01-2 پيشگفتار مباحث نبوت و ولايت ـ جلد اول – چاپ – قسمت دوم

پیشگفتار مباحث نبوّت و  ولایت

جلد اول – قسمت دوم

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 230 *»

 

مجلس  15

 

(شب یکشنبه 15 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

r ظهور حجج الهی و کتب آسمانی به حسب اقتضاء کیان ظلمانی

r  کیان ظلمانی و تسلّط شیطان

r تحقّق وعده‏هایی که به مؤمنان داده شده، در عصر ظهور

r آثار دستورهای دینی در تکوین و تشریع

r  کاملان در همه اعصار دارای کیان نوری بوده و هستند

r دولت شیطان رو به گسترش است

r ازدیاد اختفاء دولت حق از زمان امام کاظم؟ع؟

r نمودار گشتن شؤونات امامت در زمان امام رضا؟ع؟

r شیطان در کمین اهل حق است

r وظیفه فرد فرد در اصلاح خویشتن

r «لایقیم الناس الّا السیف» مربوط به اصلاح عمومی است

r خطرهای آخر الزمان برای اهل ایمان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 231 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ در این دنیا و در این عالم به حسب کیان این عالم است. همین‏طور ظهور انبیاء و ظهور کتب سماوی و آسمانی در این عالم که هریک یکی از تجلّیات این بزرگواران است مناسب با این عالم و با این کیان است. اقتضاء این کیان چنین است. امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‏فرماید إنّ الأدوات تحُدّ أنفسها و تُشیر الآلات إلی نظائرها([1]) این قاعده را به حسب جمیع موارد بیان فرمودند. از جمله همین مسأله مورد بحث ما است که ظهور انبیاء و اولیاء و کتبی که از آسمان بر انبیاء سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین نازل شده، تمام مناسب استعداد و قابلیّت این عالم و اهل این عالم است. و چون اقتضاء این عالم اقتضاء ظلمانی است، پس نه این کتب و نه این بزرگواران به حقیقت مقام خود و به آن ظهور مناسب عرصه کیان نورانی در این عالم ظاهر نشده‏اند و نخواهند شد مگر زمانی که مصلحت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 232 *»

اقتضاء کند و صلاح رعیّت مقتضی گردد و خلقت به همان صفای اوّلی خود برگردد و از این دنائت‏ها و رذالت‏ها پاکیزه شود.

عرض شد این کیان بسیار بسیار کدر و ظلمانی است. شیطان این کیان را خواسته و در آن از خدا مهلت گرفته، خدا هم به او این قدرت را بخشیده که به دست او اضلال و اغوا انجام ‏شود. خدا لعنتش کند! قسم یاد کرده فبعزّتک لأُغوینَّهم أجمعین چه دشمن عجیبی است! انبیاء مرتّب فرموده‏اند این دشمن شما است. قرآن می‏فرماید دشمن شما است. خدا به همه انبیاء وحی فرموده که به امّت‏ها خبر بدهند که شیطان دشمن شما است. فاتَّخذوه عدوّاً.([2]) او را برای خود دشمن بدانید و دشمن بگیرید! به خواست او حرکت نکنید! به خواست او سلوک نکنید! لأغوینّهم با کمال بی‏حیایی و پررویی و جسارت می‏گوید: من همه اینها را گمراه می‏سازم، مگر بندگان خالص تو را که مرا راهی به آنها نیست و تسلّطی بر آنها ندارم. و تا چنین کیانی وجود داشته باشد این ظلمت و کدورت هست. بنابراین نمی‏شود که این بزرگواران و تجلّیات ایشان که کتب و فرمایش‏های ایشان است با آن تجلّیات مناسب کیان نورانی ظاهر شوند. و آن وقتی است که این دنائت‏ها و کدورت‏ها برطرف شود و تمام شک‏ها و ریب‏ها برطرف گردد.

ان‌شاءاللّه وقتی که این کیان ظلمانی از کدورت‏ها خالص شد و از دنائت‏ها پاکیزه شد، شکوک از میان رفت و یقین جای شک‏ها نشست و به برکت رشد و ترقی عقل، یقین حاصل شد که به دست مبارک بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه که بر سرها کشیده می‏شود عقل‏ها کمال می‏یابد و در اثر کامل‌شدن عقل‏ها یقین‏ها زیاد می‏شود. یقین که زیاد شد شک‏ها برطرف می‏شود. شک‏ها که برطرف شد، آن‏گاه بندگان خدا به برکت ولیّ اللّه مطلق و آیه تعریف و تعرّف خدا و حامل ولایت مطلقه حق، موفّق می‏شوند که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 233 *»

«چشم الهی» پیدا کنند و با چشم خدایی بنگرند. آن‏گاه به اسرار حکمت پی‏می‏برند و به هرچه می‏نگرند سرّ نور اللّه را در آن مشاهده می‏کنند، «اسرار الهی» بر همه منکشف خواهد شد و سیر همه سیر الی اللّه خواهد بود.

احادیثی که در تعریف مؤمنان و تمجید اهل ایمان رسیده، و وعده‏هایی که خدا برای ایمان‌آوردن فرموده، تمام در آن زمان ظاهر خواهد شد. در آن موقع که برای اهل ایمان این برکات فراهم شود، به طور نوعی از این ظلمات و از این کیان خارج شده، در کیان نورانی داخل می‏گردند. اما تا قبل از رسیدنِ آن موقع که ابتدایش ظهور بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه است این کیان برای کاملان فراهم می‏شود. کاملان هستند که می‏توانند از کدورت عصیان نجات پیدا کنند و خارج شوند.

این کیان ظلمانی از هنگامی فراهم شد که خود این بشر مرتکب معصیتی شد که در این عالم قرار گرفت. البته در قرآن به حضرت آدم نسبت داده شده، ولی مقصود در این جریان همه فرزندان آدم هستند. زیرا همه این معصیت را مرتکب شده‏ایم و همه در کدورت این معصیت به‏سرمی‏بریم و همه عقاب این معصیت را داریم می‏کشیم. و نوع وعده‏هایی که برای آمرزش گناهان فرموده‏اند از قبیل اعمالی که دستور داده‏اند مانند: وضوگرفتن، غسل‌کردن، نمازهای پنج‏گانه خواندن([3]) قدری این معصیت تکوینی را ترقیق می‏نماید و کدورتش را کم می‏کند و به این سبب از نظر تشریع برای کسب ترقّیات و کمالات ایمانی توفیقاتی فراهم می‏شود.

کسانی که توانسته‏اند قبل از رسیدن ظهور امام؟ع؟ از این کیان ظلمانی خارج شوند، ما ایشان را صاحبان مقام کمال می‏شناسیم. ایشان از این اقتضائات خارج

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 234 *»

شده، حاملان مقامات نورانی هستند و ظهور حق، ظهور ولیّ‌اللّه و چهره واقعی بقیّةاللّه را مشاهده می‏کنند. در زمان‌های ائمه هدیٰ؟عهم؟، همچنین در زمان‌های انبیاء؟عهم؟ کاملانی بوده‏اند که با انبیاء محشور بوده و «حواری انبیاء» گفته می‏شدند، آنها توانسته بودند چنین کیانی برای خود فراهم کنند. چنان‌که در این زمان‌ها هم کاملان در تشیّع به چنین مقامی نائل می‏شوند.

اینها از طرف خداوند به کتمان این سرّ مأمور شدند که آن را آشکار نکنند و فضیلت این بزرگواران و حقیقت ظهور ایشان به نبوّت و ولایت را به حسب کیان نوری نباید ذکر بکنند، چنین وظیفه و اجازه‏ای ندارند. البته لزومی هم ندارد که آنها را نهی کنند، خودشان این مطلب را دریافته‏اند. اما برای تذکّر ما و اینکه ما بدانیم چنین کیانی هست و برای معصومین؟عهم؟ ظهوری در آن کیان نوری هست که ما متحمّل آن نخواهیم شد و نمی‏توانیم متحمّل شویم، کاملان را شدیداً نهی می‏فرمودند که این سرّ را منتشر نکنید، اسرار ما را نگویید و در کتمان سرّ ما بکوشید!

علّتش همین است که هرچه به ظهور نزدیک‏تر می‏شده، کتمان شدیدتر می‏شده است. می‏بینیم از زمان حضرت موسی بن جعفر صلوات‌اللّه‌علیه کار شدید شد. چرا؟ چون کیان ظلمانی رو به شدّت گذاشت، امام؟ع؟ مدّت‏ها در زندان‌ها پنهان بودند. وجود مبارک علی بن موسی سلام‌اللّه‌علیه را اگرچه به عنوان تجلیل ظاهری به خراسان خواستند، اما مقصود این بود که شیعیان نتوانند با ایشان تماس مستقیم داشته باشند. ولی خداوند قرارش بر این است که آن مقداری که مناسب این اقتضاء است امر ایشان را ظاهر بفرماید. روی این جهت خداوند در این جریان امر ایشان را خیلی عجیب ظاهر می‏فرمود. فرمایش‏هایی که این بزرگوار در مجلس مأمون دارند به‌خصوص در مقامات و فضائل اهل بیت عصمت و طهارت صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین عجیب است؛ یعنی آنچه باید در این کیان ظلمانی از فضائل، عصمت،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 235 *»

طهارت، علم به واقعیّات، علم به ماکان و مایکون گفته شود و آنچه باید در شأن امام دانسته شود، امام؟ع؟ آنها را در مجلس مأمون مطرح می‏فرمودند. اصلاً به خصوص مأمون سؤال می‏کرد و امام در حضور علماءِ ادیان که به ادیان مختلف واقف بودند، جواب او را می‏فرمودند؛ یا آنکه علماءِ بسیار ورزیده اسلامی بودند که امام؟ع؟ در حضور همه آنها به آیات استدلال می‏فرمودند و از طریق آیات و روایات معتبر صادر از رسول‌اللّه؟ص؟ فضائل و مناقبی را بیان می‏فرمود که امامِ معصومِ حامل وحی و حامل روح ولایت دارای آن فضائل است، از قبیل عصمت، طهارت، علم به ماکان و مایکون و نوع صفاتی که شیعه درباره امام معتقد است و از فضائل خاصّ معصومین؟عهم؟ می‏داند. امام؟ع؟ آنها را بیان می‏فرمودند و مثل مأمون تصدیق می‏کرد. و چون «الناس علی دین ملوکهم» خواه‏ناخواه مردم نیز تصدیق می‏کردند.

با وجود اینکه امر ایشان این‏طور منتشر می‏شد، ولی در اصل قرار بر این بود که آن بزرگوار به این روش و به این کیفیّت محجوب و مستتر شوند. بعد هم ائمه بعد از ایشان که دیگر معلوم است در چه گرفتاری‏ها و شدّت‏ها به‏سربردند. بعد نوبت به وجود مبارک بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه که رسید، امر این بزرگوار هم به این شدّت، غیبت صغری آن‏طور و غیبت کبری هم این‏طور که اهل ایمان دل‏خوشی دارند به اینکه حضرت را در خواب زیارت کنند. در هر صورت، با وجودی که این شدّت‏ها، برای اقتضاء این کیان بوده است و با اینکه روز به روز معاصی در شدّت، و کدورتِ این کیان در ازدیاد است اما کاملانی بوده‏اند که از این کیان خارج شده‏اند.

امام؟ع؟ می‏فرماید: شیطان در کمین شما است؛ یعنی همین اندازه که می‏بیند شخص ایمانی آورده و نورانیّتی تحصیل کرده، در کمین او قرار می‏گیرد که به طوری او را صدمه بزند. دیگر امر خود ما، کار خودمان و برنامه خودمان خیلی ملاک روشنی است. ببینید چطور در کمین است؟ چطور با ما بازی می‏کند؟ به عناوین مختلف،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 236 *»

به طورها و به شکل‏های مختلف اهل ایمان را اذیّت می‏کند و بر اهل ایمان صدمه وارد می‏کند، تا در دل‏ها کدورت‏ها ایجاد کند، فتنه‏ها درست کند، سر و صداها بلند کند، بی‏آبرویی‏ها درست کند و همه این امور در دست شیطان است.

اگرنه یک جمعیّتی که با یکدیگر تحت یک لواء می‏نشینند، هدف و مقصودشان یکی است، آقا و مولایشان ــ  وجود مبارک بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه ــ  یکی است، وقتی که ایشان هدف و محور باشند و تحت لواء کاملان و ولایت اولیاء و برائت از اعداء باشند، هر روز یک‏طور اذیّت و آزار چرا؟ ببینید نوعاً از وقتی که بنا شد که این امر بر اساس یک نظام و حسابی پیش بیاید، اجتماعی باشد، جمعیّتی باشند که گرد هم جمع شوند و این چراغ را روشن کنند و این پرچم را به دوش بگیرند، شیطان در این مدّت چه بازی‏ها که درنیاورده، چه اذیّت‏ها، چه آزارها، چه صدمات، چه لطمات که وارد نساخته است!

علّتش چیست؟ باید آماده باشیم. هرچه ما جلوتر می‏رویم؛ یعنی هرچه می‏خواهیم کسب نورانیّت بیشتری بکنیم، او بیشتر دست اندر کار می‏شود، بیشتر سوء استفاده می‏کند. همین که یک نفر به جمع ما اضافه بشود، او نقشه‏های دیگری می‏کشد که چند نفر را ضایع کند و به طوری چند نفر را نابود کند. خیلی کارش عجیب است! علّتش همین است که هرچه به حسب وقت و زمان، یا به حسب کیفیّت به سوی ظهور می‏رویم، مرتّب معاصی شدیدتر، کدورت‏ها بیشتر و مرض‏های دل‏ها قوی‏تر می‏شود.

تا قبل از اینکه با این مکتب آشنا بشود و در این مکتب قوی گردد و نور در دلش رسوخ کند مثلاً آدم باگذشتی بود، اما تا با این کتاب‏ها و با این فرمایش‏ها آشنا می‏شود، آن صفت خوب از میان می‏رود، به جایش خشونت می‏نشیند، به جایش عدمِ گذشت می‏آید. تعجب است! نوعاً این محسوس است. یکی از برادران ما بعد از آشنایی با این فرمایش‏ها گفت: قبلاً من هر موقعی که حرم مشرّف می‏شدم حالی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 237 *»

داشتم، گریه‏ای و راز و نیازی داشتم. اما از وقتی که با این فرمایش‏ها آشنا شده‏ام حرم که می‏روم اصلاً حالم تغییر نمی‏یابد. گفتم معلوم است. حال شیطان نمی‏گذارد که شما آن حالات قبلی را داشته باشید. البته آن حالات قبلت هم ارزشی نداشت. چون بر اثر معرفت نبود. یک حالات طبیعی و بر حسب عواطف بود. اکنون که معرفت و محبّت آمده، طبیعت نمی‏گذارد، شیطان نمی‏گذارد. یا انسان حرم می‏رود کسالت عارض می‏شود، چرت می‏زند، حرم می‏رود حواسش پرت می‏شود.

در این اجتماع و در این مکتب باید روحِ محبّت شدیدتر بشود. ولی تعجّب است! محبّت‏ها به یکدیگر کم می‏شود. روحیّه انتظار و توقّع باید کم بشود اما مرتّب زیاد می‏شود. همیشه توقّع داریم که آقا من برادر شدم، من چه شدم، باید با من این‏طور و این‏طور رفتار کنید. توقّعات زیاد می‏شود، علّتش چیست؟ این نیست مگر اینکه شیطان قسم یاد کرده که به عزّت تو من اینها را اغوا خواهم کرد. چه کسانی را؟ همین‏هایی که در طریق تو هستند. دیگر آنهایی که در طریق نیستند که هیچ کاری به آنها ندارد. ببینید صمیمیت‏ها، محبّت‏ها، گذشت‏ها، احسان‌ها، انفاق‏ها برای آنهایی که در طریق نیستند چه خبر است؟ اما تا در طریق، در معرفت و محبّت می‏آیند آنچه را هم که از مایه‏های خیر دارند همه را به شرّ تبدیل می‏کند.

عرض کردم ما باید روز به روز محبّتمان نسبت به یکدیگر بیشتر بشود. احتراممان نسبت به یکدیگر شدیدتر بشود. اما می‏بینیم روز به روز جسارتمان به یکدیگر بیشتر، رویمان با یکدیگر بیشتر باز می‏شود. اصلاً توهین به یکدیگر را امری عادی می‏شمریم. این برادرِ مؤمنِ تو است! احترام دارد! اما نه، دیگر همه اینها فراموش می‏شود. توهین را امری عادی می‏دانیم. خنک‌کردن ــ  به اصطلاح جندق زشت‌کردن ــ  را گویا یک امر خیلی لازم می‏دانیم. چقدر این کار زشت است؟ چقدر بد است؟! همه ما باید از نظر زبان عفیف باشیم. از نظر معاشرت با کمال محبّت و مهربانی باشیم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 238 *»

نسبت به یکدیگر سوء ظن نداشته باشیم. تا می‏توانیم کارهای یکدیگر را توجیه و حمل بر صحّت کنیم. نه اینکه تا می‏توانیم کارهای یکدیگر را بر فساد حمل کنیم. در قدم برداشتنش نظری ندارد، در حرف‌زدنش نظری ندارد، سعی می‏کنیم برایش نظر درست کنیم. به این جهت این حرف را زد، به این جهت این قدم را برداشت. اینها چیست؟

اینها بلاهایی است که از طرف شیطان بر سر ما می‏بارد. هرچه ما در ایمان می‏خواهیم قوی شویم، در نورانیّت، در معرفت و محبّت قوی شویم برای ما این کارها را درست می‏کند. اوضاع را بر ما کدر می‏کند. معاصی و مرض‏های قلبی را شدید می‏کند. سیئات را زیاد می‏کند. غیبت‏ها، تهمت‏ها، دروغ‏ها، اینها همه معاصی است. از آن طرف قوای فکری ما را هم ضایع می‏کند. فکر دارد در ممرّ خودش کار می‏کند و نتیجه‏هایی می‏گیرد. اما اموری پیش می‏آید که اصلاً مغز از کار می‏افتد، قوای فکری ما ضعیف می‏شود. در باره این کارهای شیطان و رفتار شیطان با اهل ایمان و غلبه‌کردنش بر اهل ایمان احادیث عجیبی داریم که خیلی لازم است این احادیث را متذکّر باشیم. به خصوص امام؟ع؟ می‏فرماید که شیطان به دیگران کار ندارد. او همّش را شما قرار داده است. همّ شیطان شما هستید.([4]) اگر از کسی توبه‏ای سر بزند او خودش را به خاک می‏زند و چه می‏کند که این مؤمن توبه کرده است. دوتا برادر از یکدیگر گذشت کنند، به یکدیگر نزدیک شوند و مصافحه و معانقه کنند او در خون خودش می‏غلتد.([5]) خدا لعنتش کند! دشمنی چه خبر است! و ما چقدر از این دشمن غافلیم! و مرتّب به خواسته‏های او گوش می‏دهیم و خواسته‏های او را اجابت می‏کنیم!

خلاصه اینها تمام‏شدنی نیست و امر ما هم اصلاح‏شدنی نیست. خیالمان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 239 *»

جمع باشد. امر ما اصلاح‏شدنی نیست. یک گوشه‏اش را درست کنیم، گوشه دیگرش عیب می‏کند. یک گوشه را درست می‏کنیم می‏بینیم دو گوشه عیب دارد. می‏آییم مشغول اصلاح یک گوشه بشویم چند گوشه باز می‏شود. وضع ما اصلاح‏شدنی نیست. فقط تک‌تکمان باید به فکر خودمان باشیم. اقلّاً اسباب صدمه فراهم نکنیم. برای رضای خدا اسباب صدمه فراهم نکنیم. حرفی نزنیم که فتنه درست بشود، کاری نکنیم که فتنه درست بشود. چون ما نمی‏توانیم اصلاح کنیم، اصلاح از دست ما خارج است. آیا با یک بدگویی من، با یک فریاد من کار اصلاح می‏شود؟ ما از اصلاح عمومی عاجزیم، نمی‏توانیم. شیطان خیلی قوی است.

یک وقتی به فکرم رسید که ما همه کارها را کردیم. مجلس مشورت، همه‏چیز درست کردیم. گفتم برنامه دیگری هم درست کنیم که چند نفر از عدول مؤمنان، از برادرانی که عادل باشند، واقعاً دید صحیحی داشته باشند بنشینند با هم صحبت کنند، قراری بگذارند که هرکس نسبت به مصالح عمومی ما یک قدم خلاف برمی‏دارد یا حرفی می‏زند، این عدول مؤمنان بنشینند آن را مطرح کنند و درباره آن قضاوت کنند که این مقدار برای مصالح عمومی ما صدمه داشته، بنابراین این مقدار ضربه شلّاق لازم دارد. همین‏جا چوب و فلک حاضر کنیم و شلاق حاضر کنیم و واقعاً شلاق بزنیم. این راهش است. لایُقیم الناسَ إلّا السیف([6])  این طور اصلاح نمی‏شود که من مرتّب بگویم، خواهش کنم، درخواست و تقاضا کنم. خودم از همه بدتر. اول خودم باید شلاق بخورم. لایُقیم الناس الّا السیف فقط با شمشیر مردم اصلاح می‏شوند. شمشیر را هم که فعلاً امام؟ع؟ در غلاف فرموده‏اند. اگر بخواهیم اصلاح عمومی داشته باشیم راهش همین است که چند نفر از عدول مؤمنان اجتماع کنند. هرکس هر قدمی بر خلاف مصالح عمومی برمی‏دارد یا حرفی می‏زند، فوراً بنشینند حساب کنند که این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 240 *»

چند ضربه شلاق لازم دارد؟ پیرمرد است، جوان است، کوچک است، بزرگ است، محترم است، غیر محترم است، هرچه هست این مقدار باید شلاق بخورد.

ولی اکنون که نمی‏شود همین کار را هم ما انجام بدهیم. اول اینکه اجرای حدود در زمان غیبت امام؟ع؟ می‏شود. آخر این را چه بگوییم؟ این حدّ نیست، تنبیه‌کردن است؟ تنبیه که لازم است. نه این حدّ است و اجرای حدود در زمان غیبت که جایز نیست. اول ملّاهایمان حرف می‏زنند. اول ملّاهایمان به حرف نمی‏کنند. ولى اسمش را حد نگذارید، اسمش را تنبیه بگذارید. چون اینجا کلاس درس است و همه ما شاگرد کلاسیم. در کلاس درس تنبیه می‏کنند. اسمش را تنبیه بگذارید! اصلاً حدِّ خودش را نمی‏شناسد، حدّ خودش را نمی‏داند. آیا اصلاً شما در دین اجازه داری حرف بزنی یا نه؟ چه کاره هستی حرف می‏زنی؟! حدّ خودش را نمی‏داند. این باید شلاق بخورد، این باید تنبیه بشود.

چون از این کار هم عاجزیم و نمی‏توانیم آن را اجرا کنیم، باید تک‌تکمان ان‌شاءاللّه به فکر بربیاییم. آقا! شیطان در کمین است! الآن این حرفی که دارد به زبان من می‏دهد، ببینم اگر نتیجه خیری دارد، منفعتی برای عموم برادران دارد بزنم. اگر ندارد بر فرض که مثلاً دلم خنک می‏شود این حرف را نزنم. این قدم را که من الآن می‏خواهم بردارم، ببینم به نفع عموم برادران من هست یا نیست؟ اگر ضرری به حال برادران من دارد اجازه ندارم بردارم. خلاصه خودمان با شیطان گلاویز بشویم. ما که جمعیّتمان را نمی‏توانیم اصلاح کنیم. ان‌شاءاللّه تک‌تکمان این ملاحظه را داشته باشیم. برای رضای خدا سعی کنیم که نگذاریم این ملعون به عناوین مختلف بر ما مسلّط بشود.

این کدورت رو به شدّت است، انتظار نداشته باشید خفیف و ضعیف بشود. خیر! رو به شدّت است. اگر ما به حرف شیطان گوش بدهیم و مرتّب به خواسته او عمل کنیم امر شدید می‏شود. چون هرچه به ظهور نزدیک می‏شویم، چه از حیث زمان،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 241 *»

چه از نظر کیفیّت تکاملی، این ملعون توسعه دولتش بیشتر، تصرّفش شدیدتر و نیرویش قوی‏تر می‏شود. دیگر باید به انتهایش برساند. وقتی که به انتهاء رسید، تمام می‏شود. یملأ الأرض عدلاً و قسطاً کما مُلئت ظلماً و جوراً. او که به نهایت تصرّف و استیلاء برسد آنگاه امام؟ع؟ ظاهر می‏شوند. ما چنین موقعیّتی داریم و با چنین موقعیّت‏هایی و با این شیطانِ این‏طوری برخورد خواهیم داشت. با این تسلّط، با این امهال و مهلت و با این فرمایش‏هایی که رسیده، ما همیشه باید احساس خطر داشته باشیم، همیشه باید متوجّه و مترصّد خطر باشیم.

آری! اولیاء خدا سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین از این شدّت‏ها می‏نالیدند. این همه اخبار که در علائم آخر الزمان رسیده روی چه جهت بوده است؟ چرا این‏قدر ذکر فرموده‏اند: زمانی می‏آید که کوچک‏ها احترام بزرگ‏ترها را ندارند، بزرگ‏ترها رحم بر کوچک‏ها نمی‏کنند.([7]) زمانی می‏رسد که این‏طور می‏شوند، این‏طور می‏شوند. تمام آنچه فرموده و نفرموده‏اند و واقع شده یا می‏شود، تمام اینها بیان نگرانی این بزرگواران از این شدّت‏ها، مرض‏ها و کدورت‏ها است.

دیگر ما همّت نکنیم که همان‌هایی که ائمه ما از برای اهل ایمان از آنها می‏ترسیدند، می‏نالیدند و مضطرب بودند همان‌ها را ما مرتّب مرتکب شویم. و کاش در این جمع نبود؛ بلکه در این جمع، همّت بر اکتساب چنین صفاتی داریم. از طرفی همه هم نیستند که تذکّرات من را بشنوند. مشکلات خیلی است. امیدواریم خداوند از برکات بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه ما را از شرّ ابلیس ملعون حفظ بفرماید! به ما توفیق عنایت بفرماید که لااقل بتوانیم تا اندازه‏ای به خودمان بپردازیم و ان‌شاءاللّه کمتر به جمعمان و بر جمعیّتمان صدمه وارد سازیم.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 242 *»

مجلس  16

 

(شب سه‏شنبه 17 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

r موقعیّت فضائلی که در این دوره تا عصر ظهور بیان شده و می‏شود

r تفاوت سرّ مطلق و سرّ نسبی و هنگام اظهار هریک

r نمونه‏هایی از سرّ نسبی

r نماز نافله بعد از نماز صبح و نماز عصر

r اجسام برای امام؟ع؟ حجاب نیست

r معنای اینکه امام؟ع؟ غیب نمی‏داند

r تقیه یا کتمان اسرار نسبی

r سفارش ائمّه؟عهم؟ درباره کتمان اسرار نسبی

r سبب منع امام؟ع؟ مؤمن الطاق را از مجادله

r روش مجادله بالتی هی احسن

r مؤمن الطاق و لجاجت در مجادله

r فرمایش‏های امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق درباره کتمان اسرار نسبی

r شرار شیعه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 243 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد مقامات و ظهورات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ مناسب با عالم کیان نوری و کیان الهی که همان فطرة اللّه است که خدا همه خلق را بر آن فطرت خلق فرموده، در این کیان ظلمانی ظاهر نشده است و خداوند در این کیان ظلمانی که به خواست شیطان و به اقتضائات این کیان آن فطرت اولیّه تغییریافته، احکام را مناسب با این کیان جاری می‏فرماید و اهل این کیان از آن ظهورات آگاه نیستند و آن ظهورات را وجوداً نمی‏توانند متحمّل شوند.

اما در میان این کیان افرادی استثنایی هستند که خداوند درهای رحمت خود را بر  ایشان می‏گشاید و غیب را مشاهده می‏کنند. برای ایشان کیان نوری فراهم می‏شود و آن ظهورات را عیاناً می‏بینند؛ یعنی محمّد و آل‏محمد؟عهم؟، انبیاء و کتب نازل‏شده از آسمان و جمیع احکام و نظام الهی را نسبت به آن عالم ادراک می‏فرمایند. ما این افراد را «کاملان» می‏گوییم. در هر زمانی چنین اشخاصی هستند که جمیع آن جهات را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 244 *»

می‏بینند و مشاهده می‏کنند و به حسب رتبه خودشان بر آنها واقف می‏شوند. اما اجازه بیان برای اهل این عالم ندارند. نه اینکه بخواهند بیان کنند و اجازه ندارند. معنای اینکه «اجازه ندارند» یعنی خودشان هم می‏دانند که نباید بگویند و نمی‏گویند، و نمی‏شود بگویند، بیان ندارند، تعبیر ندارند.

و اینکه مرتّب به ایشان گفته شده اسرار ما را نگویید، برای اهل این کیان فاش نکنید، برای این است که ما بدانیم که چنین اسراری و چنین مقاماتی وجود دارد. و وقتی که در این کیان مقامات و فضائلشان بیان می‏شود وحشت نکنیم. بگوییم هنوز این یک جلوه‏ای از آن الف نیمه‏تمام از حروف فضائل ایشان است، گوشه‏ای، بیانی، توضیحی و شرحی برای آن الف نیمه‏تمامی است که از فضائل این بزرگواران برای اهل این عالم‏های کیانِ ظلمانی بیان شده است. و تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه هرچه گفته شود یا دانسته و کشف شود، هرچه را کاملانی بیایند و بگویند؛ مثل کاملانی که آمدند و مقداری فرمودند، تمام اینها گوشه‏ها و شرح‏های مختصر و مجملی مناسب با این کیان ظلمانی است از همان الف نیمه‏تمام از حروف فضائل این بزرگواران صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین. و برای اینکه ما بدانیم که چنین اسراری هست ایشان را منع می‏کنند.

این اسرار در اصطلاح «اسرار مطلقه» نامیده می‏شود؛ به این معنا که سرّ دو سرّ است: یک سرّی که مطلقاً سرّ است؛ یعنی در این کیان ظلمانی در همه زمان‌ها، در همه مکان‌ها و با همه نوع افراد این کیان ظلمانی؛ عالم، جاهل، حکیم، فقیه، زن و مرد، چه برای اهل این قرن یا قرن‏های پیشین یا بعد، برای همه اینها از جمیع جهات و خصوصیات سرّ است. این را «سرّ مطلق» می‏گویند. نه اینکه امسال سرّ باشد سال دیگر سرّ نباشد. نه اینکه در این مکان سرّ باشد در مکان دیگر سرّ نباشد، برای این طایفه سرّ باشد برای طایفه دیگر سرّ نباشد، برای جهال سرّ باشد برای علما سرّ نباشد،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 245 *»

برای شیعه سرّ نباشد برای سنی سرّ باشد. نه، معنای مطلق این است که در جمیع زمان‌ها، در جمیع مکان‌ها، برای جمیع اشخاص در همه شرایط و با همه خصوصیّات سرّ است. این را سرّ مطلق می‏گویند که به هیچ وجه بیان نمی‏شود. زیرا این کیان و اهل آن استعدادش را ندارند. تمام کاملان به حسب مرتبه خودشان به این سرّ مطلق واقف می‏شوند و مأمور به کتمان می‏گردند. آن سرّی که دستور داده شده و ائمه هدی؟عهم؟ فرموده‏اند کتمان آن واجب است سرّ مطلق است و طرف سخنشان ایشان هستند و به ایشان فرموده‏اند.

سرّ مطلق در هیچ‏یک از شرایط فاش نمی‏شود و برای فاش‌شدن و از سرّ درآمدنش شرط کلّی لازم است که پیدایش کیان نوری است که از زمان ظهور امام عصر صلوات‌اللّه‌علیه شروع می‏شود. ابتدای آن سرّ را آن بزرگوار بازگو می‏فرماید به همان نامه‏ای که از رسول‌خدا؟ص؟ ارائه می‏فرماید و می‏فرماید به مضمون این نامه با من بیعت کنید! آن زمان اولِ فاش‏شدن سرّ مطلق به دست آن بزرگوار صلوات‌اللّه‌علیه است. این‏گونه اسرار را «سرّ مطلق» می‌گویند.

اسراری دیگر هست که آنها را «سرّ نسبی» می‏نامند. آنها روی جهات و اَعراض سرّ می‏شوند. سرّ یعنی آنچه باید پنهان و پوشیده باشد و نمی‏شود گفت. نمی‏شود آن را فاش کرد و کتمانش دستور است. سرّ نسبی روی جهت عرَضی سرّ می‏گردد. فرض بفرمایید از نظر زمان شرایطی فراهم می‏شود که امری سرّ می‏شود، یا از نظر مکان جهتی پیدا می‏شود که امری و مطلبی سرّ می‏شود، همین‏طور از جهت افراد. خلاصه خصوصیّات، جهات، زمان، مکان، طوائف، قرن‏ها، استعدادها و خصوصیّات افراد و مخاطَبان و مستمعان همه اینها در سرشدنِ امری از امور و لازم‌شدنِ کتمان امری از امور دخالت دارد.

اینها «سرّ نسبی» می‏شود؛ به این معنا که اگر آن جهت برطرف شد، دیگر سرّ نیست و گفتن آن عیبی ندارد، مانعی در آن نیست و فاش‌کردنش مانعی ندارد. آن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 246 *»

خصوصیّت که برطرف شد سرّ بودن آن مطلب هم برطرف می‏شود. فرض بفرمایید در زمانی مذهب تشیّع سرّ بود. اگر کسی در آن زمان مذهب تشیّع را اختیار می‏کرد بر او لازم و حتم بود که به کسی نگوید و این سرّ را نزد کسی افشاء نسازد و در کتمان آن سعی کند. یا اینکه در زمانی مسأله‏ای از مسائل شرعی سرّ بود؛ مثل زمان حضرت موسی بن جعفر یا زمان ائمه قبل از امام باقر و امام صادق صلوات‌اللّه‌علیهم که بعضی از احکام سرّ بود، ائمه؟عهم؟ آن حکم را به اشخاص مطمئن می‏فرمودند. بعد می‏گفتند این سرّ است کتمان کنید!([8])

علّتش این بود که در آن زمان آن حکم مخصوص شیعه بود و غلبه با اهل سنت بود. اگر کسی را به عنوان شیعه می‏شناختند به او صدمه می‏زدند. از این جهت امام؟ع؟ آن حکم را که به او می‏فرمودند دستور می‏دادند کتمان کند. فرض بفرمایید مثل اینکه در احادیث رسیده و اهل سنّت به این دو مطلب خیلی مقیّدند یکی اینکه بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب نماز خواندن را به هیچ وجه جایز نمی‏دانند. البته در میان شیعه هم این فتوا هست که بعد از نماز صبح تا قبل از طلوع آفتاب «نافله ابتدایی» کراهت دارد.([9]) سنّی‏ها تقیّد شدیدی دارند به اینکه اصلاً جایز نمی‏دانند. همین‏طور بعد از نماز عصر تا اول مغرب به طور کلّی جایز نمی‏دانند نمازخواندن را مگر موارد خاصّی پیش بیاید؛ مثل کسی که طوافی کرده بایستد نماز بخواند، یا در مسجد رسول‌خدا؟ص؟ وارد شده دو رکعت نماز تحیّت بخواند. دیگر نماز دیگری را جایز نمی‏دانند مگر در این‏طور موارد. یا کسی نماز واجبش را نخوانده باشد. فتوای شیعه هم بر این است که در این دو وقت نافله ابتدایی نمی‏شود خواند؛ یعنی انسان بی‏جهت همین‏طور نافله‏ای بخواند کراهت دارد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 247 *»

از این جهت به خصوص مشایخ ما+ برای اینکه ما به سنّی‏ها شبیه نشویم، در عین حال به این فتوای کراهت هم عمل نشده باشد که بعد از صبح و عصر نماز ابتدایی نخوانده باشیم، فکر می‏کنم این بزرگوارها دستوری داشته‏اند که من هنوز زیارت نکرده‏ام. در میان رفقا مشهور و معمول است که بعد از نماز صبح دو رکعت و بعد از نماز عصر نیز دو رکعت نماز هدیّه برای شیخ مرحوم می‏خوانند. در این باره چیزی در نوشته‏ها ندیده‌ام. ولی چون عمل رفقا بر این است و تقریباً معمول شده شاید به دستور خودشان بوده است؛([10])  که از طرفی به اهل سنّت شباهت نرسانیم که به کلّی نماز خواندن بعد از صبح و بعد از عصر را ترک کنیم و هیچ نمازی نخوانیم و از طرفی هم نافله ابتدایی نخوانده باشیم. اگر انسان نماز قضا می‏خواهد بخواند یا نماز هدیّه برای پدر و مادر، نماز هدیّه برای رسول‌خدا و ائمه هدی؟عهم؟، به خصوص نماز هدیّه برای مشایخ عظام هیچ عیب ندارد. اینها نافله ابتدایی نامیده نمی‏شود. چون روی جهتی است و کراهت ندارد. در عین حال که کراهت ندارد، کاری هم کرده‏ایم که شبیه اهل سنت نیستیم. چون بعد از نماز صبح و بعد از نماز عصر نیز نماز خوانده‏ایم.

عرض می‏کردم که چون این کار بین سنی‌ها رسم بوده و الآن هم در مسجد الحرام یا مسجد رسول‌خدا؟ص؟ بعد از نماز صبح یا نماز عصر اگر برای آنها معلوم شود که کسی بی‏جهت نمازی می‏خواند، اعتراض می‏کنند که چرا نماز می‏خوانی؟ الآن وقت نماز نیست. رسماً اعتراض می‏کنند. از این جهت باید زرنگ بود. کسی که شیعه است و می‏خواهد در مسجد الحرام نماز صبحی یا نمازی دیگر بخواند، برود به جانب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 248 *»

مقام ابراهیم؟ع؟ آنجا به نماز بایستد. فکر می‏کنند نماز طوافش را می‏خواند از این جهت دیگر اعتراضی ندارند. اما اگر در مسجد رسول‌خدا؟ص؟ باشد و مشخّص شود که قبلاً آنجا بوده، مثلاً در صف جماعت ایستاده بوده و نماز صبح تمام شده، می‏خواهد بایستد نماز بخواند، شدید اعتراض می‏کنند. می‏فهمند شیعه است. آنها در این امر خیلی شدید هستند. این اصل فتوای آنها است.

راوی خدمت موسی بن جعفر؟ع؟ می‏رسد سؤال می‏کند: آقا نوافل من در شب قضاء می‏شود و دلم می‏خواهد که در روز قضاء  آنها را به‌جا بياورم، فرصت نمی‏کنم. به وقت ظهر و عصر برخورد می‏کنم، نماز عصرم را می‏خوانم ولی از عصر تا غروب وقت دارم، آیا نافله‏هایم را در آن وقت قضاء کنم یا نه؟ چون سنی‏ها در این امر خیلی شدید هستند که نباید هیچ نمازی بخوانند مشکلی است. حضرت در منیٰ بودند جوابش را نفرمودند. فرمودند شب فلان‌ جا در چادر من بیا آنجا جوابت را می‌دهم. شب که داخل چادر حضرت شد حضرت سرشان را از چادر بیرون آوردند نگاهی این‌طرف و آن‌طرف کردند.

حضرت می‏خواهند به راوی یاد بدهند، وگرنه احتیاج ندارند که سرشان را از داخل چادر بیرون بیاورند. از داخل چادر هم بیرون چادر را می‏بینند. اگر کسی بگوید اقتضاء این بدن این است که اگر با این چشم بخواهد ببیند باید سرش را بیرون بیاورد، می‏گویم به واسطه آنکه روح حیوانی بر این مرتبه جمادی امام مسلّط است، این بدن اقتضاء خودش را از دست داده و اقتضاء آن روح بر این بدن حاکم است. روی این جهت او از چشمِ تنها نمی‏بیند. او از تمام بدن می‏بیند و برای آن روح حیوانی که عرشی است چادر خیمه مانع نیست. آن «روح عرشی»، آن «بدن عرشی» ــ  روح حیوانی و روح فلکی امام را در همین بدن دنیویش «بدن عرشی» می‏گویند. ــ  که در بدن نباتیش قرار دارد و با بدن نباتی در بدن جمادیش است، این جماد در تبعیّت آن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 249 *»

است. پس وقتی که بخواهد به اقتضاء آن بدن راه برود، همین جماد از زمین راحت برمی‏خیزد و به عرش می‏رود، هیچ چیزی هم مانعش نیست. از این جهت این نگاه‏کردن بیرون خیمه و این نوع کارهایی که می‏فرمایند برای یاددادن است.

البته بعضی اوقات منهای آن مرتبه حیوانی به اقتضاء ظاهر این بدن توجّه می‏کنند. اما الآن اقتضاء این بدن تابع آن مرتبه است. وقتی هم که اینجا می‏نشیند آن را تابع این می‏کند. اگرنه قاعدةً او باید با همین جمادیتش همیشه در عرش به سرببرد. اما برای اینکه ما او را ببینیم و بشر در خدمتش باشند، آن را در تبع این قرار می‏دهد، می‏آید در زمین می‏نشیند و مردم او را می‏بینند.

حدیثی است که فکر می‏کنم آنانی که بر این جریان‌ها که در این بحث است ایراد می‏کنند، به این حدیث استدلال می‏کنند که امام؟ع؟ می‏فرمایند: من کنیزم غائب و پنهان می‏شود پیدایش نمی‏کنم. می‏خواهم او را بزنم، می‏رود پنهان می‏شود. نمی‏دانم کجا است. در آن مجلسی که این مطلب مطرح شد چند نفر سنّی بودند و خواستند در خصوص همین مطلب که شیعه می‏گوید امام غیب می‏داند مشکلی برای امام و شیعیان فراهم کنند. از این جهت تا این چند نفر آمدند نشستند، چند نفر از شیعیان هم در مجلس بودند، امام؟ع؟ با حالت خستگی آمدند نشستند تکیه فرمودند بعد فرمودند: چه می‏گویند درباره ما که ما علم غیب داریم، ما به غیب آگاهیم؟! الآن کنیز من مرا اذیّت کرده می‏خواهم او را بزنم، پنهان شده نمی‏دانم کجا است. چطور ما غیب می‏دانیم؟! آن چند نفر سنّی خوشحال شدند، گفتند اینها به این بنده خدا تهمت می‏زنند. خودش ادّعا ندارد آنها به او تهمت می‏زنند. خیالشان راحت شد. بلند شدند رفتند و گم شدند. وقتی که آنها رفتند حضرت شروع کردند به بیان‌فرمودن که ما چه و چه می‏دانیم. اجمالاً در زمینه علمشان فرمایش‏هایی فرمودند.([11])

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 250 *»

سیّد بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف می‏فرمایند: این حدیث تقیّه است و تقیّه این نیست که امام دروغ بفرماید که من نمی‏دانم الآن کنیزم کجا است، می‏خواهم او را بزنم پنهان شده نمی‏دانم کجا است، پیدایش نمی‏کنم. سیّد بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف در توجیه این تقیّه فرمایشی دارند که خیلی جالب است. خیلی وقت قبل دیده‏ام و تازگی هم مراجعه نکردم، الآن به خاطرم آمد که عرض کنم. می‏فرمایند: مراد امام؟ع؟ این است که می‏خواهند بفرمایند این کنیز ناصبی است، من می‏خواهم او را بزنم؛ یعنی می‏خواهم او را هدایت کنم. ضرْب، یعنی می‏خواهم بر نصب او ضربه وارد کنم و او را به تشیّع هدایت کنم تا ناصبی نباشد و از مذهب تسنّن یا هرچه بوده خارجش کنم، او خود را از قبول این مطلب پنهان می‏کند؛ یعنی حاضر نیست بپذیرد. مرتّب خودش را پنهان می‏کند، نمی‏خواهد بیاید داخل حق بشود. من هرچه می‏گردم که در او خمیره ایمان پیدا کنم، پیدا نمی‏کنم. خودش را از میان خمیره پذیرش حق پنهان کرده است، هرچه می‏گردم او را پیدا نمی‏کنم. ممکن است کسی بگوید این توجیه خیلی بعید و دور است، در ظاهر عبارت که این حرف‏ها نیست. می‏فرمایند «إنّهم یرونه بعیداً و نراه قریباً» بیگانه‏ها دور می‏بینند. ما که خود اهل منزلیم و از اهل بیت هستیم این توجیه برای ما خیلی نزدیک است. ([12])

در هر صورت امام؟ع؟ سر مبارکشان را از خیمه بیرون آوردند نگاهی این طرف و آن طرف فرمودند، برای اینکه به راوی یاد بدهند که ببین شدّت تقیّه چقدر است! در این سرّ نسبی که می‏خواهم به تو بگویم، یک حکم شرعی جزئی فقهی است، این‏قدر من دقّت دارم. تو هم مواظب باش خودت را لو ندهی! زحمت برای خودت فراهم نکنی! امام؟ع؟ تقیّه را عملاً یاد می‏دهند. سر مبارکشان را از خیمه بیرون آوردند این‌طرف و آن‌طرف نگاه کردند. در منی هستند، ایّام حج، رفت و آمد زیاد است و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 251 *»

نسبتاً شلوغ است. حضرت فرمودند: الآن مطمئن شدم کسی مراقب تو و من نیست. بعد فرمودند: جایز است نماز نافله‏های شبت را بعد از نماز عصر تا غروب قضا کنی، اما هو من سرّ آل‏محمدٍ المخزون([13]) این سرّ است، مبادا آن را فاش کنی مگر برای اهلش. یعنی مطمئن باشی که شیعه است و خودش برای خود زحمت فراهم نمی‏کند؛ برود در مدینه در مسجد النبی؟ص؟ بعد از نماز عصر بایستد به نمازکردن، مرتّب یکی، دوتا، سه‏تا نماز بخواند. چون معلوم است اگر شیعه بخواهد نمازهای شبش را قضا کند مسجد النبی؟ص؟ را نمی‏گذارد برود خانه‏اش. نکند برود آنجا بایستد مرتّب نماز بخواند تا باعث شود که سنّی‏ها برای او کمین کنند، بگویند هان! این شیعه است. و معلوم هم می‏شود که از آن شیعه‏های خیلی متعصّب و پایبند است که این‏طور به فتوای امامش در مقابل ما عمل می‏کند. ما که چنین نمازی را به هیچ وجه جایز نمی‏دانیم اما این رسماً و با شجاعت دارد نماز می‏خواند، باید پدرش را دربیاوریم. دیگر این‏طورها درباره‏اش تصمیم می‏گیرند. فرمود: این سرّ را نگو! کتمان کن مگر از اهلش. همین‏طور مورد دیگری که درباره امری مشکلی پیش آمده بود که دیگر تصریح نمی‏کنم، آنجا هم وقتی امام؟ع؟ راه شناخت آن مشکل را ذکر فرمودند، بعد فرمودند: این سرّی است کتمان کنید و نگویید!([14]) این‌گونه موارد بسیار داریم. دیگر به فضائل و مقاماتشان که می‏رسد تمام سرّ نسبی است.

شخص بصیر در دین می‏داند که این سرّ از چه جهت سرّ است. از حیث مکان، از حیث زمان، از حیث مخاطبان؟ از چه حیثی سرّ است؟ خصوصیّتش را به دست می‏آورد. این نوع کتمان در برابر  سرّهای نسبی را «تقیّه» اسم می‏گذارند. تقیّه، یعنی کتمان سرّهای نسبی. هر موقعی هم که اقتضاء این کتمان برداشته شد، دیگر کتمان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 252 *»

جایز نیست؛ بلکه باید گفته شود. حق است و باید بیان شود.

درباره اسرار نسبی سفارش شده که تا آنجایی که واقعاً انسان باید تقیّه و کتمان کند ــ  نه اینکه انسان برای خودش مَحمِل درست کند و بگوید اینجا باید تقیّه کنم. خیر! ــ  مطابق بیانات، دستورات و فرمایش‏هایی که درباره موارد تقیّه فرموده‏اند، باید سرّ نسبی را در موضع تقیّه کتمان کند و شدّت هم نشان دهد، به این‏طور شدّت‏ها که بیاناتی درباره آن رسیده است. حضرت صادق؟ع؟ فرمودند سِرُّک من دمک فلایَجْرِیَنّ من غیرِ أوْداجک([15]) مطلب عجیبی است! وقتی بنا است امری سرّ باشد ــ  یعنی کتمان شود و کتمانش لازم باشد ــ  چنین سرّی را می‏فرماید از خون تو است. سرّ تو که باید آن را کتمان کنی و تقیّه کنی، از خون تو است؛ نباید جاری شود مگر از رگ‏های تو. ـــ  اوداج، رگ‏های مخصوصی است که حیات به آنها بستگی دارد. ــ  تا رگ گردنت را نزده‏اند، تا سرت را نبریده‏اند، سرّی که باید کتمان کنی نباید از دهان تو جاری شود مگر از خون گلویت جاری گردد. وقتی که بنا است تقیّه باشد این‏طور است.

روزی حضرت در مجلس مأمون ــ  خدا لعنتش کند! ــ  تشریف داشتند عرض کرد: «أنشِدنی أحسنَ ما روَیتَه فی کتمان السرّ» آقا شعری بخوانید که بهترین عبارات و تعبیرات درباره کتمان سرّ باشد. شعر باشد، حدیث نباشد، به تعبیری بفرمایید که شعر باشد. آنچه را که امام؟ع؟ به عنوان احسن و بهترین انتخاب بفرمایند، معلوم است چیست! خیلی جالب است! او هم همین را می‏خواست. این ملعون و پدرش هارون خیلی ملّا بودند. «أنشدنی أحسن ما رویته فی کتمان السرّ.» حال انتخاب امام؟ع؟ است. می‏فرماید:

و إنّی لَأنسَی السّرَّ کَیلا اُذیٖعَه   فیا من رأیٰ سرّاً یُصانُ بأن‏یُنسیٰ

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 253 *»

من سرّ را فراموش می‏کنم. آنچه سرّ است و باید نگویم و کتمانش کنم فراموش می‏کنم. چرا؟ برای اینکه یک وقتی گفته نشود، بر زبانم جاری نشود و شیوع پیدا نکند. چه کسی دیده است که سرّ به جهت حفاظت آن فراموش شود؟! سراغ دارید که سرّ برای اینکه حفاظت و نگهبانی شود و منتشر نگردد فراموش شود؟

مخافةَ أن‏یَجرِیَ ببالی ذکرُه   فینبِذَه قلبی إلی مُلتوَی الحَشا

چرا سرّ را فراموش می‏کنم؟ از ترس اینکه یک وقتی خاطره‏اش در دلم بگذرد. زیرا وقتی که خاطره‏اش در دل گذشت، دل او را به طرف لب‏ها پرتاب می‏کند و لب‏ها آن را اظهار می‏کنند. پس برای اینکه خاطره‏اش هم به دلم نگذرد سرّ را فراموش می‏کنم.

فیُوشِک من لم‏یُفشِ سرّاً و جال فی   خواطره أن لایُطیٖقَ له حَبساً([16])

بسیاری هستند که نمی‏خواهند سرّ را فاش کنند و سعی می‏کنند سرّ را فاش نکنند. اما در دل‏ و مغز آنها خاطره‏های آن سرّ می‏گذرد به طوری که طاقت نمی‌آورند و نمی‏توانند تحمّل کنند که سرّ را نگه‏دارند و حبس نمایند، بنابراین سرّ آشکار می‏شود. این‏گونه اسرار همان اسرار نسبی است که اگر در رابطه با مباحث دین و مربوط به دین باشد، از جمله اموری است که باید در آنها تقیّه کرد و تا وقتی که اقتضاء کتمانش وجود دارد، کتمانش لازم و حق است.

مؤمن الطّاق یکی از اصحاب حضرت صادق؟ع؟ بود. کنیه‏اش ابوجعفر بود و شیعیان او را مؤمن الطاق و سنّی‏ها شیطان الطاق می‏گفتند. او قرار نداشت. به حال خودش نبود. نوعاً با هریک از سنّی‏ها که روبه‏رو می‏شد درگیر می‏شد و شروع می‏کرد به بحث‌کردن. مخصوصاً به امر ولایت بسیار دعوت می‏کرد. یک وقتی حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: یک بچّه می‏تواند مؤمن الطاق را محکوم کند. گفتند آقا سنّی‏ها در بحث با او درمی‏مانند، با هرکس درافتاده عاقبت مجابش کرده و جوابش را داده

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 254 *»

است، چطور یک بچّه او را می‏تواند محکوم کند؟ فرمودند: بچّه از او سؤال می‏کند که آیا این حرفی که الآن داری می‏زنی به اجازه امام تو است یا بدون اجازه او است؟ اگر بگوید آری! دروغ گفته است. چون من به او اجازه نداده‏ام. اگر بگوید: نه! می‏گوید: پس این چه امامی شد که از او دفاع می‏کنی؟! تو از امامت و ولایت امامی دفاع می‏کنی که خودت از او تبعیّت نمی‏کنی. به تو اجازه نمی‏دهد حرف بزنی، حرف می‏زنی؟ دیگر محکوم می‏شود.([17])

نوعاً این برنامه‏ها را داشته است. گاه‏گاهی هم حضرت عبور می‏کردند می‏ایستادند او را تماشا می‏کردند، می‏دیدند سخت درگیر بحث با فلان سنّی است. تبسّمی می‏فرمودند و می‏گذشتند. می‏فرماید او در بحث این‏طور است که گاهی یطیر، پرواز می‏کند، در دلیل‌آوردن بالا می‏رود. ولی خصم حرفی می‏زند که نمی‏تواند مجابش کند، خورد می‏شود؛ مثلاً از راهی وارد می‏شود که جایز نیست، می‏آید پایین. کارش در بحث این است که می‏رود بالا، اوج می‏گیرد و می‏آید پایین و می‏افتد. دوباره همین‏طور.([18])

ائمه نمی‏خواهند شیعه این‏طور باشد. می‏خواهند همیشه در اوج باشد، همیشه با دلیل و برهان حرف بزند. و جادِلْهم بالتی هی أحسن([19]) شیعه باید مجادله بالتی هی احسن داشته باشد. برای ابطال باطل حق بگوید. برای ابطال باطل باطل نگوید. اگر اهل باطلی برای اثبات باطلِ خودش حقّی را پیش کشید، آن کسی که باطل او را می‏خواهد ابطال کند، حقّ او را باطل نکند. حق، حق است اگرچه در راه باطل استفاده شود. در این صورت حقّش را انکار نکند. حق، حق است اگرچه الآن بی‏مورد در باطل استفاده بشود. از این قبیل دستورات برای مجادله، بحث‏ها و گفتگوها

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 255 *»

رسیده که باید این میزان در دست باشد آنگاه صحبت کرد.([20])

ایشان آدم عجیبی بوده است. شیعیان هم هرچه نصیحتش می‏کردند قبول نمی‏کرد. حتی ابوخالد کابلی می‏گوید روزی دیدم مؤمن الطاق در روضه حرم حضرت رسول؟ص؟ نشسته ــ  شاید برای زیارت رفته بوده ــ  و با سنّی‏ها بحث می‌کند، به طوری که سنّی‏ها عصبانی شده، بر سرش ریخته‏اند و  کارش به اینجا کشیده که لُنگش پاره شده. به این سختی با آنها مجادله می‏کرد. ولی باز هم از مجادله‏اش دست برنمی‏دارد.

یک وقتی در مدرسه نَوّاب ملّایی بود که الآن هم گاه‏گاهی او را می‏بینم. اگر سرنخ مجادله‏اش به کسی بند می‏شد او را رها نمی‏کرد. یک بیچاره‏ای پیش او درس می‏خواند، آن شاگرد هم خیلی کودن بود. و چون بحث را بسیار کش می‏داد؛ مثلاً درسش از عصر شروع می‏شد و تا نزدیکی‏های مغرب ادامه پیدا می‏کرد. اخیراً هم روزی او را در حرم مطهّر دیدم که بیچاره‏ای آمد از او مسأله‏ای پرسید و تا وقتی که من بودم جواب آن مسأله را می‏داد و آن بیچاره را رها نمی‏کرد. روزی درس می‏گفته تا مغرب شده بود. شاگرد بیچاره‏اش هم دستشویی داشته، از اتاقش پایین آمده بود تا آنکه آفتابه را برمی‏دارد و او همراهش آمده و همچنان بحث و مجادله را ادامه می‏داده. تا از حوض آفتابه را آب کرده به سمت دستشویی می‏آمده او هم همراهش بوده. تا آنکه درِ توالت نگاهش داشته بوده و می‏گفته الآن بحث تمام می‏شود، همین الآن تمام می‏شود. سرانجام شاگرد با ناراحتی داخل توالت می‏شود و از شرّ او خلاص می‏گردد.

ابوخالد هم می‏گوید: دیدم با اینکه لنگ مؤمن الطاق را پاره کرده بودند ولی او با سختی جواب می‏داد. آنها مرتّب سؤال می‏کردند و او جواب می‏داد. مجادله در گرفته بود. من جلو رفتم نزدیکش شدم و گفتم «إنّ أباعبدالله؟ع؟ نهانا عن الکلام» حضرت صادق؟ع؟ ما را از گفتگو با اینها نهی کرده‏اند، نباید با اینها مجادله کنی تا کار به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 256 *»

جدال بکشد! ممکن است حرف باطلی بگوییم. تا این سخن را گفتم روی خود را به من کرد و گفت «و أمرک أن‏تقول لی؟» با ابوخالد هم در افتاد. به تو هم گفت که به من بگویی؟! «فقلت لا واللّه» نه! نفرمودند. «ولکنّه أمرَنی أن لاأُکلّمَ أحداً» ولی امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه به من این دستور را دادند که با هیچ ‏کس وارد بحث نشوم. «فقال فاذهَبْ و أطِعْه فیما أمرَک» پس بفرما برو! حال که فرموده با هیچ ‏کس بحث نکن، اول من هستم. چرا با من بحث می‏کنی؟ به من چه‏کار داری؟ گفته با هیچ ‏کس بحث نکن. من هم یکی هستم. چه‏کار به من داری که می‏گویی بحث نکن؟! بفرما برو و امامت را اطاعت کن! از همین کارها و دقت‏هایش معلوم می‏شود خیلی اهل جدل و گفتگو  بوده است.

ابوخالد می‏گوید: از این کارش ناراحت شدم و با این وضع خدمت حضرت صادق؟ع؟ رفتم. «فأخبرتُه بقصّة صاحب الطاق و ما قلتُ له» جریان را به حضرت عرض کردم که آقا بین من و صاحب الطاق یا مؤمن الطاق گفتگو شد. من چنین گفتم و او این‏طور گفت «إذهب و أطعه فیما أمرک.» فتبسّم ابوعبدالله؟ع؟ و قال یا أباخالد إنّ صاحب الطاق یُکلّمُ الناس فیَطیٖرُ و یَنقَضُّ و أنت إن قَصّوک لن‏تَطیٖر([21]) حضرت تبسّم کردند و فرمودند: صاحب الطاق ــ  همین مؤمن الطاق ــ  این‌طور است که وقتی بحث می‏کند می‏تواند پرواز کند. بعد از اینکه بال‏هایش را می‏چینند و او را زمین می‏اندازند دوباره بال درمی‏آورد و پرواز می‏کند. اما تو که من گفتم با هیچ ‏کس حرف نزن، طوری هستی که تا بال‏هایت را چیدند دیگر بال درنمی‏آوری. از این جهت به تو گفتم با کسی بحث نکن ولی او می‏تواند. گاه‏گاهی هم که زمین بیفتد دوباره می‏تواند بلند شود.

از جمله مباحثه‏هایی که داشته که به مناسبت عرض می‏کنم با ابوحنیفه بوده است. و این درگیری او با ابوحنیفه موقعی بوده که حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 257 *»

فوت شده بودند. با ابوحنیفه برخورد می‏کند. ابوحنیفه می‏گوید «مات إمامُک» امامت مرد. فوراً می‏فرماید «نعم امّا إمامُک فمن المنظَرین إلی یوم الوقت المعلوم»([22]) امام من فوت شد اما امام تو از کسانی است که خدا تا روز وقت معلوم مهلتش داده؛ یعنی امام تو شیطان و ابلیس است که زنده است و مهلت داده شده است.

امام؟ع؟ به خصوص فرمایش‏هایی در این باره به او می‏فرمایند. حدیث در کتاب تحف العقول است. خودش از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند، می‏گوید «قال لِیَ الصادق؟ع؟ إنّ اللّه جلّ و عزّ عیّر أقواماً فی القرءان بالإذاعة امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه به من فرمودند: خداوند در قرآن گروه‏هایی را به واسطه اذاعه و اسرار را فاش‏کردن سرزنش فرموده است. سرّ امام، سرّ پیغمبران را فاش می‏کردند. «فقلت له جُعلتُ فداک، این؟» فدای شما گردم در کجای قرآن است؟ بفرمایید. «قال قوله» یکی این آیه است و إذا جاءهم أمرٌ من الأمن أو الخوف أذاعوا به. وقتی که ایشان را امری از امن یا خوف می‏آمد و وعده عذابی داده می‏شد، مثلاً پیغمبرشان به دوستان خود و به مؤمنان می‏گفت بنا است امسال وضع مردم خوب بشود، باران بیاید و کشاورزی خوب بشود، یا می‏فرمود امسال بنا است قحطی بشود، یا امسال زلزله می‏شود و چقدر خرابی می‏کند، یک خبری این‏طور می‏داد، وقتی پیغمبری به امّتش، به مؤمنان قومش سرّی را خبر می‏داد، با اینکه سرّ بود و می‏بایست نگویند ولی آنها فوراً می‏رفتند و خبر می‏دادند.  چرا؟ چون سرّ بود و ممکن بود بدا حاصل بشود و واقع نشود. اما آن را فاش می‏کردند تا دشمنان هم خبردار بشوند، بگویند دیدید پیغمبرتان دروغ گفت. آنگاه مؤمن چه می‏تواند جواب بدهد؟ بگوید بدا شد!؟ باید بگوید: بدا را قبول کن! و بدا از مسائل اولیّه ایمان است! این سخنان یعنی چه؟ او خدا را قبول ندارد، بیاید بدا را بپذیرد؟! از این جهت چون چنین مشکلاتی پیش می‏آمد و سرّ بود، نباید می‏گفتند. ولی آنان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 258 *»

می‏رفتند منتشر می‏کردند و می‏گفتند. بنابراین خداوند آنها را مذمّت می‏فرماید.

ثمّ قال المُذیٖعُ علینا سرَّنا کالشاهر بسیفه علینا حضرت صادق7 فرمودند: آن کسی که سرّ ما را فاش کند مثل کسی است که بر روی ما شمشیر کشیده است. معلوم است سرّ در دست دوست است. دشمن که سرّ در دستش نیست. سرّ در دست دوستان بود. دوستان چیزی را می‏شنیدند که نباید بگویند، نباید منتشر کنند و باید تقیّه کنند، ولی می‏رفتند منتشر می‏کردند و به دشمنان می‏رسانیدند. اینها همان سرّ نسبی است. آنها که از سرّ مطلق خبردار نمی‏شدند. سرّ نسبی بود که باید تقیّه می‏کردند و نمی‏کردند، می‏رفتند می‏گفتند. امام صادق؟ع؟ می‏فرماید آن کسی که سرّ ما را فاش می‏کند مثل کسی است که بر روی ما شمشیر کشیده است.

رحِم اللّه عبداً سمِع بمکنونِ علمنا فَدَفَنَه تحت قدمَیه. خیلی عجیب است! خدا رحمت کند بنده‏ای را که علم پنهان ما را ــ  یعنی امری را که ما فقط به شیعیانمان می‏گوییم و باید شیعیان ما بدانند، نه بیگانگان ــ  بشنود و بفهمد و همان‌جا آن را جلوی پایش دفن کند؛ یعنی زیر زمین کند تا کسی خبردار نشود؛ مثل گنج که فوراً آن را دفن می‏کنند. واللّهِ إنّی لَأعلمُ بشرارکم من البَیطار بالدّوابّ. به خدا سوگند من بدهای شما را خوب می‏شناسم؛ مثل دامپزشک‏ که خوب حیوان را می‏شناسد. دیگر دامپزشک با جهات بهداشتی و جهات اخلاقی حیوانات آشنایی دارد، حیوان چموش و غیر چموش را خوب می‏شناسد. این نجیب است، این غیر نجیب است. در قدیم «بَیطار» می‏گفتند. تشبیه هم عجیب است. چون بیطار، انسان است و آنچه زیر دست او است حیوانات هستند. می‏فرماید من به بدهای شما داناترم از بیطار نسبت به چهارپایان که تشخیص می‏دهد کدام بدجنس، کدام چموش و کدام رام است. من به شما بهتر آگاهم.

شرارُکم الذین لایقرءون القرءان إلّا هُجْراً و لایَأتون الصلاة إلّا دَبْراً و لایحفظون

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 259 *»

ألسنتَهم([23]) بدهای شما  ــ يعنى بدها از ميان شيعيان و دوستانشان ـــ  کسانی هستند که قرآن را نمی‏خوانند مگر هُجر. هجر به معنای تند تند و سر هم و زشت‏خواندن است. در هر صورت آن احترامی که باید به قرآن بگذارد و قرآن را بخواند آن را رعایت نمی‏کند و قرآن را درست نمی‏خواند. اگر هُجر باشد. احتمال هم دارد که وزن دیگری باشد که من فرصت نکردم مراجعه کنم. شما اگر فرصت کردید مراجعه کنید که شاید به معنای هجران باشد. ([24])قرآن نمی‏خواند مگر به طور هجران؛ به این معنا که اولاً  کم و دیر به دير می‏خواند. وقتی هم که می‏خواند می‏خواهد زود دست بردارد، منتظر است که صفحه تمام شود. مرتّب نگاه می‏کند که چند صفحه دیگر مانده که سوره تمام شود. یا اگر جزئی را می‏خواهد بخواند مرتب نگاه می‏کند که چقدر مانده جزء تمام شود. چنین کسی از ابتدائی که شروع می‌کند می‏خواهد آن را رها کند.

اینها نماز نمی‏خوانند مگر بعد از همه کارهایشان. همه کارها را بر نماز مقدّم می‏دارند. وقتی همه کارهایشان را کردند آن‌گاه موقع نماز خواندنشان است و آن وقتی است که دیگر آقا یا خانم بیکار باشد و هیچ کاری نداشته باشد. مخصوصاً زن‏ها. پناه به خدا از زن‏ها! فکر می‏کند مکلّف به نماز نیست. خیلی تعجّب است! همه کارها را می‏کند. نزدیک غروب با عجله وضو می‏گیرد و با عجله خم و راست می‏شود. سعی دارد هرچه زودتر نماز را تمام کند. این نماز به کمرت بخورد که همه‏چیز را بر نماز مقدّم می‏داری. ای شرّ شیعه! تو شرّ شیعه هستی! امامت تو را شرّ معرّفی می‏کند. از امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه بترس.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 260 *»

ان‌شاءاللّه بین ما این‏طور زن‏ها نیستند. ولی اگر کسی خانواده‏اش یا دخترها و بچّه‏هایش این‏طور هستند واقعاً بر آنها سخت بگیرد، به طوری که خدا اجازه می‏دهد سخت بگیرد. بگوید اولِ وقت نماز بخوانید بعد کارهای دیگر را بکنید. پناه به خدا! و لایأتون الصلاة إلّا دَبْراً نماز را نمی‏خوانند مگر عقب همه کارها و بعد از همه کارها. و لایحفظون ألسنتَهم زبان‌هایشان را حفظ نمی‏کنند. دیگر این بلای همگانی است. زبان‌هایشان را نگه نمی‏دارند و حفظ نمی‏کنند. اینها شرار شما و بدترین شما هستند که من که می‏گویم سرّ را نگویید، یعنی به این‌گونه افراد نگویید که می‏روند منتشر می‏کنند. بقیّه حدیث را ان‌شاءاللّه اگر توفیق باشد بعد نقل می‏کنم.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 261 *»

 

مجلس  17

 

(شب چهارشنبه 18 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

 

 

r بیان معنای اطلاق و نسبی بودنِ سرّ مطلق و نسبی

r مقصود از نهی از افشاء سرّ مطلق

r علّت لزوم کتمان سرّ

r ادامه فرمایش‏های امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق

r صلح امام حسن؟ع؟

r تقیّه سپر و چشم روشنی مؤمن است

r لزوم ترک مراء و خصومات

r مبغوض‏ترین افراد نزد امام؟ع؟

r دشمنان دوست‏نما

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 262 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد سرّ دو سرّ است: یکی سرّ مطلق و یکی سرّ نسبی. سرّ  یعنی آنچه باید آن را کتمان کرد، پوشانید و ظاهر نساخت. سرّ مطلق یعنی آنچه که روی جهت عارضی سرّ نباشد و زمان، مکان، شرایط، خصوصیّات در سرّ بودنِ آن دخالت نداشته باشد، آن را سرّ مطلق می‏گویند.

و چون این کیان ظلمانی ثانوی کیانی است که اقتضاء می‏کند خداوند احکام و امور را مطابق با این کیان جاری سازد، نه مطابق با کیان نوری و کیان الهی اولی و فطرة اللّه، از این جهت ظهور محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ به مقامات کلّیه نبوّت و ولایت مناسب با کیان نوری برای این عالم و این کیان سرّ است. ولی کاملان شیعه که به برکت وقوف بر نقطه علم از آن ظهور آگاه شده‏اند از طرف خدا و ائمه هدی؟عهم؟ مأمورند به کتمان آن سرّ. این سرّ مطلق است. و معنای «مطلق» این است که زمان‌ها، مکان‌ها، اشخاص و افرادی که در این کیان ظلمانی هستند، تفاوت نمی‏کنند همه در برابر آن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 263 *»

سرّ یکسان هستند و برای همه سرّ است. در همه زمان‌ها، در همه مکان‌ها، در همه شرایط و خصوصیّات سرّ است و باید آن را کتمان بفرمایند و کتمان می‏کنند.

عرض شد سبب آنکه آنان را از افشاء سرّ مطلق نهی کرده‏اند این است که ما باخبر شویم و خود را آماده سازیم و ان‌شاءاللّه منتظر باشیم؛ به انتظار به سرببریم و همه عمر را به انتظار بگذرانیم تا زمانی بیاید که کیان نوری الهی شروع شود و این بزرگان لب باز کنند و به اجازه بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه آن سرّ را آشکار و ظاهر سازند. همه ما باید این انتظار را داشته باشیم و خود را مهیّا کنیم که در آن زمان ان‌شاءاللّه اگر بودیم، یا به عنایت اماممان رجعت کردیم و خدمتش رسیدیم، از خود آن بزرگوار و از اصحاب آن بزرگوار بپذیریم و تسلیم باشیم. ان‌شاءاللّه آن ظهور، آن مقامات و فضائل و کمالات را به آن زبان و مناسب آن کیان نوری تصدیق کنیم.

پس از سرّ مطلق و از اسرار نبوّت و ولایت مناسب با آن کیان نوری، در این کیان ظلمانی هیچ‏گاه سخن نخواهند گفت و در این عالم و در این کیان افشاء نخواهند فرمود؛ چه برای علماء، چه برای جهّال، چه برای حکماء، چه برای فقهاء؛ در این زمان، در سایر زمان‌ها هیچ‏گاه آن سرّ را اظهار نخواهند فرمود. زیرا سرّ مطلق است.

اما اینکه در بعضی روایات ائمه ما؟عهم؟ به بعضی از افراد که در رتبه نقصان هستند اسراری را می‏آموختند و دستور می‏دادند که کتمان کنید، و آنها کتمان نمی‏کردند و آشکار می‏ساختند، و در آیات و روایات از این‌گونه افرادی که اذاعه و افشای اسرار می‏کردند گله شده است، این سرّها سرّ نسبی است؛ یعنی برای طایفه‏ای سرّ است و برای طایفه‏ای نه. در زمانی سرّ است و در زمانی نه. در شرایطی سرّ است و در شرایطی نه. اینها را اسرار نسبی می‏نامند و اسم کتمان‌کردن این اسرار نسبی تقیّه می‏شود. از این جهت هرجا می‏فرمایند: واجب است این امر کتمان شود، مراد همان تقیّه است. حال ممکن است اصل مذهب باشد، ممکن است حکمی از احکام

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 264 *»

شریعت در مذهب اهل‏بیت؟عهم؟ باشد، یا ممکن است مقامی، کمالی و فضلی از فضائل و منقبتی از مناقب آل‏محمد؟عهم؟ باشد که به شکل‏های مختلف در فرمایش‏های ائمه؟عهم؟ رسیده است. اینها را سرّ نامیدند و از اصحابشان خواسته‏اند که کتمان کنند و جز در جاهایی که مناسب است اظهار نکنند. اینها سرّ نسبی است و کتمانش تقیّه است و احکام تقیّه در چنین اسراری جاری است.

به مناسبت حدیثی را از حضرت صادق؟ع؟ خواندم که راوی آن ابوجعفر مؤمن‏الطاق بود. در این فرمایش‏ها امام؟ع؟ به خصوص با مؤمن‏الطاق سخن می‏فرمایند. چون در اظهار بعضی از امور بی‏پروایی می‏کرد و کم تقیّه می‏کرد. گاه‏گاهی هم مورد صدمه قرار می‏گرفت. با وجود این آن‏طوری که باید تقیّه کند تقیّه نمی‏کرد. از این جهت امام به خصوص این فرمایش‏ها را به او می‏فرمایند که در واقع درس است و مطالبی آموزنده است. برای ما هم توجّه به این حدیث شریف لازم است. مقداری از حدیث را خواندم. بعد می‏فرمایند إعلم أنّ الحسنَ بن علی؟عهما؟ لمّا طُعِن و اختلف الناسُ علیه سلَّم الأمرَ لمعاویة لعنه‌اللّه فسلَّمتْ علیه الشیعة علیکَ السلام یا مذلَّ المؤمنین. خطاب به مؤمن الطاق است. فرمودند: بدان! حسن بن علی؟عهما؟ وقتی که در ساباط ضربت شمشیر بر ران مبارکشان وارد شد که از میان خود اصحاب حضرت کمین کردند و این صدمه را وارد آوردند به طوری که به حسب ظاهر نزدیک بود به کشته‌شدن حضرت منجر شود. و هدف آنها هم همین بود که حضرت را با شمشیر بکشند. ولی شمشیر بر ران مبارکشان وارد شد.

قرآن هم به این حادثه اشاره کرده که می‏فرماید لتُفسدنّ فی الأرض مرّتین که در ایّام مصائب ذکر کرده‏ایم. ای بنی امیّه! شما در این امّت دو افساد خواهید کرد. افساد اول کشتن امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است و افساد دوم کشتن امام حسن؟ع؟ است. قصدشان کشتن بود ولی به شکل ضربت و طعن وارد شد. همان شمشیر که بر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 265 *»

ران مبارک حضرت وارد شد و چقدر در آن حادثه حضرت صدمه دیدند، افساد دوم بود. و لتعلنّ علواً کبیراً([25]) هم اشاره به حادثه کربلا است. وقتی‌که این ضربت بر ران مبارک حضرت وارد شد و اصحاب حضرت اختلاف کردند و از گرد حضرت پراکنده شدند حضرت تنها ماندند و چند نفری بیشتر باقی نماندند، از این جهت حضرت با معاویه مصالحه فرمودند. امر را به معاویه واگذار کردند با آن شرایطی که در جای خود مذکور است. وقتی که این کار را کردند شیعه یعنی طرفداران حضرت به آن بزرگوار که می‏رسیدند عرض می‏کردند: «علیک السلام یا مذلّ المؤمنین» سلام بر تو که مؤمنان را ذلیل کردی. خودشان امام را ذلیل کردند، امام معصوم را خذلان کردند که او را تنها گذاردند اما بعد از حادثه صلح و مصالحه در ساباط، به حضرت این‏طور خطاب می‏کردند.

این یکی از موارد تقیّه است که امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه برای مؤمن الطاق ذکر می‏فرمایند که ببین اگر بنا باشد حفظ خون مسلمانان و حفظ مقام ولایت به این این‏طور انجام بشود امام معصوم این کار را می‏فرماید. فقال؟ع؟ امام حسن در جوابشان فرمودند ما أنا بمذلِّ المؤمنین ولکنّی معزُّ المؤمنین ملاک عزّت و ذلّت را معصوم باید معیّن کند نه هواها و خواست‏های ما. ما اسم چیزی را ذلّت بگذاریم یا اسمش را عزّت بگذاریم و به خواست، برداشت و انتخاب خودمان بخواهیم سلوک کنیم، چنین نیست! ذلّت آن است که امام آن را ذلّت معرّفی کند. عزّت آن است که امام آن را عزّت بداند. حال پنجه در پنجه مثل معاویه انداختن، با نبودن هیچ‏یک از شرایط که به قتل امام و به نابودی یک عدّه از دوستان حضرت منجر بشود و هیچ نتیجه‏ای هم گرفته نشود چه فایده؟ به علاوه که اصلاً مخالفت با معاویه بر چه اساس بود؟ آیا به همین مقدار نتیجه گرفته شد یا نشد؟

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 266 *»

اینها بحث‏هایی است که من قبلاً داشته‏ام. ان‌شاءاللّه در خاطرتان هست. فکر می‏کنم در ایّام ماه محرّم و صفر در این زمینه بحث‏هایی داشتم و فکر می‏کنم در آن مباحث، صلح امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه بررسی شده باشد که اصلاً در اسلام مسأله مهمّی شده، به خصوص در میان شیعه در جریان صلح حضرت کتاب‏ها نوشته‏اند و می‏خواهند حضرت را تبرئه کنند و نشان دهند که صلح حضرت امری بجا بوده و به طورهای مختلف آن را می‏خواهند توجیه بکنند. ولی من در زمینه حادثه کربلا و صلح امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه  عرایضی داشتم و اصلاً در آنجا درباره بیعت‏نکردن امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه با ابی‏بکر و جریان عمر و بعد عثمان بحث شده، به طوری که من در جایی ندیده‏ام که این بحث آن‏طور مطرح شده باشد. بحمداللّه از برکات خود سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه و الهام‌گرفتن از فرمایش‏های مشایخ عظام+ نوع مشکلات را حل نموده است. آن عرضی که کردم خیلی مسأله مهمّی بود. تحقیقی داشتم درباره حضرت امیر، حضرت امام حسن و حضرت امام حسین؟عهم؟ که اصلاً این سه بزرگوار در این جریان‌ها و در برخوردشان با حکّام، امرشان و حکمشان غیر از ائمه دیگر تا زمان حضرت عسکری؟عهم؟ بود. بعد امر مهدی و بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه در برخورد با طواغیت زمان و حکّام جور تا زمان ظهورش غیر از آنهای دیگر است. نکاتی بود که واقعاً خیلی از مشکلات را حل می‏کند.([26])

حضرت فرمودند ما أنا بمذلّ المؤمنین ولکنّی معزّ المؤمنین. من مؤمنان را ذلیل نکردم. من مؤمنان را عزیز کردم. همین اندازه که مخالفت خودم را با حکومت معاویه نشان دادم، هرچند اکنون خود مسلمانان هم به طرف او می‏روند و می‏خواهند او بر ایشان امیر باشد اما با شرایطی که در صلح‏نامه ذکر شده که امارتش یک امارت ظالمانه و جائرانه است، حتی طبق قرار ثانوی ــ که در آنجا بحثش گذشت، ــ من برای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 267 *»

مؤمنان عزّت درست کردم، نه ذلّت.

إنّی لمّا رأیتُکم لیس بکم علیهم قوّة سلَّمتُ الأمر لِأبقیٰ أنا و أنتم بین أظهرِهم بعد از اینکه عدم توافق خودم را نشان دادم چون دیدم شما توانایی ندارید در برابر معاویه ایستادگی کنید، من هم امر را به او تسلیم و واگذار کردم تا اینکه من در میان آنها باقی بمانم، شما هم باقی بمانید. نه باقی‌ماندن فقط به منظور این باشد که این حیات زندگی دنیوی ارزشی دارد، خیر. کما عاب العالمُ السفینةَ لتبقیٰ لأصحابها همان‏طور که حضرت خضر؟ع؟ آن کشتی که در حرکت بود و سالم بود اما اهل کشتی و صاحبان کشتی نمی‏دانستند که به حاکمی می‏رسند که کشتی‏های سالم را می‏گیرد و خضر؟ع؟ باخبر بود، برای حفظ کشتی که برای اهلش باقی بماند بعضی از قسمت‏هایش را خراب و معیوب کرد تا به اصطلاح از آن قرنطینه، هرچه بود بگذرد. چرا؟ برای اینکه برای صاحبانش بماند. من هم با این برنامه، کاری کردم که امر ولایت، امر ایمان و تشیّع سالم بماند و همواره در وراء و باطنِ اسلامِ ظاهر ترقّی کند. و کذلک نفسی و أنتم لنَبقیٰ بینهم. این قسمتی از فرمایش امام مجتبی؟ع؟ بود که حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه برای کتمان سرّ و تقیّه استشهاد می‏فرمایند.

یا ابن النعمان إنّی لأُحدِّثُ الرجل منکم بحدیث فیتحدّثُ به عنّی فأَستحِلُّ بذلک لعْنَتَه و البراءةَ منه. ببینید درباره سرّ نسبی چه می‏فرمایند! مؤمن الطاق مشهور بود به مؤمن الطاق و صاحب الطاق، کنیه‏اش ابوجعفر و پدرش نعمان بود. یا ابن النعمان این‏طور صدایش می‏زنند. ای پسر نعمان! من با یکی از شما سخنی می‏گویم، حرفی می‏زنم اما او همین حرف را که از من شنیده می‏رود به دیگران می‏گوید، سرّ را نگاه نمی‏دارد و فاش می‏کند. معلوم است که این سرّ نسبی است. چون اگر سرّ مطلق بود به او نمی‏گفتند و او اهلیّت نداشت که به او بگویند. این مطلبی که ذکر می‏فرمایند با حال عدّه‏ای مناسب است و با عدّه‏ای مناسب نیست. پس به اشخاصی باید گفته

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 268 *»

بشود و به اشخاصی گفته نشود. حال امام مصلحت می‏دانند که به این‏طور شخصی بگویند و سفارش هم می‏کنند که نگو!

ای پسر نعمان من به کسی حدیثی می‏گویم و او می‏رود آن را فاش می‏کند و به همین کارش من حلال می‏شمرم که لعنش کنم و از او بیزار باشم. فإنّ أبی کان یقول و أیُّ شی‏ء أقرّ للعین من التقیّة إنّ التقیّة جُنّةُ المؤمن و لولا التقیّةُ ما عُبِد اللّه. پدرم حضرت باقر نوعاً این فرمایش را می‏فرمودند و این بیان را داشتند که چه چیز بیشتر  از از تقیّه مایه چشم‏روشنی است؟ وقتی تقیّه باشد زمینه با امنیّت باز است. وقتی امام؟ع؟ ‏ببینند اصحابشان تقیّه می‏کنند، حقایق، اسرار، مقامات و فضائل خود را می‏گویند. از این جهت چشم مبارکشان روشن است به اینکه اصحابشان سرّ را کتمان می‏کنند و به غیر اهل چیزی نمی‏گویند.

روی این جهت امام باقر؟ع؟ می‏فرمودند: چه چیز بیشتر از تقیّه چشم را روشن می‏کند؟ تقیّه سپر مؤمن است. مؤمن خود را در وراء تقیّه حفظ می‏کند و هدف و مقصود خود را به اهلش می‏رساند؛ یعنی مؤمن زیر سپر تقیّه شروع می‏کند به ساختن خودش و امثال خودش. اما اگر تقیّه نکرد هم خودش و هم امثال خودش را از بین می‏برد. ولی وقتی که تقیّه کرد زیر سپر تقیّه جنگ می‏کند. اگر انسان زیر سپر جنگ کرد ضربه را وارد می‏کند و بر او ضربه وارد نمی‏شود. پس هم خودش محفوظ می‏ماند و هم امثال خود را حفظ می‏نماید. و هرگاه به اهلش برخورد کرد و او را آزمایش نمود آنگاه اسرار را ذکر می‏کند، فضائل، مقامات و کمالات ائمه؟عهم؟ را نشر می‏دهد.

فرمودند: اگر تقیّه نباشد خدا عبادت نمی‏شود. چون آنهایی که در ضلالت هستند که خدا را عبادت نمی‏کنند، اگرچه صبح تا شب نماز می‏خوانند، اینها که خدا را عبادت نمی‏کنند. کسانی که در طریق حق هستند خدا را عبادت می‏کنند. و اگر بنا باشد آنها مرتّب خودشان و رفقایشان را لو بدهند، مرتّب صدمه بخورند و از بین

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 269 *»

بروند بنابراین چه کسی خدا را روی زمین عبادت کند؟ این فرمایش را از پدر بزرگوارشان نقل فرمودند.

حضرت دوباره آیه‏ای ذکر می‏فرمایند و قال اللّه عزّوجلّ «لایتّخذِ المؤمنون الکافرین أولیاءَ من دون المؤمنین و من یفعَلْ ذلک فلیس من اللّه فی شی‏ء إلّا أن‏تتّقُوا منهم تُقاةً» این آیه در تقیّه صراحت دارد که امام؟ع؟ به آن استدلال می‏فرمایند: مؤمنان حق ندارند کفار را دوست خود بگیرند. مؤمنان باید معاشرتشان، مجالستشان، معاملاتشان و همه امورشان با مؤمنان باشد. اصلاً به کفّار کار نداشته باشند، با آنها دوستی نکنند. و هرکس این کار را کرد و با کفّار دوستی، معاشرت و مجالست کرد فلیس من اللّه فی شی‏ء دیگر هیچ حقّی از ایمان ندارد. او انتظار نداشته باشد که خدا رحمت، خیر و برکتش را شامل حالش کند. او بداند که دیگر رابطه‏اش با خدا قطع است.

من تعجّب می‏کنم که با چه جرأتی آنانی که مدعی آشنایی با فرمایش‏های مشایخ هستند، درِ خانه صوفی‏ها می‏روند و با آنها معاشر می‏شوند، از معاشرت با آنها لذّت می‏برند و افتخار هم می‏کنند! می‏فرماید و من یفعل ذلک فلیس من اللّه فی شی‏ء کسی بی‏جهت روی هویٰ و هوس این کارها را بکند بداند که رابطه‏اش با خدا قطع است. إلّا أن‏تتّقوا منهم تقاةً مگر ناچار باشد و ضرورتی اقتضاء کند. از بیچارگی، ناچاری، اضطرار و از جهت تقیّه با کفّار معاشر بشود و دوستی ظاهری برقرار کند عیبی ندارد.

یا ابن النعمان إیّاک و المِراءَ فإنّه یُحبط عملک و إیّاک و الجدالَ فإنّه یُوبقک و إیّاک و کثرةَ الخصومات فإنّها تُبعّدُک من اللّه. این حدیث تنها برای مؤمن الطاق نبوده، ان‌شاءاللّه برای همه درس است. در خاطرمان باشد که نوع صدماتی که می‏خوریم از این است که رعایت این فرمایش‏ها را نمی‏کنیم. می‌فرمایند: ای پسر نعمان! بپرهیز از مراء، گفتگوها و مرتّب مباحثه‌کردن و پیگیری‌کردن از بحث. از این بپرهیز! چرا؟ چون

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 270 *»

عمل تو را حبط و باطل می‏کند. تمام اعمال خیرت بی‏اجر و بی‏ثواب می‏شود. همچنین پرهیز کن از جدال و مجادله‌کردن! زیرا مجادله تو را هلاک می‏سازد. مرتّب بخواهی از پی دلیل برآیی، دلیل اقامه کنی و دلیل بیاوری، یک وقتی هم اشتباه می‏کنی، کار به جایی می‏رسد که تو را هلاک می‏سازد. مجادله بغیر الّتی هی أحسن می‏شود که خدا حرام فرموده است. و بر حذر باش از کثرت و زیادی خصومات! مرتّب دشمنی و عداوت بکنی. از اینها بپرهیز که تو را از خداوند دور می‏سازد!

ثمّ قال إنّ من کان قبلَکم کانوا یَتعلّمون الصمت و أنتم تتعلّمون الکلام. مؤمنانی که پیش از شما اهل نجات شدند، برنامه‏شان این بود که خاموشی را تمرین می‏کردند و می‏آموختند. اما شما پرگویی را می‏آموزید و تمرین می‏کنید. می‏خواهید آدم‏های پرگو و پرحرفی بشوید. چقدر فرق است! آنها سکوت و خاموشی را می‏آموختند. شما سخن‌گفتن و پرحرفی را می‏آموزید. کان أحدُهم إذا أراد التعبّد یَتعلّمُ الصمتَ قبل ذلک بعشْر سنین فإن کان یُحسِنه و یصبِر علیه تعبَّد و إلّا قال ما أنا لِما أرومُ بأهلٍ إنّما یَنجو من أطال الصمتَ عن الفحشاء. پیشینیان از شما که مؤمن و اهل نجات بودند و نجات یافتند، هر کدامشان که قصد تعبّد می‏کردند، به این معنا که می‏خواستند بنده خوب خدا بشوند، می‏خواستند خدا را بندگی کنند، وقتی که تصمیم بندگی می‏گرفتند اول کاری که می‏کردند تمرین خاموشی می‏کردند. تمرینشان حدود ده سال طول می‏کشید تا ببینند آیا می‏توانند خوب از عهده خاموشی و لب بستن برآیند و بر لب بستن می‏توانند صبر کنند یا نه؟ اگر می‏توانستند می‏دانستند که اول قدم همین است. آنگاه شروع می‏کردند به بندگی و واردشدن در میدان عبودیّت و سیر و سلوک الی اللّه. اما اگر می‏دانستند و می‏دیدند که از عهده‏ برنمی‏آیند و زبانشان در اختیار خودشان نیست می‏گفتند: ما برای چنین هدف بزرگ که سیر و سلوک الی اللّه باشد اهلیّت نداریم. بنابرابن به این کار اقدام نمی‏کردند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 271 *»

إنّما یَنجُو من أطال الصمتَ عن الفحشاء و صبر فی دولة الباطل علی الأذَیٰ اولئک النجباءُ الأصفیاء الأولیاء حقّاً و هم المؤمنون. فرمودند: فقط کسانی نجات می‏یابند که از فحشاء، بدگویی، بیجاگویی، پرگویی‏های بیجا و از هر نوع سخن بیجا گفتن سکوت طولانی دارند. نه بیجا حرف می‏زنند، نه بیجا فحش می‏دهند، نه بیجا سخن می‏گویند، هیچ‏یک را ندارند. دیگر اینکه در دولت‏های باطل در برابر اذیّت‏ها و مشکلات صبر می‏کنند، اینها نجیبان هستند. نجیب به معنای مشهوری که مردم می‏گویند، نه نجیب به آن معنا که دارای مقام باطنی باشد. اینها نجباء هستند؛ یعنی اهل نجابتند. مثل اینکه می‏گوییم فلانی آدم نجیبی است و اهل نجابت است. اینها برگزیده هستند و ارزش دارند، اینها دوستان خدا و اهل ایمان هستند.

إنّ أبغضَکم إلیّ المُتَراسّون المشّاءون بالنمائم الحسَدَةُ لأخوانهم لیسوا منّی و لا أنا منهم. بدترین و مبغوض‏ترین شما نزد من که آنها را خیلی دشمن می دارم و از آنها بدم می‏آید کسانی هستند که مرتّب سعی می‏کنند امور و اسرار برادران خود را فاش سازند. سرّ برادر را به این یکی و آن یکی می‏گویند. همچنین کسانی که سخن‏چینی می‏کنند. حرف این را به او می‏گویند و حرف او را به این، و بین آن دو کدورت درست می‏کنند. همچنین کسانی که درباره برادران خود حسد می‏ورزند. اینها مبغوض‏ترین شما نزد من هستند.

الآن ما این فرمایش را باید از زبان بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه بشنویم. این فرمایش‏ها برای امام صادق؟ع؟ است که در زمان خودشان به مؤمن الطاق می‏فرمایند که دشمن‏ترین شما نزد من که خیلی او را دشمن می‏دارم و از او بدم می‏آید، این‏گونه افرادند. الآن بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه هم فرمایششان همین است. دیگر فرق نمی‏کند. متأسّفانه همین سه صفت در بین ما خیلی زیاد است. اسرار برادرها را نمی‏توانیم نگه‌داریم. گرفتاری‏ها، اسرارشان، امور شخصیشان، حتی امور خانوادگیشان را سعی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 272 *»

می‏کنیم به یکدیگر برسانیم. این کار بد است، خیلی بد است. چه معنا دارد مسائل مربوط به مردها مثلاً مطرح شود. مسأله مشکلی است، حتی در خانه‏ها برود و زن‏ها خبردار بشوند. چرا گاهی شده که مطلبی در اینجا بین دو نفر برادر گفتگو شده، به زن‏ها و به بعضی از خانواده‏ها خبر داده‏اند تا از طریق خانواده به گوش من رسیده است؟ آقا چطور شد که این مسأله، این مطلب، این گرفتاری و این مشکل که بین دو نفر متعلّم یا بین دو نفر از رفقای بازاری بوده به زن‏ها رسیده؟ و از زن‏ها به زن‏های دیگر و همین‏طور تا از طریق خانواده من به من گفته شود که مثلاً در حسینیّه چنین مسأله‏ای بوده است. شما از کجا خبردار شدید؟ در میان زن‏ها گفتگو ی آن است. خیلی عجیب است! یک برادری کاری سرّی و مسأله‏ای دارد، صدایش از خانواده‏ها بیرون می‏آید. چرا چنین است؟ چرا باید انسان زبانش در اختیار خودش نباشد؟ حتی بعضی مسائل بیرون خانه‏ها نباید در خانه‏ها مطرح بشود. چرا بعضی مسائل برای زن‏ها مطرح بشود؟

زن‏ها هم اصولاً این صفت را دارند و در این صفت از مردها خیلی ورزیده‏تر هستند که اولاً به دوستش و خواهر ش می‏گوید، بعد به او می‏گوید به کسی نگویی! چون کسی که به من گفته گفته به کسی نگویی، تو هم به کسی نگو! او هم به دیگری می‏گوید و می‏گوید که به کسی نگویی. چون آن کسی که به من گفته سفارش کرده که به کسی نگویی! اصلاً این حرف‏ها معنا ندارد که به کسی نگویی. پس در این صفت که خیلی نمره خوبی داریم.

دومی آنها هم همین‏طور است. المشّاءون بالنمائم چرا حرف یکدیگر را برای دیگری نقل می‏کنیم و کدورت ایجاد می‏کنیم؟ در حدیثی خاطرم می‏آید که نمّام لعن شده و خدا او را لعنت کرده است.([27]) همچنین حسادت که واویلا از این صفت! به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 273 *»

طورهای مختلف درباره نعمت‏هایی که خدا به برادران عنایت می‏کند، حسد می‏ورزیم. و مطمئن باشیم که اگر با همین صفات باشیم، دائم در نزد بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه مبغوض‏ترین شیعیان هستیم و ما را از همه بیشتر دشمن می‏دارد؛ اگرچه منسوب به بزرگان+ باشیم. زیرا این صفات در نظر اماممان صلوات‌اللّه‌علیه بد است.

بعد فرمودند لیسوا منّی اینها از من نیستند و من هم از ایشان نیستم. خدا نکند که امام زمان ما صلوات‌اللّه علیه درباره ما این‏طور بفرمایند! إنّما أولیائی الّذین سلّموا لأمرنا و اتّبعوا آثارنا و اقتدَوا بنا فی کلّ أمورِنا. دوستان ما کسانی هستند که در برابر امر ما تسلیم باشند، فرمایش‏های ما را اطاعت و متابعت کنند، به ما در همه امور اقتداء کنند و جز به ما به کسی دیگر اقتداء نداشته باشند. ثمّ قال واللّه لو قدّم أحدکم مِلْ‏ءَ الأرض ذهباً علی اللّه ثمّ حسَد مؤمناً لکان ذلک الذهبُ ممّا یُکویٰ به فی النار. خیلی عجیب است! حسد خیلی امر بزرگی است! و خیلی باید به خدا پناه ببریم از شرّ حسد! نوعاً هم ممکن است یکدیگر و خودمان را تبرئه کنیم و مرتّب بگوییم نه! من حسد ندارم. اما حسد جاهای مختلف خودش را نشان می‏دهد که اگر دقیق باشیم معلوم می‏شود.

این حدیث از احادیث معتبر و از کتب معتبر شیعه، از کتاب «تحف العقول» است. این حدیث مورد تسدید امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه است. الآن امام زمان این حدیث را دارند برای ما با امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه می‏فرمایند. هیچ فرق نمی‏کند. به همین دلیل که امام تسدید فرموده و تا کنون آن را نگه‌داشته است و حال من برای شما می‏خوانم. ممکن است شما برای من بخوانید، ممکن است استادی برای شاگردی بخواند، یا مطالعه کنیم، یا از یکدیگر بشنویم، ولی امامِ ما به گوش ما دارند می‏رسانند و این فرمایش را به ما می‏شنوانند. می‏فرماید: به خدا سوگند اگر تمام روی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 274 *»

زمین پر از طلا باشد و یکی از شما همه آنها را در راه خدا انفاق کند و جلو بفرستد، بعد درباره مؤمنی حسد بورزد،  ــ  خیلی عجیب است!  ــ  خداوند فردای قیامت تمام آن طلاها را در آتش جهنّم داغ می‏کند و با همان طلاها او را عذاب می‏کند. بنابراین به چه چیزمان می‏توانیم امیدوار باشیم؟ این‏طور عمل خیری را جلو بفرستد، ولی به واسطه حسدورزیدن به یک مؤمن این‏طور مایه عذاب خودش می‏شود.

یا ابن النعمان إنّ المُذیعَ لیس کقاتِلنا بسیفه بل هو أعظمُ وِزراً بل هو أعظمُ وزراً بل هو أعظم وزراً. سه بار تکرار فرمودند. ای پسر نعمان! آن کسی که سرّ ما را فاش می‏کند و سخن ما را به نااهل می‏رساند، مثل کسی نیست که با شمشیر ما را کشته؛ بلکه گناهش از او بزرگ‏تر و بزرگ‏تر و بزرگ‏تر است. یا ابن النعمان إنّه من رَویٰ علینا حدیثاً فهو ممّن قتلنا عمداً و لم‏یَقتلْنا خطَأً. ای پسر نعمان! کسی که یک حدیث از احادیث ما را در جایی بگوید که به ضرر ما تمام بشود ــ  فرق نمی‏کند که حدیث یا فرمایش مشایخ باشد. اموری که در کتب اهل حق است و نااهل نمی‏تواند تحمّل کند و اظهار آنها باعث فتنه می‏شود، باعث صدمه برای خود شخص یا برای نوع برادران ایمانی می‏شود، اگر آن را اذاعه و افشاء کند همین حکم را دارد. ــ فرمود آن کسی که حدیث ما را بر ضرر ما روایت می‏کند من روَیٰ علینا حدیثاً نه اینکه حدیث جعل کند و بر ما دروغ ببندد؛ بلکه حدیث ما را بر علیه ما روایت کند و به ضرر ما به دیگران برساند، چنین کسی ما را کشته کشتن عمدی. در کشتن ما تعمّد کرده است، نه اینکه ما را به خطا و اشتباه کشته باشد، بلکه در کشتن ما تعمّد کرده است.

یا ابن النعمان إذا کانت دَولةُ الظلم فامشِ و استَقبِلْ مَن تَتّقیه بالتحیّة فإنّ المتعرِّضَ للدولة قاتلُ نفسِه و موبقُها إنّ اللّه یقول «و لاتُلقوا بأیدیکم إلی التهلکة» فرمودند: ای پسر نعمان! وقتی که دوران دولت ظلم و ستم باشد تو وظیفه داری با کسانی که از آنها تقیّه داری، راه روی و سلوک کنی و به تحیّت و سلام و اکرام برخورد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 275 *»

کنی، به آنها احترام بگزاری. زیرا کسی که خود را در معرض غضب و سخط دولت جائر و ظالم قرار دهد خود را کشته و به هلاکت انداخته است. خدا می‏فرماید و لاتلقوا بأیدیکم إلی التهلکة خودتان را با دست خود به هلاکت نیندازید!

یا ابن النعمان إنّا أهلُ بیتٍ لایزالُ الشیطان یُدخِلُ فینا مَن لیس منّا. این هم درس بزرگی است. بسیاری از رفقا باید این درس را به خصوص بیشتر از سایر درس‏ها ملاحظه کنند. همین که کسی در برابر مسائل و مباحثِ ما مقداری نرمی نشان داد، فوراً فریب و گول نخوریم و او را به خود راه ندهیم. خیلی باید او را امتحان و آزمایش کنیم. امر عظیمی است. امر کوچکی نیست. کسی می‏تواند از عهده این مکتب برآید که کنده‏شده از همه‏جا و از همه‏چیز باشد. از کجا ما مطمئن هستیم که چنین کسی از همه‏جا کنده شده است؟ ممکن است به یک جایی بستگی داشته باشد. بعد از آشنایی، ناچار و مجبور باشد که برود و به این سبب صدمه بزند. این فرمایش خیلی مسأله مهمّی است.

یا ابن النعمان إنّا أهلُ‏بیتٍ لایزال الشیطان یُدخِل فینا مَن لیس مِنّا و لا مِن أهل دینِنا فإذا رفعه و نظر إلیه الناس أمَره الشیطان فـیَکذِبُ علینا و کلّما ذهب واحدٌ جاء آخَر([28]) این فرمایش امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه و فرمایش کاملان زمان است. فرق نمی‏کند. اینها ان‌شاءاللّه باید برای ما درس باشد. اگرچه در آخر می‏فرمایند اثر نمی‏کند. مرتّب به دست خودمان برای خودمان زحمت فراهم می‏کنیم. می‏فرماید ای فرزند نعمان! ما اهل‏بیتی هستیم که همیشه شیطان یک کسی را در بین ما داخل می‏کند و از ما می‏شود، حال آنکه نه از ما است و نه از اهل دین ما است؛ اما او را بین ما می‏آورد.

حال شیطان چطور او را می‏آورد؟ همین‏طور بی‌سبب که او را برنمی‏دارد بیاورد. به وسیله خود اصحاب ائمه؟عهم؟ می‏آورده است. این همه کسانی که پیدا شدند و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 276 *»

علیه ائمه حدیث جعل کردند، در اول کار همه محبوب بودند، خیلی پیش ائمه و پیش اصحاب محبوب بودند. با فلان شیعه رفیق بود. آن شیعه خدمت امام می‏آمد آقا فلانی خیلی آدم خوبی است. مثلاً سال‏ها همسایه ما است، همه‏طور او را امتحان کرده‏ایم، به او مطمئنِ مطمئن هستیم، اجازه می‏دهید که امر ولایت شما را به او بگوییم؟ حضرت می‏فرمودند اگر مطمئن هستید چه مانعی دارد.

امام هم که بنا است به حسب ظاهر سلوک بفرمایند نه به باطن، می‏فرمودند: عیبی ندارد. اگر مطمئن هستید او را بیاورید. او را می‏آوردند. او هم در حضور امام این‏قدر با اصحاب صمیمی می‏شد، شاید تا آن مدّت هم واقعاً طبعش بوده که خیلی نزدیک و صمیمی می‏شده، به اندازه‏ای که امام؟ع؟ به رعایت حال اصحابشان و انتظاراتی که اصحاب داشتند او را وکیل خودشان قرار می‏دادند که اگر او را وکیل نمی‏کردند، خود اصحاب با امام اظهار ناراحتی می‏کردند. چه‏بسا همان صحابه خیلی نزدیکِ نزدیک به حضرت اعتراض می‏کردند که آقا ما این‏قدر به او اطمینان داریم شما اطمینان ندارید؟!

و اگر امام؟ع؟ او را وکیل خودشان قرار نمی‏دادند، چه‏بسا به امام صدمه وارد می‏کردند؛ مثل ابوالخطّاب ملعون که در زمان امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه وکیل حضرت شد. این‏قدر مورد اطمینان واقع شد که حضرت به طور ناچاری، حتی از اموال خودشان هم در دست او قرار می‏دادند و به شیعه می‏گفتند: هرچه به من می‏خواهید بدهید به او بدهید. ولی بعد همه اموال حضرت را متصرف شد و در دین بدعت گذارد و در دین ادّعاهایی کرد که درباره‏اش لعن صادر شد.([29])

این مشکلات را چه کسی درست می‏کرد؟ اگر اصحاب این مشکلات را درست نمی‏کردند که حضرت این فرمایش را نمی‏فرمودند. می‏فرمایند: ما خانواده‏ای هستیم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 277 *»

که همیشه شیطان داخل ما می‏کند کسی را که از ما نیست و از اهل دین ما نیست. وقتی که در بین ما داخل شد، طبیعت خوبی دارد، مثلاً خضوع و خشوع دارد، مرتّب احسان و دعوت می‏کند، مردم می‏گویند اگر این آدم بدی باشد، اگر باطنش خراب باشد، این همه احسان می‏کند؟ پس معلوم می‏شود آدم خوبی است. همین که به طبیعت‏ها و به طورهای مختلف آمد و از آن طبایعِ مخصوصی که شیطان هم می‏داند چگونه است استفاده کرد، فإذا رفعَه و نظر إلیه الناس مرتّب در نظرها بزرگ می‏شود، مردم به او آقا آقا می‌گویند و مرتب به او اشاره و نگاه می‏کنند و مورد توجّه واقع می‏شود، وقتی که خوب مورد توجّه مردم قرار گرفت، فإذا رفعه و نظر إلیه الناس، أمره الشیطان فیکذب علینا و کلّما ذهب واحد جاء آخر. این برنامه نوعاً هست. خدا به ما توفیق دهد که این دروس امام؟ع؟ را متذکّر باشیم و رعایت کنیم و مطابق رضای ایشان سلوک کنیم.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 278 *»

 

مجلس  18

 

(شب یکشنبه 22 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

r کاملان و کتمان سرّ مطلق

r کیان ظلمانی و ابتلای پیغمبران و اولیاء؟عهم؟

r معنای حدیث «ما أوذی نبی مثل ما أوذیت»

r تأثّر امام زمان؟ع؟ از رحلت شیخ جلیل­

r ادامه فرمایش‏های امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق در کتمان اسرار نسبی

r معنای نزدیک‌شدن فرج شیعه و تأخیر آن

r محبّت عاطفی کارسازی و ثبات ندارد

r مغیرة بن سعید و اباالخطّاب گمراه و اذاعه سرّ

r عواقب سوء اذاعه اسرار در بنی اسرائیل

r آثار قوّت عقل در دوره ظهور و پیش از آن در کاملان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 279 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد سرّ دو سرّ است سرّ مطلق و سرّ نسبی. سرّ مطلق جمیع احکام و نظام‏هایی است که خداوند برای کیان اولی نوری قرار داده که نسبت به اهل این عالم و این کیان و واقفان این مقام سرّ است مطلقاً؛ یعنی در همه زمان‌ها، در همه مکان‌ها و برای جمیع نوع انسانی سرّ است؛ چه عالم، چه جاهل، چه مؤمن، چه کافر، چه مسلم، چه شیعه، برای جمیع اهل این عالم سرّ است. این را سرّ مطلق می‏گویند.

کسانی که بر این سرّ واقف شده‏اند کاملان زمان‌ها هستند که به تعلیم معصومین سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین و به واسطه فراهم‌شدن قابلیّت در ایشان، به این سرّ آگاه شده‏اند. ولی ایشان مأمور به کتمان هستند. آن سرّی که به هیچ وجه اجازه اظهار آن را ندارند همین سرّ است. نه اینکه بخواهند اظهار بفرمایند. «اجازه نداشتن» با توجّه به تفهیمِ به ما است. «اجازه ندارند» یعنی باید به ما فهمانیده بشود که ایشان اسراری دارند ولی نمی‏فرمایند، حقایقی دارند ولی چون مناسب با کیان ما نیست ذکر نمی‏فرمایند. برای تفهیم به ما است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 280 *»

این بزرگواران تخلّف ندارند و به معصومین سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین اقتداء دارند. همان‏طور که خود ولیّ‌اللّه مطلق و امام هر عصری از اظهار این سرّ لب بسته‏اند، این بزرگواران هم به تبعیّت از امام خود از اظهار، لب می‏بندند. مأمومند به حقیقت مأمومیّت، و مقتدیٖ هستند به حقیقت اقتداء که به ولی و امام خود اقتداء کرده‏اند. چون امام؟ع؟ این امور را اظهار نمی‏فرمایند ایشان هم اظهار نخواهند کرد. ولی برای تفهیم به ما به ایشان می‏فرمایند اسرار ما را اظهار و فاش نکنید! و سایر نهی‏هایی که رسیده، مراد تفهیم به ما است.

چطور می‏شود اظهار کنند؟! حال آنکه این کیان ظلمانی برای اظهار این انوار و این اسرار هیچ مقتضی نیست. این کیان ظلمانی شیطانی با آن انوار و حقایق هیچ تناسب ندارد. آن نظام و آن اسرار و انوار را خداوند برای کیان نورانی قرار داده است. این کیان ظلمانی خود را در تاریخ بشریت نشان داده است. هر روز انبیاء و اولیاء؟عهم؟ با مصائب، گرفتاری‏ها و بلاهای مختلف روبه‏رو بوده‏اند، با اینکه اسراری را فاش نمی‏کردند و جز به حسب این کیان با خلق سلوک نمی‏فرمودند.

رسول‌اللّه؟ص؟ فرمودند إنّا معاشرَ الأنبیاء أُمِرنا أن‏نُکلّمَ الناس علی قدَر عقولهم.([30]) ما جمعیّت انبیاء از طرف خداوند مأمور شده‏ایم که با مردم به مقدار عقلشان سخن بگوییم؛ یعنی به آن مقدار که در این کیان ظلمانی عقل می‏تواند حکومت و نظارتی داشته باشد و بر بشر تصرّف و تسلّطی داشته باشد به آن مقدار ما با مردم سخن می‏گوییم. ولی با وجود اینکه به اندازه ادراکات و عقول بشری با بشر سخن فرموده‏اند و حقایق و احکام و امور مناسب با این کیان را ذکر کرده‏اند، این‏قدر صدمات دیده‏اند که همان بزرگوار؟ص؟ فرمود مااُوذی نبیٌّ مثلَ ما اُوذیتُ([31]) هیچ پیغمبری به آن‏طوری که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 281 *»

من اذیّت شده‏ام اذیّت نشده است.

سرّش همین است که این بزرگوار نسبت به همه آنها در جمیع مراتبش الطف است، به علاوه که برای آنها اصل است. و هر نبیّی و هر ولیّی در هر زمانی که صدمه و اذیّت دیده اذیّتش بر آن حضرت وارد و واقع شده است؛ از جهت اینکه آن بزرگوار اصل است. از نظر ظاهر هم آن حضرت الطف است. از این جهت اذیّت‏هایی که آن بزرگوار کشید از همه انبیاء بیشتر بود؛ بلکه اگر دقّت داشته باشیم می‏دانیم که اذیّت‏هایی که آن حضرت کشیدند با اذیّت‏های همه انبیاء قابل قیاس نیست. همه آن بلاها را که روی هم حساب کنیم به اندازه کوچک‏ترین اذیّتی که بر آن حضرت وارد شده نمی‏شود.

امر آن بزرگوار در مقام لطافت، در جلالت و عظمت شأن، اعظم از این حرف‏ها است؛ مثلاً حضرت زکریا را کشتند و ایشان را در میان درخت با ارّه نصف کردند، حضرت یحیی را سر بریدند، حضرت ادریس را اذیّت کردند، همه این مصائب را که ما حساب کنیم با یک توهین به رسول‌اللّه؟ص؟ برابری نمی‏کند. انبیاء در چه درجه‏ای هستند؟! و رسول‌اللّه در چه درجه هستند؟! انبیاء فاضل طینت این بزرگوارند که در حدیث دارد که از عرق‏های پیشانی آن بزرگوار خلق شده‌اند؛ یعنی حقیقت انبیاء از فضل و ترشّحات طینت آن بزرگوار آفریده شده. حقیقت انبیاء که فؤاد انبیاء است، از اثر و نور جسم اصلی رسول اللّه و ائمه هدی؟عهم؟ آفریده شده است. حال آیا قابل مقایسه است که بگوییم اذیّت‏هایی بر انبیاء و بر آن حضرت وارد شده، ولی آنها مثل ایشان اذیّت نکشیدند؟!

امر خیلی اعظم است. همه انبیاء در دل خود نزد خدا این مطلب را معتقد بودند که خدایا ما حاضریم در هر آن به اشدّ عذاب‏ها و مصائب مبتلا بشویم، اما یک توهین به ساحت قدس پیغمبر تو محمّد، حبیب تو؟ص؟ و اهل‌بیت او سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین وارد نیاید. و اگر غیر از این بود شاید از درجه نبوّت ساقط می‏شدند. در هر آن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 282 *»

حاضر بودند به اشدّ مصائب مبتلا شوند اما یک بی‏احترامی به ساحت قدس آن حضرت نشود، تا چه رسد به اینکه این همه مصائب را بر آن بزرگوار و بر اهل‌بیت عصمت و طهارت او وارد ساختند، و این همه مصائب بر اولیاء و حاملان انوار اوصیاء او سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین وارد ساختند که مثل امروز به وفات و رحلت شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف برخورد کردیم.

ما که از واقعیّت عالم خبری نداریم. اما مثل امروز در موقع رحلت شیخ بزرگوار بر بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه چه گذشته است؟ مثل امروز وجود مبارک بقیّةاللّه مانند شیخ بزرگواری را از دست ‏دادند آن هم با آن شدّت و با آن ناراحتی! اولاً ایشان به دستور خداوند متعال ففِرّوا إلی اللّه([32]) به عنوان فرار به طرف مدینه منوّره حرکت کردند. به علّت آن همه زحماتی که نصّاب و اعدای ایشان برای ایشان فراهم کردند به طوری که بر جان و مال خود ایمن نبودند. در حالی که در کنار قبر مطهّر سید الشهدا صلوات‌اللّه‌علیه به سرمی‏بردند. وقتی که آن خاک مطهّر شفا باشد آیا امن از خوف نیست؟ آیا امان از ضرر و صدمه نیست؟ اما کار نصّاب به کجا کشیده بود که حتی این بزرگوار در کنار آن قبر مطهّر بر جان خودشان ایمن نبودند. در حالی که نوعاً باید آن محلّ شریف احترام و تجلیل شود و برای احترام به صاحب آن قبر پناهنده به آن قبر را اذیّت و آزار نکنند. اما نسبت به آن بزرگوار چه جسارت‏ها ورزیدند!([33])

حتی بعد از ایشان نسبت به سیّد بزرگوار در کنار حرم مطهّر امام؟ع؟ چه جسارت‏ها ورزیدند! احترام آن حرم را رعایت نکردند، احترام آن فرزند زهرا سلام‌اللّه‌علیها را نگاه نداشتند، احترام جماعت و نماز را رعایت نکردند، در میان نماز عمامه از سر ایشان ربودند و سجاده از زیر پای ایشان کشیدند و نزدیک بود آن بزرگوار را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 283 *»

در میان حرم سیدالشهدا صلوات‌اللّه‌علیه شهید کنند.([34]) این دشمنی‏ها چه صدمات و غم‏هایی بر دل مطهّر بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه وارد ساخته؟ خدا می‏داند.

با این حال ایشان از کربلا به طرف مدینه حرکت کردند. در میان کاروان سعی می‏فرمودند خود را معرّفی نکنند تا شناخته نشوند مبادا مورد صدمه قرار بگیرند. آن بزرگوار با چنین مظلومیّت و مقهوریّتی به طرف مدینه حرکت کردند. مشکلات راه، پیرمردی که متجاوز از هشتاد سال از عمر او می‏گذرد، مخصوصاً که در حال خفا در حرکت باشد، خدا می‏داند بر آن بزرگوار چه ‏گذشته است.([35]) اما همه این زحمات چون برای دین خدا و احقاق حق و بیان فضائل و مقامات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ بود برای ایشان قابل تحمّل بود.

این هم که فرار کردند نه برای خاطر حفاظت جانشان بوده، جان را برای چه می‏خواهند؟ این هم دستور بوده، به حسب شریعت ظاهره وظیفه داشته‏اند و به حسب فراست و نورانیّتی که داشته‏اند وظیفه خود می‏دیدند؛ چنان‌که مولای بزرگوار هم برای عمل به وظایف، شبانه فرار نمودند، نه اینکه بر جان خود بترسند یا برای جان‏دوستی و زندگی دنیا فرار کنند. و چه‏بسا جهت دیگری هم برای این فرار ایشان باشد که اگر بنای شهادت و کشته‏شدنشان می‏بود، بر بشر صدمه زیاد می‏شد. از این جهت پذیرفتند به این‏طور باشد. زیرا بسیار رؤوف و رحیم هستند. و بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه این‏طور صلاح می‏دانستند.

در هر صورت؛ مثل امروزی آن بزرگوار با آن همه مشکلاتی که می‏دانید و در تاریخ مذکور است از دنیا رحلت فرمودند و این زحمات، مصائب و اذیّت‏ها همه متوجّه رسول‌اللّه و ائمه هدی؟عهم؟ است. ما اُوذی نبیّ مثل ما اُوذیتُ این فرمایش راجع به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 284 *»

مصائب خود حضرت، مصائب اهل‌بیت آن حضرت و مصائب بزرگان و کاملان ایمانی در هر زمانی است. چرا؟ از چه ناحیه؟ از ناحیه همین کیان ظلمانی، این کیان تنظیم‏یافته با برنامه شیطان و خواست شیطان.

پس این بزرگواران که حامل اسرارند سرّ مطلق را فاش نمی‏سازند و به کسی نخواهند گفت. اما آن سرّهایی که ائمه؟عهم؟ به بعضی می‏فرمودند و بعضی را نشر می‏دادند و در احادیث به آنها اشاره شده سرّهای نسبی است. از جمله حدیث صاحب الطاق  ــ  مؤمن الطاق  ــ  و فرمایش حضرت صادق؟ع؟ را به ایشان می‏خواندیم. می‏فرماید یا ابن النعمان من سُئِل عن علم فقال لا أدری فقد ناصَفَ العلم کسی که از علمی سؤال شود و بگوید نمی‏دانم، با علم مناصفه ورزیده؛ یعنی حق علم را اداء کرده به اینکه چیزی را که نمی‏دانسته اظهار نکرده و مردم را به جهل گول نزده است. و هم معلوم کرده که خود نمی‏داند و هم راه سؤال را برای سائل جاهل باز گذارده که از دیگری سؤال کند.

و المؤمن یَحقِد مادام فی مجلسه فإذا قام ذهب عنه الحقد تا وقتی که مؤمن در جای خود است کینه برادر را در دل دارد. نوعاً ناراحتی‏هایی که در بین اهل ایمان رخ می‏دهد، گفتگوها و ناراحتی‏هایی که با یکدیگر پیدا می‏کنند تا وقتی که در همان مجلس باشند و با هم باشند حقد و کینه‏شان ادامه دارد. فإذا قام وقتی که از جایش برخاست ذهب عنه الحقد کینه و عداوت برطرف می‏شود. یا ابن النعمان إنّ العالِم لایقدر أن‏یُخبِرک بکلّ ما یعلم لإنّه سرّ اللّه الّذی أسرّه إلی جبرئیل؟ع؟ و أسرّه جبرئیل إلی محمّد؟ص؟ و أسرّه محمّد؟ص؟ إلی علیّ؟ع؟ و أسرّه علیّ؟ع؟ إلی الحسن؟ع؟  و أسرّه الحسن؟ع؟ إلی الحسین؟ع؟ و أسرّه الحسین؟ع؟ إلی علیّ؟ع؟ و أسرّه علیّ؟ع؟ إلی محمّد؟ع؟ و أسرّه محمّد؟ع؟ إلی من أسرّه. فرمودند ای فرزند نعمان! عالِم نمی‏تواند خبر دهد تو را به هرچه می‏داند. مراد از عالم وجود مبارک امام؟ع؟ است؛ یعنی امام زمینه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 285 *»

نمی‏بیند، موقعیّت نمی‏بیند تا به تو خبر بدهد به آنچه خود می‏داند. چون این علم سرّ خداوندی است که به جبرئیل سپرده و جبرئیل به رسول‌اللّه و همین‏طور ایشان به امیرالمؤمنین، امیر المؤمنین به امام حسن، امام حسن به امام حسین و امام حسین به حضرت سجّاد؟ع؟، حضرت سجّاد به امام باقر و امام باقر؟ع؟ هم إلی من أسرّه امام نمی‏فرمایند اِلیّ. چه تقیّه‏ای بوده؟ به مثل صاحب الطاق چنین می‏فرمایند. نه اینکه از او تقیّه بفرمایند؛ یعنی به من سپرده است.

فلاتعجَلوا. فواللّه لقد قرب هذا الأمر ثلاثَ مرّات فَأَذعتُموه فأخّرَه اللّه واللّه ما لکم سرٌّ إلّا و عدوُّکم أعلم به منکم. امام؟ع؟ فرمود: در امر فرج عجله نکنید! این امر  یعنی فرج آل‏محمد؟عهم؟ سه بار نزدیک شد و شما ذایع ساختید و در بین مردم منتشر کردید، خداوند هم آن را تأخیر انداخت. به خدا سوگند سرّی نزد شما نیست مگر اینکه دشمن شما آن را بهتر از شما می‏داند؛ یعنی آنچه ما به شما گفتیم و گفته‏ایم به کسی نگویید شما چنان منتشر کردید که دشمنان شما آن را از شما بهتر می‏دانند.

البته می‏دانیم اینکه در بعضی از روایات اشاره شده به اینکه فرج ایشان نزدیک می‏شده و دوباره در اثر گناهان یا اذاعه سرّ تأخیر می‏افتاده، مقصود نه این بوده که یعنی امر انتقام و مقام و موقعیّت بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه به یکی از امامان دیگر واگذار بشود و ایشان واقع سازند، نه! یعنی اگر شیعه بر آن‏طوری که ائمه؟عهم؟ قرار می‏دادند سعی و سلوک می‏کرد، برنامه طوری پیش می‏رفت که شاید به طول‌کشیدن غیبت احتیاج نبود، یا به مشکلاتی که بر اهل حق وارد بشود. شاید این‏طورها احتیاج نبود. اما چون به آن نظام و قرارهایی که این بزرگواران می‏گذاردند رفتار نمی‏کردند، مدّت غیبت مرتّب تأخیر می‏افتاد و تأخیر افتاد و همین‏طور مشکلات شیعه و مشکلات خود ائمه؟عهم؟ زیاد می‏شد. شاید موقعیّت‏هایی بنا بوده پیش بیاید ولی در اثر اذاعه سرّ، مرتّب این گشایش‏ها در امر امامان؟عهم؟ تأخیر افتاد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 286 *»

فرض بفرمایید مثل عصر حضرت صادق؟ع؟ که برای شیعه گشایشی نسبی فراهم شد که شیعیان می‏توانستند تا اندازه‏ای بیشتر خدمت امام؟ع؟ برسند و بیشتر از امام؟ع؟ معارف و حقایق دین را اخذ کنند؛ اگر اذاعه سرّ نکرده بودند چه‏بسا همین کار می‏بایست در زمان حضرت سجّاد؟ع؟ یا در زمان حضرت باقر؟ع؟ می‏شد و به آن موقعیّت می‏رسید. اما چون اذاعه سرّ کردند باعث صدمات بر ائمه؟عهم؟ می‏شدند و پیوسته امر گشایش تأخیر می‏افتاد، تا اینکه مثلاً در زمان آن بزرگوار چنین وسعتی در کار شیعه پیدا شد.

یا ابن النعمان إبقِ علی نفسک فقد عصیتَنی لاتُذِعْ سرّی فإنّ المغیرة بن سعید کذب علی أبی و أذاع سرّه فأذاقه اللّه حَرَّ الحدید و إنّ أباالخطّاب کذب علیّ و أذاع سرّی فأذاقه اللّه حرّ الحدید. ای فرزند نعمان! خودت را ملاحظه کن. در اثر به حرف‌نکردن و حرف‌نشنیدن نه تنها بر من صدمه می‏زنی، نه تنها بر سایر اصحاب من صدمه می‏زنی، بر خودت هم صدمه وارد می‏کنی.

خدا نکند انسان مبتلا به طبیعت بشود! ایشان به ظاهر اهل ولایت و اهل محبّت است. این‏قدر هم به امام؟ع؟ محبّت دارد، محبّت عاطفی، نه محبّت معرفت که قرار نمی‏گیرد. با هرکس روبه‏رو می‏شود امر امامت و بحث ولایت را مطرح می‏کند. نوعاً با سنّی‏ها درگیر می‏شد و نوعاً او را اذیّت می‏کردند و او هم متحمّل می‏شد. کتک می‏خورد، توهین می‏شد، ولی از حرف‌زدنش هم دست برنمی‏داشت.

امام مرتّب او را نهی می‏فرمودند ولی او قبول نمی‏کرد. نه اینکه بخواهد معصیت و تمرّد کند، طبیعتاً نمی‏توانست. إبق علی نفسک خودت را نگهداری و حفظ کن! فقد عصیتَنی تو با من نافرمانی می‏کنی، تو حرف مرا قبول نمی‏کنی. نه اینکه در مقام عناد با حضرت باشد. محبّت عاطفی به درد نمی‏خورد. با عقل سلوک کن! آنجایی که رضای خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ است، سخن بگو! آن‏طوری که خواست ایشان است

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 287 *»

سخن بگو! نه با هرکس که تو خواستی دربیفتی و با هرکس خواستی بحث کنی.

اشخاص هم فرق می‏کنند. امر ولایت قابلیّت می‏خواهد؛ مثل امر مکتب بزرگان ما+ که خیلی امر بزرگی است، امر کوچکی نیست که انسان با هرکس مطرح کند و از هرکسی انتظار داشته باشد قبول کند. خیلی دل‏های پاک، طینت‏های صاف و نیّت‏های خالص می‏خواهد. نسبتاً نجابتی می‏خواهد و مهم‏تر معلوماتی می‏خواهد. خود بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه کار را ردیف کنند خیلی راحت‏تر است تا ما بخواهیم برنامه درست کنیم. آن بزرگوار می‏دانند چگونه و چه کسی را سر راه چه کسی قرار بدهند و چطور دست کسی را بگیرند. امامند و واقف بر دل‏ها، اهل استعداد و اهل قابلیّت را می‏شناسند. اما مؤمن الطاق چنین رسمی نداشت می‏خواست همه را به ولایت دعوت کند. می‏فرمایند این کار را نکن! سرّ مرا اذاعه نکن! مقاماتی که از من به تو می‏رسد، مقامات و فضائلی را که می‏گوییم به هرکس هرکس نگو!

امام در اینجا نکته‏ای را ذکر می‏فرمایند که: مغرور نشوی به اینکه الآن مرا دوست داری و فکر کنی این دوستی برای تو همیشگی است. خیلی مطلب دقیقی است! «مغیرة بن سعید» ابتدا خیلی پدرم امام باقر؟ع؟ را دوست می‏داشت. اما به جهت اینکه به طبیعت و میل خود رفتار می‏کرد، کارش به جایی کشید که شروع کرد به دروغ ساختن بر پدرم. می‏دید به این‏طور بیشتر مورد توجّه قرار می‏گیرد. چون اگر بخواهد حدیثی بگوید که همه می‏دانند که مقامی نیست. باید چیزی بسازد که آنها نمی‏دانند. بر امام باقر؟ع؟ دروغ می‏بست تا مورد توجّه اصحاب حضرت و شیعیان قرار بگیرد که عجب! این اهل سرّ حضرت است. حضرت چیزی به او گفته که به ما نفرموده و ما را محروم کرده است. این‏طور موقعیّتی پیدا کند. اما همین که دروغ بست کارش تمام است. اولاً نفرین امام شامل حال او است، بعد هم دروغ‏بستن بر امام؟ع؟ دروغ بستن بر خدا است. و من أظلمُ ممّن افتریٰ علی اللّه کذباً  آنگاه نتیجه‏اش عذاب دنیا و عذاب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 288 *»

آخرت است. می‏فرماید چون بر پدرم دروغ بست و آنچه از اسرار از پدرم شنیده بود برای به دست‌آوردن مقام و موقعیّت برای خودش آنها را فاش کرد، خدا هم به او حرارت آهن را در دنیا چشانید؛ یعنی کشته شد. همین‏طور ابا الخطّاب بر من دروغ بست و سرّ مرا اذاعه و فاش کرد خدا هم به او حرارت آهن را چشانید.

و من کتم أمرنا زیّنه اللّه به فی الدنیا و الآخرة و أعطاه حظّه و وقاه حرَّ الحدید و ضیٖقَ المحابس. هرکس امر ما را کتمان کند خدا او را به آن امر ما در دنیا و آخرت زینت می‏دهد و خدا نصیبش را به او می‏دهد؛ یعنی آنچه از خیرات دنیا و آخرت بخواهد خدا به او می‏دهد. دیگر هرچه بخواهد؛ مقام هم بخواهد خدا به او می‏دهد. وقتی سرّ ما را کتمان کند خدا او را عزیز خواهد کرد و او را از حرارت آهن و کشته‌‌شدن و از ضیق محابس حفظ خواهد فرمود؛ یعنی خدا او را از به سربردن در زندان‌های تنگ حفظ می‏کند.

إنّ بنی إسرائیل قُحِطوا حتّی هلَکَتِ المواشی و النسل فدعا اللّهَ موسی بنُ عمران؟ع؟ فقال یا موسی إنّهم أظهروا الزنا و الربا و عمروا الکنائس و أضاعوا الزکاة. بنی‌اسرائیل به قحط مبتلا شدند، به اندازه‏ای قحطی شدید شد که چهارپایانشان نابود شد، همین‏طور نسل و فرزندان کوچک آنها در اثر قحطی هلاک می‏شدند و می‏مردند. موسی؟ع؟ دعا کرد خدایا! چرا اینها مبتلا شده‏اند؟ خداوند فرمود: ای موسی! اینها زنا و رباخواری را ظاهر کردند، اینها زکات را ضایع کردند. در کنیسه‏ها جمع می‏شدند اما این جمع‌شدن‏ها باطن نداشت. وقتی که خدا این فرمایش را فرمود، فقال إلهی تحَنَّنْ برحمتِک علیهم فإنّهم لایعقلون عرض کرد خدایا! تو به رحمت خودت بر آنها رحمت فرما و تحنّن و مهربانی فرما! اینها شعور درستی ندارند.

فأوحی اللّه إلیه أَنّی مُرسلٌ قَطْرَ السماء و مختبرُهم بعد أربعین یوماً. بعد از این خواهش، خداوند به موسی فرمود بسیار خوب! من دعای تو را قبول می‏کنم و تا چهل

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 289 *»

روز مهلتشان می‏دهم. بعد از چهل روز باران می‏فرستم و اینها را از قحطی نجات می‏دهم اما به شرط اینکه امتحان بشوند ببینیم در این چهل روز چه‏کاره هستند. فأذاعوا ذلک و أفشَوه. موسی؟ع؟ به بعضی از آنها فرمود چنین جریانی در کار است و چهل روز دیگر باران خواهد آمد. بنا بود در این چهل روز صدمه بیشتری ببینند، متوجّه بشوند، تائب بشوند، توبه کنند. اما مؤمنانی که این موضوع را شنیدند گفتند: تا چهل روز دیگر کار درست می‏شود، خاطرشان جمع شد و در اثر اذاعه سرّ، آن حالت اضطراب و آمادگی برای توبه از دل‏ها رفت. این سرّی بین موسی و خدا بود و مؤمنانی که خبردار شدند، نمی‏بایست بگویند تا آن حالت آنها ادامه پیدا کند و قطعاً در این مدّت چهل روز تائب می‏شدند و برمی‏گشتند. اما این سرّ که فاش شد و به گوش آنها که رسید و خیالشان آسوده شد، آن حال اضطراب برطرف شد و دیگر آماده توبه نشدند؛ بلکه زمینه‏چینی می‏کردند که اگر قحطی برطرف بشود همان معاصی را ادامه بدهند. فأذاعوا ذلک و أفشوه وقتی سرّ فاش شد فحَبَسَ عنهم القَطْرَ أربعین سنة تا چهل سال بر آنان باران نبارید.

این حادثه را امام؟ع؟ ذکر می‏فرمایند، بعد می‏فرمایند و أنتم قد قرُب أمرُکم فأَذَعتُموه فی مجالسکم([36]) شما هم امرتان نزدیک شده بود، بنا بود در کارتان فرج داده بشود اما بین خود و دشمنان منتشر کردید در نتیجه فرج کار شیعه تأخیر افتاد. شاید شهادت امام صادق؟ع؟ بنا بود تأخیر بیفتد. دیگر بدا در همین امور است. اگر اذاعه سرّ نمی‏کردند و اعدای آن بزرگواران را علیه ایشان نمی‏شورانیدند شاید تأخیر می‏افتاد و با تأخیر افتادنِ شهادت حضرت، کار شیعه رونق بیشتری می‏گرفت، امر دین رونق می‏گرفت. و فرج شیعه همین‏ها است. فرج شیعه گسترده‌شدن امر تشیّع و ولایت ائمه؟عهم؟ است، نه پولدارشدن، نه زمینه شکم فراهم‌شدن و از این قبیل.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 290 *»

از این جهت امام صادق؟ع؟ به خصوص می‏فرماید: فکر نکنید که امام زمان که ان‌شاءاللّه بیایند در امر زندگی و معیشت دنیا به شما وسعت داده می‏شود، پول و استراحت زیاد می‏شود. ابدا؛ بلکه دائم در میدان جنگ به سر خواهید برد.([37]) فکر نکنید ایشان که می‏آیند سفره‏های بخور و بپاش پهن می‏شود، سلطنت و ملک دست ایشان می‏افتد و همه‏چیز فراهم است؛ کنیزها، غلام‏ها و این‌گونه حساب‏ها در کار باشد! خیر، این‏طور نیست.

بعد شدایدی را بیان فرمودند که آن بزرگوار که بیایند امر این‏طورها خواهد شد. نه اینکه از بی‏چیزی باشد. نه! این‏قدر برکات زمین و آسمان زیاد خواهد شد به طوری که شخصی ظرفی پر از طلا و نقره را ــ  که زکات مال او است ــ  می‏خواهد ببرد به مستحق بدهد، مستحق را پیدا نمی‏کند. روی سرش می‏گذارد از این شهر به آن شهر می‏رود تا شاید آنجا مستحق پیدا کند پیدا نمی‏کند. دوباره با همان طلا و نقره‏اش به شهر خودش برمی‏گردد هیچ ‏کس هم متعرض او نمی‏شود.([38]) علّتش این است که اولاً معلوم است که بشر از سفاهت خارج شده، عاقل می‏شود. بشر عاقل که پرخور و تن‏پرور نیست. بشر عاقل که به فکر فرج و شکم نیست. او به فکر عقل، به فکر کمال، به فکر نشر دین و به فکر احیای فضیلت و احیای انسانیّت است. او در این فکرها نیست که چه بخورد.

در همین کیان ظلمانی می‏فرماید: مؤمن فقیه و بصیر که دین‏شناس است این‏قدر به فکر آخرت و ترقّیات ایمانی، علمی و عملی خودش است که لایُبالیٖ أیَّ ثوبَیْهِ ابتذل اصلاً در این فکر نیست که کدام‏یک از دو لباسش کهنه‏تر است و کهنه شده، کدام‏یک کهنه و کدام‏یک نو است. همان‏قدر در فکر است که پوشیده باشد. در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 291 *»

فکر اینکه این نوتر و آن کهنه‏تر است نیست. و بما سدَّ فَورةَ الجوع([39]) هیچ در فکر نیست که به چه چیز حرارت و هیجان گرسنگی را بخواباند. گرسنه شده و گرسنگی خیلی او را ناراحت می‏کند اما برای او یکسان است لقمه نانی یا این غذا یا آن غذا، همین اندازه که حرارت گرسنگی را رفع بکند دیگر این غذا و آن غذا برای او مطرح نیست. این یک نمونه از آن کیان نوری در این عرصه کیان ظلمانی ما است. حال در کیان نورانی در حضور بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه و در رکاب آن بزرگوار کسی به فکر شکم، لباس، غلام و کنیز و امثال اینها است؟ عقل رشد پیدا کرده، فراوان شده و به کمال رسیده است. هدف آنها نورانی شدن، نورانی ساختن و برطرف ساختن ظلمت و اهل ظلمت است.

در همین‏جا می‏بینیم در باره زندگانی کاملان و بزرگان+ چه روحانیّت و نورانیّتی که ذکر نمی‏کنند! اصلاً  گویا به هیچ وجه به این عالم فکر نمی‏کنند، مگر به مقداری که مجبورند که فرمان خدا در این عالم اجرا بشود و به قدری که وجودشان را نگه دارد. اگر بنا بود آنی به اختیار و طبع خودشان باشد، بدنشان در این دنیا بود اما روحشان آنی در این بدن‏ها قرار نمی‏گرفت و از این بدن‏ها مفارقت می‏کرد. مرگ برای شیخ بزرگوار ما غم و غصّه نبوده که می‏خواسته از این دنیا رحلت کند و برود. برای ایشان مایه سرور است. باید به طور جبر برای هدایت بشر در این بدن به سرببرند و متحمّل این همه مصائب بشوند.

بزرگ‏ترین مصیبت برای این بزرگواران معاشرت با این مردم، معاشرت با اهل دنیا و با اهل این کیان ظلمانی است. اگر این مصیبت نبود چرا ما می‏بینیم اولیاء خدا مثل فاطمه زهرا سلام اللّه علیها([40]) مثل امام رضا صلوات‌اللّه‌علیه از خدا مرگ خود را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 292 *»

طلب می‏کردند. راوی یاسر خادم است می‏گوید: در هر جمعه‏ای که امام؟ع؟ از نماز جمعه مراجعت می‏فرمود در میان خانه که می‏رسید، همان‏طور خسته و عرق‏ریزان دست‏ها را به طرف آسمان بلند می‏کرد: خدایا اگر خیر من در مرگ من است مرگ مرا نزدیک فرما!([41]) و مکرّر دعا کرد. تا اینکه به روایتی در مثل این ایّام آن بزرگوار صلوات‌اللّه‌علیه با سمّ شهید شد و از دنیا رحلت فرمود.([42])

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 293 *»

 

مجلس  19

 

(شب دوشنبه 23 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r اعتراض بر بزرگان+ در اذاعه اسرار نمودن و پاسخ آن

r تدبیر و تصرّف بقیّة‌اللّه؟عج؟ در هدایت اهل و اضلال نااهل

r اجمالی از طرز آشنایی استاد معظّم با مکتب شیخ مرحوم­ و سلسله باقری

r پاسخ دستاویز برخی از مخالفان به نامه‏ای از استاد معظّم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 294 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

اسرار نسبی در مذهب زیاد است، حتی خود مذهب برای بعضی از افراد در بعضی از مکان‌ها و اوقات سرّ است. ائمه؟عهم؟ در موارد تقیّه و کتمان در باره اسرار نسبی دستور تقیّه و کتمان داده‏اند و در غیر موارد تقیّه و کتمان افشای آنها را اجازه فرموده‏اند. پس هر امری که بشود آن را در نزد کسی یا در وقتی و جایی بیان کرد آن را سرّ نسبی می‏گویند؛ در برابر سرّ مطلق که به طور کلّی برای همه افراد، در همه زمان‌ها و مکان‌ها سرّ است و کتمانش واجب و لازم است. نسبت به این کیان و اهل این کیان ظلمانی در همه زمان‌ها سرّ است.

یکی از اعتراضاتی که بر مشایخ عظام+ می‏کردند، به خصوص کسانی که از راه دوستی ایشان وارد می‏شدند، این بود که شما اسرار آل‏محمد؟عهم؟ را فاش می‏کنید، شما این فضائل و مقاماتی را که ذکر می‏کنید فاش‌کردن اسرار ایشان است و جایز نیست.

این بزرگواران می‏فرمودند: ما گذشته از وظیفه‏ای که داریم که گاهی از این وظیفه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 295 *»

تعبیر می‏فرمودند به اینکه ائمه؟عهم؟ در خواب‏های متعدّد به شیخ بزرگوار اعلی‌اللّه مقامه الشریف نشر و اشاعه این فرمایش‏ها و این مقامات را دستور فرموده‏اند. چون اگر ایشان این مقامات را در میان شیعه منتشر نمی‏فرمودند، دیگران به این مقامات راه نمی‏بردند و مشعر ادراک این مقامات و فضائل را هم نداشتند. بنابراین همان‏طور که این فضائل و مقامات در آیات و احادیث مکتوم، مخفی و مخزون بود به همان حالت باقی می‏ماند. خداوند این بزرگواران را به «مشاعر نورانی» مجهّز کرد و امام عصر صلوات‌اللّه‌علیه به این بزرگواران قدرت و تواناییِ در اظهار، و شجاعتِ در بیان مرحمت فرمود. این بزرگواران فرمایش‏های خود را همراه حجّت و برهان با شجاعتِ تامّ اظهار فرمودند و تمام آنچه را که وظیفه داشتند بیان کردند. علاوه بر اینکه نشر این فضائل و مقامات وظیفه ایشان بود، نوعاً ایشان می‏فرمودند: اینها اسرار نیست. اینها لوازم توحید و لوازم رسالت و نبوّت رسول‌اللّه؟ص؟ است.

و چون مذهب شیعه کاملاً منتشر شده و در زمان ایشان نسبتاً به قدرت خود رسیده بود و نظر به اینکه مذهب شیعه هم بر این است که به امامت ائمه اثنا‏عشر صلوات‌اللّه‌علیهم معتقد و معترفند، بنابراین آنچه ایشان از فضائل و مقامات برای محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین ذکر فرموده‏اند ــ  که دیگران اسرار می‏نامیدند یا بعضی می‏گفتند اینها بواطن آیات و روایات است و اظهار آنها افشای سرّ آل‏محمد؟عهم؟ است ــ  همه اینها نیز از لوازم رتبه امامت است که بیان فرمودند.

دشمنان بزرگان+ از طریق دیگر دشمنی می‏کردند. دشمنانی هم که به ظاهر خود را دوست قلمداد می‏کردند و نشان می‏دادند، از این راه وارد شده، اعتراض می‏کردند و بر مشایخ+ عیب می‏گرفتند که شما بواطن و اسرار مخفیِ آیات و روایات را ظاهر ساخته و می‏سازید و این کار با این همه روایاتی که برای کتمان اسرار رسیده منافات دارد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 296 *»

این بزرگواران این مطلب را به عبارات گوناگون می‏فهمانیدند که امر ما غیر از امر نوع علماء شیعه است. علمای شیعه وظایفی دارند و ما وظایف دیگری داریم و به حسب این وظیفه از سایرین جدا هستیم. زیرا اگر ما نگوییم دیگر کسی نخواهد فهمید تا بگوید. این‏گونه عبارات را دارند و این مطلب را به تعابیر مختلف فهمانیده‏اند.([43]) به خصوص شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف در ذکر حالات و بیان تاریخ اجمالی خودشان این مطلب را کاملاً بیان فرموده‏اند که اولاً در خواب از یک‌یک ائمه؟عهم؟ به ایشان اجازه داده شده است. به علاوه از طرف رسول‌خدا؟ص؟ توسّط خواب‏هایی که رؤیاهای صادقه بود و در حقیقت مأموریّت بوده که به ایشان ابلاغ می‏شده مأموریّت یافتند. و الحمدللّه ربّ العالمین ابلاغ فرمودند و به مقصد خود رسیدند. آنچه می‏بایست بگویند گفتند، آنچه باید بنویسند نوشتند و بحمداللّه به ما هم رسید و به هرکس که اهل حق است و در دل طالب هدایت باشد نیز خواهد رسید و توفیق اجابت خواهد داشت.

بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه این حقایق و معارف را بی‏جهت به وسیله ایشان اظهار نفرمودند. چون زمان و اهل زمان استعداد پیدا کردند که در میان ایشان طالبان هدایت، صاحبان دل‏های نورانی و طبیعت‏های مستقیم و نیّت‏های خالص و سریره‏های طیّبه پیدا شوند که این حقایق را بپذیرند و در برابر این معارف الهی تسلیم شوند، آن بزرگوار؟ع؟ این کار را کرده‏ و می‏کنند. تدبیر دست ایشان است و هرکس را که قابل باشد هدایت می‏فرمایند. امر عجیب است! طرز هدایتِ حضرت شگفت‏انگیز است! قدری انسان در حالات مختلف مردم و در حالت خودش دقیق شود کاملاً احساس می‏کند دست بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه و دست ولایت آن حضرت را که در کار است و اینکه چطور هدایت یا نعوذباللّه خذلان می‏فرماید.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 297 *»

امر ولایت، تدبیر و تصرّف بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه شگفت‏انگیز است و برای اهل بصیرت بحمداللّه محسوس و مشهود است. در این زمینه وارد نشوم که اگر اقلاً به‌عنوان نمونه حالت خود من و جریان خودم را به عرض برسانم ممکن است قدری طول بکشد. ولی اجمال مطلب در مورد خود من این است که از ابتدایی که مسائل مشکل علمی و مباحث مربوط به فضائل را می‏توانستم تشخیص بدهم، از همان موقع خداوند برنامه را طوری قرار داد و بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه طوری ترتیب دادند که راستی شگفت‏انگیز است!

اول کسی که نام کتاب مبارک شرح الزیاره را به من گوشزد کرد و مرا متنبّه کرد که چنین کتابی در شرح زیارت مبارکه جامعه هست، با توجّه به اینکه خودش این کتاب و سایر کتب مشایخ را خوانده بود ولی به واسطه تبعیّت از حکیمی، به اعتقاد به حکمت انحرافی ملاصدرا مبتلا بود. البته آن حکیم از نظر تاریخ بعد از مشایخ بوده و به بعضی انحراف‏ها در حکمت و عرفان سخت مبتلا بوده است، از قبیل اینکه بهشت و جهنم در آخرت موقّت هستند و دائمی نیستند. مؤمنان در بهشت متنعّم هستند تا وقتی که تعیّن ایمانی در آنها باقی است، و کفّار در جهنّم معذّب هستند تا وقتی که تعیّن کفر در آنها باقی است. ولی بعد از برطرف‌شدن این تعیّن‏ها جایگاه همه فی مقعدِ صدقٍ عند ملیکٍ مقتدر([44]) خواهد بود. این حرفی است که او زده بود و هیچ ‏کس نگفته و برخلاف ضرورت اسلام و تشیّع است.

آری! ممیت الدین این حرف را در مورد جهنم گفته است. اما نه اینکه از جهنّم بیرون بیایند. گفته است عذاب جهنّم سرانجام و در یک وقتی برای اهل آن عذب خواهد شد. عذاب، عذب و گوارا می‏شود که دیگر احساس عذاب نمی‏کنند. به طوری که اگر آنها را از جهنّم بیرون بیاورند و داخل بهشت بکنند احساس عذاب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 298 *»

می‏کنند. حتی او نگفت که جهنّم موقّت است و سرانجام از جهنّم خارج می‏شوند و فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر قرار خواهند گرفت. ولی این حکیم چنین نظری اظهار کرد و در تهران و برخی شهرستان‌ها پیروانی به نام «اِخوانی‏ها» داشت که تابع او بودند.

یکی از این اخوانی‏ها در مسیر ما قرار گرفت. اولین دفعه‏ای که نام کتاب شرح الزیاره به گوشم خورد توسّط او بود. البته در آن وقت من او را به این خصوصیات نمی‏شناختم. بعدها از دیگران این مطالب را درباره او شنیدم. ولی مقصودش همین بود که قدری ما را از روش معمول طلبگی و درس‏های معمولی تکانی بدهد و متوجّه این کتب سازد. ما هم واقعاً تکان خوردیم و آن این بود که گفت: امروز من کتاب‏فروشی بودم. طلبه‏ای آمد از کتاب‏فروش شرح الزیاره شیخ احمد احسائی را خواست. آن کتاب‏فروش شروع کرد به بدگویی‌کردن، از جمله گفت: چرا می‏خواهی این کتاب را بخری؟ ایشان در این کتاب می‏گوید: انگشت‏های دست خود را داخل گوش خود بکن صدای شرشر آب حوض کوثر را خواهی شنید. در حالی که چنین حرف‏هایی به این‏طور در این کتاب نیست. می‏خواست بگوید وضع مردم و نوع قضاوت‏ها این‏طور است. از این جهت خود شخص باید در فکر بربیاید و مستقیم برخورد داشته باشد و کتب را مطالعه کند. این حرف قدری ما را تکان داد و هنوز از نظر طلبگی درس‏های ابتدایی را می‏خواندم. ولی به فکر افتادم که چنین کتابی به این نام باید باشد، آن هم شرح زیارت جامعه کبیره است.

خداوند درباره من لطف فرموده بود و دست بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه در کار بود که از ابتدای درس عربی، مرا نزد کسی فرستادند که اصولاً به فضائل علاقه‏مند بود؛ «مرحوم عابدزاده» به فضائل ائمه هدی؟عهم؟ خیلی علاقه‏مند بود.  ــ  اصلاً نمی‏خواستم وارد این بحث بشوم دیگر پیش آمد.  ــ  خاطرم می‏آید که هنوز تازه «جامع المقدمات» را می‏خواندم که ایشان ماه رمضان منبر می‏رفت و من چیزی نمی‏فهمیدم. خیلی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 299 *»

کودک بودم، شاید حدود سیزده، چهارده ساله بودم. درس‏های آن زمان را هم که نخوانده بودم که مغزم قوّت داشته باشد و چیز بفهمم. اما این حدیث شریف نورانیّت را ذکر می‏کرد. با اینکه نوع آخوندها این حدیث را ضعیف می‏دانند و اصلاً از آن حرفی نمی‏زنند. اما به خصوص این فقره معرفتی بالنورانیّة هی معرفة اللّه عزّوجلّ([45]) از آن موقع الحمدللّه در ذهن و مغز من بود.

خیلی به فضائل آل‏محمد؟عهم؟ علاقه‏مند بود. در ضمن به ملّاها هم خیلی متمایل نبود. گنده گنده‏ها را دوست می‏داشت و از آنها تبعیّت داشت. اما نوعاً با آنهایی که در این سطح‏های پایین بودند مخالفتی داشت و از آنها خوشش نمی‏آمد. دو بذر در دل من کاشته شد: یکی بذر محبّت به فضائل، یکی هم بذر نسبتاً خوش‏بین نبودن به برخی از ملّاها. اصولاً طرفداران مرحوم عابدزاده این‏طور بودند. یکی از گله‏های ملّاها هم همین بود که نوع طرفداران ایشان با ملّاها مخالفند. حتی به آنها بسته بودند که اینها خمس و زکات نمی‏دهند و تمامش را به عابدزاده می‏دهند.

شروع کار علمی من این‏طور شد. وقتی که «شرح الزیاره» و کلمه مبارکه «شرح» و «زیارت» گفته می‏شود، طلبه هم که طالب شرح است، اصلاً از همان وقت محبّت این کتاب به دل من افتاد. به خصوص اینکه بعضی هم به این کتاب خوش‏بین نیستند و بدگویی می‏کنند. مدّتی من در همین افکار بودم. گاه‏گاهی هم این کتاب شریف را از کتابخانه آستانه مبارکه می‏گرفتم و نگاهی می‏کردم. ولی چیزی نمی‏فهمیدم جز روایاتی که می‏خواندم و رد می‏شدم.

تقدیر شد که من در قم درس بخوانم و رفتم قم. ببینید خدا چطور حفظ می‏کند و بقیّةاللّه حفظ می‏فرمایند! شخصی در مشهد من را در جلسه‏ای دیده بود. وقتی که به قم رفتم، مدرسه ما در بازاری بود که آن شخص در آنجا کتاب‏فروشی داشت و او

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 300 *»

صوفی بود. آن اولی آن‏طور، این دومی هم این‌طور! به طمع اینکه من را به طرف تصوّف بکشاند با من انس گرفت و محبّت می‏کرد. مرا صدا می‏زد و گاه‏گاهی در کتاب‏فروشیش با من صحبت می‏کرد. از جمله که می‏خواست راه‏ها و مسلک‏های مختلف را ذکر کند، بحث شیخیّه را پیش کشید و اینکه شخصی از وعّاظ تهران کرمان رفته بوده و با آن شخصی که در آن موقع ریاست ناطقی‏ها را به عهده داشت مذاکراتی کرده بود. سؤالاتی در زمینه اختلافات مطرح شده بود و بنا شده بود سؤالات آن واعظ و جواب‏های او را در قم نزد مرجع آن زمان ببرد که اگر حق است، دستگاه روحانیّت تصدیق کند و اختلاف برطرف بشود. ولی چون از مرجعیّتِ وقت جوابی نرسیده بود، خود کرمانی‏ها آن کتاب را چاپ کرده بودند. گفت این کتاب را شما مطالعه کن. اولین کتابی که در باره شناخت شیخیّه به دست من رسید کتاب «فلسفیّه» ابوالقاسم‏خان بود از دست یک شخص صوفی. او هم به این طمع بود که این بهانه‌ای باشد برای اینکه من شکار او بشوم و به طرف تصوّف بروم.

کتاب را مطالعه کردم. در مکتب شیخیّه بزرگ‏ترین مسأله‏ای که جلوی من را گرفته بود و نمی‏گذاشت که به این مکتب متمایل بشوم، همین مسأله بود که «باید نائب خاص در هر زمان باشد» و این خلاف ضرورت شیعه است. نائب خاص که آنها آن را همان «ناطق واحد» اسم گذاشته‏اند مسأله مهمّی بود. سایر مسائل برای کسانی که به فضائل تن می‏دهند و اهل قبول فضیلت هستند تحمّلش آسان است. کسانی که بر مشایخ اشکالاتی دارند نوعاً در مسائلی است که به فضائل مربوط می‏شود که شما ائمّه را علّت فاعلی، علت غائی می‏دانید و این نوع مسائل اجمالاً توضیح داده شده بود. مهم همین مسأله بود که مبهم و غیر قابل قبول مانده بود. من فکر می‏کردم که همه مشایخ این اصل را قبول دارند. الآن هم اکثر مردم این‏طور هستند. تا خبردار نباشند از اینکه مرحوم آقای شریف طباطبایی، آقای همدانی­ با این مسأله مخالفت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 301 *»

کرده‏اند، نوعاً همه فکر می‏کنند که تمام شیخیّه به این مسأله معتقدند که باید در هر زمانی نائب خاصّی باشد که همان ناطق واحد باشد.

بعد از آنکه یکی دو روز این کتاب دست من بود، به اتاق من آمد و بحث را مطرح کرد. و چون هدف و طمعش این بود که من را به طرف تصوّف بکشاند و مرشد و پیری به من معرّفی کند و من را سرسپرده دستگاه او کند و با او بیعت کنم، من گفتم کتاب را مطالعه کرده‏ام و نوع مباحثش خوب است. اما این موضوع را که نویسنده کتاب در پرده از آن دفاع کرده از مشکلاتی است که باید حل بشود و این برای شیعه قابل پذیرش نیست. وقتی فهمید من درباره این مسأله حاضر نشده‌ام تسلیم آن بشوم، خیالش جمع شد که تصوّف را به طریق اولیٰ قبول نخواهم کرد تا من را به آن طرف ببرد. دیگر از هم جدا شدیم و با او دیگر مراوده‏ای نداشتم. تا آنکه از برخی رفقا درباره من مطالبی شنیده بود و بدون آنکه مرا بشناسد که در سابق با هم مراوده داشته‏ایم، اخیراً نامه‏ای فرستاده و چند سؤال از من کرده بود. از قم سؤالاتی در زمینه برخی از مسائل عرفاء مطرح کرده بود که از جمله همین بیعت با مرشد بود. و به وسیله یکی از متعلّمین مشهد ــ  که مقداری کتاب برای او برده بود که آنجا بفروشد ــ  فرستاده بود. البته از آن زمان دیگر با یکدیگر هیچ مراوده‏ای نداشته‌ایم. نمی‏دانم اگر الآن من را ببیند می‏شناسد یا نمی‏شناسد؟

مقصود این است که ببینید چون امر ولایت دست این بزرگوار است و این بزرگوار متوجّه دل‏ها و واقف بر نیّت‏ها هستند حفظ می‏فرمایند. در ابتداء از گرایش به «اخوانی‏ها» بعد هم از گرایش به «ناطقی‏ها» و بعد از گرایش به «صوفی‏ها» حفظ فرمودند و للّه الحمد و المنّة.

از آن موقع به بعد من هرچه کتاب مبارک شرح الزیاره را خواندم بیشتر در مطالعه آن حریص شدم. اما هنوز کتب دیگر را ندیده بودم و از آنها چیزی نمی‏دانستم. بیشتر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 302 *»

در خواندن این کتاب حریص شدم و می‏خواندم و چیزی هم نمی‏فهمیدم چنان‌که الآن نمی‏فهمم. اما لغت عربی و قال و یقول آن را می‏فهمم. خیلی از این کتاب شریف لذّت می‏بردم. ولی مشکلم همین بود که فکر می‏کردم بقیّه مشایخ. شیخ مرحوم، آقای مرحوم، نوعاً «وحدت ناطق» را قبول دارند و همه همین حرف را می‏گویند. در این زمینه اعتراضی داشتم. دیگر هرچه از فرمایش‏ها می‏خواندم که به این مطلب مربوط نبود همه آنها برایم قابل قبول بود و بحمداللّه نورانی می‏شدم و تصدیق می‏کردم.

تا اینکه درس من به مباحث اصول و آشنایی با اخباریّین و کتب اخباریّین رسید. بر اساس آن تمایلاتی که من از ابتدای درس و بحث آشنایی با فضائل داشتم، در دل به اخباریّین تمایلی پیدا کردم که آنها آدم‏های خوبی هستند، از اخبار آل‏محمد؟عهم؟ دفاع می‏کنند و از آنان خوشم آمد. ولی هیچ کسی را هم نمی‏شناختم، نه از آنها و نه از شیخیّه. درگیری‏های سیاسی که در قم پیش آمد، ناچار شدم مدّتی مشهد آمدم. در این مدّت در اینجا با شخصی آشنا شدم که به اخباریّت تمایل داشت و در مکتب اخباریّین بود اما یک مکتب اخباری تندرو، آن هم بیشتر در مسائل فقهی. زندگی خیلی درهم و برهم و وضع نادرستی داشت.

ولی اصل مکتب را من خیلی خواستار بودم. و همین که خبردار شدم او اخباری است رفاقت و صمیمیت برقرار شد. و به جهت علاقه‏مندی او به فضائل آل‏محمد؟عهم؟ و مکتب اهل‌بیت عصمت و طهارت؟عهم؟ خیلی صمیمی شدیم. من هم جوان و خیلی گرم و داغ بودم. با اینکه در حوزه مورد توجّه بودم، سطح درس‏ها هم بالا آمده بود و به درس خارج رسیده بودم و مورد توجّه بودم. به خصوص علماء نامیِ مشهد که من در درسشان حاضر می‏شدم به من محبّت داشتند. در ضمن همین کتاب مبارک شرح الزیاره مورد مطالعه من بود. چطور خداوند حفظ می‏کند؟!

من به وسیله این شخص خبردار شدم که ناطقی‏ها در مشهد نیز هستند. حتی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 303 *»

یکی از وعّاظشان مشهد آمده بود. او من را به مجلس آنها برد و آن واعظ قبلاً با همین شخص هم‏مسلک بود. من دو مجلس رفتم، دیدم به طور ضمنی به نائب خاصّ دعوت می‏کند. به این شخص گفتم این اولِ اشکال من است. مباحث دیگر که من دیده‏ام روی چشم من است اما این حرف را من از شیخیّه نمی‏پذیرم. زیرا من پای همه می‏گذاشتم. دیگر نمی‏دانستم واقع مطلب چیست. او ناامید شد از اینکه دوباره من را به مجالس اینها ببرد.

چطور بقیّةاللّه حفظ می‏کنند که از اول آشنایی من با شیخ بزرگوار­ و با این فرمایش‏ها، من با این مسأله موافق نبودم. اصلاً  این حرف به دل من نمی‏نشست و اسمش را گذارده بودم خان‏بازی. از این جهت دیگر به او رو نشان ندادم که من را به مجالس آنها ببرد. به طوری که حتی ابو القاسم‏خان مشهد آمده بود و این شخص جرأت نکرد به من بگوید بیا نزد او  برویم. خودش به دیدن او رفته بود و به من چیزی نگفت و اسم هم نبرد. بار دیگر هم به من نگفت بیا مجلس اینها برویم. حفظ الهی را ببینید!

من در مشهد شب‏های سه‏شنبه مجلسی داشتم که زبده‏های متدیّن مشهد در آن مجلس بودند، خیلی گرم و داغ. برای آنها احادیث می‏خواندم، در ضمن آنچه از فرمایش‏ها مطالعه می‏کردم به خصوص گاه‏گاهی از شرح الزیاره ذکر می‏کردم ولی به کسی نسبت نمی‏دادم. یک شب دیدم کسی آمده و به حرف‏های من خوب گوش می‏دهد؛ مثل اینکه لذّت می‏برد و استفاده می‏کند. بعد هم از او خواستند و نیم ساعت صحبت کرد. دیدم از همان حرف‏ها می‏زند و به همین نائب خاص دعوت می‏کند حتی اینکه به‏خصوص دعا کرد: خدایا چشم ما را به جمال آن شیعه خاص روشن کن.

بعد از مجلس که بیرون آمدیم، در بین راه از من پرسید آقا شما مطالعاتتان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 304 *»

چیست؟ من گفتم: مثل اینکه شما هم با من باید هم‏مطالعه باشید؟ گفت تقریباً. من اسم کتاب مبارک شرح الزیاره را بردم. گفت عجب! یکی دو سه نفر از خودشان را اسم برد که من نشناختم. گفتم: نمی‏شناسم. یکی دو نفر از آقایان رفقا را اسم برد ــ  و من در آن وقت از رفقا کسی را نمی‏شناختم ــ  دید نه، رفقا را هم من نمی‏شناسم. متحیّر شد که پس من از کجا آشنا شده‏ام و از کدام سلسله هستم؟ شرح الزیاره را مطالعه می‏کنم با اینها هم نیستم. با آنها هم که نبودم. من هنوز فکر می‏کردم شیخیه یعنی فقط همین کرمانی‏ها. البته شنیده بودم که یک عدّه از خودشان با اینها مخالفت کرده‏اند. در هر صورت، آدرس منزل پدر خانمش را به من داد و گفت حتماً آنجا بیایید و ایشان کسی است که ما آنجا مجلس داریم و با او نماز می‏خوانیم. آدرس منزلش هم دریا دل بود. گفت عصر جمعه شب شنبه آنجا مجلس است.

قربان بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه! من عصر جمعه از خانه حرکت کردم طبق آدرس آمدم تا نزدیک درب خانه این شخص. اما دیدم عدّه‏ای می‏آیند. کناری ایستادم و شمایل و وضع آنها را نگاه می‏کردم، سابقه نائب خاص هم در ذهنم بود، دیدم ریش‏های تراشیده، هیکل‏های عجیب و غریب، بعضی زن‏هایشان طور دیگر بودند، به طرف قبله رو کردم و عرض کردم یا بقیّةاللّه امر مهمّی است، فکر نمی‏کنم شما راضی باشید من اینجا بروم، برگشتم. در آن خانه قدم نگذاشتم. هفته بعد آمد که شما مجلس ما نیامدید؟ گفتم آمدم، ولی دیدم دیر است فکر کردم تعطیل شده برگشتم. دوباره گفت حتماً بیایید و من شما را آنجا ببینم. اما دیگر رفتیم که من او را ببینم و او من را ببیند! الحمدللّه ربّ العالمین خودشان نگاه‏می‏دارند و حفظ می‏فرمایند.

من بودم و کتاب مبارک شرح الزیاره و یکی دو کتابی که همان واعظ از کتب آقای مرحوم برای آن شخص اخباری فرستاده بود که در اصول بود و از کتب دیگر بی‏اطلاع بودم. نه از باقری شناختی داشتیم و نه از کسی که بتوانم به او مراجعه کنم و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 305 *»

مطمئن باشم که من را راهنمایی می‌کند. فقط این کتاب مبارک خانه بود و من آن را مطالعه می‏کردم و هرچه که می‏فهمیدم می‏فهمیدم.

تا اینکه آن شخص اخباری در مشهد فتنه‏ای برپا ساخت. در اثر فحّاشی و فحش‏دادن به علماء و توهین به مقام فقهاء و … سر و صدا بلند شد. من هم ناچار شدم قبل از اینکه من را از حوزه بیرون کنند خودم بیرون بیایم. دیدم دیگر بودن در حوزه با طبع من نمی‏سازد. آمدم بیرون و مشغول کار شدم. سر و صدا بلند شد. چون بعضی از علمائی که به من محبّت داشتند احوال من را پرسیده بودند. ــ  اصلاً نمی‏خواستم در این جریان وارد شوم؛ بحث دیگری داشتم. دیدم مناسب است ذکر کنم. ــ  یکی از آنها گفته بود به فلانی بگویید به منزل من بیاید، با او کار دارم. او به من محبّت داشت. همین‌که من این را شنیدم فهمیدم که چه کاری با من دارد.

ما که جوان و تندرو بوديم و دوست جاهلی داشتيم مثل آن شخص اخباری که بسیار سودائی و عصبانی بود و شدّت عجیب و غریبى داشت گویا برای او تقیّه معنا نداشت. بدبختی ما هم این بود که کسی دیگر را نداشتیم که به او رجوع کنیم. از فرد جاهلی چیز یاد می‏گرفتیم و تحت نفوذ شخصی بودیم که نه طبیعت مستقیمی داشت و نه در کارهایش حساب می‏کرد. داد و فریاد داشت و به هرکس می‏رسید فحّاشی می‏کرد. مشکلی درست کرده بود. واقعاً کار به شدّت رسیده بود، من هم ناراحت. فامیلِ من را دیده بودند و مرا تفسیق و تکفیر کرده بودند. در بین مردم منتشر کرده بودند که اینها از شیخی و صوفی بدترند. بریزید خانه‏هایشان را غارت کنید! آنها را بکشید! اصلاً اینها کافرند و از شیخی و صوفی بدترند. این خبرها به گوش من می‏رسید.

من هم در سنّ جوانی  بودم و تندرو، نامه مفصّلی به یکی از ملّاهای مشهور نوشتم که آن شخص هنوز هم هست. گاه‏گاهی در حرم من را می‏بیند. اما من اعتنایی نمی‏کنم و او هم اعتنایی نمی‏کند و رد می‏شویم. در آن وقت مقتدر بود. نامه‏ای هم به ملّای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 306 *»

دیگری که رفیق او بود نوشتم، به هردوی آنها دو نامه نوشتم خیلی تند و شدید! اولاً روایاتی را در مذمّت رأی نوشتم و اینکه ما به محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ دعوت می‏کنیم و در دین خدا رأی‌دادن جایز نیست، مباحثی این‏طوری. در ضمن نوشتم که اگر ما از نظر شما کافریم، پس مثلاً موسی بن جعفر صلوات‌اللّه‌علیه از نظر شما چطور هستند که این فرمایش را فرموده‏اند؟ ما سخن ایشان را می‏گوییم. اگر ما در نظر شما از شیخی و صوفی بدتریم پس اصحاب ائمه؟عهم؟ در نظر شما چطور هستند؟ آنها هم با رأی و اجتهاد مخالفت می‏کردند.

نامه مفصّلی بود چهار صفحه بزرگ بود. آن زمان این دستگاه‏های فتوکپی و مانند آن نبود. کاغذ کپیه گذاشتم و کپیه آن را برای آن عالم فرستادم و اصلش را برای خودم نگه‏داشتم تا به رفقایمان بدهم. آنها مبلِّغ این نامه شده بودند و مرتب آن را در جاهای مختلف می‏خواندند. مطلب خیلی اوج گرفته بود. آن عالم هم نامه را در جیب بغلش گذاشته بود، هرکس پیش او می‏رفت می‏گفت این نامه فلانی است و من آن را برای روز مبادا نگه داشته‏ام تا ببینیم اینها چه‏کار می‏کنند. نامه خیلی خطرناک بود.

چطور بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه حفظ می‏فرمایند؟! چون ما قصد فساد نداشتیم و قصدمان اشاعه امر محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ بود. اما در این اشتباه بودیم که نباید تابع یک شخص جاهل غضوب بشویم که کارها را حساب نمی‏کند و فحّاش است. کسی که رسماً فحش می‏داد. ما هم از او تبعیّت می‏کردیم. خیلی هم خوشحال بودیم که داریم امر آل‏محمد؟عهم؟ را نشر می‏دهیم. کار به جایی رسید که نزدیک بود به کشته‌شدن ما منجر شود. وجود مبارک بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه ما را حفظ کردند.

در بین رفقا آنهایی که طلبه حوزه بودیم سه نفر بودیم: یکی من، یکی آن شخص اخباری، یکی هم شخص دیگری. آن بیچاره که ناچار شد توبه‏نامه نوشت و به حوزه برگشت. هنوز هم که هست با آنها است و روحانی کاروان می‏شود و از همه‏جا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 307 *»

می‏خورد. با هفت روده بیشتر می‏خورد. آن یکی دیگر هم که اخباری بود فرار کرد، رفت از اردبیل سر بیرون آورد. من در بین ماندم. همین‏طور کج‏دار و مریز گذراندم تا مسأله خاتمه پیدا کرد. من دیدم این‏طور خیلی خطرناک است. من که هیچ، رفقای من هم در خطر بودند. گفتم این‏طور که نمی‏شود. قدری مسأله را ترمیم دادم. رفتم نزد همان کسی که برایش نامه نوشته بودم و گفتم این فتنه را شما درست کردید. و با تدبیر او این‏طور فتنه را خوابانیدم؛ مثل اینکه در اینجا چند فتنه را خوابانیدم، آنجا هم همین‏طور چند فتنه را به برکات بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه خوابانیدم.

دو اشتباه در کار ما بود که می‏توانست کار ما را به هلاکت دنیایی و هلاکت آخرتی بکشاند. اشتباه اولمان این بود که تقیّه نکرده، این کارها را راه انداختیم که واقعاً به کشته‌شدن من یا چند نفر منجر می‏شد. ولی چطور آن بزرگوار حفظ فرمودند؟! و مسأله خاتمه پیدا کرد. البته همه رفقایی که با این شخص بودیم، هنوز صدمه آن اوقات را داریم می‏کشیم. فامیل با ما بد، مردم به ما بدبین، نوعاً این‏طورها بودند و هستند. این صدمات از بی‏اطّلاعی آن شخص بود و همه به واسطه تقیّه‌نکردن بود و سرّی را که نباید فاش شود فاش‌کردن. باید کتمان و تقیّه می‏کردند ولی نکردند و نمی‏کردند. به واسطه این امور آن صدمات را دیدیم.

اما چون قصد ما فساد نبود بحمداللّه آن بزرگوار همه ما را حفظ کردند. یک نفر از ما صدمه نخورد. برخی از اشخاص محترم چقدر از بی‏احترامی‏ها و توهین‏ها صدمه دیدند. خدا رحمتشان کند! خاطرم می‏آید که در یک مجلسی که همه مردم جمع شده بودند، ملّاها با بلندگو حرف می‏زدند ولی من که خواستم حرف بزنم بلندگو را خاموش کردند. یکی از برادران شاگردی داشت که گاهی اینجا آمده، او با اینکه خیلی ضعیف بود، ایستاد به داد و فریادکردن که این کار ظلم است، شما همه با بلندگو حرف زدید، بگذارید این هم با بلندگو حرف بزند! نگذاشتند و نزدیک بود همان‌جا او

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 308 *»

را بزنند و الحمدللّه به خیر گذشت. در موقع صحبت من در مسجدی که شبستان و صحن آن پر از جمعیّت بود، چراغ‏ها را خاموش کردند. و به نظر من، قصد حمله داشتند تا در تاریکی کار تمام بشود. این‏طور صدمات برای ما فراهم شد. کار به اینجاها کشید و آن بزرگوار حفظ فرمودند.

این خطر، به هلاکت دنیایی مربوط بود که با عافیت گذشت و خدا حفظ کرد. الآن نزدیک بیست سال است، فکر می‏کنم هفده هجده سال است با اینکه آن نامه در دست آنها بود و همان شخصی که من برایش نامه نوشتم نوعاً من را در حرم می‏بیند. اصلاً آن کسی که این فتنه را شروع کرد و در حوزه منتشر نمود و کتاب شرح الزیاره را در خانه خود من دیده بود، الآن در دستگاه دولتی کاره‏ای است، حتی دیده‏ام که در آستانه هم کاره‏ای است. همه اینها من را می‏بینند و از این نامه و از این اوضاع خبر دارند، ولی بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه اراده نفرمودند که پی این حرف‏ها را بگیرند، ما هم پی آنها را نگرفتیم، آنها هم نگرفتند.

پس اگر کسی این نامه را هم بخواهد تکثیر کند، از آن نمی‏تواند سوء استفاده‏ای بکند و خدای نکرده صدمه‏ای به من یا به این جمعیّت بزند. معلوم است که نامه در آن زمان بوده، اصلاً از متنش به دست می‏آید. اگر تاریخش را حذف و پاک نکرده باشند و نمی‏دانم تاریخ دارد یا بی تاریخ است؟ حال بعضی از مخالفان از آن عکس‏برداری کرده، به ما خبر داده‏اند.  ــ  چون ما گفتیم: متعرّض اینها نشوید، بگذارید هر کاری می‏خواهند بکنند. و اینها گفتند: ما حاضریم حتّی درِ این حسینیّه بسته بشود. –  به ما پیغام داده‌اند که ما اگر بخواهیم این در را می‏بندیم. چون این نامه تو در دست ما است. از این راه می‏توانیم این در را ببندیم.

این نامه دست هرکس می‏خواهد باشد و هر کار می‏خواهد بکند. قبل از اینها دست آنها بوده، هفده هجده سال است دست آنها است. مخالف از این راه نمی‏تواند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 309 *»

صدمه وارد کند مگر بقیّةاللّه بخواهند و اراده بفرمایند که احتیاج به این نامه هم نیست، خودشان هر طور بخواهند واقع می‏سازند. اما اگر بخواهند از این جهت سوء استفاده کنند که من در آن نامه در چند مورد نوشته‏ام که «اگر ما بدتر از شیخی و صوفی هستیم پس اصحاب ائمه در نظر شما چطورند؟ امام صادق چطور هستند؟ حضرت کاظم از چه فرقه‏ای هستند؟» بدیهی است که این سخن حرف آنها است که من نقل کرده‏ام.

اگر بخواهند از این دو جمله‏ای که من نوشته‏ام سوء استفاده کنند که من یک‌وقتی شیخی را ردیف صوفی کرده‏ام، اولاً نقل قول آنها بوده و ردّ آنکه ما بدتر از شیخی و صوفی نیستیم. شما چرا می‏گویید ما بدتر از شیخی و صوفی هستیم؟! و من ننوشتم که حال شما چه می‏گویید؟ نوشتم اگر به قول شما ما از شیخی و صوفی بدتریم، پس اصحاب ائمه چطورند؟ پس امام صادق، حضرت کاظم از چه فرقه‏ای هستند؟ چنین تعبیراتی در آن نامه داشته‏ام. اینک اینها خواسته‏اند که از این جمله سوء استفاده کنند و بعضی از ساده‏لوح‏های ما را فریب بدهند که پس موسوی یک وقتی این سخن کفر را گفته که شیخی را ردیف صوفی قرار داده است، اکنون بیاییم تصمیمی درباره‏اش بگیریم یک کاری بکنیم.

اولاً عرض کردم ما هرچه از کتب شیخیّه خواندیم، رفقای ما شاهد و گواه هستند که مورد تصدیق ما بود مگر همین مسأله وحدت ناطق و لزوم وجود شیعه خاص که این را ما نمی‏پذیرفتیم، و فکر می‏کردیم که همه مشایخ نعوذباللّه این حرف را فرموده‏اند. بی‏خبر بودیم. کسی دیگر هم نبود که ما را راهنمایی کند. اصلاً اسمی از باقری‏ها در مشهد یا در میان حوزه‏ها برده نمی‏شد تا اینکه کسی خبر داشته باشد، مگر پیرمردهایی در حوزه که خبر داشتند، آن هم خیلی مجمل که عدّه‏ای شیخی در همدان بوده‏اند. اما چه گفته‏اند و چه نوشته‏اند؟ معلوم نبود و کسی به ما نگفته بود.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 310 *»

نوعاً کتاب‏ها مکتوم بود و در دسترس نبود. الآن هم نوع مردم بی‏خبرند.

از این جهت وظیفه ما خیلی سنگین است و از طرفی هم مشکلات زیاد است. اصلاً این مسأله را برای مردم نمی‏توانیم روشن کنیم و توضیح بدهیم که این حرف از مشایخ نیست. نوعاً همین‏طور  فکر می‌کنند. همین اخیراً یکی از آقایان کتابی مرحمت فرمودند که در باره امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه بود و در آن دعاهایی نوشته شده بود، از جمله مباحثی که نویسنده آن کتاب به آن مبتلا شده همین اشتباه است  که وقتی بحثش می‏رسد به اینکه بعد از غیبت صغری نوّاب خاصّه تمام شدند، می‏نویسد: بنابراین صوفیّه که مدعی هستند که باید با شخص خاصّی بیعت کنند در اشتباه هستند و خلاف می‏گویند. شیخیّه هم که به نائب خاصّ قائل هستند ــ  شیخیه مطلقاً ــ  آنها هم اشتباه می‏کنند و منحرفند و بر خلاف ضرورت شیعه حرف زده‏اند. نوعاً این اشتباه در میان هست. چنان‌که این اشتباه برای من هم بود. اصلاً به فکرم نمی‏رسید که این حرف از چه کسی است و چه کسی گفته است؟ من بی‏خبر بودم و پای تمام مشایخ می‏گذاشتم. کتابی هم در دست نداشتم. با هیچ ‏کس هم آشنا نبودم. حتی آن شخصی هم که واعظ ناطقی‏ها بود اظهار نکرد که عدّه‏ای از ما جدا شده‏اند و اختلافاتی در میان هست. از این اختلاف هیچ سخنی نگفت.

تا اینکه وقتی  تصمیم کارکردن گرفتم، ــ ببینید امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه چگونه تقدیر می‏فرمایند! ــ ‌ کار که زیاد بود اما چرا در سنّ چهارده پانزده سالگی سه ماه تعطیلی را به این کار مشغول شدم؟ بر اساس آشنایی با پسر صاحب آن تجارت‏خانه که در مدرسه عسکریّه با او هم‏درس بودیم، به من گفت: بیا این سه ماه تعطیلی را در تجارت‏خانه پدرم کار کن. کار پدر من کار آسانی است، بسته‏بندی چای است. من هم آنجا رفتم. در نوجوانی به این کار علاقه‏مند شدم. آن را یاد گرفتم و در آن پیشرفت کردم، به اصطلاح دستم خیلی تند شده بود. بعد از مدّت‏ها در سنین بیست و چهار،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 311 *»

پنج سالگی باز مشغول این کار شدم با عنوان «ملّایی»؛ که صاحب آن تجارت‏خانه وقتی من را دید نشناخت، بعدها گفت: من فکر کردم پسر آیة اللّه … آمده. با این موقعیّت، با نعلین زرد، عمامه و اوضاعی آمده می‏خواهد درکارگاه بسته‏بندی چای کار کند، کار بچّه مثلاً ده، دوازده ساله را بکند. با اینکه نوع رفقای آن شخص اخباری در تهران تاجر بودند و کارهایی داشتند، اما هیچ به ذهن من نخورد که به آنها رجوع بکنم و بروم تهران مشغول کار شوم. در مشهد آن هم به چنین کاری مشغول شدم که در آن زمان روزی شش تومان مزد و درآمد داشت.

انسان هیچ به فکرش نمی‏رسد که برنامه چیست. ولیّ و متصرّف کسی دیگر است. ذرّه‏ای در من گرایش به اخباریّت پیدا نشده بود. خودم این مباحث را می‏خواندم و محبّت پیدا می‏کردم. کار به آن شخص اخباری هم نداشتم. خودم این کتب را مطالعه می‏کردم. کتابی هم نبود؛ یک شرح الزیاره و دو کتاب اصول از آقای مرحوم ــ  کتاب فوائد و قواعد ــ  که آن واعظ ناطقی‏ها به این شخص اخباری داده بود، او هم با بی‏رغبتی به من امانت داد. جرأت هم نمی‏کردم با کسی صحبت کنم. با این چند نفری هم که آنها را شناخته بودم رغبت نداشتم مطرح کنم. دیگر منزلشان هم نرفتم. یکی دو بار بیشتر ملاقات دست نداد و همین کتاب‏ها وقت من را گرفته بود.

از این جهت من می‏گویم: ما قبل از اینکه کسی از باقری‏ها را بشناسیم باقری بودیم. به جهت اینکه هرچه در فرمایش‏ها دیدیم تصدیق کردیم، مگر این یک مورد که  وحدت ناطق بوده. با اسمش آشنا نبودیم که بگوییم باقری هستیم ولی بحمداللّه به برکت بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه باقری بودیم؛ همین‏طور رفقای ما. بعد از اینکه من آنها را با کتاب‏ها آشنا می‏کردم، کتاب‏ها را می‏خواندند و تصدیق می‏کردند. اصلاً نمی‏دانستند کتاب‏ها از کیست و جریان چیست. بعد که تصدیق می‏کردند آنگاه آنها را در مجالس می‏آوردم و آشنایشان می‏کردم. چندین سال از فرمایش‏های مشایخ مباحثی را برای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 312 *»

برخی از ایشان داشتم اما نسبت نمی‏دادم. می‏خواندم و همه تصدیق می‏کردند. بعد هم که ما یک‏باره آشنا شدیم، بنا شد با این سلسله آشنا شوند. علّت این کتمان من هم ترس از این بود که آن شخص اخباری این مکتب را قبول نکند و تصدیق ننماید و سدِّ راه ما نشود. الحمدلله خدا خواست و بقیةاللّه هم خواستند و نتوانست سد راه ما بشود. رفقای ما آشنا شدند. بعد خودشان فهمیدند که اینها باقری بودند اکنون اسم را یاد گرفتند و با اسم آشنا شدند.

اما آشناشدن من با این سلسله این‌طور بود که: در آن محلّ کار من، جوانی در سنین پانزده، شانزده سالگی آمد که همشیره‏زاده داماد صاحب تجارت‏خانه بود و نزد ما مشغول کار شد. در ضمن گفتگوهایش با من گفت: این راننده پخش چای شیخی است. من هم که می‏گشتم کسی را پیدا کنم که با او حرفی بزنم و از او چیزی بپرسم، می‏دیدم او هم تقریباً مرد فعّالی است، گفتم از کجا می‏گویی؟ گفت یک نفر از اینها منزل ما ساکن بود ــ  مقصودش آقای سیّد مهدی طباطبایی، داماد مرحوم حاج [علی‌محمد] مشیری بود ــ  آن جوان ‏گفت ایشان منزل ما ساکن بود و جلسه‏شان در خانه ما تشکیل می‏شد. پدر من یکی دو بار در جلسه‏شان رفت، دید کتاب می‏خوانند و بعد از اینکه روضه‏شان تمام می‏شود، مثل سایر ملّاها ده مرتبه یااللّه نمی‏گویند و رو به قبله که می‏ایستند، اول حضرت سیدالشهدا را سلام می‏کنند، بعد امام زمان، بعد حضرت رضا صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین را. فهمیدم که اینها شیخی هستند.([46])

این برای من مطلبی شد. گفتم آن کسی که می‏گویی کجا است؟ گفت: او در جنب گل‏کاری طبرسی مطب دندان‏سازی دارد. دانستم کجا است. ولی هنوز هم فکرمی‏کردم اینها هم از همان شیخی‏ها و رفقای آن کرمانی‏ها هستند و نعوذباللّه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 313 *»

ناطقیند. این اشکال در نظر من بود. روزی استخاره کردم، نزد همان راننده و مسؤول پخش چای رفتم گفتم: آقا شما در آستانه کسی را می‏شناسید که بتواند ضمانت کند تا من کتاب بگیرم؟ گفت نه! کسی را نمی‏شناسم. گفتم: در میان رفقایتان چنین کسی را می‏شناسید که من کتاب شرح‏الزیاره را از او، یا به وسیله او از آستانه بگیرم؟ تکانی خورد و وحشتش برداشت. گفتم: نترسید من صدمه به کسی نمی‏زنم. شما شیخی هم باشید من به شما صدمه نمی‏زنم، خیالتان راحت باشد! می‏خواهم یک کسی وساطت کند، کسی آشنا باشد تا من کتاب بگیرم. گفت: خیر، من کسی را نمی‏شناسم. و پی کار خود رفت.

دوباره منتظر شدم که فرصتی پیش بیاید. یک روز صدایش زدم ــ  اکنون او اظهار می‏کند که خیلی حق به گردن من دارد. البته من هم قبول دارم ولی به این‏طور حق به گردن من دارد. ــ  صدایش زدم و کسی در آن محل کار ما نبود، آقای …! بیایید اینجا کارتان دارم! آمد. گفتم: آقا من می‏دانم مشایخ شما در فضائل آل‏محمد؟عهم؟ کتاب زیاد دارند و من کسی هستم که فضائل را روی چشم می‏گذارم، من کتاب بحار را مطالعه کرده‏ام، تمام روایات فضائل را دیده‏ام، اگر مشایخ شما کتابی در فضائل دارند و به من نگویید و من را راهنمایی نکنید مسؤول هستید! من شنیده‏ام یکی از مشایخ شما کتاب «ارشاد» نوشته‏اند و من آن را پیدا نمی‏کنم. آستانه هم من نرفتم رجوع کنم، وحشت‏انگیز هم هست؛ چون نوعاً  کتاب‏ها را نمی‏دادند. چه‏کار کنم؟ من می‏خواهم این کتاب را مطالعه کنم. خیلی مضطرب و ناراحت شد. گفتم: نترسید من قول می‏دهم به کسی نگویم. شما آن کتاب را بیاورید من مطالعه کنم. ناچار شد کتاب را آورد و نزد کفّاش واکس‏زنی که نزدیک درب سرای تجارت‌خانه کار می‏کرد، نزد او گذاشت و آمد آهسته به من گفت یا روی کاغذی نوشت که کتاب را به واکسی دادم شما بروید بگیرید. کتاب را از او گرفتم. در کاغذ و بسته‏ای بود. کتاب مبارک ارشاد را بردم خواندم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 314 *»

کتابی که به من داده بود ارشادی بود که چهار قسمت آن در دو جلد است، ساده و بدون جلد به من داد. من برای اینکه به او نشان بدهم این کتاب‏ها را دوست دارم. بعد از اینکه زود مطالعه کردم آن را خیلی زیبا جلد کردم و روی جلد را نایلون کردم. هر دو را در کاغذ پیچیدم و بردم به همان واکسی دادم. گفتم: آقا کتاب را به او دادم، از او تحویل بگیرید. بعد گفتم: من این کتاب‏ها را که خواندم همه مطالب آن روی چشم من است و هیچ اعتراضی نسبت به آنها ندارم، فقط در یک مسأله اعتراض دارم و آن را در این کتاب هم ندیدم. این نائب خاصّ و این خان‏بازی چیست؟ به خصوص آن موقع گفتم: این خان‏بازی‏های کرمان را من قبول ندارم و این را نمی‏توانم قبول کنم.

او اجمالاً گفت که مسأله چیز دیگر است و رفت. هرچه می‏خواستم بگویم مسأله چیست و چگونه است، از من فرار می‏کرد. آخر کار کتاب دیگری نیز به من داد به نظرم کتاب رجوم الشیاطین بود. آن را هم خواندم. همین‏طور گفتم: آقا اینها روشن است. هرچه من می‏خوانم بحمداللّه اینها حق و روشن است. ولی این مسأله مهمّ است که راه ما را سدّ کرده و راه را بر ما بسته است. دوباره گفت: نه! نه! مسأله طور دیگری است و رفت. دیدم فایده‏ای ندارد و این‏طور نمی‏شود. آمدم با این بهانه با او صحبت کردم گفتم: آقا من دندان‌هایم خراب است، شما در میان رفقایتان کسی را دارید که دندانساز باشد و شما من را راهنمایی کنید که با خیال راحت پیش او بروم تا دندان‌هایم را درست کنم؟ می‏دانستم آن دندان‏ساز ــ  آقای طباطبایی ــ با ایشان مرتبط است. گفت آری! یک آقای طباطبایی داریم کنار گل‏کاری طبرسی پیش ایشان بروید بگویید من شما را فرستاده‌ام.

من پیش ایشان رفتم. خدا خیر بدهد به این آقای طباطبایی! خیلی نترس، شجاع! خیلی راحت با ایشان حرف زدم. آقا این مسأله وحدت ناطق، این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 315 *»

خان‏بازی‏ها، این اوضاع چیست؟ ایشان گفت: آقا ما دو دسته شده‏ایم. آقای همدانی با این مسأله مخالفت کرده و آن کسی که این بدعت را اظهار کرده او را تکفیر کرده‏اند. مشایخ دیگر این حرف را نزده‏اند. گفتم: شیخ مرحوم این حرف را نزده‏اند؟ گفت: نه! گفتم بقیّه چطور؟ گفت: نه! این حرف فقط از محمدخان شروع شده و او آن را انتشار داده است. ایشان به من خیلی محبّت کردند. به خصوص اینکه من را با آقای حاج مشیری آشنا کردند.

ایشان گفت امشب منزل ما بیایید آنجا پدر خانم من کتاب زیاد دارد، اصلاً بااطّلاع است. ایشان ما را منزلش دعوت کرد. منزل ایشان هم کنار خانه آن جوان بود. از پله‏های منزل بالا رفتم، زمستان بود و کرسی داشتند. خدا رحمت کند حاج آقای مشیری را نشسته بود. ایشان هم می‏دانید که چقدر گرم و گیرا بود. خدا رحمتش کند! چقدر گرم گرفت. آنجا مقداری با ایشان صحبت کردم. ایشان وعده داد کتاب‏هایی در اختیار من قرار دهد. خیلی راحت مطب آقای طباطبایی کتاب می‏آورد و من می‏رفتم می‏گرفتم. کاری هم به آن راننده نداشتم. البته بعدها از او تشکر کردم. ولی او آدرس خانه هیچ ‏کس را به من نمی‏داد و اسم کسی را نمی‏برد.

اولین یا دومین جلسه از آشنایی با آقای طباطبایی ایشان گفت: امشب منزل حاج آقای … روضه است و آدرس داد. من آنجا رفتم. الحمدللّه کتابی خوانده شد. بعد منزل حاج آقای باقری را آدرس داد. ایّام عاشوراء بود. یکی دو شب آنجا رفتم.  ایشان مقبره مرتضی‏قلی‏خان را به من نشانی داد. ولی مقبره منوّره را کسی به من نشان نداد. چند روزی مقبره مرتضی قلی‏خان روضه رفتم. ولی دیدم صلاح نیست. چون هنوز من در حوزه شهرتی داشتم و اوضاع این‏طور نبود. خودم سعی می‏کردم خیلی نزدیک نشوم و نیایم. مبادا برای رفقا زحمتی درست شود.

دو اشتباه مایه هلاکت دنیا و آخرت ما بود ولی چطور بقیّةاللّه حفظ فرمودند!

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 316 *»

یکی اشتباه دنیوی ما که از آن شخص اخباری جاهل غضوب و اسیر طبع، آن هم این‏طور طبعِ سودائیِ وحشت‏انگیز تبعیّت کردیم. خدا ما را حفظ کرد و هلاکت دنیایی از ما برطرف شد و کشته نشدیم و زنده ماندیم. هلاکت اخروی ما هم این بود به فرمایش‏ها که متمایل شده بودیم، اگر مقداری به ناطقی‏ها میل پیدا می‏کردیم سر از کرمان درآورده بودیم و دیگر آنجا بودیم؛ به خصوص با آن محبّتی که آن واعظشان به من نشان داد و آن صمیمیّت و رفت و آمد. ولی خدا نخواست ذرّه‏ای به آن طرف تمایل پیدا کنیم. بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه دل ما را حفظ کرد که به آن طرف متمایل نشدیم. این نیست مگر ولایت و تصرّف آن بزرگوار. اگرنه کسانی بودند که سر از آنجا بیرون آوردند.

مهم‏تر آنکه بعد از هدایت و آشنایی هم باید حفظ بفرمایند. ربّنا لاتُزِغْ قلوبنا بعد إذ هدیتنا([47]) این محافظتِ بعد از هدایت عجیب است! صِرف اینکه انسان شیخی باقری شد و با فرمایش‏های مشایخ، به خصوص با مرحوم آقای شریف طباطبائی آشنا شد دیگر خیالش آسوده باشد؟! چنین نیست. مگر از اول اختلافات، کم بدبختی سر همین‏ها آمده؟! و هنوز هم ادامه دارد. بعد از هدایت دیگر چه مرضی داری؟ بعد از آشنایی با این بزرگواران و این فرمایش‏ها درِ خانه صوفی رفتن، به خانه صوفیّه رفت‌وآمد کردن و پای درس صوفی نشستن معنا ندارد. این خیلی بد است. یا خدای نکرده روی جهالت‏ها و جهل مرکّب ــ  جهل مرکّب می‏گویم ــ  خلاف شرع بگویند و بنویسند و روی آن پافشاری کنند و بگویند همین است و جز این نیست! چرا؟! هرچه بگویند: اینکه تو نوشته‏ای خلاف است، بگوید: نه! نه! و دست برندارد و بگوید همین است و همین. من چیزی غیر از این نمی‏نویسم! این جهل مرکّب است. ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هدیتنا بعد از هدایت مبادا انسان منحرف شود و ضلالت پیدا کند! دستِ بقیّةاللّه در کار است. هرکس را که بخواهند خذلان کنند می‏کنند. هرکس بخواهد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 317 *»

خلاف برود او را می‏برند. هرکس هم بخواهد به راه ایمان و هدایت ادامه بدهد، راضی به رضای خدا باشد و در برابر امر خدا و آنچه از حق بر او عرضه می‏شود تسلیم باشد و آن را تصدیق کند، او را حفظ می‏کنند و هدایتش می‏فرمایند.

خدا گواه است هیچ نمی‏خواستم این مباحث را داشته باشم اما چه شد که به مناسبت این بحث پیش آمد؟! خواستم این بحث را به طور اجمال یا تفصیل در شب شنبه‏ای که همه باشند داشته باشم که این نامه‏ای را که زیراکس و تکثیر کرده‏اند، حال کدام جاهل، کدام سفیه، کدام مغرض و مفسد این کار را کرده است؟ چون گفته اگر ما بخواهیم با این نامه چه و چه می‏کنیم. به او بگویند از چه جهت می‏خواهی صدمه بزنی؟هیچ کاری نمی‏توانید بکنید مگر بقیّةاللّه بخواهند. وقتی هم که بخواهند تو هم نکنی از راه دیگر می‏کنند.

اولاً این نامه در دست خود آنها است. از نظر آگاه‌نمودن آنها خیالت آسوده باشد. اصل آن نامه پیش من است اما کپیش پیش آنها بوده. الآن هم مرا می‏بینند و از کارهای ما هم بی‏خبر نیستند. اجمالاً می‏دانند. بخواهند کاری بکنند می‏کنند. نمی‏خواهد تو آنها را خبردار کنی. دیگر اینکه اگر من نوشته‏ام که «اگر ما از شیخی و صوفی بدتر هستیم پس تکلیف ائمه چیست، تکلیف اصحاب ائمه چیست؟» این هم بر من عیبی وارد نمی‏کند. من در آن اشتباه بزرگ بودم که فکر می‏کردم همه مشایخ نعوذباللّه به قول وحدت ناطق و نائب خاص قائلند. بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه من را از آن اشتباه نجات دادند. از وقتی هم که فهمیدم بحمداللّه تصدیق کردم. از وقتی که کتاب مبارک درّه را خواندم بحمداللّه تصدیق کردم و بطلان این حرف باطل را دانستم. همان‏طور که خدا از اول بطلانش را به من فهمانده بود. به ناطقی‏ها دل ندادم تا به طرف آنها بروم یا با آنها معاشر شوم. بحمداللّه بقیّةاللّه حفظ کردند. امیدواریم خداوند همواره ما را به عنایات خاصّش حفظ بفرماید و نگهداری کند و این نعمتی که به ما

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 318 *»

کرامت کرده برای ما باقی بدارد! ان‌شاءاللّه دست ما را در آخرت به دامن این بزرگواران برساند! همان‏طور که در دنیا رسانیده است.

این مسأله‏ای نیست که شما از این حرف کسی را بترسانید. کدام‏یک از آقایان فکر می‏کرده‏اند من شیخی‏زاده هستم یا از منتسبان به مرحوم آقای شریف طباطبایی بوده‏ام که بین شما آمده‏ام؟ همه می‏دانند که من از حوزه و از میان همین مردم بودم که آمدم. بماند که اصلاً این عیب نیست. امر هدایت که عیب نیست. کسی هدایت بشود عیب است؟ عیب آن است که کسی هدایت را نپذیرد یا بعد از هدایت دُم تکان بدهد و مرتّب بازی دربیارد. آن بد است. اگرنه کسی که هدایت نشده و در ضلالت بوده، بعد دستش را گرفتند و هدایتش کردند اینکه خیر است.

بلاتشبیه نمی‏خواهم حرفی نادرست زده باشم. مگر آقای بزرگوار قبل از برخورد با شاگردی از شاگردان سیّد بزرگوار شیخی بودند؟ مثل سایر ملّاها بودند. همان درس‏ها را خوانده بودند و همان‌ها را درس می‏دادند. وقتی با آن شاگرد سیّد بزرگوار برخورد کردند الحمدللّه پذیرفتند. بعد هم که خدمت ایشان رسیدند، اهل کمال شدند، روحیّه کمال در ایشان بالفعل شد و کامل شدند. حال یک ناقصی مثل من که در ضلالت بوده، کجای عالم عیب می‏کند؟ وقتی که کاملان در ابتداء با حق آشنا نباشند؛ مثل ابوذر در ضلالت بود. گرگ او را هدایت کرد. گفت پیغمبری آمده، نزد او برو! رفت و ایمان آورد. بعد هم به درجه کمال رسید.([48]) سیّد بزرگوار مگر شیخی بودند؟ با شیخ بزرگوار برخورد کردند و بحمداللّه اهل کمال شدند. مرحوم آقای طباطبائی­ در اصفهان از طلبه‏های بالاسری بودند. بعد اسم آقای کرمانی را می‏شنوند، آنجا با کتب ایشان آشنا می‏شوند تصدیق می‏کنند. از اصفهان برمی‏خیزند می‏آیند کرمان و تابع ایشان می‏شوند. بعد هم به درجه کمال نائل می‏شوند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 319 *»

وقتی که شرایط کاملان این‏طور باشد، یک ناقصی مثل من که در ضلالت بوده بعد خداوند هدایتش کند، باید شاکر باشد که بحمداللّه هدایت را پذیرفته است و تا وقتی هم که ان‌شاءاللّه او را در هدایت نگه‌دارند باید خدا را شاکر باشد. اگر خدای نکرده یک وقتی هم او را راندند و دوباره او را از هدایت دور انداختند، باید تقصیر خودش بداند و پای کسی نگذارد.

ولی این بدبخت‏ها نوعاً تقصیرها را پای ما می‏گذارند. آخر خودتان رفتید، خودتان از آن اول بد شدید و بعد رفتید و بد کردید. چرا پای ما می‏گذارید؟ مرتّب پای من می‏گذارند. موسوی این‏طور، فلانی این‏طور، فلانی این‏طور. من به آنها گفتم همه ما نعوذباللّه بد، شما خوب بشوید. خوب‌شدن این است؟! این بازی درآوردن‏ها است؟! این عداوت‏ها است؟! این که خوب‌شدن نیست. نعوذباللّه همه ما بد، و حال آنکه این همه مؤمنان، این همه صالحان، این همه اهل تقوا، اینها را رها کنید یک عده بروید دور یکدیگر بنشینید، وقت خود را جز به غیبت، دروغ، تهمت و افساد و فتنه به چیزی دیگر نگذرانید. بی‏حیایی‏ها، فحّاشی‏ها، اینها زشت است.

این نامه وضعش این است. من از این نامه که ترسی ندارم که من را تهدید کرده و به وسیله یکی از ایادی خودشان به دست من داده که اگر ما بخواهیم درِ این حسینیّه را ببندیم می‏بندیم. این نامه پیش ما است. اولاً خیانت کردید که بدون اجازه من اصل نامه را زیراکس کردید. شاید من روی نامه بیست سال قبل تغییر نظر و تغییر عقیده داده‏ام و تفکّرم عوض شده است. شاید اصلاً آن استدلال‏ها را من الآن قبول نداشته باشم مثلاً. حق نداشتید بدون اجازه من زیراکس کنید. ای خائن‏ها! ای دزدها که سابقه دزدیتان هم قبلاً بود و معلوم شد. اکنون هم که داریم می‏بینیم. این دزدی است، خیانت است، تجاوز است، خلاف است. باید از من اجازه بگیری که آیا تو راضی هستی که من این نامه تو را زیراکس کنم و به کسی بدهم؟ این خیانت را کرده،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 320 *»

بعد هم ما را می‏ترساند. آیا اینها تقوا شد؟! حال بقیّةاللّه شما را تأیید می‏کنند یا ما را؟ بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه که ما را تأیید فرموده است. از وقتی که ما را با این فرمایش‏ها آشنا کرده بحمداللّه تصدیق داشته‏ایم و ان‌شاءاللّه توفیق تصدیق خواهیم داشت.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 321 *»

 

مجلس  20

 

(شب سه‏شنبه 24 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

r دستورهای لازم برای شیعیان ضعیف در کتمان اسرار نسبی

r یکی از شرایط تبلیغ

r محبّت‏های عاطفی توأم با کاهش آداب و احترامات است

r اسوه ادب و اخلاق نیک

r دستورهای اخلاقی در رفاقت و دوستی

r سنّت مؤمن از خداوند کتمان اسرار است

r سنّت مؤمن از پیغمبر اکرم؟ص؟ رفق و مدارای با مردم است

r سنّت مؤمن از امام؟ع؟

r معنای حدیث شریف «أنا أصغر من ربّی بسنتین»

r ابلاغ مقصود به اقامه دلیل است، نه به مجاب‌کردن خصم

r اقامه برهان از راه سه نوع دلیل و اهل هریک

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 322 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد آنچه در فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ بیان فرموده‏اند اسرار مطلق نبوده است. زیرا اظهار سرّ مطلق جایز نیست و به هیچ وجه صاحبان این سرّ آن را افشاء نخواهند کرد و احتیاج به این هم نبوده که ایشان را نهی بفرمایند. زیرا خود ایشان به این کیان ظلمانی واقفند و کاملاً با اهل این کیان ظلمانی آشنایند و می‏دانند که اظهار مقامات و کمالات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ آن‏طوری که مناسب با کیان نوری است با این کیان مناسب نیست، و آنچه از فضائل و مقامات فرموده‏اند اگر سرّ هم باشد سرّ نسبی است.

کسانی که موارد تقیّه را نمی‏دانند و به جهات مختلف امور آگاهی ندارند باید این فضائل و مقامات را سرّ نسبی بدانند و آنها را در همه‏جا و با همه‏کس مطرح نکنند. نسبت به مردم قطع امید داشته باشند و از مردم مأیوس باشند. ولی باید مترصّد باشند که اگر خدا قلبی را مهیّا ساخت و بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه زمینه‏ای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 323 *»

فراهم فرمودند ــ  که در این صورت قطعاً اسباب هدایت شخص فراهم می‏شود ــ  آن‏گاه که شرایط فراهم شد، توفیق نشر و ابلاغ فضیلت، مقام و منقبت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به ایشان داده می‏شود.

نباید بر هدایت‌کردن مردم زیاد حریص بود.([49]) طبیعت مردم طبیعت انسانی نیست، طبایعشان طبایع حیوانی است. از این جهت انس‌گرفتن، عداوت‌کردن، محبّت‌ورزیدن مردم و سایر طبایعی که دارند همه بر اساس عواطف و طبیعت حیوانیّت است، بر اساس عقل و انسانیّت نیست. امروز دوست است فردا دشمن. امروز دشمن است فردا دوست. امروز خوشش می‏آید رفاقت می‏کند فردا بدش می‏آید رفاقت نمی‏کند. مردم این‏طورند.

بنابراین برای افرادی مثل ما که به جهات اخلاقی و خصوصیّات طبعانی مردم واقف نیستیم و مردم‏شناس نیستیم، طبیعت مردم در دست ما نیست، وقوف بر حالات مردم نداریم، نسبت به اهل زمانه شناخت نداریم و فضائل و مقامات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ برای ما سرِّ نسبی است، ما باید آنچه را که می‏آموزیم و می‏دانیم، کتمان کنیم. اگر زمینه‏ای فراهم شد، امام؟ع؟ مناسب دیدند و موقعیّت فراهم شد، به مقداری که ضرورت ایجاب می‏کند ابلاغ و دعوت داشته باشیم، نه اینکه یک‏باره آنچه از فضائل و مقامات می‏دانیم برای مردم مطرح سازیم. باید به تدریج بیان نمود. فرمود فانبِذوا إلی الناس نَبذاً ابتدا برای آنان اندکی از مقامات ولایت محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین را بیان کنید، اگر پذیرفتند فزیدوه([50]) شما هم اضافه کنید. اگر نپذیرفتند، دیگر لب ببندید و با آنها در آن مورد سخن نگویید.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 324 *»

پس ما که به جهات و خصوصیّات روانی اشخاص و موقعیّت‏های آنان و نورانیّت یا ظلمانی‏بودن آنها وقوف نداریم باید این فضائل را سرّ نسبی بدانیم و تقیّه و کتمان کنیم. هر موقع زمینه‏ای فراهم شد که بین خود و خدا دانستیم که موضع تقیّه نیست و دانستیم که بر خود و بر سایر اخوان مؤمنان صدمه نمی‏زنیم، آنگاه به تدریج مطرح کنیم، نه یک‏باره.

در همین حدیث مؤمن الطاق از امام صادق؟ع؟ که می‏خواندم جزء فرمایش‏های حضرت این است که می‏فرمایند یا أبا جعفر ما لکم و للناس کفّوا عن الناس و لاتدعوا أحداً إلی هذا الأمر. امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق که کنیه‏اش ابوجعفر است می‏فرمایند: ای اباجعفر شما را چه به مردم! با مردم چه کار دارید! از مردم دست بردارید! کسی را به این امر ــ  یعنی به مقام ولایت ما ــ  دعوت نکنید. معلوم است مراد اهل سنّت بودند و کسانی که با مقام ولایت آشنایی نداشتند که نوعاً شیعیان حریص بودند آنها را با مقامات ولایت آشنا کنند و نوعاً با یکدیگر فامیل بودند.

به خصوص در بعضی از احادیث رسیده که این‏قدر نگویید عموی من، دایی من و فلان و فلان فامیل ما هستند اینها را با مقامات ولایت آشنا کنیم؟ سنّی هستند نجاتشان بدهیم و آنها را با مذهب تشیّع آشنا سازیم؟ به خصوص امام؟ع؟ بعضی فامیل‏ها را نام می‏برند. زیرا این ابتلا برای شیعه بود که چه‏بسا همسر شخص سنّی بود، فامیل و خویشان نزدیکش سنّی بودند. از این جهت برای شیعه جای نگرانی بود که با اینها چه کنم که با من فامیلند و همه با مقام ولایت بیگانه هستند؟ دائم در صدد بودند که آنان را با امر امامت آشنا کنند. امام؟ع؟ در این فرمایش به این نکته اشاره دارند.

بعد در باره این مطلب که باید یقینی و اعتقادی مؤمن باشد می‏فرمایند فو اللّه لو أنّ اهل السماواتِ و الأرضَ إجتمعوا علی أن‏یُضلّوا عبداً یُرید اللّه هداه ما استطاعوا أن‏یُضلّوه به خدا سوگند اگر اهل آسمان‌ها و زمین اجتماع کنند؛ البته این فرض مسأله

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 325 *»

است. اگرنه اهل آسمان‌ها که نمی‏خواهند کسی را گمراه کنند، ملائکه که در مقام گمراه‌کردن کسی برنمی‏آیند. ولی اگر این‏طور فرض کنیم که اهل آسمان‌ها و زمین اجتماع کنند بر اینکه گمراه کنند کسی را که خدا می‏خواهد هدایت کند، نمی‏توانند او را گمراه کنند.

کُفّوا عن الناس و لایقُلْ أحدُکم أخی و عمّی و جاری فإنّ اللّه جلّ‌وعزّ  إذا أراد بعبد خیراً طیّب روحه فلایسمع معروفاً إلّا عرفه و لا منکَراً  إلّا أنکره ثمّ قذف اللّه فی قلبه کلمةً یَجمَع بها أمره. باز تأکید می‏فرمایند که: از مردم دست بردارید! و کسی از شما نگوید برادرم، عمویم، همسایه‏ام؛ یعنی اینها را هدایت کنم. وقتی که خدای عزّوجلّ برای بنده‏ای خیری را اراده بفرماید؛ یعنی آن بنده خود را مهیّا و قابل ساخته برای اینکه خدا برای او خیر بخواهد، خدا روح او را پاکیزه می‏کند چنان‌که نمی‏شنود معروف و پسندیده‏ای را مگر اینکه پسندیده‌بودن آن را می‏شناسد و آن را می‏پذیرد، و نمی‏شنود ناپسندی را مگر اینکه آن را ناپسند می‏داند. بعد خدا در دل او کلمه‏ای می‏افکند که آن کلمه نور ایمان و نور تسلیم و تصدیق است، و به برکت آن کلمه که نور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ است امر او را جمع می‏کند و او را از بیچارگی و پراکندگی امور و خذلان حفظ می‏کند.

شیعیانی که صاحبان مقام و کمالاتند به این تذکّرات احتیاج ندارند. این فرمایش برای شیعیان ضعیف است که به رفاقت‏ها و صمیمیت‏ها مبتلا می‏شدند. با همسایه‏اش، با همکارش، با خویشانش رفیق می‏شد و مسأله ولایت را مطرح می‏کرد. طبیعت‏ها هم ابتدا خیلی سریع به سوی یکدیگر جذب می‏شوند و مأنوس می‏گردند و هریک اسرار خود را و آنچه در دل دارند برای دیگری بازگو می‏کنند. یک‏باره هم در اثر ناملایمات و تصادم‏های اخلاقی و طبعانی که رخ می‏دهد، طبایع می‏رنجند و رفاقت‏ها به هم می‏خورد. در حالی که شخص اسرار و عقایدش را برای کسی که اینک

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 326 *»

دشمن او شده گفته است. چون این مشکلات در میان بوده و شیعه معمولی هم تا اندازه‏ای بر حفظ زبان خود توانایی نداشته، امام؟ع؟ در پی این مطلب که اگر با کسی رفیق شدید فوراً در مقام هدایت‌کردن او برنیایید، این تذکّرات را می‏فرمایند.

بارها عرض کرده‏ام که چون رفاقت‏ها بر اساس عواطف است نه بر اساس عقل، خواه‏ناخواه هر روز که بر این رفاقت‏ها می‏گذرد، خودمانی‏تر می‏شوند و احترامات در میانشان کمتر می‏شود. ممکن است محبّت بیشتر بشود اما «محبّت عاطفی» است. اما وقتی که آشنایی‏ها بر اساس عقل و ایمان باشد، هر روز که محبّت شدیدتر می‏شود احترام هم بیشتر می‏شود. زیرا بر اساس ایمان است. دیروز تا اندازه‏ای احترام می‏گذاشته، امروز باید بیشتر احترام بگذارد. نه اینکه هر روز که بر رفاقت‏ها می‏گذرد خودمانی‏شدن‏ها، بی‏احترامی‏ها و بی‏ادبی‏ها زیاد شود و روزبه‌روز بیشتر شود.

نوعاً این کارها را افراد لَش و هرزه باب کرده‏اند. خوششان نمی‏آید مقیّد باشند. قدری که انس می‏گیرد می‏گوید آقا معذرت می‏خواهم پایش را دراز می‏کند. آقا معذرت می‏خواهم، عبایش را برمی‏دارد. آقا معذرت می‏خواهم، قبایش را هم می‏کَند. کم‏کم آقا معذرت می‏خواهم، عمامه را هم برمی‏دارد. چون گرمش می‏شود آقا معذرت می‏خواهم، ممکن است شلوار را هم بیرون بیاورد و با شلوارهای کوتاه باشد. خودمانی‏شدن‏ها تا به اینجاها می‏رسد. من بارها در سفر بوده‏ام و این رفتارها را دیده‏ام. در سفرهایی مثل سفر حج کار به جایی می‏کشید که می‏دیدم بعضی برای آنکه راحت باشند شلوار را هم بیرون می‏آوردند، پاها برهنه و با شلوارهای کوتاه بودند. مگر رفیق شما مؤمن نیست، اهل ایمان نیست؟ احترام دارد. چرا پاهایت را نشان او می‏دهی؟ در بعضی روایات ران را جزء عورت شمرده‏اند.([51]) باید آن را بپوشانی و برادر را احترام ‏کنی! وضع این رفاقت‏ها و صمیمیت‏ها این‏طور است. همین که قدری با هم مأنوس می‏شوند احترامات را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 327 *»

فراموش می‏کنند. همین لَش‏ها عنوانی هم درست کرده‏اند که می‏گویند: «بین الأحباب تَسقُط الآداب» که بعضی هم فکر می‏کنند این حدیث است؛ یعنی چند نفر که با هم دوست شدند دیگر آداب را باید کنار بگذارند، ادب و احترام هیچ، بشوند حیوان جنگلی، هر طور شد. نه! مؤمن مؤدّب است.([52])

زندگانی رسول‌خدا و ائمه ما صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین برای ما اسوه و درس است. می‏فرمایند هرگز آن بزرگوار نزد اصحاب پا دراز نفرمودند. با اینکه رسول‌اللّه هستند و حق دارند اما در برابر اصحاب پا دراز نکردند.([53]) بی‏ردا از منزل خارج نشدند. هر موقعی که می‏خواستند از منزل خارج شوند، اول به آیینه نگاه می‏فرمودند که سر و صورتشان مرتّب باشد.([54]) اگرچه احتیاج نداشتند که به آیینه نگاه کنند اما درس است. تو می‏خواهی از خانه بیرون بیایی با مؤمنان بنشینی، چرا هر طور در خانه هستی همان‏طور بیایی و بنشینی؟! باید احترام کنی.

در هر صورت، چون با هم می‏نشینند، با یکدیگر مأنوس می‏شوند و آهسته آهسته احترامات از میان می‏رود. وقتی که احترامات از بین رفت جای احترامات چه می‏نشیند؟ ابتدا شوخی، بعد از شوخی آهسته آهسته جدّی، بعد از جدّی آهسته آهسته اوقات تلخی و از هم جداشدن و قهرکردن. آقا قهر کرد رفت. چون به او چنین و چنان گفتند. اما آقا که قهر کرده و رفته است عقیده رفیق و برادرش نزد او است، می‏داند این چه عقیده‏ای دارد و اعتقاداتش چیست، شروع می‏کند به فاش‌کردن اسراری که رفیقش در دل داشته و به او گفته که فلانی این‏طور و آن‏طور است، فلانی شیخی است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 328 *»

از این جهت امام؟ع؟ در این زمینه این مطلب را عنوان می‏فرمایند که اگر با کسی دوست و معاشر شدید، سعی کنید احترامات در میان شما مثل روز اول برقرار باشد.اگر بهتر و بیشتر نمی‏شود اقلاً مثل اول باشد. دو نفر بیگانه، دو نفر همکار که با هم آشنا می‏شوند، در اول برخورد چطور احترام یکدیگر را نگاه می‏دارند؟ هر حرفی را نمی‏زنند، رعایت ادب را می‏کنند، همان‏طورها باشید! و همان‏طور احترامات را نگه دارید! خودمانی‏شدن لزومی ندارد.

می‏فرماید یا ابن النعمان إن أردت أن‏یصفُوَ لک وُدَّ أخیک فلاتُمازحنّه و لاتمارینّه و لاتباهینّه و لاتشارَّنّه و لاتُطلِعْ صَدیقک من سرّک إلّا علی ما لو اطّلَعَ علیه عدوُّک لم‏یضُرّک. فإنّ الصدیق قد یکون عدوّک یوماً. ــ  اگر خدا توفیق بدهد که انسان به فرمایش‏های ائمه؟عهم؟ عمل کند، به گرفتاری‏ها و مشکلات مبتلا نمی‏شود. ــ  ای فرزند نعمان اگر می‏خواهی که محبّت برادر و رفیق تو برایت صاف و خالص باقی بماند، اولاً با او مزاح نکن! و با او گفتگو، مباحثه، مِراء و جدال نکن! می‏بینی خلاف می‏گوید، تذکّر بده. قبول کرد کرد، نکرد سکوت کن. کار را به کشمکش و گفتگو نکشان. و با او مباهات نکن! یعنی بر او افتخار نکن! فخر به او مفروش! پدر من چنین، وضع من چنین، اوضاع من چنین است، رفیق صدمه می‏خورد، محبّتش نسبت به تو کم می‏شود. همین‏طور با او در مقام دشمنی برنیا! خواه‏ناخواه در رفاقت‏ها اختلافات پدید می‏آید. تصادم طبیعت هست. آنها را منشأ دشمنی قرار نده! یادت هست تو چه گفتی؟ یادت هست تو چه کردی؟ یادت هست در فلان راه، در فلان کار و در فلان برنامه چه گفتی؟ و مرتّب مخاصمه و دشمنی کنی. و دوستت را بر سرّت مطلع نکن! مگر به مقداری که اگر دشمن تو بر آن مطّلع شود به تو ضرر نزند. همان مقدار از اسرارت را که با دشمنت در میان می‏گذاری با دوستت در میان بگذار! چرا؟ چون صدیق و دوست چه‏بسا فردا دشمن تو خواهد شد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 329 *»

یا ابن النعمان لایکون العبد مؤمناً حتّی یکونَ فیه ثلاثُ سُنن سنّةٌ من اللّه و سنّة من رسوله؟ص؟ و سنّة من الإمام؟ع؟. ای فرزند نعمان! بنده، مؤمن نخواهد بود مگر این که در او سه سنّت و روش باشد: یک روش و سنّت از خداوند، یک روش و سنّت از رسول اللّه؟ص؟ و یک روش و سنّت هم از امامش؛ یعنی در این روش‏ها به صفت خدا و اولیاء او مشابهت داشته باشد. تخلّقوا بأخلاق اللّه.([55]) فأمّا السنةُ من اللّه جلّ‌وعزّ فهو أن‏یکون کَتوماً للأسرار یقول اللّه جلّ ذکره «عالمُ الغیب فلایُظهر علی غیبه أحداً» آن سنّت و صفتی که باید از خدا در مؤمن باشد که مطابق صفت خدا است این است که اسرار را کتمان کند. خدا در وصف خود می‏فرماید: عالم الغیب، خدا غیب را می‏داند و کسی را بر غیب مطّلع نمی‏کند؛ یعنی خدا سرّ را نگه‏می‏دارد. مؤمن هم باید سِرپوش و سرنگهدار باشد، اسرار را کتمان کند. و أمّا الّتی من رسول‌اللّه؟ص؟ فهو أن‏یُدارِیَ الناس و یُعامِلهم بالأخلاق الحَنیفیّة. سنّتی که از رسول‌اللّه؟ص؟ باید در مؤمن باشد این است که با مردم مدارا داشته باشد و در زندگی و معاشرت بر مردم سخت نگیرد، در امور سخت‏گیر نباشد و اهل گذشت باشد، نه در دیانت!

فرق است بین دیانت و معاشرت و امور دنیوی. «مدارا» مربوط به امور دنیوی است. اگرنه رسول‌اللّه؟ص؟ و مؤمنان به حضرت أشدّاءُ علی الکفّار بر کفّار شدید بودند رُحَماءُ بینهم([56]) بین خودشان رحیم و مهربان بودند. انسان دچار معاشرت و مجالست با انواع مردم می‏شود. اگر بخواهد معاشر باشد، باید اهل مدارا و گذشت باشد و سخت‏گیر نباشد. تو چرا چنین کردی؟! تو چرا چنین گفتی؟! تو چرا چنین رفتی؟ نمی‏شود. حال این‏طور کرد، گذشت. بد کرد، خوب کرد، گذشت و می‏گذرد. باید با مردم مدارا داشته باشد و به اخلاق حنیفیّه اسلام و اخلاق پسندیده رسول‌اللّه؟ص؟

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 330 *»

معامله کند. چون رسول‌خدا خیلی اهل گذشت بودند، گذشتِ حضرت خیلی زیاد بود. در حضور حضرت به ایشان توهین می‏کردند، جسارت می‏ورزیدند اما چون بنا بود که کفر آنها را اظهار نفرمایند تحمّل می‏فرمود.([57])

در زندگانی رسول‌خدا دارد که می‏آمدند در مسجد جلوی حضرت می‏نشستند، گاهی دراز می‏کشیدند، خودشان را روی زمین می‏انداختند و پاهایشان را از عقب بالا می‏آوردند بعد می‏گفتند: «یا محمّد حدّثنا» برای ما سخن‏بگو! و خود حضرت دو زانو نشسته بودند. حضرت در جمع که می‏نشستند و عدّه‏ای حاضر بودند، اگر کسی وارد می‏شد و صفات و خصوصیات خلقت حضرت را نشنیده بود، نمی‏توانست تشخیص بدهد که کدام‏یک آنها محمّد؟ص؟ است.([58]) مگر به ادب می‏فهمید که ایشان باید رسول‏اللّه باشند. حضرت به ادب مشخّص می‏شدند، نه به عنوان. آن بزرگوار برای خود عنوان قرار نمی‏داد. دیگران هم برای حضرت رعایت عنوان نمی‏کردند و حضرت مدارا می‏فرمود. گاهی که با حضرت صحبت می‏کردند، آن‏قدر صدایشان بلند بود که قرآن نازل شد که صدایتان را از صدای رسول‌خدا بلندتر نکنید! بلندتر از حضرت سخن نگویید! اگرنه چه‏بسا عذاب‏ها و لعن‏هایی شاملشان می‏شد. همین که عصبانی می‏شدند و صدایشان را بلند می‏کردند، حضرت از آن رأفت و مهربانی که داشتند صدایشان را از آنها بلندتر می‏کردند که مبادا عذاب نازل بشود.([59])

و أمّا الّتی من الإمام آن سنّتی که از امام؟ع؟ باید در مؤمن باشد فالصبر فی البأساء و الضّرّاء در ابتلائات و سختی‏ها صبر کند و شکیبایی داشته باشد. حتّی یأتیَه اللّه بالفرج تا خداوند فرج بفرماید، کار را به اصلاح بکشاند و رفع مشکلات بکند. مؤمن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 331 *»

باید در مشکلات زندگی صبر و تحمل داشته باشد و این سه خصلت و سه سنّت از خدا و رسول اللّه و امام باید در مؤمن باشد.

حدیثی از امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است می‏فرماید أنا أصغر من ربّی بسَنَتین([60]) من از پرورنده خود به دو سال کوچک‏ترم. آقای بزرگوار­ در کتاب مبارک ارشاد توضیح می‏فرمایند که مراد از این دو سال، دو رتبه است. سال در همه‏جا که به معنای سیصد و شصت و پنج روز نیست. باید این‏طور معنا کنیم که رتبه من که رتبه ولایت و امامت است از مقام ربوبیّت، دو مرتبه پایین‏تر است که یکی رتبه ربوبیّت و یکی رتبه نبوّت باشد، بعد رتبه امامت و ولایت است. پس رتبه من از رتبه پروردگارم به دو مرتبه پایین‏تر است. این حدیث را به یکی از ملّاهای اخباری و محدّث ارائه کرده بودند که الآن نوع محدّثین و اخباریّین قم، مقلّد همان عالم هستند. ــ  شاید این معنایی را هم که در ارشاد بیان فرموده‏اند به او نشان داده بودند ــ  او در جواب گفته بود که این نوع بیان برای حدیث اشتباه است که حدیث را بسَنتین بخوانیم؛ بلکه باید أنا أصغر من ربّی بسُنّتین خواند. سنّت من از سنّت خدا و رسول به دو سنّت کوچک‏تر است. در حالی که أصغر در اینجا هیچ با سُنت مناسبت ندارد تا گفته شود سنّتِ من کوچک‏تر است. «اصغر» برای سنّ گفته می‏شود؛ بلکه همان بسَنتین درست است که من به دو سال از پروردگارم کوچک‏ترم، منتها سال را باید رتبه معنا کرد.

یکی از مقلّدین او یک وقتی می‏خواست بر ارشاد اعتراض کند، گفت ببینید در ارشاد این حدیث را بسَنتین خوانده‏اند و چقدر شرح و بسط و توضیح می‏دهند و این طرف و آن طرف می‏زنند تا این معنا را ثابت کنند و نیازی به این امور نیست. خیلی راحت باید بسُنّتین خواند و هیچ این زحمت‏ها را هم ندارد، طبق حدیث شریفی که می‏فرماید باید در مؤمن سه سنّت باشد: سنّتی از خدا، سنّتی از رسول خدا و سنّتی از

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 332 *»

امام. از این جهت امام فرموده‏اند: سُنّت من دو سُنّت از سنّت ربّم کوچک‏تر است. گویا آقای مرحوم این حدیث را ندیده‏اند. این حدیثی که در تحف العقول است و این بزرگوار حتماً آن را دیده‏اند و شاید در جای مناسب آن را ذکر فرموده‏اند.

اینها حکایت می‏کند از اینکه انسان از خودش راضی است و به دریافت‏های خود مغرور است. یا جابر لاأخرجک اللّه من النقص و التقصیر انسان همیشه خودش را باید جاهل بگیرد. علم یاد می‏گیرد اما اگر خودش را عالم گرفت، چیزی یاد نخواهد گرفت. جهل مرکّب می‏شود و جهل مرکّب خیلی بدبختی دارد. هم خودش بدبخت می‏شود و هم دیگران را بدبخت می‏کند.

یا ابن النعمان لیست البلاغة بحِدّة اللسان و لا بکثرة الهَذَیان ولکنّها إصابةُ المعنیٰ و قصدُ الحجّة([61]) مؤمن الطاق به مباحثه و مجادله مبتلا بود. دائم در فکر بود که شخص مقابل خود را مجاب کند. به اصطلاح مشهدی‏ها می‏خواست «جوابش را خانه نبرد.» دلش قرار نمی‏گرفت که جواب را خانه ببرد. حتماً باید جواب حریف خود را می‏داد. هر طور شده بود باید او را محکوم می‏کرد. امام؟ع؟ او را متذکّر می‏فرمایند که اگر انسان جواب هرکسی را فوراً می‏دهد نباید خیلی از این صفتش خرسند باشد. می‏فرمایند: ای فرزند نعمان! بلاغت، رسیدن به مقصود، ادای مطلب و جوابگویی در جای مناسب خود است، نه اینکه انسان زبان تندی داشته باشد و فوراً جواب بدهد و نه این است که پرگویی کند و سخنان را به یکدیگر ببافد. بکثرة الهذیان هرچه به زبانش آمد بگوید؛ حال درست است؟ درست نیست؟ ولیّ خدا راضی است؟ بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه راضی است؟ در این فکرها نباشد.

می‏فرمایند بلاغت و ادای مقصد و رسانیدن به شنونده این است که انسان معنا را برساند، واقعیّت را بیان کند و آنچه در واقع هست به شخص مقابل خود برساند،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 333 *»

قصدش حجّت‌آوردن و اقامه برهان باشد که مورد رضای خداست و مجادله بالتی هی احسن یا اقامه موعظه حسنه است ــ  برای اهلش و در جای خودش ــ  یا دلیل حکمت است، اینها حجّت است که خدا قرار داده است. حجّت و برهان طبق معرّفی قرآن این سه دلیل است. أدعُ إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی أحسن([62]) دلیل حکمت را برای کاملان اقامه می‏فرمایند، موعظه حسنه را برای عقلاء، و ماها اگر اشخاص روبراه و درستی باشیم ان‌شاءاللّه از علماء به شمار می‏آییم و دلیل ما مجادله بالّتی هی احسن خواهد بود و آنچه از دلیل باید اقامه کنیم دلیل مجادله بالتی هی احسن است.

و آن دلیل این است که در اثبات حق، حق بگوییم. نه اینکه در اثبات حق باطلی بگوییم اگرچه باطل شوخی باشد. و اگر خواستیم باطلی را باطل سازیم آن را با حق باطل سازیم، نه اینکه باطل را با باطل ابطال کنیم. و اگر اهل باطل برای اثبات باطل خود حقّی را مقدّمه قرار دادند، ما برای ابطال و باطل‌ساختن باطلِ آنان حقّی را که آنها مقدّمه قرار داده‏اند انکار نکنیم. باید گفت: حق درست است، این مطلب درست است اما نتیجه‏گیری تو بد است. بی‏جهت حق را انکار نکنیم. این مجادله بالتی هی احسن است. و اگر غیر از این باشد مجادله بالتی هی اسوء می‏شود که در قرآن و فرمایش‏های ائمه هدی سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین حرام شمرده شده است.([63])

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 334 *»

مجلس  21

(شب چهارشنبه 25 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

r حقایقی که بزرگان+ آوردند پیش از ایشان سرّ بود و از زمان ایشان
به موجب فراهم‌شدن قابلیّت، سرّ بودنش برطرف شد

r اعتراض بیجا بر مشایخ+ در اینکه اسرار را افشاء نموده‏اند

r دو پاسخ بر اعتراض:

r  الف) بزرگان در ابلاغ مطالب خود مأموریّت داشتند

r لازمه بیّن و غیر بیّن

r ب) آنچه بزرگان فرموده‏اند لوازم بیّن توحید، نبوّت و امامت است

r لوازم غیر بیّن اصل توحید و … تا عصر ظهور بیان نخواهد شد

r بیان وجه نام‏های مشایخ+ احمد و محمّد

r علی القاعده تا قبل از ظهور آشکارشدن کاملانی دیگر احتمال می‏رود

r چند تن از کاملانی که قبل از ظهور امرشان ظاهر می‏شود

r مثَل آشنایان با مکتب استبصار و سایر شیعیان

r تمام فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ فرع شهادت به رسالت رسول‌اللّه؟ص؟ است

r ما شایستگی دعوت به فضائل را نداریم

r نمونه‏ای از تبلیغ سوء افراد نااهل

r در ترویج فضائل نباید شتاب کرد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 335 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

مقامات، فضائل و کمالاتی که بزرگان ما برای محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ ذکر فرموده‏اند که تمام از آیات و روایات صادره از معصومین؟عهم؟ استفاده شده، اسرار و اموری است که در بعضی از زمان‌ها سرّ بوده و برای بعضی از زمان‌ها سرّ نبوده است. در زمان‌های پیش از ظهور امر بزرگان+ چون اهل آن زمان‌ها استعداد و قابلیّت پذیرش آن حقایق را نداشتند نسبت به آنها سرّ بود و از این جهت اظهار نشد. اگرچه به شکل تلویح و اشاره در فرمایش‏های معصومین؟عهم؟ وجود داشت. وقتی که قابلیّت فراهم شد و سرّ بودن این حقایق هم برطرف شد، این وظیفه از طرف امام؟ع؟ به عهده بزرگان گذارده شد که بیان این حقایق بود. البته به طوری و به مقداری که مناسب زمان بود.

چون معاندان مشایخ+ دو دسته هستند: بعضی عناد خود را علنی کرده آشکارا دشمنی می‏ورزند، اعتراض، اشکال و انتقاد می‏کنند حتّی عنادشان به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 336 *»

درجه‏ای رسید که تکفیر کردند. عدّه دیگر که از طریق دوستی وارد می‏شوند و عناد خود را زیر پوشش دوستی قرار می‏دهند اعتراضشان بر مشایخ این بود که درست است آنچه شما در فضائل می‏فرمایید حق است و آنچه از فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ فرموده و بیان کرده و نوشته‏اید همه حق است، اما اینها سرّ است و از اسرار به شمار می‏آید. بنابراین بر شما لازم بود که این اسرار را کتمان کنید. اگر خدا این اسرار را به شما فهمانیده و چشم دل‏های شما را باز کرده به طوری که این اسرار را به چشم دل دیده‏اید، وظیفه نداشتید برای دیگران بیان کنید؛ بلکه می‏بایست کتمان کنید.

این زبان به ظاهر، زبان دوستی، محبّت و مودّت است ولی به این شکل بر ایشان اشکال کردند و آنانی که در آنها زمینه گمراهی و خمیره انحراف و ضلالت وجود داشت، به این وسیله منحرف شدند و گفتند که اینها راست و درست می‏گویند. چرا مشایخ باید این کمالات، مقامات و فضائل را ظاهر سازند و در بین مردم فتنه برپاکنند، باعث اختلاف گردند و دو دستگی فراهم شود؟! حق بود از این فضائل که خود دانسته‏اند لب می‏بستند و اگر در گوشه و کنار کسی را اهل می‏یافتند آهسته برای او می‏گفتند، دیگر انتشار نمی‏دادند که کار به این مشکلات برسد و در بین مسلمانان اختلاف پیدا شود و شیعه مختلف شوند و کار به تکفیر و لعن و حتّی به کشتار برسد. این اعتراض و این اشکال را بر مشایخ+ داشتند. در واقع به این زبان با ایشان مخالفت کردند و از ایشان کناره کردند که شما خلاف دستورات ائمه هدی؟عهم؟ رفتار کرده‏اید. حال آنکه این بزرگواران بسیار به کتمان اسرار خود دستور داده‏ و فرموده‏اند آنها را بازگو نکنید. ولی شما گفتید، منتشر ساختید و باعث این فتنه شدید.

مشایخ+ به تعابیر مختلف جواب این اشکال را داده‏اند. اول این که ما وظایفی داشتیم و اصلاً برای ابلاغ این مطالب مأموریّت داشتیم، کار به هرجا می‏خواهد بکشد به ما مربوط نیست. ما از جانب ائمّه هدی؟عهم؟ وظیفه داشتیم که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 337 *»

این حقایق را اظهار و بیان کنیم؛ همین اسراری که تا کنون سرّ بوده، اینک باید افشاء بشود و ما موظّف به اظهار آنها بودیم. به خصوص شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف ــ  بعد از حادثه قزوین و مراجعت آن بزرگوار به عراق ــ  برای شخصی که در قزوین منزل او تشریف داشتند و مهمان او بودند، از طرفی هم مورد علاقه ایشان بود و او هم به آن بزرگوار ارادت داشت، نامه‏ای مرقوم فرمودند به این مضمون که: مردم درباره من مختلف شدند و به اختلاف پرداختند. ولی من خودم در این اختلاف هیچ‏گونه اضطرابی ندارم. مردم اختلاف کرده‏اند بکنند. بعضی مرا کافر خوانده و بعضی مرا تصدیق کرده‏اند. اما خود من در این اختلاف هیچ‏گونه اضطرابی ندارم. چون می‏دانم سخنم حق است و آنچه گفته‏ام مورد رضای معصومین؟عهم؟ است.([64]) به خصوص تصریح می‏فرمایند که در این اختلاف من اضطرابی ندارم. هیچ نگران نیستم. هرچه می‏خواهد بشود. این وظیفه خود مردم است که حق را بفهمند و قائل به حق را تصدیق کنند و باطل را بشناسند و اهل آن را تصدیق نکنند.

به تعابیر مختلف از این امر خبر دادند که این وظیفه‏ای اختصاصی و مأموریّت خاصّی از جانب معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین بوده است، این امری نیست که به حسب امور عادی تلقّی شود و ما را مثل سایر علما، و زمان ما را مثل سایر زمان‌ها گمان کنید که اگر چیزی دانستیم می‏بایست لب ببندیم و کتمان کنیم. خیر! زمان و اهل زمان، موقعیّت انتشار این امر را داشته و اقتضا می‏کرده است. گاهی به این تعابیر فرمایش می‏فرمودند.

گاهی هم مسأله را به طور علمی، با دلیل و برهان و استدلال برای اهلش اظهار می‏فرمودند که شیئی که دارای دو طور لازمه باشد: یک لازمه بیّن و یک لازمه غیر بیّن، اگر در اظهار «لازمه غیر بیّن» فسادی باشد آن را نباید اظهار کرد. اما در بیان «لازمه بیّن»

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 338 *»

مانعی نیست. هر فسادی هم پیدا بشود آن فساد معلوم می‏شود که زیر سر اهل فساد و اهل باطل است. ــ  اینها تعابیر من است. ــ  فرض بفرمایید خورشید که یک حقیقت موجود طبیعی مشهود است این حقیقت دارای دو طور لازمه است. آنچه را که خدا همراه خورشید قرار داده آن را «لازمه» می‏گویند که هیچ‌وقت از خورشید جدا نیست و همیشه این لوازم با خورشید است. اما لوازم دو دسته است؛ یک دسته لوازم بیّن است که هرکس خورشید را ببیند متوجّه آن لازمه‏ها می‏شود، از قبیلِ روشنی خورشید. این لازمه را لازمه بیّن می‏گویند که هرکس خورشید را دید و شناخت به این لازمه بیّنِ آن نیز آگاه می‏شود. اما اگر فرض بفرمایید خدا صفاتی طبیعی و خصوصیّات دیگری برای خورشید قرار داده باشد که آنها به آسانی دانسته نشود و باید رشته‏هایی از علم را دانست تا پی‏برد به اینکه آنها لازمه و اثر خورشید است که در عالم طبیعتِ عنصری این تأثیر را می‏گذارد. اینها «لازمه غیر بیّن» است که به مطالعه و دانستن رشته علمی خاصّی احتیاج دارد.

بزرگان+ فرمودند: امر توحید، امر نبوّت، امر ولایت و امامت معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین حقایقی است که لوازمی بیّن دارند و لوازمی غیر بیّن. لوازم بیّن آنها همین‏هایی بوده که ما گفتیم. آن مقداری از لوازم بیّن که اجازه داشته‏ایم بیان کنیم و زمان اقتضا می‏کرده و اهل زمان می‏توانستند تحمّل کنند، یا اینکه اگر قدری فکر کنند تصدیق می‏کنند همین‏ها است. و آنچه ما گفته یا نوشته‏ایم از لوازم بیّنِ مقام توحید، مقام نبوّت و مقام ولایت و امامت ائمه هدی؟عهم؟ سخن گفته‏ایم نه از لوازم غیر بیّن.

لوازم غیر بیّنِ مقام توحید، مقام نبوّت و مقام ولایت و عصمت کلّیه معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین کمالات، مقامات و فضائلی است که هیچ‏یک از بزرگان به آنها لب نگشوده‏اند، نه شیخ مرحوم، نه سید بزرگوار، نه آقای مرحوم و نه مولای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 339 *»

بزرگوار+. حتی اگر تا زمان ظهور امام؟ع؟ کاملانی از این سنخ بیایند و بخواهند مثل ایشان امری را ظاهر بفرمایند و مطلبی از فضائل را اظهار کنند، آنها هم لوازم بیّن است نه لوازم غیر بیّن.

لوازم غیر بیّن مقام توحید، مقام نبوّت و مقام ولایت، کوچک و بزرگش را هیچ کاملی در هیچ زمانی تا زمان ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه اظهار نخواهند کرد. آنها را برای هیچ ‏کس، در هیچ زمانی و در نزد هیچ قومی اظهار نخواهند کرد و بیان نخواهند نمود، مگر برای هم‏سنخ خودشان و کسانی که اهل کمال باشند. اما برای نوع مردم بیان نخواهند کرد هرچند در رشته‏های علمی قوی باشند، حکیم باشند، عالم باشند، عارف باشند عارف اصطلاحی، نه عارف صاحب مقام فؤاد که اگر آن‏طور باشد از جنس خود ایشان است و به این مقام واقف خواهد شد.

پس آن فضائلی که برای مقام نبوّت و ولایت از لوازم غیر بیّن است گفته نخواهد شد و هیچ کاملی به آنها لب نخواهد گشود. و آنچه خود ائمه؟عهم؟ یا بزرگان فرموده‏اند تمام لوازم بیّن است، حتّی فرض کردیم که اگر تا زمان ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه کاملانی بیایند برنامه چنین است. و مانعی ندارد و امکانش هست که کاملانی بیایند که یک وقتی هم این بحث را داشتم. ولی گفتم اگر بنا باشد بیایند باید چهار نفر باشند و باید اسم اولی ایشان احمد باشد.

بعد شنیدم که همین مطلب را به ناطقی‏های کرمان رسانیده‏اند. یکی از آنها در حرم با یکی از رفقا برخورد کرده بود، او برای من نقل کرد که آن ناطقی می‏گفت موسوی قائل به این است که دوباره کاملانی حتماً باید بیایند و حتماً باید چهار نفر باشند. سخن از اینجا به آنجا چطور رسیده بود؟! این‏طورها گفته بود.

در حالی که من گفته بودم به حسب قراری که تا کنون در غیبت امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه جاری شده که کاملانی آمده‏اند و آن بزرگواران چهار نفر بودند که اسم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 340 *»

اول ایشان احمد، و بقیّه در تبعیّت اسم احمد نامشان محمّد بود، به مناسبت فرمایش سیّد بزرگوار که فرمودند: علمای پیشین که حفاظت ظاهر دین کردند و عهده‏دار حفاظت ظاهر شریعت شدند همه محمّد نام بودند؛ به واسطه اینکه «اسم زمینیِ» رسول‌خدا؟ص؟ محمّد است. از زمان شیخ بزرگوار­ چون بنا شد اجمالاً باطن دین ظاهر گردد و دوران اقتضا کرد که «اسم آسمانی و اسم باطنیِ» رسول‌اللّه؟ص؟ که احمد است جلوه‏گر شود، از این جهت شیخ بزرگوار­ که این امر را ابتدا کردند نام مبارکشان احمد است.

من هم از این فرمایش استفاده‏هایی کردم و گفتم اگر بنا شود بعد از شیخ مرحوم کاملانی بیایند، باید اسمشان محمّد باشد که در تبعیّت اسم احمد باشند و همین‏طور هم هست: محمد کاظم و محمد کریم و محمد باقر+. هم‏چنین گفتم اگر بنا باشد دوباره کاملانی بیایند اولاً باید چهار نفر باشند و به همین ترتیب که ذکر شد باشند. گفتم به حسب قاعده‏ای که تا به حال بوده باید این‏طور باشد. علی القاعده چنین باید باشد. و بر خدا حتم نمی‏کنم. ولی این سخن را به آنجا برده بودند و به آنجا که رسیده بود شکل دیگری به خود گرفته بود که فلانی قائل به این است که حتماً باید چهار نفر کامل بیایند.

این نوع گرفتاری‏ها هست. در مشهد مرسوم است می‏گویند: «دیواری که خراب می‏شود کلوخ‏ریزه خیلی دارد.» اگر بنا باشد که حرف زده بشود حرف زیاد است و نگرانی نیست. آنچه من باید بگویم گفتم و به مورد هم گفتم و به حساب خودم همراه با استدلال بود. چنین هم نیست که خدای نکرده کسی باشم که اگر فهمیدم خلافی گفته‏ام، خلافی بیان شده بگویم نه! مطلب همان است که گفته‏ام. نه! هرگاه هم خلافی باشد می‏گویم اینجا اشتباه شده، خدا عفو کند! چون ناقص همین است. ممکن است اشتباه کند. ولی الحمدللّه ربّ العالمین هرچه عرض کرده‏ام همراه با

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 341 *»

دلیل و استدلال بوده است و خدا را شاکرم که الحمدللّه ربّ العالمین مرتّب تأیید هم می‏رسیده است.

فرض کردیم ــ  دیگر فرض که عیبی ندارد ــ  که اگر بنا شد تا زمان ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه کاملانی بیایند و قاعدةً هم باید بیایند، چون مرتّب باید چنین افرادی بیایند و مردم را آماده سازند برای امر بزرگی! امر ظهور، امر بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه! از جمله مثلاً سیّد حسنی یا سیّد خراسانی که از جانب خود حضرت هستند و قبل از ظهور حضرت می‏آیند کامل و صاحب مقام هستند. حال به خصوص ذکر نشده باشد یا از احادیث ما نمی‏فهمیم، ولی نوعاً هست. ما نمی‏فهمیم و راه نمی‏بریم. پس خواه‏ناخواه باید آمادگی‏ها و مقدّماتی فراهم بشود.

چنان‌که به همین مقدار در امر مشایخ می‏بینیم که مقدّماتی فراهم شده است. در باره این فرمایش‏ها بزرگان می‏فرمایند: نسیم عالم هورقلیا است. این مطالب مناسب عرصه و عالم ظهور بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه است.([65]) خوشا حال کسانی که بینی و شامّه‏شان درست کار می‏کند و بوی عالم هورقلیا را استشمام می‏کنند و لذّت می‏برند. آنانی هم که لذّت نمی‏برند، انکار می‏کنند و دشمنی ورزیده‏اند، معلوم است که شامّه انسانیشان سالم نیست.

پس اگر کاملانی بیایند و از این قبیل فضائل و مقاماتی را اظهار کنند، آنها لوازم غیر بیّن نیست؛ بلکه لوازم بیّن است. لوازم غیر بیّن را هرگز بیان نمی‏فرمایند. فهم آنها و قدرت بر فهم آنها به مشاعر دیگری احتیاج دارد که آن مشاعر فعلاً در این خلق موجود نیست. و چون موجود نیست کاملان آن لوازم را اظهار نمی‏کنند؛ بلکه کتمان می‏کنند. ولی لوازم بیّن را ظاهر می‏سازند.

از زمان شیخ بزرگوار­ مقتضی شد که لوازم بیّن را به این شکل بیان کنند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 342 *»

مثل اینکه کسی خورشید را دیده ولی چون چشمش کم‏نور بوده نتوانسته روشنی آن را درست ببیند و در نتیجه اشیاء را در پرتو آن روشنی ببیند. بعد چشمش را مداوا می‏کند، در اثر مداوا و معالجه قدری نور چشمش زیاد می‏شود. همین‌که نور چشمش زیاد شد ــ  نور و روشنایی خورشید که زیاد و کم نشد، نور همان نور است. اما اکنون که چشم این شخص قدری سلامتی پیدا کرده ــ  هم نور را می‏تواند ببیند و هم در پرتو این نور اشیاء را بهتر می‏تواند تشخیص بدهد. ولی معنای این سخن این نیست که هیچ چیز را نمی‏دیده است. شیعیان قبل از ظهور امر شیخ مرحوم­ و کسانی که هم‏اکنون همان‏طور به سرمی‏برند، افرادی هستند که چشم‏های ایمانیشان ضعیف است. خورشید را می‏بینند و به وجودش اعتقاد دارند، به توحید، نبوّت، ولایت و امامت ائمه هدی؟عهم؟ معتقدند، اما در اثر ضعفِ چشم این لازمه‏های بیّن را نمی‏بینند. نه اینکه مشعرش را نداشته باشند. مشعرش را دارند اما ضعیف است و ضعیف بود. زمان جلو آمد این ضعف‏ها قدری معالجه شد. اکنون که آن ضعف‏ها قدری معالجه شده بهتر می‏بینند و اگر بخواهد ببینند می‏تواند ببینند. این است که کاملان این امر را ظاهر می‏کنند و این اظهارکردن، بیانِ لوازم بیّن است نه لوازم غیر بیّن.

از این جهت به خصوص سیّد بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف می‏فرمایند کسانی که بر ما اعتراض دارند که چرا ما اسرار نهفته آل‏محمد؟عهم؟ را ظاهر ساختیم، دقّت نکرده‏اند حقّ دقّت، تأمّل نکرده‏اند حق تأمّل و بررسی نکرده‏اند حقّ بررسی، و بی‏جهت بر ما اعتراض کرده، ما را به این کارِ خلاف متّهم ساخته‏اند. ما اسراری که می‏بایست کتمان بشود فاش نکرده‏ایم؛ بلکه تمام آنچه گفته‏ایم اموری است که هرکس قدری انصاف داشته باشد و به امر نبوّت و امر ولایت معتقد باشد تصدیق می‏کند که باید نبی و امام این‏طور باشد. آقای مرحوم درباره همین فضائل فرمایشی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 343 *»

دارند.([66]) این بزرگواران از همین رسالت رسول‌اللّه که تمام مسلمانان به آن اقرار دارند و می‏گویند أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه و از همین فضیلت آن حضرت که خدا به همه مسلمانان دستور داده که جزء شهادات اسلام قرار دهند، می‏توانند تمام فضائل محمّد؟ص؟ و اهل‌بیت او را استخراج و استنباط کنند و نشان دهند که تمام آنها فرع این کلمه است. بحث‏های ایشان لازمه بیّن این کلمه است.

لازمه بیّن، مثل نور خورشید است. کسی که خورشید را دید آیا نورش را می‏تواند انکار کند؟ وقتی تو خورشید را دیدی نمی‏توانی بگویی نور ندارد. ناچاری بعد از اقرار به وجود خورشید، به نور خورشید نیز اقرار کنی. امر رسالت و امامت هم همین‏طور است. هرکس به رسالت و به امامت اقرار کرد، دیگر تمام فضائلی که ذکر فرموده‏اند، همه لوازم بیّن این اصول است و اموری است که باید به آنها هم اقرار کند. اگرنه باید رسالت را انکار کند. اگر به این لوازم اقرار نکند باید امامت ائمه هدی و ولایت کلّیه و مطلقه آن بزرگواران را انکار کند. پس درست است که همه اینها اسرار بوده اما تا زمان ایشان؛ و بعد از ایشان هم امکان دارد که برای بعضی اسرار باشد.

ولی اگر ما آنها را بخواهیم برسانیم، اهلیّت و شایستگی دعوت به آنها را نداریم. چون ما بر همه جوانب آنها احاطه و آگاهی نداریم. علاوه بر این این تکلیف به عهده ما گذارده نشده است. نوعاً نشان داده شده که همین مقدار دعوت‏هایی که انجام شده با چه شکست‏ها و ضربه‏هایی روبه‏رو شده است. به خصوص افرادی که مانند ما ناقصند و در این کار اقدام کرده و می‏کنند. یک نمونه‏اش جریان خود ما بود که کار به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 344 *»

کجا کشیده شد! چون قدری با جهالت و ندانم‏کاری یا تعمّد در بعضی امور و با غضب‏ها، خشونت‏ها و فحّاشی‏های بیجا همراه بود. فحش‏دادن در دعوت به مقام محمّد و آل‏محمد و ولایت ایشان؟ همراه با کتک‏کاری؟! اینکه دعوت نشد.

روزی شخصی اخباری خانه ما بود. عصری بود که به او خبر دادند فلان ملّا در دکّان فلان رفیق شما رفته و الآن با او مشغول مجادله و گفت‏وگو است. او هم ملّایی بود که بسیار جدل می‏نمود. به عنوان نمونه روزی با یکی از شاگردانش درباره مطلبی بحث می‏کرده، بحثشان ادامه یافته بود تا آنکه شاگردش ناچار می‏شود برای رفع حاجت به طرف دستشویی برود، او هم همراهش می‏رود و بحثش را ادامه می‏دهد. در ضمن خودش هم احساس می‏کرده که باید رفع حاجت نماید. آن زمان هم دستشویی‏ها لوله‏کشی نبود. آفتابه را برمی‏داشتند و از حوض مدرسه آب می‏کردند، آن‏گاه هر دو آفتابه را آب کرده و نزدیک دستشویی ایستاده بودند ولی آن ملّا شاگردش را رها نمی‏کرده و به بحثش ادامه می‏داده است. تا آنکه دیگران او را از دستش رها می‏کنند. حال با چنین ملّای لجوج عجیب و غریب درافتاده بود! این شخص تا آن جریان را شنید برخاست از خانه ما رفت. بعد شنیدم به طرف آن مغازه رفته و داخل مغازه شده شروع کرده به سیلی‌زدن به صورت آن ملّا. با چنین کارها و دعواهایی کار به جایی رسید که همان مغازه را که یکی از برادران و دوستان ما هم آنجا کار می‏کرد می‏خواستند آتش بزنند. با چنین جهالت‏ها دعوت به ولایت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ و اطاعتِ ایشان می‏کردند، آن هم چند نفر بودند؟ پنج نفر یا شش نفر. پنج، شش نفر در مقابل آن مردم و آن ملّاها چه می‏توانند بکنند؟! آن هم با فحّاشی و از راه نادرست؟!

الحمدللّه خدا من را تأیید و کمک کرده بود و به عنایت امام زمان صلوات ‌اللّه ‌علیه اقلاً درست‏تر سخن می‏گفتم. کلام او خیلی نادرست بود که تقلید فقیه به کلّی حرام است و فقط از معصوم باید فتوا را اخذ نمود. اگر کسی می‏گفت پس این حدیث

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 345 *»

تقلید چیست؟ می‏گفتند در این حدیث هم مقصود از فقهاء، ائمه هستند و پافشاری در این مطلب داشتند! و أما من کان من الفقهاء یعنی ائمه فقط. یک ملّایی در اردبیل این حرف را زده بود اینها هم آن حرف را گرفته بودند. به این سبب آن فتنه برپا شد که اصلاً اسم این چند نفر را منکران تقلید گذاشته بودند. خیلی خطرناک!

ولی هرکس از من چیزی می‏پرسید یا می‏نوشتم می‏گفتم تقلید فقیه درست است، باید عامی از فقیه تقلید کند اما فقیه وظیفه دارد که از کتاب و سنّت رسول‌خدا و ائمه هدی؟عهم؟ تجاوز نکند و این نسبتاً کلام خوبی است، قول حق هم همین است. من خیلی سعی می‏کردم این‏طور سخن بگویم. حتی روزی در خیابان چهار، پنج نفر جلوی من را گرفتند من را بردند در دکّانی نشاندند. گفتند تو چه می‏گویی؟ گفتم من این را می‏گویم. گفت بنویس. نوشتم: «تقلید فقیه بر عامی لازم است اما فقیه وظیفه دارد که از آیات قرآن و فرمایش‏های معصومین؟عهم؟ تجاوز نکند و به قواعدی که عقل خودش یا دیگران ساخته‏اند، یا به اجماعات نادرست حق ندارد فتوا بدهد.» این کلام نسبتاً آبرومند است و همان قول اخبارییّن است که به آنها نسبت داده می‏شود.

ولی آن حرف خیلی نادرست بود. حتی این اندازه نادرست سخن می‏گفتند که آن حدیث شریفی که همه علمای شیعه از صدر تشیّع تا کنون آن را از امام صادق؟ع؟ و حضرت عسکری نقل کرده‏اند و همه می‏گویند مراد از آن فقهاء هستند ولی آنها چسبیده بودند به اینکه مقصود از این فقهاء هم ائمه هستند. ببینید چقدر باید این حدیث را دست‏کاری کنند، چقدر باید کلمات آن را جابه‏جا کنند و در معنای آن دخل و تصرف نمایند تا بتوانند این مطلب را ثابت کنند. و أمّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً علی هواه مطیعاً لأمر مولاه فللعوامّ أن‏یقلّدوه([67]) می‏گفتند مراد از فقهاء در این حدیث فقط ائمه هستند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 346 *»

نقل فضائل و مقامات معصومین؟عهم؟ اموری است که برای ما که در رتبه نقصان به سرمی‏بریم خیلی باید با احتیاط و مواظبت بیان شود. در مسلک اخباری فقط یک مطلب است و آن این است که مَدرک اِفتاءِ فقیه باید کتاب و سنّت، یعنی قرآن و احادیث باشد، دیگر با اصولیین حرفی ندارند و در چیزی دیگر با آنها اختلاف ندارند. با وجود این چه اندازه اختلاف کرده‏اند؟! به طوری که برخی از آنها اصولی‏ها را تکفیر کرده‏اند. اما بزرگان ما در برخی از مسائل که در فقه مطرح کرده‏اند، نظرشان با اینها مختلف است، در اصول فقه نظرشان در برخی از مباحث مختلف است، به علاوه در اعتقادات و در فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ هم که می‏بینید چقدر اختلاف است! از این جهت امر ما و امر این بزرگواران و فرمایش‏های ایشان، خیلی سنگین‏تر و مشکل‏تر است و نسبتاً برای ما سِربودنش بیشتر است. خیلی باید با ملاحظه و به تدریج و با رعایت شرایط بازگو گردد. هیچ عجله نباید داشت، هیچ شتاب نباید کرد. خدای نکرده هیچ بی‏احتیاطی نباید کرد. برای هرکس هرکس و در هرجا هرجا مطرح نباید کرد تا خداوند حفظ کند و شرایط هدایت کسی را فراهم کند.

البته آن حرکات در آن زمان شدّت و تندی در کردار و گفتار بود. ولی در این جمعیّت خداوند بحمداللّه تا کنون حفظ کرده که رفقا تندروی نکرده‏اند. سعی کرده‏اند با مدارا و با ملایمت معاشرت داشته باشند. اگر در بین خودمان هم شدّت عمل‏ها پیدا شده، ضربه داخلی است و مهم نیست. ولی در خارج از این سلسله و در معاشرت با مردم خیلی باید سعی شود خدای نکرده فتنه‏ای درست نشود، باید خیلی با مدارا و ملایمت معاشرت نمود.

یادم است اوائلی که من در همین مکان ــ حسینیه باقری مشهد  ــ  شب‏های شنبه منبر می‏رفتم، شب شنبه اول یا دوم بود که یک‏باره خبردار شدم یکی از رفقا که شاگردی داشت که در محلّه ما ساکن بود ولی از رفقا و برادران ما نبود، به آن شاگرد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 347 *»

گفته بود که فلانی که در فلان کوچه همسایه شما است برای ما منبر می‏رود. او هم گفته بود کجا منبر می‏روند؟ ما می‏خواهیم بیاییم از منبر ایشان استفاده کنیم. من خبردار شدم. در همین‏جا گفتم: آقایان من ترس ندارم. اگر بنا باشد امر بزرگان منتشر بشود و شما هم هرطور پیش‏ آید آمادگی دارید، منبر در صحن مطهّر نصب کنید من آنجا منبر می‏روم. من خودم ترس ندارم، آماده هستم. اما خدای نکرده حادثه همدان تکرار می‏شود. پس هیچ لزومی ندارد دعوت و تبلیغ کنید و به کسی بگویید. هرکس را خدا مصلحت دانست و خیر در او بود، آهسته و به تدریج آشنا می‏شود. ما نباید دعوت و تبلیغ داشته باشیم.

الحمدللّه ربّ العالمین برادران هم گوش کردند، خودشان هم توجّه داشتند و بحمداللّه در این مدّت از این جهت صدمه‏ای متوجّه ما نشده است. هرچه صدمه‌ای بوده در داخل خودمان بوده است. امیدواریم این صدمات هم به برکات توجّهات بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه برطرف بشود. آنانی که منشأ و مصدر این صدماتند خدا هدایتشان کند! و اگر قابل هدایت نیستند خدا به آنها مرگ بدهد که ما را از شرّشان خلاص کند! اگر مرگ هم زود است و باید باشند خدا شرّشان را به خودشان برگرداند و ما را از شرّشان محفوظ بدارد!

برنامه ما همین است. تا وقتی هم که ان‌شاءاللّه از جانب بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه توفیق داشته باشیم کار خود را ادامه خواهیم داد. فقط وظیفه‏ای که داریم این است که در خارج از محیط خودمان و در معاشرت با دیگران احتیاط را از دست ندهیم. رعایت این امر خیلی لازم است. خداوند به همه ما توفیق عنایت کند! و همه برادران و خواهران ایمانی را هر کجا هستند به برکات عنایات بقیّة‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیه از تمام فتنه‏های دنیوی و اخروی محفوظ و مصون بدارد!

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 348 *»

مجلس  22

 

(شب یکشنبه 29 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

r کاملان اسرار مطلق را فقط برای اهلش بازگو می‏کنند

r نسبت ناروای افشاء اسرار به مشایخ+ و دفع آن

r برنامه دیرین خدا آزمایش مردم است

r ملازمه لوازم بیّن با ملزوماتشان بدیهی است

r برخی از لوازم بیّن رسالت و امامت

r آشنایی با لوازم غیر بیّن

r تفاوت ادراک صاحبان کیان نورانی و اهل کیان ظلمانی

r تعریف سرّ مطلق

r بزرگان بر فضائلی که عنوان کرده‏اند ادلّه گوناگون و متعدّد اقامه فرموده‏اند

r فقط اهل فؤاد به اسرار مطلق راه دارند

r صبر اولیاء در برابر فتنه‏ها

r مضمون نامه شیخ مرحوم­ به ملا عبدالوهّاب

r تجلیل حاکم بغداد از روپوش ضریح مطهّر رسول‌اللّه؟ص؟

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 349 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

مقامات و ظهورات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ مناسب با کیان نوری و کیان الهی در این دوره ظاهر نشده و آن مقامات و فضائل نسبت به این کیان و اهل این کیانِ ظلمانی سرّ مطلق است؛ به این معنا که تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه در همه زمان‌ها و برای همه انسان‌ها سرّ به حساب می‌آید. و حاملان این اسرار و انوار و کاملانی که با این مقامات آشنا هستند آن اسرار را برای هیچ‌‏کس اظهار نخواهند فرمود، مگر برای کسانی که از خمیره خود ایشان باشند و مانند ایشانند که از نظر تأویل، صریح آیه شریفه بر این مطلب دلالت دارد که می‏فرماید إنّ اللّه یأمرکم أن‏تؤدّوا الأمانات إلی أهلها و ایشان به اهلش ابلاغ می‏فرمایند نه به غیر اهل. زیرا آن مقامات و فضائل با کیان ظلمانی مناسب نیست. پس کتمانش لازم است. و چون اظهارش برخلاف نظام حکیمانه الهی است هیچ‏گاه این بزرگواران برخلاف نظام و برخلاف قرارداد خداوندی سلوک نخواهند فرمود. پس هرچه کاملان از فضائل و مقامات و از اسرار توحید، نبوّت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 350 *»

و ولایت بگویند، تمام آنها از کمالات و فضائلی است که اظهارش با این کیان ظلمانی و این عالم فعلی مناسب است و چون با این کیان مناسبت دارد اظهار می‏فرمایند.

از این جهت بعضى بر مشایخ+ اعتراض کرده‏اند که چرا ایشان مقامات و فضائل را اظهار کردند و در بین مردم موجبات فتنه را فراهم کردند؟ و  مردم مختلف شدند و با یکدیگر اختلاف کردند تا کار به تکفیر کشید و از تکفیر هم به قتل و غارت کشید. چرا بايد اين فضائل و مقامات را اظهار کنند؟! در حالى که اینها اسرار بوده و می‏بایست کتمان بفرمایند. عرض کردم که نوعاً کسانى این اعتراض را  می‏کردند که يا دشمنانی به ظاهر دوست بودند یا دوستانی نادان و اسیر هویٰ و مستبدّ به رأی خود و غافل از مقام کمال و شؤونات کاملان شیعه+.

اینها متوجّه نبودند که این بزرگواران به وظایف خود آشناتر هستند و غافل بودند از اینکه به هیچ‌وجه این اعتراض وارد نبود. به جهت اینکه اولاً ایشان تکلیف و وظیفه داشتند که ابلاغ بفرمایند، بنابراین هر اختلافی هم پدید آید اعتراضی بر ایشان نیست. و اگر بنا بود بین مردم اختلاف نشود خدا پیغمبران را نمی‏فرستاد و برای پیغمبران اوصیاء قرار نمی‏داد. پس با آمدن پیغمبران مردم مختلف شدند؛ بعضی مؤمن و بعضی کافر شدند و در اثر ایمان و کفر جنگ‏ها پیش آمد. مؤمنان به جنگ کفّار رفته آنان را کشتند و کفّار به جنگ مؤمنان آمدند و مؤمنان را کشتند و در اثر آمدن انبیاء فتنه‏ها زیاد شد. پس اگر باید فتنه نشود و مردم همه یکی باشند و رضای خدا در این بود، چرا دیگر انبیاء بفرستد؟ و چرا در هر زمانی که مردم به پیغمبریِ يک پيغمبر و کتاب و سنّت و روش او عادت کرده بودند، دوباره پیغمبری دیگر می‏فرستاد و آنها را در فتنه و آزمایش قرار می‏داد؟ و باز عدّه‏ای ایمان آورده، عدّه‏ای ایمان نمی‏آوردند و فتنه از سر نو برپا می‏شد و قتل و غارت و کشتن و تکفیر پیش می‏آمد. و هرکس به پیغمبر جدید ایمان می‏آورد مؤمن بود و هرکس کفر می‏ورزید کافر بود. همین‏طور بعد از انبیاء نوبت به اوصیاء؟عهم؟ که می‏رسید برنامه الهی چنین بود.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 351 *»

پس اساساً این اشکال و اعتراض وارد نیست. بعد از اقرار به مقام کمال و جامعیّت این بزرگواران و اینکه به تکلیف خود واقف بودند و با وقوف کامل این اقدام را داشته‏اند، بنابراین هر فتنه‏ای پیش آمده از ناحیه خود بشر است. بشر نباید فتنه کند، بشر نباید از پی فتنه برود و باید حق را که فهمید تصدیق کند. پس به طور اساسی این اعتراض وارد نیست. علاوه بر  اين آنچه بزرگان دین از مقامات و فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ فرموده‏اند، تمام فضائل و مقاماتی است که «لازمه‏های بیّن» برای مقام الوهیّت، مقام نبوّت و مقام امامت و ولایت است. و «لوازم بیّن» لوازمی است که شخص عاقل بعد از اعتراف و اقرار به ملزوم، خواه‏ناخواه باید به آن لوازم نیز اعتراف داشته باشد.

توضیح مطلب اينکه آتش را فرض بفرمایید. همه می‏دانیم چیست و برای آن یک عدّه لوازم بیّن می‏دانیم. عالم، جاهل، شهری و بیابانی می‏دانند که آتش چه لوازمی دارد. لوازم بیّن آتش چیزهایی است که همین‌که آتش گفته می‏شود به ذهنمان می‏خورد، از قبیلِ سوزندگی، درخشندگی، ایجاد حرارت و سایر جهاتی که فوراً به یاد ما می‏آید. به محض اينکه آتش گفته می‏شود، آن آثار و لوازم به ذهن می‏خورد. چه بدانیم حقیقت آتش چیست، چه ندانیم عناصر تشکیل‏دهنده آتش چیست، همین مقدار که به طور اجمال آتش را می‏شناسیم، همین‌که آتش گفته می‏شود، آثار و لوازمی که از آتش به ذهنمان می‏خورد آنها را لوازم بیّن می‏گویند. این لوازم بیّن خواه‏ناخواه همراه آتش است. اگر کسی وجود آتش را در عالم قبول کرد و پذیرفت که آتشی در عالم وجود دارد، خواه‏ناخواه به این لوازم هم اعتراف می‏کند؛ چون اینها از آتش جدا نیستند. به‌علاوه که همه بر این لوازم واقف و آگاهند. حال اگر کسی آمد و گفت آتشْ سوزنده، گدازنده، گرم‏کننده و درخشنده نیست، او معاند است که چيزى واضح را ــ که لوازم بيّنِ آتش باشد ــ  انکار می‏کند. از این جهت به او می‏گویند: تو بی‏انصافی، تو منکر و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 352 *»

معاندی، با تو سخنی نیست. و هرگاه او  دربرابر، فتنه‏ای برپا ساخت، مخالفتی کرد و دشمنی و عناد ورزید همه باید او را مذمّت کنند، نه آن کسی را که گفته آتش سوزنده است و آن را وصف کرده و گفته درخشنده است.

فضائل و مقامات و کمالاتی که مشایخ+ اظهار فرمودند نیز چنین است که اگر فرض کنیم تا زمان ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه هم کاملانی بیایند و کمالاتی از محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ ظاهر سازند، همه برای مقام محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین لوازم بیّن است. هرکس گفت رسول‌اللّه؟ص؟ صاحب رسالتند و از طرف خدا رسول و خاتم الانبیاء هستند و اهل‌بیت ایشان صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین دارای وصایت و ولایت هستند، معلوم است این مسائل در میان شیعه از ضروریات اولیّه مذهب شیعه است و در باره رسول‌اللّه؟ص؟ که صاحب رسالت تامّه و نبوّت خاتمیه هستند از ضروریات اسلام است. این فضیلت را در اسلام از موادّ شهادت قرار داده‏اند أشهد أنّ محمّداً؟ص؟ رسول اللّه شهادت به رسالت جزء اسلام است و از اموری است که اسلام به آن تحقّق پیدا می‏کند.

پس کسی که به رسالت اقرار کرد لوازم بیّن رسالت را هم باید اقرار کند، آن هم رسالت خاتمیّت، که در نتیجه باید اقرار کند به تمام آنچه مشایخ در فضل رسول‏خدا؟ص؟ بیان فرموده‏اند. همین‏طور کسی که در تشیّع به امامت و ولایت امیرالمؤمنین و یازده فرزند معصوم آن حضرت و ولایت و حجیّت فاطمه زهرا سلام‌اللّه‌علیها قائل است، باید اقرار کند به آنچه از لوازم بیّن این مقامات ذکر می‏شود. و آنچه فرموده‏اند، از لوازم بیّن است؛ مانند مثالی که زدم. بلا تشبیه مثل آتش و سوزندگی آتش است، مثل آتش و درخشندگی آتش، مثل آتش و گرم‏کنندگی آتش که شخص عاقل منصف همین که خود آتش را پذیرفت و قبول کرد، باید این فضائل، جهات و اوصاف آتش را هم قبول کند. پس اقرار به مقام رسالت و مقام وصایت و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 353 *»

ولایت این بزرگواران و قبول‌کردنِ این مقامات، اقرار به ملزوم و پذیرفتن ملزوم است. پس باید به این لوازم بیّن هم اقرار کند.

اما برای پی‏بردن به «لوازم غیربیّن» و آشناشدن با آنها، به تأمّل، دقّت و دانستنِ رشته‏های مختلف علوم احتیاج است. آن‏گاه ممکن است کسی به لوازم غیربیّن راه ببرد و با آنها آشنایی پیدا کند؛ مثل اینکه آتش آثاری دارد که ما به آنها راه نمی‏بریم مگر اینکه در رشته‏های مختلف علوم طبیعی بررسی شود که چه آثاری دارد. مثلاً در چه مقدار از حرارت چه نتایجی دارد، یا در اشیاء مختلف چه نوع تأثیراتی می‏گذارد. اینها اموری است که بیّن نیست و برای پی‏بردن به آنها به رشته‏هایی از علوم و به ابزار و وسایلی که در دسترس همگان نیست احتیاج است. اینها را لوازم غیربیّن می‏گویند.

اگر کسی از آن لوازم غیر بیّن آگاه نبود بر او حرجی نیست. اگر یکی از این لوازم غیربیّن را برای ما شرح کردند و ما نپذیرفتیم، چون خودمان آن را حس نکرده‌ و ابزارش را نداشته و رشته‏اش را ندانسته‌ایم و آن فرمولی که لازم است بدانیم نمی‏دانیم و به این سبب به این اثر غیر بیّن راه نمی‏بریم، در این مورد انکارش ضرری نخواهد داشت؛ بلکه مطرح‌کردنش بیجا است. آن کسی که وقوف دارد و رشته مخصوصی از علم را دانسته، علم مخصوصی را می‏داند و ابزار مخصوصی را در اختیار دارد و توانسته به لوازم غیر بیّن آتش پی‏ببرد، حق ندارد آنها را برای منِ عامی مطرح کند و از من انتظار داشته باشد که از او بپذیرم. چون من می‏گویم چنین چیزی را مشاهده نمی‏کنم و من ابزاری ندارم که بتوانم  کلام تو را تصدیق کنم، یا آن رشته علم را نخوانده‏ام تا آنچه را که تو برای آتش اثبات می‏کنی بتوانـــم باور کنم. این موارد را لوازم غیــر بیّن می‏گویند. پس نه آن کسی که آگاه است باید برای ناآگاه بیان کند، نه هم بعد از بیان باید انتظار پذیرفتن داشته باشد و نه هم انکار آن ناآگاه در این مورد صدمه‏ای بر او وارد می‏سازد؛ بلکه حق دارد که انکار کند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 354 *»

فضائل و مقامات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ مناسب کیان نورانی الهی، در حکم لوازم غیر بیّن است. هرکس هرکس نمی‏تواند به این لوازم واقف شود. مخصوص اشخاصی است که دارای مشاعری دیگر غیر از مشاعر ما هستند. برای آنها مشاعری بالفعل شده که از جنس آن فضائل و مقامات است. اصلاً چون صاحب «کینونت نورانیّه» و دارای کیان نورانی هستند، به راحتی می‏توانند بفهمند و بدانند و نسبت به آن فضائل و مقامات شناخت داشته باشند. آنها طوری هستند که تا به امامشان نگاه می‏کنند، در چهره امامشان مقامات چهارگانه بیان، معانی، ابواب و امامت را می‏خوانند. آنها امام را به این‏طور که ما می‏بینیم نمی‏بینند.

آنچه ما از امام می‏بینیم جسدی مثل خودمان را می‏بینیم. قل إنّما أنا بشر مثلکم.([68]) ولی معتقد می‏شویم که امام دارای مراتبی است که خدا او را به آن مراتب ممتاز فرموده است. اما آن مراتب را نمی‏بینیم و به آن مراتب واقف نمی‏شویم. اگر امام معجزه هم بفرماید، معجزه نمى‌تواند آن مقام را به ما  نشان بدهد. خود معجزه به کمک دلیل تسدید برای ما اطمینان می‏آورد. اگر متوجّه دلیل تسدید نباشیم معجزه هم برای ما یقین نمی‏تواند بیاورد. معجزه از نظر ظاهر بسا با سحر مشتبه باشد. حتی ما نمی‏توانیم سحر و معجزه را تشخیص بدهیم مگر به ضمیمه دلیل تسدید که اگر سحر باشد بر خدا است که آن را ابطال کند. اکنون که ابطال نکرده؛ بلکه آن را تأیید، تسدید و تصدیق فرموده، برای ما موجب یقین می‏شود. پس ما از طریق معجزه به انضمام دلیل تسدید، یقین پیدا می‏کنیم که این شخص از جانب خدا است. بنابراین وقتی که ما امام را می‏بینیم یک جسم می‏بینیم. بقیّه مراتب و مقاماتی را که معتقدیم همه را از راه عقیده دانسته‏ایم. زیرا صادقانی فرموده و دلایلی اقامه کرده‏اند که آن دلایل مورد تسدید و تأیید خداوند واقع شده است. از این جهت ما به مقامات و شؤونات باطنی این بزرگواران معتقدیم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 355 *»

فرق ما با کاملان همین است که آنها مشعر درک آن مقامات و مراتب را دارند و آنها را مشاهده می‏کنند، ما معتقد می‏شویم. آنها معرفت و شناخت دارند ما تسلیم و تصدیق داریم. ان‌شاءاللّه خدا ما را بر همین تصدیق و تسلیم ثابت بدارد! اگر نه خیلی آسان شبهه در دل‏های ما پیدا می‏شود و شیطان خیلی آسان می‏تواند ما را از این تصدیق و تسلیم هم بازدارد و خدای نکرده کارمان به انکار بکشد، منکر بشویم و تصدیق نکنیم. در نتیجه به ضلالت، انحراف و به ظلمتِ کفر دچار شویم. از این جهت باید پناه به خدا ببریم.

کار کاملان غیر از ما است. چون مشعر درک آن مقامات را دارند و آن مقامات را شهود می‏کنند. از این جهت لوازم غیر بیّنِ مقامات، فضائل و کمالات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ را و نیز  آنچه را که خدا برای ظهور ایشان در عرصه کیان نورانی قرار داده می‏بینند. ایشان بر آن اسرار واقف و مطّلعند اما به دیگران نمی‏فرمایند. و علّت آنکه بیان نمی‏فرمایند همان است که لوازم غیر بیّن است و نباید بفرمایند. چراکه دیگران آن مشعر را ندارند و منجر می‏شود به اینکه انکار کنند و مشکلاتی فراهم شود.

پس این اعتراضی که بر مشایخ کرده‏اند که شما اسرار آل‏محمد؟عهم؟ را فاش ساختید و از این جهت نعوذباللّه نفرین‏های ائمه شامل شما است و فتنه برپا کردید، اعتراضی بیجا است. ایشان اسرار را فاش نساختند. «اسرار مطلق» هرگز فاش نخواهد شد. اینها «اسرار نسبی» بوده که تا زمان ایشان صلاح بوده سرّ باشد و از زمان ایشان صلاح بر این شده که اظهار شود. گاه‏گاهی سرِّ نسبی با فراهم‌شدن زمینه قابل افشاء است؛ بلکه باید بیان شود و آشکار گردد. پس فرمایش‏های بزرگان درباره فضائل و مقامات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ لوازم بیّن است و لوازم غیر بیّن نیست.

مطلب دیگر اینکه اصولاً سرّ مطلق طوری است که تحت هیچ قاعده‏ای از قواعدی که در این کیان ظلمانی در دست بشر است قرار نمی‏گیرد. زیرا اگر سرّی تحت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 356 *»

قاعده‏ای قرار گرفت دیگر سرّ نخواهد بود. فرض بفرمایید قانونی و قاعده‏ای کلّی را که مورد قبول همه است ــ  ذکر مثال، ممکن است باعث طول‌کشیدن بحث شود ــ  بنابراین هرچه تحت آن قاعده واقع شود یا بشود آن را تحت قانونی بیان کرد، به طور قطع و یقین سرّ نیست. اگر هم سرّ باشد سرّ نسبی است؛ یعنی به لحاظ عوارضی سرّ شده است. همین‏قدر که شخص توانست آن را تحت قاعده‏ای قرار بدهد آن را سرّ مطلق نمی‏شود گفت. «سرِّ مطلق» آن است که تحت هیچ قانون و قاعده‏ای واقع نشود و هیچ دلیلی نتواند آن را اثبات کند. اما هرچه را که کسی توانست با دلیل مجادله، یا دلیل موعظه حسنه به اثبات برساند سرّ نسبی می‏شود. از این جهت قابل افشاء است و صاحب آن سرّ در جایگاه و محلّ خودش باید آن را افشاء کند و کتمان نکند. زیرا در آنجا تقیّه صحیح نیست.

پس این اعتراضی که بر مشایخ+ کرده‏اند از این جهت نیز بیجا است. زیرا آنچه این بزرگواران در فضائل فرموده‏اند نه یک دلیل، نه دو دلیل، نه سه دلیل بر آن اقامه فرموده‌اند؛ بلکه از جهات مختلف، ادلّه‏های مختلف بر تک‌تک آن فضائل اقامه فرموده‏اند. اگر در جایی هم به خصوص دلیلی اقامه نفرموده باشند، به طور کلّی دلیل اقامه کرده‌اند یا قاعده کلّی آن را ذکر فرموده‏اند و دلایل مختلفی که کمترین آنها «بیست و هفت دلیل» است اقامه می‏فرمایند. پس تمام این فضائلی که ذکر شده، مستند به ادلّه است و تحت دلایل مختلف واقع می‏شود.

پس نمی‏شود گفت که سرّ مطلق است و افشای آنها جایز نبوده است. همین‌که برای اهلش و برای آن کسی که اهل انصاف است می‏شود دلیل اقامه کرد، غیر سرّ می‏شود و گفتن آن برای او جایز است. حال اگر او دلیل را رد کرد و نپذیرفت، تقصیر خود او است، او مقصّر است که مطلبی را که تحت دلیل قرار گرفته ــ  بلکه دلیل‏های مختلف آن را اثبات می‏کندــ انکار می‏نماید. پس مریضی، بدبختی و شقاوت از ناحیه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 357 *»

این منکر است. و اگر فتنه‏ای برپا کرد، او مقصّر است. تبعات فتنه هم پای او است، نه بر این مطلبی که تحت دلیل قرار دارد و نه هم بر آن کسی که این دلیل و مطلب را بیان کرده است.

پس مشایخ+ آنچه فرموده‏اند سرّ مطلق نبوده است. چون سرّ مطلق تحت هیچ دلیلی واقع نمی‏شود و هیچ دلیلی بر آن نمی‏شود اقامه کرد، هیچ قاعده و قانونی نمی‏تواند آن را برای اهل این کیان اثبات کند، مگر آنکه اهل فؤاد و صاحب دلیل حکمت بشوند و از طریق دلیل حکمت بتوانند واقف شوند. اگرنه به حسب دلایل متعارفی بشری ــ که دلیل مجادله بالتی هی احسن و موعظه حسنه است که عالی‏ترین دلیلی است که برای افراد بشر نوعی می‏شود پیدا بشود و آن را بفهمند، ــ  آنچه تحت این ادلّه واقع بشود آن را سرّ مطلق نمی‏گویند؛ بلکه سرّ نسبی است و جمیع فضائل و مقاماتی که بزرگان بیان کرده‏اند بر اساس این ادلّه است.

در واقع امر خیلی عظیم است. همیشه باید برای اهل غرض و فتنه و انکار راه باز باشد تا خداوند باطن آنان را آزمایش فرماید و آشکار سازد. از این جهت آنها منکر مقامی از مقامات یا فضلی از فضائل می‏شوند با آنکه با ادلّه مختلف ثابت شده است. این به منظور آزمایش است و باید باشد. همان‏طور که درباره فرستادن انبیاء و اوصیاء توضیح دادم.

پس هیچ اعتراضی بر ایشان وارد نیست. آنچه از فضائل فرموده‏اند همراه ادلّه است و همین‌که همراه دلیل شد و دلیل و قانون شاملش گردید سرّ مطلق نیست و اظهارش جایز است. اولیاء و صاحبان مقام کمال در مقابل این فتنه‏ها صبر می‏فرمایند و مضطرب نمی‏شوند. همان‏طور که از حالات شیخ مرحوم­ نقل کردم که بعد از جریان تکفیر، از عراق به شخصی در قزوین به نام «ملا عبدالوهّاب» که مهمان او بودند نامه نوشتند که مردم درباره من مختلف شده‏اند و من هیچ نگران نیستم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 358 *»

چون مطلب من معلوم است که با ضروریات می‏سازد و خلاف ضروریات اسلام و دیانت نیست. به علاوه در میان علماء کسانی هستند که به این قول و سخن من قائل هستند. مرحوم مجلسی و خواجه نصیر طوسی راجع به مسأله معادی که من مطرح کرده‏ام تصریح کرده‏اند که در عالم آخرت این بدن عرضی دنیوی نمی‏آید و صریح گفته‏اند که «بدن اصلی» می‏آید. همین تعبیر «بدن اصلی» در کلمات مرحوم مجلسی([69]) و خواجه نصیر طوسی هست.([70]) خواجه نصیر طوسی از حکما و مجتهدین است و مرحوم مجلسی هم از فقهاء و اخباریّین است. در هر دو مسلک این دو نفر صاحب این نظر هستند. شیخ بزرگوار­ می‏فرمایند کلام من تازگی ندارد؛ هم در میان اصولیین و اهل اجتهاد و حکمت قائل دارد که خواجه نصیر طوسی باشد، هم در میان اهل حدیث و اخباریّین این مطلب عنوان شده و قائل دارد که مرحوم مجلسی باشد. اگر نعوذباللّه بنا است که این بزرگوار کافر باشند پس آن دو نفر هم که تصریح کرده و گفته‏اند در آخرت بدن اصلی برمی‏گردد آنها هم باید نعوذباللّه کافر باشند.

در هر صورت این بزرگوار می‏فرمایند من مضطرب نیستم و هیچ نگرانی برای من نیست. مردم هرچه می‏خواهند بگویند و هرچه بر سر هم می‏خواهند بکوبند. می‏خواهند یکدیگر را تکفیر کنند، می‏خواهند نکنند. من را تکفیر کنند یا نکنند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 359 *»

سخن من این است که مطابق با ضروریات است و خلاف ضرورت نگفته‏ام.([71]) ایشان این فرمایش را می‏فرمایند و در برابر آن همه ناملایمات صبر می‏فرمایند.

اما این بشر است که وظیفه دارد برای خود بدبختی فراهم نکند و در مقابل اظهار حق و مطلبی که همراه دلیل اظهار می‏شود تسلیم باشد، خودش را به شقاوت و بیچارگی نیندازد و اهل دشمنی و عداوت با دوستان خدا نشود، این وظیفه او است. نه اینکه چون حق، سرّ است، باید گفته نشود. کجا سرّ است؟ مگر شیخ مرحوم­ در میان اهل سنّت رفتند فریاد برآوردند که محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ اول ما خلق اللّه هستند؟ که اگر نزد آنها هم گفته بودند این حرف‏ها را درباره ایشان نمی‏زدند.

در زمان ابو الفتوح علی رضا پاشا، حاکم بغداد که سنّی، ولی اهل عرفان بود، وقتی‌که «عبد الباقی افندی» درباره قطعه‏ای از روپوش ضریح مطهّر حضرت رسول؟ص؟ که حاکم مدینه برای ضریح مطهّر حضرت کاظم و حضرت جواد صلوات‌اللّه‌علیهما هدیّه کرده بود شعر گفت ــ  خدا روزی کند آن دو ضریح مطهّر را زیارت کنیم ــ  شیعه و سنّی از مدینه آن قطعه روپوش ضریح را با تجلیل و احترام بدرقه کردند، عدّه‏ای از دستگاه حاکم و عدّه‏ای از مردم و اشراف به احترام آن قطعه روپوش تا بغداد آمدند. از بغداد هم عدّه‏ای از شیعه و سنّی و خود حاکم پاشا از آن قطعه روپوش ضریح مطهّر چه استقبالی کردند! شعرا شعر گفتند.

به خاطر دارم که یک وقتی ضریح مطهّر حضرت اباالفضل؟ع؟ را ــ  همین ضریحی که الآن روی مرقد مطهّرشان نصب است ــ  از اصفهان به کربلا می‏بردند. گذارشان از قم بود. آن موقع من قم بودم سراسر قم چه ولوله و گریه‏ای بود! ضریحی را به عنوان مرقد مطهّر حضرت اباالفضل صلوات‌اللّه‌علیه به کربلا می‏بردند مردم با ماشین‏هایی که حامل ضریح بودند چه می‏کردند! و آن ضریحی بود که هنوز در آن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 360 *»

مکان مقدّس نصب نشده بود، همین مقدار به نام حضرت اباالفضل صلوات‌اللّه‌علیه ساخته شده بود. شور و حال عجیبی در مردم ایجاد کرده بود که بسیاری از آنها به برکت آن گریه و ناله‏ها در همان شور گذرنامه کربلایشان را از سیدالشهدا صلوات‌اللّه‌علیه گرفتند. بسیاری کربلا رفتند. در هر شهری که آن ضریح مطهّر در مسیر راه وارد می‏شد همین‏طور بین مردم ولوله می‏افتاد.

در آن زمان هم روپوشی که مدّت‏ها روی ضریح مطهّر رسول‌اللّه؟ص؟ مهبط ملائکه، محلّ نزول رحمت و برکات الهی بود، به عنوان اینکه به ضریح مطهّر کاظمین8هدیّه داده می‏شد شیعه و سنّی از آن استقبال کردند. زیرا سنّی هم با این که سنّی است و به مقام امامت الهی و عصمت کلیّه ایشان اعتراف ندارد اما نسبت به فضائلشان اقرار دارد. همه‏شان فضائل این بزرگواران را قبول دارند؛ به خصوص اگر اهل عرفان باشند، نزدیک‏ترند و به فضائل بیشتر واقفند و بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ عالی‏ترین مقام عرفانی و کمال و ولایت را برای آل‏محمد؟عهم؟ قائل هستند.

آن پاشا از میان آن همه اشعاری که در وصف آن قطعه روپوش ضریح مطهّر گفته شده بود ــ  و خیلی از شعرا شعر سروده بودند ــ  به خصوص شعر عبدالباقی افندی را انتخاب کرد و از سیّد بزرگوار خواست که آن را شرح بفرمایند. چون می‏دانست در میان علماء آن کسی که واقف به اسرار و اهل معرفت است این بزرگوار است. از ایشان تقاضا کرد که بر آن قصیده شرح بنویسند.

ایشان هم آن قصیده را شرح فرمودند به طوری که گویا با یک سنّی سخن می‏گویند و برای یک سنّی می‏نویسند. از اول تا به آخر کتاب که بیان فضائل و مقامات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و کاملان شیعه است که ابواب، انوار و حاملان علوم آل‏محمّدند، گویا روی سخنشان با یک سنّی است. حتی اگر در جایی اسم عمر را می‏برند می‏فرمایند «سیّدنا عمر»، بعضی جاها «سیّدنا ابی‏بکر» اسم می‏برند، اسم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 361 *»

محیی الدین را که می‏برند، «العارف الکبیر» می‏فرمایند. معلوم است سنّی، محیی الدین را عارف کبیر، عمر و ابوبکر را سیّدنا می‏داند. اما با وجودی که این کتاب را برای سنّی می‏نویسند و نوع مسائلی که بیان می‏فرمایند مستدل به ادلّه خود اهل سنّت است، تمام آنها لوازم بیّنی است که هر شخص عاقلی ــ  هرچند سنّی باشد ــ  اقرار می‏کند که باید همین‏طور باشد و غیر از این نیست و غیر از این هم نمی‏شود باشد و همه را اعتراف و تصدیق می‏کند.([72])

در هر صورت وقتی بنا باشد این بزرگواران بین سنّی‏ها هم فرمایشی بفرمایند، مثل همان است که برای شیعه بیان می‏فرمایند. ارشاد را مقابل خود بگذاریم، شرح قصیده سیّد بزرگوار را هم مقابل خود بگذاریم، مطلب یکی است. ایشان برای شیعه نوشته‏اند و ادلّه‏ای اقامه می‏فرمایند که شیعه قبول دارد. می‏فرمایند امام صادق، امام کاظم، امام باقر، رسول‌اللّه فرمودند. این بزرگوار هم که نوع همین مطالب را برای آن سنّی بیان می‏فرمایند ادلّه‏ای اقامه می‏فرمایند که اهل سنّت قبول دارند.

پس اینها لوازم بیّنی است که اگر برای شیعه و سنّی مطرح بشود، همین اندازه که اقرار کنند به اینکه این بزرگوار رسول‌اللّه هستند و ایشان خاندان رسول‌اللّه؟ص؟ و جزئی از اجزاء او هستند، آن لوازم را تصدیق و قبول می‏کنند. این کتاب را برای آن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 362 *»

پاشای سنّی نوشتند. و اگر او نمی‏پذیرفت یا اعتراض داشت آن کتاب را به ایشان برمی‏گردانید که اینها چیست نوشته‏اید و در تاریخ ثبت می‏شد که آن پاشا این فرمایش‏ها را ردّ و انکار کرده است.

ولی این بی‏حیا که شیعه است ــ  و حیف کلمه شیعه برای او ــ  این منتسب به تشیّع می‏گوید: سیّد کاظم رشتی در بافندگی الفاظ و کلمات استاد بود؛ و آن سنّی اقرار می‏کند و تسلیم می‏شود، چون عناد ندارد. و بسا آنکه او نجات یابد و این بدبختِ منتسب به تشیّع به جهنّم برود. وقتی که خود بشر می‏خواهد به جهنّم برود و شقاوت را انتخاب کند باید اسبابش فراهم شود، و اسبابش همین است که این بزرگواران از جانب امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه مأمور می‏شوند که این فضائل و مقامات را اظهار ‌فرمایند. سرّ مطلق را که فاش نکرده‏اند ولی وسیله آزمایش هستند.

همان‏طور که انبیاء و اوصیاء وسیله آزمایش بودند، کاملان شیعه هم وسیله آزمایش بودند و خدا به وسیله ایشان آزمایش کرده است. هرکس این حقایق ــ  که تمامی تحت عنوان دلیل و قاعده و قانون است ــ  به او رسید و به آنها اقرار کرد، خوشا به حال او که مؤمن است، و هرکس انکار کرد بداند که توحید هم ندارد، رسالت هم ندارد، اگرچه لا اله الّا اللّه و محمّد رسول‌اللّه؟ص؟ بگوید.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 363 *»

 

مجلس  23

 

(شب دوشنبه 30 ذی‏قعدة الحرام 1407 هـ ق)

 

r اسرار مطلق تا عصر ظهور فاش نمی‏شود

r اسرار نسبی با شرایطی فاش می‏گردد

r شرایط کتمان اسرار نسبی

r اسرار نسبی علاوه بر مطابق‌بودن با ادلّه و قوانین، به ضروریّات
اسلامیّه نیز منتهی می‏گردد

r اعتراض دشمنان دوست‏نما یا دوستان نادان بر بزرگان+ و پاسخ از آن

r نمونه‏ای از دریافت‏های صحیح متفکّران اسلامی معاصر

r «عبدالله بن ابی‏سَرْح» کاتب وحی مغرور و منافق

r برخی از دریافت‏های صحیح فلاسفه اروپایی

r سبب اظهار برخی از اسرار نسبی توسط مشایخ+

r هر حقّی در عالم از محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 364 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد فرمایش‏هایی که از مشایخ عظام+ در فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ در دست است فضائلی مناسب با کیان ثانوی است. اما ظهورات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ مناسب با کیان الهی و نوری، فضائلی مناسب با کیان نوری است و اسراری است که نسبت به این زمان‌ها تا هنگام ظهور امام عصر صلوات‌اللّه‌علیه سرّ مطلق است و چون سرّ مطلق است و به هیچ بیانی آنها را نمی‏شود بیان کرد، از این جهت آن اسرار را بیان نمی‏فرمایند.

ولی آنچه فرموده‏اند، اسرار نسبی است و تا زمانی که نفرموده بودند، سرّ  است؛ اما از زمانی که فرمودند، دیگر سرّ نیست. البته در بیان و نشر و اشاعه این اسرار هم این بزرگواران و صاحبان دلیل حکمت هرچه از این مقامات و فضائل بفرمایند، چون می‏توانند آنها را تحت عنوان و قاعده‏ای قرار دهند و دلیلی از مجادله بالتی هی احسن یا موعظه حسنه بر آنها اقامه کنند، چنین اشخاصی در اشاعه این اسرار مجازند و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 365 *»

اجازه دارند. اما دیگران که نمی‏توانند این اسرار و فضائل و مقامات را تحت عنوان و قاعده و دلیلی قرار دهند، حقّ اشاعه ندارند.

درباره ما ناقصان دستور رسیده که اگر به طور کامل می‏توانید بیان کنید و کاملاً به ادلّه مطلب وقوف دارید اجازه نشر و انتشار دارید. اما اگر با بیان ناقص و نارسای خود بخواهید مطلبی را بگویید یا نتوانید دلیل را درست اقامه کنید یا آن را تحت قاعده و دلیلی قرار دهید حق نشر فضائل آل‏محمد؟عهم؟ را ندارید. چون با اشخاصی روبه‏رو هستید که اهل مجادله و دلیل و برهانند. اگر شما از اقامه برهان و دلیل عاجز شدید، هم خود را مفتضح کرده، هم دشمنانتان را بر خود چیره ساخته‏اید. پس شما باید اسرار را کتمان کنید و در معرض قرار ندهید، مگر آنکه دلیل آن و راه و رسم نشر و اشاعه‏اش را بدانید.

پس آنچه این بزرگواران از اسرار، مقامات و فضائل بیان فرموده‏اند، تمام آنها تحت قواعد و قوانین و ادلّه قرار می‏گیرد و از افراد قواعد و قوانینی است که آن قواعد و قوانین حتمی و لازم است و در شریعت از ضروریات شناخته شده و کسی نمی‏تواند آن قوانین و قواعد را انکار نماید. از این جهت این کار برای این بزرگواران آسان، و انتشار این امر برای ایشان مجاز است.

اما سرّ مطلق و فضائل، مقامات و کمالات محمّد و آل‏محمد سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین که مناسب کیان نوری است، پوشانیدن و انتشارندادن آنها لازم است و تمام آنها اموری است که تحت قواعد و قوانین فعلی واقع نمی‏شود و نمی‏شود بر آنها دلیل مجادله و دلیل موعظه حسنه اقامه کرد. حال آنکه با اهل این عالم و این کیان باید با مجادله و موعظه حسنه سخن گفت. پس اسراری که تحت هیچ دلیل موعظه‏ای و تحت هیچ دلیلی از دلائل مجادله داخل نشود و نتوان بر آنها براهین ظاهره اقامه کرد، سرّ مطلق است و از ناحیه هیچ‏یک از کاملان و بزرگان دین تا زمان ظهور بقیّةاللّه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 366 *»

صلوات‌اللّه‌علیه انتشار و اشاعه نخواهد یافت.

اما هرچه دلیل و برهان داشته باشد، کتمانش واجب و حتمی نیست مگر در شرایطی. پس کتمان آنها یک امر عَرَضی می‏شود، نه آنکه لازمه آن سرّ باشد. کتمان‌کردن آن از اعراض است و هرگاه مانعی نباشد آن عرض حکومتی ندارد و هرجا که مانع برطرف شد انتشارش جایز است. پس همین‌که مطلبی، مقامی، ظهوری، کمالی و منقبتی بود که تحت دلیلی قرار می‏گیرد و ممکن است که بر آن اقامه برهان شود، اظهارش در جای مناسب و در جایی که تقیّه نباشد جایز است و بسا آنکه در بعضی موارد انتشار و اشاعه آن واجب شود؛ همان‏طور که مشایخ عظام+ عهده‏دار بیان این مطالب شدند. این حقایق و اسرار که تا آن زمان سرّ بود و در فرمایش‏های خداوند و معصومین سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین به طور تلویح و اشاره بیان شده بود، هنگامی که زمان اقتضاء کرد و مانع کلّی برطرف شد آنها را بیان فرمودند.

البته بعد از بیان دیگر «تصریح» است. بعد از اینکه این بزرگواران تبیین فرمودند و توضیح دادند، اکنون همان آیات و روایات صراحت دارد و نمی‏شود گفت الآن هم تلویح و اشاره دارد. مثل اینکه آیه شریفه نور را که مشایخ عظام+ شرح کردند و مقاماتی از آن آیه شریفه استخراج و استنباط فرمودند، تا آن زمان به شکل سرّ بود. ولی از آن زمان به این طرف صریح آیه شریفه است. طوری هم صراحت دارد که شخص باانصاف می‏بیند غیر از این نمی‏شود باشد. شخص بصیر هرچند سنّی باشد، وقتی که به این آیه شریفه نور نگاه می‏کند می‏بیند آن‏طوری که مفسّران معنا کرده‏اند خیلی بیچاره شده‏اند. اصلاً نمی‏فهمند چه می‏گویند و باید مراد همین‌طور باشد که بزرگان معنا کرده‏اند.

خوشبختانه این معانی که مشایخ ما برای آیات شریفه نور ذکر فرموده و با مقامات محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین تطبیق کرده‏اند، در روایات اهل

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 367 *»

سنّت هم تصریح شده است. اهل سنّت هم روایاتی دارند در این که مثلاً «مشکاة» محمّد؟ص؟ است. آنها هم تصریح دارند در اینکه «مصباح» امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است. در روایات صحیحه معتبره‏شان تصریح دارند به اینکه کأنّها کوکب درّی فاطمه زهرا سلام‌اللّه‌علیها است. همین‏طور به خصوص در صِحاحشان مواردی به امام حسن و امام حسین تفسیر شده. يعنى در احادیث صحیح و معتبرشان به این معانی و بواطن تصریح شده است.([73]) پس آیات و روایات بحمداللّه بعد از تبیین و توضیح ایشان در این فضائل و مقامات و مناقب صراحت پیدا کرده است. اکنون نمی‏شود گفت که در آیات و روایات به این فضائل تلویح و اشاره شده است، خیر! باید گفت صراحت دارند. و این به برکت ظهور امر مشایخ عظام+ و توضیحات و تبییناتی است که در این زمینه فرموده‏اند.

پس تمام آنچه این بزرگواران فرموده‏اند، تحت قواعد، قوانین و ادلّه واقع می‏شود و بر هریک از آنها دلایل، قواعد و قوانینی تطبیق می‏کند، نه یک دلیل، یک قاعده و یک قانون؛ بلکه عجیب است که هر فضیلتی از فضائل را به ضروریات اسلام و ایمان مربوط می‏فرمایند به طوری که از افراد آن ضروریات به حساب می‏آید.

پس نمی‏شود این اعتراضی که بر بزرگان شده را اعتراض بجایی دانست؛ دشمنان دوست‏نما یا دوستان نادان اعتراض می‏کردند که شما اسرار آل‏محمد؟عهم؟ را فاش ساخته‏اید و روایاتی که از انتشار و اذاعه اسرار نهی می‏کند ــ  نعوذباللّه ــ  شامل شما است و با اظهار این اسرار در میان اهل ایمان و تشیّع باعث فتنه شده‏اید. تمام این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 368 *»

سخنان، جاهلانه و مغرضانه است و از جهل، عناد، جحود و انکار سرچشمه گرفته، یا این است که در دل منکر و دشمن هستند که به این زبان اعتراض می‏کنند، یا دوستان نادانی هستند که به وظایف این بزرگواران راه نبرده‏اند و به طور کلّی به لحن احادیث شریفه و خود طریقه کار محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین راه نمی‏برند.

پس آنچه این بزرگواران فرموده‏اند اموری است که اولاً سرّ مطلق نبوده و سرّ نسبی است. علاوه بر اینکه زمان ایشان بیان این مسائل را اقتضاء می‏کرده است. برای تقریب به ذهن اشاره می‏کنم. اگرچه خود این مسأله‏ای است که باید بیشتر در آن کار شود و آن این است که: بعضی از مباحثی که ما در فرمایش‏های مشایخ زیارت می‏کنیم که با ادلّه محکم به اثبات رسیده، می‏بینیم مباحث و اموری است که کاملاً زمان اقتضاء می‏کرده که بیان و اظهار شود. به دلیل آنکه در همان زمان‌ها یا بعد از آن زمان‌ها در میان دانشمندان و متفکّران اسلامی خارج تشیّع، یا در میان دانشمندان اروپایی، نوع این مسائل مطرح شده و رشد عقلانی و فکری نوع بشر به حدّی رسیده که به این مسائل برخورده‏اند.

حال آنکه احتمال آنکه از کتب مشایخ بهره‏مند شده باشند نیز احتمال بسیار بعیدی است و عادتاً این کتب به دست آنها نرسیده است. با این ممانعت شدیدی که نسبت به نشر این کتب و فرمایش‏ها اعمال می‏شود به طوری که حتّی این مباحث در میان حوزه‏های شیعه مطرح نیست. بسا آنکه نظریات پست‏ترین فلاسفه نقل، تحلیل و بررسی می‏شود اما نظریات این بزرگواران هیچ مطرح نمی‏شود. اگر در یکی دو مورد هم مطرح کنند با کمال استهزاء، بی‏اعتنایی و بی‏پروایی و با فحّاشی از آن می‏گذرند. آن موارد یکی در مسأله اَصالت وجود و اصالت ماهیّت است که در واقع اصل مسأله را نفهمیده‏اند چگونه است و چیست که بارها به آن اشاره کرده‏ام. دیگری مسأله معاد است و یکی مسأله معراج است. در این چند مسأله، نامی از این بزرگواران

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 369 *»

در کتاب‏ها یا در دروس برده می‏شود اما به عنوان اعتراض و با استهزاء و با کمال توهین از آن می‏گذرند.

با چنین ممانعت و سختگیری از نشر این کتب و فرمایش‏ها آیا احتمال می‏رود که در مصر، مثل «سیّد قطب» کتاب‏های این بزرگواران را دیده باشد و بعضی مطالب را از ایشان اخذ کرده باشد؟ خیلی بعید به نظر می‏رسد. یا اینکه در انگلستان فلان دانشمند انگلیسی به این فرمایش‏ها برخورد کرده باشد و بعد که مطلبی را در زمینه حکمت و فلسفه بیان کند بگوییم از این کتب اخذ کرده؟ خیلی بعید به نظر می‏رسد. آنچه مسلّم است این است که رشد عقلانی و فکری نوع بشر اقتضاء کرد و زمان زمانی شد که وقتی شخصی از متفکّران با قریحه‏ای صاف در مسأله‏ای شروع به تحقیق می‏کند در آن مسأله به حقّ مطلب می‏رسد.

در گفته‏ها و نوشته‏های متفکّران اسلامی در مصر و بیروت یا متفکّران اروپایی در ممالک اروپایی که نظریاتشان را در بعضی از مسائل مطرح کرده‏اند و به دست ما رسیده، می‏بینیم در بعضی مسائل مطابق مطالب بزرگان+ تحقیق کرده‏اند و مباحث را مانند فرمایش‏های ایشان مطرح کرده‏اند و این عجیب است! یکی از مباحثی که در آن باید بسیار کار کرد و متعلّمین باید در باره آن زحمت بکشند، این است که این نوع مسائل را که در نوشته‏ها و افکار اروپایی‏ها یا دانشمندان خارج از تشیّع برخورد می‏کنند تطبیق کنند و ببینند که زمان زمانی بوده که اصلاً اقتضاء می‏کرده این فرمایش‏ها منتشر گردد و اظهار شود.

بنابراین وقتی مثل سیّد قطب، یک مرد سنّی به مطلب حقّی برسد و آن را از مثل قرآن یا فرمایش‏های رسول‌اللّه استفاده کند که هیچ رنگی از پیشینیان ندارد، مثلاً تابع فخر رازی نیست، خودش مطلبی را به دست آورده که هیچ رنگی از جاهای دیگر ندارد، معلوم است که این مطلبی صدق و حقّ است و این امور هیچ مانعی ندارد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 370 *»

شخصی از نویسندگان وحی بود که وحی را می‏نوشت ولی در دل ایمان نداشت؛ مثل معاویه که می‏گویند کاتب وحی بود([74]) ولی ظاهراً کاتب نامه‏های حضرت بوده است. کُتّاب وحی چند نفر بودند که وقتی حضرت آیه‏ای را می‏خواندند آنها می‏نوشتند. از جمله این شخص بود به نام عبداللّه بن سعد بن ابی‏سَرْح که برادر رضاعی عثمان بود. وقتی این آیات شریفه درباره خلقت انسان نازل شد و لقد خلقنا الإنسان من سُلالة من طین . ثمّ جعلناه نطفةً فی قرار مکین . ثمّ خلقنا النطفة علقة و همین‏طور مراتب را ذکر می‏فرماید تا اینکه ثمّ أنشأناه خلقاً  آخر تا اینجا را رسول‌اللّه املاء فرمودند او هم نوشت. بعد حضرت مکث فرمودند. او به ذهنش خورد و به دلش افتاد که «فتبارک اللّه أحسن الخالقین». البته قدری مریضی هم داشت، در دل رسالت حضرت را باور نکرده بود. همین‌که این جمله به ذهنش خورد، رسول‌اللّه فرمودند بنویس فتبارک اللّه أحسن الخالقین([75]) آیه قرآن همین‏طور نازل شد.

این از اسباب بدبختی و شقاوت او شد. عُجب کرد که اگر وحی همین است که به دل من هم الهام شد پس فرق من با محمّد چیست؟ به من هم وحی شد. اگر حسابی در کار نیست و چیزی به دلش می‏گذرد مثل اینکه به دل من گذشت، پس فرقی با هم نداریم و دیگر چرا تسلیم او باشیم؟! از این جهت مرتد گردید و از دین خارج شد و به مکّه رفت. این آیه درباره او نازل شد و من أظلم ممَّن افتریٰ علی اللّه کذِباً أو قال اُوحِیَ إلیّ و لم‏یُوحَ إلیه شی‏ءٌ و من قال ساُنزلُ مثلَ ما أنزل اللّه.([76])

رسول‌خدا؟ص؟ در فتح مکّه خون او را مباح کردند. فرمودند هرکس او را دید او را بکشد. عثمان رفت و در وقتی که رسول‌خدا در مسجد تشریف داشتند، او را نزد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 371 *»

حضرت آورد و عرض کرد: یا رسول‌اللّه از او بگذرید. حضرت اعتنا نکردند. تا آنکه سه مرتبه تکرار کرد و اصرار نمود. فرمودند: او را به تو بخشیدم. ولی همین‌که رفت حضرت به اصحاب رو کرده و فرمودند: مگر من نگفته بودم هرکس او را دید او را بکشد؟!([77])

در هر صورت می‏شود یک وقتی فکر کسی نبوغی پیدا کند و مطلب حقّی به ذهنش بخورد. این نوع مسائل مطرح است و به‌خصوص مواردی هست.

از جمله همین سیّد قطب یک شخصیّت علمی و فکری بزرگ مصر است. از نظر سیاسی هم خیلی فعّال است که حتی «جمال عبدالناصر» بر اساس برنامه‏های سیاسی، او و برادر و خواهرش را اعدام کرد. یک شخصیّت فکری در مقابل تمام فقهای سنّی بایستد و هیچ نترسد و بگوید که اجتهاد اساسی ندارد و اجتهادی که شما در دین خدا می‏کنید کاملاً بی‏اساس است. دین را فقط در قرآن و فرمایش‏های رسول‌اللّه که اسمش را سنّت می‏گذارند باید خلاصه کرد. و ما هرجایی که درمی‏مانیم باید به همین نصوص رجوع کنیم؛ اگر نصّی داریم آن را اخذ کنیم، اگر نداریم باید یک قاعده کلّی از فرمایش‏ها پیدا کنیم که آن مورد تحت آن قاعده واقع شود، به‌اصطلاح ما باید تفریع کنیم.

این سخن عین نظر شیعه است، شیعه‏ای که بر طریقه مستقیم باقی مانده نه شیعه منحرف. ائمه ما همین را فرمودند علینا إلقاء الاصول و علیکم التفریع([78]) شیعه هم همین‌طور می‏گوید که باید فقیه در تمام احکام شرعی فقط به آیات و روایات رجوع کند. اگر نص خاصّی هست از آن تبعیّت کند. وگرنه باید به عمومات نصوص، و به  اصول و به قواعد کلّی که از ائمه؟عهم؟ رسیده رجوع کند و ببیند آن مورد با کدام اصل مطابق است. کار فقیه همین است، چیز دیگر نیست. فرق فقیه با ما همین است. او

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 372 *»

می‏فهمد که این موضوع با این قاعده مطابق است و موضوع این قاعده این مسأله است تفریع می‏کند، ما هم از او اخذ کرده، به آن عمل می‏کنیم. خیلی جالب است که یک سنّی به این مطلب پی‏می‏برد و آن را این‏طور بیان می‏کند.

یا اینکه این مرد درباره عقل چنان حدود و جهات آن را بررسی و مشخّص می‏کند که گویا فقط به کتب مشایخ رجوع کرده و شناخت عقل را از فرمایش‏های ایشان گرفته است. این‏قدر دقیق فهمیده و درباره عقلْ اساسی بحث می‏کند! در قبال کسانی که عقل را آوردند در کنار قرآن و سنّت قرار دادند و از ادلّه شمردند «کتاب، سنّت، عقل و اجماع» عقل بشری را ردیف با کتاب خدا و سنّت رسول‌اللّه قرار داده‌اند. اما این مرد با کمال شهامت در مقابل تمام آنها می‏ایستد و می‏گوید: خیر! عقل هیچ موقعیّتی ندارد جز همین اندازه که بشر را از حیوانات ممتاز می‏کند و خوب و بد را هم تا اندازه‏ای مشخّص می‏کند. عقل باید از قرآن و سنّت تبعیّت بکند. عقل تابع است نه متبوع. عقل باید اخذ کند نه اینکه خودش قانون‏گذاری و جعلِ حکم کند.

همچنین بعضی از تحقیقاتی که در کلمات فلاسفه اروپایی مشاهده می‏شود که واقعاً جالب است. از جمله در مسأله مُثُل «افلاطونی» است که در بین حکماء مطرح است که مراد از مثل افلاطونی چیست؟ خود حکمای اسلامی، به خصوص شیعه با هم اختلاف کرده‏اند. مشایخ ما+ هم برای مثُل افلاطونی بیانی دارند که مراد افلاطون از مثل چیست.

همچنین بحثی که در زمینه کلّیات در منطق مطرح است که آیا کلیّات در خارج ذهن وجود خارجی دارند یا ندارند؟ مباحثی است که در حکمت مطرح است. مثلاً وقتی ما می‏گوییم: «الانسان» انسان یک مفهوم کلّی است که افرادش انسان‌هایی هستند که مشاهده می‏شوند و این کلّی بر آنها صدق می‏کند، حال آیا آن کلّی که بر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 373 *»

تمامی افراد صادق است، در خارج موجود است یا موجود نیست و ذهن آن را انتزاع می‏کند؟ نوع حکماء نظرشان این است که ذهن آن را انتزاع می‏کند و خارجیّت ندارد. مشایخ می‏فرمایند: کلّیات در ظرف مطلقات موجودند و چون ذهن هم یک جهت کلّی دارد که با آن جهت، کلّی را در ظرف خودش مشاهده می‏کند، ذهن آنها را انتزاع می‏کند و عکسش در ذهن می‏افتد. به این طور ذهن به کلّیت انسان حکم می‏کند همین‏طور درباره سایر کلّیات. در اینکه کلّی موجود است و نحوه وجودش غیر وجود افراد و جزئیّات است، به طور تحقیق و مفصّل همراه با ادلّه آن در فرمایش‏های مشایخ+ بررسی شده است.

اما «راسل» درباره مثل افلاطونی و کلّیات شروع می‏کند به همین‏طور بحث‏کردن و همین بیان را بسیار جالب دارد. به طوری که هرکس ببیند می‏گوید این شخص یا کتابی از کتب آقای مرحوم را مطالعه کرده یا کتابی از کتب مرحوم آقای شریف طباطبایی! را دیده که این‏طور جالب بحث می‏کند که انسان تعجّب می‏کند.

اینها نیست مگر اینکه زمان بالا آمده و به حدّی از کمال رسیده که هر متفکّری که خودش را از رنگ‏ها، وابستگی‏ها و پیوستگی‏ها رها سازد و بخواهد راحت فکر کند، نمی‏گوید جز آنچه مشایخ فرموده‏اند. هرکس هست، مسیحی است، غیر مسیحی است، اگر شرایط در او مقتضیٖ باشد و موانع برطرف بشود، وقتی که با حالت خلوصی ــ نسبت به خودش ــ بخواهد مطلبی را بدون هیچ رنگی و وابستگی به جایی بفهمد که یا به عقلش و به فکرش رجوع می‏کند یا به این عالم، در هرچه شروع به مطالعه کند خواه‏ناخواه بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه حق را در مغزش القاء می‏کنند. حال اگر مؤمن است به نفعش هم تمام می‏شود، اگر کافر باشد به ضررش تمام می‏شود.

بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه حکمت را افاضه می‏فرماید. آن بزرگوار که تنها در مشهد، تنها در نجف که نیست. تمام عالم، ملک او است. در هرجا مغزی، فکری و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 374 *»

قلبی اقتضاء درک مطلب حقّی را داشته باشد آن بزرگوار آن را در دل او القاء می‏فرماید. مگر در حدیث ندارد که نتیجه گرسنگی، شب زنده‏داری و خاموشی حکمت است.([79]) اگر کافر این کارها را بکند خدا حکمت را در دلش القاء می‏کند، اگر مؤمن هم  این کارها را بکند خدا در دلش حکمت را القاء می‏کند. در این شکّی نیست. اما مؤمن به نفعش تمام می‏شود و آخرتش را آباد می‏کند. کافر ممکن است به نفع دنیویش تمام شود اما برایش ضرر اخروی دارد.([80]) چون اصل که ایمان باشد را ندارد، هر قدمی که بردارد و در هر حکمتی که سیر کند هرچه هم سریع‏تر سیر کند، چون کافر و مشرک است در آخرت به ضررش خواهد بود. این تذکّر اجمالی را دادم تا ان‌شاءاللّه برای برادران زمینه مطالعه و بررسیِ بیشتر باشد و به این نوع موارد هم که برخورد می‏کنند واقع مطلب را بدانند.

پس اینکه مشایخ این اسرار، مقامات و کمالات را بیان فرمودند به سبب این بود که زمان زمانی شد که رشد فکری نوع انسان به حدّی رسید که مقتضی شد این مباحث مطرح شود، از این جهت ایشان مطرح فرمودند. اگر کسی واقعاً انصاف داشته باشد و اهل مطالعه و دقّت باشد، متوجّه می‏شود که حکمت الهی اقتضاءاتی دارد و در واقع خداوند تمام امور را مطابق اسباب و نظام حکیمانه جاری می‏سازد. این جاری‌ساختن امور بر اساس اسباب و اقتضائاتِ خلقی مسأله خیلی مهمی است.

کسی که این امور را بداند که خداوند کاری را بی‏جهت نمی‏کند و بر اساس خواست و اقتضاء ذاتیش نیست؛ بلکه به سبب و اقتضائی که در خلق پیدا می‏شود

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 375 *»

امری را جاری و کاری را عملی می‏سازد، بنابراین هر وقت اقتضاء و اسباب فراهم شد خدا به حکمت اخلال نمی‏فرماید و از اجرای آن امر دریغ نمی‏فرماید؛ همین‏طور اگر بداند که اساساً خلقت برای چیست و اینکه خلقت برای پی‏بردن به همین اسرار است، اگر شخص مؤمن هم باشد و به ربوبیّت، الوهیّت، رسالت، امامت و این مسائلی که در دین مطرح است اقرار داشته باشد و به اینها توجّه داشته باشد، خواه‏نخواه می‏داند خداوند این خلق را برای معرفت و شناختِ مظاهر توحید و محالّ انوار الهی خلقت فرموده است.

دیگر تا کی باید محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین به این امتیازات شناخته نشوند؟! با اینکه از زمان انبیاء، کتب و فرمایش‏های ایشان از فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ پر بوده و ظهور و آمدنِ این بزرگواران را انتظار می‏کشیدند، ولی هنوز این فرمایش‏ها، مقامات و فضائل بايد کتمان شود؟! پس  شخص باانصاف که در این مسائل دقّت می‏کند، می‏یابد که زمان مقتضیٖ بوده و کاملاً  لازم بوده این بیانات بیان شود تا این فضائل به دست ما برسد. پس درست است که تمام این اسرار و فضائل تا آن زمان سرّ بود، اما از زمان ایشان بشر به آنها احتیاج داشته و از مایحتاج فکری و عقلی او به‌شمار می‏رفته است.

اگر دشمنان سدّ انتشار این کتب گردیده‏اند و نمی‏گذارند به دست بشر برسد، بقیّة‌اللّه که در جریان امور و کارها هستند. اگر به وسیله کتاب مبارک ارشاد این مطلب به ذهن کسی نخورْد و به دید کسی نرسید يا به وسیله کتاب شرح‌الزیاره دیده نشد، مگر بقیّــــةاللّه از رسانیدن این مطلب به اهلش عاجزند؟! به وسیله هر آیه‏ای از قرآن یا هر حدیثی این مطلب را به آن کسی که باید برسانند می‏رسانند، هرچند شرح‌الزیاره به دست او نرسیده باشد. شرح‌الزیاره یکی از اسباب است. کتاب مبارک ارشاد یکی از اسباب است. این اسبــــاب را امام می‏رساند. با این سبب نشد، مانع در کار بود،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 376 *»

همان مطلبی را که ارشاد می‏فهماند، از قرآن به ذهن آن کسی که باید بفهمد و الآن استحقاق دارد می‏فهمانند. فرق نمی‏کند.

مگر حزب‏بازی است که حتماً باید ارشاد بخواند تا مطلبی را بفهمد؟ ممکن است شخصی که آمادگی دارد، آن طرف دنیا هم به سرمی‌برد، آیه‏ای از قرآن یا اصول کافی را مطالعه کند و ذهنش صاف و دلش کاملاً آماده است، معتقد هم هست، بقیّةاللّه همانی را که باید از ارشاد به او بفهمانند از قرآن و اصول کافی به او می‏فهمانند به طوری که گویا یک شیخی به تمام معنا است؛ اما نه ارشاد می‏داند چیست، نه آقای مرحوم می‏شناسد، نه شیخ مرحوم می‏شناسد. ولی آنچه یک شیخی باید بداند، می‏داند و فردای قیامت هم شیخی محشور می‏شود.

کار بقیّةاللّه را به یک اسباب جزئی نمی‏شود منحصر کرد. این کتب، اسبابی در بین شیعه است. شیعه به خودش ظلم کرد که از این اسباب استفاده نکرد و این اسباب را کنار گذاشت. ولی دنیا که در تحت نظامی به سرمی‏برد و شخصیّتی مثل بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه نافذ و شاهد بر جمیع عالم است، به هرکس هرچه استحقاق دارد می‏رسانند. آنچه رزق ظاهر و باطن او است و باید به او برسد می‏رسانند. فقط خود بشر باید به فکر باشد، دلش برای خودش بسوزد و برای خودش اقتضاء فراهم کند، دیگر مسأله حل است. تمام مطلب همین است. الحمدللّه ربّ العالمین ذهن‏ها توسعه دارد و من مطمئنم که همین‏طور که بیان می‏کنم، یقین می‏کنند که مطلب همین است و غیر از این نیست.

یک دانشمند اروپایی که اصلاً در مسیر اسلام و تشیّع نیست تا اینکه ببیند شیخ مرحوم یا آقای مرحوم چه گفته‏اند، اصلاً کتب ایشان در  دسترسش نیست، کاملاً در بیگانگی با اسلام به‏سرمی‏برد، ولی در این مسأله ذهن و دل خود را صاف می‏کند. می‏خواهد بداند واقع مطلب چیست؟ خوب درک می‌کند. همانی را که باید درک کند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 377 *»

می‏یابد و درک می‌کند. این ادراک را چه کسی به او داده؟ چه کسی این مطلب حق را به او افاضه کرده است؟

روایات متعدّد داریم که ائمه می‏فرمودند: هرکس در هرجای عالم سخن حقّی بگوید از ما است و از ما می‏گیرد.([81]) بنابراین گوینده هرکسی باشد؛ مثلاً معاویه باشد، کلمه حقّی که معاویه بگوید و بدون رجوع به آیه و روایتی بفهمد و درک کند که حق است، می‏فرماید آن کلام حق از ما است و گفته ما است. به تعبیر دیگر افاضه ایشان به او است. اما چون کافر است با همان حقّی که به او افاضه کرده‏اند او را عذاب می‏کنند. ولی مؤمن را با همان حق ترقّی می‏دهند. پس هر حقّی در عالم است به وسیله هرکس برسد و از هرکس اظهار بشود، از محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ است. از این جهت نباید تعجّب کرد که چطور یک دانشمند اروپایی این مطلب را فهمیده است؟ تعجّب ندارد. آن کسی که این حق را به او القاء می‏کند بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه است.

امتیازی که بزرگان ما+ دارند، آن نورانیّتی است که این بزرگواران داشتند که به برکت آن نورانیت در جمیع مسائلی که به تحقیق و بررسی پرداخته‏اند به حق اصابه کرده‏اند. اما درباره دیگران نمی‏توانیم این‏طور صددرصد بگوییم که به حق برخورده‏اند. باید نظریات و کلماتشان با موازین حق سنجیده شود. اگر با موازین مطابق بود حق است و اگر مطابق نبود باطل است.

فرضاً حق هم باشد، خود او بالأصاله چیزی نیست، وسیله است؛ مثل دو نانوا که یکی سنی و یکی شیعه است. نانوای شیعه نان را درست نمی‏پزد و نانوای سنّی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 378 *»

خوب می‏پزد. نه اینکه چون این سنّی نان را خوب می‏پزد آدم خوبی است و او را باید اهل بهشت بدانیم، نه. اینکه نان را خوب می‏پزد، نان را از او بگیر و او را لعن هم بکن. نان را هم بخور بگو قربان دست بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه که نان برشته خوب را از دست این سنّی ملعون به دست من می‏رسانند. اینها هیچ مانعی ندارد. فرمودند هر حقّی را با هر وسیله‏ای که به شما می‏رسانیم، اگر مطمئن هستید که آن وسائط اهل ایمانند که معلوم است آن کلمه حق از جانب ما است. اگر می‏بینید اهل ایمان نیستند، بدانید ما مخصوصاً حق را برای مصالحی به وسیله آنها می‏رسانیم.

چون عالم اعراض است، باید گوشت گنجشک حلال باشد. لعنش کنید و آن را بخورید. همچنین راوی سنّی یا یهودی، خدمت رسول‌خدا یا ائمه هدی؟عهم؟ رسیده و مطلب حقّی به او گفته‏اند و به دست ما رسید، می‏فرماید مطلب حق را بگیرید، ظرفش را دور بیندازید. ولی این ظرف آلوده است. مواظب باشید آنچه می‏گیرید به رنگ ظرف و به آلودگی آن رنگین و آلوده نشده باشد. همان حق خالص را بگیرید.([82]) البته این کار فقهاء و حکماء است که زحمت کشیده‏اند و به ما رسانیده‏اند. خدا به همه‏شان جزای خیر عنایت کند!

پس معلوم است که فرمایش‏هایی که این بزرگواران فرموده‏اند اسراری نیست که تحت قاعده و قانونی واقع نشود و دلیلی نداشته باشد؛ بلکه اسرار نسبی بوده و زمان اقتضاء می‏کرده که این بزرگواران آنها را اظهار و بیان بفرمایند. و آنانی که بر این فرمایش‏ها اعتراض کرده‏اند، جهّال یا مغرضانی بوده‏اند که بی‏جهت معترض شده‏اند.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 379 *»

 

مجلس  24

 

(شب سه‏شنبه 1 ذی‏حجة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

 

 

 

r اعتراض بر مشایخ+ در اظهار اسرار نسبی و پاسخ آن

r روش شیخ بزرگوار و سیّد بزرگوار! در بیان معارف

r علّت انکار منکران فضائل

r نوع فضائل، لوازم رسالت و موافق با ضروریّات اسلام است

r مراد از روایاتی که از انتشار اسرار نهی ‏کرده‏اند و علّت آن

r حدیث امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق در بیان برخی از وظایف اجتماعی

r وظیفه طالب علم نسبت به هدفش

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 380 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد مقاماتی را که بزرگان دین برای محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ ذکر فرموده‏اند اگر در زمانی سرّ بوده یا بعد از اظهار ایشان هم برای بعضی سرّ باشد، سرّ مطلق نیست، سرّ نسبی است. سرّ مطلق و اسرار مطلق آن است که تحت هیچ قانون و قاعده‏ای واقع نمی‏شود و نمی‏توانند برای آنها دلیلی از مجادله و موعظه حسنه اقامه بفرمایند.

و چون اهل این عالم و این کیان تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه اگر بخواهند به چیزی معتقد شوند و به مطلبی واقف گردند، باید از طریق دلیل مجادله و دلیل موعظه حسنه استفاده کنند، و اسرار آل‏محمد؟عهم؟ تحت هیچ‏یک از این نوع ادلّه واقع نمی‏شود، بنابراین صاحبان آن اسرار و کسانی که به آن انوار واقف شده‏اند، آنها را بیان نمی‏فرمایند و به آن اسرار لب‏نمی‏گشایند. پس آنچه از اسرار بیان شده اسرار مطلق نیست و این مقامات و ظهورات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ مناسب با عرصه و عالم کیان نوری الهی نیست؛ بلکه هرچه فرموده‏اند با این کیان مناسب بوده و عالم مقتضی شده که اظهار فرموده‏اند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 381 *»

عرض شد شخصى که منصف و با بصيرت باشد و در امر مردم و متفکرين اين دوران دقت کند و بر نظام حکمت الهی واقف باشد و بداند که خداوند همه امور را به اقتضاء خلق و با اسباب جاری می‏سازد و اخلال به حکمت نمی‏فرماید ــ  یعنی وقتی‌که زمینه برای فیضی فراهم شد، خداوند فیض را دریغ نمی‏دارد و افاضه فیض می‏فرماید.ـــ  همچنین بداند چون خدا خلق را برای معرفت آفریده پس معرفت را به آنها ارائه می‏فرماید و هر قدر که رشد فکری پیدا کنند مسیر معرفت را برای آنها گسترده‏تر می‏فرماید؛ چنین کسی با توجّه به این نکات وقتی‌که در فرمایش‏های مشایخ عظام+ دقّت کند و به آنچه به طور تصریح یا اشاره از فضائل و مقامات محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ فرموده‏اند نگاه کند، می‏فهمد که بیانات ایشان از اسرار نبوده و این بزرگواران اسرار آل‏محمد؟عهم؟ را اظهار و افشاء ننموده‏اند.

پس کسانی که بر این بزرگواران اعتراض یا انتقاد کرده‏اند از روی غرض یا از جهالــــت بوده، و اکثر انتقادها و اعتراض‏ها از عناد و لجاج سرچشمــه گرفتـــه است. در واقع شیطان این راه را برای دشمنان دوست‏نما یا دوستان نادان باز کرد. اعتراض آنها این بود که آنچه شما در فضائل و مقامات بیان فرموده‏اید درست و صحیح است اما شما اسرار را فاش کردید؛ با وجود آنکه این‏قدر در روایات تأکید شده که اسرار آل‏محمد؟عهم؟ را فاش نسازید و نفرین فرموده‏اند بر کسانی که اسرار ایشان را اذاعه کنند و انتشار دهند، و شما از کسانی هستید که ــ  نعوذباللّه ــ  اسرار آل‏محمد؟عهم؟ را فاش ساختید، از این جهت نفرین ایشان نعوذباللّه شامل شما است؛ زیرا در میان اهل ایمان باعث فتنه شدید و در اثر همین کارِ شما مؤمنان با یکدیگر دشمن شدند. و این اعتراض و انتقاد از مشایخ عظام+ به وسیله دشمنان دوست‏نما یا دوستان نادان انجام شد. و عدّه‏ای که در آنها قابلیّت و خمیره مخالفت با مشایخ بود، از این اعتراض تبعیّت کردند و آنها هم بر مشایخ معترض شدند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 382 *»

از این جهت به خصوص در فرمایش‏های سیّد بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف به چشم می‏خورد که می‏فرمایند: آن کسانی که این تهمت را به ما زده و ما را به اذاعه و افشای اسرار آل‏محمد؟عهم؟ متّهم کرده‏اند دروغ می‏گویند و بر ما افترا می‏زنند. ما سرّی و اسراری را فاش نکردیم. آنچه ما گفته‏ایم دارای برهان است، برهان‌هایی که در میان اهل علم و علمای متفکّر معروف و متداول است از دلیل مجادله و موعظه حسنه؛ بلکه آنچه ما گفته‏ایم از ضروریات خارج نیست و تحت ضرورتی از ضروریات واقع می‏شود. نه یک ضرورت؛ بلکه ضرورت‏های متعدّد آنها را تأیید می‏کند.

بلکه اگر دقیق‏تر شویم هرکس به ربوبیّت خداوند، به رسالت و نبوّت محمّد مصطفی؟ص؟ و به ولایت و عصمت کلیّه آل‏محمد؟عهم؟ معتقد باشد، خواه‏ناخواه باید بداند آنچه ما گفته‏ایم از مقتضَیات همین موادّ اعتقادی است. هرکس این موادّ اصلی و اصول اصلیّه ایمان ــ  توحید، نبوّت و ولایت و امامت ــ  را پذیرفته و قبول کرده، باید به این مقتضیات نیز اعتراف کند. و نمی‏شود کسی اصول را که مقتضی هستند اقرار کند و به مقتضَیات و فروع آنها اقرار نداشته باشد.([83])

من عرض می‏کنم فرمایش‏هایی که این بزرگواران فرموده‏اند، این‏قدر با ضروریات اسلام تطبیق می‏نماید و از نظر تفکّر و مبانی علمی دارای ادلّه محکم است که این فضائل و مقامات را فرق نمی‏کند چه در بین شیعه چه در بین اهل سنّت می‏توان گفت. همچنان‌که شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف در میان جامعه شیعه زیارت مبارکه جامعه را شرح می‏فرمایند و برای شیعه، فضائل و مقامات را از این زیارت استخراج می‏فرمایند، همان‏طور سیّد بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف همان فضائل و مقامات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و شیعیان ایشان را از قصیده یک سنّی استخراج می‏فرمایند و برای جامعه اهل تسنّن بر آن قصیده شرح می‏نویسند و همان فضائل و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 383 *»

مقامات را بدون کم و زیاد در میان متفکّران جامعه تسنّن بیان می‏فرمایند؛ بلکه از نظر عرفانی و تأویل، حتی از فرمایش‏های شیخ مرحوم­ هم بسیار عمیق‏تر و جالب‏تر بیان می‏فرمایند.

شیخ مرحوم به «ظاهر علم» پرداختند و سیّد بزرگوار به «تأویل علم». شیخ مرحوم به زبان حکماء سخن گفتند و با اصطلاح اهل حکمت مباحث را مطرح کردند و اگر اشاراتی به مباحث عرفان و معرفت داشتند به طور تلویح بود و از لسان اهل عرفان به طور ذیلی و ضمنی استفاده می‏فرمودند. اما سیّد بزرگوار­ در نشر فضائل و مقامات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ مطالب را بیشتر از زبان اهل عرفان و به اصطلاحِ اهل عرفان بیان می‏فرمودند که به تعبیر آقای بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف، شیخ مرحوم ظاهر علم را آوردند و سیّد بزرگوار تأویل علم را ذکر فرمودند. بعد فرمودند: و من باطن علم را اظهار کردم.

مقصود این است که چون آن فضائل و مقامات تحت قواعد، قوانین و ادلّه قرار می‏گیرد و دلایل بر آنها صادق است، آنها را چه در میان اهل تشیّع و شیعیان و چه در میان اهل تسنّن و سنّی‏ها بازگو می‏فرمایند. چون می‏فرمایند تمام اینها مقتضیات همین اصول اعتقادی است. چون همان‏طور که شیعه به الوهیّت و ربوبیّت خداوند و رسالت رسول‌اللّه؟ص؟ و ولایت و عصمت و امامت ائمه هدی؟عهم؟ معتقد است، سنّی‏ها هم به توحید، الوهیّت و ربوبیّت خدا و رسالت رسول‌اللّه؟ص؟ معتقدند. و اهل معرفت و عرفانشان به ولایت آل‏محمد؟عهم؟ معتقدند و برای آل‏محمد؟عهم؟ مقام ولایت قائلند و آنها را صاحب مقام ولایت می‏دانند، حتّی بعضی از آنها سند سلسله‏های مختلف تصوّفشان را به امام رضا صلوات‌اللّه‌علیه و از امام رضا به امیرالمؤمنین و به رسول‌اللّه صلوات‌اللّه‌علیهم منتهی می‏سازند. پس آنها ائمّه هدی؟عهم؟ را اهل ولایت و صاحبان مقام ولایت می‏دانند اگرچه آن معنای امامتی که شیعه برای ایشان قائل

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 384 *»

است قائل نیستند، ولی اعتراف به مقام ولایت ایشان دارند.

پس مشایخ ما+ همین مقتضیات را بر اصول و مباحث عمده دین مترتّب می‏سازند و کسی که به ربوبیّت، رسالت و ولایت اقرار کرد، باید به این لوازم و مقتضیات هم اعتراف کند. اگر شخص اهل معرفت و تفکّر است و واقعاً می‏خواهد چیز یاد بگیرد و از علم بهره‏مند بشود مطلب این است. و اگر کسی از ابتدا قصد مخاصمه و دشمنی داشته باشد و مقصودش اعتراض و انتقاد باشد؛ بلکه چون این بزرگواران را صاحب مقام معرفت شناخته، عداوت و دشمنی با ایشان داشته باشد و در مقام تفحّص بربیاید تا بر ایشان عیب وارد سازد، البته از درک این حقایق کور خواهد بود. همان‏طور که سیّد مرحوم­ می‏فرمایند: کسانی که منکر مباحث ما می‏شوند و این فضائلی را که مطرح کرده‏ایم انکار می‏کنند، تمام مقصود و کوشش و همّتشان مخاصمه و دشمنی با ما است، تفحّص می‏کنند که برای مؤمن مسلمی عیب پیدا کنند و بر او وارد سازند.

زیرا اگر شخص منکر و معاند نباشد و در مقام مخاصمه نباشد، همین‌که به این مطالب برسد و ببیند که این مطالبِ ما با ضروریات مطابق است، علاوه بر این تمام این مقامات و کمالاتی که ذکر کرده‏ایم دارای ادلّه محکمه مجادله بالتی هی احسن و ادلّه موعظه حسنه است و تحت قواعد و قوانین مختلف دیانت داخل می‏شود، علاوه بر این از مقتضیات و لوازم اصول اعتقادی است، آنگاه اقرار خواهد کرد و تسلیم خواهد شد. و می‏فهمد که هرکس اسلام را بپذیرد ــ نه تشیّع را ــ و هرکس مسلمان باشد ــ‌ نه شیعه ــ  همین اندازه که اسلام را پذیرفت و باورکرد که آورنده اسلام محمّد بن عبداللّه؟ص؟ است و ببیند در آیات قرآن که خداوند مودّت اهل بیت و ذوی القربای آن حضرت؟عهم؟ را واجب و لازم شمرده است، همچنین در نصوص و روایات صادره از آن بزرگوار چه از طریق اهل تسنّن و چه از طریق شیعه ببیند یا بشنود علاقه‏مندی و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 385 *»

محبّت رسول‌اللّه را به اهل‌بیت طاهرینش؟عهم؟، و ببیند که در میان مسلمانان اقرار به ولایت و طهارت ایشان و صلوات فرستادن بر ایشان که جزء نماز شده، از اسباب قبولی اعمال است؛ بلکه ولایت و موّدت ایشان سبب کلّی نجات در آخرت است، به این مقتضیات و لوازم اقرار و اعتراف می‏کند.

زیرا اینها اموری است که از ضروریات اسلام شناخته شده، همه مسلمانان به آنها اقرار کرده و دشمنی با آل‏محمد؟عهم؟ را کفر و خروج از اسلام دانسته‏اند. همه معاویه را لعنت می‏کنند، همه یزید را لعنت می‏کنند. همه ابن‌ملجم را لعنت می‏کنند، مگر یک عدّه کفّار خارجی که از نصّاب و خوارج بوده و می‏باشند که در مقام صدمه‌زدن به آل‏محمد؟عهم؟ هستند. یک‏عدّه مغرض از قبیل «ابن حَجَر» ناصبی ــ  خدا لعنتش کند! ــ  پیدا می‏شوند که می‏گوید: معاویه مجتهد بود و اجتهاد او اقتضا کرد و صلاح مسلمانان را بر این دانست که با امیر المؤمنین بجنگد یا حضرت را بکشد.([84]) یا درباره یزید بگوید: پشیمان شد. چون از گناهش پشیمان شد پس لعن او هم جایز نیست.([85]) همین‏طور دیگری که می‏گوید ابن‏ملجم مجتهد بود و اجتهادش به این منجر شد و صلاح مسلمانان را در این دانست که امیر المؤمنین را بکشد.([86]) این‏طور اشخاص که ذاتاً مغرض و معاندند و از نصّاب آل‏محمد هستند ــ  خدا لعنتشان کند ــ  هیچ ارزش گفتگو و سخن‌گفتن درباره آنها را ندارند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 386 *»

ولی تمام طوائف مسلمانان، همین‌که به اسلام اقرار کرده‏اند، به فضیلت، منقبت و طهارت آل‏محمد؟عهم؟ نیز اقرار کرده‏اند. و همین‌که به لزوم و وجوب مودّت ایشان و سایر اموری که درباره ایشان در قرآن نازل شده و از ضروریات اسلام شناخته شده اقرار کنند، خواه‏ناخواه به این مقتضیات و این کمالات و مقاماتی که مشایخ عظام+ ذکر کرده‏اند باید اقرار کنند. این وضع هرکسی است که داخل در اسلام بشود و همین‌که اعتراف کند به این که اسلام دین خدا، قرآن کتاب خدا و آورنده این کتاب محمّد بن عبدالله؟ص؟ است، باید اعتراف کند که آنچه از فضائل در فرمایش‏های ایشان ذکر شده، مطالب حقّی است.

حال اگر معاندان به انواع مختلف عناد و لجاج کنند و تسلیم نشوند، بماند که رد و انکار کنند، خودشان مقصّرند، نه اینکه این فرمایش‏ها اسرار آل‏محمد؟عهم؟ باشد و فاش شده و بی‏جهت و در غیر وقت خود نشر شده باشد. همه اینها از جهالت و غرض‏ورزی سر می‏زند. و غرض‏ورزی از روحیّه کفر، لجاج و عناد سرچشمه می‏گیرد که نوعاً در میان تمام امّت‏ها بوده است. در زمان انبیای گذشته بوده، در این امّت هم باید اشدّ از آنها باشد. همین‏طور تا زمان ظهور امر آل‏محمد؟عهم؟ و تا رجعت و قلع و قمع ساختن اساس کفر و شقاق‏ها به دست رسول‌خدا؟ص؟ ادامه خواهد داشت.

پس هرکس داخل اسلام شد و از زمره مسلمانان به شمار آمد و غرض و مرض نداشت و باانصاف و تدبّر و تفکّر خواست واقعاً دین اسلام را بیاموزد و صاحبان و اولیاء اسلام را بشناسد، خواه‏ناخواه باید به این فضائل و مقامات و کمالات اقرار داشته باشد.

از این جهت می‏بینیم مشایخ عظام+ با تلاش و زحمت بسیار به طور علنی و بدون هیچ پروایی و با هرگونه مخالفتی حتی تکفیر، دست از کار خود برنداشتند و تا زنده بودند در نشر فضائل و مناقب محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ کوشیدند و همه مشکلات را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 387 *»

تحمّل فرمودند. این نبود مگر برای اینکه اولاً وظیفه خصوصی ایشان نشر این امور بود. به علاوه آنچه فرمودند اسرار نبود تا کتمان کنند؛ بلکه لوازم و مقتضیات همین اصول اعتقادی بود که می‏بایست اهل اسلام اعمّ از شیعه و سنّی نسبت به آنها اعتراف و معرفت داشته باشند.

بر این اساس این بزرگواران شرح و بیان حقایق و معارف دین را متصدّی شدند و اگرچه صدمات ظاهری و مشکلات برای ایشان فراهم شد تحمّل فرمودند. خداوند هم ایشان را تقریر، تأیید و تسدید فرمود. الحمدللّه ربّ العالمین طوری تسدید و تأیید شده‏اند که هیچ‏گونه امری از امور و مطلبی از مطالب ایشان در این مدّت، خدای نکرده گرد بطلان بر آن ننشسته و روزبه‌روز امر ایشان درخشان‏تر می‏شود و کمالات و مقاماتی که این بزرگواران برای محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ ذکر فرموده‏اند ان‌شاءاللّه به تدریج از اصول دیانت و ضروریات اسلام و مذهب شمرده می‏شود، تا زمانی فرارسد که تمام این فضائل از ضروریات شناخته شود؛ همان‏طور که برگشتِ همه آنها به ضروریات است و جمیع آنچه فرموده‏اند داخل در ضروریات است.

ممکن است روی جهات و اعتباراتی این فرمایش‏ها برای ما ناقصان سرّ نسبی باشد که اولاً قدرت تبلیغ نداریم و قدرت تفکّر و استدلالمان ضعیف است. علاوه بر آن این وظیفه خطیر به عهده ما گذارده نشده است. از اینها گذشته دوران دورانی است که روزبه‌روز و مرتّب با جهالت و جاهلیّت شدیدتری برخورد می‏کنیم. پس می‏توانیم بگوییم این فرمایش‏ها سرّ نسبی است و ما با اشخاصی روبه‏رو هستیم که اگر این مسائل و مباحث را برای آنها بگوییم ممکن است صدماتی بر ما یا بر برادران مؤمن ما وارد سازند. پس اینجا جای تقیّه و کتمان است و همین که کتمان شد سرّ است. سرّ که شد کتمانش لازم، افشایش حرام و اذاعه و اشاعه آن جایز نیست.

پس در روایاتی که از انتشار اسرار نهی فرموده‏اند اولاً به مؤمنان ناقص مربوط

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 388 *»

می‏شود؛ به علاوه در مورد اسرار نسبی است، آن هم با شناخت مواردش که در کجا کتمان و تقیّه لازم است و در کجا لازم نیست و باید نشر داد. و چون ما ناقصیم و اسیر عواطف هستیم و نمی‏توانیم به حکم عقل و مخصوصاً به شناخت وظیفه شرعی در جاهای روشن و معیّن رفتار کنیم، و از نظر عواطف عواملی پیش می‏آید که برای ما و برادران ما باعث دردسر و مشکلاتی می‏شود، از این جهت ائمه هدی؟عهم؟ دستوراتی داده‏اند که با رعایت آنها تا اندازه‏ای مشکلات کم می‏شود و برای ما گرفتاری کمتر فراهم می‏گردد، حتی اگر زمانی در محضر کاملان باشیم و کاملی ظاهر باشد، باید به این وظایف عمل کنیم تا برای او هم اسباب زحمت فراهم نکنیم و بی‏جهت او را به دردسر مبتلا نسازیم.

دستورات آقای بزرگوار­ در کتاب شریف چهار فصل نیز برای پیشگیری از چنین مشکلاتی است که می‏فرمایند شما با مردم مباحثه نکنید، شما این فرمایش‏ها را با مردم در میان نگذارید! چیزی از ما می‏شنوید و ممکن است تمام هم بشنوید ولی بعد که می‌خواهید بیان کنید ناقص بیان می‏کنید و مشکلات و زحماتی برای ما درست می‏کنید.([87]) پس اگر چنین دستوراتی می‏فرمایند مربوط به ما است و در شرایط مخصوص است. و با توجّه به این دستورات صادرشده از معصومین؟عهم؟ و بزرگان دین، اگر خدا در دوران زندگی ما نصیب بفرماید که کاملی را ظاهر سازد، ان‌شاءاللّه ما برای خود و برای سایر برادران ایمانی زحمت و مشکلی فراهم نخواهیم ساخت.

یکی از مشکلاتی که برای ما پیش می‏آید و اسباب زحمت برای خود و دیگران فراهم می‏کنیم این است که ما نوعاً با اهل عناد، با اهل مجادله بالتی هی اسوء و با اشخاص بی‏باک و لایبالی برخورد می‏کنیم. در این شرایط ما وظیفه داریم که به وظایفی که در این حدیث بیان می‏فرمایند رفتار کنیم. امام صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 389 *»

می‏فرمایند یا ابن النعمان من قعد إلی سابّ أولیاءِ اللّه فقد عصی اللّه و من کظم غیظاً فینا لایقدر علی إمضائه کان معنا فی السَّنام الأعلیٰ و من استفتح نهاره بإذاعة سرّنا سلّط اللّه علیه حَرَّ الحدید و ضیقَ المحابس. اینها برخوردهایی است که خواه‏ناخواه برای ما اهل رتبه نقصان پیش می‏آید که با چنین افرادی برخورد می‏کنیم. اکنون وظیفه ما در این موارد چیست؟ آیا وظیفه درگیرشدن است؟ یا زحمت درست‌کردن است؟ می‏فرماید: ای فرزند نعمان ــ  که همان مؤمن الطاق است ــ  هرکس بنشیند نزد کسی که سبّ اولیاء و دوستان خدا را می‏کند و به دوستان خدا دشنام می‏دهد، معصیت خدا کرده است.

با این افراد نباید نشست و برخاست کرد. چون اگر انسان با آنها بنشیند نمی‏تواند متحمّل بشود و خواه‌ناخواه درگیری، زحمت و مشکلات فراهم می‏شود. وقتی انسان می‏داند که این شخص دشمن اولیاء است، به اولیاء خدا و به دوستان خدا ناسزا می‏گوید و فحش می‏دهد و خبر دارد که غیظ و بغض گلوی او را گرفته و در فکر است و منتظر فرصت است که یک وقتی غیظ دلش را فرو بریزد، باید نه از درِ فحّاشی با او بیرون بیاید و نه در مقام انتقام‌کشیدن بربیاید. هیچ! پس چه کند؟ کظم غیظ کند، خشمش را فرو ببرد. بر فرض هم یک قدم برداشت، قدم‏های بسیاری زحمت فراهم می‏کند و مشکلات به بارمی‏آورد. از این جهت می‏فرماید: کسی که در راه ما و برای ما غیظش را فرو ببرد ــ  کدام غیظ؟ آن غیظی را که نمی‏تواند به کار بندد، زیرا برایش زحمت درست می‏شود ــ  او با ما خواهد بود. وعده امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه است که او در سنام اعلی و در درجه رفیع و بالای بهشت با ما خواهد بود و در جوار ما به سرمی‏برد.

از طرفی همین اندازه که ما فرمایش‏هایی یاد می‏گیریم و با فرمایش‏ها آشنا می‏شویم، چه‏بسا دائم در فکر این هستیم که آنها را با فلان دوست با فلان خویش در میان بگذاریم و او را هدایت کنیم، دائم در فکریم که آن سرّ را اذاعه کنیم. می‏فرماید:

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 390 *»

کسی که روزش را به اذاعه سرّ ما شروع کند، خدا حرارت آهن را بر او مسلّط می‏کند؛ یعنی او را می‏کشند و «ضیق محابس» زندان‌های تنگ ــ  به اصطلاح زندان‌های انفرادی ــ  برای خود فراهم می‏کند. کسی که در فکر اذاعه سرّ ما باشد و اصلاً خوشش بیاید که اسرار ما را فاش کند و به کسانی که اهلیّت ندارند برساند، عاقبتش چنین خواهد بود.

یا ابن النعمان لاتَطلُب العلم لثلاث: لتُرائِـیَ به و لا لتُباهِیَ به و لا لتُمارِیَ. و لاتَدَعهُ لثلاث: رغبةً فی الجهل و زَهادةً فی العلم و استحیاءً من الناس و العلمُ المصون کالسراج المُطَبَّقِ‏علیه. چون آشناشدن با فرمایش‏های محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به خصوص با توضیحات و بیانات مشایخ عظام+، علمی است که هر مؤمنی طالب و خواهان آن است، اکنون که ما طالب این علم شده و در فکر برآمده‏ایم که علم آل‏محمد؟عهم؟ را بیاموزیم، ابتدا باید هدفمان را تصحیح کنیم و بدانیم که هدف از فراگرفتن این علم چیست؟ مشکلِ اول طالب علم و متعلّم تصحیح هدف است که به چه مقصود می‏خواهی یاد بگیری؟ چرا می‏خواهی با این فرمایش‏ها آشنا بشوی؟ این را باید تصحیح کرد.

از این جهت می‏فرماید: در طلب علم سه هدف ناپسند است و مبادا برای آن سه مقصود طلب علم کنی: اول برای این نباشد که خودنمایی کنی، خودت را بنمایانی و برای خود کسب شخصیّت کنی و به این وسیله خود را مشهور سازی. همچنین برای این نباشد که بخواهی بر دیگران افتخار کنی و بگویی من این مقدار چیز می‏دانم، این مقدار علم دارم، این مقدار اصطلاح بلدم، این مقدار روایت می‏دانم. نه! برای خاطر افتخار و مباهات بر دیگران طلب علم نکن! و لا لتماری برای این درس نخوان و طلب علم نکن که با مردم در مقام مجادله و مباحثه بربیایی و دلیل داشته باشی و بتوانی استدلال کنی.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 391 *»

اما ناپسندی صفت اول معلوم است زیرا شخص ناقص را چه ارزش! فرضاً چند اصطلاح هم بلد شد، چند روایت دانست و چند رشته علمی را آموخت، اینها را نباید وسیله بداند برای اینکه خود را به مردم و به دیگران بنمایاند و خودنمایی کند. همچنین برای مباهات و افتخار نباشد که بر دیگران فخر کند. تو که چند اصطلاح بلد شده‌ای، مثل نجّاری، خیّاطی و بنّایی بلدشدن است. رشته‏های علمی که ما تحصیل می‏کنیم، چون ناقصیم، «صنعت و فن» است. «معرفت، نور و بصیرت» نیست. خود دیدن و شهود نیست. فنّ است؛ مثل اینکه ضَرَبَ ضَرَبا را می‏دانیم. فرض بفرمایید این اصطلاح را بلدیم، آن اصطلاح را هم بلدیم. این نشد آن علمی که برای ما کمالی فراهم کند؛ مثل فنّ نقاشی، نجّاری و بنّایی است. مگر نجّار که نجّاری یاد می‏گیرد برای این است که در بین جامعه خودنمایی کند و بگوید من نجّارم؟ بنّا که بنّایی یاد می‏گیرد برای این است که افتخار کند و بگوید من بنّا هستم؟ خیر. شغلی، راه درآمدی و فنّی است که می‏آموزد. رشته‏های علمی هم که ما ناقصان یاد می‏گیریم واقعش این است که یک فنّی است و اینکه افتخار ندارد.

ولی مردم لطف دارند، بر اساس محبّت به محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و بزرگان دین به کسانی که این اصطلاحات را می‏دانند احترام می‏گزارند، این کار از ایمان آنها سرچشمه می‏گیرد. نه اینکه در من چیز دیگری پیدا شده باشد و من غیر از دیگران باشم که به من احترام می‏گزارند. از این جهت من خودم را گم کنم، مغرور شوم و به این چند کلمه‏ای که می‏دانم بر دیگران مباهات کنم، فخر بفروشم و انتظار داشته باشم که پیش پای من برخیزند و بر من مقدّم نشوند. و هرگاه این انتظارات عملی نشد آنگاه من بدم بیاید و اسباب ناراحتی برای عدّه‏ای فراهم کنم. این‏طور صحیح نیست. اگر انسان چیزی بلد نباشد که معنا ندارد به او احترام بگزارند. اگر چیزی بلد باشد و واقعاً زحمت کشیده چیز یاد گرفته، مانند بنّایی است که زحمت کشیده

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 392 *»

بنّایی یاد گرفته یا مثل خیّاطی است که زحمت کشیده خیّاطی یاد گرفته. از این لحاظ با آنها هیچ فرق ندارد.

همین اندازه فرق هست که چطور ما برای کارها و شغل‏ها امتیاز قائلیم، کار آهنگری کجا؟ کار زرگری کجا؟ ارزش زرگری نسبت به آهنگری چقدر است؟ ارزش خیّاطی نسبت به شغل‏های دیگر چقدر است؟ و قطعاً فرق‏هایی دارند. علم هم ارزشی دارد که فوق همه این ارزش‏ها است. ولی آن ارزش نباید باعث شود که من فریب بخورم. حال که من چند کلمه یاد گرفته‏ام خودنمایی کنم؟ یا بر دیگران مباهات کنم و فخر بفروشم؟ یا در مقام مجادله و مباحثه با مردم بربیایم؟! و مرتّب بی‏جهت با مردم به مذاکره بپردازم و با آنها سربه‏سر بگذارم تا آنان را به حرف زدن وادار کنم و من برای آنها استدلال کنم و پی‏درپی دلیل اقامه کنم، این کار «مِراء و جدال» می‏شود.

می‏فرماید: علم را برای سه مقصد طلب نکن! یکی برای اینکه به آن علم خودنمایی کنی. دیگر اینکه به آن علم مباهات و افتخار کنی. دیگر اینکه مراء، جدال، مباحثه و گفتگو با مردم داشته باشی. همچنین کسانی که علم را رها می‏کنند و طلب علم را ترک می‏کنند، مبادا برای این سه امر و سه جهت باشد: یکی رغبةً فی الجهل کسی باشد که دلش می‏خواهد و خوشش می‏آید که در جهالت بماند. مبادا طلب علم را ترک کنی از برای اینکه دوست می‏داری و خوشت می‏آید در جهالت باقی بمانی! همچنین مبادا از این جهت باشد که در علم رغبت و میل نداشته باشی و برای علم ارزش قائل نباشی! از این جهت در طلبش برنیایی. همچنین از این جهت هم نباشد که از مردم شرم و حیا کنی، بگویی من در این سنّ و سال بنشینم چیز یاد بگیرم؟ در این سنّ و سال پیش کوچک‏تر از خودم مثلاً شاگردی کنم؟

و العلمُ المصون کالسراج المطبّق‏علیه علمی که شخص در مقام پوشانیدن آن برمی‏آید و آن را محفوظ نگه‌می‏دارد و حاضر نیست برای آنانی که اهلیّت دارند در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 393 *»

معرض بگذارد تا دیگران از آن استفاده کنند، مثل چراغی است که بر آن سرپوش و طبقی گذارده باشند که نورش آشکار نشود. این چراغ بی‏جهت می‏سوزد و نورش هدر می‏رود. زیرا مردم از نور آن استفاده نمی‏کنند. باید سرپوش را برداشت تا چراغ در معرض استفاده دیگران قرار بگیرد.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 394 *»

 

مجلس 25

 

(شب چهارشنبه 2 ذی‏حجة الحرام 1407 هـ ق)

 

r برخی از شرایط اظهار اسرار نسبی

r برخی از علل اظهار اسرار با نبودن شرایط

r حسن ظنّ و خوش‏باوری بیجا

r شیرینی فضائل

r در آشناکردن مردم با فضائل نباید اصرار ورزید

r خدمت به دولت کریمه بقیّةاللّه؟ع؟ در دوران غیبت

r هدایت‏های الهی تحت نظامی حکیمانه جریان دارد

r طرز و طور هدایت‏های الهی

r بارش ابر محبّت اهل‌البیت؟عهم؟ بر قابلیّت‏های پاک

r شرایط فراهم‌ساختن قابلیّت پاک برای جنین

r برخی از اعراض، مانع از ظهور ایمان یا کفر اصلی است

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 395 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

معلوم شد سرّ مطلق عبارت است از فضائل، مقامات و ظهورات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ مناسب با کیان نوری و کینونت الهی که فطرت اولی خداوند است. و از ابتدای ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه که آن کینونت شروع می‏کند به ظاهرشدن و غلبه‌کردن، این فضائل و ظهورات ایشان نیز شروع می‏شود به ظاهرشدن و افشاءگردیدن. و چون سرّ مطلق است، تا آن زمان در همه شرایط و امکنه و اوقات سرّ مطلق است و کتمانش بر واقفان و عالمان به آن مقامات و ظهورات لازم و واجب است. و به حسب نبودن اقتضاء اظهار آنها، همچنین دستور اکید خداوند و اولیاء او سلام‌اللّه‌علیهم اجمعین در کتمان آن اسرار، آنها را اظهار نمی‏فرمایند.

اما سرّ و اسرار نسبی که ظهورات و مقامات این بزرگواران در این عالم و در میان اهل این کیان ظلمانی است، در اثر عُروض عوارضی که در این کیان پیش می‏آید، فضائل و مقامات ایشان سرّ می‏شود. و از جهت قابلیّت‌نداشتنِ اهل زمان یا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 396 *»

فراهم‌نبودنِ شرایط، در مکان‌ها، زمان‌ها و شرایط مختلف اختلاف پیدا می‏شود. بنابراین گاهی سرّ می‏شود و آنجا از مواضعی می‏شود که رعایت تقیّه لازم است و بدون توجّه به شرایط و مساعدبودن زمینه نمی‏شود این‏گونه مقامات و فضائلِ مناسب با این کیان را منتشر ساخت.

کسانی که بر این فضائل واقف و آگاه می‏شوند و آنها را اظهار می‏کنند اگر کاملان شیعه هستند که به وظایف خود آشنا هستند. و اگر از اهل نقصان باشند برای آشناساختن با این فضائل لازم است که شرایط را رعایت کنند و مساعدبودن مناسبات را در نظر بگیرند. هرجا که اظهار این فضائل برای خود شخص و برای برادران هم‏فکر و هم‏مذهب او باعث زحمت و مشکلی نمی‏شود اظهار کند. در جایی که می‏داند اظهار آنها نتیجه‌بخش است و شخصِ مقابل قبول می‏کند اظهار کند. اگرنه حق ندارد و باید کتمان کند. به خصوص اگر در بیان‌کردن و استدلال‌نمودن عاجز باشد و در خود عجز مشاهده کند، وظیفه او مشکل‏تر و سنگین‏تر می‏شود.

کسانی که با این اسرار نسبی و فضائل و مقامات آشنا می‏شوند بر اساس نورانیّتی که در این فضائل مشاهده می‏کنند و خود هم که مناسبتی با این فضائل دارند، آنها را تصدیق می‏کنند و در برابر تسلیم می‏شوند که همان فطرت و سریره سالم، حسن نیّت، و ادراک و احساس محبّت نسبت به محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است. در آشناشدن با این فضائل و اسرار، در خود احساس نورانیّت می‏کنند. وقتی احساس نورانیّت کردند و دیدند که به آسانی تصدیق می‏کنند و تسلیم می‏شوند، فکر می‏کنند افراد دیگر هم مثل ایشان هستند. از این جهت ابتدا یک حالت خوش‏باوری و حسن‌ظن در این‌گونه اشخاص پیدا می‏شود که نمی‏توانند اسرار را متحمّل شوند، سعی می‏کنند آنها را به اشخاصی نظیر خود ابلاغ کنند.

یکی از معانی و موارد حدیث شریف إنّ حدیثنا صعب مستَصعب … لایَحتمله

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 397 *»

ملکٌ مقرّب و لا نبیٌّ مرسل و لا عبد إمتحن اللّه قلبه للإیمان([88]) همین معنا است که می‏فرماید نظر به اینکه حدیث ما با آنکه صعب و مستصعب و مشکل است و فهمش مشکل‏تر و تحمّلش سخت‏تر است ولی طوری شیرین است که وقتی که ملک مقرّب با فضیلت ما آشنا شد نمی‏تواند متحمّل شود و به عنوان سرّ در دل نگه دارد؛ بلکه آن را فوراً به ملکی مثل خودش ابلاغ می‏کند و به او می‏رساند. همین‏طور وقتی نبی مرسل با سرّ و حدیث ما آشنا شد، چون بسیار شیرین است او را بی‏طاقت می‏کند، نمی‏تواند آن سرّ را در دل نگه‏دارد، آن را به نبیّی مثل خودش می‏رساند. همین‏طور مؤمن ممتحن که برای ایمان امتحان و آزمایش شده، چون ایمان آورده و تسلیم شده و نورانیّتی پیدا کرده، با فضیلت و سرّی از اسرار ما که آشنا می‏شود نمی‏تواند در دل نگه‏دارد و متحمّل شود، آن را به مؤمنی مثل خود می‏رساند و ابلاغ می‏کند.([89])

این، یکی از معانی این حدیث است لایحتمله ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل و لا عبد إمتحن اللّه قلبه للإیمان در فرمایش‏های ائمه؟عهم؟ این‏طور بیان شده است که چون فضائل و مقامات ایشان شیرین است و با طینت‏های نورانی و مؤمن تناسب دارد، مؤمن خیلی آسان این فضائل را می‏پذیرد و نزد این اسرار تسلیم می‏شود. و چون در برابر این فضائل در خود حرج و سختی نمی‏بیند؛ بلکه سینه‏اش گشوده می‏شود، انشراح صدر پیدا می‏کند و دلش نورانی می‏شود و مغزش رشد پیدا می‏کند و از این فضائل هم لذّت می‏برد، بی‏طاقت می‏شود و در او یک حسن‌ظنّی به سایر اشخاص پیدا می‏شود. فکر می‏کند که برای هرکس مطرح کرد مثل خودش قبول می‏کند و تسلیم می‏شود. از این جهت شروع می‏کند به نشر و انتشار آنها برای افرادی که چه‏بسا ابتدا خود را اهل تسلیم و تصدیق نشان می‏دهند و اینکه می‏پذیرند. اما این حالت‏ها در آنها عرضی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 398 *»

است. بسا آنکه در اثر یک مرافعه جزئی و در اثر یک خلاف انتظار، دشمن شوند و تمام آنچه این مؤمن از اسرار به آنها گفته منتشر سازند و در بین سنّی‏ها و دشمنان برای او زحمت ایجاد کنند.

از این جهت ائمه؟عهم؟ ما را متذکّر فرموده‏اند که شما خیلی در فکر هدایت‏کردن و ابلاغ فضائل و اسرار ما نباشید. این امور احتیاج دارد به فراهم‌شدن زمینه و شرایط. همان‏طور که در اسرار مصونه و مکنونه مطلقه وجود شرایط لازم است تا یک کاملی به مقام کمال برسد و با آن فضائل آشنا شود، همین‏طور درباره این فضائل و اسرار هم باید شرایط مساعد شود. وقتی که شرایط مساعد شد خواه‏ناخواه برای آن کسی که باید هدایت شود و با فضائل و مقامات این بزرگواران آشنا شود، اسباب فراهم می‏گردد و آشنا خواهد شد.

شما همیشه از خدا بخواهید که از اسباب خیر و در طریق خیر باشید! برای بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه دست خیر باشید که آن بزرگوار به وسیله شما و با دست شما خیرات و برکاتی را بر خلق جاری سازد. از اسباب رحمت و هدایت برای آن بزرگوار باشید! خود را تصفیه و تزکیه کنید. محبّتتان را به آن بزرگوار خالص کنید. در اکثر اوقات و  ــ  اگر نمی‏شود ــ  در شبانه‏روز گاه‏گاهی متذکّر آن بزرگوار بشوید و خود را تحت حکومت و زعامت آن بزرگوار ببینید، خود را در دولت آن بزرگوار احساس کنید و سعی کنید از خدمتگزاران دولت آن بزرگوار باشید. از آن حضرت بخواهید که شما را از اعوان و انصار خود قرار دهد، چه در زمان غیبت آن حضرت و چه در زمان حضور و ظهور آن بزرگوار ان‌شاءاللّه. این دعا را داشته باشید و خود را در معرض استجابت این دعا قرار بدهید. این وظیفه ما است.

اما در کجا و در چه شرایطی ما می‏توانیم دعوت، تبلیغ و ابلاغ داشته باشیم و فضائل و مناقب را برای بیگانگان بیان کنیم؟ خودمان به این امور نمی‏توانیم پی‏ببریم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 399 *»

چه‏بسا برای خود و برادران زحمت درست کنیم. ولی این عقیده را باید داشته باشیم که در باطن، زعامت، حکومت و مرجعیّت آن حضرت برقرار است، هیچ با زمان ظهورش فرق نمی‏کند. چه ما او را ببینیم چه نبینیم، در قدرت، تسلّط و احاطه او تفاوتی نمی‏کند. آن بزرگوار بر اساس سوابقی که برای هرکسی هست، اسباب و شرایط هدایت او را فراهم می‏کند.

بعد از اعتقاد به این امور آنگاه نوبت به تصفیه و تزکیه خودمان می‏رسد که در ولایت آن بزرگوار ان‌شاءاللّه محکم و راسخ باشیم و سست نباشیم. بین خود و آن حضرت را اصلاح کنیم. روابطمان را با آن بزرگوار محکم کنیم. محبّتمان را نسبت به آن بزرگوار خالص کنیم و از او بخواهیم که آقا! ما دلمان می‏خواهد خدمتگزار دولت شما باشیم. الآن هم دولت شما است و دوست داریم که از خادمان حکومت و دولت شما باشیم. آنچه از دست ما برمی‏آید شما لطف بفرمایید بر دست ما جاری سازید. خود را با استغفار، توسّل و تذکّر حالات مختلف آن بزرگوار، در معرض خدمتگزاری ایشان قرار بدهیم، حتی اگر ممکن است نسبت به زن، فرزند، کارگر و رفیقمان که از ما حرف‏شنوی دارند و آنچه به ایشان بگوییم قبول می‏کنند، نصیحت و خیرخواهی داشته باشیم و از آن حضرت بخواهیم که این فیض را از ما دریغ نفرمایند.

در تتمّه حدیث شریف مؤمن الطاق از حضرت صادق؟ع؟ به این امر تذکّر داده شده است که خیال شما راحت باشد. شما به هیچ وجه نگران اوضاع نباشید. امر هدایت و شرایط هدایت و فراهم‌شدن فرصت برای هدایت، امری است که تحت نظام حکیمانه الهی اداره می‏شود. هیچ نگران نباشید و ظاهر امور را نگاه نکنید. چه‏بسا در میان یک خانواده کاملاً بیگانه با دین و دیانت و معنویّت، برای یکی از فرزندان آنها چنان شرایطی فراهم شود که اهل هدایت و بصیرت گردد و به اقرار، تصدیق و تسلیم نسبت به این فضائل نورانی شود. همچنین بسا آنکه در خانواده‏ای که سراسر علم،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 400 *»

دیانت، تقوا و فضیلت است، از آنها فرزندی به وجود ‏آید و در دامن آنها پرورش پیدا ‏کند که شیطان، اساس ظلم و تجاوز و الحاد را به دست او برپا می‏سازد؛ مثل ملحد اول.

اینها اموری است که در باطن عالم تحت نظامی حکیمانه برقرار است، به حسب ظاهر نیست. به ظاهر چه کسی باور می‏کرد در دامن مثل آقای بزرگوار­ ملحد اول و ملحد دوم پرورش پیدا کنند. همین‏طور چه کسی باور می‏کرد در آن گوشه قهی اصفهان در خانواده‏ای که به حسب ظاهر بالاسری هستند، خداوند در آنجا چنان شخصیّت بزرگی؛ مثل مرحوم آقای شریف طباطبایی اعلی اللّه مقامه الشریف را پرورش ‏دهد؟

اینها نظامی است که برقرار است. به حسب ظاهر در عرصه نقصان هم همین‏طور است. در عرصه مؤمنان ناقص هم گاهی شرایط فراهم می‏شود که در یک خانواده‏ای که اصلاً سابقه ایمان در آنها نیست مؤمنی پیدا می‏شود، یا در خانواده‏ای مؤمن، کافری و ملحدی پیدا می‏شود که به کفّار و ملحدین ملحق می‏شود. این امور در باطن این نظام در جریان است و حکومت می‏کند. شما نگران ظاهر نباشید و امور ظاهر را ملاک نگیرید.

به تتمّه این حدیث توجّه داشته باشید که مطلب چه خبر است و نظام حکیمانه الهی چگونه است! یا ابن النعمان إنّ اللّه جلّ‌وعزّ إذا أراد بعبد خیراً نکَت فی قلبه نُکتةً بیضاءَ فجال القلب یطلب الحقّ ثمّ هو إلی أمرکم أسرعُ من الطیر إلی وَکره. نظام باطن چه خبر است! و ما چقدر از نظام باطن عالم و نظام حکیمانه‏ای که در دل این عالم حکومت می‏کند بی‏خبریم! می‏فرماید: وقتی خداوند عزّوجلّ برای بنده‏ای خیری را اراده بفرماید ــ  که در واقع آن بنده خود را در معرض خیر قرار داده، شرایط را فراهم کرده و استحقاق پیدا کرده تا خدا هم برای او خیر اراده کند و خیر بخواهد ــ  در دل او نقطه سفیدی قرار می‏دهد. این نقطه سفید شروع می‏کند به فعّالیّت به طوری که دیگر دل قرار نمی‏گیرد، شروع می‏کند به طلب‌کردن و از حق جستجو نمودن. دیگر در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 401 *»

نزد هیچ باطلی قرار نمی‏گیرد. به هر باطلی که می‏رسد مطمئن نمی‏شود و خیالش آسوده نمی‏گردد تا به حق برسد، آنگاه قرار می‏گیرد و مطمئن می‏شود. ألا بذکر اللّه تطمئنّ القلوب نزد حق که یاد خدا است، دل‏ها آرام می‏گیرد و مطمئن می‏شود. دل‏هایی که سفید است و نورانی شده و خدا برای آنها خیر خواسته این‏طور است. آیا چنین دلی نزد مذاهب و مسلک‏های باطل قرار می‏گیرد؟ خیر!

در این فرمایش روی سخن حضرت با مؤمن الطاق است. سابقه مؤمن الطاق را در خاطر دارید که بسیار اهل مباحثه و مجادله بود و خیلی می‏خواست سنّی‏ها و قوم و خویش‏هایش را هدایت کند و با امر ولایت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ آشنا سازد. بسیار در تلاش بود و نوعاً با آنها درگیر می‏شد. از این جهت امام به او این دستور العمل‏ها را می‏فرمایند. اما این سفارش‏ها فقط برای آن زمان نبوده. زیرا ما هم قدری اهل مجادله و گفتگو هستیم. بدمان نمی‏آید که با هرکس روبه‏رو شدیم، یا مختصر بحثی که پیش بیاید، شروع کنیم به حرف‌زدن، دلیل‌آوردن و استدلال‌کردن. از این جهت اگر مؤمن‏الطاق نیستیم، شبیه او هستیم و شباهتی به او رسانده‏ایم. پس این دستورها برای ما هم هست. پس باید سعی کنیم طبق این فرمایش‏ها سلوک کنیم.

می‏فرماید خیالتان جمع باشد ــ  تعبیرات من است ــ  چنین کسی که خدا در دل او نکته سفیدی قرار داد، دیگر دل او قرار نمی‏گیرد و در جستجو و طلب حق است. چنین کسی إلیٰ أمرکم أسرع من الطیر إلیٰ وکره پرنده‏ها، کبوترها را دیده‏اید که در میان درخت‏ها آشیانه دارند؟ همین‌که به آنها حمله می‏شود یا کسی متعرضشان می‏شود چقدر سریع به سوی لانه خود پرواز می‏کنند و در آن قرار می‏گیرند. سرعت آنها به سوی لانه‏شان چگونه است؟ خیلی سریع است. و همین‌که پرنده در لانه خود قرار گرفت آسوده می‏گردد و خیالش جمع می‏شود. تشبیه عجیب است. کاملاً  آسوده خاطر می‏شود زیرا لانه، مسکن و وطن او است. هر جای دیگر برود قرار نمی‏گیرد. امام

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 402 *»

می‏فرمایند آن کسی که خدا برای او خیر خواسته ــ  بر اساس استحقاقی که در او پیدا شده و خودش آن استحقاق را کسب کرده که خدا برایش خیر می‏خواهد ــ  در دلش نقطه‌ای نورانی پیدا شده که حق را طلب می‏کند، بنابراین سرعت این شخص به سوی امر ولایت، مذهب اثناعشری، طریقه حقّه الهیّه و فرقه ناجیه محقّه سریع‏تر است از سرعت پرنده به سوی لانه‏اش.

وقتی هم که هدایت می‏یابد خیالتان جمع باشد که او آسوده است. شما مضطرب نباشید که ممکن است فردا، پس‏فردا یا یک سال دیگر برگردد. اگر اینجا لانه، محل و مسکن او است برنخواهد گشت. هرچه در لانه‏اش بر سرش بیاید، در وطن و مسکن خود او است. کجا را بگذارد و برود؟ او جای دیگر نخواهد رفت. آن کسی که می‏رود مسکنش اینجا نبوده است. از این جهت خیالتان آسوده باشد. شما برای آمدنش نمی‏خواهد زحمت بکشید که او را بیاورید، برای رفتنش هم نگران نباشید. اگر اهل این مسکن است در این لانه می‏ماند. اگر اهل این مسکن و لانه نیست هرچه زودتر برود راحت‏تر و بهتر.

یا ابن النعمان إنّ حبّنا أهل‌البیت یُنزِلُه اللّه من السماء من خزائنَ تحتَ العرش کخزائنِ الذهب و الفضّة و لایُنزله إلّا بقَدَر و لایُعطیه إلّا خیرَ الخلق و إنّ له غَمامةً کغمامةِ القَطْر فإذا أراد اللّه أن‏یخُصَّ به من أحبّ من خلقه أذِنَ لتلک الغمامة فتهطّلت کما تهطّلت السحاب فتُصیب الجنینَ فی بطن اُمّه. سبحان اللّه! چه نظامی در کار است! و امر چقدر بزرگ است! و چقدر ما آن را کوچک و پیش پا افتاده خیال کرده‏ایم!

امر محبّت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و امر تسلیم‌شدن و تصدیق‌کردن فضائل این بزرگواران امر کوچک و پیش پا افتاده‏ای نیست که نصیب هر بی‏سر و پایی شود. این لطف خدا است، نصیب هرکس نمی‏شود. باید از ابتدا سالم و طاهر باشد که هیچ شیطان در او تصرّف نکرده باشد. اقلاً در نطفه‏اش به هیچ وجه تصرّف نداشته باشد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 403 *»

این‏قدر باید پاک و پاکیزه باشد و زیر نظر اولیاء پرورش یافته باشد، تا چنین استحقاقی پیدا کند. اگر اَعراضی هم در کار است، آهسته‌آهسته برطرف شود و موقعیّت فراهم شود که این لطف خداوندی شامل حال او گردد. بعضی امر داخل‌شدن در ولایت ایشان و یا نعوذباللّه خارج‌شدن از آن را بچّه‏گانه گمان کرده‏اند. ولی این امر بزرگ است.

محبّت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ سرّ خلقت و راز آفرینش است. تمام دستگاه‏های خلقت در شهاده و غیب برای این بوده که مردم محبّت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ را داشته باشند تا سبب نجاتشان گردد و به برکت محبّت ایشان اهل علیّین گردند. آنگاه ببینید دنیا چطور می‏گذرد؟ خلق برای چه خلقت شده‏اند و این همه در بدبختی، شقاوت و کفر به سرمی‏برند! و در میان آنها عدّه بسیار معدودی با این بزرگواران آشنا هستند. و در میان این معدود، عدّه بسیار کمی با مقامات و فضائل محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ آشنایی دارند.

می‏فرماید: ای فرزند نعمان! همانا خداوند محبّت ما اهل بیت؟عهم؟ را از آسمان نازل می‏فرماید و فرو می‏فرستد، امر زمینی نیست که با هر شخص آلوده‏ای مناسب باشد و دمساز گردد. آسمانی است و از خزائنی که زیر عرش خدا قرار دارد نازل می‏شود. چگونه خزائن و گنجینه‏هایی؟ مثل گنجینه‏های طلا و نقره. چطور خدا در این عالم معدن‏ها قرار داده که خزینه‏های طلا و نقره است، همین‏طور زیر عرش هم برای محبّت محمّد و آل‏محمد صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین خزینه‏ها و معدن‏ها قرار داده است.

و لاینزله الّا بقدر این‏طور هم نیست که از آن خزائن فیض محبّت و مودّت بدون حساب فرو ریزد؛ بلکه اندازه‏گیری شده و حساب شده است. خداوند محبّت‏ها را به‌حسب ظرفیّت‏ها، قابلیّت‏ها، شرایط و به اندازه معیّن نازل می‏کند. و لایعطیه الّا خَیرَ الخلق خدا محبّت ما را نمی‏بخشد و نمی‏دهد مگر به افراد خوب و مردمان شایسته و پاک و پاکیزه. برای محبّت ما غَمامه‌ای است مثل غمامه باران. چطور باران باید حتماً

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 404 *»

در ابر و به وسیله ابر فرود آید، محبّت ما هم وقتی به سوی زمین می‏خواهد فرود بیاید ابتدا باید به صورت ابر باشد، حرکت کند بیاید جاهای مناسب و کاملاً آماده ببارد. این‏طور نیست که در هر جایی ببارد. این ابرها که حرکت می‏کند، در هرجا که برای بارش مساعد و آماده است قطرات باران را فرو می‏ریزد. هرچه مردم دعا کنند، ابر می‏آید. ولی چون شرایط مناسب نیست می‏گذرد و در جایی که مناسب است می‏بارد. می‏فرماید برای محبّت ما غمامه و ابرها است؛ مثل ابرهای باران.

فإذا أراد اللّه أن‏یخصّ به من أحبّ من خلقه أذن لتلک الغمامة وقتی که خداوند بر اساس سوابق و به جهت فراهم‌شدن شرایط اراده بفرماید که ابر محبّت ما ببارد و قطرات باران محبّت ما در دل‏های آماده فروریزد، چون دل‏ها آماده است، از این قطرات محبّت ما که بر آن دل‏ها و زمین‏های آماده باریده، درخت‏های میوه‏دارِ اعتقادات صحیحه، اخلاق پسندیده و حمیده و اعمال صالحه بروز می‏کند؛ مانند زمین و ابر و باران. و بعد از باریدن باران هم آثار آن را می‏بینیم که از جمله میوه‏های درختان است که در فصل‏های مناسب خود بروز می‏کند و ظاهر می‏شود.

خداوند هرکس را که می‏خواهد به این قطرات بارانِ محبّت ما مخصوص بگرداند، این ابرها را که حامل محبّت ما است حرکت می‏دهد تا به آن دل‏ها می‏رسد. در آنجایی  که زمینه و آمادگی هست؛ تقوا، محبّت، خلوص، صفا، صدق با اولیاء صلوات‌اللّه‌علیهم اجمعین و صدق با خدا در آن دل‌، راستین است و سایر شرایط را به طور کامل فراهم کرده است، آن دل استحقاق پیدا کرده و به تمام وجودش دعا می‏کند که خدایا «أمْطِرنی خیرک» بر من باران خیر خود را ببار! مثل زمین آماده‏ای که به تمام وجودش دعا می‏کند و از درگاه الهی طلب فیض می‏کند. و معنای استحقاق و آمادگی همین است.

اینجا جایی است که «أراد اللّه بهذا العبد خیراً» خدا برای این بنده خود خیر می‏خواهد. جایی است که أراد اللّه أن‏یخصّ به من أحبّ خدا هم او را دوست می‏دارد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 405 *»

اینک که خدا او را دوست می‏دارد، او را برای باریدن بارانِ رحمتش مخصوص می‏گرداند. وقتی چنین شد أَذِنَ خدا اجازه می‏فرماید لتلک الغمامة به آن ابر اجازه می‏دهد که ببار! اجازه بارش می‏دهد. فتهطّلت کما تهطّلت السحاب مثل ابرهای بهاری که فضا از ابر پر می‏شود و باران‌هایی ژاله‏وار، به شدّت می‏بارد، این غمامه و ابرها نیز همچنان می‏بارد. فتهطّلت کما تهطّلت السحاب شروع می‏کنند به پایین‌آمدن و نزدیک‌شدن به دل‏های پاکِ باصفا و آماده. سپس باران محبّت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به طور ریزان بر این دل‏ها فرو می‏ریزد.

فتصیب الجنین فی بطن أمّه این‏قدر این باران‌ها شامل و فراگیر است که هر زمینه آماده‏ای را سیراب می‏سازد، حتی اگر جنینی در رحم مادر باشد و دوران بارداری را می‏گذراند، اما شرایط در آن آماده است؛ مثل اینکه مادرش صبح تا شب به یاد محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ است. می‏نشیند یا علی می‏گوید. برمی‏خیزد یا علی می‏گوید. به یاد مصائب کربلا اشک می‏ریزد. حلال می‏خورد. به شوهر خائن نیست. جهادِ در زندگی دارد که فرمود جِهاد المرأةِ حُسنُ التبعُّل([90]) با شوهر خوش‏رفتاری دارد، وظایفی را که خدا برای او در زندگی معیّن فرموده نسبت به خدا و اولیاء خدا و شوهر و فرزندان مراعات می‏کند. همین‏طور پدر از خانه بیرون می‏آید، بسم اللّه الرحمن الرحیم می‏گوید. الهی توکّل بر تو، از تو روزی حلال می‏طلبم. غل و غش نمی‏کند. ربا نمی‏خورد. خیانت نمی‏کند. با هدف خوب، با نیّت سالم درپی کسب و کار می‏رود. نان حلال به دست می‏آورد به خانه می‏آورد. به فکر اصلاح امور دیانت زن و فرزند است. خود را در دولت مهدی آل‏محمد؟عهم؟ می‏بیند. همه اینها در جنین اثر می‏گذارد و یک زمینه قابل برای او فراهم می‏سازد. حال این جنین دعا می‏کند: خدایا بر من باران رحمت خودت را بباران و مرا از امدادات خاصّ بقیّةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه امداد بفرما!

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 406 *»

آنگاه این جنین که به اذن بقیّةاللّه در رحم مادر تربیت می‌شود و زیر نظر و عنایت او این جنین پرورش می‏یابد، آیا از باران رحمت و باران محبّت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ بهره‏مند نخواهد شد؟ این ابرها که پر از باران رحمت است پیوسته روی این زمینه‏ها در حرکت است. هرجا قابلیّت و زمین مساعدی باشد فوراً می‏بارند، تا این درجه که فتصیب الجنین فی بطن أمّه جنینی که به ظاهر شعور، اراده، طلب، دعا، آمادگی و اکتسابی ندارد، از وقتی که تعیّن پیدا کرد و نطفه شد دائم در دعا است، دائم اراده دارد و از خدا طلب می‏کند و فیض می‏خواهد. اگر با چنین شرایطی که ذکر شد در او آمادگی هست، این باران‌های رحمت و حامل محبّت محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ بر آن قابلیّت می‏بارند. اما چه می‏بارند؟ محبّت به این بزرگواران را. و از همان موقع این جنین اهل محبّت می‏باشد و آثارش هم در دوران زندگیش نمایان می‏گردد.

و اگر در بین، اعراضی هم پیش بیاید و از ظهور و بروز آثار باران محبّت که بر این زمینه باریده مانع بشود و  به واسطه وجود اَعراض، عقیده صحیح، اخلاق حمیده و اعمال صالحه ندارد، ولی چون آن باران بر این قابلیّت باریده، هر موقع باشد اعراض برطرف خواهد شد و به طور مسلّم نتایج آن بارش‏ها آشکار می‏شود و از اعتقادات حقّه، اخلاق حمیده و اعمال صالحه بهره‏مند می‏گردد.

از این جهت می‏فرماید ممکن است کسی این‏قدر در معاصی و محرّمات غرق بشود که هرکس او را ببیند بگوید این شخص اهل جهنم است. اما زمانی می‏رسد که یک‏باره شرایط، عوامل و اسبابی پیش می‏آید که آن اَعراض برطرف می‏شود. آن باران‌های رحمت که باریده بود شروع می‏کند به اظهار آثار خود، حتی ممکن است در حالی قرار بگیرد که مشرف بر مرگ باشد. ولی آن موقع توبه‌ کند توبه خالص. پس دارای عقیده حقّه، اخلاق حسنه و اعمال صالحه شود. به همین اندازه که بگوید «أللّهمّ إنّی إلیک اُنیب. أللّهمّ اغفر لی ذنوبی» و نادم و تائب باشد، می‏فرماید تمام است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 407 *»

به عکس، ممکن است کسانی روی اعراضی در متن ایمان به سرببرند، دارای عقاید حقّه، اخلاق حمیده و اعمال صالحه باشند. اما چون زمینه مساعد نبوده و  شرایط برایش فراهم نبوده و برخلاف آنها بوده است، از آن باران‌های محبّت و رحمت بهره‏مند نشده و اکتساب نکرده‏اند. از این جهت می‏فرماید: هرکس او را ببیند ممکن است بگوید قطعاً این شخص بهشتی و اهل بهشت است. اما آنها اَعراض است و به ملاحظه منافع و جهاتی است. ولی یک باره عوامل و اسبابی پیش می‏آید می‏بینید آن حالات و خلقیّات قطع شد و یک ملحد به تمام معنا می‌شود و منکر می‏شود که انکار کوچک‏ترین امر ضروری، او را به جهنم واصل می‏کند و به جهنم می‏برد.([91])

از این جهت در این فرمایش که در آخر این حدیث شریف است این نکته را متذکّر می‏شوند که ما نباید مضطرب باشیم. زیرا حجّت خدا مدبّر امور است و خداوند به دست او نظام را تدبیر می‏فرماید و نگه‏داری می‏کند. ما باید بیشتر به کار خودمان برسیم و در فکر خودمان باشیم تا ان‌شاءاللّه صادقانه در خدمت دولت آن حضرت باشیم؛ برای اینکه نکند یک وقتی آن حضرت قلم قرمز بر روی اسم ما بکشد و ما را از خدمتگزاری محروم بفرماید.

از آن بزرگوار بخواهیم که آقا! به گناهان ما و به بدی‏های ما نگاه نکنید! شما به کرم و آقایی خود با ما رفتار کنید! ما دوست داریم خدمتگزار امر شما باشیم. هدف ما خیلی عالی است. ما تنها خواسته‏مان این نیست که ان‌شاءاللّه جزء مؤمنان و معتقدان به شما و صادقان در امر ولایت شما باشیم؛ بلکه علاوه بر این دلمان می‏خواهد از خدمتگزاران شما باشیم. دست خیری برای شما باشیم که ان‌شاءاللّه از اسباب هدایت و نورانی‏شدن خودمان و دیگران باشیم!

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 408 *»

 

مجلس  26

 

(شب سه‌‏شنبه 8 ذی‏حجة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

r مواضع لزوم کتمان اسرار و جواز آنها

r بیان برخی از اسرار تلویحاً و ذکر نمونه‏ای از آنها

r معنای مردن امام معصوم؟ع؟

r نمونه‏ای دیگر: صحیفه اسماء شیعیان

r اسرار مطلق و علّت آنها

r علل کتمان اسرار

r برداشت‏های نابجا از اسرار نسبی

r چه بسا اظهار سرّ مطلق باعث ضلالت ضعفاء گردد

r  گمراه‌کردن کسی از کشتن او بدتر است

r حدیثی راجع به کتمان سرّ

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 409 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

سخن در فضائل و مقامات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و ظهور این بزرگواران به دو مقام کلّی نبوّت و ولایت بود و اینکه ظهور ایشان به مقامات و شؤونات این دو مقام مناسب عرصه و کیان نوری الهی، در این دوران ممکن نیست؛ بلکه مقامات، فضائل و کمالات ایشان در این دوران مناسب با این کیان ظلمانی ظاهر شده است. و نظر به اینکه این نوع ظهورات به‌حسب زمان‌ها، مکان‌ها، اشخاص، شرایط و خصوصیّات است، اظهار و کتمانش مختلف می‏شود. ممکن است مقامی از این مقامات به حسب عوامل و جهات خارجی، سرّ شناخته شود و اظهارش جایز نباشد؛ بلکه کتمانش لازم باشد که اسم این را تقیّه می‏گذارند. در مواردی، در شرایطی، در میان اشخاصی و با خصوصیّاتی ممکن است ذکر بعضی از این فضائل و مقامات با مشکلاتی همراه باشد. از این جهت دستور کتمان می‏فرمایند و اجازه اظهار نمی‏فرمایند. ولی هرگاه آن عامل و مانع خارجی برطرف شد اظهارش جایز است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 410 *»

از این قبیل در فضائل و مقامات زیاد داریم، حتی در مذهب تشیّع بعضی موارد این حکم را پیدا می‏کند و از اسرار می‏شود. همین‏طور در احکام شرعیّه. آنچه به فقه شیعه اختصاص دارد و مخصوص فقه شیعه است و با فتوای علمای اهل سنّت منافات شدید دارد که ‏چه‌بسا به مشکلات و زحماتی منجر شود، سرّ است([92]) و در جای خودش باید کتمان و تقیّه شود. از این قبیل موارد زیاد داریم. به خصوص در میان طبقات و درجات مختلف ایمان و معرفت شیعیان، خیلی از امور را ائمه هدی؟عهم؟ و بعد از ایشان بزرگان به تلویح گذرانیده‏اند. بسیاری از فضائل و مقامات به طور تلویح ذکر شده، اشاره‏ای کرده و گذشته‏اند تا زمانی برسد که اهلش استفاده کنند؛ مثل خطباتی که از امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در فضائل و مقامات خود ایشان رسیده است. هنگامی موقع طرح این فضائل و مقامات شد که مشایخ ما+ امر خود را اظهار فرمودند و تا قبل از آن زمان چون مقتضی موجود نبود، اظهار آن اسرار به حسب حکمت روا نبود. از این جهت کسی هم ذهنش به آن مطالب منتقل نمی‏شد. اگر هم منتقل می‏شد بیان نمی‏کرد. این نوع موارد زیاد است.

در احادیث مواردی هست که گاهی ائمه هدی؟عهم؟ همین مقامات و امور را به طور تلویح ذکر می‏فرمودند و تصریح نمی‏کردند. شاید اگر تصریح می‏فرمودند حاضران یا بعضی که به گوششان می‏رسید انکار می‏کردند. از این جهت برای اینکه عدّه‏ای به انکار مبتلا نشوند و در ضمن، مباحث و فضائل هم به اهلش برسد، به طور تلویح به بعضی از امور اشاره می‏کردند مانند فضائل ابدان مطهّره‏شان که اقرار به آنها خیلی مشکل است. و نوع روایاتی که ما درباره ابدان طاهره ایشان خوانده‏ایم و فرمایش‏هایی که  ــ  برای کسانی که با فرمایش‏ها و مقامات انس دارند  ــ  نقل کرده‏ایم تا اندازه‏ای صراحت دارد. اما اگر قدری انسان با مأنوسات خود مأنوس شود و انسش را از

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 411 *»

فرمایش‏ها قطع کند، چه‏بسا در فرمایش‏ها متشابهاتی پیدا کند که فکر کند خلاف آن چیزی است که در فضیلت ابدان مطهّره این بزرگواران رسیده است.

از جمله این حدیث شریف که درباره وفات و رحلت حضرت باقر؟ع؟ است و مناسب است ذکر کنم. حدیث در کتاب «بصائر الدرجات» است که از کتب معتبر شیعه است و از ابو سلمه از حضرت صادق؟ع؟ روایت می‏کند. حضرت می‏خواهند یک فضل از فضائل جدّ بزرگوارشان حضرت سجّاد و پدر بزرگوارشان حضرت باقر8 را به خصوص راجع به بدن‏های ظاهری ایشان بیان بفرمایند. اما ببینید به چه صورت و در چه تلویح و اشاره‏ای این مطلب را بیان می‏فرمایند. می‏فرماید کنتُ عند أبی فی الیوم الذی قُبِض فیه أبی محمّدُ بنُ علی؟ع؟ من خدمت پدرم بودم در آن روزی که رحلت فرمودند که طبق مشهور هفتم ذی‌حجه است. روایات دیگری هم در تاریخ وفات آن حضرت رسیده است.([93])

وجود مبارک امام باقر؟ع؟ را می‏شود گفت آخرین یادگارهای کربلا بودند. زراره خدمت امام؟ع؟ عرض می‏کند: آقا شما امام حسین؟ع؟ را درک کردید؟ فرمودند: آری. شاید حدود چهار ساله، پنج ساله بودند که در کربلا همراه پدر بزرگوارشان حضرت سجّاد سفر طولانی اسارت را طی کردند. بعد هم دوران امامت پدر را درک کردند. در آن مدّت طولانی عزاداری‏ها، ناله‏ها و ضجّه‏های پدر را مشاهده می‏کردند. بعد هم به حسب علم و احاطه امامت معلوم است که همه این امور در برابر دید امام؟ع؟ بود.

این بزرگوار مانند امروز از دنیا رحلت فرمودند. امام صادق؟ع؟ می‏فرماید من در کنار پدرم بودم. فأوصانی بأشیاءَ فی غُسله و فی کفْنه و فی دخوله قبرَه حضرت شروع فرمودند به سفارش‌کردن به من در مورد چیزهایی: درباره غسل حضرت و کفن‏کردنشان و اینکه چطور آن بزرگوار را داخل قبر کنم. قال قلت یا أبتاه  واللّه مارأیتُ منذُ اشتکیتَ

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 412 *»

أحسنَ هَیئةً منک الیومَ و مارأیتُ علیک أثر الموت. عرض کردم ای پدر به خدا سوگند از روزی که شما بیمار شده‏اید من ندیدم که مانند امروز این‏طور هیأت ظاهری شما زیبا باشد به طوری که هیچ اثر مرگ بر شما دیده نمی‏شود.

این بیانات برای چیست؟ برای این است که امام صادق؟ع؟ می‏خواهند این حقیقت را به چند نفر شیعه‏ای که می‏شنیدند و بنا است به شیعیانی برسانند، معلوم بفرمایند که امام مردنش مثل مردن ما نیست. بدن امام این‏طور نیست که از اعتدال بیفتد و در اثر نداشتن اعتدال برای بقاءِ روح قابلیت نداشته باشد، آن‌گاه به این جهت که بدن قابلیّت ندارد، روح مفارقت کند و بعد از مفارقت روح، این بدن مثل سنگریزه و مثل این جمادات بشود. برای امام باقر؟ع؟ روز مرگ، از نظر هیأت و اعتدال ظاهری بهترین روز بوده است. این اعتدال این‏قدر شدید و عجیب بوده که امام صادق؟ع؟ خدمت پدر بزرگوارش عرض می‏کند: مارأیت منذ اشتکیت أحسن هیئة منک الیوم. این فرمایش را امام صادق برای چه می‏فرماید؟ گفتن این سخن چه خاصیّت دارد؟ برای تلویح به شیعیان بصیر و مستبصر است که به آنها بفهمانند که مردن ما طوری نیست که آن را با مردن خودتان قیاس کنید. در همان روز مرگ، اعتدال بدن ما این است که می‏فرماید من اثر مرگ را بر شما نمی‏بینم.

قال: یا بُنیّ أ ما سمعتَ علیَّ بن الحسین نادانی من وراء الجُدُر أن یا محمّد تَعالِ عَجِّلْ امام صادق می‏فرمایند پدرم در جواب فرمودند: ای فرزند من! آیا نشنیدی علی بن الحسین، پدرم امام سجاد؟ع؟ از پشت این دیوارها مرا صدا می‏زد و می‏گفت: ای محمّد عجله کن زود نزد ما بیا. این بیان مربوط می‏شود به بدن مطهّر امام سجّاد که در بقیع مدفون است و اینکه می‏فرماید «از پشت این دیوارها» چون حضرت در منزل بودند و محلّه بنی‌هاشم در مدينه منوره بین بقیع و حرم مطهّر رسول‌اللّه؟ص؟ بوده، بنابراین چند منزلی بیشتر تا بقیع فاصله نبوده است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 413 *»

می‏فرماید: پدرم علی بن الحسین از پشت این دیوارها مرا صدا می‏زند. اگر بنا باشد که مراد روح مطهّر حضرت باشد، برای روح که دیوار معنا ندارد. صدای داخل خانه هم مثل پشت دیوار است. برای روح معنا ندارد که بفرمایند از پشت دیوارها من را صدا زد؛ بلکه مقصود همین بدن مطهّر حضرت است که الآن در بقیع دفن شده است. أ ما سمعت آیا نشنیدی؟! یعنی تو هم شنیدی که آن حضرت مرا صدا زدند و فرمودند تعال عجّل معلوم می‏شود که امروز باید من بروم.

می‏بینید این حدیث با چه لحنی و با چه تلویح و اشاره‏ای بیان شده، برای بیان یک فضیلت از فضائلی که شیعه باید درباره ابدان مطهّره این بزرگواران معتقد باشد. بدن‏هایی که خودشان صدای یکدیگر را می‏شنوند، یکدیگر را می‏بینند و به يکدیگر سلام می‏کنند و از احوال یکدیگر جویا می‏شوند. هیچ احتیاج هم ندارد که روح تعلّق بگیرد. خود این بدن به همان اعتدال زمان حیاتش باقی است. وقتی که اعتدال داشت، سایر کمالات و آثاری هم که از اعتدال سرچشمه می‏گیرد، برای آن بدن مطهّر می‏ماند. این یک حدیث شریف به مناسبت ارتحال حضرت باقر؟ع؟ در رابطه با این مطلب.

از اسرار دیگری که در همین زمینه‏ها برای بعضی می‏شود اظهار کرد، این است که در «مناقب» از علی بن ابی‌حمزه و ابوبصیر نقل می‏کند، می‏گوید «کان لنا موعدٌ علی أبی‌جعفر؟ع؟ فدخلنا علیه أنا و أبو لیلیٰ» ما با حضرت باقر؟ع؟ وعده داشتیم. پس خدمتشان رسیدیم. فقال: یا سُکَینة هلمّی بالمصباح شاید حضرت در مهتاب نشسته بودند که چراغی لازم نبوده، ولی وقتی ما رسیدیم حضرت کنیزی را به‌نام سکینه ــ  یا دخترشان بوده ــ  صدا زدند و فرمودند چراغ را بیاور. «فاَ تَتْ بالمصباح» چراغ را آورد. ثمّ قال: هلمّی بالسَّفَط الذی فی موضع کذا و کذا برو آن بسته‏ای که فلان‌جا است بیاور. «قال فاَ تَتْه بسفط هندیّ أو سِندیّ ففَضَّ خاتَمه ثمّ أخرج منه صحیفةً

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 414 *»

صفراء» بسته‏ای را آورد. حضرت مهرش را باز کردند و از آن کاغذ زردی بیرون آوردند.

علی بن ابی حمزه می‏گوید «فأخذ یُدرِجُها من أعلاها و یَنشُرُها من أسفلها» حضرت آن صحیفه را از بالا می‏تابیدند و از پایین باز می‏کردند. «حتی إذا بلغ ثُلثَها أو رُبعها» تا اینکه ثلث یا ربع نامه و صحیفه بسته شد. «فنظر إلیّ» به من نگاه فرمود. «فارتعدتْ فرائصی» از نگاه حضرت استخوان‌هایم به لرزه آمد. «حتی خِفتُ علی نفسی» به طوری که بر جانم ترسیدم. «فلمّا نظر  إلیّ فی تلک الحال وضع یده علی صدری» چون حضرت من را در آن حال دیدند دست مبارک روی سینه‏ام گذاردند. «فقال أ بَرَأْتَ أنت؟ قلت: نعم جُعِلتُ فداک» فرمودند خیالت راحت شد؟ عرض کردم: آری! قرار گرفتم. قال لیس علیک بأس ناراحت نباش. چیزی نیست که نگاهت کردم.

ثمّ قال أُدْنُه حضرت فرمودند: نزدیک این نامه بیا! فدنوتُ فقال لی ما تریٰ؟ نزدیک شدم. فرمودند: در این کاغذ، نامه، صحیفه، هرچه بوده، چه می‏بینی؟ «قلت إسمی و اسمَ أبی و أسماءَ أولادٍ لی لاأعرفهم» اسم خودم را می‏بینم و اسم پدرم و اسم فرزندانی از خود را می‏بینم که من آن فرزندان را ندارم. فقال یا علی لولا أنّ لک عندی ما لیس لغیرِک ما أَطلَعتُک علی هذا فرمودند اگر نبود اینکه تو نزد من ارزشی داری که دیگری آن ارزش را ندارد تو را بر این صحیفه مطّلع نمی‏کردم. أما إنّهم سیَزدادون علی عددِ ما هاهنا بدان بچّه‏هایت زیاد می‏شوند همین اندازه که اینجا اسمشان هست. خدا همین اندازه به تو فرزند خواهد داد. «قال علی بن أبی‏حمزة فمکثتُ واللّه بعد ذلک عشرین سنة» بعد از دیدن آن نامه بیست سال من باقی ماندم. «ثمّ وُلِد لی أولاد بعدد ما رأیت بعینی فی تلک الصحیفة»([94]) به همان مقدار از اسامی اولاد که در آن صحیفه دیده بودم خدا به من فرزند داد. این صحیفه‏ها و نام شیعیان به اسم پدر و فرزندانشان از اسراری بوده که نزد ائمه هدی؟عهم؟ پنهان بوده است که گاه‏گاهی آنها را به بعضی از شیعیان نشان می‏دادند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 415 *»

در حدیث دیگر دارد که راوی می‏گوید: با پسر برادرم خدمت امام صادق؟ع؟ رفتم و هدفمان این بود که بدانیم ما از شیعیان حضرت هستیم یا نه؟ حضرت کتابی، صحیفه‏ای را نزد ما آوردند فرمودند: اسمت را در این کتاب پیدا کن! عرض کردم من سواد ندارم و خواندن نمی‏دانم، این پسر برادرم می‏داند. کتاب را جلوی او گذاشتم. اول اسم خودش را پیدا کرد. من مضطرب و نگران شدم گفتم پس اسم من کجا است؟ طولی نکشید که گفت عمو این هم اسم شما در اینجا نوشته شده است.([95]) این امور از اسراری بوده که ائمه؟عهم؟ گاه‏گاهی اظهار می‏فرمودند. در بین شیعه در موارد بسیاری ائمه؟عهم؟ به خصوص این‌گونه اسرار را به طورهای مختلف اظهار می‏فرمودند و بر کتمان آنها سفارش می‏فرمودند.

پس اینها اسراری است که روی جهاتی سرّ است. وقتی که آن جهات برطرف شد، اظهارش جایز است و برای شیعه نیز اظهار آنها جایز است. اینها را اسرار نسبی اسم گذاردیم. اما سرّ مطلق آن ظهورات و مقامات معصومین؟عهم؟ است که مناسب کیان نوری و به حسب خلقت اولی فطری الهی است. آن ظهورات معارفی است که فقط کاملان به آنها راه می‏برند و خداوند آنها را به دل‏های آنان الهام می‏فرماید. اما در همه زمان‌ها، برای همه افراد جز کاملانی که از سنخ خودشان هستند برای بقیّه، عالم، جاهل، حکیم، فقیه، هرچه باشند، سرّ است و سرّ مطلق است که اظهارش جایز نیست.

عرض شد ملاک شناختن سرّ مطلق این است که کتمانش نه برای امور و جهاتی است که اگر تغییر کرد اظهار آن سر جایز باشد؛ بلکه کتمان و پنهان داشتن آن از جهت این است که تحت هیچ قانون و اصلی از اصول و قاعده‏ای از قواعد واقع نمی‏شود. چه قواعد معروفه و چه غیر معروفه، چه اصول معروفه و چه اصول غیر معروفه، تحت هیچ قاعده و اصلی داخل نمی‏شود. البته می‏دانیم علوم مختلف

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 416 *»

است. بعضی علوم، خفی است که تحت قواعد غیر معروف و اصول غیر معروف داخل می‏شوند، طوری است که شخص عالم به آن علوم می‏تواند آنها را با یک عدّه قواعد و قوانینی تطبیق کند و تحت یک اصولی ارائه بدهد.

اما وقتی که امری و مطلبی به طور کلّی تحت هیچ قاعده‏ای معروف و غیر معروف، تحت هیچ اصلی از اصول و تحت هیچ قانونی از قوانین واقع نمی‏شود، و علمایی که به آن علوم و اسرار عالم هستند به هیچ وجه ممکنشان نباشد که برای بیان و اظهار آن مطالب استدلال کنند و حجّت و برهان اقامه کنند و نتوانند با هیچ بیانی آنها را بفهمانند و تفهیم کنند، چنین چیزی را چگونه می‏شود اظهار کرد؟ اینکه می‏گویند اظهارش جایز نیست؛ یعنی امکان ندارد و عادةً ممکن نیست. به حسب عادت بشر معمولی که در این کیان ظلمانی به سرمی‏برد، به حسب فکر و ادراک و مشعر این انسان معمولی نمی‏شود بیان کرد. وقتی که تحت هیچ قاعده و قانونی واقع نشود، بیانش ممکن نیست. بر فرض امکان بیان که به طوری هم بیان بشود، خواه‏ناخواه مورد انکار قرار می‏گیرد. البته تصوّر نمی‏شود کرد که چطور بیان بشود. چون تحت هیچ قانون و قاعده‏ای واقع نمی‏شود. ولی بر فرض بیان، اگرچه حق و واقعیّت است، مورد انکار قرار می‏گیرد.

چون در این‏گونه موارد، حالِ مخاطبان از دو قسم بیرون نیست: یا افرادی هستند که اظهار می‏کنند ما اهل تسلیم و تصدیق هستیم و سعی می‏کنیم آنچه را که نمی‏فهمیم انکار نکنیم. چون اهل تصدیق و تسلیم هستند، اگر فرض کنیم که این امور به طوری بیان بشود، چون دلیل و برهان ندارد و تحت هیچ برهان و قاعده‏ای واقع نمی‏شود، فهم آن مطالب همراه با بصیرت برای آنان میسّر نخواهد شد. و چون در آن امور بر بصیرت نیستند و مطابق متفاهَم عرفی‏شان نیست، از آن اسرار چیزی می‏فهمند که اصلاً خلاف واقع و مقصود است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 417 *»

شما ببینید در این فضائل ظاهری مطابق و مناسب با این کیان که مشایخ عظام+ بیان فرموده‏اند، دیگران چه برداشت‏هایی دارند و نوعاً همان برداشت‏های خودشان را انکار می‏کنند و به واسطه آن برداشت‏های غلطی که خودشان دارند، به جنگ مشایخ می‏روند. با اینکه نوع این فرمایش‏ها با براهین و ادلّه بیان شده، تشریح و تبیین گردیده و توضیح داده شده و خیلی شرح شده است، با وجود این، خود شخص در مثل مسأله معاد یا مسأله معراج برداشت غلطی داشته و با مأنوسات خودش هم تطبیق کرده، پس آن را انکار می‏کند و بر مشایخ رد می‏نماید. در حالی که اینها اسراری است که ممکن است تحت قاعده‏ای واقع شود یا با قانون و برهان و دلیلی بیان و توضیح داده شود.

اما اسراری که عالمِ به آن اسرار هیچ نمی‏تواند دلیلی بر آنها اقامه کند، بلکه اصلاً در این عالم دلیل و برهان ندارد، آن مطلب را نمی‏شود تفهیم کرد و در بیان آورد.([96]) زیرا وقتی که شخصِ مخاطب مسلم مؤمن می‏خواهد آن را تصدیق کند خواه‏ناخواه امری در ذهنش می‏آید و چیزی را فکر می‏کند که خلاف واقع است و این عین ضلالت است و باعث گمراهی او همان کسی است که این امر را اظهار کرده است. و گمراهی را خدا در قرآن بدتر از کشتن شمرده است. و الفتنة أشدّ من القتل([97]) چون هرگاه کسی کسی را بکشد آخرتش محفوظ است، اما اگر کسی را گمراه کند و او را از اطمینان در دین متزلزل سازد و از یقینیّاتش باز دارد، این کار از کشتن او بدتر است. و الفتنة أشد من القتل که مراد از فتنه گمراه‏کردن است.([98])

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 418 *»

در حدیث حضرت عسکری صلوات‌اللّه‌علیه که از امام صادق؟ع؟ در باره تقلید روایت می‏فرمایند، در آنجا از دست نصّاب می‏نالند که ضعفای شیعه را گمراه می‏کنند. می‏فرمایند: ضرر علمای ناصبی بر شیعیان ما بیشتر است از ضرر اصحاب یزید بر اصحاب سید الشهداء صلوات‌اللّه‌علیه. و توضیح می‏فرمایند که اصحاب یزید اصحاب امام حسین؟ع؟ را کشتند. در عوض خداوند رحمت خود را شامل شهدا فرمود و آنها به وسیله شهادت به بهشت می‏روند. ولی اینها ضعفاء را گمراه می‏کنند و به جهنّم می‏برند. بنابراین ضررشان از اصحاب یزید بیشتر است.([99])

خداوند همین مطلب را در قرآن در این آیه ذکر می‏فرماید و الفتنة أشدّ من القتل یعنی کسی که کسی را گمراه کنند از کشتن او بدتر است. همین‏طور می‏فرماید و من قتل نفساً بغیر نفس فکأنّما قتل الناس جمیعاً([100]) در حدیثی کشتن را به اضلال تفسیر فرموده‏اند([101])  کسی که یک نفر را به ضلالت و گمراهی بیندازد می‏فرماید: گویا همه مردم را اضلال کرده و گمراه نموده است. پس نباید بی‏باک بود. در نامه عمل او نمی‏نویسند که این شخص یک نفر را گمراه کرده؛ بلکه می‏نویسند که همه مردم را گمراه نموده است. چون این فکر منحرف، به حسب خودش مرتّب می‏زاید و تولید مثل دارد. فکرِ منحرف باعث می‏شود که افرادی را چنین باربیاورد. کم‏کم رفیقش هم متمایل می‏شود. پدر، مادر، برادر، فامیل و بستگانش یکی پس از دیگری در شبهه قرار می‏گیرند. یک‏باره با یک فکر منحرف، جمعی به انحراف کشیده می‏شوند. گذشته از این در نسل اثر می‏گذارد.

در هر صورت کسی که امری را تصدیق کند که نمی‏فهمد چیست، ضالّ است و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 419 *»

تسلیم صرف فایده ندارد. از این جهت اظهار سرّ مطلق صحیح نیست. زیرا باعث اضلال می‏شود و چون برداشت غلط دارد چه‌بسا شخص را کافر کند. به جهت اینکه وقتی که به آیات و روایات و ادلّه رجوع می‏کند، می‏بیند با قواعد و قوانین سازش ندارد. بنابراین ممکن است بر اساس احتیاط در دین، وقتی دید دلیل و برهان بر حقیّت آن مطلب ندارد یا آن را مخالف با براهین خود دید، در صدد تکفیر برآید و آن شخص را به کفر نسبت بدهد. پس جاهل که می‏بیند آن مطلب مطابق ادلّه نیست، مقتضای دینداریش این است که انکار کند.

حدیثی است درباره مؤمن کامل که چیزهایی در سینه و دل مبارکش دارد که اگر یکی از آنها را اظهار کند هزار صدّیق او را تکفیر می‏کنند. لم‏یَبلُغِ المؤمنُ کمالَ الإیمان حتی یَشهَدَ ألفُ صدّیق بأنّه زندیق([102]) مؤمن کامل به درجه کمال نمی‏رسد مگر به این موقعیّت برسد که اگر یکی از آن اسرار را اظهار کند هزار صدّیق او را به زندقه نسبت می‏دهند. و این در صورتی است که اگر مؤمن کامل یکی از آن اسرار را ذکر کند همه مؤمنان صدّیق بر او انکار می‏کنند.

یادم هست آخوندی می‏گفت امام زمان که بیاید اول پیش ما می‏آید. وقتی ما آن حضرت را تصدیق کردیم شما تصدیق می‏کنید. در حدیث هم دارد کسانی که نزد حضرت می‏روند با قرآن با حضرت محاجّه می‏کنند.([103]) مراد از این الف صدّیق ــ  خدا نکند ما از اینها باشیم ــ  مؤمنانی هستند که سعی می‏کنند همین‌که آن کامل آن سرّ را بگوید همه آن مؤمن کامل را تکفیر ‏کنند. وقتی می‏بینند این مطلب با دلائل آنان نمی‏سازد او را تکفیر می‏کنند و حق هم دارند. چون مقتضای دینداریشان این است. البته مؤمن کامل هم اظهار نمی‏کند. این فرمایش بر فرض اظهار است که اگر اظهار

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 420 *»

کند آن هزار صدیق او را تکفیر می‏کنند. این تکفیر هم به ایمان آنها صدمه نمی‏زند، چون باز هم مؤمن هستند.

مثل آن حدیث شریف که لو علم أبوذر ما فی قلب سلمان لکفّره یعنی اولاً سلمان اظهار نمی‏کند آنچه را که باعث شود ابوذر او را تکفیر کند. بر فرض اگر اظهار کند ابوذر این‏قدر متدیّن و دین‏دار است که وقتی دید آن مطلب با قرآن و سنّت نمی‏سازد، هرکس باشد اگرچه سلمان، او را تکفیر می‏کند. این «لو» لو امتناعیّه است؛ یعنی کار دوم واقع نمی‏شود چون اولی واقع نمی‏شود. اما موقعیّت این است که اگر بنا باشد اباذر بداند آنچه را که در قلب سلمان است او را تکفیر می‏کند. ولی سلمان چنین کاری نمی‏کند. چون اذاعه سرّ است و سلمان چنین امری را اظهار نخواهد کرد که ابوذر نتواند تحمّل کند. محال است که از امنای رحمان چنین کاری سربزند.

از این جهت امام سجّاد؟ع؟ فرمودند إیّاک أن‏تتکلّم بما یَسبِقُ الی القلوب إنکارُه و إن کان عندک اعتذارُه فلیس کلّ من تُسمِعُه نُکراً یُمکنک لأن‏تُوسِعَه عُذراً([104]) بپرهیز از اینکه سخنی بگویی که به دل‏ها انکار آن پیشی‏بگیرد، هرچند از برای اظهار آن عذر داشته باشی. زیرا نه هر کسی که سخنی را به او می‏شنوانی که با آن سخن آشنایی ندارد، می‏توانی خود را از بدگمانی او تبرئه نمایی. این‌گونه اسرار را نباید اظهار کرد و اینها مربوط به اسراری است که می‏شود توجیه کرد. اما آن اسراری که اصلاً نمی‏شود توجیه کرد اسرار مطلق است که به هیچ وجه آنها را نمی‏شود اظهار کرد.

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 421 *»

 

مجلس  27

 

(شب چهارشنبه 9 ذی‏حجة الحرام 1407 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r نتیجه اظهار سرّ مطلق، ضلالت یا فتنه هلاک‏کننده است

r در برخی موارد اظهار بعضی از اسرار نسبی واجب می‏شود

r اظهار سرّ مطلق اکبر کبائر است

r کاملان اسرار مطلق را ظاهر نمی‏سازند زیرا امناء خدا و اهل توسّمند

r دو نمونه از کتمان‌کردن شیخ مرحوم­ اسرار را

r نمونه‏ای از کتمان نمودن سیّد مرحوم­ اسرار را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 422 *»

 

الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آتیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

([105])سرّ مطلق را واقفان بر سرّ اظهار نمی‏فرمایند چون اظهار آن با اهل این کیان مناسب نیست و ایشان را قابلیّت آن نیست. خلقت این کیان طوری است که بر اصل مطلب واقف نمی‏شوند. چون مخاطبان به این سرّ از دو حال خارج نیستند: یا اهل تسلیم هستند و در برابر امری که نمی‏فهمند تسلیم می‏شوند و چیزی را که به آن معرفت ندارند تصدیق می‏کنند. بنابراین چه‏بسا خلاف واقع را معتقد شوند و این ضلالت است. از این جهت بزرگان و حاملان این اسرار اظهار نمی‏فرمایند. یا اینکه مخاطبان از افرادی هستند که اهل انکار، لجاج و عنادند و اینها در اثر عناد‌کردن و لجاجت‏ورزیدن چه‏بسا باعث می‏شوند که گوینده را به صدمات مبتلا سازند و انواع بلاها برای او فراهم کرده، کار او را به هلاکت منجر کنند. علّت اینکه عناد و لجاج در این اشخاص مایه هر فتنه‏ای است، این است که از هر پیشامدی باک و پروا ندارند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 423 *»

نمونه‏های روشنش در تاریخ زیاد است. از جمله ابن‏زیاد ملعون است که ذاتاً اهل عناد و لجاج با علی و خاندان علی؟عهم؟ است. اینها هیچ فکر ارزش‏های انسانی را نمی‏کنند. تو مسلم را دستگیر کردی، دیگر توهین‌کردن، ناسزاگفتن و دشنام‌دادن به کسی که تا دیروز در کمال عزّت و آبرو بوده و با عظمت و بزرگی در این شهر زندگی می‏کرده، اکثر این شهر با او بیعت کرده بودند، نماینده سیدالشهداء؟ع؟ است. کسی است که از خاندان وحی است، متّصل به هاشم و خاندان عظمت و جلالت است. از اینها گذشته او مسلمان و اهل اسلام است. نماز می‏خواند؛ مثل امروز را روزه بوده، مثل امشب را به تهجّد گذرانده، به یاد رسول‌اللّه، امیرالمؤمنین و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم بوده. و در همه حال به یاد حسین صلوات‌اللّه‌علیه بود حتّی وقتی گریه می‏کرد، او را سرزنش کردند که چرا گریه می‏کنی؟ فرمود من برای خودم گریه نمی‏کنم، من برای سیدالشهداء؟ع؟ گریه می‏کنم که با یک عدّه زن و بچّه رو به سوی شما می‏آید.([106]) چنین شخصیّتی شریف را آیا باید ناسزا گفت؟ او را باید توهین کرد؟! اینها اهل عناد و لجاجند که وقتی چنگالشان به یکی از اولیاء خدا بند شود از هیچ‌گونه رذالتی کوتاهی نمی‏کنند و دست‏بردار نیستند.

از این جهت حاملان اسرار اهل‏بیت؟عهم؟ آن اسرار مطلق را اظهار نمی‏کنند. چون اگر مخاطبان ایشان چنین افرادی باشند، عناد خود را اظهار می‏کنند و از هیچ‏گونه رفتار ناشایستی پروا ندارند و مخالفت را به هلاکت گوینده منتهی می‏سازند. این در صورتی است که سرّ سرّ مطلق باشد یا ظهورات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و فضائل و مقاماتی باشد که با کیان نوری مناسب است.

اما سایر اسرار، علوم و معارف که به نوعی تحت قاعده‏ای قرار بگیرد، همین قدر بشود مطلبی، مقامی و فضلی از فضائل را از ادلّه آیات و روایات و دلائل عقلی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 424 *»

استنباط نمایند و از آنها مقامی و فضلی برای محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به دست آورند، اگر شنونده اهل تحقیق و پذیرش حق باشد و در مقام تصدیق حق باشد و منصف و متدیّن است، قصد جدال و مراء ندارد، برای او حالت سلم و صفا است، سریره او روشن و دل او پاک است، چنین کسی وقتی‌که حق را بشنود تصدیق می‏کند و قبول می‏نماید.

این افراد وقتی‌که قدری با بصیرت شدند مطالبه دلیل می‏کنند. و وقتی‌که مطالب با براهین این کیان به اثبات می‏رسد و تحت دلیل واقع می‏شود و ادلّه آن را ذکر می‏کنند، آنها هم تصدیق می‏کنند، اگرچه مشکل باشد و قدری مخفی باشد حتی طوری باشد که نوع مردم نتوانند بفهمند، ولی کسانی که مأنوس‏ترند برای آنها روشن است. از این جهت این امور سرّ نیست. اگر هم باشد سرّ نسبی است.

گاهی لازم می‏شود که همین اسرار را بیان کنند. اگر ائمه؟عهم؟ این فضائل و مقامات خود را بیان نمی‏فرمودند چه کسی واقف می‏شد؟ اگر بزرگان+ شرح نمی‏فرمودند، از ناقصان چه کسی به آنها می‏توانست پی‏ببرد؟ پس گاهی واجب می‏شود که همین مطالب مشکل را بیان بفرمایند که شأن ائمه؟عهم؟ و شأن کاملان تعلیم است. زیرا ایشان معلّم هستند و معلّم چیزی را آموزش می‏دهد که متعلّم از آن بی‏خبر است. اگر بنا باشد ائمّه؟عهم؟ مطالبی را بفرمایند که نوع مردم می‏دانند یا کاملان مطالبی را بفرمایند که معلوم باشد، تحصیلِ حاصل و بی‏فایده است. پس ائمه؟عهم؟، همچنین بزرگان چون شأنشان تعلیم علوم و مطالبی است که خلق از آن بی‏خبرند، از این جهت همان اسرار و امور خفیّه نسبی را که می‏شود با دلیلی از ادلّه بیان کرد، آنها را ابلاغ می‏کنند و هیچ مانعی ندارد.

اما اسرار مطلقه که «سرّ مصون» است و از علوم مخزون در نزد کاملان است هیچ‌یک از علمای ربّانی و حکمای صمدانی و عرفای بر حقّ الهی به آنها تفوّه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 425 *»

نمی‏کنند و آن اسرار را بیان نمی‏فرمایند. زیرا اذاعه آن اسرار، از اکبر کبائر و از افسق فسوق به شمار می‏رود؛ بلکه به مخالفت اوامر اکید ائمه؟عهم؟ منجر خواهد شد که چه‏بسا کفر خواهد بود. از این جهت محال است که این امور از بزرگان سربزند. خمیره ایشان این‏طور است که معصیت از ایشان سرنمی‏زند تا چه رسد به اینکه اکبر کبائر، مخالفت با اوامر الهی و مخالفت با محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ از ایشان صادر شود. تصوّرش را هم نمی‏شود کرد. مقام کمال طوری است که با تصوّر آن مقام، مخالفت معنا ندارد. پس ایشان اصلاً آن فضائل مناسب با کیان نورانی الهی را اظهار نخواهند کرد. دل‏های ایشان از زنگ معاصی مطهّر است و سینه‏های ایشان به نور کشف و شهود منوّر است. آن‏گاه از چنین سینه‏ها و دل‏های پاک و پاکیزه‏ای گناه صادر نمی‏شود تا چه رسد به بزرگ‏ترین گناهان که اذاعه این اسرار باشد.

این آیه شریفه را که بارها خوانده‏ام إنّ اللّه یأمرکم أن‏تؤدّوا الأمانات إلی أهلها ناظر به همین مطلب است که کاملان امناء خدا هستند. خدا ایشان را امین شمرده و این اسرار را در دل‏های ایشان قرار داده است. ایشان هم مردم را خوب می‏شناسند. چون اهل توّسمند. اتّقوا فراسة المؤمن فإنّه ینظر بنور اللّه([107]) در چهره شخص که نگاه می‏کنند حالات باطنی او را می‏بینند و می‏خوانند. اگرچه در ظاهر اظهار نمی‏کنند ولی از نظر وظایف خودشان مردم‏شناسند. از این جهت به این آیه شریفه عمل می‏کنند و اسرار را اظهار نمی‏کنند و چنین مخالفتی ندارند.

جریانی را سیّد بزرگوار­ از شیخ مرحوم­ نقل می‏کنند. من عین عبارت را تیمّناً و تبرّکاً ذکر می‏کنم. می‏فرمایند: «کان شخصاً من أکابر العلماء و أساطین الفضلاء و من الأجلّاء النبلاء و کان عزیزاً مبجّلاً معظّماً فی حضرة مولینا و أستادنا و عمادنا أعلی‌اللّه‌مقامه و رفع فی الدارین أعلامه و کان یُعظّمه فی الغایة و یبجّله فی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 426 *»

النهایة و قد تذاکروا فی حدیث روی عن أمیرالمؤمنین ان رسول‌الله؟ص؟ علّمنی ألفَ باب من العلم ینفتح من کلّ باب ألفُ باب غیر أنّ الناس یقرؤون آیة منها و لایعرفون معناها و هو قوله تعالی و إذا وقع القول علیهم أخرجنا لهم دابّة من الأرض تکلّمهم أنّ الناس کانوا بآیاتنا لایوقنون فسأل ذلک العالم شیخنا و عمادنا عن طریق استنباط تلک الأبواب من هذه الآیة الشریفة و لمّا کان مولینا یعرف بالفراسة من قول النبی؟ص؟ إتقوا فراسة المؤمن فإنّه ینظر بنور اللّه و عنده التوسّم من قوله تعالی إنّ فی ذلک لآیات للمتوسّمین یعرف منازل الناس و درجاتهم و مقام تحمّلهم للعلوم و قوّة إدراکهم و ضعفها و تحمّلها و عدم تحمّلها عرف أنّه لیس ممّن ینشر عنده هذا الدفتر أجابه و قال قـال امیرالمؤمنین روحی له الفداء و علیه‌السلام ما کلّ ما یعلم العالم یقدر أن‏یفسّره فإنّ من العلوم یحتمل و منها ما لایحتمل و من الناس من یحتمل و منهم من لایحتمل فلم‏یقنع ذلک العالم و ألحّ بمطالبة الجواب. قال قـال مولینا الصادق؟ع؟ ما کلّ مایعلم یقال و لا کلّ ما یقال حان وقته و لا کلّ ما حان وقته حضر أهله فلم‏یکتف ذلک العالم بما ذکر أعلی‌اللّه‌شأنه من الحدیثین و أصرّ بمطالبة الجواب و فی کلّ یقینه و اعتقاده أنّ الشیخ لم‏یخیّب ظنّه و ینیل مأموله. قال مولانا الشیخ:

و مستخبر عن سرّ لیلی أجبته   بعمیاء من لیلی بلاتعیین
یقولون خبّرنا فأنت أمینها   و ما أنا إن خبّرتهم بأمین

فلم‏یکتف ذلک العالم بما ذکره من البیتین و أصرّ بمطالبة الجواب. قال له مولینا الشیخ­: أنت لاتخلو بین حالتین إمّا أن‏تعرفنی حکیماً عالماً بصیراً بالإمور عالماً بدقایقها و خفایاها واضعاً کلّ شی‏ء موضعه مؤدّیاً الأمانات إلی أهلها أم لاتعرفنی حکیماً بل جاهلاً عابثاً؟ فإن عرفتنی حکیماً فها أنا أقول لک کفّ عن هذا السؤال إذ لا مصلحة لک فیه. و إن لم‏تعرفنی حکیماً فلماذا تسأل الجاهل العابث؟ فسکت الرجل و قلبه مکدّر و خاطره مشوّش. فما کان مولینا یرضی بتکدّره ولکن أمر اللّه غالب و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 427 *»

لم‏یکن یخالف اللّه لئلّایتکدّر خلق من خلق اللّه. أنظر کیف صان السرّ و حفظه لمّا علم أنّه لایتحمّل!»([108])

جریان دیگری از آن بزرگوار درباره حفظ سرّ هست که سیّد مرحوم نقل می‏فرمایند: «و لقد سمعت أنا من الشیخ التقی الصالح العلی جناب الشیخ‌علی ابن شیخنا و سنادنا­ و هو کان من العلماء المبرّزین و الفضلاء المتبحّرین و کان من حملة الأسرار و من شعره الذی قال فی حفظ السرّ فی مقطوعة له إلی أن قال:

و أنت تزعم فرداً لست تکتمه   فکیف یکتم عنک السر اثنان
عندی ثقات فمن سمعی و من بصری   ولکن فؤادی اولیٰ بکتمانی

الأبیات. و هو رحمه‌اللّه مع هذه المبالغة فی حفظ الأسرار یقول سألت والدی عمّا ورد فی روایة من طریق أهل‌البیت؟عهم؟ أنّ المهدی فی أوّل ظهوره معه ثلثمائة و ثلثة‏عشر رجلاً فإذا حضروا یخرج کتاباً مختوماً بخاتم رطب یعرفه الناس أنّه خاتم رسول‌اللّه؟ص؟ ثمّ یقول لهم: بایعونی علی مقتضیٰ ما فی هذا الکتاب. فاذا قرأ علیهم ینکرون علیه و لم‏یثبت إلّا إثناعشر نقیباً و یقولون أنت لست بصاحبنا و یتفرّقون و یجولون شرق الأرض و غربها فی ساعة واحدة ثمّ یبایعونه عن تسلیم لا عن معرفة و کنت أعلم أنّ ذلک الجناب رحیب الساحة یعلم مضمون الخطّ و یعرف المراد و هو بایع بمضمونه و حاله مع المهدی؟ع؟ حال تبّع مع رسول‌اللّه؟ص؟ و کنت ذات لیلة عنده فسألته عن تلک الکلمات أو الکلمة علی اختلاف الروایات. فأبیٰ أن‏یخبرنی بها حتّی بقیت معه تلک اللیلة بطولها و ألتمس و أتوسّل و أخضع و أخشع لعلّه یرحم بحالی و یخبرنی عنها فقد طال فیها فکری و منعتنی رقادی و کلّما أتأمّل لم‏أهتد إلیها سبیلاً و کلّما ألححت و عالجت و توسّلت فأبیٰ  إلّا الإمتناع و الستر و لم‏یذکرها و لم‏یظهر ما أمر اللّه بستره لأجل بنوّتی. فاذا کان یخفیٰ عن فلذة کبده و قرّة عینه و وصیّه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 428 *»

بعده فما ظنّک بالغیر؟!»([109])

جریان دیگری هم در کتمان سرّ از خود سیّد بزرگوار هست که این بحث را به همین مورد خاتمه می‏دهم. می‏فرمایند: «و قد اتّفق معی شخص من خواصّ الأصحاب و علمائها و سألنی عن مسألة علمت أنّه لیس من أهلها فأبیت إظهارها و بالغت فی إخفائها حتّی عاودنی مرّات مرّة بعد أخری و کرّة بعد أولی و لم‏أزدد إلّا الکتمان و عدم الإظهار حتّی جاءنی ذات یوم و قال لی: یا فلان الأمر یفید الوجوب أم لا؟ قلت: بلی هو الحقّ عندی. ثمّ قال ألیس اللّه تعالی یقول إنّ اللّه یأمرکم أن‏تؤدّوا الأمانات إلی أهلها و قد عرفت مقصوده بأنّه یقول تفعل حراماً إن لم‏تبیّنها لی. فقلت له أنا أیضاً أسألک عن مسألة هل النهی للتحریم أم لا؟ قال: بلی و هو الصحیح من المذهب. ثمّ قلت هل فاعل الفعل المنهی فعل حراماً أم لا؟ قال: بلی. قلت له: إقرأ قوله تعالی و لاتؤتوا السفهاء أموالکم التی جعل اللّه لکم قیاماً و ارزقوهم منها و اکسوهم و قولوا لهم قولاً معروفاً»([110]) خداوند ان‏شاءاللّه به همه توفیق عنایت بفرماید!

و صلّی اللّٰه علی محمّد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد 1 صفحه 429 *»

فهرسـت

 

مجلس اول

ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به نبوّت کلّی و ولایت کلّی ……………………….. 4

ظهور به نبوّت و ولایت در مرتبه اول قابل شناخت سایر خلق نیست …………….  4

«کلمات اللّه» و «مفاتح غیب» دو تعبیر قرآنی از آن مرتبه است …………………… 6

تعبیر انبیاء از آن مرتبه………………………………………………………..  7

مرتبه دوم آن ظهور برای غیر انبیاء قابل شناخت نیست ………………………… 8

معنی برزخی‌بودن برخی از کاملان …………………………………………….  9

تفاوت کاملان و ناقصان در درک مطالب ……………………………………… 10

مجلس دوم

بیان دیگری در ظهور نبوّت و ولایت مطلقه در عالم غیب و شهاده …………….. 15

مراتب عالم غیب و تعابیری که درباره آنها رسیده است ……………………….. 15

عوالم شهادی و تعابیر مرویّه از آنها ……………………………………………  21

رابطه غیب و شهاده ……………………………………………………….. 27

شناخت «مقام جامعِ غیب و شهاده» ملاک شناخت ظهور نبوّت و ولایت در عالم غیب و شهاده است ……………………………………………………….. 27

منشأ غلوها و تقصیرها در شؤونات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ ……………………. 28

آگاهی بزرگان+ بر «مقام جامع» …………………………………………. 28

مجلس سوم

تعریف نبوّت و ولایت با توجّه به ظهور آن دو در غیب و شهاده ………………… 30

یک بعدی فکرکردن نوع متفکّران ……………………………………………. 32

کاملان به نقطه علم واقفند …………………………………………………. 33

ارتباط کامل بین ظاهر و باطن ………………………………………………  33

تعریف جامع دو ظهور نبوّت و ولایت ……………………………………….. 35

ظهور نبوّت و ولایت مناسب کیان اولی و کیان ثانوی ………………………… 35

نقش شیطان در پیدایش فطرت مغیّره ………………………………………. 36

کیان اولی به اعتباری اول و به لحاظی دوم است  …………………………….  37

جسارت و جرأت ابلیس …………………………………………………… 37

حماقت ابلیس ……………………………………………………………   38

پایان کیان ظلمانی ………………………………………………………… 39

قاعده «امکان اشرف» و اثبات تقدّم کیان نوری ………………………………. 40

غلبه کیان ظلمانی بر نوع بشر مگر بر افراد استثنائی ……………………………. 41

کیان نوری فقط در شیعیان خالص غالب است ……………………………… 42

ظهور نبوّت و ولایت به حسب کیان اولی از اسرار است ………………………. 43

کاملان مأمور به کتمان این‌گونه اسرار هستند ………………………………… 44

مجلس چهارم

اقتضاء غلبه کیان ثانوی محجوب‌شدن احکام کیان اولی است مگر برای کاملان …..  48

کاملان احکام کیان اولی را از اهل این عالم کتمان می‏کنند …………………… 49

نمونه‏ای از آن اسرار در آغاز ظهور امام؟ع؟ ……………………………………. 50

تمسّک ائمّه؟عهم؟ به برخی از اسباب برای جبران ضعف شیعیان ………………. 51

دستور امامان؟عهم؟ در رعایت میزان تحمّل افراد ………………………………. 53

معارف این دوره و آنچه در عصر ظهور گفته می‏شود در حکم نور و منیر است …… 56

سفارش‏های امامان؟عهم؟ بر کتمان اسرار …………………………………….. 57

علّت سفارش مرحوم آقای کرمانی­ بر منتشرنشدن برخی از کتب ایشان ……. 60

برخی از مشکلات امامان؟عهم؟ به واسطه کتمان‌نکردن دوستان ………………… 62

مُعلَّی بن خُنَیس طاقت کتمان نداشت …………………………………….. 63

مجلس پنجم

علّت تحمّل‌نداشتن بشر نوعی برای ذکر اسرار ………………………………… 68

علّت تعدّد تعیّنات حقیقت محمّدیّه؟ص؟ …………………………………… 68

جامعیّت هر تعیّن در حمل جمیع اسماء و صفات الهی ……………………… 69

چهار اسم از اسماء الهی در امام صادق؟ع؟ بارزتر بود: «الجلیل» ………………. 70

سبب آنکه دین را به «مذهب جعفری» نامیده‏اند …………………………….. 70

«العالم» …………………………………………………………………… 73

«الفاطر» …………………………………………………………………… 74

تعلیم علم کیمیا به جابر بن حیّان ………………………………………….. 76

«الرازق» ………………………………………………………………….. 77

گزارش نام «جعفر» از این اسم‏های الهی …………………………………….. 77

اقتضاء این عالم، ظهور محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ به مقهوریّت و مظلومیّت است …… 78

برخی از مصائب امام صادق؟ع؟ …………………………………………… 79

شیعیان به معنای طرفدار و شیعیان ضعیف …………………………………. 80

جابر بن حیّان ……………………………………………………………… 80

مصیبت قبور ائمّه مدفون در بقیع؟عهم؟ ………………………………………. 81

مجلس ششم

تعابیر قرآن از کیان ثانوی …………………………………………………… 85

ترفندهای ابلیس درباره اهل این عالم ………………………………………. 85

معارفی که بیان شده و می‏شود مناسب این دوره است ……………………….  88

معارف در دوره ظهور مناسب آن دوره است؛ مانند کلمه‏ای که امام؟ع؟ اظهار می‏فرمایند ………………………………………………………………… 88

نمونه‏ای از قصور درک شیعیان نسبت به معارف، در زمان ائمّه؟عهم؟ ……………. 90

نمونه‏ای از عصر ما …………………………………………………………. 92

حدیثی در لزوم کتمان اسرار ………………………………………………… 95

مجلس هفتم

پیدایش کیان ظلمانی ……………………………………………………… 98

شناخت هویّت کیان ثانوی ظلمانی  ………………………………………… 99

یکی از جهات رُفِعَ القلم در عید غدیر و نهم ربیع …………………………….. 100

بهترین عامل ترقّی در سیر و سلوک ………………………………………….. 102

اعتبار صحف حضرت ادریس؟ع؟ و علّت باقی‌ماندن آنها …………………… 104

صحیفه‏ای از حضرت ادریس؟ع؟ در توصیف کیان ثانوی ……………………. 105

صحیفه‏ای در توصیف کیان نورانی  ………………………………………… 109

مجلس هشتم

نسبت فضائل ظاهر شده در این دوره با فضائل دوره ظهور ……………………. 113

اقتضاهای کیان ظلمانی ………………………………………………….   115

خشم موجودات بر اهل کیان ظلمانی ……………………………………….  117

خشم جهنّم بر اهل آن ……………………………………………………..   118

گرفتاری منافقان در قیامت ………………………………………………… 120

نمونه‏ای از خشم موجودات بر اهل معاصی …………………………………. 123

فرمانبرداری موجودات از حجّت خدا ………………………………………. 125

مجلس نهم

سفارش امام صادق؟ع؟ به معلَّی بن خُنَیس در کتمان سرّ ……………………   130

در اختلاف طبیعت‏های کاملان مصالحی است ……………………………  130

روایات کتمان سرّ مربوط به حقایق و فضائل مناسب با کیان نوری است ………  131

تسلّط شیطان بر این کیان ظلمانی …………………………………………  133

تفسیر «ایام اللّه» …………………………………………………………… 134

ظلّی از تمکّن اولیاء؟عهم؟ در عصر ظهور و رجعت در زندگانی اهل بصیرت …….. 135

ارزش خدمتگزاری در احیای امر محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و نشر امر ولایت و برائت …. 139

حسرت کوتاهی‏کننده در احیای امر اولیاء؟عهم؟ ………………………………. 140

امروز کمترین نصرت اولیاء تقویت دین و ایمان خودمان است ……………….. 141

آثار دنیوی ذکر محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ و ذکر فضائل ایشان ……………………. 142

سرّ حدیث ذکرنا شفاء من الوعک …………………………………………… 142

ارزش و تأثیر رقّت قلب ……………………………………………………. 143

مجلس دهم

ایّام اللّه و وجه انتساب آنها به خداوند ………………………………………. 146

روز مرگ از ایّام‌اللّه شمرده شده است ……………………………………….. 147

ظهور نعمت‏ها و برکات در روزگار ظهور و رجعت، و افزایش لحظه به لحظه آنها …….. 148

نعمت‏های ظاهری و باطنی در آن دوره‏ها به کمال و تمامیّت خود می‏رسد ……. 149

ارزش تمکّن مؤمنان در نصرت دین در کیان ظلمانی ………………………… 151

گزارش صحیفه حضرت ادریس؟ع؟ از روزگار هلاکت ابلیس ………………… 154

معنای مؤمن ممتحَن ……………………………………………………… 155

مجلس یازدهم

آغاز کیان ظلمانی …………………………………………………………   161

عصیان حضرت آدم؟ع؟ تکوینی و لازمه هبوط به این عالم بوده است ………… 162

آدم؟ع؟ بدیع فطرت است …………………………………………………. 162

عمومیّت عصیان حضرت آدم؟ع؟ نسبت به نوع انسان ……………………… 163

راه شناخت کیان ظلمانی …………………………………………………. 164

مؤمن جسور نیست ……………………………………………………….. 164

شیطان و اتباع وی جسورند ……………………………………………….. 165

یکی از آداب قرائت قرآن …………………………………………………… 165

سفاهت شیطان و اتباع او …………………………………………………. 167

علّت فرض وضو، معصیت آدم؟ع؟ بوده است ………………………………. 170

مراد از عصیان حضرت آدم؟ع؟ ……………………………………………. 170

برخی از اسباب اشتداد کیان ظلمانی ………………………………………. 171

اقتضاء کیان ظلمانی مقهوریت روزافزون حجت‏ها و اهل حق است …………. 172

اول ظهور، اوج شدّت کیان ظلمانی و ابتدای ظهور کیان نورانی است ………… 173

دیدگاه مؤمن نسبت به حوادث ناگوار عصر غیبت ………………………….. 173

بیتی از قصیده شیخ مرحوم­ ………………………………………….. 176

مجلس دوازدهم

ظهور حجّت‏ها و نزول کتب آسمانی به حسب اقتضاء کیان ظلمانی …………  179

ظهور اقتضاء کیان نوری هنگام خالص‌شدن عالم از کدورات ……………….. 179

کاملان در این دوره به اقتضاء کیان نوری رفتار می‏کنند ………………………. 180

تفاوت دیدگاه کاملان و ناقصان …………………………………………….  181

کاملان در اين کيان ظلمانى هم هورقلیایی هستند ………………………….  183

تفاوت دیدگاه کاملان نسبت به حجّت‏ها و دیدگاه ما ……………………….  184

نیازمندی ما به دلیل تقریر و تسدید …………………………………………  186

دو نمونه از حجّت‏شناسی کاملان …………………………………………  187

کاملان آن طوری که مقامات حجّت‏ها را شهود می‏کنند برای ما بیان نمی‏کنند .. 189

چرا کاملان را با آنکه افشاء اسرار نمی‏کنند امر به کتمان فرموده‏اند؟ ……………. 190

مهلت‌دادن حجّت‏ها و تزلزل اهل نفاق ……………………………………… 190

مجلس سیزدهم

اقتضاء کیان ظلمانی کتمان اسرار است ……………………………………. 196

تمثیلی در بیان تفاوت دیدگاه کاملان و ناقصان …………………………….. 196

موقعیّت حجّت‏های الهی از دیدگاه کاملان …………………………………  199

حجّت خدا کلمه تامّه حقّ است …………………………………………… 200

تشبیهی در معنای مأموربودن کاملان به کتمان اسرار …………………………. 201

منصب امامت از دیدگاه شیعه در زمان امام‌رضا؟ع؟ رسمیّت یافت ………….. 204

آثار خلوص نیّت در احیای امر بزرگان+  ………………………………… 205

سپاسگزاری از توفیق خدمتگزاری …………………………………………. 208

مجلس چهاردهم

تفکیک آیات اثبات و آیات تعریف و تعرّف خداوند …………………………. 212

منشأ انحراف‏ها در شناخت خدا …………………………………………..  213

اکتناه ذات خدا به اتفاق همه محال است …………………………………. 213

شناخت، وجدان و شهود خداوند ………………………………………….. 215

مقام وحدت و مقام تعیّنات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ …………………………. 216

مراتب سه‏گانه وجود ……………………………………………………….  217

مثال برای مراتب وجود …………………………………………………….  218

رابطه تعیّنات محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ با مراتب وجود …………………………. 220

تقسیم تعیّنات ایشان به سه گروه چهار نفری ………………………………… 221

سرّ اصل و یا فرع‌بودن برخی از ایشان: نسبت به برخی …………………….. 221

گروه اول ………………………………………………………………….  223

گروه دوم ………………………………………………………………….  224

گروه سوم …………………………………………………………………. 224

افضل بودن چهار امام: علی، حسن، حسین و مهدی؟عهم؟ از سایر امامان ……… 224

برخی از امتیازات امام‌رضا؟ع؟ …………………………………………….. 225

ترتیب تعیّنات هشت امام دیگر ……………………………………………  227

سرّ اینکه نام امام‌رضا؟ع؟ علی است ………………………………………. 227

سرّ اینکه زیارت امام‌رضا؟ع؟ از زیارت امامان دیگر افضل است ……………… 227

سرّ جسیم‌بودن خلقت ظاهری حضرت ……………………………………. 228

مجلس پانزدهم

ظهور حجج الهی و کتب آسمانی به حسب اقتضاء کیان ظلمانی  …………… 231

کیان ظلمانی و تسلّط شیطان  …………………………………………….. 232

تحقّق وعده‏هایی که به مؤمنان داده شده در عصر ظهور  …………………….. 233

آثار دستورهای دینی در تکوین و تشریع  ……………………………………. 233

کاملان در همه اعصار دارای کیان نوری بوده و هستند  ……………………..  233

دولت شیطان رو به گسترش است  ………………………………………… 234

ازدیاد اختفاء دولت حق از زمان امام‌کاظم؟ع؟  …………………………….. 234

نمودار گشتن شؤونات امامت در زمان امام‌رضا؟ع؟  ………………………… 234

شیطان در کمین اهل حق است  ………………………………………….. 235

وظیفه فرد فرد در اصلاح خویشتن  …………………………………………. 239

لایقیم الناس الّا السیف مربوط به اصلاح عمومی است  ……………………… 239

خطرهای آخر الزمان برای اهل ایمان  ……………………………………….. 241

مجلس شانزدهم

موقعیّت فضائلی که در این دوره تا عصر ظهور بیان شده و می‏شود  ………….. 243

تفاوت سرّ مطلق و سرّ نسبی و هنگام اظهار هریک  …………………………. 244

نمونه‏هایی از سرّ نسبی  …………………………………………………… 246

نماز نافله بعد از نماز صبح و نماز عصر  ……………………………………. 246

اجسام برای امام؟ع؟ حجاب نیست  ……………………………………… 248

معنای اینکه امام؟ع؟ غیب نمی‏داند  ……………………………………… 249

تقیه یا کتمان اسرار نسبی  …………………………………………………. 251

سفارش ائمّه؟عهم؟ درباره کتمان اسرار نسبی  ………………………………… 252

سبب منع امام؟ع؟ مؤمن الطاق را از مجادله  ………………………………. 254

روش مجادله بالتی هی احسن  ……………………………………………. 254

مؤمن الطاق و لجاجت در مجادله  ………………………………………… 255

فرمایش‏های امام‌صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق درباره کتمان اسرار نسبی  ……….. 257

شرار شیعه  ………………………………………………………………. 258

مجلس هفدهم

بیان معنای اطلاق و نسبی‌بودنِ سرّ مطلق و نسبی  ………………………….. 262

مقصود از نهی از افشاء سرّ مطلق  ………………………………………….. 262

علّت لزوم کتمان سرّ  ……………………………………………………..  263

ادامه فرمایش‏های امام‌صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق  …………………………..  264

صلح امام‌حسن؟ع؟  ……………………………………………………… 265

تقیّه سپر و چشم روشنی مؤمن است  ……………………………………….  268

لزوم ترک مراء و خصومات  …………………………………………………  269

مبغوض‏ترین افراد نزد امام؟ع؟  …………………………………………….. 271

دشمنان دوست‏نما  ………………………………………………………  275

مجلس هجدهم

کاملان و کتمان سرّ مطلق  ………………………………………………… 279

کیان ظلمانی و ابتلای پیغمبران و اولیاء؟عهم؟  ………………………………. 280

معنای حدیث ما اوذی نبی مثل ما اوذیت  ………………………………….. 281

تأثّر امام‌زمان؟ع؟ از رحلت شیخ جلیل­  ……………………………….  282

ادامه فرمایش‏های امام‌صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق در کتمان اسرار نسبی  ……..  284

معنای نزدیک‌شدن فرج شیعه و تأخیر آن  ………………………………….. 285

محبّت عاطفی کارسازی و ثبات ندارد  ……………………………………  286

مغیرة بن سعید و اباالخطّابِ گمراه و اذاعه سرّ  …………………………….. 287

عواقب سوء اذاعه اسرار در بنی اسرائیل  ……………………………………  288

آثار قوّت عقل در دوره ظهور و پیش از آن در کاملان  …………………………. 290

مجلس نوزدهم

اعتراض بر بزرگان+ در اذاعه اسرار نمودن، و پاسخ آن  …………………… 294

تدبیر و تصرّف بقیّةاللّه؟عج؟ در هدایت اهل و اضلال نااهل  ………………… 296

اجمالی از طرز آشنایی استاد معظّم با مکتب شیخ مرحوم­ و سلسله باقری  …. 297

پاسخ دستاویز برخی از مخالفان به نامه‏ای از استاد معظّم  ………………….. 317

مجلس بیستم

دستورهای لازم برای شیعیان ضعیف در کتمان اسرار نسبی  ………………… 322

یکی از شرایط تبلیغ  ……………………………………………………… 323

محبّت‏های عاطفی توأم با کاهش آداب و احترامات است  ………………….  326

اسوه ادب و اخلاق نیک  …………………………………………………. 327

دستورهای اخلاقی در رفاقت و دوستی  ……………………………………. 328

سنّت مؤمن از خداوند کتمان اسرار است  ………………………………….  329

سنّت مؤمن از پیغمبر اکرم؟ص؟ رفق و مدارای با مردم است  ………………….. 329

سنّت مؤمن از امام؟ع؟  ……………………………………………………  330

معنای حدیث شریف أنا أصغر من ربّی بسنتین  …………………………….. 331

ابلاغ مقصود به اقامه دلیل است، نه به مجاب‌کردن خصم  ………………….  332

اقامه برهان از راه سه نوع دلیل و اهل هریک  ……………………………….. 333

مجلس بیست و یکم

حقایقی که بزرگان+ آوردند پیش از ایشان سرّ بود و از زمان ایشان به موجب فراهم شدن قابلیّت، سرّ بودنش برطرف شد  ……………………………………..  335

اعتراض بیجا بر مشایخ+ در این که اسرار را افشاء نموده‏اند  ……………..  336

دو پاسخ بر اعتراض:

الف) بزرگان در ابلاغ مطالب خود مأموریّت داشتند  ………………………..  336

لازمه بیّن و غیر بیّن  ………………………………………………………  337

ب) آنچه بزرگان فرموده‏اند لوازم بیّن توحید، نبوّت و امامت است  …………… 338

لوازم غیر بیّن اصل توحید و … تا عصر ظهور بیان نخواهد شد ……………….  339

بیان وجه نام‏های مشایخ+ احمد و محمّد  ……………………………… 340

علی القاعده تا قبل از ظهور، آشکار‌شدن کاملانی دیگر احتمال می‏رود  ……….. 340

نام چند تن از کاملانی که قبل از ظهور، امرشان ظاهر می‏شود  ………………… 341

مثَل آشنایان با مکتب استبصار و سایر شیعیان  ……………………………. 342

تمام فضائل محمّد و آل‏محمد: فرع شهادت به رسالت رسول‌اللّه؟ص؟ است  …. 343

ما شایستگی دعوت به فضائل را نداریم  …………………………………… 343

نمونه‏ای از تبلیغ سوء افراد نااهل  ………………………………………….. 344

در ترویج فضائل نباید شتاب کرد  …………………………………………. 346

مجلس بیست و دوم

کاملان اسرار مطلق را فقط برای اهلش بازگو می‏کنند  ……………………….. 349

نسبت ناروای افشاءِ اسرار به مشایخ+ و دفع آن  …………………………. 350

برنامه دیرین خدا آزمایش مردم بوده است  ………………………………….. 350

ملازمه لوازم بیّن با ملزوماتشان بدیهی است  ………………………………..  351

برخی از لوازم بیّن رسالت و امامت  ………………………………………… 352

آشنایی با لوازم غیر بیّن  ………………………………………………….. 353

تفاوت ادراک صاحبان کیان نورانی و اهل کیان ظلمانی  ……………………. 354

تعریف سرّ مطلق  …………………………………………………………  356

بزرگان بر فضائلی که عنوان کرده‏اند، ادلّه گوناگون و متعدّد اقامه فرموده‏اند ………. 356

فقط اهل فؤاد به اسرار مطلق راه دارند  ……………………………………..  357

صبر اولیاء در برابر فتنه‏ها  ………………………………………………… 357

مضمون نامه شیخ مرحوم­ به ملا عبدالوهّاب  …………………………. 358

تجلیل حاکم بغداد از روپوش ضریح مطهّر رسول‌اللّه؟ص؟  ……………………. 359

مجلس بیست و سوم

اسرار مطلق تا عصر ظهور فاش نمی‏شود  …………………………………… 364

اسرار نسبی با شرایطی فاش می‏گردد  ………………………………………. 364

شرایط کتمان اسرار نسبی  ………………………………………………… 366

اسرار نسبی علاوه بر مطابق بودن با ادلّه و قوانین، به ضروریّات اسلامیّه نیز منتهی می‏گردد  ………………………………………………………….  367

اعتراض دشمنان دوست‏نما یا دوستان نادان بر بزرگان+ و پاسخ از آن ……. 367

نمونه‏ای از دریافت‏های صحیح متفکّران اسلامی معاصر …………………… 368

«عبدالله بن ابی‏سرح» کاتب وحی مغرور و منافق  …………………………… 370

برخی از دریافت‏های صحیح فلاسفه اروپایی  ……………………………… 372

سبب اظهار برخی از اسرار نسبی توسط مشایخ+  ………………………. 374

هر حقّی در عالم از محمّد و آل‏محمد؟عهم؟ است  …………………………..  377

مجلس بیست و چهارم

اعتراض بر مشایخ+ در اظهار اسرار نسبی و پاسخ آن  ……………………. 380

روش شیخ بزرگوار و سیّد بزرگوار! در بیان معارف  ……………………….. 382

علّت انکار منکران فضائل  ……………………………………………….  384
نوع فضائل لوازم رسالت و موافق با ضروریّات اسلام است  …………………..  384

مراد از روایاتی که از انتشار اسرار نهی‏ کرده‏اند و علّت آن  ……………………  387

حدیث امام‌صادق؟ع؟ به مؤمن الطاق در بیان برخی از وظایف اجتماعی …… 388

وظیفه طالب علم نسبت به هدفش  ……………………………………….. 390

مجلس بیست و پنجم

برخی از شرایط اظهار اسرار نسبی  …………………………………………. 395

برخی از علل اظهار اسرار با نبودن شرایط  …………………………………..  396

حسن ظنّ و خوش‏باوری بیجا  …………………………………………….  396

شیرینی فضائل  ………………………………………………………….  397

در آشناکردن مردم با فضائل نباید اصرار ورزید  ……………………………..  398

خدمت به دولت کریمه بقیّةاللّه؟ع؟ در دوران غیبت  ……………………….. 398

هدایت‏های الهی تحت نظامی حکیمانه جریان دارد  ………………………. 399

طرز و طور هدایت‏های الهی  ……………………………………………….. 400

بارش ابر محبّت اهل‌البیت؟عهم؟ بر قابلیّت‏های پاک  ………………………… 402

شرایط فراهم‌ساختن قابلیّت پاک برای جنین  ………………………………. 405

برخی از اعراض، مانع از ظهور ایمان یا کفر اصلی است  ……………………… 406

مجلس بیست و ششم

مواضع لزوم کتمان اسرار و جواز آنها  ……………………………………….. 409

بیان برخی از اسرار تلویحاً و ذکر نمونه‏ای از آنها  ………………………………  410

معنای مردن امام معصوم؟ع؟  ……………………………………………… 412

نمونه‏ای دیگر: صحیفه اسماء شیعیان  …………………………………….. 413

اسرار مطلق و علّت آنها  …………………………………………………… 415

علل کتمان اسرار  ………………………………………………………… 416

براداشت‏های نابجا از اسرار نسبی  …………………………………………. 417

چه بسا اظهار سرّ مطلق باعث ضلالت ضعفاء گردد ………………………… 417

گمراه‌کردن کسی از کشتن او بدتر است  ……………………………………. 417

حدیثی راجع به کتمان سرّ  ………………………………………………… 420

مجلس بیست و هفتم

نتیجه اظهار سرّ مطلق، ضلالت، یا فتنه هلاک‌کننده است …………………. 422

در برخی موارد اظهار بعضی از اسرار نسبی واجب می‏شود ……………………  424

اظهار سرّ مطلق اکبر کبائر است ……………………………………………  424

کاملان اسرار مطلق را ظاهر نمی‏سازند، زیرا امناء خدا و اهل توسّمند …………. 425

دو نمونه از کتمان‌کردن شیخ مرحوم­ اسرار را ………………………….. 425

نمونه‏ای از کتمان‌نمودن سیّد مرحوم­ اسرار را ………………………….. 428

([1]) نهج البلاغة، خ186

([2]) الفاطر: 6

([3]) علل الشرائع ج‏1 ص280(باب العلة التی من أجلها توضأ الجوارح الأربع دون غیرها) ، (باب العلة التی من أجلها وجب الغسل من الجنابة) ، (باب العلة التی من أجلها فرض الله عز و جل على الناس خمس صلوات فی خمس مواقیت‏)

([4])بحارالانوار ج60  ص252(فی قوله تعالی لأقعدنَّ لهم صراطک المستقیم ثمَّ لاتینّهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم و لا تجد أکثرهم شاکرین قال أبو جعفر7 یا زرارة إنّما صمد لک و لأصحابک فأمّا الآخرین فقد فرغ منهم) بحارالانوار  ج65 ص222 ــ  ج37 ص164

([5]) بحارالانوار  ج63 ص258

([6]) وسائل الشیعة ج15 ص9

([7]) مستدرک الوسائل ج12 ص332

([8]) بحارالانوار  ج36 صص 201 و 217 و  ج98 ص93 ــ  مستدرک الوسائل ج3 ص299 و  ج17 ص298

([9]) جامع الأحکام ص114

([10]) حدیقة الأخوان شماره 745: (فرمودند مرحوم آقا می‏فرمودند که شیخ مرحوم می‏فرمود که اگر تمام این دنیا را به من بدهند من ثواب یک حجه خود را به کسی نمی‏دهم ولکن اگر کسی دو رکعت نماز برایم بکند ثواب یک حجه خود را به او می‏دهم.)

([11]) بحارالانوار  ج 26، ص 197

([12]) شرح الخطبة: ج2 ذیل فقره و لقد علمت من عجائب ما خلق اللّه ما لایعلمه الّا اللّه.

([13]) وسائل الشیعة ج4 ص273

([14]) وسائل الشیعة ج2 ص272

([15]) بحارالانوار  ج75 ص71

([16]) بحارالانوار  ج75 ص69

([17]) بحارالانوار  ج2 ص137

([18]) رجال الکشی ص185

([19]) النحل: 125

([20]) بحارالانوار  ج2 ص125

([21]) رجال الکشی ص 185

([22]) بحارالانوار  ج 47، ص 398

([23]) بحارالانوار  ج78 ص286

([24])لسان العرب (و هجَر الشی‏ءَ و أَهْجرَه: ترکه. و هجَر الرجلُ هَجْراً: إِذا تباعد و نَأَی. اللیث: الهَجْرُ من الهجران و هو ترک ما یلزمک تعاهده. و هَجَر فی الصوم یَهْجُرُ هِجراناً: اعتزل فیه النکاح. و لقیته عن هَجْرٍ أَی بعد الحول و نحوه)

([25]) الإسراء: 4

([26]) مجالس محرم و صفر سال 1407

([27])نهج الفصاحة ص475(قال رسول‌اللّه9 لعن اللّه من فرّق بین والدة و ولدها و بین الأخ و أخیه)

([28]) بحارالانوار  ج78 ص286

([29]) رجال الکشی 290

([30]) بحارالانوار  ج16 ص280

([31]) المناقب ج3 ص247

([32]) الذاریات: 50

([33]) هدایة الطالبین ص102

([34]) هدایة الطالبین ص134

([35]) هدایة الطالبین ص115 ــ  حدیقة الاخوان، ش794

([36]) بحارالانوار  ج78 ص286

([37]) بحارالانوار  ج52 ص354

([38]) بحارالانوار  ج52 ص337

([39]) وسائل الشیعة ج5 ص52

([40]) بحارالانوار  ج43 ص177

([41])بحارالانوار  ج49 ص140 (عن یاسر الخادم کان الرضا7 إذا رجع یوم الجمعة من الجامع و قد أصابه العرق و الغبار رفع یدیه و قال أللّهمّ إن کان فرجی ممّا أنا فیه بالموت فعجّل لی الساعة و لم‏یزل مغموماً مکروباً إلی أن قبض صلوات اللّه علیه)

([42]) بحارالانوار  ج49 ص290

([43]) 24موعظه ذیل آیه نفر، موعظه 12

([44]) القمر: 55

([45]) بحارالانوار  ج26 ص 1

([46]) این جوان ــ پسر صاحبخانه آقای سید مهدی طباطبائی ــ که جریان را به من خبر داد کشته شد. ان‌شاءاللّه روی جهالت و ضلالت بوده، خدا رحمتش کند، به هر حال او برای ما از اسباب خیر شد.

([47]) آل عمران: 8

([48]) بحارالانوار  ج22 ص393

([49])بحارالانوار  ج5 ص204(قال أبو عبدالله7 لاتدعوا الناس إلی هذا الأمر فإنّ اللّه إذا أراد بعبد خیراً أخذ بعنقه فأدخله فی هذا الأمر)

([50]) بصائر الدرجات ص21

([51]) مستدرک الوسائل ج3 ص387

([52])بحارالانوار  ج67 ص310(یا علی من صفات المؤمن أن‏یکون … قلیل الزلل حرکاته أدب و کلامه عجب)

([53]) همان  ج16 ص236

([54]) همان ص249

([55]) بحارالانوار  ج 61 ص129

([56]) الفتح: 29

([57]) بحارالانوار  ج18 ص241 و ج21 ص132

([58]) بحارالانوار  ج16 ص230

([59]) بحارالانوار  ج9 ص 331

([60]) ارشاد العوام ج3 ص184

([61]) بحارالانوار  ج78 ص291 ــ  تحف العقول ص312

([62]) النحل: 125

([63]) بحارالانوار  ج73 ص403

([64]) فهرست کتب مشایخ عظام+ ص157

([65]) ارشاد العوام، چ‌کرمان ج3 ص378

([66])مجموعة الرسائل23 رساله نعیم الابرار و جحیم الفجار ص242 (انی لما وجدت جمیع فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ العامة و الخاصة و الظاهرة و الباطنة و الخفیة و الجلیة و جمیع ما قیل فیهم او یقال و ما برز منهم او لم‏یبرز یتحمله هذا الخلق ام لا جمیعها فرع کونهم صلوات‌الله‌علیهم اول الحوادث و مبدأ الموجودات و اشرف الکائنات و خیر البریات و رأیته اصلاً یتفرع علیه فضائل لاتحصی و مکارم لاتستقصی و باباً یفتح منه جمیع الابواب المجعولة فی عرصة الامکان …)

([67]) وسائل الشیعة ج27 ص131

([68]) الکهف: 110

([69]) حق‌الیقین ص392 (مرحوم مجلسی رحمه‌الله‌ می‏گوید: دویم آنکه در بدن اجزاء اصلیّه هست که باقی است از اول عمر تا آخر عمر، و اجزای فضلیّه می‏باشد که زیاده و کم و متغیّر و متبدّل می‏شود و انسان که مشارٌ الیه به أنا و من است آن اجزاء اصلیّه است که مدار حشر و نشر و ثواب و عقاب بر آن است.)

([70])  کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد ص549 (خواجه نصیر می‏گوید: و لاتجب اعادة فواضل المکلّف) و (علامه حلّی در شرح آن می‏گوید: أقول: اختلف الناس فی المکلّف ما هو علی مذاهب … منها قول جماعة من المحققین أنّ المکلّف هو أجزاء أصلیّة فی هذا البدن لایتطرّق الیها الزیادة و النقصان و إنّما تقع فی أجزاء المضافة إلیها… فنقول: الواجب فی المُعاد هو  إعادة تلک الأجزاء الأصلیّة أو النفس المجرّدة مع الأجزاء الأصلیّة)

([71]) فهرست کتب مشایخ عظام+ ص157

([72]) خدا نگذرد از کسانی که بر مشایخ ما چنین اعتراضاتی می‏کنند! با بی‏پروایی می‏نویسد که سیّد مرحوم نعوذباللّه سنّی بودند. اگر سنّی نبودند آن پاشا از ایشان نمی‏خواست که این شرح را بنویسند. به علاوه اصلاً قصدشان نعوذباللّه فتنه‏انگیزی بین سنّی و شیعه بوده، می‏خواسته‏اند فتنه و درگیری بین شیعه و سنّی را زیاد کنند. این‌گونه چیزها را نوشتند.

اینان الحمدللّه چون از فضائل بسیار بیگانه هستند این‌گونه اعتراضات را دارند. اما آن سنی اعتراض نکرد و بر ارادتش افزوده شد. به دلیل اینکه دوست صمیمی او «محمود آلوسی» مفتی اعظم بغداد که از دانشمندان نامی سنّیان است نسبت به سید بزرگوار بسیار تجلیل می‏کرد و در مدح و رثاء ایشان قصیده‏ها گفته است. (رجوع شود به نوای غمین دفتر پنجم ص403)

([73])غایة المرام ج3 الباب التاسع: ص258 (روی ابن المغازلی الشافعی فی کتاب «المناقب» یرفعه إلی علی بن جعفر قال سألت أبا الحسن7عن قول اللّه عزّوجلّ کمشکوة فیها مصباح … قال «المشکوة» فاطمة و «المصباح» الحسن و الحسین8 و «الزجاجة کأنّها کوکب درّی» قال کانت فاطمة کوکباً درّیاً بین نساء العالمین «یوقد من شجرةٍ مبارکةٍ» الشجرة المبارکة ابراهیم …)

([74]) الطرائف ج2 ص503

([75]) المؤمنون: 12 تا 14

([76]) الأنعام: 93

([77]) الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز  ج1 ص432 ــ  بحارالانوار  ج89 ص36

([78]) وسائل الشیعة ج27 ص63

([79]) بحارالانوار  ج2 ص48 و ج77 ص27و 29 و  ج78 ص312 ــ  ارشادالقلوب ج1 ص200 ــ نهج‌الفصاحة حديث 209

([80]) بحارالانوار  ج77 ص29 (یا أحمد إن العبد إذا أجاع بطنه و حفظ لسانه علّمته الحکمة و إن کان کافراً تکون حکمته حجّة علیه و وبالاً و إن کان مومناً تکون حکمته له نوراً و برهاناً و شفاءً و رحمةً)

([81])بحارالانوار  ج2 ص95 (عن محمّد بن مسلم قال سمعت أباجعفر7 یقول أما إنّه لیس عند أحد علم و لا حقّ و لا فتیا إلّا شی‏ء أخذ عن علی بن أبی طالب7 و عنّا أهل البیت و ما من قضاء یقضی به بحقّ و صواب إلّا بدء ذلک و مفتاحه و سببه و علمه من علی7 و منّا فإذا اختلف علیهم أمرهم قاسوا و عملوا بالرأی و کان الخطأ من قبلهم إذا قاسوا و کان الصواب إذا اتّبعوا الآثار من قبل علی7)

([82])بحارالانوار  ج2 ص93 (عن جابر الجعفی قال سمعت أبا جعفر7 یقول إنّ لنا أوعیة نملؤها علماً و حکماً و لیست لها بأهل فما نملؤها إلّا لتُنَقل إلی شیعتنا فانظروا إلی ما فی الأوعیة فخذوها ثمّ صفّوها من الکدورة تأخذونها بیضاء نقیّةً صافیةً و إیّاکم و الأوعیة فإنّها وعاء سوء فتنکّبوها)

([83]) شرح القصیدة ص320

([84]) الاثناعشریة للحر العاملی ص85 (هذا ابن حجر یقول فی کتابه «تطهیر الجنان و اللسان عن الخطور و التفوّه بثلب سیّدنا معاویة ص15» کان معاویة مأجوراً علی اجتهاده للحدیث ان المجتهد اذا اجتهد فاصاب فله اجران و ان اجتهد و اخطأ فی تلک الاجتهادات کان مثاباً و کان غیر نقص فیه)

([85]) الصواعق المحرقة  ــ  ابن حجر  ــ  ص221(لایجوز لعن یزید و تکفیره فانه من جملة المؤمنین و امره الی مشیئة الله ان شاء عذّبه و ان شاء عفا عنه)

([86]) المحلی لابن‏حزم ج 10، ص 482 (لاخلاف بین احد فی ان عبدالرحمن بن ملجم لم‏یقتل علیاً الا متأوّلاً مجتهداً مقدِّراً انه علی الصواب)

([87]) چهار فصل ص29

([88]) بحارالانوار  ج2 ص194

([89]) شرح الزیارة ج1 ذیل فقره حفظة سرّ اللّه

([90]) بحارالانوار  ج10 ص98

([91]) نهج الفصاحة ص280 (إنّ الرّجل لیعمل الزّمن الطّویل بعمل‏ أهل‏ الجنّة ثمّ یختم له عمله بعمل أهل النّار و  إنّ الرّجل لیعمل الزّمن الطّویل بعمل أهل النّار ثمّ یختم عمله بعمل‏ أهل‏ الجنّة)

([92]) وسائل الشیعة ج2 ص272

([93]) بحارالانوار  ج46 ص217

([94]) بحارالانوار  ج46 ص266

([95]) بحارالانوار  ج26 ص122

([96]) از اینجا تا پایان مجلس از یادداشت‏های دو نفر از برادران آورده شده است.

([97]) البقرة: 191

([98])بحارالانوار  ج5 ص109 (نقل از توحید صدوق: «و الفتنة علی عشرة أوجه: فوجه منها «الضلال» و الثانی «الإختبار» و هو قول اللّه عزّوجلّ و فتنّاک فتوناً … و الرابع «الشرک» و هو قوله عزّ و جلّ و الفتنةُ أشدّ من القتل و الخامس «الکفر» و هو قوله عزّوجلّ ألا فی الفتنة سقطوا)

([99]) بحارالانوار  ج2 ص88

([100]) المائدة: 32

([101]) بحارالانوار  ج2 ص16

([102]) شرح الخطبة ج2 ذیل قوله7 و لولا خوفی علیکم أن‏تقولوا جنّ أو ارتدّ

([103]) بحارالانوار  ج53 ص35

([104]) بحارالانوار  ج 71 ص229

([105]) تمام این مجلس از یادداشت‏هاى برخی از برادران آورده شده است.

([106]) بحارالانوار ج44 ص353

([107]) بحارالانوار  ج24 ص123

([108]) شرح القصیدة ص498

([109]) شرح القصیدة ص499

([110]) شرح القصیدة ص623