علت می‌باشند و ما معتقدیم که هر یک از ایشان مثل سایرین از ایشان هستند. فرق نمی‏کنند. علت تامه برای وجود و بقاء خلق هستند. پس هر یک از این بزرگواران یا بگویید همه‏شان، علت فاعلیه هستند، اما بالله. دیگران بروند زحمت بکشند تا بفهمند فرمایشات بزرگان ما را و بی‏جهت انکار نکنند. ما می‏گوییم علت فاعلیه هستند باللّه نه اینکه خدا کناری باشد و اینها کناری و به طور مستقل علت فاعلیه باشند که آنها وحشتشان بر می‏دارد می‏گویند کفر و شرک لازم می‏آید. خیر، نه کفری است و نه شرکی. حق این است و غیر از این اگر باشد یا کفر است یا شرک و باطل. علت فاعلیه هستند بالله.

قرآن تصریح کرده، می‏فرماید: و هم باَمرِه یَعمَلون. بروند همین جمله را در قرآن بفهمند بسشان است. همین را بفهمند یعنی چه و هم بامره یعملون. اما اینها همین آیه را طوری معنی می‏کنند که یا باعث شرک می‏شود و برای خدا شریک قرار می‏دهند و یا باعث عزل خدا می‏شوند از کارهایش. خدا را کناری می‏گذارند و اینها را کناری

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 263 *»

می‏گذارند. اگر توانستند همین فرمایش و هم بامره یعملون را طوری معنی کنند که با توحید افعال درست در بیاید که نه شرک باشد و نه کفر و نه الحاد، بلکه توحید محض و خالص باشد، بیایند معنی کنند. غیر از این‏طوری که بزرگان ما معنی کرده‏اند در علت فاعلیه بودن محمد و آل‏محمد؟عهم؟، غیر از آن هر طور معنی کنند یا کفر است یا شرک و یا زندقه و یا الحاد. ناچارند این‏طوری معنی کنند که بزرگان ما بیان کرده‏اند. پس و هم بامره یعملون معنایش در تأویل و باطن این است که یعنی محمد و آل‏محمد؟عهم؟ همه‏شان یا هر یکشان علت فاعلیه هستند برای ایجاد خلق و بقاء خلق و سایر کارهای خداوند، اما بالله.

این کلمه «بالله» در همین «بامره» توضیح داده شده است. بالله یعنی نظر به اینکه مقام فاعلیت و وصف فاعلیت در مقام ذات و رتبه ذات خدا محال است. پس در رتبه فعل خدا است. وقتی که در رتبه فعل شد، صفت فعلی می‏شود و صفت فعلی خدا غیر ذات خدا است. غیر ذات خدا که شد خلق خدا است. خلق خدا که شد از همه خلق‌ها بالاتر و اشرف و اکرم و اتمّ است و کیست آن خلق جز محمد و آل‏محمد؟عهم؟؟ پس مقام فاعلیت و وصف فاعلیت خدا همان تعبیر مشهور علت فاعلیه بودن خدا برای خلق است که ایشان می‌باشند. پس علت فاعلیه هستند اما بالله. بالله تمام مشکلاتشان را حل می‏کند در صورتی که واقعاً بخواهند چیزی بفهمند، اما بدبختی انسان این است که الناسُ اعداءُ ماجَهِلوا([35]) با آنچه سرشان نمی‏شود و نسبت به آن جاهلند، دشمن هستند. به مخالف و معاند باید گفت: دلت به حال خودت بسوزد! بیا مطلب بفهم! با چشم عناد و بغض به این مطالب ابتداءً نگاه نکن! بنشین درباره آنها فکر کن! شاید حقی باشد، علمی باشد، نوری باشد و بی‏جهت خود را محروم نکن. البته فهم فرمایش‌های مشایخ قابلیت می‌خواهد، طهارت می‌خواهد. قلب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 264 *»

کثیف آلوده به هویٰ و هوس، طالب ریاست‌های دنیوی و متمایل به این لاشه گندیده دنیا را چه به علم مشایخ و فهم فرمایش‌های ایشان.

از نظر اینکه خلق شعاع و اثر این بزرگوارانند؛ شعاع و اثرِ همه‏شان و تک‌تکشان اما به مشیةالله، پس به مشیة‌الله علت مادیه همه خلقند. و اگر با این حقایق نزاع دارند بروند با حضرت صادق صلوات الله علیه نعوذ بالله بجنگند که فرمود: خلَق اللهُ الاشیاءَ بالمشیة.([36]) خدا همه اشیاء را به مشیت آفریده است و بدیهی است که اشیاء خود حقیقت و ذات مشیت نیستند بلکه همه آثار مشیت هستند، یا شعاع مشیتند. و محمد و آل‏محمد؟عهم؟ در مقامی و به اعتباری همان مشیت می‏باشند پس همه‏شان و تک‌تکشان علت مادیه خلقند اما به مشیةالله. با این حقایق نزاع دارند بروند نعوذبالله با قرآن بجنگند. قرآن می‏فرماید که و مِن آیاتِه اَن‌تَقومَ ‏السماءُ و الارضُ بامرِه([37]) هر شیئی قائم به ماده خودش است به قیام رکنی، مثلاً  این میز که میز است به این چوب بستگی دارد. تا این چوب نباشد که این میز نیست. این آسمان‌ها و این زمین و آنچه در اینها است قائمند به امر خدا و امر خدا مشیت خدا است. و امر و مشیت خدا محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند. امام سجاد فرمود: و نحن امرُه([38]) ما هستیم امر خدا. پس خلق از شعاع ایشان ماده دارند، و ماده اشیاء از ایشان است البته به حسب مراتبی که در میان خلق است یعنی خلق شعاع شعاع ایشان و شعاع شعاع شعاع ایشان هستند و همین‏طور و ایشانند علت مادیه اشیاء، از این جهت می‏گوییم اشیاء به مشیة‏الله مخلوق شده‏اند، و این تعبیر گزارش از مقام ماده اشیاء است.

و نظر به اینکه خلق انوار یا سایه‏های همه آن بزرگواران و تک‌تک آنان می‏باشند علت صوریه هستند برای جمیع خلق. هر شیئی، هر تعین و صورتی که دارد نور یا ظل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 265 *»

ایشان است. یعنی یا موافق با ایشان است که صورت علیینی دارد و یا مخالف با ایشان است که صورت سجینی دارد. همه خلق که دارای تعین و صورت هستند، یا در وفاق ایشان و جهت وفاق ایشان واقع شده‏اند و صورتشان صورت علیینی است و انوار ایشانند و مظاهر، مجالی و هیاکل ایشانند و یا در جهت خلاف ایشان واقع شده‏اند و در نتیجه صورتشان سجینی و تعین سجینی دارند و سایه‏های ایشانند و اینکه می‏گوییم اشیاء به ارادةالله صورت و تعیّن علیینی و یا صورت و تعیّن سجّینی به خود گرفته‏اند؛ چون متعلق مشیت مقام ماده است و متعلق اراده مقام صورت.

و اما ارتباط خلق با مقامات ایشان، شناخت ایشان، وصول به ایشان، متصل شدن به ایشان، برای خلق فراهم می‏گردد به قَدَرالله و به قضاءالله و به امضاءالله و این قرارداد خدایی و تقدیر الهی است. خدا چنین قرار داده و هدف از آفرینش و مقصد از هستی و ایجاد خلق این است که خلق دستشان به دامن محمد و آل‏محمد؟عهم؟ برسد و نوکران ایشان بشوند، اتباع ایشان بشوند و هدف فقط همین است. پس شناخت احوالشان، حالاتشان، روآوردن به ایشان، اتّباعشان و به هیئت ایشان در آمدن، چه بگوییم؟ سر به آستانه مبارکه ایشان گذاردن. دیگر تعبیر را بالاتر ببرم. با ایشان یکی شدن، یعنی ملحق به ایشان شدن اما به قدرالله و قضاءالله و امضاءالله. این علت غائیه خلق است. علت غائیه یعنی آنچه هدف و مقصود خدا بوده و خدا را واداشته (اگر عبارتم درست باشد) به ایجاد خلق این است که خلق به آستانه محمد و آل‏محمد؟عهم؟ برسند. اتباع ایشان شوند، عارف به مقام ایشان گردند، مطیع امر و نهی ایشان باشند، تسلیم فرمان ایشان باشند. ایشان را بشناسند و اطاعت کنند. هدف این است، این هم علت غائیه است. پس احوال و حالات ایشان علت غائیه خلق می‏شود اما به قَـدَرالله.

ببینید در همه این مراتب ما می‏گوییم کار خدا است، آن وقت آیا جا دارد یک

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 266 *»

عده در مقام رد این حقایق بر بیایند و بنویسند اینها کفر است، اینها شرک است، اینها اباطیل است. در صورتی که تمام اینها از قرآن و احادیث استفاده شده و دلایل و برهان‏هایش قرآنی و عقلانی است. معنی سخن‌های مخالفان این است که نعوذبالله قرآن باطل و کفر است. فرمایشات معصومین؟عهم؟ اباطیل است. این مخالفان چرا از خدا نمی‏ترسند؟ انکار این حقایق و معارف و مخالفت با اینها انکار قرآن و مخالفت با قرآن است. ببینید در همه این مراتب ما گفتیم بالله، به مشیةالله، به ارادةالله، به قَدَرالله، به قضاءالله اینها همه مراتب فعل خداوند است. این حرف‌ها کجایش کفر است؟ کجایش شرک است؟

برگردیم به اصل بحث پس این بزرگواران؟عهم؟ در مقام اعراض یکی از ایشان کار همه را می‏کند و جانشین همه می‏تواند باشد. هر یکشان کار همه را به انجام می‏رساند. ولی در مقام ذاتیات احتیاج خلق و نیازمندی خلق به همه‏شان مثل نیازمندی به یکی از ایشان یا بعضی از ایشان است و نیازمندی به یکی از ایشان یا بعضی از ایشان همان نیازمندی به جمیع ایشان است. در مقام ذاتیات نمی‏شود یکی از اینها رفع عنایت خود را از خلق بفرماید و دیگری جایش بنشیند و نمی‏شود مجموعشان رفع عنایت خود را بفرمایند مگر خدا اراده کند، آن هم درباره بخشی از شئون خلق مانند موقع نفخه صَعِق که عنایات این بزرگواران از تراکیب خلقی برداشته می‏شود و فناء برای اشیاء به معنای تفکک آنها حاصل می‏شود. اما در مقام اعراض این‏طور نیست. ممکن است سیزده معصوم مثل امروز، رفع عنایت کنند و هیچ کاری در مقام اعراض نداشته باشند و همه آن کارها از دست یکی از ایشان که حضرت مهدی صلوات الله علیه است برآید و عنایت این بزرگوار و توجه این بزرگوار در مقام اعراض همه خلق را بس است. مثل آن است که همه آن بزرگواران هستند، هیچ تفاوت نمی‏کند.

اینجا است که معنای آن حدیث‌های ائمه؟عهم؟ روشن می‏شود، که می‏فرمایند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 267 *»

ایشان در مقام علم، در مقام اطاعت و در مقام نیازمندی خلق به ایشان، همه‌شان یکسانند. معنی یکسان بودن این است که کار همه‏شان از یکی برمی‏آید و کار یکی از همه‏شان برمی‏آید. معنی تساوی این است. احادیث زیادی رسیده که این بزرگواران در این مقام یکسانند و مساوی با هم هستند. در این مقام علی مثل محمد؟ص؟ است، حسن مثل علی و حسین مثل حسن و قائم صلوات الله علیه مثل حسین است. و بعد سجاد مثل آنها و همین‏طور بقیه ائمه؟عهم؟ همه‏شان مثل همند. و در این مقام است که این نظم برپا است که می‏گوییم اول ایشان رسول‌الله، بعد امیرالمؤمنین، بعد امام حسن، بعد امام حسین، بعد حضرت سجاد، بعد حضرت باقر، بعد حضرت صادق، بعد حضرت کاظم، بعد حضرت رضا، بعد حضرت جواد، بعد حضرت هادی، بعد حضرت عسکری، بعد حجة بن الحسن صلوات الله علیهم اجمعین و فاطمه زهراء؟عها؟ هم که مقام مادری نسبت به ایشان و همسری نسبت به امیرالمؤمنین و دختری نسبت به رسول‌خدا؟ص؟ را دارد. در این مقام این‏طور است و همه‏شان علی‏السویٰ هستند نسبت به این مقامی که عرض شد. معنای این مطلب در اینجا روشن می‏شود، معنی تساویشان در اینجا معلوم می‏گردد که همه مساویند و با هم یکسانند و هیچ فرق ندارند.

اما مقام تفاضلشان که تفاضل دارند، رسول‌الله افضل از همه، امیرالمؤمنین افضل بعد از ایشان، امام حسن افضل بعد از ایشان، امام حسین افضل بعد از ایشان، قائم آل‏محمد؟عهم؟ افضل از سایر ائمه و همین‏طور شاید سایر ائمه هم بینشان تفاضل باشد و حتماً هم هست اما ذکر نشده است و بعد از همه فاطمه زهراء؟سها؟. این مقام تفاضل مربوط می‌شود به ذاتیات خودشان، مربوط به خودشان است. دیگر هیچ ربطی به خلق ندارد. مربوط است به مقام ذاتیت خودشان و رتبه ذاتی خودشان که عبارت است از تلقی از مشیت الهیه و نوع تلقیشان، و نوع استفاضه ایشان از مشیةالله، همان  

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 268 *»

ربِّ زِدنی علما([39])  که رسول‌الله گفتند آن علم ذاتی و در رتبه ذاتی ایشان است. در آنجا برایشان تفاضل است. با هم فرق دارند. بر یکدیگر فضیلت دارند. نوع استفاضه ذاتیه رسول‌الله از مشیةالله طوری است که مخصوص خودش می‏باشد و به آن‌طور فضیلت پیدا کرده بر امیرالمؤمنین و نوع استفاضه علی صلوات الله علیه و استمداد علی و علم ذاتی در رتبه ذاتیش طوری است که او را علی ساخته و ممتاز از دیگران و همین‏طور حسن و حسین و همین‏طور قائم و سایر ائمه تا به فاطمه زهراء سلام الله علیهم اجمعین می‏رسد.

پس روایاتی که در تفاضل و برتری بعضی از ایشان بر بعضی رسیده، مربوط می‏شود به آن رتبه ذاتیه و علم ذاتی و استفاضه‏های ذاتیه خودشان و اما روایاتی که مربوط به تساوی ایشان است که هر کدامشان مثل دیگری است بدون کم و زیاد، عین او است، این در مورد خلق است و نیازمندی‌های عالم اعراض خلقی، که هر کدام مثل همه‏شان علت فاعلیه هستند بالله برای خلق. علت مادیه هستند به مشیةالله برای خلق، علت صوریه هستند به ارادةالله برای خلق و علت غائیه هستند به قدرالله و قضاءالله برای خلق در عالم اعراض. بحمدالله مسأله‌ روشن است این به عنوان تذکر بود و به مناسبت رسیدن بحثمان به این مطلب و الا می‏خواستیم وارد مسأله‌ غیبت بشویم.

و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 269 *»

 

مجلس 18

 

 (روز پنجشنبه 9 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

r نیاز خلق به محمد و آل‏محمد؟عهم؟

r معنی نیابت هر یک از ایشان؟عهم؟ از دیگری

r وساطت ملائکه

r تحقیقی درباره ملائکه

r طیران انسانیت

r صعود و نزول ملائکه

r معنی پَر و بال

r تجسم ملائکه

r نقل رؤیای تشرف

r پرهای ملائکه در خانه امام سجاد؟ع؟

r امام؟ع؟ ظرف مشیت و اراده و خدا است

r وساطت ملائکه در امور خلق

r معنای انتقال اسرار امامت

r عمودی از نور

r معنای فقره‏ای از زیارت امام حسین؟ع؟

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 270 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد یکی از اموری که حضرت صادق صلوات الله علیه در آن حدیث از علل اضطراب و دگرگونی حالشان نام برده‏اند، امر غیبت امام؟ع؟ است. و عرض شد که خود مسأله‌ غیبت و شناخت کیفیت غیبت امام عصر؟ع؟ از مسائل مهمی است که کمتر کسی متذکر و متوجه آن شده است.

قبل از وارد شدن در بحث غیبت و اینکه کیفیت غیبت چگونه است، توجه به این مسأله‌ لازم است که معنی لزوم امام لاحق بعد از امام سابق چیست؟ و یا اینکه چرا برای اهل هر زمان، امام آن زمان مرجع آنان است؟ و از این لحاظ رجوعی به امامان پیشین نیست. البته اینها اموری است که باید دانسته شود.

اجمالاً دیروز عرض کردم که در مقام ذاتیات، همه خلق نیازمند به همه این چهارده نفس مقدس هستند. در مقام ذاتیات و در امور ذاتیه همان‏طور که نیازمند به همه این چهارده نورند، همچنین نیازمند به هر یک از ایشان هستند و همان‏طور که نیازمند به هر یک از ایشان هستند، نیازمند به همه هستند. و وساطت و علیت کلیه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 271 *»

آن بزرگواران در آن مقام طوری است که نسبت خلق به همه ایشان مثل نسبت خلق به بعضی از ایشان و نسبت خلق به بعضی از ایشان مثل نسبت خلق به همه ایشان است. در آن مقام جای نیابت نیست که امامی نایب امامی شود، امامی جای امامی نشیند و به امام پیشین نیازمندی نباشد، در آن مقام این‏طور نیست. آنجا اگر بنا باشد یکی از ایشان نظر عنایت خود را از خلق بردارد، همه برداشته‏اند و اگر همه بردارند، آن یکی هم برداشته و بعضی از ایشان برداشته‏اند. در آن مقام همه این چهارده نور مقدس صلوات الله علیهم اجمعین عنایتشان برای خلق لازم است. به طور عمومی، به طور فردی، به طور بعضی و نمونه رفع عنایتشان همان که عرض کردم نفخه صَعِق است، که وقتی خداوند اراده می‏فرماید که همه خلق را فانی سازد، دستور می‏فرماید و ایشان عنایت خود را از بعضی از شئون خلق برمی‏دارند. آن نمونه‏ای است که در آیات و روایات ذکر شده و بیان شده که در نفخه صَعِق و نفخه اولی که اسرافیل در صور می‏دمد، تمام اهل آسمان و زمین و خود آسمان‌ها و زمین‌ها متلاشی و فانی می‏شوند. البته مراد از فناء در جای خودش ذکر شده که به معنای معدوم شدن نیست بلکه به معنای از هم پاشیدن ترکیب‌ها است و آن وقتی است که همه این بزرگواران عنایت خود را از خلق برمی‏دارند. پس در مقام ذاتیات خلق، احتیاج و نیازمندی خلق طوری است که نمی‏شود امامی نیابت کند از همه و از سایرین و عنایت او تنها شامل خلق باشد. اگر چه یکیشان همه ایشانند و همه ایشان یکی هستند، ولی نظام خلقت و هستی این‏طور است.

اما در مقام اعراض است که مسأله‌ نیابت امامی از امامی، خلافت امامی از امامی جانشین‌شدن امام از امام دیگر مطرح می‏شود و در این مقام است که باید در هر زمان امام ناطقی باشد و اگر امام و معصوم دیگری باشد صامت است (غیر از امام حسن و امام حسین؟عهما؟که آن دو نفر حساب دیگری داشته‏اند.) اگر دو معصوم باشند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 272 *»

در زمانی، یک معصوم ناطق است و معصوم دیگر صامت. و ناطق بودن یک معصوم یعنی تا در دوران امامتش در این عالم اعراض هست، او ناطق است و امام بعدی صامت. موقع رحلتش اسرار امامت را به امام صامتی واگذار می‏کند که تا آن زمان صامت بود و تا امام ناطق رحلت فرمود امامت از او به بعدی انتقال می‏یابد و آن امام صامت، ناطق می‏شود و امام زمان و صاحب امر در زمان خودش و قائم به امر خدا در زمان خودش می‏شود.

از این جهت کلمه «صاحب‌الامر» یا کلمه «قائم» اختصاصی به حضرت مهدی صلوات الله علیه ندارد. هر یک از ائمه در زمان امامت خودشان، قائم به امر الله بوده‏اند. هریک از ائمه؟عهم؟ در زمان خودشان صاحب‌الامر و الزمان بوده‏اند و در زمان ما صاحب‌الامر و صاحب‌الزمان حضرت مهدی آل‏محمد؟عهم؟ است. پس قیام به امر الله و صاحب امر بودن و صاحب زمان بودن، یعنی امام ناطق در آن زمان. امام ناطق در هر زمانی قائم به امر الله است. یکی از اشتباهاتی که برای بعضی درباره این نوع روایات دست داده، همین است که فکر کرده‏اند هر جا مثلاً  قائم گفته می‏شود یعنی حضرت مهدی صلوات الله علیه. نه، گاه‏گاهی قائم را برای امام ناطق در همان زمان به کار برده‏اند. در زمان حضرت صادق صلوات الله علیه، امام قائم ایشان بودند که قائم به امر الله و قائم به حق بودند. مثلاً در روایاتی که در ترجیح روایات متعارضه رسیده، گاهی به راوی گفته شده که اگر دو حدیث متعارض به دست تو رسید و ندانستی که به کدام‌یک از این دو حدیث عمل کنی و هر دو حدیث با هم مخالف بود و از ائمه هم رسیده بود و راهی هم برای ترجیح یکی بر دیگری نمی‏یابی، می‏فرماید که فَأَرْجِه، عمل کردن و یا فتوی‌دادن به یکی از آن دو حدیث را به تأخیر بینداز، حَتّی تَری القائم،([40]) تا اینکه قائم را ببینی و حُکم را از او بپرسی. معلوم است این کدام قائم است؟ اگر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 273 *»

مقصود حضرت مهدی عجّل ‏اللّه ‏فرجه باشد در زمان حضرت صادق؟ع؟ چطور تأخیر بیندازد تا زمان مهدی صلوات الله علیه، تا از مهدی بپرسد؟ معلوم است که مراد، امام قائم به حق و به امر اللّه در زمان خود او می‏باشد. مثلاً در زمان حضرت صادق، مراد حضرت صادق؟ع؟ است تا خدمت امام برسی و از این دو حدیث متعارض سؤال کنی و به تو بفرماید که به کدام‌یک فتوی بده و یا دیگری تقیّه است مثلاً ترکش کن و همین‏طور نمونه‏های دیگر، ان‌شاءالله در خاطرتان باشد در موقع مطالعه و مراجعه دیده می‏شود که بعضی جاها گفته می‏شود قائم و مقصود به‌خصوص حضرت حجت صلوات الله علیه نیستند. البته نه در همه‌جا بعضی جاها مخصوص حضرت مهدی صلوات الله علیه است. مواردی هم هست که معلوم می‏شود که مراد از قائم امام معصوم ناطق به حق هر زمان است که در آن زمان عهده‏دار مقام امامت و حامل مقام وساطت است.

سخن در این است که امام وقت در هر زمانی امام ناطق آن زمان است و امام بعدی اگر باشد امام صامت است. وقتی که موقع رحلت امام ناطق فرا می‏رسد اسرار امامت را  به امام بعدی واگذار می‏کند و امامت به امام بعدی انتقال می‏یابد و امام لاحق بعد از رحلت امام سابق ناطق می‏شود و قائم می‏شود به امر الله و صاحب امر و صاحب آن زمان می‏شود. این عبارت را خیلی شنیده‌اید ولی نیاز به توضیح دارد.

مطلبی که دیروز عرض کردم ان‌شاءالله در خاطرتان هست که این مسأله‌ نایب‌شدن امامی از امامی و جانشین‌شدن امامی از امامی، در مقام اعراض است. امام پیشین عنایت خود را در این مقام اعراض از همه خلق برمی‏دارد و امام بعدی حامل این مقام می‏شود، محل صدور این عنایت می‏گردد و محل ظهور این عنایت می‏شود. آن وقت جمیع امور خلق در این مقام از وساطت وجود مطهر آن بزرگوار صادر می‏گردد. و همه اموری که بنا است این بزرگوار بین خلق و خدا وساطت کند، بر این بزرگوار وارد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 274 *»

می‏شود و از او هم صادر می‏گردد. می‏دانیم واسطه در صدور و وصول این امور امام است، این را یقین کرده‏ایم که امام حیّ در هر زمان وساطت دارد.

حدیثی است که ایوب بن حرّ از حضرت صادق؟ع؟ سؤال می‏کند و می‏گوید که «قلنا له: اَلائمةُ بعضُهم اَعلمُ مِن بعض؟» به امام صادق؟ع؟ عرض کردیم امامان؟عهم؟ بعضی از آنها از بعضی اعلمند، داناترند؟ فرمودند: نعم، آری بعضی از بعضی داناترند. یعنی بر یکدیگر تفاضل دارند، بعضی از بعضی افضلند، برترند. بعد امام؟ع؟ فرمود و عِلمُهم بالحلالِ و الحرامِ و تفسیرِ القرآنِ واحد،([41]) علم این بزرگواران به حلال و حرام و تفسیر قرآن یکی است. در این حدیث شریف دقت کنید هم مساوی بودن این بزرگواران با هم بیان شده و هم اعلمیت بعضی از بعضی بیان شده، و در نتیجه افضلیت بعضی از بعضی. این دو مطلب را به حسب ظاهر اگر بگیریم با هم معارض می‏شود. در یک عبارت امام؟ع؟ دو جمله‏ای که در معنی با هم به ظاهر مخالف است ذکر فرموده‏اند. اعلمند ولی علمشان به حلال و حرام و تفسیر قرآن یکسان است. پس مقصود از این علم در دو مقام است. در آن مقامی که عرض کردم وجودشان واسطه است در ذاتیات خلق، در آن مقام این بزرگواران بر یکدیگر تفاضل دارند. آن مقام را نسبت به خودشان اگر بخواهیم تعبیر بیاوریم، می‏گوییم در علم ذاتی و رتبی خود با هم اختلاف دارند و در کیفیت تلقی فیض از مشیةالله، با هم اختلاف دارند، بعضی اعلم و در نتیجه افضل از بعضی می‏باشند.

روی همان جهت اختلاف و تفاضل که در آن مقام علم ذاتی و رتبی خود دارند، روی آن جهت است که نیازمندی همه خلق به همه آنها مثل نیازمندی همه خلق به بعضی از آنها است. و نیازمندی همه خلق به بعضی از ایشان مثل نیازمندی همه خلق است به کل ایشان. آنجا جایی نیست که بتواند یکیشان جای دیگری بنشیند،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 275 *»

یکی نیابت از همه بکند، این‏طور نیست. رسول‌الله در مقام تعیّن به «محمّدی» لازم است، علی در مقام تعیّن به «علویّت» لازم است و همین‏طور همه‏شان در کیفیت تلقی از مشیةالله و آن علم و رتبه ذاتیشان همه و همه به هر طوری که هستند، با همان تفاضلی که دارند، علت تامه مطلقه برای خلق و جمیع شئون آنها در مقام ذاتیاتشان هستند.

اما در مقام اعراض خلق، آنجایی که حلالی و حرامی لازم دارند، بشناسند حلال چیست حرام چیست، همین‏طور بشناسند قرآن چیست، تفسیر قرآن را بدانند و همین‏طور سایر فیوضاتی که در عالم اعراض به ایشان می‏رسد، در این مقام اعراض است که امامی جای امام دیگر می‏نشیند و نیابت می‏کند و بلکه مثل امروز سیزده معصوم رفع عنایت خود را می‏کنند و عنایت خود را از خلق برمی‏دارند و فقط حجة بن الحسن صلوات الله علیه جانشین سیزده معصوم می‏باشد، خودش هم که معصوم است، جانشین آنها، خلیفه آنها، نایب‌‌مناب آنها، قائم‌مقام آنها است و همه آن کارهایی که در این مقام بنا است از آنها صادر شود، از همین بزرگوار صادر می‏شود و محل ورود و صدور جمیع عنایاتی است که این خلق در این مقام نیازمند به آن هستند. در اینجا است که علمشان به حلال و حرام و تفسیر قرآن یکسان است. یعنی حجة بن الحسن صلوات الله علیه در این مقام رسول‌الله است، امیرالمؤمنین است، حسن است، حسین است، فاطمه است، سایر ائمه؟عهم؟ است و آن بزرگوار در اینجا هیچ کمبودی ندارد و وجود او در این مقام جمیع خلق را بس است. مطلب روشن است.

از این حدیث شریف می‏توانید استدلال کنید بر این مطلبی که عرض کردم زیرا در یک حدیث امام؟ع؟ هر دو مقام را ذکر فرمودند. سؤال می‏کند آیا اینها بعضی از بعضی اعلمند؟ دیگر امام؟ع؟ اجازه نمی‏فرماید که مطلب به همین‌جا تمام بشود. راوی هم که متذکر نمی‏شود که سؤال کند و از طرفی هم چون دانستن این مطلب برای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 276 *»

شیعیان لازم بود، فوراً خود امام؟ع؟ توضیح می‏فرمایند و می‏فرمایند: و علمهم بالحلال و الحرام و تفسیر القرآن واحد یکسان بودنشان را که می‏بینیم امروز برای ما هیچ فرق نمی‏کند و جا ندارد که بگوییم رسول‌الله را از دست داده‏ایم، امیرالمؤمنین را از دست داده‏ایم، امام حسن و امام حسین و سایر ائمه و فاطمه زهراء سلام الله علیهم اجمعین را از دست داده‏ایم و فقط حجة بن الحسن داریم پس نعوذبالله کمبود داریم، خیر بحمدالله امروز هیچ کمبودی نداریم که غصه بخوریم، آن بزرگوار با همه آنها یکسان است. در علم و طاعت و آنچه که همه خلق در این مقام نیازمند به آن هستند، در هر زمان امام آن زمان بس است و از این جهت است که اگر معصوم دیگری باشد، صامت است. معنی «صامت» همین است که مصدریتی نداشته باشد. امام ناطق درباره این امور بس است، پس امام بعدی صامت است تا زمانی که پدرش در حیات است. وقتی که پدر رحلت می‏فرماید، امام بعدی صاحب این مقام می‏شود و این مقام به او انتقال می‏یابد. انتقال می‏یابد به این امام معنایش این است که در آنچه در این مقام خلق به آن نیازمند هستند این امام محل و مصدر آن می‏شود که بر او وارد می‏گردد و از او صادر می‏شود.

یک نکته‏ای اینجا هست که بد نیست متذکرش باشیم و آن این است که می‏دانیم در جمیع اموری که خداوند تقدیر می‏فرماید و بر خلق جاری می‏فرماید، ملائکه وسائط می‏باشند یعنی به ذره ذره از خلق آنچه که می‏رسد از وجود، حیات و جمیع شئونات، آجال، ارزاق همه و همه به وسیله ملائکه می‏رسد. ملائکه وساطت دارند. از وجود مبارک امام می‏گیرند بعد به همه خلق و به ذره ذره خلق می‏رسانند. در همه عالم‌ها این‏طور است که ملائکه وساطت دارند و به همه عالم‌ها فیوضاتی که از این بزرگواران صادر می‏شود ملائکه می‏گیرند و بعد به سایر خلق منتشر می‏کنند و به ذرات خلق می‏رسانند. از این جهت ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین ملائکه را به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 277 *»

عنوان «خدام» معرفی می‏کنند و اِنَّ الملائکةَ لَخُدّامُنا و خدّامُ محبّینا([42]) کار ملائکه خدمت است و معنی خدمت همین است که مرتب در رفت‌وآمد و گرفتن و رسانیدن هستند. همین‏طور آنچه که باز باید از خلق به ائمه؟عهم؟ برسد از قبیل اعمال خلق، اقوال خلق، باز ملائکه وساطت می‏کنند. شنیده‏اید که ملائکه سلام ما را به حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه می‏رسانند. ملائکه سلام ما را به ایشان ابلاغ می‏کنند همچنان‌که توفیق برای عرض سلام را ملائکه از ایشان می‏گیرند و برای ما می‏آورند. ملائکه توفیق را از ایشان می‏گیرند برای ما می‏آورند، ما موفق می‏شویم عرض سلام می‏کنیم. باز سلام ما را ملائکه می‏برند خدمت ایشان و ایشان قبول می‏فرمایند. در آنچه که از امام؟ع؟ به خلق می‏رسد و آنچه که از خلق باید به امام برسد، در همه آنها ملائکه وساطت دارند.

پس ملائکه عبارتند از خدام و مرتب در رفت‌وآمد هستند و حالتشان حالت ربطی است نه به طور استقلال. حالت ربطی است و بین محل عنایت‌ها که مقام فعل‌الله و وجود مبارک امام است و بین متعلق آنها که مفاعیل باشند ربط می‏دهند. آنها در این عالم و در عالم‌هایی که این بزرگواران ظاهر شده‏اند و محل فیض و عنایت خدا می‏باشند رابطند بین فعل‌الله و بین متعلق آن که مفاعیل هستند. مفاعیل سایر خلقند که فعل‌الله از آن محل صادر می‏شود و به این مفاعیل تعلق می‏گیرد. این رابطه و برقرار ساختن این ارتباط کار ملائکه است و واسطگان این روابط را ملائکه می‏گویند. در واقع ملائکه جهت ربطیت دارند. پس اگر بخواهیم از نظر اصطلاح ادبی مقام ملائکه را بدانیم چیست، باید بگوییم مقام حروف را دارند. ملائکه موقعیت حروف را دارند، چون حروف واسطه هستند. ربط بین اسم و فعل، بین فعل و اسم و بین اسم و اسم به وسیله حروف انجام می‏شود. حروف اسباب ربط هستند، خودشان استقلال ندارند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 278 *»

از آن طرف چون ملائکه در رفت‌وآمد و واسطه ارتباطند از این موقعیتشان تعبیر آورده می‏شود به پرواز ملائکه و می‏گویند ملائکه در آمدورفت و پرواز و نزول و صعود هستند. این کار را طیران می‏نامند. طیران دارند و نوعاً طیران در اصل با دو بال انجام می‏شود ولی امکان دارد این دو بال شئونات بیشتری داشته باشند، پس ممکن است سه بال و یا چهار بال برای آنها باشد و همین‏طور ممکن است بال بیشتری داشته باشند. خداوند می‏فرماید: جاعلِ الملائکةِ رُسُلاً اُولی اَجنِحَةٍ مَثنی و ثُلاثَ و رُباعَ یَزید فی الخلقِ ما یشاء([43]) خدا ملائکه را رسل قرار داده یعنی در رفت و آمدند، رسولانند و رابطند. صاحبان بال‌ها هستند. حالا بال‌ها یا دوتا است یا سه‏تا یا چهارتا و یا بیشتر و اینها اضافه‏هایی است که خدا در خلقت انجام داده و می‏دهد و گرنه اصل لازمه طیران دو بال است.

مؤمن را هم که امام می‏فرماید با دو بال در حرکت است، بال خوف و بال رجاء معنایش همین است. یعنی اگر صعودی برای مؤمن هست این صعود به برکت دو بال خوف و رجاء است. هر جا که بال گفته می‏شود نباید همین بال کبوترها و پرنده‏هایی که ما می‏بینیم در نظر بگیریم. بلکه این بال در هر عالمی به حسب خودش و در هر شیئی به مناسبت خودش است. اگر بنا باشد همان بال‌ها در این عالم ما بیاید و لباس این عالم را بپوشد، خواه‌نخواه همین بال است. شنیده‏اید جعفر طیار که می‏گویند به خاطر آن است که آن بزرگوار در بهشت با دو بال طیران می‏کند. خدا دو بال به او داده که با آن دو بال در بهشت طیران می‏کند. آن دو بال چیست؟ معلوم است بال علم و معرفت و بال عمل. آن معرفتی که آن بزرگوار پیدا کرد و دنباله آن معرفت، آن عملی که انجام داد و آن شهادت، اینها خودش دو بال می‏شود. اگر بنا باشد در این عالم ما ظاهر شود، در این عالم ما برای صعود و طیران  دو بال این‌طوری

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 279 *»

لازم است. در هر جا که این صعود و نزول در کار باشد و چیزی به اختیار خودش صعود و نزول کند باید به حسب خودش در عالم خودش دو بال داشته باشد و چون انسان به اختیار خود در صعود و نزول است اگر ترقی می‏کند در مدارج کمال به اختیار خودش است. اگر تنزل می‏کند به اختیار خودش است. از این جهت همین انسان هم دارای دو بال و دو جناح است؛ یکی بال خوف و یکی بال رجاء و تعابیر دیگر هم داریم. بال علم و بال عمل، علم و عمل دو بال است. علم بال راست است و عمل بال چپ. مؤمن با دو بال علم و عمل در طیران است و در صعود و در ترقی است.

این حیوانات را که ما می‏بینیم طیران دارند، در صعود و نزول هستند از نظر حکمت طبیعی بزرگان ما این پرنده هم مثل سایر موالید این عالم از عناصر چهارگانه تشکیل شده. ولی جهت اینکه طیران دارد و جهت اینکه بال دارد این است که در بین این چهار عنصر در وجود پرنده عنصر هوا غالب است. هوا بر سایر عناصر غلبه کرده است. البته هوا که می‏گوییم نه این هوا در نظرمان بیاید، زیرا این هم مرکب است. مقصود آن عنصر هوائی بسیط است (که بارها عرض کرده‏ام، و به‌خصوص درباره عنصر آتش توضیح داده‏ام) آنی که هوای محض است و خواص هوائی که سبکی و صعود است دارد. آن هر چه هست، اگر در موجودی بر این سه عنصر دیگر غالب شد، اقتضاء می‏کند که این موجود صعود و طیران داشته باشد. از طرفی ترابیّت (خاک) و مائیت (آب) اقتضاء می‌کند که صعود نکند، تنزل کند. بر خلاف صعود و بر خلاف اقتضاء هوا. هوا اقتضاء می‏کند بالا برود، در سطح هوا و بالا قرار بگیرد، ترابیت و مائیت اقتضاء می‏کند تنزل کند و پایین بیاید. از این جهت طرف ناریت (آتش) کمک می‏کند به هوا و در او ایجاد حرارت می‏کند، چون مرتب در مقام صعود است. ترابیت و مائیت او را تنزل می‏دهند و این دو خاصیت عنصری با یکدیگر تنازع دارند و مرتب می‏خواهند بر یکدیگر غالب شوند. آن عنصر آتشی هم کمک می‏کند و ایجاد حرارت می‏کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 280 *»

حرارت که در پیکره موجود ایجاد شد، چون پیکره منافذ و روزنه‏ها دارد، باعث می‏شود که این منافذ و روزنه‏ها وسعت پیدا کند، روزنه‏ها که وسعت پیدا می‏کند، آن هوا می‏خواهد خارج شود، قوه حرارت هم مرتب می‏خواهد خارج شود، در نتیجه از این روزنه‏ها پر می‏روید، از این روزنه‏های وسعت یافته پر پیدا می‏شود. چرا و چطور؟ برای اینکه این هوا می‏خواهد غلبه کند و نگذارد که عنصر ترابیت و مائیت او را پایین آورد و حرکت این پرها به او کمک می‏کند که مرتب صعود و ترقی کند. حتی از روزنه‏های کوچک زَغَب می‏رویاند. یعنی آن پرهای ریز و پرهای کوچک کوچک. آن پرهای بزرگ را به عربی ریش می‏گویند. پرهای کوچک را به عربی زغب می‏گویند. هم پرهای بزرگ در می‏آید از روزنه‏هایی که وسعت بیشتری پیدا کرده‏اند و هم زغب در می‏آید از روزنه‏هایی که کوچک‌ترند و اینها کمک می‏کند به این حیوان در صعود و پرواز می‏کند. هر وقت هم که خواست باز خودش آن خاصه ترابیت و مائیت را قبول می‏کند پایین می‏آید و می‏نشیند. به اختیار خود صعود می‌کند و به اختیار خود نزول می‏کند. قوّه صعود و قوه نزول در اختیارش است، قوه نزول هم در اختیار همان پرها است، کار و خاصیت پرها این است.

در هر عالمی هر موجودی از عناصر اربعه آن عالم پیدا می‏شود، مناسب هر عالم این عناصر اربعه هست. فرض کنید این انسان که گفتیم با بال خوف و بال رجاء یا با بال علم و بال عمل پرواز و صعود می‏کند یعنی در عرصه انسانیت. و عناصر عرصه انسانیت یک عنصر هوائی است که بر مولود آنجا که انسان باشد غالب است و از این جهت به واسطه آن هوائیت می‌تواند صعود کند. در بهشت صعود می‏کنند. هر چه علم و عملشان بیشتر باشد، قدرت صعودشان بیشتر است. جعفر طیار صعود می‏کند، در طیران است. چون در همین‏جا قوه علم و عملش به اندازه‏ای رسید که او را از همین‏جا جعفر طیار خواندند و طیران او را بیان کردند، همه همین‌طورند، همه در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 281 *»

مقام علم و عمل ترقی می‏کنند. ان‌شاءالله ما هم که اینجا نشسته‏ایم، انسانیتمان که از عناصر عالم انسانیت درست شده، در آنجا غلبه با هوا است و غلبه می‏کند بر ترابیت و مائیت و ما را از زمین عرصه انسانیت می‏کَنَد و به واسطه تبعیت از بزرگان در صعود خواهیم بود و آسمانی خواهیم بود در عرصه انسان و زمینی نخواهیم بود.

ملائکه در عرصه خودشان انواری هستند که در آنها هوائیت بر سایر عناصرشان غالب است و اینها مرتب در صعود و در رفت و آمدند. مرتب در صعود و در خدمتند. صعود می‏کنند برای استمداد و گرفتن فیوضات و نزول می‏کنند برای رساندن به سایر خلق و امداداتی که به سایر خلق دارند. از این استمداد و امداد تعبیر می‏آید به رفت و آمد، صعود و نزول. اینکه می‏گویند جبرئیل نازل شد، هبوط کرد، آمد خدمت رسول‏الله؟ص؟ و یا سایر ائمه؟عهم؟، معنایش همین است. صعود می‏کند که از حقایق ایشان و مقامات باطنی ایشان بگیرد و نزول می‏کند که به خود ایشان و مقام ظاهرشان و یا به سایر خلق برساند. همه خلق آثار ایشانند، پس آنچه را که باید به آثار برسانند و امداد کنند از ایشان می‏گیرند و به آنها می‏رسانند. از این حرکت و از این رفت و آمد تعبیر آورده می‏شود به صعود و هبوط ملائکه و این مقام را مقام رابطی می‏گویند برای مَلَک. و مَلَک پَر دارد؛ معنی پر همین است که در او بین سایر عناصرش هوا غالب است (نه هوی، یعنی هوای نفس) هوای عنصری غالب است. ترابیت و مائیت آن رتبه را تحت نفوذ خود در آورده ناریت هم به آنها قوه داده، از آنها یک قدرتی پیدا می‏شود، برای اینکه بتوانند به اقتضای عنصر هوائی به بالا حرکت کنند، به اقتضای عنصر ترابی و مائی به پایین نزول کنند، این قوه و قدرت اسمش پر می‏شود. پر به معنای مناسب عرصه خودشان و به حسب خودشان است.

اگر ملائکه بخواهند در این عالم به همان رتبه رابطی ظاهر بشوند، ملک یک پرنده می‏شود البته اگر بخواهد اینجا به مقام رابطیَش و به این جهتش ظاهر شود. ولی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 282 *»

اگر بخواهد به حیث‌های دیگر هم ظاهر شود می‏تواند، مثلاً جبرئیل به صورت دحیه کلبی می‏شد و حضور رسول‌خدا؟ص؟ می‌رسید. دحیه کلبی از زیباترین افراد مدینه و از تجّار مدینه بود. گاهی مصلحت بود که جبرئیل به آن‏طور بیاید. می‏آمد، می‏نشست، افراد می‏آمدند سر می‏کشیدند در مسجد، چه کسی است، فقط رسول‌خدا است و دحیه کلبی. می‏گفتند خداحافظ و می‏رفتند دنبال کارشان. فکر می‏کردند دحیه کلبی آمده سؤالاتی دارد. گاهی هم می‏شد همین دحیه کلبی شروع می‏کرد به ذکر مقامات و فضائل و از امور غیبی خبر می‏داد. افرادی هم که بودند می‏شنیدند و تعجب می‏کردند که دحیه کلبی این حرف‌ها را می‏زند، بعد هم می‏دیدند یک مرتبه نیست شد. می‏پرسیدند این که بود؟ می‏فرمود جبرئیل بود. برای اینکه حرفش را بشنوید، اتمام حجت بر شما شود، این لباس را که صورت دحیه کلبی بود پوشیده و در اینجا ظاهر شد. همین جبرئیل اگر بخواهد به مقام رابطیَش ظاهر شود و به همین شأنی که گفتیم در مقام مَلَک بودن دارد، به صورت پرنده می‏شود. اما چطور پرنده‏ای؟ پرنده‏ای که پُر کرده باشد همه این ملک را و به شکل تمام پرنده‏ها باشد. چرا؟ چون جبرئیل کلی است. جبرئیل‌های جزئی همه شئونات او هستند. بخواهد به شکل مبدئیت در مَلَکیت در بیاید، باید یک ملکی شود که تمام این مُلک را پر کرده باشد و به شکل تمام جبرئیل‌های جزئیه در آید، چون مبدأ جمیع آنها است. از این جهت گاه‏گاهی ملائکه‏ای که یک‌چنین وساطت‌هایی داشتند، لباس‌های اینجایی می‏پوشیدند، یعنی به مقام رابطی وقتی می‏خواستند اینجا ظاهر شوند، لباس پرنده‏ای می‏پوشیدند و می‏آمدند توی خانه ائمه؟عهم؟ ولی دیگر آن پرنده معلوم است چه پرنده‏ای است و آن پرهایش معلوم است دیگر چه پرهای قشنگی است! و چقدر زیبا است؟!

این پر طاووس را ببینید چقدر زیبا است. از بس زیبا است آن را لای ورق‌های قرآن‌ها می‏گذاردند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 283 *»

پر طاووس در اوراق مصاحف دیدم گفتم این منزلت از قدر تو می‏بینم بیش

تو یک پری هستی، این قدر مقام و منزلت داری که تو را لای ورق‌های قرآن می‏گذارند. زمان‌های قبل من یادم هست، خیلی دوست داشتیم. مخصوصاً ماه رمضان برای نشانه قرآنمان یک پر طاووس به ما بدهند. این پر را می‏گذاشتیم لای قرآن که نشانه دوره‏مان باشد. به او گفتند تو یک پر مرغی هستی، لای قرآن، در اوراق قرآن تو را قرار داده‏اند. «گفتم این منزلت از قدر تو می‏بینم بیش»، گفت:

شاهد آنجا که رود عزت و حرمت بیند گر برانند ز خدمت، پدر و مادر خویش

خدایا شاهد دل‌های ما حجة بن الحسن صلوات‏الله علیه است. خدایا دیده‏های ما را به نور جمالش روشن و منور فرما. این عنایت دیشب نصیب من شد بحمدالله در خواب خدمت حضرت شرفیاب شدم. اول سید حسنی را زیارت کردم. بعد هم خود حجة بن الحسن صلوات الله علیه را، اما رخساره حضرت بسیار افسرده بود، گویا تمام حُزن‌ها بر دل مبارکش وارد بود. تمام پیشانی مبارکش از زیادی سجده، پینه گرفته بود. رنگ رخساره حضرت نور بود که نتوانستم تشخیص بدهم که این بزرگوار سبزه است یا سفید. رنگی بود که اصلاً با رنگ چهره‏ها و پوست‌ها تطابق نمی‏کرد. ابروهای آن بزرگوار متصل به یکدیگر و کشیده و مشکی، خیلی اندوهگین بود. ولی نمی‏دانم این جرأت‌ها را خود آن بزرگواران عنایت می‏کنند و الا من یک‌وقت دیگر خواب دیده بودم حضرت را و شرفیاب شده بودم در خواب محضر شریفش، نمی‏دانم وقتی که زینبیه بودیم در آنجا خواب دیدم یا مدینه بود؟ یک وقتی در یکی از همین سفرها خدمت حضرت رسیدم در خواب، از شدت جلالت و عظمت، من سر بلند نکردم که رخساره مبارکش را ببینم. فقط پاهای مبارکشان را می‏دیدم و خودم را انداختم آن موقع روی پاهای مبارکشان و پایشان را می‏بوسیدم و از زیر پای مبارکشان خاک در می‏آوردم و می‏ریختم کف دستم و آن خاک‌ها را به چشم‌های خودم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 284 *»

می‏مالیدم و می‏گفتم خدایا به برکت این خاک مرا در دنیا و آخرت کور مگردان. این را از خدا خواستم تا اینکه دست مبارک را آوردند روی سر من و سر من را حرکت دادند و فرمودند بس است تو را، برخیز. دیگر زیارت نکرده بودم و خیلی غصه‏ام بود که چرا من صورت مبارکشان را ندیده بودم.

دیشب عنایت فرمودند جایی بود تشریف آوردند آنجا و می‏دانستم حضرت با اصحاب تشریف می‏آورند. حضرت حسنی هم بودند و من می‏دانستم که ایشان همان سید حسنی است که شهرت دارد و از کاملان شیعه و از نمایندگان حضرت است. ایشان جلو بودند به این ترتیب که با دست‌های خود حضرت را تعارف می‏کردند و خود سید حسنی جلوتر وارد می‏شد، ولی با این حالت که پشتش به حضرت نبود، تقریباً به طوری که صاحب خانه میهمان را تعارف می‏کند حضرت را راهنمایی می‏کرد. من می‏فهمیدم که ایشان سید حسنی است ولی تنومند و هیکل بسیار جالبی داشت. حتی رنگ عبا و قبای او الآن در خاطرم هست. عمامه مشکی بر سر داشت. من تا به استقبال دویدم، حضرت را به من نشان داد. احساس عجیبی به من دست داد. بعد از نیمه شب بود. خدا را شاکریم بر این نعمت، امیدواریم همه ما در همه حال مشمول عنایتشان باشیم. شخصی همراه من بود ولی او درباره حضرت در شک بود. هر چه می‏گفتم آقا خودشان هستند، یعنی انتظار داشتم او هم مثل من جلو بیاید و حضرت را ببوسد. چشمم فقط به آن بزرگوار بود، می‏دانستم افراد زیادی همراه حضرت هستند. پشت سر مبارک او وارد می‏شدند، جمعیت زیادی بود، می‏دانستم اصحاب حضرت هستند. اول سید حسنی را زیارت کردم. الآن خوب شمایل آن بزرگوار در نظرم هست. بعد هم اندام مبارک حضرت را که دیدم، دیگر به کسی نگاه نکردم فقط به شخصی که همراه من بود می‏گفتم ایشان خود حضرتند. ولی مثل اینکه او باورش نمی‏شد، مانند کسی که شک داشته باشد همین‏طور ایستاده بود و برای زیارت حضرت جلو نمی‏آمد و تأسف می‏خوردم که چرا اعتناء نمی‏کند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 285 *»

و آن‏طور بی‏تفاوت تکیه به دیوار داده است و من در حال بوسیدن صورت مبارکشان از خواب بیدار شدم. ولی تا خوابم می‏برد همان منظره در نظرم بود.

آری این پر طاووس با اینکه یک پرنده و یک مرغ دنیایی است ولی به واسطه زیبایی این‌قدر شرافت و احترام پیدا می‏کند آن‌وقت ملائکه اگر بخواهند به لباس مناسب این عالم دربیایند و به همان تعیّنی که در عالم خود دارند، در این عالم همان تعیّن را به خود بگیرند، این تعین در اینجا همین پرنده می‏شود. ولی ببینید چقدر زیبا باید باشد، آیا می‏شود دیگر به این پرنده‏ها تشبیه کرد؟ از این جهت در حدیث وارد شده که ابوحمزه ثمالی می‏گوید: «دخلتُ علی علیّ بنِ الحسین؟عهما؟فاحتَبَستُ فی الدّار ساعةً» رفتم خدمت حضرت سجاد؟ع؟ برسم، وارد منزل که شدم به اصطلاح ما توی حیاط یک ساعت مرا نگه‌داشتند. حالا یک ساعت چقدر بوده، بالاخره به من فرمودند مدتی اینجا بایست و اجازه داخل شدن توی اطاق را ندادند. «ثم دخلتُ البیت» بعد رفتم توی خانه، توی اطاق، اجازه دادند. «و هو یَلتَقِطُ شیئاً و اَدخَلَ یدَه وراءَ الستر فناوَلَه مَن کان فی البیت» دیدم حضرت یک چیزهایی دارند از روی زمین جمع می‏کنند و از زیر پرده می‏دهند آن اطاق. کسی دیگر در آن اطاق بود که از حضرت می‏گرفت. «فقلتُ جُعِلتُ فِداک» قربانتان شوم. «هذا الذی اَراک تَلتَقِطُه اَیّ شی‏ءٍ هو؟» این را که می‏بینم از روی زمین جمع می‏فرمایید اینها چیست؟ فقال: فَضلَةٌ مِن زَغَبِ الملائکة، اینها یک مقدار از پرهای ریز ریز و پرهای کوچک ملائکه است که اینجا ریخته. «ای صغار ریشهم» اینها پرهای کوچک ملائکه است. نجمعه، اینها را ما جمع می‏کنیم  اذا خَلَونا نَجعلُه سُبَحاً لاَولادِنا، وقتی که بیکار می‏شویم و تنها می‏شویم، اینها را مثل تسبیح که به بند می‏کشند، بند می‏کنیم برای بچه‏ها. در حدیث دیگر رسیده است که آویزان می‏کنیم به بچه‏های خود و اینها را عوذه قرار می‏دهیم، وسیله حفاظت و حراست. یا جای دیگر دارد که با آنها بچه‏های ما بازی می‏کنند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 286 *»

«فقلتُ جُعِلتُ فِداک و اِنَّهم لَیَأتونَکم» گفتم قربانت شوم آیا ملائکه خدمت شما می‏آیند؟ خیلی خدا را شکر کنید، بچه‏های مجلس ما می‏دانند که ملائکه به اذن ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین در آمد و شدند. خدام ائمه ما و خدام شیعیان ائمه ما هستند. ابوحمزه ثمالی با آن درجه می‏گوید که آقا ملائکه می‏آیند خدمت شما؟ فرمود: یا اباحَمزة اِنّهم لَیُزاحِمونا علی تُکَـئَـتِـنا،([44]) فرمود ای اباحمزه این ملائکه این‌قدر پیش ما می‏آیند که حتی کنار این متکاهای ما مزاحم حال ما می‏شوند، زحمت برای ما فراهم می‏کنند. جا را برای ما تنگ می‏کنند. اگر ملک بخواهد لباسی بپوشد به حسب مقام خودش و رتبه خودش در این عالم، خواه‌نخواه لباس او صورت پرنده می‏شود و برای او بال است. برای او پرهای بزرگ و کوچک است.

در حدیثی حضرت کاظم؟ع؟ فرمودند که: ما مِن مَلَکٍ یُهبِطُه الله فی امر مایُهبِطُه الا بَدَأَ بالامام؟ع؟ فعَرَضَ ذلک علیه، خدا هیچ ملکی را فرو نمی‏فرستد در این عالم برای انجام کاری مگر اینکه وقتی که هبوط می‏کند، ابتدا می‏کند به امام؟ع؟ و آن کاری را که برای آن کار به زمین هبوط کرده به امام؟ع؟ عرضه می‏دارد. بعد فرمودند: و اِنّ مُختَلَفَ الملائکةِ مِن عندِ الله تبارک و تعالی الی صاحبِ هذا الامر،([45]) ملائکه همیشه در هر زمان که می‏خواهند از طرف خدا برای انجام کاری بروند ابتدا می‏کنند به صاحب امر ولایت و امام هر زمانی، از نزد او حرکت می‏کنند برای انجام کارهایی که خدا به عهده آنها گذارده است.

می‏دانیم تمام تکمیلات که در عالم رخ می‏دهد و تمام افاضه‏ها و امدادها که از ناحیه خدا می‏شود همه به وسیله ملائکه است. ملائکه هستند که جمیع امور خلق را چه خلقت باشد چه رزق، چه موت باشد چه حیات، هر چه خدا مشیتش به آن تعلق

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 287 *»

بگیرد، هر چه خدا اراده‏اش به آن تعلق بگیرد، هر چه خدا قدَرش به آن تعلق بگیرد، هر چه خدا قضائش به آن تعلق بگیرد، هرچه امضائش به آن تعلق بگیرد، هر چه کتابت خدایی به آن تعلق بگیرد، هر چه مؤجّل شود و دارای اجلی باشد. جمیع این امور به وساطت ملائکه است و از امام؟ع؟ همه این امور صادر می‏شود. چون آن بزرگواران و در این زمان حجة بن الحسن صلوات الله علیه محل ورود و محل صدور جمیع اموری که ذکر شد می‏باشند. این بزرگواران ظرف مشیتند، ظرف اراده هستند، محل قدرند، موضع قضائند، به دست این بزرگواران کتابت خدا و تأجیل خدا انجام می‏شود. اجل دادن و وقت قراردادن به امضاء ایشان انجام می‏شود.

یکی از بستگان ما سرطان داشت. در دوران مریضیش و نزدیک یک هفته تقریباً مانده به فوتش، همسرش به من گفت که خواب دیده‏ام سیدی را که دفتری دستش هست و دارد چیزی می‏نویسد. من پرسیدم چه می‏نویسید؟  گفت برای مریض شما دارم می‏نویسم، اسمش را دارم یادداشت می‌کنم، گفت این خواب را دیده‏ام. البته خودش خوشحال بود و می‏گفت ان‌شاءالله شفائش می‏دهند. من همان‌جا به ذهنم خورد که دفتر عمرش و طومار عمرش تمام شده و این‏طور به او فهمانده‏اند، ولی به او نگفتم. تعبیر خواب برای من این‏جور روشن شد. البته علم به تعبیر مال ماها نیست. هرکس هرکس عالم به تعبیر نمی‏شود، ولی بعضی اوقات چیزهایی را می‏فهمانند. من این‏جور فهمیدم که عمرش تمام است. حتی بی‏خبر بودم از اینکه این سرطان دارد، بعد متوجه شدم، اما همان وقت به ذهنم خورد که عمرش تمام است و همین‌طور هم بود و بعد از چند روزی هم از دنیا رفت. این نوشتن یعنی امضاء شد، اجلش تمام شد.

همه امور به دست ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین و به دست امام  هر زمانی است. در این عالم اعراض به دست آن بزرگوار است. شنیده‏اید که می‏فرمایند اگر حاجتی دارید از هر یک از ائمه که بخواهید، امام زمان باید اجازه بفرمایند. معنایش در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 288 *»

همین عالم اعراض است. اینجا است که یک امام جانشین سیزده معصوم شده و وجودش همه خلق را در جمیع شئونات و امورشان بس است. و همه امور را خدا به دست این بزرگوار قرار داده و به دست او اجراء می‏کند. ملائکه همه عالم‌ها، هر جا مَلَک است در عالم اعراض به اذن امام زمان صلوات الله علیه و در خدمت امام زمان صلوات الله علیه هستند. همه امور که تدبیر می‏شود، جمیع امور از خلق و رزق و احیاء و اماته، همه و همه، تمام را ملائکه از امام زمان صلوات الله علیه می‏گیرند و به خلق می‏رسانند و آنچه که باید حضور امام برسانند از خلق می‏گیرند و به حضور امام عرضه می‏دارند. شنیده‏اید که می‏گویند اعمال شما را عرضه می‏دارند به حضورمان. چه کسی عرضه می‏دارد؟ ملائکه عرضه می‏دارند اعمال ما را بر آن بزرگواران. ملائکه یک‌چنین وساطتی دارند. جمیع ملائکه کارشان این است.

وقتی می‏گویند امامی که از دنیا می‏رود اسرار امامت را به امام دیگر واگذار می‏کند و امامت انتقال پیدا می‏کند به امام دیگر، معنایش همین مصدر بودن و محل ورود بودن و محل صدور بودن و محل رفت و آمد ملائکه و انجام امور است. اینکه واگذار می‏شود به امام بعدی، یعنی امام قبلی عنایتش را از خلق بر می‏دارد، محل عنایت و مصدر عنایت امام بعد می‏شود. دیگر جمیع ملائکه تسلیم امر امام بعد می‏شوند و از او می‏گیرند و به دیگران می‏رسانند و از دیگران می‏گیرند و به امام می‏رسانند.

این امام می‏شود محل برای رفت و آمد یک مَلَک کلی در شأنی و فیضی که آن ملک کلی اصل است برای جمیع ملائکه که اعوان او هستند به حسب خودش. و از ملک کلی کلی گاهی به روح‌القدس تعبیر می‏آورند. و گاهی در این مقام ظاهری به عمود از نور تعبیر می‏آورند که بین امام و خلق این عمود و پایه و ستون از نور کشیده می‏شود و جمیع خلق را امام در این عمود از نور مشاهده می‏کند، تمام دل‌ها را می‏بیند، تمام افکار را می‏خواند، تمام صداها را می‏شنود. این همان مقامی است که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 289 *»

برای آن بزرگواران در این مقام اعراض پیدا می‏شود که امام ناطق هر زمانی، امام قائم به حق در هر زمانی، صاحب امر در هر زمانی این مقام به عهده او گذارده می‏شود.

دقت کنید که خیلی از مسائل روشن می‏شود. گاهی هم برای اینکه به دیگران نشان بدهند که این امام بعدی حامل این مقام شد و به اصطلاح اسرار امامت به او واگذار شد، از دهان امامی که در حال رفتن و رحلت است، یک پرنده‏ای بیرون می‏آید به مانند یک گنجشک؛ در حدیث رسیده شبیه گنجشک، پرنده‏ای از دهان امامی که در حال رحلت است بیرون می‏آید و آنهایی که نشسته‏اند می‏بینند و امام بعدی آن پرنده را می‏بلعد و فرو می‏دهد. در حدیث رسیده و بعضی هم دیده‏اند. این گنجشک چیست؟ نه اینکه گنجشک دنیایی باشد، شبیه این گنجشک است و از گنجشک‌های خوب است. در حدیث دارد شبیهاً بالعُصفور([46]) مثل عصفور، تقریباً شبیه این گنجشک، پرنده‏ای از دهان امامی که در حال رفتن است خارج می‏شود. یعنی در حال رفع عنایتش است، می‏خواهد او عنایت را بردارد و این امام عنایت به خلق را در مقام اعراض عهده‏دار و حامل شود. این عصفور از دهان او خارج می‏شود و در دهان امام دیگر قرار می‏گیرد و او می‏بلعد یعنی محل ورود و صدور جمیع امور می‏شود.

عبارتی هست در زیارت حضرت سیدالشهداء صلوات الله علیه که در شب‌های جمعه موفقیم و می‏خوانیم. در این عبارت ببینید همین مطلب چطور بیان شده که در این مقام امامت در این عالم ظاهر هر امامی که حیّ است این کارها از او سر می‏زند. بکم یُبَیِّنُ الله الکَذِب، تمام دروغ‌ها و باطل‌ها که دروغ بودن و باطل بودن آنها روشن می‏شود به برکت شما است. خدا به شما این کار را انجام می‏دهد. و بکم یُباعِدُ اللهُ الزّمانَ الکَلِب، مشکلات و بلاها و بیچارگی‌ها که مانند انبُر فشار می‏آورد بر خلق،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 290 *»

اینها به برکت شما و به وسیله شما از خلق دور می‏شود. به وسیله شما هم بر خلق وارد می‏شود. ولی این جهت را نگفته‏اند چون در مقام اظهار محبت و تشکر است. و اگر این جهت را هم بگویند ممکن است شخص یک قدری کامش تلخ شود. بر بعضی از ما اگر مثلاً  گاه‌گاهی فشار وارد ‏شود، نعوذبالله از ائمه خودمان دلگیر می‏شویم و چرا چرا می‏کنیم. از این جهت آن قسمت را در زیارت به ما نگفته‏اند، این قسمت را گفته‏اند که خوشحالمان کنند؛ بکم یُباعِد الله الزمان الکَلِب و بکم فتَح الله و بکم یَختِمُ الله، هرچه شروع می‏شود به وسیله شما است و هر چه ختم می‏شود به وسیله شما است. بکم یَمحو اللهُ ما یَشاء و یُثبِت، هر چه خدا محو و برطرف می‏فرماید از تقدیرات یا از تقدیرات ثبت می‏فرماید به وسیله شما است. و بکم یَفُکُّ الذُّلَّ مِن رِقابِنا، خدا به برکت شما و به شما این ذلت‌ها را از گردن‌های ما دور می‏کند و باز می‏کند. چقدر ما عزیزیم به برکت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ که بحمدالله در مقابل افرادی بدتر از خودمان ذلیل نشده‏ایم. البته ذلیل هستیم در مقابل محمد و آل‏محمد و بزرگان دین. و بکم یُدرِکُ اللهُ تِرَةَ کلِّ مؤمنٍ یُطلَبُ بها، هر کس در هر حقی که به حق خودش می‏رسد و در هر امری که به مؤمنی ظلم شده، انتقام برایش کشیده می‏شود، به برکت شما و به وسیله شما است. و بکم تُنبِت الارضُ اَشجارَها، به واسطه شما و به شما زمین، گیاهان خود را می‏رویاند. و بکم تُخرِجُ الاشجارُ اَثمارَها، درختان به شما میوه‏های خود را خارج می‏سازند. بکم تُنزِلُ السّماءُ قَطرَها و رِزقَها، آسمان که باران خود را فرو می‏فرستد و رزق را پایین می‏آورد به شما است. امام هر زمانی مصدر این امور است. همه این کارها از او سر می‏زند. خدا او را مبدأ این کارها قرار می‏دهد و خدا این کارها را از او صادر می‏کند. و بکم یَکشِفُ الله الکَرْب، همه غصه‏ها که برطرف می‏شود به وسیله شما است. اگر نگرانی‏ها برطرف می‏شود به شما است. بکم یُنزِلُ الله الغَیث، خدا باران را به شما و به وسیله شما نازل می‏فرماید.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 291 *»

بزرگان ما هم که همین حرف‌ها را زده‏اند، چیز دیگری که نگفته‏اند. چرا این‏قدر با بزرگان ما مخالفت می‏کنند. چرا؟ علتش همین است که این فرمایشات را گفته‏اند. پس با این فرمایشات مخالفت می‏کنند. آنهایی که نمی‏پسندند فضائل آل‏محمد؟عهم؟ را و دوست ندارند آل‏محمد را و دشمن هستند با آل‏محمد؟عهم؟، چون جرأت نمی‏کنند با آل‏محمد دشمنی کنند با این فرمایشات و با بزرگان ما دشمنی می‏کنند که چرا شما این فضائل را می‏گویید. شما هم بیایید مثل ما بر ائمه نقص وارد کنید. بیایید بگویید امام علم ندارد. امام فردا را نمی‏داند، امام نمی‏دانست که رفت کربلا  کشته شد. بیایید این حرف‌ها را بزنید. دشمنیشان از این جهت است.

و بکم تُسبِّحُ الارضُ التی تَحمِلُ اَبدانَکم، این زمین چون الآن پیکر مبارک امام عصر صلوات الله علیه روی آن است تسبیح خدا را می‏کند و در فرمان خدا است و این‏طور خلق را در خود نگه ‌داشته است. تسبیح زمین و سکون آن به واسطه شما است که بدن مطهر شما را برمی‏دارد. و تَستَقِرُّ جِبالُها عن مَراسیها،  کوه‌ها که برقرارند و زمین را از حرکت و لرزش حفاظت می‏کنند، اینها همه به واسطه شما است. به اجازه شما و اصلاً به شما است.

و اصل مقصود از نقل این عبارات این عبارت است: ارادةُ الرّبّ فی مقادیرِ امورِه تَهبِط الیکم و تَصدُر من بیوتِکم، اراده خدا در اندازه‌گیری کارهایش، به سوی شما هبوط می‏کند و فرود می‏آید، فی مقادیر اموره، در تقدیرکردن امور و کارهایش، اراده خدا هبوط می‏کند به سوی شما و از خانه‏های شما بیرون می‏رود. معلوم است اول خانه‏ای که برای حقیقت محمد و آل‏محمد و نور ایشان است آن خانه بدنشان است. آیا امام باقر؟ع؟ نفرمود به آن عالم سنّی _ قتاده _  که در حضور حضرت بود و قلبش به تپش افتاده بود تو کجا نشسته‏ای؟ نشسته‏ای در نزد بیوتی که اَذِنَ اللهُ اَن‌تُرفَعَ و یُذکَرَ فیها اسمُه،([47]) اول خانه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 292 *»

برای نورشان، بدنشان است پس از خانه‏های شما یعنی از همین بدن مطهر ظاهری شما تمام اراده خدا صادر می‏شود، و الصّادرُ عمّا فُصِّلَ مِن اَحکامِ العباد،([48]) هر چه صادر می‏شود راجع به تفصیل احکام بندگان چه احکام تکلیفیه: واجب، حرام، مستحب، مکروه، مباح، و چه احکام تکوینیه: خیر، شر، نعمت و بلاء، جمیع امور از شما صادر می‏شود. از شما سر می‏زند. چون می‏دانیم امام هر زمانی باب فیض خدا است و همچنین محل عنایت خدا است و او هم عنایتش در این مقام به جمیع خلق است. پس ملائکه وارد بر ایشان می‏شوند و از ایشان صادر می‏گردند. به اذن ایشان می‏آیند و به اذن ایشان می‏روند و به اذن ایشان برمی‏گردند. هر چه خدا به هر ذره‏ای از خلق می‏خواهد برساند ملائکه وساطت دارند. از ائمه می‏گیرند و به خلق می‏رسانند و معنای مُختلَف الملائکة همین است یعنی ایشان محل رفت و آمد ملائکه هستند.

الحمدلله رب العالمین این دو مسأله‌ روشن شد. ان‌شاءالله از فردا برمی‏گردیم به خود مسأله‌ غیبت و گفتگو در همان اموری که در نظر داشتیم.

و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 293 *»

 

مجلس 19

 

 (روز جمعه 10 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

r خلاصه‏ای از مطالب پیش

r وراثت امامان؟عهم؟ از رسول‌خدا؟ص؟

r وراثت امامان؟عهم؟ از انبیاء؟عهم؟

r از چه مقامی و در چه مقامی وارثند

r بزرگان دین و فضیلت داشتن ایشان

r برتری‌های عَرْضی

r معنای ارث بردن عالی از دانی

r حقایق انبیاء؟عهم؟

r ارث بردن مساوی از مساوی

r حیزوم نام اسب رسول‌خدا؟ص؟

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 294 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

می‏خواستم وارد بحث غیبت امام؟ع؟ و شناخت کیفیت آن شوم ولی دیدم ادامه بحث دیروز و پریروز نسبتاً لازم است. فکر کردم امروز هم تتمه همان بحث را داشته باشیم. از این جهت برای کسانی که مطلب در دستشان نیست اجمالاً عرض می‏کنم.

سخن ما به اینجا رسید که چرا با وجود آنکه معصومین؟عهم؟ چهارده نفس مقدس هستند می‏بینیم در هر زمانی امام آن زمان واسطه فیض است و مبدأ و مصدر همه فیوضات او می‏باشد. پس معصومین پیشین که از دنیا رحلت فرموده‏اند چه موقعیتی دارند؟ خواستم این مطلب را توضیح دهم و عرض کردم که در مقام ذاتیات خلق، این چهارده نور مقدس طوری هستند که احتیاج خلق به همه ایشان مثل احتیاج خلق به بعضی از ایشان است و احتیاج خلق به بعضی از ایشان مثل احتیاج خلق به کل ایشان است. ولی در مقام اعراض این‏طور نیست. هر یک از ایشان جانشین جمیع ایشان می‏شود. و هر یک از ایشان برای جمیع خلق در این مقام کافی هستند. در آن مقام اول نیابت معنی ندارد که امامی نایب شود از دیگران و این امام از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 295 *»

سایرین کافی باشد. و از این جهت در آن مقام هم خدا یکی از ایشان را نایب از بقیه قرار نداده، بلکه وقتی که خدا بخواهد بعضی از شئون ذاتی خلق را از خلق بگیرد و از آن جهت خلق را فانی سازد، اراده می‏فرماید، به این بزرگواران دستور می‏فرماید که همه‏شان رفع عنایت خود را از خلق می‏فرمایند و خلق فانی می‏شوند. و نمونه آن نفخه صَعِق است که تا شروع می‏شود، خلق می‏میرند و فقط وجه‌اللّه باقی است که و یبقی وجهُ ربِّک ذوالجلال و الاکرام([49]) فقط وجه اللّه باقی که محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند باقی می‏مانند و چون همه رفع عنایت خود را از خلق می‏کنند خلق فانی می‏شوند. ولی در مقام اعراض این‏طور نیست. اگر سیزده نفر از ایشان رفع عنایت خود را از خلق بکنند، چهاردهمی ایشان نیابت از جمیع ایشان می‏کند و جانشین جمیع ایشان می‏شود مثل زمان ما که سیزده معصوم صلوات اللّه علیهم اجمعین از دنیا رحلت فرموده‏اند و رفع عنایت خود را از این خلق در عالم اعراض نموده‏اند و حجة بن الحسن المهدی عجل اللّه تعالی فرجه و صلوات اللّه علیه و علی آبائه الطاهرین جانشین جمیع ایشان شده و نیابت از کل ایشان فرموده و آن بزرگوار جمیع خلق را در این مقام بس است و او است مبدأ جمیع فیوضات و او است واسطه کل فیوضات و او است باب اللّه و وجه اللّه در جمیع عرصات خلقی در این مقامی که مورد بحث است.

البته در دو روز گذشته توضیح این مطلب را عرض کرده‏ام. امروز هم باز همین مطلب را توضیح بیشتری می‌دهم تا ان‌شاءاللّه اگر بعد موفق شدیم وارد خود مسأله‌ غیبت امام؟ع؟ و کیفیت غیبت بشویم.

سخن را این‏طور ادامه می‏دهم و عرض می‏کنم که ما معتقدیم این بزرگواران وارث رسول‌خدا؟ص؟ هستند. هر یک از ایشان وارث رسول‌الله هستند. جمیع آنچه که خدا برای رسولش قرار داده بود، ایشان وارثند. این وراثت و این ارث بردن باید معنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 296 *»

شود و بدانیم در چه مقام و چه جهات وارثند. چون این مطلب مربوط می‏شود به بحثمان بیان می‏کنیم. ان‌شاءاللّه شما هم دقت می‏فرمایید.

به شخصی که ارث می‏برد «وارث» می‏گویند و به شخصی که ارث می‏گذارد «مُورِّث» یا «مُورِث» می‏گویند. وارث بعد از مورِّث باقی می‏ماند و آنچه که مال مورِّث بود مالک می‏شود. این معنی ارث بردن است. مورِّث می‏رود، وارث بعد از او می‏ماند و آنچه را او مالک بود، این مالک آنها می‏شود. این مسأله را می‏دانیم. در ارث شرعی و در میراث شرعی که دقت کنیم می‏بینیم خداوند همین مسأله‌ ارث شرعی و این میراث ظاهری را نمونه قرار داده برای شناخت وراثت حقیقیه. این وراثت شرعیه احکام قراردادی است که خداوند قرار داده است.

این احکام قراردادی هم روی مصالح واقعیه است یعنی ارث، قراردادِ خشک و خالی نیست که خدا حکمی را بی‏جهت و بی‏واقعیت قرار دهد و صرف قرارداد باشد مانند سایر احکام که آنها هم بی‏جهت نیست یعنی این‌چنین نیست که چیزی را واجب کند، چیزی را حرام کند، چیزی را مستحب و یا مکروه فرماید یا چیزی را مباح قرار بدهد و این قرارداد همین‌طور بی‏جهت و بی‏علت باشد، و صرف جعل و قرارداد باشد، این‏طور نیست. اجمالاً می‏دانیم که خداوند جمیع احکام شرعیه را که قرار داده روی جهات واقعیه بوده آنچه خیر و صلاح ایشان بوده، واجب و یا مستحب قرار داده، آنچه فساد ایشان در آن بوده حرام یا مکروه قرار داده، آنچه برای ایشان صلاح و فسادی به حسب ظاهر نداشته مباح فرموده است. پس این احکام ظاهریه روی مصالح و مفاسد واقعیه و جهات و علل واقعیه است.

حال در مسأله ارث، نسبت وارث با مورّث ممکن است به یکی از این صورت‌ها باشد؛ یا رتبه‏اش از مورّث بالاتر است یا رتبه‏اش با مورّث برابر است یا وارث مثل خود مورّث است اگر چه به ظاهر پایین‏تر باشد ولکن می‏تواند بدل او قرار بگیرد و تبعیت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 297 *»

بدلیه داشته باشد یعنی بتواند جای او بنشیند. پس وارث به این سه صورت است. وارث میت اگر پدر یا مادر یا جد و یا جده پدری یا مادری باشد، اینها همه نسبت به مورّث، اعلی هستند. رتبه‏شان بالاتر است، پدر رتبه‏اش بالاتر است، مادر رتبه‏اش بالاتر است و همچنین اعمام، عموها، اینها چون برادران پدرند، مثل پدر رتبه‏شان نسبت به میت بالاتر است. همین‏طور اخوال و خالات، دایی‏ها و خاله‏ها رتبه‏شان بالاتر است. عمّات، عمه‏ها رتبه‏شان بالاتر است. خلاصه آنانی که به این‏طور با پدر و مادر میّت مربوط می‏شوند اینها مانند پدر و مادر وارث‌های اعلی هستند. اما برادران میت بالنسبه به میت مساوی هستند. فرزندان میت درست است که از نظر ظاهر از میّت پایین‏ترند و فرزند هستند ولی چون تابع او هستند و بدل، جزء و جانشین او هستند تبعیتشان تبعیت بدلی است. می‏دانیم در اصطلاح صرف و نحو بدل در حکم مبدلٌ‏منه است جای او و جانشین او است. همه احکامی که برای مبدلٌ‌منه است برای بدل هست. «جاء زید اخوک»، «اخوک» می‏گویند بدل زید است و چون بدل زید است جمیع احکامی که در «جاء زیدٌ» برای «زید» است، برای «اخوک» هم هست. اینها می‏شوند طبقات وارث‌ها که به این سه صورت است.

از جمله طبقات ورّاث که ذکر شده، مولا و ضامن است این دو هم از طبقات وارثین‏اند و مثل برادران میت مساوی هستند، نه اعلی هستند و نه بدل بلکه مساوی هستند با مورث. پس وارث یا اعلی است یا مساوی است یا بدل، یعنی در حکم خود او، جای خود او است و مثل خود او است. البته حاکم عادل و امام؟ع؟ از همه ورّاث اعلی است الامامُ وارثُ مَن لا وارثَ له،([50]) حاکم عادل یا سلطان عادل مقصود معصومین؟عهم؟ و بزرگان شیعه هستند.

دیگر ما وارثی نداریم که درجه‏اش از مورّث پست‏تر باشد. از این جهت عبد را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 298 *»

گفته‏اند که ارث نمی‏برد. چرا؟ چون عبودیت در مقام ظاهر مقام اثریّت را دارد. رتبه‏اش بالنسبه به مالک پست‏تر است. تابع مالک به نوع بدل نیست. تابع به نوع اثر و مؤثر است چون حاکی اثریت است از این جهت عبد مملوک، وارث نیست، ارث نمی‏برد. قاتل ارث نمی‏برد. ولد ملاعنه ارث نمی‏برد و از این قبیل. اینها ارث نمی‏برند چون فرق می‏کنند با میت از حیث نورانیت ایمان و نمی‏توانند مثل او باشند یا بدل او باشند از این جهت ارث نمی‏برند.

زن و شوهر از یکدیگر ارث می‏برند، اینها هم در حکم متساوی، متساوق و متقارن هستند. گرچه درجه زوجه پایین‏تر است ولی چون در زوجیت، زوجه جزء زوج است و از او خلقت شده و خدا او را از طینت او خلقت کرده، از این جهت متساوقند، متقارنند و متساوی هستند. پس کلیه طبقات از سه طبقه خارج نمی‏شوند؛ یا وارث نسبت به مورث اعلی است یا نسبت به او مساوی است و یا نسبت به او بدل است. مسأله‌ روشن است. وارثی را نمی‏یابیم که رتبه‏اش پست‏تر از مورّث باشد و درجه‏اش پایین‏تر باشد.

این مطلب را به زبان علمی و حکمت این‏طور عرض می‏کنم؛ اثر، وارث مؤثر نیست، اثر نمی‏تواند وارث مؤثر باشد. چون وارث آن است که بعد از مورث باقی بماند و بتواند آنچه را که مورث مالک بوده، او هم مالک بشود.اثر آن‌قدر در تبعیت مؤثر است که اگر مؤثر معدوم شد، اثری نمی‏ماند تا وارث باشد. شرط وارث بودن، باقی بودن او بعد از مورث است. باید بعد از مورث بماند تا بتواند وارث آنچه که او مالک بود بشود. ولی اثر نمی‏تواند بعد از مؤثر باقی باشد و به مجرد انعدام مؤثر، اثر معدوم است و نابود می‏شود.

حال می‏گوییم ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین وارث رسول‌اللّه؟ص؟ هستند. هریک از ایشان وارث رسول‌الله است. تمام آنچه که از علوم، مقامات، کمالات،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 299 *»

صفات عالیه دارند، همه و همه ارث از رسول‌اللّه؟ص؟ است حتی راوی از امام؟ع؟ مسأله‌‏ای را سؤال می‏کند، امام جواب می‏فرمایند، بعد می‏گوید «أ رَأَیتَ ان کان کذا و کذا» یعنی اگر مسأله‌ به شکل دیگر باشد آن وقت رأی مبارکتان درباره‏اش چیست؟ فرمود ما اهل أ رأیت نیستیم که در دین خدا رأی بدهیم، گرچه رأی این بزرگواران همان رأی رسول‏اللّه است. ولی چون زمان، زمانی بود که در دین خدا رأی می‏دادند. تمام فقهاء اهل سنت و علماء اهل سنت همه در دین خدا رأی می‏دادند، قیاس می‏کردند، استحسانات داشتند، مطابق دریافت عقول ناقصه خود احکام می‏گفتند، از این جهت امام؟ع؟ برای گوشزد شیعه و توجه شیعه به این مسأله‌ فرمود:  لسنا مِن اهلِ أ رأیت،([51]) ما از آن دسته نیستیم که در دین خدا رأی بدهیم. هرچه ما می‏گوییم از کتاب خدا و سنت رسول ‏خدا؟ص؟ است. ما اصول علم را از رسول‌خدا؟ص؟ ارث برده‏ایم. و هرچه می‏گوییم استخراج از همان اصولی است که از رسول‌الله به ارث برده‏ایم. بعد فرمود ما این اصول را نزد خود گنجینه می‏کنیم و ذخیره می‏کنیم و به یکدیگر می‏سپاریم همان‏طور که دیگران اموال، طلا و نقره خود را گنجینه می‏کنند و به یکدیگر به ارث می‏دهند. ما علوم رسول‌الله و اصولی که از آن بزرگوار در دست داریم آنها را ذخیره می‏کنیم و گنجینه می‏کنیم و به ارث به یکدیگر می‏سپاریم. پس جمیع امورشان هرچه دارند ارث از رسول‌اللّه؟ص؟ است.

همچنین هرچه در نزد انبیاء گذشته بوده، ابتداءً به رسول‌خدا؟ص؟ به ارث رسیده بعد هم به امیرالمؤمنین و همین‌طور امامی بعد از امامی تا اینکه الآن نزد امام زمان صلوات اللّه علیه است جمیع آنچه که در نزد انبیاء بوده و جمیع آنچه که در نزد رسول‌الله بوده و بعد به یکی ‌یکی از ائمه ارث رسیده و الآن در نزد امام زمان صلوات اللّه علیه موجود است. ایشان وارث همه ائمه و وارث رسول‌اللّه و وارث جمیع انبیاء هستند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 300 *»

حالا این مقام وراثتشان را باید بدانیم در چه مقام است. در همین مقامی است که مورد بحث یکی دو روز قبل ما است. این بزرگواران در مقام وساطتشان و واسطه بودن در این مقام اعراض، وارثند و ارث می‏برند. بنابراین امامی که می‏خواهد از دنیا برود آنچه از علوم و اشیاء دارد همه را به امام بعدی به ارث می‏دهد. و امام بعدی هم آنها را در نزد خود در دوران امامتش نگه می‏دارد و بعد موقع رحلت باز آنها را به امام بعدی می‏دهد. این مسأله وراثت در مقام وساطت ظاهریه در مقام اعراض است. در این مقام می‏بینیم این بزرگواران واسطه می‏شوند، نیابت می‏کنند از امامان پیشین به همان توضیحی که دیروز و پریروز عرض کردم.

اما در مقام ذاتیت خودشان، در آن علم ذاتی و رتبه ذاتیه، آنجا اکتساب ذاتی خودشان و اعمال ذاتیه خودشان، منشأ کمالات و منشأ عنایات می‏شود و آنچه که در آن مقام ذاتی خود، از خصوصیات اکتساب می‏کنند در آنها دیگر ارث بردن معنی ندارد. آن مقام، مقامی است که خلق همان‏طور که نیازمند به کل هستند، نیازمند به بعض هستند و همان‌طور که نیازمند به بعضند، نیازمند به کل ایشانند. آنجا دیگر آن مقامی که رسول‌الله در آن مقام دارند، و آن اکتسابات ذاتیه‏ای که دارند و بر آن اکتسابات، آن تعیّن برایشان فراهم شده، آنها به ارث انتقال پیدا نمی‏کند. همان‌طور که عرض کردم، در آن مقام معنی ندارد که یکی از ایشان نیابت کند از بعضی از ایشان یا از همه ایشان. یا بعضی از ایشان نیابت کنند از کل ایشان، این‏طور نیست.

شما خیلی آسان گوش می‏کنید، من هم نسبتاً  آسان می‏گویم. البته تا چه اندازه هر کداممان متوجه می‏شویم، بهتر به حال خود آگاهیم. ولی مطالب، مطالبی است که آسان نیست. گر چه آسان می‏گوییم و آسان می‏شنویم، ولی مطالبی است خیلی مهم که از برکات بزرگان ما شنیدنش آسان شده و گفتنش آسان شده و بحمداللّه تفهیمش آسان شده است. و ببینید چقدر بزرگان ما با برکتند. خدایا این برکاتشان را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 301 *»

بر ما بیش از پیش بفرما و از ما زوال نیاور. خدایا گرچه ما شاکر نیستیم، و آن‌طوری که سزاوار است نسبت به‌ عظمت این نعمت‌ها شناخت نداریم ولی خدایا تو به ناسپاسی ما، ما را مؤاخذه نکن و این عنایات را از ما مگیر.

دیروز عبارتی عرض کردم که یکی از برادران به من اشکال کردند که این‏طور تعبیر امکان دارد بعضی‏ها برداشت نادرستی داشته باشند. عرض کردم ابوحمزه ثمالی خدمت امام سجاد؟ع؟ آمد و بعد دید حضرت دارند چیزی از روی زمین جمع می‏کنند و پرسید و فرمودند پرهای ملائکه است. عرض کرد مگر ملائکه بر شما نازل می‏شوند؟ من عرض کردم که خیلی خدا را شاکر باشید که بچه‏های مجلس ما بحمداللّه می‏دانند که ملائکه خدام ائمه و خدام شیعیان ائمه؟عهم؟ هستند و ابوحمزه تازه این مسأله‌ را سؤال می‏کند. ایشان گفتند نکند ابوحمزه می‏دانسته ولی مخصوصاً سؤال می‏کند که این سؤال به ما برسد و ما بدانیم. گفتم احتمالی است و مانعی هم ندارد. ولی اگر در این‏گونه مواقع ما این‏طور صحبت کردیم نه معنایش فضلیت‌دادن خودمان و یا بچه‏هایمان باشد. تازه همه ما مثل هم هستیم. بچه‏ها هم بزرگ می‏شوند و فردا مثل ما می‏شوند. دیگر حالا بچه است، فردا مثل ما می‏شود. اگر یک چیزی را بفهمد و بیاموزد مثل ما می‏شود. ما همه مثل هم هستیم. برادران مساوی هستیم. در هر صورت مقصودمان این نیست که ما فضیلت بدهیم خودمان را بر مثل ابوحمزه یا مثلاً بر مثل زراره، زراره سؤال می‏کند از امام صادق؟ع؟، حضرت یک مسأله‌ حکمت بیان فرمودند، گفت مگر شما حکمت هم می‏دانید؟ زراره با اینکه البته بعدها به مقاماتی رسید، شاید از نجباء باشد. ولی آن ابتداء این سؤالات را داشتند. چه بسا ابتداءِ کار ابوحمزه بوده یا اینکه به قول ایشان این احتمال هم می‏رود که سؤال کرده که ما بدانیم. البته اگر ثابت شد مقام ایشان که از همان اول مقامی را داشته، آن‏وقت می‏توانیم مطمئن باشیم که سؤال برای تعلیم ما بوده و یا جهت دیگری در کار بوده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 302 *»

است. و الا ابتداءِ کار مانعی ندارد که بزرگان هم قبل از رسیدن به درجه کمال، بعضی مسائل را ندانند و سؤال کنند. وقتی که به درجه کمال رسیدند به نقطه علم واقف می‏شوند. آن‏وقت به هیچ‌کس از علماء ظاهر دیگر نیازمند نیستند. فقط محتاج به امامند و خودشان از همه برترند و هیچ نیازمند به دیگران نیستند. امکان دارد این‌طورها باشد، ولی مقصود ما از اینکه گاه‌گاهی این حرف‌ها را می‏زنیم که بحمداللّه رفقای ما می‏دانند و ما هم می‏دانیم و بچه‏های ما هم می‏دانند، این معنایش تفضیل دادن نیست که بگوییم ما بالاتر از آنها هستیم. بلکه، معنایش بیان و اَمّا بنعمةِ ربِّک فحَدِّث([52]) است که خدا چه عنایتی فرموده که در این زمان ما را قرار داده و آن‌ هم آشنای با این علوم که بحمداللّه این مسائل برای ما حل و روشن است. ولی این دلیل بر فضیلت ما نمی‏شود که ما از آنها افضل باشیم و فضیلتی بر آنها داشته باشیم.

مثل این می‏ماند که می‏فرمایند: علمی که شیخ بزرگوار­ آوردند، انبیاء نیاوردند. این معنایش این نیست که شیخ بزرگوار را ـــ  نعوذباللّه ـــ  بر انبیاء فضیلت بدهند. ایشان رتبه‏شان در رتبه کمال است و رتبه کمال اثر رتبه نبوت و انبیاء است و شعاع ایشان است. یا مثل آن فرمایش است که حضرت باقر، عوالمی را به جابر بن یزید جعفی نشان دادند و بعد فرمودند این عوالمی که تو دیدی، ابراهیم در آن وقتی که خدا به او ملکوت آسمان و زمین را نشان داد، مشاهده نکرد؛ و کذلک نُری ابرهیمَ ملکوتَ السَّموات و الارض،([53]) فرمود آنچه من به تو نشان دادم به ابراهیم نشان داده نشد. معنایش این نیست که بخواهند مقام جابر را از مقام ابراهیم بالاتر ببرند. ابراهیم از انبیاء اولواالعزم است و جابر از کاملین شیعه است. یا می‏فرماید: سلمانُ منّا اهلَ‌البیت،([54]) سلمان از ما

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 303 *»

اهل‌بیت است معنایش این نیست که سلمان؟رضو؟ از جمیع انبیاء مقامش بالاتر است. اینها احتیاج به توضیح ندارد. نوعاً این بحث‌ها بحمداللّه شده و در نوع مباحث بیان کرده‏ام اجمالاً و روشن است. از این جهت اگر یک وقتی این‏طور عبارات گفته می‏شود مقصود این نیست که ترجیح بدهیم و تفضیل بدهیم خود را بر کاملان و بر بزرگان و بر صحابه‏ای که صاحب مقام بوده‏اند.

بلکه معنایش این است که در عَرْض این‏طور است. ما تهران را دیده‏ایم، کربلا را دیده‏ایم، مشهد و مکه را دیده‏ایم. ممکن است یک کاملی مثلاً سیر ظاهری نکرده و در شهر خودش ساکن است و او به ظاهر و به این چشم این بلاد را ندیده. در اینجا می‏گوییم ما دیده‏ایم و شما ندیده‏اید. پس گاهی ممکن است او از ما بپرسد مثلاً در سوریه قبر مطهر زینب کبری؟سها؟ کجا واقع می‏شود؟ به حسب ظاهر بپرسد و ما بنشینیم به بیان کردن و گفتن. یا مثل اینکه موسی از خضر علی نبینا و آله و علیه‌السلام می‏پرسد که این امور چه بود؟ او می‏نشیند در مقام تعلیم و به او یاد می‏دهد و حال آنکه موسی از اولوا العزم است و خضر را بعضی گفته‏اند که نبی است. و به احتمال برایش اثبات نبوت می‏شود. اکثر گفته‏اند که عبد صالح است ولی به احتمال قوی و تقریباً می‏توانیم بگوییم مطمئن هستیم، ایشان نبی است و از انبیاء اولواالعزم هم حساب نمی‏شود. در هر صورت مسأله‌ روشن است.

اجمالاً خواستم عرض کنم که یک وقت خدای نکرده (به قول ایشان) بعضی‏ها برداشت غلط نداشته باشند و بیایند بگویند رفقاء حسینیه فضیلت دارند بر اصحاب ائمه هدی؟عهم؟، رفقاء حسینیه افضلند از ابوحمزه ثمالی یا افضلند از جابر یا از بقیه. ان‌شاءاللّه این‏گونه برداشت‌های انحرافی در بین ما نیست. خدا به برکت امام زمان و عنایات بزرگان، ما را حفظ می‏کند که تسلیم امر ایشانیم و ان‌شاءاللّه ما را محافظت می‏کنند هم اعتقادات ما را و هم در اعمال که خدای نکرده انحراف برای ما پیش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 304 *»

نیاید. و خدای نکرده اگر انحراف پیش بیاید زود انحراف را روشن می‏سازند و منحرف را معرفی می‏کنند و خیالمان راحت می‏شود. بحمداللّه برنامه ایشان بر این است. امام زمان صلوات ‌اللّه ‌علیه حفاظتشان همین‏طور است. امین است، مستحفظ دین خدا است. خدا حفاظت دین را به عهده او گذاشته که اگر کسی زیاد کند فوراً معرفیش می‏کند که این زیاد کرد و حدود زیادیش هم این مقدار است. یا اگر کم کرده، فوراً معرفیش می‏کند که این مقدار کم کرده و مقدار کم کردنش هم مشخص است. پس بحمداللّه حفظ می‏فرماید.

عرض شد مقام وراثت این بزرگواران در این مقامی است که از یکدیگر نیابت می‏کنند و امامی جای امامی می‏نشیند. و تمام کارهای او را عهده‏دار می‏گردد و امام پیشین رفع عنایت خود را می‏کند و از دنیا رحلت می‏فرماید. در یک‌چنین مقامی از یکدیگر وراثت دارند. وارثند جمیع آنچه را که انبیاء داشته‏اند و وارثند جمیع آنچه را که رسول‌اللّه؟ص؟ داشته‏اند. این وراثت در این مقام است.

نکته دقیق دیگر این است که رسول‌الله و ائمه هدای ما؟عهم؟ که وارثند آنچه را که انبیاء داشته‏اند، این وراثت از چه نوع طبقاتی است. خیلی باید خدا را شکر کنید. شما این مطلب را به جامعه شیعه عرضه کنید. البته به شرطی که با فرمایشات بزرگان ما آشنایی نداشته باشند و از اینجاها نگرفته باشند. عرضه کنید، اینکه ما می‏گوییم در حضور سیدالشهداء صلوات اللّه علیه السلام علیک یا وارثَ آدمَ صَفوَةِ اللّه،([55]) این یعنی چه؟ طوری بیان می‏کنند که مقام حسین صلوات اللّه علیه را در این وراثت بعد قرار می‏دهند. پایین‏تر قرار می‏دهند. ولی ما به برکت فرمایشات می‏دانیم که اگر گفتیم رسول‌الله ارث بردند جمیع آنچه که در نزد انبیاء بوده و از آنِ انبیاء بوده حتی نبوت را، مثل ارث بردن پدر از فرزند است و طبقه اعلی است. روی این جهت است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 305 *»

که خدا در این مقام و برای معرفی این جهت می‏فرماید:  کنّا نحن الوارثین،([56]) یا  و نحن الوارثون،([57]) ما ارث می‏بریم، هر کسی هر چه می‏گذارد مال خدا است مال رسول‌الله است. مال ائمه هدی؟عهم؟ است. حالا چطور؟ نه به این معنی که آنچه مانده، قبلاً این شخص میّت مالکیت داشته و حالا مالکیت از او به ائمه؟عهم؟ انتقال پیدا می‏کند، نه، معنایش این نیست. بلکه به این معنی است که آنچه قبلاً در دست آنها بوده همه عاریه بوده، حالا که رفت، برمی‏گردد به مالک اول و مالک اصلی. عاریه به آنها داده بودند. انبیاء آنچه که داشتند عاریه بود در نزد آنها از محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و حالا که رسول‌الله وارثند آنچه را انبیاء داشتند معنایش این است که مِلک به مالک اول برگشته. ایشان وارثان اعلی هستند.

مگر درباره پدر نمی‏فرمایند که نسبت به فرزند مالکیت دارد؟ هر چه که فرزند دارد مال پدر است. حالا شریعت اجازه داده که این فرزند از مال خودش به طور استقلال استفاده کند و تصرف داشته باشد؟ ولی طوری است که اگر پدر ــ  حالا پدرها یاد نگیرند ــ  مثلاً به فرزندش گفت شما از خانه‏تان برخیزید و تشریف ببرید بیرون. حتی لباس‌های تنتان را درآورید و فقط یک پیراهن و شلوار اجازه دارید ببرید و بقیه همه را بگذارید برای من و بروید بیرون. باید بگوید چشم، حرکت کند و از منزل بیرون برود. این قرار و دستور خدا است. نکند بابایی چنین کاری بکند همین‌طور مادر. حتی اگر بگوید زنت را طلاق بده، باید طلاق بدهد. مالکیت این‏طوری است. این طبقه اول است.

مالکیت رسول‌الله و ائمه هدی سلام اللّه علیهم اجمعین نسبت به همه انبیاء ـــ  سایر خلق که دیگر جای خود دارند ــ  این‏طور است که اگر یک‌وقتی اراده می‏فرمودند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 306 *»

که به حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام بفرمایند آقا دیگر شما را بس است، تا حالا نبی بودید حال نبوت را بگذارید و تشریف ببرید، باید اطاعت کند. هر چه به او داده شده عاریه است. چون حقیقتش رشح و عرق جبین رسول‌الله؟ص؟ است. حقیقت ابراهیم این است. رسول‌الله؟ص؟ بعد از آن مراتبی  که طی کرد و بعد از آنکه در بیست دریا غوطه‏ور شد، تا آن آخرین مرتبه، آن بزرگوار در مقام تعینی خودش که رسید به عنوان شکر سجده کرد. خدا نظر رحمت فرمود، از شرم و حیاء در برابر آن همه عنایت بر جبین مبارکش عرق نشست. آن عرق‌ها حقیقت انبیاء شد. صد و بیست و چهار هزار قطره از آن چهره مبارک در آن مقام چکید، خدا از هر قطرهٔ عرقی حقیقت نبیی را آفرید. وراثتشان نسبت به انبیاء به این معنی است. به اباعبداللّه؟ع؟ عرض می‏کنیم السلام علیک یا وارث آدم صفوة اللّه معنایش این نیست که شما بعد از ایشان هستید و آنچه ایشان داشته‏اند حالا به شما رسیده است. بعضی‏ها فکر می‏کنند وراثت تساوی باشد. اکثراً نظرشان این است که ائمه از انبیاء پست‏ترند! آیا حالا نباید قدر این مطالب را بدانیم؟! نباید بگوییم و اما بنعمة ربِّک فحَدِّث؟! از صحابه هم گاهی می‏آمدند خدمت ائمه؟عهم؟ سؤال می‏کردند، از خود رسول‌خدا سؤال می‏کردند. آقا شما افضلید یا ابراهیم؟ شما افضلید یا موسی؟ شما افضلید یا عیسی؟ و همین‌طور. ولی به برکات بزرگان ما ببینید این فرمایشات چقدر بابرکت و چقدر نورانی است و ما چقدر نسبت به خودمان ظالم هستیم که در نشر و فهم این فرمایشات کوتاهی می‏کنیم. الحمدللّه رب العالمین مطلب روشن است که مقام وراثت این بزرگواران در این مقام است و بالنسبه به انبیاء این‌طورند.

اما ائمه هدی سلام اللّه علیهم اجمعین نسبت به رسول‌خدا چطور؟ امیرالمؤمنین وارثند جمیع آنچه را که رسول‌الله دارند و در همین مقام جامعیت حاکمند نه در آن مقام ذاتیشان که عرض کردم. در این مقام که می‏تواند علی جای رسول‌الله بنشیند و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 307 *»

رسول‌اللّه؟ص؟ رفع عنایت خود را از خلق بفرماید و از دنیا رحلت کند. امیرالمؤمنین جای رسول‌الله می‏نشیند و او جمیع خلق را در این مقام بس است، وارثند جمیع آنچه را که رسول‌الله در این مقام داشته‏اند. امیرالمؤمنین که از دنیا رحلت می‏فرمایند امام حسن جای ایشان می‏نشیند. در این مقام که امام حسن جانشین شده‏اند و امیرالمؤمنین رفع عنایت خود را از همه خلق در این مقام فرموده‏اند، امام حسن وارثند جمیع آنچه را که امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در این مقام از رسول‌الله وارث بودند و همین‏طور امام حسین و همین‏طور تا این زمان که امام زمان ما صاحب‌الامر صلوات اللّه علیه وارثند جمیع آنچه را که امام حسین و سایر ائمه صلوات اللّه علیهم در این مقام داشته‏اند. ایشان جمیع آنها را حاملند و وارث جمیع آنها می‌باشند. این معنی وراثت ایشان است.

حالا برمی‏گردیم به آن مسأله‌ وراثت که در شریعت توضیح دادم. حالا ائمه ما؟عهم؟ نسبت به رسول‌الله که وارث ایشانند، آیا اعلی هستند از رسول‌الله؟ معلوم است که اعلی نیستند از رسول‌الله، برتر نیستند. آیا شعاع رسول‌الله هستند در این مقام؟ اثر رسول‌الله هستند در این مقام؟ نه. نمی‏شود اثر باشند، مفاسد بسیاری لازم دارد. دقت بفرمایید. دیدیم اثر نمی‏تواند وارث مؤثر باشد. شعاع نمی‏تواند وارث منیر باشد. چرا؟ چون شرط وراثت باقی بودن بعد از مورث است. اگر منیر رفت، نور و شعاع از بین رفته، قبل از اینکه فکرش را بکنیم. چون بسته به همند پس نمی‏تواند باقی باشد بعد از منیر تا بگویم وارث منیر است. شرط وراثت بقاء وارث است و باقی بودن وارث. پس اثر نیستند در این مقام بلکه مساوی هستند. سه صورت که بیشتر نمی‏شد. یا وارث اعلی است یا مساوی است و بدل همان تساوی است. اگر هم بدلند، بدلی هستند که در حکم مبدلٌ‌منه هستند. عین او هستند بدون هیچ فرقی و از این جهت جمیع احکام مبدلٌ‌منه مال بدل است. پس نیست مگر تساوی.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 308 *»

پس امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه در این مقام با رسول‌الله مساوی است و خلیفه او است. و محال است در خلق پیدا شود کسی که بتواند بعد از رسول‌الله جای رسول‌الله بنشیند جز امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه. معنای تساوی این است. و با این بیان اثبات خلافت بلا فصل امیرالمؤمنین و ائمه هدی؟عهم؟ می‏شود. چه بیانی رساتر و جالب‌تر و مستدل‏تر از این بیان از برکات فرمایشات بزرگان. پس ائمه ما هستند اوصیاء رسول‌الله و خلفاء رسول‌الله و بقایای از رسول‌الله و وارثین مقام رسالت و جمیع شئونات رسالت. تمام جوانب مسأله‌ روشن است. همین‌طور امام زمان صلوات اللّه علیه در این مقامی که وراثت دارند و بیان شد، با رسول‌الله؟ص؟ و با آباء بزرگوارش سلام اللّه علیهم اجمعین مساوی است. وراثت ظاهریه‏شان که معلوم است. جمیع علوم و اشیائی که در نزد انبیاء و رسول‌خدا؟ص؟ بوده به یک یک ایشان به ارث رسید و الآن نزد امام زمان صلوات اللّه علیه است.

حدیثی می‏خوانم در مقام وراثت ظاهریه که مربوط به همین بحث وراثت و امامت امام زمان صلوات اللّه علیه است دقت می‏فرمایید. مرحوم محمد بن یعقوب در کافی به سند خود از سعید سمّان روایت می‏کند، می‏گوید: «قال کنت عند ابی‏عبداللّه؟ع؟ اِذ دخَل علیه رَجلانِ من الزیدیَّة» خدمت حضرت صادق؟ع؟ بودم، دو نفر از زیدیه خدمت حضرت آمدند. «فقالا له أ فیکم امامٌ مُفتَرَضُ‌الطاعة؟» به امام صادق گفتند آیا در بین شما امامی هست که طاعتش واجب و از طرف خدا فریضه باشد؟ فقال: لا فرمود نه. البته توریه و تقیه است و شاید وجه توریه این بوده که از من می‏پرسید در بین شما هست؟ غیر خودم، نه کسی نیست. از من داری می‏پرسی در بین شما هست، من جواب بدهم در بین ما، نه نیست، من هستم. معنایش این‏طور می‏شود. تقیه و توریه این است. فرمود: نه.

راوی می‏گوید: «فقالا له قد اَخبَرَنا عنک الثِّقاتُ اَنّک تُفتی و تُقِرُّ و تقول به و نُسَّمیهم لک فلانٌ و فلان و هم اهلُ وَرَعٍ و تَشمیرٍ و هم ممّن لایَکذِب» آن دو نفر زیدی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 309 *»

به حضرت عرض کردند که ما از پیش خودمان نمی‏گوییم، ثقات به ما خبر داده‏اند که شما فتوا می‏دهید. شما اقرار می‏کنید به اینکه امام مفترض‌الطاعة بین شما است و قائل به این قول هستید. می‏خواهی اسم آنها را ببریم، آنها فلانی و فلانی همه اهل ورعند. اهل پرهیز و عبادتند، همیشه جامه عبادت به کمر زده، کسانی نیستند که دروغ بگویند. آنها برای ما نقل کرده‏اند که شما این‌طور می‏گویید. فغَضِبَ ابوعبداللّه؟ع؟ فقال: مااَمرتُهم بهذا، حضرت عصبانی شدند با خشم فرمودند من آنها را دستور نداده‏ام به این مطلب. یعنی من نگفتم بروید و به دیگران بگویید که من امامم. ببینید تقیه چقدر زمان امام صادق صلوات اللّه علیه شدید بوده. حضرت جرأت نمی‏فرمودند بفرمایند امام مفترض‌الطاعة من هستم. «فلمّا رَأَیا الغضَبَ فی وجهِه خرجا». وقتی که دیدند خشم بر چهره مبارک حضرت است، دیگر رفتند دنبال کارشان.

فقال لی: أ تَعرِفُ هذین. فرمود این دو تا را می‏شناسی؟ «قلت نعم هما من اهلِ سوقِنا و هما من الزیدیّة». گفتم آری، اینها از اهل بازار ما هستند و اینها زیدی هستند. مذهبشان زیدی است. «و هما یَزعَمانِ اَنّ سیفَ رسول‌اللّه؟ص؟ عند عبداللّهِ بن الحسن». این دو تا فکر می‏کنند شمشیر رسول‌الله؟ص؟ نزد عبداللّه بن حسن است. فقال: کذبا لعنهما اللّه، دروغ می‏گویند خدا لعنت کند آن دو را. واللّهِ مارآه عبدُاللّهِ بنُ الحسن بعَینَیه و لا بواحدةٍ مِن عَینَیه و لا رآه ابوه، به خدا قسم نه عبداللّه دیده با دو چشمش شمشیر رسول‌اللّه را و نه با یک چشم و نه هم پدرش دیده، هیچ کدام. اللهم الا اَن‌یکونَ رآه عندَ علیّ بنِ الحسین، آری ممکن است پدرش نزد حضرت سجاد؟ع؟ شمشیر رسول‌الله را دیده باشد. فان کانا صادقَیْنِ فما علامةٌ فی مَقبَضِه، اگر راست می‏گویند یک علامتی دارد در دسته شمشیر، بگویند آن علامت چیست؟ و ما اثرٌ فی موضع مَضرَبِه، آنجایی که به اصطلاح شمشیر می‏زنند آن محل تیزی شمشیر، یک اثر و نشانه‏ای هست. اگر راست می‏گویند، آن نشانه را بگویند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 310 *»

و انّ عندی لَسیفَ رسول‌اللّه؟ص؟ و انّ عندی لَرایةَ رسولِ‌اللّه؟ص؟ و دِرعَه و لأمتَه و مِغفَرَه، نزد من است شمشیر رسول‌خدا، نزد من است پرچم رسول‌خدا، نزد من است لباس‌های رسول‌خدا و کلاه و زره و خود. فاِن کانا صادقَینِ فما علامةٌ فی دِرعِ رسولِ‌اللّه؟ص؟، اگر راست می‏گویند آن علامتی که در زره رسول‌الله یا پیراهن رسول‏اللّه؟ص؟ است چیست؟ بعد فرمود: و اِنّ عندی لَرایةَ رسولِ‌اللّه المُغَلَّبَة، نزد من است پرچم رسول‌الله، آن پرچمی که هرگاه برمی‏افراشت رسول‌اللّه غلبه با حضرت بود. و انّ عندی اَلواحَ موسی و عصاه، الواح موسی و عصای موسی نزد من است. و انّ عندی لَخاتَمَ سلیمانَ بنِ داود، انگشتر سلیمان نزد من است. و انّ عندی اَلطَّستَ الذی کان موسی یُقرِّبُ بها القُرْبان، آن طشتی که در آن طشت، موسی قربانی انجام می‏داد نزد من است. و انّ عندی الاسمَ الاعظمَ اَلّذی کان رسولُ‌اللّه؟ص؟ اذا وَضَعَه بینَ المسلمین و المشرکین لم‏یَصِل من المشرکین الی المسلمین نُشّابَة، نزد من است آن اسم اعظمی که رسول‌الله در جنگ‌ها وقتی که قرار می‏دادند آن اسم اعظم را بین مشرکین و مسلمین، از طرف مشرکین حتی یک تیر اصابه نمی‏کرد به مسلمین به برکت آن اسم اعظم، آن پیش من است.

و انّ عندی لَمِثْلَ الذی جاءتْ به الملائکة، در نزد ما است مثل آنچه که ملائکه آوردند (شاید مراد همان تابوت باشد که در بنی‏اسرائیل بود)، و مَثَلُ ‏السِّلاح فینا کمَثَلِ ‏التابوت فی بنی اسرائیل، مثل سلاح رسول‌الله؟ص؟در نزد ما مثل تابوت است در بنی‏اسرائیل. آن صندوقی که در بنی‏اسرائیل بود، موقعیت آن این بود.  کانت بنواسرائیل فی ایّ اهلِ بیتٍ وُجِدَ التابوتُ علی ابوابِهم اُوتُوا النُبوَّة، آن صندوق درب هر خانه‏ای که گذارده می‏شد، بنی‏اسرائیل می‏دانستند که نبوت در این خانه قرار گرفته است. سلاح رسول‌اللّه حکم همان صندوق و تابوت را دارد که در نزد هر کس باشد، او خلیفه رسول‌اللّه است، او حامل مقامات رسول‌اللّه؟ص؟است. و مَن صارَ الیه السِّلاحُ منّا اُوتِی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 311 *»

الاِمامة، هر یک از ما که سلاح رسول‌اللّه به دستمان رسید، امامت هم به او رسیده و او امام است. و قد لَبِسَ ابی دِرعَ رسولِ‌اللّه؟ص؟ فخَطَّتْ علی الارض خَطّاً، امام صادق صلوات اللّه علیه می‏فرمایند پدرم یعنی حضرت باقر صلوات اللّه علیه پیراهن رسول‌الله؟ص؟ را پوشیدند، پیراهن بلند بود، به طوری که وقتی راه می‏رفتند روی زمین خط می‏انداخت. و لَبِستُها انا فکانت و کانت، من هم پوشیدم آن پیراهن را باز هم برای من بلند و همین‌طور بود. و قائمُنا مَن اذا لَبِسَها مَلأَها ان شاء اللّه،([58]) قائم ما آن کسی است که وقتی که پیراهن رسول‌الله را می‏پوشند اندازه آن بزرگوار است. نه بزرگ‏تر نه کوچک‏تر و این از مشخصات حضرت است که آن لباس بر اندام آن بزرگوار سازش پیدا می‏کند، او قائم آل‏محمد؟عهم؟ است.

حدیث دیگری هم در همان کتاب کافی هست که ابان از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند که «لمّا حَضَرَت رسول‌اللّه؟ص؟ الوفاةُ دعا العبّاسَ بنَ عبدِالمطّلب و امیرَالمؤمنین؟ع؟» وقتی که وفات رسول‌خدا؟ص؟ رسید حضرت پیغمبر عباس عموی خود و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه را خواستند. فقال لِلعبّاس: یا عَمَّ محمدٍ تَأخُذُ تُراثَ محمدٍ و تَقضی دَینَه و تُنجِزُ عِداتِه؟ به عباس فرمود ای عموی من آیا شما حاضرید ارث مرا بگیرید، دین مرا اداء کنید و وعده‏های مرا به انجام رسانید؟ «فرَدَّ علیه» عرض کرد نه من نمی‏توانم. «فقال یا رسولَ‌اللّه عمک شیخ کبیر کثیر العیال قلیلُ المال مَن یُطیقُک و انت تُباری الرّیح» ای رسول‌خدا عموی شما پیرمرد است، عیالوار است، مالی ندارد، چطور توانایی دارد که وعده‏های شما را وفاء کند، قرض‌های شما را اداء کند و حال آنکه شما از نظر بخشش و جود طوری بودید که «تباری الریح» مانند نسیم می‏وزیدید. چه کسی می‏تواند عهده‌دار قرض‌های شما و وعده‏های شما بشود؟ «قال: فاَطرَقَ رسولُ‌اللّه؟ص؟ هُنَیئَةً» حضرت سر مبارک کمی به زیر انداختند، قدری تأمل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 312 *»

فرمودند. ثم قال: یا عباس أ تَأخُذُ تُراثَ محمدٍ و تُنجِزُ عِداتِه و تَقضی دَینَه؟ باز دوباره همان سؤال را فرمودند. «فقال بابی انت و امی شیخٌ کثیرُ العِیال قلیلُ المال و انت تُباری الرّیح» او هم باز همان عرض را کرد. معلوم است حضرت برای اینکه مشخص بفرمایند مقام امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه را فرمودند: اَما اِنّی ساُعطیها مَن یَأخُذُها، به همین زودی من می‌دهم ارث خود را به کسی که بتواند.

ثم قال: یا علیّ یا اَخا محمّد، سپس فرمود ای علی ای برادر محمد. ببینید در اینجا که مقام وراثت است حکم تساوی است یعنی ای علی تو اعلی از من نیستی، اثر من هم که در این مقام نیستی. پس اخا محمد، ای مساوی با من. عرض کردم در سلسله طبقات وارثین، برادر، مساوی است. از این جهت این بزرگوار کلمه اخا فرمود: یا اخا محمّد أ تُنجِزُ عِداتِ محمّد و تَقضی دَینَه و تَقبِضُ تُراثَه؟ تو حاضری وعده‏های مرا به انجام رسانی و دین مرا اداء کنی و آنچه که من دارم ارث بگیری؟ فقال: نعم بابی انت و امی ذلک عَلیّ و لی، عرض کرد آری پدر و مادرم فدای تو باد این چیزهایی که فرمودید بر عهده من و ارث شما هم برای من باشد من عهده‏دار می‏شوم، هر چه به ضررم هست می‏پذیرم، هر چه به نفعم هست می‏پذیرم. معلوم است اداء کردن قرض ضرر است به حسب ظاهر، انجام‌دادن وعده‏ها ضرر است، ولی ارث عوضش نفع است. من حاضرم می‏گیرم ارثی که شما مرحمت کنید و همه اینها را من عهده‏دار می‏شوم.

قال: فنَظَرتُ الیه حتّی نَزَعَ خاتَمَه مِن اِصبَعِه. حضرت امیر صلوات اللّه علیه می‏فرمایند من نگاه می‏کردم به حضرت که حتی انگشتر از انگشت مبارک خودشان در آوردند. فقال تَخَتَّمْ بهذا فی حَیاتی، بگیر این انگشتر مرا در زندگی من بپوش، در ظاهر آن بزرگوار را به این زینت، زینت داد. یعنی در جمیع مقامات باطنی هم او وارث من است و زینت‌یافته است به جمیع آنچه که خدا مرا به آن زینت داده است. قال: فنَظَرتُ الی الخاتَم حین وَضَعتُه فی اِصبَعی فتَمَنَّیتُ مِن جمیعِ ما تَرَکَ اَلخاتم، حضرت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 313 *»

امیر می‏فرماید به انگشتر نگاه کردم وقتی که دست خودم کردم، گفتم از تمام آنچه که حضرت به من ارث دادند، همین مرا بس است. آری علی می‏شناسد رسول‌الله را و شیعه مستبصر معنای این پوشیدن انگشتر را می‏فهمد.

ثم صاح یا بِلال عَلیّ بالمِغفَر و الدِّرعِ و الرّایة و القَمیصِ و ذی‌الفَقار و السَّحاب و البُردِ و الاَبرِقَة و القَضیب، پس از آن حضرت بلال را صدا زدند، فرمودند: کلاه‌خود و زره و پرچم و پیراهن و ذوالفقار و سحاب،([59]) برد، ابرقه و قضیب را بیاور. قال: فواللّه مارأیتُها قبلَ ساعتی تلک یعنی الاَبرِقَة، می‏فرماید به خدا سوگند من قبلاً ابرقه را ندیده بودم، وقتی که آورد آن را آن‏وقت دیدم (به حسب ظاهر). فجی‏ء بشِقَّةٍ کادتْ تَخطَفُ الاَبصار، این ابرقه طوری بود که نزدیک بود از شدت نور آن چشم‌ها خیره بشود. فاذا هی من اَبرُقِ الجنّة، اینها ابرقه‏های بهشتی بود. یا علی اِنّ جبرئیل اَتانی بها، فرمود اینها را جبرئیل از بهشت برای من آورد. و قال یا محمّد اِجعَلها فی حَلقَةِ الدِّرع، و گفت ای محمد اینها را در حلقه‏های زره خود قرار بده، و استَذفِر بها مَکانَ المِنطَقَة، و اینها را به جای کمربند ببند. این ابرقه‏ها از شدت لمعان و درخشندگی به ابرقه نامیده شده است. اینها لباس‌هایی بوده بهشتی از شدت لمعان آنها که چشم را خیره می‏کرده ابرقه نامیده می‏شد. اینها را به جای کمربند ببند و شاید شال‌های بهشتی بوده که هر یک تأثیر خاصی داشته و به حسب مناسبت‌های مختلف، متفاوت و متعدد بوده است.

«ثم دعا بزَوجَی نِعالٍ عَرَبِیَّینِ جمیعاً اَحدَهما مخصوفٌ و الآخَر غیرُ مخصوف»، بعد دستور داد دو جفت کفش، نعل عربی آوردند که یکی پینه شده بود و دیگری پینه نشده بود. «و القمیصَین»، و دو تا پیراهن، «القمیصَ الذی اُسرِی به فیه»، یکی آن پیراهنی که در آن پیراهن حضرت را به معراج بردند. «و القمیصَ الذی خرَج فیه یومَ اُحُد»، یکی هم آن پیراهنی که در روز جنگ احد رسول‌خدا؟ص؟ به تن داشت آنها را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 314 *»

آورد، «و القَلانِسِ الثَّلاث»، سه قلنسوه و عرق‌چین (به اصطلاح ما). «قَلَنسُوَةَ السَّفَر و قَلنسُوةَ العیدَینِ و الجُمَع»، عرق‌چین مسافرتشان، عرق‌چین نماز عیدین و روز جمعه. «و قَلنسُوةً کان یَلبِسُها و یَقعُدُ مع اصحابِه»، یک عرق‌چین هم که می‏پوشیدند و با اصحابشان می‏نشستند.

ثم قال: یا بلال عَلیّ بالبَغلَتَینِ اَلشَّهباءَ و الدُّلدُل، سپس فرمود ای بلال بیاور نزد من دو استر را که یکی شهبا نام داشت و یکی دلدل. و الناقَتَینِ اَلعَضْباء و القُصوی، و دو ناقه مرا بیاور که یکی عضباء بود و دیگری قصوی. و الفَرَسیَن، و دو اسب مرا هم بیاور. «اَلْجنَاحِ الَّذِی كَانَ يُوقَفُ بِبَابِ مَسْجِدِ رَسُولِ‌اللَّهِ؟ص؟ لِحَوَائِجِ النَّاسِ يَبْعَثُ رَسُولُ‌اللَّهِ؟ص؟ الرَّجُلَ فِی حَاجَتِهِ فَيَرْكَبُهُ‏ فيَرْكُضُه فی حاجة رسول‌اللّه؟ص؟»، یکی اسبی بود که جناح اسمش بود، همیشه در مسجد بود برای انجام کارها و برنامه‏های رسول‌خدا؟ص؟  که هر کسی را می‏فرستادند دنبال کاری، سوار آن اسب می‏شد، دنبال مقصد رسول‌خدا می‌رفت. «وَ حَيْزُومٍ» و یکی حیزوم نام داشت و حیزوم اسم اسب جبرئیل است و آن مرکبی بود که جبرئیل سوار می‏شد و چون جبرئیل مبدأ حیات است، آن اسب هم، در واقع اسب حیات است و منشأ حیات و از این جهت حیزوم نامیده شده است.

شیخ مرحوم­ می‏فرمایند که چون این اسب پیغمبر؟ص؟ هم مبدأ حیات اسلام بود، از این جهت رسول‌خدا آن را به اسم اسب جبرئیل حیزوم نامیده بودند. «و هو الذی کان یقول اقدم یا حَیزُوم» و آن اسبی بود که هر وقت حضرت می‏خواستند سوار شوند می‏گفتند بیا جلو  و آن هم اطاعت می‏کرد.

«و الحمارُ عُفَیر»، و همچنین رسول‌خدا؟ص؟ حماری داشتند به نام عفیر که او را هم دستور دادند آورد. فقال: اِقبِضها فی حیاتی،([60]) آنگاه فرمود همه اینها را بگیر در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 315 *»

زندگی من. بعد امیرالمؤمنین می‏فرمایند از بین این حیواناتی که حضرت به من دادند آن حمار که عفیر نام داشت وقتی که حضرت رحلت فرمودند او در همان لحظه اول مُرد. علت مردنش را هم این‏طور می‏فرمایند که حرکت کرد این حیوان و فرار کرد و دوید تا به چاه بنی‏خَطْمَه در قُبا رسید، به آنجا که رسید خودش را در آن چاه انداخت و همان چاه شد قبر آن حیوان. معلوم است که برای اظهار تأسف در وفات رسول‌اللّه؟ص؟ بوده است.

این ظاهر حدیث است و احادیث در این باب زیاد داریم که جمیع آنچه که به انبیاء رسیده، در نزد رسول‌اللّه؟ص؟ بوده، و همه به ارث رسید به امیرالمؤمنین و همین‏طور ائمه یک‌یک به ارث داده‏اند و الآن جمیع آنها درنزد امام زمان صلوات اللّه علیه است.

و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 316 *»

 

مجلس 20

 

 (روز شنبه 11 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

r دو مقام اجمال و تفصیل محمد و آل‏محمد؟عهم؟

r وراثت و نیابت در چه مقامی است

r آیه مبارکه مباهله

r فقط آل‏محمد؟عهم؟ وارث رسول‌الله؟ص؟ هستند

r «حسینٌ منّی و انا من حسین»

r آیه مبارکه «انظر الی آثار رحمة اللّه »

r معنای «رحمة اللّه» در قرآن

r کلمه «کُنْ»

r حیات ممکنات

r آثار رحمت

r دوام فیض و وجود حجت؟ع؟

r حضرت مهدی؟ع؟ در فرمایشات رسول‌خدا؟ص؟

r حضرت مهدی؟ع؟ در احادیث اهل سنت

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 317 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد ائمه؟عهم؟ در مقام و جهت جامعیت با رسول‌خدا؟ص؟ مساوی هستند و چون همه با یکدیگر مساوی هستند از یکدیگر ارث می‏برند. تفاضلی که دارند در مقام تفصیل ایشان است. در آن مقامی که اکتسابات شخصیه دارند و آنچه هر یک از ایشان اکتساب می‏کند مخصوص خود او است. در مقام تشأن ذاتی با یکدیگر فرق دارند. از آن مقام تعبیر آورده می‏شود به مقام «تشخص و تفصیل». ولی در جهت جامعیت تساوی دارند و در همین مقام هم هست که نیابت می‏کنند از یکدیگر و خلیفه می‏شوند نسبت به یکدیگر و قائم مقام هم هستند. یکی از ایشان می‏تواند جای همه بنشیند و جمیع شئونات و جمیع صفات و کمالات که در این مقام برای همه هست، آن یک‌نفر داشته باشد و حامل آنها باشد. و از این مقام به وارث تعبیر آورده می‏شود. و در روایات این بزرگواران، هر یک به وارث رسول‌الله؟ص؟ نامیده شده‏اند و همین‏طور وارث انبیاء. و اجمالاً عرض کردم که نسبت ایشان با رسول‌خدا؟ص؟ در این مقام چون نسبت تساوی است از این جهت وارث رسول‌خدا هستند. و طبقات ورّاث را دیدیم که یا باید اعلی باشند از مورّث یا باید مساوی باشند و چون ایشان اعلی از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 318 *»

رسول‌الله نیستند، پس باید با آن حضرت مساوی باشند و جمیع شئوناتی که خدا برای رسول‌الله در مقام نبوت کلیه مطلقه یا در مقام ولایت مطلقه قرار داده، جمیع صفات و کمالات، همه را این بزرگواران بدون ذره‏ای نقصان و کمبود کمالی باید وارث باشند.

وراثت مشروط است به باقی بودن وارث بعد از مورّث و مالک شدن وارث آنچه را که او مالک بوده است وقتی که رسول‌خدا رفع عنایت خود را از این عالم می‏فرمایند، آن‏وقت در این مقام تساوی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه جانشین آن بزرگوار می‏شود. و چون نفس رسول‌الله؟ص؟ است، مقترن و مساوی با حضرت و حامل جمیع شئونات آن حضرت می‏تواند باشد. ائمه دیگر هم که فرزندان رسول‌الله هستند ــ  و می‏دانیم فرزند بدل است، جزء است ــ  از نظر حقیقت و سنخیت مثل کل و با کل در این جهت مساوی هستند. هر جزئی با کل خودش در سنخیّت، جنسیّت، حقیقت، نوریّت و طینت یکسان و مساوی است. چون این بزرگواران فرزندان رسول‏اللّه؟ص؟ هستند، پس در جنس، سنخ، حقیقت، نورانیت و طینت با آن حضرت مساوی هستند، پس وارث آن بزرگوارند. وارث یعنی بعد از آن بزرگوار باقی هستند و همین‏طور امامی بعد از امامی باقی است و مالک جمیع شئونات و کمالات او است.

آیه مبارکه مباهله را دقت می‏فرمایید که چطور خداوند به رسول‌خدا؟ص؟ تعلیم فرمود این عبارات را که به نصاری بفرماید. وقتی که فرمود عیسی خلق خدا است، بنده خدا است، اینها محاجّه کردند با حضرت. فرمود حال که سخن مرا نمی‏پذیرید آماده شوید برای مباهله. اعلام مباهله هم به این‌طور شد که بفرماید: فقل تعالَوا نَدعُ اَبناءَنا و اَبناءَکم و نساءَنا و نساءَکم و انفُسَنا و انفسَکم ثمّ نَبتَهِل فنَجعَل لعنةَ اللّهِ علی الکاذبین، بگو بیایید صدا بزنیم و بخوانیم فرزندانمان را و شما هم فرزندانتان را، زن‌هایمان را و شما هم زن‌هایتان را و خودمان را و شما هم خودتان را. بعد مباهله کنیم و قرار دهیم که لعنت خدا بر دروغگویان باشد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 319 *»

تمام مفسرین سنی و شیعه گفته‏اند که رسول‌خدا از این ابناءنا، امام مجتبی و سیدالشهداء؟سهما؟ را و از نساءنا (زن‌هایمان را) فاطمه زهراء؟سها؟ را، و از انفسنا هم امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه را اراده فرموده‏اند.

سخن در این است که ابناءنا، فرزند جزء از کل است. فرزند جزء والد است، در سنخیت و حقیقت مساوی با والد خود است. پس وارث او است. چون مساوی است، وارث است. والد وارث اعلی بود، ولی فرزند که وارث است، از حیث تساوی است، از طبقاتی است که مساوی است و در حکم بدل است. پس در این مقام ائمه؟عهم؟ با رسول ‏خدا؟ص؟ تساوی دارند و در مقام رفتار و گفتار و جهات ظاهری عملی انجام نداده‏اند که با این مقامشان منافات داشته باشد تا نعوذ باللّه از وراثت معزول شوند. چون دیدیم اگر فرزندی کافر شد، وارث پدر مسلمان خود نیست. پدری کافر شد یا کافر بود وارث از فرزند مسلمان خود نیست. اگر فرزندی کافر باشد وارث نیست. کفر هم همه نوعش خواه کفر اصلی باشد، کفر ارتدادی باشد، همچنین ارتداد، ارتداد ملی باشد، ارتداد فطری باشد، ارث نمی‏برد. فرزند ملاعنه باشد ارث نمی‏برد. مرتکب قتل شده باشد از مورث مقتول خود ارث نمی‏برد و همین‏طور جمیع مواردی که وارث محرومِ از ارث می‏شود از جهت عمل و کاری است که از او صادر می‏شود و با این حالت تساوی و اعلی بودن و یا بدل بودن با مورث منافات دارد و تا منافات پیدا می‏کند محرومِ از ارث می‏شود و از آن حقی که خدا برایش قرار داده محروم می‏شود.

ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین در مقام جامعیت، نورانیت، حقیقت و جنسیت با رسول‌خدا؟ص؟ مساوی شدند. پس ایشانند وارث از رسول‌الله، نه غیر ایشان چون غیری نیست که اعلی باشد از رسول‌الله و از جهت اعلی بودن وارث باشد و نه هم در مراتب پایین‏تر که آثار رسول‌الله هستند کسی وارث است. چون وارث باید باقی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 320 *»

باشد بعد از مورث و آثار نمی‏توانند بعد از مؤثر (رسول‌الله) باقی باشند. پس آثار نمی‏توانند وارث باشند و غیر از ائمه ما؟عهم؟ هم کسی نتوانسته ادعاء بکند که من با رسول‌خدا مساوی هستم و با او تساوی دارم. هیچ‌کس جرأت نکرده لب بگشاید به این سخن و یا کسی درباره کسی غیر از ائمه ما و فاطمه زهراء سلام اللّه علیهم اجمعین ادعاء کرده باشد که تساوی دارد با رسول‌الله؟ص؟، الحمدللّه رب العالمین این فضائل طوری است که همه اقرار دارند و اعتراف دارند. همه سنی‏ها فریاد می‏زنند السلام علی اوّلِ ما خلق اللّه، همه می‏گویند السلام علی افضلِ بَریَّـةِ اللّه، رسول‌اللّه را همه افضلِ از انبیاء می‏دانند، حتی انبیاء را مساوی با حضرت نمی‏دانند. پس فقط ائمه و فاطمه؟عهم؟ در مقام و سنخیت و حقیقت با رسول‏اللّه تساوی دارند.

و از نظر اقوال و افعال خود هم کاری نکرده‏اند که با آن حالت تساوی منافات داشته باشد و آنها را از آن تساوی خارج سازد و محروم از ارث گرداند به دلیل آیه تطهیر که خدا شهادت داده در قرآن بر طهارت این بزرگواران و باقی ماندن آن اصل تساوی در سنخیت و جنسیت و نورانیتشان با رسول‌اللّه؟ص؟؛  اِنّما یُریدُ اللّه لیُذهِبَ عنکم الرِّجسَ اهلَ‌البیت و یُطهِّرَکم تطهیرا صلی اللّه علیهم اجمعین. پس از نظر فعل و قول هم کاری نکرده‏اند که خلاف طهارت باشد و ایشان را از آن مقام و منزلت خارج کند و محروم از ارث کند. بحمداللّه مقام طهارت و عصمتشان هم مقامی است که تمام اعتراف کرده‏اند و تا به حال کسی پیدا نشده ـــ  با این همه دشمنی که داشته‏اند ــ  که عیبی بر این بزرگواران در مقام فعل یا در مقام قول وارد سازد. این همه دشمنی کرده‏اند که حتی ایشان را کشتند، اما کسی تا به حال در کتابی، در جایی، نعوذباللّه اثبات عیبی بر این بزرگواران بکند، ابداً دیده نشده است. حتی دشمنانی که ایشان را می‏کشتند اعتراف به فضل، منقبت، کمالات، صفات حسنه، کمال اخلاق و جمیع فضائل ایشان داشته‏اند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 321 *»

پس با این عرایض روشن می‏شود که این بزرگواران به حقیقت معنای وارث بودن وارث این مقاماتند. فرمود: حسینٌ منّی و اَنا من حسین،([61]) این همان مقام تساوی است. در این جهت جامعیت، حسین از من و من از حسین هستم، و این‏قدر با یکدیگر تساوی داریم که او می‏تواند بدل من باشد و من می‏توانم بدل او باشم. او مبدلٌ‌منه من باشد، من مبدلٌ‌منه او باشم. این تساوی به بیانات مختلف رسیده است. خداوند ایشان را وارث قرار داد به واسطه همین تساوی که ایشان با رسول‌خدا؟ص؟ داشتند.

یک آیه‏ای است در قرآن، روی این آیه فکر کنید و به فضائل و مقامات و کمالات این بزرگواران ان‌شاءاللّه پی ببرید. آیه این است: اُنظُر الی آثارِ رحمةِ اللّه کیف یُحیی الارضَ بعدَ موتِـها،([62]) نگاه کن به آثار رحمت خدا که چطور زمین را بعد از اینکه مرده بود، زنده گردانید. این آیه را می‏توانیم از نظر تأویل درباره‏اش بحث کنیم. این بحثی که می‏خواهم عرض کنم، هم می‏توانیم بگوییم باطن آیه است که مورد بحث ما است و هم می‏شود گفت تأویل آیه. البته ظاهر آیه هم در جای خودش معلوم و مسلّم است و ما فعلاً درباره ظاهر آن بحثی نداریم. ما می‏دانیم در قرآن هر کجا گفته می‏شود رحمة اللّه در باطن و تأویل مراد رسول‏اللّه؟ص؟ هستند. پس در مقام ولایت کلیه و مطلقه رحمة اللّه یعنی رسول‏اللّه؟ص؟.

البته وقتی که نبوت مطلقه و ولایت مطلقه جدای از یکدیگر ملاحظه می‏شوند رسول‌اللّه فضل‌اللّه می‏شوند که صاحب، حامل و مظهر مقام نبوت مطلقه هستند و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه می‏شوند رحمت که حامل و مظهر مقام ولایت مطلقه هستند. مثل این آیه شریفه که می‏فرماید: قل بفضلِ اللّه و برحمتِه فبذلک

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 322 *»

فلیَفرَحوا([63]) بگو به فضل خدا و رحمت خدا به همین‏ها خرسند و مسرور باشند. در حدیث فرمود بفضل اللّه یعنی به رسول‌الله؟ص؟. برحمته یعنی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه. وقتی که این دو مقام جدای از هم ملاحظه می‏شود، نبوت و ولایت، رسول‌الله فضل خدا و امیرالمؤمنین رحمت خدا می‏باشند ولی وقتی که مقام ولایت کلیه و مطلقه ملاحظه می‏شود که در این لحاظ نبوت ظاهره هم از آثار همان ولایت است، نبوت ظاهره هم از آثار آن ولایت مطلقه کلیه است. به این لحاظ رسول‏اللّه؟ص؟ رحمت مطلقه کلیه هستند. و ما ارسلناک الا رحمةً للعالمین([64]) ما تو را نفرستادیم مگر رحمت برای عالم‌ها. پس وقتی گفته می‏شود رحمت مطلقه مراد رسول‌الله هستند. می‏فرماید: انظر الی آثار رحمة اللّه نگاه کن به آثار رحمت خدا و آثار رحمت خدا صفات آن رحمت است و چون رحمت خداوند است پس صفاتش هم صفات خداوند است و چون رسول‌الله رحمت خدا هستند پس صفات آن بزرگوار هم صفات خدا است. بنابر این معنای آیه این می‏شود: نگاه کن به صفات خدا که آثار رحمت خدا هستند و نظر به اینکه آن صفات را نمی‏توان دید مگر از راه دیدن متعلقات آنها، فرمود:  کیف یُحیی الارضَ بعد موتها، گویا متعلقات تمام آن صفات و آثار در همین یک متعلق بیان شده است؛  کیف یُحیی الارض بعد موتها، اگر می‏خواهی آثار رحمت خدا را ببینی، و چون خود آثار را نمی‏توانی ببینی زیرا آن صفات و آثار در حکم عللند پس به متعلّقات و معلول‌های آنها نگاه کن. شما مثلاً اگر می‌خواهید رحمت خدا را ببینید؛ رحمت ظاهریه و جزئیه خدا را، خود آن را و صفات آن را که نمی‏توانید ببینید ولی معلول‌ها و متعلقات آنها که در روی زمین ما دیده می‏شود، راه دیدن آن رحمت و صفات آن، این است که در همین فصل بهار و اوائل تابستان به قسمت‌های سرسبز و زمین‌های

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 323 *»

سرسبز و باغ‌ها مسافرت کنید. در همین مسیر شمال که به تهران می‏روید تقریباً بد نیست ولی بهتر از اینجاها، قسمت‌های سمت آستارا است. خیلی عجیب است سبحان‌اللّه همان‌طوری که انسان وقتی می‏رسد کنار دریا هر چه نگاه می‏کند آب می‏بیند، آنجا هم هر چه نگاه می‏کند درخت و سبزه می‏بیند. اصلاً یک تکه زمین خشک بین آن سبزه‏ها نمی‏بیند. احیاء شدن زمین را نگاه کن که راه نگاه کردن به آثار و صفات رحمت خدا همین راه است؛ انظر الی آثار رحمة اللّه، نگاه کن به آثار رحمت خدا. این آثار و صفات رحمت علت‌ها هستند، علت‌ها را که ممکن است نبینی، کیف یحیی الارض بعد موتها، اما ببین زمین خشک یک‏دفعه سرسبز و زنده شده. چطور این زمین زنده شده است. به زمین نگاه کن، ببین چطور زمین را زنده می‏گرداند، بعد از اینکه زمین مرده بود. این احیاء زمین و سرسبز شدن و آباد شدن زمین نشانه آن رحمت و آثار و صفات آن است. معنای ظاهری آیه هم که روشن است.

ولی در این تأویلی که مورد بحث ما است؛ انظر الی آثار رحمة اللّه، رحمة اللّه یعنی رسول‌اللّه؟ص؟ و ما می‏دانیم که آثار این رحمت تنها مربوط به این زمینی که ما مشاهده می‏کنیم نیست و متعلق آثار این رحمت و این بزرگوار فقط سرسبز شدن این زمین جسمانی این عالم ما نیست. بلکه انّا ارسلناک رحمةً للعالمین، در همه عوالم و برای اهل همه عوالم ایشان رحمتند و آثار این بزرگوار همه سرزمین‏های عوالم را زنده کرده است. همه عوالم به برکت این بزرگوار و آثار ایشان زنده هستند. پس در مقام تأویل یا باطن این آیه می‏فرماید: نگاه کن به آثار رحمت خدا، آثار رسول‌اللّه؟ص؟، آثار رسول‌الله یعنی صفات کامله آن بزرگوار که اسماء حسنای الهیه‏اند و آن بزرگوار مظهر آن اسماء هستند به آنها نگاه کن. ولی من و شما که نمی‏توانیم این صفات کامله را ببینیم. چه کسی آن صفات کامله را دید؟ چه کسی دید آن اسماء حسنی را که در آن بزرگوار تجلی کرده بود؟ او را نگاه می‏کردند می‏دیدند مثل خودشان است. می‏خورد،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 324 *»

می‏آشامد، می‏رود، می‏آید. آن آثار و آن صفات کامله و آن اسماء حسنای الهیه را که در حضرت نمی‏دیدند.

پس اگر آثار را نمی‏بینید به آنچه که از این آثار پیدا شده و متعلق آنها است نگاه کنید. به معلول‌های آنها نگاه کنید. کیف یحیی الارض بعد موتها، چطور خداوند به وسیله آن آثار، زمین را بعد از اینکه مرده بود، احیاء کرد. کدام زمین احیاء شد؟ با توجه به اینکه رسول‌اللّه رحمت مطلقه حقند، و مظهر ولایت کلیه الهیه هستند و آثارشان جمیع صفات کمالیه و اسماء الهیه است، کدام زمین به این آثار و صفات رحمت الهیه احیاء شد؟ «ارض امکان» سرزمین امکان است که به این آثار احیاء شد. از آن زمین عالم امکان به «ن» تعبیر آورده‏اند در کلمه کلیه ایجادیه «کُنْ» که همان مشیّت کلیه الهیه است و جمیع مشیّت‌های جزئیه شئونات آن مشیّت کلیه است. مراد از آن «ن» همین ارض امکان است، احیاء شد و این زمین عالم ما و زمین عالم‌های دیگر، اینها جزء اشیاء هستند و ما می‏دانیم همه اشیاء آفریده شده‏اند به مشیت و از ارض امکان پیدا شده‏اند. از سرزمین امکان سرزده‏اند. آن سرزمین امکان احیاء شد و زنده شد به آثار رحمةاللّه یعنی رسول‌اللّه؟ص؟؛ یعنی به صفات کامله‏ای که در آن بزرگوار است و آن آثار و صفات همان اسماء حسنای الهیه است که در آن بزرگوار ظاهر شده است.

و این کلمه عالمین در این آیه شریفه تعبیر مهمی است. انّا ارسلناک رحمة للعالمین. عالمین و عالمون جمع است ولی اهل ادب از سنی‏ها یاد گرفته‏اند و گفته‏اند کلمه «عالمین» و «عالمون» ملحق به جمع است.

راستی راستی سنی‏زده‏ها خیلی بیچاره هستند، نوعاً من در ماه رمضان بعد از ظهرها حرم مطهر مشرف می‏شوم. در حرم جلسه قرآن دارند یک کسی قرآن می‏خواند، هر آیه‏ای که می‏خواند، هر چه می‏خواهد باشد، فوراً بعدش همه می‏گویند،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 325 *»

اللّه، اللّه، اللّه اکبر، داد، فریاد، و توجه ندارند. همین اندازه دیده‏اند سنی‏ها می‏گویند اللّه اللّه اللّه اکبر آنها نوعاً هر کجا می‏گویند اللّه اللّه اللّه اکبر  روی مناسبت می‏گویند. امّا اینها فقط منتظرند قاری آیه را تمام کند. همه با هم، اللّه، اللّه، اللّه اکبر… دیگر توجه ندارند که این آیه چه بود؟ شاید یک بیانی از کفار بود که خدا دارد از قول کفار یک سخن باطلی را بیان می‏کند، مثلاً قالوا انّ اللّه ثالث ثلاثة. اینها فوراً می‏گویند: اللّه، اللّه، اللّه اکبر. اینکه معنی ندارد. اینجا اصلاً نباید گفت اللّه اللّه اللّه اکبر. بیجا است. شنیده‏اند یخ را می‏خورند ولی توی آب می‏ریزند، در تابستان، آن هم ماه رمضان نباشد، روزه‏دار هم نباشند. هرجا هرجا که اللّه اللّه اللّه اکبر نباید گفت. قاری‏های سنی که قرآن را قرائت می‏کنند، اولاً با آهنگ مناسب می‏خوانند، و تا اندازه‏ای بجا می‏خوانند، آنهایی هم که گوش می‏کنند می‏فهمند مثلاً این آیه قدرت خدا را وصف می‏کند، تعظیم خدا است، آنها هم می‏گویند اللّه اللّه اللّه اکبر. معلوم است این موردها جا دارد، نه اینکه هر آیه‏ای را که می‏خواند بگویند اللّه اللّه اللّه اکبر. مثلاً می‏خواند: فان خِفتم اَلا تَعدِلوا فی الیَتامی فانکِحوا ما طاب لکم مِن النساء. حالا اللّه اللّه اللّه اکبر گفتن چقدر بیجا است! و از این قبیل آیات هست که واقعاً  گفتن اللّه اللّه اللّه اکبر  و این سر و صداها بسیار بیجا است.

این همان بیچارگی و سنّی‏زدگی است که نوعاً این بدبخت‌ها دارند، و به طور کلی از زمانی که غیبت کبری شروع شد که ضعفاء شیعه توی دست و پای اهل سنت افتادند، همه مدرسه‏ها مال سنی‏ها بود. همه مدرّس‌ها سنی بودند، همه کتاب‌ها مال سنی‏ها بود اما اهل بصیرت شیعه آنهایی که از امامشان دست برنداشتند، اگر چه امامشان غایب شد، خود را از امامشان بی‌نیاز ندیدند و از مسیر و خط امام؟ع؟ و امامت خارج نشدند، آنها بحمداللّه سالم و ثابت‌قدم ماندند، محفوظ ماندند. اما ضعفاء شیعه که فکر کردند حالا که امام؟ع؟  غایب شد دیگر هیچ‌کس را ندارند،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 326 *»

بیچاره‏اند، بی‏پناهند، ریختند توی مدارس سنی‏ها، همه‌چیزشان را از آنها گرفتند. صرفشان را از آنها گرفتند، نحوشان را از آنها گرفتند، اصولشان و فقه‏شان را از آنها گرفتند و به ترتیب جلو آمدند، حکمت و کلامشان را از آنها گرفتند، هرچه دارند حتی لغتشان را از آنها گرفتند، معانی و بیانشان را از آنها گرفتند، منطقشان، هرچه دارند از آنها دارند. آرام آرام کار را رساندند به جایی که قواعد سنی‏ها را در تشخیص درستی و نادرستی حدیث و دسته‏بندی کردن احادیث از آنها گرفتند و بر روی احادیث شیعه این قواعد را جاری کردند. خدا رحمت کند امین استرآبادی را گفت سقیفه دوم ساختند. سقیفه اول، آن سقیفه بود، سقیفه دوم اجراء این قواعدی بود که از سنی‏ها گرفتند و بر روی احادیث شیعه جاری ساختند. از این جهت راه را باز کردند برای هر جاهلی که تا عالمی متمسّک به حدیثی بشود، فوراً بگوید این حدیث ضعیف است. این حدیث جعلی است و به واسطه این قواعد احادیث را ضعیف شمرده و به این بهانه آنها را رد می‏کنند.

از جمله اشتباهاتی که کرده‏اند این است که کلمه «عالمین» و «عالمون» را می‏گویند جمع نیست ولی ملحق به جمع است. خیر، جمع است واقعاً جمع است. برای خدا عوالم است. به تعبیری عوالم لایتناهی است و به جهاتی کلیات پیدا می‏کند و متعدد است. پس واقعاً جمع است و جمع دارای افراد است و متعددها را جمع می‏بندند. وقتی که جمع ببندند کلمه‏ای را، مثل «رجل» که جمعش «رجال» (مردان) است و مثل «مسلم» که جمعش «مسلمون» و «مسلمین» است. همین‏طور «عالمون»؛ الحمدللّه رب العالمین. انا ارسلناک رحمة للعالمین، عالمین و عالمون حقیقةً جمع است. در جمیع این عالم‌ها، رسول‌اللّه؟ص؟ رحمتند و همه عالم‌ها معلولات آن آثاری هستند که در رسول‌الله ظاهر شده و آثار آن رحمت کلیه مطلقه الهیه می‏باشند. پس احیاء سرزمین امکان به برکت آثار یعنی صفات کامله رسول‌اللّه است که آن صفات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 327 *»

همان اسماء حسنای خدای متعال می‏باشد و همه در آن بزرگوار متجلی و از آن بزرگوار ظاهر است و در مقامی خود آن بزرگوار حقیقت این اسماء الهیه است.

عرض کردم تعبیری هم از این ارض امکان، همان حرف نون در کلمه  کن است و آن  کن کلی همان مشیة اللّه می‏باشد که خلق اللّه الاشیاء بالمشیة و در بحث‌هایی که درباره مشیت داشتیم یادتان هست که گفتیم این مشیّت مطلقه همان  کن کلی الهی است که همه مشیت‌های جزئیه رؤوس و وجوه آن مشیت کلیه‏اند. درباره تعلق حیث علّیت مشیت به حیث معلولیت مشیت بحث کرده‏ایم در خاطرتان هست؟ گفتیم از حیث علّیت مشیت به کاف و از حیث معلولیت مشیت به نون تعبیر آورده‏اند. و ارتباط آن دو حیث مشیت با هم در مشیت و ارتباط کاف با نون در کلمه  کن الهیه، آن ارتباط، حیات است. حیات حقیقیه ابدیه دائمیه سرمدیه که جمیع حیات‌ها و زندگی هر عالمی به حسب خودش، آثار آن حیات حقیقی اولی دائمی است که عبارت است از ارتباط و اتصال آن دو حیث در مشیت و یا ارتباط کاف کن و نونِ کن. یعنی حیث علّیت مشیت با حیث معلولیت مشیت مرتبط است. و این ارتباط حیات است و به واسطه آن ارتباط و از آن ارتباط حیات همه عوالم پیدا شده و همه به آن زنده شده‏اند و نون  کن هم به برکت اتصال و ارتباط با کاف  کن حیات یافت. و گزارش از ارض امکان همان حرف نون در کلمه  کن است که بیانگر حیث معلولیت مشیت است و وقتی که حیث علّیت مشیت با حیث معلولیت آن ارتباط یافت همان ارتباط را حیات می‏نامند و می‏گویند این ارتباط که پیدا شد از آن هر حیاتی پیدا شد. همچنان‌که وقتی که کاف کن با نون کن مرتبط شد می‏گویند کلمه تمام شد. این دو حرف، همین که به هم متصل شدند می‏گویند کلمه تمام شد و بین این دو حرف ارتباط پیدا شد و دارای معنی شدند.

یادتان هست گفتم وقتی که حضرت مهدی صلوات اللّه علیه پا به این عالم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 328 *»

گذاردند روی زمین سجده کردند و روی بازوی مبارکشان نوشته شده بود و تَمَّت کلمةُ ربِّک صدقاً و عدلاً. روی بازوی مبارکشان نوشته بود، ولی چه کسی می‏تواند آن را بخواند؟ همان کسی که آن دست را می‏شناسد. هر چشمی نمی‏تواند آن نوشته را ببیند. اگر بنا بود آن نوشته روی دست مبارکشان را همه ببینند و همه بخوانند و به همه‌کس نشان بدهند، مطلب تمام می‏شد. دیگر کسی نمی‏توانست ایشان را انکار کند. ولی نه، این‌چنین نبود. آن ‌طور دیگر نوشتنی است. مثل آن است که امیرالمؤمنین فرمود: معرفتی بالنورانیة هی واللّه معرفةُ اللّه عزوجل([65]) آن نوشتن مانند این شناختن است، آری:

اگر دست علی دست خدا نیست چرا دست دگر مشکل‌گشا نیست

آن‏طور نوشتن‌ها که دست علی را، دست خدا ببیند. نه مانند آن کسی که خدا لعنتش کند گفت اگر علی بخواهد به من روزی بدهد، من نمی‏خواهم. اگر خدا روزی را به واسطه علی بخواهد به من بدهد، نمی‏خواهم چنین روزی را به من بدهد. خدا لعنت کند منکران فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ را.

معنی تمام شدن کلمه کن این است که ارتباط پیدا می‏کند کاف کن با نون کن آن‏وقت چه می‏شود؟ فیکون. معلول‌ها پیدا می‏شوند. این ارتباط همان حیات است، حیاتی است که از نظر تأویل در این آیه اراده شده و همچنین مراد از این ارض، ارض امکان است که  کیف یحیی الارض بعد موتها. خداوند می‏خواهد در این آیه حصر را بیان فرماید. رفقائی که در علم معانی حالت حصر را خوانده‏اند می‏دانند که یکی از راه‌هایی که می‏شود حصر امری را بیان کرد همین‏گونه تعبیر است. انظر الی آثار رحمة اللّه به آثار رحمت خدا نگاه کن آن‏وقت می‏فرماید: کیف یحیی الارض بعد موتها. با این تعبیر راه دیدن آثار رحمت خدا انحصار یافته در زنده گردانیدن زمین که به وسیله آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 329 *»

آثار و از نظر تأویل باید ارض امکان اراده شده باشد و گرنه به حسب ظاهر باید رحمت خدا را خیلی جزئیش کنیم و خیلی محدودش کنیم تا بگوییم این رحمتی که خدا زمین این عالم را به وسیله آثار آن زنده می‏کند مراد باشد. این رحمت خیلی مرتبه‏اش پایین است و از اصل مقصود خیلی دور شده‏ایم. بلکه این رحمت یک نمونه و یک مرتبه و یک شأنی از آن رحمت مطلقه الهیه است. اگر رحمت را به همان اطلاق و کلیت خودش بگیریم که رسول‌اللّه؟ص؟ هستند؛ مراد از اینکه به آثار رحمت نگاه کن یعنی به صفات و کمالات آن بزرگوار که اسماء حسنای خداوند است و در او قرار داده شده، نگاه کن و تو که آنها را نمی‏بینی، پس نگاه کن به معلول‌هایش که کیف یحیی الارض بعد موتها است و منحصر در این است. یعنی زمین امکان را ببین که همه عوالم در آن خلقت شده است. پس الحمدللّه رب العالمین دو حرف کلمه کلیه الهیه که با هم ارتباط و اتصال پیدا کرده‏اند، به برکت ارتباط و اتصال این دو حرف این کلمه، همه عوالم موجود شده‏اند. فیکون همه عالم‌ها هستی یافته‏اند. وجود این موجودات دلیل است بر همین تعلق آن آثار و صفات و اسماء به این موجودات که به برکت رسول‌خدا؟ص؟ موجود شده‏اند و اینها همه معلول‌های آن آثار رحمت خدا هستند.

مطلبی که اینجا باید دقت کنید و خیلی جالب است این است که بنابراین تفسیر آیا حیات معنایش چه می‏شود؟ حیات یعنی وجود. چه کمالی بالاتر از وجود و چه منبع فعالیتی بالاتر از وجود و چه منشأ آثار بودنی بالاتر از وجود؟ پس وجود معلول آثار رحمت خدا است و پیدایش یافته از صفات کمالیه رسول‌اللّه است. آیا این مطلب شرک است؟ آیا کفر است؟ آیا باطل است؟ یا آنکه از معارف و حقایق است. اگر این مطلب را شناختیم، رحمت خدا را شناخته‏ایم. و الا شناخت رحمت خدا معنی ندارد. محبت به خدا ورزیدن معنی ندارد. اگر این بزرگواران را به این مقامات بشناسیم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 330 *»

رحمت و آثار رحمت خدا را شناخته‏ایم. هر چه معرفتمان نسبت به این بزرگواران بیشتر شود، البته دوستیمان بیشتر می‏شود و خدا را بیشتر دوست خواهیم داشت. پس حیاتی که خدا در این آیه فرموده: کیف یحیی الارض همان وجود دادن است. یعنی ببین چگونه خدا زمین عالم امکان را وجود می‌دهد به وسیله آثار رحمت خود.

نکته جالب اینکه یحیی فعل مضارع است و درباره آن چنین گفته‏اند: «المضارع تدُلّ علی التجدُّد و الحدوث» به خلاف ماضی که «یدلّ علی الانقضاء» فعل مضارع تجدد و حدوث آن‌به‌آن را می‏فهماند به خلاف ماضی که بر انقضاء و پایان یافتن دلالت دارد. نه اینکه خدا آن را وجود داده و بعد دست‌هایش را روی هم گذاشته، و دیگر همه کارهایش تمام شد. آثار خلقت شد و تمام شد. بلکه آن‌به‌آن خدا از آثار رحمت خود آن را ایجاد می‏کند و هستی می‏دهد، و همه ممکنات را و زمین امکان را آن‌به‌آن زنده می‌سازد؛ یحیی الارض این جریان آن‌به‌آن ادامه دارد و از همین عنایت دائمی خدا و لطف پیوسته او در قرآن به این صورت تعبیر آمده است: کن فیکون، که این فرمان دائمی است و به این خطاب هر موجودی مرتب هستی می‏یابد و مرتب به او فرمان  کن می‏رسد و او هم اجابت کرده و هستی می‏یابد. خدا می‏فرماید  کن و این کار خدا و ایجاد او است و موجود هم یکون، هست می‏شود و وجود می‏یابد و این کار موجود است. از این جهت یکون فرمود و نفرمود «فکان» یعنی هست شد و کار تمام شد. بلکه فرمود هست می‏شود. مرتب هستی می‏یابد و به برکت  کن هستی می‏یابد.

در آیه شریفه و یطهرکم تطهیرا هم همین‏طور است. و یطهرکم آن‌به‌آن این تطهیر هست و حجةبن‌الحسن صلوات‌اللّه‌علیه که وارث رسول‌اللّه و وارث ائمه هدی؟عهم؟ است، آن بزرگوار آن‌به‌آن وساطت دارد و از برکات آن آثار و صفات کمالیه‏ای که آن بزرگوار از رسول‌اللّه ارث برده و آن اسماء حسنای الهیه که از رسول‌اللّه و ائمه؟عهم؟ ارث برده‌اند، این عالم و اهل آن، آن‌به‌آن هستی و کمالات هستی را دریافت می‏کنند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 331 *»

امیدواریم که خداوند این ساعات از عمر ما را ذخیره قبر و قیامتمان گرداند و همه ساعات عمر ما را در پرتو این ساعات نورانی سازد و همه را از خواب غفلت بیدار فرماید. این خواب‌های عادی و طبیعی هم به اندازه باید باشد. بیشتر که شد مایه حسرت در آنجا خواهد بود. البته آنجا خواب نیست. ما که از آن افرادی نیستیم که در آنجا خواب باشیم. چون بعد از مرگ کسانی که مستضعف باشند در خواب به سر می‏برند ولی همین اندازه کسی که بصیر شد دیگر آنجا خواب ندارد. آنجا همه‏اش بیداری است. این بدن و این طبیعت می‏خوابد. حالا هم چون اسیر این بدن و این طبیعت هستیم می‏خوابیم. این بدن و این طبیعت که گرفته شد دیگر خواب نیست. فاذا هم بالساهِرَة.([66]) آنجا جای بیداری است، اینجا باید بیدار باشیم تا آنجا ان‌شاءاللّه در محضر اولیاء خدا محظوظ باشیم و از عنایاتشان بهره‏مند باشیم. البته در حدیث دارد که در قبر به مؤمن گفته می‏شود بخواب به مانند خوابیدن داماد ولی آن خواب مانند این خواب‌های دنیوی نیست. بلکه کنایه از آرامش و آسودگی و خوشی می‏باشد.

رسول‌اللّه؟ص؟ رحمة اللّه هستند و آثاری که در آن بزرگوار است، صفات کمالیه و اسماء حسنای الهیه است و از برکت آن آثار و اسماء، حیات ارض امکان و وجود جمیع ممکنات است. امیرالمؤمنین؟ع؟ در مقام امامت و نسبت به این عالم وارث آن بزرگوار در جمیع اینها هستند. و همین‏طور امامی بعد از امامی تا امروز حجة بن الحسن صلوات اللّه علیه وارث جمیع آن اسماء و وارث جمیع آن آثارند. و این بزرگوار همان رحمت است. چون معلوم شد که در این مقام با رسول‌الله؟ص؟ نسبت تساوی دارد، از رسول‌اللّه که اعلی نیست اثر رسول‌اللّه هم که در این مقام نیست، پس با او مساوی است. پس امروز این بزرگوار است رحمت؛ آن رحمتی که انظر الی آثار رحمة اللّه کیف یحیی این احیاء هم دائمی است. و از این جهت است که باید معصوم کلی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 332 *»

همیشه باشد، همیشه باید چنین معصومی باشد تا باشد آن رحمتی که خدا از آثار آن رحمت، زمین‌های این عالم‌ها را احیاء کند و ارتباط دهد بین کاف و نون آن کلمه کلیه الهیه که تعلق به این عوالم گرفته است. و به برکت ارتباط این دو حرف و اتصال این دو حرف و تمام شدن کلمه کلیه، همه این عوالم برقرار و همه موجودات این عوالم موجود و همه از همه فیوضات بهره‏مند گردیده و متعلق آثار رحمت خدا می‏باشند یعنی همه موجودند به وجود حجة بن الحسن المهدی عجل اللّه تعالی فرجه و الحمدللّه رب العالمین بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء،([67])

به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را اگر نازی کند از هم بپاشد جمله قالب‌ها

یا دائمَ الفضل علی البریّة([68]) اگر فیض تعطیل می‏شد، اگر فضل خدا بنا بود دائمی نباشد، می‏شد تصور کنیم که معصومی هم نباشد. ولی حال که بنا است فیض خدا دائمی باشد و می‏بینیم که دائمی است، و از نظر حکمت هم ثابت گردیده که عالم امکان و ممکنات آنی از آنات از خدای متعال بی‏نیاز نبوده و نیستند و نخواهند بود، پس وجود معصوم هم باید همیشه باشد. بیتی دارند شیخ مرحوم­ که می‏فرمایند:

«فراحَتَا الدّهر مِن فَضفاض جودِهم   مملوءتان و ما للفیض تعطیل»([69])

دو کف دست روزگار یعنی همه عالم‌ها پر است، از چه؟ از سرریز شدن جود محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و برای فیض هیچ‏وقت تعطیلی نیست. یعنی کلمه کن الهیه همیشه صدور می‏یابد و دائماً  کُن برقرار است و در نتیجه دائماً فیکون برقرار است. و همه عالم‌ها مرتب در حدوث و پیدایش و خدا هم دائماً در ایجاد کردن و حیات بخشیدن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 333 *»

است و او است که بین کاف کن (یعنی حیث علیت مشیت) و نون کن (یعنی حیث معلولیت مشیت) ارتباط برقرار می‏سازد به وسیله آثار رحمت خود یعنی صفات امام معصوم صلوات اللّه علیه که همان اسماء حسنای او می‏باشند.

چه می‏گویم؟! و چه بگویم؟! و هر چه بگویم باز هم باید بگویم:

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده‏ایم

ای بزرگوار یا بقیة‌الله ما همچنان در اول وصف تو مانده‏ایم و خواهیم ماند ان‌شاءاللّه.

رسول‌اللّه فرمود: المهدی من وُلدی اسمُه اسمی، مهدی از فرزندان من است. یعنی جزء من است. در سنخیت و جنسیت با من یکی است. اسمش اسم من، و کنیتُه کنیتی، کنیه‏اش کنیه من است.  اَشبهُ النّاس بی، از همه مردم شباهتش به من بیشتر است. از نظری «ناس» در اینجا آل‏محمد؟عهم؟ می‏باشند. از همه آل‏محمد آن بزرگوار شباهتش به من بیشتر است. اشبه الناس بی خَلقاً و خُلقاً،([70]) در خلقت و خُلق از جمیع آل‏محمد؟عهم؟، این بزرگوار به رسول‌الله شبیه‏تر است چون فرمود: نحن الناس و شیعتُنا اشباهُ الناس و سایرُ الناس نَسناس،([71]) ناس که خدا می‏فرماید، ما هستیم، و شیعیان ما یعنی در مرتبه اول کاملان و در مرتبه بعد ناقصانی هم که در تبعیت ما هستند به برکت آن بزرگواران اشباه الناس، شبیه ما هستند و باقی مردمان نسناس می‏باشند.

و فرمود: لاتقومُ السّاعةُ حتّی یقومَ قائمٌ للحق منّا و ذلک حین یَأذَنُ اللّه عزوجل له، قیامت یا رجعت بر پا نخواهد شد مگر بعد از آنکه قیام نماید و ظهور فرماید قائم به حقی از ما و آن وقتی است که خدا به او اجازه فرماید، و من تبعه نجا، هر کس او را متابعت کند نجات یابد، و مَن تَخلَّفَ عنه هلَک، هرکس از او دست بردارد هلاک خواهد شد. اللّهَ اللّهَ عبادَ اللّه فأتُوه و لو حَبْواً علی الثَّلج، رعایت کنید خدا را، بپرهیزید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 334 *»

خدا را، داشته باشید خدا را، ای بندگان خدا، خدمت او برسید اگر چه با دست و پا حرکت کنید و روی برف و یخ حرکت کنید تا بروید به خدمتش، فاِنّه خلیفةُ اللّه عزوجل و خلیفتی،([72]) او خلیفه خدا و خلیفه من است. و الذی بعثنی بالحقِّ اِنَّ منهما مهدی هذه الامّة اذا صارتِ الدنیا هَرْجاً مَرْجاً،([73]) حضرت حسن و حضرت حسین؟سهما؟ در حضور حضرت بودند، حضرت به این دو بزرگوار نگاه می‏کردند. فرمودند قسم به کسی که مرا مبعوث فرموده به حق، از این دو مهدی این امت است.

«از این دو» را بعضی‏ها این‏طور معنی کرده‏اند که حضرت حسین که معلوم است ائمه؟عهم؟ از صلب ایشانند اما امام حسن؟ع؟ چه مناسبت دارد؟ گفته‏اند که چون فاطمه بنت الحسن، دختر حضرت مجتبی؟ع؟، مادر حضرت باقر؟ع؟ بوده‏اند. روی این جهت رسول‌اللّه فرمودند منهما از حسن و حسین مهدی این امت هست. ولی ما می‏توانیم این منهما را همان مقام وراثت بگیریم. یعنی مهدی وارث از این دو است. مثل اینکه ما به حضرت علی‌اکبر صلوات اللّه علیه سلام می‏دهیم. عرض می‏کنیم  السلام علیک یا ابن الحسن‌ و الحسین،([74]) زیرا از نظر ظاهر عمو به معنی پدر به‌ کار می‌رود پس از این جهت حضرت علی اکبر فرزند امام حسن؟ع؟ به حساب می‌آید. ولی با توجه به این بیان یعنی در مقام، منزلت، نورانیت و معنویت فرزند ایشانند و در مقام نورانیت فرزند به حساب می‏آیند.

فرمود: مهدی این امت از این دو است. وقتی که دنیا هرج و مرج گردد، و تَظاهَرَتِ الفِتَن، فتنه‏ها ظاهر شوند و یا پشت به پشت یکدیگر دهند یعنی پی‌درپی پیدا شوند، و تَقَطَّعتِ السُّبُل، راه‌های خیر و صلاح و سداد قطع شود و بسته شود، و اَغارَ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 335 *»

بعضُهم علی بعض، بعضی بر بعضی شبیخون زنند و غارتگری کنند، فلا کبیرٌ یَرحَم صغیراً و لا صغیرٌ یُوَقِّرُ کبیراً، نه بزرگی رحم کند بر کوچکی و نه کوچکی بزرگی را حرمت نماید. یَبعَثُ اللّه عند ذلک منهما مَن یَفتَحُ حُصونَ الضَّلالة و قلوباً غُلْفاً، در آن موقع است که خداوند مبعوث می‏سازد کسی را که مرزهای ضلالت و حصارهای ضلالت را می‏گشاید، و دل‌هایی را  که بر ضلالت قفل شده بود از بین می‏برد. یقومُ بالدین فی آخِرالزمان کما قمتُ فی اوّلِ الزّمان،([75]) دین را در آخرالزمان بر پا می‏دارد، همان‏طور که من دین را در اول زمان به‌پا داشتم. بعضی‌ها معنی می‏کنند یقوم بالدین یعنی به دین می‏ایستد. یعنی می‏خواهند بگویند کارهایش مطابق دین است. این معنی نسبت به شأن حضرت تعبیر خوبی نیست که یقوم بالدین کارهایش مطابق دین است، خلاف دین رفتار نمی‏کند. این تعبیر درباره ماها اگر باشد تعبیر خوبی است. فلانی کارهایش بر موازین شریعت است خلافِ دستورات شریعت نمی‏کند، این درست است و برای ما مناسبت دارد. ولی برای مهدی صلوات اللّه علیه یا برای رسول‌اللّه که  کما قمت فی اول الزمان، خودش می‏فرماید، یعنی همان‏طور که من در اول زمان بودم، او هم در آخر زمان هست. پس یقوم بالدین یعنی به‌پا می‏دارد دین را، همان‏طور که من به‌پا داشتم. یعنی بین من و او دین بر پا نیست، دین حاکم نیست. حاکمیت دین را در اول زمان من بر پا ساختم. در آخر زمان مهدی صلوات اللّه علیه بر پا می‏سازد.

و فرمود: الأئمةُ مِن بعدی اِثناعشر، امامان بعد از من دوازده‏تا هستند، تسعةٌ من صُلبِ الحسین و التاسعُ قائمُهم، نُه تا از فرزندان حسین و از صلب حسین صلوات اللّه علیه هستند که نهمیشان قائم ایشان است، و هم اهلُ بیتی و عترتی مِن لحمی و دمی،([76]) اینها اهل‌بیت من هستند، از گوشت من و خون من می‏باشند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 336 *»

و فرمود: اِنّ خلفائی و اوصیائی و حجج اللّه علی الخلق بعدی اِثناعشر، خلفای من، اوصیاء من، حجج خدا بر خلقش بعد از من دوازده‏تا هستند، اوّلُهم علیّ و آخِرُهم القائم، صلوات اللّه علیه، اول ایشان علی و آخر ایشان مهدی است، اَلمُقِرُّ بهم مؤمنٌ و المُنکِرُ لهم کافر،([77]) هر کس اقرار کرد به ایشان مؤمن است و هر کس ایشان را انکار کرد کافر است.

و فرمود: اَلا اِنّ اَبرارَ عِترتی و اَطایبِ اَرُومَتی احلم  الناس صِغاراً و اَعلمُ الناس کِباراً، بدانید ابرار عترت من، نیکان خاندان من، اینها در دوران کودکی از همه مردم به احکام الهیه عالم‌ترند و به حقایق اشیاء داناترند و داناترین مردمند در بزرگی، اَلا و اِنّا اهلُ‌ بیت مِن علم اللّه عَلِمنا و بحکمِ اللّه حَکَمنا، ما هستیم اهل ‌بیتی که از علم خدا است علم ما و ما حکم می‏کنیم به حکم خدا. و من قولِ صادقٍ سمِعنا، ما سخنان را از یکدیگر شنیده‏ایم که هر یک ما صادق یعنی بر خدا راستگو است و اخذ علم از یکدیگر کرده‏ایم، فان تَتَّبِعوا آثارَنا تَهتَدُوا ببَصائرِنا و اِن لم‌تتَّبِعوا یُهلِکْکم اللّه باَیدینا، اگر متابعت ما را کردید به بصیرت‌های ما هدایت می‏یابید و اگر نکردید خدا شما را به دست ما هلاک می‏کند، معَنا رایةُ الحقّ مَن تَبِعَها لَحِقَ و مَن تأخّر عنها غَرِقَ، با ما است پرچم حق، هر کس متابعت کند پرچمی را که با ما است، ملحق به ما می‏شود و به ما می‏پیوندد و هر کس تأخر ورزد از این پرچم و کنار رود، در ضلالت‌ها و در امواج فتنه‏ها غرق خواهد شد. اَلا و بنا یُدرَک تِرَةُ کلِّ مؤمن، هر مؤمنی به حق خود که می‏رسد و انتقامی که کشیده می‏شود برای او، به برکت ما است، و بنا تُخلَعُ رِبقةُ الذُّلِّ مِن اَعناقِکم، به برکت ما بند ذلت از گردن‌های شما گشوده می‏گردد، و بنا یُفتَحُ لا بکم، پیدایش و گشایش و پیروزی، همه به ما است نه به شما، و منّا یُختَمُ لا منکم،([78]) و از ما

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 337 *»

است که کارها خاتمه می‏یابد و تلاش‌ها و برنامه‏ها به نتیجه می‏رسد نه از شما.

جابر می‏گوید وارد خانه فاطمه زهراء؟عها؟ شدم برای آنکه او را به ولادت حسین؟ع؟ تبریک بگویم. در برابر آن بزرگوار لوحی دیدم که در آن اسماء اوصیاء از فرزندان زهراء؟عها؟ نوشته شده بود، شمردم، دوازده اسم بود. (این تعبیر منافات ندارد با اینکه یکی از آنها شوهر حضرت باشد و از فرزندان حضرت نباشد زیرا این مطلب معلوم بوده و نوعاً در این‏گونه تعابیر مسامحه می‏کنند یعنی لزومی نمی‏دیده جابر که بگوید غیر از یکی از ایشان که امیرالمؤمنین است و او شوهر حضرت زهراء است). آخِرُهم القائم، آخرین ایشان قائم بود. دانستم که این قرار حتمی خدا است که هیچ‏گونه تخلف‌بردار نیست. خدا چنین قرار داده در آنجا این عبارت را دیدم که خدا می‏فرماید: و اُعطیک یا محمّد مَن اُخرِجُ مِن صُلبِه اَحَدَعشَر مهدیّاً  کلُّهم مِن ذُرِّیَتک من البِکرِ الـبَـتول، و من می‏دهم به تو ای محمد؟ص؟  کسی که خارج می‏سازم از صلب او یازده مهدی (همه ائمه؟عهم؟ مهدی هستند) و همه از ذریه تو هستند از این دخترت فاطمه بتول؟عها؟، آخِرُ رجلٍ منهم اُنجی به مِن الهَلَکَةِ و اَهدی به مِن الضَّلالة و اُبرِی‏ءُ به مِن العَمیٰ و اَشفی به المریض و لاُطهِّرَنَّ الارضَ بآخِرِهم مِن اَعدائی و لاُمَکِنَنَّه مَشارِقَ الارضِ و مَغاربَها و لاُسَخِّرنَّ له الرِّیاحَ و لاُذَلِّلَنَّ له السَّحابَ الصِّعاب و لاُرَقِّیَنَّهُ بالاَسباب فَلَاَنْصُرَنَّهُ بجُندی و لَاُمِدَّنَّهُ بملائکتی حتّی یُعلِنَ دعوتی و یَجمَعَ الخلق علی توحیدی. ([79]) آخرین ایشان کسی است که من به وسیله او نجات می‏دهم از هلاکت‌ها و هدایت می‏کنم به وسیله او از ضلالت‌ها و شفاء می‏دهم به برکت او از کوری‌ها، و مریض‌ها را به وسیله او شفاء می‏بخشم و پاکیزه می‏گردانم زمین خود را به وسیله آخرین ایشان از دشمنان خودم و در اختیار او قرار می‌دهم مشارق زمین و مغارب زمین را و در تسخیر و فرمان او می‏گذارم بادها و نسیم‌ها را و همین‏طور ابرها را در فرمان او در می‏آورم و او را در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 338 *»

جمیع اسباب و وسایل بالا می‏برم و او را یاری می‏کنم به لشکریان خودم و او را به ملائکه خودم امداد می‏کنم تا اینکه دعوت مرا آشکارا سازد و همه خلق را بر توحید من جمع‏آوری نماید.

امام باقر؟ع؟ فرمودند: ایّاک و شُذّاذاً مِن آل‏محمد، بر حذر باش از کسانی که منحرف می‏شوند از طریق مهدی صلوات اللّه علیه اگر چه از آل‏محمدند؛ یعنی به حسب ظاهر هاشمی هستند، از همه آنها بر حذر باش و دوری کن. فاِنّ لآل‌محمدٍ و علیّ رایةً و لِغیرهم رایات، برای آل‏محمد و علی صلوات اللّه علیهم، یک پرچم است و برای دیگران پرچم‌ها است. فَالزَمِ الارض، محکم روی زمین پا بفشرید، و لاتَتَّبِعْ منهم رجلاً ابَداً حتّی تری رجلاً مِن وُلدِ الحسین معه عَهدُ نبی اللّه و رایَتُه و سِلاحُه،([80]) پایت را روی زمین بگذار  و نلغز، این‏طرف و آن‏طرف نیفت، محکم بایست، متابعت هیچ‏کس را مکن تا ببینی شخصی از فرزندان حسین صلوات اللّه علیه را که با او عهد پیغمبر و با او پرچم رسول‌الله و سلاح رسول‌الله؟ص؟ باشد. بحمداللّه از این نوع فرمایشات از آل‏محمد؟عهم؟ زیاد در دست داریم و من آن چند حدیث را انتخاب کردم تا بحثم طولانی نشود.

در کتب اهل سنت در این‌باره روایات زیادی است که از راویان خود نقل کرده‏اند. از جمله از «کعب‌الاحبار» که از راویان خیلی بزرگ اهل سنت است نقل کرده‏اند که می‏گوید: «اِنّی لاَجِدُ المهدی مکتوباً فی اَسفار الانبیاء»، من در تمام کتاب‌های انبیاء دیدم که نام مهدی صلوات اللّه علیه نوشته شده بود، «ما حُکمُه ظُلمٌ و لا عَنَت»،([81]) حکم مهدی نه ظلم است و نه هم فساد. می‏گوید: «المهدی مذکورٌ فی التّوراة و الانجیل و الاممُ کلُّها مُجمِعةٌ علی خروجِ مُخلِّصٍ للبَشَریَّة من الظُلم و العَسْف»، نام مهدی در تورات و انجیل نوشته شده و همه امت‌ها اجماع و اتفاق دارند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 339 *»

بر اینکه نجات‌دهنده بشریت از ظلم و انحراف و کج‌روی قیام خواهد کرد، «حتی اَنّ مَن شَکّ بذلک فقَد کفَر»، هر کسی در این مطلب شک کند کافر شده، «و اِنّه هو بذاتِه و صفاتِه لَمکتوبٌ فی جمیعِ اَسفارِ سایرِ الانبیاء»، آن نجات‌دهنده بشر، به ذات و صفاتش در همه کتاب‌های انبیاء نوشته شده، «و ما اَشکَلَ علی الناس فی ذلک»، و این مطلب بر مردم مشکل نیست و برای آنها جای شک و شبهه نیست، همه قبول کرده‏اند و همه پذیرفته‏اند، «فلاتُشکِلُ علیهم ولادتُه مِن رسول‌اللّه»، پس نباید بر مردم مشکل باشد پذیرش اینکه آن مهدی از فرزندان رسول ‏خدا؟ص؟ است، «و وراثتُه العلماءَ من الائمّةِ عالِماً بعدَ عالِم»،([82]) نباید بر مردم دشوار باشد پذیرفتن اینکه مهدی وارث علماء از ائمه اطهار؟عهم؟ است عالمی بعد از عالمی یعنی امامی بعد از امامی.

همچنین محمد بن محمد بخاری معروف به «خواجه پارسا» که یکی از رجال نامی اهل سنت است ــ  البته غیر از بخاری‌ای است که کتابی دارد به نام صحیح بخاری که سعی کرده تمام روایاتی که به‌نظرش صحیح رسیده در آن جمع‌آوری کند ــ  در کتاب فصل‌الخطابش نوشته: «اِنّ الاَحادیثَ فی صاحبِ‌الزّمان اَلغائبِ عن العیان اَلموجودِ فی کلِّ الاَزمان کثیرةٌ مُتَضافِرَة» احادیث درباره صاحب‌الزمان که از دیده‏ها پنهان و در همه زمان‌ها موجود است زیاد است. «و اصحابُه قد خَلَصُوا مِن الرَّیبِ و سَلِمُوا مِن العیب» اصحاب صاحب‌الزمان از شک نجات یافته‏اند و از عیب سالم مانده‏اند، «و اَخَذوا بطریقِ الهدایة» راه هدایت پیموده‏اند، «و سَلَکوا فی طریقِ الحقِّ الی‏ التّحقیق» در راه حق به طور تحقیق در حرکت هستند، «و به خُتِمَتِ الخِلافةُ و الاِمامة» خلافت رسول‌الله و امامت به صاحب‌الامر صلوات اللّه علیه خاتمه می‏یابد، «و هو امام منذ وفاة ابیه الی یوم القیامة» از زمانی که پدرش وفات فرمود تا روز قیامت امام است. «یَدعُو النّاسَ الی مِلَّتِه» (دشمن و مخالف با شیعه این‏طور اظهار می‏کند) دعوت می‏کند مردم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 340 *»

را به ملت خود، «و هی ملّةُ النّبی؟ص؟»(2) ملت او ملت رسول‌الله؟ص؟ است.

محیی الدین عربی رئیس عرفان و عرفای اسلامی _  سنی و شیعیان پیرو سنی _ در تاریخ اسلام درباره صاحب‌الامر صلوات اللّه علیه می‏گوید: «هو مِن عِترَةِ رسولِ‌اللّه؟ص؟ مِن وُلدِ فاطمة» او از عترت رسول‌الله و از فرزندان فاطمه است، «جدُّه الحسینُ بنُ علی» جد آن بزرگوار حسین بن علی است، «و والِدُه الحسنُ العسکری»([83]) پدرش امام حسن عسکری است. البته این مطلبی را که اینجا ذکر می‏کند، منافات ندارد با عقیده او به مهدویت نوعیه‏ای که به او نسبت می‏دهند. زیرا بنا بر آن عقیده آن مهدی کلی و جامع که مهدویت کلیه به طور کلّیت و جامعیت در او ظاهر شده آن بزرگوار است.

و صلّی الله علیٰ محمّد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 341 *»

 

مجلس 21

 

 (روز یکشنبه 12 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

r شئوناتی را که ایشان؟عهم؟ از یکدیگر ارث می‏برند

r معنای حدیث «ان الانبیاء لم‌یورثوا درهماً و لا دیناراً»

r وراثت علمی

r تعلیم اسماء

r علم رسول‌خدا؟ص؟

r وراثت مُلکی

r رسول‌خدا؟ص؟ مالک مُلکند

r قرآن اصل کُتب آسمانی است

r امروز امام؟ع؟ مالک مُلک است

r تملیک الهی مُلک امکان را به ایشان؟عهم؟ بی‏زوال است

r نامه حضرت مهدی؟ع؟ در جواب احمد بن اسحاق

r مفاد نامه امام؟ع؟ تا ظهور مصداق دارد

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 342 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

به مناسبت بحث غیبت امام عصر صلوات الله علیه و تحقیق در معنی غیبت و کیفیت غیبت، بحث از وراثت شد و اینکه این بزرگوار وارث است تمام شئوناتی را که برای جد بزرگوارش رسول‌الله؟ص؟ و همین‏طور برای آباء گرامیش؟عهم؟ بوده و وارث همه آنها است و عرض کردم در این مقامی که مقام جامعیت ایشان و جهت جامعه ایشان است این بزرگواران نیابت از  یکدیگر می‏کنند و جانشین هم می‏شوند و وارث شئونات یکدیگر می‏باشند. ولی در آن مقام فردی که برای هر یک از ایشان است، مقام تفضیل، امتیاز، تفاضل و تفاوت، در آن مقام برای ایشان نیابت از یکدیگر نیست و عرض شد در این مقامی که خلق با این جهت جامعه ایشان در ارتباطند، یکی از ایشان کافی است و از همه کفایت می‏کند و یکی از این بزرگواران جانشین همه می‏تواند باشد. و در این مقام است که می‏گوییم برای هر عصری، امامی از این بزرگواران صلوات الله علیهم اجمعین است. و در این زمان حجة بن الحسن المهدی صلوات الله علیه جانشین جد و آباء خود و وارث جمیع شئونات ایشان است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 343 *»

این شئونات دو دسته است: یک دسته شئونات علمی و یک دسته شئونات تصرفی و مِلکی است. تمام اینها را امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از رسول‌خدا ارث برده‏اند و بعد امام مجتبی از ایشان و همین‏طور تا اینکه امروز حضرت مهدی صلوات الله علیه همه اینها را ارث برده‏اند و جمیع این شئون در نزد ایشان است. علوم این بزرگواران مختلف و متعدد است. برای علومشان نهایتی نیست و برای شئون علومشان نهایتی نیست و همه را در این مقام به یکدیگر به ارث می‏دهند. راجع به علومی که در نزد انبیاء بوده عرض شد که ایشان وارث اعلی هستند نسبت به انبیاء و انبیاء هرچه داشته‏اند از علوم و اسماء اعظم الهی، همه را از این بزرگواران به طور عاریه داشته‏اند. و اگر گفتیم وارث انبیاء هستند معنایش همان وارث به صورت اعلی است. اعلی هستند از این مورّثین و امانت بوده از ایشان در نزد مورّثین و با رفتن آنها همه به ارث رسیده به رسول ‏خدا؟ص؟ به آن صورت اعلی و بعد هم به ائمه؟عهم؟. و همچنین اسباب ظاهریه و سلاح ظاهری و سایر اموری که مخصوص انبیاء بوده، آنها هم به ارث رسیده به ایشان، چون ایشان مالک بوده‏اند ابتداءً و به طور موقت و عاریه به آنها داده بودند و تملیک کرده بودند به انبیاء و بعد از رفتن انبیاء به خود این بزرگواران به ارث می‏رسد.

و اما اموال دنیوی و شئون دنیوی که ارزشی ندارد تا در مایملک انبیاء و اولیاء به حساب بیاید، با وجود این، اموال دنیوی هم به ایشان به ارث می‏رسد. احادیثی هم رسیده که ما انبیاء و یا اینکه ما جمعیت انبیاء مال دنیا، درهم و دینار به ارث نمی‏گذاریم. معنایش این نیست که اگر از ما اموالی ماند، وارثان ما وارث نیستند و دیگران متصرف شوند. بلکه، یعنی به حساب نمی‏آید، ارزشی ندارد، تا ما آنها را ارث حساب کنیم. ارث ما، علم است و اموری که مربوط به ابلاغ و انذار بوده در مقام نبوت. مثل عصای حضرت موسی، مثل خاتم حضرت سلیمان و آن سنگی که همراه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 344 *»

حضرت موسی بود و از این قبیل چیزها. اینها شئونات دنیوی و چیزهایی است که گرچه دنیوی است اما به گونه‏ای با امر نبوت و امر ابلاغ و رسالت مربوط بوده است. همه را رسول‌الله به ارث برده‏اند و همه در نزد ائمه و امروز در نزد حضرت حجت صلوات الله علیه موجود است.

پس مجموعه امور و شئونی که این بزرگواران از رسول‌الله به ارث برده‏اند دو قسم می‏باشد: یکی علم و یکی مِلک. علمشان که برای ما فهمش، بیانش و توضیحش غیرممکن است. همین اندازه خدا در قرآن اشاره فرموده به آن در بعضی از موارد از نظر ظاهر و یا از نظر باطن و تأویل مانند: اَلرَّحمنُ علَّم القرآنَ خلَق الانسانَ علَّمه البیان.([84]) این تعبیر در تأویل راجع به علم رسول‌الله؟ص؟ است و همین‏طور از نظر تأویل: و علَّم آدمَ الاَسماءَ کلَّها،([85])  ظاهر آیه مربوط به حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام است که خدا به او تمام اسماء را آموخت، و علم آدم یک‌چنین علمی است. احاطه علمیش یک‌چنین احاطه علمی است. اگر ظاهر را نگاه کنیم، وقتی که و علّم آدم الاسماء کلها، باشد و رسول‌خدا هم وارث اعلی نسبت به آدم هستند، وارث اعلی یعنی این علم از طرف این بزرگواران در نزد آدم به عاریت گذارده شد و مالکیتی که به او درباره شئونی داده شد به طور عاریه بود. اصلش مال محمد؟ص؟ بود، و بعد از وفات آدم و سایر انبیاء، تمام آن علم به اسماء به ایشان برگشت می‏کند چون وارث اعلی هستند. این به حسب ظاهر.

اما به حسب باطن، آدم اول، رسول‌الله؟ص؟ هستند، زیرا تعیّن اول و مبدأ اول او است. پس و علّم آدم الاسماء کلّها آن تعلیم اولی است که خداوند به ایشان فرمود و به برکت آن تعلیم همه انبیاء عالم شدند به آنچه که عالم شدند، اولیاء عالم شدند به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 345 *»

آنچه که عالم شدند و همه ظهورات و شئونات و تجلیات علم رسول‌الله؟ص؟ بود که خدا به آنان تعلیم کرد. همان علم به وراثت رسید به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و همین‏طور امامی بعد از امامی تا امروز که همان علم به ارث رسیده به امام زمان صلوات الله علیه. و این اسماء در  و علّم آدم الاسماء کلها یعنی کل امکان. چون وقتی که حضرت صادق؟ع؟ توضیح می‏دادند این اسماء را اشاره فرمودند به آن فرشی که زیر پای مبارکشان بود، فرمودند حتی اسم این را خدا به آدم تعلیم کرد. وقتی که آدم را، آدم اول بگیریم که آدم این عالم و آدم‌های عالم‌های دیگر ظهوری از آدمیت و اولیت و مبدئیت حضرت محمد؟ص؟ باشند. پس معلوم می‏شود آن اسمائی که تعلیم شده به رسول‌خدا؟ص؟ تمام امکان است. تمامی امکان را خدا تعلیم آن بزرگوار کرده است.

و می‏دانیم این علم هم «علم احاطی» است چون مؤثر به آثار خود به طور احاطه علم دارد، علم احاطی است. تمام عالم امکان و همه ممکنات از نور رسول‌الله؟ص؟ آفریده شده‏اند. همه آثار نور آن بزرگوارند و وقتی که آثار او هستند، او مؤثر کل است. احاطه دارد به جمیع آثار خود و عالم است به جمیع آثار خود به علم احاطی. آدم اول رسول‌الله هستند. علّم آدم الاسماء کلّها، یک‌چنین تعلیمی خدا فرمود به همین که او را برای همه این عالم‌ها مؤثر قرار داد. پس او را عالِم فرمود به علم احاطی و علم احاطی برای او قرار داد نسبت به جمیع این عوالم. پس تمام عالم امکان، همه حوادثی که در عالم امکان رخ داده و می‏دهد و خواهد داد، و همه موجودات، و آنچه که برای این حوادث و موجودات هست، آنچه که به این موجودات و به این ممکنات برگشت دارد، آنچه در نزد این ممکنات وجود دارد، آنچه که در این ممکنات تحقق یافته، آنچه به این ممکنات متحقق می‏گردد، تمام اینها را خداوند به رسول‌خدا؟ص؟ تعلیم کرده است.

علّم آدم الاسماء، همه اینها اسم هستند. همه امکان و ممکنات، همه اسمند،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 346 *»

به تعبیری اسم خدا هستند به جهت اینکه هر کدام به حسب حال خود و به مناسبت مقام خود، خدا را از آنچه که منافات با وجوب و قدم ذاتی او دارد تسبیح و تقدیس می‏کنند. خدا را از آنچه که منافات دارد با احدیت ذاتیه او تسبیح و تقدیس می‏کنند. خدا را از آنچه که منافات دارد با بساطت حقیقیه ذاتیه او تقدیس و تنزیه می‏کنند. پس همه مُلک و همه عوالم و همه موجودات، همه و همه به حسب خودشان هر چه که دارند، از آثار و افعال و شئونات به حسب خود، اسم تقدیسی و تنزیهی خداوندند. پس الاسماء که جمع محلی باللام است، کلمه اسماء جمع است. الف و لام هم که بر آن داخل شده، می‏گویند «جمع محلی باللام یفید العموم» تمام امکان را شامل است. همین کلمه الاسماء سراسر امکان و ممکنات را شامل است که از جهتی همه اسم الله هستند. یعنی همه خدا را تقدیس و تنزیه می‏کنند. و اِن مِن شی‏ءٍ الا یُسبِّحُ بحَمدِه([86]) خدا را تسبیح و تقدیس می‏کنند. پس اسم هستند. همه اینها را خداوند به رسول‌الله؟ص؟ یاد داده و آموخته است. آموختنش هم به این‏طور است که او را مؤثر کل اینها قرار داده و مؤثر را خدا با جمیع شئونات قرار می‏دهد. هر چه را خدا قرار داد شئوناتش را هم خدا قرار می‏دهد. وقتی که او را برای عرصه امکان مؤثر کل و مؤثر اوّلی و مؤثر حقیقی قرار داد، شئونات مؤثریت هم برایش قرار داد. از جمله هر مؤثری به آثار خود احاطه دارد. علم دارد، علم احاطی دارد. تمام آثار منطوی در تحت مؤثر و در تحت احاطه او است و مؤثر جنبه احدیت و احاطه نسبت به جمیع آثار خود دارد. همه اینها را خدا برای رسول‌الله؟ص؟ قرار داد. پس ایشان را محیطِ به جمیع عالم‌ها ساخت. از این احاطه تعبیر آورده شده در باطن آیه و علّم آدم الاسماء کلّها ثم عرضهم علی الملائکة تا آخر آیه که اگر بخواهیم وارد بیان باطن آیه شویم از بحثمان دور می‏افتیم.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 347 *»

اینکه جنبه علمی و اما جنبه مُلکی و مِلکی چطوری است؟ چه چیزی را خدا تملیک کرده به رسول‌خدا؟ص؟، مالکیت چه چیزی را خدا واگذار کرده به رسول‌خدا. معلوم است مالکیت عرصه امکان. همه امکان را مملوک آن بزرگوار ساخت. چطور؟ مثلاً الآن شما مالک منزل خود هستید. این مالکیت را خدا قرار داده، خدا تملیک کرده. احکام شرعیه را خدا جعل فرموده و از جمله آنها این مالکیت‌ها است. فرموده منزلی که دارید شما مالک هستید. چه کسی تملیک کرده؟ خدا، خدا اجازه داده که با این بیع و شراء و داد و ستدی که شرعاً برگزار می‏شود ما مالک منزل شویم. این مالکیت را خدا قرار داده، خدا تملیک کرده. همین‏طور همه آنچه را که ما دارا هستیم و می‏توانیم بگوییم مالک آنیم، خدا ما را مالک کرده و به ما تملیک فرموده. این تملیک هم طوری نیست که مِلک از دست خدا خارج بشود و خدا دیگر مالک نباشد. از مالکیت خود رفع ید کرده باشد. بلکه، خدا مالک است. اجازه تصرف این‌طوری را که می‏دهد، اسمش تملیک می‏شود.

ای کاش این سخن را باور می‏کردیم، که مالک هیچ‌چیز خود نیستیم. مالک همه چیز ما خدا است ولی به ما به طور موقت، در دوره معینی، خداوند اجازه تصرف در مِلکش را داده است. این بدن مِلک خدا است، اجازه داده در این بدن تصرف کنیم به آن تصرفاتی که خودش راضی است. تصرفی که او راضی نیست و اجازه نداده، حق نداریم. مثلاً بی‏جهت، انسان بردارد با کارد دست خودش را ببرد، اجازه نداریم. حق ندارد گام بردارد به جایی که خدا اجازه نداده. حق ندارد دست دراز کند به جایی که خدا راضی نیست. نگاه کند به آنچه که خدا راضی نیست و نهی کرده. به محرّماتی که خدا فرموده نگاه نکنید، نباید نگاه کرد. چشم مِلک خدا است که به ما داده، نیروی دیدنش مِلک خدا است که به ما داده، محل و مواضعی را که می‏بینیم مِلک خدا است که در امکان دید ما قرار داده. حالا که ما تصرف در این مِلک و املاک

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 348 *»

او می‏کنیم باید به اذن او باشد و الا خلاف کرده‏ایم، خیانت کرده‏ایم، در مِلک خدا تجاوز کرده‏ایم.

نگاه کردن به زن نامحرم حرام است. همین اندازه که اجنبیه شد و نامحرم شد فرق نمی‏کند، دیگر دخترخاله است، دخترعمو است، خواهر زن است و از این قبیل موارد، هیچ فرق نمی‏کند. خواهر خانمت بر تو حرام است همان‏طور که چند پشت بیگانه بر تو حرام است، نباید نگاه کنی. دخترخاله نامحرم است نباید به او نگاه کنی، دخترعمو نامحرم است نباید به او نگاه کنی. اینها همه نامحرم که شدند، حرامند. حتی انسان با تقوی و مؤمن همین اندازه که احتمال می‏دهد دارد زنی می‏آید و چادری می‏بیند، باید سعی کند که چشم بالا نیندازد که نکند صورت او باز باشد و چشم من بیفتد. تعمد در نگاه کردن نباید بکنیم. آری اگر یک‌باره نظر تو به زن نامحرمی افتاد بدون تعمد گناهی بر تو نیست. اما همان لحظه همین‌قدر که نظرت را ادامه دادی، گناه است و زنای چشم است. چشمت زنا کرده تا چه رسد به اینکه خدای نکرده انسان در نگاه کردن به نامحرم تعمد کند و این یک عادت خیلی بد و عادت غلطی است. ممکن است کسی بگوید من اصلاً توجه ندارم، تعمد ندارم و این عادتم شده، طبیعتم شده که به زن‌ها نگاه کنم. این طبیعت را از خودت دور کن. طبیعت نباید طبیعت زنا باشد. این می‏شود طبیعت زنا، عادت به زنا، باید دوری کنی. خلاف است. باید تمرین کنی. به‌خصوص کسانی که در ابتداءِ جوانی هستند، اینها می‏توانند خودشان را پرورش دهند. سعی کنند که اصلاً تعمد بر نگاه کردن به نامحرم نداشته باشند، حتی اگر احتمال می‏دهند، حتی می‏بینند از دور کسی دارد می‏آید و نکند زن باشد، چشم از زمین برندارند. زن هم همین‏طور است. زن هم نباید به صورت مرد نامحرم نگاه کند و چشم خود را از دیدن نامحرم پر کند. فرمود زنی که تعمد کند و چشم خود را از دیدن نامحرمان پر کند، در آتش جهنم با میله‏های آتشین، سرمه آتشین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 349 *»

به چشم‌هایش خواهند کشید. کسی فکر نکند که این‏گونه احادیث به جهنم آخرت مربوط می‏شود و ما که ان‌شاءالله دوستی و محبتمان ذاتی است، ما را به آن جهنم نمی‏برند. البته همین‏طور است کسی که محبتش به محمد و آل‏محمد صلی الله علیهم ذاتی باشد او را به جهنم آخرت نمی‏برند ولی باید دانست این جهنم که گفته می‏شود از همین جهنم دنیا شروع می‏شود تا جهنم برزخ و بعد هم جهنم‌های فرعی آخرت که برای همین دوستان است اگر تا آنجا آمرزیده نشوند که خدا رحم کند و ما را از آنها قرار ندهد. و اگر خدای نکرده محبت به این گناهان جنبه ذاتی پیدا کند عذاب ادامه می‏یابد تا قیامت و در آن عذاب جهنم فرعی معذب خواهد شد. خدا کند این معاصی یک‌چنین رسوخی پیدا نکند در دل جوان‌ها، سعی کنند، کوشش کنند به‌خصوص از تعمد نگاه به صورت نامحرمان اجتناب کنند، از شنیدن سخن نامحرمان اجتناب کنند و از این قبیل امور، اینها همه تصرف در ملک خدا است و تا اجازه نفرماید، تصرف حرام است و خیانت و گناه است. تصرفاتی را که اجازه فرموده حق دارید تصرف کنید.

بحث در این بود که اگر کسی را خداوند مالک چیزی کرد معنایش این نیست که خداوند دیگر مالک نیست. بلکه مالکیتی است که داده و هر وقت هم خواست می‏گیرد. رسول‌الله را خداوند مالک کل امکان فرموده است. تمام امکان و آنچه که در عالم امکان است تملیک او فرموده است. این مطلب را فرض کنید مانند یک خانه‏ای که اثاثیه، غلام و کنیز و همه چیز داشته باشد، یک خانه‏ای که همه چیز دارد این را خدا تملیک کرده به محمد؟ص؟ و این مالکیتی که خدا قرار داده برای آن بزرگوار معنایش این نیست که خدا دیگر مالکش نیست. بلکه هو المالکُ لِما مَلَّکَهم، خدا مالک است همانی را که تملیک فرموده به محمد و آل‏محمد؟عهم؟. و القادرُ علی ما اَقدَرَهم علیه، هر قدرتی هم که به ایشان بر هر امری داده، خدا بر آن قادر است. نه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 350 *»

اینکه قدرت از دست خدا خارج شده باشد. البته در مقامات بالا قدرة الله خود ایشانند و ملک الله و مالکیة الله خود ایشانند که در مقام معانی است اما در این مقام تعینشان که محمد و علی و حسن و حسین و سایر ائمه و فاطمه‏اند صلوات الله علیهم اجمعین، در این مقامات خدا جمیع عرصه امکان و آنچه در عالم امکان است تملیک ایشان فرموده است.

در قرآن می‏فرماید: و لقد کَتَبْنا فی الزَّبور مِن بعدِ الذِّکرِ اَنّ الارضَ یَرِثُها عبادی الصّالحون،([87]) ما در زبور نوشتیم بعد از ذکر یعنی بعد از اینکه در ذکر نوشتیم در زبور هم نوشتیم که زمین البته مال خدا است، ملک خدا است، یرثها عبادی الصالحون، ارث می‏برند زمین را بندگان صالح من. اگر که بخواهیم این آیه شریفه را دقیق‏تر معنی کنیم؛ و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر، ذکر را قرآن می‏گیریم. پس ما در قرآن نوشتیم، بعداً در زبور نوشتیم، نه تنها زبور، در همه کتاب‌های آسمانی نوشتیم بعد از آنکه در ذکر یعنی در قرآن نوشتیم و بعد هم در سایر کتاب‌های آسمانی نوشتیم چون تجلّیات قرآن و ظهورات قرآنند. خواه‌نخواه آنچه که در قرآن است در آنها هم منعکس می‏شود. قرآن حقیقت اولیه‏اش قبل از همه عوالم است و او مبدأ است. وقتی که از آنجا نگاه کنیم که در قرآنی که مبدئیت دارد و اصل است و قبل از همه عوالم در آنجا خدا نوشته انّ الارضَ لِله([88]) زمین مال خدا است. کدام زمین؟ آیا همین زمینی که ما رویش زندگی می‏کنیم و به این وضع است؟! ببینید سراسرش پر از ظلمت و جهالت است. الدنیا کلُّها جهلٌ الا مَواضعَ العلم،([89]) دنیا سراسرش تاریک و ظلمانی است. پس فقط این زمین مراد نیست بلکه وقتی که ذکر را قرآن بگیریم و برای شناخت حقیقت قرآن به مبدأ خلقت برگردیم و قبل از همه عوالم، آنجا قرآن را بخوانیم که ان الارض لله کدام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 351 *»

ارض می‏شود؟ یعنی ارض امکان، سرزمین هستی لله مال خدا است، در اینکه شک نداریم. و می‏فرماید: ان الارض یرثها عبادی الصالحون، محمد و آل‏محمد؟عهم؟ وارث این هستی‏ می‌باشند یعنی من مالک کرده‏ام آنها را و در ملک آنها قرار داده‏ام. البته عبد صالح رسول‌الله هستند به حقیقت عبودیت و به حقیقت صالحیت. جمع هم که گفته شده، به اعتبار اینکه مفردی است که در عین حال جمع است و جمعی است که در عین حال، مفرد است. رسول‏الله؟ص؟ حقیقتی است که به اعتباری یک حقیقت است و به اعتباری چهارده تعیّن است اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد کلنا محمد صلی الله علیهم اجمعین.

پس آن علم، علّم آدم الاسماء کلّها و این مِلک و مملوکیت، همه اینها از رسول‌الله به امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما و آلهما به ارث رسید و همین‏طور به ارث رسیده به امامی بعد از امامی تا اینکه امروز امام زمان ما صلوات الله علیه، آن علم و آن ملک را دارا هستند و وارثند. یعنی چه؟ یعنی آن بزرگوار امروز در مقام مؤثریت خود بر جمیع آثار خود احاطه دارند یعنی بر جمیع عالم امکان و آنچه در عالم امکان است از ممکنات و آنچه که از ممکنات و به سوی ممکنات و در نزد ممکنات موجود است، احاطه دارند. اینکه از علم، و اما مالکیت و مملوکیت این عالم، فرق نمی‏کند،  «ان الارض لله یرثها حجة بن الحسن صلوات الله علیه» ارض امکان را این بزرگوار وارثند. و این خانه، اسمش را بگذارید خانه بزرگ. البته برای خدا بزرگ و کوچک یکسان است. همان‌طور که الآن یک خانه چند متر در چند متر را مملوک ما ساخته و ما فعلاً مالک شده‏ایم، واللّه بدون تفاوت، حالا بخواهد عرصه امکان را به محمد و آل‏محمد صلوات الله علیهم اجمعین تملیک کند، برایش سخت باشد و برای او مشکل باشد، نه والله به همین آسانی که این خانه چند متر در چند متر را تملیک ما کرده و در ملک ما قرار داده (ولی تفاوت مِلک ما با مِلک ایشان تفاوت از زمین تا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 352 *»

آسمان است) ببینید چقدر آسان تملیک کرده، الآن شما راحت در همین خانه چند متری خود، بدون هیچ نگرانی تصرف می‏کنید، تصرفاتی که خدا اجازه فرموده و راضی است، تصرف می‏کنید. اما آن تصرفاتی که خدا راضی نیست در این خانه‏ها، و در این بدن‌ها، در این اموال، آنها را که هیچ صحبتش را نکنیم.

این تملیک برای محمد و آل‏محمد؟عهم؟ که خدا عرصه امکان را تملیک ایشان کرده، هیچ زوالی برایش نیست. اولی، برایش نیست آخری برایش نیست. از وقتی که خدا خدا بوده و از وقتی که خدا دارای خلق بوده و عالم امکان داشته و تا وقتی که خدا است و عالم امکان مِلک خدا است، خدا این مِلک و این خانه بزرگ را در مِلک محمد و آل‏محمد؟عهم؟ قرار داده است. برای خدا و خدایی خدا اولی نیست و آخری نیست. برای عالم امکان هم اولی نیست و آخری نیست نه به مانند اول نبودن و آخر نبودن برای خدا، نه به آن معنی بلکه به معنای خلقی، یعنی عالم امکان حادث ذاتی است و قدیم خلقی. حادث ذاتی است و نیازمند به خدا است. خدا این عالم را تملیک کرده چون آثار نور محمد است؟ص؟ و خدا هر اثری را مملوک مؤثر آن قرار داده و مؤثر او را مالک او، و این مالکیت و این مؤثریت امروز برای مهدی صلوات الله علیه است.

الحمد لله رب العالمین خدا یک‌چنین معرفتی به برکت بزرگان به ما کرامت کرده و شناخته‏ایم قائم آل‏محمد؟عهم؟ را به یک‌چنین مقام و موقعیتی و به مناسبت همین بحث، نامه‏ای را از حضرت مهدی صلوات الله علیه می‏خوانم و بحثمان را در این مسأله‌ به همین نامه خاتمه می‏دهیم تا آنکه ختامه مسک باشد و ان‌شاءالله از فردا وارد بحث کیفیت غیبت امام؟ع؟ و شناخت کیفیت غیبت خواهیم شد.

این نامه، نامه‏ای است که راویان آن بحمدالله، همه مورد اطمینان طائفه شیعه هستند. احمد بن اسحاق که از ثقات شیعه و مورد اطمینان همه شیعه است، ایشان می‏گوید که بعضی از رفقای من آمدند پیش من و نامه‏ای را به من نشان دادند از جعفر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 353 *»

برادر حضرت عسکری صلوات الله علیه، جعفر بن علی، همان جعفر که مشهور به کذّاب است، نامه‏ای داده به ایشان که در آن نامه خودش را معرفی کرده و اعلام کرده که بعد از رحلت پدرم و درگذشت برادرم من قیّم هستم. و عبارت آن نامه این است: «کتَب الیه کتاباً یُعرِّفُه فیه نفسَه و یُعْلِمُه اَنّه القَیِّمُ بعدَ ابیه و اَنّ عندَه مِن عِلمِ الحلال و الحرام ما یُحتاجُ الیه و غیرِ ذلک مِن العلوم کلِّها» گفته است من قیّم هستم. نزد من است علم حلال و حرام و هرچه نیازمند به آن هستند و سایر علوم، همه در نزد من است. این نامه را به شخصی نوشته، آن شخص هم از رفقای احمد بن اسحاق بوده و احمد بن اسحاق هم در قم و مورد اطمینان جمیع شیعه در دوران غیبت صغری است. و این جریان در ابتداء غیبت صغری بعد از وفات حضرت عسکری؟ع؟ واقع شده است. احمد بن اسحاق می‏گوید: «فلمّاقرأتُ الکتابَ کَتَبتُ الی صاحبِ‌الزّمان؟ع؟ و صَیَّرتُ کتابَ جعفر فی دَرْجِه» من نامه او را که خواندم، نامه‏ای نوشتم خدمت حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه و نامه جعفر را هم توی آن نامه گذاشتم و خدمت امام؟ع؟ فرستادم، «فخرَج الجوابُ اِلیّ فی ذلک» جواب از طرف امام زمان صلوات الله علیه به من داده شد.

تمام این نامه را ان‌شاءالله می‏خوانم، خداوند به شما و به من توفیق بدهد برای بهره‏مند شدن از آن. الحمدلله رب العالمین، ایام، ایام عبادت است. چه عبادتی بالاتر از ذکر فضائل و مقامات محمد و آل‏محمد؟عهم؟. نامه امام زمان صلوات الله علیه را بخوانم و شما بشنوید. خداوند همه امور بندگان را در این ماه عبادت قرار داده، این‏قدر ماه شریفی است. حتی فرمود: و نَومُکم فیه عبادة خوابتان عبادت است، از این جهت شما اگر بخوابید هم عبادت است، غصه نخورید. و اَنفاسُکم فیه تسبیح([90]) نفس‌هایی که می‏کشید سبحان‌الله است. حالا اگر گوشتان هم شنید، باز این عبادت بالاتری است!

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 354 *»

بسم الله الرحمن الرحیم اَتانی کتابُک اَبقاکَ الله و الکتاب الذی اَنفَذتَه دَرجَه و اَحاطتْ معرفتی بجمیعِ ما تَضَمَّنَه علی اختِلافِ الفاظِه و تَکرُّرِ الخَطاءِ فیه، نامه تو  به من رسید، خدا تو را نگه‌دارد و همچنین نامه‏ای که فرستاده بودی در جوف آن و معرفتِ من احاطه پیدا کرد به جمیع آنچه که در آن نامه بود، با اینکه نامه جعفر الفاظش خیلی مختلف و اشتباهات زیادی در آن بود. و لو تَدَبَّرتَه لَوَقَفتَ علی بعضِ ما وقفتُ علیه منه، اگر تو هم تدبر کنی می‏بینی و بر می‏خوری به بعضی از آنچه که من برخوردم به آن، و الحمدلله ربّ العالمین حَمداً  لا شریکَ له علی اِحسانِه الینا و فَضلِه علینا، خدا را شکر و حمدی که شریکی نیست برای او، بر این احسانی که به ما کرده و فضلی که بر ما فرموده است. اَبی الله عزوجل للحقّ الا اِتماماً و للباطلِ الا زهوقاً، خدا نخواسته مگر اینکه حق را تمام فرماید و باطل را نابود فرماید، و هو شاهدٌ عَلیّ بما اَذکُرُه وَلِیّ علیکم بما اَقولُه، خداوند است شاهد و گواه بر من به آنچه که یاد می‏کنم و ذکر می‏کنم و ولی است بر شما به آنچه که من آن را می‏گویم. اذا اجتَمَعنا لیومٍ لا ریبَ فیه و یَسأَلُنا عمّا نحن فیه مختلفون، آن روزی که شکی در آن روز نیست و همه ما جمع خواهیم شد و خدا از ما سؤال می‏کند در آنچه که اختلاف کرده‏ایم. اِنّه لم‏یَجعَلْ لِصاحبِ الکتاب علی المکتوبِ الیه و لا علیک و لا علی احدٍ من الخلق جمیعاً اِمامةً مُفتَرَضةً و لا طاعةً و لا ذِمَّة.

ابتداءً امام؟ع؟ مطلب را با این تعبیرات محکم می‏سازند که هرکس هم شک داشته باشد در امامت مهدی صلوات الله علیه لااقل به فکر بر بیاید و ببیند آیا موقعیت جعفر و امثال جعفر چگونه است؟ فرق نمی‏کند، به هر عنوانی باشد، عنوان جعفریت و کذابیت ملاک نیست، اصل مطلب را باید فهمید در هر زمانی باشد و به هر عنوانی باشد فرق نمی‏کند. امام؟ع؟ این مطلب را که بیان می‏فرمایند، برای همیشه است وگرنه این نامه را باید بست و کنار گذاشت. اگر بخواهد این نامه تا ظهور آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 355 *»

بزرگوار ارزش دیگری نداشته باشد، ارزشش فقط شناخت خصوص جعفر باشد و روی سخن هم فقط با احمد بن اسحاق، پس باید نامه را بوسید و تا کرد و کنار گذاشت. و البته این‌چنین نیست بلکه، این نامه تا ظهور مهدی صلوات الله علیه نامه او است. و نامه آن بزرگوار است یعنی در هر زمان مصادیق دارد مثل آیات قرآن است که در هر زمان مصادیق دارد. پس بعد از اینکه خدا را گواه می‏گیرد آن بزرگوار، ولیّ می‏گیرد و می‏ترساند از جمع شدن در روز قیامت که همه جمع می‏شویم آنجا و خدا سؤال می‏کند از اختلافاتی که پیش می‏آید و گفتگوهایی که دست می‏دهد و برنامه‏هایی که برای شیعه فراهم می‏شود، باید شیعه مسیرش را بشناسد.

می‏فرماید که خدا قرار نداده برای صاحب نامه بر آن کسی که این نامه را برای او نوشته و نه بر تو و نه بر کسی از خلق، امامتی که فریضه باشد، پیشوایی حتمی و خدایی باشد و نه طاعتی و نه ذمه‏ای. فرض اطاعتی خدا قرار نداده برای صاحب این نامه، یعنی جعفر و جعفرها و ذمّه و بیعت و عهدی هم خدا بر کسی قرار نداده است. امامت الهی و خدایی مال حجة بن الحسن است، فرض طاعت مال حجة بن الحسن است، ذمّه و عهد و بیعت مال حجة بن الحسن صلوات الله علیه است. و سأُبَیِّنُ لکم ذِمَّةً تَکتَفُونَ بها ان شاء الله. می‏فرماید: من بیان می‏کنم به این زودی برای شما ذمّه و بیعت و عهدی که اکتفاء کنید به آن ان‌شاءالله.

یا هذا یَرحَمُک الله اِنّ اللهَ تعالی لم‏یَخلُقِ الخلقَ عَبَثاً و لا اَهمَلَهم سُدیٰ بل خلَقهم بقدرتِه و جعَل لهم اَسماعاً و اَبصاراً و قلوباً و اَلباباً، ای احمد بن اسحاق خدا تو را رحمت کند، خدا خلق را عبث نیافریده، اینها را به خود وانگذارده، بلکه ایشان را به قدرتش خلقت کرده و برای ایشان گوش‌ها و دیده‏ها و دل‌ها و عقل‌ها قرار داده است. یعنی بیدار باش، هوشیار باش، عقل داری، دل داری، چشم و گوش داری. نباید در دوران غیبت امام؟ع؟ فریب بخوری. با خبر باش.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 356 *»

ثم بعَث الیهم النَّبیّینَ؟عهم؟ مُبشِّرینَ و مُنذِرینَ یَأمُرونهم بطاعتِه و یَنهَونَهم عن معصیته و یُعرِّفونَهم ماجَهِلُوه مِن امرِ خالقِهم و دینِهم و اَنزَل علیهم کتاباً و بعَث الیهم ملائکةً یَأتینَ بینَهم و بینَ مَن بعَثَهم الیهم بالفضلِ الذی جعَله لهم علیهم و ما آتاهم مِن الدلائلِ الظاهرةِ و البراهینِ الباهرة و الآیاتِ الغالبة. نامه حضرت مهدی صلوات الله علیه است، گرچه من می‏خوانم اما شما از آن بزرگوار بشنوید با کمال احترام و توجه. می‏فرماید: بعد خدا فرستاد به سوی ایشان انبیاء را که مبشّر و منذر بودند. ایشان را به طاعت امر کردند و از معصیت نهی کردند. و به ایشان آنچه را که جاهل بودند از امر خالقشان و دینشان شناسانیدند. خدا کتاب بر ایشان نازل کرد، ملائکه را فرستاد برای اموری که مربوط بود به ایشان و آنچه باید به دیگران برساند به ایشان عنایت کرد. جریان را ببینید، خلقت روی این نظام است. حالا فکر نکنید که حجة بن الحسن غایب است پس امور درهم و برهم است. هر جور خواستند حرکت کنند، حرکت کنند، این‏طور نیست. کار خدایی در کار است. انبیاء بوده‌اند.

فمِنهم مَن جعَل النّارَ علیه بَرْداً و سَلاماً و اتَّخَذَه خلیلاً و منهم مَن کَلَّمَه تکلیماً و جعل عصاه ثُعباناً مُبیناً و منهم مَن اَحیی المَوتی باذنِ الله و اَبرَءَ الاَکمَهَ و الاَبرَص باذنِ الله و مِنهم مَن عَلَّمه منطقَ الطّیر و اُوتِی مِن کلِّ شی‏ء. انبیاء این‏طور بودند دلایل و براهین آنها همه برای این است که نبی بودند، زیرا بشر به خود واگذار نشده، بعضی‏ها آتش را بر ایشان بَرد و سلام قرار داد و او را خلیل خود گرفت، با بعضی‏ها سخن گفت و قرار داد برای او عصائی که ثُعبان می‏شد، و بعضی‏ها مردگان را به اذن خدا زنده می‏کردند، کورها را شفاء می‏دادند، برص‌ها را شفاء می‏دادند، بعضی‏ها منطق طیر و سخن پرندگان می‏دانستند و از هر نیرویی بهره‏مند شدند. اینها انبیاء بودند. دلایل و براهینشان به این محکمی بود که هیچ‏کس شک نمی‏توانست بکند در نبوتشان مگر منکران آنها که آنها هم شک نداشتند، بلکه به نبوت آنها یقین می‏کردند و بعد آنها را انکار می‏کردند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 357 *»

ثم بعَث محمداً ؟ص؟ رحمةً للعالَمین و تَمَّمَ به نعمتَه و ختَم به انبیاءَه و اَرسَلَه الی النّاسِ کافَّةً و اَظهَرَ مِن صِدقِه ما اَظهَرَ و بَیَّنَ  مِن آیاتِه و علاماتِه ما بَیَّنَ، سپس محمد؟ص؟ را به پیامبری برانگیخت و آن بزرگوار را که فرستاد رحمة للعالمین بود. به او نعمت خود را تمام ساخت و انبیاء خود را به او ختم کرد و او را برای همه مردم رسول قرار داد. صدق او را ظاهر فرمود و علامات و آیات او را آشکار فرمود.

ثم قبَضه؟ص؟ حمیداً فقیداً سعیداً و جعَل الامرَ بعدَه الی اَخیه و ابنِ عمِّه و وصیِّه و وارِثه علی بن ابی‏طالب؟ع؟ ثم الی الاوصیاءِ من وُلدِه واحداً واحداً، بعد که آن بزرگوار را از این دنیا برد، حمید، فقید، سعید، امر را بعد از او قرار داد برای برادرش، پسرعمو و وصیّش، وارثش علی‌بن ابی‏طالب؟ع؟ و همین‏طور اوصیاء، یکی پس از دیگری از فرزندان علی صلوات الله علیه. اَحیی بِهم دینَه و اَتمَّ بهم نورَه و جعَل بینَهم و بینَ اِخوانهم و بنی عمِّهم والاَدنین فالادنین مِن ذوی اَرحامِهم فُرقاناً بَیِّناً یُعرَف به الحجّةُ مِن المحجوجِ و الامامُ مِن المأموم، خدا به اینها دین خود را زنده گردانید و نور خود را تمام کرد. ولی هریک از این امامان عموزادگان داشتند، برادران داشتند. فرق چه می‏شد؟ از یک امام دو فرزند، یکی امام باشد یکی نباشد. این امر، امر مهمی بود. مشکلاتی فراهم می‏کرد، خدا رفع این مشکلات را کرد. چطور؟ به این‏طور که خدا بین ایشان و برادران و عموزادگان و همین‏طور نزدیکان از صاحبان رَحِم فرقان بیّن را قرار داد. وسیله‏ای که فرق بگذارند بین معصوم و غیرمعصوم. وسیله‏ای که به آن فرق گذاشته شود و به آن فرقان حجت از محجوج شناخته شود. حجت امام است محجوج رعیت هستند که خدا او را بر ایشان حجت قرار داده است، اینها می‏شوند محجوج. همین‏طور فرق بگذارند و بشناسند امام را از مأموم. امام کیست، مأموم کیست؟ به چطور؟ باَن عَصَمَهم مِن الذّنوب و بَرَّأَهم مِن العیوب و طهَّرهم مِن الدَّنَسِ و نَزَّهَهم مِن اللَّبْس، به این‏طور که خدا امامان را معصوم از گناهان قرار داد و محفوظ داشت آنها را از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 358 *»

عیب‌ها و پاکیزه ساخت آنها را از همه نوع آلودگی‌ها، و آنها را تطهیر و تنزیه فرمود. و جعَلهم خُزّانَ علمِه و مُستَودَعَ حکمتِه و مَوضِعَ سِرِّه و اَیَّدَهم بالدَّلائل، آنها را خزینه‏های علم خود قرار داد. حکمت خود را نزد ایشان ودیعه گذارد و ایشان را موضع سرّ خود قرار داد و ایشان را به دلایل تأیید کرد، و لولا ذلک لَکانَ الناسُ علی سَواء، اگر برای آنها این امتیازات و جهات نبود که همه یکسان بودند، پس چرا او امام باشد و دیگری نباشد، چرا او حجت باشد و دیگری نباشد، و لادَّعی امرَ اللهِ عزوجل کلُّ احد، اگر نبود این امتیازات هر کس می‏توانست ادعاء کند امر خدا را و بگوید من حجت خدا هستم، و لَماعُرِفَ الحقُّ من الباطل و لا العالمُ من الجاهل، اگر نبود این امور، حق از باطل شناخته نمی‏شد، عالم از جاهل شناخته نمی‏شد.

و قد ادَّعی هذا المُبطِلُ المُفتَری علی الله الکَذِبَ بما ادَّعاه، اکنون این جعفر، این مبطل، این مفتری بر خدا، افتراء می‏بندد بر خدا دروغ را به این ادعائی که کرده، فلااَدری باَیَّـةِ حالةٍ هُیِّی‏ءَ له رَجاءَ اَن‌یُتمَّ دَعواه. امام می‏فرماید من نمی‏دانم به چه حالتی این امید برای او فراهم شده که بتواند یک‌چنین ادعای بزرگی را به انجام رساند. آخر این ادعای کوچکی نیست. لااقل اسباب ظاهری باید باشد که با آن اسباب ظاهری ادعای خود را ثابت کند. او که آن اسباب ظاهری را هم ندارد، آنهایی که دارند و با آن اسباب ظاهری فریب می‏دهند یک چیزی. اما او چه؟ أ بِفِقهٍ فی دینِ الله؟ آیا فقاهتی دارد که دین خدا را راه ببرد؟! فوَاللهِ مایَعرِفُ حلالاً مِن حرامٍ و لایُفرِّقُ بینَ خطاءٍ و صَواب، به خدا نه حلال می‏فهمد از حرام و نه می‏تواند بین نادرست و درست فرق بگذارد. ام بـعِلمٍ؟ فمایَعلَم حقّاً مِن باطلٍ و لا محکماً مِن متشابِه، آیا علمی دارد که این ادعاء را می‏کند؟! او که علم ندارد تا حقی را از باطل تشخیص دهد و محکمی را از متشابه جدا سازد.

و لایَعرِفُ حَدَّ الصّلاة و وقتَها، حتی حد نماز را نمی‏داند، وقت نماز را نمی‏داند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 359 *»

ام بورعٍ؟ آیا به داشتن تقوا و پرهیزکاری از معاصی مدعی این مقام شده؟!  که نه تقوی دارد و نه پرهیز از معاصی. فاللهُ شهیدٌ علی تَرکِه الصّلوةَ الفَرضَ اربعینَ یوماً یَزعَمُ ذلک لِطلبِ الشَّعوَذَة. چه تقوایی، چه پرهیزی که خدا گواه است که او نماز فریضه را چهل روز ترک کرد. برای چه؟ برای اینکه شعبده یاد بگیرد و بتواند یک تردستی فرا گرفته باشد که مردم را گول بزند. در ضمن امام؟ع؟ راه‌های گول‏زدن مدعیان دروغین را هم نشان می‏دهند که گاهی فقه وسیله گول زدن آنها است. گاهی علم وسیله گول زدن آنها است. گاهی شعبده وسیله گول زدن می‏شود. و لعلّ خَبَرَه قد تَأَدّی الیکم، شاید این جریان جعفر که نمازش را ترک کرده به شما هم رسیده باشد. و هاتیک ظروفُ مُسکِرِه منصوبةٌ و آثارُ عِصیانِه لله عزوجل مشهورةٌ قائمة، چطور تقوی و پرهیزی که ظرف‌های شرب خمرش در اطاقش دیده می‏شود. آثار معصیت از او ظاهر و بارز و برپا است. به چه چیز؟ اَم بآیـةٍ فلیَأتِ بها؟ آیا نشانه و علامتی از امامان پیشین دارد مثل سلاح، رایت و لباس رسول‌الله که بیاورد نشان بدهد؟!  اَم بحُجّةٍ فَلیُقِمها؟ آیا دلیل و برهانی دارد بر ادعاء خود که آن برهان را اقامه کند؟!  ام بدَلالةٍ فلیَذکُرْها؟ آیا حجت و امامی بر امامت او فرمایشی فرموده؟! پس آن فرمایش را یادآوری نماید.

بعد از این فرمایش، امام؟ع؟ متمسک به این آیات می‏شوند که تأویل و باطن این آیات درباره مقام ولایت و امامت است و ظاهر آنها در توحید است. قال الله عزوجل فی کتابه: بسم الله الرحمن الرحیم حم تنزیلُ الکتابِ من اللهِ العزیزِ الحکیم، ماخَلَقْنا السَّمواتِ و الارضَ و مابینَهما الا بالحقّ و اجَلٍ مسمّی و الذین کفروا عمّا اُنذِرُوا مُعرِضون قل أَرَأیتُم ما تَدعُونَ مِن دونِ الله اَرُونی ماذا خَلَقوا مِن الارض ام لهم شِرکٌ فی السّموات اِئتُونی بکتابٍ من قبلِ هذا او اَثارَةٍ مِن علمٍ اِن کنتم صادقین. از نظر ظاهر آیه خطاب به منکران توحید است که اگر شما مدعی خدایان دیگر هستید، نشان بدهید آن خدایانی که ادعاء می‌کنید، چه چیز آفریده‏اند. اینها همه که خلق خدا است. آنها

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 360 *»

چه کرده‏اند؟ و مَن اَضَلُّ ممَّن یدعُو مِن دونِ الله مَن لایَستَجیبُ له الی یومِ القیامةِ و هم عن دعائِهم غافلون، آن خدایانی که شما ادعاء می‏کنید، اگر تا روز قیامت صدایشان بزنید، جواب شما را نمی‏دهند. قدرتی ندارند، کاری از ایشان نمی‏آید. عرض کردم اینها ظاهرش توحید است، باطن این آیات مربوط به مقام ولایت و امامت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است. این کسانی را که شما امام گرفته‏اید غیر از محمد و آل‏محمد؟عهم؟ ببینید اینها چه کرده‏اند، چه کاری از ایشان بر می‏آید، چه فرقی با شما دارند؟ چه امتیازی بر شما دارند، آیا عصمت دارند، طهارت از عیوب دارند؟ تنزیه شده از ارجاس و انجاس هستند؟ ببینید، سوابقشان را ببینید. و اذا حُشِرَ النّاسُ کانوا لهم اَعداءً و کانوا بعبادتِهم کافرین،([91]) روز قیامت همین‏هایی که آن خدایان را عبادت می‏کردند، با خدایان خود دشمن خواهند شد. و از این عبادت‌هایی که کرده‏اند بیزاری خواهند جست. در باطن یعنی با تمام امامانی که گرفته‏اند برای خود دشمن خواهند شد و از فرمانبرداری خود نسبت به آنان بیزاری خواهند جست.

بعد از این آیات امام؟ع؟ در نامه‏شان می‏فرمایند: فَالتَمِسْ تَوَلَّی الله توفیقَک مِن هذا الظّالم ما ذَکرتُ لک و امتَحِنه و سَلْه عن آیةٍ من کتابِ الله یُفسِّرُها او صلاةِ فریضةٍ یُبیِّنُ حدودَها و ما یجِب فیها لِتَعلَمَ حالَه و مقدارَه و یَظهَرَ لک عَوارُه و نقصانُه واللهُ حَسیبُه، حالا تو در مقام بر بیا و جستجو کن، خدا عهده‏دار شود توفیق تو را. ــ  خدایا این دعاء امام؟ع؟ شامل حال ما باشد، در جمیع دوران زندگیمان، خدایا تو متولی توفیق ما باش و عهده‏دار توفیقات ما. ـــ‌  حالا تو در مقام بر بیا و جستجو کن از این ظالم و به آنچه که برایت گفته‏ام امتحانش کن. از او بپرس آیه‏ای از کتاب خدا را که تفسیر کند، یا نماز فریضه‏ای را که حدودش را بیان کند و آنچه که در آن واجب است بگوید تا بدانی حال او را و ارزش او را و ظاهر شود برای تو عیب او و نقصان او، والله حسیبُه،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 1 صفحه 361 *»

خدا است حساب‌کننده با او، حَفِظَ اللهُ الحقَّ علی اهلِه و اَقَرَّه فی مُستَقَرِّه، خدا حفظ کند حق را بر اهلش و قرار دهد او را در جایگاهش، اگر عبارتْ دعاء باشد، و اگر  اِخبار باشد این‏طور می‏شود؛ خدا حفظ کرده حق را بر اهلش و قرار داده حق را در جای خودش.

و قد اَبی اللهُ عزوجل اَن‌یکونَ الامامة فی اَخَوَینِ بعدَ الحسنِ و الحسین؟عهما؟، خدا نخواسته امامت در دو برادر باشد بعد از امام حسن و امام حسین؟عهما؟. دیگر خدا امامت را در دو برادر قرار نداده است. و اذا اَذِنَ اللهُ لنا فی القولِ ظَهَرَ الحقُّ و اضمَحَلَّ الباطلُ و انحَسَرَ عنکم، وقتی که خدا اجازه دهد برای ما در سخن‌گفتن، یعنی امر ما ظاهر شود، آنجا حق آشکار خواهد شد و باطل از بین خواهد رفت و پرده از جلو چشم شما کنار می‏رود، و الی اللهِ اَرغَبُ فی الکِفایة و جمیلِ الصُّنعِ و الوِلایة، به سوی خدا رغبت و میل دارم در اینکه کفایت کند امور من و دوستان و تابعان مرا و به سوی او امیدوارم و میل و رغبت دارم در نیکی‌هایی که می‏فرماید و  ولایتی که نسبت به اهل حق دارد، وحسبُنا الله و نِعمَ الوکیل،([92]) و خدا ما را بس است و خوب عهده‏دار کارها می‏باشد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

 

 

 

 

فهرست مطالب

 

مجلس اول

مصلح کل و ادیان …………………………………………………….. 2
امامت حضرت مهدی؟ع؟ و دید شیعه مستبصر و غیر مستبصر ………….. 3
ثمره طول غیبت ………………………………………………………. 5
صفت فاعلیت حق متعال و مظاهر آن ………………………………….. 6
معنای لولا الحجة … ……………………………………………….. 7
اقسام اعراض …………………………………………………………. 8
فعل فاعل عرض صدوری است ………………………………………. 8
هر عالمی عرض صدوری است ………………………………………… 9
مظهر صفت فاعلیت خدا جسم امام؟ع؟ است …………………………. 10
معلول تنزل ذاتی علّت نیست …………………………………………. 10
احاطه علّت بر معلول …………………………………………………. 11
معنای فرمایش امیرالمؤمنین؟ع؟: اَنَا موسی … …………………………. 12
چون و چرا درباره غیبت ………………………………………………. 13

مجلس دوم

حوادث تدبیری است نه اتفاقی ……………………………………….. 15
ملاک محبّت مؤمنان به یکدیگر ………………………………………. 16
تصرف امام؟ع؟ در عالم ………………………………………………. 17
محتضر و دیدار اولیاء ………………………………………………… 17
مرگ، و احساس روح و بدن …………………………………………… 18
درباره خود و مؤمنان چگونه فکر کنیم؟ ………………………………… 18
صراط و اولیاء ………………………………………………………… 19
اقرار به هر حقی به کمک اولیاء است …………………………………… 21

مجلس سوم

امامان؟عهم؟ و عنوان بقیة‌الله …………………………………………… 24
امام عسکری؟ع؟ و اعلام ولادت حضرت مهدی؟ع؟ …………………… 25
سبب اختلاف در تاریخ ولادت ……………………………………….. 26
سلام به حضرت مهدی؟ع؟ در دوره ظهور……………………………… 28

مجلس چهارم

هریک از امامان؟عهم؟ بقیة‌الله بودند…………………………………….. 32
معنای لغوی «بقیه» ………………………………………………….. 37
انتظار فرج و توجه به حضرت؟ع؟ ……………………………………… 40

مجلس پنجم

جامعیت عنوان بقیة‌الله ………………………………………………. 42
معنای بقیة‌الله بودن امامان؟عهم؟ ………………………………………. 43
اختصاص عنوان بقیة‌الله به حضرت مهدی؟ع؟ ……………………….. 43
آیه بقیة‌الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین و نظر مفسران ………………………. 44
نظر شیخ مرحوم­ درباره آیه مبارکه ………………………………… 46
غیبت و اختفاء حجّت از عصر امام کاظم؟ع؟ ………………………… 47
باطن محلّلات و محرّمات …………………………………………….. 50
خلاصه نظر شیخ مرحوم­ …………………………………………. 51

مجلس ششم

1 و 2 و 5 و 7  و 14 بودن مراتب انوار طیبه ………………………………. 54
حضرت مهدی؟ع؟ و حقیقت محمّدیه؟ص؟ …………………………… 54
شأن نبوت و شأن ولایت ……………………………………………… 55
حضرت مهدی؟ع؟ و ابلاغ دین ………………………………………. 56
تقریر و تسدید حضرت مهدی؟ع؟ …………………………………….. 57
عنوان بقیة‌الله و حضرت مهدی؟ع؟ …………………………………… 57
اعتبار کتب احادیث …………………………………………………. 60
حضرت مهدی؟ع؟ و تقلید …………………………………………… 60
حافظ و حامل دین خدا ………………………………………………. 60
بصیرت در دین ………………………………………………………. 60
حضرت مهدی؟ع؟ و فقیه شیعه ………………………………………. 61
آخرالزمان …………………………………………………………….. 61
معنای ظاهری آیه بقیة‌الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین ……………………… 61
باطن خیرها و حلال‌ها در قرآن ………………………………………… 61
اسامی طیّبه از نظر علم حروف و اعداد ………………………………… 63
اسماء خبیثه در قرآن …………………………………………………. 64

مجلس هفتم

تأویل آیه بقیة‌الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین ……………………………… 67
اسامی طیبه و اسامی خبیثه از نظر علم حروف و اعداد …………………. 68
نامگذاری حقیقت به نام آثار ذاتی آن …………………………………. 69
تناسب ذاتی میان لفظ و معنی ……………………………………….. 70
واضع الفاظ ………………………………………………………….. 71
کیفیت تعلیم اسماء به آدم؟ع؟ ……………………………………….. 71
حقایق طیبه محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و ظهورات آنها …………………….. 71
اعمال صالحه ظهور ولایتند …………………………………………. 72
اسامی مبارکه اسمِ اسمند ……………………………………………. 72
ظهور، فرع ظاهر است ………………………………………………… 72
اصل و اسم فرع ……………………………………………………… 73
منشأ خوبی‌ها و بدی‌ها ………………………………………………. 75
ادامه بحث اسامی …………………………………………………… 77
خوردن مال یتیم …………………………………………………….. 77
نشان صدق ولایت ………………………………………………….. 78

مجلس هشتم

معنای لغوی تقلید …………………………………………………… 81
معنای دیگر بقیة‌الله ………………………………………………….. 82
آیه بقیة‌الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین و آیه و الباقیات الصالحات …  ………. 82
اسامی طیبه، اسامی معصومان؟عهم؟ است …………………………….. 83
دوستی امام؟ع؟ نسبت به ما و دوستی ما نسبت به او؟ع؟ ………………. 84
بقیة‌الله و منشأ دوستی ……………………………………………….. 85
نعمت ولایت ……………………………………………………….. 87
معنای دیگر بقیة‌الله ………………………………………………….. 88

مجلس نهم

حضرات محمد و آل‏محمد؟عهم؟ بقیّه خدا در میان خلق او هستند ……….. 91
ایشان؟عهم؟ معانی و ظاهر خدایند ………………………………………. 91
ایشان؟عهم؟ مواقع صفات اویند ………………………………………… 92
توضیح مطلب ………………………………………………………. 93
ایشان؟عهم؟ مظاهر افعال خدایند ………………………………………. 93
ایشان؟عهم؟ بقیّه خدا یعنی آیات اویند …………………………………. 94
آیات اثبات و آیات تعریف ……………………………………………. 94
همه آیات، آثار ایشان؟عهم؟ است ………………………………………. 95
انفس خلق ایشانند؟عهم؟ ………………………………………………. 96
غیر از خدا و ایشان؟عهم؟ چیزی نیست …………………………………. 96
ایشان؟عهم؟ جوهرند و سایر خلق عرض ………………………………… 97
ایشان؟عهم؟ بندگان و خلقِ خدایند …………………………………….. 97
بقیة‌الله و علل اربعه خلق …………………………………………….. 98
آتش نسبت به حرارت بقیه خدا است …………………………………. 99
علیت ایشان؟عهم؟ همه هستی را پر کرده است ………………………….. 100
حضرت مهدی؟ع؟ در فرمایشات امیرالمؤمنین؟ع؟ ……………………. 101

مجلس دهم

ماه رمضان اول سال است ……………………………………………. 105
بقیة‏الله؟ع؟ خیر است برای همه در تکوین …………………………….. 106
علل اربعه خلق محمد و آل‏محمدند؟ص؟ ……………………………… 106
ایشان؟عهم؟ سبب الاسبابند …………………………………………… 106
بقیة‌الله؟ع؟ برای مؤمنان خیر و برای دیگران عذاب است ………………. 107
معنای خیر در آیه بقیة‌الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین …………………….. 107
ارزش ایمان به حضرت مهدی؟ع؟ ……………………………………. 107
نظریات انحرافی …………………………………………………….. 108
حدیث سَدیر صیرفی ………………………………………………… 108
ولادت و غیبت و طول غیبت حضرت مهدی؟ع؟ …………………….. 112
شباهت ولادت حضرت مهدی؟ع؟ به ولادت حضرت موسی؟ع؟ ……… 113
ظهور حضرت مهدی؟ع؟ یقینی است ………………………………… 115
روایات درباره حضرت مهدی؟ع؟ …………………………………….. 116
مقام علیت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ ……………………………………. 120
مراد از جایز نبودن بردن نام حضرت؟ع؟ ………………………………. 121

مجلس یازدهم

ولادت حضرت مهدی؟ع؟ و دلایل آن ……………………………….. 124
حکیمه خاتون؟عها؟ ………………………………………………….. 126
آیاتی که بر بازوان حضرت مهدی؟ع؟ نوشته شده بود …………………… 126
تفتیش مأموران حکومتی ……………………………………………. 128
نرجس خاتون؟عها؟ …………………………………………………… 129
جریان ولادت ……………………………………………………….. 131
ابتداءِ غیبت ……………………………………………………….. 135
ملاقات صقیل (کنیز) با حضرت مهدی؟ع؟………………………….. 138
ملاقات حکیمه خاتون ……………………………………………… 138
فوت حکیمه خاتون و نرجس خاتون ………………………………….. 140
سرّ نقل ملاقات‌ها ……………………………………………………. 140

مجلس دوازدهم

ماه رمضان اول سال است، تجدید عهد ولایت ……………………….. 144
ادله لزوم حجت و ولادت ……………………………………………. 145
لزوم وجود حجت و نظریه‏ها …………………………………………. 146
نظریه صوفیه ……………………………………………………….. 146
نظریه اهل سنت ……………………………………………………. 147
نظریه فلاسفه ……………………………………………………….. 147
نظریه ابن ابی‏الحدید ……………………………………………….. 147
ملاقات عثمان بن سعید ……………………………………………. 148
اسباب انتشار خبر ولادت …………………………………………… 149
اختلاف در تاریخ ولادت …………………………………………….. 150
آگاهی یهود از ولادت ……………………………………………….. 151
ملاقات ظریف (خادم) ………………………………………………. 151
ملاقات ابونصر (خادم) ………………………………………………. 152
ملاقات بعضی از اصحاب ………………………………………….. 153
ملاقات نسیم (کنیز) ………………………………………………… 153
نظر مفوضه و مکتب حق ……………………………………………. 154
ملاقات کامل بن ابراهیم مدنی ………………………………………. 154
ملاقات احمد بن اسحق قمی ……………………………………….. 156
محمد و آل‏محمد؟عهم؟ سبب الاسبابند ………………………………. 157
اطمینان قلب و استزاده فیض ………………………………………. 157
نامه حضرت عسکری؟ع؟ …………………………………………… 159
ملاقات یعقوب بن منقوش ………………………………………….. 159
ملاقات عیسی بن مهدی …………………………………………….. 160
نماز گزاردن بر بدن حضرت عسکری؟ع؟ ……………………………… 161
عرض سلام ………………………………………………………… 163

مجلس سیزدهم

دلایل لزوم واسطه بین خدا و خلق و ولادت …………………………… 166
نظر شیخ مرحوم­ درباره تعبیرات از واسطه ……………………….. 168
امام؟ع؟ و تقلید ……………………………………………………. 168
ملاقات عده‏ای از اهالی قم ………………………………………….. 170
عتبه‌ بوسی …………………………………………………………. 172
تعیین وکلاء ………………………………………………………… 174
تلاش‌های جعفر ……………………………………………………. 174
ملاقات ابراهیم بن ادریس …………………………………………… 175
ملاقات مأمور حکومت ……………………………………………… 175
ملاقات محمد بن اسماعیل …………………………………………. 176
ملاقات ابی‏عبدالله بن صالح ………………………………………… 176
فرمایش امام؟ع؟ درباره ازدحام نزد حَجر ………………………………. 176
ملاقات زهری ………………………………………………………. 177
ملاقات اودی ………………………………………………………. 178
ملاقات ابراهیم بن مهزیار ……………………………………………. 178
ملاقات علی بن ابراهیم بن مهزیار و پدرش ……………………………. 181
ملاقات دیگر ابراهیم بن مهزیار ………………………………….. 182
نامه امام؟ع؟ به محمد بن ابراهیم مهزیار …………………………… 183
ملاقات محمد بن عثمان …………………………………………… 184

مجلس چهاردهم

از دلایل ولادت امام؟ع؟ ……………………………………………. 187
توقیعات و تشکیک در آنها ………………………………………….. 187
ابتداء غیبت صغری ………………………………………………… 189
معنای غیبت ………………………………………………………. 189
جعفر ……………………………………………………………….. 190
تلاش جعفر …………………………………………………………. 192
بازداشت صقیل (کنیز) ……………………………………………… 193
عاقبت جعفر ……………………………………………………….. 194
اختلاف نظرها در ابتداء غیبت صغری ……………………………….. 196
سرداب غیبت ……………………………………………………… 197
فعالیت وکلاء در بغداد ………………………………………………. 200
وکیل اوّل ……………………………………………………………. 201

مجلس پانزدهم

از دلایل ولادت امام؟ع؟ …………………………………………….. 204
غیبت صغری و غیبت کبری ………………………………………… 204
تصرف امام؟ع؟ …………………………………………………….. 206
موضع عمومی و خصوصی شیعه و حکومت آل‏محمد؟عهم؟……………… 209
ویژگی‌های دوران غیبت صغری ………………………………………  210
مدعیان دروغین وکالت و نیابت ……………………………………… 211
برخورد شدید امام؟ع؟ و نواب او با آنها ………………………………… 214
امام؟ع؟ و حوادث عمومی …………………………………………… 214
تکذیب شلمغانی …………………………………………………… 215
کتاب کافی …………………………………………………………. 216
فشرده حوادث عمومی دوران غیبت صغری ………………………….. 218

مجلس شانزدهم

فوائد دوران غیبت صغری …………………………………………… 227
موقعیت وکلاء اربعه ………………………………………………… 228
خودداری از بردن نام امام؟ع؟ ……………………………………….. 229
وکیل اول …………………………………………………………… 230
نمونه‏ای از توقیعات ………………………………………………… 232
وکیل دوم …………………………………………………………… 240
توقیع ………………………………………………………………. 241
وکیل سوم ………………………………………………………….. 243
توقیع ………………………………………………………………. 244
وکیل چهارم ……………………………………………………….. 245
توقیع ………………………………………………………………. 245
دیدار امام؟ع؟ در غیبت کبری ………………………………………. 246
توقیع به شیخ مفید …………………………………………………. 248

مجلس هفدهم

اجمالی از حدیث سَدیر صیرفی ……………………………………… 250
معنای غیبت امام؟ع؟ ……………………………………………… 251
غیبت عیسی؟ع؟ ………………………………………………….. 254
بطلان نظریه مهدویت نوعیه ………………………………………… 256
معنای غیبت صغری و کبری ……………………………………….. 256
معنای انتقال امامت ……………………………………………….. 257
ثمره وجود امامان گذشته؟عهم؟ ………………………………………. 258
عنایات چهارده معصوم؟عهم؟ …………………………………………. 260
رفع عنایات ایشان؟عهم؟ از خلق ………………………………………. 260
یکی از ایشان؟عهم؟ هم خلق را کفایت می‏کند ………………………….. 261
نیاز خلق به علت‌های چهارگانه ……………………………………… 261
علت‌های چهارگانه خلق ایشانند؟عهم؟ ……………………………….. 264
تفاوت نیازمندی‌های خلق به ایشان؟عهم؟ …………………………….. 266
یکسان بودن ایشان؟عهم؟ در علم و فرض طاعت ………………………. 267
برتری داشتن ایشان؟عهم؟ بر یکدیگر …………………………………… 267

مجلس هجدهم

نیاز خلق به محمد و آل‏محمد؟عهم؟ …………………………………… 270
معنی نیابت هر یک از ایشان؟عهم؟ از دیگری …………………………… 271
وساطت ملائکه ……………………………………………………. 276
تحقیقی درباره ملائکه ……………………………………………… 277
طیران انسانیت ……………………………………………………. 278
صعود و نزول ملائکه ………………………………………………… 281
معنی پَر و بال ………………………………………………………. 281
تجسم ملائکه ……………………………………………………… 282
نقل رؤیای تشرف …………………………………………………… 283
پرهای ملائکه در خانه امام سجاد؟ع؟ ………………………………. 285
امام؟ع؟  ظرف مشیت و اراده و … خدا است ………………………… 287
وساطت ملائکه در امور خلق ……………………………………….. 288
معنای انتقال اسرار امامت ………………………………………….. 288
عمودی از نور ………………………………………………………. 288
معنای فقره‏ای از زیارت امام حسین؟ع؟ …………………………….. 289

مجلس نوزدهم

خلاصه‏ای از مطالب پیش ………………………………………….. 294
وراثت امامان؟عهم؟ از رسول‌خدا؟ص؟ ………………………………….. 298
وراثت امامان؟عهم؟ از انبیاء؟عهم؟ ………………………………………. 299
از چه مقامی و در چه مقامی وارثند ……………………………………. 300
بزرگان دین و فضیلت داشتن ایشان ………………………………….. 301
برتری‌های عَرْضی …………………………………………………… 303
معنای ارث بردن عالی از دانی ……………………………………….. 304
حقایق انبیاء؟عهم؟ …………………………………………………… 306
ارث بردن مساوی از مساوی …………………………………………. 307
حیزوم نام اسب رسول‌خدا؟ص؟ ………………………………………. 314

مجلس بیستم

دو مقام اجمال و تفصیل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ ……………………… 317
وراثت و نیابت در چه مقامی است ………………………………….. 318
آیه مبارکه مباهله …………………………………………………… 318
فقط آل‏محمد؟عهم؟ وارث رسول‌الله؟ص؟ هستند ………………………… 319
حسینٌ منّی و انا من حسین ………………………………………….. 321
آیه مبارکه انظر الی آثار رحمة اللّه … …………………………………… 321
معنای رحمة اللّه در قرآن …………………………………………….. 321
کلمه «کُنْ» …………………………………………………………. 324
حیات ممکنات …………………………………………………… 327
آثار رحمت ………………………………………………………… 328
دوام فیض و وجود حجت؟ع؟ ………………………………………  330
حضرت مهدی؟ع؟ در فرمایشات رسول‌خدا؟ص؟ …………………….. 333
حضرت مهدی؟ع؟ در احادیث اهل سنت ………………………….. 338

مجلس بیست‌ویکم

شئوناتی را که ایشان؟عهم؟ از یکدیگر ارث می‏برند ……………………… 342
معنای حدیث ان الانبیاء لم‌یورثوا درهماً و لا دیناراً ……………………. 343
وراثت علمی ………………………………………………………. 344
تعلیم اسماء ……………………………………………………….. 344
علم رسول‌خدا؟ص؟ …………………………………………………. 345
وراثت مُلکی ………………………………………………………. 347
رسول‌خدا؟ص؟ مالک مُلکند ………………………………………… 349
قرآن اصل کُتب آسمانی است ………………………………………. 351
امروز امام؟ع؟ مالک مُلک است …………………………………….. 352
تملیک الهی مُلک امکان را به ایشان؟عهم؟ بی‏زوال است ………………. 352
نامه حضرت مهدی؟ع؟ در جواب احمد بن اسحاق ………………….. 352
مفاد نامه امام؟ع؟ تا ظهور مصداق دارد ……………………………… 354

([1]) بحارالانوار ج50 ص231

([2])  هود: 46، الزام الناصب ص114

([3]) بحارالانوار ج50 ص227

([4]) بحارالانوار ج52 ص51

([5]) درباره این‌ سرداب در  کتاب «کاوشی در کیفیت غیبت امام‌عصر؟عج؟» بحث‌ شده‌ است.

([6]) بحارالانوار ج52 ص52

([7]) بحارالانوار ج52 ص380

([8]) آل‌عمران: 141، بحارالانوار ج51 ص73

([9]) بحارالانوار ج51 ص73

([10]) بحارالانوار ج51 ص133

([11]) همان

([12]) بحارالانوار ج51 ص133

([13])بحارالانوار ج51 ص134

([14]) بحارالانوار ج51 ص367 ـــ‌  تاریخ الغیبة الصغری ص495

([15])  شرح الزیارة ج3 ص126

([16]) بحارالانوار ج51 ص33

([17])  غیبت شیخ طوسی ص219 ـــ  بحارالانوار ج51 ص347

([18]) همان،  ج52 ص60

([19]) و احتمال می‏رود که مراد آن حضرت از این عبارت و عبارات بعد، جعفر و ادعاء او باشد که حضرت و شیعیان به واسطه کارهای او گرفتاری‌های بسیاری پیدا کردند.

([20]) بحارالانوار ج53 ص179

([21]) بحارالانوار ج53 ص191

([22]) همان،  ج51 ص349

([23]) بحارالانوار ج51 ص349

([24]) بحارالانوار ج51 ص348

([25]) همان،  ج53 ص181

([26]) بحارالانوار ج53 ص180

([27]) همان،  ج51 ص356

([28]) بحارالانوار ج51 ص293

([29]) بحارالانوار ج53 ص181

([30]) همان،  ج51 ص361

([31]) بحارالانوار ج51 ص361

([32]) بحارالانوار ج53 ص177

([33]) بحارالانوار  ج 51 ص220

([34]) بحارالانوار ج51 ص221

([35]) بحارالانوار ج1 ص219

([36]) بحارالانوار ج54 ص56

([37]) روم: 25

([38]) بحارالانوار ج52 ص46

([39]) طه: 114

([40]) بحارالانوار ج2 ص222

([41]) بحارالانوار ج25 ص358

([42]) بحارالانوار ج18 ص345

([43]) فاطر: 1

([44]) بحارالانوار ج26 ص353

([45]) همان،  ص357

([46]) بحارالانوار ج49 ص301

([47])  نور: 36 ـــ  بحارالانوار ج10 ص155

([48]) بحارالانوار ج98 ص153

([49]) رحمن: 27

([50]) وسائل‌الشیعه ج26 ص248

([51])  بصائرالدرجات ص300

([52]) ضحی: 11

([53]) انعام: 76

([54]) بحارالانوار ج22 ص326

([55]) بحارالانوار ج101 ص163

([56]) قصص: 58

([57]) حجر: 23

([58]) بحارالانوار ج26 ص202

([59]) سحاب: عمامه رسول خدا9. (لغتنامه دهخدا)

([60]) بحارالانوار ج22 ص456

([61]) بحارالانوار ج43 ص261

([62]) روم: 50

([63]) یونس: 58

([64]) انبیاء: 107

([65]) بحارالانوار ج26 ص1

([66]) نازعات: 14

([67]) زادالمعاد ص423

([68]) مصباح کفعمی ص647

([69]) قصائد شیخ مرحوم­ ص76

([70]) بحارالانوار ج51 ص71

([71]) همان، ج24 ص94

([72]) بحارالانوار  ج51 ص65

([73]) همان، ص79

([74]) همان،  ج98 ص183

([75]) بحارالانوار ج51 ص79

([76]) همان، ج36 ص291

([77]) بحارالانوار ج51 ص71

([78]) همان،  ص131

([79]) بحارالانوار ج52 ص312

([80]) بحارالانوار ج52 ص224

([81]) عقد الدرر ص226

([82]و2) یوم الخلاص فی ظل القائم المهدی؟عج؟، ج1 ص47

([83]) الزام‏الناصب ج1 ص295 منقول از فتوحات

([84]) الرحمن: 4- 1

([85]) بقره: 31

([86]) اسراء: 44

([87]) انبیاء: 105

([88]) اعراف: 128

([89]) بحارالانوار ج2 ص29

([90]) بحارالانوار ج93 ص356

([91])  احقاف: 6-1

([92]) بحارالانوار ج53 ص193