02-2 بقیة الله جلد دوم – چاپ – قسمت دوم

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد دوم – قسمت دوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 204 *»

مجلس 12

 

(روز جمعه 24 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق) 

 

 

 

 

r اتّفاق شیعه در امر لیلةالقدر

r نزول ملائکه بر امام؟ع؟

r روح‌القدس

r معنی لیلة‏القدر

r فاطمه؟عها؟ لیلة‏القدر است

r لیلة‏القدر و انسان کامل

r نزول ملائکه بر امام؟ع؟

r امتیاز مکان‌ها

r نظر دیگران درباره لیلة‏القدر

r اولواالعزم

r معنی «من کل امر سلام»

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 205 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

 

بحث در شناخت کیفیت غیبت امام عصر صلوات‌الله‌علیه است و اینکه معنای غیبت امام؟ع؟ چیست و طور و طرز غائب‌بودن حضرت چگونه است. به مناسبت، بحث از لیله قدر و نزول ملائکه و روح در شب قدر بر امام وقت و امام عصر صلوات‌الله علیه مطرح شد و عرض کردم تحقیق در این معنی و شناخت این مسأله، به شناخت کیفیت غیبت امام؟ع؟ کمک می‌کند.

مسأله لیلةالقدر و اینکه در هر سال لیله قدری هست و در ماه مبارک رمضان است و طبق سوره مبارکه انّا انزلناه فی لیلةالقدر نزول ملائکه و روح در شب قدر به جمیع امور بر امام وقت است؛ اینها اموری است که مورد اتّفاق شیعه است. تمام شیعیان اثناعشری این مسأله را قبول دارند و اقرار می‌کنند که در هر سالی در ماه مبارک رمضانِ آن سال، شب قدر می‏باشد و در لیله قدر نزول ملائکه و روح است و جمیع امور سال را به‌طور اجمال بر امام وقت نازل می‏کنند و بعد در دوران سال هم به تفصیل بر آن بزرگوار نازل می‏شود و به اجازه آن بزرگوار به خلق می‏رسد. این امور مورد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 206 *»

قبول همه شیعه است. ما خواستیم از این راه ذهن‌ها متوجه به خود مسأله غیبت امام؟ع؟ و کیفیت غیبت بشود. مقدمةً روایاتی خواندیم و این مطلب به عنوان یک اصل کلی در این مباحث بایستی در خاطرمان باشد که نزول ملائکه و روح در لیله قدر بر امام؟ع؟ در همین عالم انجام می‌شود نه در مراتب بالاتر امام؟ع؟. مراتب بالاتر ایشان که شامل عالم مثال تا عالم عقل و فؤاد ایشان است، نزول ملائکه و روح در آن عالم‌ها نیست. در همین عالمِ ظاهرِ ایشان و در همین مرتبه ظاهری ایشان تنزّل ملائکه و روح است. روح را هم که می‌دانیم از همه ملائکه اعظم است و همه ملائکه حتی جبرئیل در فرمان روح‌القدس هستند. جبرئیل از شئونات روح‌القدس و از تجلّیات او است. روح‏القدس عبارت است از همین نور انّا انزلناه فی لیلة‏القدر که در روایات ما از ائمه هدی؟عهم؟ از آن به «نور انا انزلناه» تعبیر آمده است، که هر وقت ائمه؟عهم؟ هرچه را می‏خواهند بدانند به‌وسیله همین روح‏القدس می‏دانند و این روح‏القدس وسیله عصمت ایشان است. به‌واسطه این روح‏القدس سهو نمی‏کنند، به این روح‌القدس از چیزی غفلت ندارند و به همه امور آگاهند و به‌وسیله این روح‏القدس تمام اعجازها و کرامات را ائمه؟عهم؟ انجام می‏دهند. این روح‌القدس را ائمه ما؟عهم؟ «نور انا انزلناه» نامیده‌اند.

این روح‌القدس شریک قرآن است؛ یعنی یک حقیقت دو قسمت شده، یک قسمت قرآن و یک قسمت روح‌القدس شده است. عیبی هم ندارد که بگویید این روح‏القدس همان عقل محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است. عقل ایشان که عقل کل است و عقل کلی، عبارت است از روح‏القدس و آن حقیقتی که دو قسمت شده؛ یک قسمت قرآن شد و یک قسمت عقل ایشان گردید. از این جهت قرآن هم عبارت است از تنزّل عقل ایشان و تجسّم عقل ایشان. این روح‏القدس به همه ملائکه دستور می‏دهد و همه به فرمان او در رفت و آمدند. پس تنزّل ملائکه و روح بر امام؟ع؟ به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 207 *»

این‏صورت است که  روح‌القدس رئیس کل ملائکه است و حتی جبرئیل در فرمان او است. و برنامه خدا و نظام کار خدا بر این است که هر کاری را که خدا می‏خواهد انجام بدهد، تمام کارها را اول از مشیت خود به روح‏القدس القاء می‏کند و بعد از روح‏القدس به سایر ملائکه و همین‏طور تا به افلاک و آسمان‌ها و بعد هم در زمین جریان پیدا می‏کند. تمام افعال و کارهای خدا که از مشیت صادر می‏شود به‌وسیله روح‏القدس به انجام می‏رسد.

پس روح‏القدس مبدئیت دارد، منشأیت دارد، مؤثّر کل است؛ چون دانستیم که همان عقل ایشان است و عقل کل است. و اوّل ما خلق الله العقل([1]) و هرچه هست دیگر تنزّل عقل است و عقل در همه مؤثر است. پس روح‌القدس مبدئیت دارد. در لیله قدر، روح‌القدس با همه ملائکه که در فرمان او هستند بر امام وقت نازل می‌شوند و نزولشان به این معنی نیست که قبلاً نبودند و حال بیایند؛ همیشه روح‌القدس با امام وقت هست.

اینکه در دعاء افتتاح در شب‌های ماه مبارک رمضان ــ  این دعاء از ناحیه مقدسه خود امام عصر صلوات‌الله‌علیه رسیده ـــ  می‏خوانیم و دعاء می‏کنیم و می‏گوییم و ایّده بروح‏القدس([2]) خدایا مهدی آل‌محمّد؟عهم؟ را به روح‌القدس تأیید کن، اقرار به این است که ما می‏دانیم روح‌القدس همیشه با امام عصر هست و هیچ‌وقت از امام؟ع؟ جدا نمی‏شود. عقلِ کلِّ ایشان است، از ایشان جدا نمی‏شود. آیا می‏شود عقل زید از زید جدا شود؟ عقل، یکی از مراتب او است و از او جدا نمی‏شود. از وقتی‌که زید، زید شده و زید تحقق پیدا کرده، عقل زید هم تحقق پیدا کرده است و یکی از مراتب او است و نمی‌شود از او جدا باشد. گاهی این عقل شروع می‌کند به اظهار آثاری

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 208 *»

از خود در مراتب مادون زید؛ از جمله این مراتب نفس است. از عقل تابشی در نفس زید می‌افتد و نفس زید به برکت تابش عقل، به اموری عالم می‏شود. اسم این تابش را تنزّل عقل زید بر عالم و مرتبه نفسِ زید می‏گذارند و در این صورت می‏توان آن لحظه را برای نفس زید لیلةالقدر نامید. چرا؟ به‌جهت اینکه عقل بر این نفس تابید و بر او حقایق و امور و مطالبی را نمایاند.

لیلةالقدر یعنی وقت تابش روح‏القدس به جمیع امور سال بر مراتب پائین‏تر از مرتبه عقل امام؟ع؟. این تابش را تنزّل ملائکه و روح می‏گویند. روی این جهت نمی‏شود گفت که روح‏القدس با امام نیست و فقط در شب قدر بر امام نازل می‏شود و بعد مثلاً باز بالا می‏رود، این‏طور نیست. روح‌القدس همیشه با امام هست، دائماً تابش دارد. گاهی تابش‌های اجمالی است و گاهی تابش‌های تفصیلی و تفسیری است. و چون مبدئیت دارد و مؤثر کل آثار است، وقتی‌‌که به جمیع آثار به‌طور اجمال بر مرتبه پایین‏تر از رتبه عقل امام؟ع؟ تابش می‌کند، اسم آن لحظه را لیله قدر می‏گذارند. به تعبیری هم لیله قدر همان مقام نفس امام؟ع؟ ــ  نفس کلیه الهیه ــ  است. عقل بر آن نفس تابش می‌کند، اسمش را لیلةالقدر می‌گذارند.

از این رو در روایات ما رسیده‏است که فاطمه زهراء؟سها؟ لیلةالقدرند. پس در باطن انا انزلناه فی لیلة‏القدر یعنی انا انزلنا علیّاً فی لیلة‏القدر، یعنی در فاطمه زهراء. ما علی را که قرآن ناطق است فرو فرستادیم؛ یعنی ما تعلّق دادیم و رابطه برقرار ساختیم بین مقام عالی ایشان که علی؟ع؟ حامل آن است و مقام دانی ایشان که فاطمه؟عها؟ حامل آن است.

همچنین در سوره مبارکه دخان، لیله مبارکه به حضرت فاطمه زهراء؟سها؟ تفسیر شده است. انا انزلناه فی لیلة مبارکة در لیله مبارکه، یعنی در مقام فاطمه زهراء؟سها؟ امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه را تعلّق دادیم و مرتبط ساختیم. فیها یفرق کلّ امر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 209 *»

حکیم؛([3]) در لیله قدر، یعنی در مقام فاطمیه،([4]) امرهای محکم الهی فراهم می‌شود و امامی از امامی جدا می‌شوند و از این مقام و از این رتبه، مقامات امامت پیدا می‌شود. پس تنزّل ملائکه و روح معنایش این نیست که روح و ملائکه تا شب قدر در نزد امام؟ع؟ نبوده‏اند و بعد نازل می‏شوند و دوباره از امام جدا می‏گردند.

اشتباه بزرگی که برای خیلی‌ها دست داده این است که لیلةالقدر را «شب انسان کامل» گفته‌اند و می‌گویند انسان کامل که مثلاً امام است، امام شروع می‏کند به ریاضت و سیر و سلوک و در شب قدر به کمال خود می‌رسد. وقتی‌که به کمال خود رسید، آن‌وقت لوح نفسش، لوح نقش اشیاء یا امور و حوادث می‏شود. پس لیله قدر برای او  یعنی شب رسیدن او به کمال. تا آن شب، ناقص بود و دوران نقصان را طی می‏کرد، در شب قدر به کمال می‌رسد و شب کمال او می‏شود. چون شب کمال او است، دیگران هم احترام می‌گذارند و به عبادت و احیاءداشتن می‌پردازند. آخر اگر شب کمال او است چه ربطی به ما دارد؟! ما چرا این‌قدر این شب را تعظیم و تکریم کنيم؟! این‏گونه اشخاص گویا با روایات کاری ندارند و متأسفانه تفسیر قرآن هم به عهده می‌گیرند و مراد خدا را از آیات قرآن براساس آراء خود بیان می‏کنند. قرآن را باید محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ تفسیر کنند، قرآن را باید بزرگان دین تفسیر کنند که حاملان انوار و علوم معصومان؟عهم؟ هستند، نه هرکس که عربی دانست می‏تواند قرآن تفسیر کند یا کسی‌که به بعضی از مبانی باطل حکمت‌های انحرافی یونانیان آگاه باشد می‌تواند قرآن تفسیر کند و شروع کند به تفسیر کردن قرآن مطابق با آراء یونانیان و دیگر منحرفان از مکتب محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ و طریقه وحی.

خدا را شاکریم که آنچه از قرآن می‌دانیم و خواهیم دانست همه را از خزائن علم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 210 *»

محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ به‌دست می‌آوریم. امام؟ع؟ فرمود: نحن خُزّان علم الله فی الدنیا و الآخرة و شیعتنا خزّان علومنا؛([5]) ما خزینه‌داران علم خدا هستیم و شیعیان کامل ما و بزرگان دین، خزائن علم ما هستند. پس ما بحمدالله بر خزائن علم آل‌محمّد؟عهم؟ واقف شده‌ایم و هرچه از قرآن داریم و می‌دانيم و خواهیم دانست، از برکات بزرگان است. خدا درجاتشان عالی است متعالی بفرماید. و آنها لیله قدر را به این معنی تفسیر نکرده‌اند. پس تنزّل روح و ملائکه نه این است که نبوده‏اند و حالا نازل شوند. این یک مطلب که به‌طور اجمال عرض شد.

مطلب دیگری که باید متذکر باشیم و اصل مطلب ما است این است که این ملائکه و روح که نازل می‌شوند، یعنی از آنها اشراق و تابش و تعلّقی برای مراتب دانی و پایینی امام؟ع؟ فراهم می‏شود. این مرتبه دانی کدام مرتبه است؟ یقیناً این مرتبه ظاهری ایشان است، در همین مرتبه‌ای که در این عالم قرار دارد؛ ولی حالا آیا همین بدن ظاهری است؟ این بدن ظاهری نیست؛ به جهت اینکه همین بدن ظاهری در شب قدر مثلاً در میان مسجد رسول‌خدا؟ص؟ در مدینه طیبه مشغول عبادت است. دیگران می‏بینند که این مشغول عبادت است؛ یا در میان خانه‏اش نشسته است. این بدن ظاهری محل تعلق و اشراق و نزول روح و ملائکه در شب قدر نیست، آن هم این‌طوری که ملائکه ــ  در لیله قدر و همیشه اوقات ــ  هجوم می‌آورند و بر این مرتبه امام؟ع؟ تهاجم دارند. لیله قدر را از این جهت لیله قدر گفته‌اند که فضاء تنگ می‏شود، زمین و آسمان پُر از ملائکه می‏شود؛ این کدام مرتبه امام است؟ این را باید بفهمیم و بدانیم که در چه مرتبه‏ای از مراتب امام است؟ و شکی نیست که در همین مرتبه مربوط به این عالم است. در مرتبه این عالم و مرتبه ظاهری و شهادی این عالم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 211 *»

است که جمیع امور این عالم و این خلق بر امام؟ع؟ نازل می‌شود و امام به جمیع امور در این مرتبه آگاه می‌گردد، وگرنه مراتب بالاتر که آگاه هستند، دیگر تنزّل معنی ندارد. گفتیم روح‏القدس عبارت است از عقل خود ایشان. پس تنزّل در این مرتبه ظاهری است و این مرتبه از همه امور خبردار می‏شود و جمیع امور را می‏بیند و به ذرّه ذرّه حوادث و امور عالم آگاه می‏گردد. همان‌طور که دائماً عمودی از نور برای او، بین او و آسمان نصب شده و در آن عمود از نور جمیع امور را می‌بیند، تمام اعمال بندگان را می‏بیند، تمام ضمایر و خاطره‏های فکری و مغزی  را می‏بیند. تمام ضمایر در نزد امام؟ع؟ باز و مکشوف است، امری از امور و ذرّه‏ای از امور در گذشته و حال و آینده از نظر امام؟ع؟ مخفی نیست. این اطلاع و آگاهی که برای امام فراهم می‏شود در این مرتبه ظاهری او است. این مرتبه ظاهری کدام است؟ همین بدن؟ این بدن ظاهرِ ظاهر را که می‏بینیم مثل بدن‌های دیگر از مردم و مؤمنان و مسلمانان، مثلاً داخل مسجد در شب قدر مشغول عبادت است. کسی‌که کنارش نشسته باخبر نمی‏شود که بر این پیکر مقدس چه می‌گذرد. پس این بدن ظاهرِ ظاهر نیست؛ ولی همین بدنِ همین عالمی است و بر همین مرتبهِ همین‏جایی است.

حدیثی می‏خوانم که قدری این مرتبه را برای ما توضیح می‌دهد. حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: بیت علی و فاطمة من حجرة رسول‌الله؟ص؟؛ خانه علی و فاطمه از همان حجره رسول‌الله؟ص؟ است؛ یعنی آن خانه‏ای که علی و فاطمه؟عهما؟ در آن خانه قرار گرفته‏اند، خانه پیغمبر خدا است؛ زیرا این چهارده نور مقدس یک حقیقتند و در مقام امامت ظاهری و خلافت ظاهریشان جای هم می‏نشینند. همان‌جا که رسول‏الله قرار داشتند، امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بعد از رسول‌الله قرار گرفتند. همان‌جایی که علی قرار داشت، امام حسن قرار گرفتند. همان مقامی که امام حسن داشتند، امام حسین قرار گرفتند و همین‌طور امامی بعد از امامی از ائمه؟عهم؟ تا امروز که حجة بن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 212 *»

الحسن العسکری صلوات‌الله‌علیه جای سیزده معصوم نشسته است، خلیفه سیزده معصوم است. پس خانه حجة بن الحسن المهدی صلوات‌الله‌علیه هم همان حجره رسول‌الله است. خانه امام عسکری هم همان حجره رسول‏الله است. خانه حضرت صادق و حضرت باقر و سایر ائمه، همه‌شان، همان حجره رسول‏الله است. این یعنی چه؟ یعنی همین حجره ظاهر؟ آن را که غصبش کردند، آن را که حتی نگذاشتند امام حسن را آنجا دفن کنند. اولی و دومی را آنجا دفن کردند. پس مقصود این حجره ظاهر نیست، ولی مقصود همین حجره ظاهر است. همان‌طور که در مورد بدن عرض کردم، این بدن ظاهرِ ظاهر، محل نزول ملائکه در شب قدر نیست، وگرنه همه می‏دیدند و متوجه می‏شدند. پس همین مرتبه ظاهری است، اما نه در این ظهور ظاهرِ ظاهر، بلکه در همین مقام ظاهر و در همین مرتبه شهاده، همین عالم. این حجره و بیت هم که در این حدیث شریف صحبتش هست، مراد این حجره ظاهرِ ظاهر نیست. حجره‏ای است که این حجره ظاهرِ ظاهر، نمود و ظهوری از آن حجره است.

آن بی‏خبران که می‏گویند مکان‌ها و زمان‌ها به‌حسب خودشان با یکدیگر امتیازی ندارند، این ظاهرِ ظاهر را نگاه می‏کنند. می‏بیند این زمین با آن زمین با هم فرقی ندارد، می‌گوید این مکان با مکان دیگر فرق ندارد. اگر حادثه‏ای روی این قسمت زمین رخ داد، برای خاطر آن حادثه، این زمین شریف می‌شود؛ نه، این‌طور نیست. تا یک جهتی در این قسمت از زمین نباشد، حادثه‏ای روی این زمین رخ نمی‏دهد. مذمّت‌هایی که درباره بعضی بلاد مانند بصره و دمشق رسیده بی‏جهت نیست. درست است این ظاهرِ ظاهر دمشق هیچ فرقی با مدینه ندارد و از جهت زمین‌بودن یکی هستند، این محلی است از زمین آن هم محلی است از این زمین؛ ولی نه، همین دمشق و بصره بر سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه گریه نکردند و حال آنکه همه زمین‌ها گریستند و همه اشیاء گریستند. این دمشق گریه نکرد، این بصره بر قتل سیدالشهداء

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 213 *»

صلوات‌الله‌علیه گریه نکرد.([6]) آیا می‌شود گفت همین‏طوری است؟ آری، یعلمون ظاهراً من الحیوة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون.([7])

بعضی‏ بی‌خبر از همه‏جا می‏گویند این قطعه از زمین با آن قطعه از زمین هیچ فرق ندارد، یعنی مدح و ذمّی ندارد. مثلاً حادثه‏ای که روی این زمین رخ می‌دهد باعث می‏شود که بگوییم این زمین، شریف شد، ممدوح شد؛ نه، این ظاهری است که می‏بینند. آن امام معصومی که دمشق و یا بصره را مذمّت می‏کند و می‏گوید همه‌چیز  بر سیدالشهداء گریه کرد و همه قطعات زمین بر حسین؟ع؟ گریه کردند، مگر دمشق و بصره جهتی دارد که می‏فرماید. یا این‌همه مدح که درباره مدینه، کربلا و همین مشهد مقدس و شریف رسیده که الحمدللّه ربّ العالمین خدا این نعمت را از ما نگیرد و این نعمت‌ها همه را برای ما سالم نگه ‌دارد و این نعمت‌ها را به نعمت‌های آخرت متصل کند. این‌همه مدح که درباره این سرزمین مقدس رسیده از جمله فرموده‏اند: و هی والله روضة من ریاض الجنّة،([8]) آیا اینها بی‏جهتِ بی‏جهت است؟ واقعاً کربلا قطعه‏ای است از بهشت. بلکه همه بهشت است، کربلا حقیقت بهشت است. اگر زمین کربلا حقیقت زمین بهشت نباشد؛ یا زمین بهشت، حقیقتِ زمین کربلا نباشد، پس می‏خواهد چه باشد؟ طینت کربلا، طینت حسین؟ع؟ است. طینت حسین صلوات‌الله‌علیه از طینت کربلا است. همین‌طور بی‏جهت می‏شود گفت که کربلا که شریف شده فقط برای آنکه شهادت آنجا انجام شده است و فقط از همین جهت ظاهری کربلا شریف شده است؟ دیگر خود این قطعه زمین هیچ فرق با قطعه‏های دیگر زمین ندارد، با قطعه‌هایی که روی آنها کفر و شرک و فسق رایج است فرقی ندارد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 214 *»

آن حجره معنوی رسول‌خدا؟ص؟، آن حجره که حجره ظاهری این عالم است، آنجایی است که رسول‌الله تمام دوران عمر خود را، از تشکیل نطفه‏اش در روی این زمین، در آن خانه زندگی می‏کرد تا اینکه از این دنیا رحلت فرمود و از اینجا رفع ید کرد و علی را جای خود گذارد؛ تا آن موقع در آن خانه بود، آن خانه مورد بحث است.

آری، این زمین مدینه به‌حسب ذاتیت خود صلاحیت پیدا کرد و در این عالم ظاهرِ ظاهر هم این اعتدال برای آن زمین فراهم شد. اسباب و عواملی که به این زمین تعلق می‏گیرد، این زمین را زمین مدینه و آن قطعه را خانه رسول‌خدا و حجره مقدسه رسول‌الله قرار داد؛ مثل این مشاهد مشرفه ائمه ما؟عهم؟. اینکه یک موضع برای قبر انتخاب می‏شود که امام در این قبر دفن شود، آیا این قبر از جهت واقعیت و معلولیت نسبت به عللی که در عالم هستی هست هیچ فرق نمی‌کند با آن قبری که در کنار او باشد یا در پایین‌تر از او باشد؟ اینها به‌واسطه اعتدال‌هایی است که فراهم می‏شود. درست مثل بدن معصوم است. این بدن را که معصوم انتخاب می‏کند و در او جلوه‏گر می‏شود، اعتدالی دارد که این اعتدال برای بدن‌های دیگر انسان‌ها نیست. حالا خودش را کنار بدن‌های ما بگذارد و بگوید: انا بشر مثلکم،([9]) او می‏گوید اما ما هم باید باورمان بشود؟ یعنی واقعاً این بدن ما با آن بدن از نظر اعتدال یکی است؟ هیچ‌وقت یکی نیست. همان‌طور که اگر شما کنار درخت قرار بگیرید و به درخت بفرمایید ای درخت «انا مجموعة من العناصر مثلُک» من مثل تو یک مجموعه‏ای از عناصر هستم. تو هم آب و خاکی، من هم آب و خاک هستم، آن هم باورش بشود بگوید آری هیچ فرقی با هم نداریم. البته در عنصریت فرق نداریم ولی در اعتدال چطور؟ برای این بدن اعتدالی فراهم شده که روح انسانی به آن تعلق می‏گیرد ولی به آن درخت تعلق نمی‏گیرد. این اعتدال‌ها است که شرافت می‌بخشد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 215 *»

لیله قدر هم همین‌طور است، لیله قدر که در این ماه مبارک رمضان برای ما ظاهر است، این برای لیلة القدر کلی مثل یک بدن ظاهرِ ظاهر است، برای آن واقعیتی که برای جمیع آثار و حوادث از نظر وقت مبدئیت دارد؛ حتی دیدیم برای جمیع اوقات دنیا هم مبدئیت داشت؛ از این‌رو نمی‏شود لیله قدری باشد که در آن نبیّی یا وصیّی نباشد و نمی‏شود وصیّی یا نبیّی باشد و لیلة‏القدری نباشد. آن لیلة‏القدر کلی همیشه هست. و در ایام و دوران سال ما، بعضی از شب‌ها و روزهای ظاهری یک اعتدالی برایشان فراهم می‏شود، در ظاهر از نظر ما هیچ فرق نمی‏کند. امروز با دیروز یکی است، امشب با دیشب یکی است. از نظر ما یکی است، ولی از نظر حکمت آل‏محمّد؟عهم؟ فرق می‏کند. هر روز صبح دستور داریم در تعقیبات نماز صبح بگوییم: الحمد للّه الذی اَذْهب اللیلَ بقدرته و جاء بالنّهار برحمته خَلقاً جدیداً؛([10]) این خلقِ جدید و خلق تازه است. امروز، دیروز نیست، امشب هم دیشب نیست، خلق جدید است و عواملی که به این خلق جدید تعلق می‏گیرد مختلف است. اعتدال‌هایی که برای روزها و شب‌ها هست باعث می‏شود که اینها با هم فرق می‏کنند. روی این جهت برای شب بیست و سوم و روز بیست و سوم ماه مبارک رمضان در هر سال اعتدالی است که برای هیچ‏یک از اوقات دیگر ماه رمضان و سال نیست. و باز برای نوزدهم و بیست و یکم و همین‌طور سایر لیالی و ایامی که ذکر شده یک اعتدال‌هایی است که برای سایر لیالی و ایام ‏و ماه‌ها در سال نیست. این اعتدال‌ها باعث می‏شود که آن حقیقت کلی در اینها جلوه کند.

پس این‌طور نیست که نعوذبالله بگوییم پیغمبر ناقص بود و شروع کرد به ریاضت و سیر و سلوک تا اینکه شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان رسید و آن‌وقت به‌ حدّ کمال رسید و بگوییم لیله قدر یعنی شب کمال رسول‌الله. و نیز برای هر امامی هم که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 216 *»

هست، او هم شروع می‏کند به ریاضت و در لیله قدر به دوران تکامل خود می‏رسد. در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان او هم به ‌حدّ کمال می‏رسد و شب قدر او است؛ پس شب قدر یعنی شب انسان کامل. بعد هم با امور خودمان تطبیق کنیم و بگوییم هر کدام از ما هم برای رسیدن به کمال دورانی داریم. ما هم دوره‏مان که طی شد، آن‌ وقتی‌که به سرحد کمال رسیدیم، لیله قدر ما است. همه اینها مزخرفات است، همه اینها بی‏خبری از قرآن و وحی و بی‏اعتنائی به فرمایشات  معصومین؟عهم؟ است.

لیله قدر نسبت به تمام اوقات مبدئیت دارد، ولی در لیله‏های معتدل به‌حسب اعتدالشان ظاهر می‏شود. شب نیمه شعبان را فرموده‏اند که احیاء داشته باشید، بعضی از امور و بعضی از مراتب تقدیر در آن شب انجام می‏شود. همین‌طور در شب نوزدهم و شب بیست و یکم و در شب بیست و سوم و بیست و پنجم و بیست و هفتم ماه رمضان و همین‌طور تا شب بیست و نهم و حتی شب آخر ماه، دستور عبادت رسیده، دستور احیاء رسیده است. اینها همه اعتدال‌هایی دارند که به‌حسب اینها آن لیله قدر و مبدئیت آثار در اینها ظاهر می‏شود. به ما هم می‏فرمایند شما می‏توانید از این اعتدال‌ها استفاده کنید. همین‌طور که برای خود این ایام و لیالی اعتدالی است، شما هم که به طاعت و عبادت و سیر و سلوک و خضوع و خشوع و گریه و توسل و توجه، خود را در معرض اعتدال قرار می‏دهید، برای شما هم اعتدال‌هایی دست می‏دهد و تقدیراتی به‌حسب این اعتدال‌ها برای شما انجام می‏شود. مخصوصاً دعاء، که فرمود: الدّعاء یردّ القضاء بعد ما اُبْرِمَ ابراماً؛([11]) دعاء را از دست ندهید در همه اوقات و در همه سال، همیشه دعاء کنید که قضاء را برطرف می‏کند اگرچه محکم شده باشد. تقدیر را برطرف می‏کند اگرچه به حد اِحکام رسیده باشد. همین ‏اندازه که به حدّ تعیّن و انجام و تکـوّن نرسیده ‏باشد، قابل تغییر است و تغییر می‏کند. دعاء کنید و نباید ناامید شد،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 217 *»

همیشه باید دعاء کرد. پس ان‏شاءالله متذکر هستید.

آری، همان‌طور که لیله قدر حقیقتی است که در این ایام و لیالی جلوه می‏کند و برای خود لباس‌های ظاهر و بدن‌های ظاهرِ اوقاتی می‏گیرد، و همان‌طور که حقیقت امام در همین مرتبه ظاهرش در این عالم جلوه می‏کند و بدن ظاهرِ ظاهر برای خود می‏گیرد، همین‌طور  حجره رسول‌الله؟ص؟ و آن خانه‌ای که در آن زندگی می‌کردند، والله امیرالمؤمنین و همه این بزرگواران؟عهم؟ در آن خانه زندگی کردند. و مانعی ندارد ممکن است امام در یک لحظه برای خود چهل بدن بگیرد. چهل بدن چیزی نیست، بدن‌های متعدّد و متکثّر برای خود انتخاب کند و در این بدن‌ها ظاهر شود، هیچ مانعی برای او ندارد. مگر حجة‌بن‌الحسن صلوات‌الله‌علیه که دادرسی می‏فرمایند، با یک بدن دادرسی می‌فرمایند؟ نه، یک کسی ممکن است در این شهر مبتلا بشود و امام بیایند و دستش را بگیرند نجاتش بدهند، همان لحظه در هزاران‌جا بیچارگان متوسل شوند و امام ظاهر شوند در همان‌جا، در همان لحظه دستش را بگیرند و نجاتش بدهند. و همه هم حجة بن الحسن هستند؛ مانعی ندارد. آن حقیقت و آن مرتبه‌ای که عرض می‌کنم ظاهرِ این عالم است و مرتبه این عالمی ایشان است، در بدن‌های متعدد جلوه‏گر می‏شود.

همین‌طور حجره رسول‌الله، آن حجره‏ای که رسول‌الله؟ص؟ از وقتی‌که به این عالم آمدند تا وقتی‌که از این عالم رفع ید کردند و تشریف بردند و رحلت فرمودند و به عالم برزخ رفتند، آن خانه‏ای که در آن خانه زندگی می‏کردند، والله امیرالمؤمنین هم در آن خانه زندگی کرد و دوران امامت و خانه‏نشینی و همه را در آنجا گذراند. همین‌طور فاطمه زهراء؟سها؟، و همین‌طور امام حسن و امام حسین و همین‌طور حضرت سجاد، حضرت باقر، حضرت صادق، همین‌طور حضرت کاظم، حضرت رضا، حضرت جواد، حضرت هادی، حضرت عسکری و همین‌طور مهدی صلوات الله علیهم اجمعین،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 218 *»

همه ایشان. آن خانه همین است که امام باقر؟ع؟ آن را وصف می‏فرمایند و همین راه شناخت کیفیت غیبت امام؟ع؟ است. اینها خیلی مطلب را به ذهن نزدیک می‏کند و بحمداللّه ذهن‌ها به برکت همین روایات به فهم کیفیت غیبت نزدیک می‌شود.

فرمود: خانه علی و فاطمه، حجره رسول‌الله؟ص؟ است. بعد می‏فرماید: و سقف بیتهم عرش ربّ العالمین؛ سقف این خانه، عرش پرورنده عالمیان است. پس شما ببینید این خانه چه خانه‌ای است، سقفش عرش خدا است. و فی قعر بیوتهم فُرجةٌ مَکشوطة الی العرش معراجُ الوحی و الملائکةُ تنزل علیهم بالوحی صباحاً و مساءاً و فی کلّ ساعة و طرفة عین؛ فرمود: در پایین خانه این بزرگواران یک راهی باز شده تا عرش. این راه معراج وحی است، وحی از این راه در خانه ایشان فرود می‏آید و ملائکه به وحی در صبح و شب و هر ساعت و هر طرفة‏العین و چشم به‌هم‌زدن نازل می‏شوند؛ یعنی آن‌به‌آن و لحظه‌به‌لحظه بر ایشان وارد می‌شوند. و الملائکة لاینقطع فوجهم؛ افواج ملائکه، گروه‌گروه و دسته‏های ملائکه قطع نمی‏شوند. فوج ینزل و فوج یصعد؛ یک‌دسته پایین می‏آیند و یک‌دسته بالا می‏روند.

معلوم است این مرتبه امام؟ع؟ که در این خانه قرار گرفته، برای جمیع امور مبدئیت دارد. تمام آنچه که از عالم‌های بالا از فیوضات الهیه در این عالم وارد می‌شود، ابتداءاً باید بر اینها وارد شود و سپس از اینها در همه‏ عالم منتشر شود. اگر اندک فکری فقط درباره ظاهر خودمان بکنیم که همین پیکره ظاهرمان الآن چقدر نعمت بر این پیکره ریزش دارد، آیا می‏توانیم بفهمیم چقدر؟ همه اینها دارد از آن خانه به ما می‏رسد. امور باطنی و نعمت‌های باطنی را هم که دیگر اصلاً نمی‏دانیم چقدر است. همین که الآن داریم می‏فهمیم، درک می‏کنیم، اقرار می‏کنیم، حق را می‏پذیریم، تسلیم می‏شویم، هدایت می‏یابیم؛ این نعمت‌های باطنیه، همه اینها به برکت آن خانه است و از آن خانه دارد به ما می‏رسد و از آن پیکره ساکن در آن خانه، یعنی حجة‌بن‌الحسن صلوات‌الله‌علیه دارد به ما می‌رسد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 219 *»

فرمود: و ان الله تبارک و تعالی کشط لابراهیم؟ع؟ عن السموات حتی ابصر العرش و زاد الله فی قوّة ناظره؛ خداوند ابراهیم را به‌حسب رتبه‏اش، از جلو چشم او پرده را برطرف کرد و آسمان‌ها را دید تا چشمش به عرش رسید. البته او را هم به‌حسب خودش در آن خانه نشاندند. در دوران نبوت ابراهیم که مقام نبوت او به اندازه تأثیرش و مبدئیتش در این عالم ظاهر می‏شد، او را هم در آن خانه نشاندند. ولی آن خانه، شعاع آن خانه‏ای است که متعلّق به محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است؛ و همین‌طور بزرگان دین که تصرّف دارند، به‌حسب تصرّفشان و به ‌مقدار تصرّفشان، هر کدام در آن خانه هستند و به‌حسب خودشان بر آنها تنزل ملائکه و روح است.

وقتی‌که یک شاعری به‌مانند حسّان بن ثابت بیاید در وصف رسول‌خدا؟ص؟ شعر بگوید و جریان غدیر خم را به شعر بگوید، رسول‌الله بفرمایند که روح‏القدس تو را تأیید کرده است و تا وقتی‌که در نصرت ما باشی روح‏القدس تو را تأیید می‏کند،([12]) آن‌وقت بزرگان دین که آیه‏های ایشانند جای خود دارند. پس خانه کمال هم مثل خانه امامت، خانه رسول‌الله است. سقفش عرش است و در آنجا محل آمد و شد ملائکه است. ابراهیم تا عرش را دید، و زاد الله فی قوة ناظره؛ و خدا مرتب او را تقویت می‏کرد و بیشتر می‌دید و بر نیروی دید او می‌افزود. و انّ‏ الله زاد فی قوّة ناظرة محمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین صلوات ‌الله ‌علیهم؛ ببینید چقدر این بزرگواران مظلوم بوده‏اند. وقتی می‏خواهد بفرماید که خدا بینایی رسول‌الله را در این عالم آن‌قدر زیاد کرد که عرش و همه این عالم‌ها را می‏دید، اول باید ابراهیم را بفرماید. چون خدا در قرآن فرموده و کسی نمی‏تواند درباره ابراهیم انکار کند. و کذلک نری ابراهیم ملکوت السّموات و الارض.([13]) دیگر قرآن را که نمی‏توانند انکار کنند، از این جهت امام؟ع؟ اول درباره ابراهیم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 220 *»

می‏فرماید که کسی نمی‏تواند انکار کند و بعد می‏فرماید خدا در دیده و قوه و نیروی دید محمّد؟ص؟ و علی و فاطمه و حسن و حسین؟عهم؟ زیاد کرد. و کانـــوا یبــــصرون العـــرش؛ و آنها هم عرش را می‏دیدند.

ببینید مظلومیت چیست و البته این مظلومیت ادامه دارد. فکر نکنید حالا که شیعه دیگر شیعه اثناعشری است و مرتب به سینه می‏زند و حسین حسین و مهدی مهدی می‏گوید، حالا این شیعه می‏فهمد؛ نه، هنوز هم بعضی‏ها در کتاب‌هایشان می‏نویسند که امامان ما از بعضی از انبیاء افضلند.

ولی شیعه مستبصر به برکت معرفت قرآنی می‏گوید: ابراهیم چون تابع علی؟ع؟ است، به برکت تبعیت از علی؟ع؟ و تشیّعش، به مقام نبوت و اولواالعزمی رسیده است؛ همچنان‌که درباره حضرت موسی، حضرت عسکری صلوات‌الله‌علیه به‌ خط مبارک خودشان مرقوم فرمودند و شیعه خط مبارک ایشان را زیارت کردند و در کتاب‌هایشان ثبت کردند. مرقوم فرمود ما چون دیدیم موسی به ولایت ما وفادار است، البسناه حلّة الاصطفاء؛ بر او حلّه و لباس زیبای ‌اصفطاء را پوشانیدیم و ما او را به اذن خدا و یا بگویید خدا او را به‌وسیله ما به نبوت رسانید. لمّا عهدنا منه الوفاء؛([14]) وفادار به ولایت بود.

در هر صورت فرمود: و کانوا یبصرون العرش؛ در این مقام ظاهرشان، در این خانه‏شان عرش را می‌دیدند و می‌بینند. و لایجدون لبیوتهم سقفاً غیرَ العرش؛ برای خانه‏های خود سقفی نمی‏بینند مگر عرش. مراد عرش همین عالم است، همین عالم جسمانی و همین مرتبه ظاهری مراد است. امام چنین خانه‏ای دارد، در آن خانه امامت می‌کند. مقام امامت در آن خانه در رفت و آمد است. امام به مقام امامتش زیر آن سقفی نشسته که آن سقف عرش است. به مقام امامت ظاهری و در همین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 221 *»

عالم‏ظاهر و در همین بدن ظاهر؛ نه بدن ظاهرِ ظاهر که عَرَض است و از اعراض. عرش که می‏گویند فکر نکنید عالم‌های دیگر است، عرش همین عالم است. برای خانه‏های خود سقفی غیر از عرش نمی‏یابند. فبیوتهم مسقّفة بعرش الرّحمٰن. سقف خانه‌های ایشان عرش رحمان است. و مَعارجُ معراج الملائکة و الرّوح فوج بعد فوج لا انقطاع لهم و ما من بیت من بیوت الائمة منا الا و فیه معراج الملائکة لقول الله: تنزّل الملائکة و الرّوح فیها باذن ربهم من کل امر سلام؛ رفت و آمد ملائکه و روح به اذن پرورنده‌شان در همین خانه است. من کلّ امر سلام؛ هر امری، یعنی تمام امور از امور کونیه و امور شرعیه؛ رزق، احیاء، اماته، خلق، همه و همه، تمام امور در این خانه‌ها بر ایشان نازل می‏شود و از این خانه‌ها به جمیع خلق می‌رسد.

اگر تغییری در این عبارت داده نشده باشد یعنی در من کل امر سلام،  گویا امام؟ع؟ مِن را طوری فرموده‌اند که راوی از من معنای باء فهمیده است؛ یعنی بکل امر سلام. در حدیث که باء نیست بلکه من کل امر است.([15]) پس شاید امام؟ع؟ طوری قرائت فرموده‏اند و یا خواسته‏اند که راوی باء بشنود. گاهی می‌شود این‌طورها باشد و هیچ مانعی هم ندارد؛ مثل آنکه وحی بر انبیاء به عربی نازل می‏شد، به گوش قومشان که می‏رسید به زبان قوم بود. هر قومی به زبان آن قوم به گوششان می‌خورد.([16]) یا اینکه مثلاً از باب اعجاز، گاهی امام لفظی بفرماید و ده نفر حاضر باشند و ده زبان داشته باشند، همه آن مطلب را به زبان خودشان بشنوند؛ ممکن است. ولیّ عصر صلوات‌الله‌علیه که می‏آیند ندائی که می‏فرمایند همه آن نداء را می‏شنوند و معنایش را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 222 *»

می‏فهمند. تُرک به ترکی می‏فهمد، عرب به عربی و فارس به فارسی می‏فهمد. و همین‌طور صیحه‏ای که بین آسمان و زمین، ظهور مهدی صلوات‌الله‌علیه را اعلام می‏کند که نداء جبرئیل است و او نداء می‏کند و آن نداء را همه می‏شنوند و همه هم معنایش را می‏فهمند. اینجا هم احتمال دارد، اگر تغییر داده نشده باشد که امام من فرموده باشند، راوی باء شنیده و فرق معنی مِن و باء این است که اگر من کل امر باشد، یعنی بعضی از امور بر امام؟ع؟ نازل می‏شود، اما اگر بکل امر باشد یعنی جمیع امور بر امام؟ع؟ نازل می‏شود. در قرآن من کل امر است. اگر امام هم من فرموده باشند، همین من را طوری فرمودند که راوی باء فهمید. عرض کرد قلت من کل امر؟ فرمود: بکل امر. یعنی حالا که می‏پرسی پس بدان که بکل امر است. «فقلت هذا التنزیل؟» می‌گوید گفتم آیا این تنزیل قرآن است؟ یعنی قرآن این‌طور نازل شده است؟ یا تنزیل معنایش این باشد که معنای من باء است؟ من کل یعنی بکل است؟ آیا مراد این است؟  قال نعم؛ فرمود آری مراد این است، بکل امر.([17])

پس بحمدالله با توجه به این احادیث روشن شد که آن مرتبه‏ای که محل نزول ملائکه و روح است، همین مرتبه ظاهری است ولی نه این بدن ظاهرِ ظاهر عنصری دنیوی. بلکه همین مرتبه مربوط به این عالم است و امام در این مرتبه مربوط به همین عالم، امامت می‏فرماید و جمیع امور ظاهری امامت در همین مرتبه است و امام در خانه‌ای است که سقف آن خانه، عرش این عالم است.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 223 *»

مجلس 13

 

(روز شنبه 25 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r معانی عین و حکم مشترک لفظی

r نزول ملائکه بر امام؟ع؟

r معنی لیله

r بدن امام؟ع؟

r نور انّا انزلناه و قرآن

r قبله حقیقی و قبله ظاهری

r لیلة‏القدر و مظاهر آن

r دیدار با امام؟ع؟ در رؤیا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 224 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد یکی از اموری که تا اندازه‌ای ذهن‌ها را به فهم کیفیت غیبت امام؟ع؟ نزدیک می‏کند، اعتقاد به لیلةالقدر و اعتقاد به نزول ملائکه و روح بر امام؟ع؟ است و همچنین سایر اموری که در لیله قدر انجام می‌شود، و اعتقاد به نور انا انزلناه در آن بزرگواران که فرمود نور انا انزلناه به‌مانند و هیأت و شکل و خصوصیت عین بر سر رسول‏الله؟ص؟ و اوصیاء قرار دارد که هر وقت می‌خواهند چیزی را بدانند، در آن نگاه می‏کنند و آن را در آن نوشته شده می‏یابند و می‏بینند. توضیحی در این مطلب عرض می‏شود.

کلمه «عین» در عربی از کلمات مشترک لفظی است و آن‌قدر این کلمه در اشتراک لفظی شهرت دارد که هر موقع می‏خواهند برای مشترک لفظی مثال بزنند، به کلمه «عین» مثال می‏زنند. یعنی کلمه عین به وضع‌های متعدد برای معانی متعددی وضع شده که بین این معانی ممکن است جامعی هم نباشد. برای کلمه عین معانی مختلفی ذکر کرده‏اند. آنچه که مناسب بحث ما است این است که ببینیم کدام‌یک از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 225 *»

آن معانی در اینجا مناسبت دارد. عرض کردم مرحوم مجلسی احتمال داده که معنای آن در اینجا جاسوس یا دیده‏بان یا شمس باشد و اینها هر سه از آن معانی است که برای کلمه عین گفته شده است.

یک نکته اینجا هست که ما به برکت بزرگانمان متوجه آن هستیم و آن این است که اگر در کلمات ائمه ما؟عهم؟ و یا در قرآن کلمه‏ای که مشترک لفظی باشد دیدیم و قرینه‏ای نباشد که روشن کند کدام معنی از معانی آن اراده شده، تمام معانی که مناسب است و می‏شود در نظر گرفت، می‏توان گفت اراده شده است. و این از نکات ادبی قرآن و از نکات بلاغی قرآن و فرمایشات ائمه هدی؟عهم؟ است که یک کلمه مشترک را بفرمایند و معانی متعدده از آن اراده کنند.

و از این جهت در بین علماء و بخصوص در علم اصول فقه این بحث مطرح شده که آیا جایز است که یک کلمه مشترک که چند معنی دارد بگویند و بیشتر از یک معنی اراده کنند؟ این از مباحثی است که اختلافی است و علماء اصول اختلاف کرده‏اند و حق در مسأله این است که مانعی نیست که یک کلمه مشترک گفته بشود و معانی متعدده از آن در یک استعمال اراده شود. و در اینجا هم طبق این مبنا می‏توانیم بگوییم که هر معنایی را که مناسبت داشته باشد و می‌شود در نظر گرفت، در این حدیث می‌توان گفت آن معنی مورد لحاظ بوده و به آن توجه شده است. یعنی روح‌القدس که همان نور انا انزلناه است بر سر رسول‌خدا و اوصیاء رسول‌خدا صلی الله علیهم اجمعین مانند عین قرار دارد و هریک از معانی آن که تناسب داشته باشد می‏توان به آن معنی گرفت. و اگر مراد یک معنای خاصی بوده است مانند شمس مثلاً یا جاسوس مثلاً، خود آن لفظ مخصوص را می‌آوردند. پس از اینکه به هیأت عین تعبیر آورده‌اند، مراد آن است که هرچه‌ که در اینجا می‏شود در نظر گرفت و تناسب دارد، اراده شده است. یعنی روح‏القدس یا نور انا انزلناه بر سر رسول‌خدا و اوصیاء آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 226 *»

حضرت سلام الله علیهم اجمعین در نورافشانی و روشنگری مانند شمس است. همان‌طور که خورشید همه اشیاء را روشن می‏کند و به هرچه می‏تابد آن را نمایان می‏سازد، نور انا انزلناه هم بر سر رسول‌خدا و ائمه؟عهم؟ به هیأت شمس تابان است و به هرچه بیفتد آن را نمایان می‌سازد. می‌شود این معنی را در نظر گرفت.

همچنین مانند عین است، یعنی مانند چشم است. این چشم برای دیدن است و وسیله دیدن است و با هرچه مقابل شود در آن انطباعی دست می‏دهد و تهیّأ دست می‏دهد که به هیأت آن شاخص درمی‏آید و شخص، آن شاخص را ادراک می‏کند. روح‏القدس یانور انا انزلناه این‌طور است. یعنی مانند چشمی است که همه اشیاء در آن منعکس می‏گردد و رسول‌خدا و ائمه هدی؟عهم؟، همه اشیاء را با آن مشعر ادراک می‏کنند.

معنای دیگری هم که برای عین است و در اینجا مناسبت دارد، چشمه است. چشمه، جوشان است ومرتب آب از آن احداث می‌شود. روح‌القدس یا آن نور انا انزلناه هم همین‌طور است، مانند چشمه‌ای است که دائماً در جوشش است. چون مرتب عقل کلی ایشان، همه فیوضات را به مراتب پایین‏تر ایشان افاضه می‏کند؛ پس مانند چشمه هم باشد درست است.

به معنی جاسوس هم باشد درست است. یعنی همان‌طوری که جاسوس، مترقّب امور است و از امور غافل نمی‏شود، از آن مورد مأموریت غافل نمی‏شود و کاملاً آن را زیر نظر دارد، روح‏القدس و نور انا انزلناه مراقب همه اشیاء است و همه امور را در نظر دارد و هیچ چیزی از دید او غائب نمی‏شود. از این جهت می‏فرمایند برای او سهوی نیست، برای او غفلتی نیست، خواب برای او نیست. رسول‌خدا؟ص؟ فرمود چشم‌های من می‏خوابد ولی دل من نمی‏خوابد.([18]) دل رسول‌خدا بیدار است،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 227 *»

هیچ‏وقت خواب بر دل آن بزرگوار عارض نمی‏شود. و می‏شود به معنی دیده‌بان هم باشد. نگهبان، حافظ و همچنین سایر معانی که با اینجا مناسبت داشته باشد.

خلاصه عیبی ندارد که ائمه؟عهم؟ کلمه‏ای بفرمایند و تعمّد هم بفرمایند و یک کلمه مشترکی را ذکر بفرمایند که دارای معانی متعدده است و بر یک معنی خاصی از معانی آن لفظ قرینه هم نصب نکنند که شخص عارف، شخص عالم بتواند از آن معانی مناسب استخراج کند و معرفتش نسبت به روح‏القدس و نسبت به نور انا انزلناه زیاد شود.

اصل بحث به اینجا رسید که ما این نتیجه را گرفتیم که برای رسول‌خدا و ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین و بعد به تبعیت ایشان انبیاء و بعد اوصیاء ایشان و کاملان، در همین عالم ظاهر یک مرتبه‏ای است که این مرتبه همان محل تعلق روح‏القدس‏ها و روح‏القدس اصلی است و همین‌طور نزول ملائکه بر آن مرتبه است. آن مرتبه با اینکه زمانی است و از همین عالم شهاده است، ولی آن‌قدر لطیف است که غیب است و ما آن را مشاهده نمی‏کنیم، ما آن مرتبه را با چشم مشاهده نمی‏کنیم. با اینکه اعتراف داریم که ملائکه نازل می‏شوند، روح نازل می‏شود، ولی آن مرتبه را با چشم نمی‏بینیم، ولی اقرار و اعتراف به وجود آن مرتبه داریم. و وقتی را که مناسب آن مرتبه است و از جنس آن مرتبه است، آن وقت را لیلة‏القدر می‏نامند. خود آن وقت که با آن مرتبه مناسب است، آن لیلةالقدر است.

و در این تعبیر جهاتی در نظر است که به آنها اشاره می‏کنیم. آن وقت را لیله یعنی شب می‏گویند، به این اعتبار است که تمام دوره دنیا ـــ  از اول آن تا پایان آن ـــ لیل است؛ زیرا دوره عالم ذرّ از ظهر تا غروب بود. اول دوره دنیا، اول غروب است و آخر دوره دنیا صبح قیامت است و تا هنگام ظهر آن روز، مؤمنان در بهشت و کفّار در جهنم ساکن می‏شوند. مؤمنان در بهشت در وقت قیلوله استراحت می‏کنند و کفّار تمامشان داخل جهنم می‏شوند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 228 *»

پس وقت، سه وقت است؛ بعدازظهر، شب، صبح تا ظهر که مجموعه یک شبانه‏روز می‏شود. دوره عالم ذرّ را گفتند از ظهر است تا غروب، دوره عالم دنیا را گفتند شب است و دوره عالم قیامت و روز قیامت را گفتند که از صبح تا ظهر قیامت است و دیگر همیشه ظهر است که بعدازظهر و شب نخواهد داشت. بنابراین اگر گفته شود شب، به ‌این اعتبار است که همه دوره دنیا مراد است و دیدیم وقتی‌که بنا شد دنیا خلقت بشود، آنچه اول خلقت شد، لیلة‏القدر خلقت شد؛ یعنی همان وقت کلی جامع لطیف مناسب با آن مرتبه از مراتب معصومان؟عهم؟. حالا اگر برای این وقت شریف و لطیف، در این دوران ظاهرِ ظاهر و اوقات ظاهرِ ظاهر، بدن‌های مختلف پیدا بشود، مانعی ندارد. بیست و سوم، شبش هم لیلة‏القدر است، روزش هم روز قدر است. می‏فرماید: یومها مثل لیلتها؛([19]) روزش هم مثل شبش است. تمام این ساعاتی که برای ما شب و روز است، همه‏اش لیله است، همه‏اش شب است، شب دنیا است. اگر فرمودند لیلة‏القدر، مقصود این است که لیلةالقدر آن وقتِ مناسبِ با آن مرتبه از معصومان؟عهم؟. مرتبه‏ای که آن مرتبه، برای تمام دوره دنیا، اجسام دنیوی و همه امور دنیویه مرکز و مبدأ و قطب است. آن بدن و آن مرتبه‏ای از ایشان که قطب است و اگر آن مرتبه نباشد لساخت الارض باهلها، آن مرتبه مقصود است. چون امکان دارد که این بدن ظاهرِ ظاهر نباشد؛ همان‌طور که این بدن ظاهری معصومان؟عهم؟ می‏بینیم کشته می‏شود و وفات می‏یابد. آن‌وقتی‌که امام عصر صلوات‌الله‌علیه بعد از فوت پدر بزرگوارشان حضرت عسکری؟ع؟ در اتاق بودند و غائب می‌شدند، این بدن ظاهرِ ظاهر دیگر نبود. نه اینکه در اتاقِ دیگر بدنی برای خودشان درست کنند، نه چه‌بسا درست هم نمی‏کردند. این بدن ظاهرِ ظاهر که ملاک نیست. اینکه قطب نیست و مرکزیت ندارد. اگر بنا بود این بدن ظاهرِ ظاهر قطب باشد و مرکزیت داشته

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 229 *»

باشد، شمشیر این را نمی‏بُرید. نمی‏شود که شمشیری که خودش از امور و حوادث این دنیا است روی بدن امام؟ع؟ که قطب عالم است، اثر بگذارد و او را تکه‌تکه کند. پس آن بدنی که با شمشیر تکه‌تکه می‏شود و اثر شمشیر را می‏پذیرد، آن بدن مقام قطب را ندارد. یک مظهری است از آن مقام قطبیت و مرکزیت و مبدئیت امام؟ع؟ و آن مقام در این بدن ظاهرِظاهر جلوه می‏کند.

پس آن مرتبه‏ای که به آن مرتبه ما می‌گوییم امام قطب عالمند، مرکز عالمند، در آن مرتبه که لولا الحجة لساخت الارض باهلها اگر نباشد زمین اهلش را فرو می‏برد، ـــ  به فرمایش دیگر امام؟ع؟ زمینی نمی‏ماند که اهلش را فرو ببرد. این برای خاطر این است که ما بفهمیم وگرنه زمینی نخواهد ماند و اهلی نخواهد ماند که زمین اهلش را فرو ببرد. این تعبیر از نابودی عالم است. اگر بنا باشد آن مرتبه امام نباشد، عالم نیست. ــ می‌دانیم آن مرتبه جسمانی است، می‌دانیم آن مرتبه دنیاوی است، آن مرتبه مال اینجا است و از اینجا است. آن مرتبه وقتی‌که بر او می‌گذرد، آن وقت را لیلةالقدر می‌گویند. آن است که فرمود: لو رُفعت لیلةُ‏القدر لرُفع القرآن؛([20]) اگر آن لیلةالقدر برداشته شود، قرآن برداشته می‏شود. قرآن یعنی خود امام؟ع؟. وقتی بنا باشد برای آن مرتبه‏اش وقت نباشد، پس امام در چه وقتی زندگی می‏کند؟ وقت می‏خواهد. یکی از حدود اشیاء وقت است. وقتی‌که وقتش برداشته شود، نیست می‏شود. دیگر وقتی‌که وقت آن نیست شد، خود صاحب وقت ــ امام ــ نیست می‏شود. وقتی‌که امامی نبود، قرآن هم نیست؛ چون این قرآن صامت، تابع این قرآن ناطق است و دو نورند. از این جهت فرمودند روح‏القدس یک حقیقت و یک نور بوده و تقسیم شده است؛ نه مثل تقسیم شدن‌های ظاهری دنیوی بلکه مانند تقسیم‌شدن نور و حقیقت محمّد و علی صلوات الله علیهما و آلهما که آن نور یک نور و یک حقیقت بود و تقسیم شد. یک قسمش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 230 *»

محمّد؟ص؟ شد و یک قسمش علی صلوات‌الله‌علیه. اگر محمّد برداشته شود، علی هم برداشته می‏شود. اگر علی برداشته ‏شود، محمّد هم برداشته می‏شود. نمی‏شود محمّد باشد، علی نباشد.علی باشد، محمّد نباشد. به همین جهت فرمود: انّهما لن‌یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض؛([21]) آن حقیقت هم همین‏طور است. یک نور، یک حقیقت، دو قسم شد. یک قسمش روح‌القدس یا نور انا انزلناه شد و یک قسمش هم قرآن شد. پس اگر لیلةالقدر برداشته شود امام برداشته شده و اگر امام برداشته شود، قرآن برداشته شده است. و چون در سوره انا انزلناه صحبت از انزال و فرودآوردن قرآن است، فرمود انا انزلناه فی لیلة‏القدر؛ ما قرآن را بر رسول‌خدا؟ص؟ در لیله قدر فرود آوردیم. یعنی کِی؟ یعنی وقتی‌که رسول‌الله؟ص؟ اینجا، این مرتبه برایشان پیدا شد، قرآن هم به آن بزرگوار تعلّق گرفت. رسول‌خدا از وقتی‌که به دنیا آمدند، این مرتبه برای ایشان پیدا شد. از وقتی‌که در این دنیا بعد از اینکه دوران نطفه بر ایشان گذشت و دوران صلب و رحم بر ایشان گذشت و در این بدن ظاهرِ ظاهر متولد شدند و به دنیا آمدند و بچه بودند و بزرگ شدند و پیر شدند و شهید شدند و از دنیا رحلت کردند، آن مرتبه برایشان بود. آن مرتبه همراه قرآن بود، لحظه‏ای بی قرآن نبود.

چقدر جاهلند کسانی‌که بحث می‏کنند که رسول‌خدا قبل از بعثتشان بر چه دینی بودند؟ اصلاً دین داشتند یا نعوذبالله دین نداشتند، و یا پیرو دین پیش از خود بودند؟ بحث‌ها کرده‏اند. ما می‌گوییم از وقتی‌که آن مرتبه پیدا شد، قرآن بر آن مرتبه نازل شد و آن وقتی‌که بر آن مرتبه می‏گذرد، لیلةالقدر است. حالا ببینید لیلةالقدر چقدر گسترده است. در این اوقات زمانی ما که وقتِ ظاهرِ ظاهر است به‌حسب اعتدالی که برای این ایام و لیالی هست، برایش ظهوراتی است.

دقت بفرمایید یک نمونه عرض کنم. هر کس می‌خواهد بخوابد بخوابد، آنهایی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 231 *»

هم که برای دقت‌کردن آماده هستند، دقت کنند. بحث در مسأله کیفیت غیبت امام؟ع؟ است و  از مسائل بسیار مهم است و هرچه بیشتر دقت کنیم ان‌شاءالله به مطلب نزدیک‌‌تر می‏شویم. آقای کرمانی­ در کتاب مبارک ارشاد می‏فرمایند این‌قدر که تو را دور می‏گردانم برای این است که مطلب را خودت بیابی. حالا مطلب همین است که امام زمان صلوات‌الله‌علیه مرتب دارند ما را دور می‏چرخانند و مرتب مطلب به ذهن ما می‏دهند و مطلب پیش می‏آید تا اینکه ان‏شاءالله خودمان مسأله غیبت و کیفیت غیبت امام؟ع؟ را راحت درک کنیم. چون از مسائل خیلی مهم است.

ما می‌گوییم قبله حقیقی و اصلی، جسم اصلی محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ است. در هر زمانی قبله اصلی، جسم امام است. جسم اصلی امام، همان مرتبه‌ای است که مورد بحث ما است. در همان مرتبه‏ای که امام، اِمام است، یعنی اَمام است. انّما جُعل الامامُ اماماً لیُؤتَمَّ به؛([22]) خدا امام را اِمام قرار داده است که به او اقتداء بشود، رو به او بکنیم، به حرکت او حرکت کنیم، به سکون او ساکن شویم، رو به او و متوجه به او شویم. از این جهت اَمام است و جلو همه هست. الامام لایُتَقدّم و لا یُساوی؛([23]) هیچ‏کس هم حق ندارد جلو امام یا مساوی او قرار گیرد. قاعده این است، اصلاً نمی‌‏شود، نشدنی است و از محالات است؛ به‌ جهت اینکه او مبدأ و قطب است. در اینجا فریب می‌خورند قدم جلوتر می‌گذارند، گول می‌خورند، فکر می‌کنند جلوتر رفته‌اند. یا ایها الذین آمنوا لاتُقدِّموا بین یدی الله و رسوله.([24]) پس اِمام اَمام است. پس جسم مبارک امام؟ع؟ و همان مرتبه‏ای که در آن مرتبه، آن بزرگوار قطب است و امامتش آنجا است، او قبله است. آن جسم، قبله تمام اجسام است، تمام اجسام باید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 232 *»

رو به او کنند. و چون در این جسم‌های ظاهرِ ظاهر، آن بدنی که انتخاب می‏کند، جسمِ جسم می‌شود، ظهور جسم اصلیش می‏شود و امام با این مرتبه‏اش گاهی در این شهر است گاهی در آن شهر، گاهی خوابیده است گاهی نشسته است، گاهی در شرق است گاهی در غرب است، و نمی‌شد که همه رو به او کنند، نمی‏شد به این بدنِ بدن و این ظاهرِ ظاهر رو کنند؛ بعلاوه زیرا هنوز این دستور داده نشده است. خود شیعیان، شیعیان مستبصر را تکفیر می‏کنند. اگر بنا بود این‌طور باشد، آیا از شیعه اصلاً اثری می‏ماند؟ سنّی‌ها که هیچ، از شیعیان کسی باقی نمی‏ماند. اگر یکی دو نفری هم بودند، ناچار بودند مخفیانه و در نهایت خفاء زندگی کنند و دین خدا منتشر نمی‌شد.

پس خدا قرار نداد که این بدن ظاهرِ ظاهر که تجلّی‌گاه حقیقی آن مرتبه است قبله باشد. ولی شاید در ظهور امام؟ع؟ و در رجعت، همین بدن‌هایشان قبله باشد که در همه‌جا جلوه فرمایند و یا در هر جا کاملی را که نصب می‌کنند، آن کامل قبله باشد که همه رو به او کنند و او برای همه جلوه کند. همه در نمازها، در طاعت‌ها، در دعاها رو به آن کامل کنند. ولی در این دوره روی مصالحی که از جمله همین بود که عرض کردم خدا این‌طور قرار داده است. البته احتمال هم می‏رود که بشر هیچ‌گاه به این قابلیت نرسد که به آن ابدان مقدسه رو کند، بلکه باید همیشه رو به مظاهر ظاهری مانند کعبه نماید.

پس خدا روی مصالحی بعضی از مکان‌ها را برگزیده که روی جهات و عواملی که ما هیچ خبر نداریم آن مکان‌ها اعتدالی دارند. ما یک زمینی می‏بینیم، یک قطعه از آن خاکی و یا شوره‏زار و یا سنگلاخ یا یک قطعه پر از گُل و ریحان می‏بینیم، ولی خبر نداریم که بر این زمین چه می‏گذرد و چه عواملی برای تلطیف این زمین به آن تعلّق می‏گیرد و تلطیف آن به چه کیفیت است؛ ما راه نمی‏بریم. چون ما راه نمی‏بریم، خدا آن زمین‌هایی را که در این عالمِ اعراض که همه‌چیز گرفتار اعراض هستند نسبتاً

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 233 *»

اعتدالی دارند برای ما مشخص کرده است که به‌واسطه این اعتدال، با ابدان ایشان تناسب پیدا کرده‏اند و دارای کمالی شده‏اند.

ما اگر جسم امام را به منزله انسانی فرض کنیم، برای این انسان مظاهری در مکان‌ها می‏یابیم. مکه به‌واسطه کعبه نسبت به آن مقام و مرتبه امام، در هر زمانی، حکم رخساره نسبت به بدن انسان را دارد. رخساره در بدن موقعیتش چیست؟ همین‌طور کعبه نسبت به آن مرتبه معصوم در هر زمانی در حکم رخساره است. و خلق چون هنوز در عالم اعراض هستند، قلبش قبله نشده است، قلبش کربلا است. آن قطعه از زمین که به‌واسطه اعتدالش می‏تواند برای آن مرتبه معصوم به‌عنوان قلب باشد، کربلا است. سرزمین مدینه در حکم مغز است. کوفه در حکم صدر یعنی سینه است. بیت‏المقدس قسمت زیر سینه و صدر است که مدتی آن سرزمین قبله بود. پس آن جسم امام که قبله اصلی است در این امکنه ظاهر شده است، مکانِ معتدلِ لطیفِ مقرّب و واقعاً نزدیک به مشیت. ما چه می‏دانیم نزدیکی به مشیت چطور است، کدام زمین به مشیت نزدیک‌تر است کدام زمین دورتر است. لطافت زمین‌ها را که ما راه نمی‏بریم. ما به‌حسب ظاهر می‏گوییم هر جا گُل و گیاه بهتر رویید و میوه‏های بهتری داد، آن زمین زمین خوبی است؛ ولی این‌طور نیست. خدا و اولیائش می‏دانند که لطافت و شرافت چطور است، قرب و منزلت به چه چیز است. این زمین‏ها را معیّن کرده‏اند و ما می‏یابیم که آن جسم در میان امکنه برای خود، این مجالی را انتخاب کرده است و این مجالی شرافت پیدا کرده‏اند و البته از نظر ما مشاهد مشرّفه ائمه ما؟عهم؟ خیلی لطیف‌تر و شریف‌تر و بالاتر از کعبه است؛ زیرا محل دفن ائمه ما شده و ابدان مطهره ایشان در این زمین‌ها قرار گرفته است و خدا ما را قدردان این نعمت‌ها قرار دهد. کجا هستیم و در روی چه زمینی قرار گرفته‏ایم؟!

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 234 *»

پس معلوم شد که آن بدن و آن مرتبه جسمانی امام که این مکان‌ها را انتخاب می‏کند و در آنها جلوه‏گر می‏شود و به آنها شرافت می‏بخشد، همچنین آن وقتی هم که بر آن مرتبه می‏گذرد، آن وقت هم اصل و حقیقت لیلة‏القدر است و برای خود در ایام و لیالی و اوقات ظاهری ما که وقتِ وقت است یا وقتِ ظاهرِ ظاهر است، برای خود مظاهری انتخاب می‏کند؛ یکی نیمه ماه شعبان می‏شود و یکی لیالی و ایام قدر ماه رمضان می‏شود. در ماه رمضان شب‌ها و روزهایش فرق می‏کند، حتی ساعاتش فرق می‏کند. اینها روی جهاتی است که عرض کردم. ما راه نمی‏بریم لطافت شب و روز به چه چیز است. اگر یک نسیم خنکی بوزد، می‌گوییم به‏ به چه شب لطیفی است، چه هوای لطیفی است! نه، شب و روز لطیف را ما پی نمی‏بریم معنایش چیست و چطور است. تمام این دوران سال‌ها که بر ما می‏گذرد اینها جدید است و در ماه رمضان، شب‌ها و روزها همه جدید است. ولی لطافتی برای اینها است که آن وقتی‌که بر آن بدن و بر آن مرتبه می‌گذرد، در این شب‌ها و روزها ظاهر می‏شود و اینها مجالی می‌شوند. ماه شعبان را احترام می‏گذاریم، نیمه شعبان را احترام می‏کنیم، این اوقات و لیالی ماه رمضان را احترام می‏کنیم؛ چرا؟ برای چیست؟ آیا بی‌جهت است؟

اینکه بعضی نوشته‏اند زمان‌ها و مکان‌ها فرق نمی‏کند؛ مثلاً چون آدم آمده مکه و کعبه را آنجا بنا کرده است، حالا مکه این شرافت را پیدا کرده است؛ خیر، این‏طور نیست. آدم اگر می‏خواست همین‏طور انتخاب کند، لااقل امور ظاهر را در نظر می‏گرفت. لااقل عرض کردم هلند را انتخاب می‏کرد که ما دعاگویش هم باشیم که وقتی حج می‏رویم، یک سیرِ گُل و گیاهی هم کرده باشیم. پس این مکان‌ها و این زمان‌ها که برای مراسم عبودیت انتخاب شده‏اند، اینها جهت دارد.

یک حدیثی را در نظر گرفته‏ام بخوانم که معلوم گردد حسابی و نظمی و حکمتی در کارهای خدا و رسول‌خدا و اولیاء او؟عهم؟ هست. امیدواریم که این احادیث و این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 235 *»

فرمایشات موجبات حسرت ما را فراهم نکند. به حال ظاهرمان که نگاه می‏کنیم حسرتمان زیاد می‏شود. این کوتاهی‌های ما در عمل، حسرتمان را زیاد می‌کند، ولی امیدواریم از برکات و عنایات ولیّ عصر صلوات‌الله‌علیه و بزرگان زمان، موقع مرگمان، موقع حسرتمان نباشد. دیگر هر طور خودشان می‏دانند عنایتی، لطفی بفرمایند که موقع مرگ اوّل حسرتمان نباشد.

حدیث از تفسیر امام حسن عسکری؟ع؟ است. این کتاب را نوع علماء شیعه معتبر می‏دانند. بعضی‏ها گفته‏اند معتبر نیست و تضعیفش کرده‏اند. علتش هم این است که بیشتر مباحث این کتاب در بحث ولایت است. اصلش این است، مسأله تولّی و تبرّی سراسر این کتاب را پر کرده است؛ یعنی تفسیر امام عسکری؟ع؟ همه‏اش تطبیق آیات قرآن است با مسأله ولایت اولیاء و برائت از اعداء، و در آن بحث از ولایت اولیاء و دوستان محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است و مذمّت از دشمنان است. فرمایشات عجیبی است که نوعاً هر کس به این کتاب رجوع کند متعجّب می‏شود و می‏گوید قبول‌کردن این حرف‌ها خیلی سخت است و تا انسان با فرمایشات مشایخ+ آشنا نشود، روایات این کتاب برایش سنگین است و نمی‏تواند مطالب آنها را قبول بکند. کتابی است که از نظر ولایت، سنگین و خیلی عجیب است.

البته یک حدیثش خیلی قوی ‌است. همه قبول کرده‌اند و همه نقل می‌کنند چون می‌گویند منجبر  به عمل اصحاب است. همان حدیثی که امام عسکری از امام صادق؟عهما؟ نقل می‌فرمایند که و اما من کان من الفقهاء صائناً لنفسه … ــ  البته این قسمت‌ها را فراموش می‌کنند تا آخر حدیث که ــ  فللعوامّ ان‌یقلّدوه. این حدیثش محکم است و به‌واسطه عمل اصحاب سندش انجبار پیدا کرده و قوی و محکم است. بزرگ‌ترین دلیل برای تقلید همین است. آخر عبارات بینش را هم بخوان که صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً لهواه مطیعاً لامر مولاه. عبارات بعدش را هم بخوان که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 236 *»

فرمود و اما فقهاء سوء که مثل فقهاء سنّی هستند، اهل هوی و رأی و هوس و رشوه هستند، ضرر آنها بر شیعیان ما از ضرر لشکر یزید بر اصحاب سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه بیشتر است. چون لشکر یزید چه کرد؟ کاری که کرد این بود که آنها را کشت و در برابر، خدا به آنها بهشت عنایت کرد. اما این فقهاء و علماء سوء، دین و دنیای شیعیان ما را فاسد و ضایع می‌کنند.([25])  آری، فقط این قسمت حدیث به‌واسطه عمل اصحاب انجبار یافته و قوی شده، بقیه این کتاب همه‌اش ضعیف است. بحمدالله مشایخ ما این کتاب را مثل سایر کتب شیعه معتبر می‌دانند و احادیثش را نقل می‌فرمایند.

از جمله در همین کتاب شریف حدیثی است که حضرت عسکری صلوات‌الله‌علیه از رسول‌خدا؟ص؟ نقل می‌فرمایند. این حدیث جواب کسانی باشد که می‏گویند زمان‌ها و مکان‌ها هیچ امتیازی با هم ندارند. یک حادثه‏ای روی این زمین رخ می‏دهد، می‏آییم اینجا مسجد می‏سازیم، صیغه شرعیه مسجد را می‏خوانیم می‏شود مسجد. البته محترم می‏شود ولی جهت و علتی دیگر ندارد.

ما می‏گوییم باید حتماً جهتی و علّتی داشته باشد که در آنجا یعنی مکه، کعبه بنا بشود، در آنجا یعنی مدینه مسجد رسول‌خدا؟ص؟ ساخته بشود، در آنجا یعنی کربلا امام؟ع؟ مدفون شود، در اینجا یعنی مشهد امام رضا؟ع؟ مدفون گردند؛ جهتی دارد، این امور بی‏جهت و علت نیست. در کارهای خدا و اولیاء خدا ترجیح بلامرجّح نیست. خدا حکیم است، اولیاء خدا حکیم بوده‏اند. بدون هیچ رجحانی یک جا بشود جای کعبه، بدون هیچ رجحانی یک جا بشود شهر مدینه؛ نه چنین نیست. گذشته از این می‏بینیم که نوعاً این سرزمین‌ها رجحان ظاهری و مزایای طبیعی ندارند. اگر جهتی معنوی در کار نبوده، واقعاً جای تعجب و اعتراض است. اگر بنا باشد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 237 *»

حضرت ابراهیم؟ع؟ یا حضرت آدم؟ع؟ بدون هیچ جهتی و روی هوی و هوس این خانه را اینجا ساخته باشد، اگر این‏طور بوده، آیا جای اعتراض به آدم؟ع؟ نیست؟ آخر ای خوش‌سلیقه، تو همه دنیا را گشتی، تو که از همه‏جا باخبر بودی، چرا اینجا را انتخاب کردی؟ تو که می‏دانستی که اگر اینجا را مسجد بسازی، مسجدالحرام می‏شود و خدا این را ابدیش می‏کند، و اگر کعبه را در اینجا نصب کنی بیت‏الله می‌شود، می‏رفتی یک‌جایی را انتخاب می‏کردی که فرزندانت راحت باشند، آبی داشته باشد، هوائی داشته باشد، اوضاع طبیعی مناسبی داشته باشد. آیا جای اعتراض نیست؟ اگر شما می‏بودید و می‏خواستید این کار را بکنید، آیا جای اعتراض بر شما نبود؟ آن‌وقت نبیّی که هر کاری می‏کند روی حکمت و روی اذن خدا و وحی است، پس به‌طور یقین این انتخاب‌ها روی جهات معنوی بوده است.

وقت‌ها هم همین‏طور است. وقت‌ها هم که انتخاب می‏شود روی جهات معنوی است. چرا ماه ذی‏حجه برای حج انتخاب می‏شود، ماه رمضان برای این امور انتخاب می‏شود، ماه شعبان برای آمادگی برای آن امور انتخاب می‏شود؟ اینها همه جهت‌ها دارد. آری، ما به آن جهات احاطه نداریم و از آن علت‌ها بی‏خبریم و با این نقصانی که داریم نمی‏شود درباره کارهای انبیاء و اوضاع عالم و نظام خدا قضاوت کنیم و طبق دریافت کودکانه و ناقصانه خودمان امور عالم را بسنجیم. حالا به این حدیث شریف که توجه کنید، مطلب خوب روشن می‏شود. کارها کارهای خدا است. آدم؟ع؟ روی هویٰ و هوس نیامد این کعبه را در این سرزمین نصب کند، انتخاب خدایی است و  به ‌دست انبیاء جاری می‏شود، به ‌دست اولیاء جاری می‏شود.

فرمود: قال رسول‌الله؟ص؟ ان للّه عزّوجلّ خِیاراً من کلّ ما خلقه رسول‌خدا فرمودند: برای خدا از میان هرچه که آفریده برگزیدگانی است که از بین آنها انتخاب کرده و برگزیده است. البته برگزیدن خدا بدون جهت و بدون رجحان نبوده است. اگر بدون

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 238 *»

رجحان بود جا داشت این زمین اعتراض کند خدایا چرا من را انتخاب نکردی، من با آن قطعه زمین چه فرق دارم؟ آیا بجا نیست اعتراض کند؟ پس می‏تواند اعتراض کند. اگر چنین بود ما می‏توانستیم اعتراض کنیم که خدایا چرا محمّد را محمّد کردی و ما را محمّد نکردی؟ خدایا تو او را محمّد ــ ستوده اهل آسمان‌ها و زمین‌ها ــ کردی، چرا یکی از ما را محمّد نکردی؟ خدایا تو چرا سلمان را سلمان کردی و یکی از ما را سلمان نکردی؟ اگر ما می‏توانیم اعتراض کنیم، زمین‌ها هم می‌توانند اعتراض کنند، اوقات هم می‌توانستند اعتراض کنند. چرا امشب اعتراض نکند که خدایا چرا مرا لیلةالقدر نکردی، شب بیست و سوم را لیلةالقدر کردی؟ آخر من هم که از لیالی ماه رمضان هستم.

فرمود: انّ للّه عزّوجلّ خیاراً من کلّ ما خلقه خداوند عزوجل از تمام آنچه که آفریده برگزیدگانی برگزیده است. فله من البقاع خیار و له من اللیالی و الایّام خیار و له من الشهور خیار و له من عباده خیار و له من خیارهم خیار؛ پس برای خدا از امکنه و بقعه‏های زمین برگزیده‌هایی است و برای او از شب‌ها و روزها برگزیده‏‌هایی است، و برای او از ماه‌ها برگزیده‏‌هایی است، و برای او از بین بندگانش برگزیدگانی است که انبیاء هستند، و برای او از بین این برگزیدگان برگزیدگانی است که محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ هستند. یا اینکه بگوییم ایشان فوق این حرف‌ها هستند، برگزیدگانی که بزرگان هستند و از بین بزرگان برگزیدگانی که انبیاء هستند. فامّا خیاره من البقاع فمکّة و المدینة و بیت المقدّس؛ از زمین‌ها که خدا برگزیده و انتخاب کرده اینها است. و می‏دانیم اثبات شی‏ء نفی ماعدا نمی‏کند؛ یعنی برگزیده‏های دیگری هم هست. اینها زمین‌هایی هستند که از حیث ظاهر امر و در عرصه ظاهر و اعراض، برگزیده‏ها هستند. و در دوره ظهور معلوم می‏شود که برگزیده‏هایی که خالی از اعراضند، کربلا و کوفه و مدینه و مشاهد دیگر ائمه؟عهم؟ هستند. و امّا خیاره من اللّیالی فلیالی الجمعة و لیلة

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 239 *»

النصف من شعبان و لیلة‏القدر و لیلتا العید؛ اما برگزیده‏های خدا از شب‌ها، شب‌های جمعه، شب نیمه شعبان و شب قدر و دو شب عید فطر و عید اضحی است. و امّا خیاره من الایّام فایّام الجُمَع و الاعیاد؛ و اما روزهای برگزیده از میان روزها، روزهای جمعه و روزهای عید است. و امّا خیاره من الشّهور فرجب و شعبان و شهر رمضان؛ برگزیده‏های خدا از میان ماه‌ها، این سه ماه، رجب، شعبان و ماه رمضان است که بر ماه‌های دیگر فضیلت دارند.

«الی ان قال» حدیث در «مستدرک الوسائل» نقل شده و ایشان ادامه حدیث را ذکر نمی‌فرماید. اگر کسی خواست به خود کتاب تفسیر امام عسکری؟ع؟ رجوع کند.([26]) تا اینکه فرمود: انّ الله تبارک و تعالی اختار من الشهور شهر رجب و شعبان و شهر رمضان؛ خدا از ماه‌ها این سه ماه را انتخاب کرد و برگزید. فشعبان افضل الشّهور؛ پس ماه شعبان از همه ماه‌ها بهتر است؛ الّا ممّا کان من شهر رمضان؛ مگر فضیلتی که برای ماه رمضان است؛ فانّه افضل منه؛ زیرا ماه رمضان از ماه شعبان افضل است. و ان الله عزّوجلّ ینزل فی شهر رمضان من الرحمة الف ضعف ما ینزل فی سایر الشهور؛ خدا در ماه مبارک رمضان از رحمت خود نازل می‏فرماید هزار برابر آنچه که در ماه‌های قبل و ماه‌های دیگر نازل می‏فرماید. خیر من الف شهر که خدا فرموده، هر چیز ماه رمضان خیر من الف شهر است، رحمتش هزار برابر است. و یحشر شهر رمضان فی احسن صورة فیقیمه فی القیامة علی قلّة. آیا می‏شود گفت این امور بی‏جهت است؟ می‌فرماید ماه رمضان در روز قیامت در بهترین صورت‌ها محشور می‏شود؛ یعنی لیلة‏القدر، آن وقتی‌که بر آن پیکره‏ها و آن مرتبه می‏گذرد، مقام اخرویش در آخرت یک تجلّی رمضانی است، ماه رمضان است، علی قلّة؛ با آن صورت و هیأت زیبا، روی یک بلندی قرار می‏گیرد. لایخفی و هو علیها علی احد ممّن ضمّه ذلک المحشر؛ بر کسی از اهل محشر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 240 *»

پنهان نمی‏ماند، تمام کسانی‌که در آنجا هستند او را می‏بینند. ثمّ یَأمُر فیُخْلَع علیه من کسوة الجنّة و خِلَعِها و انواعِ سُندُسها و ثیابِها حتّی یصیر فی العِظَم بحیث لایَنْفُذُه بصر و لایَعیٖ علمَ مقداره اُذُنٌ و لایفهم کنهَه قلبٌ؛ بعد خدا دستور می‏فرماید که بر این ماه رمضان از خلعت‌ها و لباس‌های بهشتی بپوشانند. آن‌قدر بر او می‏پوشانند و آن‌قدر بزرگ می‏شود که دیگر چشم‌ها نمی‏توانند او را ببینند. شما اگر در مقابل یک کوه بزرگی قرار بگیرید، همه کوه را دیگر نمی‏توانید ببینید. اگر بخواهید ببینید باید قسمت، قسمت نگاه کنید. بالایش را ببینید، این‏طرفش را ببینید، آن‏طرفش را ببینید. دیگر دیده‏ها نمی‏توانند همهٔ او را ببینند، گوش‌ها نمی‏توانند بشنوند و درک کنند که این انعام‌ها و احسان‌ها چه مقدار شد و همین‏طور قلب‌ها نمی‏توانند کنهش را بفهمند.

و الآن هم ماه رمضان همین‏طور است. در بین تمام این ماه‌های سال، این ماه و آن اوقاتی که آمادگی پیدا کرده‏اند برای اینکه لیلةالقدر، ــ  یعنی آن وقتی‌که بر مبادی علل دنیوی می‏گذرد، ــ  در آن ایام و لیالی ظاهر بشود و محل فوران رحمت و فیض و عنایت باشند. چه کسی می‏تواند بفهمد ماه رمضان چقدر عظمت دارد! سی روز بر ما می‏گذرد، آخرش را هم که منتظریم زودتر تمام شود، ولی از ارزش و مقدار آن بی‏خبریم. ثمّ یُقال للمنادی من بُطنان العرش نادِ؛ از طرف عرش صدا بلند می‏شود به منادی که ندا بده فینادی منادی ندا می‏کند: یا معشر الخلائق اما تعرفون هذا؟ آیا می‏شناسید این کیست؟ فیجیب الخلائق یقولون بلی لبّیک داعیَ ربّنا و سعدیک اما انّنا لانعرفه؛ به منادی جواب می‏دهند و می‏گویند ما او را نمی‏شناسیم، او کیست؟ ثمّ یقول منادی ربّنا منادی می‏فرماید: هذا شهرُ رمضان این ماه رمضان است. ما اکثر من سعد به منکم و ما اکثر من شقی به؛ چقدر زیاد هستند کسانی‌که به این ماه نجات یافته‏اند و به سعادت رسیده‏اند و چقدر زیادند کسانی‌که به همین ماه به شقاوت رسیده‌اند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 241 *»

عرض کردم لیلةالقدر یعنی آن وقتی‌که بر آن مقام امام و مرتبه امام می‏گذرد، در بهترین تعیّن، یعنی تعیّن ماه رمضانیش ظاهر بشود. در این ایام دنیا هر کس هر وقت به سعادت می‏رسد، در ماه رمضان است که به سعادت رسیده است و همچنین هر کس به شقاوت می‏رسد. اینکه می‏فرماید تقدیر می‏شود، یعنی در هر وقت که به شقاوت می‏رسد در ماه رمضان است که به شقاوت رسیده است؛ یعنی در واقع در لیلةالقدر است که به شقاوت یا به سعادت رسیده است.

متوجه نکته‏ها هستید. اینکه مرتب چه قبل و چه در لیلة‏القدر دعاء می‏کنید و چه بعد از تمام‌شدن ایام قدر، باز هم دعاء می‏کنیم که خدایا اگر در لیله قدر بنا است کسانی را سعادتمند گردانی، مرا هم سعادتمند گردان، سعادتمندم کن. در همین دعائی که هر روز می‏خوانیم، بعد از گذشتن لیالی قدر، باز هم می‏گوییم خدایا اگر در ماه رمضان لیلة‏القدر قرار دادی و بنا است تقدیر فرمایی، خدایا من را هم سعادتمند کن.([27]) لیلة‏القدر که گذشت، چرا باز هم باید بگوییم؟ و این دعاء را در فصل‏الخطاب هم نقل فرموده‏اند، سرّش چیست؟ سرّش این است که همه اوقات، اوقات ماه رمضان است. همه اوقات، مال ماه رمضان است؛ چون همه اوقات ظهورات و تجلّیات لیلة‏القدر است. فرقی که دارند ایام و لیالی قدر لطیف‏ترند. چون ظهور آن، بیشتر و کامل‌تر است انتساب به آن دارد که فقط لیلةالقدر است. وقتی است که در آن وقت، برای ما ظاهر شده آن وقتی‌که بر آن پیکره و آن جسم امام که قطب عالم و مرکز عنایات و افاضات است می‌گذرد. آن وقت ظاهر شده در این وقت بتمامه و کماله، به‌طوری‌که این شب، شبِ آن شده است و لیلةالقدر است. درباره لیلةالقدر این‌طور مطالعه داشته‌اید؟ خود همه این توفیقات به‌واسطه لیلة‏القدر است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 242 *»

بحمدالله برای ما در امسال تقدیر خیر شد و موفق شدیم که فضائل ولیّ عصر صلوات‌الله‌علیه را ذکر کنیم و امور مربوط به مقام امامت ظاهری آن بزرگوار را بیان نماییم و الحمدللّه که عنایت شامل حال من روسیاه شد که عمری آرزوی زیارت حضرت را در خواب داشتم، نصیبم گردید و از باب و امّا بنعمة ربّک فحدّث،([28]) هنوز ماه تمام نشد و بحث‌های من تمام نشد، نهم ماه عنایت فرمودند و آن بزرگوار را زیارت کردم. واللّه اطراف چراغی روشن نبود ولی مثل همین چراغ‌های بزرگ ــ نورافکن‌ها ــ که در صحن مطهّر است، گویا از آن چراغ‌ها روی صورت مبارک آن حضرت تابیده بود که روشن بود. آن‌قدر آن صورت مبارک روشن بود که ناگفتنی است ولی خیلی افسرده. و من طلبکار شدم، چون ایشان صحبتی نفرمودند که صدای مبارک ایشان را هم بشنوم، طلبکار شدم که ان‏شاءالله تا قبل از سال آینده و قبل از ماه رمضان آینده، ان‌شاءالله باز ایشان را در خواب ببینم و صدای مبارکشان را هم بشنوم. ولی صدای مبارک سیّد حسنی را شنیدم می‌گفت: ایشانند، آقا آمدند، این دو سه کلمه را از ایشان شنیدم. الحمد للّه ربّ العالمین، اللّهم ان هذا منک و من محمّد و آل‏محمّد صلواتک علیهم اجمعین.

پس این جمله را ببینید که می‏فرماید: ما اکثر من سعد به منکم و ما اکثر من شقی به. بعد می‏گوید: الا فلیأته کلّ مؤمن له معظِّمٍ بطاعة الله فیه فلیأخذ حظّه من هذه الخلع فتقاسموها بینکم علی قدر طاعتکم للّه و جِدِّکُم؛ منادی صدا می‏زند اکنون آن مؤمنانی که احترام این ماه را داشتند به طاعت خدا و این ماه را بزرگ شمردند، جلو بیایند و بهره خود را از این خلعت‌ها بگیرند و به مقدار طاعت و جدّیتشان بین خود تقسیم کنند. امام فرمودند: فیأتیه المؤمنون الّذین کانوا للّه مطیعین فیأخذون من تلک الخلع علی مقادیر طاعتهم الّتی کانت فی الدنیا؛ مؤمنان که نسبت به خدا احترام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 243 *»

گذاردند در این ماه و اطاعت کردند، آنها می‏آیند و به ‌مقدار طاعت‌هایشان می‏گیرند. فمنهم من یأخذ الف خلعة یکی هزار خلعت می‏گیرد. و منهم من یأخذ عشرة آلاف، یکی ده هزار می‏گیرد. و منهم من یأخذ اکثر من ذلک و اقلّ، و بعضی بیشتر از اینها و بعضی کمتر. خدایا رحممان کن. فیشرّفهم الله تعالی بکراماته؛ خداوند متعال هم آنها را به کرامت خودش شرافت می‏بخشد. الا و ان اقواماً یتعاطون تلک الخلع یقولون فی انفسهم لقد کنّا بالله مؤمنین و له موحّدین و بفضل هذا الشهر معترفین فیأخذونها و یلبسونها؛ عده‌ای هستند که با کمال خوشحالی جلو می‏آیند و می‏گویند ما هم در ماه رمضان عبادت کردیم. ما هم دعاء خواندیم، ما هم چه کردیم، ما هم چه کردیم و خود را اهل ایمان و توحید حق‌تعالی به حساب می‏آورند.

کسانی هستند که الآن در مسجدالحرام تمام این ماه را اعتکاف دارند و شب و روز در مسجدالحرامند، یا در مسجدالنبی؟ص؟ شب و روز جز قرآن‌خواندن و طاعت و عبادت کار دیگری ندارند. اینها فکر می‌کنند که ماه رمضان را تعظیم کرده‌اند و خدا را اطاعت کرده‌اند. و همین‌طور دیگرانی که مستبصر نیستند و به اسم دعاء و قرآن و احیاء و زیارت و … چه می‏کنند و چه می‏گویند و چه می‏شنوند، فرق نمی‏کند آنها هم جلو می‏آیند و به آن خیال از این خِلَع می‏گیرند، از این لباس‌ها می‏گیرند و می‏پوشند. همین ‌که آن لباس‌ها را می‏پوشند، فتنقلب علی ابدانهم مقطّعاتِ النّیران و سَرابیلَ القطران؛ همان لباس‌ها که بهشتی بود، همان‌ها بر تن‏های اینها تکه‌های نیران می‌شود. لباس‌های آماده شده از قطران می‏گردد. یخرج علی کلّ واحد منهم بعدد کلّ سِلکة من تلک الثیاب افعی و عقرب و حیّة؛ هر نخ از آن لباس‌ها بر تن آنها افعی و عقرب و مار می‏شود. نه از مار و عقرب‌های اینجا، مار و عقرب و افعی که از غضب خدا ساخته می‌شوند. ریشه‏اش غضب خدا است، ماده‏اش غضب امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه است، هر نخش. و قد تناولوا من تلک الثیاب اعداداً مختلفة علی قدر اَجرامِهم کلّ من کان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 244 *»

جرمه اعظم فعدد ثیابه اکثر؛ تعداد آن مارها و عقرب‌ها به ‌مقدار جُرم‌های ایشان است و همان عبادت‌های ایشان جُرم است. انّ الناصب لنا اهل‌البیت لایبالی صام ام صلّی زنا ام سرق.([29])  کسی‌که روزه و دزدیش، نماز و زنایش یکی باشد، همه‏اش جُرم است. جُرم‌هایش که جُرم است طاعت‌هایش هم همین‌طور است. به عدد جُرم‌هایش از آن لباس‌ها، لباس می‏گیرد. فمنهم الآخذ الف ثوب و منهم الآخذ عشرة آلاف ثوب و منهم من یأخذ اکثر من ذلک؛ بعضی هزار جامه بعضی ده‏هزار جامه و بعضی بیشتر از اینها. و انّها لَاَثْقَـل علی ابدانهم من الجبال الرّواسی؛ و آن لباس‌ها بر تن آنها از کوه‌های بزرگ سنگین‏تر است؛ علی الضعیف من الرجال؛ فرض کنیم یک کوه بسیار بزرگ بر دوش یک کسی بگذارند، بر او چه می‌گذرد؟ و لولا ما حکم الله تعالی بانّهم لایموتون لماتوا من اقلِّ قلیلِ ذلک الثِّقل و العذاب؛ اگر خدا حتم و حُکم نکرده بود و قرار نگذاشته بود که اینها نمیرند، به کوچک‌ترین از آن سنگینی‏ها و آن عذاب‌ها می‏مردند؛ اما خدا قرار داده که آنها بمانند و آن عذاب‌ها را احساس کنند. ثمّ یخرج علیهم بعدد کلّ سلکة فی تلک السرابیل من القطران و مقطّعات النیران افعی و حیّة و عقرب و اسد و نَمِر و کلب من سباع النار؛ حیوانات گزنده و درنده از همان لباس‌ها بر آنها فراهم می‌شود. فهذه تنهشه و هذه تلدغه و هذا یفترسه و هذا یَمْزِقه و هذا یقطّعه؛ این یکی او را می‏گزد، آن یکی او را می‏دَرَد، آن یکی چه می‏کند و آن یکی چه می‏کند … یقولون یا ویلنا ما لنا تحوّلت علینا هذه الثیاب و قد کانت من سندس و استبرق و انواع خیار ثیاب الجنّة تحوّلت علینا مقطّعات النّیران و سرابیل قطران؛ می‏گویند ما را چه شده است؟ اینها که لباس‌های بهشتی بود، اینها که از سندس و استبرق بود، چه شد بر تن ما این عذاب‌ها شد؟

آری، رحمت این‌طور است. رحمت واسعه یک طرفش فضل است، یک ‌طرفش عدل است. آن طرف فضل شامل مؤمنان است، آن طرف عدل شامل کفّار. اینها همه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 245 *»

به عدل خدا است. توهین‌کردن به مقام معصومین سلام الله علیهم اجمعین، توهین‌کردن به مقام کاملان شیعه، کوچک‌شمردن امر امامت، کم ‌و بیش عادی شده است. خودتان متوجهید که امور چطور می‌گذرد. جز شیعه مستبصر به برکت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ چه کسی است که مبتلا نباشد؟

همین روزه‏ها، همین قرآن‌ها و دعاها و… همه اینها لباس‌های آتشین می‌شود. می‌گویند چه شد؟ آنها که لباس بهشتی بود، چرا بر تن ما لباس‌های آتشین شد؟ و هی علی هؤلاء ثیاب فاخرة ملذّذة منعّمة چه شده که اینها بر تن مؤمنان که نگاه می‏کنیم، همان لباس‌ها لذت‏بخش است، رفاه و آسایش است، بر ایشان نرم و لطیف است. فیقال لهم به ایشان گفته می‏شود: ذلک بما کانوا یطیعون فی شهر رمضان و کنتم تعصون؛ آنها اطاعت می‏کردند، شما معصیت می‏کردید. و کانوا یعفّون و کنتم تزنون؛ آنها عفت می‏ورزیدند شما بی‌عفتی می‏کردید. و کانوا یخشون ربّهم و کنتم تجترءون؛ آنها از خدا می‏ترسیدند، شما بر خدا جرأت می‌ورزیدید. و کانوا یتّقون السرقة و کنتم  تسرقون؛ آنها دزدی نمی‏کردند و شما دزدی می‏کردید؛ دزدی دین و دنیا. و کانوا یتّقون ظلم عباد الله و کنتم تظلمون؛ آنها از ظلم بر بندگان خدا پرهیز می‏کردند و شما ظلم می‏کردید. فتلک نتایج افعالهم الحسنة و هذه نتایج افعالکم القبیحة؛ این نتیجه کارهای خوب آنها و نتیجه کارهای بد شما است. فهم فی الجنّة خالدون لایشیبون فیها و لایَهرَمون و لایحولون عنها و لایخرجون و لایقلقون فیها و لایغتمّون؛ آنها در این بهشت ابدی خواهند بود، هیچ پیری و ناتوانی برای آنها نیست و خارج‌شدن از بهشت و انتقال‌یافتن از آنها و اضطراب و اضطرار برایشان نیست.

بل هم فیها مسرورون فرحون مبتهجون آمنون مطمئنّون لاخوف علیهم و لا هم یحزنون؛ بلکه آنها در این بهشت‌ها آسوده، شادمان و مسرور بدون هیچ خوف و حزنی می‏گذرانند. و انتم فی النّار خالدون تَعَذَّبون فیها و تُهانون؛ و شما در این عذاب به‌طور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 246 *»

ابد خواهید بود. و من نیرانها الی زمهریرها تنقلون؛ اگر هم انتقال پیدا کنید از جای بد به بدتر انتقال پیدا می‌کنید. و فی حمیمها تغمسون؛ در حمیم جهنم غوطه‏ور می‏شوید. و من زقّومها تُطْعَمون؛ و از زقّوم جهنم آشامانیده می‏شوید. و بمقامعها تقمعون؛ و با آن وسائلی که به کلّه‏ها می‏زنند، به‌اصطلاح با گُرزها زده می‏شوید. و بضروب عذابها تُعاقبون؛ و به انواع عذاب‌های جهنم عقاب می‏شوید. لا احیاء انتم فیها و لاتموتون ابد الابدین؛ نه می‌میرید و نه زندگی خوش و گوارا در بهشت دارید. همیشه در این عذاب خواهید بود.

اینکه گفتیم غیر شیعه مستبصر، بقیه در این خطرها به‌سر می‏برند، به‌واسطه این فرمایش اخیر حضرت است که می‏فرماید: الّا من لحقته منکم رحمةُ ربّ ‏العالمین.

اگر این معصیت‌ها و خلاف شئون ولایت رفتار‌ کردن‏ها، جزء اعراض ذاتیشان شده باشد، ایشان را در حظائر جهنم می‏سوزانند به اندازه‏ای که اعراض آنها برطرف شود، آن‌وقت رحمت خدا آنها را فرا بگیرد. هر کس که رحمت شاملش شد فخرج منها بشفاعة محمّد افضل النّبیّین؛ به شفاعت آن بزرگوار؟ص؟ از آن جهنم‌ها خارج می‏شود؛ اما چه وقت؟ بعد مسّ العذاب الالیم و النّکال الشّدید؛([30]) بعد از عذاب‌های دردناک و گرفتاری‏های سخت.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 247 *»

مجلس 14

 

(روز يکشنبه 26 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

 

 

r لیلةالقدر و غیبت امام؟ع؟

r بدن امام؟ع؟ و بدن ناقصان

r دوره ظهور و تکامل عقول

r ایمان کامل

r شیاطین و اهل ضلالت

r امام؟ع؟ و نزول ملائکه

r دوره ظهور و بی‌نیازی از نور ماه و خورشید

r نام‌گذاری شی‏ء به نام حدّی از حدودش

r نامیده‌شدن معصومین؟عهم؟ به نام ماه‌ها و ایّام هفته

r لیلةالقدر و دعاء

r روح و جلوه‌های آن

r معنی لیلةالقدر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 248 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد لیلةالقدر یکی از راه‌ها و طُرُقی است که مسأله غیبت امام؟ع؟ را برای ما روشن می‌سازد. به‌جهت اینکه قرآن صریحاً این حادثه را بیان فرموده و روایات به‌طور صریح ذکر فرموده‌اند و نتیجه‌ای که از آیات و روایات گرفته می‌شود این است که پس برای امامان ما سلام الله علیهم اجمعین و سایر مبادی مثل ارکان و نقباء که مبدئیت دارند و در این عالم مؤثّرند و تسلّط دارند و ولایت تکوینی دارند و در عرصه تکوین تصرّفات دارند، برای ایشان در این عالم مرتبه‌ای است که این مرتبه از همین عالم ظاهر و شهاده است ولکن برای ما غیب است، نسبت به ما غیب است.([31])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 249 *»

ائمه ما؟عهم؟ از وقتی‌که برای این بزرگواران در این عالم، بدنی ظاهر و حادث می‌شود و تا در این عالم هستند و دوران امامت خود را می‏گذرانند و تا وقتی‌که از این عالم رفع عنایت نفرموده‏اند و به عالم برزخ ارتحال نیافته‌اند، در این مرتبه به‌سر می‌برند و همه تصرّفات و ولایت‌ها در این مرتبه برای ایشان هست؛ چه برای محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ و چه برای ارکان، حضرت عیسی، حضرت ادریس، حضرت خضر و حضرت الیاس؟عهم؟، و چه برای نقباء؛ زیرا معتقدیم که نقباء هم تصرّف و ولایت تکوینی دارند، آنها هم ولیّ و متصرّف هستند.

این مرتبه، مرتبه بسیار عجیبی است که روایات و سایر بیانات، ما را با این مرتبه آشنا می‏سازد و سخن در شناخت همین مرتبه و کیفیت امور این مرتبه است. مرتبه ظاهرِ ظاهر، حاکم و غالب بر آن مرتبه نیست، بلکه محکوم آن مرتبه است. آن مرتبه نسبت به این بدن ظاهری حکومت و غلبه دارد. از این‏ جهت می‏توانند این بدن ظاهرِ ظاهر را رها کنند ولی آن مرتبه محفوظ باشد. این است که دیده می‏شد که در محضر امام؟ع؟ بودند و امام یکباره غائب می‌شدند، دیگر امام را نمی‌دیدند. این غائب‌شدنشان این بود که این بدن را همان‌جا رها می‏کردند و با آن مرتبه‏ای که در غیب این ظاهرِ ظاهر بود، تصرّف می‌فرمودند.

روایتی را خواندیم که امام زمان؟ع؟ از حضور پدرشان برخاستند و داخل اتاق شدند و حضرت عسکری صلوات‌الله‌علیه به راوی فرمودند در اتاق نگاه کن ببین او را می‏بینی؟ راوی می‏گوید در اتاق نگاه کردم و دیگر او را ندیدم.

پس این بدن ظاهرِ ظاهر در اختیار آن مرتبه است و آن مرتبه غالب بر این بدن است و نسبت به این بدن غلبه و حاکمیت دارد. برای ما هم آن مرتبه هست، اما به فعلیت نیامده و این بدن ظاهر ما بر آن مرتبه غالب است و او را مغلوب خود ساخته؛ وگرنه برای ما هم این مرتبه مورد بحث هست، اما بالفعل نیست. ائمه؟عهم؟ در این دنیا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 250 *»

بعضی از اصحابشان را که حتی صاحب کمال هم نبودند و این مرتبه برایشان بالفعل نبود، گاهی روی مصالحی این مرتبه را در آنها بالفعل می‏فرمودند و به برکت قوّتی که در خودشان بود، آن مرتبه را قوّت می‏دادند و بالفعل می‏کردند. از این جهت شخصی ممکن بود همراه امام؟ع؟ حرکت کند و یک مسیر مثلاً یک‌ماهه را در یک طرفةالعینی طی کند. امام می‏فرمود چشمت را بر هم بگذار، به هم می‏گذاشت، باز کن، باز می‏کرد، در مکه یا در مدینه بود؛ همان بدن در مدینه بود. علتش این بود که امام؟ع؟ آن مرتبه را بر این بدن ظاهر غلبه می‏دادند و این ظاهرِ ظاهر محکوم و مغلوب می‏شد و در اختیار آن مرتبه قرار می‏گرفت و چنین حرکاتی از او سر می‌زد. حتی دیدار برایش دست می‌داد، نگاه می‌کرد و می‌دید. مثلاً در اینجا نشسته بود مکه را به او نشان می‏دادند. آن چشمی که مکه را می‏دید، معلوم است چشم مثالی نیست. دیدن مکه چشمِ اینجایی می‏خواهد و چشم اینجایی، این چشم نبود؛ چشمی بود که فوق این مرتبه است و از همین عالم ظاهر هم هست. گوشش صدایی را می‏شنید که دیگران نمی‏شنیدند. همان‌طور که امام صداهایی را می‏شنوند که ما نمی‏شنویم، چیزهایی را می‏بینند که ما نمی‏بینیم.

در زمان ظهورِ حضرت از برکات آن بزرگوار این‌طور خواهیم شد. فرق نمی‏کند مؤمن و کافر این‌طور می‌شوند، آن مرتبه از برکات دست امام؟ع؟ بالفعل می‏شود. امام باقر؟ع؟ فرمودند: اِذا قام قائمنا وضع یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و کملت احلامهم؛([32]) دست مبارکش را روی سرها می‏گذارد، به برکت آن دست، تمام عقول کامل می‏شوند، ایمان‌ها کامل می‏شوند. همه مردم آن مرتبه‏شان قوی می‏شود، مؤمن و کافر فرق نمی‏کند. در اثر قوّت‌یافتن آن مرتبه، این بدن ظاهری در فرمان آن مرتبه قرار می‏گیرد. نه اینکه این بدن را در آن زمان از دست بدهند، این بدن را از دست

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 251 *»

نمی‏دهند، این بدن را دارند، اما آن مرتبه‌ای که آن را نمی‌بینیم و نسبت به این بدن ما غیب است ولی در واقع ظاهر و شهاده می‌باشد و از همین عالم است، قوّت پیدا می‏کند، قوی می‏شود و بر این بدن حاکم می‏گردد.

روایاتی که مربوط به ظهور امام؟ع؟ است بخوانید. مثلاً می‌فرمایند مؤمن در خانه‏اش نشسته است، در دل تمنّا می‌کند و خواستار می‏شود که اهل یا رفیقش را در شهر دیگر ببیند، آناً او را می‌بیند و با او گفتگو می‏کند.([33]) این همان مرتبه است که از برکت امام؟ع؟ فراهم می‌شود و برای مؤمن و کافر فرق نمی‌کند.

یا اینکه در زمان ظهور امام؟ع؟ هر کس در هر کجا هست، وجود امام را می‏بیند. همان‌طور که ما الآن ماه را می‏بینیم، همین‌طور وجود امام؟ع؟، همین وجود اینجایی او را در هر کجا که هستند می‌بینند. و اشرقت الارض بنور ربّها؛([34]) زمین به نور امام؟ع؟ روشن می‏گردد، دیگر تاریکی نیست. از امام صادق؟ع؟ در ذیل همین آیه نقل شده است که فرمود: ربّ الارض امام الارض؛ اینکه خدا فرموده و اشرقت الارض بنور ربّها؛ زمین به نور پرورنده زمین روشن می‏شود، پرورنده زمین امام زمین است. پس به نور پرورنده زمین، یعنی به نور امام؟ع؟ زمین روشن می‌شود. عرض شد: «فاذا خرج یکون ماذا؟» وقتی‌که مهدی صلوات‌الله‌علیه ظاهر بشود چه خواهد بود؟ قال یستغنی الناس عن ضوء الشمس و نور القمر و یجتزئون بنور الامام؛([35]) مردم در آن زمان از نور خورشید و ماه، از هر دو بی‏نیاز می‏شوند. نه اینکه ماه و خورشید نباشند، ماه و خورشید هست ولی مردم از نور خورشید و ماه بی‌نیاز می‌شوند و به نور امام؟ع؟ اکتفاء می‏کنند.

الآن مهدی صلوات‌الله‌علیه در آن مقامی که مورد بحث ما است که مرتبه غیب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 252 *»

ایشان است و غائبند، آیا در آن مرتبه به ماه و خورشید نیازمندند؟ خیر، با آن عمودی از نور که خدا برای ایشان نصب کرده، همه‌چیز را در آن نور می‏بیند و هیچ‌چیز بر او مخفی نیست. همه ظاهرها و باطن‌ها را مشاهده می‏فرماید.

شیخ مفید؟رح؟ از امام صادق؟ع؟ نقل می‏کند که انّ قائمنا اذا قام اشرقت الارض بنور ربّها و استغنی العباد عن ضوء الشمس و ذهبت الظلمة؛([36]) وقتی‌که قائم ما به‌پا خیزد، زمین به نور پرورنده‏اش روشن می‏شود و مردم از نور خورشید بی‏نیاز می‏شوند و ظلمت می‏رود، اصلاً ظلمت برطرف می‏شود و می‏رود.

درباره مؤمنان معلوم است که هیچ ظلمتی برای ایشان نیست و به نور ماه و خورشید احتیاج ندارند. علتش این است که در دوران ظهور امام؟ع؟ برای مؤمن جمیع علوم و همه اسرار و همه اشیاء ظاهر و آشکار می‏شود و هیچ‌چیز  بر مؤمن مخفی نمی‏ماند.

امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه در خطبه‏ای طولانی فرمودند: وقتی‌که قائم ما صلوات‌الله‌علیه به‌پا خیزد، فلایحتاج مؤمن الی ما عند اخیه من علم؛ هیچ مؤمنی نیازمند به علم برادرش نمی‏باشد. دیگر آنجا این‏طور نمی‏نشینیم که از یکدیگر درس بگیریم و چیز یاد بگیریم. هر کسی به‌ برکت آن دست امام؟ع؟ که بر سر بندگان خدا می‏گذارد، همه از علم دیگری بی‏نیاز می‏شوند. می‏فرماید: فیومئذ تأویل هذه الایة یغن الله کلّاً من سعته؛([37]) این تأویلی است که برای این آیه شریفه بیان شده است که از سعه امام و به برکت امام؟ع؟، هر یک از دیگری بی‏نیاز می‏شوند، همه از یکدیگر بی‏نیاز می‏شوند و همه برایشان اشیاء معلوم است، علوم و اسرار منکشف است، هیچ امری بر ایشان مخفی نخواهد بود. مؤمن بر جمیع حقایق مُشْرف می‌شود. شنیده‏اید که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 253 *»

می‏فرماید که سنگ صدا می‏زند ای مؤمن بیا که در دل من کافری مخفی شده است. صدا زدنش مثل این است که الآن یک گلابی به درخت رسیده باشد و این گلابی به شما بگوید که اگر مرا نچینی و نخوری مثلاً من فاسد می‌شوم. حقیقت‌ها بر مؤمنان منکشف است. این به‌واسطه چیست؟ زیرا قلب مؤمن در مقابل امام؟ع؟ قرار می‏گیرد و امام؟ع؟ هم به این قلب توجه می‌فرمایند. نور امام که بر این قلب بتابد، آنچه که برای این قلب از کمال ممکن است بروز کند، به فعلیت می‌آید. دیگر خودش قابلیت دارد و نور می‏گیرد، شاخص هم که در مقابل هست و از افاضه دریغ نمی‏فرمایند، نور خود را بر آن دل اشراق می‏کند و به برکت این نوری که بر دلش تابیده است، بر همه اشیاء و بر همه امور واقف می‏شود و ایمان کامل می‏شود.

ایمان چیست؟ معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان.([38]) اگر هر سه باشد ایمان کامل است. اعتقاد صحیح، اقرار درست که مطابق با قلب باشد و عمل به اعضاء و جوارح؛ این ایمان کامل است. به برکت امام؟ع؟ ایمانی برای مؤمنان فراهم می‏شود که به ما گفته‏اند اگر ابوذر بداند در قلب سلمان چیست، کافر می‏شود، یا او را تکفیر می‏کند و یا می‏کُشد. همان ایمان در دل‌های مؤمنان جای می‏گیرد. زبان هم که کاملاً نطق می‏کند و بدون هیچ نفاق به آنچه که در دل دارد اقرار می‏کند، آن‏طوری که امام؟ع؟ می‏خواهند اقرار می‏کند. اعمال هم که به برکت قدرت علم و معرفت قوی می‌شود؛ زیرا هرچه علم و معرفت قوی شود، این اعضاء و جوارح در اجراء طاعت و اجراء فرمان الهی تقویت می‏شود.

قبل از ماه رمضان بحثی داشتیم که چرا ما در طاعت ضعیف هستیم. عرض کردم علتش ضعف بصیرت ما است. بصیرت و علم و معرفت نداریم، یک چیزی یاد گرفته‏ایم؛ وگرنه هرچه علم و معرفت و بصیرت قوی بشود، اعضاء و جوارح و ارکان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 254 *»

انسان در تحت اختیار این معرفت و بصیرت واقع می‏شود و انسان به جوارح و ارکان عامل می‌شود. این نور ایمان می‌تابد، ايمان که قوی شد همه امور برای انسان مکشوف است.

این عبارتی که فرمودند: اذا قام قائمنا وضع یده علی رؤوس العباد، دست مبارکش را بر سر بندگان می‏گذارد و عقل‌ها کامل می‏شود؛ ببینید این‌همه اکتشافات و اختراعاتی که دارد می‏شود، از این بدن است؛ یعنی آن بدن هنوز به فعلیت نیامده است. مخترعان و مکتشفان محل تصعّد شیاطین هستند و شیاطین مرتب به آنها الهام می‏کنند، مرتب صنایع پیشرفت می‏کند و بیچارگی بشر را زیاد می‏کنند، روزبه‌روز بیچارگی‏های بشر اضافه می‏شود و همین تصعّد شیاطین بر این رؤساء کفر و ضلالت و شرک و نفاق است که می‌بینید چطور در این شیطنت‌ها ترقی می‏کنند. شیاطین از سجّین بالا می‏آیند و در دل امثال ادیسون و اینشتین و سایرین القاء می‏کنند و به آنها یاد می‏دهند و باعث بیچارگی بشر می‏شوند.

وعده دادم حدیثش را بخوانم که همان‌طور که بر امام تنزل ملائکه و روح است، همین‌طور بر یک‌چنین مخازن کفر و شرک و نفاق، تصعّد شیاطین است. ببینید مرتب کارها پیش می‌رود و در شیطنت‌ها ترقی می‌کنند. اینها همه به‌واسطه تصعّد شیاطین است. حدیث را بخوانم که نگذرد، که اگر باز از این بحث بگذرم برای خواندن این حدیث مناسبت پیش نمی‌آید و اگر نخوانم دلم قرار نمی‌گیرد.

حدیث در کافی است. قال ابوجعفر؟ع؟ لما ترون من بعثه الله عزّوجلّ للشقاء علی اهل الضلالة من اجناد الشیاطین و ازواجهم اکثر ممّا ترون خلیفة الله الذی بعثه للعدل و الصواب من الملائکة؛ عبارت حضرت عجیب است. فرمود: آن کسی را که خدا برای شقاوت بر اهل ضلالت برانگیخته، اگر شما او را ببینید، می‏بینید که لشکریان شیاطین و ازواج آنها که بر آنها فرود می‏آیند بیشترند از ملائکه‏ای که نازل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 255 *»

می‏شوند و بر خلیفه خدا فرود می‏آیند که خدا او را برای عدل و صواب برانگیخته است. راوی تعجب می‏کند، ملائکه که از همه خلق خدا بیشتر هستند و در اینجا شما می‏فرمایید شیاطینی که بر رئیس اهل شقاوت فرود می‏آیند از آنها بیشترند، چطور می‏شود؟ تعجب می‏کند. «قیل یا اباجعفر و کیف یکون شیء اکثر من الملائکة؟» عرض شد چطور می‏شود که شیاطین یا چیز دیگری از ملائکه بیشتر باشند و حال آنکه ملائکه از همه خلق خدا بیشترند. قال کما شاء الله عزوجل فرمود آری این‏طور است. راوی متوجه نشده که امام چه می‌فرمایند. نمی‌فرمایند که شیاطین بیشتر از ملائکه هستند، می‏فرمایند آنهایی که از سجّین صعود می‏کنند و بر شخصی که برای شقاوت مبعوثِ بر اهل ضلالت است، فرود می‏آیند؛ آنها نسبت به ملائکه‏ای که بر امام عادل معصوم که از طرف خدا برای عدل و صواب مبعوث است و خلیفة‏الله است، فرود می‏آیند؛ نسبت به این ملائکه بیشترند.

«قال السائل» دوباره سائل سؤال می‏کند: «یا اباجعفر انّی لو حدّثت بعض الشیعة بهذا الحدیث لانکروه» آقا اگر من به بعضی از شیعیان این مطلب را بگویم، انکار می‏کنند و حرف مرا نمی‏پذیرند، که شیاطینی که بر او فرود می‏آیند از ملائکه‏ای که بر خلیفة‏الله و امام معصوم فرود می‏آیند بیشتر باشند. «قال» امام فرمودند که کیف ینکرونه؟ چطور این مطلب را انکار می‏کنند؟ «قال یقولون انّ الملائکة اکثر من الشیاطین» عرض کرد می‏گویند که ملائکه بیشتر از شیاطین هستند. قال صدقت راست می‏گویی، این‌طور خواهند گفت؛ ولی آن با این حرف من منافات ندارد. افهم عنّی ما اقول؛ آنچه را که من می‏گویم خوب گوش کن و بفهم. انّه لیس من یوم و لا لیلة الّا و جمیع الجنّ و الشیاطین تزور ائمّة الضلالة؛ می‌فرماید: روز و شبی نیست مگر اینکه تمام کفّار و مشرکین و فسّاق و سنّی و منّی از جن و شیاطین، اینها همه فرود می‏آیند و امامان ضلالت را زیارت می‏کنند، گِردش می‏چرخند و طوافش می‏کنند. و یزور امام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 256 *»

الهدی عددهم من الملائکة؛ البته به همان تعداد هم از ملائکه، امامان هدایت را زیارت می‏کنند و در این زمان مهدی صلوات‌الله‌علیه را زیارت می‏کنند. حتّی اذا اتت لیلة‏القدر تا لیلةالقدر می‌آید؛ فیهبط فیها من الملائکة الی ولیّ الامر؛ در لیله قدر آنچه از ملائکه که فرود می‏آیند و در آن شب به ‌سوی ولیّ امر و امام زمان هبوط می‏کنند، خلق الله یا در نسخه‌ای قیّض الله خدا خلق می‏کند یا خدا برمی‏انگیزاند من الشیاطین بعددهم؛ به عدد همان ملائکه‏ای که در لیلةالقدر بر ولیّ امر نازل می‏شوند، همان اندازه باز خدا شیاطین را خلق می‏کند و یا اینکه برمی‌انگیزد. ثمّ زاروا ولیّ الضلالة؛ در لیله ‌قدر می‏آیند و ولیّ ضلالت و امام ضلالت را زیارت می‏کنند. فأتوه بالافک و الکذب؛ آن‌وقت دروغ‌ها است که به او می‏گویند، کفرها است که بر او می‏خوانند و نفاق‌ها است که بر او وارد می‌کنند. و او هم ــ چه قابلیتی! ــ همه اینها را می‌پذیرد و بعد انتشار می‌شود، که از آن مرکز منتشر می‌شود و تمام اهل ضلالت و شقاوت را فرا می‏گیرد. حتّی لعلّه یصبح فیقول رأیت کذا و کذا؛ آن‌قدر این امور بر او غالب می‏شود که ممکن است صبح کند و بگوید که من اصلاً با این دو چشمم دیدم چه و چه و چه را.

آن‌وقت می‌فرماید: فلو سَأل ولیَّ الامر عن ذلک لقال رَأیْتَ شیطاناً اخبرک بکذا و کذا حتی یفسّر له تفسیراً و یعلمه الضلالة التی هو علیها؛ روز که می‌شود اگر همان ولیّ ضلالت و کفر و شقاوت پیش ولیّ خدا بیاید و بگوید من چه دیدم و چه دیدم، او به او می‌گوید آری شیطان بود که به تو چنین گفت، و همه را ولیّ خدا به او می‏گوید که شیطان به او چه گفته است و به او چه الهام کرده است. و ایم الله ان من صدّق بلیلة‏القدر لیعلم انّها لنا خاصّة لقول رسول‌الله؟ص؟ لعلی؟ع؟ حین دنا موتُه؛ به خدا سوگند اگر کسی لیلةالقدر را تصدیق کند، می‏داند که لیله ‌قدر مخصوص ما است به دلیل فرمایش رسول‌خدا به امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیهما آن موقعی که رسول‌خدا؟ص؟ می‏خواست رحلت بفرماید و از دنیا برود، فرمود: هذا ولیّکم من بعدی؛ به علی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 257 *»

صلوات‌الله‌علیه اشاره فرمود و فرمود بعد از من ولیّ شما این است. فان اطعتموه رشدتم اگر او را اطاعت کردید به رشد و هدایت خود می‌رسید. ولکن من لایؤمن بما فی لیلةالقدر منکر هر کس ایمان نیاورد به آنچه که در لیله‌ قدر است، این منکر است. و من آمن بلیلةالقدر ممّن علی غیر رأینا فانّه لایسعه فی الصدق الّا ان‌یقول انّها لنا؛ و اگر در این ایمان‌آوردنش راست می‏گوید ناچار است که اقرار کند که لیله‌ قدر حق ما است و شأن ما است. و من لم‌یقل فانّه کاذب؛ و کسی‌که به حق ما اقرار نکند، در اقرارش به لیلة‏القدر دروغ گفته است. انّ الله عزّوجلّ اعظم من ان‌یُنَزِّل الامر مع الروح و الملائکة الی کافرٍ فاسق؛ اگر کسی گفت لیلةالقدری هست و تنزّل ملائکه و روحی هست، معلوم است که خداوند عظیم‌تر از این است که امر را همراه با روح و ملائکه به‌سوی یک شخص کافر فاسق نازل کند. فان قال انه ینزل الی الخلیفة الذی هو علیها فلیس قولهم ذلک بشیء؛ اگر بگوید که بر خلیفه نازل می‏شود که آن خلیفه، بر این امّت خلیفه است، همین‌طور بگوید و معیّن نکند که او کیست، معلوم است که این سخن فایده‌ای ندارد و ارزشی ندارد. و ان قالوا انّه لیس ینزل الی احد فلایکون ان‌ینزل شی‏ء الی غیر شیء؛ و اگر بگویند روح و ملائکه فرود می‌آیند و امر را هم پایین می‏آورند اما نه بر کسی؛ این هم که معنی ندارد که چیزی نازل شود اما نه بر محلی و احدی و کسی. و ان قالوا و سیقولون و اگر بگویند و به همین زودی خواهند گفت که لیس هذا بشیء اصلاً لیلةالقدری نیست، اگر این را بگویند فقد ضلّوا ضلالاً بعیداً؛([39])  گمراه می‏شوند چه گمراه‌شدنی.

پس سخن در این است که در زمان ظهور، امام؟ع؟ که بر سرهای همه خلایق دست می‏گذارد، مؤمنان به برکت آن دست و کفّار هم به خذلان همان دست، قوی می‏شوند و آن مرتبه قوّت پیدا می‏کند و بر این مرتبه غلبه پیدا می‌کند و همه امور را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 258 *»

می‌بینند. عرض کردم مؤمن به برکت ایمان و معرفتش قوّت می‌گیرد و علمش و عملش قوی می‌شود، وقتی‌که قوی شد، همه حقایق اشیاء بر او منکشف می‌شود.

در عبارتی که فرمودند وقتی‌که قائم ما مهدی صلوات‌الله‌علیه ظاهر شود، مردم به نور ماه و خورشید نیازمند نیستند و بی‌نیاز می‌شوند، این‌طور نیست که ماه و خورشید نباشد. یا در حدیث دیگر که حضرت صادق؟ع؟ فرمودند: و تذهب الظلمة ظلمت برطرف می‌شود، نه اینکه یعنی ظلمت نیست می‌شود. آن‌وقت هم مثل الآن است، شب دارد، روز دارد، تاریکی دارد، روشنایی دارد؛ اما آن نور ایمان و بصیرت طوری می‌شود که بر اشیاء می‌تابد و همه اشیاء برای شخص روشن می‌شود. الآن تا ماه و خورشید نتابد، ما روشنی نداریم و در تاریکی به‌سر می‏بریم و هیچ‌جا را نمی‌بینیم؛ اما در آن موقع، تابیدن و نتابیدن خورشید یکسان است، روز و شب یکسان است.

علتش چیست؟ علتش این است که آن مرتبه‏ای که مورد بحث ما است، بر این بدن غالب می‏شود. دیگر ما با این چشم نمی‌بینیم؛ این چشم محکوم آن چشم است و آن چشم از این چشم بینا است. با این گوش نمی‏شنویم، آن گوش حاکم بر این گوش است؛ آن گوش از طریق این گوش می‏شنود، نه اینکه این بدن را از دست بدهیم. این بدن هست، آن مرتبه بر این بدن غالب می‏شود و مؤمن به‌واسطه آن ایمان و آن عمل و آن بصیرت، برای پذیرش اسلامی که مهدی صلوات‌الله‌علیه عرضه می‏دارد و ارائه می‌فرماید، انشراح صدر پیدا می‏کند. دل برای ایمانی که آن ایمان خود مهدی صلوات‌الله‌علیه است، ممتحن می‏شود، آن ایمان را می‌پذیرد و به آن ایمان اقرار می‏کند. وقتی‌که دل مطمئن شد و قرار گرفت و از تلوین خارج شد و تمکین یافت و مطمئن شد، آن‌وقت خداوند تمام حجاب‌ها را برطرف می‌کند. اگر بگوییم در آن زمان عرش را می‏بینیم، سخن نابجایی نگفته‌ایم. حجاب از جلو دیده‏ها کاملاً برداشته می‌شود و خدا مؤمن را از جمیع اسباب و علل این عالم آگاه می‏کند. سبب شی‏ء را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 259 *»

می‏داند. دیده‌ای پیدا می‏کند که سبب را سوراخ می‏کند و چشم در سبب نافذ می‏شود، سبب را می‌بیند. وقتی‌که سبب را دید، مُسبَّب را به‌طریق اولی می‏بیند. تمام درها بر او گشوده می‏شود، هرچه غائب و مستتر و مستور است، برای او آشکار می‏شود. این است که دیگر به نور خورشید و ماه احتیاج ندارد.

الآن در این زمان خود مهدی صلوات‌الله‌علیه آن مرتبه‌اش بالفعل است و کاملان و ارکان هم آن مرتبه‌شان بالفعل است. کامل و نقیب که در همین زمان تصرّف می‌کند، این تصرّف برای چیست؟ برای همان مرتبه است. آن مرتبه بالفعل است و این مرتبه را تحت نفوذ خود درآورده و بر جمیع این امور نافذ و محیط می‌باشد.

مطلبی که در این چند روز از این مباحث در مورد لیلةالقدر استفاده کردیم این بود که خواستیم شناخت همین مرتبه را که محل تنزل ملائکه و روح است به‌دست بیاوریم؛ حتی عرض کردم که ما لیلة‏القدر را عبارت می‏دانیم از آن وقتی‌که بر آن مرتبه می‏گذرد. آن وقت چون از حدود آن مرتبه است، لیلةالقدر است. از حدود آن مرتبه است. این است که گاهی ممکن است شیء را به نام حدّش بنامند. شیئی به نام حدّی از حدودش نامیده شود. ائمه را لیلة‏القدر می‏گویند، همان‌طور که فاطمه زهراء؟سها؟ را لیلة‏القدر می‌نامند. چه مانعی دارد؟ آیا نمی‌شود از همان جهتی که فاطمه لیلة‏القدر نامیده شده، سایر ائمه؟عهم؟ هم از همان جهت لیلة‏القدر نامیده شوند؟ همان‌طور که به اسم اماکن مشرّفه و مشاهد مکرّمه نامیده شده‌اند، خودشان خود را به این نام‌ها نامیده‌اند؛ چون اماکن مشرّفه هم برای ظهور و نمود مکان آن مرتبه یک مجالی و مظاهری هستند. چرا مکه قبله شده؟ چرا قبلاً بیت‏المقدس قبله بود؟ و همین‌طور سایر مشاهد مشرّفه چرا شرافت پیدا کرده‏اند؟ چون اینها از نظر مکان، مکان‌هایی هستند که روی جهاتی که خدا و اولیاء خدا می‏دانند، برایشان اعتدال‌هایی است که جهتی از مکان آن مرتبه امام؟ع؟ را حکایت می‏کنند؛ از این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 260 *»

جهت مکرّم و مشرّف شده‏اند، معظّم شده‏اند، آنها را تعظیم و تکریم می‏کنیم. و از این رو ممکن است خود امام و ائمه هدی؟عهم؟ را به نام همین مکان‌ها بنامند. حضرت سجاد فرمودند: انا ابن مکّةَ و مِنیٰ انا ابن زمزمَ و الصَّفا.([40])

آقای بزرگوار کرمانی­ در یکی از موعظه‌های ایام عاشورا همین خطبه حضرت سجاد؟ع؟ را که در مسجد دمشق بیان می‏فرمایند، تفسیر می‌فرمایند انا ابن مکّة و منی انا ابن مروة  و صفا، منم فرزند مکه و منیٰ منم فرزند مروه و صفا یعنی علی و فاطمه؟عهما؟. با توجه به این فرمایش می‌توانیم بگوییم انا ابن مکّة و منیٰ یعنی پسر پیغمبر و پسر خدیجه هستم. اینها را به ائمه؟عهم؟تفسیر می‏فرمایند. امام سجاد، رسول‌الله را مکّه می‌نامند و علی صلوات‌الله‌علیهما را مثلاً منیٰ می‌نامند؛ چرا؟ روی همین جهت که این اماکن شرافت و جلالت و عظمتشان به‌واسطه این است که مکانِ آن جسم مطهر را در این عالم ظاهرِ ظاهر حکایت می‌کنند و آن مکان در این مکان‌ها ظاهر شده است. و به‌ برکت آن است که اینها شرافت پیدا کرده و اصل این نام‌ها مال او است.

اینکه نام مکه به ایشان داده شده به‌ جهت این است که چون مردم در آنجا یتباکون گریه می‏کنند مکه را بکّه می‏نامند.([41]) از این جهت که مردم در آنجا تضرّع و زاری می‏کنند و همین‌طور علت‌های دیگری هم ذکر شده است؛ این اسم‌هایی که داده شده روی این جهات است. آن‌وقت خود صاحب آن جسم که جسمش در اینجا جلوه کرده و این اسم را پیدا کرده است، در جای دیگری جلوه کرده اسم دیگری پیدا کرده، او به این اسم‌ها سزاوارتر است. در واقع مکه او است، کعبه او است، بیت ایشانند. اگر این را بیت‏الله گفته‏اند، یا مکه و یا کعبه گفته‏اند، به تبعیت از او است، جلوه‏ای از آن جسم مطهر و مکان آن است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 261 *»

ایام هم همین‌طور است، لیالی هم همین‌طور است. مگر نمی‏گویند سَبْت (روز شنبه)، رسول‏الله؟ص؟ است و روز یکشنبه امیرالمؤمنین، دوشنبه فاطمه زهراء، همین‌طور ائمه هدی هفت اسم مبارک دارند و هفت روز هم داریم. هفت تعیّن دارند که این تعیّنات با این اسامی مبارکه ذکر شده است؛ این روزها ایشانند. یعنی حالا که سبت را سبت گفته‏اند، یعنی روز شنبه را شنبه گفته‏اند، روی جهتی استحقاق این اسم را پیدا کرده است و نسبت به رسول‌الله دارد. پس رسول‌اللّه که یکی از حدود این مرتبهٔ این عالمِ او وقت است و آن وقت لیلة‏القدر است که در ایام هفته ظاهر می‌شود این اسامی را پیدا می‌کند.

این اسامی مبارکه در دوران ماه‌ها هم ظاهر می‌شود؛ مثلاً در ماه‌های رجب، شعبان و ماه رمضان جلوه می‏کند و نیز در این ایام و لیالی جلوه می‏کند. آن‌وقت شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان که در بین جمیع لیالی و ایام و جمیع ماه‌های سال، این شب یک اعتدال و جلالتی دارد که این شب و روز، مخصوص لیلة‌القدر شده است که حتی شب نوزدهم و بیست و یکم با اینکه از شب‌های قدر است، ولی به آن شرافت و عظمت نرسیده است. این شب و روز بیست و سوم یک اعتدالی دارد از جمیع جهاتش که مخصوص لیلةالقدر شده است.

مثل بدن خود امام؟ع؟. این بدن یک اعتدالی دارد که مخصوص مهدی صلوات‌الله‌علیه شده است و بدن هریک از ائمه؟عهم؟ این‌طور است. در همه شب‌ها و همه اوقات، هر موقعی‌که توفیق توجه و توسل پیدا کردید و به دعاء موفق شدید به حقیقت دعاء، بدانید در لیله قدرید و در لیلةالقدر قرار گرفته‌اید و دعاء، همان‌جا برای شما تقدیر را تغییر می‏دهد؛ حتی اگر قضائی و تقدیری به‌ حدّ ابرام رسیده باشد. الدعاء یردّ القضاء بعد ما اُبرِمَ اِبراماً.([42])

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 262 *»

هرچه هم که قضاء محکم شده باشد و مشرف به وقوع باشد، تا به دعاء، صدقه و از این قبیل امور موفق شدید، همان‌جا برای شما طور دیگری تقدیر می‏شود و تقدیر عوض می‏شود. لیلةالقدر همین است که خودتان را در دامن محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ بیندازید و متوسل و متوجه به ایشان بشوید. این است که قدر دعاها را باید بدانید، قدر توسلات را باید بدانید، قدر توجهات را باید بدانید.

حدیثی ذکر کنم که این حدیث شریف خیلی از مطالب را برای ما توضیح می‏دهد و در ضمن هم «لیکون ختامه مسکاً» ختام بحثمان درباره لیلةالقدر به این حدیث باشد. حدیث، حدیث مهمی است. برای مرحوم نوری حمد و سوره بخوانید.

مرحوم نوری در «مستدرک وسائل‌الشیعة» این حدیث را از کتاب «غارات» از اصبغ بن نباته نقل می‌کند که «انّ رجلاً سأل علیّاً؟ع؟ عن الروح» قال لیس هو جبرئیل فانّ جبرئیل من الملائکة و الروح غیر جبرئیل؛ شخصی از حضرت امیر؟ع؟ درباره روح سؤال کرد که آیا روح، جبرئیل است؟ اینکه در قرآن گفته می‌شود «روح»، تنزّل الملائکة و الروح، این روح جبرئیل است؟ فرمودند: نه، جبرئیل نیست. جبرئیل از ملائکه است و روح غیر جبرئیل است. راوی می‌گوید: «و کان الرجل شاکّاً فکَبُر ذلک علیه» آن شخص سائل شک داشت و این مطلب بر او بزرگ آمد. فقال لقد قلت عظیماً مااجد من النّاس من یزعم انّ الروح غیر جبرئیل؛ عرض کرد که شما حرف بزرگی زدید، من نمی‏یابم کسی را ‌که بگوید روح، غیر جبرئیل است. قال علی؟ع؟ انت ضالّ تروی عن اهل الضلال؛ تو خودت گمراهی و روایت هم که می‏کنی از اهل ضلالت روایت می‏کنی.

یقول الله تعالی لنبیّه اتی امر الله فلاتستعجلوه سبحانه و تعالی عمّا یشرکون ینزّل الملائکةَ بالروح من امره علی من یشاء من عباده.([43]) این آیه شریفه صریح است که خدا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 263 *»

ملائکه را به روح نازل می‏کند، به‌وسیله روح، ملائکه را فرود می‏آورد بر هر کس که از بندگانش می‏خواهد. پس طبق این آیه، فالرّوح غیر الملائکة روح غیر از ملائکه است. و قال تعالی لیلة‏القدر خیر من الف شهر تنزّل الملائکة و الروح فیها باذن ربّهم؛ در این آیه هم که به ‌اصطلاح ما روح بر ملائکه عطف گرفته شده، روح از ملائکه جدا شده است. ملائکه جدا و روح جدا ذکر شده؛ این یک مطلب. آیه دیگر: و قال تعالی یوم یقوم الروح و الملائکة صفّاً؛([44]) روزی که روح و ملائکه در صف می‌ایستند. از این آیه هم معلوم می‏شود که روح غیر از ملائکه است. و قال لآدمَ و جبرئیلُ یومئذ مع الملائکة انّی خالق بشراً من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین([45]) فسجد جبرئیل مع الملائکة للروح؛ حضرت این آیه را می‏خوانند: روزی که خدا راجع به خلقت آدم فرمود و جبرئیل در آن روز با ملائکه بود، فرمود من بشری را از گل می‌آفرینم، وقتی‌که او را ساختم و از روح خودم در او دمیدم، پس برای او به سجده بیفتید، سجده کنید. جبرئیل و ملائکه همه برای روح سجده کردند. پس روح غیر ملائکه است. و قال تعالی لمریم فارسلنا الیها روحنا فتمثّل لها بشراً سویّاً.([46]) اینجا هم در امر مریم و آبستن‌شدن به عیسی می‌فرماید که فارسلنا الیها روحنا. و قال تعالی لمحمّد؟ص؟: نزل به الروح الامین علی قلبک؛([47]) روح‏الامین قرآن را بر دل تو فرود می‏آورد. ثمّ قال بعد می‏فرماید: لتکون من المنذرین بلسان عربی مبین و انّه لفی زُبُر الاوّلین([48]) و الزبر الذکر؛ فرمود زُبُر، ذکر است و ذکر هم یعنی قرآن. و الاوّلین، رسول‌الله؟ص؟ منهم رسول‌الله از اولین هستند. فالروح واحدة و الصور شَتّی؛ پس روح یک حقیقت است اما تجلّیات و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 264 *»

صورت‌های مختلف و گوناگونی برایش هست. «قال سعد» سعد که راوی حدیث هم هست می‏گوید که «فلم‌یفهم الشّاک ما قاله امیرالمؤمنین؟ع؟ غیر انّه قال الروح غیر جبرئیل» آن شخص شاکّ که شک داشت، از این فرمایشات حضرت هیچ چیزی نفهمید، همین اندازه فهمید که نتیجةً روح غیر جبرئیل است. آن‌وقت «فسأله عن لیلة‏القدر» درباره لیلة‏القدر از حضرت پرسید. «فقال انّی اراک تذکر لیلةالقدر و تنزّلَ الملائکة و الرّوح فیها» دیدم که شما ذکر لیلة‏القدر فرمودید، نزول ملائکه و روح در لیله‌قدر فرمودید، این چطور است؟ چون بعد از رسول‌خدا؟ص؟ بوده و این حرف‌ها مطرح نبوده است. قال له علی؟ع؟ فان عمی علیک شرحه فسأعطیک ظاهراً منه تکون اعلمَ اهل بلادک بمعنی لیلة‏القدر؛ حال که این مطلب بر تو نامعلوم است، من بیان ظاهری درباره این مطلب می‏کنم که تو به برکت این بیان من، نسبت به لیلة‏القدر، داناترین اهل بلادت باشی. امیدواریم از برکات فرمایشات بزرگان، ما هم نسبت به لیلة‏القدر اعلم اهل بلادمان باشیم.

در اینجا لیلةالقدر دوبار دیگر هم تکرار شده است. فرمود: تکون اعلم اهل بلادک بمعنی لیلة‏القدر، لیلة‏القدر، لیلة‏القدر. سه‌بار فرمودند. «قال قد انعمت علی بنعمة» آن شخص گفت اگر این عنایت را بفرمایید، نعمتی بر من انعام فرموده‏اید. «قال له علی؟ع؟» حضرت امیر؟ع؟ فرمود: انّ الله فردٌ یحبّ الوَتر؛ خدا یکتا است و یگانه را دوست دارد. و فرد اصطفی الوتر خدای یکتا، یگانه را برگزید. فاجری جمیع الاشیاء علی سبعة؛ آن‌وقت همه اشیاء را بر هفت‌تا جریان داد.

خودش یکتا است، یگانه را دوست دارد. یکتا است، یگانه را انتخاب می‏کند. یگانه یعنی حقیقت محمّدیه؟ص؟. آن یگانه را دوست دارد. درباره آن حقیقت یکتا نمی‌گوییم، همان‌طور که خود امام؟ع؟ فرد و وتر فرمود. وتر، یعنی حقیقتی که می‏تواند جفت هم بشود، یعنی در صلاحیتش هست که جفت بشود. نماز وتر را وتر می‏گویند،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 265 *»

شفع را شفع می‏گویند چون جفت است. از این جهت می‏شود با هم خواند، شفع و وتر را می‏شود با هم خواند. خدا خودش یکتا است و یگانه را که آن حقیقت طیّبه است انتخاب کرد و دوست دارد و همه امور را که آثار این حقیقت و تجلّیات این حقیقت است، همه را بر هفت‌تا قرار داد.

فقال عزّوجلّ خلق سبعَ سموات خدا هفت آسمان خلق کرد و من الارض مثلهنّ([49]) و از زمین هم مثل آسمان‌ها هفت‌تا آفرید. و قال سبع سموات طباقاً(2) و قال جهنّم لها سبعة ابواب(3) و قال سبعَ سنبلاتٍ خُضْرٍ و اُخَرَ یابسات(4) و قال سبع بقرات سِمانٍ یأکلهنّ سبعٌ عِجاف(5) و قال حبّةٍ انبتت سبعَ سنابل؛(6) یک حبّه که هفت خوشه از آن می‏روید. و قال سبعاً من المثانی و القرآن العظیم(7) هفت تا از دوتایی و قرآن عظیم.

این آیات که در آنها هفت‌تا هفت‌تاها را خداوند فرموده امام؟ع؟ ذکر فرمودند که در قرآن خدا این امور را هفت‌تا قرار داده است، هر کدام اینها بحثی دارد.

بعد فرمود: فابلغ حدیثی اصحابک لعلّ الله یجعل فیهم نجیباً اذ هو سمع حدیثنا نفر قلبه الی مودّتنا و یعلم فضل علمنا؛ این حرف‌هایی که من به تو می‏زنم، اینها را برو به رفقایت بگو. شاید خدا در بین ایشان یک نجیبی را قرار داده باشد. مراد از این نجیب آن نجیب که در بین ما اصطلاح شده نیست. همین اندازه که اقرار به فضائل محمد و آل‏محمّد؟عهم؟ کرد، نجیب است. نجیب به معنای عمومیش یعنی مال بابای خودش است؛ این معنی نجیب است. می‌فرماید: هر کس ولایت و محبت ما را در دل یافت، به مادرش دعاء کند که در حق پدرش خیانت نکرده است.(8) تمام کسانی‌که منکر فضائل محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ هستند یا با حاملین فضائل ایشان ــ هر مقامی که دارند ــ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 266 *»

دشمنی دارند، بروند به مادرهایشان نفرین کنند که خیانت کرده‌اند و این خائن‌ها را درست کرده‌اند، این خائن‌های به دین و دنیا را درست کرده‌اند.

فرمود: برو این حدیث من را ذکر کن، شاید خدا در بین رفقایت یک نجیبی را قرار داده باشد، وقتی‌که سخن ما را شنید، دلش به طرف مودّت ما پرواز کند و فضل علم ما را بداند. و مانضرب من الامثال التی لایعلمها الّا العالمون بفضلنا؛ ما هم مثال نمی‏زنیم مگر آن مثال‌هایی که عالم‌های به فضل ما از آن مثال‌ها مطلب را بفهمند. «قال السائل بیّنها فی ای لیلة اقصدها» باز هم نفهمید چیست، چه شد. گفت حالا لیلة‏القدر را من در چه شبی به‌دست بیاورم؟ در چه وقت او را قصد کنم؟ قال اطلبها فی السّبع الاواخر؛ همه‌اش سبعه است. فرمود مراتب معرفت هفت‌تا است؛ معرفت بیان، معرفت معانی، معرفت ابواب، معرفت امامت، معرفت ارکان، معرفت نقباء و معرفت نجباء؛([50]) هفت‌تا است. سخن از هفت‌تا است. لیلةالقدر را در هفت‌تا باید به‌دست آورد. و ما ان‌شاءالله همیشه در لیله‌قدریم، به برکت اعتراف و اعتقاد به این مراتب هفت‌گانه معرفت همیشه در ایام قدریم.

قال اطلبها فی السبع الاواخر؛ اگر می‏خواهی لیلةالقدر را بیابی، در هفت روز آخر ماه رمضان آن را طلب کن. والله لئن عرفت آخر السبعة لقد عرفت اوّلهنّ؛ به خدا سوگند اگر بشناسی آخر هفتمی‏ها را اوّلش را هم می‌شناسی. اگر نجابت را اقرار کردی، اولش هم که بیان است آن را هم شناخته‌ای. سیروا فیها لیالی و ایاماً آمنین. امام؟ع؟ چه می‌فرمودند! به که می‌فرمودند! او آن‌موقع مثل دیوار بود؛ با خود می‌گفت امام چه می‌فرمایند؟! من لیلةالقدر را پرسیدم، هفت‌تا هفت‌تا یعنی چه؟! او مثل دیوار بود که الآن اینجا است. این دیوار، این ستون‌ها چه می‌فهمند؟! برای این بود که به ما برسد و ما اهل این حدیث باشیم بحمدالله. فرمود: و لئن عرفت اوّلهنّ لقد اصبت لیلةالقدر؛ اگر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 267 *»

اول آنها را شناختی، یعنی مقام بیان را دانستی، در کجا؟ در مقام هفتمین؛ در نجباء اگر مقام بیان را یافتی لیلةالقدر را اصابه کرده‏ای، به لیلة‏القدر رسیده‏ای. اینکه این‏همه فضیلت برای لیلة‏القدر نقل شده که هر کس آن را درک کند به آن فضیلت‌ها می‏رسد؛ کسانی بوده‌اند که تمام سال را احیاء می‏داشتند که لیلةالقدر را درک کنند. آخر یک ماه رمضان را هم احیاء داشته باشی، بلکه دهه آخرش را احیاء داشته باشی، لیلةالقدر ظاهری را که به‌دست آورده‌ای؛ نه، برای احتیاطش تمام سال را شب‌ها احیاء می‌داشته که لیلةالقدر را درک کند. اما ببینید چقدر عنایت شامل حال من و شما است که بدون آن زحمت‌ها، دستمان به دامن نقباء و نجباء رسیده و اقرار به فضائلشان کرده‌ایم.

«قال ماافقه ما تقول» عرض کرد من نمی‏فهمم شما چه می‏فرمایید. قال انّ الله طبع علی قلوب قوم فقال اِنْ تَدْعُهُم الی الهُدیٰ فلن‏یهتدوا اذاً ابداً؛([51]) فرمود: آری، خدا بر خیلی از دل‌ها مُهر زده است، مُهر ضلالت. خداوند به رسول‌الله؟ص؟ فرمود اگر تو آنها را به هدایت دعوت کنی، هیچ‌وقت هدایت نخواهند یافت.

فامّا اذا ابیت و اَبیٰ علیک یا اُبِیَ علیک ان‌تفهم اگر از فهمیدن اباء داری و نمی‌خواهی حرف مرا بفهمی، معلوم است کسی‌که در حرف علی؟ع؟ شک دارد، این قابلیت و این آمادگی در او نیست که بفهمد. حال که نمی‌خواهی و برای تو نخواسته شده یا شیطانت نمی‌گذارد و نمی‌خواهد که بفهمی فانظر فاذا مضت لیلة ثلاث و عشرین من شهر رمضان؛ دقت کن و توجه داشته باش وقتی‌که شب بیست و سوم گذشت، فاطلبها فی اربع و عشرین؛ آن‌وقت لیلةالقدر را در بیست و چهارم طلب کن، و هی لیلة السابع؛ و همان است شب هفتم، باز نسبت به آخر ماه شب هفتم می‏شود. از آخر ماه اگر حساب کنید شب بیست و چهارم شب هفتم می‌شود و هی لیلة السابع؛ یعنی اگر نتوانستی شب بیست و سوم را درک کنی، اگر عقب مانده‏ای، راهِ رسیدن تو

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 268 *»

شب سابع است؛ چون تو نمی‌توانی لیله بیست و سوم را درک کنی.

لیله بیست و سوم چه لیله‏ای بود؟ عرض کردم مثل بدن امام است و مخصوص امام است. شب بیست و سوم از میان تمام شب‌های سال، شرافت و ارزش و جلالت و حکایت‌گریش نسبت به لیلةالقدر حقیقی، مثل بدن امام؟ع؟ است نسبت به مراتب بالاتر آن حضرت.

شاید امام؟ع؟ می‏خواهند به آن شخص بفرمایند که تو که نمی‏توانی لیله‌ قدر با آن خصوصیات را درک کنی، راهت همین است که به ‌سوی مقامات آن حقیقت بروی و شب هفتم از آخر ماه که شب بیست و چهارم می‌شود، آن را درک کنی. و هی لیلة السابع و معرفة السبعة؛ و آن شب هفتم است و شناخت هفت است؛ اگر آن را شناختی، به اول هم دسترسی پیدا می‏کنی و آن را می‏شناسی. و هی لیلة‏ السابع و معرفة السبعة فانّ من فاز بالسبعة کمّل الدینَ کلَّه؛ و هر کس به شناخت هفت فائز و رستگار شد، تمام دین را کامل کرده است. و هی الرحمة للعباد؛ این مقام هفتم که مقام نجباء است، برای همه بندگان و عبادت‌کنندگان رحمت است، و العذاب علیهم، و برای ایشان عذاب است. هر کس مستحق هر عذابی می‏شود از همین مقام هفتم است، هر که هم مستحق هر رحمتی می‏شود، از همین مقام هفتم است. و هم الابواب امام؟ع؟چه می‌فرماید؟! سخن از هفت بود، هفتم ماه رمضان از آخر، شب بیست و چهارم است؛ حالا می‌فرماید: «هم» یعنی چه؟ مانند عبارت‌های شریفه دعاء رجبیه است؛ در آن هم یک وقت «هم» می‏فرمایند، یک وقت «ها» می‏فرمایند، یک وقت جمع می‏فرمایند، یک وقت مفرد می‏فرمایند. و هم الابواب این هفت‌تا، اینها ابواب الهیه هستند، از مقام بیان که گشوده شده، یا هم همان سبعه مراد باشد که نجباء باشند. و الّتی قال الله تعالی لکل باب منهم جزء مقسوم؛([52]) آن ابوابی که خدای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 269 *»

تعالی فرمود برای هر بابی، جزئی است قسمت شده. یهلک عند کلّ باب جزء؛ هریک از این مرتبه‏ها را که شما حساب کنید، عده‏ای در نزد او به‌هلاکت افتاده‏اند و از او نگذشته‏اند، به بعدیش نتوانستند اقرار کنند و همان‌جا مانده‏اند. آن کسانی‌که خدا به ایشان توفیق عنایت کرده و تا اقرار به هفتمین رسیده‏اند و همه را اقرار کرده‌اند، رستگار شده‏اند. و بحمدالله ما از کسانی هستیم که به عنایت و به فضل خودشان همه را تا مقام نجابت اقرار کرده‏ایم و نزد هیچ بابی از این باب‌ها هلاک نشده‌ایم، تا هفتمین را اقرار کرده‏ایم؛ اگرچه در عمل قاصر و کوتاهیم و بلکه مقصّریم. این را اقرار می‏کنیم و اعتراف داریم که در عمل کوتاهیم و کوتاهی داریم ولی در نزد فضائلِ این مقامات تسلیم هستیم.

و عند الولایة کلّ باب؛([53]) همه اینها ابواب ولایت محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است. هر بابی نزد ولایت است؛ هر کس به حقیقت ولایت محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ اقرار کرد، به همه این هفت مقام که همه اینها شئونات و تجلّیات و مظاهر و مراتب همان ولایت است، اقرار کرده است.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 270 *»

مجلس 15

 

(روز دوشنبه 27 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

 

 

r مرتبه غیب امام؟ع؟ نسبت به ما

r غیب نسبی

r کاملان آن مرتبه را درک می‏کنند

r اِخبار کاملان از امور غیب

r معنی مُحَدَّث

r کاملان و مشاهده غیب

r معصومین گذشته؟عهم؟ و امام حیّ؟ع؟

r شواهدی بر مطلب

r آیه «یؤمنون بالغیب»

r درک آن مرتبه در دوره ظهور

r اصحاب امام؟ع؟ و درک غیب

r حالت احتضار و درک غیب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 271 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

 

نتیجه بیانات گذشته این شد که برای معصومین؟عهم؟ یک مرتبه‌ای است که آن مرتبه ظاهر است و از مراتب ظاهری ایشان است، از مراتب زمانی ایشان بوده و آن مرتبه در همین عرصه شهاده و عالم زمان است، ولی از دیده‌های ما پنهان و نسبت به ما غیب است و امام؟ع؟ را با توجه به آن مقام، غائب می‏گویند. غائب یعنی پنهان و غیب به‌ معنی نهان از حسّ است. و چون حواسّ ما حواسّی غلیظ است و لطافت پیدا نکرده و آن مرتبه در ما لطیف نیست، از این جهت آن مرتبه معصومین؟عهم؟ برای ما غیب است و امام را به آن لحاظ غائب می‏گوییم. نسبت به ما غیب است نه اینکه مطلقاً غیب باشد. مراتب بالاتر نسبت به مراتب زمانی غیب است. فرض کنید وقتی‌که عالم مثال را در نظر می‏گیریم، می‏گوییم عالم مثال نسبت به عالم زمان غیب است و عالم زمان نسبت به عالم مثال، شهاده است. و همین‌طور عالم مثال نسبت به عالم بالاتر شهاده است و عالم بالاتر نسبت به عالم مثال غیب است. این غیب و شهاده نسبی و رتبی در همه مراتب هست.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 272 *»

رابطه بین غیب‌ها و شهاده‏ها، از رابطه‏های بسیار دقیقی است که به آن کمتر توجه شده و در بیانات بزرگان ما این رابطه بیان شده است که در موقع مناسب، رابطه غیب و شهاده را با یکدیگر بیان خواهیم کرد.

در اینجا سخن در آن غیب و شهاده‏ای نیست که غیب و شهاده نسبی و رتبی باشد. بحث ما درباره غیب و شهاده‏ای است که در اثر لطافت و غلظت فراهم می‌شود و چون ما آن مشاعر لطیف را نداریم و مشاعر لطیف در ما ناقصان فعّال نشده و مشاعر ما غلیظ است، از زمان و زمانیات آنچه را که غلیظ است ادراک می‌کنیم و نمی‌توانیم آنچه از زمان و زمانیات را که لطافت دارد ادراک کنیم؛ وگرنه کاملین ــ  چه کاملین علّیینی و چه کاملین سجّینی ـــ  در ایشان آن مرتبه  لطیف می‏شود و آن‌گونه امور غیبی را ادراک می‏کنند و ما آن ادراک را نداریم.

این بشر ناقص و این عرصه نقصان، همین‌طور که جلو می‏روند و به ‌تدریج به مراحل ظهور نزدیک می‌شوند، همین‌طور به تدریج آن مرتبه لطافت پیدا می‏کند و فعلیت پیدا می‏کند تا اینکه برای ظهور آماده می‏شوند و دوره ظهور فرا می‏رسد. در دوران ظهور، آن مرتبه لطافت پیدا می‌کند، فعلیت پیدا می‏کند و امام؟ع؟ را زیارت می‏کنند و آن امور غیبی را دیدار می‏کنند.

پس آن تعبیری که در فرمایشات بزرگان داریم که می‏فرمایند تو باید حرکت کنی و به طرف امام صلوات‌الله‌علیه بروی نه اینکه او نزد تو بیاید، معنایش همین است. یعنی باید این لطافت برای آن مرتبه دست دهد و به فعلیت بیاید تا ادراک بشود.

قبل از رسیدن آن دوران و قبل از رسیدن این بشرهای ناقص به آن دوران، برای کاملین هر دوره‏ای، چه کاملین علّیینی و چه کاملین سجّینی، آن لطافت فراهم می‏شود و آن مرتبه برایشان بالفعل می‏شود و می‏بینند و مشاهده می‏کنند آنچه را که برای دیگران غیب است. البته این تکامل برای این‌گونه اشخاص به توجه خاص و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 273 *»

عنایت خاص حق تعالی است. کاملین هر زمانی که کاملین علّیینی هستند و در محضر امام؟ع؟ به‌سر می‏برند، آنها امام را زیارت و ملاقات می‏کنند و تصرّف دارند و امور غیبی را می‌بینند. به‌حسب قابلیت خودشان، به‌حسب کمالی که در ایشان است آن امور را مشاهده می‌کنند و حقایق را می‌بینند. چه‌بسا با ما که سخن می‏گویند، خاطره‏های دل و فکر ما را می‏بینند و می‏یابند.

نمونه‏های زیادی نقل شده، از جمله در مورد حسین بن روح که یکی از کاملین دوره غیبت صغری بوده است و از بزرگان دوران غیبت صغرای امام؟ع؟ به‌شمار می‏رود. شخصی خدمت ایشان آمد و سؤال کرد که با اینکه حضرت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه ولیّ خدا بود و یزید دشمن خدا بود، چه شد که او بر حسین؟ع؟ غلبه کرد و حسین صلوات‌الله‌علیه مغلوب او شد؟ ایشان جوابی فرمود. آن شخص این جواب را که شنید و از محضر ایشان خارج شد، در بین راه به فکرش رسید که ای کاش پرسیده بودم این جوابی را که شما گفتید، این فرمایش خود شما بود یا از حجّت صلوات‌الله‌‌علیه شنیده بودید و برای من نقل کردید؟ با خود گفت فردا به محضر ایشان می‌روم و از ایشان می‌پرسم. فردا به مجلس حسین بن روح آمد و در نیّت داشت که مطلب خود را سؤال کند و از ایشان بپرسد که این جوابی که دیروز فرمودید، جوابی است که خودتان فرمودید یا از امام؟ع؟ شنیدید؟ قبل از اینکه آن شخص سؤال خود را عنوان کند، حسین بن روح؟رضو؟ می‏فرماید: اگر پرندگان مرا به آسمان‌ها بالا ببرند و از آنجا مرا در گودترین پرتگاه‌ها و درّه‏ها بیندازند و من تکه‏تکه شوم، این برای من آسان‌تر است از اینکه در دین خدا به رأی خود حرف بزنم.

آری، دین در نزد اولیاء خدا این‌قدر عزیز است، دین خدا این‌قدر احترام دارد؛ نه اینکه هر کس هرچه خواست در دین خدا بگوید و میدان برایش باز باشد، راه باز باشد، هرچه هوس کرد اسم دین رویش بگذارد، هرچه به فکرش رسید بگوید و نام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 274 *»

دین رویش بگذارد؛ نه، این‏جور نیست. دین خدا در نزد اولیاء خدا این‌قدر عظمت و جلالت دارد. فرمود: آنچه که من در جواب تو گفتم اصل و قاعده‌ای کلی بود که سمعته عن الحجّة آن را از خود امام صلوات‌الله‌علیه شنیدم.([54])

البته شنیدن ایشان یا با گوش ظاهر است یا با گوش دل است به جهت اینکه می‏دانیم که به دل این بزرگواران هم الهام می‌شود. انّ سلمان الفارسی کان محدّثا سلمان محدَّث بود، یعنی به دل او الهام می‏شد. راوی می‏پرسد: «و من کان یحدّثه؟» چه کسی او را تحدیث می‏کرد؟ چه کسی به دل او الهام می‏کرد؟ فرمود: رسول‌الله؟ص؟ و امیرالمؤمنین؟ع؟([55]) رسول‌خدا و امیرالمؤمنین؟عهما؟ سلمان را تحدیث می‌کردند. یعنی علی صلوات‌الله‌علیه به گوش دل سلمان، مطالب و مرادات الهیه را القاء می‌فرمود. حال شنیدن ممکن است با گوش ظاهر باشد، یعنی از دهان مبارک آن حضرت فرمایشات او را صلوات‌الله‌علیه بشنوند، و ممکن است با گوش دل باشد که از الهامات و تحدیثات مولا حجةبن‌الحسن صلوات‌الله‌علیه الهام گیرند.

پس این بزرگان، خاطره‏ها را می‏دانند و از آنچه در دل‌ها می‏گذرد باخبر می‏شوند؛ چون از کاملین هستند و آن مرتبه‌شان فعلیت یافته است و به مقدار زمینه کمالشان این‌گونه امور غیبی بر آنها مخفی نمی‌ماند و برایشان آشکار است.

همچنین کاملین سجّینی هم در همه زمان‌ها وقتی‌که به کمال سجّینی خود می‏رسند، این حالت برایشان دست می‏دهد. درباره اوّلی ملعون نقل شده است که امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه روزی از او گله کردند که تو چرا حق مرا غصب کردی و در جایی که شایسته است من بنشینم نشسته‌ای؟ گفت: رسول‌خدا در این امر سفارشی نفرمودند، اگر هم فرمودند که شما خلیفه هستید و شما وصیّ ایشان هستید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 275 *»

مراد در اهلش و در امور مربوط به خودش بوده است. اگر در امر مسلمانان یک سفارشی درباره شما فرموده بود، ما قبول می‏کردیم. حضرت فرمود: جریان غدیر را چه می‏گویی؟ آن را هم طوری توجیه کرد که مثلاً در آنجا فرمود «علی مولای شما است»، بسیار خوب من هم شما را به آقایی قبول دارم، آقای من هستید ولی به حکومت‌کردن و خلافت عمومی مسلمانان چه ربطی دارد؟ و حضرت محاجّه می‏فرمودند تا در آخر گفت اگر من رسول‌الله را در خواب ببینم که به من بفرماید که شما خلیفه ایشان به این معنی هستید، من امر خلافت را به شما واگذار می‏کنم، من این‌قدر در برابر فرمایش رسول‌خدا؟ص؟ تسلیم هستم. حضرت فرمودند که اگر من در بیداری رسول‌الله را نشانت بدهم و آن حضرت دستور بفرماید که از اینجایی که نشسته‏ای برخیز و این مقام را به علی واگذار کن، قبول می‏کنی؟

عرض می‌کنم این حدیث مختلف نقل شده و به طرق متعدد، یکی دوتا طریق نیست که در صحت آن کسی تشکیک کند. البته برای ما الحمدللّه جای تشکیک نیست، برای کسانی‌که اهل تشکیک هستند طریق این حدیث یکی دوتا نیست. این حدیث را مرحوم سیدهاشم بحرینی؟رح؟ در کتاب «مدینة‏المعاجز» ذکر می‏کند. کتاب «مدینةالمعاجز» واقعاً شهری است از معجزه‏ها، شهری بزرگ از معجزه‌های امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین سلام ‏الله علیهم اجمعین است. این مرحوم ــ خدا رحمتش کند ــ خیلی به اخبار آل‌محمّد؟عهم؟ خدمت کرده است. مرد شریف و متحمّلی بوده، اسرار آل‌محمّد؟عهم؟ را متحمّل بوده. روایاتی که در فضائل و اسرار و معجزات ایشان رسیده جمع‌آوری کرده است، تشکیک نکرده که بگوید اینها ضعیف است، اینها غلو است و اینها را غالین درست کرده‌اند؛ نه، در کتاب‌هایش ذکر کرده و جمع‌آوری کرده، خدا رحمتش کند.

تا حضرت به او این‌طور فرمودند عرض کرد: البته البته. حضرت دستش را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 276 *»

گرفتند و او را از مدینه به قُبا بردند و داخل مسجد قبا شدند. آنجا که وارد شدند رسول‌خدا؟ص؟ را دید که در حال نمازند. صبر کردند نماز حضرت تمام شد. حضرت رسول؟ص؟ با شدت رو به آن ملعون کردند و فرمودند که چرا حق علی را غصب کردی و بر او تهاجم کردی و چه کردی و چه کردی؟ حضرت یادآوری فرمودند مگر در فلان‏جا من نگفتم که علی خلیفه من است؟ در کجا نگفتم جانشین من است؟ همین‌طور موارد را ذکر فرمودند. بعد هم فرمودند الآن برو و خلافت را واگذار کن و در بین مسلمانان اعلام کن. آن ملعون لرزید.

عرض کردم احادیث مختلف است، یک‌جا دارد که افتاد و مُرد و باز احیائش کردند، زنده‏اش کردند. اینها اتماماً للحجة بود. امر، امر کوچکی نیست. ابوبکر شدن مطلب کوچکی نیست، که عمر «سیئة من سیئات ابی‌بکر» دومی یک گناه از گناه‌های او است. این خیلی باید سجینی باشد، خیلی باید عجیب باشد. در برابر مقام محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ که هیچ است، مقابل نور ایشان که نیست. کامل سجینی، مقابل کاملین علینی است؛ یعنی مثلاً اوّلی نقطه مقابل سلمان است نه نقطه برابر با رسول‌خدا و ائمه طاهرین؟عهم؟. از این جهت از شدت ترس مُرد و او را احیاء فرمودند. گفت الآن به مسجد می‌روم و در میان مردم اعلام می‏کنم که این مقام حق علی است. حرکت کردند و به طرف مدینه آمدند.

حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه مرتب می‏فرمودند نخواهی گفت، نخواهی گفت؛ او می‏گفت نه، الآن می‏روم، تو هم بیا در مسجد کنار من قرار بگیر. روی منبر خواهم رفت و خواهم گفت. باز حضرت می‌فرمودند نخواهی گفت. تا اینکه به دومی ملعون رسید. گفت یا خلیفة رسول‌الله چیست که این‌قدر حالت دگرگون است؟ گفت برو با تو حرف نمی‏زنم. دوباره گفت چه شده؟ او مرتب می‏گفت با تو حرف نمی‏زنم، اصلاً گوش به سخن تو نمی‏دهم؛ ولی با او تا به نزدیکی‌های مسجد آمد. وقتی رسیدند گفت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 277 *»

کجا می‏خواهی بروی؟ گفت می‌خواهم به مسجد بروم، کار مهمی دارم. گفت آخر شما همیشه ابتداءاً تجدید وضو می‏کردید، منزل تشریف می‏بردید تجدید وضو می‏کردید، بعد مسجد می‏رفتید، حالا هم خوب است تجدید وضو کنید. گفت بد نگفتی. تا به طرف خانه‏اش رفت، دومی هم همراهش رفت. حضرت امیر فرمودند خداحافظ، به اصطلاح ما دیدی گفتم نخواهی گفت. وقتی‌که توی خانه رفتند گفت این اضطراب چیست که در تو می‌بینم؟ جریان را به او گفت. گفت سحر بنی‌هاشم است، اینها سحر است، تو مگر از سحر بنی‏هاشم بی‌خبری؟ گفت راست می‏گویی، ما بارها از این سحرها از اینها دیده‏ایم.([56]) البته می‌دانیم ظهور آثار این نقطه ظلمت از مقام صورت است و تمام آثارِ اصولِ تعیّناتِ کلیِ شرّ از مقام صورت تحقق پیدا می‏کنند. آثار اصول نور هم همین‏طور است.

حضرت امیر؟ع؟ در آن زمان گاهی از این کارها می‏کردند. چون دورانی بود که هنوز مانند دوران سایر ائمه طاهرین؟عهم؟ تقیّه شدید نشده بود. در آن دوره‏ها تقیه ائمه؟عهم؟ شدید بوده است و تقریباً کمتر از این‌گونه کارها می‌فرمودند.

روزی حضرت صادق؟ع؟ نشسته بودند که در آسمان رعد و برق و طوفان شروع شد. صداهای خیلی وحشت‌انگیز از هر طرف آسمان شنیده می‌شد. حضرت فرمودند که تمام این رعد و برق که می‏بینید از طرف صاحب شما است. اصحاب گفتند صاحب ما کیست؟ جواب معلوم است، جلوی شما نشسته است. حضرت دیدند آنها خیلی مضطرب گردیدند؛ برای رعایت حال آنها فرمودند یعنی کار امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه است.([57])

البته ما می‏دانیم خودشان هم امیر مؤمنان هستند ولی این لقب مخصوص

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 278 *»

حضرت علی؟ع؟ شده است. همه ائمه؟عهم؟ امیر مؤمنان هستند، ولی این لقب مخصوص آن بزرگوار است که ایشان را امیرالمؤمنین بگویند، بقیه ائمه را امیرالمؤمنین نگویند. این فرمایش حضرت، هم ظاهر دارد و هم باطن. باطنش یعنی خود ایشان هستند، ظاهرش یعنی امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب؟ع؟ که از آن حضرت این‏گونه کارها و معجزات را شنیده‏اید و درباره آن حضرت می‏توانید قبول کنید و برایتان سنگین نیست که این رعد و برق به فرمان آن حضرت باشد و به اذن او و از امر او ظاهر بشود. و نوعاً امیرالمؤمنین؟ع؟ این برنامه‌ها را داشتند و هر کس هم که می‏شنید، روی سابقه ذهنی که داشت با خود می‌گفت علی صلوات‌الله‌علیه از این نوع کارها و تصرّفات داشتند. روی همین جهت مخالفان و اتباع آن ملعون‌ها می‏گفتند این کارها سحر بنی‏هاشم است.

ولی واقع مطلب همان است که عرض شد که آن مرتبه‏ای که مورد بحث ما است مراد است. و آن مرتبه کاملاً شهادی است؛ یعنی زمانی است، یعنی از همین عالم است و مربوط به عالم مثال نیست.

درست است که هریک از ائمه که فوت شده‌اند و رحلت فرموده‌اند و از دنیا رفته‏اند، از همان مرتبه هم رفع ید کرده‏اند و در عالم برزخ رفته‌اند، ولی آمدنشان دوباره به عالم زمان و دوباره آن مرتبه را پیدا کردن، و حتی اینکه دوباره برای خود بدن ظاهری بگیرند، اینها با رحلتشان منافات ندارد. برای آنها که مسأله‏ای نیست، مشکلی در کار آنها نیست؛ ولی نمی‌خواهند مستمر و دائم دارای آن مرتبه و یا این بدن باشند؛ دیگر قرار این نیست. قرار خدا بر این است که آنهایی که رفته‌اند، آن سیزده معصوم؟عهم؟ که رحلت فرموده‏اند و از دنیا رفته‏اند، به‌طور کلی از آن مرتبه‌ای که مورد بحث ما است رفع ید فرموده‌اند و از این بدنی که ظاهرِ ظاهر است رفع ید فرموده‏اند و در عالم برزخ و در عالم مثال هستند. و ما هم که در این عالم به آن بزرگواران متوسل می‌شویم، و مثلاً

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 279 *»

به رسول‌الله؟ص؟ متوسل می‏شویم یا به حضرت زهراء و یا حضرت امیر و یا سایر ائمه هدی صلوات‌الله‌علیهم متوسل می‏شویم، آنها بخواهند حاجت ما را برآورده فرمایند یا صدای ما را بشنوند، به‌وسیله امام زمان و به گوش مهدی صلوات‌الله‌علیه صدای ما را می‏شنوند و به زبان مهدی صلوات‌الله‌علیه جواب ما را می‌دهند. این مطلب را به این تعبیر هم بگوییم که به دست مهدی صلوات‌الله‌علیه حاجت ما را انجام می‏دهند، مطلب درست است. متوسل به رسول‏الله؟ص؟ شده‌ایم اما رسول‌الله در عالم مثال هستند، دیگر از این عالم دنیا رفع ید کرده‌اند؛ مگر  یک ‌وقتی بخواهند بیایند، به‌طور موقت برای خود این مرتبه را بگیرند و این بدن ظاهر را هم بگیرند. اگر کسی رسول‏الله را حتی با همین چشم ظاهر هم ببیند موقّت است. باز فوراً آن بدن ظاهری و حتی آن مرتبه را می‌گذارند و در عالم مثال می‏روند.

این مرتبه که مورد بحث است مخصوص امام حیّ است؛ یعنی مرتبه زمانی و شهادی مربوط به امام عصر در هر زمان است. امام عصر دارای آن مرتبه است. گاهی این بدن ظاهری را هم می‏گیرد، گاهی هم نمی‏خواهد، نمی‏گیرد؛ ولی بالأخره در همین عالم زمان است و جمیع امور زمانی به دست این بزرگوار انجام می‏شود. همان‌طور که درباره لیله قدر و نزول ملائکه و روح توضیح دادیم. پس جمیع امور زمانی به دست با کفایت حجت وقت انجام می‏یابد و هریک از معصومان گذشته صلوات الله علیهم اجمعین بخواهند کاری را در این عالم زمانی انجام بدهند، به‌وسیله مهدی صلوات‌الله‌علیه انجام می‌دهند. این است که هریک از این بزرگواران که حاجت‌های ما را برآورده بفرمایند و دعایمان را قبول و مستجاب بفرمایند و به ما جواب بخواهند بدهند، به‌وسیله این بزرگوار انجام می‏شود. و بنابراین امام؟ع؟ هر کس را که بخواهند تکمیل می‌فرمایند یا کاملانی که در حال کمال هستند، این مرتبه‌ای را که برای ما غیب است به آنها نشان می‌دهند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 280 *»

خدا جمّال را لعنت کند که آن حادثه را در شب یازدهم محرّم به چشم خود دید. آنچه که او دید در عالم مثال که نبود، عالم مثال را که ندید، در همین عالم بود، همین‌جا بود. آنچه دید در همین عالم شهاده بود اگرچه در حال عادی غیب است؛ با آن چشم و گوشی دید و شنید که مورد بحث ما است و آن مرتبه است که در دوره ظهور، در همه خلق بالفعل می‏شود. مصلحت در این شد که این مصیبت هم بر مصائب سید مظلومان ابی‏عبدالله الحسین؟ع؟ افزوده شود و نهایت شقاوت را ببینید که به کجا کشید و آن ملعون به کمال سجینی خود رسید و با انجام همین برنامه که قطع دست آن بزرگوار بود کامل سجینی شد. خدا لعنتش کند، چقدر شقاوت می‏خواهد! این ملعون‌ها که می‏دانستند اگر این بزرگوار نعوذبالله هیچ شأن و مقامی ندارد، آخر فرزند رسول‌خدا که هست. بعد از آن قتل و غارت، بعد از آن‌همه شدّت و بعد از همه صدمات، دیگر این جنایت چرا و این مصیبت از چه جهت؟! چقدر شقاوت می‏خواهد! و به‌واسطه انجام این کار، کمال سجینی او برای او فراهم شد و آن مرتبه او به فعلیت رسید تا آن حادثه را به چشم خود دید. و آن حادثه که واقع شد و آنچه از این‏گونه حوادث واقع شده و بشود، در همان مرتبه‏ای است که مورد بحث است. همان خون مبارک را که حضرت رسول و امیرالمؤمنین و امام حسن و حضرت زهراء علیهم‏الصلوة و السلام به سر و صورت مالیدند،([58]) کدام خون است؟ همان خونی که از حلقوم مقدس آن بزرگوار روی زمین ریخته بود و معلوم است آن خون، خون زمانی است، مال مرتبه زمانی است؛ یعنی از این عالم بود و مربوط به این بدن بود و جمّال، عالم مثال را ندید؛ همین عالم زمان را دید، ولی آن مرتبه را دید. آن مرتبه کاملاً برایش نمودار شد و مشاعرش قوت گرفت و درک آنها بالفعل شد و این نزول رسول‌خدا و حضرت امیر و حضرت زهراء و امام مجتبی صلوات‌الله‌علیهم را دید؛ و یا انبیاء؟عهم؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 281 *»

که نزول کردند و آمدند، از عالم برزخ برای آن مصیبت و برای اقامه عزاء سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه به همین عالم زمان آمدند.

و همچنین راهب که با سر مقدس حضرت سیدالشهداء؟ع؟ سخن می‏گفت و سخن حضرت را می‏شنید و این اموری که در تاریخ کربلا از سر و یا بدن مطهر سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه ذکر شده، اینها همه از باب همان مطلب است. چه‌بسا اگر کسی در کنار راهب بود آن صدایی را که راهب از آن سر مقدس می‏شنید، او نمی‏شنید.([59])

پس این امر مربوط به عالم مثال نیست، مربوط به این عالم است ولی کسی‌که نمی‏شنود، آن مرتبه‏اش بالفعل نشده است. اما راهب مثلاً در اثر توجه، در اثر توسل، در اثر خلوص و در اثر صفاء، به حدی رسید که آن امور را می‏دید و سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه در آن مرتبه خود با او سخن می‏فرمود. گرچه امام حسین صلوات‌الله‌علیه بعد از شهادت، عنایت خود را از این عالم برداشته و رفع ید فرموده بود، اما برای تحمل تمام مصیبت‌های بعد از شهادت، این بدن و این مرتبه آن حضرت، حیاتش و ادراکش باقی بود و در تمام مدت اسیری اهل‌بیت، سر مقدسش، آن ادراک را داشت. والله ناله‌های زینب را می‌شنید. والله آن شعله‌ها را می‌دید و تازیانه‏هایی را که به آنها می‏زدند، احساس می‏کرد. طرز و طور سخن گفتن فرزندان و خواهران او با آن سر مطهر، طرز استغاثه‌ها و طرز ناله‌های اسیران، همه نشان می‏دهد که سر امام؟ع؟ دارای حیات و ادراک است، و تمام معجزاتی که در بین راه از آن سر دیده شده، کار خود آن سر مطهر بوده و همه اینها به همین مرتبه‏ای که مورد بحث ما است مربوط می‏شود؛ نه اینکه مربوط به عالم مثال و مرتبه مثالی ایشان باشد. حضرت در عالم مثال بوده و هست، پس مربوط به همین مرتبه دنیوی است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 282 *»

این مرتبه مورد بحث نسبت به ما غیب نامیده می‏شود و امام زمان؟ع؟ را با توجه به زندگی در این مرتبه غائب می‏گویند و مؤمنانِ به حیات حضرت در این مرتبه، مؤمنان به غیب هستند. و در این آیه شریفه از سوره مبارکه بقره بسم الله الرحمن الرحیم الم ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین الذین یؤمنون بالغیب،([60]) از مصادیق غیب، قائم آل‌محمّد؟عهم؟ را نام برده‌اند.([61]) یعنی این متّقیان که قرآن هدایت‌کننده ایشان است و برای ایشان هدایت است، آنهایی هستند که مؤمن به غیب هستند؛ یعنی مؤمن به امام غائب، قائم آل‏محمّد صلوات‌الله‌علیهم هستند، به غیبت آن حضرت ایمان دارند. پس «آن مرتبه نسبت به ما غیب است» به همین معنی است که ما با این حواسّ و با این مشاعر غلیظ زمانی، آن مرتبه از لطافت زمانی را ادراک نمی‏کنیم. دوران ظهور، وقتی می‌شود که آن مرتبه برای همه قابل ادراک می‌گردد و در همه ـــ  چه مؤمن و چه کافر  ـــ  بالفعل می‏شود و آن ادراک برایشان دست می‏دهد. ولی اکنون ادراک آن مرتبه برای ما بالفعل نیست. ولی برای امام؟ع؟ دیگر غیب نیست، امام آن مرتبه را که دارد با همان مرتبه جمیع امور بر او آشکار است و همچنین کسانی‌که آن مرتبه برایشان بالفعل شده است، ممکن است امام؟ع؟ را در آن مرتبه ببینند و ملاقات کنند. فرمودند: و ما بثلثین من وحشة؛ با بودن آن سی نفر نقیب که در حضور حضرت؟ع؟ هستند، امام را مشاهده می‌کنند و امام با ایشان اُنس دارند دیگر وحشتی نیست. این بودن در همان مرتبه است، در آن مرتبه لقاء و ملاقات هست و امام؟ع؟ با ایشان انس دارند.

در هنگام احتضار و حالت احتضار هم این مرتبه بالفعل می‌شود، و قبل از اینکه انسان داخل عالم برزخ و وارد عالم برزخ بشود، در همین‌جا امام؟ع؟ و ائمه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 283 *»

هدی؟عهم؟ را زیارت می‌کند. ائمه؟عهم؟ هم از همان عالم مثال به رخساره مهدی صلوات‌الله‌علیه برای محتضر جلوه می‌فرمایند و همین‌طور به مقامات کاملین برای شخص محتضر ظاهر می‌شوند. پس محتضر آن مرتبه‌اش بالفعل می‏شود که می‌بیند و حتی خودش بر حقیقت همه‏چیز آگاه می‏شود. خود محتضر بر حقیقت اموالش آگاه می‏شود، بر حقیقت اولادش مطلع می‏شود. اولادش کنارش نشسته‏اند و گریه می‌کنند، ولی حقیقت اولاد را می‏بیند که در حقیقتْ اولاد و اهل او به او می‏گویند ما با تو همراهیم تا تو را در خاک بگذاریم و برگردیم و دیگر ما با تو نیستیم. همچنین حقیقت اموالش و نیز حقیقت اعمالش را می‏بیند. گذشته‏ها برای او ظاهر و آشکار می‏شود؛ یعنی بر گذشته‏اش مطلع می‏شود، همه گذشته‏هایش در نظر او حاضر می‏شود؛ نه اینکه به عالم مثال برود. الآن ما به‌واسطه مشاعر مثالی خودمان ممکن است به گذشته‏های خود بیندیشیم و از آنها اطلاع داشته باشیم ولی گذشته‌ها را حاضر ببینیم این‌طور نیست. خیال ما به گذشته‌ها احاطه دارد ولی خود گذشته الآن در نزد ما حاضر بشود، این به این بستگی دارد که آن مرتبه برای ما بالفعل بشود. آن مرتبه که به‌واسطه احتضار بالفعل شد، همه گذشته‏ها حاضر می‏شوند و ما با آن مرتبه همه را می‏بینیم. درباره محتضر حضرت امیرمؤمنان؟ع؟ می‏فرمایند: یفکّر فیم افنی عمره و فیم اذهب دهره؛([62]) محتضر فکر می‏کند در آنچه که روزگارش را گذرانده و عمرش را در راه آنها فانی ساخته است، همه آنها در جلوی چشمش حاضر است و در این عالم زمان می‏بیند و در این مرتبه زمانی می‌بیند.

خداوند همه رفتگان را غریق بحار رحمتش بفرماید و بر همه ما ترحّم فرموده ما را آمرزیده از دنیا ببرد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 284 *»

مجلس 16

 

(روز سه‌شنبه 28 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق) 

 

 

 

r تصرّف اولیاء؟ع؟

r شواهدی برای تصرّف کاملان

r یکی از مصادیق غیب

r غیب نسبی و غیب مطلق

r تصرّف و علم امام؟ع؟

r معنی «عالم ‌الغیب»

r معنی «من ارتضی من رسول»

r معنی «اصطفاء»، «اجتباء» و «اختیار»

r معنی «ارنا الله جهرة»

r معنی «فانّه یسلک من بین یدیه…»

r آگاهی امام؟ع؟ از تمام خلق

r توضیح دو نوع علم حق‌تعالی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 285 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

 

برای امامان؟عهم؟ و کاملان شیعه، مرتبه‏ای است که زمانی است ولکن نسبت به ما غیب است و تمام تصرّفات امامت و ولایت در آن مرتبه است. جمیع تصرّفاتی که از نظر ولایت کونیه و یا شرعیه انجام می‌دهند، در مقام و مرتبه‏ای است که مورد بحث ما است و نسبت به ما غیب گفته می‌شود و امام؟ع؟ را نسبت به آن مرتبه غائب می‏گویند. این مرتبه در ایشان؟عهم؟ آثار و احکامی دارد که در عالم ظاهر هم که به اصطلاح ما ظاهرِ ظاهر است، گاهی به‌ مقتضای آن مرتبه رفتار می‏فرمایند، گاهی هم به‌حسب همین ظاهرِ ظاهرشان رفتار می‌کنند. وقتی‌که امام؟ع؟ به‌ عنوان نماز و اداء فریضه حرکت می‏فرمایند، دیده می‏شود که به‌مانند ما وضو می‏گیرند، نماز می‏خوانند؛ در همین ظاهرِ ظاهر بدن این اعمال انجام می‏گیرد و به همان مقدارها که طول می‏کشد، طول می‏کشد. یا اگر اراده می‏فرمایند که قرآن بخوانند، همین‌طور است، قرآن را به دست می‏گیرند و مشغول خواندن قرآن می‏شوند و یا از حفظ، قرآن را می‏خوانند. و اگر قصد حج می‏کنند، به‌مانند ما و سایر نوع مردم با قافله حرکت می‏کنند، همراه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 286 *»

وسیله و مَرْکب و یا پیاده، ایّامی را می‏گذرانند تا موسم حج می‏رسد و حج را انجام می‏فرمایند و برمی‏گردند. در این صورت‌ها به‌حسب ظاهرِ ظاهرشان رفتار می‌کنند.

گاهی این ظاهرِ ظاهر را هم قدری لطیف‌تر کرده و به احکام مراتب بالا محکوم می‌فرمایند ولی نه به ‌تمام معنی؛ بلکه حکم همین بدن را هم رعایت کرده، می‌گویند مثلاً در یک شب هزار رکعت نماز می‏گزارند.([63]) این هزار رکعت نمازگزاردن با همین بدن است، همین بدن ظاهرِ ظاهر، اما قدری تلطیفش می‏کنند و در تحت حکم آن بدن ظاهر و زمانی و آن مرتبه مورد بحث قرار می‏دهند؛ از این جهت هزار رکعت نماز همراه با هفتاد مرتبه در حالت توجه قرارگرفتن مثلاً به‌طوری ‌که بدن را رها کنند و این بدن به‌ شکل میّت بیفتد که از آن به غشی‏کردن، یا از هوش‌رفتن تعبیر می‏آورند. این تعبیرات برای این مقامات شایسته نیست. هزار رکعت نماز خواندن با این بدن در ظرف این زمانِ ظاهرِ ظاهر میسّر نیست؛ ولی وقتی‌که این بدن را مقداری محکوم آن مرتبه می‌سازند، برای همین بدن هم میسّر می‏شود؛ چون اوقاتی که بر این بدن می‌گذرد، اگر آن اوقات قدری لطیف بشود یا این بدن قدری لطیف بشود، اوقات بابرکت‏تر و وسیع‏تر می‏شود. از این جهت می‌شود در یک شب هزار رکعت نماز گزارد.

گاهی این بدنِ ظاهرِ ظاهر  به‌ کلی به احکام آن مرتبه محکوم می‏شود که حکمی از این بدن ظاهر ظاهر دیگر باقی نمی‌ماند، به همین جهت می‏فرمایند از وقتی‌که پا در رکاب گذاردم و تا پای دیگر در رکاب نهادم و بر مَرْکب سوار شدم، یک دور قرآن را خواندم. این را نمی‌شود توجیه کرد به اینکه مثلاً بگوییم یک بسم اللّه فرمود. چون همه ‏قرآن در حمد است و همه حمد در بسم اللّه است، پس یک بسم اللّه که فرمود؛ یک دور قرآن را خوانده است؛ نه، واقعاً یک دور قرآن را می‌خواند. با همین بدن هم ممکن است بخواند، ولی طوری این بدن ظاهرِ ظاهر محکوم می‌شود که حکم این بدن مضمحل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 287 *»

است و حکم آن مرتبه بر آن ساری و جاری است.

شخصی در مدینه خدمت امام صادق؟ع؟ رسید. حضرت درب منزل با او صحبت می‌فرمودند. او از اوصاف بعضی از کاملان که به خیال خودش شناخته بود سخن می‌گفت و اوصاف او را ذکر می‌کرد. امام فرمودند از جمله اوصاف او چیست؟ گفت مثلاً شهری را طی می‏کند، در مدت کمی از بلدی به بلدی می‏رود، به اصطلاح مشهور طیّ‌الارض می‏کند. حضرت فرمودند عالِم مدینه به یک طرفةالعینی مسیر یک سال خورشید را می‌پیماید تا آنکه دوازده هزار عالم مثل این عالم را طی می‌کند.([64]) این تمام عالم را دور زدن و گردیدن، به‌حسب همان مرتبه است. بلکه دور زدن و گردیدن نمی‌خواهد؛ چرا که دیدیم تمام عالَم در نزد آن بزرگواران به‌واسطه آن عمود که نصب می‏شود حاضر و ایشان بر جمیع اشیاء و امور شاهدند.

این مرتبه که مورد بحث است مرتبه‌ای زمانی است و از مرتبه‌های ظاهر ایشان است و از عالم مثال نیست؛ یعنی از مرتبه مثالی ایشان نیست. این مرتبه احکام و امور و جهاتی دارد که بسیاری از فرمایشاتی که در اوصاف خود می‌فرمایند و بعضی شئونات مقام امامت و ولایت خود را بیان می‌کنند، مربوط به همین مرتبه است.

برای کاملان شیعه هم این مرتبه بوده است و به‌ مقدار کمال و ظرفیت و قابلیت برایشان بالفعل بوده است. جریان جابر را در خاطر دارید که شخصی در مسجد کوفه پای منبرش نشسته بود و او حدیث می‌گفت. آن شخص همان‏طور که نشسته بود تمنّا کرد که کاش می‌توانستم حج بروم و حضرت باقر؟ع؟ را زیارت کنم. در همین فکر بود و روبه‌روی جابر بود، یکباره دید جابر به او می‏گوید می‏خواهی مدینه باشی؟ عرض کرد: آری. می‏گوید جابر دست به چشم‌های من کشید، ناگهان خود را در میان کوچه‏های مدینه دیدم. تعجب کردم، آیا من در مدینه هستم؟! خود را در برابر منزل حضرت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 288 *»

باقر؟ع؟ دیدم. پشت درب منزل حضرت قرار گرفتم. با خود گفتم آیا خواب می‏بینم یا بیدارم؟ چه خوب بود که یک میخی به دیوار می‌کوبیدم که علامت باشد تا در موسم حج بیایم حج کنم و به مدینه بیایم، ببینم آیا این علامت درست است، خواب نبوده‌ام؟ جریان چیست؟ ناگاه جابر را می‏بیند میخی و چکشی در دست دارد، می‏گوید بگیر و آن را به دیوار بکوب. وقتی خدمت امام؟ع؟ مشرّف می‏شود جابر را در خدمت حضرت می‏بیند، ناگهان مضطرب می‌شود. آنگاه جابر می‏پرسد اراده کجا را داری؟ می‏گوید کوفه. جابر فرمود: بالکوفة فکن؛ می‏گوید نون کن را در کوفه شنیدم و بعد خودش را در مسجد کوفه و بر پای منبر جابر می‌بیند. از کسانی‌که کنار او نشسته بودند سؤال می‏کند که آیا جابر از اینجا جایی رفت؟ گفتند نه، مشغول حدیث‌گفتن بوده است.([65]) از این‌گونه تصرّفات و امور زیاد است که از بزرگان نقل شده و اکنون احتیاج ندارد به اینکه آنها را یادآور شویم و استدلال کنیم.

جریان مشهوری که از شیخ مرحوم برای سید مرحوم واقع شده شنیده‌اید. در روزی سیّد مرحوم با عده‌ای از رفقایشان روزه مستحبّی می‌گیرند. در میان روز طوری می‌شود که سیّد مرحوم افطار می‌فرمایند. حالا جایی مهمان بوده‏اند یا نه، من نمی‏دانم ولی ظاهراً طوری بوده که افطار کردن رجحان داشته است، افطار می‏فرمایند. موقع افطار هم که می‏شود بدون اینکه بفرمایند من افطار کرده‏ام سر سفره می‏نشینند و مشغول افطار کردن با آنها می‏شوند. ناگهان در زده می‏شود. سیّد مرحوم برمی‏خیزند و پشت در می‏روند، در را باز می‏کنند، شیخ بزرگوار را زیارت می‏کنند و حال آنکه شیخ مرحوم در یزد یا کرمانشاه و سید مرحوم در خراسان بوده‏اند. شیخ مرحوم را می‏بینند که با یک چوبدستی ایستاده‏اند و با شدّت می‏فرمایند با همین عصا بر شکمت بزنم که به رفقایت اطلاع ندادی که افطار کرده‏ای و آنها فکر می‏کنند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 289 *»

که تو روزه بوده‏ای؟([66]) چون در سیر و سلوک بوده‏اند و مراتب کمال را طی می‏کرده‏اند، به منظور حفظ ایشان و کمال ایشان بوده که این امر واقع شده است. و رفقاء ایشان صدای در را نفهمیده‏اند و سخن کسی را نشنیدند و متوجه نشدند که چه حادثه‏ای رخ داد. این امور برای کاملان بوده و هست.

برای امامان؟عهم؟ هم قطعی است که این مرتبه که مورد بحث ما است آثاری داشته و دارد و با اینکه زمانی و دنیوی است و از مراتب ظاهر ایشان است، برای ما غیب است. و امیدواریم ما از کسانی باشیم که خداوند ایشان را در سوره بقره توصیف فرموده است؛ بسم الله الرحمن الرحیم الم ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتّقین الذین یؤمنون بالغیب. این «غیب» یکی از اصطلاحات قرآن است که برای مصادیقی به‌کار می‌رود که آنها برای بعضی از خلق غیب است و برای بعضی شهاده است. اگر «غیب نسبی» هم بگوییم مانعی ندارد، به‌ جهت اینکه برای کسانی‌که آن مرتبه ایشان بالفعل است، شهاده می‏باشد و برای ما و نوع خلق و نوع انسان‌ها که هنوز آن مرتبه ایشان بالفعل نشده، این مرتبه‌ها غیب گفته می‌شود. پس یکی از مصادیق غیب در یکی از تعبیرات و یا اصطلاحات قرآن، همین امور و همین مرتبه است. آنچه را از امور و احکام و حالات که به این مرتبه مربوط است، غیب می‌گویند.

قرآن معنای دیگری درباره غیب دارد که آن غیب مطلق است؛ یعنی نسبت به همه خلق غیب است، دیگر استثناءبردار نیست که نسبت به بعضی شهاده باشد و نسبت به بعضی غیب، بلکه برای همه غیب است. قرآن آنچه که از ادراک ظاهری ما و ادراک حواسّ ظاهری ما پوشیده باشد، آن را غیب می‌نامد؛ مثل اینکه حوادث امّت‌های گذشته و یا حوادت آینده را نسبت به ما غیب می‌گویند ولی برای امامان؟عهم؟ و کاملان تا حدود خودشان و مرتبه خودشان، اینها شهاده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 290 *»

قرآن جریان حضرت خضر؟ع؟ را ذکر می‌فرماید و اموری را که بر دیگران پوشیده بود، حتی بر مثل موسی بن عمران علی نبیّنا و آله و علیه‌ السلام پوشیده بود، برای خضر؟ع؟ منکشف شده بود. به‌حسب اقتضاء و مصلحت زمان بود که بر موسی پوشیده باشد، چون او صاحب شریعت بود و مأمور به این شریعت ظاهر و ابلاغ شریعت. اگر بعضی از امور برای او مکشوف بود، نمی‏توانست نشر شریعت کند و ابلاغ شریعت بفرماید؛ ولی برای خضر؟ع؟ بعضی از امور مکشوف بود زیرا به نشر شریعت مأمور نبود.

امامان ما؟عهم؟ هم اِخبارهایی که از گذشته‌ها و آینده‌ها فرموده‏اند، اینها اموری است که مسلّم است، کسی انکار نکرده و نمی‌تواند انکار کند؛ حتی آنهایی که می‌گویند امامان ما علم غیب ندارند، نمی‌توانند این اِخبارها را انکار کنند. این اخبارها صادر شده ولی می‌گویند به وحی خدا اِخبار می‌کرده‌اند و به تعلیم خدا بوده است. البته این تعبیر مانعی ندارد، ما هم می‏گوییم به وحی خدا اِخبار می‏کردند، به تعلیم خدا اِخبار می‏کردند. ما هم نمی‏گوییم مستقلاً و بی‏نیاز از خدا بوده‌اند؛ اما مراد، فرق می‌کند. آری، حتی باطن‌ها را می‏دیدند، از امور مخفی و سایر جهات پوشیده از خلق خبر می‏دادند.

مقصود این است که قرآن این مرتبه را غیب می‏گوید و همین مرتبه، مورد بحث ما است که مرتبه‏ای زمانی است و از همین عالم ظاهر است و از همین عالم دنیا است؛ ولی غیب است و امام؟ع؟ وقتی نسبت به همین مرتبه‌شان ملاحظه می‏شوند غائب هستند و غائب نامیده می‌شوند. این غیب و غائب‌بودن امام؟ع؟ به این معنی از اموری است که قرآن به آن تصریح می‌کند. درباره کاملان و انبیاء هم مواردی دارد و به‌طور تأویل و باطن هم که در قرآن فراوان دیده می‏شود که همین کلمه غیب در این آیه یؤمنون بالغیب را فرموده‌اند که مراد از آن، قائم آل‌محمّد؟عهم؟ است که غائب می‏شود و متّقیان به او ایمان دارند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 291 *»

از جهت دیگر می‌شود این کلمه غیب را با توجه به حدیثی که درباره تأویل آن به قائم؟ع؟ رسیده، تعمیم دهیم و هریک از ائمه؟عهم؟ را از مصادیق آن بدانیم. زیرا ایشان در دوران امامت و ولایتشان در این عالم ظاهر، قبل از رحلتشان از دنیا، از موقعی‌که به دنیا آمدند و تا وقتی‌‌که از دنیا رفتند، هریک از ایشان این مرتبه را دارا بودند. و هر امامی در دوران امامت خود به امر خدا قائم است و اسم قائم بر او صادق است. به دین خدا قائم است و دین خدا را اقامه می‌کند و امام است که دین خدا و همه امور خلق به او برپا است؛ از این جهت می‌توان آن مرتبه را که مرتبه تصرّف امامت و ولایت ایشان است غیب نامید و هر یک از امامان را در این مرتبه امامتش غائب و قائم بگوییم.

مثلاً کسی در خدمت حضرت امیر؟ع؟ یا حضرت صادق یا حضرت سجاد؟عهم؟ در سر سفره نشسته است می‏بیند که امام؟ع؟ نان و نمک می‏خورد و در ظاهر ضعیف و نحیف است. مثلاً درباره حضرت سجاد؟ع؟ وارد شده است وقتی‌که باد می‏وزید بدن مبارکشان تکان می‏خورد، از شدت ضعف نمی‌توانستند خودشان را نگه‏ دارند. کسی‌که این ظاهر را ببیند می‏گوید این است متصرّف در مُلک؟! این است که الآن دارد جمیع این عالم را تدبیر می‌کند؟! تعجّب می‌کند و ممکن است نعوذبالله انکار نماید. مانند آن کسی‌که در خوابی که دیدم و خدمت امام؟ع؟ تشرّف یافتم همراه من بود، به او می‏گفتم این بزرگوار امام؟ع؟ هستند و آن شخص از من قبول نمی‌کرد و من فکر او را در خواب می‏خواندم و افکارش برایم کاملاً روشن بود که او در عالم خیال خود به من می‏گوید آن مهدی که تو می‌گفتی و می‌گویی همین است؟! زیرا در عالم رؤیا آن بزرگوار؟ع؟ بسیار نحیف و ضعیف بودند و برعکس سیّد حسنی را که من در آن خواب دیدم تقریباً قد بلند و خیلی ورزیده و تنومند بودند، به‌طوری که من احساس می‌کردم سینه مبارک او خیلی ورزیده بود، به‌طوری ‌که عباء ایشان کنار شانه‏هایشان بود و امام؟ع؟ خیلی ضعیف و نحیف بودند؛ حتی از نظر لباس ظاهری هم خیلی عادی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 292 *»

بودند، حتی عباء به دوش نداشتند، در ظاهر هم خیلی ضعیف بودند. من به آن شخص می‌گفتم ایشان امام؟ع؟ هستند، او تعجّب می‏کرد و قبول نمی‏کرد و گویا باورش نمی‏شد و به زبان حال می‏گفت آن امامی که این‌همه او را توصیف می‏کنند همین است؟ آیا حجّت خدا ایشانند؟ از افکارش این‏طور می‏خواندم که گویا می‏گفت اگر آن امام می‏خواهد این شخص باشد من او را به امامت قبول ندارم.

آری، خدا را باید شکر کنیم که در زمان ظهور نیستیم و امام را نمی‏بینیم که مثلاً بازار آمده است و دارد نان می‏خرد و یا از قصابی گوشت می‏خرد و مثلاً می‏خواهد به خانه‏اش ببرد و بپزد و میل بفرماید. و یا به ظاهر ببینیم که محتاج است و ما حتماً باید خمس را درِ خانه‏اش ببریم و سهم امام؟ع؟ را به او بدهیم و در عین حال او را در تمام ملک متصرّف بدانیم. انسان ببیند و بعد بگوید این است که الآن دارد مُلک را تدبیر می‏کند.

حضرت موسی بن جعفر؟ع؟ مریض شدند. رفتند برایشان طبیب آوردند که ظاهراً یهودی بود. به ظاهر محتاج به طبیب هستند، باید طبیب بیاید مداوا کند. قبل از اینکه طبیب مشغول معاینه و مداوا شود فرمودند صبر کنید، شروع کردند به خواندن چند بیت که مناجات با خداوند بود و توجه به خدا نمودند. طبیب دید رنگ صورت حضرت تغییر کرد که نشان بهبودی بود و دید که باید ایشان او را طبابت بفرمایند. گفت آقا من مریضم نه شما و گویا اسلام آورد. آری، گاهی این‏طور می‏شود که به طبیب احتیاج دارند و این ظاهر را که مردم عادی نگاه می‏کنند، قبول نمی‏کنند که دارای آن مقامات باشند.

پس غیب آن مرتبه‏ای است که امام با آن مرتبه مدبّر مُلک است و اسم «المدبّر» خدا است و در آن مرتبه‌اش در مقام مدبّریت خدا برای مُلک، قرار دارد. آن مرتبه را جز بعضی از کاملان نمی‏دیدند، آنهایی هم که می‏دیدند گاهی حالاتی می‏دیدند که باز برایشان مشکلاتی پیش می‏آمد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 293 *»

سلمان؟رضو؟ وقتی‌که دید حضرت امیر؟ع؟ را با آن حال به مسجد می‌برند، مضطرب شد. زیرا نگاه کرد دید علی؟ع؟ است، متصرّف در مُلک است، ایشان را اسم اعظم ‏می‏داند بلکه اسم اعظم، خود علی؟ع؟ است. آنهایی که او را می‏کشانند، با قدرتِ خود علی؟ع؟ است و به اذن علی؟ع؟ او را به‏طرف مسجد می‏کشانند. حال چه منظره‏ای بوده و آن تحمّل امام چه بوده که ظاهراً سؤالی در ذهن سلمان خطور می‏کند؛ فقط یک سؤال،([67]) ما نمی‏دانیم سؤال سلمان چه بوده و این سؤال در چه زمینه‏ای بوده که برایش پیدا شد. این «چرا» که در ذهنش پیدا شد چه بود، ما که نمی‏دانیم، اصلاً حدودش را راه نمی‏بریم. در آن عالم نیستیم که بدانیم نوع سؤال‌های آنجا چطور است. ما اگر بخواهیم با سؤال‌های خودمان تطبیق کنیم همه‏اش نقصان است و آن بزرگوار از کاملان و از نقباء کلی بوده است. سؤال‌ها و خطورهای عرصه نقابت را ما راه نمی‏بریم، اگرچه گاه‏گاهی برای ما این سؤال‌ها و خطورها را به زبان‌های ما بگویند، ولی نباید حالات و سؤالات خودمان را مقیاس بگیریم.

برای انبیاء و کاملین سؤالاتی مطرح می‌شد. در این جریان دارد که همین اندازه سلمان اضطرابی برایش فراهم شد. این اضطراب، اضطراب عرصه کمال بوده است نه اضطراب عرصه نقصان. مثل اشکالات و اعتراض‌هایی که در مورد ظهور می‏کنیم؛ چرا مهدی صلوات‌الله‌علیه نمی‏آید؟ چرا جواب این‌همه عاشقانش را نمی‏دهد؟ چرا راضی می‏شود که این‏همه ظلم بر ما شود؟ اینها همه از نقصان ما است که لازمه عرصه ما است. این‏طورها نبود. در عین حال برایش این حالت پیش آمد و این سؤال یا هرچه بود پیش آمد و در نتیجه صدمه‏اش را هم دید، در همان مسجد صدمه دید. بعدها امام؟ع؟ به او فرمودند آن صدمه‏ای که در مسجد دیدی راجع به آن خاطره‌ای بود که در ذهنت گذشت.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 294 *»

آثار این مرتبه مورد قبول همه شیعیان است، کسی از آنها نمی‌تواند انکار کند. امامت امام، تصرّف امام را همه قبول دارند. این‌همه روایات در معجزات و کرامات و همچنین اخبار از مَغیبات و امور پنهانی از خلق، از آن بزرگواران به ما رسیده است و همه اینها از مسائل مسلّمی شیعه است. این مرتبه را «غیب» می‌گویند ولی غیبی است که برای ما غیب است نه برای امام؟ع؟ غیب باشد، یا برای کاملان شیعه غیب باشد. ائمه؟عهم؟ به این مرتبه و امور مربوط به این مرتبه و احکام مربوط به این مرتبه عالِم و شاهدند و در آن مرتبه این‌گونه امور برای آنها شهاده است. چطور امور این عالم ظاهر الآن جلوی چشم ما مشهود ما است، همین‏طور هم امور آن عالم و احکام آن عالم مشهود امام؟ع؟ است؛ با این تفاوت که ما یک ظاهری می‌بینیم و از خصوصیات و علل و جهات آن بی‌خبریم، ولی امام؟ع؟ به جمیع امور و علل و اسباب و احکام امور از بدو پیدایش آنها تا ختم وجود آنها آگاه بوده و نزد امام؟ع؟ همه جهات و جوانب آنها حاضر و مشهود است. از این جهت آن مرتبه و احکام و آثار امور آن مرتبه برای امام؟ع؟ و کاملان به اندازه رتبه و مقامشان شهاده است.

علم امام؟ع؟ در آن مرتبه، علم احاطی است نه علم اِخباری. برای ما که از طریق اخبار از آن مرتبه باخبر می‌شویم، این علم، علم اِخبار است، به ما خبر می‏دهند. اگرچه همین علم ما هم نسبت به آنهایی که بی‏خبر مانده‏اند باز شهاده است. ما هم بحمداللّه داریم می‏بینیم ولی با چشم ‏ایمان و با دیده بصیرت مشاهده می‏کنیم، به همین که معصومین صادقین به ما خبر داده‏اند و کاملان شیعه برای ما بیان کرده‏اند، همین بیانات گرچه اِخبار است و ما به این امور به علمِ اِخبار عالِم می‌شویم؛ ولی آنهایی که از همین امور هم محروم مانده‏اند که یا این روایات را قبول نکرده‏اند و یا نیامده‏اند از کاملان شیعه و مشایخ عظام+ فرابگیرند، آنها حتی همین را هم ندارند. پس همین امور هم که الآن برای ما به شکل علم اِخبار است، برای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 295 *»

آنها باورنکردنی و غیب است. آنها بی‌خبر مانده‏اند و از آنها پنهان مانده است. خدا را شاکریم. پس علم امام؟ع؟ به آن مرتبه و امور و احکام آن مرتبه؛ علم احاطه است. برای آن ‏بزرگواران شهاده است.

در قرآن عبارتی داریم؛ خداوند می‌فرماید: عالِم الغیب. برای خدا که غیب معنی ندارد؛ خدا غیب را عالم است، غیب را می‏داند. عالم به غیب است؛ یعنی به آنی که برای شما غیب است خدا عالم است؛ همان‌طور که آنچه که برای شما شهاده است خدا به آن عالم است. پس در آیه‌ای که می‌فرماید: عالم الغیب و الشّهادة،([68]) نه اینکه برای خدا غیب و شهاده باشد، بعضی از امور برای او غیب باشد و بداند و بعضی‏ها شهاده باشد و بداند؛ نه، به‌حسب حالِ ما که بعضی از امور و عوالم و جهات برای ما غیب است و بعضی برای ما شهاده است، خدا به هر دوی آنها عالم است. به هر دو قسم آن امور و به هر دو قسم آن جهات، خدا عالم است.

بعد برای اینکه دهان منکرها را ببندد فرموده است: عالم الغیب فلایُظهِرُ علی غیبه احداً الّا مَن ارتضیٰ مِن رسول؛([69]) خداوند، عالم به غیب است و بر غیب خود جز آن کسی را که بپسندد از رسول آگاه نمی‌گرداند؛ یعنی آن کسی را که می‏پسندد، عبارت است از رسول؛ یا کسی را بپسندد که از جنس رسول است. اگر من را بیانیه بگیریم می‏شود کسی را که خدا برگزیند، بپسندد و انتخاب کند، که عبارت است از رسول؛ که به این تفسیر روایاتی رسیده است و ظاهرِ تفسیر می‌شود. و می‌شود من را جنسیه گرفت؛ یعنی آن کسی را که خدا می‌پسندد و انتخاب می‌کند و برمی‏گزیند برای اینکه او را بر غیب خود آگاه گرداند، او از جنس رسول است، که آل‌محمّد؟عهم؟ باشند. این هم تفسیری است و روایاتی هم دارد. خدا عالم غیب است و بر غیب خود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 296 *»

مطلع نمی‏فرماید مگر آن کسی را که از رسول بپسندد. من را بیانیه بگیریم، این‏طور معنی می‏شود. آن کسی را که خدا بپسندد و انتخاب کند و برگزیند که عبارت است از رسول. یعنی خدا انتخاب می‌کند کسی را که شایستگی و اهلیت دارد برای اینکه بر غیب خدا مطلع شود. «غیب خدا» یعنی آن عوالمی که خدا قرار داده و برای ما غیب است، برای بعضی از خلق غیب است؛ رسول را بر آن غیب مطلع بفرماید. چون او را اهل و شایسته دیده. برای او شایستگی ذاتی است، خدا این شایستگی را در قرآن با بهترین بیان که بیان خدایی است می‏فرماید: و انّک لعلیٰ خلق عظیم.([70]) این شایستگی برای آن بزرگوار است و همین شایستگی است که او را محبوب خدا ساخته و او را حبیب‏اللّه می‏گویند صلی ‏اللّه علیه و آله،  و در قرآن توصیفش می‏فرماید. در دعاها و روایات هم که رسیده و در زیارت صادره از ناحیه مقدسه امام عصر صلوات‌الله‌علیه که زیارت خود آن حضرت است که فرموده هرگاه خواستید به ما توجه کنید، این‏طور به ما توجه کنید. در آنجا دارد: لا حبیب الّا هو و اهله؛ حبیبی نیست برای خدا مگر محمّد و اهل‌محمّد؟عهم؟.([71])

پس او است رسول و برگزیده و انتخاب شده‏ای که خدا او را بر جمیع غیب آگاه ساخته که برای او امری غائب نیست، دیگر چیزی برای او پنهان نیست. خدا او را مطلع ساخته است و در قرآن هم صریح فرموده: فلایظهر علی غیبه احداً الّا من ارتضی من رسول. اگر من را بیانیه بگیریم یعنی رسولش را بر جمیع غیب مطلع ساخته است.  فلا یظهر علی غیبه؛ غیبه جنس مضاف است و مفید عموم است. غیب خدا، یعنی همه عوالم و همه امور و جهات و احکامی که برای بعضی از خلق غیب باشد، غیب خدا است، به خدا انتساب دارد. خدا آن حضرت را بر غیب خود مطلع ساخته است؛ یعنی غیبی باقی نماند مگر اینکه رسول‌الله؟ص؟ بر آن مطلع است و برای آن حضرت شهاده است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 297 *»

از طرفی هم طبق روایات شیعه خدا هرچه را تعلیم کرده و رسولش را بر آن مطلع ساخته، رسول‌الله هم امیرالمؤمنین را بر آن مطلع ساخته و از آن آگاه ساخته است. فرمود چیزی فروگذار نکرد از آنچه خدا به رسولش تعلیم کرد مگر اینکه رسول‌الله آن را به امیرالمؤمنین؟ع؟ تعلیم کرده است.([72]) پس امیرالمؤمنین و ائمه دیگر هم مثل امیرالمؤمنین؟سهم؟ همه بر غیب مطلع هستند و هیچ امری از امور غیب از ایشان پوشیده نیست. پس اگر من را در عبارت من رسول بیانیه بگیریم، معنی این‏طور می‏شود: خدا به غیب دانا است و بر غیب خود کسی را آگاه نمی‏سازد مگر آنی را که بپسندد و برگزیند که عبارت است از رسول.

و اگر «من» را «من» جنسیه بگیریم معنی آیه این‌طور می‌شود: خدا عالم غیب است و بر غیب خود کسی را مطلع نساخته است مگر آنی را که انتخاب کرده و برگزیده که از جنس رسول است و از رسول است. و چه کسی از رسول است جز امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه و ائمه؟عهم؟؟ خداوند در قرآن امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه را و انفسنا([73]) خوانده است.

روایاتی هم در تأیید این معنی دوّم رسیده است. حضرت رضا صلوات‌الله‌علیه فرمودند: فرسول‌الله عند الله مرتضی و نحن وَرَثَةُ ذلک الرسول الذی اَطْلَعَه الله علی ما یشاء من غیبه فعلَّمَنا ما کان و ما یکون الی یوم القیمة.([74]) اگر من را بیانیه بگیریم، فرمایش حضرت رضا؟ع؟ به این صورت است: رسولِ خداوند، مرتضی و برگزیده و انتخاب شده خدا است، برای اینکه خدا او را بر غیبش مطلع گرداند و ما ورثه این رسول‏الله هستیم؛ یعنی چیزی نمانده مگر اینکه از آن بزرگوار به ما ارث رسیده است و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 298 *»

خدا او را بر غیب خود مطلع ساخته است. فعلّمنا، آن رسول‌خدا هم ما را تعلیم فرمود ما کان و ما یکون الی یوم القیمة؛ هرچه بوده و خواهد بود تا روز قیامت ــ که همان امور غیبی است ــ همه را به ما تعلیم داده است.

حدیث دیگر از حضرت امام محمّدباقر؟ع؟ است که فرمود: و کان والله محمّد؟ص؟ ممّن ارتضاه؛([75]) به خدا قسم که محمّد؟ص؟ از آن کسانی است که خدا او را برگزید و انتخاب فرمود. البته برگزیدن او اصل برگزیدن‌ها است و سایرین اگر برگزیده شده‏اند به برکت جلوه‏ای است که از آن حضرت در ایشان است.

عبارت الّا من ارتضیٰ از حیث معنی خیلی جامع و پُربار و پُرمحتوا است. در قرآن تعبیراتی داریم، مثلاً در یک آیه دیگر می‏فرماید: و ماکان الله لیُطْلِعَکم علی الغیب ولکنّ الله یَجتَبیٖ من رسله من یشاء؛([76]) خدا شما را بر غیب مطلع نمی‏سازد. در این آیه هم، الف و لام الغیب را هم می‏شود گفت جنس است و هم می‏شود گفت استغراق. خدا شما را بر غیب، یا بر همه امور غیب مطلع نمی‏سازد ولی از فرستادگان خود، آن کسانی را که می‏خواهد برمی‌گزیند و اجتباء و انتخاب می‌فرماید. از آنها انتخاب می‏کند و آنها را بر غیب آگاه و مطلع می‏سازد.

«ارتضاء» و «اجتباء» که در اینجا به‌کار برده شده، فوق کلمه «اختیار» است. «اختیار»، انتخاب و برگزیدن است؛ اما یک دقّت هست که اختیار طوری است که ممکن است در خودِ انتخاب‌شده، آن صلاحیّت و قابلیت و شایستگی نباشد. کلمه اختیار در عربی به این معنی می‌آید. و اختار موسی قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا؛([77]) موسی از قومش هفتاد نفر را انتخاب کرد که این هفتاد نفر را از بین هفتصد نفر و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 299 *»

هفتصد نفر را از بین هفت هزار نفر انتخاب کرد که بیایند و صدای خدا را بشنوند. آنهایی که انتخاب و اختیار شده بودند در واقع این شایستگی را نداشتند. آنها همه‌شان بعد از شنیدن صدا گفتند: اَرِنَا الله جَهْرةً؛([78]) خدا را نشان ما هم بده. حالا که صدای خدا را شنیدیم، باید خودش را هم ببینیم. فقالوا ارنا الله؛ خدا را به ما نشان بده، خدا را به ما بنمایان. جهرةً را دو طور می‏شود معنی کرد؛ یا اینکه این حرف را آشکارا زدند، بدون اینکه حیاء کنند آشکارا این حرف را زدند. گاهی انسان یک چیزی می‏خواهد بگوید رویش نمی‏شود، به اصطلاح مِن‌مِن می‏کند. باز مِن‌مِن کردن خوب است، نشان می‏دهد که حیاء دارد. ولی یک‌وقت بی‏حیائی می‏کند و بدون پروا سخن ناپسند خود را می‏گوید. پس جهرة را می‏شود این‏طور معنی کرد. طور دیگر اینکه گفتند خدا را به ما نشان بده تا او را آشکارا ببینیم. آشکارا نشانمان بده. پس آنها انتخاب ‌شده بودند ولی شایستگی این گزینش را نداشتند.

به همین مورد در فرمایشات ائمه؟عهم؟ استدلال شده است برای اینکه انتخاب‌کردن امام باید از طرف خدا باشد نه از طرف خلق. وقتی‌که موسی نتیجه اختیار و انتخابش این باشد و چنان کسانی را انتخاب کند که در واقع شایسته نبودند، بشر اگر بخواهد انتخاب کند نتیجه‏اش معلوم است.([79]) پس انتخاب امام و حجّت به دست خدا است، خدا معیّن می‌فرماید و رسول هم تنصیص می‌کند. رسول او را معرفی می‌کند، خودش را، اسمش را، پدر و مادرش را. اگر بنا باشد بشر، امام انتخاب کند، ابوبکر را انتخاب می‏کند. در روایات همین آیه را در مورد انتخاب موسی؟ع؟ ذکر می‌فرمایند که موسی با آنکه از اولواالعزم است، از بین قومش این عده را انتخاب می‏کند و عاقبت کار این‏طور از آب در می‏آیند. نه این است که از ضعف

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 300 *»

تشخیص موسی باشد و یا نقصی در اختیار و انتخاب موسی باشد. موسی از سرّ و نهان آنها بی‏خبر بود و زبدگان آنها را برگزید. درضمن هم معلوم‏ می‏شود که آنها چه قومی بودند و میزان شعور و درک آنها چقدر بوده است.

پس کلمه اختیار گرچه معنایش «انتخاب» است ولی ممکن است که انتخاب‌شده، شایستگی، قابلیت و لیاقت لازم در او نباشد. ولی ارتضاء، اجتباء و اصطفاء، اینها لغاتی است که گذشته از معنای انتخاب و اختیار و گزینش، شایستگی و برازندگی و صلاحیت و قابلیت صددرصد را در انتخاب‌شده بیان می‏کنند. لغتی است که اوّلاً انتخاب است ولی همین انتخاب از جهت آن شایستگی و لیاقت ذاتی است و آن جهات است که روشن می‏کند که کاملاً لباس اصطفاء برازنده او است.

امام عسکری؟ع؟ هم درباره موسی؟ع؟ همین تعبیر را دارند. می‏فرمایند: انّ الکلیم لمّا عهدنا منه الوفاء البسناه حلّة الاصطفاء؛([80]) چون در او ما وفا دیدیم، آن‌وقت لباس باارزش اصطفاء و برگزیدگی با صلاحیت و قابلیت را بر او پوشانیدیم.

قرآن باتوجه به این نکته می‏فرماید: الّا من ارتضی من رسول. در آیه دیگر فرموده: ولکنّ الله یجتبی من رسله من یشاء؛ خداوند برگزیده خود را بر غیب مطلع می‌‏سازد و همه غیب ــ که برای دیگران غیب است ــ برای او شهاده قرار می‌دهد. قرآن با این سبک و روش و اسلوب فصاحت و بلاغت خود، این جمله را انتخاب کرده برای نشان‌دادن آن عظمت و جلالتی که برای معنای این ارتضاء و اصطفاء هست که آن شخصی که برای این‌ کار انتخاب شده، جمیع عوالم و امور برای او منکشف باشد. این یک جلالتی دارد، یک جلالتی که تصرف هیچ‌چیزی در او مؤثر نیست، هیچ‌چیزی در او تصرف ندارد، خدا او را در همین مقام ارتضاء و اصطفاء نگه‏ داشته

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 301 *»

که هیچ چیزی او را منحرف نسازد و هیچ امری او را از این مقام نکاهد. عبارات خیلی جالب است. در آیه قبل از همین آیه است که عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احداً؛ این آیه چطور شروع شده است! خدا عالم غیب است، کس دیگری دانای غیب نیست. او بر غیب خود کسی را مطلع نمی‏کند، الّا من ارتضی من رسول؛ مگر آن کسی را که با صلاحیت و شایستگی ذاتی و همه‌جانبی انتخاب شده. بعد: فانّه یَسلُک من بین یدیه و من خَلْفه رَصَداً؛([81]) چقدر عبارت جالب است! از جلویش و از پشت سرش؛ یعنی خدا او را از همه جوانب به نگهبانان مجهّز کرده است. او در یک حفاظت الهی است، در یک حراست خدایی به‌سر می‏برد که هیچ ‌چیزی در او تأثیر ندارد که او را از این مقام ذرّه‌ای بکاهد.

بعضی از مفسرین به این آیات که رسیده‏اند فکر کرده‏اند خدا خواسته است رسولش را بترساند. حالا که تو را انتخاب می‏کنم، مواظب باش، من کاملاً بر تو نگهبان گذاشته‏ام، من چه کردم، من چه کردم، هویٰ و هوس و مانند اینها را در کار نیاور، که یک وحشت در دل رسول بیندازد؛ نه، این برای بیان موقعیت رسول است در حفاظت الهی. یعنی حالا که من برای چنین مقامی انتخابش کردم، شما ای امّت خیالتان راحت باشد که این انتخاب، انتخابی است که مربوط به جهات ذاتی و همه‌جانبی این رسول است، که تحت حفاظت ما و کنترل ما کاملاً اداره می‏شود. مبادا یک وقتی برای شما نگرانی فراهم بشود و فکر کنید که حالا یک وقتی ممکن است سهوی برایش دست دهد و یا اشتباهی، لغزشی و خطائی مرتکب شود، و یا برایش بی‏خبری حاصل بشود که عالم غیب نباشد و یک غیبی بر او پوشیده بماند؛ نه، او را در یک هاله‏ای از هاله‏های حفاظت الهی قرار داده؛ به این بیان: فانّه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصداً. برای این ولیّ، این عظیم، این مرتضی، همانی که قرآن فرموده بود بگوییم، این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 302 *»

مرتضی، مجتبی و مصطفی سلام الله علیهم اجمعین. خدا برای این رسول مؤیِّداتی از ملائکه قرار می‏دهد، مؤیّداتی از امدادات خود که فوق ملائکه است که ملائکه متحمل نمی‌شوند که آنها را خدمت ایشان بیاورند. و اصولاً ایشان را طوری قرار داده که ذاکر و متوجّهند که غفلت برای ایشان عارض نمی‏شود. حالا بگویید روح‏القدس است، عیبی ندارد. روح‏القدس سهو نمی‏کند، خطاء نمی‏کند که همان عقل کلی ایشان است. خدا او را طوری قرار داده که هرچه را خدا این شخص مرتضی و مجتبی و مصطفی را بر آن مطلع ساخته، از خاطرش نمی‏رود. یک‌چنین قوه ذاکره و حافظه‏ای دارد که از خاطرش نمی‏رود و هیچ‏ چیزی از نظرش پوشیده نمی‏ماند.

آنچه که باعث شد این بحث را عنوان کنم این بود که یکی از برادران فرمودند که آیا این حالت و مرتبه‌شان همیشگی است و همیشه همه‌چیز در نظرشان مشهوداست؛ یا اگر بخواهند و توجه بفرمایند، آنگاه مشهود آنها است؟ چون این بحث را مطرح کردند من هم بحث را این‏طور دنبال می‏کنم. این شخص مصطفی، مجتبی و مرتضی، آنچه را که خدا او را بر آن از غیب مطلع ساخت، ذاکره‏ای و حافظه‏ای به او عنایت کرده و می‏کند که علاوه بر ملائکه و امدادها و چه و چه، خود آن نیروی حافظه و ذاکره طوری است که هیچ نسیان، سهو و غفلت برایش پیدا نمی‏شود. در قرآن داریم که می‏فرماید: له مُعَقِّبات من بین یدیه و من خلفه یَحفَظونه من امر الله.([82])

ائمه گاهی به زبان دیگران با ما صحبت کرده‌اند. فرمود امام را مَلَک تحدیث می‌کند، با او حرف می‌زند.([83]) هرچه را بخواهد عالم به آن بشود می‌شود و مَلَک به او الهام می‏کند. همان مَلَکِ مُحَدِّت حفاظت می‏کند که از خاطرش نرود و یا غافل نشود و فراموش نکند و برایش نسیان پیش نیاید، شیاطین تصرف نکنند. این امری که بر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 303 *»

این برگزیده آشکار شده، مورد تصرف شیطان قرار نگیرد که طور دیگری به چشم او بنمایاند، یا طور دیگری به گوش او برساند. آنچه را که امام الآن دارد از ما می‏شنود و یا می‏بیند، یک حرف پس و پیش و تحریف‌شده نیست. تمام دنیا حرف می‏زنند و امام همه این حرف‌ها را بدون اینکه یک کلمه پس و پیش بشود می‏شنود. بدون اینکه یک حرف را که ملک به گوشش می‏رساند تحریف‌شده باشد. خدا چنان حفظ می‏کند که قاف را مثلاً غین نشنود و غین قاف نشود، سین صاد نشود، صاد سین نشود. تمام دنیا حرف می‌زنند و حرف همه را امام می‌شنوند، یک کلمه پس و پیش نمی‌شود، یک حرف تحریف نمی‌شود، تغییر داده نمی‏شود. یا من لایشغله سمع عن سمع.([84]) این‏طور نیست که بگویند حالا تو صبر بکن تا این شخص حرف بزند و من درست کلامش را بشنوم. حالا نوبت این شخص یا نوبت این شهر است حرف بزنند بعد برای حرف‌زدن به دیگران نوبت بدهیم؛ نه، همه حرف بزنند، جن و انس و مَلَک حرف بزنند به گوش امام، به آن مرتبه‏اش می‏رسد به‌طوری‌که خدا حفظ می‌کند. هیچ شیطانی نمی‏تواند بیاید حرفی را که انسان با امام می‏زند تحریف کند و خلاف این حرف را به گوش امام برساند، این‏طور نیست.

همین‏طور جمیع امور مشهودی که باید دیده شود، در برابر چشم او دیده می‏شود و هیچ اشتباهی هم دست نمی‏دهد و این‏طور نیست که بگوید حالا شما اجازه بدهید من ببینم آن شخص چه می‏کند، بعد نوبت به شما برسد؛ نه، همه با جمیع مراتبمان، فکرمان، عقلمان، خیالمان، دلمان، بدنمان همه‏گونه اعمال انجام می‏دهیم و همه را هم امام؟ع؟ می‏بیند و بر همه گواه است بدون اینکه کاری در نظرش تحریف بشود و رؤیتی از رؤیتی مانع باشد. فانّه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصداً. چه تعظیمی است برای مقام اصطفاء و ارتضاء و اجتباء! و این شخص مصطفی و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 304 *»

مرتضی و مجتبی سلام ‏الله علیهم اجمعین، در یک‌چنین حفاظت الهی به‌سر می‏برند که هیچ امری از غیب و شهاده ــ  که در واقع برای ما غیب و شهاده است ــ‌  برای آن بزرگواران تحریف نمی‏شود. اینکه امری از ایشان غائب بماند که هیچ، بلکه تحریف‏پذیر هم نیست، تغییرپذیر هم نیست، به حفظ الهی محفوظ است و حراست می‏شود. فانّه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصداً.

امام یعنی این، او شایستگی امامت دارد، او امام است، هیچ‏چیز بر او پوشیده نیست. ناصیه همه‌کس و همه‌چیز در دست او است؛ تمام، جن و انس، کافر و مؤمن، مطیع و عاصی. ناصیه این زلف پیشِ سر است که اگر این زلف پیش سر کسی را بگیرند چطور در فرمان است. یک مقتدر این ناصیه را در دست بگیرد، چطور طرف مقابل در فرمان و تسلیم است؟! ناصیه خلق در دست او است، امام یک‌چنین کسی است. هرکس در هر کجای مُلکش، هر قدمی به خیر حکومتش بردارد یا به ضرر و فساد حکومتش بردارد، به خیر مکافاتش می‏فرماید و یا مؤاخذه‏اش می‏کند. چیزی از دست او خارج نیست و از نطر او پوشیده نیست و در جمیع مُلک کاری جز به اراده او انجام نمی‏شود و هر تدبیری در ملک کار او و از دست او است. امام یعنی این. فانّه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصداً خدا این‌طور قرار داده. ببینید این معنی چه جلالتی به لفظ مصطفی و مجتبی و مرتضی می‏دهد. هر سه کلمه را می‏گویم، که قرآن هر سه کلمه را فرموده است.

خدا را شاکریم که چنین امامانی برای ما قرار داده است. آنچه بر وجود مقدس امام وارد می‏شود، ثبت می‏شود، محوپذیر نیست، محو نمی‏شود. در دل‌ها و مغزهای ما یک چیزی که ثبت می‏شود، فردای آن روز به زور یادمان است.  الآن چه کسی می‌تواند بیاید اینجا بنشیند و در یک ساعت، حرف‌هایی که من در این یک ماه زده‌ام بگوید. حرف‌های خودتان را می‌توانید بگویید؟ نه. عین حرف‌های مرا بگویید. ولی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 305 *»

این بزرگوار طوری است که هرچه بر لوح وجود او ثبت شود محوشدنی نیست. این حفاظت خدا است.

حال چرا خدا این‌چنین امامی را انتخاب کرد؟ چرا او را برگزید؟ به این منظور: لِیَعلم اَنْ قد ابلغوا رسالاتِ ربِّهم؛ امام صاحب مقام ولایت است، ولایت کلیه به عهده ایشان گذارده شده، مدبّر مُلک است. هر کس هرچه از احکام وجودی و شرعی لازم دارد، باید امام به او برساند. هر کس در هر کجای عالم در هر امری از امور وجودی و شرعی خود هر نیازی دارد باید به دست امام به او برسد. لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربّهم؛ برای اینکه خدا بداند که این برگزیدگان، رسالات پرورنده خود را رسانیدند.

خدا را دو علم است؛ «علم وجود» و «علم سیوجد». رتبه علم وجودی بعد از علم سیوجد است. مثلاً می‌گوییم خدا می‏دانست که امام این امر را به فلان شخص یا فلان چیز می‏رساند؛ زیرا اگر می‏دانست که نمی‏رساند، قطعاً او را انتخاب نمی‏کرد. این دانستن خدا را «علم سیوجد» می‏گویند. وقتی‌که امام آن امر را رسانید و خدا دانست که رسانید، اسم این دانستن را «علم وجود» می‏گذارند و هر دو علم از علم‌های حادث خدا است و هیچ‏یک ذات خدا نیست که برای خدا تغیّر ذاتی باشد و تحوّل ذات از حالی به حالی باشد و امور خلقی بر او جریان بیابد؛ نه، این علم‌ها علم حادث است و مسأله علم حادث از مسائلی است که شیخ بزرگوار ما­ عنوان کرده است و با عنوان این مسأله مشکلات آیات و روایات در زمینه علم خدای متعال حل شده است.

در این‌گونه موارد کسانی‌که این علم حادث را قبول ندارند و این مسأله برایشان روشن نشده، می‏مانند که این لیعلم را چطور معنی کنند. «برای اینکه خدا بداند» یعنی چه؟ از این جهت بعضی‏ها لِیُعْلِمَ می‌خوانند؛ یعنی خدا به دیگران بفهماند. و بعضی گفته‌اند که خداوند مجازاً این‏طور می‌فرماید و مقصودش این است که دیگران دانسته باشند و بدانند و از دانستن آنها به دانستن خود تعبیر می‏آورد. ولی از نظر ما این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 306 *»

علم، علم خدا است و دانستن او مراد است و توجیهش به این‏طور است که این علم، علم حادث است که در عرصه خلق است و این علم حادث مراتب دارد؛ یک مرتبه‏اش «علم سیوجد» است و یک مرتبه‏اش «علم وجود» است که به امور و حوادث این عالم تعلق می‏گیرد. این بحث بحثی علمی و فنّی است که در جاهای خودش بحث شده است.

آن شخصی را که خداوند انتخاب می‌کند، می‌داند که آنچه را باید برساند می‌رساند. این دانستن خدا، علم سیوجد خداوند است. وقتی‌که می‏رساند و خدا می‏داند که رسانیده، علم وجود او است. لیعلم  برای اینکه بداند، یعنی بداند که رسانیدن وجود یافته که آن علمِ وجود نامیده می‏شود که یکی از مراتب خود فعل خدا است که به آن موجود تعلق می‏گیرد. به‌طور کلی علم حادث خداوند یکی از مراتب فعل‏ الله است. «علْم الله» یا «عَلِمَ اللهُ» که می‏گوییم، این دانستن یکی از مراتب فعل است. وقتی‌که حادثه‏ای تحقق پیدا کرد، مثلاً امام؟ع؟ فیض نیروی دیدن را به چشم من رسانید و فیض نیروی گفتن را به زبان من رسانید و این کمال وجودی را به من عنایت کرد، و همین‏طور مثلاً این امر حق را من فهمیدم و فیضی که به من عنایت کرد و توفیق تصدیق‌کردن این امر حق را به من عنایت کرد، این‏گونه امور که تحقق پیدا می‏کند، اینها همه به‌وسیله فعل‏ الله تحقق پیدا می‏کند، و فعل الله مراتب دارد.

ما من شی‏ء فی الارض و لا فی السماء الّا بسبعة بمشیة و ارادة و قدر و قضاء و اذن و کتاب و اجل.([85]) مشیت، دو حیث دارد؛ حیث اعلایش عِلم خدا است. گویا فرموده‌اند «بعلم و مشیّة و ارادة و…» این علم، علم ذاتی خداوند نیست که عین ذات خدا باشد. این علم از مراتب فعل‌ الله است. لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربّهم معنای آیه این است: برای اینکه خدا بداند که رسول‌الله آنچه را که بر آن واقف شد و از غیب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 307 *»

مطلع گشت، آن را به علی و همین‌طور سایر اهل‌بیت؟عهم؟ رسانیدند. پس اگر فاعل لیعلم خدا باشد که ظاهر آیه هم همین است، معنی همان است که گفتیم. و می‏توانیم این‌طور بدانیم که فاعل لیعلم رسول باشد که ظاهر ظاهر باشد. فاعل لیعلم همین رسول باشد. الّا من ارتضی من رسول و لیعلم ذلک الرّسول؛ یعنی برای اینکه همان رسول بداند. چه چیز را؟ بداند که بعد از آنکه به علی و اهل‏بیت خود؟عهم؟ که اوصیاء او هستند آنچه را که باید تعلیم دهد تعلیم کرد، آنها جمیع فیوضات وجودیه و شرعیه را به جمیع خلق رسانیدند و آنچه از علوم و احکام و کمالات را که به خلق باید برسانند و ابلاغ کنند، ابلاغ کردند و به‌طور کلی فیوضات وجودی و شرعی همه را به همه خلق رسانیدند. پس معنی آیه این‌گونه می‌شود: برای آنکه آن رسول بداند که ابلاغ کردند و آنچه را که باید اهلش و اهل‌بیتش؟سهم؟ به خلق خدا برسانند، رسانیدند.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 308 *»

مجلس 17

 

(روز چهارشنبه 29 ماه مبارک رمضان 1405 هـ ق)

 

 

r تصرّف امام؟ع؟

r مرتبه غیب امام؟ع؟ نسبت به زمانی‌ها

r زمان و نظر بزرگان

r لطیف‌شدن زمان و زمانی‌ها

r  هورقلیا از نظر لغت و اصطلاح

r امام؟ع؟ و غیبت

r حال احتضار و دیدار با امام؟ع؟

r قیامت صغری، رجعت

r محتضر و حضور امامان؟ع؟

r  هورقلیا و غیبت، و علم امام؟ع؟

r اسبابی که امام؟ع؟ به‌وسیله آنها بر امور غیبی آگاه می‏شود

r معنی آیه «قل لایعلم من فی السموات…»

r مراد از غیب در قرآن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 309 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

برای امامان ما؟عهم؟ مراتبی است. مرتبه‏ای که در آن مرتبه جمیع شئون امامت انجام می‌شود و جمیع تصرف‌ها و ولایت‌های آن بزرگواران در آن مقام است، همان مرتبه‏ای است که از نظر ما غیب است، ولی برای خود ایشان؟عهم؟ آن مرتبه شهاده است و همچنین برای کاملان از شیعه، آن مرتبه شهاده است.

آن مرتبه با اینکه دنیوی و زمانی است و در همین دنیا است و در همین زمان است اما لطیف است و نسبت به ما که در مراتب غلظت زمان به‌سر می‏بریم، غیب است.

خود این مسأله‌ای است که «زمان» چیست، و آیا زمان حقیقتی دارد یا اینکه انتزاع ذهنی است و در خارج حقیقتی ندارد و فقط ذهن ما امری را از خارج انتزاع می‏کند که زمان است. و به تعبیر دیگر آیا زمان یک حقیقت واقعی و عینی است یا یک تصور و خیال است که اذهان ما آن را می‏سازد. این مسأله‏ای است که مورد گفتگو است. آنهایی که زمان را مثل سایر حقایق خارجیه حقیقتی در خارج می‌دانند و خود زمان را حقیقتی مستقل می‏دانند، آنها درباره زمان نظرها دارند و در بین آنها گفتگوها است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 310 *»

از نظر حکمت بزرگان ما به‌طور اجمال، زمان یک تعریف علمی و فنی دارد، یک بیان فلسفی و حِکمی. وقتی‌که حادثی را با حادثی می‌سنجیم، نسبت بین حادث و حادث، «زمان» می‌شود. نسبت بین دو حادث و بین دو صفت و دو امر متغیّر را «زمان» می‌گویند. نسبت بین ذات و صفت را، یا بفرمایید ثابت و متغیّر را «دهر» می‌گویند و نسبت ذات به خود ذات را «سرمد» می‌گویند. اینها بیاناتی است که باید در جای خودش بحث و بررسی شود.

درباره زمان یک بیان فلسفی و حِکمی دارند. آن‌طور که حقیقت زمان و سایر حقایق در حکمت بررسی می‌شود، تعریف‌هایی که گفته می‌شود، تعریف‌ها و بیانات حکمی و فلسفی است. از نظر حکمت آل‌محمّد؟عهم؟ و از نظر قرآن و احادیث و بیانات بزرگان ما زمان یک حقیقت موجود خارجی است. همان‌طور که خود جسم یک حقیقتی است، مکان یک حقیقتی است، زمان هم یک حقیقتی است و از نظر تشبیه در این عالم محسوس ما، مثل دریایی است که سیلان دارد. برای این دریا مبدأ و منتها و وسطی است. مبدأ این دریای سیّال، لطیف است، منتهای این دریای سیّال هم لطیف است، ولی وسط آن غلیظ است. ما الآن در وسط زمان واقع هستیم و زمان ما غلظت دارد و خود ما که زمانی هستیم و از حوادث زمانی هستیم، ادراکات و مشاعر زمانی ما به غلظت زمان غلظت دارد و ما در این دریا به حرکت آن حرکت می‌کنیم.

مثل اینکه یک عده‏ای در کشتی نشسته باشند و کشتی در دریا حرکت کند. کشتی حرکت می‌کند و آن عده هم به حرکت کشتی در حرکتند. ما هم در کشتی زمان نشسته‌ایم و با کشتی زمان در حرکت هستیم. این کشتی به انتهاء که برسد لطیف می‌شود و ما هم که در این کشتی هستیم به لطافت این کشتی لطیف می‌شویم. نه اینکه این بدن را از دست بدهیم، این بدن همین است، تغییر نمی‏کند؛ یعنی این‌طور نیست که غیر از این بشود. بدن عنصری همین است، ولی آن مرتبه‏ای که سخن ما در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 311 *»

همان مرتبه است، او به لطیف‌شدن زمان لطیف می‏شود. نه اینکه این عالم لطیف شود به این معنی که غیر از این بشود، این عالم همین‏طور هست، آسمانش همین است، زمینش همین است، عناصرش همین است، موالیدش همین است. برای این عالم از این جهت تغییری نیست. ولی چون این عالم و موجودات این عالم زمانی هستند و در متن زمان واقعند و کشتی زمان در سیلان و جریان است و به انتهاء خواهد رسید، خود زمان لطافت پیدا می‏کند و زمانی‏ها هم به تبعیّت زمان، لطافت پیدا می‏کنند و به‌حدّی می‏رسند که آن مرتبه‏ای که مورد بحث است برایشان فعلیت پیدا می‏کند؛ با اینکه این مرتبه هم سرجایش هست. مثل کاملان همین زمان و کاملان زمان ائمه؟عهم؟ که آنها روی آن لطافتی که برایشان فراهم شده بود چیزهایی را می‏دیدند که دیگران نمی‏بینند؛ به این معنی که آنها بر خلاف جریان تدریجی زمان، سریع به طرف آخر زمان حرکت کرده‏اند و خود را به انتهاء زمان رسانیده‏اند و آن مرتبه در ایشان فعلیت پیدا کرده؛ ولی سایرین و نوع خلق، به ‌تدریج در حرکت هستند و به‌تدریج به یک‌چنین لطافتی می‏رسند.

برای آن لطافت و  آن مرتبه از نظر روایات و شریعت تعبیراتی هست. «آخر زمان» گفته‏اند، «اُولی» گفته‏اند. یعنی «دنیا»، «اولی» و «اُخری» که آخرت است. حتی بعضی‏ها رجعت را از آخرت شمرده‏اند و آن دوره را «دوران اُولی» می‏گویند و این غلظت را زمان و دنیا می‏نامند و به آن مرتبه لطافت که رسیدند، غیبی که الآن برای ما غیب است، آن موقع شهاده خواهد شد.

بزرگان ما اسم این مرتبه را «هُورقِلیا» می‏گذارند. کلمه هورقلیا دو استعمال دارد؛ یکی از آنها در کلمات حکماء شایع است که در مورد عالم مثال گفته می‏شود و عالم مثال اراده می‌شود. و می‏دانیم عالم مثال جسم نیست، مثال است. اگر هم جسم دارد، جسم مثالی برایش هست. ولی جسمی که ما می‌گوییم و از مراتب هشت‌گانه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 312 *»

می‏شماریم، آن جسم که در مرتبه هشتمین از مراتب هشت‌گانه واقع است، از عالم مثال نیست.

و یک استعمال دیگر آن درباره جسم لطیف است که از مصادیق آن همین مرتبه‏ای است که مورد بحث ما است و امام؟ع؟ به آن مرتبه غائبند و غیب آن مرتبه بود که تا به‌ حال دانستیم جسمانی است، زمانی و دنیوی است، از عالم مثال و مثالی نیست. این مرتبه را اگر هورقلیا گفتند، اسفل عالم مثال را اراده می‌کنند که جسم است و متصل به عالم مثال است و در لطافت به عالم مثال شباهت دارد؛ ولی مُلک است، عالم مُلک و عالم جسم است و جسمی لطیف است. مانعی هم ندارد که در این جسم‌های غلیظ ظاهر شود و در این بدن‌هایی که ظاهرِ ظاهرند، ظهور کند؛ هیچ مانعی ندارد. از این جهت می‏شود امام؟ع؟ اصلاً برای خود یک‌چنین بدن ظاهرِ ظاهری نگیرند؛ مثل آن وقت‌هایی که از حضور اشخاص غائب می‏شدند. امام را می‏دیدند و یک‌دفعه او را نمی‏دیدند. این ندیدن یک‌باره‏ای، یعنی این بدن ظاهرِ ظاهر را رها می‏کردند و در آن بدنی بودند که آن بدن همین مرتبه است که می‏گوییم با اینکه زمانی و دنیوی و جسمانی است و از همین عالم است، اما لطیف است به‌‌طوری ‌که به این دیده ما رؤیت نمی‏شود، پس برای ما غیب است.

در دوره ظهور در اثر بالفعل‌شدن آن مرتبه، همه امام را می‏بینند. او را به همان مرتبه‏اش می‏بینند. به‌مانند ماه که بر همه تابان است و همه آن را می‌بینند، وجود امام؟ع؟ را همه می‌بینند؛ چون آن مرتبه در آنها بالفعل می‏شود و این بدن را هم دارند، نه اینکه این بدن را نداشته باشند. آن مرتبه بالفعل می‏شود و کاملان را زیارت می‏کنند، امام؟ع؟ را زیارت می‏کنند.

همین الآن کاملانی که در حضور امام؟ع؟ هستند، امام را مشاهده می‏کنند و در همین عالم هستند و در غیر این عالم نیستند. در عالم مثال، مرتبه مثالی ایشان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 313 *»

است، در عالم نفس مرتبه نفسانی ایشان است، در عالم عقل مرتبه عقلانی ایشان است. به عقلشان مدبّر عالم عقولند، به نفسشان مدبّر عالم نفوس هستند، به مثالشان مدبّر عالم مثال و به جسمشان و مرتبه ظاهری و مُلکیشان، مدبّر عالم مُلک و عالم جسمند. پس جسم است، جسمانی و زمانی و دنیوی است.

اهل غرض و مرض بزرگان ما را متهم نکنند به اینکه می‏گویند اینها تعبیرشان این است که امام زمان ترسیدند و به عالم مثال فرار کردند. این تهمت را بر شیخ بزرگوار/ وارد می‏کنند و می‏گویند نعوذبالله شیخ احمد احسائی می‏گوید امام زمان صلوات‌الله‌علیه از دشمنان ترسید و به عالم هورقلیا فرار کرد.([86])

اوّلاً «ترسید» تعبیر شیخ بزرگوار نیست، بلکه این تعبیر از رسول‌الله؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ است که آن تعبیر را در روایات خواندیم. خاف من القتل؛([87]) حتی امام؟ع؟ به شکم مبارکش اشاره فرمود؛ یعنی ترسید از اینکه او را بکشند. این خاف به معنی ترسید، اگر شیخ بزرگوار هم فرموده باشند، به تبعیّت از لفظ روایت است و به همان معنایی است که رسول‏الله و ائمه؟عهم؟ اراده فرموده‏اند، شیخ مرحوم هم همان معنی را اراده کرده‏اند.

همان‌طور که خدا درباره موسی می‏فرماید: خائفاً یترقّب؛([88]) موسی در بین شهر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 314 *»

می‏گشت در حالی که در ترس و ترقّب بود که یک راهی برای فرار پیدا کند. این ترس، ترسی نیست که در اصطلاح ما است. به همان معنایی است که در احادیث گفته شده است.

پس اوّلاً اتّهام بر شیخ مرحوم وارد‌ کردن به این معنی که ایشان فرموده که امام؟ع؟ چون ترسیدند فرار کردند، به این معنای مبتذلِ «ترسیدن» دربین ما بی‏مورد است؛ زیرا ایشان از لفظ حدیث تبعیّت کرده‏اند و کلمه خاف را فرموده‏اند. «فرار» هم به همان معنایی است که قرآن می‏فرماید: ففرّوا الی الله.([89]) امام برای حفظ نظام ملک فرار کردند، همان‌طور که رسول‌خدا برای حفظ نظام و حفظ شریعت و دین از مکّه به مدینه فرار فرمودند و شبانه هم فرار کردند. این فرار کردن اگر فراری است که همراه با مذمّت و توهین است پس چرا خدا درباره اولیائش فرموده است و اولیائش این فرارها را داشته‏اند؟ پس این فرار به معنای «هجرت» است؛ هجرت برای حفظ ناموس خدایی، حفظ نظام ملک و حفظ مرکز حیاتی خلقی است. پس این تعبیر شیخ مرحوم توهین‌آمیز نیست. آن کسانی‌که از کلام آن بزرگوار استفاده توهین کرده‏اند و خواسته‏اند بر شیخ بزرگوار اتّهام وارد کنند، آنها همه مغرضند. نظر این بزرگوار همان معنایی است که در متن آیات و روایات وارد شده است.

اما مقصود ایشان از «هورقلیا»، عالم مثال نیست. عالم مثال اصلاً عالم دنیا نیست. عالم مثال اصلاً عالم جسم نیست، عالم زمان نیست، ربطی به عالم زمان ندارد. بلکه فوق عالم زمان قرار گرفته و مرتبه‏ پیشین از مراتب خلقت است. هورقلیا که می‏فرمایند مقصودشان عالم مثال نیست. تصریح می‏فرمایند همین عالم دنیا است، همین عالم زمان است، همین عالم جسم است، اما مرتبه‏ای از این عالم است که لطیف‏ است و ممکن است همان مرتبه لطیف در این بدن‌های ظاهر عنصری هم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 315 *»

جلوه‌گر بشود؛ هیچ مانعی ندارد. و آن مرتبه برای ما هم هست ولی بالفعل نیست؛ چرا؟ چون ما در وسط زمان واقع شده‌ایم و زمان غلظت دارد و از نظر سیر تدریجی زمانی، آن مرتبه در ما بالفعل نشده و خواهد شد؛ زیرا نوع خلق در حرکتند و این مسیر را طی می‏کنند تا به دوره ظهور می‏رسند و دوره ظهور، عالم هورقلیا است. پس معنی هورقلیا روشن شد. نه اینکه این بدن عنصری را از دست بدهند، همین بدن عنصری برقرار است ولی در غیب این بدن، آن مرتبه بالفعل است و تمام احکام و امور در آن عالم و در آن مرتبه به عالم هورقلیا مربوط می‏شود. این بدن در فرمان آن مرتبه درمی‏آید؛ از این جهت مؤمن طی‏الارض می‌کند.

در روایات رسیده که امام زمان صلوات‌الله‌علیه در روز جمعه با همین بدن عنصری در مسجدالحرام ظاهر می‌شوند و در هنگام خطبه، خطیب را می‌کُشند و به جهنّم می‌فرستند و باز غائب می‏شوند.([90]) معنی غائب‌شدن، یعنی این بدن عنصری را رها می‏کنند؛ آن مرتبه مورد بحث، هست. دوباره شب شنبه در مسجدالحرام ظاهر می‏شوند و به خانه خدا تکیه می‏فرمایند و صدای خود را بلند می‏فرمایند و خود را معرفی می‏کنند و همه اصحاب امام؟ع؟ صدای حضرت را می‏شنوند و در هر کجا که هستند، همه شبانه از رخت‌خواب‌ها غائب می‌شوند. چطور غائب می‌شوند؟ همان شبانه در مکّه در حضور امام؟ع؟ اجتماع می‌کنند؛ زیرا احکام آن مرتبه بر این بدن جاری است. طی‏الارض می‏کنند، زمین برای آنها پیچیده می‏شود، معنایش این است؛ یعنی آن مرتبه، بر این مرتبه محسوس و مشاهَد ما فرمان‌فرما می‏شود. مرتبه غیب که الآن برای ما غیب است در آن دوره و در آن موقع فرمان‌فرما می‏شود؛ یعنی در همان شب می‏روند. عده‏ای هم که می‏مانند فردای آن شب، بر ابرها سوار می‏شوند و خود را به مکّه می‏رسانند. آنهایی که کاملاً آن مرتبه در ایشان بالفعل نشده، از وسیله استفاده می‏کنند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 316 *»

این مرتبه‏ای که عرض کردم و مورد بحث ما است، مرتبه‌ای است که تأکید دارم که دنیوی است، اگرچه اسمش را «هورقلیا» بگذاریم. اوّلاً از این کلمه نباید ترسید. بعضی آمده‏اند از این کلمه هورقلیا یک لولو درست کرده‏اند و گذاشته‏اند برای اینکه هر کس بخواهد به مکتب مشایخ ما نزدیک شود، فوراً این لولو را نشانش بدهند. می‏گویند شیخ احسائی گفته است «هورقلیا» و به این تعبیر، در دل‌ها وحشت می‏اندازند.

وحشتی ندارد؛ کلمه هورقلیا به‌ معنی مُلک دیگر و جسم دیگر است. این کلمه سریانی است، مانعی ندارد که این کلمات به‌کار برده شود همان‌طور که هنوز در منطق و فلسفه، از این نوع کلمات استفاده می‏کنند؛ آنها هیچ وحشت‏آور نیست. با اینکه از نظر لغت، همین لغت است. کلماتی مانند «باری اَرْمیناس» (که در منطق مراد قضایا و عقود است) و «ایساغوجی» که یونانی است (و مراد کلیات خمس منطق است) و در منطق به‌کار می‏روند. و یا کلمه «اسطقس» در فلسفه و از این قبیل کلمات. بعلاوه که در کلمات حکماء پیشین شایع است؛ «سهروردی» در «حکمة الاشراق» کلمه هورقلیا، جابلقا و جابرسا را ذکر می‏کند. شارحش «قطب‌الدین شیرازی» ذکر می‏کند، «ملّاصدرا» در بعضی جاها و «حاج ملّاهادی سبزواری» در «شرح مثنوی مولوی» ذکر کرده‌اند. این‏طور کلمات در فلسفه و حکمت سابقه دارد. مخالفان با حکمت مشایخ ما چون نمی‏خواهند افکار، با این کتب و فرمایشات ایشان آشنایی پیدا کند، از این کلمه یک لولو خورخوره درست کرده‏اند و می‌گویند: شیخ احمد احسائی گفته است «هورقلیا»؛ هورقلیا چیست؟ در دل‌های مردم بیچاره وحشت ایجاد می‏کنند و آنها بی‏خبرند که در کتب حکمت و فلسفه پیشینیان ذکر شده است. گذشته از اینها وقتی‌که مراد از این کلمه توضیح داده شود، دیگر جای این استفاده‏های سوء نمی‌ماند. آن بزرگوار مراد خود را بیان می‏کند، شما هرچه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 317 *»

می‏خواهید اسمش را بگذارید. هورقلیا اسمش را نگذارید، مُلک دیگر و عالم جسمانی دیگر آن را نام‏گذاری کنید.

آیا آن مرتبه‏ای را که امام؟ع؟ در آن مرتبه متصرّف است می‏شود انکار کرد؟ خیلی‏ها انکار ولایت تکوینی و تصرّف امام را کرده‏اند و روی عناد و لجاج گفتند که اگر علی بخواهد به ما روزی بدهد، ما روزی نمی‏خواهیم؛ یا اگر خدا بخواهد به‌واسطه علی به ما روزی بدهد، ما این روزی را نمی‏خواهیم. یکی از آنها عصایش را انداخت و گفت که علی بعد از آنکه از دنیا رفته با این عصای من هیچ فرقی نمی‏کند. اگر این عصا می‏تواند به من روزی دهد، آن علی هم می‏تواند به من روزی دهد. اینها جز غرض و مرض چیز دیگری نیست و غرض را هیچ‌چیز اصلاح نخواهد کرد مگر شمشیر امام زمان صلوات‌الله‌علیه.

در هر صورت، روایات مربوط به دوره ظهور را که مطالعه می‌کنیم می‌بینیم برای کسانی‌که در دوران ظهور قرار می‌گیرند این مرتبه بالفعل است؛ مثلاً توی خانه‌اش نشسته با رفیقش در شهر دیگر تماس برقرار می‏کند و با او احوالپرسی می‏کند. ممکن است بعضی بگویند که این امور در آن دوره با همین تلفن‌ها یا تلویزیون‏هایی خواهد بود که در آن زمان قوی‌تر از اینها و پیشرفته‏تر از اینها است. اینها حرف‌های بی‏ارزشی است و گول چنین توجیهات را نباید خورد. اینها بیان عظمت و جلالت خلقت نمی‌شود. اگر بنا باشد اینها مراد باشند که الآن هم همین‌طور است؛ نه، بلکه از خود آیات و روایات مربوط به‌دست می‏آید که عالم و خود بشر تکامل پیدا می‏کنند و آن مرتبه ــ با اینکه این مرتبه ظاهری را هم از دست نمی‏دهند و همین بدن را دارند ــ به لطافتی می‏رسد که می‏تواند تمام امور این بدن را محکوم احکام خود بکند و احکام و نظام آن مرتبه بر احکام و نظام این مرتبه غالب شود. تمام این حجاب‌ها را بدرد و رفیقش را در شهر دیگر ببیند و سخن او را بشنود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 318 *»

امام؟ع؟ را که می‏گویند غائب است و در پرده غیبت به‌سر می‌برد، همین مرتبه را اراده می‏کنند و هیچ مانعی نیست و منافات ندارد که بدن ظاهرِ ظاهر هم برای خود بگیرد، یکی و یا متعدد، و مثلاً در همین لحظه، در این محل به شکل جوانی ظاهر شود و در همین لحظه در حرم مطهر به شکل پیرمردی و در جای دیگر مثلاً به شکل شخص چهل‌ساله دیده شود؛ هیچ مانعی برایش نیست.

کسانی‌که به مرگ و آخرت معتقدند اقلاً حالت احتضار را که قبول دارند. حالت احتضار، قبل از خارج‌شدن روح از این پیکره است، هنوز روح از این پیکره خارج نشده و داخل عالم مثال نشده است. البته گاهی هم می‌گویند چشم مثالی محتضر باز می‏شود؛ اگر چشم مثالی هم بگویند، مقصودشان همان عالم هورقلیا و چشم همان مرتبه است، ولی از شدت تشابه و نزدیکی به عالم مثال و احاطه‌ای که در آن حالت برای انسان فراهم می‏شود، چشم مثالی می‏گویند. حالت احتضار که قطعی است و هیچ‏کس از اهل دین نمی‌تواند آن را انکار کند و یقینی است که در برزخ نیست؛ یعنی هنوز روح از این بدن بیرون نرفته تا در برزخ قرار بگیرد، در همین‌جا و در همین بدن است و هنوز احکام این بدن برقرار است؛ ممکن است این چشم روی هم باشد، این چشم عنصری و چشمِ این بدنِ ظاهرِ ظاهری روی هم باشد و اموری را ببیند که بر دیگران پوشیده است، نسبت به دیگران غیب است و نسبت به او شهاده می‌شود.

حدیثی است که شیخ بزرگوار/ از «تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی» نقل می‌فرمایند. این تفسیر از تفاسیر معتبر شیعه است، گرچه تمام قرآن در این تفسیر نیست و قسمتی از قرآن است ولی در اعتبار، کتابی معتبر است مانند تفسیر علی ‏بن ابراهیم قمی که آن هم در اعتبار مثل همین است.

حدیث از حضرت جعفر بن محمّد بن علی؟عهم؟، از حضرت باقر است، که می‌فرمایند: قال رسول‌الله؟ص؟ رسول‌الله فرمودند: یا علیّ انّ فیک مثلاً من عیسی بن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 319 *»

مریم؛ در تو مثَل و نمونه و صفتی از عیسی بن مریم است. البته مراد از این نوع سخن‌های این بزرگواران این است که در واقع شبحی از تو در عیسی افتاده و عیسی بن مریم در این امری که ذکر می‏شود، در امّت‌های پیشین نمونه تو بوده است. قال الله تعالی خدا درباره عیسی می‌فرماید: و اِنْ من اهل الکتاب الّا لیُؤمِنَنَّ به قبلَ موته و یوم القیمة یکون علیهم شهیداً؛([91]) هیچ فردی از یهود نیست مگر اینکه قبل از مردنش به عیسی ایمان می‌آورد. البته این آیه وجه دیگری هم دارد که مربوط به تأویل آیه است.

این معنی ظاهر این آیه است و رسول‌خدا؟ص؟ درباره ظاهر این آیه فرمایش می‏فرمایند و خبر می‏دهند. و روز قیامت هم خود عیسی بر اهل کتاب شاهد و گواه است که ایشان بر بنی‏اسرائیل مبعوث شد و آنها را به ایمان و انجیل و رسالت خود دعوت کرد و یهودیان انکار کردند. آنهایی از ایشان که ایمان آوردند، ایمان آوردند و آنهایی هم که انکار کردند، انکار کردند. تا زمان بعثت رسول‌خدا؟ص؟ این‏طور بود. از زمان بعثت رسول‌خدا، یهودیان در موقع مرگ، هم باید به عیسی ایمان بیاورند و هم به محمّد؟ص؟. همچنین عیسویانی که به رسول‌خدا؟ص؟ ایمان نیاوردند حکمشان همین است؛ اینها هم قبل از مرگشان باید ایمان به رسول‌الله؟ص؟ بیاورند و می‏آورند. و همچنین سنّی‏ها هم قبل از مُردنشان به امیرالمؤمنین و سایر ائمه هدی؟عهم؟ ایمان می‏آورند، و همه مذهب‌های غیر شیعه اثناعشری هنگام مرگ، قبل از مردنشان به ائمه اثناعشر ایمان می‏آورند. و همچنین غیر مستبصرین از شیعه و کسانی‌که مستضعف نیستند، آنها هم قبل از مردن به مقامات بزرگان دین ایمان می‏آورند و امر نقباء و نجباء را تصدیق می‏کنند. اما اگر قبل از این حالت ایمان نیاورده باشند، فلم یک ینفعهم ایمانهم؛([92]) ایمان‌آوردن آنها را سودی نمی‏بخشد. مثل ایمان فرعون

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 320 *»

است که وقتی مرگ را دید، ایمان آورد و آن ایمان برای او سودی نبخشید. جبرئیل تا دید که می‏خواهد اظهار ایمان کند دست بُرد و مشت گِلی از ته دریا برداشت و بر دهانش کوبید و گفت: آلآن و قد عصیتَ قبل و کنت من المفسدین.([93]) آن ایمان فایده‏ای ندارد و به درد نمی‏خورد. محال است کسی غیر از مستضعف از دنیا برود و حق برای او صددرصد روشن نشود و اقرار به حقانیت نکند. اگر قبل از این حالت اقرار داشته، ایمانش ثابت و ماحض‏الایمان از دنیا می‌رود. خدا همه ما را «ماحض‏الایمان» از دنیا ببرد.

ما معتقدیم که بر جمیع یهود و نصاری و مشرکین و کفار و به‌طور کلی منحرفین از دین اتمام حجت شده است. غیر از مستضعفین و غیر از آنهایی که از نظر حکم مثل مستضعفین هستند و دعوت به گوششان نرسیده، بقیه کسانی‌که دعوت به گوششان رسیده و مانعی در کارشان نیست از استضعاف و امثال آن، اینها اگر قبل از موت ایمان آوردند که نجات می‏یابند و گرنه هنگام احتضار، قبل از مردن ایمان خواهند آورد ولی این ایمان به ایشان منفعت نمی‏بخشد و به جهنم می‏روند؛ اسم اینها را «ماحض‏الکفر» می‏گذارند و ماحض‏الکفر از دنیا می‏روند.

در رجعت ائمه؟عهم؟، هم ماحض‏الایمان‏ها می‏آیند و هم ماحض‏الکفرها. مستضعفان برای قیامت می‏مانند. از این جهت رجعت، «قیامت صغری» نامیده می‏شود. چرا آن را قیامت صغری می‏نامند؟ زیرا جمیع خلق نمی‏آیند؛ مستضعفان برای قیامت می‏مانند، حشرشان در قیامت کبری است. آن قیامت را «کبری» می‏گویند، رجعت را قیامت صغری می‌نامند. در رجعت جمیع ماحض‏الایمان‏ها و جمیع ماحض‏الکفرها خواهند آمد. باید بیایند و حکومت محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ را ببینند. اهل ایمان آنچه را که آرزو می‌کردند و با آرزو و انتظار آن از دنیا رفتند مشاهده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 321 *»

کنند، کفار و ماحض‏الکفرها هم باید بیایند و بدبختی خود را ببینند و جلالت و حکومت حق را مشاهده کنند. این رجعت است.

آنچه در اینجا می‏فرماید مربوط به غیر مستضعفان از یهود است. غیر مستضعفان از یهود قبل از مردنشان به عیسی ایمان می‏آورند، در حال احتضار ایمان می‏آورند؛ چرا؟ چون حقانیت عیسی مثل قبل از مردن برایشان ثابت می‏شود، به‌طوری که ناچار می‏شوند که اقرار کرده و بگویند حق است. اما این گفتن دیگر خاصیت ندارد، این اقرار دیگر به آنها سودی نمی‏بخشد، و همین عیسی در قیامت شاهد و گواه آنها است و می‏گوید من به شما ابلاغ کردم و شما انکار کردید. بعد رسول‌خدا؟ص؟ فرمود: یا علی انّه لایموت رجل یفتری علی عیسی بن مریم؟ع؟ حتّی یؤمن به قبل موته و یقول فیه الحقَّ حیث لاینفعه ذلک شیء؛ ای علی آن کسانی‌که بر عیسی افتراء بستند، نمی‏میرند مگر آنکه پیش از مردنشان به او ایمان می‏آورند و درباره عیسی آنچه که حق است می‏گویند و قائل می‏شوند ولی به ایشان هیچ منفعت نمی‏بخشد. و انّک یا علی مثله؛ ای علی تو هم مانند عیسی هستی. عرض کردم یعنی عیسی در گذشته نمونه‏ای از تو بوده است.

اینکه من مرتب تکرار می‌کنم که عیسی نمونه‌ای از علی است، یا موسی نمونه‌ای از علی است، برای نکته‏ای است که باید آن را متوجه باشید. بعضی‏ها ائمه ما را به انبیاء گذشته تشبیه می‏کنند. در روایات اگر چنین تشبیهاتی باشد روی همان افکار کوتاه است. واقعش این است که تمام آنها نمونه‏های ایشان بودند، همان‌طور که کاملان زمان‌های گذشته نمونه‏های کاملان این امت بودند، کاملان سجّینی گذشته هم نمونه‌های کاملان سجّینی این امت بودند. یعنی فرعون نمونه و یک وصف و یک ظهوری از فرعون این امت بود و همچنین مثلاً  آصف بن برخیا نمونه و وصفی بود از سلمان این امّت؛ و سایر بزرگان مانند ابوالفضل و علی‏اکبر؟عهم؟. مثلاً مریم وصفی بود از زینب؟سها؟.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 322 *»

نوع شعراء بی‏توجه بوده‏اند و در شعرهایشان گفته‌اند مثلاً «تویی آن یوسف ثانی»؛ نه، تویی آن یوسف اوّل که آن یوسف بن یعقوب، شعاع و نمونه تو بود. یا مثلاً به موسی بن جعفر؟عهما؟، «تویی آن موسی ثانی» نباید بگوییم، یا «تویی آن نوح ثانی» نباید گفت. آنها همه نور و ظهور ایشان بودند. نوع شعراء بی‌توجه بوده‌اند و گفته‌اند. ان‌شاءالله باید متوجه باشیم و می‌شود تصحیح هم کرد عیبی ندارد خود آن شعراء هم راضی هستند راضی هم نباشند این حق‌ها را ندارند. آری، وظیفه ما تصحیح امور است، همان‌طور که بزرگان ما تصحیح اعتقادات و معارف کردند، شما هم ان‌شاءالله تصحیح کنید و نترسید، با کمال اطمینان دل این غلط‌ها و اشتباهات را تصحیح کنید.

فرمود: تو یا علی مثل عیسی هستی. لایموت عدوّک حتّی یراک عند الموت؛ دشمن تو هم نمی‏میرد مگر اینکه تو را در هنگام مرگش می‏بیند. حضرت را در آن مقام احاطه و در آن مقام امامت و مرتبه‏ای که مورد بحث ما است می‏بیند. ممکن است مقصود این باشد که علی؟ع؟ را در امام هر زمان می‏بیند؛ مثلاً در این زمان در جلوه قائم صلوات‌الله‌علیه. در زمان هر یک از ائمه، اهل آن زمان، علی؟ع؟ را در همان جلوه آن امام می‏بینند. یعنی امام عصر صلوات‌الله‌علیه مثلاً در این زمان، برای هر محتضری به صورت علی؟ع؟ یا به جمیع جلوه‏های چهارده‏گانه؟عهم؟ ظاهر می‏شود. و ممکن است بگوییم آن پیشینیان از ائمه؟عهم؟ با همان مرتبه هورقلیایی خود برای محتضر ظاهر می‏شوند. هر دو احتمال درست است، اگر دقیق شویم هر دو یک مطلب است.

در هر صورت می‏فرماید دشمن تو موقع مرگش تو را می‏بیند. فتکون علیه غیظاً و حزناً؛ اما این دیدن بر او غیظ است، یعنی غیظ و بغضش اضافه می‌شود؛ زیرا دشمنی او ذاتی است که غیظش و کینه‏اش اضافه می‏شود. حالا فضائلی از علی؟ع؟ می‏شنود و با او دشمنی می‏کند، آنگاه آن احاطه و تصرّف و قدرت و جلالت و عظمت علی و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 323 *»

سایر ائمه هدی؟عهم؟ را می‏بیند و می‏بیند که عالم به تدبیر ایشان برقرار است و ایشان قطب و محور هستی هستند.

امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه به همین شأن از امامت خود در خطبه شقشقیّه اشاره دارند و همین تعبیر را می‌آورند: و انه لیعلم ان محلّی منها محلّ القطب من الرَّحی؛ ابوبکر با آنکه می‏دانست که موقعیت من نسبت به خلافت و امامت، موقعیت قطب نسبت به آسیاب است، درعین حال جامه خلافت را غصب کرد. ینحدر عنّی السیل و لایرقی الیّ الطیر؛ سیل فیض از من سرازیر است و بازهای افکار و اندیشه‌ها هرچه پرواز کنند و اوج بگیرند به مقام من نمی‏رسند و نمی‏توانند به مقام من معرفت پیدا کنند.

الحمد للّه ربّ العالمین نهج‏البلاغه امروز در میان مسلمانان یک کتاب بین‏المللی است. تمام مسلمانان جهان نهج‏البلاغه را فرمایشات و نامه‏های امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‏دانند. در خطبه شقشقیه در وصف خود می‏فرماید: و انه لیعلم ان محلّی منها محلّ القطب من الرحی ینحدر عنّی السیل و لایرقی الی الطیر. آری، حال که اولی می‌خواهد بر یک عده منافق و اراذل و اوباش رئیس باشد، فسَدَلْتُ دونَها ثَوباً؛ من هم آن خلافت ظاهری را به‌مانند کسی‌که جامه‏ای را کنار بیندازد، نزد او گذاشتم، و طَوَیْتُ عنها کَشْحاً؛ از آن روی گردانیدم.

آنگاه می‌فرماید: فصبرتُ و فی العین قَذی و فی الحَلق شَجی؛ صبر کردم مثل صبر کسی‌که خار در چشمش رفته و استخوان در گلویش گرفته باشد. بعد درد دل‌هایی می‏فرماید و از آن فتنه عجیب گزارشی می‏دهد. اَری تُراثی نَهْباً؛([94]) ارثم را گرفتند، حقم را گرفتند، چه کردند و چه کردند … .

آری، همین مقام احاطه و تسلط را دشمنان و مخالفان حضرت، در موقع احتضار می‏بینند و مقام تسلط امام؟ع؟ و آن مرتبه تصرف امام؟ع؟ را مشاهده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 324 *»

می‏کنند، از این جهت غیظ و بغض آنها اضافه می‏شود. همچنان‌که نقل شده که طلحه ملعون در موقع احتضارش آن مقام را دید. موقع احتضارش بود که از او پرسیدند ملعون چه کسی تو را با تیر زد و از روی اسب به زمین انداخت؟ گفت علی؟ع؟. گفتند علی که با تیر نمی‌جنگد، با شمشیر می‌جنگد، شمشیرش هم کوتاه است؛ یعنی تا نزدیک دشمن پیش می‏رود. گفت مگر نمی‏بینید علی را که با شمشیر می‏کُشد، با تیر می‏کُشد، با نیزه می‏کُشد. علی به آسمان می‏رود و به زمین می‏آید، با شمشیر می‏زند، با نیزه می‏زند، با تیر می‏زند.

والله امروز هم مهدی؟ع؟ است که با همه‌چیز می‏زند. والله مهدی؟ع؟ است که همه‏کس را می‏زند، به آسمان می‏رود، به زمین می‏آید. با بمب می‏زند، با تفنگ می‏زند، با مسلسل می‏زند، با مرگ می‏زند، با سکته می‏زند، با وبا می‏زند، با سرطان می‏زند، با تب می‏زند. مهدی است صلوات‌الله‌علیه که همه امور را به دست گرفته است و او دست خدا است. طلحه گفت مگر علی؟ع؟ را نمی‏بینید؟ به هر کس که می‏رسد می‏گوید: مت یا عدوّ الله، ای دشمن خدا بمیر. و هر کس می‏افتد کشته می‏شود، می‏میرد به فرمان او است.([95])

نظر به اینکه طلحه از کاملان سجّینی بود برای او آشکار شد و برای اتمام حجت به دیگران هم رسید که دیگران هم از خود طلحه بشنوند و در حال احتضارش از او این اعتراف و اقرار را بشنوند. اگر همین اشخاص عادی هم که از دنیا می‏روند، در حال احتضار اجازه داشته باشند که با ما سخن بگویند، از آنها می‏شنیدیم که می‏گویند ما به فرمان امام زمان؟ع؟ جان می‏کَنیم و می‏میریم. با شمشیر امام؟ع؟ والله کشته می‏شوند آنانی‌که کشته می‏شوند. شمشیرها مختلف است، شمشیر که ذوالفَقار تنها نیست. او شمشیرهای مختلف دارد تمام دنیا را آن بزرگوار از لوث کفّار و منافقان و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 325 *»

دشمنان خدا پاک می‏کند. این‏همه که کشته می‏شوند و می‏میرند به هر یک هر یک، او می‏فرماید «مت» ممکن است یک‌وقت هم مصلحت ببیند که به یکی از دوستانش هم بفرماید بمیر. و اگر یک‌وقتی با یکی از این شمشیرها، دوستی را بکشد به مصلحت آن دوست بوده است و چون پشت این دوست از مؤمن خالی شده و از او دیگر مؤمنی به دنیا نخواهد آمد، او را روی جهاتی زودتر به بهشت می‏برد؛ مثل اینکه سکته عارضش می‏شود یا خانه روی سرش خراب می‏شود یا تیری به او می‏خورد و از این‏گونه مرگ‌ها؛ زیرا مصلحت او این است که زود به بهشت برود. از این جهت می‏فرماید: تمنّوا الفتنة ففیها هلاک الجبابرة و طهارة الارض من الفسقة؛([96]) از خدا فتنه بخواهید زیرا وقتی‌‌که فتنه شد ستمگران نابود می‏شوند و زمین از بدکاران پاکیزه می‏گردد. اگر در این بین مؤمنی هم مبتلا شد و در آن فتنه گرفتار گردید، برای او هم خیر است. اگر از دنیا رفت به سوی بهشت سرعت کرده است و اگر در یک‌چنین ‏فتنه‏هایی عافیت یافت، خدا را شکر کند که هم عافیت دین دارد هم عافیت دنیا. و بدا بر احوال آن بدبختانی که هم آفت در دین دارند هم آفت در دنیا.

عرض کردم رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: یا علی وقتی‌که دشمن تو در موقع مرگش تو را می‏بیند، فتکون علیه غیظاً و حزناً؛ برای او خیلی سنگین خواهد بود. من از حال احتضار دشمن علی؟ع؟ چه بگویم؟ آری، یک دنیا بار غم بر دلش می‏آید که چرا در دوره زندگی به مقام و منزلت علی؟ع؟ اقرار نکرد؟ چرا علی را به پیشوایی نپذیرفت و نخواست که از پیروان او باشد؟ و از طرفی باز آن دشمنی ذاتیش شدیدتر می‏شود و یک دنیا دشمنی بر دلش افزوده می‏شود. می‏گوید اگر می‏توانستم با همین ضعف و بدبختی که اکنون دارم ای علی تو را می‏کُشتم. غیظ او به یک‌چنین شدتی می‏رسد که می‏بیند در چنگ علی؟ع؟ گرفتار است، اما به‌واسطه آن کینه با خود می‏گوید اگر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 326 *»

می‏توانستم با همین ضعف و بدبختی و بیچارگیم تو را قطعه‌قطعه می‏کردم؛ همچنان‌که قطعه‌قطعه کردند حسینش را صلوات الله علیه، علی اکبر حسینش را. آری، کینه و اندوه در دل آنها زیاد می‏گردد.

حتّی یقرّ بالحق من امرک و یقول فیه الحقّ و یقرّ بولایتک؛ و چاره‏ ای نمی‏بیند مگر آنکه به حقانیت امر تو اقرار کند و درباره آن امر حق را می‌گوید و معتقد می‌شود و به ولایت تو اقرار می‌کند؛ ولی حیث لاینفعه ذلک شیئاً؛ هیچ فایده‏ای به حالش نمی‏بخشد مگر آنکه درکش پایین‏تر می‏رود، زیرا غیظ و حزنش اضافه می‏شود.

و اما ولیّک فانه یراک عند الموت فتکون له شفیعاً و مبشّراً و قرّة عین؛ اما دوست تو، آنی که تو را هنگام مردنش می‏بیند که تو شفیع او هستی، او را شفاعت می‏فرمایی، فضل خود و عنایت خود را شامل حال او می‏گردانی، او را به بهشت بشارت می‏دهی و چشم او به دیدن تو روشن می‏شود.

شیخ مرحوم بعد از اینکه این حدیث را نقل می‌فرمایند، این جمله را می‌فرمایند: «و انا اقول کما قال الله تبارک و تعالی حکایة عن مؤمن آل‌فرعون فستذکرون ما اقول لکم و افوّض امری الی الله انّ الله بصیر بالعباد».([97]) مؤمن آل‏فرعون نزد فرعون آمد و فرعون‌پرست‌ها را ترسانید و آنها را از صدمه وارد کردن به موسی برحذر داشت. مؤمن آل‌فرعون از کاملان آن زمان بود. او آمد و هرچه آنها را از دشمنی با موسی برحذر داشت قبول نکردند. به آنها فرمود: فستذکرون ما اقول لکم به‌‌ همین زودی خواهید دید حرف‌هایی که من زدم راست است. وقتی‌که به عذاب خدا مبتلا شدید آنگاه می‏فهمید که حرف‌های من راست بود. و افوّض امری الی الله انّ الله بصیر بالعباد؛ و من کار خود را به خدا وامی‏گذارم و روشن است که خدا به بندگان خود بینا است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 327 *»

شیخ مرحوم­ هم می‏فرماید من هم مثل مؤمن آل‌فرعون که خدا از قول او حکایت می‌کند این مطلب را به شما می‏گویم که امر معصومان؟عهم؟ و کاملان شیعه همین است که من می‏گویم. فستذکرون ما اقول لکم و افوّض امری الی الله انّ الله بصیر بالعباد.

خدایا ما تو را و جمیع انبیاء و اولیاء و ملائکه مقرّبین تو را و همه عباد صالحین تو را در این روز از ماه مبارک رمضان، در زیر قبّه منوّره حسینی صلوات‌الله‌علیه شاهد می‌گیریم؛ خدایا اقرار می‏کنیم به آنچه تو بر جمیع انبیاء فرستاده‏ای و از شریعت‌ها و دین خودت نازل فرموده‏ای و آنچه از ما خواسته‏ای مقرّ به آن باشیم، مقرّ به آنیم؛ به ظاهر و باطن خود اقرار داریم، اعتراف داریم.

خدایا آنچه به ما از جانب تو رسیده است و آنچه نرسیده، آنچه اولیاء تو فرموده‏اند و آنچه نفرموده‏اند، آنچه از دین تو دانسته‏ایم و آنچه ندانسته‏ایم، به همه آنها اقرار و اعتراف داریم و این را هم معترفیم که در عمل کوتاهیم، معصیت‏کاریم، مقصّریم. خدایا با همه قصور و تقصیر خود چشم امید به اولیاء بزرگت، به شفاعتشان و عنایتشان داریم که این طاعات ناقص ما را تکمیل فرمایند و موجبات مغفرت و آمرزش گناهان ما را فراهم سازند تا به برکات آنها مشمول رحمتت گردیم.

بحث در این بود که این مرتبه برای ما غیب است؛ ولی طبق آیات و روایات مسلّم است که این مرتبه هست؛ اسمش را هرچه می‏خواهند بگذارند، بزرگان ما از آن مرتبه به «هورقلیا» تعبیر می‏آورند.

و با توجه به آن معنایی که عرض شد این کلمه وحشت‏آور نیست؛ این کلمه معنایش همان است که توضیح دادم. حالا کسی نخواست، هورقلیا نگوید، بگوید مُلک دیگر. این مرتبه از مرتبه‏های جسمانی و زمانی است ولی با یک لطافت بیشتر که اگر ما این مرتبه را شناختیم، مطلب غیبت و غائب‌بودن امام؟ع؟ و اموری که در آیات و روایات در این زمینه رسیده برایمان حل می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 328 *»

و از جمله همین مطلب است که اطلاع این بزرگواران و آگاهی ایشان از جمیع امور می‏باشد که در این مرتبه‌ای که دارند هیچ چیز بر ایشان پوشیده نیست؛ گرچه ممکن است به این مرتبه ظاهر ظاهر ــ به تعبیر ما ــ و این بدن ظاهر ظاهر، چیزی را ندانند و به آن توجه نداشته باشند ولی وقتی‌که بخواهند بدانند می‌دانند. از این جهت فرمود ممکن است امام چیزی را نداند، ولکن اذا اراد ان‌یعلم الشّی‏ء اعلمه الله ذلک؛([98]) اما وقتی‌که بخواهد بداند می‏داند. مثل اینکه راوی پسر برادرش را همراه خودش خدمت امام؟ع؟ می‏آورد. فرمود: من ذا الفتی معک؟([99]) این پسر که همراه تو است کیست؟ در این مرتبه توجه نمی‌فرماید این کیست، آن شخص را برای توجه‌کردن و دانستن، وسیله خود می‏گیرد. تو بگو این چه کسی است؟ او می‏گوید. مانعی ندارد، وسیله است. همان‌طور که ملَک را ممکن است وسیله بگیرد که توجه کند و امری را بداند، ممکن است انسانی را هم وسیله قرار بدهد که ببیند این فرزند کیست. در هر جایی چیز مناسبی را انتخاب می‏کند، سبب و وسیله می‏گیرد برای اینکه امری از امور را بداند و در این مرتبه مانعی ندارد یک‌چیزی برای آگاهی او وسیله و سبب باشد. مثل آنکه امام؟ع؟ نان می‏خورد، گوشت می‏خورد، شیر می‏آشامد که این بدن عرضی و این مرتبه برای فعالیت آن مرتبه سبب باشد. این مرتبه برای آن مرتبه باقی بماند و آن مرتبه را نگه‏دارد. آنچه که در اینجا ــ  یعنی بر این مرتبه ــ‌  وارد می‏شود، اسبابی لازم دارد. امام؟ع؟ می‏توانند هر چه و هر کس را که بخواهند سبب قرار دهند و وسیله بگیرند.

مثلاً در ظهر عاشورا سیدالشهداء؟ع؟ می‏خواهد وسیله‏ای فراهم کند برای توجه به اینکه زوال ظهر شده ‏است و وقت نماز شده است. همان‌طور که می‏تواند به‌وسیله ملائکه متوجه این امر بشود، می‏تواند شخصی را وسیله بگیرد و او بگوید آقا ظهر است،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 329 *»

زوال شده، آرزو داریم نماز دیگری هم با شما بخوانیم. امام؟ع؟ هم توجه می‌فرماید و می‌بیند زوال است و می‏فرماید آری ظهر است و دعائش می‏فرمایند.([100]) یا امام زین‏العابدین صلوات‌الله‌علیه، زینب کبری؟سها؟ را وسیله می‏گیرند برای توجه به حدیث امّ‏ایمن، که زینب کبری آن حدیث را بیان می‏کند و به‌وسیله زینب کبری؟سها؟، ـــ  آن وسیله و سبب معصوم و طاهر  ـــ  به ظاهر ظاهر امام؟ع؟ برسد. البته خود همین هم باز به عنایت خود امام سجاد؟ع؟ نسبت به زینب کبری بود؛ وگرنه اگر حفظ حضرت سجاد نبود زینب کبری والله از دنیا می‏رفت. پس به آن مرتبه بالاتر اجازه فرمود که زینب نزد امام؟ع؟ بیاید و آن حدیث مفصّل امّ‌ایمن را نقل کند و قدری تسلّی خاطر آن بزرگوار فراهم بشود. و امام؟ع؟ به این وسیله، این مرتبه ظاهر را برای خود نگه‏ دارند و از اندوه و ماتم در آن مصیبت عظمی جان ندهند. و همچنین با آن مرتبه، زینب کبری را هم نگه‏ دارند و نگذارند کنار آن بدن پاره‏پاره جان بدهد.

وقتی‌که حضرت صادق صلوات‌الله‌علیه از دنیا رحلت فرمودند، حضرت کاظم؟ع؟ دستور فرمودند در آن محلی که پدر بزرگوارشان نماز می‌خواندند چراغی را روشن کنند. از شبی که فوت شده بودند تا چند شب چراغی روشن کنند و از شب بعد از دفن این دستور را دادند.([101]) شاید یک جهتش این بود که با توجه به چراغ، قدری از فکر رحلت پدر انصراف بیابند. و خود این امور، وسیله بعضی از توجهات است. وسیله‏ها را انتخاب می‏کردند. و مانعی ندارد که در این مرتبه ظاهر، به امری توجه نداشته باشند و برای توجه پیدا کردن و رساندن به این ظاهر از امور ظاهری استفاده فرمایند. عقل و ادراکی که در این بدن ظاهر ظاهر آشکار گردیده، مرتب در زیادتی است؛ از این جهت می‏فرمایند ما با اطاعت و بندگی، این عقل را ترقی می‏دهیم و نور آن در ما زیاد می‏گردد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 330 *»

ولی آن مرتبه بالا که مرتبه غیب است و مورد بحث می‏باشد محل تنزّل ملائکه است، دورانش دوران لیلةالقدر است و برای او روح‌القدسی است که مانند عین است که چشم یا چشمه یا خورشید یا… باشد که همه معانی صحیح است. همانطور که عرض کردم «عین» از نظر معنی، مشترک لفظی است و کلمه مشترک را متعمداً به‌کار می‏برند برای اینکه معانی متعدده از آن استفاده شود. همچنین آن عمود از نور که در مقابل امام نصب شده و در نتیجه چیزی بر او مخفی نیست. آنجا زیادتی به این معنی، معنی ندارد.

در این مرتبه ظاهر ظاهر این بزرگواران؟عهم؟ که عقل و ادراک این مرتبه هم عقل و ادراک ظاهر ظاهر است و در این مرتبه است، مرتب و دائماً در اضافه‌شدن و ازدیاد است به‌وسیله اسباب مختلفی که در دست دارند و اختیار می‏کنند. گاهی از همین ظاهر ظاهر خود خبر داده‏اند و از این مرتبه خود بیاناتی می‏کنند که مربوط به همین مرتبه است و مثلاً می‏فرمایند امام غیب نمی‏داند.

راوی می‏گوید چند نفر حضور امام صادق صلوات‏الله‌علیه بودیم، حضرت از حیاط منزل داخل اطاق شدند و با ناراحتی شدید و خستگی زیاد نشستند و به دیوار تکیه دادند و فرمودند تعجب می‌کنم از کسانی‌که می‌گویند ما غیب می‏دانیم. کنیز من مرا اذیت کرده، چوب برداشته‏ام او را بزنم، او مخفی شده، نمی‏دانم کجا است، نمی‏بینمش کجا است.([102]) یعنی ظاهراً با این مرتبه ظاهری عرضی، تا خود امام؟ع؟ نخواهد بداند نمی‏داند و تا سبب برای دانستن اتخاذ نکند، در این مرتبه‏اش نمی‏داند که کنیزش کجا است و در کجا پنهان گردیده است.

و یا امام؟ع؟ اسبش را دزد می‏برد و نمی‏داند که برده و کجا است. عرض می‏کند خدایا اگر اسب من پیدا شد، تو را به حمدی که جمیع حمدکنندگان تو را حمد کرده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 331 *»

باشند، حمد می‏کنم. اسب او پیدا می‏شود، حضرت روی اسب می‏نشینند و می‏فرمایند: الحمد للّه ربّ العالمین. راوی عرض می‏کند آقا شما فرمودید به جمیع حمدهایی که همه حمدکنندگان خدا را حمد کرده‏اند، شما هم خدا را حمد می‏کنید. فرمود: أ لم‌تسمعنی قلت الحمد للّه. من آنچه گفتم انجام دادم؛ یعنی خدا را به جمیع حمدها حمد کردم.([103])

بزرگان ما از این فرمایش استفاده می‏فرمایند و می‏گویند جنس محلّی باللام مفید استغراق است. کلمه الحمد جمیع حمدها را شامل است؛ الحمد للّه ربّ العالمین خدایا ما هم تو را در برابر این نعمت‌هایی که در این دنیا به ما عنایت فرموده‏ای به جمیع حمدهای حامدین تو حمد می‌کنیم و می‏گوییم: الحمد للّه ربّ العالمین. و سمع الله لمن حمده،([104])خداوند حمدهای همه ما را مستجاب فرماید.

پس امر در این مرتبه ظاهر ظاهر این‏طور است. امام؟ع؟ برای دانستن امری سبب مناسب اتخاذ می‏کنند و تا سبب اتخاذ نکند به آن‏طوری که خودش مصلحت می‏داند، از آن امر بی‏خبر است.

در حدیثی است که امام؟ع؟ می‏فرماید: خضر؟ع؟ به ما سلام می‏کند ولی ما او را نمی‏بینیم.([105]) این یعنی چه؟ یعنی مثلاً خضر؟ع؟ ممکن است الآن در حیاط باشد و هر کس در این اتاق هست او را در آنجا نمی‏بیند. امام؟ع؟ هم با این مرتبه ظاهر ظاهر او را نمی‏بینند. او سلام می‏کند، سلامش را می‏شنوند و می‏دانند خضر؟ع؟ است و جوابش را می‏دهند. با کدام مرتبه سلامش را می‏شنوند؟ با همان مرتبه غیب. فرمایش این است: او به ما سلام می‏کند، ما او را نمی‌بینیم. یعنی چه؟ یعنی ممکن است او

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 332 *»

بدنی الآن ظاهراً برای خود گرفته و در میان حیاط و یا در خیابان باشد. آنهایی که در حیاط یا در خیابان هستند او را می‏بینند، ولی امام؟ع؟ که در این اتاق مثلاً نشسته‏اند، با این چشم عنصری عرضی او را نمی‏بینند. او از آنجا مثلاً  به حضرت صادق؟ع؟ سلام می‌کند، امام هم از همین‏جا جوابش را می‏فرمایند. او در همان بدن از آنجا سلام می‏کند، امام با این چشم، بدنش را نمی‏بینند اما صدایش را می‏شنوند با گوش آن مرتبه‏ای که مورد بحث ما است و با زبان آن مرتبه هم جواب او را می‏دهند.

درباره «مرحوم میرزا علی‏محمّد شهید» حکایاتی نقل شده که ایشان مثلاً در میان خانه‏اش بوده، بازار را می‏دیده است و می‏دیده مثلاً فلانی از بازار آمد و رفت جای دیگر. بعد خدمت مرحوم آقای شریف طباطبائی مشاهدات خود را نقل می‌کرده و معلوم می‏شده که آن مرتبه او را به فعلیت می‏آورده‏اند که البته این مشاهدات موقّت بوده است. حال ممکن است کسی بگوید درباره علماءِ خودشان این حرف را می‌زنند. اگر یک‌وقتی بحث شود و  به این جریان استدلال کنیم، ممکن است بگویند ایشان از علماء خودتان هستند، دلیل دیگری بگویید.

این را یک‌دفعه دیگر گفته‌ام که «مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی» از علماء نامی همین مشهد بود. بسیار زاهد و باتقوی و عالم و فقیه بود. ایشان در مدرسه نواب «سطح» و «خارج فقه» و «اصول» تدریس می‏کرد. من خودم ایشان را دیده بودم و مقداری هم از دروس ایشان استفاده کرده بودم. ایشان خودش در درس نقل کرده بود و شاگردان شنیده بودند و به‌طور متواتر در همان زمان حیاتشان از ایشان نقل می‌کردند. ایشان گفته بود من یک‌ شبی در همین مشهد مشغول مطالعه بودم و داشتم «کفایة‏الاصول» را مطالعه می‏کردم. یک‌باره خود را در قزوین در همان دِه خودمان دیدم و دیدم که شب است و شخصی از خانه‏اش برخاست و فانوس بادی را برداشت و برای آبیاری باغ یا مزرعه‏اش حرکت کرد و از خانه‏اش بیرون آمد. در راه شخص دیگری

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 333 *»

که در باغ مجاور او بود و با او دشمنی داشت، دید این شخص می‏آید، کمین کرد با بیل حرکت کرد و در کمین آمد تا به او رسید. با بیل بر سرش زد و او را کشت و جسدش را هم در همان نهر آب دفن کرد؛ جلو آب را بست، زمین را کَند و همان‌جا جسد او را دفن کرد. از دفن که فارغ شد آمد بیلش را برداشت و شُست و دست و لباسش را شُست. فانوس او را هم برداشت همان‌جا زیر زمین کرد و رفت به‌طوری ‌که هیچ آثاری از این جرم و جنایت باقی نگذاشت. بعد از دیدن تمام این واقعه، باز خودم را در مشهد در اتاق مطالعه خود دیدم که مشغول خواندن کتاب هستم. ایشان رسمش بود که در ماه رمضان و ماه محرم و صفر به همان ده در قزوین می‏رفت، امامت می‏کرد و گاهی تبلیغی و بیاناتی در مسجد داشت. می‏گوید وقتی‌که در آن سال به قزوین رفتم مردم به دیدن من آمدند و آن خاطره کاملاً از یادم رفته بود. و از خبرهایی که نقل کردند این بود که گفتند فلان شخص را گرفته‏اند و او به کشتن فلان کس متهم شده و اکنون در زندان به‌سر می‏برد. تا این خبر را دادند آن خاطره به ‏یادم افتاد، دانستم شخص بی‌گناهی را گرفته‏اند. من متوجه اصل مطلب شدم و در آن‌وقت چیزی نگفتم. شب که شد برخاستم و به منزل آن شخص قاتل که خودم او را می‏شناختم رفتم و در زدم. خودش در را باز کرد، داخل منزل او رفتم و نشستم. او بسیار از رفتن من به منزلش خوشحال شد. در ضمن گفتگوها گفتم می‏گویند فلانی را به جرم کشتن فلانی گرفته‏اند و الآن زندان است. تا این جریان را مطرح کردم کمی به لرزه افتاد و رنگش متغیّر شد. آری، حضرت امیر؟ع؟ فرمودند: مااضمر احد شیئاً الّا ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه.([106])

روش‌های روانکاوی که فِروید([107]) به‌کار می‏گرفت، حضرت امیر؟ع؟ در آن زمان به آنها اشاره فرموده‏اند. حالا می‏گویند به اصطلاح وجدان مخفی و روان ناخودآگاه.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 334 *»

گاهی در صفحات صورت و یا در سخن‌هایی که ناگهان از زبان می‏پَرد نمودار می‏گردد و درون انسان را هویدا می‏سازد.

مرحوم شیخ هاشم می‏گوید فهمیدم که سرّی در کار است که چنین به خود لرزید. گفتم نگران نباش من از کار تو باخبرم و چاره کار تو را هم عهده‏دار می‏شوم. من خودم دیدم که تو چه کردی، در فلان شب که در باغ آبیاری می‏کردی و شروع کردم به گفتن تمام خصوصیاتی که آن شب دیده بودم. وقتی همه ماجرا را برایش گفتم، افتاد روی دست و پایم. گفت آقا مثل اینکه اصلاً شما آنجا بوده‏اید، و شروع کرد به التماس و دست و پا بوسیدن که آری مطلب همین است و چه کنم، جهالت دامن‌گیرم شده بود. گفتم حالا یک راه دارد، باید به جرم خود اقرار کنی ولی من ضمانت می‏کنم که اولیاء مقتول کاری به تو نداشته باشند، فقط دیه بگیرند و رضایت دهند و کار به دیه برگزار شود؛ تا این بیچاره متهم را از زندان نجات بدهی. او هم قبول کرد و خلاصه اقدامات لازم انجام شد و کار به مسالمت پایان یافت. و از این نمونه‏ها در تاریخ زیاد است.

پس این آقا در اتاقش نشسته و کتاب مطالعه می‏کند، آن مرتبه‏ای که مورد بحث ما است، برای مصلحت به فعلیت می‏افتد. البته امام زمان صلوات‌الله‌علیه که اسم «المُدبِّر» خدا هستند آن مرتبه را به فعالیت می‏آورند، برای آنکه آن حادثه که پیش می‏آید یک بی‌گناهی مبتلا می‏شود و این بی‌گناه دعاها می‏کند و اطرافیانش دعاء می‏کنند و متوسل می‏شوند و تقدیر شده که اجابت شود. امام؟ع؟ اسباب قبلی را فراهم می‏کنند، یک عالِم مُوَجَّه که مورد توجه تمام مردم است، حرفش باارزش است و خریدار دارد و از این جهت دست او باز و قدرتمند است، او را مسلّط می‏کنند و آن مرتبه او را به‌طور موقت به فعلیت می‌آورد که آن حادثه را ببیند و بعد هم طبق این دیدن، قائله را خاتمه دهد. پس امام؟ع؟ به این وسیله شرایط استجابت دعاء آن زندانی بی‌گناه را فراهم می‏کنند و این اسباب بایستی قبلاً فراهم شود که شد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 335 *»

به اصل مطلب برگردیم که امام؟ع؟ در مرتبه ظاهر ظاهرشان اگر بفرماید من غیب نمی‏دانم، حکم این مرتبه را می‏فرماید. و اما حکم آن مرتبه دیگر غیر از این است؛ همه این عالم برای آن شهاده است و نسبت به این عالم برای آن مرتبه غیب معنی ندارد.

حالا اگر در روایاتی رسیده باشد که امام بفرماید که ما علم غیب نداریم و کسانی‌که از مراتب امام بی‌خبرند با این‏گونه روایات منکر علم غیب امام؟ع؟ می‏شوند، باید بدانند که این‏گونه روایات مربوط به این مرتبه ظاهر عرضی ایشان است. در صورتی که در مقابل، روایات فراوانی داریم که امامان ما از مَغیبات خبر داده‏اند به‌طوری ‌که همان‌هایی که می‌گویند امام غیب نمی‌داند، خودشان اعتراف دارند که ایشان، هم از گذشته خبر داده‏اند و هم از آینده خبر داده‏اند و از آینده که خبر داده‏اند می‏بینیم صدق بوده است و آنچه از آنها واقع شده با خبرهای ایشان مطابق است و آنچه هم که بعد از این واقع می‏شود، بر همین قیاس مطابق خواهد بود. و اگر بگویند به تعلیم خدا از غیب باخبر می‏شوند، می‏گوییم تعلیم خدا به ایشان همان فعلیت‌یافتن آن مرتبه در ایشان است. و برای مماشات با آنها و مناسب با حال آنها می‌گوییم روش‌ها و وسائل و اسبابی در اختیار امام؟ع؟ است که از آنها در شناخت امور غیب و آگاهی بر آنها استفاده می‏کند. از جمله آنها اصول و کلیاتی از مبانی علمی است که امام؟ع؟ از رسول‌خدا؟ص؟ ارث برده است و طبق آن اصول و مبانی می‏تواند از امور غیب باخبر شود و آنها را برای دیگران بیان کند. در این عالم یکی از اسباب کار، همان اصولی باشد که از رسول‌خدا؟ص؟ به این بزرگواران به ارث رسیده است؛ همچنان‌که بعضی از آنها را به بعضی از اصحاب خود تعلیم می‏دادند؛ مانند اصول علم «منایا و بلایا». و از آن جمله آنها عالم به قرآن هستند، قرآن می‏فرماید: تبیاناً لکلّ شیء.([108]) یک‌چنین احاطه علمی بر قرآن که بر دیگران پوشیده است بر امامان ما سلام الله علیهم اجمعین ظاهر است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 336 *»

این هم یکی دیگر از اسباب ظاهر در مرتبه ظاهر ظاهر است که به‌واسطه آن از مغیبات و امور غیب خبر می‏دهند. خدا گاهی برای آنها از این عالم ظاهر پرده برمی‏دارد و حادثه‏های گذشته یا حادثه‏های آینده و حال را در ظرف خود آنها مشاهده می‏کنند. و ایشان در این زمان برای اهل این زمان، از آنها خبر می‏دهند.

یکی دیگر از اسباب اینکه خدا به آنها اسم اعظم اعظم اعظم را تعلیم کرده است که به‌واسطه آن هرچه بخواهند بدانند می‏دانند و هرچه بخواهند انجام دهند انجام می‏دهند. و البته معتقدیم که این بزرگواران در جزئی‌جزئی از امور از خدا بی‏نیاز نیستند. کلیه امور را به تعلیم خدا می‏دانند و مستقل نیستند، به خدا محتاج و به او نیازمند هستند. پس احتیاج آنها به تعلیم، آن‌به‌آن و نیازمندی ایشان به خدا آن‌به‌آن است.

اگر خودشان بفرمایند ما غیب نمی‏دانیم، راست می‏فرمایند، حق می‏فرمایند، هیچ جای انکار ندارد؛ ولی باید دانست که این فرمایش مربوط به این مرتبه ظاهر عرضی ایشان است که تا توجه نکنند و نخواهند، نمی‏دانند. اگر بفرمایند رسول‏الله؟ص؟ به ما تعلیم داده و ما را به اموری عالم کرده، راست می‏فرمایند. اگر بفرمایند خدا ما را تعلیم می‏کند و آن‌به‌آن ما را آگاه می‏سازد، راست است. تمام این تعبیرات از ائمه؟عهم؟ رسیده است. اگر بفرمایند خدا به ما اسمی داده که آن اسم فوق همه اسم‌های او است و هر کس از انبیاء و اولیاء در عالم کاری انجام داده، به اسمی از اسماء خدا بوده است و خدا آن اسم اعظم اعظم اعظم خود را به ما داده، راست و حق است. اگر بفرماید خدا ملائکه را مسخر ما کرده و ما به‌وسیله ملائکه می‌دانیم و انجام می‌دهیم، راست است. چون همه اینها در روایات رسیده، اجمالش را من عرض می‏کنم که در خاطرتان باشد. اگر بفرمایند جن در خدمت ما است، راست است.

نقل است که جابر جعفی از مدینه به قصد کوفه خارج شد. به کوفه نرسیده بود که شخصی به او رسید و نامه‏ای از امام؟ع؟ از مدینه به دستش داد به‌طوری ‌که مُهر آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 337 *»

نامه تازه بود و خشک نشده بود که اگر دست روی مُهر می‏کشید، خط پاک می‏شد. با این مقدار راه و فاصله از مدینه. گفت تو کیستی؟ فهمید از جن است و مأموریت دارد که این نامه را از امام؟ع؟ به او برساند. امام؟ع؟ به جابر دستور داده بودند وقتی‌که کوفه رسیدی فلان وقت این نامه را باز کن. او هم در همان وقت نامه را باز کرد. دید امام؟ع؟ در آن نامه دستور داده‏اند که از اکنون خود را به دیوانگی بزن؛ چون والی کوفه می‏خواست او را بکشد، امام دستور فرموده بودند که خودش را به جنون بزند. فردا که تصمیم گرفتند حکم را اجراء کنند و جابر را بکشند آمدند که او را دستگیر کند دیدند جابر دیوانه‏وار از خانه‏اش درآمده و دیوانه شده است. گفتند بسیار خوب شد و ما راحت شدیم، ما می‏خواستیم او را بکشیم، او خودش دیوانه شد. و دیوانه بود تا وقتی‌که آن والی بنا بود روز بعد عزل شود و والی دیگر بیاید و جای او بنشیند. هنوز او نرفته بود و بعدی نیامده بود، جابر حالش خوب شد. آمد در مسجد مشغول حرف‌زدن شد.([109])

پس ممکن است گاهی بفرمایند جن در خدمت ما است و کارها با جن انجام می‌شود، مانعی ندارد، درست است. اگر بفرمایند خدا در قرآن این مطلب را برای ما نوشته است، و بلکه هرچه بخواهیم خدا در قرآن برای ما نازل کرده است، درست است. اگر بفرمایند «مصحف فاطمه؟عها؟» داریم، همچنین در «جامعه»، «جفر»، در «غابر» و در «مزبور» ــ که اینها همه در روایات رسیده ــ برای ما همه‌چیز و علم به امور نوشته شده، و تمام احکام الهی و همه ماکان و مایکون در آنها است و ما رجوع می‏کنیم و می‏دانیم، همه اینها حق است. و نیز اگر امام؟ع؟ در تک‌تک موجودات و اشیاء نگاه کند و در آنها اموری را و غیب‌هایی را بخواند و از آنها اموری دریابد، مانعی ندارد. به شی‏ء نگاه می‏کند و تمام عللش را بیان می‏کند، سابقه و لاحقه و حالیه آن را می‏بیند و می‏داند. بخواهد حوادثی که روی این شی‏ء صورت پذیرفته و می‏پذیرد و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 338 *»

قابلیت آنها را دارد و آنچه در شُرُف وقوع است بیان کند، مانعی ندارد. در انفس و آفاق برای آن بزرگواران همه‌چیز  روشن و نمایان است، کتاب هستی پیش ایشان باز است و خطوط آن خوانا و روشن و در این مرتبه ظاهر ظاهر آن را می‌خوانند و از همه اوراق آن باخبر می‏شوند؛ همه راست است. و همه اینها عبارت است از آن تعبیری که در قرآن است: و لایحیطون بشی‏ء من علمه الّا بما شاء.([110])  بما شاء یعنی به آنچه که خدا بخواهد، در این مرتبه ظاهر ظاهر با این اسبابی که در اختیار آنها است مطلع می‌شوند و احاطه پیدا می‏کنند و آن اسباب همیشه در جریان است.

پس اگر در قرآن می‏فرماید و دیگران هم به آن استدلال کرده‏اند که خدا فرموده: قل لایعلم من فی السموات و الارض الغیب الّا الله؛ این آیه مبارکه حق و محکم است. بگو کسانی‌که در آسمان‌ها و زمین هستند غیب را نمی‏دانند مگر خدا. البته همین‏طور است، نمی‏داند مگر خدا و هر کس می‏داند به تعلیم خدا است که فرمود: عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احداً الّا من ارتضی من رسول؛ برای اینکه نشان بدهد که این کسانی‌که برگزیدگان او هستند و از جانب او انتخاب می‌شوند، آنها مستقل نیستند؛ خودشان، علمشان، غیبی را که به آن عالمند، همه در دست قدرت خدا است و از دست قدرت خدا خارج نیستند، می‏فرماید: لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربّهم و احاط بما لدیهم و احصی کلّ شی‏ء عدداً.([111]) با این فرمایش، خداوند آن آیه را توضیح داده است. پس هیچ‏کس غیب را نمی‏داند مگر به اذن خدا؛ و خدا آن شخصی را که برگزیده، عالم به غیب قرار داده است. همان موقعی‌که غیب را تعلیم او می‌کند و او عالم به غیب است خدا در همان‌وقت احاطه دارد به آنچه که در نزد ایشان است. و احصی کلّ شی‏ء عدداً؛ همه‌چیز در احصاء و احاطه علم خدا است و در مِلک خدا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 339 *»

است و از مِلک خدا خارج نمی‏شود. و این تصریحی است که در این آیات شریفه شده بر اینکه خدا هر کدام از این بزرگواران را، هر کدام از اولیائش را که بر غیب مطلع می‏سازد، خود آن برگزیده و علم او و غیبی که به آن مطلع شده، همه در دست خدا است و در تصرف خدا است. از مُلک خدا خارج نشده و حقیقتاً خدا به آن غیب عالم است. حقیقتاً فقط خدا به آن غیب عالم است نه غیر او. و برای غیر او چون آن علم به غیب به تعلیم خدا است و به اذن خدا است گویا مالک آن علم نیست. این مطلب از مفاد همان تعبیری است که فرموده‏اند: هو المالک لما ملّکهم و القادر علی ما اقدرهم علیه؛([112]) آنچه که خداوند محمّد و آل‏محمّد و انبیاء و اولیاء؟عهم؟ را مالک آن کرده، خدا مالک آن است، از دست او خارج نیست و خدا است قادر بر آنچه که آنها را بر آن قادر فرموده است. این یک اصطلاح از اصطلاحات قرآن که درباره غیب است.

قرآن یک اصطلاح دیگری هم دارد که آن هم درباره غیب است که آن غیب، یعنی غیب از جمیع خلق، که می‏توانیم بگوییم «غیب مطلق» است که جز برای خدا، برای دیگران غیب است. و این بحثی دارد که اجمالاً به آن اشاره‏ای شد. اگر فرصت داشتیم ان‏شاءالله تعالی درباره آن هم بحث می‏کنیم.

عفو می‏فرمایید. امیدواریم خدا ماه‌های رمضانی را با عافیت و عزّت و جلالت صاحب‌الامر صلوات‌الله‌علیه و عنایات خاصّ آن بزرگوار با طاعات مقبوله بر ما بگذراند که دور هم بنشینیم و درباره فضائلشان گفت و شنید داشته باشیم، و خدا اعمال همه ما را به لطف و فضل و کرمش قبول بفرماید.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 340 *»

مجلس 18

 

(شب يکشنبه 4 شوال‌المکرم 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r معنای غیب در قرآن

r غیب نسبی و غیب مطلق

r مشیّت امکانیه و تکوینیه و متعلّق آنها

r غیب مطلق متعلق مشیّت امکانیه است

r تقسیم‌بندی امور غیبیّه: 1ــ محتومات 2ــ موقوفات

r اقسام محتومات

r مجموعه صورت‌های امور موقوفه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 341 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن در این بود که آن مرتبه‏ای که امام؟ع؟ در آن مرتبه حاکمند و شئون امامت در آن مرتبه است از نظر ما غیب است، ما آن مرتبه را نمی‌بینیم و مشاهده نمی‌کنیم. و یکی از اصطلاحات قرآن، وقتی‌که می‌‌گوید «غیب»، مراد همان مرتبه است که برای ما غیب است و برای امام؟ع؟ شهاده است، که اگر بخواهند برای ناقصان هم آن مرتبه را شهاده می‌سازند و آن مرتبه‌ای که در ناقصان وجود دارد آن را به فعلیت می‏آورند، آنها هم می‏بینند آنچه را که نمی‏دیدند و می‏شنوند آنچه را که نمی‏شنیدند. ولی آن مرتبه برای کاملان بالفعل است و آن مرتبه را به‌ مقدار کمالشان مشاهده می‏کنند، تصرّف دارند، ولایت دارند. و همچنین کاملان سجّینی برای ایشان هم آن مرتبه در مواقع لازم مقداری بالفعل می‏شود. همان‌طور که حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه رسول‌خدا را به ابی‏بکر نشان دادند و رسول‏اللّه؟ص؟ را دید،([113]) یا طلحه در موقع به درک‌رفتن در همین عالم آن مرتبه را دید و تسلّط و ولایت امام؟ع؟ را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 342 *»

مشاهده کرد.([114]) آن یک معنی و یک اصطلاح قرآن درباره کلمه غیب است که آن مرتبه برای افراد معمولی و نوع انسان‌ها غیب است و برای معصومین؟عهم؟ شهاده است. چون سخن به اینجا کشیده بود، ناچار شدیم این بحث را داشته باشیم؛ پس این یک اصطلاح.

و همچنین گاهی در قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ غیب گفته می‏شود و اصطلاح می‌شود برای مراتب و امور و عوالمی که حتی فوق این مرتبه‌ای است که برای امام؟ع؟ از آن بحث می‌کردیم. از این جهت برای این مرتبه از مراتب امام؟ع؟ هم غیب است. و ما چون در این عالم هستیم و از امام؟ع؟ در همین عالم و مرتبه ظاهر بحث می‌کنیم، از این جهت می‌توان این‌طور گفت که این غیب به معنای دوم و اصطلاح دوم عبارت است از هر آنچه که به‌طور مطلق غیب است؛ یعنی همان‌طور که برای ما غیب است برای امام؟ع؟ هم غیب است، همان‌طور که ما نمی‏دانیم و نمی‏شنویم و نمی‏بینیم، امام؟ع؟ هم در همان مرتبه مورد بحث از آن بی‏خبر است، و می‏گوییم خدا به آن آگاه است.

گرچه اگر در جای خودش بحث کنیم، در مقامات عالیه امام؟ع؟ از مقام مشیت گرفته و مقام عقل و همین‌طور مقامات پایین‏تر، بحث شکل دیگری پیدا می‏کند؛ آن‌وقت می‏گوییم خود ایشان مشیت خدا هستند، خود ایشان خزائن غیب خدا هستند، خود ایشان مفاتیح غیب هستند، خود ایشان نزول‌دهنده هر امری از غیب به شهاده به اذن خدا هستند، خود ایشانند مسلّط‌کننده غیب بر شهاده، تعلّق‌دهنده غیب به شهاده به اذن خدا. اینها بحث‌هایی است که مربوط به مقامات عالیه این بزرگواران است و اینها مربوط به این بحث نیست. در این مقام ظاهریشان و رتبه ظاهریشان که گفتیم نسبت به اموری که برای ما غیب است و برای ایشان شهاده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 343 *»

است که آن «ما کان و ما یکون» باشد آن یک معنی غیب بود و یکی از اصطلاحات قرآن بود.

حال می‏گوییم یک معنی دیگر برای غیب گفته می‏شود که حتی برای این مرتبه از امامان هم ــ همین مرتبه که مورد بحثمان بود و غیب بود ــ غیب است و آن عبارت است از هرچه که در امکان داخل شده باشد و مشیت امکانیه به آن تعلّق گرفته باشد، ولی مشیت تکوینیه به آن تعلّق نگرفته؛ آن غیب مطلق نامیده می‏شود. آن معنی غیب را دیدیم غیب نسبی بود، یعنی نسبت به ما و نسبت به نوع خلق غیب است، ولی نسبت به آن مرتبه امام؟ع؟ که مورد بحث است شهاده است، هیچ چیزی بر امام مخفی نبود، بر همه امور آگاه بود، هیچ شیئی در شرق و غرب عالم بر او مخفی نبود، ولی آنها بر ما مخفی است و بر نوع خلق مخفی است؛ آن را «غیب نسبی» می‏نامیم.

حال اصطلاح دیگر این است که بگوییم «غیب مطلق». و غیب مطلق یعنی حتی برای آن مرتبه امام؟ع؟ هم غیب است، و آن هر چیزی است که در امکان داخل شده و مشیت امکانیه به آن تعلّق گرفته، ولی مشیت تکوینیه به آن تعلّق نگرفته است. البته مقدّمةً باید بدانیم که بین مشیت امکانیه و مشیت تکوینیه فرق است. هرچه را که بتوان به آن «ممکن» گفت، اگرچه نتوان به آن «مُکَوَّن» گفت؛ یعنی در هیچ‌یک از مراتب وجودی و تحققی، وجود پیدا نکرده است، تحقق برایش فراهم نشده است و به هیچ‌یک از انواع کینونت‌ها، کینونت پیدا نکرده است، این را «غیر مُکوَّن» می‏گویند ولی به آن «ممکن» می‏گویند و ممکن یعنی مشیت امکانیه به آن تعلّق گرفته و تحت امکان درآمده است. این غیب مطلق است و برای آن مرتبه از امام؟ع؟ هم غیب است.

حال این مشیت امکانیه چیست و آنچه که تحت مشیت امکانیه درآمده و در امکان داخل شده است چیست و چقدر است؟ لایتناهی است و به‌طوری لایتناهی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 344 *»

است که قرآن در مورد این امر و این مطلب تعبیری که دارد این است: و قالت الیهود ید الله مغلولة غلّت ایدیهم و لُعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء؛([115])خداوند از آن امکان و از آن مشیت امکانیه و از آنچه که در عرصه امکان داخل شده است این‌طور خبر می‏دهد: بل یداه مبسوطتان، دو دست خدا باز است ینفق کیف یشاء.

اگر خدا بخواهد یک چیزی را بیان بفرماید که برای آن حدّی نباشد، برای آن ابتداء و انتهائی نباشد، برای آن نتوان تصوّرِ مقدار کرد، چه بیانی جامع‏تر  و کامل‌تر از همین بیان بفرماید؟ بل یداه مبسوطتان دو دست خدا باز است، هیچ بسته نشده. دو دست خدا باز است ینفق کیف یشاء. مطابق همین تعبیر در قرآن، در روایات و در دعاها می‏بینیم که می‏گوییم خداوند دارای خزائنی است که این خزائن لاتفنی است، برای این خزائن فناء نیست. این خزائن لاتنقص بکثرة الانفاق([116]) است، خدا هرچه از این خزینه‏ها بدهد تمام‌شدنی نیست، نقصان پیدا نمی‏کند. در همین دعاء افتتاح می‏خوانیم: الحمد للّه الّذی لاتنقص خزائنه و لاتزیده کثرة العطاء الّا جوداً و کرماً.([117]) ببینید، دقت کنید الحمد للّه الذی لاتنقص خزائنه و لاتزیده کثرة العطاء الّا جوداً و کرماً.

برای این انفاق که بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء، هرچه که وقت انفاقش باشد و مکان و شرایط انفاقش فراهم باشد، ینفق کیف یشاء. این انفاق ابتداء ندارد، انتهاء ندارد، حدّ ندارد. خود همین معنی انفاق را دقت کنید، یعنی آن شیئی که در امکان بود، در خزائن بود، حالا مشیت تکوینیه به آن تعلّق می‏گیرد، آن شی‏ء را از امکان به اکوان و بعد به اعیان می‌آورد. به آن شیئی که به «تحقق امکانی» متحقق بود، «تحقق تکوینی» می‏دهد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 345 *»

در هر حال در آن ظرفی که صلاحیت هست و قابلیت هست که وقت و مکان و شرایط برای وجودیافتن آن شی‏ء فراهم شده، خداوند او را در آن وقت و در آن مکان ایجاد می‏فرماید و مشیت تکوینیه حق‌تعالی به آن تعلّق می‏گیرد و برای او نوعی کینونت فراهم می‏شود و شی‏ءْ بعد از ممکن‌بودن، مکوّن می‏گردد.

از این مرتبه تعبیر آورده می‏شود که آن شی‏ء از غیب به شهاده آمد. آن غیب یعنی آن امر ممکن که غیب مطلق بود، ــ  به‌واسطه مشیت که خداوند مشیت خود را در خانه‌هایی قرار داده و آنها را ظرف مشیت خود کرده، ــ  در عالم شهاده موجود گردید. آن خانه‏ها دل‌های محمّد و آل‏محمّد؟عهم؟ است، آن خانه‌ها اوعیه مشیت خدا هستند. امام زمان؟ع؟ به کامل بن ابراهیم فرمودند: بل قلوبنا اوعیة لمشیّة الله فاذا شاء شئنا و الله یقول و ماتشاؤن الّا ان‌یشاء الله؛([118]) بیوتی هستند که خدا مشیت خود را در آن بیوت نازل می‏فرماید و از این بیوت صادر می‏کند. پس تا مشیت خدا در این بیوت و در این خانه‏ها نیامده است، نسبت به این خانه‏ها، آن متعلّق مشیت غیب است، که حتی این خانه‏ها از آن بی‏خبرند؛ یعنی در این مرتبه که خانه‌بودن دل‌های ایشان برای مشیت خداوند متعال است، از آن بی‏خبرند. در همین رتبه‏ای که مورد بحث ما است از آن بی‏خبرند. پس آن امور حتی نسبت به این رتبه غیب است؛ پس به چنین اموری می‏توان غیب مطلق گفت. و این امور از این خانه‏ها و از درهای این خانه‏ها منتشر می‏شود و صادر می‏شود. ارادة الرّب فی مقادیر اموره تهبط الیکم؛([119]) تا قبل از هبوط اراده ربّ در مقادیر امور و بالفعل‌شدن و یا به عرصه هستی آمدنِ آن ممکنات که در عرصه امکانند و متعلّق مشیت امکانیه‌اند، تا آنها در این بیوت نیامده‌اند غیبند. پس یکی از اصطلاحات قرآن و فرمایشات معصومین؟عهم؟ در به‌کاربردن غیب این مورد است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 346 *»

به حضرت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه و سایر ائمه؟عهم؟ عرض می‏کنیم: ارادة الرّبّ فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم؛ و البته این عرائضی که می‏کنیم در این مقام امامت و همان مقام مورد بحث ما است که امروز خطاب به حجة‌بن‌الحسن صلوات‌الله‌علیه است. ائمه دیگر را هم که به این خطابات خطاب می‏کنیم و کُم می‏گوییم، به این اعتبار است که در این موقعیت ایشان را ــ یعنی مثل خود را ــ جای خودشان گذاشته‏اند و ایشان گویا همه، و همه گویا ایشانند؛ فرق نمی‏کند. در این مقام این خطاب‌ها الآن بر ایشان واقع می‏شود. ارادة الربّ فی مقادیر اموره تهبط الیکم، بر شما وارد می‌شود. شما که می‏گوییم، یعنی الآن شمایی که برای ما رسول‏اللّه هستید و یعنی هر کاری که بنا است از رسول‏اللّه بربیاید از شما برمی‏آید. امیرالمؤمنین هستید، هرکاری که بنا است از امیرالمؤمنین بربیاید از شما برمی‏آید. فاطمه زهراء هستید، هر کاری که بنا است در این مقام از مقام فاطمیه سربزند، از شما سر می‌زند. همین‏طور مقام حسنیه، همین‏طور مقام حسینیه و سایر آن بزرگواران.

این شفاعتی که سیدالشهداء در دوران بعد از شهادتشان می‏فرمایند، این شفاعت و عنایت که به اهل این عالم تعلّق می‏گیرد، امروز به برکت حجة‌بن‌الحسن؟عهما؟ است و در زمان‌های پیش، امام زمانِ هر زمان این‌طور بوده است. یعنی باید سلام ما را امام زمان صلوات‌الله‌علیه بپذیرند، عنایت خاصّ و توفیق خاصّ قبل از سلام و بعد از سلام را آن بزرگوار عنایت کنند. همه امور باید به دست امام عصر صلوات‌الله‌علیه انجام شود. پس اگر خطاب‌ها به شکل کم است، ما باید بدانیم که در واقع کَ است که در عین حال کم است و کم است که در عین حال ک است. این بزرگوار خلیفه ائمه هدی؟عهم؟ است.

ارادة الرّبّ فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم و الصادر عمّا فصّل من احکام العباد؛ همه اموری که به مراتب تفصیلی خود می‏رسند این‏طور است. حالا اراده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 347 *»

این امور قبل از اینکه وارد این خانه‏ها بشود و مشیت تکوینیه به آنها تعلّق بگیرد، این امور غیب مطلق است. این امور مخزونه و مکنونه در خزائن غیب الهی است و اینها دو دسته است؛ یک‌دسته «محتومات» است، یک‌دسته «موقوفات» است. «محتومات» یا «حتمیات» باز دو دسته‏اند؛ یک‌دسته اموری هستند که اصلاً تغییر آنها ممکن نیست، تغییر آنها امکان ندارد، حتمیاتِ این‏طوری هستند و آنها اموری است که ما کان‏اند. ما کانَ‏ها یعنی آنهایی که مشیت تکوینیه به آنها تعلّق گرفته و در یکی از مراتب کونیه واقع شده‏اند. همین‌ که برایش کینونتی فراهم شد، دیگر این نمی‏شود که از آن کینونت تغییر بیابد، حتمی است و حتمیی است که «لایمکن تغییره»؛ یعنی بعد از اینکه این کینونت برایش فراهم شد، دیگر معنی ندارد که این شی‏ء تغییر پیدا کند. اگر تغییر پیدا کند و باز به امکان برگردد و کینونت دیگری به آن داده شود، او نیست. دقت می‏کنید چرا «لایمکن» می‌گوییم؟ نمی‏خواهیم بگوییم خدا نعوذباللّه عاجز است و نمی‏تواند آن را تغییر دهد؛ نه، «لایمکن» در اینجا به این معنی است که این کینونتی که به آن داده شده، این تغییر نمی‏کند و غیر این کینونت را پیدا نمی‏کند.

بعضی از این محتومات هست که «یمکن تغییره» تغییرش ممکن است، ولی خداوند نظامش را بر این قرار داده است که آن تغییر نکند. ممکن هست در حدّ خود او تغییر کند، ولی خداوند نظام حکیمانه خود را بر این قرار داده است که آنها را تغییر ندهد و خداوند نظام خود را تغییر نمی‏دهد. سنّة الله التی قد خلت من قبل و لن‌تجد لسنّة الله تبدیلاً،([120]) و لن‌تجد لسنّة الله تحویلاً؛([121]) برای سنّت خدا نه تحویل است و نه تغییر، و برای آن شیء تغییر و تبدیل نیست.

مثل چه؟ مثل اینکه فرموده است: فمن یعمل من الصّالحات و هو مؤمن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 348 *»

فلا کفران لسعیه و انّا له کاتبون؛([122]) مؤمن وقتی‌که ایمان داشت و عمل صالح انجام داد، فلا کفران لسعیه، این سعی و کوشش و عمل صالح او کفران نخواهد شد؛ یعنی بی‏جزاء خیر نخواهد بود. و انّا له کاتبون ما می‏نویسیم، برایش ثبت می‏کنیم. ممکن است خدا این امر را ثبت نکند، ممکن است فی حدّ نفسه خدا او را مکافات نکند، آن را کفران بفرماید. پس در حدّ خودش امکان دارد؛ ولی نظامی که خدا قرار داده این نظام را تغییر نمی‏دهد. سعی و تلاش مؤمن و عمل صالح مؤمن را کفران نخواهد کرد و خداوند است که برای او ثبت می‏کند و به ‌اصطلاح ما یادداشت می‏کند. و انّا له کاتبون ما برایش یادداشت می‏کنیم، ثبت می‏کنیم. یا فرموده ولکن حقّ القول منّی لاملأنّ جهنّم من الجنّة و النّاس اجمعین؛([123]) یعنی این مطلب مسلّم شد حقّ القول، قرار مسلّم ما و حتمی ما این است که ما حتماً جهنم را از جن و از انس پُر می‏گردانیم. جهنم از کفار جن و انس پُر می‏شود. این معنی را به‌طور دیگری بگوییم کفّار بهشت نخواهند رفت، چه جن و چه انسشان فرق نمی‏کند. این نظام خدا است ولی فی حدّ ذاته ممکن است کافر به بهشت برود، این امر ممکن است؛ ولی حتمی است که کافر بهشت نرود و حتماً باید به جهنم برود، حالا جن باشد یا انس. برای انس جهنمی مطابق با مرتبه انس است و برای جن مطابق با مرتبه جن. همان‌طور که جنّ‌ها فرع انس‌ها هستند، جهنمشان هم فرع جهنم آنها است. پس حقّ القول منّی، این از امور و نظاماتی است که تغییرپذیر نیست؛ یعنی خدا قرار داده است و به طور حتمی آن را تغییر نمی‏دهد، که در نظام حکیمانه الهی تغییر نمی‏کند، در نظام عدل خداوندی تغییر نمی‏کند.

گفتیم امور غیبیه یا امور مخزون و مکنون در خزائن غیب الهی دو قسم است؛ یک قسم «محتوم» ــ که محتوم هم دو قسم شد ــ و یک قسم هم «موقوف» هستند. امور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 349 *»

غیبیه یا اموری که در خزائن غیب خدا است یک دسته‏اش هم موقوف است. موقوف یعنی چه؟ یعنی مشروط است، به این معنی که اگر سبب این امر فراهم شود، مسبَّب هم مثلاً پیدا می‌شود. اگر این سبب پیدا نشود، مسبّب آن هم پیدا نمی‏شود. این را امر «موقوف» یا «مشروط» می‏گویند. می‏دانیم که سبب هر چیزی شرط تحقق آن است. هر مسبّبی، سبب آن، شرط تحقق آن است و می‌توانیم بگوییم تحقق مسبّب به تحقق سبب مشروط و موقوف است، در تحقق، به آن بستگی دارد، به آن محدود است، در حدّ است، تا سبب پیدا نشود مسبّب پیدا نمی‌شود. پس مسبّب به وجود سبب آن مشروط است، وقتی‌که آن سبب پیدا شد، مسبّب هم پیدا می‏شود.

همچنین باید برای تحقق آن مانع نباشد. پس به وجود سبب و نبودنِ مانع مشروط است. باید مانعی هم در کار نباشد، آن‌وقت مانع فرق می‌کند. گاهی برای تحقق یک امر غیبی و یک امر مکنون مخزون، چه در عرصه غیب و چه در عرصه شهاده مانع موجود است؛ پس آن امر از مرتبه امکان خود بیرون نمی‏آید نه در عرصه غیب و نه در عرصه شهاده. این شهاده و غیب که اینجا گفتیم، می‌دانید در اینجا غیب و شهاده نسبی مراد است. پس امر موقوف آن است که از آن مرتبه غیب مطلق و مقام امکان خود، نه به عرصه غیب نسبی می‏آید نه به عرصه شهاده می‏آید که عرصه ما باشد که می‌توانیم او را مشاهده کنیم؛ زیرا برای تکوّنش مانع است. توجه کردید؟ «موقوف» یعنی آن امر غیبی و آن امر ممکنی که اگر برای او مانع باشد هم در غیب نسبی و هم در عالم شهاده، تحقق نیابد و در همان مقام امکان بماند و در همان خزائن الهیه، مکنون و مخزون است. نه به عرصه غیب نسبی در تقدیرات لیلةالقدر می‏آید و نه هم در عرصه شهاده می‏آید؛ چرا؟ چون هم در اینجا برایش مانع است و هم در غیب برایش مانع است.

اما یک امری هست که مانع برایش هست ولی فقط در عرصه غیب، و در عرصه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 350 *»

شهاده دیگر برایش مانعی نیست. در عرصه شهاده برایش مانعی نیست ولی در غیب برایش مانع است. پس نظر به اینکه در آن عرصه غیب نسبی نمی‏آید، پس نمی‏تواند به این عالم شهاده بیاید، چه در اینجا برایش مانعی باشد، چه نباشد. ولی نمی‏شود تصوّر کرد که امری در عرصه شهاده برایش مانعی نباشد و فقط در عرصه غیب برایش مانع باشد و بتواند در عرصه شهاده تحقق بیابد، در صورتی ‌که در اینجا برایش مانع باشد و در عرصه غیب برایش مانع نباشد مشکلی ندارد، قابل تصور است. و همچنین اگر که هم در غیب و هم در شهاده برایش مانع باشد، در خزینه می‌ماند. اصلاً نه در غیب نسبی می‏آید نه در شهاده. ولی اگر برایش در عرصه غیب مانع باشد و در شهاده برایش مانع نباشد، باز هم از مقام مکنون‌بودن پایین نمی‏آید، نه در غیب نسبی ظاهر می‏شود و نه در عرصه شهاده.

پس مجموعه صورت‌ها به این شکل است: در غیب و شهاده هر دو برایش مانع نباشد. یا در هر دو عرصه برایش مانع باشد که در این صورت از همان رتبه مخزون پایین نمی‌آید و در همان رتبه امکان می‏ماند. یا در غیب برایش مانع باشد در شهاده نباشد، که معلوم است در غیب نسبی هم تنزل نمی‏کند تا به شهاده بیاید؛ زیرا تا به غیب نسبی نیاید به شهاده هم نمی‏آید. یا در شهاده مانع باشد و در غیب نباشد، در این صورت تحققش حتمی نخواهد بود. اگر در شهاده برایش مانع نباشد، باید در غیب نسبی هم نباشد، رفع مانع برایش شده باشد تا در شهاده هم برایش مانع نباشد.

اگر که مانع نباشد در غیب و شهاده که تحقق پیدا می‌کند. سببش باشد، در غیب و شهاده برایش مانع هم نباشد، چنین امری تحقق پیدا می‏کند. اگر در غیب و شهاده مانع باشد که تحقق پیدا نمی‌کند. اگر در غیب مانع باشد و در شهاده مانع نباشد، تحقق پیدا نمی‌کند؛ چرا؟ چون در عرصه غیب برایش مانع است.

اگر سبب شی‏ء پیدا شود یا بگوییم مقتضی شیء و مانع شی‏ء هم پیدا شود،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 351 *»

یعنی هر دو پیدا شوند و هر دو قدرت مساوی داشته باشند، چون قدرتشان مساوی است «سبب» موجب پیدایش شی‏ء است ولی «مانع» آن نمی‏گذارد. مثلاً کسی قرار است سی سال اضافه عمر کند، پس مقتضی طول عمر هست، ولی مانع که مثلاً قطع رحم است در کار است و اگر مقتضی و مانع هر دو مساوی و برابر باشند، اینجا این «امر مخزون» می‏شود و این اضافه‌شدن سی سال موقوف و مشروط است تا آنکه چه بشود سبب و مقتضی آن غلبه کند یا مانع آن غلبه کند. حالا در همین مثل مقتضی غالب شد و مانع ضعیف شد، اما در عرصه غیب نه در عرصه شهاده، در این صورت باز هم چون در غیب نسبی آن مانع ضعیف شده است مقتضی غالب خواهد شد. مثلاً توفیق صله رحم برایش مقدّر گردد و در شب قدر بر امام؟ع؟ معلوم شود ولی هنوز به شهاده نرسیده است این امر از موقوف‌بودن درمی‏آید و «محتوم» می‏شود و امام؟ع؟ به او خبر می‏دهد که سی سال مثلاً عمرت زیاد می‏شود و حال آنکه آن مقتضی که صله رحم باشد هنوز در عرصه شهاده نیامده است، ولی در غیب نسبی معلوم شده که صله رحم خواهد کرد و کوتاهی عمرش برطرف می‏شود، و ممکن است علتش را به او بفرمایند و ممکن هم هست که علتش را به او نفرمایند.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 352 *»

مجلس 19

 

(شب دوشنبه 5 شوال‌المکرم 1405 هـ ق) 

 

 

 

 

 

 

 

r خلاصه مباحث گذشته

r اقسام موقوفات: معدوم و موجود حتمی

r موقوفات منتظره

r علائم حتمیه ظهور در آخرالزمان

r علل خبر دادن اولیاء از اموری که امکان تخلّف دارد

r قدرت خدا بی‌انتهاء است

r مسأله بداء

r نقش طاعات و صدقات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 353 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد در قرآن درباره «غیب» دو اصطلاح داریم. یک غیب عبارت بود از آن مرتبه‏ای که برای نوع خلق غیب است و نوع خلق آن را مشاهده نمی‏کنند و امام؟ع؟ در آن مرتبه به‌سر می‏برند و مقام تصرف و ولایت، آن مرتبه است. آن مقام به‌حسب رتبه، فوق این مرتبه ظاهر است و برای امام؟ع؟ آن مرتبه، شهاده است و همین‌طور برای کاملان به‌ مقدار ظرفیت کمال ایشان.

اصطلاح دیگری که برای «غیب» در قرآن بود، عرض شد آن غیبی است که حتی برای آن مقام از ائمه؟عهم؟ هم غیب است و آن است که می‌فرمایند باید به ما خبر برسد و به ما گفته شود و ما غیب نمی‏دانیم.([124])  گاهی مرادشان از این تعبیر آن امور  است، که آنها را می‏توان «غیب مطلق» گفت که برای جمیع خلق حتی امامان ما؟عهم؟ در آن مقامی که مورد بحث است، حتی نسبت به آن مقام هم غیب است. و عرض کردم این امور، اموری است که تحت مشیت امکانیه درآمده است ولی مشیت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 354 *»

تکوینیه به آنها تعلق نگرفته است. به تعبیر دیگر ممکنات هستند نه مکوَّنات و به هیچ نوع، تکوّن و کینونت و هستی و وجودی برای آنها فراهم نشده است؛ این نوع امور را گاهی تعبیر می‌آورند به اموری که در خزائن الهیه است. و عنده مفاتح الغیب.([125]) این خزائن و آنچه که در آنها مخزون است، از جمیع خلق غائب است، همه خلق یکسانند. خلق که گفته می‏شود، خلقِ عالمِ خلق مقصود است نه خلقِ عالمِ امر، که آن خود امر است و سخن در آن عالم نیست. و معصومین؟عهم؟ در این عالم ظاهر و در این مراتب، خلقند و در مراتب عالیه‏شان امر هستند. پس می‏توانیم بگوییم که در مقامی که خلقند نسبت به آن امور عالم نیستند و آن امور نسبت به ایشان هم غیب است.

آن مخزونات الهیه، آنچه در خزائن امکان وجود دارد و تحت مشیّت امکانیه درآمده است، آنها دو دسته بودند؛ یک‌دسته «محتومات» و یک‌دسته «موقوفات» است. موقوفات را عرض کردم ممکن است برای یک امری که موقوف است ــ یعنی به ‌شرطی و سببی مشروط است ـــ  سبب و مقتضی فراهم باشد، مانع هم فراهم باشد؛ این مانع و این مقتضی با یکدیگر مساوی باشند، در قدرت متساوی باشند، آن امر، آن شیء، تحقق پیدا نمی‌کند.

ولی اگر مانع مفقود بود، یعنی در غیب نسبی و عرصه شهادی هیچ مانعی نبود و مقتضی هم موجود بود، این شی‏ء خواه‌نخواه تحقق پیدا می‏کند، تحققش حتمی است. در نظام حکیمانه الهی این‌طور قرار داده شده است که تحقق پیدا کند، وجودش حتم است؛ چرا؟ چون قابلیت فراهم، مقتضی فراهم، مانع هم در غیب و شهاده هر دو مفقود است، اینجا است که می‏گویند وجود یک‌چنین موجودی حتم است و تحقق آن مسلّم است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 355 *»

یک‌چنین اموری را خداوند به انبیاء و اولیائش خبر می‏دهد. تحقق یک‌چنین اموری را خدا خبر می‌دهد که خواهد شد و می‌شود. بعضی‌ها بعد از خبردادن انبیاء واقع شده است و بعضی‏ها را خبر داده‏اند ولی هنوز واقع نشده است و قطعاً واقع خواهد شد. آن حتمیاتی که در ظرف خودش انجام خواهد گرفت از این قبیل است. اینها آن علم‌هایی است که ائمه؟عهم؟ می‏فرمایند خدا اگر بخواهد ما را بر مکنون از علم خودش واقف کند، واقف می‏کند. اگر خدا بخواهد ما را بر مکنون علمش آگاه سازد، آگاه می‏سازد،([126]) یا می‏فرماید که بعضی از مکنون علم خود را به انبیاء و اولیاء و همین‌طور به ملائکه اخبار می‏فرماید.([127]) اینها یک‌چنین اموری است که مقتضی برای تحقق آنها موجود و مانع آنها در غیب نسبی و شهاده مفقود است و چون مانعی در کار نیست و مقتضی برای اینها هست، خداوند علمش را به ایشان می‏رساند و از آن اموری می‏شود که خدا می‏خواهد که ایشان بر آن واقف بشوند. حالا خداوند یا به انبیاء یا به ملائکه یا به اولیاء اخبار می‏فرماید و ایشان هم تحقق آنها را خبر می‏دهند، یا اخبار نمی‏فرماید و آنها هم خبر نمی‌دهند.

و اما اگر مقتضی فعلاً موجود نیست، مانع هم نیست ولی مقتضی هنوز فراهم نشده، شرایط فراهم نشده است، هنوز می‏توان گفت که قوابل و قابلیت‌ها تمام نشده است. یک‌چنین اموری که به شرط‌هایی و سبب‌هایی موقوف است و مشروط است، حالت انتظار برای این امور هست تا قابلیت فراهم بشود، به اصطلاح مقتضی تمام بشود، قابلیت‌ها به کمال برسد، این‌چنین امور از «موقوفات منتظَره» است که انتظار کشیده می‏شود. علاوه بر اینکه موقوف است، ـــ  یعنی مشروط به شرایطی است ــ
حالت انتظار هم برای یک‌چنین اموری هست؛ چرا؟ چون قابلیت‌ها آماده نیست.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 356 *»

فرض کنید خود ظهور امام زمان صلوات اللّه علیه؛ قابلیت‌ها فراهم نیست و از اموری می‏شود که موقوف است ولی «منتظَر» است، انتظارش کشیده می‏شود. یک‌چنین اموری هم نظر به اینکه هر موقعی که شرایط آنها فراهم شد و مقتضی آنها فراهم شد و قابلیت‌ها به کمال رسید، مانعی هم که برای آنها نیست نه در عرصه غیب نسبی و نه در عرصه شهاده، این امور هم چون حتمی است و به‌حسب نظام حکیمانه الهی این امور واقع خواهد شد و تحقق پیدا می‏کند، از این جهت اینها را هم به‌جهتی «حتمی» می‏گویند و خدا انبیاء و اولیاء خود را اخبار می‏کند و آنها را بر یک‌چنین اموری آگاه می‏سازد و می‏گوید به دیگران اِخبار کنید و بگویید و اینها اموری است که قطعاً اگر انبیاء گفتند، واقع می‏شود، اگر نگفتند هم واقع می‏شود. گاهی اعجاز مربوط به همین امور است. اموری که قطعاً واقع می‌شود و مقصود هم این است که نبی اعجازی نشان بدهد، از این امور قطعی و حتمی که هنوز برای این امور حالت انتظار هست اخبار می‏کنند؛ بعد از فراهم‌شدن قابلیت‌ها و تمام‌شدن قابلیت‌ها و فراهم‌شدن مقتضی، آن امر حتمی تحقق پیدا می‏کند و این اِخبار برای آن نبی اعجاز می‌شود و ادعائی را که دارد و مطلبی را که دارد به‌وسیله یک‌چنین اموری به اثبات می‏رساند.

علم این امور هم به ائمه؟عهم؟ افاضه می‏شود و از آنها اِخبار می‏فرمایند و در واقع می‏شود گفت که این هم یک لوحی از الواح غیب است که بر روی ایشان گشوده می‏شود و بر آن لوح و آن صفحه از لوح محفوظ آگاه می‏شوند، که صفحه‏ای است که به تعبیر بزرگان ما نسبت به آن حالت مخزونیت «صفحه دوّم» است. یعنی آن حالت مخزونیت صفحه اوّل است، این حالت صفحه دوّم است و بر ائمه؟عهم؟ کشف می‏شود و نگاه می‏کنند و باخبر می‏شوند و اطلاع می‏دهند و اخبار می‏فرمایند. از این قبیل است که می‏فرمایند خداوند ما را بر اموری تا روز قیامت آگاه می‏سازد؛ این همان امور است که خدا ایشان را به ‌عنوان اخبار از آنها آگاه می‌سازد و خبر می‏دهد و ایشان را بر آن امور واقف می‏کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 357 *»

توجه می‌فرمایید که تمام بحث ما مربوط به مقام امامت ایشان است که ظاهرِ در این عالم است و آن مورد بحث ما است که یک مرتبه خلقی است برای معصومین؟عهم؟ و در آن مرتبه مقام امامت را دارند و مقام ولایت را دارند و از آن به مقام ظاهری دنیویشان تعبیر می‏آوریم؛ نه این بدن عنصری که ظاهرِ ظاهر است؛ بلکه همان مرتبه‏ای که مورد بحث ما بود و در ماه رمضان از آن گفتگو داشتیم.

در هر صورت بعضی از امور این‌طوری است که با اینکه مانعی در غیب برای تحقق آنها نیست، حتمیتی هم برای آنها نیست؛ چرا؟ چون در عالم شهاده برای آنها مانع است. بعضی از امور و مخزونات علم الهی که در غیب نسبی برایشان مانع نیست، ولی در این شهاده برایشان مانع است، تحقق اینها حتمیت ندارد. پاره‌ای از علائم ظهور در آخرالزمان که در روایات ذکر شده است از این قبیل است. بعضی از حوادثی که معصومین؟عهم؟ از وقوع آنها خبر می‏دادند و واقع نمی‏شد، از این قبیل بوده است که اینها در عالم شهاده برایشان مانع بوده و هست، ولی در عالم غیب نسبی برای اینها مانعی نبوده و نیست، اینها تحققشان حتمیت ندارد. از این‌رو گاهی می‏شود که تحقق پیدا بکنند، اگر مانع در شهاده برطرف شود. اگر مانع در عالم شهاده برطرف نشود یا برطرف‌شدنش طول بکشد، تحققشان انجام نمی‌شود یا طول می‌کشد. یک‌چنین اموری را باز معصومین؟عهم؟ از آنها خبر می‏دادند اما نه به‌طور حتم؛ می‌فرمودند ممکن است واقع بشود.

از این جهت علماء فرموده‌اند که بعضی از امور و علائمی که برای ظهور در آخرالزمان ذکر کرده‌اند، اینها حتمی نیست. ممکن است واقع بشود، ممکن است واقع نشود؛ چرا؟ چون تحقق آنها موقوف است، یعنی مشروط است. اگر شرایط فراهم شد، مانع آنها هم در این عالم شهاده برطرف شد، تحقق پیدا می‏کنند، اگر برطرف نشد تحقق پیدا نمی‌کنند. ممکن است مانع در یک مدت معیّنی برطرف شود و از آن خبر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 358 *»

بدهند که مثلاً تا سال فلان، فلان حادثه رخ می‏دهد ولی نه به‌طور حتم. ممکن است که این مانع طول بکشد، دو سال دیگر برطرف شود، و واقع‌شدن آن حادثه هم طول بکشد و دو سال دیگر واقع بشود. یک‌چنین اموری را خبر می‌دهند و از این امور غیبی اخبار می‌فرمایند ولی نه به‌طور حتم، به‌طور حتم نیست.

اگر کسی بگوید گفتن یک‌چنین خبرهایی که ممکن است تخلّف پیدا کند، چه نتیجه‏ای دارد؟ می‏گوییم اخبار از اینها جهاتی دارد. یکی از جهاتش شاید اختبار و آزمایش باشد. کسانی‌که مصدّق انبیاء و اولیاء معصومین؟عهم؟ هستند معلوم شود تا چه اندازه در تصدیق خود صادق هستند. آیا اگر نبی یا معصوم؟عهم؟ خبری داد و این خبر تخلّف کرد و تحقق پیدا نکرد؛ مثل حضرت نوح؟ع؟ که جبرئیل می‏آمد می‏گفت این هسته خرما را بکار، درخت که شد و خرما که داد، مثلاً نجات شروع می‏شود، شما نجات پیدا می‏کنید و نوح؟ع؟ آن هسته خرما را می‌کاشت و درخت می‏شد، میوه هم می‏داد، خبری نمی‏شد، نجات فراهم نمی‏شد؛ عده زیادی مرتد می‏شدند.([128])

چرا عده زیادی مرتد می‏شدند؟ به ‌جهت اینکه آن اوّل که نوح را تصدیق کرده بودند، در تصدیق خود صادق نبودند، بلکه دروغی و به نفاق تصدیق کرده بودند و وقتی‌که در وعده نوح؟ع؟ تخلّف پیدا می‏شد، بهانه تکذیب پیدا می‏کردند و می‏گفتند نوح دروغ‌گو است. در حالی‌ که اگر کسی نبی را تصدیق کرد و دانست که او در اِخبار خود صادق است، البته معلوم است حتمی که بر خدا نمی‏تواند بکند. اگر آن امر از اموری است که خدا صلاح دانست و تقدیر و قضاء از هر جهت مناسب مصالح خلق بود، انجام می‏شود، اگرنه تأخیر می‏افتد. پس اگر تصدیق قوم نوح صادقانه بود و نوح را در نبوت صادق می‏دانستند، مرتد نمی‏شدند. از این جهت چند بار فرج تأخیر افتاد، جبرئیل چند مرتبه نازل شد و دستور کاشتن هسته خرما را داد و امر نجات تأخیر افتاد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 359 *»

تا اینکه در هر بار عده‏ای کافر شدند، مرتد شدند. تا آن آخر کار چند نفر مؤمن باقی ماندند و این هم مصلحت بود تا اینکه پشت‌ها کاملاً از کافر و مؤمن خالی شود و تا آن ظرف از زمان هرچه که بنا است مؤمن هم به‌ دنیا بیاید، بیاید و وقتی‌که دیگر مؤمنی به‌ دنیا نمی‏آمد، آن‌وقت عذاب نازل شد.([129])

پس یکی از جهاتی که این‌گونه امور را ذکر می‏فرمایند برای اختبار و آزمایش مصدِّقین است. و یکی دیگر اینکه بشر را با قدرت بی‏انتهاء خدا آشنا کنند. خدا قدرتش غیرمتناهی است؛ یعنی محدود به حدّی نمی‏شود، قدرت خدا محتوم هم نمی‏شود. نمی‏شود قراری از قرارها و نظام‌هایی که خود خدا قرار داده است، حاکم بر خدا باشد و قدرت خدا را در حدّی محدود بسازد. قدرت خدا لایتناهی است. برای این مطلب در روایات شیعه تعبیری داریم که از اختصاصات شیعه است و آن مسأله «بداء» است([130])  که خداوند امری را تا به حدّ امضاء نرساند، حتی در شرف امضاء هم باشد، ممکن است که آن را برگرداند و قدرتش محدود نیست به اینکه دیگر بر انجام آن کار مجبور باشد؛ نه، حتی اگر شرایط هم فراهم شده باشد به‌طوری که از هر جهت الآن باید این کار واقع شود، اگر خدا اجازه نفرماید، واقع نمی‏شود. این معنای قدرت لایتناهی است که به هیچ حدّی محدود نیست.

شما ببینید آتش نمرود چه آتشی بود! از هر جهت اسباب سوزانیدن برای آن فراهم بود، این آتش دیگر باید بسوزاند؛ ولی ابراهیم را نسوزانید و بر ابراهیم بَرد و سلام شد؛([131]) چرا؟ برای اینکه قدرت خدا محدود نیست، خدا فاعل بالطبع نیست. فاعلیت خدا مثل فاعلیت آتش نیست. آتش بالطبع می‏سوزاند نه به اختیار؛ دوست را می‏سوزاند،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 360 *»

دشمن را هم می‏سوزاند، برای او یکسان است. ولی خدا کارش بالطبع نیست، کارش به اختیار است؛ یعنی فعل خود را جاری می‌سازد و هیچ‌وقت فعلش از دستش خارج نمی‌شود. حتی اگر اسباب فعل از هر جهت فراهم باشد، مقتضِیات از همه جهات فراهم باشد، موانع از همه جهات مفقود باشد و هیچ مانعی سر راه کار خدا نباشد، حتی رسیده باشد به مرحله اینکه به امضاء برسد، تمام مراتب فعل تمام شده و آن نهایت و آخر مانده که تحقق پیدا کند، حتی آنجا خدا می‌تواند فعل خود را دگرگون سازد.

همان آتش که ابراهیم را نمی‌سوزانید، اگر یک پرنده‌ای در همان موقع که برای ابراهیم بَرد و سلام و خنک بود ــ خنکی مطبوع همراه با سلامتی، نه خنکی مضرّ که بر بدنش صدمه بزند ــ در همان موقعی که آن هیزم‌ها در کنار او درخت‌های سرسبز شده بود و اطرافش تمام گل و ریحان روییده بود، در همان موقع اگر یک پرنده‏ای به شعاع آتش ــ نه خود آتش ــ نزدیک می‏شد، اگر به آن محدوده‏ای که حرارت آتش تا آنجا می‏رسید نزدیک می‏شد، همان موقع کباب می‏شد. همان موقع که بر ابراهیم آن‏طور بود، بر آن پرنده و دیگران آتش بود.([132]) معنای قدرت لایتناهی این است. اگر آنها به چشمشان می‏دیدند که بتوانند نزدیک شوند، می‏آمدند کنار ابراهیم می‏نشستند؛ ولی جرأت نمی‏کردند که نزدیک بشوند از آن حرارت و سوزندگی. برای آنها آتش بود، برای ابراهیم بَرد و سلام بود. معنای قدرت لایتناهی همین است.

فضُرب بینهم بسور له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قِبَلِه العذاب.([133]) علی صلوات‌الله‌علیه یکی است، اما این علی نعمة الله علی الابرار و نقمته علی الفجّار([134]) است؛ همانی که برای مؤمنین رحمت خدا است، همان برای کفّار و فجّار عذاب خدا است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 361 *»

پس گاهی از این امور اخبار می‏فرمودند که ممکن بود بشود ممکن بود نشود، تحقق پیدا بکند یا نکند. یک جهتش برای اختبار و آزمایش مصدقینشان بود و جهت دیگر برای اظهار توحّد خدا و فردانیت خدا و اینکه او فاعل بالاختیار است و فاعل مختار است و برای قدرت او حدّی نیست، او است که ألا له الخلق و الامر،([135]) او است که محکوم به هیچ حکمی نیست و حتی نظام‌هایی که خود قرار داده است، آن نظام‌ها بر او حاکم نیست، بلکه نظام محکوم او است و باز هم در دست او است و اعتقاد به این امر از اعتقادات مخصوصه شیعه است که شیعه به اعتقاد به مسأله بداء ممتاز است. در احادیث ما رسیده است که فرموده‏اند: ماعبد الله بشی‏ء مثل البداء؛([136]) خدا عبادت نشده به چیزی و به طوری که آن طور و آن چیز از اعتقاد به بداء افضل باشد، که بنده مؤمن قدرت خدا را محدود نکند.

در قرآن هم آیاتی داریم که اشاره به همین مطلب است از جمله: کذلک الله یفعل ما یشاء.([137]) و در حدیث است: یفعل الله ما یشاء بقدرته و یحکم ما یرید. بعزّته([138]) یا می‏فرماید: یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب؛([139]) این یمحو الله ما یشاء و یثبت اشاره به همین مطلب است و مربوط به یک‌چنین امور است. امام سجاد صلوات‌الله‌علیه می‏فرمودند: اگر نبود آیه‏ای در قرآن، خبر می‏دادم به شما به جمیع اموری که تا قیامت تحقق پیدا می‏کند([140]) و آن آیه همین است: یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده امّ الکتاب.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 362 *»

پس محو کردن و اثبات‌کردن به یک‌چنین اموری مربوط می‏شود و منظور از گفتن این امور هم همانی است که گفتیم. در حدیثی است که امام؟ع؟ می‌فرمایند: اذا حدّثناکم بشیء فکان کما نقول فقولوا صدق الله و رسوله؛ هر وقت ما یک امری را به شما خبر دادیم و آن امر همان‌طوری که ما گفتیم شد، شما بدانید که ما در این علم غیبی که برای شما اظهار کردیم ــ معنای حدیث را می‌گویم ــ ما مستقل نیستیم بلکه محتاج به خدا هستیم. و باز چون درک صحابه یک طوری بوده است که برای فهم مقام امامت و ولایت کلیه این بزرگواران آماده نبوده است، می‌فرمایند که ما از اصولی که از رسول‌اللّه به ارث به ما رسیده است استفاده می‏کنیم،([141]) یا از مثلاً جفر و یا مصحف فاطمه؟سها؟، از این قبیل چیزهایی که در اختیار ما است استفاده می‏کنیم.([142]) هنوز افکار برای این امور و فهم ولایت کلیه مستعد نبودند و اگرچه این تقیه هم نیست، این مطلب دروغی هم نیست؛ عرض کردم امام؟ع؟ از اسباب مختلف استفاده می‏کنند یکی از اسباب هم مثلاً مصحف فاطمه؟عها؟ باشد، یکی هم جفر، جفر ابیض و جفر احمر باشد، و سایر چیزهایی که در بحث‌های گذشته ذکر کردم.

می‏فرماید: پس ما هرچه به شما گفتیم و خبر دادیم و آن امر همان‌طور که ما گفتیم شد، شما بگویید صدق الله و رسوله، نمی‏فرماید بگویید «صدق جعفر» مثلاً یا «صدق باقر؟عهما؟»؛ صدق الله خدا به ما خبر داده است و ما به شما گفتیم، یا از اصولی که از رسول‌الله یا اخباری که رسول‌الله به ما فرموده است از آن جهت است که ما گفتیم؛ پس بگویید و صدق رسوله.  و ان کان بخلاف ذلک؛ اما اگر ما به شما چیزی گفتیم و خلافش شد، فقولوا صدق الله و رسوله؛ باز هم بگویید خدا راست گفته است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 363 *»

و رسول‌خدا هم راست فرموده است؛ چون این از اموری نبود که ما حتم کنیم، خبر دادیم که این‌طور می‌شود و چون مصلحت نبود یا مصالح تغییر کرد، مصالح طور دیگری شد، بندگان جور دیگری شدند، حکم هم تغییر یافت. انّ الله لایغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بانفسهم.([143])

همان‌طور که عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام خبر داد که این عروسی را که امشب به منزل شوهر می‏برند، فردا مثلاً جنازه‏اش را از منزل شوهر بیرون می‏آورند. و آن زن در آن شب صدقه‌ای داد و رفع بلاء از او شد. به حضرت خبر دادند که خبری نشد. حضرت منزل آن زن تشریف بردند و دستور دادند که بستر او را جمع کنند. ماری در آنجا دیده شد که مأمور بوده یا تقدیر بوده که آن زن را نیش بزند و با آن صدقه آن بلاء رفع شده است.([144]) پس اگر امری را گفتند و نشد، نباید ولیّ خدا را تکذیب کرد، نبیّ خدا را، معصوم را نباید تکذیب کرد، باید گفت صدق الله و رسوله، خدا راست گفته است به‌ زبان ایشان و رسول‏اللّه هم در این خبردادن راست گفته‏اند، ولی اگر امر واقع نشده است، برای خدا بداء است. مصلحت امر دیگری است، مصلحت عوض شد، تقدیر عوض شد.

فرمودند: اگر در این صورت گفتید صدق الله و رسوله تُوجَروا مرّتین؛([145]) شما دو اجر خواهید برد؛ یک اجر برای تصدیق اول و یک اجر برای تصدیق بعد از تصدیق اول که تکذیب نکردید. اگر تصدیق کنید و بگویید صدق الله و رسوله به شما دو اجر داده می‌شود.

این‌طور امور و تمام این‌گونه واقعه‏ها را ذکر نمی‏کنند، چون خیلی مشکلات پیش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 364 *»

می‏آید و مردم همه مستعدّ نیستند و این سبب می‏شود که مرتب انبیاء و اولیاء را تکذیب کنند و مرتب مردم از دین خارج شوند. اگر بنا باشد این نوع واقعه‏ها را بفرمایند و از این نوع واقعه‏ها خبر دهند و آنها نوعاً زیاد است، مشکلات هم زیاد خواهد شد. اینکه دستور رسیده است دعاء کنید، صله رحم کنید، این طاعات چه می‏کند، آثار این طاعات چیست؛ فرض کنید نمازی، روزه‏ای، احسانی، انفاقی، حجّی، زیارتی و از این قبیل امور، می‏فرماید چقدر بلاها را برطرف می‏کند. و شکی نیست در اینکه این طاعت‌ها بلاها را برطرف می‏کند. شاید منِ نوعی در معرض چند تا از بلاها بوده‏ام، روی استحقاقی که داشته‏ام و اسبابی که به دست خود من فراهم گردیده است مستحقّ چندین نوع بلاها بوده‌ام، ولی تا صله رحم کردم، یا تا انفاق کردم، حج کردم، یا عمره یا زیارت یا نماز، یا یک طاعت کردم، به برکت یکی از اینها چندتا از این بلاها برطرف می‏شود.

پس اگر از وقوع این‌گونه امور خبر بدهند و اسبابی فراهم گردد که این واقعه‏ها را تغییر دهد و مرتب بیایند و توضیحش را از ایشان بخواهند که چه شد فلان امر تغییر کرد؟ چه شد فلان بلا برطرف شد؟ و بفرماید فلانی مثلاً فلان نماز را خواند، فلانی فلان انفاق را کرد، فلانی مثلاً حج رفت؛ اگر این‌طور باشد خیلی مشکلات پیش می‏آید. از این جهت دأب ائمه و سیره این بزرگواران نبوده است که مرتب به اشخاص، به اصحابشان، به دوستشان خبر بدهند و مثلاً بفرمایند آقای فلان تو فردا مریض می‏شوی و او برود و فردا اتفاقاً مریض نشود. «اتفاق» که می‏گوییم نه به معنای این اتفاق است که در عرف می‏گویند، بلکه روی همان جهتی که عرض شد که کاری انجام می‏دهد، طاعتی انجام می‏دهد آن مریضی رفع می‏شود.

مثلاً فرموده‌اند: صوموا تصحّوا؛([146]) روزه بگیرید تا سالم شوید. مثلاً روی شرایطی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 365 *»

‏ که الآن در او موجود است بنا است این شخص مریض بشود که حتی ممکن است طبیب حاذق بگوید آقا هفته دیگر یا ماه دیگر این مریضی بر تو عارض می‏شود، چون من آثارش را که در تو پیدا شده است می‏بینم و مرضش دارای آثاری باشد که اگر روزه بگیرد آن آثار برطرف شود و فرموده‏اند: صوموا تصحّوا؛ یعنی روزه بگیرید تا سالم باشید، او هم روزه می‏گیرد یا مثلاً کمتر می‏خورد، حالا همین دکتر که او را ببیند به او چه می‏گوید؟ او هم حق ندارد اعتراض کند و دکتر را تکذیب کند. یا مثلاً روزه فشار خون را پایین می‏آورد و دکتر هم فشار خون را گرفته باشد ببیند که سرم لازم است؛ الآن با این فشار خون سرم لازم است ولی بعد که به آب و چای و امثال اینها شخص افطار کند، فشار خونش هم اندازه می‏شود و دیگر احتیاج به سرم ندارد. حالا مریض نباید دکتر را تکذیب کند و بگوید دیدی پیش‏بینی‏ات واقع نشد. چون دکتر می‏پرسد چه کردی؟ می‏گوید روزه گرفتم، دکتر هم می‏گوید که بله، روزه باعث شد که آثار مرض برطرف شود و این از امور موقوف و مشروط است.

پس ائمه ما؟عهم؟ این‌گونه امور را زیاد اخبار نمی‏فرمایند مگر در جاهای لازمی و مواردی که لازم باشد اخبار بفرمایند. چون از جمله موجب شک است، مرتّب در دل‌ها شک پیدا می‌شود و بخواهند یکی‌یکی را بررسی کنند و بخواهند شک‌ها را برطرف کنند مشکل است. چرا بفرمایند که خودشان را به این‌طور امور مبتلا کنند؟ از این جهت نوعاً نمی‏فرمایند. اینها از آن اموری است که عرض کردم در عالم شهاده برایش مانع هست.

از جمله موانع که در احادیث ذکر شده است طاعات است، بخصوص صدقه و دعاء را ذکر فرموده‏اند، الصّدقة تردّ القضاء الّذی قد ابرم ابراماً([147]) یا فرموده‏اند: الصّدقة تدفع البلاء المبرم؛([148]) یعنی صدقه، قضاء سوء و بلاء را برطرف می‏کند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 366 *»

می‏فرماید: الصّدقة تمنع میتة السّوء؛([149]) صدقه پنهانی که انسان طوری صدقه بدهد، طوری انفاق بکند، طوری به‏ مؤمنی رسیدگی بکند که دیگران متوجه نشوند، باخبر نشوند، این باعث می‌شود که خطاها کفّاره شود و آتش غضب خدا را خاموش کند و صدقه علانیه مردن بد، مثل تصادفات، مثل سکته‏های ناگهانی و از این قبیل امور را برطرف کند. بلاهای بد و مردن‌های بد را برطرف می‏سازد. یا همین‌طور درباره دعاء می‏فرماید: الدعاء یردّ البلاء،([150]) یا الدعاء یردّ القضاء بعد ما ابرم ابراماً؛([151]) بعد از اینکه قضاء و تقدیر و این امر که بنا است قطعاً تحقق پیدا بکند و مقدّر شده است؛ معنی «مقدّر» و «مُبْرَم» یعنی در غیب نسبی به حدّ ابرام رسیده است. اسباب و تمام مقتضیات و قابلیت‌ها فراهم شده ولی فقط در اینجا یک مانع دارد که اگر آن مانع نباشد تحقق پیدا می‏کند. آن مانع همین دعاء است، تا دعاء می‌کند مانع پیدا می‌شود، دیگر در عالم شهاده رخ نمی‌دهد و واقع نمی‌شود. با اینکه در مرحله غیب نسبی هم برایش هیچ مانعی نیست و تحقق پیدا کرده است.

برای روشن‌شدن غیب نسبی و شهاده به عنوان مثال فرض کنید ملَک و روح در لیله قدر بر امام؟ع؟ نازل شد و اخبار کرد که زید امسال می‏میرد، عمر زید پایان می‌یابد. اما در عالم شهاده مانع پیدا می‌شود؛ آن مانع چیست؟ اینکه قبل از رسیدن موقع مرگ، زید صله رحم می‌کند. تا صله رحم کرد، آن تقدیر ابرام‌شده، به امضاء نمی‏رسد. به امضاء نمی‏رسد و عمر زید زیاد می‏شود. در روایات درباره طاعات و صدقات و بخصوص دعاها زیاد رسیده است که مانع بلاء و تقدیر سوء می‏شوند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 367 *»

مگر امری باشد که دیگر حتی اینها هم مانع او نباشد، مثل اجل‌های قطعی و اجل‌های حتمی. آنها دیگر نه با صدقه رفع می‏شود نه با دعاها رفع می‏شود، نه با هیچ چیز دیگر؛ چرا؟ چون برای آنها دیگر نه در غیب نسبی و نه در شهاده مانعی نیست. مگر که امر دیگری باشد که آن به خود امام؟ع؟ مربوط می‏شود. مصلحت بیندیشند و طوری بشود که ایشان امداد کنند، از خدا بخواهند و یا دعائی بفرمایند که دعاء ائمه؟عهم؟ دعاء مستجاب است که فوق تمام اعمال ما است. آن دعاء کار دیگری انجام می‏دهد. مثلاً مصلحت بدانند عمر شخصی را طولانی بفرمایند با اینکه هیچ صله رحمی و هیچ دعائی و هیچ طاعتی از او دیگر نمی‌تواند مانع اجل او باشد، عمرش تمام شده است و اجلش رسیده است. آن را دیگر هیچ کاری از کارهای این شخص نمی‌تواند برطرف کند. اما امام؟ع؟ بخواهند دعاء می‏فرمایند، این تقدیر برطرف می‌شود؛ آن امر دیگری است. تا اینجا دو معنی برای غیب که در اصطلاح قرآن است معلوم شد.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 368 *»

مجلس 20

 

(شب سه‌شنبه 6 شوال‌المکرم 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

r معنای «غیب» و «شهاده» در حکمت

r رابطه اثر با مؤثّر

r نسبت تکمیل و تکمّل

r نسبت مادّه و صورت

r طرز تعلّق و ارتباط بین غیب و شهاده

r ذکر مثالی برای نحوه تعلّق

r تمام فعلیات عالم شهاده از غیب است

r مثال برای ظهور فعلیات: حبّه (دانه) و آثار آن

r در بیان قابلیت عالم شهاده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 369 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

چون سخن از غیب در اصطلاح قرآن به میان آمد و عرض کردم در اصطلاح قرآن «غیب» دو معنی داشت، بی‌مناسبت نیست که از نظر حکمت هم مراد از غیب را بدانیم چیست تا بین آن دو معنی که برای غیب از نظر قرآن گفتیم و غیبی که در اصطلاح حکمت گفته می‏شود اشتباه نشود.

در حکمت سخن از غیب و شهاده به میان می‏آید ولی این دو معنایی که در اصطلاح قرآن گفتیم اراده نمی‌شود. در اصطلاح قرآن به آن دو معنی بود و مربوط به حوادث و اموری بود که از خزائن غیب مطلق در غیب نسبی، ــ یعنی آن مقام امام؟ع؟ که محلّ نزول ملائکه و تعلّق روح است و محلّ اخبار از امور و حوادث است ــ تنزّل می‏کرد، و همچنین مربوط می‏شد به اموری که بالنسبه به ما غیب است و برای امام؟ع؟ و بعضی از کاملان در مقام خودشان و به‌حسب رتبه خودشان مکشوف است. آن معنی در اصطلاح قرآن است و مربوط به یک‌چنین اموری است و اما در حکمت که غیب و شهاده گفته می‌شود، معنای دیگری اراده می‌شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 370 *»

اصولاً حکمت علم رسیدگی به حقیقت‌های اشیاء و عوالم و مراتب است. وقتی‌که بین دو شی‏ء بررسی می‌شود که نسبت آن دو شی‏ء و دو چیز، با هم چیست، در این بررسی یکی از نسبت‌ها که پیدا می‏شود، نسبت غیب و شهاده است و دو شی‌ء با هم به جهتی حکم غیب و شهاده را پیدا می‌کنند. روی آن جهت و نسبت به آنها غیب و شهاده گفته می‌شود و البته این مطلب زمینه بحثش در جاهای خودش است و مربوط به بحث‌های ما نیست، ولی به همین اندازه که بین آن دو معنایی که برای غیب در اصطلاح قرآن گفتیم و بین غیب و شهاده‏ای که در حکمت گفته می‏شود اختلاط نشود، از این جهت لازم است یک اشاره اجمالی هم به غیب و شهاده از نظر حکمت بشود.

در حکمت دو شیء و دو چیز را که با هم می‏سنجند، اگر این دو چیز نه در ماده با یکدیگر شرکت داشته باشند و نه در صورت با یکدیگر شرکت داشته باشند، از این جهت که هیچ شرکتی با هم در ماده و صورت ندارند، ولی یکی از این دو شیء نسبت به دیگری طوری است که صورتش و ماده‏اش به‌وسیله آن شی‏ء دیگر احداث می‌شود؛ یعنی آن دیگری این را ــ  ماده‏ و صورتش را ــ  احداث می‏کند و «لا من شی‏ء» احداث می‏کند و «لا لشی‏ء» احداث می‏کند و «لا علی شی‏ء» احداث می‏کند و همچنین سایر جهاتی که از امور متعلّقه به اشیاء است. یعنی آن شیء این شیء را ایجاد می‌کند به خود این، از خود این، برای خود این، بر شکل و هیأت خود این، در نزد خود این و در خود این و همچنین سایر متعلّقات و شئوناتش. یک‌چنین رابطه‏ای را «رابطه اثر و مؤثر» می‏گویند و این شی‏ء را نسبت به آن «اثر» می‏گویند، او را نسبت به این «مؤثر».

مثلاً هر ظهوری را ظاهر به همین‌طور که گفتیم احداث می‌کند. زید قیام خود را احداث می‏کند، قیام زید اثر است برای زید. زیدِ ظاهرِ به قیام، قیام را به همین‏طور که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 371 *»

گفتیم احداث کرده است. پس قیام، نه در ماده و نه در صورت، با زید در ماده‏ و در صورتش شرکت ندارد. این یک نسبت و این یک بررسی است و یک قسمت از اشیاء این‌گونه هستند.

اما یک‌وقت هست که این شیء با آن شیء در یک چیز مشترکند و در چیز دیگری با یکدیگر مختلفند. این حالت دو صورت پیدا می‏کند؛ یعنی اگر در چیزی با یکدیگر مشترک بودند و در شیء دیگر و چیزی دیگر با هم مختلف بودند، این دو شکل پیدا می‏کند؛ یا اینکه اینها هر دو در تحت یک شیء کلّی عامّی واقعند که آن شیء کلّی شامل و عامّ است و عمومیت دارد و این دو در تحت آن داخلند، ولی در شیء دیگر با یکدیگر مختلف هستند؛ در اینجا نسبت بین این دو شیء «نسبت غیب و شهاده» می‏شود. مثلاً عقل و جسم را فرض کنید، این عقل و جسم در یک چیز با هم مشترکند و معنای مشترک‌بودن این است که در تحت یک عامّی واقعند که آن عامّ شامل هر دو است، مثل امکان. پس هر دو ممکنند و می‌گوییم «العقل ممکنٌ، الجسم ممکنٌ»؛ تحت امکان قرار می‏گیرند. ولی عقل مختلف است و از جسم به حدود عقلانی ممتاز است و جسم با عقل مختلف است و از آن به حدود جسمانی جدا و ممتاز است. پس در عقل‌بودن و جسم‌بودن مختلفند. این جسم است، این عقل است. و در ممکن‌بودن مشترکند، هر دو ممکن هستند؛ یعنی هر دو خلق خدا هستند، هر دو مخلوقند و در تحت عامّی که امکان است قرار گرفته‌اند. رابطه بین این عقل و این جسم، رابطه «غیب و شهاده» است. اگر در حکمت گفته می‌شود رابطه غیب و شهاده، یک‌چنین رابطه بین دو چیز را اراده می‏کنند. هر موقع در حکمت گفته شد غیب و شهاده، یک‌چنین دو چیزی اراده می‏شود که این‏طور با یکدیگر مشترک و با یکدیگر مختلف و ممتاز باشند. به یکی غیب گفته می‏شود و به دیگری شهاده گفته می‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 372 *»

ولی اگر اینها هر دو تحت یک چیز واقع باشند که آن چیز خیلی دور نبوده و چندان عمومیت نداشته باشد و به هر دو خیلی نزدیک باشد و هر دو در تحت آن شیء قریب و نزدیک واقع شده باشند، گرچه با هم اختلاف هم دارند، مثل زید و عمرو که زید به زیدیت از عمرو جدا شده است و عمرو به حدود عمروی از زید جدا شده است، ولی هر دو در تحت یک حقیقتی واقع شده‏اند که به هر دو خیلی نزدیک است و آن عبارت است از «انسانیت». این دوتا را که با یکدیگر می‏سنجند می‏گویند که زید و عمرو رابطه‏شان با یکدیگر این است که هر دو، دو ظهورند برای «الانسان»، هر دو دو ظهورند برای «انسانیت» و انسانیت می‏شود «ظاهر». این دو و امثال این دو ــ  یعنی زید و عمرو و دیگران از انسان‌ها ــ  همه ظهورات این حقیقت هستند. در این مثال زید و عمرو هر دو، دو ظهورند برای یک حقیقتِ نزدیک به آنها که «انسانیت» است. گاهی بین این دو یک نسبتی پیدا می‌شود که این نسبت را نسبت «تکمیل و تکمّل» می‏گویند. به این معنی که فرض کنید اگر زید در بعضی از صفات و خصائل، حامل و واجد صفتی باشد ولی عمرو واجد آن صفت نباشد، فاقد آن صفت باشد و تعلّق و ارتباط تکمیل و تکمّلی بین این دو برقرار بشود، زید می‌تواند آن صفتی را که در عمرو به‌طور قوه است به فعلیت برساند و او را هم واجد این صفت بکند. اسم این زید را «مکمّل» می‏گذارند، اسم عمرو را «متکمّل» می‏گذارند؛ رابطه، رابطه «تکمیل و تکمّل» است.

و اگر دو شی‏ء رابطه‌شان به این‏طور باشد که یکی حدّ دیگری بوده و دیگری به این محدود باشد می‌گویند، این‏ دو ماده و صورتند، این دو شی‏ء نسبتشان با یکدیگر نسبت «ماده و صورت» است. فرض کنید حدود زیدی برای زید، صورت زیدیِ زید است و زید به حدود زیدی محدود است.

این روابط بین اشیاء هست و به این‏طورها می‏شود که با یکدیگر سنجیده شوند و از یکدیگر جدا شوند و احکامی برای آنها در حکمت مورد بحث قرار بگیرد. در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 373 *»

یک‌چنین بحث‌هایی غیب و شهاده از هم جدا می‏شوند و دو شیء با آن حکمی که گفتیم، حکم غیب و شهاده را پیدا می‏کنند. و در این بررسی‌ها نسبت غیب و شهاده از نسبت تکمیل و تکمّل و از نسبت اثر و مؤثر و از نسبت صورت و ماده جدا می‏شود، یک حکم جداگانه پیدا می‏کند و یک نسبت جداگانه‌ای است و اصولاً دو شی‏ء تا ارتباطشان با یکدیگر به آن‌طوری‌ که گفتیم نباشد، غیب و شهاده به آنها گفته نمی‏شود.

روی این دقّت گاهی در حکمت غیب و شهاده گفته می‌شود و عالم اجسام به عنوان شهاده اراده می‏شود و ماوراء عالم اجسام، هرچه هست از عوالم، غیب گفته می‏شود؛ این یک نظر. چرا؟ به جهت اینکه تمام عوالم غیر عالم جسم و خود عالم جسم، همه تحت یک کلی و یک حقیقت عامّ و شاملی واقع شده‏اند که مثلاً «الوجود» و یا «الامکان» و یا «الخلق» و از این قبیل باشد؛ از عقل گرفته تا این جسم، تمام در تحت این عامّ واقع شده‏اند. پس همه در این جهت مشترکند، ولی در ماده و صورت اختلاف دارند به‌طوری‌ که نه ماده و صورت عقل در جسم آمده است و نه ماده و صورت جسم در رتبه عقل آمده است. ماده و صورت جسم در رتبه خود جسم و جسمانی است، ماده و صورت عقل در رتبه خود عقل و عقلانی است. این دو از این جهت از هم جدا هستند و ممتازند، ولی در ممکن‌بودن و مخلوق‌بودن و موجودبودن مثلاً مشترکند. از این جهت گاهی در حکمت «غیب» گفته می‏شود و تمام عوالمی را که مافوق جسم قرار دارد اراده می‏کنند، و «شهاده» که گفته می‏شود، عالم جسم اراده می‏شود.

گاهی هم تقریباً با یک دید تفصیلیِ دیگر به عوالم نگاه می‏کنند و آن‌وقت می‏گویند جسم شهاده است، حیات غیب است. حیات شهاده است، مثال غیب است. مثال شهاده است، نفس غیب است. همین‌طور نفس شهاده است، عقل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 374 *»

غیب است. و باز هم می‏توانیم بگوییم عقل شهاده است فؤاد غیب است. این نظر، نظر تفصیلی است که در مورد غیب و شهاده به‌کار می‏رود و اما نظر اجمالی همان صورت قبل بود که گفتیم می‌گویند شهاده یعنی عالم جسم و غیب یعنی مافوق عالم جسم، تمام عوالم و همه مراتب مافوق جسم را غیب می‏گویند؛ این هم یک تعبیر.

یک دقت دیگری هم اینجا داشته باشیم بد نیست و آن این است که طرز تعلّق غیب به شهاده و طرز رابطه بین غیب و شهاده چگونه است؟ این هم از مطالبی است که کمتر رویش دقت شده است، ان‌شاءاللّه دقت می‌کنید. اصولاً هر غیبی نسبت به شهاده مقام اجمال را دارد و شهاده مقام تفصیل همان غیب است. تا شهاده نباشد غیب تفصیل پیدا نمی‌کند و تا غیب نباشد در عالم شهاده دگرگونی‌ها، رنگ‌ها، شکل‌ها و خصوصیات فراهم نمی‌شود.

البته باید در جای خودش مفصل بحث کنیم، من دارم اجمالاً عرض می‌کنم و رد می‌شوم. خود مسأله غیب و شهاده از مسائل خیلی مهم است، دیگران نتوانسته‌اند بفهمند، راه نبرده‌اند. حتی بعضی از جهّال که به نام علماء هستند، اینها که می‏خواهند غیب را مثال بزنند می‌گویند غیب دو غیب است؛ یک غیب نسبی، یک غیب مطلق. غیب نسبی مثلاً شما که در مشهد هستید، الآن اصفهان برای شما غیب است؛ اسم این را غیب نسبی می‏گذارند. آخر مگر در حکمت فرد مورد بحث است؟ حالا برای من اصفهان غیب است یعنی چه؟ من اگر اصفهان باشم، اصفهان که برای من غیب نیست، اصفهان را می‏بینم. پس اگر این‏طور باشد پشت این دیوار هم به تعبیری برای من غیب است. در حکمت به این‌گونه بحث نمی‏شود. البته به‌حسب ظاهر، در عرف ظاهر و در لغت ظاهر، هرچه که از چشم من دور است، از چشم من پوشیده است، غیب است. ولی این اصطلاح ظاهر است و عرف عام و عرف عوام است؛ در حکمت این‌طور حرف نمی‌زنند. در حکمت می‌گویند آنچه که از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 375 *»

حواسّ خمسه ما پنهان باشد غیب است و «ما» که می‌گویند، نوع خلق را می‌گویند نه زید، نه عمرو، نه آن یکی، بلکه نوع ما. آنچه که از حواسّ خمسه ما پنهان باشد و ما نتوانیم با حواسّ خمسه خود آن را ادراک کنیم، یعنی از جسم و جسمانیت بالاتر برود، این «غیب» می‏شود. دیگر حالا شما و من و تو و او ندارد. برای نوع خلق این‏طوری است. برای غیب نسبی در حکمت نباید مثال زد به اینکه ما اینجا هستیم، اینجا را می‏بینیم، پس برای ما شهاده است و اصفهان را نمی‌بینیم پس برای ما غیب است. حکمت بحثش این‏طور نیست؛ نوع خلق مورد بحث است. از این بحث بگذریم که در اینجا مشکلات هست و اشتباهات دیگران در این مسأله زیاد است و ما هم به ‌تفصیل نمی‏خواهیم وارد این بحث بشویم، چون زمینه بحثمان نیست. اجمالاً عرض می‌کنیم.

تعلّق غیب به شهاده و ارتباطی که بین غیب و شهاده است به این شکل است که اگر فرض کنید یک زمینی باشد که ما این زمین را شخم بزنیم ولی دانه‏ای نباشد که در این زمین بکاریم، مسلّماً هیچ چیزی از آن زمین نمی‌روید. و اگر دانه‌ای باشد و زمین مناسبی نباشد که آن دانه در آن زمین کاشته شود، باز آن دانه به ‌همان حال خود هست و هیچ‌گونه شئونات و شُعَب و تفصیلاتی برای آن دانه فراهم نمی‌شود. اما وقتی‌که زمینی آماده و شخم‌زده بود، بعد شما دانه‌ای در این زمین کاشتید، عواملی که دست در کار است، قوابلی که دست در کار است شروع به فعالیت می‏کند و از این زمین ساقه‌ای سر می‌زند. اوّلاً در خود این زمین این حبّه متلاشی می‏شود، این دانه متلاشی می‏شود. وقتی‌که متلاشی شد از آن ساقه‌ای می‌روید. اگر تربیت اضافه بشود از آن شاخه‌هایی می‏روید، اگر اضافه بشود از آن برگ‌هایی می‏روید، اگر اضافه بشود میوه‏هایی می‏روید و همین‏طور. این رنگ‌ها، این خصوصیات، این تفصیل‌ها همه از همان دانه پیدا شد و آن دانه است که در این زمین به این تفصیل رسید. هر غیبی نسبت به هر شهاده‌ای حکم آن دانه را دارد و هر شهاده‌ای نسبت به هر غیبی حکم آن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 376 *»

زمین را دارد. پس هر شهاده‏ای زمین است برای غیب و هر غیبی در آن زمین تفصیل می‏یابد و برایش شئونات پیدا می‏شود و برایش تفصیل‌ها فراهم می‏شود.

تمام رنگ‌ها و خصوصیات و تمام فعلیات و ترقیاتی که در عالم شهاده دیده می‏شود همه‏اش از عالم غیب است که در اینجا دارد ظاهر می‌شود. شما اگر می‌‏بینید جسمی حرکت می‌کند یا جسمی ساکن می‌شود، یا جسمی گرم می‌شود یا جسمی سرد می‌شود، یا جسمی سماوی می‌شود یا جسمی ارْضی و زمینی می‌شود، یا جسمی چه می‌شود، یا جسمی چه می‌شود، تمام این رنگ‌ها و شکل‌ها که بر در و دیوار وجود هستی جسمانی می‏بینید، تمام اینها از غیب است. همه اینها از غیب است که در این زمین شهاده و عالم جسم دارد ظاهر می‏شود. اگر نبود آن دانه‏های غیبی که در غیب این عالم اجسام است ــ که اسمش را «حیات» می‏گذارند ــ اگر آن حیات و آن هسته حیاتی نبود، هیچ نقشی بر پیکره این عالم دیده نمی‌شد. نه آسمانی، نه زمینی، نه گیاهی، نه حیوانی و نه انسانی، هیچ‌کدام نبود. تمام اینها آثار همان غیب است که اسم آن را حیات می‏گذارند. خود جسم، نه حرکت است نه سکون، نه نبات نه جماد، نه انسان نه حیوان؛ ولی برای حرکت و سکون و سایر چیزها صالح است.

پس تمام اینها از غیب است. و چقدر جاهلند کسانی‌که می‏خواهند آن حیات را به‌وسیله این اسباب ظاهری پیدا کنند؛ چنین کاری محال است. مثل این است که دانه را شما کاشته‏اید و این خوشه‏ها و حبّه‌ها پیدا شده‏اند، حالا بخواهید بگردید آن دانه اول را به ‌دست آورید. این کار چه اشتباه بزرگی است! آن دانه در این تفصیلات دیده می‏شود و همین ‌که این حبّه و خوشه‏ها و ساقه را دیدید، یقین می‏کنید که در اول حبّه‏ای بوده است. حالا حیات همین‌طور است، حقیقت و سرچشمه و مبدأ حیات در جسم پیدا نمی‌شود که می‏خواهند مبدأ حیات را پیدا کنند. بلکه هرگاه زمینه مناسب بود، آن حبّه آثارش در اینجا پیدا می‌شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 377 *»

پس ان‏شاءاللّه متوجهید که مثال به منزله حبّه است. مثلاً در عالم خیال به کربلاء به زیارت حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه می‏روید و متذکر مصائب حضرت می‏شوید. آن حبّه مثالی در این جسم شروع می‏کند به اظهار کردن و آشکار نمودن آثارش؛ اول حزن پیدا می‏شود، بعد جمیع بدن از حرارت پر می‌شود و رطوبات در چشم جمع می‏شود و اشک می‏شود، بعد ناله بلند می‏شود، بعد دست به سر و سینه می‏خورد. تمام این آثار، تفصیلات همان حبّه مثالی است که در شهاده پیدا می‌شود. از این جهت اگر مانعی برای گریه‌کردن باشد ثوابش را دارد. فرمود: من بکی او ابکی او تباکی وجبت له الجنّة.([152]) مثلاً بدنش رطوبت ندارد یا از کسی خجالت می‌کشد، اینها مانع از بروز آثار است؛ نام این حالت «تباکی» است و تباکی این نیست که شخص خودش را به زور به گریه بدارد. پس اگر انسان تباکی کند و نتواند اشک بریزد هیچ فرق نمی‏کند با آن‌که گریه کرده و دست به سر و سینه زده است. بنابراین پس ذاکر هم اگر از چشمش اشک بیرون نیاید طوری نیست و ایرادی ندارد.

پس مراتب بالاتر از جسم همین‌طورند. مثلاً عقل یک حبّه است، اگر در این عالم شهاده آثارش پیدا شد می‌گویند «مفصَّل» شد و تفصیل یافت. وقتی کارهای عاقلانه را در کسی دیدید، می‌گویید او عاقل است. اما همین ‌که دیدید کارهایش مطابق شریعت نیست، اگرچه می‌بینید انفاق می‌کند اما بر غیر طور شریعت است، می‌گویید عقل ندارد، سفیه است. و همچنین تواضع دارد، ولی در جایش نیست، این را سفاهت می‏گویید و همین‏طور سایر صفات.

پس عقل حبّه‏ای است و آثار آن در این جسم ظاهر می‏شود. این است که می‏فرمایند: المرء علی دین خلیله و قرینه.([153]) به دوست شخص نگاه کنید، یا نامه‏اش را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 378 *»

نگاه کنید، یا فرستاده‌اش را نگاه کنید تا خودش را بشناسید. خود همین‌ها میزان سنجش عقل او را به دست می‏دهد. پس در همین جسم، حبّه عقلانی تفصیل پیدا می‏کند و همچنین سایر حبّه‏ها. این شهاده انسان خیلی عجیب است، آن‌همه مراتب غیب یکی پس از دیگری می‏تواند از آن پیدا شود. آنگاه ببینید اگر این شهاده کاملاً مناسب باشد و آن غیب‌ها هم بالفعل شود، این بدن چه می‏شود؟!

از همین‌جا روشن می‏شود که بدن کاملان و بزرگان شیعه چگونه است. سرزمینی است با قابلیت‌های موجوده و کامله، و از آن طرف عوامل دست اندر کار و ابزار فاعلی همه حامل حبّه و نطفه غیبی هستند که به زمینه شهاده تعلّق می‏گیرند و آثار کمال از این بدن و شهاده بروز می‏کند. مثل کمالاتی که از سلمان سرمی‏زد یا از جابر یا از سایر بزرگان+. همین علمی که از بزرگان ما صادر شده چه علمی است، چه شهاده‏ای است؟! چه مقدار از مراتب غیبی در اینجا ظاهر شده و از اینجا سرزده است؟! و بالاتر از آن ابدان انبیاء؟عهم؟ است، و بالاتر ابدان محمّد و آل‏محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین است که آن‌قدر غیب‌ها تفصیل پیدا می‏کند که می‏توان گفت مشیّت مطلقه الهیه به‌طور کامل از اینجا ظاهر می‏شود. ارادة الرّب فی مقادیر اموره تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم([154]) همین بدن می‏شود بیوتی که اذن الله ان‌ترفع و یذکر فیها اسمه؛([155]) «اسم ‏اللّه» می‏شود و آثار اسماء اللّه از این بدن ظاهر می‌شود.

نمی‏خواستم این مقدار بحث کنم، مقصود فقط اشاره بود به اینکه رابطه بین غیب و شهاده این است و اینکه غیب و شهاده در اصطلاح حکمت با آن دو اصطلاح غیب که در قرآن داشتیم اختلافی پیدا نمی‏کند.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 379 *»

مجلس 21

 

(شب چهارشنبه 7 شوال‌المکرم 1405 هـ ق) 

 

r معنای رحلت و رفع التفات ائمه گذشته؟ع؟ از این عالم

r شعور و ادراک ابدان معصومین؟ع؟

r معنای مرگ برای نوع بشر

r روح تعلّق خود را از بدن برمی‌دارد

r قبر برزخی

r ادراک بدن ظاهری عنصری

r بدن میّت و احساس درد

r قوّت و ضعف شعور مراتب دنیوی

r مستضعفان در قبر و امتحان آنها به آتش فلق

r قوّت نفس انسانی و استخراج شعور از مرتبه دنیوی

r قوّت نفس کلیه الهیه معصوم؟ع؟

r استخراج شعور از بدن معصوم؟ع؟

r شعور و ادراک مرتبه هورقلیایی امام؟ع؟

r ادراک ابدان بزرگان شیعه

r معنای رفع تعلّق روح معصوم؟ع؟ از دنیا

r شعور بدن عنصری امام؟ع؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 380 *»

 

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن در مرتبه ظاهری امام؟ع؟ بود که در این مقام ظاهر، مدبّر مُلک و حامل مقام امامتند و این مرتبه برای ما غیب است و امام را به اعتبار همین مرتبه «غائب» می‌گوییم. برای شناخت بهتر اینکه این مرتبه با اینکه ظاهری و دنیایی است چگونه غیب است، باید علاوه بر آنچه که گذشته است به نکاتی توجه داشته باشیم و باید با توجه به آنچه که گذشته است ان‌شاءاللّه باز هم در بعضی از امور دقت داشته باشیم و روایاتی که رسیده است آنها را هم در نظر داشته باشیم تا این مرتبه ان‌شاءاللّه کاملاً روشن گردد.

ائمه گذشته و امامانی که به ظاهر از دنیا رحلت فرموده‏اند، مراد از رحلتشان این است که از این ظاهر خود رفع ید کرده‏اند و التفات خود را از این ظاهر برداشته‏اند. معنی اینکه «التفات خود را از این ظاهر برداشته‌اند» این نیست که دیگر برای ایشان در این مقام ظاهر ادراکی و احساسی نباشد، بلکه برای ایشان هم در این بدن ظاهری عنصری و هم در همین مرتبه غیب دنیوی که مورد بحث ما است، شعور هست،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 381 *»

ادراک هست ولی با این جهتشان و با این شعور و ادراکشان به این عالم التفات ندارند، مگر در مواقع استثنائی که بخواهند التفات بفرمایند. مثل این می‏ماند که حضرت صادق؟ع؟ در میان خانه‏شان در مدینه نشسته‏اند و در میان صحن خانه صدایی بلند می‏شود، یا کسی درب خانه را می‏کوبد و امام؟ع؟ با این گوش ظاهری صدای در را، یا صدای سخن را می‏شنوند، ولی التفات نمی‏فرمایند که ببینند کیست، چیست و چه می‌خواهد. صدای او را می‌شنوند، ولی التفات به این شنیدن ندارند، گویا نشنیده‌اند؛ به این شکل است؛ یعنی بر این شنیدن آثار مترتب نمی‌فرمایند. اینکه می‌گوییم «التفات ندارند» معنایش این است، و الّا طوری نیست که بگوییم امامانی که از دنیا رحلت کرده‌اند و سیزده معصوم؟عهم؟ که از این ظاهرشان رفع ید کرده‌اند معنیش این باشد که این بدن ظاهری عنصری یا این مرتبه غیبی دنیوی را در دنیا گذارده‌اند و خود به عالم برزخ رفته‌اند و برای اینها احساس نیست و ادراک نیست.

دقت بفرمایید که چون مطالب دقیق است ممکن است مرتّب شبهاتی پیش بیاید. اینکه ما می‏گوییم ائمه گذشته و سیزده معصوم قبلی؟عهم؟ از این مرتبه دنیوی رفع ید کرده‏اند، معنایش این نیست که حالا که بدن عنصریشان در قبر قرار می‏گیرد و یا اینکه مرتبه غیبی که مورد بحث ما است در غیب قرار می‏گیرد، اینها نعوذباللّه، نعوذباللّه، نعوذباللّه ــ  چه تعبیری بیاورم؟ ــ  بدون هیچ شعور و ادراکی بر زمین افتاده باشد، یا در این مرتبه غیب بوده باشد.

ممکن است این اشتباه پیش بیاید. چون معنی «مرگ» برای نوع ما این است که مراتب دنیوی ــ هرچه هست ــ در دنیا گذاشته می‏شود، آنگاه روح مفارقت می‏کند. و مراد از «روح» از مثال به بالا است. یکی از استعمالات روح و اطلاقات روح، بخصوص در همین بحث مرگ و مردن که روح را استعمال می‏فرمایند و اطلاق می‏فرمایند که روح از این بدن مفارقت می‏کند و روح از این بدن بیرون می‏رود، مقصود از روح از مثال

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 382 *»

تا مراتب بالا است؛ همه اینها روح است و به همه روح گفته می‏شود. نباید با روحی که یکی از مراتب است و بین عقل و نفس است اشتباه کرد؛ بلکه روح در اینجا یک اطلاق عامّی دارد که تمام مراتب مثال تا بالا را «روح» می‏گویند. وقتی‌که می‏گویند روح از بدن مفارقت کرد، معنایش این است؛ یعنی این مرتبه دنیایی در این دنیا می‏ماند و مثال با مراتب بالا، چون همه در مثال قرار دارد، از این مرتبه دنیاوی جدا می‏شود و در بدن مثالی قرار می‏گیرد. اگر مؤمن است در جنّت مثال و عالم برزخ است و اگر که کافر و یا فاسق است، در جهنم مثال و برزخ به‌سر می‏برد.

این مرتبه دنیاوی هم در قبر می‏ماند و قبر برای آن مؤمن می‌شود روضة من ریاض الجنّة، که مقصود همان «بهشت برزخ» است. از بهشت برزخ در این قبر راهی باز می‌شود و نسیمی از آن بهشت می‌وزد و این مرتبه دنیاوی هم در قبر به آن نسیم متنعّم است و از همان بهشت برزخی بهره‏مند است. و اگر که روح در جهنم برزخ معذَّب است، راهی از آن جهنم به این قبر دنیاوی باز می‌شود و این مرتبه دنیاوی هم در قبر به ظلّ حرارتی که از آن جهنم برزخ به این قبر می‏آید معذّب است. این کدام قبر است؟ و این کدام مرتبه دنیاوی است که در قبر متنعّم است و یا معذّب است؟ معلوم است که این غیر از آنی بود که رفت و داخل بهشت برزخ یا داخل جهنم برزخ شد. آنی که می‏رود داخل بهشت برزخ، مثال با مراتب بالا است که در یک قالب مثالی قرار می‏گیرد. در احادیث رسیده است و بزرگان ما هم فرموده‏اند که مثال و مراتب بالا که ظاهر در مثال است در یک بدن و قالب مثالی قرار می‏گیرد و داخل در بهشت یا جهنم مثال و عالم برزخ می‏شود. گاهی از افلاک عالم مثال و برزخ به هورقلیا تعبیر می‏آورند.

و اما آن قبر که روضة من ریاض الجنّة است یا حفرة من حفر النّیران([156]) است، یا باغی از باغ‌های بهشت برزخ است و یا اینکه گودالی از گودال‌های جهنم برزخ است؛

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 383 *»

این کدام قبر است و این کدام مرتبه است که در این قبر معذّب یا متنعّم است؟ معلوم است که این بدن عنصری نیست، به ‌جهت اینکه قبرش هم همین قبر عنصری است و ما قبر را که باز می‏کنیم نه باغ بهشت می‏بینیم و نه حفره‏ای از حُفَر نیران می‏بینیم. پس آن قبر که گفته می‏شود همان مرتبه مورد بحث ما است که با اینکه دنیوی است و با اینکه ظاهری است و از مراتب همین دنیا است، اما برای ما غیب است و در همان قبر است که برای فاسق یا کافر و غیر اینها عذاب است و یا برای مؤمن رحمت و جنّت است. و همان مرتبه مورد بحث است که در این قبر یا متنعّم است یا معذّب است و دنیوی هم هست، و همین قبر دنیوی را می‏فرمایند روضة من ریاض الجنّة یا حفرة من حفر النّیران، و الّا خودش که آن مرتبه مثال و روح است که در برزخ می‏باشد.

و عرض کردم روح یعنی از مثال تا مراتب بالا که از این بدن جدا شد، از این مرتبه دنیوی جدا شد و در عالم برزخ رفت و قطعاً عالم برزخ دنیایی نیست، قطعاً و یقیناً و مورد قبول همه است که برزخ دنیا نیست، آخرت هم نیست، برزخ است؛ یعنی بین دنیا و بین آخرت است. یک حقیقتی است نه دنیا است نه آخرت است، مستقل است ولیکن چون وسیله ارتباط است و منزلی است که تا انسان در آن منزل قرار نگیرد و دورانی معیّن را در آنجا نگذراند، مستعدّ واردشدن در قیامت نمی‏شود و چون طفره در وجود محال است از این جهت خواه‌نخواه باید بین آخرت و دنیا یک مرتبه‌ای باشد که آن مرتبه را برزخ می‌نامند، که این موجود دنیوی که از اینجا می‏گذرد، در آنجا دورانی به‌سر ببرد و برای آن ثواب‌های اخروی یا نعوذباللّه عقاب‌های اخروی آمادگی پیدا کند. پس دوران برزخ قطعاً نه آخرت است نه دنیا است.

بنابراین وقتی‌که می‏فرماید از این بدن جدا می‏شود و داخل برزخ می‏شود و قبرش برایش روضه‏ای از روضات بهشت است یا حفره‏ای از حفره‏های نیران است، باید بدانیم این کدام قبر است. مسلّماً این قبر عنصری که نیست، چون می‏بینیم بعد از

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 384 *»

مدتی اینها را به هم می‏ریزند، روی اینها خانه ساخته می‏شود، عمارت‌ها می‏شود، یا باغ می‏شود؛ مثلاً ممکن است یک کافرستان را باغ کنند، قبرستان کفّار را باغ کنند یا مثلاً یک قبرستان مؤمنین را بعد از مدتی که گذشت به شیشه‏گرخانه تبدیل کنند، در آن آتش بریزند یا کوره آجرپزی کنند. پس این عنصریت ملاک نیست، ولی همین دنیا را می‏فرمایند، همین قبر دنیا و مرتبه دنیایی می‏شود روضة من ریاض الجنّة یا حفرة من حفر النّیران، معلوم است که آن مرتبه مورد بحث است. آن مرتبه شعور دارد، ادراک دارد، عذاب را می‏فهمد، ثواب را هم می‏فهمد، تنعّمات بهشتی را می‌فهمد. از بهشت برزخ راهی به این قبر کشیده می‏شود و نسیم بهشتی می‏وزد و در آن نسیم به‌سر می‏برد، آن را احساس می‏کند. پس این بدن و همین حیث دنیایی از نعمت‌ها بهره‏مند می‏شود و یا اینکه نعوذباللّه از حرارت جهنم معذّب است.

حتی عرض می‏کنم که برای این بدن جسمانی عنصری ظاهرِ ظاهر هم ادراکی هست و احساسی و شعوری هست تا هنگامی‌که تعلّق برقرار است، اگرچه خیلی تعلّق ضعیف بشود. دلیلش این دستوراتی است که درباره اموات رسیده است. وقتی‌که دقت کنیم اینها دستورات حکیمانه است، ما مطمئن هستیم که رسول‌خدا؟ص؟ حکیم بوده‌اند، نبی بوده‌اند. حالا اگر کسی نعوذباللّه در نبوت ایشان شک داشته باشد، در حکمت ایشان دیگر شک ندارد که برنامه‌هایی که ایشان گذاشته‌اند تا آنجایی که بشر توانسته‏اند بفهمند، فهمیده‏اند که از روی حکمت است و جهاتی دارد. آن‌وقت دستوراتی که این بزرگوار برای اموات داده است و در شریعت ایشان رسیده است بر فرض کسی نعوذباللّه در نبوت و رسالت ایشان شکی داشته باشد، نمی‏تواند در حکمت ایشان شک داشته باشد. وقتی‌که نتوانست پس باید یقین کند که حتماً جهتی و امری در کار است که این احترامات و این برنامه‏ها برای این بدن گذاشته شده است. این بدن را مراعات کنند، در موقعی که می‏خواهند مفاصل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 385 *»

را نرم کنند به آهستگی نرم کنند، اگر بنا است به آهستگی نرم نشود و دست یا پا کج مانده، آنها را به حال خودش بگذارند و بر میّت فشار وارد نکنند، به میّت بی‌احترامی نکنند، عورت او را نگاه نکنند، با ستر و پوشش او را غسل بدهند و عورتش را غسل بدهند و سایر دستوراتی که رسیده است.([157]) تمام اینها مربوط به چیست؟ بی‏جهت نیست، همه اینها از شعور این بدن و ادراک این بدن حکایت می‌کند، با اینکه تمام مراتب از این بدن جدا شده است و این بدن به تعبیر ما لاشه‏ای است افتاده؛ اما به این علّت احترام دارد.

آن‌وقت بزرگان ما در مورد همین بدن بحثی دارند که می‏فرمایند این بدن احساس درد می‏کند و از وقتی‌که احتضار شروع می‌شود و مقدمات مرگ شروع می‌شود این بدن احساس می‏کند، همان‌طور که روح احساس می‏کند. احساس دردِ مرگ و دردِ جداشدن آن مراتب از این بدن، تنها مخصوص روح نیست. این بدن هم به‌حسب خودش احساس درد می‏کند، احساس سختی می‏کند. خود این بدن شعور دارد.

البته اثبات شعور برای این بدن خیلی مشکل است، حتی بوعلی سینا نتوانسته است این معنی را بفهمد و انکار کرده است. گفته است اصلاً بدن ادراک ندارد، تمام احساسِ دردها در موقع مردن مال روح است، این بدن هیچ احساس و شعوری ندارد که دردش بیاید، به ‌اصطلاح درد برای بدن معنی ندارد. ولی بزرگان ما روی مبنایی که در حکمت دارند ثابت فرموده‏اند که برای همه موجودات و برای همه عوالم به‌حسب خودشان شعوری است و به‌حسب خودشان ادراکی است، حتی در این عالم عناصر، جماداتش، نباتاتش، حیواناتش، انسان‌هایش، همه اینها دارای شعورند، ادراک دارند. و از جمله این عالم بدن عنصری ما است که به ظاهر می‏گوییم یک جماد است. وقتی‌که روح و نفس انسانی به این تعلّق می‏گیرد، آن شعور و ادراکی که برای این بدن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 386 *»

است و بالقوه است، بالفعل می‏شود؛ یعنی آن نفس، آن روح، آن مراتب غیبی که به این بدن تعلّق می‏گیرد، از این شعور استخراج می‏کند، از این ادراک استخراج می‏کند. چون «مکمّل» است، این هم به تکمیل‌کردن آن مراتب غیبی «متکمّل» می‏شود. هرچه برای این بدن هست، بالفعل می‏شود. پس این بدن خودش صاحب شعور می‏شود، خودش صاحب ادراک می‏شود، خودش می‏فهمد، اگر به او توهین بشود ادراک می‏کند، درد را ادراک می‏کند، دردِ توهین را می‏فهمد.

متأسفانه با اموات خیلی بی‌ادبانه رفتار می‌کنند، با کمال بی‌ادبی. آیا اگر این زنده بود، تو این‌طور پا به او می‌زدی؟ این‌طور دست به او می‏زدی؟ این‌طور سرش را این‏طرف می‏انداختی، پایش را آن طرف می‏انداختی و یا به عورتش نگاه می‏کردی، یا کارهای دیگر سرش می‏آوردی؟ اینها از بی‏توجهی است، بی‏معرفتی است و علتش دور بودن از دستورات شریعت است. بدن میّت باید احترام شود به‌طوری ‌که فرض کنند الآن زنده است ولی خواب رفته است، باید همان‌طور احترام شود. با احترام او را بردارند، با احترام در تابوت بگذارند، با احترام روی تخت برای غسل‌دادن بگذارند، با احترام آب بریزند، با احترام بشویند، با احترام دست بکشند. حتی دستور می‏فرمایند در موقعی که غسل تمام می‏شود، پنبه‏ها را که داخل دهان یا بینی می‏کنند با خشونت نکنند، خیلی ملایم و نرم؛ و همین‌طور پنبه را در مقعد قرار ندهند، این بی‏احترامی است. همان‌طور که در حال حیات احترام دارد در حال ممات احترام دارد. پنبه را لای پای میّت بگذارند یا لای اَلْیَتین بگذارند و با پارچه‏ای یا ریسمانی ببندند تا چیزی خارج نشود. کاری که خلاف عفّت باشد بر بدن مؤمن وارد نکنند. وقتی‌که نظر‌ کردن به عورتین مثل زمان حیاتش حرام باشد، بقیه امور مسلّماً جایز نیست. او درد می‏کشد، او بی‏احترامی را می‏بیند، او صدمه را می‏بیند؛ علاوه بر اینکه چون این بدن، چنین روحی را از دست داده است خودش درد دارد. طوری است که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 387 *»

اگر دست بر او بگذارند احساس ناراحتی می‏کند، اگر توهین بشود دیگر بدتر. بدن شعور دارد، بدن ادراک دارد، می‏فهمد و متوجه است.

یکی از برادران می‏گفتند خوابی دیده‏اند که مرده‏اند و حتی دیدند که جنازه ایشان را حرکت دادند تا کنار حرم مطهر آوردند و ایشان می‏گفتند در همان حال مردن همه را می‏دیدم، و حتی آنهایی که همراه جنازه من می‏خندیدند می‏دیدم و ناراحت هم بودم که چرا می‏خندند؟ آخر من مرده‏ام، چرا در تشییع جنازه‏ام می‏خندند؟ گرچه این خوابی بوده ولی واقع امر چنین است و از این جهت دستور داده شده است که در تشییع جنازه با یکدیگر حرف نزنید، خنده نکنید، به ذکر خدا متذکر باشید.([158])

پس بدن چون شعوری بالقوه دارد، نفس انسانی که به آن تعلّق می‏گیرد، از آن شعور و ادراکی قوی استخراج می‏کند؛ یک شعور و ادراک برای بدن انسانی، البته به همان مقدار که نفس در ادراکات و شعور قوی باشد. وقتی‌که درباره این بدن عنصری چنین بگوییم به‌ طریق اولی آن مرتبه غیبی که مورد بحثمان است صحبتش شده است، دیگر نمی‏خواهد درباره آن صحبت کنیم. ما خودِ این بدن عنصری را می‌گوییم شعور و ادراک دارد، آیا می‌شود آن مرتبه غیبی شعور نداشته باشد؟! آن که شعورش فوق این است. آن مرتبه دنیوی که در اصطلاح غیب این است ــ البته برای ما غیب است، ولی برای امامان ما؟عهم؟ و یا کاملان شهاده است ــ آن مرتبه در شعور و ادراک قوی‌تر است. برای همان، قبر یا باغی از باغ‌های بهشت می‏شود یا گودالی از گودال‌های جهنم؛ برای همان مرتبه است. این بدن عنصری هم به‌حسب خودش که شعور دارد، سختی‏ها یا درد را ادراک می‏کند و برایش شعور هست.

این نفسی که به این بدن و به این مرتبه ظاهری دنیوی تعلّق می‏گیرد، هر مقدار که در شعور و ادراک و نفسانیت قوّت داشته باشد و هر مقدار که در تعیّن نفسی قوی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 388 *»

شده باشد، شعور و ادراک مراتب دنیوی هم بیشتر می‏شود. ولی اگر آن نفس شعورش زیاد نباشد، یعنی تعیّن نفسانیت برای او زیاد نباشد، مثل مستضعف، مثل طفلی که سقط می‏شود یا قبل از بلوغ می‏میرد، یا فرض کنید مثل دیوانه‏ها، دیوانه‏هایی که تمام عمر را به جنون می‏گذرانند و از این قبیل، آنهایی که نفس برای آنها تعیّن پیدا نمی‏کند، در این دنیا نفوسشان قوی نمی‏شود، این شعور هم در ایشان کم می‏شود. در نتیجه آن مرتبه دنیویشان هم خیلی ضعیف است، شعوری و ادراکی برایش نیست؛ از این جهت قبرش نه می‏شود روضة من ریاض الجنّة نه حفرة من حفر النّیران.

این است معنی آن شعر حضرت امیر؟ع؟ که می‌فرماید:

لیت امّی لم‌تلدنی
  لیتنی متّ صبیّاً
لیتنی کنت حشیّاً
  اکلتْنی البُهم نِــیّـاً([159])

این مطلب بیان این است که اگر بنا باشد انسان قبرش حفره‏ای از حُفَر نیران باشد، ای کاش مادر او را نمی‏زایید. اگر بنا باشد خدای نکرده قبرهای ما حفره‏ای از حفره‏های نیران باشد، باید بگوییم:

لیت امّی لم‌تلدنی
  لیتنی متّ صبیّاً
لیتنی کنت حشیّاً
  اکلتنی البهم نیّاً

کاش مادر مرا نزاییده بود. کاش من در کودکی مرده بودم. کاش گیاهی بودم پوسیده که نارسیده، حیوانات چهارپا من را خورده بودند و معدوم شده بودم، اگر بنا باشد قبرم حفرة من حفر النّیران باشد.

در هر صورت چون آنها نفوسشان تعیّن پیدا نکرده است، شعور نفسانی و ادراک نفسانی و شخصیت نفسانی ـــ  به ‌تعبیر ما ــ  برایشان تشکیل نشده است؛ قبرشان هم نه روضه‏ای از روضه‏های بهشت است و نه حفره‏ای از حفره‏های نیران است، بلکه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 389 *»

تبقی ارواحهم فی اجسادهم فی قبورهم کالمدرة؛([160]) ارواح ایشان در اجساد ایشان در قبرهای آنها مثل یک کلوخ باقی می‏ماند. این الآن در قبر مانند یک کلوخ است، هیچ چیزی برایش نیست، تا در قیامت موقعی‌که آتش فَلَق برافروخته می‏شود و دستور داده می‏شود که اینها در آن آتش داخل شوند.([161])

و عجیب است اینکه من در مورد آتش نمرود می‌گفتم، بعد مراجعه کردم ــ خوب هم شد که مراجعه کردم ــ خیلی جالب است، ائمه؟عهم؟ می‏فرمایند که آن موقعی‌که ابراهیم را در آتش انداخته بودند که بسوزد، آتشِ برافروخته برای او بَرد و سلام بود. آنها دیدند که ابراهیم نمی‏سوزد و نشسته است و یک پیرمردی هم کنارش نشسته است و دارد با او حرف می‏زند. تعجب کردند؛ همان موقع یکی از بزرگان دستگاه نمرود گفت من عزیمه خواندم و به آتش دستور دادم که این شخص را نگیر و نسوزان. تا این را گفت طوقی از همان آتش به ‌طرف او شعله‏ور شد و بین همه آنها فقط او را سوزانید، خاکسترش کرد. همان موقعی‌که ابراهیم در آتش نشسته است و اطرافش همه گل و ریحان است، همان آتش او را می‏سوزاند.([162]) الآن ذهنم منتقل شد که عرض کنم که آتش فلق همین‌طور است. وقتی‌که به این بچّه‏ها و آنهایی که آنجا دیگر بزرگ شده‏اند و اعراض از ایشان برطرف شده است دستور داده می‏شود که داخل آتش بروید، و آتش فَلَق آتش خیلی عجیبی است. آنهایی که ذاتاً ایمان آورده‏اند و ایمان ذاتیشان بوده است و در ذرّ اقرار کرده‏اند، وارد آتش می‏شوند، همان لحظه آتش، همان آتش بر آنها بَرد و سلام است و آنهایی که اهل شمالند داخل نمی‏شوند، چون در ذرّ اقرار نکرده‏اند و انکار کرده‏اند، حالا که داخل نمی‏شوند، همان آتش جهنمشان می‏شود و به آتش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 390 *»

عذاب می‏شوند.([163]) همان داخل‌نشدنشان جهنم است. آتش فلق عین همین تکلیف در دنیا است.

پس عرض می‌کردم که این مستضعف تا قیامت می‌افتد در این قبر که این قبر برای او نه روضه‌ای از روضه‌های بهشت است، نه حفره‌ای از حفره‌های نیران است؛ چرا؟ چون نفس در او شخصیت پیدا نکرده است، تعیّن پیدا نکرده است، قوی نشده است، ضعیف است. هر مقدار نفس انسانی در این بدن قوی بشود، اثر می‏گذارد و از این بدن استخراج می‏کند، از این مرتبه دنیایی شعور و ادراک را استخراج می‏کند. البته این بر مبنای حکمت بزرگان ما است که از قرآن و احادیث آل‌محمّد؟عهم؟ متّخذ است که برای جمیع اشیاء شعور و ادراک اثبات می‏فرمایند؛ چرا؟ چون همه آثار مشیت هستند و مشیت اصل شعور و اصل حیات و اصل ادراک است، از این جهت همه اشیاء به‌حسب خودشان در رتبه خودشان دارای شعور و ادراک هستند.

اما از آن‏طرف وقتی آن نفس انسانی که به بدن تعلّق گرفت، یک نفسِ قوی باشد، شعور و ادراکی به اندازه خودش استخراج می‏کند و به اندازه قدرتِ در استخراج، استخراج می‏کند. حال ببینید که بدن در رتبه دنیوی امام؟ع؟ چه بدنی است؟! نفس کلّیه الهیّه، مشیّت مطلقه حقّه به این بدن و به این رتبه دنیوی تعلّق گرفته است و از آن استخراج می‏کند. پس ببینید چه شعوری و چه ادراکی و چه حیاتی و چه کمالی برای این مرتبه دنیوی و حتی این بدن عنصری امام است. آیا اصلاً ما می‏توانیم حیات امام را، همین حیات دنیویشان را با حیات خودمان مقایسه کنیم؟ آیا می‏توانیم شعور و ادراک نفسانی امام را با شعور و ادراک نفسانی خودمان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 391 *»

مقایسه کنیم؟ ما نفوس جزئیه آن هم در این مرتبه از مراتب خلقت، بعد از این‌همه وسائط قرار می‏گیریم در حالی‌ که امام خودش صاحب نفس کلّیه الهیّه است؛ بلکه بالاتر صاحب عقل کل و بالاتر فؤاد کل و بالاتر مشیت کلّیه الهیّه و اسم ‏اللّه اعظم اعظم اعظم و بالاتر مسمّی و بالاتر، دیگر تعبیر نداریم. پس وقتی این مقامات به این بدن تعلّق بگیرد، آیا این بدن و این رتبه دنیوی امام چیست؟ بلکه یک موی او چیست؟ یک دنیا ــ دنیا کوچک است ــ یک دنیا شعور است، یک دنیا حیات است، یک دنیا ادراک است، آیا غیر از این است؟ و غیر از این می‏شود؟ باید همین‌طور باشد. آن‌وقت آن مرتبه‏ای که ما از آن به «مرتبه غیب» تعبیر می‏آوریم، مرتبه‏ای است که امام در آن مرتبه امامت می‏کند و تدبیر مُلک به اختیار او است، ببینید آنجا چه شعوری و چه ادراکی است؟!

از اینجا است که در حرم‌های مطهر که این بدن‌های عنصری ائمه؟عهم؟ در آنجاها دفن است ــ حالا خواه ترکیبش را از هم پاشیده باشند خواه از هم نپاشیده باشند و همین ترکیب باقی باشد ــ ببینید در نزد این قبور مطهره چطور باید باشیم و در حرم‌های مطهر چطور باید باشیم؟ ای وای بر ما، ای وای بر ما. خدا ما را مؤاخذه نکند به آنچه که به ما آموخته‏اند و ما عمل نمی‏کنیم. این است که عمل به علم و فرمایشات بزرگان بسیار سخت است و واقعاً از عهده ما خارج است. ما نمی‏توانیم، آیا بر همین اساس ما می‏توانیم عمل داشته باشیم؟ البته بحمداللّه معتقدیم که همین است، امام باید به این‏طور باشد. اگر امام این‌گونه نباشد که امام نیست، امام باید این‌طور باشد. الآن امام زمان صلوات‌الله‌علیه در آن مرتبه‏ای که قرار دارند این‌گونه‏اند. تمام ملک به تدبیر آن مرتبه ایشان در گردش است؛ همه صداها را می‏شنوند، همه امور را می‏بینند، هیچ‌چیزی بر ایشان مخفی نیست. این را معتقدیم، این علمی است که بزرگان ما برای ما آورده‏اند و ما بحمداللّه تصدیق داریم. انکار که نمی‏کنیم، انکار که نداریم، اعتقاد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 392 *»

داریم؛ ولی نمی‏توانیم به مقتضای این اعتقاد عمل داشته باشیم. اگر بخواهیم به مقتضای این اعتقاد عمل کنیم بر ما چه می‏گذرد؟ آیا یک معصیت از ما صادر خواهد شد؟ یک خلاف رضای امام؟ع؟ از ما صادر خواهد شد؟ پس این‌همه عصیان، این‌همه طغیان، این‌همه نافرمانی، این‌همه بی‏احترامی، همه اینها معلوم می‏شود که ما نمی‏توانیم به این علم و به این فرمایشات عمل کنیم، عاجزیم و عاجزیم. همین‌طور در این حرم‌های مطهر می‏دانیم که این بدن عنصری امام؟ع؟ دفن شده است و می‏دانیم که این بدن عنصری امام؟ع؟ شعوری دارد و ادراکی دارد فوق ادراک همه انسان‌ها؛ چرا؟ چون آن نفسی که به آن تعلّق گرفته بود و از او شعور و ادراک استخراج کرده است آن‌چنان است؛ پس آیا در نزد آن بزرگوار و در نزد قبر مطهرش چیزی بر او مخفی است؟

حدیث است که حضرت صادق؟ع؟ می‏فرماید: اگر یک بار گندم از کنار قبر مؤمن بگذرد، مؤمن می‏داند.([164]) اینکه می‏فرمایند از کنار قبرش بگذرد، نمی‏خواهند بگویند با عالم مثالش می‏داند. با عالم مثالش بداند چه کار به قبرش دارد؟ می‏فرماید از کنار قبرش بگذرد، مؤمن می‏داند که در این بار گندم چند حبّه گندم است. با چه چیزی می‏داند؟ اگر مؤمن، مؤمن کامل باشد که معلوم است حتی با این بدن عنصریش می‏داند، شعورش این‌قدر قوی است که حتی با این بدن عنصریش که همان‌جا دفن شده می‏داند. آخر مگر همین بدنِ مؤمنِ کامل نبود که در مدائن از دنیا رفته بود، سلمان از دنیا رفت، امیرالمؤمنین از مدینه کنارش آمدند، به روی حضرت تبسّم کرد و خواست بنشیند.([165]) با همین بدن بود، حال آیا زنده شد؟ یعنی روحش به بدنش برگشت؟ نه واللّه، بلکه خود بدن خواست بلند شود. زنده نشد که روح به بدن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 393 *»

برگردد و دوباره بمیرد. خود این بدن شعور دارد، ادراک می‏کند، مولایش امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه وارد شده است، به احترام مولایش می‏خواهد از جا برخیزد و سلام می‏کند. مانعی ندارد، از این بدن شعور، ادراک، حیات و کمال، استخراج شده است، همه‏اش هم عنصری است؛ اما به برکت یک نفْسی است که آن نفس نفس کامل است، نفس سلمان است؟رضو؟. امام می‏فرمایند به حال خود برگرد، برمی‏گردد، مانعی نیست. اگر مراد از مؤمنی که در این حدیث است مؤمن کامل باشد که با همین بدن عنصریش آن بار گندم را می‏بیند.

اگر مؤمنان دیگر باشند با همان مرتبه غیبشان می‏دانند. مؤمنان ناقص با همان مرتبه غیبی که درباره‏اش داریم می‏گوییم دنیوی است می‏دانند؛ چون نفس ایمانی به آن تعلّق گرفته است و از آن استخراج کرده است. از این‌رو آنها را می‏آورند و اهلشان را به آنها نشان می‏دهند، به زیارت اهلشان می‏آیند. با چه چیزی می‏آیند؟ آیا با روح مثالی به زیارت اهلشان می‏آیند؟ نه، با همان مرتبه دنیویشان در شب‌های جمعه و در اعیاد به زیارت اهلشان می‏آیند. به زیارت رفقایشان و دوستانشان می‏آیند، به وادی‏السلام می‏آیند، با همان بدن زیارت می‏آیند؛ چون به آنها اجازه داده می‏شود.([166]) همان‌طور که خود معصومین؟عهم؟ گاهی با همان مرتبه می‏آمدند و بدن ظاهرِ ظاهر به خود می‏گرفتند و در بین مردم راه می‏رفتند. از جمله آن جریان حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه و ابی‏بکر که عرض کردم چند مرتبه واقع شد.

پس این بدن‌ها شعور دارد و اینکه من می‏گویم «رفع ید می‏کنند» یعنی التفات خود را برمی‏دارند؛ یعنی این بدنشان می‏شنود، ولی به این شنیدن ترتیب اثر نمی‏دهند. همان‌طور که عرض کردم مثلاً امام صادق؟ع؟ داخل خانه نشسته‏اند، در می‏زنند. حضرت با این گوش صدای در را می‏شنوند ولی التفات نمی‏فرمایند که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 394 *»

پشت در کیست. نمی‏فرمایند در را باز کنید بلکه روی این شنیدن ترتیب اثر نمی‏دهند، بر این شنیدن آثار بار نمی‏کنند. گاهی هم التفات می‏فرمایند و می‏گویند کیست، در را باز کنید؛ یا از همان‌جا توجه می‏فرمایند که پشت در کیست. یک‌وقت هست نه، هیچ کاری نمی‏کنند، اعتناء نمی‏کنند، التفات ندارند. پس معنی التفات این است. اینکه می‏گوییم سیزده معصوم؟عهم؟ از این ظاهر دنیوی خودشان رفع ید فرموده‏اند، هم از ظاهر و هم از ظاهرِ ظاهر ــ‌ـ  تعبیر من است دیگر چاره‏ای نیست ــ  از هر دو رفع ید کرده‏اند، یعنی التفات خود را برداشته‏اند و بر ادراکات خود در این دو مرتبه ترتیب اثر نمی‏دهند مگر یک‌وقتی بخواهند، و ترتیب اثر دادن با این مراتب را به عهده امام حیّ گذاشته‏اند. این برنامه خدایی است، نظام الهی است. امام زمان صلوات‌الله‌علیه باید این کار را بکنند. بر این شنیدن‌ها، بر این دیدن‌ها ایشان ترتیب آثار می‏دهند، ولی این منافات ندارد با اینکه این بدن و حتی این بدن عنصری، شعوری در کمال شعور و ادراکی در کمال ادراک و حتی حیاتی در کمال حیات داشته باشد، مانعی ندارد.

مگر رسول‌خدا؟ص؟ نفرمودند یا علی بعد از غسل که مرا غسل دادی، مرا نشانیده و آنچه می‏خواهی از من بپرس. آیا این یعنی من دوباره زنده می‏شوم؟ البته اگر بخواهند زنده می‏شوند. نمی‏خواهیم بگوییم نمی‏شود، ولی نشد، زنده نشدند. امیرالمؤمنین حضرت رسول صلوات اللّه علیهما و آلهما را بعد از غسل‌دادن نشانیدند و فرمود در آن موقع هزار باب علم از رسول‌خدا آموختم که از هر بابی هزار باب باز می‏شد.([167]) از چه آموخت؟ از همین بدن. از همین بدن عنصری آموختند، نه اینکه روح از عالم مثال و برزخ برگردد و داخل این بدن شود و آن حضرت را بنشانند و به تعبیر ما زنده بشوند و شروع کنند به صحبت‌کردن مثل حال حیاتشان؛ نه، این‌طور که چیز عجیبی نیست، اینکه مطلب مهمی نیست، حالِ حیاتشان هم همین‏طور بودند، برگشتن هم که برای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 2 صفحه 395 *»

آنها چیزی نیست که بگوییم معجزه است. برگشتن هم برای آنها یک امر عادی است. پس امر دیگری است و مطلب این است که این بزرگوار با آنکه تمام مراتب از مثال به بالایشان از این مرتبه دنیوی بیرون رفته است و این مرتبه دنیوی در این دنیا مانده است، حالا از همین بدن عنصری حضرت سؤال می‏کند و هزار باب علم که از هر بابی هزار باب منفتح می‏شود می‏آموزد، هیچ عیبی هم ندارد.

همین‌طور امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه جلو جنازه خودشان آمدند.([168]) همین‌طور امام حسن، و امر امام حسین صلوات‌الله‌علیه که دیگر معلوم است. واللّه نمی‏خواست آن بزرگوار از عالم مثال التفات کند تا ناله‏های فرزندانش را بشنود، بلکه همین بدن ظاهری امام و همین بدن عنصری شعور دارد. مگر روضه‏خوان‌ها نمی‏خوانند که در شب یازدهم آن بزرگوار دست آورد و بند جامه خود را گرفت؟([169]) والله همین بدن عنصری بود، همین دست عنصریشان شعور داشت، ادراک داشت، ادراکی به آن عظمت و شعوری به آن جلالت؛ همین‌طور سر مبارک و مطهر حضرت. پس با شهادت مصیبت‌ها تمام نشد و از این جهت اگر حساب کنیم امر اسارت اهل‌بیت بر آن بزرگوار از شهادت خود او سخت‏تر بود. تمام آن ناله‏ها، تمام آن مصیبت‌ها را احساس می‏کرد. امام؟ع؟ ادراک می‏فرمود، می‏دید، والله مثل زمان حیاتش و زندگیش می‏دید. پس ان‏شاءاللّه توجه پیدا می‏کنید که اگر می‏گوییم از این مرتبه ظاهر رفع ید می‏فرماید، مرادمان چیست.

و صلّی الله عـلی محمّد و آلـه الطاهرین

 

 

 

 

 

فهرست مطالب

 

مجلس اول

اجمالی از حدیث شریف سَدیر صیرفی …………………………………. 2
اتّفاق اناجیل اربعه درباره حضرت عیسی؟ع؟ …………………………… 3
غیبت صغری و غیبت کبری ………………………………………….. 4
چند حدیث درباره غیبت امام؟ع؟ …………………………………….. 5
سرعت حرکت افلاک در آخرالزمان …………………………………….. 10
غیبت صغری و فرق آن با غیبت کبری …………………………………. 11
امتحان و آزمایش مردم ……………………………………………….. 13

مجلس دوم

فرق دوران غیبت صغری با غیبت کبری ……………………………….. 19
نظر دیگران …………………………………………………………… 20
چند حدیث در علل غیبت امام؟ع؟ …………………………………… 21
ترس امام؟ع؟ از کشته‌شدن …………………………………………… 21
کوتاه‌بودن دوران غیبت صغری ……………………………………….. 23
شیعیان، امام؟ع؟ را به دیگران معرّفی می‏کردند ………………………… 24
امام؟ع؟ با هیچ ظالمی بیعت نفرمود ………………………………….. 27
حکومت معنوی امام؟ع؟ ……………………………………………. 28
امام؟ع؟ مرجع شیعیان است ………………………………………… 29
نارسایی افکار بشری از درک امور ایشان؟ع؟ …………………………… 33
دوران پیش از ظهور امام؟ع؟ ………………………………………….. 35
خشم خدای متعال بر مردم ………………………………………….. 38
کم ظرفیتی شیعه …………………………………………………….. 39

مجلس سوّم

سپاسگزاری از توفيق توجه به حضرت مهدی؟عج؟ ……………………. 43
مسأله غيبت امام؟ع؟ و مشکل فهم کيفيت آن ………………………… 43
نقل احاديثی درباره غيبت آن حضرت و برخی از علل آن ……………….. 44
ناروا بودن پرسش‌های بیجا درباره علّت غيبت و طولانی‌شدن آن ………… 51
بيان مراد از خائف‌بودن امام؟ع؟ ………………………………………. 52

مجلس چهارم

چند حدیث در بیان کیفیت غیبت امام؟ع؟ ………………………….. 56
بهره‏مند شدن از امام؟ع؟ در دوره غیبت ………………………………. 56
خطر عصر غیبت ……………………………………………………. 57
ظهور نزدیک می‏شود …………………………………………………. 58
سراج منیر، نیروی ولایتی امام؟ع؟ ……………………………………… 60
معنی و نتیجه انتظار فرج …………………………………………….. 62
بینش صحیح در تبعیت از بزرگان دین است ………………………….. 64
احادیثی که در تفسیر قرآن رسیده است ……………………………….. 67
معنی غیبت …………………………………………………………. 70

مجلس پنجم

غیبت امام؟ع؟ با شاهدبودن منافات ندارد ……………………………. 74
چند حدیث در بیان کیفیت غیبت امام؟ع؟  …………………………. 75
جایگاه امام؟ع؟ و کسانی‌که از آن آگاهند …………………………….. 75
تصرّف امام؟ع؟  …………………………………………………….. 78
نمونه غیبت امام؟ع؟ غیبت یوسف؟ع؟ است …………………………. 80

توضیح غیبت یوسف؟ع؟  ……………………………………………. 80
دیدار با امام؟ع؟ در حال احتضار …………………………………….. 87
نمونه دیگر، غائب‌بودن خضر؟ع؟ است ………………………………… 90
احوال خضر؟ع؟ در عصر غیبت ……………………………………….. 91

مجلس ششم

صعود عیسی؟ع؟ به آسمان …………………………………………… 95
معنی توفّی …………………………………………………………… 96
چند حدیث درباره صعود عیسی؟ع؟  …………………………………. 101
تاریخ و کیفیت صعود عیسی؟ع؟  ……………………………………. 103
ابتلاء اولیاء برای چه بوده است؟ ……………………………………… 106
اثر توجّه و توسّل به محمّد و آل‌محمّد؟عهم؟ …………………………….. 107

مجلس هفتم

روایتی درباره صعود عیسی؟ع؟  ……………………………………….. 110
تفسیر آیه ولکن شُبِّه لهم ………………………………………………. 110
اختلاف در امر عیسی؟ع؟ ……………………………………………. 111
کیفیت صعود عیسی؟ع؟ ……………………………………………. 112
مراد از آسمان‌ها …………………………………………………….. 115
اختلاف نصاری بعد از صعود عیسی؟ع؟ …………………………….. 117
غیبت عیسی؟ع؟ از نظر نصاری ……………………………………… 118
انجیل برنابا و غیبت عیسی؟ع؟ ……………………………………… 121

مجلس هشتم

صعود عیسی؟ع؟ نمونه غیبت است …………………………………. 126

پیدایش ابدان معصومان؟عهم؟ ………………………………………… 128
نصب عمودی از نور برای امام؟ع؟ ……………………………………. 129
علّت نزول ملک بر  رسول‌الله؟ص؟ …………………………………….. 133
سوره انّا انزلناه، نزول ملائکه …………………………………………. 134
معنی انّا انزلناه نورٌ کهیئة العین ……………………………………… 137
معنی انطباع ……………………………………………………….. 138
عمود نور و شعبه‏های آن ……………………………………………… 140
منزلت امام؟ع؟  …………………………………………………….. 141

مجلس نهم

امتیاز جسم امام معصوم؟ع؟ ………………………………………… 144
احاطه امام؟ع؟  …………………………………………………….. 145
رحلت امام سابق؟ع؟ و رفع ید از احاطه ………………………………. 145
خلافت امام لاحق؟ع؟  ……………………………………………… 146
روایاتی درباره احاطه امام؟ع؟  ……………………………………….. 146
آگاهی امام؟ع؟ از امور این عالم ……………………………………… 147
اِخبار امیرالمؤمنین؟ع؟ از امور آینده ………………………………….. 153
علّت قیام و یا مغلوبیت امامان؟ع؟  …………………………………. 155

مجلس دهم

احاطه امام؟ع؟ ……………………………………………………… 160
سوره قدر  …………………………………………………………… 161
مباحثی پیرامون لیله قدر  ……………………………………………. 162
علّت فضیلت مکان‌ها و زمان‌ها …………………………………….. 168

جانشینی امامان؟ع؟ ………………………………………………… 171
مبدئیّت معصومان؟ع؟ ……………………………………………… 171
معانی قدر، محل نزول ملائکه ……………………………………….. 172
لیله قدر و مظاهر آن ………………………………………………… 173
مقام مبدئیّت امامان؟ع؟ ……………………………………………. 174
لیله قدر ملازم است با نبی و یا وصی ………………………………… 175

مجلس يازدهم

امام؟ع؟ و نزول ملائکه ……………………………………………… 183
مُحَدَّث کیانند؟ …………………………………………………… 185
جانشینان رسول‌الله؟ص؟ ……………………………………………… 186
کاملان شاهد بر خلقند ……………………………………………… 188
امتیاز مؤمن معتقد به انّا انزلناه ……………………………………….. 190
موقعیت ملائکه …………………………………………………….. 194
نزول ملائکه همیشگی است ………………………………………… 194
نزول شیاطین ………………………………………………………. 197
نور انّا انزلناه ……………………………………………………….. 197
اعتدال کاملان …………………………………………………….. 199

مجلس دوازدهم

اتّفاق شیعه در امر لیلة‏القدر ………………………………………….. 205
نزول ملائکه بر امام؟ع؟ …………………………………………….. 205
روح‌القدس …………………………………………………………. 206
معنی لیلة‏القدر …………………………………………………….. 208

فاطمه؟عها؟ لیلة‏القدر است ………………………………………….. 208
لیلة‏القدر و انسان کامل …………………………………………….. 209
نزول ملائکه بر امام؟ع؟ ……………………………………………….  210
امتیاز مکان‌ها ………………………………………………………. 212
نظر دیگران درباره لیلة‏القدر ………………………………………….. 215
اولواالعزم ……………………………………………………………. 220
معنی من کل امر سلام ………………………………………………. 221

مجلس سيزدهم

معانی عین و حکم مشترک لفظی ……………………………………. 224
نزول ملائکه بر امام؟ع؟ ……………………………………………… 227
معنی لیله …………………………………………………………. 227
بدن امام؟ع؟ ………………………………………………………. 228
نور انّا انزلناه و قرآن ………………………………………………….. 229
قبله حقیقی و قبله ظاهری ………………………………………….. 231
لیلة‏القدر و مظاهر آن ……………………………………………….. 234
دیدار با امام؟ع؟ در رؤیا ……………………………………………… 242

مجلس چهاردهم

لیلة‏القدر و غیبت امام؟ع؟ …………………………………………. 248
بدن امام؟ع؟ و بدن ناقصان …………………………………………. 249
دوره ظهور و تکامل عقول ……………………………………………. 250
ایمان کامل ………………………………………………………… 253

شیاطین و اهل ضلالت …………………………………………….. 254
امام؟ع؟ و نزول ملائکه ……………………………………………… 255
دوره ظهور و بی‏نیازی از نور ماه و خورشید ……………………………. 257
نام‏گذاری شی‏ء به نام حدّی از حدودش ……………………………… 259
نامیده‌شدن معصومین؟عهم؟ به نام ماه‌ها و ایّام هفته …………………… 259
لیلة‏القدر و دعاء ……………………………………………………. 261
روح و جلوه‏های آن ………………………………………………….. 262
معنی لیلة‏القدر …………………………………………………….. 264

مجلس پانزدهم

مرتبه غیب امام؟ع؟ نسبت به ما …………………………………….. 271
غیب نسبی ………………………………………………………… 271
کاملان آن مرتبه را درک می‏کنند ……………………………………… 272
اِخبار کاملان از امور غیب ………………………………………….. 273
معنی مُحَدَّث ……………………………………………………… 274
کاملان و مشاهده غیب …………………………………………….. 274
معصومین گذشته؟عهم؟ و امام حیّ؟ع؟ ………………………………. 278
شواهدی بر مطلب …………………………………………………. 280
آیه یؤمنون بالغیب ………………………………………………….. 282
درک آن مرتبه در دوره ظهور ………………………………………….. 282
اصحاب امام؟ع؟ و درک غیب ……………………………………… 282
حالت احتضار و درک غیب ………………………………………… 282

مجلس شانزدهم

تصرّف اولیاء؟عهم؟ ………………………………………………….. 285
شواهدی برای تصرّف کاملان ……………………………………….. 287
یکی از مصادیق غیب ……………………………………………… 289
غیب نسبی و غیب مطلق ………………………………………….. 289
تصرّف و علم امام؟ع؟ ………………………………………………. 289
معنی عالم الغیب …………………………………………………… 295
معنی من ارتضی من رسول ………………………………………….. 295
معنی «اِصطفاء»، «اجتباء» و «اختیار» ……………………………….. 298
معنی ارنا الله جهرة ………………………………………………… 299
معنی فانه یسلک من بین یدیه ……………………………………….. 301
آگاهی امام؟ع؟ از تمام خلق ………………………………………… 302
توضیح دو نوع علم حق‌تعالی ……………………………………….. 305

مجلس هفدهم

تصرّف امام؟ع؟ …………………………………………………….. 309
مرتبه غیب امام؟ع؟ نسبت به زمانی‌ها ………………………………. 309
زمان و نظر بزرگان …………………………………………………… 310
لطیف‌شدن زمان و زمانی‌ها ………………………………………….. 310
هورقلیا از نظر لغت و اصطلاح ………………………………………. 311
امام؟ع؟ و غیبت …………………………………………………… 312
حال احتضار و دیدار با امام؟ع؟ …………………………………….. 318
قیامت صغری، رجعت …………………………………………….. 320

محتضر و حضور امامان؟عهم؟ ………………………………………… 321
هورقلیا و غیبت، و علم امام؟ع؟ ……………………………………. 327
اسبابی که امام؟ع؟ به‌وسیله آنها بر امور غیبی آگاه می‏شود ……………. 328
معنی آیه قل لایعلم من فی السموات ………………………………… 338
مراد از غیب در قرآن ………………………………………………..  338

مجلس هجدهم

معنای غیب در قرآن ………………………………………………… 341
غیب نسبی و غیب مطلق ………………………………………….. 342
مشیّت امکانیه و تکوینیه و متعلّق آنها ………………………………. 343
غیب مطلق متعلق مشیّت امکانیه است ……………………………. 343
تقسیم بندی امور غیبیّه: 1ــ محتومات 2ــ موقوفات ……………………. 347
اقسام محتومات …………………………………………………… 347
مجموعه صورت‌های امور موقوفه ……………………………………. 349

مجلس نوزدهم

خلاصه مباحث گذشته ……………………………………………. 353
اقسام موقوفات: معدوم و موجود حتمی ……………………………… 354
موقوفات منتظره …………………………………………………… 355
علائم حتمیه ظهور در آخرالزمان ……………………………………. 357
علل خبر دادن اولیاء از اموری که امکان تخلّف دارد …………………. 358
قدرت خدا بی‏انتهاء است ………………………………………….. 359
مسأله بداء ………………………………………………………… 359
نقش طاعات و صدقات ……………………………………………. 364

مجلس بيستم

معنای « غیب » و « شهاده » در حکمت ……………………………… 369
رابطه اثر با مؤثّر ……………………………………………………… 370
نسبت تکمیل و تکمّل ……………………………………………… 372
نسبت مادّه و صورت ………………………………………………. 372
طرز تعلّق و ارتباط بین غیب و شهاده ……………………………….. 374
ذکر مثالی برای نحوه تعلّق ………………………………………….. 375
تمام فعلیات عالم شهاده از غیب است …………………………….. 376
مثال برای ظهور فعلیات: حبّه و آثار آن ……………………………… 377
در بیان قابلیت عالم شهاده ………………………………………… 378

مجلس بیست و يکم

معنای رحلت و رفع التفات ائمه گذشته؟ع؟ از این عالم ……………… 380
شعور و ادراک ابدان معصومین؟عهم؟ ………………………………….. 380
معنای مرگ برای نوع بشر …………………………………………… 381
روح تعلّق خود را از بدن برمی‏دارد ……………………………………. 381
قبر برزخی …………………………………………………………. 382
ادراک بدن ظاهری عنصری ………………………………………… 384
بدن میّت و احساس درد …………………………………………… 385
قوّت و ضعف شعور مراتب دنیوی ………………………………….. 387
مستضعفان در قبر و امتحان آنها به آتش فلق ………………………… 388
قوّت نفس انسانی و استخراج شعور از مرتبه دنیوی ……………………. 390
قوّت نفس کلّیه الهیّه معصوم؟ع؟ ……………………………………. 390

استخراج شعور از بدن معصوم؟عهم؟ …………………………………… 390
شعور و ادراک مرتبه هورقلیايی امام؟ع؟ ………………………………. 391
ادراک ابدان بزرگان شیعه ……………………………………………. 392
معنای رفع تعلّق روح معصوم؟ع؟ از دنیا …………………………….. 393
شعور بدن عنصری امام؟ع؟ ………………………………………… 394

([1]) بحارالانوار ج 1 ص 97

([2]) دعاء افتتاح، بلدالامین ص 194

([3]) دخان: 3 و 4

([4]) تفسیر البرهان ج 4 ص 157

([5]) 36 موعظه از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی/، موعظه 25ـــ  نحن خزان الله فی الدنیا و الآخرة و شیعتنا خزاننا. (بحارالانوار ج 26 ص 106)

([6]) عوالم، امام حسین7 ج 17 ص 461

([7]) روم: 7

([8]) بحارالانوار ج 102 ص 31

([9]) کهف: 110

([10]) بحارالانوار ج 86 ص 142

([11]) بحارالانوار ج 93 ص 296

([12]) بحارالانوار ج 37 ص 150

([13]) انعام: 75

([14]) امام عسکری7 فرمودند: فالکلیم اُلبِسَ حُلّة الاصطفاء لمّا عهدنا منه الوفاء. (بحارالانوار ج 26 ص 265)

([15]) این بیان مطابق نقل تفسیر البرهان است جلد 5 صفحه 714 و مطابق نقل بحارالانوار جلد 25 صفحه 97 حدیث چنین است: لقول الله تنزّل الملائکة و الروح فیها باذن ربّهم بکلّ امر سلام قال قلت من کلّ امر؟ قال بکلّ امر قلت هذا التنزیل؟ قال نعم.

([16]) بحارالانوار ج 11 ص 42

([17]) بحارالانوار ج 25 ص 97

([18]) بحارالانوار ج9 ص66 و  ج16 ص177

([19]) بحارالانوار ج 95 ص 121

([20]) بحارالانوار ج94 ص17

([21]) بحارالانوار ج2 ص100

([22]) مستدرک الوسائل ج 6 ص 492

([23]) بحارالانوار ج 83 ص 315 و ج 100 ص 128

([24]) حجرات: 1

([25]) تفسیر امام عسکری؟ع؟ ص200

([26]) تفسیر امام عسکری؟ع؟ ص662

([27]) مصباح المتهجد ص 614 چاپ جدید

([28]) ضحی: 11

([29]) بحارالانوار ج 27 ص 235

([30]) تفسیر امام عسکری7 ص 661

([31]) ان‌شاءالله دقت می‌فرمایید. گرچه ايام ماه مبارک رمضان در شرف تمام‌شدن است و بحث ما تمام نشده است. یا باید به وقت مجلس اضافه کنیم و یک ساعت را دو ساعت کنیم، یا اینکه بعد از ماه رمضان بحث را ادامه دهیم. چون خیلی از بحث‌ها مانده است. و این بحث غیبت دومین مطلب و مسأله‌ای است که در حدیث سدیر صیرفی بود؛ مسأله اول ولادت مهدی صلوات‌الله‌علیه بود، مطلب دوم هم غیبت امام؟ع؟ بود. و در بحث غیبت امام؟ع؟، هنوز در اول بحث هستیم. یا این سه چهار روز را دو ساعت بحث کنیم. بعضی از شما که می‌خواهید یک ساعت بخوابید دو ساعت بخوابید. البته باز هم تمام نمی‌شود. یا اینکه به هر مقدار شد در همین یک ساعت بحث می‌کنیم.

([32]) بحارالانوار ج 52 ص 328

([33]) بحارالانوار ج 52 ص 391

([34]) زمر: 69

([35]) بحارالانوار ج 7 ص 326

([36]) بحارالانوار ج 52 ص 337

([37]) نساء: 130 ــــ  بحارالانوار ج53 ص86

([38]) بحارالانوار ج 10 ص 365

([39]) اصول کافی، کتاب الحجة ص 252

([40]) بحارالانوار ج 45 ص 138

([41]) همان ج 99 ص 78

([42]) بحارالانوار ج 93 ص 296

([43]) نحل: 1 و 2

([44]) نبأ: 38

([45]) ص: 71 و 72

([46]) مریم: 17

([47]) شعراء: 193 و 194

([48]) شعراء: 194 و 196

([49]) طلاق: 12                                                             (2) ملک: 3                                                    (3) حجر: 44

(4) یوسف: 43                                                          (5) یوسف: 43                                            (6) بقره: 261

(7) حجر: 87                                                             (8) بحارالانوار ج 27 ص 147

([50]) بحارالانوار ج26 ص13

([51]) کهف: 57

([52]) حجر: 44

([53]) مستدرک الوسائل ج 7، ابواب احکام شهر رمضان ص 463

([54]) بحارالانوار ج 44 ص 274

([55]) همان  ج 22 ص 331

([56]) بحارالانوار ج 29 ص 35

([57]) همان ج 27 ص 33

([58]) عوالم امام حسین7 ص 629

([59]) عوالم امام حسین7 ص 398

([60]) بقره: 1 ــ 3

([61]) تفسیر البرهان ج 1 ص 53

([62]) نهج‏البلاغة، خطبه 109 قسمت دوم

([63]) حلیة‏الابرار ج2 ص173 ـــ بحارالانوار ج41 ص102

([64]) بحارالانوار ج 25 ص 369

([65]) بحارالانوار ج 66 ص279

([66]) حدیقةالاخوان ص 67

([67]) بحارالانوار ج 28 ص 239 و ص 259ـــ نفس الرحمن ص 580

([68]) انعام: 73

([69]) جن: 26

([70]) قلم: 4

([71]) بحارالانوار ج 102 ص 81 و 82

([72]) بحارالانوار ج 26 ص 173

([73]) آل عمران: 61

([74]) بحارالانوار ج 49 ص 75

([75]) بحارالانوار ج 4 ص 110

([76]) آل‌عمران: 179

([77]) اعراف: 155ـــ بحارالانوار ج 13 ص 226

([78]) نساء: 153

([79]) بحارالانوار ج 52 ص 85

([80]) امام عسکری7 فرمودند: فالکلیم اُلبس حلّة الاصطفاء لمّا عهدنا منه الوفاء. (بحارالانوار ج 26 ص 265)

([81]) جن: 27

([82]) رعد: 11

([83]) بحارالانوار ج26 ص66 (باب انهم؟عهم؟ محدَّثون مفهمون …)

([84]) دعاء جوشن کبیر، بلدالامین ص 402

([85]) اصول کافی: کتاب توحید، باب فی انّه لایکون شی‏ء فی السماء و الارض الّا بسبعة

([86]) شیخ مرحوم/ در رساله شریفه رشتیه، مطبوعه در جوامع الکلم (ط ‌بصره) جلد 8 صفحه422 در جواب سائلی می‏فرماید: … و اما امر ظهوره عجل ‌الله‌ فرجه و بیان زمانه و مکانه، فاعلم ان الدنیا هذه قد خاف فیها من الاعداء فلما فرّ من هذه المسمّاة بالدنیا انتقل الی الاولی و الخلق یسیرون الیها … یعنی: و اما امر ظهور و بیان زمان و مکان ظهور آن حضرت عجّل ‌اللّه ‌فرجه، بدان‌که در این دنیا حضرت از اعداء ترسیدند و وقتی از این جایی که «دنیا» نامیده می‏شود فرار فرمود، به «اُولی» منتقل گردید و خلق به‏ سوی اُولی می‏روند.

([87]) اکمال الدین ص 481

([88]) قصص: 18

([89]) ذاریات: 50

([90]) بحارالانوار ج 53 ص 6 و 7 حدیث مُفضّل

([91]) نساء: 159

([92]) غافر: 85

([93]) یونس: 91

([94]) نهج‏البلاغة، ص48‌ (خطبه شقشقیه)

([95]) شرح‏الزیارة ج 4 ص 36 نقل از کتاب المُجْلی

([96]) بحارالانوار ج 93 ص 326

([97]) مؤمن: 44 ـــ‌ جوامع الکلم (ط ‌بصره) ج5 ص286 (رسالة فی الرجعة و العصمة)

([98]) الکافی ج 1 ص 257

([99]) بحارالانوار ج 26 ص 124

([100]) بحارالانوار ج 45 ص 21

([101]) عوالم امام صادق7 2 /20 ص 1172

([102]) بحارالانوار ج 26 ص 170

([103]) بحارالانوار ج 71 ص 33

([104]) مستدرک الوسائل ج 4 ص 431

([105]) بحارالانوار ج13 ص299

([106]) نهج‏البلاغة، قسمت حکم ص 472

([107]) Sigmund Freud (1856-1939)

([108]) نحل: 89

([109]) بحارالانوار ج 27 ص 24

([110]) بقره: 255

([111]) جن: 28

([112]) بحارالانوار ج 5 ص 16

([113]) بحارالانوار ج 29 ص 35

([114]) شرح‏الزیارة ج 4 ص 36

([115]) مائده: 64

([116]) دعاء وارده: یا من لاتنقص خزائنه. (بحارالانوار ج9 ص140) و حدیث: الجواد الذی لاتنقصه المواهب. (بحارالانوار ج4 ص274 )

([117]) دعاء افتتاح، بلدالامین ص193 چاپ سنگی

([118]) دهر: 30ـــ  بحارالانوار ج 25 ص 337

([119])بحارالانوار ج 101 ص 153 (زیارت مطلقه امام حسین7)

([120]) فتح: 23

([121]) فاطر: 43

([122]) انبیاء: 94

([123]) سجده: 13

([124]) الکافی ج 1 ص 256 (باب نادر فیه ذکر الغیب)

([125]) انعام: 59

([126]) الکافی ج 1 ص 256

([127]) همان ص 255

([128]) بحارالانوار ج 11 ص 327

([129]) بحارالانوار ج 11 ص 311

([130]) الکافی ج 1 ص 141 (باب البداء)

([131]) انبیاء: 69

([132]) بحارالانوار ج 12 ص 32

([133]) حدید: 13

([134]) السلام علی نعمة اللّه علی الابرار و نقمته علی الفجّار. (بحارالانوار ج 100 ص 305)

([135]) اعراف: 53

([136]) الکافی ج 1 ص 141 (باب البداء)

([137]) آل عمران: 40

([138]) بحارالانوار ج 87 ص 178

([139]) رعد: 39

([140]) تفسیر البرهان ج 2 ص 299

([141]) بحارالانوار ج 2 باب 33 ص 172

([142]) الکافی ج 1 ص 238 (باب فیه ذکر الصحیفة و الجفر و الجامعة و مصحف فاطمة؟عها؟)

([143]) رعد: 11

([144]) بحارالانوار ج 14 ص 244

([145]) همان ج 4 ص 99

([146]) بحارالانوار ج 62 ص 267

([147]) بحار الانوار ج 77 ص 58

([148]) همان ج 96 ص 130

([149]) بحارالانوار ج 96 ص 130 ــ  در خطبه دیباج: … ان افضل ما توسل به المتوسلون الی الله جل ذکره … و الصدقة فی السر فانها تکفر الخطاء و تطفئ غضب الرب تبارک و تعالی و الصدقة فی العلانیة فانها تدفع میتة السوء … (بحارالانوار ج 77 ص 292)

([150]) همان ج 93 ص 365

([151]) همان ص 296

([152]) عوالم امام حسین7 ص 532 ـــ  بحارالانوار ج 44 ص 288

([153]) اصول کافی ج 2، کتاب الایمان و الکفر ص 375

([154])بحارالانوار ج 101 ص 153 (زیارت مطلقه امام حسین؟ع؟)

([155]) نور: 36

([156]) بحارالانوار ج 6 ص 159 و ص 205

([157]) وسائل الشیعة ج 2، کتاب الطهارة ص 680 و ص 692

([158]) مستدرک الوسائل ج 2، کتاب الطهارة ص377

([159]) بحارالانوار ج 34 ص 452

([160]) الفطرةالسلیمة ج1 ص338

([161]) بحارالانوار ج5 ص291

([162]) همان ج12 ص33

([163]) فمن سبق له فی علم الله عزوجل ان‌یکون سعیداً القی نفسه فیها فکانت علیه برداً و سلاماً کما کانت علی ابراهیم؟ع؟ و من سبق له فی علم الله تعالی ان‌یکون شقیّاً امتنع فلم‌یلق نفسه فی النار فیأمر الله تعالی النار فتلتقطه لترکه امر الله و امتناعه من الدخول فیها فیکون تبعاً لآبائه فی جهنم. (بحارالانوار ج5 ص291)

([164]) رساله شرح قصیده ص295

([165]) «… فرفع الشملة عن وجهه فتبسّم و همّ ان‌یقعد فقال له امیرالمؤمنین؟ع؟ عد الی موتک
فعاد …» (بحارالانوار ج22 ص384)

([166]) بحارالانوار ج 6 ص 292 (باب 9، فی جنة الدنیا و نارها)

([167]) الکافی ج 1 ص 292

([168]) بحارالانوار ج 42 ص 300

این یک احتمال است که بدن عرضی دنیوی در میان تابوت شریف بوده و بدن هورقلیایی بدون تعلّق مراتب بالا به آن، جلو جنازه آمده باشد. و احتمال دیگر این است که مراتب بالا به بدن هورقلیایی تعلّق گرفته و با همه مراتب جلو جنازه خودشان تشریف آورده باشند.

([169]) عوالم امام حسین7 ص 639