پيشگفتار مباحث نبوت و ولايت جلد دوم

پیشگفتار مباحث نبوت و ولایت

جلد دوم

 

شناخت خصائص اهل کتاب تنزیلی و تأویلی

 

 

سید احمد پور موسویان

 

 

 

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱ *»

مجلس  ۱

 

(شب سه‌شنبه ۲۲ ذیحجةالحرام ۱۴۰۷ هـ ق)

 

r تحریفات و شبهات اهل کتاب و ابطال آنها

r محال است که پیغمبران به الوهیت غیر خداوند دعوت نمایند

r معنای «کونوا ربانیین»

r بیان مرحوم آقاى کرمانى­ در تناسب آیه‏ مورد بحث با آیات قبل

r تصدیق انبیاء با نسخ شرایع آنان منافات ندارد

r دلالت آیه بر وقوع اخذ میثاق در عالم ذرّ

r توجیه برخی از مفسران

r لازمه‏ آمدن به دنیا، وجود عالم ذرّ است

r زبان ناطق خدا در عالم ذر رسول‌خدا؟ص؟ بودند

r تفسیر آیه از نظر روایات:

الف: اخذ پیمان در عالم ذر بوده است

 

ب: در این دنیا نیز انبیاء از امت‏هایشان بر ایمان به رسول‌خدا؟ص؟

و نصرت حضرت پیمان گرفته‏اند

 

r ردّ قول اهل‌ کتاب درباره‏ الوهیت برخی از انبیاء:

r امروز نصرت ولایت نصرت امر بزرگان+ است

r به توفیق خدا و عنایت ولیّ خدا؟عج؟ با وجود مشکلات بسیار، مکتب
شیخ مرحوم­ تا اندازه‏ای احیاء گردید

r در اجتماع ما باید مکتب و دین مطرح باشد نه چیز دیگر

r ما باید نشان بدهیم که انتظار دولت کریمه‏ بقیة‌اللّه؟عج؟ را داریم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

تلاوت این آیه‏ شریفه به مناسبت بحث نبوت و ولایت و ظهور محمد و آل‏محمد؟عهم؟ به این دو مقام کلی، از جهت تجدید عهد و تجدید میثاق با این مقامات است که خداوند آن میثاق را از همه‏ انبیاء و امت‏ها گرفته است. در این آیه‏ شریفه که قرائت می‏شود، بیان اخذ میثاق از همه‏ انبیاء و امت‏ها است.

و این فرمایش خداوند در برابر اهل کتاب اظهار شده است. ‌وقتی‌که اهل کتاب یکی از مباحثی را که به‌عنوان دیانت آسمانی در بین مردم شایع ساختند و عده‏ای را گمراه کرده، در ضلالت انداخته بودند به اینکه بخصوص بعضی از انبیاء را نام برده، به الوهیت نسبت می‏دادند؛ مثل عیسی بن مریم علی نبینا و آله و علیه ‌السلام، خداوند در ردّ این شبهات فرمایش‏هایی دارد که از جمله این آیه‏ شریفه است: ماکان لبشر ان‏یؤتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونوا عباداً لی من دون اللّه. این‏طور نیست که خدا به بشری که به او کتاب، حکم و نبوت عنایت می‏کند ــ  اینها

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳ *»

تفصیلی است که در این آیه ذکر شده که به‌مانند حضرت عیسی کتاب آسمانی داده، مقام حُکم و مقام نبوت را به انبیاء عنایت کرده است ــ  می‏فرماید بشری که خدا به او این عنایات و کرامات را فرموده او نمی‏آید به مردم بگوید که بندگان من شوید و مرا عبادت کنید. دعوت به عبودیت خود نمی‏کند؛ بلکه انبیاء به امت‏هایشان این‏طور دستور می‏دهند: کونوا ربانیین بما کنتم تُعَلِّمون الکتاب و بما کنتم تَدرُسون. شما ربانی باشید، انتساب به خدا داشته باشید.

و لایأمرَکم ان‏تتّخذوا الملائکة و النبیین ارباباً  أ یأمرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون([۱]) در برابر ادعائی که اهل کتاب مدعی شده بودند و الوهیت را به عیسی یا به روح‌القدس نسبت می‏دادند و سایر ادعاهایی که به دیانت‏های آسمانی نسبت می‏دادند، خداوند آن تحریفات و تأویلات را با دلیل عقلی رد می‏فرماید. اگرچه به شکل آیه‏ شریفه است و اسمش را دلیل نقلی می‏گذارند، اما در واقع دلیل عقل است  که هر انسان عاقلی می‏فهمد.

وقتی‌که خداوند بشری را برای امر مهمی که دعوت به‌سوی خداوند است برمی‏گزیند و انتخاب می‏کند و او را به موهبت‏هایی مختص می‏سازد و به او کتاب، حُکم و نبوت می‏دهد، شأن او نخواهد بود که مردم را دعوت کند و دستور بدهد که خدایی غیر از خدا اتّخاذ کنید، حتی بگوید خود مرا به‌عنوان خدایی بپذیرید و مرا عبودیت کنید، یا ملکی از ملائکه را که مثلاً روح‌القدس است به‌عنوان خدایی اخذ کنید. این محال است. نبیّی که یقین دارد که خودش بنده‏ای از بندگان خداوند است و خدا پرورنده‏ او و همه‏ خلق است، او که به وحدت و یکتایی خداوند یقین دارد، بلکه وحدت خدا را شهود می‏کند و دعوتش هم به خدای یکتا است، البته او به عبودیت و بندگی در نزد خدا دعوت می‏کند، نه به بندگی برای خودش و نه برای ملکی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴ *»

از ملائکه. اصلاً ممکن نیست پیغمبری که از خداوند کتاب اخذ کرده و خدا او را به مقام نبوت رسانیده، ادعاء الوهیت کند و برای خود اثبات مقام الوهیت بکند. او می‏گوید من هم مثل شما بنده‏ای از بندگان خدا هستم. حتی می‏بینیم جزء شهادات اسلام و قبولی اسلام است که قبل از اقرار به رسالت رسول‌اللّه؟ص؟، به عبودیت و عبدبودن آن بزرگوار اقرار می‏کنیم. اشهد انّ محمداً؟ص؟ عبده و رسوله.

بنابراین ممکن نیست که انبیاء دعوت کنند به اینکه ما را عبادت و پرستش کنید؛ بلکه سخن انبیاء این است: کونوا ربانیین ای امت ما! همه‏ شما وظیفه دارید خود را به پروردگارتان منسوب سازید، انتساب به خدا پیدا کنید، بندگان خدا شوید، در مقام عبودیت برآیید، به خدای یکتا توجه کنید و از خدای یکتا اخذ دین و دیانت کنید، و هر کاری را که می‏خواهید انجام بدهید، نیت تقرب الی‌اللّه داشته باشید و به نیت امتثالِ امر خدا انجام دهید که نیت روح اعمال شده است.

همه‏ انبیاء دعوتشان این است: کونوا ربانیین به‌طوری که اگر از شما پرسیدند چرا چنین می‏کنید؟ بگویید خدا فرموده. چرا چنان می‏گویید؟ خدا فرموده. چرا راضی شده‏اید؟ خدا راضی است. چرا خشم می‏کنید؟ خدا خشمگین است. تمام اعمال و صفات و انگیزه‏ اعمالتان را به خدا نسبت بدهید. وقتی این‏طور بودید می‏گویند این بنده، خدایی است و در عبودیت خداوند به‌سر می‏برد. معنای کونوا ربانیین این است که این بنده به خدا انتساب دارد. چرا این قدم را برداشتی؟ خدا فرموده و راضی است. چرا این کار را نکردی؟ خدا فرموده نکن. تمام کارها و برنامه‏های زندگی شخصی و اجتماعی خود را به خدا منسوب دارید و خود را به خدا منتسب سازید. کونوا ربانیین یعنی به خدا نسبت پیدا کنید که هرکس اعمال شما را ببیند و از نیت شما باخبر شود، شما را به خدا نسبت بدهد. رَوِشتان، منهجتان، مسیرتان همه و همه به دستور خداوند تنظیم و تعیین‏شده باشد. دعوت انبیاء این است. نه اینکه خلق را به پرستش

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵ *»

خودشان دعوت کنند. سخن انبیاء این است: ولکن کونوا ربانیین.

چرا انبیاء کتاب خدا را به شما تعلیم می‏کنند؟ وقتی‌که کتاب خدا به شما تعلیم داده شد، بما کنتم تعلّمون الکتاب، سپس شما بین خودتان کتاب خدا را ملاک قرار می‏دهید و آن را به یکدیگر می‏آموزید. و کتاب خدا بیان‏کننده‏ احکام خدا و بیان‏کننده‏ مسیر شما و تکالیف الهی برای شما است. و بما کنتم تدرسون زحمت و تلاش فکری شما در کتاب خدا است. آن را درس می‏دهید و درس می‏گیرید.

روی این جهت، حال که شما با کتاب خدا مأنوس هستید و کتاب خدا در میان شما است و می‏دانید وحی خداوند و احکام الهی است، انّ المؤمن لم‏یأخذ دینه عن رأیه ولکن اتاه عن ربه فأخذ به([۲]) انّما الدین من الرب امرُه و نهیه([۳]) با توجه به اینکه کتاب خدا در میان شما باشد و شما هم اهل مدارست و ممارست کتاب خدا باشید، اقتضاء می‏کند که شما ربانی باشید؛ یعنی به هویٰ و هوس و به خواست نفسانی حرکت نکنید، به تمایلات شخصی رفتار ننمایید و جمیع امور و اعمالتان به خدا منسوب باشد و خودتان هم به خداوند منتسب باشید، کونوا ربانیین. در این آیه سرّش را هم بیان می‏فرماید: بما کنتم تعلّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون.

بر این اساس پیغمبری که کتاب آورده و وظیفه‏ مؤمنان را چنین مشخص می‏کند، آیا دلیل عقل و عقل عاقل می‏پذیرد که چنین پیغمبری مردم را به عبودیت خودش دعوت کند و بگوید مرا پرستش کنید و مرا خدا بگیرید؟! یا یکی از ملائکه را خدا بگیرید؟! و پیغمبران را ارباب و خدایان خود قرار بدهید؟! ابدا. برنامه‏ انبیاء این‏طور نیست. می‏فرماید و لایأمرکم ان‏تتّخذوا الملائکة و النبیین ارباباً انبیاء راهشان این نیست. آن بشری که خدا به او کتاب و حکم و نبوت داده، نمی‏آید بگوید و دستور

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶ *»

بدهد که ای مردم شما ملائکه و انبیاء را پروردگاران و خدایان خود بگیرید و آنها را عبادت و پرستش کنید.

أ یأمرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون آیا باورکردنی است که بعد از اینکه نبی آمده و مردم را به‌سوی اسلام و تسلیم‌شدنِ در برابر امر خدا خوانده و دستور داده که تسلیم الوهیت خداوند شوید، دوباره آنها را به کفر بخواند و به‌سوی خود یا به ملکی از ملائکه دعوت کند؟! او آمده است که شما را به عبودیت خدا، به توحید خدا، به رضا و غضب خدا هدایت کند، حال بعد از این هدایت‏ها، بعد از اینکه شما را به‌سوی اسلام کشانیده، شما را گمراه کند و به عبادت و پرستش خودش بخواند؟!

چون همه‏ ادیان الهی اسلام و تسلیم‏شدن در نزد امر و نهی خداوند است، تمام ادیان الهی را «اسلام» می‏گویند. انّ الدین عند اللّه الاسلام([۴]) و تمام انبیاء به اسلام دعوت نموده‏اند. آیا بعد از این دعوت، دوباره شما را به کفر دعوت می‌کنند؟! محال است. این شایسته‏ مقام ایشان نیست. بنابراین این نسبت‏هایی که اهل کتاب به بعضی از انبیاء داده‏اند کاملاً دروغ و افتراء است. و این آیه‏ شریفه ردّ قول یهود است که گفتند عزیرٌ ابنُ اللّه([۵]) و ردّ قول نصاریٰ که گفتند: المسیحُ ابنُ اللّه([۶]) یا گفتند اب و ابن و روح‌القدس؛ اقانیم ثلاثه خدا است. این آیه بیان تنزیه و تقدیس ساحت مقدّس انبیاء؟عهم؟ است از اینکه بشر را به این ضلالت‏ها و کفرها دعوت کنند.

بعد از این قسمت آیه، آنگاه خداوند این آیه‏ مورد بحث را ذکر می‏فرماید. آقای بزرگوار­ درباره‏ ربط این آیه با آیات قبل می‏فرمایند: «لمّا قدّم احوال النبیین و انّهم لایدّعون الربوبیة اراد ان‏‌یبین انّهم مطیعون لرسول‌اللّه؟ص؟ مقرّون لطاعته فضلاً عن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷ *»

ان‏یدّعوا الربوبیة»([۷]) در بیان جهت و سرّ ربط این آیه‏ شریفه‏ مورد بحث با آیات قبل می‏فرمایند: نظر به اینکه خداوند در آیات قبل احوال انبیاء را ذکر فرموده که ادعاء ربوبیت ندارند، اکنون می‏خواهد بفرماید که انبیاء همه مطیع رسول‌اللّه هستند و به اطاعت از آن بزرگوار اقرار دارند. و وقتی‌که انبیاء در نزد رسولی این‏قدر خاضع باشند و به مقامات رسول‌اللّه مؤمن باشند و مطیع حضرت باشند، آیا نوبت می‏رسد به اینکه آنها مدعی الوهیت و ربوبیت شوند؟! یقیناً چنین نیست. از این جهت خداوند در این آیه‏ شریفه منظره‏ عالم ذرّ را ذکر فرموده است.

بسیاری از مفسّرین می‏خواهند بگویند که معنای آیه این است که از هر پیغمبری برای پیغمبر بعدی میثاق و عهد گرفته می‏شد که خودش و امتش پیغمبر بعد را نصرت کنند و به او ایمان بیاورند. ولی ظاهر آیه را که ملاحظه می‏کنیم می‏بینیم این‏طور نیست. ظاهر آیه این است و اذ اخذ اللّه میثاق النبیّین به یاد بیاور، ذکر کن برای امتت ــ  یا برای اهل کتاب ــ  وقتی را که خداوند از همه‏ انبیاء میثاق و عهد گرفت. لمٰا آتیتکم من کتاب و حکمة خدا به انبیاء می‏فرماید: به‌واسطه‏ اینکه من به شما کتاب و حکمت دادم، یا نظر به اینکه به شما کتاب و حکمت دادم، یا چون به شما کتاب و حکمت دادم، در نتیجه شما هم امت‏های خود را دعوت می‏کنید، حال از شما و امت‏هایتان بر این مطلب باید میثاق گرفته شود ثم جاءکم رسول مصدّق لما معکم پس از این، رسولی بیاید که مصدّق همه‏ شما باشد و هرچه آورده‏اید آن را تصدیق کند.

البته تصدیق آنان با نسخ شرایع آنها منافات ندارد. بعضی فکر کرده‏اند نسخ با تصدیق منافات دارد. ولی چنین نیست. وقتی‌که نبیّی بعضی از شرایع را نسخ می‏کند، نسبت به پیغمبر گذشته تصدیق دارد که آنچه از احکام شرع او نسخ می‏کند، حق بوده. او نمی‏گوید که آن احکام باطل بوده، می‏گوید آن احکام حق بوده و برای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸ *»

امت مصلحت بوده، ولی اکنون مصلحت بشر عوض شده و حکم آنها تغییر کرده است. انّ اللّه لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بانفسهم([۸]) مصالح انسانی و بشری اقتضاء می‏کند که این حکم عوض بشود و جای حکم سابق حکمی دیگر بیاید. پس نسخ با تصدیق منافات ندارد. اگر شریعت رسول‌اللّه؟ص؟ ناسخ همه‏ شرایع است، معنایش ابطال آن شرایع نیست. آن بزرگوار می‏فرماید آنچه انبیاء برای امتشان آوردند حق بود و به‌حسب مصلحت امتشان بود اما چون اکنون مصالح امت عوض شده، احکام نیز عوض می‏شود. ولی اصل دیانت و اصولی که بوده هست و تغییر نکرده است.

ثم جاءکم رسول مصدّق لما معکم پس از آنکه بعد از شما رسولی آمد که تصدیق‌کننده‏ همه‏ حق‏هایی است که شما آوردید، وظیفه دارید لتؤمننّ به و لتنصرنّه به اصطلاح علم نحو «جواب قسم» است که خدا از آن به این‏طور خبر می‏دهد. لتؤمننّ به یعنی شما انبیاء که با من این میثاق را می‏بندید و عهد می‏کنید، خواه‌نخواه وضع شما معلوم است که تخلّف نمی‏کنید. لتؤمننّ به حتماً به او ایمان می‏آورید و لتنصرنّه و حتماً او را نصرت می‏کنید. تقریباً مفاد عبارت به این شکل است که «واللّه لتؤمننّ به» در حکم جواب قسم است و لامِ لتؤمننّ لام قسم است. به خدا سوگند شما حتماً به چنین رسولی ایمان می‏آورید. چرا به او ایمان نیاورید؟!

این میثاق بر اساس این است که آن رسول، شایستگی دارد که به او ایمان بیاورید و او را نصرت کنید. شما هم که نبی و صاحب کتاب و حکمت هستید، یقیناً او را نصرت می‏کنید و به او ایمان می‏آورید. به‌حسب عبارت آیه‏ شریفه معلوم است که باید چنین منظره و چنین حادثه و واقعه‏ای رخ داده باشد که همه‏ انبیاء در نزد خداوند متعال مجتمع باشند و رسول‌اللّه؟ص؟ جلوه‏گر شده باشد و او را ببینند، بشناسند و تصدیق کنند و مؤمن به او باشند و در مقام نصرت او برآیند. لتؤمننّ به و لتنصرنّه.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹ *»

بعضی که به عالم ذر اعتقاد ندارند، مانده‏اند این آیه را چطور معنی کنند، یا اگر اعتقادی هم دارند این نوع آیات را اِخبار از عالم ذر نمی‏دانند و متحیرند که چطور معنی کنند. می‏گویند خداوند از تک‌تک انبیاء برای هر نبی و پیغمبر بعدی میثاق گرفته است. و خداوند در این آیه همه‏ زمان‏های متعدد و متکثر را در یک تعبیر جمع کرده که گویا در همه‏ این زمان‏های متعدد تمام انبیاء در نزد خدا حاضر بوده‏اند و خداوند از هریک برای پیغمبر بعدی میثاق گرفته است.

علّت این تلاش‏کردن‏ها این است که ظاهر آیه‏ شریفه طوری است که همه می‏پذیرند که محضری بوده که در آنجا همه‏ انبیاء و امت‏های ایشان حاضر بوده‏اند، و همه‏ ملائکه شاهد بودند و خداوند صاحب آن محضر و مجمع بوده و سخن می‏گفته است. این را نوعاً همه‏شان قبول دارند، منتها آنانی که به عالم ذر معتقد نیستند و روایات عالم ذر یا این آیات را به آن عالم مربوط نمی‏دانند، در این موارد درمی‏مانند که آنها را چطور توجیه کنند؟

ولی ما به برکات روایات صادره‏ از معصومین صلوات‌ الله ‌علیهم اجمعین و بیانات و توضیحات مشایخ عظام+، اصلاً لازمه‏ آمدن به این عالم را، وجود عالم ذر می‏دانیم؛ مثل اینکه لازمه‏ این عالم عالم برزخ است. چطور ما به عالم برزخ خواهیم رفت، خواه‌نخواه در عالم ذر هم بوده‏ایم. از این جهت وجود چنین عالمی با هیچ امری منافات ندارد. و این آیه از آن عالم خبر می‏دهد که آن محضر و عالم شریف برقرار شد و همه‏ خلق از انبیاء و رسل و امت‏هایشان در آن محضر خداوند مجتمع بودند.

پس خداوند به زبان ناطق خود رسول‌اللّه؟ص؟ با همه‏ انبیاء سخن می‏گوید و از همه‏ آنها این میثاق و پیمان را می‏گیرد و ایشان نیز از امت‏هایشان این پیمان را می‏گیرند. قال ءاقررتم خدا فرمود ای انبیاء اقرار کردید؟ بعد خداوند می‏پرسد: و اخذتم علی ذلکم اِصریٖ معلوم است؛ یعنی بر امت‏هایتان هم این پیمان را گرفتید؟ قالوا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰ *»

اقررنا. همه گفتند آری! البته از زبان مؤمنان و از زبان امت‏ها هم گفته‏اند اقررنا. همه به مقام نبوت و ولایت ائمه‏ هدی سلام ‌اللّه ‌علیهم اجمعین اقرار کردند. قال فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین شما شاهد باشید، من هم با شما شاهدم.

احادیثی در این باره رسیده که به بعضی از آنها اشاره می‏کنم. در مجمع‌البیان از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نقل می‏کند: انّ اللّه اخذ المیثاق علی الانبیاء قبل نبیّنا ان‏یُخبِروا اممهم بمبعثه و نعته و یبشّروهم به و یأمروهم بتصدیقه([۹]) خداوند بر همه‏ انبیاء قبل از پیغمبر ما؟ص؟ پیمان گرفت که به امت‏های خودشان از مبعث و بعثت رسول‌خدا؟ص؟ خبر بدهند که چنین رسولی مبعوث خواهد شد و صفات حضرت را هم بگویند و امت‏های خود را به آمدن حضرت مژده بدهند و آنها را به تصدیق رسول‌خدا؟ص؟ دستور بدهند.

انّ اللّه اخذ المیثاق علی الانبیاء قبل نبیّنا این قبل را ظرف اخذ نباید گرفت. قبل نبیّنا را باید صفت برای الانبیاء بگیریم. خدا از انبیاء میثاق، عهد و پیمان گرفت. کدام انبیاء؟ انبیائی که قبل از پیغمبر ما بودند. نه اینکه قبل ظرف اخذ باشد که خداوند قبل از پیغمبر در زمان انبیاء اخذ میثاق کرد. نه! اخذ میثاق در عالم ذر بوده است. منتها از کدام انبیاء؟ انبیائی که قبل از پیغمبر ما بودند، بر آنها اخذ میثاق فرمود. کجا؟ دیگر حدیث ساکت است. ولی می‏دانیم مراد عالم ذر است.

مانعی ندارد که خداوند تک‌تک انبیاء را در عالم دنیا هم به همان تکلیفی که در عالم ذر به آنها فرمود، تکلیف فرموده باشد. و نیز به تک‌تکشان بفرماید که از امت‏هایتان بر امر نبوت و بعثت رسول‌اللّه؟ص؟ عهد و میثاق بگیرید. از این جهت از طریق اهل سنت حدیثی از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه رسیده که جلال الدین سیوطی در کتاب «الدر المنثور» نقل می‏کند که می‏فرمایند: لم‏یبعثِ اللّه نبیّاً  آدم فمن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱ *»

بعده الّا اخذ علیه العهد فی محمد؟ص؟ لئن بُعث و هو حیّ لیؤمننّ به و لینصرنّه و یأمره فیأخذ العهد علی قومه ثمّ تلا و اذ اخذ اللّه تا آخر آیه‏ شریفه.([۱۰]) خداوند برنینگیخت نبیّی را از آدم گرفته تا سایر انبیاء بعد از او، مگر اینکه بر او درباره‏ محمد؟ص؟ عهد گرفت که اگر مبعوث شد و زنده بود، خودش به حضرت ایمان بیاورد و حضرت را نصرت کند و به آن پیغمبر دستور فرمود که بر امتش عهد بگیرد. بعد حضرت امیر؟ع؟ این آیه را تلاوت فرمودند.

حدیث دیگری در مجمع‌البیان از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نقل شده که درباره‏ این قسمت از آیه ءاقررتم و اخذتم علی ذلکم اصری فرمودند معنای آیه این است ءاقررتم و اخذتم العهد بذلک علی اممکم آیا خودتان اقرار کردید و بر این مطلب بر امت‏های خود هم عهد گرفتید؟ قالوا ای قال الانبیاء و اممهم حضرت امیر؟ع؟ قالوا را معنی می‏فرمایند که هم انبیاء و هم امت‏هایشان گفتند: اقررنا بما امرتنا بالاقرار به. خدایا به آنچه دستور دادی که به آن اقرار کنیم ما همه اقرار کردیم و امت‏هایشان نیز به همراهی انبیاء چنین گفتند. قال اللّه بعد از اینکه این اقرار را کردند آن‌وقت خدا فرمود: فاشهدوا بذلک علی اممکم حال شما بر امت‏هایتان شاهد باشید. و انا معکم من الشاهدین علیکم و علی اممکم([۱۱]) من هم با شما از شاهدان و گواهان هستم، هم بر شما ای انبیاء و هم بر امت‏هایتان.

این احادیث که از طریق شیعه است می‏بینیم طوری بیان می‏شود که عالم ذر ثابت می‏شود؛ یعنی این جریان و حادثه در عالم ذر بوده است. ترتیبِ بیان را ببینید قالوا را می‏فرماید ای الانبیاء و اممهم، انبیاء و همه‏ امت‏ها با هم گفتند اقررنا. اما کجا بودند که با هم بگویند؟ معلوم است زمان و فاصله‏های زمانی مطرح نبوده است، و در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲ *»

عالم ذر این ترتیبِ زمان نبوده و نیست. عالم ذر به‌حسب رتبه بر این عالم مقدّم است و به این ترتیبِ زمان محکوم نیست. آنجا آدم، نوح، ابراهیم و موسی بدون این ترتیبِ زمانی کنار یکدیگر و با یکدیگر هستند.

در کتاب «الدر المنثور» که از کتب تفسیر سنی‏ها است، اهل سنّت هم درباره‏ این آیه‏ شریفه شبیه همین عبارت را از امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه نقل کرده‏اند. راجع به آیه‏ مورد بحث فمن تولّیٰ بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون حضرت می‏فرمایند فمن تولّیٰ عنک یا محمد؟ص؟ بعد هذا العهد من جمیع الامم فاولئک هم الفاسقون هرکس ای محمد؟ص؟  بعد از این عهدی که از همه‏ امت‏ها گرفته شد به تو پشت کند و از تو اِعراض کند و رو برگرداند، فاسق و معصیت‏کار است و در کفر قرار می‏گیرد. هم العاصون فی الکفر([۱۲]) هم معصیت‏کار هستند و هم در کفر واقع می‏شوند.

این بیان در این آیه‏ شریفه در ردّ قول اهل کتاب است، تا این نسبت بیجا را به انبیاء ندهند. و مطلب اساسی بیانِ مقام رسول‌اللّه؟ص؟ است و اینکه همه‏ انبیاء نسبت به این بزرگوار و اهل‌بیت او اهل تسلیم و ایمان و اطاعت هستند و همه مطیع و مؤمن به رسول‌اللّه و ائمه‏ هدی؟عهم؟ هستند و همه اهل نصرت ایشانند. و فمن تولّیٰ بعد ذلک شامل همه است.

الحمدلله ما هم امت این حضرت هستیم. خداوند ما را به این افتخار مفتخر فرموده که از امت این بزرگواریم و ما را از مؤمنان به رسالت حضرت و ولایت ائمه‏ هدی؟عهم؟ و اولیاء ایشان قرار داده است. این نعمت‏ها خیلی عظمت و جلالت دارد. از این جهت ما هم در این اوقات شریفه به مناسبت این بحث، با امر نبوت و ولایت تجدید پیمان می‏کنیم و ان‌شاءاللّه در مقام نصرت بوده و خواهیم بود. بخصوص نصرت مکتب ولایت اولیاء و برائت از اعداء، به تعبیر دیگر نصرت امر بزرگان و احیاء

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳ *»

مکتب شیخ بزرگوار­  که فهم، نشر، تعلیم و تدریس این کتب باشد. در این زمان این کار، نصرت امر ولایت است که بقیة‌اللّه صلوات‌الله‌علیه عنایت، تفضل و لطف فرموده‏اند و توفیق داده‏اند که بحمداللّه در مقام احیاء امر ایشان برآییم، با این همه مشکلات که جامعه‏ بشری به آن مبتلا است.

و جامعه‏ بشری که می‏گویم، یعنی حتی دو نفر که با هم رفیق می‏شوند و در یک‌جا ساکن می‏شوند، یا در یک سفر با هم مسافر می‏شوند، همین‌که با هم اجتماع می‏کنند خیلی مشکلات برایشان پیش می‏آید. آنگاه اجتماع ما که به‌عنوان دین و برای احیاء امر دین است، معلوم است که شیطان از همه‏جا دست برداشته و قطع نظر کرده، آنجاها کاری ندارد و فکرش آسوده است. تمام نگرانی شیطان از اهل حق است و مترصّد اهل حق است.([۱۳]) با این همه مشکلات، خداوند عنایت فرمود و بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه عنایت فرموده و توفیق داده‏اند.

یک وقتی عرض کردم آنچه از من برمی‏آمد و بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه در امر احیاء مکتب صلاح می‏دانستند انجام شد، دیگر نگرانی نیست. بحمداللّه طوری شده که مکتب از مثل من بی‏نیاز است. من باشم یا نباشم، زنده باشم یا مرده، هیچ نگرانی نیست. هرچه بعد از این توفیقی باشد، عنایت خاص و فضلی روی فضل و تفضلی روی تفضل است. گفته بود اینها مقاصدی دارند. آری! بحمداللّه مقاصد انجام شده است. دیگر من هیچ نگران نیستم. یکی از برادران به کسی که ایشان را تهدید کرده بود فرموده بودند: من برنامه‏هایم تمام است، مکّه‏هایم را رفته‏ام، مسافرت‏هایم را رفته‏ام، دیگر برای من امروز و فردا ندارد. به فرموده‏ ایشان من خدا را شاهد و گواه می‏گیرم که بحمداللّه الآن در یک حالتی هستم که برای من از این نظر درباره‏ مکتب نگرانی نیست.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴ *»

تا این اندازه که توفیق داده و میسّر فرموده‏اند خیلی کمک است! میسر فرموده‏اند یعنی آسان کرده‏اند و خیلی آسان انجام شد. از اول شروع احیاء امر مشایخ عظام+ چه گرفتاری‏ها، مشکلات، زحمات و چه دردسرهایی شروع شد! و در همین دردسرها و گرفتاری‏ها این همه برنامه‏ها انجام شد. با آنکه از همان ابتداءِ کار مشکلات در میان بود، بحمداللّه کار انجام شد. الآن هیچ احتیاجی به وجود من نیست. چقدر سفیهند کسانی که من را ملاک قرار می‏دهند و برای من ارزشی قائل می‏شوند. بعد با همان ارزشی که خودشان برای من قائل می‏شوند دشمنی می‏کنند و به دین خودشان صدمه می‏زنند. این خیلی سفاهت است.

من که ارزشی ندارم که کسی بنشیند پیش خود برای من ارزشی ببافد و یک ارزش خیالی درست کند، بعد به جنگ آن ارزش برود. و وقتی به جنگ آن ارزش می‏آید، دین خود را ضایع می‏کند به غیبت، به تهمت، به ترک جماعت، به توهین به اخوان مؤمنین و به هزار کوفت و مرگ مبتلا می‏شود. چه بدبختی‏ها سر خودش می‏آورد! من که در این مکتب ارزشی ندارم، من که محور نیستم. این چه حماقت و سفاهتی است که بعضی را گرفته است؟!

بعلاوه که کار تمام شد. حال کسی بگوید فلانی اول شخصِ عالم است نعوذباللّه، یا بگوید بدترین شخص عالم است، چه شد؟ کجا را آباد کرد؟ کجا را خراب کرد؟ یا این جمعیت که اجتماع می‏کنند مگر برای ارزش من است که اجتماع می‏کنند؟ اینها چون می‏بینند من اینها را دوست دارم، مکتبشان را دوست دارم، لطف و محبت و عنایت دارند. کسی مى‌خواهد به اینها بگوید من مکتب را و اینها را دوست ندارم که نمی‏تواند بگوید. این چه مرضی است؟! چه بدبختی است که بعضی‏ها را گرفته است؟! الحمدللّه رب العالمین کار من تمام است چه من زنده باشم چه نباشم. ببینید خداوند این مکتب را این‏قدر زنده قرار داده که دل‏های زنده این مکتب را می‏خواهند و از پی آن می‏روند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵ *»

به یکی از رفقاء گفتم اینها بروند خدا را شکر کنند که مثل منِ آدم ناقص جاهل بیچاره‏ای با اینها روبه‏رو است که هر دشمنی دارند آن را تحت عنوان مخالفت با من قرار می‏دهند و این روپوش می‏شود. خدا را شکر کنند. از اول اختلاف‏ها این عنوان روپوش می‏شود. اگر در صدر کار و در رأس برنامه‏ها یک کامل ظاهری بود و یک مخالفت با او می‏شد، کفر بود. ردّ حرف او کفر بود. عناد با دوستان او کفر بود.  خیلی خدا را شکر کنند که کامل ظاهری نیست. هر دشمنی دارند، هر مخالفتی دارند، سرپوشی بر آن می‏گذارند که فلانی این‏طور، فلانی آن‏طور و مرتب بهانه‏های این‏طوری.

هر کسی باید مکتب را احیاء کند! چکار به من دارد؟! چقدر باید شخص، سفیه باشد که بغض با من او را به بی‏دینی بکشاند. اصلاً من در ملک خدا چه ارزشی دارم که بغض با من او را به بی‏دینی بکشاند؟! به توهین و استخفاف به دین، به غیبت و به تهمت. دیدید چه کردند! از اول چه کارها کردند! فقط برای خاطر بغض با من. چرا این‏قدر کسی بیچاره باشد؟! من در ملک خدا چه ارزشی دارم؟

فرق نمی‏کند محبت به من هم همین‏طور است. من چه ارزشی دارم که محبت به من ــ  خدای نکرده ــ  کسی را به خلاف شرع بکشاند. برای خاطر محبت به من غیبت کند، برای خاطر محبت به من تهمت بزند، برای خاطر محبت به من خلاف رضای خدا رفتار کند، این سفاهت است. من در ملک خدا چه ارزشی دارم که بغض یا محبت با من کسی را به خلاف رضای خدا و به خلاف دستور خدا بکشاند؟ هرکس در هر قدمی که می‏خواهد بغض بورزد، ببیند خدا تا چه اندازه به او اجازه داده بغض بورزد. هرکس می‏خواهد محبت کند، ببیند تا چه اندازه خدا اجازه داده محبت کند. اصلاً من و تو و دیگری مطرح نیستیم. باید دین مطرح باشد، مکتب مطرح باشد و فرمایش‏ها. این فرمایش‏ها این‏قدر نورانی است که خدا اهل برای آن ذخیره کرده است. خدای نکرده ما برویم، خدا دیگران را می‏رساند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶ *»

بعد از چندین سال خداوند توفیق داده دوست عزیزمان را زیارت کردیم، خدا محافظتشان کند. ایشان می‏گفتند: قبل از آمدن من که به‌حسب ظاهر اتفاقی است
ــــ و در واقع اتفاقی نیست. این کار بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه است ــ  با شرح‌الزیاره‏ شیخ بزرگوار­ برخورد کردم، آن را مطالعه کردم دیدم به‏به! اصلاً این کتاب قلبم را ربوده، از ذکر مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ حظ می‏کنم. همین‏طور چند کتاب دیگر از این بزرگواران را دیدم. بعد ایشان می‏گفتند می‏خواهم بگویم شیخی هستم اما نمی‏دانم چه بگویم و چطور بگویم.

خدا این‏طور قلب‏ها را هدایت می‏کند. حال یک کسی برود، زور بزند و بخواهد یکی را از اینجا ببرد، از مریدهای من برده؟! از مریدهای من کم کرده؟! مگر آن کسی که اینجا آمده مرید من بوده که آمده است؟! مرتب سعی می‏کنند از جمعیت ببرند؛ یعنی چه؟! همه را ببرند من چه ضرری می‏کنم؟! یا همه بیایند من چه نفعی می‏برم؟! چقدر سفاهت است که کسی در کارها و حرف‏هایش من را محور قرار می‏دهد. حتی بعضی نصیحتشان کرده‏اند اما به گوششان نمی‏رود. محور مکتب است.

امروز نصرت بقیة‌اللّه صلوات‌الله‌علیه و نصرت فرمایش‏های مشایخ عظام+ از ما خواسته شده است. هواها، هوس‏ها، گله‏های بی‏مورد را همه باید کنار بگذاریم. در این جمع که می‏آییم همه‏مان باید به اندازه‏ خودمان نشان بدهیم که یا بقیةاللّه ما حاضریم در دولت شما از جان بگذریم؛ اینجا که باید کمی از شئوناتمان بگذریم، کمی از خواسته‏هایمان بگذریم، چیز دیگر نمی‏خواهد. به این مجتمع که می‏آییم در آن غرق بشویم. قدری خواسته‏ها، هوس‏ها و گله‏هایمان کمتر بشود. قدری نشان بدهیم که ما آماده‏ چنان دولتی هستیم و در آن دولت می‏خواهیم جان بدهیم و شهید بشویم. این آرزوی ما است. اینجا هم یک گوشه‏ای از آن دولت است، مگر آنکه نعوذبالله کسی این مکتب را باطل بداند. و اگر باطل بداند که ما را هیچ سخنی با او

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷ *»

نیست. اما برای کسی که این مکتب را حق می‏داند، دیگر چون فلانى این‏طور، فلانى آن‏طور و فلانى این‏طور است، من هم این‏طور می‏کنم درست نیست. پس کجا می‏خواهیم نشان بدهیم که حاضریم فانی و فدا بشویم؟!

ان‌شاءاللّه خدا همه‏ ما را در نصرت دین خدا و وفاداربودن با این مکتب توفیق بدهد! لتؤمننّ به و لتنصرنّه باید ایمان به رسول‌اللّه و نصرت آن حضرت در جمیع مظاهر ولایتش از ما نمایان باشد که امروز ولایت آن حضرت در مکتب بزرگان دین متجلّی شده است. این مکتب را باید احیاء کرد. باید برای این مکتب به مقداری که توان داریم و اجازه داریم، تلاش کنیم و زحمت بکشیم. اقلّاً  این مکتب و اهل این مکتب و دوستان و احیاءگران این مکتب را خذلان نکنیم. الحمد للّه رب العالمین این اندازه که از ما برمی‏آید، خدا را بر این نعمت عظمیٰ شاکریم. امیدواریم که از برکات بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه خدا این نعمت را از ما نگیرد و در دنیا و آخرت دستمان را از دامن بزرگان دین کوتاه نفرماید.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸ *»

مجلس  ۲

 

(شب جمعه ۲۵ ذیحجة الحرام ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

r توجیه مفسران با ظاهر این آیه سازش ندارد

r ادامه‏ بحث ردّ قول اهل کتاب

r بیان خصوصیات اخلاقی ناشایست اهل کتاب برای عبرت گرفتن مسلمانان

r احتجاج رسول‌خدا؟ص؟  با نصارای نجران در ردّ الوهیت عیسی؟ع؟

r مباحث مقدّمه‏ای

r قساوت دل‏های اهل کتاب

r نزول آیه‏ مباهله

r نزول آیه‏ تطهیر در جریان مباهله

r سبب انصراف نصاریٰ از برگزاری مباهله

r خاتم‌بخشی امیرالمؤمنین؟ع؟ و پاسخ از شبهه‏ای در این‏باره

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

([۱۴])عنوان این آیات شریفه در بحث نبوت و ولایت برای این است که متوجه این امر باشیم که در عالم ذرّ از همه‏ انبیاء و امت‏هایشان اخذ میثاق و پیمان شده بر اینکه  به رسول‌اللّه؟ص؟ ایمان بیاورند و آن حضرت را در مقامات ولایتی نصرت کنند. این پیمان از همه گرفته شد، چه در عالم ذر و چه در این عالم. این آیه‏ شریفه بیان آن عهد و پیمان است و جهاتی که ذکر شده، به رسول‌خدا؟ص؟ در عالم ذر مربوط می‏شود.

عرض شد بسیاری از مفسران اصطلاحی نتوانسته‏اند این آیات را با عالم ذر تطبیق کنند و گفته‏اند مراد این است که هر پیغمبری از امت خود برای پیغمبر بعدی پیمان گرفته که به او ایمان آورند و او را نصرت کنند. به این شکل خواسته‏اند این آیه شریفه را توجیه کنند. حال آنکه ظاهر آیه‏ شریفه، جمیع انبیاء را در یک صف قرار داده، مى‌فرماید: و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین و برای یک رسول از ایشان پیمان گرفته شده است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰ *»

در این باره از ائمه ما؟عهم؟ روایاتی رسیده که مراد از رسول در ثمّ جاءکم رسول مصدّق لما معکم رسول‌اللّه؟ص؟ هستند و مراد از نصرت آن حضرت نصرت وصی او است. مجموعه‏ احادیث این مطلب را می‏رسانند که از همه‏ انبیاء در عالم ذر، بر ایمان به رسول‌اللّه و نصرت امیرالمؤمنین اخذ پیمان شده است. و هرچه آنجا تکلیف شده باشد اینجا نیز چنین است. ما با توجه به این احادیث، این آیه‏ شریفه را این طور معنی می‏کنیم.

ان‏شاءاللّه ما هم از کسانی هستیم که به ولایت و خلافت ائمه اثناعشر؟عهم؟ که رسول‌اللّه؟ص؟ معرفی فرمودند ایمان آورده‏ایم و آن حضرت را در امر ولایت ائمه‏ هدی صلوات‌الله‌علیهم نصرت می‏کنیم. نصرت ولایت امر مهمی است. بخصوص در این ایام که امیرالمؤمنین؟ع؟به ولایت و خلافت نصب شده‏اند بیشتر باید متوجه این مسأله باشیم. ان‏شاءاللّه نصرت‌کننده‏ امر ولایت هستیم. همچنین در این چند روز که روز مباهله و روز خاتم‏بخشی امیرالمؤمنین و نازل‌شدن سوره‏ هل اتیٰ است، با مظهری از مظاهر ولایت برخورد می‏کنیم و در واقع ایام بروز ولایت است و بخصوص باید متوجه باشیم.

این آیه‏ شریفه در سیاق آیاتی واقع شده که سخن از اهل کتاب به میان آمده است و در ردّ افتراءات و شبهاتی است که آنان القاء کرده و به دین خدا بسته‏اند. از جمله الوهیت عیسی؟ع؟ است، و نیز نسبت‌دادن ابراهیم؟ع؟ به یهودیت و نصرانیت است. یهودی‏ها می‏گفتند ابراهیم یهودی بود، نصاریٰ می‏گفتند ابراهیم نصرانی بود. قرآن می‏فرماید: ما کان ابرٰهیم یهودیّاً و لا نصرانیّاً بل کان حنیفاً مسلماً([۱۵]) ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی. چون یهودیت و نصرانیت و تورات و انجیل بعد از حضرت بوده است، و نسبت حضرت ابراهیم به یهودیت و نصرانیت دور از منطق عقل است. قرآن هر دو را تکذیب می‏فرماید و این ادعاءِ اهل کتاب را رد می‏فرماید.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱ *»

سایر خصوصیات اهل کتاب در سیاق این آیات ذکر شده است. از جمله خداوند این بحث را مطرح فرموده که عیسی و امثال او از انبیاء و نیز ملائکه از جمله روح‏القدس هیچ‌یک خدا نیستند؛ بلکه بندگان خدایند و مردم را به یکتاپرستی خداوند دعوت کرده‏اند. اینها به هیچ‌کس دستور نداده‏اند که پیغمبری از پیغمبران را به‌عنوان خدایی بگیرید؛ بلکه انبیاء طوری هستند که به رسول‌اللّه ایمان می‏آورند و تمام آنها نزد رسول‌خدا؟ص؟  مطیع هستند به‌طوری که عبارت آیه به شکل جواب قسم است لتؤمننّ به‌ طوری اخذ میثاق شده که گویا همه‏ انبیاء پذیرفته‏اند «حتماً به او ایمان می‏آورید». وقتی پیغمبران حضرت را به این کمالات شناختند، لتؤمننّ به و لتنصرنّه گویا جمله‏ جواب قسم است که «واللّه لتؤمننّ» همه‏ شما ای انبیاء به این رسولی که خاتم انبیاء است و مقاماتش معلوم است، یقیناً به او ایمان می‏آورید. «و واللّه لتنصرنّه» حتماً او را در امر ولایت نصرت می‏کنید.

این آیات در ردّ اهل کتاب است در افتراهایی که به انبیاء نسبت می‏دادند. قرآن خصوصیات روانی اهل کتاب را برای مسلمانان بیان می‏کند. زیرا بزرگ‌ترین خطر از این نقطه‏ نظر، خطر اهل کتاب است، چون در دل مسلمانان ضعیف القاء شبهات می‏کنند. قرآن خصوصیاتی از اهل کتاب و آنچه را که برای مسلمانان لازم است ذکر می‏فرماید و آنان را باخبر می‏کند تا مجهز شوند. از خصوصیات اهل کتاب این است که وفادار به انبیاء و اولیاء نیستند. خصوصیت دیگر اینها، نقض پیمان و عهدشکنی است. مسلمانان باید اینها را به این روحیه بشناسند تا وقتی که در مقابل اظهارات نبیّی از انبیاء یا در برابر ظهور مقامی از مقامات ولیّی از اولیاء سر باز زدند، مسلمانان بدانند که اینها با آن میثاق کلی که از ایشان گرفته شده بود، مخالف هستند و نقض پیمان می‏کنند.

البته مسلمانان هم باید متذکر باشند که مبادا این روحیات در ایشان پیدا شود

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲ *»

که آنها هم از اهل کتاب می‏شوند. اگر در کسی روحیه‏ پیمان‏شکنی پیدا شد، بداند که عهد نبوت و ولایت را شکسته و ملحق به اهل کتاب است. هرچند ظاهراً جزء مسلمانان باشد. چون هدف قرآن این نیست که قصه و افسانه‏ای را ذکر کند؛ بلکه قرآن می‏خواهد مردم خصوصیات و صفات این نوع افراد را بدانند تا برحذر باشند و مبادا به آن خصوصیات مبتلا شوند. نفاق و منافق را بشناسند که مبادا به صفاتی مبتلا شوند که برای اهل نفاق است؛ بلکه خود را به صفات ایمانی متّصف کنند تا مؤمن شوند. مقصود قرآن در اظهار صفات و روحیات اهل کتاب این است که اهل اسلام و ایمان راه خود را انتخاب کنند، خصوصیات اهل کتاب را بشناسند تا در مقابل آنان مجهز شوند و در آنها نیز این روحیات پیدا نشود. زیرا هرکس چنین صفاتی داشته باشد به آنان ملحق است.

از این جهت قرآن این خصوصیات مشخص و مخصوص اهل ‌کتاب را ذکر فرموده و عنوان کرده است. و در خود این آیه تصریح شده که فمن تولّیٰ بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون. این آیه در وصف اهل کتابی است که تسلیم نبوت رسول‌اللّه؟ص؟ نشدند و امر ولایت را نصرت نکردند. اینها پیمان شکستند، با وجودی که این میثاق و عهدی بوده که از ایشان گرفته شده و از همه‏ انبیاء و امت‏های ایشان اخذ پیمان شده بود و همه مکلّف به این تکلیف بودند که اگر زمان رسول‌اللّه را درک کردند، به آن حضرت ایمان بیاورند و او را نصرت کنند. این پیمان بین آنها بود.

از این جهت قبل از ظهور پیغمبر؟ص؟ هر وقت یهودی‏ها و نصرانی‏ها با یکدیگر برخورد می‏کردند به یکدیگر می‏گفتند: باشد آن پیغمبری که خدا از آمدن او خبر داده، بیاید تا به او ایمان آوریم و شما را قلع و قمع نماید و از شما انتقام بکشیم.([۱۶]) ولی وقتی حضرت آمدند و بعثت حضرت علنی شد، اهل کتاب دیدند که صفات حضرت با

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳ *»

آن نشانه‏هایی که در دست داشتند و به آنان خبرداده بودند، تطبیق می‏کند و دانستند که آن پیغمبر همین بزرگوار است، اما ایمان نیاوردند و انکار کردند و آن روایات را نیز تغییر دادند و تحریف کردند، حتی آنها را توجیهات و تأویلات کردند تا حضرت شناخته نشوند؛ بلکه به‌خلاف آنچه از اوصاف حضرت بود ذکر می‏کردند، تا عوامّشان نتوانند ایمان بیاورند.([۱۷])

پس اول صفت بسیار بارز اهل کتاب پیمان‏شکنی و نقض عهد و میثاق است و باید مسلمانان آنها را به این روحیه بشناسند و بدانند که وقتی‌ در کسی این روحیه پیدا شد که پیمانی را که با خدا بسته ـــ که تسلیم حق شود ـــ  آن را انکار کند و بگوید این، آن حقّی نیست که من برای آن پیمان بسته‏ام، پشت سر این‌گونه روحیات، انکار است. و بعد همراه این انکار، محاجّه‌کردن است که این روحیه اهل کتاب است. از این جهت قرآن شروع می‏کند به ذکر محاجّه‏هایی که با رسول‌خدا؟ص؟ داشتند در آنچه حضرت مدعی آن بودند. از جمله فرمایش‏های حضرت این بود که باید شهادت بدهید که خدایی نیست مگر اللّه، و اقرار کنید که من رسول‌خدا هستم.

همچنین حضرت افتراهای یهود و نصاریٰ را رد می‏کردند و می‌فرمودند از دین خدا نیست، از جمله می‏فرمودند: عیسی بنده‏ای از بندگان خدا است، پیغمبر خدا است و خدا نیست. آنان در مقام محاجه برمی‏آمدند و از فرمایش‏های خود حضرتِ عیسی؟ع؟ بر الوهیت عیسی دلیل می‏آوردند. رسول‌اللّه می‏فرمودند: اینها افتراء است که بر عیسی می‏بندید. و هرچه آنها در برابر دلیل می‏آوردند حضرت رد می‏فرمود. این از خصوصیات اهل کتاب است که بعد از شکستن پیمان، در مقام انکار برمی‏آیند و محاجه می‏کنند. قرآن پی‏درپی ادلّه‏ آنان را رد می‏کند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴ *»

تا مثل امروز یا دیروز بوده که عده‏ای از نصارای نجران به مدینه آمدند، این‏قدر اینها بی‏حیاء و پررو بودند که در هنگام نماز با همان ناقوس خود وارد مسجد رسول‌اللّه؟ص؟ شدند و با کمال بی‏شرمی شروع کردند به ناقوس زدن. کسی که از حدود انسانی پا بیرون می‏گذارد این‏طور می‏شود. حدود انسانیت اقتضاء می‏کند که تو ادب داشته باشی. این رسول ادعاءِ رسالت می‏کند و او این مسجد را ساخته و الآن این مسجد برای او است و شما با او هیچ اشتراکی در این مسجد ندارید. پس آنها اگر انسان بودند و اشخاص حسابی و فهمیده‏ای بودند، اقلّاً در خارج مسجد این کارها را می‏کردند.([۱۸]) حضرت امیر؟ع؟ که معرّف انسان‏شناسی است می‏فرماید: رحم اللّه امرأً عرف قدره و لم‏یتعدّ طَوره([۱۹]) این کار خیلی بی‏پروایی و بی‏حیائی است که در مسجدی که این رسول ساخته، در مرکز حکومتش مدینه که یکپارچه به او ایمان آورده بودند، این از خودراضی‏ها داخل مسجد آیند و ناقوسشان را به صدا درآورند. اصحاب حضرت اجازه خواستند که آنها را ادب کنند، حضرت فرمودند بگذارید کارشان را بکنند.

بعد آنها اعتراض کردند که شما چه می‏گویید؟! حضرت فرمودند: من می‏گویم خدا یکی است و من رسول‌خدا هستم. فرمایش‏هایی فرمودند تا اینکه فرمودند: عیسی بنده‏ خدا است و پیغمبری از پیغمبران خدا است و این‏طور و این‏طور است. در حدیث ندارد دوران محاجه و گفتگوی حضرت با این عده از اهل کتاب ــ  که رئیس آنها احطم و سیّد و عاقر بودند ــ چقدر طول کشیده و اینها چند روز در مدینه بودند. همین اندازه ذکر شده که آیاتی در مورد عیسی بن مریم؟ع؟ بر رسول‌اللّه؟ص؟ نازل شد.([۲۰]) با حضرت محاجه می‏کردند. آنها دلیل می‏آوردند و حضرت رد می‏فرمودند. از جمله گفتند اگر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵ *»

عیسی بشر است، پدرش که بود؟! حضرت فرمودند: پدرش آدم بود. آنها ساکت شدند. آیه نازل شد: انّ مثل عیسیٰ عند اللّه کمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له کن فیکون([۲۱]) تا مثل امروز  ـــ ۲۴ ذیحجه ـــ  این محاجه‏ها اثر نکرد. ببینید روحیه اهل کتاب چیست! این همه محاجه‏های قرآنی که در این آیات نازل شده و احتجاجات رسول‌خدا در آنان اثر نکرد.

چون بحث ما مربوط به مقام نبوت و ولایت است، تا شب اول محرم بحث مقدمه‏ای داریم. این چند بحثی که داشتیم هریک جنبه‏ مقدماتی را داشت که یکی همین بحث است که از نظر سیاق این آیات، جوابگویی به اهل کتاب و شناسانیدن روحیه‏ آنان است و شهادت‌دادن اهل ایمان نسبت به این عهد است و مژده‌دادن به ایشان که پایبند به آن عهد و میثاق بودند.

در این آیات خداوند شروع می‏فرماید به بحث از خلقت انبیاء و همین‏طور بحث را جلو می‏آورد تا درباره‏ همسر عمران، مادر مریم. زن عمران احساس می‏کند در رحم جنینی دارد و چون بسیار خالص بوده نذر می‏کند که این بچه محرّر باشد و فقط پا‏یبند عبادت باشد. تا آنکه مریم متولد شد. قرآن چقدر جالب و با فصاحت جریان ولادت مریم و برنامه‏ او و جریان برخورد زکریا را با او بیان می‏کند. کم‏کم بحث از عیسی و آفرینش او بدون پدر به میان می‏آید، با آن بیان قرآن که چقدر جالب است! و شاید نزول این آیات با واقعه‏ نصارای نجران هم‌زمان بوده است. اکنون ببینید رسول‌اللّه با آن بیانشان، این آیات را بر اهل کتاب تلاوت می‏فرمودند، ولی آنها چقدر قسی بودند و چقدر روحیه‏ اهل کتاب غلیظ است! با آنکه قرآن در این آیات چقدر جالب و عجیب درباره‏ عیسی بحث می‏کند که در گهواره سخن می‏گوید: قال انّی عبداللّه آتانی الکتاب و جعلنی نبیّا.([۲۲])

در هر صورت، با آن موقعیت که رسول‌اللّه؟ص؟ این آیات را تلاوت می‏فرمایند، آن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶ *»

هم در مسجد رسول‌اللّه، آن هم بعد از آنکه حالت وحی بر حضرت عارض شده و مسلمانان در چهره‏ رسول‌خدا حالت وحی را مشاهده کرده، منتظر بودند که سخن خدا را بشنوند. در آن هنگام مسلمانان چه حالی داشتند؟ کسانی که اذا تُلِـیَت علیهم آیاته زادتهم ایماناً([۲۳]) مؤمنان ایمان و یقین و نورانیتشان اضافه می‏شد، در چنین محفل و مجمعی نصاریٰ هم بودند و چه محاجه‏ها و مجادله‏ها می‏کردند و در آنان هیچ اثر نمی‏گذاشت. قرآن تعمد می‏کند در اینکه بیان کند که پیمان‏شکنی، انسان را به روحیه‏ انکار حق و محاجه‏کردن بر خلاف حق وادار می‏کند، و کار او را به جایی می‏کشاند که این‌همه آیاتی را که درباره‏ عیسی نازل شد قبول نکند.

وقتی‌که این آیات در آنان اثر نگذاشت، مثل امروز این آیه نازل شد: الحقّ من ربک فلاتکن من المُمْتَرین([۲۴]) چون وقتی نصاریٰ سخن می‏گفتند بعضی از ضعفاء خوششان می‏آمد. خداوند فرمود: الحقّ من ربک فلاتکن من الممترین. ما می‏دانیم رسول‌اللّه حقّ محض هستند و ابداً از حرف نصاریٰ شک نکردند و هرکس بگوید آن حضرت شک کردند، از اسلام خارج است. ولی در میان مسلمانان بیچارگانی بودند که به شک افتاده بودند. پس از باب «ایّاک اعنی و اسمعی یا جاره» خطاب به رسول‌اللّه است ولی برای این است که امت بشنوند. الحقّ من ربک فلاتکن من الممترین. حق از ناحیه‏ پرورنده‏ تو است. شک نکن؛ یعنی ای امت می‏بینید که این رسول هرچه می‏گوید حق است، نبادا شما از شک‌ورزندگان باشید. معلوم است مراد امت هستند. ای مسلمانان شما باخبر و متوجه باشید.

بعد به رسول‌اللّه این دستور رسید: فمن حاجّک من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷ *»

اللّه علی الکاذبین.([۲۵]) بعد از این همه دلائل که همه‏ آنها مفید علم است، اگر از محاجه دست برنداشتند و همان حرف خودشان را زدند که عیسی یا خدا است یا پسر خدا، فقل تعالوا. اینجا رسول‌خدا؟ص؟ کمال انصاف را ظاهر کردند و این آخرین برنامه است. بسیار خوب! اینک که سخن مرا قبول نمی‏کنید، بیایید مباهله کنیم. ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم من بچه‏های خودم را صدا می‏زنم و شما بچه‏های خودتان را، و من آن زنی را که از جنس من است صدا می‏زنم و شما هم زنان خود را صدا بزنید. و انفسنا و انفسکم من آن کسی را که مثل خود من است صدا می‏زنم، شما هم هرکسی که با شما خصوصی و یکی است و مثل خود شما است صدا بزنید. ثمّ نبتهل پس مباهله می‏کنیم که انگشتان را به یکدیگر فشار می‏دهند و بر دروغگویان نفرین می‏کنند.([۲۶]) فنجعل لعنت اللّه علی الکاذبین.

ببینید سرسختی نصارای نجران و این طایفه از اهل کتاب به کجا کشیده بود! شب که به خانه‏ سه رئیس خود آمدند قرار بر این گذاشتند که هرچه از علائم حق دیدند اظهار نکنند، مبادا موقعیتشان به خطر بیفتد. چون می‏دانستند که حضرت بر حق است و به آنها خبر داده بودند که حضرت مباهله می‏کند. گفتند یکی دیگر از علامت‏هایش این است که اگر فردا دیدیم با امتش آمد با او مباهله می‏کنیم، اما اگر با اهل‏بیتش آمد با او مباهله نمی‏کنیم. زیرا این علامت حقانیت او است. در حدیث دیگر دارد که برای مباهله آماده شدند. این است که تا آخر پافشاری کردند.([۲۷])

شیعه و سنی نقل کرده‏اند که وقتی حضرت آماده‏ حرکت شدند، امام حسن، امام حسین، حضرت فاطمه و امیرالمؤمنین؟عهم؟ را صدا زدند. پس ایشان را در تحت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸ *»

کساء یمانی قرار دادند و شروع کردند به دعاکردن: خدایا اینها عزیزان تو هستند، از تو می‏خواهم که از اینها هرگونه رجس و پلیدی را دور و برطرف گردانی! همان‌جا آیه‏ تطهیر نازل شد: انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً([۲۸]) و منافاتی با آن حدیث شریف کساء ندارد.

موقعی که آماده شدند، شیعه و سنی اتفاق دارند که رسول‌اللّه دست امام حسن را گرفته و امام حسین را بغل کرده بودند، امیرالمؤمنین در کنار حضرت و فاطمه‏ زهراء پشت سر حضرت، به این شکل حرکت کردند. رؤسای نصاریٰ آثار غضب را دیدند که برای هلاک آنها آماده است. وقتی آن آثار را مشاهده کردند همه لرزیدند. ولی باز هم به رسول‌اللّه ایمان نیاوردند و گفتند: ما مباهله نمی‏کنیم، جنگ هم نمی‏کنیم، ولی جزیه می‏دهیم. بنابراین مباهله واقع نشد.

امام صادق؟ع؟ می‌فرمایند: رسول‌اللّه فرمودند اگر من نفرین کرده بودم همه‏شان قِرَده و خنازیر می‏شدند و زمین بر آنها آتش می‏شد، و تمام نصارای نجران به عذاب الهی مبتلا می‏شدند.([۲۹]) مگر این رخساره‏ها، رخساره‏ چه کسانی بود؟ رخساره‏ حسین، حسن، فاطمه، امیرالمؤمنین و رسول‌اللّه صلوات‌ الله ‌علیهم اجمعین که خواستند نفرین کنند، ولی رسول‌اللّه ترحم فرمودند. چون رحمة للعالمین است پذیرفتند که آنها جزیه بدهند. این روحیه اهل کتاب است که قرآن یک قسمت آن را ذکر می‏کند. از جمله جریان مباهله است که در چند آیه ذکر شده است.

مورد دیگر که در این ایام واقع شده است، جریان خاتم‏بخشی حضرت امیر؟ع؟است که در سال گذشته درباره‏ اشکالاتی که شده بود توضیح دادم که چگونه حضرت در حال نماز برای اعطاء انگشتر به سائل دست دراز کردند، با آن شدت توجهی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹ *»

که برای آن حضرت در نماز بود که حتی تیر از پای حضرت کشیدند و متوجه نشدند؛ همان اشکالی که فخر رازی کرده است. و گفتم خود این بدن احساس می‏کند و دست دراز می‏کند، و روح مشغول کار خودش است. زیرا همه‏ مراتب حضرت کار خودش را می‏کند. عقل علی نماز خودش را می‏خواند، نفس علی نماز خودش را می‏خواند. روح علی در جای خودش است و بدن علی اینجا کار خودش را انجام می‏دهد. این بدن و این دست حضرت می‏شنود و اعطاء می‏کند.

هیچ منافات با آن توجه ایشان هم ندارد که از پای حضرت تیر بکشند و متوجه نشوند؛ یعنی روح علی متوجه نمی‏شود و این بدن می‏شنود. و اگر این بدن بشنود، این نقص نیست. وقتی بد است که روح بشنود. ولی اگر روح به کار خود مشغول باشد و این بدن خودش اعطاء کند طوری نیست. فلسفه‏ زهر خوردن امام؟ع؟  که دیگران از حلّ آن درمانده‏اند مثل همین مسأله است. بزرگان فرمایش فرموده‏اند که امام؟ع؟ تغافل می‏کند؛ یعنی امام توجهش را از مرتبه‏های خود سلب می‏کند. بنابراین این بدن جام زهرآلود را می‏گیرد و می‏آشامد. این توجیهی بود که من عرض کردم که در ضمن، به بدن شریف ایشان نیز معرفت حاصل می‏شود و معلوم می‏شود که این بدن از خودش حیات دارد و همین بدن کامل‏ترین شیعه‏ ایشان است. و روح حیوانی او در اعلی مرتبه از مقامات حیوانی است.

جریان دیگر نازل شدن سوره‏ هل اتیٰ در شأن خاندان عصمت و طهارت صلوات‌ الله ‌علیهم اجمعین است، بعد از آنکه امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین و فاطمه‏ زهراء؟عهم؟ سه روز روزه داشتند و در هر شب موقع افطار غذای خود را به سائل یا یتیم یا اسیر دادند.([۳۰])

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰ *»

مجلس  ۳

 

(شب شنبه ۲۶ ذیحجة الحرام ۱۴۰۷ هـ ق)

 

r تجدید عهد با مقام نبوت و ولایت

r عهدشکنی نصارای معاصر با رسول‏خدا؟ص؟

r هدف قرآن از معرفی صفات ناپسند اهل کتاب

r تفسیر مفسران درباره‏ کلمه‏ رسول در آیه‏ «و اذ اخذ اللّه»

r روایات در تفسیر کلمه‏ رسول

r عالم دنیا با عالم ذر در اخذ پیمان همسان است

r تعاهد با ایمان و تجدید پیمان

r امروز نصرت بقیة‌اللّه؟عج؟  را که نصرت امر بزرگان است باید از خاطر نبریم

r مرجعیت و زعامت امام زمان؟عج؟  در غیبت کبری از نظر دیگران و از نظر ما

r آثار اعتقاد به مرجعیت و زعامت امام؟ع؟ در غیبت کبری

r اقتدار تکوینی و تشریعی امام عصر؟عج؟ از دیدگاه مکتب استبصار

r باید جمیع امور و شئون خود را منتسب به بقیةاللّه؟عج؟ بدانیم

r محدودیت شیعیان و خدمات فرهنگی آنان در دوران امامان؟عهم؟

r برکت خدمات شیعیان

r سپاسگزاری از عنایات امام؟ع؟

r بی‏ارزشی و بی‏تقوایی مخالفان

r لازمه‏ نصرت امر بقیةاللّه؟عج؟ و پیروی از ولایت، مخالفت مخالفان است

r تذکّراتی راجع به امر تعلیم و تعلّم کلاس‏های ابتدائی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

عرض شد این آیات شریفه اشاره به عهد و میثاقی است که خداوند در عالم ذرّ از جمیع انبیاء و امت‏های آنان بر نبوت رسول‌اللّه؟ص؟ و ولایت اولیاء؟عهم؟ گرفته است. و در عالم ظاهر هر نبیی مأموریت داشته که امر نبوت و ولایت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ را به تمام امتش ابلاغ کند و از ایشان پیمان و میثاق بر چنین امری اخذ نماید. و علّت اینکه ما این آیه را در بحث نبوت و ولایت عنوان قرار دادیم این بود که با نبوت رسول‌اللّه و ولایت ائمه‏ هدی؟عهم؟ تجدید عهد و میثاق کرده باشیم. ایام عید غدیر هم مناسبت دارد که متذکر این آیات باشیم و همین بحث را ادامه دهیم.

همچنین به مناسبت ایام شریفه بعد از عید غدیر مثل روز بیست و چهارم؛ روز مباهله([۳۱]) و روز اعطاء خاتم که امیرالمؤمنین؟ع؟ انگشتر خود را به سائل عنایت کردند و این آیه‏ شریفه نازل شد‏ انّما ولیّکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲ *»

یؤتون الزکوة و هم راکعون([۳۲])  که به مقام ولایت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه اشاره دارد، و نزول سوره‏ مبارکه‏ هل اتیٰ در روز بیست و پنجم([۳۳])  که در تمام این ایام شریفه مقامات و شئونات ولایت ظاهر گردیده، از این جهت ان‌شاءاللّه در این چند مجلس دیگر در همین زمینه بحث خواهیم داشت.

سیاق این آیات از سوره‏ آل‏عمران که در میان آنها این آیه‏ شریفه مورد بحث قرار گرفته به اهل کتابی از یهود و نصاریٰ مربوط می‏شود که در زمان رسول‌اللّه؟ص؟ بودند و به آن عهد و میثاق وفادار نماندند. با اینکه علائم و نشانه‏های نبوت رسول‌اللّه؟ص؟ را مشاهده می‏کردند، معجزات رسول‌اللّه را می‏دیدند، صفات حضرت را با آنچه در میان آنها شهرت داشت مطابق می‏کردند تا ببینند آن رسولی که می‏آید و خاتم‌الانبیاء است دارای چنین صفاتی هست یا نه و آن صفات را هم در آن بزرگوار مشاهده می‏کردند، با وجود اینکه کاملاً حجت خداوند بر آنان تمام شده بود، اما به رسول‌اللّه؟ص؟ ایمان نمی‏آوردند. همچنین در مقام نصرت حضرت برنمی‏آمدند.

با اینکه در این آیه تصریح شده که از آنها اخذ پیمان و میثاق شده بود که به رسول‌اللّه؟ص؟ ایمان بیاورند و آن حضرت را نصرت کنند، ولی نه ایمان می‏آوردند و نه در مقام نصرت و یاری حضرت برمی‏آمدند که بماند، در خذلان حضرت سعی می‏کردند و در میان مسلمانان که قرار می‏گرفتند شروع می‏کردند به اظهار شبهات و افتراها بر ادیان آسمانی، و به این سبب برای مسلمانان زحمت بزرگی درست کرده بودند.

خداوند در سیاق این آیات، برخی از صفات، خصوصیات و مشخصات اهل کتاب را بیان می‏فرماید تا مسلمانان آنان را بشناسند، آن روحیات را بدانند و فریب آنها را نخورند و گرفتار گرداب شبهات آنها نگردند. متذکر باشند که ممکن است در نهاد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳ *»

بشر زمینه‏هایی باشد که برای او اسباب انحراف و ضلالت گردد و اسباب کفر و ارتداد او را فراهم کند. و برحذر باشند که مبادا چنین زمینه‏هایی به فعلیت بیاید و آثارش بروز کند.

ترسانیدن از صفات رذیله و صفات اهل کفر، اهل شقاق، اهل نفاق، اهل انکار، اهل انحراف و ضلالت و بیان خصوصیات روحی آنان، به این منظور است که اهل اسلام و قرآن با شناخت این صفات سعی کنند این زمینه‏ها در آنها پیدا نشود. و چنان‌چه در آنها وجود دارد، با این زمینه‏ها بجنگند و نگذارند به تدبیر و تلبیس شیطان و ایادی او این زمینه‏ها در آنان ظاهر شود. ذکر این آیات از این جهت است. بخصوص همین آیه‏ مورد بحث جهاتی را در بردارد که بسیار جالب است و برای اهل اسلام قابل توجه است.

جهت اول این است که اهل کتاب را به «پیمان‌شکنی» بشناسند که با اینکه از آنان میثاق، عهد و پیمان گرفته شد که در برابر رسول‌اللّه؟ص؟ تسلیم شوند، به او ایمان آورند و او را در مظاهر ولایتش نصرت کنند ولی چنین پیمانی را شکستند. کجا پیمان شکسته می‏شود؟ انسان در جایی که باید تسلیم باشد، ایمان بیاورد و در مقام نصرت برآید، اگر کوتاهی کند و ایمان نیاورد، تسلیم نشود و نصرت نکند، او پیمان را شکسته و به میثاق رفتار نکرده است.

آنگاه خداوند برای تأکید و اهمیت مطلب ذکر نمی‏فرماید که در آن عالم، ما پی‏درپی از تک‌تک پیغمبران و از امت‏هایشان پیمان گرفتیم که به پیغمبر آخرالزمان ایمان بیاورند و او را نصرت کنند؛ بلکه به این شکل بسیار جالب و عجیب بیان می‏کند. و خیلی تعجب است از مفسرانی که سعی و کوشش می‏کنند که این آیه را با عالم ظاهر تطبیق کنند. چون یا به عالم ذر اعتقاد ندارند، یا اینکه فکر می‏کنند تمام این آیات مربوط به عالم ظاهر است و با عالم ظاهر تطبیق می‏شود. از این جهت خیلی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۴ *»

تلاش می‏کنند که این آیه را با سلسله‏ انبیاء که در این عالم آمدند تطبیق نمایند، و اینکه این پیمان‌گرفتن از انبیاء یکی پس از دیگری و از امت‏های آنان، در این عالم ظاهر بوده است.

حال آنکه از نظر روایات ما مراد از رسول در این آیه‏ شریفه رسول‌اللّه؟ص؟ هستند و مراد از نصرت‌کردن ایشان نصرت در مقامات ولایتی آن حضرت است که ظهور امر ولایت در ائمه‏ اثناعشر صلوات‌ الله ‌علیهم اجمعین باشد. باید آن بزرگوار را نصرت کنیم به نصرت‌کردن اهل بیت او، آن بزرگوار را یاری کنیم به یاری‌کردن خاندان عصمت و طهارتِ او صلوات‌ الله ‌علیهم اجمعین.

خود آیه بیان عجیبی دارد و منظره‏ جالبی را بیان می‏کند که نمی‏شود گفت مراد این عالم ظاهر است. هرچند با این عالم ظاهر هم منافات ندارد. چون هرگونه تکالیفی که در عالم ذر واقع شده، در عالم ظاهر هم بیان شده و ایمان به آن تکالیف و عمل به آنها از همه‏ خلق خواسته شده است. پس منافات ندارد که عالم ظاهر نیز به تبعیت عالم ذر همین‏طور باشد. همه‏ انبیاء و امت‏ها از نظر تکالیف الهی وظیفه‏ خود دیده‏اند که به رسول‌اللّه؟ص؟ ایمان بیاورند و آن بزرگوار را نصرت کنند، و انبیاء میثاق، عهد و پیمان بر این مطلب را در عالم ظاهر نیز گرفته‏اند.

اما عالم ذر عالمی است که در آنجا پس و پیش‏بودن یا تقدّم و تأخّر زمانی مطرح نیست. و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین این آیه چه جالب و چطور واضح بیان می‏کند که از پیغمبران اخذ میثاق شد و همه در آن عرصه حاضر بودند. و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین همه در نزد خداوند حاضر بودند. اما امت‏هایشان کجا بودند؟ معلوم است وقتی انبیاء حاضر باشند، همه‏ امت‏ها هم در نزد انبیاء حاضر بودند. لما آتیتکم من کتابٍ و حکمة ثمّ جاءکم رسول مصدّق لما معکم لتؤمننّ به و لتنصرنّه.

اما چون این تکلیف در عالم ذر بوده و در این عالم ظاهر هم باید پیاده بشود،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۵ *»

همه‏ انبیاء در این عالم ظاهر نیز از امت‏های خود میثاق گرفتند. و ان‌شاءاللّه در عالم رجعت نیز همه‏ انبیاء و مؤمنانِ به ایشان برمی‏گردند و آنجا همان ایمانی که به رسول‌اللّه؟ص؟ داشتند، تجدید می‏کنند و در مقام نصرت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه برمی‏آیند. آن موقعی که آن بزرگوار در مقام نصرت بقیة‌اللّه صلوات‌الله‌علیه و سایر ائمه‏ معصومین برمی‏آید و در این عالم، ظاهر می‏شود و رجوع می‏فرماید. پس در واقع دوران رجعت، همان ظهور و بروز عالم ذر است. اما از آن‌طرف که حساب می‏شود «عالم ذر» می‏گویند. از این طرف که حساب می‏کنند «عالم رجعت» می‏گویند.

در هر صورت علت قرائت و تلاوت‌کردن ما این آیه‏ شریفه را در بحث نبوت و ولایت، تجدید میثاق و عهد و پیمان با مقام نبوت و ولایت است. ان‌شاءاللّه ما هم از کسانی هستیم که در عالم ذر به رسول‌اللّه ایمان آورده و در مقام نصرت آن حضرت برآمده‏ایم. و در این عالم ظاهر هم دعوت رسول‌اللّه؟ص؟ را اجابت کرده، به آن حضرت ایمان داریم و از اهل نصرت و یاری آن بزرگوار در مقامات و ظهورات ولایت او هستیم، بخصوص ولایت کبرای مهدی صلوات‌الله‌علیه که در غیبت کبرای آن حضرت واقع شده‏ایم. این چه نعمت بزرگی است که خداوند بر ما کرامت فرموده که در این برهه از زمان واقع شده‏ایم؟! بخصوص بعد از آشنایی با مکتب بزرگان و فرمایش‏های ایشان که شارح و توضیح‌دهنده‏ مقامات ولایت و مقامات نبوت هستند. ان‌شاءاللّه نه‌تنها به فرمایش‏ها ایمان داریم و در مقام نصرت برآمده‏ایم که بابصیرت هستیم و با ادله‏ نورانی به نور ایمان و نور ولایت، منور شده‏ایم.

در این دوران زندگی وظیفه‏ ما این است که همّ خود را در نصرت آل‏محمد؟عهم؟ قرار دهیم. اگرچه ایمان داریم ولی وظیفه داریم که مرتب ایمان خود را تجدید کنیم. در نزد هر نمازی و در هر وقتی از اوقات نماز به «لا اله الّا اللّه» شهادت می‏دهیم، به رسالت رسول‌اللّه و ولایت اولیاء سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین شهادت می‏دهیم، و اینها تجدید

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۶ *»

ایمان است. اقامه‏ نماز که می‏کنیم تجدید ایمان است. در هر امری که به توحید و رسالت اقرار می‏کنیم تجدید ایمان است.

باید نصرت را هم از خاطر نبریم. لتؤمننّ به و لتنصرنّه ایمان و نصرت. باید رسول‌اللّه؟ص؟ را در مقامات ولایتش کمک کنیم. بخصوص بقیة‌اللّه صلوات‌الله‌علیه را نصرت کنیم. آنچه در نصرت امر بقیة‌اللّه از دست ما برمی‏آید باید کوتاهی نکنیم. این کارهایی که از دست ما تا کنون صادر شده، از اجتماعمان، از تعلیم و تعلّممان، از خریداری منازل و امکنه‏ شریفه و انتساب‌دادن به این بزرگواران و تعظیم و تکریم این مکان‏های شریف و سایر خدمات مربوط به برادران و خواهران ایمانی، از تشکیل صندوق‏های قرض‌الحسنه و تعلیم و تعلّم‏ها، همه احیاءِ امر محمد و آل‌محمد و نصرت امر ولایت اولیاء؟عهم؟ و تقویت دولت بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه است.

این توفیق را خود آن بزرگوار شامل حال ما فرموده‏اند. امیدواریم تا زنده هستیم این توفیق را از ما نگیرند؛ بلکه به آقایی و کرمشان عنایت بفرمایند و روزبه‌روز این توفیقات را بر ما اضافه بفرمایند. خودشان موانع را به لطف و کرمشان برطرف نمایند و توفیقاتِ همه را بیش از پیش بفرمایند. پس ان‌شاءاللّه در مقام نصرت امر حضرت هستیم. توجه به این نکته بسیار مهم است که همّ ما نصرت امر بزرگان باشد که همان نصرت امر مهدی صلوات‌الله‌علیه است. امروز تقویت امر بزرگان، تقویت ولایت و حکومت و زعامت مهدی صلوات‌الله‌علیه است.

امروز نوع کتاب‏هایی که نوشته می‏شود یا بیاناتی که در زمینه‏ زعامت دینی می‏شود، بر این مبنا است که مهدی صلوات‌الله‌علیه از مقام زعامت و مرجعیت و مطاعیت معزول است. چون ظاهر نیست و غایب است و کسی او را نمی‏بیند، مرجعیت، زعامت و مطاعیت ندارد. او را که نمی‏بینند و سخن او را نمی‏شنوند چطور از او اطاعت کنند و چطور به او رجوع کنند؟! لازمه‏ زعامت، مرجعیت و مطاعیت،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۷ *»

دیدن است. باید او را ببینند، سخن او را بشنوند و امر و نهی او را بدانند. وقتی‌که دانستند، به فرمایش او گوش دادند و به سخن او عمل کردند و به امر و نهی او رفتار کردند، آنگاه مرجع، زعیم، رهبر و مطاع می‏شود. اما وقتی‌که او را نمی‏بینند و امر و نهیش را مستقیماً نمی‏دانند، اصلاً مرجعیت، مطاعیت و زعامت معنی ندارد. از این جهت همه‏شان معتقدند که در دوران غیبت کبری، مقام زعامت و مرجعیت و مطاعیت شأن فقهاء است. فقهاء مرجع، زعیم و مطاع هستند. اما مهدی صلوات‌الله‌علیه معزول است. او از مطاعیت، از زعامت و از مرجعیت عزل شده است. ان‌شاءاللّه خدا توفیق عنایت کند که وقتی‌ بحث در زمینه‏ ولایت برسد، در این باره بیشتر تفصیل عرض کنم.

فرمایش‏های مشایخ عظام+ در مسأله‏ ولایت طوری جلو آمده که چنین بصیرتی را به ما مرحمت و عنایت کرده که الآن امام زمان صلوات‌الله‌علیه را مثل امام صادق می‏دانیم. با امام باقر یا امام صادق یا امام کاظم یا امام رضا یا حضرت عسکری، یا حضرت سیدالشهداء یا امام حسن یا امیرالمؤمنین یا رسول‌اللّه صلوات الله علیهم اجمعین هیچ فرق ندارد. مثل زمان رسول‌اللّه که آن حضرت زعیم، مطاع و مرجع بودند، امر و نهی از ایشان بود و همه‏ مؤمنان و مسلمانان به امر و نهی ایشان رفتار می‏کردند، رجوعشان به ایشان بود، اطاعتشان از ایشان بود و تحت زعامت آن بزرگوار به‏سر می‏بردند. همین‌طور در زمان امیرالمؤمنین هر مقدار شیعه‏ای که بودند، همان چهار نفر رجوعشان به امیرالمؤمنین بود، اطاعت امر آن حضرت می‏کردند و آن حضرت مطاع، زعیم و مرجع برای آن سه چهار نفر یا سایر شیعیان بودند. بعد در زمان امام‌حسن که چند نفری بیشتر نبودند. در زمان امام حسین؟ع؟ بیشتر بودند. همین‏طور تا زمان حضرت صادق و حضرت کاظم و حضرت رضاو تا زمان حضرت عسکری؟عهم؟، شیعه به امام رجوع داشت. امام مرجع، مطاع و زعیم بود و امر و نهی امام اطاعت و اتباع می‏شد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۸ *»

بدون هیچ فرقی مهدی صلوات‌الله‌علیه هم مثل اجداد و آباء طاهرینش سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین مطاع، مرجع، زعیم و صاحب امر و نهی است. آنچه در دست ما است، به تصدیق، تسدید، تأیید و تقریر آن بزرگوار، دین خدا است. اگر فقیه هم فتوا می‏دهد، فقیهِ به‌حق، در واقع ناقل و راوی فتوای مهدی صلوات‌الله‌علیه است، امر و نهی او را به ما می‏رساند. و اگر ما مهدی را نبینیم، زمان امام صادق هم خیلی از شیعیان امام صادق را نمی‏دیدند و راوی‏ها را می‏دیدند. راوی‏ها و ناقل‏ها می‏آمدند و آنچه از امام شنیده بودند نقل می‏کردند.

آن‌موقع هیچ‏کس نمی‏گفت زعامت، مرجعیت و مطاعیت شأن روات است. امام صادق در مدینه است، کسی او را نمی‏بیند یا امام کاظم در زندان هستند کسی ایشان را نمی‏بیند، یا امام رضا در خراسان تبعید هستند کسی ایشان را نمی‏بیند. کسی چنین حرفی نمی‏زد که چون امام دیده نمی‏شود و دسترسی به وجود امام نیست، پس زعامت، مطاعیت و مرجعیت شأن روات و فقهاء شیعه است. امام دیده نشود. ولی فتاوی، فرمایش‏ها و امر و نهی او دست روات بود و به هر تقدیر و به هرطور که امامِ وقت صلاح می‏دانست فرمایش خود را به شیعیان می‏رساند و شیعیان از راوی‏ها و فقهاء اخذ می‏کردند.

اکنون نیز چنین است. شیعه که بقیة‌اللّه صلوات‌الله‌علیه را نمی‏بیند، آن بزرگوار از مرجعیت، مطاعیت و زعامت معزول نیست. همان شأنی که آباء طاهرین او داشتند او نیز دارد. همان موقعیتی که آنها داشته‏اند این بزرگوار دارد. ما دین را دین او می‏دانیم، او را در دین مرجع می‏شناسیم، او را مطاع می‏دانیم و بحمداللّه او را زعیم خود می‏دانیم. در هر امر و نهیی و به فتوای هر فقیه به حقّی که عمل می‏کنیم، به فتوای مهدی صلوات‌الله‌علیه عمل کرده و می‏کنیم. این چه نعمت بزرگی است!

برای معصومین دیگر در زمان حیاتشان در جامعه عینیت قائل هستند. چون

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۹ *»

خود امام در جامعه بود و بودنش منشأ اثر بود؛ امر و نهی داشت، مرجعیت و زعامت داشت. اما چون مهدی در جامعه عینیت ندارد، به مهدی فقط در عالم خیال باید توجه کرد. در عالم ظاهر، در مقام اجراء احکام الهی و در عمل به دین خدا عینیت ندارد و از متن جامعه خارج است. این درد بزرگی است که بر دیگران وارد شده و نعمت بزرگی است که به ما تفضل شده است.

حال ما این را که بقیة‌اللّه مرجع، مطاع و زعیم است، چقدر می‏فهمیم و درک می‏کنیم؟! بستگی دارد به اینکه ما چقدر نورانی باشیم یا چقدر در فکر باشیم که بفهمیم این سخن یعنی چه؟ و امتیاز فرمایش‏ها و مکتب بزرگان ما+ در این مسأله چیست؟ بماند که سراسر دین به همین یک مسأله بستگی دارد. و چقدر به وجود مهدی عینیت می‏دهد و بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه را در متن زندگی فردی، اجتماعی و جامعه‏ انسانی و ایمانی قرار می‏دهد. این امر خیلی نعمت بزرگی است و امتیاز مهمی می‌باشد.

فهم و درک این امر  بستگی دارد به مقدار فهم، فراست، دقت و پیگیری ما در این نکته‏ مهم. به هر مقدار که این مطلب باورمان بشود، طرز برخورد و عملمان با این مکتب و بزرگان این مکتب و برادرانی که در این مکتب نام نوشته و می‏نویسند، همان مقدار خواهد بود؛ کسانى که از عالم ذر نام نوشته‏اند و اکنون در پی همان نام‏نویسی به آن میثاق عمل می‏کنند و ان‌شاءاللّه در رجعت هم دوباره همراه بزرگان و به تبعیت ایشان، امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه را نصرت می‏کنند. نوع برخورد ما، نشان می‏دهد ایمان ما را به این مطلب که بقیةاللّه در جامعه عینیت دارد و الآن در بین ما مرجع، مطاع و زعیم است.

فرض بفرمایید کسی که رئیس است و سازمان‌هایی تحت ریاست او اداره می‏شود، تمام اعضاءِ آن سازمان‌ها خود را به آن رئیس مستند می‏دانند و اسمش را در سرلوحه‏ برنامه‏ها نوشته و عکسش را بالای سرها می‏زنند. فرض بفرمایید که چنین

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۰ *»

رئیسی را هم اصلاً ندیده‌اند. اما همه می‏گویند ایشان زعیم و رئیس ما است که همه به او مستند هستیم و در تحت اداره و سرپرستی ایشان به‌سر می‏بریم. در این سازمان‌ها افراد مختلف با عقاید، افکار، خصوصیات و شئونات مختلف فعالیت می‏کنند ولی چون همه خود را تحت زعامت و ریاست این رئیس می‏بینند، به چیز دیگری جز  عمل‌کردن به وظیفه و تکلیف فکر نمی‏کنند.

حال شخصی که در یکی از این سازمان‌های کوچک وارد می‏شود و می‏خواهد به رئیس آن قسمت رجوع کند، می‏بیند این کسی‌‌که در این بخش کار می‏کند و کارها زیر دست او اجراء می‏شود خیلی از او نفهم‏تر، بی‏شعورتر، بی‏سوادتر و چه‏بسا کودن‏تر است. کسی است که ارزش اجتماعی و شخصیت خانوادگی ندارد و چه و چه. آن کسی‌که رجوع کرده این فکرها را نمی‏کند. او می‌گوید فعلاً  این سازمان مخصوص در اختیار این شخص گذارده شده اما تحت ریاست و زعامت آن رئیس است. من هم به آن زعیم و رئیس رجوع کرده‌ام؛ اما دست آن زعیم در اینجا این شخص است، باشد. از من بی‏شعورتر است، باشد. می‏گوید وظیفه‏ من این است که الآن به این شخص رجوع کنم و از او این مطلب یا حقوق خود را بگیرم، یا به او بدهم یا به دستورالعمل او رفتار کنم. چرا؟ چون ریاست و زعامت آن رئیس و زعیم اصلی که همه به او منتسبند باورش شده، دیگر این عناوین مطرح نیست. چه‏بسا شخصیت بسیار بسیار محترم، عالم، فهمیده، ورزیده و باخانواده‏ اصیل و نجیبی در این سازمان وارد شود و حتی او را جا ندهند که بنشیند، یا در آخر سازمان نزدیک توالت او را بنشانند. او هم هیچ اظهار ناراحتی نکند، اصلاً  آنچه به فکرش خطور نمی‏کند این مطلب است. چون باور کرده که این سازمان‌ها برای آن کسی است که همه تحت ریاست و زعامت او به‏سر می‏برند، هر طور با او رفتار شود می‏داند طبق نظام و قوانین با او رفتار شده است. از این جهت هیچ نگرانی و گله‏مندی ندارد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۱ *»

ما این عقیده را از این مکتب گرفته‏ایم که اگر مژه‏ ما تکان می‏خورد به اراده‏ مهدی صلوات‌الله‌علیه است. این از دیدگاه «قدرت تکوینی» آن بزرگوار است. از دیدگاه «قدرت تشریعی» و «زعامت دینی» هم کتاب مبارک کفایة‌المسائل فتاوای مهدی است. در مقام عمل، عمل‌کردن به این کتاب را از ما خواسته‏اند. امر و نهی او است، فتاوای بقیة‌اللّه است هرچند به اسم این فقیه باشد و این فقیه استنباط کرده باشد. کتاب مبارک ارشاد و امثال آن، اگرچه اصطلاح نشده که در زمینه‏ اعتقادات فتاوی گفته شود، ولی ـــ  به‌اصطلاح روز ـــ‌  ایدئولوژیی است که او ترتیب داده و تنظیم کرده است. او گفته اینها مبانی اعتقادی است، باید به اینها معتقد بشوید. همه اینها از مقام زعامت و مرجعیت مهدی صلوات‌الله‌علیه صادر شده که به دست ما رسیده است. همین‏طور در اخلاقیات، کتاب مبارک طریق النجاة و امثال آن که در سیر و سلوک و برنامه‏های اخلاقی تنظیم فرموده‏اند، تمام، نظام‏ها و قراردادهایی است که بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه صادر فرموده‏اند. این اعتقاد ما است.

پس این سازمان‏های ما هم ـــ  اگر بشود اسمش را سازمان گذاشت ــ واللّه خانه‏مان سازمان مهدی باید باشد، مغازه‏مان، اجتماعمان، همه‏ امور و برخوردهایمان سازمان بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه باید باشد. در هر برخوردی که داریم، تمام رفاقت‏ها، صمیمیت‏ها، دوستی‏ها، وَصلت‏ها، داد و ستدها، آمد و رفت‏ها و گفت و شنیدها را باید عناوین، سازمان‏ها و اُرگان‏هایی از بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه بدانیم و او را بر سر همه‏ این سازمان‏ها و این امور زعیم ببینیم. نه اینکه تعارف کنیم، واقعاً این اعتقاد ما است.

ممکن است دیگران هم این‏طور سخنان را بگویند، اما با مهدی تعارف می‏کنند. ممکن است بگویند ما تحت عنایت آن بزرگوار هستیم اما دروغ می‏گویند. از نظر اعتقادی، مهدی را از مرجعیت و مطاعیت و زعامت عزل کرده‏اند. برای او الآن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۲ *»

عینیت در متن دین قائل نیستند. ولی اگر ما این سخن را می‏گوییم دین ما، اعتقاد ما و ان‌شاءاللّه ایمان و باور ما این است. از این جهت باید جمیع امور و شئون را به آن بزرگوار مربوط بدانیم و تحت زعامت و مرجعیت آن بزرگوار باشیم. آیا در چنین سازمانی، نظام‌ها، آمد و رفت‏ها و سایر شئونش چطور اقتضاء می‏کند؟ واللّه در و دیوارش منتسب به آن بزرگوار و تحت زعامت او و برای او است. سازمانِ دولت او است. باید آنچه وظیفه داریم از خلوص نیت، اظهار صفا و صمیمیت با دولت بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه و کمک و نصرت، دریغ نداریم.

همه‏ برادران و خواهران ایمانی که از ابتدائی که بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه اراده فرمودند امر بزرگان به همین مقدار نصرت شود و احیاء گردد، در مقام نصرت و خدمتگزاری برآمدند، خداوند از همه‏ ایشان قبول بفرماید و مورد رضای بقیةاللّه قرار دهد. خود ائمه‏ معصومین: در زمان حکومت و ظهور امرشان چگونه بودند؟! در چه مظلومیت و مقهوریتی فعالیت داشتند؟! با اینکه امامِ معصوم و قدرة‌اللّه بودند اما چه وضعی داشتند؟! با ده نفر، بیست نفر  به‌سر می‏بردند. نهایت بعدها به چهارصد نفر رسید که توانستند از ائمه‏ ما؟عهم؟ روایاتی یادداشت کنند و کتاب‏هایی تنظیم کنند و به‌عنوان «اصول اربعمأة» عرضه بدارند. چهارصد کتاب در دوران زعامت و حکومت سیزده معصوم ـــ  که فاطمه‏ زهراء؟سها؟ را هم حساب کنیم ـــ  نوشته شد.

در این مدت که از زمان رسول‌خدا؟ص؟ تا اوائل غیبت کبری باشد، که حدود دویست و هفتاد سال می‏شود، و دوران ریاست و حکومت ظاهری سیزده معصوم بوده و شیعیان ایشان را حاکم می‏دانستند و به ایشان رجوع کرده اخذ مسائل می‏نمودند؛ نهایت این‏مقدار کتاب جمع‌آوری شد و این مقدار فعالیت انجام گردید. اما بحث ما درباره برکت است. خدا به یک راوی و  یک فقیه شیعه برکتی عنایت می‏کند و برکات را بر گرد او جمع می‏نماید که نیازهای موجود را کفایت می‏کند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۳ *»

یکی از رفقاء فرمایشی فرمودند که گوسفند سالی یک فرزند می‏زاید. با وجود این، این‌همه گوسفند است و این‌همه از گوسفند استفاده می‏شود. چقدر بابرکت است! اما سگ هر دفعه که می‏زاید مثلاً هفت‏تا می‏زاید. اما می‏بینیم کم است. اصلاً برکتی در آن نیست. دشمنان و اعداء آل‌محمد؟عهم؟ هم بسیار بوده و هستند اما بی‏برکتند. برکت ندارند، نابود و فانی محض هستند ولی مدتی به آنها مهلت داده شده است. خدا لعنتشان کند! اما شیعه کم آنها هم بحمداللّه بابرکت بوده و هستند و این عنایت خدا است که از برای شیعیان نورانیت و برکات قرار داده است.

فعالیت مکتب بزرگان هم در ظرف این چند سال ـــ  حدود ده سال ـــ  که شروع شده نیز چنین است. هرچند از نظر خارج این سلسله با کمال مظلومیت و مقهوریت همراه بوده، از نظر داخل هم که چه فتنه‏ بزرگی شروع شد و چه صدمات که فراهم نکردند و چه مخالفت‏ها و معاندت‏هایی که نورزیدند! و همین‏طور ادامه دارد. ولی شما که امر بزرگان را نصرت کردید، هیچ‏کدامتان نمی‏گویید که ما فلانی و فلانی، یا زید و عمرو را نصرت کردیم. شما کاری به آنها ندارید. زید و عمرو و امثال آنها چکاره هستند؟! اصلاً ارزشی ندارند. ارزششان همین است که اگر ایمان دارند و بر اساس ایمان و خلوص نیت قدمی برمی‏دارند، خوشا به حالشان، فردای قیامت به دردشان می‏خورد. اگر هم باطنشان خراب است، ایمانی ندارند، خلوص نیتی ندارند که وای به حالشان. از دنیا مانده، از آخرت هم مانده‏اند، خسر الدنیا و الآخرة. ولی شما که با ایمان و با نیت خالص در امر دین و در راه بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه و احیاء امر بزرگان هر قدمی که از شما برآمده برداشته‏اید و در این مدت ده سال دین را نصرت کرده‏اید، چقدر باید سپاسگزار و ممنون عنایات و الطاف بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه باشید و خدا را بر این توفیقات و بر این‌همه عنایت و لطف شکر کنید!

وجود کسی که بتواند برای ما یک حدیث یا یک آیه‏ قرآن معنی کند، یک فصل

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۴ *»

ارشاد را به اندازه‏ خودش بفهمد و به دیگران بفهماند چه نعمت بزرگی است و چقدر ارزش دارد! و بحمداللّه خداوند این نعمت را به‌طور متعدد به ما عنایت کرده است. وجود این متعلمین، این آقایان، این عزیزان بحمداللّه منشأ خیر و برکات است. اینها نشر علم می‏کنند، دل‏ها را در ایمان محافظت می‏کنند و اسباب نور و رحمتند. همه‏ اینها عنایت‏هایی است که شامل حال ما شده است.

ما چه نگرانی و غصه‏ای داریم که چند نفر  بی‏تقوا با ما مخالفت کنند؟! آنها چه ارزشی دارند؟! اگر واقعاً از همان ابتداء تقوا و دین در کار بود که این مخالفت‏ها بی‏جهت واقع نمی‏شد. همین چند نفر بی‏تقوای اخیر که مخالفت کردند، فرضاً دلیل و برهان دارند که من بد شدم، زید بد شده، عمرو بد است، آن بدهای قبلی که خودشان هم لعنشان می‏کردند و بعضی از آنها را کافر می‏دانستند، چطور شد آنها خوب شدند که رفتند به آنها ملحق شدند؟! این کارها از بی‏دینی اینها است. اصلاً برای اینها دین مطرح نیست. اگر دین مطرح بود، حال من بد شدم، دیگر آن هم خوب شد؟! دلیل خوبی او چیست؟ او را که تا دیروز لعن می‏کردند، از پىِ او رفتند و به او ملحق شدند؟! پس معلوم می‏شود که برای اینها دین مطرح نیست. اساس مخالفت اینها بی‏تقوایی است و اینکه ما با هویٰ، خواست و هوس آنها موافق نیستیم.

ما امر بقیةاللّه را نصرت می‏کنیم و مطمئن هستیم که نصرت امر بقیةاللّه هر روز مخالف پیدا می‏کند. اگر بقیةاللّه محافظت نفرمایند اصلاً این اساس از ریشه کنده می‏شود. تاکنون هم که حفاظت فرموده، لطف و عنایت خود آن بزرگوار است، خواسته محفوظ بدارد. در امر ولایت باید روزبه‌روز بلکه آن‌به‌آن منتظر باشیم که مرتب مخالف سبز شود.

پیرمردی بود ـــ  خدا رحمتش کند ـــ  خیلی من را دوست می‏داشت. یک‌وقتی ما با رفقاء پنج شش نفر بودیم. بعد از مدتی پانزده، شانزده نفر شدیم. همان پیرمرد که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۵ *»

رفیق ما بود برای دیدن من از تهران به مشهد آمد. گفت شنیده‏ام ده پانزده نفر شده‏اید؟ گفتم: آری. گفت تقوایتان کم شده، در امر ولایت سست شده‏اید، مداهنه کرده‏اید که اضافه شدید. باید کم می‏شدید. شش نفر بودید، من انتظار داشتم اینک که می‏آیم و می‏پرسم چند نفرید؟ بگویید سه نفریم. آن سه نفر دیگر چه شدند؟ رفتند آقا. چرا؟ سازش نشد، هوس در کار آمد. از این جهت من منتظر بودم شما بگویید سه نفر شدیم. اکنون که می‏گویید ده پانزده نفر شده‌ایم، تقوایتان کم شده است. مطمئن باشید در امر ولایت مداهنه‏کار شده‏اید. اگر در امر ولایت محکم باشید باید روز‌به‌روز کم بشوید.

اینکه می‏فرمایند مؤمن همیشه احساس غربت می‏کند و خودش را تنها می‏بیند همین است.([۳۴]) واقعاً هریک از ما اگر بخواهیم محکم به امر ولایت بچسبیم و هرکس را که ببینیم در قدمی که برمی‏دارد و در حرفی که می‏زند با امر ولایت مخالفت دارد جلویش بایستیم، خواه‌نخواه یکی‏یکی می‏آیند خداحافظی می‏کنند و می‏روند. کم‏کم تمام می‏شوند. چرا در شب عاشورا مرتب از آن جمعیتی که همراه امام؟ع؟ بودند رفتند؟([۳۵]) و چه کسانی ماندند و چرا ماندند؟ و چرا کم ماندند؟ امر ولایت این است. امر بقیةاللّه این است. باید هر روز منتظر فاصله‌گرفتن‏ها، کناررفتن‏ها، عنادکردن‏ها، مخالفت‌کردن‏ها و بهانه‏گیری‏ها بود؛ بلکه هر روز دیر است، هر آن چنین است.

بعضی از رفقاء ما گاهی ناراحت می‏شوند که ای آقا مگر چند سال است که هر روزی یک فتنه‏ای است و هر روز یک عده‏ای یا یک کسی می‏رود؟! نه آقا! در عرض ده سال برای ما سه دسته مخالف پیدا شده چیزی نیست. اگر به‌حسب سال حساب کنیم باید ده دسته می‏بودند. باز هم خدا را شاکریم، لطف بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۶ *»

شاکریم که در ظرف ده سال سه دسته مخالف داریم که وضع هر دسته از آنها هم معلوم است.

دسته‏ اول جهّال مبتلا به جهل مرکّب بودند که هیچ ارزش نداشتند، چنین جاهلی ابدالدهر در جهل مرکب می‌ماند و آخر به جهنم می‌رود. دسته‏ دوم که یک عده هواپرست مزخرف بی‌ارزش بودند که رفتند به دسته‏ اول ملحق شدند،([۳۶]) به همان‏هایی که آنان را لعن می‏کردند. دسته‏ سوم هم یک عده بی‏تقوا  که برای ما هیچ ارزشی نداشتند. از رفتن این اشخاص چه غم و غصّه‏ای بخوریم؟! چند نفرشان که معلوم بود. یک نفرشان هم که ظاهراً خدمتی می‏کرد و در زیر پرده کارهای خودش را داشت، آن هم رو شد. اینها به چه درد می‏خورند؟! پریشب من به یکی از برادران گفتم واللّه اگر من بدانم که یکی از اینها خدمتی برای مکتب می‏کنند، می‏روم پای او را می‏بوسم و خواهش می‏کنم که بیاید. واللّه من حاضرم. ولی هیچ خیری در اینها نیست، هیچ ارزش ندارند.

اما با وجود این سه دسته مخالف، چه کارهایى انجام شد! اینها توفیق است. اگر کسی اینها را توفیق نداند به مکتب یقین پیدا نکرده است. و اگر این امر، قدری کوچک شمرده شود، گرفته خواهد شد. اگر به همان بزرگی باشد، بقیةاللّه؟عج؟ نمی‏گیرند. الحمد للّه رب العالمین برادران عزیزی که احیاءکننده‏ این امر هستند، این معلّمین و متعلّمین و کسانی که از هیچ کمکی دریغ نمى‌دارند، خدا شاکر است. بقیة‌اللّه؟ع؟ و سیدالشهداء؟ع؟ شاکر این احسان‏ها هستند.

از جمله اموری که لازم است عرض کنم برنامه‏ کلاس‏های ابتدائی است. می‏دانید بچه در محیطی باشد که همه هم‏فکر و هم‏مکتبند، چقدر فرق دارد با محیطی که از ابتدا با معلّم‏ها و بزرگ‌ترها برخورد کند. اول پایه و اول قدم این است. ما

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۷ *»

باید متوجه باشیم که این دروس ابتدائی چه لطف بزرگی است! خدا جزاءِ خیر به همه‏ مسئولان دهد. بخصوص مدیر مدرسه‏ بچه‏ها و به کسانی که تدریس می‏کنند … بچه‏هایی که زیر دست این آقایان تربیت می‏شوند کجا و بچه‏های دیگر کجا؟! در طی این سه سال خیلی پیشرفت شده است. سال اول ۲۹ نفر بوده‏اند، امسال ۴۵ نفرند. و ۷ نفر از کلاس پنجمی‏ها امسال در امتحانات نهایی شرکت کرده‌اند و همه قبول شده‏اند، تمام به همت معلّمین و سرپرستی مدیر ایشان بوده است. خدا به همه‏ ایشان جزاء خیر دهد.

چند تقاضا داشته‏اند: یکی اینکه برادران کمک کنند و بچه‏هایشان را اینجا بگذارند. شما ببینید یک معلّم عمرش و اعصابش را می‏گذارد برای شش نفر. چرا؟ بچه‏هاى ما که جاهای دیگرند چهل، پنجاه نفرند ولى اینجا این مقدار؟! ان‏شاء‌اللّه همّت کنید. به فکر بچه‏ها باشید. امورشان اصلاح می‏شود. دیگر اینکه هر کس برای تعلیم و تدریس آمادگی دارد و می‏تواند، ان‏شاءاللّه به این برادران معلّم کمک کند.

دیگر اینکه تقاضای کارگاه‏هایی مناسب برای بچه‏ها دارند. البته این مربوط به هزینه می‏شود و من ضمانت می‏کنم و قول می‏دهم که هر وقت موقعش شد هزینه‏اش هم فراهم می‏شود. تاکنون که همین‏طور بوده. بحمداللّه هر کاری داشته‏ایم با این ضعف اقتصادی برادرها بلافاصله تهیه شده است. جیب، جیب بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه است. مال خودشان است درست می‏کنند. این را من قول می‏دهم که اگر من زنده بودم اگر امشب تقاضا شد فردا شب حاضر می‏شود. دیگر اینکه صلاح دانسته‏اند که بچه‏ها تا سوم دبیرستان بعلاوه‏ دروس احکام و اعتقادات درس‏های کلاسیک را داشته باشند. ان‏شاءاللّه باید طوری باشد که بچه‏های ما همه در این محیط باشند.

مطلب دیگری که تذکر داده بودند این بود که بعضی از اولیاء و غیر اولیاء شکایت می‏کنند که بچه‏های اینجا نسبت به بچه‏های دیگر بی‏ادب‏ترند. اولاً من می‏گویم که اگر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۸ *»

بزرگان از ما همین سؤال را بکنند چه جواب می‏گوییم؟ ما می‏خواهیم برادر ما گل بی‏خار باشد، زن گل بی‏خار، شوهر گل بی‏خار، استاد گل بی‏خار! این‏طور که نمی‏شود. بچه باید بازی کند، زنگ تفریح ناچار است بازی کند، نمی‏شود او را منع کرد. از طرفی هم ‏ کارهای ما همه در همین محیط است. درس و بحث‏های بزرگسالان همین‏جا است، مجالس همین‏جا، محل سکنای متعلّمین ساکن اینجا، محل دروس ابتدائی‏ها اینجا است. این‏طور که شد وقتی بچه‏ها بازی می‏کنند می‏بینند چند نفر بزرگ‌تر هم به آنها نگاه می‏کنند، کم‏کم حیائشان کم می‏شود. این اوضاع را ما داریم و چاره‏ای هم نداریم.

گاهی شده من که وارد می‏شوم بچه‏ها به همدیگر می‏گویند: حاج آقا حاج آقا! و کناری می‏ایستند و همین که داخل سالن می‏شوم نهایت ۵ دقیقه آرام هستند، باز سر و صدایشان بلند می‏شود. این‏طور که شد چند دفعه‏ دیگر عادی می‏شود و حاج آقا حاج آقا! هم نمی‏گویند. البته اولین معلّم اخلاق بچه‏ها پدر و مادر هستند. داخل خانه می‏بیند پدر چطور حرف می‏زند یاد می‏گیرد. به بچه‏های دیگر هم یاد می‏دهد. پس باید معلّمین و حسینیه را مقصر ندانید. خودتان را مقصر بدانید. ولی با همه‏ این اوضاع و این ضعف و عدم تمکّن، با اطمینان می‏گویم بچه‏های اینجا از بچه‏های خوب دیگر باحیاءتر و باعفت‏ترند. چون در محیطی هستند که مورد نظر بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه است. خدا ان‏شاءاللّه توفیقات ما را زیادتر گرداند.

اما در مورد تقدیر و شکرکردن از این آقایان من عاجزم و ناچیزتر از آن هستم که قدردانی کنم. اول خداوند قدردان و خداوند شکور است، بعد اولیائش محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و الآن بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه، بعد هم بزرگان+. الآن بزرگان زمان که در تحت لواء ایشان به‌سر می‏بریم، شاکر این زحماتند و قدردانی می‏کنند. خدا به همه توفیق خدمت دولت حق را کرامت فرماید.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۴۹ *»

مجلس  ۴

 

(شب یکشنبه ۲۷ ذیحجّة الحرام ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r ادامه‏ تفسیر آیه‏ عنوان بحث

r تجدید عهد با امر ولایت در دوران غیبت امام؟ع؟ لازم است

r توضیح بعضی از فقرات دعای «اللّهمّ عرّفنی نفسک»

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۰ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

([۳۷])عرض شد این آیه‏ شریفه در بیان ایمان انبیاء و امم ایشان به رسول‌اللّه؟ص؟ و به مظاهر ولایت حضرت است که ائمه‏ هدی؟عهم؟ باشند. و نیز این آیه در تعریف اهل کتاب است. خدا ایشان را معرفی می‏کند که نقض میثاق کرده‏اند، نه به رسول‌اللّه؟ص؟ ایمان می‏آورند و نه حضرت را در مقامات ولایتش نصرت می‏کنند. این فرمایش برای این است که امت مرحومه متوجه باشند که به نقض عهد مبتلا نشوند که در نتیجه  مثل اهل کتاب می‌شوند و سپس مقتضای آن از شک‏ورزیدن، منحرف‌شدن و مجادله‌کردن بر آنان مترتّب می‌شود.

همان‏طور که در این آیه بیان شده که از همه‏ انبیاء و امت‏هایشان عهد گرفته شده، این مطلب در آیات و روایات بسیاری رسیده است. از این جهت جای شک نیست که این آیه در وصف رسول‌خدا و ائمه؟عهم؟ است. و رسولٌ مصدّق لما معکم یقیناً رسول‌اللّه؟ص؟ هستند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۱ *»

و اینکه انبیاء به‌طور جمع ذکر شده‏اند بیان اخذ میثاق در عالم ذر است. اما در این عالم ظاهر انبیاء ظاهراً رسول‌اللّه؟ص؟ را درک نکردند تا به آن حضرت ایمان آورند، یا به‌حسب ظاهر اوصیاء حضرت را نصرت کنند. آری، به ظاهر چه موقع انبیاء و اولیاء در مقام نصرت ایشان برمی‏آیند؟ این مسأله به زمان رجعت مربوط می‏شود. اخذ عهد از انبیاء و اممشان در عالم ذر بوده، ولی وقوعش به‌طور جمع، در اجراء این عهد و وفاءِ به آن که همه ایمان آورند و به‌حسب ظاهر نصرت کنند، در عالم رجعت خواهد بود در وقتی که ائمه هدی؟عهم؟ رجعت می‏فرمایند و تأویل این آیه تحقق پیدا می‏کند.

در این باره از ائمه‏ ما؟عهم؟ روایاتی رسیده است. از جمله حدیثی است که راوی می‏گوید: سمعتُ اباعبداللّه؟ع؟ یقول و تلا هذه الآیة: و اذ اخذ اللّه میثاق النببین الی آخر الآیة. قال: لتؤمننّ برسول‌اللّه و لتنصرنّ امیرَالمؤمنین. قلت: و لتنصرنّ امیرالمؤمنین؟ قال: نعم من آدم فَهَلُمّ جَرّاً و لایبعث اللّه نبیّاً و لا رسولاً الّا و رُدّ الی الدنیا حتی یقاتل بین یَدَیْ امیرِالمؤمنین؟ع؟([۳۸]) می‏گوید شنیدم حضرت این آیه را تلاوت می‏فرمودند. بعد فرمودند مراد از لتؤمننّ به و لتنصرنّه یعنی ایمان به رسول‌اللّه بیاورید و امیرالمؤمنین؟ع؟ را نصرت نمایید. می‏گوید: من عرض کردم نصرت امیرالمؤمنین چه معنی دارد و چطور می‏شود با اینکه زمان حضرت را درک نکرده‏اند؟! فرمودند: آری، مطلب همین است. از آدم تا خاتم، از همه پیمان گرفته شده که حضرت را نصرت کنند و خدا هیچ نبیّی و رسولی را مبعوث نفرموده مگر اینکه او را به دنیا بر می‏گرداند و امیرالمؤمنین را نصرت می‏کند.

همین‏طور حدیث دیگری از حضرت صادق؟ع؟است و این احادیث از تفسیر عیّاشی نقل شده که تفسیر معتبری است. لقد تَسَمَّوا باسمٍ ماسَمَّی اللّهُ به احداً الّا علیّ بن ابی‏طالب. مراد حضرت رؤساء کفر و ضلالت هستند که می‏فرماید خود را به اسمی نامیده‏اند که خدا کسی را به آن اسم ننامیده مگر علی بن ابی‏طالب را. ــ  این کار  برای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۲ *»

دومی ملعون شروع شد و تا زمان آخرین خلفاء عباسی ادامه داشت. ــ  و ماجاء تأویله اما هنوز موقع آن نشده که امیرالمؤمنین؟ع؟ بر انبیاء و غیر انبیاء امارت داشته باشد. گذشتگان و آیندگان در تحت حکومت حضرت نبودند. دوران حکومتشان هم که به‌عنوان امیرالمؤمنینی که خدا قرار داده نبوده است. پس تحقق امارت حضرت بر همه‏ مؤمنان در عالم رجعت است. از این جهت فرمودند: و ماجاء تأویله هنوز مصداق این امر واقع نشده است.

«قلت: جُعِلتُ فداک متی جاء تأویله؟ قال: اذا جاءت جمع اللّه اَمامَه النبیین و المؤمنین حتی ینصروه. فرمودند: وقتی که بنا باشد امیرالمؤمنین بر همه‏ انبیاء و مؤمنان امیر باشند، خدا در حضور علی صلوات‌الله‌علیه همه‏ پیغمبران و همه‏ مؤمنان را جمع می‏فرماید. چرا؟ حتی ینصروه و هو قول اللّه «و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین لما آتیتکم من کتاب و حکمة» الی قوله «و انا معکم من الشاهدین» و می‏فرمایند این امر از نظر وقوع در رجعت است. فیومئذ یدفع رسول‌اللّه؟ص؟ اللواء الی علی؟ع؟ فیکون امیرَ الخلائق کلِّهم اجمعین و یکون الخلائق کلُّهم تحت لوائه و یکون هو امیرهم. امارت حضرت بر انبیاء و غیر انبیاء از مؤمنان در عالم رجعت پیاده می‏شود. پس در عالم ذر اخذ پیمان شده برای عالم رجعت. اگرچه به‌حسب ظاهر هم همه‏ انبیاء به ولایت دعوت داشته‏اند و مؤمنان به انبیاء هم با ایمان به پیغمبرشان امیرالمؤمنین؟ع؟ را نصرت کرده‏اند. بعد فرمودند: فهذا تأویله.([۳۹])

پس در این حدیث شریف که اشاره به عالم رجعت است معین می‏فرمایند که مراد ایمان به رسول‌اللّه؟ص؟ و نصرت امیرالمؤمنین؟ع؟ است. پس جای تردید نمی‌ماند که مراد از رسول هر نبیّی باشد که از امتش بر پیغمبر بعد از خود عهد گرفته، ‏ بلکه مراد از رسول رسول‌اللّه؟ص؟ هستند و مراد از نصرت ایشان نصرت امر ولایت در مظاهر آن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۳ *»

است. سایر قسمت‏های آیه هم اجمالاً روشن شد. البته در مقام بیان تفسیر آیه نیستیم. این آیه را که تلاوت می‏کنیم برای این است که بحث‏هایمان در زمینه‏ نبوت و ولایت به‌عنوان تجدید عهد و پیمان باشد. ان‏شاءاللّه دل‏های ما به نور نبوت و ولایت نورانی شود و در پرتو شناخت ولیّ ترقی داشته باشیم همانی که از ما خواسته شده است. بخصوص در زمان غیبت که در اثر زیادشدن گرفتاری‏ها ممکن است ایمان‏ها سست شود. از این جهت دستور داده شده با ولایت این بزرگوار تجدید عهد داشته باشیم.

دستوراتی هم در دعاءها رسیده که مرتب امر ولایت حضرت را در نظر آوریم، بخصوص آنکه از ناحیه‏ مقدّسه‏ خود آن بزرگوار دستور رسیده که یکی از آن موارد به دست نایب اول حضرت رسیده و آن دعائی است که در ابتداء آن عرض می‌کنیم اللّهم عرّفنی نفسک فانّک ان لم‏تعرّفنی نفسک لم‏اعرف رسولک اللّهمّ عرّفنی رسولک فانّک ان لم‏تعرّفنی رسولک لم‏اعرف حجّتک اللّهم عرّفنی حجّتک فانّک ان لم‏تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی خیلی تأکید شده که این دعاء در زمان غیبت امام؟ع؟ خوانده شود. در این دعاء امر ولایت خیلی تعظیم شده است. خدایا خودت را به من بشناسان وگرنه من رسولت را نمی‏شناسم. رسولت را هم به من بشناسان وگرنه حجتت را نمی‏شناسم. حجتت را هم به من بشناسان وگرنه از دینم گمراه می‏شوم. خواه‌نخواه اگر این استمدادها نباشد ایمان در دوران غیبت ضعیف می‏شود. زیرا فتنه و ابتلاءات زیاد است. فرمودند این دعاء را زیاد بخوانید.

بعد در همین دعاء دارد: اللّهم لاتُمِتنی میٖتةً جاهلیّةً و لاتُزِغ قلبی بعد اذ هدیتنی یعنی نکند با ولیّ وقت بیگانه شوم که اگر با امام بیگانه شوم مردن جاهلیت است. بیگانه‏شدن با امام همین است که امام را از جمیع امور عزل کند. و نوع مردم گرفتار این تخیّلات هستند. اگر بعضی هم اعتقادی دارند می‏گویند گاه‏گاهی دستگیری می‏کنند. اما ما به‌برکت فرمایش‏های مشایخ عظام+ که در امر ولایت فرموده‏اند،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۴ *»

امام؟ع؟ را مثل زمان حضورشان می‏دانیم. از نظر امام فرق نکرده. ما از زیارت امام محرومیم، وگرنه فرقی بین ظهور و غیبتشان نیست. و «مردن جاهلیت» بیگانه‌شدن با شئونات ولایت ایشان است. بعد عرض مى‌کنیم: «و مرا بعد از هدایت گمراه نکن.» پس انسان نباید به این ایمان و محبت خود مطمئن شود. نه، گرفتار می‏شود، مشکلات دینی پیش می‏آید که چه‏بسا باعث زیغ دل بشود. از این جهت باید از خداوند ثبات بر ایمان را بخواهیم، خود را در معرض خطر بدانیم و به صاحب عصر پناه ببریم که گمراه نشویم. این دعاء از امام زمان صلوات‌الله‌علیه است، از خود نُوّاب چیزی نیست.

بعد این جمله است: اللّهم فکما هدیتنی لولایة من فرضت علیّ طاعتَه خدایا چنان‌که مرا هدایت کردی که تحت ولایت کسانی باشم که اطاعت ایشان را بر من فریضه کردی که ولایت ولاة امر بعد از رسول‌اللّه باشد، مرا به این مطلب هدایت کردی، من هم ولایت ایشان را پذیرفتم که ایشان امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین هستند تا آخر ائمه؟عهم؟ ، خدایا فثبّتنی علی دینک و استعملنی بطاعتک و لیّن قلبی لولیّ امرک مرا بر دینت ثابت‌قدم بدار و در طاعت خودت به‌کار بگیر و دل مرا در برابر ولیّ امرت نرم‏ گردان. و این خیلی مهم است که دل انسان در برابر امر بقیةاللّه قسی و غلیظ نباشد، دلش رقیق باشد. در امر بقیةاللّه؟ع؟ سخت‏دلی نشان ندهد، خیلی نعمت بزرگی است. بی‏جهت نیست که امام در این دعاء به ما یاد می‏دهند سخت‏دلی، گردنکشی و خدای نکرده قساوت دل نشان ندهیم؛ بلکه دل‏ها نرم و خاضع و خاشع باشد.

و عافنی ممّا امتحنتَ به خلقک مرا از امتحانات عافیت بخش. نمی‏شود در دوران غیبت امتحان نباشد. مرتب انسان آزمایش می‏شود. ولی خدایا از تو عافیت می‏طلبم که صدمه دینی و اخروی نبینم. البته خیلی مشکل است. انواع و اقسام

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۵ *»

ابتلاءات و گرفتاری‏ها پیش می‏آید. اما انسان باید سعی کند که در این مشکلات دینش صدمه نبیند، اگرچه دنیایش صدمه بخورد، طوری نیست. هرچند در دعا خواسته شده که خدایا هم در دین و هم در دنیا به ما عافیت ببخش.([۴۰])

و ثبّتنی علی طاعة ولیّ امرک الّذی سترته عن خلقک و باذنک غاب عن بریّتک و اَمْرَک ینتظر([۴۱]) دقت می‏فرمایید. با اینکه امام غایب هستند و چون غایبند امر و نهی امام را مشافهةً نمی‏شنویم، با وجود این از خدا می‏خواهیم و ثبّتنی علی طاعة ولیّ امرک. این فرمایش‏هایی که در این دعاءها رسیده آیا با این عقیده‏ مردم می‏سازد که امام مطاع نیست؟ امام مرجع و زعیم نیست؟ اما توجیه مشایخ ما درباره‏ امر ولایت و امامت کاملاً روشن می‏کند که الآن آن حضرت مطاع و مرجع است. اگرنه وجودش چه مصرف؟! امام‌بودن آن حضرت یعنی چه؟! بنابراین باید از امامت منعزل باشد. ولی چنین نیست. امامت آن بزرگوار بدون هیچ فرق مثل امامت آباء طاهرینش؟عهم؟ است. ایمان این است که الآن که وضو می‏گیریم بدانیم به امر بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه است و از آن بزرگوار داریم اطاعت می‏کنیم. او این روایات را تسدید، تقریر و تصدیق فرموده. همچنین فقهاء به‌حق را او تصدیق و تقریر فرموده است که ما هم بحمداللّه فقهاء به‌حق را شناخته‏ایم.

خیلی مسأله‏ عجیبی است! فهم این مسأله چقدر خوب است که انسان مطاعش را می‏شناسد و با لذّت عبادت می‏کند. پس هر امر دینی که پیش می‏آید اطاعت بقیةاللّه است. ثبّتنی علی طاعة ولیّ امرک الّذی سترته عن خلقک. و ما ولیّی برای خود نمی‏شناسیم مگر آن حضرت، زعیمی، مرجعی، مطاعی برای خود نمی‏شناسیم مگر آن بزرگوار. از خود حضرتش می‏خواهیم که نعمت ولایت و بصیرت را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۶ *»

روزبه‌روز برای ما زیاده گرداند. خدا وجود آن بزرگوار را از جمیع خطرات محافظت بفرماید. و ما را از ناصران امر آن حضرت قرار بدهد.

و امرَک ینتظر. آن بزرگوار، را هم «منتظَر» می‏گوییم زیرا خلق انتظار او را می‏کشند و هم «منتظِر» می‏گوییم که انتظار امر خدا را می‏کشد. مگر در مصائب اجدادش نالان و گریان نیست؟! انتقام‌گرفتن از همه‏ مظالم اهل حق به دست آن حضرت است. از این جهت خود آن بزرگوار از همه بیشتر انتظار امرش را می‏کشد. فرمود در زمان غیبت بزرگ‌ترین عبادات انتظار امر حضرت است.([۴۲]) و امرک ینتظر انتظار به این معنی نیست که صبح، شب، امروز، فردا، این هفته، هفته‏ بعد، این ماه، ماه بعد، این سال، سال بعد امام ظاهر می‏شوند. معنای انتظار این نیست که فردا اجازه داده می‏شود و تا صبح طلوع می‏کند. بلکه باید خوشحال باشیم که یک شب گذشت و یک شب به ظهور نزدیک شدیم؛ چون ظهور امری قطعی است. معنای انتظار این نیست که فردا بیاید. نه، یعنی امسال که گذشت، یک سال به ظهور نزدیک شدیم. حال کی هست؟ هر وقت هست. حتی در این دعا است که «خدایا مرا طوری قرار بده که تعجیل نکنم در آنچه تو تأخیر انداخته‏ای» زمان ظهور هر وقتی هست ولی هر روز که می‏گذرد، خوشحال باشیم که یک روز نزدیک‏تر شدیم. هر حادثه‏ای که پیش می‏آید؛ چه حوادث کلی، چه جزئی، صدماتی که می‏بینیم همه‏اش از علائم ظهور است.

از این جهت در برخورد با تمام این حوادث باید دل‏ها باز و منشرح باشد که این از علائم حکومت مهدی؟ع؟ بود. وقتی که با کلی و جزئی حوادث برخورد می‏کنیم و می‏بینیم این امر غیر مترقّبه بود، خوشحال باشیم که این از علائم ظهور مهدی؟ع؟ است و چون از علائم ظهور است باید خوشحال باشیم. کسی که در راهی در حرکت است که آدرس به او داده‏اند، در راه به هر منزلی که می‏رسد خوشحال است که به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۷ *»

مقصد نزدیک شده است. اگرچه شهرها و محلّه‏ها علامت‏های بزرگ است ولی کوچه‏ها هم علامت‏های کوچک است.

از فتنه‏ها و مشکلات نهراسید؛ لازمه‏ این بشریت و این کیان است. اینها باید پیش بیاید. هیچ نباید از اختلاف پدر و فرزند مضطرب بود. همین که اختلاف پیش آمد بدانند از علائم حکومت مهدی؟ع؟ است. یک علامت گذشت باید باعث خوشحالی دل باشد. از این جهت از اختلاف‏ها نباید ترسید. اگر امر بخواهد به شتاب پیش برود باید مشکلات زیاد شود. شما اگر وضع بشر را از نظر ترقیات مادی بسنجید، هنوز هم مشکلات خیلی کم است. باید اختلافات جهانی اتم‏وار پیش برود نه ماشین‏وار. هنوز هم حوادث کند است. پس باید از اختلافات نترسید. شیخ بزرگوار­ در آن شعرشان فرموده‏اند: ای بنی‏امیه و بنی‏عباس هرچه می‏خواهید بکنید که همه از «اَشْراطِ مُلْکِهِم»([۴۳]) همه از علائم ملک ایشان است، نه از شرایط. اشراط جمع شَرَط است؛ یعنی علامت‏ها.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۸ *»

مجلس  ۵

 

(شب یکشنبه ۲ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

r اجمالی از مقدمات بحث

r تفسیر آیه از دیدگاه مفسران و نقد آن

r تفسیر آیه از دیدگاه روایات

r تعابیر قرآن معجزه است

r تفاوت ما و کاملان در ادراک عالم ذر

r لزوم کوشش در فراگیری دین

r آداب نماز جماعت

r تجلّی خداوند در عرصه‏ ذر به اتمّ ظهوراتش

r درجات طولی در عالم ذر

r آیه در ظاهر  «اِخبار» و مراد «امر» است

r نحوه‏ پاسخ به انبیاء

r اخذ پیمان از امت‏ها توسط انبیاء

r وفاء به این پیمان در رجعت تحقق می‏یابد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۵۹ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

مدتی است که در ذیل این آیه‏ شریفه بحث‌ها درباره‏ ظهور محمد و آل‏محمد؟عهم؟ به مقام نبوت و ولایت بود و می‏خواستیم در مورد شناخت این دو ظهور مباحثی را از نظر بزرگان دین+ ذکر کنیم که مقدماتی عرض شد.([۴۴]) از جمله مقدّماتی که در اواخر بحث در دست بود این بود که انتخاب این آیه‏ شریفه برای این بحث روی جهاتی است که یکی از آنها تجدید عهد و پیمان با آن مقامات است. همچنین یکی از آن جهات این بود که در این آیه‏ شریفه سخن از مقام و منزلت رسول‌خدا؟ص؟ به‌میان آمده و موقعیت حضرت نسبت به سایر انبیاء بیان گردیده است.

همچنین یکی از جهاتی که این آیه مورد بحث قرار گرفته بود، این بود که روی سخنِ خداوند در آیات قبل از این آیه با اهل کتاب است، اهل کتاب موجود در زمان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۰ *»

رسول‌خدا؟ص؟  که یهود و نصاریٰ و سایر فرقه‏هایی بودند که به ضلالت‏ها دچار شده بودند و اموری را به انبیاء معصومین سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین نسبت می‏دادند و افتراءاتی به ایشان بسته بودند، بیشتر روی سخن با آنها است. و نیز برای آگاه‌کردن مسلمانان است که فریب آن افتراءات و  اِضلال‏ها را نخورند و به آن دروغ‏ها مفتون نگردند.

در این قسمت از آیه که سخن از مقام و منزلت رسول‌خدا؟ص؟ و اهل‌بیت طاهرین او سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین است، آنچه از شئون محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که با نبوت و ولایت مناسب و مطابق است بیان شده. همین‏طور جهات دیگری که به بعضی از آنها قبلاً اشاره شده یا به آن اشاره خواهیم کرد. اجمالاً عرض شد این آیه‏ شریفه طبق تفاسیر ائمه‏ معصومین سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین، در بیان عالم ذر است.

ولی نوع مفسران نتوانسته‏اند این آیه را آن‏طوری که خودِ سیاق آیه و لحن آن بیان می‏کند تفسیر کنند. یا به عالم ذر معتقد نیستند یا تصور صحیحی از عالم ذر ندارند و نمی‏توانند آن را آن‏طوری که هست تصور کنند. از این جهت سعی کرده‏اند که آیه را با این عالم ظاهر و این عالم دنیا تطبیق دهند و در نتیجه مشکلاتی برایشان پیش آمده است. ولی به آن مشکلات تن داده و این آیه را مربوط به همین عالم ظاهر دانسته‏اند. اکنون من این آیه را آن‌طور معنی می‏کنم که نوع مفسّران معنی کرده‏اند، شما دقت بفرمایید. بعد آن‏طوری که از روایات ائمه‏ هدی؟عهم؟ استفاده می‏شود معنی می‏کنم ببینید کدام‏یک از این دو معنی با لحن آیه‏ شریفه و ظاهر و سیاق آیه سازش دارد؟

نوع مفسران این‏طور می‏گویند: و یاد کن آن هنگامی را که خدا از هر پیغمبری که می‏آمد برای اینکه به آن پیغمبر کتاب و حکمت داده بود از او میثاق و پیمان می‏گرفت و از او می‏خواست که به پیغمبری که بعد از او می‏آید اقرار کند، ایمان آورد و او را نصرت نماید. و از امت خود هم برای آمدنِ آن پیغمبر و آماده‌شدنِ امت برای ایمان به آن پیغمبر بعدی پیمان بگیرد. خداوند از هر یک اقرار می‏گرفت که آیا ایمان آورده‏اید و امت شما

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۱ *»

هم به پیغمبری که بعد از این پیغمبر می‏آید ایمان آورده‏اند؟ و خدا هر پیغمبری را شاهد و گواه می‏گرفت و خود او هم با پیغمبرِ موجود، بر این پیمان گواه می‏شد.

ببینید این معنی اصلاً با عبارات آیات می‏سازد یا اینکه یک خیالی است؟! البته واقعیتی هم دارد اما این معنی ربطی به این آیه ندارد. هرچند این معنی هم یک واقعیتی است و همین‏طور هم بوده. این را می‏دانیم هر پیغمبری که می‏آمد به آمدن پیغمبر بعد از خود مژده می‏داد و امتش را دعوت می‏کرد که به پیغمبری که بعد از من می‏آید و آنچه بر من نازل شده تصدیق دارد، شما هم او را تصدیق کنید، ایمان به او بیاورید و او را در برنامه‏اش نصرت کنید. این یک واقعیتی است که در تاریخ انبیاء وجود داشته است. از نظر اعتقادی هم ما معتقدیم که انبیاء برنامه‏شان همین بوده و مؤمنان به انبیاء هم به همین برنامه آزمایش و امتحان می‏شدند که پیغمبری که بعد از پیغمبر سابق می‏آمد و تصدیق پیغمبر گذشته را داشت، مؤمنان به آن پیغمبر می‏بایست به این پیغمبر هم ایمان آورند و او را نصرت کنند. این واقعیت در تاریخ هست و از امور و اصول اعتقادی است اما ربطی به این آیه‏ شریفه ندارد.

این آیه را این‏طور معنی‌کردن برخلاف لحن و ظاهر و سیاق آیه‏ شریفه است. خداوند خالق سخن است و کتابش معجزه است پس در بیان مطلب، نارسا سخن نمی‏گوید. اگر می‏خواست مطلب به این‌طور بیان شود، به این شکل گفته نمی‏شد و این‌طور تعبیر نمی‏آورد. تعابیر دیگری آورده می‏شد که افاده‏ این معنی را می‏کرد. اما بخصوص این تعبیر و به این شکل عبارت، مطلب دیگری است. نباید ظاهر و سیاق آیه را از شکلش خارج کرد.

اما من آیه را طوری معنی می‏کنم که هم مفاد ظاهر عبارت است و هم روایات ائمه‏ هدی؟عهم؟ در تفسیر این آیه افاده‏ این معنی را می‏کند: و به یاد آور ای رسول ما آن هنگامی را که خداوند پیمانِ تمام انبیاء را گرفت؛ یعنی از همه‏ انبیاء پیمان و عهد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۲ *»

گرفت، آن پیمان به چه شکل بود؟ خواه‌نخواه در هر پیمانی اموری را ذکر می‏کنند و بر آن امور عهد و پیمان و میثاق گرفته می‏شود. خداوند آن حادثه و واقعه را بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل می‏فرماید و شروع می‏کند به بیان‌کردن آن گفتگو و عهد و پیمان که گیرنده‏ آن عهد و پیمان خدا است و طرف مقابل، انبیاء هستند. به این شکل حادثه بیان می‏شود. از اینجا نقل و حکایت آن حادثه است و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین، ابتداءِ سخن است. ای پیغمبر، یاد کن هنگامی را که خدا عهد و پیمان انبیاء را گرفت؛ یعنی از آنها عهد و پیمان گرفت. اما مطلب و حادثه چه بود و به چه شکل بود؟ و بر چه امر اخذ پیمان شد و چرا پیمان گرفته شد؟ عین حکایت و الفاظ و مطالب بیان می‏شود که آن حادثه و پیمان‌گرفتن به این شکل بود: لما آتیتکم من کتاب و حکمة.

یکی از طرق اعجاز قرآن همین است که در یک آیه منظره‏ها سریع عوض می‏شود. ابتداءِ آیه سخن با رسول‌خدا است. در زمانی که حضرت در مدینه‏ منوّره به‌سر می‏بردند، یک وقتی بین حضرت و اهل کتاب از یهود و نصاریٰ در امور ایمانی، مسائل نبوت انبیاء و درباره‏ عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام گفتگو واقع شد. در چنین موقعیتی یک‏باره خدا این آیه را نازل می‏فرماید و ابتدا با رسولش این‏طور سخن می‏گوید: و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین یادآور آن هنگامی را که خدا عهد و پیمان انبیاء را گرفت. اولاً معلوم می‏شود در گذشته زمانی بوده که خدا این پیمان را گرفته است. اذ اخذ اللّه در زمان گذشته، در زمان‏های پیشین خدا از همه‏ انبیاء عهد و پیمان گرفته است. ثانیاً درباره‏ تک‌تک انبیاء نیست. میثاق النبیین از همه‏ انبیاء پیمان گرفته شده، نه از تک‌تک انبیاء. همه‏ انبیاء در آن محضر حاضر بودند.

در اینجا انسان آماده می‏شود برای اینکه بداند این حادثه چگونه بوده. یک‏باره منظره از اینجا عوض می‏شود و تغییر می‏یابد. گویا خداوند این رسولش و همه‏ امت او را از زمان بعثتش تا روز قیامت همه را یک‏باره به آن محضر می‏برد و در آن زمان و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۳ *»

موقعیّت قرار می‏دهد و گفتگوی آنجا را عیناً نقل می‏کند که آن حادثه به این شکل انجام یافت. خود آن گفتگو به‌طوری نقل می‏شود که شخصی که با عربیت آشنا باشد می‏بیند گویا قرآن یک‏باره انسان را از این ظرف زمان و از این موقعیت، حرکت می‏دهد و در آن محضر می‏برد. حال کی بوده؟ کجا بوده؟ هر وقت و هر جا بوده. همین اندازه که انسان با لحن قرآن و عربیت آشنا باشد یک‏باره خود را در جایی می‏بیند که در محضر خدا است و همه‏ انبیاء مورد خطاب او هستند و با آنها سخن می‏گوید، و آنچه را که میثاق و عهد و پیمان اسم گذاشته از آنها می‏خواهد و آنها را برای امت‏هایشان واسطه قرار می‏دهد. خطاب به امت‏ها نیست. اگر از امت‏ها هم پیمان گرفته شده، به‌وساطت انبیاء است و روی سخن با انبیاء است.

این انتقالِ از این مکان و زمان را هر خواننده قرآن‏ در وجدان خود می‏یابد که چقدر قرآن در قلب او، در مغز و عقل او و در احساسات او تصرف کرد و او را حرکت داد و او را در چنین عالم و محضری و در چنین زمان و مکانی برد. اما ما چون با لحن قرآن زیاد مأنوس نیستیم، در موقعی که آیات را تلاوت می‏کنیم کمتر این دقت‏ها را داریم. نه‌تنها ما عرب‏ها هم همین‏طورند. آنها هم آن عربیت اصلی را از دست داده‏اند. از این جهت الآن عرب‏ها هم مثل ما هستند. اگر قرآن بخوانند به این امور واقف نمی‏شوند. باید آنها را متذکّر سازند و تعلیم دهند تا به این نکات توجه کنند.

ولی عرب‏های اصیل که در زمان رسول‌اللّه؟ص؟ بودند و هنوز با غیر عرب مخلوط نشده بودند، با زیبایی‏های لغت عرب و دقت‏هایی که در لغت عرب وجود دارد مأنوس بودند، با این انتقال‏های از خطاب به غیاب، از غیاب به خطاب، از خطاب به تکلّم، از تکلّم به خطاب و غیاب واقف بودند و آنها لذّت می‏بردند و تعجب می‏کردند. آنها با تعجب در برابر قرآن قرار می‏گرفتند که این سخن چیست؟! آنانی که مؤمن بودند و طبیعت و طینتشان خالص و صاف بود می‏گفتند کلام خدا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۴ *»

است. آنهایی هم که فاسد و کافر بودند، ـــ  نعوذباللّه ـــ  می‏گفتند سحر است. چه بگویند غیر از سحر؟ می‏گفتند ما نمی‏دانیم چیست، هیچ چیز دیگر درباره‏ این کلام نمی‏توانیم بگوییم جز اینکه بگوییم سحر است. با سخنش ما را مسحور می‏کند، با طرز کلامش ما را مفتون می‏سازد و فریب می‏دهد. این‏طور قرآن و رسول‌اللّه؟ص؟ را نسبت می‏دادند. علتش همین بود که قرآن بسیار زیبا بود و در بیان این امور و نکات بسیار دقیق بود.

ان‌شاءاللّه شما فرصت دارید که بعد در این قسمت دقت کنید ببینید چقدر این امر عجیب است. و اذ اخذ اللّه میثاق النبیین پیغمبر؟ص؟ این آیه را می‏خواند، آنهایی که در حضورش بودند و این آیه را می‏شنیدند یا بعد به گوششان می‏رسید متوجه می‏شدند که این چه امری است. یاد بیاور، به خاطر بیاور، آن هنگامی را که خداوند از همه‏ انبیاء عهد و میثاق گرفت. هرکس باشد می‏گوید چه حادثه‏ای بوده؟ به چه شکل بوده؟ خدا بر چه چیز عهد گرفته؟ بر چه امری میثاق گرفته است؟ یک‏باره خداوند همان حادثه و سخنان خود را با انبیاء در آن حادثه بدون تغییردادن طرح می‏کند. عین آن عبارات طوری نقل می‏شود که اگر انسان از این محدوده‏ زمان و این موقعیتی که الآن خودش را در آن می‏یابد چشم بپوشد، خودش را در آن محضر می‏بیند و کلام خدا را می‏شنود و مخاطبان به این کلام را با نور دل و چشم دل مشاهده می‏کند.

میثاق النبیین کدام انبیاء؟ همه‏شان، اولوا العزم و غیر اولوا العزم، مرسل و غیر مرسل. بحمداللّه معتقد هستیم که انبیاء از طرف خدا آمده، امت‏های خود را دعوت کرده‏اند و صاحبان کتاب و شرایع بوده‏اند. پس این مطلب چیست که انبیاء همه در یک‏جا مجتمع بودند و خدا با آنها سخنی دارد و با آنها مطلبی را در میان گذارده و بر آن مطلب از آنها پیمان گرفته است؟ مؤمنِ به قرآن با گوش دل می‏شنود و با چشم دل آن منظره را می‏بیند. آن کسانی که چشم و گوش دلشان باز است غیر از ما می‏بینند. ما

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۵ *»

اعتقاداً چشم و گوش دلمان باز می‏شود؛ یعنی چون عقیده‏مان این است دلمان هم تصدیق می‏کند که مطلب همین است.

اما صاحبان گوش و چشم دل که گوش و چشم دلشان باز شده الآن در همین عالم مشاهده می‏کنند و گوش دلشان این سخن را می‏شنود. سیّد بزرگوار­ فرمودند: در حرم مطهر امام حسین؟ع؟ بودم که در لحظه‏ای دوران مرگ و نفخه‏ صعق تا نفحه‏ احیاء را طی کردم و این مدت بر من گذشت، حتی چهارصد سال بین‌النفختین بر من گذشت.([۴۵]) اینها چیست؟ وجوداً  که طی ‏نکرده‌اند. وجود مبارکش در همین زمان و در همان مکان بوده، اینها به‌حسب وجدان و در دل است. می‏یابند، می‏بینند و می‏شنوند. ان‌شاءاللّه دل‏های ما به‌برکت اعتقاد صحیح تصدیق می‏کند که مطلب این است، ولی در دلمان آن صدا را نمی‏شنویم و آن منظره را نمی‏بینیم اما اعتقاد باید این‏طور باشد به‌طوری که دل تصدیق کند.

این اعتقادات حقّه را قدر بدانید. اولاً در اعتقادات باید کوشید که عقاید ان‌شاءاللّه تصحیح شود. همه‏ اعمال باید تصحیح شود، اخلاقیاتمان باید تصحیح شود. اعتقادات ما صحیح است ولی باید تصحیح شود، انحرافی در آن نباشد تا ان‌شاءاللّه در دل‏ها ثابت گردد و با همین اعتقادات سالم و صحیح از دنیا برویم. اهمیت‌دادن به دین و اکتفاءنکردن به آنچه یاد داریم و می‏دانیم و از پدر و مادر یا برادر یا دوست یا فامیل یا قوم و قبیله یا هم‏فکر، هم‏کیش و هم‏عقیده یاد گرفته‏ایم، مطلب مهمی است. باید همّت کرد در یادگرفتن و همیشه باید در مقام یادگرفتن بود؛ چه نسبت به اعمال ظاهری، چه نسبت به اخلاقیات و چه نسبت به اعتقادات.

خیلی قبیح و زشت است که از من و شما اعمالی سر بزند که در مقام طاعت و بندگی است ولی صحیح نباشد. وضوگرفتن نادرست از من و شما خیلی قبیح است که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۶ *»

وقتی وضو می‏گیریم آن حدودی را که برای وضو گفته شده درست انجام ندهیم. خیلی در این سن و سال بد و قبیح است. ما کی می‏خواهیم وضوی درست یاد بگیریم؟! چرا به فکر نباشیم؟! همان‏طور که دیدیم ننه‏مان وضو گرفته، بابایمان وضو گرفته، ما هم همان‏طور ادامه می‏دهیم و فکرش را نکنیم، حتی رفیقمان در کنار ما دارد وضو می‏گیرد و می‏دانیم که در احکام دین از ما داناتر است ولی دقت نمی‏کنیم ببینیم او چطور وضو می‏گیرد تا اگر نقصی در وضوی ما هست برطرف بشود. همچنین از او نمازمان را یاد بگیریم.

خیلی از مثل من و شما قبیح است که احکام جماعت را ندانیم! برای من نقل کرده‏اند که یکی از رفقا که خیلی هم محترم است وارد حسینیه شد، امام در رکوع بود گفت: اللّه‌اکبر، ولی به رکوع امام نرسید، امام رفت سجده او هم رکوع نکرده رفت سجده. بعد ایستاد با امام نمازش را خواند و آن را رکعت اول نمازش حساب کرد. و حال آنکه اگر انسان به رکوع امام نرسد رکعت حساب نمی‏شود. مانعی ندارد برود سجده و با امام برخیزد، ولى آن رکعت بعد را رکعت اولش قرار بدهد. اگر به رکوع امام نرسیده و ذکر نگفته، رکعت حساب نمی‏شود. البته تکبیر گفته. نمازش را نشکند با امام سجده انجام بدهد. هرگاه امام برخاست او هم برخیزد و رکعت اولش را از آنجا حساب کند و اگر امام برنخاست و سلام داد برمی‏خیزد و آن رکعت اول نمازش می‏شود. ولی نقل کردند که به رکوع امام نرسید، دید امام از رکوع به سجده رفت او هم سجده رفت و همان را رکعت حساب کرد. چقدر قبیح است! چقدر زشت است!

طرز نشستن مردها غیر از زن‏ها است و غیر از روش زن‏ها باید برخیزند. در سجده دست‏ها را غیر از طوری بگذارند که زن‏ها باید دست‏ها را بگذارند. ولی دیده شده که این امور رعایت نمی‏شود. اینها خیلی قبیح است! کی انسان می‏خواهد به فکر بیفتد و بداند که چطور انجام بدهد؟! کجا را بگویم؟! کدام قسمت را بگویم؟! خیلی عجیب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۷ *»

است! گاهی من به فکر می‏افتم که اصلاً من چرا این بحث‏ها را دارم؟ ما کفایه را باید مقابل خود بگذاریم و بخوانیم و عمل کنیم. ابتداءِ کارمان این است که یاد بگیریم. خیلی واقعاً زشت است.

گاهی بعضی امور را ما متوجه هستیم. ولی بعضی چیزهایی که ما بلد نیستیم و متوجهش نیستیم، خیلی موارد هست که به خود ما هم کسی یاد نداده و خودمان هم به فکر نیفتاده‏ایم که یاد بگیریم. در جماعت می‏بینیم همراه با امام می‏گوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». گاهی مکبّرین ما هم همراه با امام می‏گویند: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» و این دلیل این است که همه‏ مأمومین همراه امام دارند می‏گویند: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». آیا اینها نباید تصحیح بشود؟! وقتی که امام می‏گوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» مأموم اگر یک نفر است، اگر صد نفر هستند، همین‌که مأموم شد باید ساکت بشود، گوش بدهد به سلام امام. امام دارد به تو سلام می‏کند، تو چرا با او حرف می‏زنی؟! مثل این می‏ماند که به یکدیگر که می‏رسیم می‏گوییم سلام علیکم، او هم همراه ما بگوید سلام علیکم. نه به‌عنوان جواب، او هم سلام بکند من هم سلام بکنم، این نشد. اینجا هم وقتى امام بر مأموم و بر ملائکهٔ‏ٔ مأموم سلام می‏دهد، باید مأموم سکوت کند. البته تا «السلام علینا و علی عباد اللّه الصالحین» عیبی ندارد با امام همراه باشد.

اولاً سعی کنیم که نوعاً در ذکر متابعت کنیم. اگر هم همراه شد، تا اینجا همراه امام باشد. ولی وقتی امام می‏خواهد بگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» مأموم سکوت کند. وقتى امام سلام را تمام کرد، آنگاه مأموم وظیفه دارد رو به قبله سلام کند و مقصودش امام و ملائکه‏ او باشند. از نظر حقّ جماعت به‌عنوان جواب سلام امام به امام بگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». ولی چرا همراه امام «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» گفته می‏شود؟! بعضی جاها که مکبّرین تکبیر می‏گویند و همراه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۸ *»

امام سلام می‏دهند، من می‏گویم خود این شخص دارد می‏فهماند که مسأله را بلد نیست، دیگران هم معلوم است بلد نیستند.

بدتر از این آنکه بعضی همراه امام که می‏گوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» او هم می‏گوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه» و صورتش را هم می‏گرداند، دیگر این کار چیست؟! خیلی زشت و قبیح است! همان‌جا یک نفر دست من را بگیرد آقا چرا سرت را این‏طور می‏کنی؟! از کجا؟! چه کسی یادت داده؟! مگر اینجا جای این است که سر را این‌طرف و آن‏طرف کنی؟! یک چیزی دیده و شنیده که سر را این‏طور می‏کنند اما جایش کجا است؟! چه وقت است؟! برای چیست؟! چه علّت دارد؟! نمی‏داند. بنابراین نباید به فکر بیفتیم؟! نباید اعمال را تصحیح کنیم؟!

وقتی‌که خودمان تنها نماز می‏خوانیم، نماز فرادیٰ است و در جماعت نیستیم، فقط در حالی که صورت رو به قبله است باید یک «السلام علیکم» بگوییم؛ چه در نماز واجب، چه در نماز مستحب. وقتی که می‏گوییم «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» باید طبق یکی از وجوه و معانی و جهات، به ملائکه‏ای که بر ما موکّلند و به جمیع عباد صالحین که در رأس ایشان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند، توجه کنیم. آنگاه کمی صورت را، نه مثل سنی‏ها که تمام صورت را برمی‏گردانند، ـــ  مختصری، مثل اشاره به نوک بینی، به احترام طرف راست به سمت راست اشاره کنیم و هردو ملک را قصد کنیم و بگوییم: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». این حکم سلام آخر نماز واجب و نماز مستحب است در وقتی که فرادیٰ باشد که یک «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» دارد.([۴۶])

اما در جماعت بسیارى را دیده‏ام که مبتلا هستند و الآن به ذهنم خورد که عرض کنم. در جماعت با امام می‏گوییم: «السلام علینا و علی عباد اللّه الصالحین».

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۶۹ *»

بعد امام یک مرتبه می‏گوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» و مأمومین چه زن‏ها، چه مردها، چه مأمومینِ جلو، چه مأمومین عقب، چه یکی، چه هزارتا، فرق نمی‏کند حکم این است که باید مأموم سکوت کند، سلام امام را بشنود که دارد به او و ملائکه‏ او سلام می‏گوید. و چون امام در این سلام باید همه‏ مأمومین و ملائکه‏ ایشان و ملائکه‏ خودش را قصد کند، نوک بینی را مختصری به طرف راست می‏گرداند و این سلام را می‏گوید. پس مأمومین باید سکوت کنند و گوش بدهند و با امام سلام را نگویند. وقتی‌که امام سلام را تمام کرد، آنگاه همان‌طور که مأمومین صورتشان مقابل قبله باشد، ــــ  نه اینکه صورت را این‌طرف و آن‌طرف کنند، ـــ  امام و ملائکه‏ او را قصد کنند و جواب سلام امام را بدهند. معلوم است چون امام جلو است، حتی اگر دو نفر هم باشند که مأموم باید طرف راست امام بایستد، باز هم نباید صورتش را برگرداند و همان‏طور رو به قبله، امام و ملائکه‏اش را قصد کند و بگوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» با این سلام حقّ امام اداء شد.

اما اگر در طرف راست شخص مأمومین هستند، هرکسی ملائکه‏ خودش و مأمومینِ طرف راست خود را قصد می‏کند و نوک بینی را مختصری به طرف راست می‏گرداند و می‏گوید: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» نه اینکه تمام صورت را بگرداند که این کار سنی‏ها است که این ملعون‏ها تا جایی که ممکن است گردن و صورت نحسشان را می‏گردانند  که ان‌شاءاللّه شمشیر امام زمان صلوات‌الله‌علیه این گردن‏ها را قطع کند.  مخصوصاً در این کار تعمد دارند. چون می‏دانند فتوای ائمه‏ شیعه این است که همین اندازه مختصری به نوک بینی اشاره بشود، آنها تعمّد می‏کنند که سر را تا جایی که می‏شود برگردانند، از این‌طرف هم همین‏طور سر را برمی‏گردانند. پس در سلام دوم، مأمومینِ طرف راست را نیت می‏کنیم. بعد اگر در طرف چپ هم مأمومین هستند با سلام سوم حقّ این مأمومین را اداء می‏کنیم. باز با

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۰ *»

نوک بینی به طرف چپ اشاره می‏کنیم و می‏گوییم: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته».([۴۷]) این سلام‏ها که تمام شد آنگاه سه مرتبه «اللّه‏اکبر» می‏گوییم.([۴۸])

ببینید چقدر فرق است با اینکه به طرف راست و چپ روکنیم و بگوییم «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»، «اللّه‏اکبر» و چهار و پنج مرتبه دست‏ها را بلند کنیم، آخر برای چه؟ در «السلام علیکم» که سر را این‌طرف و آن‌طرف کردن ندارد. در میان مردم از این درهم و برهمی‏ها در بین ملّاهایشان و غیر ملّاهایشان زیاد است. خیلی کارهایشان درهم و برهم است. ما نباید این‏طور باشیم. ان‌شاءاللّه در نوع کارهایمان، در طاعاتمان باید دقیق شویم. بی‏جهت هر طور شد، هرچه از دیگران حرکات بیجا و بی‏اساس دیدیم انجام بدهیم که صحیح نیست.

سعی کنیم ان‌شاءاللّه اولاً رجوعمان به کتب شریفی باشد که در این زمینه‏ها نوشته شده است. کتاب مبارک کفایه نباید متروک بشود. باید درسی باشد، در خانه درسی باشد. خود شخص درسی مطالعه کند تا هر مسأله‏ای را بفهمد. اگر نفهمید رجوع کند به برادران متعلّم که می‏دانند و تعلیم می‏دهند یاد بگیرد. اینها طاعات است، اعمال است که باید همه تصحیح شود، انسان بداند چه می‏کند. اخلاقیات هم همین‏طور. اعتقادات هم که دیگر اصل و ریشه است که الحمد للّه رب العالمین مشایخ+ همان‏طور که در همه‏ زمینه‏ها عنایت و لطف کرده‏اند که حقّ مطلب را تعلیم فرموده‏اند، در مورد اعتقادات هم بحمداللّه این‏طور کتاب‏ها تصنیف فرموده‏اند که خداوند فراگیری آنها را به ما توفیق داده. ان‌شاءاللّه این توفیقات را بیشتر کند که یاد بگیریم، عمل کنیم و معتقد شویم.

در این آیه‏ شریفه بر اساس اعتقاد به عالم ذر، انسان به‌برکت این آیه اصلاً منتقل

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۱ *»

می‏شود، کنده می‏شود و یک‏باره خودش را در آن محضر می‏بیند. آن محضر چه محضری بوده؟ محضری بوده که خداوند با همه‏ انبیاء بوده است. البته می‏دانیم خدا به ذات مقدّسش برای انبیاء متجلّی نمی‏شده، به ذات مقدّسش در مقام تکلّم و خطاب با انبیاء برنمی‏آمده؛ بلکه به ظهورش متجلّی می‏شده و به ظهورش با همه‏ انبیاء سخن می‏گفته که ظهور خداوند در همه‏ عوالم به «اتمّ ظهورات» بوده که به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ متجلّی می‏شده است. این بزرگواران در همه‏ عرصه‏ها و همه‏ عالم‏ها «لسان معبِّر» از مشیّت و اراده‏ خداوند، «مَجلای خدا» و آیینه‏های تمام‏نمای خدایی بوده و هستند. از این جهت در آن محضر خدا به ظهورش و تجلّی اعظمش ظاهر است و مخاطب در گفتگوی خدا همه‏ انبیاء هستند.

یک‏باره خداوند همان عرصه و همان عالم و آن گفتگو را بیان و حکایت می‏کند که چیست؟ لما آتیتکم من کتاب و حکمة ای رسول ما به یاد بیاور آن زمان را که خدا از همه‏ انبیاء میثاق گرفت. آن میثاق چه بود؟ یک‏باره منظره عوض شد ــ  به‌اصطلاح روز می‏گویند پرده عوض شد ـــ  انسان خودش را در جایی می‏بیند که همه‏ انبیاء هستند و در زیر پای انبیاء و رتبه‏ ایشان امت‏های ایشان واقع شده‏اند، هر نبیّی با امت خودش اما به این ترتیب.

اگر بنا باشد ترتیبِ آنجا را بیان کنیم ترتیب‏های رتبی است. ترتیب‏های ظاهری نیست که سه طبقه باشد. یک طبقه خدا باشد، یک طبقه انبیاء ایستاده باشند و  در طبقهٔ ــ ‏ به‌اصطلاح ــ  همکف امت‏ها ایستاده باشند. ولی چاره‏ای هم نیست. اگر بخواهیم آن عالم را مجسّم کنیم باید همین‏طورها مجسم کنیم. یک عرصه و طبقه‏ بالا خدا است. طبقه‏ بعد انبیاء و طبقه‏ همکف امت‏ها هستند. اما هر امتی به ریسمانی مرتبط است که نبی یا انبیائی که برای ایشان بوده آن را به دست گرفته است. این‏طور به نبی و انبیاء خودشان متصل هستند. منظره این‏طور است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۲ *»

امت‏ها هرچه خدا از زبان انبیائشان با آنها گفتگو می‏کند می‏شنوند و هرچه باید واقع شود، مشاهده می‏کنند و به تجلّیات انبیائشان می‏بینند و می‏فهمند. یک عالمی بوده که از نظر اصطلاح آل‌محمد؟عهم؟ اسمش را «عالم ذر» می‏گذاریم. در آنجا دیگر زمان پس و پیش نیست، تاریخ گذشته و آینده نیست. در آنجا زمان‏ها، مکان‏ها از میان رفته، یک اجتماعی از انبیاء تشکیل شده که خدا با همه‏ انبیاء این‏طور سخن می‏گوید: لما آتیتکم من کتاب و حکمة ای انبیاء، نظر به اینکه من به شما کتاب داده و حکمت آموخته‏ام، حال انتظار من از شما این است: ثمّ جاءکم رسول مصدّق لما معکم سپس بعد از همه‏ شما رسولی می‏آید که تصدیق‏کننده است تمام آنچه را که با شما از کتاب و حکمت است، هرچه به شما دادم همه‏ آنها را تصدیق می‏کند.

بنابراین انتظار من چیست؟ این است که لتؤمننّ به همه‏تان باید به او ایمان آورید. و لتنصرنّه و همه باید او را نصرت کنید. انتظار من این است. به‌شکل امر نیست، به‌شکل  اِخبار است ولی مراد امر است. ای انبیاء، من به‌برکت کتاب و حکمتی که به شما داده‏ام و به‌واسطه‏ این منّتی که بر شما گذارده‏ام که شما را از بین خلقم برگزیده و به کتاب اختصاص داده‏ام، بر شما وحی نازل کرده، کتاب به شما عنایت کرده و حکمت آموخته‏ام، انتظار من این است و از چشم شما این‏طور می‏بینم که شما چنین خواهید کرد: لتؤمننّ به حتماً به او ایمان می‏آورید و می‏دانم که یقیناً به او ایمان می‏آورید، نمی‏شود شما به او ایمان نیاورید. ـــ  اینها تعبیرات من است. ــ لتؤمننّ به لام تأکید، نون تأکید. یقیناً این‌طور است. و لتنصرنّه و در هر امری که او همت گمارد او را نصرت می‏کنید.

اما انبیاء در برابر چنین سخنی چه می‏گویند؟ عظمت و جلال خدا برای آنها متجلّی است. خدایا تو به ما عنایت کردی به اینکه به ما کتاب دادی، حکمت دادی. تو چشم و دل ما را باز کردی، تو حقایق اشیاء را به ما نمایاندی. آنگاه چنین پیغمبری

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۳ *»

که تو معرّفیش می‏کنی و او را برای ما به آن عظمت و جلالت ظاهر می‏سازی چطور می‏شود ما به او ایمان نیاوریم؟! و در اموری که او می‏خواهد و می‏پسندد او را نصرت نکنیم؟! مگر می‏شود؟!

آن‏قدر آن عرصه عرصه‏ نور، جلالت و عظمت است که خداوند جواب و پاسخ انبیاء را ذکر نکرده است. گویا از شدت عظمت و جلالتِ آن عرصه، انبیاء به زبان در مقام جواب برنیامدند؛ بلکه به همه‏ وجود اظهار کردند که خدایا مگر می‏شود ما ایمان نیاوریم؟! مگر می‏شود ما او را نصرت نکنیم؟! انتظار تو از ما این است و وظیفه‏ ما همین است. سخنی از انبیاء به‌میان نیامده که چه جواب گفتند. اما خداوند این‏طور ادامه می‏دهد: قال ءاقررتم؟

معلوم است قاعدةً وقتی که انسان در نزد بزرگی قرار می‏گیرد و آن بزرگ می‏گوید انتظار من از تو این است که چنین کنی و چنین باشی، او جواب نمی‏گوید که درست و بجا است و من چنین خواهم بود. شأن آن بزرگ اقتضاء می‏کند که این کوچک‏تر به همه‏ وجودش سکوت باشد. چون اگر با زبان بگوید آری چنین است، این خیلی کم است؛ بلکه بجا است که به همه‏ وجودش بگوید این انتظار درست است و نباید به زبان اظهار کند. از این جهت همه‏ انبیاء به همه‏ وجود گفتند خدایا این انتظار تو بجا است و ما انجام خواهیم داد و همین‏طور هم خواهد بود. به دلیل این عبارت که قال خدا فرمود ءاقررتم آیا به این امر اقرار می‏کنید؟ این حرف مرا قبول دارید که این رسولی که می‏آید شایسته‏ چنین امری هست که همه دسته‏جمعی به او ایمان آورید و دسته‏جمعی در مقام نصرتش برآیید؟ ءاقررتم؟ علاوه بر این اقرار خودتان، و اخذتم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۴ *»

علی ذلکم اِصریٖ؟ شما بین من و امت‏هایتان واسطگان من هستید، باید از امت‏هایتان هم اقرار و پیمان بگیرید که آنها هم با شما همراهی کنند در ایمان به این رسول و نصرت‌کردنِ او در آنچه در آن همّت داشته و بخواهد آن را به انجام برساند. و اخذتم علی ذلکم اصری آیا این پیمان را گرفتید؟ و خودتان هم بر این مطلب اقرار کردید؟ قالوا: اقررنا انبیاء اصالتاً به زبان خودشان و وکالتاً از طرف همه‏ امت‏هایشان گفتند: اقررنا آری، ما و همه‏ امت‏هایمان اقرار داریم.

بعد خدا فرمود: فاشهدوا حال همه بر امت‏های خود و بر خودتان گواه باشید. یک‌یک شما بر یکدیگر، مرسلتان بر غیر مرسل، اولوا العزمتان بر غیر اولوا العزم گواه باشید. و انا معکم من الشاهدین من هم با شما از گواهان خواهم بود. من هم گواهی می‏دهم بر اینکه چنین انبیائی دارم که به رسالت این رسولم اقرار کرده و ایمان آورده‏اند و آماده‏ نصرت این رسول؟ص؟ هستند.

همان‌جا مطلب بعدی هم گفته شد: فمن تولّیٰ بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون بعد از این اقرار و استشهاد و گواهی‌گرفتن‏ها هرکس از چنین امری رو گرداند و برگردد، از دین خارج است. آنها فاسقند، آنها نافرمانی کرده، شایسته‏ هلاکتند و دیگر اهل نجات نیستند مگر برگردند و توبه کنند. این مطلب هم بیان شد. اینک شما ببینید مطابق نظم و سیاق و لحن آیه این حادثه مربوط به چه کسانی است؟ و در چه وقتی بوده است؟

الحمد للّه رب العالمین به‌برکت فرمایش‏های ائمه‏ هداة معصومین سلام ‌الله ‌علیهم اجمعین می‏دانیم این آیه مربوط به عالم ذر است و این اقرار انبیاء و ایمانِ همه‏ امت‏های مؤمن به ایشان در عالم ذر واقع شده است. در آنجا این ایمان اظهار شد، اما عمل‌کردن و واقع‌شدنش در این عالم ان‌شاءاللّه در ظهور و رجعت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است که همه‏ انبیاء و مؤمنانِ به انبیاء رجعت می‏نمایند و محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را نصرت می‏کنند. اگر یادتان باشد روایاتش را خواندیم که لواء حقّ مطلق به‌دست امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه است و تمام انبیاء در زمان رجعتشان زیر لواء امیرالمؤمنین و ائمه‏ معصومین؟عهم؟ هستند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۵ *»

امیدواریم خداوند ما را از کسانی قرار بدهد که ان‌شاءاللّه رجعت کنیم و از نوکرانِ نوکران محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشیم و در زیر لواء امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه نصرت همه‏ انبیاء، اوصیاء و مؤمنانِ اولین و آخرین را ببینیم که چگونه آن بزرگواران وجود مبارک امیرالمؤمنین؟عهم؟، آن مظلوم حقیقی و اول مظلوم در عرصه‏ خلقت و عالم ایجاد را نصرت می‏کنند و آن بزرگوار منصور و غالب من عنداللّه بر همه‏ کفّار و ظالمان اولین و آخرین مسلّط خواهد شد و انتقام مظلومین از آل‌محمد؟عهم؟ را از همه‏ ظالمان خواهد گرفت.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۶ *»

مجلس  ۶

 

(شب دوشنبه ۳ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

 

r بیان مرتبه‏ رسول‌اللّه؟ص؟ نسبت به انبیاء در آیه از دیدگاه روایات

r نقد و انتقاد تفسیر آیه از دیدگاه مفسران

r معنای آیه از دیدگاه روایات

r خواسته‏ خداوند از انبیاء؟عهم؟

r اصرار در توضیح مراد از این آیه

r اجابت انبیاء از جانب خود و امت‏های خود

r گواهان عرصه‏ ذر

r کار ملک و کار شیطان

r مراتب انسان و آگاهی امام؟ع؟ از ملائکه و یا شیاطین

r تربت سیدالشهداء۷ و آثار آن و ملائکه‏ موکّل بر آن

r میمنت خاک کربلاء

r نمونه‏هایی از موجودات دیگر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۷ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

تمامی ظهورات و تجلّیات خداوند به مراتب و مقامات آن ظهورات در محمد و آل‏محمد؟عهم؟، به دو ظهور کلی ایشان مربوط می‏شود که عبارت است از ظهور به نبوت و ظهور به ولایت. چون تمامی مقامات، مراتب و تجلّیات، برگشتش به این دو ظهور کلی است، از این جهت بر هر مسلم و مؤمن و بخصوص بر مستبصران از مؤمنان لازم است که در این امر بصیرت داشته، با این دو ظهور آشنایی داشته باشند و از طریق معرفتِ این دو ظهور، با سایر ظهورات، مراتب و تجلّیات آشنا شوند.

چون مسأله مهم است و من هم این آیه‏ شریفه را با این مسأله و مباحث مناسب تشخیص دادم، از موقعی که این بحث را عنوان کرده‏ام همین آیه‏ شریفه را عنوانِ بحث قرار داده‏ام، روی جهاتی که به بعضی از آنها اشاره کردم. دوباره هم توضیح می‏دهم که در این آیه‏ شریفه سخن از عظمت و جلالت محمد؟ص؟ و مقام و منزلت حضرت است که مافوق تمام انبیاء است. آن‌طوری که من این آیه‏ شریفه را به‌برکت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۸ *»

روایات وارده‏ از معصومین سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین در تفسیر این آیه معنی می‏کنم بیانگر این مطلب است و این موقعیت را در وصف حضرت به ما می‏شناساند.

ولی دیگران این‏طور معنی نمی‏کنند و آیه را از این ظاهر و لحنش خارج می‏کنند و آیه را به رأی خود تفسیر و معنی می‏کنند. طبق تفسیر و معنی‌کردنِ آنها رسول‌خدا؟ص؟ ردیف سایر انبیاء قرار می‏گیرند و از نظر مقام و منزلت در نبوت هم‏رتبه با آنها خواهد بود. اما خداوند در این آیه‏ شریفه این را نمی‏خواهد بفرماید. خداوند می‏خواهد عظمت و جلالت رسول‌اللّه؟ص؟ و منزلت و مرتبت حضرت را بیان کند که نسبت به سایر انبیاء چگونه و چطور است. اما آن‏طوری که ما به‌واسطه‏ روایاتی که در دست داریم معنی کردیم، این آیه‏ شریفه بیان عالم ذر و یکی از حوادث و وقایع عالم ذر است که در این آیه‏ شریفه ذکر شده است؛ به بیانی که قرآن بیان می‏کند و اعجاز قرآن است.

وقتی‌که ما به برکت روایات وارده در ذیل این آیه‏ شریفه، دل به این آیه بدهیم و در این آیه‏ شریفه تدبّر و تفکّر کنیم می‏بینیم این آیه به اعجاز، ما را از این محدوده‏ زمان و از تقیّد به این زمان و مکان و این نقطه‏ از تاریخ دنیا خارج می‏کند و به عالم ذر می‏برد. سپس سخنان و گفتگوهایی که بین خدا و انبیاء؟عهم؟ درباره‏ این حادثه رد و بدل شده، آنها را یادآور می‏شود. ما به برکت اعتقادات صحیح که از مخازن علم آل‌محمد؟عهم؟ یعنی بزرگان دین+ کسب کرده‏ایم کاملاً می‏یابیم که مطلب باید همین‏طور باشد و همین است که فرموده و بیان کرده‏اند و غیر از این نمی‏شود باشد.

اگر این دستگاهِ هستی خدایی دارد، اگر برای خدای هستی، انبیاء است و اگر برای این انبیاء امت‏هایی هستند و اگر اینها راستین بوده و از طرف خدا بوده و امت‏های خود را به حق و واقعیت دعوت می‏کرده‏اند ـــ  که همین‏طور هم بوده و هست، ــ  باید چنین باشد که همه‏ انبیاء از نظر رتبه، مادون مقام رسول‌اللّه؟ص؟ واقع شوند و همه از طرف خدا دعوت شوند به ایمان‌آوردن به رسول‌اللّه؟ص؟ و نصرت‏کردن آن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۷۹ *»

حضرت در مظاهر ولایتیش که امیرالمؤمنین و سایر ائمه‏ معصومین سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین باشند در دوران رجعتشان. باید مطلب این‏طور باشد. این محمد؟ص؟ که آورنده‏ قرآن است و رسولی است که خدا او را در این آیه معرفی فرموده و از انبیاء این عهد و پیمان او را گرفته، او باید مافوق همه‏ انبیاء باشد و همه‏ انبیاء در مقام، منزلت و رتبت از او پایین‏تر باشند و به ایمان آوردنِ به او و نصرت‌کردنِ او، با خداوند عهد و پیمان بسته باشند. این آیه‏ شریفه باید همین‏طور که هست معنی شود. کسانی که این آیه را از این لحن و معنی خارج کرده‏اند، چه مفسران سنی و چه مفسران شیعه، به مقام رسول‌اللّه؟ص؟ ظلم کرده‏اند. چون آن‏طور که آنها معنی کرده‏اند نتیجه‏اش این می‏شود که رسول‌خدا؟ص؟ با سایر انبیاء در یک رتبه باشند و این آیه هیچ مقام و منزلتی مافوق برای رسول‌اللّه قرار نداده باشد.

این آیه را ما از این جهت انتخاب کردیم که با تذکر و توجه به این آیه‏ شریفه و مباحثی که در این زمینه داریم، با مقام نبوت و ولایت کلیه‏ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ تجدید عهد و پیمان کرده باشیم و همچنین ان‌شاءاللّه تثبیت ایمان در دل‏ها و تحصیل بصیرت در این دو امر مهم کرده باشیم که امر کلی نبوت و ولایت است و توجه به خاتِمیّت و مقام و منزلت آن حضرت است که مافوق همه‏ انبیاء است.

اجمالاً معنای آیه را طبق روایات وارده عرض کردم. باز هم یادآور می‏شوم که خدا در این آیه می‏فرماید: و یاد بیاور آن هنگامی را که خداوند از همه‏ انبیاء میثاق و عهد گرفت. همین‌که این مطلب را می‏فرماید دل‏ها آماده می‏شود که آن عهد چه بوده؟ آن عهد و پیمان‌گرفتن چگونه بوده و بر چه شکل بوده است؟ خداوند همان حادثه را ذکر می‏کند و همان عباراتی که در آن عالم به انبیاء فرموده و جواب انبیاء را، عیناً بیان می‏کند. به برکت این بیان همه‏ دل‏ها به عالم ذر منتقل می‏شود و گوش‏های دل‏ها آن سخنان را می‏شنود و مؤمنان به رسول‌اللّه؟ص؟ ایمان می‏آورند و بصیرت و نورانیّتشان در دین و ایمان زیاد می‏شود.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۰ *»

در آنجا سخن و مطلب چنین بیان می‏شده: لما آتیتکم من کتاب و حکمة سخن با تک‌تک انبیاء نیست تا آیه را توجیه کنند که در زمان و در این دنیا بوده، به این‌طور که از یک‌یک انبیاء در زمان خودشان عهد گرفته می‏شده و از امت‏هایشان به وسیله‏ ایشان عهد و پیمان گرفته می‏شده که هرگاه رسول بعدی آمد او را نصرت کنید و به او ایمان بیاورید. اگر مطلب این‏طور بود خدا می‏توانست و بلد بود این‏طور عبارت بیاورد.

چرا این آیه را از معنایی که دارد تغییر داده‏اند؟ اینجا است که در این آیه «تحریفِ معنوی» شده و این آیه را از نظر معنی تحریف کرده‏اند و یحرّفون الکلم عن مواضعه([۴۹]) شامل اینها است. تمام مفسران چه از اهل سنّت، چه از شیعه که این آیه را این‏طور معنی کرده و مربوط به زمان و این عالم دنیا دانسته‏اند، گفته‏اند از هر نبیّی برای نبی بعدی عهد و پیمان گرفته شده و می‏گویند این آیه این مطلب را می‏خواهد بگوید. ولی این طور معنی‌کردنِ آیه تحریف است که کلام خدا را از آن معنی تغییر داده و این ظلم را بر ساحت قدس رسول‌اللّه؟ص؟ وارد ساخته‏اند. خیر این‏طور نیست.

ببینید چقدر آیه محکم و تمام است که آن را هیچ نمی‏شود توجیه کرد: لما آتیتکم من کتاب و حکمة آن موقعی که خدا از انبیاء پیمان گرفت به این‏طور با آنها سخن گفت که ای انبیاء، ای پیغمبران من، نظر به اینکه به شما کتاب و حکمت داده‏ام این انتظار را از شما دارم. ـــ  این تعابیر را من عرض می‏کنم که معنی با ذهنمان مأنوس بشود، اصل مطلب و معنی معلوم است. به این عبارت توضیح می‏دهم تا ان‌شاءاللّه کاملاً در ذهن‏ها جای بگیرد.  ـــ  وقتی‌که من شما را از میان همه‏ خلقم برگزیدم، شما را واسطگان وحی خودم قرار دادم، به شما کتاب و حکمت دادم، به شما وحی کردم و شما را بین خودم و سایر خلق واسطه قرار دادم، اکنون انتظار من از شما این مطلب است: ثمّ جاءکم رسول مصدّق لما معکم لتؤمننّ به و لتنصرنّه.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۱ *»

ثمّ به‌اصطلاحِ علم ادب و ادبیات عرب، مفید تراخی است. ثمّ جاءکم رسول مصدّق لما معکم ببینید همه‏ خطاب‏ها به صیغه‏ جمع است و در این خطاب همه‏ انبیاء داخلند؛ انبیاء اولوا العزم و غیر اولوا العزم، صاحبان شرایع و غیر صاحبان شرایع، صاحبان کتاب و غیر صاحبان کتاب، تمام انبیاء از اولین و آخرینشان در این خطاب مجتمعند. دل‏ها هم می‏بینند که در عالم ذر تمامی انبیاء با همه‏ منزلت و مرتبتی که دارند و با همه‏ امتیازاتی که برای ایشان است، گویا در یک صف ایستاده، همه دایره‏وار ایستاده و سرها را بالا کرده‏اند و صدای خدا را از مَظهری اعلیٰ و مجلایی اتمّ از خودشان می‏شنوند و در رخساره‏ او خدا را می‏بینند و زبان او را زبان خدا شناخته‏اند و خدا با آن زبان با آنها سخن می‏گوید و همه‏ آنها دایره‏وار متوجه آن قطب و حقیقت هستند.

این منزلت انبیاء است. با همه‏ امتیازاتی که بر یکدیگر دارند که یکی ابراهیم است، یکی نوح است، یکی موسی، یکی عیسی، یکی یوسف، یکی یعقوب، با همه‏ این امتیازاتی که دارند اما گویا همه در این تعبیر به‌طور مجتمع در یک دایره ایستاده‏اند و متوجه نقطه‏ای هستند که آن نقطه مجلیٰ و مظهر خداوند برای آنها است که خدا به آن نقطه و به آن حقیقت برای آنها ظاهر شده و با آنها سخن می‏گوید. سخن خدا هم به آنها چنین است و خطاب به همه است: لما آتیتکم من کتاب و حکمة ثمّ جاءکم رسول این کیست که از همه‏ آنها ممتاز شناخته شده؟! این چه رسولی است که از همه‏ آنها عالی‏تر معرفی می‏شود؟!

انتظار خدا از دایره‏ انبیاء این است که وقتی‌ این رسول آمد، در حالی که صفتش این است و به این مشخِّصه می‏آید: مصدّق لما معکم تمام حق‏هایی را که شما در دوران رسالت‏ها و نبوت‏های خود برای خلق من آورده باشید، همه را تصدیق‌کننده است. یک حق از حق‏های شما را باطل نمی‏کند و باطل نمی‏داند، همه‏ حق‏ها را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۲ *»

تصدیق دارد. انتظار من این است که شما که اسوه‏ها و قدوه‏های خلق من هستید، پیشوایان و مُطاعان خلق من هستید، مَتبوعین خلق من هستید، خلق من به شما نگاه می‏کنند و از شما می‏آموزند، شما را ملاک و میزان می‏دانند و در هر حق و باطلی رجوعشان به شما است، انتظار من که خدای شما هستم و شما را به این امتیازات ـــ کتاب، وحی، نبوت و حکمت ـــ  مفتخر ساخته‏ام این است که لتؤمننّ به باید به این رسول ایمان بیاورید.

به شکل امر نیست. ظاهر عبارت به‌طور اِخبار است اما اخبار با تأکید است. در این‏طور موارد نوعاً می‏گویند قسم محذوف است. و حذف قسم و محذوف‏بودن قسم مهم‌بودن امر و مطلب را می‏رساند. بعد جواب قسم همراه با تأکیداتی است که لام و نون تأکید باشد. گویا خدا این‏طور فرموده که انتظار من از شما این است، به خودم و به عظمت و جلالم سوگند که شما این‏طور باید باشید و من هم شما را این‏طور می‏بینم و انتظار من از شما همین است که حتماً و یقیناً به او ایمان بیاورید.

این چه عظمتی برای این رسول است! این چه جلالتی است که خدا برای این رسول در این آیه بیان می‏فرماید که همه‏ انبیاء، اقتضاءِ نبوتشان و اقتضاءِ داشتن کتاب و حکمتشان این است که به رسول‌اللّه؟ص؟ ایمان داشته باشند و برای نصرت رسول‌اللّه؟ص؟ در هر مظهری از مظاهر ولایتیش که ظاهر شود و تصرّف و تدبیری در امری داشته باشد آمادگی داشته باشند که او را کمک کنند. دقت می‏فرمایید! الحمد للّه رب العالمین این‏قدر به برکت فرمایش‏های بزرگان عظمت و جلالت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ برای ما مسلّم است که ممکن است شما بگویید چه اصراری است؟ چرا این‏قدر تأکید می‏کنی؟! این‏قدر پی این مطلب را گرفته‏ای؟! لزوم ندارد. برای ما که بحمداللّه اعتقادی است.

می‏خواهم عرض کنم همانی که اعتقادیِ ما است که بحمداللّه متّخَذ از همین

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۳ *»

آیات و روایات است ــ  و تمام فرمایش‏های بزرگان ما مقتبَس از وحی است ــ  وقتی‌که خوب در آیه دقت کنیم و همراه با لحن آیه جلو برویم، همان اعتقاد قوّت می‏گیرد و همان نورانیت ان‌شاءاللّه زیاد می‏شود. بعد عظمت و جلالت امر بزرگانمان برای ما روشن می‏شود و حق این بزرگواران بر گردن ما و همه‏ اهل اسلام و تشیع واضح‏تر می‏شود. نعمت خدا را متوجه می‏شویم و دوربودن دیگران را از این برکات احساس می‌نماییم و لمس می‏کنیم که واقعاً چقدر دورند.

نوع مفسران آیه را این‏طور معنی نمی‏کنند و آن‏طوری که اجمالاً عرض کردم معنی می‏کنند که نتیجه‏اش این می‏شود که رسول‌اللّه هم مثل سایر انبیاء نبیّی هستند و نبوتشان مثل همان نبوت‏ها و از جنس همان نبوت‏ها است. و این آیه می‏گوید که خدا از هریک از انبیاء در زمان خودشان پیمان گرفته که به نبی بعدی ایمان بیاورید و او را نصرت کنید، از امت‏هایتان هم برای این کار عهد و میثاق بگیرید. این مطلب سر جای خودش محفوظ و درست، ولی آیه نمی‏خواهد این را بفرماید. این آیه مطلب دیگری را بیان می‏کند و آن معنای مهمی است که خداوند به آن مطلب نظر دارد.

آنگاه بعد از این تأکید، خداوند ادامه‏ این مذاکرات را در عالم ذر ذکر می‏کند. بعد از اینکه می‏فرماید که از انبیاء چنین انتظاری دارد ــ  و این نکته را عرض کردم تا در خاطرها بماند ــ  که اقتضاءِ نبوت شما، اقتضاءِ داشتن کتاب و وحی‌شدن به شما، اقتضاءِ داشتن حکمت و اعطاء حکمت به شما، این است که یقیناً و خواه‌نخواه این‏طور است، به‌طوری که همراه با سوگند و تأکیدات است، به خودم سوگند، به عظمت و جلالم سوگند که شما به او ایمان می‏آورید و او را نصرت می‏کنید. الزام نیست، اگرچه الزام است اما به صورت اِخبار است. در ضمن برای فهماندن به خلق است که وقتی انبیاء باید در برابر رسول‌اللّه این‏طور باشند که برای ایمان‏آوردن به او و نصرت‌کردنِ او آماده باشند، آنگاه شما که تابعان، پیروان و امت انبیاء هستید، جای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۴ *»

خود دارید که باید حتماً ایمان بیاورید و آن حضرت؟ص؟ را نصرت کنید.

بیان آیه خیلی شیرین است. الحمدللّه همه‏ آیات قرآن شیرین است. اما دقت می‏فرمایید که چقدر این مطلب شیرین بیان شده و آن منظره و آن حادثه‏ عالم ذر چطور واضح و آشکار در اینجا عنوان شده است! خدا به انبیاء نمی‏گوید حتماً الزام می‏کنم و بر شما حتم و لازم می‏کنم که خواه‌نخواه باید به آن رسول ایمان بیاورید و او را نصرت کنید. خداوند دارد مقام و منزلت انبیائش را تعظیم و تکریم می‏کند به اینکه به‌طور اِخبار سخن می‏گوید و خبر می‏دهد. مثال این‌طور خبرها در محاورات عرفی ما این است که اگر شما به رفیقتان مطمئن باشید که آن مقصودی که شما دارید واقع می‏سازد، نمی‏گویید برخیز برو این کار را بکن؛ بلکه می‏گویید: می‏دانم شما خواهید رفت، یقین دارم که چنین می‏کنید، به‌طوری که احتیاج به سفارش نیست و تأکید و دستور نمی‏خواهد.

بعد می‏فرماید: قال ءاقررتم و اخذتم علی ذلکم اصری؟ آیا شما اقرار می‏کنید به اینکه من می‏گویم که انتظار من از شما این است و شأن نبوت شما اقتضائش این است که به رسول ما ایمان می‏آورید و او را نصرت می‏کنید، بر این مطلب اقرار دارید؟ و علاوه بر اقرار خودتان آیا از امت‏های خود بر این مطلب و بر این عهد و میثاق و پیمان، میثاق گرفته‏اید؟ که آنها هم اگر در ایمان به شما راستگو هستند، به این رسول ما ایمان می‏آورند و او را نصرت می‏کنند. قالوا: اقررنا انبیاء در جواب گفتند: ما اقرار کردیم. آری، همین‏طور است که ما هرچه داریم از محمد است، همه‏ ما ریزه‏خواران سر سفره‏ احسان محمدیم؟ص؟، نور او است که در قابلیت‏های ما متجلّی است. خدایا هر فیض و هر فضلی که از تو به ما رسیده به‌وسیله‏ او است. چطور می‏شود ما به رسالت او اقرار نکنیم و در مقام نصرت او برنیاییم در موقعی که تو بخواهی که همه‏ ما او را در رجعت نصرت کنیم؟! قالوا: اقررنا.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۵ *»

اما امت‏هایشان چه؟ وقتی‌که بزرگ قوم بگوید مطلب این است، گویا همه گفته‏اند. زبان امت‏های خودشان هم شدند. همه‏ انبیاء از زبان خودشان و امت‏هایشان ـــ  البته امت‏های مؤمن و امت‏های اجابت؛ آنانی که دعوت را قبول کردند و مؤمن به انبیاء شدند ــ  انبیاء از طرف آنان هم اقرار کردند. هرچه منیر از زبان انوارش می‏گوید گفتن انوار می‏شود. منیر که از زبان انوارش سخن بگوید؛ یعنی آنها فرع من هستند. وقتی‌که من این‏طور باشم آنها به طریق اولیٰ و به‌طور قطع و یقین این‏طور خواهند بود. از این جهت قالوا: اقررنا گفتند ما اقرار داریم. «ما» که می‏فرمایند، از طرف خودشان و امت‏هایشان به پیشگاه خدا عرض ‏کردند.

قال: فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین. منظره، منظره‏ عجیبی است! عالم ذرّ است، معرفی رسول‌اللّه و اخذ پیمان و عهد بر ایمان به حضرت و نصرت‏کردنِ حضرت در شئونات و مظاهر ولایت. آیا می‏شود در آن عرصه ملائکه نباشند؟ آن عرصه خیلی نورانی است. پر از ملائکه است. در عرصه‏ نورانی همه جایش ملَک است. در آنجا شیاطین نبودند و راه نداشتند. کار شیطان این است که به ضلالت، به عصیان، به طغیان و به معصیت دعوت می‏کند و کار ملک این است که به طاعت، به رضایت خدا، به ایمان، به تقوا و به فضیلت دعوت می‏کند. حال هر ملکی می‏خواهد باشد، از هر جنسی می‏خواهد باشد، در هر مرتبه‏ای می‏خواهد باشد کارش این است.

حتی اگر ملکِ جمادی هم باشد در همان موجود جمادی که موکّل به آن است کارش دعوت به طاعت خدا است. از این جهت از آن جماد طاعت سر می‏زند. و اگر جمادی باشد که شیاطین اطراف او را گرفته باشند و شیاطین موکّل به او باشند؛ اگرچه شیاطین جمادی باشند کارشان دعوت به معصیت است. بنابراین همان جماد به‌حسب خودش و در رتبه‏ خودش معصیت انجام می‏دهد. نبات همین‏طور. یک نبات اگر نوع وجودش و طرز ترکیبش طوری باشد که محبوب و مرضیّ خدا باشد،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۶ *»

در شریعت نباتی مورد رضای خدا باشد اطراف وجود آن نبات را ملائکه گرفته‏اند و کارشان دعوت آن موجود به طاعت است، تقویت او در طاعت و تأیید او در رضای خدا است. اما اگر نبات ترکیبش طوری باشد که در شریعت نباتی مبغوض خداوند باشد اطراف آن موجود نباتی را شیاطین گرفته‏اند و او را به‌طرف معصیت می‏کشند، در معصیت اِمدادش می‏کنند و در خلاف رضای خدا کمکش می‏کنند.

زیاد شنیده‏اید که بسیاری از جمادات هستند که محبوب خدا هستند، اهل ولایتند، بسیاری از جمادات هستند که مبغوض خدا هستند. نباتات همین‏طور، حیوانات همین‏طور. اگر حیوانی ترکیب حیوانیش بر وفق رضای خدا و طبق شریعت محبوبه‏ در عرصه‏ حیوان باشد، اطراف آن حیوان را ملائکه‏ حیوانی در رتبه‏ حیوانی فراگرفته‏اند و او را به طاعت دعوت می‏کنند و در رضای خدا کمک می‏کنند. اگر حیوان ترکیب حیوانیش طوری باشد که مبغوض خدا باشد، آن نفس حیوانی که در اینجا ترکیب و پیدایش یافته مبغوض رضای خدا باشد و آن ترکیب را خدا نپسندد، اطراف آن حیوان را شیاطین گرفته‏اند و او را به‌طرف معصیت می‏کشند.

همین‏طور انسانیتی که درست شد و انسان شد. اگر آن روح روح انسانی ناطقه‏ قدسیه است و تسلیم شریعت و تابع انبیاء است، روحی می‏شود که ملائکه‏ اِنسی که از جنس انسانند و در رتبه‏ انسانند تمام اطرافش را گرفته‏اند و مرتب او را به طاعت می‏کشند و به طاعت دعوت می‏کنند. اگر این انسانیت از منشأ فاسدی تشکیل شده و نفس انسانیه است اما انسانیتی که رئیسش اوّلی باشد، ثمّ رددناه اسفل سافلین و این انسان عکس و ظل و سایه‏ او باشد، اطراف او شیاطینی از جنس همین روح انسانی قرار دارند که او را به طرف معاصی، کفر و طغیان می‏کشند و دائم بر او اِمدادات سجینی وارد می‏کنند. اگر راه می‏رود به طرف سجین می‏رود، حرف می‏زند به طرف سجین است و حرف سجینی می‏زند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۷ *»

ما این چهار مرتبه را داریم؛ جمادیت، نباتیت، حیوانیت و انسانیت. ما انسانیم. این‏قدر که سفارش شده که باید رعایت این چهار جهت را داشته باشید، براى این است که هریک در دیگری است و از یکدیگر پیدا می‏شوند. تا ما جمادیت نداشته باشیم نباتیت نداریم. تا نباتیت نداشته باشیم حیوانیت نداریم. تا حیوانیت نداشته باشیم انسانیت نداریم. این چهار جهت با یکدیگر و از یکدیگر پیدا می‏شوند.

باید ترکیب جمادیتِ ما مورد رضای خدا باشد تا اینکه اطرافش ملائکه‏ جمادی باشند و این جمادیتِ ما را به طاعات جمادی بدارند که همان شریعتی است که در عرصه‏ جمادیت ما هست که نمی‏دانیم چیست، ما از آن مراتب بی‏خبریم. ما همین اندازه با شریعت عالم انسانی آشنا هستیم، آن هم به اندازه‏ این عالم و همین اندازه از ظاهر این امر خبردار شده‏ایم. ولی ما الآن چه می‏دانیم جمادیتِ بدن ما چیست؟ آیا طینتش بهشتی است و جمادیت بهشتی است که همه‏ اطرافش را ملائکه فراگرفته‏اند و جمادیّت ما را به طاعات جمادی می‏کشانند؟ یا خدای نکرده این جمادیت ما طینتش سجینی است و اطرافش را شیاطین گرفته‏اند؟ ما که نمی‏دانیم چه خبر است و نمی‏بینیم. امام ما جمادیت ما را مشاهده می‏کند؛ مثل یک کوت خاک که شما بایستید نگاه کنید، اندازه و حدود این خاک را می‏گویید که چطوری است.

همین خاک هم ملائکه دارد، بر ذره ذره‏ این خاک ملائکه موکّلند. امام که نگاه می‏فرماید می‏بیند این ملائکه ذره ذره‏ این کوت خاک را به طاعات خاکی می‏کشند. این خاک در طاعت خدا است، ابداً از این خاک معصیت سر نمی‏زند. این خاک کدام خاک است؟ خاک کربلاء. اصلاً معصیت از این خاک سر نمی‏زند. یک شیطان به ذره‏ای از این خاک تسلط ندارد. همین‏طور استشفاء از قبور سایر ائمه‏ هدی؟عهم؟ که اجازه داده شده به این‏طور که انسان خاک قبر را به موضع درد بکشد. اما خاک قبر حسین و خاک کربلاء علاوه بر این‌گونه استشفاء، به اندازه‏ای که دستور داده و اجازه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۸ *»

داده‏اند و خوردنش را حلال فرموده‏اند، آن امتیازی است که در عوض شهادت آن حضرت صلوات‌الله‌علیه به آن خاک داده شده است.

الحمد للّه رب العالمین به برکت بزرگانمان در محضر بقیةاللّه این‏طور تربت را احترام می‏کنیم، این‏طور استشفاء و توسل به تربت داریم، در مواقع مریضی، در گرفتاری‏ها و در همّ و غم‏ها به تربت رجوع داریم و معتقدیم که شفاء فقط در تربت است و بس.([۵۰]) اگر امر دیگری هم وسیله‏ شفاء است به برکت تربت است. بقیةاللّه اینها را می‏بینند و ان‌شاءاللّه از همه‏ ما می‏پذیرند و از همه‏ ما خرسندند. تربت را همراه داریم، تا می‏توانیم بر تربت سجده می‏کنیم، تسبیح از تربت را وسیله‏ امن و امان خود می‏دانیم، از همه‏ مخاوف و مهالک به تسبیح تربت و تربت امام حسین۷ پناه می‏بریم و معتقدیم که حافظ ما از همه‏ بلاها است و وسیله‏ ایمنی از همه‏ خوف‏ها است.

بقیةاللّه یا هر معصومی که به کوت خاکی از این تربت نگاه می‏فرماید ملائکه را می‏بیند که اطراف این تربت را گرفته‏اند؛ ملائکه‏ جمادی که از جنس این جمادند آن را به‌سوى طاعات می‏کشند. ذره ذره‏ این خاک در طاعت خدا است و اصلاً خود بهشت است. می‏فرماید همین قطعه‏ کربلاء بهشت است([۵۱]) و طینت مؤمن از این خاک است که طینت مؤمن از بهشت است.([۵۲]) یک شیطان راه ندارد که بتواند در عرصه‏ جمادی به ذره‏ای از این خاک نفوذ کند و القاء کفر و شرک داشته باشد. این خاک در همان رتبه‏ خودش عبد خدا است به حقیقت عبودیت. در مقام خودش خدا را طرفة‌ا‌لعینی معصیت نکرده است. از وقتی‌که خدا این زمین را آفریده ذره‏ای از این خاک خدا را معصیت نکرده، به خدا کفر نورزیده، طغیان نکرده و در نزد عظمت و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۸۹ *»

جلال خدا تواضع داشته است و به همین واسطه‏ میمنت پیدا کرده است. قربان قلب مطهر شیخ مرحوم­ شویم که می‏فرماید:

«اَفدیٖ له من علی المَیمون حینَ هَویٰ   علی الثَّریٰ عاثِراً اذ کان مَیمونا»([۵۳])

از زمین کربلاء و آن حالت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه یاد می‏کند که حضرت از بالای اسب روی خاک افتادند، چرا این خاک برای حسین انتخاب شد؟! چرا حسین با آن حالت روی این خاک افتاد؟! «اذ کان میموناً» چون از جنس حسین بوده، با خون حسین یکی بوده و از یک جنس بوده و سنخیت داشته است، میمنتش از این جهت است. همین اندازه که زمین کعبه افتخار کرد و خواست رفعتی نشان بدهد، خدا فرمود: قَـرّیٖ به حال خود باش، قرار بگیر! اگر کربلاء نبود من تو را نمی‏آفریدم و محلِ خانه‏ امن و امان خود قرار نمی‏دادم.([۵۴]) زیرا کعبه وجه و رخساره‏ کربلاء است.

پس امام؟ع؟ ملائکه‏ جمادی را می‏بینند که به این خاک موکّلند و او را در طاعات قرار داده‏اند و هیچ معصیتی از ذره‏ای از این خاک سر نمی‏زند. اما سرزمین برهوت، عیون بَـقَر و آن قسمت‏هایی که باطنش جهنمِ عالم برزخ است، امام که آنها را می‏شناسند و می‏بینند، آن جمادها یک کوت خاکش، یک سنگش پر است از شیاطین جمادی که حتی یک ملک آنجا نیست. تمام ملائکه از آنجا رانده شده‏اند و آن شیاطین، آن جماد، آن تکه سنگ، آن کوت خاک و آن ذره‏ خاک را به‌سوى معاصی و کفر می‏کشند. این است که خاک و سنگِ جهنم شده است.

نبات همین‏طور است. امام یک درخت را مشاهده می‏فرمایند که در رتبه‏ نباتیت تصدیق ولایت کرده، ملائکه موکّل به او دارند او را به‌سوى طاعات نباتی می‏کشند. درختی هم هست مثل شجره‏ زقّوم که جهنمی است و امام آن را مشاهده

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۰ *»

می‏فرمایند که شیاطینی اطراف او را گرفته‏ و او را به کفر، معصیت و طغیان می‏کشانند. همین‏طور بیایید مرتبه‏ بالاتر. امام یک حیوان را می‏بینند، می‏فرمایند به این حیوان ترحم کنید، به او آب بدهید. همین قُمری‌ها را فرمودند به اینها آب بدهید، اینها دوست ما هستند، اینها امیرالمؤمنین صلوات ‌الله‌ و سلامه علیه را یاد می‏کنند. امام۷ بر چنین حیواناتی ترحم می‏کند به اینکه مى‌فرماید به اینها آب بدهید، اینها را محترم بشمرید و در خانه‏های خود جای دهید!([۵۵])

این‏گونه کبوترها هستند که می‏فرمایند اینها را در خانه نگهداری کنید؛ مثل یاکریم و حمام.([۵۶]) در خاطرم هست که مرحوم مجلسی هم در کتاب فارسی، «راعبی» را ذکر می‌کند([۵۷]) و از این قبیل. این حیوانات را که ائمه‏ ما دستور داده‏اند تکریم کنید و احترام کنید، امام مشاهده می‏فرمایند که اطراف روح حیوانیِ این حیوان ملک است که او را به طاعات و به‌سوی ولایت می‏کشانند، به این سبب آنها را دوست داشتند و بعضی از حیوانات را احترام می‏کردند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۱ *»

بارها این حدیث شریف را عرض کرده‏ام. گاه‏گاهی برای حضرت موسی بن جعفر؟ع؟ حالت خستگی و ناراحتی عارض می‏شد، کسل می‏شدند و برای ملاقات و دیدار به منزل یکی از اصحابشان تشریف می‏بردند. از جمله روزی حضرت برای نُزهه به منزل یکی از دوستانشان رفته بودند. وارد منزل آن شخص که شدند، حضرت را داخل حیاط منزلش برد و روی تختی که در حیاط منزل داشت نشانید. آنجا کبوترهایی در زیر تخت رفت‌وآمد می‏کردند. کبوتر نر اطراف کبوتر ماده می‏گشت و چیزهایی می‏گفت. حضرت لبخندی زدند. صاحب منزل عرض کرد آقا، چرا لبخند می‏زنید؟! چرا تبسم می‏فرمایید؟! فرمودند تو نمی‏دانی این کبوتر چه می‏گوید. این دور ماده‏اش چرخ می‏زند و راه می‏رود.

ببینید در ضمن راه و رسم همسرداری را هم یادمان می‏دهند که چطور زن‏داری کنیم. ماها بلد نیستیم. مخصوصاً بعضی از ما که خیلی سادگی می‏کنند از همان اول زندگی مثلاً می‏گویند یکی دیگر بگیریم یا آیا نمی‏شود شما برای من خواستگاری بروید؟! چنین حرف‏هایی می‏زنند. این‌گونه رفتارها اصلاً خوب نیست، شأن مؤمنان نیست. زنان مؤمنات صالحات خیلی احترام دارند. از اول زندگی این حرف‏ها را نزنید. طوری باشید که زن گمان کند آسمان دهان باز کرده و این حورالعین برای شما افتاده است. ببینید امام؟ع؟ چطور تعلیم می‏فرمایند! حضرت فرمودند می‏دانی چه می‏گوید؟ عرض کرد: نه. فرمودند: کبوتر نر به ماده‏اش می‏گوید همین‌قدر بدان که در روی زمین غیر از این آقایی که بر تخت نشسته، هیچ‏کس را به اندازه تو دوست نمی‏دارم. ([۵۸]) چه دستورالعملی است؟! حال راست می‌گفته یا دروغ، نمی‏دانم.

این کبوتر، این روح حیوانی که این‏طور با مقام ولایت آشنا است، امام در اطراف آن ملائکه را نمی‏بینند که او را به‌سوی بهشت و طاعت سوق می‏دهند؟! گنجشک

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۲ *»

هم ناصبی است([۵۹]) از حیواناتی است که شیعیان را نفرین می‏کند، مارمولک می‏گوید اگر عثمان را به بدی یاد کنید علی را به بدی یاد می‏کنم.([۶۰])

همین طور انسان. اطراف روح انسانی سلمان ملائکه نیستند؟ و اگر امامان؟عهم؟ به نصّاب ــ  خدا لعنتشان کند ــ  نگاه می‏فرمودند می‏دیدند که تمام اطراف آنها را شیاطین گرفته‏اند. آنگاه ببینید امیرالمؤمنین و فاطمه‏ زهراء۸ در هریک از اولی و دومی و سومی چه می‏دیدند؟ که از جمادیت تا انسانیّتشان چه شیاطینی در آنها هستند. می‏دیدند دومی ملعون پشت در آمده جسارت و توهین می‏کند. چه صبری داشتند!

به ما هم دستور داده‏اند که رعایت حال خود را بکنیم. این جمادیت و نباتیتِ ما از چه ترکیب شده؟ این حیوانیت از چه دارد درست می‏شود؟ اینها همه با هم است. ان‏شاءاللّه طوری نباشد که امام زمان که به ما نگاه می‏کنند نعوذباللّه ببینند که شیاطین بر جمادیت، نباتیت و حیوانیت ما موکّلند. چقدر شرمندگی است! از این جهت باید سعی کنیم خود را تطهیر کنیم، مرتب به اولیاء التجاء ببریم و به ایشان توسّل داشته باشیم تا پاک شویم و در وجود ما ملائکه جایگزین شیاطین شوند. حلال‏های خدا را حلال و حرام‏های خدا را حرام بدانیم. شریعت، طریقت و حقیقتِ خود را درست کنیم تا ان‏شاءاللّه ملائکه‏ این مراتب ما را فرا بگیرند.

حال در آن عرصه که همه‏ انبیاء و مؤمنانِ به انبیاء بودند، چه عرصه‏ای بوده است! خدا به ملائکه خطاب فرمود: فاشهدوا شما نیز بر چنین صحنه‏ای گواه باشید، انبیاء، هم بر خود و هم بر امت‏هایشان شاهد باشند، و انا معکم من الشاهدین من هم در مظهر اعلای خود، با مقام شاهدیت خود بر شما شاهدم که مقام محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است که شاهد بر همه‏ انبیاء و امم ایشان هستند. فمن تولّیٰ بعد ذلک

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۳ *»

بعد از چنین صحنه و عرصه‏ای هرکس اِعراض کند و از این اقرار و ایمان دست ‏بردارد، فاولئک هم الفاسقون از دین من خارج است.

از این جهت در آیه‏ بعد می‏فرماید: أ فغیرَ دین اللّه یَبغون چقدر عجیب است! آیا غیر از دین و آیین الهی را طلب می‏کنید و له اسلم من فی السماوات و الارض طوعاً و کرهاً و الیه یُرجَعون([۶۱]) در حالى که هرکس در آسمان‏ها و زمین است تسلیم خدا است چه از روی میل و چه از روی کُره و الیه یرجعون و به‌سوی مظاهر خدا محمد و آل‏محمد؟عهم؟ بازگردانده می‌شوند.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۴ *»

مجلس  ۷

 

(شب سه‏شنبه ۴ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

r افتراءها و عقاید فاسد اهل کتاب

r ابراهیم؟ع؟ نه یهودی و نه نصرانی بود

r اندک‌بودن طالبان حق در هر زمان

r بی‏پروایی نوع مردم در دین‏داری

r بیان کلی قرآن در ابطال ادعاءِ الوهیت برای برخی از انبیاء و ملائکه

r فتنه‏انگیزی اهل کتاب

r چگونگی نزول و ترتیب این آیات روشن نیست

r ترتیب آیات در قرآن موجود

r مشکل دیگران در قائل شدن به مسأله‏ تحریف

r جمع‏آوری قرآن توسط عثمان

r قرآنی که امیرالمؤمنین؟ع؟ جمع‏آوری نمودند

r پاره‏ای از مشکلات قرآنِ موجود

r ترتیب فعلی آیات قرآن

r پاسخ امامان؟عهم؟ به اعتراض‏های مخالفان درباره‏ قرآن

r مشکل دیگر در ترتیب کنونی آیات

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۵ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

در این آیه‏ شریفه تصریح شده به اینکه مقام محمد؟ص؟ در نبوت و رسالت مافوق مقام همه‏ انبیاء؟عهم؟ است. آیه در این معنی صراحت دارد. اگرچه عرض کردم نوع مفسران اهل سنت و مفسران شیعه که تفسیر قرآن را از غیر آل‌محمد؟عهم؟ گرفته‏اند آیه را طوری تفسیر و معنی می‏کنند که آن را از دلالت‌کردن بر این مطلب و رسانیدن این مطلب منصرف می‏کنند و بر معنایی تفسیر می‏کنند که آیه ناظر به آن معنی نیست؛ اگرچه آن معنی هم در جای خودش درست است ولی به این مطلب و به این آیه مربوط نمی‏شود.

در این آیه‏ شریفه خداوند تصریح کرده که این میثاق، عهد و پیمان از همه‏ انبیاء گرفته شده بر اینکه وقتی‌ چنین رسولی بیاید همه به او ایمان بیاورند و او را در مَظاهر ولایتیش نصرت کنند و همه بر این مطلب اقرار کرده‏اند و بر امت‏های خودشان هم این امر را عرضه کرده، از آنها پیمان و میثاق بر این مطلب گرفته‏اند. در محضری

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۶ *»

که مملوّ از ملائکه‏ الهی بوده و همه بر این امر شاهد و گواه بوده‏اند و خداوند هم به مَظهرِ اعلیٰ و اکمل و اتمِّ خود شاهد بر این منظره و این امر بوده است. آنگاه آیه را از این معنی برگردانیدن و معنای دیگر برای آن درست‌کردن، خلاف امانت‏داری در قرآن و تفسیر قرآن است.

قبل از این آیه‏ شریفه آیاتی است راجع به اهل کتاب و بیان خصوصیات اهل کتاب از یهود و نصاریٰ که در زمان نزول این آیات در میان مسلمانان بودند و از حرف‏ها و افتراءات خود درباره‏ انبیاء و نشر افکار و اعتقادات فاسد خود کوتاهی نمی‏کردند. کارشان این بود و در این باره همت داشتند. البته نوع مسلمانان هم آگاهی‏های اجمالی از این مفاسد اعتقادی داشتند، چون خودشان قبلاً یا یهودی یا نصرانی یا از مشرکین عرب بودند که با یهود و نصاریٰ در تماس و معاشرت بودند و از اعتقادات فاسد آنها باخبر بودند. بعد که اسلام آوردند و به فرمایش‏های رسول‌اللّه؟ص؟ اقرار کرده و به انوار وحی منور شدند و عقاید حقه را در مورد انبیاء دریافتند، هنوز هم به‌واسطه‏ معاشرت با همان یهود و نصاریٰ خواه‌نخواه درباره‏ انبیاء مثل ابراهیم، عیسی و موسی علی ‌نبیّنا و آله و علیهم السلام گفتگوهایی بین ایشان رد و بدل می‏شد.

درباره‏ اینکه آیا ابراهیم بر چه دیانتی بود، یهودی‏ها ادعاء می‏کردند که ابراهیم یهودی بود. نصاریٰ ادعاء می‏کردند که ابراهیم نصرانی بود. در حالى که ابراهیم علی‌ نبینا و آله و علیه ‌السلام قبل از موسی و عیسی بود و یهودیت بعد از حضرت موسی درست شد، نصرانیت هم بعد از حضرت عیسی درست شد. اما اینها با کمال وقاحت مدعی می‏شدند که ابراهیم بر دین ما بوده است. یهودی‏ها که در میان مسلمانان نشست و برخاست می‏کردند، در بازارها، معاملات و معاشرت‏ها که با یکدیگر ملاقات می‏کردند و سخن از دین و دیانت و انبیاء به میان می‏آمد، چنین اموری را ادعاء می‏کردند که ابراهیم بر دین یهودیت بوده. نصرانی‏ها می‏گفتند ابراهیم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۷ *»

نصرانی بود. این سخنان در میان مسلمانان نشر می‏شد و آنهایی که بابصیرت بودند نسبتاً  کم بودند؛ چنان‌که در همه‏ زمان‏ها همین‏طور است.

قاعده‏ بشر این است که در هر زمان اهل بصیرت و طالب حق و حقیقت کم هستند. دیگران فرصتشان کم است. این‏قدر گرفتار امر دنیا و معیشت هستند و گرفتار خود و زن و عیال هستند که فرصت نمی‏کنند به دیانت برسند و امر دیانت را بررسی کنند. به همان اجمال‏هایی که از پدر و مادر و فامیل و قبیله یاد گرفته‏اند اکتفاء می‌کنند. اگر گاهی هم بحثی و مذاکراتی در امر دیانت پیش بیاید بر اساس تفریح، مزاح و یک نوع تفکّهات فکری است، اهمیت و اساس درست و صحیحی ندارد.

اصولاً سعی می‏کنند از بحث و فحص فرار کنند. می‏گوید ما تاکنون همین‏طور فهمیده‏ایم و از این فهممان هم دست برنمی‏داریم. گذشتگان ما همین‏طور می‏گفتند ما هم همین را می‏گوییم. پدر و مادر ما چنین گفتند و به ما یاد دادند ما هم همین را می‏پسندیم. هرجا آنها رفتند ما هم می‏رویم. منطق نوع بشر این‏ است. وقتى‌‌که خیلی هم در فشار استدلال و برهان قرار بگیرد، می‏گوید عیسی به دین خود، موسی به دین خود. در حالى که خدا این‏طور قرار نداده. باید تفحّص کرد، باید تدبّر کرد، باید تفقّه کرد، باید در دین بصیرت پیدا کرد.([۶۲])

این حرف‏ها که در بین مسلمانان منتشر می‏شد، آنهایی که اهل بصیرت بودند و البته کم بودند در فکر برمی‏آمدند و مرجع فکری و ملجأ اعتقادی هم داشتند که در بین ایشان وجود مقدس رسول‌اللّه؟ص؟ بود که بر او وحی نازل می‏شد. خدمت حضرت؟ص؟ می‏رسیدند و از حضرت می‏پرسیدند، آن بزرگوار جواب می‏فرمودند. یا به‌حسب سؤال آیه نازل می‏شد و مطلب را شرح می‏کرد و حقّ مطلب بیان می‏شد، معتقد می‏گردیدند، مؤمن می‏شدند و تصدیق می‏کردند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۸ *»

ولی آنهایی که مقداری ضعیف بودند و از طرفی هم پایبند اعتقادات و دین و دیانت نبودند پیگیری نمی‏کردند و بر ضلالت صبر می‏کردند. خیلی عجیب است! یکی از اموری که واقعاً در این بشر مایه‏ تعجب است صبر بر ضلالت است! پناه به خدا می‏بریم! در مطلبی که فهمیده یا شنیده و در مطلبی که قبلاً در دست داشته متزلزل می‌شود، ولی هیچ در فکر نیست که از این تزلزل و اضطراب خارج شود و به واقع و حقیقت مطلب برسد. صبر بر ضلالت در این بشر واقعاً از امور عجیبی است!

در حالى که در امور دنیا و معیشت این‏طور نیست، به تزلزل و اضطراب نمی‏گذراند. تا یقین نکند که آب است و رفع تشنگی او را می‏کند نمی‏خورد. تا یقین نکند که نان و غذا است و به حال او مفید است و رفع گرسنگی می‏کند نمی‏خورد. همین اندازه احتمال بدهد، شبهه‏ای برای او پیش بیاید که نکند این آب یا این غذا مسموم شده باشد، اجتناب می‏کند که مبادا در معیشت و زندگیش، در سلامتیش نقصانی فراهم شود و صدمه‏ای ببیند. بر پایه‏ تزلزل و اضطراب زندگی خود را قرار نمی‏دهد. در خوردن و آشامیدن، همچنین در رفت‌وآمد و سایر اموری که مربوط به دنیای او است و منافع دنیوی او در آنها است، نهایت کوشش را دارد که بر یقین رفتار کند و عملش از یقین سرچشمه بگیرد.

اما در امر دین و دیانت می‏بینید متزلزل و مضطرب گردیده، به شبهه افتاده و بر‌همان حالت صبر می‏کند. مرتب شبهه، اضطراب و تزلزل در او قوت می‏گیرد و به‌حسب اقتضاءِ آنچه از طینت در او  هست، شیاطین هم او را در ضلالت‏ها و شبهات کمک می‏کنند و مرتب تقویت می‏کنند تا اینکه یک عمر در حال شک، اضطراب و تزلزل می‏گذراند. عجیب است امر این بشر که چه صبری بر ضلالت دارد!

در این زمینه‏ها آیاتی نازل شده است و گفتگوهایی که اهل کتاب درباره‏ انبیاء در میان مسلمانان منتشر می‏ساختند و انحراف‏های اعتقادی که نشر می‏دادند، قرآن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۹۹ *»

آنها را در چند آیه قبل از این آیه‏ شریفه در سوره‏ مبارکه‏ آل‌عمران بیان فرموده و آن افتراءات را رفع فرموده است. از جمله فرموده: ما کان ابرٰهیم یهودیّاً و لا نصرانیّاً ولکن کان حنیفاً مسلماً([۶۳]) ابراهیم یهودی و نصرانی نبود. ابراهیم بر ملّت توحید بود. ابراهیم مسلم بود، دیانتش دیانت اسلام و دینش دین خدا بود.

بر اساس عقل هم همین‏طور است. اما چقدر اهل کتاب باید اهل اِضلال و افتراء باشند و در کمین مسلمانان باشند که بخواهند چنین مطلبی را بگویند! و چقدر مسلمانان باید کوتاه‏فکر و ضعیف و در ایمان سست باشند که این حرف را بپذیرند و باورشان شود که ممکن بوده ابراهیم یهودی یا نصرانی باشد.

همین‏طور مثل الوهیت حضرت عیسی علی ‌نبینا و آله و علیه ‌السلام که نصاریٰ آن را به دین و دیانت نسبت می‏دادند و می‏گفتند این بزرگوار در الوهیت سهیم است و بخشی و قسمتی از الوهیت برای او است. قرآن بیان می‏کند که عیسی بنده‏ خدا و عبد او بود و به الوهیت خود یا الوهیت مادر خود و به الوهیت ملائکه یعنی روح‌القدس دعوت نکرده؛ بلکه خودش و مادر خود و ملائکه را بندگان خدا معرفی کرده که همه عبد خدا، مخلوق خدا و مرزوق خدا هستند.

این نوع آیات در قبل از این آیه‏ شریفه مربوط به این است که چقدر اهل کتاب در کمین بودند که در میان مسلمانان فتنه‏های اعتقادی ایجاد کنند و آنها را در امر عقیده و دیانت‏های اصیل الهی متزلزل گردانند. بخشی از آیات این سوره به این قسمت مربوط است. مقداری هم به اخلاقیات اهل کتاب و بیان خُلقیات آنان مربوط است که دارای چه اخلاق‏هایی هستند. قرآن بیان می‏کند که اینها امانت‏دار و وفادار نیستند، اینها نسبت به دین خدا خائنند، اینها نسبت به مسلمانان خائنند([۶۴]) تا اهل اسلام به آنان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۰ *»

اطمینان نداشته باشند، به سخن آنها و به وعده‏های آنها مطمئن نگردند. از این قبیل فرمایش‏ها که به اخلاقیات اهل کتاب مربوط می‏شود، در این آیات ذکر شده است.

تا اینکه خداوند قبل از این آیه یک بیان کلی می‏فرماید. البته اینها را قبلاً هم به‌طور اجمال به‌عنوان مقدماتِ بحث عرض کرده‏ام ولى برای اینکه دوباره به خاطر بیاید به آن مسائل مقدماتی اشاره می‏کنم. خداوند در آیاتی قبل از این آیات به‌طور کلی می‏فرماید: ماکان لبشر ان‏یؤتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونوا عباداً لی من دون اللّه اصلاً به‌طور کلی در تاریخ انسانی نبوده که بشری را که خداوند از میان سایر بشرها انتخاب می‏کند و برمی‏گزیند و به او کتاب، حُکم و نبوت می‏دهد، آنگاه چنین بشری در میان مردم بیاید و آنها را به عبودیت و بندگی خود دعوت کند و برای خود مقام الوهیت و ربوبیت را اثبات کند. در تمام تاریخ انسانی این‏طور نبوده است؛ با آمدن این‌همه انبیاء تا زمان رسالت رسول‌ا‌للّه؟ص؟ کسی پیدا نمی‏کند بشری را که به این افتخار مفتخر و به این انتخاب منتخب شده باشد که خدا او را از میان بشر برگزیده و به او کتاب، حکم و نبوت داده باشد ولی او خود را اله، یا سهیم در الوهیت معرفی کرده باشد، یا برای خود ربوبیتی اثبات کرده باشد و مردم را به عبودیت خود دعوت کرده باشد. چنین چیزی نیست و وجود ندارد و پیدا نمی‏شود.

مطلب عجیبی است! چطور خداوند فساد امر کسانی را که به‌طوری در تاریخ بشریت برای خود مقام و منزلتی اثبات کرده‏اند برملا می‏سازد که در آن مقام و منزلت سهمی از الوهیت، نبوت و ولایت و امامت برای خود قرار دادند و مردم را به اطاعت خود خواندند که خدا برای آنها قرار نداده بود؟! کسانی که به رأی خود حلال و حرام کردند، به خواست و پسند خود دین قرار دادند و از دین خدا کم کردند، همه نوعی از الوهیت، نبوت و امامت و ولایت را اظهار کردند و برای خود ثابت نمودند و بشر را به اتّباع و اطاعت خود دعوت کردند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۱ *»

این بشر بیچاره برای خود بیچارگی فراهم می‏کند؛ وگرنه خدای او، پیغمبر و امام او، او را از هرگونه بیچارگی محافظت کرده‌اند و راه چاره به او نشان داده‌، راه حق و طریق مستقیم را به او نشان داده‌اند. او را از هرگونه عبودیت برای غیر خدا و هرگونه اطاعت و اتّباع برای غیر پیغمبر و امامشان نهی کردند و او را از قیدها و زنجیرهایی که به دست بشرهای متجاوز از حدّ خود، و ظالم به مقام و منزلتِ خود و دیگران، و اهل ضلالت و اِضلال فراهم گشته بود، رهانیدند. ولی گاهی خود بشر برای خودش ذلّت می‏خواهد، می‏پسندد که در عبودیت و اطاعت بشری مثل خودش و بدتر از خودش باشد، زنجیر و طوق بندگی او را به گردن نهد، پیش او ذلیل و حقیر باشد، با آنکه چه‏بسا در بسیاری از امور پست‏تر و بیچاره‏تر از این بیچاره است.

هیچ در تاریخ انبیاء، در تاریخ اوصیاء و در تاریخ اهل حق و کاملان و داعیان به‌سوی حق سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین پیدا نمی‏شود که یک نفر آمده باشد که خلق و مردم را به عبودیت خود دعوت کند و به مردم بگوید: کونوا عباداً لی من دون اللّه. هرگز پیدا نشده و پیدا نمی‏شود. چه بیان محکم و فرمایش عجیبی است! چطور این آیه‏ شریفه برای تشخیص داعیان به‌سوی حق و داعیان به‌سوی باطل میزان به دست می‏دهد! چه میزان و ملاک عجیبی است برای شناسانیدن دعو‏تگران به‌سوی خدا و دعوتگران به‌سوی شیطان.

ولکن کونوا ربانیین اما سخن همه‏ اهل حق، متبوعین از اهل حق، مطاعین از اهل حـــق؛ چه نبی بودنــد چــه رسول، چه امام و وصی بودند یا حکیـــم و عالـــم ربانی، هر‌ کدامشان به‌حسب مقام و منزلتشان دعوتشان این بود و سخن تمام ایشان در این فرمایش خلاصه می‏شد: کونوا ربانیین بما کنتم تعلّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون. سخنشان این بود که همه بنده‏ خدا شوید و بندگی خدا کنید! ربانی و منسوب به پروردگار باشید! دینتان و احکام آن را از خدای خود بگیرید که به وسیله‏ انبیاء و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۲ *»

اوصیاء به شما می‏رساند و آن انبیاء و اوصیاء را تأیید و تسدید می‏فرماید. هر حکمی که بگیرید حکم خدا است، هرچه را که معتقد شوید همان است که خدا برای شما قرار داده و اعتقاد به آن را از شما خواسته است. اگر هم ایشان به اطاعت خودشان دعوت می‏کردند چون به‌سوی خدا دعوت می‏کردند، اطاعتشان اطاعت خدا بود و حکمشان حکم خدا بود.

و لایأمرکم ان‏تتّخذوا الملائکة و النبیّین ارباباً أ یأمرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون هیچ‏گاه آنها دستور نمی‏دادند که ملکی از ملائکه یا نبیی از انبیاء را پروردگار خود بگیرید و ربّ خود قرار دهید. آیا می‏شود که آنها شما را دستور به کفر دهند بعد از آنکه شما اسلام و ایمان می‏آوردید؟! آیا می‏شود خود آنها که شما به وسیله‏ آنها مسلم و مؤمن شده‏اید و در دایره‏ ایمان پا گذارده‏اید از دین خارج شوند؟!

ببینید چه ملاک‏ها و میزان‏های عجیبی است! بنابراین اگر کسی ما را وارد ایمان کرد و بعد ما را از ایمان خارج کرد باید بدانیم او از سوى خدا نیست و به خدا دعوت نمی‏کند. اگر امروز به خدا دعوت کرد و فردا به خود، او از سوى خدا نیست و معلوم می‏شود که از جانب خدا تسدید و تأیید نشده و باید از او دست برداشت، باید او را رها کرد و به خودش واگذارد. امروز هدایت کند فردا به اضلال و ضلالت بکشاند؟! نشدنی است. این شأن انبیاء، اوصیاء، کاملان و علماء ربانی نیست. امروز حکم خدا را بگوید فردا حکم نفس اماره‏ بالسوء و حکم شیطان را، این نشد. أ یأمرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون.

این ملاک‏ها را ذکر می‏فرماید برای ردّ افتراءات اهل کتاب که عیسی آمد و خود را به الوهیت شناسانید و اینکه در الوهیت سهیم بود یا سهم و بخش و قسمت دیگری از الوهیت را به روح القدس واگذار کرد و به او تفویض نمود. اینها شأن عیسایی که خدا فرستاده نیست. آن حرف‏هایی که درباره‏ ابراهیم، موسی و عیسی و سایر انبیاء می‏زدند همه در دین خدا افتراء بوده و از دین خدا نیست.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۳ *»

این آیات، قبل از این آیه‏ مورد بحث ذکر شده که اجمالاً به بعضی از آنها اشاره کرده و می‏کنیم، بعد این آیه‏ شریفه مطرح شده است. البته ما نمی‏دانیم که نزول این قسمت از آیات و این آیه‏ مورد بحث به همین ترتیب بوده یا نه؟ اجمالاً آنچه مسلّم است ترتیب این قسمت از آیات و همه قرآن، ترتیب ما اُنزِل و آن‏طوری که بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل شده نیست. همین‏طور خود الفاظ، آیا همان الفاظی است که نازل شده یا نه؟ این را هم اجمالاً می‏دانیم که زیاد نشده و کم نشده مگر حرفی؛ مثلاً واوی، بائی، یا واو به جای باء یا باء به جای واو قرار گرفته است.

ولی آنچه مطلب را برای ما آسان می‏گرداند این است که همین قرآن با همین ترتیب و کیفیت از زمان امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه تا زمان بقیةاللّه عجّل ‌اللّه‌ تعالی له الفرج و غیبت صغرای حضرت مورد تصدیق، تأیید و تسدید ائمه‏ ما؟عهم؟ بوده است؛ مثلاً  اگر امام صادق فرموده‏اند دو رکعت نماز بخوان و در رکعت اول آن بعد از «حمد» سوره‏ مبارکه‏ «یس» بخوان و در رکعت دوم بعد از حمد سوره‏« الرحمن» بخوان، حضرت می‏دانستند که این سوره‏ به همین ترتیب و کیفیت در دست ما است. یا مثلاً اگر می‏فرمودند کسى‌که سوره‏ «بقره» بخواند چنان ثواب دارد، سوره‏« آل‏عمران» بخواند چنان ثواب دارد، سوره‏ «نور» بخواند چنان ثواب دارد، اگر کسی در هفته‏ای یک بار فلان سوره را بخواند چه نتایجی خواهد داشت، در سال یک بار فلان سوره را در شب عید فلان بخواند یا فلان سوره را در شب قدر بخواند چنان ثوابی خواهد داشت، این فرمایش‏ها از ائمه‏ ما؟عهم؟ در زمانی رسیده که همین قرآن به این ترتیب و تألیف و کیفیت در بین مسلمانان رایج بوده و در دست شیعیان و غیر شیعیان از اهل اسلام بوده است. وقتی سوره‏ نور یا سوره‏ آل‏عمران را می‏گفتند بخوانید، همینى بوده که الآن در دست ما است و همین را برای ما فرموده‏اند.

این مطلب خیلی مهمی است که از برکت فرمایش‏های مشایخ در دست ما

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۴ *»

است که این مشکل را بر ما آسان می‏کند. چون روایاتی به‌طور «تواتر معنوی» هست که اثبات می‏کند که این قرآن صددرصد بر ترتیب و بر کیفیت ما اُنزلِ نیست و در موقع جمع‏آوری تغییراتی، تحریفاتی و تقدیم و تأخیری در آن واقع شده است. این اجمال مطلب است که خودش از مباحث بسیار پرجنجال است که در مورد قرآن بین علماء واقع شده و هم‏اکنون نیز در کتاب‏ها موجود است. خودِ جرأت بر این بحث هم کم است که کسی بتواند با جرأت این بحث را پیگیری کند، صدمه هم دارد و نباید پیگیری کرد. اجمال مسأله به همین اندازه کافی است؛ بلکه در بین عوامّ مردم اصلاً نباید این مسأله مطرح شود.

مشکلی که برای نوع کسانی که به مسأله‏ تحریف معتقدند پیش می‏آید این است که مثلاً ما می‏خواهیم نماز بخوانیم، سوره‏ معینی هم دستور داده شده که در نماز بخوانیم، اجمالاً هم می‏دانیم که این تحریف‏ها در کار بوده، حال چه کنیم؟ آیا بخوانیم؟ نخوانیم؟ آن ثواب را داریم؟ نداریم؟ این خودش مشکلی است. ولی این نوع فرمایش‏های ائمه؟عهم؟ خودش تأیید و تسدید این مطلب است. همین سوره با همین کیفیت و با همین ترتیب را فرموده‏اند اگر بخوانید چنین ثوابی دارید. پس با خیال راحت باید خواند و آن ثواب را هم امید داشت بدون تردید.

مرحوم آقاى شریف طباطبائى­ تعبیری دارند درباره این تأیید و تصدیق ائمه‏ ما؟عهم؟ در این مدت از زمان امیرالمؤمنین و از وقتی که عثمان این قرآن را جمع‏آوری کرد تا بعد. عثمان قرآن را به این ترتیب در بین مسلمانان منتشر کرد و بقیّه‏ مصحف‏ها را از بین برد؛ مثل مصحف و قرآن عبداللّه بن مسعود، همین‏طور قرآن‏های دیگری که منسوب به بعضی افراد بود مثل مصحف ابیّ بن کعب؛([۶۵])  دستور داد تمام اینها را جمع‏آوری کنند و بسوزانند و به آب بریزند، به‌جز این مصحف که با این ترتیب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۵ *»

باقی ماند؛ یعنی این ترتیب که به «قرآن عثمانی» مشهور است و ترتیبی است که او قرار داد و امضاء کرد. گفت این قرآن باید به این شکل در بین مسلمانان منتشر شود. و دستور داد مثل همین قرآن نسخه‏های متعدد نوشته شد و به جمیع بلاد اسلامی فرستاده شد که هرچه غیر از این از مصحف‏ها باشد جمع‏آوری شود و ترتیب‏های دیگر هر طور هست کنار رود، فقط این ترتیب بماند.

بعد که امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه به مقام حکومت ظاهری رسیدند و مردم با حضرت بیعت کردند، آنگاه روزی طلحه خدمت حضرت آمد و عرض کرد: آقا شما قرآنی را در ابتداء حکومت ابی‏بکر آوردید و فرمودید این قرآنی است که بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل شده، آنچه بر آن حضرت نازل شده جمع‏آوری کرده‏ام و شما را به این قرآن دعوت می‏کنم، آنها گفتند ما به قرآن تو احتیاج نداریم و تو هم قرآنت را به منزل برگرداندی و فرمودی آن را نخواهید دید تا اینکه دست فرزندم مهدی صلوات‌الله‌علیه ببینید.

سنّی‏ها از این حرف خیلی بدشان می‏آید، خیلی سخت! این‏قدر بر آنها این حرف ناگوار است و چنان با طعن در این زمینه با ما سخن می‏گویند که چرا می‏گویید آن قرآن دست امام زمان شما است؟! آری! به کوری چشم همه‏ سنی‏ها آن قرآن الآن در دست امام زمان ما صلوات‌الله‌علیه است؛ همان قرآن که جمع‏آوری امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بوده، آن حضرت ان‌شاءاللّه آن را خواهند آورد.

طلحه عرض کرد: چه خوب است شما دستور بفرمایید این قرآنی که به دستور عثمان جمع‏آوری شده و به این‏طور مرتب ساخته است، جمع شود و قرآن خودتان را بیاورید و در بین مسلمانان منتشر سازید. حضرت فرمودند: خیر، گذشت. این قرآن امروز نباید تغییر داده شود و کنار گذارده شود.([۶۶]) این فرمایش امیرالمؤمنین است. بعد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۶ *»

امام حسن، امام حسین و همین‏طور تا امام زمان در غیبت صغرای حضرت، همه‏ ائمه دوازده‏گانه‏ معصوم صلوات‌الله‌علیهم این ترتیب را تصدیق و تأیید کرده، بر اساس همین ترتیب و تألیف و کیفیت برای ما فرمایش‏ها فرموده‏اند. از این جهت به تعبیر آقاى شریف طباطبائى­ گویا قرآن دوباره نازل شده.([۶۷]) چه فرمایشی است! گویا این قرآن به کیفیت و به این‌طور دوباره نازل شده است که دوازده امام با همه‏ مشکلاتی که در آن هست همین‏طور آن را تأیید کرده‏اند.

یکی از مشکلاتش همین است که بعضی از آیات ناسخ قبل از آیات منسوخ است. در حالى که اگر طبق نزول باشد باید آیات منسوخ قبل باشد و آیات ناسخ بعد، آیاتی که نسخ کرده باید بعد باشد و آیاتی که نسخ شده باید پیش باشد. ولی ترتیب این‏طور است و مصلحت هم همین بوده تا نشان داده شود که جمع‏آوری‏کنندگانِ قرآن، قرآن‏شناس نبوده‏اند. شیعه این‏قدر را بداند. خود سنی‏ها هم بدانند که چه کسانی نشستند و این قرآن را جمع‏آوری کردند.

آنها دعوت کردند که هرکس آیه‏ای از قرآن را با دو شاهد بیاورد که شهادت بدهند که ما این آیه را از زبان رسول‌خدا؟ص؟ شنیدیم آنگاه یادداشت بشود. اگر کسی آیه‏ای می‏آورد یا ده آیه، بیست آیه، سی آیه که در حافظه‏اش و در سینه‏اش بود، می‏خواند اما یک شاهد داشت، یک نفر شاهد آورده بود قبول نمی‏شد. آن آیات به‌عنوان آیات قرآن قبول نمی‏شد و ثبت نمی‏گردید. اما هرکس می‏آمد که نصف آیه‏ای را از یک سوره یک‌ جا شنیده بود و نصف آیه را جای دیگر شنیده بود، همین‏طور چیزهایی در ذهنش بود و می‏آمد می‏گفت: من این آیات را شنیده‏ام. شاهدت کو؟ این و این. حال یک جاهایی از آن هم غلط یادش مانده بود. باء را واو، واو را باء می‏گفت و شاهدهایش هم یادشان نبود، اینها فقط می‏گفتند ما چنین چیزی یادمان می‏آید که چنین عباراتی، چنین آیاتی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۷ *»

را رسول‌خدا؟ص؟  مثلاً در فلان جنگ می‏خواند یا در فلان سفر یا در حضر، در مدینه این‏طور حضرت خواندند، آن دو شاهد هم شهادت می‏دادند، آنگاه به‌عنوان آیه قرآن ثبت و نوشته می‏شد. این‏طور قرآن جمع‏آوری شد.

حتی در همان هنگامِ جمع‏آوری بلای بزرگی سرشان آمد. چون روی پوست‏ها و مانند آنها جمع‏آوری می‏شد و آنها را گذاشتند و رفتند. افرادی که جمع‏آوری می‏کردند و متصدی بودند کاری داشتند، برای اینکه غذا زهرمارشان کنند یا نماز بخوانند، هرچه، این پوست‏ها را روی هم گذاشتند و رفتند. آنجا بز هم که زیاد است. بزی آمد و مقداری از آن ورق‏ها را خورد. وقتی آمدند دیدند مقداری از پوست‏ها خورده شده، گفتند دیگر آنها هیچ یادمان نیست که چه بوده، افرادی هم که این آیات را خواندند پیدا نمی‏کنیم، این بلاها هم سرشان آمد.

ببینید در تفاسیر اهل سنت و به تبع آنها در تفاسیر شیعه برای یک آیه چه احتمالاتى و چه معانیی ذکر می‏کنند! به‌جهت این است که آیه روشن نیست. اولش به آخرش نمی‏خورد، آخرش به اولش نمی‏خورد. این آیه با آیه‏ قبل یا با آیه‏ بعد نمی‏سازد. مشکلاتی داشت تا این قرآن درست شد. خدا اوّلی را لعنت کند که از جمله مشکلات خلافت او این ترتیبِ قرآن است و اصلاً  کارى جز مشکل برای مسلمانان درست نکردند. چه کردند! چه بلائی سر اسلام و مسلمانان آوردند! جز مشکل چیزی درست نکردند. یکی از مشکلات بزرگ مسأله‏ قرآن است. یکی از مشکلات بزرگی که درست کردند این بود که سدّ راه آل‏محمد؟عهم؟ نمودند، درِ خانه‏ اهل‌بیت را بستند و مانع شدند. این مشکلات را بر سر اسلام و مسلمانان آوردند که هنوز ادامه دارد و از بین نمی‏رود؛ بلکه روزبه‌روز تا ظهور بقیة‌اللّه عجل ‌اللّه‌ تعالی له الفرج رو به تزاید است.

آنگاه از جمله مشکلات بحث قرآنی، ربط آیات با یکدیگر است که خود این هم مسأله‏ای شده که مفسران سعی کرده‏اند ربط آیات را با یکدیگر بیابند. این آیه با آیه‏

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۸ *»

قبل چه ربطی دارد؟ با آیه‏ بعد چه ربطی دارد؟ ترتیب آیات و ارتباط آنها با یکدیگر و نظم آیات هم مشکلی شده که بین مفسران از آن بحث است. بر اساس اینکه این ترتیب ترتیب ما اُنزِل نیست حال اگر کسی مثل آقای بزرگوار­ بیاید و کنار صفحه‏ قرآنش بنویسد که این آیه با آیه‏ قبل به این‌طور مربوط می‏شود و به این جهت، تناسب و ارتباط پیدا می‏کند، این خودش مشکلی می‏شود که چطور؟ این ترتیب که ترتیب ما اُنزِل نیست.

همین فرمایش آقای شریف طباطبائى­ مشکل را حل می‏کند که «گویا این قرآن دوباره نازل شد». بر اساس اینکه دوباره نازل شده یقیناً این ترتیب هرطور هست رسواکننده‏ جمع‏آوری‏کنندگان قرآن است، رسوایی آنها می‏خواهد فراهم بشود، یا بعضی جاها همان ترتیب ما اُنزل است و مطابق با نزول است یا طور دیگرى است.

آن وقتی‌که عثمان دستور می‏دهد که این کار انجام بشود امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه در خانه‏شان نشسته‏اند. چنین کار بزرگی دارد در تاریخ اسلام صورت می‏گیرد که قرآن دوباره پی‏ریزی می‏شود ولیّ‌اللّه مطلق هم در خانه‏اش نشسته است. اما آیا می‏شود هیچ نظارتی نداشته باشد؟ همه‏ کارها را رها  کند؟! این رهاکردن چطور است؟ آری! تک‌تک آیات همین‏طور به این کیفیت، کم و زیادش، تغییر و تحریفش جمع‏آوری شد اما زیر دست ولایت بود. علی صلاح دانسته است. ولیّ چه صلاح می‏داند؟ خودش می‏داند. ما چه می‏دانیم که این آیه، اول باشد یا بعد قرار بگیرد. این سوره اول باشد، آن سوره‏ بعد باشد و آن سوره بعد از آن باشد. فعلاً صلاح مردم این‏طور است که عثمان را خواسته‏اند، جمع‏آوری عثمان را می‏پسندند و بر جمع‏آوری او اعتماد می‏کنند. اما باز هم ولیّ‌اللّه آنها را رها نمی‏کند.

طوری جمع‏آوری می‏شود که اگر بنا است آنها رسوا شوند رسوایی در آن باشد. اگر بنا است اهل حق چیز بفهمند در آن باشد. هرکس هرچه می‏خواهد در این قرآن، در این جمع‏آوری و در این الفاظ، امام برایش ذخیره کنند و بگذارند، حتی اگر بنا است از

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۰۹ *»

همین ترتیب و از ربط این آیه با آیه‏ بعد در سوره‏ای از سوره‏ها، وسیله‏ کشف رمز بزرگی از رموز هستی یا علمی از علوم بشود، به وسیله‏ مغزی که آن مغز فرض بفرمایید هزار سال دیگر می‏آید، امام فکرش را کرده و این ترتیب را قرار داده که او بعد از هزار سال بیاید ــ  که تا الآن حدود هزار و چهارصد سال می‏گذرد ــ  یا مثلاً دو هزار و چهارصد سال دیگر آن شخص بیاید، متفکّر است، عالم است، هرچه هست، ربط این آیه را با این آیه ببیند و از آنجا رمزی از رموز را کشف کند و مطلبی را استخراج کند درباره‏ مثلاً حقانیت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه. از ربط این آیه به این آیه آن را بیرون بیاورد، علمی از علوم را استخراج کند و چه و چه. فکر آنها را هم کرده است.

یک سنی هم که بنا است مثلاً در هزار سال بعد بیاید و از ربط آیه‏ای به آیه‏ای فضیلتی برای عمر استخراج کند و سجین خود را پایین ببرد و سجینی‏تر شود، برای او هم گذاشته و فکرش را کرده، دست ولایت این‏طور است. «یسوق الی کل مخلوق رزقه»([۶۸]) رزق هرکسی را که بنا است از این قرآن استخراجی بکند و ایمانی یا کفری، طاعتی یا معصیتی، خیری یا شرّی را استفاده بکند امام برایش گذارده است.

از این جهت بعد از جمع‏آوری این قرآن، و بعد از زمان عثمان در وقتی که امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه حکومت ظاهری به دستشان رسید یکی از زنادقه فرصت دستش آمد، نشست و قرآن را جلویش گذاشت شروع کرد به استخراج تناقضات آن که آیات قرآن با یکدیگر چه تناقضاتی دارد. آنچه ضد و خلاف یکدیگر است و با هم متناقض است جمع‏آوری کرد. خدمت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه آمد که تو امروز رئیس مسلمانان هستی من بر قرآن شما اشکال‏ها دارم. بفرما بنشین ببینیم چیست؟ شروع کرد به گفتن که این آیه با این آیه نمی‏سازد، این آیه خلاف این آیه می‏گوید، این آیه ضد این آیه می‏گوید، این آیه چه، این آیه چه، شروع کرد به ذکر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۰ *»

متناقضات قرآن در برابر امام؟ع؟. امام هم شروع کردند به جواب‌فرمودن که حلّ این مورد به این طور است، حلّ این تضاد این است، حلّ این تناقض این است و این است و این است. به اندازه‏ سطح فکری او جوابش را دادند. گذشت.([۶۹])

حتی در زمان حضرت عسکری؟ع؟ بود که شخصی در خانه‏اش متناقضات قرآن و اشکالاتی که بر قرآن داشت جمع‏آوری می‏کرد. ــ  خیلی وقت است حدیثش را دیده‏ام اجمالاً عرض می‏کنم ــ  شاگرد خیلی زرنگ و فهمیده‏ای داشت که در این کار او را کمک می‏کرد. روزی آن شاگرد با حضرت عسکری؟ع؟ برخورد کرد. حضرت فرمودند: به استادت بگو این اشکالاتی که بر قرآن جمع می‏کنی ــ  هیچ‏کس هم از این کار خبر نداشت. دوتایی، استاد و شاگرد با هم نشسته بودند و مخفیانه این کار را می‏کردند. چنین کاری هم در بین مسلمانان جرأت می‏خواهد! ــ  حضرت فرمودند: به او بگو این اشکال‏ها که بر اساس تفکّر کوتاه و اندازه‏ مغز خود تو است که داری اندازه‏گیری می‏کنی و درباره‏ قرآن قضاوت می‏کنی، احتمال نمی‏دهی که اگر کسی فکرش از تو رساتر و بالاتر باشد و بر او عرضه کنی این تناقض و اشکالی که تو پیدا کرده‏ای او رفع کند و بهتر بفهمد که اشکالی در کار نیست و تو به سرّ مطلب راه نبرده‏ای؟

این اندازه او را کفایت می‏کرد و بس بود که متنبّه شود که دارد چه می‏کند. شاگرد آمد به استادش گفت که چنین شخصی به من چنین حرفی زد و من از طرف خلیفه مأموریتی داشتم که با او ملاقاتی انجام دادم و با اینکه اصلاً این بحث در میان نبود و کسی خبر نداشت او مرا صدا زد و این مطلب را به من گفت که من به تو بگویم. گفت حرف عجیبی است! خیلی حرف درستی است! اگر ما بر همین شخصی که تو

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۱ *»

می‏گویی این اشکالات را عرضه بداریم، کسی‌که از این کار ما خبر دارد ــ  با اینکه هیچ‏کس خبر نداشته ــ  معلوم می‏شود که همه‏ این مشکلات را برای ما می‏تواند حل کند. به همین کیفیت فهمیدند مطلب چیست و به شأن امام؟ع؟ پی‏بردند.([۷۰])

خلاصه امرِ عجیبی است. همین امر چه‏بسا باعث هدایت آن شخص بشود، جمع‏آوری عثمان سبب شود که در زمان حضرت عسکری صلوات‌الله‌علیه این مرد نصرانی که گویا از رؤساءِ نصرانیت بود بنشیند اشکالات بر قرآن بگیرد. اگر آن قرآن امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بود که اشکالی نداشت. ولی این قرآن این اشکالات را برای او فراهم می‏کند تا به این وسیله رو بیاورد و همین امر سبب هدایتش بشود.

حال بشر می‏خواهد عثمانی باشد و عثمان داشته باشد و ترتیب قرآن را از عثمان بگیرد، جمع‏آوری عثمان برای او طوری باشد که اگر امروز به او بگویند فرزند رسول‌اللّه به نام مهدی آل‌محمد؟عهم؟ که این‏قدر در فرمایش‏های رسول‌اللّه به وجود او و به ظهور او تصریح شده، قرآن رسول‌اللّه در دست او است، این را باور نکند و استهزاء و مسخره نماید. اما این ترتیب را با همه‏ مشکلاتش تصدیق کند و بگوید همین است آنچه بر رسول‌اللّه نازل شده است. نوعاً مفسران شما سنی‌ها نوشته‏اند که این سوره مثلاً مدنی است مگر چند آیه از آن که در مکّه نازل شده، اینکه معلوم است. پس ترتیب چطور می‏شود؟! چطور این سوره هم مکّی و هم مدنی است و چند آیه‏اش در مدینه نازل شده است؟! خودتان اینها را می‏نویسید. پس معلوم می‏شود آیاتی که در این جاها آمده، بعضی از آیاتش قبلاً بوده بعد این آیات نازل شده، یا بعد نازل شده و قبلاً آیاتی بوده است.

در هر صورت آنچه ما به آن اعتماد می‏کنیم و در نظم، سیاق و ربط آیات با یکدیگر سخن می‏گوییم بر اساس همین فرمایشی است که آقاى شریف

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۲ *»

طباطبائى­ می‏فرمایند که گویا این قرآن به همین‏طور بار دوم نازل شده است که مورد تصدیق، تأیید و تسدید دوازده معصوم؟عهم؟ قرار گرفته است. امیرالمؤمنین فرمودند: این قرآن به همین ترتیب که هست، دیگر نباید تغییر داده شود و وضعش عوض شود و در دست فرزندان من یکی پس از دیگری خواهد بود تا فرزند یازدهمینم؛ دوازدهمین امام بیاید و آن قرآنی را که من نوشته‏ام بیاورد.([۷۱])

بر این اساس است که ما می‏گوییم قبل از این آیه، این آیات بوده و این فرمایش‏ها گفته شده، آنگاه خداوند می‏فرماید: و اذ اخذ اللّه میثاق النبییّن تا آخر آیه؛ که چطور می‏شود این انبیائی که در برابر رسول ما به رسالت و نبوت او اقرار کنند و او را رسول بدانند و به او ایمان بیاورند، چنین انبیائی که در برابر چنین رسولی تسلیم می‏شوند، به او ایمان می‏آورند و با من عهد می‏بندند که او را نصرت کنند، می‏شود اینها خدا باشند؟! می‏شود چنین انبیائی ادعاءِ خدایی کنند؟! انبیائی که همه‏شان در نزد من به خضوع و خشوع در نزد رسولی که او را به آنها معرفی کردم اقرار می‏کنند، در ایمان‌آوردن به او و نصرت‌کردن او با من عهد می‏بندند، حال اینها بیایند به الوهیت و ربوبیت خود دعوت کنند و نعوذباللّه بگویند ما خدا هستیم؟! یا ملکی از ملائکه، مثل روح‏القدس خدا باشد و به خدایی او دعوت کنند؟!

خدا یهود و نصاریٰ را لعنت کند که چقدر برای مسلمانان شرّ بودند و هستند. خدا شرشان را به خودشان برگرداند و اهل ایمان، از موجودین و آیندگان را از شرّ آنها محفوظ بدارد و شرّ کفّار و اهل کتاب را در همه‏ زمان‏ها به خودشان برگرداند.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۳ *»

مجلس  ۸

 

(شب چهارشنبه ۵ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

 

r وسوسه‏های اهل کتاب در محور عقاید

r پاسخ‏گویی قرآن به مجادلات اهل کتاب

r اهل کتاب تأویلی

r نمونه‏هایی از صدمات فرهنگی اهل کتاب که تاکنون باقی است

r اطاعت خدا در دوستی والدین و …

r آثار یهودیت در تصویر ملائکه

r دروغ‌پردازی‏های اهل کتاب راجع به تواریخ انبیاء

r رجوع مخالفان در تفسیر قرآن به اهل کتاب

r خداوند دروغ‏های اهل کتاب را برملا می‏سازد

r ابراهیم؟ع؟ مسلمان بود

r نزدیک‏ترین مردم به ابراهیم؟ع؟

r در همه‏ زمان‏ها دین خداوند «اسلام» بوده است

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۴ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

در سراسر سوره‏ مبارکه‏ آل‏عمران یک هدف اصلی پیگیری می‏شود و یک خطّ ممتدّی وجود دارد که اصل هدف را در این سوره تشکیل می‏دهد که بیان موقعیّت اهل کتاب در بین مسلمانان است و بیان رفتار، گفتار، افکار، نیّات، تدابیر و وساوس ایشان است که در میان مسلمانانِ زمان رسول‌خدا؟ص؟ داشته‏اند. در واقع در این سوره‏ مبارکه چنین جریانی پیگیری می‌شود و میدان جنگ فکری و عملی بین مسلمانان و اهل کتاب در این آیات شریفه مطرح می‏گردد. این جنگ فکری بر یک محور اساسی جریان داشته و دارد که آن «محور عقیده» است. بیشتر فتنه‏های اهل کتاب مربوط به عقاید است. در الوهیت، در نبوت، در فهم وساطت بین حق و خلق، درباره‏ ملائکه و سایر امور اعتقادی سعی می‏کردند مسلمانان را از عقاید صحیح و حق برگردانند و همان عقاید باطلی را که خود اختراع کرده بودند و بر خدا و رسول‏های خدا افتراء بسته بودند، همان‏ها را در میان مسلمانان منتشر سازند. در راه این امر و به دست‌آوردن این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۵ *»

مقصد چه حیله‏ها، مکرها و خدعه‏ها که نمی‏کردند! چه فتنه‏ها که برنمی‏انگیختند! چه دروغ‏ها که نمی‏گفتند و چه تدابیر که انجام نمی‏دادند!

مقصود اصلی همان بود که بتوانند حقایق را تبدیل کنند و تغییر دهند، اعتقادات حق را به اعتقادات فاسد بکشانند، حقایقی را که خدا بر زبان رسول‌خدا؟ص؟ نازل فرموده بود آن حقایق را دگرگون سازند. تلبیس حق به باطل، یکی از هدف‏های اساسی اهل کتاب در این آیات شریفه‏ این سوره‏ مبارکه بیان شده است.

همچنین در مورد حقایق قرآنی که به رسول‌خدا ابلاغ شده بود و رسول‌اللّه؟ص؟ برای مسلمانان بیان فرموده بودند، ایجاد تشکیک، اضطراب و تزلزل نسبت به آنها در دل‏های اهل اسلام، هدف دیگری بود که آن را هم پیگیری می‏کردند. خواه‌نخواه وقتی‌که در بین مسلمانان اضطراب، تزلزل و شک و شبهه پیدا شود، آثار سوئی در پی دارد، شرارت‏ها برمی‏خیزد و ضررهایی برای اسلام و نبی اسلام؟ص؟ و مسلمانانِ ثابت‏قدم فراهم می‏شود. همه‏ این نتایج را می‏دانستند و برای رسیدن به این نتایج سعی می‏کردند در ایجاد شک‏ها و شبهه‏ها در دل‏ها. و همین‏ها از اسباب مضرت و شرارت بود تا به این وسیله بتوانند صدماتی بر اسلام و بر مسلمانان ضعیف و ثابت‏قدم و همچنین بر ساحت قدس رسول‌اللّه؟ص؟ وارد آورند.

این شرارت‏ها، رذالت‏ها و مضرات نتیجه‏ شک و شبهه است. اگر شک و شبهه، تزلزل و اضطراب در میان نباشد هیچ مسلمانی راضی به صدمه‌زدن به مسلمانی نیست. اما وقتی‌که پای شبهه‏ها به میان می‏آید و تزلزل و اضطراب در دل‏ها پیدا می‏شود، یقین به خدا و قیامت، یقین به حساب و  کتاب و یقین به رسالت سست می‏شود. این تزلزل‏ها، اضطراب‏ها و شبهه‏ها باعث می‏شود که صاحب شبهه، شخص شاک و متزلزل در مقام برآید که به مؤمنان صدمات اخلاقی، اعتقادی، مالی، جانی و عِرضی بزند. این شرارت‏ها و رذالت‏ها نتیجه‏ همین شکوک و شبهات بود که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۶ *»

اهل کتاب در دل مسلمانان القاء می‏کردند و در این کار سستی نمی‏کردند و جدیت، سعی، تلاش و کوشش عجیبی در این راه به‌کار می‏بردند.

از آن طرف قرآن بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل می‏شد و برنامه‏ها و تدابیر اهل کتاب را برملا می‏ساخت و نقشه‏ها و حیله‏های آنها را برای مسلمانان بازگو می‏فرمود و حقّ واقع را برای اهل اسلام روشن‏تر می‏کرد. حقایقی که نازل شده بود اگر نیاز به توضیح داشت توضیح نازل می‏شد. رسول‌اللّه؟ص؟ اگر احساس می‏فرمودند که توضیح و بیان بیشتری لازم است بیان می‏فرمودند و توضیح می‏دادند و در عمل و قول راه این فتنه‏ها را می‏بستند.

قرآن به‌طور صریح در مقام مجادله و مواجهه برمی‏آمد، جواب مجادلات آنها را می‏داد، دلایل آنها را باطل می‏ساخت و براهین حق بر زبان رسول‌خدا؟ص؟ جاری می‏شد. به این وسیله بصیرت اهل ایمان زیاد می‏شد. آنهایی که طالب حق، طالب ایمان و طالب بصیرت بودند از این راه بهره‏مندیِ بیشتری برایشان فراهم می‏شد، بصیرت بیشتری نصیبشان می‏گشت و حقیقتی را که در دست داشتند بهتر می‏یافتند و درک می‏کردند و به آن حقیقت بیشتر محبت پیدا می‏کردند، به درجه‏ای که به آن حقیقت عشق می‏ورزیدند. از این جهت حاضر بودند برای حفظ آن حقیقت همه‏گونه در میدان مبارزه‏ با اهل کتاب درآیند و آنچه رسول‌اللّه؟ص؟ از برنامه‏های عملی و معاشرتی با اهل کتاب دستور بفرمایند آنها را اجراء کنند.

اینها نصیب‏ها و بهره‏هایی بود که برای مؤمنان و مسلمانان فراهم می‏شد اما به‌شرط اینکه طالب حق و بصیرت بودند و در پی بصیرت بودند، از طلب بصیرت در دین و رجوع به ملجأی که خدا به آنها معرفی فرموده که رسول‌اللّه؟ص؟ باشند خسته نمی‏شدند، تا معالم دین و آنچه را که آن بزرگوار آنها را به آن دعوت می‏فرماید اخذ نمایند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۷ *»

نتیجه‏ دیگری که از این مواجهه‏ صریح قرآن با اهل کتاب نصیب مسلمانان می‏گشت این بود که به حقیقتِ دشمنان خود خوب واقف می‏شدند و دشمن‏شناس می‏شدند. یکی از اموری که برای شخص مؤمن و مسلمان لازم است شناخت دشمن خودش است. دشمن‏شناسی خیلی برای مؤمن و مسلمان لازم است که به هرکس هرکس، به هر زبان و بیان اعتماد پیدا نکند و تسلیم هر برهان، دلیل و منطقی نشود. حقیقت دشمن خود را بشناسد که به چه سلاح‏هایی مسلّح است و به چه وسیله می‏خواهد مؤمن و مسلمانِ در راه ایمان و اسلام را از پای درآورد. وقتی‌که نوع دشمنی و حقیقت دشمنیِ دشمن را شناخت و طرز به‌کاربردنِ دشمنی او را دانست، مواظب و مراقب امور خود است و برنامه‏ها و کارهایش حساب شده است.

این هم یکی از نتایجی بود که نصیب مسلمانان و مؤمنان می‌شد، به‌برکت مواجهه‏ قرآن و نازل‌شدن وحی و آیات بر رسول‏اللّه؟ص؟ در برخورد بین مسلمانان و اهل کتاب، و نیز در برخورد رسول‏اللّه؟ص؟ و اهل کتاب و مجادلاتی که با حضرت یا با مسلمانان داشتند و به گوش حضرت می‏رسید یا به‌حسب ظاهر نمی‏رسید و جبرئیل نازل می‏شد و از آن مذاکرات و مجادلاتی که بین اهل کتاب و مسلمانان بود رسول‌اللّه را خبر می‏کرد و آیاتی در این زمینه‏ها نازل می‏شد، باطل آنها رد می‏گشت و مسلمانان و مؤمنان دشمنان خود را می‏شناختند، باطن آنها را درمی‏یافتند و کیفیت دشمنی و نوع دشمنی آنها را می‏فهمیدند.

در این آیات شریفه بخصوص این قسمت اخیر که به این آیه‏ مورد بحث ما مربوط می‏شود خداوند بیشتر به شرح حال اهل کتاب پرداخته است. و این بررسی نه از این جهت است که مخصوص یک زمان باشد و فقط مربوط به اهل کتاب زمان رسول خدا؟ص؟ باشد، خیر. چون به شکل وحی و به‌عنوان اِعجاز در قرآن ثبت شده و از آیات تحدّی رسول‌خدا؟ص؟ قرار گرفته و به تدبیر صاحب ولایت کلیه امیرالمؤمنین

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۸ *»

صلوات‌الله‌علیه در این ترتیب و تألیفِ قرآن در دوران عثمان لعنة‌اللّه‌علیه ثبت شده است. قرآن این هدف را پیگیری می‏کند تا همه‏ مسلمانان در همه‏ زمان‏ها متوجه شرارت‏ها، رذالت‏ها و دشمنی‏های اهل کتاب باشند و بدانند اینها دشمنان سرسخت قرآن و اسلام و مسلمانان هستند.

همین‏طور به‌حسب تأویل، اهل ایمان متوجه «اهل کتابِ تأویلی» در بین خودشان باشند که در میان اهل ایمان، در میان مؤمنان هم کسانی هستند که تأویلاً اهل کتاب هستند. در بین مؤمنان «یهود و نصارای تأویلی» هستند که آنها هم با اهل ایمان دشمنی دارند و طینتشان همان طینت یهود و نصاریٰ است. اگرچه به ظاهر خود را شیعه‏ اثناعشری معرفی کنند، طینت طینت یهود و نصاریٰ است و در فکر اِضلال اهل ایمان، در فکر صدمه‌زدن به مؤمنان، در فکر مضرت رسانیدن بر ایمان و اهل ایمان هستند، دانسته یا ندانسته در مقام اطفاء نور حقیقتِ ولایت هستند. قرآن اینها را هم تأویلاً به مؤمنان می‏شناساند تا با شناختن دشمنی‏های اینها و کیفیت به‌کاربردن دشمنی‏هایشان و استفاده‏ای که از سلاح‏های فکری می‏کنند، بتوانند ایمان خود را از شرارت‏ها، رذالت‏ها و اضلال‏های آنها محافظت کنند.

نه این است که ما فکر کنیم این آیات دیگر مورد و مصداق ندارد و مصداق این آیات همان اهل کتاب زمان رسول‌خدا؟ص؟ بودند، یا نهایت بگوییم یهود و نصارای موجود هستند که الآن به‌حسب ظاهر و از نظر تفکرات نسبت به اسلام کاری ندارند. و اگر از جهت امور ظاهری و امور مادی در مقام صدمه‌زدن به مسلمانان برمی‏آیند، دیگر از نظر فکری نمی‏توانند به مسلمانان صدمه بزنند؛ اگرچه صدماتی که زدند عمیق و ریشه‏دار بوده و هنوز هم در میان فِرَق مسلمانان از آن صدمات نشانه‏هایی باقی است.

یک نمونه‏ خیلی روشن همین است که می‏بینیم نوعاً هرجا می‏خواهند عکس ملَکی از ملائکه را بکشند یا مجسمه‏ ملکی از ملائکه را بریزند ملک را به شکل دختر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۱۹ *»

می‏کشند و برای او صفات دخترانه و زنانه قرار می‏دهند. چنان‌که نوعاً در مجسمه‏هایی که در هرجا می‏بینیم، حتی در بلاد اسلامی دیده می‏شود که عکس ملک را می‏کشند این‏چنین است. و همه‏ اینها حرام و خلاف است. مجسمه‏سازی خلاف و حرام است، اِبقاء و باقی‌گذاردنش هم به حالت سلامتی حرام است. باید سر یا دست او را بشکنند و نگذارند مجسمه به حالت صحیح و سالم باشد. ریختن و صنعت مجسّمه انسانی و حیوانی، و خرید و فروشش و باقی‌گذاردنش حرام است. خیلی تعجب است که در میان خانه‏های ما عروسک‏ها یا مثلاً مجسّمه‏ حیوانات باشد! حتی حیاء نکنند و اینها را در معرض هم بگذارند، در طاقچه‏های دکورها بگذارند و به اینها افتخار کنند.

شخص شیعه‏ مستبصر به مجسمه‏ آهو یا گوسفند یا گاو یا گوزن و مانند اینها افتخار کند! و فخرش این باشد که در دکور، در طاقچه گذارده و به دیگران نمایش می‏دهد که ببینید فخر من این است! بعد از هزار و چهارصد سال که اسلام آمده، این‏قدر تشیع رواج پیدا کرده و فرمایش‏های ائمه‏ هدی؟عهم؟ منتشر شده، هنوز من در برابر مجسمه‏ حیوانی خاضع و خاشعم و به این مجسمه‏های حیوانی دل بسته‏ام که آثار بت‏پرست‏ها، مجوس و آثار انواع شرک‏ها بوده که هنوز هم باقی است. خیلی جای خجالت است که در خانه‏ بعضی از ما هم دیده شود و به آن افتخار کنیم و از اسباب مباهات قرار بدهیم! این در معرض‏گذاردن از اسباب مباهات است. شیعه مستبصر به‌جای مباهات‌کردن به قرآن، کتب احادیث آل‏محمد؟عهم؟ و  کتب بزرگان دین، به چنین چیزهایی افتخار کند!

بدتر از آن خرید و فروش و سوغات‌بردن این عروسک‏هایی است که به شکل‏های مختلف در خانه‏ها دیده می‏شود و برای بازی بچه‏ها در اختیار آنها گذارده می‏شود. خریدنش حرام، فروشش حرام، نگهداریش حرام است اما چه‌کسی حرام

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۰ *»

سرش می‏شود؟! رسماً در بین خودمان از شهرها خریداری می‏کنند به شهرهای دیگر سوغات می‏برند. از کشورها خریداری می‏کنند به کشورهای دیگر سوغات می‏برند. خیلی جای تعجب است! خیلی جای تعجب است که حرام را رسماً مرتکب بشوند آن هم در راه مسافرت‏های زیارتی، مسافرت‏هایی که بعضی از آنها واجب است، حتی حج واجب رفته اما سوغات، عروسک خریده آورده.

تقصیر هم ندارد. وقتی‌که با خانم برای خریدن سوغات راه می‏افتد خانم می‏گوید به عهده‏ من. می‏گوید: آخر گناه دارد، می‏گوید: به عهده‏ من، به گردن من. تو بخر، بچه را خوش‏حال کن، به گردن من. آخر آن گردن مگر چقدر عذاب خدا را می‏تواند تحمل کند که مرتب می‏گوید به گردن من، به گردن من؟! شوهرش را به هر گناهی وادار می‏کند. شوهر بیچاره می‏خواهد انجام ندهد، معصیت است؛ می‏گوید به گردن من. همین حرف‏ِ «به گردن من»، واقعاً  گردن‏کلفتی در برابر دین خدا است. خودش معنای این حرف را نمی‏فهمد. به گردن من، یعنی من در برابر دین خدا گردنم کلفت است، از خدا ترس ندارم، از رسول‌اللّه ترس ندارم، از ائمه‏ هدی؟عهم؟ نمی‏ترسم. شوهر هم که ضعیف‌الایمان است و قبلتهم نساؤهم([۷۲]) قبله‏اش است چه کند، ناچار است، اطاعت می‏کند.

عرایض ما مخلوط می‏شود. اگر دستور فرموده‏اند زن را دوست داشته باشید و به او هم بفهمانید که تو را دوست دارم، او هم بداند که او را دوست دارید و شما واقعاً بهتر از او کسی را دوست ندارید([۷۳]) معنایش این نیست که حال هرچه او بگوید شما باید اطاعت کنید. اینکه معنای دوستی نشد. انسان او را دوست دارد، اما اطاعت‌کردن بحث دیگری است. خدا اجازه داده اطاعت بکن، اجازه نداده اطاعت نکن. ربطی به یکدیگر ندارد. امر دیگری است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۱ *»

خدا در این موارد حتی فرموده پدر و مادر را اطاعت نکنید با اینکه حقّشان از همه‌کس بالاتر است. اگر به شما دستور دادند که بر خلاف دین خدا حرکت کنید، آنها را اطاعت نکنید. فلاتُطِعهما اطاعتشان نکن. و ان جاهداک علیٰ ان‏تُشرِک بی ما لیس لک به علم فلاتطعهما([۷۴]) هرچه تلاش کنند که تو خلاف دین خدا بکنی اطاعت نکن. آنگاه زن جای خود دارد، فرزند جای خود دارد که انسان روى محبت به زن یا محبت به فرزند خلاف رضای خدا مرتکب بشود. اینکه شخص زنش را هم دوست دارد یا فرزندش را دوست دارد، برای این است که خدا دستور داده، خدا فرموده، خدا خواسته و امامان فرموده‏اند. آنها خواسته‏اند که زن مؤمنه را برای ایمانش دوست بدارید. فرزندان مؤمن را برای ایمانشان دوست بدارید. پس این دوستی را هم همان‏ها اجازه فرموده‏اند. خود ایشان هم اجازه نداده‏اند اطاعت پدر و مادر، یا زن، یا فرزند، یا دوست و رفیق را در خلاف رضای خدا. از این بحث بگذریم.

پس اینکه می‏بینید ملائکه را به شکل زن می‌کشند و خیلی هم شایع است، از آثار یهودیت است. حتی این‏قدر بی‏حیائی کرده‏اند که در عکس‏هایی که برای امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‏کشند که حضرت سلمان را یک طرف قرار می‏دهند با سبیل‏های خیلی پر، که آن سلمان را نمی‏دانم از کدام خانقاه آورده‏اند؟! این طرف هم قنبر را قرار می‏دهند که او هم با تبرزین([۷۵]) و کشکول و یک تسبیح تا به زانو و سبیل‏هایی بلند، آن قنبر را هم از کدام خانقاه آورده‏اند خودشان بهتر می‏دانند! بالای سر این قنبر و سلمان هم از یهودخانه دوتا ملک آورده‏اند آنجا گذاشته‏اند. یک ملک این‌طرف، یک ملک آن‌طرف که اینها لخت، برهنه و به شکل زن هستند، حتی به ظاهر پوششی هم ندارند و برای هر یک هم دو بال است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۲ *»

همه‏ اینها، ملک را به این شکل کشیدن یا مجسمه‏اش را ریختن آثار یهودیت است. اولاً باقی گذاردنش حرام است. دولت‏های اسلامی اگر مسلمان هستند و بر اساس اسلام حکومت می‏کنند، نباید اجازه‏ ابقاء مجسمه‏هایی را بدهند که در زمان دولت‏های فاسد، فاجر، فاسق یا کافر ریخته شده و گذارده شده. از هرکس هست، هرطور هست و هرجا هست باید از بین برود. برای کسی که قادر است که آنها را خراب کند، اِبقائش هم حرام است. ان‌شاءاللّه همت داشته باشید این آثار را از خانه‏ها دور کنید. نه مجسمه‏های انسانی، نه مجسمه‏های حیوانی، نه عروسک‏ها و نه هم عکس‏های ملائکه در خانه‌ها باشد. اگر خود عکس لازم است، می‏شود آن قسمت‏ها را برید. این‌گونه عکس‏های ملائکه‏ را ببُرید و در خانه‏ها باقی نگذارید که آثار یهودیت است.

سخن در این است که اهل کتاب، یهود و نصاریٰ صدمات خودشان را زده‏اند و الآن هم صدمات دارند. اما بیشتر صدماتشان بر مسلمانان صدمات مادی است. دیگر کمتر می‏توانند صدمات فکری داشته باشند. ولی ما فکر نکنیم که مصداق آیات تمام شده است. مؤمنان بدانند هرکس در صف اسلام و مسلمانان یا در صف اهل ایمان و مؤمنان، صدماتی بر اعتقادات وارد کرد و از راه تشکیک و شبهات خواست لطماتی بر اهل ایمان وارد آورد و شرارت‏هایی بکند، بدانند این طینتش یهودی یا نصرانی است و متوجه دشمنی او باشند. به این آیات باید دشمن خود را بشناسند و فریب تدابیر، وساوس، حیله‏ها و مکرهای آنها را نخورند. نوع سلاح فکری آنها را بدانند و به برکت این مواجهات قرآن با آنها، به سلاح‏های اعتقادی و فکری مجهز شوند و دریابند که اینان چه کسانی هستند. از این جهت در این آیاتی که قبل از این آیه‏ شریفه است، بخصوص خداوند بیشتر، حالات اهل کتاب و طبیعت‏ها، اخلاق و اعمال آنها را شرح فرموده است. همچنین نیات، عزم و تصمیم‏های آنها را بیان فرموده و روشن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۳ *»

ساخته تا به مؤمنان و مسلمانان حقیقت این دشمنان را بشناساند.

اینها نوعاً علم و معرفت را به خود نسبت می‏دادند. اهل کتاب مدعی بودند که ما با دین و دیانت و مفاهیم و حقایقی که خدا بر انبیاء نازل کرده آشنا هستیم. به‌طوری این امر در زمان رسول‌خدا؟ص؟ رایج شده و شیوع یافته بود که اگر فرض بفرمایید حادثه‏ای از بنی‌اسرائیل در قرآن نازل می‏شد، یا رسول‌اللّه قصه‏ای از قصه‏ها و حادثه‏ای از حوادث بنی‌اسرائیل را بیان می‏فرمودند، برای توضیحش مسلمان‏ها به یهود و نصاریٰ رجوع می‏کردند که شما برای ما توضیح بدهید، بگویید این حادثه چطور بوده و این قصه چگونه رخ داده است، شما بیان کنید. آنها هم که چیز صحیحی در دست نداشتند. مقدار زیادی از دروغ‏هایی که باقی مانده بود و به‌عنوان کتاب‏های تاریخی یهود و نصاریٰ در دستشان بود، همان‏ها را برای مسلمانان نقل می‏کردند. مسلمان‏ها هم به آنها پایبند و معتقد می‏شدند.

این مرض بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ شدیدتر شد. چون به تدابیر اولی و دومی و سومی ــــ  لعنة اللّه علیهم و علی اتباعهم ـــ  راه مردم به‌سوی اهل‌بیت؟عهم؟ بسته شد، طوری شد که دیگر مردم برای فهم قرآن ناچار می‏شدند به یهود و نصاریٰ رجوع کنند. ببینید چه بلای بزرگی است! برای فهم قرآن، برای فهم معضلات قرآن، برای تفسیر مجملات قرآن، برای بیان و توضیح داستان‏های اجمالی قرآن به یهود و نصارایی رجوع بشود که هیچ‌چیزی در دست نداشتند. جز افسانه‏های پوسیده‏ کهنه‏ دروغ و تحریف‏شده چیز دیگری در دست نداشتند. همان‏ها را هم این مسلمان‏ها در تفسیرها و کتاب‏هایشان نوشتند و الآن اگر کتاب‏های تفسیری اهل سنّت را نگاه کنید، می‏بینید پر از این‏طور امور است که همه رجوع به یهود و نصاریٰ بوده است.

و چون نمی‏توانستند اینها را به یهود و نصاریٰ نسبت بدهند و در کتاب‏ها بنویسند اینها را به بعضی از صحابه‏ معروف و مشهور زمان رسول‌خدا؟ص؟ نسبت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۴ *»

می‏دادند و به نام آنها در این کتاب‏ها ثبت می‏شد؛ مثلاً می‏گفت از ابن عباس شنیدم که در تفسیر این آیه‏ شریفه چنین گفت. از کی شنیدم که او چنین گفت. در حالى که از یهودی یا از نصرانی شنیده بود ولى نمی‏توانست در کتابش بنویسد که فلان یهودی در تفسیر قرآن این حرف را برای من زد، نمی‏توانست بنویسد که یهودی این آیه را برای من این‏طور تفسیر کرد، معنی ندارد، می‏نوشت ابن‌عباس برای من این‏طور معنی کرد، فلانی این‏طور معنی کرد، از فلان منافق این‏طور شنیدم. همین‏طور اسم‏های آنها را در تفسیرها آوردند. الآن تفسیرهای اهل سنت مملوّ از این کذب‏ها، افتراءها و داستان‏های دروغ بی‏اساس است که نوعاً هم برای صدمه‌زدن به ساحت قدس انبیاء است. لوط چه کرد، هود چه کرد، نوح چه کرد. نوع این داستان‏ها؛ ایوب چه شد، یوسف چه گفت، یعقوب چه کرد و این‏طور داستان‏های عجیب.

ادعاءِ اینکه ما اهل فهم وحی هستیم، ما هستیم که سخنان خدا را می‏فهمیم، ما هستیم که به مفاد آیات واقفیم، این ادعاء در میان اهل کتاب خیلی شایع بود. به هریک از مسلمانان که می‏رسیدند، در هر مجمعی از مسلمانان که قرار می‏گرفتند ادعاء علم و معرفت نسبت به وحی خداوند و آنچه بر انبیاءِ گذشته نازل فرموده داشتند و مدعی این امر می‏شدند.

خداوند امر آنها را در این آیات باطل نمود و فرمود جدال‏ها و مجادله‏های شما بر اساس جهل است. شما بدون علم و معرفت مجادله می‏کنید، برهان و دلیل محکم در دست ندارید. خدا از این راه و به وسیله‏ بیانِ این امر، مسلمانانی که خدعه‏ اهل کتاب را پذیرفته و فریب خدعه‏های آنها را خورده بودند، آنها را روشن ساخت که اهل کتاب جاهل به دین خدا هستند. اینها که ادعاءِ علم و معرفت به دین خدا را دارند دروغ می‏گویند و نسبت به دین خدا جاهل محض هستند. نباید مسلمانان به آنها اعتماد کنند، نباید از حال آنها بی‏خبر باشند. به جهالت‏ها و سفاهت‏های آنها گوش

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۵ *»

ندهند. قرآن کاملاً در این آیاتی که قبل از این آیه است جوانب و نواحی مختلفی از خصوصیات اهل کتاب را برملا ساخته، وساوس، دسائس، حیله‏ها، مکرها و نقشه‏های آنها را پوست‏کنده و برهنه از هر گونه تلبیسی در ملأ مسلمانان قرار داده که به چشم خود ببینند، به فکر خود بیابند و با دل خود درک کنند که اهل کتاب چنین کسانی هستند. مبادا فریبشان را بخورند، مبادا کسی در برابر حرف‏های بی‏اساس آنها تسلیم شود.

در این قسمت، در این چند آیه‏ قبل که مورد بحث ما است خداوند شروع می‏فرماید به ذکر اهل کتاب که یهود و نصاریٰ هستند و آنها را از نظر موقعیت چنان رسوا می‏کند که نشان می‏دهد چقدر اینها خبیث و ناپاک هستند. یکی از ناپاکی‏ها و خباثت‏های اینها را قرآن در معرض آورده و نشان می‏دهد؛ می‏فرماید: یا اهل الکتاب لِمَ تُحاجّون فی ابرٰهیم و ما اُنزِلت التوریٰةُ و الانجیل الّا من بعده أ فلاتعقلون.([۷۶])

انصاف این است که وقتی انسان دقت می‏کند می‏بیند یهود و نصاریٰ؛ چه یهود و نصارای تنزیلی و چه یهود و نصارای تأویلی، فرق نمی‏کند اینها چقدر بی‏حیاء هستند و چقدر از منطق عقلانی و عقلائی دورند! همه‏ اهل کتاب و همه‏ مسلمانان می‏دانستند که ابراهیم علی ‌نبینا و آله و علیه ‌السلام قبل از موسی و قبل از عیسی بوده و قبل از نزول تورات و قبل از نزول انجیل بوده است. اما یهودی‏ها با کمال بی‏پروایی می‏گفتند ابراهیم یهودی بوده و نصاریٰ می‏گفتند ابراهیم نصرانی بوده است.

شما ببینید چقدر بی‏حیاء و چقدر جسور و بی‏باک بودند! از این جهت خداوند در این آیه‏ شریفه بی‏حیائی آنها را بیان می‏فرماید: یا اهل الکتاب لِمَ ‏تحاجّون فی ابرٰهیم این مجادله‏ بی‏اساس در مورد ابراهیم چرا؟! و ما انزلت التوریة و الانجیل الّا من بعده تورات و انجیل بعد از ابراهیم نازل شده، یعنی چه یهودی یا نصرانی بوده؟!

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۶ *»

أ فلاتعقلون این‏قدر سفاهت شما را گرفته است؟ آری همین‏طور است، کسی که در مقام رذالت و خباثت برآید خواه‌نخواه سفیه می‏شود. چون چاره‏ای ندارد می‏خواهد نقشه بکشد و حیله کند، فکر می‏کند کسی متوجه حیله و مکر او نیست. این‏قدر مفتون خودش و رذالت‏های خودش می‏شود فکر می‏کند که کسی نقشه‏ او را نمی‏داند و از حیله‏ او خبر ندارد.

ها انتم هؤلاء حاجَجتم فیما لکم به علم فلِمَ تحاجّون فیما لیس لکم به علم شما که ادعاءِ معرفت، علم و شناخت وحی و شناخت انبیاء را دارید، درباره‏ عیسی که آن‏طور حرف می‏زنید که او را اله معرفی می‏کنید، او را رب گرفته‏اید. و شما ای یهود! درباره‏ عزیر ادعاء می‏کنید که پسر خدا است، او را پسر خدا گرفته‏اید، در آن زمینه‏ها ادعاءِ علم، معرفت و شناخت دارید. فلِمَ ‏تحاجّون فیما لیس لکم به علم پس در آنجاهایی که علم ندارید چرا حرف می‏زنید؟! شما که زمان ابراهیم نبودید، شما که ابراهیم را درک نکردید، شما که از ابراهیم خبر ندارید، چرا درباره‏ ابراهیم قضاوت می‏کنید؟! یهودی‏ها او را یهودی می‏شمارند، نصرانی‏ها او را نصرانی می‏شمارند.

و اللّه یعلم و انتم لاتعلمون([۷۷]) بگذارید ابراهیم را خدا بشناساند. خدا ابراهیم را می‏شناساند. او باید بگوید ابراهیم بر چه دینی بوده و بر چه اعتقادی بوده است. ماکان ابرٰهیم یهودیاً و لا نصرانیاً ببینید چطور خدا اهل کتاب را رسوا می‏کند! ابراهیم نه یهودی بود، نه نصرانی بود. ولکن کان حنیفاً مسلماً ابراهیم بر ملّت توحید بود. «لا اله الّا اللّه» شعار مکتب و مذهب و دیانت ابراهیم بود. مسلماً بر دین اسلام بود، نه یهودیت و نه نصرانیتی که شما بعد از موسی و عیسی درست کردید و به موسی و عیسی نسبت می‏دهید. موسی هم اسلام داشت و مسلم بود. عیسی هم اسلام داشت و مسلم بود و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۷ *»

هردو نبی خدا بودند. همان‏طور که ابراهیم حنیف بود، بر دین خدا و مذهب و ملّت توحید بود و مسلمان بود. و ماکان من المشرکین([۷۸]) از مشرکین نبود؛ یعنی یهودیتِ شما شرک است، نصرانیت شما شرک است و از شرک‏هایی است که اسلام اینها را از دین خدا نمی‏شمارد، اسلام این شرک‏های شما را برملا می‏سازد.

اگر ابراهیم را می‏خواهید بشناسید و بدانید چه کسی بر ملّت ابراهیم است، خدا به شما می‏شناساند که آنها چه کسانی هستند؛ انّ اولَی الناس بابرٰهیم لَلّذین اتّبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا و اللّه ولیّ المؤمنین.([۷۹]) نزدیک‏ترین مردم به ابراهیم در دین و دیانت کسانی هستند که تابع ابراهیم و بر مذهب توحید و بر مذهب اسلام باشند، و این پیغمبری که آمده و الآن شما را دعوت می‏کند از همه سزاوارتر و نزدیک‏تر به ابراهیم است و همچنین کسانی که به این پیغمبر ایمان آورده و فرمایش‏های او را پذیرفته‏اند. و خدا ولیّ مؤمنان است.

در این قسمت از آیات مشاهده می‏فرمایید که چطور خداوند بر یکی از این اموری که اینها مدعی علم، معرفت و شناخت آن بودند، انگشت گذارده است. خداوند در قرآن بیان فرموده و این مطلب را واضح و آشکار ساخته که ابراهیم علی‌ نبینا و آله و علیه ‌السلام بر دین اسلامی بوده که رسول‌خدا؟ص؟ به آن دعوت می‏فرماید که دین خدا و دین اسلام است. و اولیاء و کسانی که نزدیک به ابراهیم هستند و اَتباع ابراهیم شمرده می‏شوند و بر دین ابراهیم هستند، کسانی هستند که در سیر و سلوک بر منهج ابراهیم هستند و خدا را به دین ابراهیم دیانت می‏ورزند. به این جهت خدا هم ولی همه‏ مؤمنان است از ابراهیم و زمان ابراهیم و مؤمنان به ابراهیم تا زمان این رسول و مؤمنان به این رسول؟ص؟ .

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۸ *»

در این قسمت از آیات تا به اینجا خداوند خیلی از مفاسد اعتقادی و فکری اهل کتاب را روشن می‏سازد که چون مورد بحث ما نبود به آنها اشاره نکردم. ولی این قسمت‏ها را چون به امر نبوت و امر ولایت مربوط می‏شود اجمالاً توضیح دادم و ان‌شاءاللّه توضیح می‏دهم. چطور خداوند بیان می‏کند که اسلام که دین رسول‌اللّه است، دین ابراهیم بوده و همان نبوتی بوده که بر اساس آن نبوت این رسول؟ص؟ خلق را به‌سوی خدا دعوت می‏کند. و نبوت‏هایی که از طرف خدا است نبوت‏های حق است و هرگونه فسادی که در میان این نبوت‏ها در بین اهل هر دینی پیدا شده از این نبوت‏ها سرچشمه نگرفته است؛ بلکه از رأی، هویٰ و از شرارت‏ها و رذالت‏های خودشان بوده است.

از این جهت که همه‏ مؤمنان در ولایة‌اللّه به‌سر می‏برند و خداوند متکفّل امور آنها است. در دین، دیانت، حقایق و بیان وظایف و نظام زندگی همه یکسانند. و اللّه ولیّ المؤمنین([۸۰]) مطلقاً. به‌طور یکسان در همه‏ زمان‏ها، در همه‏ وقت‏ها خداوند عهده‏دار و متکفّل بیان عقاید و بیان نظام زندگی و دیانت، شریعت و امور اخلاقیِ همه‏ مؤمنان است. از این جهت در مسیر مؤمنان هیچ وقت از طرف خدا و از طرف انبیاء خدا ضلالت پیش نخواهد آمد و انحراف پیدا نخواهد شد. هرچه هست از ناحیه‏ خود مردم است و فسادی است که خود بشر برای خود می‏پسندد و دیگران را به‌سوی آن دعوت می‏کند.

بیان این امور برای این است که مؤمنانی که به قرآن معتقدند متوجه و بیدار باشند، خود را به ولیّ خود ـــ  خدا و اولیائی که از طرف خدا معرفی شده‏اند ـــ  بسپارند، دین خود، اخلاق خود و نظام زندگی خود را از خدا بگیرند و مترصّد و مترقّب باشند که هرگاه خداوند برای آنها حقایق را بیان می‏کند معتقد شوند. همچنین دشمنانِ خود

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۲۹ *»

را بشناسند، راه‏های انحراف‏های آنها را بدانند و در دین خدا منحرف نشوند. این مقصود اصلی در بیان این آیاتِ قبل از این آیه است که به مقام نبوت رسول‌اللّه؟ص؟ مربوط است و به‌طور مقدمه به این نکات اشاره می‏کنم تا ان‌شاءاللّه بعد وارد اصل مقصد شویم.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۰ *»

مجلس  ۹

 

(شب یکشنبه ۱۵ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

r این مباحث تجدید عهد است

r هدف اصلی در سوره‏ آل‏عمران

r ارتباط آیات پیش با آیه‏ مورد بحث

r روحیه‏ خطرناک اهل کتاب

r نتیجه‏ اِضلال و تشکیک اهل‌ کتاب

r راه خلاصی از شبهات، تمسک به محکمات است

r قرآن در هر زمان دارای مصداق است

r مصداق اهل کتاب در عصر حاضر

r جذّابیت تعابیر قرآن برای عرب خالص

r اعجاز قرآن در اوج فصاحت و بلاغت لغت عرب

r اعجاز قرآن در گزارش از واقعیت‏ها

r سخنان بی‏پرده‏ خداوند درباره‏ اهل‌ کتاب

r صفت حیاء و عفت کلام

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۱ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

در تجدید عهد با مقام نبوت و ولایت محمد و آل‌محمد صلوات‌ الله ‌علیهم اجمعین و بحث در شناخت این دو ظهور کلی این بزرگواران، این آیه‏ شریفه را عنوان کردیم. در این آیه‏ شریفه به این مقام و منزلت این بزرگواران توجه می‏کنیم؛ بخصوص به مقام خاتِمیت و منزلت رسول‌خدا؟ص؟ و اهل‌بیت طاهرین او؟عهم؟ در امر نبوت و ولایت. امیدواریم خداوند در این تجدید عهد با این مقامات و شئونات، ایمان و بصیرت ما را در امر این بزرگواران زیاده فرماید و همین تذکرات و توجهات از انوار ولایتی سرچشمه بگیرد و در قبر و قیامت برای همه‏ ما سودمند باشد.

عرض شد این آیه‏ شریفه در این سوره‏ مبارکه بیان منزلت و موقعیت رسول‌خدا؟ص؟ نسبت به همه‏ انبیاء و اوصیاء انبیاء و نسبت به همه‏ خلق است. و این مقام و منزلت حضرت در این آیه، از عالم ذر گزارش داده شده و همان‏طور که عرض کردم این آیه مربوط به عالم ذر و گزارش از آن عالم است. این آیه با عالم زمان و این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۲ *»

ترتیبی که انبیاء آمده‏اند، نمی‌سازد. اگرچه ایشان در این دنیا به وظیفه‏ خود عمل کردند و طبق آیات و روایات امت‏های خود را متوجه مقام و منزلت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ نمودند و همه‏ آنها را به اقرار به مقامات و شئونات ایشان و توجه و توسّل به ذیل عنایت ایشان به درگاه خدا دعوت کردند؛ این امور مسلّم بوده، ولی این آیه در مورد عالم دنیا و عالم زمان و گذشت تاریخ انبیاء و بشر نیست.

این آیه منظره‏ای را حکایت می‏کند که فقط در عالم ذر تحقق پیدا کرده است. چون اگر بخواهیم همین ظاهر آیه را معنی کنیم و به همین لحن ظاهر آیه متمسک باشیم، صریح است در اینکه چنین حادثه‏ای رخ داده است. اما در چه وقت بوده؟ اسم آن وقت را عالم ذر می‏گذارند. در کجا؟ در سرزمین عالم ذر. ائمه‏ ما؟عهم؟ این عالم را به ما شناسانیده‏اند و آیاتی و روایاتی در این زمینه رسیده است. و امروز برای شیعه ضروری است که تا تکلیف برقرار است عالم ذر بوده و هست و خواهد بود. از جمله آیات این آیه است که خداوند از این حادثه خبر می‏دهد که اجمالاً توضیح دادیم.

از مقدماتی که عرض می‏کردم ربط این آیه با آیات قبل بود که در آیات قبل خداوند از اهل کتاب بحث می‏فرماید، و در سوره‏ مبارکه‏ آل‏عمران از اول تا به آخر یک هدف امتداد دارد که مجادلات، معرکه‏آرایی و میدان جدال و جنگ فکری اهل کتاب با مسلمانان را بیان می‏فرماید، در ضمن به مطالبی هم اشاره شده و بعضی از امور ذکر شده است. اما هدف اصلی و خط مشی اساسی در این سوره‏ مبارکه، ذکر میدان جنگ فکری، عقیدتی و مجادلاتی است که بین اهل کتاب و مسلمانان در زمان رسول‌خدا؟ص؟ رخ می‏داده و گفتگوهایی که بین آنان بوده که قرآن آنها را بیان می‏کند.

در ضمن نیز دشمنان این دین شریف را که اهل کتاب از یهود و نصاریٰ باشند معرفی می‏کند. حیله‏ها، مکرها و خدعه‏های آنها را در این سوره‏ مبارکه بازگو می‏فرماید. دروغ‏ها، تدبیرها، تلبیس‏های حق به باطل آنان را ذکر می‏کند که چطور

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۳ *»

سعی می‏کنند که در اذهان مسلمانان شبهه‏ها ایجاد کنند و شک و ریب در دل‏ها منتشر سازند و به این وسیله بر این امت صدمه وارد نمایند و در این زمینه کوتاهی ندارند. در ضمن قرآن نیز جواب شبهات، شکوک و اشکالات آنان را که در دین القاء می‏کنند بیان می‏فرماید. خلاصه، واقعیت آنها را برای مسلمانان مشخص می‏کند که چقدر در باطل رسوخ دارند و در نشر باطل و ضایع‌کردن حق تلاش می‏کنند.

تا اینکه در این قسمت اخیر از آیاتی که قبل از این آیه است، طبیعت‏ها، اخلاقیات، اعمال و نیات ایشان را بیان می‏فرماید که اینها در محضر عده‏ای از مسلمانان، نسبت به دین، عقاید اسلام و معارفی که انبیاء آورده‏اند این‏طور  بی‏پروا افتراءها بسته و حیاء نداشته، جسارت‏ها ورزیده‏اند. با اینکه رسولی مثل رسول‌خدا؟ص؟ بالای سر مسلمانان است و مسلمانان مستقیماً با او در تماس هستند، وحی بر او نازل می‏شود. نبیّی است که از همه‏ انبیاء باخبر است. از ادیان و ملت‏های گذشته اطلاع دارد. برای او وحی دائمی است. مرتب حالات وحی را در او می‏بینند و معجزات و کرامات او را مشاهده می‏کنند، با وجود چنین نبیّی؟ص؟ و تسلط او، همان تسلط ظاهری که خدا در مدینه به او داده بود. خدا به او قدرت داد که در ظاهر امر هم نفوذ کرد. با وجود اینها از جسارت و بی‏حیائی دست برنمی‏داشتند، حتی درباره‏ رسول‌خدا و مسلمانان الفاظ رکیک به‌کار می‏بردند. صریحاً بر دیانت‏های الهی و بر ملت‏های آسمانی افتراءات می‏بستند و بیان می‏کردند.

خداوند در این آیات این امور را بیان می‏کند تا مسلمانان اهل کتاب را بشناسند که چقدر طبیعت‏های منحرف و اخلاقیات فاسدی دارند! چقدر اعمالشان بد اســت و چه نیت‏های سوئی دارند! دشمنان خود را بشناسند که این‏قدر بی‏حیاء هستند که بر اساس فضیحت و رسوایی، کارشان به اینجا بکشد که در برابر چنین رسولی و چنین وحی تازه جدید و زنده‏ای، نسبت به ادیان الهی و نسبت به روحیات انبیاء؟عهم؟ ادعاءِ

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۴ *»

علم و معرفت کنند، بخواهند از خصوصیات موسی، عیسی و همین‏طور سایر انبیاء؟عهم؟ خبر بدهند. مثلاً با کمال بی‏پروایی بگویند: عزیرٌ ابن اللّه([۸۱]) عزیر پسر خدا است. با کمال بی‏پروایی بگویند عیسی صاحب مقام الوهیت است. درباره‏ ابراهیم از همه بی‏پرواتر حرف بزنند؛ یهودی‏ها بگویند ابراهیم یهودی بود، نصرانی‏ها بگویند ابراهیم نصرانی بود. در حالى که یهودیت و نصرانیت بعد از ابراهیم بوده. تورات بعد از ابراهیم بر موسی نازل شده. انجیل بعد از ابراهیم بر عیسی نازل شده است، ولی تا این اندازه اینها بی‏حیاء بودند.

از طرفی ضعفاءِ مسلمانان هم به اعتماد اینکه اینها اهل کتاب هستند و تورات و انجیل در میان آنها بوده، آنها را صاحبان علم و معرفت گمان کرده، به گفته‏ها، خبرها و گزارش‏هایی که آنان از انبیاء می‏دادند اعتماد می‏کردند و از آنها اخذ می‏کردند و فریب می‏خوردند و همان‏ها را برای یکدیگر نقل می‏کردند. گاهی این نوع مطالب چنان منتشر می‏شد که حتی حرف‏های آنها در محضر رسول‌خدا؟ص؟ بازگو می‏شد که فلان یهودی درباره‏ این حادثه این‏طور می‏گفت. فلان نصرانی درباره‏ این آیه که بر شما نازل شده و مثلاً از فلان نبی یا از فلان حادثه‏ بنی‏اسرائیل فرمایشی فرموده‏اید، این‏طور می‏گفت. اینها برای ما این‏طور گفته‏اند و توضیح داده و این فرمایش را شرح کرده‏اند.  آنگاه رسول‌خدا؟ص؟، یا وحی بر ایشان نازل می‏شد یا ابتداءً می‏فرمودند این حرفشان باطل و ضلالت است و ساحت قدس انبیاء از این سخنان و افتراءات منزّه است.

در هر صورت، مقصود این است که قرآن در این قسمت از آیات امر ایشان را برای مسلمانان واضح می‏کند و اطمینانِ فریب‏خوردگان را در هم می‏شکند که فریب ایشان را نخورند و از دشمنی‏های ایشان باخبر باشند، احتیاط خود را از دست ندهند و با اینها با کمال احتیاط روبه‏رو بشوند. در هرجا که سخنی می‏گویند با احتیاط به سخن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۵ *»

اینها گوش بدهند، به این وسیله از دسیسه‏های آنها باخبر باشند و خدعه‏های آنها را بدانند. این قسمت آیات در این‌باره خیلی صراحت دارد که اجمالاً به بعضی از آنها اشاره کردم.

در این قسمت اخیر فرمود: و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون([۸۲]) بر خدا رسماً دروغ می‏گویند و افتراء می‏بندند و حال آنکه خوب می‏دانند. و نیز درباره‏ اینها فرمود که اهل امانت نیستند: و من اهل الکتاب من اِنْ تَـأمَنْه بقنطار یُؤَدِّه الیک و منهم من ان‌ تأمنه بدینار لایؤدّه الیک الّا ما دُمتَ علیه قائماً ذلک بأنّهم قالوا لیس علینا فی الامّیّین سبیل.([۸۳]) اهل وفاء نیستند و ادعاءهایی دارند که در این ادعاءها کاملاً دروغ می‏گویند. اینها دشمنان اهل ایمان و مؤمنان هستند و خداوند ولیّ مؤمنان است و انبیاء عظام سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین راهنمایان مؤمنان هستند. سخنانِ خداوند در این زمینه ادامه دارد.

تا اینکه قرآن شروع می‏فرماید به ذکر یکی از هدف‏های اصلی اهل کتاب که این هدف اصلی کاملاً در پرده و پوشیدگی است و برای نوع مسلمانان روشن نیست. اینها در مقام مجادله برمی‏آیند، در هر زمینه‏ای از سخن‌گفتن و اظهار نظر کوتاهی نمی‏کنند. وقتی سخن از ابراهیم به میان می‏آید نظر می‏دهند و درباره‏ ابراهیم سخن می‏گویند. از موسی که سخن به میان می‏آید درباره‏ او حرف می‏زنند، از عیسی همین‏طور. در واقع این رفتار از روحیه‏ای سرچشمه می‏گیرد که در اهل کتاب است و آن روحیه خیلی خطرناک است که باید مسلمانان به این روحیه توجه داشته باشند و از آن کاملاً برحذر باشند. آن روحیه‏ خطرناک این است که رغبت و میل شدیدی در اضلال مسلمانان دارند. تا می‏توانند می‏خواهند آنها را در دین متزلزل کرده، در عقاید آنان تشکیک کنند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۶ *»

از این جهت از اینجا قرآن به خود اهل کتاب خطاب می‏فرماید، آنها را کاملاً مورد سرزنش و عتاب قرار می‏دهد و با آنها سرسختانه سخن می‏گوید. می‏فرماید: یا اهل الکتاب لِمَ ‏تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون؟! یا اهل الکتاب لِمَ‏ تَلبِسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون؟!([۸۴]) همان‏طور که مشاهده می‏فرمایید قرآن در این آیات آبرویی برای اهل کتاب باقی نگذارده است. قبل از اینکه با اهل کتاب این‏گونه عتاب‏آمیز سخن بفرماید، گزارشی اجمالی از این روحیه‏ آنان برای مسلمانان بیان می‏کند تا بشناسند که اهل کتاب چه روحیه‏ای دارند.

عرض شد قرآن برای یک زمان نبوده که فقط مسلمانانِ زمان رسول‌خدا؟ص؟ اهل کتاب آن زمان را بشناسند و تمام شود و دیگر آیات قرآن به کار نیاید. این‏طور نیست. در هرجا و در هرکس روحیه‏ اهل کتاب باشد او اهل کتاب و یهود و نصارای این امت است و باید او را اهل کتابی دانست که قرآن درباره‏ او سخن می‏گوید و او را معرفی می‏کند. آنگاه مسلمان‏ها در همه‏ زمان‏ها باید دشمن خود را بدانند کیست و نقشه‏ دشمن خود را بدانند چگونه است، در برابر نقشه‏های آنان با سلاح عقیده، برهان و بیّنه از طرف پروردگارشان مجهز باشند، ایمانشان را محافظت کنند و نگذارند که اهل کتابِ هر زمانی در اعتقادات و عقاید حقّه‏ ایشان رخنه کنند.

وَدّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم و مایضلّون الّا انفسهم و مایشعرون([۸۵]) عده‏ای از اهل کتاب همیشه در این فکر هستند و این روحیه را دارند که لو یضلّونکم همیشه این خاطره در نظر آنها است و این رغبت و میل در دل آنها مشتعل است. ودّت شدّت محبت و رغبت به امری را «ودّ» می‏گویند. ودّت طائفة من اهل الکتاب عده‏ای از اهل کتاب خیلی دوست دارند، خیلی مایل و راغبند که شما را گمراه کنند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۷ *»

و در مقام گمراهی شما هستند. این هدف اصیل آنها است. و مایضلّون الّا انفسهم این احمق‏ها و سفیه‏ها غافلند که مسلمانانى که اسلام را دین خود اتّخاذ کرده، در تحت راهنمایی‏های مثل رسول‌اللّه؟ص؟ قرار گرفته و بعد از آن بزرگوار در تحت راهنمایی‏های اولیاء و اوصیائی مثل امیرالمؤمنین و سایر معصومین سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین قرار گرفته‏اند، به تشکیک‏های اهل کتاب و به شبهه‏های آنان گمراه نمی‏شوند. آنها به نور ایمان منوّرند، در طریق هدایتند، در صراط مستقیم هستند و دستشان در دست صاحب صراط است، آن کسی که خودش صراط است، با او همراهند و در تبعیت او هستند. اینها هیچ‌وقت گمراه نمی‏شوند.

ولی کسانی که طالب دین نیستند، برایشان دین مطرح نیست، اهل هویٰ و هوسند و منتظر وسیله و بهانه‏ای هستند برای اظهار مفاسدی که در دل دارند، آنها با اینها همفکر و همدست می‏شوند، فریب آنها را می‏خورند و آهسته‌آهسته در شک و ریب می‏افتند و به تدریج سر از کفر بیرون می‏آورند. اما کسانی که به‌برکت راهنمایی‏های مثل رسول‌اللّه و ائمه‏ هدی؟عهم؟ در طریقت حقّه ثابتند هیچ‏گاه گمراه نمی‏شوند. از این جهت می‏فرماید: و مایضلّون الّا انفسهم اهل کتاب گمراه نمی‏کنند مگر خودشان را؛ یعنی خودشان مرتب در ضلالت قوی‏تر و در شک و شبهه شدیدتر می‏شوند.

امروز که این شبهه را در بین مسلمانان القاء کرد و خواست شکی در دل آنان بیندازد، همین شبهه برای او شبهه‏ دیگری می‏زاید. درباره‏ این شبهه که فکر می‏کند همین شبهه او را می‏کشاند به اینکه از این شبهه شبهه‏ دیگری انشعاب پیدا می‏کند. کار شیطان هم همین است. شیطان که بیکار نمی‏نشیند. شبهه‏ای القاء کرد، پشت سرش شبهه‏ بعدی، پشت سرش شبهه‏ بعدی و همین‏طور مرتب این بدبخت را به ضلالت بیشتر و قوی‌شدن در ضلالت می‏کشاند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۸ *»

چرا اولیاء خدا؟عهم؟ به ما درس داده‏اند که هرگاه شیطان در دل‏های شما در امری از امور اعتقادی وسوسه کرد، به محکمات متمسک شوید و با همین تمسک به محکمات به دهان شیطان بزنید؟ زیرا دیگر جرأت نمی‏کند جلو بیاید و مرتب شبهه القاء کند.

در موعظه درباره مسأله‏ قضاء و قَدَر و تقدیر فرمودند که نوعاً برای متفکران این سؤال پیش می‏آید که پس قابلیت کجا بود و از کجا فراهم شد؟! پس قابلیت هم به مشیت بوده است. وقتی چنین باشد پس ــ نعوذباللّه ـــ تقصیر و جرم تمام گناهان پای خدا و به گردن او است. تمام بدی‏ها از قابلیت‏ها سرچشمه می‏گیرد، قابلیت را هم که خدا داده و به مشیتِ خدا خلقت شده، پس همه به‌سوی خدا برمی‏گردد.

این شبهه‌ای است که شیطان در ذهن القاء می‏کند. و نوع کسانی که در مسأله‏ قضاء و قدر و تقدیر فکر می‏کنند، کارشان را به اینجا می‏کشاند که بحث قابلیت را پیش می‏کشند و البته این واقعاً از مسائل خیلی مشکلِ بحث قدر است. گویا همین مسأله در کتاب مبارک «امانیه» مطرح شده. همچنین کتاب مبارک «معرفت سرّ اختیار» که الحمدللّه جدید چاپ شده، در آنجا مطرح و بیان فرموده‏اند. از شبهه‏های بسیار قوی شیطان است که فوراً این شبهه را در ذهن القاء می‏کند.

ولی در موعظه چه راه آسان و راحتی را تعلیم فرمودند. فرمودند: در هرجا دیدی شیطان تو را متزلزل و متردد می‏کند بین اینکه تقصیر را پای خدا بگذاری یا پای خودت، پای خودت بگذار؛ بگو بدی از من است. همان‏طور که حضرت آدم عرض کرد: ربنا ظلمنا انفسنا.([۸۶]) بعد از آن ترک اولیٰ ـــ  هرچه بود و به هر شکلی بود ـــ  آدم از زبان خودش و حوّا این‏طور می‏گوید: ربنا ظلمنا انفسنا خدایا ما به خودمان بد کردیم. بدی را پای خدا نمی‏گذارد. اما شیطان ملعون پای خدا گذاشت و گفت: رب بما اغویتنی([۸۷])

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۳۹ *»

خدایا به‌واسطه‏ اینکه تو مرا گمراه کردی، تو مرا گول زدی، تو باعث هلاکت من شدی و تو سبب شدی من بد بشوم، همه را پای خدا گذاشت.

شیطان ــ خدا لعنتش کند ــ می‏خواهد مؤمنان و مسلمانان را همین‏طور در مسأله‏ قابلیت به شبهه بیندازد. راه محکمش این بود که فرمودند: تو بدان‌که خدای تو عادل است، عالم است. قبل از اینکه تو را خلق کند می‏دانسته چه قابلیتی را اقتضاء داری و از خدا چه می‏خواهی، آن را به تو داده است. اما چطور؟ تو راه نمی‏بری، موقع خلقتت که نبودی تا ببینی و باخبر شوی. ولی عزیزان خدا، اولیاء خدا و معصومین؟عهم؟ کسانی هستند که خدا را شناخته‏اند، برنامه‏ها و کارهای خدا را می‏دانند و اصلاً خودشان در مرتبه‏ای نفس کارهای خدا هستند، آنها این جمله را به تو گفته‏اند و تو تصدیق کن؛ یا ابن آدم انا اولیٰ بحسناتک منک و انت اولیٰ بسیئاتک منّی.([۸۸]) این را کسانی به ما یاد داده‏اند که خودشان زبان خدا هستند. از زبان خدا برای ما گفته‏اند. به‌عنوان حدیث قدسی فرمودند و شد حدیث قدسی. یا ابن آدم ای فرزند آدم انا اولیٰ بحسناتک منک این مطلب از محکمات مسائل اعتقادی است که هر خوبی، هر طاعتی، هر خیری، هر نوری که در خودت می‏یابی خدا را بر آن شکر کن و از خدا بدان و از خودت ندان. از آن طرف هر ظلمتی، هر شری، هر بدی که در خود می‏بینی از خودت بدان، نه از خدا! ([۸۹])

همین‏طور ائمه‏ ما؟عهم؟ فرمایش‏هایی دارند که مثلاً اگر شیطان در امر توحید شبهه کرد، تو به محکماتِ آنچه به تو تعلیم داده‏اند متمسک بشو. مثلاً بگو «اشهد ان لا اله الّا اللّه»، و مثلاً شهادت در امر رسالت، نبوت و فضائل و مقامات محمد و آل‏محمد؟عهم؟ قول محکم است. بگو شهادت می‏دهم که او رسول‌خدا۹ است

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۰ *»

به همان معنایی که خدا می‏داند و برای رسولش از فضائل معین کرده و قرار داده، من تصدیق دارم و تسلیم آن هستم.

همین‏طور قول محکم درباره‏ امامان؟عهم؟ این است که این بزرگواران از طرف خدا معرفی شده‏اند، بر ایشان تنصیص شده، عصمتشان، طهارتشان، نزاهتشان، شرافتشان، فضیلتشان بر همه‏ خلق همان‏طور است که خدا قرار داده است. حال عقل من فضیلتی را درک نمی‏کند، فلان فضیلت را نمی‏توانم بفهمم نفهمم. آنچه محکم است این است که افضل، اشرف، اتمّ و اکمل خلق هستند. و چون ایشان اکمل و اتمّ خلق هستند، هر نقصی در خلق باشد از آن مبرّا هستند. ایشان آیه‏ کمال خدا هستند. نمی‏شود در ایشان نقصان باشد. اینها محکمات است. به این محکمات متمسک بشوید. چرا؟

چون اگر به حرف شیطان گوش دادیم و پی یک شبهه را گرفتیم، کار او همین است که فوراً این شبهه شبهه‏ بعدی را می‏زاید و آن شبهه شبهه‏ دیگری می‏زاید و همین‏طور مرتب انسان در شبهات غوطه‏ور می‏شود. یک‏باره هم می‏یابد عجب! متزلزل شده به‌طوری که دلش به هیچ‌چیز ثابت نمی‏شود و قرار نمی‏گیرد. پناه به خدا! اگر در آن وقت مرگ برسد که کار تمام است. کجا می‏خواهد برود کسب یقین کند؟! بعد از مرگ که جای کسب یقین نیست. عمر دیگری هم که به ما نمی‏دهند تا برگردیم کسب یقین کنیم و با اطمینان از دنیا برویم. با فرارسیدن مرگ کار تمام است. اگر هم برگردیم برای این است که برویم در یکی از صف‏ها که صف مؤمنان به خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ است، یا نعوذ باللّه صف کفار است. صفی بین بین نیست که بگوییم برمى‌گردیم آنگاه شروع کنیم به اکتسابِ یقین و درست‌کردن عقیده و دین. راه دیگری نیست. خدا حدّ وسطی قرار نداده است.

از این جهت اولیاء سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین که دلشان برای ما می‏سوزد، چون

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۱ *»

اولیاء ما هستند و خدا قرارشان داده که آقایان ما باشند، به فکر ما باشند و آنها درد و مرض ما را دانسته، دوای ما را هم دانسته‌اند، فرمودند: به شیطان و حرف‏های او گوش ندهید. او دشمن شما است و کارش تشکیک است. یا به‌وسیله‏ نفس امّاره‏ای که در ما هست و از جنس او است وسوسه می‏کند و با ما حدیث نفس می‏کند یا اینکه به‌وسیله‏ ایادی خودش که مثل خودش هستند و آنها را پرورانیده وسوسه و تشکیک می‏کند و ایجاد شبهه می‏کند. پس باید مراقب و مواظب خودمان باشیم و دلمان به حال خودمان بسوزد.

تمام این فرمایش‏هایی که قرآن ذکر می‏کند برای این است که قرآن همیشه زنده است و هر آیه‏اش مصداق دارد. امام باقر فرمودند: اگر بنا باشد وقتی مصداق آیه‏ای مُرد آیه هم بمیرد، پس قرآن مرده است.([۹۰]) این‏طور نیست که این حوادث و امور فقط برای زمان رسول‌اللّه؟ص؟ بوده و دیگر خبری نیست و خیال ما راحت باشد. نه، ما مرتب در خطر هستیم. مسلمانان و مؤمنان مرتب در خطر هستند. باید متوجه بود که همیشه آیات مصداق دارد.

همیشه اهل کتابی هستند که این روحیه را دارند ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم این من اهل الکتاب هر زمانی به ‏طوری است. چه‏بسا الآن به ظاهر شیعه‏ اثناعشری است، خیلی سنگ تشیّع را هم به سینه می‏زند، خیلی هم اظهار مودّت و محبت به اهل‌بیت؟عهم؟ می‏کند اما همان روحیه را دارد و از اهل کتاب است. او یهود و نصارای این امت است. چرا؟ چون هم خودش در شک و شبهه است، هم مرتب در دل اهل ایمان می‏خواهد ایجاد شبهه و تشکیک کند، اعتقادات و اخلاقیاتشان را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۲ *»

فاسد کند، مجتمعشان را ضایع کند و به آنها صدمه بزند. این همان صاحب روحیه‏ اهل کتاب است. باید آن را شناخت و از آن ترسید و پرهیز کرد. صریحاً می‏فرماید: ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم خیلی آرزو دارند، اصلاً شب و روز را به این فکر می‏گذرانند که بتوانند یک مؤمن را از طریق مستقیم گمراه کنند. خداوند از این آرزویشان به «وُدّ» تعبیر می‏فرماید: ودّت طائفة.

نوعاً این‏گونه تعابیر برای ما آن‏چنان جذابیت و جالب نیست. چون ما عرب‏زبان نیستیم. اگر هم از راه تحصیل بلد شده‏ایم باز آن لذّت لغت اصیل را برای ما ندارد. نزول این آیات در زمانی بوده که عرب قُح و خالص بوده و هیچ به غیر عرب مشوب نبوده است. لغت در مغزش نفوذ می‏کرده، لفظ تا اعماق دلش می‏نشسته، آن هم الفاظ قرآن! به این تعبیر: ودّت طائفة من اهل الکتاب خود تلفظ همراه با شدت است. ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم به شکل «ودّ» است، آرزویی است که خمیره‏ وجودشان است. طایفه‏ای از اهل کتاب اصلاً خمیره‏ وجودیشان این شده که دائماً این آرزو را در دل دارند که شما را گمراه کنند. اما سفیه و احمقند، نمی‏فهمند.

آن کسی که صادقانه به محضر رسول‌خدا؟ص؟ آمده و زبان وحی را مشاهده می‏کند، اصلاً می‏بیند که زبان زبان خدا است، خدا دارد حرف می‏زند. قیافه و هیأت هیأت الهی است. او نزول وحی را مشاهده می‏کند. این هم ایمان آورده، تصدیق کرده، باورش شده که آن حضرت رسول‌اللّه؟ص؟ است. آثار وحی را در چهره‏ مبارکش مشاهده می‏کند. اصلاً به ایمانش وجود مَلَک را احساس می‏کند که دارد به رسول‌اللّه وحی می‏کند. و وقتی‌که حالت وحی کنار می‏رود، آن لسان الهی شروع می‏کند به خواندن آیات خدا به‌عنوان اعجاز و تحدّی بر بشر و عربِ آن زمان، که عصری بی‏نظیر در فصاحت و بلاغت بوده و تا آن موقع فصاحت و بلاغت به آن مقدار از عظمت نرسیده بود و بعد از آن هم دیگر به آن اندازه عظمت نرسیده است. عصر فصاحت و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۳ *»

بلاغت بود که هنوز همان اشعاری که عرب‏ها و شعراءِ آن زمان گفته‏اند، در بیان لغت عرب، مورد استشهاد عرب و غیر عرب است.

مگر الآن شعر امرؤ القیس را نمی‏خوانند و استشهاد نمی‏کنند که یکی از معلّقات سبعه بود که بر دیوار کعبه آویزان کرده بودند؟([۹۱]) زیرا این شعر به‌حسب لغت عرب بسیار فصیح و بلیغ بوده است. ولی چه گفته؟! دختر عمویش را توصیف کرده که موهایش چطور است، اسبی که سوار شده چطور است. آن قافله‏ای را که دختر عمو همراه آن در حرکت بوده توصیف کرده. اما همین توصیف‌ دختر عمو و آن اسبی که سوار می‏شده و آن قافله و اوضاع با الفاظی بوده که این‏قدر فصیح و بلیغ بوده است که در صفحه‏ای نوشته بودند و در خانه‏ خدا به دیوار کعبه آویزان کرده بودند. یکی از آن معلّقات سبعه که هفت قصیده از هفت شاعر بوده، برای امرؤ القیس بوده. و هنوز هم که هست، با اینکه عرب مصر  و لبنان هستند، با این همه ترقّی در لغت و پیشرفت عربیت جدید، هنوز در برابر آن شعرها خاضعند و به آنها استدلال می‏کنند. مخصوصاً در مورد نکات ادبی و امور معنوی مربوط به زیبایی‏های الفاظ، بدیع، معانی و سایر زیبایی‏های کلام به آن اشعار استشهاد می‏کنند.

در چنین موقعیتی که در عرب فصاحت و بلاغت به قله‏ آن رسیده بود به‏طوری که دیگر از آن بالاتر نشده و بشر به آن نرسیده مگر بعد از این برسد که باز هم قرآن تا قیامت معجزه خواهد بود و کسی مانند آن را نخواهد آورد. در چنین موقعیتی قرآن به‌عنوان اعجاز و تحدّی بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل می‏شود که ظاهرش همه‏ آنها را به اعجاب می‏آورد. این چیست؟! چه فرمایشی است؟! چه کلماتی و چه عباراتی است؟! بگویند شعر است که شعر نیست، نثر است که مثل نثر آنها نیست. این چیست؟! فکرها کردند، اندیشه‏ها کردند، مهلت‏ها گرفتند که درباره‏ قرآن قضاوت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۴ *»

کنند. آن گُنده‌گنده‏هایشان که فصاحت‏شناس و بلاغت‏شناس بودند گفتند ما فکرمان به هیچ چیز نمی‏رسد. آخر کار ــ نعوذ باللّه ــ گفتند این سحر است. دشمن است چه بگوید؟! بگو کلام خدا است، بگو معجزه‏ رسول‌اللّه است، چرا بعد از چند روز فرصت‏گرفتن و فکرکردن چنین می‏گویی؟!

خدا لعنتش کند. هرچه فکر کرد عقلش به جایی نرسید که چه بگوید گفت این سحر است، کلام خدا نیست،([۹۲]) به کلام بشر هم نمی‏ماند. این‏قدر ما کلمات بشر را شنیده‌ایم و خطبه‏های سخنوران و اشعار شعراء را دیده‏ایم اما می‏بینیم شبیه آنها نیست. اینها کلام بشر نیست.([۹۳]) از طرفی هم نمی‏خواهد بگوید که کلام خدا، وحی و معجزه است و صاحب این کلام پیغمبر است. در حالى که می‏فهمد این پیغمبر است. چون علاوه بر این فصاحت، بلاغت و زیبایی ظاهری الفاظ و کلمات و جملات، واقعیت مطالب و حقایق و معارفی را که از آنها سخن می‏گوید در مشهد و دید بشر قرار می‏دهد.

از اعجازهای بزرگ بزرگ قرآن همین است که از هرکس که حرف می‏زند، آن کس خودش می‏فهمد که قرآن دارد درست حالات او را در ظاهر و باطنش گزارش می‏دهد. این یکی از اعجازهای قرآن است. اگر از مؤمن حرف می‏زند مؤمن می‏فهمد همین‏طور است که قرآن دارد ظاهر و باطنش را می‏گوید، می‏فهمد که قرآن دارد درست واقع را می‏گوید. اگر از کافر حرف می‏زند کافر هم می‏فهمد که قرآن درست دارد حالات او را بازگو می‏کند و می‏گوید. اصلاً حروف وجود او را دیده و خوانده و می‏گوید. اگر از منافق

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۵ *»

حرف می‏زند می‏گوید سبحان‌اللّه این کجا مرا دیده که ظاهر و باطن من را دارد برملا می‏سازد و حروف وجود من را دارد گزارش می‏دهد؟! این از اعجاز قرآن است.

ما به زیبایی‏های این عبارت راه نمی‏بریم. اما آن زمان با آن فصاحت و بلاغتِ فطری که برای عرب بود و هنوز مخلوط نشده بود برای آنها بسیار لذّت‏بخش بود. اما الآن در اثر معاشرت، لغات عرب با لغات غیر عرب مخلوط شده، آن اصالت عربیت در لغت از بین رفته. تقریباً مثل ما شده‏اند؛ یعنی اگر بخواهند واقعاً به یکی از مطالب قرآن آشنا بشوند و مراد قرآن را بفهمند باید به همان زبان عربی فصیح برایشان توضیح داد. همان‏طور که الآن برای ما باید بخوانند، معنی کنند و توضیح بدهند، برای آنها هم همین‏طور است. از این جهت مفسّر دارند. می‏نشینند برایشان تفسیر قرآن می‏گویند. آنها هم می‏نشینند گوش می‏کنند که خاک بر سرشان با تفسیر قرآن گفتن‏هایشان! از چه‌کسی؟! از عایشه، از عمری‏ها! همه مخلوط و درهم و برهم. این چه تفسیری شد؟! این چه قرآنی شد؟!

عبارت خیلی عجیب است: ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم اصلاً این آرزو فطریِ اینها شده است. آن آرزویی که در دلشان، در وجودشان دائماً در جوشش است این است که می‏خواهند شما را گمراه کنند. اما نمی‏فهمند، سفیهند. دست مسلمانانی که واقعاً اهل اسلامند و اسلام و ایمان آورده‏اند، در دست رسول‏اللّه؟ص؟ قرار دارد. مگر می‏شود رسول‌الله دست او را به ضلالت رها کنند و در ضلالت واگذارند؟! و مایضلّون الّا انفسهم اینها گمراه نمی‏کنند مگر خودشان و امثال خودشان را، کسانی که از طینت آنها هستند، کسانی که مثل آنها هستند. اگر گول بزنند، فریب بدهند و گمراه کنند، خودشان را گمراه کرده‏اند. مسلمان دلسوز به حال خودش و دوستدار دین و دیانتش هیچ‌وقت گول اینها را نمی‏خورد. و مایشعرون ولی اینها نمی‏فهمند. این‏قدر این بدبخت‏ها را سفاهت می‏گیرد!

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۶ *»

آنگاه بعد از این گزارش کوتاه از چنین رغبت و میل شدید و اندیشه‏ خطرناکِ اهل کتاب، خداوند رو به اهل کتاب می‏فرماید: یا اهل الکتاب ببینید اینها کارِ بی‏حیائی را به کجا کشانیدند که خدایی که این‏قدر حیاء دارد، آنها را روبه‌رو مخاطب قرار می‌دهد!

حیاء خدا چقدر است؟! خدا چقدر باحیاء است؟! ائمه‏ ما حیاء خدا را توصیف کرده‏اند می‏فرمایند خدا حَیٖیّ است، حیاء دارد و دوست دارد که بندگانش هم باحیاء باشند.([۹۴]) حیاء برای بندگان خوب چیزی است. بی‏حیائی، بی‏عفتی، بدزبانی، فحّاشی و بی‏باکی، صفت اولیاء خدا نیست. صفت اولیاء خدا حیاء و عفت است، مخصوصاً در تلفظ و کلام. ببینید ائمه‏ ما؟عهم؟ با این‌همه دشمنانی که داشتند چقدر عفیفانه و با عفت کلام با آنها روبه‏رو می‏شدند! به ائمه‏ ما؟عهم؟ فحش می‏دادند. چرا راه دور می‏رویم؟! به بزرگانمان فحش می‏دادند و این بزرگواران تحمل می‏کردند، جواب آنها را چنین می‏دادند که اگر شما راست می‏گویید خدا مرا بیامرزد و اگر دروغ می‏گویید خدا شما را بیامرزد.([۹۵]) اصولاً ائمه‏ ما؟عهم؟ می‏فرمایند کسی‌ که فحاش و بدزبان باشد شیطان در نطفه‏ او شریک است. این صریح فرمایش ایشان است که او شرک شیطان است.([۹۶])

البته ائمه؟عهم؟ جاهایی بوده که فرمایشی صریح فرموده‏اند آن هم در جای مناسب خودش که خودشان می‏دانسته‏اند کجا است. اگر گاه‏گاهی هم می‏بینید مثلاً مرحوم آقاى شریف طباطبائى بعضی امور مخالفان را این‏طور صریح بیان می‏فرمایند، این بزرگواران اهل کمال و حجت خدا هستند، حجج حجج هستند و جایش را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۷ *»

می‏دانند. ما نباید این را دلیل قرار بدهیم و خدای نکرده بی‏باک، فحاش و بدزبان باشیم. حتی امیرالمؤمنین۷ درباره‏ دشمنی مثل معاویه اجازه‏ فحّاشی نفرمودند. اما درباره‏ اهل بدعت که به برائت و بیزاری‌جستن از آنها و بسیار سبّ و لعن‏کردن آنها دستور داده‏اند([۹۷]) امر دیگر و مطلب دیگری است که در جای خودش باید به آن رفتار نمود به‌طوری که فتنه نشود. پس وظایف هر جایی در جای خودش معین است، همه‏اش را هم که نمی‏شود در یک بحث گفت. هر مطلبی جایی دارد.

در جنگ صفین حضرت امیر؟ع؟ شنیدند که عمّار و عده‏ای دور یکدیگر ایستاده‏اند و به معاویه و اصحاب او فحش می‏دهند. حضرت فرمودند من دوست ندارم که شما سبّاب باشید، یعنی دشنام بدهید، هرچند دشمنی مثل معاویه باشد. همان اعمالشان را بگویید کفایت می‏کند برای کسی که حق را بخواهد و طالب باشد که اعمال بد آنان را بداند و بفهمد که این بدعمل است. اعمال بدشان را بگویید.([۹۸])

پس خداوندی که این‏قدر حیاء دارد که ائمه‏ ما فرموده‏اند، در آیات قرآن هم بعضی موارد هست که ذکر فرموده‌اند و بیان کرده‏اند که ببینید خدا چطور در اینجا حیاء فرموده است، اما در اینجا دیگر خداوند می‏خواهد بی‏حیائی اهل کتاب را نشان بدهد که خطاب را با آنها روبه‏رو می‏کند: هان ای بی‏حیاءها! یا اهلَ الکتاب لِمَ ‏تکفرون بآیات اللّه و انتم تَشهَدون. یا اهل الکتاب لِمَ ‏تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۸ *»

مجلس  ۱۰

 

(شب دوشنبه ۱۶ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

r گزارش آیه‏ مورد بحث و آیاتی دیگر از عالم ذرّ

r تناسب آیه با آیات قبل

r یگانه هدف اهل کتاب

r تحصیل یقین، هدف اصلی مؤمنان است

r هدف مؤمنان در عبادات

r تفقّه در عبادات

r هدف از مجالست با نیکان و دانایان

r روایاتی در تعظیم سوره‏ حمد

r تعظیم رسول‌اللّه؟ص؟ از سوره‏ حمد

r شکوه نزول سوره‏ حمد

r بیان هدف مؤمنان در سوره‏ حمد

r تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم»

r تفسیر «غیر المغضوب علیهم و لا الضالّین»

r فرمایش امام‌ رضا؟ع؟ در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم»

r معنای رغبت در نعمت ولایت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۴۹ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

این آیه‏ شریفه گزارش از عالم ذر است و از میثاقی که خداوند از همه‏ انبیاء در محضر ملائکه برای رسالت رسول‌اللّه؟ص؟ و مقام ولایت آن حضرت گرفته و ایشان هم از امت‏هایشان میثاق گرفته‏اند. هم انبیاء و هم امت‏های ایشان با خداوند پیمان بسته‏اند که به رسول‌اللّه؟ص؟ ایمان آورند و آن حضرت را در مواردی که به مقامات و شئونات ولایتی خودش ظاهر می‏شود نصرت کنند. همه‏ انبیاء و مؤمنان به ایشان اقرار کردند و بر این امر پیمان بستند. خدا ملائکه را شاهد گرفت و خود نیز از شاهدان و گواهان بر این حادثه شد.

خدا در این آیه‏ شریفه به این‏طور از عالم ذر خبر می‏دهد و آن عالمی است که برای همه‏ انبیاء و امت‏های مؤمنِ به ایشان سابقه دارد و بر همه گذشته است. چنان‏که خداوند در مواردی از آیات قرآنی از آن عالم خبر داده، این آیه هم یکی از آن آیات است. در جایی می‏فرماید: أ لم‌اعهد الیکم یا بنی‌آدم ان لاتعبدوا الشیطان([۹۹]) در جای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۰ *»

دیگر می‏فرماید: و اذ اخذ ربک من بنی‌آدم من ظهورهم ذریتّهم([۱۰۰]) همین‏طور موارد دیگری که ذکر می‏فرماید و در اصطلاح اهل دیانت «عالم الست» نامیده می‏شود. این آیه نیز گزارش از عالم ذر است. از این جهت باید اهل کتاب و یهود و نصارای زمان نزول قرآن با این عالم آشنا باشند و اجمالاً از انبیائشان شنیده باشند که چنین روزگاری بر همه گذشته و در چنین عالمی به وحدانیت خدا، به رسالت انبیاء، خاتِمیت رسول‌اللّه؟ص؟ و جامعیت آن بزرگوار و ولایت اهل‌بیت طاهرینش سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین اقرار کرده‏اند.

به مناسبت بحث از عالم ذر و بیان فضیلت و برتری رسول‌اللّه؟ص؟ بر همه‏ انبیاء، خداوند قبل از این آیه آیاتی را درباره‏ معرفی اهل کتاب نازل فرموده است. و در این ترتیب، ملاحظه می‏کنیم که خداوند خصوصیاتی از اهل کتاب را ذکر می‏فرماید و به طبیعت‏ها، اخلاق، اعمال، نیت‏ها، آرزوها و هدف‏های ایشان اشاره فرموده و این امور را به جامعه‏ مسلمانان معرفی می‏کند تا در هر زمانی از نقشه‏های دشمن خود آگاه باشند و برای حفاظت دیانت خود و حراست عقیده‏ خود از آنها حذر کنند، به سلاح برهان خداوندی و بینات الهی مجهز شوند تا بتوانند در برابر تشکیک‏ها و شبهات اهل کتاب ایستادگی کنند و جواب بگویند و یقین خود را نگهداری کنند.

از جمله مواردی که قرآن به این طینت‏ها و نقشه‏ها و نیت‏های اهل کتاب اشاره می‏فرماید این آیه است: ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم و مایضلّون الّا انفسهم و مایشعرون. در این آیه‏ شریفه تعبیر ودّت طائفة را ملاحظه می‏فرمایید. وُدّ آن خواسته‏ای است که در دل شدت پیدا کرده باشد و طوری شده که تمام کارهای انسان، رفتار، حرکات و گفتارش را تحت نفوذ قرار داده باشد و همه را برای انجام این آرزو آماده ساخته و به‌کار ببرد. اعضاء و جوارح را که از جمله‏ آنها چشم، گوش، زبان،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۱ *»

دست و پا است، اعضاء ظاهری و باطنی را برای رسانیدن شخص به این آرزو به‌کار گرفته و فعال ساخته باشد. از چنین آرزو و خواسته‏ای به «ودّ» تعبیر می‏آورند.

ودّت طائفة من اهل الکتاب در میان اهل کتاب یهود و نصاریٰ کسانی هستند که این یگانه آرزو و هدفشان است؛ آن هدف کامنی که در نهاد ایشان است و در همه‏ اعضاء ظاهری و باطنی ایشان نافذ شده، فکر و خیالشان و قوای عقلانیشان را مسخّر کرده ــ  اگر عقلی داشته باشند که همان «عقل فطری» مقصود است  ــ  و حتی ظاهرشان را هم مسخر کرده است. اگر چشم نگاه می‏کند، اگر زبان می‏گوید، اگر گوش می‏شنود، اگر پا حرکت می‏کند، اگر دست کاری انجام می‏دهد، هریک می‏خواهند این هدف را پیاده کنند. آن هدف کامنی که در نهاد ایشان قرار گرفته، لو یضلّونکم است.

اهل کتاب در مجادلات، محاورات و مباحثاتی که با مسلمانان دارند پیگیر همین هدفند. اگر درباره‏ ابراهیم، درباره‏ موسی، درباره‏ عیسی و درباره‏ پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ سخن می‌گویند و در هرچه می‏گویند، می‏خواهند این هدف را پیاده کنند و در پی این هدف هستند. آن هدف چیست؟ آن هدف که محبوب و آرزوی آنها است اِضلال مسلمانان است. چه هدف خطرناک و چه مقصد ناپاکی را این نابکاران در دل خود دارند! ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم به شکل آرزو و امید است. شب را که به روز می‏آورند به این امید نقشه می‏کشند، روز را که به شب می‏آورند به این امید کار و فعالیت می‏کنند. نقشه‏ها و تدبیرهای خود را می‏خواهند پیاده کنند که چیست؟ لو یضلّونکم اینها می‏خواهند شما را از دین و دیانتتان گمراه سازند.

ابتداء در دل‏های شما در عقاید تشکیک می‏کنند و شبهات ایجاد می‏کنند تا به این هدف خود برسند که اضلال شما است و شما را گمراه کنند. هدف این است. از این جهت نباید شما در خواب و آسوده‏خاطر باشید! باید دائم در فکر تحصیل یقین، دائم در مقام تحصیل و ازدیاد بصیرت باشید. این هدف شما باشد. در برابر هدف آنها شما هم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۲ *»

هدف‏گیری کنید و هدفتان را جدّی سازید که در شما به شکل ودّ دربیاید؛ یعنی یگانه آرزو و یگانه هدف شما؛ آنچه که مستقیماً در اعمال ظاهر و باطن شما دخالت داشته باشد و تمام قوای ظاهر و باطن شما را مسخّر کند، ازدیاد بصیرت و یقین در دین شما باشد.

اگر عبادت می‏کنید به این مقصود باشد که این عبادت شما را رشد و ترقّی بدهد و در شما نورانیت اضافه کند. اگر تحصیل علم می‏کنید علمی باشد که شما را به حقایق برساند، شما را در امور دیانت و دین و آخرت قوی سازد. اگر عمل است طوری باشد که وسیله‏ ازدیاد علم باشد. عمل، ظلمت نباشد که سدّ علم کند و نورانیت شما را کم کند. شما هم در برابر آنها باید برای خود هدف مشخص کنید، برای خود جهت معین کنید و به شکل هدفِ جدّی در شما درآید. اگر سستی و اهمال کردید، اگر بدون هدف بودید، اگر زندگانی را سطحی گذراندید و عمر را بی‏نتیجه ضایع کردید، بدانید که آنها بر شما مسلط می‏شوند، شما را گمراه می‏سازند و به هدفشان می‏رسند.

و چون اولیاء ما سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین می‏دیدند که این روحیه‏ اهل کتاب ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم همیشه و در همه‏ زمان‏ها وجود دارد و کسانی هستند که حامل و مَظهر این روحیه هستند؛ یعنی در واقع یهودی و نصرانی هستند اگرچه به شکل مؤمن و در لباس مسلم و حتی در میان مسلمانان زاد و ولد کرده و فرزند اسلامی هستند و پدر و مادر مسلمان یا بفرمایید پدر و مادر شیعه و در بین شیعه ولادت یافته‏اند، به ظاهر همه‏ امور شیعه را قبول دارند ولی حامل روح یهودیت و نصرانیت هستند. از این جهت ما را باخبر کردند که به فکر خود باشیم. اینها هدفشان همین است که اهل ایمان را اضلال کنند. زیرا نمی‏توانند یقین‏ها و بصیرت‏ها را تحمل کنند. اصلاً نمی‏توانند وجود اهل بصیرت را احساس کنند و متحمل شوند. همین اندازه که می‏یابند یقینی در دلی هست، نورانیتی در مغزی هست، بصیرتی در سینه‏ای هست، رنج می‏برند و می‏خواهند اینها را ضایع کنند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۳ *»

اولیاء ما؟عهم؟ ما را متوجه ساخته‏اند که ان‌شاءاللّه در برابر تمام تشکیکات اهل شک، در برابر تمام شبهات اهل شبهه، در برابر اضلال تمام مضلّین، در برابر فعالیت تمام شیاطین هدف داشته باشیم و هدفمان واقعیت داشته باشد و در ما موجود و زنده باشد به‌طوری که قوای ظاهر و باطن ما را تسخیر کند. فکرِ ما را به تفکرات صحیح بدارد. عقل ما را به دلالت‏های صحیح بدارد. از عقل استرشاد کنیم و عقل هم ما را به خیرات و امور خیر هدایت و دلالت کند. همین‏طور همیشه خیال و همّمان در تصورات حق باشد و سایر قوای باطنی ما هم در فرمان چنین هدفی باشد. قوای ظاهری ما هم همین‏طور باشد. اگر نگاه می‏کنیم قصدمان عبرت باشد. اگر گوش می‏دهیم قصدمان استماع حق باشد. اگر می‏گوییم حق بیان کنیم، اگر انجام می‏دهیم برای خدا و تأیید دین خدا باشد. قدم که برمی‏داریم به طرف رضای خدا و برای کسب رضای اولیاء؟سهم؟ باشد. اینها هدف‏گیری‏های اهل ایمان است در برابر اهل کتاب که در هر زمانی هستند.

متأسفانه خیلی هم نافذند. شیطان هم کمکشان می‏کند. اشخاص بدون توجه به سخنان اهل شبهه و اهل شک گوش می‏دهند، به این جهت کم‏کم یقین‏هایشان فاسد می‏شود، نورانیت‏ها و بصیرت‏ها آهسته‌آهسته به ظلمت‏ها، دوری‏ها و کدورت‏ها تبدیل می‏شود و زحمات اولیاء و بزرگان ضایع می‏شود. در جمیع امور به ما دستور فرموده‏اند که توجه داشته باشیم. می‏فرماید: لا خیر فی عبادة لیس فیها تفقّه([۱۰۱]) اگر عبادت می‏کنید بر اساس تفقّه باشد، احکام دینتان را بدانید، احکام عملیّه را بدانید. بر اساس فهم، فقه، شعور و بصیرت، اعمال ظاهری را انجام بدهید. اگر برای عیادت یا برای کمک به برادر مؤمنی حرکت می‏کنید، در احسانی، انفاقی و اعانتی دست دراز می‏کنید، در مجالست و معاشرت‏ها، در همه‏ اینها به فکر باشید که بر اساس تعالیم دین و اصول صحیحِ شریعت و دستورهای ائمه‏ هدی؟عهم؟ باشد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۴ *»

نماز می‏گزارید، روزه می‏گیرید، حج می‏روید، زیارت می‏کنید، همه‏ اینها همراه با تفقّه باشد. اگر قرآن می‏خوانید همراه با تدبّر باشد. فرمایش‏ها را مطالعه می‏کنید همراه با تدبر باشد. احادیث آل‌محمد؟عهم؟ مطالعه می‏کنید با تدبر باشد. نه اینکه برای این مطالعه‌کنید که چند دقیقه‏ای وقت دارید و می‏خواهید به خواب بروید و بهتر از همه این است که کتابی به دست بگیرید تا خوابتان ببرد. این مطالعه‏ حدیث نشد. این مطالعه‏ فرمایش‏های بزرگان دین و حکماء ربانی نشد.

همچنین قرآن را از بی‏علاجی و رودربایستی با خدا که «کتاب خدا است، دیگر نمی‏شود آن را نگاه نکرد و کنار گذارد»، قرآن را بردارید باز کنید و با عجله و با شتاب آیه‏ای یا صفحه‏ای را تمام کنید و فوراً ببندید و کنار بگذارید و ندانید همین آیه که خواندید چه بود و در مقابل چه کتابی نشستید و روی خود را به وسیله‏ این کتاب به کجا کردید؟ با چه کسی حرف زدید و چه کسی با شما سخن گفت؟ وقتی اینها اعمال، قرائت و تلاوتی باشد که هیچ تدبر در آن نباشد، انسان را رشد نمی‏دهد.

کسی که دینش را دوست دارد، در فکر است، هدف دارد و هدف هم در او فعّال است و قوای ظاهر و باطن او را مسخّر کرده است با نماز، با قرآن، با احادیث، با فرمایش‏های بزرگان دین و با تشرفش به حرم این‏طور که ما رفتار می‏کنیم رفتار نمی‏کند. با مجالستش با رفقائی که صاحب فضل و صاحب علمند این‏طور رفتار نمی‏کند. زیرا از ایشان می‏شود استفاده کرد و از فضل و علمشان بهره برد. حتی  برادران مؤمنی که انسان می‏بیند در ایمان از او قوی‏ترند، در یقین محکم‏ترند، در بصیرت جلوترند، نباید معاشرت و مجالست با آنان به‌طور معمولِ با سایر مردم بگذرد. باید انسان مجالست با اینها را قدر بداند و از آنها فیض بگیرد. به صاحب مُلک توجه داشته باشد، آن کسی که در ملک متصرف است و این عنایت‏ها را کرده، این بصیرت‏ها، فضل‏ها و این نعمت‏های ظاهری و باطنی را داده، متوجه او و فعل و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۵ *»

تصرف او باشد و بخواهد که از طریق برکتی که خدا برای اهل ایمان و اهل بصیرت قرار داده، رحمت و مغفرت و توفیق شامل حالش بشود.

چرا دستور داده شده که با صالحان بنشیند؟ برای اینکه شما را به طریق صُلح و صلاح می‏کشانند. اللهم … خذ بی سبیل الصالحین؟([۱۰۲]) این‏قدر خوب است که به ما دستور داده‏اند دعاء کنیم: خدایا تو دست مرا بگیر و به راه صالحان ببر! نشستن و معاشرت با صالح، انسان را به صلاح می‏کشاند. این مجالست با صالحان باید اثرش دیده شود. اما وقتی‌که ما با برادران صالح خود می‏نشینیم و از مجلسشان برمی‏خیزیم و هیچ تغییری در ما پیدا نشده، رغبت به آخرت و بی‏میلی و زهد در دنیا در ما پیدا نشده، معلوم می‏شود ما از این مجالست فایده نبردیم. با صالح نشستیم اما کسب صلاح نکردیم. از دیدار او متذکر خدا نشدیم، راغب به آخرت نشدیم، زاهد در دنیا نشدیم. پس این مجالست چه فایده‌اى‌ کرد؟! همین‏طور در مجالست با قرآن، مجالست با فرمایش‏های بزرگان، در نشستن‏ها، در شنیدن‏ها، در گفتن‏ها ما باید تدبر و تفکر داشته باشیم و در آن هدفی که داریم ترقی کنیم، محکم شویم و یقین بر یقینمان زیاده شود.

همین‏طور سایر اموری که ائمه‏ ما؟عهم؟ به ما تعلیم کرده‏اند، چه در اعمال ظاهری که اسمش را «عبادات» می‏گذاریم، چه در سیر و سلوک‏ها که اسمش را «اخلاق» می‏گذاریم، چه در کسب حقایق و معارف، در همه‏جا باید متوجه آن هدفمان باشیم؛ هدفی که باید در برابر اهل کتاب در هر زمان برای خود اتخاذ کنیم و این هدف در ما ثابت، راسخ و فعال باشد به‌طوری که ظاهر و باطن ما را تحت نفوذ خود بگیرد و به‌کار بدارد.

از ائمه‏ ما؟عهم؟ درباره‏ سوره‏ مبارکه‏ «حمد» روایاتی رسیده که از جمله چند حدیث را متذکر می‏شویم. ما سوره حمد را در نمازها می‏خوانیم. ولی قسمت‏های آخر همین سوره برای همین است که بصیرت داشته باشیم، بشناسیم دشمن کیست و در برابر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۶ *»

هدف او ما نیز هدف داشته باشیم و از خداوند و اولیاء؟عهم؟ بخواهیم که در این هدف ما را نصرت کنند. رسول اللّه؟ص؟ فرمودند: انّ اللّه تعالی منّ علیّ بفاتحة الکتاب([۱۰۳]) چقدر ما دوریم! آن بزرگوار کیست؟ رسول‌اللّه است. اعتقاد ما این است که در همین مظهر دنیویش هیچ از آنچه در مقامات ذاتیش هست کمبود ندارد، همان است. در مقامات ذاتیش چیست؟ اسماءاللّه، صفات‌اللّه و انوار اللّه است. در آن مقام محمد؟ص؟ نیست مگر اسماءاللّه، صفات‌اللّه و تمام‌اللّه. تمامِ خدا است. هرچه خدا دارد محمد؟ص؟ است. هیچ از کمالات الهی کم ندارد. تمام‌اللّه، کمال‌اللّه و جمع‌اللّه است. در احراز رسیده: اعوذ بجمع اللّه([۱۰۴]) جمع‌اللّه یعنی همه‏چیز خدا. و آن بزرگوار تمام کمالات الهی است.

خدا رحمت کند آن کسی را که در نجف اشرف حرم مطهر مشرّف شد، در برابر ضریح امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه قرار گرفت، گفت درباره‏ شما چه بگویم؟ زیارت جامعه بخوانم؟! بگویم چشم خدا هستی، گوش خدا هستی، دست خدا هستی؟! همه‏ اینها را که گفته‏اند. چه بگویم؟! می‏خواهم مختصر هم بگویم. می‏گویم ای همه‏کاره‏ خدا! من عرض می‏کنم بهتر این بود که بگوید: ای همه‏ خدا! خودش هم خود را به ذات اللّه العلیا([۱۰۵]) توصیف کرده است. پس رسول‌اللّه همه‏ خدا است و این همه‏ خدا در این بدن دنیوی ظاهر شده است. آیا الآن این بدن چیزی کم دارد؟! این محمد؟ص؟ نیست؟! یعنی برای این مرتبه چیزی هست که حجاب چیزی از آن مقامات ذاتیه‏اش باشد؟

حال این بزرگوار می‏فرماید: انّ اللّه تعالی منّ علیّ بفاتحة الکتاب مگر این حمد چیست که این‏قدر شریف و عظیم است؟! و ما حمد را بی‏توجه می‏خوانیم و رد می‏شویم. بخصوص باید متذکّر باشیم که امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرماید تمام قرآن در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۷ *»

سوره‏ مبارکه‏ حمد است و تمام حمد در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و همه‏ «بسم اللّه» در باء «بسم اللّه» و همه‏ باءِ «بسم اللّه» در نقطه‏ تحت باء است. بعد فرمود: و انا النقطة تحت الباء([۱۰۶]) پس این حمد چه عظمت و جلالتی دارد؟! و ما این حمدِ با این عظمت و جلالت را در نماز می‏خوانیم و هیچ به آن توجه نداریم. در غیر نماز می‏خوانیم و در آن توجه، تدبر و دقت نداریم. در حالی که باید در هر خواندنی اقلاً نورانیت و بصیرتی در ما اضافه شود و ترقی کنیم. علتش همین بی‏توجهی‏ها است.

این بزرگوار می‏فرماید خدا بر من منت گذارده به اینکه فاتحة‌الکتاب را بر من نازل کرده. خودش فاتحة‌الکتابِ هستی و خاتمة‌الکتابِ هستی است ولی می‏فرماید خدا بر من منّت گذارده به نازل‌کردن فاتحة‌الکتاب بر من. آنگاه فرمایش‏هایی در مورد این سوره‏ مبارکه دارد.

موقعی که این سوره بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل می‏شده عجیب بوده! این‏قدر ملائکه‏ نورانی از این سوره‏ مبارکه بدرقه کردند و این‏قدر ملائکه‏ نورانی به استقبال این سوره‏ مبارکه شتافتند که این سوره از قلب مطهر رسول‌خدا؟ص؟ بر لسان مبارکش نازل می‏شود. چه عالمی بوده و چقدر نورانی بوده است! در آن موقع چه فرحی به رسول‌اللّه؟ص؟ دست داده بود که جبرئیل کلی با همه‏ اعوانش از جبرئیل‏هایی که خدا می‏داند چقدرند در این جریان دست به دست هم داده‌اند! جبرئیل چقدر اعوان دارد! از جمله‏ اعوان او جبرئیلی است که بر نوح نازل می‏شده، جبرئیلی است که بر موسی نازل می‏شده، جبرئیلی است که بر عیسی نازل می‏شده و جبرئیلی است که بر ابراهیم نازل می‏شده است. و همه‏ آنها نوکرهای این جبرئیلی بودند که بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل می‏شد و اشعه‏ این جبرئیل بودند. اکنون همه‏ این جبرئیل‏ها که اعوانِ آن جبرئیل کلی بودند که می‏خواهد حمد را از قلب مطهر رسول‌خدا؟ص؟ بر لسان حضرت نازل کند در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۸ *»

این جریان دست به دست هم داده‏اند. چه وضعی بوده است!([۱۰۷])

نظر کنید به احادیثی که درباره سوره حمد رسیده و ائمه؟عهم؟ بیان فرموده‏اند آن هم به زبان ما و به‌حسب عالم ما و به مقدار طاقت ما وگرنه مطالب فوق اینها است.

امیدواریم از برکات بقیةاللّه صلوات ‌الله ‌علیه و عجل اللّه تعالی له الفرج و برکات فرمایش‏های بزرگان+ ان‏شاءاللّه ما با بصیرت و ایمان از دنیا برویم تا در آنجا قدری حقایق و واقعیات این امور را ببینیم. در دنیا دائم بستگی دارد به اینکه چقدر توفیق داریم بگوییم، چقدر توفیق داریم بشنویم، چقدر توفیق داریم که باورمان بشود. فعلاً فقط همین مقدار است. اما اصل دیدن آنجا است که این حمد چیست؟ بگذریم.

وقتی که در نماز و در غیر نماز سوره‏ مبارکه‏ حمد را می‏خوانیم، در این قسمت که می‏گوییم: اهدنا الصراط المستقیم صراط الّذین انعمت علیهم خدایا ما را به صراط مستقیم هدایت کن؛ صراط مستقیم صراط کیست؟ صراط کسانی که بر آنها نعمت داده‏ای. می‏فرماید: شیعة علی؟ع؟ الذین انعمت علیهم بولایة علی بن ابی‏طالب؟ع؟([۱۰۸]) در همین عبارت که می‏گوییم: خدایا ما را به صراط مستقیم هدایت کن؛ یعنی صراط شیعیان و آن راهی که شیعیان رفته‏اند. ببینید هدف دارد مشخص می‏شود. در برابر یهود و نصاریٰ و اهل کتابِ هر زمان هدف را مشخص می‏کنید.

آنها می‏خواهند شما را از دین که صراط مستقیم خدا و راه شیعیان امیرالمؤمنین است گمراه کنند. شما همیشه و در نمازتان که خدا وعده داده دعاء مؤمن را اجابت کند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۵۹ *»

هدفتان باید این باشد. وقتی‌که بنده سوره‏ مبارکه‏ حمد را می‏خواند در این قسمت که دعاء است خدا وعده فرموده که دعائش را مستجاب کند.([۱۰۹]) به‌جهت اینکه از اول سوره خدا را حمد و ثناء کرده است: الحمد للّه رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین. بعد عبودیتش را اظهار کرده: ایّاک نعبد. بعد فقر و بیچارگی‏اش را اظهار کرده: و ایّاک نستعین.

اکنون با این‌همه زمینه‏ها که دیگر می‏دانید این عبارات چه خبر است و چیست! آنگاه به تعلیم خدا و به ضمانت خودش آن هم به زبان رسول‌اللّه؟ص؟ تعلیم کرده که بگوییم: اهدنا الصراط المستقیم ما را به صراط مستقیم هدایت کن! صراط چه کسانی؟ الذین انعمت علیهم آنانی که بر ایشان نعمت دادی. آن نعمت چیست؟ ولایت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه است. خدایا من را به راه ولایت راهنمایی کن! و بعد از اینکه راهنمایی فرمودی این راهنمایی را ادامه بده! ادم هدایتنا([۱۱۰]) از دستمان نرود و همیشه در این طریق مستقیمِ حق، مستقیم باشیم. کسانی که خدا بر آنها نعمت داده شیعیان علی صلوات‌الله‌علیه هستند که خداوند بر ایشان به ولایت علی بن ابی‏طالب؟ع؟ نعمت بخشیده است.

آنگاه اینها کیستند؟ غیر المغضوب علیهم خدا بر اینها غضب نکرده؛ یعنی به‌برکت ولایت آمرزیده شده‏اند و مورد غضب خدا قرار نمی‏گیرند. و لا الضّالّین یعنی «لم‏یغضب علیهم و لم‏یضلّوا» اینها نه خدا بر ایشان غضب کرده و می‏کند و نه گمراه می‏شوند. به‌برکت ولایت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه همیشه در طریق استقامت هستند، هیچ برایشان انحراف نیست. نه این‌طرف نه آن‌طرف، در طریق مستقیم در حرکتند. وقتی‌که در طریق مستقیم و در تبعیّت باشند مورد غضب خدا نخواهند بود و در ضلالت هم نخواهند افتاد. این را ما از خدا می‏خواهیم. پس کسانی که خدا بر آنها

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۰ *»

غضب کرده ما راه آنها را نمی‏خواهیم. رسول‌اللّه؟ص؟ فرمود: المغضوبِ علیهم اَلیهود یهودند که مورد غضب و خشم خدا هستند. الضّالّین اَلنصاریٰ([۱۱۱]) و گمراهان نصاریٰ هستند. ما نه راه یهود را می‏خواهیم و نه راه نصاریٰ را. و شیعیان امیرالمؤمنین نه یهودی هستند نه نصرانی. این فرمایش از رسول‌خدا؟ص؟ است که در حدیث بیان شده است. این به‌حسب تنزیل و بیان آیه است.

ائمه؟عهم؟ برای ما توضیح دادند که یهود و نصارایی که رسول‌اللّه۹ درباره‏ این آیات فرمودند که کسانی که خدا بر آنها غضب کرده یهودی‏ها هستند و کسانی که گمراهانند نصرانی‏ها هستند و ما راه آنها را نمی‏خواهیم؛ بلکه از خدا می‏خواهیم که ما را پناه دهد و به راه آنها نبرد، در تأویل مراد مخالفان می‏باشند و از خدا می‏خواهیم که ما را در همان راه مستقیم شیعیان امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه ثابت بدارد. برای اینکه بدانیم که مراد فقط یهود و نصارای معمولی و ظاهری نیستند، بلکه هر صاحب روحِ یهودیت، یهودی و هر صاحب روح نصرانیت نصرانی است و باید او را یهودی یا نصرانی دانست و از او بر حذر بود، حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: المغضوب علیهم النصّاب. آن کسانی که خدا بر آنها غضب کرده، باید شیعه‏ بصیر اثناعشری آنان را بشناسد که کیستند تا به سخنشان گوش ندهد، به آنان چشم نداشته باشد، دست به‌ احسان به طرف آنان دراز نکند و پا به رفاقت به‌سوی آنان برندارد. فرمودند: المغضوب علیهم النصّاب آن کسانی که مورد غضب و خشم خدایند ناصبیان هستند؛ اگرچه بگویند ما شیعه‏ اثناعشری هستیم. همین‌که در مقام نصب و عداوت با شیعیان امیرالمؤمنین برآمدند مغضوبٌ‌ علیهم و یهودی این امتند، و اهل دین و دیانت باید از آنها اجتناب کنند. بعد فرمودند: و الضّالّین الشُکّاک الذین لایعرفون الامام(۲) ضالّین و گمراهان کسانی هستند که در دین خدا شک دارند و همین‌که در دین خدا شک داشتند و در آنچه باید یقین کنند شک کردند از معرفت امام خارجند و امام‏شناس نیستند و ضالّینند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۱ *»

در سوره‏ مبارکه‏ حمد که به خدا استعاذه می‏بریم که خدایا ما را به راه کسانی که بر آنها غضب کرده‏ای نبر، یعنی خدایا ما را به طریق و راهِ ناصبیان شیعیان آل‏محمد؟عهم؟ و به طرف آنها نبر. خدایا از تمایل به‌سوی آنان به تو پناه می‏بریم. «استعاذه» یعنی پناه‌بردن. اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضّالّین. به‌طور صریح از اینها نام برده نشده است. غیر المغضوب علیهم. شیعیان علی «مغضوبٌ علیهم» ــ  یعنی ناصبی ـــ  نیستند. ذره‏ای عداوتِ دوست محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در دل شیعه نیست؛ اگرچه بابایش را بکشد. ببینید کار به کجا کشیده؟! اگرچه دوست امیرالمؤمنین کشنده‏ پدرش است اصلاً نمی‏تواند با او عداوت کند. رسول‌خدا؟ص؟ در خطاب به فردی از صحابه به امیرالمؤمنین؟ع؟ اشاره نمود و فرمود: والِ ولیّ هذا و لو انّه قاتل ابیک و ولدک دوست بدار دوست علی را اگرچه کشنده‏ پدرت و فرزندت است.

چون عواطف و طبایع بر ما غالب است از جهت عواطف با ما حرف می‏زنند. شما فکر کنید که در میان امور عاطفی و طبعانی آیا موردی داریم که از فرزندکشتگی و پدرکشتگی بیشتر باعث عداوت باشد؟! همیشه گفته‏اند «پدرکشته را کی بود آشتی» یعنی از نظر طبیعت بشری و انسانی، از نظر عاطفه طوری است که انسان نمی‏تواند با قاتل پدر در صلح، صمیمیّت و محبت بگذراند. اما کار دین به کجا کشیده که وال ولیّ هذا و لو انّه قاتل ابیک و ولدک اگر علی را دوست داری، اگر شیعه هستی، حتی اگرچه دوست علی پدرت یا پسرت را کشته نمی‏توانی او را دشمن بداری.

از آن طرف فرمود: عادِ عدوّ هذا و لو انّه ابوک و ولدک([۱۱۲]) اگرچه فرزندت یا پدرت است اما همین‌که دشمن علی است باید او را دشمن بداری. ملاک محبت و عداوت را دشمنی و دوستی شیعیانشان ذکر فرموده‌اند. فرمودند یک نفر را پیدا نمی‏کنید که بگوید من آل‌محمد

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۲ *»

را دشمن دارم. ابداً کسی جرأت نمی‏کند. در میان مسلمانان جرأت نمی‏کنند. سنّی‏ها هم جرأت نمی‏کنند. وهابی‏ها هم جرأت نمی‏کنند به ائمه‏ ما جسارت کنند.

یک وقتی یکی از علماء وهابی‏ها در حرم رسول‌خدا؟ص؟ با من مباحثه کرد، از جمله حرف‏هایش این بود که می‏خواست بگوید شما که ادعاءِ تشیع می‏کنید، شما بد هستید. ائمه‏ شما بد نیستند. ائمه‏ ما هستند، فرزندان رسول‌اللّه؟ص؟ هستند. اما شما به اسم آنها وحدت اسلامی را از بین بردید، به اسم آنها شکاف در اسلام ایجاد کردید و به اسم ائمه، خودتان را کنار کشیدید. او می‏گفت دستگاه استعمار و چه و چه آمده شما را فرقه‏ای جدا کرده است. اگرنه ائمه‏ شما همه‏شان مثل ما بودند، همه‏شان سنی بودند، امیرالمؤمنینتان، امام حسنتان همین‏طور و سایر ائمه‏تان همین‏طور.

از جمله حرف‏هایش این بود که می‏گفت شما که متعه را حلال می‏دانید ــ  به این کلمه خیلی چسبیده‏اند. چون عمر حرام‏زاده‏شان آن را حرام کرده ــ  می‏گفت در تاریخ یک‌جا را نشان بدهید که امام شما صیغه کرده باشد؟ من گفتم که شما برای ائمه‏ ما چه باقی گذاشتید که تاریخ باقی بگذارید؟! مگر شما برای اهل‌بیت تاریخ گذاشتید؟! گفتم الآن تو بگو اهل‌بیت چند نفرند؟ فرزندان حضرت زین‌العابدین فرزندان حضرت صادق چه کسانی بودند؟ کجا بودند؟ کدامشان امامت کردند؟ اینها را بگو. شما که برای ائمه‏ ما تاریخ نگذاشتید. نگذاشتید کسی از حالات آنها باخبر بشود. بعلاوه ما به تاریخ کار نداریم. ما به فرمایششان کار داریم. فرمایش ایشان نقل سنّت رسول‌خدا؟ص؟ است. آنها به ما گفته‏اند پیغمبر این‏طور وضو می‏گرفت. همین‏طور آنها به ما گفته‏اند که سنت پیغمبر این بوده که متعه حلال است. قرآن هم که تصریح دارد که حلال است. همین‏طور سایر موارد.

مقصودم این است که او نمی‏گفت ما همان‏طور که با شما دشمنیم با ائمه‏تان دشمنیم. می‏گفت شما بد هستید، شما بد کردید، ائمه‏ شما خوبند. در این حدیث هم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۳ *»

می‏فرمایند: شما یک نفر پیدا نمی‏کنید که بگوید من با آل‏محمد؟عهم؟ دشمنم. دشمنیشان با شیعیان است. بنابراین امام؟ع؟ این آیه را این‏طور معنی می‏فرمایند که مغضوبٌ‌علیهم نصّاب هستند. ضالّین چه کسانی هستند؟ آنهایی که شک دارند و در امر ولایت بر یقین نیستند. و چون شک دارند، لایعرفون الامام اهل معرفت امام نیستند.

حدیث دیگری از حضرت رضا؟ع؟ است که فرمودند: صراطَ الذین انعمت علیهم، توکیدٌ فی السؤال و الرغبة و ذکرٌ لما تقدّم من نِعَمِه علی اولیائه و رغبةٌ فی مثل تلک النعم. می‌فرماید وقتی‌که می‏گوییم: اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم یعنی در سؤال، خواهش و تمنّایمان از خدا، پافشاری و تأکید می‏کنیم و رغبت و میل قلبی خود را نشان می‏دهیم و نعمت‏های خداوندی را ذکر می‏کنیم که قبلاً بر اولیائش که شیعیان باشند عنایت فرموده است. داریم یاد می‏کنیم که خدایا تو به چه کسانی چه نعمتی داده‏ای! خدایا تو از اول دوره‏ بشریت که زمان آدم؟ع؟باشد به دوستان امیرالمؤمنین که اهل ولایت علی شده‏اند تا به الآن نعمت داده‏ای. صراط الذین انعمت علیهم خدایا من می‏خواهم که مرا به‌سوی آن راهی هدایت کنی و در آن راه ثابت بداری که راه آنانی است که از زمان آدم تا این زمان به‌برکت ولایت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بر آنها نعمت بخشیده‏ای.

باید این جمله در نماز و در غیر نماز این‌طور گفته بشود و این‏قدر توجه داشته باشیم که یک رغبت و خواسته‏ عمیق ریشه‏دارِ در دلمان را داریم اظهار می‏کنیم. و رغبةٌ فی مثل تلک النعم. باید در خواندن سوره‏ حمد طوری نشان بدهیم که حریص هستیم. نه اینکه از خواندن حمد خسته شویم. حریص باشیم، حظّ کنیم و لذت ببریم. اینها اظهار رغبت است. خدایا من می‏خواهم به دل، به زبان و به همه‏ وجود اظهار رغبت بکنم نسبت به نعمت‏هایی که بر عزیزانت، بر شیعیان علی ارزانی داشته‌اى که خیلی در نزد خدا عزیزند. از آن بالا بالاها گرفته که انبیاء باشند تا این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۴ *»

پایین پایین‏ها که همین اندازه کسی واقعاً ائمه‏ هدی؟عهم؟ را دوست بدارد که همین برادران و عزیزان ما هستند که در نزد خدا خیلی عزیز و محترمند.

حال آن کسی که در مقام برآید که عزت اینها را ضایع کند، در مقام برآید که با این عزیزان خدا دشمنی کند، باید درباره‏ او چه حالی داشته باشیم و چگونه باشیم؟ اگر راست می‏گوییم که در هدایت و در نعمت ولایت رغبت داریم، باید این‏طور باشیم که بعد می‏گوییم: غیر المغضوب علیهم و لا الضالّین این‏طور اظهار برائت و بیزاری کنیم از کسانی که در مقام اذیت این عزیزان خدا هستند که حضرت رضا۷ درباره‏ آنان می‏فرمایند: غیر المغضوب علیهم استعاذةٌ من ان‏یکون من المعاندین الکافرین المستخِفّین به و بامره و نهیه. پناه به خدا! همین‌که می‏گوییم: غیر المغضوب علیهم باید متوجه این بیان حضرت رضا صلوات‌الله‌علیه باشیم که داریم استعاذه می‏جوییم و از خدا پناه می‏طلبیم. خدایا تو ما را پناه بده! استعاذه، یعنی پناه‌بردن. پناه‌بردن از اینکه نکند خدایا من از معاندان باشم، اهل عناد با تو و اولیاء تو باشم که نتیجه‏ عناد، کفر است و کافر‌شدن نتیجه‏ عناد و استخفاف به خدا، به دین خدا و به امر و نهی خدا است؛ یعنی به دین بی‏اعتناء شود و دین خدا را سست و سبک بشمرد.

بعد می‏گوییم: و لا الضالّین همین‌که این فقره را می‏گوییم باید متوجه این مطلب باشیم که امام رضا؟ع؟ می‏فرمایند: و لا الضالّین اعتصامٌ من ان‏یکون من الذین ضلّوا عن سبیله من غیرِ معرفة و هم یَحسَبون اَنّهم یُحسنون صنعاً.([۱۱۳]) می‏فرماید: و لا الضالّین که گفته می‏شود معنایش این است که خدایا من اعتصام می‏جویم و از تو عصمت می‏طلبم و به دامن ولایت اولیاء تو چنگ می‏زنم، از اینکه مرا رها کنی تا از کسانی بشوم که آنها از راه تو گمراه شدند و از راهی که تو به آنها نمایاندی بیرون رفتند من غیر معرفة و معرفت را نپذیرفتند و در مقام انکار برآمدند. و هم یحسبون انّهم یحسنون

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۵ *»

صنعاً از همه بدتر این است که این‏قدر به خود مغرورند که فکر می‏کنند فقط آنها در هدایتند و کارهایشان خوب، اعمالشان پسندیده و برنامه‏های درستی دارند و رضای خدا را کسب می‏کنند.

نه این است که این گمان از این سرچشمه می‏گیرد که اینها فریفته شده و گول خورده‏اند. این گمان از کجا پیدا شده؟! از همان کبر و عناد سرچشمه گرفته است. چون راهی را انکار کردند که خدا بر آنها نمایاند از این جهت شیطان بر آنها مسلّط شد و برای آنها این گمان را فراهم کرد. یحسبون به معنای این است که بی‏خبر به‌سر می‏برند. و خود، خود را بی‏خبر کردند، خود باعث شدند که چنین گمان فاسدی برایشان پیدا شود که فکر می‏کنند خوب می‏کنند و راه خوبی را طی می‏نمایند. خدایا مرا از اینها قرار نده!

اینها خواسته‏هایی است که باید متذکر آن باشیم که در واقع در برابر اهل کتاب است؛ یعنی نصّاب و کسانی که منکر ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ شدند و در فکر تشکیک و ایراد شبهات در امر دین و دیانت برآمدند و مرتب در ولایت اولیاء تشکیک می‏کنند و هدایت خدا را نپذیرفته‏اند. خدا چهارده معصوم کلی و فرمایش‏های چهارده معصوم کلی برای اینها فرستاد، بعد هم به وسیله‏ علماء ربانی بیاناتی را رسانید اما هنوز می‏بینید که در تشکیک به‌سر می‏برند، در شبهه می‏گذرانند و در مقام رد، انتقاد و انکار همین فرمایش‏ها برمی‏آیند.

شیعیانِ بابصیرت و دارای هدف مشخص و دشمن مشخص، باید این مطالب را متذکر باشند و با تدبر در این آیات با برنامه‏های این اشخاص آشنا شوند تا در برابر تدبیرهای آنها تدبیر کنند و در برابر حیله‏های آنها مقاومت نمایند و دست از بصیرت و یقین برندارند؛ بلکه روزبه‌روز در مقام تحصیل یقین و ازدیاد آن برآیند.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۶ *»

مجلس  ۱۱

(شب سه‏شنبه ۱۷ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

r قرآن همیشه دارای مصداق است

r اهل کتاب تنزیلی و اهل کتاب تأویلی

r معنای مودّت درباره‏ اهل‌البیت:

r تشرّف به عتبات مقدسه‏ اولیاء: در هنگام ازدحام

r موارد اضلال و ضلالت، در عقاید است

r صراط مستقیم، ولایت است

r چهره‏ کریه منحرفان از ولایت

r چهره‏ زیبای مستقیمان در ولایت

r ملاک اهل کتاب بودن در هر زمان

r دو معنای «گمراهی»

r تلاش اهل کتاب برای اضلال مسلمانان

r لزوم تحصیل یقین در عقاید

r تمام دسیسه‏ها و تلبیس‏های اهل کتاب از عداوت ذاتی آنها با حق و
اهل حق سرچشمه می‏گیرد

r طبیعت اضلال در اهل کتاب از جهل آنها است

r سبب اطمینان مؤمن در نزد القاء شبهات اهل کتاب

r لزوم دعاء برای محفوظ‌ماندن دین و برادران ایمانی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۷ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

سخن در سیاق آیاتی بود که خداوند قبل از این آیه‏ شریفه در معرفی اهل کتاب بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل فرموده است بر اساس عداوت‏ها، دسیسه‏ها، حیله‏ها و مکرهایی که بعضی از اهل کتاب در ضربه‌زدن به اسلام و مسلمانان داشتند. عرض شد تنزیل آیات درباره‏ اهل کتاب و یهود و نصارایی است که در زمان رسول‌خدا؟ص؟ بودند که دارای این اخلاق، طبایع و نیت‏های فاسد بودند که خداوند ایشان را به مسلمانان آن عصر شناسانیده و می‏شناساند تا به وظایف خود آشنا شوند و فریب دسیسه‏ها، شبهات و تشکیکات آنها را نخورند.

ولی می‌دانيم آیات قرآن مثل جریان شمس و قمر در جریان است. ائمه‏ ما؟عهم؟ در وصف قرآن فرمودند: یَجری کما تَجرِی الشمس و القمر([۱۱۴]) همان‏طور که خورشید و ماه در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۸ *»

جریان و در سیر و حرکت هستند، هر روزی روز تازه و هر شبی شب تازه است، هر روزی و هر شبی جدید است، همین‏طور قرآن هم جریان دارد و جاری است و هر حادثه‏ای را برای ما تازه می‏کند، هر جریانی را زنده نگه‌ می‏دارد و در هر زمانی برای تمام آیات آن مصادیق بوده و هست و خواهد بود.

از این جهت برای اهل کتاب در زمان‏های بعد از رسول‌خدا؟ص؟ مصادیقی هست. آنانی که حامل روح یهودیت و حامل روح نصرانیت هستند، آنانی که بر صفات، طبایع و نیات ایشان هستند، مصداق این آیات شریفه هستند و باید مسلمانانی که واقعاً اسلام را دین خود اتّخاذ کرده و به ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ایمان آورده‏اند اهل کتاب را در هر زمانی بشناسند و با این دشمنان سرسخت خود آشنایی کامل داشته، در برابر حیله‏ها و مکرهای آنها مجهز باشند. از این جهت ما اهل‌کتابِ زمان رسول‌خدا؟ص؟ را به «اهل کتاب تنزیلی» اسم گذاردیم و مخالفان را «اهل کتاب تأویلی» می‏گوییم، و تا این زمان و بعد از این تا زمان ظهور بقیة‌اللّه عجل ‌اللّه ‌تعالی له الفرج تمام کسانی که دارای این روحیات هستند، از نظر ما اهل کتاب تأویلی هستند. ما باید وظیفه‏شناس باشیم. در برابر افکار، نیات و هدف‏های سوء آنها دارای هدف و نیات صالح باشیم و ان‌شاءاللّه در مقام حفاظت و حراست عقیده‏ خود برآییم.

از جمله اموری که خداوند درباره‏ اهل کتاب و معرفی نیت فاسد ایشان ذکر می‏فرماید این است که ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم و مایضلّون الّا انفسهم و مایشعرون. تعبیر به کلمه‏ ودّت و سخن از «وُدّ»، برای بیان خواسته‏ای است که در انسان شدّت بیابد به‌طوری که در ظاهر و باطن انسان نافذ باشد و قوای ظاهری و باطنی او را در خدمت خود درآورد. این معنای کلمه‏ ودّ است. نوع اهل دنیا که می‏بینید به دنیا محبت دارند، محبتشان به دنیا به حدی رسیده که مودت دنیا در دل

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۶۹ *»

آنها رسوخ کرده و مرتب به فکر دنیا هستند. نیروهای ظاهرشان تا جایی که جسمشان توانایی دارد در راه دنیا صرف می‏شود. تا جان دارند کار و فعالیت می‏کنند. همچنین افکارشان، قوای فکری و عقلانیشان در خدمت دنیا است. فکر نمی‏کنند مگر در دنیا و برای به‌دست‌آوردن دنیا. تدبیرها، نقشه‏ها، حیله‏ها و مکرهایشان، فکر و خیالشان تمام برای کسب دنیا است. چنین اشخاصی خدمتگزار دنیا هستند.

آنها غافلند از اینکه خداوند به دنیا خطاب فرموده: ‏اَتعِبی من خدَمک و اخدُمی من رفَضک.([۱۱۵]) این دستور را خدا به دنیا داده. می‏دانیم دنیا هم مثل سایر مخلوقات از خدا اطاعت می‏کند، بنده‏‌ای مطیع است. اگرچه طالبان دنیا بندگان مطیع نیستند و بندگان عاصی و طاغی هستند اما خود دنیا بنده‏ مطیع خدا است. خدا به دنیا دستور داد و فرمود: ای دنیا! خدمت کن نسبت به کسی که تو را دور افکنده، به تو اعتنائی ندارد و برای تو ارزشی قائل نیست. تو خدمتگزار او باش! از آن‌طرف به تعب، به سختی و زحمت بینداز کسانی را که خدمتگزار تو هستند، دامن خدمت برای تو به کمر زده‏اند و همه‏ عمر را در خدمت تو می‏گذرانند، آنها را به زحمت بینداز! از این جهت می‏بینیم در چه زحمتی هستند و با چه تعبی به‌سر می‏برند. این معنای ودّ، محبت و مودت دنیا است که کار آنها را به اینجا کشانیده که خدمتگزار دنیا باشند. دنیا هم کاملاً  آنها را به زحمت و تعب انداخته است.

از سوی دیگر می‏بینیم وقتی خدا می‏خواهد بندگانش را به‌سوی ولایت اهل‏البیت؟عهم؟ دعوت کند، کلمه‏ مودّت به‌کار می‏برد: قل لااسألکم علیه اجراً الّا المودّة فی القربیٰ([۱۱۶]) ای رسول ما؟ص؟ به مردم بگو، ــ  البته مردمی که در آنها طینت ولایت و خمیره‏ محبت موجود است ــ  به آنها بگو: من از شما مزدی بر رسالتم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۰ *»

نمی‏خواهم و طلب نمی‏کنم مگر مودت در قربی و نزدیکانم را که علی، فاطمه، حسن، حسین و سایر معصومین از فرزندان حسین صلوات‌ الله ‌علیهم اجمعین و دوستان ایشان باشند. من مودت اینها را از شما می‏طلبم. کلمه‏ «مودت» در اینجا بیان همین مطلب است که این‏قدر نسبت به اهل‌البیت؟عهم؟ خواستار و خواهان باشند که در آنان روحیه‏ای بشود که قوای ظاهر و باطن را در خدمت آورد.

کسی که محبت و مودت به اهل‌البیت؟عهم؟ دارد، ظاهر و باطنش در خدمت اهل‏البیت؟عهم؟ است. اگر قدم برمی‏دارد و کاری می‏کند دلش می‏خواهد در راه اهل‏البیت؟عهم؟ باشد. حال که بنا است مثلاً شغلی داشته باشد چه بهتر که این شغل خدمت به دوستان محمد و آل‏محمد؟عهم؟ باشد. اگر بنا است نیرویی صرف کند چه بهتر که در راه دوستان محمد و آل‏محمد؟عهم؟ صرف بشود. اگر بنا است در جمعیتی باشد و باعث کثرت آن جمعیت گردد چه بهتر که در جمعیت دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشد. زیرا فرمودند: من کثّر سوادَ قوم فهو منهم([۱۱۷]) هرکس سیاهی لشکر جمعیتی بشود از آنها به حساب می‏آید و خداوند او را با آنها قرار خواهد داد. حال که بنا است بدن من باعث کثرت جمعیتی و سیاهی لشکری بشود چه بهتر که سیاهی لشکر حجّة ‌بن‌ الحسن صلوات‌الله‌علیه و دوستان و محبان اهل‌البیت؟عهم؟ باشد.

اگر بنا است برای بدن من با بدن‏های دیگران زحمت و مزاحمت پیدا شود و در جایی که جمعیت زیاد است در فشار قرار بگیرد چه بهتر که در حرم باشد و در نزد قبور مطهره‏ اولیاء؟عهم؟ زحمت و مزاحمت بدنی باشد. بعضی، از تشرف به حرم مطهر در موقعی که ازدحام است امتناع می‏ورزند. خیر! در این اماکن مقدسه در چنین اوقاتی باید مشرف شد. البته در صورتی که حال شخص اقتضاء می‏کند، نه آنکه گاهی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۱ *»

شخص مریض است و ازدحام برایش زحمت دارد و مشکل است به زیارت برود. ولی کسانی که فشار و همهمه‏ جمعیت را می‏توانند تحمل کنند چه بهتر که در کنار این قبرهای مطهر بدن‏ها ازدحام کنند، مزاحم یکدیگر شوند و برای یکدیگر زحمت فراهم کنند. اما معنای زحمت نه این است که بر دوش یکدیگر به زور سوار شوند؛ مثل اینکه می‏بینیم می‏خواهند ضریح مطهر را ببوسند چه می‏کنند! این‏طور نه. زحمتی که در عین حال در آن راحتی احساس شود، زحمتی که در آن لذت باشد که عبودیت و تشرّف و نورانی‌شدن در برابر این قبور مطهره است. در هر صورت، از رسول‌خدا؟ص؟ نقل شده که فرمودند: من کثّر سواد قوم فهو منهم هرکس سیاهی جمعیتی را زیاد کند و بر زیادتی آنها اضافه کند و خودش از آنها گردد، خدا هم او را از آنها محسوب می‏کند و از آنها به حساب می‏آید.

کسی که مودت و محبت اهل‌البیت؟عهم؟ را دارد دلش می‏خواهد هرچه از اعضاء و قوای ظاهر او سرمی‏زند، در راه محبت و مودت ایشان و برای دوستان محمد و آل‏محمد؟عهم؟ صرف شود. همین‏طور در عالم تفکرش به صلاح آنها بیندیشد، در عالم خیالش در خیال صلاح آنها باشد. برای راحتی آنها و برای خدمت به آنها فکر کند، نه اینکه خدای نکرده به فکر مضرت، ضرررسانیدن، صدمه‌زدن، مشکلات برای آنها فراهم‌کردن، حیله و مکرکردن و فریب‌دادن آنها باشد. «مودت» کارش این است. روحیه‏ای است که خاصیتش این است که در هر کس پیدا شود ظاهر و باطن او را به خدمتِ همان چیزی که مورد محبت و مودت او است می‏دارد.

پس تعبیر‏ ودّت طائفة که خداوند در این آیه‏ شریفه درباره‏ برخی از اهل کتاب ذکر فرموده اشاره به این موقعیت و روحیه است که این کینه و عداوتی که در دل بعضی از اهل کتاب نسبت به مسلمانان و نسبت به اسلام است، کار را به اینجا کشانیده که این خواسته به شکل مودّت و آرزو درآمده است. لو یضلّونکم این چه عداوتی و چه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۲ *»

کینه‏ای است که مستقیماً به عقاید مسلمانان مربوط می‏شود؟!

اصولاً اِضلال و گمراه‌ساختن درباره‏ اعتقادات است که اگر از طریق مستقیم منحرف شد، اسمش را ضلالت می‏گذارند. وقتی‌که از صراط مستقیمِ عقاید منحرف شد می‏گویند ضالّ است. اما عصیان و معصیت را ضلالت نمی‏گویند. کسی که دارای عقاید صحیح است اگر مرتکب معصیت بشود، یا کسی او را به معصیت دعوت کند و معصیت انجام بدهد این را ضلالت نمی‏گویند، این را معصیت می‏گویند که با توبه و ندامت آمرزیده می‏شود. اما راجع به اعتقادات، یک مو  و یک سر سوزن انحراف، اسمش ضلالت و گمراهی می‏شود؛ یعنی راه عوض می‏شود. پناه به خدا می‏بریم که چه امر مهمی است! و چقدر نوع مسلمانان و نوع مدعیان تشیع از این نکته غافلند که یک سر سوزن انحراف، ضلالت و از طریق مستقیم خارج‌شدن است.

در همین سوره‏ مبارکه‏ حمد دستور داده شده بگوییم: اهدنا الصراط المستقیم در مورد صراط مستقیم خیلی باید حواس انسان جمع باشد و خیلی باید مراقب و مواظب بود. این دستور که داده شده که در این سوره بگوییم، برای اهمیت مسأله است. صراط مستقیم، یعنی راهی که یک سر مو، یک سر سوزن، حتی یک نقطه‏ نامرئی در آن انحراف فراهم نشود. ائمه؟عهم؟ که فرمودند: نحن الصراط المستقیم([۱۱۸]) ما صراط مستقیم هستیم، برای همین است که امر خیلی مهم است تا مصداق صراط مستقیم را بشناسیم و بدانیم صراط مستقیم چیست و کیست. این است آن راهی که انسان در آن راه که قدم گذارد به مقصد رسیده، راهی است که عین مقصد و خود مقصد است.

این مطالب از برکات فرمایش‏های شیخ بزرگوار­ دستگیر شیعیان شده که صراط مستقیم را چنین معنی می‏کنند، حتی صراط آخرت را نیز می‏فرمایند همین

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۳ *»

ولایت است. در حدیث رسیده: الصراط المستقیم صراطان([۱۱۹]) صراط دو صراط است: یکی صراط دنیا، یکی صراط آخرت. اگر کسی در صراط دنیا مستقیم بود و استقامت داشت، از صراط آخرت هم می‏گذرد. هرکس در اینجا گرفتار و منحرف شد، در اینجا درست سیر نکرد، در صراط مستقیم آخرت هم نمی‏تواند درست سیر کند. آن صراطی که درباره‏اش فرمودند از مو باریک‏تر و از شمشیر تیزتر و برنده‏تر است ــ  پناه به خدا! ــ  امر ولایت است.

امر به این مهمی که دستور داده شده بگوییم: اهدنا الصراط المستقیم، این‏قدر مردم در این امر بی‏باک و بی‏پروا هستند! هر عقیده‏ای را بپذیرند، هر دعوتی را اجابت کنند، هر ضلالتی را تبعیت کنند، هر ناعقی به هر طور صدایی درآورد اجابتش کنند و در پی آن بروند. اتباعُ کل ناعق یَمیلون مع کل ریح چقدر مردم بدند! چطور این فرمایش امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه پرده از چهره‏ مردم برمی‏دارد و چگونه آنها را کریه‌المنظر می‏سازد! چقدر زشت و بد! هَمَجٌ رَعاع اینها مانند خاشاک روی آب اتباع کل ناعق در پی هر صدایی می‏روند هرچند آن صدای کلاغ باشد، تا چه رسد به خوار گوساله! یمیلون مع کل ریح([۱۲۰]) باد به هر طرف بوزد به‌سوی همان طرف در حرکتند. چقدر این صورت‏ها و چهره‏هایی که امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بیان می‏فرمایند قبیح است.

اما مؤمنان مستقیم که در طریق ولایت ثابت‏قدم هستند چقدر از برکت ولایت و نورانیت ولایت، رخساره‏هایشان زیبا است که البته مراد چهره‏های باطنی است. انّ الذین قالوا ربنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الّا تخافوا و لاتحزنوا و اَبشِروا بالجنّة التی کنتم توعَدون([۱۲۱]) چقدر این چهره‌ها زیبا است! کسانی که گفتند پروردگار ما

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۴ *»

و خدای ما اللّه است، ثمّ استقاموا بعد هیچ منحرف نشدند. همین‏طور مستقیم در طریق ایمان حرکت کردند و هیچ انحراف اگرچه یک سر مو برایشان نبود. تتنزّل علیهم الملائکة موقع مردنشان مرتب ملائکه بر آنها نازل می‏شوند. تتنزّل به شکل فعل مضارع است و بر تکرار دلالت می‏کند. مرتب دسته دسته ملائکه بر اینها نازل می‏شوند. اَلّا تخافوا و لاتحزنوا و به آنها می‏گویند مبادا بترسید! مبادا غمگین باشید! هیچ نگرانی نداشته باشید! بشارت باد شما را به آن بهشتی که به آن وعده داده شده‏اید! چه بهشتی! بهشت محمد و آل‌محمد؟عهم؟.

اولین نمونه و روحانیّت آن بهشت که به مؤمنان در همین‏جا قبل از رفتن نمایانده می‏شود این است که رخساره‏ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را مشاهده می‏کنند و اولیائشان را زیارت می‏کنند. آن بزرگواران هم اطمینان خاطر می‏دهند. امیدهایی که این شخص در دوران زندگیش به فضل و کرم این آقایان و بزرگواران داشته، اینک در همین‏جا قبل از رفتن از دنیا او را در شرف داخل‌شدن در انوار رحمتشان قرار می‏دهند. امیدواریم از برکاتشان، از فضل و کرمشان در دنیا و آخرت محروم نباشیم.

پس این امر خیلی مهم است که عقیده محفوظ بماند، در عقاید ضلالت فراهم نشود و یک سر مو انحراف پیدا نشود. این‏قدر عقاید مهم است که می‏بینیم مشایخ عظام+ کمتر به بیان احکام شرعیه‏ فقهیه پرداخته‏اند. بیشتر عقاید را ذکر فرموده‏اند و مرتب انحراف‏هایی را که در عقاید از طریق حکماء و عرفاء فراهم شده جواب فرموده، رد کرده و حق مطلب را برای شیعیان بیان فرموده‏اند. خداوند تفضل کرد، شیعه را به این نعمت‏ها مفتخر فرمود. الحمد للّه رب العالمین که خدا بر ما هم منت گذارد که ما را با این بزرگواران و با فرمایش‏هایشان آشنا فرمود. امیدواریم از کسانی باشیم که بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه ما را برای معتقدشدن به این عقاید و حفاظت و نشر آنها برگزیده و انتخاب کرده باشند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۵ *»

ببینید مطلب چقدر مهم بوده که خداوند از این نیت فاسد اهل کتاب پرده برمی‏دارد و این‏طور آنان را در ملأ مسلمانان رسوا می‏سازد. ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم. و چون آیه نمرده و زنده است در هر روز این آیه مصداق دارد؛ یعنی هر دسته، هر جمعیتی و هر فردی به هرطور که در کمین عقاید باشند و بخواهند در عقاید حقّه رخنه کنند، بخواهند در عقاید حقّه‏ اهل ایمان شبهه ایجاد کنند و تشکیک کنند و آنها را از وثوق، یقین و اطمینان در عقاید متزلزل سازند، از اهل کتاب و از این طایفه‏اند.

ودّت طائفة فرق نمی‏کند در هر جمعیتی و تحت هر عنوانی که باشد؛ اگرچه اعلم علماء باشد که همه در نزدش خاضع باشند ولی در مقام القاء شبهه در عقاید برآید و در عقاید حقّ تشکیک بکند، ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم خبیثی است که می‏خواهد گمراه کند، می‏خواهد در اعتقادات حقّه‏ اهل ایمان رخنه ایجاد کند. پس باید اهل ایمان متوجه باشند که فریب او را نخورند. خدا مسلمانان را که به اسلام گرویده‏اند دوست دارد، مؤمنان را که به ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ گرویده‏اند دوست دارد. و چون دوستشان می‏دارد آنها را از نظر عنایتش نینداخته، در مقام برآمده که دشمناشان را معرفی می‏کند و چهره‏ آنان را نشان دهد که ببینید اینها چه کسانی هستند و چه خواسته‏ای دارند و این خواسته در اینها به چه شدت است که تعبیر به ودّت آمده و در حد مودّت و ودّ است. خواسته‏شان، یگانه هدف و یگانه آرزویشان این است: لو یضلّونکم، کاش بشود یک سر سوزن شما را گمراه کنند. چقدر خوشحال می‏شوند اگر یک سر مو شما را منحرف سازند. خواسته‏شان این است.

ببینید دشمن چطور است؟ این چه عداوتی است که اینها نسبت به عقاید حقّه‏ اسلامی دارند؟! این چه عداوتی است که اینها نسبت به عقاید حقّه‏ ولایتی دارند؟! این عداوت اینها را این‏طور کرده که برای مسلمانان و مؤمنان نمی‏پسندند که هدایت یابند و در طریق هدایت سیر کنند. خدا عقاید حقّه را طوری قرار داده که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۶ *»

هر گمراه و گمراه‏کننده‏ای می‏داند که حق حق است. توجه دارید که «گمراه» می‏گویم. و «گمراه» بعد از این است که خداوند برای او حق را بیان فرموده و واضح کرده باشد.

چون ضالّ و گمراه، و ضلالت و گمراهی در آیات و روایات دو استعمال دارد، یک وقتی هم به آن اشاره کرده‏ام. یک وقت ضلالت و ضالّ به این معنی است که شخص از ایمان و کفر خالی است. شخصی که دلش از ایمان و کفر و از تصدیق و انکار امر حقی خالی باشد، به او ضالّ گفته می‏شود و اینکه در ضلالت است. این‏گونه ضلالت برای دوران فَترَت است، وقتی که خدا به‌جهت مصالحی حجت قرار نمی‏دهد و او پنهان می‏شود؛ مثل دوران فترتی که بعد از آن رسول‌خدا؟ص؟ به رسالت مبعوث شدند، دوران قبل از بعثت و دعوت آن حضرت را «دوران فترت» می‏گویند؛ یعنی بسا افرادی پیدا می‏شدند که در دلشان نه ایمان بود، نه کفر. این یک استعمال و یک معنای ضلالت است.

ابتداء خداوند حقانیت حق را ارائه می‏فرماید، آن را با برهان و بینه واضح می‏کند به‌طوری که عالم با اینکه عالم است به علمش می‏فهمد حق حق است و حجت برای او واضح است، جاهل هم با آنکه جاهل است به جهلش می‏فهمد که حق است و واضح است.([۱۲۲]) اینجا اگر اقرار و تصدیق کرد مؤمن است. اگر انکار ورزید می‏گویند ضالّ است؛ خودش را در ضلالت و گمراهی انداخته است. چون از خدا گمراهی را خواسته خدا هم گمراهش می‏کند و او را در طریق غیر ایمان می‏اندازد. یُضلّ اللّه من یشاء([۱۲۳]) خدا هر کس را که بخواهد گمراه می‌کند، اما او گمراهی را خواسته که خدا هم گمراهش می‏کند و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۷ *»

می‏رود آن‌طرف. این ضلالت انسان را به آتش می‏برد. و اگر همین شخص در مقام برآید که مؤمنی مثل خودش را به انحراف بکشاند، او را مضلّ می‏گویند. هم ضالّ است هم مضلّ؛ یعنی هم خودش در ضلالت به‌سر می‏برد و از طریق حق منحرف است، هم می‏کوشد که دیگران را نیز به این طریقی که خود در آن است بکشاند.

برخی از اهل کتاب با اینکه خودشان در ضلالتند، خواسته‏شان این است: لو یضلّونکم یک راهی پیدا کنند برای اینکه شما را هم از استقامت، مستقیم‌بودن، درست حرکت‌کردن و در هدایت ‌بودن برگردانند. چون اصلاً نمی‏توانند ببینند و تحمل کنند که شما درست راه می‏روید، شما در طریق مستقیم هستید، شما در هدایت هستید. اصلاً این را نمی‏توانند بپسندند. سخت در ناراحتی هستند از اینکه می‏بینند مسلمانان و مؤمنان در عقیده‏ خود محکم، ثابت، مستقیم، با یقین و با اطمینان به‌سر می‏برند. از اطمینان مؤمنان رنج می‏برند. خدا لعنتشان کند! از وثوق و خاطرجمعیِ مؤمنان کراهت دارند.

از این جهت ودّت این خواسته را دارند که لو یضلّونکم. لو بیان این است که هر طور شده، به هر راهی، به هر حیله و مکر و خدعه‏ای که شده شما را ـــ  هرچند یک سر مو ـــ  از طریق مستقیم منحرف سازند. از این جهت تمام فعالیت‏های ظاهری و باطنی خود را بر اساس همین مطلب متمرکز ساخته‌اند که می‏خواهند حتی به‌مقدار یک سر مو شما را منحرف سازند؛ هرطور شده از راه تطمیع، از راه تخویف، از راه تشکیک یا ایجاد شبهه شما را به‌مقدار یک سر مو از راه بگردانند.

زیرا این را خوب می‏دانند که اگر یک نقطه‏ نامحسوس انحراف شروع شود، ادامه خواهد یافت. شما یک خط عمودی را در نظر بگیرید و از وسط آن خط، نقطه‏ای باز کنید و آن نقطه را به‌طور انحراف ادامه بدهید. هرچه این نقطه به‌طور انحراف جلو می‏آید می‏بینید زاویه وسعت پیدا می‏کند تا به حدّی می‏رسد که انحراف بی‏اندازه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۸ *»

می‏شود. آنها خوب می‏دانند که چه بلائی می‏خواهند سر مسلمانان و مؤمنان بیاورند، خوب می‏فهمند که یک ذره شک و شبهه، هر چند نامحسوس هم باشد شک و شبهه است و  اول انحراف است. لاترتابوا فتَشُکّوا امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه فرمودند شک به دل راه ندهید که فوراً ادامه پیدا می‏کند و شدت می‏یابد و شدیدتر می‏شود تا سر از کفر بیرون می‏آورد فتکفروا([۱۲۴]) آنگاه در مقام انکار برمی‏آیید. آهسته‌آهسته شک به کفر منتهی می‏شود.

این‏قدر یقین اهمیت داده شده و برای عظمت یقین فرمایش‏ها رسیده است. فرمودند: ما قُسِّمَ فی الناس شی‏ءٌ اقلُّ من الیقین.([۱۲۵]) این‏قدر که بزرگان دین براهین اقامه فرموده و حجت‏ها بیان کرده‏اند، برای اهمیت یقین است که یقین در اعتقادات خیلی لازم است. هرکس هرطور برایش میسّر است باید کسب یقین کند. اگر به دلیل «مجادله» برایش کسب یقین می‏شود، باید در عقاید حقّه از طریق ادله‏« مجادله‏ بالتی هی احسن» استفاده کند و عقایدش را محکم کند و در عقاید یقین پیدا کند. اگر در خودش رشد بیشتری می‏بیند، به سراغ ادله‏ «موعظه‏ حسنه» برود و به‌وسیله‏ آن ادله برای خود کسب یقین کند. اگر در خود رشد بیشتری می‏یابد و به ادله‏ «حکمت» می‏تواند سیر کند، به سراغ ادله‏ حکمت برود و برای خود کسب یقین کند و در اعتقادات با یقین و اطمینان باشد.

یکی از راه‏هایی که خیلی راحت اطمینان می‏آورد، دلیل «تقریر و تسدید» است که بزرگان ما خیلی پیگیر آن شده و آن را بیان فرموده‏اند. استناد به این دلیل خیلی مهم است. اجمالش این است که خداوند خیر بندگانش را خواسته. از طرفی دیده که دعوت انبیاء به بشر رسیده و کسی هم این دعوت‏ها را باطل نکرده و فرمایش‏های

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۷۹ *»

ایشان را نتوانسته باطل کند تا امروز که وجود مبارک بقیةاللّه عجّل‌ اللّه ‌تعالی له الفرج حافظ دین و دیانت هستند. خدا امر این بزرگوار را تسدید، تأیید و تقریر فرموده است. همین‏طور انسان باید در این مسائل فکر کند و از طریقِ دلیل تقریر و تسدید، دلش، ایمانش و یقینش را به خدا بسپارد و مرتب از خدا بخواهد که یقین او زیاد شود.

مقصود این است که در این عبارت ودّت طائفة کلمه‏ وُدّ، رغبت و خواسته‏ عمیق و ریشه‏دار اهل کتاب را بیان می‏نماید که از عداوتی نسبت به عقاید حقّه‏ مسلمانان و مؤمنان سرچشمه می‏گیرد. آنها نمی‏توانند توحید، نبوت و ولایت را تحمل کنند. ببینید شیخ مرحوم­ که مقداری مطالب را در زمینه‏ توحید، نبوت و ولایت باز فرمودند، چه سر و صداهایی شد که هنوز باقی است. منکرانِ اینها همه اهل کتابند و ودّت طائفة من اهل الکتاب شاملشان است که اصلاً این حقایق را نمی‏توانند تحمل کنند.

در برابر این‌همه کیدها و حیله‏ها و اصرار ورزیدن در اضلال مؤمنان و شیعیان چقدر شیعه باید متوجه خودش باشد؟! چقدر باید دلش به حال عقایدش بسوزد؟! چقدر باید به فکر باشد؟! ولی می‏بینیم نوع شیعه چه اندازه بی‏فکرند. خدا نکند ما هم همان‏طور باشیم! خدا نکند! همین‏قدر دلمان خوش باشد که اسامی مبارک بزرگان را بلدیم، اسامی کتبشان را می‏دانیم، دلمان به همین‏ها خوش باشد! اگرچه خوشیِ خوبی است، اما اگر دلمان خوش است باید واقعاً در پی فهمیدن آنها باشیم. اگر دل به چیزی خوش باشد، در پی آن است. باید به این کتب اهمیت بدهیم، این فرمایش‏ها را زیاد مطالعه کنیم، زیاد ممارست داشته باشیم، در مقام نشر آنها در میان خانواده‏مان باشیم. اگر با افراد مطمئنی مأنوسیم همین‏طور.

این مودت، کار اهل کتاب را به جایی می‏کشاند که در هر روز و شب به فکر دسیسه‏ها، کیدها، مکرها، جدال‏ها و تلبیس‏ها هستند و چون این خواسته از آن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۰ *»

«عداوت ذاتی» آنها سرچشمه می‏گیرد، باید مسلمانان و مؤمنان خیلی احساس خطر کنند. چون اگر عداوت ذاتی منشأ بروز خواسته‏ای باشد، آن خواسته هیچ قانع نمی‏شود. یک قدم با او رفتیم قانع شود و ما را رها کند، نه. دو قدم با او برویم قانع بشود و ما را رها کند، نه. چون این خواسته از آن عداوت ذاتی سرچشمه می‏گیرد قانع‏شدنی نیست، هیچ قانع نمی‏شود. رغبت و شهوت عجیبی در اضلال دارد. تمام دین شخص را هم بگیرد باز قانع نیست! قرآن اینها را عجیب معرفی می‏کند. تمام دین انسان را تغییر بدهد، در جمیع مبانی دین دخل و تصرف کند و همه را فاسد نماید، هنوز هم قانع نمی‏شود و خیالش آسوده نمی‏گردد. می‏گوید نکند هنوز هم بارقه[۱۲۶]‏ ایمانی در دل این شخص بماند و یک‌وقتی او را برگرداند. الحمد للّه رب العالمین قرآن از این موضوع خبر می‏دهد و می‏فرماید: و مایضلّون الّا انفسهم.

این کارها و این مودت به اضلال مؤمنان و مسلمانان، از خیر، نور، هدایت و عقل سرچشمه نمی‏گیرد و از جهل، از نفس امّاره‏ بالسوء و از سجین سرچشمه می‏گیرد. چنین مودت و خواسته‏ای منشأش چیست؟ هوای نفس. منشأ این خواسته و این فعالیت‏های متفرّع از این خواسته کجا است؟ از عقل است؟ نه. معلوم است که از جهل است، جهلِ در مقابل عقل، نه جهلِ در مقابل علم به‌معنای نادانی. از جهل مقابل عقل است؛ یعنی از آن نقطه‏ ظلمانی، از اصل سجین و از روحیه‏ پلید اولی و دومی و سومی اصول کفر و ضلالت است. این مودت و خواسته و تمام این اعمال و کردار، مکرها، حیله‏ها، سخن‏ها و تشکیک‏ها همه و همه از آنجا سرچشمه می‏گیرد.

چقدر انسان راحت می‏شود! اگر شخص واقعاً مؤمن است خیالش راحت می‏شود. همین‌که یکی از اینها شروع به تشکیک کرد اصلاً از کلام او بوی سجین به مشامش می‏خورد. از سخنش و از تشکیکش بوی گند جهنم به مشام مؤمن می‏خورد،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۱ *»

می‏گوید برو گم ‏شو ای خبیث! همین‌که حرف می‏زند محسوس است که سگ جهنمی دهان باز کرده و تشکیک می‏کند. این‏قدر مؤمن راحت است! چون می‏بیند منشأ این حرف، این حیله، این مکر، این دسیسه، این تشکیک و شبهه جهنم است و از سجین سرچشمه گرفته است. مگر این حرف‏ها و این کارها از عقل و از نور صادر می‏شود؟! مگر از هدایت سرچشمه می‏گیرد؟! نه. از ظلمت، از هویٰ، از نفس امّاره‏ بالسوء سرچشمه می‏گیرد.

از این جهت الآن که او حرف می‏زند، یا این مکر و حیله و این تشکیک را می‏کند، این نقشه را می‏کشد و با زبان و اعمال پیاده می‏کند، انصاف بدهید برای خودش چه‌چیز را زیاد می‏کند؟ البته ضلالتش را؛ همان ضلالتی را  که در آن هست برای خودش تشدید می‏کند و مایضلّون الّا انفسهم. ما می‏گوییم برو خودت را گول بزن! واقعاً خودش را گول می‏زند نه ما را. خودش را بیشتر در شک می‏اندازد و در این صفتِ سجینی راسخ می‏کند. خیال مؤمن جمع و آسوده است. و مایضلّون الّا انفسهم و مایشعرون. چون عقل ندارد، سفیه شده، از نورانیت و هدایتِ عقل بی‏بهره شده است. خودش هم نمی‏فهمد که مرتب در سجین فرو می‏رود. چون می‏خواهد مؤمنی را گمراه کند، خودش گمراه‏تر می‏شود. پس خیال مؤمن آسوده است، زیرا در واقع او در ضلالت به‌سر می‏برد و خودش را بیشتر به ضلالت می‏افکند.

اما مسلمانی که به اسلام اعتقاد دارد، اسلام را دوست دارد و به آن عقیده‏مند است، مؤمنی که به ایمان علاقه دارد و ایمان را برای خود نعمت بزرگی از سوى خدا می‏داند و حاضر نیست که چنین نعمتی مفت‌مفت صدمه ببیند و چنین نعمتی از طرف دشمنِ این نعمت آسیب ببیند، خودش را به خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ می‏سپارد و آنها شرّ تمام دشمنان را کفایت می‏کنند. دستِ با کفایتِ ولایت حافظ است و دل و اعتقادات را حفظ می‏کند و نعمت‏های مترتّبه‏ بر این اعتقاد حق را برایش حفاظت می‏فرماید.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۲ *»

یادمان هم داده‏اند که حفاظت همه‏ اینها را از خدا بخواهیم. خدایا مرا حفظ کن. خدایا ایمان من را، برادرانم، اهلم و مالم را حفظ کن. به ما یاد داده‏اند که هرچه داریم، حفاظتش را مرتب از خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ بخواهیم. خدایا هرچه متعلّق به من است، به هر طور به من مربوط می‏شود و با من ارتباط پیدا می‏کند، آن را حفظ کن.([۱۲۷]) ببینید دعاء چقدر برکت و وسعت پیدا می‏کند! دعائش هم مستجاب می‏شود و به‌‌برکت دعاءِ این شخص، اهل و عیالش، فرزندانش، دوستان و برادرانش همه محافظت می‏شوند و نعمت‏های مترتّبه‏ بر ایمان، برای او و آنها محفوظ می‏ماند.

مسلمان و مؤمن از شرّ دشمنان در امان و در کفایت الهی است. البته به‌شرط اینکه واقعاً طالب اسلام و ایمان باشد، عقاید حقّه را دوست بدارد و در طلب آنها باشد و آنها را از طرف خداوند نعمت بداند. واقعاً بخواهد که در طریق ایمان مستقیم باشد و گمراه نشود. آنگاه خدا هم شرّ آنها را به خودشان برمی‏گرداند. امیدواریم خداوند به حقّ بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه در این آخرالزمان و دوره‏ فتنه‏ها و ازدیاد آنها، ما و همه‏ اهل ایمان را از شر اشرار و کید کفار و بغی ظالمان محافظت بفرماید. نعمت‏های ظاهری و باطنی را که عنایت فرموده برای همه‏ ما باقی بدارد و این نعمت‏ها را برای ما به نعمت‏های اخروی متصل بفرماید.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۳ *»

مجلس  ۱۲

 

(شب چهارشنبه ۱۸ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

 

 

r اهل کتاب تنزیلی و تأویلی دشمنان نعمت ولایت و هدایت هستند

r دشمنی‏های منافقان صدر اسلام با ولایت

r زیانکاری اهل کتاب

r نیت‏های سوء اهل کتاب

r برخی از تعابیر توهین‏آمیز اهل بازار نسبت به برخی از اولیاء؟عهم؟

r نَسَب حقیقی مؤمن

r تناقض ادعاء اهل کتاب بودن با انکار رسالت رسول‌اللّه۹

r بیان اوصاف رسول‌اللّه۹برای امت‏های پیشین

r برخی از اهل کتاب رسالت پیامبر۹را دانسته انکار می‏کردند

r لزوم احترام مؤمنان از یکدیگر

r طرز احتجاج خداوند با اهل کتاب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۴ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

در بیان فضیلت رسول‌خدا؟ص؟ و گرفتن میثاق برای نبوت کلیه و ولایت کلیه‏ آن بزرگوار و اهل‌بیت طاهرین آن حضرت سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین فرمایش‌هایی می‌فرماید و این آیات قبل از آیاتی می‌باشد که خداوند برخی از اهل کتاب را معرفی می‌نماید، یعنی آن کسانی از یهود و نصاریٰ که در فکر صدمه‌زدن به اسلام و مسلمانان بودند.

از جمله در معرفی اهل کتاب فرمود: ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم و مایضلّون الّا انفسهم و مایشعرون. یکی از خصوصیات طایفه و دسته‏ای از اهل کتاب این است که خواسته و هدف بسیار خطرناکی دارند ـــ  که آن هدف و خواسته هم در آنها بسیار شدید است، به‌طوری که به «مودّت» و «وُدّ» تعبیر آمده است ـــ  می‏خواهند شما را از دیانتتان و از عقایدتان منحرف سازند و شما را به گمراهی بکشانند. این خواسته و هدف ایشان، از آن کیدها، مکرها، حیله‏ها و خدعه‏های آنان سر می‏زند. همچنین در تمام مجادلات فرهنگی و مباحثاتی که در زمینه‏ دیانت دارند مقصود

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۵ *»

خود را عملی می‏سازند که می‏خواهند حق را ضایع کنند، بر حق لباس باطل بپوشانند و حق را باطل جلوه دهند. در این آیه‏ شریفه از این رغبت، میل و خواسته اینها، به مودت تعبیر آمده است؛ ودّت طائفة من اهل الکتاب دسته‏ای از یهودی‏ها و نصرانی‏ها چنین هدفی دارند.

و همان‏طور که اهل کتاب تنزیلی ـــ  یهود و نصارای زمان رسول‌خدا؟ص؟ ــــ  چنین بودند، اهل کتاب تأویلی ـــ  نصّاب و منکران فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ـــ  هم چنینند که مقامات ولایتی ایشان را انکار دارند، درباره‏ مقامات ولایتی این بزرگواران تشکیک و ایجاد شبهه می‏کنند و می‏خواهند این اضلال و گمراه‌ساختنِ مؤمنان را به هرطور شده عملی سازند.

همه‏ مسلمانان و مؤمنان مخصوصاً شیعیان مستبصر و بابصیرت در امر دین و دیانت باید از این دشمنان خود برحذر باشند و متوجه باشند که اینها نسبت به امر دیانت و مؤمنان، صاحبان حقد، کینه و عداوتند. اینها صاحبان شرّ و ضلالتند. خودشان در ضلالت به‌سر می‏برند و می‏خواهند آنان را هم به ضلالت بکشانند. باید متوجه باشند و از این فرمایش‏های خداوند عبرت بگیرند و متذکر باشند که چه نعمت بزرگی در دست دارند که نعمت ولایت است، متوجه بزرگی این نعمتی که در دست دارند باشند که نعمت هدایت است.

«نعمت هدایت» و «نعمت ولایت» به این آسانی‏ها و ارزانی‏ها به‌دست نیامده که انسان درباره‏ آن کوتاهی کند و آن را سست بشمارد تا خدای نکرده اهل کتاب تنزیلی یا تأویلی مسلّط شوند و آنان را در امر هدایت و ولایت شاکّ گردانند و در ضلالت واقع سازند. امر ولایت و هدایت به‌برکت زحمات صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، همچنین زحمات چهارده معصوم کلی ـــ  حاملان نبوت کلیه و ولایت کلیه ـــ  برای مؤمنان فراهم شده است. باید قدر این نعمت را بدانند و این نعمت خدا را بزرگ بشمارند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۶ *»

و چون خداوند این نعمت را دوست می‏داشت و می‏خواست برای مؤمنان و مسلمانان، سالم و از گزند دشمنان محفوظ بماند، در مقام برآمد که دشمنانِ امر دیانت و امر ولایت و هدایت را به بشر و به مؤمنان بشناساند. در این آیات از روحیاتشان، از اعمالشان و از نیّات فاسدشان خبر می‏دهد و اهل ایمان را از این تشکیکات و شبهات و به‌طور کلی از این اِضلال و به ضلالت‌ کشانیدن و گمراه‌نمودن برحذر می‏دارد. این خواسته از یک رغبت بسیار بسیار شرّ و از یک نیت بسیار بسیار فاسدی سرچشمه می‏گیرد که همه‏اش گناه و خلاف رضای خدا است. به‌طور کلی می‏دانیم حقدِ با ایمان، عداوت با هدایت و ولایت، چه روحیه‏ خبیث و پلیدی است.

خدا می‏داند! اگر انسان بخواهد اجمالاً در نظر بگیرد که این روحیه چه روحیه‏ پلیدی است، اندکی به صدر اسلام، به زمان رسول‌خدا؟ص؟ توجه کند و به شرارت‏ها، اعمال فاسد و نیات ناپاکی که از طرف دشمنان اسلام و منافقان، مثل اولی، دومی و سومی سر می‏زد نظری بیفکند که چه نقشه‏ها کشیدند! چه فسادها کردند! آخر کار هم بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ دست به چه ظلم‏ها که نزدند! مثل امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه را بیست‌وپنج سال در خانه نشانیدند. مثل فاطمه‏ زهراء؟سها؟ را با آن شدت زدن‏ها شهیده ساختند. مثل خاندان رسالت، امام حسن و امام حسین، زینب کبری و ام‌کلثوم: را به چنین داغ بزرگی مبتلا ساختند، محسن فرزند امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه را در اثر آن شدت‏ها سقط و شهید نمودند.

همه‏ این کارها از چه سرچشمه می‏گرفت؟ از آن عداوتی که آنها نسبت به مقام ولایت و نسبت به مقام هدایت داشتند که نمی‏خواستند مسلمانان به طریق ولایت اهل‌البیت؟عهم؟ هدایت شوند، نمی‏خواستند دست مردم به دامن امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه برسد تا به برکت هدایت‏ها و ارشادهای آن بزرگوار طریق سعادت و خیر را طی کنند و اسلام و مسلمانان در امنیت و رفاه، در عظمت و جلالت و در همان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۷ *»

هدایت که همه‌گونه خیر را در بر دارد  به‌سر ببرند. کسی‌که در هدایت باشد، همه‏چیز دارد. هدایت که بود نعمت‏های دنیا و آخرت همراهش هست. اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم خدایا ما را به طریق و صراط مستقیم هدایت کن، آن صراط مستقیمی که راه کسانی است که بر آنها نعمت بخشیدی. نعمت‏های ظاهری و باطنی، دنیوی و اخروی، همه و همه برای صاحبان هدایت و برای کسانی است که در طریق مستقیم در سیر و سلوک باشند و به‌برکت هدایت اولیاء؟عهم؟ راه ترقی و کمالِ خود را طی کنند.

ولی آنها نگذاشتند مسلمانان دستشان به دامن ولیّ خدا امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه و سایر معصومین؟عهم؟ باشد و در مسیر هدایت به‌سر ببرند. در نتیجه نعمت‏های دنیوی و اخروی و باطنی و ظاهری بر آنها جریان بیابد. با آن‌همه ظلم این راه را سد کردند. اکنون اگر بخواهیم اجمالاً دشمنی دشمنان هدایت و ولایت را متوجه شویم، نگرش به همان تاریخ اول اسلام کفایت می‏کند. زیرا اهل کتابِ تأویلی تا به الآن و تا ظهور امام زمان صلوات‌الله‌علیه پی کار آنها را داشته و دارند و همچنان آن دشمنی ادامه خواهد داشت.

این نیت و خواسته هم بر اساس آن دشمنی انجام می‏شود که می‏فرماید: ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم آرزویشان این است، امید دارند و همه‏ فعالیتشان بر این محور می‏چرخد که لو یضلّونکم کاش بشود شما را گمراه کنند، کاش بشود شما را به بیراهه بکشانند، هرچند به اندازه‏ یک سر مو در عقاید شما انحراف ایجاد کنند و در دل‏های شما شک و شبهه القاء کنند تا به این وسیله بتوانند شما را از این نعمت بزرگ که استقامت و مستقیم‌بودن در طریق هدایت است بازدارند.

چون کار اینها از چنین نیت فاسد و از چنین عداوتی سرچشمه می‏گیرد خودشان بی‏خبرند و نمی‏فهمند که خودشان را بیشتر در ضلالت داخل می‏کنند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۸ *»

و مایضلّون الّا انفسهم اینها گمراه نمی‏سازند مگر خودشان را و در ضلالت بیشتری قرار نمی‏گیرند مگر خودشان. به‌جهت اینکه آن دشمنی مرتب شدیدتر می‏شود و آن خواسته مرتب عمیق‏تر می‏گردد و مرتب به انکار حق، به القاء شبهات و تشکیکات دست می‏زنند. پس آن‏به‏آن خود را در این ضلالت‏ها داخل می‏گردانند و همانی را که برای دیگران می‏خواهند خود به آن گرفتار می‏شوند و به این وسیله سرگردانی بیشتر برای خود فراهم می‏کنند. و مایشعرون متوجه هم نیستند که چه بلائی به سر خودشان می‏آورند.

مسلمانان و مؤمنانی که اسلام و ایمان را دوست دارند و به حقیقت دل ایمان آورده‏اند، آنها در کفایت خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ به‌سر می‏برند. خدا اجازه نمی‏دهد که اینها به دل‏های اهل ایمان راه پیدا کنند و شکّ و شبهه‏ای در دل‏های اهل ایمان ایجاد کنند. خدا کید و مکر آنها را واضح می‏فرماید، خدعه‏های آنها را روشن می‏سازد و رد می‏کند. همه‏ نقشه‏های آنها را علیه خود آنها تمام می‏فرماید. چاهی که می‏کنند، بحمداللّه خودشان در آن واقع می‏شوند.

خداوند این توضیح را درباره‏ اهل کتاب تنزیلی و تأويلى مى‌فرمايد که اهل کتاب تنزیلی یهود و نصارای زمان رسول‌خدا؟ص؟ باشند و اهل کتاب تأویلی نصّاب و منکران فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشند که به مقامات ائمه‏ طاهرین؟عهم؟ عارف نبوده‏اند و نمی‏خواهند تسلیم فضائل ایشان باشند و سر تسلیم به پیشگاه این بزرگواران فرود آورند. بعد از اینکه خداوند اینها را این‏طور رسوا می‏فرماید و باطن آنها را برملا می‏سازد و از نیت‏های سوء آنها خبر می‏دهد، آنگاه سخن را متوجه اهل کتاب می‏سازد و با این تعبیر با آنها سخن می‏گوید: یا اهل الکتاب.

در این جمله دقت بفرمایید، یا اهل الکتاب. گفتنِ یا اهل الکتاب اشاره به این است که اهل کتاب بودن، آشنا با کتب آسمانی بودن و ادعاء پیروی از انبیاء داشتن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۸۹ *»

اقتضاء می‏کند همین‌که حقّی را دیدند اقرار کنند. اگر راست می‏گویند که اهل کتابند، اگر راست می‏گویند که با کتب انبیاء آشنایی دارند، همین‌که حقّی را مشاهده کردند باید تسلیم شوند. یا اهل الکتاب لِمَ تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون؟! چطور قرآن عجیب حرف می‏زند!

در بازار تعبیر خیلی بیجایی دارند که در آن سرزنش و توهین است. نباید این توهین‏ها در گفتار باشد. متأسفانه شایع است. در نوع مذاکراتشان که با یکدیگر سخن می‏گویند وقتی‌که می‏خواهند کسی را بر سخنی یا عملی سرزنش کنند و درباره‏ او مذمتی داشته باشند می‏گویند مؤمن، چرا این‏طور می‏کنی؟! مؤمن، چرا این‏طور می‏گویی؟! البته این سخن در جای خودش صحیح است و باید گفت. اما در مقام استهزاء و تمسخر، در مقام سرزنش و تحقیر نباید گفت. مگر ما نواقص و معایب کم داریم؟! همه‏ ما صاحبان عیب و نقص هستیم. اگر بنا باشد به گفتن سخن خطائی، و به کار ناشایست و بیجایی فوراً سرزنش شویم، باید همه به سرزنش‌کردن و تحقیر یکدیگر و عیب‏جویی از یکدیگر  مبتلا باشیم. بعلاوه که در این سخن تحقیر مقام ایمان است. آن کسی‌که مسخره می‏کند و با استهزاء و تمسخر می‏گوید مؤمن، چرا این‏طور گفتی؟! مؤمن، چرا این‏طور کردی؟! مؤمن، چرا این‏طور رفتی؟! ایمان را تحقیر می‏کند و صحیح نیست.

بدتر از این گاه‏گاهی شنیده می‏شود ــ  و ان‌شاءاللّه این سخن‏ها در میان رفقاء ما نیست ــ  که اگر می‏بیند کسی مثلاً در بازار یا در فامیل یا در امور داخلی سروصدایی راه می‏اندازد و می‏خواهد حق خودش را اثبات کند و آنها نمی‏خواهند حق او اثبات شود، ـــ نعوذ باللّه ـــ می‏گویند زینب‏بازیت را کنار بگذار! نوعاً این جمله شنیده شده و خیلی زشت، رکیک و ناپسند است. ـــ  نعوذباللّه ـــ  زینب‏بازی درنیاور! چنین سخنانی می‌گویند. در بین مردم نوعاً شنیده می‏شود. ولی ان‌شاءاللّه در بین برادران و عزیزان ما

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۰ *»

این سخن‌ها نیست. یا گاه‏گاهی که می‏خواهند کسی را مذمت یا استهزاء کنند می‏گویند قیافه‏اش را ببین ـــ‌  نعوذباللّه ـــ  خودش را مثل زین‌العابدین درست کرده. می‏خواهند بگویند چرا خودت را این‏طور درست کرده‏ای و قیافه‏ مظلومانه و حق‌به‌جانب می‏گیری؟!

همه‏ اینها از بی‏اعتنائی، بی‏انصافی و بی‏معرفتی نسبت به شئونات معصومین سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین حکایت می‏کند. این چه حرفی است که می‏زنند؟! همچنین گفتن «ای مؤمن» در بازار برای استهزاء، مثل گفتن «زینب‏بازی» است که قصدشان تحقیر و استهزاء است. از افرادی هم شنیده می‏شود که به‌ظاهر متدیّن هستند، دیانت دارند و به اهل‌بیت؟عهم؟ اظهار محبت دارند. اما عادت شده، خودش هم نمی‏فهمد که چقدر این حرف رکیک و زشت است.

مقام زینب کبری؟سها؟ مقام عصمت و طهارت است. بعد از فاطمه‏ زهراء؟سها؟، مثل زینب کبری زنی نیامده است،([۱۲۸]) مانند نداشته و نخواهد داشت. مریم به کنیزی زینب کبری؟سها؟ افتخار می‏کند. همین‏طور «زینب‏وار» و «زینب‏گونه» گفتن از تعابیری است که درباره‏ زن‏های کثیف در عرصه‏ رعیت دارند. این گونه تعابیر زشت است و خلاف شئونات دین و دیانت است. باید به مقام ایمان، به مؤمن و به مقام عصمت اولیاء؟عهم؟ احترام گذارد. باید به مظلومیت زین‏العابدین؟س؟ که مظلومیت عصمت کلیه است احترام گذارد. آن بزرگوار در همان وقت که مریض و علیل بود و با علت و مرض به‌سر می‏برد، صاحب ولایت کلیه، متصرف در کل هستی، مرکز و وَکْر ارادة‌اللّه و مشیة‌اللّه، حامل جمیع اسرار و انوار توحید، مَظهر جمیع اسماء و صفات خدا و ظهور و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۱ *»

مَظهر کلی خدا بود. مظلومیت آن حضرت بر اساس مصلحت دین و دیانت بود. آنگاه این را به استهزاء بگیرند و  ـــ  نعوذباللّه ـــ  هر شخصی را که بخواهند استهزاء کنند بگویند ببین، ـــ نعوذباللّه ــــ  خودش را مثل زین‌العابدین درست کرده است.

ان‌شاءاللّه عزیزان متوجه هستند. مخصوصاً بچه‏ها و جوان‏هایی که در بازار کار می‏کنند و با مردم در معاشرت هستند، سعی کنند از مردم هرچه هرچه را و هر تعبیری را  که بر زبان مردم است یاد نگیرند. متوجه باشند در اخلاق، در رفتار و در گفتار این‏گونه تعابیر و رفتارها را نداشته باشند. از جمله همین تعبیر «ای مؤمن» است که برای تحقیر و خوارکردن شخص می‏گویند ای مؤمن؛ یعنی کسی که کودن و بی‏فکر است، آدمی که بی‏اساس کاری می‏کند، یا بی‏اساس سخنی می‌گوید، یا بی‏اساس قدمی برمی‏دارد یا مطالعه‏نشده اقدامی می‏کند و چه و چه. «ای مؤمن» در این مواضع گفتن یعنی چنین آدم بی‏اساس‌کارِ بی‏توجهی که سطحی فکر می‏کند.

مؤمن، کیّس، شریف و عزیز است و عظمت و شرافت دارد. امام صادق؟ع؟ در وصف مؤمن فرمایش‏های عجیبی دارند از جمله می‏فرمایند: المؤمن عربیّ المؤمن علوی المؤمن هاشمی …([۱۲۹]) و به‌طور کلی مؤمن به محمد و علی؟سهما؟ و به هاشم و به اصل عربیت نسبت دارد که اصل عربیت محبوب خدا است. در لغت و خلقت عرب اعتدالی است و مؤمن یعنی معتدل‌الخلقه. مؤمن خیلی شرافت و عظمت دارد! در این‏طور موارد، «‏ای مؤمن» گفتن، تحقیر است.

خداوند در اینجا  که می‏فرماید: یا اهل الکتاب، می‏خواهد بفرماید شما ادعاء

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۲ *»

دارید اهل کتاب هستید و با کتب انبیاء آشنا هستید و پیرو انبیائید. و فرق نمی‏کند، خطاب هم به اهل کتاب تنزیلی، یهود و نصارای زمان رسول‌خدا؟ص؟ است، هم به اهل کتاب تأویلی است که نصّاب و منکران فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند؛ چه کسانی که در لباس اسلام باشند و خود را مسلم بدانند، چه کسانی که در لباس ایمان هستند و خود را مؤمن می‏دانند؛ چه کسانی که در لباس علمند و خود را عالم می‏دانند، چه کسانی که در لباس حکمتند و خود را حکیم می‏دانند، چه آنانی که در لباس عرفانند و خود را عارف می‏گویند. فرق نمی‏کند. هریک از اینها همین‌که در مقام نصب عداوت با محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و شیعیان ایشان برآمدند و در مقام انکار فضلی از فضائل ایشان برآمدند، اهل کتاب می‏شوند، حامل روح یهودیت و حامل روح نصرانیت می‏گردند و این خطابِ یا اهل الکتاب متوجه آنها است.

یا اهل الکتاب، اگر واقعاً این صفت در شما هست و اهل کتاب هستید، این صفت اقتضاء می‏کند همین‌که حق را شنیدید تصدیق کنید، همین‌که حق را مشاهده کردید اقرار کنید و تسلیم شوید. لم ‏تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون چرا به آیات خدا کفر می‏ورزید؟! در حالى که شما خودتان مشاهده می‏کنید و واضح‌بودنِ حق را کاملاً می‏بینید؛ یعنی چه کسانی که واقعاً بر فرمایش‏های انبیاء از نظر تنزیل مطلع بودند، بر آیاتی که زمان رسول‌خدا؟ص؟ درباره‏ یهود و نصاریٰ نازل شده مطلع بودند و در تورات و انجیل دیده بودند، و هم کسانی که از گفته‏های احبار و رهبان به آنها رسیده بود که نبی آخرالزمان، خاتم‌الانبیاء است و دارای چنین صفاتی است و صفات ظاهری و باطنی حضرت را گفته بودند. آنچه مربوط به خصوصیات و خلقیات حضرت بود خبر داده بودند، حتی بیان کرده بودند که آن بزرگوار بر چه مرکبی سوار می‏شود که بخصوص الاغ است.([۱۳۰]) طرز سخن‌گفتن، طرز راه‌رفتن، طرز

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۳ *»

غذا‌خوردن آن حضرت را گفته بودند.([۱۳۱])

آنهایی که بر این امور مطلع بودند، همین‌که حضرت را می‏دیدند تمام آن صفاتی که شنیده بودند و به گوششان رسیده بود در حضرت مجسم می‏دیدند. تمام صفات حضرت را در حرکت‌کردن، نگاه‌کردن و حتی طرز راه‌رفتن آن بزرگوار خبر داده بودند به‌طوری که امر رسول‌خدا؟ص؟ بر هیچ‏کس مشتبه نبود؛ چه بر کسانی که خود مطلع بودند و به چشم خود در نوشته‏ها و یادداشت‏های رهبان و احبار که از انبیاء پیشین در دست داشتند دیده بودند، و چه کسانی که از بشارت‏هایی که به آنها رسیده بود باخبر بودند.

کتاب مبارک «بشارات» جمع‏آوری تمام همین بشارت‏هایی است که در دست یهود و نصارای زمان رسول‌خدا؟ص؟ بوده، نوع این بشارت‏ها در دست آنان بوده و از همان‏ها نقل شده و به دیگران رسیده است. همه‏ آنها را دیده بودند و می‏دانستند. وقتی‌که به رسول‌خدا؟ص؟ نگاه می‏کردند می‏دانستند ایشان خاتم‌الانبیاء است، محمد مصطفی؟ص؟ است و او را می‏شناختند. قرآن هم می‏گوید: همان‏طور که فرزندان خود را می‏شناختند آن حضرت را می‏شناختند. می‏شود پدر یا مادری فرزند خودش را نشناسد؟! امر فرزندش بر او مشتبه باشد که آیا این بچه‏ من است یا نه؟! خیر، بچه‏اش

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۴ *»

را می‏شناسد. خودش بچه‏اش را بزرگ کرده، او را می‏شناسد. امر رسول‌خدا؟ص؟ بر آنها همین‏طور روشن بود. یعرفونه کما یعرفون ابناءهم([۱۳۲]) همان‏طور که فرزندانشان را می‏شناختند حضرت را خوب می‏شناختند.

همچنین آنانی که به چشم خودشان بشارت‏ها را ندیده بودند و به گوششان نشنیده بودند ولى ادعاء حضرت را می‏شنیدند، معجزات و کرامات حضرت را می‏شنیدند یا می‏دیدند، و با چشم نزول وحی را بر آن حضرت مشاهده می‏کردند و بیانات، فرمایش‏ها، رفتارها و خلقیات حضرت را می‏دیدند، کاملاً برایشان واضح بود که این شخص نبی‌اللّه است، همان نبی‌اللّهی که رسول‌ و فرستاده‏ خدا است. با وجود این، رسالت حضرت را انکار می‏کردند و قبول نمی‏نمودند. از این جهت قرآن می‏فرماید: یا اهل الکتاب. از اینجا روی سخن را با خود اهل کتاب و این اشخاص کرده است.

ببینید آنها کار را به کجا کشانیدند که خداوندی که حیاء دارد و در پرده سخن‌گفتن، به روی کسی نیاوردن و سرزنش مستقیم نکردن را دوست دارد، با اینکه سفارش کرده‏ شما هم همین‏طور باشید و تا جایی که ممکن است رعایت کنید، اما اینجا در پرده سخن نگفته. خداوند دستور داده که در امور اخلاقی و معاشرت‏ها، نسبت به فرزند و نسبت به دوست و رفیق، حیاء را رعایت کنید، عیب‏های یکدیگر را به روی یکدیگر نیاورید، احترام بگذارید و یکدیگر را سرزنش نکنید که هر مؤمنی که مؤمنی را سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت مگر اینکه به همان عیبی که او را به آن سرزنش کرده مبتلا می‏شود و مورد سرزنش قرار می‏گیرد.([۱۳۳]) از عیوب یکدیگر اغماض کنید، در رفتارها و معاشرت‏ها بر یکدیگر خرده نگیرید، عفو کنید و گذشت داشته باشید.

این فرمایش‏ها که رسیده برای همین است که زندگانی و معاشرت‏های مؤمنان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۵ *»

در پرتو ایمان قرار بگیرد، بر اساس احترامِ متقابل و بر اساس احساس شخصیت متقابل باشد. همان‏طور که شما برای خودت شخصیت داری و شخصیتت را دوست داری و برای خودت نزد خودت احترام قائلی، بدان برادرت هم همین احساس را دارد. او هم شخصیت دارد و شخصیتش را دوست می‏دارد. او هم شخصیتش را محترم می‏شمرد و انتظار دارد که با او با احترام سلوک شود. مردم را که نخریده‏اید که با بی‏احترامی با یکدیگر سخن می‏گویید. چرا با بی‏احترامی با یکدیگر حرف می‏زنید؟! چرا با بی‏احترامی با یکدیگر سلوک می‏کنید؟! اگر اساس، ایمان است او هم مؤمن است تو هم مؤمن هستی. اگر اساس، تقوا است او هم متقی است تو هم متّقی هستی. اگر اساس، فضیلت است که او هم صاحب فضیلت است تو هم صاحب فضیلتی. اگر ایمان، هدایت و بصیرت است، همین‏طور؛ چرا با بی‏احترامی با او سلوک می‏کنی؟!

اگر اساس، ثروت، مکنت و شرافت‏های ظاهری دنیوی است، ماشین‌داشتن، عمارت‌داشتن و پول‌داشتن است که اینها در معاشرت اهل ایمان ملاک نیست که نسبت به کسی با بی‏احترامی سخن بگویید، نسبت به دیگری نه. چرا؟ چون پول ندارد، چون شخصیت اجتماعی ندارد، چون ثروت ندارد، چون چنین شغلی ندارد. این‏طور که نیست. همان مؤمن چه‌بسا الآن در نزد ولیّ و امام تو صلوات‌الله‌علیه محبوب‏تر از تو است. چه‏بسا تبعه و گرفتاری تو خیلی بیشتر از او است. بخواهی حسابت را با امامت تسویه کنی شاید خیلی طول بکشد. اما حساب او با امامش و ولیّش تسویه‏شده است. چرا توهین شود؟! چرا بی‏احترامی شود؟!

این دستورهای اخلاقی که رسیده برای حفاظت احترام متقابل در میان مؤمنان است. البته حالات، خصوصیات، آداب و تربیت‏ها مختلف است و نباید این اختلاف آداب، طبیعت‏ها، تربیت‏ها و محل‏ها به تو بربخورد، باعث نگرانی تو  شود و در مقام بربیایی که برادر مؤمنی را توهین کنی، سرزنش کنی، بی‏اعتنائی کنی و او را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۶ *»

سبک کنی و از این قبیل. اما در مسأله‏ دیانت که به امر دین می‏رسد، اگر کسی بخواهد نسبت به دین جسارت بورزد، تا مدتی باید مدارا  کرد، اما وقتی‌که شرم و حیاء را در نزد خدا و اولیاء خدا از حد گذراند، اینجا معنی ندارد باز هم انسان حیاء کند و باز هم نسبت به شخصی که به هیچ چیز احترام نمی‏گذارد احترام داشته باشد.

خداوند در این‏طور موارد نشان می‏دهد که اهل کتاب ـــ یهود و نصارای آن زمان و یهود و نصارای تأویلی ـــ  کار را به جایی می‏رسانند که نمی‏شود با اینها در پرده سخن گفت و با احترام حرف زد. نه، باید با اینها این‏طور روبه‏رو شد و گفت: یا اهل الکتاب شما ادعاء می‏کنید تابع کتب انبیاء هستید و نسبت به کتب آنها اهلیت دارید، اگر این صفت در شما است، باید تسلیم حق باشید و هرجا حق را دیدید تصدیق کنید و تسلیم شوید. اما چه شده است؟! لم تکفرون بآیات اللّه چرا نسبت به آیات خدا کفر می‏ورزید؟! و انتم تشهدون. اصلاً شما حق را در این دین شریف و در فرمایش‏های رسول‌خدا واضح می‏بینید، در آنچه به آن دعوت می‏فرماید شهود می‏کنید و وضوح حق را مثل آفتابْ روشن می‏بینید و هیچ شبهه در کار نیست، پس چرا کفر می‏ورزید؟! چرا قبول نمی‏کنید؟!

اشخاصی بودند که از آنچه که از انبیاء به علماء، احبار و رهبان رسیده بود خبر داشتند، برخی از آنها به محض آنکه آن نشانه‏ها را دیدند تصدیق کردند. چه بسیار یهود و نصاریٰ که به رسول‌خدا؟ص؟ ایمان آوردند! چون می‏دیدند آن حضرت همان کسى است که به آنها معرفی شده، ایمان می‏آوردند. آن‌همه که مسلمان شدند، اکثرشان یا یهودی یا نصرانی بودند. مشرک در میان آنها کم بود. مدینه از یهودی‏ها و نصرانی‏ها مالامال بود. به مجرّد اینکه معجزات حضرت را دیدند و آیات الهی را در آن بزرگوار واضح و آشکارا مشاهده کردند، اسلام آوردند و قبول نمودند. اما در میان آنها کسانی که در برابر پافشاری می‏کردند، خطاب به آنها است که چقدر شما بی‏پروا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۷ *»

هستید! با آنکه مدعی هستید اهل کتاب و آشنای با کتب هستید.

همین‏طور این آیات درباره‏ اهل کتاب تأویلی هم صادق است. کسی که قرآن را می‏فهمد، فرمایش‏های ائمه‏ هدی؟عهم؟ و احادیث را می‏بیند، می‏داند و خوب می‏فهمد، با وجود این، فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را انکار می‏کند، راه نشر فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را سد می‏کند، بزرگانی را که حامل شریعت، حامل طریقت و حامل حقیقتند و آورندگان معارف حقّه هستند ـــ نعوذباللّه ـــ آنها را کافر می‏خواند، این کیست؟! و چرا چنین رفتار می‏کند؟! لمَ‏ تکفرون بآیات اللّه. این فرمایش‏ها با این‌همه صراحت، این‌همه دلایل و این‌همه محکمات که همه‏اش آیات‌اللّه است، اینها را شما می‏بینید و شهود می‏کنید، ولی ای نصّاب، ای ناصبیان، و ای منکران فضائل، به اینها کفر می‏ورزید!

ای کاش فقط خودتان کفر می‏ورزیدید، اما چرا در مقام اضلال اهل ایمان هستید؟! چرا به ایشان حسد می‏برید؟! چرا نسبت به مؤمنان حقد دارید؟! چرا مرتب خدعه، مکر، حیله و نقشه‏کشیدن؟! چرا مرتب بیان، کتاب، نوشتن، گفتن و سدّ راه اهل ایمان کردن و گمراه‌ساختنِ اهل ایمان؟! لم‏ تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون. یا اهل الکتاب لِمَ‏ تلبسون الحقّ بالباطل چرا حق را به باطل جلوه می‏دهید و سعی می‏کنید حقی را  که حقانیتش را دریافته‏اید بگویید باطل است؟! و تکتمون الحقّ و حقی را که یافته‏اید حق است، مرتب آن را می‏پوشانید و اظهار نمی‏کنید که این حق است و ما آن را حق یافته‏ایم؟! و انتم تعلمون و شما خوب می‏دانید.

در این دو آیه‏ شریفه در این قسمت، خداوند مستقیماً روی خطاب را با اهل کتاب کرده و آن حیاء الهی را کنار گذارده و بی‏حیائی اهل کتاب را در این بیان به اهل قرآن می‏نمایاند تا کسانی که قرآن می‏خوانند، بدانند که اهل کتاب تأویلی و تنزیلی که در کفران، کتمان حق و کفر ورزیدن به حق پافشاری دارند، حیائی ندارند و هیچ

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۸ *»

حرمتی را رعایت نمی‏کنند، نه نسبت به حق، نه نسبت به خدایی که نازل‏کننده‏ حق است، نه نسبت به صاحبان حق، نه نسبت به مؤمنان به حق، و نه نسبت به وفاداران به حق.

امیدواریم خداوند ما را از عارفان به حق و از وفاداران به حق قرار دهد که حق، علیّ و اولاد علیّ و دوستداران علی علیه و علیهم السلام است.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۱۹۹ *»

مجلس  ۱۳

 

(شب پنجشنبه ۱۹ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

r تقریعات خداوند به اهل کتاب

r قیاس یقین‏آور

r یکی از فوائد این مباحث، شناخت اهل کتاب تأویلی است

r قدردانی از نعمت هدایت و بصیرت

r رسوایی‏های اهل کتاب

r دسیسه‏های یهود و نصاریٰ در آثار اسلامی

r سرایت دسیسه‏های اهل کتاب در سدّ راه معارف صحیح شیعه

r خطر منحرف‌شدن شیعیان غافل

r اهتمام در هدایت و بقاء نعمت ولایت

r یکی از نقشه‏های اهل‌ کتاب، تظاهر به اسلام و برگشت از آن است

r شدت خباثت، دنائت و لئامت اهل‌ کتاب از این نقشه نمودار می‏گردد

r نتیجه‏ این نقشه، تزلزل افراد ضعیف‌الایمان است

r لزوم تحصیل بصیرت در اعتقادات

r پیروی از تعالیم بزرگان+ تقلید نیست

r مکتب شیخ بزرگوار­ و تقریر و تسدید الهی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۰ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

خداوند قبل از این آیه‏ شریفه‏ مورد بحث، در بیان حالات، خصوصیات، طبایع و نیات اهل کتاب فرمایش‏هایی فرموده است. این بیانات به منظور معرفی دشمنان سرسخت اسلام و مسلمانان و دشمنان ایمان و مؤمنان است که در اثر داشتن حقد، کینه و عداوت با اسلام و ایمان و مؤمنان نمی‏توانند تحمل کنند که ایشان در طریق هدایت باشند و در رضای خداوند سلوک کنند. از این جهت در مقام برمی‏آیند و آن هدف اساسی و اصلی خود را پیگیری می‏کنند که اِضلال مؤمنان و مسلمانان باشد. خداوند بعد از بیان این مطلب، اهل کتاب را مخاطب می‏سازد و می‏فرماید: یا اهل الکتاب لم‏ تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون؟! یا اهل الکتاب لم‏ تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون؟! اینها تقریعات و سرزنش‌هایی است که خداوند مستقیماً به اهل کتاب دارد.

همان‏طور که عرض کردم، اهل کتاب تنزیلی طایفه‏ای از یهود و نصاریٰ بودند که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۱ *»

در برابر آیات بینات الهی و در برابر  اسلام تسلیم نشدند و بر همان کینه و عداوت خود باقی ماندند و هرچه آیات الهی، معجزات و کرامات رسول‌اللّه؟ص؟ را می‏دیدند، به‌جای اینکه تسلیم شوند، ایمان آورند و اسلام را بپذیرند، بر کفر ورزیدنِ آنها افزوده می‏شد و مرتب در ضلالتِ بیشتر فرو می‏رفتند. از این جهت قرآن آنها را مخاطب می‏سازد و می‏فرماید: با اینکه آیات خدا و حقانیت رسول‌خدا؟ص؟ را شهود می‏کنید و می‏بینید، چرا کفر می‏ورزید؟! چرا می‏کوشید که حق را باطل جلوه دهید، بر حق لباس باطل بپوشانید، حق را کتمان کنید و از این راه می‏خواهید وسیله‏ گمراهی مسلمانان را فراهم سازید؟

برخی از اهل کتاب بر بشارت‏ها و اشارات انبیاء گذشته سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین مطلع بودند. در کتب انبیاء و در فرمایش‏هایی که به‌طور اسرار به اوصیاء سپرده شده بود و دست‌به‌دست و سینه‌به‌سینه نقل می‏شد، بشارت‌ها و اشارت‌هایی بود که بعضی از اهل کتاب بر این امور مطلع بودند و از آنها باخبر بودند و مطابق‌بودنِ آنها را با چشم می‏دیدند. زیرا از رسول‌خدا؟ص؟  صفاتی نقل شده بود؛ چه صفات ظاهری حضرت که در بیان خلقت ظاهری حضرت بود و چه صفات باطنی و اخلاقیات حضرت. و آنانی که مطلع بودند همان صفات را عیناً در آن بزرگوار مشاهده می‏کردند.

از این جهت همان‏طور که فرزندان خود را می‏شناختند، دانستند و فهمیدند و یقینیشان شد که آن بزرگوار آن رسولی هستند که همه‏ انبیاء مژده‏ آمدن و بشارت بعثتش را داده‏اند و از امت‏های خود برای رسالت و نبوت آن حضرت و ولایت اهل‌بیت طاهرینش سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین پیمان گرفته بودند. چه آنانی که بر این امور مطّلع بودند که حقانیت رسول‌خدا؟ص؟  را با چشم می‏دیدند و چه آنانی که از این بشارت‏ها و اشارت‏ها اطلاع نداشتند و بی‏خبر بودند اما همان موقع که با دعوت رسول‌اللّه؟ص؟ و بیان آیات و وحی الهی و کلام خدا برخورد می‏کردند، حقانیت حضرت را شهود می‏کردند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۲ *»

اگر تعبیر قرآن را در هر کلمه و در هر جمله دقت بفرمایید، امور عجیبی استفاده می‏شود. از جمله و انتم تشهدون است؛ یعنی با اینکه شما می‏بینید و شهود می‏کنید. و معلوم است که وقتی انسان چیزی را با چشمش دید و شهود کرد، بر او مشتبه نیست. اگر یک سیاهی از دور ببیند که بر او مشتبه است که آیا این سنگ است یا حیوان است یا انسان، جلوتر که می‏رود، برای آن حرکتی احساس و ادراک می‏کند، مطمئن می‏شود که حیوان است و جماد نیست. نزدیک‏تر که می‏رود می‏بیند بر هیأت انسان است. وقتى که شهود می‏کند و می‏بیند انسان است، نمی‏تواند بگوید که من هنوز در شبهه هستم، نکند سنگ است، نکند حیوان است. وقتی‌که هیأت انسانی را در آن دید آن هم از راه شهود، قطع و یقین پیدا می‏کند.

از این جهت «مشاهدات» را یکی از «مبانی و مواد قطعی براهین قطعیه» قرار داده‏اند. اگر قیاسی بر مشاهدات مبتنی باشد و در آن شهود در کار باشد، یقین‏آور است. وقتی شخصی موجودی را دید که شبیه انسان است و می‏داند انسان انس می‏گیرد و با انسان مأنوس می‌شود، انسان وحشی نیست که فرار کند؛ اینها مقدمات شهودی است که از آنها انسان‏بودنِ آن شاخص را نتیجه می‏گیرد و می‌فهمد که هیچ‌یک از یکدیگر وحشت نمی‌کنند.

اینجا قرآن می‏فرماید شما با وجود اینکه شهود می‏کنید و می‏بینید چرا به آیات خدا کفر می‏ورزید؟! شما با اینکه می‏دانید و یقین دارید و به حق‌بودنِ حق علم پیدا کرده‏اید، چرا سعی می‏کنید حق را به لباس باطل جلوه دهید و حق را کتمان کنید؟! اینها تقریعاتی است که قرآن نسبت به اهل کتاب دارد، بخصوص آنها را به این صفت یاد می‏کند: یا اهل الکتاب لم‏ تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون حقِّ به این واضحی، آیات خدا به این واضحی که شما را به ایمان و اسلام و به تسلیم‌شدن در برابر این رسولی که به رسالتش مطمئن شده‌اید و یقین کرده‏اید دعوت می‌کند، چرا اینها را انکار می‏کنید و به آنها  کفر می‏ورزید؟! خداوند با این بیان دوباره باطنی از باطن‏های اهل کتاب را نشان می‏دهد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۳ *»

یکی از فایده‏های این بحث شناخت اهل کتاب تأویلی است. امروز یهود و نصاریٰ هرچند در کمین اسلام و مسلمانان هستند و با انواع مختلف از دسیسه‏ها می‏خواهند به اسلام و مسلمانان صدمه بزنند ـــ خدا لعنتشان کند ـــ  ولی عمده‏ مطلب و بیشتر توجه اهل اسلام باید متوجه اهل کتاب تأویلی باشد. مخصوصاً مؤمنان و کسانی که در تشیع هستند و به‌برکت بصیرت در سیروسلوک هستند، باید متوجه اهمیت هدایت الهی و قدردان ایمان باشند. اینها باید نعمت هدایت را بسیار بسیار مغتنم بشمرند و از امر هدایت که خداوند کرامت کرده غافل نشوند. زیرا هرچه عظمت این نعمت در نظرها بیشتر روشن شود، از بصیرتِ در امر تشیع بیشتر قدردانی و پیگیری خواهد شد.

شیعیان مستبصر  برای قدردانی از هدایت و برای ازدیاد بصیرت و یقین، لازم است که دشمن خود را بشناسند و بدانند که اهل کتاب تأویلی در همه‏ زمان‏ها، نصّاب، منکران فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و معاندان با شیعیان هستند. روحیه اینها همان روحیه است که ودّت طائفة من اهل الکتاب لو یضلّونکم روحیه همان روحیه و طینت همان طینت است. حقد، عداوت و کینه هم همان حقد و عداوت و کینه است. همچنین دسیسه‏ها، نقشه‏ها، مکرها و حیله‏ها همان‏ها است؛ هیچ تفاوت نمی‏کند. قرآن در همه‏ زمان‏ها مصداق دارد. این آیات نیز مصداق دارد. آیات هم باید تطبیق شود و کاملاً تطبیق می‏شود. به احترام امر هدایت و برای قدردانی از نعمت ولایت و بزرگداشت بصیرتِ در دین، باید انسان این آیات را با توجه کامل مطالعه کند و با دشمن خود و حقد و کینه او، و هدف اصلی و کار و برنامه‏ او آشنا شود.

در این آیات که خطاب متوجه اهل کتاب شده، این مطلب بیان شده است که اینها با اینکه آیات الهی را شهود می‏کنند و با چشم می‏بینند و با اینکه حق را می‏دانند حق است، باز انکار دارند و کفر می‏ورزند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۴ *»

آیه‏ بعد، و انتم تعلمون است. شما می‏دانید، علم دارید و حق را دانسته و شناخته، تلبیس می‏کنید و می‏خواهید به لباس باطل جلوه دهید و بگویید باطل است. حق را دانسته و فهمیده کتمان می‏کنید، و تکتمون الحقّ.

منشأ و سبب این کتمان‌کردن و کفرورزیدن شما نسبت به آیات الهی و تلبیس حق به باطل چیست؟ منشأش این نیست که شما نمی‏دانید یا نمی‏بینید، از این جهت هم نیست که شما دلیلی در دست دارید که به‌واسطه‏ آن دلیل نسبت به حق این‏طور رفتار می‏کنید؛ بلکه اصل و ریشه همان هواهای نفسانی شما است، همان عداوت‏های شما نسبت به حق و حقیقت است و همان مصلحت‏اندیشی‏های شما است که خیال می‏کنید با این مصلحت‏اندیشی‏ها می‏توانید صلاح خود را به‌دست بیاورید؛ بلکه فساد خود را بیشتر به‌دست آورده و خود را در مفاسد بیشتری قرار خواهید داد.

هدف اصلی شما و منشأ این کفر ورزیدن‏های شما و کتمان حق و تلبیس حق به باطل، تضلیل است؛ می‏خواهید مسلمانان و مؤمنان را از طریق ایمان گمراه سازید. از این جهت قرآن با شما این‏طور سخن می‏گوید: یا اهل الکتاب شما را به اهل کتاب توصیف می‏کند. یعنی این صفتی است که در هرکس باشد، اقتضاء می‏کند که به‌طرف کتاب خدا روآورد، با فرمایش‏های خدا مأنوس شود. شما مدعی هستید که کتاب دارید، با کتاب هستید و اهل کتاب هستید. خودشان را این‏طور معرفی می‏کردند. با هریک از مسلمانان که می‏نشستند می‏گفتند ما از روش انبیاء باخبریم، فرمایش‏های انبیاء دست ما است، کتاب‏های الهی را خوانده‏ایم و به رموز کتب الهی آشنا هستیم. چنین ادعاءهایی داشتند.

از این جهت قرآن به‌طور تقریع این صفت را برای اینها ذکر می‏فرماید: یا اهل الکتاب اگر این صفت در شما صادق است و راست می‏گویید، شأن اهل کتاب و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۵ *»

کسانی که با کتاب مأنوسند و اهلیت و شایستگی کتاب را دارند، این است که همین اندازه که آیات خدا را مشاهده کنند، ایمان بیاورند و با همه‏ وجود به استقبال آیات خدا بیایند و به این کتابی که خدا بر رسول‌اللّه؟ص؟ نازل فرموده که خاتم کتاب‏ها است ایمان آورند و آن را تصدیق کنند. اما فوراً بعد از ذکر این صفت می‏فرماید لم ‏تکفرون بآیات اللّه شما به‌عکسِ این صفت رفتار می‏کنید. چرا کفر می‏ورزید؟! چرا دروغ می‏گویید؟! چرا به اقتضاءِ آنچه ادعاء می‏کنید عمل نمی‏نمایید؟!

بعد می‏فرماید: یا اهل الکتاب لم ‏تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون چه رسوایی برای شما از این بالاتر که می‏خواهید حق را به لباس باطل درآورید، می‏خواهید حق را از دیگران بپوشانید، می‏خواهید حق را در غبار باطل ضایع سازید! و همه‏ اینها از روی علم و قصد و تعمّد است. این کارها برای شما بسیار زشت و ناپسند است. این چه رسوایی بزرگی برای شما است! و ای کاش مسلمانان و مؤمنان این رسوایی‏های آنان را بیابند و به این رسواها مهلت ندهند و زمینه‏ فعالیت برای آنها باقی نگذارند و به‌طورهایی که خود می‏دانند نقشه‏ها و دسیسه‏های آنها را باطل سازند و نگذارند به این مقاصد سوء خود برسند.

این طرز کار اهل کتاب و روحیه‏ ایشان است که با همین روحیه و طرز کار و تفکر و نیت و هدف رشد کرده و جلو آمده‏اند، حتی بعد از اینکه در میان مسلمانان آمدند و به‌ظاهر اسلام آوردند. همچنین فرزندانشان، حاملان این روحیه هستند و آن را پیگیری می‏کنند و بر همین طبایع، نیّات و هدف‏ها رشد کرده، داخل اسلام شده‏اند و در شیعه نیز داخل شدند، حتی شیعه‏ اثناعشری شدند و تاکنون مشغول کار هستند و تا آمدن امام زمان صلوات‌الله‌علیه این برنامه را ادامه خواهند داد. این مسیر اهل کتاب مدار کار و نیت و هدف اهل کتاب است و در واقع محور تمام نقشه‏ها و دسیسه‏های آنها است. چه اهل کتاب تأویلی و چه اهل کتاب تنزیلی برنامه‏شان، مدار کارشان و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۶ *»

محور نقشه‏ها و دسیسه‏هایشان در طول تاریخ همین است.

یهود و نصاریٰ بعد از چنین شکستی که در طول تاریخِ با نوسان، در برابر قدرت و نفوذ اسلام یافتند، برنامه‏های خود را ادامه داده و می‏دهند و حتی تصرف‏ها کردند. الآن که انسان به نوع آثار اسلامی مراجعه می‏کند، می‏بیند چقدر این هدف پیگیری شده و چه دسیسه‏ها در آثار اسلامی از یهود و نصاریٰ باقی مانده است! آنها چیست؟ تلبیس حق به باطل و کتمان حق. در آثار اسلامی زیاد به چشم می‏خورد، البته به اسم آثار اسلامی است. اینها در تاریخ اسلامی تصرف کردند، نقشه کشیدند، دسیسه کردند و نگذاشتند تاریخ اسلام تا به الآن، آن‏طور که می‏بایست سالم به‌دست نسل‏های اسلامی برسد.

در احادیث اسلامی دسیسه و تصرف کردند و روایاتی را به‌عنوان احادیث رسول‌خدا؟ص؟ در میان روایاتی که منسوب به آن حضرت است در میان سنیان نشر دادند. و ائمه‏ ما؟عهم؟ هم نظر به اینکه در بسیارى جاها تقیه می‏فرمودند و برای حفاظت شیعه لازم بوده، مبتلا بودند به اینکه گاه‏گاهی همان روایاتی را که از یهود و نصاریٰ رسیده تأیید کنند. ببینید چه دسیسه‏هایی بوده است! یکی از مشکلات کار محدّثین شیعه در واقع همین بوده که با این احادیثِ تقیه درباره‏ تاریخ‏ها و حتی تاریخ‏های انبیاء برخورد داشته‏اند.

گاهی از ائمه‏ ما؟عهم؟ فرمایش‏هایی رسیده که موافق است با آنچه سنیان به اسم رسول‌اللّه نقل کرده‏اند. ولی اصل روایت به یک یهودی برمی‏گردد، یا منشأش یک نصرانی است که خواسته درباره‏ نبیّی از انبیاء مذمتی بگوید و ساحت قدس و عصمت انبیاء: را لکه‏دار کند. از این مشکلات در آثار اسلامی بخصوص در روایات اهل سنت زیاد است. البته شیعه هم در این زمینه‏ها به روایات تقیه مبتلا شد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۷ *»

همین‏طور در مورد روات و رجال اسلامی و کسانی که اسمشان در میان صحابه شهرت داشته و بعد در میان تابعین مورد توجه بوده‏اند، مثل عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن عباس و از این قبیل کسانی که هم خودشان به‌عنوان صحابه مورد احترام تابعین بودند و هم فرمایش‏هایی که از رسول‌خدا؟ص؟ نقل می‏کردند مورد احترام تابعین بود. و «تابعین» کسانی بودند که خودشان رسول‌اللّه؟ص؟ را ندیده و زمان آن حضرت را درک نکرده بودند ولی صحابه را درک کرده بودند، کسانی را ملاقات کرده بودند که با رسول‌خدا؟ص؟ ملاقات داشته‏اند. چه‏بسا بعضی از اهل کتاب خود را در میان همین تابعین و به‌عنوان ناقل از مثل عبدالله بن عباس جا می‌زدند و آنچه دلشان می‏خواست به ابن‏عباس نسبت می‏دادند و مثلاً می‏گفتند من از ابن‏عباس شنیدم که او از رسول‌خدا؟ص؟ شنیده بود که این آیه‏ شریفه معنایش این است و مراد از آن این است یا تفسیرش این‏طور است. این هم یکی از بلاهایی بود که از کتمان حق و تلبیس حق به باطل ـــ که کار اهل کتاب بود ـــ  سر زد و در میان آثار اسلامی این اثرها را باقی گذاشت.

همین‏طور کار به جایی رسید که تمام این نقشه‏ها و دسیسه‏های تلبیس حق به باطل،  کتمان حق، باطل را حق جلوه‌دادن و حق را باطل جلوه‌دادن، سرایت کرد و به دست مستشرقین رسید؛ کسانی که از دنیای خارج اسلام آمدند و خواستند در اسلام مطالعاتی داشته باشند تا بعد همان مطالعات را ببرند و در دنیای دیگر، در دنیای بیگانه‏ با اسلام، دنیایی که شنیده اسلامی هست و می‏خواهد اسلام را مطالعه کند، اینها را برای آنها هم بردند و همان‏ها معرّف اسلام شد.

ببینید دسیسه‏ اهل کتاب چقدر آثار سوء داشت! ببینید اهل کتاب چقدر خطرناک بودند! الآن که شما به بعضی از کتب مستشرقین و کتاب‏هایی که بیگانگان در زمینه‏ اسلام و اسلام‏شناسی نوشته‏اند مراجعه کنید، می‏بینید حوادث کوچک

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۸ *»

کوچک ذکر شده که عمر چه کرد، ابی‏بکر چه کرد، کجا چه شد اما از حادثه‏ غدیرِ به این بزرگی اسمی برده نشده است. ببینید کتمان حق چطور است! از حادثه‏ غدیر اسم برده نشده است.

بعد آنهایی که باز دست گدایی به درگاه مستشرقین دراز کردند و خواستند اسلام را برای دانشجویان و جوانان مسلمانِ در ممالک اسلامی معرفی کنند، خواستند اسلام را نشان بدهند، اسلام‏شناسی بگویند یا اسلام‏شناسی بنویسند، مدارکشان آن کتاب‏های مستشرقین شد. ببینید دسیسه‏های اهل کتاب چه کرده و چه می‏کند! یا اهل الکتاب لم‏ تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون نقشه‏هایی کشیدند و کارهایی کردند تا وضع اسلام این‏طور شد و الآن یک جوان شیعه با ادعاءِ تشیع، یک جوان مسلمان با ادعاء اسلام در دانشگاه اسلام، بی‏خبر از مسائل لازم اعتقادی در زمینه‏ تشیع و اسلام است.

همین‏طور اهل کتاب تأویلی چه کردند؟ راه تفقّه صحیح، راه تعلّم صحیح، راه فهم صحیح ولایت و معارف صحیح اهل‌بیت؟عهم؟ و فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را سد کردند. الآن نزدیک دویست سال و دو قرن از نشر فرمایش‏های شیخ بزرگوار­ می‏گذرد که همه‏اش حکمت شیعه است. اما الآن طرفدار این حکمت شیعه کیست؟! کجا تدریس می‏شود؟!  کرسی درس حکمت شیعه که این بزرگوار آورنده و بیان‏کننده‏ آن بود کجا است؟ عرفان شیعه کجا تدریس می‏شود؟! اینها همه نقشه‏های اهل کتاب تأویلی است. فرق نمی‏کند، روحیه یکی است؛ کتمان حق، تلبیس حق به باطل، سدّ راه پیشرفت هدایت و به‌طور کلی اِضلال اهل ایمان. لو یضلّونکم یک درجه انحراف هم آنان را خوشحال می‏کند. البته به آن قانع نیستند ولی از همین مقدار هم خوشحال هستند و آن را پیگیری می‏کنند. اهل کتاب، افرادی این‌گونه‌اند.

در هر صورت، گرفتاری‏هایی که در اثر دسیسه‏ها، نقشه‏ها، حیله‏ها و خدعه‏ها

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۰۹ *»

برای سدّ راه هدایت و اِضلال مسلمانان و اهل ایمان فراهم کردند بسیار است. این‏طور که قرآن صریحاً به خودشان رو کرده و می‏گوید که شما چنین کسانی هستید: لم ‏تکفرون بآیات اللّه و انتم تشهدون؟! لم‏ تلبسون الحقّ بالباطل و تکتمون الحقّ و انتم تعلمون؟! معلوم می‏شود که چه روحیه‏ پلیدی است و چه نیت خبیث و ناپاکی است! این هم آثارش که مشاهده می‏کنیم که چقدر امر را مشکل کرده، چقدر زمینه‏ هدایت را کم کرده و چقدر زمینه‏ گمراهی فراهم شده است.

اگر مؤمنان قدری در امر هدایت اهمال کنند و قدری این نعمت بزرگ الهی را صغیر بشمارند خیلی زود گمراه می‏شوند. این‏قدر این آثار فراوان شده، این‏قدر راه اضلال باز شده که همین که انسان فکرش، دلش، خیالش و روحش متوجه آنها شود و مختصری از امر هدایت غفلت بورزد، در جاده‏ انحراف می‏افتد و منحرف است. مگر طینتی پاک و نیتی صاف باشد و دعای پدر و مادری مستجاب شده باشد تا یک‌وقتی کسی بعد از رفتن برگردد. البته اگر طینتْ صاف، خالص و درست باشد و از طینت اهل‌بیت؟عهم؟ باشد، هر وقت باشد هرچند هنگام مرگ برمی‏گردد.

اما این مطلب، مسئولیت را از روی شانه‏های مؤمنان برنمی‏دارد، حتی مسئولیت را از شانه خود شخص برنمی‏دارد، به اعتماد اینکه اگر برگشتنی باشد برمی‏گردد. آن امری است که در بطن امور است. امر ظاهر، است. پدر، مادر، دوست و رفیق همه نسبت به یکدیگر مسئول هستند؛ کلکم راع و کلکم مسـئول عن رعیّته([۱۳۴]) همه نسبت به یکدیگر مسئولند. معنای مسئول این است که اگر در حفظ یکدیگر از گمراهی کوتاهی کنند مؤاخذه می‏شوند. خدا توفیق عنایت بفرماید ــ  همچنان‌که عنایت فرموده ــ  که در امر هدایت و بقاء نعمت ولایت ان‌شاءاللّه کمک‏کار یکدیگر باشیم. همین اجتماعاتمان، مجالست‏ها، معاشرت‏ها و همین تعلیم و تعلّممان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۰ *»

اگرچه در این حد خیلی سطحی و ابتدائی است، ولی امید است که از برکات عنایات و توجهات بقیةاللّه عجّل‌ اللّه ‌تعالی له الفرج ان‌شاءاللّه برکت، دوام و عمق پیدا کند و برای دنیا و آخرت ما و فرزندان ما مؤثر باشد.

بعد خداوند از دیگر دسیسه‏ بسیار بسیار خطرناک اهل کتاب خبر می‏دهد که این دسیسه و حیله بسیار عجیب است! و قالت طائفة من اهل الکتاب آمِنوا بالّذی اُنزِل علی الذین آمَنوا وجهَ النهار و اکفروا آخرَه لعلّهم یرجعون. چه دسیسه، حیله و نقشه‏ عجیبی است! عده‏ای از اهل کتاب به عده‏ دیگر این حیله و نقشه را می‏آموزند که شما بروید به‌ظاهر ایمان بیاورید و اسلام را بپذیرید، در صف مسلمانان قرار بگیرید، وجهَ النهار ابتداء روز این کار را بکنید.

و قالت طائفة من اهل الکتاب گویا اینها همیشه در فکر نقشه‏ریزی هستند، اگرچه با یکدیگر ننشینند و با یکدیگر نباشند ولی تفکرشان این است و مرتب به یکدیگر الهام می‏کنند و نقشه می‏دهند. عده‏ای از اهل کتاب گفتند، معلوم است به عده‏ دیگری از خودشان این‏طور دستور دادند: آمِنوا بالذی اُنزل علی الذین آمَنوا وجه النهار شما اول روز بروید در برابر مسلمانان بگویید که ما مطالعه کرده و فهمیدیم که اسلام دین بر حق است، از این جهت ما هم اسلام آوردیم. و اکفروا اخره با آنها می‏نشینید، مجالست می‏کنید، گفتگو می‏شود، سؤال می‏کنید، آنها چیزهایی می‏گویند. بعد آهسته‌آهسته و به‌تدریج کله‏ها را بجنبانید و نه نه و نشد نشد بگویید تا آنکه آخر روز که می‏شود بگویید ما بی‏جهت اسلام آوردیم، اشتباه کردیم، این دین باطل است؛ و برگردید. در میان روز که با مسلمانان در تماس هستید، چیزهایی می‏شنوید و چیزهایی می‏گویید. آخر روز که شد از اسلام دست بردارید. و اکفروا آخره انکار کنید و بگویید این دین درست نیست، این مطلب صحیح نیست. تا اینجایش قبول، خوب است؛ اما این دیگر چیست؟! این چه حرفی، چه برنامه‏ای و چه مطلبی است؟! و اکفروا آخره آخر روز کفر بورزید.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۱ *»

چرا؟ لعلّهم یرجعون شاید همان چند مسلمانی هم که با شما در تماس بودند اقلّاً سست شوند، بگویند اینها ملّا بودند، اهل کتاب بودند و با کتب انبیاء و وحی انبیاء آشنا بودند، صبح آمدند اسلام آوردند و حال برگشتند؛ پس قطعاً حسابی در کار است که برگشتند؛ بی‏جهت که نمی‏شود، آقا ملّا است. ببینید چه دسیسه‏ای است؟! من چیزی نمی‏فهمم، او فهمیده و با فهم و علم آمده داخل اسلام شده است. حال که برگشته حتماً سرّی در کار است که عقل من نمی‏کشد. از این جهت مسلمانی که از صبح تا شب با او بود و در تماس بود و خوشحال هم شده بود، به خیال خودشان الحمدللّه یکی از یهودی‏ها اسلام آورده، یکی از نصرانی‏ها اسلام آورده و مسلمان شده است. ولی همین‌که می‏بینند این‏طور شد، می‏گویند حتماً سرّی در کار است. و نوعاً در اهل اسلام و در اهل ایمان هم ضعیف بسیار بوده و هست. آنها هم از همین ضعفاء استفاده کرده و می‏کنند. برای آنها کافی است که یک ضعیف بیچاره متزلزل شود. لذت می‏برند و به هدف خودشان رسیده‌اند و مقصودشان را به‌دست آورده‏اند.

و لاتُؤمنوا الّا لمن تَبِعَ دینَکم([۱۳۵]) البته این مطلب را به کسی نگویید، به خود مسلمان‏ها نگویید، این نقشه نزد خودتان باشد. و لاتؤمنوا الّا لمن تبع دینکم. ظاهراً در لغت وقتی «آمَن یُؤمن» همراه با لام باشد و با لام متعدّی شود، معنای اطمینان و وثوق را می‏رساند. بنابراین و لاتؤمنوا یعنی «و لاتَطمئنّوا» الّا لمن تبع دینکم هرکس که با شما هم‌فکر و هم‏مرام است، جریان را به او بگویید که ما دروغین اسلام آوردیم، نقشه است. می‏خواهیم عصر، غروب یا شب از این اسلام دست برداریم. می‏خواهیم چند نفر را متزلزل سازیم. اگر خواستید، این نقشه را به کسانی بگویید که با شما هم‌فکر و هم‏مرامند. نقشه خیلی عجیب است! خیلی هم نتیجه‏بخش بود. چقدر طریقه‏ کثیف و پلیدی است! چه افرادی باید این نقشه را پیاده کنند؟ فکرش را بکنید که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۲ *»

چقدر مکر، حیله، خباثت و دنائت می‏خواهد که شخص این کار را به‌عهده بگیرد و این‏طور رفتار کند. خیلی لئامت و پستی می‏خواهد.

وقتی که یک یهودی گفت من مسلمان شدم یا یک نصرانی گفت من مسلمان شدم، دین شما خوب است، خواه‌نخواه شخص مسلمان خوشحال می‏شود. چند نفر مسلمانی که می‏شنوند، چه‏بسا بر اساس ذوق، شوق و محبت خدمت می‏کنند، او را بر خود ایثار می‏کنند، به او محبت می‏کنند. چه‏بسا در فکر برمی‏آیند که با او رفت‌وآمد و معاشرت کنند؛ صمیمیت پیدا می‏کنند. مثل اینکه تاکنون چند مرتبه این بلاء سر خود ما آمده است. ملعونی  ـــ  خدا لعنتش کند ـــ  که واقعاً ما خواستیم به او خدمتی بکنیم، انسان چه کند؟! محبت است. می‏خواستیم حوضی را به خانه‏ او ببریم، رفقاء ما به چه زحمتی افتادند که خواستیم این حوض را از منزل شخصی به خانه‏ او ببریم،  نزدیک بود یکی از عزیزانمان صدمه ببیند و میله‏ای به او بخورد که بیفتد بمیرد. خدا به همه‏ ما رحم کرد. این نوع خدمات و گرفتاری عجیب و غریب!

خیلی دنائت می‏خواهد! هرچه من بخواهم بگویم برای اجراء این نقشه‏ها چقدر دنائت می‏خواهد و چقدر پستی و رذالت و چقدر بی‏حیائی و بی‏عاطفگی لازم است کم ‏گفته‏ام. خدا می‏داند چه دنائتی است! چه‌بسا کسی روی صفا و صمیمیت دارد ایثار می‏کند، برای خدمت به او قدم برمی‏دارد و این‌طرف و آن‌طرف می‏زند. ولی این نقشه دارد، رحم نمی‏کند و مروّت ندارد. این خمیره چه خمیره‏ پلیدی باید باشد که چنین نقشه‏هایی را اجراء کند و اسلام را اظهار کند! فرق نمی‏کند، این مطلب در اهل کتاب تأویلی و تنزیلی یکسان است.

همین‏طور بیایید جلو، فقط همین‌که بتوانند یک نفر، دو نفر ضعیف‌النفس ضعیف‌الایمانی را در ایمانشان متزلزل کنند و نگذارند در دینشان مطمئن باشند و خیالشان آرام و دلشان نورانی باشد، همین اندازه که بتوانند او را در اضطراب بیندازند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۳ *»

خو‏شحال هستند. همین‏قدر تزلزلی در او ایجاد کنند خوشحالند. هرچند نقشه‏ جائرانه خائنانه ظالمانه لئیمانه خبیثانه خود را به این شکل پیاده کنند.

نوعاً ضعفاءِ اسلامی و ایمانی  ــ  فرق نمی‏کند  ــ  چون در خودشان از نظر علم، منطق، برهان، بیّنه و بصیرت احساس ضعف می‏کنند، وقتی‌که دیدند طرف مقابل ادعاءِ علم، فضل، کمال و اطلاع دارد و اینکه چیزی سرش می‏شود، خواه‌نخواه نزد او خاضع و خاشع می‏شوند، حتی اگر ببینند او تصدیقی کند بر ایمان اینها اضافه می‏شود. ببینید کار به کجا کشیده می‏شود. اگر او تصدیق کند، ایمان این اشخاص اضافه می‏شود. اگر او امری را تصدیق کند می‏گویند ببین مطلب چقدر مهم بوده که این تصدیق می‏کند. به همین میزان اگر او انکار کند چقدر اینها ضعیف می‏شوند، اطمینانشان کم می‏شود و تزلزلشان زیاد می‏گردد. قاعده این است.

ضعفاء با خودشان فکر می‏کنند این آقا اهل اطلاع و آشنایی با رموز کتاب‏های انبیاء است ما هم که درباره‏ این کتاب جدید، نبی جدید و اسلام جدید بی‏اطلاع هستیم، پس یک‌چیزی بوده که این برگشت. برگشتن این شخص حتماً روی جهتی بوده که ما نمی‏دانیم و به آن پی ‏نمی‏بریم و از آن اطلاع نداریم. آنگاه به تزلزل، اضطراب و شک و شبهه دچار می‏شوند. بعد به‌تدریج و آهسته‌آهسته چه‏بسا کارشان به انکار بکشد. خیلی از ضعفاء و بیچاره‏ها به این وسیله‏ها از جاده هدایت خارج مى‌شوند.

البته مقصرند. چون هرکس داخل دایره‏ ایمان می‏شود اول به او گفته می‏شود آقا بصیرت پیدا کن، باید بابصیرت شوی، باید به شنیدن اکتفاء نکنی، به اینکه این آقا ملّا است، عالم است، فقیه است، این پدر من است، مادر است، خواهر است، برادر است، چه و چه، به اینها باید اعتماد نکنی و خودت باید بابصیرت بشوی.

ببینید بزرگان ما چقدر به فکر بوده‏اند و واقعاً بشردوست بوده‏اند. در نوع مطالب و فرمایش‏های مرحوم آقای شریف طباطبائى­ چه مطالب عمومی، چه مطالب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۴ *»

خصوصی و درسی، در همه‏جا می‏فرمایند خودت بفهم، دلم می‏خواهد خودت بفهمی و ببینی که مطلب همین است، حتی تقلید من را نکن! برای اینکه چون من می‏گویم به گفته‏ من اعتماد نکن! خودت بفهم تا به دردت بخورد. اگر خودت فهمیدی، به آخرت می‏بری. اما اگر من را تقلید کنی و از من و امثال من بپذیری، نمی‏توانی به آخرت ببری. تا خودت درک نکنی و نفهمی که حق است و مطلب همین است، آن را برای خودت برهانی نکنی و بر اساس بیّنه جلو نروی، بیچاره هستی و فایده‏ای به حالت ندارد. هرچند از مثل من  که مرا عالم و فقیه شیعه می‏دانی بپذیری. می‏فرماید حتی اگر از مثل من باشد، نباید اعتماد کنی.([۱۳۶]) چون عقاید امر دیگری است.

در فقه تقلید را اجازه فرموده‏اند. در عقاید هم ریشه‏اش تقلید است؛ یعنی واقعاً ما تا به عالمی مطمئن نشویم، نمی‏توانیم به او رجوع بکنیم. تا مطمئن نشویم که این شخص از رأی، هویٰ و هوسِ خود و از بوعلی سینا و آن یکی و آن یکی برای ما نمی‏خواهد بگوید؛ بلکه از محمد و آل‏محمد؟عهم؟ می‏گوید، تا چنین کسی را نشناسیم نباید به سراغش برویم. وقتی هم که او را شناختیم و نزد او رفتیم، نه این است که هرچه او گفت بپذیریم. باید تأمل، تدبر و دقت کنیم. همان‏طور که بزرگان می‏فرمایند. با اینکه شأن کاملان شأنی است که اقتضاء می‏کند که انسان این‏طور عمل کند. انظر الی من قال و لاتنظر الی ما قال([۱۳۷]) شخصیت الهی است، تالی تلو عصمت کلیه است، بعد از رتبه‏ انبیاء رتبه‏ کمال است. محمد و آل‏محمد؟عهم؟ ایشان را حجت‏های خود معرفی کرده‏اند.([۱۳۸])

البته نفس همین تقلید، دلیل و برهان است که اگر انسان نفهمیده هم تصدیق و تقلید کرد، بر اساس این است که این شخص صاحب کمال است، خدا او را به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۵ *»

مقام کمال به من شناسانیده، او را تسدید کرده و مرا مطمئن ساخته، به اعتماد خدا و اطمینان بر خدا و تسدید و تقریر او من حرف او را می‏پذیرم. اصلاً این، خودش برهان و دلیل و بیّنه است. مطلبی است که من نمی‏فهمیدم، عقلم نمی‏کشید و نتوانسته‏ام خودم بفهمم، ولی این شخص را می‏شناسم کیست، خدا او را به من شناسانیده، امرش را محکم نموده و تسدید کرده است، با کمال اطمینان از او اخذ می‏کنم که امر همچنین است که این شخص قائل است.

حدود دو قرن است که خداوند امر شیخ بزرگوار­ را تسدید کرده است. ببینید تمام اشکال‏هایی که بر این بزرگوار کرده‏اند، یا از حسادت یا از عناد یا از لجاج یا از انکار است. از اینها سرچشمه می‏گیرد. و آنچه بر ایشان ایراد کرده‏اند یا تهمت است، یا کلام آن بزرگوار را نفهمیده‏اند و از بدبینی و سوء ظن خود اعتراض کرده‏اند. اما خداوند امر این بزرگوار را تسدید کرده به اینکه می‏بینیم کسی نتوانسته با برهان و دلیل محکم فرمایشی از فرمایش‏های ایشان را باطل کند. این تسدید الهی است. انسان به این تقریر و تسدید اعتماد می‏کند و فرمایش‏های ایشان را اخذ می‏کند.

مقصود این است که این دسیسه برای ضعفاء خیلی خطرناک بود و این دسیسه ادامه دارد. زیرا اهل کتاب تأویلی مثل اهل کتاب تنزیلی، ممکن است به این دسیسه متوسل بشوند که خیلی دسیسه‏ لئیمانه و پلیدی است. اگر اشخاصی دیده شدند، یا با افرادی برخورد کردیم که چنین دسیسه‏ای را پیگیری می‏کنند، علاوه‏ بر آنکه به روحیه‏ پلید اهل کتابی آنان ـــ  که یهودیت و نصرانیت است ـــ  پی ‏می‏بریم، باید به لئامت و پستی آنها هم پی‏ ببریم که خیلی پست و بی‏مروت هستند و خیلی از انسانیت و بشریت و از همه‏ اصول اخلاقی دور هستند. در بیان این نقشه هم نسبت به اهل کتاب شناخت اضافه‏ای فراهم می‏شود که باید مؤمنان دشمن خود را به این صفات، روحیات و طبایع بشناسند.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۶ *»

مجلس  ۱۴

 

(شب یکشنبه ۲۲ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r رذالت و دنائت اهل کتاب در اجراء نقشه‏ دیگر

r تغییر قبله و سوء استفاده‏ اهل کتاب

r فعالیت‏های اهل کتاب تأویلی

r مذهب وهابیت، ساخته‏ اهل کتاب تأویلی است

r اهل بصیرت از دسیسه‏های اهل کتاب در امانند

r صورت‏های مختلف نقشه‏های اهل کتاب تا عصر ظهور

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۷ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

به‌مناسبت این آیه‏ شریفه و ذکر مقام و منزلت رسول‌خدا؟ص؟ و اهل‌بیت عصمت و طهارت او سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین در دو مقام نبوت و ولایت، خداوند آیاتی در شأن اهل کتاب نازل فرموده و دشمنان این رسالت و ولایت را معرفی کرده، روحیات، خلقیات، طبایع، حالات، تدابیر، نقشه‏ها و خدعه‏های آنها را در مخالفت و مبارزه‏ با مقام نبوت و ولایت مطلقه‏ محمد و آل‌محمد سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین بیان فرموده است. این آیات تنزیلش در مورد بعضی از اهل کتاب و یهود و نصارای دوران زندگانی رسول‌خدا؟ص؟ و دوران نزول قرآن بر آن حضرت است. همچنین این آیات تأویلاً در مورد نصّاب و منکران فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در دوران تاریخ انسانی و بشری و اسلامی تا ظهور امام عصر صلوات ‌الله ‌و سلامه ‌علیه و عجل ‌اللّه ‌تعالی له الفرج جاری است.

عرض شد از جمله فرمایش‏های خداوند درباره‏ اهل کتاب و معرفی یکی از

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۸ *»

روحیات بسیار پلید، خبیث و لئیمانه‏ اهل کتاب این است که فرمود: و قالت طائفة من اهل الکتاب آمِنوا بالّذی اُنزل علی الذین آمَنوا وجه النهار و اکفروا آخره لعلّهم یرجعون. عده‏ای از اهل کتاب به بعضی دیگر گفتند در ابتداء روز ایمان آورید به آنچه نازل شده بر کسانی که ایمان آورده‏اند و در آخر آن کفر بورزید؛ شاید این وسیله‏ای باشد برای برگشت بعضی از مؤمنان و مسلمانان. و لاتُؤمنوا الّا لمن تَبِع دینَکم در این امر مطمئن نشوید مگر به کسانی که با شما همفکر و هم‏مرامند. این گفتگو، تدبیر و نقشه بین اهل کتاب شروع شد و با یکدیگر این قرار را گذاردند.

عرض کردم این نقشه‏ای است که از همه‏ اهل کتاب برنمی‏آید. علاوه بر آن عداوت ذاتی و دیرین آنها با اسلام، قرآن، مسلمانان و مؤمنان، به لئامت و دنائت خاصی احتیاج دارد. خیلی باید اهل رذالت و دنائت باشند تا بتوانند این نقشه را به‌انجام برسانند. نقشه این است که ابتدا بیایند ایمان اظهار کنند، نشان دهند که مسلم و مؤمن هستند، بعد که گفتگو بین ایشان و بعضی از مسلمانان شروع شد و به آنها اطمینان دادند که ما ایمان آورده و اسلام را پذیرفته‏ایم، همراه با ادعاء علم، معرفت و آگاهی، اظهار می‏کنند که ما اسلام آوردیم، ولی در آخر روز و شاید مراد از «روز» دوره‏ای باشد؛ یعنی بعد از مدتی کفر بورزند و انکار کنند؛ تا به این وسیله روحیه‏ کسانی را که در ایمان ضعیفند تضعیف کنند. آنها با خود بگویند که اگر عیبی در کار نبود، اگر نقصی در اسلام نبود چرا اینها که اهل بینش، اهل علم و معرفت بودند برگشتند؟! نکند نقصی و عیبی در کار است که ما نمی‏فهمیم و از این جهت اینها برگشتند. این برگشتن به روحیه‏ ضعیفان صدمه می‏زند.

این نقشه باید همراه با لئامت باشد؛ یعنی خواه‌نخواه بعضی از مسلمانان روی صفای نیت، احترام به مذهب، اسلام و دین چه‏بسا در مقام احسان و ایثار برمی‏آیند و نسبت به این اشخاص احترام و تکریم قائل می‏شوند. از مال و منال و از جاه خود

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۱۹ *»

بگذرند و در راه این اشخاص فداکاری داشته باشند. آنگاه خیلی لئامت و دنائت می‏خواهد که به همه‏ اینها پشت پا بزنند، همه‏ این محبت‏ها و احسان‏ها را نادید بگیرند، در مقام مخالفت و معاندت با اسلام برآیند و  به‌عنوان اینکه ما اسلام را نخواستیم و نپسندیدیم، از اسلام برگردند.

در روایات ائمه‏ معصومین ما؟عهم؟ یکی از مواردی که در این باره ذکر فرموده‏اند، امر قبله است. وقتی دیدند رسول‌اللّه؟ص؟ به‌طرف بیت‌المقدّس نماز می‏گزارد خرسند بودند و می‏گفتند خود همین مطلب وسیله‏ای است برای اینکه ما بتوانيم بعضی از اهل اسلام را اغواء و  اِضلال کنیم و ایمان آنها را متزلزل سازیم. به این‌طور که ظاهراً اسلام را اظهار می‏کردند و به این وسیله در میان مسلمانان راه می‏یافتند. بعد می‏گفتند این پیغمبر شما یهودیت را پذیرفته و آنچه یهود بر آن است قبول دارد. به این جهت به‌طرف بیت‌المقدس نماز می‏گزارد. قبله‏ او قبله‏ ما است. معلوم می‏شود با ما هم‌فکر است و آنچه ما در امور دیانت می‏گوییم صحیح است و به این وسیله وسوسه‏ها می‏کردند.

روزی رسول‌خدا؟ص؟ نماز ظهر را به‌طرف بیت‌المقدس مى‌گزاردند که جبرئیل نازل شد و از طرف خداوند دستور داد که کعبه برای قبله تعیین شده است. حضرت به‌سمت کعبه نماز گزاردند. همین‌که نماز به آن‌طرف گزارده شد، اینها شروع کردند به کفرورزیدن، انکارکردن و به این وسیله تشکیک‌کردن در اعتقادات مسلمانان. ([۱۳۹]) کسانی که ضعیف بودند، تاکنون به‌واسطه‏ اینکه رسول‌اللّه؟ص؟ به قبله‏ آنها احترام می‏گزاردند و به‌طرف بیت‌المقدّس نماز می‏خواندند با آن حضرت هم‌فکر بودند و اظهار اسلام می‏کردند، ولی بعد از این وسوسه‏ها و تشکیک‏های اهل کتاب عده‏ زیادی از آنان از اسلام برگشتند. لعلّهم یرجعون کسانی که این نقشه را کشیدند به هدف خودشان رسیدند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۰ *»

این نقشه از کجا شروع شد؟ از آنجا شروع شد که اینها باخبر بودند و از بعضی کتاب‏ها به آنها رسیده بود که یکی از علامات این پیغمبر آن است که مدتی به بیت‏المقدس نماز می‏گزارد بعد مأمور می‏شود که به‌طرف کعبه نماز گزارد. وقتی این مطلب را دانستند و زمانش نزدیک شد شروع کردند به اظهارنمودن اسلام و عده‏ای از آنها گفتند که این راهی است برای آنکه ما بتوانیم از این برنامه این نتیجه را بگیریم. چون خواه‌نخواه این برنامه انجام می‏شود. پس خوب است تا هنوز انجام نشده اظهار اسلام کنیم و در میان مسلمانان باشیم، همین‌که رسول‌اللّه این برنامه را اجراء کرد ما شروع مى‌کنیم به انتقاد، اعتراض و برگشتن از اسلام، و به این وسیله در اعتقادات رخنه مى‌کنیم و بنیاد عقاید را سست مى‌کنیم. این کار را کردند و نتیجه هم گرفتند.

این یکی از مواردی است که ائمه‏ ما؟عهم؟ در ذیل این آیات شریفه بیان فرموده‏اند که نقشه به این‏طور انجام شد. و این نقشه مسبوق به آگاهی آنها از این کار رسول‌خدا؟ص؟ بود که یکی از مسائل مهم در اسلام تغییر قبله است و آیاتی هم در این زمینه نازل شده است([۱۴۰])  که برای مسلمانان آزمایش بزرگی بود که پیش آمد. در آن موقع که اول رشد اسلام و ابتداء دعوت رسول‌خدا؟ص؟ بود امتحان سختی بود. چون این عده از اهل کتاب از این کار باخبر بودند که واقع خواهد شد، نظر به اینکه در کتاب‏ها خوانده بودند و بزرگانشان به آنها خبر داده بودند که یکی از آثار و علائم پیغمبر آخرالزمان این است که در دوران رسالتش به دو قبله نماز می‏گزارد، در ابتداء رسالت به قبله‏ یهود، بیت‌المقدس و بعد قبله‏ او به‌طرف مکه تغییر می‏کند و به سمت بیت‌اللّه الحرام نماز می‏گزارد. چون از این امر باخبر بودند از این جهت قبل از انجام این کار این نقشه را کشیدند. این یکی از موارد است و شاید نزول این آیه در مورد این حادثه باشد. شاید هم مصداق و موردی است که ائمه؟عهم؟ برای این نقشه‏ها ذکر کرده‏اند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۱ *»

نوع حالات رسول‌اللّه؟ص؟ و حوادثی که در اسلام پیش می‏آمده در میان یهود و نصاریٰ شهرت داشته که این رسول‌اللّه با چه کسانی می‏جنگد؟ کجا را فتح می‏کند؟ چه احکامی را تغییر می‏دهد و چه نسخ‏هایی در شریعتش رخ می‏دهد؟ اجمالاً این امور بیان شده بود. اهل کتاب هم از پاره‏ای از این امور باخبر بودند و از احبار و رهبان‏ خود شنیده بودند. از این جهت قبل از واقعه چنین نقشه‏هایی را می‏کشیدند.

این صفت و این خدعه از روحیه‏ اهل کتاب سرچشمه می‏گرفت. مخصوصاً کسانی که عداوت با اسلام در دل آنها همراه با دنائت و رذالت اخلاقی بود و اشخاص پستی بودند. تعابیر من نارسا است، افراد خیلی دنی، پست و بی‏ارزشی بودند. با اینکه قاعدتاً احسان در انسان تأثیر می‏گذارد، شخص را در برابر احسان‏کننده ذلیل می‏کند. این امر فطری و جبلّی است. ولی اینها این‏قدر خبیث و پلید بودند که روح احساسِ احسان را نداشتند. این سجیّه در آنها به‌واسطه‏ آن دنائت و پستی کاملاً مرده بود. در میان مسلمانان به‌سر ببرند، مخصوصاً  که بخواهند در میان مسلمانان نفوذ هم داشته باشند تا تشخیص بدهند چه کسانی در ایمان ضعیفند و چه کسانی قوی هستند تا با ضعیف‏ها بیشتر همنشین بشوند، با آنها بیشتر گرم بگیرند، بیشتر معاشرت داشته باشند و خواه‌نخواه در داد و ستد باشند. اجمالاً می‏دانیم چنین امری مسلمانان را در چه حالی قرار می‏دهد و به چه خصوصیاتی وا می‏دارد! چقدر نسبت به کسانی که جدیدالاسلامند و تازه اسلام آورده‏اند احترام، تکریم، تعظیم و ایثار و احسان می‏کنند! ولی اینها چقدر باید ناپاک و پلید باشند که با تمام این احترامات از همان اول قصد خیانت و چنین نقشه‏ای را داشته باشند.

البته این روحیه برای اهل کتاب بوده و هست و ادامه دارد؛ چه اهل کتاب تأویلی، چه اهل کتاب تنزیلی. در صورت‏های مختلف، شکل‏های مختلف، در زمان‏های مختلف با گروه‏ها و نسل‏های مختلف این برنامه‏ها انجام شده و می‏شود.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۲ *»

اگرچه امروز به برکت پیشرفت فرمایش‏های رسول‌خدا؟ص؟ و ائمه‏ هدی؟عهم؟ مخصوصاً در میان شیعه‏ اثناعشری ممکن است این امر کمتر رخ بدهد و از راه این نقشه‏ها نتوانند به شیعه صدمه بزنند اما این نقشه یک ترتیب و شکل دیگری پیدا کرده که خیلی خطرناک است و این نقشه و این شکل را آن شاید مصلحت نباشد عرض کنم. ولی اجمال مطلب معلوم است که در گوشه و کنار عالم، در کشورهای مختلف کسانی هستند که به‌عنوان استادان اسلام‏شناس یا فلاسفه‏ اسلامی یا دانشمندان متفکر آشنای با اسلام، در مجالس بحث و فحصِ از قوانین یا معارف اسلامی، سخنرانی‏هایى می‏کنند یا کتاب‏هایی در این زمینه‏ها می‏نویسند و حتی به‌شکل شعر و چه‏بسا به‌شکل هنرهای مختلف، ارائه می‏دهند.

در ابتداءِ این برنامه‏ها به‌عنوان یک عالم آشنای با اسلام وارد بحث یا نوشتن کتاب و مقاله و گفتگو می‏شوند و کسانی که به آنها خوش‏بین هستند، منتظرند ببینند نتیجه‏ بحث و فحص این عالم، فیلسوف و دانشمند در مورد اسلام چیست؟ نظرش در مورد این مطلب، این قانون یا این قاعده‏ اسلام چیست؟ هدف اصلی از این مجالس، کتاب‏ها، مقالات، اشعار و حتی هنرهایی که به شکل‏های مختلف ارائه می‏شود، مقصد و نقشه‏ اصلی از اینها، ضربه‌زدن به اعتقادات مسلمانان و رخنه‌کردن در عقیده‏ها، در توحید، نبوت و ولایت است و نقصان واردکردن بر ساحت قدس رسول‌خدا؟ص؟ و ائمه‏ هدی سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین یا بزرگان دین و علمائی است که حاکم به حق و وارثان علم محمد؟ص؟ و اهل‌بیت آن بزرگوار سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین هستند. هدف و نقشه این است که نسبت به ساحت این بزرگواران جسارت شود و نقصانی در ساحت مقدسشان وارد گردد.

و قالت طائفة من اهل الکتاب آمنوا بالذی انزل علی الذین آمنوا وجه النهار. اولی که وارد این بحث می‏شود طوری می‏نمایاند و نشان می‏دهد که من تحقیق کرده‏ام، من

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۳ *»

در این امر محقّق هستم، من این مطلب و این قانون را در اسلام و در سایر ادیان کاملاً رسیدگی کرده‏ام و با بیان‏های مختلف خود را مسلم، مؤمن و نسبت به اسلام و قرآن و رسول‌اللّه؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ مخلص نشان می‏دهد. به ضعفاء اطمینان می‏دهد که من به آنچه شما ایمان دارید ایمان دارم، به آنچه شما اقرار دارید اقرار دارم، آنچه را که شما قبول دارید، قبول دارم و تسلیم آن هستم.

اما بعد که بحث یا کتاب یا مقاله یا شعر تمام می‏شود یا هنر به انجام می‏رسد در وراء همه‏ اینها عده‏ زیادی مستضعف و ضعیف‌الایمان نسبت به اسلام، نسبت به حکمی از احکام یا عقیده‏ای از عقاید بیچاره شده یا نسبت به معرفتی از معارف سست شده بلکه منکر گشته‌اند. نتیجه‏ کار اینها این است. این، همان روحیه‏ اهل کتاب است که قرآن آن را بیان می‏فرماید. چه‏بسا خودش هم نمی‏داند که حامل روحیه‏ اهل کتاب است. شاید دیگران هم ندانند که حامل این روحیه است و از اهل کتاب تأویلی است. همین‏طورند کسانی که خودشان را در میان شیعه طوری نشان می‏دهند که ما شیعه‏ اثناعشری هستیم و بر مذهب اثناعشری ثابت هستیم و در مقام برمی‏آیند و به‌طوری بر اصول تشیع اعتراض و انتقاد می‏کنند.

در میان مسلمانان هم چنین افرادی بوده و هستند. یکی از موارد خیلی روشن آن مذهب خبیث وهابیت است که در میان مسلمانان، به اسلام، قرآن و توحید اقرار کرده، به همه‏ مسلمانان اعلام کرده‏اند که ما مسلمانیم، ما مدافع توحید هستیم، ما مخالف با شرکیم، ما با بت‏پرستی مخالفیم، اینها را گفتند و به این وسیله بسیاری از ضعیفان متوجه آنها شدند. وقتی‌که قدرت به دستشان آمد چه کارهایی که نکردند! چه خون‏ها که نریختند! چه جسارت‏ها که به ساحت مقدس اولیاء خدا نکردند! یکی از آن آثار این است که در عکس شریف قبور ائمه‏ مدفون در بقیع: مشاهده می‏کنید که باید شیعه در این مصیبت عزادار باشد که قبور مقدس چهار امام معصوم را این‏طور توهین‏آمیز

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۴ *»

مشاهده می‏کند. حتی این ملعون‏ها خواستند قبر رسول‌خدا؟ص؟ را هم خراب کنند و از آن عظمت و جلالت اثری باقی نگذارند. چند مرتبه به کربلاء حمله کردند و چقدر کشتند! حتی در یکی از جنگ‏ها و حمله‏ها قبه‏ مبارکه را خراب کردند.

اینها از اهل کتاب‏ تأویلی هستند که ابتداء اظهار کردند ما مسلمانیم، ما مذهب توحید داریم، بعد در مقام مخالفت و معاندت برآمدند و این‏طور به اسم توحید صدمه وارد کردند و اولیاء خدا را مورد استخفاف و توهین قرار دادند. حتی در نوشته‏هایشان نوشتند و گفتند و می‏گویند که اول طایفه‏ای که شرک را در اسلام داخل کرده شیعه است. زیرا به عصمت علی‌بن‌ابی‏طالب صلوات‌الله‌علیه معتقد شده‏اند. چون شیعه به عصمت علی‌بن‌ابی‏طالب؟ع؟ معتقد شده می‏گویند اول طایفه‏ای است که شرک را در اسلام داخل کرده و مشرک شده است.

این برنامه و امثال این برنامه، و کسانی که در تشیع پیگیر اینها بودند و هستند و اگر زمینه‏ای پیدا کنند فعالیت فکری و فعالیت‏های ظاهری خواهند داشت که الحمد للّه رب العالمین خداوند مهلتشان نداد. می‏خواستند خیلی فتنه کنند ولی بحمداللّه منکوب، مخذول و مضمحل شدند. خدا بُرقعی ملعون را لعنت کند که در یکی از کتاب‏هایش نوشت که یک‌وقتی شنیدم فقیری در میان کوچه صدا می‏زد یا اباالفضل. درب منزل را باز کردم گفتم: اگر مرا می‏گویی ــ  چون اسمش اباالفضل بود ــ  اگر مرا می‏گویی که من نمی‏توانم کمکی به تو بکنم، مگر یکی دو تومان به تو بدهم. و اگر ابوالفضل العباس پسر علی را می‏گویی که هزار سال است که او را در کربلاء  کشته‏اند و کاری از او برنمی‏آید. از این قبیل حرف‏ها و نوشته‏ها زیاد دارد. منکر نوع زیارت‏ها و دعاها شد. و الحمد للّه رب العالمین کارش به جایی کشید که منکر امارت و ولایت حضرت امیر؟ع؟ شد. ابتداءِ کار، من خودم او را در مشهد و در قم به لباس علماء دیده بودم و مدعی اسلام و ایمان و مدعی مذهب تشیع بود. حتی شنیدم آن خبیث با

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۵ *»

همین کتاب‏فروشی «جعفری اَعدادی» می‏خواست قرار بگذارد که کتاب مبارک احتجاجات طبرسی را که احتجاجات ائمه‏ هدی؟عهم؟ در آن است ترجمه کند و او چاپ کند. کتاب احتجاجات دعوت به ولایت ائمه‏ هدی؟عهم؟ و ولایت اولیاء است. اصلاً آن کتاب را ترجمه‌کردن و این حرف‏ها را زدن با هم سازش ندارد.

این حالات نشان می‏دهد که این افراد حامل روح یهودیت و نصرانیت و آن دنائت و خباثتی هستند که در این آیه به آن اشاره شده که ابتداء نام خود را مسلمان، مؤمن، شیعه‏ اثناعشری و آشنای با ولایت می‏گذارند. این ملعون هم این‏قدر اظهار محبت به روایات اهل‌البیت؟عهم؟ می‏کرد، بعد هم معلوم شد که برای شهرت و اسم و رسم بوده نه برای خدا که به جعفریِ کتاب‏فروش می‏گفت من حاضرم این کتاب را مجانی ترجمه کنم و تو آن را چاپ و منتشر کنی.

و حال آنکه این کتاب چه کتابی است؟! چقدر نفیس و شریف است! کتاب احتجاجات طبرسی  ــ  نه این طبرسی که در اینجا مدفون است([۱۴۱]) ــ  کتابی است که تمامش استدلال‏های خداوند متعال است در آیات قرآنی بر حقانیت محمد و آل‏محمد؟عهم؟، استدلالات انبیاء و استدلالات ائمه‏ هدی؟عهم؟ با منکران و مخالفانشان است از سنی‏ها و سایر مذاهب. همین‏طور استدلالات و احتجاجات بعضی از علماء را در این کتاب جمع‏آوری کرده که به‌شکل یک کتاب مستقلی چاپ شده است. مرحوم مجلسی هم تمامش را در بحارالانوار ذکر کرده است. با اینکه این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۶ *»

کتاب شریف بر اساس تشیع است، اما او این‏طور می‏گفت، بعد هم آن‏طور!

چطور این آیه‏ شریفه در همه‏ زمان‏ها مصداق دارد؟! چطور می‏یابیم کسانی که نام خود را مسلمان، مؤمن، شیعه‏ اثناعشری می‏گذارند و ابتداء اعتقاد به همه‏ اینها را اظهار می‏کنند و بعد همین‌که در بین مسلمانان یا مؤمنان جا باز  کردند در مقام انکار، رد، اعتراض، انتقاد، نپذیرفتن و کفر ورزیدن برمی‏آیند. چرا؟ برای اینکه بتوانند چند ضعیف‌الایمان را منحرف سازند و آنان را در عقایدشان سست کنند تا آنها با خودشان بگویند اگر چیزی نبود چرا این عالم چنین سخنی می‏گوید؟! اگر نعوذباللّه عیبی و نقصی در اسلام یا در تشیع نبود چرا این عالم، این فقیه، این ملّا، این درس‏خوانده، این آگاه، این بااطلاع، این دانشمند، این اسلام‏شناس، این فیلسوف این سخن را می‏گوید، این اعتراض را دارد و این انتقاد را می‏کند؟! و به این سبب در ایمان ضعیف می‏شوند. چون روح‌الایمان ضعیف است، به این وسیله سست می‏شوند و آنها به مقصد خودشان می‏رسند.

البته این امری است که الحمد للّه رب العالمین عزیزان و برادران ما کمتر با چنین نقشه‏ای مواجهند. به‌برکت زحمات بزرگان دین+ و به‌برکت اینکه مشغول امر تعلیم و تعلّم فرمایش‏های بزرگان دین هستند و به‌برکت احادیث آل‏محمد؟عهم؟ ایمانشان قوی است و روح‌الایمان در ایشان قوت دارد، بنابراین فریب و گول نمی‏خورند؛ بلکه الحمدللّه فراغت و فرصت ندارند که به حرف‏های فلان استاد، فلان اسلام‏شناس، فلان فیلسوف و فلان دانشمند بپردازند. اصلاً  آن اقبال قلب را ندارند که این کتاب‏ها را ببینند یا این مقالات را بخوانند یا خدای نکرده در این مجالس حاضر شوند یا در جایی گوش کنند یا در جایی ببینند.

باید زحمات بزرگان دین را قدر بدانند و خدا را بر این نعمتِ قوت ایمان و قوت روح‌الایمان و بر همین گرفتاری‏ها شکر کنند. هرچه هست خوب است. همین اندازه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۷ *»

که فراغت نیست انسان به حرف‏ها، تفکرات و نقشه‏های دیگران بپردازد و خدای‌نکرده به این وسیله برایش در اعتقادات و ایمان سستی فراهم گردد، خیلی عنایت است. این نقشه خیلی ریشه‏دار است و خیلی پیروی می‏شود. عمّالی که انجام‏دهندگان این نقشه هستند زیادند. موقعیت‏ها مختلف است و این فعالیت‏ها و نقشه‏ها با نوسان واقع می‏شود. ما خدا را شاکریم که بی‏خبریم چه می‏گذرد. خدا را بر همین بی‏خبری شکر می‏کنیم که فلان کنفرانس چه شد؟ نتیجه‏ سخنرانی فلان دکتر چه شد؟ نتیجه‏ سخنرانی فلان فیلسوف چه شد؟ گفتگوی فلان با فلان به کجا انجامید؟ مصاحبه با فلانی چه شد؟ الحمد للّه رب العالمین بی‏خبریم که چه شد. هرچه می‏خواهد بشود. خدا ایمان‏ها را حفظ کرده است.

از این نعمت قدردانی کنید و به‌سوی فرمایش‏های بزرگان بشتابید، اعتقادات را محکم کنید و انس خود را با این فرمایش‏ها و کتاب‏ها که بحمداللّه نور و ایمان است زیاد کنید. خودتان را به همین امور مشغول کنید که فرصت نکنید و فراغت نیابید برای اینکه فلان‌جا چه شد؟ فلان‌کس چه گفت؟ در فلان کتاب چه نوشته است؟ این نقشه خیلی خطرناک است! در صورت‏های مختلف است؛ گاهی به‌شکل بحث، گاهی تحت عنوان علم، گاهی به اسم مجلس ادب و مجلس شعر است، اما این نقشه در آن پیاده می‏شود. گاهی به‌شکل فن و به‌عنوان یک هنر ارائه می‏شود ولی این نقشه در آن قرار دارد. در زیر پرده‏ هنر، علم، شعر، کتاب، ادب، فلسفه، حکمت، عرفان و چه و چه این نقشه پیگیری می‏شود.

ان‌شاءاللّه در این آیه‏ شریفه دقت می‏فرمایید و متوجه این امور هستید که این نقشه تا ظهور بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه ادامه دارد و برای این آیه‏ شریفه همیشه در میان مسلمانان، در میان شیعیان و در میان مستبصرانِ شیعه خواه‌نخواه صاحبان چنین روحیه‏ای مصادیق آن هستند و در کمینند. شاید خودشان هم متوجه نباشند که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۸ *»

چنین روحیه‏ای دارند. اما یک وقتی موقعیت پیش بیاید بروز می‏کند و ظاهر می‏شود. همان‏طور که مثالش را درباره‏ برقعی ملعون عرض کردم که حتی در زیارت جامعه‏ کبیره تشکیک کرد، می‏گفت این زیارت جعلی است. در این دعاء رجبیه تشکیک کرد و چقدر توهین‏آمیز درباره‏ این دعاء حرف می‏زد!

و حال آنکه این دعاءِ شریف رجبیه یکی از مبانی بزرگ معارف اسلام و تشیع و گنجی از علم و معرفت است که بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه بر شیعه عنایت و تفضل فرموده‏اند. خداوند به بزرگان ما جزاءِ خیر عنایت کند و درجاتشان عالی است متعالی فرماید که این دعاء را شرح فرمودند. شیخ مرحوم­ یکی از مآخذ علم خود و فرمایش‏های توحیدی خود را این دعاءِ شریف قرار داده‏اند. آنگاه این ملعون برقعی چه توهین‏ها نسبت به این بزرگوار، و چه توهین‏ها نسبت به خود این دعاء که نمی‏کرد! ان‌شاءاللّه حَرّ حدید دنیا و حرّ نار جهنم را خودش و اتباعش بچشند.

پس مقصود در این آیه‏ شریفه روشن است که اینها به این وسیله می‏خواهند قواعد دین و مبانی اسلام و قرآن را سست کنند و از این طریق، عقاید اهل حق و عقاید مسلمانان و مؤمنان را ضایع سازند. اهل کتاب برنامه‏ دیگری هم دارند که آیه‏ بعد به آن اشاره دارد و نقشه‏ دیگری را بیان می‏کند که ان‌شاءاللّه آن را در فرصت دیگری بیان می‏کنیم.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۲۹ *»

مجلس  ۱۵

 

(شب دوشنبه ۲۳ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

 

 

r نقشه‏ پلید اهل کتاب و انگیزه‏ آن

r اطمینان مؤمنان در نزد شبهات اهل کتاب

r دلیل تقریر و تسدید و کارآمد بودن آن

r درماندگی مفسران در بیان «ان‌یؤتی احد مثل …» و وجه صحیح آن

r حسدورزیدن اهل کتاب ـــ  تنزیلی و تأویلی ـــ  نسبت به فضل و کمال دیگران

r موانع روانی پذیرش حق

r «انّ الفضل بید اللّه»

r فرقه‏های منحرف اسلام، اهل کتاب تأویلی هستند

r اطمینان به برداشت‏های بزرگان+

r با اطمینان به فضل خدا جای اعتراض بر عنایت‏های خداوند نیست

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۰ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

چون عداوت اهل کتاب نسبت به مقام نبوت و مقام ولایت یک عداوت عمیق و شدید و ذاتی بوده است و در مقام نقشه‏ها و تدبیرها بوده‏اند که بتوانند به اسلام و دین و قرآن صدمه وارد کنند، خداوند قبل از ذکر این آیه‏ شریفه به‌مناسبت آیاتی را در معرفی اهل کتاب و شناسانیدن روحیات، نیات و اخلاقیات و بیان بعضی تدبیرها و نقشه‏های اهل کتاب نازل فرموده تا مسلمانان و مؤمنان بر بصیرت باشند، دشمن خود را بشناسند و در برابر نقشه‏های آنها بتوانند خود را از گزند عداوت و کینه‏های آنها حفظ کنند.

از جمله روحیات و نقشه‏های اهل کتاب که آن را بیان فرموده روحیه‏ای است که خداوند در این آیه‏ شریفه نقل می‏فرماید: و قالت طائفة من اهل الکتاب آمنوا بالذی انزل علی الذین آمنوا وجه النهار و اکفروا آخره لعلّهم یرجعون. این نقشه‏ای بود که بین اهل کتاب مخفیانه انجام می‏شد. یکی از مواردش را ائمه؟عهم؟ بیان فرموده‏اند که مسأله‏ تغییر قبله بود که بعضی از اهل کتاب می‏دانستند، در کتاب‏ها دیده بودند و به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۱ *»

گوششان خورده بود که پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ چنین برنامه‏ای خواهد داشت. عده‏ای از آنها از فرصت استفاده کرده با یکدیگر قرار گذاشتند که ما می‏رویم اسلام می‏آوریم و همین‌که این برنامه را پیغمبر اجراء کرد از اسلام برمی‏گردیم تا ضعفاءِ مسلمانان به‌تبعیت ما از اسلام برگردند، یا اقلاً عقاید آنها به‌واسطه‏ اطمینان و دلبستگی به ما که خود را اهل کتاب و بااطلاع می‏دانیم ضعیف شود. این‏طور وانمود می‏کنیم که ابتدائی که اسلام آوردیم این پیغمبر را بر حق دانستیم و حقانیتش را فهمیدیم و از این جهت اسلام آوردیم. ولی بعد که این برنامه را انجام می‏دهد اظهار می‏کنیم که پیغمبر نیست و اسلام دین بر حق نیست. آنگاه عقاید عده‏ای از مسلمانان سست خواهد شد، لعلّهم یرجعون.

به یکدیگر هم گفتند: و لاتؤمنوا الّا لمن تبع دینکم در این زمینه مطمئن نشوید مگر به کسی که با شما هم‌فکر است. فقط با او سخن بگویید؛ یعنی به رفقاءِ خودتان، فامیل و بستگان خودتان که با شما معاشر هستند به آنها بگویید که فکر نکنید ما واقعاً مسلمان شده و اسلام آورده‏ایم. خیر، نقشه‏ ما این است و شما از این نقشه‏ ما باخبر باشید. اینکه در بین مسلمانان رفت‌وآمد داریم و اظهار اسلام می‏کنیم، اینها حقیقت ندارد. می‏خواهیم تدبیر و نقشه‏ای را پیاده کنیم. شما خیالتان آسوده باشد. مبادا از این رفتار ما مضطرب شوید که ما مسلمان شده‏ایم.

خیال فامیل و بستگان خودشان را هم به این‏طور آسوده می‏کردند و با این قرار در اسلام وارد شدند و این نقشه را پیاده کردند. همین‌که برنامه‏ تغییر قبله پیش ‏آمد، برگشتند و گفتند نعوذباللّه این پیغمبر خدا نیست. به‌جهت اینکه به قبله‏ای که مورد توجه بود استخفاف کرده و ما هم به‌واسطه‏ همین‌که او بر قبله‏ ما نماز می‏گزارد به او ایمان آوردیم. حال که قبله تغییر کرده، ما هم از ایمان به او دست برمی‏داریم و او را بر حق نمی‏دانیم. از همین‏جا عده‏ای مضطرب و متزلزل شدند و در این امر با آنها هم‌فکر شده، از دین برگشتند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۲ *»

این نقشه‏ای است که علاوه بر اینکه از عداوت و حسادت ذاتی اهل کتاب خبر می‏دهد از دنائت، پستی و رذالت آنها نیز حکایت می‏کند. و این امری نیست که مخصوص به یهود و نصاریٰ و اهل کتاب تنزیلی در زمان رسول‌خدا؟ص؟ باشد. این روحیه در نوع دشمنان اسلام، دشمنان قرآن و دشمنان ولایت وجود دارد. این نقشه را به شکل‏ها و طورهای گوناگون در تاریخ اسلام و شیعه پیاده کرده و می‏کنند و تا ظهور امام زمان صلوات‌الله‌علیه کسانی پیدا می‏شوند که حامل این روحیه‌اند و با نقشه‏ها، تدبیرها و عناوین مختلف ابتداء خود را به اسلام و تشیع می‏آرایند، یا مسلمان‏زاده و شیعه‏زاده هستند و بر اسلام و مبانی تشیع واقفند و ابتداء وانمود می‏کنند که بر اسلام و تشیع هستند ولی بعد انتقادها و اعتراض‏ها می‏کنند، حقایقی را تحریف می‏کنند و مبانیی را از مبنا‌بودن خارج می‏سازند، اصول مسلّمه‏ اسلام یا اصول مسلّمه‏ تشیع را انکار می‏کنند، دست به تأویل و تحریف‏ها می‏زنند و به این وسیله بر اسلام، تشیع و مبانی قرآن صدمه وارد می‏کنند. باید بدانیم که اینها حامل این روحیه هستند. مؤمنان باید در این تأویل‏ها، تحریف‏ها و تغییرها متزلزل نشوند که ما بی‏خبریم شاید مطلب همین‏طور باشد و اینها بهتر از ما می‏دانند و آشناتر هستند.

از این جهت قرآن، برای توجه‌دادن به همین امر، عبارت بعد را بیان می‏فرماید و به رسول‌خدا؟ص؟ دستور می‏دهد: قل انّ الهدیٰ هدَی اللّه در نزد این نقشه‏ها و تدبیرها این سخن را به اینها بگو. در واقع این سخن، اصلی از اصول قرآن است و برای محکم‌شدن عقاید و استحکام اعتقادات حقّه بسیار لازم است تا مؤمنان به این دستور توجه داشته باشند. قل انّ الهدی هدی اللّه بگو هدایت، هدایت خدا است. ببینید چه اطمینانی! به‌برکت این فرمایش دل مؤمن در برابر تمام انحراف‏ها و تغییرها و تمام تأویل‏ها و تحریف‏ها و تمام نقشه‏های خائنانه‏ نسبت به اسلام، قرآن و تشیع محکم می‏شود. انّ الهدیٰ هدی اللّه هدایت همان است که به‌دست خدا انجام

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۳ *»

می‏شود و خدا عهده‏دار آن است. معلوم است خدا رسولش را هدایت کرده، مؤمنان را هم به ایمان به او و به‌وسیله‏ او هدایت فرموده است. خیال مؤمنان به‌واسطه‏ اطمینان و وثوق به هدایت خدا و به‌برکت هدایةاللّه جمع است.

این نوع تعابیر در قرآن بیانِ همان دلیل تقریر و تسدیدی است که بزرگان ما+ آن را بزرگ‌ترین برهان و دلیل می‏دانند؛ بلکه می‏فرمایند ملاک همه‏ دلیل‏ها و وسیله‏ محکم برای دلالت همه‏ دلیل‏ها و سبب دلیل ساختن همه‏ دلیل‏ها این دلیل است. دلیل تقریر بسیار بسیار دلیل شریفی است که فقط در فرمایش‏های بزرگان ما مطرح است و به این دلیل توجه شده است، حتی در مثل معجزات انبیاء و معجزه‏ رسول‌خدا؟ص؟ می‏فرمایند اگر این دلیل به آنها ضمیمه نشود آن معجزه نمی‏تواند دلیل باشد و برای شخص کاملاً یقین‏آور باشد که صاحب این معجزه رسول‌خدا و نبی‌اللّه است.

ما از کجا می‏فهمیم که معجزه معجزه است و سحر نیست؟ از این طریق می‏فهمیم که خداوند معجزه را باطل نمی‏کند؛ بلکه آن را تأیید می‏کند. اما سحر را خدا باطل می‏کند و نشان می‏دهد که صاحب سحر بر باطل است، البته سحری که به‌عنوان دین خدا و همراه با ادعاء کاذبی باشد؛ مثل سحر سحره‏ فرعون در جریان حضرت موسی علی ‌نبینا و آله و علیه ‌السلام و سحره‏ فرعون. چطور خداوند امر آنها را باطل فرمود و امر موسی علی‌ نبینا و آله و علیه‌ السلام را تأیید کرد. به‌طوری که همان‌جا همه فهمیدند، حتی خود سحره‏ فرعون فهمیدند که این کار موسی معجزه است و سحر نیست. از این جهت اظهار کردند که ما به پروردگار موسی ایمان می‏آوریم. این کار او معجزه است نه سحر. چون می‏بینیم سحر ما باطل شد اما امر او باطل نشد و کسی نمی‏تواند امر او را باطل کند. اگرچه فرعون و فرعونیان گفتند این رئیس شما بوده و بر شما ریاست داشته و شما به این وسیله نقشه کشیده‏اید و می‏خواهید او را تأیید

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۴ *»

کنید و به ما بفهمانید حق با او است. ولی در واقع خود فرعون و فرعونیان هم فهمیدند که امر موسی معجزه است نه سحر.

تأیید، تقریر و تسدید خدا همین است، حتی معجزه‏ رسول‌اللّه؟ص؟ را ما به این دلیل معجزه می‏دانیم که خداوند امر آن حضرت و معجزات او را تأیید کرده است. هر ادعاء حقّی را خداوند تأیید می‏کند و هر ادعاء باطلی را خداوند تکذیب می‏نماید و باطل می‏سازد. و یُحقّ اللّه الحقّ بکلماته([۱۴۲]) خدا به‌برکت کلمات باطنی و ظاهری خود حق را احقاق می‏فرماید و حق‌بودنش را به همه می‏شناساند، از آن‌طرف باطل را هم ابطال می‏فرماید و بطلانش را به همه می‏شناساند.

خداوند متعال با این فرمایش خود اطمینانی به مؤمنان می‏بخشد که درست است اهل کتاب نقشه کشیدند و با نقشه‏های خود خواستند شما را در ایمان متزلزل سازند، گفتند ما به چیزی دست یافته و از مطلبی باخبر شده‏ایم که شما بی‏خبرید؛ مثلاً ما به بطلان امر این شخص پی‏ بردیم از این جهت از او دست برداشتیم و دیگر این شخص نبی نیست و ما فکر می‏کردیم که نبی است، اما خیال شما ای مؤمنان جمع باشد. در برابر آنها با خاطر آسوده، با دلی آرام و مطمئن بگویید: انّ الهدیٰ هدی اللّه هدایت، هدایت خدا است و غیر از هدایت خدا هدایتی نیست. هرکس که به هدایت خدا رو آورد هدایت شده، و هرکس از هدایت خدا سر باز زد هیچ‏گاه هدایت نخواهد شد و در هر طریقی که قدم بردارد و در هر مسلکی که باشد بر باطل و بر ضلالت است.

قل انّ الهدی هدی اللّه اَن‏یُؤتیٰ احدٌ مثلَ ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم. یختصّ برحمته من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم.([۱۴۳]) این قسمت از آیه ان‏یؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۵ *»

از آیاتی است که مورد گفتگوی مفسران است و هرکسی این جمله را طوری معنی کرده است. بعضی فکر کرده‏اند قل انّ الهدی هدی اللّه جمله‏ معترضه است و ان‏یؤتی احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم تتمّه‏ کلام اهل کتاب و ادامه‏ سخن پیشین آنها است که می‏گویند: و لاتؤمنوا الّا لمن تبع دینکم آنگاه ان‏یؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم.

ترکیب و تألیف این آیه و جملات آن با یکدیگر مورد اشکال واقع شده است. خیلی صراحت ندارد که این جمله از جانب خدا است و ادامه‏ فرمایش خدا است. قل انّ الهدی هدی اللّه ان‏یؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم. اینها فرمایش‏های خدا است یا این قسمت حرف‏های اهل کتاب است که خداوند نقل فرموده است اما در بین آیه یک جمله‏ معترضه گذاشته است قل انّ الهدی هدی اللّه. مفسران نتوانسته‏اند این مشکل را حل کنند. از ائمه؟عهم؟ هم حدیثی درباره این قسمت نرسیده که بیان شود و معلوم گردد که مراد از این عبارت چیست. یا این است که اصلاً ائمه نفرموده‏اند، یا کسی سؤال نکرده، یا اگر سؤال شده به ما نرسیده است.

از فرمایش‏های بزرگان ما+ استفاده می‏شود که این جمله ادامه‏ سخن خدا است و حرف اهل کتاب نیست. تمام این قسمتِ آیه تا آخر، سخن خدا است. نقل کلام اهل کتاب نیست. سخن اهل کتاب تا و لاتؤمنوا الّا لمن تبع دینکم تمام می‏شود. بعد از اینجا فرمایش خدا است قل ای رسول ما؟ص؟ این مطلب را بگو انّ الهدی هدی اللّه ان‏یؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم، یختصّ برحمته من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم تمام ادامه کلام خدا است.

معنای اینکه این قسمت کلام خدا است و تفاوتش با اینکه همه‏ قرآن کلام خدا است، این است که بعضی آیات نقل قول و سخن عده‏ای است؛ مثل اینکه نقل قول

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۶ *»

شیطان، نقل قول اهل کتاب، نقل قول کفّار، نقل قول یهود، نقل قول نصاریٰ است و همه‏اش کتاب خدا، کلام‌اللّه و قرآن است. پس یک‌وقت خدا سخن می‏فرماید و کلام کسی را نقل می‏فرماید، یک‌وقت فرمایش خودش را به رسولش می‏فرماید و رسولش ابلاغ می‏کند.

در قرآن از این نوع مشکلات بسیار است؛ از این‏طور آیاتی که به یکدیگر ربط پیدا نمی‏کند، یا جمله‏ای از آیه با جمله‏ دیگر، قسمتى از آیه با قسمت دیگر  ربط پیدا نمی‏کند. اینجا است که مفسران به سر و کله‏ یکدیگر می‏کوبند و هریک وجهی یا وجوهی برای حلّ مشکل و تلفیق آیه با آیه‏ دیگر، یا این قسمت با قسمت دیگر ذکر می‏کنند. و هرچه دست و پا می‏زنند نمی‏توانند راه به جایی ببرند، ناچار می‏شوند یکی از همین وجه‏هایی که ارائه داده‏اند انتخاب کنند که بعضی آن را تأیید و برخی آن را رد می‏کنند.

در این قسمت مفسران به تلاش افتاده‏اند. خدا می‏خواهد نشان بدهد که بشر هرچه در عقل، منطق، حکمت، فلسفه و عرفان ترقی کند نمی‏تواند مشکلی از مشکلات این کتابی را که عربی است و به لغت مستعمل و مشهور بین عرب است حل نماید. قرآن سخنی است به‌ظاهر مثل سخنان و لغات عرب‏ها، چیز اضافه و غیر از لغات آنها نیست، اما چطور کار را مشکل می‏کند که دست مثل صاحب مجمع‌البیان را می‏بندد، دست مثل فخر رازی را می‏بندد. دست این‏گونه افراد را می‏بندد، در می‏مانند که چه کنند. در این‌گونه موارد گرفتار می‏شوند تا بدانند که باید به صاحبان و حاملان قرآن، آل‏محمد؟عهم؟ رجوع کنند. آنجاهایی که رجوع نشده با اشکال باقی مانده و به وجوه احتمالی می‏گذرند. می‏گویند احتمال دارد به این معنی باشد، احتمال هم دارد به این معنی باشد، احتمال هم می‏رود این‏طور باشد. با ذکر احتمالات از آن موارد می‏گذرند.

از فرمایش‏های بزرگان ما+ استفاده می‏شود که تمام اینها فرمایش‏های خدا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۷ *»

است و دیگر نقل کلام اهل کتاب نیست. در این قسمت از فرمایش خدا مطلب مهمی که بیان می‏شود، معرفی روحیه‏ اهل کتاب است که اینها مدعی هستند ما اهل کتاب و اهل معرفتیم، ما اسلام و ایمان آوردیم. بعد که تحقیق کردیم، مطالعه‏ دقیق‏تر نمودیم و از نزدیک بررسی کردیم، دیدیم این دین نقصان دارد و نعوذباللّه دین خدا نیست. از این جهت برگشتیم. می‏خواهند بگویند ما بر هدایت و در طریق هدایتیم و راه ما درست است.

بگو هدایت هدایت خدا است. وقتی‌که هدایت کار خدا باشد، پس اگر خداوند اراده فرمود و مشیت او تعلق گرفت به اینکه به امتی عنایت و لطف کند و رسالتی برای آنها قرار دهد، فضلی شامل حالشان بکند و رسولی برای آنها بفرستد، هدایت دست خدا است، او رسولش را به سخط و رضایش هدایت می‏کند. امتی هم که به فکر خود و دلسوز خود باشند و خلاصی و نجات خود را بخواهند، آنها هم به هدایةاللّه هدایت می‏شوند و به‌برکت این رسول راه را پیدا می‏کنند و نجات می‏یابند.

چرا این‏طور نباشد؟ غیر از این است که شما به‌واسطه‏ حقد، کینه و حسادتی که نسبت به این رسول و نسبت به امت او از مؤمنان و مسلمانان دارید، این‏طور فکر می‏کنید که نمی‏شود کسی دارای نبوت شود، رسول‌خدا شود و خدا به او کتاب بدهد، به او حکمت بیاموزد و او را حامل کتاب و حامل دین و امر و نهی خود بکند؟! شما از این می‏ترسید که اگر این کار بشود، مبادا بر نبوت‏های پیشین و بر رسالت‏های گذشته نقصی وارد آید. فکر می‏کنید که باید اهل هدایت منحصر به شما باشند، کتاب الهی منحصر به کتاب شما باشد و راه خیر، راه صحیح و درست منحصر باشد به همان راهی که شما می‏روید و این نیست مگر از حقد، کینه و عداوت شما.

انّ الهدیٰ هدی اللّه هدایت که دست شما نیست، رسول قراردادن که دست شما نیست، نبوت‌بخشیدن، کتاب نازل‌کردن، وحی‌کردن که دست شما نیست.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۸ *»

دست خدا است. انّ الهدیٰ هدی اللّه ان‏یُؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم. یکی از هدایت‏های خدا همین است که به یک نفر داده شود مثل همانی که به شما داده شد. به شما رسول داده شد، به‌وسیله‏ موسی و به‌وسیله‏ عیسی به شما کتاب داده شد ــ  چون خطاب به اهل کتاب است هم شامل یهود و هم شامل نصاریٰ است. ــ  چطور شما مدعی هستید که رسولی داشتید که موسی بود؟! کتابی داشتید که تورات بود؟! چطور این دسته‏ دیگر ادعاء دارند که رسولی داشتند که عیسی بود، کتابی داشتند که انجیل بود و همه‏ اینها از طرف خدا بود، حال که هدایت دست او است چه مانعی دارد که به فردی مثل محمد؟ص؟ هم داده شود مانند آنچه به رسول‏های شما و انبیاء گذشته داده شد از کتاب، وحی، رسالت و نبوت.

او یحاجّوکم عند ربکم یا اینکه هدایت خدا به این‏طور باشد که آن برگزیده‏ خدا بتواند با شما در نزد پروردگارتان محاجّه کند؛ به‌اصطلاح یقه‏ شما را بگیرد و انحراف‏های شما را برای شما بگوید. برهان و بیّنه اقامه کند و ضلالت‏ها و انحراف‏های شما را نشان شما دهد. او یحاجّوکم عند ربکم چه مانعی دارد؟

اینها فضل خدا است. اگر به کسی کتاب بدهد فضل او است. اگر بر کسی وحی نازل بفرماید فضل او است. اگر رسولی را به رسالت مبعوث کند فضل او است. همین‏طور اگر بر امتی رسولی قرار داد فضل او است. قل انّ الفضل بید اللّه فضل، عنایت، بخشش‏های ظاهری و باطنی همه در دست خدا است. یؤتیه من یشاء به هرکس بخواهد عنایت می‏کند. به اختیار و اجازه‏ شما نیست و ربطی به شما ندارد تا شما موافق باشید یا نباشید، راضی باشید یا نباشید، بخواهید یا نخواهید، بپسندید یا نپسندید.

اینها می‏خواستند همین را بگویند که چرا این رسول از ما و از بین ما نباشد؟ این چه حسادتی است که اهل کتاب دارند؟! چرا این‏قدر حقد و کینه دارند که نمی‏توانند

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۳۹ *»

در غیر خودشان فضل و فضیلت را مشاهده کنند؟! چرا نمی‏توانند در غیر خودشان، عنایت و هدایت خدا را ببینند؟! این یک مرضی است که دامنگیر طایفه‏ای از اهل کتاب بوده است. و هرکس حامل این روحیه باشد او نیز از اهل کتاب است و اهل کتاب تأویلی است.

بسیار رخ داده که شخص عالمی مطلب و استفاده‏ تازه‏ای را از آیه‏ای یا از روایتی ارائه می‏دهد. در اینجا اگر بر این منطق قرآن سیر کنیم، قل انّ الهدیٰ هدی اللّه ان‏یؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم، اگر کسی واقعاً مرض حسادت، بخل و حقد نسبت به حق و اهل حق نداشته باشد، تا می‏بیند مطلب خوبی است و نورانیت دارد می‏پذیرد. خدا این‏طور قرار داده که انّ علی کل حق حقیقةً و علی کل صواب نوراً([۱۴۴]) هر حقّی حقیقت همراهش است؛ یعنی خود حق صدا می‏زند و فریاد می‏کند که من درستم، حقّم، ثابتم. این معنای حقیقت است. هر حقّی دارای حقیقت است و هر صواب و درستی نور دارد و همراهش نور هست. همه می‏فهمند که این کار درستی است یا سخن درست و راه درستی است.

اگر خود بشر مریض نباشد، به‌واسطه‏ حسادت، بخل و عداوت خودش را کر و کور نکند می‏فهمد. خدا را هم شکر می‏کند که الحمد للّه رب العالمین این نورانیت، این مطلب حق و حقیقت به گوش من رسید و به چشم من خورد. از هرکس باشد و به‌وسیله‏ هرکس باشد، خدا برای من رسانیده است. من خدا را شاکرم. اخذ می‏کند و خیالش به هدایت خدا در آسایش است. خدا هدایت کرده است. خدا را بر این فضل و فضیلت شاکر است. عنایت او است، از هرکس هست.

الحکمة ضالّة المؤمن یأخذها حیث وجدها([۱۴۵]) حکمت یعنی امر حق و درست،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۰ *»

گمشده‏ مؤمن است. هرجا آن را بیابد اخذ می‏کند. حال ممکن است بچه‏اش یک امر حقّی را برای او بگوید، قبول می‏کند. کوچک‏تر بگوید قبول می‏کند. استاد بگوید قبول می‏کند. شاگرد بگوید قبول می‏کند. فقیر بگوید قبول می‏کند. ثروتمند بگوید قبول می‏کند. مؤمن بگوید قبول می‏کند. کافر بگوید قبول می‏کند. مطلب حق این‏طور است.

نباید حسادت‏ها، حقدها، کینه‏ها و عداوت‏ها سدّ راه قبول حق بشود و انسان نپذیرد. چرا؟ چون این گوینده مثلاً  از من پست‏تر است یا چون شاگرد من بوده یا چون این بچه‏ من است، چون چنین و چنان است. و اصلاً چرا او بداند، من ندانم؟! چرا او بگوید، من نگویم؟! خداوند درجات آقای بزرگوار­ عالی است متعالی فرماید. می‏فرماید: حسد در بین دو طایفه خیلی شدید است. همه‏ همکارها یکدیگر را می‏توانند ببینند مگر دو دسته؛ یکی هَووها که زن‏ها هَوویشان را نمی‏توانند ببینند. یکی هم علماء که یکدیگر را نمی‏توانند ببینند. آخر این چه مرضی باید باشد که عالم نتواند عالم دیگری را تحمل کند؟! نوع مخالفت‏هایی که با بزرگان ما شده منشأش حسادت بوده. چرا این سخنان حق و نورانی را اینها بگویند؟! چرا اینها آوردند؟!

باید به مخالفان گفت اگر این معارف از اروپا می‏آمد نمی‏گرفتید؟! روی چشم‏هایتان می‏گذاشتید. اگر همین سخنان را اینشتین زده بود شما چکار می‏کردید؟ به تمام در و دیوارهای دانشگاه‏ها و مدارستان ثبت می‏کردید و می‏نوشتید و برای آنها کرسی‏های درس می‏گذاشتید. اما اکنون که عالمی به نام شیخ احمد احسائی در لباس علم، لباس تقوا و ایمان بیان کرد باید نعوذباللّه رد شود و تکفیر شود. چرا؟ این نیست مگر همان حسادت، کینه و عداوت نسبت به حق و حقیقت. معنای روحیه‏ اهل کتاب این است.

مطلب این است. اگر انسان این را در دست گرفت که انّ الهدیٰ هدی اللّه خیالش راحت است. از هرکس هدایت و حق را شنید و نور را دید، نباید بخل بکند و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۱ *»

به جیب خودش نگاه کند و ببیند که زورش می‏آید چیزی به کسی بدهد. از این جهت فوراً منع کند که اگر بدهم ممکن است او ثروتمند بشود، او بهتر و بیشتر از من داشته باشد. حساب کار خدا که این‏طور نیست. ان‏یؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم.

من نمی‏دانم این قسمت، «ان‏یُؤتِـیَ احداً» خوانده شده یا نه؟ نمی‏دانم این قرائت رسیده یا نه؟ زیرا در این قسمت قرائت‏های مختلف نقل شده است.([۱۴۶]) شخصی بود در گذشته که نوع آیات قرآن را دستکاری می‏کرد، هرجا که با عقلش مطابق نمی‏آمده یا نمی‏توانسته وجهش را بفهمد، می‏گفته این عبارت درست نیست، با قواعد جور درنمی‏آید و می‏گفته این از حوادث منافقان و دست‏بردن عثمان است. این آیه را باید مثلاً این‏طور قرائت کرد. اینجا هم نمی‏دانم آیا «ان‏یُؤتیَ احداً مثل ما اوتیتم» خوانده شده است یا نه؟ اگر این‌طور خوانده شود تا اندازه‏ای مطلب درست می‏شود و تقریباً اشکال آن برطرف می‏گردد.

اما باید گفت امیرالمؤمنین هم که آگاه بودند و می‏توانستند این‏طورها بفرمایند تا نوع مشکلات حل شود، صرف و نحو را که تعلیم داده بودند. همچنین یازده معصوم از امیرالمؤمنین تا حضرت عسکری؟عهم؟ این آیات را به همین شکل‏ها خوانده‌اند. امروز هم که کسی از امام زمان صلوات‌الله‌علیه نتوانسته بپرسد یا خدمتشان برسد و آیه را بخواند. پس اگرچه این آیه این‏طور که خوانده شود «ان‏یُؤتیَ احداً مثل ما اوتیتم» آسان می‏شود. توضیح آن هدایتِ قل انّ الهدیٰ هدی اللّه، این است که «ان‏یؤتی احداً مثل ما اوتیتم»، اینکه خدا به کسی بدهد مثل همانی را که به شما ای یهود و نصاریٰ داده است. به این شکل مطلب تقریباً تمام می‏شود و ابهامی در آیه باقی نمی‏ماند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۲ *»

ولی آن بزرگواران این کار را نکردند و خواستند که قرآن به همین حال موجود بماند. امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه خواستند این‏طور باشد تا معلوم شود که برای فهم قرآن نیازمند به ائمه‏ هدی؟عهم؟ هستند و باید به ایشان رجوع کنند. پس خواسته‏اند قرآن به همین حالت باشد که بعضی جایش حل نشود، بعضی جاها به احتمال حل بشود، بعضی جاها گفته شود بهتر این است، تا علم عنداللّه چه باشد و امام زمان صلوات‌الله‌علیه بیایند و آن قرآنی را که در دستشان است بر مردم بخوانند. در هر صورت ما مثل آن شخص نمی‏گوییم که باید این‏طور خوانده شود.

اما طبق ظاهر آیه آن‏طور که من از فرمایش‏ها استفاده کرده‏ام می‏شود مراد این باشد که ای اهل کتاب، چرا حسادت می‏ورزید؟! چرا بخل می‏نمایید؟! چرا بیجا عداوت می‏کنید؟ هدایت دست خدا است. یکی از راه‏های هدایت‏های خدا همین است که به یک نفر رسالت می‏دهد، او را نبی می‏کند، به او کتاب می‏دهد، بر او وحی نازل می‏کند؛ مثل آنچه به شما داده است. آخر چه کسی به شما کتاب داد؟ چه کسی تورات بر شما نازل کرد؟ چه کسی موسی را برای شما فرستاد؟ چه کسی به شما انجیل داد؟ چه کسی عیسی را فرستاد؟ خدا. چه اشکالی پیدا می‏شود و چرا نشود که همان خدا که هدایت در دست او است محمد؟ص؟ را برگزیند و به او کتابی بدهد، وحی بر او نازل بفرماید و امتش را هم به‌برکت او هدایت کند؟ چه اشکالی دارد؟!

او یحاجّوکم عند ربکم یا یقه‏ شما را بگیرد، با شما در نزد پروردگارتان محاجّه کند. این دلیل تسدید است؛ یعنی در برابر خدا یقه‏ شما را گرفته است. عند ربکم در حضور خدا دارد با شما محاجّه می‏کند که «عیسی بنده و مخلوق خدا است، عیسی الوهیت ندارد و خدا نیست، جزء خدا و شقّی از خدا هم نیست. عیسی بنده‏ خدا است. مثل اینکه آدم را خلق کرده او را نیز خلق کرده» و دلیل و برهان می‏آورد و بیّنه ذکر می‏کند. حتی برای مباهله آماده می‏شود که بیایید مباهله کنیم. در نزد پروردگار

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۳ *»

شما ایستاده و با شما محاجّه می‏کند. خدا هم تأییدش می‏کند. چرا؟ چون همه‏ اینها فضل خدا است.

از این جهت قل دوباره بگو. اینجا قل تکرار می‏شود. دوباره به اینها بگو: انّ الفضل بید اللّه فضل، عنایت، بخشش و لطف دست خدا است. یؤتیه من یشاء به هرکس بخواهد می‏دهد. خدا نباید از شما اجازه بگیرد و با شما مشورت کند. خدا خلقش را بهتر از شما می‏شناسد. هرجا اهلیّت دید، عنایت می‏کند. اللّه اعلم حیث یجعل رسالته([۱۴۷]) او محمد؟ص؟ را می‏شناسد، به او رسالت می‏دهد. چه رسالتی! رسالت خاتمیّت۹! چه فضلی، چه عنایتی، چه لطفی! یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم فضل، رحمت و عنایت خداوند وسعت دارد و نیز علیم و دانا است که فضل و عنایتش را کجا قرار دهد. ولی شما دریغ دارید، شما حیفتان می‏آید از اینکه مثل محمد؟ص؟ رسول‌خدا باشد. چقدر ظالم می‏باشند. چرا بعد از رسول‌خدا؟ص؟ امیرالمؤمنین هادی نباشد؟ چرا آن بزرگوار خلیفه نباشد؟ چرا او جانشین رسول‌اللّه نباشد؟!

اهل کتاب تأویلی در میان مسلمانان با امیرالمؤمنین مخالفت کردند و گفتند او نباید خلیفه باشد. نسبت به ائمه‏ معصومین سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین حسادت ورزیدند. تمام فرقه‏های منحرف اسلام که با فرقه‏ شیعه‏ اثناعشری پیش نیامدند، همه‏ آنها که الآن هستند حاملان همین روحند و اهل کتابِ تأویلی بوده و هستند. با اینکه نمی‏شود امروز مذهب شیعه‏ اثناعشری مخفی باشد. تمام دنیا باخبرند که چنین مذهبی هست که آن را «شیعه‏ اثناعشری» می‏گویند و اعتقادشان این است که بعد از رسول‌خدا؟ص؟ دوازده امام معصوم مطهر، عالم به علم رسول‌اللّه، در شأن، رتبت و منزلت مثل رسول‌اللّه؟ص؟ هستند مگر نبوت. از طرف خدا معین شده‌اند و الآن دوازدهمین ایشان غائب است و مسلط بر ملک و مدبّر در آن است. اینها را نوعاً

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۴ *»

شنیده‏اند ولی چرا نمی‏آیند شیعه‏ اثناعشری بشوند؟!

منشأش همین است که حاضر نیستند بپذیرند که انّ الهدیٰ هدی اللّه. این را نمی‏خواهند بپذیرند که ان‏یؤتیٰ احدٌ مثل ما اوتیتم تا امامت موسی‌بن‌جعفر را قبول کرده، موسی‌بن‌جعفر را امام و حجت خدا می‏داند، نوبت به امام رضا صلوات‌الله‌علیه که می‏رسد فضل خدا تمام شد. مثل امامت امام رضا صلوات‌الله‌علیه را نمی‏پذیرد، رد می‏کند و می‏گوید موسی‌بن‌جعفر همان امام غائب است و نمرده است. چون وجود امام غائب را نمی‏تواند رد کند. وجود امام غائب از ضرورت‏های اسلام و تشیع است که امام غائبی به نام مهدی خواهد آمد. همه‏ فرق اسلامی این را می‏دانند. دیگر کسی این را انکار نکرده و نمی‏تواند بکند. ولی در این اختلاف کرده‏اند که زنده است؟ یا مرده و دوباره زنده می‏شود؟ آیا تولّد یافته یا نیافته؟ این اختلاف‏های بیجا را دارند.

سخن در این است که تمام هفتاد و دو فرقه‏ اسلام با تمام شعباتشان حاملان روح یهودیت و نصرانیتِ عهد رسول‌خدا؟ص؟ هستند و همه‏شان اهل کتاب تأویلی هستند. همین‏طور تمام ضلالت‏های مختلف و انحراف‏ها ــ  که بهتر است نام نبرم ــ  و تمام اختلاف‏ها برگشتش به همین نکته است که آن حقد، کینه، حسادت و بخل در کار است که حاضر نیستند حق را بپذیرند. از این جهت این قاعده را خدا قرار داده و این فرمایش را فرموده تا فکرشان آسوده، خیالشان جمع و دل‏هایشان مطمئن و راحت باشد. انّ الهدیٰ هدی اللّه تو اگر حق را فهمیدی که حق است، با دل و جان بپذیر و تسلیم آن بشو. چرا؟ چون انّ الهدیٰ هدی اللّه خدا هدایت می‏کند ان‏یؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم. چرا دست و پا کردن بی‏جهت؟! چرا بخل ورزیدن، حقد، عداوت و حسادت‌نمودن بیجا؟!

ام یحسدون الناس علی ما آتیهم اللّه من فضله([۱۴۸]) این آیه‏ شریفه را ائمه در وصف خودشان خواندند، فرمودند چرا درباره‏ ما حسد می‏برند؟! این امامت را خدا به ما داده

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۵ *»

است. چطور خدا به ابراهیم هم رسالت و هم امامت داد، به ما هم داده است. چه عیب دارد؟! کجای عالم خراب می‏شود؟! بلکه آبادی عالم به وجود معصومین مطهر کلی سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین است. چرا انسان بی‏جهت خود را به زحمت بیندازد و به آتش ابدی مبتلا کند؟! حق را از هرکس که دیدی، بپذیر و به این قاعده‏ای که خدا گذارده و به این منطق محکمی که فرموده مطمئن باش، قل انّ الهدیٰ هدی اللّه ان‏یؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم.

به‌برکت فرمایش‏های بزرگان+ آیه اجمالاً حل می‏شود که این معنی از همه‏ وجه‏ها بهتر است و چون بزرگان فرموده‏اند برای ما اطمینان‏بخش است. درایتشان در فرمایش‏های خدا و فرمایش‏های اولیاء خدا؟عهم؟ برای ما مثل روایتشان مورد اطمینان است. فقهائی کامل و عادل هستند که به عصمت ائمه‏ هدی و تبعیت از آل‌محمد؟عهم؟ معصوم هستند. از این جهت اهل رأی و هویٰ نیستند. به قواعد اهل سنت و قواعد ساختگی خودشان سخن نمی‏گویند. آنچه می‏فرمایند بر اساس قواعد الهی و قواعد معصومین؟عهم؟ فرمایش می‏فرمایند. درایتشان هم مثل روایتشان برای ما اطمینان‏بخش است و بحمداللّه دل‏های ما در برابر آنها خنک است. بَرد ولایت، برد محبت و معرفت را در فرمایش‏های این بزرگواران احساس می‏کنیم.

از این جهت مطمئن هستیم که معنای آیه همین‏طور است و تمام این قسمت‏ها فرمایش‏های خدا است. چه مانعی دارد که یکی از هدایت‏های خدا هم این باشد که به کسی عنایت شود؛ مثل همانی که از طرف خدا به شما عنایت شده است! و این‏قدر او دارای برهان و بیّنه باشد که با شما در انحراف‏ها و ضلالت‏های شما بتواند محاجّه کند، آن هم در نزد خدا و در حضور پروردگار شما. پس مشکل کجا است؟ مشکل این است که بدانند فضل دست کیست. آن را باید فهمید و به آن باید مطمئن شد. قل انّ الفضل بید اللّه این را همه می‏دانند و هر بشر عاقلی می‏فهمد که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۶ *»

فضل‏ها دست خدا است که او را آفریده است. بخشش‏ها و عنایت‏ها، نعمت‏های ظاهری و باطنی همه دست او است.

اگر او نعمتی را برای ما بر دست کسی جاری کرد، ما آن را باید از خدا بدانیم و شاکر آن دست باشیم و او را در آن فضل و نعمت، دست خدا بدانیم که خدا را با همین کار شکر کرده‏ایم. یؤتیه من یشاء به هر که بخواهد عنایت می‏کند. و اللّه واسع علیم خداوند رحمتش وسعت دارد. این‏طور نیست که محدود باشد. و اللّه واسع فضلش وسعت دارد. شما نمی‏توانید فضل خدا را محدود کنید؛ مثلاً تا زمان موسی فضل خدا بود، ولی از آن موقع به بعد محدود شده باشد. نه، فضل خدا همیشگی است و محدود نمی‏شود. ما باید خودمان را مستحق فضل خدا بکنیم و در معرض فضل خدا قرار بدهیم، تا فضل خدا شامل حالمان بشود. اللهم انی اسألک برحمتک التی وَسِعَت کل شی‏ء([۱۴۹]) این‏گونه تعابیری که رسیده برای بیان وسعت رحمت و فضل خدا است، برای همین است که کسی فضل خدا را محدود نکند. و او علیم و آگاه است. هرجا محل فضل پیدا شد فضلش را دریغ نمی‏فرماید و شامل آن می‏فرماید.

آیا شما مثل این محمد؟ص؟ محلی بهتر و مناسب‏تر برای تعلق نبوت و نزول وحی خدا پیدا می‏کنید؟!  کسی که همه در برابر خَلق و خُلق او سرِ خضوع فرود آورده بودند. تا قبل از اینکه آن بزرگوار امر رسالت و نبوت خود را اظهار کنند هیچ‏کسی پیدا نمی‏شد که نسبت به آن بزرگوار عیبی اظهار کند و اعتراضی بر خَلق و خُلق او داشته باشد.

«اکرم بخَلق نبی زانه خُلُقٌ بالحُسن مشتملٌ بالبشر مبتسمٌ»([۱۵۰])

چه خلقتی! چه خُلقی! صلّی اللّه علیه و آله. فقط عداوت مانع بود. وگرنه کسانی که آن اعتدال خلقت را می‏دیدند، آن اخلاق را مشاهده می‏کردند، همه سر خضوع فرود

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۷ *»

می‏آوردند و به آن حضرت محبت پیدا می‏کردند، مگر عداوت ابوجهلی که مانع می‏شد که از همان اولی که حضرت ولادت یافتند عداوت آن ملعون شروع شد.([۱۵۱])

شما حرمت کتاب خدا و دین خدا را رعایت نکردید. دین خدا را تحریف کردید، به انبیاء جسارت ورزیدید، انبیاء را فرزندان خدا معرفی کردید، ملائکه را دختران خدا گرفتید و چه‏ها کردید، اینک توقع دارید که در بین شما و از میان شما کسی برای نبوت برگزیده شود؟! و اللّه واسع علیم خدا می‏داند چه کسی شایستگی نبوت دارد. همچنین خدا می‏داند چه کسانی شایستگی ایمان و هدایت را دارند، آنها را به‌وسیله‏ این رسول هدایت می‏کند و به‌برکت این رسول نجات می‏بخشد.

ما هم خدا را شاکریم که بر ما منت گذارد و بحمداللّه این فضل شامل حال ما شد که از امت رسول‌اللّه؟ص؟ و ان‌شاءاللّه از شیعیان، محبّان و دوستان آل‌محمد؟عهم؟ هستیم. نعمت بالاتر اینکه اهل بصیرت و آشنا با فرمایش‏های بزرگان دین+ می‏باشیم. امیدواریم خداوند این فضل را که بدون اهلیت داشتن ما به لطف و فضل و کرمش شامل حال ما فرموده، از ما نگیرد و ان‌شاءاللّه این فضل و کرم و نعمت را به نعمت‏های آخرت متصل فرماید.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۸ *»

مجلس  ۱۶

 

(شب سه‌شنبه ۲۴ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

r تقویت ایمان مؤمنان ضعیف به‌برکت تعالیم قرآن

r شایستگی رسول‌خدا۹برای فضل خداوند

r هدایت و گزینش الهی

r تأیید الهی درباره‏ رسول‌خدا؟ص؟ در احتجاج با اهل کتاب

r فضل و بخشش خداوند بدون استحقاق است

r بیان فضل خدا در آیه شریفه

r «و اللّه واسع» ردّ عقیده‏ باطل یهود است

r فضل الهی بر اساس علم او است

r فضل‏های نامتناهی خدا بر امت اسلامی

r سرّ یادآوری فضل‌اللّه و رحمة‌اللّه

r توسل و امید به فضل‌اللّه و رحمة‌اللّه

r نعمت ولایت، عنایت ابتدائی است

r عزّت و فخر ایمانی و عزّت‏های پوشالی

r اهتمام در حفاظت ایمان و رسوخ در آن

r روحیه‏ دیگر اهل کتاب اداء‌نکردن امانت است

r خیانت در امانت

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۴۹ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

یکی از روحیات اهل کتاب که در این آیات ذکر شده این بود که از هدایت‌یافتنِ مؤمنان دریغ می‏ورزیدند و از اینکه خداوند امتی را مورد عنایت و فضل خود قرار دهد و برای آنها رسولی فرستد که آنها را به طریق خیر و نجات هدایت فرماید بخل می‏ورزیدند. همچنین از اینکه فضل خداوند شامل حال بنده‏ای شود و او را از میان سایر بندگان برگزیند، به او کتاب و حکمت بیاموزد، وحی بر او نازل کند و او را رسول قرار دهد ناراحت بودند.

از این جهت خداوند به رسول خود؟ص؟ فرمود: قل انّ الهدیٰ هدی اللّه ان‏یؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم. یختصّ برحمته من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم. این قسمت از آیات ردّ سخن اهل کتاب و ردّ تدبیر و نقشه‏ آنها است که با آن نقشه خواستند که ابتداء اظهار اسلام کنند، بعد با انتقاد و اعتراض بر اسلام از اسلام خارج شوند و به این وسیله دل‏های ضعفاءِ مسلمانان را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۰ *»

متزلزل سازند تا شاید آنها از دین برگردند. خداوند در این آیات دل مؤمنان را محکم می‏سازد و اطمینان خاطر به مؤمنان می‏دهد و اشاره می‏فرماید به اینکه اگر اراده‏ خدا تعلق بگیرد به اینکه بنده‏ای را از میان بندگان خود برگزیند و مثل انبیاء گذشته او را مورد فضل و عنایت خود قرار دهد و هدایت کند و به‌وسیله‏ او امتی را هدایت فرماید، هیچ مانعی در کار خدا نیست و هیچ امری نمی‏تواند مانع این اراده شود. و چه‏بسا آن نبی که انتخاب می‏شود از غیر یهود و نصاریٰ باشد و در میان ایشان و از ایشان نباشد.

زیرا اهل کتاب نسبت به عهد خدا، کتاب خدا و انبیاء؟عهم؟ خیانت کردند. آنها از عهدی که از زمان انبیاء نسبت به احترام به انبیاء و احترام به دین خدا بر گردنشان بود، از آن عهد و ذمّه خارج شدند. حق را شناختند و با وجود این آن را کتمان کرده، حق را به شکل باطل جلوه دادند و حاضر نشدند به آن اقرار کنند و در برابر آن خضوع نمایند. اینها در امانت الهی خیانت کردند، احکام خدا را ترک کردند، دین خدا را تغییر دادند و نخواستند که کتاب‌اللّه بر آنها حاکم باشد و رجوعشان در امورشان به کتاب خدا باشد. اینها خواستند از طریق هدایت الهی خارج شوند و خود برای خود طریق و منهج زندگی و سلوک قرار دهند. اینها به مؤمنان خیانت کردند و در فکر فتنه برای مؤمنان شدند تا ایشان را به مشکلات بیندازند و در دین و دیانت متزلزل سازند.

از این جهت شایستگی نداشتند که امر هدایت در میان اینها باشد و از میان آنان بنده‏ای برگزیده شود؛ بلکه فضل خداوند شامل بنده‏ای شد که مورد توجه تمام اهل قبیله و بلدش بود و همه در نزد او خاضع بودند و به عظمت خَلق و خُلق او اعتراف داشتند. چون فضل و عنایت در دست خدا است. خدا در فضل، عنایت و هدایت از بندگان خود کمک نمی‏گیرد، با بندگان خود مشورت نمی‏کند و به خواست و میل بندگان خود رفتار نمی‏کند. هرجا خداوند برای عنایت، فضل و هدایتش اهلیت دید، عنایت می‏کند و تفضل می‏فرماید.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۱ *»

قل انّ الهدیٰ هدی اللّه بگو هدایت منحصر در هدایت‌کردن خدا است. هادی فقط خدا است و هدایت‏کننده او است، چه کسی بخواهد، چه نخواهد. آن کسی را که خدا بخواهد هدایت کند هدایت می‏کند. تمام خلق هم جمع شوند که او را گمراه سازند نمی‏توانند. اگر کسی هم برای هدایت‌شدن اهلیت نداشته باشد خدا او را هدایت نمی‏کند، اگرچه تمام خلق بخواهند او را هدایت کنند. انّ الهدیٰ هدی اللّه هدایت هدایت خدا است، هدایت‌کردن هم کار خدا است. مؤمنان باید دل‏هایشان به این امر مطمئن باشد. در برابر وسوسه‏ها، تشکیک‏ها و شبهه‏های اهل کتاب نگران نباشند. دلشان را به دست خدا بسپارند و با استغفار و توجه به خدا در هر امری از خدا طلب هدایت کنند تا خدا هم ایشان را هدایت فرماید.

از جمله هدایت‏های خداوند این است: ان‏یؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم همان‏طور که خدا انبیاء گذشته را هدایت فرمود و به‌وسیله‏ ایشان امت‏های مؤمنِ به ایشان را هدایت فرمود، همان‏طور در این زمان هم ممکن است به کسی عنایت کند آنچه را که به گذشتگان ایشان عنایت کرده است؛ از نازل‌کردن وحی و آگاه‌ساختن بر مرادهای خدا. و آن پیغمبر آخرالزمان؟ص؟ است که اینک دعوت خود را اظهار فرموده و مدعی این است که مثل انبیاء گذشته کتاب و شریعت دارد و مردم را به خیر و صلاح هدایت می‏کند.

او یحاجّوکم عند ربکم همچنین از موارد هدایت خدا این است که این پیغمبر این‏قدر قدرت برهان و بیّنه دارد و خدا او را آن‏قدر به حقایق اشیاء آگاه فرموده و به گذشته و آینده آگاه است که می‏تواند با شما محاجّه کند، اقامه‏ برهان بفرماید، دلیل و بیّنه ارائه دهد و با دلیل و برهان ضلالت‏ها و انحراف‏های شما را باطل سازد، آن هم در نزد پروردگار و در حضور خدای شما؛ یعنی در این محاجّه‏ها تأییدِ خدا همراه او است؛ چه آن احتجاج‏ها به‌شکل برهان ظاهری و کلامی باشد، چه به شکل معجزات، چه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۲ *»

به‌شکل مباهله. هرگونه با شما در مقام محاجّه برآید چون در حضور خدا و در محضر پروردگار شما است، خدا او را تأیید و تسدید می‏فرماید و همین نشان حقانیت او است.

همه‏ اینها به فضل و بخشش خدا بستگی دارد. فضل و عنایت او هم دست بندگان او نیست. خزائن خدا در اختیار خدا است و از اختیار او خارج نیست. قل انّ الفضل بید اللّه بگو فضل‏ها، بخشش‏ها و عنایت‏هایی که خدا لطف می‏فرماید، ـــ بدون الزامی بر او، بدون استحقاق بنده و بدون حقّی که بنده بر خدا داشته باشد ـــ همه آنها به‌دست خدا است.

چون «فضل» عطائی است که بدون التزام و الزام پرداخت شود. وقتی کسی را به التزام یا الزام به فضل و بخشش وا داشتند، آن را فضل نمی‏گویند. اگر حقّی از کسی مطالبه شد و او حق را پرداخت کرد، آن را فضل نمی‏گویند. اما اگر کسی بدون التزام و الزام عنایت و لطفی کرد این فضل می‏شود. قل انّ الفضل بید اللّه عطاءهایی که خلق برای آنها بر خدا حقّی ندارند و به‌طور الزام از او نمی‏گیرند و او هم به‌طور التزام به آنها نمی‏دهد، فضل، بخشش و عنایت است و در دست خدا است. یؤتیه من یشاء به هرکس که خدا بخواهد و مصلحت بداند عطاء می‏فرماید. و اللّه واسع علیم خدا فضلش، رحمتش و عنایتش وسعت دارد.

اهل کتاب که این‏طور فکر می‏کنند و دریغ دارند از اینکه کتاب بر مثل محمد؟ص؟ نازل شود و از اینکه مؤمنان به محمد؟ص؟ هدایت یابند و به راه مستقیم و طریقه‏ الهی آگاه شوند و در طریق رضای خدا سلوک کنند، این امر از بخل، کینه، حقد و حسدِ اهل کتاب حکایت می‏کند که این‏قدر روحیه‏ بخیلانه و لئیمانه‏ای دارند، این‏قدر حسودند و نسبت به مؤمنان عداوت دارند که نمی‏توانند ببینند اینها یک آن در هدایت به‌سر ببرند، نمی‏توانند ببینند که مثل محمد؟ص؟ محل وحی خدا باشد، کتاب بر او نازل شود و او به‌سوی خدا دعوت کند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۳ *»

اینها فضل خدا و رحمت او را محدود می‏کنند، عنایت‏ها و بخشش‏های خدا را محدود می‏کنند. می‏گویند غیر ما و انبیاء گذشته کسی دیگر شایستگی پیدا نمی‏کند و نباید خداوند به کسی عنایت کند. از این جهت خداوند در این قسمت می‏فرماید: قل انّ الفضل بید اللّه شما بخیل هستید. فضل خدا که ربطی به شما ندارد و از جیب شما نمی‏رود. فضل و عنایت دست خدا است و کم نمی‏شود. این‏طور نیست که به کسی فضل و عنایت نشود. چرا بخل می‏ورزید؟! اگر مؤمنان به محمد؟ص؟ را هدایت فرموده، دستگاه هدایت‏کنندگی خدا که تعطیل نشده و کم هم نشده است. شما هم ایمان بیاورید، شما را هم هدایت می‏فرماید. شما هم در مقام برآیید و اهلیت هدایت‏شدن بیابید، خدا هدایتتان می‏کند. چرا بخل می‏ورزید؟! چرا می‏خواهید فضل خدا را محدود کنید؟!

و اللّه واسع ردّ این تفکر غلط یهود و نصاریٰ است. همان‏طور که عقیده‏ یهود از نظر کلی هستی و جهان‏بینیِ هستی این بود که می‏گفتند: ید اللّه مغلولة خدا بعد از خلقت دست خود را بسته، دست روی دست گذارده و  کنار نشسته و کاری به خلق ندارد و کاری انجام نمی‏دهد. خداوند در ردّ سخن آنها می‏فرماید: غلّت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء([۱۵۲]) دو دست عنایت خدا باز است، هر طور می‏خواهد انفاق می‏فرماید. در این آیه هم به همین مضمون فرمایش می‏فرماید: و اللّه واسع.

ولی از آن طرف، بی‏مورد و بی‏جهت هم فضل و عنایت نمی‏کند. و اللّه واسع علیم فضل و عنایتش به وسعت علمش بستگی دارد. فضلش وسعت دارد چون علمش وسعت دارد. به همه‏چیز عالِم است و هیچ‌چیز از دایره‏ علم او خارج نیست. محمد؟ص؟ را می‏شناسد و می‏داند کیست و قابلیتش چیست. همچنین هدایت‏یافتگان به‌وسیله‏

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۴ *»

محمد؟ص؟ یعنی مؤمنان را هم خوب می‏شناسد و می‏داند کیستند و چیستند و تا چه اندازه برای هدایت اهلیت دارند، آنان را هدایت می‏فرماید.

یختصّ برحمته من یشاء شما که می‏بینید خدا اینها را به رحمت خود مخصوص فرموده، از این سرچشمه می‏گیرد که خدا می‏داند به علمی که آن علم لایتناهیٰ است و به همه‏ خلقش عالم و آگاه است. علمش که محدود نیست. همچنین از فضلی سرچشمه می‏گیرد که آن هم محدود نیست و وسعت دارد و از عنایتی است که وسعت دارد. از این جهت یختصّ برحمته من یشاء خداوند به رحمت خودش مخصوص می‏فرماید هرکس را که می‏خواهد. البته می‏دانیم این «خواست» در ذات خدا نیست. این خواست فعل خدا است. باید برای این خواست محل پیدا شود، آنگاه مشیت تعلق می‏گیرد و رحمت شامل می‏شود. بار دیگر می‏فرماید: و اللّه ذو الفضل العظیم خدا صاحب فضل بزرگ، بخشش و عنایت‏های نامتناهی است.

تا به اینجا بیان روحیه‏ بخل، حقد، حسد و عداوت اهل کتابی است که در این نقشه دخالت داشتند و می‏خواستند این نقشه را پیاده کنند. خداوند از روحیه‏ اینها خبر داد و در ضمن با مؤمنان هم سخن می‏گوید. مؤمنان هم باید متذکر و متوجه باشند که خداوندی که دارای فضل عظیم است و فضلش وسعت دارد و محدود نیست، بر مؤمنان به‌طور ضمنی منت می‏گذارد و فضل خود را به ایشان می‏شناساند که ای مؤمنان، خدایی که صاحب فضل عظیم است و فضلش وسعت دارد و متناهی و محدود نیست، ببینید فضل او چطور در چنین کتابی که قرآن است تمثّل یافته و برای شما ظاهر شده و آن را بر محمد؟ص؟ نازل فرموده است! این فضل خدا و عنایت بی‏کران او بر شما است که به‌برکت این رسول بر شما عنایت کرده و به شما لطف نموده است. پس قدر، منزلت و ارزش این کتاب را بشناسید.

از طرفی از فضل‏های غیر متناهی، از فضل عظیم و از عنایت غیر متناهی حق بر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۵ *»

شما این است که شما را در دوران رسالت محمد؟ص؟ قرار داده است. این رسالت چه فضلی است؟! خدا خودش می‏داند که چه فضل عظیمی و چه فضل بزرگی است و چطور فضل خدا در این رسالت کبریٰ و در این نبوت کلیه تمثل یافته که همه‏ نبوت‏ها فضل، شعاع و ظلّ این نبوت بوده، تمام کتاب‏ها ظل و شعاع این کتاب بوده و همه‏ شریعت‏ها پرتویی از این شریعت بوده است.

اکنون مؤمنان قدر بدانند، ببینند خدا چقدر نسبت به آنها مهربان و صاحب فضل بزرگی است که این بزرگی شایسته‏ خدا است. ما نمی‏توانیم بفهمیم این رسالت چه فضل بزرگی است! این رسالت چه رسالتی است! انبیاء به نوکری این رسول افتخار می‏کردند و به اینکه خدا آنها را لایق و شایسته کرده که پرتویی از پرتوهای این رسالت بر آنها بتابد و آنها حامل گوشه‏ای از گوشه‏های این رسالت باشند و نوری از انوار این رسالت در دل‏های آنها تابیده باشد. حال در این دوران این رسالت نصیب شما شده است.

در ضمن خداوند مؤمنان را متذکر می‏فرماید. با اینکه روی سخن با اهل کتاب است و می‏فرماید به آنها بگو، قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم همچنین یختصّ برحمته من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم. اهل کتاب را یادآوری کن. مؤمنان هم با توجه به این فرمایش‏ها، متوجه عظمت فضل خدا شوند، فضل او را نسبت به خود احساس و درک کنند و نسبت به این کتاب و این رسالت به غفلت نگذرانند. از همه مهم‏تر از رحمت سخن به‌میان آورده: یختصّ برحمته من یشاء. و «یختصّ بفضله» نفرمود، بلکه یختصّ برحمته من یشاء فرمود. بعد هم فرمود: و اللّه ذو الفضل العظیم.

خداوند کلمه‏ رحمت را در اینجا آورد تا مؤمنان متوجه شوند که فضل خدا که همان رحمت خدا است، این رحمت به‌طور کلیت و جامعیت و به‌طور عظمت و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۶ *»

نامتناهی‌بودنش در وجود رسول‌اللّه؟ص؟ تمثل یافته که خدا او را رحمةً للعالمین قرار داده است. و ما ارسلناک الّا رحمةً للعالمین([۱۵۳]) یختصّ برحمته من یشاء مظهر کلی رحمت کلیه، رحمت جامعه و رحمت واسعه‏ خود را وجود مبارک محمد؟ص؟ قرار داده و آن رحمت را در آن بزرگوار متمثّل ساخته است. آنگاه شما را امت ظاهری برای این رسول که رحمت حق است قرار داده و شما امت او شدید. این چه لطفی و چه عنایتی بر شما است!

اگرچه رسول‌اللّه؟ص؟ در مقام کلیتش بر همه‏ خلق اولین و آخرین مبعوث است و همه امت او هستند. تمام خلق اولین و آخرینِ جهان هستی، نه‌تنها جن و انس، تمام موجودات امت محمد؟ص؟ هستند. این محمد بر جمیع خلق رسول است، بر هزارهزار عالم مبعوث شده و رسالتش این‏قدر وسیع است که همه‏ هستی را فراگرفته است. این از مباحثی است که ان‌شاءاللّه در مقام بحث نبوت و ولایت به آن خواهیم رسید.

اما به‌حسب ظاهر و دوران بشریت، امر رسالت حضرت برای شما ظاهر شده و آن بزرگوار به مقام رسالت و نبوت ظاهری در میان شما آمده، و خدا از میان همه‏ بندگان اولین و آخرینش شما را به رحمت خود مخصوص فرموده و امت محمد؟ص؟ قرار داده است. این اختصاص‌بخشیدن شما را به رحمتش و امت آن حضرت قراردادن از فضل‏های نامتناهی خدا است که اگر شما به مقدار دوام هستی عمر کنید و در تمام این مدت بخواهید یک لحظه از عظمت این حق را شکر کنید، نمی‏توانید! این چه نعمتی و چه فضلی است که به جامعیت و تمامیت خودش در این رسول که نبی رحمت است تمثّل یافته است!

از این جهت ائمه؟عهم؟ نوعاً ما را در دعاءها متذکر کرده‏اند که عرض کنیم: اللهم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۷ *»

انّی اسألک و اتوجّه الیک بنبیّک نبی الرحمة([۱۵۴]) خدایا من دست گدایی به درگاه تو دراز کرده‏ام و بین خودم و تو نبی تو را واسطه قرار داده‏ام؛ نبیی که نبی رحمت است. همین‏طور در قرآن وقتی می‏فرماید: قل بفضل اللّه و برحمته فبذلک فلیفرحوا([۱۵۵]) بگو ای پیغمبر ما؟ص؟ به مؤمنان که به فضل و رحمت خدا شادمان باشند، دلشان به فضل و رحمت خدا گرم باشد، در تفسیر رسیده که یعنی به مؤمنان بگو که به محمد و علی صلوات‌ الله‌ علیهما و آلهما شادمان باشند. در این آیه «فضل» به رسول‌اللّه و «رحمت» به امیرالمؤمنین صلوات ‌الله‌ علیهما و آلهما تفسیر شده است.([۱۵۶])

و این رحمت «رحمت رحیمیه‏ خاصه» است که مخصوص مؤمنان و اهل ولایت است که به ذیل عنایت آل‌محمد؟عهم؟ چنگ زده‏اند و به‌برکت ولایت اهل نجاتند. شادمان باشند، خیالشان آسوده باشد و به فضل خدا که رسول‌اللّه و به رحمت خدا که امیرالمؤمنین صلوات ‌الله ‌علیهما و آلهما هستند فرحناک باشند. در این آیات سخن از فضل خدا و تمثّل‌یافتن آن در رسول‌خدا؟ص؟ است. تا وقتی که مؤمنان این آیات را می‏خوانند و متوجه این آیات می‏شوند و در این آیات تدبر می‏کنند، در دلشان بَرد این نعمت را احساس و درک کنند که چه نعمتی است! چقدر دل مؤمنان خنک می‏شود وقتی که یاد می‏کنند از رحمت و فضل خدا که در این بزرگواران تمثل‌ یافته و اینکه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ پیغمبر ، امام، قدوه و اسوه‏ مؤمنان شده‏اند. چقدر لذت می‏برند و دل‏هایشان از این نعمت احساس خنکی می‏کند! همیشه برد ولایت و محبت در دل‏های اهل ایمان تازه است و خنکی ولایت آل‌محمد؟عهم؟ در دل‏های آنها موجود است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۸ *»

اما باید متذکر باشند که همیشه این اطمینان و خنکی دل‏هایشان به ولایت آل‏محمد؟عهم؟ تازه باشد. از این جهت در دعاءها، مخصوصاً در تعقیبات که نوعاً ذکر ولایت آل‌محمد؟عهم؟ و محبت ایشان می‏شود، بخصوص در موقع صلوات فرستادن بر محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و باید متذکر این نکته باشیم. اگر متذکر باشیم خیلی فرق می‏کند و در عین حال این فضل و نعمت بزرگِ خدا را هم شکر می‏کنیم و با این شکر و توجه و تذکر، نعمت زیاد خواهد شد. مؤمنان به این تذکر مقدار این نعمت را به‌دست می‏آورند.

ارزش این نعمت چقدر است؟ خدا می‏فرماید: ذو الفضل العظیم، واسع علیم من صاحب رحمت واسعه هستم. وسعت این رحمت واسعه چقدر است؟ متناهی است؟ حد و مقداری دارد؟ می‏تواند بنده‏ای اندازه‏اش را بگوید؟ خیر. ولی با اینکه لایتناهیٰ است، در این رسول، در این رسالت و در این کتاب تمثل یافته است. تمام آن رحمت لایتناهیٰ در این عنایت و در این فضل تمثل یافته است. بنابراین نمی‏توانند ارزشش را بفهمند چه مقدار است.

خدا این نعمت را به ما عنایت کرده است. آیا اهلیت و استحقاق بوده؟ از خدا طلب داشتیم؟ حقّی بر خدا داشتیم؟ از کجا و چرا؟ این است که باید عرض کنیم: و کلّ نِعَمِک ابتداء([۱۵۷]) خدایا هر نعمتی که به ما بخشیده‏ای تو ابتداء کرده‏ای، از کرم و جود تو بوده است، نه اینکه ما را بر تو حقّی و طلبی باشد. ابتداء عنایت و لطف کردی. آن هم به سعه‏ رحمت و به فضل عمیمت بر ما تفضل کردی و ما را امت محمد و شیعیان آل‌محمد؟عهم؟ و از مستبصران در دینت قرار دادی، اهل ولایت اولیائت و برائت از اعدائت قرار دادی. اینها همه فضل و کرم تو است. خدایا این نعمت‏ها را بر ما مستدام بدار و از ما مگیر و به نعمت‏های آخرت متّصل بفرما. خدایا این اختصاص، عنایت تو است. یختصّ برحمته من یشاء تو این اختصاص را دادی، تو ما را به این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۵۹ *»

نعمت‏ها مخصوص کردی و از تو می‏خواهیم که از ما نگیری.

هرچه در این آیات و امثال این آیات و به‌طور کلی در این فضل و رحمت بیشتر دقت، تدبر و فکر کنیم، تمسکمان به ذیل عنایت اهل ولایت بیشتر می‏شود و بیشتر احساس عزّت می‏کنیم. این چه عزتی است که خدا به ما کرامت کرده است؟! می‏فهمیم چه عزتی است؟! آیا این عزت نیست که انسان نوکر محمد و آل‌محمد و اولیاء ایشان: باشد؟! این عزت نیست؟! فخر نیست؟! مباهات نیست که انسان امت محمد باشد، شیعه‏ علی ‌بن ‌ابی‏طالب و یازده فرزند او و فاطمه‏ زهراء سلام‌ الله ‌علیهم اجمعین باشد و در تمسّک به ولایت اولیاء بگذراند و اهل بصیرت در دینش باشد؟!

اگر قدری فکر کنیم می‏یابیم که اینها عزت است به‌طوری که ذره‏ای از این عزت هیچ برابری نمی‏کند با عزت‏های خیالی و پوشالی که دیگران عزت فکر می‏کنند. آنها همه ذلّت است. برای خاطر مقام، برای خاطر جاه، برای خاطر دنیا، برای خاطر پول، برای خاطر شکم انسان نزد مانند عمری خضوع کند، ارزش دارد؟! این عزت است؟! نزد تابعی از تابعان او خضوع کند و به این خضوع و خشوع افتخار کند؟! اینها عزت می‏شود یا همه ذلت است؟

مؤمنان با توجه به این فضل و اختصاص‌دادن خدا مؤمنان را به این رحمت، دائم در خود احساس عزت و فخر می‏کنند. چه فخری بالاتر از این؟! امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه یادمان داده‏اند: کفیٰ بی عزّاً ان‏اکون لک عبداً خدایا این عزت برای من بس است که من بنده‏ تو باشم. و کفیٰ بی فخراً ان‏تکون لی رباً([۱۵۸]) خیلی برای من مایه‏ افتخار است و بس است برای افتخار من که تو پروردگار و آقای من هستی. همین‏طور ما هم به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و بزرگان دین خطاب می‏کنیم که ای آقایان ما «کفیٰ بنا فخراً ان‏نکون ان‌شاءاللّه لکم عبیداً» این فخر ما را بس که ما بندگان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۰ *»

شما باشیم «و کفیٰ بنا عزاً ان‏تکونوا لنا ارباباً» این عزت ما را در دنیا و آخرت بس که شما آقایان ما باشید.

ان‌شاءاللّه آقایان ما محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و بزرگانی مثل شیخ بزرگوار­ باشند که ایشان حامل نور بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه‏ هستند. او آقای ما باشد. همان‏طور که بحمداللّه هست و خدا به لطفش قرار داده است. ان‏شاءاللّه آقاییش را بر سر همه‏ ما مستدام بدارد و ما را از بندگی، کوچکی و خدمتگزاری در راه مکتبش محروم نفرماید و این عزّت و افتخار را از ما نگیرد.

وقتی‌که مؤمنان متوجه این نعمت شدند، باید با قوّت، شدت، عزم و تصمیم، به این رسالت و به این کتاب متمسک باشند و به این نبوت دلخوش باشند و تا می‏توانند در مقام مدافعه‏ از آن باشند. اقلاً بر ایمانشان و بر اعتقاداتشان محارست و محافظت کنند که خدای‌نکرده یک وقتی شبهه‏ای، تزلزلی و رخنه‏ای در عقاید حقّه‏شان پیدا نشود و در برابر فتنه‏ها مفتون نگردند. قدر این نعمت را بدانند و با قدر‌دانستن این نعمت، یقین را محکم نگه دارند، یقین و بصیرت را ان‌شاءاللّه از دست ندهند. اگر فتنه‏ها تمام دنیا را بگیرد مؤمن نباید از جایش تکان بخورد. این‏طور یقین، ثبات و رسوخ از ما خواسته‏اند. مؤمن وقتی‌که دینش را از خدایش گرفته دیگر چه نگرانی و تزلزلی دارد؟ کوه‏های رواسی و محکم از جا کنده شوند بشوند، مؤمن ذره‏ای از ایمان و یقینی که دارد و بصیرتی که خدا به او کرامت کرده تکان نمی‏خورد.([۱۵۹])

در ضمن باید متذکر و بیدار شوند. کید کائدین را در این آیات بخوانند و بدانند که چه کسانی نسبت به اسلام و مسلمانان، نسبت به ایمان و مؤمنان در مقام کید هستند و فریب نقشه‏ها و کید آنان را نخورند. کاملاً متوجه باشند و بدانند دشمن

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۱ *»

همیشه در مقام عداوت با ایمان و اهل ایمان است. هرطور بتواند می‏خواهد بر اهل ایمان و ایمان صدمه وارد کند. حقد دشمن را متذکر باشند و نقشه، تدبیر و کید او را فراموش نکنند. این آیات مؤمنان را بر همین اجمالی که عرض کردم تربیت می‏کند. ان‌شاءاللّه خداوند همه‏ ما را متذکر کند و بر این آیات و بر این طریقه تربیت فرماید.

آنگاه آیات وارد بحث دیگری می‏شود و این بحث بیان خصوصیات دیگری از اهل کتاب است. و مِن اهل الکتاب مَن اِنْ تَأمَنْهُ بـقِنطار یؤدّه الیک و منهم من ان تأمَنه بدینار لایؤدّه الیک الّا ما دُمتَ علیه قائماً ذلک بانّهم قالوا لیس علینا فی الامّیّین سبیل و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون.([۱۶۰]) خداوند روحیه‏ دیگری از روحیه‏های پلید اهل کتاب را ذکر می‏فرماید که به هوی و هوس خود برای صدمه‏ مادی‏ زدن به مؤمنان در فکر برمی‏آیند که از طریق جعل قوانین و قواعدی بر امور مادی و مالی مؤمنان راه یابند و لطمه وارد کنند که از جمله امانت‏داری است.

بعضی از اهل کتاب این‏طورند که اگر امانتی در دستشان باشد هرچند بی‏ارزش باشد و دیناری باشد، پی آن می‏گردند تا بتوانند راهی پیدا کنند که امانت را بربایند و نپردازند. و این کارشان از این بابت است که می‏گویند هیچ مانعی و عیبی ندارد مال اینها را بخوریم. از هر راهی که ممکن باشد باید به اینها صدمه‏ مالی زد. آنگاه این کار خود را پای دیانت و خدا هم می‏گذارند و می‏گویند خدا راضی است، خدا می‏خواهد و به‌دستور خدا است. و این دروغی است که بر خدا می‏بندند و به این طریق می‏خواهند مؤمنان را مورد لطمه‏ مالی قرار بدهند.

البته این کار ـــ  تجاوز در امانت ــــ  مسلّم است که از نقائص اخلاقی است. اصولاً خیانت‌کردن در امانت از مفاسد اخلاقی است و از نظام زندگی بشری خارج است. گاهی بشر با بشر الفت می‏گیرد و بر اساس اطمینان امانتی را در دست او

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۲ *»

می‏سپارد. این نظام بشری است. به امر دین و دیانت ربطی ندارد تا کسی بخواهد دین را مطرح کند و از این راه در امانت خیانت کند، حق ندارد. از این جهت این فرمایش از حضرت سجاد؟ع؟ مشهور است که فرمودند اگر قاتل پدرم شمشیری را که با آن پدرم را شهید کرد به دست من امانت بسپارد و بعد مطالبه کند، من به او برمی‏گردانم.([۱۶۱]) پس امانت‌دارى ربطی به امر دین ندارد.([۱۶۲]) دین هم که در امر امانت‌دارى سفارش می‏فرماید برای این است که از نظام بشری است و بشرها با یکدیگر مأنوس و مرتبطند، باید بین آنان اطمینان باشد. اطمینان که پیدا شد امانت‏گذاری واقع می‏شود. وقتی نزد کسی امانت می‏گذارند باید رد شود، چه کم، چه زیاد.

از این قسمت، این آیه در بیان این روحیه‏ پلید اهل کتاب است که این‏قدر پست می‏شوند که همین‌که دیدند یکی از کسانی که با آنها مراوده و معاشرت داشته‌اند و بر اساس اطمینان امانتی نزد او سپرده است و اکنون اسلام آورده و مسلمان شده؛ مثلاً از یهودیت و از نصرانیت خارج شده و اسلام آورده، امانتش را به او برنمی‏گردانند هرچند کم و بی‏ارزش باشد به اندازه‏ یک دینار، مگر با اصرار، الحاح و مرتب رفت‌وآمد تا ناچار بشوند که بپردازند. این خصلت برای آنان، بیانِ روحیه‏ بسیار پستی است و نقص اخلاقی بزرگی است که خداوند در این آیه عنوان فرموده است که ان‌شاءاللّه بعد توضیح می‏دهیم.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۳ *»

مجلس  ۱۷

 

(شب چهارشنبه ۲۵ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

 

r تنگ‏نظری، منشأ تمام صفات پلید اهل کتاب است

r شرح صدر و همت بلند مؤمنان

r تخلّق به اخلاق الهی

r فضل عمیم و رحمت واسعه‏ امامان؟عهم؟

r شرح صدر مؤمن در برابر عنایت‏های خداوند به دیگران

r منشأ تنگ‏نظری و آثار سوء آن

r نورانیت زندگانی مؤمنان به برکت تخلّق به اخلاق‌اللّه

r دیگر نقیصه‏ اخلاقیِ برخی از اهل کتاب

r درس انصاف‌دادن قرآن

r مراد از قنطار در آیه

r مراد از دینار در آیه

r فساد اخلاقی بدتر برخی از اهل کتاب

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۴ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

سخن در روحیات اهل کتاب بود که خداوند به‌مناسبت ذکر مقام رسالت کلیه و ولایت کلیه‏ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بیان می‌فرماید. اهل کتاب و طوایف مختلفی با رسول‌خدا؟ص؟  مخالفت داشتند، نسبت به رسالت و نبوت حضرت عداوت داشتند، با نقشه‏های مختلف در مقام ایذاء و اذیت مؤمنان و صدمه‌زدن به ایشان برمی‏آمدند،  می‏خواستند به مسلمانان و مؤمنان آسیب وارد کنند و در امر اعتقادی، در امر اخلاقی و امور مادی و مالی بر ایشان ضربه بزنند. خداوند آیاتی نازل فرموده و از اهل کتاب و نقشه‏های آنها خبر داده است.

قل انّ الهدیٰ هدی اللّه ان‏یُؤتیٰ احد مثل ما اوتیتم او یحاجّوکم عند ربکم قل انّ الفضل بید اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه واسع علیم، یختصّ برحمته من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم. خداوند به روحیه‏ اهل کتاب اشاره می‏فرماید که در اثر محدودیت و خودبینی، در اثر ضعیف‌بودنِ نفوسشان، در اثر کوتاه‏نظری و تنگی سینه‏هایشان،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۵ *»

نمی‏توانند ببینند که خداوند فضل و عنایت خود را شامل حال مؤمنان فرموده، یا فضل و عنایت خود را شامل حال بنده‏ای از بندگان خود فرموده است که او را به مقام رسالت و نبوت برگزیده و برای هدایت خلق در میان خلق فرستاده است، از میان مردم هم نسبت به او اظهار محبت می‏شود و عده‏ای به او گرویده‌اند و به برکت وجود او هدایت یافته‏اند. اینها در اثر کوتاه‏نظری و و وسعت‌نداشتن سینه‏هایشان نمی‏توانستند این امر را ببینند یا تحمل کنند، از این جهت حقد و حسد آنها شدید شده بود و تمام دسیسه‏ها، کیدها و مکرهای آنها از همین امر سرچشمه می‏گرفت.

خداوند در این قسمت از آیه مؤمنان را تربیت می‏فرماید و به آنان وسعت سینه می‏دهد، به آنان درس نظر  و همّت بلند داشتن می‏دهد. قل انّ الهدی هدی اللّه هدایت از طرف خدا است. هدایت‏کننده خدا است و آن راهی که خدا به آن هدایت می‏فرماید راه صحیح و درست است و هرکس در آن راه باشد در هدایت است؛ وگرنه، نه.

همچنین بیان می‏فرماید که یکی از این هدایت‏ها این است که به بنده‏ای، کتاب، حکمت و نبوت عنایت می‏کند، به او حجت‏ها، براهین و بینات عنایت می‏فرماید تا بتواند در برابر اهل انحراف و اهل ضلالت‏ها بایستد و در نزد پروردگارِ ایشان با ایشان محاجّه کند. خدا هم او را تأیید، تسدید و تصدیق فرماید و باطل‌بودن هر اهل باطلی را آشکار می‏کند و اهل هر ضلالتی را رسوا می‏فرماید تا به این وسیله حق و حقانیت آن را به طالبان حق و حقیقت بشناساند. همه‏ اینها هدایت‏های خدا است.

این عنایت‏ها از کجا سرچشمه می‏گیرد؟ همه از فضل خدا، از کرم، جود و رحمت او است. و فضل، جود و کرم خدا به‌دست خدا است نه به دست غیر خدا. قل ان الفضل بید اللّه فضل، بخشش، عنایت و لطف در دست خدا است. یؤتیه من یشاء به هر کسی که بخواهد می‏دهد و خدا صاحب فضل وسیع، رحمت واسعه و فضل بزرگ است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۶ *»

با این بیانات، قرآن مؤمنان را تربیت می‏کند تا وسعت صدر و انشراح سینه پیدا کنند، سینه‏شان از تنگی درآید، نظرشان و فکرشان بلند گردد. کوتاه‏نظر، کم‏حوصله و تنگ‏سینه نباشند که فکر کنند تمام فضل‏ها و عنایت‏ها باید مخصوص آنها باشد و در دایره‏ وجود کسی دیگر برای درک فیض و محل فضل و عنایت خداوند واقع‌شدن اهلیت ندارد. این تنگ‏نظری، محدودکردنِ فضل و عنایت خدا است؛ مثل برخی از اهل کتاب که آن‏قدر پست‏همت، کوتاه‏نظر و تنگ‏سینه بودند که این عنایت‏ها را نسبت به دیگران نمی‏توانستند تحمل کنند.

اما مؤمنان به‌برکت تعلیم و تعلّم باید در این خُلق و خوی قرار بگیرند و متخلّق به اخلاق‌اللّه شوند. و اللّه واسع علیم خدا واسع است. فضل، رحمت و عنایتش وسعت دارد، لطف و کرمش محدود نیست، و علیم و دانا است. می‏داند کجا باید احسان و کرم کرد و کجا باید فضل و عنایت نمود. یختصّ برحمته من یشاء به همین جهت از میان بندگانش بندگانی را برمی‏گزیند و آنها را به رحمت خود مخصوص می‏فرماید. و اللّه ذو الفضل العظیم خدا صاحب فضل بزرگ است.

خداوند اینها را می‌فرماید تا مؤمنان به این اوصاف متّصف و به این اخلاق متخلق شوند و سعه‏ صدر پیدا کنند وقتی دیدند خدا به بنده‏ای از بندگانش عنایتی کرد، حسد نورزند و نسبت به او حقد و عداوت پیدا نکنند. اگر خداوند امر هدایت را به دست بشری داد و امر حقّی را به زبان بشری به گوش بندگانش رسانید، برای این است که از او بپذیرند و آن خیر را از خدا بدانند. و چون از خدا است در دست هرکس هست محترم است. این خیر، حق و هدایت به‌وسیله‏ هرکس هست خوب است، باید آن را اخذ کرد و گرفت و خدا را بر آن شکر کرد.

اینها از کجا فراهم می‏شود؟ از وسعت سینه، انشراح صدر، از بلندی همت و بلندی ‏نظر. و همه‏ اینها عبارةٌ اخرای این است که انسان به صفت خداوندی متّصف

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۷ *»

و به اخلاق الهی متخلق گردد و تنگ‏نظر و تنگ‏سینه نباشد، وسعت فضل‏های خدا را داشته باشد تا او هم بتواند در مقام فضل و احسان برآید. اگر کار خیری از دستش برمی‏آید کوتاهی و دریغ نکند. برای مؤمنی می‏تواند قدمی بردارد، انفاقی، احسانی، گذشتی، کظم غیظی داشته باشد انجام بدهد. در هر صورت شخصیتی وسیع داشته باشد، نه شخصیت پست و محدود و شخصیتی رشد‌نکرده و ترقی‌نکرده و تربیت‌نشده باشد.

مؤمن که به اخلاق خدا متخلق شد صاحب فضل عمیم می‏شود، صاحب احسان، انفاق، کظم غیظ، عفو، اغماض و مغفرت می‏شود، صاحب رحمت می‏شود. خیرات از وجود او سر می‏زند و به دیگران می‏رسد. اهل خیر و اهل معروف می‏شود و کارهای نیک از او صادر می‏شود. اهل معروف را فرمودند در آخرت هم همین‏طورند. اهل المعروف فی الدنیا اهل المعروف فی الآخرة([۱۶۳]) وقتی‌که در اینجا کار خیر انجام داد آنجا هم کار خیر انجام می‏دهد، آنجا هم شفاعت می‏کند، آنجا هم احسان می‏کند، آنجا هم گذشت می‏کند و برای نجات و خلاصی بندگان خدا و برادرانی که به حقوق او مبتلا و گرفتارند و در بند حقوق او هستند، از حقوق خود می‏گذرد و عفو می‏نماید.

وقتی‌که امامان ما؟عهم؟ برای ما صفات خودشان را در دنیا و آخرت بیان فرموده‏اند، می‏بینیم در رأس آنها این فضل عمیم و رحمت واسعه قرار دارد که این بزرگواران در دنیا محل صدور همه‏ خیرات هستند و در آخرت نیز برای اهل نجات محل صدور همه‏ خیرات هستند. هرکس در آخرت نجات می‏یابد از برکت رحمت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و از برکت فضل، کرم و شفاعت این بزرگواران است.

پس در این قسمت از آیه در ضمن بیانِ روحیه‏ محدود اهل کتاب، تنگی سینه‏

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۸ *»

آنان و حقد، حسد و عداوت آنان، خدا درس بزرگی به مؤمنان می‏دهد و ایشان را به این‏طور تربیت می‏فرماید. این تربیت‏های قرآن خیلی ارزش دارد و انسان باید زیاد مطالعه کند و در آنها تدبر و تفکر کند و به این تربیت‏های الهی تربیت شود. آن‏طوری که قرآن راه را نشان می‏دهد و خط سیر را معین می‏کند و در اخلاقیات، افعال و کارها جهت می‏دهد، مؤمن همان‏طور سلوک می‏کند و جهت خود را مشخص می‏کند. مؤمن این‏طور است.

از این جهت مؤمن درباره‏ نعمت‏هایی که خداوند به بندگانش می‏دهد، نسبت به فضل‏ها و عنایت‏هایی که شامل حال مؤمنان می‏فرماید حسد نمی‏ورزد. این فضل‏ها و عنایت‏ها، چه فضل‏های ظاهری باشد، چه فضل‏ها و عنایت‏های باطنی، چه نعمت‏های ظاهری دنیوی، پول، مال و جاه باشد، چه نعمت‏ها و مقامات اخروی باشد که اهل علم، اهل فضل، اهل کمال، اهل زهد، اهل تقوا باشد، مؤمن درباره‏ برادر مؤمنش حسد نمی‏برد؛ بلکه خوشحال است که او موفّق است، او محل عنایت خدا است. حسد نمی‏برد. حقد پیدا نمی‏کند. از این جهت کینه و عداوت برادر مؤمن را به دل نمی‏گیرد.([۱۶۴])

همه‏ اینها از چیست؟ از این است که تنگ‌سینه‌ نیست، کوتاه‌بین نیست، پست‏همت نیست و اینها همان صفات الهی و صفات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است که در مؤمنان و تابعان ایشان عکس می‏اندازد که به ترقی برادر مؤمن مسرت پیدا می‏کند، به نعمت‏هایی که به برادر مؤمنش می‏رسد شادمان است. نه حسدی، نه حقدی و نه عداوتی دارد. در نتیجه نسبت به برادر مؤمنش، افعال سوء از او سر نمی‏زند. کیدی، مکری، حیله‏ای، خدعه‏ای و نقشه‏ای برای نابودی او یا نابودی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۶۹ *»

نعمت‏های او، مکری برای ذلّت او، حیله‏ای برای حقارت او، نقشه‏ای برای از دست‌رفتن موقعیت او، ابداً هیچ‏یک از این افعال از او صادر نخواهد شد؛ بلکه برای دوام و بقاء نعمت‏های برادرش دعاء می‏کند و در صدمه و آسیبی که به برادرش برسد در جانش، در مالش، در عِرضش و در هرچه متعلق به او است، خود را شریک غم او می‏یابد و آزرده می‏شود. در بلاءهایی که به او می‏رسد می‏یابد که در اَلَم است و او هم درد می‏کشد. اینها نیست مگر به‌برکت اتّصاف به صفات اولیاء؟عهم؟ و تربیت‌شدن به تربیت‏هایی که قرآن تذکر می‏فرماید.

توجّه به وسعت دامنه‏ فضل و رحمت خدا و توجه به این وصف خداوند که خود را به آن ستوده: و اللّه واسع علیم یا خود را ستوده: و اللّه ذو الفضل العظیم برای مؤمن بسیار مفید است. و تدبر در این صفات برای مؤمنی که در سیر و سلوک است و می‏خواهد خود را به آداب الهی تربیت کند خیلی لازم است. در هرجا که می‏یابد سینه‏اش از فضلی و نعمتی که شامل کسی است تنگ شد، متذکر ‏ شود و بگوید: و اللّه واسع علیم. خداوندِ من دارای فضل وسیع است. او خوب می‏داند به چه کسی عنایت کند و به‌جا عنایت کرده است. یا بگوید: و اللّه ذو الفضل العظیم خدای من صاحب فضل بزرگی است. چرا من فضل خدا را محدود کنم و بگویم چرا به او داده؟! چرا فضلش شامل آن شده؟! چرا این نعمت را به او داده؟! این چراها در صورتی است که فضل خدا محدود باشد. ولی مؤمن متّصفِ به صفات رحمان، مؤمنی که به این صفاتی که خدا در وصف خود می‏فرماید تربیت شده، سینه‏اش هیچ تنگ نمی‏شود. زیرا این آیات است که مؤمن را متذکر می‏کند.

تأدّب خیلی لازم است و پرتوی آن چقدر  زندگانی مؤمنان را روشن می‏سازد؛ چه زندگانی‏های فردی، چه زندگانی‏های اجتماعی و چه معاشرت‏های فامیلی. همه‏ اینها به‌برکت وسعت سینه و بلندی نظر و بالابودنِ همت نورانی می‏گردد. و اگر این برنامه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۰ *»

رعایت بشود، مؤمنان از همه‏ خطرات محفوظ می‏مانند. نوع چشم‌کردن‏ها که امری عادی است از چه‌چیز سرچشمه می‏گیرد؟ از تنگ‏نظری یا از حسادت یا از بخل که نعمت کسی، ثروت کسی، سلامتی کسی و موقعیت کسی به چشم شخص بیاید. وقتی همت عالی بود، اینها چیزی نیست و امری نیست. وقتی‌که نظر بلند بود، نعمت‏ها برای همه‏کس به‌جا و در جای خودش است. وقتی کسی سینه‏اش وسعت و انشراح داشت، نعمت‏ها و موقعیت‏هایی را که خدا به بندگانش داده متحمل می‏شود و بر هیچ‏کس حسد نمی‏برد. چنین اشخاصی زندگانیشان خیلی نورانی است.

اما متأسفانه به این تربیتِ قرآن کم تربیت شده‏ایم، خیلی کم، خیلی کم! می‏بینید دو نفر با یکدیگر رفیق و صمیمی هستند، در مسیر زندگی یا در کسب و کار در رفاقت به‏سر می‏برند. نفر سومی پیدا می‏شود با یکی از اینها الفت می‏گیرد، مأنوس می‏شود و رفیق می‏شود. با هر دو نفر آشنا است. اما یک تناسب‏های اخلاقی و طبعانی در میان است که یکی از اینها با این شخص سوم بیشتر مأنوس می‏شود و بیشتر الفت می‏گیرد. همین‌که چنین برنامه‏ای پیش می‏آید آن رفیق سابق اوقاتش تلخ مى‌شود و نگران می‏شود. غیبت می‏کند و آهسته‌آهسته در مقام برمی‏آید که رفاقت‏ها و محبت‏های گذشته را فراموش کند که چرا فلانی با فلانی بیشتر گرم می‏گیرد؟! چرا با او صمیمی‏تر شده؟! چرا معاشرتشان و رفت‌وآمدشان بیشتر شده؟! چرا به من اعتناء نمی‏کند؟! ما رفیق قدیمی او بودیم چرا ما را فراموش کرده است؟!

منشأ این گله‏ها، همان محدودیت، تنگ‏نظری و تنگ‏سینه‏ای است. تو از کجا می‏دانی که او تو را فراموش کرده؟ تاکنون فعالیتش در یک مدار انجام می‏شد و آن مدار تو بودی، تو را دوست می‏داشت و با تو رفیق بود. اگر پول یا وقت صرف می‏شد صرف تو می‏شد. اما الآن انصاف بده؛ دو مدار پیدا شده است، یک مدار تو داری، یک مدار این رفیق جدیدی که پیدا کرده که در اثر وجود تناسب‏هایی با او بیشتر انس گرفته

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۱ *»

است. این رفیق تو هم که محدود است. یک جیب بیشتر که ندارد، یک ساعت فراغت که بیشتر ندارد، آن را در این تناسبِ بیشتر می‏خواهد به‌کار ببرد. چرا حسادت می‏کنی؟! چرا به او حق نمی‏دهی؟! بگو او الآن دارای دو مدار است. اگر به مدار اول برگردد، همان جیب و همان وقت برای من است، کم نمی‏شود. ولی اکنون که برای من نیست به‌سبب آن است که در این مدار دیگر دارد فعالیت می‏کند. آن مدار هم که از بین نرفته سر جایش هست، دوباره فرصت کند نزد من می‏آید و با من معاشرت می‏کند. پول اضافه داشته باشد دوباره در راه من خرج می‏کند. بخواهد مهمانی دیگری بکند من را دعوت می‏کند.

چرا تنگ‏نظری، تنگ‌سینه‏ای و کوتاه‏بینی کار را به اینجا بکشاند که بگوید ما را فراموش کرده! آنگاه شروع کند به عیب‏جویی از این برادر و دوست قدیمی برای جبران این کوتاه‏بینی و تنگ‏سینه‏ای که دارد. غیبت کند، تهمت بزند، محبت‏های گذشته یادش برود، عیب‏های پنهانش را آشکار کند، پیش این یکی و آن یکی بنشیند و بدگویی کند. اینها نشان این است که این شخص خیلی تنگ‏نظر و تنگ‏سینه است. امر عجیب است!

اما اگر وسعت سینه باشد، از همان اول که این دو نفر با این شخص سوم برخورد می‏کنند و می‏بیند رفیقش بر اساس تناسب‏هایی اخلاقی و طبعانی که با او دارد به‌طرف او کشش پیدا کرده، به او حق می‌دهد و هیچ حالاتش نسبت به او تغییر نمی‌کند. می‌گوید حق داری، تو الآن در مدار دیگری سیر می‏کنی، محدود هم که هستی. یک جیب است. این جیب را که نمی‏شود صرف دو نفر کرد. پس الآن صرف او بکن. تاکنون صرف من می‏شد ولی چون فعلاً در آن مدار می‏چرخی صرف او بشود.

نوع حسادت‏ها، کینه‏ها، حقدها و عداوت‏ها از همین‏جا سرچشمه می‏گیرد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۲ *»

بارها شنیده‏ایم، در مشهد «خُش و عروس» می‏گویند. از مادر شوهر به «خُش» تعبیر می‏آورند و می‏گویند عداوتی که بین خش و عروس است عداوت شدیدی است. چرا باید چنین باشد؟! علّتش همین است که خُش یعنی مادر از وقتی که فرزندش ازدواج می‏کند باید این وسعت سینه را به خود بدهد و نظر و همتش را بالا ببرد، بگوید تاکنون فرزندم در یک مدار می‏چرخید که مدار محبت به من بود. اگر پول داشت، وقت داشت صرف من می‏کرد. اما الآن که زن گرفته خدا قرار داده که یک مدار در زندگی فرزند من اضافه شود، حال به زنش نیز محبت دارد.

اما چقدر بین این دو مدار فرق است؟! این دو مدار مخلوط نخواهد شد. هیچ‌وقت آن محبتی که به مادر است نوعش، سنخش، وضعش مثل محبت به زن نیست. اصلاً غیر از آن محبتی است که به زن است. چون دو مدار است. مثالش اینکه اگر مادر دستش را در دست فرزند بگذارد چه احساسی برای فرزند است؟ و اگر زنش دستش را در دست شوهر بگذارد چه احساسی دارد؟ اصلاً نوع احساس‏ها دوتا است. روز عید است می‏رود خدمت مادر، مادر را می‏بوسد. آن بوسیدن مادر بر چه مداری است؟ همان روز عید زنش را هم می‏بوسد، آن بوسیدن در چه مداری است؟ مادر باید این‏طور فکر کند. همان‏طور که زن هم نباید انتظار داشته باشد که حال من زن تو شدم دیگر مادر فراموش، پدر فراموش، برادر و خواهر فراموش. نه، آنها هم هریک مدار مخصوص به خود دارند. تو هم در زندگانی شوهر مداری پیدا کرده‌ای. در مدار خود قانع و راضی باش. وسعت سینه داشته باش. نظرِ باز داشته باش و مدارهای دیگر را هم ببین.

هریک باید به مداری که دارند و از بین نرفته و موجود است قانع و راضی باشند، تنگ‏سینه و پست‌نظر نباشند و مدارهای دیگر را هم در جای خود ثابت و لازم بدانند. از آن‌طرف هم محدودیت هست. این عالم، عالم محدودیت است. این فرزند هم

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۳ *»

محدود است. یک جیب دارد، یک ساعت وقت دارد. اگر آن را بخواهد در پنج مدار تقسیم کند که نمی‏شود. از این جهت برایش مشکل است. باید قدری گذشت و اغماض در کار باشد.تاکنون فرصت داشته به دیدن مادر می‏آمده، برای مادر خرج می‏کرده، حال زن هم خرجی دارد باید برای او خرج کند. چرا مادرها حسادت کنند که از ما یادت رفته و از وقتی زن گرفتی ما را فراموش کرده‌ای؟! این حرف‏ها یعنی چه؟! یا زن بگوید: چرا منزل مادرت و دیدن مادرت رفتی؟! از من سیر شدی؟! این تعبیرها، این نوع گله‏ها، این نوع کینه‏ها و عداوت‏ها از همین تنگ‏نظری و تنگ‏سینه‏ای سرچشمه می‏گیرد.

مؤمنان باید دارای این روحیات شوند. خود را از محدودیت و از تنگ‏نظری خارج کنند تا بتوانند مدارها را برای یکدیگر تحمل کنند. این تأدب و تخلق خیلی عجیب و خیلی لازم است. در معاشرت‏های عمومی لازم است، در معاشرت‏های خصوصی لازم است، در میان فامیل لازم است، در میان رفیق‏ها و دوست‏ها لازم است. فرض بفرمایید استادى درس شروع می‏کند که چهار، پنج شاگرد دارد. استاد دیگری هم همان درس را شروع می‏کند. یکی از این شاگردها در کلاس درس آن استاد شرکت می‏کند. به ذهنش و سلیقه‏اش تدریس او مناسب‏تر می‏آید. طرز بیان، طرز سخن و طرز اخلاق آن استاد با او مناسب‏تر است و درس او را ترجیح می‏دهد. اینجا این استاد حسادت کند؟ بگوید چرا از کلاس درس من به کلاس درس او رفتی؟! نه، تو مدارت محفوظ است. تو را دوست می‏دارد، استادش بودی، احترامت را هم دارد. ولی الآن باید تصدیق کنی که تناسبْ اقتضاء می‏کند که فعلاً این یک ساعت را صرف آن درس بکند. زیرا بهتر استفاده می‏کند. این حسادت‏ها که در بین نوع مدرّسین، نوع رفیق‏ها، نوع همکارها، نوع دوست‏ها، فامیل‏ها و هووها پیدا می‏شود بیجا و بی‏اصل است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۴ *»

در بین هووها چقدر عداوت و حسادت است! مخصوصاً با اینکه شریعت قرار داده که حقشان محفوظ باشد. اگر مرد دو زن دارد و می‏تواند کاملاً عدالت داشته باشد، اجازه دارد که دو زن داشته باشد، وگرنه نه. عدالت به تمام معنی داشته باشد. اما نه در محبت. محبت امر دیگری است و مدار دیگری دارد. تناسب‏های اخلاقی طبعانی خودش مداری را ایجاب می‏کند. ولی از نظر صرف وقت و مال و اموری که شخص در امر زندگانی و معیشت دارد همه در شریعت ضمانت شده است. اگر می‏تواند عدالت داشته باشد تا چهارتا اجازه دارد به‌طوری که کاملاً در میان آنها عدالت رعایت شود از نظر کسوه و لباس، نفقه و مخارج و حتی از نظر وقت.([۱۶۵]) چهار زن، هر زن یک شب حق دارد مگر خودش عفو کند تا شوهر آن شب را برود در حرم یا مثلاً در مسجد بگذراند؛ وگرنه حق ندارد.([۱۶۶])

پس تمام این حسادت‏ها، حقدها، کینه‏ها و عداوت‏ها از همین نکته سرچشمه می‏گیرد. و چقدر زندگانی مؤمنان نورانی است که به برکت تخلق به اخلاق‌اللّه هیچ‏گاه از یکدیگر گله‏مند نیستند. نه مادر از فرزندش در مورد محبت‏هایی که به زن دارد گله می‏کند. نه زن از شوهرش در مورد محبت‏ها و خدمت‏هایی که به مادرش یا خواهرانش یا برادرانش دارد گله می‏کند. هیچ‏گاه رفیق از برادر مؤمنش گله نمی‏کند که چرا در عالم رفاقت دیگری را بر من ترجیح دادی؟! چه ترجیحی؟! چه حقّی؟! او هم رفیق است، تو هم رفیقی. او هم مداری دارد، تو هم مداری داری. چه انتظارهای بی‏جهت و بیجایی! چرا برای او این‏طوری، برای ما این‏طوری؟! این گله‏ها بیجا است.

رهایی از این خصال ناشایست بستگی دارد به این تربیت عالی ایمانی که انسان خدا را صاحب رحمت واسعه و فضل واسع بداند. و اللّه واسع علیم، و اللّه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۵ *»

ذو الفضل العظیم. این فرمایش‏های خداوند به‌مناسبت بیان روحیه‏ اهل کتاب بود که نمی‏توانستند تحمل کنند و ببینند که فضل و عنایت خداوند شامل حال بنده‏ای به نام محمد بن عبداللّه؟ص؟ شده، او را محل رسالت عامه و نبوت کلیه‏ خود قرار داده، بر او وحی نازل می‏فرماید و به او قرآن داده است. این را نمی‏توانستند تحمل کنند. درباره‏ آن بزرگوار حسادت ورزیدند و چه دشمنی‏ها با آن بزرگوار که نکردند! مؤمنان را هم می‏دیدند که به‌برکت انوار هدایت این بزرگوار هدایت می‏شوند، آن را هم نمی‏توانستند تحمل کنند، در مقام عداوت با مؤمنان برمی‏آمدند و می‏خواستند به آنها صدمه بزنند. این حالات از این روحیه سرچشمه می‏گیرد که تنگ‏سینه، کوتاه‏نظر و پست‏همت بودند. این حالات نتیجه‏ این روحیه است.

خداوند به‌مناسبت این کوتاه‏نظری و تنگ‏سینه‌ای اینها وارد بیان مطلب دیگری می‏شود و آن را ذکر می‏فرماید: و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطار یؤدّه الیک و منهم من ان تأمنه بدینار لایؤدّه الیک الّا ما دمتَ علیه قائماً. آیه‏ شریفه در بیان یک نقص بزرگ اخلاقی و نقیصه‏ بزرگ در نظام اجتماعی بشری است که اهل کتاب این نقیصه و نقصان را داشتند. قرآن بیانگر ارزش‏های عالی است که اسلام آورنده‏ آنها است و در اخلاقیات و در نظام اجتماعی، مبانی دین اسلام است. یکی از آن نظام‏های اجتماعی و مبانی اخلاقی اسلامی حفظ و اداء امانت است. می‏فرماید برخی از اهل کتاب آن‏قدر دارای روحیه‏ پست بودند و آن‏قدر تنگ‏سینه، کوتاه‏بین و پست‏همت بودند که درباره‏ چنین امر مهم اخلاقی هم صدمه وارد می‏کردند و به‌واسطه‏ حقد و عداوت با مسلمانان در امانت‏های مسلمانان نیز خیانت می‏کردند.

قبل از اینکه قرآن وارد ذکر این نقیصه شود، ابتداء کسانی را از اهل کتاب که مستثنیٰ هستند ذکر می‏کند؛ آنانی که این خلاف اخلاقی را انجام نمی‏دادند و مرتکب این تخلّف اخلاقی نمی‏شدند. مى‌فرماید: و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطار یؤدّه

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۶ *»

الیک. ببینید چه درس بزرگی است! اگر شما با کسی یا کسانی دشمن شدید، خوبی‏هایشان را از یاد نبرید. در مقام ذکر بدی‏ها خوبی‏هایشان را هم بگویید. با اینکه اهل کتاب دشمنی می‏کنند و خدا هم دشمنی‏های اهل کتاب را ذکر کرده اما ببینید قرآن در اینجا چطور از این خُلق کریم که احترام‌گذاردن به امانت است تجلیل و تعظیم می‏فرماید به اینکه در میان اهل کتاب هنوز کسانی هستند که این عفت اخلاقی را دارند و به این اصل اجتماعی و اصل اخلاقی احترام می‏گذارند.

می‏فرماید برخی از اهل کتاب کسانی هستند که اگر تو ایشان را بر قنطاری امین شماری و در نزد آنها امانت بگذاری، یؤدّه الیک به تو می‏پردازند. البته آیه به‌ظاهر خطاب به رسول‌خدا؟ص؟ است. ولی در واقع خطاب به همه مسلمانان است؛ چه آن کسی که قبل از اسلام‌آوردنش با اینها معاشرت داشته و فامیل یا دوست بوده یا بیگانه بوده ولی با آنها معاشرت داشته، و چه آن کسى که بعد از اسلام‏آوردنش با اینها معاشر شده و به‌جهت اطمینان، ناچار شده که به برخی از اینها قنطاری را امانت بسپارد.

«قنطار» یعنی پول بسیار زیاد، کنایه از پول زیاد است. بعضی که خواسته‏اند مقدارش را تعیین کنند، ‏گفته‌اند مقدارش این است که پوست گاوی را پر از طلا یا نقره، یا پر از دینار یا درهم کنند. ولی نوعاً اینها کنایه از پول زیاد است. معنایش این است که اگر پول زیاد و هنگفتی هم به‌عنوان امانت در نزد اینها بگذاری هرموقع که بخواهی مطالبه کنی، به تو برمی‏گردانند و هیچ خیانت نمی‏کنند.

همان‏طور که می‏بینید این‏گونه رفتار، بیان صفت نیکوی «انصاف» است که خداوند به بندگان خود می‏آموزد و بیان خصلت و لاتبخسوا الناس اشیاءهم([۱۶۷]) است. خُلق نیکو خوب است. همان‏طور که مال و جنس نیکو خوب است. اگر کسی خواست عبایش را به شما بفروشد، حق ندارید شروع کنید به مذمت عبای او تا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۷ *»

قیمتش را پایین بیاورید، مثلاً بگویید یک وقتی قیمتش این بوده، ولی الآن در بازار به این مبلغ نیست. به این ترتیب قیمتش را پایین بیاورید. تعمّد کنید تا این بیچاره مجبور شود آن را به شما به مبلغ و قیمت ارزانی بفروشد. اموال ظاهری مردم این‏طور است که باید به‌قول معروف گاو را بز نکرد، دستور هم این است که لاتبخسوا الناس اشیاءهم، حق ندارید چنین کاری بکنید. هرچه قیمت این متاع است، هرچه ارزش آن است، باید همان را در نظر داشته باشید. وقتی که اموال این‏طور باشد، اخلاقیات مردم، فضائل و خصوصیات روحی جای خود دارد که باید آنها محترم شمرده شود.

خدا می‏خواهد اهل کتاب را در پستی روحیه و دنائت و رذالت آنان مذمت کند که از جمله‏، خیانت در امانت و اداء‌نکردن امانت است. اما همه‏شان که این‏طور نبوده‏اند. در میان آنها کسانی بوده‏اند که رعایت این امر اخلاقی را داشته‏اند، این اصل اجتماعی را احترام می‏گذاردند. از این جهت خداوند ابتداء آنها را ذکر می‏فرماید تا به بندگانش درس انصاف داده باشد و آنها را متوجه کند که مثل قرآن سلوک کنید و مثل من با دشمنانتان مواجه شوید. سعی کنید که خصومت‏ها، کیدها و لئامت‏ها راه شما را در انصاف‌دادن سدّ نکند.

از اموری که خیلی مهم شمرده شده همین انصاف است. مخصوصاً انصاف المرء من نفسه. درباره‏ خودمان هم همین‏طور است. بدی‏های خودمان را واقعاً بد بدانیم. و اگر در خود خوبی می‏یابیم یا خیال می‏کنیم داریم، خدا را شکر کنیم و به خوبی‏ها عُجب نکنیم. اگر هم بدی داریم از خدا بخواهیم بدی‏های ما برطرف شود. اگر عیب ما را گفتند بدمان نیاید. آن را عیب بدانیم و در فکر اصلاح خود باشیم. فرمود سه چیز خیلی بر مردم سخت و دشوار است، یکی انصاف المرء من نفسه که انسان حتی نسبت به خودش انصاف بدهد، یعنی حتی نسبت به خودش حق را به حق‏دار بدهد، تا چه رسد نسبت به دیگران. و ذکر اللّه فی کل حال دوم اینکه در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۸ *»

همه‏حال به یاد خدا باشد. در موقع معصیت به یاد خدا باشد و معصیت را ترک کند. در موقع طاعت به یاد خدا باشد و طاعت را انجام بدهد. دیگر مواساة الاخ فی المال([۱۶۸]) سوم در مال با برادران دینی مواسات کند که اینها خیلی بر مردم سخت است، متحمّل نمی‏شوند و انجام نمی‏دهند.

پس با اینکه اهل کتاب این‌همه نسبت به مسلمانان عداوت داشتند و در بین مسلمانان در مقام ایذاء و شرارت بودند، با این همه خصومت‏ها، خداوند انصاف می‏فرماید و اول آنانی را که به امانت‏داری احترام می‏گذاردند ذکر می‏کند، آن هم با چنین تجلیلی و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطار یؤدّه الیک فشاری، زوری، الحاحی و اصراری در کار نیست. همین اندازه که به آنها امانت بسپاری اگرچه قنطاری باشد یؤدّه الیک. نمی‏فرماید اگر بروی مطالبه بکنی و چه و چه بکنی اداء می‏کند. چون امانت را خیلی آسان برمی‏گرداند، این‏طور فرموده یؤدّه الیک امانتت را اداء می‏کند و به تو بر می‏گرداند.

و منهم من ان تأمنه بدینار لایؤدّه الیک الّا ما دمتَ علیه قائماً اما پاره‏ای از اهل کتاب همان‏هایی که نوعاً تنگ‏نظر و کوتاه‏بین هستند که این خُلق هم به‌واسطه‏ همان روحیه در آنها شدید است، اگر آنها را امین بدانی و به آنها مطمئن شوی و یک دینار به آنها امانت بدهی ـــ  البته این «دینار» هم کنایه از پول بسیار  کم است، نه اینکه دینار اصطلاحی مراد باشد که برابر با یک مثقال طلا بوده است.([۱۶۹]) دینار کنایه از پول خیلی کم است. ـــ  اگر تو برخی از اهل کتاب را بر یک دینار امین بشماری و به او اطمینان کنی، یعنی پول بسیار کم و بی‏ارزشی به او بدهی، لایؤدّه الیک آن امانت را اداء ‌نمی‏کند و برنمی‏گرداند. الّا ما دمت علیه قائماً مگر اینکه مدام درِ خانه‏اش بروی، درِ مغازه‏اش

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۷۹ *»

بایستی تا مجبور شود، بترسد یا به‌جهت رودربایستی به شما برگرداند.

این هم چندان مهم نیست، یک فساد اخلاقی است. اگرچه خیلی مهم است، ولی آنچه مهم‌تر است این است که این کار بد را بر اساس دیانتش توجیه می‏کند. وگرنه چه‏بسا کسی که اصولاً دیرپرداخت است و نمی‏خواهد امانت را برگرداند و این خُلق بدی است. بعضی اصولاً این‏طور هستند که حاضر نیستند دستشان باز باشد و خلق بدی است. ولی آنچه بدتر و بدتر است این است: ذلک بانّهم قالوا لیس علینا فی الامّیّین سبیل این خیلی بد است که می‏گوید عیبی ندارد ما مال اینها را بخوریم. هیچ اشکالی برای ما ندارد؛ بلکه اصلاً خوردن مال اینها واجب و لازم است. این‏طور توجیه می‏کند. می‏گوید دین من، خدای من، کتاب من به من دستور می‏دهد که تا وقتی می‏توانم امانتش را ندهم، بلکه در امانتش خیانت کنم، مالش را بخورم و چه و چه کنم.

ذلک بانّهم قالوا لیس علینا فی الامّیّین سبیل. یهودی‌ها به‌طور کلی این اسم را بر مسلمانان گذاشتند: الامّیّین. این صفتِ یهودی‏ها است که می‌گفتند غیر یهودی، امّی است؛ یعنی آدم‏های بی‏سواد، کودن و بی‏شعورند. یهودی مسلمانان را این‏طور گمان می‏کند. تعبیر به «امّیّین» آمده.«امّی» منسوب به امّ و مادر است؛ یعنی احمق و بی‏سواد. وقتی فرزند از مادر ولادت می‏یابد، هیچ علمی، فراستی، شعوری، احساسی و درکی ندارد، می‌گویند اینها نیز چنین هستند، مسلمانان و این کسانی که اسلام آورده‏اند امّیّین هستند. کر و کورند، بی‏شعور و کودن هستند نعوذباللّه. چرا؟ چون از پی محمد؟ص؟ رفته‏اند و به او گرویده‌اند و اسلام و ایمان آورده‏اند. از این جهت اینها امّیین هستند و از نظر خدای ما، کتاب ما، دین و دیانت هرگونه با اینها رفتار کنیم و هرچه به اینها صدمه بزنیم هیچ اشکالی بر ما نیست. لیس علینا فی الامّیّین سبیل هیچ اشکالی ندارد.

و یقولون علی اللّه الکذب این را به دروغ به خدا نسبت می‏دهند. خدا چنین

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۰ *»

دستوری نداده است. و هم یعلمون خودشان هم خوب می‏دانند که این نه دستور خدا است، نه دستور تورات، نه دستور انجیل و نه دستور انبیاء گذشته است صلوات‌ الله ‌علیهم اجمعین. زیرا امانت‏داری و اداء آن از اموری است که چه در جاهلیّت، چه در ادیان آسمانی و چه در اسلام، شریف و محترم بوده و هست و هیچ امری نمی‏تواند این اصول اخلاقی اجتماعی را از بین ببرد و در میان بشر ثابت و محترم است.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۱ *»

مجلس  ۱۸

 

(شب پنجشنبه ۲۶ ربیع الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r این آیات مؤمنان را متذکر می‏سازد

r معنای حدیث «رفع عن امّتی تسعة»

r آثار سوء حسد و تنگ‏نظر بودن

r اصل امانت‏داری و اداء آن

r تحریف اهل کتاب درباره‏ امانت

r امانت‏داری و اداء آن در جاهلیت

r ملاک محبوبیت بنده در نزد خدا

r برخی از ناروایی‏های اخلاقی اهل کتاب

r ملاک و محور اخلاقیات مؤمنان

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۲ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

خداوند در بیان روحیات اهل کتاب اشاره فرمود به کوتاه‏بودنِ نظر آنها و پست‏بودن همت و تنگ‌بودن سینه‏های آنها در برابر فضل و عنایت‏هایی که شامل رسولش؟ص؟ فرموده، همچنین شامل مؤمنان و امت آن حضرت فرموده است. مؤمنان را متذکر این مطلب فرمود تا با توجه به فضل عظیم خدا و وسعت رحمت او، سینه‏ ایشان وسعت یابد، نظرشان بلند شود، همتشان عالی گردد تا بتوانند بخشایش‏های خدا به مؤمنان را تحمّل کنند و بتوانند عنایت‏های خدا را که به هرکس به هرطور عنایت می‏فرماید مشاهده کنند. چون خدا است که صاحب فضل عظیم است. او است که رحمتش وسعت دارد. عالم است که به هرکس چه بدهد و او است که هرکس را که می‏خواهد به رحمت خود اختصاص می‏دهد.

با توجه به این آیات باید مؤمنان متذکر باشند که درباره‏ یکدیگر حسد نبرند، درباره‏ یکدیگر حقد نورزند و اخلاقیات یکدیگر را متحمّل شوند تا بتوانند در محیط

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۳ *»

زندگی و در معاشرت‏های اجتماعی بر اساس چنین اخلاقی زندگی آسوده‏ای داشته باشند و خالی از حسد، خالی از حقد، کینه و عداوت باشند و نورانی به اخلاق‌اللّه باشند و زندگانی آنها بر اساس این نور باشد.

چون خواه‌نخواه در زندگانی بشر این مسأله پیش می‏آید که بعضی بر بعضی در اخلاقیات و در روحیات فضیلت دارند، در امور مالی و مادیات فضیلت و برتری دارند، در علم و کمالات فضیلت و برتری دارند، خواه‌نخواه این تفاضل بین بشرها وجود دارد. اگر بنا باشد حقد، حسد، کوتاه‏بینی، پستیِ همت و تنگ‏سینه‏ای در میان باشد باعث زحمت و اذیت است. خواه‌نخواه مؤمنان رنج می‏برند و در مقام اظهار حسد و حقدِ خود برمی‏آیند و به یکدیگر صدمه می‏زنند. چون این مطلب قهری است که تا بشر خودش را به تربیت قرآنی تربیت نکند و خود را به اخلاق الهی متخلّق نسازد، به این امور مبتلا است. و حسد و حقد از چیزهایی است که بشر نمی‏تواند خودش را از آنها خلاص کند.

از این جهت خداوند از باب تفضل و تکرم بر این امت عنایت فرموده، به زبان رسولش؟ص؟ فرموده: رُفِعَ عن امّتی تسعة خدا نُه چیز را به‌برکت من از امت من برداشته است که یکی از آنها حسد است. خداوند اشخاصی را که در پرتوی ایمان و اسلام به من گرویده‏اند، تا وقتی‌که حسد را ظاهر نسازند، از حسد مؤاخذه نمی‏فرماید، ما لم‏ینطِقوا بشفة.([۱۷۰]) چون حسد یک حالت درونی است، ممکن است کسی نتواند این حالت را از خودش دور کند، طبع است. خدا او را مؤاخذه نمی‏کند، به شرط اینکه آن حسد از دستش، از پایش، از چشمش و از زبانش ظاهر نشود که از همه آسان‏تر زبان است. وقتی زبان در اختیار روح حسد قرار بگیرد، فوراً شروع می‏کند به انتقاد، اعتراض و عیب‏جویی و به این وسیله بر مؤمن صدمه وارد می‏کند. چنین روحیاتی تا ظاهر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۴ *»

نشود، مؤاخذه ندارد. خداوند به لطف و کرمش به‌واسطه‏ کرامت رسول‌خدا؟ص؟ مؤاخذه نمی‏فرماید. اما اثر خود را دارد. اگر این روحیات از صفحه‏ نفس قلع و قمع نشود انسان را از ترقیات و از تخلّق به اخلاق‏اللّه باز می‏دارد.

از این جهت باید در برطرف‌کردن این‏گونه صفات تمرین کرد و تمرینش هم به همین است که انسان خلاف آنچه را که به آن حسد می‏برد برای مؤمنان نپسندد. اگر کسی صاحب مال است، فقر را برای خود و برای او نپسندد. تمرین کند به اینکه چه بهتر که این برادر من مال دارد و فقیر و محتاج نیست. به این شکل تمرین کند. اگر می‏بیند برادرش به رفیق دیگر محبت می‏ورزد، خدا را شکر کند و تمرین کند بر اینکه اگر این دشمن او بود و می‏خواست با او دشمنی کند، من چقدر ناراحت بودم و چقدر بر من ناگوار بود. پس الحمد للّه رب العالمین که نسبت به او رفیق و مهربان است و به او محبت دارد. همچنین همان‌طور که عرض کردم در زندگانی‏های داخلی، مادر نسبت به فرزند و زن نسبت به شوهر باید این‌گونه باشند.

گاه‏گاهی شده که شخصی ـــ البته در زندگانی‌های بیگانگان نه در میان برادران ـــ نزد من شکایت می‏کرد که از وقتی که مثلاً من داماددار شده‏ام همسر و خانم من به من بی‏اعتنائی دارد و داماد را اکرام و احترام می‏کند. یا زنی شکایت کرده بود که از وقتی‌که عروس‏دار شده‏ام شوهرم نسبت به من بی‏اعتناء شده است. عروسش را تکریم می‏کند و به من بی‏اعتنائی دارد. در واقع در این نوع روحیات، تقصیر خود شکایت‏کنندگان است، نه تقصیر کسی که از او شکایت می‏شود. تاکنون در منزل و در میان زندگی تو داماد نبود، تو بودی و همسرت و فرزندانت. مدار محبت‏ها و لطف‏ها یکی بود. ولی اینک داماد مدار دیگری را در منزل و در محیط زندگی باز می‏کند. خواه‌نخواه فعالیت، محبت و لطف‏هایی باید شامل حال داماد باشد. ولی تو نمی‏توانی تحمل کنی، تو سینه‏ات تنگ است، این حالت برای تو اسباب زحمت شده است. تو همتت را

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۵ *»

عالی کن و نظرت را بلند قرار بده و حق بده که باید این‏طور باشد. همین‏طور امور دیگر. شریک‏ها، رفیق‏ها و دوست‏ها در محیط‏های زندگانی و معاشرت‏های مختلف باید تمرین کنند بر اینکه وسعت سینه داشته باشند، بتوانند این امور را ببینند. وقتی‌که سینه تنگ باشد این مشکلات فراهم می‏شود.

این نصیحتی ضمنی بود که خداوند در این آیات مؤمنان را متذکر می‏فرماید تا مثل اهل کتاب، مثل یهود و نصاریٰ تنگ‏سینه و کوتاه‏همت نباشند. به همین مناسبت خداوند نمونه‏ای از تنگ‏نظری، تنگ‏سینه‌ای و پست‏همتیِ اهل کتاب را ذکر می‏فرماید که جریان خیانت در امانت‏ها و نپرداختن آنها باشد.

از آن مسأله‏ عالی و مطلب بلند که حسادت، عداوت، حقد و کینه‏ اهل کتاب درباره‏ رسول‌اللّه؟ص؟ ، قرآن و امت اسلامی بود، از آن مطلب بالا و بلند یک‏باره قرآن تنزل می‏فرماید به این امر اخلاقی و اجتماعی در میان بشر. با اینکه خود امانت‏داری ربطی به دیانت ندارد. امانت‏داری یک اصل اخلاقی است که باید این اصل در بین بشر حکومت کند. چون با یکدیگر معاشر، رفیق، همکار و دوست می‏شوند و چه‏بسا بر اساس معاملات ظاهری با یکدیگر انس و الفتی می‏گیرند، بین آنها اطمینان‏ها پیدا می‏شود و بشر باید از اطمینان‏ها در پیشبرد امر زندگی استفاده کند. از این جهت نزد یکدیگر امانت‏هایی را به امانت می‏سپارند. اینها باید محترم شمرده شود و کسی در آنها خیانت نکند و آنها را اداء نماید، آن امانت اگرچه خیلی ناچیز باشد.

به این مناسبت این آیات شریفه در بیان این مطلب است. و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطار یؤدّه الیک و منهم من ان ‏تأمنه بدینار لایؤدّه الیک الّا ما دمت علیه قائماً برخی از اهل کتاب به اصل امانت‏داری احترام می‏گذارند. خداوند هم از این صفت یاد می‏فرماید و این کار نیکِ آنها را نادید نمی‏گیرد. برای احترام به این کار ابتداء روحیه‏ این دسته را ذکر می‏فرماید که بعضی از اهل کتاب وقتی‌که تو آنها را امین

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۶ *»

بشماری و در نزد آنها قنطاری ــ  مال بسیاری ــ  امانت بگذاری به تو برمی‏گردانند. ولی بعضی از ایشان این‏قدر پست‏همت هستند که اگر یک دینار ـــ پول ناچیزی ـــ  نزد آنها امانت بگذاری حاضر نیستند آن را به تو برگردانند مگر اینکه تو مرتب مطالبه و مراجعه کنی، در برگرداندنِ آن امانت الحاح و اصرار بورزی، آنگاه برمی‏گردانند و اگر بتواند برنمی‏گردانند. اما اگر ناچار شدند برمی‏گردانند. این صفتی پست و خصیصه‏ اخلاقی زشتی است.

از این بدتر و ناپسندتر این است: ذلک بانّهم قالوا لیس علینا فی الامّیّین سبیل اینها می‏گویند چون ما یهودی هستیم اجازه داریم که اموال مسلمانان را به چنگ آوریم، با آنها غش بورزیم، در جمیع معاملات و رفتارها با آنها خدعه کنیم. اجازه داریم که بر آنها به هرطور که ممکن شد خسارت وارد کنیم، بدون آنکه از این کار باکی داشته باشیم و این کار را ناپسند بشماریم. اینها امّیّین و بی‏ارزش هستند. همه‏ ارزش‏ها برای ما است. مال، عِرض و شخصیت ما است که ارزش دارد. اما اینها هیچ ارزشی ندارند. لیس علینا فی الامّیّین سبیل هیچ عیبی بر ما نیست و هیچ مانعی نیست که ما بر اینها صدمه وارد کنیم. می‏خواهند بگویند از نظر خدا، دین و دیانت این آزادی به ما داده شده و این کار برای ما مباح گردیده که با اینها این‏طور رفتار کنیم.

آنگاه خداوند می‏فرماید: و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون اینها این دروغ را به دین، دیانت و خداوند می‏بندند ولی خود می‏دانند که دارند دروغ می‏گویند. انبیاء دستور به امانت‏داری فرموده‏اند. احترام‌گذاردن به حقوق بشر، رعایت‌کردن شئونات مجتمع انسانی، احترام‌گذاردن به اصول اخلاقی و رعایت‌کردن حقوق در همه‏ شئونات از دستورات انبیاء است. پس اینها به دروغ این سخن را به خدا می‏بندند، و هم یعلمون و خوب می‏دانند که دروغ می‏بندند.

خدا به زبان هیچ پیغمبری به بدی‌ها و زشتی‏ها دستور نداده است. خدا برای

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۷ *»

هیچ‏یک از جمعیت‏ها خسارت واردکردن بر مال، جان و عرض جمعیت دیگری را مباح نساخته مگر در جاهای معینی؛ مثل جهاد و سایر مواردی که به رعایت حقوق جمعیت و مملکت اسلامی مربوط است. ولی اجازه نفرموده که به بهانه‏ها و تهمت‏های مختلف، با جعل قوانین مختلف یا با طرز تفکر مختلف، اموال و عِرض مردم مورد تجاوز قرار بگیرد. اینها این دروغ را بر خدا و دین خدا بسته‏اند و به این وسیله بر مسلمانان صدمه وارد می‏کنند.

حال آنکه باید در جمیع حالات تمام قراردادها، عهدها و امانت‏ها را رعایت کنند. حق ندارند برخلاف نظام اخلاقی بشری رفتار داشته باشند. اما یهود و اهل کتاب، دشمن مسلمانان هستند و راه و روش و دیانت و قوانین خود را بر اساس این دشمنی که با مسلمانان و اسلام و رسول‌اللّه؟ص؟ دارند قرار می‏دهند. از این جهت این‏طور آزاد می‏گویند: لیس علینا فی الامیّین سبیل. هر کار بکنیم و هرطور با اینها رفتار کنیم هیچ گرفت‏وگیری بر ما نیست.

صاحب «مجمع‌البیان» این حدیث شریف را از رسول‌خدا؟ص؟ روایت می‏کند که وقتی این آیه نازل شد، حضرت آن را تلاوت فرمودند، آنگاه فرمودند: کَذِبَ اعداءُ اللّه، ما من شی‏ء کان فی الجاهلیة الّا و هو تحت قدمیّ الّا الامانة فانّها مؤدّاة الی البَرّ و الفاجر([۱۷۱]) فرمودند این دشمنان خدا دروغ می‏گویند؛ یعنی امانت‏داری و برگرداندن امانت حقّی بشری است. فرق نمی‏کند در دوران جاهلیت باشد یا در دوران دین‏داری و نزول وحی و آمدن قوانین الهی باشد، امانت‏داری امری است که باید محترم شمرده شود. فرمودند تمام امور جاهلیت بی‏ارزش و زیر دو قدم من است. کارهایی که در جاهلیت بوده ارزشی ندارد، مگر حفظ و اداء امانت که در جاهلیت هم بوده، من نیز آن را محترم می‏شمارم. فرق نمی‏گذارم بین اینکه صاحب امانت شخص مؤمن و نیکوکار

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۸ *»

یا شخص فاجر و بدکار باشد. همین‏قدر که امانتی را به کسی سپرد، باید امانت به او برگردانده شود، هرکس هست و هرطور هست. تا به اینجا بیان این مطلب بود.

بعد خداوند شروع می‏فرماید به بیان مطلب دیگری: بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ فانّ اللّه یحبّ المتّقین([۱۷۲]) یک قاعده‏ قرآنی در بیان اصلی از اصول اخلاقی است و میزان صحیحی است که قرآن برای معرفی آن اصل اخلاقی به مؤمنان ارائه می‏فرماید که هرکس آن را رعایت کند، به عهد خداوند وفاء کرده و به قرار خدایی احترام گذارده است. بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ آری، هر کس به عهد و پیمان خود وفاء کند و پرهیزکار باشد، فان اللّه یحبّ المتقین خدا پرهیزکاران را دوست دارد.

این قاعده‏ای است که باید به آن احترام گذارده شود و همراه با احساس تقوا انجام شود، تا خداوند شخص را دوست بدارد و مورد کرامت خود قرار دهد. آری، کسی که به عهد خود وفاء کند و پرهیزکار باشد، خدا پرهیزکاران را دوست می‏دارد. فرمایشی است در بیان اینکه درست است که وفاء به عهد و احترام به امانت از اموری است که در نظام بشری لازم است، اما اگر همراه با تقوا و دین‏داری شد، آنگاه خدا هم شخص را دوست می‏دارد و آثار دوستی خدا برای متقیان کرامت دنیا و آخرت است.

بعد خداوند به امر دیگری می‏پردازد و می‌فرماید: انّ الذین یشترون بعهد اللّه تا آخر این آیه. می‏بینید که همچنان که آیات جلو می‏آید مرتب بحث مربوط می‏شود به عهدها، میثاق‏ها، پیمان‏ها و احترام‏گذاری به آنها تا اینکه به این آیه‏ شریفه می‏رسیم: و اذ اخذ اللّه میثاق النبیّین. چگونه مقدمات به ترتیب جلو می‏آید و چگونه بحث‏ها با امر پیمان‌گرفتن برای رسالت رسول‌اللّه؟ص؟ و ولایت کلیه‏ محمد و آل‏محمد؟عهم؟ از انبیاء و امت‏های ایشان تناسب پیدا می‏کند. خداوند به‌تدریج از این مسائل اجتماعی و اخلاقی به این امر منتقل می‏شود.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۸۹ *»

می‏فرماید: و اَیمانهم ثَمناً قلیلاً اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة و لایکلّمهم اللّه و لاینظر الیهم یوم القیٰمة و لایزکّیهم و لهم عذاب الیم.([۱۷۳])  کسانی که عهد خدا را به ارزش‏های بسیار پست می‏فروشند، در آخرت نصیب و بهره‏ای ندارند. خدا در روز قیامت با آنان سخن نخواهد گفت و به آنان نظر نخواهد داشت و اعمال ایشان را پاکیزه نخواهد کرد و برای ایشان عذاب دردناکی است؛ یعنی به جای نگهداری عهد خدا و احترام‏گذاری به پیمان‏ها و قراردادهای الهی، اموال دنیا را می‏گیرند. حال آنکه مال دنیا بسیار پست و بی‏ارزش است. در نتیجه اینها در آخرت بهره‏ای نخواهند داشت و مورد رعایت و عنایت خدا قرار نمی‏گیرند. خدا اعمال اینها را قبول نخواهد فرمود. برای اینها تزکیه و طهارتی نخواهد بود. خدا اینها را از این دنائت‏ها و رذالت‏ها پاک و پاکیزه نخواهد کرد و عاقبت کارشان عذاب دردناکی است که باید در آن عذاب به‌سر ببرند.

در جایی که وفاداری و احترام به عهد ندارند، آن هم عهد خدایی که خدا از اهل ادیان عهد گرفته که باید دستوراتی را که به نفع خود ایشان است و در نظام زندگی لازم است رعایت کنند، اما اینها روی هواها و هوس‏ها به این اصول اخلاقی پشت پا می‏زنند و این عهدها و حقوق را رعایت نمی‏کنند. همچنین وقتی تقوا ندارند می‏خواهند چه داشته باشند؟! در برابر این ‏کردارها، دنیای پست و مال و منال پستی را طالبند. گویا این دستوراتی را که خدا برای آنها قرار داده به چنین امر پستی فروخته‏اند.

اینها باید در معاملات و در معاشرت‏ها برنامه‏ خود را از آنچه دین‏های آسمانی معین کرده تغییر ندهند. مگر خداوند در ادیان گذشته عهد نگرفته بود که به پیمان‏ها، قراردادها و امانت‏ها احترام بگذارید و شئون و حقوق یکدیگر را محترم بشمارید؟! اینها دستورات انبیاء بوده است. خداوند این پیمان‏ها، عهدها و قراردادها را با تمام

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۰ *»

اهل ادیان آسمانی داشته است. اما چه باعث شده که یهود حاضرند بر مسلمانان صدمه بزنند، در امانت‏های ایشان خیانت کنند و به اموال و عِرض آنها تجاوز کنند؟!

پس چنین کسانی بدانند که تقوا ندارند. وفاء به عهد، امانت‏داری و احترام به حقوق بستگی کامل با تقوا دارد. اگر تقوا دارند و رضای خدا را محافظت می‏کنند و نظر خدا را از خود دور نمی‏کنند، اینها هستند که می‏توانند وفادار و امانت‏دار باشند و سایر امور اخلاقی را رعایت کنند. وقتی‌که تقوا و احترام به دین و دیانت باشد و انسان در معاملات و معاشرت‏ها چه با دشمن، چه با دوست، خدا را در نظر بگیرد، آنچه در شریعت مقرر شده و وظیفه‏ او است انجام می‏دهد. اینجا جایی نیست که چون پای دشمنی در میان می‏آید، انسان اصول اخلاقی را فراموش کند و نسبت به قراردادهای الهی بی‏احترامی کند؛ بلکه جای احترام‏گذاردن به دستورات خدا است. در برخورد با دشمن باید رعایت کند و به حقوق الهی احترام کند. خدا حق قرار داده، امانت باید به صاحبش رد شود، این را خدا قرار داده. صاحب امانت نیکوکار است یا بدکار باید امانتش به او برگردد. همین‏طور سایر قراردادها و قوانینی که خدا در نظام بشری گذارده است، فرق نمی‏کند. اینجا نباید انسان دین خدا و دستور او را فراموش کند و بگوید چون با دشمن روبه‏رو شده‏ام، یا الآن با من دشمن شده یا من با او دشمن شده‏ام، به امانت او یا به عِرض او احترام نکنم و از این قبیل. مسأله‏ تقوا و معامله و عهد با خدا و احترام‏نمودن به دستورات خدا است. این نظر قرآن است.

خداوند در این آیات شریفه مؤمنان را به وفاء به عهد، احترام به امانت و سایر اصول اخلاقی متذکر می‏فرماید که در واقع معامله‏ با خدا است، احترام به دین خدا و احترام‌گذاردن به قوانین الهی است و از این راه انسان از سخط خدا و خشم او اجتناب می‏ورزد، رضای خدا را طلب می‏کند و او را از خود راضی می‏نماید.

از این قسمتِ آیات یک قاعده‏ کلی به‌دست می‏آید که مؤمنان باید همیشه و در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۱ *»

همه‏ حالات آن را در نظر داشته باشند. در نوع دعاءها و تعقیب‏ها به این مضمون رسیده: و کلمةَ الحقّ فی الغضب و الرضا([۱۷۴]) خدایا از تو می‏خواهم که من چه در حال رضایت و خشنودی و چه در حال غضب و خشمِ بر کسی، کلمه‏ حق را بگویم و از حق تجاوز نکنم. همین‏طور در نوع دستورهایی که در دعاءها رسیده مخصوصاً تعقیباتی که در کتاب مبارک «نخبه» جمع‏آوری شده خیلی باید در آنها دقت شود. از این آیات شریفه این قاعده‏ شریف اخلاقی استفاده می‏شود که در امور اخلاقی، در معاشرت‏ها و در هرگونه رابطه‏ای که بین ما و دیگران است، این امر اخلاقی را در نظر داشته باشیم که محور، مصلحت‏اندیشی‏های ما و خواست جمعیت‏ها و اموری که اجتماع آن را اقتضاء می‏کند، نیست.

چون می‏دانیم اجتماعات و جمعیت‏ها در حال دگرگونی است. برای جمعیت‏ها و اجتماعات حالات مختلف است. بنابراین مصالح و خواسته‏ها مختلف می‏شود. اگر این امور بخواهد محور اخلاقیات باشد خواه‌نخواه مرتب باید تغییر کند. محور اخلاقیات باید اموری ثابت، دائم و همیشگی باشد. از این جهت باید از منشأ و مبدئی سرچشمه بگیرد که فوق جمعیت‏ها، اجتماعات و خواسته‏ها و مصالحی باشد که اجتماعات اقتضاء می‏کند. باید از آنجا سرچشمه بگیرد و از آنجا استمداد کند و همیشه ثابت و برقرار باشد.

از طرفی می‏دانیم چنین اصول، محورها و قاعده‏ها و مقیاس‏هایی نیست مگر از جانب خدا. باید این‏گونه قراردادها، این اصول و محورها را خدا وضع کند و معین نماید که از جمله امانت‏داری و اداء آن است. خدا در این‏باره می‏فرماید صاحب امانت چه فاجر باشد چه بَرّ و نیکوکار باید امانت را به او برگرداند. آن حدیث شریف در خاطرتان هست که نوعاً هرکس بحث امانت‏داری را مطرح می‏کند این حدیث

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۲ *»

شریف را متذکر می‏شود که حضرت سجاد؟ع؟ فرمودند اگر کشنده‏ پدر من آن شمشیری را که با آن پدر مرا کشت نزد من امانت بگذارد، من در امانت او خیانت نمی‏کنم و آن را به او برمی‏گردانم.([۱۷۵])

از این روایات معلوم می‏شود که امور اخلاقی به‌حسب مصلحت‏ها و اقتضاءات نیست. اصول و محورهای ثابت، قرارهای الهی و مقیاس‏های معینی است که از طرف خداوند به زبان انبیاء بیان شده است و این امور اخلاقی و اصول اجتماعی به‌طور کامل و تمام در قرآن و فرمایش‏های محمد و آل‏محمد؟عهم؟ بیان شده است. باید همین موارد مقیاس باشد و بر اساس همین محورها امور اخلاقی در جریان باشد. چرا؟ چون تمام آنها از رضای خدا خبر می‏دهد که رضای خدا این است، خدا این‏طور می‏پسندد. حال بشرها، جوامع و اجتماعات بشری نپسندند، نپسندند. پسند خدا این است که مؤمن در امانت‏داری بین دشمن و دوستش فرق نگذارد، دوست و دشمن در نزد او یکسان باشند.

همین‏طور سایر مسائل اخلاقی را باید با میزانی که خداوند در لسان محمد و آل‏محمد؟عهم؟ در کتابش و در سنّت و سیره‏ آن بزرگواران قرار داده مقایسه نمود و چقدر عجیب است! به این وسیله خداوند ما را به رضای خود آگاه فرموده است. وقتی‌که مؤمن بر اساس این محورها و مقیاس‏ها سلوک کند خیالش آسوده است. خودم می‏پسندم یا نمی‏پسندم، رفیقم می‏پسندد یا نمی‏پسندد، جامعه می‏پسندد یا نمی‏پسندد، اجتماع این‏طور است یا این‏طور نیست، کار بازار بر این اساس است یا نیست، ابداً اینها برای مؤمن مطرح نیست.

مؤمن به وسیله‏ این فرمایش‏ها، بر رضای خدا مطلع مى‌شود و از میزانی ثابت، مستمر و دائم آگاه مى‌گردد. دیگر اینکه این کار همیشه همراه با تقوا است؛ یعنی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۳ *»

وقتی‌که چنین اصول اخلاقی را که خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ قرار داده‏اند، این‏طور احترام کرد و رعایت نمود، همراه با تقوا هم هست و این آیه‏ شریفه شامل حال او است: بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ احساس می‏کند که بر اساس تقوا، دین‏داری و حفظ دین خدا و توجه به رضای خدا سلوک می‏کند.

قربان اسلام! قربان قرآن! قربان فرمایش‏های محمد و آل‌محمد؟عهم؟  که این‏طور مؤمنان را از زندگانی پست دنیوی و از محورها و اصول پست دنیوی می‏کَند که از بسیاریِ پستی، مرتب در تغییر، تحول و دگرگونی است. مؤمن را از اینها می‏کَند و به افق والای بسیار پهناور و وسیعی به وسعت دین خدا متوجه می‏سازد. دین خدا چقدر وسیع است؟! تمام ملک را فرا گرفته است. نظام حاکم بر همه‏ ملک است. مؤمن آن نظام و آن محورها را در نظر دارد و بر اساس آن محورها و اصول الهی سلوک می‏کند. ان‌شاءاللّه توجه به این آیه‏ شریفه، از اسباب ترقّی مؤمنان در خُلقیات حسنه و اخلاقی که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ می‏پسندند خواهد گردید.

بعد قرآن جریان دیگری از روحیه و کار اهل کتاب را بیان می‏فرماید: و انّ منهم لفریقاً یَلوُون السنتَهم بالکتاب لتَحسَبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون. در آیه‏ بعد می‏فرماید: ماکان لبشر ان‏یؤتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوّة ثم یقول للناس کونوا عباداً لی من دون اللّه تا آنکه آیه‏ و اذ اخذ اللّه میثاق النبیّین را بیان می‏فرماید. خود این آیه‏ها هم بحثی دارد که اجمالاً باید توضیح بدهم که با آیه‏ مورد بحث مناسب است. این مطالب با یکدیگر خیلی مربوط می‏شود و نظر به اینکه با ایام فاطمیه؟سها؟ برخورد می‏کنیم این بحث را در همین‏جا تعطیل می‏کنیم تا ان‌شاءاللّه در ماه جمادی الثانی اگر توفیق داشتیم تتمّه‏ بحث را ادامه خواهیم داد.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۴ *»

مجلس  ۱۹

 

(شب یکشنبه ۱۴ جمادی الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

 

 

r محور اخلاقیات اهل ایمان

r آثار ناروایی‏های اخلاقی اهل کتاب

r اداء حقوق صاحبان حقوق

r نمونه‏هایی از بدرفتاری در زندگی خانوادگی

r اساس زندگی خانوادگی

r اهمیت رعایت حقوق

r پستی دنیا و شئونات آن

r موازین دنیوی متغیّر است

r میزان‏های الهی ثابت است

r موازینی که انبیاء تعیین کرده‏اند

r تفوّق قوانین الهی و مددبخشی آنها به بشر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۵ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

برای بحث در نبوت و ولایت که دو ظهور از ظهورات کلی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است این آیه‏ شریفه را عنوان کردم که در ضمن بحث از این آیه، با مقام ولایت و مقام نبوت این بزرگواران تجدید عهد و پیمان شده باشد و عالم ذرّ و اقراری که در عالم ذرّ  کرده‏ایم یادآوری گردد و آن «بلیٰ» که آنجا گفته‏ایم تجدید شود، نیروی ایمان در ما قوّت بگیرد، بصیرتمان در امر نبوت و ولایت زیاد شود و به برکت بصیرت، توفیق بر عمل پیدا کنیم.

از جمله مباحثی که درباره‏ این آیه‏ شریفه به‌عنوان مقدمه بود، ربط اجمالی این آیه با آیات قبل از آن بود که در این سوره‏ مبارکه نازل شده و در این ترتیب ظاهری و فعلی قرار گرفته است. و عرض شد خداوند برای شناساندن اهل کتاب، چه اهل کتاب تنزیلی و چه اهل کتاب تأویلی، یعنی چه یهود و نصاریٰ در همه‏ زمان‏ها، چه نصّاب و منکران فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در همه‏ زمان‏ها که اهل کتاب به‌شمار

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۶ *»

می‏روند، خداوند برای شناسانیدن ایشان به مؤمنان این آیات را نازل فرموده و از صفات، خصوصیات، خُلقیات، نیات و اعمال آنها در این آیات فرمایش‏هایی فرموده و پرده از روی کارشان برداشته، آنان را معرفی می‏فرماید تا مؤمنان دشمنان خود و دشمنان دین و دیانت را بشناسند و فریب آنها را نخورند.

بعد از ذکر صفاتی و بیان خُلقیاتی از اهل کتاب در آیات شریفه به این آیه می‏رسد: بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ فانّ اللّه یحبّ المتّقین. در اینجا خداوند بعد از ذکر بعضی از خلقیّات اهل کتاب قاعده‏ کلیه‏ای برای شناخت خلقیات اهل ایمان بیان می‏فرماید که آن قاعده از نظر قرآن، در اخلاقیات اهل ایمان محور و میزان اصلی اخلاقی است. بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ فان اللّه یحبّ المتقین. اخلاقیات مؤمنان چه اخلاقیات فردی و چه اخلاقیات اجتماعی آنها، باید بر اساس این میزان و این محور بگردد. رفتارشان با یکدیگر در محیط زندگی یا در محیط خارج زندگی و در اجتماعات باید بر این اساس باشد. بلیٰ من اوفیٰ بعهده و اتّقیٰ وفاءِ به عهد و تقوا، به رضایت خدا مربوط می‏شود.

مؤمنان در معاشراتشان، در اخلاقیاتشان، چه در میان منزل و چه در خارج منزل و در اجتماع که خواه‌نخواه مؤمنان هستند، کفار نیز هستند، معاشرت مؤمنان در این موارد بر چه اساس است؟ میزان در رفتارشان چیست؟ میزان، وفاء به عهد خدا است؛ آن وفائی که از مؤمن شایسته است و باید نسبت به آن عهدی که با خدا داشته انجام شود که در همه‏جا بر اساس رضایت خدا سلوک کند، در همه‏ امور طالب رضای خدا باشد و از شیطان تبعیّت نکند. انّ الشیطان للانسان عدوّ مبین([۱۷۶]) شیطان دشمن آشکار انسان است. نباید از شیطان اطاعت کرد و از وساوس شیطانی تبعیت نمود.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۷ *»

اگر مؤمن این‏طور بود، فان اللّه یحبّ المتقین نتیجه بر اساس این قاعده چنین می‏شود که خداوند متقیان را دوست دارد و متقیان محبوب خدا و در رعایت خدا هستند، خدا نظر عنایتش را از متقیان برنمی‏دارد. متقیان چون وفادار به عهدند، به عهد اولی که عهد با خدا است و به عهد با اولیاء خدا وفادارند، همچنین دائم احساس تقوا دارند و رضای خدا را برای خود حفظ می‏کنند و طالب رضای خدا هستند، خداوند هم یقیناً ایشان را دوست می‏دارد و مورد کرامت خود قرار می‏دهد.

بعد از ذکر این قاعده اخلاقی و میزان اخلاقی، نتیجه‏هایی که از این قاعده گرفته می‏شود معلوم است. اگر کسانی بر اساس وفاداری به عهد شیطان و حمایت از وساوس شیطانی، بعضی از خیرات از آنها سربزند یا برخی از اخلاقیات و صفات نیکو را دارا باشند، وقتی‌که تقوا نباشد ارزشی ندارد. باید تمام اخلاقیات بر اساس رضای خدا، حفظ دین خدا و سنّت و شریعت پروردگار واقع شود، صفات خوب به کار بیفتد و کمالات نفسانی مؤمنان آشکار شود.

بعد می‏فرماید: انّ الذین یشتَرون بعهد اللّه و اَیمانهم ثمناً قلیلاً اولئک لا خَلاقَ لهم فی الآخرة و لایکلّمهم اللّه و لاینظر الیهم یوم القیٰمة و لایزکّیهم و لهم عذاب الیم. در این آیه‏ شریفه نیز به حالات اهل کتاب اشاره است و این آیه درباره‏ ایشان صادق است که عهد خدا، اَیمان و پیمان‏ها و سوگندهایی که در راه دین خدا به آنها ملتزم شده‏اند، همه را به بهای بی‏ارزشی می‏فروشند.

معلوم است این بها و قیمت بی‏ارزش، بعضی از امور دنیا است از مال دنیا، مقام دنیا، خشنودی اهل دنیا، کسب موقعیت در نزد اهل دنیا و به‌طور کلی تمام دنیا و شئونات و امور آن اندک و پست است. در قرآن موارد زیادی است که می‏فرماید: زندگانی دنیا متاع قلیل است، سرمایه‏ خیلی کم و بی‏ارزشی است.([۱۷۷]) اینها عهد خدا

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۸ *»

پیمانی را که با خدا بسته‏اند و سوگندهایی را که در راه دین خدا و برای اِبقاء شریعت خدا و احترام به سنّت‏های الهی ملتزم شده‏اند، همه را به قیمت بی‏ارزشی که دنیا یا بعضی از شئونات دنیا باشد می‏فروشند. چنین کسانی لا خلاق لهم فی الآخرة در آخرت هیچ نصیب و بهره‏ای ندارند.

نوعاً در برخی موارد که «آخرت» گفته می‏شود مربوط به وقتی است که چشم برزخی انسان باز شده، پرده‏ غلیظِ عالم طبیعت از جلو چشمش کنار رفته، خود را در محضر عدل خدا مشاهده می‏کند، خود را در جایی می‏یابد که کوچک‏ترین و بزرگ‌ترین عملش یادداشت شده، هیچ عملی از او فروگذار نشده و جزاء همه را حاضر می‏بیند. از آن وقت به آخرت تعبیر آورده می‏شود. خوشا به حال آنانی که آخرت خود را در همین دنیا فعلیت داده‌اند، چشم آخرت‏بین خود را در اینجا باز کرده، خود را در محضر عدل خدا و در نزد حساب مشاهده می‏کنند. حاسِبوا انفسکم قبل ان‏تُحاسَبوا([۱۷۸]) نفس‏های خود را محاسبه کنید پیش از آنکه محاسبه شوید.

اما این اشخاص که آیه از حال آنان گزارش می‏دهد چنین موقعیتی را درمی‏یابند که لا خلاق لهم هیچ نصیبی ندارند و هیچ خیری برای خود اکتساب نکرده‏اند. و لا یکلّمهم اللّه خدا با آنها سخن نمی‏گوید. و لاینظر الیهم یوم القیٰمة خدا در آن روز به آنها نگاه نمی‏کند. و لایزکّیهم خداوند آنها را از کدورت‏های کفرها و معاصی پاکیزه نمی‏نماید. و لهم عذاب الیم عذاب دردناک برای آنها خواهد بود؛ یعنی خداوند درباره‏ آنها هیچ رعایتی نخواهد فرمود، هیچ عملی از آنها قبول نخواهد شد، هیچ عمل ناقص و کدری برای آنها تزکیه نخواهد شد و هیچ طهارت و پاکی از کدورات معاصی برای آنها فراهم نخواهد شد.

این دو آیه شریفه تقریباً به یکدیگر مربوط است. از این جهت می‏بینیم چطور

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۲۹۹ *»

میزان اخلاقی بیان شده و با تقوا ارتباط پیدا کرده که به‌طور شدید با تقوا مربوط است، و نشان می‏دهد که مؤمن در تمام حالاتش، با دوست، با دشمن، با خویش، با بیگانه با همه بر اساس تقوا و رضای خدا سلوک می‏کند. او فقط به فکر مصلحت و منفعت خویش نیست که از هر راهی و به هر طریقی که میسر شود مصلحت و منفعتش را به‌دست آورد هرچند حقوق مؤمنان و مسلمانانی چند پایمال گردد. مؤمن این‏طور نیست. سلوک اخلاقی مؤمن بر اساس احترام به دین خدا، احترام به رضای خدا و حفظ و رعایت حق خدا و حقوق بندگان خدا است. کاری می‏کند که خدا هیچ‏گاه او را از نظر نیندازد. معنای «رعایت حق خدا» همین است که سعی می‏کند در تمام شئوناتش طوری باشد که خدا می‏پسندد و خدا در جمیع امور به او نظر عنایت داشته باشد، مخصوصاً در معاشرت‏ها که کارِ بسیار دشوار و مهمی است.

متأسفانه این امور کمتر ملاحظه می‏شود و ما نیز کمتر به فکر آنها هستیم. معاشرت با پدر، معاشرت با مادر، معاشرت با زن، معاشرت با شوهر، معاشرت با فرزند، در خارج هم معاشرت با مؤمنان و مسلمانان اینها حقوق عجیبی دارند که تمامی آنها حقوق‌الناس است. حقوق الهی هم که معلوم است در برابر آنها چطور هستیم. این ابیاتی که برخی از روضه‏خوان‏های ما بعضی اوقات از مرحوم آقاى کرمانی­ می‏خوانند ابیات عجیبی است! مُطالبان حقوق را ذکر می‏فرمایند که هریک حق خود را از انسان می‏خواهند و خیلی مایه‏ تنبّه و تذکّر است.([۱۷۹])

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۰ *»

در فرمایش‏ها و در روایات این‏گونه موارد بسیار است. مخصوصاً از حضرت سجاد؟ع؟ نقل شده که از حضرت سؤال کردند: «کیف اصبحت؟» حال شریفتان چطور است؟ این جمله در احوال‏پرسی به‌کار می‏رود. «کیف اصبحت؟» در چه حالی هستید؟ چطورید؟ فرمود: در حالی هستم که باید جوا‏بگوی هشت حق باشم. خدا فرائضش را از من طلب می‏کند و رسول‌اللّه سننشان را از من مطالبه می‏کنند. خویشان و برادران ایمانی و صاحبان حقوق هم از من حق خود را مطالبه می‏کنند. اهل و عیال از من قوت خود را می‏خواهند و نفس از من خواسته‏هایش را می‏خواهد و شیطان مرا به پیروی خویش می‏خواند و دو ملک حافظ اعمال از من کار راستین و عمل خالص می‏خواهند و ملک‌الموت روح مرا طلب می‏کند و قبر پیکر مرا می‏خواهد و من در میان این خواسته‌ها باید جوابگو باشم. ([۱۸۰]) حقوقی را ذکر می‏فرمایند که صاحبان حقوق از انسان مطالبه می‏کنند. بنابراین چگونه خواهد بود حال شخص ضعیف مسکینی مثل ما که در مقابل این‌همه طالبان حقوق قرار بگیرد و چگونه روزگار را طی خواهد کرد؟!

از یک طرف دین خدا و از طرفی سنّت رسول‌خدا۹٫ همچنین بزرگان دین با این فرمایش‏ها و علم عجیبی که بیان کرده و تعلیم فرموده‏اند بر گردن ما حق ندارند؟! ما حق این تعلیم را نباید اداء کنیم؟! همین‏طور فرزندان، خانواده، سایر مؤمنان و کسانی که با آنها در معاشرت هستیم، حقوق تمام ایشان از ما مطالبه می‏شود و باید در اداء همه‏ این حقوق کوشا باشیم، آن هم بر اساس دیانت خدا، بر اساس وفاء به عهد خدا و وفاداری به عهدی که در عالم ذر داشته‏ایم و ان‌شاءاللّه به آن وفادار خواهیم بود.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۱ *»

اما چه کنیم ضعیفیم، توفیق کم داریم، شرایط کم‏توفیقی بیشتر است و مشکلات در مسیر انجام امور دینی زیاد است. امر خیلی عجیب است!

در هر صورت، مؤمن در اداء این حقوق که «حقوق‌الناس» نامیده می‏شود سعی می‏کند که این حقوق را بر اساس رضای خدا و تقوا اداء کند. هیچ وقت مؤمن با زن یا فرزندش در مسائل دنیوی و زندگی دنیوی سخنی که خلاف رضای خدا باشد نمی‏گوید؛ اگرچه عصبانی هم بشود کاری نمی‏کند که خلاف رضای خدا و خلاف تقوا باشد. بی‏جهت توهین‌کردن به زن مؤمنه که چرا غذا را دیرتر آورده؟! یا چرا غذا نپخته است؟! چرا ظرف کثیف است؟! چرا خانه جاروب نشده؟! چرا چه؟! چرا چه؟! بایستد و توهین کند و دل او را به توهین‌کردن بیازارد؟! توهین ناشایست که از مؤمن متّقی شایسته نیست. یا خدای‌نکرده زن در برابر اینکه شوهر نداشته که توسعه‏ای در زندگی بدهد، پیراهن گران، چادر گران و چه و چه نتوانسته تهیه کند، زن بر شوهر اخم کند، بر شوهر غضب کند و به شوهر اعتناء نکند که در تمام این حالات در عذاب و در غضب خدا است.

از این قبیل رفتارها نوعاً شایع است و این‏قدر زیاد است که حتی در میان مؤمنان هم متأسفانه شایع است. خیلی جای تأسف است که در میان اهل بصیرت، در مؤمنان مستبصر این حرف‏ها باشد! واقعاً جای ناامیدی است! اساس زندگی مؤمنان باید بر اساس تقوا، رضایت از یکدیگر، محبت به یکدیگر، عفو و اغماض از یکدیگر باشد؛ مخصوصاً در داخل یک زندگی. باید امور داخل زندگی مؤمنان و زندگانی فردی و خانوادگی ایشان آن‏قدر بر اساس محبت و مودّت باشد که همیشه اسباب نزول رحمت باشد. رفتارشان با یکدیگر، خُلق و خوی ایشان با یکدیگر طوری باشد که باعث نزول رحمت باشد، ملائکه نازل شوند، استغفار ملائکه شامل حالشان شود، رضایت بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه شامل حالشان باشد. یک زندگانی نورانی داشته

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۲ *»

باشند، زندگانی بر اساس رحمت، تعاطف، عطوفت به یکدیگر، توجه به یکدیگر و تراحم بر یکدیگر، نه خشونت، نه غلظت. چقدر این امور بد و زشت است! آن هم برای امور اعتباری پوشالی دنیا که واقعاً خیلی جای تعجب است!

در یکی از سفرهای اخیر  که یک روز ظهر منزل یکی از دوستان مهمان بودیم، صاحب منزل بعد از غذا برای ما چای آورد. وقتی می‏خواست استکان را با نعلبکی جلوی ما بگذارد، یکی از نعلبکی‏ها چطور بود ــ  من که متوجه نشدم ــ  شاید شسته نشده بود، آن دوست ما خیلی شدید عصبانی شد. از همان‌جا که جلوی ما نشسته بود با آنکه خانواده‏اش در اتاق دیگر بود، با عصبانیت خانم را صدا زد خانم! خانم! با ناراحتى بلند شد که آن استکان و نعلبکی را ببرد. من آنجا چیزی نگفتم، شرمم آمد که چیزی بگویم. ولی این رفتارها معنی ندارد. چه مانعی دارد؟ شاید آن زن ندیده، حتماً توجه نداشته، تعمّد که نکرده و نخواسته که به مهمان‏ها بی‏اعتنائی کرده باشد؛ بلکه او هم بر اساس محبت از صبح زحمت کشیده، غذا پخته، غذاهای مختلف پخته و آماده کرده است. حال مثلاً یک‏باره در یک نعلبکی چیزی دیده شده، آن هم یک پر چای که عیبی ندارد.

اصلاً برادرهای ما بر یکدیگر چنین سخت‏گیری‏هایی ندارند که از یکدیگر گله‏مند بشوند که چرا جلوی من یک استکان چای گذاردند که نعلبکیش کثیف بود؟! اصلاً مؤمنان چنین حرف‏هایی با یکدیگر نباید داشته باشند. شرّ الاخوان من تُکُلِّفَ له([۱۸۱]) بدترین برادرها کسی است که برای خاطر او به زحمت و مشقّت باید افتاد. هر وقت خانه‏ات می‏آید باید دست و پایت را جمع کنی، خیلی ملاحظه کنی که به آقا برنخورد، چه نشود، چه نشود. این برادری به درد نمی‏خورد! همین‏طور در زندگی شخصی، زن و فرزند باید این‏قدر ملاحظه کنند که مبادا به آقا بربخورد و باعث زحمت بشود. بدترین

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۳ *»

برادرها آن برادری است که تو برای خاطر او به زحمت و به مشقت بیفتی. برادران بر اساس ایمان یکدیگر را دوست دارند. اگر مهمان شدند، مهمانی رفتند، این امور را مهم نمی‏شمرند. همین‏طور شوهرها باید ملاحظه کنند زحمت فراهم نکنند، اسباب خجالت فراهم نکنند. بی‏جهت زن و فرزندان خود را برای این امور آزرده‏خاطر نکنند. آنجا من خیلی ناراحت شدم. با اینکه به‌ظاهر بیگانه بودیم؛ اگرچه برادر ایمانی بودیم اما همین کار، من را خیلی ناراحت کرد. بعد هم ممکن نشد که تذکری بدهم.

زندگانی‏ها باید بر اساس تعاطف باشد؛ یعنی عطوفت و محبت به یکدیگر، گذشت از بدی‏های یکدیگر، عفو، اغماض، تذکر و تنبّه. واقعاً متنبّه‌شدن در کار باشد. اگر عیب کسی را تذکر دادند فوراً بپذیرد. حتی شوهر اگر عیبی اخلاقی در خود می‏بیند و گاه‏گاهی زن گله می‏کند که چرا بی‏جهت عصبانی می‏شوی؟! بگوید راست می‏گویی. باید ان‌شاءاللّه این خُلق را از خودم دور کنم، برای من طلب مغفرت کن؛ و از این قبیل. امر تعاطف، عطوفت و مهربانی به یکدیگر خیلی مهم است. نوعاً از من گله‏مند هستند که چرا این حرف‏ها را می‏زنی؟ ولی من طوری این حرف‏ها را می‏زنم که به‌نفع یک طرف تمام نشود، به نفع هردو طرف تمام بشود و ان‌شاءاللّه به نفع همه باشد.

مقصود این است که مؤمن حقوق تمام اهل حقوق را باید اداء بکند آن هم بر اساس تقوا و کسب رضای خدا. در هر کاری و در هر معاشرتی باید متوجه باشد که در اداء حقوق صاحبان حق، اول معامله‏ با خدا است. چون طرف مقابل او یا بنده‏ خدا و مؤمن به خدا است، یا در دین خدا مستبصر است. ما کوتاهی داریم. وگرنه خیلی امر عجیب است! این برادری که ما با او معاشریم و مؤمن به خدا، مؤمن به رسول‌اللّه و ائمه‏ هدی؟عهم؟ است و در دین مستبصر است، نزد خدا خیلی شریف است. اگرچه وضع ظاهری، ثروت، مقام، موقعیت، حتی اخلاق خوب و طبع خوبی ندارد، مؤمن همه‏ اینها را باید متحمل شود. چقدر کار مشکل و سخت است!

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۴ *»

خوشا به‌حال کسانی که موفقیت‏ها داشتند و بخصوص در سیر و سلوکشان به این امور اهمیت می‏دادند. خیلی روایات در این قسمت عجیب است! موارد بسیاری داریم که ائمه؟عهم؟ کسانی را  که نسبت به حقوق اخوان کوتاهی‏ها داشتند توبیخ‏ می‏فرمودند.([۱۸۲]) امر اعظم از این است که وارد این بحث شویم و اصلاً بحثش را داشته باشیم.

مقصود این است که اساس و میزانی را که قرآن در مورد اخلاقیات اهل ایمان ذکر می‏فرماید این است که همیشه خود را در نزد خدا می‏بینند، همیشه رضای خدا را طلب می‏کنند. آنچه آنها را بر واقع‏ساختن کاری وا می‏دارد و هر کاری از کارهای زندگی یا معاشرتی که از ایشان صادر می‏شود، تمام بر اساس طلب رضای خدا است، نه برای مصلحت‏اندیشی و منفعت‏طلبی و نه براساس میزانی از میزان‏های اجتماعی، عرفیات، پسند عرف، پسند اجتماع و مصلحت‏اندیشی آنها. این جهات برای مؤمنان در هیچ امری از امورشان مطرح نیست.

به‌جهت اینکه می‏دانیم اینها میزان‏هایی نیست که ارزش داشته باشد و مؤمنان برای این میزان‏ها بخواهند خدا را عبادت کنند و در سیر و سلوکشان این میزان‏ها را هدف خود قرار بدهند. اصلاً دنیا و موقعیت‏ها و شرایط و مناسبت‏های آن در نزد خدا ارزشی ندارد تا اینکه میزان باشد برای تطبیق اخلاقیات، عادیات و خلقیات با این موازین. تمام دنیا، حتی آن عالی‏ترین مقام و منصب دنیوی که سلطنت و مسلط‌شدن بر کل دنیا است که بالاترین موقعیت و مقام دنیوی است که همه‏چیز در آن هست، حتی آن هم ارزش ندارد که انسان برای خاطر آن یک قدمى کج بردارد، خدای‌نکرده برای کسب آن موقعیت یک خُلقی که مورد غضب و خشم خدا است دارا شود و به‌دست بیاورد، یا نعوذباللّه حکمی از احکام دین و شریعتی از شرایع الهی پایمال بشود؛ ارزش ندارد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۵ *»

وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه در مسیر کربلاء این فرمایش را زیاد می‏فرمودند: من هوان الدنیا علی اللّه از پستی‏ها، خواری‏ها و بی‏ارزشی‏های دنیا بر خدا و نزد خدا این است. ببینید میزان ارزش این است. اگر بخواهد برای چیزی ارزش باشد باید ارزشش در نزد خدا ملاحظه بشود. همین‏طور پستی و بی‏ارزشی هر چیزی هم بخواهد ملاحظه بشود باید با پستی و بی‏ارزشی در نزد خدا ملاحظه گردد. امام حسین۷ نمی‏فرماید «من هوان الدنیا نزد ما، نزد بشرها». نه من هوان الدنیا علی اللّه از پستی‏ها و بی‏ارزشی‏های دنیا در نزد خدا و بر خدا این است که خدا این‏قدر دشمن خود را مسلط می‏کند و به او تسلط دنیوی می‏بخشد که برای خاطر یک زن زناکار سر مطهر یحیی را از بدن جدا می‏کنند.([۱۸۳])

یحیی کیست؟ یحیی خیلی شریف بوده، خیلی عظیم بوده است! پیغمبرى با آن عظمت و جلالت! اولاً دارای رتبه‏ پیغمبری، آن هم چنین پیغمبر عزیز نازنینى که همیشه گریان و نالان بود و از خوف خدا در بیابان‏ها می‏گشت و از ترس عذاب خدا قرار نمی‏گرفت. هر انسانی چنین پیغمبر شریف و عزیزی را دوست می‏دارد. اصلاً صفاتش را که در تاریخ می‏خواند و حالاتش را که متذکر می‏شود از وجود این پیغمبر، از خُلق این پیغمبر و از حالات این پیغمبر بزرگوار لذّت می‏برد. آنگاه این‏قدر این زندگی دنیا و تمام این دنیا نزد خدا بی‏ارزش است که به آن شاه طاغیِ ظالمِ باغی مهلت می‏دهد که بغی و ستمش به این درجه برسد که برای خاطر رضایت و خشنودی زن زانیه‏ای یحیی را بکشد و سر بریده‏ او را نزدش ببرند. فکرش را بکنید که مطلب چیست؟! موازین و مقاییس چنین دنیایی چه ارزشی دارد تا مؤمنان برای خاطر امری از امور دنیا بلکه برای کل دنیا و تمامی دنیا بخواهند یک قدم برخلاف رضای خدا بردارند، یا خدای‌نکرده به امری از امور دین و دیانت جسارت ورزند، یا نسبت به اولیاء خدا جسارت کنند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۶ *»

پس خداوند در این آیات می‏فرماید آنچه مؤمنان متعبّد و ملتزم به آن هستند و در جمیع امورشان از آن دست‏بردار نیستند، این است که طالب رضای خدا هستند و بر اساس تقوا سلوک می‏کنند، نه بر اساس خواسته‏های خودشان یا خواسته‏های اجتماع یا میزان‏های باطل و بی‏ارزش و مقیاس‏ها و ارزش‏های نادرست دنیوی. اگر اینها ارزش می‏داشت خداوند آنها را انتخاب می‏کرد و برای امور میزان و مقیاس قرار می‏داد.

ولی اینها ارزشی ندارد. زیرا متغیّر است و هر روز به یک شکل و به یک طور است. گاهی این‏قدر با یکدیگر متضادّ و متناقض است که اصلاً عاقل حیاء می‏کند از اینکه زندگی خودش را بر این موازین ترتیب بدهد. میزان‏هایی که یک روز راست‌گویی و یک روز دروغ‏گویی را، یک روز خیانت و یک روز امانت را، یک روز عدالت و یک روز ظلم و تجاوز را اقتضاء می‏کند چه ارزشی دارد؟! خود همین تغیّر و دگرگونیِ این میزان‏ها بی‏ارزشی آنها را می‏رساند. انسان بر اساس این میزان‏ها چقدر پست می‏شود و چقدر از ارزش و شرافت انسانی دور می‏گردد! بر اساس این میزان یک روز مؤمن متّقی است، یک روز فاسق فاجر است. همین میزان‏های دنیوی در دستش است و بر اساس همین میزان‏ها هم حرکت می‏کند ولی چقدر انسان پست و بی‏ارزش می‏شود!

می‏فرماید مؤمن آن است که اگر امسال از او پرسیدی حکم این مسأله در دین خدا چیست؟ و گفت حرام است، سال آینده هم که از او بپرسی، بگوید حرام است؛ دگرگونی‏ها برای او تفاوت نکند.([۱۸۴]) اینها میزان‏های الهی و ثابت است. مؤمنان بر چنین میزان‏های ثابت الهی سلوک می‏کنند. حرام همیشه برایشان حرام

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۷ *»

است مگر در مواضعی که خداوند اجازه فرموده؛ مثل موارد اضطرار، تقیه و از این قبیل. دروغ همیشه حرام است، دروغ همیشه بد است مگر مواضعی که خدا آن را اجازه داده است.([۱۸۵]) نه اینکه ما آن مواضع را بسازیم، جایی که خدا و اولیاء خدا اجازه داده‏اند. نه بر اساس موازین ما که یک‌جایی دروغ مصلحت باشد، بگوییم «دروغ مصلحت‏انگیز بهتر از راست مفسده‏انگیز است» و دروغ بگوییم. این‏طور نیست.

موازین الهی و مقاییس قرآن و اسلام همیشه ثابت است و مؤمنان همیشه بر اساس موازین الهی سلوک دارند و به موازین متغیر دنیوی اعتنائی ندارند و برای آنها ارزشی قائل نیستند. بعلاوه، این موازین دنیوی بر اساس مصلحت‏اندیشی بشر است و بشر خودش چه ارزشی دارد تا مصلحت‏اندیشی او برای خودش و برای دیگری ارزش داشته باشد! این‏قدر انسان به طبایع نفسانی آلودگی دارد، این‏قدر اسیر شهوات و تمایلات نفسانی است که حتی نمی‏تواند مصلحت خودش را بفهمد. ما از نظر خودمان خیلی علیه‌السلام هستیم اما از نظر اولیاء معلوم و شناخته شده‏ایم. از نظر خودمان خیلی خوبیم اما وقتی حکیم به ما نگاه می‏کند و اعمال ما را می‏بیند می‏گوید: ان هم الّا   کالانعام بل هم اضلّ.([۱۸۶]) او درباره‏ ما این‏طور می‏گوید. آنگاه چطور برای خودمان مصلحت‏اندیش و خیرخواه باشیم و خودمان بتوانیم خیر خویشتن را بفهمیم و سپس آن خیرفهمی و خیرخواهی خودمان را میزان، قانون و مقیاس قرار بدهیم؟!

چنین نیست. انبیاء آمده‏اند که خیرخواه ما باشند، آنها خیرخواهی کنند، آنها موازین برای ما معین کنند، آنها ما را در چهارچوبه‏ شریعت، طریقت و حقیقت قرار بدهند. آنچه در اعتقادات و معارف خیر ما است ما را به آن معتقد کنند. آنچه در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۸ *»

اوصاف نفسانی خیر ما است ما را به آن صفات متّصف سازند. آنچه در شریعت و قوانین دین و احکام ظاهری خیر ما است برای ما معین کنند و ما را به آن متعبّد سازند؛ یعنی از ما عبودیت و خضوع در برابر قوانین و دستوراتشان را بخواهند.

اگر مصلحت‏اندیشی و خیرخواهی ما درباره‏ خودمان ــ  چه فرد فرد ما و چه اجتماع و جمعیتی برای بشر خیرخواهی کنند ــــ  اگر اینها کفایت می‏کرد، لازم نبود انبیاء بیایند، کتاب‏های آسمانی نازل شود، این همه جنگ و ستیز بین مؤمنان و کفّار برپا شود و این همه دامنه‏ تاریخ بشریت پر از جنگ‏ها و خونریزی‏ها بشود. ولی بشر نمی‏تواند بر مقیاس‏ها و موازینِ خود، خیر خود را به‌دست بیاورد. بشر نیازمند به خدا، پیغمبران و کتب الهی است.

چون علاوه بر آنکه ایشان موازین ثابت و صددرصد صحیح برای بشر تنظیم می‏کنند، همین مقدار که این قوانین منتسب به خدا، به پیغمبران و امامان معصوم؟عهم؟ است، تفوّقی بر بشر دارد. همین تفوّقی که بر بشر دارد و بشر در نزد این موازین احساس حقارت و ذلّت می‏کند، خودش ضمانتی است و از طرفی امدادی به بشر است. واقعاً مددی از عالم الهی به بشر است و بشر را در صعوددادن و بالابردن کمک می‏کند که از این عالم پستِ دنیا چشم بپوشد و به افق پهناور الهی دیده باز کند.

رضای خدا چه افق عجیبی است! چقدر نورانی و رشددهنده است و از مهالک دنیوی نجات‏دهنده است! رضای خدا، تقوای خدا، رعایت‌کردن دین خدا و احترام‌گذاردن به شریعت خدا یک افق پهناور و بسیار بسیار والا و باارزش است. آنگاه اقتضائش این است که خدا هم در برابر احترام‏گذاری بشر به دین و شریعت و رضای او، بنده‏اش را رعایت بفرماید. از این جهت خیر و سعادت دنیا و آخرت را به او می‏دهد، او را رعایت می‏کند و از نظر دور نمی‏دارد. اینها وعده‏های الهی است.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۰۹ *»

مخصوصاً در این آیه می‏بینیم، فان اللّه یحبّ المتقین چه وعده‏ای است! و چقدر این وعده برای متقیان جان‏بخش است! خدا متقیان و اهل تقوا را دوست دارد، و دوستی خدا که باشد همه‏چیز از خیر دنیا و آخرت را همراه دارد.

خدا را قسم می‏دهیم به حق اولیائش که ما را به تقوا موفق فرماید. ما را از متّقیان قرار دهد و ان‌شاءاللّه در دنیا و آخرت تحت رعایت او و اولیائش به‏سر ببریم!

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۰ *»

مجلس  ۲۰

 

(شب دوشنبه ۱۵ جمادی الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

 

 

 

r برخی از ناروایی‏های اخلاقی اهل کتاب

r اقرار به ارکان دین معاهده‏ با خدا است

r چهره‏ ذلّت‏بار اهل کتاب

r پاداش کوشش اهل دنیا و اهل آخرت

r کیفر عهدشکنان در آخرت

r یکی از زیبایی‏های قرآن

r تنبّه و تذکّر مؤمنان از این آیات

r معنای «تلویه‏ السنه»

r تحریف اهل کتاب نسبت به اوصاف رسول‌خدا؟ص؟

r فساد عالِم دنیاپرست

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۱ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

در ذکر صفات و خلقیات اهل کتاب و معرفی دشمنان دین و دیانت به اهل ایمان، بحث به این آیه‏ شریفه رسید که خداوند می‏فرماید: انّ الذین یشترون بعهد اللّه و اَیمانهم ثمناً قلیلاً اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة و لایکلّمهم اللّه و لاینظر الیهم یوم القیٰمة و لایزکّیهم و لهم عذاب الیم. اهل کتاب، چه اهل کتاب تنزیلی که یهود و نصاریٰ بوده و هستند، چه اهل کتاب تأویلی که نصّاب و منکران فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ در همه‏ زمان‏ها باشند، در آنها این آمادگی و روحیه‏ پلید وجود دارد که حاضرند عهد خدا و سوگندهایی که برای وفاداری به دین خدا خورده‏اند همه را به بها و قیمت پست و اندکی بفروشند. از این جهت در مقام تخلّف و مخالفت‌کردن با پیمان‏های خود با خدا و با خلق خدا برمی‏آیند. اینها به‌سوگندهای خود و به شئونات و حقوق مردم احترام نمی‏گزارند، حقّ خدا، حق اولیاء او، حق دین خدا و حق خلق را پایمال می‏کنند و این به‌منظور به‌دست‌آوردنِ مالی از اموال دنیا یا مقامی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۲ *»

از مقامات دنیا یا شأنی از شئونات دنیا می‌باشد که اینها ثمن قلیل و خیلی پست و اندک است، هرچند تمام دنیا باشد. از نظر منطقِ قرآن، تمام دنیا و زندگانی دنیا، متاع قلیل و بی‏ارزش و اندک است.([۱۸۷])

از چنین کسانی که در مقام برمی‏آیند که با پیمان‏ها و با عهدها مخالفت و پیمان‏شکنی کنند، به این شکل تعبیر آمده است: انّ الذین یشترون بعهد اللّه و ایمانهم ثمناً قلیلاً. نوعاً مشتری که نزد بایع می‏آید و اظهار می‏کند که خریدارِ متاع او است، چون در خود احساس نیاز و احتیاج می‏کند، به همین خریداری، فقر، نیاز و احتیاج خود را می‏رساند. قرآن این‏طور تعبیر آورده است که هر مشتری که واقعاً در مقام اشتراء و خریداری برآمده، در خود احتیاج و نیازمندی به آن متاع را احساس می‏کند. همان حالت خریداری، حالتی ذلّت‏بار است. از این جهت تا جایی که می‏تواند همّت می‏کند که آن متاع را به‌دست آورد. حالت اشتراء این‏طور است.

این کسانی که عهد و پیمان با خدا، با اولیاء خدا و با مؤمنان را می‏شکنند، لزومی ندارد که حتماً عهد خاصی برپا شده باشد. همین‌که گفت: «لا اله الّا اللّه»، با خدا در اجراء توحید و اعتقاد به توحید در ذات خدا، در صفات خدا، در افعال خدا و در عبادت خدا معاهده بسته است. صِرف گفتن «لا اله الّا اللّه» در واقع پیمان‌ بستن با خدا در اقامه‏ توحید است. وقتی می‏گوید: «محمدٌ رسول‌اللّه؟ص؟» با رسول‌اللّه در اجراء امر رسالت او پیمان می‌بندد و اعتراف می‌کند به اینکه او از طرف خدا رسول است و مبلِّغ شریعت و دین خدا است. پس این شهادت‌دادن، در واقع یک معاهده‏ با رسول‌اللّه است که من با تو ای پیغمبر خدا عهد می‏بندم که در جمیع امور از تو تبعیت داشته باشم، دین خدا را تقلیدِ تو کنم و به عهده‏ تو گذارم و از تو اخذ کنم، به امر تو ممتثل شوم و از نهی تو منتهیٖ باشم. آنچه را که در جزئی و کلی امور امر می‏فرمایی تابع

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۳ *»

تو باشم و هرچه را نهی می‏فرمایی اطاعت کنم. اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول([۱۸۸]) ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا.([۱۸۹]) اینها در واقع پیمان‏هایی است که شخص با گفتن «محمدٌ رسول اللّه؟ص؟» با رسول‌خدا در مقام معاهده برآمده است.

وقتی که می‏گوید: «علیٌّ و الائمةُ من ولده و فاطمةُ الصدیقة اولیاء اللّه صلوات‌ الله ‌علیهم اجمعین»، با این بزگواران عهد ولایت، محبت و مودّت می‏بندد و ایشان را حامل، ناشر دین و امامان بعد از رسول‌خدا و حجت‏های خدا می‏داند. از ایشان اتّباع دارد، به ایشان محبت می‏ورزد و به ایشان مودت دارد. همچنین دوستی با دوستانشان و دشمنی با دشمنانشان از لوازم ولایتشان به حساب می‏آید و معاهده‌بستن با تک‌تک مؤمنان است. وقتی می‏گوید: «اوالی اولیاءهم» اگرچه به زبان نگوید اما به ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ معترف است و ولایت ایشان تمام نمی‏شود مگر به ولایت اولیاء و برائت از اعداء ایشان. پس در واقع با تک‌تک مؤمنان به محبت، به ولایت، به تواضع، به ایثار و به جمیع اموری که در محبتِ صادقانه لازم است معاهده می‏بندد.

از این جهت در این آیه‏ شریفه ان الذین یشترون بعهد اللّه، عهد به اللّه اضافه شده است و «جنس مضاف» افاده‏ عموم می‏کند؛ یعنی تمام پیمان‏هایی را که مؤمن در راه خدا و برای خدا با خدا یا رسول‌خدا یا ولیّی از اولیاء خدا صلوات‌ الله ‌علیهم اجمعین و با مؤمنی از مؤمنان، چه در امور مربوط به دیانتش، چه در امور مربوط به دنیایش می‏بندد همه را شامل است. مؤمنان به آن عهدها و پیمان‏ها احترام می‏گزارند. اما اهل کتاب برای این معاهده‏ها و پیمان‏ها ارزش قائل نیستند. آنها برای به‌دست آوردن متاع بی‏ارزش دنیا در مقام برمی‏آیند که تمام این معاهده‏ها را زیر پا گذارند و تمام سوگندهایی را که برای وفاداری به دین خدا داشته‏اند همه را نادیده

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۴ *»

گرفته، به متاع بی‏ارزش دنیا بفروشند. چرا؟ چون دنیاطلب هستند و دنیا را می‏خواهند.

چقدر این چهره‌ای که قرآن بیان می‏کند ذلّت‏بار است. خوب در نظر بگیرید آن کسی را  که در مقام خریداری یک امر پست دنیایی بی‏ارزش برآمده و در قبال آن دین خدا و تمام پیمان‏ها و معاهده‏های خود را می‏دهد، یعنی «لا اله الّا اللّه، محمد رسول اللّه، علی ولیّ‌اللّه و ولیّهم ولیّ‌اللّه» را می‏دهد که شکمی را پر کند، مالی را به‌دست آورد و مقامی کسب کند، ببینید چقدر بی‏ارزش است! تمام دنیا را هم بگویید، فما متاع الحیاة الدنیا فی الآخرة الّا قلیل([۱۹۰]) دنیا ارزشی ندارد. تمام دنیا بی‏ارزش است و متاع پست و کم و اندک است.

اینها این ذلّت را بر خود هموار می‏کنند و بر خود وارد می‏سازند. چهره‏ بسیار کریه و زشتی است که قرآن بیان می‏کند. انّ الذین یشترون در مقام شراء برآمده، می‏خواهد بخرد و بفروشد. برای خاطر دنیا چه می‏دهد؟ دین را و آخرت را می‏دهد، پیمان‏شکنی می‏کند، دروغ می‏گوید، دزدی می‏کند، غیبت می‏کند، تهمت می‏زند، کفر و نفاق می‏ورزد. پس چون اینها در این مقام هستند و برای خاطر دنیا این کارها را می‏کنند، نتیجه‏اش این است: اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة.

البته خدا هم اگر بخواهد هرچه را می‏خواهند به آنها می‏دهد، اما نه اینکه حتماً به آنها دنیا را بدهد. چقدرها بوده‏اند که برای خاطر دنیا کفرها ورزیده، حیله‏ها و پیمان‏شکنی‏ها کرده و از قوانین الهی تخلّف کرد‌ه‌اند اما به آن دنیایی هم که طالب بودند نرسیدند. خداوند به کسانی که دنیا را طلب می‏کنند و در راه به‌دست ‌آوردن دنیا کوشش می‏کنند می‏فرماید اگر خواستیم می‏دهیم. این‏طور نیست که حتمی باشد و بر خود الزام کرده باشیم که حتماً به آنها بدهیم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۵ *»

ولی کسانی که طالب آخرت هستند و برای آخرت کوشش و تلاش دارند، ما بر خود الزام کرده‏ایم که به آنها پاداش بدهیم و تخلّف نمی‏کنیم. این‏طور نیست که کوچک‏ترین سعی و تلاش کسی که برای کسب آخرت بوده، بی‏بهره و بی‏نتیجه باشد و در آخرت به او داده نشود؛ بلکه بر خود الزام کرده و در حکمتمان حتم کرده‏ایم که هرکس برای به‌دست آوردن آخرت کوچک‏ترین سعی و تلاشی بکند ما او را به مقصدش برسانیم. فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انّا له کاتبون([۱۹۱]) برایش یادداشت و ثبت می‏کنیم و این وعده هیچ تخلّف‏پذیر نیست.

اما کسانی که طالب دنیا هستند و برای خاطر دنیا تلاش، سعی و کوشش دارند اگر خواستیم و صلاح ملکمان بر آن بود آنگاه از آنچه خواسته و طلب کرده‏اند مقداری به آنها می‏دهیم. اما در آخرت چه؟ اولئک لا خلاق لهم فی الآخرة در آخرت هیچ بهره‏ای ندارند و لایکلّمهم اللّه خدا با آنها سخن نخواهد گفت و لاینظر الیهم یوم القیٰمة در روز قیامت به آنها نظر نخواهد فرمود و لایزکّیهم آنها را از گناهانشان پاکیزه نخواهد فرمود و از کدورت‏های معاصی‏شان تطهیر نخواهد فرمود و لهم عذاب الیم برای ایشان عذاب دردناک خواهد بود.

مقصود این است که در برابر اینکه اینها به عهد و پیمان با خدا و اولیاء خدا و مؤمنان استخفاف کردند و در برابر اَیمان، سوگندها و قسم‏ها و مقدّساتی که به آنها باید احترام می‏گزاردند احترام نکردند، نتیجه‏اش این است که در آخرت مورد رعایت و رحمت خدا نخواهند بود و عنایتی از خدا شامل حالشان نمی‏شود.

یکی از زیبایی‏های قرآن این است که گاه‏گاهی به جای ذکرکردن خود چیزی لوازم آن را ذکر می‏کند و این در جایی است که لوازم جلب توجه کند و در رسانیدن مقصود به دل‏ها، فکرها و مغزها از ذکر خود آن چیز قوی‏تر، ابلغ و رساننده‏تر باشد. این

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۶ *»

در محاورات عرفی‏ بشری هم هست که گاهی اگر فرزندی از خواسته‏های پدر یا شاگردی از خواسته‏های استاد تخلّف کند و بخواهند او را به‌عوض این رفتارش تنبیه کنند و بگویند ما از تو بدمان آمده، لوازم بد آمدن را اظهار می‏کنند. به او نمی‏گویند که ما از تو بدمان آمده، لوازم آن را اظهار می‏کنند؛ مانند اینکه به او اعتناء نمی‏کنند، قهر می‏کنند، به او نگاه نمی‏کنند، اسمش را نمی‏برند. به این‏طور او را تنبیه می‏کنند. و معلوم است که این کارها در متنبه‌شدن آثار و نتایج بیشتری دارد.

گاه‏گاهی قرآن به جای بیانِ امری لوازم آن را بیان می‏کند. اینها چون به عهد و پیمان با خدا و اولیاء او، به مقدساتی که مورد توجه و احترام همه‏ مؤمنان است استخفاف می‏کنند، خدا هم باید به اینها بی‏اعتنائی بفرماید و از اینها اعراض کند. اعراض خدا و بی‏اعتنائی او لوازمی دارد. اگر در این آیه‏ شریفه همین اندازه می‏فرمود: خدا در روز قیامت از اینها اعراض می‏کند، ـــ  به‌اصطلاح ما ـــ  با اینها قهر می‏کند و رهایشان می‏نماید و وا می‏گذارد، این تعابیر آن‏طوری که باید مطلب را برساند نمی‏رساند. اما وقتی لوازمش را ذکر می‏فرماید خیلی برای بشر وحشت‏انگیز می‏شود؛ برای بشری که دل داشته باشد و در برابر آیات الهی بخواهد متنبه شود.

می‏فرماید اینها در آخرت نصیب و بهره‏ای ندارند، و لایکلّمهم اللّه خدا با اینها سخن نخواهد گفت، و لاینظر الیهم یوم القیٰمة خدا در روز قیامت به اینها نگاه نخواهد کرد، و لایزکّیهم اینها اینها را از گناهانشان پاکیزه نخواهد کرد. در صحرای قیامت در برابر تمام دیده‏ها، با همان آلودگی‏ها و کثافت‏های معاصی خواهند بود، به‌طوری که همه‏ مردم از بو و رنگ آن معاصی و از صدای این اشخاص در اثر احساس شدّت، هول و ترس قیامت متنفّرند. وقتی که تزکیه نباشد و خدا انسان را از گناهان و کدورت‏های معاصی به شفاعت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و عنایت این بزرگواران تطهیر و پاکیزه نفرماید چقدر بد و زشت است و تعفّن و بوی گند دارد که مردم از گند او متنفّرند و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۷ *»

خودش هم متأذّی است، و لایزکّیهم خدا آنها را تطهیر، تزکیه و پاکیزه نمی‏فرماید. در عاقبت هم برای ایشان عذاب دردناک است.

این‏گونه تعبیر قرآن از زیبایی‏های قرآن است که لوازم را ذکر می‏کند. اینها لوازم اعراض‌کردن خدا از آنان است. ـــ  به تعبیر ما ـــ  لوازم قهرکردن خدا است. اگر خدا بر بنده‏ای خشم کند و از او راضی نشود این لوازم برایش هست. آیا می‏ارزد که انسان در دنیا برای خاطر به‌دست آوردن امر پستی از امور دنیا، به دین خدا، به اولیاء خدا، به شرایع، به عهدها، پیمان‏ها و معاهده‏های خودش با خدا و اولیاء خدا استخفاف کند، آنگاه در آخرت هم بهره و نصیبی نداشته باشد؟! این لوازمِ اعراض از خدا بسیار وحشت‏انگیز است.

اگر محبوب انسان و آن کسی که او را دوست دارد با او سخن نگوید چقدر سخت است! البته اینها دوست خدا هم نخواهند بود. اگر در قیامت اولیاء خدا به انسان اعتناء نکنند، رو برگردانند، نظر رحمت به او نداشته باشند، در مقام تزکیه‏ او برنیایند و او را از گناهانش پاکیزه نکنند خیلی بد است! از این جهت خداوند این آثار و لوازم را که بر اعراض خدا مترتب است بیان می‏فرماید تا مردم متوجه شوند و دل‏هایشان تکان بخورد، برای آنجا فکری بکنند، از این صفتی که در اهل کتاب وجود دارد اجتناب کنند و مثل اهل کتاب، در مقام استخفاف به معاهده‏های خود با خدا و اولیاء خدا برنیایند. حقّ خدا و اولیاء خدا و همه‏ خلق را آن‏طور که خدا قرار داده رعایت کنند تا خداوند اشخاصی را که از این فرمایش‏های او متنبه شده‏اند رعایت کند.

دقت در این لوازم باعث تنبّه نفس است؛ نفسی که به دنیا و دنیاطلبی خو دارد به‌طوری است که با این طبایع پرورش یافته، از احترام و از رفاه خوشش می‏آید، از «مُشارِ بالبنان» بودن خوشش می‏آید که مرتب با دست به او اشاره کنند؛ این آقا فلان و فلان است. از مقام‌داشتن خوشش می‏آید، البته نفس چون بر این طبایع رشد کرده از این امور لذت می‏برد. اما مؤمن که به ارشادات عقل پرورش‌ یافته این‏طور نیست.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۸ *»

مؤمنان از آنچه رضای خدا در آن است لذت می‏برند و طالب آن هستند، نه طالب رضا و خشنودی نفس.

باید از این فرمایش‏ها متنبه شد و به این تذکرات الهی متذکر شد. باید دل‏ها را باخبر کرد و از ذکر این صفاتی که خدا برای اهل کتاب می‏فرماید عبرت گرفت که در این دوران زندگی دنیوی که دوران سازندگی انسان است و باید خودش را بسازد و تا اول مرگ هم فرصت دارد، خدای‌نکرده به این صفات مبتلا  نگردد. باید از لحظات عمر بهره کافی را برد. زیرا پس از این زندگانی دنیا دیگر زندگانی دنیایی دیگری نیست که در آن دوباره خود را بسازیم. در همین زندگی باید مشخص شود که در صف مؤمنان هستیم یا در صف غیر مؤمنان. چون نه مستضعف، نه مجنون، نه طفل و نه خرف هستیم. مشاعرمان کاملاً  کار می‏کند، خوب و بد را می‏فهمیم و فرصتمان هم همین مدت عمر است. فرصتی دیگر نیست. دو عمر هم نداریم. در همین مدت باید وضعیت ما روشن بشود.

پس این تذکرات قرآن و ذکر این صفات بی‏جهت نیست. احترام‏گذاری به دین خدا با معاهده‏ با خدا و اولیاء خدا و نفروختن این امور به دنیای پست و شئونات دنیا، وظیفه‏ اوّلی مؤمن است که باید از این دروس قرآنی استفاده کند و ان‌شاءاللّه این آیات شریفه در روحش و در اعماق دلش اثر کند و متنبه و متوجه شود و از این زیبایی‏های قرآن استفاده کند. خداوند همه‏ ما را به این‏گونه بهره‌بردن از این آیات شریفه موفق فرماید. الحمدللّه همه‏ آیات قرآن این‏طور است.

بعد می‏فرماید: و انّ منهم لفریقاً یَلوُون السنتَهم بالکتاب لتحسَبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه و یقولون علی اللّه الکَذِبَ و هم یعلمون.([۱۹۲]) این آیه‏ شریفه در بیان نمونه‏ای دیگر از نمونه‏های خُلقی و عملی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۱۹ *»

عده‌ای از اهل کتاب است. این عده از اهل کتاب دسته‏ بخصوصی هستند. و انّ منهم لفریقاً بخصوص دسته‏ای هستند که خطرناک‏ترین دسته‏های اهل کتابند. تمام بلاهایی که بر سر اهل کتاب آمده از دست این گروه‏ خطرناک است. این درس است که باید تمام امت‏ها از این درس استفاده کنند و از این درس باخبر باشند.

از این جهت خداوند این بحث را عنوان فرموده و این آیه را بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل فرموده تا مسلمانان نیز متوجه باشند. نه اینکه این تذکرات فقط برای اهل کتاب و بنی‌اسرائیل باشد. ولی ما فعلاً ناچاریم آیه را مطابق حالات اهل کتاب معنی کنیم. و انّ منهم لفریقاً دسته‏ای از اهل کتاب کارشان تضلیل و اضلال است. اینها برای گمراه‌ساختن یک نقشه‏ شیطانی عجیبی می‏کشند و آن این است: یلوون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه.

آیه و طرز بیان آن خیلی عجیب است! عرب‏های گذشته وقتی که این آیات را از رسول‌اللّه؟ص؟ می‏شنیدند، لغاتی را که در جاهای مخصوص برای مقاصد مخصوص به‌کار می‏بردند، می‏دیدند همان لغات برای بیان معانی عالی و توضیح امور خیلی والا با همین لغت‏های معمولی در قرآن آمده است. شما دیده‏اید وقتی کسی می‏خواهد طناب بپیچد، طناب اول به صورت نخ است. اینها را بخواهند بپیچند در موقع پیچیدنِ طناب اولاً طناب کاملاً در فرمان است و پیچیده می‏شود. بعد هم به آن‏طوری ‌که پیچاننده میل دارد می‌پیچد. پیچانیدن طناب هم در آن زمان کار معمولی بوده، نوعاً پشم و کرک شترها را می‏گرفتند با دست می‏رشتند بعد هم با دست می‏بافتند. اینها را به صورت طناب‏ها می‏کردند و استفاده می‏شد. لغت «لَیّ» این‏طور است که هم می‏رساند که اولاً طناب در فرمان است و کاملاً می‏پیچد، هم اینکه به مقداری که شخص مایل است آن را می‏پیچاند.

خداوند در اینجا زبان‏های این دسته از اهل کتاب را به طناب تشبیه کرده که در

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۰ *»

موقعی که می‏خواهند جهال را گمراه کنند و به فتنه‏ ضلالت بیندازند، یلوون السنتهم بالکتاب مثل طناب زبانشان را به کتاب می‏پیچند؛ یعنی شروع می‏کنند به خواندن آیات تورات یا آیات انجیل، اما طوری می‏خوانند و زبان را می‏پیچانند که آن آیه نه از تورات است و نه از انجیل. یا اگر از انجیل و تورات است در وصل و اتصال و این‌طرف و آن‌طرف کردنِ آیه، و متصل‌کردن بعض آیه به بعض، طوری می‏خوانند که هدف و مقصودِ پلیدی را اظهار کنند و برای گمراه‌کردنِ طرف مقابل نقشه‏ای بکشند. طرف هم متوجه نمی‏شود. می‏بیند آیاتی را خواندند و آیه‏ای را به آیه‏ای و حدیثی را به حدیثی متصل کردند.

نمی‏دانم متوجه شده‏اید بعضی‌که چندان علم و فضلی ندارند ولی می‏خواهند اظهارِ علم و سواد کنند همین‏طورند. من با چنین اشخاصی برخورد کرده‏ام. فرض کنید عربی نمی‏دانند یا مقدار کمی می‏دانند، مخصوصاً کسانی که با بعضی از عبارات حکمت آشنا هستند یا بعضی از اشعار را در خاطر دارند، مقداری از آیات یا مقداری از احادیث را دیده و یا چیزهایی شنیده‏اند، آنگاه شروع می‏کنند به گفتن آنها و چنان اینها را مخلوط می‏کنند، و سعی می‏کنند به گمان خود که تا آخر عبارت را هم نقل کنند، اما زبان را ‌طوری می‏پیچانند که طرف مقابل آن کلمه‏ها را متوجه نشود که به حالت نصب خواندند یا به حالت رفع، نکند غلطشان آشکار  شود. همین‏قدر عبارتی دیده یا حدیثی را شنیده‏اند، مقداری از آن را ذکر می‏کنند. مقداری را هم با این‌طرف و آن‌طرف کردنِ زبانشان کلمات را طوری اداء می‏کنند که اگر طرف بخواهد بداند، باید بپرسد چه شد؟ اما شرم می‏کند و می‏گذرد. ولی این کارها نوعاً در مقام اضلال نیست.

اما این طایفه از اهل کتاب معلوم است چه کسانی هستند. تمام یهود و نصاریٰ که این‏طور نیستند. تمام نصّاب و منکران فضائل که این‏طور نیستند. عده‏ای هستند که این نقشه را بلدند و آنها کسانیند که به کتاب نسبت دارند، علماء اهل کتاب بوده

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۱ *»

و از کتاب آگاهند. اگر یهودی‏ها می‏خواستند بپرسند که خدا در تورات راجع به رسول‌خدا؟ص؟ چه فرموده باید نزد اینها بروند. همین‏طور نصاریٰ باید نزد همین علماء و رهبانشان بروند که خدا در انجیل درباره‏ رسول‌خدا؟ص؟ چه فرموده است.

خداوند این عده را معرفی می‏کند که این‏طور هستند: و انّ منهم لفریقاً عده‌ای از اهل کتاب یلوون السنتهم بالکتاب زبان‏های خود را به خواندن آیه و جمله‏ای از تورات یا انجیل می‏پیچانند. لتحسبوه من الکتاب طوری می‏خوانند که شما ای شنونده‏هایی که روبه‏روی او هستید و ای شنوندگانی که در مقابل او قرار می‏گیرید، فکر کنید که آنچه را که این می‏گوید از کتاب است؛ از تورات و از انجیل است. حال آنکه و ما هو من الکتاب آنچه می‏گوید از کتاب نیست. ربطی به تورات و انجیل ندارد. و یقولون ولى با کمال بی‏حیائی می‏گویند: هو من عند اللّه آنچه را که ما می‏گوییم از نزد خدا است و ما هو من عند اللّه آنها از نزد خدا نیست. و یقولون علی اللّه الکذب بر خدا دروغ می‏بندند و هم یعلمون خوب می‏دانند که دارند بر خدا دروغ می‏بندند و بر خدا دروغ می‏گویند.

این تعبیر قرآن، هم شامل آن جملاتی بود که از نزد خویش به تورات و انجیل اضافه می‏کردند و هم شامل تحریف‏ها یا تأویل‏هایی بود که در مورد نصوص تورات و انجیل داشتند. گاهی کلمه را عوض می‏کردند. چون اگر می‏خواستند همان‏طور که گفته شده بگویند مشخص می‏شد که این پیغمبر، رسول‌خدا است و همان محمد بن عبداللّه۹ است که انبیاء وعده داده‏اند و در این صورت می‏رفتند از حضرت تبعیّت می‏کردند. یا کلماتی که نبود می‏خواندند، صفاتی که در آن بزرگوار نبود و نقل نشده بود می‏گفتند. کلمات را تغییر می‏دادند، یا بر کلمات کتاب اضافه می‏کردند، یا اینکه نصوص را تأویل می‏کردند و آنچه را که رسیده بود به زبان و لغتی که باید بگویند نمی‏گفتند؛ بلکه به‌طوری که می‏خواستند می‏گفتند تا با خواسته‏هایشان مطابقت کند و وسیله برای ضلالت جهال گردد.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۲ *»

همه‏ اینها نمونه‏هایی است از اینکه چون اینها طالب ریاست و متاع دنیا بودند و نمی‏خواستند از نظر مال، مقام و موقعیت دنیایی ضرر ببینند، این‏گونه رفتار می‏کردند. البته معلوم است این کارها وقتی است که کار عالِم، در دین خدا به فساد بکشد. وقتى عالم دین را برای دنیا بخواهد و دین را وسیله‏ دنیای خود قرار بدهد، خواه‌نخواه این‏طور خواهد بود که حقایق را تأویل می‏کند، آیات و نصوص را طوری بیان و توجیه می‏کند که با خواسته‏هایش مطابقت کند، نه با آنچه خدا اراده فرموده و از بندگانش خواسته است. دیگر این خواسته‏ها مى‌خواهد با رضای خدا مطابق باشد یا مخالف باشد، اینها برایش مطرح نیست.

این طایفه از اهل کتاب زبان خود را می‏پیچانند و در مقام تأویلِ آیات و کتابی که از طرف خدا نازل شده برمی‏آیند. اولاً اعتماد دارند به نادانی پیروانشان؛ آن کسانی که قرآن درباره‏ آنها می‏فرماید: لتحسبوه من الکتاب یعنی ای جمعیتی که در برابر آن دسته قرار گرفته‏اید و حرف آنها را می‏شنوید، آنها طوری برای شما از کتاب می‏گویند که شما فکر و گمان کنید که از کتاب می‏گویند. چون مطمئن هستند که شما شنوندگان نمی‏توانید فرق بگذارید بین خواسته‏ها و تأویلات و توجیهات آنان، و بین آنچه خداوند اراده فرموده از آیاتی که در کتاب نازل فرموده در تورات یا در انجیل یا در هر کتابی و در هر زمانی. چون اعتماد دارند و می‏بینند که شما بین آیات خدا و این تحریف‏ها و توجیهات نمی‏توانید فرق بگذارید، آنها هم بر این بی‏فکری، بی‏توجهی و بی‏خبری شما اعتماد دارند و کاملاً خیالشان آسوده است.

از این جهت ببینید قرآن چه عجیب سخن می‏گوید! با خیال راحت و بدون پروا می‏گویند: هو من عند اللّه چون می‏بینند هیچ‏کس در مقابلشان نیست. همه تسلیمند و می‏پذیرند. اصلاً قدرت تفکر از آنها گرفته شده است. به این جهت می‏گویند: هو من عند اللّه این از نزد خدا است. با خیال راحت این کار واقع می‏شود. و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۳ *»

در واقع مقصود اصلی، اجابت‌کردنِ خواسته‏های نفسانی و به‏انجام رسانیدن نقشه‏های شیطانی است که گمراه‌کردن جهالِ اهل کتاب باشد.

در آیات دیگری هم به این برنامه‏ها اشاره شده از قبیل یحرّفون الکلم عن مواضعه([۱۹۳])  که در قرآن خیلی تصریح شده که فرمایش‏های خدا را در اثر توجیهاتی که می‏کنند، از موارد خود تحریف می‏کنند. به منظور اینکه خواسته‏ها و هواهای خود را به اسم مرادهای خدا اجراء کنند.

این طایفه در میان اهل کتاب هستند و این خطر بزرگ را دارند که کوشش شدیدی در این کار دارند. از یلوون برمی‏آید که خیلی کوشش دارند در اینکه به هر وسیله‏ای شده و به کوچک‏ترین مناسبتی، آیه و حدیثی تحریف و توجیه شود و مطابق خواسته‏شان پیاده گردد. این کوشش و تلاش را این دسته‏ از اهل کتاب دارند با این خصوصیت که می‏گویند: هو من عند اللّه. ولی دیگران باید بدانند و ما هو من عند اللّه این سخن‏ها از نزد خدا نیست. و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون خود آنان هم با کمال دانایی و آگاهی و باخبری دروغ‏ها بر خدا و بر دین خدا می‏بندند. این دسته‏ از اهل کتاب کارشان این است.

این مطالب با آیه‏ مورد بحث مناسبت دارد. چون آیات به‌تدریج به آیه‏ مورد بحث نزدیک مى‌شود و به خطری که در مورد رسالت رسول‌خدا و ولایت ائمه‏ هدی؟عهم؟ از ناحیه‏ این دسته از طوایف اهل کتاب در کار بود مربوط می‏شود که چه صدماتی بر اسلام و مسلمانان وارد می‏ساختند، به این جهت خداوند قبل از آیه‏ و اذ اخذ اللّه میثاق النبیّین این آیات را بر رسولش نازل فرموده است.

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۴ *»

مجلس  ۲۱

 

(شب سه‏شنبه ۱۶ جمادی الثانی ۱۴۰۹ هـ ق)

 

 

 

 

r روحیه‏ اهل تحریف

r نکوهش عوامّ اهل کتاب

r آثار روحیه‏ تحریف

r خطر تحریف

r اهل کتاب و الوهیت عیسی؟ع؟

r ردّ اهل کتاب درباره‏ الوهیت عیسی؟ع؟

r دعوت همه‏ انبیاء؟عهم؟ به توحید

r آشنانبودن عوامّ اهل کتاب با کتاب خدا

r معنای ربّانی‌بودن

r رسوخ ضلالت یهود و نصاریٰ تا عصر ظهور

r وظائف شیعیان مستبصر

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۵ *»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدللّه رب العالمین و صلّی اللّه علی محمد و آله الطیّبین الطاهرین

و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین

قال اللّٰه تعالیٰ : وَ   إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ میٖثاقَ النَبیّینَ لَمٰا آ تَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ

رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهٖ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَأَقْـرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ

ذٰلِکُمْ إصْریٖ قالُوا أَقْــرَرْنٰا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدیٖن

فَـمَنْ تَوَلّىٰ بَعْدَ ذٰلِکَ فَـأݩُولٰئِکَ هُمُ الْفٰاسِقُون

فرمایش‏های خداوند در مورد اهل کتاب و بیان روحیات و خلقیات ایشان به اینجا رسید که فرمود: و انّ منهم لفریقاً یلوون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و یقولون هو من عند اللّه و ما هو من عند اللّه و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون. بخصوص در میان اهل کتاب طایفه‏ای هستند که خطرشان از سایر فرقه‏های ایشان بیشتر است. ایشان زبان‏های خود را به کتاب می‏پیچانند به‌طوری که شنوندگان خیال می‏کنند که از کتاب می‏گویند، حال آنکه آنچه می‏گویند از کتاب نیست. ولی می‏گویند از نزد خدا است، با وجودی که از نزد خدا نیست و بر خدا دروغ می‏گویند و می‏دانند و آگاهند که دروغ می‏گویند.

عرض می‏شود این پیچانیدنِ زبان را به کتاب، به دو وجه احتمال داده شده است: یکی اینکه آیات و کلماتی را که از تورات و انجیل نبوده طوری اداء می‏کردند و بر زبان جاری می‏کردند که شنوندگانشان فکر می‏کردند از تورات و انجیل می‏گویند،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۶ *»

با آنکه نه از تورات بوده، نه از انجیل و نه از سایر کتاب‏های آسمانی. و در میان تمام اهل کتاب و کسانی که خدا بر آنها کتابی نازل فرموده این‌گونه دسته‏ها پیدا می‏شدند، نه تنها اهل کتابِ تورات و انجیل. خداوند از اهل کتاب زمان رسول‌خدا؟ص؟ و یهود و نصارای آن زمان نیز سخن می‏فرماید، ولى قاعده‏ای است و بیان روحیه‏ طبقه‏ای است که در همه وقت بوده و هستند و کارشان این بوده و هست که برای اضلال و گمراه‌کردن، سعی می‏کردند و می‏کنند که در فرمایش‏های خدا دخل و تصرف کنند. آنچه خدا نفرموده و بر بنده و رسولش نازل نکرده اینها اضافه کنند و به نام کتاب خدا بر مردم عرضه کنند.

وجه دیگری هم احتمال داده شده که مراد تأویلاتی باشد که در مورد نصوص و فرمایش‏های خداوند داشته و دارند. برای اینکه مقاصد و خواسته‏های خود را به اثبات برسانند آیاتی از تورات یا انجیل را تحریف می‏کردند و طبق آن مقصودی که خود داشتند توجیه، تفسیر و تأویل می‏کردند. آنچه را که استفاده می‏کردند هیچ ربطی به مراد خدا نداشت و از بی‏اطلاعی مردم استفاده می‏نمودند. مردم خبر نداشتند و آگاه نبودند که آنچه اینها می‏گویند مراد خدا نیست. ولی آنها طوری بیان و توجیه می‏کردند که مردم گمان می‏بردند که از کتاب خدا است و از نزد او است.

در خود آیه‏ شریفه که دقت کنیم، نه تنها از این دسته که کارشان این بوده مذمّت شده، همچنین از کسانی مذمت می‏فرماید که به سخن آنها گوش می‏دادند، حرف آنها را می‏پذیرفتند و تأویلات و توجیهات آنها را قبول می‏کردند. در واقع این مذمتی است برای امت هر پیغمبری که دارای کتابی از نزد خدا بوده‏اند. زیرا وظیفه نداشتند که اختیار دین و کتاب خدا را به دست عده‏ خاصی بدهند. آ‏نگاه گوش محض بشوند و فقط شنوایی داشته باشند و بشنوند که هرطور آن دسته دخل و تصرف در کتاب خدا کردند اینها پذیرا باشند و در برابر تسلیم باشند.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۷ *»

خدا مذمت می‏فرماید که نباید امتِ هر پیغمبری و هر دسته و جمعیتی که خدا به آنها کتابی داد و آن را نازل کرد این‏طور با کتاب خدا بیگانه شوند و تا این اندازه در امر دین خدا بی‏پروا باشند که دین و کتاب خدا را به عده‏ای واگذار کنند که هرطور خواستند آن را معنی، توجیه و تأویل کنند و به هر مطلب و مقصودی که می‏خواهند آن را تفسیر کنند. چنین کاری را حق ندارند.

همین امر باعث می‏شود که در میان اهل کتاب فسادها و انحراف‏ها پیدا شود. می‏بینیم هلاکت بنی‌اسرائیل و انحراف‏هایی که در آنها پیدا شد از اعتقادات، اخلاقیات و قوانین فاسدی که برخلاف شرایع الهی بود، منشأ همه‏ اینها و عمده‏اش همین امر بود. در قرآن در این آیات و آیاتی از این قبیل ــ  که در مقام تفسیر این نوع آیات نیستیم ــ  این‏طور مذمت‏ها درباره‏ خواص اهل کتاب و عوام آنان دیده می‏شود. این کار دو اثر دارد: یک اثر در خود این فرقه یعنى خواص، یک اثر هم در عوام آنان یعنی کسانی که از آنها می‏شنوند و می‏پذیرند و به هلاکت‏ها می‏افتند و برای خود خسارت‏های دنیا و آخرت تحصیل می‏کنند.

اما خود این دسته و انّ منهم لفریقاً چه آثاری از این کار خواهند برد و چه نتایجی برایشان فراهم می‏شود؟ اول اینکه اینها آهسته‌آهسته در دین خدا جرأت پیدا می‏کنند به‌طوری‌که هیچ پرهیز و اِبا از دروغ‌بستن بر خدا و بر دین خدا ندارند. و یقولون علی اللّه الکذب و هم یعلمون. در اثر تحریف و تأویل کلام خدا و تفسیرکردن آن به رأی و هویٰ به منظور اجراء اهواء نفسانی و مقاصد پلید خود، کار اینها به جایی می‏کشد که قلبشان قسی می‏شود. در آنها جرأت، بی‏حیائی و پررویی فراهم می‏شود و حیاء نمی‏کنند. با اینکه ممکن است کسی خبردار شود که این سخنان از نزد خدا نیست اما با کمال بی‏پروایی می‏گویند: هو من عند اللّه از نزد خدا است. و ما هو من عند اللّه از نزد خدا نیست. اینها تأویلات، تصرفات، تحریفات یا اضافاتی است که خدا نازل نکرده و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۸ *»

اراده نفرموده است و همه‏ اینها با دین خدا تضاد و تصادم دارد.

گویا خداوند در این آیه‏ شریفه می‏خواهد کسانی را که بر آنها به‌وسیله‏ رسولی از رسولانش منّت گذارده و برای آنها شریعت و دین فرستاده و کتاب نازل کرده است بترساند و پرهیز دهد. اینها از چنین لغزشگاه و امر سخت و خطر بزرگ برحذر باشند. هلاکت بنی‌اسرائیل از همین نواحی شروع شد. اینجا بیان نمونه‏ای از کار خواص اهل کتاب و خطر این طایفه از میان اهل کتاب است که در تورات و انجیل می‏گشتند که لفظی، جمله‏ای یا عبارتی را پیدا کنند تا بتوانند آن را با زبان خود بپیچانند؛ مثل پیچانیدن ریسمان که هرطور و هر مقدار که می‏خواهند آن را می‏پیچانند. اینها هم، به منظور استخراج خواسته‏های خود زبان‏های خود را به الفاظ، جملات و تعابیر  کتاب‏های آسمانی به آن‏طور که می‏خواهند می‏پیچانند. حال آنکه خود آن عباراتی که در کتاب‏های آسمانی بوده، اگر این پیچانیدن زبان آنان نباشد هیچ دلالتی بر آنچه آنها ادعاء می‏کنند ندارد.

در عبارت‏ یلوون السنتهم بالکتاب دقت بفرمایید که چقدر قرآن زیبا بیان کرده است. یلوون السنتهم بالکتاب زبان‏های خود را به گفتن عبارات می‏پیچانند و جملاتی از کتاب را که دلالت بر مقاصد آنها ندارد و هیچ‏گونه مقصد آنها را نمی‏فهماند می‏خوانند. و نیز اینها با تأویل و توجیه می‏خواهند اثبات کنند که خدا هم حرف ما را می‏زند و مقصود ما را بیان می‏کند و آنچه ما می‏پسندیم و مصلحت می‏دانیم همان را از شما خواسته است. به این ترتیب طوری بیان می‏کنند که لتحسبوه من الکتاب شما شنوندگان وقتی گوش می‏کنید فکر می‏کنید درست و راست می‏گویند و از طرف خدا است و خدا فرموده است.

خداوند به تدریج وارد اصل بحث می‏شود که بحث نبوت و ولایتِ اولیاء او است. از جمله نمونه‏هایی که در همین زمینه‏ها بیان شده و از مسائلی است که

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۲۹ *»

به‌سبب همین پیچانیدنِ زبان به‏ نصوص کتاب، و به خواستِ خود تأویل‌کردنِ عبارات و جملاتِ کتاب‏های آسمانی نتیجه گرفتند، اثبات الوهیت عیسی علی ‌نبینا و آله و علیه ‌السلام است که گفتند عیسی و به همراهی او روح القدس از شئونات الوهیتند و مذهب «اقانیم ثلاثه» را اظهار کردند. «اب و ابن و روح‏القدس» تشکیل دادند و گفتند یک حقیقت است که به سه تجلّی متجلّی است. سه حقیقت است که عین یکی است و یکی است که عین سه است. در واقع همان مذهب تثلیث و سه‏گانه‏پرستی را اظهار کردند. خداوند در آیات بعد، شأن عیسی را بیان کرده که عیسی پیغمبری از پیغمبران خدا است که مثل آدم خلقت شده است. این بزرگوار به الوهیت خود دعوت نکرده و سایر فرمایش‏هایی که در آیات پیشین بود.

با این کارِ «تلویه‏ السنه» و تأویل و توجیه نصوص تورات و انجیل، این نوع مسائل را مطرح کردند. ببینید چقدر امر عجیب است که با یک توجیه، تأویل و تحریف برای عیسی اثبات الوهیت کنند! اینها به عباراتی از انجیل یا تورات یا به روایاتی متمسک می‏شدند که آنها را به خود عیسی؟ع؟ نسبت می‏دادند، به این منظور که ادعاءِ فاسد خود را ثابت کنند و برای آن بزرگوار اثبات الوهیت کنند.

خداوند این نوع تحریف‏ها و تأویل‏ها را رد می‏فرماید. در آیه‏ بعد برای جلوگیری از انحراف‏های اعتقادی که از ناحیه‏ این فرقه‏ها و دسته‏ها پیدا می‏شده، یک قاعده‏ کلی بیان می‏کند و می‏فرماید: ماکان لبشر ان‌یُؤتِــیَه اللّه الکتاب و الحکم و النبوة ثمّ یقول للناس کونوا عباداً لی من دون اللّه ولکن کونوا ربانیین بما کنتم تُعلّمون الکتاب و بما کنتم تَدرُسون. و لایَأمُرَکم ان‏تتّخذوا الملائکة و النبیین ارباباً أ یَأمُرُکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون.([۱۹۴])

این آیه‏ شریفه در ردّ این دسته‏ بخصوص از اهل کتاب است که یکی از

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۰ *»

خیانت‏های بزرگی که مرتکب شدند و یکی از انحراف‏های بزرگی که به‌واسطه‏ تأویل و تحریف در میان بنی‌اسرائیل شایع ساختند، ادعاء الوهیت برای عیسی؟ع؟ بوده است. از این جهت خداوند به این بیان توضیح می‏فرماید که شأن نبی این نیست و روح نبوت این را اقتضاء نمی‏کند. آنهایی که این نسبت‏ها را به انبیاء داده‏اند، دانسته و فهمیده این نسبت‏ها را داده‏اند. اما آنهایی که پذیرفتند و فریب خوردند روح نبوت را نمی‏شناختند و نبی‏شناس نبودند که این‏گونه فریب خوردند.

نبیّی را که خداوند به نبوت مختص می‏کند و برای امر هدایت برمی‏انگیزد و به او حکم عنایت می‏کند و نبوت می‏دهد، نمی‏آید به مردم دستور بدهد که مرا خدای خود بگیرید، یا ملَکی از ملائکه را برای خود خدا قرار دهید. چنین دستوری نمی‏دهد و چنین کاری نخواهد کرد. این از محالات است و با روح نبوت نمی‏سازد. این‏طور نیست که اینها می‏گویند. ماکان لبشر ان‌یؤتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوة. چون خدا می‏داند چه کسی را برای نبوت انتخاب می‏کند، خدا بنده‏ خود را خوب می‏شناسد و می‏داند چه کسانی را برای این کار انتخاب کند.

در هر زمان که پیغمبری را در میان قومش و در میان کسانی که بر آنها مبعوث به رسالت بوده می‏فرستاده، عبودیتش از همه خالص‏تر، کمال عقلانیش از همه بالاتر و شعور و ادراکش از تمام قومش بیشتر بوده است. چنین کسی را خدا برای نبوت و هدایت برمی‏انگیزد و چنین امر بزرگی را به عهده‏ او می‏گذارد. پیغمبر در میان قومی که بر آنها مبعوث است، در عبودیت و رشد و کمال عقلانی مانند ندارد. اگر مانندی داشته باشد و بتوان گفت مانند دارد، خلیفه‏ او و وصی او است که او هم همان دعوت را دارد و مثل او در درگاه خدا عبد است، خدا را به یکتایی می‏پرستد، خدا را یگانه می‏داند و به یگانگی او دعوت می‏کند.

تمام انبیاء؟عهم؟ به عبودیت و بندگی خود یقین داشتند و در عبودیت و بندگی و

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۱ *»

در توجه‌کردن به خدا خالص بودند و تمام امت خود را نیز به این کار دعوت می‏کردند. پس چنین کسی که این‏قدر در عبودیت خالص باشد، در شناخت خدا و رشد عقلانی این‏قدر بالا باشد، نمی‏آید چنین ادعائی بکند که من دارای الوهیتم و بخشی از خدا در من است یا من بخشی از خدا هستم. ابداً چنین نخواهد گفت.

بعد قرآن می‏فرماید: ولکن کونوا ربانیین بما کنتم تُعلّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون دعوت انبیاء این‏طور بوده که به مردم می‏گفتند ربانی باشید؛ یعنی خود را به خدای خودتان نسبت بدهید، به پروردگارتان انتساب پیدا کنید. به‌جهت اینکه به شما کتاب تعلیم داده شده است. شما درباره‏ کتاب خدا مدارست و درس و بحث دارید و وظیفه دارید که با کتاب خدا آشنا شوید. به‌واسطه‏ علم و درسی که بر اساس کتاب خدا به شما داده شده، باید به‌واسطه‏ عبودیت و توجه‌کردن به خدا و او را به یکتایی شناختن و به یکتایی پرستیدن، خود را به پروردگارتان منسوب سازید و به پروردگارتان نسبت پیدا کنید. در اعتقاداتتان باید این‏طور به او نسبت پیدا کنید. در اخلاقیاتتان باید به پروردگارتان منتسب باشید به‌این‌طور که صفاتی را که خدا خود را به آن صفات به شما شناسانیده و به آن صفات خود را ستوده شما نیز خود را به آن صفات متّصف سازید. همین‏طور در برنامه‏های زندگی، خود را به پروردگارتان نسبت بدهید و ربانی شوید.

ولکن کونوا ربانیین دعوت پیغمبران و سخنشان این بوده است، آنها به مردم نمی‏گفتند: کونوا عباداً لی من دون اللّه ما را بندگی کنید، در مقام بندگی ما برآیید، ما را خدا بگیرید. نه، حرفشان این بوده: کونوا ربانیین بما کنتم تعلّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون. وقتی‌که سرمایه برای شما فراهم شده و کتاب به شما تعلیم داده شده، باید از این سرمایه‏ها استفاده کنید. این‏طور نیست که خداوند شما را در جهل گذاشته باشد. نبی فرستاده، کتاب عنایت کرده و به تعلیم آن پیغمبر و جانشینان او که کتاب را به شما آموخته‏اند، شما هم این کتاب را در دست دارید و درباره‏ آن درس دارید.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۲ *»

بنابراین بر همه‏ شما اتمام حجت شده است. این‏طور نیست که کتابی مختص به یک نفر یا یک عده باشد.

این آیه در مذمّت علماء یهود و نصاریٰ عجیب صراحت دارد که کتاب خدا را مخصوص خویش ساخته، مردم را از آن محروم کرده بودند و هرطور می‏خواستند آن را بیان می‏کردند و تفسیر می‏نمودند و مردم نیز می‏پذیرفتند. در صورتی که کار انبیاء این‏طور نبوده که کتاب را به خودشان یا به عده‏ خاصی مخصوص کنند. کتاب برای تمام آن جمعیت و قومی است که خدا بر آنها کتاب را نازل می‏فرماید. اما بیگانه‌شدنِ عوام با کتاب این بیچارگی‏ها را بر سرشان خواهد آورد. وقتی‌که با کتاب بیگانه شدند و کتاب خدا را ندانستند، عده‏ای پیدا می‏شوند که کتاب خدا را به هویٰ و هوس‏های خود بر آنها می‏خوانند، برای آنها تحریف و توجیه می‏کنند و آنها را به هلاکت می‏کشانند.

در این جمله دقت بفرمایید که خدا چطور سخن گفته و چطور قسمت به قسمت خطرهای این فرقه از اهل کتاب را نشان داده و آنها را کاملاً مفتضح فرموده است: ولی دعوت انبیاء این‏طور است: کونوا ربانیین بما کنتم تعلّمون الکتاب و بما کنتم تدرسون دعوت انبیاء این است که شما باید خودتان را به خدای خود نسبت دهید و در همه‏ شئوناتتان به خدا انتساب پیدا کنید. اگر گفتند چرا این عقیده را دارید؟ فوراً بگویید خدای ما این عقیده را از ما خواسته، این عقیده، خدایی است و از سوی خدا و منسوب به خدا است. در امرِ عقیده به خدا نسبت پیدا کنید. چرا چنین اخلاقی دارید؟ بگویید چون خدای ما خود را به این خُلق ستوده و از ما نیز خواسته که به این خلق متّصف شویم. این خلق ما خدایی است و به خدا نسبت دارد. چرا در زندگی این‏طور رفتار می‏کنید؟ این‏طور سلوک می‏کنید؟ این‏طور زندگی می‏کنید؟ بگویید چون خدای ما دستور داده. برای ما قانون گذارده و شریعت نهاده، ما هم بر اساس

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۳ *»

شریعت خدا این کار را می‏کنیم، این قدم را برمی‏داریم و چنین رفتار می‏کنیم. در این صورت به خدا نسبت می‏یابید. دعوت انبیاء هم این است که کونوا ربانیین.

بی‏خبر که نیستید، بما کنتم تعلّمون الکتاب کتاب در دست شما است. کتاب خدا برای همه‏ شما نازل شده. رسول وساطت فرموده بر شما خوانده و ابلاغ کرده، آنچه باید برساند رسانیده است و بر اساس این کتاب درس دارید. این‏طور نیست که کتابی مرده باشد و در جایی و در نزد عده‏ خاصی باشد. برای همه است. بما کنتم تمام شما که مخاطب به خطاب خداوند هستید، باید در همه‏ امور، در علمِ به کتاب و دراست و فهم کتاب، خود را به خدای خود نسبت دهید.

و لایأمرَکم ان‏تتّخذوا الملائکة و النبیین ارباباً هیچ پیغمبری نیامده که به شما دستور دهد ملائکه و پیغمبران را برای خود خدا بگیرید. می‏شود این‏طور باشد؟! نه. أ یأمرُکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون آیا می‏شود پیغمبری بیاید و بعد از آنکه شما را به دین خدا و با اسلام آشنا کرد و شما هم اسلام آوردید، دوباره دستور دهد که کافر شوید؟! و بدیهی است که همه‏ دین‏های آسمانی دین اسلام است. انّ الدین عند اللّه الاسلام([۱۹۵]) تورات هم به اسلام دعوت می‏کرده، انجیل هم به اسلام دعوت می‏کرده، آدم هم فرزندانش را به اسلام دعوت می‏کرده. دین خدا اسلام است. بنابراین در هیچ زمانی هیچ پیغمبری نیامده که بعد از آنکه مردم را به اسلام دعوت کرده و مردم هم از او پذیرفته و اسلام آورده‏اند، آ‏نگاه آنها را به کفر فرمان دهد و بگوید مرا یا ملکی از ملائکه را خدا بگیرید. این کفر است و دعوت انبیاء این‏طور نیست. انبیاء بعد از دعوت به اسلام و استسلام در نزد خدا، به کفر دعوت نمی‏کنند. انبیاء برای هدایت کردن آمده‏اند، نه برای اضلال و گمراه‌نمودن.

این نسبت‏ها را که این فریق و این دسته از اهل کتاب به پیغمبران داده‏اند،

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۴ *»

همه نسبت‏های ناروا است. زیرا محال است که عیسی پسر خدا یا بخشی از خدا باشد. اینها نسبت‏های بی‏اساس و محالی است که به چنین پیغمبران عزیز، اولوا‌ العزم و بزرگواری داده‏اند.

اما چطور شد مردم این محال را باور کردند و پذیرفتند و چرا پذیرفتند؟! معلوم است که به‌واسطه‏ این بود که خود آنها با کتاب خدا و با مرادهای خدا بیگانه شدند و دربست دین خدا و کتاب خدا را در اختیار یک عده هوسران گذاردند که عده‏ای از رهبان نصاریٰ و احبار یهود بودند. آنها هرطور خواستند و پسندیدند و تفسیر، توجیه و تأویل کردند، اینها هم پذیرفتند. چنین نسبت محال و بزرگی را دادند و اینها پذیرفتند و از پی آنها حرکت کردند که عیسی گفته من خدا هستم، یا گفته من پسر خدا هستم. عوام هم بدون چون و چرا باور کردند و به الوهیت عیسی معتقد شدند. این ادعاها همه کذبِ بر خدا و دروغ‏هایی بود که به خدا بستند.

خداوند با این فرمایش‏ها در این دو آیه‏ شریفه بی‏ارزشی تمام این ادعاءها، القاءات سوء و برداشت‏های نابجا و نادرستِ این فریق و دسته‏ از اهل کتاب را بر ملا می‏سازد که چطور برای عوام اهل کتاب وسیله‏ کفر و ضلالت شدند و آنها را به سرنوشتی بسیار سخت مبتلا کردند که هلاکت دنیا و آخرت بود. هنوز هم می‏بینید که یهود و نصاریٰ در چنین ضلالت و انحراف بزرگی به‌سر می‏برند. انحراف‏های یهود و نصاریٰ در اعتقادات، اخلاقیات و احکام عملیه شروع شد. ابتداء در دل‏ها القاء شک، شبهه و ریب نمودند. بعد هم مرتب این شک و شبهه‏ها را تقویت کردند و آنها را به ضلالت کشانیدند. تا اینکه امروز کار یهود و نصاریٰ به اینجا رسیده که متجاوز از هزار سال از نزول قرآن می‏گذرد ولى آنها هنوز از ضلالت خود دست برنمی‏دارند. قرآن با چنین سابقه‏ اعجاز خود در میان تمام بشر منتشر است و آوازه‏ اسلام، قرآن و رسول‌خدا؟ص؟ به همه‏ گوش‏ها رسیده. اما می‏بینید هنوز اینها متنبه نشده و نمی‏شوند. تا ان‌شاءاللّه مهدی

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۵ *»

آل‌محمد؟عهم؟ شمشیر خود را بکشد. آنگاه هم اینها دست از ضلالت‏های خود برنمی‏دارند تا اینکه آن بزرگوار به دست زن ملعونه‏ یهودیه‏ای شهید خواهند شد.([۱۹۶])

منشأ همه‏ این ضلالت‏ها این عده بودند، و انّ منهم لفریقاً یَلوُون السنتهم بالکتاب لتَحسَبوه من الکتاب این دسته بودند که این امور را به انبیاء؟عهم؟ نسبت دادند و مردم هم راحت این نسبت‏ها را پذیرفتند. خطر اینها بزرگ است. این برنامه خیلی خطرناک است! از این جهت خداوند در زمان رسول‌خدا این آیات را نازل فرمود و قسمت به قسمتِ فعالیت‏های اهل کتاب، مخصوصاً این دسته‏های بخصوص را بیان فرمود و واضح کرد تا مسلمانان عبرت بگیرند، متوجه باشند و از این خطرْ خود را محافظت کنند و از قرآن دست برندارند. قرآن را با تفسیر، تأویل و باطنی که محمد و آل‏محمد؟عهم؟  که حافظ، ناشر و شارح قرآنند و  برای آن ذکر می‏فرمایند، بیاموزند و قرآن در متن زندگی آنها مطرح باشد. اعتقادات، اخلاقیات و احکام عملیه‏ خود را از قرآن بگیرند تا در همه‏ این مراتب به پروردگار نسبت پیدا کنند. کونوا ربانیین در جمیع شئوناتشان باید ربانی باشند.

از همه بیشتر از شیعیان مستبصر انتظار است. شیعیان بابصیرت که به‌برکت بزرگان دین، قرآن‏های مجسّم و تجسّم‏های قرآن را که خود محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و بزرگان دین باشند دیده و شناخته‏اند، کار بر آنها خیلی سخت‏تر و مشکل‏تر است. ما باید در اعتقادات محکم باشیم. به محکمات آیات، روایات و فرمایش‏ها متمسک باشیم. باید در اخلاقیات همت کنیم تا ان‌شاءاللّه خود را به صفات اولیاء متصف کنیم. در شرایع و احکام هم به دین خدا متمسک باشیم. ظاهر و باطنمان را به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ نسبت دهیم که کتاب‏های ناطق خدا هستند تا ربانی باشیم که وقتی چشم از این دنیا می‏پوشیم، ان‌شاءاللّه ملحق شویم به آن کسانی که به ایشان منسوب هستیم و نسبت داریم.

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۶ *»

فرمودند تمام کسانی که از دنیا می‏روند دو دسته هستند. یا ابناء الدنیا هستند یا ابناء الآخرة([۱۹۷]) یا نسبت به دنیا دارند یا نسبت به آخرت. هرکسی به همانی ملحق می‏شود که به آن نسبت دارد. باید نسبت‏های خود را با بقیةاللّه صلوات ‌الله‌ و سلامه ‌علیه محکم سازیم. آن بزرگوار را از خود راضی کنیم. به وجود مبارک او که امام، راعی و نگهبان و سرپرست ما است احترام بگذاریم. خدا او را زنده نگه داشته برای همین‌که امام و راعی ما باشد. به رعایت او ان‌شاءاللّه زندگی کنیم و ظاهر و باطن ما مطابق خواست و رضای او باشد.

دنیا بر ما خواهد گذشت. همان‏طور که تا کنون گذشته بعد از این نیز می‏گذرد. یک‌یک عزیزان ما از دنیا می‏روند. خود ما هم می‏رویم عزیزانمان را به خاک می‏سپاریم و برمی‏گردیم ولی دوباره غافل به‌سر می‏بریم و در غفلت می‏گذرانیم. آیا چه کرده‏ایم؟! برای رفتن مهیّا شده‏ایم یا نه؟! مرگ که خواه‌نخواه به تدریج و به نوبت می‏رسد و باید ان‌شاءاللّه ربانی از دنیا برویم. کل نفس بما کسبت رهینة([۱۹۸]) هرکس هر چه کسب کرده در گروی همان است. از طرفی هم می‏بینیم که شیطان بر ما مسلّط است، نفس امّاره در ما قوی است. شرایط و مقتضیات هم نفس اماره‏ بالسوء را کمک می‏کند. چاره‏ها خیلی کم شده، تدبیر مشکل شده، کمتر کسی از ما می‏تواند واقعاً راحت امر خود را تدبیر بکند و تصمیم زندگی بگیرد. شرایط نمی‏گذارد و چاره‏ای هم نیست.

پس باید فکری کرد. باید سعی کنیم رابطه‏مان را با امیرالمؤمنین و ائمه‏ معصومین؟عهم؟ قوی کنیم. باید رابطه‏مان ضعیف نشود و توجهات کم نشود. متذکر امر محمد و آل‏محمد؟عهم؟ باشیم. درباره‏ این امور به غفلت نگذرانیم که فقط به وعده‏هایی که داده شده امیدوار باشیم. واقع هم همین است که با نسبت و ارتباط به

«* پيشگفتار نبوت و ولايت جلد ۲ صفحه ۳۳۷ *»

این بزرگواران انسان می‏تواند از مهالک، شرور نفس، مفاسد دنیا و هلاکت‏های آخرت نجات پیدا کند. راه فقط همین است.

بعد از این آیه کل نفس بما کسبت رهینة، وعده داده‏اند الّا اصحابَ الیمین([۱۹۹]) فقط به شیعیان امیرالمؤمنین به‌برکت تشیع، به‌برکت ارتباط با امیرالمؤمنین و ائمه؟عهم؟ وعده‏ آمرزش، وعده‏ تقرّب و وعده‏ رحمت داده شده است. خدا گذشتگان اهل ایمان را رحمت کند، مخصوصاً تازه‏گذشتگان ما را. آنچه به درد می‏خورد و در آن امیدواری هست ان‌شاءاللّه همین توجهات، تذکرات و زیارت کربلاء و زیارت‏های ائمه‏ هدی؟عهم؟ و شرکت در مجالس ذکر مصائب و ذکر فضائل است که چراغ قبرمان خواهد بود. کسی که تا نام امام حسین؟ع؟ برده می‏شود دستش بلند می‏شود به سینه‏اش می‏خورد و اشکش می‏ریزد، آیا امام حسین او را فراموش می‏فرمایند؟!

هریک از برادران و خواهران ایمانی هم که از دنیا رحلت کرده‏اند وقتی به خاطر می‏آوریم می‏بینیم به‌طوری به این‌گونه خیرات موفق بوده‏اند. امیدواریم موقعی که وارد آخرت می‏شویم  ـــ  که اول منزل آخرت قبر است. و قبل از قبر هم خود مرگ مشکل است ـــ  در تحت عنایت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه باشیم. در همه‏ این مواطن، ما به کمک احتیاج داریم و به دستگیری آن بزرگواران نیازمند هستیم. به خودمان و به هیچ امری از امورمان امیدوار نیستیم مگر به عنایت و فضل و رعایت ایشان. خداوند همه‏ تازه گذشتگان ما را غریق رحمت فرماید. به بازماندگانشان صبر و اجر عنایت فرماید. ما هم که در این غم‏ها شریک و متأثریم، ان‌شاءاللّه این تأثرات ما اسباب آمرزش و تخفیف گناهان ما است.([۲۰۰])

و صلّی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

 

 

 

فهرسـت

 

مجلس اول

تحریفات و شبهات اهل کتاب و ابطال آنها …………………………………… ۲
محال است که پیغمبران به الوهیت غیر خداوند دعوت نمایند ………………… ۳
معنای کونوا ربانیین …………………………………………………………. ۴
بیان مرحوم آقاى کرمانى­ در تناسب آیه‏ مورد بحث با آیات قبل ……………. ۶
تصدیق انبیاء با نسخ شرایع آنان منافات ندارد ………………………………… ۷
دلالت آیه بر وقوع اخذ میثاق در عالم ذرّ ………………………………………. ۸
توجیه برخی از مفسران ………………………………………………………. ۹
لازمه‏ آمدن به دنیا، وجود عالم ذرّ است ……………………………………….. ۹
زبان ناطق خدا در عالم ذر رسول‌خدا؟ص؟ بودند ………………………………… ۹
تفسیر آیه از نظر روایات: الف: اخذ پیمان در عالم ذر بوده است ………………… ۱۰
ب : در این دنیا نیز انبیاء از امت‏هایشان بر ایمان به رسول‌خدا؟ص؟ و نصرت حضرت
پیمان گرفته‏اند …………………………………………………………….. ۱۰
ردّ قول اهل کتاب درباره‏ الوهیت برخی از انبیاء ………………………………. ۱۲
امروز نصرت ولایت، نصرت امر بزرگان+ است ……………………………. ۱۳
به توفیق خدا و عنایت ولی‌خدا؟عج؟ با وجود مشکلات بسیار، مکتب شیخ
مرحوم­ تا اندازه‏ای احیاء گردید ………………………………………… ۱۳
در اجتماع ما، باید مکتب و دین مطرح باشد نه چیز دیگر  …………………….. ۱۵
ما باید نشان بدهیم که انتظار دولت کریمه‏ بقیةاللّه؟عج؟ را داریم ……………… ۱۶
مجلس دوم

توجیه مفسران با ظاهر این آیه سازش ندارد ……………………………………. ۱۹
ادامه‏ بحث ردّ قول اهل کتاب ……………………………………………….. ۲۰
بیان خصوصیات اخلاقی ناشایست اهل کتاب برای عبرت‌گرفتن مسلمانان …… ۲۱
احتجاج رسول‌خدا؟ص؟ با نصارای نجران در ردّ الوهیت عیسی؟ع؟ ……………. ۲۴
مباحث مقدّمه‏ای …………………………………………………………. ۲۵
قساوت دل‏های اهل کتاب …………………………………………………. ۲۶
نزول آیه‏ مباهله …………………………………………………………….. ۲۶
نزول آیه‏ تطهیر در جریان مباهله …………………………………………….. ۲۸
سبب انصراف نصاریٰ از برگزاری مباهله ……………………………………. ۲۸
خاتم‌بخشی امیرالمؤمنین؟ع؟ و پاسخ از شبهه‏ای در این‌باره ………………….. ۲۹
مجلس سوم

تجدید عهد با مقام نبوت و ولایت …………………………………………… ۳۱
عهدشکنی نصارای معاصر با رسول‏خدا؟ص؟  ………………………………… ۳۲
هدف قرآن از معرفی صفات ناپسند اهل کتاب ………………………………. ۳۲
تفسیر مفسّران درباره‏ کلمه‏ رسول در آیه‏ و اذ اخذ اللّه ………………………….. ۳۳
روایات در تفسیر کلمه‏ رسول ……………………………………………….. ۳۴
عالم دنیا با عالم ذر در اخذ پیمان همسان است ……………………………. ۳۵
تعاهد با ایمان و تجدید پیمان ……………………………………………… ۳۵
امروز نصرت بقیةاللّه؟عج؟ را که نصرت امر بزرگان است باید از خاطر نبریم ……….. ۳۶
مرجعیت و زعامت امام زمان؟عج؟ در غیبت کبری از نظر دیگران و از نظر ما ….. ۳۶
آثار اعتقاد به مرجعیت و زعامت امام؟ع؟ در غیبت کبری …………………… ۳۸
اقتدار تکوینی و تشریعی امام عصر؟عج؟ از دیدگاه مکتب استبصار …………… ۴۰
باید جمیع امور و شئون خود را منتسب به بقیةاللّه؟عج؟ بدانیم ……………….. ۴۱
محدودیت شیعیان و خدمات فرهنگی آنان در دوران امامان؟عهم؟ …………….. ۴۲
برکت خدمات شیعیان …………………………………………………….. ۴۲
سپاسگزاری از عنایات امام؟ع؟ ……………………………………………. ۴۳
بی‏ارزشی و بی‏تقوایی مخالفان ……………………………………………… ۴۴
لازمه‏ نصرت امر بقیةاللّه؟عج؟ و پیروی از ولایت، مخالفت مخالفان است …….. ۴۴
تذکّراتی راجع به امر تعلیم و تعلّم کلاس‏های ابتدائی …………………………. ۴۶
مجلس چهارم

ادامه‏ تفسیر آیه‏ عنوان بحث …………………………………………………. ۵۰
تجدید عهد با امر ولایت در دوران غیبت امام؟ع؟ لازم است …………………. ۵۳
توضیح بعضی از فقرات دعای اللّهمّ عرّفنی نفسک …………………………… ۵۳
مجلس پنجم

اجمالی از مقدمات بحث ………………………………………………….. ۵۹
تفسیر آیه از دیدگاه مفسّران و نقد آن ………………………………………….. ۶۰
تفسیر آیه از دیدگاه روایات …………………………………………………… ۶۱
تعابیر قرآن معجزه است …………………………………………………….. ۶۲
تفاوت ما و کاملان در ادراک عالم ذر ………………………………………… ۶۵
لزوم کوشش در فراگیری دین ……………………………………………….. ۶۵
آداب نماز جماعت ………………………………………………………… ۶۶
تجلّی خداوند در عرصه‏ ذر به اتمّ ظهوراتش ………………………………….. ۷۱
درجات طولی در عالم ذر …………………………………………………… ۷۱
آیه در ظاهر «اِخبار» و مراد «امر» است ……………………………………….. ۷۲
نحوه‏ پاسخ به انبیاء ……………………………………………………….. ۷۲
اخذ پیمان از امت‏ها توسّط انبیاء ………………………………………….. ۷۳
وفاء به این پیمان در رجعت تحقق می‏یابد ………………………………….. ۷۴
مجلس ششم

بیان مرتبه‏ رسول‌اللّه؟ص؟ نسبت به انبیاء در آیه از دیدگاه روایات ……………….. ۷۸
نقد و انتقاد تفسیر آیه از دیدگاه مفسران ………………………………………. ۸۰
معنای آیه از دیدگاه روایات …………………………………………………. ۸۰
خواسته‏ خداوند از انبیاء؟عهم؟  ………………………………………………. ۸۱
اصرار در توضیح مراد از این آیه ……………………………………………… ۸۲
اجابت انبیاء از جانب خود و امت‏های خود ………………………………… ۸۴
گواهان عرصه‏ ذر …………………………………………………………… ۸۵
کار ملک و کار شیطان …………………………………………………….. ۸۵
مراتب انسان و آگاهی امام؟ع؟ از ملائکه و یا شیاطین ……………………….. ۸۷
تربت سیدالشهداء۷ و آثار و ملائکه‏ موکّل بر آن ……………………………. ۸۷
میمنت خاک کربلاء ……………………………………………………….. ۸۹
نمونه‏هایی از موجودات دیگر ……………………………………………….. ۸۹
مجلس هفتم

افتراءها و عقاید فاسد اهل کتاب …………………………………………… ۹۶
ابراهیم؟ع؟ نه یهودی و نه نصرانی بود ……………………………………….. ۹۶
اندک‌بودن طالبان حق در هر زمان …………………………………………… ۹۷
بی‏پروایی نوع مردم در دین‏داری ……………………………………………. ۹۸
بیان کلی قرآن در ابطال ادعاء الوهیت برای برخی از انبیاء و ملائکه …………… ۹۹
فتنه‏انگیزی اهل کتاب …………………………………………………….. ۹۹
چگونگی نزول و ترتیب این آیات روشن نیست ………………………………. ۱۰۳
ترتیب آیات در قرآن موجود …………………………………………………. ۱۰۳
مشکل دیگران در قائل‌شدن به مسأله‏ تحریف ……………………………….. ۱۰۴
جمع‏آوری قرآن توسط عثمان ………………………………………………. ۱۰۴
قرآنی که امیرالمؤمنین؟ع؟ جمع‏آوری نمودند ………………………………… ۱۰۵
پاره‏ای از مشکلات قرآنِ موجود ……………………………………………… ۱۰۶
ترتیب فعلی آیات قرآن …………………………………………………….. ۱۰۸
پاسخ امامان؟عهم؟ به اعتراض‏های مخالفان درباره‏ قرآن ……………………….. ۱۰۹
مشکل دیگر در ترتیب کنونی آیات ………………………………………….. ۱۱۱
مجلس هشتم

وسوسه‏های اهل کتاب در محور عقاید ……………………………………… ۱۱۴
پاسخ‏گویی قرآن به مجادلات اهل کتاب ……………………………………. ۱۱۶
اهل کتاب تأویلی …………………………………………………………. ۱۱۸
نمونه‏هایی از صدمات فرهنگی اهل کتاب که تاکنون باقی است …………….. ۱۱۸
اطاعت خدا در دوستی والدین و… …………………………………………. ۱۲۱
آثار یهودیت در تصویر ملائکه ………………………………………………. ۱۲۱
دروغ‌پردازی‏های اهل کتاب راجع به تواریخ انبیاء: ………………………. ۱۲۳
رجوع مخالفان در تفسیر قرآن به اهل کتاب …………………………………. ۱۲۳
خداوند دروغ‏های اهل کتاب را بر ملا می‏سازد ………………………………. ۱۲۴
ابراهیم؟ع؟ مسلمان بود …………………………………………………… ۱۲۶
نزدیک‏ترین مردم به ابراهیم؟ع؟ ……………………………………………. ۱۲۷
در همه‏ زمان‏ها دین خداوند «اسلام» بوده است …………………………….. ۱۲۷
مجلس نهــم

این مباحث تجدید عهد است …………………………………………….. ۱۳۱
هدف اصلی در سوره‏ آل‏عمران …………………………………………….. ۱۳۲
ارتباط آیات پیش با آیه‏ مورد بحث ………………………………………… ۱۳۳
روحیه‏ خطرناک اهل کتاب ……………………………………………….. ۱۳۵
نتیجه‏ اِضلال و تشکیک اهل کتاب ……………………………………….. ۱۳۷
راه خلاصی از شبهات، تمسک به محکمات است …………………………. ۱۳۸
قرآن در هر زمان دارای مصداق است ……………………………………….. ۱۴۱
مصداق اهل کتاب در عصر حاضر …………………………………………. ۱۴۱
جذّابیّت تعابیر قرآن برای عرب خالص …………………………………….. ۱۴۲
اعجاز قرآن در اوج فصاحت و بلاغت لغت عرب ……………………………. ۱۴۲
اعجاز قرآن در گزارش از واقعیت‏ها …………………………………………. ۱۴۴
سخنان بی‏پرده‏ خداوند درباره‏ اهل کتاب ………………………………….. ۱۴۶
صفت حیاء و عفّت کلام …………………………………………………. ۱۴۶
مجلس دهم

گزارش آیه‏ مورد بحث و آیاتی دیگر از عالم ذرّ ………………………………… ۱۴۹
تناسب آیه با آیات قبل …………………………………………………….. ۱۵۰
یگانه هدف اهل کتاب ……………………………………………………. ۱۵۱
تحصیل یقین، هدف اصلی مؤمنان است ………………………………….. ۱۵۱
هدف مؤمنان در عبادات …………………………………………………. ۱۵۲
تفقّه در عبادات ………………………………………………………….. ۱۵۳
هدف از مجالست با نیکان و دانایان ………………………………………. ۱۵۴
روایاتی در تعظیم سوره‏ حمد ………………………………………………. ۱۵۶
تعظیم رسول‌اللّه؟ص؟ از سوره‏ حمد ………………………………………….. ۱۵۶
شکوه نزول سوره‏ حمد …………………………………………………….. ۱۵۷
بیان هدف مؤمنان در سوره‏ حمد ………………………………………….. ۱۵۸
تفسیر اهدنا الصراط المستقیم ……………………………………………… ۱۵۹
تفسیر غیر المغضوب علیهم و لا الضالّین …………………………………….. ۱۶۰
فرمایش امام‌ رضا؟ع؟ در تفسیر اهدنا الصراط المستقیم ………………………. ۱۶۳
معنای رغبت در نعمت ولایت ……………………………………………. ۱۶۳
مجلس يازدهم

قرآن همیشه دارای مصداق است ………………………………………….. ۱۶۷
اهل کتاب تنزیلی و اهل کتاب تأویلی ……………………………………… ۱۶۸
معنای مودّت درباره‏ اهل‌البیت: ……………………………………….. ۱۶۹

تشرّف به عتبات مقدّسه‏ اولیاء: در هنگام ازدحام ……………………….. ۱۷۰

موارد اضلال و ضلالت، در عقاید است …………………………………….. ۱۷۲

صراط مستقیم، ولایت است ………………………………………………. ۱۷۲

چهره‏ کریه منحرفان از ولایت ……………………………………………… ۱۷۳

چهره‏ زیبای مستقیمان در ولایت ………………………………………….. ۱۷۳

ملاک اهل کتاب بودن در هر زمان …………………………………………. ۱۷۵

دو معنای «گمراهی» ………………………………………………………. ۱۷۶

تلاش اهل کتاب برای اضلال مسلمانان …………………………………… ۱۷۷
لزوم تحصیل یقین در عقاید ……………………………………………….. ۱۷۹
تمام دسیسه‏ها و تلبیس‏های اهل کتاب از عداوت ذاتی آنها با حق و اهل حق
سرچشمه می‏گیرد …………………………………………………………. ۱۸۰
طبیعت اضلال در اهل کتاب از جهل آنها است …………………………….. ۱۸۰
سبب اطمینان مؤمن در نزد القاء شبهات اهل کتاب ………………………… ۱۸۰
لزوم دعا برای محفوظ‌ماندن دین و برادران ایمانی …………………………… ۱۸۲
مجلس دوازدهم

اهل کتاب تنزیلی و تأویلی دشمنان نعمت ولایت و هدایت هستند …………. ۱۸۵
دشمنی‏های منافقان صدر اسلام با ولایت …………………………………. ۱۸۶
زیانکاری اهل کتاب ……………………………………………………… ۱۸۷
نیّت‏های سوء اهل کتاب …………………………………………………. ۱۸۸
برخی از تعابیر توهین‏آمیز اهل بازار نسبت به برخی از اولیاء: ………………. ۱۸۹
نَسَب حقیقی مؤمن ……………………………………………………….. ۱۹۱
تناقض ادعاء اهل کتاب بودن با انکار رسالت رسول‌اللّه۹ ………………….. ۱۹۲
بیان اوصاف رسول‌اللّه۹برای امت‏های پیشین ……………………………. ۱۹۲
برخی از اهل کتاب رسالت پیامبر ۹را دانسته انکار می‏کردند ………………. ۱۹۳
لزوم احترام مؤمنان از یکدیگر ………………………………………………. ۱۹۴
طرز احتجاج خداوند با اهل کتاب …………………………………………. ۱۹۶
مجلس سيزدهم

تقریعات خداوند به اهل کتاب ……………………………………………… ۲۰۰
قیاس یقین‏آور …………………………………………………………….. ۲۰۲
یکی از فوائد این مباحث، شناخت اهل کتاب تأویلی است …………………. ۲۰۳
قدردانی از نعمت هدایت و بصیرت ……………………………………….. ۲۰۳
رسوایی‏های اهل کتاب …………………………………………………… ۲۰۵
دسیسه‏های یهود و نصاریٰ در آثار اسلامی  …………………………………. ۲۰۶
سرایت دسیسه‏های اهل کتاب در سدّ راه معارف صحیح شیعه …………….. ۲۰۸
خطر منحرف‌شدن شیعیان غافل ………………………………………….. ۲۰۸
اهتمام در هدایت و بقاء نعمت ولایت ……………………………………… ۲۰۹
یکی از نقشه‏های اهل کتاب، تظاهر به اسلام و برگشت از آن است ……………. ۲۱۰
شدّت خباثت، دنائت و لئامت اهل کتاب از این نقشه نمودار می‏گردد ……….. ۲۱۲
نتیجه‏ این نقشه، تزلزل افراد ضعیف الایمان است ………………………….. ۲۱۳
لزوم تحصیل بصیرت در اعتقادات ………………………………………… ۲۱۳
پیروی از تعالیم بزرگان+ تقلید نیست ………………………………….. ۲۱۴
مکتب شیخ بزرگوار­ و تقریر و تسدید الهی ……………………………… ۲۱۵
مجلس چهاردهم

رذالت و دنائت اهل کتاب در اجراء نقشه‏ دیگر ……………………………… ۲۱۸
تغییر قبله و سوء استفاده‏ اهل کتاب ……………………………………….. ۲۱۹
فعالیت‏های اهل کتاب تأویلی ……………………………………………. ۲۲۲
مذهب وهابیت، ساخته‏ اهل کتاب تأویلی است ………………………….. ۲۲۳
اهل بصیرت از دسیسه‏های اهل کتاب در امانند …………………………… ۲۲۶
صورت‏های مختلف نقشه‏های اهل کتاب تا عصر ظهور ……………………. ۲۲۷
مجلس پانزدهم

نقشه‏ پلید اهل کتاب و انگیزه‏ آن ………………………………………….. ۲۳۲
اطمینان مؤمنان در نزد شبهات اهل کتاب ………………………………… ۲۳۲
دلیل تقریر و تسدید و کارآمد بودن آن ………………………………………. ۲۳۳
درماندگی مفسران در بیان ان‌یؤتی احد مثل … و وجه صحیح آن ……………. ۲۳۵
حسدورزیدن اهل کتاب تنزیلی و تأویلی نسبت به فضل و کمال دیگران ……. ۲۳۸
موانع روانی پذیرش حق …………………………………………………… ۲۳۹
انّ الفضل بید اللّه ………………………………………………………… ۲۴۳
فرقه‏های منحرف اسلام، اهل کتاب تأویلی هستند ………………………… ۲۴۳
اطمینان به برداشت‏های بزرگان+ ……………………………………… ۲۴۵
با اطمینان به فضل خدا جای اعتراض بر عنایت‏های خداوند نیست ………… ۲۴۶
مجلس شانزدهم

تقویت ایمان مؤمنان ضعیف به‌برکت تعالیم قرآن …………………………… ۲۵۰
شایستگی رسول‌خدا۹برای فضل خداوند ………………………………… ۲۵۰
هدایت و گزینش الهی …………………………………………………….. ۲۵۱
تأیید الهی درباره‏ رسول‌خدا؟ص؟ در احتجاج در احتجاج با اهل کتاب ……….. ۲۵۱
فضل و بخشش خداوند بدون استحقاق است ……………………………… ۲۵۲
بیان فضل خدا در آیه شریفه ………………………………………………. ۲۵۳
«و اللّه واسع» ردّ عقیده‏ باطل یهود است …………………………………… ۲۵۳
فضل الهی بر اساس علم او است ………………………………………….. ۲۵۳
فضل‏های نامتناهی خدا بر امت اسلامی …………………………………… ۲۵۴
سرّ یادآوری فضل‌اللّه و رحمةاللّه ……………………………………………. ۲۵۷
توسّل و امید به فضل‌اللّه و رحمةاللّه ………………………………………… ۲۵۷
نعمت ولایت، عنایت ابتدائی است ………………………………………. ۲۵۸
عزّت و فخر ایمانی و عزّت‏های پوشالی …………………………………….. ۲۵۹
اهتمام در حفاظت ایمان و رسوخ در آن …………………………………….. ۲۶۰
روحیه‏ دیگر اهل کتاب، اداء‌نکردن امانت است …………………………….. ۲۶۱
خیانت در امانت …………………………………………………………. ۲۶۱
مجلس هفدهم

تنگ‏نظری، منشأ تمام صفات پلید اهل کتاب است ……………………….. ۲۶۴
شرح صدر و همّت بلند مؤمنان …………………………………………… ۲۶۵
تخلّق به اخلاق الهی ……………………………………………………… ۲۶۶
فضل عمیم و رحمت واسعه‏ امامان؟عهم؟ …………………………………… ۲۶۷
شرح صدر مؤمن در برابر عنایت‏های خداوند به دیگران ……………………… ۲۶۸
منشأ تنگ‏نظری و آثار سوء آن ……………………………………………… ۲۷۰
نورانیت زندگانی مؤمنان به برکت تخلّق به اخلاق‌اللّه ………………………… ۲۷۴
دیگر نقیصه ‏اخلاقیِ برخی از اهل کتاب …………………………………… ۲۷۵
درس انصاف‌دادن قرآن …………………………………………………… ۲۷۵
مراد از قنطار در آیه ……………………………………………………….. ۲۷۶
مراد از دینار در آیه ………………………………………………………… ۲۷۸
فساد اخلاقی بدتر برخی از اهل کتاب ……………………………………… ۲۷۹
مجلس هجدهم

این آیات مؤمنان را متذکر می‏سازد …………………………………………. ۲۸۲
معنای حدیث رفع عن امّتی تسعة ………………………………………… ۲۸۳
آثار سوء حسد و تنگ‏نظر بودن …………………………………………….. ۲۸۴
اصل امانت‏داری و اداء آن ………………………………………………… ۲۸۵
تحریف اهل کتاب درباره‏ امانت ………………………………………….. ۲۸۶
امانت‏داری و اداء آن در جاهلیت …………………………………………. ۲۸۷
ملاک محبوبیت بنده در نزد خدا …………………………………………. ۲۸۸
برخی از ناروایی‏های اخلاقی اهل کتاب …………………………………… ۲۸۹
ملاک و محور اخلاقیات مؤمنان ……………………………………………. ۲۹۰
مجلس نوزدهم

محور اخلاقیات اهل ایمان ………………………………………………… ۲۹۶
آثار ناروایی‏های اخلاقی اهل کتاب ……………………………………….. ۲۹۷
اداء حقوق صاحبان حقوق ……………………………………………….. ۲۹۹
نمونه‏هایی از بدرفتاری در زندگی خانوادگی …………………………………. ۳۰۱
اساس زندگی خانوادگی ……………………………………………………. ۳۰۱
اهمیت رعایت حقوق ……………………………………………………. ۳۰۳
پستی دنیا و شئونات آن …………………………………………………… ۳۰۴
موازین دنیوی متغیّر است …………………………………………………. ۳۰۶
میزان‏های الهی ثابت است ……………………………………………….. ۳۰۶
موازینی که انبیاء تعیین کرده‏اند …………………………………………… ۳۰۷
تفوّق قوانین الهی و مددبخشی آنها به بشر ………………………………….. ۳۰۸
مجلس بيستم

برخی از ناروایی‏های اخلاقی اهل کتاب ……………………………………. ۳۱۱
اقرار به ارکان دین معاهده‏ با خدا است …………………………………….. ۳۱۲
چهره‏ ذلّت‏بار اهل کتاب ………………………………………………….. ۳۱۴
پاداش کوشش اهل دنیا و اهل آخرت ………………………………………. ۳۱۴
کیفر عهدشکنان در آخرت ………………………………………………… ۳۱۵
یکی از زیبایی‏های قرآن …………………………………………………… ۳۱۵
تنبّه و تذکّر مؤمنان از این آیات …………………………………………….. ۳۱۷
معنای «تلویه‏ السنه» ………………………………………………………. ۳۱۹
تحریف اهل کتاب نسبت به اوصاف رسول‌خدا؟ص؟ ………………………… ۳۲۱
فساد عالِم دنیاپرست …………………………………………………….. ۳۲۲
مجلس بيست‌ويکم

روحیه‏ اهل تحریف ………………………………………………………. ۳۲۵
نکوهش عوام اهل کتاب ………………………………………………….. ۳۲۶
آثار روحیه‏ تحریف ……………………………………………………….. ۳۲۷
خطر تحریف …………………………………………………………….. ۳۲۸
اهل کتاب و الوهیت عیسی؟ع؟ ………………………………………….. ۳۲۹
ردّ اهل کتاب درباره‏ الوهیت عیسی؟ع؟ …………………………………… ۳۲۹
دعوت همه‏ انبیاء؟عهم؟ به توحید …………………………………………… ۳۳۰
آشنانبودن عوامّ اهل کتاب با کتاب خدا ………………………………….. ۳۳۲
معنای ربانی‌بودن ………………………………………………………… ۳۳۲
رسوخ ضلالت یهود و نصاریٰ تا عصر ظهور ………………………………… ۳۳۴
وظائف شیعیان مستبصر ………………………………………………… ۳۳۵

 

([۱]) آل‌عمران: ۷۹ و ۸۰

([۲]) بحارالانوار ج۶۸ ص۳۱۱

([۳]) همان ج۲۸ ص۷۹

([۴]) آل‌عمران: ۱۹

([۵]) التوبة: ۳۰

([۶]) همان

([۷]) کشف‌الاسرار ج۱ ص۹۷

([۸]) الرعد: ۱۱

([۹]) بحارالانوار ج۱۱ ص۱۲ــ  تفسیر مجمع‌البیان ج۲ ص۳۳۴

([۱۰]) الدر المنثور ج۲ ص۴۷

([۱۱]) تفسیر مجمع‌البیان ج۲ ص۳۳۵

([۱۲]) الدر المنثور ج۲ ص۴۸

([۱۳]) بحارالانوار ج۶۰ ص۲۵۲

([۱۴]) تمام این مجلس از یادداشت یکی از متعلمین آورده شده است.

([۱۵]) آل‌عمران: ۶۷

([۱۶]) بحارالانوار ج۱۵ ص۲۲۵و ۲۳۱

([۱۷]) بحارالانوار ج۲ ص۸۶

([۱۸]) بحارالانوار ج۲۱ ص۳۴۰

([۱۹]) غررالحکم ص۲۳۳

([۲۰]) بحارالانوار ج۲ ص۸۶

([۲۱]) آل‌عمران: ۵۹

([۲۲]) مریم: ۳۰

([۲۳]) الانفال: ۲

([۲۴]) آل‌عمران: ۶۰

([۲۵]) آل‌عمران: ۶۱

([۲۶]) عن ابی‌عبداللّه۷ فی المباهلة قال: تشبّک اصابعک فی اصابعه ثمّ تقول اللّهم انّ فلاناً جحد حقّاً… (وسائل الشیعة ج۷ ص۱۳۵)

([۲۷]) بحارالانوار ج ۲۱ ص۳۲۱و ۳۴۶

([۲۸]) الاحزاب: ۳۳ــ  بحارالانوار ج۱۰ ص۱۴۱

([۲۹]) بحارالانوار ج ۲۱ ص۲۸۰و ۲۸۱

([۳۰]) بحارالانوار ج۳۵ ص۲۳۷

([۳۱]) مستدرک‌الوسائل ج۶ ص۳۵۱

([۳۲]) المائدة: ۵۵

([۳۳]) بحارالانوار ج۳۵ ص۲۴۱

([۳۴]) عن ابی‌جعفر؟ع؟: المؤمن غریب فطوبیٰ للغرباء. (بحارالانوار ج۲ ص۲۰۴) ـــ   و قال؟ع؟: ان المؤمن فی هذه الدنیا غریب. (همان ج۴۶ ص۳۳۳)

([۳۵]) بحارالانوار ج۴۵ ص۹۰

([۳۶]) تا آخر مجلس از یادداشت‏ها آورده شده است.

([۳۷]) تمام این مجلس از یادداشت یکی از برادران آورده شده است.

([۳۸]) تفسیر عیاشی ج۱ ص۱۸۱

([۳۹]) تفسیر عیاشی ج۱ ص۱۸۱

([۴۰]) وسائل الشیعة ج۱۳ ص۴۷۶

([۴۱]) بحارالانوار ج۵۳ ص۱۸۷

([۴۲]) بحارالانوار ج۵۰ ص۳۱۷

([۴۳]) دیوان مراثی شیخ جلیل­، قصیده ثالثه

([۴۴]) نظر به اینکه این بحث مدّتی تعطیل شده بود، برخی از مباحث گذشته به طور اجمال تکرار گردیده است.

([۴۵]) ارشادالعوام ج۴، مطلب دوم: دربیان فرق میان نقیب ونجیب، فصل۱ ـــ  حدیقة الاخوان (۸۷۹)

([۴۶]) کفایةالمسائل ج۱ ص۲۵۵

([۴۷]) کفایة‌المسائل ج۱ ص۲۵۵

([۴۸]) کفایةالمسائل ج۱: فصل در مطلق تعقیب

([۴۹]) المائدة: ۱۲

([۵۰]) وسائل‌الشیعة ج۱۴ ص۵۳۷

([۵۱]) بحارالانوار ج۱۰۱ ص۱۰۸

([۵۲]) همان  ج۲۵ ص۹

([۵۳]) قصائد شیخ جلیل­ ص۳۶

([۵۴]) مستدرک‌الوسائل ج۱۰ ص۳۲۱

([۵۵]) محمد بن خالد عن اسماعیل بن مهران عن سیف بن عمیرة عن ابی‏بکر الحضرمی عن ابی‌عبد‌اللَّه۷ قال: من اتّخذ فی بیته طیراً فلیتّخذ و رَشاناً فانّه اکثر شی‏ءٍ لذکر اللَّه عزّوجلّ و اکثر تسبیحاً و هو طیر یحبّنا اهل‌البیت. (وسائل‏الشیعة ج۱۱ ص۵۲۷) ـــ  اذا صاح القمری یقول یا عالم السّر و النجوی یا اللّه. (بحارالانوار ج۶۴ ص۲۷) ــ  «وَرَشان: کبوتر صحرایی، کبوتر کوهی، کبوتر دشتی، قمری. قمری: مرغی است از فاخته کوچک‏تر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش‏منظر و خوش‌آواز و گفته‏اند که لفظ یاکریم کامل الحروف از صوت آن ظاهر می‏شود.» (لغتنامه دهخدا) ــ  عن الرضا عن ابیه عن جدّه؟عهم؟ قال: لاتأکلوا القنبرة و لاتسبّوه و لاتعطوه الصبیان یلعبون بها فانّها کثیرة التسبیح و تسبیحها لعن اللّه مبغضی آل‌محمد؟عهم؟. (بحارالانوار ج۲۷ ص۲۷۳)

([۵۶]) عن ابی‏عبداللَّه۷ قال: اتّخذوا الحمام الراعبیّة فی بیوتکم فانّها تلعن قتلة الحسین بن علی۷ و لعن قاتله. (وسائل‌الشیعة ج۱۱ ص۵۲۰) ــ  عن یحیی الازرق قال: سمعت أباعبداللَّه؟ع؟ یقول: انَّ حفیف اجنحة الحمام لیطرد الشَّیاطین. (همان ج۱۱ ص۵۱۸)

([۵۷]) حلیة‌المتقین باب۱۲: فصل۶ ص۳۷۹

([۵۸]) بحارالانوار ج۴۸ ص۵۶

([۵۹]) امّا العصافیر فانّهم موالی عمر. (مستدرک‌الوسائل ج۱۶ ص۱۲۴)

([۶۰]) الخرایج ج۲ ص۸۲۳

([۶۱]) آل‌عمران: ۸۳

([۶۲]) بحارالانوار ج۱ ص۲۰۶ (باب العمل بغیر علم)

([۶۳]) آل‌عمران: ۶۷

([۶۴]) یا اهل الکتاب لم‏ تلبسون الحقَّ بالباطل و تکتمون الحقَّ و أنتم تعلمون (همان: ۷۱)

و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطارٍ یُؤَدِّه الیک و منهم من ان‏ تأمنه بدینارٍ لایؤدّه الیک الا مادمت علیه قائماً ذلک بانّهم قالوا لیس علینا فی الامیّین سبیل و یقولون علی اللّه الکذِب و هم یعلمون. (همان: ۷۵)

([۶۵]) بحارالانوار ج ۳۱ ص۴۲۴

([۶۶]) بحارالانوار ج۹۲ ص۴۱

([۶۷]) حدیقة الاخوان، حدیقه ۱۱۶۸

([۶۸]) الفطرة‌السلیمة ج۱ ص۱۲۳

([۶۹])  الاحتجاج على اهل اللجاج (للطبرسی) ج‏۱ ص۲۴۱: احتجاجه۷ على زندیق‏ جاء مستدلاً علیه بآى من القرآن متشابهة تحتاج الى التأویل على انها تقتضی التناقض‏ و الاختلاف فیه و على امثاله فی اشیاء اخرى‏.

([۷۰]) بحارالانوار ج۵۰ ص۳۱۱ (ابو اسحاق الکندی کان فیلسوف العراق)

([۷۱]) الاحتجاج على اهل‌ اللجاج  ج۱ ص۱۵۵

([۷۲]) مستدرک‌الوسائل ج۱۱ ص۳۷۹

([۷۳]) وسائل‌الشیعة ج۲۰ ص۲۳

([۷۴]) لقمان: ۱۵

([۷۵]) تبرزین: سلاح، تبر. (لغتنامه دهخدا)

([۷۶]) آل‌عمران: ۶۵

([۷۷]) آل‌عمران: ۶۶

([۷۸]) آل‌عمران: ۶۷

([۷۹]) همان

([۸۰]) آل‌عمران: ۶۸

([۸۱]) التوبة: ۳۰

([۸۲]) آل‌عمران: ۷۵

([۸۳]) همان

([۸۴]) آل‌عمران: ۷۰ و ۷۱

([۸۵]) همان: ۶۹

([۸۶]) الاعراف: ۲۳

([۸۷]) الحجر: ۳۹

([۸۸]) بحارالانوار ج۵ ص۱۵

([۸۹]) مواعظ مرحوم آقای کرمانی­، ۲۸موعظه از صد موعظه، مجلس نهم

([۹۰]) قال ابوجعفر:۷ یا خَیثَمة … و لو انّ الآیة اذا نزلت فی قوم ثمّ مات اولئک القوم ماتت الآیة لما بقی من القرآن شی‏ء  ولکن القرآن یجری اوله علی آخره مادامت السموات و الارض و لکلّ قوم آیة یتلونها هم منها من خیر او شرّ. (بحارالانوار ج۸۹ ص۱۱۵)

([۹۱]) الذریعة ج۱۳ ص۲۶۵ـــ  لغتنامه دهخدا

([۹۲]) تفسیر القمی ج۲ ص۳۹۳ (ذیل آیه‏ ذرنی و من خلقت وحیداً و آیات فقال ان هذا الّا سحر یؤثر . ان هذا الّا قول البشر  قائل به این سخن ولید بن مغیرة بود.)

([۹۳]) ان النبی؟ص؟ قرأ هذه الآیة «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان الخ» علی الولید بن المغیرة فقال: یا ابن اخی اعد فاعاد. فقال: ان له حلاوة و ان علیه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق و ما هو قول البشر. (تفسیر نورالثقلین ج۳ ص۷۸)

([۹۴]) تاج‌العروس ج۶ ص۴۹۷

([۹۵]) تذکرة الاولیاء، در شرح احوال مرحوم آقای محمدکریم کرمانی­ ص۸۶ ــ   چهارفصل، فصل چهارم: در معاشرت شما با مردم.

([۹۶]) قال رسول‌اللَّه؟ص؟: انّ اللَّه حرّم الجنة علی کل فحّاش بذی‏ءٍ قلیل الحیاء لایبالی ما قال و لا ما قیل له فانّک ان فتّشته لم‏تجده الا لغیّة او شرک شیطان. (الکافی ج۲ باب‌البذاء ص۳۲۳)

([۹۷]) کفایةالمسائل ج۲ ص۷۶

([۹۸]) نهج‌البلاغة خ۲۰۶

([۹۹]) یس: ۶۰

([۱۰۰]) الاعراف: ۱۷۲

([۱۰۱]) بحارالانوار ج۲ ص۴۸

([۱۰۲]) بحارالانوار ج۹۸ ص۹۲

([۱۰۳]) مستدرک‌الوسائل ج۴ ص۱۶۶ ـــ بحارالانوار  ج۸۲ ص۲۱

([۱۰۴]) مستدرک‌الوسائل ج۵ ص۴۲

([۱۰۵]) الحقائق فى محاسن الاخلاق للفیض الکاشانى ص۳۶۴ ـــ  فصل‌الخطاب: باب اقسام النفس ص۱۵۴

([۱۰۶])جواهرالحکم ج۱۴ (اسرار العبادات) ص۹۸ ـــ  ینابیع المودة ج۱ ص۲۱۳ و ج۳ ص۲۱۲

([۱۰۷]) در روایات اهل‌بیت؟عهم؟، شبیه این جریان، درباره نزول سوره «انعام» بیان شده:

قال ابوعبدالله؟ع؟:‏ ان سورة الانعام نزلت جملة و شيّعها سبعون الف ملک حتى نزلت على رسول‌الله؟ص؟ فعظّموها و بجّلوها فان اسم الله تبارک و تعالیٰ فيها فی سبعين موضعاً و لو علم الناس ما فی قراءتها من الفضل ماتركوها. (بحارالانوار ج۸۹ ص۲۷۵)

اما نظر به اینکه هرچه در قرآن است، در سوره مبارکه «حمد» می‌باشد، پس هرچه برای هر سوره‌ای از فضائل و حوادث رسیده باشد، به‌طریق اولیٰ برای سوره حمد هم می‌توان ذکر کرد.

([۱۰۸]) بحارالانوار ج۳۵ ص۳۶۷

([۱۰۹]) بحارالانوار ج۸۵ ص۵۹

([۱۱۰]) قال۷ قال اللّه عز وجل اهدنا الصراط المستقیم ای ادم لنا توفیقک الذی به اطعناک فی ماضی ایّامنا حتی نطیعک کذلک فی مستقبل اعمارنا. (تفسیر الامام۷ ص ۴۴)

([۱۱۱]) بحارالانوار ج۸۵ ص۲۱                                                       (۲) همان ج ۲۴ ص۲۰

([۱۱۲]) مواعظ یزد، موعظه۲۵ ص۳۱۱ ــــ  بحارالانوار ج۲۷ ص۵۴

([۱۱۳]) بحارالانوار ج۸۲ ص۵۴

([۱۱۴]) ما من القرءان آیة الّا و لها ظهر و بطن قال ظهره تنزیله و بطنه تأویله و منه ما قد مضی و منه ما لم‏یکن یجری کما تجری الشمس و القمر کلّما جاء تأویل شی‏ءٍ یکون علی الاموات کما یکون علی الاحیاء. (وسائل‌الشیعة ج۲۷ ص۱۹۶)

([۱۱۵]) بحارالانوار ج۳۸ ص۹۹

([۱۱۶]) الشوری: ۲۳

([۱۱۷]) تفسیر الرازی ج۲۹ ص۱۳۳ ـــ  بحارالانوار ج۶۸ ص۴۲۷ (در کتب شیعه حدیث به این شکل رسیده است: قال امیرالمؤمنین؟ع؟: ان لم‏تکن حلیماً فتحلّم فانّه قلّ من تشبّه بقوم الا اوشک ان‌یکون منهم)

([۱۱۸]) البرهان فی تفسیر القرآن  ج‏۱  ص۱۱۴

([۱۱۹]) بحارالانوار ج۸ ص۶۹

([۱۲۰]) همان  ج۱ ص۱۸۷

([۱۲۱]) فصّلت: ۳۰

([۱۲۲]) قال الکاظم۷ فی قوله تعالی «للّه الحجّة البالغة» یبلغ الحجّة البالغة الجاهل فیعلمها بجهله کما یعلمه العالم بعلمه لان اللّه عدل لایجور یحتجّ علی خلقه بما یعلمون یدعوهم الی ما یعرفون لا الی ما یجهلون و ینکرون. (بحارالانوار  ج۲ ص۲۳۸)

([۱۲۳]) النحل: ۹۳

([۱۲۴]) مستدرک‌الوسائل ج۱۸ ص۱۸۰

([۱۲۵]) بحارالانوار ج۷۰ ص۱۳۶

([۱۲۶]) بارِقه: چیزی که درخشنده باشد و مجازاً به ‌معنی روشنی و درخشندگی. (لغتنامه دهخدا)

([۱۲۷]) بحارالانوار ج۸۵ ص۱۱۳

([۱۲۸]) «بعد از حضرت فاطمه؟سها؟ مثل حضرت زینب زنی نیامد و آن مخدّره هیچ دخلی به زنان این عالم نداشت. حضرت سجاد می‌فرماید ای عمه من تو عالمه‌ غیر معلّمه هستی و فهیمه غیر مفهّمه هستی و این خیلی مقام بزرگی است.» (مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبائی­، محرم‌الحرام۱۲۹۷هـ ق، مجلس۵)

([۱۲۹]) عن الصادق جعفر بن‌محمد۷ یقول: المؤمن علوی لانّه علا فی المعرفة و المؤمن هاشمی لانّه هشم الضلالة و المؤمن قرشی لانّه اقرّ بالشی‏ء المأخوذ عنّا و المؤمن عجمی لانّه استعجم علیه ابواب الشرّ و المؤمن عربی لانّ نبیّه ؟ص؟ عربی و کتابه المنزل بلسان عربی مبین و المؤمن نبطی لانّه استنبط العلم و المؤمن مهاجری لانّه هجر السیئات و المؤمن انصاری لانّه نصر اللّه و رسوله و اهل‌بیت رسول اللّه و المؤمن مجاهد لانّه یجاهد اعداء اللّه عزّ و جلّ فی دولة الباطل بالتقیة و فی دولة الحق بالسیف. (بحارالانوار ج۶۴ ص۱۷۱)

([۱۳۰]) بحارالانوار ج۱۵ ص۲۰۶

([۱۳۱]) عن عبداللّه بن سلیمان و کان قارئاً للکتب قال: قرأت فی الانجیل: یا عیسی … انّی أنا اللّه الدائم الذی لاازول صدّقوا النبی الامّی صاحب الجمل و المدرعة و التاج و هی العمامة و النعلین و الهراوة و هی القضیب الانجل العینین الصلت الجبین الواضح الخدّین الاقنی الانف مفلّج الثنایا کان عنقه ابریق فضّة کان الذهب یجری فی تراقیه له شعرات من صدره الی سرّته لیس علی بطنه و لا علی صدره شعر اسمر اللون دقیق المسربة شثن الکفّ و القدم اذا التفت التفت جمیعاً و اذا مشی کانّما یتقلّع من الصخرة و ینحدر من صبب و اذا جاء مع القوم بذّهم عرقه فی وجهه کاللؤلؤ و  ریح المسک ینفخ منه لم‏یر قبله مثله و لا بعده طیب الریح نکّاح النساء ذوالنسل القلیل انّما نسله من مبارکة لها بیت فی الجنة لا صخب فیه و لا نصب یکفلها فی آخرالزمان کماکفل زکریا امّک لها فرخان مستشهدان کلامه القرآن و دینه الاسلام. (بحارالانوار  ج۱۴ ص۲۸۴)

([۱۳۲]) البقرة: ۱۴۶

([۱۳۳]) بحارالانوار ج۷۳ ص۳۸۴

([۱۳۴]) بحارالانوار ج۷۵ ص۳۸

([۱۳۵]) آل‌عمران: ۷۳

([۱۳۶]) دروس دوشنبه ۹ شعبان ۱۲۹۹ و غرّه ماه صفر و دوشنبه ۲۲ صفر ۱۳۰۱

([۱۳۷]) فرج المهموم ص۲۲۰

([۱۳۸]) بحارالانوار ج۲ ص۹۰ ــــ  امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة اللّه. (الارشاد ج۱ ص۲۲۷)

([۱۳۹]) مستدرک‌الوسائل ج۳ ص۱۷۰

([۱۴۰]) تفسیر صافی ج۱ ص۳۴۷ ــــ  تفسیر کنز الدقایق ج۲ ص۱۲۳

([۱۴۱]) «ابو منصور احمد بن علی بن ابی‏طالب طبرسی؛ استاد ابن شهر آشوب معروف بـ «شیخ طبرسی» متوفی سنه ۵۸۸ صاحب کتاب الاحتجاج علی اهل اللجاج.» (الذریعة ج۱ ص۲۸۱) ـــ  «فخر العلماء الاعلام و امین الملة و الاسلام ابی‌علی الفضل بن الحسن بن الفضل الطبرسی المفسر الفقیه الجلیل الکامل النبیل صاحب تفسیر مجمع البیان الذی عکف علیه المفسرون و غیره من المؤلفات الرائقة الشائعة… المتوفی سنة ۵۴۸ و قبره الشریف فی المقبرة المعروفة بقتلکاه فی المشهد الرضوی على مشرفه السلام معروف یزار ویتبرک به.» (خاتمة المستدرک ج۳ ص۶۹)

([۱۴۲]) یونس: ۸۲

([۱۴۳]) آل‌عمران: ۷۳ و ۷۴

([۱۴۴]) وسائل‌الشیعة ج۲۷ ص۱۱۹

([۱۴۵]) عوالی‌اللآلی ج۴ ص۸۱

([۱۴۶])تفسیرالثعلبی ج۳ ص۹۱ (ان‏یؤتیٰ احدٌ مثل ما اوتیتم اختلف القرّاء و العلماء فیه فقرأت العامّة: ان‏یؤتی بالفتح من الالف و قصرها … و قرأ الحسن و الاعمش: ان‏یؤتی بکسر الالف)

([۱۴۷]) الانعام: ۱۲۴

([۱۴۸]) النساء: ۵۴

([۱۴۹]) مستدرک‌الوسائل ج۷ ص۳۶۱

([۱۵۰]) اعیان‌الشیعة ج۹ ص۳۰۶

([۱۵۱]) بحارالانوار ج۱۵ ص۱۹۸ و ۳۰۶

([۱۵۲]) المائدة: ۶۴

([۱۵۳]) الانبياء: ۱۰۷

([۱۵۴]) بحارالانوار ج۱۰۲ ص۲۴۷

([۱۵۵]) یونس: ۵۸

([۱۵۶]) بحارالانوار ج۲۴ ص۶۱

([۱۵۷]) الصحیفةالسجادیة۷ من دعائه۷ فی الاعتراف و طلب التوبة

([۱۵۸]) بحارالانوار ج۷۸ ص۴۰۲

([۱۵۹]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: من اخذ دینه من افواه الرجال ازالته الرجال و من اخذ دینه من الکتاب و السنة زالت الجبال و لم‏یزل. (وسائل‌الشیعة ج۲۷ ص۱۳۲)

([۱۶۰]) آل‌عمران: ۷۵

([۱۶۱]) وسائل‌الشیعة ج ۱۹ ص۷۶

[۱۶۲])) مستدرک‌الوسائل ج‏۱۴ ص۸ (باب وجوب ردّ الامانة الى البرّ و الفاجر)

([۱۶۳]) وسائل‌الشیعة ج۱۶ ص۲۹۰

([۱۶۴]) فقال علی؟ع؟: یا همام المؤمن هو الکیس الفطن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه … لا حقود و لا حسود و لا وثّاب و لا سبّاب و لا عیّاب و لا مغتاب … (بحارالانوار ج۶۷ ص۳۶۵)

([۱۶۵]) فان خفتم الا تعدلوا فواحدةً او ما ملکت ایمانکم ذلک ادنی الّا تعولوا. (النساء: ۳)

([۱۶۶]) الاستبصار ج۳ ص۲۴۱ (باب القسمة بین الازواج)

([۱۶۷]) الاعراف: ۸۵

([۱۶۸]) بحارالانوار ج۷۱ ص۲۴۲

([۱۶۹]) مجمع‌البحرین ج۳ ص۳۰۴

([۱۷۰]) وسائل‌الشیعة ج۱۵ ص۳۶۹

([۱۷۱]) تفسیر نورالثقلین ج۱ ص۳۵۴

([۱۷۲]) آل‌عمران: ۷۶

([۱۷۳]) آل‌عمران: ۷۷

([۱۷۴]) مستدرک‌الوسائل ج‌۵ ص۸۵

([۱۷۵]) وسائل‌الشیعة ج۱۳ ص۲۲۵

([۱۷۶]) یوسف: ۵

([۱۷۷]) قل متاع الدنیا قلیل. (النساء: ۷۷) ـــ  فما متاع الحیاة الدنیا فی الآخرة الا قلیل. (التوبة: ۳۸)

([۱۷۸]) وسائل‌الشیعة ج۱۶ ص۹۹

([۱۷۹]) و نصبح و الرحمن یطلب بالتقیٰ و یطلبنا الاهلون بالنفقات
یطالبنا الاخوان طرّاً بحقّهم و یطلبنا الاعداء بالزحمات
و یطلبنا النفس الشقیّة بالهویٰ و یطلبنا الشیطان بالخطوات
و یطلبنا الوالی بطاعة امره و یطلبنا الاموال باللحظات
و یطلبنا القلب المعنّی براحةٍ و انّیٰ له فی هذه الصدمات
فیا رب عوناً انّنی مبتلی فکن معیناً لمحیای و بعد مماتی

(دیوان مراثی ص۱۶)

([۱۸۰]) قیل لعلی بن الحسین۷ کیف اصبحت یا ابن رسول‌اللّه؟ قال اصبحت مطلوباً بثمان الله تعالیٰ یطلبنی بالفرائض و النبی ؟ص؟ بالسنّة و العیال بالقوت و النفس بالشهوة و الشیطان باتباعه و الحافظان بصدق العمل و ملک الموت بالروح و القبر بالجسد فانا بین هذه الخصال مطلوب. (بحارالانوار ج۷۶ ص۱۸)

([۱۸۱]) بحارالانوار ج۷۴ ص۱۶۵

([۱۸۲]) بحارالانوار ج۷۵ ص۱۷۳و ۱۸۹ (باب من منع مؤمناً شیئاً من عنده او من عند غیره … ــ  باب من حجب مؤمناً)

([۱۸۳]) بحارالانوار ج۴۵ ص۸۹

([۱۸۴]) قال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه: و اعلموا عباد الله ان المؤمن یستحلّ العام ما استحلّ عاماً اول و یحرّم العام ما حرّم عاماً اول. (نهج‌البلاغة، خطبه ۱۷۶ ــــ  بحارالانوار  ج۲ ص۳۱۲)

([۱۸۵]) بحارالانوار ج۷۲ ص۲۴۲

([۱۸۶]) الفرقان: ۴۴

([۱۸۷]) قل متاع الدنیا قلیل. (النساء: ۷۷) ـــ  فما متاع الحیاة الدنیا فی الاخرة الا قلیل. (التوبة: ۳۸)

([۱۸۸]) النساء: ۵۹

([۱۸۹]) الحشر: ۷

([۱۹۰]) التوبة: ۳۸

([۱۹۱]) الانبیاء: ۹۴

([۱۹۲]) آل‌عمران: ۷۸

([۱۹۳]) النساء: ۴۶

([۱۹۴]) آل‌عمران: ۷۹و ۸۰

([۱۹۵]) آل‌عمران: ۱۹

([۱۹۶]) الزام‌الناصب ج۲ ص۱۶۴

([۱۹۷]) بحارالانوار ج۳۴ ص۱۷۲

([۱۹۸]) المدّثّر: ۳۸

([۱۹۹]) المدّثّر: ۳۹

([۲۰۰]) قال رسول‌اللّه؟ص؟: من عزّیٰ مصاباً  کان له مثل اجره من غیر ان‏ینتقص من اجر المُصاب شی‏ءٌ. (الکافی ج۳ ص۲۲۷)