پیشگفتار مباحث نبوّت و ولایت
جلد اول – قسمت دوم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 230 *»
مجلس 15
(شب یکشنبه 15 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r ظهور حجج الهی و کتب آسمانی به حسب اقتضاء کیان ظلمانی
r کیان ظلمانی و تسلّط شیطان
r تحقّق وعدههایی که به مؤمنان داده شده، در عصر ظهور
r آثار دستورهای دینی در تکوین و تشریع
r کاملان در همه اعصار دارای کیان نوری بوده و هستند
r دولت شیطان رو به گسترش است
r ازدیاد اختفاء دولت حق از زمان امام کاظم؟ع؟
r نمودار گشتن شؤونات امامت در زمان امام رضا؟ع؟
r شیطان در کمین اهل حق است
r وظیفه فرد فرد در اصلاح خویشتن
r «لایقیم الناس الّا السیف» مربوط به اصلاح عمومی است
r خطرهای آخر الزمان برای اهل ایمان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 231 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ در این دنیا و در این عالم به حسب کیان این عالم است. همینطور ظهور انبیاء و ظهور کتب سماوی و آسمانی در این عالم که هریک یکی از تجلّیات این بزرگواران است مناسب با این عالم و با این کیان است. اقتضاء این کیان چنین است. امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه میفرماید إنّ الأدوات تحُدّ أنفسها و تُشیر الآلات إلی نظائرها([1]) این قاعده را به حسب جمیع موارد بیان فرمودند. از جمله همین مسأله مورد بحث ما است که ظهور انبیاء و اولیاء و کتبی که از آسمان بر انبیاء سلاماللّهعلیهم اجمعین نازل شده، تمام مناسب استعداد و قابلیّت این عالم و اهل این عالم است. و چون اقتضاء این عالم اقتضاء ظلمانی است، پس نه این کتب و نه این بزرگواران به حقیقت مقام خود و به آن ظهور مناسب عرصه کیان نورانی در این عالم ظاهر نشدهاند و نخواهند شد مگر زمانی که مصلحت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 232 *»
اقتضاء کند و صلاح رعیّت مقتضی گردد و خلقت به همان صفای اوّلی خود برگردد و از این دنائتها و رذالتها پاکیزه شود.
عرض شد این کیان بسیار بسیار کدر و ظلمانی است. شیطان این کیان را خواسته و در آن از خدا مهلت گرفته، خدا هم به او این قدرت را بخشیده که به دست او اضلال و اغوا انجام شود. خدا لعنتش کند! قسم یاد کرده فبعزّتک لأُغوینَّهم أجمعین چه دشمن عجیبی است! انبیاء مرتّب فرمودهاند این دشمن شما است. قرآن میفرماید دشمن شما است. خدا به همه انبیاء وحی فرموده که به امّتها خبر بدهند که شیطان دشمن شما است. فاتَّخذوه عدوّاً.([2]) او را برای خود دشمن بدانید و دشمن بگیرید! به خواست او حرکت نکنید! به خواست او سلوک نکنید! لأغوینّهم با کمال بیحیایی و پررویی و جسارت میگوید: من همه اینها را گمراه میسازم، مگر بندگان خالص تو را که مرا راهی به آنها نیست و تسلّطی بر آنها ندارم. و تا چنین کیانی وجود داشته باشد این ظلمت و کدورت هست. بنابراین نمیشود که این بزرگواران و تجلّیات ایشان که کتب و فرمایشهای ایشان است با آن تجلّیات مناسب کیان نورانی ظاهر شوند. و آن وقتی است که این دنائتها و کدورتها برطرف شود و تمام شکها و ریبها برطرف گردد.
انشاءاللّه وقتی که این کیان ظلمانی از کدورتها خالص شد و از دنائتها پاکیزه شد، شکوک از میان رفت و یقین جای شکها نشست و به برکت رشد و ترقی عقل، یقین حاصل شد که به دست مبارک بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه که بر سرها کشیده میشود عقلها کمال مییابد و در اثر کاملشدن عقلها یقینها زیاد میشود. یقین که زیاد شد شکها برطرف میشود. شکها که برطرف شد، آنگاه بندگان خدا به برکت ولیّ اللّه مطلق و آیه تعریف و تعرّف خدا و حامل ولایت مطلقه حق، موفّق میشوند که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 233 *»
«چشم الهی» پیدا کنند و با چشم خدایی بنگرند. آنگاه به اسرار حکمت پیمیبرند و به هرچه مینگرند سرّ نور اللّه را در آن مشاهده میکنند، «اسرار الهی» بر همه منکشف خواهد شد و سیر همه سیر الی اللّه خواهد بود.
احادیثی که در تعریف مؤمنان و تمجید اهل ایمان رسیده، و وعدههایی که خدا برای ایمانآوردن فرموده، تمام در آن زمان ظاهر خواهد شد. در آن موقع که برای اهل ایمان این برکات فراهم شود، به طور نوعی از این ظلمات و از این کیان خارج شده، در کیان نورانی داخل میگردند. اما تا قبل از رسیدنِ آن موقع که ابتدایش ظهور بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه است این کیان برای کاملان فراهم میشود. کاملان هستند که میتوانند از کدورت عصیان نجات پیدا کنند و خارج شوند.
این کیان ظلمانی از هنگامی فراهم شد که خود این بشر مرتکب معصیتی شد که در این عالم قرار گرفت. البته در قرآن به حضرت آدم نسبت داده شده، ولی مقصود در این جریان همه فرزندان آدم هستند. زیرا همه این معصیت را مرتکب شدهایم و همه در کدورت این معصیت بهسرمیبریم و همه عقاب این معصیت را داریم میکشیم. و نوع وعدههایی که برای آمرزش گناهان فرمودهاند از قبیل اعمالی که دستور دادهاند مانند: وضوگرفتن، غسلکردن، نمازهای پنجگانه خواندن([3]) قدری این معصیت تکوینی را ترقیق مینماید و کدورتش را کم میکند و به این سبب از نظر تشریع برای کسب ترقّیات و کمالات ایمانی توفیقاتی فراهم میشود.
کسانی که توانستهاند قبل از رسیدن ظهور امام؟ع؟ از این کیان ظلمانی خارج شوند، ما ایشان را صاحبان مقام کمال میشناسیم. ایشان از این اقتضائات خارج
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 234 *»
شده، حاملان مقامات نورانی هستند و ظهور حق، ظهور ولیّاللّه و چهره واقعی بقیّةاللّه را مشاهده میکنند. در زمانهای ائمه هدیٰ؟عهم؟، همچنین در زمانهای انبیاء؟عهم؟ کاملانی بودهاند که با انبیاء محشور بوده و «حواری انبیاء» گفته میشدند، آنها توانسته بودند چنین کیانی برای خود فراهم کنند. چنانکه در این زمانها هم کاملان در تشیّع به چنین مقامی نائل میشوند.
اینها از طرف خداوند به کتمان این سرّ مأمور شدند که آن را آشکار نکنند و فضیلت این بزرگواران و حقیقت ظهور ایشان به نبوّت و ولایت را به حسب کیان نوری نباید ذکر بکنند، چنین وظیفه و اجازهای ندارند. البته لزومی هم ندارد که آنها را نهی کنند، خودشان این مطلب را دریافتهاند. اما برای تذکّر ما و اینکه ما بدانیم چنین کیانی هست و برای معصومین؟عهم؟ ظهوری در آن کیان نوری هست که ما متحمّل آن نخواهیم شد و نمیتوانیم متحمّل شویم، کاملان را شدیداً نهی میفرمودند که این سرّ را منتشر نکنید، اسرار ما را نگویید و در کتمان سرّ ما بکوشید!
علّتش همین است که هرچه به ظهور نزدیکتر میشده، کتمان شدیدتر میشده است. میبینیم از زمان حضرت موسی بن جعفر صلواتاللّهعلیه کار شدید شد. چرا؟ چون کیان ظلمانی رو به شدّت گذاشت، امام؟ع؟ مدّتها در زندانها پنهان بودند. وجود مبارک علی بن موسی سلاماللّهعلیه را اگرچه به عنوان تجلیل ظاهری به خراسان خواستند، اما مقصود این بود که شیعیان نتوانند با ایشان تماس مستقیم داشته باشند. ولی خداوند قرارش بر این است که آن مقداری که مناسب این اقتضاء است امر ایشان را ظاهر بفرماید. روی این جهت خداوند در این جریان امر ایشان را خیلی عجیب ظاهر میفرمود. فرمایشهایی که این بزرگوار در مجلس مأمون دارند بهخصوص در مقامات و فضائل اهل بیت عصمت و طهارت صلواتاللّهعلیهم اجمعین عجیب است؛ یعنی آنچه باید در این کیان ظلمانی از فضائل، عصمت،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 235 *»
طهارت، علم به واقعیّات، علم به ماکان و مایکون گفته شود و آنچه باید در شأن امام دانسته شود، امام؟ع؟ آنها را در مجلس مأمون مطرح میفرمودند. اصلاً به خصوص مأمون سؤال میکرد و امام در حضور علماءِ ادیان که به ادیان مختلف واقف بودند، جواب او را میفرمودند؛ یا آنکه علماءِ بسیار ورزیده اسلامی بودند که امام؟ع؟ در حضور همه آنها به آیات استدلال میفرمودند و از طریق آیات و روایات معتبر صادر از رسولاللّه؟ص؟ فضائل و مناقبی را بیان میفرمود که امامِ معصومِ حامل وحی و حامل روح ولایت دارای آن فضائل است، از قبیل عصمت، طهارت، علم به ماکان و مایکون و نوع صفاتی که شیعه درباره امام معتقد است و از فضائل خاصّ معصومین؟عهم؟ میداند. امام؟ع؟ آنها را بیان میفرمودند و مثل مأمون تصدیق میکرد. و چون «الناس علی دین ملوکهم» خواهناخواه مردم نیز تصدیق میکردند.
با وجود اینکه امر ایشان اینطور منتشر میشد، ولی در اصل قرار بر این بود که آن بزرگوار به این روش و به این کیفیّت محجوب و مستتر شوند. بعد هم ائمه بعد از ایشان که دیگر معلوم است در چه گرفتاریها و شدّتها بهسربردند. بعد نوبت به وجود مبارک بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه که رسید، امر این بزرگوار هم به این شدّت، غیبت صغری آنطور و غیبت کبری هم اینطور که اهل ایمان دلخوشی دارند به اینکه حضرت را در خواب زیارت کنند. در هر صورت، با وجودی که این شدّتها، برای اقتضاء این کیان بوده است و با اینکه روز به روز معاصی در شدّت، و کدورتِ این کیان در ازدیاد است اما کاملانی بودهاند که از این کیان خارج شدهاند.
امام؟ع؟ میفرماید: شیطان در کمین شما است؛ یعنی همین اندازه که میبیند شخص ایمانی آورده و نورانیّتی تحصیل کرده، در کمین او قرار میگیرد که به طوری او را صدمه بزند. دیگر امر خود ما، کار خودمان و برنامه خودمان خیلی ملاک روشنی است. ببینید چطور در کمین است؟ چطور با ما بازی میکند؟ به عناوین مختلف،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 236 *»
به طورها و به شکلهای مختلف اهل ایمان را اذیّت میکند و بر اهل ایمان صدمه وارد میکند، تا در دلها کدورتها ایجاد کند، فتنهها درست کند، سر و صداها بلند کند، بیآبروییها درست کند و همه این امور در دست شیطان است.
اگرنه یک جمعیّتی که با یکدیگر تحت یک لواء مینشینند، هدف و مقصودشان یکی است، آقا و مولایشان ــ وجود مبارک بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه ــ یکی است، وقتی که ایشان هدف و محور باشند و تحت لواء کاملان و ولایت اولیاء و برائت از اعداء باشند، هر روز یکطور اذیّت و آزار چرا؟ ببینید نوعاً از وقتی که بنا شد که این امر بر اساس یک نظام و حسابی پیش بیاید، اجتماعی باشد، جمعیّتی باشند که گرد هم جمع شوند و این چراغ را روشن کنند و این پرچم را به دوش بگیرند، شیطان در این مدّت چه بازیها که درنیاورده، چه اذیّتها، چه آزارها، چه صدمات، چه لطمات که وارد نساخته است!
علّتش چیست؟ باید آماده باشیم. هرچه ما جلوتر میرویم؛ یعنی هرچه میخواهیم کسب نورانیّت بیشتری بکنیم، او بیشتر دست اندر کار میشود، بیشتر سوء استفاده میکند. همین که یک نفر به جمع ما اضافه بشود، او نقشههای دیگری میکشد که چند نفر را ضایع کند و به طوری چند نفر را نابود کند. خیلی کارش عجیب است! علّتش همین است که هرچه به حسب وقت و زمان، یا به حسب کیفیّت به سوی ظهور میرویم، مرتّب معاصی شدیدتر، کدورتها بیشتر و مرضهای دلها قویتر میشود.
تا قبل از اینکه با این مکتب آشنا بشود و در این مکتب قوی گردد و نور در دلش رسوخ کند مثلاً آدم باگذشتی بود، اما تا با این کتابها و با این فرمایشها آشنا میشود، آن صفت خوب از میان میرود، به جایش خشونت مینشیند، به جایش عدمِ گذشت میآید. تعجب است! نوعاً این محسوس است. یکی از برادران ما بعد از آشنایی با این فرمایشها گفت: قبلاً من هر موقعی که حرم مشرّف میشدم حالی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 237 *»
داشتم، گریهای و راز و نیازی داشتم. اما از وقتی که با این فرمایشها آشنا شدهام حرم که میروم اصلاً حالم تغییر نمییابد. گفتم معلوم است. حال شیطان نمیگذارد که شما آن حالات قبلی را داشته باشید. البته آن حالات قبلت هم ارزشی نداشت. چون بر اثر معرفت نبود. یک حالات طبیعی و بر حسب عواطف بود. اکنون که معرفت و محبّت آمده، طبیعت نمیگذارد، شیطان نمیگذارد. یا انسان حرم میرود کسالت عارض میشود، چرت میزند، حرم میرود حواسش پرت میشود.
در این اجتماع و در این مکتب باید روحِ محبّت شدیدتر بشود. ولی تعجّب است! محبّتها به یکدیگر کم میشود. روحیّه انتظار و توقّع باید کم بشود اما مرتّب زیاد میشود. همیشه توقّع داریم که آقا من برادر شدم، من چه شدم، باید با من اینطور و اینطور رفتار کنید. توقّعات زیاد میشود، علّتش چیست؟ این نیست مگر اینکه شیطان قسم یاد کرده که به عزّت تو من اینها را اغوا خواهم کرد. چه کسانی را؟ همینهایی که در طریق تو هستند. دیگر آنهایی که در طریق نیستند که هیچ کاری به آنها ندارد. ببینید صمیمیتها، محبّتها، گذشتها، احسانها، انفاقها برای آنهایی که در طریق نیستند چه خبر است؟ اما تا در طریق، در معرفت و محبّت میآیند آنچه را هم که از مایههای خیر دارند همه را به شرّ تبدیل میکند.
عرض کردم ما باید روز به روز محبّتمان نسبت به یکدیگر بیشتر بشود. احتراممان نسبت به یکدیگر شدیدتر بشود. اما میبینیم روز به روز جسارتمان به یکدیگر بیشتر، رویمان با یکدیگر بیشتر باز میشود. اصلاً توهین به یکدیگر را امری عادی میشمریم. این برادرِ مؤمنِ تو است! احترام دارد! اما نه، دیگر همه اینها فراموش میشود. توهین را امری عادی میدانیم. خنککردن ــ به اصطلاح جندق زشتکردن ــ را گویا یک امر خیلی لازم میدانیم. چقدر این کار زشت است؟ چقدر بد است؟! همه ما باید از نظر زبان عفیف باشیم. از نظر معاشرت با کمال محبّت و مهربانی باشیم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 238 *»
نسبت به یکدیگر سوء ظن نداشته باشیم. تا میتوانیم کارهای یکدیگر را توجیه و حمل بر صحّت کنیم. نه اینکه تا میتوانیم کارهای یکدیگر را بر فساد حمل کنیم. در قدم برداشتنش نظری ندارد، در حرفزدنش نظری ندارد، سعی میکنیم برایش نظر درست کنیم. به این جهت این حرف را زد، به این جهت این قدم را برداشت. اینها چیست؟
اینها بلاهایی است که از طرف شیطان بر سر ما میبارد. هرچه ما در ایمان میخواهیم قوی شویم، در نورانیّت، در معرفت و محبّت قوی شویم برای ما این کارها را درست میکند. اوضاع را بر ما کدر میکند. معاصی و مرضهای قلبی را شدید میکند. سیئات را زیاد میکند. غیبتها، تهمتها، دروغها، اینها همه معاصی است. از آن طرف قوای فکری ما را هم ضایع میکند. فکر دارد در ممرّ خودش کار میکند و نتیجههایی میگیرد. اما اموری پیش میآید که اصلاً مغز از کار میافتد، قوای فکری ما ضعیف میشود. در باره این کارهای شیطان و رفتار شیطان با اهل ایمان و غلبهکردنش بر اهل ایمان احادیث عجیبی داریم که خیلی لازم است این احادیث را متذکّر باشیم. به خصوص امام؟ع؟ میفرماید که شیطان به دیگران کار ندارد. او همّش را شما قرار داده است. همّ شیطان شما هستید.([4]) اگر از کسی توبهای سر بزند او خودش را به خاک میزند و چه میکند که این مؤمن توبه کرده است. دوتا برادر از یکدیگر گذشت کنند، به یکدیگر نزدیک شوند و مصافحه و معانقه کنند او در خون خودش میغلتد.([5]) خدا لعنتش کند! دشمنی چه خبر است! و ما چقدر از این دشمن غافلیم! و مرتّب به خواستههای او گوش میدهیم و خواستههای او را اجابت میکنیم!
خلاصه اینها تمامشدنی نیست و امر ما هم اصلاحشدنی نیست. خیالمان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 239 *»
جمع باشد. امر ما اصلاحشدنی نیست. یک گوشهاش را درست کنیم، گوشه دیگرش عیب میکند. یک گوشه را درست میکنیم میبینیم دو گوشه عیب دارد. میآییم مشغول اصلاح یک گوشه بشویم چند گوشه باز میشود. وضع ما اصلاحشدنی نیست. فقط تکتکمان باید به فکر خودمان باشیم. اقلّاً اسباب صدمه فراهم نکنیم. برای رضای خدا اسباب صدمه فراهم نکنیم. حرفی نزنیم که فتنه درست بشود، کاری نکنیم که فتنه درست بشود. چون ما نمیتوانیم اصلاح کنیم، اصلاح از دست ما خارج است. آیا با یک بدگویی من، با یک فریاد من کار اصلاح میشود؟ ما از اصلاح عمومی عاجزیم، نمیتوانیم. شیطان خیلی قوی است.
یک وقتی به فکرم رسید که ما همه کارها را کردیم. مجلس مشورت، همهچیز درست کردیم. گفتم برنامه دیگری هم درست کنیم که چند نفر از عدول مؤمنان، از برادرانی که عادل باشند، واقعاً دید صحیحی داشته باشند بنشینند با هم صحبت کنند، قراری بگذارند که هرکس نسبت به مصالح عمومی ما یک قدم خلاف برمیدارد یا حرفی میزند، این عدول مؤمنان بنشینند آن را مطرح کنند و درباره آن قضاوت کنند که این مقدار برای مصالح عمومی ما صدمه داشته، بنابراین این مقدار ضربه شلّاق لازم دارد. همینجا چوب و فلک حاضر کنیم و شلاق حاضر کنیم و واقعاً شلاق بزنیم. این راهش است. لایُقیم الناسَ إلّا السیف([6]) این طور اصلاح نمیشود که من مرتّب بگویم، خواهش کنم، درخواست و تقاضا کنم. خودم از همه بدتر. اول خودم باید شلاق بخورم. لایُقیم الناس الّا السیف فقط با شمشیر مردم اصلاح میشوند. شمشیر را هم که فعلاً امام؟ع؟ در غلاف فرمودهاند. اگر بخواهیم اصلاح عمومی داشته باشیم راهش همین است که چند نفر از عدول مؤمنان اجتماع کنند. هرکس هر قدمی بر خلاف مصالح عمومی برمیدارد یا حرفی میزند، فوراً بنشینند حساب کنند که این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 240 *»
چند ضربه شلاق لازم دارد؟ پیرمرد است، جوان است، کوچک است، بزرگ است، محترم است، غیر محترم است، هرچه هست این مقدار باید شلاق بخورد.
ولی اکنون که نمیشود همین کار را هم ما انجام بدهیم. اول اینکه اجرای حدود در زمان غیبت امام؟ع؟ میشود. آخر این را چه بگوییم؟ این حدّ نیست، تنبیهکردن است؟ تنبیه که لازم است. نه این حدّ است و اجرای حدود در زمان غیبت که جایز نیست. اول ملّاهایمان حرف میزنند. اول ملّاهایمان به حرف نمیکنند. ولى اسمش را حد نگذارید، اسمش را تنبیه بگذارید. چون اینجا کلاس درس است و همه ما شاگرد کلاسیم. در کلاس درس تنبیه میکنند. اسمش را تنبیه بگذارید! اصلاً حدِّ خودش را نمیشناسد، حدّ خودش را نمیداند. آیا اصلاً شما در دین اجازه داری حرف بزنی یا نه؟ چه کاره هستی حرف میزنی؟! حدّ خودش را نمیداند. این باید شلاق بخورد، این باید تنبیه بشود.
چون از این کار هم عاجزیم و نمیتوانیم آن را اجرا کنیم، باید تکتکمان انشاءاللّه به فکر بربیاییم. آقا! شیطان در کمین است! الآن این حرفی که دارد به زبان من میدهد، ببینم اگر نتیجه خیری دارد، منفعتی برای عموم برادران دارد بزنم. اگر ندارد بر فرض که مثلاً دلم خنک میشود این حرف را نزنم. این قدم را که من الآن میخواهم بردارم، ببینم به نفع عموم برادران من هست یا نیست؟ اگر ضرری به حال برادران من دارد اجازه ندارم بردارم. خلاصه خودمان با شیطان گلاویز بشویم. ما که جمعیّتمان را نمیتوانیم اصلاح کنیم. انشاءاللّه تکتکمان این ملاحظه را داشته باشیم. برای رضای خدا سعی کنیم که نگذاریم این ملعون به عناوین مختلف بر ما مسلّط بشود.
این کدورت رو به شدّت است، انتظار نداشته باشید خفیف و ضعیف بشود. خیر! رو به شدّت است. اگر ما به حرف شیطان گوش بدهیم و مرتّب به خواسته او عمل کنیم امر شدید میشود. چون هرچه به ظهور نزدیک میشویم، چه از حیث زمان،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 241 *»
چه از نظر کیفیّت تکاملی، این ملعون توسعه دولتش بیشتر، تصرّفش شدیدتر و نیرویش قویتر میشود. دیگر باید به انتهایش برساند. وقتی که به انتهاء رسید، تمام میشود. یملأ الأرض عدلاً و قسطاً کما مُلئت ظلماً و جوراً. او که به نهایت تصرّف و استیلاء برسد آنگاه امام؟ع؟ ظاهر میشوند. ما چنین موقعیّتی داریم و با چنین موقعیّتهایی و با این شیطانِ اینطوری برخورد خواهیم داشت. با این تسلّط، با این امهال و مهلت و با این فرمایشهایی که رسیده، ما همیشه باید احساس خطر داشته باشیم، همیشه باید متوجّه و مترصّد خطر باشیم.
آری! اولیاء خدا سلاماللّهعلیهم اجمعین از این شدّتها مینالیدند. این همه اخبار که در علائم آخر الزمان رسیده روی چه جهت بوده است؟ چرا اینقدر ذکر فرمودهاند: زمانی میآید که کوچکها احترام بزرگترها را ندارند، بزرگترها رحم بر کوچکها نمیکنند.([7]) زمانی میرسد که اینطور میشوند، اینطور میشوند. تمام آنچه فرموده و نفرمودهاند و واقع شده یا میشود، تمام اینها بیان نگرانی این بزرگواران از این شدّتها، مرضها و کدورتها است.
دیگر ما همّت نکنیم که همانهایی که ائمه ما از برای اهل ایمان از آنها میترسیدند، مینالیدند و مضطرب بودند همانها را ما مرتّب مرتکب شویم. و کاش در این جمع نبود؛ بلکه در این جمع، همّت بر اکتساب چنین صفاتی داریم. از طرفی همه هم نیستند که تذکّرات من را بشنوند. مشکلات خیلی است. امیدواریم خداوند از برکات بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه ما را از شرّ ابلیس ملعون حفظ بفرماید! به ما توفیق عنایت بفرماید که لااقل بتوانیم تا اندازهای به خودمان بپردازیم و انشاءاللّه کمتر به جمعمان و بر جمعیّتمان صدمه وارد سازیم.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 242 *»
مجلس 16
(شب سهشنبه 17 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r موقعیّت فضائلی که در این دوره تا عصر ظهور بیان شده و میشود
r تفاوت سرّ مطلق و سرّ نسبی و هنگام اظهار هریک
r نمونههایی از سرّ نسبی
r نماز نافله بعد از نماز صبح و نماز عصر
r اجسام برای امام؟ع؟ حجاب نیست
r معنای اینکه امام؟ع؟ غیب نمیداند
r تقیه یا کتمان اسرار نسبی
r سفارش ائمّه؟عهم؟ درباره کتمان اسرار نسبی
r سبب منع امام؟ع؟ مؤمن الطاق را از مجادله
r روش مجادله بالتی هی احسن
r مؤمن الطاق و لجاجت در مجادله
r فرمایشهای امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق درباره کتمان اسرار نسبی
r شرار شیعه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 243 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد مقامات و ظهورات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ مناسب با عالم کیان نوری و کیان الهی که همان فطرة اللّه است که خدا همه خلق را بر آن فطرت خلق فرموده، در این کیان ظلمانی ظاهر نشده است و خداوند در این کیان ظلمانی که به خواست شیطان و به اقتضائات این کیان آن فطرت اولیّه تغییریافته، احکام را مناسب با این کیان جاری میفرماید و اهل این کیان از آن ظهورات آگاه نیستند و آن ظهورات را وجوداً نمیتوانند متحمّل شوند.
اما در میان این کیان افرادی استثنایی هستند که خداوند درهای رحمت خود را بر ایشان میگشاید و غیب را مشاهده میکنند. برای ایشان کیان نوری فراهم میشود و آن ظهورات را عیاناً میبینند؛ یعنی محمّد و آلمحمد؟عهم؟، انبیاء و کتب نازلشده از آسمان و جمیع احکام و نظام الهی را نسبت به آن عالم ادراک میفرمایند. ما این افراد را «کاملان» میگوییم. در هر زمانی چنین اشخاصی هستند که جمیع آن جهات را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 244 *»
میبینند و مشاهده میکنند و به حسب رتبه خودشان بر آنها واقف میشوند. اما اجازه بیان برای اهل این عالم ندارند. نه اینکه بخواهند بیان کنند و اجازه ندارند. معنای اینکه «اجازه ندارند» یعنی خودشان هم میدانند که نباید بگویند و نمیگویند، و نمیشود بگویند، بیان ندارند، تعبیر ندارند.
و اینکه مرتّب به ایشان گفته شده اسرار ما را نگویید، برای اهل این کیان فاش نکنید، برای این است که ما بدانیم که چنین اسراری و چنین مقاماتی وجود دارد. و وقتی که در این کیان مقامات و فضائلشان بیان میشود وحشت نکنیم. بگوییم هنوز این یک جلوهای از آن الف نیمهتمام از حروف فضائل ایشان است، گوشهای، بیانی، توضیحی و شرحی برای آن الف نیمهتمامی است که از فضائل این بزرگواران برای اهل این عالمهای کیانِ ظلمانی بیان شده است. و تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه هرچه گفته شود یا دانسته و کشف شود، هرچه را کاملانی بیایند و بگویند؛ مثل کاملانی که آمدند و مقداری فرمودند، تمام اینها گوشهها و شرحهای مختصر و مجملی مناسب با این کیان ظلمانی است از همان الف نیمهتمام از حروف فضائل این بزرگواران صلواتاللّهعلیهم اجمعین. و برای اینکه ما بدانیم که چنین اسراری هست ایشان را منع میکنند.
این اسرار در اصطلاح «اسرار مطلقه» نامیده میشود؛ به این معنا که سرّ دو سرّ است: یک سرّی که مطلقاً سرّ است؛ یعنی در این کیان ظلمانی در همه زمانها، در همه مکانها و با همه نوع افراد این کیان ظلمانی؛ عالم، جاهل، حکیم، فقیه، زن و مرد، چه برای اهل این قرن یا قرنهای پیشین یا بعد، برای همه اینها از جمیع جهات و خصوصیات سرّ است. این را «سرّ مطلق» میگویند. نه اینکه امسال سرّ باشد سال دیگر سرّ نباشد. نه اینکه در این مکان سرّ باشد در مکان دیگر سرّ نباشد، برای این طایفه سرّ باشد برای طایفه دیگر سرّ نباشد، برای جهال سرّ باشد برای علما سرّ نباشد،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 245 *»
برای شیعه سرّ نباشد برای سنی سرّ باشد. نه، معنای مطلق این است که در جمیع زمانها، در جمیع مکانها، برای جمیع اشخاص در همه شرایط و با همه خصوصیّات سرّ است. این را سرّ مطلق میگویند که به هیچ وجه بیان نمیشود. زیرا این کیان و اهل آن استعدادش را ندارند. تمام کاملان به حسب مرتبه خودشان به این سرّ مطلق واقف میشوند و مأمور به کتمان میگردند. آن سرّی که دستور داده شده و ائمه هدی؟عهم؟ فرمودهاند کتمان آن واجب است سرّ مطلق است و طرف سخنشان ایشان هستند و به ایشان فرمودهاند.
سرّ مطلق در هیچیک از شرایط فاش نمیشود و برای فاششدن و از سرّ درآمدنش شرط کلّی لازم است که پیدایش کیان نوری است که از زمان ظهور امام عصر صلواتاللّهعلیه شروع میشود. ابتدای آن سرّ را آن بزرگوار بازگو میفرماید به همان نامهای که از رسولخدا؟ص؟ ارائه میفرماید و میفرماید به مضمون این نامه با من بیعت کنید! آن زمان اولِ فاششدن سرّ مطلق به دست آن بزرگوار صلواتاللّهعلیه است. اینگونه اسرار را «سرّ مطلق» میگویند.
اسراری دیگر هست که آنها را «سرّ نسبی» مینامند. آنها روی جهات و اَعراض سرّ میشوند. سرّ یعنی آنچه باید پنهان و پوشیده باشد و نمیشود گفت. نمیشود آن را فاش کرد و کتمانش دستور است. سرّ نسبی روی جهت عرَضی سرّ میگردد. فرض بفرمایید از نظر زمان شرایطی فراهم میشود که امری سرّ میشود، یا از نظر مکان جهتی پیدا میشود که امری و مطلبی سرّ میشود، همینطور از جهت افراد. خلاصه خصوصیّات، جهات، زمان، مکان، طوائف، قرنها، استعدادها و خصوصیّات افراد و مخاطَبان و مستمعان همه اینها در سرشدنِ امری از امور و لازمشدنِ کتمان امری از امور دخالت دارد.
اینها «سرّ نسبی» میشود؛ به این معنا که اگر آن جهت برطرف شد، دیگر سرّ نیست و گفتن آن عیبی ندارد، مانعی در آن نیست و فاشکردنش مانعی ندارد. آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 246 *»
خصوصیّت که برطرف شد سرّ بودن آن مطلب هم برطرف میشود. فرض بفرمایید در زمانی مذهب تشیّع سرّ بود. اگر کسی در آن زمان مذهب تشیّع را اختیار میکرد بر او لازم و حتم بود که به کسی نگوید و این سرّ را نزد کسی افشاء نسازد و در کتمان آن سعی کند. یا اینکه در زمانی مسألهای از مسائل شرعی سرّ بود؛ مثل زمان حضرت موسی بن جعفر یا زمان ائمه قبل از امام باقر و امام صادق صلواتاللّهعلیهم که بعضی از احکام سرّ بود، ائمه؟عهم؟ آن حکم را به اشخاص مطمئن میفرمودند. بعد میگفتند این سرّ است کتمان کنید!([8])
علّتش این بود که در آن زمان آن حکم مخصوص شیعه بود و غلبه با اهل سنت بود. اگر کسی را به عنوان شیعه میشناختند به او صدمه میزدند. از این جهت امام؟ع؟ آن حکم را که به او میفرمودند دستور میدادند کتمان کند. فرض بفرمایید مثل اینکه در احادیث رسیده و اهل سنّت به این دو مطلب خیلی مقیّدند یکی اینکه بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب نماز خواندن را به هیچ وجه جایز نمیدانند. البته در میان شیعه هم این فتوا هست که بعد از نماز صبح تا قبل از طلوع آفتاب «نافله ابتدایی» کراهت دارد.([9]) سنّیها تقیّد شدیدی دارند به اینکه اصلاً جایز نمیدانند. همینطور بعد از نماز عصر تا اول مغرب به طور کلّی جایز نمیدانند نمازخواندن را مگر موارد خاصّی پیش بیاید؛ مثل کسی که طوافی کرده بایستد نماز بخواند، یا در مسجد رسولخدا؟ص؟ وارد شده دو رکعت نماز تحیّت بخواند. دیگر نماز دیگری را جایز نمیدانند مگر در اینطور موارد. یا کسی نماز واجبش را نخوانده باشد. فتوای شیعه هم بر این است که در این دو وقت نافله ابتدایی نمیشود خواند؛ یعنی انسان بیجهت همینطور نافلهای بخواند کراهت دارد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 247 *»
از این جهت به خصوص مشایخ ما+ برای اینکه ما به سنّیها شبیه نشویم، در عین حال به این فتوای کراهت هم عمل نشده باشد که بعد از صبح و عصر نماز ابتدایی نخوانده باشیم، فکر میکنم این بزرگوارها دستوری داشتهاند که من هنوز زیارت نکردهام. در میان رفقا مشهور و معمول است که بعد از نماز صبح دو رکعت و بعد از نماز عصر نیز دو رکعت نماز هدیّه برای شیخ مرحوم میخوانند. در این باره چیزی در نوشتهها ندیدهام. ولی چون عمل رفقا بر این است و تقریباً معمول شده شاید به دستور خودشان بوده است؛([10]) که از طرفی به اهل سنّت شباهت نرسانیم که به کلّی نماز خواندن بعد از صبح و بعد از عصر را ترک کنیم و هیچ نمازی نخوانیم و از طرفی هم نافله ابتدایی نخوانده باشیم. اگر انسان نماز قضا میخواهد بخواند یا نماز هدیّه برای پدر و مادر، نماز هدیّه برای رسولخدا و ائمه هدی؟عهم؟، به خصوص نماز هدیّه برای مشایخ عظام هیچ عیب ندارد. اینها نافله ابتدایی نامیده نمیشود. چون روی جهتی است و کراهت ندارد. در عین حال که کراهت ندارد، کاری هم کردهایم که شبیه اهل سنت نیستیم. چون بعد از نماز صبح و بعد از نماز عصر نیز نماز خواندهایم.
عرض میکردم که چون این کار بین سنیها رسم بوده و الآن هم در مسجد الحرام یا مسجد رسولخدا؟ص؟ بعد از نماز صبح یا نماز عصر اگر برای آنها معلوم شود که کسی بیجهت نمازی میخواند، اعتراض میکنند که چرا نماز میخوانی؟ الآن وقت نماز نیست. رسماً اعتراض میکنند. از این جهت باید زرنگ بود. کسی که شیعه است و میخواهد در مسجد الحرام نماز صبحی یا نمازی دیگر بخواند، برود به جانب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 248 *»
مقام ابراهیم؟ع؟ آنجا به نماز بایستد. فکر میکنند نماز طوافش را میخواند از این جهت دیگر اعتراضی ندارند. اما اگر در مسجد رسولخدا؟ص؟ باشد و مشخّص شود که قبلاً آنجا بوده، مثلاً در صف جماعت ایستاده بوده و نماز صبح تمام شده، میخواهد بایستد نماز بخواند، شدید اعتراض میکنند. میفهمند شیعه است. آنها در این امر خیلی شدید هستند. این اصل فتوای آنها است.
راوی خدمت موسی بن جعفر؟ع؟ میرسد سؤال میکند: آقا نوافل من در شب قضاء میشود و دلم میخواهد که در روز قضاء آنها را بهجا بياورم، فرصت نمیکنم. به وقت ظهر و عصر برخورد میکنم، نماز عصرم را میخوانم ولی از عصر تا غروب وقت دارم، آیا نافلههایم را در آن وقت قضاء کنم یا نه؟ چون سنیها در این امر خیلی شدید هستند که نباید هیچ نمازی بخوانند مشکلی است. حضرت در منیٰ بودند جوابش را نفرمودند. فرمودند شب فلان جا در چادر من بیا آنجا جوابت را میدهم. شب که داخل چادر حضرت شد حضرت سرشان را از چادر بیرون آوردند نگاهی اینطرف و آنطرف کردند.
حضرت میخواهند به راوی یاد بدهند، وگرنه احتیاج ندارند که سرشان را از داخل چادر بیرون بیاورند. از داخل چادر هم بیرون چادر را میبینند. اگر کسی بگوید اقتضاء این بدن این است که اگر با این چشم بخواهد ببیند باید سرش را بیرون بیاورد، میگویم به واسطه آنکه روح حیوانی بر این مرتبه جمادی امام مسلّط است، این بدن اقتضاء خودش را از دست داده و اقتضاء آن روح بر این بدن حاکم است. روی این جهت او از چشمِ تنها نمیبیند. او از تمام بدن میبیند و برای آن روح حیوانی که عرشی است چادر خیمه مانع نیست. آن «روح عرشی»، آن «بدن عرشی» ــ روح حیوانی و روح فلکی امام را در همین بدن دنیویش «بدن عرشی» میگویند. ــ که در بدن نباتیش قرار دارد و با بدن نباتی در بدن جمادیش است، این جماد در تبعیّت آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 249 *»
است. پس وقتی که بخواهد به اقتضاء آن بدن راه برود، همین جماد از زمین راحت برمیخیزد و به عرش میرود، هیچ چیزی هم مانعش نیست. از این جهت این نگاهکردن بیرون خیمه و این نوع کارهایی که میفرمایند برای یاددادن است.
البته بعضی اوقات منهای آن مرتبه حیوانی به اقتضاء ظاهر این بدن توجّه میکنند. اما الآن اقتضاء این بدن تابع آن مرتبه است. وقتی هم که اینجا مینشیند آن را تابع این میکند. اگرنه قاعدةً او باید با همین جمادیتش همیشه در عرش به سرببرد. اما برای اینکه ما او را ببینیم و بشر در خدمتش باشند، آن را در تبع این قرار میدهد، میآید در زمین مینشیند و مردم او را میبینند.
حدیثی است که فکر میکنم آنانی که بر این جریانها که در این بحث است ایراد میکنند، به این حدیث استدلال میکنند که امام؟ع؟ میفرمایند: من کنیزم غائب و پنهان میشود پیدایش نمیکنم. میخواهم او را بزنم، میرود پنهان میشود. نمیدانم کجا است. در آن مجلسی که این مطلب مطرح شد چند نفر سنّی بودند و خواستند در خصوص همین مطلب که شیعه میگوید امام غیب میداند مشکلی برای امام و شیعیان فراهم کنند. از این جهت تا این چند نفر آمدند نشستند، چند نفر از شیعیان هم در مجلس بودند، امام؟ع؟ با حالت خستگی آمدند نشستند تکیه فرمودند بعد فرمودند: چه میگویند درباره ما که ما علم غیب داریم، ما به غیب آگاهیم؟! الآن کنیز من مرا اذیّت کرده میخواهم او را بزنم، پنهان شده نمیدانم کجا است. چطور ما غیب میدانیم؟! آن چند نفر سنّی خوشحال شدند، گفتند اینها به این بنده خدا تهمت میزنند. خودش ادّعا ندارد آنها به او تهمت میزنند. خیالشان راحت شد. بلند شدند رفتند و گم شدند. وقتی که آنها رفتند حضرت شروع کردند به بیانفرمودن که ما چه و چه میدانیم. اجمالاً در زمینه علمشان فرمایشهایی فرمودند.([11])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 250 *»
سیّد بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف میفرمایند: این حدیث تقیّه است و تقیّه این نیست که امام دروغ بفرماید که من نمیدانم الآن کنیزم کجا است، میخواهم او را بزنم پنهان شده نمیدانم کجا است، پیدایش نمیکنم. سیّد بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف در توجیه این تقیّه فرمایشی دارند که خیلی جالب است. خیلی وقت قبل دیدهام و تازگی هم مراجعه نکردم، الآن به خاطرم آمد که عرض کنم. میفرمایند: مراد امام؟ع؟ این است که میخواهند بفرمایند این کنیز ناصبی است، من میخواهم او را بزنم؛ یعنی میخواهم او را هدایت کنم. ضرْب، یعنی میخواهم بر نصب او ضربه وارد کنم و او را به تشیّع هدایت کنم تا ناصبی نباشد و از مذهب تسنّن یا هرچه بوده خارجش کنم، او خود را از قبول این مطلب پنهان میکند؛ یعنی حاضر نیست بپذیرد. مرتّب خودش را پنهان میکند، نمیخواهد بیاید داخل حق بشود. من هرچه میگردم که در او خمیره ایمان پیدا کنم، پیدا نمیکنم. خودش را از میان خمیره پذیرش حق پنهان کرده است، هرچه میگردم او را پیدا نمیکنم. ممکن است کسی بگوید این توجیه خیلی بعید و دور است، در ظاهر عبارت که این حرفها نیست. میفرمایند «إنّهم یرونه بعیداً و نراه قریباً» بیگانهها دور میبینند. ما که خود اهل منزلیم و از اهل بیت هستیم این توجیه برای ما خیلی نزدیک است. ([12])
در هر صورت امام؟ع؟ سر مبارکشان را از خیمه بیرون آوردند نگاهی این طرف و آن طرف فرمودند، برای اینکه به راوی یاد بدهند که ببین شدّت تقیّه چقدر است! در این سرّ نسبی که میخواهم به تو بگویم، یک حکم شرعی جزئی فقهی است، اینقدر من دقّت دارم. تو هم مواظب باش خودت را لو ندهی! زحمت برای خودت فراهم نکنی! امام؟ع؟ تقیّه را عملاً یاد میدهند. سر مبارکشان را از خیمه بیرون آوردند اینطرف و آنطرف نگاه کردند. در منی هستند، ایّام حج، رفت و آمد زیاد است و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 251 *»
نسبتاً شلوغ است. حضرت فرمودند: الآن مطمئن شدم کسی مراقب تو و من نیست. بعد فرمودند: جایز است نماز نافلههای شبت را بعد از نماز عصر تا غروب قضا کنی، اما هو من سرّ آلمحمدٍ المخزون([13]) این سرّ است، مبادا آن را فاش کنی مگر برای اهلش. یعنی مطمئن باشی که شیعه است و خودش برای خود زحمت فراهم نمیکند؛ برود در مدینه در مسجد النبی؟ص؟ بعد از نماز عصر بایستد به نمازکردن، مرتّب یکی، دوتا، سهتا نماز بخواند. چون معلوم است اگر شیعه بخواهد نمازهای شبش را قضا کند مسجد النبی؟ص؟ را نمیگذارد برود خانهاش. نکند برود آنجا بایستد مرتّب نماز بخواند تا باعث شود که سنّیها برای او کمین کنند، بگویند هان! این شیعه است. و معلوم هم میشود که از آن شیعههای خیلی متعصّب و پایبند است که اینطور به فتوای امامش در مقابل ما عمل میکند. ما که چنین نمازی را به هیچ وجه جایز نمیدانیم اما این رسماً و با شجاعت دارد نماز میخواند، باید پدرش را دربیاوریم. دیگر اینطورها دربارهاش تصمیم میگیرند. فرمود: این سرّ را نگو! کتمان کن مگر از اهلش. همینطور مورد دیگری که درباره امری مشکلی پیش آمده بود که دیگر تصریح نمیکنم، آنجا هم وقتی امام؟ع؟ راه شناخت آن مشکل را ذکر فرمودند، بعد فرمودند: این سرّی است کتمان کنید و نگویید!([14]) اینگونه موارد بسیار داریم. دیگر به فضائل و مقاماتشان که میرسد تمام سرّ نسبی است.
شخص بصیر در دین میداند که این سرّ از چه جهت سرّ است. از حیث مکان، از حیث زمان، از حیث مخاطبان؟ از چه حیثی سرّ است؟ خصوصیّتش را به دست میآورد. این نوع کتمان در برابر سرّهای نسبی را «تقیّه» اسم میگذارند. تقیّه، یعنی کتمان سرّهای نسبی. هر موقعی هم که اقتضاء این کتمان برداشته شد، دیگر کتمان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 252 *»
جایز نیست؛ بلکه باید گفته شود. حق است و باید بیان شود.
درباره اسرار نسبی سفارش شده که تا آنجایی که واقعاً انسان باید تقیّه و کتمان کند ــ نه اینکه انسان برای خودش مَحمِل درست کند و بگوید اینجا باید تقیّه کنم. خیر! ــ مطابق بیانات، دستورات و فرمایشهایی که درباره موارد تقیّه فرمودهاند، باید سرّ نسبی را در موضع تقیّه کتمان کند و شدّت هم نشان دهد، به اینطور شدّتها که بیاناتی درباره آن رسیده است. حضرت صادق؟ع؟ فرمودند سِرُّک من دمک فلایَجْرِیَنّ من غیرِ أوْداجک([15]) مطلب عجیبی است! وقتی بنا است امری سرّ باشد ــ یعنی کتمان شود و کتمانش لازم باشد ــ چنین سرّی را میفرماید از خون تو است. سرّ تو که باید آن را کتمان کنی و تقیّه کنی، از خون تو است؛ نباید جاری شود مگر از رگهای تو. ـــ اوداج، رگهای مخصوصی است که حیات به آنها بستگی دارد. ــ تا رگ گردنت را نزدهاند، تا سرت را نبریدهاند، سرّی که باید کتمان کنی نباید از دهان تو جاری شود مگر از خون گلویت جاری گردد. وقتی که بنا است تقیّه باشد اینطور است.
روزی حضرت در مجلس مأمون ــ خدا لعنتش کند! ــ تشریف داشتند عرض کرد: «أنشِدنی أحسنَ ما روَیتَه فی کتمان السرّ» آقا شعری بخوانید که بهترین عبارات و تعبیرات درباره کتمان سرّ باشد. شعر باشد، حدیث نباشد، به تعبیری بفرمایید که شعر باشد. آنچه را که امام؟ع؟ به عنوان احسن و بهترین انتخاب بفرمایند، معلوم است چیست! خیلی جالب است! او هم همین را میخواست. این ملعون و پدرش هارون خیلی ملّا بودند. «أنشدنی أحسن ما رویته فی کتمان السرّ.» حال انتخاب امام؟ع؟ است. میفرماید:
و إنّی لَأنسَی السّرَّ کَیلا اُذیٖعَه | فیا من رأیٰ سرّاً یُصانُ بأنیُنسیٰ |
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 253 *»
من سرّ را فراموش میکنم. آنچه سرّ است و باید نگویم و کتمانش کنم فراموش میکنم. چرا؟ برای اینکه یک وقتی گفته نشود، بر زبانم جاری نشود و شیوع پیدا نکند. چه کسی دیده است که سرّ به جهت حفاظت آن فراموش شود؟! سراغ دارید که سرّ برای اینکه حفاظت و نگهبانی شود و منتشر نگردد فراموش شود؟
مخافةَ أنیَجرِیَ ببالی ذکرُه | فینبِذَه قلبی إلی مُلتوَی الحَشا |
چرا سرّ را فراموش میکنم؟ از ترس اینکه یک وقتی خاطرهاش در دلم بگذرد. زیرا وقتی که خاطرهاش در دل گذشت، دل او را به طرف لبها پرتاب میکند و لبها آن را اظهار میکنند. پس برای اینکه خاطرهاش هم به دلم نگذرد سرّ را فراموش میکنم.
فیُوشِک من لمیُفشِ سرّاً و جال فی | خواطره أن لایُطیٖقَ له حَبساً([16]) |
بسیاری هستند که نمیخواهند سرّ را فاش کنند و سعی میکنند سرّ را فاش نکنند. اما در دل و مغز آنها خاطرههای آن سرّ میگذرد به طوری که طاقت نمیآورند و نمیتوانند تحمّل کنند که سرّ را نگهدارند و حبس نمایند، بنابراین سرّ آشکار میشود. اینگونه اسرار همان اسرار نسبی است که اگر در رابطه با مباحث دین و مربوط به دین باشد، از جمله اموری است که باید در آنها تقیّه کرد و تا وقتی که اقتضاء کتمانش وجود دارد، کتمانش لازم و حق است.
مؤمن الطّاق یکی از اصحاب حضرت صادق؟ع؟ بود. کنیهاش ابوجعفر بود و شیعیان او را مؤمن الطاق و سنّیها شیطان الطاق میگفتند. او قرار نداشت. به حال خودش نبود. نوعاً با هریک از سنّیها که روبهرو میشد درگیر میشد و شروع میکرد به بحثکردن. مخصوصاً به امر ولایت بسیار دعوت میکرد. یک وقتی حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: یک بچّه میتواند مؤمن الطاق را محکوم کند. گفتند آقا سنّیها در بحث با او درمیمانند، با هرکس درافتاده عاقبت مجابش کرده و جوابش را داده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 254 *»
است، چطور یک بچّه او را میتواند محکوم کند؟ فرمودند: بچّه از او سؤال میکند که آیا این حرفی که الآن داری میزنی به اجازه امام تو است یا بدون اجازه او است؟ اگر بگوید آری! دروغ گفته است. چون من به او اجازه ندادهام. اگر بگوید: نه! میگوید: پس این چه امامی شد که از او دفاع میکنی؟! تو از امامت و ولایت امامی دفاع میکنی که خودت از او تبعیّت نمیکنی. به تو اجازه نمیدهد حرف بزنی، حرف میزنی؟ دیگر محکوم میشود.([17])
نوعاً این برنامهها را داشته است. گاهگاهی هم حضرت عبور میکردند میایستادند او را تماشا میکردند، میدیدند سخت درگیر بحث با فلان سنّی است. تبسّمی میفرمودند و میگذشتند. میفرماید او در بحث اینطور است که گاهی یطیر، پرواز میکند، در دلیلآوردن بالا میرود. ولی خصم حرفی میزند که نمیتواند مجابش کند، خورد میشود؛ مثلاً از راهی وارد میشود که جایز نیست، میآید پایین. کارش در بحث این است که میرود بالا، اوج میگیرد و میآید پایین و میافتد. دوباره همینطور.([18])
ائمه نمیخواهند شیعه اینطور باشد. میخواهند همیشه در اوج باشد، همیشه با دلیل و برهان حرف بزند. و جادِلْهم بالتی هی أحسن([19]) شیعه باید مجادله بالتی هی احسن داشته باشد. برای ابطال باطل حق بگوید. برای ابطال باطل باطل نگوید. اگر اهل باطلی برای اثبات باطلِ خودش حقّی را پیش کشید، آن کسی که باطل او را میخواهد ابطال کند، حقّ او را باطل نکند. حق، حق است اگرچه در راه باطل استفاده شود. در این صورت حقّش را انکار نکند. حق، حق است اگرچه الآن بیمورد در باطل استفاده بشود. از این قبیل دستورات برای مجادله، بحثها و گفتگوها
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 255 *»
رسیده که باید این میزان در دست باشد آنگاه صحبت کرد.([20])
ایشان آدم عجیبی بوده است. شیعیان هم هرچه نصیحتش میکردند قبول نمیکرد. حتی ابوخالد کابلی میگوید روزی دیدم مؤمن الطاق در روضه حرم حضرت رسول؟ص؟ نشسته ــ شاید برای زیارت رفته بوده ــ و با سنّیها بحث میکند، به طوری که سنّیها عصبانی شده، بر سرش ریختهاند و کارش به اینجا کشیده که لُنگش پاره شده. به این سختی با آنها مجادله میکرد. ولی باز هم از مجادلهاش دست برنمیدارد.
یک وقتی در مدرسه نَوّاب ملّایی بود که الآن هم گاهگاهی او را میبینم. اگر سرنخ مجادلهاش به کسی بند میشد او را رها نمیکرد. یک بیچارهای پیش او درس میخواند، آن شاگرد هم خیلی کودن بود. و چون بحث را بسیار کش میداد؛ مثلاً درسش از عصر شروع میشد و تا نزدیکیهای مغرب ادامه پیدا میکرد. اخیراً هم روزی او را در حرم مطهّر دیدم که بیچارهای آمد از او مسألهای پرسید و تا وقتی که من بودم جواب آن مسأله را میداد و آن بیچاره را رها نمیکرد. روزی درس میگفته تا مغرب شده بود. شاگرد بیچارهاش هم دستشویی داشته، از اتاقش پایین آمده بود تا آنکه آفتابه را برمیدارد و او همراهش آمده و همچنان بحث و مجادله را ادامه میداده. تا از حوض آفتابه را آب کرده به سمت دستشویی میآمده او هم همراهش بوده. تا آنکه درِ توالت نگاهش داشته بوده و میگفته الآن بحث تمام میشود، همین الآن تمام میشود. سرانجام شاگرد با ناراحتی داخل توالت میشود و از شرّ او خلاص میگردد.
ابوخالد هم میگوید: دیدم با اینکه لنگ مؤمن الطاق را پاره کرده بودند ولی او با سختی جواب میداد. آنها مرتّب سؤال میکردند و او جواب میداد. مجادله در گرفته بود. من جلو رفتم نزدیکش شدم و گفتم «إنّ أباعبدالله؟ع؟ نهانا عن الکلام» حضرت صادق؟ع؟ ما را از گفتگو با اینها نهی کردهاند، نباید با اینها مجادله کنی تا کار به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 256 *»
جدال بکشد! ممکن است حرف باطلی بگوییم. تا این سخن را گفتم روی خود را به من کرد و گفت «و أمرک أنتقول لی؟» با ابوخالد هم در افتاد. به تو هم گفت که به من بگویی؟! «فقلت لا واللّه» نه! نفرمودند. «ولکنّه أمرَنی أن لاأُکلّمَ أحداً» ولی امام صادق صلواتاللّهعلیه به من این دستور را دادند که با هیچ کس وارد بحث نشوم. «فقال فاذهَبْ و أطِعْه فیما أمرَک» پس بفرما برو! حال که فرموده با هیچ کس بحث نکن، اول من هستم. چرا با من بحث میکنی؟ به من چهکار داری؟ گفته با هیچ کس بحث نکن. من هم یکی هستم. چهکار به من داری که میگویی بحث نکن؟! بفرما برو و امامت را اطاعت کن! از همین کارها و دقتهایش معلوم میشود خیلی اهل جدل و گفتگو بوده است.
ابوخالد میگوید: از این کارش ناراحت شدم و با این وضع خدمت حضرت صادق؟ع؟ رفتم. «فأخبرتُه بقصّة صاحب الطاق و ما قلتُ له» جریان را به حضرت عرض کردم که آقا بین من و صاحب الطاق یا مؤمن الطاق گفتگو شد. من چنین گفتم و او اینطور گفت «إذهب و أطعه فیما أمرک.» فتبسّم ابوعبدالله؟ع؟ و قال یا أباخالد إنّ صاحب الطاق یُکلّمُ الناس فیَطیٖرُ و یَنقَضُّ و أنت إن قَصّوک لنتَطیٖر([21]) حضرت تبسّم کردند و فرمودند: صاحب الطاق ــ همین مؤمن الطاق ــ اینطور است که وقتی بحث میکند میتواند پرواز کند. بعد از اینکه بالهایش را میچینند و او را زمین میاندازند دوباره بال درمیآورد و پرواز میکند. اما تو که من گفتم با هیچ کس حرف نزن، طوری هستی که تا بالهایت را چیدند دیگر بال درنمیآوری. از این جهت به تو گفتم با کسی بحث نکن ولی او میتواند. گاهگاهی هم که زمین بیفتد دوباره میتواند بلند شود.
از جمله مباحثههایی که داشته که به مناسبت عرض میکنم با ابوحنیفه بوده است. و این درگیری او با ابوحنیفه موقعی بوده که حضرت صادق صلواتاللّهعلیه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 257 *»
فوت شده بودند. با ابوحنیفه برخورد میکند. ابوحنیفه میگوید «مات إمامُک» امامت مرد. فوراً میفرماید «نعم امّا إمامُک فمن المنظَرین إلی یوم الوقت المعلوم»([22]) امام من فوت شد اما امام تو از کسانی است که خدا تا روز وقت معلوم مهلتش داده؛ یعنی امام تو شیطان و ابلیس است که زنده است و مهلت داده شده است.
امام؟ع؟ به خصوص فرمایشهایی در این باره به او میفرمایند. حدیث در کتاب تحف العقول است. خودش از حضرت صادق؟ع؟ نقل میکند، میگوید «قال لِیَ الصادق؟ع؟ إنّ اللّه جلّ و عزّ عیّر أقواماً فی القرءان بالإذاعة امام صادق صلواتاللّهعلیه به من فرمودند: خداوند در قرآن گروههایی را به واسطه اذاعه و اسرار را فاشکردن سرزنش فرموده است. سرّ امام، سرّ پیغمبران را فاش میکردند. «فقلت له جُعلتُ فداک، این؟» فدای شما گردم در کجای قرآن است؟ بفرمایید. «قال قوله» یکی این آیه است و إذا جاءهم أمرٌ من الأمن أو الخوف أذاعوا به. وقتی که ایشان را امری از امن یا خوف میآمد و وعده عذابی داده میشد، مثلاً پیغمبرشان به دوستان خود و به مؤمنان میگفت بنا است امسال وضع مردم خوب بشود، باران بیاید و کشاورزی خوب بشود، یا میفرمود امسال بنا است قحطی بشود، یا امسال زلزله میشود و چقدر خرابی میکند، یک خبری اینطور میداد، وقتی پیغمبری به امّتش، به مؤمنان قومش سرّی را خبر میداد، با اینکه سرّ بود و میبایست نگویند ولی آنها فوراً میرفتند و خبر میدادند. چرا؟ چون سرّ بود و ممکن بود بدا حاصل بشود و واقع نشود. اما آن را فاش میکردند تا دشمنان هم خبردار بشوند، بگویند دیدید پیغمبرتان دروغ گفت. آنگاه مؤمن چه میتواند جواب بدهد؟ بگوید بدا شد!؟ باید بگوید: بدا را قبول کن! و بدا از مسائل اولیّه ایمان است! این سخنان یعنی چه؟ او خدا را قبول ندارد، بیاید بدا را بپذیرد؟! از این جهت چون چنین مشکلاتی پیش میآمد و سرّ بود، نباید میگفتند. ولی آنان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 258 *»
میرفتند منتشر میکردند و میگفتند. بنابراین خداوند آنها را مذمّت میفرماید.
ثمّ قال المُذیٖعُ علینا سرَّنا کالشاهر بسیفه علینا حضرت صادق7 فرمودند: آن کسی که سرّ ما را فاش کند مثل کسی است که بر روی ما شمشیر کشیده است. معلوم است سرّ در دست دوست است. دشمن که سرّ در دستش نیست. سرّ در دست دوستان بود. دوستان چیزی را میشنیدند که نباید بگویند، نباید منتشر کنند و باید تقیّه کنند، ولی میرفتند منتشر میکردند و به دشمنان میرسانیدند. اینها همان سرّ نسبی است. آنها که از سرّ مطلق خبردار نمیشدند. سرّ نسبی بود که باید تقیّه میکردند و نمیکردند، میرفتند میگفتند. امام صادق؟ع؟ میفرماید آن کسی که سرّ ما را فاش میکند مثل کسی است که بر روی ما شمشیر کشیده است.
رحِم اللّه عبداً سمِع بمکنونِ علمنا فَدَفَنَه تحت قدمَیه. خیلی عجیب است! خدا رحمت کند بندهای را که علم پنهان ما را ــ یعنی امری را که ما فقط به شیعیانمان میگوییم و باید شیعیان ما بدانند، نه بیگانگان ــ بشنود و بفهمد و همانجا آن را جلوی پایش دفن کند؛ یعنی زیر زمین کند تا کسی خبردار نشود؛ مثل گنج که فوراً آن را دفن میکنند. واللّهِ إنّی لَأعلمُ بشرارکم من البَیطار بالدّوابّ. به خدا سوگند من بدهای شما را خوب میشناسم؛ مثل دامپزشک که خوب حیوان را میشناسد. دیگر دامپزشک با جهات بهداشتی و جهات اخلاقی حیوانات آشنایی دارد، حیوان چموش و غیر چموش را خوب میشناسد. این نجیب است، این غیر نجیب است. در قدیم «بَیطار» میگفتند. تشبیه هم عجیب است. چون بیطار، انسان است و آنچه زیر دست او است حیوانات هستند. میفرماید من به بدهای شما داناترم از بیطار نسبت به چهارپایان که تشخیص میدهد کدام بدجنس، کدام چموش و کدام رام است. من به شما بهتر آگاهم.
شرارُکم الذین لایقرءون القرءان إلّا هُجْراً و لایَأتون الصلاة إلّا دَبْراً و لایحفظون
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 259 *»
ألسنتَهم([23]) بدهای شما ــ يعنى بدها از ميان شيعيان و دوستانشان ـــ کسانی هستند که قرآن را نمیخوانند مگر هُجر. هجر به معنای تند تند و سر هم و زشتخواندن است. در هر صورت آن احترامی که باید به قرآن بگذارد و قرآن را بخواند آن را رعایت نمیکند و قرآن را درست نمیخواند. اگر هُجر باشد. احتمال هم دارد که وزن دیگری باشد که من فرصت نکردم مراجعه کنم. شما اگر فرصت کردید مراجعه کنید که شاید به معنای هجران باشد. ([24])قرآن نمیخواند مگر به طور هجران؛ به این معنا که اولاً کم و دیر به دير میخواند. وقتی هم که میخواند میخواهد زود دست بردارد، منتظر است که صفحه تمام شود. مرتّب نگاه میکند که چند صفحه دیگر مانده که سوره تمام شود. یا اگر جزئی را میخواهد بخواند مرتب نگاه میکند که چقدر مانده جزء تمام شود. چنین کسی از ابتدائی که شروع میکند میخواهد آن را رها کند.
اینها نماز نمیخوانند مگر بعد از همه کارهایشان. همه کارها را بر نماز مقدّم میدارند. وقتی همه کارهایشان را کردند آنگاه موقع نماز خواندنشان است و آن وقتی است که دیگر آقا یا خانم بیکار باشد و هیچ کاری نداشته باشد. مخصوصاً زنها. پناه به خدا از زنها! فکر میکند مکلّف به نماز نیست. خیلی تعجّب است! همه کارها را میکند. نزدیک غروب با عجله وضو میگیرد و با عجله خم و راست میشود. سعی دارد هرچه زودتر نماز را تمام کند. این نماز به کمرت بخورد که همهچیز را بر نماز مقدّم میداری. ای شرّ شیعه! تو شرّ شیعه هستی! امامت تو را شرّ معرّفی میکند. از امام زمان صلواتاللّهعلیه بترس.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 260 *»
انشاءاللّه بین ما اینطور زنها نیستند. ولی اگر کسی خانوادهاش یا دخترها و بچّههایش اینطور هستند واقعاً بر آنها سخت بگیرد، به طوری که خدا اجازه میدهد سخت بگیرد. بگوید اولِ وقت نماز بخوانید بعد کارهای دیگر را بکنید. پناه به خدا! و لایأتون الصلاة إلّا دَبْراً نماز را نمیخوانند مگر عقب همه کارها و بعد از همه کارها. و لایحفظون ألسنتَهم زبانهایشان را حفظ نمیکنند. دیگر این بلای همگانی است. زبانهایشان را نگه نمیدارند و حفظ نمیکنند. اینها شرار شما و بدترین شما هستند که من که میگویم سرّ را نگویید، یعنی به اینگونه افراد نگویید که میروند منتشر میکنند. بقیّه حدیث را انشاءاللّه اگر توفیق باشد بعد نقل میکنم.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 261 *»
مجلس 17
(شب چهارشنبه 18 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r بیان معنای اطلاق و نسبی بودنِ سرّ مطلق و نسبی
r مقصود از نهی از افشاء سرّ مطلق
r علّت لزوم کتمان سرّ
r ادامه فرمایشهای امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق
r صلح امام حسن؟ع؟
r تقیّه سپر و چشم روشنی مؤمن است
r لزوم ترک مراء و خصومات
r مبغوضترین افراد نزد امام؟ع؟
r دشمنان دوستنما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 262 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد سرّ دو سرّ است: یکی سرّ مطلق و یکی سرّ نسبی. سرّ یعنی آنچه باید آن را کتمان کرد، پوشانید و ظاهر نساخت. سرّ مطلق یعنی آنچه که روی جهت عارضی سرّ نباشد و زمان، مکان، شرایط، خصوصیّات در سرّ بودنِ آن دخالت نداشته باشد، آن را سرّ مطلق میگویند.
و چون این کیان ظلمانی ثانوی کیانی است که اقتضاء میکند خداوند احکام و امور را مطابق با این کیان جاری سازد، نه مطابق با کیان نوری و کیان الهی اولی و فطرة اللّه، از این جهت ظهور محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ به مقامات کلّیه نبوّت و ولایت مناسب با کیان نوری برای این عالم و این کیان سرّ است. ولی کاملان شیعه که به برکت وقوف بر نقطه علم از آن ظهور آگاه شدهاند از طرف خدا و ائمه هدی؟عهم؟ مأمورند به کتمان آن سرّ. این سرّ مطلق است. و معنای «مطلق» این است که زمانها، مکانها، اشخاص و افرادی که در این کیان ظلمانی هستند، تفاوت نمیکنند همه در برابر آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 263 *»
سرّ یکسان هستند و برای همه سرّ است. در همه زمانها، در همه مکانها، در همه شرایط و خصوصیّات سرّ است و باید آن را کتمان بفرمایند و کتمان میکنند.
عرض شد سبب آنکه آنان را از افشاء سرّ مطلق نهی کردهاند این است که ما باخبر شویم و خود را آماده سازیم و انشاءاللّه منتظر باشیم؛ به انتظار به سرببریم و همه عمر را به انتظار بگذرانیم تا زمانی بیاید که کیان نوری الهی شروع شود و این بزرگان لب باز کنند و به اجازه بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه آن سرّ را آشکار و ظاهر سازند. همه ما باید این انتظار را داشته باشیم و خود را مهیّا کنیم که در آن زمان انشاءاللّه اگر بودیم، یا به عنایت اماممان رجعت کردیم و خدمتش رسیدیم، از خود آن بزرگوار و از اصحاب آن بزرگوار بپذیریم و تسلیم باشیم. انشاءاللّه آن ظهور، آن مقامات و فضائل و کمالات را به آن زبان و مناسب آن کیان نوری تصدیق کنیم.
پس از سرّ مطلق و از اسرار نبوّت و ولایت مناسب با آن کیان نوری، در این کیان ظلمانی هیچگاه سخن نخواهند گفت و در این عالم و در این کیان افشاء نخواهند فرمود؛ چه برای علماء، چه برای جهّال، چه برای حکماء، چه برای فقهاء؛ در این زمان، در سایر زمانها هیچگاه آن سرّ را اظهار نخواهند فرمود. زیرا سرّ مطلق است.
اما اینکه در بعضی روایات ائمه ما؟عهم؟ به بعضی از افراد که در رتبه نقصان هستند اسراری را میآموختند و دستور میدادند که کتمان کنید، و آنها کتمان نمیکردند و آشکار میساختند، و در آیات و روایات از اینگونه افرادی که اذاعه و افشای اسرار میکردند گله شده است، این سرّها سرّ نسبی است؛ یعنی برای طایفهای سرّ است و برای طایفهای نه. در زمانی سرّ است و در زمانی نه. در شرایطی سرّ است و در شرایطی نه. اینها را اسرار نسبی مینامند و اسم کتمانکردن این اسرار نسبی تقیّه میشود. از این جهت هرجا میفرمایند: واجب است این امر کتمان شود، مراد همان تقیّه است. حال ممکن است اصل مذهب باشد، ممکن است حکمی از احکام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 264 *»
شریعت در مذهب اهلبیت؟عهم؟ باشد، یا ممکن است مقامی، کمالی و فضلی از فضائل و منقبتی از مناقب آلمحمد؟عهم؟ باشد که به شکلهای مختلف در فرمایشهای ائمه؟عهم؟ رسیده است. اینها را سرّ نامیدند و از اصحابشان خواستهاند که کتمان کنند و جز در جاهایی که مناسب است اظهار نکنند. اینها سرّ نسبی است و کتمانش تقیّه است و احکام تقیّه در چنین اسراری جاری است.
به مناسبت حدیثی را از حضرت صادق؟ع؟ خواندم که راوی آن ابوجعفر مؤمنالطاق بود. در این فرمایشها امام؟ع؟ به خصوص با مؤمنالطاق سخن میفرمایند. چون در اظهار بعضی از امور بیپروایی میکرد و کم تقیّه میکرد. گاهگاهی هم مورد صدمه قرار میگرفت. با وجود این آنطوری که باید تقیّه کند تقیّه نمیکرد. از این جهت امام به خصوص این فرمایشها را به او میفرمایند که در واقع درس است و مطالبی آموزنده است. برای ما هم توجّه به این حدیث شریف لازم است. مقداری از حدیث را خواندم. بعد میفرمایند إعلم أنّ الحسنَ بن علی؟عهما؟ لمّا طُعِن و اختلف الناسُ علیه سلَّم الأمرَ لمعاویة لعنهاللّه فسلَّمتْ علیه الشیعة علیکَ السلام یا مذلَّ المؤمنین. خطاب به مؤمن الطاق است. فرمودند: بدان! حسن بن علی؟عهما؟ وقتی که در ساباط ضربت شمشیر بر ران مبارکشان وارد شد که از میان خود اصحاب حضرت کمین کردند و این صدمه را وارد آوردند به طوری که به حسب ظاهر نزدیک بود به کشتهشدن حضرت منجر شود. و هدف آنها هم همین بود که حضرت را با شمشیر بکشند. ولی شمشیر بر ران مبارکشان وارد شد.
قرآن هم به این حادثه اشاره کرده که میفرماید لتُفسدنّ فی الأرض مرّتین که در ایّام مصائب ذکر کردهایم. ای بنی امیّه! شما در این امّت دو افساد خواهید کرد. افساد اول کشتن امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه است و افساد دوم کشتن امام حسن؟ع؟ است. قصدشان کشتن بود ولی به شکل ضربت و طعن وارد شد. همان شمشیر که بر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 265 *»
ران مبارک حضرت وارد شد و چقدر در آن حادثه حضرت صدمه دیدند، افساد دوم بود. و لتعلنّ علواً کبیراً([25]) هم اشاره به حادثه کربلا است. وقتیکه این ضربت بر ران مبارک حضرت وارد شد و اصحاب حضرت اختلاف کردند و از گرد حضرت پراکنده شدند حضرت تنها ماندند و چند نفری بیشتر باقی نماندند، از این جهت حضرت با معاویه مصالحه فرمودند. امر را به معاویه واگذار کردند با آن شرایطی که در جای خود مذکور است. وقتی که این کار را کردند شیعه یعنی طرفداران حضرت به آن بزرگوار که میرسیدند عرض میکردند: «علیک السلام یا مذلّ المؤمنین» سلام بر تو که مؤمنان را ذلیل کردی. خودشان امام را ذلیل کردند، امام معصوم را خذلان کردند که او را تنها گذاردند اما بعد از حادثه صلح و مصالحه در ساباط، به حضرت اینطور خطاب میکردند.
این یکی از موارد تقیّه است که امام صادق صلواتاللّهعلیه برای مؤمن الطاق ذکر میفرمایند که ببین اگر بنا باشد حفظ خون مسلمانان و حفظ مقام ولایت به این اینطور انجام بشود امام معصوم این کار را میفرماید. فقال؟ع؟ امام حسن در جوابشان فرمودند ما أنا بمذلِّ المؤمنین ولکنّی معزُّ المؤمنین ملاک عزّت و ذلّت را معصوم باید معیّن کند نه هواها و خواستهای ما. ما اسم چیزی را ذلّت بگذاریم یا اسمش را عزّت بگذاریم و به خواست، برداشت و انتخاب خودمان بخواهیم سلوک کنیم، چنین نیست! ذلّت آن است که امام آن را ذلّت معرّفی کند. عزّت آن است که امام آن را عزّت بداند. حال پنجه در پنجه مثل معاویه انداختن، با نبودن هیچیک از شرایط که به قتل امام و به نابودی یک عدّه از دوستان حضرت منجر بشود و هیچ نتیجهای هم گرفته نشود چه فایده؟ به علاوه که اصلاً مخالفت با معاویه بر چه اساس بود؟ آیا به همین مقدار نتیجه گرفته شد یا نشد؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 266 *»
اینها بحثهایی است که من قبلاً داشتهام. انشاءاللّه در خاطرتان هست. فکر میکنم در ایّام ماه محرّم و صفر در این زمینه بحثهایی داشتم و فکر میکنم در آن مباحث، صلح امام حسن صلواتاللّهعلیه بررسی شده باشد که اصلاً در اسلام مسأله مهمّی شده، به خصوص در میان شیعه در جریان صلح حضرت کتابها نوشتهاند و میخواهند حضرت را تبرئه کنند و نشان دهند که صلح حضرت امری بجا بوده و به طورهای مختلف آن را میخواهند توجیه بکنند. ولی من در زمینه حادثه کربلا و صلح امام مجتبی صلواتاللّهعلیه عرایضی داشتم و اصلاً در آنجا درباره بیعتنکردن امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه با ابیبکر و جریان عمر و بعد عثمان بحث شده، به طوری که من در جایی ندیدهام که این بحث آنطور مطرح شده باشد. بحمداللّه از برکات خود سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه و الهامگرفتن از فرمایشهای مشایخ عظام+ نوع مشکلات را حل نموده است. آن عرضی که کردم خیلی مسأله مهمّی بود. تحقیقی داشتم درباره حضرت امیر، حضرت امام حسن و حضرت امام حسین؟عهم؟ که اصلاً این سه بزرگوار در این جریانها و در برخوردشان با حکّام، امرشان و حکمشان غیر از ائمه دیگر تا زمان حضرت عسکری؟عهم؟ بود. بعد امر مهدی و بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه در برخورد با طواغیت زمان و حکّام جور تا زمان ظهورش غیر از آنهای دیگر است. نکاتی بود که واقعاً خیلی از مشکلات را حل میکند.([26])
حضرت فرمودند ما أنا بمذلّ المؤمنین ولکنّی معزّ المؤمنین. من مؤمنان را ذلیل نکردم. من مؤمنان را عزیز کردم. همین اندازه که مخالفت خودم را با حکومت معاویه نشان دادم، هرچند اکنون خود مسلمانان هم به طرف او میروند و میخواهند او بر ایشان امیر باشد اما با شرایطی که در صلحنامه ذکر شده که امارتش یک امارت ظالمانه و جائرانه است، حتی طبق قرار ثانوی ــ که در آنجا بحثش گذشت، ــ من برای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 267 *»
مؤمنان عزّت درست کردم، نه ذلّت.
إنّی لمّا رأیتُکم لیس بکم علیهم قوّة سلَّمتُ الأمر لِأبقیٰ أنا و أنتم بین أظهرِهم بعد از اینکه عدم توافق خودم را نشان دادم چون دیدم شما توانایی ندارید در برابر معاویه ایستادگی کنید، من هم امر را به او تسلیم و واگذار کردم تا اینکه من در میان آنها باقی بمانم، شما هم باقی بمانید. نه باقیماندن فقط به منظور این باشد که این حیات زندگی دنیوی ارزشی دارد، خیر. کما عاب العالمُ السفینةَ لتبقیٰ لأصحابها همانطور که حضرت خضر؟ع؟ آن کشتی که در حرکت بود و سالم بود اما اهل کشتی و صاحبان کشتی نمیدانستند که به حاکمی میرسند که کشتیهای سالم را میگیرد و خضر؟ع؟ باخبر بود، برای حفظ کشتی که برای اهلش باقی بماند بعضی از قسمتهایش را خراب و معیوب کرد تا به اصطلاح از آن قرنطینه، هرچه بود بگذرد. چرا؟ برای اینکه برای صاحبانش بماند. من هم با این برنامه، کاری کردم که امر ولایت، امر ایمان و تشیّع سالم بماند و همواره در وراء و باطنِ اسلامِ ظاهر ترقّی کند. و کذلک نفسی و أنتم لنَبقیٰ بینهم. این قسمتی از فرمایش امام مجتبی؟ع؟ بود که حضرت صادق صلواتاللّهعلیه برای کتمان سرّ و تقیّه استشهاد میفرمایند.
یا ابن النعمان إنّی لأُحدِّثُ الرجل منکم بحدیث فیتحدّثُ به عنّی فأَستحِلُّ بذلک لعْنَتَه و البراءةَ منه. ببینید درباره سرّ نسبی چه میفرمایند! مؤمن الطاق مشهور بود به مؤمن الطاق و صاحب الطاق، کنیهاش ابوجعفر و پدرش نعمان بود. یا ابن النعمان اینطور صدایش میزنند. ای پسر نعمان! من با یکی از شما سخنی میگویم، حرفی میزنم اما او همین حرف را که از من شنیده میرود به دیگران میگوید، سرّ را نگاه نمیدارد و فاش میکند. معلوم است که این سرّ نسبی است. چون اگر سرّ مطلق بود به او نمیگفتند و او اهلیّت نداشت که به او بگویند. این مطلبی که ذکر میفرمایند با حال عدّهای مناسب است و با عدّهای مناسب نیست. پس به اشخاصی باید گفته
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 268 *»
بشود و به اشخاصی گفته نشود. حال امام مصلحت میدانند که به اینطور شخصی بگویند و سفارش هم میکنند که نگو!
ای پسر نعمان من به کسی حدیثی میگویم و او میرود آن را فاش میکند و به همین کارش من حلال میشمرم که لعنش کنم و از او بیزار باشم. فإنّ أبی کان یقول و أیُّ شیء أقرّ للعین من التقیّة إنّ التقیّة جُنّةُ المؤمن و لولا التقیّةُ ما عُبِد اللّه. پدرم حضرت باقر نوعاً این فرمایش را میفرمودند و این بیان را داشتند که چه چیز بیشتر از از تقیّه مایه چشمروشنی است؟ وقتی تقیّه باشد زمینه با امنیّت باز است. وقتی امام؟ع؟ ببینند اصحابشان تقیّه میکنند، حقایق، اسرار، مقامات و فضائل خود را میگویند. از این جهت چشم مبارکشان روشن است به اینکه اصحابشان سرّ را کتمان میکنند و به غیر اهل چیزی نمیگویند.
روی این جهت امام باقر؟ع؟ میفرمودند: چه چیز بیشتر از تقیّه چشم را روشن میکند؟ تقیّه سپر مؤمن است. مؤمن خود را در وراء تقیّه حفظ میکند و هدف و مقصود خود را به اهلش میرساند؛ یعنی مؤمن زیر سپر تقیّه شروع میکند به ساختن خودش و امثال خودش. اما اگر تقیّه نکرد هم خودش و هم امثال خودش را از بین میبرد. ولی وقتی که تقیّه کرد زیر سپر تقیّه جنگ میکند. اگر انسان زیر سپر جنگ کرد ضربه را وارد میکند و بر او ضربه وارد نمیشود. پس هم خودش محفوظ میماند و هم امثال خود را حفظ مینماید. و هرگاه به اهلش برخورد کرد و او را آزمایش نمود آنگاه اسرار را ذکر میکند، فضائل، مقامات و کمالات ائمه؟عهم؟ را نشر میدهد.
فرمودند: اگر تقیّه نباشد خدا عبادت نمیشود. چون آنهایی که در ضلالت هستند که خدا را عبادت نمیکنند، اگرچه صبح تا شب نماز میخوانند، اینها که خدا را عبادت نمیکنند. کسانی که در طریق حق هستند خدا را عبادت میکنند. و اگر بنا باشد آنها مرتّب خودشان و رفقایشان را لو بدهند، مرتّب صدمه بخورند و از بین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 269 *»
بروند بنابراین چه کسی خدا را روی زمین عبادت کند؟ این فرمایش را از پدر بزرگوارشان نقل فرمودند.
حضرت دوباره آیهای ذکر میفرمایند و قال اللّه عزّوجلّ «لایتّخذِ المؤمنون الکافرین أولیاءَ من دون المؤمنین و من یفعَلْ ذلک فلیس من اللّه فی شیء إلّا أنتتّقُوا منهم تُقاةً» این آیه در تقیّه صراحت دارد که امام؟ع؟ به آن استدلال میفرمایند: مؤمنان حق ندارند کفار را دوست خود بگیرند. مؤمنان باید معاشرتشان، مجالستشان، معاملاتشان و همه امورشان با مؤمنان باشد. اصلاً به کفّار کار نداشته باشند، با آنها دوستی نکنند. و هرکس این کار را کرد و با کفّار دوستی، معاشرت و مجالست کرد فلیس من اللّه فی شیء دیگر هیچ حقّی از ایمان ندارد. او انتظار نداشته باشد که خدا رحمت، خیر و برکتش را شامل حالش کند. او بداند که دیگر رابطهاش با خدا قطع است.
من تعجّب میکنم که با چه جرأتی آنانی که مدعی آشنایی با فرمایشهای مشایخ هستند، درِ خانه صوفیها میروند و با آنها معاشر میشوند، از معاشرت با آنها لذّت میبرند و افتخار هم میکنند! میفرماید و من یفعل ذلک فلیس من اللّه فی شیء کسی بیجهت روی هویٰ و هوس این کارها را بکند بداند که رابطهاش با خدا قطع است. إلّا أنتتّقوا منهم تقاةً مگر ناچار باشد و ضرورتی اقتضاء کند. از بیچارگی، ناچاری، اضطرار و از جهت تقیّه با کفّار معاشر بشود و دوستی ظاهری برقرار کند عیبی ندارد.
یا ابن النعمان إیّاک و المِراءَ فإنّه یُحبط عملک و إیّاک و الجدالَ فإنّه یُوبقک و إیّاک و کثرةَ الخصومات فإنّها تُبعّدُک من اللّه. این حدیث تنها برای مؤمن الطاق نبوده، انشاءاللّه برای همه درس است. در خاطرمان باشد که نوع صدماتی که میخوریم از این است که رعایت این فرمایشها را نمیکنیم. میفرمایند: ای پسر نعمان! بپرهیز از مراء، گفتگوها و مرتّب مباحثهکردن و پیگیریکردن از بحث. از این بپرهیز! چرا؟ چون
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 270 *»
عمل تو را حبط و باطل میکند. تمام اعمال خیرت بیاجر و بیثواب میشود. همچنین پرهیز کن از جدال و مجادلهکردن! زیرا مجادله تو را هلاک میسازد. مرتّب بخواهی از پی دلیل برآیی، دلیل اقامه کنی و دلیل بیاوری، یک وقتی هم اشتباه میکنی، کار به جایی میرسد که تو را هلاک میسازد. مجادله بغیر الّتی هی أحسن میشود که خدا حرام فرموده است. و بر حذر باش از کثرت و زیادی خصومات! مرتّب دشمنی و عداوت بکنی. از اینها بپرهیز که تو را از خداوند دور میسازد!
ثمّ قال إنّ من کان قبلَکم کانوا یَتعلّمون الصمت و أنتم تتعلّمون الکلام. مؤمنانی که پیش از شما اهل نجات شدند، برنامهشان این بود که خاموشی را تمرین میکردند و میآموختند. اما شما پرگویی را میآموزید و تمرین میکنید. میخواهید آدمهای پرگو و پرحرفی بشوید. چقدر فرق است! آنها سکوت و خاموشی را میآموختند. شما سخنگفتن و پرحرفی را میآموزید. کان أحدُهم إذا أراد التعبّد یَتعلّمُ الصمتَ قبل ذلک بعشْر سنین فإن کان یُحسِنه و یصبِر علیه تعبَّد و إلّا قال ما أنا لِما أرومُ بأهلٍ إنّما یَنجو من أطال الصمتَ عن الفحشاء. پیشینیان از شما که مؤمن و اهل نجات بودند و نجات یافتند، هر کدامشان که قصد تعبّد میکردند، به این معنا که میخواستند بنده خوب خدا بشوند، میخواستند خدا را بندگی کنند، وقتی که تصمیم بندگی میگرفتند اول کاری که میکردند تمرین خاموشی میکردند. تمرینشان حدود ده سال طول میکشید تا ببینند آیا میتوانند خوب از عهده خاموشی و لب بستن برآیند و بر لب بستن میتوانند صبر کنند یا نه؟ اگر میتوانستند میدانستند که اول قدم همین است. آنگاه شروع میکردند به بندگی و واردشدن در میدان عبودیّت و سیر و سلوک الی اللّه. اما اگر میدانستند و میدیدند که از عهده برنمیآیند و زبانشان در اختیار خودشان نیست میگفتند: ما برای چنین هدف بزرگ که سیر و سلوک الی اللّه باشد اهلیّت نداریم. بنابرابن به این کار اقدام نمیکردند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 271 *»
إنّما یَنجُو من أطال الصمتَ عن الفحشاء و صبر فی دولة الباطل علی الأذَیٰ اولئک النجباءُ الأصفیاء الأولیاء حقّاً و هم المؤمنون. فرمودند: فقط کسانی نجات مییابند که از فحشاء، بدگویی، بیجاگویی، پرگوییهای بیجا و از هر نوع سخن بیجا گفتن سکوت طولانی دارند. نه بیجا حرف میزنند، نه بیجا فحش میدهند، نه بیجا سخن میگویند، هیچیک را ندارند. دیگر اینکه در دولتهای باطل در برابر اذیّتها و مشکلات صبر میکنند، اینها نجیبان هستند. نجیب به معنای مشهوری که مردم میگویند، نه نجیب به آن معنا که دارای مقام باطنی باشد. اینها نجباء هستند؛ یعنی اهل نجابتند. مثل اینکه میگوییم فلانی آدم نجیبی است و اهل نجابت است. اینها برگزیده هستند و ارزش دارند، اینها دوستان خدا و اهل ایمان هستند.
إنّ أبغضَکم إلیّ المُتَراسّون المشّاءون بالنمائم الحسَدَةُ لأخوانهم لیسوا منّی و لا أنا منهم. بدترین و مبغوضترین شما نزد من که آنها را خیلی دشمن می دارم و از آنها بدم میآید کسانی هستند که مرتّب سعی میکنند امور و اسرار برادران خود را فاش سازند. سرّ برادر را به این یکی و آن یکی میگویند. همچنین کسانی که سخنچینی میکنند. حرف این را به او میگویند و حرف او را به این، و بین آن دو کدورت درست میکنند. همچنین کسانی که درباره برادران خود حسد میورزند. اینها مبغوضترین شما نزد من هستند.
الآن ما این فرمایش را باید از زبان بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه بشنویم. این فرمایشها برای امام صادق؟ع؟ است که در زمان خودشان به مؤمن الطاق میفرمایند که دشمنترین شما نزد من که خیلی او را دشمن میدارم و از او بدم میآید، اینگونه افرادند. الآن بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه هم فرمایششان همین است. دیگر فرق نمیکند. متأسّفانه همین سه صفت در بین ما خیلی زیاد است. اسرار برادرها را نمیتوانیم نگهداریم. گرفتاریها، اسرارشان، امور شخصیشان، حتی امور خانوادگیشان را سعی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 272 *»
میکنیم به یکدیگر برسانیم. این کار بد است، خیلی بد است. چه معنا دارد مسائل مربوط به مردها مثلاً مطرح شود. مسأله مشکلی است، حتی در خانهها برود و زنها خبردار بشوند. چرا گاهی شده که مطلبی در اینجا بین دو نفر برادر گفتگو شده، به زنها و به بعضی از خانوادهها خبر دادهاند تا از طریق خانواده به گوش من رسیده است؟ آقا چطور شد که این مسأله، این مطلب، این گرفتاری و این مشکل که بین دو نفر متعلّم یا بین دو نفر از رفقای بازاری بوده به زنها رسیده؟ و از زنها به زنهای دیگر و همینطور تا از طریق خانواده من به من گفته شود که مثلاً در حسینیّه چنین مسألهای بوده است. شما از کجا خبردار شدید؟ در میان زنها گفتگو ی آن است. خیلی عجیب است! یک برادری کاری سرّی و مسألهای دارد، صدایش از خانوادهها بیرون میآید. چرا چنین است؟ چرا باید انسان زبانش در اختیار خودش نباشد؟ حتی بعضی مسائل بیرون خانهها نباید در خانهها مطرح بشود. چرا بعضی مسائل برای زنها مطرح بشود؟
زنها هم اصولاً این صفت را دارند و در این صفت از مردها خیلی ورزیدهتر هستند که اولاً به دوستش و خواهر ش میگوید، بعد به او میگوید به کسی نگویی! چون کسی که به من گفته گفته به کسی نگویی، تو هم به کسی نگو! او هم به دیگری میگوید و میگوید که به کسی نگویی. چون آن کسی که به من گفته سفارش کرده که به کسی نگویی! اصلاً این حرفها معنا ندارد که به کسی نگویی. پس در این صفت که خیلی نمره خوبی داریم.
دومی آنها هم همینطور است. المشّاءون بالنمائم چرا حرف یکدیگر را برای دیگری نقل میکنیم و کدورت ایجاد میکنیم؟ در حدیثی خاطرم میآید که نمّام لعن شده و خدا او را لعنت کرده است.([27]) همچنین حسادت که واویلا از این صفت! به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 273 *»
طورهای مختلف درباره نعمتهایی که خدا به برادران عنایت میکند، حسد میورزیم. و مطمئن باشیم که اگر با همین صفات باشیم، دائم در نزد بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه مبغوضترین شیعیان هستیم و ما را از همه بیشتر دشمن میدارد؛ اگرچه منسوب به بزرگان+ باشیم. زیرا این صفات در نظر اماممان صلواتاللّهعلیه بد است.
بعد فرمودند لیسوا منّی اینها از من نیستند و من هم از ایشان نیستم. خدا نکند که امام زمان ما صلواتاللّه علیه درباره ما اینطور بفرمایند! إنّما أولیائی الّذین سلّموا لأمرنا و اتّبعوا آثارنا و اقتدَوا بنا فی کلّ أمورِنا. دوستان ما کسانی هستند که در برابر امر ما تسلیم باشند، فرمایشهای ما را اطاعت و متابعت کنند، به ما در همه امور اقتداء کنند و جز به ما به کسی دیگر اقتداء نداشته باشند. ثمّ قال واللّه لو قدّم أحدکم مِلْءَ الأرض ذهباً علی اللّه ثمّ حسَد مؤمناً لکان ذلک الذهبُ ممّا یُکویٰ به فی النار. خیلی عجیب است! حسد خیلی امر بزرگی است! و خیلی باید به خدا پناه ببریم از شرّ حسد! نوعاً هم ممکن است یکدیگر و خودمان را تبرئه کنیم و مرتّب بگوییم نه! من حسد ندارم. اما حسد جاهای مختلف خودش را نشان میدهد که اگر دقیق باشیم معلوم میشود.
این حدیث از احادیث معتبر و از کتب معتبر شیعه، از کتاب «تحف العقول» است. این حدیث مورد تسدید امام زمان صلواتاللّهعلیه است. الآن امام زمان این حدیث را دارند برای ما با امام صادق صلواتاللّهعلیه میفرمایند. هیچ فرق نمیکند. به همین دلیل که امام تسدید فرموده و تا کنون آن را نگهداشته است و حال من برای شما میخوانم. ممکن است شما برای من بخوانید، ممکن است استادی برای شاگردی بخواند، یا مطالعه کنیم، یا از یکدیگر بشنویم، ولی امامِ ما به گوش ما دارند میرسانند و این فرمایش را به ما میشنوانند. میفرماید: به خدا سوگند اگر تمام روی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 274 *»
زمین پر از طلا باشد و یکی از شما همه آنها را در راه خدا انفاق کند و جلو بفرستد، بعد درباره مؤمنی حسد بورزد، ــ خیلی عجیب است! ــ خداوند فردای قیامت تمام آن طلاها را در آتش جهنّم داغ میکند و با همان طلاها او را عذاب میکند. بنابراین به چه چیزمان میتوانیم امیدوار باشیم؟ اینطور عمل خیری را جلو بفرستد، ولی به واسطه حسدورزیدن به یک مؤمن اینطور مایه عذاب خودش میشود.
یا ابن النعمان إنّ المُذیعَ لیس کقاتِلنا بسیفه بل هو أعظمُ وِزراً بل هو أعظمُ وزراً بل هو أعظم وزراً. سه بار تکرار فرمودند. ای پسر نعمان! آن کسی که سرّ ما را فاش میکند و سخن ما را به نااهل میرساند، مثل کسی نیست که با شمشیر ما را کشته؛ بلکه گناهش از او بزرگتر و بزرگتر و بزرگتر است. یا ابن النعمان إنّه من رَویٰ علینا حدیثاً فهو ممّن قتلنا عمداً و لمیَقتلْنا خطَأً. ای پسر نعمان! کسی که یک حدیث از احادیث ما را در جایی بگوید که به ضرر ما تمام بشود ــ فرق نمیکند که حدیث یا فرمایش مشایخ باشد. اموری که در کتب اهل حق است و نااهل نمیتواند تحمّل کند و اظهار آنها باعث فتنه میشود، باعث صدمه برای خود شخص یا برای نوع برادران ایمانی میشود، اگر آن را اذاعه و افشاء کند همین حکم را دارد. ــ فرمود آن کسی که حدیث ما را بر ضرر ما روایت میکند من روَیٰ علینا حدیثاً نه اینکه حدیث جعل کند و بر ما دروغ ببندد؛ بلکه حدیث ما را بر علیه ما روایت کند و به ضرر ما به دیگران برساند، چنین کسی ما را کشته کشتن عمدی. در کشتن ما تعمّد کرده است، نه اینکه ما را به خطا و اشتباه کشته باشد، بلکه در کشتن ما تعمّد کرده است.
یا ابن النعمان إذا کانت دَولةُ الظلم فامشِ و استَقبِلْ مَن تَتّقیه بالتحیّة فإنّ المتعرِّضَ للدولة قاتلُ نفسِه و موبقُها إنّ اللّه یقول «و لاتُلقوا بأیدیکم إلی التهلکة» فرمودند: ای پسر نعمان! وقتی که دوران دولت ظلم و ستم باشد تو وظیفه داری با کسانی که از آنها تقیّه داری، راه روی و سلوک کنی و به تحیّت و سلام و اکرام برخورد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 275 *»
کنی، به آنها احترام بگزاری. زیرا کسی که خود را در معرض غضب و سخط دولت جائر و ظالم قرار دهد خود را کشته و به هلاکت انداخته است. خدا میفرماید و لاتلقوا بأیدیکم إلی التهلکة خودتان را با دست خود به هلاکت نیندازید!
یا ابن النعمان إنّا أهلُ بیتٍ لایزالُ الشیطان یُدخِلُ فینا مَن لیس منّا. این هم درس بزرگی است. بسیاری از رفقا باید این درس را به خصوص بیشتر از سایر درسها ملاحظه کنند. همین که کسی در برابر مسائل و مباحثِ ما مقداری نرمی نشان داد، فوراً فریب و گول نخوریم و او را به خود راه ندهیم. خیلی باید او را امتحان و آزمایش کنیم. امر عظیمی است. امر کوچکی نیست. کسی میتواند از عهده این مکتب برآید که کندهشده از همهجا و از همهچیز باشد. از کجا ما مطمئن هستیم که چنین کسی از همهجا کنده شده است؟ ممکن است به یک جایی بستگی داشته باشد. بعد از آشنایی، ناچار و مجبور باشد که برود و به این سبب صدمه بزند. این فرمایش خیلی مسأله مهمّی است.
یا ابن النعمان إنّا أهلُبیتٍ لایزال الشیطان یُدخِل فینا مَن لیس مِنّا و لا مِن أهل دینِنا فإذا رفعه و نظر إلیه الناس أمَره الشیطان فـیَکذِبُ علینا و کلّما ذهب واحدٌ جاء آخَر([28]) این فرمایش امام زمان صلواتاللّهعلیه و فرمایش کاملان زمان است. فرق نمیکند. اینها انشاءاللّه باید برای ما درس باشد. اگرچه در آخر میفرمایند اثر نمیکند. مرتّب به دست خودمان برای خودمان زحمت فراهم میکنیم. میفرماید ای فرزند نعمان! ما اهلبیتی هستیم که همیشه شیطان یک کسی را در بین ما داخل میکند و از ما میشود، حال آنکه نه از ما است و نه از اهل دین ما است؛ اما او را بین ما میآورد.
حال شیطان چطور او را میآورد؟ همینطور بیسبب که او را برنمیدارد بیاورد. به وسیله خود اصحاب ائمه؟عهم؟ میآورده است. این همه کسانی که پیدا شدند و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 276 *»
علیه ائمه حدیث جعل کردند، در اول کار همه محبوب بودند، خیلی پیش ائمه و پیش اصحاب محبوب بودند. با فلان شیعه رفیق بود. آن شیعه خدمت امام میآمد آقا فلانی خیلی آدم خوبی است. مثلاً سالها همسایه ما است، همهطور او را امتحان کردهایم، به او مطمئنِ مطمئن هستیم، اجازه میدهید که امر ولایت شما را به او بگوییم؟ حضرت میفرمودند اگر مطمئن هستید چه مانعی دارد.
امام هم که بنا است به حسب ظاهر سلوک بفرمایند نه به باطن، میفرمودند: عیبی ندارد. اگر مطمئن هستید او را بیاورید. او را میآوردند. او هم در حضور امام اینقدر با اصحاب صمیمی میشد، شاید تا آن مدّت هم واقعاً طبعش بوده که خیلی نزدیک و صمیمی میشده، به اندازهای که امام؟ع؟ به رعایت حال اصحابشان و انتظاراتی که اصحاب داشتند او را وکیل خودشان قرار میدادند که اگر او را وکیل نمیکردند، خود اصحاب با امام اظهار ناراحتی میکردند. چهبسا همان صحابه خیلی نزدیکِ نزدیک به حضرت اعتراض میکردند که آقا ما اینقدر به او اطمینان داریم شما اطمینان ندارید؟!
و اگر امام؟ع؟ او را وکیل خودشان قرار نمیدادند، چهبسا به امام صدمه وارد میکردند؛ مثل ابوالخطّاب ملعون که در زمان امام صادق صلواتاللّهعلیه وکیل حضرت شد. اینقدر مورد اطمینان واقع شد که حضرت به طور ناچاری، حتی از اموال خودشان هم در دست او قرار میدادند و به شیعه میگفتند: هرچه به من میخواهید بدهید به او بدهید. ولی بعد همه اموال حضرت را متصرف شد و در دین بدعت گذارد و در دین ادّعاهایی کرد که دربارهاش لعن صادر شد.([29])
این مشکلات را چه کسی درست میکرد؟ اگر اصحاب این مشکلات را درست نمیکردند که حضرت این فرمایش را نمیفرمودند. میفرمایند: ما خانوادهای هستیم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 277 *»
که همیشه شیطان داخل ما میکند کسی را که از ما نیست و از اهل دین ما نیست. وقتی که در بین ما داخل شد، طبیعت خوبی دارد، مثلاً خضوع و خشوع دارد، مرتّب احسان و دعوت میکند، مردم میگویند اگر این آدم بدی باشد، اگر باطنش خراب باشد، این همه احسان میکند؟ پس معلوم میشود آدم خوبی است. همین که به طبیعتها و به طورهای مختلف آمد و از آن طبایعِ مخصوصی که شیطان هم میداند چگونه است استفاده کرد، فإذا رفعَه و نظر إلیه الناس مرتّب در نظرها بزرگ میشود، مردم به او آقا آقا میگویند و مرتب به او اشاره و نگاه میکنند و مورد توجّه واقع میشود، وقتی که خوب مورد توجّه مردم قرار گرفت، فإذا رفعه و نظر إلیه الناس، أمره الشیطان فیکذب علینا و کلّما ذهب واحد جاء آخر. این برنامه نوعاً هست. خدا به ما توفیق دهد که این دروس امام؟ع؟ را متذکّر باشیم و رعایت کنیم و مطابق رضای ایشان سلوک کنیم.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 278 *»
مجلس 18
(شب یکشنبه 22 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r کاملان و کتمان سرّ مطلق
r کیان ظلمانی و ابتلای پیغمبران و اولیاء؟عهم؟
r معنای حدیث «ما أوذی نبی مثل ما أوذیت»
r تأثّر امام زمان؟ع؟ از رحلت شیخ جلیل
r ادامه فرمایشهای امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق در کتمان اسرار نسبی
r معنای نزدیکشدن فرج شیعه و تأخیر آن
r محبّت عاطفی کارسازی و ثبات ندارد
r مغیرة بن سعید و اباالخطّاب گمراه و اذاعه سرّ
r عواقب سوء اذاعه اسرار در بنی اسرائیل
r آثار قوّت عقل در دوره ظهور و پیش از آن در کاملان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 279 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد سرّ دو سرّ است سرّ مطلق و سرّ نسبی. سرّ مطلق جمیع احکام و نظامهایی است که خداوند برای کیان اولی نوری قرار داده که نسبت به اهل این عالم و این کیان و واقفان این مقام سرّ است مطلقاً؛ یعنی در همه زمانها، در همه مکانها و برای جمیع نوع انسانی سرّ است؛ چه عالم، چه جاهل، چه مؤمن، چه کافر، چه مسلم، چه شیعه، برای جمیع اهل این عالم سرّ است. این را سرّ مطلق میگویند.
کسانی که بر این سرّ واقف شدهاند کاملان زمانها هستند که به تعلیم معصومین سلاماللّهعلیهم اجمعین و به واسطه فراهمشدن قابلیّت در ایشان، به این سرّ آگاه شدهاند. ولی ایشان مأمور به کتمان هستند. آن سرّی که به هیچ وجه اجازه اظهار آن را ندارند همین سرّ است. نه اینکه بخواهند اظهار بفرمایند. «اجازه نداشتن» با توجّه به تفهیمِ به ما است. «اجازه ندارند» یعنی باید به ما فهمانیده بشود که ایشان اسراری دارند ولی نمیفرمایند، حقایقی دارند ولی چون مناسب با کیان ما نیست ذکر نمیفرمایند. برای تفهیم به ما است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 280 *»
این بزرگواران تخلّف ندارند و به معصومین سلاماللّهعلیهم اجمعین اقتداء دارند. همانطور که خود ولیّاللّه مطلق و امام هر عصری از اظهار این سرّ لب بستهاند، این بزرگواران هم به تبعیّت از امام خود از اظهار، لب میبندند. مأمومند به حقیقت مأمومیّت، و مقتدیٖ هستند به حقیقت اقتداء که به ولی و امام خود اقتداء کردهاند. چون امام؟ع؟ این امور را اظهار نمیفرمایند ایشان هم اظهار نخواهند کرد. ولی برای تفهیم به ما به ایشان میفرمایند اسرار ما را اظهار و فاش نکنید! و سایر نهیهایی که رسیده، مراد تفهیم به ما است.
چطور میشود اظهار کنند؟! حال آنکه این کیان ظلمانی برای اظهار این انوار و این اسرار هیچ مقتضی نیست. این کیان ظلمانی شیطانی با آن انوار و حقایق هیچ تناسب ندارد. آن نظام و آن اسرار و انوار را خداوند برای کیان نورانی قرار داده است. این کیان ظلمانی خود را در تاریخ بشریت نشان داده است. هر روز انبیاء و اولیاء؟عهم؟ با مصائب، گرفتاریها و بلاهای مختلف روبهرو بودهاند، با اینکه اسراری را فاش نمیکردند و جز به حسب این کیان با خلق سلوک نمیفرمودند.
رسولاللّه؟ص؟ فرمودند إنّا معاشرَ الأنبیاء أُمِرنا أننُکلّمَ الناس علی قدَر عقولهم.([30]) ما جمعیّت انبیاء از طرف خداوند مأمور شدهایم که با مردم به مقدار عقلشان سخن بگوییم؛ یعنی به آن مقدار که در این کیان ظلمانی عقل میتواند حکومت و نظارتی داشته باشد و بر بشر تصرّف و تسلّطی داشته باشد به آن مقدار ما با مردم سخن میگوییم. ولی با وجود اینکه به اندازه ادراکات و عقول بشری با بشر سخن فرمودهاند و حقایق و احکام و امور مناسب با این کیان را ذکر کردهاند، اینقدر صدمات دیدهاند که همان بزرگوار؟ص؟ فرمود مااُوذی نبیٌّ مثلَ ما اُوذیتُ([31]) هیچ پیغمبری به آنطوری که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 281 *»
من اذیّت شدهام اذیّت نشده است.
سرّش همین است که این بزرگوار نسبت به همه آنها در جمیع مراتبش الطف است، به علاوه که برای آنها اصل است. و هر نبیّی و هر ولیّی در هر زمانی که صدمه و اذیّت دیده اذیّتش بر آن حضرت وارد و واقع شده است؛ از جهت اینکه آن بزرگوار اصل است. از نظر ظاهر هم آن حضرت الطف است. از این جهت اذیّتهایی که آن بزرگوار کشید از همه انبیاء بیشتر بود؛ بلکه اگر دقّت داشته باشیم میدانیم که اذیّتهایی که آن حضرت کشیدند با اذیّتهای همه انبیاء قابل قیاس نیست. همه آن بلاها را که روی هم حساب کنیم به اندازه کوچکترین اذیّتی که بر آن حضرت وارد شده نمیشود.
امر آن بزرگوار در مقام لطافت، در جلالت و عظمت شأن، اعظم از این حرفها است؛ مثلاً حضرت زکریا را کشتند و ایشان را در میان درخت با ارّه نصف کردند، حضرت یحیی را سر بریدند، حضرت ادریس را اذیّت کردند، همه این مصائب را که ما حساب کنیم با یک توهین به رسولاللّه؟ص؟ برابری نمیکند. انبیاء در چه درجهای هستند؟! و رسولاللّه در چه درجه هستند؟! انبیاء فاضل طینت این بزرگوارند که در حدیث دارد که از عرقهای پیشانی آن بزرگوار خلق شدهاند؛ یعنی حقیقت انبیاء از فضل و ترشّحات طینت آن بزرگوار آفریده شده. حقیقت انبیاء که فؤاد انبیاء است، از اثر و نور جسم اصلی رسول اللّه و ائمه هدی؟عهم؟ آفریده شده است. حال آیا قابل مقایسه است که بگوییم اذیّتهایی بر انبیاء و بر آن حضرت وارد شده، ولی آنها مثل ایشان اذیّت نکشیدند؟!
امر خیلی اعظم است. همه انبیاء در دل خود نزد خدا این مطلب را معتقد بودند که خدایا ما حاضریم در هر آن به اشدّ عذابها و مصائب مبتلا بشویم، اما یک توهین به ساحت قدس پیغمبر تو محمّد، حبیب تو؟ص؟ و اهلبیت او سلاماللّهعلیهم اجمعین وارد نیاید. و اگر غیر از این بود شاید از درجه نبوّت ساقط میشدند. در هر آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 282 *»
حاضر بودند به اشدّ مصائب مبتلا شوند اما یک بیاحترامی به ساحت قدس آن حضرت نشود، تا چه رسد به اینکه این همه مصائب را بر آن بزرگوار و بر اهلبیت عصمت و طهارت او وارد ساختند، و این همه مصائب بر اولیاء و حاملان انوار اوصیاء او سلاماللّهعلیهم اجمعین وارد ساختند که مثل امروز به وفات و رحلت شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف برخورد کردیم.
ما که از واقعیّت عالم خبری نداریم. اما مثل امروز در موقع رحلت شیخ بزرگوار بر بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه چه گذشته است؟ مثل امروز وجود مبارک بقیّةاللّه مانند شیخ بزرگواری را از دست دادند آن هم با آن شدّت و با آن ناراحتی! اولاً ایشان به دستور خداوند متعال ففِرّوا إلی اللّه([32]) به عنوان فرار به طرف مدینه منوّره حرکت کردند. به علّت آن همه زحماتی که نصّاب و اعدای ایشان برای ایشان فراهم کردند به طوری که بر جان و مال خود ایمن نبودند. در حالی که در کنار قبر مطهّر سید الشهدا صلواتاللّهعلیه به سرمیبردند. وقتی که آن خاک مطهّر شفا باشد آیا امن از خوف نیست؟ آیا امان از ضرر و صدمه نیست؟ اما کار نصّاب به کجا کشیده بود که حتی این بزرگوار در کنار آن قبر مطهّر بر جان خودشان ایمن نبودند. در حالی که نوعاً باید آن محلّ شریف احترام و تجلیل شود و برای احترام به صاحب آن قبر پناهنده به آن قبر را اذیّت و آزار نکنند. اما نسبت به آن بزرگوار چه جسارتها ورزیدند!([33])
حتی بعد از ایشان نسبت به سیّد بزرگوار در کنار حرم مطهّر امام؟ع؟ چه جسارتها ورزیدند! احترام آن حرم را رعایت نکردند، احترام آن فرزند زهرا سلاماللّهعلیها را نگاه نداشتند، احترام جماعت و نماز را رعایت نکردند، در میان نماز عمامه از سر ایشان ربودند و سجاده از زیر پای ایشان کشیدند و نزدیک بود آن بزرگوار را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 283 *»
در میان حرم سیدالشهدا صلواتاللّهعلیه شهید کنند.([34]) این دشمنیها چه صدمات و غمهایی بر دل مطهّر بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه وارد ساخته؟ خدا میداند.
با این حال ایشان از کربلا به طرف مدینه حرکت کردند. در میان کاروان سعی میفرمودند خود را معرّفی نکنند تا شناخته نشوند مبادا مورد صدمه قرار بگیرند. آن بزرگوار با چنین مظلومیّت و مقهوریّتی به طرف مدینه حرکت کردند. مشکلات راه، پیرمردی که متجاوز از هشتاد سال از عمر او میگذرد، مخصوصاً که در حال خفا در حرکت باشد، خدا میداند بر آن بزرگوار چه گذشته است.([35]) اما همه این زحمات چون برای دین خدا و احقاق حق و بیان فضائل و مقامات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ بود برای ایشان قابل تحمّل بود.
این هم که فرار کردند نه برای خاطر حفاظت جانشان بوده، جان را برای چه میخواهند؟ این هم دستور بوده، به حسب شریعت ظاهره وظیفه داشتهاند و به حسب فراست و نورانیّتی که داشتهاند وظیفه خود میدیدند؛ چنانکه مولای بزرگوار هم برای عمل به وظایف، شبانه فرار نمودند، نه اینکه بر جان خود بترسند یا برای جاندوستی و زندگی دنیا فرار کنند. و چهبسا جهت دیگری هم برای این فرار ایشان باشد که اگر بنای شهادت و کشتهشدنشان میبود، بر بشر صدمه زیاد میشد. از این جهت پذیرفتند به اینطور باشد. زیرا بسیار رؤوف و رحیم هستند. و بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه اینطور صلاح میدانستند.
در هر صورت؛ مثل امروزی آن بزرگوار با آن همه مشکلاتی که میدانید و در تاریخ مذکور است از دنیا رحلت فرمودند و این زحمات، مصائب و اذیّتها همه متوجّه رسولاللّه و ائمه هدی؟عهم؟ است. ما اُوذی نبیّ مثل ما اُوذیتُ این فرمایش راجع به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 284 *»
مصائب خود حضرت، مصائب اهلبیت آن حضرت و مصائب بزرگان و کاملان ایمانی در هر زمانی است. چرا؟ از چه ناحیه؟ از ناحیه همین کیان ظلمانی، این کیان تنظیمیافته با برنامه شیطان و خواست شیطان.
پس این بزرگواران که حامل اسرارند سرّ مطلق را فاش نمیسازند و به کسی نخواهند گفت. اما آن سرّهایی که ائمه؟عهم؟ به بعضی میفرمودند و بعضی را نشر میدادند و در احادیث به آنها اشاره شده سرّهای نسبی است. از جمله حدیث صاحب الطاق ــ مؤمن الطاق ــ و فرمایش حضرت صادق؟ع؟ را به ایشان میخواندیم. میفرماید یا ابن النعمان من سُئِل عن علم فقال لا أدری فقد ناصَفَ العلم کسی که از علمی سؤال شود و بگوید نمیدانم، با علم مناصفه ورزیده؛ یعنی حق علم را اداء کرده به اینکه چیزی را که نمیدانسته اظهار نکرده و مردم را به جهل گول نزده است. و هم معلوم کرده که خود نمیداند و هم راه سؤال را برای سائل جاهل باز گذارده که از دیگری سؤال کند.
و المؤمن یَحقِد مادام فی مجلسه فإذا قام ذهب عنه الحقد تا وقتی که مؤمن در جای خود است کینه برادر را در دل دارد. نوعاً ناراحتیهایی که در بین اهل ایمان رخ میدهد، گفتگوها و ناراحتیهایی که با یکدیگر پیدا میکنند تا وقتی که در همان مجلس باشند و با هم باشند حقد و کینهشان ادامه دارد. فإذا قام وقتی که از جایش برخاست ذهب عنه الحقد کینه و عداوت برطرف میشود. یا ابن النعمان إنّ العالِم لایقدر أنیُخبِرک بکلّ ما یعلم لإنّه سرّ اللّه الّذی أسرّه إلی جبرئیل؟ع؟ و أسرّه جبرئیل إلی محمّد؟ص؟ و أسرّه محمّد؟ص؟ إلی علیّ؟ع؟ و أسرّه علیّ؟ع؟ إلی الحسن؟ع؟ و أسرّه الحسن؟ع؟ إلی الحسین؟ع؟ و أسرّه الحسین؟ع؟ إلی علیّ؟ع؟ و أسرّه علیّ؟ع؟ إلی محمّد؟ع؟ و أسرّه محمّد؟ع؟ إلی من أسرّه. فرمودند ای فرزند نعمان! عالِم نمیتواند خبر دهد تو را به هرچه میداند. مراد از عالم وجود مبارک امام؟ع؟ است؛ یعنی امام زمینه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 285 *»
نمیبیند، موقعیّت نمیبیند تا به تو خبر بدهد به آنچه خود میداند. چون این علم سرّ خداوندی است که به جبرئیل سپرده و جبرئیل به رسولاللّه و همینطور ایشان به امیرالمؤمنین، امیر المؤمنین به امام حسن، امام حسن به امام حسین و امام حسین به حضرت سجّاد؟ع؟، حضرت سجّاد به امام باقر و امام باقر؟ع؟ هم إلی من أسرّه امام نمیفرمایند اِلیّ. چه تقیّهای بوده؟ به مثل صاحب الطاق چنین میفرمایند. نه اینکه از او تقیّه بفرمایند؛ یعنی به من سپرده است.
فلاتعجَلوا. فواللّه لقد قرب هذا الأمر ثلاثَ مرّات فَأَذعتُموه فأخّرَه اللّه واللّه ما لکم سرٌّ إلّا و عدوُّکم أعلم به منکم. امام؟ع؟ فرمود: در امر فرج عجله نکنید! این امر یعنی فرج آلمحمد؟عهم؟ سه بار نزدیک شد و شما ذایع ساختید و در بین مردم منتشر کردید، خداوند هم آن را تأخیر انداخت. به خدا سوگند سرّی نزد شما نیست مگر اینکه دشمن شما آن را بهتر از شما میداند؛ یعنی آنچه ما به شما گفتیم و گفتهایم به کسی نگویید شما چنان منتشر کردید که دشمنان شما آن را از شما بهتر میدانند.
البته میدانیم اینکه در بعضی از روایات اشاره شده به اینکه فرج ایشان نزدیک میشده و دوباره در اثر گناهان یا اذاعه سرّ تأخیر میافتاده، مقصود نه این بوده که یعنی امر انتقام و مقام و موقعیّت بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه به یکی از امامان دیگر واگذار بشود و ایشان واقع سازند، نه! یعنی اگر شیعه بر آنطوری که ائمه؟عهم؟ قرار میدادند سعی و سلوک میکرد، برنامه طوری پیش میرفت که شاید به طولکشیدن غیبت احتیاج نبود، یا به مشکلاتی که بر اهل حق وارد بشود. شاید اینطورها احتیاج نبود. اما چون به آن نظام و قرارهایی که این بزرگواران میگذاردند رفتار نمیکردند، مدّت غیبت مرتّب تأخیر میافتاد و تأخیر افتاد و همینطور مشکلات شیعه و مشکلات خود ائمه؟عهم؟ زیاد میشد. شاید موقعیّتهایی بنا بوده پیش بیاید ولی در اثر اذاعه سرّ، مرتّب این گشایشها در امر امامان؟عهم؟ تأخیر افتاد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 286 *»
فرض بفرمایید مثل عصر حضرت صادق؟ع؟ که برای شیعه گشایشی نسبی فراهم شد که شیعیان میتوانستند تا اندازهای بیشتر خدمت امام؟ع؟ برسند و بیشتر از امام؟ع؟ معارف و حقایق دین را اخذ کنند؛ اگر اذاعه سرّ نکرده بودند چهبسا همین کار میبایست در زمان حضرت سجّاد؟ع؟ یا در زمان حضرت باقر؟ع؟ میشد و به آن موقعیّت میرسید. اما چون اذاعه سرّ کردند باعث صدمات بر ائمه؟عهم؟ میشدند و پیوسته امر گشایش تأخیر میافتاد، تا اینکه مثلاً در زمان آن بزرگوار چنین وسعتی در کار شیعه پیدا شد.
یا ابن النعمان إبقِ علی نفسک فقد عصیتَنی لاتُذِعْ سرّی فإنّ المغیرة بن سعید کذب علی أبی و أذاع سرّه فأذاقه اللّه حَرَّ الحدید و إنّ أباالخطّاب کذب علیّ و أذاع سرّی فأذاقه اللّه حرّ الحدید. ای فرزند نعمان! خودت را ملاحظه کن. در اثر به حرفنکردن و حرفنشنیدن نه تنها بر من صدمه میزنی، نه تنها بر سایر اصحاب من صدمه میزنی، بر خودت هم صدمه وارد میکنی.
خدا نکند انسان مبتلا به طبیعت بشود! ایشان به ظاهر اهل ولایت و اهل محبّت است. اینقدر هم به امام؟ع؟ محبّت دارد، محبّت عاطفی، نه محبّت معرفت که قرار نمیگیرد. با هرکس روبهرو میشود امر امامت و بحث ولایت را مطرح میکند. نوعاً با سنّیها درگیر میشد و نوعاً او را اذیّت میکردند و او هم متحمّل میشد. کتک میخورد، توهین میشد، ولی از حرفزدنش هم دست برنمیداشت.
امام مرتّب او را نهی میفرمودند ولی او قبول نمیکرد. نه اینکه بخواهد معصیت و تمرّد کند، طبیعتاً نمیتوانست. إبق علی نفسک خودت را نگهداری و حفظ کن! فقد عصیتَنی تو با من نافرمانی میکنی، تو حرف مرا قبول نمیکنی. نه اینکه در مقام عناد با حضرت باشد. محبّت عاطفی به درد نمیخورد. با عقل سلوک کن! آنجایی که رضای خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ است، سخن بگو! آنطوری که خواست ایشان است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 287 *»
سخن بگو! نه با هرکس که تو خواستی دربیفتی و با هرکس خواستی بحث کنی.
اشخاص هم فرق میکنند. امر ولایت قابلیّت میخواهد؛ مثل امر مکتب بزرگان ما+ که خیلی امر بزرگی است، امر کوچکی نیست که انسان با هرکس مطرح کند و از هرکسی انتظار داشته باشد قبول کند. خیلی دلهای پاک، طینتهای صاف و نیّتهای خالص میخواهد. نسبتاً نجابتی میخواهد و مهمتر معلوماتی میخواهد. خود بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه کار را ردیف کنند خیلی راحتتر است تا ما بخواهیم برنامه درست کنیم. آن بزرگوار میدانند چگونه و چه کسی را سر راه چه کسی قرار بدهند و چطور دست کسی را بگیرند. امامند و واقف بر دلها، اهل استعداد و اهل قابلیّت را میشناسند. اما مؤمن الطاق چنین رسمی نداشت میخواست همه را به ولایت دعوت کند. میفرمایند این کار را نکن! سرّ مرا اذاعه نکن! مقاماتی که از من به تو میرسد، مقامات و فضائلی را که میگوییم به هرکس هرکس نگو!
امام در اینجا نکتهای را ذکر میفرمایند که: مغرور نشوی به اینکه الآن مرا دوست داری و فکر کنی این دوستی برای تو همیشگی است. خیلی مطلب دقیقی است! «مغیرة بن سعید» ابتدا خیلی پدرم امام باقر؟ع؟ را دوست میداشت. اما به جهت اینکه به طبیعت و میل خود رفتار میکرد، کارش به جایی کشید که شروع کرد به دروغ ساختن بر پدرم. میدید به اینطور بیشتر مورد توجّه قرار میگیرد. چون اگر بخواهد حدیثی بگوید که همه میدانند که مقامی نیست. باید چیزی بسازد که آنها نمیدانند. بر امام باقر؟ع؟ دروغ میبست تا مورد توجّه اصحاب حضرت و شیعیان قرار بگیرد که عجب! این اهل سرّ حضرت است. حضرت چیزی به او گفته که به ما نفرموده و ما را محروم کرده است. اینطور موقعیّتی پیدا کند. اما همین که دروغ بست کارش تمام است. اولاً نفرین امام شامل حال او است، بعد هم دروغبستن بر امام؟ع؟ دروغ بستن بر خدا است. و من أظلمُ ممّن افتریٰ علی اللّه کذباً آنگاه نتیجهاش عذاب دنیا و عذاب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 288 *»
آخرت است. میفرماید چون بر پدرم دروغ بست و آنچه از اسرار از پدرم شنیده بود برای به دستآوردن مقام و موقعیّت برای خودش آنها را فاش کرد، خدا هم به او حرارت آهن را در دنیا چشانید؛ یعنی کشته شد. همینطور ابا الخطّاب بر من دروغ بست و سرّ مرا اذاعه و فاش کرد خدا هم به او حرارت آهن را چشانید.
و من کتم أمرنا زیّنه اللّه به فی الدنیا و الآخرة و أعطاه حظّه و وقاه حرَّ الحدید و ضیٖقَ المحابس. هرکس امر ما را کتمان کند خدا او را به آن امر ما در دنیا و آخرت زینت میدهد و خدا نصیبش را به او میدهد؛ یعنی آنچه از خیرات دنیا و آخرت بخواهد خدا به او میدهد. دیگر هرچه بخواهد؛ مقام هم بخواهد خدا به او میدهد. وقتی سرّ ما را کتمان کند خدا او را عزیز خواهد کرد و او را از حرارت آهن و کشتهشدن و از ضیق محابس حفظ خواهد فرمود؛ یعنی خدا او را از به سربردن در زندانهای تنگ حفظ میکند.
إنّ بنی إسرائیل قُحِطوا حتّی هلَکَتِ المواشی و النسل فدعا اللّهَ موسی بنُ عمران؟ع؟ فقال یا موسی إنّهم أظهروا الزنا و الربا و عمروا الکنائس و أضاعوا الزکاة. بنیاسرائیل به قحط مبتلا شدند، به اندازهای قحطی شدید شد که چهارپایانشان نابود شد، همینطور نسل و فرزندان کوچک آنها در اثر قحطی هلاک میشدند و میمردند. موسی؟ع؟ دعا کرد خدایا! چرا اینها مبتلا شدهاند؟ خداوند فرمود: ای موسی! اینها زنا و رباخواری را ظاهر کردند، اینها زکات را ضایع کردند. در کنیسهها جمع میشدند اما این جمعشدنها باطن نداشت. وقتی که خدا این فرمایش را فرمود، فقال إلهی تحَنَّنْ برحمتِک علیهم فإنّهم لایعقلون عرض کرد خدایا! تو به رحمت خودت بر آنها رحمت فرما و تحنّن و مهربانی فرما! اینها شعور درستی ندارند.
فأوحی اللّه إلیه أَنّی مُرسلٌ قَطْرَ السماء و مختبرُهم بعد أربعین یوماً. بعد از این خواهش، خداوند به موسی فرمود بسیار خوب! من دعای تو را قبول میکنم و تا چهل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 289 *»
روز مهلتشان میدهم. بعد از چهل روز باران میفرستم و اینها را از قحطی نجات میدهم اما به شرط اینکه امتحان بشوند ببینیم در این چهل روز چهکاره هستند. فأذاعوا ذلک و أفشَوه. موسی؟ع؟ به بعضی از آنها فرمود چنین جریانی در کار است و چهل روز دیگر باران خواهد آمد. بنا بود در این چهل روز صدمه بیشتری ببینند، متوجّه بشوند، تائب بشوند، توبه کنند. اما مؤمنانی که این موضوع را شنیدند گفتند: تا چهل روز دیگر کار درست میشود، خاطرشان جمع شد و در اثر اذاعه سرّ، آن حالت اضطراب و آمادگی برای توبه از دلها رفت. این سرّی بین موسی و خدا بود و مؤمنانی که خبردار شدند، نمیبایست بگویند تا آن حالت آنها ادامه پیدا کند و قطعاً در این مدّت چهل روز تائب میشدند و برمیگشتند. اما این سرّ که فاش شد و به گوش آنها که رسید و خیالشان آسوده شد، آن حال اضطراب برطرف شد و دیگر آماده توبه نشدند؛ بلکه زمینهچینی میکردند که اگر قحطی برطرف بشود همان معاصی را ادامه بدهند. فأذاعوا ذلک و أفشوه وقتی سرّ فاش شد فحَبَسَ عنهم القَطْرَ أربعین سنة تا چهل سال بر آنان باران نبارید.
این حادثه را امام؟ع؟ ذکر میفرمایند، بعد میفرمایند و أنتم قد قرُب أمرُکم فأَذَعتُموه فی مجالسکم([36]) شما هم امرتان نزدیک شده بود، بنا بود در کارتان فرج داده بشود اما بین خود و دشمنان منتشر کردید در نتیجه فرج کار شیعه تأخیر افتاد. شاید شهادت امام صادق؟ع؟ بنا بود تأخیر بیفتد. دیگر بدا در همین امور است. اگر اذاعه سرّ نمیکردند و اعدای آن بزرگواران را علیه ایشان نمیشورانیدند شاید تأخیر میافتاد و با تأخیر افتادنِ شهادت حضرت، کار شیعه رونق بیشتری میگرفت، امر دین رونق میگرفت. و فرج شیعه همینها است. فرج شیعه گستردهشدن امر تشیّع و ولایت ائمه؟عهم؟ است، نه پولدارشدن، نه زمینه شکم فراهمشدن و از این قبیل.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 290 *»
از این جهت امام صادق؟ع؟ به خصوص میفرماید: فکر نکنید که امام زمان که انشاءاللّه بیایند در امر زندگی و معیشت دنیا به شما وسعت داده میشود، پول و استراحت زیاد میشود. ابدا؛ بلکه دائم در میدان جنگ به سر خواهید برد.([37]) فکر نکنید ایشان که میآیند سفرههای بخور و بپاش پهن میشود، سلطنت و ملک دست ایشان میافتد و همهچیز فراهم است؛ کنیزها، غلامها و اینگونه حسابها در کار باشد! خیر، اینطور نیست.
بعد شدایدی را بیان فرمودند که آن بزرگوار که بیایند امر اینطورها خواهد شد. نه اینکه از بیچیزی باشد. نه! اینقدر برکات زمین و آسمان زیاد خواهد شد به طوری که شخصی ظرفی پر از طلا و نقره را ــ که زکات مال او است ــ میخواهد ببرد به مستحق بدهد، مستحق را پیدا نمیکند. روی سرش میگذارد از این شهر به آن شهر میرود تا شاید آنجا مستحق پیدا کند پیدا نمیکند. دوباره با همان طلا و نقرهاش به شهر خودش برمیگردد هیچ کس هم متعرض او نمیشود.([38]) علّتش این است که اولاً معلوم است که بشر از سفاهت خارج شده، عاقل میشود. بشر عاقل که پرخور و تنپرور نیست. بشر عاقل که به فکر فرج و شکم نیست. او به فکر عقل، به فکر کمال، به فکر نشر دین و به فکر احیای فضیلت و احیای انسانیّت است. او در این فکرها نیست که چه بخورد.
در همین کیان ظلمانی میفرماید: مؤمن فقیه و بصیر که دینشناس است اینقدر به فکر آخرت و ترقّیات ایمانی، علمی و عملی خودش است که لایُبالیٖ أیَّ ثوبَیْهِ ابتذل اصلاً در این فکر نیست که کدامیک از دو لباسش کهنهتر است و کهنه شده، کدامیک کهنه و کدامیک نو است. همانقدر در فکر است که پوشیده باشد. در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 291 *»
فکر اینکه این نوتر و آن کهنهتر است نیست. و بما سدَّ فَورةَ الجوع([39]) هیچ در فکر نیست که به چه چیز حرارت و هیجان گرسنگی را بخواباند. گرسنه شده و گرسنگی خیلی او را ناراحت میکند اما برای او یکسان است لقمه نانی یا این غذا یا آن غذا، همین اندازه که حرارت گرسنگی را رفع بکند دیگر این غذا و آن غذا برای او مطرح نیست. این یک نمونه از آن کیان نوری در این عرصه کیان ظلمانی ما است. حال در کیان نورانی در حضور بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه و در رکاب آن بزرگوار کسی به فکر شکم، لباس، غلام و کنیز و امثال اینها است؟ عقل رشد پیدا کرده، فراوان شده و به کمال رسیده است. هدف آنها نورانی شدن، نورانی ساختن و برطرف ساختن ظلمت و اهل ظلمت است.
در همینجا میبینیم در باره زندگانی کاملان و بزرگان+ چه روحانیّت و نورانیّتی که ذکر نمیکنند! اصلاً گویا به هیچ وجه به این عالم فکر نمیکنند، مگر به مقداری که مجبورند که فرمان خدا در این عالم اجرا بشود و به قدری که وجودشان را نگه دارد. اگر بنا بود آنی به اختیار و طبع خودشان باشد، بدنشان در این دنیا بود اما روحشان آنی در این بدنها قرار نمیگرفت و از این بدنها مفارقت میکرد. مرگ برای شیخ بزرگوار ما غم و غصّه نبوده که میخواسته از این دنیا رحلت کند و برود. برای ایشان مایه سرور است. باید به طور جبر برای هدایت بشر در این بدن به سرببرند و متحمّل این همه مصائب بشوند.
بزرگترین مصیبت برای این بزرگواران معاشرت با این مردم، معاشرت با اهل دنیا و با اهل این کیان ظلمانی است. اگر این مصیبت نبود چرا ما میبینیم اولیاء خدا مثل فاطمه زهرا سلام اللّه علیها([40]) مثل امام رضا صلواتاللّهعلیه از خدا مرگ خود را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 292 *»
طلب میکردند. راوی یاسر خادم است میگوید: در هر جمعهای که امام؟ع؟ از نماز جمعه مراجعت میفرمود در میان خانه که میرسید، همانطور خسته و عرقریزان دستها را به طرف آسمان بلند میکرد: خدایا اگر خیر من در مرگ من است مرگ مرا نزدیک فرما!([41]) و مکرّر دعا کرد. تا اینکه به روایتی در مثل این ایّام آن بزرگوار صلواتاللّهعلیه با سمّ شهید شد و از دنیا رحلت فرمود.([42])
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 293 *»
مجلس 19
(شب دوشنبه 23 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r اعتراض بر بزرگان+ در اذاعه اسرار نمودن و پاسخ آن
r تدبیر و تصرّف بقیّةاللّه؟عج؟ در هدایت اهل و اضلال نااهل
r اجمالی از طرز آشنایی استاد معظّم با مکتب شیخ مرحوم و سلسله باقری
r پاسخ دستاویز برخی از مخالفان به نامهای از استاد معظّم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 294 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
اسرار نسبی در مذهب زیاد است، حتی خود مذهب برای بعضی از افراد در بعضی از مکانها و اوقات سرّ است. ائمه؟عهم؟ در موارد تقیّه و کتمان در باره اسرار نسبی دستور تقیّه و کتمان دادهاند و در غیر موارد تقیّه و کتمان افشای آنها را اجازه فرمودهاند. پس هر امری که بشود آن را در نزد کسی یا در وقتی و جایی بیان کرد آن را سرّ نسبی میگویند؛ در برابر سرّ مطلق که به طور کلّی برای همه افراد، در همه زمانها و مکانها سرّ است و کتمانش واجب و لازم است. نسبت به این کیان و اهل این کیان ظلمانی در همه زمانها سرّ است.
یکی از اعتراضاتی که بر مشایخ عظام+ میکردند، به خصوص کسانی که از راه دوستی ایشان وارد میشدند، این بود که شما اسرار آلمحمد؟عهم؟ را فاش میکنید، شما این فضائل و مقاماتی را که ذکر میکنید فاشکردن اسرار ایشان است و جایز نیست.
این بزرگواران میفرمودند: ما گذشته از وظیفهای که داریم که گاهی از این وظیفه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 295 *»
تعبیر میفرمودند به اینکه ائمه؟عهم؟ در خوابهای متعدّد به شیخ بزرگوار اعلیاللّه مقامه الشریف نشر و اشاعه این فرمایشها و این مقامات را دستور فرمودهاند. چون اگر ایشان این مقامات را در میان شیعه منتشر نمیفرمودند، دیگران به این مقامات راه نمیبردند و مشعر ادراک این مقامات و فضائل را هم نداشتند. بنابراین همانطور که این فضائل و مقامات در آیات و احادیث مکتوم، مخفی و مخزون بود به همان حالت باقی میماند. خداوند این بزرگواران را به «مشاعر نورانی» مجهّز کرد و امام عصر صلواتاللّهعلیه به این بزرگواران قدرت و تواناییِ در اظهار، و شجاعتِ در بیان مرحمت فرمود. این بزرگواران فرمایشهای خود را همراه حجّت و برهان با شجاعتِ تامّ اظهار فرمودند و تمام آنچه را که وظیفه داشتند بیان کردند. علاوه بر اینکه نشر این فضائل و مقامات وظیفه ایشان بود، نوعاً ایشان میفرمودند: اینها اسرار نیست. اینها لوازم توحید و لوازم رسالت و نبوّت رسولاللّه؟ص؟ است.
و چون مذهب شیعه کاملاً منتشر شده و در زمان ایشان نسبتاً به قدرت خود رسیده بود و نظر به اینکه مذهب شیعه هم بر این است که به امامت ائمه اثناعشر صلواتاللّهعلیهم معتقد و معترفند، بنابراین آنچه ایشان از فضائل و مقامات برای محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین ذکر فرمودهاند ــ که دیگران اسرار مینامیدند یا بعضی میگفتند اینها بواطن آیات و روایات است و اظهار آنها افشای سرّ آلمحمد؟عهم؟ است ــ همه اینها نیز از لوازم رتبه امامت است که بیان فرمودند.
دشمنان بزرگان+ از طریق دیگر دشمنی میکردند. دشمنانی هم که به ظاهر خود را دوست قلمداد میکردند و نشان میدادند، از این راه وارد شده، اعتراض میکردند و بر مشایخ+ عیب میگرفتند که شما بواطن و اسرار مخفیِ آیات و روایات را ظاهر ساخته و میسازید و این کار با این همه روایاتی که برای کتمان اسرار رسیده منافات دارد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 296 *»
این بزرگواران این مطلب را به عبارات گوناگون میفهمانیدند که امر ما غیر از امر نوع علماء شیعه است. علمای شیعه وظایفی دارند و ما وظایف دیگری داریم و به حسب این وظیفه از سایرین جدا هستیم. زیرا اگر ما نگوییم دیگر کسی نخواهد فهمید تا بگوید. اینگونه عبارات را دارند و این مطلب را به تعابیر مختلف فهمانیدهاند.([43]) به خصوص شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف در ذکر حالات و بیان تاریخ اجمالی خودشان این مطلب را کاملاً بیان فرمودهاند که اولاً در خواب از یکیک ائمه؟عهم؟ به ایشان اجازه داده شده است. به علاوه از طرف رسولخدا؟ص؟ توسّط خوابهایی که رؤیاهای صادقه بود و در حقیقت مأموریّت بوده که به ایشان ابلاغ میشده مأموریّت یافتند. و الحمدللّه ربّ العالمین ابلاغ فرمودند و به مقصد خود رسیدند. آنچه میبایست بگویند گفتند، آنچه باید بنویسند نوشتند و بحمداللّه به ما هم رسید و به هرکس که اهل حق است و در دل طالب هدایت باشد نیز خواهد رسید و توفیق اجابت خواهد داشت.
بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه این حقایق و معارف را بیجهت به وسیله ایشان اظهار نفرمودند. چون زمان و اهل زمان استعداد پیدا کردند که در میان ایشان طالبان هدایت، صاحبان دلهای نورانی و طبیعتهای مستقیم و نیّتهای خالص و سریرههای طیّبه پیدا شوند که این حقایق را بپذیرند و در برابر این معارف الهی تسلیم شوند، آن بزرگوار؟ع؟ این کار را کرده و میکنند. تدبیر دست ایشان است و هرکس را که قابل باشد هدایت میفرمایند. امر عجیب است! طرز هدایتِ حضرت شگفتانگیز است! قدری انسان در حالات مختلف مردم و در حالت خودش دقیق شود کاملاً احساس میکند دست بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه و دست ولایت آن حضرت را که در کار است و اینکه چطور هدایت یا نعوذباللّه خذلان میفرماید.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 297 *»
امر ولایت، تدبیر و تصرّف بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه شگفتانگیز است و برای اهل بصیرت بحمداللّه محسوس و مشهود است. در این زمینه وارد نشوم که اگر اقلاً بهعنوان نمونه حالت خود من و جریان خودم را به عرض برسانم ممکن است قدری طول بکشد. ولی اجمال مطلب در مورد خود من این است که از ابتدایی که مسائل مشکل علمی و مباحث مربوط به فضائل را میتوانستم تشخیص بدهم، از همان موقع خداوند برنامه را طوری قرار داد و بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه طوری ترتیب دادند که راستی شگفتانگیز است!
اول کسی که نام کتاب مبارک شرح الزیاره را به من گوشزد کرد و مرا متنبّه کرد که چنین کتابی در شرح زیارت مبارکه جامعه هست، با توجّه به اینکه خودش این کتاب و سایر کتب مشایخ را خوانده بود ولی به واسطه تبعیّت از حکیمی، به اعتقاد به حکمت انحرافی ملاصدرا مبتلا بود. البته آن حکیم از نظر تاریخ بعد از مشایخ بوده و به بعضی انحرافها در حکمت و عرفان سخت مبتلا بوده است، از قبیل اینکه بهشت و جهنم در آخرت موقّت هستند و دائمی نیستند. مؤمنان در بهشت متنعّم هستند تا وقتی که تعیّن ایمانی در آنها باقی است، و کفّار در جهنّم معذّب هستند تا وقتی که تعیّن کفر در آنها باقی است. ولی بعد از برطرفشدن این تعیّنها جایگاه همه فی مقعدِ صدقٍ عند ملیکٍ مقتدر([44]) خواهد بود. این حرفی است که او زده بود و هیچ کس نگفته و برخلاف ضرورت اسلام و تشیّع است.
آری! ممیت الدین این حرف را در مورد جهنم گفته است. اما نه اینکه از جهنّم بیرون بیایند. گفته است عذاب جهنّم سرانجام و در یک وقتی برای اهل آن عذب خواهد شد. عذاب، عذب و گوارا میشود که دیگر احساس عذاب نمیکنند. به طوری که اگر آنها را از جهنّم بیرون بیاورند و داخل بهشت بکنند احساس عذاب
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 298 *»
میکنند. حتی او نگفت که جهنّم موقّت است و سرانجام از جهنّم خارج میشوند و فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر قرار خواهند گرفت. ولی این حکیم چنین نظری اظهار کرد و در تهران و برخی شهرستانها پیروانی به نام «اِخوانیها» داشت که تابع او بودند.
یکی از این اخوانیها در مسیر ما قرار گرفت. اولین دفعهای که نام کتاب شرح الزیاره به گوشم خورد توسّط او بود. البته در آن وقت من او را به این خصوصیات نمیشناختم. بعدها از دیگران این مطالب را درباره او شنیدم. ولی مقصودش همین بود که قدری ما را از روش معمول طلبگی و درسهای معمولی تکانی بدهد و متوجّه این کتب سازد. ما هم واقعاً تکان خوردیم و آن این بود که گفت: امروز من کتابفروشی بودم. طلبهای آمد از کتابفروش شرح الزیاره شیخ احمد احسائی را خواست. آن کتابفروش شروع کرد به بدگوییکردن، از جمله گفت: چرا میخواهی این کتاب را بخری؟ ایشان در این کتاب میگوید: انگشتهای دست خود را داخل گوش خود بکن صدای شرشر آب حوض کوثر را خواهی شنید. در حالی که چنین حرفهایی به اینطور در این کتاب نیست. میخواست بگوید وضع مردم و نوع قضاوتها اینطور است. از این جهت خود شخص باید در فکر بربیاید و مستقیم برخورد داشته باشد و کتب را مطالعه کند. این حرف قدری ما را تکان داد و هنوز از نظر طلبگی درسهای ابتدایی را میخواندم. ولی به فکر افتادم که چنین کتابی به این نام باید باشد، آن هم شرح زیارت جامعه کبیره است.
خداوند درباره من لطف فرموده بود و دست بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه در کار بود که از ابتدای درس عربی، مرا نزد کسی فرستادند که اصولاً به فضائل علاقهمند بود؛ «مرحوم عابدزاده» به فضائل ائمه هدی؟عهم؟ خیلی علاقهمند بود. ــ اصلاً نمیخواستم وارد این بحث بشوم دیگر پیش آمد. ــ خاطرم میآید که هنوز تازه «جامع المقدمات» را میخواندم که ایشان ماه رمضان منبر میرفت و من چیزی نمیفهمیدم. خیلی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 299 *»
کودک بودم، شاید حدود سیزده، چهارده ساله بودم. درسهای آن زمان را هم که نخوانده بودم که مغزم قوّت داشته باشد و چیز بفهمم. اما این حدیث شریف نورانیّت را ذکر میکرد. با اینکه نوع آخوندها این حدیث را ضعیف میدانند و اصلاً از آن حرفی نمیزنند. اما به خصوص این فقره معرفتی بالنورانیّة هی معرفة اللّه عزّوجلّ([45]) از آن موقع الحمدللّه در ذهن و مغز من بود.
خیلی به فضائل آلمحمد؟عهم؟ علاقهمند بود. در ضمن به ملّاها هم خیلی متمایل نبود. گنده گندهها را دوست میداشت و از آنها تبعیّت داشت. اما نوعاً با آنهایی که در این سطحهای پایین بودند مخالفتی داشت و از آنها خوشش نمیآمد. دو بذر در دل من کاشته شد: یکی بذر محبّت به فضائل، یکی هم بذر نسبتاً خوشبین نبودن به برخی از ملّاها. اصولاً طرفداران مرحوم عابدزاده اینطور بودند. یکی از گلههای ملّاها هم همین بود که نوع طرفداران ایشان با ملّاها مخالفند. حتی به آنها بسته بودند که اینها خمس و زکات نمیدهند و تمامش را به عابدزاده میدهند.
شروع کار علمی من اینطور شد. وقتی که «شرح الزیاره» و کلمه مبارکه «شرح» و «زیارت» گفته میشود، طلبه هم که طالب شرح است، اصلاً از همان وقت محبّت این کتاب به دل من افتاد. به خصوص اینکه بعضی هم به این کتاب خوشبین نیستند و بدگویی میکنند. مدّتی من در همین افکار بودم. گاهگاهی هم این کتاب شریف را از کتابخانه آستانه مبارکه میگرفتم و نگاهی میکردم. ولی چیزی نمیفهمیدم جز روایاتی که میخواندم و رد میشدم.
تقدیر شد که من در قم درس بخوانم و رفتم قم. ببینید خدا چطور حفظ میکند و بقیّةاللّه حفظ میفرمایند! شخصی در مشهد من را در جلسهای دیده بود. وقتی که به قم رفتم، مدرسه ما در بازاری بود که آن شخص در آنجا کتابفروشی داشت و او
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 300 *»
صوفی بود. آن اولی آنطور، این دومی هم اینطور! به طمع اینکه من را به طرف تصوّف بکشاند با من انس گرفت و محبّت میکرد. مرا صدا میزد و گاهگاهی در کتابفروشیش با من صحبت میکرد. از جمله که میخواست راهها و مسلکهای مختلف را ذکر کند، بحث شیخیّه را پیش کشید و اینکه شخصی از وعّاظ تهران کرمان رفته بوده و با آن شخصی که در آن موقع ریاست ناطقیها را به عهده داشت مذاکراتی کرده بود. سؤالاتی در زمینه اختلافات مطرح شده بود و بنا شده بود سؤالات آن واعظ و جوابهای او را در قم نزد مرجع آن زمان ببرد که اگر حق است، دستگاه روحانیّت تصدیق کند و اختلاف برطرف بشود. ولی چون از مرجعیّتِ وقت جوابی نرسیده بود، خود کرمانیها آن کتاب را چاپ کرده بودند. گفت این کتاب را شما مطالعه کن. اولین کتابی که در باره شناخت شیخیّه به دست من رسید کتاب «فلسفیّه» ابوالقاسمخان بود از دست یک شخص صوفی. او هم به این طمع بود که این بهانهای باشد برای اینکه من شکار او بشوم و به طرف تصوّف بروم.
کتاب را مطالعه کردم. در مکتب شیخیّه بزرگترین مسألهای که جلوی من را گرفته بود و نمیگذاشت که به این مکتب متمایل بشوم، همین مسأله بود که «باید نائب خاص در هر زمان باشد» و این خلاف ضرورت شیعه است. نائب خاص که آنها آن را همان «ناطق واحد» اسم گذاشتهاند مسأله مهمّی بود. سایر مسائل برای کسانی که به فضائل تن میدهند و اهل قبول فضیلت هستند تحمّلش آسان است. کسانی که بر مشایخ اشکالاتی دارند نوعاً در مسائلی است که به فضائل مربوط میشود که شما ائمّه را علّت فاعلی، علت غائی میدانید و این نوع مسائل اجمالاً توضیح داده شده بود. مهم همین مسأله بود که مبهم و غیر قابل قبول مانده بود. من فکر میکردم که همه مشایخ این اصل را قبول دارند. الآن هم اکثر مردم اینطور هستند. تا خبردار نباشند از اینکه مرحوم آقای شریف طباطبایی، آقای همدانی با این مسأله مخالفت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 301 *»
کردهاند، نوعاً همه فکر میکنند که تمام شیخیّه به این مسأله معتقدند که باید در هر زمانی نائب خاصّی باشد که همان ناطق واحد باشد.
بعد از آنکه یکی دو روز این کتاب دست من بود، به اتاق من آمد و بحث را مطرح کرد. و چون هدف و طمعش این بود که من را به طرف تصوّف بکشاند و مرشد و پیری به من معرّفی کند و من را سرسپرده دستگاه او کند و با او بیعت کنم، من گفتم کتاب را مطالعه کردهام و نوع مباحثش خوب است. اما این موضوع را که نویسنده کتاب در پرده از آن دفاع کرده از مشکلاتی است که باید حل بشود و این برای شیعه قابل پذیرش نیست. وقتی فهمید من درباره این مسأله حاضر نشدهام تسلیم آن بشوم، خیالش جمع شد که تصوّف را به طریق اولیٰ قبول نخواهم کرد تا من را به آن طرف ببرد. دیگر از هم جدا شدیم و با او دیگر مراودهای نداشتم. تا آنکه از برخی رفقا درباره من مطالبی شنیده بود و بدون آنکه مرا بشناسد که در سابق با هم مراوده داشتهایم، اخیراً نامهای فرستاده و چند سؤال از من کرده بود. از قم سؤالاتی در زمینه برخی از مسائل عرفاء مطرح کرده بود که از جمله همین بیعت با مرشد بود. و به وسیله یکی از متعلّمین مشهد ــ که مقداری کتاب برای او برده بود که آنجا بفروشد ــ فرستاده بود. البته از آن زمان دیگر با یکدیگر هیچ مراودهای نداشتهایم. نمیدانم اگر الآن من را ببیند میشناسد یا نمیشناسد؟
مقصود این است که ببینید چون امر ولایت دست این بزرگوار است و این بزرگوار متوجّه دلها و واقف بر نیّتها هستند حفظ میفرمایند. در ابتداء از گرایش به «اخوانیها» بعد هم از گرایش به «ناطقیها» و بعد از گرایش به «صوفیها» حفظ فرمودند و للّه الحمد و المنّة.
از آن موقع به بعد من هرچه کتاب مبارک شرح الزیاره را خواندم بیشتر در مطالعه آن حریص شدم. اما هنوز کتب دیگر را ندیده بودم و از آنها چیزی نمیدانستم. بیشتر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 302 *»
در خواندن این کتاب حریص شدم و میخواندم و چیزی هم نمیفهمیدم چنانکه الآن نمیفهمم. اما لغت عربی و قال و یقول آن را میفهمم. خیلی از این کتاب شریف لذّت میبردم. ولی مشکلم همین بود که فکر میکردم بقیّه مشایخ. شیخ مرحوم، آقای مرحوم، نوعاً «وحدت ناطق» را قبول دارند و همه همین حرف را میگویند. در این زمینه اعتراضی داشتم. دیگر هرچه از فرمایشها میخواندم که به این مطلب مربوط نبود همه آنها برایم قابل قبول بود و بحمداللّه نورانی میشدم و تصدیق میکردم.
تا اینکه درس من به مباحث اصول و آشنایی با اخباریّین و کتب اخباریّین رسید. بر اساس آن تمایلاتی که من از ابتدای درس و بحث آشنایی با فضائل داشتم، در دل به اخباریّین تمایلی پیدا کردم که آنها آدمهای خوبی هستند، از اخبار آلمحمد؟عهم؟ دفاع میکنند و از آنان خوشم آمد. ولی هیچ کسی را هم نمیشناختم، نه از آنها و نه از شیخیّه. درگیریهای سیاسی که در قم پیش آمد، ناچار شدم مدّتی مشهد آمدم. در این مدّت در اینجا با شخصی آشنا شدم که به اخباریّت تمایل داشت و در مکتب اخباریّین بود اما یک مکتب اخباری تندرو، آن هم بیشتر در مسائل فقهی. زندگی خیلی درهم و برهم و وضع نادرستی داشت.
ولی اصل مکتب را من خیلی خواستار بودم. و همین که خبردار شدم او اخباری است رفاقت و صمیمیت برقرار شد. و به جهت علاقهمندی او به فضائل آلمحمد؟عهم؟ و مکتب اهلبیت عصمت و طهارت؟عهم؟ خیلی صمیمی شدیم. من هم جوان و خیلی گرم و داغ بودم. با اینکه در حوزه مورد توجّه بودم، سطح درسها هم بالا آمده بود و به درس خارج رسیده بودم و مورد توجّه بودم. به خصوص علماء نامیِ مشهد که من در درسشان حاضر میشدم به من محبّت داشتند. در ضمن همین کتاب مبارک شرح الزیاره مورد مطالعه من بود. چطور خداوند حفظ میکند؟!
من به وسیله این شخص خبردار شدم که ناطقیها در مشهد نیز هستند. حتی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 303 *»
یکی از وعّاظشان مشهد آمده بود. او من را به مجلس آنها برد و آن واعظ قبلاً با همین شخص هممسلک بود. من دو مجلس رفتم، دیدم به طور ضمنی به نائب خاصّ دعوت میکند. به این شخص گفتم این اولِ اشکال من است. مباحث دیگر که من دیدهام روی چشم من است اما این حرف را من از شیخیّه نمیپذیرم. زیرا من پای همه میگذاشتم. دیگر نمیدانستم واقع مطلب چیست. او ناامید شد از اینکه دوباره من را به مجالس اینها ببرد.
چطور بقیّةاللّه حفظ میکنند که از اول آشنایی من با شیخ بزرگوار و با این فرمایشها، من با این مسأله موافق نبودم. اصلاً این حرف به دل من نمینشست و اسمش را گذارده بودم خانبازی. از این جهت دیگر به او رو نشان ندادم که من را به مجالس آنها ببرد. به طوری که حتی ابو القاسمخان مشهد آمده بود و این شخص جرأت نکرد به من بگوید بیا نزد او برویم. خودش به دیدن او رفته بود و به من چیزی نگفت و اسم هم نبرد. بار دیگر هم به من نگفت بیا مجلس اینها برویم. حفظ الهی را ببینید!
من در مشهد شبهای سهشنبه مجلسی داشتم که زبدههای متدیّن مشهد در آن مجلس بودند، خیلی گرم و داغ. برای آنها احادیث میخواندم، در ضمن آنچه از فرمایشها مطالعه میکردم به خصوص گاهگاهی از شرح الزیاره ذکر میکردم ولی به کسی نسبت نمیدادم. یک شب دیدم کسی آمده و به حرفهای من خوب گوش میدهد؛ مثل اینکه لذّت میبرد و استفاده میکند. بعد هم از او خواستند و نیم ساعت صحبت کرد. دیدم از همان حرفها میزند و به همین نائب خاص دعوت میکند حتی اینکه بهخصوص دعا کرد: خدایا چشم ما را به جمال آن شیعه خاص روشن کن.
بعد از مجلس که بیرون آمدیم، در بین راه از من پرسید آقا شما مطالعاتتان
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 304 *»
چیست؟ من گفتم: مثل اینکه شما هم با من باید هممطالعه باشید؟ گفت تقریباً. من اسم کتاب مبارک شرح الزیاره را بردم. گفت عجب! یکی دو سه نفر از خودشان را اسم برد که من نشناختم. گفتم: نمیشناسم. یکی دو نفر از آقایان رفقا را اسم برد ــ و من در آن وقت از رفقا کسی را نمیشناختم ــ دید نه، رفقا را هم من نمیشناسم. متحیّر شد که پس من از کجا آشنا شدهام و از کدام سلسله هستم؟ شرح الزیاره را مطالعه میکنم با اینها هم نیستم. با آنها هم که نبودم. من هنوز فکر میکردم شیخیه یعنی فقط همین کرمانیها. البته شنیده بودم که یک عدّه از خودشان با اینها مخالفت کردهاند. در هر صورت، آدرس منزل پدر خانمش را به من داد و گفت حتماً آنجا بیایید و ایشان کسی است که ما آنجا مجلس داریم و با او نماز میخوانیم. آدرس منزلش هم دریا دل بود. گفت عصر جمعه شب شنبه آنجا مجلس است.
قربان بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه! من عصر جمعه از خانه حرکت کردم طبق آدرس آمدم تا نزدیک درب خانه این شخص. اما دیدم عدّهای میآیند. کناری ایستادم و شمایل و وضع آنها را نگاه میکردم، سابقه نائب خاص هم در ذهنم بود، دیدم ریشهای تراشیده، هیکلهای عجیب و غریب، بعضی زنهایشان طور دیگر بودند، به طرف قبله رو کردم و عرض کردم یا بقیّةاللّه امر مهمّی است، فکر نمیکنم شما راضی باشید من اینجا بروم، برگشتم. در آن خانه قدم نگذاشتم. هفته بعد آمد که شما مجلس ما نیامدید؟ گفتم آمدم، ولی دیدم دیر است فکر کردم تعطیل شده برگشتم. دوباره گفت حتماً بیایید و من شما را آنجا ببینم. اما دیگر رفتیم که من او را ببینم و او من را ببیند! الحمدللّه ربّ العالمین خودشان نگاهمیدارند و حفظ میفرمایند.
من بودم و کتاب مبارک شرح الزیاره و یکی دو کتابی که همان واعظ از کتب آقای مرحوم برای آن شخص اخباری فرستاده بود که در اصول بود و از کتب دیگر بیاطلاع بودم. نه از باقری شناختی داشتیم و نه از کسی که بتوانم به او مراجعه کنم و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 305 *»
مطمئن باشم که من را راهنمایی میکند. فقط این کتاب مبارک خانه بود و من آن را مطالعه میکردم و هرچه که میفهمیدم میفهمیدم.
تا اینکه آن شخص اخباری در مشهد فتنهای برپا ساخت. در اثر فحّاشی و فحشدادن به علماء و توهین به مقام فقهاء و … سر و صدا بلند شد. من هم ناچار شدم قبل از اینکه من را از حوزه بیرون کنند خودم بیرون بیایم. دیدم دیگر بودن در حوزه با طبع من نمیسازد. آمدم بیرون و مشغول کار شدم. سر و صدا بلند شد. چون بعضی از علمائی که به من محبّت داشتند احوال من را پرسیده بودند. ــ اصلاً نمیخواستم در این جریان وارد شوم؛ بحث دیگری داشتم. دیدم مناسب است ذکر کنم. ــ یکی از آنها گفته بود به فلانی بگویید به منزل من بیاید، با او کار دارم. او به من محبّت داشت. همینکه من این را شنیدم فهمیدم که چه کاری با من دارد.
ما که جوان و تندرو بوديم و دوست جاهلی داشتيم مثل آن شخص اخباری که بسیار سودائی و عصبانی بود و شدّت عجیب و غریبى داشت گویا برای او تقیّه معنا نداشت. بدبختی ما هم این بود که کسی دیگر را نداشتیم که به او رجوع کنیم. از فرد جاهلی چیز یاد میگرفتیم و تحت نفوذ شخصی بودیم که نه طبیعت مستقیمی داشت و نه در کارهایش حساب میکرد. داد و فریاد داشت و به هرکس میرسید فحّاشی میکرد. مشکلی درست کرده بود. واقعاً کار به شدّت رسیده بود، من هم ناراحت. فامیلِ من را دیده بودند و مرا تفسیق و تکفیر کرده بودند. در بین مردم منتشر کرده بودند که اینها از شیخی و صوفی بدترند. بریزید خانههایشان را غارت کنید! آنها را بکشید! اصلاً اینها کافرند و از شیخی و صوفی بدترند. این خبرها به گوش من میرسید.
من هم در سنّ جوانی بودم و تندرو، نامه مفصّلی به یکی از ملّاهای مشهور نوشتم که آن شخص هنوز هم هست. گاهگاهی در حرم من را میبیند. اما من اعتنایی نمیکنم و او هم اعتنایی نمیکند و رد میشویم. در آن وقت مقتدر بود. نامهای هم به ملّای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 306 *»
دیگری که رفیق او بود نوشتم، به هردوی آنها دو نامه نوشتم خیلی تند و شدید! اولاً روایاتی را در مذمّت رأی نوشتم و اینکه ما به محمّد و آلمحمد؟عهم؟ دعوت میکنیم و در دین خدا رأیدادن جایز نیست، مباحثی اینطوری. در ضمن نوشتم که اگر ما از نظر شما کافریم، پس مثلاً موسی بن جعفر صلواتاللّهعلیه از نظر شما چطور هستند که این فرمایش را فرمودهاند؟ ما سخن ایشان را میگوییم. اگر ما در نظر شما از شیخی و صوفی بدتریم پس اصحاب ائمه؟عهم؟ در نظر شما چطور هستند؟ آنها هم با رأی و اجتهاد مخالفت میکردند.
نامه مفصّلی بود چهار صفحه بزرگ بود. آن زمان این دستگاههای فتوکپی و مانند آن نبود. کاغذ کپیه گذاشتم و کپیه آن را برای آن عالم فرستادم و اصلش را برای خودم نگهداشتم تا به رفقایمان بدهم. آنها مبلِّغ این نامه شده بودند و مرتب آن را در جاهای مختلف میخواندند. مطلب خیلی اوج گرفته بود. آن عالم هم نامه را در جیب بغلش گذاشته بود، هرکس پیش او میرفت میگفت این نامه فلانی است و من آن را برای روز مبادا نگه داشتهام تا ببینیم اینها چهکار میکنند. نامه خیلی خطرناک بود.
چطور بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه حفظ میفرمایند؟! چون ما قصد فساد نداشتیم و قصدمان اشاعه امر محمّد و آلمحمد؟عهم؟ بود. اما در این اشتباه بودیم که نباید تابع یک شخص جاهل غضوب بشویم که کارها را حساب نمیکند و فحّاش است. کسی که رسماً فحش میداد. ما هم از او تبعیّت میکردیم. خیلی هم خوشحال بودیم که داریم امر آلمحمد؟عهم؟ را نشر میدهیم. کار به جایی رسید که نزدیک بود به کشتهشدن ما منجر شود. وجود مبارک بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه ما را حفظ کردند.
در بین رفقا آنهایی که طلبه حوزه بودیم سه نفر بودیم: یکی من، یکی آن شخص اخباری، یکی هم شخص دیگری. آن بیچاره که ناچار شد توبهنامه نوشت و به حوزه برگشت. هنوز هم که هست با آنها است و روحانی کاروان میشود و از همهجا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 307 *»
میخورد. با هفت روده بیشتر میخورد. آن یکی دیگر هم که اخباری بود فرار کرد، رفت از اردبیل سر بیرون آورد. من در بین ماندم. همینطور کجدار و مریز گذراندم تا مسأله خاتمه پیدا کرد. من دیدم اینطور خیلی خطرناک است. من که هیچ، رفقای من هم در خطر بودند. گفتم اینطور که نمیشود. قدری مسأله را ترمیم دادم. رفتم نزد همان کسی که برایش نامه نوشته بودم و گفتم این فتنه را شما درست کردید. و با تدبیر او اینطور فتنه را خوابانیدم؛ مثل اینکه در اینجا چند فتنه را خوابانیدم، آنجا هم همینطور چند فتنه را به برکات بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه خوابانیدم.
دو اشتباه در کار ما بود که میتوانست کار ما را به هلاکت دنیایی و هلاکت آخرتی بکشاند. اشتباه اولمان این بود که تقیّه نکرده، این کارها را راه انداختیم که واقعاً به کشتهشدن من یا چند نفر منجر میشد. ولی چطور آن بزرگوار حفظ فرمودند؟! و مسأله خاتمه پیدا کرد. البته همه رفقایی که با این شخص بودیم، هنوز صدمه آن اوقات را داریم میکشیم. فامیل با ما بد، مردم به ما بدبین، نوعاً اینطورها بودند و هستند. این صدمات از بیاطّلاعی آن شخص بود و همه به واسطه تقیّهنکردن بود و سرّی را که نباید فاش شود فاشکردن. باید کتمان و تقیّه میکردند ولی نکردند و نمیکردند. به واسطه این امور آن صدمات را دیدیم.
اما چون قصد ما فساد نبود بحمداللّه آن بزرگوار همه ما را حفظ کردند. یک نفر از ما صدمه نخورد. برخی از اشخاص محترم چقدر از بیاحترامیها و توهینها صدمه دیدند. خدا رحمتشان کند! خاطرم میآید که در یک مجلسی که همه مردم جمع شده بودند، ملّاها با بلندگو حرف میزدند ولی من که خواستم حرف بزنم بلندگو را خاموش کردند. یکی از برادران شاگردی داشت که گاهی اینجا آمده، او با اینکه خیلی ضعیف بود، ایستاد به داد و فریادکردن که این کار ظلم است، شما همه با بلندگو حرف زدید، بگذارید این هم با بلندگو حرف بزند! نگذاشتند و نزدیک بود همانجا او
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 308 *»
را بزنند و الحمدللّه به خیر گذشت. در موقع صحبت من در مسجدی که شبستان و صحن آن پر از جمعیّت بود، چراغها را خاموش کردند. و به نظر من، قصد حمله داشتند تا در تاریکی کار تمام بشود. اینطور صدمات برای ما فراهم شد. کار به اینجاها کشید و آن بزرگوار حفظ فرمودند.
این خطر، به هلاکت دنیایی مربوط بود که با عافیت گذشت و خدا حفظ کرد. الآن نزدیک بیست سال است، فکر میکنم هفده هجده سال است با اینکه آن نامه در دست آنها بود و همان شخصی که من برایش نامه نوشتم نوعاً من را در حرم میبیند. اصلاً آن کسی که این فتنه را شروع کرد و در حوزه منتشر نمود و کتاب شرح الزیاره را در خانه خود من دیده بود، الآن در دستگاه دولتی کارهای است، حتی دیدهام که در آستانه هم کارهای است. همه اینها من را میبینند و از این نامه و از این اوضاع خبر دارند، ولی بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه اراده نفرمودند که پی این حرفها را بگیرند، ما هم پی آنها را نگرفتیم، آنها هم نگرفتند.
پس اگر کسی این نامه را هم بخواهد تکثیر کند، از آن نمیتواند سوء استفادهای بکند و خدای نکرده صدمهای به من یا به این جمعیّت بزند. معلوم است که نامه در آن زمان بوده، اصلاً از متنش به دست میآید. اگر تاریخش را حذف و پاک نکرده باشند و نمیدانم تاریخ دارد یا بی تاریخ است؟ حال بعضی از مخالفان از آن عکسبرداری کرده، به ما خبر دادهاند. ــ چون ما گفتیم: متعرّض اینها نشوید، بگذارید هر کاری میخواهند بکنند. و اینها گفتند: ما حاضریم حتّی درِ این حسینیّه بسته بشود. – به ما پیغام دادهاند که ما اگر بخواهیم این در را میبندیم. چون این نامه تو در دست ما است. از این راه میتوانیم این در را ببندیم.
این نامه دست هرکس میخواهد باشد و هر کار میخواهد بکند. قبل از اینها دست آنها بوده، هفده هجده سال است دست آنها است. مخالف از این راه نمیتواند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 309 *»
صدمه وارد کند مگر بقیّةاللّه بخواهند و اراده بفرمایند که احتیاج به این نامه هم نیست، خودشان هر طور بخواهند واقع میسازند. اما اگر بخواهند از این جهت سوء استفاده کنند که من در آن نامه در چند مورد نوشتهام که «اگر ما بدتر از شیخی و صوفی هستیم پس اصحاب ائمه در نظر شما چطورند؟ امام صادق چطور هستند؟ حضرت کاظم از چه فرقهای هستند؟» بدیهی است که این سخن حرف آنها است که من نقل کردهام.
اگر بخواهند از این دو جملهای که من نوشتهام سوء استفاده کنند که من یکوقتی شیخی را ردیف صوفی کردهام، اولاً نقل قول آنها بوده و ردّ آنکه ما بدتر از شیخی و صوفی نیستیم. شما چرا میگویید ما بدتر از شیخی و صوفی هستیم؟! و من ننوشتم که حال شما چه میگویید؟ نوشتم اگر به قول شما ما از شیخی و صوفی بدتریم، پس اصحاب ائمه چطورند؟ پس امام صادق، حضرت کاظم از چه فرقهای هستند؟ چنین تعبیراتی در آن نامه داشتهام. اینک اینها خواستهاند که از این جمله سوء استفاده کنند و بعضی از سادهلوحهای ما را فریب بدهند که پس موسوی یک وقتی این سخن کفر را گفته که شیخی را ردیف صوفی قرار داده است، اکنون بیاییم تصمیمی دربارهاش بگیریم یک کاری بکنیم.
اولاً عرض کردم ما هرچه از کتب شیخیّه خواندیم، رفقای ما شاهد و گواه هستند که مورد تصدیق ما بود مگر همین مسأله وحدت ناطق و لزوم وجود شیعه خاص که این را ما نمیپذیرفتیم، و فکر میکردیم که همه مشایخ نعوذباللّه این حرف را فرمودهاند. بیخبر بودیم. کسی دیگر هم نبود که ما را راهنمایی کند. اصلاً اسمی از باقریها در مشهد یا در میان حوزهها برده نمیشد تا اینکه کسی خبر داشته باشد، مگر پیرمردهایی در حوزه که خبر داشتند، آن هم خیلی مجمل که عدّهای شیخی در همدان بودهاند. اما چه گفتهاند و چه نوشتهاند؟ معلوم نبود و کسی به ما نگفته بود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 310 *»
نوعاً کتابها مکتوم بود و در دسترس نبود. الآن هم نوع مردم بیخبرند.
از این جهت وظیفه ما خیلی سنگین است و از طرفی هم مشکلات زیاد است. اصلاً این مسأله را برای مردم نمیتوانیم روشن کنیم و توضیح بدهیم که این حرف از مشایخ نیست. نوعاً همینطور فکر میکنند. همین اخیراً یکی از آقایان کتابی مرحمت فرمودند که در باره امام زمان صلواتاللّهعلیه بود و در آن دعاهایی نوشته شده بود، از جمله مباحثی که نویسنده آن کتاب به آن مبتلا شده همین اشتباه است که وقتی بحثش میرسد به اینکه بعد از غیبت صغری نوّاب خاصّه تمام شدند، مینویسد: بنابراین صوفیّه که مدعی هستند که باید با شخص خاصّی بیعت کنند در اشتباه هستند و خلاف میگویند. شیخیّه هم که به نائب خاصّ قائل هستند ــ شیخیه مطلقاً ــ آنها هم اشتباه میکنند و منحرفند و بر خلاف ضرورت شیعه حرف زدهاند. نوعاً این اشتباه در میان هست. چنانکه این اشتباه برای من هم بود. اصلاً به فکرم نمیرسید که این حرف از چه کسی است و چه کسی گفته است؟ من بیخبر بودم و پای تمام مشایخ میگذاشتم. کتابی هم در دست نداشتم. با هیچ کس هم آشنا نبودم. حتی آن شخصی هم که واعظ ناطقیها بود اظهار نکرد که عدّهای از ما جدا شدهاند و اختلافاتی در میان هست. از این اختلاف هیچ سخنی نگفت.
تا اینکه وقتی تصمیم کارکردن گرفتم، ــ ببینید امام زمان صلواتاللّهعلیه چگونه تقدیر میفرمایند! ــ کار که زیاد بود اما چرا در سنّ چهارده پانزده سالگی سه ماه تعطیلی را به این کار مشغول شدم؟ بر اساس آشنایی با پسر صاحب آن تجارتخانه که در مدرسه عسکریّه با او همدرس بودیم، به من گفت: بیا این سه ماه تعطیلی را در تجارتخانه پدرم کار کن. کار پدر من کار آسانی است، بستهبندی چای است. من هم آنجا رفتم. در نوجوانی به این کار علاقهمند شدم. آن را یاد گرفتم و در آن پیشرفت کردم، به اصطلاح دستم خیلی تند شده بود. بعد از مدّتها در سنین بیست و چهار،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 311 *»
پنج سالگی باز مشغول این کار شدم با عنوان «ملّایی»؛ که صاحب آن تجارتخانه وقتی من را دید نشناخت، بعدها گفت: من فکر کردم پسر آیة اللّه … آمده. با این موقعیّت، با نعلین زرد، عمامه و اوضاعی آمده میخواهد درکارگاه بستهبندی چای کار کند، کار بچّه مثلاً ده، دوازده ساله را بکند. با اینکه نوع رفقای آن شخص اخباری در تهران تاجر بودند و کارهایی داشتند، اما هیچ به ذهن من نخورد که به آنها رجوع بکنم و بروم تهران مشغول کار شوم. در مشهد آن هم به چنین کاری مشغول شدم که در آن زمان روزی شش تومان مزد و درآمد داشت.
انسان هیچ به فکرش نمیرسد که برنامه چیست. ولیّ و متصرّف کسی دیگر است. ذرّهای در من گرایش به اخباریّت پیدا نشده بود. خودم این مباحث را میخواندم و محبّت پیدا میکردم. کار به آن شخص اخباری هم نداشتم. خودم این کتب را مطالعه میکردم. کتابی هم نبود؛ یک شرح الزیاره و دو کتاب اصول از آقای مرحوم ــ کتاب فوائد و قواعد ــ که آن واعظ ناطقیها به این شخص اخباری داده بود، او هم با بیرغبتی به من امانت داد. جرأت هم نمیکردم با کسی صحبت کنم. با این چند نفری هم که آنها را شناخته بودم رغبت نداشتم مطرح کنم. دیگر منزلشان هم نرفتم. یکی دو بار بیشتر ملاقات دست نداد و همین کتابها وقت من را گرفته بود.
از این جهت من میگویم: ما قبل از اینکه کسی از باقریها را بشناسیم باقری بودیم. به جهت اینکه هرچه در فرمایشها دیدیم تصدیق کردیم، مگر این یک مورد که وحدت ناطق بوده. با اسمش آشنا نبودیم که بگوییم باقری هستیم ولی بحمداللّه به برکت بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه باقری بودیم؛ همینطور رفقای ما. بعد از اینکه من آنها را با کتابها آشنا میکردم، کتابها را میخواندند و تصدیق میکردند. اصلاً نمیدانستند کتابها از کیست و جریان چیست. بعد که تصدیق میکردند آنگاه آنها را در مجالس میآوردم و آشنایشان میکردم. چندین سال از فرمایشهای مشایخ مباحثی را برای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 312 *»
برخی از ایشان داشتم اما نسبت نمیدادم. میخواندم و همه تصدیق میکردند. بعد هم که ما یکباره آشنا شدیم، بنا شد با این سلسله آشنا شوند. علّت این کتمان من هم ترس از این بود که آن شخص اخباری این مکتب را قبول نکند و تصدیق ننماید و سدِّ راه ما نشود. الحمدلله خدا خواست و بقیةاللّه هم خواستند و نتوانست سد راه ما بشود. رفقای ما آشنا شدند. بعد خودشان فهمیدند که اینها باقری بودند اکنون اسم را یاد گرفتند و با اسم آشنا شدند.
اما آشناشدن من با این سلسله اینطور بود که: در آن محلّ کار من، جوانی در سنین پانزده، شانزده سالگی آمد که همشیرهزاده داماد صاحب تجارتخانه بود و نزد ما مشغول کار شد. در ضمن گفتگوهایش با من گفت: این راننده پخش چای شیخی است. من هم که میگشتم کسی را پیدا کنم که با او حرفی بزنم و از او چیزی بپرسم، میدیدم او هم تقریباً مرد فعّالی است، گفتم از کجا میگویی؟ گفت یک نفر از اینها منزل ما ساکن بود ــ مقصودش آقای سیّد مهدی طباطبایی، داماد مرحوم حاج [علیمحمد] مشیری بود ــ آن جوان گفت ایشان منزل ما ساکن بود و جلسهشان در خانه ما تشکیل میشد. پدر من یکی دو بار در جلسهشان رفت، دید کتاب میخوانند و بعد از اینکه روضهشان تمام میشود، مثل سایر ملّاها ده مرتبه یااللّه نمیگویند و رو به قبله که میایستند، اول حضرت سیدالشهدا را سلام میکنند، بعد امام زمان، بعد حضرت رضا صلواتاللّهعلیهم اجمعین را. فهمیدم که اینها شیخی هستند.([46])
این برای من مطلبی شد. گفتم آن کسی که میگویی کجا است؟ گفت: او در جنب گلکاری طبرسی مطب دندانسازی دارد. دانستم کجا است. ولی هنوز هم فکرمیکردم اینها هم از همان شیخیها و رفقای آن کرمانیها هستند و نعوذباللّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 313 *»
ناطقیند. این اشکال در نظر من بود. روزی استخاره کردم، نزد همان راننده و مسؤول پخش چای رفتم گفتم: آقا شما در آستانه کسی را میشناسید که بتواند ضمانت کند تا من کتاب بگیرم؟ گفت نه! کسی را نمیشناسم. گفتم: در میان رفقایتان چنین کسی را میشناسید که من کتاب شرحالزیاره را از او، یا به وسیله او از آستانه بگیرم؟ تکانی خورد و وحشتش برداشت. گفتم: نترسید من صدمه به کسی نمیزنم. شما شیخی هم باشید من به شما صدمه نمیزنم، خیالتان راحت باشد! میخواهم یک کسی وساطت کند، کسی آشنا باشد تا من کتاب بگیرم. گفت: خیر، من کسی را نمیشناسم. و پی کار خود رفت.
دوباره منتظر شدم که فرصتی پیش بیاید. یک روز صدایش زدم ــ اکنون او اظهار میکند که خیلی حق به گردن من دارد. البته من هم قبول دارم ولی به اینطور حق به گردن من دارد. ــ صدایش زدم و کسی در آن محل کار ما نبود، آقای …! بیایید اینجا کارتان دارم! آمد. گفتم: آقا من میدانم مشایخ شما در فضائل آلمحمد؟عهم؟ کتاب زیاد دارند و من کسی هستم که فضائل را روی چشم میگذارم، من کتاب بحار را مطالعه کردهام، تمام روایات فضائل را دیدهام، اگر مشایخ شما کتابی در فضائل دارند و به من نگویید و من را راهنمایی نکنید مسؤول هستید! من شنیدهام یکی از مشایخ شما کتاب «ارشاد» نوشتهاند و من آن را پیدا نمیکنم. آستانه هم من نرفتم رجوع کنم، وحشتانگیز هم هست؛ چون نوعاً کتابها را نمیدادند. چهکار کنم؟ من میخواهم این کتاب را مطالعه کنم. خیلی مضطرب و ناراحت شد. گفتم: نترسید من قول میدهم به کسی نگویم. شما آن کتاب را بیاورید من مطالعه کنم. ناچار شد کتاب را آورد و نزد کفّاش واکسزنی که نزدیک درب سرای تجارتخانه کار میکرد، نزد او گذاشت و آمد آهسته به من گفت یا روی کاغذی نوشت که کتاب را به واکسی دادم شما بروید بگیرید. کتاب را از او گرفتم. در کاغذ و بستهای بود. کتاب مبارک ارشاد را بردم خواندم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 314 *»
کتابی که به من داده بود ارشادی بود که چهار قسمت آن در دو جلد است، ساده و بدون جلد به من داد. من برای اینکه به او نشان بدهم این کتابها را دوست دارم. بعد از اینکه زود مطالعه کردم آن را خیلی زیبا جلد کردم و روی جلد را نایلون کردم. هر دو را در کاغذ پیچیدم و بردم به همان واکسی دادم. گفتم: آقا کتاب را به او دادم، از او تحویل بگیرید. بعد گفتم: من این کتابها را که خواندم همه مطالب آن روی چشم من است و هیچ اعتراضی نسبت به آنها ندارم، فقط در یک مسأله اعتراض دارم و آن را در این کتاب هم ندیدم. این نائب خاصّ و این خانبازی چیست؟ به خصوص آن موقع گفتم: این خانبازیهای کرمان را من قبول ندارم و این را نمیتوانم قبول کنم.
او اجمالاً گفت که مسأله چیز دیگر است و رفت. هرچه میخواستم بگویم مسأله چیست و چگونه است، از من فرار میکرد. آخر کار کتاب دیگری نیز به من داد به نظرم کتاب رجوم الشیاطین بود. آن را هم خواندم. همینطور گفتم: آقا اینها روشن است. هرچه من میخوانم بحمداللّه اینها حق و روشن است. ولی این مسأله مهمّ است که راه ما را سدّ کرده و راه را بر ما بسته است. دوباره گفت: نه! نه! مسأله طور دیگری است و رفت. دیدم فایدهای ندارد و اینطور نمیشود. آمدم با این بهانه با او صحبت کردم گفتم: آقا من دندانهایم خراب است، شما در میان رفقایتان کسی را دارید که دندانساز باشد و شما من را راهنمایی کنید که با خیال راحت پیش او بروم تا دندانهایم را درست کنم؟ میدانستم آن دندانساز ــ آقای طباطبایی ــ با ایشان مرتبط است. گفت آری! یک آقای طباطبایی داریم کنار گلکاری طبرسی پیش ایشان بروید بگویید من شما را فرستادهام.
من پیش ایشان رفتم. خدا خیر بدهد به این آقای طباطبایی! خیلی نترس، شجاع! خیلی راحت با ایشان حرف زدم. آقا این مسأله وحدت ناطق، این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 315 *»
خانبازیها، این اوضاع چیست؟ ایشان گفت: آقا ما دو دسته شدهایم. آقای همدانی با این مسأله مخالفت کرده و آن کسی که این بدعت را اظهار کرده او را تکفیر کردهاند. مشایخ دیگر این حرف را نزدهاند. گفتم: شیخ مرحوم این حرف را نزدهاند؟ گفت: نه! گفتم بقیّه چطور؟ گفت: نه! این حرف فقط از محمدخان شروع شده و او آن را انتشار داده است. ایشان به من خیلی محبّت کردند. به خصوص اینکه من را با آقای حاج مشیری آشنا کردند.
ایشان گفت امشب منزل ما بیایید آنجا پدر خانم من کتاب زیاد دارد، اصلاً بااطّلاع است. ایشان ما را منزلش دعوت کرد. منزل ایشان هم کنار خانه آن جوان بود. از پلههای منزل بالا رفتم، زمستان بود و کرسی داشتند. خدا رحمت کند حاج آقای مشیری را نشسته بود. ایشان هم میدانید که چقدر گرم و گیرا بود. خدا رحمتش کند! چقدر گرم گرفت. آنجا مقداری با ایشان صحبت کردم. ایشان وعده داد کتابهایی در اختیار من قرار دهد. خیلی راحت مطب آقای طباطبایی کتاب میآورد و من میرفتم میگرفتم. کاری هم به آن راننده نداشتم. البته بعدها از او تشکر کردم. ولی او آدرس خانه هیچ کس را به من نمیداد و اسم کسی را نمیبرد.
اولین یا دومین جلسه از آشنایی با آقای طباطبایی ایشان گفت: امشب منزل حاج آقای … روضه است و آدرس داد. من آنجا رفتم. الحمدللّه کتابی خوانده شد. بعد منزل حاج آقای باقری را آدرس داد. ایّام عاشوراء بود. یکی دو شب آنجا رفتم. ایشان مقبره مرتضیقلیخان را به من نشانی داد. ولی مقبره منوّره را کسی به من نشان نداد. چند روزی مقبره مرتضی قلیخان روضه رفتم. ولی دیدم صلاح نیست. چون هنوز من در حوزه شهرتی داشتم و اوضاع اینطور نبود. خودم سعی میکردم خیلی نزدیک نشوم و نیایم. مبادا برای رفقا زحمتی درست شود.
دو اشتباه مایه هلاکت دنیا و آخرت ما بود ولی چطور بقیّةاللّه حفظ فرمودند!
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 316 *»
یکی اشتباه دنیوی ما که از آن شخص اخباری جاهل غضوب و اسیر طبع، آن هم اینطور طبعِ سودائیِ وحشتانگیز تبعیّت کردیم. خدا ما را حفظ کرد و هلاکت دنیایی از ما برطرف شد و کشته نشدیم و زنده ماندیم. هلاکت اخروی ما هم این بود به فرمایشها که متمایل شده بودیم، اگر مقداری به ناطقیها میل پیدا میکردیم سر از کرمان درآورده بودیم و دیگر آنجا بودیم؛ به خصوص با آن محبّتی که آن واعظشان به من نشان داد و آن صمیمیّت و رفت و آمد. ولی خدا نخواست ذرّهای به آن طرف تمایل پیدا کنیم. بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه دل ما را حفظ کرد که به آن طرف متمایل نشدیم. این نیست مگر ولایت و تصرّف آن بزرگوار. اگرنه کسانی بودند که سر از آنجا بیرون آوردند.
مهمتر آنکه بعد از هدایت و آشنایی هم باید حفظ بفرمایند. ربّنا لاتُزِغْ قلوبنا بعد إذ هدیتنا([47]) این محافظتِ بعد از هدایت عجیب است! صِرف اینکه انسان شیخی باقری شد و با فرمایشهای مشایخ، به خصوص با مرحوم آقای شریف طباطبائی آشنا شد دیگر خیالش آسوده باشد؟! چنین نیست. مگر از اول اختلافات، کم بدبختی سر همینها آمده؟! و هنوز هم ادامه دارد. بعد از هدایت دیگر چه مرضی داری؟ بعد از آشنایی با این بزرگواران و این فرمایشها درِ خانه صوفی رفتن، به خانه صوفیّه رفتوآمد کردن و پای درس صوفی نشستن معنا ندارد. این خیلی بد است. یا خدای نکرده روی جهالتها و جهل مرکّب ــ جهل مرکّب میگویم ــ خلاف شرع بگویند و بنویسند و روی آن پافشاری کنند و بگویند همین است و جز این نیست! چرا؟! هرچه بگویند: اینکه تو نوشتهای خلاف است، بگوید: نه! نه! و دست برندارد و بگوید همین است و همین. من چیزی غیر از این نمینویسم! این جهل مرکّب است. ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هدیتنا بعد از هدایت مبادا انسان منحرف شود و ضلالت پیدا کند! دستِ بقیّةاللّه در کار است. هرکس را که بخواهند خذلان کنند میکنند. هرکس بخواهد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 317 *»
خلاف برود او را میبرند. هرکس هم بخواهد به راه ایمان و هدایت ادامه بدهد، راضی به رضای خدا باشد و در برابر امر خدا و آنچه از حق بر او عرضه میشود تسلیم باشد و آن را تصدیق کند، او را حفظ میکنند و هدایتش میفرمایند.
خدا گواه است هیچ نمیخواستم این مباحث را داشته باشم اما چه شد که به مناسبت این بحث پیش آمد؟! خواستم این بحث را به طور اجمال یا تفصیل در شب شنبهای که همه باشند داشته باشم که این نامهای را که زیراکس و تکثیر کردهاند، حال کدام جاهل، کدام سفیه، کدام مغرض و مفسد این کار را کرده است؟ چون گفته اگر ما بخواهیم با این نامه چه و چه میکنیم. به او بگویند از چه جهت میخواهی صدمه بزنی؟هیچ کاری نمیتوانید بکنید مگر بقیّةاللّه بخواهند. وقتی هم که بخواهند تو هم نکنی از راه دیگر میکنند.
اولاً این نامه در دست خود آنها است. از نظر آگاهنمودن آنها خیالت آسوده باشد. اصل آن نامه پیش من است اما کپیش پیش آنها بوده. الآن هم مرا میبینند و از کارهای ما هم بیخبر نیستند. اجمالاً میدانند. بخواهند کاری بکنند میکنند. نمیخواهد تو آنها را خبردار کنی. دیگر اینکه اگر من نوشتهام که «اگر ما از شیخی و صوفی بدتر هستیم پس تکلیف ائمه چیست، تکلیف اصحاب ائمه چیست؟» این هم بر من عیبی وارد نمیکند. من در آن اشتباه بزرگ بودم که فکر میکردم همه مشایخ نعوذباللّه به قول وحدت ناطق و نائب خاص قائلند. بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه من را از آن اشتباه نجات دادند. از وقتی هم که فهمیدم بحمداللّه تصدیق کردم. از وقتی که کتاب مبارک درّه را خواندم بحمداللّه تصدیق کردم و بطلان این حرف باطل را دانستم. همانطور که خدا از اول بطلانش را به من فهمانده بود. به ناطقیها دل ندادم تا به طرف آنها بروم یا با آنها معاشر شوم. بحمداللّه بقیّةاللّه حفظ کردند. امیدواریم خداوند همواره ما را به عنایات خاصّش حفظ بفرماید و نگهداری کند و این نعمتی که به ما
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 318 *»
کرامت کرده برای ما باقی بدارد! انشاءاللّه دست ما را در آخرت به دامن این بزرگواران برساند! همانطور که در دنیا رسانیده است.
این مسألهای نیست که شما از این حرف کسی را بترسانید. کدامیک از آقایان فکر میکردهاند من شیخیزاده هستم یا از منتسبان به مرحوم آقای شریف طباطبایی بودهام که بین شما آمدهام؟ همه میدانند که من از حوزه و از میان همین مردم بودم که آمدم. بماند که اصلاً این عیب نیست. امر هدایت که عیب نیست. کسی هدایت بشود عیب است؟ عیب آن است که کسی هدایت را نپذیرد یا بعد از هدایت دُم تکان بدهد و مرتّب بازی دربیارد. آن بد است. اگرنه کسی که هدایت نشده و در ضلالت بوده، بعد دستش را گرفتند و هدایتش کردند اینکه خیر است.
بلاتشبیه نمیخواهم حرفی نادرست زده باشم. مگر آقای بزرگوار قبل از برخورد با شاگردی از شاگردان سیّد بزرگوار شیخی بودند؟ مثل سایر ملّاها بودند. همان درسها را خوانده بودند و همانها را درس میدادند. وقتی با آن شاگرد سیّد بزرگوار برخورد کردند الحمدللّه پذیرفتند. بعد هم که خدمت ایشان رسیدند، اهل کمال شدند، روحیّه کمال در ایشان بالفعل شد و کامل شدند. حال یک ناقصی مثل من که در ضلالت بوده، کجای عالم عیب میکند؟ وقتی که کاملان در ابتداء با حق آشنا نباشند؛ مثل ابوذر در ضلالت بود. گرگ او را هدایت کرد. گفت پیغمبری آمده، نزد او برو! رفت و ایمان آورد. بعد هم به درجه کمال رسید.([48]) سیّد بزرگوار مگر شیخی بودند؟ با شیخ بزرگوار برخورد کردند و بحمداللّه اهل کمال شدند. مرحوم آقای طباطبائی در اصفهان از طلبههای بالاسری بودند. بعد اسم آقای کرمانی را میشنوند، آنجا با کتب ایشان آشنا میشوند تصدیق میکنند. از اصفهان برمیخیزند میآیند کرمان و تابع ایشان میشوند. بعد هم به درجه کمال نائل میشوند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 319 *»
وقتی که شرایط کاملان اینطور باشد، یک ناقصی مثل من که در ضلالت بوده بعد خداوند هدایتش کند، باید شاکر باشد که بحمداللّه هدایت را پذیرفته است و تا وقتی هم که انشاءاللّه او را در هدایت نگهدارند باید خدا را شاکر باشد. اگر خدای نکرده یک وقتی هم او را راندند و دوباره او را از هدایت دور انداختند، باید تقصیر خودش بداند و پای کسی نگذارد.
ولی این بدبختها نوعاً تقصیرها را پای ما میگذارند. آخر خودتان رفتید، خودتان از آن اول بد شدید و بعد رفتید و بد کردید. چرا پای ما میگذارید؟ مرتّب پای من میگذارند. موسوی اینطور، فلانی اینطور، فلانی اینطور. من به آنها گفتم همه ما نعوذباللّه بد، شما خوب بشوید. خوبشدن این است؟! این بازی درآوردنها است؟! این عداوتها است؟! این که خوبشدن نیست. نعوذباللّه همه ما بد، و حال آنکه این همه مؤمنان، این همه صالحان، این همه اهل تقوا، اینها را رها کنید یک عده بروید دور یکدیگر بنشینید، وقت خود را جز به غیبت، دروغ، تهمت و افساد و فتنه به چیزی دیگر نگذرانید. بیحیاییها، فحّاشیها، اینها زشت است.
این نامه وضعش این است. من از این نامه که ترسی ندارم که من را تهدید کرده و به وسیله یکی از ایادی خودشان به دست من داده که اگر ما بخواهیم درِ این حسینیّه را ببندیم میبندیم. این نامه پیش ما است. اولاً خیانت کردید که بدون اجازه من اصل نامه را زیراکس کردید. شاید من روی نامه بیست سال قبل تغییر نظر و تغییر عقیده دادهام و تفکّرم عوض شده است. شاید اصلاً آن استدلالها را من الآن قبول نداشته باشم مثلاً. حق نداشتید بدون اجازه من زیراکس کنید. ای خائنها! ای دزدها که سابقه دزدیتان هم قبلاً بود و معلوم شد. اکنون هم که داریم میبینیم. این دزدی است، خیانت است، تجاوز است، خلاف است. باید از من اجازه بگیری که آیا تو راضی هستی که من این نامه تو را زیراکس کنم و به کسی بدهم؟ این خیانت را کرده،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 320 *»
بعد هم ما را میترساند. آیا اینها تقوا شد؟! حال بقیّةاللّه شما را تأیید میکنند یا ما را؟ بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه که ما را تأیید فرموده است. از وقتی که ما را با این فرمایشها آشنا کرده بحمداللّه تصدیق داشتهایم و انشاءاللّه توفیق تصدیق خواهیم داشت.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 321 *»
مجلس 20
(شب سهشنبه 24 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r دستورهای لازم برای شیعیان ضعیف در کتمان اسرار نسبی
r یکی از شرایط تبلیغ
r محبّتهای عاطفی توأم با کاهش آداب و احترامات است
r اسوه ادب و اخلاق نیک
r دستورهای اخلاقی در رفاقت و دوستی
r سنّت مؤمن از خداوند کتمان اسرار است
r سنّت مؤمن از پیغمبر اکرم؟ص؟ رفق و مدارای با مردم است
r سنّت مؤمن از امام؟ع؟
r معنای حدیث شریف «أنا أصغر من ربّی بسنتین»
r ابلاغ مقصود به اقامه دلیل است، نه به مجابکردن خصم
r اقامه برهان از راه سه نوع دلیل و اهل هریک
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 322 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد آنچه در فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ بیان فرمودهاند اسرار مطلق نبوده است. زیرا اظهار سرّ مطلق جایز نیست و به هیچ وجه صاحبان این سرّ آن را افشاء نخواهند کرد و احتیاج به این هم نبوده که ایشان را نهی بفرمایند. زیرا خود ایشان به این کیان ظلمانی واقفند و کاملاً با اهل این کیان ظلمانی آشنایند و میدانند که اظهار مقامات و کمالات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ آنطوری که مناسب با کیان نوری است با این کیان مناسب نیست، و آنچه از فضائل و مقامات فرمودهاند اگر سرّ هم باشد سرّ نسبی است.
کسانی که موارد تقیّه را نمیدانند و به جهات مختلف امور آگاهی ندارند باید این فضائل و مقامات را سرّ نسبی بدانند و آنها را در همهجا و با همهکس مطرح نکنند. نسبت به مردم قطع امید داشته باشند و از مردم مأیوس باشند. ولی باید مترصّد باشند که اگر خدا قلبی را مهیّا ساخت و بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه زمینهای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 323 *»
فراهم فرمودند ــ که در این صورت قطعاً اسباب هدایت شخص فراهم میشود ــ آنگاه که شرایط فراهم شد، توفیق نشر و ابلاغ فضیلت، مقام و منقبت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به ایشان داده میشود.
نباید بر هدایتکردن مردم زیاد حریص بود.([49]) طبیعت مردم طبیعت انسانی نیست، طبایعشان طبایع حیوانی است. از این جهت انسگرفتن، عداوتکردن، محبّتورزیدن مردم و سایر طبایعی که دارند همه بر اساس عواطف و طبیعت حیوانیّت است، بر اساس عقل و انسانیّت نیست. امروز دوست است فردا دشمن. امروز دشمن است فردا دوست. امروز خوشش میآید رفاقت میکند فردا بدش میآید رفاقت نمیکند. مردم اینطورند.
بنابراین برای افرادی مثل ما که به جهات اخلاقی و خصوصیّات طبعانی مردم واقف نیستیم و مردمشناس نیستیم، طبیعت مردم در دست ما نیست، وقوف بر حالات مردم نداریم، نسبت به اهل زمانه شناخت نداریم و فضائل و مقامات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ برای ما سرِّ نسبی است، ما باید آنچه را که میآموزیم و میدانیم، کتمان کنیم. اگر زمینهای فراهم شد، امام؟ع؟ مناسب دیدند و موقعیّت فراهم شد، به مقداری که ضرورت ایجاب میکند ابلاغ و دعوت داشته باشیم، نه اینکه یکباره آنچه از فضائل و مقامات میدانیم برای مردم مطرح سازیم. باید به تدریج بیان نمود. فرمود فانبِذوا إلی الناس نَبذاً ابتدا برای آنان اندکی از مقامات ولایت محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین را بیان کنید، اگر پذیرفتند فزیدوه([50]) شما هم اضافه کنید. اگر نپذیرفتند، دیگر لب ببندید و با آنها در آن مورد سخن نگویید.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 324 *»
پس ما که به جهات و خصوصیّات روانی اشخاص و موقعیّتهای آنان و نورانیّت یا ظلمانیبودن آنها وقوف نداریم باید این فضائل را سرّ نسبی بدانیم و تقیّه و کتمان کنیم. هر موقع زمینهای فراهم شد که بین خود و خدا دانستیم که موضع تقیّه نیست و دانستیم که بر خود و بر سایر اخوان مؤمنان صدمه نمیزنیم، آنگاه به تدریج مطرح کنیم، نه یکباره.
در همین حدیث مؤمن الطاق از امام صادق؟ع؟ که میخواندم جزء فرمایشهای حضرت این است که میفرمایند یا أبا جعفر ما لکم و للناس کفّوا عن الناس و لاتدعوا أحداً إلی هذا الأمر. امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق که کنیهاش ابوجعفر است میفرمایند: ای اباجعفر شما را چه به مردم! با مردم چه کار دارید! از مردم دست بردارید! کسی را به این امر ــ یعنی به مقام ولایت ما ــ دعوت نکنید. معلوم است مراد اهل سنّت بودند و کسانی که با مقام ولایت آشنایی نداشتند که نوعاً شیعیان حریص بودند آنها را با مقامات ولایت آشنا کنند و نوعاً با یکدیگر فامیل بودند.
به خصوص در بعضی از احادیث رسیده که اینقدر نگویید عموی من، دایی من و فلان و فلان فامیل ما هستند اینها را با مقامات ولایت آشنا کنیم؟ سنّی هستند نجاتشان بدهیم و آنها را با مذهب تشیّع آشنا سازیم؟ به خصوص امام؟ع؟ بعضی فامیلها را نام میبرند. زیرا این ابتلا برای شیعه بود که چهبسا همسر شخص سنّی بود، فامیل و خویشان نزدیکش سنّی بودند. از این جهت برای شیعه جای نگرانی بود که با اینها چه کنم که با من فامیلند و همه با مقام ولایت بیگانه هستند؟ دائم در صدد بودند که آنان را با امر امامت آشنا کنند. امام؟ع؟ در این فرمایش به این نکته اشاره دارند.
بعد در باره این مطلب که باید یقینی و اعتقادی مؤمن باشد میفرمایند فو اللّه لو أنّ اهل السماواتِ و الأرضَ إجتمعوا علی أنیُضلّوا عبداً یُرید اللّه هداه ما استطاعوا أنیُضلّوه به خدا سوگند اگر اهل آسمانها و زمین اجتماع کنند؛ البته این فرض مسأله
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 325 *»
است. اگرنه اهل آسمانها که نمیخواهند کسی را گمراه کنند، ملائکه که در مقام گمراهکردن کسی برنمیآیند. ولی اگر اینطور فرض کنیم که اهل آسمانها و زمین اجتماع کنند بر اینکه گمراه کنند کسی را که خدا میخواهد هدایت کند، نمیتوانند او را گمراه کنند.
کُفّوا عن الناس و لایقُلْ أحدُکم أخی و عمّی و جاری فإنّ اللّه جلّوعزّ إذا أراد بعبد خیراً طیّب روحه فلایسمع معروفاً إلّا عرفه و لا منکَراً إلّا أنکره ثمّ قذف اللّه فی قلبه کلمةً یَجمَع بها أمره. باز تأکید میفرمایند که: از مردم دست بردارید! و کسی از شما نگوید برادرم، عمویم، همسایهام؛ یعنی اینها را هدایت کنم. وقتی که خدای عزّوجلّ برای بندهای خیری را اراده بفرماید؛ یعنی آن بنده خود را مهیّا و قابل ساخته برای اینکه خدا برای او خیر بخواهد، خدا روح او را پاکیزه میکند چنانکه نمیشنود معروف و پسندیدهای را مگر اینکه پسندیدهبودن آن را میشناسد و آن را میپذیرد، و نمیشنود ناپسندی را مگر اینکه آن را ناپسند میداند. بعد خدا در دل او کلمهای میافکند که آن کلمه نور ایمان و نور تسلیم و تصدیق است، و به برکت آن کلمه که نور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ است امر او را جمع میکند و او را از بیچارگی و پراکندگی امور و خذلان حفظ میکند.
شیعیانی که صاحبان مقام و کمالاتند به این تذکّرات احتیاج ندارند. این فرمایش برای شیعیان ضعیف است که به رفاقتها و صمیمیتها مبتلا میشدند. با همسایهاش، با همکارش، با خویشانش رفیق میشد و مسأله ولایت را مطرح میکرد. طبیعتها هم ابتدا خیلی سریع به سوی یکدیگر جذب میشوند و مأنوس میگردند و هریک اسرار خود را و آنچه در دل دارند برای دیگری بازگو میکنند. یکباره هم در اثر ناملایمات و تصادمهای اخلاقی و طبعانی که رخ میدهد، طبایع میرنجند و رفاقتها به هم میخورد. در حالی که شخص اسرار و عقایدش را برای کسی که اینک
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 326 *»
دشمن او شده گفته است. چون این مشکلات در میان بوده و شیعه معمولی هم تا اندازهای بر حفظ زبان خود توانایی نداشته، امام؟ع؟ در پی این مطلب که اگر با کسی رفیق شدید فوراً در مقام هدایتکردن او برنیایید، این تذکّرات را میفرمایند.
بارها عرض کردهام که چون رفاقتها بر اساس عواطف است نه بر اساس عقل، خواهناخواه هر روز که بر این رفاقتها میگذرد، خودمانیتر میشوند و احترامات در میانشان کمتر میشود. ممکن است محبّت بیشتر بشود اما «محبّت عاطفی» است. اما وقتی که آشناییها بر اساس عقل و ایمان باشد، هر روز که محبّت شدیدتر میشود احترام هم بیشتر میشود. زیرا بر اساس ایمان است. دیروز تا اندازهای احترام میگذاشته، امروز باید بیشتر احترام بگذارد. نه اینکه هر روز که بر رفاقتها میگذرد خودمانیشدنها، بیاحترامیها و بیادبیها زیاد شود و روزبهروز بیشتر شود.
نوعاً این کارها را افراد لَش و هرزه باب کردهاند. خوششان نمیآید مقیّد باشند. قدری که انس میگیرد میگوید آقا معذرت میخواهم پایش را دراز میکند. آقا معذرت میخواهم، عبایش را برمیدارد. آقا معذرت میخواهم، قبایش را هم میکَند. کمکم آقا معذرت میخواهم، عمامه را هم برمیدارد. چون گرمش میشود آقا معذرت میخواهم، ممکن است شلوار را هم بیرون بیاورد و با شلوارهای کوتاه باشد. خودمانیشدنها تا به اینجاها میرسد. من بارها در سفر بودهام و این رفتارها را دیدهام. در سفرهایی مثل سفر حج کار به جایی میکشید که میدیدم بعضی برای آنکه راحت باشند شلوار را هم بیرون میآوردند، پاها برهنه و با شلوارهای کوتاه بودند. مگر رفیق شما مؤمن نیست، اهل ایمان نیست؟ احترام دارد. چرا پاهایت را نشان او میدهی؟ در بعضی روایات ران را جزء عورت شمردهاند.([51]) باید آن را بپوشانی و برادر را احترام کنی! وضع این رفاقتها و صمیمیتها اینطور است. همین که قدری با هم مأنوس میشوند احترامات را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 327 *»
فراموش میکنند. همین لَشها عنوانی هم درست کردهاند که میگویند: «بین الأحباب تَسقُط الآداب» که بعضی هم فکر میکنند این حدیث است؛ یعنی چند نفر که با هم دوست شدند دیگر آداب را باید کنار بگذارند، ادب و احترام هیچ، بشوند حیوان جنگلی، هر طور شد. نه! مؤمن مؤدّب است.([52])
زندگانی رسولخدا و ائمه ما صلواتاللّهعلیهم اجمعین برای ما اسوه و درس است. میفرمایند هرگز آن بزرگوار نزد اصحاب پا دراز نفرمودند. با اینکه رسولاللّه هستند و حق دارند اما در برابر اصحاب پا دراز نکردند.([53]) بیردا از منزل خارج نشدند. هر موقعی که میخواستند از منزل خارج شوند، اول به آیینه نگاه میفرمودند که سر و صورتشان مرتّب باشد.([54]) اگرچه احتیاج نداشتند که به آیینه نگاه کنند اما درس است. تو میخواهی از خانه بیرون بیایی با مؤمنان بنشینی، چرا هر طور در خانه هستی همانطور بیایی و بنشینی؟! باید احترام کنی.
در هر صورت، چون با هم مینشینند، با یکدیگر مأنوس میشوند و آهسته آهسته احترامات از میان میرود. وقتی که احترامات از بین رفت جای احترامات چه مینشیند؟ ابتدا شوخی، بعد از شوخی آهسته آهسته جدّی، بعد از جدّی آهسته آهسته اوقات تلخی و از هم جداشدن و قهرکردن. آقا قهر کرد رفت. چون به او چنین و چنان گفتند. اما آقا که قهر کرده و رفته است عقیده رفیق و برادرش نزد او است، میداند این چه عقیدهای دارد و اعتقاداتش چیست، شروع میکند به فاشکردن اسراری که رفیقش در دل داشته و به او گفته که فلانی اینطور و آنطور است، فلانی شیخی است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 328 *»
از این جهت امام؟ع؟ در این زمینه این مطلب را عنوان میفرمایند که اگر با کسی دوست و معاشر شدید، سعی کنید احترامات در میان شما مثل روز اول برقرار باشد.اگر بهتر و بیشتر نمیشود اقلاً مثل اول باشد. دو نفر بیگانه، دو نفر همکار که با هم آشنا میشوند، در اول برخورد چطور احترام یکدیگر را نگاه میدارند؟ هر حرفی را نمیزنند، رعایت ادب را میکنند، همانطورها باشید! و همانطور احترامات را نگه دارید! خودمانیشدن لزومی ندارد.
میفرماید یا ابن النعمان إن أردت أنیصفُوَ لک وُدَّ أخیک فلاتُمازحنّه و لاتمارینّه و لاتباهینّه و لاتشارَّنّه و لاتُطلِعْ صَدیقک من سرّک إلّا علی ما لو اطّلَعَ علیه عدوُّک لمیضُرّک. فإنّ الصدیق قد یکون عدوّک یوماً. ــ اگر خدا توفیق بدهد که انسان به فرمایشهای ائمه؟عهم؟ عمل کند، به گرفتاریها و مشکلات مبتلا نمیشود. ــ ای فرزند نعمان اگر میخواهی که محبّت برادر و رفیق تو برایت صاف و خالص باقی بماند، اولاً با او مزاح نکن! و با او گفتگو، مباحثه، مِراء و جدال نکن! میبینی خلاف میگوید، تذکّر بده. قبول کرد کرد، نکرد سکوت کن. کار را به کشمکش و گفتگو نکشان. و با او مباهات نکن! یعنی بر او افتخار نکن! فخر به او مفروش! پدر من چنین، وضع من چنین، اوضاع من چنین است، رفیق صدمه میخورد، محبّتش نسبت به تو کم میشود. همینطور با او در مقام دشمنی برنیا! خواهناخواه در رفاقتها اختلافات پدید میآید. تصادم طبیعت هست. آنها را منشأ دشمنی قرار نده! یادت هست تو چه گفتی؟ یادت هست تو چه کردی؟ یادت هست در فلان راه، در فلان کار و در فلان برنامه چه گفتی؟ و مرتّب مخاصمه و دشمنی کنی. و دوستت را بر سرّت مطلع نکن! مگر به مقداری که اگر دشمن تو بر آن مطّلع شود به تو ضرر نزند. همان مقدار از اسرارت را که با دشمنت در میان میگذاری با دوستت در میان بگذار! چرا؟ چون صدیق و دوست چهبسا فردا دشمن تو خواهد شد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 329 *»
یا ابن النعمان لایکون العبد مؤمناً حتّی یکونَ فیه ثلاثُ سُنن سنّةٌ من اللّه و سنّة من رسوله؟ص؟ و سنّة من الإمام؟ع؟. ای فرزند نعمان! بنده، مؤمن نخواهد بود مگر این که در او سه سنّت و روش باشد: یک روش و سنّت از خداوند، یک روش و سنّت از رسول اللّه؟ص؟ و یک روش و سنّت هم از امامش؛ یعنی در این روشها به صفت خدا و اولیاء او مشابهت داشته باشد. تخلّقوا بأخلاق اللّه.([55]) فأمّا السنةُ من اللّه جلّوعزّ فهو أنیکون کَتوماً للأسرار یقول اللّه جلّ ذکره «عالمُ الغیب فلایُظهر علی غیبه أحداً» آن سنّت و صفتی که باید از خدا در مؤمن باشد که مطابق صفت خدا است این است که اسرار را کتمان کند. خدا در وصف خود میفرماید: عالم الغیب، خدا غیب را میداند و کسی را بر غیب مطّلع نمیکند؛ یعنی خدا سرّ را نگهمیدارد. مؤمن هم باید سِرپوش و سرنگهدار باشد، اسرار را کتمان کند. و أمّا الّتی من رسولاللّه؟ص؟ فهو أنیُدارِیَ الناس و یُعامِلهم بالأخلاق الحَنیفیّة. سنّتی که از رسولاللّه؟ص؟ باید در مؤمن باشد این است که با مردم مدارا داشته باشد و در زندگی و معاشرت بر مردم سخت نگیرد، در امور سختگیر نباشد و اهل گذشت باشد، نه در دیانت!
فرق است بین دیانت و معاشرت و امور دنیوی. «مدارا» مربوط به امور دنیوی است. اگرنه رسولاللّه؟ص؟ و مؤمنان به حضرت أشدّاءُ علی الکفّار بر کفّار شدید بودند رُحَماءُ بینهم([56]) بین خودشان رحیم و مهربان بودند. انسان دچار معاشرت و مجالست با انواع مردم میشود. اگر بخواهد معاشر باشد، باید اهل مدارا و گذشت باشد و سختگیر نباشد. تو چرا چنین کردی؟! تو چرا چنین گفتی؟! تو چرا چنین رفتی؟ نمیشود. حال اینطور کرد، گذشت. بد کرد، خوب کرد، گذشت و میگذرد. باید با مردم مدارا داشته باشد و به اخلاق حنیفیّه اسلام و اخلاق پسندیده رسولاللّه؟ص؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 330 *»
معامله کند. چون رسولخدا خیلی اهل گذشت بودند، گذشتِ حضرت خیلی زیاد بود. در حضور حضرت به ایشان توهین میکردند، جسارت میورزیدند اما چون بنا بود که کفر آنها را اظهار نفرمایند تحمّل میفرمود.([57])
در زندگانی رسولخدا دارد که میآمدند در مسجد جلوی حضرت مینشستند، گاهی دراز میکشیدند، خودشان را روی زمین میانداختند و پاهایشان را از عقب بالا میآوردند بعد میگفتند: «یا محمّد حدّثنا» برای ما سخنبگو! و خود حضرت دو زانو نشسته بودند. حضرت در جمع که مینشستند و عدّهای حاضر بودند، اگر کسی وارد میشد و صفات و خصوصیات خلقت حضرت را نشنیده بود، نمیتوانست تشخیص بدهد که کدامیک آنها محمّد؟ص؟ است.([58]) مگر به ادب میفهمید که ایشان باید رسولاللّه باشند. حضرت به ادب مشخّص میشدند، نه به عنوان. آن بزرگوار برای خود عنوان قرار نمیداد. دیگران هم برای حضرت رعایت عنوان نمیکردند و حضرت مدارا میفرمود. گاهی که با حضرت صحبت میکردند، آنقدر صدایشان بلند بود که قرآن نازل شد که صدایتان را از صدای رسولخدا بلندتر نکنید! بلندتر از حضرت سخن نگویید! اگرنه چهبسا عذابها و لعنهایی شاملشان میشد. همین که عصبانی میشدند و صدایشان را بلند میکردند، حضرت از آن رأفت و مهربانی که داشتند صدایشان را از آنها بلندتر میکردند که مبادا عذاب نازل بشود.([59])
و أمّا الّتی من الإمام آن سنّتی که از امام؟ع؟ باید در مؤمن باشد فالصبر فی البأساء و الضّرّاء در ابتلائات و سختیها صبر کند و شکیبایی داشته باشد. حتّی یأتیَه اللّه بالفرج تا خداوند فرج بفرماید، کار را به اصلاح بکشاند و رفع مشکلات بکند. مؤمن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 331 *»
باید در مشکلات زندگی صبر و تحمل داشته باشد و این سه خصلت و سه سنّت از خدا و رسول اللّه و امام باید در مؤمن باشد.
حدیثی از امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه است میفرماید أنا أصغر من ربّی بسَنَتین([60]) من از پرورنده خود به دو سال کوچکترم. آقای بزرگوار در کتاب مبارک ارشاد توضیح میفرمایند که مراد از این دو سال، دو رتبه است. سال در همهجا که به معنای سیصد و شصت و پنج روز نیست. باید اینطور معنا کنیم که رتبه من که رتبه ولایت و امامت است از مقام ربوبیّت، دو مرتبه پایینتر است که یکی رتبه ربوبیّت و یکی رتبه نبوّت باشد، بعد رتبه امامت و ولایت است. پس رتبه من از رتبه پروردگارم به دو مرتبه پایینتر است. این حدیث را به یکی از ملّاهای اخباری و محدّث ارائه کرده بودند که الآن نوع محدّثین و اخباریّین قم، مقلّد همان عالم هستند. ــ شاید این معنایی را هم که در ارشاد بیان فرمودهاند به او نشان داده بودند ــ او در جواب گفته بود که این نوع بیان برای حدیث اشتباه است که حدیث را بسَنتین بخوانیم؛ بلکه باید أنا أصغر من ربّی بسُنّتین خواند. سنّت من از سنّت خدا و رسول به دو سنّت کوچکتر است. در حالی که أصغر در اینجا هیچ با سُنت مناسبت ندارد تا گفته شود سنّتِ من کوچکتر است. «اصغر» برای سنّ گفته میشود؛ بلکه همان بسَنتین درست است که من به دو سال از پروردگارم کوچکترم، منتها سال را باید رتبه معنا کرد.
یکی از مقلّدین او یک وقتی میخواست بر ارشاد اعتراض کند، گفت ببینید در ارشاد این حدیث را بسَنتین خواندهاند و چقدر شرح و بسط و توضیح میدهند و این طرف و آن طرف میزنند تا این معنا را ثابت کنند و نیازی به این امور نیست. خیلی راحت باید بسُنّتین خواند و هیچ این زحمتها را هم ندارد، طبق حدیث شریفی که میفرماید باید در مؤمن سه سنّت باشد: سنّتی از خدا، سنّتی از رسول خدا و سنّتی از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 332 *»
امام. از این جهت امام فرمودهاند: سُنّت من دو سُنّت از سنّت ربّم کوچکتر است. گویا آقای مرحوم این حدیث را ندیدهاند. این حدیثی که در تحف العقول است و این بزرگوار حتماً آن را دیدهاند و شاید در جای مناسب آن را ذکر فرمودهاند.
اینها حکایت میکند از اینکه انسان از خودش راضی است و به دریافتهای خود مغرور است. یا جابر لاأخرجک اللّه من النقص و التقصیر انسان همیشه خودش را باید جاهل بگیرد. علم یاد میگیرد اما اگر خودش را عالم گرفت، چیزی یاد نخواهد گرفت. جهل مرکّب میشود و جهل مرکّب خیلی بدبختی دارد. هم خودش بدبخت میشود و هم دیگران را بدبخت میکند.
یا ابن النعمان لیست البلاغة بحِدّة اللسان و لا بکثرة الهَذَیان ولکنّها إصابةُ المعنیٰ و قصدُ الحجّة([61]) مؤمن الطاق به مباحثه و مجادله مبتلا بود. دائم در فکر بود که شخص مقابل خود را مجاب کند. به اصطلاح مشهدیها میخواست «جوابش را خانه نبرد.» دلش قرار نمیگرفت که جواب را خانه ببرد. حتماً باید جواب حریف خود را میداد. هر طور شده بود باید او را محکوم میکرد. امام؟ع؟ او را متذکّر میفرمایند که اگر انسان جواب هرکسی را فوراً میدهد نباید خیلی از این صفتش خرسند باشد. میفرمایند: ای فرزند نعمان! بلاغت، رسیدن به مقصود، ادای مطلب و جوابگویی در جای مناسب خود است، نه اینکه انسان زبان تندی داشته باشد و فوراً جواب بدهد و نه این است که پرگویی کند و سخنان را به یکدیگر ببافد. بکثرة الهذیان هرچه به زبانش آمد بگوید؛ حال درست است؟ درست نیست؟ ولیّ خدا راضی است؟ بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه راضی است؟ در این فکرها نباشد.
میفرمایند بلاغت و ادای مقصد و رسانیدن به شنونده این است که انسان معنا را برساند، واقعیّت را بیان کند و آنچه در واقع هست به شخص مقابل خود برساند،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 333 *»
قصدش حجّتآوردن و اقامه برهان باشد که مورد رضای خداست و مجادله بالتی هی احسن یا اقامه موعظه حسنه است ــ برای اهلش و در جای خودش ــ یا دلیل حکمت است، اینها حجّت است که خدا قرار داده است. حجّت و برهان طبق معرّفی قرآن این سه دلیل است. أدعُ إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی أحسن([62]) دلیل حکمت را برای کاملان اقامه میفرمایند، موعظه حسنه را برای عقلاء، و ماها اگر اشخاص روبراه و درستی باشیم انشاءاللّه از علماء به شمار میآییم و دلیل ما مجادله بالّتی هی احسن خواهد بود و آنچه از دلیل باید اقامه کنیم دلیل مجادله بالتی هی احسن است.
و آن دلیل این است که در اثبات حق، حق بگوییم. نه اینکه در اثبات حق باطلی بگوییم اگرچه باطل شوخی باشد. و اگر خواستیم باطلی را باطل سازیم آن را با حق باطل سازیم، نه اینکه باطل را با باطل ابطال کنیم. و اگر اهل باطل برای اثبات باطل خود حقّی را مقدّمه قرار دادند، ما برای ابطال و باطلساختن باطلِ آنان حقّی را که آنها مقدّمه قرار دادهاند انکار نکنیم. باید گفت: حق درست است، این مطلب درست است اما نتیجهگیری تو بد است. بیجهت حق را انکار نکنیم. این مجادله بالتی هی احسن است. و اگر غیر از این باشد مجادله بالتی هی اسوء میشود که در قرآن و فرمایشهای ائمه هدی سلاماللّهعلیهم اجمعین حرام شمرده شده است.([63])
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 334 *»
مجلس 21
(شب چهارشنبه 25 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r حقایقی که بزرگان+ آوردند پیش از ایشان سرّ بود و از زمان ایشان
به موجب فراهمشدن قابلیّت، سرّ بودنش برطرف شد
r اعتراض بیجا بر مشایخ+ در اینکه اسرار را افشاء نمودهاند
r دو پاسخ بر اعتراض:
r الف) بزرگان در ابلاغ مطالب خود مأموریّت داشتند
r لازمه بیّن و غیر بیّن
r ب) آنچه بزرگان فرمودهاند لوازم بیّن توحید، نبوّت و امامت است
r لوازم غیر بیّن اصل توحید و … تا عصر ظهور بیان نخواهد شد
r بیان وجه نامهای مشایخ+ احمد و محمّد
r علی القاعده تا قبل از ظهور آشکارشدن کاملانی دیگر احتمال میرود
r چند تن از کاملانی که قبل از ظهور امرشان ظاهر میشود
r مثَل آشنایان با مکتب استبصار و سایر شیعیان
r تمام فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ فرع شهادت به رسالت رسولاللّه؟ص؟ است
r ما شایستگی دعوت به فضائل را نداریم
r نمونهای از تبلیغ سوء افراد نااهل
r در ترویج فضائل نباید شتاب کرد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 335 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
مقامات، فضائل و کمالاتی که بزرگان ما برای محمّد و آلمحمد؟عهم؟ ذکر فرمودهاند که تمام از آیات و روایات صادره از معصومین؟عهم؟ استفاده شده، اسرار و اموری است که در بعضی از زمانها سرّ بوده و برای بعضی از زمانها سرّ نبوده است. در زمانهای پیش از ظهور امر بزرگان+ چون اهل آن زمانها استعداد و قابلیّت پذیرش آن حقایق را نداشتند نسبت به آنها سرّ بود و از این جهت اظهار نشد. اگرچه به شکل تلویح و اشاره در فرمایشهای معصومین؟عهم؟ وجود داشت. وقتی که قابلیّت فراهم شد و سرّ بودن این حقایق هم برطرف شد، این وظیفه از طرف امام؟ع؟ به عهده بزرگان گذارده شد که بیان این حقایق بود. البته به طوری و به مقداری که مناسب زمان بود.
چون معاندان مشایخ+ دو دسته هستند: بعضی عناد خود را علنی کرده آشکارا دشمنی میورزند، اعتراض، اشکال و انتقاد میکنند حتّی عنادشان به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 336 *»
درجهای رسید که تکفیر کردند. عدّه دیگر که از طریق دوستی وارد میشوند و عناد خود را زیر پوشش دوستی قرار میدهند اعتراضشان بر مشایخ این بود که درست است آنچه شما در فضائل میفرمایید حق است و آنچه از فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ فرموده و بیان کرده و نوشتهاید همه حق است، اما اینها سرّ است و از اسرار به شمار میآید. بنابراین بر شما لازم بود که این اسرار را کتمان کنید. اگر خدا این اسرار را به شما فهمانیده و چشم دلهای شما را باز کرده به طوری که این اسرار را به چشم دل دیدهاید، وظیفه نداشتید برای دیگران بیان کنید؛ بلکه میبایست کتمان کنید.
این زبان به ظاهر، زبان دوستی، محبّت و مودّت است ولی به این شکل بر ایشان اشکال کردند و آنانی که در آنها زمینه گمراهی و خمیره انحراف و ضلالت وجود داشت، به این وسیله منحرف شدند و گفتند که اینها راست و درست میگویند. چرا مشایخ باید این کمالات، مقامات و فضائل را ظاهر سازند و در بین مردم فتنه برپاکنند، باعث اختلاف گردند و دو دستگی فراهم شود؟! حق بود از این فضائل که خود دانستهاند لب میبستند و اگر در گوشه و کنار کسی را اهل مییافتند آهسته برای او میگفتند، دیگر انتشار نمیدادند که کار به این مشکلات برسد و در بین مسلمانان اختلاف پیدا شود و شیعه مختلف شوند و کار به تکفیر و لعن و حتّی به کشتار برسد. این اعتراض و این اشکال را بر مشایخ+ داشتند. در واقع به این زبان با ایشان مخالفت کردند و از ایشان کناره کردند که شما خلاف دستورات ائمه هدی؟عهم؟ رفتار کردهاید. حال آنکه این بزرگواران بسیار به کتمان اسرار خود دستور داده و فرمودهاند آنها را بازگو نکنید. ولی شما گفتید، منتشر ساختید و باعث این فتنه شدید.
مشایخ+ به تعابیر مختلف جواب این اشکال را دادهاند. اول این که ما وظایفی داشتیم و اصلاً برای ابلاغ این مطالب مأموریّت داشتیم، کار به هرجا میخواهد بکشد به ما مربوط نیست. ما از جانب ائمّه هدی؟عهم؟ وظیفه داشتیم که
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 337 *»
این حقایق را اظهار و بیان کنیم؛ همین اسراری که تا کنون سرّ بوده، اینک باید افشاء بشود و ما موظّف به اظهار آنها بودیم. به خصوص شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف ــ بعد از حادثه قزوین و مراجعت آن بزرگوار به عراق ــ برای شخصی که در قزوین منزل او تشریف داشتند و مهمان او بودند، از طرفی هم مورد علاقه ایشان بود و او هم به آن بزرگوار ارادت داشت، نامهای مرقوم فرمودند به این مضمون که: مردم درباره من مختلف شدند و به اختلاف پرداختند. ولی من خودم در این اختلاف هیچگونه اضطرابی ندارم. مردم اختلاف کردهاند بکنند. بعضی مرا کافر خوانده و بعضی مرا تصدیق کردهاند. اما خود من در این اختلاف هیچگونه اضطرابی ندارم. چون میدانم سخنم حق است و آنچه گفتهام مورد رضای معصومین؟عهم؟ است.([64]) به خصوص تصریح میفرمایند که در این اختلاف من اضطرابی ندارم. هیچ نگران نیستم. هرچه میخواهد بشود. این وظیفه خود مردم است که حق را بفهمند و قائل به حق را تصدیق کنند و باطل را بشناسند و اهل آن را تصدیق نکنند.
به تعابیر مختلف از این امر خبر دادند که این وظیفهای اختصاصی و مأموریّت خاصّی از جانب معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین بوده است، این امری نیست که به حسب امور عادی تلقّی شود و ما را مثل سایر علما، و زمان ما را مثل سایر زمانها گمان کنید که اگر چیزی دانستیم میبایست لب ببندیم و کتمان کنیم. خیر! زمان و اهل زمان، موقعیّت انتشار این امر را داشته و اقتضا میکرده است. گاهی به این تعابیر فرمایش میفرمودند.
گاهی هم مسأله را به طور علمی، با دلیل و برهان و استدلال برای اهلش اظهار میفرمودند که شیئی که دارای دو طور لازمه باشد: یک لازمه بیّن و یک لازمه غیر بیّن، اگر در اظهار «لازمه غیر بیّن» فسادی باشد آن را نباید اظهار کرد. اما در بیان «لازمه بیّن»
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 338 *»
مانعی نیست. هر فسادی هم پیدا بشود آن فساد معلوم میشود که زیر سر اهل فساد و اهل باطل است. ــ اینها تعابیر من است. ــ فرض بفرمایید خورشید که یک حقیقت موجود طبیعی مشهود است این حقیقت دارای دو طور لازمه است. آنچه را که خدا همراه خورشید قرار داده آن را «لازمه» میگویند که هیچوقت از خورشید جدا نیست و همیشه این لوازم با خورشید است. اما لوازم دو دسته است؛ یک دسته لوازم بیّن است که هرکس خورشید را ببیند متوجّه آن لازمهها میشود، از قبیلِ روشنی خورشید. این لازمه را لازمه بیّن میگویند که هرکس خورشید را دید و شناخت به این لازمه بیّنِ آن نیز آگاه میشود. اما اگر فرض بفرمایید خدا صفاتی طبیعی و خصوصیّات دیگری برای خورشید قرار داده باشد که آنها به آسانی دانسته نشود و باید رشتههایی از علم را دانست تا پیبرد به اینکه آنها لازمه و اثر خورشید است که در عالم طبیعتِ عنصری این تأثیر را میگذارد. اینها «لازمه غیر بیّن» است که به مطالعه و دانستن رشته علمی خاصّی احتیاج دارد.
بزرگان+ فرمودند: امر توحید، امر نبوّت، امر ولایت و امامت معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین حقایقی است که لوازمی بیّن دارند و لوازمی غیر بیّن. لوازم بیّن آنها همینهایی بوده که ما گفتیم. آن مقداری از لوازم بیّن که اجازه داشتهایم بیان کنیم و زمان اقتضا میکرده و اهل زمان میتوانستند تحمّل کنند، یا اینکه اگر قدری فکر کنند تصدیق میکنند همینها است. و آنچه ما گفته یا نوشتهایم از لوازم بیّنِ مقام توحید، مقام نبوّت و مقام ولایت و امامت ائمه هدی؟عهم؟ سخن گفتهایم نه از لوازم غیر بیّن.
لوازم غیر بیّنِ مقام توحید، مقام نبوّت و مقام ولایت و عصمت کلّیه معصومین صلواتاللّهعلیهم اجمعین کمالات، مقامات و فضائلی است که هیچیک از بزرگان به آنها لب نگشودهاند، نه شیخ مرحوم، نه سید بزرگوار، نه آقای مرحوم و نه مولای
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 339 *»
بزرگوار+. حتی اگر تا زمان ظهور امام؟ع؟ کاملانی از این سنخ بیایند و بخواهند مثل ایشان امری را ظاهر بفرمایند و مطلبی از فضائل را اظهار کنند، آنها هم لوازم بیّن است نه لوازم غیر بیّن.
لوازم غیر بیّن مقام توحید، مقام نبوّت و مقام ولایت، کوچک و بزرگش را هیچ کاملی در هیچ زمانی تا زمان ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه اظهار نخواهند کرد. آنها را برای هیچ کس، در هیچ زمانی و در نزد هیچ قومی اظهار نخواهند کرد و بیان نخواهند نمود، مگر برای همسنخ خودشان و کسانی که اهل کمال باشند. اما برای نوع مردم بیان نخواهند کرد هرچند در رشتههای علمی قوی باشند، حکیم باشند، عالم باشند، عارف باشند عارف اصطلاحی، نه عارف صاحب مقام فؤاد که اگر آنطور باشد از جنس خود ایشان است و به این مقام واقف خواهد شد.
پس آن فضائلی که برای مقام نبوّت و ولایت از لوازم غیر بیّن است گفته نخواهد شد و هیچ کاملی به آنها لب نخواهد گشود. و آنچه خود ائمه؟عهم؟ یا بزرگان فرمودهاند تمام لوازم بیّن است، حتّی فرض کردیم که اگر تا زمان ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه کاملانی بیایند برنامه چنین است. و مانعی ندارد و امکانش هست که کاملانی بیایند که یک وقتی هم این بحث را داشتم. ولی گفتم اگر بنا باشد بیایند باید چهار نفر باشند و باید اسم اولی ایشان احمد باشد.
بعد شنیدم که همین مطلب را به ناطقیهای کرمان رسانیدهاند. یکی از آنها در حرم با یکی از رفقا برخورد کرده بود، او برای من نقل کرد که آن ناطقی میگفت موسوی قائل به این است که دوباره کاملانی حتماً باید بیایند و حتماً باید چهار نفر باشند. سخن از اینجا به آنجا چطور رسیده بود؟! اینطورها گفته بود.
در حالی که من گفته بودم به حسب قراری که تا کنون در غیبت امام زمان صلواتاللّهعلیه جاری شده که کاملانی آمدهاند و آن بزرگواران چهار نفر بودند که اسم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 340 *»
اول ایشان احمد، و بقیّه در تبعیّت اسم احمد نامشان محمّد بود، به مناسبت فرمایش سیّد بزرگوار که فرمودند: علمای پیشین که حفاظت ظاهر دین کردند و عهدهدار حفاظت ظاهر شریعت شدند همه محمّد نام بودند؛ به واسطه اینکه «اسم زمینیِ» رسولخدا؟ص؟ محمّد است. از زمان شیخ بزرگوار چون بنا شد اجمالاً باطن دین ظاهر گردد و دوران اقتضا کرد که «اسم آسمانی و اسم باطنیِ» رسولاللّه؟ص؟ که احمد است جلوهگر شود، از این جهت شیخ بزرگوار که این امر را ابتدا کردند نام مبارکشان احمد است.
من هم از این فرمایش استفادههایی کردم و گفتم اگر بنا شود بعد از شیخ مرحوم کاملانی بیایند، باید اسمشان محمّد باشد که در تبعیّت اسم احمد باشند و همینطور هم هست: محمد کاظم و محمد کریم و محمد باقر+. همچنین گفتم اگر بنا باشد دوباره کاملانی بیایند اولاً باید چهار نفر باشند و به همین ترتیب که ذکر شد باشند. گفتم به حسب قاعدهای که تا به حال بوده باید اینطور باشد. علی القاعده چنین باید باشد. و بر خدا حتم نمیکنم. ولی این سخن را به آنجا برده بودند و به آنجا که رسیده بود شکل دیگری به خود گرفته بود که فلانی قائل به این است که حتماً باید چهار نفر کامل بیایند.
این نوع گرفتاریها هست. در مشهد مرسوم است میگویند: «دیواری که خراب میشود کلوخریزه خیلی دارد.» اگر بنا باشد که حرف زده بشود حرف زیاد است و نگرانی نیست. آنچه من باید بگویم گفتم و به مورد هم گفتم و به حساب خودم همراه با استدلال بود. چنین هم نیست که خدای نکرده کسی باشم که اگر فهمیدم خلافی گفتهام، خلافی بیان شده بگویم نه! مطلب همان است که گفتهام. نه! هرگاه هم خلافی باشد میگویم اینجا اشتباه شده، خدا عفو کند! چون ناقص همین است. ممکن است اشتباه کند. ولی الحمدللّه ربّ العالمین هرچه عرض کردهام همراه با
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 341 *»
دلیل و استدلال بوده است و خدا را شاکرم که الحمدللّه ربّ العالمین مرتّب تأیید هم میرسیده است.
فرض کردیم ــ دیگر فرض که عیبی ندارد ــ که اگر بنا شد تا زمان ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه کاملانی بیایند و قاعدةً هم باید بیایند، چون مرتّب باید چنین افرادی بیایند و مردم را آماده سازند برای امر بزرگی! امر ظهور، امر بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه! از جمله مثلاً سیّد حسنی یا سیّد خراسانی که از جانب خود حضرت هستند و قبل از ظهور حضرت میآیند کامل و صاحب مقام هستند. حال به خصوص ذکر نشده باشد یا از احادیث ما نمیفهمیم، ولی نوعاً هست. ما نمیفهمیم و راه نمیبریم. پس خواهناخواه باید آمادگیها و مقدّماتی فراهم بشود.
چنانکه به همین مقدار در امر مشایخ میبینیم که مقدّماتی فراهم شده است. در باره این فرمایشها بزرگان میفرمایند: نسیم عالم هورقلیا است. این مطالب مناسب عرصه و عالم ظهور بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه است.([65]) خوشا حال کسانی که بینی و شامّهشان درست کار میکند و بوی عالم هورقلیا را استشمام میکنند و لذّت میبرند. آنانی هم که لذّت نمیبرند، انکار میکنند و دشمنی ورزیدهاند، معلوم است که شامّه انسانیشان سالم نیست.
پس اگر کاملانی بیایند و از این قبیل فضائل و مقاماتی را اظهار کنند، آنها لوازم غیر بیّن نیست؛ بلکه لوازم بیّن است. لوازم غیر بیّن را هرگز بیان نمیفرمایند. فهم آنها و قدرت بر فهم آنها به مشاعر دیگری احتیاج دارد که آن مشاعر فعلاً در این خلق موجود نیست. و چون موجود نیست کاملان آن لوازم را اظهار نمیکنند؛ بلکه کتمان میکنند. ولی لوازم بیّن را ظاهر میسازند.
از زمان شیخ بزرگوار مقتضی شد که لوازم بیّن را به این شکل بیان کنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 342 *»
مثل اینکه کسی خورشید را دیده ولی چون چشمش کمنور بوده نتوانسته روشنی آن را درست ببیند و در نتیجه اشیاء را در پرتو آن روشنی ببیند. بعد چشمش را مداوا میکند، در اثر مداوا و معالجه قدری نور چشمش زیاد میشود. همینکه نور چشمش زیاد شد ــ نور و روشنایی خورشید که زیاد و کم نشد، نور همان نور است. اما اکنون که چشم این شخص قدری سلامتی پیدا کرده ــ هم نور را میتواند ببیند و هم در پرتو این نور اشیاء را بهتر میتواند تشخیص بدهد. ولی معنای این سخن این نیست که هیچ چیز را نمیدیده است. شیعیان قبل از ظهور امر شیخ مرحوم و کسانی که هماکنون همانطور به سرمیبرند، افرادی هستند که چشمهای ایمانیشان ضعیف است. خورشید را میبینند و به وجودش اعتقاد دارند، به توحید، نبوّت، ولایت و امامت ائمه هدی؟عهم؟ معتقدند، اما در اثر ضعفِ چشم این لازمههای بیّن را نمیبینند. نه اینکه مشعرش را نداشته باشند. مشعرش را دارند اما ضعیف است و ضعیف بود. زمان جلو آمد این ضعفها قدری معالجه شد. اکنون که آن ضعفها قدری معالجه شده بهتر میبینند و اگر بخواهد ببینند میتواند ببینند. این است که کاملان این امر را ظاهر میکنند و این اظهارکردن، بیانِ لوازم بیّن است نه لوازم غیر بیّن.
از این جهت به خصوص سیّد بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف میفرمایند کسانی که بر ما اعتراض دارند که چرا ما اسرار نهفته آلمحمد؟عهم؟ را ظاهر ساختیم، دقّت نکردهاند حقّ دقّت، تأمّل نکردهاند حق تأمّل و بررسی نکردهاند حقّ بررسی، و بیجهت بر ما اعتراض کرده، ما را به این کارِ خلاف متّهم ساختهاند. ما اسراری که میبایست کتمان بشود فاش نکردهایم؛ بلکه تمام آنچه گفتهایم اموری است که هرکس قدری انصاف داشته باشد و به امر نبوّت و امر ولایت معتقد باشد تصدیق میکند که باید نبی و امام اینطور باشد. آقای مرحوم درباره همین فضائل فرمایشی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 343 *»
دارند.([66]) این بزرگواران از همین رسالت رسولاللّه که تمام مسلمانان به آن اقرار دارند و میگویند أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه و از همین فضیلت آن حضرت که خدا به همه مسلمانان دستور داده که جزء شهادات اسلام قرار دهند، میتوانند تمام فضائل محمّد؟ص؟ و اهلبیت او را استخراج و استنباط کنند و نشان دهند که تمام آنها فرع این کلمه است. بحثهای ایشان لازمه بیّن این کلمه است.
لازمه بیّن، مثل نور خورشید است. کسی که خورشید را دید آیا نورش را میتواند انکار کند؟ وقتی تو خورشید را دیدی نمیتوانی بگویی نور ندارد. ناچاری بعد از اقرار به وجود خورشید، به نور خورشید نیز اقرار کنی. امر رسالت و امامت هم همینطور است. هرکس به رسالت و به امامت اقرار کرد، دیگر تمام فضائلی که ذکر فرمودهاند، همه لوازم بیّن این اصول است و اموری است که باید به آنها هم اقرار کند. اگرنه باید رسالت را انکار کند. اگر به این لوازم اقرار نکند باید امامت ائمه هدی و ولایت کلّیه و مطلقه آن بزرگواران را انکار کند. پس درست است که همه اینها اسرار بوده اما تا زمان ایشان؛ و بعد از ایشان هم امکان دارد که برای بعضی اسرار باشد.
ولی اگر ما آنها را بخواهیم برسانیم، اهلیّت و شایستگی دعوت به آنها را نداریم. چون ما بر همه جوانب آنها احاطه و آگاهی نداریم. علاوه بر این این تکلیف به عهده ما گذارده نشده است. نوعاً نشان داده شده که همین مقدار دعوتهایی که انجام شده با چه شکستها و ضربههایی روبهرو شده است. به خصوص افرادی که مانند ما ناقصند و در این کار اقدام کرده و میکنند. یک نمونهاش جریان خود ما بود که کار به
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 344 *»
کجا کشیده شد! چون قدری با جهالت و ندانمکاری یا تعمّد در بعضی امور و با غضبها، خشونتها و فحّاشیهای بیجا همراه بود. فحشدادن در دعوت به مقام محمّد و آلمحمد و ولایت ایشان؟ همراه با کتککاری؟! اینکه دعوت نشد.
روزی شخصی اخباری خانه ما بود. عصری بود که به او خبر دادند فلان ملّا در دکّان فلان رفیق شما رفته و الآن با او مشغول مجادله و گفتوگو است. او هم ملّایی بود که بسیار جدل مینمود. به عنوان نمونه روزی با یکی از شاگردانش درباره مطلبی بحث میکرده، بحثشان ادامه یافته بود تا آنکه شاگردش ناچار میشود برای رفع حاجت به طرف دستشویی برود، او هم همراهش میرود و بحثش را ادامه میدهد. در ضمن خودش هم احساس میکرده که باید رفع حاجت نماید. آن زمان هم دستشوییها لولهکشی نبود. آفتابه را برمیداشتند و از حوض مدرسه آب میکردند، آنگاه هر دو آفتابه را آب کرده و نزدیک دستشویی ایستاده بودند ولی آن ملّا شاگردش را رها نمیکرده و به بحثش ادامه میداده است. تا آنکه دیگران او را از دستش رها میکنند. حال با چنین ملّای لجوج عجیب و غریب درافتاده بود! این شخص تا آن جریان را شنید برخاست از خانه ما رفت. بعد شنیدم به طرف آن مغازه رفته و داخل مغازه شده شروع کرده به سیلیزدن به صورت آن ملّا. با چنین کارها و دعواهایی کار به جایی رسید که همان مغازه را که یکی از برادران و دوستان ما هم آنجا کار میکرد میخواستند آتش بزنند. با چنین جهالتها دعوت به ولایت محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ و اطاعتِ ایشان میکردند، آن هم چند نفر بودند؟ پنج نفر یا شش نفر. پنج، شش نفر در مقابل آن مردم و آن ملّاها چه میتوانند بکنند؟! آن هم با فحّاشی و از راه نادرست؟!
الحمدللّه خدا من را تأیید و کمک کرده بود و به عنایت امام زمان صلوات اللّه علیه اقلاً درستتر سخن میگفتم. کلام او خیلی نادرست بود که تقلید فقیه به کلّی حرام است و فقط از معصوم باید فتوا را اخذ نمود. اگر کسی میگفت پس این حدیث
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 345 *»
تقلید چیست؟ میگفتند در این حدیث هم مقصود از فقهاء، ائمه هستند و پافشاری در این مطلب داشتند! و أما من کان من الفقهاء یعنی ائمه فقط. یک ملّایی در اردبیل این حرف را زده بود اینها هم آن حرف را گرفته بودند. به این سبب آن فتنه برپا شد که اصلاً اسم این چند نفر را منکران تقلید گذاشته بودند. خیلی خطرناک!
ولی هرکس از من چیزی میپرسید یا مینوشتم میگفتم تقلید فقیه درست است، باید عامی از فقیه تقلید کند اما فقیه وظیفه دارد که از کتاب و سنّت رسولخدا و ائمه هدی؟عهم؟ تجاوز نکند و این نسبتاً کلام خوبی است، قول حق هم همین است. من خیلی سعی میکردم اینطور سخن بگویم. حتی روزی در خیابان چهار، پنج نفر جلوی من را گرفتند من را بردند در دکّانی نشاندند. گفتند تو چه میگویی؟ گفتم من این را میگویم. گفت بنویس. نوشتم: «تقلید فقیه بر عامی لازم است اما فقیه وظیفه دارد که از آیات قرآن و فرمایشهای معصومین؟عهم؟ تجاوز نکند و به قواعدی که عقل خودش یا دیگران ساختهاند، یا به اجماعات نادرست حق ندارد فتوا بدهد.» این کلام نسبتاً آبرومند است و همان قول اخبارییّن است که به آنها نسبت داده میشود.
ولی آن حرف خیلی نادرست بود. حتی این اندازه نادرست سخن میگفتند که آن حدیث شریفی که همه علمای شیعه از صدر تشیّع تا کنون آن را از امام صادق؟ع؟ و حضرت عسکری نقل کردهاند و همه میگویند مراد از آن فقهاء هستند ولی آنها چسبیده بودند به اینکه مقصود از این فقهاء هم ائمه هستند. ببینید چقدر باید این حدیث را دستکاری کنند، چقدر باید کلمات آن را جابهجا کنند و در معنای آن دخل و تصرف نمایند تا بتوانند این مطلب را ثابت کنند. و أمّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً علی هواه مطیعاً لأمر مولاه فللعوامّ أنیقلّدوه([67]) میگفتند مراد از فقهاء در این حدیث فقط ائمه هستند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 346 *»
نقل فضائل و مقامات معصومین؟عهم؟ اموری است که برای ما که در رتبه نقصان به سرمیبریم خیلی باید با احتیاط و مواظبت بیان شود. در مسلک اخباری فقط یک مطلب است و آن این است که مَدرک اِفتاءِ فقیه باید کتاب و سنّت، یعنی قرآن و احادیث باشد، دیگر با اصولیین حرفی ندارند و در چیزی دیگر با آنها اختلاف ندارند. با وجود این چه اندازه اختلاف کردهاند؟! به طوری که برخی از آنها اصولیها را تکفیر کردهاند. اما بزرگان ما در برخی از مسائل که در فقه مطرح کردهاند، نظرشان با اینها مختلف است، در اصول فقه نظرشان در برخی از مباحث مختلف است، به علاوه در اعتقادات و در فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ هم که میبینید چقدر اختلاف است! از این جهت امر ما و امر این بزرگواران و فرمایشهای ایشان، خیلی سنگینتر و مشکلتر است و نسبتاً برای ما سِربودنش بیشتر است. خیلی باید با ملاحظه و به تدریج و با رعایت شرایط بازگو گردد. هیچ عجله نباید داشت، هیچ شتاب نباید کرد. خدای نکرده هیچ بیاحتیاطی نباید کرد. برای هرکس هرکس و در هرجا هرجا مطرح نباید کرد تا خداوند حفظ کند و شرایط هدایت کسی را فراهم کند.
البته آن حرکات در آن زمان شدّت و تندی در کردار و گفتار بود. ولی در این جمعیّت خداوند بحمداللّه تا کنون حفظ کرده که رفقا تندروی نکردهاند. سعی کردهاند با مدارا و با ملایمت معاشرت داشته باشند. اگر در بین خودمان هم شدّت عملها پیدا شده، ضربه داخلی است و مهم نیست. ولی در خارج از این سلسله و در معاشرت با مردم خیلی باید سعی شود خدای نکرده فتنهای درست نشود، باید خیلی با مدارا و ملایمت معاشرت نمود.
یادم است اوائلی که من در همین مکان ــ حسینیه باقری مشهد ــ شبهای شنبه منبر میرفتم، شب شنبه اول یا دوم بود که یکباره خبردار شدم یکی از رفقا که شاگردی داشت که در محلّه ما ساکن بود ولی از رفقا و برادران ما نبود، به آن شاگرد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 347 *»
گفته بود که فلانی که در فلان کوچه همسایه شما است برای ما منبر میرود. او هم گفته بود کجا منبر میروند؟ ما میخواهیم بیاییم از منبر ایشان استفاده کنیم. من خبردار شدم. در همینجا گفتم: آقایان من ترس ندارم. اگر بنا باشد امر بزرگان منتشر بشود و شما هم هرطور پیش آید آمادگی دارید، منبر در صحن مطهّر نصب کنید من آنجا منبر میروم. من خودم ترس ندارم، آماده هستم. اما خدای نکرده حادثه همدان تکرار میشود. پس هیچ لزومی ندارد دعوت و تبلیغ کنید و به کسی بگویید. هرکس را خدا مصلحت دانست و خیر در او بود، آهسته و به تدریج آشنا میشود. ما نباید دعوت و تبلیغ داشته باشیم.
الحمدللّه ربّ العالمین برادران هم گوش کردند، خودشان هم توجّه داشتند و بحمداللّه در این مدّت از این جهت صدمهای متوجّه ما نشده است. هرچه صدمهای بوده در داخل خودمان بوده است. امیدواریم این صدمات هم به برکات توجّهات بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه برطرف بشود. آنانی که منشأ و مصدر این صدماتند خدا هدایتشان کند! و اگر قابل هدایت نیستند خدا به آنها مرگ بدهد که ما را از شرّشان خلاص کند! اگر مرگ هم زود است و باید باشند خدا شرّشان را به خودشان برگرداند و ما را از شرّشان محفوظ بدارد!
برنامه ما همین است. تا وقتی هم که انشاءاللّه از جانب بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه توفیق داشته باشیم کار خود را ادامه خواهیم داد. فقط وظیفهای که داریم این است که در خارج از محیط خودمان و در معاشرت با دیگران احتیاط را از دست ندهیم. رعایت این امر خیلی لازم است. خداوند به همه ما توفیق عنایت کند! و همه برادران و خواهران ایمانی را هر کجا هستند به برکات عنایات بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه از تمام فتنههای دنیوی و اخروی محفوظ و مصون بدارد!
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 348 *»
مجلس 22
(شب یکشنبه 29 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r کاملان اسرار مطلق را فقط برای اهلش بازگو میکنند
r نسبت ناروای افشاء اسرار به مشایخ+ و دفع آن
r برنامه دیرین خدا آزمایش مردم است
r ملازمه لوازم بیّن با ملزوماتشان بدیهی است
r برخی از لوازم بیّن رسالت و امامت
r آشنایی با لوازم غیر بیّن
r تفاوت ادراک صاحبان کیان نورانی و اهل کیان ظلمانی
r تعریف سرّ مطلق
r بزرگان بر فضائلی که عنوان کردهاند ادلّه گوناگون و متعدّد اقامه فرمودهاند
r فقط اهل فؤاد به اسرار مطلق راه دارند
r صبر اولیاء در برابر فتنهها
r مضمون نامه شیخ مرحوم به ملا عبدالوهّاب
r تجلیل حاکم بغداد از روپوش ضریح مطهّر رسولاللّه؟ص؟
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 349 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
مقامات و ظهورات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ مناسب با کیان نوری و کیان الهی در این دوره ظاهر نشده و آن مقامات و فضائل نسبت به این کیان و اهل این کیانِ ظلمانی سرّ مطلق است؛ به این معنا که تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه در همه زمانها و برای همه انسانها سرّ به حساب میآید. و حاملان این اسرار و انوار و کاملانی که با این مقامات آشنا هستند آن اسرار را برای هیچکس اظهار نخواهند فرمود، مگر برای کسانی که از خمیره خود ایشان باشند و مانند ایشانند که از نظر تأویل، صریح آیه شریفه بر این مطلب دلالت دارد که میفرماید إنّ اللّه یأمرکم أنتؤدّوا الأمانات إلی أهلها و ایشان به اهلش ابلاغ میفرمایند نه به غیر اهل. زیرا آن مقامات و فضائل با کیان ظلمانی مناسب نیست. پس کتمانش لازم است. و چون اظهارش برخلاف نظام حکیمانه الهی است هیچگاه این بزرگواران برخلاف نظام و برخلاف قرارداد خداوندی سلوک نخواهند فرمود. پس هرچه کاملان از فضائل و مقامات و از اسرار توحید، نبوّت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 350 *»
و ولایت بگویند، تمام آنها از کمالات و فضائلی است که اظهارش با این کیان ظلمانی و این عالم فعلی مناسب است و چون با این کیان مناسبت دارد اظهار میفرمایند.
از این جهت بعضى بر مشایخ+ اعتراض کردهاند که چرا ایشان مقامات و فضائل را اظهار کردند و در بین مردم موجبات فتنه را فراهم کردند؟ و مردم مختلف شدند و با یکدیگر اختلاف کردند تا کار به تکفیر کشید و از تکفیر هم به قتل و غارت کشید. چرا بايد اين فضائل و مقامات را اظهار کنند؟! در حالى که اینها اسرار بوده و میبایست کتمان بفرمایند. عرض کردم که نوعاً کسانى این اعتراض را میکردند که يا دشمنانی به ظاهر دوست بودند یا دوستانی نادان و اسیر هویٰ و مستبدّ به رأی خود و غافل از مقام کمال و شؤونات کاملان شیعه+.
اینها متوجّه نبودند که این بزرگواران به وظایف خود آشناتر هستند و غافل بودند از اینکه به هیچوجه این اعتراض وارد نبود. به جهت اینکه اولاً ایشان تکلیف و وظیفه داشتند که ابلاغ بفرمایند، بنابراین هر اختلافی هم پدید آید اعتراضی بر ایشان نیست. و اگر بنا بود بین مردم اختلاف نشود خدا پیغمبران را نمیفرستاد و برای پیغمبران اوصیاء قرار نمیداد. پس با آمدن پیغمبران مردم مختلف شدند؛ بعضی مؤمن و بعضی کافر شدند و در اثر ایمان و کفر جنگها پیش آمد. مؤمنان به جنگ کفّار رفته آنان را کشتند و کفّار به جنگ مؤمنان آمدند و مؤمنان را کشتند و در اثر آمدن انبیاء فتنهها زیاد شد. پس اگر باید فتنه نشود و مردم همه یکی باشند و رضای خدا در این بود، چرا دیگر انبیاء بفرستد؟ و چرا در هر زمانی که مردم به پیغمبریِ يک پيغمبر و کتاب و سنّت و روش او عادت کرده بودند، دوباره پیغمبری دیگر میفرستاد و آنها را در فتنه و آزمایش قرار میداد؟ و باز عدّهای ایمان آورده، عدّهای ایمان نمیآوردند و فتنه از سر نو برپا میشد و قتل و غارت و کشتن و تکفیر پیش میآمد. و هرکس به پیغمبر جدید ایمان میآورد مؤمن بود و هرکس کفر میورزید کافر بود. همینطور بعد از انبیاء نوبت به اوصیاء؟عهم؟ که میرسید برنامه الهی چنین بود.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 351 *»
پس اساساً این اشکال و اعتراض وارد نیست. بعد از اقرار به مقام کمال و جامعیّت این بزرگواران و اینکه به تکلیف خود واقف بودند و با وقوف کامل این اقدام را داشتهاند، بنابراین هر فتنهای پیش آمده از ناحیه خود بشر است. بشر نباید فتنه کند، بشر نباید از پی فتنه برود و باید حق را که فهمید تصدیق کند. پس به طور اساسی این اعتراض وارد نیست. علاوه بر اين آنچه بزرگان دین از مقامات و فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ فرمودهاند، تمام فضائل و مقاماتی است که «لازمههای بیّن» برای مقام الوهیّت، مقام نبوّت و مقام امامت و ولایت است. و «لوازم بیّن» لوازمی است که شخص عاقل بعد از اعتراف و اقرار به ملزوم، خواهناخواه باید به آن لوازم نیز اعتراف داشته باشد.
توضیح مطلب اينکه آتش را فرض بفرمایید. همه میدانیم چیست و برای آن یک عدّه لوازم بیّن میدانیم. عالم، جاهل، شهری و بیابانی میدانند که آتش چه لوازمی دارد. لوازم بیّن آتش چیزهایی است که همینکه آتش گفته میشود به ذهنمان میخورد، از قبیلِ سوزندگی، درخشندگی، ایجاد حرارت و سایر جهاتی که فوراً به یاد ما میآید. به محض اينکه آتش گفته میشود، آن آثار و لوازم به ذهن میخورد. چه بدانیم حقیقت آتش چیست، چه ندانیم عناصر تشکیلدهنده آتش چیست، همین مقدار که به طور اجمال آتش را میشناسیم، همینکه آتش گفته میشود، آثار و لوازمی که از آتش به ذهنمان میخورد آنها را لوازم بیّن میگویند. این لوازم بیّن خواهناخواه همراه آتش است. اگر کسی وجود آتش را در عالم قبول کرد و پذیرفت که آتشی در عالم وجود دارد، خواهناخواه به این لوازم هم اعتراف میکند؛ چون اینها از آتش جدا نیستند. بهعلاوه که همه بر این لوازم واقف و آگاهند. حال اگر کسی آمد و گفت آتشْ سوزنده، گدازنده، گرمکننده و درخشنده نیست، او معاند است که چيزى واضح را ــ که لوازم بيّنِ آتش باشد ــ انکار میکند. از این جهت به او میگویند: تو بیانصافی، تو منکر و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 352 *»
معاندی، با تو سخنی نیست. و هرگاه او دربرابر، فتنهای برپا ساخت، مخالفتی کرد و دشمنی و عناد ورزید همه باید او را مذمّت کنند، نه آن کسی را که گفته آتش سوزنده است و آن را وصف کرده و گفته درخشنده است.
فضائل و مقامات و کمالاتی که مشایخ+ اظهار فرمودند نیز چنین است که اگر فرض کنیم تا زمان ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه هم کاملانی بیایند و کمالاتی از محمّد و آلمحمد؟عهم؟ ظاهر سازند، همه برای مقام محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین لوازم بیّن است. هرکس گفت رسولاللّه؟ص؟ صاحب رسالتند و از طرف خدا رسول و خاتم الانبیاء هستند و اهلبیت ایشان صلواتاللّهعلیهم اجمعین دارای وصایت و ولایت هستند، معلوم است این مسائل در میان شیعه از ضروریات اولیّه مذهب شیعه است و در باره رسولاللّه؟ص؟ که صاحب رسالت تامّه و نبوّت خاتمیه هستند از ضروریات اسلام است. این فضیلت را در اسلام از موادّ شهادت قرار دادهاند أشهد أنّ محمّداً؟ص؟ رسول اللّه شهادت به رسالت جزء اسلام است و از اموری است که اسلام به آن تحقّق پیدا میکند.
پس کسی که به رسالت اقرار کرد لوازم بیّن رسالت را هم باید اقرار کند، آن هم رسالت خاتمیّت، که در نتیجه باید اقرار کند به تمام آنچه مشایخ در فضل رسولخدا؟ص؟ بیان فرمودهاند. همینطور کسی که در تشیّع به امامت و ولایت امیرالمؤمنین و یازده فرزند معصوم آن حضرت و ولایت و حجیّت فاطمه زهرا سلاماللّهعلیها قائل است، باید اقرار کند به آنچه از لوازم بیّن این مقامات ذکر میشود. و آنچه فرمودهاند، از لوازم بیّن است؛ مانند مثالی که زدم. بلا تشبیه مثل آتش و سوزندگی آتش است، مثل آتش و درخشندگی آتش، مثل آتش و گرمکنندگی آتش که شخص عاقل منصف همین که خود آتش را پذیرفت و قبول کرد، باید این فضائل، جهات و اوصاف آتش را هم قبول کند. پس اقرار به مقام رسالت و مقام وصایت و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 353 *»
ولایت این بزرگواران و قبولکردنِ این مقامات، اقرار به ملزوم و پذیرفتن ملزوم است. پس باید به این لوازم بیّن هم اقرار کند.
اما برای پیبردن به «لوازم غیربیّن» و آشناشدن با آنها، به تأمّل، دقّت و دانستنِ رشتههای مختلف علوم احتیاج است. آنگاه ممکن است کسی به لوازم غیربیّن راه ببرد و با آنها آشنایی پیدا کند؛ مثل اینکه آتش آثاری دارد که ما به آنها راه نمیبریم مگر اینکه در رشتههای مختلف علوم طبیعی بررسی شود که چه آثاری دارد. مثلاً در چه مقدار از حرارت چه نتایجی دارد، یا در اشیاء مختلف چه نوع تأثیراتی میگذارد. اینها اموری است که بیّن نیست و برای پیبردن به آنها به رشتههایی از علوم و به ابزار و وسایلی که در دسترس همگان نیست احتیاج است. اینها را لوازم غیربیّن میگویند.
اگر کسی از آن لوازم غیر بیّن آگاه نبود بر او حرجی نیست. اگر یکی از این لوازم غیربیّن را برای ما شرح کردند و ما نپذیرفتیم، چون خودمان آن را حس نکرده و ابزارش را نداشته و رشتهاش را ندانستهایم و آن فرمولی که لازم است بدانیم نمیدانیم و به این سبب به این اثر غیر بیّن راه نمیبریم، در این مورد انکارش ضرری نخواهد داشت؛ بلکه مطرحکردنش بیجا است. آن کسی که وقوف دارد و رشته مخصوصی از علم را دانسته، علم مخصوصی را میداند و ابزار مخصوصی را در اختیار دارد و توانسته به لوازم غیر بیّن آتش پیببرد، حق ندارد آنها را برای منِ عامی مطرح کند و از من انتظار داشته باشد که از او بپذیرم. چون من میگویم چنین چیزی را مشاهده نمیکنم و من ابزاری ندارم که بتوانم کلام تو را تصدیق کنم، یا آن رشته علم را نخواندهام تا آنچه را که تو برای آتش اثبات میکنی بتوانـــم باور کنم. این موارد را لوازم غیــر بیّن میگویند. پس نه آن کسی که آگاه است باید برای ناآگاه بیان کند، نه هم بعد از بیان باید انتظار پذیرفتن داشته باشد و نه هم انکار آن ناآگاه در این مورد صدمهای بر او وارد میسازد؛ بلکه حق دارد که انکار کند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 354 *»
فضائل و مقامات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ مناسب کیان نورانی الهی، در حکم لوازم غیر بیّن است. هرکس هرکس نمیتواند به این لوازم واقف شود. مخصوص اشخاصی است که دارای مشاعری دیگر غیر از مشاعر ما هستند. برای آنها مشاعری بالفعل شده که از جنس آن فضائل و مقامات است. اصلاً چون صاحب «کینونت نورانیّه» و دارای کیان نورانی هستند، به راحتی میتوانند بفهمند و بدانند و نسبت به آن فضائل و مقامات شناخت داشته باشند. آنها طوری هستند که تا به امامشان نگاه میکنند، در چهره امامشان مقامات چهارگانه بیان، معانی، ابواب و امامت را میخوانند. آنها امام را به اینطور که ما میبینیم نمیبینند.
آنچه ما از امام میبینیم جسدی مثل خودمان را میبینیم. قل إنّما أنا بشر مثلکم.([68]) ولی معتقد میشویم که امام دارای مراتبی است که خدا او را به آن مراتب ممتاز فرموده است. اما آن مراتب را نمیبینیم و به آن مراتب واقف نمیشویم. اگر امام معجزه هم بفرماید، معجزه نمىتواند آن مقام را به ما نشان بدهد. خود معجزه به کمک دلیل تسدید برای ما اطمینان میآورد. اگر متوجّه دلیل تسدید نباشیم معجزه هم برای ما یقین نمیتواند بیاورد. معجزه از نظر ظاهر بسا با سحر مشتبه باشد. حتی ما نمیتوانیم سحر و معجزه را تشخیص بدهیم مگر به ضمیمه دلیل تسدید که اگر سحر باشد بر خدا است که آن را ابطال کند. اکنون که ابطال نکرده؛ بلکه آن را تأیید، تسدید و تصدیق فرموده، برای ما موجب یقین میشود. پس ما از طریق معجزه به انضمام دلیل تسدید، یقین پیدا میکنیم که این شخص از جانب خدا است. بنابراین وقتی که ما امام را میبینیم یک جسم میبینیم. بقیّه مراتب و مقاماتی را که معتقدیم همه را از راه عقیده دانستهایم. زیرا صادقانی فرموده و دلایلی اقامه کردهاند که آن دلایل مورد تسدید و تأیید خداوند واقع شده است. از این جهت ما به مقامات و شؤونات باطنی این بزرگواران معتقدیم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 355 *»
فرق ما با کاملان همین است که آنها مشعر درک آن مقامات و مراتب را دارند و آنها را مشاهده میکنند، ما معتقد میشویم. آنها معرفت و شناخت دارند ما تسلیم و تصدیق داریم. انشاءاللّه خدا ما را بر همین تصدیق و تسلیم ثابت بدارد! اگر نه خیلی آسان شبهه در دلهای ما پیدا میشود و شیطان خیلی آسان میتواند ما را از این تصدیق و تسلیم هم بازدارد و خدای نکرده کارمان به انکار بکشد، منکر بشویم و تصدیق نکنیم. در نتیجه به ضلالت، انحراف و به ظلمتِ کفر دچار شویم. از این جهت باید پناه به خدا ببریم.
کار کاملان غیر از ما است. چون مشعر درک آن مقامات را دارند و آن مقامات را شهود میکنند. از این جهت لوازم غیر بیّنِ مقامات، فضائل و کمالات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ را و نیز آنچه را که خدا برای ظهور ایشان در عرصه کیان نورانی قرار داده میبینند. ایشان بر آن اسرار واقف و مطّلعند اما به دیگران نمیفرمایند. و علّت آنکه بیان نمیفرمایند همان است که لوازم غیر بیّن است و نباید بفرمایند. چراکه دیگران آن مشعر را ندارند و منجر میشود به اینکه انکار کنند و مشکلاتی فراهم شود.
پس این اعتراضی که بر مشایخ کردهاند که شما اسرار آلمحمد؟عهم؟ را فاش ساختید و از این جهت نعوذباللّه نفرینهای ائمه شامل شما است و فتنه برپا کردید، اعتراضی بیجا است. ایشان اسرار را فاش نساختند. «اسرار مطلق» هرگز فاش نخواهد شد. اینها «اسرار نسبی» بوده که تا زمان ایشان صلاح بوده سرّ باشد و از زمان ایشان صلاح بر این شده که اظهار شود. گاهگاهی سرِّ نسبی با فراهمشدن زمینه قابل افشاء است؛ بلکه باید بیان شود و آشکار گردد. پس فرمایشهای بزرگان درباره فضائل و مقامات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ لوازم بیّن است و لوازم غیر بیّن نیست.
مطلب دیگر اینکه اصولاً سرّ مطلق طوری است که تحت هیچ قاعدهای از قواعدی که در این کیان ظلمانی در دست بشر است قرار نمیگیرد. زیرا اگر سرّی تحت
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 356 *»
قاعدهای قرار گرفت دیگر سرّ نخواهد بود. فرض بفرمایید قانونی و قاعدهای کلّی را که مورد قبول همه است ــ ذکر مثال، ممکن است باعث طولکشیدن بحث شود ــ بنابراین هرچه تحت آن قاعده واقع شود یا بشود آن را تحت قانونی بیان کرد، به طور قطع و یقین سرّ نیست. اگر هم سرّ باشد سرّ نسبی است؛ یعنی به لحاظ عوارضی سرّ شده است. همینقدر که شخص توانست آن را تحت قاعدهای قرار بدهد آن را سرّ مطلق نمیشود گفت. «سرِّ مطلق» آن است که تحت هیچ قانون و قاعدهای واقع نشود و هیچ دلیلی نتواند آن را اثبات کند. اما هرچه را که کسی توانست با دلیل مجادله، یا دلیل موعظه حسنه به اثبات برساند سرّ نسبی میشود. از این جهت قابل افشاء است و صاحب آن سرّ در جایگاه و محلّ خودش باید آن را افشاء کند و کتمان نکند. زیرا در آنجا تقیّه صحیح نیست.
پس این اعتراضی که بر مشایخ+ کردهاند از این جهت نیز بیجا است. زیرا آنچه این بزرگواران در فضائل فرمودهاند نه یک دلیل، نه دو دلیل، نه سه دلیل بر آن اقامه فرمودهاند؛ بلکه از جهات مختلف، ادلّههای مختلف بر تکتک آن فضائل اقامه فرمودهاند. اگر در جایی هم به خصوص دلیلی اقامه نفرموده باشند، به طور کلّی دلیل اقامه کردهاند یا قاعده کلّی آن را ذکر فرمودهاند و دلایل مختلفی که کمترین آنها «بیست و هفت دلیل» است اقامه میفرمایند. پس تمام این فضائلی که ذکر شده، مستند به ادلّه است و تحت دلایل مختلف واقع میشود.
پس نمیشود گفت که سرّ مطلق است و افشای آنها جایز نبوده است. همینکه برای اهلش و برای آن کسی که اهل انصاف است میشود دلیل اقامه کرد، غیر سرّ میشود و گفتن آن برای او جایز است. حال اگر او دلیل را رد کرد و نپذیرفت، تقصیر خود او است، او مقصّر است که مطلبی را که تحت دلیل قرار گرفته ــ بلکه دلیلهای مختلف آن را اثبات میکندــ انکار مینماید. پس مریضی، بدبختی و شقاوت از ناحیه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 357 *»
این منکر است. و اگر فتنهای برپا کرد، او مقصّر است. تبعات فتنه هم پای او است، نه بر این مطلبی که تحت دلیل قرار دارد و نه هم بر آن کسی که این دلیل و مطلب را بیان کرده است.
پس مشایخ+ آنچه فرمودهاند سرّ مطلق نبوده است. چون سرّ مطلق تحت هیچ دلیلی واقع نمیشود و هیچ دلیلی بر آن نمیشود اقامه کرد، هیچ قاعده و قانونی نمیتواند آن را برای اهل این کیان اثبات کند، مگر آنکه اهل فؤاد و صاحب دلیل حکمت بشوند و از طریق دلیل حکمت بتوانند واقف شوند. اگرنه به حسب دلایل متعارفی بشری ــ که دلیل مجادله بالتی هی احسن و موعظه حسنه است که عالیترین دلیلی است که برای افراد بشر نوعی میشود پیدا بشود و آن را بفهمند، ــ آنچه تحت این ادلّه واقع بشود آن را سرّ مطلق نمیگویند؛ بلکه سرّ نسبی است و جمیع فضائل و مقاماتی که بزرگان بیان کردهاند بر اساس این ادلّه است.
در واقع امر خیلی عظیم است. همیشه باید برای اهل غرض و فتنه و انکار راه باز باشد تا خداوند باطن آنان را آزمایش فرماید و آشکار سازد. از این جهت آنها منکر مقامی از مقامات یا فضلی از فضائل میشوند با آنکه با ادلّه مختلف ثابت شده است. این به منظور آزمایش است و باید باشد. همانطور که درباره فرستادن انبیاء و اوصیاء توضیح دادم.
پس هیچ اعتراضی بر ایشان وارد نیست. آنچه از فضائل فرمودهاند همراه ادلّه است و همینکه همراه دلیل شد و دلیل و قانون شاملش گردید سرّ مطلق نیست و اظهارش جایز است. اولیاء و صاحبان مقام کمال در مقابل این فتنهها صبر میفرمایند و مضطرب نمیشوند. همانطور که از حالات شیخ مرحوم نقل کردم که بعد از جریان تکفیر، از عراق به شخصی در قزوین به نام «ملا عبدالوهّاب» که مهمان او بودند نامه نوشتند که مردم درباره من مختلف شدهاند و من هیچ نگران نیستم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 358 *»
چون مطلب من معلوم است که با ضروریات میسازد و خلاف ضروریات اسلام و دیانت نیست. به علاوه در میان علماء کسانی هستند که به این قول و سخن من قائل هستند. مرحوم مجلسی و خواجه نصیر طوسی راجع به مسأله معادی که من مطرح کردهام تصریح کردهاند که در عالم آخرت این بدن عرضی دنیوی نمیآید و صریح گفتهاند که «بدن اصلی» میآید. همین تعبیر «بدن اصلی» در کلمات مرحوم مجلسی([69]) و خواجه نصیر طوسی هست.([70]) خواجه نصیر طوسی از حکما و مجتهدین است و مرحوم مجلسی هم از فقهاء و اخباریّین است. در هر دو مسلک این دو نفر صاحب این نظر هستند. شیخ بزرگوار میفرمایند کلام من تازگی ندارد؛ هم در میان اصولیین و اهل اجتهاد و حکمت قائل دارد که خواجه نصیر طوسی باشد، هم در میان اهل حدیث و اخباریّین این مطلب عنوان شده و قائل دارد که مرحوم مجلسی باشد. اگر نعوذباللّه بنا است که این بزرگوار کافر باشند پس آن دو نفر هم که تصریح کرده و گفتهاند در آخرت بدن اصلی برمیگردد آنها هم باید نعوذباللّه کافر باشند.
در هر صورت این بزرگوار میفرمایند من مضطرب نیستم و هیچ نگرانی برای من نیست. مردم هرچه میخواهند بگویند و هرچه بر سر هم میخواهند بکوبند. میخواهند یکدیگر را تکفیر کنند، میخواهند نکنند. من را تکفیر کنند یا نکنند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 359 *»
سخن من این است که مطابق با ضروریات است و خلاف ضرورت نگفتهام.([71]) ایشان این فرمایش را میفرمایند و در برابر آن همه ناملایمات صبر میفرمایند.
اما این بشر است که وظیفه دارد برای خود بدبختی فراهم نکند و در مقابل اظهار حق و مطلبی که همراه دلیل اظهار میشود تسلیم باشد، خودش را به شقاوت و بیچارگی نیندازد و اهل دشمنی و عداوت با دوستان خدا نشود، این وظیفه او است. نه اینکه چون حق، سرّ است، باید گفته نشود. کجا سرّ است؟ مگر شیخ مرحوم در میان اهل سنّت رفتند فریاد برآوردند که محمّد و آلمحمد؟عهم؟ اول ما خلق اللّه هستند؟ که اگر نزد آنها هم گفته بودند این حرفها را درباره ایشان نمیزدند.
در زمان ابو الفتوح علی رضا پاشا، حاکم بغداد که سنّی، ولی اهل عرفان بود، وقتیکه «عبد الباقی افندی» درباره قطعهای از روپوش ضریح مطهّر حضرت رسول؟ص؟ که حاکم مدینه برای ضریح مطهّر حضرت کاظم و حضرت جواد صلواتاللّهعلیهما هدیّه کرده بود شعر گفت ــ خدا روزی کند آن دو ضریح مطهّر را زیارت کنیم ــ شیعه و سنّی از مدینه آن قطعه روپوش ضریح را با تجلیل و احترام بدرقه کردند، عدّهای از دستگاه حاکم و عدّهای از مردم و اشراف به احترام آن قطعه روپوش تا بغداد آمدند. از بغداد هم عدّهای از شیعه و سنّی و خود حاکم پاشا از آن قطعه روپوش ضریح مطهّر چه استقبالی کردند! شعرا شعر گفتند.
به خاطر دارم که یک وقتی ضریح مطهّر حضرت اباالفضل؟ع؟ را ــ همین ضریحی که الآن روی مرقد مطهّرشان نصب است ــ از اصفهان به کربلا میبردند. گذارشان از قم بود. آن موقع من قم بودم سراسر قم چه ولوله و گریهای بود! ضریحی را به عنوان مرقد مطهّر حضرت اباالفضل صلواتاللّهعلیه به کربلا میبردند مردم با ماشینهایی که حامل ضریح بودند چه میکردند! و آن ضریحی بود که هنوز در آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 360 *»
مکان مقدّس نصب نشده بود، همین مقدار به نام حضرت اباالفضل صلواتاللّهعلیه ساخته شده بود. شور و حال عجیبی در مردم ایجاد کرده بود که بسیاری از آنها به برکت آن گریه و نالهها در همان شور گذرنامه کربلایشان را از سیدالشهدا صلواتاللّهعلیه گرفتند. بسیاری کربلا رفتند. در هر شهری که آن ضریح مطهّر در مسیر راه وارد میشد همینطور بین مردم ولوله میافتاد.
در آن زمان هم روپوشی که مدّتها روی ضریح مطهّر رسولاللّه؟ص؟ مهبط ملائکه، محلّ نزول رحمت و برکات الهی بود، به عنوان اینکه به ضریح مطهّر کاظمین8هدیّه داده میشد شیعه و سنّی از آن استقبال کردند. زیرا سنّی هم با این که سنّی است و به مقام امامت الهی و عصمت کلیّه ایشان اعتراف ندارد اما نسبت به فضائلشان اقرار دارد. همهشان فضائل این بزرگواران را قبول دارند؛ به خصوص اگر اهل عرفان باشند، نزدیکترند و به فضائل بیشتر واقفند و بعد از رسولاللّه؟ص؟ عالیترین مقام عرفانی و کمال و ولایت را برای آلمحمد؟عهم؟ قائل هستند.
آن پاشا از میان آن همه اشعاری که در وصف آن قطعه روپوش ضریح مطهّر گفته شده بود ــ و خیلی از شعرا شعر سروده بودند ــ به خصوص شعر عبدالباقی افندی را انتخاب کرد و از سیّد بزرگوار خواست که آن را شرح بفرمایند. چون میدانست در میان علماء آن کسی که واقف به اسرار و اهل معرفت است این بزرگوار است. از ایشان تقاضا کرد که بر آن قصیده شرح بنویسند.
ایشان هم آن قصیده را شرح فرمودند به طوری که گویا با یک سنّی سخن میگویند و برای یک سنّی مینویسند. از اول تا به آخر کتاب که بیان فضائل و مقامات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و کاملان شیعه است که ابواب، انوار و حاملان علوم آلمحمّدند، گویا روی سخنشان با یک سنّی است. حتی اگر در جایی اسم عمر را میبرند میفرمایند «سیّدنا عمر»، بعضی جاها «سیّدنا ابیبکر» اسم میبرند، اسم
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 361 *»
محیی الدین را که میبرند، «العارف الکبیر» میفرمایند. معلوم است سنّی، محیی الدین را عارف کبیر، عمر و ابوبکر را سیّدنا میداند. اما با وجودی که این کتاب را برای سنّی مینویسند و نوع مسائلی که بیان میفرمایند مستدل به ادلّه خود اهل سنّت است، تمام آنها لوازم بیّنی است که هر شخص عاقلی ــ هرچند سنّی باشد ــ اقرار میکند که باید همینطور باشد و غیر از این نیست و غیر از این هم نمیشود باشد و همه را اعتراف و تصدیق میکند.([72])
در هر صورت وقتی بنا باشد این بزرگواران بین سنّیها هم فرمایشی بفرمایند، مثل همان است که برای شیعه بیان میفرمایند. ارشاد را مقابل خود بگذاریم، شرح قصیده سیّد بزرگوار را هم مقابل خود بگذاریم، مطلب یکی است. ایشان برای شیعه نوشتهاند و ادلّهای اقامه میفرمایند که شیعه قبول دارد. میفرمایند امام صادق، امام کاظم، امام باقر، رسولاللّه فرمودند. این بزرگوار هم که نوع همین مطالب را برای آن سنّی بیان میفرمایند ادلّهای اقامه میفرمایند که اهل سنّت قبول دارند.
پس اینها لوازم بیّنی است که اگر برای شیعه و سنّی مطرح بشود، همین اندازه که اقرار کنند به اینکه این بزرگوار رسولاللّه هستند و ایشان خاندان رسولاللّه؟ص؟ و جزئی از اجزاء او هستند، آن لوازم را تصدیق و قبول میکنند. این کتاب را برای آن
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 362 *»
پاشای سنّی نوشتند. و اگر او نمیپذیرفت یا اعتراض داشت آن کتاب را به ایشان برمیگردانید که اینها چیست نوشتهاید و در تاریخ ثبت میشد که آن پاشا این فرمایشها را ردّ و انکار کرده است.
ولی این بیحیا که شیعه است ــ و حیف کلمه شیعه برای او ــ این منتسب به تشیّع میگوید: سیّد کاظم رشتی در بافندگی الفاظ و کلمات استاد بود؛ و آن سنّی اقرار میکند و تسلیم میشود، چون عناد ندارد. و بسا آنکه او نجات یابد و این بدبختِ منتسب به تشیّع به جهنّم برود. وقتی که خود بشر میخواهد به جهنّم برود و شقاوت را انتخاب کند باید اسبابش فراهم شود، و اسبابش همین است که این بزرگواران از جانب امام زمان صلواتاللّهعلیه مأمور میشوند که این فضائل و مقامات را اظهار فرمایند. سرّ مطلق را که فاش نکردهاند ولی وسیله آزمایش هستند.
همانطور که انبیاء و اوصیاء وسیله آزمایش بودند، کاملان شیعه هم وسیله آزمایش بودند و خدا به وسیله ایشان آزمایش کرده است. هرکس این حقایق ــ که تمامی تحت عنوان دلیل و قاعده و قانون است ــ به او رسید و به آنها اقرار کرد، خوشا به حال او که مؤمن است، و هرکس انکار کرد بداند که توحید هم ندارد، رسالت هم ندارد، اگرچه لا اله الّا اللّه و محمّد رسولاللّه؟ص؟ بگوید.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 363 *»
مجلس 23
(شب دوشنبه 30 ذیقعدة الحرام 1407 هـ ق)
r اسرار مطلق تا عصر ظهور فاش نمیشود
r اسرار نسبی با شرایطی فاش میگردد
r شرایط کتمان اسرار نسبی
r اسرار نسبی علاوه بر مطابقبودن با ادلّه و قوانین، به ضروریّات
اسلامیّه نیز منتهی میگردد
r اعتراض دشمنان دوستنما یا دوستان نادان بر بزرگان+ و پاسخ از آن
r نمونهای از دریافتهای صحیح متفکّران اسلامی معاصر
r «عبدالله بن ابیسَرْح» کاتب وحی مغرور و منافق
r برخی از دریافتهای صحیح فلاسفه اروپایی
r سبب اظهار برخی از اسرار نسبی توسط مشایخ+
r هر حقّی در عالم از محمد و آلمحمد؟عهم؟ است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 364 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد فرمایشهایی که از مشایخ عظام+ در فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ در دست است فضائلی مناسب با کیان ثانوی است. اما ظهورات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ مناسب با کیان الهی و نوری، فضائلی مناسب با کیان نوری است و اسراری است که نسبت به این زمانها تا هنگام ظهور امام عصر صلواتاللّهعلیه سرّ مطلق است و چون سرّ مطلق است و به هیچ بیانی آنها را نمیشود بیان کرد، از این جهت آن اسرار را بیان نمیفرمایند.
ولی آنچه فرمودهاند، اسرار نسبی است و تا زمانی که نفرموده بودند، سرّ است؛ اما از زمانی که فرمودند، دیگر سرّ نیست. البته در بیان و نشر و اشاعه این اسرار هم این بزرگواران و صاحبان دلیل حکمت هرچه از این مقامات و فضائل بفرمایند، چون میتوانند آنها را تحت عنوان و قاعدهای قرار دهند و دلیلی از مجادله بالتی هی احسن یا موعظه حسنه بر آنها اقامه کنند، چنین اشخاصی در اشاعه این اسرار مجازند و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 365 *»
اجازه دارند. اما دیگران که نمیتوانند این اسرار و فضائل و مقامات را تحت عنوان و قاعده و دلیلی قرار دهند، حقّ اشاعه ندارند.
درباره ما ناقصان دستور رسیده که اگر به طور کامل میتوانید بیان کنید و کاملاً به ادلّه مطلب وقوف دارید اجازه نشر و انتشار دارید. اما اگر با بیان ناقص و نارسای خود بخواهید مطلبی را بگویید یا نتوانید دلیل را درست اقامه کنید یا آن را تحت قاعده و دلیلی قرار دهید حق نشر فضائل آلمحمد؟عهم؟ را ندارید. چون با اشخاصی روبهرو هستید که اهل مجادله و دلیل و برهانند. اگر شما از اقامه برهان و دلیل عاجز شدید، هم خود را مفتضح کرده، هم دشمنانتان را بر خود چیره ساختهاید. پس شما باید اسرار را کتمان کنید و در معرض قرار ندهید، مگر آنکه دلیل آن و راه و رسم نشر و اشاعهاش را بدانید.
پس آنچه این بزرگواران از اسرار، مقامات و فضائل بیان فرمودهاند، تمام آنها تحت قواعد و قوانین و ادلّه قرار میگیرد و از افراد قواعد و قوانینی است که آن قواعد و قوانین حتمی و لازم است و در شریعت از ضروریات شناخته شده و کسی نمیتواند آن قوانین و قواعد را انکار نماید. از این جهت این کار برای این بزرگواران آسان، و انتشار این امر برای ایشان مجاز است.
اما سرّ مطلق و فضائل، مقامات و کمالات محمّد و آلمحمد سلاماللّهعلیهم اجمعین که مناسب کیان نوری است، پوشانیدن و انتشارندادن آنها لازم است و تمام آنها اموری است که تحت قواعد و قوانین فعلی واقع نمیشود و نمیشود بر آنها دلیل مجادله و دلیل موعظه حسنه اقامه کرد. حال آنکه با اهل این عالم و این کیان باید با مجادله و موعظه حسنه سخن گفت. پس اسراری که تحت هیچ دلیل موعظهای و تحت هیچ دلیلی از دلائل مجادله داخل نشود و نتوان بر آنها براهین ظاهره اقامه کرد، سرّ مطلق است و از ناحیه هیچیک از کاملان و بزرگان دین تا زمان ظهور بقیّةاللّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 366 *»
صلواتاللّهعلیه انتشار و اشاعه نخواهد یافت.
اما هرچه دلیل و برهان داشته باشد، کتمانش واجب و حتمی نیست مگر در شرایطی. پس کتمان آنها یک امر عَرَضی میشود، نه آنکه لازمه آن سرّ باشد. کتمانکردن آن از اعراض است و هرگاه مانعی نباشد آن عرض حکومتی ندارد و هرجا که مانع برطرف شد انتشارش جایز است. پس همینکه مطلبی، مقامی، ظهوری، کمالی و منقبتی بود که تحت دلیلی قرار میگیرد و ممکن است که بر آن اقامه برهان شود، اظهارش در جای مناسب و در جایی که تقیّه نباشد جایز است و بسا آنکه در بعضی موارد انتشار و اشاعه آن واجب شود؛ همانطور که مشایخ عظام+ عهدهدار بیان این مطالب شدند. این حقایق و اسرار که تا آن زمان سرّ بود و در فرمایشهای خداوند و معصومین سلاماللّهعلیهم اجمعین به طور تلویح و اشاره بیان شده بود، هنگامی که زمان اقتضاء کرد و مانع کلّی برطرف شد آنها را بیان فرمودند.
البته بعد از بیان دیگر «تصریح» است. بعد از اینکه این بزرگواران تبیین فرمودند و توضیح دادند، اکنون همان آیات و روایات صراحت دارد و نمیشود گفت الآن هم تلویح و اشاره دارد. مثل اینکه آیه شریفه نور را که مشایخ عظام+ شرح کردند و مقاماتی از آن آیه شریفه استخراج و استنباط فرمودند، تا آن زمان به شکل سرّ بود. ولی از آن زمان به این طرف صریح آیه شریفه است. طوری هم صراحت دارد که شخص باانصاف میبیند غیر از این نمیشود باشد. شخص بصیر هرچند سنّی باشد، وقتی که به این آیه شریفه نور نگاه میکند میبیند آنطوری که مفسّران معنا کردهاند خیلی بیچاره شدهاند. اصلاً نمیفهمند چه میگویند و باید مراد همینطور باشد که بزرگان معنا کردهاند.
خوشبختانه این معانی که مشایخ ما برای آیات شریفه نور ذکر فرموده و با مقامات محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین تطبیق کردهاند، در روایات اهل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 367 *»
سنّت هم تصریح شده است. اهل سنّت هم روایاتی دارند در این که مثلاً «مشکاة» محمّد؟ص؟ است. آنها هم تصریح دارند در اینکه «مصباح» امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه است. در روایات صحیحه معتبرهشان تصریح دارند به اینکه کأنّها کوکب درّی فاطمه زهرا سلاماللّهعلیها است. همینطور به خصوص در صِحاحشان مواردی به امام حسن و امام حسین تفسیر شده. يعنى در احادیث صحیح و معتبرشان به این معانی و بواطن تصریح شده است.([73]) پس آیات و روایات بحمداللّه بعد از تبیین و توضیح ایشان در این فضائل و مقامات و مناقب صراحت پیدا کرده است. اکنون نمیشود گفت که در آیات و روایات به این فضائل تلویح و اشاره شده است، خیر! باید گفت صراحت دارند. و این به برکت ظهور امر مشایخ عظام+ و توضیحات و تبییناتی است که در این زمینه فرمودهاند.
پس تمام آنچه این بزرگواران فرمودهاند، تحت قواعد، قوانین و ادلّه واقع میشود و بر هریک از آنها دلایل، قواعد و قوانینی تطبیق میکند، نه یک دلیل، یک قاعده و یک قانون؛ بلکه عجیب است که هر فضیلتی از فضائل را به ضروریات اسلام و ایمان مربوط میفرمایند به طوری که از افراد آن ضروریات به حساب میآید.
پس نمیشود این اعتراضی که بر بزرگان شده را اعتراض بجایی دانست؛ دشمنان دوستنما یا دوستان نادان اعتراض میکردند که شما اسرار آلمحمد؟عهم؟ را فاش ساختهاید و روایاتی که از انتشار و اذاعه اسرار نهی میکند ــ نعوذباللّه ــ شامل شما است و با اظهار این اسرار در میان اهل ایمان و تشیّع باعث فتنه شدهاید. تمام این
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 368 *»
سخنان، جاهلانه و مغرضانه است و از جهل، عناد، جحود و انکار سرچشمه گرفته، یا این است که در دل منکر و دشمن هستند که به این زبان اعتراض میکنند، یا دوستان نادانی هستند که به وظایف این بزرگواران راه نبردهاند و به طور کلّی به لحن احادیث شریفه و خود طریقه کار محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین راه نمیبرند.
پس آنچه این بزرگواران فرمودهاند اموری است که اولاً سرّ مطلق نبوده و سرّ نسبی است. علاوه بر اینکه زمان ایشان بیان این مسائل را اقتضاء میکرده است. برای تقریب به ذهن اشاره میکنم. اگرچه خود این مسألهای است که باید بیشتر در آن کار شود و آن این است که: بعضی از مباحثی که ما در فرمایشهای مشایخ زیارت میکنیم که با ادلّه محکم به اثبات رسیده، میبینیم مباحث و اموری است که کاملاً زمان اقتضاء میکرده که بیان و اظهار شود. به دلیل آنکه در همان زمانها یا بعد از آن زمانها در میان دانشمندان و متفکّران اسلامی خارج تشیّع، یا در میان دانشمندان اروپایی، نوع این مسائل مطرح شده و رشد عقلانی و فکری نوع بشر به حدّی رسیده که به این مسائل برخوردهاند.
حال آنکه احتمال آنکه از کتب مشایخ بهرهمند شده باشند نیز احتمال بسیار بعیدی است و عادتاً این کتب به دست آنها نرسیده است. با این ممانعت شدیدی که نسبت به نشر این کتب و فرمایشها اعمال میشود به طوری که حتّی این مباحث در میان حوزههای شیعه مطرح نیست. بسا آنکه نظریات پستترین فلاسفه نقل، تحلیل و بررسی میشود اما نظریات این بزرگواران هیچ مطرح نمیشود. اگر در یکی دو مورد هم مطرح کنند با کمال استهزاء، بیاعتنایی و بیپروایی و با فحّاشی از آن میگذرند. آن موارد یکی در مسأله اَصالت وجود و اصالت ماهیّت است که در واقع اصل مسأله را نفهمیدهاند چگونه است و چیست که بارها به آن اشاره کردهام. دیگری مسأله معاد است و یکی مسأله معراج است. در این چند مسأله، نامی از این بزرگواران
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 369 *»
در کتابها یا در دروس برده میشود اما به عنوان اعتراض و با استهزاء و با کمال توهین از آن میگذرند.
با چنین ممانعت و سختگیری از نشر این کتب و فرمایشها آیا احتمال میرود که در مصر، مثل «سیّد قطب» کتابهای این بزرگواران را دیده باشد و بعضی مطالب را از ایشان اخذ کرده باشد؟ خیلی بعید به نظر میرسد. یا اینکه در انگلستان فلان دانشمند انگلیسی به این فرمایشها برخورد کرده باشد و بعد که مطلبی را در زمینه حکمت و فلسفه بیان کند بگوییم از این کتب اخذ کرده؟ خیلی بعید به نظر میرسد. آنچه مسلّم است این است که رشد عقلانی و فکری نوع بشر اقتضاء کرد و زمان زمانی شد که وقتی شخصی از متفکّران با قریحهای صاف در مسألهای شروع به تحقیق میکند در آن مسأله به حقّ مطلب میرسد.
در گفتهها و نوشتههای متفکّران اسلامی در مصر و بیروت یا متفکّران اروپایی در ممالک اروپایی که نظریاتشان را در بعضی از مسائل مطرح کردهاند و به دست ما رسیده، میبینیم در بعضی مسائل مطابق مطالب بزرگان+ تحقیق کردهاند و مباحث را مانند فرمایشهای ایشان مطرح کردهاند و این عجیب است! یکی از مباحثی که در آن باید بسیار کار کرد و متعلّمین باید در باره آن زحمت بکشند، این است که این نوع مسائل را که در نوشتهها و افکار اروپاییها یا دانشمندان خارج از تشیّع برخورد میکنند تطبیق کنند و ببینند که زمان زمانی بوده که اصلاً اقتضاء میکرده این فرمایشها منتشر گردد و اظهار شود.
بنابراین وقتی مثل سیّد قطب، یک مرد سنّی به مطلب حقّی برسد و آن را از مثل قرآن یا فرمایشهای رسولاللّه استفاده کند که هیچ رنگی از پیشینیان ندارد، مثلاً تابع فخر رازی نیست، خودش مطلبی را به دست آورده که هیچ رنگی از جاهای دیگر ندارد، معلوم است که این مطلبی صدق و حقّ است و این امور هیچ مانعی ندارد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 370 *»
شخصی از نویسندگان وحی بود که وحی را مینوشت ولی در دل ایمان نداشت؛ مثل معاویه که میگویند کاتب وحی بود([74]) ولی ظاهراً کاتب نامههای حضرت بوده است. کُتّاب وحی چند نفر بودند که وقتی حضرت آیهای را میخواندند آنها مینوشتند. از جمله این شخص بود به نام عبداللّه بن سعد بن ابیسَرْح که برادر رضاعی عثمان بود. وقتی این آیات شریفه درباره خلقت انسان نازل شد و لقد خلقنا الإنسان من سُلالة من طین . ثمّ جعلناه نطفةً فی قرار مکین . ثمّ خلقنا النطفة علقة و همینطور مراتب را ذکر میفرماید تا اینکه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر تا اینجا را رسولاللّه املاء فرمودند او هم نوشت. بعد حضرت مکث فرمودند. او به ذهنش خورد و به دلش افتاد که «فتبارک اللّه أحسن الخالقین». البته قدری مریضی هم داشت، در دل رسالت حضرت را باور نکرده بود. همینکه این جمله به ذهنش خورد، رسولاللّه فرمودند بنویس فتبارک اللّه أحسن الخالقین([75]) آیه قرآن همینطور نازل شد.
این از اسباب بدبختی و شقاوت او شد. عُجب کرد که اگر وحی همین است که به دل من هم الهام شد پس فرق من با محمّد چیست؟ به من هم وحی شد. اگر حسابی در کار نیست و چیزی به دلش میگذرد مثل اینکه به دل من گذشت، پس فرقی با هم نداریم و دیگر چرا تسلیم او باشیم؟! از این جهت مرتد گردید و از دین خارج شد و به مکّه رفت. این آیه درباره او نازل شد و من أظلم ممَّن افتریٰ علی اللّه کذِباً أو قال اُوحِیَ إلیّ و لمیُوحَ إلیه شیءٌ و من قال ساُنزلُ مثلَ ما أنزل اللّه.([76])
رسولخدا؟ص؟ در فتح مکّه خون او را مباح کردند. فرمودند هرکس او را دید او را بکشد. عثمان رفت و در وقتی که رسولخدا در مسجد تشریف داشتند، او را نزد
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 371 *»
حضرت آورد و عرض کرد: یا رسولاللّه از او بگذرید. حضرت اعتنا نکردند. تا آنکه سه مرتبه تکرار کرد و اصرار نمود. فرمودند: او را به تو بخشیدم. ولی همینکه رفت حضرت به اصحاب رو کرده و فرمودند: مگر من نگفته بودم هرکس او را دید او را بکشد؟!([77])
در هر صورت میشود یک وقتی فکر کسی نبوغی پیدا کند و مطلب حقّی به ذهنش بخورد. این نوع مسائل مطرح است و بهخصوص مواردی هست.
از جمله همین سیّد قطب یک شخصیّت علمی و فکری بزرگ مصر است. از نظر سیاسی هم خیلی فعّال است که حتی «جمال عبدالناصر» بر اساس برنامههای سیاسی، او و برادر و خواهرش را اعدام کرد. یک شخصیّت فکری در مقابل تمام فقهای سنّی بایستد و هیچ نترسد و بگوید که اجتهاد اساسی ندارد و اجتهادی که شما در دین خدا میکنید کاملاً بیاساس است. دین را فقط در قرآن و فرمایشهای رسولاللّه که اسمش را سنّت میگذارند باید خلاصه کرد. و ما هرجایی که درمیمانیم باید به همین نصوص رجوع کنیم؛ اگر نصّی داریم آن را اخذ کنیم، اگر نداریم باید یک قاعده کلّی از فرمایشها پیدا کنیم که آن مورد تحت آن قاعده واقع شود، بهاصطلاح ما باید تفریع کنیم.
این سخن عین نظر شیعه است، شیعهای که بر طریقه مستقیم باقی مانده نه شیعه منحرف. ائمه ما همین را فرمودند علینا إلقاء الاصول و علیکم التفریع([78]) شیعه هم همینطور میگوید که باید فقیه در تمام احکام شرعی فقط به آیات و روایات رجوع کند. اگر نص خاصّی هست از آن تبعیّت کند. وگرنه باید به عمومات نصوص، و به اصول و به قواعد کلّی که از ائمه؟عهم؟ رسیده رجوع کند و ببیند آن مورد با کدام اصل مطابق است. کار فقیه همین است، چیز دیگر نیست. فرق فقیه با ما همین است. او
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 372 *»
میفهمد که این موضوع با این قاعده مطابق است و موضوع این قاعده این مسأله است تفریع میکند، ما هم از او اخذ کرده، به آن عمل میکنیم. خیلی جالب است که یک سنّی به این مطلب پیمیبرد و آن را اینطور بیان میکند.
یا اینکه این مرد درباره عقل چنان حدود و جهات آن را بررسی و مشخّص میکند که گویا فقط به کتب مشایخ رجوع کرده و شناخت عقل را از فرمایشهای ایشان گرفته است. اینقدر دقیق فهمیده و درباره عقلْ اساسی بحث میکند! در قبال کسانی که عقل را آوردند در کنار قرآن و سنّت قرار دادند و از ادلّه شمردند «کتاب، سنّت، عقل و اجماع» عقل بشری را ردیف با کتاب خدا و سنّت رسولاللّه قرار دادهاند. اما این مرد با کمال شهامت در مقابل تمام آنها میایستد و میگوید: خیر! عقل هیچ موقعیّتی ندارد جز همین اندازه که بشر را از حیوانات ممتاز میکند و خوب و بد را هم تا اندازهای مشخّص میکند. عقل باید از قرآن و سنّت تبعیّت بکند. عقل تابع است نه متبوع. عقل باید اخذ کند نه اینکه خودش قانونگذاری و جعلِ حکم کند.
همچنین بعضی از تحقیقاتی که در کلمات فلاسفه اروپایی مشاهده میشود که واقعاً جالب است. از جمله در مسأله مُثُل «افلاطونی» است که در بین حکماء مطرح است که مراد از مثل افلاطونی چیست؟ خود حکمای اسلامی، به خصوص شیعه با هم اختلاف کردهاند. مشایخ ما+ هم برای مثُل افلاطونی بیانی دارند که مراد افلاطون از مثل چیست.
همچنین بحثی که در زمینه کلّیات در منطق مطرح است که آیا کلیّات در خارج ذهن وجود خارجی دارند یا ندارند؟ مباحثی است که در حکمت مطرح است. مثلاً وقتی ما میگوییم: «الانسان» انسان یک مفهوم کلّی است که افرادش انسانهایی هستند که مشاهده میشوند و این کلّی بر آنها صدق میکند، حال آیا آن کلّی که بر
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 373 *»
تمامی افراد صادق است، در خارج موجود است یا موجود نیست و ذهن آن را انتزاع میکند؟ نوع حکماء نظرشان این است که ذهن آن را انتزاع میکند و خارجیّت ندارد. مشایخ میفرمایند: کلّیات در ظرف مطلقات موجودند و چون ذهن هم یک جهت کلّی دارد که با آن جهت، کلّی را در ظرف خودش مشاهده میکند، ذهن آنها را انتزاع میکند و عکسش در ذهن میافتد. به این طور ذهن به کلّیت انسان حکم میکند همینطور درباره سایر کلّیات. در اینکه کلّی موجود است و نحوه وجودش غیر وجود افراد و جزئیّات است، به طور تحقیق و مفصّل همراه با ادلّه آن در فرمایشهای مشایخ+ بررسی شده است.
اما «راسل» درباره مثل افلاطونی و کلّیات شروع میکند به همینطور بحثکردن و همین بیان را بسیار جالب دارد. به طوری که هرکس ببیند میگوید این شخص یا کتابی از کتب آقای مرحوم را مطالعه کرده یا کتابی از کتب مرحوم آقای شریف طباطبایی! را دیده که اینطور جالب بحث میکند که انسان تعجّب میکند.
اینها نیست مگر اینکه زمان بالا آمده و به حدّی از کمال رسیده که هر متفکّری که خودش را از رنگها، وابستگیها و پیوستگیها رها سازد و بخواهد راحت فکر کند، نمیگوید جز آنچه مشایخ فرمودهاند. هرکس هست، مسیحی است، غیر مسیحی است، اگر شرایط در او مقتضیٖ باشد و موانع برطرف بشود، وقتی که با حالت خلوصی ــ نسبت به خودش ــ بخواهد مطلبی را بدون هیچ رنگی و وابستگی به جایی بفهمد که یا به عقلش و به فکرش رجوع میکند یا به این عالم، در هرچه شروع به مطالعه کند خواهناخواه بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه حق را در مغزش القاء میکنند. حال اگر مؤمن است به نفعش هم تمام میشود، اگر کافر باشد به ضررش تمام میشود.
بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه حکمت را افاضه میفرماید. آن بزرگوار که تنها در مشهد، تنها در نجف که نیست. تمام عالم، ملک او است. در هرجا مغزی، فکری و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 374 *»
قلبی اقتضاء درک مطلب حقّی را داشته باشد آن بزرگوار آن را در دل او القاء میفرماید. مگر در حدیث ندارد که نتیجه گرسنگی، شب زندهداری و خاموشی حکمت است.([79]) اگر کافر این کارها را بکند خدا حکمت را در دلش القاء میکند، اگر مؤمن هم این کارها را بکند خدا در دلش حکمت را القاء میکند. در این شکّی نیست. اما مؤمن به نفعش تمام میشود و آخرتش را آباد میکند. کافر ممکن است به نفع دنیویش تمام شود اما برایش ضرر اخروی دارد.([80]) چون اصل که ایمان باشد را ندارد، هر قدمی که بردارد و در هر حکمتی که سیر کند هرچه هم سریعتر سیر کند، چون کافر و مشرک است در آخرت به ضررش خواهد بود. این تذکّر اجمالی را دادم تا انشاءاللّه برای برادران زمینه مطالعه و بررسیِ بیشتر باشد و به این نوع موارد هم که برخورد میکنند واقع مطلب را بدانند.
پس اینکه مشایخ این اسرار، مقامات و کمالات را بیان فرمودند به سبب این بود که زمان زمانی شد که رشد فکری نوع انسان به حدّی رسید که مقتضی شد این مباحث مطرح شود، از این جهت ایشان مطرح فرمودند. اگر کسی واقعاً انصاف داشته باشد و اهل مطالعه و دقّت باشد، متوجّه میشود که حکمت الهی اقتضاءاتی دارد و در واقع خداوند تمام امور را مطابق اسباب و نظام حکیمانه جاری میسازد. این جاریساختن امور بر اساس اسباب و اقتضائاتِ خلقی مسأله خیلی مهمی است.
کسی که این امور را بداند که خداوند کاری را بیجهت نمیکند و بر اساس خواست و اقتضاء ذاتیش نیست؛ بلکه به سبب و اقتضائی که در خلق پیدا میشود
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 375 *»
امری را جاری و کاری را عملی میسازد، بنابراین هر وقت اقتضاء و اسباب فراهم شد خدا به حکمت اخلال نمیفرماید و از اجرای آن امر دریغ نمیفرماید؛ همینطور اگر بداند که اساساً خلقت برای چیست و اینکه خلقت برای پیبردن به همین اسرار است، اگر شخص مؤمن هم باشد و به ربوبیّت، الوهیّت، رسالت، امامت و این مسائلی که در دین مطرح است اقرار داشته باشد و به اینها توجّه داشته باشد، خواهنخواه میداند خداوند این خلق را برای معرفت و شناختِ مظاهر توحید و محالّ انوار الهی خلقت فرموده است.
دیگر تا کی باید محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین به این امتیازات شناخته نشوند؟! با اینکه از زمان انبیاء، کتب و فرمایشهای ایشان از فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ پر بوده و ظهور و آمدنِ این بزرگواران را انتظار میکشیدند، ولی هنوز این فرمایشها، مقامات و فضائل بايد کتمان شود؟! پس شخص باانصاف که در این مسائل دقّت میکند، مییابد که زمان مقتضیٖ بوده و کاملاً لازم بوده این بیانات بیان شود تا این فضائل به دست ما برسد. پس درست است که تمام این اسرار و فضائل تا آن زمان سرّ بود، اما از زمان ایشان بشر به آنها احتیاج داشته و از مایحتاج فکری و عقلی او بهشمار میرفته است.
اگر دشمنان سدّ انتشار این کتب گردیدهاند و نمیگذارند به دست بشر برسد، بقیّةاللّه که در جریان امور و کارها هستند. اگر به وسیله کتاب مبارک ارشاد این مطلب به ذهن کسی نخورْد و به دید کسی نرسید يا به وسیله کتاب شرحالزیاره دیده نشد، مگر بقیّــــةاللّه از رسانیدن این مطلب به اهلش عاجزند؟! به وسیله هر آیهای از قرآن یا هر حدیثی این مطلب را به آن کسی که باید برسانند میرسانند، هرچند شرحالزیاره به دست او نرسیده باشد. شرحالزیاره یکی از اسباب است. کتاب مبارک ارشاد یکی از اسباب است. این اسبــــاب را امام میرساند. با این سبب نشد، مانع در کار بود،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 376 *»
همان مطلبی را که ارشاد میفهماند، از قرآن به ذهن آن کسی که باید بفهمد و الآن استحقاق دارد میفهمانند. فرق نمیکند.
مگر حزببازی است که حتماً باید ارشاد بخواند تا مطلبی را بفهمد؟ ممکن است شخصی که آمادگی دارد، آن طرف دنیا هم به سرمیبرد، آیهای از قرآن یا اصول کافی را مطالعه کند و ذهنش صاف و دلش کاملاً آماده است، معتقد هم هست، بقیّةاللّه همانی را که باید از ارشاد به او بفهمانند از قرآن و اصول کافی به او میفهمانند به طوری که گویا یک شیخی به تمام معنا است؛ اما نه ارشاد میداند چیست، نه آقای مرحوم میشناسد، نه شیخ مرحوم میشناسد. ولی آنچه یک شیخی باید بداند، میداند و فردای قیامت هم شیخی محشور میشود.
کار بقیّةاللّه را به یک اسباب جزئی نمیشود منحصر کرد. این کتب، اسبابی در بین شیعه است. شیعه به خودش ظلم کرد که از این اسباب استفاده نکرد و این اسباب را کنار گذاشت. ولی دنیا که در تحت نظامی به سرمیبرد و شخصیّتی مثل بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه نافذ و شاهد بر جمیع عالم است، به هرکس هرچه استحقاق دارد میرسانند. آنچه رزق ظاهر و باطن او است و باید به او برسد میرسانند. فقط خود بشر باید به فکر باشد، دلش برای خودش بسوزد و برای خودش اقتضاء فراهم کند، دیگر مسأله حل است. تمام مطلب همین است. الحمدللّه ربّ العالمین ذهنها توسعه دارد و من مطمئنم که همینطور که بیان میکنم، یقین میکنند که مطلب همین است و غیر از این نیست.
یک دانشمند اروپایی که اصلاً در مسیر اسلام و تشیّع نیست تا اینکه ببیند شیخ مرحوم یا آقای مرحوم چه گفتهاند، اصلاً کتب ایشان در دسترسش نیست، کاملاً در بیگانگی با اسلام بهسرمیبرد، ولی در این مسأله ذهن و دل خود را صاف میکند. میخواهد بداند واقع مطلب چیست؟ خوب درک میکند. همانی را که باید درک کند
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 377 *»
مییابد و درک میکند. این ادراک را چه کسی به او داده؟ چه کسی این مطلب حق را به او افاضه کرده است؟
روایات متعدّد داریم که ائمه میفرمودند: هرکس در هرجای عالم سخن حقّی بگوید از ما است و از ما میگیرد.([81]) بنابراین گوینده هرکسی باشد؛ مثلاً معاویه باشد، کلمه حقّی که معاویه بگوید و بدون رجوع به آیه و روایتی بفهمد و درک کند که حق است، میفرماید آن کلام حق از ما است و گفته ما است. به تعبیر دیگر افاضه ایشان به او است. اما چون کافر است با همان حقّی که به او افاضه کردهاند او را عذاب میکنند. ولی مؤمن را با همان حق ترقّی میدهند. پس هر حقّی در عالم است به وسیله هرکس برسد و از هرکس اظهار بشود، از محمّد و آلمحمد؟عهم؟ است. از این جهت نباید تعجّب کرد که چطور یک دانشمند اروپایی این مطلب را فهمیده است؟ تعجّب ندارد. آن کسی که این حق را به او القاء میکند بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه است.
امتیازی که بزرگان ما+ دارند، آن نورانیّتی است که این بزرگواران داشتند که به برکت آن نورانیت در جمیع مسائلی که به تحقیق و بررسی پرداختهاند به حق اصابه کردهاند. اما درباره دیگران نمیتوانیم اینطور صددرصد بگوییم که به حق برخوردهاند. باید نظریات و کلماتشان با موازین حق سنجیده شود. اگر با موازین مطابق بود حق است و اگر مطابق نبود باطل است.
فرضاً حق هم باشد، خود او بالأصاله چیزی نیست، وسیله است؛ مثل دو نانوا که یکی سنی و یکی شیعه است. نانوای شیعه نان را درست نمیپزد و نانوای سنّی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 378 *»
خوب میپزد. نه اینکه چون این سنّی نان را خوب میپزد آدم خوبی است و او را باید اهل بهشت بدانیم، نه. اینکه نان را خوب میپزد، نان را از او بگیر و او را لعن هم بکن. نان را هم بخور بگو قربان دست بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه که نان برشته خوب را از دست این سنّی ملعون به دست من میرسانند. اینها هیچ مانعی ندارد. فرمودند هر حقّی را با هر وسیلهای که به شما میرسانیم، اگر مطمئن هستید که آن وسائط اهل ایمانند که معلوم است آن کلمه حق از جانب ما است. اگر میبینید اهل ایمان نیستند، بدانید ما مخصوصاً حق را برای مصالحی به وسیله آنها میرسانیم.
چون عالم اعراض است، باید گوشت گنجشک حلال باشد. لعنش کنید و آن را بخورید. همچنین راوی سنّی یا یهودی، خدمت رسولخدا یا ائمه هدی؟عهم؟ رسیده و مطلب حقّی به او گفتهاند و به دست ما رسید، میفرماید مطلب حق را بگیرید، ظرفش را دور بیندازید. ولی این ظرف آلوده است. مواظب باشید آنچه میگیرید به رنگ ظرف و به آلودگی آن رنگین و آلوده نشده باشد. همان حق خالص را بگیرید.([82]) البته این کار فقهاء و حکماء است که زحمت کشیدهاند و به ما رسانیدهاند. خدا به همهشان جزای خیر عنایت کند!
پس معلوم است که فرمایشهایی که این بزرگواران فرمودهاند اسراری نیست که تحت قاعده و قانونی واقع نشود و دلیلی نداشته باشد؛ بلکه اسرار نسبی بوده و زمان اقتضاء میکرده که این بزرگواران آنها را اظهار و بیان بفرمایند. و آنانی که بر این فرمایشها اعتراض کردهاند، جهّال یا مغرضانی بودهاند که بیجهت معترض شدهاند.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 379 *»
مجلس 24
(شب سهشنبه 1 ذیحجة الحرام 1407 هـ ق)
r اعتراض بر مشایخ+ در اظهار اسرار نسبی و پاسخ آن
r روش شیخ بزرگوار و سیّد بزرگوار! در بیان معارف
r علّت انکار منکران فضائل
r نوع فضائل، لوازم رسالت و موافق با ضروریّات اسلام است
r مراد از روایاتی که از انتشار اسرار نهی کردهاند و علّت آن
r حدیث امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق در بیان برخی از وظایف اجتماعی
r وظیفه طالب علم نسبت به هدفش
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 380 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
عرض شد مقاماتی را که بزرگان دین برای محمّد و آلمحمد؟عهم؟ ذکر فرمودهاند اگر در زمانی سرّ بوده یا بعد از اظهار ایشان هم برای بعضی سرّ باشد، سرّ مطلق نیست، سرّ نسبی است. سرّ مطلق و اسرار مطلق آن است که تحت هیچ قانون و قاعدهای واقع نمیشود و نمیتوانند برای آنها دلیلی از مجادله و موعظه حسنه اقامه بفرمایند.
و چون اهل این عالم و این کیان تا ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه اگر بخواهند به چیزی معتقد شوند و به مطلبی واقف گردند، باید از طریق دلیل مجادله و دلیل موعظه حسنه استفاده کنند، و اسرار آلمحمد؟عهم؟ تحت هیچیک از این نوع ادلّه واقع نمیشود، بنابراین صاحبان آن اسرار و کسانی که به آن انوار واقف شدهاند، آنها را بیان نمیفرمایند و به آن اسرار لبنمیگشایند. پس آنچه از اسرار بیان شده اسرار مطلق نیست و این مقامات و ظهورات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ مناسب با عرصه و عالم کیان نوری الهی نیست؛ بلکه هرچه فرمودهاند با این کیان مناسب بوده و عالم مقتضی شده که اظهار فرمودهاند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 381 *»
عرض شد شخصى که منصف و با بصيرت باشد و در امر مردم و متفکرين اين دوران دقت کند و بر نظام حکمت الهی واقف باشد و بداند که خداوند همه امور را به اقتضاء خلق و با اسباب جاری میسازد و اخلال به حکمت نمیفرماید ــ یعنی وقتیکه زمینه برای فیضی فراهم شد، خداوند فیض را دریغ نمیدارد و افاضه فیض میفرماید.ـــ همچنین بداند چون خدا خلق را برای معرفت آفریده پس معرفت را به آنها ارائه میفرماید و هر قدر که رشد فکری پیدا کنند مسیر معرفت را برای آنها گستردهتر میفرماید؛ چنین کسی با توجّه به این نکات وقتیکه در فرمایشهای مشایخ عظام+ دقّت کند و به آنچه به طور تصریح یا اشاره از فضائل و مقامات محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ فرمودهاند نگاه کند، میفهمد که بیانات ایشان از اسرار نبوده و این بزرگواران اسرار آلمحمد؟عهم؟ را اظهار و افشاء ننمودهاند.
پس کسانی که بر این بزرگواران اعتراض یا انتقاد کردهاند از روی غرض یا از جهالــــت بوده، و اکثر انتقادها و اعتراضها از عناد و لجاج سرچشمــه گرفتـــه است. در واقع شیطان این راه را برای دشمنان دوستنما یا دوستان نادان باز کرد. اعتراض آنها این بود که آنچه شما در فضائل و مقامات بیان فرمودهاید درست و صحیح است اما شما اسرار را فاش کردید؛ با وجود آنکه اینقدر در روایات تأکید شده که اسرار آلمحمد؟عهم؟ را فاش نسازید و نفرین فرمودهاند بر کسانی که اسرار ایشان را اذاعه کنند و انتشار دهند، و شما از کسانی هستید که ــ نعوذباللّه ــ اسرار آلمحمد؟عهم؟ را فاش ساختید، از این جهت نفرین ایشان نعوذباللّه شامل شما است؛ زیرا در میان اهل ایمان باعث فتنه شدید و در اثر همین کارِ شما مؤمنان با یکدیگر دشمن شدند. و این اعتراض و انتقاد از مشایخ عظام+ به وسیله دشمنان دوستنما یا دوستان نادان انجام شد. و عدّهای که در آنها قابلیّت و خمیره مخالفت با مشایخ بود، از این اعتراض تبعیّت کردند و آنها هم بر مشایخ معترض شدند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 382 *»
از این جهت به خصوص در فرمایشهای سیّد بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف به چشم میخورد که میفرمایند: آن کسانی که این تهمت را به ما زده و ما را به اذاعه و افشای اسرار آلمحمد؟عهم؟ متّهم کردهاند دروغ میگویند و بر ما افترا میزنند. ما سرّی و اسراری را فاش نکردیم. آنچه ما گفتهایم دارای برهان است، برهانهایی که در میان اهل علم و علمای متفکّر معروف و متداول است از دلیل مجادله و موعظه حسنه؛ بلکه آنچه ما گفتهایم از ضروریات خارج نیست و تحت ضرورتی از ضروریات واقع میشود. نه یک ضرورت؛ بلکه ضرورتهای متعدّد آنها را تأیید میکند.
بلکه اگر دقیقتر شویم هرکس به ربوبیّت خداوند، به رسالت و نبوّت محمّد مصطفی؟ص؟ و به ولایت و عصمت کلیّه آلمحمد؟عهم؟ معتقد باشد، خواهناخواه باید بداند آنچه ما گفتهایم از مقتضَیات همین موادّ اعتقادی است. هرکس این موادّ اصلی و اصول اصلیّه ایمان ــ توحید، نبوّت و ولایت و امامت ــ را پذیرفته و قبول کرده، باید به این مقتضیات نیز اعتراف کند. و نمیشود کسی اصول را که مقتضی هستند اقرار کند و به مقتضَیات و فروع آنها اقرار نداشته باشد.([83])
من عرض میکنم فرمایشهایی که این بزرگواران فرمودهاند، اینقدر با ضروریات اسلام تطبیق مینماید و از نظر تفکّر و مبانی علمی دارای ادلّه محکم است که این فضائل و مقامات را فرق نمیکند چه در بین شیعه چه در بین اهل سنّت میتوان گفت. همچنانکه شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف در میان جامعه شیعه زیارت مبارکه جامعه را شرح میفرمایند و برای شیعه، فضائل و مقامات را از این زیارت استخراج میفرمایند، همانطور سیّد بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف همان فضائل و مقامات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و شیعیان ایشان را از قصیده یک سنّی استخراج میفرمایند و برای جامعه اهل تسنّن بر آن قصیده شرح مینویسند و همان فضائل و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 383 *»
مقامات را بدون کم و زیاد در میان متفکّران جامعه تسنّن بیان میفرمایند؛ بلکه از نظر عرفانی و تأویل، حتی از فرمایشهای شیخ مرحوم هم بسیار عمیقتر و جالبتر بیان میفرمایند.
شیخ مرحوم به «ظاهر علم» پرداختند و سیّد بزرگوار به «تأویل علم». شیخ مرحوم به زبان حکماء سخن گفتند و با اصطلاح اهل حکمت مباحث را مطرح کردند و اگر اشاراتی به مباحث عرفان و معرفت داشتند به طور تلویح بود و از لسان اهل عرفان به طور ذیلی و ضمنی استفاده میفرمودند. اما سیّد بزرگوار در نشر فضائل و مقامات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ مطالب را بیشتر از زبان اهل عرفان و به اصطلاحِ اهل عرفان بیان میفرمودند که به تعبیر آقای بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف، شیخ مرحوم ظاهر علم را آوردند و سیّد بزرگوار تأویل علم را ذکر فرمودند. بعد فرمودند: و من باطن علم را اظهار کردم.
مقصود این است که چون آن فضائل و مقامات تحت قواعد، قوانین و ادلّه قرار میگیرد و دلایل بر آنها صادق است، آنها را چه در میان اهل تشیّع و شیعیان و چه در میان اهل تسنّن و سنّیها بازگو میفرمایند. چون میفرمایند تمام اینها مقتضیات همین اصول اعتقادی است. چون همانطور که شیعه به الوهیّت و ربوبیّت خداوند و رسالت رسولاللّه؟ص؟ و ولایت و عصمت و امامت ائمه هدی؟عهم؟ معتقد است، سنّیها هم به توحید، الوهیّت و ربوبیّت خدا و رسالت رسولاللّه؟ص؟ معتقدند. و اهل معرفت و عرفانشان به ولایت آلمحمد؟عهم؟ معتقدند و برای آلمحمد؟عهم؟ مقام ولایت قائلند و آنها را صاحب مقام ولایت میدانند، حتّی بعضی از آنها سند سلسلههای مختلف تصوّفشان را به امام رضا صلواتاللّهعلیه و از امام رضا به امیرالمؤمنین و به رسولاللّه صلواتاللّهعلیهم منتهی میسازند. پس آنها ائمّه هدی؟عهم؟ را اهل ولایت و صاحبان مقام ولایت میدانند اگرچه آن معنای امامتی که شیعه برای ایشان قائل
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 384 *»
است قائل نیستند، ولی اعتراف به مقام ولایت ایشان دارند.
پس مشایخ ما+ همین مقتضیات را بر اصول و مباحث عمده دین مترتّب میسازند و کسی که به ربوبیّت، رسالت و ولایت اقرار کرد، باید به این لوازم و مقتضیات هم اعتراف کند. اگر شخص اهل معرفت و تفکّر است و واقعاً میخواهد چیز یاد بگیرد و از علم بهرهمند بشود مطلب این است. و اگر کسی از ابتدا قصد مخاصمه و دشمنی داشته باشد و مقصودش اعتراض و انتقاد باشد؛ بلکه چون این بزرگواران را صاحب مقام معرفت شناخته، عداوت و دشمنی با ایشان داشته باشد و در مقام تفحّص بربیاید تا بر ایشان عیب وارد سازد، البته از درک این حقایق کور خواهد بود. همانطور که سیّد مرحوم میفرمایند: کسانی که منکر مباحث ما میشوند و این فضائلی را که مطرح کردهایم انکار میکنند، تمام مقصود و کوشش و همّتشان مخاصمه و دشمنی با ما است، تفحّص میکنند که برای مؤمن مسلمی عیب پیدا کنند و بر او وارد سازند.
زیرا اگر شخص منکر و معاند نباشد و در مقام مخاصمه نباشد، همینکه به این مطالب برسد و ببیند که این مطالبِ ما با ضروریات مطابق است، علاوه بر این تمام این مقامات و کمالاتی که ذکر کردهایم دارای ادلّه محکمه مجادله بالتی هی احسن و ادلّه موعظه حسنه است و تحت قواعد و قوانین مختلف دیانت داخل میشود، علاوه بر این از مقتضیات و لوازم اصول اعتقادی است، آنگاه اقرار خواهد کرد و تسلیم خواهد شد. و میفهمد که هرکس اسلام را بپذیرد ــ نه تشیّع را ــ و هرکس مسلمان باشد ــ نه شیعه ــ همین اندازه که اسلام را پذیرفت و باورکرد که آورنده اسلام محمّد بن عبداللّه؟ص؟ است و ببیند در آیات قرآن که خداوند مودّت اهل بیت و ذوی القربای آن حضرت؟عهم؟ را واجب و لازم شمرده است، همچنین در نصوص و روایات صادره از آن بزرگوار چه از طریق اهل تسنّن و چه از طریق شیعه ببیند یا بشنود علاقهمندی و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 385 *»
محبّت رسولاللّه را به اهلبیت طاهرینش؟عهم؟، و ببیند که در میان مسلمانان اقرار به ولایت و طهارت ایشان و صلوات فرستادن بر ایشان که جزء نماز شده، از اسباب قبولی اعمال است؛ بلکه ولایت و موّدت ایشان سبب کلّی نجات در آخرت است، به این مقتضیات و لوازم اقرار و اعتراف میکند.
زیرا اینها اموری است که از ضروریات اسلام شناخته شده، همه مسلمانان به آنها اقرار کرده و دشمنی با آلمحمد؟عهم؟ را کفر و خروج از اسلام دانستهاند. همه معاویه را لعنت میکنند، همه یزید را لعنت میکنند. همه ابنملجم را لعنت میکنند، مگر یک عدّه کفّار خارجی که از نصّاب و خوارج بوده و میباشند که در مقام صدمهزدن به آلمحمد؟عهم؟ هستند. یکعدّه مغرض از قبیل «ابن حَجَر» ناصبی ــ خدا لعنتش کند! ــ پیدا میشوند که میگوید: معاویه مجتهد بود و اجتهاد او اقتضا کرد و صلاح مسلمانان را بر این دانست که با امیر المؤمنین بجنگد یا حضرت را بکشد.([84]) یا درباره یزید بگوید: پشیمان شد. چون از گناهش پشیمان شد پس لعن او هم جایز نیست.([85]) همینطور دیگری که میگوید ابنملجم مجتهد بود و اجتهادش به این منجر شد و صلاح مسلمانان را در این دانست که امیر المؤمنین را بکشد.([86]) اینطور اشخاص که ذاتاً مغرض و معاندند و از نصّاب آلمحمد هستند ــ خدا لعنتشان کند ــ هیچ ارزش گفتگو و سخنگفتن درباره آنها را ندارند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 386 *»
ولی تمام طوائف مسلمانان، همینکه به اسلام اقرار کردهاند، به فضیلت، منقبت و طهارت آلمحمد؟عهم؟ نیز اقرار کردهاند. و همینکه به لزوم و وجوب مودّت ایشان و سایر اموری که درباره ایشان در قرآن نازل شده و از ضروریات اسلام شناخته شده اقرار کنند، خواهناخواه به این مقتضیات و این کمالات و مقاماتی که مشایخ عظام+ ذکر کردهاند باید اقرار کنند. این وضع هرکسی است که داخل در اسلام بشود و همینکه اعتراف کند به این که اسلام دین خدا، قرآن کتاب خدا و آورنده این کتاب محمّد بن عبدالله؟ص؟ است، باید اعتراف کند که آنچه از فضائل در فرمایشهای ایشان ذکر شده، مطالب حقّی است.
حال اگر معاندان به انواع مختلف عناد و لجاج کنند و تسلیم نشوند، بماند که رد و انکار کنند، خودشان مقصّرند، نه اینکه این فرمایشها اسرار آلمحمد؟عهم؟ باشد و فاش شده و بیجهت و در غیر وقت خود نشر شده باشد. همه اینها از جهالت و غرضورزی سر میزند. و غرضورزی از روحیّه کفر، لجاج و عناد سرچشمه میگیرد که نوعاً در میان تمام امّتها بوده است. در زمان انبیای گذشته بوده، در این امّت هم باید اشدّ از آنها باشد. همینطور تا زمان ظهور امر آلمحمد؟عهم؟ و تا رجعت و قلع و قمع ساختن اساس کفر و شقاقها به دست رسولخدا؟ص؟ ادامه خواهد داشت.
پس هرکس داخل اسلام شد و از زمره مسلمانان به شمار آمد و غرض و مرض نداشت و باانصاف و تدبّر و تفکّر خواست واقعاً دین اسلام را بیاموزد و صاحبان و اولیاء اسلام را بشناسد، خواهناخواه باید به این فضائل و مقامات و کمالات اقرار داشته باشد.
از این جهت میبینیم مشایخ عظام+ با تلاش و زحمت بسیار به طور علنی و بدون هیچ پروایی و با هرگونه مخالفتی حتی تکفیر، دست از کار خود برنداشتند و تا زنده بودند در نشر فضائل و مناقب محمّد و آلمحمد؟عهم؟ کوشیدند و همه مشکلات را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 387 *»
تحمّل فرمودند. این نبود مگر برای اینکه اولاً وظیفه خصوصی ایشان نشر این امور بود. به علاوه آنچه فرمودند اسرار نبود تا کتمان کنند؛ بلکه لوازم و مقتضیات همین اصول اعتقادی بود که میبایست اهل اسلام اعمّ از شیعه و سنّی نسبت به آنها اعتراف و معرفت داشته باشند.
بر این اساس این بزرگواران شرح و بیان حقایق و معارف دین را متصدّی شدند و اگرچه صدمات ظاهری و مشکلات برای ایشان فراهم شد تحمّل فرمودند. خداوند هم ایشان را تقریر، تأیید و تسدید فرمود. الحمدللّه ربّ العالمین طوری تسدید و تأیید شدهاند که هیچگونه امری از امور و مطلبی از مطالب ایشان در این مدّت، خدای نکرده گرد بطلان بر آن ننشسته و روزبهروز امر ایشان درخشانتر میشود و کمالات و مقاماتی که این بزرگواران برای محمّد و آلمحمد؟عهم؟ ذکر فرمودهاند انشاءاللّه به تدریج از اصول دیانت و ضروریات اسلام و مذهب شمرده میشود، تا زمانی فرارسد که تمام این فضائل از ضروریات شناخته شود؛ همانطور که برگشتِ همه آنها به ضروریات است و جمیع آنچه فرمودهاند داخل در ضروریات است.
ممکن است روی جهات و اعتباراتی این فرمایشها برای ما ناقصان سرّ نسبی باشد که اولاً قدرت تبلیغ نداریم و قدرت تفکّر و استدلالمان ضعیف است. علاوه بر آن این وظیفه خطیر به عهده ما گذارده نشده است. از اینها گذشته دوران دورانی است که روزبهروز و مرتّب با جهالت و جاهلیّت شدیدتری برخورد میکنیم. پس میتوانیم بگوییم این فرمایشها سرّ نسبی است و ما با اشخاصی روبهرو هستیم که اگر این مسائل و مباحث را برای آنها بگوییم ممکن است صدماتی بر ما یا بر برادران مؤمن ما وارد سازند. پس اینجا جای تقیّه و کتمان است و همین که کتمان شد سرّ است. سرّ که شد کتمانش لازم، افشایش حرام و اذاعه و اشاعه آن جایز نیست.
پس در روایاتی که از انتشار اسرار نهی فرمودهاند اولاً به مؤمنان ناقص مربوط
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 388 *»
میشود؛ به علاوه در مورد اسرار نسبی است، آن هم با شناخت مواردش که در کجا کتمان و تقیّه لازم است و در کجا لازم نیست و باید نشر داد. و چون ما ناقصیم و اسیر عواطف هستیم و نمیتوانیم به حکم عقل و مخصوصاً به شناخت وظیفه شرعی در جاهای روشن و معیّن رفتار کنیم، و از نظر عواطف عواملی پیش میآید که برای ما و برادران ما باعث دردسر و مشکلاتی میشود، از این جهت ائمه هدی؟عهم؟ دستوراتی دادهاند که با رعایت آنها تا اندازهای مشکلات کم میشود و برای ما گرفتاری کمتر فراهم میگردد، حتی اگر زمانی در محضر کاملان باشیم و کاملی ظاهر باشد، باید به این وظایف عمل کنیم تا برای او هم اسباب زحمت فراهم نکنیم و بیجهت او را به دردسر مبتلا نسازیم.
دستورات آقای بزرگوار در کتاب شریف چهار فصل نیز برای پیشگیری از چنین مشکلاتی است که میفرمایند شما با مردم مباحثه نکنید، شما این فرمایشها را با مردم در میان نگذارید! چیزی از ما میشنوید و ممکن است تمام هم بشنوید ولی بعد که میخواهید بیان کنید ناقص بیان میکنید و مشکلات و زحماتی برای ما درست میکنید.([87]) پس اگر چنین دستوراتی میفرمایند مربوط به ما است و در شرایط مخصوص است. و با توجّه به این دستورات صادرشده از معصومین؟عهم؟ و بزرگان دین، اگر خدا در دوران زندگی ما نصیب بفرماید که کاملی را ظاهر سازد، انشاءاللّه ما برای خود و برای سایر برادران ایمانی زحمت و مشکلی فراهم نخواهیم ساخت.
یکی از مشکلاتی که برای ما پیش میآید و اسباب زحمت برای خود و دیگران فراهم میکنیم این است که ما نوعاً با اهل عناد، با اهل مجادله بالتی هی اسوء و با اشخاص بیباک و لایبالی برخورد میکنیم. در این شرایط ما وظیفه داریم که به وظایفی که در این حدیث بیان میفرمایند رفتار کنیم. امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 389 *»
میفرمایند یا ابن النعمان من قعد إلی سابّ أولیاءِ اللّه فقد عصی اللّه و من کظم غیظاً فینا لایقدر علی إمضائه کان معنا فی السَّنام الأعلیٰ و من استفتح نهاره بإذاعة سرّنا سلّط اللّه علیه حَرَّ الحدید و ضیقَ المحابس. اینها برخوردهایی است که خواهناخواه برای ما اهل رتبه نقصان پیش میآید که با چنین افرادی برخورد میکنیم. اکنون وظیفه ما در این موارد چیست؟ آیا وظیفه درگیرشدن است؟ یا زحمت درستکردن است؟ میفرماید: ای فرزند نعمان ــ که همان مؤمن الطاق است ــ هرکس بنشیند نزد کسی که سبّ اولیاء و دوستان خدا را میکند و به دوستان خدا دشنام میدهد، معصیت خدا کرده است.
با این افراد نباید نشست و برخاست کرد. چون اگر انسان با آنها بنشیند نمیتواند متحمّل بشود و خواهناخواه درگیری، زحمت و مشکلات فراهم میشود. وقتی انسان میداند که این شخص دشمن اولیاء است، به اولیاء خدا و به دوستان خدا ناسزا میگوید و فحش میدهد و خبر دارد که غیظ و بغض گلوی او را گرفته و در فکر است و منتظر فرصت است که یک وقتی غیظ دلش را فرو بریزد، باید نه از درِ فحّاشی با او بیرون بیاید و نه در مقام انتقامکشیدن بربیاید. هیچ! پس چه کند؟ کظم غیظ کند، خشمش را فرو ببرد. بر فرض هم یک قدم برداشت، قدمهای بسیاری زحمت فراهم میکند و مشکلات به بارمیآورد. از این جهت میفرماید: کسی که در راه ما و برای ما غیظش را فرو ببرد ــ کدام غیظ؟ آن غیظی را که نمیتواند به کار بندد، زیرا برایش زحمت درست میشود ــ او با ما خواهد بود. وعده امام صادق صلواتاللّهعلیه است که او در سنام اعلی و در درجه رفیع و بالای بهشت با ما خواهد بود و در جوار ما به سرمیبرد.
از طرفی همین اندازه که ما فرمایشهایی یاد میگیریم و با فرمایشها آشنا میشویم، چهبسا دائم در فکر این هستیم که آنها را با فلان دوست با فلان خویش در میان بگذاریم و او را هدایت کنیم، دائم در فکریم که آن سرّ را اذاعه کنیم. میفرماید:
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 390 *»
کسی که روزش را به اذاعه سرّ ما شروع کند، خدا حرارت آهن را بر او مسلّط میکند؛ یعنی او را میکشند و «ضیق محابس» زندانهای تنگ ــ به اصطلاح زندانهای انفرادی ــ برای خود فراهم میکند. کسی که در فکر اذاعه سرّ ما باشد و اصلاً خوشش بیاید که اسرار ما را فاش کند و به کسانی که اهلیّت ندارند برساند، عاقبتش چنین خواهد بود.
یا ابن النعمان لاتَطلُب العلم لثلاث: لتُرائِـیَ به و لا لتُباهِیَ به و لا لتُمارِیَ. و لاتَدَعهُ لثلاث: رغبةً فی الجهل و زَهادةً فی العلم و استحیاءً من الناس و العلمُ المصون کالسراج المُطَبَّقِعلیه. چون آشناشدن با فرمایشهای محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به خصوص با توضیحات و بیانات مشایخ عظام+، علمی است که هر مؤمنی طالب و خواهان آن است، اکنون که ما طالب این علم شده و در فکر برآمدهایم که علم آلمحمد؟عهم؟ را بیاموزیم، ابتدا باید هدفمان را تصحیح کنیم و بدانیم که هدف از فراگرفتن این علم چیست؟ مشکلِ اول طالب علم و متعلّم تصحیح هدف است که به چه مقصود میخواهی یاد بگیری؟ چرا میخواهی با این فرمایشها آشنا بشوی؟ این را باید تصحیح کرد.
از این جهت میفرماید: در طلب علم سه هدف ناپسند است و مبادا برای آن سه مقصود طلب علم کنی: اول برای این نباشد که خودنمایی کنی، خودت را بنمایانی و برای خود کسب شخصیّت کنی و به این وسیله خود را مشهور سازی. همچنین برای این نباشد که بخواهی بر دیگران افتخار کنی و بگویی من این مقدار چیز میدانم، این مقدار علم دارم، این مقدار اصطلاح بلدم، این مقدار روایت میدانم. نه! برای خاطر افتخار و مباهات بر دیگران طلب علم نکن! و لا لتماری برای این درس نخوان و طلب علم نکن که با مردم در مقام مجادله و مباحثه بربیایی و دلیل داشته باشی و بتوانی استدلال کنی.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 391 *»
اما ناپسندی صفت اول معلوم است زیرا شخص ناقص را چه ارزش! فرضاً چند اصطلاح هم بلد شد، چند روایت دانست و چند رشته علمی را آموخت، اینها را نباید وسیله بداند برای اینکه خود را به مردم و به دیگران بنمایاند و خودنمایی کند. همچنین برای مباهات و افتخار نباشد که بر دیگران فخر کند. تو که چند اصطلاح بلد شدهای، مثل نجّاری، خیّاطی و بنّایی بلدشدن است. رشتههای علمی که ما تحصیل میکنیم، چون ناقصیم، «صنعت و فن» است. «معرفت، نور و بصیرت» نیست. خود دیدن و شهود نیست. فنّ است؛ مثل اینکه ضَرَبَ ضَرَبا را میدانیم. فرض بفرمایید این اصطلاح را بلدیم، آن اصطلاح را هم بلدیم. این نشد آن علمی که برای ما کمالی فراهم کند؛ مثل فنّ نقاشی، نجّاری و بنّایی است. مگر نجّار که نجّاری یاد میگیرد برای این است که در بین جامعه خودنمایی کند و بگوید من نجّارم؟ بنّا که بنّایی یاد میگیرد برای این است که افتخار کند و بگوید من بنّا هستم؟ خیر. شغلی، راه درآمدی و فنّی است که میآموزد. رشتههای علمی هم که ما ناقصان یاد میگیریم واقعش این است که یک فنّی است و اینکه افتخار ندارد.
ولی مردم لطف دارند، بر اساس محبّت به محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و بزرگان دین به کسانی که این اصطلاحات را میدانند احترام میگزارند، این کار از ایمان آنها سرچشمه میگیرد. نه اینکه در من چیز دیگری پیدا شده باشد و من غیر از دیگران باشم که به من احترام میگزارند. از این جهت من خودم را گم کنم، مغرور شوم و به این چند کلمهای که میدانم بر دیگران مباهات کنم، فخر بفروشم و انتظار داشته باشم که پیش پای من برخیزند و بر من مقدّم نشوند. و هرگاه این انتظارات عملی نشد آنگاه من بدم بیاید و اسباب ناراحتی برای عدّهای فراهم کنم. اینطور صحیح نیست. اگر انسان چیزی بلد نباشد که معنا ندارد به او احترام بگزارند. اگر چیزی بلد باشد و واقعاً زحمت کشیده چیز یاد گرفته، مانند بنّایی است که زحمت کشیده
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 392 *»
بنّایی یاد گرفته یا مثل خیّاطی است که زحمت کشیده خیّاطی یاد گرفته. از این لحاظ با آنها هیچ فرق ندارد.
همین اندازه فرق هست که چطور ما برای کارها و شغلها امتیاز قائلیم، کار آهنگری کجا؟ کار زرگری کجا؟ ارزش زرگری نسبت به آهنگری چقدر است؟ ارزش خیّاطی نسبت به شغلهای دیگر چقدر است؟ و قطعاً فرقهایی دارند. علم هم ارزشی دارد که فوق همه این ارزشها است. ولی آن ارزش نباید باعث شود که من فریب بخورم. حال که من چند کلمه یاد گرفتهام خودنمایی کنم؟ یا بر دیگران مباهات کنم و فخر بفروشم؟ یا در مقام مجادله و مباحثه با مردم بربیایم؟! و مرتّب بیجهت با مردم به مذاکره بپردازم و با آنها سربهسر بگذارم تا آنان را به حرف زدن وادار کنم و من برای آنها استدلال کنم و پیدرپی دلیل اقامه کنم، این کار «مِراء و جدال» میشود.
میفرماید: علم را برای سه مقصد طلب نکن! یکی برای اینکه به آن علم خودنمایی کنی. دیگر اینکه به آن علم مباهات و افتخار کنی. دیگر اینکه مراء، جدال، مباحثه و گفتگو با مردم داشته باشی. همچنین کسانی که علم را رها میکنند و طلب علم را ترک میکنند، مبادا برای این سه امر و سه جهت باشد: یکی رغبةً فی الجهل کسی باشد که دلش میخواهد و خوشش میآید که در جهالت بماند. مبادا طلب علم را ترک کنی از برای اینکه دوست میداری و خوشت میآید در جهالت باقی بمانی! همچنین مبادا از این جهت باشد که در علم رغبت و میل نداشته باشی و برای علم ارزش قائل نباشی! از این جهت در طلبش برنیایی. همچنین از این جهت هم نباشد که از مردم شرم و حیا کنی، بگویی من در این سنّ و سال بنشینم چیز یاد بگیرم؟ در این سنّ و سال پیش کوچکتر از خودم مثلاً شاگردی کنم؟
و العلمُ المصون کالسراج المطبّقعلیه علمی که شخص در مقام پوشانیدن آن برمیآید و آن را محفوظ نگهمیدارد و حاضر نیست برای آنانی که اهلیّت دارند در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 393 *»
معرض بگذارد تا دیگران از آن استفاده کنند، مثل چراغی است که بر آن سرپوش و طبقی گذارده باشند که نورش آشکار نشود. این چراغ بیجهت میسوزد و نورش هدر میرود. زیرا مردم از نور آن استفاده نمیکنند. باید سرپوش را برداشت تا چراغ در معرض استفاده دیگران قرار بگیرد.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 394 *»
مجلس 25
(شب چهارشنبه 2 ذیحجة الحرام 1407 هـ ق)
r برخی از شرایط اظهار اسرار نسبی
r برخی از علل اظهار اسرار با نبودن شرایط
r حسن ظنّ و خوشباوری بیجا
r شیرینی فضائل
r در آشناکردن مردم با فضائل نباید اصرار ورزید
r خدمت به دولت کریمه بقیّةاللّه؟ع؟ در دوران غیبت
r هدایتهای الهی تحت نظامی حکیمانه جریان دارد
r طرز و طور هدایتهای الهی
r بارش ابر محبّت اهلالبیت؟عهم؟ بر قابلیّتهای پاک
r شرایط فراهمساختن قابلیّت پاک برای جنین
r برخی از اعراض، مانع از ظهور ایمان یا کفر اصلی است
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 395 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
معلوم شد سرّ مطلق عبارت است از فضائل، مقامات و ظهورات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ مناسب با کیان نوری و کینونت الهی که فطرت اولی خداوند است. و از ابتدای ظهور امام زمان صلواتاللّهعلیه که آن کینونت شروع میکند به ظاهرشدن و غلبهکردن، این فضائل و ظهورات ایشان نیز شروع میشود به ظاهرشدن و افشاءگردیدن. و چون سرّ مطلق است، تا آن زمان در همه شرایط و امکنه و اوقات سرّ مطلق است و کتمانش بر واقفان و عالمان به آن مقامات و ظهورات لازم و واجب است. و به حسب نبودن اقتضاء اظهار آنها، همچنین دستور اکید خداوند و اولیاء او سلاماللّهعلیهم اجمعین در کتمان آن اسرار، آنها را اظهار نمیفرمایند.
اما سرّ و اسرار نسبی که ظهورات و مقامات این بزرگواران در این عالم و در میان اهل این کیان ظلمانی است، در اثر عُروض عوارضی که در این کیان پیش میآید، فضائل و مقامات ایشان سرّ میشود. و از جهت قابلیّتنداشتنِ اهل زمان یا
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 396 *»
فراهمنبودنِ شرایط، در مکانها، زمانها و شرایط مختلف اختلاف پیدا میشود. بنابراین گاهی سرّ میشود و آنجا از مواضعی میشود که رعایت تقیّه لازم است و بدون توجّه به شرایط و مساعدبودن زمینه نمیشود اینگونه مقامات و فضائلِ مناسب با این کیان را منتشر ساخت.
کسانی که بر این فضائل واقف و آگاه میشوند و آنها را اظهار میکنند اگر کاملان شیعه هستند که به وظایف خود آشنا هستند. و اگر از اهل نقصان باشند برای آشناساختن با این فضائل لازم است که شرایط را رعایت کنند و مساعدبودن مناسبات را در نظر بگیرند. هرجا که اظهار این فضائل برای خود شخص و برای برادران همفکر و هممذهب او باعث زحمت و مشکلی نمیشود اظهار کند. در جایی که میداند اظهار آنها نتیجهبخش است و شخصِ مقابل قبول میکند اظهار کند. اگرنه حق ندارد و باید کتمان کند. به خصوص اگر در بیانکردن و استدلالنمودن عاجز باشد و در خود عجز مشاهده کند، وظیفه او مشکلتر و سنگینتر میشود.
کسانی که با این اسرار نسبی و فضائل و مقامات آشنا میشوند بر اساس نورانیّتی که در این فضائل مشاهده میکنند و خود هم که مناسبتی با این فضائل دارند، آنها را تصدیق میکنند و در برابر تسلیم میشوند که همان فطرت و سریره سالم، حسن نیّت، و ادراک و احساس محبّت نسبت به محمّد و آلمحمّد؟عهم؟ است. در آشناشدن با این فضائل و اسرار، در خود احساس نورانیّت میکنند. وقتی احساس نورانیّت کردند و دیدند که به آسانی تصدیق میکنند و تسلیم میشوند، فکر میکنند افراد دیگر هم مثل ایشان هستند. از این جهت ابتدا یک حالت خوشباوری و حسنظن در اینگونه اشخاص پیدا میشود که نمیتوانند اسرار را متحمّل شوند، سعی میکنند آنها را به اشخاصی نظیر خود ابلاغ کنند.
یکی از معانی و موارد حدیث شریف إنّ حدیثنا صعب مستَصعب … لایَحتمله
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 397 *»
ملکٌ مقرّب و لا نبیٌّ مرسل و لا عبد إمتحن اللّه قلبه للإیمان([88]) همین معنا است که میفرماید نظر به اینکه حدیث ما با آنکه صعب و مستصعب و مشکل است و فهمش مشکلتر و تحمّلش سختتر است ولی طوری شیرین است که وقتی که ملک مقرّب با فضیلت ما آشنا شد نمیتواند متحمّل شود و به عنوان سرّ در دل نگه دارد؛ بلکه آن را فوراً به ملکی مثل خودش ابلاغ میکند و به او میرساند. همینطور وقتی نبی مرسل با سرّ و حدیث ما آشنا شد، چون بسیار شیرین است او را بیطاقت میکند، نمیتواند آن سرّ را در دل نگهدارد، آن را به نبیّی مثل خودش میرساند. همینطور مؤمن ممتحن که برای ایمان امتحان و آزمایش شده، چون ایمان آورده و تسلیم شده و نورانیّتی پیدا کرده، با فضیلت و سرّی از اسرار ما که آشنا میشود نمیتواند در دل نگهدارد و متحمّل شود، آن را به مؤمنی مثل خود میرساند و ابلاغ میکند.([89])
این، یکی از معانی این حدیث است لایحتمله ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل و لا عبد إمتحن اللّه قلبه للإیمان در فرمایشهای ائمه؟عهم؟ اینطور بیان شده است که چون فضائل و مقامات ایشان شیرین است و با طینتهای نورانی و مؤمن تناسب دارد، مؤمن خیلی آسان این فضائل را میپذیرد و نزد این اسرار تسلیم میشود. و چون در برابر این فضائل در خود حرج و سختی نمیبیند؛ بلکه سینهاش گشوده میشود، انشراح صدر پیدا میکند و دلش نورانی میشود و مغزش رشد پیدا میکند و از این فضائل هم لذّت میبرد، بیطاقت میشود و در او یک حسنظنّی به سایر اشخاص پیدا میشود. فکر میکند که برای هرکس مطرح کرد مثل خودش قبول میکند و تسلیم میشود. از این جهت شروع میکند به نشر و انتشار آنها برای افرادی که چهبسا ابتدا خود را اهل تسلیم و تصدیق نشان میدهند و اینکه میپذیرند. اما این حالتها در آنها عرضی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 398 *»
است. بسا آنکه در اثر یک مرافعه جزئی و در اثر یک خلاف انتظار، دشمن شوند و تمام آنچه این مؤمن از اسرار به آنها گفته منتشر سازند و در بین سنّیها و دشمنان برای او زحمت ایجاد کنند.
از این جهت ائمه؟عهم؟ ما را متذکّر فرمودهاند که شما خیلی در فکر هدایتکردن و ابلاغ فضائل و اسرار ما نباشید. این امور احتیاج دارد به فراهمشدن زمینه و شرایط. همانطور که در اسرار مصونه و مکنونه مطلقه وجود شرایط لازم است تا یک کاملی به مقام کمال برسد و با آن فضائل آشنا شود، همینطور درباره این فضائل و اسرار هم باید شرایط مساعد شود. وقتی که شرایط مساعد شد خواهناخواه برای آن کسی که باید هدایت شود و با فضائل و مقامات این بزرگواران آشنا شود، اسباب فراهم میگردد و آشنا خواهد شد.
شما همیشه از خدا بخواهید که از اسباب خیر و در طریق خیر باشید! برای بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه دست خیر باشید که آن بزرگوار به وسیله شما و با دست شما خیرات و برکاتی را بر خلق جاری سازد. از اسباب رحمت و هدایت برای آن بزرگوار باشید! خود را تصفیه و تزکیه کنید. محبّتتان را به آن بزرگوار خالص کنید. در اکثر اوقات و ــ اگر نمیشود ــ در شبانهروز گاهگاهی متذکّر آن بزرگوار بشوید و خود را تحت حکومت و زعامت آن بزرگوار ببینید، خود را در دولت آن بزرگوار احساس کنید و سعی کنید از خدمتگزاران دولت آن بزرگوار باشید. از آن حضرت بخواهید که شما را از اعوان و انصار خود قرار دهد، چه در زمان غیبت آن حضرت و چه در زمان حضور و ظهور آن بزرگوار انشاءاللّه. این دعا را داشته باشید و خود را در معرض استجابت این دعا قرار بدهید. این وظیفه ما است.
اما در کجا و در چه شرایطی ما میتوانیم دعوت، تبلیغ و ابلاغ داشته باشیم و فضائل و مناقب را برای بیگانگان بیان کنیم؟ خودمان به این امور نمیتوانیم پیببریم.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 399 *»
چهبسا برای خود و برادران زحمت درست کنیم. ولی این عقیده را باید داشته باشیم که در باطن، زعامت، حکومت و مرجعیّت آن حضرت برقرار است، هیچ با زمان ظهورش فرق نمیکند. چه ما او را ببینیم چه نبینیم، در قدرت، تسلّط و احاطه او تفاوتی نمیکند. آن بزرگوار بر اساس سوابقی که برای هرکسی هست، اسباب و شرایط هدایت او را فراهم میکند.
بعد از اعتقاد به این امور آنگاه نوبت به تصفیه و تزکیه خودمان میرسد که در ولایت آن بزرگوار انشاءاللّه محکم و راسخ باشیم و سست نباشیم. بین خود و آن حضرت را اصلاح کنیم. روابطمان را با آن بزرگوار محکم کنیم. محبّتمان را نسبت به آن بزرگوار خالص کنیم و از او بخواهیم که آقا! ما دلمان میخواهد خدمتگزار دولت شما باشیم. الآن هم دولت شما است و دوست داریم که از خادمان حکومت و دولت شما باشیم. آنچه از دست ما برمیآید شما لطف بفرمایید بر دست ما جاری سازید. خود را با استغفار، توسّل و تذکّر حالات مختلف آن بزرگوار، در معرض خدمتگزاری ایشان قرار بدهیم، حتی اگر ممکن است نسبت به زن، فرزند، کارگر و رفیقمان که از ما حرفشنوی دارند و آنچه به ایشان بگوییم قبول میکنند، نصیحت و خیرخواهی داشته باشیم و از آن حضرت بخواهیم که این فیض را از ما دریغ نفرمایند.
در تتمّه حدیث شریف مؤمن الطاق از حضرت صادق؟ع؟ به این امر تذکّر داده شده است که خیال شما راحت باشد. شما به هیچ وجه نگران اوضاع نباشید. امر هدایت و شرایط هدایت و فراهمشدن فرصت برای هدایت، امری است که تحت نظام حکیمانه الهی اداره میشود. هیچ نگران نباشید و ظاهر امور را نگاه نکنید. چهبسا در میان یک خانواده کاملاً بیگانه با دین و دیانت و معنویّت، برای یکی از فرزندان آنها چنان شرایطی فراهم شود که اهل هدایت و بصیرت گردد و به اقرار، تصدیق و تسلیم نسبت به این فضائل نورانی شود. همچنین بسا آنکه در خانوادهای که سراسر علم،
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 400 *»
دیانت، تقوا و فضیلت است، از آنها فرزندی به وجود آید و در دامن آنها پرورش پیدا کند که شیطان، اساس ظلم و تجاوز و الحاد را به دست او برپا میسازد؛ مثل ملحد اول.
اینها اموری است که در باطن عالم تحت نظامی حکیمانه برقرار است، به حسب ظاهر نیست. به ظاهر چه کسی باور میکرد در دامن مثل آقای بزرگوار ملحد اول و ملحد دوم پرورش پیدا کنند. همینطور چه کسی باور میکرد در آن گوشه قهی اصفهان در خانوادهای که به حسب ظاهر بالاسری هستند، خداوند در آنجا چنان شخصیّت بزرگی؛ مثل مرحوم آقای شریف طباطبایی اعلی اللّه مقامه الشریف را پرورش دهد؟
اینها نظامی است که برقرار است. به حسب ظاهر در عرصه نقصان هم همینطور است. در عرصه مؤمنان ناقص هم گاهی شرایط فراهم میشود که در یک خانوادهای که اصلاً سابقه ایمان در آنها نیست مؤمنی پیدا میشود، یا در خانوادهای مؤمن، کافری و ملحدی پیدا میشود که به کفّار و ملحدین ملحق میشود. این امور در باطن این نظام در جریان است و حکومت میکند. شما نگران ظاهر نباشید و امور ظاهر را ملاک نگیرید.
به تتمّه این حدیث توجّه داشته باشید که مطلب چه خبر است و نظام حکیمانه الهی چگونه است! یا ابن النعمان إنّ اللّه جلّوعزّ إذا أراد بعبد خیراً نکَت فی قلبه نُکتةً بیضاءَ فجال القلب یطلب الحقّ ثمّ هو إلی أمرکم أسرعُ من الطیر إلی وَکره. نظام باطن چه خبر است! و ما چقدر از نظام باطن عالم و نظام حکیمانهای که در دل این عالم حکومت میکند بیخبریم! میفرماید: وقتی خداوند عزّوجلّ برای بندهای خیری را اراده بفرماید ــ که در واقع آن بنده خود را در معرض خیر قرار داده، شرایط را فراهم کرده و استحقاق پیدا کرده تا خدا هم برای او خیر اراده کند و خیر بخواهد ــ در دل او نقطه سفیدی قرار میدهد. این نقطه سفید شروع میکند به فعّالیّت به طوری که دیگر دل قرار نمیگیرد، شروع میکند به طلبکردن و از حق جستجو نمودن. دیگر در
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 401 *»
نزد هیچ باطلی قرار نمیگیرد. به هر باطلی که میرسد مطمئن نمیشود و خیالش آسوده نمیگردد تا به حق برسد، آنگاه قرار میگیرد و مطمئن میشود. ألا بذکر اللّه تطمئنّ القلوب نزد حق که یاد خدا است، دلها آرام میگیرد و مطمئن میشود. دلهایی که سفید است و نورانی شده و خدا برای آنها خیر خواسته اینطور است. آیا چنین دلی نزد مذاهب و مسلکهای باطل قرار میگیرد؟ خیر!
در این فرمایش روی سخن حضرت با مؤمن الطاق است. سابقه مؤمن الطاق را در خاطر دارید که بسیار اهل مباحثه و مجادله بود و خیلی میخواست سنّیها و قوم و خویشهایش را هدایت کند و با امر ولایت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ آشنا سازد. بسیار در تلاش بود و نوعاً با آنها درگیر میشد. از این جهت امام به او این دستور العملها را میفرمایند. اما این سفارشها فقط برای آن زمان نبوده. زیرا ما هم قدری اهل مجادله و گفتگو هستیم. بدمان نمیآید که با هرکس روبهرو شدیم، یا مختصر بحثی که پیش بیاید، شروع کنیم به حرفزدن، دلیلآوردن و استدلالکردن. از این جهت اگر مؤمنالطاق نیستیم، شبیه او هستیم و شباهتی به او رساندهایم. پس این دستورها برای ما هم هست. پس باید سعی کنیم طبق این فرمایشها سلوک کنیم.
میفرماید خیالتان جمع باشد ــ تعبیرات من است ــ چنین کسی که خدا در دل او نکته سفیدی قرار داد، دیگر دل او قرار نمیگیرد و در جستجو و طلب حق است. چنین کسی إلیٰ أمرکم أسرع من الطیر إلیٰ وکره پرندهها، کبوترها را دیدهاید که در میان درختها آشیانه دارند؟ همینکه به آنها حمله میشود یا کسی متعرضشان میشود چقدر سریع به سوی لانه خود پرواز میکنند و در آن قرار میگیرند. سرعت آنها به سوی لانهشان چگونه است؟ خیلی سریع است. و همینکه پرنده در لانه خود قرار گرفت آسوده میگردد و خیالش جمع میشود. تشبیه عجیب است. کاملاً آسوده خاطر میشود زیرا لانه، مسکن و وطن او است. هر جای دیگر برود قرار نمیگیرد. امام
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 402 *»
میفرمایند آن کسی که خدا برای او خیر خواسته ــ بر اساس استحقاقی که در او پیدا شده و خودش آن استحقاق را کسب کرده که خدا برایش خیر میخواهد ــ در دلش نقطهای نورانی پیدا شده که حق را طلب میکند، بنابراین سرعت این شخص به سوی امر ولایت، مذهب اثناعشری، طریقه حقّه الهیّه و فرقه ناجیه محقّه سریعتر است از سرعت پرنده به سوی لانهاش.
وقتی هم که هدایت مییابد خیالتان جمع باشد که او آسوده است. شما مضطرب نباشید که ممکن است فردا، پسفردا یا یک سال دیگر برگردد. اگر اینجا لانه، محل و مسکن او است برنخواهد گشت. هرچه در لانهاش بر سرش بیاید، در وطن و مسکن خود او است. کجا را بگذارد و برود؟ او جای دیگر نخواهد رفت. آن کسی که میرود مسکنش اینجا نبوده است. از این جهت خیالتان آسوده باشد. شما برای آمدنش نمیخواهد زحمت بکشید که او را بیاورید، برای رفتنش هم نگران نباشید. اگر اهل این مسکن است در این لانه میماند. اگر اهل این مسکن و لانه نیست هرچه زودتر برود راحتتر و بهتر.
یا ابن النعمان إنّ حبّنا أهلالبیت یُنزِلُه اللّه من السماء من خزائنَ تحتَ العرش کخزائنِ الذهب و الفضّة و لایُنزله إلّا بقَدَر و لایُعطیه إلّا خیرَ الخلق و إنّ له غَمامةً کغمامةِ القَطْر فإذا أراد اللّه أنیخُصَّ به من أحبّ من خلقه أذِنَ لتلک الغمامة فتهطّلت کما تهطّلت السحاب فتُصیب الجنینَ فی بطن اُمّه. سبحان اللّه! چه نظامی در کار است! و امر چقدر بزرگ است! و چقدر ما آن را کوچک و پیش پا افتاده خیال کردهایم!
امر محبّت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و امر تسلیمشدن و تصدیقکردن فضائل این بزرگواران امر کوچک و پیش پا افتادهای نیست که نصیب هر بیسر و پایی شود. این لطف خدا است، نصیب هرکس نمیشود. باید از ابتدا سالم و طاهر باشد که هیچ شیطان در او تصرّف نکرده باشد. اقلاً در نطفهاش به هیچ وجه تصرّف نداشته باشد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 403 *»
اینقدر باید پاک و پاکیزه باشد و زیر نظر اولیاء پرورش یافته باشد، تا چنین استحقاقی پیدا کند. اگر اَعراضی هم در کار است، آهستهآهسته برطرف شود و موقعیّت فراهم شود که این لطف خداوندی شامل حال او گردد. بعضی امر داخلشدن در ولایت ایشان و یا نعوذباللّه خارجشدن از آن را بچّهگانه گمان کردهاند. ولی این امر بزرگ است.
محبّت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ سرّ خلقت و راز آفرینش است. تمام دستگاههای خلقت در شهاده و غیب برای این بوده که مردم محبّت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ را داشته باشند تا سبب نجاتشان گردد و به برکت محبّت ایشان اهل علیّین گردند. آنگاه ببینید دنیا چطور میگذرد؟ خلق برای چه خلقت شدهاند و این همه در بدبختی، شقاوت و کفر به سرمیبرند! و در میان آنها عدّه بسیار معدودی با این بزرگواران آشنا هستند. و در میان این معدود، عدّه بسیار کمی با مقامات و فضائل محمّد و آلمحمد؟عهم؟ آشنایی دارند.
میفرماید: ای فرزند نعمان! همانا خداوند محبّت ما اهل بیت؟عهم؟ را از آسمان نازل میفرماید و فرو میفرستد، امر زمینی نیست که با هر شخص آلودهای مناسب باشد و دمساز گردد. آسمانی است و از خزائنی که زیر عرش خدا قرار دارد نازل میشود. چگونه خزائن و گنجینههایی؟ مثل گنجینههای طلا و نقره. چطور خدا در این عالم معدنها قرار داده که خزینههای طلا و نقره است، همینطور زیر عرش هم برای محبّت محمّد و آلمحمد صلواتاللّهعلیهم اجمعین خزینهها و معدنها قرار داده است.
و لاینزله الّا بقدر اینطور هم نیست که از آن خزائن فیض محبّت و مودّت بدون حساب فرو ریزد؛ بلکه اندازهگیری شده و حساب شده است. خداوند محبّتها را بهحسب ظرفیّتها، قابلیّتها، شرایط و به اندازه معیّن نازل میکند. و لایعطیه الّا خَیرَ الخلق خدا محبّت ما را نمیبخشد و نمیدهد مگر به افراد خوب و مردمان شایسته و پاک و پاکیزه. برای محبّت ما غَمامهای است مثل غمامه باران. چطور باران باید حتماً
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 404 *»
در ابر و به وسیله ابر فرود آید، محبّت ما هم وقتی به سوی زمین میخواهد فرود بیاید ابتدا باید به صورت ابر باشد، حرکت کند بیاید جاهای مناسب و کاملاً آماده ببارد. اینطور نیست که در هر جایی ببارد. این ابرها که حرکت میکند، در هرجا که برای بارش مساعد و آماده است قطرات باران را فرو میریزد. هرچه مردم دعا کنند، ابر میآید. ولی چون شرایط مناسب نیست میگذرد و در جایی که مناسب است میبارد. میفرماید برای محبّت ما غمامه و ابرها است؛ مثل ابرهای باران.
فإذا أراد اللّه أنیخصّ به من أحبّ من خلقه أذن لتلک الغمامة وقتی که خداوند بر اساس سوابق و به جهت فراهمشدن شرایط اراده بفرماید که ابر محبّت ما ببارد و قطرات باران محبّت ما در دلهای آماده فروریزد، چون دلها آماده است، از این قطرات محبّت ما که بر آن دلها و زمینهای آماده باریده، درختهای میوهدارِ اعتقادات صحیحه، اخلاق پسندیده و حمیده و اعمال صالحه بروز میکند؛ مانند زمین و ابر و باران. و بعد از باریدن باران هم آثار آن را میبینیم که از جمله میوههای درختان است که در فصلهای مناسب خود بروز میکند و ظاهر میشود.
خداوند هرکس را که میخواهد به این قطرات بارانِ محبّت ما مخصوص بگرداند، این ابرها را که حامل محبّت ما است حرکت میدهد تا به آن دلها میرسد. در آنجایی که زمینه و آمادگی هست؛ تقوا، محبّت، خلوص، صفا، صدق با اولیاء صلواتاللّهعلیهم اجمعین و صدق با خدا در آن دل، راستین است و سایر شرایط را به طور کامل فراهم کرده است، آن دل استحقاق پیدا کرده و به تمام وجودش دعا میکند که خدایا «أمْطِرنی خیرک» بر من باران خیر خود را ببار! مثل زمین آمادهای که به تمام وجودش دعا میکند و از درگاه الهی طلب فیض میکند. و معنای استحقاق و آمادگی همین است.
اینجا جایی است که «أراد اللّه بهذا العبد خیراً» خدا برای این بنده خود خیر میخواهد. جایی است که أراد اللّه أنیخصّ به من أحبّ خدا هم او را دوست میدارد.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 405 *»
اینک که خدا او را دوست میدارد، او را برای باریدن بارانِ رحمتش مخصوص میگرداند. وقتی چنین شد أَذِنَ خدا اجازه میفرماید لتلک الغمامة به آن ابر اجازه میدهد که ببار! اجازه بارش میدهد. فتهطّلت کما تهطّلت السحاب مثل ابرهای بهاری که فضا از ابر پر میشود و بارانهایی ژالهوار، به شدّت میبارد، این غمامه و ابرها نیز همچنان میبارد. فتهطّلت کما تهطّلت السحاب شروع میکنند به پایینآمدن و نزدیکشدن به دلهای پاکِ باصفا و آماده. سپس باران محبّت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به طور ریزان بر این دلها فرو میریزد.
فتصیب الجنین فی بطن أمّه اینقدر این بارانها شامل و فراگیر است که هر زمینه آمادهای را سیراب میسازد، حتی اگر جنینی در رحم مادر باشد و دوران بارداری را میگذراند، اما شرایط در آن آماده است؛ مثل اینکه مادرش صبح تا شب به یاد محمّد و آلمحمد؟عهم؟ است. مینشیند یا علی میگوید. برمیخیزد یا علی میگوید. به یاد مصائب کربلا اشک میریزد. حلال میخورد. به شوهر خائن نیست. جهادِ در زندگی دارد که فرمود جِهاد المرأةِ حُسنُ التبعُّل([90]) با شوهر خوشرفتاری دارد، وظایفی را که خدا برای او در زندگی معیّن فرموده نسبت به خدا و اولیاء خدا و شوهر و فرزندان مراعات میکند. همینطور پدر از خانه بیرون میآید، بسم اللّه الرحمن الرحیم میگوید. الهی توکّل بر تو، از تو روزی حلال میطلبم. غل و غش نمیکند. ربا نمیخورد. خیانت نمیکند. با هدف خوب، با نیّت سالم درپی کسب و کار میرود. نان حلال به دست میآورد به خانه میآورد. به فکر اصلاح امور دیانت زن و فرزند است. خود را در دولت مهدی آلمحمد؟عهم؟ میبیند. همه اینها در جنین اثر میگذارد و یک زمینه قابل برای او فراهم میسازد. حال این جنین دعا میکند: خدایا بر من باران رحمت خودت را بباران و مرا از امدادات خاصّ بقیّةاللّه صلواتاللّهعلیه امداد بفرما!
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 406 *»
آنگاه این جنین که به اذن بقیّةاللّه در رحم مادر تربیت میشود و زیر نظر و عنایت او این جنین پرورش مییابد، آیا از باران رحمت و باران محبّت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ بهرهمند نخواهد شد؟ این ابرها که پر از باران رحمت است پیوسته روی این زمینهها در حرکت است. هرجا قابلیّت و زمین مساعدی باشد فوراً میبارند، تا این درجه که فتصیب الجنین فی بطن أمّه جنینی که به ظاهر شعور، اراده، طلب، دعا، آمادگی و اکتسابی ندارد، از وقتی که تعیّن پیدا کرد و نطفه شد دائم در دعا است، دائم اراده دارد و از خدا طلب میکند و فیض میخواهد. اگر با چنین شرایطی که ذکر شد در او آمادگی هست، این بارانهای رحمت و حامل محبّت محمّد و آلمحمد؟عهم؟ بر آن قابلیّت میبارند. اما چه میبارند؟ محبّت به این بزرگواران را. و از همان موقع این جنین اهل محبّت میباشد و آثارش هم در دوران زندگیش نمایان میگردد.
و اگر در بین، اعراضی هم پیش بیاید و از ظهور و بروز آثار باران محبّت که بر این زمینه باریده مانع بشود و به واسطه وجود اَعراض، عقیده صحیح، اخلاق حمیده و اعمال صالحه ندارد، ولی چون آن باران بر این قابلیّت باریده، هر موقع باشد اعراض برطرف خواهد شد و به طور مسلّم نتایج آن بارشها آشکار میشود و از اعتقادات حقّه، اخلاق حمیده و اعمال صالحه بهرهمند میگردد.
از این جهت میفرماید ممکن است کسی اینقدر در معاصی و محرّمات غرق بشود که هرکس او را ببیند بگوید این شخص اهل جهنم است. اما زمانی میرسد که یکباره شرایط، عوامل و اسبابی پیش میآید که آن اَعراض برطرف میشود. آن بارانهای رحمت که باریده بود شروع میکند به اظهار آثار خود، حتی ممکن است در حالی قرار بگیرد که مشرف بر مرگ باشد. ولی آن موقع توبه کند توبه خالص. پس دارای عقیده حقّه، اخلاق حسنه و اعمال صالحه شود. به همین اندازه که بگوید «أللّهمّ إنّی إلیک اُنیب. أللّهمّ اغفر لی ذنوبی» و نادم و تائب باشد، میفرماید تمام است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 407 *»
به عکس، ممکن است کسانی روی اعراضی در متن ایمان به سرببرند، دارای عقاید حقّه، اخلاق حمیده و اعمال صالحه باشند. اما چون زمینه مساعد نبوده و شرایط برایش فراهم نبوده و برخلاف آنها بوده است، از آن بارانهای محبّت و رحمت بهرهمند نشده و اکتساب نکردهاند. از این جهت میفرماید: هرکس او را ببیند ممکن است بگوید قطعاً این شخص بهشتی و اهل بهشت است. اما آنها اَعراض است و به ملاحظه منافع و جهاتی است. ولی یک باره عوامل و اسبابی پیش میآید میبینید آن حالات و خلقیّات قطع شد و یک ملحد به تمام معنا میشود و منکر میشود که انکار کوچکترین امر ضروری، او را به جهنم واصل میکند و به جهنم میبرد.([91])
از این جهت در این فرمایش که در آخر این حدیث شریف است این نکته را متذکّر میشوند که ما نباید مضطرب باشیم. زیرا حجّت خدا مدبّر امور است و خداوند به دست او نظام را تدبیر میفرماید و نگهداری میکند. ما باید بیشتر به کار خودمان برسیم و در فکر خودمان باشیم تا انشاءاللّه صادقانه در خدمت دولت آن حضرت باشیم؛ برای اینکه نکند یک وقتی آن حضرت قلم قرمز بر روی اسم ما بکشد و ما را از خدمتگزاری محروم بفرماید.
از آن بزرگوار بخواهیم که آقا! به گناهان ما و به بدیهای ما نگاه نکنید! شما به کرم و آقایی خود با ما رفتار کنید! ما دوست داریم خدمتگزار امر شما باشیم. هدف ما خیلی عالی است. ما تنها خواستهمان این نیست که انشاءاللّه جزء مؤمنان و معتقدان به شما و صادقان در امر ولایت شما باشیم؛ بلکه علاوه بر این دلمان میخواهد از خدمتگزاران شما باشیم. دست خیری برای شما باشیم که انشاءاللّه از اسباب هدایت و نورانیشدن خودمان و دیگران باشیم!
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 408 *»
مجلس 26
(شب سهشنبه 8 ذیحجة الحرام 1407 هـ ق)
r مواضع لزوم کتمان اسرار و جواز آنها
r بیان برخی از اسرار تلویحاً و ذکر نمونهای از آنها
r معنای مردن امام معصوم؟ع؟
r نمونهای دیگر: صحیفه اسماء شیعیان
r اسرار مطلق و علّت آنها
r علل کتمان اسرار
r برداشتهای نابجا از اسرار نسبی
r چه بسا اظهار سرّ مطلق باعث ضلالت ضعفاء گردد
r گمراهکردن کسی از کشتن او بدتر است
r حدیثی راجع به کتمان سرّ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 409 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
سخن در فضائل و مقامات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و ظهور این بزرگواران به دو مقام کلّی نبوّت و ولایت بود و اینکه ظهور ایشان به مقامات و شؤونات این دو مقام مناسب عرصه و کیان نوری الهی، در این دوران ممکن نیست؛ بلکه مقامات، فضائل و کمالات ایشان در این دوران مناسب با این کیان ظلمانی ظاهر شده است. و نظر به اینکه این نوع ظهورات بهحسب زمانها، مکانها، اشخاص، شرایط و خصوصیّات است، اظهار و کتمانش مختلف میشود. ممکن است مقامی از این مقامات به حسب عوامل و جهات خارجی، سرّ شناخته شود و اظهارش جایز نباشد؛ بلکه کتمانش لازم باشد که اسم این را تقیّه میگذارند. در مواردی، در شرایطی، در میان اشخاصی و با خصوصیّاتی ممکن است ذکر بعضی از این فضائل و مقامات با مشکلاتی همراه باشد. از این جهت دستور کتمان میفرمایند و اجازه اظهار نمیفرمایند. ولی هرگاه آن عامل و مانع خارجی برطرف شد اظهارش جایز است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 410 *»
از این قبیل در فضائل و مقامات زیاد داریم، حتی در مذهب تشیّع بعضی موارد این حکم را پیدا میکند و از اسرار میشود. همینطور در احکام شرعیّه. آنچه به فقه شیعه اختصاص دارد و مخصوص فقه شیعه است و با فتوای علمای اهل سنّت منافات شدید دارد که چهبسا به مشکلات و زحماتی منجر شود، سرّ است([92]) و در جای خودش باید کتمان و تقیّه شود. از این قبیل موارد زیاد داریم. به خصوص در میان طبقات و درجات مختلف ایمان و معرفت شیعیان، خیلی از امور را ائمه هدی؟عهم؟ و بعد از ایشان بزرگان به تلویح گذرانیدهاند. بسیاری از فضائل و مقامات به طور تلویح ذکر شده، اشارهای کرده و گذشتهاند تا زمانی برسد که اهلش استفاده کنند؛ مثل خطباتی که از امیر المؤمنین صلواتاللّهعلیه در فضائل و مقامات خود ایشان رسیده است. هنگامی موقع طرح این فضائل و مقامات شد که مشایخ ما+ امر خود را اظهار فرمودند و تا قبل از آن زمان چون مقتضی موجود نبود، اظهار آن اسرار به حسب حکمت روا نبود. از این جهت کسی هم ذهنش به آن مطالب منتقل نمیشد. اگر هم منتقل میشد بیان نمیکرد. این نوع موارد زیاد است.
در احادیث مواردی هست که گاهی ائمه هدی؟عهم؟ همین مقامات و امور را به طور تلویح ذکر میفرمودند و تصریح نمیکردند. شاید اگر تصریح میفرمودند حاضران یا بعضی که به گوششان میرسید انکار میکردند. از این جهت برای اینکه عدّهای به انکار مبتلا نشوند و در ضمن، مباحث و فضائل هم به اهلش برسد، به طور تلویح به بعضی از امور اشاره میکردند مانند فضائل ابدان مطهّرهشان که اقرار به آنها خیلی مشکل است. و نوع روایاتی که ما درباره ابدان طاهره ایشان خواندهایم و فرمایشهایی که ــ برای کسانی که با فرمایشها و مقامات انس دارند ــ نقل کردهایم تا اندازهای صراحت دارد. اما اگر قدری انسان با مأنوسات خود مأنوس شود و انسش را از
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 411 *»
فرمایشها قطع کند، چهبسا در فرمایشها متشابهاتی پیدا کند که فکر کند خلاف آن چیزی است که در فضیلت ابدان مطهّره این بزرگواران رسیده است.
از جمله این حدیث شریف که درباره وفات و رحلت حضرت باقر؟ع؟ است و مناسب است ذکر کنم. حدیث در کتاب «بصائر الدرجات» است که از کتب معتبر شیعه است و از ابو سلمه از حضرت صادق؟ع؟ روایت میکند. حضرت میخواهند یک فضل از فضائل جدّ بزرگوارشان حضرت سجّاد و پدر بزرگوارشان حضرت باقر8 را به خصوص راجع به بدنهای ظاهری ایشان بیان بفرمایند. اما ببینید به چه صورت و در چه تلویح و اشارهای این مطلب را بیان میفرمایند. میفرماید کنتُ عند أبی فی الیوم الذی قُبِض فیه أبی محمّدُ بنُ علی؟ع؟ من خدمت پدرم بودم در آن روزی که رحلت فرمودند که طبق مشهور هفتم ذیحجه است. روایات دیگری هم در تاریخ وفات آن حضرت رسیده است.([93])
وجود مبارک امام باقر؟ع؟ را میشود گفت آخرین یادگارهای کربلا بودند. زراره خدمت امام؟ع؟ عرض میکند: آقا شما امام حسین؟ع؟ را درک کردید؟ فرمودند: آری. شاید حدود چهار ساله، پنج ساله بودند که در کربلا همراه پدر بزرگوارشان حضرت سجّاد سفر طولانی اسارت را طی کردند. بعد هم دوران امامت پدر را درک کردند. در آن مدّت طولانی عزاداریها، نالهها و ضجّههای پدر را مشاهده میکردند. بعد هم به حسب علم و احاطه امامت معلوم است که همه این امور در برابر دید امام؟ع؟ بود.
این بزرگوار مانند امروز از دنیا رحلت فرمودند. امام صادق؟ع؟ میفرماید من در کنار پدرم بودم. فأوصانی بأشیاءَ فی غُسله و فی کفْنه و فی دخوله قبرَه حضرت شروع فرمودند به سفارشکردن به من در مورد چیزهایی: درباره غسل حضرت و کفنکردنشان و اینکه چطور آن بزرگوار را داخل قبر کنم. قال قلت یا أبتاه واللّه مارأیتُ منذُ اشتکیتَ
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 412 *»
أحسنَ هَیئةً منک الیومَ و مارأیتُ علیک أثر الموت. عرض کردم ای پدر به خدا سوگند از روزی که شما بیمار شدهاید من ندیدم که مانند امروز اینطور هیأت ظاهری شما زیبا باشد به طوری که هیچ اثر مرگ بر شما دیده نمیشود.
این بیانات برای چیست؟ برای این است که امام صادق؟ع؟ میخواهند این حقیقت را به چند نفر شیعهای که میشنیدند و بنا است به شیعیانی برسانند، معلوم بفرمایند که امام مردنش مثل مردن ما نیست. بدن امام اینطور نیست که از اعتدال بیفتد و در اثر نداشتن اعتدال برای بقاءِ روح قابلیت نداشته باشد، آنگاه به این جهت که بدن قابلیّت ندارد، روح مفارقت کند و بعد از مفارقت روح، این بدن مثل سنگریزه و مثل این جمادات بشود. برای امام باقر؟ع؟ روز مرگ، از نظر هیأت و اعتدال ظاهری بهترین روز بوده است. این اعتدال اینقدر شدید و عجیب بوده که امام صادق؟ع؟ خدمت پدر بزرگوارش عرض میکند: مارأیت منذ اشتکیت أحسن هیئة منک الیوم. این فرمایش را امام صادق برای چه میفرماید؟ گفتن این سخن چه خاصیّت دارد؟ برای تلویح به شیعیان بصیر و مستبصر است که به آنها بفهمانند که مردن ما طوری نیست که آن را با مردن خودتان قیاس کنید. در همان روز مرگ، اعتدال بدن ما این است که میفرماید من اثر مرگ را بر شما نمیبینم.
قال: یا بُنیّ أ ما سمعتَ علیَّ بن الحسین نادانی من وراء الجُدُر أن یا محمّد تَعالِ عَجِّلْ امام صادق میفرمایند پدرم در جواب فرمودند: ای فرزند من! آیا نشنیدی علی بن الحسین، پدرم امام سجاد؟ع؟ از پشت این دیوارها مرا صدا میزد و میگفت: ای محمّد عجله کن زود نزد ما بیا. این بیان مربوط میشود به بدن مطهّر امام سجّاد که در بقیع مدفون است و اینکه میفرماید «از پشت این دیوارها» چون حضرت در منزل بودند و محلّه بنیهاشم در مدينه منوره بین بقیع و حرم مطهّر رسولاللّه؟ص؟ بوده، بنابراین چند منزلی بیشتر تا بقیع فاصله نبوده است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 413 *»
میفرماید: پدرم علی بن الحسین از پشت این دیوارها مرا صدا میزند. اگر بنا باشد که مراد روح مطهّر حضرت باشد، برای روح که دیوار معنا ندارد. صدای داخل خانه هم مثل پشت دیوار است. برای روح معنا ندارد که بفرمایند از پشت دیوارها من را صدا زد؛ بلکه مقصود همین بدن مطهّر حضرت است که الآن در بقیع دفن شده است. أ ما سمعت آیا نشنیدی؟! یعنی تو هم شنیدی که آن حضرت مرا صدا زدند و فرمودند تعال عجّل معلوم میشود که امروز باید من بروم.
میبینید این حدیث با چه لحنی و با چه تلویح و اشارهای بیان شده، برای بیان یک فضیلت از فضائلی که شیعه باید درباره ابدان مطهّره این بزرگواران معتقد باشد. بدنهایی که خودشان صدای یکدیگر را میشنوند، یکدیگر را میبینند و به يکدیگر سلام میکنند و از احوال یکدیگر جویا میشوند. هیچ احتیاج هم ندارد که روح تعلّق بگیرد. خود این بدن به همان اعتدال زمان حیاتش باقی است. وقتی که اعتدال داشت، سایر کمالات و آثاری هم که از اعتدال سرچشمه میگیرد، برای آن بدن مطهّر میماند. این یک حدیث شریف به مناسبت ارتحال حضرت باقر؟ع؟ در رابطه با این مطلب.
از اسرار دیگری که در همین زمینهها برای بعضی میشود اظهار کرد، این است که در «مناقب» از علی بن ابیحمزه و ابوبصیر نقل میکند، میگوید «کان لنا موعدٌ علی أبیجعفر؟ع؟ فدخلنا علیه أنا و أبو لیلیٰ» ما با حضرت باقر؟ع؟ وعده داشتیم. پس خدمتشان رسیدیم. فقال: یا سُکَینة هلمّی بالمصباح شاید حضرت در مهتاب نشسته بودند که چراغی لازم نبوده، ولی وقتی ما رسیدیم حضرت کنیزی را بهنام سکینه ــ یا دخترشان بوده ــ صدا زدند و فرمودند چراغ را بیاور. «فاَ تَتْ بالمصباح» چراغ را آورد. ثمّ قال: هلمّی بالسَّفَط الذی فی موضع کذا و کذا برو آن بستهای که فلانجا است بیاور. «قال فاَ تَتْه بسفط هندیّ أو سِندیّ ففَضَّ خاتَمه ثمّ أخرج منه صحیفةً
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 414 *»
صفراء» بستهای را آورد. حضرت مهرش را باز کردند و از آن کاغذ زردی بیرون آوردند.
علی بن ابی حمزه میگوید «فأخذ یُدرِجُها من أعلاها و یَنشُرُها من أسفلها» حضرت آن صحیفه را از بالا میتابیدند و از پایین باز میکردند. «حتی إذا بلغ ثُلثَها أو رُبعها» تا اینکه ثلث یا ربع نامه و صحیفه بسته شد. «فنظر إلیّ» به من نگاه فرمود. «فارتعدتْ فرائصی» از نگاه حضرت استخوانهایم به لرزه آمد. «حتی خِفتُ علی نفسی» به طوری که بر جانم ترسیدم. «فلمّا نظر إلیّ فی تلک الحال وضع یده علی صدری» چون حضرت من را در آن حال دیدند دست مبارک روی سینهام گذاردند. «فقال أ بَرَأْتَ أنت؟ قلت: نعم جُعِلتُ فداک» فرمودند خیالت راحت شد؟ عرض کردم: آری! قرار گرفتم. قال لیس علیک بأس ناراحت نباش. چیزی نیست که نگاهت کردم.
ثمّ قال أُدْنُه حضرت فرمودند: نزدیک این نامه بیا! فدنوتُ فقال لی ما تریٰ؟ نزدیک شدم. فرمودند: در این کاغذ، نامه، صحیفه، هرچه بوده، چه میبینی؟ «قلت إسمی و اسمَ أبی و أسماءَ أولادٍ لی لاأعرفهم» اسم خودم را میبینم و اسم پدرم و اسم فرزندانی از خود را میبینم که من آن فرزندان را ندارم. فقال یا علی لولا أنّ لک عندی ما لیس لغیرِک ما أَطلَعتُک علی هذا فرمودند اگر نبود اینکه تو نزد من ارزشی داری که دیگری آن ارزش را ندارد تو را بر این صحیفه مطّلع نمیکردم. أما إنّهم سیَزدادون علی عددِ ما هاهنا بدان بچّههایت زیاد میشوند همین اندازه که اینجا اسمشان هست. خدا همین اندازه به تو فرزند خواهد داد. «قال علی بن أبیحمزة فمکثتُ واللّه بعد ذلک عشرین سنة» بعد از دیدن آن نامه بیست سال من باقی ماندم. «ثمّ وُلِد لی أولاد بعدد ما رأیت بعینی فی تلک الصحیفة»([94]) به همان مقدار از اسامی اولاد که در آن صحیفه دیده بودم خدا به من فرزند داد. این صحیفهها و نام شیعیان به اسم پدر و فرزندانشان از اسراری بوده که نزد ائمه هدی؟عهم؟ پنهان بوده است که گاهگاهی آنها را به بعضی از شیعیان نشان میدادند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 415 *»
در حدیث دیگر دارد که راوی میگوید: با پسر برادرم خدمت امام صادق؟ع؟ رفتم و هدفمان این بود که بدانیم ما از شیعیان حضرت هستیم یا نه؟ حضرت کتابی، صحیفهای را نزد ما آوردند فرمودند: اسمت را در این کتاب پیدا کن! عرض کردم من سواد ندارم و خواندن نمیدانم، این پسر برادرم میداند. کتاب را جلوی او گذاشتم. اول اسم خودش را پیدا کرد. من مضطرب و نگران شدم گفتم پس اسم من کجا است؟ طولی نکشید که گفت عمو این هم اسم شما در اینجا نوشته شده است.([95]) این امور از اسراری بوده که ائمه؟عهم؟ گاهگاهی اظهار میفرمودند. در بین شیعه در موارد بسیاری ائمه؟عهم؟ به خصوص اینگونه اسرار را به طورهای مختلف اظهار میفرمودند و بر کتمان آنها سفارش میفرمودند.
پس اینها اسراری است که روی جهاتی سرّ است. وقتی که آن جهات برطرف شد، اظهارش جایز است و برای شیعه نیز اظهار آنها جایز است. اینها را اسرار نسبی اسم گذاردیم. اما سرّ مطلق آن ظهورات و مقامات معصومین؟عهم؟ است که مناسب کیان نوری و به حسب خلقت اولی فطری الهی است. آن ظهورات معارفی است که فقط کاملان به آنها راه میبرند و خداوند آنها را به دلهای آنان الهام میفرماید. اما در همه زمانها، برای همه افراد جز کاملانی که از سنخ خودشان هستند برای بقیّه، عالم، جاهل، حکیم، فقیه، هرچه باشند، سرّ است و سرّ مطلق است که اظهارش جایز نیست.
عرض شد ملاک شناختن سرّ مطلق این است که کتمانش نه برای امور و جهاتی است که اگر تغییر کرد اظهار آن سر جایز باشد؛ بلکه کتمان و پنهان داشتن آن از جهت این است که تحت هیچ قانون و اصلی از اصول و قاعدهای از قواعد واقع نمیشود. چه قواعد معروفه و چه غیر معروفه، چه اصول معروفه و چه اصول غیر معروفه، تحت هیچ قاعده و اصلی داخل نمیشود. البته میدانیم علوم مختلف
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 416 *»
است. بعضی علوم، خفی است که تحت قواعد غیر معروف و اصول غیر معروف داخل میشوند، طوری است که شخص عالم به آن علوم میتواند آنها را با یک عدّه قواعد و قوانینی تطبیق کند و تحت یک اصولی ارائه بدهد.
اما وقتی که امری و مطلبی به طور کلّی تحت هیچ قاعدهای معروف و غیر معروف، تحت هیچ اصلی از اصول و تحت هیچ قانونی از قوانین واقع نمیشود، و علمایی که به آن علوم و اسرار عالم هستند به هیچ وجه ممکنشان نباشد که برای بیان و اظهار آن مطالب استدلال کنند و حجّت و برهان اقامه کنند و نتوانند با هیچ بیانی آنها را بفهمانند و تفهیم کنند، چنین چیزی را چگونه میشود اظهار کرد؟ اینکه میگویند اظهارش جایز نیست؛ یعنی امکان ندارد و عادةً ممکن نیست. به حسب عادت بشر معمولی که در این کیان ظلمانی به سرمیبرد، به حسب فکر و ادراک و مشعر این انسان معمولی نمیشود بیان کرد. وقتی که تحت هیچ قاعده و قانونی واقع نشود، بیانش ممکن نیست. بر فرض امکان بیان که به طوری هم بیان بشود، خواهناخواه مورد انکار قرار میگیرد. البته تصوّر نمیشود کرد که چطور بیان بشود. چون تحت هیچ قانون و قاعدهای واقع نمیشود. ولی بر فرض بیان، اگرچه حق و واقعیّت است، مورد انکار قرار میگیرد.
چون در اینگونه موارد، حالِ مخاطبان از دو قسم بیرون نیست: یا افرادی هستند که اظهار میکنند ما اهل تسلیم و تصدیق هستیم و سعی میکنیم آنچه را که نمیفهمیم انکار نکنیم. چون اهل تصدیق و تسلیم هستند، اگر فرض کنیم که این امور به طوری بیان بشود، چون دلیل و برهان ندارد و تحت هیچ برهان و قاعدهای واقع نمیشود، فهم آن مطالب همراه با بصیرت برای آنان میسّر نخواهد شد. و چون در آن امور بر بصیرت نیستند و مطابق متفاهَم عرفیشان نیست، از آن اسرار چیزی میفهمند که اصلاً خلاف واقع و مقصود است.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 417 *»
شما ببینید در این فضائل ظاهری مطابق و مناسب با این کیان که مشایخ عظام+ بیان فرمودهاند، دیگران چه برداشتهایی دارند و نوعاً همان برداشتهای خودشان را انکار میکنند و به واسطه آن برداشتهای غلطی که خودشان دارند، به جنگ مشایخ میروند. با اینکه نوع این فرمایشها با براهین و ادلّه بیان شده، تشریح و تبیین گردیده و توضیح داده شده و خیلی شرح شده است، با وجود این، خود شخص در مثل مسأله معاد یا مسأله معراج برداشت غلطی داشته و با مأنوسات خودش هم تطبیق کرده، پس آن را انکار میکند و بر مشایخ رد مینماید. در حالی که اینها اسراری است که ممکن است تحت قاعدهای واقع شود یا با قانون و برهان و دلیلی بیان و توضیح داده شود.
اما اسراری که عالمِ به آن اسرار هیچ نمیتواند دلیلی بر آنها اقامه کند، بلکه اصلاً در این عالم دلیل و برهان ندارد، آن مطلب را نمیشود تفهیم کرد و در بیان آورد.([96]) زیرا وقتی که شخصِ مخاطب مسلم مؤمن میخواهد آن را تصدیق کند خواهناخواه امری در ذهنش میآید و چیزی را فکر میکند که خلاف واقع است و این عین ضلالت است و باعث گمراهی او همان کسی است که این امر را اظهار کرده است. و گمراهی را خدا در قرآن بدتر از کشتن شمرده است. و الفتنة أشدّ من القتل([97]) چون هرگاه کسی کسی را بکشد آخرتش محفوظ است، اما اگر کسی را گمراه کند و او را از اطمینان در دین متزلزل سازد و از یقینیّاتش باز دارد، این کار از کشتن او بدتر است. و الفتنة أشد من القتل که مراد از فتنه گمراهکردن است.([98])
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 418 *»
در حدیث حضرت عسکری صلواتاللّهعلیه که از امام صادق؟ع؟ در باره تقلید روایت میفرمایند، در آنجا از دست نصّاب مینالند که ضعفای شیعه را گمراه میکنند. میفرمایند: ضرر علمای ناصبی بر شیعیان ما بیشتر است از ضرر اصحاب یزید بر اصحاب سید الشهداء صلواتاللّهعلیه. و توضیح میفرمایند که اصحاب یزید اصحاب امام حسین؟ع؟ را کشتند. در عوض خداوند رحمت خود را شامل شهدا فرمود و آنها به وسیله شهادت به بهشت میروند. ولی اینها ضعفاء را گمراه میکنند و به جهنّم میبرند. بنابراین ضررشان از اصحاب یزید بیشتر است.([99])
خداوند همین مطلب را در قرآن در این آیه ذکر میفرماید و الفتنة أشدّ من القتل یعنی کسی که کسی را گمراه کنند از کشتن او بدتر است. همینطور میفرماید و من قتل نفساً بغیر نفس فکأنّما قتل الناس جمیعاً([100]) در حدیثی کشتن را به اضلال تفسیر فرمودهاند([101]) کسی که یک نفر را به ضلالت و گمراهی بیندازد میفرماید: گویا همه مردم را اضلال کرده و گمراه نموده است. پس نباید بیباک بود. در نامه عمل او نمینویسند که این شخص یک نفر را گمراه کرده؛ بلکه مینویسند که همه مردم را گمراه نموده است. چون این فکر منحرف، به حسب خودش مرتّب میزاید و تولید مثل دارد. فکرِ منحرف باعث میشود که افرادی را چنین باربیاورد. کمکم رفیقش هم متمایل میشود. پدر، مادر، برادر، فامیل و بستگانش یکی پس از دیگری در شبهه قرار میگیرند. یکباره با یک فکر منحرف، جمعی به انحراف کشیده میشوند. گذشته از این در نسل اثر میگذارد.
در هر صورت کسی که امری را تصدیق کند که نمیفهمد چیست، ضالّ است و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 419 *»
تسلیم صرف فایده ندارد. از این جهت اظهار سرّ مطلق صحیح نیست. زیرا باعث اضلال میشود و چون برداشت غلط دارد چهبسا شخص را کافر کند. به جهت اینکه وقتی که به آیات و روایات و ادلّه رجوع میکند، میبیند با قواعد و قوانین سازش ندارد. بنابراین ممکن است بر اساس احتیاط در دین، وقتی دید دلیل و برهان بر حقیّت آن مطلب ندارد یا آن را مخالف با براهین خود دید، در صدد تکفیر برآید و آن شخص را به کفر نسبت بدهد. پس جاهل که میبیند آن مطلب مطابق ادلّه نیست، مقتضای دینداریش این است که انکار کند.
حدیثی است درباره مؤمن کامل که چیزهایی در سینه و دل مبارکش دارد که اگر یکی از آنها را اظهار کند هزار صدّیق او را تکفیر میکنند. لمیَبلُغِ المؤمنُ کمالَ الإیمان حتی یَشهَدَ ألفُ صدّیق بأنّه زندیق([102]) مؤمن کامل به درجه کمال نمیرسد مگر به این موقعیّت برسد که اگر یکی از آن اسرار را اظهار کند هزار صدّیق او را به زندقه نسبت میدهند. و این در صورتی است که اگر مؤمن کامل یکی از آن اسرار را ذکر کند همه مؤمنان صدّیق بر او انکار میکنند.
یادم هست آخوندی میگفت امام زمان که بیاید اول پیش ما میآید. وقتی ما آن حضرت را تصدیق کردیم شما تصدیق میکنید. در حدیث هم دارد کسانی که نزد حضرت میروند با قرآن با حضرت محاجّه میکنند.([103]) مراد از این الف صدّیق ــ خدا نکند ما از اینها باشیم ــ مؤمنانی هستند که سعی میکنند همینکه آن کامل آن سرّ را بگوید همه آن مؤمن کامل را تکفیر کنند. وقتی میبینند این مطلب با دلائل آنان نمیسازد او را تکفیر میکنند و حق هم دارند. چون مقتضای دینداریشان این است. البته مؤمن کامل هم اظهار نمیکند. این فرمایش بر فرض اظهار است که اگر اظهار
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 420 *»
کند آن هزار صدیق او را تکفیر میکنند. این تکفیر هم به ایمان آنها صدمه نمیزند، چون باز هم مؤمن هستند.
مثل آن حدیث شریف که لو علم أبوذر ما فی قلب سلمان لکفّره یعنی اولاً سلمان اظهار نمیکند آنچه را که باعث شود ابوذر او را تکفیر کند. بر فرض اگر اظهار کند ابوذر اینقدر متدیّن و دیندار است که وقتی دید آن مطلب با قرآن و سنّت نمیسازد، هرکس باشد اگرچه سلمان، او را تکفیر میکند. این «لو» لو امتناعیّه است؛ یعنی کار دوم واقع نمیشود چون اولی واقع نمیشود. اما موقعیّت این است که اگر بنا باشد اباذر بداند آنچه را که در قلب سلمان است او را تکفیر میکند. ولی سلمان چنین کاری نمیکند. چون اذاعه سرّ است و سلمان چنین امری را اظهار نخواهد کرد که ابوذر نتواند تحمّل کند. محال است که از امنای رحمان چنین کاری سربزند.
از این جهت امام سجّاد؟ع؟ فرمودند إیّاک أنتتکلّم بما یَسبِقُ الی القلوب إنکارُه و إن کان عندک اعتذارُه فلیس کلّ من تُسمِعُه نُکراً یُمکنک لأنتُوسِعَه عُذراً([104]) بپرهیز از اینکه سخنی بگویی که به دلها انکار آن پیشیبگیرد، هرچند از برای اظهار آن عذر داشته باشی. زیرا نه هر کسی که سخنی را به او میشنوانی که با آن سخن آشنایی ندارد، میتوانی خود را از بدگمانی او تبرئه نمایی. اینگونه اسرار را نباید اظهار کرد و اینها مربوط به اسراری است که میشود توجیه کرد. اما آن اسراری که اصلاً نمیشود توجیه کرد اسرار مطلق است که به هیچ وجه آنها را نمیشود اظهار کرد.
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 421 *»
مجلس 27
(شب چهارشنبه 9 ذیحجة الحرام 1407 هـ ق)
r نتیجه اظهار سرّ مطلق، ضلالت یا فتنه هلاککننده است
r در برخی موارد اظهار بعضی از اسرار نسبی واجب میشود
r اظهار سرّ مطلق اکبر کبائر است
r کاملان اسرار مطلق را ظاهر نمیسازند زیرا امناء خدا و اهل توسّمند
r دو نمونه از کتمانکردن شیخ مرحوم اسرار را
r نمونهای از کتمان نمودن سیّد مرحوم اسرار را
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 422 *»
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین
و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین
قال اللّٰه تعالیٰ : وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ
رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ
ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن
فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون
([105])سرّ مطلق را واقفان بر سرّ اظهار نمیفرمایند چون اظهار آن با اهل این کیان مناسب نیست و ایشان را قابلیّت آن نیست. خلقت این کیان طوری است که بر اصل مطلب واقف نمیشوند. چون مخاطبان به این سرّ از دو حال خارج نیستند: یا اهل تسلیم هستند و در برابر امری که نمیفهمند تسلیم میشوند و چیزی را که به آن معرفت ندارند تصدیق میکنند. بنابراین چهبسا خلاف واقع را معتقد شوند و این ضلالت است. از این جهت بزرگان و حاملان این اسرار اظهار نمیفرمایند. یا اینکه مخاطبان از افرادی هستند که اهل انکار، لجاج و عنادند و اینها در اثر عنادکردن و لجاجتورزیدن چهبسا باعث میشوند که گوینده را به صدمات مبتلا سازند و انواع بلاها برای او فراهم کرده، کار او را به هلاکت منجر کنند. علّت اینکه عناد و لجاج در این اشخاص مایه هر فتنهای است، این است که از هر پیشامدی باک و پروا ندارند.
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 423 *»
نمونههای روشنش در تاریخ زیاد است. از جمله ابنزیاد ملعون است که ذاتاً اهل عناد و لجاج با علی و خاندان علی؟عهم؟ است. اینها هیچ فکر ارزشهای انسانی را نمیکنند. تو مسلم را دستگیر کردی، دیگر توهینکردن، ناسزاگفتن و دشنامدادن به کسی که تا دیروز در کمال عزّت و آبرو بوده و با عظمت و بزرگی در این شهر زندگی میکرده، اکثر این شهر با او بیعت کرده بودند، نماینده سیدالشهداء؟ع؟ است. کسی است که از خاندان وحی است، متّصل به هاشم و خاندان عظمت و جلالت است. از اینها گذشته او مسلمان و اهل اسلام است. نماز میخواند؛ مثل امروز را روزه بوده، مثل امشب را به تهجّد گذرانده، به یاد رسولاللّه، امیرالمؤمنین و سیدالشهداء صلواتاللّهعلیهم بوده. و در همه حال به یاد حسین صلواتاللّهعلیه بود حتّی وقتی گریه میکرد، او را سرزنش کردند که چرا گریه میکنی؟ فرمود من برای خودم گریه نمیکنم، من برای سیدالشهداء؟ع؟ گریه میکنم که با یک عدّه زن و بچّه رو به سوی شما میآید.([106]) چنین شخصیّتی شریف را آیا باید ناسزا گفت؟ او را باید توهین کرد؟! اینها اهل عناد و لجاجند که وقتی چنگالشان به یکی از اولیاء خدا بند شود از هیچگونه رذالتی کوتاهی نمیکنند و دستبردار نیستند.
از این جهت حاملان اسرار اهلبیت؟عهم؟ آن اسرار مطلق را اظهار نمیکنند. چون اگر مخاطبان ایشان چنین افرادی باشند، عناد خود را اظهار میکنند و از هیچگونه رفتار ناشایستی پروا ندارند و مخالفت را به هلاکت گوینده منتهی میسازند. این در صورتی است که سرّ سرّ مطلق باشد یا ظهورات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و فضائل و مقاماتی باشد که با کیان نوری مناسب است.
اما سایر اسرار، علوم و معارف که به نوعی تحت قاعدهای قرار بگیرد، همین قدر بشود مطلبی، مقامی و فضلی از فضائل را از ادلّه آیات و روایات و دلائل عقلی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 424 *»
استنباط نمایند و از آنها مقامی و فضلی برای محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به دست آورند، اگر شنونده اهل تحقیق و پذیرش حق باشد و در مقام تصدیق حق باشد و منصف و متدیّن است، قصد جدال و مراء ندارد، برای او حالت سلم و صفا است، سریره او روشن و دل او پاک است، چنین کسی وقتیکه حق را بشنود تصدیق میکند و قبول مینماید.
این افراد وقتیکه قدری با بصیرت شدند مطالبه دلیل میکنند. و وقتیکه مطالب با براهین این کیان به اثبات میرسد و تحت دلیل واقع میشود و ادلّه آن را ذکر میکنند، آنها هم تصدیق میکنند، اگرچه مشکل باشد و قدری مخفی باشد حتی طوری باشد که نوع مردم نتوانند بفهمند، ولی کسانی که مأنوسترند برای آنها روشن است. از این جهت این امور سرّ نیست. اگر هم باشد سرّ نسبی است.
گاهی لازم میشود که همین اسرار را بیان کنند. اگر ائمه؟عهم؟ این فضائل و مقامات خود را بیان نمیفرمودند چه کسی واقف میشد؟ اگر بزرگان+ شرح نمیفرمودند، از ناقصان چه کسی به آنها میتوانست پیببرد؟ پس گاهی واجب میشود که همین مطالب مشکل را بیان بفرمایند که شأن ائمه؟عهم؟ و شأن کاملان تعلیم است. زیرا ایشان معلّم هستند و معلّم چیزی را آموزش میدهد که متعلّم از آن بیخبر است. اگر بنا باشد ائمّه؟عهم؟ مطالبی را بفرمایند که نوع مردم میدانند یا کاملان مطالبی را بفرمایند که معلوم باشد، تحصیلِ حاصل و بیفایده است. پس ائمه؟عهم؟، همچنین بزرگان چون شأنشان تعلیم علوم و مطالبی است که خلق از آن بیخبرند، از این جهت همان اسرار و امور خفیّه نسبی را که میشود با دلیلی از ادلّه بیان کرد، آنها را ابلاغ میکنند و هیچ مانعی ندارد.
اما اسرار مطلقه که «سرّ مصون» است و از علوم مخزون در نزد کاملان است هیچیک از علمای ربّانی و حکمای صمدانی و عرفای بر حقّ الهی به آنها تفوّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 425 *»
نمیکنند و آن اسرار را بیان نمیفرمایند. زیرا اذاعه آن اسرار، از اکبر کبائر و از افسق فسوق به شمار میرود؛ بلکه به مخالفت اوامر اکید ائمه؟عهم؟ منجر خواهد شد که چهبسا کفر خواهد بود. از این جهت محال است که این امور از بزرگان سربزند. خمیره ایشان اینطور است که معصیت از ایشان سرنمیزند تا چه رسد به اینکه اکبر کبائر، مخالفت با اوامر الهی و مخالفت با محمّد و آلمحمد؟عهم؟ از ایشان صادر شود. تصوّرش را هم نمیشود کرد. مقام کمال طوری است که با تصوّر آن مقام، مخالفت معنا ندارد. پس ایشان اصلاً آن فضائل مناسب با کیان نورانی الهی را اظهار نخواهند کرد. دلهای ایشان از زنگ معاصی مطهّر است و سینههای ایشان به نور کشف و شهود منوّر است. آنگاه از چنین سینهها و دلهای پاک و پاکیزهای گناه صادر نمیشود تا چه رسد به بزرگترین گناهان که اذاعه این اسرار باشد.
این آیه شریفه را که بارها خواندهام إنّ اللّه یأمرکم أنتؤدّوا الأمانات إلی أهلها ناظر به همین مطلب است که کاملان امناء خدا هستند. خدا ایشان را امین شمرده و این اسرار را در دلهای ایشان قرار داده است. ایشان هم مردم را خوب میشناسند. چون اهل توّسمند. اتّقوا فراسة المؤمن فإنّه ینظر بنور اللّه([107]) در چهره شخص که نگاه میکنند حالات باطنی او را میبینند و میخوانند. اگرچه در ظاهر اظهار نمیکنند ولی از نظر وظایف خودشان مردمشناسند. از این جهت به این آیه شریفه عمل میکنند و اسرار را اظهار نمیکنند و چنین مخالفتی ندارند.
جریانی را سیّد بزرگوار از شیخ مرحوم نقل میکنند. من عین عبارت را تیمّناً و تبرّکاً ذکر میکنم. میفرمایند: «کان شخصاً من أکابر العلماء و أساطین الفضلاء و من الأجلّاء النبلاء و کان عزیزاً مبجّلاً معظّماً فی حضرة مولینا و أستادنا و عمادنا أعلیاللّهمقامه و رفع فی الدارین أعلامه و کان یُعظّمه فی الغایة و یبجّله فی
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 426 *»
النهایة و قد تذاکروا فی حدیث روی عن أمیرالمؤمنین ان رسولالله؟ص؟ علّمنی ألفَ باب من العلم ینفتح من کلّ باب ألفُ باب غیر أنّ الناس یقرؤون آیة منها و لایعرفون معناها و هو قوله تعالی و إذا وقع القول علیهم أخرجنا لهم دابّة من الأرض تکلّمهم أنّ الناس کانوا بآیاتنا لایوقنون فسأل ذلک العالم شیخنا و عمادنا عن طریق استنباط تلک الأبواب من هذه الآیة الشریفة و لمّا کان مولینا یعرف بالفراسة من قول النبی؟ص؟ إتقوا فراسة المؤمن فإنّه ینظر بنور اللّه و عنده التوسّم من قوله تعالی إنّ فی ذلک لآیات للمتوسّمین یعرف منازل الناس و درجاتهم و مقام تحمّلهم للعلوم و قوّة إدراکهم و ضعفها و تحمّلها و عدم تحمّلها عرف أنّه لیس ممّن ینشر عنده هذا الدفتر أجابه و قال قـال امیرالمؤمنین روحی له الفداء و علیهالسلام ما کلّ ما یعلم العالم یقدر أنیفسّره فإنّ من العلوم یحتمل و منها ما لایحتمل و من الناس من یحتمل و منهم من لایحتمل فلمیقنع ذلک العالم و ألحّ بمطالبة الجواب. قال قـال مولینا الصادق؟ع؟ ما کلّ مایعلم یقال و لا کلّ ما یقال حان وقته و لا کلّ ما حان وقته حضر أهله فلمیکتف ذلک العالم بما ذکر أعلیاللّهشأنه من الحدیثین و أصرّ بمطالبة الجواب و فی کلّ یقینه و اعتقاده أنّ الشیخ لمیخیّب ظنّه و ینیل مأموله. قال مولانا الشیخ:
و مستخبر عن سرّ لیلی أجبته | بعمیاء من لیلی بلاتعیین | |
یقولون خبّرنا فأنت أمینها | و ما أنا إن خبّرتهم بأمین |
فلمیکتف ذلک العالم بما ذکره من البیتین و أصرّ بمطالبة الجواب. قال له مولینا الشیخ: أنت لاتخلو بین حالتین إمّا أنتعرفنی حکیماً عالماً بصیراً بالإمور عالماً بدقایقها و خفایاها واضعاً کلّ شیء موضعه مؤدّیاً الأمانات إلی أهلها أم لاتعرفنی حکیماً بل جاهلاً عابثاً؟ فإن عرفتنی حکیماً فها أنا أقول لک کفّ عن هذا السؤال إذ لا مصلحة لک فیه. و إن لمتعرفنی حکیماً فلماذا تسأل الجاهل العابث؟ فسکت الرجل و قلبه مکدّر و خاطره مشوّش. فما کان مولینا یرضی بتکدّره ولکن أمر اللّه غالب و
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 427 *»
لمیکن یخالف اللّه لئلّایتکدّر خلق من خلق اللّه. أنظر کیف صان السرّ و حفظه لمّا علم أنّه لایتحمّل!»([108])
جریان دیگری از آن بزرگوار درباره حفظ سرّ هست که سیّد مرحوم نقل میفرمایند: «و لقد سمعت أنا من الشیخ التقی الصالح العلی جناب الشیخعلی ابن شیخنا و سنادنا و هو کان من العلماء المبرّزین و الفضلاء المتبحّرین و کان من حملة الأسرار و من شعره الذی قال فی حفظ السرّ فی مقطوعة له إلی أن قال:
و أنت تزعم فرداً لست تکتمه | فکیف یکتم عنک السر اثنان | |
عندی ثقات فمن سمعی و من بصری | ولکن فؤادی اولیٰ بکتمانی |
الأبیات. و هو رحمهاللّه مع هذه المبالغة فی حفظ الأسرار یقول سألت والدی عمّا ورد فی روایة من طریق أهلالبیت؟عهم؟ أنّ المهدی فی أوّل ظهوره معه ثلثمائة و ثلثةعشر رجلاً فإذا حضروا یخرج کتاباً مختوماً بخاتم رطب یعرفه الناس أنّه خاتم رسولاللّه؟ص؟ ثمّ یقول لهم: بایعونی علی مقتضیٰ ما فی هذا الکتاب. فاذا قرأ علیهم ینکرون علیه و لمیثبت إلّا إثناعشر نقیباً و یقولون أنت لست بصاحبنا و یتفرّقون و یجولون شرق الأرض و غربها فی ساعة واحدة ثمّ یبایعونه عن تسلیم لا عن معرفة و کنت أعلم أنّ ذلک الجناب رحیب الساحة یعلم مضمون الخطّ و یعرف المراد و هو بایع بمضمونه و حاله مع المهدی؟ع؟ حال تبّع مع رسولاللّه؟ص؟ و کنت ذات لیلة عنده فسألته عن تلک الکلمات أو الکلمة علی اختلاف الروایات. فأبیٰ أنیخبرنی بها حتّی بقیت معه تلک اللیلة بطولها و ألتمس و أتوسّل و أخضع و أخشع لعلّه یرحم بحالی و یخبرنی عنها فقد طال فیها فکری و منعتنی رقادی و کلّما أتأمّل لمأهتد إلیها سبیلاً و کلّما ألححت و عالجت و توسّلت فأبیٰ إلّا الإمتناع و الستر و لمیذکرها و لمیظهر ما أمر اللّه بستره لأجل بنوّتی. فاذا کان یخفیٰ عن فلذة کبده و قرّة عینه و وصیّه
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 428 *»
بعده فما ظنّک بالغیر؟!»([109])
جریان دیگری هم در کتمان سرّ از خود سیّد بزرگوار هست که این بحث را به همین مورد خاتمه میدهم. میفرمایند: «و قد اتّفق معی شخص من خواصّ الأصحاب و علمائها و سألنی عن مسألة علمت أنّه لیس من أهلها فأبیت إظهارها و بالغت فی إخفائها حتّی عاودنی مرّات مرّة بعد أخری و کرّة بعد أولی و لمأزدد إلّا الکتمان و عدم الإظهار حتّی جاءنی ذات یوم و قال لی: یا فلان الأمر یفید الوجوب أم لا؟ قلت: بلی هو الحقّ عندی. ثمّ قال ألیس اللّه تعالی یقول إنّ اللّه یأمرکم أنتؤدّوا الأمانات إلی أهلها و قد عرفت مقصوده بأنّه یقول تفعل حراماً إن لمتبیّنها لی. فقلت له أنا أیضاً أسألک عن مسألة هل النهی للتحریم أم لا؟ قال: بلی و هو الصحیح من المذهب. ثمّ قلت هل فاعل الفعل المنهی فعل حراماً أم لا؟ قال: بلی. قلت له: إقرأ قوله تعالی و لاتؤتوا السفهاء أموالکم التی جعل اللّه لکم قیاماً و ارزقوهم منها و اکسوهم و قولوا لهم قولاً معروفاً»([110]) خداوند انشاءاللّه به همه توفیق عنایت بفرماید!
و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین
«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 429 *»
فهرسـت
مجلس اول
ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به نبوّت کلّی و ولایت کلّی ……………………….. 4
ظهور به نبوّت و ولایت در مرتبه اول قابل شناخت سایر خلق نیست ……………. 4
«کلمات اللّه» و «مفاتح غیب» دو تعبیر قرآنی از آن مرتبه است …………………… 6
تعبیر انبیاء از آن مرتبه……………………………………………………….. 7
مرتبه دوم آن ظهور برای غیر انبیاء قابل شناخت نیست ………………………… 8
معنی برزخیبودن برخی از کاملان ……………………………………………. 9
تفاوت کاملان و ناقصان در درک مطالب ……………………………………… 10
مجلس دوم
بیان دیگری در ظهور نبوّت و ولایت مطلقه در عالم غیب و شهاده …………….. 15
مراتب عالم غیب و تعابیری که درباره آنها رسیده است ……………………….. 15
عوالم شهادی و تعابیر مرویّه از آنها …………………………………………… 21
رابطه غیب و شهاده ……………………………………………………….. 27
شناخت «مقام جامعِ غیب و شهاده» ملاک شناخت ظهور نبوّت و ولایت در عالم غیب و شهاده است ……………………………………………………….. 27
منشأ غلوها و تقصیرها در شؤونات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ ……………………. 28
آگاهی بزرگان+ بر «مقام جامع» …………………………………………. 28
مجلس سوم
تعریف نبوّت و ولایت با توجّه به ظهور آن دو در غیب و شهاده ………………… 30
یک بعدی فکرکردن نوع متفکّران ……………………………………………. 32
کاملان به نقطه علم واقفند …………………………………………………. 33
ارتباط کامل بین ظاهر و باطن ……………………………………………… 33
تعریف جامع دو ظهور نبوّت و ولایت ……………………………………….. 35
ظهور نبوّت و ولایت مناسب کیان اولی و کیان ثانوی ………………………… 35
نقش شیطان در پیدایش فطرت مغیّره ………………………………………. 36
کیان اولی به اعتباری اول و به لحاظی دوم است ……………………………. 37
جسارت و جرأت ابلیس …………………………………………………… 37
حماقت ابلیس …………………………………………………………… 38
پایان کیان ظلمانی ………………………………………………………… 39
قاعده «امکان اشرف» و اثبات تقدّم کیان نوری ………………………………. 40
غلبه کیان ظلمانی بر نوع بشر مگر بر افراد استثنائی ……………………………. 41
کیان نوری فقط در شیعیان خالص غالب است ……………………………… 42
ظهور نبوّت و ولایت به حسب کیان اولی از اسرار است ………………………. 43
کاملان مأمور به کتمان اینگونه اسرار هستند ………………………………… 44
مجلس چهارم
اقتضاء غلبه کیان ثانوی محجوبشدن احکام کیان اولی است مگر برای کاملان ….. 48
کاملان احکام کیان اولی را از اهل این عالم کتمان میکنند …………………… 49
نمونهای از آن اسرار در آغاز ظهور امام؟ع؟ ……………………………………. 50
تمسّک ائمّه؟عهم؟ به برخی از اسباب برای جبران ضعف شیعیان ………………. 51
دستور امامان؟عهم؟ در رعایت میزان تحمّل افراد ………………………………. 53
معارف این دوره و آنچه در عصر ظهور گفته میشود در حکم نور و منیر است …… 56
سفارشهای امامان؟عهم؟ بر کتمان اسرار …………………………………….. 57
علّت سفارش مرحوم آقای کرمانی بر منتشرنشدن برخی از کتب ایشان ……. 60
برخی از مشکلات امامان؟عهم؟ به واسطه کتماننکردن دوستان ………………… 62
مُعلَّی بن خُنَیس طاقت کتمان نداشت …………………………………….. 63
مجلس پنجم
علّت تحمّلنداشتن بشر نوعی برای ذکر اسرار ………………………………… 68
علّت تعدّد تعیّنات حقیقت محمّدیّه؟ص؟ …………………………………… 68
جامعیّت هر تعیّن در حمل جمیع اسماء و صفات الهی ……………………… 69
چهار اسم از اسماء الهی در امام صادق؟ع؟ بارزتر بود: «الجلیل» ………………. 70
سبب آنکه دین را به «مذهب جعفری» نامیدهاند …………………………….. 70
«العالم» …………………………………………………………………… 73
«الفاطر» …………………………………………………………………… 74
تعلیم علم کیمیا به جابر بن حیّان ………………………………………….. 76
«الرازق» ………………………………………………………………….. 77
گزارش نام «جعفر» از این اسمهای الهی …………………………………….. 77
اقتضاء این عالم، ظهور محمّد و آلمحمد؟عهم؟ به مقهوریّت و مظلومیّت است …… 78
برخی از مصائب امام صادق؟ع؟ …………………………………………… 79
شیعیان به معنای طرفدار و شیعیان ضعیف …………………………………. 80
جابر بن حیّان ……………………………………………………………… 80
مصیبت قبور ائمّه مدفون در بقیع؟عهم؟ ………………………………………. 81
مجلس ششم
تعابیر قرآن از کیان ثانوی …………………………………………………… 85
ترفندهای ابلیس درباره اهل این عالم ………………………………………. 85
معارفی که بیان شده و میشود مناسب این دوره است ………………………. 88
معارف در دوره ظهور مناسب آن دوره است؛ مانند کلمهای که امام؟ع؟ اظهار میفرمایند ………………………………………………………………… 88
نمونهای از قصور درک شیعیان نسبت به معارف، در زمان ائمّه؟عهم؟ ……………. 90
نمونهای از عصر ما …………………………………………………………. 92
حدیثی در لزوم کتمان اسرار ………………………………………………… 95
مجلس هفتم
پیدایش کیان ظلمانی ……………………………………………………… 98
شناخت هویّت کیان ثانوی ظلمانی ………………………………………… 99
یکی از جهات رُفِعَ القلم در عید غدیر و نهم ربیع …………………………….. 100
بهترین عامل ترقّی در سیر و سلوک ………………………………………….. 102
اعتبار صحف حضرت ادریس؟ع؟ و علّت باقیماندن آنها …………………… 104
صحیفهای از حضرت ادریس؟ع؟ در توصیف کیان ثانوی ……………………. 105
صحیفهای در توصیف کیان نورانی ………………………………………… 109
مجلس هشتم
نسبت فضائل ظاهر شده در این دوره با فضائل دوره ظهور ……………………. 113
اقتضاهای کیان ظلمانی …………………………………………………. 115
خشم موجودات بر اهل کیان ظلمانی ………………………………………. 117
خشم جهنّم بر اهل آن …………………………………………………….. 118
گرفتاری منافقان در قیامت ………………………………………………… 120
نمونهای از خشم موجودات بر اهل معاصی …………………………………. 123
فرمانبرداری موجودات از حجّت خدا ………………………………………. 125
مجلس نهم
سفارش امام صادق؟ع؟ به معلَّی بن خُنَیس در کتمان سرّ …………………… 130
در اختلاف طبیعتهای کاملان مصالحی است …………………………… 130
روایات کتمان سرّ مربوط به حقایق و فضائل مناسب با کیان نوری است ……… 131
تسلّط شیطان بر این کیان ظلمانی ………………………………………… 133
تفسیر «ایام اللّه» …………………………………………………………… 134
ظلّی از تمکّن اولیاء؟عهم؟ در عصر ظهور و رجعت در زندگانی اهل بصیرت …….. 135
ارزش خدمتگزاری در احیای امر محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و نشر امر ولایت و برائت …. 139
حسرت کوتاهیکننده در احیای امر اولیاء؟عهم؟ ………………………………. 140
امروز کمترین نصرت اولیاء تقویت دین و ایمان خودمان است ……………….. 141
آثار دنیوی ذکر محمّد و آلمحمد؟عهم؟ و ذکر فضائل ایشان ……………………. 142
سرّ حدیث ذکرنا شفاء من الوعک …………………………………………… 142
ارزش و تأثیر رقّت قلب ……………………………………………………. 143
مجلس دهم
ایّام اللّه و وجه انتساب آنها به خداوند ………………………………………. 146
روز مرگ از ایّاماللّه شمرده شده است ……………………………………….. 147
ظهور نعمتها و برکات در روزگار ظهور و رجعت، و افزایش لحظه به لحظه آنها …….. 148
نعمتهای ظاهری و باطنی در آن دورهها به کمال و تمامیّت خود میرسد ……. 149
ارزش تمکّن مؤمنان در نصرت دین در کیان ظلمانی ………………………… 151
گزارش صحیفه حضرت ادریس؟ع؟ از روزگار هلاکت ابلیس ………………… 154
معنای مؤمن ممتحَن ……………………………………………………… 155
مجلس یازدهم
آغاز کیان ظلمانی ………………………………………………………… 161
عصیان حضرت آدم؟ع؟ تکوینی و لازمه هبوط به این عالم بوده است ………… 162
آدم؟ع؟ بدیع فطرت است …………………………………………………. 162
عمومیّت عصیان حضرت آدم؟ع؟ نسبت به نوع انسان ……………………… 163
راه شناخت کیان ظلمانی …………………………………………………. 164
مؤمن جسور نیست ……………………………………………………….. 164
شیطان و اتباع وی جسورند ……………………………………………….. 165
یکی از آداب قرائت قرآن …………………………………………………… 165
سفاهت شیطان و اتباع او …………………………………………………. 167
علّت فرض وضو، معصیت آدم؟ع؟ بوده است ………………………………. 170
مراد از عصیان حضرت آدم؟ع؟ ……………………………………………. 170
برخی از اسباب اشتداد کیان ظلمانی ………………………………………. 171
اقتضاء کیان ظلمانی مقهوریت روزافزون حجتها و اهل حق است …………. 172
اول ظهور، اوج شدّت کیان ظلمانی و ابتدای ظهور کیان نورانی است ………… 173
دیدگاه مؤمن نسبت به حوادث ناگوار عصر غیبت ………………………….. 173
بیتی از قصیده شیخ مرحوم ………………………………………….. 176
مجلس دوازدهم
ظهور حجّتها و نزول کتب آسمانی به حسب اقتضاء کیان ظلمانی ………… 179
ظهور اقتضاء کیان نوری هنگام خالصشدن عالم از کدورات ……………….. 179
کاملان در این دوره به اقتضاء کیان نوری رفتار میکنند ………………………. 180
تفاوت دیدگاه کاملان و ناقصان ……………………………………………. 181
کاملان در اين کيان ظلمانى هم هورقلیایی هستند …………………………. 183
تفاوت دیدگاه کاملان نسبت به حجّتها و دیدگاه ما ………………………. 184
نیازمندی ما به دلیل تقریر و تسدید ………………………………………… 186
دو نمونه از حجّتشناسی کاملان ………………………………………… 187
کاملان آن طوری که مقامات حجّتها را شهود میکنند برای ما بیان نمیکنند .. 189
چرا کاملان را با آنکه افشاء اسرار نمیکنند امر به کتمان فرمودهاند؟ ……………. 190
مهلتدادن حجّتها و تزلزل اهل نفاق ……………………………………… 190
مجلس سیزدهم
اقتضاء کیان ظلمانی کتمان اسرار است ……………………………………. 196
تمثیلی در بیان تفاوت دیدگاه کاملان و ناقصان …………………………….. 196
موقعیّت حجّتهای الهی از دیدگاه کاملان ………………………………… 199
حجّت خدا کلمه تامّه حقّ است …………………………………………… 200
تشبیهی در معنای مأموربودن کاملان به کتمان اسرار …………………………. 201
منصب امامت از دیدگاه شیعه در زمان امامرضا؟ع؟ رسمیّت یافت ………….. 204
آثار خلوص نیّت در احیای امر بزرگان+ ………………………………… 205
سپاسگزاری از توفیق خدمتگزاری …………………………………………. 208
مجلس چهاردهم
تفکیک آیات اثبات و آیات تعریف و تعرّف خداوند …………………………. 212
منشأ انحرافها در شناخت خدا ………………………………………….. 213
اکتناه ذات خدا به اتفاق همه محال است …………………………………. 213
شناخت، وجدان و شهود خداوند ………………………………………….. 215
مقام وحدت و مقام تعیّنات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ …………………………. 216
مراتب سهگانه وجود ………………………………………………………. 217
مثال برای مراتب وجود ……………………………………………………. 218
رابطه تعیّنات محمّد و آلمحمد؟عهم؟ با مراتب وجود …………………………. 220
تقسیم تعیّنات ایشان به سه گروه چهار نفری ………………………………… 221
سرّ اصل و یا فرعبودن برخی از ایشان: نسبت به برخی …………………….. 221
گروه اول …………………………………………………………………. 223
گروه دوم …………………………………………………………………. 224
گروه سوم …………………………………………………………………. 224
افضل بودن چهار امام: علی، حسن، حسین و مهدی؟عهم؟ از سایر امامان ……… 224
برخی از امتیازات امامرضا؟ع؟ …………………………………………….. 225
ترتیب تعیّنات هشت امام دیگر …………………………………………… 227
سرّ اینکه نام امامرضا؟ع؟ علی است ………………………………………. 227
سرّ اینکه زیارت امامرضا؟ع؟ از زیارت امامان دیگر افضل است ……………… 227
سرّ جسیمبودن خلقت ظاهری حضرت ……………………………………. 228
مجلس پانزدهم
ظهور حجج الهی و کتب آسمانی به حسب اقتضاء کیان ظلمانی …………… 231
کیان ظلمانی و تسلّط شیطان …………………………………………….. 232
تحقّق وعدههایی که به مؤمنان داده شده در عصر ظهور …………………….. 233
آثار دستورهای دینی در تکوین و تشریع ……………………………………. 233
کاملان در همه اعصار دارای کیان نوری بوده و هستند …………………….. 233
دولت شیطان رو به گسترش است ………………………………………… 234
ازدیاد اختفاء دولت حق از زمان امامکاظم؟ع؟ …………………………….. 234
نمودار گشتن شؤونات امامت در زمان امامرضا؟ع؟ ………………………… 234
شیطان در کمین اهل حق است ………………………………………….. 235
وظیفه فرد فرد در اصلاح خویشتن …………………………………………. 239
لایقیم الناس الّا السیف مربوط به اصلاح عمومی است ……………………… 239
خطرهای آخر الزمان برای اهل ایمان ……………………………………….. 241
مجلس شانزدهم
موقعیّت فضائلی که در این دوره تا عصر ظهور بیان شده و میشود ………….. 243
تفاوت سرّ مطلق و سرّ نسبی و هنگام اظهار هریک …………………………. 244
نمونههایی از سرّ نسبی …………………………………………………… 246
نماز نافله بعد از نماز صبح و نماز عصر ……………………………………. 246
اجسام برای امام؟ع؟ حجاب نیست ……………………………………… 248
معنای اینکه امام؟ع؟ غیب نمیداند ……………………………………… 249
تقیه یا کتمان اسرار نسبی …………………………………………………. 251
سفارش ائمّه؟عهم؟ درباره کتمان اسرار نسبی ………………………………… 252
سبب منع امام؟ع؟ مؤمن الطاق را از مجادله ………………………………. 254
روش مجادله بالتی هی احسن ……………………………………………. 254
مؤمن الطاق و لجاجت در مجادله ………………………………………… 255
فرمایشهای امامصادق؟ع؟ به مؤمن الطاق درباره کتمان اسرار نسبی ……….. 257
شرار شیعه ………………………………………………………………. 258
مجلس هفدهم
بیان معنای اطلاق و نسبیبودنِ سرّ مطلق و نسبی ………………………….. 262
مقصود از نهی از افشاء سرّ مطلق ………………………………………….. 262
علّت لزوم کتمان سرّ …………………………………………………….. 263
ادامه فرمایشهای امامصادق؟ع؟ به مؤمن الطاق ………………………….. 264
صلح امامحسن؟ع؟ ……………………………………………………… 265
تقیّه سپر و چشم روشنی مؤمن است ………………………………………. 268
لزوم ترک مراء و خصومات ………………………………………………… 269
مبغوضترین افراد نزد امام؟ع؟ …………………………………………….. 271
دشمنان دوستنما ……………………………………………………… 275
مجلس هجدهم
کاملان و کتمان سرّ مطلق ………………………………………………… 279
کیان ظلمانی و ابتلای پیغمبران و اولیاء؟عهم؟ ………………………………. 280
معنای حدیث ما اوذی نبی مثل ما اوذیت ………………………………….. 281
تأثّر امامزمان؟ع؟ از رحلت شیخ جلیل ………………………………. 282
ادامه فرمایشهای امامصادق؟ع؟ به مؤمن الطاق در کتمان اسرار نسبی …….. 284
معنای نزدیکشدن فرج شیعه و تأخیر آن ………………………………….. 285
محبّت عاطفی کارسازی و ثبات ندارد …………………………………… 286
مغیرة بن سعید و اباالخطّابِ گمراه و اذاعه سرّ …………………………….. 287
عواقب سوء اذاعه اسرار در بنی اسرائیل …………………………………… 288
آثار قوّت عقل در دوره ظهور و پیش از آن در کاملان …………………………. 290
مجلس نوزدهم
اعتراض بر بزرگان+ در اذاعه اسرار نمودن، و پاسخ آن …………………… 294
تدبیر و تصرّف بقیّةاللّه؟عج؟ در هدایت اهل و اضلال نااهل ………………… 296
اجمالی از طرز آشنایی استاد معظّم با مکتب شیخ مرحوم و سلسله باقری …. 297
پاسخ دستاویز برخی از مخالفان به نامهای از استاد معظّم ………………….. 317
مجلس بیستم
دستورهای لازم برای شیعیان ضعیف در کتمان اسرار نسبی ………………… 322
یکی از شرایط تبلیغ ……………………………………………………… 323
محبّتهای عاطفی توأم با کاهش آداب و احترامات است …………………. 326
اسوه ادب و اخلاق نیک …………………………………………………. 327
دستورهای اخلاقی در رفاقت و دوستی ……………………………………. 328
سنّت مؤمن از خداوند کتمان اسرار است …………………………………. 329
سنّت مؤمن از پیغمبر اکرم؟ص؟ رفق و مدارای با مردم است ………………….. 329
سنّت مؤمن از امام؟ع؟ …………………………………………………… 330
معنای حدیث شریف أنا أصغر من ربّی بسنتین …………………………….. 331
ابلاغ مقصود به اقامه دلیل است، نه به مجابکردن خصم …………………. 332
اقامه برهان از راه سه نوع دلیل و اهل هریک ……………………………….. 333
مجلس بیست و یکم
حقایقی که بزرگان+ آوردند پیش از ایشان سرّ بود و از زمان ایشان به موجب فراهم شدن قابلیّت، سرّ بودنش برطرف شد …………………………………….. 335
اعتراض بیجا بر مشایخ+ در این که اسرار را افشاء نمودهاند …………….. 336
دو پاسخ بر اعتراض:
الف) بزرگان در ابلاغ مطالب خود مأموریّت داشتند ……………………….. 336
لازمه بیّن و غیر بیّن ……………………………………………………… 337
ب) آنچه بزرگان فرمودهاند لوازم بیّن توحید، نبوّت و امامت است …………… 338
لوازم غیر بیّن اصل توحید و … تا عصر ظهور بیان نخواهد شد ………………. 339
بیان وجه نامهای مشایخ+ احمد و محمّد ……………………………… 340
علی القاعده تا قبل از ظهور، آشکارشدن کاملانی دیگر احتمال میرود ……….. 340
نام چند تن از کاملانی که قبل از ظهور، امرشان ظاهر میشود ………………… 341
مثَل آشنایان با مکتب استبصار و سایر شیعیان ……………………………. 342
تمام فضائل محمّد و آلمحمد: فرع شهادت به رسالت رسولاللّه؟ص؟ است …. 343
ما شایستگی دعوت به فضائل را نداریم …………………………………… 343
نمونهای از تبلیغ سوء افراد نااهل ………………………………………….. 344
در ترویج فضائل نباید شتاب کرد …………………………………………. 346
مجلس بیست و دوم
کاملان اسرار مطلق را فقط برای اهلش بازگو میکنند ……………………….. 349
نسبت ناروای افشاءِ اسرار به مشایخ+ و دفع آن …………………………. 350
برنامه دیرین خدا آزمایش مردم بوده است ………………………………….. 350
ملازمه لوازم بیّن با ملزوماتشان بدیهی است ……………………………….. 351
برخی از لوازم بیّن رسالت و امامت ………………………………………… 352
آشنایی با لوازم غیر بیّن ………………………………………………….. 353
تفاوت ادراک صاحبان کیان نورانی و اهل کیان ظلمانی ……………………. 354
تعریف سرّ مطلق ………………………………………………………… 356
بزرگان بر فضائلی که عنوان کردهاند، ادلّه گوناگون و متعدّد اقامه فرمودهاند ………. 356
فقط اهل فؤاد به اسرار مطلق راه دارند …………………………………….. 357
صبر اولیاء در برابر فتنهها ………………………………………………… 357
مضمون نامه شیخ مرحوم به ملا عبدالوهّاب …………………………. 358
تجلیل حاکم بغداد از روپوش ضریح مطهّر رسولاللّه؟ص؟ ……………………. 359
مجلس بیست و سوم
اسرار مطلق تا عصر ظهور فاش نمیشود …………………………………… 364
اسرار نسبی با شرایطی فاش میگردد ………………………………………. 364
شرایط کتمان اسرار نسبی ………………………………………………… 366
اسرار نسبی علاوه بر مطابق بودن با ادلّه و قوانین، به ضروریّات اسلامیّه نیز منتهی میگردد …………………………………………………………. 367
اعتراض دشمنان دوستنما یا دوستان نادان بر بزرگان+ و پاسخ از آن ……. 367
نمونهای از دریافتهای صحیح متفکّران اسلامی معاصر …………………… 368
«عبدالله بن ابیسرح» کاتب وحی مغرور و منافق …………………………… 370
برخی از دریافتهای صحیح فلاسفه اروپایی ……………………………… 372
سبب اظهار برخی از اسرار نسبی توسط مشایخ+ ………………………. 374
هر حقّی در عالم از محمّد و آلمحمد؟عهم؟ است ………………………….. 377
مجلس بیست و چهارم
اعتراض بر مشایخ+ در اظهار اسرار نسبی و پاسخ آن ……………………. 380
روش شیخ بزرگوار و سیّد بزرگوار! در بیان معارف ……………………….. 382
علّت انکار منکران فضائل ………………………………………………. 384
نوع فضائل لوازم رسالت و موافق با ضروریّات اسلام است ………………….. 384
مراد از روایاتی که از انتشار اسرار نهی کردهاند و علّت آن …………………… 387
حدیث امامصادق؟ع؟ به مؤمن الطاق در بیان برخی از وظایف اجتماعی …… 388
وظیفه طالب علم نسبت به هدفش ……………………………………….. 390
مجلس بیست و پنجم
برخی از شرایط اظهار اسرار نسبی …………………………………………. 395
برخی از علل اظهار اسرار با نبودن شرایط ………………………………….. 396
حسن ظنّ و خوشباوری بیجا ……………………………………………. 396
شیرینی فضائل …………………………………………………………. 397
در آشناکردن مردم با فضائل نباید اصرار ورزید …………………………….. 398
خدمت به دولت کریمه بقیّةاللّه؟ع؟ در دوران غیبت ……………………….. 398
هدایتهای الهی تحت نظامی حکیمانه جریان دارد ………………………. 399
طرز و طور هدایتهای الهی ……………………………………………….. 400
بارش ابر محبّت اهلالبیت؟عهم؟ بر قابلیّتهای پاک ………………………… 402
شرایط فراهمساختن قابلیّت پاک برای جنین ………………………………. 405
برخی از اعراض، مانع از ظهور ایمان یا کفر اصلی است ……………………… 406
مجلس بیست و ششم
مواضع لزوم کتمان اسرار و جواز آنها ……………………………………….. 409
بیان برخی از اسرار تلویحاً و ذکر نمونهای از آنها ……………………………… 410
معنای مردن امام معصوم؟ع؟ ……………………………………………… 412
نمونهای دیگر: صحیفه اسماء شیعیان …………………………………….. 413
اسرار مطلق و علّت آنها …………………………………………………… 415
علل کتمان اسرار ………………………………………………………… 416
براداشتهای نابجا از اسرار نسبی …………………………………………. 417
چه بسا اظهار سرّ مطلق باعث ضلالت ضعفاء گردد ………………………… 417
گمراهکردن کسی از کشتن او بدتر است ……………………………………. 417
حدیثی راجع به کتمان سرّ ………………………………………………… 420
مجلس بیست و هفتم
نتیجه اظهار سرّ مطلق، ضلالت، یا فتنه هلاککننده است …………………. 422
در برخی موارد اظهار بعضی از اسرار نسبی واجب میشود …………………… 424
اظهار سرّ مطلق اکبر کبائر است …………………………………………… 424
کاملان اسرار مطلق را ظاهر نمیسازند، زیرا امناء خدا و اهل توسّمند …………. 425
دو نمونه از کتمانکردن شیخ مرحوم اسرار را ………………………….. 425
نمونهای از کتماننمودن سیّد مرحوم اسرار را ………………………….. 428
([3]) علل الشرائع ج1 ص280(باب العلة التی من أجلها توضأ الجوارح الأربع دون غیرها) ، (باب العلة التی من أجلها وجب الغسل من الجنابة) ، (باب العلة التی من أجلها فرض الله عز و جل على الناس خمس صلوات فی خمس مواقیت)
([4])بحارالانوار ج60 ص252(فی قوله تعالی لأقعدنَّ لهم صراطک المستقیم ثمَّ لاتینّهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم و لا تجد أکثرهم شاکرین قال أبو جعفر7 یا زرارة إنّما صمد لک و لأصحابک فأمّا الآخرین فقد فرغ منهم) بحارالانوار ج65 ص222 ــ ج37 ص164
([8]) بحارالانوار ج36 صص 201 و 217 و ج98 ص93 ــ مستدرک الوسائل ج3 ص299 و ج17 ص298
([10]) حدیقة الأخوان شماره 745: (فرمودند مرحوم آقا میفرمودند که شیخ مرحوم میفرمود که اگر تمام این دنیا را به من بدهند من ثواب یک حجه خود را به کسی نمیدهم ولکن اگر کسی دو رکعت نماز برایم بکند ثواب یک حجه خود را به او میدهم.)
([11]) بحارالانوار ج 26، ص 197
([12]) شرح الخطبة: ج2 ذیل فقره و لقد علمت من عجائب ما خلق اللّه ما لایعلمه الّا اللّه.
([22]) بحارالانوار ج 47، ص 398
([24])لسان العرب (و هجَر الشیءَ و أَهْجرَه: ترکه. و هجَر الرجلُ هَجْراً: إِذا تباعد و نَأَی. اللیث: الهَجْرُ من الهجران و هو ترک ما یلزمک تعاهده. و هَجَر فی الصوم یَهْجُرُ هِجراناً: اعتزل فیه النکاح. و لقیته عن هَجْرٍ أَی بعد الحول و نحوه)
([26]) مجالس محرم و صفر سال 1407
([27])نهج الفصاحة ص475(قال رسولاللّه9 لعن اللّه من فرّق بین والدة و ولدها و بین الأخ و أخیه)
([35]) هدایة الطالبین ص115 ــ حدیقة الاخوان، ش794
([41])بحارالانوار ج49 ص140 (عن یاسر الخادم کان الرضا7 إذا رجع یوم الجمعة من الجامع و قد أصابه العرق و الغبار رفع یدیه و قال أللّهمّ إن کان فرجی ممّا أنا فیه بالموت فعجّل لی الساعة و لمیزل مغموماً مکروباً إلی أن قبض صلوات اللّه علیه)
([43]) 24موعظه ذیل آیه نفر، موعظه 12
([46]) این جوان ــ پسر صاحبخانه آقای سید مهدی طباطبائی ــ که جریان را به من خبر داد کشته شد. انشاءاللّه روی جهالت و ضلالت بوده، خدا رحمتش کند، به هر حال او برای ما از اسباب خیر شد.
([49])بحارالانوار ج5 ص204(قال أبو عبدالله7 لاتدعوا الناس إلی هذا الأمر فإنّ اللّه إذا أراد بعبد خیراً أخذ بعنقه فأدخله فی هذا الأمر)
([52])بحارالانوار ج67 ص310(یا علی من صفات المؤمن أنیکون … قلیل الزلل حرکاته أدب و کلامه عجب)
([57]) بحارالانوار ج18 ص241 و ج21 ص132
([61]) بحارالانوار ج78 ص291 ــ تحف العقول ص312
([64]) فهرست کتب مشایخ عظام+ ص157
([65]) ارشاد العوام، چکرمان ج3 ص378
([66])مجموعة الرسائل23 رساله نعیم الابرار و جحیم الفجار ص242 (انی لما وجدت جمیع فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ العامة و الخاصة و الظاهرة و الباطنة و الخفیة و الجلیة و جمیع ما قیل فیهم او یقال و ما برز منهم او لمیبرز یتحمله هذا الخلق ام لا جمیعها فرع کونهم صلواتاللهعلیهم اول الحوادث و مبدأ الموجودات و اشرف الکائنات و خیر البریات و رأیته اصلاً یتفرع علیه فضائل لاتحصی و مکارم لاتستقصی و باباً یفتح منه جمیع الابواب المجعولة فی عرصة الامکان …)
([69]) حقالیقین ص392 (مرحوم مجلسی رحمهالله میگوید: دویم آنکه در بدن اجزاء اصلیّه هست که باقی است از اول عمر تا آخر عمر، و اجزای فضلیّه میباشد که زیاده و کم و متغیّر و متبدّل میشود و انسان که مشارٌ الیه به أنا و من است آن اجزاء اصلیّه است که مدار حشر و نشر و ثواب و عقاب بر آن است.)
([70]) کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد ص549 (خواجه نصیر میگوید: و لاتجب اعادة فواضل المکلّف) و (علامه حلّی در شرح آن میگوید: أقول: اختلف الناس فی المکلّف ما هو علی مذاهب … منها قول جماعة من المحققین أنّ المکلّف هو أجزاء أصلیّة فی هذا البدن لایتطرّق الیها الزیادة و النقصان و إنّما تقع فی أجزاء المضافة إلیها… فنقول: الواجب فی المُعاد هو إعادة تلک الأجزاء الأصلیّة أو النفس المجرّدة مع الأجزاء الأصلیّة)
([71]) فهرست کتب مشایخ عظام+ ص157
([72]) خدا نگذرد از کسانی که بر مشایخ ما چنین اعتراضاتی میکنند! با بیپروایی مینویسد که سیّد مرحوم نعوذباللّه سنّی بودند. اگر سنّی نبودند آن پاشا از ایشان نمیخواست که این شرح را بنویسند. به علاوه اصلاً قصدشان نعوذباللّه فتنهانگیزی بین سنّی و شیعه بوده، میخواستهاند فتنه و درگیری بین شیعه و سنّی را زیاد کنند. اینگونه چیزها را نوشتند.
اینان الحمدللّه چون از فضائل بسیار بیگانه هستند اینگونه اعتراضات را دارند. اما آن سنی اعتراض نکرد و بر ارادتش افزوده شد. به دلیل اینکه دوست صمیمی او «محمود آلوسی» مفتی اعظم بغداد که از دانشمندان نامی سنّیان است نسبت به سید بزرگوار بسیار تجلیل میکرد و در مدح و رثاء ایشان قصیدهها گفته است. (رجوع شود به نوای غمین دفتر پنجم ص403)
([73])غایة المرام ج3 الباب التاسع: ص258 (روی ابن المغازلی الشافعی فی کتاب «المناقب» یرفعه إلی علی بن جعفر قال سألت أبا الحسن7عن قول اللّه عزّوجلّ کمشکوة فیها مصباح … قال «المشکوة» فاطمة و «المصباح» الحسن و الحسین8 و «الزجاجة کأنّها کوکب درّی» قال کانت فاطمة کوکباً درّیاً بین نساء العالمین «یوقد من شجرةٍ مبارکةٍ» الشجرة المبارکة ابراهیم …)
([77]) الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز ج1 ص432 ــ بحارالانوار ج89 ص36
([79]) بحارالانوار ج2 ص48 و ج77 ص27و 29 و ج78 ص312 ــ ارشادالقلوب ج1 ص200 ــ نهجالفصاحة حديث 209
([80]) بحارالانوار ج77 ص29 (یا أحمد إن العبد إذا أجاع بطنه و حفظ لسانه علّمته الحکمة و إن کان کافراً تکون حکمته حجّة علیه و وبالاً و إن کان مومناً تکون حکمته له نوراً و برهاناً و شفاءً و رحمةً)
([81])بحارالانوار ج2 ص95 (عن محمّد بن مسلم قال سمعت أباجعفر7 یقول أما إنّه لیس عند أحد علم و لا حقّ و لا فتیا إلّا شیء أخذ عن علی بن أبی طالب7 و عنّا أهل البیت و ما من قضاء یقضی به بحقّ و صواب إلّا بدء ذلک و مفتاحه و سببه و علمه من علی7 و منّا فإذا اختلف علیهم أمرهم قاسوا و عملوا بالرأی و کان الخطأ من قبلهم إذا قاسوا و کان الصواب إذا اتّبعوا الآثار من قبل علی7)
([82])بحارالانوار ج2 ص93 (عن جابر الجعفی قال سمعت أبا جعفر7 یقول إنّ لنا أوعیة نملؤها علماً و حکماً و لیست لها بأهل فما نملؤها إلّا لتُنَقل إلی شیعتنا فانظروا إلی ما فی الأوعیة فخذوها ثمّ صفّوها من الکدورة تأخذونها بیضاء نقیّةً صافیةً و إیّاکم و الأوعیة فإنّها وعاء سوء فتنکّبوها)
([84]) الاثناعشریة للحر العاملی ص85 (هذا ابن حجر یقول فی کتابه «تطهیر الجنان و اللسان عن الخطور و التفوّه بثلب سیّدنا معاویة ص15» کان معاویة مأجوراً علی اجتهاده للحدیث ان المجتهد اذا اجتهد فاصاب فله اجران و ان اجتهد و اخطأ فی تلک الاجتهادات کان مثاباً و کان غیر نقص فیه)
([85]) الصواعق المحرقة ــ ابن حجر ــ ص221(لایجوز لعن یزید و تکفیره فانه من جملة المؤمنین و امره الی مشیئة الله ان شاء عذّبه و ان شاء عفا عنه)
([86]) المحلی لابنحزم ج 10، ص 482 (لاخلاف بین احد فی ان عبدالرحمن بن ملجم لمیقتل علیاً الا متأوّلاً مجتهداً مقدِّراً انه علی الصواب)
([89]) شرح الزیارة ج1 ذیل فقره حفظة سرّ اللّه
([91]) نهج الفصاحة ص280 (إنّ الرّجل لیعمل الزّمن الطّویل بعمل أهل الجنّة ثمّ یختم له عمله بعمل أهل النّار و إنّ الرّجل لیعمل الزّمن الطّویل بعمل أهل النّار ثمّ یختم عمله بعمل أهل الجنّة)
([96]) از اینجا تا پایان مجلس از یادداشتهای دو نفر از برادران آورده شده است.
([98])بحارالانوار ج5 ص109 (نقل از توحید صدوق: «و الفتنة علی عشرة أوجه: فوجه منها «الضلال» و الثانی «الإختبار» و هو قول اللّه عزّوجلّ و فتنّاک فتوناً … و الرابع «الشرک» و هو قوله عزّ و جلّ و الفتنةُ أشدّ من القتل و الخامس «الکفر» و هو قوله عزّوجلّ ألا فی الفتنة سقطوا)
([102]) شرح الخطبة ج2 ذیل قوله7 و لولا خوفی علیکم أنتقولوا جنّ أو ارتدّ
([105]) تمام این مجلس از یادداشتهاى برخی از برادران آورده شده است.