03 ارائه آیات الهی در معراج حسینی ـ چاپ

 

 

 

ارائه آيات الهي

در

معراج حسيني علیه السلام

 

سید احمد پور موسویان

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 4 *»

مجلس 1

(شب شنبه / 20 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 5 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

در این ایام دوباره دل شیعیان و دوستان به یاد عظمت و بزرگی شهادت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه می‏افتد. خداوند نصیب و روزی بفرماید که مثل این ایام در کربلاء باشیم. از مثل امروز دسته دسته از شیعیان و دوستانِ عراقیِ سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه وارد کربلاء می‌شوند. این به شیعیان اختصاصی ندارد، زیارت اربعین و حرکت‌کردن برای درک اربعین در کربلاء، حتی میان اهل‌سنت در عراق رایج است. هیأت‌ها و موکب‌هایی که از بلاد مختلف عراق حرکت می‌کنند تا خود را روز اربعین به کربلاء برسانند، شیعه و سنی در این سفر همراه یکدیگرند و در حرکت حالاتی دارند. همه دل‌ها متوجه کربلاء است و در بین راه همه گریان و نالانند.

ما که از یک‌چنین زیارتی محرومیم و دسترسی نداریم که مثل فردا در کنار قبر مطهر اماممان؟ع؟ باشیم. از این جهت از راه دور و بحمداللّه در کنار قبر مطهر علی بن موسی صلوات‌اللّه‌علیه به یاد آن مصائب و به یاد آن عزیزان می‏نالیم، متأثریم و خدا را گواه می‏گیریم که برای خود وسیله نجات و اسباب شفاعتی نمی‏بینیم و مایه امید برای خود نمی‏یابیم مگر همین توجه به ساحت قدس امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه و اهل‏بیت آن بزرگوار و اصحاب ایشان صلوات‌اللّه‌علیهم. می‌دانیم که توجه به وجود مبارک تک تک شهداء از اسباب نجات و از اسباب شفاعت است. حتی توجه به غلام امام؟ع؟ که با آن شوق و با آن محبت آماده شهادت می‏شود سبب آمرزش است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 6 *»

آن غلام از امام؟ع؟ اجازه رفتن به میدان می‌خواهد ولی امام به او اجازه نمی‏فرمایند، بلکه می‏فرمایند تو در هنگام عافیت همراه ما بوده‏ای. معنای غلامی همین است که در خدمت مولا باشد و در عافیت بگذراند، خدمتی انجام دهد و مولا همه غم‌ها و غصه‏هایش را بخورد. از این جهت می‏فرماید تو در وقت عافیت همراه ما بودی، من راضی نیستم که در راه من به خودت ضرر برسانی! عرض می‏کند ــ تعابیر از من است ــ آقا در وقتی که شما در عافیت بودید و بلائی متوجه وجود مبارک شما نبود، من افتخار داشتم که کاسه‌لیسِ شما باشم، حال که این‌همه بلاء متوجه وجود مبارک شما است، بگذارم و بروم؟! آیا عارتان می‏آید از اینکه خون کثیف و سیاه من، در راه شما ریخته شود و با خون این عزیزان مخلوط گردد و این بدن متعفّن من در راه شما پاره پاره شود؟! آیا دریغتان می‏آید که من به بهشت بروم و در قیامت در جوار شما باشم؟!([1]) آری، آن محبت و آن صفاء و صمیمیت برای نصرت امامش و آن آمادگی برای شهادت، او را به کمال می‏رسانَد، البته کمال در رتبه خودش. این‏قدر خدا به او عنایت می‏فرماید که در ردیف سایر شهداء، در کنار مثل علی‌اکبر و قاسم به خاک سپرده می‏شود.

همان‏طور که در این عکس زیارت می‏کنید، قبور همه شهداء پایین پای علی‏اکبر صلوات‌اللّه‌علیه است. الآن وضع کربلاء طوری است که این ضریح روی سرداب ساخته شده و اصل قبور مطهر در آن سرداب است. ولی به‌واسطه وجود آب و فراگرفتن آب، تمام آن خاک‌ها و ابدان مطهره همه با یکدیگر مخلوط است. این چه موقعیتی است؟! علتش آن است که این بزرگواران برای جانبازی در راه مولا صلوات‌الله‌علیه این‌‏قدر آماده شدند که در همان مقامات و منازلی که داشتند آیات خداوندی شدند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 7 *»

مباحثی در این محرم و صفر داشتیم و موفق بودیم. خدا را بر این توفیق شاکریم و از خدا و اولیائش سلام اللّه علیهم اجمعین می‌خواهیم که تا عمر داریم، در زیر لواء کاملین شیعه، موفق باشیم به ذکر فضائل و مصائب محمد و آل‏محمد؟عهم؟. و موقع رفتن هم ان‏شاءاللّه متذکر فضائل و مصائب باشیم. از امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه می‌خواهیم حال که ای آقا به ما احسان کرده‌اید، به ما توفیقِ توجه و توسل عنایت کرده‌اید، شما متوجه ما می‏شوید که ما می‏سوزیم و می‏گدازیم و اگر توجه شما نباشد، این دل‌های سیاه ما، این حالت گناه و حالت عصیان ما، مانع و حجاب است از اینکه با شما روبرو و مقابل باشیم. اما شما تفضل می‏فرمایید، کشش و جذبه شما است که این دل‌های سیاهِ ما را جذب می‏کند و با این روسیاهی و با اینکه غرق گناهیم، توفیق توجه و توسل پیدا می‏کنیم؛ این احسانی است که شما می‏کنید، این آقایی است که شما دارید. می‏خواهیم که تا زنده هستیم این احسان را از ما دریغ نفرمایید و مخصوصاً در حال مرگ، حالت احتضار، آقا ما آنجا خیلی به توجه و توسل به شما احتیاج داریم. این احسان را اتمام بفرمایید، ان‌شاءالله حالت مرگمان و حالت احتضارمان حالت مصیبت‌زدگی باشد. طوری باشد که ان‏شاءاللّه حسین حسین گویان از دنیا برویم. این آرزوی ما است که گریان بر امام حسین از دنیا برویم. آرزوی ما این است که قیامت هم که سر از خاک برمی‏داریم، خاک کربلاء بر سر ما باشد و خاک عزای امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را بر سر خود احساس کنیم و ان‏شاءاللّه مصیبت‏زده و عزادار بر امام حسین وارد محشر شویم.

هر یک از این بزرگواران از اسباب شفاعت و از اسباب توجه و توسل و نجاتند. علتش هم این است که هریک در مقام و رتبه خود، آیه وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه شدند، چه کاملینشان و چه ناقصینشان. کاملین که معلوم است به‌واسطه داشتن کمال، آیات امام؟ع؟ شدند و هریک اسمی از اسماء امام حسین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 8 *»

صلوات‌اللّه‌علیه گردیدند و اما ناقصین هم در اثر تبعیت و آن جِهاد و از خودگذشتگی که در همان مقام نقصان اظهار کردند، به‌برکت مولایشان امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه، آن کمال ایمانی را که در رتبه نقصان برای یک ناقص میسر است فراهم کردند، آن نهایت کمالِ ایمان را به‌دست آوردند، آن نهایت یقین را به‌دست آوردند. درست است که در ابتداء بالنسبه در ضعف بودند، اما آهسته آهسته همین که برای شهادت آماده می‌شدند و مرتب به وجود مبارک امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه توجه و توسل داشتند، به آن یقین و کمال ایمانی خود نائل شدند. عرض کرده‏ایم که اینها همه شیعه نبودند، همه اهل معرفت نبودند.

حتی در نوع مقاتل دارد که در شب عاشوراء که امام؟ع؟ برای عبادت، تلاوت قرآن و دعاء مهلت گرفتند، در خیام مبارک امام؟ع؟، چه صحابه و چه اهل‏بیتِ خود حضرت و بنی‏هاشم، همه مشغول نمازخواندن و قرائت قرآن و دعاء و استغفار بودند. «لهم دَوِیٌّ کَدَویِّ النحل» اگر کسی از دور می‏ایستاد، از این خیمه‏ها همهمه‌ای به‌مانند همهمه زنبوران عسل می‌شنید. و در حقیقت ایشان زنبورهای عسل بودند و در دل و سینه مبارکشان مهر و محبت امامشان و آمادگی فداکاری در راه امامشان؟ع؟ تا آن حد و اندازه بود که عرض کردم این موقعیت برای هیچ‌یک از صحابه معصومین و انبیاء سلام اللّه علیهم اجمعین فراهم نشده بود. مخصوص ایشان بود که برای کشته‌شدن ماندند، برای کشته‌شدن وارد میدان شدند و برای کشته‌شدن شمشیر ‏کشیدند. اگر شمشیر می‏کشیدند برای کشته‌شدن بود. نوع مقاتل نوشته‏اند که در همان شب حدود سی نفر از لشکریان عمر سعد لعنه‏اللّه به صحابه امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه ملحق شدند.([2]) آنها متوجه شدند که اینها در میان خیمه‏ها قرآن می‏خوانند، نماز می‏خوانند، گریه می‏کنند، از شوق لقاء رسول‏اللّه؟ص؟ ساعت‌شماری

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 9 *»

می‏کنند، منتظرند شب صبح شود و ملاقات خداوند که ملاقات رسول‌اللّه و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما و آلهما است برایشان فراهم شود. آن حالتِ آنها باعث شد که حدود سی نفر از لشکریان عمر سعد آمدند و به اصحاب امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه ملحق شدند. این در یک شب بود.

فردایش هم که روز عاشوراء بود و قطعی و مسلم شده بود که جنگ شروع می‌شود، شنیده‏ایم و می‏دانیم که حرّ به اصحاب امام؟ع؟ ملحق شد. با اینکه تا آن ساعت بر مذهب اهل‌سنت بود، بلکه محارب با امام بود، سر راه امام را گرفته بود، مانع حرکت امام؟ع؟ شده بود، با وجود آن همین که توجه کرد و حضور امام؟ع؟ آمد و توبه و انابه کرد و برگشت، توفیق کمال در همان رتبه و مقام خودش پیدا کرد، در همان رتبه برای خود ایمان کامل و یقین فراهم کرد. حتی امام؟ع؟ که می‏فرمایند از اسب پیاده شو، عرض می‏کند آقا من در راه شما کشته شوم و اول کشته در راه شما باشم، برای من خیلی بهتر است از اینکه از اسب فرود آیم و توقف کنم و فرصت بطلبم و منتظر فرصت شوم. اجازه بفرمایید برای جنگ به‌طرف این مردم بروم. اجازه گرفت و رفت و شنیده‏اید که در همان رتبه نقصان خود به چه کمالی رسید که امام؟ع؟ درباره او مرثیه‏خوانی می‏فرمایند، او را تمجید و تکریم می‏فرمایند:

لَنِعْمَ الحرّ حرُّ بنی‏ریاح صبور عند مُخْتَلَف الرِّماح

 

چقدر صبر! آن هم صبر از روی ایمان! صبر از روی یقین! نیزه‏ها بر او وارد می‏شد و او ذره‏ای تزلزل نداشت. برای شهادت آمادگی داشت، برای کشته‌شدن به میدان قدم گذاشته بود. و نعم الحرّ اذ نادیٰ حسینا در موقع رفتن و جان‌دادن امام حسین را صدا می‌زد، در موقع جان‌دادن صدای او به یاحسین یاحسین بلند بود.([3])

حرّ این توفیق را پیدا می‌کند که کلماتی که در هنگام مردن و جان‌کندن می‌گوید

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 10 *»

یاحسین یاحسین است. یا اباعبداللّه، آقا ما از کودکی به توفیق خودتان در مجالس عزای شما بر مظلومیت شما گریه کرده‌ایم، به عنایت خودتان اشک ریخته‌ایم. حاشا کرمتان که نظر لطف نفرمایید و ما موقع رفتن از دنیا یا حسین گویان از دنیا نرویم.

هر یک از اینها چه کاملین و چه ناقصینشان، به‌حسب موقعیت و مقام خودشان آیه سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه شدند و از این جهت در این بحث‌هایی که داشتیم، طبق دستور شیخ مرحوم­ که فرمودند: تدبّروا سورة الاسراء تالینا([4]) وقتی که سوره مبارکه اسراء را می‏خوانید، در آیاتی که در این سوره درباره مصیبت امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه نازل شده تدبر کنید؛ در این سالِ عزاداری از اول تا به حال، ما به ذکر دو نکته موفق بودیم و رابطه اسراء حسینی صلوات‌اللّه‌علیه را با حادثه اسراء رسول‏اللّه؟ص؟  که در اول این سوره خداوند نازل فرموده بررسی می‏کردیم. سبحان الذی اسریٰ بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصَی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا اِنّه هو السمیع البصیر.([5])

به دو مطلب در این آیه توجه کردیم. یکی اینکه سیر رسول‌اللّه؟ص؟ در شب بود که به‌مناسبتِ این مطلب مسائل و مباحثی مطرح شد که امام؟ع؟ هم سیرشان از مدینه به مکه و از مکه به کربلاء به‌حسب ظاهر در شب بود. و از نظر باطن هم، دوران بنی‏امیه و بخصوص زمان معاویه و یزید لعنهم‏اللّه دورانی بود که تاریکی کفر و ضلالت و شقاوت بنی‏امیه عرصه انسانیت و عرصه اسلام را سیاه و تاریک کرده بود. امام؟ع؟ در آن تاریکی حرکت فرمودند و به‌برکت شهادت خود و شهادت اصحاب خود و اسارت اهل‌بیت خود، نوری درخشان را در چهره فضای انسانیت منتشر فرمودند که راه اهل ایمان را روشن کرده و برای همه بشرها طریق نجات و وسیله هدایت شده. آن مقداری

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 11 *»

که در این زمینه لازم بود عرض شد که امام؟ع؟ اوضاع بنی‏امیه را می‏دانستند و وضع مردم را می‏شناختند و شب‌بودن آن فضا و آن دوران را از هر جهت باخبر بودند و خواستند نور وجود مبارکشان بتابد و یک روشنایی برای طالبان حق فراهم فرمایند. این بحث منجر شد به بحث‌هایی که داشتیم و گذشت.

مطلب دوم و بحث دیگری که داشتیم این بود که مقصود از اسراء رسول‏اللّه؟ص؟، ارائه آیات خداوند بود لنریه من آیاتنا خدا که بنده خود را در شب سیر داده، اینکه بنده‌اش را سیر شبانه داده، به این منظور بوده: لنریه من آیاتنا برای اینکه از آیات خودمان به او بنمایانیم. در حادثه سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه و اسراء حسینی هم هدف این بوده: لنریه من آیاتنا آیات خودمان را به امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه بنمایانیم. اجمالاً چند شبی را موفق بودیم و درباره آیاتی که خدا در کربلاء به وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه نمایاند سخنانی عرض کردم. این آیات، اصحاب و اهل‏بیت آن بزرگوار بودند. تمام آن کسانی که کشته شدند و تمام آن کسانی که به اسارت رفتند، به‌حسب موقعیت و مقام و منزلت خود نوری از امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه بودند که تابیدند و این انوار هرکدام چه بزرگ و چه کوچک از اسباب شفاعت و از اسباب نجاتند.

البته به‌حسب خودمان کوچک و بزرگ می‏گوییم؛ وگرنه آنان که نور امام حسین شدند، نسبت به ما همه‏شان بزرگند. نور امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را می‏شود فهمید چقدر بزرگی و عظمت دارد؟! اگرچه شش‌ماهه باشد، چه شش‌ماهه کربلاء، چه شش‌ماهه حلب؛ چه شش‌ماهه‏ای که در دنیا شهید شد و چه شش‌ماهه‏ای که در رحم مادر بود و سقط شد، آن محسنی که در راه شام سقط شده و در حَلَب مدفون است که به «محسن‌السقط» مشهور است. محل زیارتش را «مشهدالسقط» می‏گویند، یعنی جایی که سقط شهید شد، فرزندی از فرزندان امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه بود و شهید شد. واللّه همان بزرگوار هم نور امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه است. دلیل اینکه می‏گویم

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 12 *»

او هم نور امام حسین است، این است که وقتی ما متوجه همان سقط شویم و بر شهادت و مظلومیت او گریه کنیم، آیا غیر از این است که آمرزیده می‏شویم؟! غیر از این است که نجات می‏یابیم؟!

وقتی که این سقط‌های عادی از مؤمنین از اسباب شفاعت باشند، و حدیث دارد که در قیامت می‏ایستند و می‏گویند ما به بهشت نمی‏رویم مگر اینکه پدر و مادر ما را هم به بهشت ببرید، و خدا هم شفاعت آنها را درباره پدر و مادرشان می‌پذیرد؛([6]) آن‌وقت این سقط که فرزند سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه است، محسنِ سقط‌شدهݘ آن حضرت سبب شفاعت نیست؟! آن هم با آن اذیت و آزار، سقط به‌حسب عادی که نبوده. خدا زیارت آن بزرگوار را روزی کند، آن کوه بلند، آن زمان بالارفتن از آن چقدر سخت بوده! حالا که برای آن پله قرار داده‏اند، ما که از آن پله‏ها بالا می‏رویم خسته می‏شویم. آن موقع که پله نبوده، آن محل کوهی بوده، این زنان اسیر و بچه‏های کوچک را چطور بر آن کوه بالا می‏بردند! یکی از مخدّرات از زوجات سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه حملی داشته، آنجا که می‏رسد، از اثر فشار راه، گرسنگی‌ها، تشنگی‌ها، غم‌ها و غصه‏ها، هراس‌ها و نگرانی‌ها، هول‌ها و ترس‌ها، جنین خودش را سقط می‏کند و در آن محل دفن می‏کنند. آیا توجه به این فرزند و این جنین و گریه بر مظلومیت و شهادت او از اسباب آمرزش نیست؟! حالا هم که به‌طرف کربلاء دارند برمی‏گردند، آیا وقتی به آنجا رسیدند، بر آن مادر که جنین خود را از دست داده چه گذشته؟! و بر زینب کبری؟سها؟ چه گذشته که نورِ دیده برادرش را به این‌طور شهید کردند؟! بر امام سجاد صلوات‌اللّه‌علیه چه گذشته؟! آری، اینها همه انوار امام حسینند صلوات اللّه علیهم اجمعین و همه از اسباب شفاعت و از اسباب نجاتند. تا نور امام؟ع؟ نباشند، توجه به ایشان توجه به امام نیست و از اسباب شفاعت و نجات نیست.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 13 *»

از این رو در این حدیث شریف کمیل که آقای بزرگوار­ درباره امر شهادت شرح می‏فرمایند، فقره «نورٌ اَشرَقَ من صبح الاَزَل فیَلوح علیٰ هَیاکل التوحید آثارُه»([7]) را تفسیر فرموده‌اند که این نور، وجود مبارک امام حسین؟ع؟ است که از وجود مبارک امیرالمؤمنین تابید و امیرالمؤمنین صبحی بود که از خورشید تابان نبوت سرچشمه گرفته بود، این نور بر جمیع هیاکل توحید تابید و حقایق جمیع موحدین و خداپرستان از نور آفتاب جمال عالم‌تاب آن بزرگوار روشن و منوّر و موجود شده است، پس بر حقایق اهل ایمان و بزرگان کربلاء و سایر شهداء و اهل‏بیت آن حضرت صلوات اللّه علیهم اجمعین تابیده است.([8])

شما می‏شنوید دختری از دختران حضرت صدمه دید و یا دختری از دختران صحابه‌ای که در خدمت حضرت شهید شده بودند سیلی خورد، این دختر تازیانه خورد، این دختر را مثلاً گوشواره از گوشش کشیدند، این دختر گرسنگی دید، این دختر تشنگی کشید، آفتابِ سوزانِ میان راه رخساره او را سیاه کرد، بازوان او را طناب اسیری صدمه زد. البته متأثر می‏شوید. آیا اینها اسباب نجات نیست؟! آیا از اسباب آمرزش نیست؟! قطعاً و یقیناً سبب نجات و آمرزش است. حتی خود امام؟ع؟ می‏فرماید:

شیعتی مَهما شَرِبتم ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرونی او مَرَرْتم بِشهید او غریب فَانْدُبونی([9])

حتی اگر انسانْ مظلومی را می‏بیند، غریبی را مشاهده می‏کند، کشته‌شده در راه خدا را می‏بیند و از اسباب توجه به حضرت باشد که از امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه یادش بیاید، از اسباب شفاعت و از اسباب نجات است، تا چه رسد به این بزرگواران و این انوار مطهره سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 14 *»

لنریه من آیاتنا خدا این آیات را به امام حسین نمایاند. اما به چطور؟ یک دسته را امام؟ع؟ در حال حیات مشاهده می‏فرمودند که بدن‌های آنها پاره پاره روی زمین افتاده. امام؟ع؟ در حال حیات شهداء را می‏دیدند و خدا آن آیات را به ایشان نمایاند.

یک‌عده از اینها را هم که اسراء باشند، خدا به امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه می‌نمایانْد که حضرت بعد از شهادت آنها را می‏دیدند؛ به‌حسب مراتب باطن که معلوم، به‌حسب همین ظاهر والله سر مطهر امام؟ع؟ مثل زمان حیاتش می‌دید، برای امام فرق نمی‌کرد. آن چشم‌های مبارک همان‌طور که در زمان حیاتش می‏دید، بعد از شهادتش هم همان‏طور بدون کم و زیاد می‌دید. همان‏طور که آن گوش‌های مطهر در زمان حیاتش می‏شنید، به خودش قسم بعد از شهادتش آن گوش‌ها صدای خواهران و فرزندان خود را می‌شنید که او را به یاری می‏طلبند و به او استغاثه می‏کنند و او را به کمک می‏خوانند.

قصائد شیخ مرحوم­ یا آقای بزرگوار­ که از سخنان حضرت زینب یا حضرت سکینه یا حضرت سجاد و سایر اسراء خطاب به امام؟ع؟ ذکر می‏فرمایند، اینها را نباید فقط به حساب زبان حال گذاشت. نه، واقعاً با آن سر مطهر سخن می‏گفتند و صحبت می‌کردند، همان‏طور که شما می‏روید کنار این قبر مطهر و با امامتان حرف می‏زنید. اگر روحش می‏شنود که البته می‏شنود، اینجا هم می‏شنود؛ چه خصوصیت دارد که کنار قبر مطهرش بروید؟! برای این است که ما معتقدیم که ای امام من، شما بدنتان حیات دارد، بدنتان شعور دارد، بدنتان مثل زمان حیاتتان ادراک دارد، فرق نکرده، از این جهت احترام می‏گذاریم. اللّهم انی اعتقد حرمة صاحب هذا المشهد الشریف فی غیبته کما اعتقدها فی حضرته([10])خدایا من درباره این امامم معتقدم که مثل زمان حیات و زمان حضورش حرمت دارد، احترام دارد. این حرمت و احترام

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 15 *»

برای این است که وفات از او چیزی کم نکرده، موت چیزی کم نکرده.

لنریه من آیاتنا آیات خودمان را به او بنمایانیم. امام؟ع؟ این آیات را دیدند چه در دوران قبل از شهادتشان، چه در دوران اسارت. با آن سر مطهر، با آن چشم‌ها مشاهده می‏کردند و با آن گوش می‏شنیدند، مشاهده‏ای که همراه شعور و ادراک بود مثل زمان حیاتشان؛ وگرنه قرآن‌خواندن و معنای قرآن را ندانستن که نمی‏شود. از این رو شیخ بزرگوار اعلی اللّه مقامه الشریف می‏فرماید وقتی سر مطهر مولای تو قرآن می‏خوانَد، همان سر مبارک که الآن از بدن جدا است و قرآن می‏خواند، تو او را عالم به تفسیر آن آیه می‏دانی یا نمی‏دانی؟! اگر ندانی که شیعه نیستی، و اگر می‏دانی باید معتقد شوی که آن بزرگوار بعد از شهادتش مثل زمان حیاتش، بدنش و آن زبان مطهرش عالم به قرآن بود، عالم به همه معانی و مراتب قرآن بود و تفسیر همه آیات در همه عوالم را می‏دانست.([11]) در هر صورت این به ذهنم خورد که عرض کنم و در این مقام نبودم.

لنریه من آیاتنا خدا این آیات را به وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه نمایاند و ما ان‏شاءاللّه در این چند شب باقیمانده از این ماه و اگر توفیق داشتیم صبح‌ها، درباره صفاتی که خدا درباره این آیات ذکر کرده اجمالاً گفتگو می‌کنیم.

صفاتی که خدا درباره این آیات الهی در سوره مبارکه توبه بیان می‏کند این است: انّ اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم باَنّ لهم الجنة یقاتلون فی سبیل اللّه فیَقتُلون و یُقتَلون وعداً علیه حقاً فی التوریٰة و الانجیل و القرآن و من اوفیٰ بعهده من اللّه فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم.([12]) آری، این شهداء، اینهایی که در رکاب امام؟ع؟ شهید شدند و خود امام؟ع؟، همه آیات خدا بودند که خدا به امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه نمایاند. حتی حسین را هم در همه آن

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 16 *»

حالات به حسین نمایاند؛ در وقتی که در مصائب شهادت اصحاب و اهل‏بیتش صبر می‌کرد، وقتی که در اسارت اهل‏بیتش صبر می‌کرد و همین‏طور در آن وقتی که خاک بر سر عالمیان شد، آنجا هم حسینْ حسین را می‏دید و خدا آیه خود را به حسین می‏نمایاند. همین‏طور آیات عظمیٰ و کبرای خود را به او نمایاند؛ در آن حالت در میان میدان، چشم امام؟ع؟ به رخساره رسول‏اللّه و امیرالمؤمنین و امام مجتبی و فاطمه زهراء؟سهم؟ می‌نگریست.

در هر صورت، همه‏شان آیاتند. ولی ما این عبارات قرآن را بخصوص درباره مقامات کاملین و سایر شهداء تطبیق کرده و استفاده می‏کنیم. در آیه بعدْ از سوره توبه می‏فرماید: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود اللّه و بَشِّر المؤمنین.([13]) خداوند این صفات را برای این آیات ذکر می‌کند، این آیات به این صفات متصفند: اول التائبون اینها توبه‏کنند‏گانند. خدا صفت توبه را برای ایشان ذکر کرده.

این قسمتِ التائبون به بعد در حالت رفعی است و با «مؤمنین» در آیه قبل (انّ اللّه اشتریٰ من المؤمنین) به‌حسب ظاهر ارتباطی ندارد، مگر اینکه مثلاً مبتدائی در تقدیر بگیریم: «هُم التائبون». اما این قسمت را نباید جدا گرفت. راوی در حضور امام باقر؟ع؟ می‏خواند: التائبون العابدون. امام می‏فرمایند: اِقْرَأ التائبین العابدین. عرض می‏کند چرا این‏طور بخوانم؟ می‏فرمایند: ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین التائبین العابدین([14]) یعنی طوری بخوان که صفت برای المؤمنین شود. اگر به‌حسب ظاهر هم نمی‏خوانی، از نظر معنی، التائبون العابدون به بعد را صفت همان مؤمنینی بدان که خدا دارد آنها را توصیف می‏کند. این آیه را از آیه قبل جدا نکن.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 17 *»

این آیه مربوط است به صفات مؤمنینی که در آیه قبل فرموده، «خدا خریداری فرمود از مؤمنین جان‌ها و مال‌های ایشان را» تا آخر آیه، اینها کیانند؟ این صفات را دارند: تائبند، توبه‏کنندگانند. عابدند، حقیقت عبودیت را دارند. حامدند، ستایشگرند. سائحند، اهل روزه و اهل سیر با امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه و حرکت به‌طرف کربلاء هستند. اینها راکع و ساجدند، رکوع‌کنندگان و سجودکنندگانند. چه رکوعی و چه سجودی در کربلاء داشتند! اینها امرکننده به معروف هستند، به معروف دعوت می‏کنند. چه معروفی معروف‌تر از امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه؟! اینها دعوتگر به‌سوی امام حسین بودند. و همچنین نهی‌کنندگان از منکرند، و چه منکری بدتر از اولی و دومی و سومی و یزید و معاویه و امثال آنها؟! از اتّباع آنها نهی می‏کردند. و الحافظون لحدود اللّه حدود الهی را محافظت می‌کنند. ایشان با خون خود و با کشته‌شدن خود، دین خدا و حدود الهی را حفظ کردند و اهل ایمان را از انحراف‌ها و ضلالت‌ها محافظت کردند. و بَشّر المؤمنین مؤمنین را بشارت بده.

اولین صفت: صفتِ «تائب»، توبه‌کننده. توبه برای همه لازم است، هرکس بخواهد به هر کمالی برسد باید توبه داشته باشد. و معنی توبه رجوع به خدا است، به خدا پشت نکرده باشد، از خدا اِعراض نداشته باشد. هرکس می‏خواهد ترقی و کمالی داشته باشد، اولین مرتبه آن توبه است، اولین منزل برای سیر الی‌اللّه توبه است. هر کسی باید توبه کند. حتی در حدیثی دارد که امام؟ع؟ می‏فرمایند همه بندگان خدا به‌حسب خود توبه‏ای دارند؛ انبیاء باید توبه داشته باشند، همین‏طور مؤمنین خاص ــ به‌اصطلاح ما «کاملین» ــ باید توبه داشته باشند، ناقصین هم باید توبه داشته باشند. آن‌وقت ذکر می‏فرمایند که توبه هرکدام از چه‌چیز است.([15])

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 18 *»

در هر صورت، اولین مرحله و اولین قدم برای سیر الی‌الله، باید بازگشت به‌سوی خدا باشد. از این جهت در این آیات که خدا شهداء کربلاء را وصف می‏فرماید، در ابتداء توبه را ذکر می‌فرماید و با این صفت که «تائب هستند» آنها را معرفی می‌فرماید.

این نکته‏ای است برای ما که توجه داشته باشیم؛ ما هم اگر ان‏شاءاللّه طالب نجات هستیم، طالب سعادتیم و خواستار ایمانیم، وظیفه داریم که اهل توبه و اِنابه و بازگشت به‌سوی خدا باشیم. از انّیّت‌ها، از هواهای نفسانی، از گناهان، از همه اینها باید تائب باشیم و اول قدم برای کمال همین است، غیر از این نمی‏شود. اما چه کنیم؟! توبه یعنی روکردن به خدا و بازگشت به سوی خدا. ما از توبه‏مان باید توبه کنیم، از استغفارمان باید استغفار کنیم. آخر استغفاری که ما می‏کنیم و یا توبه‏ای که ما داریم، این خودش عین برگشتن از خدا است. غفلت ــ نعوذباللّه ــ  استهزاء به خدا است، استهزاء به اولیاء خدا است. چه کنیم؟! واقعاً باید از همه خیرات و از خود توبه‏مان تائب باشیم و از استغفارمان استغفار کنیم، از عباداتمان باید استغفار کنیم. هیچ توبه‏ای برای خودمان نمی‌بینیم، به این معنی که استغفاری برای خودمان نمی‏بینیم که به‌واسطه آن استغفار آمرزیده شویم؛ مگر همین محبت به اولیاء و توجه به ایشان و توسل به این بزرگواران. این را بین خودمان و خدا می‌دانیم که روی جهات دنیوی نیست که ما اولیاء را دوست می‌داریم، روی حساب دنیایی نیست که مثلاً امام حسین؟ع؟ را برای امور دنیوی دوست بداریم و یا در مصیبتش محزون و متأثر شویم. حتی از بهشت یادمان نیست، حتی از اینکه گناهانمان آمرزیده می‏شود یادمان نیست. می‌دانیم که این توبه واقعی است، یعنی واقعاً روکردن به خدا است.

از این جهت بزرگان ما که این مژده را به ما داده‏اند که مصیبت امام حسین صلوات‌الله‌علیه از اسباب نجات شده و قطعاً از اسباب آمرزش است، به همین معنی است که عبادت خالص است. روکردن به خدا و پشت‌کردن به خود و هواهای نفسانی

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 19 *»

و همه گناهان و همه اعداء خدا، همین است که به آن بزرگوار توجه می‏کنیم و متوسل می‏شویم و متأثر می‏گردیم.

قدر این نعمت را بدانیم و خدا را بر این نعمت شاکر باشیم. و مخصوصاً چون همراه با معرفتی است که از برکات بزرگان نصیب ما شده، ان‏شاءاللّه بخصوص قدردان وجود مبارک کاملین زمان باشیم، دعاگوی وجود مبارکشان باشیم و از خدا بخواهیم که مشمول دعاءها و الطافشان باشیم. اگر آنها نظر عنایت و رحمت به ما داشته باشند، امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه هم به ما نظر رحمت دارند و خدا هم نظر رحمت دارد. اگر خدای نکرده کاملین زمان از ما خشمگین باشند، مطمئن باشیم که امام ما هم به ما توجه ندارند، خدا هم توجه نخواهد داشت؛ البته توجه رحمت، وگرنه از نظر آنها که دور نیستیم. خدا نکند که در سخط آنها به‌سر ببریم. از این رو باید قدردان وجودشان باشیم، خدا را بر نعمت وجودشان شاکر باشیم و از خدا طول عمر و برآورده‌شدن حوائجشان را بخواهیم. حوائج آنها همین است که ما آمرزیده شویم، ما رشد کنیم، ما کمال پیدا کنیم، خیر دنیا و آخرت نصیب ما شود. حاجت‌های آنها همین است، دعاءهایشان هم درباره ما همین است. ما باید خود را اهل کنیم که ان‏شاءاللّه مشمول دعاءهای آنها باشیم. بقیه بحث را ان‏شاءاللّه فرداشب خواهیم داشت.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 20 *»

 

مجلس 2

(صبح روز شنبه / 20 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 21 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

روز اربعین را می‏شود روز افتتاحِ بهره‌بر‏داری از امر شهادت امام حسین؟ع؟ نامید و اربعین به همین اعتبار عظمت و جلالت پیدا کرده و ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین این روز بزرگ را روز یادکردنِ امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه شمرده‌اند و دستور زیارت خاصه عنایت فرموده‏اند.

امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه امروز یعنی روز اربعین و در هر روز اربعینی، به‌حسب ظاهرِ این عالم هر کجا باشند، به کربلاء مشرف می‏شوند و جد بزرگوارشان را در کربلاء زیارت می‏کنند. خدایا ما خیلی محرومیت داریم. به‌حسب قاعده اولیه الهیه باید مثل امروز در رکاب اماممان و در محضر آن بزرگوار به زیارت امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه در کربلاء موفق شویم، اما اقتضاءِ عالم اَعراض چنین است که از دیدار اماممان محروم باشیم، از شنیدن ناله‏های حجة بن الحسن صلوات‌اللّه‌علیه محروم باشیم و آن ناله‏ها را با گوشمان نشنویم، اشک‌های ریزان آن معصوم را با چشممان نبینیم؛ و همچنین از زیارت کربلاء و زیارت امام حسین در روز اربعین محروم باشیم. عاشوراها می‌گذرد، اربعین‌ها می‏گذرد، عمرها می‏گذرد و این محرومیت ادامه دارد و ما از یک‌چنین فیض بزرگی محرومیم.

از زیارات خاصه‏ای که ائمه؟عهم؟ در ایام و اوقات مخصوص دستور فرموده‏اند، یکی زیارت روز بیستم صفر است که به‌عنوان «اربعین» نامیده می‏شود. حال به چه

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 22 *»

اعتباری اربعین نامیده می‏شود؟! اگر از روز شهادت حضرت بخواهیم حساب کنیم، در صورتی است که محرم شصت‌ویک هجری یا به اعتباری شصت هجری که امر شهادت رخ داد، آن محرم باید بیست‌ونه روز باشد که با روز شهادت امام، بیستم صفر روز چهلم شود. و یا اینکه روز شهادت حساب نشود و از روز بعد یعنی روز یازدهم محرم حساب شود؛ به‌اعتبار اینکه امر شهادت بعد از ظهر رخ داد و امام؟ع؟ بعد از نماز عصر شهید شدند، از این رو آن روز به‌حساب نیاید و از روز یازدهم حساب شود.

در فرمایشات ائمه؟عهم؟، فقط از حضرت عسکری صلوات‌اللّه‌علیه کلمه «اربعین» رسیده که فرموده‏اند علامات مؤمن پنج چیز است و یکی از آنها را زیارت اربعین ذکر می‏فرمایند به همین تعبیر: زیارةُ الاربعین.([16]) زیارت اربعین را از علائم مؤمنین می‏شمارند.

حال به چه اعتباری اربعین و چهل روز بعد از شهادت امام؟ع؟ خصوصیت پیدا کرده و چه جهتی در کار بوده؟ به‌حسب ظاهر اکثر علماء قائلند که چون روز بیستم ماه صفر مصادف شد با تشرف «جابر بن عبداللّه انصاری» و «عطاء»([17]) و عده‌ای دیگر([18]) ــ بعضی‌ها عطاء را «عطیّه» گفته‏اند([19]) ــ که وارد کربلاء شدند و در مثل امروز به زیارت امام؟ع؟ موفق شدند. علماء گفته‏اند بیستم ماه صفر روز ورود جابر بوده و از این جهت ائمه؟عهم؟ هم دستور فرموده‏اند که به جابر تأسی شود و در این روز امام؟ع؟ زیارت شوند. علماء جهات مختلفی را ذکر کرده‌اند در علت اینکه چرا این زیارت مخصوصه در روز بیستم ماه صفر دستور رسیده.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 23 *»

ورود اهل‏بیت؟عهم؟ از شام به کربلاء به‌حسب ظاهر و عادت در مثل اربعین اول نبوده. در اربعین سال بعد هم خیلی بعید به نظر می‏رسد. امکان دارد که روز اربعین، یعنی روز بیستم ماه صفر، روزی بوده که یزید دست از عداوت‌های ظاهری خود برداشت و ــ به‌تعبیری که گویا باشد ــ این بزرگواران را آزاد کرد.

در نقلی رسیده که از ورود این بزرگواران به شام تا روزی که یزید از اظهار عداوت ظاهری نسبت به این بزرگواران دست برداشت، حدود یک ماه ‏گذشت.([20]) یک ماه این بزرگواران را در محلی قرار داده بودند که سقف نداشت، یک ماه در برابر گرمای آفتاب روز و سردی و تاریکی شب.([21]) هیچ از این بزرگواران احترام نشد، هیچ رعایت حالشان نشد. یک محل خرابه‌ای می‏شنوید! کلمه خرابه می‏شنوید! یک‌عده زن‌های صدمه‏دیده، مصیبت‌کشیده، بچه‏های داغدیده، صدمه‏دیده، کتک‏خورده، آن هم عزیزان خدا، آن هم فرزندان رسول‏اللّه، حدود یک ماه در محلی باشند که سقف نداشته باشد، معلوم است فرش هم ندارد، معلوم است چراغ ندارد، برایشان آسایش نیست. یک‌عده از مأمورینی که نگهبان آنها بودند، افرادی بودند که گویا به‌ظاهر حتی مسلمان نبودند! گویا حتی عرب نبودند! از اهل روم بودند.([22]) آنها را مأمور آن بزرگواران کرده بودند که خشونت به‌خرج بدهند و اگر سایه‏ای از دیوار پیدا شد نگذارند اینها در سایه قرار بگیرند. روزها همیشه باید در برابر آفتاب به‌سر ببرند. بچه‏های کوچک طاقت

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 24 *»

نداشتند، بزرگ‌ها همین‏طور، آفتابْ سوزان است. حتی در مشهد با وجودی که تقریباً از بلاد معتدل است و حتی سردسیر گفته می‏شود، اما در تابستان شما یک ساعت در برابر آفتاب بمانید، چه حالی دارید؟! یک ماه کم نیست! یک ماه تمام!

با این حساب اگر این بزرگواران بخواهند از شام به کربلاء برگردند و این راه را طی کنند، خیلی خیلی بعید است که به‌حسب عادت و به‌ظاهر امر بتوانند روز اربعینِ اول را در کربلاء باشند. این احتمالْ قوی است.

شاید بعضی‌ها از بیان «سید بن طاوس» استفاده کرده‌اند که روز اربعینِ اول روزی بوده که اهل‏بیت؟عهم؟ وارد کربلاء شده‌اند،([23]) از نقل سید بن طاوس استفاده کرده‌اند. در سال‌های قبل هم عرض می‏کردم که ظاهر فرمایش ایشان این نیست که در همان روز اربعین رسیده باشند. امکان دارد این بزرگواران که از شام آمدند، در همان ایام اقامت جابر در کربلاء با او برخورد کردند. مشخص نشده که اقامت جابر در کربلاء چقدر بوده، ظاهراً زیاد بوده است.

در هر صورت، سرّ اینکه زیارت اربعین این‏طور عظمت پیدا کرده که امام؟ع؟ آن را از علامات مؤمن می‏شمارند، در روایات بیان نشده و در فرمایشات هم زیارت نکرده‌ایم. عرض کردم علماء هم هرکدام چیزی گفته‏اند و آنی که مشهور است همین است که علتش را ورود جابر گفته‏اند. اکثر علماء گفته‏اند که ورود جابر باعث شده که این روز را تعظیم کنند.

آنچه که می‏شود گفت و ظاهراً بعید هم نباشد، این است که تقریباً قطعی است که روز ورود جابر، روز اربعین اول بوده. حال جابر کی از مدینه حرکت کرده و یا کجا بوده و از کجا آمده؟ این مشخص نیست. آیا جابر در کوفه بوده و یا در حجاز؟ اگر در

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 25 *»

مدینه بوده، کی از مدینه حرکت کرده که روز اربعین به کربلاء رسیده و از چه طریقی آمده؟ اینها مشخص نیست. اگر در مدینه بوده، باید همان روزهای اول که خبر شهادت امام؟ع؟ فقط در میان خاندان رسالت منتشر شد، از مدینه حرکت کرده باشد.

در ابتداء، «ام‏سلمه» خبر شهادت حضرت را در میان بنی‌هاشم منتشر کرد. این مخدّره معظّمه با داشتن تربت کربلاء که حضرت رسول؟ص؟ به او داده بودند، روز عاشوراء یعنی روز شهادت امام را فهمید و خبردار شد. می‌گوید همین که بعد از ظهر روز عاشوراء به‌سراغ آن شیشه‏ای که تربت کربلاء در آن بود رفتم، دیدم که تربت خون شده، طبق فرمایش رسول‏خدا؟ص؟ دانستم که امام حسین را کشته‌اند.([24]) این مخدره که خبردار شد، چون در تقیه شدیدی بودند، همین چند نفری هم که در مدینه مانده بودند در تقیه شدیدی به‌سر می‏بردند، جرأت نداشتند از امام حسین سخن بگویند،([25]) شاید آن معظمه به بعضی از خاندان رسالت و بعضی از زن‌های سیدالشهداء که مانده بودند خبر داده؛([26]) از جمله «لیلیٰ»، بعضی‌ها گفته‌اند لیلیٰ در کربلاء نبود.([27])

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 26 *»

شاید لیلیٰ در مدینه انتظار می‏کشیده که خبر علی‏اکبرش به او برسد. «ام‏البنین» در کربلاء نبوده، ام‏البنین در مدینه بوده. عده‏ای در مدینه مانده بودند. حال چه جهتی بوده که نتوانستند بروند، ما نمی‌دانیم. از جمله آن‌طوری که نقل شده امام حسین؟ع؟ فاطمه‌ای داشتند که «فاطمه صغریٰ» نامیده می‏شد و آن کبوتر خون‏آلود آمد و خبر شهادت امام را به دخترش اطلاع داد.([28]) از جمله مردانِ بنی‏هاشم هم عده‏ای مثل «محمد بن حنفیه» و «عبداللّه بن جعفر» شوهر حضرت زینب؟سها؟ در مدینه بوده‌اند و منتظر بودند که در کربلاء چه خبر می‏شود و از این بزرگواران چه خبری به مدینه می‏رسد.

ظاهراً در روز عاشوراء ام‏سلمه باخبر می‏شود، و فاطمه علیله هم با دیدن آن کبوتر خون‌آلود مطلع می‏شود، حال یا همان روز بوده یا روز بعد بوده است. اما از همه زودتر ام‏سلمه باخبر شد و به کسانی که نزدیک بوده‏اند خبر داده است.([29]) آنها هم آهسته و آرام بدون اینکه به «عمرو بن سعید» ــ والی مدینه از طرف یزید ــ خبری برسد عزاداری می‏کردند، خیلی آرام که صدایشان بلند نشود. حتی ام‏سلمه میان خانه به صورتش لطمه می‏زده، جرأت نداشته صدایش را بلند کند که مبادا همسایه‏ها باخبر شوند. شدیداً تقیه می‏کردند.

اگر جابر این اندازه‌ها به اهل‏بیت؟عهم؟ نزدیک بوده، امکان دارد که او هم از شهادت امام خبردار شده و همان روزها حرکت کرده ‏و خود را مثل امروزی به کربلاء رسانیده باشد.

این یک احتمال است که عرض می‌کنم وگرنه به‌حسب ظاهر، خبر شهادت امام؟ع؟ آن‌وقتی در مدینه منتشر شد که یزید سر مطهر امام؟ع؟ را از شام به مدینه منوره فرستاد. خاک بر سر ما! سر امام حسین به مدینه فرستاده می‏شود! عمرو بن

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 27 *»

سعید ملعون در مسجد رسول‏اللّه؟ص؟ بر منبر رسول‏خدا بالا می‌رود و خبر شهادت حضرت را اعلام می‌کند و برای یزید دعاء می‌کند. شاید خدا را حمد کرده بر اینکه یزید غالب شده و حسین کشته شده! خدا لعنتش کند. این یک مصیبت بود که بر اهل ایمان وارد ساخت.

مصیبت دیگر این بود که خواست از پیداشدن شورش در بین مردم و هیجان عواطف مردم مانع شود، خواست آنها را آرام سازد اما بر وجود مبارک امام؟ع؟ اتهام وارد کرد و گفت ما خیلی دوست داشتیم که حسین زنده باشد و درباره ما بد بگوید و ما خوبِ او را بگوییم، او از ما قطع کند و مرتب از ما بِبُرد و ما مرتب با او صله کنیم؛ همان‏طور که دأب او همین بود که به ما مرتب بد می‏گفت و ما به او خوب می‏گفتیم، او از ما قطع می‏کرد و ما با او صله می‏کردیم. ما خیلی آرزو داشتیم که به همین حال می‏بود و سر از بدن او جدا نمی‏شد، اما چه کنیم که او به روی ما شمشیر کشید و ما مجبور شدیم از خودمان دفاع کنیم. اگر مادر او، فاطمه هم زنده بود، این کشته‌شدن او را امضاء می‏کرد. زیرا او بر ما شمشیر کشید و ما را به دفاع از خودمان وادار کرد.([30])

این ملعون فکر می‏کرد حادثه کربلاء مخفی می‏ماند و با همین تبلیغات سوء تمام می‏شود؛ غافل از اینکه همین اسراء از شام برمی‏گردند و از طریق کربلاء می‌آیند و در مسیر راه از شهادت امام؟ع؟ خبر می‌دهند تا اینکه به مدینه برسند.

حتی زین‏العابدین صلوات‌اللّه‌علیه قبل از اینکه وارد مدینه شوند مردم را خواستند و به خارج مدینه دعوت کردند. امام؟ع؟ خارج مدینه ماندند و بشیر را فرستادند که خبر بده که ما آمده‏ایم. حضرت دستور فرمودند خیمه‌ای نصب کردند و اهل‏بیت پدر خود را داخل آن خیمه جای دادند. جمعیت مدینه، همه، زن و مرد از مدینه خارج شدند و گرد آن خیمه غم‌زده را گرفتند. امام؟ع؟ دستور فرمودند جلو

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 28 *»

خیمه کرسی و صندلی گذاردند و خود امام؟ع؟ نشستند و گریه می‌کردند، همه مردم هم گریه می‏کردند. حضرت از شهادت پدر خود خبر دادند و خصوصیاتی را که لازم بود در این امر به گوش مردم برسانند رسانیدند، بعد وارد مدینه شدند.([31]) طولی نکشید که اهل مدینه خبردار شدند که یزید مثل پدر ملعونش دروغگو است و تمام بنی‏امیه ــ خدا لعنتشان کند ــ اهل باطل و دروغگویانند و بحمدالله رسوا شدند.

در هر صورت، ظاهراً اعلام خبر شهادت امام؟ع؟ به‌طور عمومی نسبتاً طول کشیده؛ چون بعد از رسیدن اهل‏بیت؟عهم؟ به شام و بعد از اینکه سر مطهر امام؟ع؟ مدتی در آنجا بود و بعد سر مطهر را به مدینه فرستاد، خبر شهادت امام؟ع؟ را در مدینه اعلام کردند. اگر جابر به این‏طور باخبر شده، آمدن جابر از مدینه به کربلاء و رسیدن او در روز اربعین خیلی بعید است. یا نزدیک کوفه بوده یا جایی بوده که توانسته است مثل روز بیستم صفر خود را به کربلاء برساند.

اما آنچه که من عرض می‏کنم و به‌حسب ظاهر به‌نظر می‏رسد که سرّ و جهتِ تعظیمِ اربعین و روز بیستم صفر باشد و شاید بعید هم نباشد، این است که مثل امروز زائرینی از خارج کربلاء به کربلاء وارد شدند.

البته ظاهراً بنی‏اسد به زیارت امام؟ع؟ موفق بودند، اما به‌طور مخفیانه و در شب‌ها؛ چون در روزها جرأت نمی‏کردند. از وقتی‌که آن اجساد مطهره را دفن کردند و ظاهراً هر طوری بوده امام سجاد؟ع؟ قبور مطهره را مشخص فرمودند، آنها باخبر بودند. حضرت به آنها شناسانیدند که این قبر پدر بزرگوارم است، این قبر برادر بزرگوارم علی‏اکبر است و اینها قبور شهداء است، امام؟ع؟ شهداء را هم معرفی کردند. بنی‏اسد بر مذهب تشیع نبودند، اما به‌حسب ظاهر دوستان امیرالمؤمنین بودند؛ بخصوص که «حبیب بن مُظاهر» از قبیله بنی‏اسد بوده و او رفت و خواست عده‏ای از قبیله خود را

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 29 *»

آماده کند و برای کمک امام؟ع؟ بیاورد که لشکر عمرسعد خبردار شدند و عده‌ای آمدند و مانع آنها شدند و حتی جنگ مختصری هم آنجا انجام شد و آنها دیدند نمی‏توانند مقاومت کنند، ناچار شدند فرار کردند.([32]) همین عده در فکر بودند که امامشان همین نزدیک ایشان است. اگرچه اکثراً بر مذهب تشیع نبودند اما اهل محبت بودند و دوست داشتند که خدمت امام؟ع؟ شرفیاب شوند و می‏دانستند که امام همین نزدیکی‌ها است اما معلوم نیست که چه شد و چه حادثه‌ای رخ داد که بی‏خبر مانده بودند. تا روز سوم شهادت امام؟ع؟ که زن‌هایشان آمدند و مطلع شدند و به شوهرهایشان گفتند، شوهرها از ترس مأمورین ابن‌زیاد جرأت نمی‏کردند. زن‌ها گفتند شما بیایید یا نیایید ما برای دفن‌کردن این اجساد مطهره می‌رویم. وقتی که زن‌ها حرکت کردند، مردهای بنی‏اسد هم آمدند. امام سجاد؟ع؟ هم به اعجاز از کوفه تشریف آوردند و به‌دستور آن بزرگوار آن اجساد را دفن کردند و خود آن بزرگوار هم با دست مبارک خود بدن مبارک پدر بزرگوارشان را دفن کردند.([33])

اینها باخبر بودند و در هر موقعی که فرصت مناسبی پیدا می‏شد به زیارت می‏آمدند و شاید اجمالاً به بعضی از قبائل اطراف هم خبر داده بودند. اما اولین زائرینی که از خارج محدوده کربلاء به‌قصد زیارت امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه حرکت کنند و وارد کربلاء شوند، جابر و عطاء بودند.

عرض کردم بعضی‌ها عطاء را عطیّه گفته‏اند، ولی ظاهراً «عطاء» مناسب‌تر است. ایشان از تابعین است، از صحابه نبوده، یعنی حضور پیغمبر؟ص؟ را درک نکرده بود و از جابر اخذ علم می‏کرد و به احترام اینکه جابر از صحابه رسول‌خدا؟ص؟ و اهل حدیث بوده و فرمایشات رسول‏اللّه؟ص؟ را نقل می‌کرده، در خدمت او بوده. جابر

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 30 *»

خصوصیاتی داشته، از جمله اینکه هم اهل‌سنت و هم شیعه این حدیث را از او نقل کرده‏اند که رسول‌خدا؟ص؟ ائمه دوازده‏گانه را نام بردند، امامان و خلفاء به‌حق بعد از خود را برای او نام بردند و خصوصیات هر یک را اجمالاً ذکر فرمودند. از جمله به نام امام باقر که رسیدند، فرمودند تو او را ملاقات خواهی کرد و سلام مرا به او برسان.([34]) نقل‌های مختلفی است که جابر بالاخره خدمت امام باقر؟ع؟ رسید و حضرت را در کودکی زیارت کرد، سر مبارک امام؟ع؟ را بوسید و عرض کرد جد شما به شما سلام رسانیده.([35]) همین جابر موفق شد در خدمت فاطمه زهراء؟سها؟ آن لوحی را که اسامی مبارکه ائمه هدی؟عهم؟ با سایر خصوصیاتشان در آن نوشته شده بود زیارت کند.([36]) این از خصوصیات جابر است، چون دیگران نتوانسته‌اند آن لوح را زیارت کنند، یا اگر زیارت کرده‏اند نقل نشده. فقط جابر می‏گوید خدمت آن مخدره معظمه رسیدم و آن لوح را در آنجا زیارت کردم. آن بزرگوار اسامی مطهره ائمه اثناعشر صلوات‌اللّه‌علیهم را به من نشان دادند. حتی اهل‏سنت این حدیث را نقل کرده‏اند و شیعه هم که معلوم است. جابر با این خصوصیت مورد تجلیل مردم بود و او را احترام می‏کردند. از جمله عطاء خیلی در خدمتگزاری این پیرمرد سعی می‏کرد، بخصوص که جابر در آن زمان نابینا شده بود. نه اینکه غلام جابر باشد، بعضی‌ها گفته‏اند غلام جابر بوده، نه. شخص محترمی بوده، اهل اخذ علم از صحابه بخصوص جابر و عبداللّه بن عباس، و اهل ارادت و محبت به امیرالمؤمنین و سایر اهل‏بیت؟عهم؟ بوده است. ایشان در خدمت جابر و همچنین چند نفر دیگری از بنی‌هاشم، گویا مثل امروز وارد کربلاء شده‌اند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 31 *»

باید امروز را روز افتتاح زیارت امام؟ع؟ بنامیم، افتتاح زیارت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه توسط زائرینی که از خارج محدوده کربلاء وارد کربلاء شده‌اند. یکی از اهداف امام حسین؟ع؟ هم همین بوده که با شدّ رحال و حرکت‌کردن از بلاد مختلف، آن عتبه مقدسه را قصد کنند و آن بزرگوار را زیارت کنند و این‌همه خیرات و رحمت‌ها و برکاتی که خدا قرار داده نصیبشان شود. از وقتی که زائر حرکت می‏کند، بلکه نه از وقتی که حرکت می‏کند، از وقتی که نیت زیارت امام؟ع؟ را دارد، مرتب ملائکه رحمت بر او نازل می‏شوند و با او مصافحه می‏کنند و تا وقتی که موفق می‏شود و زیارت می‏رود و برمی‏گردد، مرتب مورد عنایت خاص خداوندی است. سبحان‌اللّه! ما از ائمه هدی؟عهم؟ در فضل زیارت امام حسین؟ع؟ و ثواب‌هایی که برای زیارت حضرت ذکر شده چقدر احادیث داریم! درباره هیچ عملی از اعمال این‌قدر حدیث پیدا نمی‏کنیم.

البته به‌فرموده آقای مرحوم­  بعضی‌ها حقوق منظور نمی‏دارند. تعبیر ایشان این‌طور است که روضه‏خوان‌ها حقوق منظور نمی‏دارند و می‏گویند گریه‌کردن بر حضرت در میان اعمال مستحبی از همه افضل است. ایشان می‏فرمایند من می‏گویم افضل عبادات است، اعم از واجب و مستحب.([37]) زیارت حضرت و متذکر بودن امر حضرت این‌قدر تأکید شده است.

امروز روز افتتاح زیارت بوده برای زائرینی که خارج از کربلاء بودند و مثل امروز به کربلاء وارد شدند. آنچه به نظر من می‏رسد این است. نوعاً هم در بین اعراب و در بین سایر بلاد معمول و مرسوم بوده که اگر امر مهمی در روزی واقع می‏شده، آن روز را مبدأ برای سال یا برای اموری قرار می‌دادند و تعظیم می‏کردند. در هر سال که با آن روز برخورد می‌کردند، آن روز را به‌اعتبار آن امر تجلیل می‏کردند. فرض بفرمایید مثل «عید

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 32 *»

جمشید» که می‏گویند روز تاجگذاری جمشید بوده و اول فروردین است.([38]) چقدر قبیح است که ما هم آن روز را ــ‌ نعوذبالله ــ تجلیل و احترام کنیم به‌اعتبار اینکه اول سال عجم است و اول بهار است. آن روز را به این اعتبارات تعظیم می‏کنند. چه کار قبیح و زشتی است!

همچنین بعضی روزها و مناسبت‌های دیگر که پیش می‏آید و در سال روزی با روز آن حادثه مصادف می‏شود، به یادبود آن روز و حادثه واقع‌شده در آن، آن روز را تجلیل و احترام می‏کنند. این قاعده است.

امروز هم روز افتتاح زیارت امام حسین؟ع؟ بوده، آن هم برای زائرینی از خارج کربلاء که راهی را طی کرده‏اند و همه غبارآلود، همه خسته و زحمت‌کشیده، مثل امروز وارد کربلاء شده‌اند؛ مسافرت‌های آن زمان هم معلوم است، مخصوصاً اگر از حجاز آمده باشند که راهِ خیلی دور و طولانی و زحمت‌داری است، آن هم با اسباب آن

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 33 *»

روزها! شاید امروز به این اعتبار تجلیل شده و مؤمن به روز افتتاح زیارت امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه احترام می‌گذارد.

این امر به وسیله جابر انجام شد، به‌طوری که می‏بینیم حتی اهل‏بیت؟عهم؟ بعد از جابر وارد می‏شوند و جابر را در آنجا ملاقات می‌نمایند و با او برخورد می‏کنند. این امر به‌دست مثل جابری افتتاح شد که می‏دانیم از کاملین نبوده، ظاهراً صاحب مقامی نبوده، نهایتش این بوده که اهل علم و حدیث و اهل فقاهت در دین بوده. به همین مقدارها از جابر نام برده شده است. البته ائمه؟عهم؟ او را تکریم می‏کردند، حضرت سجاد و مخصوصاً حضرت باقر؟ع؟ به او خیلی احترام می‏گذاشتند. ([39]) گاه‏گاهی می‏شد که از جابر سؤال می‏کردند که جدم رسول‌خدا؟ص؟ در این مطلب چه فرموده‌اند؟ جابر حدیث را برای امام باقر؟ع؟ نقل می‌کرد. و گاه‏گاهی می‏شد که امام باقر برای دیگران می‏فرمودند من از جابر شنیدم که از رسول‌خدا؟ص؟ این‏طور نقل می‏کرد.([40]) تعظیم مقام جابر برای همین بود که فرمایشات رسول‌اللّه؟ص؟ را نقل می‏کرد و صاحب فقاهت و بصیرت در دین بود. اما اینکه صاحب مقام کمالی باشد، الآن در خاطرم نیست که فرمایشی فرموده باشند که بر جلالت شأن و مقام باطنی جابر دلالت کند. الآن در خاطرم نیست، اگر باشد ما تسلیم هستیم. ظاهراً از کاملین نبوده است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 34 *»

پس افتتاح زیارت به‌وسیله یک‌عده افرادی که در رتبه نقصان به‌سر می‏بردند انجام شد؛ یعنی امام حسین؟ع؟ وجودی است که هرچه به او تعلق دارد، از اسباب خیر و هدایت و نجات است حتی برای ناقصین. ناقصین هم می‏توانند با این نقصان خود، با همین اعمال ناقابل خود و ــ به‌تعبیر بزرگان ما ــ با این عنق منکسره، از شهر خود حرکت کنند و به کربلاء بیایند، یا بر گرد هم بنشینند و بر مصیبت امام حسین گریه کنند و مجلس عزاء اقامه کنند و به هر طوری با همین اعمال ناقابل، خود را به آن بزرگوار نزدیک کنند و نجات ‏یابند. اینها از اسباب نجات و از اسباب شفاعت است و گناهانشان آمرزیده می‏شود و مورد توجه خدا خواهند بود.

حتی جابر که از مدینه حرکت کرده و مثل امروز وارد کربلاء شده، به‌ظاهر چیزی نبوده و یک امر کوچک بوده، اما آن بزرگواران به عنایت و آقایی خود نظر دارند و به‌مقتضای آقایی خود سلوک می‏کنند. از این جهت این امر این‏قدر تعظیم می‏شود و آن را بزرگ می‏شمارند که آن را «روز اربعین» قرار می‏دهند تا سایر مؤمنین هم امروز را احترام کنند. اگر برایشان میسر است، به کربلاء بروند و خود را مثل امروز در کنار آن قبر مطهر قرار دهند. اگر میسر نیست، در هر کجا هستند به یاد امام؟ع؟ باشند و آن بزرگوار را زیارت کنند و امروز را به احترام زیارت و دیدار امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه، روز زیارت قرار دهند. حضرت عسکری صلوات‌الله‌علیه این را از علامات ایمان می‏شمارند.

خدایا ما که روسیاهیم. ای ائمه ما، می‏دانیم که شما بزرگان را اهل فضل و کرم خود قرار داده‌اید و امروز هم ما زیر لواء بزرگان قرار داریم. امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه که این وسائط را قرار می‏دهند برای همین است که این بزرگواران اعمال ناقابل ما را بپذیرند و صیقلی کنند و کمبودها و نقصان‌های آنها را برطرف سازند و تسلیم محضر امام؟ع؟ نمایند. ما هم امروز از خانه‌های خود آمده‏ایم و در زیر این قبه مبارکه حسینی صلوات‌اللّه‌علیه اجتماع کرده‏ایم، خیلی ناقابلیم، خیلی ناقص هستیم، اما می‏دانیم

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 35 *»

این وسائطی که بین ما و امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه هستند، خیلی آقایند! خیلی آقا هستند! ای کاش ما یک مقداری آقاشناس شویم، یک‌قدری این آقایان بزرگواری را که خدا و امام؟ع؟ بر سر ما قرار داده‏اند بشناسیم، کرمشان و جلالتشان را راه ببریم و بیشتر به این بزرگواران احترام کنیم.

مخصوصاً امروز این تذکر را عرض می‏کنم که روز اربعین است و ان‌شاءالله از برکات وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه تأثیری در دل‌ها داشته باشد. ما که به قصد تعظیم امر بزرگان و برپا داشتن لواء ولایت و برائت گرد هم جمع می‏شویم و اجتماع می‏کنیم، تعظیم به امر بزرگان را باید مهم‌تر از همه‌چیز بشماریم، احیاء امر ایشان را از همه‌چیز بزرگ‌تر بدانیم و خواست و رضای ایشان را بر همه امور خود مقدم قرار دهیم و فرض کنیم که حاضر و ناظرند. نباید ما به این اندازه با این مسائل بیگانه باشیم. می‏گوییم، خوب هم می‏گوییم، بلدیم، می‏خوانیم، اما چرا عمل نمی‏کنیم، نمی‏دانم! چرا کوتاهی می‏کنیم، نمی‏دانم! این محل‌ها و این مراکزی که به‌نام این بزرگواران برپا می‏شود و در آنها امر ایشان انتشار می‏یابد، چرا در نزد ما ــ نعوذباللّه نعوذباللّه ــ این‌قدر حقیر باشند که خودمان و خواسته‏ها و تمایلات خودمان را مقدم بداریم؟! اصلاً یادمان برود که کجا هستیم، برای چه اجتماع می‏کنیم و برای چه این مقام و منزلت و مرتبت را برپا کرده‌ایم. تحت این نام و تحت این لواء که اجتماع می‏کنیم، این خیلی مهم است. البته بارها گفتیم، می‏دانیم، شنیدیم، می‏خوانیم، ولی هیچ تأثیری در ما دیده نمی‏شود! خیلی کم در ما تأثیر دارد! می‏بینید در آزمایش‌ها و امتحان‌ها فراموش می‏کنیم.

فرض کنید هستند، اگر جای دیگری و به طور و طرز دیگری می‏شود امر ایشان را نصرت کرد و امر ایشان را احیاء نمود و لواء ایشان را برپا ساخت، بگویید و بگویند! اگر طور دیگری می‏شود، بگویند! و اگر ــ نعوذباللّه ــ این امور، این مراکز، این برپا ساختن لواء

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 36 *»

بزرگان، به امر بزرگان صدمه دارد و لطمه می‌زند، ما را متوجه کنند که این صدمات را بدانیم و جمع کنیم پی کارمان برویم! اگر به امر بزرگان صدمه دارد بگویند و توضیح دهند تا جمع کنیم! ما اسیر چه باشیم؟! چرا بی‌جهت در خطر و سایر مشکلات به‌سر ببریم؟!

اما اگر واقعاً درست است و می‏بینید که نشر امر ایشان است، احیاء امر ایشان است، لواء ایشان برپا است، پس حساب‌های شخصی و غیرشخصی را کنار بگذارید، تعظیم امر این بزرگواران را بر همه‌چیز مقدم بدارید. وارد اینجا که می‏شویم خودمان و خودمانی‌هایمان را دور بریزیم. اینجا که می‏آییم جز به امر ایشان فکر نکنیم. در خارج اینجا هر طور هستیم باشیم، اینجا که وارد می‏شویم سعی کنیم فقط به فکر ایشان باشیم و بس. و اگر این توفیق را پیدا کردیم، هر گونه صدمه و لطمه که در اینجا ببینیم باید برای خاطر ایشان از یاد ببریم و به‌کلی به نظرمان نیاید؛ البته اگر می‏دانیم که در واقع امر همین‌طور است.

نه‌تنها اینجا، بلکه تمام مراکزی که خدا توفیق داده و به‌نام این بزرگواران برپا شده و همچنین لواء کاملین شیعه بر امر ولایت و برائت برپا شده، اینها را باید تعظیم کرد.

البته من نصیحت می‏کنم، آنچه به نظرم خیر می‏رسد می‏گویم، اما این مکان‌ها به من مربوط نیست، باشد یا نباشد، آباد باشد یا ــ نعوذباللّه ــ خراب باشد، رونق داشته باشد یا نداشته باشد، جمعیت داشته باشد یا نداشته باشد، به من مربوط نخواهد شد. چون معلوم است و همه شما هم که به من محبت دارید، روی این جهت است که می‏دانید من هم بزرگان را دوست دارم و تابع امر ایشانم و می‌خواهیم امر ایشان را احیاء کنیم. این‌همه ملا هستند، چرا این محبت مخصوص را به ما و امثال ما دارید؟! از این جهت است که ان‌شاءالله نیت ما و برنامه ما را می‏دانید و بحمداللّه تا به‌حال که معلوم و مشخص بوده است. مقاصد ما همه و همه همین بوده که امر

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 37 *»

این بزرگواران به همین اندازه که میسر است و به همین اندازه که توفیق و زمینه است منتشر شود، فرمایشات ایشان نشر بشود و هرکداممان به‌حسب قدرت و توان فکری خودمان با فضائل و مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و کاملین آشنا شویم. این هدف اصلی بوده و هست.

انتظار بزرگان از ما چیست؟ و وظیفه هریک از ما به‌نوبه خودمان چیست؟ این است که ان‏شاءاللّه از تفتین (فتنه‌انگیزی) دست برداریم، از تفرقه دست برداریم، از تشتّت دست برداریم. اگر کسی را نصیحت می‏کنند، بپذیرد. اگر به کسی در امری توضیح می‏دهند که صلاح تو و صلاح ما این است، بپذیرد. خودرأیی، خودفکری و خودبینی را کنار بگذاریم. در واقع اینجا دریایی است که باید در این دریا غرق شد و دست از خودی کشید و اگر خدای نکرده خودی در بین باشد، خدا محبت آن شخص را از دل‌ها می‏برد و به‌جای محبت بغض و عداوت خواهد آمد، انتظار محبت نداشته باشد. با تفتین، با خودبینی و خودرأیی، کسی باز هم انتظار داشته باشد که به او محبت داشته باشیم و با او صمیمی باشیم، نمی‏شود. خدا قرار نداده است.

می‌‏فرماید اگر با برادر دینیت روبرو شدی و دیدی در دل نسبت به او کدری، بدان که بین تو و او امری رخ داده که برخلاف موازین برادری و صمیمیت بوده.([41]) ببین یا تو یا او در امر ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ چه کرده‌اید که این اثر وضعی را دارد.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 38 *»

آقا، شراب‌خوردن آدم را مست می‏کند، اگرچه به اشتباه بخورد. اثر وضعی این است. خدا برای شراب‌خوردن مستی قرار داده، حال اگر کسی اشتباهاً به‌جای آب‌میوه خورد، خواه‌نخواه مست می‏شود. اثر وضعی همین است.

احترام به پدر و مادر یک اثر وضعی دارد. اصلاً خدا این‏طور قرار داده که اگر شما حقوق پدر و مادر را رعایت کنید، به پدر و مادر احترام بگذارید، ــ هرچه هستند ــ احترام بگذارید، خدا اثر وضعیش را این قرار داده که در دنیا عزت و آبرو پیدا کنید، وسعت معیشت پیدا کنید، سکرات مرگ از شما برطرف شود. این را خدا قرار داده است. حال اگر خدای نکرده کسی به پدر و مادر خود بی‌احترامی کرد، به پدر و مادرش توهین کرد، حقوق پدر و مادر را رعایت نکرد، بداند که در اجتماع خوار خواهد شد، بداند که ذلیل خواهد شد، بداند که سکرات مرگ خواهد داشت. این قطعی است و خدا قرار داده. و همین‏طور سایر امور و حقوقی که خدا قرار داده، برای اینها یک اثر وضعی قرار داده که وقتی انسان آن کار را انجام داد، آن اثر وضعیش خواه‌نخواه هست. و اگر خدای نکرده انسان حقوق را رعایت نکرد، قطعاً بداند که اثر وضعیش هست.

حال کسی که تعظیم امر بزرگان را حقیر بشمارد، مراکزی را که به‌نام آن بزرگواران برپا شده حقیر بشمارد، لوائی که از آن بزرگواران برپا است و یک‌عده ـــ  اگرچه ناقص، بیچاره، همه مبتلا به طبایع و مبتلا به معاصی ـــ  به‌دوش گرفته‌اند، اگر به آن لواء به چشم استهزاء نگاه کند، اثر وضعی آن را خواهد دید. ما چه کنیم؟! حال که معصیتکاریم و به طبایع مبتلا هستیم، رها کنیم برویم؟! اینکه نمی‏شود. ما با همین طبایع بد، با همین نقصان، با همین عصیان و روسیاهی تحت این لواء اجتماع می‏کنیم و زیر این قبه مبارکه جمع می‏شویم به همین نیت که آمرزیده شویم و نجات پیدا کنیم. چه کنیم؟!

البته طبایع با هم تصادم دارد. آن آقا این انتظار را دارد، انجام نمی‏شود، بدش می‏آید! آن آقا آن انتظار را دارد، انجام نمی‏شود، بدش می‏آید! آن یکی این‏طور، آن یکی آن‏طور! قطعاً این طبایع هست، معاصی هم که فراوان است، این معصیت‌های ما

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 39 *»

باعث دوری از رحمت است. اینها همه هست.

اما تو ببین این مرکز برای چه برپا است؟! این جمع به چه نیتی می‏آیند و اجتماع می‏کنند؟! برای خاطر چه کسی می‏آیند؟! آن را در نظر بگیر؛ همان‏طور که خدا هم آن را در نظر دارد، اولیاء خدا هم آن را در نظر دارند، و رحمت‌ها و برکات که نازل می‏شود و آمرزش‌ها، همه برای آن نیت است. اولیاء نگاه نمی‏کنند که این کیست، این چیست، این طبیعتش چیست، معصیتش چیست. به اینها نظر ندارند، هرچه باشد! و ما هرچه هستیم، به همه بدی‌هایمان اعتراف می‌کنیم.

من که معلوم است از همه روسیاه‏تر و از همه بیچاره‏تر هستم و بیشتر از همه اسیر طبیعتم و در این عصیان فراوان به‌سر می‏برم. هر کسی از من آزرده است، به هر کسی ظلم کرده‏ام، نسبت به هر کسی بی‏وفائی کرده‌ام، چه کنم؟! طبایع است، معاصی است، این معصیت‌ها اقتضاء می‏کند که من این‏طور باشم.

اما با همه این روسیاهی و با همه این خواری، به امید می‏آییم زیر این سقف مطهر می‏نشینیم. به امید تحت این لواء اجتماع می‏کنیم. چرا جاهای دیگر نرفته‏ایم و چرا طور دیگری نیستیم؟! بزرگان ان‏شاءاللّه این نیت‌ها را در نظر دارند، خود سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه این نیت‌ها را می‏بینند. از این رو چون با این نیت‌ها وارد این محل می‏شویم، قطعاً امید به آمرزش داریم، یقین به آمرزش داریم، کجا برویم؟! طور دیگری که ما آمرزیده نمی‏شویم، این نقصان‌های ما به‌طور دیگری برطرف نمی‏شود و دست ما به دامن اولیاء نمی‏رسد. اگر طور دیگری می‏شود بگویید و نشان دهید.

از این جهت باید این نیت‌ها را در نظر گرفت. اگر خدای نکرده کسی بینیش بزرگ شده، باید کوچک شود. یکی از برادران می‏فرمودند کسی بود که بینیش خیلی بزرگ بود، به‌طوری که بچه‌ها سنگ می‏زدند تا به گنجشک بخورد، اما به بینی او می‏خورد. رفت شکایت کرد، بچه ها را خواستند. بچه‏ها گفتند ما تقصیری نداریم، تقصیر بینی او است! ما به گنجشک سنگ می‏زنیم، به بینی او می‌خورد؛ بینیش را

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 40 *»

کوچک کند. واقعاً در اینجاها باید بینی‏ها کوچک شود، پَرِ قباها کوتاه شود که هر چیزی به پر قبا برنخورد. اجتماع خواه‌نخواه این گرفتاری را دارد. وقتی مجتمع می‏شویم، خواه‌نخواه تصادم طبایع هست، تصادم شخصیت‌ها است.

می‏بینید در مجلس امام حسین؟ع؟ یکی بالا نشسته، یکی آن پایین نشسته. ممکن است آنی‌که آن پایین نشسته شخصیتی داشته باشد، بالا جا نبوده و حالا نشده که بالا بنشیند، پایین نشسته، این نباید فوراً بگوید به شخصیت من برخورد! تو برای امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه آمده‏ای، هرجا نشستی بدان مهمان امام حسین؟ع؟ هستی. شخصیت یعنی چه؟! هرچه شنیدیم، هرچه دیدیم، ان‏شاءاللّه برای امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه باید از خاطر ببریم و از این در که بیرون می‏رویم، دعاگوی یکدیگر باشیم و به یکدیگر محبت داشته باشیم.

امر عجیبی است و ناچارم، با اینکه روز اربعین است و باید عزاداری کنیم، اما خود همین‌ها هم ان‏شاءاللّه عزاداری است. بخصوص عباراتی را از جابر می‏خوانم.

او مثل امروز وارد کربلاء شده، ما هم ان‌شاءالله این روزِ افتتاح زیارت امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را تعظیم می‌کنیم. اربعین روز انجام‌شدن یکی از اهداف امام حسین صلوات‌الله‌علیه است که حضرت زینب؟سها؟ هم در روز یازدهم، حدیث «امّ‌ایمن» را برای امام سجاد صلوات‌الله‌علیه یادآور شدند که مضمون قسمتی از آن حدیث این بود که با واسطه از رسول‌خدا؟ص؟ نقل فرمودند که در این مکان شریف قبه‌ای برپا می‏شود که دل‌های تمام دوستان ما ــ در هر جای دنیا باشند ــ به این قبه منوره میل دارد و برای توجه و توسل می‌آیند و گرد این قبه منوره اجتماع می‏کنند، گریه می‏نمایند و امر امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را احیاء می‌کنند.([42]) این یکی از هدف‌های امام حسین

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 41 *»

صلوات‌اللّه‌علیه بود که امروز انجام شد. از این جهت ما هم هر سال به‌یاد آن روز و به‌یاد انجام‌شدن این هدف و به ثمر رسیدن یکی از میوه‏ها و نتائج عاشوراء و شهادت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، اربعین را تعظیم و تکریم می‏کنیم. امیدواریم خدا از لطف و کرمش این‏طور قرار دهد که ما همه‌ساله موفق باشیم در نزد همین قبه منوره اقامه عزاء کنیم و روز اربعین را تعظیم نماییم.

مرحوم مجلسی جریان تشرف جابر را به این‌طور از «بشارةالمصطفی» نقل می‏فرماید که عطاء ــ یا همان عطیه که مشهور شده ــ می‏گوید: «خرجتُ مع جابر بن عبداللّه الانصاری؟رح؟ زائرَین قبرَ الحسین بن علی بن ابی‏طالب؟عهم؟» عطاء می‌گوید همراه جابر برای زیارت قبر حضرت خارج شدم. «فلما وَرَدْنا کربلاء دَنا جابر مِن شاطئ الفرات فاغتسل ثم ائْتزر بِاِزارٍ و ارْتَدیٰ بآخر» وارد کربلاء که شدیم، جابر نزدیک فرات شد و غسل کرد، بعد لنگی پوشید و ردائی انداخت. معلوم است که این لباس، لباس مُحرِم‌ها در حالت اِحرام است. «ثم فتح صُرَّةً فیها سُعْد فنَثَرَها علی بدنه» بعد کیسه‏ای را باز کرد که در آن کیسه مقداری سُعد بود و بر بدن خود پاشید و خود را خوشبو کرد.

البته دستور است که زائرین در کربلاء بوی خوش استعمال نکنند و به بدن خود عطر نزنند.([43]) زن‌های اهل‏بیت هم بعد از شهادت امام حسین؟ع؟ لباس سیاه

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 42 *»

پوشیدند([44]) و تا سر عبیداللّه بن زیاد لعنه‌اللّه به مدینه فرستاده نشد، هیچ‌یک از ایشان خود را زینت نکردند، روغن‌های خوشبو استعمال ننمودند، به چشم‌ها سورمه نکشیدند و موهای خود را شانه نکردند.([45]) اما روی چه جهت جابر خود را خوشبو کرده؟ شاید به این نیت بوده که این روضه مبارکه و این زمین مطهر را تعظیم کند.

عطاء یا عطیه می‌گوید جابر بر بدن خود سُعد پاشید، «ثم لم‌یَخْطُ خُطْوةً الا ذکر اللّه» قدمی برنمی‏داشت مگر اینکه خدا را یاد می‏کرد. «حتی اذا دَنا من القبر» تا اینکه نزدیک قبر امام؟ع؟ که رسید، «قال: اَلْمِسْنیٖه» چون نابینا بود گفت دست مرا بگیر و روی قبر امام؟ع؟ بگذار. «فاَلْمَستُه» تا دست جابر را روی قبر امام گذاشتم، «فخَرَّ علی القبر مَغْشیّاً علیه» روی قبر افتاد و غش کرد و از هوش رفت. «فرَشَشْتُ علیه شیئاً من الماء فاَفاق» قدری آب به صورت جابر زدم، جابر به هوش آمد «و قال: یاحسین، ثلاثاً» سه مرتبه صدایش به یاحسین بلند شد. «ثم قال: حبیبٌ لایُجیب حبیبَه» چطور می‏شود دوست جواب دوست خود را ندهد؟!

اول زائر از زائرین امام حسین؟ع؟ که از راه دور آمده و در کنار قبر امام حسین عزای او را اقامه می‏کند، جابر است. شروع کرد به ذکر مصیبت: «و اَنّیٰ لک بالجواب و قد شُحِّطَت اَوداجُک علیٰ اَثْباجِک» آقا چطور جواب بفرمایی و حال آنکه خون‌های گردنت بر بدن مطهرت ریخت، «و فُرِّقَ بین بدنک و رأسک» و سر مبارکت از بدن جدا

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 43 *»

گردید. «فاَشهد اَنّک ابنُ خاتم النبیین و ابن سید المؤمنین و ابن حَلیفِ التقویٰ و سَلیلُ الهدیٰ و خامس اصحاب الکساء و ابن سید النقباء و ابن فاطمةَ سیدةِ النساء و ما لک لاتکون هکذا» گواهی می‌دهم که تو فرزند خاتم پیامبران و فرزند آقای مؤمنانی و پسر کسی هستی که ملازم و همراه تقویٰ بود، و فرزند هدایت و پنجمین اصحاب کساء و فرزند آقای نقباء و فرزند سیده زنان می‌باشی و چطور می‏شود تو این‏گونه نباشی و این فضائل و مقامات را نداشته باشی و حال آنکه «و قد غَذَّتْک کَفُّ سید المرسلین» تو از دست رسول‌الله غذا خوردی. «و رُبّیٖتَ فی حِجر المتقین» و در دامن متقینی مثل امیرالمؤمنین که رئیس‌المتقین و امام‌المتقین بود پرورش یافتی. «و رَضَعْتَ من ثَدْیِ الایمان و فُطِمتَ بالاسلام فطِبتَ حَیّاً و طِبت مَیّتاً غیرَ اَنّ قلوبَ المؤمنین غیرُ طَیّبة لفراقک» و از پستان ایمان و اسلام شیر نوشیدی و پرورش یافتی، پس در زندگی پاکیزه بودی و پاکیزه هم از دنیا رفتی. اما دل‌های مؤمنین همه از این شهادت تو و جداشدن از تو در غم به‌سر می‌برد. «و لا شاکّةٍ فی الخِیَرَة لک» و هیچ شک ندارند در اینکه مقام بزرگی برای تو است.

«فعلیک سلامُ اللّه و رضوانه و اشهد انک مضیتَ علی ما مضیٰ علیه اخوک یحیی بنُ زکریا» پس درود خداوند و خوشنودی او بر تو باد و گواهی می‌دهم که از دنیا رفتی به همان‌طوری که برادرت یحیی بن زکریا از دنیا رفت. یعنی حال تو و داستان تو به‌مانند حال و داستان برادرت یحیی بن زکریا است.

«ثم جالَ ببصره حولَ القبر» بعد با آنکه نابینا بود و چشم‌های ظاهرش قوه بینایی را از دست داده بود، با همان چشم‌هایی که نمی‏دید، اطراف قبر مطهر امام؟ع؟ را نگاه کرد؛ سایر قبور را که مشاهده نمی‏کرد اما این‏گونه سلام عرض کرد: «السلام علیکم ایتها الارواحُ التی حَلَّت بفِناء قبر الحسین و اَناخت بِرَحْله و اشهد انکم اقمتم الصلوة و آتیتم الزکوة و امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر و جاهدتم المُلحِدین و عبدتم اللّه

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 44 *»

حتی اتاکم الیقین» درود بر شما ای ارواحی که به آستانه قبر حسین فرود آمده‌اید و بر درگاه او بار انداخته‌اید. گواهی می‌دهم که شما نماز را بر پا داشته‌اید و زکات داده‌اید و امر به معروف و نهی از منکر کرده‌اید و با الحادورزندگان نبرد نموده‌اید و خدا را پرستیدید تا اینکه در راه خدا شهید شدید. ببینید چگونه هدف امام حسین؟ع؟ انجام شده است و امام؟ع؟ فتح و پیروزی را به‌دست آورده‌اند؟! اول زائری که از راه دور به کنار قبر امامش آمده، به الحاد و کفر بنی‏امیه لعنهم‏اللّه شهادت می‏دهد و نظر امام هم همین بود. نظر امام و هدف از شهادتشان همین بود که من هم که با یزید بیعت نمی‏کنم، از این جهت است که در دین خدا الحاد ورزیده و کافر است، او نباید رئیس بر مسلمین و مسلط بر اسلام و مسلمین باشد.

«و الذی بعث محمداً بالحق لقد شارَکْناکم فیما دخلتم فیه» جابر در آنجا، کنار آن قبر مطهر، در محضر امام؟ع؟ از زبان همه اهل ایمان دارد شهادت می‏دهد که ای کسانی که در رکاب امام حسین کشته شدید، ما و تمام کسانی که به هدف شما احترام می‏گذارند و آن را احیاء می‌دارند، در این فیض و فوز عظیم، ما با شما شریکیم.

به ما هم آموخته‏اند که همین‌گونه بگوییم: «یا لیتنا کُنّا معکم فنفوزَ فوزاً عظیماً» و ان‏شاءاللّه با نیت خالص می‏گوییم و عملاً هم نشان داده‏ایم و می‏دهیم و ان‏شاءاللّه نشان خواهیم داد که ما هم احیاءکننده هدف امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه هستیم.

آری، جابر آنجا این جمله را می‏گوید: قسم به‌حق خدایی که محمد؟ص؟ را به‌حق (به راستی و درستی) مبعوث کرده، ما هم با شما شریک شدیم در آنچه که شما داخل آن شدید. یعنی در این شهادت عظمیٰ و در این فیض و فوز بزرگ، ما هم با شما شریک هستیم.

عطا و یا عطیه می‏گوید: «فقلت لجابر: کیف و لم‌نَهبِطْ وادیاً و لم‌نَعْلُ جَبَلاً و لم‌‏نضرب بسیف و القوم قد فُرِّقَ بین رءوسِهم و ابدانِهم و اُوتِمَت اولادُهم و اَرْمَلَت

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 45 *»

ازواجُهم» می‌گوید به جابر عرض کردم چطور می‏شود که ما با آنها شریک باشیم و حال آنکه در هیچ سرزمینی فرود نیامدیم، ما مثل آنها از تپه و کوهی بالا نرفتیم ــ یعنی این راه را با آنها طی نکردیم، ــ ما شمشیری نزدیم! در حالی که ایشان کسانی هستند که سرهایشان از بدن‌هایشان جدا شد، فرزندان آنها یتیم شدند، زن‌هایشان بیوه گشتند. چطور ما با اینها شریک باشیم؟!

«فقال لی: یا عطیة، سمعتُ حبیبی رسول‌اللّه؟ص؟ یقول: من اَحَبَّ قوماً حُشر معهم و من احبّ عملَ قوم اُشْرِک فی عملهم» جابر به من گفت: شنیدم حبیبم رسول‏اللّه؟ص؟ می‏فرمودند هرکس عده‏ای و قومی را دوست بدارد، با ایشان محشور خواهد شد. و هرکس عمل و کار قومی را دوست بدارد، در کار ایشان شریک است. «و الذی بعث محمداً بالحق انّ نیتی و نیةَ اصحابی علیٰ ما مضیٰ علیه الحسین؟ع؟ و اصحابُه» جابر می‏گوید قسم به خدایی که محمد؟ص؟ را به‌حق مبعوث کرده و برانگیخته، همانا نیت من و نیت رفقاءِ من که همراه من هستند، بر همان نیتی است که حسین و اصحاب او برای آن شهید شدند.

ما هم می‏گوییم ای جابر نیت ما و نیت همه دوستان امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه هم همان است که امام؟ع؟ برای آن حرکت کردند و شهید شدند. بحمداللّه همه بر آن نیت هستیم. خدا را برای این نیت و این خیری که در ما قرار داده شاکریم.

بعد جابر دستور داد: «خُذونی نَحْوَ اَبیاتِ کوفان» مرا ببرید و یکی از همین خانه‏های مجاور قبر امام؟ع؟ را برای من بگیرید که من در اینجا باشم تا برای زیارت و عزاداری حضرت بیایم.([46])

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 46 *»

«فلمّا صِرنا فی بعض الطرق» داشتیم در راه می‏رفتیم، «فقال لی» دوباره جابر فرمایشی فرمود: «یا عطیة هل اُوصیٖک و مااَظُنّ اَنّنی بعد هذه السَّفْرَة مُلاقیٖک» آیا وصیتی به تو بکنم؟ فکر می‌کنم بعد از این مسافرت دیگر تو را نبینم. «اَحْبِبْ مُحِبَّ آل‌محمد؟ص؟ ما احبّهم» دوست آل‏محمد؟عهم؟ را دوست بدار تا وقتی‏که آل‏محمد؟عهم؟ را دوست دارد. «و اَبغِض مُبغض آل‌محمد ما ابغضهم» و دشمن آل‏محمد؟عهم؟ را دشمن بدار تا وقتی که با آنها دشمنی می‏ورزد.

ما چون به‌برکت بزرگانمان ان‌شاءالله بابصیرت هستیم و در حد خودمان با‌معرفت می‌باشیم، ما امروز ملاک دوستی را امر بزرگان می‏دانیم. کسی بیخود با خودش تعارف نداشته باشد که بگوید من آل‏محمد؟عهم؟ را دوست دارم پس باید همه مرا دوست داشته باشید؛ این نشد. ملاک امروز برای دوستی و دشمنی، امر بزرگان است. البته هریک از ما هر معصیتی که دارد، چون دوست آل‏محمد؟عهم؟ است، آن معاصی را بد می‏دانیم اما خود اشخاص را دوست می‏داریم. اما پای امر بزرگان که به‌میان آمد، اگرچه شخصی اتقای ما باشد، اورع ما باشد، از همه ما باتقواتر و باورع‏تر باشد، اما ببینیم دارد به امر بزرگان و به امر نشر مکتب ایشان و تعلیم و تعلّم صدمه می‌زند، ما او را دشمن می‌داریم. چون امروز ملاک امر بزرگان است. وگرنه نمی‏شود فقط گفتنِ «قربانت بشوم یاحسین، قربانت بشوم ای سلمان، قربانت بشوم ای شیخ مرحوم» ملاک باشد؛ این‌که نشد. یا گفتنِ «روحی لهم الفداء و اعلی‌اللّه‌مقامهم» خیلی ارزان است، خیلی راحت انجام می‏شود، خیلی راحت! راستگویی و راستین‌بودن وقتی است که از خود و خودی‌های خودمان در راه این بزرگواران و در راه نشر امر ایشان بگذریم. اگر گذشتیم، راست گفته‌ایم. این ملاک است، ما امروز این ملاک را داریم. اگر اشتباه می‏کنیم و این ملاک درست نیست، مطلب دیگری است!

ما امروز این ملاک را در دست گرفته‏ایم و روی این ملاک با اشخاص سلوک

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 47 *»

می‏کنیم. اگر شخصی عزیزترینِ ما باشد، وقتی که ببینیم در امر بزرگان کوتاهی دارد و یا صدمه می‏زند و یا خود و خودی‌های خود را ترجیح می‏دهد، از نظر من می‏افتد و من با او کاری ندارم. عزیز‏ترین افراد باشد، من دیگر با او صمیمی نخواهم بود، به او محبت ندارم، بلد هم نیستم که نفاق کنم و باز هم محبت نشان دهم. یک کسی می‏گفت نفاق کن. چرا نفاق کنم؟! من چه احتیاجی به او دارم که نفاق کنم؟! همه ما ان‏شاءاللّه این‏طوریم. صمیمیت باید براساس احترام به امر بزرگان و فانی‌کردن خودمان باشد. کجا می‏خواهیم راست‌بودن این ادعاء را نشان بدهیم؟! صرف گفتنِ «یا لیتنا کنّا معکم فنفوزَ فوزاً عظیماً»، محض اینکه بگوییم: «اعلی‌اللّه‌مقامهم»، اینها خیلی ارزان تمام می‏شود؛ یک زبان است و حرکت می‏کند. اما در عمل باید نشان داد.

در اینجا انتظار صمیمیت و محبت و رفاقت، براساس امر بزرگان است. از این جهت الحمدللّه برادران هم همین را نشان می‏دهند. مگر اینجا به شخصیت‌ها کم صدمه می‏رسد و خدای نکرده به خواسته‌ها کم لطمه می‏خورد؟! ولی برای خاطر خدا می‏گذرند، اصلاً روی آن نمی‏ایستند، فراموش می‏کنند و دوباره با محبت و صمیمیت با یکدیگر ملاقات می‏کنند. خدا هم این اثر وضعی را قرار داده که محبت‌ها برمی‏گردد، دوباره صمیمیت و محبت می‏آید.

اما اگر نه، شخصی که صدمه رسانده و لطمه زده، واقعاً از این حالت خودش تائب نیست، انتظار صمیمیت و محبت نداشته باشد. مگر اینکه خودش با امر بزرگان صمیمی شود، خدا هم بین اشخاص را اصلاح می‏کند و در واقع محبت‌ها به حالت اول برمی‏گردد، باز صمیمیت‌ها به حالت اول برمی‌گردد. این قرار خدایی است. فرمود: من اصلح فیما بینه و بین الله اصلح الله فیما بینه و بین الناس([47]) هرکس امرش را با خدای خود اصلاح کند، خدا امر او را با مردم اصلاح می‏کند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 48 *»

جابر می‌گوید: «ابغض مبغض آل‌محمد ما ابغضهم» دشمن آل‏محمد؟عهم؟ را دشمن بدار تا وقتی که با ایشان دشمنی می‏ورزد، «و ان کان صَوّاماً قَوّاماً» اگرچه هر روز را به روزه می‏گذراند و هر شب را به نماز و شب‌زنده‏داری می‏گذراند. «و ارْفُقْ بمحبِّ آل‌محمد فانه اِنْ تَزِلَّ له قَدَمٌ بکثرة ذنوب ثبتت له اخریٰ بمحبتهم» ببینید محبت این است! انسان معصیت می‏کند، می‌لغزد، کجی و بدی دارد، اما قدم راسخی در محبت دارد. قدم راسخ در محبت این است که نشان می‏دهد واقعاً محمد و آل‏محمد؟عهم؟ را دوست دارد و حاضر است برای آنها فداکاری کند. باید فداکاری خودش را نشان بدهد. می‏فرماید: به دوست آل‏محمد؟عهم؟ رفق نشان بده؛ زیرا اگر او قدمش به‌واسطه کثرت گناهانش بلغزد، به‌واسطه محبت آل‏محمد؟عهم؟ قدم دیگرش باز ثابت است.

از این جهت ان‏شاءاللّه ما باید بین خودمان معاصی یکدیگر را نادیده بگیریم، بین خودمان بدی‌های یکدیگر را نادیده بگیریم، یعنی بدی‌های خودمان نسبت به یکدیگر را نادیده بگیریم. اما در امر محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و امر بزرگان دین، یک قدم خلاف را نادیده نگیریم، روی آن بایستیم تا طرف مقابل متوجه باشد. چرا اگر کسی مثلاً ــ نعوذباللّه نعوذباللّه ــ به مقدسات دین با توجه و با عقل و شعور توهینی بکند، فوراً بحث ارتداد پیش می‏آید و می‏گویند مرتد شد؟! چرا؟! برای اینکه این در بسته شود. هر کسی ــ نعوذباللّه ــ هرطور خواست، نسبت به امر دین سلوک نداشته باشد و اسمش را هم دین بگذارد! اسمش را هم محبت بگذارد! اگر صدمه می‏زنی، باید از صدمه‌زدن دست برداری تا پذیرفته شوی و مورد محبت و صمیمیت قرار بگیری.

«فانّ مُحِبَّهم یَعود الی الجنة و مبغضهم یعود الی النار»([48]) چون کسی که محمد و آل‏محمد؟عهم؟ را دوست داشته باشد برگشتش به بهشت است و کسی که ایشان را دشمن داشته باشد بازگشتش به آتش است.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 49 *»

 

مجلس 3

(شب یکشنبه / 21 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 50 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

خدا را شکر می‏کنیم که توفیق داشتیم امروز زیارت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه و زیارت روز اربعین را احیاء و تجدید کردیم. امیدواریم خداوند همه ما را از زائرین امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه در اربعین قرار دهد و برای همه ما این زیارت‌ها را ثبت و ضبط فرماید و خدا همه ما را با ایمان از دنیا ببرد، همان‏طور که امام عسکری صلوات‌اللّه‌علیه فرمودند زیارت اربعین از علائم مؤمنین است.([49])

عرض شد که برای روز بیستم ماه صفر از ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین دستورِ زیارت مخصوصی رسیده که در این روز امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه به آن زیارت می‌شوند. اما اسرار و جهات و عللش روشن نیست، در فرمایشات ائمه؟عهم؟ بیان نشده و هر یک از علماء چیزی گفته‌اند.

آنچه که به نظر می‏رسد این است که حقی از حقوق امام حسین؟ع؟، زیارت آن بزرگوار است. امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه حق‌های زیادی دارند. حق مقام امامت که معلوم است، همه ائمه هداة معصومین؟عهم؟ حقوقی دارند که مشخص است و وظائف رعیت باید از عهده ما برآید و به وظائفمان عمل کنیم. اما در میان معصومین؟عهم؟، امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه دارای حقوقی است که مخصوص آن بزرگوار است. از جمله حقوق‌های امام؟ع؟، ذکر مصائب حضرت و گریه‌کردن بر حضرت است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 51 *»

بحمداللّه به‌برکت بزرگانمان می‏دانیم که گریه‌کردن و عزاداری بر حضرت افضل قربات است. درجات بزرگانمان عالی است، خداوند متعالی گرداند. همان‏طور که خدا ما را در دنیا از انوار مبارکه ایشان بهره‏مند ساخته، در آخرت هم از شفاعتشان محروممان نفرماید. فرموده‌اند عزاداری بر امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه از تمامی اعمال و طاعات افضل است؛ نه‌تنها مستحبات بلکه از مطلق طاعات افضل است.([50])

آن‏طوری که فرموده‏اند، عزاداری امام؟ع؟ همان محزون‌شدن دل است([51]) و اگر سایر آثار حزن هم همراهش باشد که بهتر؛ وگرنه اصل عزاداری و اصل گریه‌کردن بر امام صلوات‌اللّه‌علیه، همان حزنی است که در دل فراهم می‏شود. حال اگر طبیعت کمک کند و اشکی هم بریزیم که بهتر، طبیعت کمک کند و ناله‏ای هم از دل برآوریم که بهتر. چون بخصوص دستور فرموده‏اند که باید بر امام حسین ضجّه کرد، باید بر امام حسین ناله کرد، باید برای امام حسین صیحه زد،([52]) حتی اگر اشک هم نیامد، طبیعت کمک نکرد که از چشم‌های ما اشک جاری شود، باید تباکی کرد.

ای وای بر ما! ما باید خون گریه کنیم. می فرمایند از بس که این مصائب را

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 52 *»

شنیده‌اید برای شما عادی شده، وگرنه جا داشت که انسان با شنیدن تک‌تک این مصائب، از شدت حزن قالب تهی کند، از شدت حزن جان بدهد.([53]) اما چه کنیم؟! معاصی مانع توسل و توجه است. معاصی ما مانع می‌شود از اینکه با انوار مبارکه الهیه مرتبط شویم و آثار حزن در ما پیدا شود. اگر بر فرض طبیعت کمک نکرد و اشک نریختیم، اما ناله‌کردن که مانعی ندارد. «وای وای» گفتن، «واویلا» گفتن، «یا حسینا» و «وا اماما» گفتن که مانعی ندارد. مجلس ما مجلس احترام است، البته باید احترام شود، اما همان‌طور که قبل از شروع مجلس بلند بلند گفتگو می‏کنید، بدون اینکه شرمی داشته باشید و خجالتی بکشید بلند سخن می‌گویید و گاهی همهمه این‏قدر زیاد می‏شود که باید ما را آرام کنند و بگویند: «ساکت! آرام! ذکر بگویید، صلوات بفرستید.» به این ترتیب ما را آرام می‏کنند. خجالت هم نمی‏کشیم، بلند گفتگو می‏کنیم! اما موقع استماع روضه و ذکر مصائب، مثل اینکه شرممان می‏آید یک «وا اماما» و «وا حسینا» بگوییم، اگرچه طبیعت کمک نکند و گریه نکنیم. و حال آنکه ناله‌کردن هم اظهار غم است، خواه‌نخواه حزن می‏آورد. دروغ هم که نگفته‏ایم. «واویلا» گفتن مال مصیبت‏زدگان است. آنهایی که مصیبت‏زده‏اند، واویلا بگویند. چه مصیبتی که همه انبیاء در این مصیبت واویلا گفته‌اند، صیحه زده‌اند، ناله کرده‌اند! پس یکی از حقوق امام؟ع؟، عزاداری بر حضرت و گریه‌کردن در مصائب آن بزرگوار است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 53 *»

یکی دیگر از حقوق سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، زیارت قبر مطهر ایشان است. البته ائمه دیگر هم در این حق شریکند، اما خصوصیتی که سیدالشهداء دارند این است که در روایاتی که از ائمه معصومین؟عهم؟ رسیده، درباره زیارت آن بزرگوار، کلمه «فرض» و «فریضه» ذکر شده، زیارت امام حسین؟ع؟ فریضه شده، کلمه «واجب» رسیده، بخصوص ائمه؟عهم؟ نام برده‌اند که از حقوق امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه بر شیعیان، زیارت قبر مطهر ایشان است. حتی با کلمه «فریضه» بیان کرده‌اند که اگر کسی بتواند و زیارت قبر مطهر حضرت را ترک کند، حق امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را اداء نکرده است.([54]) این از خصوصیات آن حضرت است. سایر ائمه؟عهم؟ هم در اینکه زیارتشان فضیلت دارد شریکند، اما بخصوص در مورد زیارت این بزرگوار این تعابیر رسیده است.

مثل امروز، روز شروع و افتتاح زیارت حضرت بوده. چون در تاریخ ذکر نشده که کسی قبلاً از خارج محدوده کربلاء به‌قصد زیارت حضرت وارد شده باشد و از محل خود به‌قصد زیارت حضرت حرکت کرده باشد مگر جابر بن عبداللّه انصاری.

مرحوم مجلسی می‏فرماید که شاید از این جهت که جابر اولین زائر از انسان‌ها بوده است، ائمه؟عهم؟ برای روز بیستم ماه صفر زیارت مخصوصه ذکر کرده‏اند و دستور زیارت داده‏اند.([55]) ولی ظاهراً نباید این‏طور باشد. چون خیلی بعید است که مثل

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 54 *»

بنی‏اسد که موفق شدند آن اجساد مطهره را دفن کنند، این‌قدر بی‌وفاء باشند؛ با اینکه با چشم خود آن اجساد پاره پاره را دیده‌اند! و آیا می‌شود که زن‌های بنی‌اسد نسبت به آن اجساد پاره پاره این‌قدر بی‌وفاء باشند؟! آنها این اجساد را دیدند و رفتند به مردان خود گفتند که اگر شما برای دفن آن ابدان مطهره اقدام نکنید، ما می‏رویم. بنی‏اسدی که هنوز با اینکه هزار و چند صد سال از حادثه کربلاء می‌گذرد، رسمشان همین است که در روز دوازدهم ماه محرم همت می‏کنند، زن‌ها و مردهایشان از همان بلدی که نزدیک کربلاء است حرکت می‏کنند، ــ محلشان در محدوده کربلاء است، می‏شود گفت بین کربلاء و کوفه است، ــ با همان وسائل که بیل و کلنگ و امثال اینها باشد، حتی بچه‌های کوچک را بغل می‌گیرند یا آنها را به پشت می‌بندند و به کربلاء و اطراف حرم مطهر امام می‏آیند و ذکرشان هم یاحسین یاحسین است، به سر و صورت می‏زنند، یاحسین یاحسین گویان حضرت را زیارت می‏کنند و برمی‌گردند. آیا می‏شود قبیله بنی‏اسد که یکی از آنها «حبیب بن مُظاهر» بوده است، درباره زیارت حضرت کوتاهی کنند؟!

خدا روزی کند برویم حبیب بن مظاهر اسدی را زیارت کنیم. تمام شهداء پایین پای مطهر حضرت علی‏اکبر دفن شده‌اند. همین‏طور که در این عکس مبارک زیارت می‏کنید، همه شهداء غیر از حضرت اباالفضل صلوات‌اللّه‌علیه که محل دفن و حرم مطهرشان جدا است، در پایین پای حضرت علی‏اکبر مدفونند.

البته حُرّ هم از کربلاء فاصله دارد، شاید قبیله‏اش او را برده‏اند در آنجا دفن کرده‏اند و شاید هم خواست خودش بوده، خجالت می‏کشیده در کنار یک‌چنین شهدائی دفن شود. آخر او خیلی خجالت‌زده بود! خیلی حیاء می‏کرد! از اهل‌بیت یک‌طور خجالت می‏کشید، از صحابه یک‌طور خجالت می‏کشید، از خود وجود مبارک امام؟ع؟ یک‌طور خجالت می‏کشید. شاید خودش به کسی از افراد قبیله‌اش

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 55 *»

وصیت کرده باشد که مخصوصاً سعی کنید بدن مرا از این محل دور کنید که شاید آن تقصیرات من جبران شود.

خدایا، ما هم نسبت به امام و مولایمان امام زمان صلوات‌الله‌علیه، خیلی مقصریم. از حضور آن بزرگوار خیلی شرمنده‏ایم. خدایا در این شب و در زیر این قبه منوره، در کنار قبر مطهر امام رضا؟ع؟ از تو می‌خواهیم، با این‌همه معاصی، با این‌همه تقصیرات،  ما هم آرزو داریم از دنیا که می‏رویم، حرّ وار از دنیا برویم، تائب باشیم، امام؟ع؟ از ما راضی باشند و از دنیا برویم. ان‌شاءالله با کمک امام؟ع؟ و توجهات ایشان موفق شویم نفس امّاره خود را ذلیل کنیم. ان‏شاءاللّه دست ندامت بر سر گذارده، به پیشگاه اماممان عرض توبه کنیم. خدایا توبه‌کننده از دنیا برویم، تائب باشیم.

سایر شهداء همه و همه در پایین پای مبارک علی‌اکبر صلوات‌اللّه‌علیه دفنند و این براى آن بزرگوار امتیازی بوده. امام سجاد صلوات‌اللّه‌علیه خواسته‏اند مقام و منزلت علی‏اکبر صلوات‌اللّه‌علیه را به ما بفهمانند. قبر آن بزرگوار پایین پای پدر بزرگوارشان، جدا از سایر شهداء، و سایر شهداء همه پایین پای علی‏اکبر صلوات‌اللّه‌علیه دفن شده‌اند. در همه زیارت‌هایی که از ائمه؟عهم؟ رسیده ـــ به‌جز آن زیارت‌هایی که به‌طور جامع ذکر شده ــ بخصوص بعد از ذکر زیارت حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، ذکر زیارت علی بن الحسین یعنی حضرت علی‏اکبر شده. بعضی‌ها تصور می‏کنند که مراد از این علی بن الحسین که در زیارت‌ها بعد از امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه گفته می‌شود، حضرت سجادند. نه، مراد حضرت علی‌اکبرند. هر وقت امام حسین؟ع؟ را زیارت می‏کنیم و بعد دوباره می‌گوییم: السلام علیک یا ابن رسول‌اللّه تا اینکه می‌گوییم: السلام علیک یا ابن الحسن و الحسین([56]) یا می‌گوییم: السلام علی الحسین و علی علیّ بن الحسین(2) مراد حضرت علی‏اکبر؟ع؟ هستند که بخصوص زیارت می‏شوند. این هم برای این است

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 56 *»

که ائمه؟عهم؟ مقام و منزلت حضرت را به ما بفهمانند که بخصوص از سایر شهداء جدا می‏شوند و در زیارت ممتازند. حضرت اباالفضل هم چون حرمشان جدا است، خواه‌نخواه زیارتشان جدا است.

ضريح حبیب از سایر شهداء جدا است. ضريح حبیب طرف قبلهݘ قبر مطهر امام؟ع؟ است که بخصوص جدا می‌باشد. ما از طرف پایین پای مبارک امام؟ع؟ وارد صحن و حرم مطهر می‌شویم، خدا روزی بفرماید، داخل رواق می‏شویم، بعد که داخل رواق شدیم از این در پایین پای مبارک وارد نمی‏شویم. خدا نصیب همه بکند، اگر من ان‏شاءاللّه کربلاء در خدمتتان بودم، می‏گویم که از این در داخل نشوید. اگر هم نبودم یادتان باشد که از این در وارد نشوید، اینجا قبور شهداء است ولی مردم توجه ندارند و این قبور مطهره را لگد می‏کنند و وارد حرم می‏شوند. رواقی پایین پای مبارک امام؟ع؟ است که در آن رواق سید بزرگوار و آقای مرحوم! جلو همین درِ پایین پای مبارک دفنند. ان‏شاءاللّه آنجا که وارد شدید و اذن دخول خواندید و برای این دو بزرگوار هم فاتحه خواندید و زیارت کردید و از ایشان طلب شفاعت کردید، آن‌وقت رواق را دور می‏زنید می‏آیید جلو ضریح مطهر، روبروی امام؟ع؟. آنجا وقتی که رو به ضریح مطهر و پشت به قبله می‏ایستید، طرف دست چپتان قبر حبیب است که ضریح کوچکی دارد و جدا است. حال علت جدابودن قبر حبیب چه بوده و چه شده؟! نوعاً دیگران هم چون ورودشان از طرف روبروی مبارک است، حبیب را زیارت می‏کنند. در برگشتن هم چون از همان در پیش روی حضرت خارج می‌شوند، حبیب را زیارت می‏کنند. ولی ما دور می‏زنیم از طرف بالای سر مطهر می‏آییم این قسمت ــ که پشت سر مطهر امام است ــ نماز می‌خوانیم و بعد هم از همان در پایین پای مبارک داخل رواق می‏شویم و از در پایین پای مبارک از حرم خارج می‏شویم.([57])

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 57 *»

در هر صورت، ضريح حبیب در ظاهر  این‏طور جدا قرار گرفته و بخصوص زوار به او بیشتر توجه می‏کنند، بعد از زیارت شهداء دوباره او را زیارت می‏کنند و این برای حبیب امتیازی شده. نمى‌دانيم چه جهتى در کار بوده. اگر به‌دستور امام سجاد صلوات‌الله‌علیه بوده، نمى‌دانيم حضرت چه مصلحت دانستند که این‏طور برای دفن این ابدان مطهره دستور فرمودند. البته حبیب خیلی مورد توجه امام حسین؟ع؟ بود و در سنین کودکی با هم معاشرت داشتند([58]) و شاید هم‌سن‌وسال بودند. حبیب خیلی به امام؟ع؟ علاقه داشته. از این جهت وقتی در کربلاء مظلومیت امام؟ع؟ را می‏بیند، بی‏تاب می‏شود، می‏گوید آقا ما قبیله‏ای به‌نام بنی‏اسد داریم، بروم به اینها خبر بدهم که برای نصرت شما آماده شوند([59]) که جریانش را عرض کردم.

پس بنی‌اسد مثل حبیب در میانشان بوده، نمی‏شود که اینها غافل شوند؛ بخصوص که در حضور امام سجاد؟ع؟ چه توفیق بزرگی پیدا کردند که این ابدان مطهره را به خاک سپردند. حالِ امام سجاد؟ع؟ را می‏دیدند، همراه امام گریه کرده‌اند، عزاداری کرده‌اند، حتماً حضرت زیارت‌کردن آن قبور مطهره را به آنها تعلیم فرموده است و به‌دستور حضرت زیارت کرده‌اند. خیلی بعید است که اینها فراموش کنند و بعد از دفن بروند و اولین انسانی که امام؟ع؟ را زیارت کرده باشد جابر باشد. این فرمایش

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 58 *»

مرحوم مجلسی به نظر من خیلی بعید می‏رسد، خیلی بعید! اگر مردها از ترس به زیارت نیایند، مگر زن‌ها از آن قبور مطهره دست برمی‏دارند؟! امام حسین؟ع؟ را فرزند رسول‌خدا می‌دانند، به‌علاوه آن‌همه روایاتی که در فضیلت زیارت قبر آن بزرگوار رسیده بود و مسلمین می‌دانستند. حتی اهل‌سنت به این مضامین نقل کرده‏اند که رسول‌خدا؟ص؟ امام حسن و امام حسین را می‏بوسیدند و می‏فرمودند دیدار و ملاقات حسن و حسین و پدرشان در حیات و مماتشان، مثل دیدار من است در حیات و مماتم و دیدار من دیدار خدا است.([60]) این امر مسلّم است. خیلی بعید به نظر می‏رسد که بنی‌اسد از این فضیلت زیارت غافل شوند و بعد از دفن آن ابدان مطهره دیگر به زیارت آن قبور مبارکه نیایند.

آنچه که من عرض کردم این است که حرکت‌کردن از خارج کربلاء به‌قصد زیارت امام حسین و ابتداءکردن به اداء این حق امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه، مثل امروز انجام شد. و جابر کسی بود که خداوند به‌دست او و به‌وسیله او این سنت حسنه را به‌انجام رسانید و حق امام حسین؟ع؟ را اداء نمود. اینکه به ما هم دستور فرموده‏اند که اربعین را تعظیم و تکریم کنید، برای احیاء این سنت است. مخصوصاً زیارت اربعین فرموده‌اند. ببینید عاشوراء صحبت عزاداری است، البته زیارت هم رسیده،

 

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 59 *»

امام؟ع؟ را در عاشوراء زیارت می‏کنیم، اما بیستم ماه صفر، روز زیارت اربعین است و امام عسکری؟ع؟ هم می‏فرمایند از علائم مؤمن زیارت اربعین است. از خود کلمه زیارت معلوم می‌شود که این روز روزی است که امر زیارت امام حسین؟ع؟  به‌وسیله زائرینی که خارج از کربلاء بودند افتتاح شد و مثل امروز به این زیارت موفق شدند، پس یادبود است و ما هم این سنت را احیاء می‏کنیم و از این سنت حسنه و از این حقی که اداء شد تجلیل می‌کنیم.

ما هم با اینکه از راه دور امام؟ع؟ را زیارت می‌کنیم، ان‏شاءاللّه از احیاءکنندگان امر زیارت امام؟ع؟ هستیم و از زائرین آن حضرتیم و امیدواریم ثواب‌ها و فضائلی که وعده فرموده‏اند، برای همه ما و همه رفتگان ما ثبت و ضبط شده باشد.

عرض کردم که سنت و عادتی در میان مردم است که حادثه‏های بسیار بسیار ارزنده را یادبود قرار می‏دهند، آن روز و ساعت و ایامی را که این حوادث واقع می‏شود تجلیل و احترام می‏کنند و ــ به‌اصطلاح ما ــ یادبود قرار می‏دهند که عرض کردم از جمله اول بهار را عید می‏گیرند و جشن برپا می‌کنند؛ با اینکه آدابی است که اصلاً شأن اسلام و اسلامیان نیست، این از مجوس است.

همچنین برای اینکه کاملاً آثار مجوسیت را بخصوص در میان مسلمانان ایرانی رسوخ دهند، آمدند و «تاریخ شمسی» درست کردند. تاریخ شمسی یعنی چه؟! تاریخ شمسی یعنی یادبود مجوس و مجوسیت! در میان مسلمین اصلاً مرسوم نبوده، در میان همین ایران مرسوم نبوده، به‌وسیله ایادی مجوسی ــ که خدا لعنتشان کند ــ این آثار را بخصوص در ایران رایج کردند که از جمله تاریخ شمسی است. تاریخ شمسی برای حوادث اسلامی کاملاً ضدّ و نقیض است، معنی ندارد. شما ببینید هیچ‌وقت شده بیستم ماه صفر را در چندمِ فلان بگیریم، مثلاً چندم خرداد یا مرداد؟! بیستم صفر همیشه بیستم صفر است. عاشوراء دهم محرم است، لایتغیّر و لایتبدّل. اما اگر بنای

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 60 *»

شمسی باشد، اینها قابل تغییر می‏شود و مرتب تغییر پیدا می‏کند. حتی در میان ایرانی‌ها هم نبوده. الآن نگاه کنید تاریخ‌هایی که قبل از تنظیم شناسنامه در ایران یادداشت می‏شده، در لابلای این قرآن‌ها نگاه کنید، از پیرمردها هم بپرسید که تاریخ تولد شما چیست؟ اصلاً از تاریخ شمسی اسمی نیست، قمری است؛ از تاریخ شمسی خبری نیست. این تاریخ شمسی اضافه شد و در تاریخ ایران داخل شد و در جای دیگر هم نیست. البته جاهای دیگر هم استعمار به طورهای دیگری کار خودش را انجام داده و آثار اسلامیت را ضعیف کرده، مثلاً در بلاد عربی، غیر از حجاز و عربستان سعودی، بقیه جاها، بیچاره‏ها تاریخشان تاریخ میلادی شده، تاریخ رسمی اداریشان تاریخ میلادی است. اینها آثار استعمار است و در همه‌جا هم معلوم است. ایران هم همین‏طور شد. از وقتی که تاریخ شمسی را در میان آوردند، در واقع آثار مجوسیت را آوردند. خواستند این اثر بماند تا ابتداءِ بهار و همان تاجگذاری جمشید را جشن بگیرند. نوع کارها بر مبنای تاریخ شمسی شد. اما تاریخ قمری به همین امور مذهبی  همین عاشوراء و تاسوعاء مختص شد. باز خدا را شاکریم که این اندازه اسلام حفاظت شده و به‌برکت همین دین و دیانت و به‌برکت همین عزاداری‌ها و ماه مبارک رمضان و ماه محرم و صفر، تاریخ اصیل اسلام ــ که عبارت است از هجری قمری ــ بحمداللّه ثابت است و کارهای دینی ما بر مبنای تاریخ قمری است. خدا را شاکریم، الحمدللّه ربّ العالمین.

در هر صورت، این رسم شده و نوعاً این کار را می‏کنند که روزهایی را که در آن روزها حوادثی ارزنده رخ می‏دهد تعظیم می‌کنند. یکی از جهاتی که به نظر می‏رسد که شاید بیستم ماه صفر برای آن‌جهت تعظیم و تکریم شده و بین شیعه به‌نام زیارت اربعین شهرت یافته، این است که جابر اولین کسی بود که در مثل یک‌چنین روزی از خارج کربلاء به‌قصد زیارت سیدالشهداء؟ع؟ وارد کربلاء شد. حتی عرض کردم در

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 61 *»

عراق سایر مسلمین هم رسم دارند و بخصوص سعی می‏کنند مثل امروز خودشان را به کربلاء برسانند. شیعیان که معلوم که هرکس برایش میسّر است همت می‏کند، دیده شده که خیلی از اهل‌سنت هم همراهی می‏کنند و همراه هیأت‌ها و دسته‏ها از نقاط مختلف عراق حرکت می‌کنند و بعضی‌ها با ماشین و بعضی‌ها پیاده می‌آیند. بخصوص از نجف اشرف پیاده زیاد می‏آمدند و برای روز اربعین خودشان را به کربلاء می‏رسانیدند. روز اربعین در کربلاء عجیب است. تمام کوچه‏ها و خیابان‌های کربلاء پر از جمعیت است که اینها خود را در روز اربعین، برای درک زیارت اربعین سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه می‌رسانند و حق آن بزرگوار را اداء و زیارت اربعین را احیاء می‌کنند.

ما هم که محرومیم، سال‌ها می‏گذرد، عمرهای ما می‏گذرد، در بین این جمعیت، در بین ما چند نفرند که بگویند ما موفق بوده‏ایم که در روز اربعین کربلاء باشیم؟! خدایا این دل‌ها داغدار است، هم در مصیبت حضرت، هم در محرومیت از زیارت قبر مطهر امام؟ع؟؛ خدایا این داغ‌ها را ما با خود به گور نبریم. ما آرزو داریم اربعین‌ها در کربلاء باشیم و اقامه عزاء کنیم. ان‌شاءالله عاشوراءها در کربلاء باشیم و اقامه عزاء کنیم.

آمدن جابر، اجراء اولین زیارت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه توسط زائری است که توانسته از خارج کربلاء به‌قصد زیارت امام؟ع؟ بیاید. حال جابر از هر کجا آمده، از حجاز آمده یا از کوفه آمده، از خارج کربلاء به‌قصد زیارت امام؟ع؟ آمده و همان‏طور که شنیدید و نقل شده و می‏دانید، همین که دستش به قبر امام؟ع؟ می‏رسد، غش می‏کند. وقتی او را به هوش می‏آورند، ناله‏اش به «یاحسین» بلند می‌شود.([61]) جابر فقط شنیده است که امام را کشته‌اند، او فقط شنیده است که سر مطهر امام را از بدنش جدا کرده‌اند. جابر از کودکیِ امام حسین؟ع؟ ایشان را می‏دیده و زیارت می‏کرده. جابر در مدینه بوده، جابر بن عبداللّه، انصاری است، یعنی از اهل مدینه است. ورود

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 62 *»

رسول‏خدا؟ص؟ به مدینه را به یاد دارد. آمدن امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه، آمدن فاطمه زهراء؟سها؟، ازدواج فاطمه زهراء با امیرالمؤمنین را به یاد دارد. اولین فرزندی که خدا به فاطمه داده، حسن مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه در یادش است. امام حسین؟ع؟ را از کودکی زیارت می‏کرده و نسبت به خودش از اهل بصیرت و معرفت هم که بوده، چقدر امام حسین را در بر گرفته، چقدر امام حسین؟ع؟ را بوسیده، حالا در نزد قبر امام قرار گرفته و شنیده که آن‏طور امام را شهید کردند! در کربلاء چه حالی داشته! خدا به داد دل اسراء آل‏محمد؟عهم؟ برسد. وقتی به کربلاء برگشتند بر آنها چه می‏گذشته است؟!

نقل از سید بن طاوس؟رح؟ است که می‏گوید: «و لمّا رجعت نساءُ الحسین؟ع؟ و عیاله من الشام و بلغوا الی العراق قالوا للدلیل: مُرَّ بنا علیٰ طریق کربلاء» هنگامی که خاندان امام حسین؟ع؟ از شام برمی‏گشتند و به عراق رسیدند، به راهنمای قافله و کاروان فرمودند ما را از راه کربلاء گذر بده، از آن راه ما را ببر. «فوصلوا الی موضع المصرع» به خود کربلاء و محل شهادت امام؟ع؟ رسیدند. «فوجدوا جابرَ بنَ عبدِاللّه الانصاری و جماعةً من بنی‏هاشم و رجلاً من آل رسول‏اللّه؟ص؟ قد وَرَدوا لزیارة قبر الحسین؟ع؟» اهل‌بیت با جابر و عده‏ای از بنی‏هاشم و یک‌نفر از خاندان رسول‌الله برخورد کردند، ذکر نشده که ایشان چه کسی از آل‌رسول؟ص؟ بوده. اینها برای زیارت قبر امام؟ع؟ آمده بودند. «فَوٰافَوا فی وقت واحد» همه ایشان در یک‌وقت با یکدیگر برخورد کردند.

عده‏ای از این جمله سید بن طاوس استفاده کرده‏اند که اهل‏بیت؟عهم؟ هم روز اربعین به کربلاء رسیده‌اند ولی ظاهر عبارت ایشان این را نمی‏فهماند، «فوافوا فی وقت واحد» یعنی اینها به یکدیگر رسیدند، در یک زمان در کربلاء بودند، یعنی همان اربعینی که جابر به زیارت امام؟ع؟ موفق شده بود، نه روز اربعین، یعنی همان دوره، همان اوقات، حال اواخر ماه صفر بوده یا بعد از ماه صفر و اوائل ماه ربیع بوده. به‌حسب کیفیت طی مسیرها، ظاهراً که روز اربعین نبوده است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 63 *»

«و تَلاقَوا بالبکاء و الحُزن و اللَّطْم و اقاموا المَآتِمَ المُقْرِحَةَ للاَکباد» وقتی که اهل‌بیت به کربلاء رسیدند، جابر و اطرافیانش فهمیده‌اند و جلو آمده‌اند، اینها که با یکدیگر برخورد کردند، صداها به گریه بلند شد، همه در غم و اندوه، «و اللطم» یعنی همه به صورت می‏زدند. اینها مجلس عزاء برپا کردند، اما چه عزائی؟! عزائی که جگرها را پاره پاره می‏کرد! معلوم است، نوعاً مرسوم است، شما ببینید بچه‏ای که مثلاً در پنج شش سالگی، بیشتر یا کمتر، همراه شما به شهری آمده، اگر باز چند ماه دیگر، حتی سال دیگر بروید خاطره‏ها کاملاً در یاد او هست. می‏گوید پدر اینجا چه خوردیم، اینجا چه کردیم، اینجا چه گفتیم، خاطره‏ها در یادش هست. این بچه‏ها اطراف زینب کبری را می‏گرفتند، چه می‏گفتند؟! مگر نمی‏گفتند ما یادمان است که در همین محل بدن پاره پاره پدرمان را دیدیم؟! عمه‌جان در اینجا شما را می‏زدند، عمه اینجا جایی بود که اسب بی‏صاحب پدرمان را دیدیم، عمه‌جان اینجا بود که خیمه‏های ما را آتش زدند. بر آن بزرگوارها چه می‏گذشته؟! این بچه‏ها را چطور آرام می‏کردند؟!

ببینید اوضاع غم و اندوه و ناله چه بوده که سید بن طاوس؟رح؟ می‏گوید: «و اجتمع الیهم نساءُ ذلک السَّواد و اقاموا علی ذلک ایاماً»([62]) زن‌های قبیله‏های اطراف خبردار شدند، آن زن‌ها هم آمدند و با اینها اقامه عزاء کردند و تا چند روز به همین امر گذراندند، جز گریه و زاری و ناله و اندوه و غم هیچ امر دیگری نبود. چه کسی به فکر خوردن بود؟! چه کسی به فکر آشامیدن بود؟! بر آن بچه‏ها و بر آن زن‌ها چه می‏گذشته؟! بر وجود مبارک امام سجاد صلوات‌اللّه‌علیه چه می‏گذشته است؟!

اللّهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل‌محمد و آخر تابع له علی ذلک.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 64 *»

مجلس 4

(صبح روز  یکشنبه / 21 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 65 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

این روزها، ایام یادبود به هدف رسیدن و نتیجه‏گیری سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه از امر شهادت و اسارت است. با مراجعت اهل‏بیت به کربلاء و اجتماع عده‌ای از دوستان در اطراف ایشان و اقامه عزای امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه در کربلاء، اهل‌بیت یکی از اهداف حضرت را به همه دوستان در آن زمان رسانیدند و ابلاغ شد.

همین‏طور در مراجعتشان به مدینه منوره، هدف دیگر امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را ابلاغ کردند که دلیل بیعت‌نکردن حضرت با یزید بود. چرا امام؟ع؟ با یزید بیعت نفرمودند؟! چون یزید و طرفداران یزید و به‌طور کلی بنی‏امیه، خاندان پست و پلیدی هستند که رسول‏خدا؟ص؟ درباره آنها فرمودند: الخلافة محرَّمةٌ علیٰ آلِ‌ابی‏سفیان.([63]) و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه همین مطلب را، هم به زبان و هم در عمل ابلاغ فرمودند. به زبان فرمودند که این خاندان پلید شایستگی مقام خلافت، امارت و امامت بر مسلمین را ندارند و از این جهت من بیعت نمی‏کنم.([64]) در عمل هم معلوم شد که چه خاندان پلید و ناپاکی بودند که امر به این‌همه مصائب منجر شد، آن هم بر خاندان رسالت صلوات اللّه علیهم اجمعین.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 66 *»

کسانی که در مثل این ایام در کربلاء اجتماع کردند و عزاداری نمودند و اهل‏بیت؟عهم؟ را تسلیت گفتند و ناله‏ها و زاری‌های آنها را شنیدند، مصائب وارده را از ایشان می‏شنیدند. عده‌ای هم به چشم خود آن‌همه جنایت را دیده بودند که سرهای آن عزیزان از ابدان مطهره‌شان جدا شده و تن‌های بی‏سر و پاره پاره روی زمین افتاده و خصوصیات مصیبت را هم می‏شنیدند، مانند تشنگی‌ها و  سوختن خیمه‏ها و غارت اموال اهل‌بیت رسالت صلوات اللّه علیهم اجمعین. از اینها گذشته، اصلاً به چشم می‏دیدند که این فرزندهای پیغمبر؟ص؟ و دختران امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء سلام‌اللّه‌علیهما چه دوره اسارتی دیده‌اند و هنوز آثار کتک‌ها بر بدن‌های مطهر آنها دیده می‌شد. هنوز آثار گرسنگی‌ها، تشنگی‌ها، سیر و حرکت‌های شبانه‌روزی و بودن در برابر آفتاب سوزان، در بدن این بزرگواران موجود بود. زن‌هایی که از نواحی کربلاء در کربلاء اجتماع کردند و در غم و عزاء شرکت نمودند و آن‌همه مصیبت‌ها را از زینب کبری؟سها؟ شنیدند، آنها به همه مردم سایر قبائل رساندند که یزید  کسی است که این صدمات را بر اهل‌بیت وارد ساخته و اطرافیان و طرفداران او هم افرادی هستند که آماده شدند تا این‌همه مصائب را بر خاندان طهارت و عصمت وارد سازند آن هم برای تقرب به یزید و ابن‌زیاد و برای اینکه یزید و ابن‏زیاد از آنها راضی و خورسند شوند و به آنها جوائز بدهند یا از مالیات و خراج آنها کم کنند یا به آنها مقام و موقعیت دهند.

در ایام اربعین، هدف امام؟ع؟ ــ که اعلام شایسته‌نبودن این خاندان پلید برای امارت و امامت و خلافت بر مسلمین بود ــ انجام شد و به همه ابلاغ شد، و همچنین ایشان به اولین مقصد خود ــ که انجام سیر الی‌اللّه بود ــ  رسیدند که با اسارت خاتمه پیدا کرد و بعد از اسارت هم به کربلاء مراجعت کردند. از این جهت ایام اربعین را ایام یادبود به هدف رسیدن امر امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه می‌دانند و شیعه در این ایام به همه اینها احترام می‏گذارد و به یادبود این امور گرد هم اجتماع می‏کنند و برای احیاء این امور بر این مصائب می‌گریند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 67 *»

از جمله اموری که باید به آن توجه داشته باشیم، این است که خدا که امام حسین و اصحاب او و اهل‏بیت او؟عهم؟ را از مدینه به مکه و از مکه به کربلاء سیر داد، این سیر از اسباب سیر تمام اهل ایمان شد و باعث شد که اهل ایمان هم بتوانند سیر الی‌اللّه داشته باشند و با حرکت‌کردن از وطن نفس امّاره، به‌طرف انوار الهیه صعود کنند. در این مطلب باید متوجه اصحاب امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه باشیم بخصوص با توجه به بحثی که در آیه شریفه اسراء داشتیم، سبحان الذی اسریٰ بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا.([65]) در شب معراج به رسول‏خدا؟ص؟ آیاتی ارائه شد، به همان مناسبت هم متذکر آیاتی شدیم که به سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه ارائه شد. خواستیم در صفات و خصوصیاتی که خدا برای این آیات خود بیان فرموده و در این سیر به امام حسین؟ع؟ نشان داده دقتی داشته باشیم.

خداوند این صفات را در آیه انّ اللّه اشتریٰ من المؤمنین و آیه بعد از آن ذکر فرموده و مجموعه آنها در این جملات خلاصه شده: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود اللّه و بشّر المؤمنین.([66]) عرض کردم امام؟ع؟ دستور می‏فرمایند که این عبارات و جملات را صفات مؤمنین بدانیم و به‌طوری بخوانیم و بدانیم که صفات مؤمنینی باشد که در آیه قبل مذکورند.([67]) ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین این مؤمنینی که خدا از آنها جان‌ها و مال‌هایشان را خرید و در برابر به ایشان بهشت داد، خصوصیاتی داشته‏اند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 68 *»

خصوصیات و صفاتی که ایشان را به این درجه از کمال رسانیده آن است که: «التائبین» هستند، توبه‏کنندگانند. «العابدین» هستند، عبادت‌کنندگانند. «الحامدین» هستند، حمدکنندگان و ستایشگران خدا و اولیاء خدا هستند. «السائحین» هستند، اینها اهل روزه و اهل جهادند، اهل سیر الی‌اللّه هستند، به‌همراهی امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه حرکت کرده‏اند. اینها «الراکعین» هستند، برای خدا رکوع کرده‏اند. «الساجدین» هستند، سجده‏کنندگانند. «الآمرین بالمعروف و الناهین عن المنکر»، امر به معروف کنندگان و نهی از منکر کنندگانند. «و الحافظین لحدود اللّه»، حدود الهی و حدود دین را حفاظت کرده‏اند. و بشّر المؤمنین ای رسول ما، مؤمنین را بشارت بده.

این مجموعه صفاتی است که خداوند درباره اصحاب امام حسین صلوات‌اللّه‌علیهم ذکر می‏فرماید و ایشان را متصف به حقیقت این صفات معرفی می‏فرماید. البته می‏دانیم برای هریک از این صفات مقدماتی است، برای هریک از این صفات نتائجی است. مثلاً صفت توبه‌کننده خواه‌نخواه مقدماتی دارد، شخص تائب مقامات و منازلی دارد که باید این مراتب را طی کند تا بتواند به حقیقت توبه نائل شود و اگر به حقیقت توبه نائل شد، قطعاً نتائجی دارد که نتائجِ توبه است و خواه‌نخواه همراه توبه حقیقی است.

همچنین مقام عبودیت و حقیقت عبودیت طوری است که مقدماتی دارد و شخص بعد از طی آن مقدمات و مراتب به حقیقت عبودیت نائل می‏شود و وقتی که به حقیقت عبودیت نائل شد، نتائج عبودیت حقیقیه برای او خواهد بود. و همین‏طور سایر صفاتی که خدا در این آیه ذکر فرموده، تمام و کمال و به‌حقیقت برای این بزرگواران موجود بوده، چون خدا ایشان را به این صفات می‏ستاید و می‏دانیم که خداوند حقیقت این صفات را برای ایشان اثبات می‏فرماید.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 69 *»

مقام، مقام مدح و ذکر منزلت و موقعیت این مؤمنینی است که خدا از ایشان جان‌ها و مال‌هایشان را خریداری فرموده و در برابر به ایشان بهشت را عنایت فرموده است. رئیس ایشان و امام ایشان، امام حسین؟ع؟ است و اینها که صحابه او هستند، به‌حسب مقامات خودشان و به‌واسطه همین صفات، آیات امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه شدند و خدا حسین را در آنها ظاهر و متجلی ساخت و حسین را از ایشان به همه خلق نشان داد و وسیله شدند برای اینکه همه خلق بتوانند به‌برکت وجود ایشان به امام حسین؟ع؟ دسترسی بیابند و از فضل و برکت و رحمتی که خدا به آن وجود مبارک داده بهره‏مند باشند.

پس برای آنکه مقداری از فضائل ایشان را ذکر کنیم و مقامات ایشان را متوجه باشیم، توجه به این صفات لازم است و اجمالاً باید به این صفات توجه کنیم. البته اگر بخواهیم به‌طور اجمال در تک تک این صفات سخن بگوییم، خیلی وقت لازم دارد. آنچه که بیشتر باید به آن توجه داشته باشیم، همین دو صفت اول است که التائبون العابدون باشد. اجمالاً به این دو صفت توجه کنیم تا ببینیم سخن به کجا می‏انجامد.

راجع به حقیقت توبه و اینکه مقدمات و نتائجی دارد بحث‌های مفصلی است و به‌طور اجمال می‏دانیم که حقیقت توبه به‌معنای رجوع و برگشت است. و برگشت و رجوع به‌طور حقیقت، باید به‌گونه‌ای باشد که مرجوعٌ‌الیه و آن طرف و محلی که انسان رجوع به آن را قصد کرده، طوری به آن توجه و اقبال کند که به همه‌چیز غیر از او پشت کرده باشد. چنین کسی تائب است. و می‏دانیم که توبه، توبه الی‌اللّه باید باشد؛ یعنی انسان تائب حقیقتاً به‌سوی خدا برگردد و از جمیع غیر خدا و ماسوی‌اللّه اِعراض کند. این حقیقت توبه است به‌طور اجمال.

همچنین می‏دانیم که خدا در مظاهر خود ظاهر است و به ظهورات خود برای

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 70 *»

خلق متجلی است و اعظم ظهورات خداوند برای رحمت و مغفرت، وجود مبارک امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه است. این صحابه از همه‌کس و از همه‌چیز اعراض کردند و به وجود مبارک امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه رو آوردند، روآوردنی که از همه‌چیز به‌حسب ظاهر و باطن گذشتند و اعراض نمودند. البته مقدمات و نتائج این صفت هم برای ایشان مسلماً فراهم شد که آن مقدمات و آن نتائج قطعاً با صفت حقیقیِ توبه همراه است. خداوند اولْ این مقام را برای ایشان ذکر می‏فرماید: التائبون العابدون تا آخر، ایشان را اول به صفت «تائب» متصف می‏کند. این بزرگواران به جمیع ذات و صفات و به جمیع حقایق و اَعراض و به جمیع مراتب خود، به‌سوی خدا ــ یعنی ظهور خدا و نور خدا، امام حسین؟ع؟ ــ رو آوردند و از غیر امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه ــ هرچه بود ــ به‌حقیقتِ اِعراض اعراض کردند.

ما این امور را می‏گوییم، این الفاظ را می‏گوییم، اما اگر ان‌شاءالله روی آن فکر کنیم، می‏بینیم این صفات و این موقعیت‌هایی که خداوند در قرآن برای ایشان ذکر فرموده، چه بوده و چه موقعیتی داشته است! نه فقط در قرآن‏، بلکه به‌تصریح همین آیهݘ انّ اللّه اشتریٰ، در تمام کتب انبیاء ذکر شده. خدا بعضی از آن کتب را در این آیه ذکر فرموده، تورات و انجیل و قرآن. در همه کتاب‌های آسمانی، سخن از امام حسین؟ع؟ و اصحاب امام و این صفاتی که در ایشان بوده به‌میان آمده و انبیاء به همه امت‌ها ابلاغ فرموده‏اند و این بزرگواران در همه زمان‌ها برای همه انبیاء و امت‌های ایشان از اسباب توجه و تقرب بوده‏اند.

حال ما خدا را شاکریم که از امت رسول‏خدا؟ص؟ و از شیعیان امیرالمؤمنین و یازده فرزند آن بزرگوار هستیم و اهل ولایت اولیاء ایشان و برائت و بیزاری از دشمنان ایشان هستیم. ما و سایرین از امت که به این امر موفق بودند و خدا ایشان را اهل طریقه حقه و فرقه ناجیه قرار داده، همه این نعمت بزرگ را شاکر بوده و هستیم که این

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 71 *»

مصیبت بر ما وارد شده و ما مصیبت‏زدگان امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه هستیم. بالاتر از این نعمت‌ها، نعمت معرفت و بصیرت است که به‌برکت بزرگان نصیب ما شده و اصحاب امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را آن‌طوری که ایشان معرفی کرده‏اند شناخته‏ایم و ان‏شاءاللّه باز هم در همین صفاتشان بیشتر توجه و تدبر می‏کنیم. شاید به‌برکت این تدبرات و توجهات، خدا اسباب آمرزش ما را فراهم فرماید و نجات دنیا و آخرت را نصیبمان گرداند.

توجه به این صفات و شناختن این بزرگواران در این صفات، ان‌شاءالله از نظر روحیه، کمکی است برای ما که اگرچه از نظر عمل نمی‏توانیم یکی از این صفات را هرچند پرتوی از آن را داشته باشیم، ـــ نه پرتوی از توبه در ما دیده می‏شود، نه پرتوی از عبودیت در ما دیده می‏شود، نه پرتوی از حمد و ستایش خداوندی و نه هم سایر صفاتی که در این آیه ذکر شده ـــ اما همین اندازه که ان‏شاءاللّه دل‌های ما متوجه این صفات و صاحبان این صفات گردد، امیدواریم همین توجه و داشتن یک‌چنین آشنایی اجمالی، باعث توجه دل‌ها و روح‌ها شود و برای ما وسیله صفاءِ باطن باشد و همین هم سیر ما به‌سوی امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه و از اسباب آمرزش ما باشد. البته بحمداللّه آشنایی دارید، عرایض من تذکر است و برای متذکرشدن این امور می‌باشد که امید است برای ما خیر باشد، به‌برکت همین توجه‌کردن به امام حسین؟ع؟.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 72 *»

مجلس 5

(شب دوشنبه / 22 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 73 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

بحث در شناخت اصحاب سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه است که ایشان آیات خداوند و مظاهر انوار امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه شده‌اند و از این جهت برای همه خلق وسیله توجه و توسل به حضور مبارک سیدالشهداء؟ع؟ می‌باشند و هیاکل توحیدی هستند که نور امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه بر ایشان تابیده و در حادثه کربلاء هر یک به‌نوبه خود مظهر و مجلایی از آن نور شدند.

در حدیث کمیل می‌فرمایند: نورٌ اَشرَقَ من صبح الاَزَل فیَلوح علیٰ هَیاکل التوحید آثارُه.([68]) در تفسیر این فقره به امر امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه، آن هیاکلْ ایشانند که محل تجلی و اشراق نور امام حسین؟ع؟ هستند.

آثاری که از این هیاکل می‏تابد، آن نورانیتی است که برای متوسلین به امام حسین صلوات‌الله‌علیه فراهم می‏شود. ما که در عرصه نقصان هستیم، در گناهان به‌سر می‏بریم، تاریکی عصیان ما را ظلمانی کرده و ظلمت طغیان ما را از نورانی‌بودن محروم ساخته، ما وقتی که به ایشان متوسل می‏شویم، نورانی می‌شویم. آثاری که در ما پیدا می‌شود که انکسار خاطر و حزن و اندوه و گریه و زاری باشد، همه انواری است که از آن هیاکل توحید بر ما می‌تابد  و از ایشان است. و خود ایشان محل اشراق نور سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه شده‌اند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 74 *»

ایشان آیاتی هستند که خدا به امام حسین؟ع؟ ارائه فرمود و ایشانند که در صفاتشان آیه نازل فرموده: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود اللّه و بشّر المؤمنین. این اوصاف در ایشان به‌طور حقیقت و واقعیت وجود دارد. خداوند به تائب‌بودن ایشان و عابدبودن و حامدبودن و سائح‌بودن و سایر صفاتشان شهادت می‌دهد و گواهی می‏فرماید و چون خداوند شهادت می‏دهد و گواهی می‏فرماید، باید حقیقت این صفات را اراده کرده باشد.

ممکن است به ذهن بخورد که توبه و انابه برای شخص عاصی است و در میان ایشان کسانی بوده‏اند که کمالشان قطعی است، مثل علی‏اکبر، اباالفضل، زینب‏کبری، ام‏کلثوم، سکینه و قاسم صلوات‌اللّه‌علیهم. اینها کمالشان قطعی است، چرا یکی از صفات همه اینها توبه گفته شده؟! خدا همه اینها را در آیه قبل ستوده است: ان الله اشتریٰ من المؤمنین و مؤمنینی که این نشانه‌ها را دارند، دارای چه صفاتی هستند و کیانند؟ می‌فرماید: التائبون تا آخر؛ که امام؟ع؟ فرمودند «التائبین» تا آخر صفات مؤمنین قرار می‌گیرد و همان‌طور که «مؤمنین» مجرور است، اینها هم که صفات مؤمنین است باید مجرور باشد. آن مؤمنینی که امامشان و رئیسشان سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه ‏بود این صفات را دارند، پس تائبین صفت همه ایشان است. مگر توبه چیست ‏که درباره‏ همه این اصحاب رسیده است؟!

حقیقت توبه به‌معنای رجوع و بازگشت و  اِعراض‌کردن از غیر خدا و روآوردن به خدا است. در اینکه برای هریک از آنها این مقامات و صفات به‌حسب رتبه خودشان صادق است، تردیدی نیست؛ و حتی در حدیثی از حضرت صادق؟ع؟، کلمه توبه درباره انبیاء هم رسیده است.

حضرت در آن فرمایش ــ که در ضمنْ بیان این مطلب هم هست ــ می‏فرمایند:

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 75 *»

التوبة حَبلُ اللّه و مدد عنایته توبه عبارت است از ریسمانی که بین خدا و خلق کشیده شده، و مددِ عنایتِ خداوندی است یعنی خدا بندگان خود را به توبه امداد می‏فرماید. و لابدّ للعبد من مداومة التوبة علی کل حال بنده ــ هرکس هست، همین‏قدر که «عبد» بر او صدق کند و به او «بنده» گفته شود ــ وظیفه دارد و خواه‌نخواه باید در همه حالات بر توبه مداومت داشته باشد. و کل فرقة من العباد لهم توبة برای هر گروهی از بندگان، توبه‌ای است مخصوص خودشان و مناسب رتبه ایشان.

فتوبة الانبیاء من اضطراب السرّ توبه انبیاء این است که باید از مضطرب‌شدن باطن و حقیقتشان رجوع کنند ــ سرّ، مقام باطن است ــ از اضطراب باطن و مقام حقیقت و فؤاد باید تائب باشند. ایشان دائماً در ترقیاتی که قرار می‏گیرند، متوجه مرتبه نازله خود می‌‏شوند و از آن تائب هستند. تائبند از اینکه مضطرب شوند و باطن و حقیقت آنها به حالت اول برگردد. مرتب در توبه هستند. و توبة الاولیاء من تَلْوینِ الخطرات توبه اولیاء ــ که اوصیاء هستند ــ از این است که خطرات و وارداتِ بر مقام باطن ایشان، متلوّن باشد. از این حالت توبه می‌کنند. و توبة الاصفیاء من التنفیس توبه اصفیاء و برگزیدگان ــ که مراد از آنها کاملینند ــ توبه از این است که در اظهار بندگی به آن معنایی که در رتبه خودشان است کوتاهی داشته باشند. و توبة الخاص من الاشتغال بغیر اللّه ‏تعالی توبه خواص از این است که به غیر خدا اشتغال بورزند و غیر خدا را منظور نظر داشته باشند. و توبة العام من الذنوب توبه عام و عموم مردم ــ که به عرصه نقصان مربوط است ــ توبه از گناهان می‌باشد.

حال مراد از این طبقات چه کسانی هستند و نوع توبه‌شان چیست و از چه توبه دارند مورد بحث نیست. آنچه که از این حدیث شریف مورد استشهاد است این است که امام؟ع؟ می‏فرمایند توبه برای همه طبقات بندگان خدا هست و به‌حسب مرتبه و مقام خود توبه‏ای دارند و خواه‌نخواه در آن حال به ایشان تائب گفته می‏شود.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 76 *»

و لکل واحدٍ منهم معرفةٌ و عِلمٌ فی اصلِ توبته ‏و منتهیٰ امرِه هریک از این دسته‌ها و طبقات از بندگان نسبت به مقام خودشان، از اصل و ریشه توبه‏شان شناخت و علم و آگاهی دارند که توبه ایشان از چه سرچشمه می‌گیرد و چرا باید تائب باشند و نتیجه توبه‏شان چه می‏شود، وقتی که توبه می‏کنند امرشان به چه منتهی می‏گردد؛ همه اینها را می‏دانند. و ذلک یَطول شرحُه هاهُنا و شرح این مقامات در اینجا طول می‌کشد.

اما نظر به اینکه انبیاء و اولیاء و اصفیاء و خواص، آگاهی کامل درباره توبه دارند، امام؟ع؟ به شرح و بیان توبه آنها نپرداخته و به بیان و شرح توبه عام و نوع مردم می‏پردازند که وظیفه ما است. توبه ما که اهل رتبه نقصانیم چیست و چگونه باید تائب باشیم و چه‌وقت توبه ما صادق است و ما را تائب می‏گویند؟ می‌فرمایند: فامّا توبةُ العام فاَن‌یَغسِلَ باطنَه بماء الحسرة و الاعترافِ بجنایته دائماً و اعتقادِ النَّدَم علی ما مضیٰ و الخوفِ علی ما بَقِیَ من عمره و لایَستَصغِرَ ذنوبَه اما توبه عام و عموم مردمی که در رتبه نقصان هستند و اهل عصیان و ذنوبند، آنها وظیفه‏شان این است که باطن خود را به آب حسرت و اندوه بشویند و همچنین دائماً به آب اعتراف به گناهان خود را شستشو دهند و همیشه متوجه این حالات خود باشند، همیشه حسرت‌زده باشند و همیشه به گناهان و جنایات خود اعتراف داشته باشند. همچنین در باطن خود، معتقد باشد به ندامت و پشیمانی بر آنچه که گذشته و خوف و ترس از آنچه که از عمرش در پیش دارد، دلش به این مطلب گره خورده باشد؛ یعنی واقعاً در دل ندامت داشته باشد و نسبت به آنچه که گذشته پشیمان باشد و نسبت به آیندهٔ عمرش هم ترسان باشد که چه بر سر من خواهد آمد و بعد از این چگونه بر من می‏گذرد؟! آیا در طاعت خدا باشم یا معصیت می‏کنم؟ نگران و خائفِ آینده خود باشد و گناهانی را هم که انجام داده کوچک نشمارد. اگرچه در شریعت گناه صغیره گفته شده اما این شخص گناه صغیره خود را هم کوچک نشمارد. فیَحمِلَه

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 77 *»

ذلک الی الکَسَل اگر گناه را کوچک بشمارد، این کوچک‌شمردن گناه او را می‏دارد بر اینکه در امر توبه و تدارک، کسالت ورزد. ــ نعوذباللّه ــ وقتی گفت این گناه من چیزی نیست، در توبه سستی می‌کند.

بعضی‌ها تعبیر می‌آورند که ای کاش همه گناهان، این‏طور گناهی باشد که من انجام می‏دهم؛ و خود همین که می‏گویند ای کاش گناهانِ همه مانند گناه کوچک من باشد، بزرگ‌ترین گناه است. او گناه کوچکش را که این‏طور کوچک شمرْد، به مقام قدس الوهیت استخفاف کرده و نسبت به قهار زمین و آسمان‌ها جسارت ورزیده؛ از این رو خودش گناه بزرگی است و همین امر باعث می‏شود که انسان در توبه‌کردن و تدارک‌کردن اعمال ناقصه این‌طور سستی نماید و کسالت ورزد و جسارت کند.

تا به اینجا سه وظیفه را فرمودند که در ابتداءِ توبه ما ناقصین لازم است. اول این است که باطن خود را به آب حسرت و اعتراف به گناهان شستشو دهیم. دوم: ندامت و پشیمانی از گذشته و ترس از آینده همیشه در دل ما باشد. سوم: گناهان را کوچک نشماریم.

بعد می‌فرمایند: و یُدیمَ البکاءَ و الاَسَف علی ما فاته من طاعة اللّه دیگر این است که گریه و تأسف و غم و اندوهِ دائمی داشته باشد بر آنچه از طاعت‌های خدا که از دستش رفته است. و یَحبِسَ نفسَه عن الشهوات و دیگر اینکه خود را از انجام تمایلات نفسانی و محرمات الهی حفظ کند. و یستغیثَ الی اللّه تعالیٰ لِـیَحفَظَه علی وفاء توبته و یَعصِمَه عن العَود الیٰ ما سَلَف و دیگر اینکه به خدا پناه ببرد و از خدا کمک بخواهد که او را در وفاءکردن به توبه‏اش حفظ بفرماید و او را نگه دارد از برگشتن به آنچه که در گذشته از گناهان انجام داده. و یُرَوِّضَ نفسَه فی مَیْدان الجَهد و العبادة و خودش را به ریاضت بدارد، به ریاضت‌کشیدن در میدانِ کوشش و عبادت‏ وادار کند، خود را به عبادت‌کردن و کوشش و تلاش‌داشتن در طاعات تمرین دهد. و یَقضیَ عن

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 78 *»

الفوائت من الفرائض آنچه از فریضه‏های الهی که از او فوت شده، آنها را قضاء کند. و یَرُدَّ المَظالم و آنچه از مال دیگران که به ظلم تصرف کرده به صاحبانش برگرداند. و یَعتَزِلَ قُرَناءَ السوء و با قرین‏ها و رفیق‌های بد رفاقت نکند و از آنها دوری نماید. و یَسْهَرَ لَیلَه و شب را بیدار باشد و در طاعت باشد. و یَظمَأَ نهارَه روزش را به تشنگی و روزه‏دار بودن بگذراند. و یتفکّرَ دائماً فی عاقبته و همیشه در فکر عاقبت خود باشد که کارش به چه انجام پذیرد، آیا به شقاوت و یا به فوز و سعادت؟ آیا در رضای خدا از دنیا می‏رود یا ـــ نعوذباللّه ــ در معصیت خدا؟ و یَستعینَ باللّه سائلاً منه الاستقامةَ فی سَرّائه و ضَرّائه از خدا کمک بخواهد و از او استقامت ــ یعنی منحرف‌نشدن از طریق حق ــ را طلب کند که چه در موقعی که خدا به او نعمت می‏دهد و در نعمت‌ها به‌سر می‏برد مستقیم باشد و چه آن‌موقعی که در سختی‌ها و مشکلات به‌سر می‏برد مستقیم باشد، یعنی در طریق حق باشد و از راه حق منحرف نگردد. و یَثبُتَ عند المِحَن و البلاء کیلایَسقُطَ عن درجة التوّابین از خدا بخواهد که در موقع آزمایش‌های الهی و در برخورد با گرفتاری‌ها و فتنه‏ها، بر ایمان ثابت‏قدم بماند؛ نکند از درجه توّابین سقوط کند و از مقام توبه‏کنندگان فرود آید.

فانّ فی ذلک طهارةً من ذنوبه و زیادةً فی علمه و رِفْعةً فی درجاته اگر کسی از خدا کمک خواست و خدا او را کمک کرد، یعنی کمک خدا را بخواهد و آن را هم دریافت کند، خداوند که بخیل نیست، خود را در معرض کمک‌های خدا قرار دهد و کمک‌های خدا را هم بپذیرد؛ نه اینکه ــ نعوذباللّه ــ خودش کمک‌های خدا را از خود دور کند و خود را در خذلان قرار دهد. اگر این‏طور بود، برای او طهارت از گناهان پیدا می‏شود و پاکیزه می‏گردد و علم و معرفتش هم زیاد خواهد شد و درجاتش هم بالا می‏رود، رفعت درجات پیدا می‏کند. قال اللّه عزوجل: «فَلَیَعْلَمَنَّ اللّه الذین صَدَقوا و لیعلمنّ الکاذبین»([69]) خداوند می‌فرماید این آزمایش‌ها و امتحان‌های الهی و فتنه‌ها

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 79 *»

برای این پیش می‌آید که خدا بداند چه کسانی در ایمان به خدا و اولیاء خدا راستین بوده‌اند و چه کسانی در ایمان به خدا و اولیاء خدا دروغین بوده‌اند.

البته مراد از این علم، «علم وجودی» است وگرنه خدا می‌د‏اند که چه‌کسی ایمانش راستین است و چه‌کسی ایمانش دروغین است. مراد از این لیعلمنّ معلوم است که یعنی در موقع آزمایش‌ها و فتنه‏ها، ایمان ثابتِ آن‌که ایمانش راستین است در خارج تحقق پیدا می‌کند و اگر ایمان کسی ثابت باشد در خارجْ وجود می‌یابد و «علم سَیوجَد خدا» علم وجودی می‏شود.

اینها مراتب توبه است که امام؟ع؟ اشاره می‏فرمایند و می‏بینیم برای همه طبقات توبه را ذکر فرمودند، انبیاء، اولیاء، اصفیاء، خواص و طبقه خاص از مردم و بعد هم عموم مردم که همین عرصه نقصان است و مراد ما هستیم.

در آیه شریفه که در وصف مؤمنین کربلاء «تائبون» را ذکر می‏فرماید، شامل همه‏شان است. همه صحابه سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه به صفت «تائبین» متصفند و توبه‏کنندگانند، هرکدام به‌حسب مقام و رتبه خودشان؛ نقباء کلی به‌حسب مقام خودشان، نقباء جزئی به‌حسب مقام خودشان، نجباء کلی و نجباء جزئی همین‏طور، و همچنین مؤمنین ناقصشان، اینها همه و همه در همان رتبه‌ای  که هستند به‌حقیقت توبه تائبند. امام؟ع؟ در این حدیث شریف، توبه طبقات دیگر را توضیح نفرموده‌اند اما توبه طبقه اهل نقصان و عموم را به این بیانات توضیح داده‌اند. حال ببینید ناقصین از شهداء کربلاء چه مقام و موقعیتی داشتند و چه توبه حقیقی برای آنها بوده که خداوند مقام تائب‏بودن و توبه‏کننده‌بودن ایشان را شهادت می‏دهد و گواهی می‏فرماید.

خود همین امر توبه یکی از اولین منازل سیر الی‌اللّه است. اهل طریقت نوعاً وقتی که می‏خواهند مراتب سیر الی اللّه و مراحل ترقی و تکامل ایمانی را توضیح بدهند، در مراتب ابتدائی، توبه را اهمّ حالات و منازل می‏شمارند، توبه را اهمّ می‏دانند. آنها

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 80 *»

می‏گویند قسمت اول از مراتب سیر الی‌اللّه سه بخش دارد که باید این سه بخش حفظ شود تا قسمت اول از سیر فراهم گردد.

اول «توبه» است. توبه را عبارت می‏دانند از رجوع و برگشت. اما چون این اهل طریقت، طریقت را از محمد و آل‏محمد؟عهم؟ اخذ نمی‌کنند، نوعاً این توبه را می‏گویند رجوع از ظاهر به باطن است. ولی نه، توبه به همان معنای خودش، یعنی رجوع الی‌اللّه، رجوع از مخالفت به موافقت، رجوع از غیر خدا به خدا، حال هرطور هست و هر کسی در مقام خودش به هر طوری که باید توبه کند و تائب باشد. می‏گویند توبه که می‏گوییم شامل سه منزل است. اول، منزل «یَقَظه» که حالت بیداری برای انسان فراهم می‏شود؛ و تا حالت بیداری فراهم نشود معنی ندارد که توبه فراهم شود. باید ابتداءً حالت بیداری فراهم شود. و بعد حالت «اِنابه» دست دهد و بعد هم انسان در مقام «محاسبه» خود بربیاید و حساب خود را بررسی کند و نسبت به گذشته‏ها هرچه فوت شده تدارک کند و نسبت به آینده فکری بردارد و نسبت به مظالم بندگان و از این قبیل امور در مقام محاسبه خود بربیاید. می‏گویند تمام این سه امر در کلمه «توبه» داخل است. توبه شامل این سه مرحله و سه منزل است.

مرتبه مهم دیگر در این قسمت ابتدائی سیر و سلوک و حرکت به‌سوی خدا عبارت است از «اعتصام» به خدا و تمسک به امر و نهی خدا و در واقع به فکر بربیاید که احوال و اقوال خود را بر یقین و مطابق دین خدا قرار بدهد. این نیز در قسمت اول از سیر و سلوک خیلی مهم است و بعد از توبه می‌باشد. البته نتائج و لوازم و منازل و مراحلی هم دارد. حالت اعتصام به خدا، «تفکر» ایجاد می‏کند. انسان به فکر برمی‏آید و تفکر می‏کند. و همچنین در مقام «تذکر» برمی‏آید و متذکر مواعظ و بیانات خدا می‏شود. و دیگر اینکه به سخن حق گوش می‏دهد. این سه منزل نتیجه اعتصام است و اصلاً خود اعتصام به خدا در این سه منزل قرار می‏گیرد.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 81 *»

امر سوم و بخش سوم عبارت است از «ریاضت». ریاضت آن است که انسان نفس امّاره سرکش را از سرکشی باز دارد. ریاضت معنایش همین است. از این جهت اسب‌های سرکش را که ادب می‏کنند و رام می‏سازند، عرب این کار را ریاضت می‏گوید و همین‏طور عرب سایر تمرین‌ها را ریاضت می‏گوید. حتی این ورزش‌هایی که برای پرورش بدن در جهات مربوط به بدن انجام می‌شود، اینها را هم در عربی ریاضت می‏گویند. هر نوع تأدیب و برنامه و نظامی را که برای رفع بی‏نظامی است، ریاضت می‏گویند. بخش سوم در قسمت اول از سیر الی‌اللّه عبارت است از ریاضت؛ یعنی نفس امّاره سرکش را از سرکشی باز دارند به اینکه او را از مألوفات و مأنوساتش جلوگیری کنند و از عادیاتش باز دارند و با خواسته‏ها و تمایلاتش مخالفت کنند به آن مقداری که در شریعت دستور داده شده از قبیل روز‌ه‌ها، نوافل، اذکار و مجالست‌ها و معاشرت‌ها و نوع این مسائل که در طریقت ــ طریقت از منظر آیات و روایات ــ مطرح است. اینها بخش سوم را تشکیل می‏دهد که مجموعاً ریاضت می‌گویند.

«فرار» هم در همین قسمت و بخش قرار می‌گیرد، فرار از مرادات و خواسته‏های نفسانی، فرار از مأنوسات، عادیات و امور عادی که باعث تقویت نفس امّاره می‌شود. و همچنین «مجاهده» ــ  یعنی تلاش، کوشش و زحمت ــ  و «مکابده» ــ  یعنی برخورد با مشکلات و سختی‌ها ــ هم در ریاضت قرار دارد. مجموعه این حالات و این منازل و این امور می‌شود قسمت اول از سیر و سلوک الی‌اللّه.

شما ببینید کلمه «تائبون» در این آیه شریفه، مجموعه همه اینها و رأس همه اینها است. اگر توبه بود، البته اعتصام به خدا هم در آن هست. اگر حقیقتاً توبه باشد، ریاضت هم در آن هست؛ و سایر آن جهاتی که اهل طریقت برای هریک از این سه مقام و سه بخش گفته‌اند همه در توبه هست.

پس به‌حسب قرآن، بخش و قسمت و منزل اول از منازل سیر الی‌اللّه «توبه»

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 82 *»

است. توبه وقتی که به حقیقت خودش معنی شود، همین تعبیراتی است که در این حدیث شریف فرموده‌اند. دقت کنید در همین‌هایی که در مورد خود ما است، همین تعبیراتی که امام؟ع؟ درباره ناقصان فرموده‌اند، این تعبیرات، تمام جهاتی را که اهل طریقت ذکر کرده‏اند دارا است.

پس کلمه تائبون را که خدا در وصف شهداء کربلاء ذکر فرموده، آن را اولین منزل از منازل سیر الی‌اللّه و حرکت به‌سوی کمال و رسیدن به نهایتْ درجه از فضل و فضیلت شمرده است. در همین کلمه، تمام این امور ذکر شده. کلمه «تائب» شامل همه اینها است. کسی که از نظر قرآن و از نظر ائمه معصومین؟عهم؟ صاحب مقام توبه گردید و تائب به توبه حقیقی شد، همه اینها را دارد. او واقعاً صاحب یَقَظه است، یعنی واقعاً او بیدار است. او است که صاحب انابه است، از «منیبین الی‌اللّه» است و در واقع انابه به‌سوی خدا برای او است. تائبِ حقیقی خود را محاسبه کرده، صاحب توبه حقیقی به محاسبه خود پرداخته که موفق به توبه شده و توبه حقیقی را به‌دست آورده.

همین‏طور اعتصام به حبل‌اللّه دارد. تائب چطور می‏تواند تائب باشد و اعتصام به حبل‌اللّه نداشته باشد؟! او قطعاً معتصم به حبل‌اللّه است. اصلاً خود توبه را امام؟ع؟ به‌طور کلی فرمودند: التوبة حبل اللّه و مدد عنایته توبه حبل و ریسمان خداوندی است. آیا شخص تائب متمسک به حبل‌اللّه نیست؟! به ریسمان خدا نچسبیده؟! به ریسمان خدا چنگ نزده؟!

او یقیناً صاحب تفکر است و یقیناً صاحب تذکر است و صاحب «سَماع» است، فرمایشات خدا و اولیاء خدا را می‌شنود و گوش دلش باز شده که این صفات برای او فراهم شده. و خواه‌نخواه او است که ریاضت‏کش حقیقی است و نفس را از تمایلات و سرکشی‌ها باز داشته و او است که از غیر خدا به‌سوی خدا فرار کرده. ففرّوا الی الله.([70]) از

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 83 *»

غیر خدا فرار کرده که اول همین نفس امّاره بالسوء است، از نفس و تمایلات نفسانی به‌سوی خداوند فرار کرده. او اهل مجاهده شده است و او است که اهل مکابده است، تمام مشکلاتی را که در راه توبه او قرار می‏گیرد می‏پذیرد و آماده است.

آیا جمیع این صفات برای ناقصین عرصه کربلاء نبود؟! آنها در راه امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه از سرمنزل خودی و خودپرستی و خودخواهی و به‌طور کلی از سرمنزل نفس امّاره حرکت کردند و با امام حسین؟ع؟ به کربلاء آمدند و آنچه داشتند در طَبَق اخلاص گذاردند و با یقین به شهادت وارد میدان کربلاء شدند، می‏دانستند که کشته می‏شوند و با یقین به کشته‌شدن تن به شهادت دادند و دل به شهادت نهادند، این خودش توبه حقیقی است و حقیقت توبه را دارا شدند. بیدار شدند به بیداری حقیقی. انابه حقیقی کردند. خود را به حساب و محاسبه حقیقی محاسبه کردند و دیدند بهترین معامله همین است که جان و مال خود را بدهند و رضای امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را بخرند و امر امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را احیاء نمایند. حساب و محاسبه حقیقی و درست، در واقع همین است. ایشان اعتصام به حبل‌اللّه داشتند، به دامن امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه چسبیدند و به‌برکت این اعتصام طوری شدند که هرکس به دامن خود ایشان چنگ بزند، اهل نجات می‌شود. حتی ببینید آن غلام سیاه امام؟ع؟ که قطعاً مثل علی‏اکبر و اباالفضل؟عهما؟ اهل معرفت نبوده، اما به‌برکت این امر و به‌برکت این اعتصام و چنگ‌زدنش به دامن امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه طوری شده که خودش دامن امام حسین شده و هرکس به ذیل عنایت همین غلام سیاه چنگ بزند و به او متمسک شود، شکی در نجاتش نیست.

ایشان اهل تفکر و تذکر شدند و صدا و ندای خدا را از زبان مبارک امامشان صلوات‌اللّه‌علیه شنیدند و اهل ریاضت حقیقی شدند و نفس سرکش خود را از همه سرکشی‌ها باز داشتند و در مقابل خواست مولایشان سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه رام

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 84 *»

کردند. از همه‌کس و همه‌چیز فرار کردند و به امام حسین رو آوردند. مجاهده کردند چه مجاهده‏ای و مکابده نمودند چه مکابده‏ای! آن شمشیرها را به جان خود خریدند، در مقابل آن نیزه‏ها ایستادند و هیچ پروا نداشتند، اصلاً احساسی برای آنها نمانده نبود که در مقابل شمشیر و یا نیزه، درد و اَلَم احساس کنند.

این مقامات برای آنها فراهم شد و توانستند بین امامشان و ما ناقصینِ محروم از آن فیض عظیم و فوز بزرگ وساطت کنند. اما به ما هم وعده داده‌اند، ما هم در سیر الی‌اللّه باید توبه حقیقی به‌دست بیاوریم و تائب باشیم به همین بیاناتی که اماممان فرمودند. آیا ما با این‌همه گناه و با محروم‌بودن از مؤدِّب و مهذِّب، می‌توانیم ادب شویم؟! کسی را بر سرمان نداریم که ما را ادب کند، برای خودمان کسی را نداریم که او ما را تهذیب کند، پاک و پاکیزه نماید و تطهیر کند. کسی را به‌ظاهر بر سرمان نداریم. در باطن داریم اما نتوانسته‏ایم آن‏قدر عقیده خود را محکم سازیم و یقینمان را قوی کنیم که مؤدِّب را حاضر ببینیم.

بچه‏ای که مؤدبش را بر سر خود حاضر می‏بیند ــ همین معلمینی که بچه‏های کوچک را درس می‌دهند ــ این بچه تا می‏بیند مؤدب بر سر او هست و چوب را نزدیک سر او گرفته، کارش را انجام می‏دهد و کاملاً در ادب به‌سر می‏برد. اما همین که احساس کرد که چوبی نیست و مؤدبی نیست، سرکشی و طغیان می‌کند. ما یقینمان به آن حد نرسیده که مؤدبین خودمان ــ  کاملین شیعه و وجود مبارک امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه ـــ  را بر سر خود ناظر و حاضر ببینیم. ما که یقینمان به آن حد نرسیده، چطور می‏توانیم ادب شویم و چطور می‌توانیم تهذیب شویم؟! عرض کرده‏ام که اول خودم را می‏گویم؛ و چون همه‏مان در رتبه نقصانیم، می‏توانیم هریک برای دیگری مقیاس باشیم.

البته دستور داده شده نسبت به یکدیگر حسن ظن داشته باشیم، آنچه را درباره

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 85 *»

خود می‌دانیم برای برادران ندانیم و بگوییم برادران ما آمرزیده‌شده هستند، از برکات توسلات‏ و توجهاتشان ‏تائب هستند، با گفتن «استغفر اللّه ربی و اتوب الیه» خدا بر آنها رحم فرموده، با مشرف‌شدن به حرم مطهر امام؟ع؟، با رفتن به حج و با آمدن در مجالس عزای امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه، توبه آنها پذیرفته شده؛ وظیفه داریم برادران را تائب بدانیم و بگوییم همه خیرات برای آنها فراهم است، اما نسبت به خود باید سوء ظن داشته باشیم. من آمدم در مجمع عزاداران حاضر شدم و البته وعده آمرزش هم داده شده، ان‏شاءاللّه حالا آمرزیده هم شده‏ام، اما اصل و ریشه گناه که در من وجود دارد. به‌تعبیر آقای بزرگوار­ آن سگ در چاه هست و از چاه درنیامده، هرچه هم آب بکشند آن چاه تطهیر نشده و پاک نگشته. اول باید آن سگ را از چاه درآورْد([71]) که مراد از آن سگ همان محبت به گناه است. خدا نکند که نسبت به گناهان محبت باشد که کار خیلی مشکل می‏شود.

در هر صورت، مقام توبه برای ما با این شرائطی است که اماممان صلوات‌اللّه‌علیه می‌فرمایند  می‏بینید که فراهم نشده، آنچه که مایه امید ما است این است که ما به تائبین حقیقی توجه می‏کنیم و به‌برکت توجه به آنها، تأثر و انکسار خاطر برای ما دست می‏دهد؛ چرا؟ چون ما تائبین حقیقی را دوست داریم، همه آنهایی را که خدا تائب نامیده دوست داریم، از بزرگشان و آقایشان تا آن کوچک کوچکشان و مقام پست پستشان که آن غلام سیاه باشد؛ ــ نعوذباللّه ــ چطور بگوییم مقام پست؟! نسبت به سایرین این‌طور بوده وگرنه مقام او معلوم است، شهید است با امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه. از کسانی است که مثل امام زمان در این زمان در مقابل آن قبور مطهره می‌فرماید: بابی انتم و امی پدر و مادرم فدای شما باد. ما اینها را دوست داریم تا چه رسد به آن بزرگ بزرگشان سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه که معلوم است. و به ما

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 86 *»

وعده داده‏اند که دوستی این بزرگواران، برای ما از اسباب نجات و ترقی و ایمان است و اصلاً خود همین دوستی را ایمان شمرده‏اند. خدایا ما به دوستی امام حسین و اصحاب و اهل‏بیت او امیدوار هستیم. ما برای خود توبه‏ای نمی‏بینیم و این منازل و مراحلی که برای توبه است در خود سراغ نداریم و هیچ‌یک از ما موفق نیستیم. خدایا آنچه به آن امیدوار هستیم، همین است که تائبینی را که در این آیه ذکر می‏فرمایی دوست داریم، اسمشان را دوست داریم، مجلس عزای در مصائبشان را دوست داریم، آنچه که متعلق به ایشان است دوست داریم، زیارتشان را دوست داریم. آرزو داریم که خدا اینها را برای ما توبه قرار دهد و برای ما ایمان کامل قرار ‏دهد.

حدیثی عرض می‌کنم که ان‏شاءاللّه دل‌ها روشن شود و یقین‌ها تقویت شود. ابوبکر حَضْرَمی از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند و می‌گوید: «سمعتُه یقول» شنیدم مولایم می‏فرمودند: من اراد ان‏یَعلَم اَنّه من اهل الجنة فَلیَعرِض حبّنا علی قلبه فان قَبِلَه فهو مؤمن هرکس می‏خواهد بداند که از اهل بهشت است، محبت ما را بر دلش عرضه بدارد. اگر دید دلش محبت ما را قبول می‏کند، بداند که مؤمن است. و من کان لنا مُحِبّاً فلیَرغَب فی زیارة قبر الحسین؟ع؟ هرکس هم ما را دوست دارد، دلش میل شدید به زیارت قبر امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه داشته باشد. فمن کان للحسین؟ع؟ زَوّاراً عرفناه بالحبّ لنا اهلَ‏البیت هرکس که بسیار زیارت‌کننده امام حسین باشد، ما او را می‏شناسیم به اینکه دوستدار ما اهل‏بیت است و کان من اهل الجنة و از اهل بهشت خواهد بود. و من لم‌یکن للحسین؟ع؟ زَوّاراً اما اگر کسی در خود آمادگی نمی‏بیند و نمی‏خواهد و میل ندارد که امام حسین را زیارت کند، کان ناقصَ الایمان([72]) او ایمانش کامل نیست، دارای ایمان ناقصی است، به‌ظاهر ایمان اظهار می‏کند ولی در واقع ایمانی کامل نیست، ایمان ظاهری دارد ولی در دلش کاملاً نفوذ نکرده است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 87 *»

ما خدا را بر این نعمت شاکریم و امیدواریم که با همین نعمت زنده باشیم و با همین نعمت از دنیا برویم که ائمه معصومین و دوستان ایشان صلوات اللّه علیهم اجمعین را دوست بداریم و دشمنان ایشان را دشمن بداریم. و خدا می‏داند که چقدر دل‌های ما مشتاق زیارت قبور مبارکه ائمه؟عهم؟ است و اگر از ما بربیاید و میسر باشد، دوست داریم همیشه در اطراف قبور مطهره این بزرگواران در طواف باشیم،

اَطوفُ بِبابکم فی کلِّ حیٖنٍ کأنّ ببابکم جُعِلَ الطواف([73])

ما طواف حقیقی را طواف قبور مطهره این بزرگواران می‏دانیم.

اللهم لاتَسلُبنا صالحَ ما انعمت به علینا

و صَلِّ علی محمد و آله الطاهرین

 

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 88 *»

مجلس 6

(صبح روز  دوشنبه / 22 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 89 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

خدا در وصف شهداءِ کربلاء و این آیات حسینی سلام‌اللّه‌علیهم آیه نازل فرموده و آنها را توصیف کرده: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود اللّه و بشّر المؤمنین.

خداوند ایشان را به صفت تائب‌بودن متصف فرموده و دانستیم که حقیقت توبه، رجوع الی‌اللّه است به جمیع مراتب و جمیع جهات، و اِعراض از غیر خدا است. این بزرگواران به شهادت و گواهی خداوند متعال همه‌شان تائبند، در همه مقاماتی که هستند به جمیع مراتب خود از غیر خدا اعراض کرده‏اند و به‌سوی خدا رو آورده‏اند، چه رو آوردنی و چه روی خدایی! روی خدا برای آنها، وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه بود. امام حسین؟ع؟ اعظم ظهورات خداوندی و اکرم وجوه الهی است و این عزیزان به همه وجود خود، به آن بزرگوار رو آورده بودند و جز حسین نمی‏دیدند، جز به حسین نمی‏اندیشیدند و جز برای حسین نفس نمی‏کشیدند. در همه حال و در همه وضع و در همه شرائط به امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه فکر می‏کردند و به او رو داشتند.

آن بزرگوار هم که یک‌چنین حقایق طیبه‏ای را برای خود می‏دید و یک‌چنین مجالی برای ظهور و اشراق نور خود مشاهده می‏فرمود، خود را به آنها بخشید همان‏طور که آنها خود را به امام حسین دادند و بخشیدند. این است که مظاهر و مجالی امام حسین صلوات‌الله‌علیه شدند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 90 *»

یک کودک امام؟ع؟ که به آن بزرگوار انتساب دارد، این‏قدر خودی و انیت را در جریان کربلاء و حادثه اسارت از خود دور کرده که حقیقت طیبه‏ای شده که امام؟ع؟ در او متجلی گشته‏اند. نام این کودک که برده می‏شود، از مظلومیتش که یاد می‏گردد، این‏طور دل‌های اهل ایمان مضطرب می‏شود و در آنها تأثر پیدا می‏گردد. مگر دختر یتیم کم در عالم پیدا می‏شود؟! مگر دختر صدمه‌دیده و مصیبت‌کشیده در عالم کم بوده؟! جنگ‌ها در عالم رخ داده، حوادث پیش آمده و از این نوع ابتلائات برای نوع مردم بوده، اما حضرت رقیه چه مصیبتی دارد! چرا این‌‏قدر نام رقیه، آثارش و یاد مظلومیتش دل اهل ایمان را از جا می‏کند و یاد مصائبش تأثر در دل‌ها ایجاد می‏کند؟! نه‌تنها اهل ایمان، همین اندازه کسی اهل اسلام باشد، کلمه «لااله‌الّااللّه، محمد رسول‏اللّه؟ص؟» را بر زبان جاری کند، وقتی که مظلومیت این کودک را می‏شنود و یا از آن یاد می‏کند، متأثر می‏شود.

یک‌وقتی عرض کرده‏ام که ظهر جمعه‏ای به همین مزار شریف حضرت رقیه ــ که خدا روزی همه بگرداند ــ مشرف شده بودم. در کنار این قبر مطهر، مسجدی است که اهل‌سنت در آنجا نماز جماعت و نماز جمعه اقامه می‏کنند. روز جمعه بود و خطیبی در نماز جمعه صحبت می‏کرد. از جمله در عظمت و جلالت این کودک سخن می‏گفت و همه مأمومینِ خود را دعوت می‏کرد که ما در مجاورت این قبر مطهر هستیم، اما چرا اینجا مجلس ذکر و مجلس توجهی قرار نمی‏دهیم؟! او خیلی شدید صحبت می‏کرد و آنها را سرزنش می‏کرد به اینکه تا به حال کوتاهی کرده‏اید و نسبت به این مقام شریف قصور داشته‏اید. از این جهت اعلام کرد که از امشب، شب‌های شنبه در همین محل و مقام شریف باید حلقه ذکر اقامه کنیم.

تقدیر شد و شب هم من موفق شدم و نماز مغرب و عشاء را در نزد این قبر مطهر خواندم. دیدم بعد از نماز مغربشان از درون مسجد آمدند داخل این رواق مطهر شدند و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 91 *»

حلقه ذکر تشکیل دادند. به آن طریقه‏ای که دارند گرد هم جمع شدند و نشسته ذکر می‏گفتند بعد هم برخاستند و حالت توجهی داشتند. آنها این حلقه‏های ذکر را بخصوص در محل‌هایی تشکیل می‌دهند که آنجاها را محلی شریف و مورد توجه خدا می‏دانند. اهل‌سنت بودند، شامی بودند، اما می‏دانستند که این کودک نزد خدا تقرب دارد و از اسباب شفاعت است، از وسائل تقرب الی‌اللّه است. با اینکه «شام» مرکزی بوده که در آنجا جنگ‌ها انجام می‌یافته و خیلی از این حوادث واقع می‌شده، اما همه آنها از یاد رفته و اثری از آنها باقی نیست. ولی متجاوز از هزار سال می‌گذرد و هنوز این اماکن شریفه و مشاهد مشرفه بر پا است و مورد توجه همه است.

حرم حضرت رقیه را هم باید «مشهد» گفت، «مشهد رقیه»، محل شهادت رقیه. آخر رقیه که به مرض طبیعی از دنیا نرفت. رقیه کشته شد، او را کشتند. کودکی که این‌همه مصائب و این‌همه صدمات دیده، همچنین اهل فهم و فراست است و در دامنِ مثلِ امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه پرورش یافته، درک و فهمش چه مقدار است؟! وقتی او با سر بریده پدرش مواجه می‌شود، چه حالتی پیدا می‌کند؟! وقتی به‌طور ناگهانی با سر مطهر بابا روبرو می‌شود و جان می‌دهد، این مردن چه مردنی است؟! غیر از این است که باید گفت «مشهد رقیه»؟! واللّه رقیه را کشتند. مرگ او طبیعی نبوده. آن اضطراب، آن غم و آن اندوهی که بر دل رقیه وارد شد، او را کشت.([74]) این غم چه مقدار بوده است!

مصلحت بود که حضرت سجاد صلوات‌اللّه‌علیه این اسراء را حفظ بفرمایند وگرنه خدا می‏داند که چه می‌شد! این بزرگواران همان روز عاشوراء با حادثه قتل امام؟ع؟ مواجه شدند! امر کوچکی که نبود، انبیاء طاقت شنیدنش را نداشتند، ببینید یاد آن مصیبت با شما چه می‏کند! با اینکه می‏بینید چقدر از نظر ایمان ضعیفیم و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 92 *»

چقدر گنهکاریم و هزار سال هم گذشته و البته مرتب شنیدن هم عُظم مطلب را کم می‏کند، با وجود اینکه از کوچکی مرتب شنیده‏اید، اما همین که این مصیبت عظمیٰ را یاد می‏کنید، چقدر انکسار خاطر پیدا می‏کنید و متأثر می‏شوید! خدا می‏داند این مصیبت چقدر بزرگ است!

این مخدرات و این بچه‏ها با یک‌چنین مصیبتی مواجه شدند. واللّه اگر حفظ امام؟ع؟ نبود، همان حالتی که رقیه در این خرابه پیدا کرد برای همه آنها دست می‏داد. امام سجاد صلوات‌الله‌علیه، معصوم کلی، با دیدن آن ابدان مطهره و بدن پدر با آن وضع، حالت احتضار پیدا کردند. زینب کبری عرض می‌کند چه شده که دارید جان می‏دهید؟!([75]) از عبارتِ «جان می‏دهید»، معلوم می‌شود که چه حالتی برای امام؟ع؟ بوده! آن‌وقت اینها طفل بودند و با این مصائب مواجه می‏شدند، واللّه اگر حفظ حضرت نبود، همه‌شان در هنگام دیدن آن حادثه و یا حوادث بعد جان می‌دادند. در آن منازل همراه با سر مطهر بودند و چه می‏دیدند! چه جسارت‌ها و توهین‌ها که بر آن سر مطهر وارد نمی‏ساختند! آن بزرگواران مشاهده می‏کردند و امام؟ع؟ ایشان را حفاظت کردند؛ وگرنه این حادثه‏ای که بر رقیه وارد شد، باید بر زینب کبری و ام‏کلثوم هم وارد شود، باید بر همه آن بزرگواران وارد شود. امر، امر کوچکی نبود.

پس همه ایشان به همه وجود خود و به همه مراتب خود، تائب الی‌اللّه شدند و به‌سوی خدا رو آوردند و به وجه خدا ـــ  یعنی وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه ــ رو نمودند و امام؟ع؟ هم انوار مقدسه خود را به ایشان بخشید و ایشان را مجالی و مظاهر انوار خود فرمود. از این جهت است که توجه و توسل به هر یک از ایشان ــ چه کوچکشان چه بزرگشان، چه صاحب مقامشان چه ناقصشان ــ توجه و توسل به امام

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 93 *»

حسین؟ع؟ است. روکردن ما به ایشان، روکردن به امام حسین صلوات‌الله‌علیه است. یادکردن ایشان، یادکردن امام حسین است. و خدا را بر این نعمت شاکریم و امیدواریم که زندگی ما با همین نعمت ادامه پیدا کند و با همین نعمت هم از دنیا برویم، دستمان به دامن رقیه باشد، عنایت رقیه شامل حالمان باشد، دستمان به دامن زینب کبری؟سها؟ باشد و عنایت آن مخدره شامل حالمان باشد. همین‏طور سایر این بزرگواران صلوات اللّه علیهم اجمعین.

خدا ایشان را توصیف می‏فرماید به اینکه ایشان «تائبون به‌حقیقت توبه» هستند. خواه‌نخواه خداوند اعدائشان را هم به توصیف ضمنی توصیف فرموده. تمام آن اعداء به‌عکسِ ایشان بودند، حقیقت اِعراض از خدا بودند. همان‏طور که ایشان حقیقتِ تائبین الی‌اللّه و راجعین الی‌اللّه بودند، به‌حقیقت رجوع، به خدا رجوع کرده بودند و از غیر خدا چشم پوشیده بودند و اعراض کرده بودند، اعداء ایشان هم به همین توصیف ضمنی در حقیقت همه‏شان از خدا اعراض کرده بودند و به سجین و هوای نفس امّاره و سایر اموری که همه آنها خلاف مشیت محبوبه خدا بود رو آورده بودند، به مشیت مبغوضه خدا رو کرده بودند. آنها حقیقت اعراض از خدا بودند. این است که ــ نعوذباللّه ـــ  روکردن به آنها، محبت به آنها و متصف‏شدن به صفاتشان، می‏شود کفر و می‏شود آتش جهنم و اصل سجین. فرمودند: عدوُّنا اصلُ کلّ شر([76]) و همچنین فرمودند: انّا اذا ذُکِرنا ذُکِر اللّه همانا ما هرگاه یاد شویم و نام ما برده شود، خدا یاد شده و نام او برده شده است، و اذا ذکر عدوُّنا ذکر الشیطان([77]) و هرگاه دشمن ما یاد شود و نامش برده شود، شیطان یاد شده و نامش برده شده است. پس معلوم است اعداء هم به توصیف ضمنی توصیف می‏شوند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 94 *»

و باز خدا را شاکریم بر اینکه ما گرچه بدیم و اهل عصیانیم و روی جهات نفسانی گاه‏گاهی به صفات اعداء متصف می‏شویم، اما خدا می‏داند و از دل ما خبر دارد که در نزد اولیاء خدا شرمنده هستیم، اولیائش می‏دانند و از دل ما خبر دارند که در همان موقع ما از خودمان و از عملمان بیزاریم. چرا که این معاصی را عکس اعداء می‏دانیم و اِعراض از خدا می‏دانیم. ما به حقیقت وجود و حقیقت دل از اعداء بیزاریم، بحمداللّه از اعمالشان و جهاتی که متعلق به آنها است بیزاریم. خدا ما را بر نعمت ولایت و برائت ثابت بدارد و این نعمت ولایت و برائت را از ما نگیرد؛ این امر، رکن رابع ایمان است و بحمداللّه به‌برکت بزرگانمان+ از اصول ایمان می‌دانیم. اگر بخواهیم به‌طور تفصیل در این صفات سخن بگوییم طول می‏کشد. همین مقدار درباره تائبین اشاره کردم کفایت است.

صفت دیگری که خدا برای این بزرگواران ذکر فرموده، صفت «عابدون» است، التائبون العابدون. ایشان به حقیقت عبادت متصفند، در مقام و منزلت خودشان به حقیقت عبودیت عبدند و حقیقت عبودیت را به‌دست آورده‏اند. حقیقت عبودیت عبارت است از اینکه این بندگان، حقیقت فقر و فاقه و احتیاج و نیازمندی به خدا را اظهار کردند، در برابر خداوند استقلال و استغناء نشان ندادند و حقیقت احتیاج و فقر در ایشان ظاهر بود. و در مقابل، اعداء ایشان متصف شده‌اند به حقیقت استغناء در برابر خدا و استقلال و اظهار بی‏نیازی. این بزرگواران به حقیقت عبودیت متصف شده‌اند و «عابدون» شدند؛ خدا در توصیفشان فرمود: التائبون العابدون اهل عبادت به حقیقت عبودیت بودند.

این امر معلوم است. چه کسانی مثل ایشان سر به آستانه مبارکه سیدالشهداء گذاردند و روی نیاز به درگاه آن چاره‏ساز آوردند و این‏طور خود را ذلیل و خاکسار در برابر نور امام حسین؟ع؟ نمودند؟! ایشان به همه مراتب خضوع و خشوع کردند و خود را

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 95 *»

نیازمند الطاف و عنایات و انوار خاصه امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه نشان دادند. این فقراءِ به درگاه امام حسین، فقیرانه شتافتند و در درگاه آن بزرگوار اظهار ذلت و انکسار نمودند. از این جهت است که خدا هریک از ایشان را درگاه امام حسین؟ع؟ قرار داد و روکردن به هریک از ایشان را روکردن به امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه و گدایی درِ خانه هریک از ایشان را گدایی درِ خانه حضرت قرار داد.

خدایا این گدایی‌ها را از ما نگیر. ما همین که خضوع می‏کنیم، اظهار گدایی کرده‏ایم. همین که می‏گوییم یا رقیه، یا زینب، یا اباالفضل، تک تک اینها را که می‏خوانیم و توسل و توجه پیدا می‏کنیم، معنایش گدایی است. چرا؟ چون آنها را درگاه خدا و درگاه امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه می‏دانیم و خود را نیازمند به لطفشان می‏بینیم. واللّه هیچ مستغنی نیستیم، هیچ استغنائی نداریم، باید گدا باشیم، همان‏طور که در حقیقت هم گدا هستیم. هیچ در دست نداریم. دست‌هایمان خالی از خیرات و پر از گناهان، رویمان سیاه از گناهان، پشت‌هایمان سنگین از بار گناهان، هیچ چاره‏ای نداریم مگر گدایی به درگاه این بزرگواران و استشفاع و طلب شفاعت از این درگاه‏هایی که درگاه امام حسین است، صلوات اللّه علیهم اجمعین.

خدایا این دست‌های کوتاه ما را از درگاه‏های بلند حسینی کوتاه نفرما. خدایا بین ما و ایشان قطع نفرما و بین ما و بین این آستانه‏های مبارک حسینی انقطاع و انفصال حاصل نشود که ان‏شاءاللّه همین گدایی‌ها و توسلات و توجهات، حقیقت عبودیت در ما است.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 96 *»

مجلس 7

(شب سه‌شنبه / 23 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 97 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

مطلب در این بود که خداوند امام حسین؟ع؟ را به‌منظور ارائه آیاتش به آن حضرت سیر داد. این آیات صفاتی دارند که خداوند آنها را ذکر می‏فرماید و ایشان حقیقت آن صفات را دارند: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود اللّه و بشّر المؤمنین. ایشان به صفت توبه و حقیقت آن متصفند و تمام منازل و مراحلی که شخص باید طی کند تا به او تائب گفته شود برای ایشان بوده است.

طی‌کردن این مراحل و منازل به‌طور واقعیت در هر مرتبه، امری بسیار بسیار مهم است و خود ما می‏توانیم بفهمیم که آیا ما یک‌قدم از قدم‌های توبه را طی کرده‏ایم یا نه؟! طبق حدیثی که دیشب از امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه خواندم مشخص شد که توبه ما «توبه عام» است. انسان عرصه نقصان، توبه‏اش آن شرائط را دارد و شخص با طی‌کردن آن مراحل تائب می‏شود. اما اَلانسان علی نفسه بصیرة،([78]) خوب خود را می‏شناسیم، مقام تعارف نیست. هرکدام می‏دانیم که حتی اولین مرحله را دارا نیستیم. آیا ما اولین منزلی را که اهل طریقت ذکر کرده‏اند ــ که یَقَظه و بیداری از خواب غفلت باشد ــ طی کرده‌ایم؟! آیا ما از خواب غفلت بیدار شده‏ایم([79]) و غفلت را کنار

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 98 *»

گذارده‌ایم؟! یا اینکه رفتار ما درست مثل رفتار اشخاص غافل است؟! تا چه رسد به سایر مراتب و منازلی که ذکر کردیم که شخص با طی آن مراحل و منازل، به او تائب گفته می‏شود.

همین‏طور برای هر یک از طبقات و مراتب دیگر به‌حسب مقامشان توبه‏ای بود. برای کاملین توبه‏ای است مناسب مقامشان، همین‏طور برای اولیاء توبه‏ای است مناسب مقامشان، انبیاء را توبه‏ای است مناسب مقامشان. و هیچ مانعی ندارد که بگوییم معصومین کلی سلام الله علیهم اجمعین را هم مناسب مقام و رتبه خودشان توبه‏ و استغفاری است. این استغفارها و این‌همه ناله‏ها و انابه‏ها که در دعاءها از ائمه ما؟عهم؟ رسیده است، اینها هم توبه و استغفار است، همه‏اش انابه است و واقعی است؛ نه آنکه فقط در مقام تعلیم ما باشند. این گریه‏ها، این ناله‏ها، زاری‌ها و تضرعاتی که از معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین نقل شده، بی‌جهت نیست؛ آنها هم برای خودشان و مناسب رتبه و مقامشان توبه و استغفار دارند. همه ایشان در مقامات خودشان به‌حقیقت توبه تائبند.

ما وقتی در حالات خودمان مطالعه کنیم، آن‌وقت عظمت صفت «تائب‌بودن» را ــ که خدا برای شهداءِ کربلاء ذکر می‌فرماید ــ می‏فهمیم. همه شهداء کربلاء، یکی از صفاتشان در این آیه شریفه، بلکه افضل صفاتشان، تائب‌بودن است. پس حتی ناقصین آنها به حقیقت توبه نائل شده‏اند. مؤمنین ناقصینشان هم به توبه موفق شده‌اند و حقیقت توبه را دارند و ما باید آنها را به این صفت متصف بدانیم و این صفت را به‌حقیقتش در رتبه خودشان، برای ایشان مسلّم بدانیم.

صفت دیگری که خدا برای آنان ذکر می‏فرماید، العابدون است. مسلّم است که تا مرتبه اول طی نشود و تا منازل و مراتبی که شخص باید در توبه طی کند برایش فراهم نشود و در آن منازل سیر نداشته باشد، قطعاً به مرتبه بعدی نخواهد رسید. مسلّماً طفره

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 99 *»

محال است. برای طی‌کردن این مراحل و منازل، باید قدم‌به‌قدم سلوک کنند، قدم‌به‌قدم حرکت کنند. اینها تا مرحله توبه را به‌حقیقتش طی نکنند و منازلی را که در این مرتبه و قسمت از سیر و سلوک است طی نکنند، به مرحله دوم نخواهند رسید. و ما می‏بینیم خدا شهداء کربلاء را به «عابدون» توصیف می‏فرماید و این مرحله بعدی است، بعد از تائبون است. معلوم است که مرحله اول طی شده که مرحله بعدی هم اثبات می‏شود. پس این مرحله بعد از طی‌کردن مراحل توبه بوده؛ البته نه طی‌کردن تنها، بلکه این مرحله برای ایشان ــ به‌اصطلاح ــ «مَلَکه» شده بود و محاسبه‌شده ‏نبود، یعنی یک حالت زودگذر و موقّتی نبود.

ممکن است بعضی از این حالات برای ما فراهم شود، یعنی گاه‏گاهی از خواب غفلت بیدار شویم؛ ولی باز به خواب می‏رویم و دوباره خواب غفلت بر ما عارض می‏شود. یا ممکن است مثلاً  گاه‏گاهی به فکر محاسبه خود بربیاییم و درباره خود محاسبه اجمالی داشته باشیم که چقدر از توفیقات از ما زائل شده، چقدر از اسباب موفقیت را از دست داده‏ایم، چقدر طاعات از ما فوت شده، چقدر معاصی از ما سر زده، چقدر مظالم بر گردن ما قرار گرفته، چقدر از حقوق بندگان خدا را ضایع ساخته‏ایم؛ ممکن است یک محاسبه اجمالی داشته باشیم، اما خیلی موقت و زودگذر است و درباره‏اش فکری نداریم. همین‏طور ممکن است گاه‏گاهی به فکر آخرت بیفتیم، گاه‏گاهی فکر حساب و کتابی و جنت و ناری بکنیم؛ اما این تفکر «حالت» است و زودگذر و موقت است. ممکن است در اثر خواندن یا شنیدن آیه‏ای از آیات قرآن یا فرمایشی از فرمایشات ائمه؟عهم؟ یا بیانی از بیانات بزرگان دین+، تذکری برای ما فراهم شود و حقایق را به‌یاد آوریم و اعتباریات را فراموش کنیم. آن هم حالتی موقت و زودگذر است و از این جهت می‏بینیم آثارش در ما کم است و دیده نمی‏شود. و همین‏طور سایر مراحل و منازل توبه، اینها ممکن است به‌طور حالت زودگذر در ما پیدا

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 100 *»

شود و آثار موقتی داشته باشد. و شاید اگر خیلی مؤثر باشد، مثلاً انکسار خاطری برای ما فراهم شود، حتی چه‌بسا توفیق بیشتری باشد و چشممان به اشک بگردد و بر حال زار خود آهی هم بکشیم. ولی همه اینها موقت و زودگذر است و به‌تعبیر اهل طریقت، «حالت» است. این منازل و مراتب توبه تا ملکه نشود و به‌شکل ملکه درنیاید، شخص توبه حقیقی ندارد و تائب حقیقی نخواهد بود؛ باید به‌شکل ملکه دربیاید. این مراتب و منازل آن‌قدر باید در نفس و روح انسان راسخ و ثابت شود که دیگر تغییر نکند.

ملکه مثل این صفات ثابتی است که داریم. فرض بفرمایید صفت ثابت کسی «تندخویی» است؛ او می‏داند تندخویی بد است اما نمی‏تواند از خود دور کند. یا فرض کنید صفت «سخاوت» برای کسی ملکه است، اصلاً نمی‏تواند بخشش نکند. یا صفت «بخل» برای کسی ملکه است، نمی‏تواند بخل نداشته باشد. اگر هم به‌زور گاهی خود را به بخشش وادار کند، موقت و زودگذر است. هرچه هم برای او آیات و روایات فضیلت سخاوت، احسان و اِنعام را می‏خوانند، اثری در او نمی‏گذارد. یا فرض بفرمایید کسی شوخ‏طبع است. خودش ممکن است از شوخ‌طبعی خود رنج ببرد، مشکلاتی برایش فراهم می‏کند، باعث می‏شود دل‌هایی آزرده شود، از این جهت هم نهی فرموده‌اند: ایاکم و المزاح فانّه یَذهَب بماء الوجه([80]) سعی کنید از مزاح و شوخ‏طبعی دوری کنید؛ چون آبروی شما را می‏برد، شخصیتتان را ضایع می‏کند، راه هر گفتگویی با شما باز می‏گردد و ممکن است به شما توهین شود. این فرمایشات را می‏خواند و می‏داند، اما شوخ‌طبعی ملکه او است و نمی‏تواند از خود دور کند. اگر گاه‏گاهی هم خود را باوقار می‏گیرد و صاحب وقار می‏شود، موقت و زودگذر است و مدتش خیلی محدود است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 101 *»

ملکه در مقابل حالت است. از این رو تا شخص این منازل و مراتب توبه را ــ که دیشب اجمالاً عرض شد ــ طی نکند و برای او به‌شکل ملکه درنیاید و در او صفتِ راسخ نشود، نمی‏تواند از این مرحله به مرحله و مقام بالاتری نائل گردد و برسد که عبارت است از مقام عابدبودن و درک مقام عبودیت و به‌دست آوردن عبادت حقیقی.

ببینید شهداء کربلاء چقدر عظمت دارند! بزرگانشان که جای خود دارند و البته در مقام و رتبه خودشان تمام آن منازلی را که باید در آن منزلت و مرتبت خود طی کنند تا در آن مرحله تائب باشند، طی کرده‌اند و همه به‌شکل ملکه و صفت راسخ و ثابت در وجود مبارکشان بوده. ناقصین آنها هم به‌برکت اتّباع امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه به درک چنین مرتبه‏ای موفق شدند و به‌حقیقت توبه تائب شدند، حتی آن کسی که در آن آخرین ساعات مظلومیت امام؟ع؟ تائب شد.

وقتی که مشخص شد که آن‌همه جمعیت برای ریختن خون آن بزرگوار اجتماع کرده‌اند، حرّ در آن ساعات و دقایق می‏بیند که چیزی به شروع جنگ و شمشیرکشیدن به‌روی حجت خدا نمانده است، آن‌همه شمشیر، آن‌همه نیزه، آن‌همه تیر و کمانِ آماده و آن عداوت بی‏نهایتی که فراهم شده و شعله‏ور گشته! در یک‌چنین موقعیتی و در چنین حالتی که لحظاتی بیشتر به شروع جنگ و ظهور آن مخاصمه و دشمنی و عناد و لجاج نمانده است، حرّ تائب می‏شود. ببینید در چه مدت کمی تمام منازل و مراحل توبه را طی می‏کند! دست‌ها را روی سر گذارده و رو آورده به رخساره کریم خدا. این تائب حقیقی، در همان لحظاتِ به‌ظاهر اندک، تمام مراحل و منازل توبه را طی کرد با اینکه چقدر از خدا فاصله داشت و چقدر از مظاهر انوار خدا دور بود! از نظر عقیده هم که معلوم است بر مذهب تشیع نبود.

از نظر رفتار و گفتار هم که چه رفتاری و چه گفتاری با مثل امام حسین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 102 *»

صلوات‌اللّه‌علیه و آن‌همه صحابه کِرام و عزیزان خدا داشت! مگر می‏شود که حرّ با مثل اباالفضل و مثل علی‏اکبر صلوات‌اللّه‌علیهما برخورد کند و عظمت و شخصیت باطنی این بزرگواران را نفهمد؟! انسان با یک عالِم که برخورد می‏کند، می‏تواند از علم و معرفت او مقدار نورانیت و اندازه خشوع او را در نزد خدا بفهمد. حرّ هم با اینها ملاقات کرده، برخورد داشته، در جماعت امام؟ع؟ شرکت کرده. امام؟ع؟ دستور می‏فرمایند همه سوار شوند. همه صحابه و بعد زن‌ها و بچه‏ها سوار می‏شوند. خود حضرت ایستاده‏اند تا مطمئن شوند که زن‌ها و بچه‏ها سوار شدند، آن‌وقت خود آن بزرگوار سوار می‏شوند و به اصحاب می‏فرمایند: انصرفوا برگردید به‌طرف مدینه منوّره؛ چون معلوم می‏شود که کوفیان از اینکه ما وارد کوفه شویم کراهت دارند و از دعوتشان پشیمان شده‌اند، برگردیم به‌طرف مدینه منوره. حرّ با آن هزار سوار مانع برگشتن حضرت می‏شود: نه آقا، من اجازه ندارم بگذارم شما برگردید، من مأمور بازداشت شما هستم! اما چون می‏دانم که اهل کوفه محبتی نسبت به شما اظهار نخواهند کرد و بلکه شما اگر وارد کوفه شوید، خواه‌نخواه وضع طوری است که شما را خواهند کشت، از این جهت موافقت و مدارایی که می‏توانم با شما داشته باشم این است که شما را به کوفه نبرم که تسلیم ابن‏زیاد کنم. اما اجازه هم ندارم که بگذارم شما به هرجا که می‏خواهید برگردید. از این جهت همین مسیر را ادامه دهید تا من از ابن‏زیاد کسب تکلیف کنم.([81])

مگر حریم امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه متوجه نمی‌شوند که حرّ مانع برگشتن امام؟ع؟ شده؟! به‌تعبیر دیگر، حرّ امام؟ع؟ و این عده زن و بچه را بازداشت کرده! حرّ و هزار سوار همراه او، امام؟ع؟ را حبس کرده‏اند! البته بزرگوارانی مثل زینب کبری؟سها؟ با امام بوده‌اند و لقب این بزرگوار «عقیله بنی‏هاشم» است. چه‌بسا مثل اباالفضل و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 103 *»

علی‏اکبر با آن مخدّره معظّمه مشورت می‏کرده‏اند و نظر می‏خواسته‌اند. آن بزرگوار در بین بنی‌هاشم، «عقیله» بود، عقل محض بود، ظهور عقل کلی و ظهور عقل رسول‏اللّه و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما و آلهما بود. چه حالی به آن بزرگوار و امثال ایشان دست داد! بازداشت و حبس‌کردن امام؟ع؟ و صحابه و اهل‏بیت و عیال، چه غمی بر دل‌ها گذارد! آنهایی که در مرحله نقصان از ایمان بودند، چه وحشت و اضطرابی برایشان فراهم شد!

همه اینها کارهایی بود که حرّ  کرده بود و با این کارها، ظلمت محض شده بود. با این شدت دوری و با این ظلمت و تیرگی روح، اما همین‌که لحظه توبه فرا می‏رسد، با آن‌همه ظلمت‌ها و کدورت‌ها و دوری‌ها، به رخساره کریم خدا رو می‌آورد و به لحظه‏ای نورانی می‏شود، چه نورانیتی!

اینها برای ما مایه امیدواری است که هرچه دوریم، هرچه ظلمانی و کدر هستیم، اما آقا ما بر رفتار حرّ با شما می‌نالیم. آیا می‌شود این روآوردن ناقابل ما با این روهای سیاه به درگاه مقدس شما، پذیرفته نشود؟! این توجه و توسل و تمسک ما به ذیل عنایات شما و صحابه و اهل و حریم شما، حتی دختران کوچکتان و علی‏اصغر شما، آیا می‏شود اینها پذیرفته نشود و ما به‌برکت انوار شما نورانی نشویم؟! حاشا کرم شما! اینها خیلی اسباب امید است. از خدا می‏خواهیم اسباب توجه و توسل ما را بیش از این فرماید و ما را از این نعمت‌ها محروم نگرداند و تا دم مرگ به این توفیقات موفق باشیم و امیدواریم موقع رفتن هم دست ما به ذیل عنایات این بزرگواران باشد. خدایا ما آرزو داریم این‏طور باشیم که دست ما به ذیل عنایات زینب کبری و اباالفضل و علی‏اکبر؟عهم؟ باشد و عنایت آنها شامل حال ما گردد و از دنیا برویم.

پس این مراحل و منازل توبه را همه آنها طی کردند. اگرچه به‌حسب ظاهر لحظات اندکی بود که حرّ موفق به توبه شد، اما واقعاً چه‌کسی جرأت دارد بگوید که حر

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 104 *»

تائب حقیقی نبود؟! از بعضی از علماء خیلی تعجب است که معتقدند: نظر به اینکه حرّ با این کار مرتد شد و ارتداد او ارتداد فطری بود، از این جهت توبه او قبول نبوده و قبول هم نشده و اینکه امام به او اجازه فرمودند که کشته شود، از جهت اجراء حدود بوده تا حد بر او جاری شود! زیارت او را هم جایز نمی‏دانند و می‏گویند حرّ  کافر از دنیا رفته است!([82])

اما می‌بینیم که همه تاریخ‌نویسان نوشته‏اند که حرّ وقتی عرض می‏کند: هل لی من توبة؟! امام؟ع؟ می‏فرمایند: نعم تاب الله علیک([83]) آری، خدا توبه تو را پذیرفت. و اگر بنا باشد که برگشت به‌سوی امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه توبه نباشد و رجوع به‌سوی خدا نباشد، معنای توبه چیست؟! آیا توبه‏ای غیر از روآوردن به رخساره کریم و رحیم خداوند هست؟! حقیقت رحمت رحمانیه و رحیمیه خداوند، سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه است؛ اگر روآوردن به ایشان توبه نباشد، توبه را چه معنی می‏کنند؟! در اینکه حرّ آمرزیده شد نمی‏شود شک کرد. حرّ موفق به توبه شد و از شهداء کربلاء شد و خدا او را توصیف می‏فرماید به اینکه تائب بود و مرحله توبه را به‌حقیقت آن طی کرد و همه شرائط و لوازم و مقدمات و نتائج توبه برای او فراهم شد و به‌حقیقت توبه تائب بود. از این جهت بعد از طی مرحله توبه موفق شد به مرحله بعد برسد که مرحله عابدبودن است، التائبون العابدون. همه این بزرگواران در رتبه و مقام خودشان عابد هستند و صفت عابد برای آنها به‌حقیقت صادق است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 105 *»

خود معنای عبادت و صفت عابدبودن، مرحله‏ای است که باید بعد از آن مراتبی که دیشب ذکر شد تحقق بیابد. تا شخص صاحب آن مراتب نباشد، نمی‏شود عبادتش عبادت باشد و به او عابد گفته نمی‏شود. با توجه به این امر، ما چقدر از این عبادات و طاعاتمان شرمنده می‌شویم! تا آن مراحل طی نشود، شخص به مرتبه عبادت و عابدبودن نمی‏رسد. ما که آن مراحل را طی نکرده‌ایم و از توبه نگذشته‌ایم، خیلی اشتباه بزرگی است که بخواهیم عباداتمان را عبادت بشماریم و خودمان را با این عبادات عابد بدانیم! ما صورت عبادت را درست می‏کنیم، صورت عبادت آن هم صورت‌هایی که می‏بینید چقدر ناقص و نادرست است. نمازی می‏خوانیم، روزه‏ای می‏گیریم، حجّی می‏رویم، زیارتی می‏رویم، دعاء می‏کنیم، استغفار می‏کنیم، قرآن می‏خوانیم و این قبیل عبادات را انجام می‏دهیم، اما اینها همه صورت عبادت است. چون تا آن مراحل طی نشود و توبه به جمیع مراتب و منازلش فراهم نگردد، مرحله عبادت و عابدبودن فراهم نمی‏شود. و ما می‏بینیم که چقدر بیچاره هستیم! کدام‌یک از مراحل و منازل توبه را به حقیقت و واقعیت و صداقت به‌جا آورده‏ایم و در خودمان ملکه ساخته‏ایم؟! همان فرمایشات امام صادق؟ع؟ در مورد توبه عام و عمومی ــ  که مربوط به ما است ـــ  کدام‌یک را به‌جا آورده‌ایم؟! آیا بکاء و گریه دائمی بر گناهان خود داریم؟! آیا گناهانمان را کوچک نمی‌شماریم؟! اگرچه به‌ظاهر، در شریعت، گناهِ صغیره و کوچک ذکر شده، اما آیا ما گناهمان را کوچک نمی‌شماریم؟! پس چرا این‏قدر در گناه‌کردن جسوریم؟! ما گناهان بزرگ را کوچک می‏شماریم؛ غیبت‌کردن، دروغ‌گفتن، تهمت‌زدن و از این قبیل امور را خیلی کوچک می‏شماریم! گناهان صغیره که جای خود دارد و آنها را به‌حسب طبیعتمان می‌دانیم. وگرنه فرموده‏اند به کوچکی گناه نگاه نکن، بلکه به بزرگی خداوندی که او را معصیت می‏کنی نگاه کن!([84]) فکر

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 106 *»

می‏کنیم همین استخفاف‌های ما به نعمت‌های خدا مهم نیست و ضایع‌کردن حقوق اِخوان و بندگان خدا و از این قبیل، کوچک است! می‏فرماید از شرائط توبه این است که شخص گناهان خود را کوچک نشمارد. اگر در یک یک آنهایی که امام؟ع؟ فرموده‌اند دقت کنیم، کدام‌یک از آنها در ما هست و در ما ملکه شده؟! حتی در ما موقت و حالت هم نیست؛ اگر هم باشد سر زبان است و یک تذکر اجمالی است. آن‌وقت چطور می‏توانیم بگوییم عبادات ما عبادت است و ما به مرحله عابدبودن رسیده‏ایم؟! عبادت و عابدشدن در وقتی است که آن مراتب واقعاً و حقیقتاً طی شود، آنگاه می‏توان شخص را «عابد» گفت و عبادت را «عبادت» نامید.

این بزرگواران بعد از طی آن مرحله، به صفت عابدبودن رسیده‌اند. خداوند آنها را توصیف می‏کند. عظمت و جلالتشان را ببینید و ان‏شاءاللّه متذکر باشید که شهداء کربلاء چقدر عظیم و بزرگند! بزرگانشان که معلوم، ناقصینشان هم به حقیقت عبادت نائل شدند؛ العابدون.

صفت عبادت همیشه در برابر صفت الوهیت خداوندی است. نوعاً می‏گویند: «عبدٌ للّه» عبد خدا است، بنده اللّه است. صفت عبادت و عابدبودن در برابر صفت الوهیت می‏آید. می‌دانیم که الوهیت رأس تمام صفات کمالیه الهیه است و اسم «اللّه» اصل همه اسماء است. سایر اسماء خداوند، همه و همه ظهورات همین صفت و اسم «اللّه» است. همان‏طور که از طرف خدا، صفت الوهیت این کمال و این جامعیت را دارد، در عبد و بنده هم صفت عابدبودن و عبودیت یک‌چنین جامعیتی دارد. تا می‏گویند «عابد» و «عبادت‌کننده» و «صاحب عبودیت و عبادت»، جامع جمیع مراتب بندگی است. کلمه «عابد» و «عبد» و کلمه «عبادت» و «عبودیت» یک‌چنین جامعیتی دارد که شامل مجموع صفات کمالیه یک بنده است، بنده‌ای که لازم است در مقابل خدای خود و اله خود عبودیت داشته باشد.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 107 *»

ببینید، از جهت همین صفت جامعیت است که ما رسول‏خدا؟ص؟ را در تشهد نماز توصیف می‌کنیم و می‌گوییم: «اشهد انّ محمداً؟ص؟ عبده و رسوله». همین‏طور خدا در قرآن، آن حضرت را و انبیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین را به عبد و عابدبودن توصیف کرده. سبحان الذی اسریٰ بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا([85]) وقتی که جریان معراج رسول‏خدا را بیان می‏فرماید و عظمت و جلالت حضرت و قابلیت و صلاحیت ایشان را برای یک‌چنین اِسراء و سیردادنی بیان می‌کند، او را عبد می‏نامد. چون عبد خدا بود و صاحب مقام عبادت بود، چنین شایستگی را داشت که خدا او را سیر دهد. قرآن را مطالعه کنید، در موارد مختلف وقتی که خدا می‏خواهد امتیازات رسول‏خدا؟ص؟ را ذکر کند، او را به‌عنوان «عبد» و «عبداللّه» می‏نامد. این صفت، اصل و ریشه است برای تمام صفات بندگی و به‌دست آوردن جمیع خصوصیات بندگی و رسیدن به نهایت کمال در قرب الهی.

شهداء کربلاء عابدون هستند. بعد از طی مراحل توبه، به‌طور حقیقت و واقعیت در جمیع مراتبشان به جمیع مراتب عبودیت نائل شدند. چقدر عظمت دارند! چقدر اینها بزرگوارند! چقدر جلالت دارند! آخر چطور می‏شود؟! عبودیت غیر از این است که انسان هرچه دارد در راه امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه بدهد؟! چه عبودیتی بالاتر از این؟! ایشان هرچه داشتند در راه رضای مولایشان نثار کردند و نشان دادند که آقا ما از خود هیچ نداریم و در درگاه تو فقیریم و به تو نیازمندیم و در فرمان تو هستیم، تو از ما راضی باش، تو از ما خشنود باش به‌طوری که اصلاً ما نیستِ محض باشیم و تو در ما ظاهر باشی. خود را به‌کلی مضمحل ساختند و معنای عبودیت همین است. ایشان خود را مضمحل ــ به جمیع معانی ــ و مفتقر الی الحسین؟ع؟ نشان دادند. امام؟ع؟ هم انوار کمال و جلال و جمال خود را در آنها اشراق فرمود. شدند روشن به نور حسین،

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 108 *»

شدند صاحب جمال به جمال حسین و صاحب کمال به کمال حسین. قدرت، قدرت حسین. عظمت، عظمت حسین. جلالت، جلالت حسین صلوات‌اللّه‌علیه.

بحمداللّه الآن به‌حسب ظاهر برای ما معلوم است. هزار و چند صد سال از حادثه کربلاء می‌گذرد، یک قبر مبارک رقیه در مرکز شام، دمشق، پایتخت یزید و معاویه، جایی که مثل معاویه چهل و دو سال تسلط داشت ــ بیست و دو سال والی بود و بیست سال هم به‌عنوان حکومت خلافتی در آنجا مستقر بود ــ یزید و سایر بنی‏امیه همین‏طور، اما انسان نگاه می‏کند قبر دختر سه ساله امام؟ع؟ این‏طور مورد تعظیم و تکریم شیعه و سنی است. والله سنی‌ها می‏آیند. زن‌ها و مردهای سنی برای استشفاء به درگاه مبارک این بزرگواران می‌آیند، گریه می‏کنند، توسل می‏جویند و حاجت‌هایشان برآورده می‏شود. عظمت و جلالت این بزرگواران این‌طور، اما قبر معاویه ــ خدا لعنتش کند ــ  یک مزبله است و آنجا معلوم و مشخص می‌باشد و می‏روند می‏بینند. آن ملعون واقعاً قدرتی داشته و همین‏طور سایر ظالمین.

همین هارون ملعون که به‌ظاهر در اینجا دفن است، آیا در روی زمین زائری دارد که به‌قصد زیارت قبرش به مشهد بیاید؟! خدا لعنتش کند. اما شما ببینید این قبر مطهر امام رضا؟ع؟ کعبه آمال و آرزوهای شیعیان جهان است. شیعیانی که دورند، آرزو دارند که بیایند نزد این قبر مطهر و سلامی عرض کنند، عتبه‏ای ببوسند، نمازی بخوانند، دعائی بکنند، استغفاری داشته باشند و خدا به‌برکت حضرت اعمالشان را قبول کند و گناهانشان را بیامرزد. این عظمت‌ها و جلالت‌ها را خدا برای ایشان قرار داده است.

الآن در شام کسانی که در اطراف قبور مطهره این بزرگواران مثل حضرت رقیه و یا حضرت سکینه هستند، خود شامی‏ها می‏گویند اکثر اینها سنی‌هایی هستند که یزیدی هستند. آن‏قدر اینها در محبت خاندان بنی‏امیه قوی هستند که خود شامی‌ها

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 109 *»

می‏گویند فلانی یزیدی است. با اینکه ــ به‌اصطلاح خودشان ــ  یزیدی هستند، اما  می‏بینید که همان‌ها چقدر به این قبور احترام می‏گذارند. اگر ما نوعاً می‏گوییم زینب کبری، آنها نمی‏گویند زینب؛ آنها می‏گویند سیده زینب، یعنی خانم زینب، بی‌بی زینب. هیچ‌وقت زینبِ تنها نمی‏گویند. سیده رقیه و سیده زینب می‌گویند. حتی همان سنی‌های یزیدی احترام می‏کنند.

اینها جلالت‌های امام حسین؟ع؟ است و انوار آن بزرگوار است که در این صاحبان مقام عبودیت و عبادت حقیقیه و حقایق نورانی و هیاکل توحید تابیده، نور اشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره. چه آثاری از این هیاکل توحید و حقایق توحید اشراق می‏شود! ببینید این حالت شما و نورانیتی که در حال توجه و توسل به هریک از این بزرگواران پیدا می‌کنید، از برکت وجود ایشان است، نوری است که از آنها بر دل شما اشراق می‏یابد. این تقرب به خدا و این نورانیتی که شما احساس می‏کنید، به‌برکت وجود مبارک ایشان است.

پس ایشان موفق شدند به مرحله دوم از مراحل صعود و ترقی و کمال و سیر و سلوک الی‌اللّه برسند که عبارت است از مقام عابدبودن.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 110 *»

 

مجلس 8

(صبح روز  سه‌شنبه / 23 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 111 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

خداوند در وصف شهداء کربلاء و اصحاب سیدالشهداء صلوات اللّه علیهم اجمعین اوصافی را در قرآن ذکر می‏فرماید که از جمله آنها، صفت «عابدبودنِ» ایشان است: التائبون العابدون اینها همه عابدند و عبادت حقیقیه را دارند و در جمیع مراتبشان و به جمیع جهات، به همه معانیِ «عبد» عبدند.

وظیفه ما بندگان این است که اقرار به عبودیت داشته باشیم و عبدبودن خود را اظهار کنیم. از این رو در نوع عباراتِ دعاءها رسیده است که اقرار کنیم به اینکه ما برای خدا عبد و عابدیم و عبادت خدا را دوست داریم و در مقام بندگی هستیم. از ما اقرار خواسته‏اند. اما در عمل نمی‌توانیم مدعی باشیم که عابد هستیم. اگر کسی از ما خود را عابد بداند و کارها و طاعات خود را عبادت بداند، از این به «عُجب» تعبیر آورده‌اند و عُجب بد است. بلکه باید عبادات خود را عبادت نشماریم و از آنچه که به‌عنوان عبادت انجام می‏دهیم شرمنده باشیم.

خداوند شهداء کربلاء و صحابه امام حسین؟ع؟ را به عابدبودن توصیف فرموده است. و شرط عبادت، تحققِ حقیقت عبادت است. تا انسان حقیقت عبادت را به‌دست نیاورد و حقیقت عبادت را ادراک نکند، عابد نخواهد بود. خداوند عابدبودن ایشان را گواهی می‌فرماید و ایشان را به این صفت توصیف می‏فرماید. خداوند در قرآن، انجیل، تورات و در همه کتب انبیاء، از شهادت سیدالشهداء خبر داده و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 112 *»

به‌وسیله انبیاء، صحابه سیدالشهداء را بین همه امت‌ها معرفی فرموده و اوصاف ایشان را در قرآن که اصل و ریشه همه کتاب‌های آسمانی است ذکر کرده و ایشان را در قرآن به این‌طور که عرض شد وصف می‏فرماید، اول آنها را به تائب‌بودن می‏ستاید و بعد به عابدبودن.

و می‏دانیم تا توبه به‌حقیقت آن و به همه منازل و مراحل آن برای کسی ملکه نشود، ممکن نیست که از مرحله و منزل توبه بگذرد و به مرحله و منزل بعد از توبه نائل گردد. این مسلّمی است. عرض شد در سیر و سلوک الی‌اللّه نمی‏شود طفره باشد. باید درجه به درجه، مقام به مقام و منزل به منزل طی شود و هر منزل پیشین ملکه گردد تا شخص بتواند به منزل و مقام دیگر در سیر و سلوک خود نائل شود. پس تا منزل توبه به جمیع مراتب و مراحلش در دل سالکی ملکه نشود، نمی‏تواند به منزل عبودیت و عابدبودن برسد.

آن بزرگواران در جمیع مراحل و منازل توبه، این مراحل برای ایشان ملکه شده بود که موفق شدند به گذشتن از آن مرحله و طی‌کردن آن درجه و رسیدن به درجه بالاتر که مقام عابدبودن است. تا کسی با طی مراحل و منازل توبه پاک نشود و قابل نگردد، در بساط قرب قرار نخواهد گرفت، او را به حریم معبود راه نخواهند داد و در حرم قرب داخل نخواهد شد.

به‌حسب ظاهر می‏بینید حج خانه خدا شرائطی دارد، قوانین و مقرراتی دارد که باید این مقررات طی شود. شخص که از محل خود حرکت می‏کند، اولاً خود را از همه علائق می‏کَند، دل را از تعلق به علائق خالی می‏کند، از زن و فرزند، مال و منال و مقام و موقعیت می‏گذرد و به حدی می‏رسد که این «گذشت» برای او ملکه می‏شود، گذشت و دست‌برداشتن از آن متعلقاتی که پاگیر او و مانع سیر و سلوک و صعود او بودند. این شخص آن متعلقات را از خود دور کرده و حرکت نموده است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 113 *»

برای اینکه این گذشت برای او به‌شکل ملکه باشد ــ نه حالت، ــ مدتی باید بگذرد تا یقین شود که این گذشتِ از علائق، جدی است؛ هم خودش را باور شود و هم این صفتِ گذشتن، در دل او صفت راسخی شود که از مال و منال، از وطن، از زن و سایر متعلقات گذشته و دست برداشته. و این صفت گذشتن در او رسوخ پیدا می‏کند تا به میقات می‌رسد.

آنجا باید غسل کند، لباس اِحرام بپوشد و خود را از مأنوسات و عادیات خودش هم رهایی دهد؛ چون می‏خواهد به حرم قرب الهی مشرّف شود و در محل امن و ایمنی از همه خطرات و وساوس داخل شود. از این جهت باید با غسل‌کردن خود را شستشو دهد و ظاهر خود را پاکیزه نماید، لباس معمولی خود را بکَند و در زیّ مُحرِمینی درآید که به‌قصد خانه خدا و حریم قرب خدا حرکت کرده‏اند. آنها از مأنوسات و مألوفات و عادیات خود جدا شده‌اند. این شخص هم باید بعد از غسل اِحرام، لباس احرام بپوشد و آماده شود و حالت تائب‌بودن و ندامت از گناهان و اعتراف به تقصیر از اداء حقوق الهی داشته باشد.

بعد لبیک‏گویان حرکت کند تا به نزدیک حرم خدا برسد. تا آنجا باید متذکر باشد و هیچ‌چیزی او را مشغول نداشته باشد. در بلندی قرار می‏گیرد، لبیک را تجدید کند. از بلندی فرود می‏آید، لبیک را تجدید کند. سوار بر مرکب می‏شود یا از مرکب فرود می‏آید، لبیک را تجدید کند. همه حالاتی که برای او پیش می‏آید و ممکن است او را مشغول به خود گرداند، لبیک را تجدید کند. هر موقعیتی برای او پیش می‏آید از بلندی و کوتاهی راه و پست‌شدن و بلند شدن راه، لبیک را تجدید کند که مبادا به غیر خدا مشغول شود. باید ببیند که در خدمت خدا است و آماده لقاء خدا و قرارگرفتن در حرم قرب خدا است. مرتب لبیک را تجدید کند که مبادا ذهن و دل او به غیر خدا مشغول شود.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 114 *»

«لبیک» هم به صیغه تثنیه است([86])  که چون لبیک بگوید، بداند که باید به ظاهر و باطن، خود را برای اجابت دعوت خدا و رسیدن به حریم قرب الهی آماده سازد.

این حالات باید طی شود و این امور ملکه گردد. از این جهت از میقات تا وقتی که حرم را ندیده و آثار حرم را مشاهده نکرده و اجازه تقرب به او داده نشده، نباید لبیک را قطع کند که این حالت برای او ملکه شود و این توجه به خدا و قطع علائق از همه‌جا، به‌شکل ملکه گردد. به‌حسب ظاهر امر و برای طی‌کردن این راه و پیمودن این مسیر ظاهری و رسیدن به حریم قرب الهی، این‌همه شرائط و این‌همه قوانین و مقررات قرار داده‏اند. و خوشا به حال کسانی که به این سفرها موفق می‌شوند و این‏طور با شرائط و مقررات، در حریم قرب الهی قرار می‌گیرند یا لااقل توجه دارند که این مقررات برای چیست. اگر کسی هم موفق نشود که در باطن این‏طور باشد، اما بداند که اصل و اساس از چه جهت است و مقصود چیست، خیلی توفیق بزرگی است.

یکی از صوفیه زمان امام سجاد صلوات‌اللّه‌علیه به‌نام «شِبْلی» به حج رفته بود و بعد از ایام حج و اداءِ اعمال و مناسک حج، با امام؟ع؟ برخورد کرد. شاید خیلی هم مُعجب به نفس بوده؛ چون اینها خود را اهل طریقت و اهل باطن می‏دانند و شاید فکر می‏کرد که حج‏گزار فقط او و اصحاب او هستند و دیگران حجی ندارند. از این رو امام؟ع؟ با او مذاکراتی می‏فرمایند و تک‌تک این مناسک را از او سؤال می‏نمایند ــ که مضمون آنها را به‌تعبیر خودم عرض می‌کنم، مثلاً ــ آیا موقعی که از خانه خود حرکت کردی چنین نیتی کردی و از نظر باطن چنین قطع علاقه‏ای نمودی؟ عرض کرد نه. فرمودند پس تو از خانه خود به‌قصد حج حرکت نکردی! همین‏طور امام؟ع؟ تک تک را می‌پرسند: موقعی که غسل احرام کردی، آیا باطن خود را هم از اَنجاس و خبائث به آب توبه شستشو کردی یا نه؟ عرض می‏کند نه. می‏فرمایند پس تو غسل احرام نکردی!

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 115 *»

همچنین می‌فرمایند آیا در موقع کندن این لباس ظاهری، معاصی را از دل و باطن خود کَندی و انس به معاصی را از خود دور کردی و خود را از معاصی خالی نمودی؟ و لباس احرام که پوشیدی، آیا خود را به لباس تقویٰ و ورع مزیّن کردی و ملبّس نمودی؟ عرض می‏کند نه. می‌فرمایند پس تو لباس احرام نپوشیدی! و همین‏طور موقع لبیک چه و سایر فرمایشات امام؟ع؟([87]) که تذکری است برای کسانی که ان‏شاءاللّه برای زیارت خانه خدا عازم می‏شوند.

نه‌تنها زیارت خانه خدا، بلکه باید طوری باشیم که قبور مطهره ائمه؟عهم؟ از جمله حرم حضرت رضا صلوات‌اللّه‌علیه را هم حریم قرب خدا بدانیم و حرکت‌کردن به قصد زیارت امام؟ع؟ را در نزد خود این‏طور تعبیر کنیم که این حج است و واقعیت حج است که در واقع در این حرم‌های مشرفه و مشاهد مبارکه، خانه خدا و صاحب خانه خدا و مظاهر انوار خدا قرار گرفته است. ان‏شاءاللّه به آن نیت، قصد زیارت داشته باشیم.

همچنین بارها به متعلمینی که در طریق تعلیم و تعلّم هستند عرض کرده‏ام که اینها هم در واقع حجی دارند و حج واقعی است. قصدکردنِ کاملین و بزرگان ما و قصد تحصیل علوم ایشان نمودن، این هم حج است و باید خود را همیشه در حالت حج ببینند، همیشه حالت حج را برای خود در نظر داشته باشند. چون «کامل» هم نور خدا و ظهور خدا است و علومی را که کامل ظاهر می‏فرماید، حریم قرب خدا است که اگر کسی داخل در این علوم و معارف شود، در امن الهی قرار می‏گیرد. نجات اخروی، در همین معارف و علوم و عمل‌نمودن به‌مقتضای این علم و معرفت است. از این جهت همه در حجّیم و حج ما خیلی مشکل‏تر و شرائط و مقررات حج ما شدیدتر است، و متأسفانه از اینکه در چه موقعیتی به‌سر می‏بریم چقدر در غفلت هستیم! بی‏خبر و بی‌توجهیم، بی‏توجه به اینکه خدای نکرده در معرض سخط اولیاء باشیم.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 116 *»

سخن در این است که تا مراحل و منازل توبه به‌شکل ملکه برای انسان فراهم نشود و این صفات و مقدمات و نتائج که برای طی این منازل است به‌شکل ملکه در انسان قرار نگیرد، اجازه ورود به عرصه عبودیت داده نمی‏شود؛ گرچه به‌ظاهر آثار و اعمالی که اسمش عبادت است از او صادر شود. ما داخل نماز می‏شویم، اما آیا نمازگزاریم؟! ما طاعات را انجام می‏دهیم، اما آیا می‏شود به ما گفت نمازگزار، روزه‏دار، حج‏کننده، زیارت‏کننده اولیاء، متعلم امر دین؟! و همین‌طور سایر عباداتی که هست. آیا می‏شود نام «مصلّیٖ» و «صائم» بر ما گذارد؟!

درست است که به‌ظاهرْ صورت این عبادات را انجام می‏دهیم، اما داخل‌شدن در حریم عبودیت و واردشدن در عرصه عابدین شرائطی دارد که اول شرطش طی مراحل و منازل توبه است. تا شخص از معاصی تائب نباشد، تا از مخالفت‌کردن خدا و اولیاء خدا به‌حقیقت توبه تائب نباشد، کِی می‏تواند عبد شود و در عرصه عبودیت داخل گردد و در ردیف بندگان خدا ــ که اسمشان «عبد» است و عباد و بندگان خدا هستند ــ داخل شود؟!

می‏دانیم سرسلسله بندگان وجود مبارک رسول‏خدا؟ص؟ است که در تشهد نماز، اولْ عبدبودنِ او را یاد می‏کنیم و بعد به رسالت او شهادت می‌دهیم: «اشهد انّ محمداً؟ص؟ عبده و رسوله»؛ به ذکر صفتِ «عبدِ» رسول‏خدا؟ص؟ ابتداء می‏کنیم. خدا هم در موارد مختلف در قرآن، بخصوص جاهایی که امتیازات آن بزرگوار را ذکر می‏کند، او را به صفت «عبد» توصیف می‏فرماید یا «عبداللّه» می‏نامد. جاهای حسّاس قرآن که بحث از مقامات رسول‏اللّه؟ص؟ به‌میان آمده، خدا آن بزرگوار را به «عبد» توصیف فرموده. پس سرسلسله عباد و بندگان خدا، آن بزرگوار است. و سایر بندگان خدا یا انفس آن بزرگوارند که عبارتند از ائمه معصومین؟عهم؟ و یا انوار آن بزرگوارند که عبارتند از انبیاء و سایر اولیاء و اصفیاء و کاملین صلوات اللّه علیهم اجمعین.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 117 *»

و اما دیگران؛ در عالم تکوین که همه در صفت عبودیت و عابدبودن، نور آن بزرگوارانند. ولی ما به‌حسب عالم شریعت و در مقام تکلیف و عرصه تشریع، نمی‏توانیم خود را در عبودیتْ نور ایشان ببینیم؛ آن عبودیت را نداریم. آری، ان‏شاءاللّه ظاهری داریم و صورتی را می‏سازیم، خود را به‌شکل نمازگزاران درمی‏آوریم، خود را به‌شکل عباد صالحین خدا درمی‏آوریم. این عبادت‌ها و صورت‌های ظاهری را هم چقدر ناقص و چقدر سر و ته ضایع به‌جا می‏آوریم! نه صورت درستی، نه حدود درستی؛ با چه قساوت‌ها و ظلمت‌های باطنی و با چه عصیان‌هایی، این صورت‌ها را بر خود ظاهر می‏سازیم! خدا همه ما را از این‌طور عبادت‌ها عفو کند، خدا از ما بگذرد و ما را به این «عبادت‌ها» مؤاخذه نکند که اگر در واقع بخواهیم منصفانه اسم‌گذاری کنیم، ـــ نعوذباللّه، نعوذباللّه ـــ  باید بگوییم «استهزاء». در موقع وضو و تحصیلِ طهارت ظاهری، تحصیل‌کردن، باطن را پاک نکرده‏ایم و به آب توبه، طهارت باطنی فراهم ننموده‌ایم و با دلی مملو از کینه به مؤمنین و ــ نعوذباللّه ــ عداوت با اهل ایمان و یا دلی مملو از سایر معاصی، با روحی کثیف به کثافت طغیان و عصیان در مقام مناجات با خدا برمی‏آییم و اولیاء خدا را برای خود قبله قرار می‏دهیم و می‏گوییم: اللّهم انی اتوجّه الیک بمحمد و آل‏محمد([88]) یعنی خدایا من این بزرگواران را قبله خود قرار داده‏ام و به‌وسیله ایشان به تو رو می‌کنم.

خدا نکند که آنها از ما رو برگردانند، چه قبله‏ای که پشت به ما بکند! چطور روکردن به قبله‏ای که او از ما بیزار باشد و اظهار تنفر نماید! یعنی من قبله تو نیستم، تو دروغ می‏گویی، به من رو نکرده‏ای، به من رو نیاورده‏ای. اینکه در وصف اهل آخرالزمان می‏فرمایند: نساؤهم قِبلَتُهم،([89]) از همین جهت است که وقتی رو به زن باشد و روی

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 118 *»

دل به مال دنیا و هواهای نفسانی باشد، ــ نعوذباللّه ــ روی دل به اعداء ایشان شده. خدا نکند که قبله ما اعداء ایشان باشد و در موقع عبادت‌ها به اعداء رو آورده باشیم.

در هر صورت، عبادت‌های ما این‌طور است. نمی‏شود اسم اینها را عبادت گذاشت و ما را عابد و در مقام عبودیت و عبادت دانست.

خدا شهداء کربلاء را به عابدبودن توصیف فرموده و می‏فرماید: التائبون العابدون. باید بدانیم که این بزرگواران در همه مراتب و طبقاتشان، به‌حقیقت عبادت عابدند و اعمالشان همه عبادت است؛ بخصوص امر شهادت. از وقتی که ایشان همراه امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه حرکت کردند و سیر الی‌اللّه را آغاز نمودند، قبله ایشان و مورد توجهشان امام حسین بود. با توجه به آن بزرگوار صلوات‌اللّه‌علیه، از همه‌جا دل بریدند و اِعراض کردند و از همه‌چیز جز امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه برگشتند و حقیقت توبه و مراحل و منازل توبه را به‌حقیقت معانی در جمیع مراتبشان به‌دست آوردند و چون در ایشان ملکه شد، موفق شدند به اینکه عابد باشند و در عبودیت باشند. و حقیقت عبودیت را هم اظهار کردند به اینکه در نزد آن بزرگوار خاضع و خاشع شدند و به درگاه آن غَنی، فقر و نیازمندی اظهار کردند؛ آن غنیّی که آیه غِنای خدا است و همه بی‏نیازی‌هایی که فراهم می‏شود به‌برکت غنای او است. همه مردم و همه خلق محتاج به درگاه امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه هستند و آن غنی حقیقی و مطلق را می‏جویند و از او طلب جود و طلب کرم می‏کنند. کسی از درگاه او ناامید برنگشته و همه خلق به‌برکت کرم و جود او به غایت و هدف و کمال خود رسیده‏اند و می‏رسند. شهداء کربلاء که معلوم؛ ایشان در رأس همه عابدین قرار گرفتند و برای همه عبادت‏کنندگان تاج افتخار شدند.

خدایا، ما که وضعمان این‏طور است، ما که می‏دانیم چه هستیم! اما سرمایه ما، آنچه که در رأس عبودیت ما قرار دارد ــ اگر بتوانیم عبودیتی بگوییم، ــ محبت به امام

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 119 *»

حسین و اصحاب امام حسین؟ع؟ است و توجه و توسل و تمسک ما به ذیل عنایت این بزرگواران می‌باشد. خدایا از تو می‏خواهیم که جود و کرم و عنایت و شفاعت ایشان را شامل حال همه ما گنهکاران بفرمایی. خدایا، به‌برکت این محبت و توجه و توسلی که خود به ما احسان فرموده‏ای و به‌برکت ایشان به ما افاضه نموده‏ای، اعمال ناقابل ما و این عبودیت‌های سر و پا شکسته ما را به لطف و کرمت قبول فرما و از گناهان همه ما و بخصوص رفتگان ما درگذر.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 120 *»

 

مجلس 9

(شب چهارشنبه / 24 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 121 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

اوصافی را بیان می‌کردیم که خداوند درباره شهداء کربلاء صلوات‌الله‌علیهم ذکر می‏فرماید. ایشان به‌واسطه داشتن این اوصاف، آیات خداوندی بوده‌اند که خدا این آیات را در سیردادن امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه از مدینه به مکه و از مکه به کربلاء به امام؟ع؟ نمایاند. چون این صفات در ایشان به‌طور حقیقت بود، از این جهت آیات حسینی صلوات‌اللّه‌علیه و آیات خداوندی شدند. التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود اللّه و بشّر المؤمنین. آنها دارای این صفات هستند و به اینها متصفند و این صفات به‌طور حقیقت در ایشان است.

ایشان به‌حقیقت توبه تائب هستند. چون این بزرگواران در جمیع مراتبشان به‌حقیقت توبه تائبند و مراحل و منازل توبه را طی کرده‏اند و این منازل و مراحل برای ایشان ملکه شده یعنی در وجودشان صفت راسخ شده است، توانسته‏اند به مرحله و منزل دوم از منازل سیر و سلوک برسند. البته مراحل سیر و سلوک، در واقع دو منزل بیش نیست، توبه‌کردن و بنده‌شدن. اینها توبه کرده‌اند و بنده شده‌اند. از اِعراض از خدا توبه کرده‌اند و به خدا رجوع نموده‌اند. بعد از رجوع به خدا، در مراتب بندگی، به‌حقیقت عبودیتْ قائم به عبادتند و از این رو در قرآن، «عابدون» به‌عنوان صفت دوم ایشان ذکر شده است؛ عبادت‌کنندگانند به‌حقیقت عبادت. عبادت، جهات و

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 122 *»

شئونی دارد و مقدمات و نتائجی دارد. همه این جهات برای ایشان متحقق شده و بالفعل گردیده است.

حقیقت عبادت، عبارت است از اظهار افتقار، احتیاج، فقر و فاقه به درگاه خداوند متعال. جهات عبادت مختلف است و عبادت را به جهات مختلف می‏شود تفسیر و مطالعه کرد. آنچه که فعلاً مورد بحث ما است، جهاتی است که در فرمایش امام صادق صلوات‌الله‌علیه به بعضی از آن جهات اشاره شده.

امام؟ع؟ در خصوص اینکه شخص به داشتن عبادت صحیح موفق ‏شود جمله‏ای دارند که می‏فرمایند: و احْذَر اَن‌تَطَأَ بِساطَ مَلِکک الّا بالذُّلّ و الافتقار و الخشیة و التعظیم اگر می‏خواهی عابد باشی و عبادت را به‌دست بیاوری، باید بر حذر باشی از اینکه در بساط پادشاه و مالک خودت ــ یعنی خداوند ــ قدم گذاری مگر به ذلت و فقر و احتیاج و افتقار و خشیت و ترس از خدا و تعظیم، یعنی خدا را بزرگ بشماری. و اَخلِص حرکاتِک من الریاء و سِرَّک من القَساوة حرکات خود را از ریاء، و باطن و پنهان خود را از قساوت خالص گردان. فانّ النبی؟ص؟ قال: المصلّیٖ مُناجٍ ربَّه. یکی از عبادات، نماز است. رسول‏اللّه؟ص؟ فرمودند شخص نمازگزار با خدای خود راز و نیاز می‏کند. فَاسْتَحْیِ من المطّلِع علیٰ سرّک و العالم بنَجواک و ما یُخفیٖ ضمیرُک پس حیاء کن از خداوندی که از پنهانی‌های تو اطلاع دارد و آگاه است و عالم و دانا است به آنچه که گفتگو می‏کنی و به آنچه که دلت آن را پنهان کرده است. و کُنْ بحیث یَراک لِما اراد منک و دعاک الیه طوری باش که خدا تو را ببیند برای آنچه که از تو خواسته است و تو را به‌سوی آن خوانده است.

بعد درباره حالت گذشتگان از عُبّاد و بندگان خدا می‏فرمایند: فکان السَّلَف لایزالون یشتغلون من وقت الفرض الی وقت الفرض فی اصلاح الفرضَین جمیعاً فی اخلاص حتی‌یأتوا بالفرضَین جمیعاً([90]) گذشتگان کارشان این بود که از وقت این

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 123 *»

عبادت تا عبادت بعدی زحمت می‏کشیدند که مفاسد هر دو عبادت را اصلاح کنند و خالص سازند تا اینکه وقت عبادت دیگر که می‏رسد همه را خالصانه انجام داده باشند.

آنچه که در این حدیث شریف مورد استشهاد ما است، این است که می‏فرمایند حذر کن از اینکه در بساط پادشاه و مالک خودت وارد شوی مگر به ذلت و افتقار و نیازمندی و خشیت (ترس) و تعظیم، یعنی خدا را بزرگ بشماری. انسان باید این‏طور در مقام قرب خداوند و مقام عبودیت و انجام عبادت داخل شود.

عرض کردم عبادت به صفت الوهیتِ خدا تعلق می‏گیرد، «اللّه» را برای ما «معبود به‌حق» معنی می‌کنند، «عبادت‌شدهݘ بجا و درست». اگر غیر خدا عبادت شود و پرستش شود، معبودِ باطل است. اما خدا معبودِ بالحق است. «اللّه» معبود به‌حق است یعنی بجا و درست. خدا است که سزاوار پرستش است، باید او را پرستش کرد.

بنابراین با توجه به آن جهات می‏توانیم بگوییم عبادت سرّی است که از بنده ظاهر می‏شود در وقتی‌که الوهیت خدا را ادراک کرده باشد و به الوهیت خدا معتقد و معترف باشد. هرچه بیشتر الوهیت خدا را ادراک کند و بهتر معتقد باشد و این اعتقاد در او عمیق‌تر باشد، عبادت او ظاهرتر خواهد بود و در عبودیت و اظهار عبادت، قوی‌تر و صحیح‏تر و صادق‏تر  می‌شود. پس تحقق عبادت و عابدبودن بستگی دارد به اعتقاد و درک صحیح نسبت به الوهیت خداوند متعال.

از این جهت است که مشایخ ما+ که در مورد عرصه تکوین تحقیقات می‌نمایند می‌فرمایند در عرصه تکوین، موجودی نداریم که مکوَّن و دارای هستی و کینونت شده باشد، و عبد و بنده خدا نباشد.

در عرصه تکوین، همه خلق و همه موجودات اعم از مؤمن و کافرِ در عرصه شرع، همه و همه در عرصه تکوین عبدند و همه آنها در مقام فقر و افتقار و ذلت و خشیت و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 124 *»

تعظیمِ خداوندی به‌سر می‏برند. هیچ‌یک از آنها نیستند که بگویند ما از خدا مستغنیٖ هستیم و خطاب «کُن» را اجابت نکنند، و در عین حال موجود باشند. خیر، همه عبدند و ذلت و نیازمندی خود را احساس می‌کنند و همه در خشیت به‌سر می‏برند و همه اهل خشوع و خضوعند و خداوند را تعظیم می‏کنند و او را بزرگ می‏شمارند.

پس از نظر عالم تکوین، تمامی ذرات، همه کائنات و مکوَّنات، همه و همه به‌حقیقتِ عبودیت عبدند، همه و همه عابدند و کلمه «عابد» بر آنها صادق است. البته این عبودیت در عرصه تکوین فضلی نیست. فضل و فضیلتش همان که اهل وجود شده‏اند و به خلعتِ وجود زینت یافته‏اند و به لباس وجود درآمده‌اند و موجود گشته‏اند.

فضل و فضیلت، برای عبودیت در عرصه شریعت است که اگر کسی در شریعت و عرصه شرع، عبد و عابد شد و مقام عبادت را به‌دست آورد و این مقام و موقعیت و منزلت را اکتساب کرد، او دارای فضل و فضیلت است. روی این جهت است که خداوند، شهداء کربلاء و اصحاب امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را به عابدبودن توصیف می‏فرماید. چرا که آنها در عرصه شرع، حقیقت عبودیت را اظهار کردند و عبادت حقیقیه را نشان دادند و به درگاه خداوندی ــ که امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه بود ــ ذلت و فقر اظهار نمودند و خشیت و تعظیم اظهار کردند؛ امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را بزرگ شمردند و به بزرگی یاد کردند و خود را در مقابل آن بزرگوار  کوچک کردند و حقیر و نیست نمودند و عظمت او را نمایاندند.

به‌واسطه این، خدا ایشان را به عبودیت توصیف می‏فرماید و با توجه به فرمایش امام؟ع؟ می‏بینیم که «عابدون» به‌حقیقت، درباره ایشان صادق است؛ و احذر ان‌تطأ بساط مَلِکک الا بالذلّ و الافتقار و الخشیة و التعظیم. در واقع این حالات و این امور، حقیقت ایشان را تشکیل می‏دهد. اصلاً آنچه که تشکیل‌دهنده شهداء کربلاء بوده

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 125 *»

است، این است که ایشانند و چنین حقیقتی؛ ایشانند و چنین ذاتیتی، که سراپا ذلت، سراپا افتقار، سراپا خشیت و سراپا تعظیم‌کننده و تکریم‌کننده‌اند. این امر، جزء حقیقتشان است و اصل قابلیتشان را تشکیل می‏دهد.

عابد یعنی چنین کسی و عبادت یعنی چنین حقیقتی؛ ذلت و افتقار جزء بنده شود. حالت استغناء، استکبار و استقلال و حالت طغیان و سرکشی و ــ نعوذباللّه ــ استخفاف به دین خدا و اولیاء خدا در او نباشد. این امور جزء حقیقت او باشد و حقیقت او را چنین ذلت و افتقاری تشکیل دهد. و وقتی‌که این حقیقت جزء ذات این موجود باشد، می‏شود ظرف فیض خداوندی. این خودش یعنی قابلیت، یعنی آماده‌ساختنِ ظرفِ پذیرای فیض و انوار خداوند. هرچه ذلتش زیادتر شود و در خود بیشتر فقر و مسکنت ببیند و بیشتر نیازمندی احساس کند، بیشتر قابل می‌شود برای افاضه فیض و تعلق نور خداوندی به او و ظهور آثار الهی در او.

در این آیه شریفه و ماخلقتُ الجن و الانس الّا لیعبدون([91]) که مرتب می‏خوانیم و بزرگان ما+ درباره آن بیانات فرموده‏اند، این عبودیت و این عبادت چیست؟ خلقت برای این است، خلقت جن و انس و همه موجودات برای همین است که اینها زمینه خود را آماده سازند که از خداوند به آنها فیض و عنایت برسد. خلقت نیست مگر برای همین‌که اینها مرتب نیازمند، محتاج، ذلیل و صاحبِ مسکنت شوند و در هر درجه و مقامی که هستند، این ذلت، افتقار، خشیت و تعظیم را در خود زیاده گردانند؛ تا خداوند به‌برکت این حالات، از جود و کرم خود به آنها افاضه فیض بفرماید.

به‌تعبیر دیگر، خود این حالت، یعنی سؤال و درخواست از خدا. و معلوم است که وقتی سؤال و درخواست باشد، خداوند هم معطیٖ است و عطاء می‏فرماید. این عطاء خدا، کمالاتی است که به بندگان خودش عنایت می‏فرماید و اینها به کمالاتی

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 126 *»

که باید برسند می‏رسند. در این زمینه در قرآن آیاتی داریم: قل مایَعْبَؤُ بکم ربّی لولا دعاؤکم،([92]) أمّن یُجیب المضطرَّ اذا دعاهُ و یَکشِف السوء([93]) آیا غیر خدا کسی هست که مضطر را اجابت کند و او را جواب گوید؟! در موقعی که آن مضطر خدا را می‏خواند و رفع اضطرار و بیچارگی خود را از خدا می‌طلبد، آیا غیر خدا کسی هست که او را اجابت کند؟! معلوم است که خدا است که اجابتِ مضطر می‏فرماید. خدا است که اعطاءِ مسألت می‏کند. خدا است که قابلیت‌های فراهم‌شده را فیض‏بخشی می‏فرماید و عنایت خود را درباره بندگان خود کامل می‌سازد، آنانی که خود را به حقیقتِ عبادت متصف سازند و حقیقت عبادت جزء آنها شود.

پس عبادت یعنی آنکه ذلت و افتقار جزء وجودیِ بندگان شود و خود را سراپا ذلیل، مسکین، محتاج، فقیر، صاحب فاقه، مضطر و بیچاره ببینند. به‌حقیقتِ روآوردن، به درگاه خدا رو آورند و به‌حقیقت گدایی، از خدا گدایی کنند تا افاضه فیض شود و کمال منزلت برای ایشان فراهم گردد.

پس خداوند خلق را در عرصه شرع و شریعت خلقت نفرموده مگر برای اینکه بندگانْ او را بخوانند و از او سؤال کنند و او هم اجابت بفرماید. درْ درگاه او روی مسکنت آورند و او اعطاءِ فیض بفرماید. به درگاه عزتِ او ذلیل شوند و او عزت عنایت کند. ماخلقت الجن و الانس الّا لیعبدون من جن و انس را خلق نکردم مگر برای فقیری و گدایی به درگاه خودم و اظهار مسکنت و ذلت و افتقار به درگاه خودم. هر چه بیشتر این مرحله را طی کنند و بیشتر به حقیقت این مطلب برسند، به کمالات بیشتری نائل خواهند شد و فیض و کرم و جودِ من بیشتر شامل حال ایشان خواهد شد.

البته در این زمینه روایات زیادی داریم که ان‏شاءاللّه فرمایشات را مطالعه

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 127 *»

می‏کنید. در بررسی این صفات و این اموری که خدا در مورد شهداء کربلاء ذکر فرموده است، بنای ما بر اجمال است.

پس ما ان‌شاءاللّه هرچه بیشتر در این سخن دقت کنیم، بیشتر به عظمت و جلالت شهداء کربلاء واقف می‏شویم که خدا ایشان را به حقیقت عبودیت و بندگی و کمال بندگی توصیف می‌فرماید: التائبون العابدون صاحب عبادتند، بعد از طی مرحله توبه صاحب مقام و منزلت عبودیتند.

بعضی این تعبیر را دارند که رسیدن به حق یک‌قدم بیش نیست، از خود گذشتن است و به حق رسیدن. نوعاً این تعبیر را دارند. یا بعضی‌ها می‏گویند دو قدم است؛ از خود بگذر و در قدم بعد به عبودیت و وصول دست می‏یابی که قدم دوم است. حال تعبیرات هر طور باشد، در این آیه شریفه این دو صفت ذکر شده: اول مقام توبه و بعد مقام عابدبودن و مقام عبادت و عبودیت. و می‏دانیم تا مرحله اول به‌حقیقت طی نشود و تا به‌طور ملکه نباشد، مرحله دوم فراهم نمی‌گردد. اگر مرحله اول، حالت و زودگذر و موقت باشد، مرحله دوم به‌دست نخواهد آمد.

بزرگان و شهداء کربلاء صلوات اللّه علیهم اجمعین، مراحل و منازل توبه را به‌حقیقت و به‌طور ملکه طی کردند و در منزل و مقام و مرتبه دیگری از سیر و سلوک قرار گرفتند و سیر الی‌اللّه را به‌برکت پیمودن مرحله اول شروع کردند و العابدون شدند.

نوعاً اهل طریقت برای این مراحل، عناوینی دارند و چیزهایی می‏گویند. ما می‏بینیم یک صفت عبادت ذکر شده. در قرآن، مراحل بعد از توبه، در عنوان «عابدون» منظور شده است. معلوم می‏شود خود مسأله عبادت و حالت عابدبودن، جامع جمیع مراحل و منازل بعد از توبه است. هرچه بگویند و منازل و مراحلی را که بعد از مراحل توبه ذکر کنند، تمام در همین کلمه «عابد» قرار گرفته. می‏گویند مراحل بعد از توبه، سه مرحله کلی و سه بخش جامع و کامل دارد که شامل جهات و شئوناتی است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 128 *»

اول، «زهد» است. بعد از طی مراحل توبه، اولین مرحله و اولین بخش، زهد است. معنای زهد این است که انسان اِعراض کند از آنچه که زائد است، چه نسبت به ذات او و چه نسبت به اَعراض و اغراض او. به‌تعبیر بزرگان ما، زهد دست‌برداشتن از فضول و اکتفاءکردن به اصول است. هرچه که در معیشت و زندگی انسان زیادی است و در پیمودن طریق بندگی و رسیدن به مراحل کمال ایمانی، برای او لازم نیست، اسم آنها را «فضول» می‏گذارند. معنای زهد آن است که انسان در واقع از تمام آنچه که به او مربوط نیست و نسبت به او عَرَض است، اِعراض کند. هرچه خارج از او است و به او ربطی ندارد و در پیمودن مراحل کمال به آنها نیازی نیست، آنها را فضولات می‏گویند. زهد، اولین بخش از قسمت بعد از توبه و مراحل آن است.

زهد متضمّن سه خصلت است که یکی «رجاء» است. اگر انسان حقیقتاً صاحب زهد شد، رجاء پیدا می‏کند و رجاء برای او متحقّق می‏شود؛ یعنی امید به فضل خدا، امیدواری به کرم خدا، امیدواری به عنایات و احسان خداوندی. و بعد «رغبت» است؛ به آخرت میل پیدا می‏کند. و بعد از آن «تبتُّل» است؛ اهل تضرع و زاری به درگاه خداوند می‌شود و روی نیاز به درگاه بی‏نیاز می‌آورد. اینها لوازم زهد است. اگر زهد در انسان پیدا شد، این مراحل هم قطعاً پیدا می‏شود.

قسمت دوم و بخش دوم از مراحلِ بعد از توبه، «ورع» است. ورع را به فارسی «پرهیزگاری» معنی می‏کنند؛ یعنی  اجتناب‌کردن و امتناع‌ورزیدن از هرچه که در آن شوب و خلطی باشد از انحرافات شرعیه و شبهات معنویه که پیش می‏آید. ورع یعنی پرهیز از هرچه که از نظر شرعی مَشوب است. رسول‏اللّه؟ص؟ فرمودند: حلالٌ بَیِّن و حرام بیّن و شُبُهات بین ذلک چیزهایی که حلال‌بودن آنها معلوم است، حلال است. همچنین چیزهایی هست که معلوم است حرام است و حرام‌بودن آنها بیّن و آشکار است. اما بعضی چیزها شبهه‏ناک است، و شُبُهات بین ذلک شبهاتی است که بین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 129 *»

حلال و حرام است. نه صددرصد حلّیتش معلوم است، نه صددرصد حرمتش؛ اینها را می‏گویند شبهات. بعد شبیه این تعبیر در روایاتِ بسیاری داریم که فمن اجتنب الشبهات نَجا من المحرّمات اگر کسی از هرچه که شبهه‏ناک است اجتناب کرد، او از محرمات قطعیه هم نجات پیدا می‏کند. و من ارتکب الشبهات وقع فی المحرمات و هلک من حیثُ لایعلم([94]) اگر کسی از شبهات اجتناب نکرد و مرتکب آنها شد، خواه‌نخواه در محرمات داخل خواهد شد و ندانسته هلاک خواهد گشت. تشبیه فرموده‏اند؛ چون نوعاً سلاطین این‏طور بودند که برای خودشان مرکزی داشتند که آن مرکز را خانه سلطان می‏گفتند و قسمت دیگر حریم سلطان بوده و یک قسمت دیگر هم قُـرُقگاه بوده. آن کسانی که پرهیز داشتند، داخل قرقگاه هم نمی‏شدند.

زمان همین شاهِ گذشته، یک‌وقتی می‏خواستیم با آقای…. به منزل کسی برویم که قسمت‌های بالای شهر تهران هم بود. می‏گشتیم که از کدام خیابان و کوچه برویم و بی‏خبر از جلوی ساختمانی عبور می‌کردیم ــ نمی‌دانم چه بود، کاخ بود؟! ــ  سربازی ایستاده بود و تفنگ دستش بود و مرتب حرکت می‏کرد. خیلی خطرناک بود. ما هم می‏خواستیم مکث کنیم و از همان سرباز بپرسیم که کجا باید برویم. ولی من به آقای…. گفتم رد شویم، اینجا خیلی اوضاع ناجور است، برویم از جای دیگر می‏پرسیم. رد شدیم و بعد به خانه آن شخص رسیدیم. او گفت اگر بیشتر مکث کرده بودید، قطعاً می‏زد. آری، قرار بر این‏ است.

حال محرمات خداوندی، حریم خدا است که حرام فرموده بندگان داخل آن محرمات شوند. شبهات، حکم قرقگاه را دارد. اگر کسی بخواهد از محرمات ایمن بماند، باید داخل شبهات هم نشود. آنچه که شبهه‏ناک است ترک کند که مبادا داخل حرام شود. این را ورع می‏گویند. البته در جمیع شئون، هرجا که صدق کند، عرب اين

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 130 *»

اجتناب و احتراز را ورع می‏گوید. و ما به فارسی که ترجمه کنیم می‏شود پرهیز، دوری‌کردن و اجتناب‌ورزیدن.

این ورع، حالت عجیبی است و واقعاً مَظهرِ تقویٰ است؛ یعنی جایی که تقویٰ ظاهر می‏شود. اگر انسان بخواهد خدادار باشد، بخواهد خدا را از خود راضی نگه دارد، رضای خدا را برای خودش نگهداری کند و از دست ندهد، باید تقویٰ داشته باشد. تقویٰ، نگهداری است. تقویٰ کجا ظاهر می‏شود؟ تقویٰ در همین ورع ظاهر می‏شود، یعنی در پرهیز از شبهات. اگر انسان از شبهات پرهیز کرد و از آنها احتراز نمود، این نشان می‏دهد که تقویٰ دارد و نمی‌خواهد رضای خدا را از دست بدهد. اما اگر دیدیم از تقویٰ می‌گوید، مدعیِ تقویٰ است و فکر می‏کند تقویٰ دارد، ولی از شبهات احتراز نمی‏کند، کجا تقویٰ و نگهداری رضای خدا می‌خواهد ظاهر شود؟! کجا معلوم‏ می‌شود که او واقعاً می‏خواهد رضای خدا را نگه دارد؟! پس در واقع، ورع مظهرِ تقویٰ است.

وقتی ورع برای انسان باشد، قطعاً و یقیناً انسان را به حلال‌ها قانع می‏سازد. نتیجه این صفت ورع، «قناعت» است. قناعت صفتی است که از ورع و پرهیز از شبهات ظاهر می‏شود. قانع به چه؟ به آنچه خدا حلال کرده. نوعاً بعضی‌ها قناعت را معنی می‏کنند به اینکه انسان به تهیدستی و فقر بسازد و سعی کند که برنامه‏اش را بر مبنای فقر و تهیدستی و تنگدستی قرار بدهد. قناعت را این‌طور معنی می‏کنند. از کلمه قناعت این‏طور به ذهن‌ها می‏خورد که می‏گویند قناعت کن یعنی کم بخورد، کم بپوشد و از این قبیل. این را قناعت می‏گویند. خیر، بلکه یعنی به حلال‌ها قناعت کند.

اگر خدا بر کسی از حلال وسعت داده، چه مانعی دارد؟! خوب بپوشد، خوب بخورد، خوب اِطعام و احسان کند، چه مانعی دارد؟! معنای قناعت این است که انسان به آنچه خدا حلال کرده قانع باشد، پی حرام‌ها نرود و در شبهات وارد نشود. معنای قناعت این است و این نتیجه ورع است؛ پرهیز از شبهات و قناعت به

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 131 *»

محلَّلات الهی، به آنچه خدا حلال فرموده قانع باشد. در هر صورت، این هم بخش دوم است.

بخش سوم «حزن» است. گفته‏اند حزن آن است که انسان اندوهگین باشد، دلش مالامالِ غم باشد، المؤمن بِشْرُه فی وجهه و حزنه فی قلبه([95]) ائمه؟عهم؟ صفت مؤمن را این‌طور گفته‌اند: بِشره فی وجهه وقتی با او برخورد می‏کنی آدم عبوسی نیست، «چهره‌ درهم‌کشیده» نیست، صورتش درهم نیست، اما حزنه فی قلبه دلش پر از غم است. مگر مؤمن می‏تواند غمگین نباشد؟! با این همه مصائبی که بر اولیائش وارد شده، مؤمن می‏تواند در دل مسرور باشد؟! هرچه هم که در ناز و نعمت ظاهری به‌سر ببرد، اما دلش خوشحال نمی‏شود، دلش آرام نمی‏گیرد، دلش به نعمت‌های دنیوی خوش نمی‌شود و حال آنکه اولیاء او در چه مصائبی بوده‏اند و چه مصیبت‌هایی دیده‏اند! مصیبت‌هایی که هنوز انتقام آن مصائب کشیده نشده، مصائبی که تا دامنه قیامت آثارش در وجود اولیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین باقی است. مگر غم‌ها و ناله‏های فاطمه زهراء؟سها؟ تمام شده؟! مگر جراحاتی که بر بدن امام حسین صلوات‌الله‌علیه وارد شد التیام پیدا کرده؟! اگر التیام پیدا کرده، چرا امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه صبح و شام بر جد بزرگوارشان و بر این‌همه مصائب گریانند؟! مگر آن دردها و آن بدن‌های نیلی‌شده از ضرب تازیانه و کعب‏نی در کربلاء و در مسیرِ اسارتِ اهل‏بیت صلوات اللّه علیهم اجمعین آرامش پیدا کرده که قلب مؤمن آرام و مسرور باشد؟!

پس حزن، بخشی بعد از توبه و مراحل توبه است که همیشه برای مؤمن هست و دوام دارد. و همچنین حزن دارد بر اینکه در گذشته‏ کمالاتی را از دست داده و اسباب توفیقی ضایع شده. و باید از اسباب توفیق نتیجه‏گیری کند و کمالاتی را اکتساب کند. مؤمن بر گذشته‏اش محزون است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 132 *»

خواه‌نخواه حزن آثاری دارد و صفاتی را به‌همراه خود می‏آورد که یکی از آنها «خوف» است. مؤمن خائف است. چون بر گذشته خود محزون است و از عمرِ گذشته اندوهگین است، از این جهت خائف است که خدا با گذشته من چه خواهد کرد؟! آیا گذشته‏های من آمرزیده شده؟! نسبت به گذشته‌ها خائف است و نسبت به آینده‏اش بر حَذَر است؛ نکند آینده من هم مثل گذشته‌ام باشد و از کمالات محروم شوم و اسباب توفیقی که برای من فراهم می‌شود ضایع گردد. از این جهت نسبت به آینده هم بر حذر است. «حَذَر» یکی از صفاتی است که نتیجه زهد است و برای او فراهم می‏شود.

«اِشفاق» هم حالتی است که برای انسان فراهم می‏شود. بعضی‌ها اشفاق و خوف را یکی می‏گویند. ولی نه، اشفاق و خوف با یکدیگر فرق دارند. «خوف» ترس از گذشته است و «اشفاق» نسبت به حال موجود؛ در همین حال موجود، من در چه وضعی هستم؟! من الآن در چه وضعی به‌سر می‏برم؟! آیا خدا از من راضی است و یا مورد غضب خدا هستم؟! همین الآن در حالِ نگرانی به‌سر می‏برد.

دیگر آنکه در اثر حزن، برای انسان «خشوع» فراهم می‏شود، حزن انسان را از سرکشی و استکبار باز می‏دارد. شخصی از گذشته ترسان است که خدا با من چه خواهد کرد؟! و در حالِ حاضر نگران است که الآن خدا و اولیاء خدا نسبت به من چگونه‌اند، آیا از من راضی هستند و یا در خشم خدا و اولیائش هستم؟! همچنین نسبت به آینده حذر دارد؛ خدایا دقایقی که برای من پیش می‏آید چطور بر من خواهد گذشت؟! این دقیقه‏ای که الآن بنا است بیاید و این لحظه‏ای که بر من وارد می‌شود، چطور خواهد گذشت و چگونه به عمر گذشته من ملحق خواهد شد؟! آیا چنین شخصی فرصت پیدا می‏کند که استکبار بورزد و نسبت به خدا و اولیاء خدا کبر و نخوت پیدا کند؟! خیر، خشوع برای او فراهم می‏شود. خشیت برای او دست خواهد داد  و اهل خشوع می‏شود.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 133 *»

و همچنین اهل اِخبات، تسلیم و سر فرودآوردن می‌شود؛ اهل طغیان نیست، سرکش نیست، بلکه اهل اِخبات است. خداوند می‌فرماید: و بَشِّرِ المُخبتین([96]) بشارت بده به آنهایی که اهل اخبات و تسلیم و سرفرودآوردن هستند، اهل استکبار و سرکشی و طغیان نیستند.

اینها چه صفات خوبی است! همه اینها مراحلی است که بعد از توبه برای انسان فراهم می‏شود و همه تحت کلمه «عبادت» درمی‏آید. اگر برای انسان صفت عبادت پیدا شد و انسانْ عابد شد، خوشا به حالش!

حال قدری در خودمان مطالعه نماییم و دقت کنیم در آن منازل و مراحل توبه که عرض کردم انسان باید در توبه داشته باشد تا بشود به او «تائب» گفت و همین‏طور این نوع صفات که باید داشته باشد تا بشود به او «عابد» گفت و در عبادت باشد؛ خودمان حالِ خود را بررسی کنیم که در چه وضعی هستیم؟! این عبادت‌ها و طاعات ما را می‏شود گفت عبادت؟! آیا در بساط قرب الهی پا گذارده‏ایم؟! در حریم قرب خدا وارد شده‌ایم؟! آن وضع توبه‏مان، این هم وضع عبادتمان! چه عبادت‌هایی! چه عبادت‌هایی!

یکی از عالی‌ترین عبادات ظاهری ما عبارت است از نماز. این نمازی که ما می‏گزاریم چیست؟! این چه ارزشی دارد؟! چه‌بسا ظاهرِ ما نماز می‏گزارد، اما در دل و باطن چه که نمی‏کنیم! خدا کند که لااقل در حال نماز، در عصیان و طغیان نباشیم! خدای نکرده در کفر و شرک نباشیم! بگوییم «اللّه‌اکبر»، اما در دل متوجه این باشیم که «باید امروز بروم و چکار بکنم و چکار بشود، فلانی را ببینم که فلان حاجتم انجام شود، چه بشود، چه بشود» همه‏اش شرک! خدا نکند که انسان در حال نماز در عصیان و معصیت باشد! «بروم به فلان برادر مؤمن صدمه بزنم، بروم سر فلانی را کلاه بگذارم، بروم چه کنم، با مال کی چکار کنم» از این معاصی به خدا پناه می‌بریم. آن‌وقت اسم

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 134 *»

اینها را عبادت بگذاریم و خدای نکرده عُجب هم بکنیم که ما عابد هستیم و اهل عبادتیم و انتظار داشته باشیم که با این عبادات ترقیات هم داشته باشیم!

اتفاقاً عبارتی دیدم ــ شاید هم اتفاق نبوده، عنایت خدا بوده و  خواسته این عبارت خوانده شود. ــ کتابی که مشغول چاپش هستیم، جلد چهارم از «الرسائل» است. تتمه رساله‏های عربی مرحوم آقای شریف طباطبائی­ را داریم چاپ می‏کنیم و بحمداللّه نزدیک به اتمام است. دیروز فهرست آن را می‌نوشتم، به عباراتی از این بزرگوار درباره عبادات برخورد کردم.

بحثشان در این‌باره بود که اعمال ما سه قسم است؛ اعمال اخروی، اعمال برزخی، اعمال دنیوی. بعد می‏فرمایند هرکدام از اینها جزائی دارد. اعمال اخروی ما جزاء اخروی دارد، اعمال برزخی جزاء برزخی و اعمال دنیوی هم جزاء دنیوی دارد. از جمله می‏فرمایند این نمازی که ما می‏گزاریم، ظاهر این نماز عبارت است از عمل دنیوی. اگر همین باشد و همین، و صحیح هم باشد، جزاء دنیوی دارد. ولی اگر در مرحله خیالْ نمازگزار نباشیم، جزاء مثالی و برزخی نداریم. اگر در دل و حقیقتمان نمازگزار نباشیم، جزاء آخرتی نداریم. بعد قدری از حالات ما را در حال نماز توضیح می‌فرمایند، از زبان ما سخن می‏فرمایند.

به آخر بحث که می‏رسند، فرمایشی دارند که البته از زبان ما است؛ بخوانیم و قدری متوجه و متذکر باشیم. می‏فرمایند: «و ما اَوضَحَ هذه الاعمالَ التی نَزعَم اَنّها عبادة» چقدر این اعمالی که فکر می‏کنیم عبادت است واضح می‌باشد! «خصوصاً فی حال صلواتنا» مخصوصاً در حال نمازهایمان. «نعوذ باللّه من هذه الصلوات» از این نمازها به خدا پناه می‏بریم. «فما اَفْضَحَ حالَنا» چقدر حال ما رسوا است! ــ از زبان ما می‏فرمایند. ــ «هذا حالنا فی حال الطاعة» این حالت ما است در موقعی که خدا را اطاعت می‏کنیم و در مقام بندگی برآمده‏ایم!

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 135 *»

پیش از این عبارات، تعبیر ایشان این بوده که کسی خدای نکرده در حال نماز به فکر زنا باشد، کسی در حال نماز به فکر سرقت باشد، به فکر ظلم و تجاوز باشد، به فکر چه و چه باشد. اینها را ذکر می‏نمایند، آنگاه می‏فرمایند این حال ما است در موقعی که داریم خدا را اطاعت می‏کنیم، «فما حالنا فی حال المعصیة؟!» چه خواهد بود آن حالات ما که رسماً و علناً معصیت می‏کنیم؟! «نعوذ باللّه من طاعتنا فضلاً عن معصیتنا» از اطاعت‌هایمان به خدا پناه می‏بریم تا چه رسد به معصیت‌هایمان. «فمن کانت محاسنه مساوی فکیف تزعم بمعاصیه و مساویه» کسی که خوبی‌ها و کارهای خوبش همه بد است، تو درباره معاصی و کارهای بدش چه گمان می‏بری؟!

«و العجب ثم العجب ممّن یزعم انّ بهذه الاعمال یَرتَقیٖ الی درجات اللاهوت و یتخلّص من شوائب الناسوت» شگفت و سپس شگفت از کسی که فکر می‏کند با این اعمالش به درجات عالیه لاهوت ترقی می‏کند و از شوائب و آلودگی‌های عالم ناسوت و پست دنیوی نجات می‏یابد. «و اَعجَب مِن هذا مَن یُعجِب بهذه الاعمال و یَمُنّ علی اللّه المتعال» و عجیب‌تر از آن کسی است که به این اعمال عُجب می‏کند و بر خدا به این اعمال منت می‏گذارد؛ خدایا منم که برای تو نماز می‏گزارم، منم که چنین می‏کنم، منم که چنان می‏کنم! «فکأنه باَداء رکعة من صلاته التی هی ابغض عند اللّه من الزنا یَحمِل عرش ربه علی کتفیه» گویا این شخصی که یک رکعت نماز گزارده و این نماز هم در نزد خدا از زنا مبغوض‏تر است ــ این نماز از زنا مبغوض‏تر است! ــ فکر می‏کند با این یک رکعت نمازش عرش خدا را روی دوش خود گذارده و حامل عرش خدا شده! به‌طوری که «فان نظر احد الیه بنظر الخفّة یتوقّع علیه صاعقةً من السماء او عذاباً الیماً» اگر کسی به چشم سبکی به او نگاه کند، این‏قدر به او برمی‏خورَد که توقع دارد و انتظار می‏کشد که خدا صاعقه‏ای نازل کند و او را بسوزاند یا عذاب دردناکی بر او نازل کند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 136 *»

«بالجملة هذه حالی و حالُ من کان مثلی» ــ  از زبان ما می‏فرمایند. ــ خلاصه، این حال من و حال کسانی است که مثل من هستند. «فما اَدریٖ کیف مآلی؟!» نمی‏دانم عاقبت کارم چه خواهد شد؟! «اِلّا ان‏یرحمنی ربی ببرکة اولیائی» مگر اینکه خدا به‌برکت اولیائش بر من رحم بفرماید. «فانّ القُنوط من رحمته من اعظم الخطیئات من اعمالی» ناامیدی از رحمت خدا در بین گناهان ما بزرگترین گناهان است.

خدا نکند که کسی از رحمت خدا ناامید بشود و همچنین خدا نکند که کسی از عذاب خدا ایمن شود. خدایا ما را از عذاب خودت ایمن نگردان و از رحمت خودت ناامید نفرما. خدایا ما را بر امید به رحمتت و ترس از عذابت بمیران.

«یا ربی و مولای اعترفتُ عندک بسَوءَة حالی و انک قادر علی العفو و تبدیلِ سیئاتی الی الحسنات و انک انت مجیب الدعوات» ای پرورنده من، ای آقای من، در نزد تو به بدی حالم و سیاهی روزگارم و تبهکاری خودم اعتراف دارم، اما تو خداوند و پرورنده‏ای هستی که بر عفو و گذشت از من و تبدیل‌کردن گناهان من به حسنات، قدرت و توانایی داری و تو اجابت‌کننده دعاءها هستی. «ربنا عاملنا بفضلک یا ذا الجود و الاحسان یا ارحم من کل رحیم»([97]) پرورنده ما، با ما به فضلت رفتار کن؛ ای صاحب بخشش و نیکی‌کردن، ای مهربان‌تر از هر مهربانی.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 137 *»

مجلس 10

(صبح روز  چهارشنبه / 24 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 138 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

یکی از اوصاف شهداء کربلاء، صفت عابدبودن و عبودیت است. عرض کردم متعلَّق صفت عبادت، صفت الوهیت خدا است. «اللّه» را «معبود به‌حق» معنی می‏کنند. خدا دارای صفت الوهیت است یعنی خدا معبود به‌حق است. پس متعلَّق صفت عبادت، صفت الوهیت خدا است.

می‏دانیم که صفت الوهیت، برای جمیع صفات خداوندی اصل است و همه اسماء و صفات خدا، بر صفت الوهیت حمل می‏گردد. می‏گوییم اللّهْ رحمٰن است، اللّه رحیم است، اللّه غفور است، اللّه علیم است، اللّه سمیع است. همه صفات و اسماء خدا را بر «اللّه» حمل می‏کنیم و «اللّه» موضوع است و آنها همه محمول. علتش این است که نسبت به جمیع اسماء و صفات خدا اصل است. نمی‏گوییم رحمٰنْ اللّه است، رحیم اللّه است. بلکه می‏گوییم اللّه رحمٰن است و همین‏طور سایر صفات. علتش این است که «اللّه» صفتی است برای خدا که مبدأ همه صفات و اصل همه صفات است.

عبودیت هم که محل تعلق و وقوعش صفتِ «اللّه» است، اگر در بنده‏ای پیدا شود، مبدأ جمیع کمالات خواهد بود و اصل و ریشه جمیع فضائل و مناقب بنده، چه فضائل و مناقب و صفات و کمالات ذاتیه و چه کمالات و خصوصیات سایر مراتب بنده؛ همه و همه از همین عبودیت سرچشمه می‏گیرد.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 139 *»

حقیقت عبودیت را که برای ما معنی فرموده‏اند، عبارت است از همان اظهار خضوع و افتقار و خشیت و تعظیم در مورد خداوند. بنده‏ای که صاحب عبادت و عبودیت است و عابد است، او در نزد خدا خاضع است، او سراپا فقر و احتیاج و نیازمندی به درگاه خدا است، او سراپا خشیت و خضوع است و سراپا تعظیم‌کننده خدا است و بزرگی را فقط از آنِ خدا می‏داند. این بنده به‌واسطه چنین قابلیتی که جزء حقیقت او است و حقیقت او را تشکیل می‏دهد، لایق و صالح می‏گردد برای افاضات انوار و فیوضات کمالیه که خداوند به او احسان و اِنعام می‏کند. هرچه بنده در این صفت صادق‌تر و خالص‌تر باشد، اعطاءِ فیض و کمال و انوار به او و تقرب او به درگاه قرب خدا بیشتر خواهد بود. برای این عبودیت آثار و نتائجی است که هم در زمینه ذات بنده فراهم می‏شود و هم در زمینه عالَمِ نفسِ بنده فراهم می‏گردد و هم ظاهر او را فرا می‏گیرد.

از این جهت خداوند از این سه مرتبه درباره شهداء کربلاء خبر داده است که آنها به‌برکت عبودیتی که داشتند و به‌واسطه اینکه حقیقتاً «عابدون» بودند و حقیقت عبادت را اکتساب کرده بودند، این مراتب سه‏گانه آنها به آثار عبودیت منوّر شد. یکی مرحله ذات ایشان بود که خدا از آن مرحله به «حامدون» خبر می‏دهد؛ اینها ستایشگران خدا شدند، جز خدا کسی دیگر را ستایش نمی‏کردند. در مقام ذات، «حامدون» شدند، حمدکنندگان. و در مقام نفس «سائحون» شدند؛ سیرکنندگانی که در طریقت به کمال مراتب حقیقتِ طریقت رسیده‏اند. در مقام ذات، به حقیقت مقام ترقی و تعالی که برای ذات ممکن است، نائل گردیدند. چه کاملین کربلاء و چه ناقصین کربلاء، به‌برکت عبادت و خضوع و خشوعشان توانستند در مقام ذاتشان «حامد» بشوند و در مقام نفس «سائح» بشوند  که در طریقت سیر کرده و مراحل کمالیه ترقی و تعالی را در زمینه نفس به‌دست آوردند. السائحون شدند. در مقام ظاهر هم الراکعون الساجدون، رکوع‌کننده و سجودکننده بودند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 140 *»

بعد چون این مراتب سه‏گانه ایشان به مقامات ترقی و تعالی رسید، صالح شدند برای دعوت‌کردن و برای اینکه امام و پیشوا و قدوه و اسوه خلق شوند؛ شدند الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر. این مقامِ امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر که مقام دعوت و مقام پیشوایی و هدایت‌کردن است، به‌برکت آن عبودیت و خضوع و خشوعی که داشتند برای ایشان فراهم شد. به‌واسطه پیمودن مراحل و مراتب ترقی در زمینه ذات و نفس و ظاهر خود، به همه مراتب خود، دعوت‌کنندگان شدند. به ظاهر و باطن خود، دعوت‌کننده به‌سوی خداوند شدند، دعوت‌کننده به‌سوی اولیاء خدا شدند، الآمرون بالمعروف امرکننده به معروف بودند و «معروف» در اینجا بخصوص امام حسین؟ع؟ است؛ زیرا اینها به‌سوی امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه دعوت کردند.

و نهی‌کننده از منکر بودند که «منکر» اصل و ریشه تمام پلیدی‌ها و ناپسندی‌ها است که دومی باشد. در خیلی از جاهای قرآن، «منکر» از نظر باطن به دومی تفسیر شده([98]) و از نظر عددِ حروف هم «منکر» با اسم دومی مطابق است. ایشان از اتّباع اولی و دومی و سومی و چهارمی و پنجمی لعنهم‌الله نهی کردند و با یزید و یزیدیان که جنگ نمودند یعنی با اولی و دومی جنگ کردند.

بعد از این مراحل، خداوند مقامی برای ایشان ذکر می‏فرماید که این مقام بسیار عالی است که حفاظت حدود الهیه باشد، و الحافظون لحدود اللّه اینها حدود الهی را حفظ می‏کنند و خداوند از ایشان محافظت حدود الهی را خواسته. ایشان با ریختن خون خود و شهیدشدن در راه هدف امام؟ع؟، حفظ‌کننده و محافظِ مرزهای دیانت و مرزهای حقایق و معارف الهی هستند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 141 *»

و بشّر المؤمنین ای پیغمبر ما، به مؤمنین بشارت بده، به ایشان مژده بده که این‏طور اسباب نجات برای مؤمنین ناقصین فراهم شد و توانستند به‌برکت توجه به این بزرگواران، خود را از مهلکه‏ها نجات دهند و دست تمسک و توسل به ذیل عنایت ایشان بزنند. اگرچه خودشان در اثر کثرت معاصی و شدت بُعد و دوری از درگاه قرب ما، نمی‌توانند سیر الی‌الله داشته باشند، اما به‌برکت توسل و تمسکشان به این ذوات طیّبه و حقایق مقدسه می‏توانند سیر الی‌اللّه داشته باشند. مؤمنین را بشارت بده که ما همین توجه و توسل و تمسک ایشان را توبه ایشان و اصل و اساس عبودیت ایشان قرار می‏دهیم و همین‏طور حمد ایشان قرار می‏دهیم. از ایشان همین سیاحت و سیرکردن به‌سوی ما را به‌واسطه توسل و تمسکشان به ذیل عنایت این بزرگواران، می‌پذیریم. مؤمنین را بشارت بده.

خداوند این حادثه را و این صفات و خصوصیات را بعد از این آیه شریفه ذکر فرمود، ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة. وقتی بهشت از آنِ ایشان شد، ایشان مالکین بهشت شدند، بهشت مملوکشان شد، بهشت به‌برکت این اعمال و طاعات و این عبودیت و این شهادت در اختیار ایشان قرار گرفت و اختیاردار بهشت شدند، هرکس که با معرفت و توجه به مقامات ایشان، صادقانه و خالصانه به ایشان متوسل و متمسک می‏شود، او را همراه خود به بهشت می‏برند و در بهشتی که مال خود ایشان است جای می‏دهند.

«شفاعت» هم معنایش همین است که دست ناقصین را می‏گیرند. ناقصین در اثر معاصی آن‏قدر دست‌هایشان کوتاه شده که از این‌همه فیوضات الهی محروم شده‌اند. ناقصین که دست دراز کنند، ایشان دست کوتاه آنها را می‏گیرند و فضلِ نورِ خود را بر رخساره گنهکار آنها می‏تابانند. به‌برکت این اشراق نور و به‌برکت این اِمداد، آنها را نورانی می‏سازند و لایق قرب مقام قدس الهی می‏کنند و لایق هم‌جواری با محمد و آل‏محمد؟عهم؟ می‏گردانند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 142 *»

شهداء کربلاء چه حق بزرگی دارند! خدا را قسم می‏دهیم که از طرف خود به همه ایشان جزاء خیر عنایت کند که ایشان حق بزرگی بر گردن همه ناقصین داشته و دارند؛ زیرا به‌برکت آنها اهل نجات می‏شوند.

خدایا ما می‏دانیم که از نظر عبودیت و از نظر مراحل و منازل سیر و سلوک به‌سوی تو، به‌واسطه عصیان و طغیانی که داریم در کمال دوری قرار گرفته‌ایم. اما به‌واسطه بشارت رسول تو و اولیاء تو صلوات اللّه علیهم اجمعین که خودت فرموده‏ای: و بشّر المؤمنین، خدایا آنچه که سرمایه امید ما است و آنچه که ما به آن اطمینان کامل داریم، همین ایمان ناقصی است که آورده‏ایم. ما خود را مؤمن می‏دانیم به همین‌که کفر نورزیده‏ایم. رسول‏خدا؟ص؟ ما را به ایمان دعوت فرمودند، به همین ظاهر اجابت کردیم و در دل هم می‏خواهیم که تمام مراحلی که در عبودیت برای ما میسر است طی کنیم. اما شیطان بر ما غالب است، نفس امّاره بر ما غالب است، عقلی که شعاع نور محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است در ما مغلوب است. ما این نور عقل را نصرت نکردیم بلکه به معاصی خودمان خذلان کردیم و خواستیم این نور را در خود خاموش سازیم. اما عنایت و فضل اولیاء تو و بخصوص عنایت و فضل شهداء کربلاء طوری شد که این عقل ما را از خاموش‏شدن باز داشتند و به عقل ما اِمداد نورانی می‏کنند و ما به‌برکت همین توسلات و توجهات می‏یابیم که عقلمان قوت می‏گیرد. عقل ما به اندازه‏ای قوی می‏شود و قدرت می‏گیرد که از خودمان، از نفس امّاره بالسوءِ خودمان، از اعمالمان و از تمام آثاری که از این اعمال برای ما فراهم شده است، بیزار می‏شویم و از خود و اعمال خود اظهار تنفر داریم و اولیاء تو را دوست داریم و از نورانیت ایشان مسروریم و از اینکه این بزرگواران به چنین درجات عالیه‌ای نائل شده‏اند خدا را شکر می‏کنیم، به حال ایشان غبطه می‏خوریم و به حقیقت دل عرض می‏کنیم: «یا لیتنا کنّا معکم فنفوزَ فوزاً عظیماً».

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 143 *»

مقامات این بزرگواران در همین چند کلمه‏ای که در قرآن و در این آیهݘ مورد بحث ذکر شده، بسیار دقیق و عمیق است. باید روی هرکدام از این صفات بسیار مطالعه و گفتگو شود و دقت گردد اما فرصت کم است. شما ان‏شاءاللّه دقت می‏کنید که چرا خدا شهداء کربلاء را به این صفات توصیف می‏کند و این صفات چه صفاتی است؟! التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود اللّه و بشّر المؤمنین.

اصل همه کمالات، عبودیت است. اصل و ریشه تمام فضائل، عبودیت است و خدا این بزرگواران را به «عابدون» توصیف می‏کند. می‏دانیم که خدا تعارف و مبالغه‏گویی ندارد. خدا که ایشان را به این صفات توصیف می‏کند، باید حقیقت این صفات در ایشان باشد و به حقیقت این صفات متصف باشند، بدون هیچ تعارف و مبالغه. وقتی‌که خدا به عبودیت چنین بندگانی گواهی دهد و از صفت عابدبودن ایشان خبر دهد، آن‌وقت در نزد ایشان ما باید چه خضوعی پیدا کنیم؟! چقدر باید در نزد شهداء کربلاء خاضع باشیم؟! چقدر باید مقام شهداء کربلاء را بزرگ بشماریم؟!

ببینید وقتی خود امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه در شب عاشوراء می‏خواهد ایشان را تعظیم بفرماید و مقام ایشان را تکریم کند می‌فرماید: انّی لااَعلَمُ اصحاباً اوفیٰ و لا خیراً من اصحابی و لا اهلَ‏بیت ابرَّ و اوصلَ من اهل‏بیتی([99]) من نمی‏دانم. این «نمی‏دانمِ» امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه، حال و گذشته و آینده را در بر می‌گیرد. من نمی‏دانم یعنی در گذشته نمی‏دیدم، حال هم نمی‏دانم، بعد از این هم نمی‌دانم اصحابی را باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم و اهل‏بیتی را نیکورفتارتر و صله‌کننده‌تر از اهل‏بیتم. یعنی در میان صحابه همه انبیاء و همه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین، صحابه من «اَوفیٰ»

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 144 *»

هستند، به پیمان و میثاق وفاکننده‏ترند و وفائشان نسبت به مقام من از همه بیشتر است و برّ و نیکیشان از همه بهتر است. علتش را هم عرض کردم که در تاریخ نداریم و در تاریخ نخواهد آمد که اصحابی برای امام و معصومی پیدا شوند که اینها برای شهیدشدن و شهادت پا به میدان بگذارند، نه برای غلبه و پیروزی ظاهری. بلکه کشته‏شدن برای ایشان پیروزی بود و هدف و مقصود بود و خود امام؟ع؟ هم هدفشان همین بود که کشته شوند. اینها هم همین‏طور، به حدی از یقین رسیده بودند که برای شکست و مغلوبیت و مظلومیت ظاهری ایستادند و قدم در میدان گذاردند.

این یقینشان و موقعیتشان، همان خضوع و خشوع و همان حقیقت عبودیتشان بود که در نزد هدف و خواست امام صلوات‌اللّه‌علیه اظهار کردند. این‌گونه خضوع نمودند، خدا هم به آنها این‌همه کمالات عنایت کرد که در مقام ذات «حامد» شدند، و در مقام نفسانیتِ خود «سائح» و سیرکننده به‌سوی خدا و اهل سلوک الی‌اللّه، و در مقام ظاهر خود هم «راکع» و «ساجد» شدند.

چون خدا رکوع و سجود را ذکر فرموده، یعنی جمیع عبادت‌های ظاهری از ایشان سر زد و آثار عبودیت چنان از ظاهر ایشان متجلی شد که به حقیقتِ «راکعون» و «ساجدون» در این آیه شریفه توصیف شدند. می‌دانیم که نماز اصل عبادات و ریشه طاعات است؛ به‌طوری است که اِنْ قُبِلَت قبل ماسواها و ان رُدَّت ردّ ماسواها([100]) اگر نماز قبول شد تمام اعمال قبول است، اگر نماز رد شد همه اعمال مردود است. خدا این بزرگواران را به راکع‏بودن و ساجدبودن توصیف می‌فرماید؛ یعنی اصل و ریشه عبادت‌های ظاهری به‌برکت آن عبودیت حقیقیه در ظاهر ایشان نمودار شد.

چون به این مقامات نائل شدند و این کمالات را به‌دست آوردند، برای دعوت‌کردن و هدایت‌نمودن و نجات‌دادن و شفاعت‌کردن اهلیت یافتند و آمر به

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 145 *»

معروف و ناهی از منکر شدند. و به‌واسطه اینکه به این مقامات کمالیه نائل شدند، حافظ حدود خداوندی گردیدند و بعد هم وسیله بشارت همه مؤمنین شدند.

خدایا این محبت و معرفت ما را به شهداء کربلاء روز به روز بیش از پیش بفرما و ما را از فضل و شفاعتشان محروم و ناامید نفرما.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 146 *»

مجلس 11

(شب پنجشنبه / 25 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 147 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

سخن در اوصافی است که خداوند برای اصحاب سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه ذکر می‌فرماید و ایشان را به این صفات و حقیقت این صفات توصیف می‏نماید و این بزرگواران به‌واسطه داشتن همین صفات، آیات خداوند شدند و خدا این آیات را در سیر و اسراء حسینی به امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه نمایاند.

ما با توجه به همین صفات است که می‏توانیم به مقام و منزلت و مرتبت این بزرگواران آگاه شویم و هرچه بیشتر در این صفات دقت کنیم، محبت ما به ایشان بیشتر و شدیدتر خواهد شد و به‌برکت این محبت، بیشتر متوجه ایشان می‌شویم و به ایشان نزدیک خواهیم شد و از برکات ایشان بهره‏مند خواهیم گشت. ما هرچه نزدیک‌تر شویم، انواری که از ایشان می‏تابد ــ که همان آثار نور حسینی صلوات‌اللّه‌علیه است ــ در ما بیشتر ظاهر خواهد شد؛ مانند آنکه گناهانمان آمرزیده شود و عبادات و طاعاتمان قبول گردد و ان‏شاءاللّه در مراتب ایمان و یقین ترقی کنیم و در تهیه زاد و توشه آخرت توفیق بیشتری پیدا کنیم.

خداوند ایشان را این‌گونه توصیف فرمود: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود اللّه. بعد از این توصیف‌ها می‏فرماید: و بشّر المؤمنین ای پیغمبر ما، بندگان مؤمن ما را بشارت بده. ایشان ایمان آورده‏اند و پذیرفته‏اند و به مقام امامت امام حسین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 148 *»

صلوات‌اللّه‌علیه گرویده‏اند و معتقد شده‏اند که آن بزرگوار نوری است که از مشرق افاضات الهیه تابیده و حامل انوار الهیه است و مرکز توحید و صاحب اسرار ربوبی می‌باشد. حال که به وجود این بزرگوار گرویده‌اند و به مقامات نورانی حضرت اعتراف کرده‌اند، ایشان را مژده بده که اصحاب امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه صاحبان چنین صفاتی هستند، تا ایشان را به این صفات بشناسند و معرفت پیدا کنند؛ چراکه معرفت ایشان معرفت حسین است و معرفت حسین معرفت ما؛ زیرا حسین همان نوری است که امیرالمؤمنین؟ع؟ در وصف حقیقت فرمود: نورٌ اشرق من صبح الازل فیَلوح علی هیاکل التوحید آثارُه. آثار این نور بر هیاکل توحید یعنی اصحاب امام در کربلاء صلوات‌اللّه‌علیهم تابید و ایشان آن هیاکل و مراکزی هستند که حامل نور امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه شده‏اند و آیات حسینی و آیات خدایی هستند که خدا این آیات را در کربلاء به امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه نمایاند.

ایشان به‌حقیقت توبه تائبند و جمیع مراتب و مراحل توبه را طی کرده‏اند و همه این منازل و آثار توبه و نتائج آن برای ایشان ملکه گردیده و در وجود ایشان صفت راسخی شده؛ از این جهت توانسته‏اند به مقام عبودیت برسند و سیر و سلوک داشته باشند و به درجه عالیه عبودیت برسند و «عبد» شوند.

ایشان این حقیقت را به‌دست آوردند و حقیقت عبودیت و عبادت، امری است و حقیقتی است که جامع جمیع کمالات است. چون عرض کردم متعلَّق این عبادت، صفت «الوهیتِ» خدا است. نوع جاهایی که در قرآن سخن از عبادت آمده، خدا متعلق عبادت را صفت الوهیت یاد فرموده. خداوند فرمایشات انبیاء به امت‌هایشان را که ذکر می‏فرماید و یاد می‏کند، همه انبیاء پی‏درپی می‏گفته‏اند: اُعبدوا اللّه([101]) خدا را

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 149 *»

عبادت کنید، نسبت به «اللّه» عبودیت داشته باشید. وقتی متعلق عبودیت، «اللّه» باشد که مبدأ همه اسماء و صفات خداوندی است، پس عبادت هم حقیقتی است که عبد به‌واسطه این عبادت و عبودیت، جامع جمیع کمالات و صاحب همه صفات حسنه و مراحل کمالیه ایمانی می‏گردد.

نظر به اینکه مراتب کلیه بنده سه مرتبه است، ــ مرتبه ذات و حقیقت و مرتبه نفس و مرتبه ظاهر و شهاده، مراتب کلیه بنده است ــ بنده وقتی توانست در این سه مرتبه خود به مقام عبودیت برسد به‌طوری که در مقام تشریع و عالم تشریع  بشود به او «عبد» گفت و به این کمال نائل شد، درست است که به او «عابد» و «عبادت‌کننده» بگویند و صادق می‌باشد.

البته به ما هم دستور داده شده است که به عبودیت اعتراف کنیم و خود را عبد بخوانیم و عبد خدا بدانیم و درباره یکدیگر هم این کلمه را بگوییم، دستور داده‏اند وقتی نماز مَیِّت می‏خوانیم بگوییم: اللّهمّ انّ هذا عبدک،([102]) اقرار کنیم به اینکه همه بنده خدا هستند، وظیفه داریم یکدیگر را عبد خدا بدانیم و به عبودیت اقرار کنیم. در نوع دعاءها رسیده که عرض کنیم: اللّهم انّی عبدک([103]) اقرار به عبودیت از ما خواسته شده و ما وظیفه داریم به عبودیت اقرار داشته باشیم. اما اینکه عبادت در ما تحقق پیدا کرده باشد و درنتیجه از نظر عمل ــ چه اعمال باطنیه و چه اعمال ظاهریه و عَرَضیه ــ عابد باشیم، آیا می‏توانیم بگوییم ما دارای عبادتیم، ما عبد هستیم و عابدیم؟! کسی نمی‏تواند این ادعاء را داشته باشد و جرأت اظهار چنین ادعائی را ندارد. بلکه باید به تقصیرات و گناهانمان معترف باشیم به‌حقیقت اعتراف. نه اینکه تعارف باشد؛ واقعاً به خود بباورانیم که ما عبودیت نداریم، ما صاحب عبادت

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 150 *»

نیستیم، ما عبد نیستیم. خدا نکند که به این اعمال ناقابلِ سر و پا شکسته و بلکه بدتر از هر معصیتی، عُجب پیدا کنیم و خود را صاحب عبادت و بندگی بدانیم و خیال کنیم که بنده خدا هستیم.

عبادت حقیقتی است که مبدأ جمیع کمالات می‏گردد. به‌واسطه عبادت است که بنده صعود می‏کند و درجات عالیه ایمانی را طی می‏کند. ترقیات در همه مراتب طبقات بندگان به‌برکت عبودیت حاصل می‏شود؛ انبیاء در رتبه خودشان، بزرگان دین در رتبه خودشان و ناقصین هم ــ اگر عبودیتی داشته باشند ــ در رتبه خودشان. نمی‏شود فیض و فضلی را دریافت کرد مگر به حقیقت عبادت و عبودیت. خدا در نظام حکمت خود قرار نداده است که به کسی فیض، فضل و عنایتی شامل گرداند مگر به‌واسطه عبودیت. قل مایَعْبَؤُ بکم ربّی لولا دعاؤکم،([104]) أمّن یُجیب المضطرَّ اذا دعاهُ و یَکشِف السوء،([105]) همچنین ماخلقتُ الجن و الانس الّا لیعبدون.([106]) از این نوع آیات و فرمایشات ائمه؟عهم؟ و توضیحات بزرگانمان+ داریم که فضل و فیضی از خداوند شامل بنده نمی‏گردد مگر به‌برکت عبادت و عبودیت.

حال اگر عبادت به حقیقت عبادت و سرّ حقیقی آن در بنده متجلی گردد و جزء ذات او شود و حقیقت او را تشکیل دهد، چقدر مورد عنایت و جود و فضل و کرم خدا قرار می‏گیرد؟! بنده‏ای که به همه وجود و به همه مراتبْ در باطن و ظاهر عبد شود، یعنی ذلیل و مفتقر الی‌اللّه، نیازمند به درگاه خدا، سراپا سؤال، سراپا تقاضا، در ظاهر و باطن نیازمندی، آن‌وقت ببینید خدا چقدر به او افاضه می‏فرماید! خدا به مقدار اظهار نیازمندی و فقر و فاقه، به او افاضه فیض می‏فرماید. و آن بنده‏ای که در وجودْ بی‏نهایت

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 151 *»

است، در مراتب وجودی بی‏نهایت است و در اظهار فقر و فاقه و نیاز به درگاه خدا بی‏نهایت است که او را «خلق اول» می‏گوییم، او در مقام اظهار ذلت و افتقار به درگاه خدا چگونه است؟! وجودش که بی‏نهایت است، برای وجود او اول و آخری نیست؛ اول‌ها و آخرها به وجود او خلقت شده، همه اول‌ها و آخرها از وجود او سرچشمه گرفته و آثار و اشعّه وجود او است. بنابراین برای وجود او اولی نیست، برای وجود او آخری نیست. این وجود با این بی‏نهایتی، در ظاهر و باطنِ خود، به درگاه خدا فقر و فاقه و ذلت و نیازمندی اظهار می‏فرماید. این اظهار  فقر و احتیاج و نیاز باید بی‏نهایت باشد، اول و آخری برای این اظهار نیازمندی و افتقار نباشد. این‏قدر در این افتقار و نیازمندی بی‏نهایت است که می‏گوید: الفقر فخری و به اَفتَخِر([107]) این نیازمندی فخر من است و به آن افتخار می‏کنم. به این نیازمندی و افتقار مباهات می‏فرماید. حال خدا چقدر به او افاضه می‏کند؟! چقدر به او فیض می‏دهد؟! چقدر در او انوار خود را متجلی می‏سازد؟! می‏شود قدرْ معیّن کرد؟! افاضه فیض خدا هم به او بی‏نهایت است؛ بخصوص که آن حقیقت در یکی از جلوه‏های خود تعیّن پیدا کرده که اصلاً آن جلوه برای اظهار نیازمندی و فقر و عبودیت و ذلت به درگاه خدا است. این جلوه، جلوه حسینی است.

حقیقت محمدیه؟ص؟  که خلق اول است برای اظهار فقر و نیازمندی و ذلت خود به درگاه خدا، در جلوه حسینی صلوات‌اللّه‌علیه متجلی می‏شود و آن فقر و افتقار و نیازمندی خود را که بی‏نهایت بود، به درگاه خدا اظهار می‌دارد. خدا هم  بر آن جلوه و تجلی، بی‌نهایت فیض افاضه فرمود و انوار بی‏نهایت خود را از آن جلوه و تجلی متجلی ساخت؛ به‌طوری که تمام تجلیاتِ آن حقیقت طیبه، در این اظهار فقر و افتقار و ذلت و انکسار به درگاه خدا و فیض‏گیری به‌طور بی‏نهایت از مشیت الهیه، همه آنها

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 152 *»

در این جهتْ تحت‌الشعاع قرار گرفتند و فروع این تجلی شدند. خود آن حضرت؟ص؟ فرمود: و انا من حسین([108]) من فرع حسینم؛ من در مقام اصطفاء، شاخه‏ای از شاخه‏های تعین حسینی صلوات‌اللّه‌علیه هستم. و همین‏طور در مقام ارتضاء شاخه‏ای از شاخه‏ها و فرعی از فروع تعین حسینی هستم و همچنین سایر تعینات آن حقیقت.

حال اصحاب کربلاء در برابر یک‌چنین جلوه الهی اظهار عبودیت کرده‏اند و برای امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه به‌حقیقت عبودیت عبد شده‌اند. خود را به ظاهر و باطن در برابر آن حضرت و انوار کمالیه و جمالیه و جلالیه آن حضرت مضمحل ساخته‌اند. خدا ایشان را در همین حادثه کربلاء و در همین امر شهادت، به این صفات توصیف می‏فرماید که ایشان العابدون هستند. حال که این‏طور به درگاه امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه مضمحل و فقیر شده‌اند، جلوه و تجلی خدا به تعین حسینی، چطور به ایشان افاضه فیض می‏فرماید و چگونه انوار خود را در ایشان ظاهر می‏سازد؟

این بزرگواران در مقام ذات و حقیقتشان این‏قدر حکایت‌کننده نور امام حسین شده‌اند و این‏قدر حکایت‌کننده انوار و اسماء الهیه گردیده‏اند که خدا آنها را به «حامدون» توصیف می‏کند؛ اینها در مقام ذات و در مقام حقیقتِ خود ستایشگران خدا هستند. ستایشگر، مدح‌کننده و حمدکننده خدایند؛ به این معنی که غیر از خدا از هیچ‌جای دیگر خبر نمی‏دهند، غیر از خدا از جای دیگری حکایتی ندارند. درست به‌مانند آیینه گردیده‏اند که چطور خودی خود را از دست داده و زنگ انیت را از خود زدوده و بیان‌کننده شاخص است و حکایت‌کننده کمالات شاخص است. با این تفاوت که آیینه فقط صورتی را منعکس می‏کند، اما حقایق طیبه این بزرگواران در اثر اضمحلال و فقر و عبودیت و نیازمندی، به‌قدری لطیف و نورانی و صاحب کمال گردیده، که خودِ این حقیقت‌ها نور خدا شده‌اند، خود این حقیقت‌ها انوار امام حسین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 153 *»

صلوات‌اللّه‌علیه شده‏اند، خود این حقیقت‌ها به چنین درجه‏ای از کمالات رسیده‏اند.

تمام کمالاتی که برای چنین حقیقت‌هایی در حدّ و طبقه خود ممکن بود، ایشان به‌برکت این اضمحلال و افتقار و نیازمندی به درگاه آن بزرگوار، آنها را به‌دست آوردند. خدا ایشان را در مقام ذات و حقیقتشان به «حامدبودن» توصیف می‏فرماید. «حامدون» هستند؛ یعنی خدا را به حسین وصف می‏کنند، اینها ستایشگر خدایند به حسین. وقتی امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه در این آیینه‏ها و آیات الهیه نگاه می‏کرد، جز عکس خود و انوار خود چیزی نمی‏دید.

از این جهت در نقلی رسیده که پیش از رسیدن به کربلاء، در منزلی امام؟ع؟ اصحاب و اهل‏بیت خود را جمع فرمود و شروع کرد به گریستن؛ اشک زیادی از چشم‌های مبارک امام؟ع؟ می‌ریخت.([109]) چرا؟! چون می‏دید که در روی زمین، آن حقیقت‌های طیبه‌ای که قابل انعکاس نور حسینی است و آن آیینه‏های صیقل‌زده‌ای که در آنها انوار خدایی متجلی است، ایشانند. این بزرگوارانند که بشریت باید به وجود مبارک ایشان افتخار کند، بشریت باید از برکت وجود ایشان از خدا طلب فیض و رحمت کند و به‌برکت وجود ایشان از خدا سؤال و گدایی کند. حال این جمعیت برای ریختن خون چنین عزیزانی اجتماع کرده‌اند! امام؟ع؟ از جهت عاطفه گریه نمی‏کردند. تأثر خاطر امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه از این جهت نبود که فرزندی مثل علی‏اکبر، برادری مثل اباالفضل و خواهری مثل زینب در این راه کشته و اسیر می‌گردند. حضرت به این لحاظ‌‏ها و جهات عاطفی متأثر نبودند. تأثر حضرت از این انحطاط بشری و از این ظلمتِ کفر و طغیان و شقاوت بود. و از این طرف، تأثر امام؟ع؟

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 154 *»

از آن تأسفی بود که برای حضرت فراهم می‏شد که می‏دید آن انوار جلال باید به این‏طور در برابر آن مراکز خُبث و پلیدی و رذالت و دنائت مضمحل گردند.

اما چون احیاء اسلام و دین خدا بود و حفاظت حقوق مسلمین و ارائه آیات الهیه برای جمیع بشر بود، آن بزرگوار مسرور بودند و خدا را حمد می‏کردند. به ما هم دستور داده شده که خدا را بر توفیق‌یافتنِ چنین عزیزانی حمد کنیم([110]) که ایشان به‌برکت شهادت خود، اسلام و قرآن را محافظت کردند، توحید را حفظ کردند و آن را به جمیع شئون و جهاتش سالم برای بشریت نگه داشتند. و تا خون آن عزیزان می‏جوشد و به دل‌های اهل ایمان حرارت می‏دهد، توحید به جمیع ارکان و جهاتش محفوظ است.

خدا را شاکریم که در این دوره از تاریخ، ما صاحبان توحیدی هستیم که خدا به‌برکت بزرگان دین به ما عنایت فرموده؛ آن توحیدی که جمیع جوانبش و همه جهات و ارکانش از نظر اعتقادی سالم و بدون هیچ‌گونه انحرافی به دست ما رسیده و ما اهل قبول و تسلیم هستیم. چقدر باید وجود شهداء کربلاء را شاکر باشیم و چقدر باید وجود کاملین شیعه را شاکر باشیم و همچنین وجود بزرگانی را که خدا به‌برکت ایشان امر توحید را حفاظت فرمود و به ما رسانید. خدا به ایشان جزاء خیر عنایت فرماید و درجاتشان عالی است متعالی فرماید و توفیق طلب و تحصیل علم و عمل به همه ما کرامت فرماید.

این بزرگواران در مقام ذات و حقیقت، حامدند. خدا ایشان را به حامدبودن توصیف می‏فرماید، «حامدون» هستند، خدا را حمد و ستایش می‏کنند. و نمی‏شود این صفت ظاهر شود مگر از طریق ذات، کسی نمی‏تواند به‌حقیقت حمد حامد باشد مگر اینکه ستایشگر خدا باشد به‌حقیقت ذات . و می‏دانیم همان‏طور که محمد و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 155 *»

آل‏محمد؟عهم؟ در مقام عبودیت، بندگان و عباد حقیقی خدا هستند، آن بزرگواران در مقام حمد خداوند و حامدبودن هم اصل و اساس و حقیقتِ حامدین و حمدکنندگانند؛ بلکه حقیقتِ حمدند. فرمود: الحمد للّه رب العالمین یعنی محمد برای خدا است و جز خدا چیزی را ستایش نکرده و ظاهر نساخته است. او است ظاهرکننده انوار خدایی و او است محل تجلی جمیع اسماء و صفات خدا. پس او حمد است به‌حقیقت حمد؛ و غیر او در جمیع مراتب هستی حامدی نیست. حامدین دیگر به‌مقدار ظرفیت و قابلیت خود و صفاءِ قابلیت و صفاء ظرفیت خود، حکایت‌کننده حامدیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند که انبیاء و کاملین می‌باشند.

خداوند در این آیه اینها را «حامد» شمرده؛ یعنی به‌واسطه مقابل‌شدن با انوار حسینی صلوات‌اللّه‌علیه و حکایت‌کردن آن انوار، خدا را به‌حقیقت حمد حمد کردند.

خدا ایشان را در مقام نفس و مرتبه نفسانیت، به «سائحون» توصیف می‏فرماید؛ سیاحت‌کنندگان و سیرکنندگانند. از وطن‌های ظاهری خود که آواره شدند و بیرون آمدند. از نظر مراتب نفسانی هم، از وطن نفس اماره بالسوء و سایر مراتب و منازل نفسانی خارج شدند و به‌سوی خدا سیر کردند، آن هم به امامت و قیادت امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه. اسوه و قدوه‏ و امام ایشان، امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه بود. سیر و سیاحت کردند و از منازل و مراتب نفس اماره بالسوء به‌سوی مراتب نفس ناطقه قدسیه حرکت کردند. به‌حسب طبقاتی که داشتند، تمام منازل و مراحلی را که برای ایشان ممکن بود، در منازل نفس ناطقه قدسیه سیر کردند؛ چه منازلی!

عرض کردم افسوس که فرصت کم است و همچنین موقعیت مناسب نیست که در بحث این صفات وارد شویم و درباره این صفاتی که خدا درباره شهداء کربلاء فرموده تحقیق نماییم. اگر یک‌یکِ این صفات بررسی و دقت و مطالعه شود و با جریان کربلاء تطبیق گردد، آن‌وقت معلوم می‌شد ایشان چقدر بزرگ و بزرگوارند و چقدر در نزد

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 156 *»

خدا عزیزند! قرآن است، کتاب آسمانی است، مبدأ و منتهای جمیع کتب سَماوی است؛ خدا شهداء کربلاء را در قرآن به این صفات توصیف می‏کند.

در مقام نفس «سائحون» هستند؛ «سائح» یعنی سیاحت‌کننده و سیرکننده الی‌اللّه. البته «سائحون» را در حدیث تفسیر فرموده‏اند به اینکه ایشان صاحبان صوم و روزه هستند.([111])

در اسلام، سیاحت و رهبانیت به‌طور زمان‌های انبیاء پیشین و بخصوص زمان عیسی علی نبینا و آله و علیهم السلام نیست. خدا آن سیاحت و رهبانیت را در این امت قرار نداده. سیاحت و رهبانیتِ در این امت را به حج‌کردن و روزه‌گرفتن و جهاد قرار داده است. معنای سیاحت و رهبانیت این است که شخص از محل معروف و مسکن مأنوس خود ــ که ما به «وطن» تعبیر می‏کنیم ــ حرکت می‏کرد. عبادتشان این‌طور بود که شخص حرکت می‏کرد و خود را از متعلقاتش می‏بُرید. خود را از زن و فرزند، کسب ‌و کار، اقوام و خویشان و همچنین از سایر شئوناتی که در وطن داشت جدا می‏کرد و در بیابان‌ها و کوه‌ها حرکت می‏نمود و زندگی و معیشت را می‌گذراند و به علف بیابان اکتفاء می‏کرد. این کار عبادتشان بود.([112])

برنامه نوع اصحاب و حواریین عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام بعد از بالارفتن ایشان به آسمان ‏ همین بود. جدای از یکدیگر در کوه‌ها به‌سر می‏بردند، با یکدیگر الفت و آمیزش نداشتند. اگر گاهی هم به یکدیگر برخورد می‏کردند، جز مذاکره دین و اخذ علم چیز دیگری در بین نبود. حتی سعی می‏کردند سخن به احوالپرسی

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 157 *»

نگذرد و گفتگویی از شئونات دنیوی در میان نیاید. بریده‌شدن از همه‌چیز که حتی از لباس‌های مرسوم زمان خودشان اجتناب می‏کردند و نوع مرسومِ لباسِ زمان خود را نمی‏پوشیدند. نوعاً از پوست حیوانات به‌طرز مخصوصی برای خود پوشش قرار می‏دادند. عبادتشان این‌طور بود. خودِ این از اصول عبادتشان بود. خداوند در این امت، چنین سیاحت و رهبانیتی را قرار نداده. البته شکل‌های مختلف داشت. گاهی هم در داخل شهر بودند اما بریده از خلق؛  دنیا و شئون دنیوی را ترک می‌کردند و در کنیسه، معبد و محل عبادتشان مشغول عبادت می‌شدند. این برنامه‏شان بود.

خدا در این امت سیاحت و رهبانیت را به آن‏طور قرار نداده؛ بلکه دستور فرموده که باید با یکدیگر مجتمع باشید و از یکدیگر اکتسابِ کمالات کنید، یکدیگر را به طاعات بدارید، کمک یکدیگر باشید. از این‌گونه دستورات زیاد رسیده، البته با وجود شرائطش. و اگر شرائط نبود، بلکه شرائط به‌عکس بود که امکان داشت انسان در اثرِ بودن در اجتماع به فساد و تباهی کشیده شود، دستور داده شده که در خانه‏ها باشید، کونوا اَحْلاسَ بیوتکم([113]) فرش‌های خانه‌هایتان بشوید و مثل فرش که در خانه قرار می‏گیرد از خانه بیرون نیایید. مقصود این است که در بین اجتماع و جامعه نباشید که به فساد و تباهی کشیده شوید. بحثش جای خودش مطرح است؛ اجمالاً اشاره کردیم.

در این امت فرمودند سیاحت و رهبانیت عبارت است از روزه‌گرفتن، حج‌رفتن، جهادکردن و از این قبیل.([114]) توجه بفرمایید، مقصود من این است که معصومین ما؟عهم؟ که «سائحون» در این آیه شریفه را به روزه‏داربودن و روزه‌گرفتن تفسیر فرموده‌اند،

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 158 *»

نه این است که معنای «سائح» را به «صائم» منحصر کنیم و بگوییم سیاحت‌کننده یعنی روزه‌گیرنده. مقصود، بیان مصداق است. مصداقی از مصادیقِ سیاحت و رهبانیت در این امت، صوم و روزه است؛ همان‏طور که مصداقی از مصادیق سیاحت و رهبانیت در این امت، حج است؛ و همین‏طور جهاد است. این مصادیق در فرمایشات ائمه؟عهم؟ ذکر شده است. در اینها که دقت می‏کنید، می‏بینید همان اموری که مقصود از رهبانیت و سیاحت بوده در اینها هست.

انسان وقتی روزه می‌گیرد، چطور از مأنوسات و مألوفات خودش کنده می‌شود! چطور از مشتَهَیات نفسانی جدا می‏گردد! تمام آنچه که بر روزه‏دار حرام فرموده‏اند، ــ چه حرام در شریعت ظاهره، چه حرام در شریعت باطنه که طریقت باشد ــ در واقع رهبانیتِ صحیح است. آنچه که در طریقت برای روزه‏دار جایز نیست، خیلی بیشتر و سخت‌تر است از آنچه که برای روزه‏دار در عرصه و مقام ظاهر جایز نیست. البته ما که آن‌طور روزه نمی‏گیریم و کاری هم به آن نداریم. مقصود آن روزه‏ای است که در واقع باید داشته باشیم و آنچه را که در حال روزه مربوط به صفات نفسانی است و جایز نیست نباید مرتکب شویم. آنها اموری است که کمتر به آن فکر کرده‏ایم و کمتر درباره‏اش گفتگو کرده‏ایم؛ اگر الآن هم از یکدیگر بپرسیم، ممکن است چیزی یادمان نباشد.

اما همین امور ظاهری که در شریعت ظاهره برای روزه‏دار جایز نمی‏دانند، خود اینها را که دقت کنیم می‏بینیم همان کنده‏شدن از مأنوسات ظاهری است. به خوردن و آشامیدن انس داشته، به سایر محرماتی که برای روزه‏دار حرام شده انس داشته، اینها همه مأنوساتش بوده، عادیاتش بوده، به‌حسب نفس به آنها الفت داشته، اما وقتی‌که برای روزه نیت می‌کند، چطور تمام این مأنوسات و مألوفات و عادیات را کنار می‏گذارد و برای خدا همه آنها را ترک می‏کند! اولین قدم ترقی و کمال ایمانی که برای روزه‌دار فراهم می‏شود، همین نیت است؛ همین‌که برای ترک این امور نیت می‏کند. و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 159 *»

چطور به‌برکت این نیت و این ایمان، امتحان هم می‏دهد! در میان خانه نشسته، در هوای گرم تابستان، چند دقیقه به مغرب مانده، اما آب نمی‏آشامد. آب یخ جلویش گذارده اما نمی‏آشامد. چطور مأنوسات را ترک کرده! نفس کشمکش دارد، اما نیت و ایمان نمی‏گذارد که نفس را اجابت کند. از این رو رعایت فرموده‏اند و گفته‏اند اگر مغرب شد و روزه‏دار خواست نماز بخواند و دید نفسش با او کشمکش دارد و می‏گوید بعد از افطار نماز بخوان، فرموده‌اند آن شخص بعد از افطار نماز بخواند.([115])

البته این‌همه فضیلت که برای نماز در حال روزه ذکر شده، مراد این نیست که نیت روزه را ادامه بدهد؛ خیر. یعنی روزه را افطار نکند، اما بداند که روزه نیست. مغرب که شد، شخص روزه نیست. اشتباه است که بگوید روزه‏ام را نخورده‌ام و الآن روزه‏ هستم. او قطعاً روزه نیست. اولِ مغرب، روزه تمام است. اما نمازخواندن در حالتی که افطار نکرده ثواب دارد.

ممکن است که شخص هرچه متذکر  ثواب‌ این کار شود، باز هم نفسش قرار نگیرد. از این جهت فرموده‌اند اگر دید که نفسش با او کشمکش دارد، برود افطار کند و بعد نماز بخواند. چون از صبح تا آن‌وقت این شکنجه را به نفس داده، بس است، حالا قدری حال او را رعایت کند که این اسبِ چموشِ عجیب و غریبی است. اگر طبق آن رخصت‌ها که داده شده رعایتش را نکند، این‏قدر نانجیب است، این‏قدر نانجیب است که اصلاً چهارنعله می‏گذارد و می‏رود. اینکه خدا برخی امور را اجازه داده و فرموده‌اند که انّ اللّه ‏یُحِبُّ ان‌‌یُؤخَذَ برُخَصه کما یحبّ ان‏‌یؤخذ بعَزائمه،([116]) برای رعایت همین نفس امّاره بالسوءِ ما است که خوب می‏شناختند چکاره است. خدا رخصت‌هایی را داده و دوست دارد که به این رخصت‌ها اخذ شود، همان‏طور که

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 160 *»

دوست دارد به عزائم و واجبات و امورِ ملزم و لازم اخذ شود. خدا دوست دارد ما روزه بگیریم، همان‏طور اگر نفس در موقع افطار سرکشی می‏کند و می‏گوید برو اول افطار کن بعد نماز بخوان ــ برای نمازگزاردن آماده نیست ــ اینجا خدا دوست دارد به رخصت و اجازه‏ای که فرموده عمل شود. اول برو افطار کن بعد نماز بخوان که نکند این اسبِ سرکشِ چموشِ نفس اماره بالسوء، یک‌دفعه بگوید اصلاً روزه هم نگیر! برای اینکه نگوید روزه نگیر، تو بهانه بیاور؛ او می‏گوید افطار کن بعد نماز بخوان، بگو چشم، قدری رعایتت می‏کنیم که تو هم رعایتِ ما را داشته باشی و بالاخره ما را به مقصد برسانی.

مطلب این است که ببینید در مقام روزه‌گرفتن، چطور با جهات نفس اماره بالسوء مخالفت می‏شود و چطور انسان از مأنوسات و مألوفات و عادیات خودش کنده می‌شود! روزه‏های مستحبی هم که این‏قدر سفارش شده، برای همین است که واقعاً تمرینی برای مخالفت با نفس اماره است. خود این راهی برای مخالفت است. این‏قدر که برای روزه‏های مستحبی فضائل ذکر کرده‌اند، بر این مبنا است.([117])

سخن در این نیست؛ سخن در این است که یا انسان به‌حسب ظاهر شریعت روزه ظاهری بگیرد و محرمات ظاهریه را ترک کند، و یا اگر موفق شود، بهتر است که محرمات باطنیه را هم که در طریقت بیان شده ترک کند و به این وسیله خودش را مهذَّب و اصلاح نماید، خود را از صفات زشت نفسانی که با آنها مأنوس است تهذیب و خلاص کند و از آنها دوری نماید.

فرض بفرمایید که شخص به دروغ مأنوس است؛ سعی کند به‌طور کلی در روزهایی که روزه می‏گیرد ــ چه در ماه رمضان چه در روزه‏های مستحبی ــ دروغ نگوید.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 161 *»

اگر به غیبت مبتلا است و به غیبت‌کردن عادت دارد، سعی کند غیبت نکند. اگر به سوء خلق مبتلا است، سوء خلق نداشته باشد. اموری را که پیش می‏آید، متحمل شود. اگر زبانش بدگو است، به بدگوییِ زبان مبتلا است، فحّاش و سبّاب است و دشنام می‏گوید، در ماه رمضان و یا در روزه‏های دیگر سعی کند اگر کسی به او فحش داد بگوید: «انّی صائم، سلامٌ علیک»([118]) من روزه‌دارم؛ در مقابل فحش و فحاشی او سلام بگوید و رد شود. و از این قبیل.

اینها مربوط می‏شود به امور طریقت و محرماتی که در طریقت بر روزه‌دار حرام است؛ نه در ظاهر شریعت. برای آسانی ظاهر شریعت که برای همه بوده و عموم هم نمی‌توانند این امور را رعایت کنند، آنها را در طریقت قرار داده‏اند. اینها همه به مخالفت با عادیات و اموری که نفس با آنها انس دارد کمک می‏کند.

در حج هم همین‏طور است. البته حالا حج آسان شده، آن مواقعی که حج سخت بوده، فکر کنید چقدر گذشت لازم بوده که شخص در دل از همه مأنوسات و عادیات خود جدا می‌شده و به‌قصد زیارت خانه خدا و انجام آن مناسک در آن مشاهد مشرفه، به‌طرف خانه خدا حرکت می‏کرده. خدا هم به‌طوری قرار داده که مؤمن میل دارد. اصلاً دعاء حضرت ابراهیم همین بوده است: فاجعل افئدةً من الناس تَهویٖ الیهم([119]) به‌حسب ظاهر([120]) برای اسماعیلش و هاجرش و کسانی از مؤمنین که بعد در

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 162 *»

آن اماکن مشرفه ساکن می‌شوند دعاء می‌کند: فاجعل افئدة من الناس تَهویٖ الیهم خدایا از بین مردم دل‌هایی را قرار بده که به‌سوی ایشان میل کنند. از این جهت دل مؤمنین مشتاق زیارت خانه خدا و حاضرشدن در آن مشاهد مشرفه است. همه آرزو می‏کنند؛ آن هم به این شکل که هر سال، در اکثر دعاءهایی که در ماه رمضان وارد شده، این مضمون را تکرار می‌کنند: اللّهم ارزقنا حج بیتک الحرام فی عامنا هذا و فی کل عام([121]) مرتب دعاء می‌کنند. چرا؟ برای همین است که انسان، مشتاق است. همه مأنوسات و همه عادیات را کنار می‏گذارد. حتی اگر شخص حساب‌کنِ دقیقی باشد که در نوع امور چُرتکه می‏اندازد، باید این جهات را کنار بگذارد.

نوعاً اشخاصی که روی حساب رفتار می‏کنند، حساب می‏کنند که این قدمی که برمی‌دارم، چه نتیجه‌ و فایده‌ای دارد و برای چه این کار را می‏کنم؟! برای چه فایده و نتیجه‌ای؟! چنین اشخاصی که خیلی دقیق و عمیق هستند و ریزه‏کاری‌ها را رعایت می‏کنند و دقت دارند، اگر بتوانیم، اسمشان را «عقلاء» می‌گذاریم؛ اگر در امور بی‌اساس دنیوی باشد که «سفهاء» هستند، هیچ. اما اگر اشخاص حساب‌دانی هستند که درباره امور لازم زندگی می‏گویند باید فایده هر کاری را و چرایی و علتش را بدانیم تا انجام دهیم، حتی چنین کسانی هم باید این حالت را کنار بگذارند و برای انجام چنین مناسکی حرکت کنند. آنجا نمی‏شود چرتکه انداخت. چرا این لباس‌ها را دربیاورم؟! باید دربیاوری. چرا باید لنگ و حوله بپوشم؟! چرا باید لباس احرام به این‌طور بپوشم؟! چرا بخصوص از اینجا ــ یعنی «میقات» ــ باید این کار را بکنم؟! وظیفه نداری بگویی چرا؛ رسول‏اللّه قرار داده‌اند. حق نداری یک‌قدم آن‌طرف‌تر از میقات محرم بشوی. اگر می‏خواهی حج یا عمره انجام بدهی، از همین‌جا باید محرم بشوی. حال که محرم شدم چرا نباید این کارها را بکنم؟ چون فرموده‌اند این کارها بر تو حرام است، پس نباید انجام بدهی.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 163 *»

حال به مکه رسیدم، چرا باید دور آن خانه بگردم؟! چرا حَجَر را ببوسم؟! می‌نشینم یا نمازی می‌خوانم. خیر، تحیت مسجدالحرام، طواف است. تحیت همه مسجدها را  گفته‌اند نماز است؛ وارد مسجد شدی، به‌قصد تحیت مسجد نماز بخوان. اما تحیت مسجدالحرام، نماز نیست. به انتخاب تو نیست، به قیاس و فکر تو نیست؛ حق نداری به سایر مساجد قیاس کنی. تحیت این مسجد، طواف است؛ باید طواف کنی. از کجا؟ از رکنی که حجرالاسود آنجا است، یعنی رکن عراقی. چرا از آن رکن؟! باید از آنجا شروع کنی، نه یک‌قدم این‌طرف‏تر، نه یک‌قدم آن‌طرف‏تر؛ از آن رکن شروع کن و به آن رکن هم تمام کن.

چرا طواف باید در مطاف باشد؟! آری، حق نداری در طواف از میان حِجر رد شوی، راهت را نزدیک کنی و بگویی خلوت است از اینجا بروم! خیر، باید حِجر را داخل مطاف کنی و به احترام هاجر که در راه خدا کنیزی کرد، باید قبر او را جزء مطاف قرار بدهی و همان‏طور که خانه خدا را احترام می‏کنی، باید قبر هاجر را هم احترام بگذاری.

جان‌ها قربانِ هاجر کربلاء! هاجر یک اسماعیل را برای خدا می‏پروراند و برای خدا کنیزی می‏کند. همین ‌اندازه که پیغمبرش به او می‏گوید خدا این‏طور خواسته که در این سرزمینِ بی‌آب و علف و بدون خوراک بمانی، تسلیم می‏شود. خداوند همین بندگی را این‏قدر تشکر کرده و این‏قدر شکرگزاری کرده، که باید قبر مطهرش جزء مطاف باشد و همه بندگان از هرکجا که می‏آیند، هرکس که هستند، حتی مثل رسول‏اللّه؟ص؟، به آن قبر مطهر احترام بگذارند و آن را جزء مطاف خود قرار دهند.

خدایا ما نمی‏دانیم عظمت زینب کبری چقدر است! آن کنیزیِ زینب و هاجریِ زینب در کربلاء، آن اسارت زینب از کربلاء! زینب در راه خدا و در راه احیاء دین خدا چه کرده! خدا چطور از زینب تشکر کرده و خواهد فرمود؟! به همین‌که آن بزرگوار را صاحب شفاعت فرموده و  توسل به ذیل عنایت زینب را از اسباب نجات قرار داده است

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 164 *»

همین‏طور سایر مناسک حج؛ باید هفت‌بار  بین صفا و مروه سعی کنی. در دوران حج، در نزد جمرات، باید رمی جمرات کنی به این عدد مخصوص و به این دستورات مخصوص. هرچه بنشیند حساب کند که چرا؟! علتش چیست؟! جهتش چیست؟! بیجا است، همه اینها را باید کنار گذارد و از این نوع مأنوسات و مألوفات باید دست برداشت؛ فقط باید تسلیم شوی.

از این جهت اینها را سیاحت و رهبانیت در این امت گفته‏اند. جهاد هم که معلوم است، انسان در راه خدا و برای احیاء دین خدا، از همه‌چیز حتی از عزیزترین چیزها که جانش است می‌گذرد. اینها را سیاحت و رهبانیت گفته‏اند. خدا هم در این آیه، شهداء کربلاء را «سائحون» معرفی می‏فرماید.

این بزرگواران در مقام ذات و حقیقتشان، حمدکنندگان و ستایشگران خدا هستند. البته هم به ظاهر و هم به عالم نفسشان سرایت می‏کند و عکس می‏اندازد؛ خدا را به زبان حمد می‏کنند و سایر امور.

و اما در مقام و مرتبه نفس، ایشان سائحون هستند که از همه منازل نفس اماره بالسوء دست برداشته‏اند و جمیع مقامات و منازل نفس ناطقه قدسیه را طی کرده‏اند. چه آنهایی که در مقام کمالند و چه آنهایی که در مقام نقصانند، این‏قدر منازل عالیه نفس ناطقه قدسیه را طی نموده‏اند که خدا ایشان را به «سائح» توصیف می‏کند، یعنی سیرکننده در جمیع مراتب کمالیه نفس، نفس مؤمنه و مطمئنه. چرا؟ چون امام و قدوه‏شان حسین؟ع؟ است و به امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه رو آورده‏اند.

و اما در مقام ظاهر و مرحله شهاده، خدا ایشان را به «راکعون» ــ رکوع‏کنندگان ــ و «ساجدون» ــ سجودکنندگان ــ توصیف فرموده است. این خودش مطلبِ مهم و مقام بزرگی است.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 165 *»

مجلس 12

(شب جمعـه / 26 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 166 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

خداوند اصحاب کربلاء و شهداءِ در رکاب سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه را به صفاتی توصیف می‌فرماید که عظمت و جلالت آن بزرگواران را بیان می‌کند و اینکه ایشان به‌واسطه داشتن این صفات، حاملان انوار امام حسین صلوات‌الله‌علیه شده‌اند.

خداوند صفت عبودیت را هم از این صفات ذکر می‌فرماید و ما می‌دانیم که صفت عبودیت منشأ جمیع کمالات و مبدأ جمیع فضائل است. التائبون العابدون، شهداء کربلاء توبه‌کنندگانند و در مقام خود به‌حقیقتِ عبودیت عابدند.

به‌برکت فرمایشات بزرگانمان+ می‌دانیم که عباد حقیقی، محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند. پس اولاً اسم «عبد» مال ایشان است، بعد به‌طور حقیقةبعدالحقیقه در سایرین که انبیاء و کاملین و ناقصین باشند به‌کار می‌رود. در مرحله اول، فقط شایسته محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است و خود کلمه «عبد»، بیانگر جمیع حدود ایشان است. حرف «عین» در کلمه عبد، گزارش از معرفت و آگاهی ایشان در شناسایی خدا است. حرف «باء» عبارت است از جداشدن ایشان از انّیت و جهات خودی و خلق. و حرف «دال» عبارت است از درجات ترقی و دُنُوّ ایشان به خدا.

همان‌طور که عرض کردم، برای هر بنده سه مرتبه است: حقیقت و نفسانیت و شهاده. عبودیت در ایشان در این سه مرحله جلوه‌گر است و این سه مرحله مظهر حقیقت عبودیت است؛ که در مقام ذات، به معرفت خدا ظاهر می‌شود. در مقام

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 167 *»

نفسانیت، به دوری از انیت ظاهر می‌گردد. و در مقام ظاهر، به نزدیکی به خدا به‌وسیله طاعات و قُرُبات نمایان می‌شود. وارد این بحث نشویم که چطور هریک از این مراتب، مَظهر ربوبیت می‌گردد .

حال خداوند فرموده ایشان عبادت‌کنندگانند. بعد در مقام تفصیل برآمده و فرموده در مقام حقیقت «حامدون» هستند؛ یعنی عبودیتشان در مقام حقیقت، به حمد خدایی ظاهر شده و خدا را در رتبه خود به‌حقیقتِ ستایش ستایش کرده‌اند و حسینی شده‌اند و در نتیجه در آن مقام، آیه تعریف و تعرّف خدا شدند و خدا راضی شده است که صفاتِ او و آیات تعریف و تعرف او باشند.

سبحانَ ربِّک ربِّ العزّة عمّا یصفون و سلامٌ علی المرسلین و الحمد لله رب العالمین.([122]) این حمدی که برای خدا است، همان حمدی است که خدا پسندیده و آن را ستایش خود قرار داده است. چون خداوند می‌دانست که خلق از توصیف او عاجزند، رسول‌خدا؟ص؟ با اینکه اتمّ خلق و اقربِ ایشان به خدا هستند، اعلام فرمودند و در مقام عبودیت عرض کردند: انا لااُحصیٖ ثناءً علیک، انت کما اثنیتَ علی نفسک.([123]) من ستایشِ شایسته تو را راه نمی‌برم، تو همان‌گونه هستی که خود را  ستوده‌ای. خدا خود را به حقیقت محمد و آل‌محمد سلام الله علیهم اجمعین ستوده است. پس محمد و آل‌محمد صلوات‌الله‌علیهم در مقام ذات و حقیقت، حمد خدا هستند.  نام عبودیت ایشان در مقام حقیقتشان، «حمد» است؛ یعنی ستایش شایسته خاوند.

انبیاء و شیعیان هم چون به ایشان نورانی هستند، حمد خدایند. از این جهت خدا شهداء کربلاء را به صفت «حامد» توصیف می‌کند. عرض کردم حمد باید جزء ذات ایشان باشد تا حامد باشند؛ همان‌طور که قیام، رکن تحققیِ قائم است، و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 168 *»

همچنین تا علم نباشد عالم نگویند و سایر مشتقات. پس خدا که می‌فرماید ایشان حامدند، باید حمدی باشند که خدا خود را به آن ستوده. و چون به امام حسین معرفت پیدا کردند، نور حضرت در ایشان تابید. پس ایشان در مقام ذات، حامد و ستایشگر خدا هستند به امام حسین و در آن حضرت صلوات‌الله‌علیه، و آیات خدایی شدند. خدا هم امام حسین؟ع؟ را از مدینه به مکه و از مکه به کربلاء برای ارائه آیات خود ــ که ایشان باشند ــ سیر داد.

شب جمعهݘ آخرِ ماه صفر است و در کنار قبر مطهر حضرت رضا؟ع؟ تحت قبه حسینی اجتماع کرده‌ایم. حدود دو ماه است که مشغول ذکر فضائل و مصائب شهداء کربلاء؟سهم؟ هستیم. پس به همین مقدار که موفق بودیم، عملاً عرض کرده‌ایم که ما شما را دوست می‌داریم و از ذکر فضائلتان لذت می‌بریم. البته خود این توجهات توفیق خود ایشان است و می‌دانیم با همین اظهار محبت به پیشگاه مقدس شهداء کربلاء ــ هیچ اثر دیگری برای ما نداشته باشد ــ در نامه عمل ما نوشته شده که این مقدار در فکر و گفتگوی این مطالب بوده‌اند. حاشا کرمشان که ما را از عنایت خود محروم فرمایند. ایشان خیلی باجلالتند، آیه‌های جلالت و عظمت امام حسین صلوات‌الله‌علیه هستند.

خدا ایشان را در مقام ذاتشان، به صفت «حامد» توصیف می‌کند؛ و در مقام نفسشان، به صفت «سائح» توصیف می‌نماید. ایشان از منازل نفس اماره بالسوء حرکت کرده‌اند و در سیر خود، جمیع مراتب نفس قدسیه را طی نموده‌اند. قدوه ایشان در این سیر، امام حسین؟ع؟ هستند. در این مرحله، صلاحیت نفوس ایشان برای پذیرش همه فیوضات عبودیت، ظاهر شده به اینکه از همه‌چیز ــ زن، فرزند، مال و منال و حتی از خود ــ کنده شده‌اند. این همان بینونت و جداشدن از جهت خودی و انیت است که حرف «باء» در کلمه «عبد» نشانگر آن است. معلوم است کسی که امام حسین دارد، از خودیِ خود هم می‌گذرد، تا چه رسد به سایر علاقه‌ها. نه زن، نه فرزند،

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 169 *»

نه جاه، نه مال، هیچ امری از امور، ایشان را عِقال نکرد. از همه علائق بریده شدند و به نور امام حسین صلوات‌الله‌علیه متصل گردیدند.

در مقام ظاهر هم که مقام شهاده است، عبودیت ایشان به عالی‌ترین اعمال و بالاترین طاعات ظاهر شد که عبارت است از نماز؛ بلکه نماز، اصل و ریشه همه طاعات و عبادات است. خدا ایشان را به الراکعون الساجدون توصیف می‌کند و اینها دو رکن از ارکان نماز است.

«تکبیر» و «قیام» که دو رکن دیگرند، در رکوع هستند؛ زیرا کسی که رکوع کرده، مسلّماً تکبیر و قیام را دارد. از این رو خدا ایشان را به «راکعین» توصیف فرموده. عرض کردم امام؟ع؟ فرمودند که این صفات را صفات المؤمنین در آیه قبل بدان. ([124]) آن مؤمنینی که خدا از ایشان جان و مالشان را خریده، این صفات را دارند. الراکعون فرمود، زیرا دو رکن دیگر در رکوع گفته شده.

اما «نیت» که اعظم ارکان نماز است، مثل روح است در بدن عمل؛ نه اینکه نیت را هم‌ردیف سایر ارکان بشماریم. اگر هم در جایی شمرده شده، از جهتی است؛ وگرنه در ردیفِ تکبیر  و قیام و رکوع و سجود نیست. نیت هم که می‌گوییم نه اینکه نیتِ مقرون به عمل منظور است؛ بلکه نیتی که باعث بر عمل است. نیت، قصد امتثال امر خدا است. نیت با تکبیرةالاحرام و سایر ارکان هم‌ردیف نیست. از این جهت ارکان را باید چهار تا بگوییم. بعضی نیت را در ردیف سایر ارکان شمرده‌اند، ولی صحیحش این است که نیت، روح در عمل می‌باشد. رکوع و سجود و سایر اعمال نماز، بدن است و نیت در آنها مانند روح است. نیت محیط بر عمل می‌باشد و باعث قبولی عمل است. اگر عمل «امتثالاً لِأمر الله» نباشد، ارکان مرده‌اند و ارزشی ندارند. ولی اگر ارکان ناقص باشند، اما شخص نیت داشته باشد، نماز به‌واسطه اکسیر توسل و توجه به

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 170 *»

امام حسین صلوات‌الله‌علیه درست می‌شود، و اعمالی که برای کامل‌شدن صلاحیت دارند قبول خواهند شد.

در هر صورت، خدا ایشان را به «راکعون» و «ساجدون» توصیف می‌فرماید که عبادات ظاهری است. الصلوة خیرُ موضوع.([125]) طاعات بسیار است؛ در میان طاعات، بهترینِ آنها نماز است. ان قُبلت قبل ماسواها و ان ردّت ردّ ماسواها([126]) اگر نماز قبول شد تمام اعمال قبول است و اگر رد شد همه اعمال مردود است. خدا هم شهداء کربلاء را به نمازگزارانی توصیف می‌فرماید که نمازشان قبول است که این مقامِ «دالِ» کلمه عبد است که بیان‌کننده دنوّ بنده به خدا است و ما می‌دانیم اعمال وسیله تقرب به خدا هستند. خداوند فرموده: لایزالُ عبدی یتقرّب الیّ بالنوافل حتیٰ اُحِبّه([127]) تا آخر حدیث شریف قدسی، یعنی بنده من به‌واسطه نافله‌ها مرتب به‌سوی من تقرب‌ می‌جوید؛ و نوافل بعد از فرائض است. وقتی فرائض با حدودش درست انجام شد، بعد نوبت نوافل است. لا قُربةَ بالنوافل اذا اضرّت بالفرائض.([128]) بعد از انجام فرائض، نوبت به نوافل می‌رسد. پس «دالِ» کلمه عبد که حاکی دنوّ بنده به خدا است، مربوط به ظاهر و طاعات ظاهریه است که اصل آنها نماز است. اصل همه عبادات در ظاهر، نماز است. این نماز با همه خصوصیات و جهاتش محبوب‌ترین اعمال است. خدا این بزرگواران را به «راکع» و «ساجد» توصیف می‌کند؛ یعنی نمازگزاری که نمازهایش قبول شده و مورد رضای خدا است. پس جمیع اعمال ظاهری ایشان قبول است.

ببینید چطور عبودیت در جمیع مراتب ایشان جلوه‌گر شده است! در مقام ذاتْ

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 171 *»

به «حمد» حامدند، در مقام نفس به «سیاحت» سائحند و در مقام ظاهر به عبادات ظاهریه راکع و ساجدند.

بعد از این مراتب، اهل و شایسته شدند برای اینکه «آمر به معروف» و «ناهی از منکر» باشند؛ یعنی «هادی الی‌الله».

خیلی مناسب است که حدیثی را از حضرت صادق صلوات‌الله‌علیه درباره «عبد» و «عبودیت» بخوانیم و ثوابش را به ارواح شهداء کربلاء و همه رفتگان از اهل ایمان هدیه کنیم. نوبتِ رفتنِ ما هم که رسید، خداوند ما را تا قیامت از مجالس اهل حق محروم نکند. همچنین خدا روزی کند در آن مجالسی که در حضور امام زمان؟عج؟ منعقد می‌شود حاضر باشیم و از فیوضات آن مجالس بهره‌مند شویم. ([129])

امام صادق صلوات‌الله‌علیه می‌فرمایند: العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة فما فُقِدَ من العبودیة وُجِدَ فی الربوبیة و ما خَفِیَ عن الربوبیة اُصیبَ فی العبودیة، قال الله تعالی: «سنُریهم آیاتِنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّنَ لهم اَنّه الحق أ و لم‌یَکفِ بربک اَنّه علی کل شیء شهید» ای موجودٌ فی غیبتک و فی حضرتک. تا به اینجا، شرح حقیقت عبودیت به زبان و بیانِ حکمت است که بحمدالله در فرمایشات مشایخ ما به اندازه‌ای که لازم بوده ــ و فوق لزوم ــ شرح فرموده‌اند و نوعاً هم شنیده‌ایم و دانسته‌ایم و ان‌شاءالله بیشتر بفهمیم و بتوانیم به مقتضایش عمل کنیم.

بعد می‌فرمایند: و تفسیرُ العبودیة بذل الکل و سبب ذلک منعُ النفس عمّا تهویٰ و حملُها علی ما تَکرَه تفسیر عبودیت این است که بنده، خود را به تمام وجود به آقا و مولایش ببخشاید. این بخشیدنِ همهݘ خود به مولا، از چه راهی به‌دست می‌آید؟ از این راه که انسان نفس خود را از آنچه که می‌خواهد باز دارد و بر آنچه که نمی‌پسندد وادار کند. و مفتاح ذلک ترک الراحة و حب العُزلة کلید این کار آن است که راحتی و آسایش را

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 172 *»

ترک کند و عزلت و جداشدن از خود و خلق را دوست داشته باشد. و طریقه الافتقار الی الله تعالیٰ راهش این است که انسان خود را به درگاه خدا نیازمند بداند. همان‌طور که به حقیقت وجود و مراتب وجودی نیازمند است، این را در خود بیابد و وجدان کند که به خدا محتاج و نیازمند است.

قال النبی؟ص؟: اُعبُدِ الله کأنک تراه فاِنْ لم‌تکن تراه فانه یراک. بعد که خواست در مقام بندگیِ ظاهری دربیاید و عبادت ظاهری کند، طوری این عبادت را انجام دهد که گویا خدا را می‌بیند. پیامبر؟ص؟ فرمودند: به‌طوری خدا را عبادت کن که گویا او را می‌بینی. اگر تا این درجه برایت معرفت و یقین حاصل نشده، لااقل این مقدار را باید کسب کنی که اگر تو خدا را نمی‌بینی او تو را می‌بیند. انسان خودش را در حضور خدا ببیند، خدا را حاضر و ناظر بر خودش ببیند.

بعد می‌فرمایند: و حروف العبد ثلاثة حروفی که کلمه «عبد» را تشکیل داده، سه حرف است: العین و الباء و الدال. هرکدام از اینها جهتی از جهات بنده را گزارش می‌دهد. تا اینها فراهم نشود و اجتماع نکند، بنده، بنده نیست. فالعین علمه بالله «عین» اشاره است به علم و معرفت شخص به خدا. و الباء بَونه عمّن سواه «باء» گزارش از این است که این بنده از ماسوای خدا جدا شده، از غیر خدا بریده و به خدا پیوسته است؛ معلوم است که مقصود اتصال به ذات خدا نیست، بلکه به انوار جلال و کمال خدا، محمد و آل‌محمد؟عهم؟. و الدال دنوّه من الله تعالیٰ بلاکیف و لاحجاب «دال» اشاره است به اینکه بنده به خدا نزدیک شده است؛ اما این نزدیکی و تقرب به خدا، کیفیت ندارد و به‌نوعِ تقربِ به خلق نیست. هر نوع تقرب و نزدیکیِ خلق به خلق، کیفیتی دارد؛ اما تقرب به خدا کیفیتی برایش نیست، چون از نوع تقرب به خلق نیست. و لاحجاب حجابی هم در بین نخواهد ماند.

و اصول المعامَلات تَقَعُ علیٰ اربعةِ اَوجُه. این عبودیت اگر در کسی پیدا شد،

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 173 *»

آثار آن در جمیع اعمالش و معاملاتش پیدا است. مخصوصاً این حدیث شریف را خواندم که ان‌شاءالله توجه کنید که حقیقت عبودیت چقدر جامع کمالات است! برای جمیع کمالات، مبدأ و اصل است. هرچه اهل طریقت در مقامات و منازل و مراحلِ ترقیِ بنده گفته باشند، تمامش در این فرمایش امام؟ع؟ گنجانیده شده است. ببینید عبودیت منشأ چنین کمالاتی، و اصل و ریشه برای چنین فضائل و مقاماتی می‌گردد.

می‌فرماید اصول معاملات بر چهار وجه و چهار قسم است؛ یعنی رابطه بنده با خودش و با غیر خودش، در چهار قسمت است: معاملة الله بنده یک رابطه با خدا دارد. و معاملة النفس و یک رفتار و رابطه با خود دارد. و معاملة الخلق و یک رابطه با خلق دارد. و معاملة الدنیا و یک معامله هم با دنیا دارد؛ یعنی آنچه که وسیله او است برای گذراندن این عمر و اکتساب درجات آخرت. در اینجا دنیا که گفته می‌شود این است. و کل وجه منها مُنقَسِم علی سبعة ارکان هریک از این چهار رابطه، به هفت بخش و رکن تقسیم می‌شود؛ هرکدام از این رابطه‌ها  هفت بخش و رکن و اساس دارد. اینها همه بر مبنای عبودیت است و همه به‌برکت عبودیت تنظیم و جمع‌آوری شده است.

اما اصولُ معاملةِ الله تعالیٰ فسبعة اشیاء پایه‌ها و ارکان رابطه با خدا، هفت پایه است. بنده با خدا رابطه دارد، این رابطه بر هفت پایه و رکن و اصل قرار می‌گیرد. اداءُ‌ حقه حق خدا را باید اداء کند. و حِفظُ حدّه حد خدایی را حفاظت می‌کند و آن را نمی‌شکند. و شکر عطائه بر عطاء و بخشش‌های خدا شاکر است. یعنی آنچه خدا به او می‌بخشد، در راه رضای خدا به‌کار می‌برد. و الرضا بقضائه در برابر قضاء و حکم خدا، راضی است. و الصبر علی بلائه در برابر بلاءها و تقدیراتی که خدا می‌فرماید و برای این بنده ناگوار و سخت و دشوار است صبر می‌نماید؛ یعنی ایمان خود را

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 174 *»

نمی‌بازد و شخصیت ایمانی خود را ضایع نمی‌کند. و تعظیم حرمته حرمت‌های خدایی‌ را بزرگ می‌شمارد. و الشوق الیه به‌سوی خدا مشتاق است. اینها هفت اصل و پایه برای رابطه بنده با خدا است.

 و اصولُ معاملة النفس سبعة رابطه بنده با خودش باز بر هفت پایه است. ممکن است هریک از اینها شُعَبی داشته باشد، اما پایه‌هایش اینها است: الجَهدُ و الخوف و حمل الاَذیٰ و الریاضة و طلب الصدق و الاخلاص و اخراجها من محبوبها و رَبْطُها فی الفقر کوشش و تلاش، ترس، متحمل‌شدن آزارها، ریاضت و تمرین و ورزش‌دادن نفس در مَحابّ الهی و آنچه خدا دوست دارد. همچنین طلب صدق و راستی، خود را به راستین بودن وا دارد. و اخلاص بورزد و نفس را از خواسته‌های خود خارج کند و او را در فقر ببندد که طغیان نکند و در فقر و احتیاج باشد. یعنی نفس باورش شود که محتاج است تا سرکش نشود. اگرچه در نعمت‌ها به‌سر می‌برد، اما پای نفس را در فقر و نیازمندی ببندد که فراموش نکند نیازمند و محتاج است. زیرا اصل و اساس طغیان‌ها همین فراموش‌کردن از فقر و احتیاج است. انّ الانسان لَیَطْغیٰ اَن رَآه اسْتَغنیٰ([130]) همین‌که احساسِ بی‌نیازی کرد، اساس بدبختی و پستی است. از این جهت رَبطُها، مثل حیوانی که پایش را می‌بندند تا از حد خودش تجاوز نکند و نگذرد، انسان پای نفس را در فقر ببندد؛ یعنی در احساس و ادراک نیازمندی و احتیاج نگاهش دارد. اگرچه به‌ظاهر مستغنی شده و خدا به او خیلی نعمت داده، نعمت‌های ظاهر و باطن به او داده، اما او باید پای نفس را در فقر ببندد و نگذارد از حد فقر خارج شود. نه اینکه خودش را فقیر کند؛ معنایش این نیست. معنایش آن است که اصل و اساس برای ترقیِ نفس و رفتار انسان با نفسش، این است که پای نفس را در احساس و باورکردنِ نیازمندی و فقر و فاقه و احتیاج به خدا و اولیاء خدا ببندد. این مضمون همان‌ دعائی

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 175 *»

است که نوعاً می‌خوانیم: اللهم لاتجعلنا من المعارین و لاتُخرجنا من حدّ التقصیر.([131])

و اصول معاملة الخلق سبعة اما رابطه انسان با سایر مردم چطور باید باشد؟ آن هم بر هفت پایه و رکن است. الحلم خواه‌نخواه با مردم که در رابطه است، افراد سفیه با او برخورد می‌کنند و افراد سفیه کارشان سفاهت است، فحش می‌دهند، بدگویی می‌کنند، تهمت می‌زنند، غیبت می‌کنند و از این قبیل؛ او باید نسبت به همه آنها حلم نشان دهد. حلم مربوط به این‌گونه موارد است؛ ‌یعنی در برابر جهل جاهل و سفاهت سفیه، حلم نشان بدهد. صبر در برابر بلاءها است، اما حلم در برابر سفاهت جاهل و سفیه است. کسی که سفیه است، کارش سفاهت است؛ کار سفیه سفاهت است. چه باید کرد؟ باید حلم نشان داد.

و العفو شخص گذشت کند. بسیار می‌شود که در ارتباط و رابطه مردم با او،

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 176 *»

حقش را نادیده می‌گیرند و حقوقش را غاصبانه می‌گیرند. البته جاهایی که دستور است انسان حقش را بگیرد که باید بگیرد. اما مواردی که در رابطه با برادران ایمانی است، در رابطه با افراد خانواده یا با پدر و مادر است، اینجا دیگر معنی ندارد که حقت را بگیر! حق یعنی چه؟! بلکه اگر حقت را ضایع کردند، عفو و گذشت کن.‌ نه اینکه بگویی چرا پدرم حق مرا رعایت نمی‌کند؟! یا چرا برادرم حق مرا رعایت نکرده و آن را ضایع کرده؟! در این‌گونه موارد چه می‌توانی بکنی؟! پدر است یا برادر است؛ خودت می‌گویی پدرم، برادرم!

یا بگویی چرا زن من حق مرا رعایت نکرده؟! من شوهر او هستم، چرا حق شوهری را رعایت نکرده؟! حالا تو چه می‌توانی بکنی؟! حالا رعایت نکرده، تو عفو کن. همین‌طور او بگوید چرا شوهر من حق مرا رعایت نکرده؟! می‌پرسم تو چکاره او هستی؟ می‌گویی همسر و زن او هستم؛ باید چکار کنم؟! می‌گویم تحمل کن، عفو کن، چاره‌ای نداری! خودت می‌گویی شوهرم است.

البته اینکه می‌فرمایند نگذارید حقتان ضایع شود، حقتان را مطالبه کنید، هرکس در مطالبه حقش کوتاهی کند در ظلم ظالم شریک شده،([132]) آن مخصوص جاهای خودش است. نباید اینها را مخلوط کرد. اشتباهی هم که پیش می‌آید همین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 177 *»

است. وقتی که مثلاً  آقای مرحوم­ در «چهار فصل» می‌فرمایند که اگر کسی به صورتت سیلی زد آن‌طرفِ دیگر را هم جلو بیاور یا مثلاً اگر چه گفت، چه بگو،([133]) فوراً زبان اعتراض باز می‌شود که آقا اینها روش مسیحی‌ها است! در صورتی که مسیح هم این حرف را نزده که ظالم را کمکش کن. این حرف را که هیچ‌کس نمی‌گوید؛ عاقلانه نیست. حضرت مسیح هم اگر فرموده که به یک‌طرف صورتت اگر زدند آن‌طرف دیگر را جلو بیاور، اگر لباست و قبایت را گرفت، عبایت را هم بده،([134]) اینها به برادری و امر ایمان و اهل ایمان مربوط است. وگرنه باید جلوی ظالم را گرفت. اگر می‌توانی جلوی ظلم ظالم را بگیری، باید بگیری. اگر نگیری، در ظلم ظالم شریک هستی. مسیح هم این حرف را می‌زند، بزرگان ما هم می‌گویند، همه اولیاء خدا گفته‌اند. تن‌دادن به ظلم، خودش بنفسه ظلم است؛ چرا ظلم کنیم؟! حرف مسیح را نفهمیده‌اند، حرف «چهار فصل» و حرف روایات و فرمایشات ائمه: را نفهمیده‌اند، می‌گویند همه این نوع روایات را باید کنار گذاشت. خیر، تو نمی‌فهمی موضعش کجا است. هرکدام از اینها

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 178 *»

جایی دارد. آنجایی که باید جلوی ظالم را گرفت، جایش مشخص و معین است و موضوعش معلوم است. آنجایی هم که باید عفو کرد، معلوم است.

وقتی‌که برادران دینی با یکدیگر مجتمع می‌شوند و برای خدا و دین اجتماع می‌کنند، خواه‌نخواه ممکن است حقی ضایع شود؛ نمی‌شود که نشود. اجتماعی است که یک‌عده ناقص جمع شده‌اند، اینها نوعاً اسیر طبایع هستند، چه‌بسا اغراض و امراضی در بین می‌آید و خواه‌نخواه حقوق ضایع می‌شود؛ اینجا جایی است که باید عفو کنی. اگر حقت را داد که خیلی خدا را شکر کن. اگر حقت را پرداخت نکرد، تو چطور می‌توانی از برادرت به جایی شکایت کنی و پناه ببری و برای او، برای آبرویش یا برای مالش یا برای جانش صدمه فراهم کنی؟! اینها برای او غصه و نگرانی دارد؛ یقیناً او با دیدن پلیس می‌لرزد و رنگش می‌پرد. تا پلیس را ببیند، لااقل قدری حالش دگرگون می‌شود. همین مقدار که تو برادر ایمانی را ترساندی، مؤاخذه خواهی شد. چطور تو شکایت می‌کنی که پلیس برایش ببری یا مثلاً او را به دستگاه‌ها بکشانی؟! اینجاها است که باید عفو کرد و گذشت نمود. این دستورات «عفو» مال این‌طور جاها است. یکی یکی را بخواهیم توضیح دهیم خیلی طول می‌کشد. قصد من توضیح نیست.

مقصود فقط ذکر حدیث شریف است که به عظمت شهداء کربلاء توجه داشته باشیم. خدا ‌ایشان را به حقیقت عبودیت ستوده است؛ چقدر بزرگند! ببینید، کُمیت ما برای یک‌یک اینها تا قیامت لنگ است. اگر خدا تا قیامت به ما عمر بدهد که ما بخواهیم یکی از اینها را عمل کنیم، نمی‌توانیم. در رابطه با خدا، در رابطه‌ با نفس و در رابطه با خلق و مردم حق‌هایی هست، ما هرکدام از اینها را بخواهیم رعایت کنیم، خدا تا قیامت هم به ما عمر بدهد، در خودمان می‌یابیم که نمی‌توانیم و عاجزیم. آن‌وقت خدا شهداء کربلاء را به عبودیتی توصیف می‌کند که همه اینها را به‌طور جامع و کامل در حد خودشان داشته‌اند.

بعد می‌فرماید: التواضع برادران ایمانی نسبت به خلق خدا باید تواضع داشته

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 179 *»

باشند. نه‌تنها در مورد برادران ایمانی، انسان برای سایر مردم هم بایست تواضع داشته باشد. چرا ما انتظار داریم دیگران به ما سلام کنند؟! ما سلام کنیم. اگرچه فاسق است و اگر مثلاً کسی سلام به فاسق را جایز نشمارد، به ملائکه‌اش سلام کند. بگوید: «السلام علیکم» و به ملائکه‌اش خطاب کند. اهل فسق است، باشد؛ به ملائکه‌اش خطاب کن. برای اینکه مثلاً در مذهب تشیع است احترامش کن. یا برای اینکه در دین اسلام است احترامش کن. اصلاً از جهت اینکه انسان است احترامش کن. او بر صورت انسان است و همین‌قدر حق دارد. به همین مقداری که صاحب انسانیت می‌باشد، با ما شریک است و انسان ظاهری است. به همان اندازه‌ای که شیر ولایت را خورده و از ولایت بهره‌مند است، به‌صورت انسان است. باید برای همه تواضع داشته باشیم.

و السخاء اهل بخشش باشیم. و الشفقة اهل مهربانی باشیم. و النُّصح برای مردم خیرخواه باشیم. و العدل و الانصاف عدالت داشته باشیم و به کسی ظلم نکنیم و در مواردی که نزاع و درگیری می‌شود، انسان به کسی که حق با او است حق بدهد، اگرچه به ضرر خودش باشد. علیه خودش است، اما بگوید حق با شما است، من تقصیرکارم.

و اصول معاملة الدنیا سبعة‌ همین‌طور رابطه مؤمن و بنده با دنیا بر پایه‌هایی است. مقصود از «دنیا»، همین کسب و کار و معیشت و همانی است که ما را به آخرت می‌رساند. مقصود این است. رابطه ما با دنیا بر هفت اساس و پایه است. الرضا بالدون انسان به اندک راضی و خشنود باشد. وقتی‌که به اندک خشنود نبود، انتهاء نخواهد داشت. به چه می‌خواهد خشنود باشد؟! مگر می‌شود گفت چقدر از دنیا بس است؟! وقتی به کم و اندک خشنود نبود، او هیچ‌وقت خشنود نخواهد شد. اما وقتی‌که به اندک خشنود باشد، اگر اضافه هم به او رسید، خشنود‌تر است؛ وگرنه باز هم «هل من مزید» می‌گوید.

و الایثارُ بالموجود آنچه که از دنیا در دست دارد، در راه خدا ایثار کند. یعنی خدا

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 180 *»

و خواست خدا و اولیائش را بر نیازمندی و خواست خودش مقدم دارد. و ترک طلب المفقود آنچه را هم که به‌آسانی و از طریق حلال به‌دست نمی‌آید، در طلبش نرود. برای به‌دست‌آوردن آنچه که در دستش نیست و مورد رضای خدا هم نیست و از طریق حلال به‌دست نمی‌آید، بی‌جهت این در و آن در نزند. آری، اگر از طریق حلال به‌دست می‌آید، باید همه در طلبش باشیم. اما آنی‌که مفقود است و به‌دست نمی‌آید، نباید پی‌اش رفت. و بغض الکثرة البته زیاد از اندازه را نپسندد و دوست نداشته باشد؛ زیرا باعث گرفتاری او است. و اختیار الزهد زهد را اختیار کند.

«زهد» یعنی چه؟ یعنی آنچه که خدا به او داد، به همان راضی و خشنود باشد؛ و از آنچه که خدا گرفت ناراحت نباشد، در آنچه که خدا از او گرفت ناراحتی پیدا نکند. البته اگر کوتاهی کرده باشد و بگوید من نعمت را شکر نکردم و خدا این نعمت را از من گرفت، اگر ناراحتی از این جهت باشد خوب است. اما اگر نه، مصلحتش این بوده که سلامتی یا این مال از او گرفته شود، مصلحتش این بوده که این فرزند یا این پدر و مادر گرفته شوند؛ اگر این نعمت‌ها که زینت دنیای ظاهری است از او گرفته شد، اینجا باید راضی باشد.

و معرفة آفاتها همچنین بشناسد و بداند و آگاه باشد که آفت‌های دنیا چیست. این مالْ امروز برای من آفت است یا نه؟! این فرزندْ امروز برای من آفت است یا نه؟! این کسب امروز برای من آفت است یا نه؟! آفات دنیایی را بشناسد و به آنها معرفت پیدا کند.

و رَفْض شهواتها اصولاً تمایلات دنیایی را کنار بگذارد. تمایلات دنیوی را دور بریزد که مبادا او را به معاصی الهی بکشاند. مع رفض الریاسة البته مهم‌تر از همه اینکه ریاست باطل را کنار بیندازد و هوای ریاست باطل نداشته باشد، زیرا اگر خواستار ریاستِ حَقّه است که بعد از محمد و آل‌محمد؟عهم؟، ریاست الهیه حقِّ مثلِ کاملین و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 181 *»

بزرگان دین است و غیر ایشان از ناقصین نمی‌توانند ریاست دینیه داشته باشند. ریاست دینیه شأن محمد و آل‌محمد: و بزرگان دین است.

بحمدالله ما می‌دانیم که امروز رئیس و زعیم بر ما، حجة بن الحسن المهدی صلوات‌الله‌علیه و کاملینِ در محضر ایشانند. در اجتماع دینیِ خودمان، البته هر کدام باید وظیفه‌مان را زیر نظارت کاملین شیعه انجام دهیم. نظارتشان در فقه، کتاب مبارک «کفایه» است؛ از این تجاوز نکنیم. نظارتشان در اعتقادات، کتاب مبارک «ارشاد» و سایر فرمایشات است؛ از آنها تجاوز نکنیم. نظارتشان در اخلاق، «طریق‌النجاة» و سایر مواعظ و نصیحت‌هایی است که فرموده‌اند؛ از اینها تجاوز نکنیم. هرکدام در جای خودمان و در حد خودمان، در زیر لواء این بزرگواران و ریاست ایشان حرکت کنیم. تمام جهات باید در تحت همین قواعد و نظامی که قرار داده‌اند محفوظ بماند.

اگر کسی بگوید ما رئیسمان را که کاملین شیعه هستند نمی‌بینیم، در جواب می‌گویم امام زمان را هم نمی‌بینیم، پس امام نیستند؟! همان‌طور که ایشان امامند با اینکه ما نمی‌بینیم، بزرگان دین هم بر ما رئیسند اگرچه ایشان را نبینیم. باید خودمان را مرئوسِ ایشان بدانیم و ریاست ایشان را بر سر خودمان احساس کنیم و تدبیر و تصرفشان را کاملاً در دل بیابیم. پس باید رئیس را موجود و حاضر و شاهد بر خودمان ببینیم و هیچ‌کدام ان‌شاءالله فراتر از حد خود کاری نکنیم و از این نظامی که در شریعت و طریقت و حقیقت قرار داده‌اند بیرون نرویم و مطابق نظام این رؤساء سلوک کنیم. اگر این‌طور بودیم، در تحت لواء کاملین شیعه به‌سر می‌بریم.

ولی اگر خدای‌نکرده یک‌قدم بخواهیم از حق تجاوز کنیم، معنایش ریاست باطل است. تو چه می‌گویی؟! در اعتقادات نظری داری؟! مطلب جدید و تازه؟! سخنی خلاف؟! می‌شود «ریاست». در احکام عملیه می‌خواهی حکم جدیدی داشته باشی؟! می‌شود ریاست. در اخلاقیات می‌خواهی روش جدید و خُلق تازه‌ای

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 182 *»

اظهار کنی؟! می‌شود ریاست. اینها ریاست باطل است؛ هرکس در سر بپروراند و خیالش را داشته باشد، هالک است. امام؟ع؟ می‌فرمایند: ملعونٌ من ترأّس، ملعون من حدّث بها نفسه([135]) هرکس که طلب ریاست کند لعنت شده، هرکس در دل با خودش گفتگوی ریاست داشته باشد لعنت شده. معنای ریاست همین است که در اعتقادات یا در اخلاقیات یا در احکام عملیه بخواهد برخلافِ نظامِ قرارداده‌شده و معین‌شده، طریقی و روشی قرار دهد یا سخنی بگوید یا حکم و نظری بدهد و بخواهد از او پیروی کنند؛ این می‌شود ریاست باطله.

اما هرکس که در جای خودش و در حد خودش، در مقام تسلیم‌بودن و تبعیت برآمد، رئیس نیست، تابع را رئیس نمی‌گویند. تابعْ تابع است و رئیسْ آن متبوع است، همان شخصی که جلو است و همه پشت سر او هستند. حالا اینهایی که پشت سر او هستند، یکی قدش بلندتر است، یکی قدش کوتاه‌تر است؛ باشد، این ریاست نمی‌شود. کسی‌که قدش بلندتر است، ریاست پیدا کرد؟! نه. مثلاً او این حکم را می‌داند و به من می‌گوید، حالا رئیس شد؟! نه، اینها ریاست نیست. اگر کسی هم فکر کند که این ریاست است، اشتباه کرده؛ این ریاست نیست. او حکم را دانسته است و به من یاد می‌دهد و هر دو با یکدیگر در انجام همین حکم و در تبعیت صاحب این حکم در حرکتیم؛ این را نمی‌شود ریاست گفت. آیا اگر کسی عهده‌دارِ تعلیم شد، باد کند و بگوید من ریاست دارم؟! پنج نفر، ده نفر، چند نفر هستند که از من درس می‌گیرند؛ این ریاست شد؟! نه. او و تمام شاگرد‌هایش، همه پشت سر رئیس در حرکتند و همه تابع هستند. چون تابعند، ریاست معنی ندارد. ممکن است که فردا آن شاگرد، بهتر از این آگاه شود، باز این از او یاد می‌گیرد و آن استاد است و این شاگرد و دوباره در پشت سر متبوع و رئیسی که خدا قرار داده در حرکت هستند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 183 *»

ان‌شاءالله حدود را متذکر و متوجه باشیم و بدانیم که تحت لواء رؤساء حقه ــ که کاملین شیعه‌اند و الآن در محضر امام؟ع؟ هستند ــ به‌سر می‌بریم. ان‌شاءالله هرکدام طبق وظیفه عمل کنیم، از وظیفه خارج نشویم و بدانیم که همه مرئوسیم. ان‌شاءالله همه در مقام تبعیتیم و بحمدالله همه تابع خواهیم بود. این نیت را داریم.

اگر خدای نکرده بخواهیم در عقیده خلافی اظهار کنیم یا در طریقت یا در حکم الهی خلافی اظهار کنیم و انتظار داشته باشیم از ما بپذیرند، اینجا ریاست می‌شود. این است که می‌فرماید از اساس و پایه‌های معامله با دنیا همین است که انسان طلب ریاست نکند و ریاست را دور بیندازد. مقصود این است.

این قسمت آخر را توجه کنید: فاذا حَصَلَت هذه الخصال فی نفس واحدة فهو من خاصّة الله و عِبادِه المقرّبین و اولیائه حقاً([136]) هرکس که این خصال در او پیدا شد، او از مخصوصین خدا است؛ او بنده مقرب خدا و از اولیاء حقیقی خدا است.

شهداء کربلاء صلوات الله علیهم اجمعین همه‌شان در رتبه خودشان این عبودیت را به جمیع جوانب و اطراف و جهاتش به‌دست آوردند و خدا عبودیت ایشان را شهادت می‌دهد و گواهی می‌فرماید و البته مقام بزرگی است!

خداوند این معرفت ما را نسبت به ایشان بیشتر کند و محبت ما را به ایشان بیش از پیش فرماید و ما را موفق کند که همیشه متمسک به ذیل عنایت ایشان و بهره‌مند از الطافشان باشیم.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 184 *»

 

مجلس 13

(صبح روز  جمعـه / 26 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 185 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

چقدر از مصائب کربلاء که ذکر نشده و ما بی‌خبر مانده‌ایم! چه حوادثی بوده که ذکر نشده و کسی خبردار نشده! درد و مصیبت ما این است که گویا این بزرگواران بعد از مراجعت به مدینه هم کسی را نمی‌دیدند که شریک غم و دردشان باشد و بیاید از ایشان بپرسد که بر شما چه گذشت؟ جز امام سجاد صلوات‌الله‌علیه که مردی نبود و دوستان جرأت نمی‌کردند خدمت آن بزرگوار اسمی از کربلاء ببرند. آب که برای حضرت می‌آوردند و ایشان می‌دید گریه می‌کرد. نه در روز برای او طعامی آوردند و نه در شب برای او بستری گسترانیدند. بی‌تابانه شب را بر مصائب کربلاء گریه می‌کرد، در روز هم نمی‌خورد و نمی‌آشامید و بر مصائب کربلاء گریه می‌فرمود. در هنگام افطار هم اگر طعامی می‌خورد و یا آبی می‌آشامید، با اشک‌هایش ممزوج می‌شد.([137])

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 186 *»

ای آقا امام زمان، آقا ما انتظار داریم که ان‌شاءالله در محضر شما و در حضور شما مجلس عزاء برپا کنیم، آقا شما برای ما روضه بخوانید. آقا شما می‌دانید بر جدتان و بر اصحاب و اهل‌بیت جدتان چه گذشت. از همه خصوصیات مصائب باخبرید. قربان دل شما بشویم. خدا شما را کمک کند و قلب حزین شما را مساعدت فرماید. یا بقیة‌الله، ساعد الله قلبک، ساعد الله قلبک.

بر بقیةالله صلوات‌الله‌علیه چه می‌گذرد؟! امام زین‌العابدین صلوات‌الله‌علیه بعد از حادثه کربلاء چه حالی داشتند، از آن حال شدیدتر حالِ امام زمان صلوات‌الله‌علیه است. امام زمان، هم بر حادثه کربلاء می‌گرید، هم بر مصیبت امام سجاد و حالت امام سجاد صلوات‌الله‌علیه نالان است. خدا می‌داند که دل آن بزرگوار چه اندازه خون است و چگونه شب و روز بر ایشان می‌گذرد! بخصوص ایام عزاء که می‌شود یا مخصوصاً روز جمعه.

شیخ مرحوم/ هیچ‌وقت خندان دیده نشدند. کسی ایشان را در حال خنده ندید. محاسن مبارکشان را خضاب نمی‌کردند. آب سرد میل نمی‌فرمودند. خدمتشان عرض شد که چرا محاسن شریفتان را خضاب نمی‌کنید؟ این‌همه فضیلتِ خضاب ذکر شده، چرا خضاب نمی‌فرمایید؟ فرموده بودند من در عالم مکاشفه حادثه کربلاء را دیده‌ام.([138]) چطور خضاب کند کسی که آن ساعت و آن لحظه‌ای را ببیند که ارکان عرش خدا متزلزل گردید؟! چطور آب سرد بخورد و یا خنده کند کسی که آن حالت و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 187 *»

آن لحظه‌ای را ببیند که اهل‌بیت مضطرانه آمدند اطراف آن بدن مطهر را گرفتند؟! همه می‌خواهند خود را فدای آن بزرگوار سازند، همه می‌خواهند خود را زیر شمشیر و خنجر شمر قرار دهند. آنها را با تازیانه می‌زدند و می‌کشیدند که از آن بدن شریف جدا کنند. آیا چنین کسی می‌تواند در همه عمرش خندان باشد یا مسرور شود؟! در همه عمر سروری برای او نمی‌ماند. سرور او به این است که خدا به‌برکت ظهور امام زمان صلوات‌الله‌علیه از آن اعداء و اشقیاء انتقام بکشد و در انتقام کشیدن تعجیل کند. از این جهت خود این بزرگوار در نوع قصائدشان و فرمایشاتشان خود و دیگران را وعده می‌دهند که با آمدن امام؟ع؟ من در صفِ مقدّم خواهم بود و امام خود صلوات‌الله‌علیه را در انتقام کشیدن از خون آن بزرگوار نصرت می‌کنم. اللهم اجعلنا من اعوانه و انصاره.

خداوند شهداء کربلاء و اصحاب امام حسین صلوات‌الله‌علیه را وصف می‌فرماید. همه این بزرگواران اصحاب حضرت بودند، چه آنهایی که کشته شدند، چه آنهایی که به اسیری رفتند، چه زنشان چه مردشان، چه بزرگشان چه کوچکشان، چه کاملشان چه ناقصشان، تمام آنهایی که از راه محبت و وفاء همراه امامشان بودند و حادثه کربلاء را دیدند ــ حال یا کشته شدند یا به اسیری رفتند ــ همه اینها را اصحاب حسین می‌گوییم و خود آن بزرگوار هم درباره ‌اصحاب خود فرمود من اصحابی باوفاتر از اصحاب خودم نمی‌بینم.([139])

در میان همین اصحاب باوفا، دو طفل مسلم؟ع؟ هم هستند. خدا روزی کند برویم قبرهایشان را زیارت کنیم. این دو قبر نزدیک آب فرات است، دو قبر کوچکِ غریبانه در حرمی خلوت. زائرین هم اگر یک‌وقتی موفق می‌شوند می‌روند، چون راه نسبت به کربلاء دور است، یکی دو ساعتی آنجا هستند. اما آنجا حالی به من دست داد که گفتم باید یک روزِ تمام در کنار این دو قبر باشم. با بچه‌ها بودیم و از

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 188 *»

صبح که وارد شدیم تا نزدیک غروب آنجا ماندیم. در آن روز فکر می‌کنم ‌دو نفر یا سه نفر زائر آمدند.

در میان این اصحاب، اشخاص مختلفی بودند، کوچک و بزرگ، زن و مرد، کامل و ناقص. آقا وقتی آقا است، این‌طوری است. ‌آقاییِ مولا و آقاییِ مثل امام حسین صلوات‌الله‌علیه این‌گونه است که همه را می‌فرماید اصحاب من، همه همراه منند، همه با من هستند. چقدر آقاییِ این بزرگوار مورد امید است! همه به آقایی و بزرگواریِ این آقای همه عالم‌ها امیدواریم، امام حسین صلوات‌الله‌علیه بزرگ و بزرگوار همه عالم‌ها است. خیلی مایه امید است. هرچه روسیاهیم، هرچه گنهکاریم، هرچه بدیم و پستِ پستیم، اما امیدواریم که همان‌طور که به مثل کاملین مرحمت دارد، به ما روسیاهان هم نظر رحمت داشته باشد؛ و یقیناً دارد. عنایتش همین توفیقاتِ ما است. دل ما کجا و غم حسین کجا؟! ما کجا و ناله بر حسین کجا؟! ما با این روسیاهی و دوری و ظلمت کجا و تأثر در مصائب حسین و نورانی شدن به نور حسین کجا؟! همه‌اش فضل خود او است، توفیق و عنایت خود او است، احسان او است. از این رو عرض می‌کنیم آقا، هل جزاء الاحسان الا الاحسان؟! حال که آقایی فرموده‌اید و توفیق عزاداری، توفیق اقامه مجالس عزاء و مصائب خود را به ما کرامت کرده‌اید، امیدواریم که این لطف و احسان خود را از ما نگیرید و تا زنده هستیم در احسان شما به‌سر ببریم. موقع رفتن هم در همین احسان و با همین احسان از دنیا برویم. این احسان ان‌شاءالله جزائش احسان است. دست ما را در دنیا و آخرت از دامن شهداء کربلاء و عزیزانتان کوتاه نفرمایید. ما همیشه متمسک به ذیل عنایت اصحاب کربلاء باشیم. همیشه در یاد اصحاب شما و نالان در مصائبشان و متأثر در این‌همه مصیبت باشیم.

بر اهل‌بیت؟عهم؟ چه می‌گذشته! درست است که می‌گوییم وارد مدینه شدند و این‌طور به فکر می‌رسد که دیگر غم‌ها تمام شد. اما مدینه خانه‌هایی دارد که این

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 189 *»

خانه‌ها خیلی مورد تکریم و تعظیم مردم بوده و مثل اباالفضل و مثل علی‌اکبر در این خانه‌ها ساکن بوده‌اند. این خانه‌ها محل درس و تلاوت آیات خدا بوده. این خانه‌ها محل اقامه نور ‌و مهبط ملائکه بوده.

برای ما ناقصین روسیاه می‌فرمایند که وقتی شما  برای تعلیم و تعلم، آموختن مسئله‌ای از مسائل دین و طرح مطلبی از مطالب دین می‌نشینید، روی پر ملائکه می‌نشینید و ملائکه بر شما نازل می‌شوند. اگر در مجلسی باشید و فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را ذکر کنید، ملائکه در آن مجلس نازل می‌شوند و بعد که به آسمان‌ها بالا می‌روند، از بس خوشبو و نورانی شده‌اند ملائکه دیگر می‌پرسند شما کجا بودید که این‌قدر نورانی و خوشبو شده‌اید؟! می‌گویند در مجلسی بودیم که در آن مجلس فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ذکر می‌شد. به‌برکت ذکرکنندگان فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ما نورانی و خوشبو گردیده‌ایم و برای ایشان استغفار می‌کنیم تا از آن مجلس متفرق شوند.([140]) همین‌طور از این نوع فضائل در روایات زیاد رسیده و بحمدالله مورد قبول و مورد تسلیم است.

وقتی که برای ما ناقصین این‌طور باشد، حال شما ببینید علی‌اکبر، اباالفضل و زینب کبری؟سهم؟ و از این قبیل بزرگواران در مدینه خانه‌ها داشته‌اند و در این خانه‌ها ملائکه در رفت و آمد بوده‌اند و خانه‌های این بزرگواران مُختَلَفِ ملائکه بوده. اگر نماز می‌خواندند، اگر قرآن می‌خواندند، اگر دعاء می‌کردند، اگر تعلیم می‌فرمودند و اگر حرکت می‌کردند و می‌نشستند، در طاعت خدا بودند، در رضای خدا بودند، در نشر علم محمد؟ص؟ و علی؟ع؟ بودند. چون کاملین، حاملین علم محمد و علی صلوات الله‌ علیهما و آلهما می‌باشند. چقدر آن خانه‌ها مورد توجه خدا و اولیاء خدا بوده، ارواح انبیاء به زیارت آن خانه‌ها اشتیاق داشته، انوار الهی از آن خانه‌ها تلألؤ داشته، ملائکه

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 190 *»

به آن خانه‌ها نظر داشتند و به‌وسیله صاحبان آن خانه‌ها به خدا تقرب می‌جستند.

می‌فرماید در خانه‌ای که قرآن خوانده می‌شود و صدای قرآن بلند است، آن خانه در آسمان‌ها می‌درخشد به‌مانند اینکه ستارگان برای اهل زمین می‌درخشند.([141]) آن خانه‌هایی که در آنها دین خدا احیاء می‌شود، به قرآن احترام گذارده می‌شود، اذان گفته می‌شود و نماز اقامه می‌شود، خدا به آن خانه‌ها عنایتی دارد و آنها را نورانی می‌فرماید به‌طوری که اهل آسمان‌ها به آن خانه‌ها توجه می‌کنند و برای آن خانه‌ها و اهل آن خانه‌ها دعاء و طلب مغفرت می‌کنند. و اگر صاحبان آن خانه‌ها صاحبان معرفت و علم و بصیرت باشند، به‌وسیله آنها ‌به‌سوی خدا تقرب می‌جویند و آنها را در درگاه خدا اسباب تقرب قرار می‌دهند.

چنین خانه‌هایی در مدینه بی‌اهل شده، «مدارسُ آیاتٍ خَلَت من تلاوة»(2) ‌یکی از غم‌های بزرگ دعبل همین بود. اولِ آن قصیده‌ای که آن قصیده را در حضور امام رضا صلوات‌الله‌علیه خواند، اول مصیبتی را که اشاره می‌کند خانه‌های مدینه است. محل درس آیات خدا و محل نشر علم خدا و علم محمد؟ص؟ بود، اما حالا خالی شده. «مدارس آیات خلت من تلاوة» منازل وحی الهی فعلاً بی‌ساکن شده و ساکنینش در کربلاء کشته شده‌اند.

امام سجاد صلوات‌الله‌علیه از جلوی این خانه‌ها رد می‌شدند، چه حالی داشته‌اند و چطور مصیبت بر وجود مبارک آن بزرگوار اثر گذاشته! مصیبت این‌قدر آن بزرگوار را کاهیده بوده که اگر باد و نسیمی می‌وزید که قدری شدید بود، امام نمی‌توانستند خود را نگه دارند. بدن مبارک امام مضطرب می‌گردید.([142]) از شدت مصیبت و احساس المِ مصیبت در دل، امام؟ع؟ احساس سرما می‌کردند و در فصل

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 191 *»

سرما گرم نمی‌شدند. مصیبت، این‌طور انسان را آب می‌کند. خدایا دل‌های ما ناقابل است، می‌دانیم، ظلمانی و تاریک است، اما خدایا از تو می‌خواهیم شدت غم حسین و مصیبت حسین را به دل‌های ما بچشان. خدایا ما غم حسین را در سویدای دل احساس کنیم و در غم حسین به حقیقت دل بسوزیم. مصیبت این‌قدر امام؟ع؟ را کاهیده بود که آن بزرگوار گرم نمی‌شدند. نوعاً امام به کسانی که از عراق می‌آمدند دستور می‌فرمودند که از آن پوستین‌های مخصوصِ خیلی گرم برای من بیاورید، من گرم نمی‌شوم. سرما این‌طور در بدن امام؟ع؟ نفوذ می‌کرده.([143]) آن حضرت خیلی کاهیده شده بودند. حالِ کسی که چهل سال بعد از آن حادثه، جز غصه و غم و گریه و ناله کاری نداشته معلوم است.

گاه‌گاهی که بچه‌های کوچک می‌آمدند، امام شروع می‌کردند به گریه و زاری. می‌پرسیدند آقا چرا گریه می‌کنید؟! می‌فرمودند آخر یکی از اینها یتیم است و فرزند عمویم عباس است. این کودکْ خیلی کوچک بوده که عمویم اباالفضل العباس از مدینه به کربلاء رفته.([144]) صحابه‌ای که همراه امام؟ع؟ از مدینه خارج شده‌اند،

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 192 *»

بعضی‌ها فرزندانی داشته‌اند. امام؟ع؟ فرزندان آنان را که می‌دیدند، از پدران آنها که در کربلاء کشته شده بودند یاد می‌فرمودند. همین‌طور هریک از اموری که خاطره‌ای از کربلاء را برای امام؟ع؟ تجدید می‌کرد، امام را چنان متغیر و متأثر می‌ساخت که آنهایی که حضور امام بودند طاقتشان تمام می‌شد.

خدا اصحاب امام حسین صلوات‌الله‌علیه را توصیف می‌کند و صفات ایشان را ذکر می‌کند و در قرآنش معرفی می‌فرماید: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشّر المؤمنین.

چند روز دیگر ایام عزاء تمام می‌شود؛ گرچه بحمدالله به لطف و تأییدات ‌امام زمان صلوات‌الله‌علیه ما همه سال را به اقامه عزاء موفقیم و بحمدالله با عزای حسین مأنوسیم. خدایا این انس ما را بیشتر کن. خیلی باید عادت کنیم، باید مأنوس شویم. آقای بزرگوار کرمانی/ می‌فرمایند صاحب‌عزاء ما هستیم.([145]) ما هم نوعاً خودمان را تابع قرار می‌دهیم و ان‌شاءالله که در تبعیت هستیم.

آری، صاحب‌عزاء عزایش تمام نمی‌شود، آن هم عزای امام حسین. باید با عزاء و با مجالس عزاء انس بگیریم. «دیر می‌شود، زود می‌شود، کم شد، زیاد شد» اینها مطرح نباشد. هیچ مطرح نکنید که «روضه‌خوان طول داد، روضه‌خوان زیاد خواند.» ما باید کارمان روضه باشد، شب و روز باید مجلس عزاء داشته باشیم، پرچم عزاء بلند کرده باشیم و چادر و خیمه عزاء برپا نموده باشیم

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 193 *»

حالا به ما اجازه و رخصت داده شده که پی کارهایتان بروید، معیشت را بگذرانید، کسبی بکنید، نانی به‌دست بیاورید، نان و آبی بخورید که رمق عزاداری داشته باشید. این معیشت، کسب و کار و سایر شئونات دنیوی باید همه مقدمه برای اصل مقصد باشد و می‌دانیم که اصل مقصد عبادت است. اصل مقصد از خلقت، عبادت است. این امور زندگی به‌عنوان معیشت قرار داده شده که بتوانیم عبادت کنیم و بتوانیم به محمد و آل‌محمد؟عهم؟ خدمت کنیم.

اصل عبادت و حقیقت عبادت را هم می‌دانیم، آن عبادتِ خالصِ خالص که خدا آن را عبادت خالص قرار داده و به‌برکت آن سایر عبادات ناقص ما را قبول می‌فرماید و معاصی ما را به‌برکت آن عبادت خالص می‌بخشد، عزاداری بر امام حسین صلوات‌الله‌علیه است. این فرمایش مرحوم آقای شریف طباطبائی و مشایخ ما+ است. اگر باورمان نشده باشد، ــ معذرت می‌خواهم، خودم را می‌گویم ــ واقعاً پوست‌کلفت هستم. اگر این‌همه فرمایش را که مثل کاملین شیعه و چنین بزرگانی فرموده‌اند باورم نشده باشد، این‌همه تأکید و این‌همه بیانِ مطلب باورم نشده باشد، خیلی بیچاره هستم،‌ خیلی باید ظلمانی باشم.

پس اصل مقصد عبادت است و عبادت حقیقی و خالص عزاداری بر امام حسین؟ع؟ است؛ به هر شکلی که هست، ذکر مصیبت باشد، گریه در مصیبت باشد، اجتماع در مجلس عزاء باشد و از این قبیل، به همین اندازه که اقامه عزاء کنیم، می‌شود عبادت. از این جهت باید با آن انس بگیریم، ما باید با مجلس عزای امام حسین صلوات‌الله‌علیه انس بگیریم. البته خسته می‌شویم، بدن خسته می‌شود، ‌طبیعت هم خسته می‌شود، حق می‌دهیم، اما اعتناء نکنیم، نه به خستگی طبیعتمان و نه به خستگی بدنمان. معلوم است اگر مصیبت زیاد خوانده شود خسته می‌شویم یا اگر زیاد بنشینیم خسته می‌شویم، اما‌ به خستگی بدن یا خستگی طبع

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 194 *»

اعتناء نکنیم. مثل اینکه کار می‌کنیم و خسته هم می‌شویم، ولی اعتناء نمی‌کنیم و کار را ادامه می‌دهیم تا به مقصدی که داریم برسیم. اصلْ مقصد است؛ حال بدن خسته شد بشود. کسی که بیل می‌زند، خسته می‌شود؛ اما کمری راست می‌کند، قدمی برمی‌دارد، آبی می‌خورد، آبی به صورت می‌زند و نیت و تصمیم را تجدید می‌کند و خستگی بدن و طبع تسلیم نیت می‌شود و نیت حاکم می‌شود و باز دوباره بیل می‌زند. از این جهت همه باید انس بگیریم. مخصوصاً کسانی که پا به سن گذارده‌اند و جوانی‌ها گذشته، ‌باید بیشتر مأنوس شوند.

یکی از راه‌هایی که خیلی خیلی برای انس گرفتن مفید است، تکرار و تمرین و عادت دادن است. هیچ مانعی ندارد، هیچ عیبی ندارد. در حالات مختلفی که تنها هستید، تمرین کنید و کم‌کم عادت می‌شود که در محضر دیگران هم همان‌طور باشید. همین که تنها شدید، مثلاً از رفیقتان جدا شدید، از خانه یا بازار بیرون آمدید، مشتری رد شد و بیکار شدید، به سینه بزنید و یا حسین یا حسین بگویید و اگر بیت شعری چه عربی چه فارسی هم بلد هستید به زبان بیاورید. اگر تأثر خاطر هم پیدا نکردید، مثل شخص متأثر باشید که وقتی ناراحت است و می‌خواهد گریه کند‌، با حالت تأثر چهره خود را در هم می‌کند. اینها خیلی کمک می‌کند، به تقرب و به آمرزش گناهان و دفع بلاءها و برآورده شدن حاجات خیلی کمک می‌کند. چه بالاتر از اینکه در همان حال به هر طوری که هستید، مطمئنید که الآن امام زمان صلوات‌الله‌علیه نظر رحمت به شما فرموده‌اند! خودتان متوجه هستید که نظر عنایت و رحمت امام؟ع؟ چقدر ارزش دارد!

از جمله امور که در خاطرتان باشد و تمرینی باشد که ان‌شاءالله عادت شود، این است که این آیه شریفه را یاد بگیریم و حفظ کنیم و ان‌شا‌ءالله در همهٔ سال در هر موقعی که بیکار هستیم، این آیه را بخوانیم. خیلی‌ها در زمان بیکاری با خودشان

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 195 *»

زمزمه‌ای دارند، شعری می‌خوانند یا چیزی می‌گویند، شما این آیه را بخوانید. هم قرآن خوانده‌اید و قرآن خواندن چقدر فضیلت دارد! هم متوجه معانی شده‌اید که خود این توجه، علم و ذکر علم و معرفت است و خیلی ثواب دارد. و هم اینکه چون در وصف شهداء کربلاء و اصحاب امام حسین و در رأس ایشان خود امام حسین صلوات‌الله‌علیه است، خدا می‌داند که چقدر فضیلت دارد! از این جهت به‌جای زمزمه امور دیگر، فضائل یا مصائب  را زمزمه کنیم و از جمله، این آیه شریفه هم ان‌شاءالله در خاطرمان باشد که می‌فرماید: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشّر المؤمنین.

خدا ایشان را در مقام ظاهر و عالم شهاده توصیف می‌کند که عبودیتشان در آنها ظاهر شد به راکع بودن و ساجد بودن، یعنی نمازگزار بودند. ــ دو طفل مسلم به آن ملعون گفتند اجازه بده نماز بخوانیم. ــ آه نماز، قربان نماز! نماز خوب چیزی است. خدا مقام ظاهر و شهاده ایشان را توصیف می‌کند به اینکه راکع و ساجدند. آیا همه عمر را در رکوع بودند؟! همه عمر را در سجود بودند؟! جمله وصفیه‌ای که اسمیه باشد، افاده ثبات و دوام می‌کند. اگر شما گفتید: «زیدٌ العالم» و زید را به علم توصیف کردید، می‌خواهید بگویید علم صفت راسخی در او است و ثابت است. خدا هم می‌فرماید اینها الراکعون و الساجدون هستند. آیا همیشه در رکوع و سجود بودند؟! نه، هر موقعی که نماز می‌خواندند در رکوع و سجود بودند. اما نماز برای اینها ملکه و محبوب بوده، به نماز شوق داشتند و نماز را دوست داشتند، می‌دانستند نماز یعنی چه، به مقام نماز عارف بودند، به نماز محبت داشتند. تنها امتثال تکلیف نبود که بخواهند صرفِ تکلیفی را که خدا فرموده و دستور داده انجام بدهند؛ البته اینکه معلوم است بوده، علاوه بر آن، به نماز شوق داشتند و مشتاق نماز بودند. از بس نماز را

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 196 *»

دوست داشتند، گویا همیشه در نماز بودند. «خوشا آنان که دائم در نمازند» یعنی این‌طور نماز همراه با محبت به آن. وگرنه انسان زندگی و معیشت دارد، عبادات دیگر دارد، باید به آنها برسد؛ با وجود همه آنها، اما شوق و اشتیاقشان به نماز و محبت و معرفت و بصیرتشان نسبت به نماز طوری بود که خدا اینها را می‌ستاید به اینکه در عالم شهاده و ظاهرِ خود همیشه راکع و همیشه ساجد بودند، همیشه در رکوع و همیشه در سجود بودند. دو رکن از ارکان نماز ذکر شده.

اکثر فقهاء گفته‌اند نماز چند رکن دارد، نیت و تکبیرةالاحرام و قیام و رکوع و سجود. مشایخ ما+ نیت را در حکم روح برای اعمال می‌دانند و روح در ردیف بدن شمرده نمی‌شود. روح بر بدن احاطه دارد و حاکم بر بدن است و از این نظر بدن در تبعیت روح است. روی این جهت برای نماز چهار رکن قائلند و می‌فرمایند تکبیرةالاحرام و قیام و رکوع و سجود.([146])

اما این چهار رکن این‌طور نیست که هر چهار تا با هم برابر و هم‌‌ردیف باشند. نه، رکن اول و رکن دوم، رکوع و سجود است. رکن تکبیر ــ که تکبیرةالاحرام است ــ و رکن قیام، رکن سوم و چهارم می‌شود. به‌حسب ظاهر که اتیان می‌کنیم، اول تکبیرةالاحرام است و بعد قیام است و بعد رکوع و بعد سجود. ارکان در ظاهر این‌طور اداء می‌شود. اما از نظر رتبه و مقام و از نظر موقعیت و منزلت، سجود اول است، رکوع دوم است، بعد قیام سوم است و تکبیرةالاحرام چهارم است. از این رو در حدیث می‌فرمایند نزدیک‌ترین حالاتی که بنده به خدا نزدیک می‌گردد و محبوب‌ترین حالاتی که بنده در آن حالت قرار می‌گیرد، حالت سجده است.([147]) سجده چنین حالتی برای بنده است.

شخصی در منزل رسول‌خدا؟ص؟ به خدمت حضرت رسید. حضرت در منزل

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 197 *»

کاری انجام می‌دادند، از قبیل بنّائی برای تعمیر منزل. عرض کرد آقا اجازه بفرمایید من این کار را انجام بدهم. اجازه فرمودند و کار را انجام داد. بعد به او فرمودند چه می‌خواهی؟ عرض کرد آقا من شفاعت شما و بهشت را می‌خواهم. حضرت فرمودند من برای تو بهشت را ضامن هستم. ‌خواست برود، حضرت صدایش زدند و فرمودند مرا کمک کن ــ در اینکه بهشت را برای تو ضمانت کردم، باید مرا کمک کنی ــ مرا کمک کن به طول سجود، سجده‌ را طولانی کن.([148])

سجده چنین امری است. رکوع و سجود در نماز، دو رکن اصلیِ این‌طوری است و تکبیر و قیام دو رکنِ در تبع است. از این جهت چون این دو اصل هستند، خداوند در وصف شهداء کربلاء و اصحاب امام حسین صلوات‌الله‌علیه راکعون و ساجدون فرموده. زیرا در مقام ظاهر و شهاده‌شان، عبودیت اثر گذارده و عکس انداخته و آن عکس به رکوع و سجود ظاهر شده. فرمود: الراکعون الساجدون اینها رکوع‌کنندگان و سجده‌کنندگانند.

امر نماز امر عجیبی است. ان‌شاءالله اگر توفیق داشتیم، این چند مجلس دیگری را که از شب و روز این ماه باقی مانده در همین زمینه سخن می‌گوییم. رکوع و سجود، اعظم حالات بنده است؛ چون خضوع و خشوع کاملاً نمودار است و سرّ همه عبادت‌ها و اصل و منشأ همه عبودیت‌ها نماز است. می‌فرماید: الصلوة خیرُ موضوع فمن شاء استقل و من شاء استکثر([149]) نماز بهترین چیزی است که خدا از طاعات و عبادات قرار داده، حالا هرکدام از شما دلتان می‌خواهد کم به‌جا بیاورید، هر کدام

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 198 *»

دلتان می‌خواهد زیاد به‌جا بیاورید. همین‌قدر بدانید که بهترین عبادتی است که خدا در میان عبادت‌ها قرار داده و اصل و منشأ همه عبادت‌ها است. آن‌وقت اصل و ریشه و اساس در نماز، رکوع و سجود است.

متأسفانه ‌بعضی از ما آن‌قدر به حدود نماز بی‌اعتناء هستیم که رکوع و سجود درستی انجام نمی‌دهیم. اگر بدانیم این رکوع و سجود چیست و وصف چه خضوع و خشوعی است و منعکس کردنِ چه نوری در ما است، قدردانی می‌کنیم. انتظار ائمه ما؟عهم؟ از ما این است که به نماز احترام بگذاریم، بخصوص ما که اهل عزاء و مصیبت ݢݢحضرت هستیم. ان‌شاءالله همان‌طوری که به ما آموخته‌اند‌ رعایت کنیم، بخصوص در انجام حرکات. این تند نماز‌ خواندن‌ها از ما خیلی قبیح و بعید است، درباره ما زشت است. زن و مرد هم فرق نمی‌کند. نماز را سریع خواندن و اینکه هنوز به رکوع یا سجده نرفته حرکت کند، این خیلی زشت است! چقدر استخفاف به نماز است! چقدر توهین به نماز است! حتی همان‌ یک ذکر را که می‌خواهید بگویید، سعی کنید به همان ذکر احترام بگذارید؛ حالت رکوع که درست شد ذکر بگویید، حالت سجده که درست شد ذکر بگویید، و بعد حرکت کنید.

تعظیم و تکریم نماز، تعظیم و تکریم حدود ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است و شناخت نماز، شناخت حدود و هیأت ولایت ایشان است و نماز خواندن یعنی انعکاس یافتن نور عبودیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در ما. امیدوارم خدا ما را نسبت به نماز و نسبت به همه امور دین قدردان قرار دهد تا به احترام گذاردن و تعظیم امر دیانت موفق شویم.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 199 *»

 

مجلس 14

(شب شنبه / 27 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 200 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

بحث در صفاتی بود که خداوند برای اصحاب سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه ذکر می‌فرماید. خداوند در واقع اظهار مصیبت می‌فرماید. با توجه به مبانی مکتب ما، اگر تعبیر تعبیر درستی ‌باشد، می‌شود گفت دل خدا در این مصیبت سوخته! خدا از داشتنِ دل منزه است. دل خدا دل ‌محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. خدا در قرآنش و در همه کتاب‌های آسمانیش از زبان ایشان مصیبت حادثه عاشوراء را ذکر فرموده.

نوعاً رسم است که صاحبان مصیبت، صفات خوب فقید خود را یاد می‌کنند. از آن کسی که او را از دست داده‌اند یاد می‌کنند و در مصیبت او اشک می‌ریزند و گریه می‌کنند و برای اینکه این کار خود را توجیه کنند و بگویند بی‌جهت نیست که در فقدان و از دست دادن فقیدمان می‌نالیم و گریه می‌کنیم، شروع می‌کنند به ذکر صفات خوب فقیدشان. مثلاً می‌گویند تو مهربان بودی، بر ما عطوف بودی، چطور بودی، چگونه بودی. صفات فقید خود را ذکر می‌کنند و خصال نیک او را یاد می‌کنند و گریه می‌کنند.

می‌شود گفت خداوند از جمله مقاصدی که در ذکر این آیات داشته، ذکر مصیبت و یاد صفات حسنه این عزیزان و این شهیدان و این اسیران بوده. می‌فرماید: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشّر المؤمنین. خدا صاحب‌عزاء است و صاحب این خون است. خون امام حسین صلوات‌الله‌علیه و خون شهداء کربلاء به

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 201 *»

خدا انتساب پیدا کرده. می‌گوییم: السلام علیک یا ثار الله. خون این بزرگوار به خدا انتساب پیدا کرده و خون خدا است و خدا انتقام‌کشنده از خون امام حسین و خون اصحاب امام حسین صلوات الله ‌علیهم ‌اجمعین است. از این جهت خدا صفات حسنه و خصال نیک این بزرگواران را ذکر می‌فرماید.

با توجه به این مطلب، آن غم و اندوه توجیه می‌شود که چرا اولیاء خدا، انبیاء و همه مؤمنین از اول آفرینش تا آخر آفرینش و همین‌طور همه موجودات در همه عوالم و مراتب، باید به این مصیبت مصیبت‌زده باشند و در این مصیبت گریان و نالان باشند.

از جمله مواردی که بخصوص ائمه ما سلام الله ‌علیهم ‌اجمعین تأکید داشته‌اند که یادآور شوند و شدت این مصیبت را بیان فرموده باشند این است که بعضی از نوحه‌سُرایی‌های جن را که حتی قبل از شهادت امام حسین صلوات‌الله‌علیه شنیده شده ذکر فرموده‌اند. آن موقعی که امام حسین؟ع؟ در مدینه خداحافظی می‌کند و با اهل و عیال خود حرکت می‌فرماید، از جمله کسانی که با ایشان خداحافظی می‌کند، یکی از عمه‌های حضرت است. امام باقر؟ع؟ از ایشان نقل می‌فرماید که در آن شبی که امام حسین با ایشان خداحافظی کرد و قصد داشت در نیمه آن شب از مدینه خارج شود، در آن شب صدای جن‌ها به گوش من می‌خورد که مصیبت امام حسین صلوات‌الله‌علیه را ذکر می‌نمودند.([150]) بعضی از نوحه‌ها و ناله‌هایی که از جن در مصیبت امام؟ع؟ و اصحاب آن بزرگوار شنیده شده، ذکر آنها بخصوص از ائمه ما؟عهم؟ رسیده است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 202 *»

این نمونه‌ای است برای اینکه بدانیم که مصیبت امام؟ع؟ و مصیبت اصحاب او و همچنین مصیبت اسارت اهل‌بیت او، مصیبت کوچک و زودگذر و سطحی نبوده و مصیبت بشر‌های عادی نبوده. نمی‌شود مصیبت‌های بشر‌های عادی را با آنها مقایسه کرد و در ردیف آنها گذارد. اگر همه انسان‌های ناقص و همه بشر در عرصه نقصان، به اشد مصائب مبتلا شوند و به بدترین وضع کشته شوند و اسیر گردند، به خدای حسین قسم، با یک توهین کوچک نسبت به علی‌اکبر حسین صلوات‌الله‌علیه مقابلی نمی‌کند. به خدای حسین قسم، با یک توهین نسبت به ساحت قدس زینب کبری؟سها؟ برابری نمی‌کند. ما یک علی‌اکبر می‌گوییم، یک اباالفضل می‌گوییم، یک زینب می‌گوییم، اما نمی‌دانیم چه می‌گوییم و حق هم داریم. البته معتقد هستیم و اعتقاد داریم که ایشان از بزرگان دین بوده‌اند، اما انسان شدت مصیبت را وقتی ادراک می‌کند که هم‌جنس و هم‌عرصه شده باشد. ما ناقص هستیم و در عرصه نقصان احساس مصیبت می‌کنیم. یعنی مصیبت این‌قدر تنزل کرده و تا عرصه ما آمده.

ما ایمانِ ضعیف و معرفت مختصری داریم و می‌بینید که چقدر همراه با گناهان و چقدر همراه با روسیاهی‌ها است! با وجود این‌همه روسیاهی‌ها، اما یک ایمان جزئی داریم و پرتوِ خیلی ضعیفی از نور آن بزرگواران در ما تابیده که به‌برکت آن ما را مؤمن می‌گویند، بحمدالله کافر نیستیم، در مقام نصب و عداوت با محمد و آل‌محمد نیستیم، اهل ایمان و محبتیم. به همین مقدار نور ضعیفی که از ایمان در ما پیدا شده، این‌قدر متأثر هستیم. اگر این ایمان قوی می‌بود، ــ و گفتنِ «اگر» مانعی ندارد، نه اینکه شدنی باشد، نشدنی است ــ اما اگر می‌شد که ما ایمانمان قوی شود ــ البته آن مقدارها نمی‌شود، هرچه هم که ایمان ما قوت پیدا کند، به ایمانی نمی‌رسد که ردیفِ ایمان مشایخ عظام و یا کاملین عرصه عاشوراء باشد ــ اما اگر می‌شد، آن‌وقت می‌فهمیدیم که مصیبت وارده بر علی‌اکبر چه بوده! عظمت مصیبت وارده بر اباالفضل

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 203 *»

صلوات‌الله‌علیه چقدر بوده! آن‌ توهین‌ها و جسارت‌ها که به مثل زینب کبری؟سها؟ شده چه میزان بوده!

یا لااقل اگر در همین عرصه نقصان، ما صاحب یقین بیشتر و یقین قوی‌تر و ایمان محکم‌تری در همین عرصه بودیم، حالمان در مصیبت امام و مصیبت اصحاب کربلاء صلوات الله علیهم ‌اجمعین غیر از این بود که هست! خیلی‌ها بودند که با اینکه در درجه نقصان و از اهل عرصه نقصان بودند، اما در ایام عزای امام حسین صلوات‌الله‌علیه و یا در مجلس عزای حضرت چه بی‌تابی‌ها داشتند! ببینید چقدر این ظلمت عصیان در ما باید زیاد باشد و ما را از ساحت قدس این بزرگواران دور کرده باشد که چندان تأثری از ذکر مصائب و توجه به مصائب در ما دیده نمی‌شود. و این نیست مگر همان ضعف یقین و ضعف ایمان و دوری و بُعدی که از این بزرگواران پیدا کرده‌ایم به‌واسطه معصیت‌ها و شرائط و اوضاعی که در آن قرار داریم.

در هر صورت، خدا از این عزیزان در این آیه شریفه یاد می‌‌‌فرماید و ایشان را به این صفات متصف می‌فرماید؛ که از جمله عرض کردم عبودیت ایشان است که به حقیقت عبودیت متصفند و آثار این عبودیت در مرتبه حقیقت ایشان و در مرتبه نفسانیت ایشان و در مرتبه ظاهر و شهاده ایشان منعکس گردیده. خدا هم به‌طور تفصیل این آثار و این انعکاس‌هایی را که از آن عبودیت در ایشان پیدا شده ذکر می‌فرماید.

ایشان در مقام حقیقت و ذاتشان حمد خدا و ستایش خدا هستند و ستایشگران خدایند. در مقام نفس از همه‌کس جدا شده‌اند و از همه‌چیز بریده‌اند و به انوار خدا پیوسته‌اند و به‌حسب مرتبه خودشان صاحبان مقام نفس ناطقه قدسیه شده‌اند که «سائحون» هستند و سیر و سیاحت به همراهی امام حسین صلوات‌الله‌علیه در مراتب کمالیه، ایشان را به درجات عالیهݘ نفس ناطقه قدسیه رسانیده است. خدا در قرآن ایشان را به این صفات متصف می‌کند. در مقام ظاهر و شهاده، آن عبودیت عکس

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 204 *»

انداخته و ایشان را اهل طاعات و قربات ساخته به‌طوری که به خدا تقرب جسته‌اند و از همه‌چیز دور شده‌اند و به خداوند و ساحت قدس ربوبی نزدیک‌ گردیده‌اند. ایشان را در مقام ظاهر و شهاده توصیف می‌فرماید به اینکه «راکعون» و «ساجدون» هستند، الراکعون الساجدون.

عرض کردم نماز چهار رکن دارد. دیگران که گفته‌اند پنج رکن، نیت را در ردیف ارکان ظاهری شمرده‌اند و حال آنکه از نظر مشایخ عظام ما+ نیت مقام روح را دارد و روح مقامش عالی است، بالاتر از بدن است و در کنار بدن شمرده نمی‌شود؛ یعنی فرض بفرمایید نمی‌گویند زید عبارت است از سر و دست و پا و روح. نه، اگر بخواهند روح را بگویند می‌گویند زید عبارت است از روح و بدن. روح را مسلط بر بدن و محیط بر بدن می‌شمارند و مقام روح را اعلیٰ از بدن می‌شمارند و در ردیف بدن ذکر نمی‌کنند. حالا نماز هم ظاهری دارد و باطنی دارد. ظاهرش را ارکان چهارگانه می‌گویند که عبارت باشد از تکبیرةالاحرام، قیام، رکوع و سجود. و اما بقیه امور مانند قرائت و ذکر و تشهد و سلام عبارت می‌شوند از متممات و مکملات و شرائط و سایر جهات. اینها همه نماز را تشکیل می‌دهند. اما آنچه که نماز به آن متحقق می‌شود و نماز می‌شود، «نیت» است. پس نیت مقامش مقام روح است و اما این ارکان و متممات و مکملات دیگر مقامشان مقام بدن است.

باز این چهار رکن را که با یکدیگر مقایسه می‌کنیم، رکوع و سجود از تکبیرةالاحرام و قیام مقامشان بالاتر است. به جهت اینکه می‌بینیم در همین شریعت ظاهره فرموده‌اند که اگر مأموم رسید و رکوعِ امام را درک کرد، برای او یک رکعت حساب می‌شود.([151]) یعنی تکبیرةالاحرام که دارد، قیام هم برای او حساب شده، قرائتی هم که امام کرده برای او حساب می‌شود. خود رکوع چنین موقعیتی دارد.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 205 *»

سجود هم همین‌طور، مقامش مثل رکوع از ارکان اساسی و اصلی نماز است. اما بین رکوع و سجود مقام سجود از رکوع بالاتر است و از این جهت فرموده‌اند نزدیک‌ترین حالات بنده با خدا حالت سجود او است و وقتی است که در سجده به‌سر می‌برد. پس سجده می‌شود رکن اول، رکوع رکن دوم، قیام رکن سوم و تکبیرةالاحرام رکن چهارم. چون این دو اصلند، از این جهت خدا در این آیه شریفه ایشان را به الراکعون و الساجدون متصف فرموده.

همچنین نماز اصل و ریشه عبادات است و سایر عبادات همه و همه نسبت به نماز موقعیتی دارند مثلِ قلب بدن و سایر اعضاء و جوارحِ بدن. در این بدن، قلب اصل است و سایر اعضاء و جوارح فرع آن هستند. صورت، دست، پا، سر و سایر جوارح و اعضاء تشکیل‌دهنده بدن انسانند، اما همه به قلب بسته‌اند و اصل و اساس قلب است. نماز در میان همه عبادت‌های ظاهریه، مقام قلب را دارد و سایر عبادات همین‌طور مختلفند؛ بعضی‌ها مقام سر، بعضی‌ها مقام دست، بعضی‌ها مقام پا و همین‌طور سایر مکملات بدن. اینها همه نسبت به نماز این‌طورند، اما نماز اصل است. روی همین جهت در فرمایشات ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین روایات زیادی در عظمت نماز و تجلیل و تعظیم نماز داریم.

از این رو خدا در ذکر اینکه عبودیت در ظاهر این بزرگواران چه انعکاسی داشته، به ذکر نماز اکتفاء فرموده، آن هم بخصوص رکوع و سجود را ذکر فرموده؛ اینها رکوع‌کنندگان و سجودکنندگانند. و معلوم می‌شود که جمیع اعمال بستگی دارد به اینکه انسان نمازگزار باشد. اگر نمازگزار شد، همه اعمالش قبول است و همه طاعاتش پذیرفته است. اگر خدای نکرده نمازگزار نبود و یا نمازگزاری صوری بود که نمازش قبول نبود، همه اعمالش مردود است و قبول نخواهد شد. این توصیفی که خداوند از عبودیت ظاهریه ایشان کرده که رکوع‌کنندگان و سجودکنندگانند ــ و به‌معنای تفصیلی، نمازگزارانند، ــ عظمت و جلالت شأن نماز را به ما می‌فهماند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 206 *»

حال به‌ظاهر درباره مقدمات نماز به ما دستوراتی داده‌اند، مانند اینکه طهارت تحصیل کنید، در کجا نماز بگزارید، لباس نمازگزار چگونه باشد و سایر خصوصیاتی که برای نمازگزار لازم است. و بعد خود نماز، اول استقبال یعنی رو به قبله ایستادن، اذان و اقامه گفتن، نیت کردن، تکبیر گفتن، قیام داشتن، قرائت کردن، قنوت، رکوع، بعد سر برداشتن از رکوع، سجود و همین‌طور اذکار این رکوع و سجود و بعد تشهد و سلام. همه اینها، با این شرائط و خصوصیاتی که در فقه شیعه ذکر شده، هرکدام جهت و علتی داشته که به این شکل قرار گرفته. بعضی از این علت‌ها در فرمایشات ائمه؟عهم؟ ذکر شده و بعضی ذکر نشده و در فرمایشات بزرگان ذکر شده و بعضی‌ جاها تشریح شده، مجموعه اینها بیان چه امری است؟ این نماز چه نقشی و چه خصوصیتی دارد که انسان باید این مجموعه را از ظاهر، باطن، شرائط و همین‌طور مقدمات و سایر ارکان و مکملاتِ آن را فراهم کند؟ این چیست؟ این مجموعه‌ای که فراهم می‌شود و ما اسمش را نماز می‌گذاریم چیست؟ مقصود چیست؟ در واقع، پیاده کردنِ نقش ولایت در این عالمِ ظاهر است.

این مجموعه نماز از اول تا آخرش همه‌اش مثل این است که به ما بگویند یک قلم نقاشی به‌دست خود بگیرید و بر یک تابلوی نقاشی، صورت و هیأت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه، ــ نه فقط امیرالمؤمنین، بلکه چهارده معصوم صلوات الله علیهم اجمعین ــ را در این تابلوی نقاشی با این قلم نقاشی نقش کنید؛ اما به این شرط که این نقش نقشی باشد که گویای جمیع مقامات کمالیه و مراحل عبودیت این بزرگواران باشد. چنین نقشی را بر لوحی بکشید.

جمیع مقاماتشان در چهار مقام کلی خلاصه می‌شود. یک، نبوت در مقام اجمال، دو ولایت در مقام اجمال، سه نبوت در مقام تفصیل و چهار ولایت در مقام تفصیل. این چهار مقام، مقامات کلیه محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 207 *»

است. این مقامات را که خدا به ایشان داده، به‌برکت آن عبودیتی بوده که از ایشان سر زده؛ آن عبودیتی که حقیقت ایشان را تشکیل می‌دهد، آن عبودیتی که حقیقت ایشان است و به‌واسطه آن عبودیت حامل اسمِ «الله» شده‌اند.

عرض کردیم عبودیت مورد تعلقش اسم «الله» است. از این جهت «لا اله الا الله» می‌گوییم و معبودِ به‌حق بودن را برای خدا اثبات می‌کنیم و آن را در خدا منحصر می‌سازیم و می‌گوییم فقط خدا است که معبود به‌حق است، پرستش‌شدهݘ به‌حق و بجا. و اگر غیر او هرکس در هر شأن و مقام و رتبه و جهتْ عبادت شود، معبود به‌باطل است، معبود نابجا و پرستش‌شده بیجا است. معنی «الله» این است و متعلَّق عبودیت، اسم «الله» است. عبد، در برابر خدا یعنی وصف الوهیت خدا قرار می‌گیرد. اُعبدوا اللّه([152]) «الله» را عبادت کنید. وقتی که عبودیت در مقابل وصف «الله» باشد، انعکاس «الله» و ظهور «الله» و صفت الوهیت در او پیدا می‌شود. از این جهت در فرمایشی فرمود: العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة([153]) کنه عبودیت و حقیقتش ربوبیت است. مراد همین است که وقتی بنده در مقام عبودیت برمی‌آید، مثل این است که آیینه‌وار در برابر معبود به‌حق قرار می‌گیرد و چون آیینه‌وار در برابر او قرار می‌گیرد و زنگ خودی را از خود می‌زداید، معبود در او به جمیع صفات کمالیه خودش متجلی می‌شود.

پس عبدْ لله، عبد برای خدا است، برای «الله» و صفت الوهیت است، و مظهری برای کمالات الوهیت می‌شود. هرچه این عبودیت بالا می‌رود و در کمالات صعود می‌کند، ظهور «الله» هم در او، رو به کمال و رو به تصاعد است؛ تا می‌رسد به آنجا که نهایتِ کمالِ عبودیت است. آن نهایت کمال عبودیت، یا بفرمایید بی‌نهایتْ کمال در عبودیت، عبودیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. عبودیت ایشان در برابر اصل اسم

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 208 *»

«الله» قرار گرفته که تمام الوهیت‌هایی که در مراتب پایین در عبودیت‌های مراتب پایین ظاهر است، همه تجلیات اسم «الله» است که آن اسم «الله» منشأ همه اسماء است و مبدأ همه صفات کمالیه الهی است. این «الله» در چنین عبودیتی محمول می‌گردد و آن عبودیت حامل این اسم می‌شود. عبودیت حامل می‌شود و صفت الوهیت محمول می‌شود. این دو با یکدیگر حقیقت عبودیت محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم ‌اجمعین را در مقام بی‌نهایتی آن تشکیل می‌دهند که مظهر بی‌نهایت ربوبیتِ الوهیت است.

ایشان به‌خاطر وجود چنین مقامی، شده‌اند صاحبان نبوت کلیه اجمالیه و نبوت کلیه تفصیلیه، و صاحبان ولایت کلیه اجمالیه و ولایت کلیه تفصیلیه الهیه. جمیع نبوت‌ها و همه ولایت‌ها، تا می‌رسد به نبوت انبیاء جزئی و ولایت اولیاء جزئی که در ولایت تا حد کاملین شیعه می‌رسد، همه اینها ظهورات و تجلیات آن عبودیت و آن مظهرِ الوهیت شدنِ ایشان می‌شود که تا این درجه پایین می‌آید که همه انوار خود آن است.

برای محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در آن مقامِ عبودیت و مظهریت برای صفتِ «الله»، هیأت و شکل و شمایلی است. آن هیأت و آن شکل و شمایل چگونه است و خصوصیاتش چیست؟ ما نمی‌توانیم بفهمیم چگونه است. برای اینکه آن هیأت و شکل را در خودمان نقش کنیم، به ما قلم نقاشی داده‌اند، تابلوی نقاشی هم داده‌اند، رنگ و روغن لازم هم داده‌اند و دستور داده‌اند گفته‌اند شروع کنید به کشیدن هیأت و نقش عبودیتِ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در آن مقام و همچنین مظهریتشان برای الوهیت در آن مقام. زیرا ایشان در آن مقام عبد حقیقی خدا هستند، «اشهد ان محمداً عبده و رسوله؟ص؟»، همین‌طور ائمه ما؟عهم؟ که در آن مقام با آن بزرگوار یکی هستند و سایر انبیاء هم که شعاع ایشانند و همین‌طور همه عبودیت‌ها شعاع این بزرگواران

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 209 *»

است. و در هر جایی که عبودیت هست، به‌حسب همان‌جا مظهریتی برای ظهور صفت الوهیت هست و همه اینها اشعه و تجلیات و جلوه‌های آن مقام است. به ما می‌گویند هیأت آن مقام و شکل آن مقام را بکشید. خودتان تابلو، خودتان قلم نقاشی، خودتان رنگ و روغن نقاشی؛ چهره محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و حدود و شکل و خصوصیات ایشان در آن مقام را بر لوح وجود خودتان نقش کنید تا یک آیینه و یا تابلویی شوید که صیقلی شده و در برابر آن حقیقت طیبه آماده گشته. و ایشان با این قلم نقاشی و این نمازی که به ما گفته‌اند انجام دهید، نقش خود را در ما می‌کشند.

این اعمال نماز، این اذکار، این خصوصیات و این حالات، همه انعکاس یافتن و متجلی شدن نور محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در نمازگزار است. نمازگزار در حین نماز محل تجلی ایشان می‌شود. در موقع نماز گزاردن، نمازگزار تابلویی است، یا بگویید آیینه‌ای است، ــ الفاظ ما خیلی نارسا است، چه بگوییم؟! ــ طوری می‌شود که نمازگزار، خودِ آن هیأت می‌شود. همان هیأت و شکل و خصوصیات و همان چهره محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در آن مقام، در این مراتبِ تنزلی، پایین آمده و پایین آمده تا اینجا که نمازگزار در حال نماز چنین لیاقتی را پیدا می‌کند که محل تجلی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ــ به آن کمالات عالیه و به آن عبودیت و در اینجا مظهر الوهیت بودن ــ می‌شود.

از این جهت امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمود: انا صلوةُ المؤمنین و صیامهم و حجهم و جِهادهم([154]) من نماز مؤمنین و روزه و حج و جهاد ایشان هستم. نماز مؤمنین هستم یعنی من هستم که در ایشان متجلی گشته‌ام. نظر به اینکه نماز اصل است، می‌گوییم نماز وگرنه همه طاعات حدود ولایت ایشان است. همه عبادت‌ها، شکل و شمایل و چهره‌ آن بزرگواران و حدود و خصوصیات چهره ایشان در آن مقام و در آن منزلت است

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 210 *»

که پایین آمده، یکی حج شده، یکی صیام و روزه شده، یکی انفاق شده، یکی احسان شده و از این قبیل. اما مبدأ همه و جامعِ همه و اصل و ریشه همه و آن عبادتی که همه‌چیز از حج و روزه و جهاد در آن وجود دارد و همه چیزها را دارا است نماز است و بلکه همه آن عبادت‌ها برای این عبادت در حکم اعضاء و سایر مکملات می‌باشند.

این نماز چهرهݘ تمام‌نما و تمامْ‌چهره محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در آن مقام و در آن منزلت است که بر رخساره مؤمن نمازگزار و بر پیکر مؤمن نمازگزار نقش می‌بندد. از چه زمانی؟ از وقتی‌که برای نماز آماده می‌شود و اسباب نمازگزاری را تهیه می‌کند، امور و مقدمات و شرائط را فراهم می‌کند و بعد هم ارکان و جهات نماز را اظهار می‌کند. مجموعه این نماز از اول تا به آخر ، حدودِ شکل و شمایل و چهره ایشان است، صلی‌ الله ‌علیهم ‌اجمعین. حال ببینید حالت نماز گزاردن چیست؟ و نقش نماز چیست؟ اجمالِ مطلب بود که عرض کردم.

از این جهت نام این بزرگواران در آن مقام و در آن منزلت، به عربی «صلوة» شده است. و هرکجا این چهره پیدا شده، در هر ‌آیینه‌ای که تابیده، در هر محل و مظهری که ظاهر شده، باز هم اسمش «صلوة» است. اما چطور؟ تحقیقش در فرمایشات بزرگان ما شده که این اسم‌ها به‌طورِ «حقیقةبعدالحقیقه» است. یعنی شما زید را زید می‌گویید. عکسِ زید را هم که در آیینه می‌بینید و چهره او را که در آیینه مشاهده می‌کنید، زید می‌گویید. این اسمی که برای زیدِ در آیینه می‌گویید، شعاع است و حقیقةبعدالحقیقه است. یعنی به‌طور اولی و حقیقی و اصلی، این اسم زیبنده خود زید است. اما در مقام ثانوی و بعدی، چون زیدِ در آیینه هم شبح او است، پس آن هم زید است؛ اما فرقش این است که اثر او است، از او سرچشمه گرفته و پیدا شده. او هم زید است، اما در مرتبه دومین. این را «حقیقةبعدالحقیقه» می‌گویند و راست هم هست. زیدِ در آیینه هم به‌حسب خودش و در مقام خودش که مقام اشباح و مقام صُوَر

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 211 *»

است، واقعاً زید است. دروغ نگفته‌اید. معنای حقیقت این است که «مَجاز» و دروغ نگفته‌اید. یک معنای حقیقی و یک مصداق واقعی برای کلمه زید است، اما در مرتبه بعدی و در مرتبه دومین. این بعدَ الحقیقةِ الاوّلیه است و حقیقت دومی است و نسبت به او ظل و سایه است، نسبت به او شعاع و اثر است.

اسم زید هم همین‌طور است. رابطه اسمش که به عکسِ در آیینه «زید» می‌گویید با اسمی که برای خود زید «زید» می‌گویید، همین‌طور است. زید برای آن شبحِ در آیینه، اصل نیست، اثر است، ظل است، پرتو و سایه و نشان او است. همین‌طور آیینهݘ دیگر بعد از آیینهݘ اول هم به همین کیفیت است. آیینهݘ بعد از آیینهݘ دیگر هم که از این آیینه در آن منعکس شده باشد به همین کیفیت است. این را «حقیقةبعدالحقیقه» می‌گویند.

در آن مقام عبودیتِ محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم‌ اجمعین که اسم «الله» و صفت «الله» در ایشان متجلی می‌شود، خدا برای آن هیأت و آن چهره در آن مقام و منزلت اسم گذارده. اگر بنا باشد خدا اسم بگذارد، چه اسمی را انتخاب می‌کند؟ اگر خدا اسم‌گذار باشد، آیا می‌شود به‌طور گزاف اسمی را انتخاب کند و روی آنها بگذارد؟ خیر، در عالم حروف و در عالم الفاظ، اسمی را انتخاب می‌کند که صد در صد با آن حدود و چهره‌ها و با آن خصوصیاتی که ایشان در آنجا دارا بوده‌اند مطابقت داشته باشد. کار خدایی کار لغو و بیهوده و بی‌جهت نیست. نمی‌شود که همین‌طور اسم گزافی را انتخاب کند و بر آنها بگذارد.

از این رو بزرگان ما فرموده‌اند که در این‌گونه نام‌گذاری‌ها،  بین اسم یا لفظ و بین معنی، رابطه ذاتی و تناسب ذاتی برقرار است. اسم یا لفظ در ماده و صورت کاملاً با معنای خودش مناسبت دارد. بحثِ مفصلی است.

خدا در میان الفاظ و حروف، مناسب‌ترین لفظ و حرف را انتخاب فرموده که

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 212 *»

صد در صد مناسب و مطابق آن چهره و حدود و شکل و شمایل آن بزرگواران در آن مقام است؛ یعنی برای آن عبودیت که حقیقت آنها را تشکیل می‌دهد و مظهریتشان برای اسم «الله» است، در آن مقام، این اسمِ «صلوة»  را انتخاب فرموده. و بعد در هر کجا آن چهره نمودار شده، آن هم صلوة است. لفظ «صلوة» عربی است و فارسی آن «نماز» می‌شود.

در آن مقام، کلمه صلوة به‌طور اصلی و حقیقی و اولی، اسمِ زیبنده و شایسته و صد در صد مناسبِ با آن حدود و چهره و هیأت است. و در هر کجا که عکس آن افتاده و آن چهره نمودار شده، باز همین اسم صلوة داده شده، تا می‌رسد به این عرصه ما که عرصه ظاهر و این عالم اَعراض است. در اینجا این حدود و این خصوصیات و این اعمال و افعال و ارکان که ما احداث و اظهار می‌کنیم، چه ظاهر آنها چه باطن آنها، از نیت گرفته تا این اذکاری که به زبان می‌آوریم و حرکاتی که داریم و قیام و رکوع و سجود، همه اینها مجموعه، چهره محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. و چون اسم آن چهره در آن مقام، صلوة است، این هم اسمش به عربی صلوة است و به فارسی نماز.

«صاد» به مقام و موقعیت محمد؟ص؟ اشاره است و این مقامْ مقام اعلایش است، نه مقام تعینش. در مقام تعینش باید از آن مقام اعلیٰ بهره‌مند باشد. خدا در معراج فرمود: یا محمد اُدنُ من صاد و تَوَضَّأْ لصلوة‌ الظهر([155]) به صاد نزدیک شو و از آن وضو بگیر و برای نماز ظهر آماده شو. مراد از صاد چیست؟ امام؟ع؟ فرمودند دریایی است که از ساق راست عرش جریان دارد.([156]) یعنی نزدیک شو به آن دریایی که نامش صاد است و برای نماز ظهر در معراج وضو بگیر. آن نماز نمازی بود که آن بزرگوار

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 213 *»

خواندند و همه انبیاء و ملائکه به آن بزرگوار اقتداء کردند. آن صاد از عرش جریان دارد و زیر عرش است([157]) و رسول‌الله؟ص؟ از آن وضو گرفتند، یعنی استمداد کردند و مدد گرفتند. می‌دانید که وضو گرفتن استمداد نیروی حیاتی است. حیات که در اثر حَدَثْ ضعیف می‌شود، با طهارت تجدید می‌گردد و نیروی حیات اضافه می‌شود. پس وضو گرفتن استمداد است. آن بزرگوار در مقامِ تعینش به‌واسطه تعین یافتنِ آن مقامات کلیِ بلاتعینی ضعیف شده بود، از این جهت باید استمداد کند. رسول‌الله؟ص؟ می‌گوید: ربّ زدنی علماً([158]) مرتب باید از خدا ازدیاد علم بخواهد و مرتب استمداد کند، خدا هم امدادش می‌فرماید.

می‌دانیم خدا از ذات مقدسش کسی را امداد نمی‌کند و از ذات خودش به کسی چیزی نمی‌دهد. از خودِ محمد به خود محمد امداد می‌فرماید. محمد هم از خدا استمداد می‌کند و به درگاه خدا نیازمند است و از این رو فرمود: الفقر فخری.([159]) استمداد کرد و از آن دریا که از عرش جاری بود وضو گرفت. دو نکته است، یکی آن دریا، و دیگری اینکه از عرش و زیر عرش است.

چه کنیم بحث طول می‌کشد، می‌خواستم زود تمامش کنم، خسته هم‌ هستید، اما ایام می‌گذرد و برای توجه به مقام شهداء کربلاء و اصحاب امام حسین صلوات‌الله‌علیه این بحث به‌میان آمده که ایشان راکع و ساجدند و مناسب است که

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 214 *»

قدری به اهمیت نماز بپردازیم و متوجه آن باشیم. اگر طول می‌کشد، امشب را بخصوص عفو می‌فرمایید. ایام می‌گذرد و این هم علاوه بر معطلی‌های دیگر و ــ به‌اصطلاح ــ عطف به ماسبق باشد.

برای ما گفته‌اند دریا؛ ما باید ذهنمان را از خصوصیت دنیوی و شکل و حدود دنیویِ دریا خالی کنیم، آن صفت و مقصد از دریا را در نظر بگیریم. می‌دانیم وقتی دریا را از خصوصیت دنیوی و از این شکل و شمایل دنیوی مجرد کنیم، دریا حقیقتی است که تعینی برایش نیست، هیچ‌گونه خصوصیتی برایش نیست و تمام شدن هم برایش نیست. موقعیتی دارد که فرض کنید همه نهر‌ها و همه دریاچه‌ها از آن دریای بزرگ و محیط استفاده می‌کنند و از آن بهره‌مند هستند و سرچشمه‌شان به آن متصل است. دریای محیط را این‌طور در نظر بگیریم، اقیانوس پهناوری که اول و آخر برایش نباشد. این معنای دریا می‌شود و این دریا از عرش و زیر عرش است.

زیر عرش که می‌فرمایند نه اینکه فکر کنیم عرش بالای آن است، پس مقام عرش بالاتر می‌شود. نه، این زیر عرش که می‌فرمایند، مقصود این است که عرش شعاعی از آن دریا است، عرش یک تجلی از آن است، عرش از آن استمداد می‌کند و به آن دریا برپا است، عرش بعد از آن درست شده. مثل آنکه امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمود: انا النقطةُ تحتَ الباء([160]) من نقطه زیر باء هستم نه مراد این نقطه‌ای باشد که می‌بینیم زیر باءِ بسم الله الرحمن الرحیم است؛ شأن این نقطه که بعد از باء است و از تعینات باء است. یک نقطه می‌گذاریم برای اینکه بین ب و پ و ت و ث فرق بگذاریم و این از تعینات باء است. انا النقطة تحت الباء یعنی من آن نقطه‌ای هستم که الف و باء هر دو از آن نقطه درست شده‌اند، الف و باء و سایر حروف از آن نقطه سرچشمه می‌گیرند. یعنی اصل و مبدأ حروفِ کونیه، من هستم. امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه که فرمود منم

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 215 *»

نقطه زیر باءِ بسم الله الرحمن الرحیم، نه مراد این بائی باشد که می‌بینید و این نقطه‌ای که زیر آن مشاهده می‌کنید. آن نقطه‌ای را در نظر بگیرید که وقتی که قلم را روی کاغذ می‌گذارید، اول‌چیزی که نقش می‌بندد نقطه است، بعد الف پیدا می‌شود، بعد باء پیدا می‌شود، همین‌طور سایر حروف. آن نقطه می‌گوید من مبدأ حروف و اصل حروف هستم. من زیر حروف هستم، به این معنی که من اصل و ریشه هستم و بقیه همه تعینات و تشکّلات و تطوّرات من هستند، طورها و شکل‌های من هستند که پیدا شده‌اند.

حالا اینجا هم صاد از عرش و زیر عرش است به این معنی که عرش از آنجا سرچشمه گرفته و پرتوی از آن است. صاد اشاره به مقام عالی و اعلای محمد؟ص؟ است که نبوت کلیه اجمالیه و ولایت کلیه اجمالیه است.

«لامِ» کلمه صلوة اشاره به مقام علی صلوات‌الله‌علیه است که حرف وسطِ «علی» لام است و امام علی صلوات‌الله‌علیه را «سیداللام» می‌گویند و او را به حرف وسطِ اسمش می‌خوانند. چون حرف وسط اسم، بیان‌کننده مقام صاحب اسم است و حرف‌های دیگر که دو طرف حرف وسط هستند، بیان‌کننده تعینات و خصوصیات صاحب اسم می‌باشند. به این اعتبار، علی سیداللام است و لامِ در صلوة، بیان مقام علی صلوات‌الله‌علیه است که مقام ولایت تفصیلیه است. علی صاحب مقام ولایت تفصیلیه است، از این جهت در کلمه صلوة، لام در وسط قرار گرفته است.

بعد «واو» می‌باشد. واو بیان مقامات تفصیلیه این بزرگواران در مقام امامت است. چون واو که شش است اگر تکرار شود، می‌شود دوازده. و ائمه دوازده‌گانه ما صلوات الله علیهم اجمعین مکرر و تکرارِ یکدیگرند، شبیه یکدیگرند. یکی در او نبوت قوی است و ولایت ضعیف است، یکی در او ولایت قوی است و نبوت ضعیف است. دوازده مقام و منزلت را تشکیل داده‌اند و این واو بیان‌کننده ایشان در مقام تکرار است. چون خواه‌نخواه مقام ولایت و مقام نبوت در این بزرگواران تکرار شده است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 216 *»

و اما «تاءِ» صلوة که در واقع «هاء» می‌باشد چیست؟ گفتیم محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در آن مقامی که هستند، حقیقت عبودیت را دارند. و از این جهت که حقیقت عبودیت را دارند، برای صفت و اسم «الله» مظهر شده‌اند. «الله» محمول است و ایشان حامل آن اسمند. «الله» در ایشان ظاهر است و ایشان مظهر آن اسمند. مقام حاملیتشان که مقام عبودیتشان و حیث خودی ایشان است، در صاد و لام و واو بیان شده. مقام حاملیتشان نسبت به اسم و صفت «الله»، در این سه حرف صاد و لام و واو بازگو شده. اما محمول ایشان و آن اسمی که در ایشان ظاهر شده، «الله» است.

ما می‌دانیم که الوهیت ذات خدا نیست، صفت خدا است. کسی فکر نکند که ما می‌گوییم ذات خدا در ایشان ظاهر شده. این حرف صوفیه لعنهم‌الله است. خدا به صفت الوهیتش ــ  که صفت الوهیت غیر ذات خدا است، صفت و اسم خدا است ــ  به آن صفت در ایشان ظاهر شده و بر ایشان حمل گشته و محمولِ ایشان شده.

خدا اگر می‌خواهد مقام «الله» و اصل و حقیقت الوهیت را بازگو فرماید، همین هاء را می‌گوید که به‌اصطلاحِ حروف هجائیه می‌گوییم «هاء گرده». این هاء گرده، در واقع اصل «الله» و حقیقت «الله» است. چون همان هاء گرده و «هُ» وقتی اشباع شود، می‌شود «هو». وقتی «هُ» الف و لامِ تعظیم سرش درآید و یا وقتی که حدودش مشخص و بیان شود، «اِله و الله و لله و له» می‌گردد و همه اینها منشأ و اصل و ریشه‌شان همان «ه» است. و این «ه» در کلمه صلوة آمده و حرف آخر آن است که اگر به مابعد متصل شود، تاء می‌خوانیم، وگرنه هاء تلفظ می‌شود، «الصلوه». و همان اسم «الله» و حقیقت اسم «الله» و سرّ «الله» است که در این بزرگواران متجلی شده است.

پس اسم صلوة، بیان‌کننده آن هیئات و آن خصوصیات و آن جمال و جلال و عظمت است، تا می‌رسد به این حدودی که ما انجام می‌دهیم.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 217 *»

چون امشب نسبتاً جمعمان جمع است، می‌خواستم امشب مقداری از احادیثی را که در فضیلت نماز و در اهمیت نماز و بخصوص در اهمیت نماز جماعت رسیده بخوانم و متذکر کنم که در مورد جماعت بی‌اهمیتی نکنیم. چاره‌ای ندارم، باید چند حدیث بخوانم. یکی برای اهمیت خود نماز است که مرحوم «صدوق» این حدیث را در «من لایحضره الفقیه» ذکر می‌کند که از کتب معتبر شیعه است.

قال النبی؟ص؟: ما من صلوةٍ یَحضُر وقتُها الا نادیٰ ملک بین یدی الناس: ایها الناس قوموا الی نیرانکم التی اَوقَدتُموها علی ظهورکم فَاَطْفِئوها بصلوٰتکم.([161]) رسول‌الله؟ص؟ فرمودند هیچ نمازی نیست که وقتش برسد مگر اینکه ملکی از طرف خداوند در برابر مردم صدایش بلند است، مردم را ندا می‌کند که ای مردم به‌پا خیزید به‌سوی آتش‌هایی که این آتش‌ها را بر پشت‌های خودتان برافروخته‌اید؛ یعنی گناهانتان. به‌پا خیزید و این گناهان را و این آتشی را که از گناهان فراهم ساخته‌اید، به نماز خواندنتان فرو نشانید و خاموش کنید.

نماز یعنی متصف شدن به ولایت علی صلوات‌الله‌علیه. ولایت علی اگر آتش‌های جهنم را که از گناهان خودمان فراهم کرده‌ایم خاموش نکند، چه چیزی می‌تواند آتش جهنم را بر ما خاموش گرداند؟! این یک حدیث در مورد عظمت نماز.

احادیثی هم در مورد جماعت قرائت می‌کنم. قال رسول‌الله؟ص؟: لا غیٖبةَ الا لمن صلّیٰ فی بیته و رَغِبَ عن جماعتنا هیچ‌کس نباید غیبت کسی را بکند مگر آن کسی را که برود در خانه‌اش نماز گزارد و نسبت به جماعت ما بی‌رغبتی و بی‌میلی نشان دهد. و من رغب عن جماعة المسلمین وجب علی المسلمین غیبته هرکس که نسبت به جماعت مسلمین بی‌میلی نشان دهد، غیبتش بر مسلمین واجب است. و سَقَطَت بینهم عدالته عدالتش در بین مسلمین ساقط است، عادل نیست. نه شهادتش را

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 218 *»

قبول کنند، نه قسمش را باور کنند و نه به حرفش احترام بگذارند. و وجب هجرانه واجب است از او دوری کنند. و اذا رُفع الی امام المسلمین انذره و حذّره او را باید بکِشند و نزد بزرگ مسلمین ببرند، او را انذار دهد و بترساند و پرهیز دهد که چرا به جماعت حاضر نمی‌شود؟! فان حضر جماعةَ المسلمین اگر در جماعت مسلمین حاضر شد که بسیار خوب، و الّا اُحرق علیه بیتُه وگرنه باید خانه‌اش بر او سوزانده شود؛ یا اَحرق علیه بیتَه([162]) آن امام باید خانه‌اش را بر او بسوزاند.

همچنین رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: ان سُئِلتَ عمن لا یَشهَد الجماعة فقل لا اعرفه([163]) اگر از حال کسی که به جماعت حاضر نمی‌شود از شما پرسیدند، با اینکه به جماعت حاضر نمی‌شود از شما بپرسند فلانی چطور آدمی است؟ بگو من او را نمی‌شناسم.

همچنین فرمودند: لا صلوةَ لمن لایصلی فی المسجد مع المسلمین الا من علة([164]) اگر کسی بی‌جهت نماز جماعت با مؤمنین و مسلمین را ترک کند، نه مریض است، نه گرفتاری دارد، اگر بی‌جهت ترک کند، نمازی برای او نیست.

حدیث دیگری بود که الآن مثل اینکه مصلحت نیست بخوانم، چون پیدایش نمی‌کنم.

امرِ عجیبی است و در این مدت کم ما تجربه کرده‌ایم که هرکس خذلان شده، اول از جماعت محروم شده. دیدیم که هرکس خذلان شده، اول از جماعت ما محروم شده، بعد بحمدالله مخذول شده. اول‌اساسِ خذلانش ترک جماعت است. معلوم است، اگر این کسانی را که برای جماعت اجتماع می‌کنند، مؤمن و مسلمان نداند که خودش از اسلام بیرون است. اگر فاسق می‌داند، خودش فاسق است. چون امام جماعت که می‌گوید: «استغفر الله ربی و اتوب الیه» و  به نماز می‌ایستد، نباید او را با

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 219 *»

خودمان قیاس کنیم و بگوییم معلوم نیست که با این استغفار آمرزیده شده یا نه. اگر گناه کبیره هم از او دیده، حالا که می‌بیند می‌گوید: «استغفر الله ربی و اتوب الیه»، باید بگوید آمرزیده شد و با خیال آسوده و با یقین اقتداء کند. اگر این امور منشأ ترک جماعت شود، جماعتی برپا نمی‌ماند. چون همه ناقصیم، اماممان ناقص، خودمان هم ناقص. این‌طور اگر باشد، باید جماعتی نباشد. هرکس می‌تواند در جماعت مؤمنین حاضر شود و حاضر نشود، باید او را در دینش متهم کرد، اگرچه برود در حرم مطهر نماز بخواند.

بعضی‌ها حرف مرا  تحریف کردند. احمق‌ها فکر نمی‌کنند که به هرکس بگویند، او نزد خود من می‌آید و با خودم صحبت می‌کند. همین چند روز قبل سفیهی حرف مرا تحریف کرده بود و به کسی گفته بود. من این حرف را در اربعین سال قبل در همین منبر گفتم. این‌همه جمعیت نفهمیدند که من خلاف می‌گویم و اشکال بگیرند؟! فقط این سفیه فهمیده که من خلاف می‌گویم؟!

من گفته‌ام و باز هم می‌گویم که هرکس بی‌جهت یعنی بدون مریضی و گرفتاری از جماعت مؤمنین اعراض کند، از اسلام خارج است. نه اینکه به هویٰ و هوس خودش جهت درست کند، بگوید فاسقشان می‌دانم، یا بگوید مؤمنشان نمی‌دانم، یا بگوید مسلمانشان نمی‌دانم. او از اسلام خارج است. اگر فاسق بداند، خودش فاسق است. می‌تواند حاضر شود ولی بی‌جهت، بی‌علت، بی‌مرض، بدون گرفتاری و این‌گونه عذرها بی‌میلی نشان دهد، اگرچه در حرم مطهر نماز بخواند، او را در دینش متهم کنید. مگر اینکه اتفاق افتاده و مسیرش بوده یا امر دیگری بوده است. اما اگر بخواهد به جماعت مؤمنین بی‌رغبتی نشان دهد، حرم که نه، فرضاً در مسجدالحرام هم برود، او را در دینش متهم کنید، او را عادل ندانید و سایر اموری که فرموده‌اند درباره‌اش جاری کنید.حرف من این است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 220 *»

احترام به جماعت، ملاک ایمان و یقین است. وقتی تو  در نماز خواندن به یک‌عده مؤمن اعتماد نداری، اصلاً برای تو چه ارزشی است؟! تو در بین ما چه ارزشی داری؟! در بین ما هیچ ارزشی نداری، هیچ! خدا ارزش تو را برداشته است.

سید بزرگوار خدمت شیخ مرحوم/ عرض کردند آقا، من فُرادیٰ و تنها در خانه نماز بخوانم، حضور قلب بیشتری دارم تا در جماعت حاضر شوم. ای سفیه، سید بزرگوار کجا، مثل من و تو کجا؟! او نمازش «وحده جماعة» است. المؤمن وحده جماعة([165]) او نمازش نماز جماعت است. تنها هم نماز بخواند، ملائکه به او اقتداء می‌کنند. ایشان سؤال می‌کند و شیخ مرحوم به این مضمون فرمودند که خدا از هر حضور قلبی خوشش نمی‌آید و هر حضور قلبی را دوست ندارد.([166]) این فرمایش درباره حضور قلبِ مثل سید بزرگوار/ است!

خدا جماعت خواسته، اگرچه شخص در جماعت حضور قلب ندارد. جماعت را باید تعظیم کرد، یعنی ایمان و اسلام را باید تعظیم کرد، رسول‌الله را باید تعظیم کرد، ائمه هدی را باید تعظیم کرد، نه نفس اماره بالسوء را که تنها نماز بخواند اگرچه در حرم نماز بخواند. آنجا نفس را تعظیم کرده. کسی بگوید من بیشتر خوشم می‌آید که در حرم نماز بخوانم،‌ تو غلط می‌کنی! باید تابع دین باشی. با همین مؤمنین ناقصین باید نماز جماعت بخوانی. می‌فرمایند دو نفر که با هم بودید، باید طوری باشید که یک نفر به

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 221 *»

دیگری اقتداء کند. فرمودند از سنی‌ها بدتر نباشید.([167]) و بحمدالله می‌بینید نوع برادران ما اهل صلاح ظاهر هستند. ما از باطنشان چه خبر داریم؟! خودشان می‌دانند و خدا. ما وظیفه‌مان درباره ظاهر است. استغفار می‌کنند و طبق شرائط و قوانین اسلام و ایمان به نماز می‌ایستند و بحمدالله جماعت برقرار است.

آری، همین بسشان است که مخذول می‌شوند. اول‌پایه خذلان برای ایشان، ترک

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 222 *»

جماعت است. از سایر خیرات و برکات هم محروم می‌شوند. ای احمق، تو می‌دانی این جماعت چقدر فضیلت دارد؟! نمازِ یک نفرشان که قبول شود، نماز همه قبول است.([168]) خوشبختانه من که امامت نمی‌کنم که بگویند برای خودش چانه می‌زند، الحمدلله رب العالمین.

ان‌شاءالله اهمیت می‌دهید. مثلاً امروز روز جمعه بوده، جمعه آخر ماه صفر، من به جماعت آمدم، دیدم جمعیتتان کم است. خود شما امروز ظهر کجا بودید؟! امشب گفتند جا تنگ است فشرده بایستید، امروز ظهر کجا بودید؟! نه کاری داشتید، نه کسبی داشتید، نه بازار باز بود. چرا در اقامه جماعت تنبلی می‌کنید؟! چرا در درک این فیض کوتاهی می‌کنید؟! خودتان ضرر می‌کنید، به کسی ضرر نمی‌زنید. گرچه به ما هم ضرر می‌زنید؛ وقتی کم آمدید ثواب ما هم کم است، ولی وقتی زیاد شدید ثواب ما هم زیاد است. چکار کنیم؟! با رفیق بد نشستن همین است. همین‌اندازه به ما ضرر می‌زنید، از شما راضی نیستیم! هرکس می‌تواند حاضر شود و حاضر نشود، هرکس بتواند و نیاید، به خودش که ضرر زده بماند، به ما هم ضرر می‌زند. والله از شما راضی نیستیم!

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 223 *»

آن کسی که بی‌رغبتی نشان می‌دهد و طورهای دیگر فکر می‌کند که اصلاً از او در نزد خدا و اولیاء خدا بیزاریم و این خسارتی که نصیبش شده برای او بس است. خسته شدم و شما را هم خسته کردم؛ عفو می‌فرمایید.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 224 *»

 

مجلس 15

(صبح روز  شنبـه / 27 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 225 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

شهداء کربلاء و اصحاب سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه به «راکعون» و «ساجدون» توصیف شده‌اند. یعنی عبودیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و عبودیتی که برای ایشان بوده، در ظاهر این اصحاب عکس انداخته به اینکه اهل رکوع و سجودند و جمیع طاعات و عبادات شرعیه از ایشان صادر شده و مورد قبول خداوند است. خدا ایشان را به این صفت توصیف می‌فرماید.

حقیقت نماز عبارت شد از هیأت و شکل و حدودِ حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در آن مقامی که ایشان عبودیت خدا را به حقیقت وجود خود و به جمیع مراتب خود اظهار نمودند و خدا هم صفت الوهیت خود را در ایشان متجلی ساخت و اصلاً ایشان صفت الوهیت خدا شدند. از آن مقام و از آن هیأت و حدود و خصوصیات، به «صلوة» تعبیر آورده شده و خداوند نام آن حدود و هیأت و شکل و شمایل را صلوة گذارده است.

همین‌طور حقایق انبیاء که جلوه و ظهور حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند، ایشان هم در رتبه خود، به همان حدود و شکل و شمایلند و شعاع همان حدود و همان چهره هستند. از این جهت ایشان هم در همان مقام که مقام عبودیت ایشان و مقام مظهریت ایشان برای صفت «الله» و بروز الوهیت از ایشان است، نامشان صلوة است. نام حدود و خصوصیات و جهات آن حقیقت‌های مقدسه را صلوة گویند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 226 *»

همین‌طور درباره کاملین و بزرگان دین، ایشان هم چون حقیقتشان شعاع و تجلیِ بعد از شعاع و تجلیِ اولی است، حقیقتشان بر همان هیأت است. همان عبودیت در اینجا هم منعکس است. چهره و حدود و خصوصیات حقیقت کاملین هم ــ که مجموعه‌ای است از عبودیت و ظهور الوهیت و از حاملیت این عبودیت و محمولیت آن صفت ــ صلوة نامیده می‌شود. در عالم تکوین و در مراتب نورانیه، مطلب این است.

در مقام شریعت هم همین‌طور است. وقتی که حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در مقام اظهار عبودیت برآمد، باز از ایشان نوری تابید و نوری تحقق پیدا کرد که آن نور عبارت بود از مجموعه عبودیتی که از آن حقیقتی سر زد که آن حقیقتْ عبودیت و الوهیت بود، یعنی حیث حاملیت و محمولیت که عبودیت محل بروز و ظهور صفت «الله» می‌باشد. از افعالی که از این دو جزء این حقیقت صادر شد، به افعال شرعیه و مقام شریعت و عالم تشریع تعبیر می‌آوریم. خدا آن افعال و آن الوهیتی را که از این عبودیت ظاهر شد، صلوة نامید. زیرا فعل هرکسی بر هیأت و خصوصیات خود آن کس است.

شیخ بزرگوار ما اعلی الله مقامه الشریف فرموده‌اند کلام زید بر هیأت زید است([169]) و بارها گفته‌ایم و ان‌شاءالله دانسته‌ایم. کلام، فعل است. تمام افعال زید بر هیأت زید است. کلام را برای مثال و نمونه فرموده‌اند و بخصوص برای اینکه جهت ابهامِ کلام بیشتر است، این مثال را فرموده‌اند. ولی اگر می‌فرمودند قیام زید بر هیأت زید است، شاید کمتر سروصدا بلند می‌کرد. زیرا نوعاً تا «قیام» گفته می‌شود، همین حرکت

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 227 *»

ظاهری بدن به نظر می‌رسد و این خود زید است که ایستاده؛ شاید چندان هیجان ایجاد نمی‌کرد. اما این بزرگوار بخصوص به کلام مثال می‌فرماید و کلام را همه فکر می‌کنند همین صدایی است که از زید می‌شنویم. زید حرف می‌زند و حرف‌های او را می‌شنویم، فکر می‌کنیم اینها را کلام زید می‌گویند. اینها کلام زید نیست. اینها مظاهر کلام زید است و مفعولٌ‌به می‌باشد. کلام زید همان فعل زید است که هیچ‌گاه از زید جدا نمی‌شود.([170])

پس تمام افعال بر هیأت و خصوصیت و شکل و شمایلِ فاعل آنها است. فاعل هر فعلی، فعلش مطابق خود او است. چون صفت و ظهور او است، کاملاً مطابقت دارد. به‌طوری که کسانی که چشمِ ظهور بیٖنشان باز است، آنهایی که  افعال را در عرصه افعال می‌بینند و چنین مرتبه‌ای در آنها بالفعل است، آنها وقتی نگاه می‌کنند، مشاهده می‌کنند که مجموعه افعال زید از زید جدا نیست و همراه زید است و این افعال تمام بر هیأت زید است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 228 *»

این است که وقتی انسان نزد امام؟ع؟ می‌رود، چقدر باید از این‌همه معاصی و معصیت‌ها که اطراف او را گرفته‌اند و هیچ از او جدا نشده‌اند شرمنده باشد؛ مگر آنکه توبه‌ای کرده باشد و رحمت و مغفرتی شامل حالش شده باشد، وگرنه با دستی پر از گناه و پشتی خمیده از بار گناه در محضر امام؟ع؟ می‌رود. این است که دستور داده شده انسان در نزد امامش اظهار کند و به معاصی خود اعتراف نماید و بگوید آقا، این معاصی قابل آمرزش نیست و اینها آمرزیده نخواهد شد مگر اینکه تو از من راضی و خشنود گردی. یا ولیّ الله ان بینی و بین الله عزوجل ذنوباً  لایأتی علیها الّا رضاک([171]) بین من و خدا گناهانی است که هیچ‌چیز نمی‌تواند این گناهان را ازبین ببرد و آنها را محو نماید مگر رضا و خشنودی تو. اگر تو از من راضی شدی، گناهان من آمرزیده شده است و محو و نابود گشته است. وگرنه این گناهان طوری است که از من محو نخواهد شد؛ چرا؟ چون افعالِ من است، صفات من است، ظهورات من است، همیشه با من است و از من جدا نخواهد شد. در قبر با من خواهد بود، در برزخ با من خواهد بود، در قیامت با من خواهد بود، به‌طوری همراه من خواهد بود که روز قیامت فریادم بلند است. اما این داد و فریادِ قیامت چاره‌ساز من نیست. مگر اینکه در همین‌جا و در این عالم، شما ای ولیّ خدا عنایتی بفرمایید و با لطف و احسان و چشم عفو به من بنگرید تا به‌برکت رضا و خشنودی شما گناهان من آمرزیده شود.

ظهور و فعل همیشه بر صفت فاعل است و بیان‌کننده حدود و خصوصیات او است. از این جهت نام دیگری غیر از نام فاعل ندارد. همان نامی را که به فاعل می‌دهند، به فعل و ظهور او هم می‌دهند. آن کسی که نامش زید است، اگر کسی قیام او را ببیند، یعنی چشمی داشته باشد که قیام را ببیند، سر تا پای آن را به شکل زید می‌بیند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 229 *»

چشمِ اثر بین خیلی عجیب است. امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه فرمودند: ما رأیت شیئاً الّا و رأیت الله قبله و بعده و در حدیثی و نقلی و معه([172]) چون آن بزرگواران همه‌چیز را اثر خدا می‌بینند، اثر را بر صفت مؤثر مشاهده می‌کنند. از این رو جز خدا نمی‌بینند و تمام موجودات را آثار خدا می‌دانند ــ البته نه آثار ذات خدا ــ آثار مشیت خدا می‌دانند. و چون خودشان در مقامی مشیت خدا هستند، از این جهت تمام موجودات را آثار خود می‌بینند و خود را در همه موجوداتْ ظاهر می‌بینند و همه موجودات را بر شکل و شمایل خود مشاهده می‌فرمایند. چون همه آثار ایشانند و ایشان مبدأ و موثرِ اولی می‌باشند و اولِ موجودات هستند، روی این جهت آن بزرگواران به هرچه نگاه کنند، خود را می‌بینند.

ایشان مقام مبدئیت و مؤثریت را دارا هستند و خدا در مقام خالقیت به ایشان ظاهر است و ایشان ظهور خالقیت و مؤثریت خدا می‌باشند و «لا مؤثرَ فی الوجود الّا الله» یعنی «لا مؤثر فی الوجود الّا الله بظهوره بمحمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین در مقام مشیت کلیه و مطلقه». ایشان چون در آنجا مؤثریت خدا هستند، می‌گویند همه چیز آثار خدا است و ما خدا را قبل از همه‌چیز و بعد از همه‌چیز و با همه‌چیز می‌بینیم. این همان چشمِ «مؤثر  در اثر بینی» است که در آن بزرگواران می‌باشد.

همچنین در انبیاء و کاملین به‌حسب رتبه و مقامشان این چشم باز می‌شود و مشاهده می‌کنند. از این جهت شیخ بزرگوار اعلی الله مقامه الشریف این چشمشان باز شده و دیده‌اند که می‌گویند کلام زید بر هیأت زید است. کلام زید یعنی «کَلَّمَ تکلیماً»، از کلام همان معنای مصدری را در نظر بگیرید. کلام برای کَلَّمَ مثل قیام برای «قامَ». در این مقام می‌فرماید اگر کلام زید را می‌دیدی، می‌دیدی که بر هیأت و شکل زید است. وقتی که کلام زید، ایستادن زید، رفت‌وآمد زید و تمام اعمال و افعال زید بر

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 230 *»

هیأت زید باشد و بر شکل و شمایل زید باشد، چه نامی به این فعل می‌دهند؟ اگر کسی بخواهد نام‌گذاری کند، همان نام زید را به فعل زید می‌دهد و این وصف را همان زید می‌بیند. مثل اینکه شما وقتی عکس زید را در آیینه می‌بینید، اگر بگویند این کیست؟ می‌گویید زید است. همین عکس‌هایی که به‌وسیله دوربین‌های عکاسی گرفته می‌شود، وقتی از شما می‌پرسند این کیست؟ می‌گویید فلانی است. این شبح است و شبحْ فعل و ظهور است که در اینجا حالت ثباتی پیدا کرده. پس فعل زید بر هیأت زید و بر خصوصیت زید است وخواه‌نخواه اسم زید را دارد.

در مقام تشریع وقتی که حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در مقام عبودیت برآمد، آن کار و عبودیتی که از ایشان صادر شد، حقیقت جامعه‌ای بود که مبدأ و جامع جمیع عبادت‌های ظاهریه و باطنیه بود. خدا نام آن نور را هم که از ایشان در عرصه تشریع تابید «صلوة» گذارد، آن هم نماز نامیده شد. جا و مقام آن حقیقت و آن نور در کجا است؟ در آنجایی است که ذات و حقیقت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در آنجا در مقام عبودیت برآمده. در آن مقام قرار دارد که ما نمی‌دانیم کجا است و اگر تعبیری هم داشته باشیم، فقط تعبیر است. ما از مراتب هستی اطلاعی نداریم.

آن نوری که ظهور ایشان بود و عبودیت ایشان بود و از حقیقت ایشان به آن‌طوری که عرض کردم سرچشمه گرفته بود، آن نور در آن مقام قرار گرفته و خدا آن نور را به حقیقت ایشان ایجاد کرد و ایشان به آن نورْ خدا را به‌حقیقتِ عبادت عبادت کردند. نام آن عبادت در عرصه تشریع، صلوة شد که به‌ فارسی یعنی نماز.

بعد همین‌طور مراتبْ پایین آمده تا به عرصه ما رسیده. در این عرصه وقتی که بنده‌ای با شرائطِ ایمان و ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در مقام پذیرش تشریع و شریعت برمی‌آید و می‌خواهد اعمال شرعی را اظهار کند و این عبادت‌ها پیدا می‌شود، اصل و اساس این عبادات که سایر عبادات شعباتِ آن هستند و در حکم اعضاء و جوارح آنند، نماز است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 231 *»

پس نماز عبارت است از اظهار کار و فعلی؛ که این کار و فعل و این وصف و صفت و این ظهور، تنزل آن عبودیتی است که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در آن مقام حقیقت و ذاتیت خود داشتند. آن کار ذاتی ایشان که از ذات ایشان سرچشمه گرفته نامش صلوة بود، این هم نماز می‌شود. با اینکه از مثل ما صادر می‌شود، اما اسم صلوة به آن داده‌اند و فرموده‌اند اگر همین نماز قبول شود برای شما اسباب نجات است و اصل ترقی و تکامل است.

دقتی که باید داشته باشیم این است که صلوة ممکن است از «وَصْل» و «وَصَلَ» مشتق باشد. وصَل و وصْل به‌معنای متصل شدن و اتصال یافتن است. این بزرگواران در آن مقام حقیقت خود که آن عبودیت را اظهار کردند، وسیله وصل و اتصال ایشان به خداوند متعال شد. و می‌دانیم به ذات خدا متصل نمی‌گردند؛ بلکه متصل می‌شوند به آن مقامی که خدا در آن مقام ظاهر شده و آن ظهور را برای جمیع بندگان خود محل وصل و اتصال خود قرار داده. هیچ‌یک از بندگان خدا نتوانسته‌اند عبادتی را اظهار کنند که به‌وسیله این عبادت به آن مقام وصل شوند و متصل گردند، مگر محمد و آل‌محمد؟عهم؟. و همین‌طور به درجاتْ انبیاء و کاملین شیعه. و به درجاتْ ناقصین؛ ایشان هم اگر نمازشان و طاعاتشان به ولایت و محبت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و تأثر در مصائب آل‌الله صلوات الله علیهم اجمعین ضمیمه شود، نمازشان قبول می‌گردد و وسیله اتصال و ارتباط با آن مقام و ظهور خداوند می‌شود.

از این جهت فرمودند: الصلوة قُربانُ کلِّ تقی([173]) نماز وسیله تقرب و نزدیک شدن و اتصال یافتن به خدا است اما نه نماز هر بی سر و پایی، کلِّ تقی هرکس که متقی باشد. و او کسی است که در مرحله دل دارای تقویٰ باشد به اینکه محبت اعداء خدا را

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 232 *»

نداشته باشد و پرهیز کرده باشد از دوستی با دشمنان خدا و دوستی با دشمنان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و دوستی با دشمنان مؤمنین و دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟.

همچنین در مقام نفس از اتصاف به صفات اعداء پرهیز کرده باشد. اگر هم روی طبیعت و جهات مختلفْ صفتی از صفات اعداء را در خود می‌بیند مانند حسادت و بخل و دنائت و لئامت و بی‌غیرتی و بی‌تعصبی و این نوع صفات رذیله، اگر در خود تمایل به عصیان و شهوات مشاهده می‌کند، از این صفات متنفر و منزجر باشد. اگر نمی‌تواند آنها را از خود دور کند، لااقل از داشتن چنین صفاتی و از بودن چنین رذائلی در صحنه نفس خود رنج ببرد. از این معلوم می‌شود که تقویٰ دارد ولی هنوز نتوانسته آن را به فعلیت آوَرَد. اما جای امیدواری هست به همین‌که آن صفات را نمی‌پسندد و دوست ندارد، و به‌عکس آنانی را که اهل صفات حسنه هستند دوست دارد و از صفات حسنه آنها لذت می‌برد و به حال آنها غبطه می‌خورد که ای کاش من هم مثل شما بودم، صاحب صفات حسنه و صاحب طاعات و قربات بودم.

اُحِبّ الصالحین و لستُ منهم لعلّ الله یرزقنی صلاحاً

من صالحین را دوست دارم ولی از ایشان نیستم. اما امیدوارم که خدا یک روز نصیب من بفرماید و من هم از صالحین شوم و خذلان نگردم.

و همچنین در مقام عمل و در ظاهر، اهل عبادت و اهل طاعات باشد. این را متقی و تقی و پرهیزگار می‌گویند. اما اگر در اثر شرائط، به معاصی ظاهری مبتلا است و عصیان ظاهری دارد، باید از معاصی خود متنفر و بیزار باشد، حتی به‌واسطه داشتن معصیت از خودش بدش بیاید. و به‌عکس اهل تقویٰ و اهل طاعت را دوست بدارد و اگر او را به طاعت دعوت کردند اجابت کند؛ نه اینکه بر آنها بخروشد که چرا شما مرا به طاعت می‌خوانید؟! چرا نمی‌گذارید من معصیت کنم؟! چرا مرا در عصیان کمک نمی‌کنید؟! این طور نباشد، بلکه آنانی که او را به طاعت خدا می‌خوانند و به

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 233 *»

احترام گذاردن به حدود الهیه دعوت می‌کنند، آنها را دوست بدارد. اگرچه در اثر غلبه شهوت و نفس امّاره بالسوء و تسلط شیطان نتواند طاعات را انجام دهد و مرتکب معاصی می‌شود، اما اگر در دل از خود و معاصی خود منزجر باشد و مؤمنین و اهل طاعت را دوست بدارد، این امیدواری هست که نمازش وسیله تقربش باشد.

در هر صورت، در این حدیث شریف می‌فرماید: الصلوة قربان کل تقی نماز وسیله تقرب است و اصلاً خودِ تقرب است، خود نماز اصلِ تقرب است، اما برای کسی که تقویٰ داشته باشد و متقی باشد. چرا این‌طور تعبیر فرموده‌اند و خود صلوة را قربان کل تقی گفته‌اند؟ چرا اصلاً خود نماز تقرب شخص متقی به خداوند است؟ دانستیم که نماز از وصْل و وصَل مشتق شده و وصْل و وصَل به‌معنای اتصال و پیوند یافتن است. حقیقت طیبه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که معلوم است آن‌قدر به خدا متصل است که هیچ جدایی بین خدا و ایشان در شئون الوهیت و شئون خدایی نمانده، هیچ جدایی نیست، یک مو جدایی نیست. این‌قدر با خدا عینیت پیدا کرده‌اند که تعبیر حجة بن الحسن المهدی؟عج؟ این است که لا فرق بینک و بینها.([174]) خود قرآن این‌طور تصریح دارد که من یطع الرسول؟ص؟ فقد اطاع الله.([175]) امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه هم فرمود: معرفتی بالنورانیة معرفة الله عزوجل و معرفة الله عزوجل معرفتی بالنورانیة([176]) و از این قبیل فرمایشات که بحمدالله همه مستحضرید و از برکات فرمایشات بزرگان+ حفظ کرده‌اید.

این نوع آیات و روایات تمام ناظر به این جهت است که حقیقت ایشان در مقام اتصال به خدا و عینیت یافتن با خدا به حدی رسیده که قولشان قول‌الله است،

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 234 *»

فعلشان فعل‌الله است، حکمشان حکم‌الله است، لقائشان لقاءالله است، زیارتشان زیارةالله است، رضای ایشان رِضَی‌الله، سخط و غضبشان سخط و غضب خدا، محبتشان محبت خدا و بغضشان بغض خدا، اطاعتشان اطاعت خدا و معصیتشان معصیت خدا است. اینها معلوم است که در مقام اتصال است. در عین حالی که خلق خدا هستند و خدا خالق ایشان است و این بزرگواران در ذات و حقیقتْ مخلوق خدا هستند و هیچ عینیتی با ذات خدا ندارند، اما در مقام اظهار عبودیت به این حد تقرب یافته‌اند و این‌قدر وصل و اتصال رخ داده است که انفصالی نمانده. البته برای اینکه بدانیم به نوع اتصال‌های خلقی نیست ــ که خدا صوفیه را لعنت کند ــ فرموده‌اند اتصالی است که عین انفصال می‌باشد و انفصالی است که عین اتصال می‌باشد، اتصالی بلا انفصال است و انفصالی بلا اتصال است. اینها را گفته‌اند برای اینکه ذهن ما از اتصالات خلقیه خالی شود و بدانیم اتصالی بلا اشاره است. بدون اینکه اشاره‌ای باشد یعنی به نوع اتصال‌های خلقیه نیست؛ این بزرگواران فوق اتصالات خلقیه هستند و همه اتصالات و انفصالات از ایشان درست شده و به‌برکت ایشان وجود یافته. از این رو آن‌گونه اتصال‌ها و انفصال‌ها در ایشان جریان پیدا نمی‌کند و از این‌گونه توهمات خلقی در مورد ایشان منزه هستند.

وقتی که آن حقیقت با آن کمال نورانیتْ اظهار عبودیت کرد، به آن عبودیتی هم که اظهار نمود و به آن نوری هم که از ایشان متجلی شد، به‌سوی خدا تقرب یافتند. چون خودِ همان کار تقرب بود و عین قرب به خدا بود، نامش صلوة گردید که مشتق از وصْل و وصَل باشد.

آن نور در هرکس تابید و هر محلی که برای تابش آن نور لایق شد، به هر درجه‌ای که تنزل کرده باشد و به هر مقداری که پایین آمده باشد، باز در آن درجه، همان تقرب است و در آن درجه همان وصل و اتصال است. و از این جهت به همان نور و فعل ــ که

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 235 *»

صلوة می‌گوییم ــ قرب و تقرب حاصل است و عین تقرب به خدا است. نمازگزار که در حال نماز این حدود را انجام می‌دهد، خود این، نوری است که در او تابیده؛ و این نور نه‌تنها وسیله تقرب است، بلکه عین قرب و تقرب به خدا است و نفس قرب به خدا است. از این جهت امام؟ع؟ فرمود: الصلوة قربان کل تقی.

برای همین است که می‌بینیم یکی از اصحاب در روز عاشوراء عرض می‌کند آقا زوال ظهر شده، آرزو داریم یک نماز دیگر با شما بخوانیم. آن بزرگوار عنایت خاص دارند، هر کسی را به‌طوری به کمالات خودش رسانیده‌اند. آن کسی هم که این را عرض می‌کند، امام می‌خواهند او را به درجه کمالی برسانند، به این وسیله او را سبب تذکر و یادآوری وقت نماز قرار می‌دهند و او به این تذکر دادن موفق می‌شود.

همیشه دعاء کنید امام زمان به ما عنایت بفرمایند و ما را از اسباب کارهای خیر قرار دهند. خیلی مهم است! همیشه از آقا بخواهید که آقا، ما را از اعوان و انصار خودتان قرار بدهید. هم در زمان ظهورتان که امیدواریم ان‌شاءالله ما را از یارانتان قرار بدهید، حالا هم دلمان می‌خواهد که در این غیبتی که به‌سر می‌برید و شما به‌دست اشخاص و موجودات اراده خدا و حکم و قضاء و قدر الهی را جاری می‌فرمایید، ما را از اسباب خیر قرار دهید، بخصوص برای اهل ایمان؛ اگر زبان باز می‌کنیم به خیر ایشان باشد، قدم بر می‌داریم به خیر ایشان باشد، هر کاری انجام می‌دهیم به خیر ایشان باشد. این را ان‌شاء‌الله از اماممان صلوات‌الله‌علیه بخواهیم و می‌دانیم که حضرت معدن جود و کرم هستند و عنایتشان شامل است و ان‌شاءالله ما را از اسباب خیر برای اهل ایمان قرار خواهند داد.

این شخص هم مورد توجه امام؟ع؟ است و می‌خواهند عنایت خاصی به او داشته باشند. گرچه بعضی اشکال می‌کنند که مگر امام حسین؟ع؟ در آن‌وقت از نماز غافل بوده‌اند که او برای امام؟ع؟ یادآوری کند؟! نه، امام؟ع؟ او را در آن مقام برای

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 236 *»

چنین موقعیتی لایق دیدند و به زبان او و به‌وسیله او این خیر را جاری ساختند. در آن شدت جنگ که چند نفری از اصحاب حضرت بیشتر باقی نمانده‌اند، عرض کرد آقا زوال ظهر شده. وقتی که متذکر می‌کند، حضرت او را دعاء می‌فرمایند: خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد.([177])

ای امام زمان، آقا ما هم انتظار داریم که درباره ما ناقابل‌ها این دعاء را بفرمایید؛ به‌واسطه متذکر شدن ما آن نماز امام حسین؟ع؟ را و تأثر یافتن ما از آن نماز که به‌ظاهر آخرین نماز ایشان بود. البته آن بزرگوار همیشه در حال نماز بود. حرکات و سکنات معصومین همه‌اش اصل عبادت و حقیقت عبادت است. حتی آن آخرین فعل و کاری که امام؟ع؟ به‌حسب اختیار و قدرت ظاهری انجام دادند، سجده بود. وقتی که حضرت از اسب بر روی زمین افتادند، به حالت سجده قرار گرفتند و پیشانی مطهر را بر خاک‌های گرم کربلاء گذاردند. چه سجده‌ای در برابر چه نوری و چه قبله‌ای! قبله آن بزرگوار در آن موقع حضرات محمد و فاطمه و امیرالمؤمنین و امام مجتبی صلوات‌الله‌علیهم بودند. سیدالشهداء خدا را به خضوع در برابر این انوار مقدسه تعظیم کرد و پیشانی شکسته را روی خاک گذارد.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 237 *»

 

مجلس 16

(شب یکشنبه / 28 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 238 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

مصیبت کربلاء چه مصیبتی است که مصیبتِ مثل رسول‌الله؟ص؟، مصیبت مثل امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه و مصیبت‌های فاطمه زهراء؟سها؟ فرع این مصیبت شده. چه مصیبتی است! خدایا تو را به حق حسین قسم می‌دهیم، به لطف و کرم و فضلت ما را از گناهانمان پاک بفرما. خدایا به فضلت، صفائی به دل‌های ما عنایت کن و نورانیتی برای ما فراهم فرما تا دل ما داغ حسین صلوات‌الله‌علیه را بیشتر احساس کند. خدایا ما می‌خواهیم گناهانمان آمرزیده شود تا بیشتر گریه کنیم و بیشتر بنالیم؛ نه اینکه بنالیم که آمرزیده شویم. خدایا ما را بیامرز که بیشتر بسوزیم. خدایا اسباب تقرب به اولیائت را خودت برای ما فراهم بفرما تا با آن بزرگواران سنخیت بیشتری پیدا کنیم که بیش از پیش در این مصیبت بسوزیم و بنالیم.

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد این بزرگواران در مقام ذات و حقیقتشان عبودیتی نشان دادند که قابلیت پیدا کردند برای اینکه مظهر صفت الوهیت خداوند شوند، و به این عبودیت، اسم «الله» را حمل کردند و به‌واسطه این، مبدأ جمیع اسماء و صفات خداوندی شدند. به‌خاطر آن عبودیتی که در مقام ذات اظهار کردند، در مقام ذات و حقیقتشان مبدأ جمیع اسماء و صفات خدا شدند و خداوند ایشان را به‌واسطه آن عبودیت و آن مظهریت برای الوهیت، در آن مقام «صلوة» نامید. اسم ایشان در آن مقام صلوة شد که

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 239 *»

به فارسی نماز است. در آن مقام، مبدأ حقیقت‌های طیبه شدند و همه حقیقت‌های انبیاء و مؤمنین در همه عوالم و مراتب، اشعه و آثار آن حقیقت گردید. این به حقایق و ذوات طیبه و هویت‌های مقدسه در سراسر سلسله نوریه مربوط است.

همچنین در مقام تشریع، آن حقیقت اظهار عبودیت نمود و خدا را بندگی کرد و از آن بندگی نوری آفریده شد که آن نورْ عبادت ایشان در آن رتبه و مقام شد، و آن را هم خدا صلوة و نماز نامید. زیرا اثر بر هیأت مؤثر است و چون بر شکل و شمایل مؤثر است نام مؤثر به او داده می‌شود. این قاعده را دیگران متوجه نشده‌اند و مشایخ ما+ بیان فرموده‌اند و حل کرده‌اند.

«خورشید» نام جِرم آسمانی است که روشن است و زمین را روشن می‌کند و آن را گرم می‌سازد. همین کلمه خورشید، نامِ اثر و پرتو نور آن هم هست، به پرتو و اثر آن هم خورشید می‌گویند. می‌گویند آفتاب در میان خانه افتاده. این قبیل تعبیرات از این جهت است که اثر بر هیأت مؤثر است و نام مؤثر را به اثر می‌دهند.

وقتی که خداوند آن حقیقت‌های طیبه را در مقام ذات و هویت صلوة و نماز نامید، اثر ایشان که همان عبودیتی بود که از آن حقیقت ظاهر شد، آن را هم نماز نامید. و آن حقیقت، مبدأ جمیع عبودیت‌ها در عرصه شریعت و عالم تشریع شد. برای همه طاعت‌ها و عبادت‌ها در سراسر هستی مبدأ شد. از هر مؤمنی در عالم تشریع عبودیتی صادر شود، طاعتی سر زند و عبادتی انجام گیرد، نور و اثر و شعاعِ عبادت و عبودیت آن بزرگواران است؛ از این جهت نماز و صلوة نامیده می‌شود.

حال اگر اسم‌ها فرق کرده، به جهت ظهورات و شئونات‌ است وگرنه اصل و ریشه همه این عبادت‌ها، نماز است. اگر یکی را حج می‌گویند، یکی را صوم می‌گویند، یکی را انفاق می‌گویند، یکی را جِهاد می‌گویند و همین‌طور سایر عبادت‌ها، این نام‌گذاری‌های مختلف به اعتبار این است که جهات و شئونات مختلف نماز را بیان می‌کنند و حقیقت نماز در همه اینها متجلی است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 240 *»

همان‌طور که دل برای بدن انسان اصل است، اما رخساره و صورت انسان را صورت می‌گویند و دل نمی‌گویند. با اینکه اصلِ صورتِ انسان دل است، اما به رخساره صورت می‌گویند به اعتبار اینکه دل در صورت ظاهر است و انسان به صورت شناخته می‌شود. اصلِ دست دل است، ریشه‌اش دل است؛ اما دست گفته می‌شود به اعتبار اینکه محل اظهار قدرتِ دل است و دل قدرت خود را در دست آشکار می‌کند. پا را پا گفته‌اند، گرچه اصل و ریشه‌اش دل است، اما به پا دل نمی‌گویند. بلکه چون محل ظهورِ پویاییِ دل است و دل اگر بخواهد به سمتی حرکت کند با پا حرکت می‌کند، پا نامیده می‌شود.

پس در واقع، اصل و ریشه دل است اما این اعضاء و جوارح که آلات و شئونات و جهات و ظهورات دل هستند، به اعتبارات مختلف و بیان کردن جهات مختلفِ دل، اسم‌هایشان فرق می‌کند و نام‌های مختلف پیدا می‌کنند؛ وگرنه دل اصل است. از این جهت شما وقتی که می‌خواهید به خود اشاره کنید و بگویید من، نه به سر اشاره می‌کنید و نه به دست و پا اشاره می‌کنید، بلکه به دل و سینه خود اشاره می‌کنید که سینه ظرفِ دل و صندوق دل است. به‌طرف سینه اشاره می‌کنید و می‌گویید من. اما اگر بخواهید بگویید من فکر می‌کنم و خود را در مقام فکر کردن نشان بدهید، دست به سر می‌زنید. و در هنگام اندیشیدن سر را می‌گیرید و بر سر فشار می‌آورید و به سر می‌زنید تا مطلب به یادتان بیاید یا فکر کنید. اینها برای این است که دل محلِ فکر کردنش و ظهورش در فکر کردن، سر است. اما وقتی می‌گویید من، به سینه و دل اشاره می‌کنید. پس دل اصل است و سایر اعضاء و جوارح ظهورات و شئونات و جهاتِ دل هستند که بیان‌کننده کمالات دل و تشعبات دل می‌باشند.

نماز برای جمیع عبادت‌ها حکم دل را دارد و همه عبادت‌ها هرکدام جهتی از جهات این دل را بیان می‌کنند. از این جهت یکی از آنها در حکم صورت برای نماز

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 241 *»

است، بعضی از آنها در حکم دست برای نماز هستند و بعضی از آنها در حکم پا برای نماز هستند. خلاصه، اینها همه مکملات و متمماتی هستند که متفرع از نمازند و شاخه‌هایی هستند که از آن سرچشمه گرفته‌اند و اصل و ریشه همه آنها نماز است.

پس عبودیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و آن عبادتی که ایشان در مقام ذات و هویتِ خود آشکار کردند و خدا را به آن عبادت نمودند، اگر خدا آن را نماز نامید نه حج، نماز نامید نه صوم و روزه، نماز نامید نه جهاد، نماز نامید نه انفاق، نماز نامید نه سایر عبادت‌ها، نه از این جهت است که آن عبودیت حج نبود، آن عبودیت جهاد نبود، آن عبودیت انفاق نبود، آن عبودیت صوم و روزه نبود. این نام‌گذاری از آن جهت است که آن مقام جامعیت و وحدت بود و آن عبادتی که در آن مقام ظاهر شد، جامع عبودیت‌ها بود و مبدأ همه عبودیت‌های ایشان بود و برای همه عبادت‌ها اصل و ریشه بود. خدا آن را نماز نامید به اسم خود آن بزرگواران در مقام ذات و هویت ایشان که عرض کردم به آن حدود و خصوصیاتی که از جهتی حامل بودند و از جهتی محمول و اسم «الله» شده بودند. از این جهت خدا اثر و نور و ظهوری که از ایشان صادر شد، اسمش را صلوة گذارد.

در جمیع مراتب خلقی، همه اهل ایمان و مؤمنین در جمیع طبقاتی که هستند، مجموعه عبادتشان، صلوة و نماز نامیده می‌شود. اما چون این عالم ما عالم اَعراض است و عالم کثرات و تکثّر است، روی این جهت آن حقیقت واحده در این عالم به خصوصیات و تشعبات متجلی شده. در مقام دل، نماز شده است. چون عالم عالم کثرت است؛ اینجا باید صورتی باشد، دستی باشد، پایی باشد. اگر پا نباشد، دل نمی‌تواند به‌طرف مقصد حرکت کند. اگر دست نباشد، دل نمی‌تواند قدرت نشان دهد و کار خود را به انجام رساند. اگر صورت نباشد، دل نمی‌تواند خود را بنمایاند و بشناساند و دیگران را بشناسد و به سایر دل‌ها معرفت پیدا کند. همچنین اگر سر

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 242 *»

نباشد، نمی‌تواند تفکر کند و متذکر امور شود. روی این جهت در این عالم کثرت، به اعضاء و جوارح و شئونات و جهات و تکثرات محتاج شده است. آن عبادت و آن حقیقتِ عبودیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در عالم تشریع که تنزل کرد و به عالم اعراض و عالم کثرات نازل شد، اینجا هم شئونات پیدا کرد، تکثر یافت، از وحدت و اجمال در آمد و به تفصیل و تکثر لباسِ کثرت پوشید. از این جهت اگر آن عبودیت بخواهد به مقام دل در این عالم ظاهر شود، می‌شود نماز. مثلاً بخواهد به رخساره داشتن ظاهر شود، می‌شود حج. به دست ظاهر شود چه، و به پا ظاهر شود چه، و سایر عبادت‌ها در مقام شعبه و شاخه بودنْ شعبات آن حقیقت می‌شود.

نمازی که ما می‌گزاریم و به این نماز مأمور شده‌ایم، از اول تا به آخر، با توجه به جمیع مقدمات و مقارنات و خصوصیاتش، و همچنین افعال و اذکارش، هیئات و حدودش و ارکان و متمماتش، همه و همه، این نماز از اول تا به آخر با جمیع حدودی که در شریعت مقرر فرموده‌اند، این را که ما اظهار می‌کنیم، یعنی آن عبودیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را اظهار می‌کنیم در مقام دل و حقیقت و اصل بودن برای جمیع عبادت‌ها. با این نماز، دل و مغز و حقیقت و لبِّ آن عبودیت را در اینجا می‌نمایانیم. با این خصوصیات و با این حدود و جهات، دلِ عبودیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را در آن مقام و در آن موقعیت نمایش می‌دهیم. و روی این جهت است که در این نمودن و نمایش دادن، مقام‌ها و فضل‌ها مختلف می‌گردد و نمازگزاران مختلف می‌شوند.

یک نماز نمازی است که در همین عالم تشریع و در این عالم اعراض، رسول‌الله؟ص؟ به‌جا می‌آورند و در اینجا همان دل و حقیقت و سرّ و اصل عبودیت خود در آن مقام را ظاهر می‌کنند. این نمازی که رسول‌الله می‌گزارند، نمایشی از دل و حقیقت و سرّ عبودیت این بزرگواران در آن مقام خودشان است. ببینید نماز رسول‌الله چه نمازی است! و گویابودنِ این نماز نسبت به آن عبودیت و نمایشگریِ این نماز

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 243 *»

نسبت به آن عبودیت و بیانگری این نماز نسبت به آن عبودیت چقدر است! اتحاد و وحدت است. یعنی همان عبودیت و حقیقت و سرّ آن عبودیت است که تنزل کرده و در اینجا نمایانده شده.

این است که رسول‌خدا؟ص؟ در موقع نماز خواندن حالتی داشتند و در اضطراب و در جوش و خروشی به‌سر می‌بردند که حتی صدای سینه مبارک آن حضرت شنیده می‌شد که گویا دیگ می‌جوشد. صدای جوششی به‌مانند جوشش دیگ از سینه مبارک حضرت به گوش می‌رسید.([178]) رسول‌الله؟ص؟ طوری نماز می‌خواندند که گویا دارند با کسی گفتگو می‌کنند و می‌دانیم که نمازگزار با خدا مناجات و گفتگو می‌کند.([179]) بعضی از خصوصیات نماز رسول‌خدا؟ص؟ و همین‌طور ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین در روایات ذکر شده. این نمازها آیینه تمام‌نما و بیان تمام‌ و نمایشی به جمیع جهات و خصوصیات، از مقام دل و اصل و حقیقتِ آن عبادتی است که در آن مقام داشته‌اند و دارند و در اینجا ظاهر و نمودار می‌گردد.

خدایا ما آرزو داریم که امام زمانمان را در حال نماز ببینیم و به آن بزرگوار اقتداء کنیم. آن نمازی است که مطابق با نسخه اصل است. همین نمازها است که صددرصد با دل و اصل و حقیقت آن عبودیتشان در آن مقام مطابقت دارد. آن‌وقت نگذارند امام حسین7 این نماز را در میدان کربلاء در حالت امن و اطمینان به‌جا آوَرَند و آن‌قدر امر را بر آن حضرت تنگ بگیرند که امام7 نماز خوف اقامه کنند! حضرت خائفانه در برابر دشمن قرار گرفته و شمشیر به روی او کشیده‌اند و باید نماز

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 244 *»

خوف به‌جا آورد. در آن نماز هم چند نفر قربانی می‌دهد. هدف دشمنان این بود که امام؟ع؟ را در حال نماز تیرباران کنند، اما چند نفر از اصحاب حضرت خود را در مقابل آن تیرها قرار می‌دادند، از هر طرف که تیری می‌آمد خود را جلوی آن قرار می‌دادند که بر امام وارد نشود.([180]) کسی که خودش حقیقت نماز است و جمیع حرکات و سکناتش شئونات و تشعّبات نماز است، و نمازش جلوه تمام از نماز حقیقی و عبودیت و اصل عبودیت خداوندی است، نتواند یک نماز خوف را بدون خطر به‌ انجام رساند! هذا العلو الکبیر الخطب موقعه ببینید طغیان بنی‌امیه چه طغیانی بوده! این طغیان چه سرکشی بزرگی بوده! حجت خدا، سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه، از طرف بنی‌امیه و اتباعشان لعنهم‌الله در چنین ضیق و شدتی قرار بگیرد!

بعد از رتبه محمد و آل‌محمد؟عهم؟، نمازِ انبیاء تنزل‌یافته و ظهور و شعاع آن نماز است. ولی رتبه انبیاء به‌قدر خودش آن حقیقت را حجاب کرد و آن نورانیت و جلال و عظمتی که برای آن نماز و آن حقیقت و آن دل بود، در این رتبه قدری کم‌نور و کم‌جلال و کم‌عظمت شد. و بعد از رتبه انبیاء نماز اوصیاء و کاملان، و بعد از رتبه ایشان نماز مؤمنین، تا نمازِ همه خلق به‌حسب رتبه، اشعّه آن نمازند. کلٌّ قد علم صلوتَه و تسبیحه([181]) همه خلق در حدّ و مقام خودشان، این دل و این لبّ و حقیقت عبودیت را اظهار می‌کنند و به‌مناسبت عرصه خودشان خود را به آن حقیقت متمثل می‌کنند و آن نور را در خود ظاهر می‌سازند.

از جمله رتبه ما است که در عرصه نقصان قرار گرفته‌ایم. ما هم مأموریت یافته‌ایم که این دل و حقیقت آن عبادت را در میان عبادت‌های خودمان به این طور و به این ترتیب اظهار کنیم. وقتی ما به نماز می‌ایستیم تا اینکه از نماز فارغ می‌شویم،

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 245 *»

بلکه از وقتی که امور مربوط به نماز شروع می‌شود مانند طهارت، استقبال، لباس، مکان و سایر جهات نماز که می‌توان گفت از نماز است، در واقع خود را به آن نور منوّر می‌کنیم، خود را به آن لباس زینت می‌دهیم و خودمان را در آن حدود در می‌آوریم، و خودِ همین می‌شود نور. خود همین افعال و حرکات و اعمال، نوری است که خود را در این نور غرق می‌کنیم. همین، اصلِ تقرب و قربت و نزدیک شدن به خدا است. اصلاً خود همین حالت، یعنی به شکل اولیاء و در حدود اولیاء در آمدن و به آن نورانیت منور گردیدن. از این جهت درباره خود نماز فرمود: الصلوة قربان کل تقی خود نماز قربت و نزدیک شدن به خدا است.

این فرمایش را گاهی معنی می‌کنیم که نماز از اسباب تقرب به‌سوی خدا است؛ گاهی می‌گوییم خود نماز عین قرب به خدا است. اصلاً خود تقرب و نزدیک شدن به خدا چیست؟ همین‌که نماز می‌گزاریم. خود همین حد و این نور عبارت است از قرب و نزدیکی به خدا.

عرض شد که این نماز و صلوة از چه جهت صلوة نامیده شده و منشأ اشتقاق آن چیست. منشأ اشتقاق آن، وَصْل و وَصَلَ است که صبح اجمالاً توضیح دادم که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در مقام ذات و هویتشان، آن حدود و آن هیأت و شکل و شمایل و چهره‌ای که در آن مقام داشتند، اصلِ اتصال به خدا بود. صبح اجمالاً عرض کردم که مراد از این اتصال، نه اتصال‌های خلقی است؛ به‌طور کلی همه اتصال‌های خلقی از ایشان سرچشمه گرفته و از این جهت بر خود ایشان جریان نمی‌یابد.

به‌علاوه، ذات خدا از اتصال و انفصال که خلق با او متصل باشند یا از او جدا باشند، منزه است؛ اصلاً از این تعبیرات منزه است. چون این نوع تعبیرات برای دو چیزی است که هم‌عرصه و هم‌رتبه و در عرض یکدیگر باشند که می‌گوییم جدا است یا متصل است، پیوسته یا منفصل است. این تعبیرات برای دو شیئی است که

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 246 *»

هم‌رتبه و هم‌عرصه هستند. مخلوقْ مخلوق است، اگرچه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشند. خلق با ذات خدا هم‌رتبه نیستند تا بگوییم به ذات خدا متصل هستند و یا از ذات خدا منفصل هستند. بحث انفصال و اتصال اصلاً درباره ذات خداوندی مطرح نیست. او از این‌گونه تعبیرات منزه است.

آری، خداوند مقامی را قرار داده که اتصال به آن مقام، اتصال به او باشد و انفصال از آن مقام، انفصال از او باشد. همان‌طور که آیه‌ای قرار داده که شناخت آن شناخت خدا باشد و نشناختن آن به آیه خدا بودن، نشناختن خدا باشد. نمونه‌هایی در قرآن و روایات رسیده که اجمالاً گفتم و بحمدالله می‌دانید. از جمله می‌فرماید: من یطع الرسول؟ص؟ فقد اطاع الله([182]) هرکس رسول‌الله را اطاعت کرد، خدا را اطاعت کرده. پس معلوم می‌شود مقام رسالت، مقامی است که اطاعتش اطاعت خدا است و عصیانش عصیان خدا است. خدا این‌طور قرار داده. طور دیگری هم خدا اطاعت نمی‌شود. اگر مقام رسالت نباشد، چطور می‌توان خدا را اطاعت کرد؟! چطور می‌توان خدا را معصیت کرد؟! پس مقام رسالت را برای اطاعت قرار داده.

همچنین برای آزمایش خلق که کدام یک حاضرند مطیع خدا باشند و کدام یک حاضر نیستند مطیع خدا باشند بلکه می‌خواهند عاصی باشند و معصیت و نافرمانی کنند، مقام رسالت مقام آزمایش و امتحان و اختبار خلق است. هرکس رسول را اطاعت کرد، معلوم است که او اطاعت‌کننده خدا است و هرکس رسول را معصیت کرد، معلوم است که او می‌خواهد خدا را عصیان کند. به‌طوری که فرض کنید اگر این شخصِ معصیت‌کننده رسول، ــ نعوذبالله ــ خدا را هم می‌دید، خدا را معصیت می‌کرد. و شخص اطاعت‌کننده هم اگر خدا را می‌دید و خدا به او می‌گفت چنین کن، می‌کرد. چرا؟ چون رسول را اطاعت کرده. خدا رسول را در جایی قرار داده

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 247 *»

که اگر بنا بود خدا در میان خلق بیاید ــ و این محال است، خدا در میان خلق نمی‌آید. خدا خالقِ خلق است و با خلق هم‌رتبه نمی‌شود. خلق هم نمی‌تواند در رتبه ذات خدا برود و با خدا هم‌عرصه و هم‌رتبه شود. ــ اگر بنا بود خدا در میان خلق بیاید و برای خود مقامی بگیرد و در آن مقام خلق را به اطاعت و معصیت آزمایش فرماید، رسولش را در همان‌جا قرار داده. خدا رسولش را در موقعیتی قرار داده که اگر بنا بود در میان خلق بیاید، همان موقعیت را داشت و در همان موقعیت قرار می‌گرفت. این تعبیر، تعبیر علی بن ابی‌طالب صلوات‌الله‌علیه است که در خطبه نماز جمعه درباره رسول‌الله فرمودند و آن روز با عید غدیر مصادف شده بود.

مشخص نیست که امام؟ع؟ در کوفه بوده که نماز جمعه خوانده‌اند یا در مدینه، اما در دوران حکومتشان بوده که اقامه جمعه فرموده‌اند. چون در غیر زمان حکومتشان اقامه جمعه نمی‌فرمودند و در نمازهایی که آن غاصبین حکومت امامت می‌کردند حاضر می‌شدند و اقتداء می‌فرمودند. اقامه جمعه با مقام حکومت است. از این جهت ظاهراً در دوران حکومتشان بوده.

خطبه بسیار مفصلی است که در آن خطبه، فضائل رسول‌خدا؟ص؟ ذکر شده و از جمله این عبارت است که نوعاً مشایخ ما+ در فرمایشاتشان ذکر فرموده‌اند و به آن متمسک شده‌اند: اَقامه فی سائر عالمه فی الاداء مَقامَه اِذ کان لاتدرکه الابصار و لاتَحویٖه خواطر الافکار و لاتمثّله غوامض الظنون فی الاَسرار.([183]) جمله «اقامه فی سائر عالمه فی الاداء مقامه» بیان همان مطلب است. خدا رسولش را در جایی قرار داد که همان‌جا مقامِ خدا بود که اگر ــ نعوذبالله ــ خدا در بین خلق می‌آمد و ظاهر می‌شد، در

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 248 *»

آنجا قرار می‌گرفت. این «اگر» امتناعیه است، در فارسی «اگر» می‌گوییم و به عربی «لو» امتناعیه است. یعنی نشدنی است و محال است که خدا در میان خلقش بیاید و جایی بایستد که او را ببینند و مشاهده کنند. خدا از این تعبیرات منزه است. اگر بنا بود بیاید و در میان خلق بایستد، در همان‌جا رسولش؟ص؟ را قرار داده است. چون خلق به هیچ‌یک از مراتب ادراکیِ خود نمی‌توانند خدا را ادراک کنند، از این جهت رسولش را قائم‌مقامِ خود ساخت و جانشین خود قرار داد تا خلق را در اطاعت و معصیت بیازماید.

پس خدا مقامی را هم قرار داده که متصل شدن به آن مقام متصل شدن به خدا باشد و جدا شدن از آن مقام جدا شدن از خدا باشد. ما نمی‌توانیم آن مقام را بیابیم، نمی‌توانیم ببینیم، نمی‌توانیم لمس کنیم؛ چطور ما می‌توانیم به آن مقام متصل شویم؟ از نظر فاصلهݘ رتبه خلقت هم که معلوم است، ما کجاییم و آن مقام؟! خداوند این نماز را قرار داده که وقتی در نماز قرار می‌گیریم، خود این نماز عین قرب و نزدیک شدن و متصل شدن به خدا است، یعنی به همان مقامی که اتصال به آن را اتصال به خود و انفصال از آن را انفصال از خود قرار داده. چرا کسی که تارک‌الصلوة است کافر است؟ چرا کسی که نماز را ترک می‌کند کافر می‌شود؟ چرا کسی که نماز را ضایع می‌کند، حدودش را رعایت نمی‌کند و به نماز استخفاف و تهاون دارد کافر است؟ زیرا خود را به آن مقام متصل نکرده، آن مقامی که باید به آن متصل شود و قرب به خدا را بیابد. اما همین‌که به نماز می‌ایستد با اعتقاد به اینکه وظیفه‌ای است که خدا قرار داده و این حدود را باید انجام بدهد، تا این حدود و خصوصیات و افعال و اعمال و اذکار را انجام داد، همین نماز و همین خصوصیات و همین حالت، همراه با اعتقاد صحیح، قرب به خدا می‌شود. و آن نمازگزار، مؤمن می‌شود. الصلوة قربان کل تقی نماز تقرب و قربِ هر پرهیزگاری است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 249 *»

ببینید «قرب» و «تقرب» و «قربان» الفاظی هم‌معنی است، اما «قربان» انتخاب شده و این وزن، نهایتِ قرب و تقرب است، «زیادة المبانی تدلّ علی زیادة المعانی». وقتی بنده به نماز می‌ایستد، می‌خواهند بفرمایند چقدر به خدا نزدیک شده، اما نفرمودند: «الصلوة قُربُ کل تقی». نه، فرمودند: الصلوة قربان که قربان تعداد حروفش از قرب بیشتر است و نزدیک شدن را بیشتر می‌فهماند. اگر کلمه دیگری بود که نزدیک شدن را بیشتر بفهماند، آن را انتخاب می‌فرمود.

الصلوة قربان کل تقی نماز قرب است، اصلاً نزدیکی است، خودِ نزدیک شدن است. خود همین نماز یعنی اتصال یافتن به آن مقامی که اتصال به آن اتصال به خدا است. برای بنده نورانیتی فراهم می‌شود که این نورانیت، او را به خدا نزدیک کرده و خدا نور خود را در او مشاهده می‌کند. نور خدا که بر پیکر این انسان نمازگزار تابیده، یعنی نور محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در آن مقام عبودیتشان.

ظاهر این‌طوری است و با همین بدن ظاهری اگر نماز گزاردیم، قرب ظاهری فراهم می‌شود و آثار این قرب ــ نعمت‌های ظاهری ــ در این بدن پیدا می‌شود. خدا نعمت‌های دنیوی را به‌برکت این نماز به بنده‌اش افاضه می‌کند.

اگر در مقام نفس که مقام فکر و خیال و توجه است، نفس متوجه باشد که چه می‌کند و در مقام فکر و خیالْ وظیفه نمازگزاری را انجام دهد، در مقام نفسانی نماز گزارده است و نفس او هم نمازگزار است و نورانی شده و قرب یافته است. آثار این قرب و نورانیت هم در عالم نفس برای او فراهم می‌شود و نعمت‌ها، هدایت‌ها، افاضاتِ صفات خیر و حسنه در او، و توفیق به طاعات، برای او فراهم می‌گردد. و در عالم برزخ هم از همین نمازی که خوانده بهره‌مند می‌شود.

اگر در مقام ذات و حقیقت هم به این نماز محبت و معرفت داشته باشد، بداند این نماز چیست و این حدود را که حدود ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و نور ایشان

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 250 *»

است دوست داشته باشد، معرفت و محبتش افزوده می‌گردد. نمازگزار باید در ذات و حقیقتش که مقام دل و مقام محبت است، به نمازش علاقه‌مند باشد و نمازش را دوست داشته باشد. یکی از نشانه‌های مؤمنان که امام؟ع؟ آنها را توصیه می‌فرماید این است که آن‌قدر به نمازشان علاقه‌مند باشند و نماز را دوست بدارند که هر نمازی که می‌خوانند، گویا نماز وداع می‌خوانند.([184])

نماز وداع می‌خوانند یعنی چه؟ بعضی‌ها فکر می‌کنند یعنی مثلاً طول می‌دهند و دلشان نمی‌خواهد زود از نماز بگذرند و زود آن را تمام کنند؛ و حال آنکه رسول‌خدا؟ص؟ کان اتمَّ الناس صلوةً و اخفَّهم عملاً فیها([185]) آن بزرگوار نمازشان از همه مردم تمام‌تر و نمازشان از همه مردم خفیف‌تر بود. در نماز جماعت که امام جماعت بودند، نمازشان خفیف بود و طول نمی‌دادند. چون در بین مأمومین پیرمردها و پیرزن‌ها و مریض‌ها بودند. می‌بایست نماز را تمام بخوانند که تمام باشد و در عین حال سبک، که بر پیرمردها و پیرزن‌ها و مریض‌ها سنگین نیاید.

پس مقصود این نیست که نمازشان را طول می‌دهند و نماز طولانی می‌خوانند. با نماز وداع می‌کنند به این معنی است که این‌قدر نماز را دوست دارند که مثلاً دارد حمد و سوره می‌خواند، می‌گوید معلوم نیست که عمر من به رکعت دیگر برسد و اجل مهلت بدهد که رکعت دیگری بخوانم و در آن رکعتْ حمد و سوره بخوانم. از این رو همان حمد و سوره‌ای را که می‌خواند، با شوق و محبت و همه وجود می‌خواند؛ از بس

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 251 *»

این دو سوره را دوست دارد! طول هم نمی‌دهد، حمد و «قل هو الله» می‌خواند، اما این را طوری می‌خواند که شاید من برای رکعت بعدی موفق نشوم. با چه ولع و شوق و محبتی حمد و سوره می‌خواند!

خودتان را در نظر بگیرید که مثلاً پیغمبری، امامی، کسی که به حرفش مطمئن باشید و یقین داشته باشید که دروغ نمی‌گوید و تعارف نمی‌کند، او به شما بگوید آقا، تو یک دقیقه دیگر زنده هستی، و اگر یک صلوات بفرستی، با این صلوات آمرزیده خواهی شد و قطعاً در بهشت خواهی بود. اگر به حرفش مطمئن شویم و آن را باور کنیم، ببینید که چطور به آن صلوات محبت پیدا می‌کنیم و چگونه انجام می‌دهیم!

الآن حرف‌های رسول‌الله باورمان نشده، حرف‌های ائمه هدی؟عهم؟ باورمان نشده؛ اعمالمان نشان می‌دهد که یقین نکرده‌ایم. ایمانمان خیلی ضعیف است، خیلی ضعیف! معصیت‌هایمان این را نشان می‌دهد. این استخفاف‌هایی که به نمازها داریم، به قرآن داریم، به احکام دین و امور دیانت داریم، به امر اخوّت داریم، به امر بزرگان دین داریم، این را نشان می‌دهد. هرچه در اجراء اوامر الهی و ترک نواهی قوی‌تر باشیم، نشان یقین ما می‌باشد. کمترین چیزی که بین بندگان تقسیم شده، یقین است.([186]) یعنی پی آن نرفته‌اند و یقین را نمی‌خواهند. شخص باید در این فکر کند که معصومین؟عهم؟ که این‌همه صدمه دیدند، برای این دین بوده، برای همین احکام دین بوده، برای همین دستوراتی بوده که ما می‌گوییم اصل و حقیقت آنها نماز است. آن‌وقت این وضع نمازمان است! اینها استخفاف و تهاون به نماز و به خصوصیاتی است که برای نماز می‌باشد.

اگر کسی که ما صددرصد یقین داریم که راست می‌گوید، بفرماید که تو از عمرت یک دقیقه بیشتر باقی نمانده و اگر مثلاً یک حمد یا یک «قل هو الله» بخوانی یا

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 252 *»

یک رکعت نماز بگزاری، با آن آمرزیده می‌شوی و قطعاً اهل بهشت خواهی بود، ببینید چطور به آن نماز یا آن حمد یا سوره محبت پیدا می‌کنیم و با چه محبتی و با چه ولعی انجام می‌دهیم!

مؤمنین این‌طورند. مؤمن رکوع می‌رود، می‌گوید نکند این رکوعِ آخرِ من باشد که دیگر به انجام رکوعی موفق نشوم. رکوع را این‌قدر دوست دارد که دلش نمی‌خواهد از رکوع برخیزد. در سجده همین‌طور. نمازشان را به این‌طور می‌گذرانند که  گویا با نماز وداع می‌کنند.

این محبت، به ذات و حقیقت انسان مربوط می‌شود که اگر این‌طور نماز گزارد، در مقام حقیقتش هم نورانی می‌شود، آن هم به چه نوری! به نور محمد و آل‌محمد؟عهم؟ نورانی می‌شود. آثار آن نور و قرب، در آخرت نمودار می‌شود. در آخرت می‌گویند این نمازگزار است.

اما وای بر حال ما! وای بر حال ما  که بدن ما نماز می‌گزارد اما فکر و خیال ما چه که نمی‌کند! و خدا نکند که در موقع انجام نماز احساس تکلیف و سنگینی کنیم! وای، وای! اگر در دل محبت به نماز نباشد و احساس سنگینی و تکلیف باشد که ــ نعوذبالله ــ این مشقتی است که خدا بر ما قرار داده، اگر این‌طور باشد که وای، در آخرت می‌بینیم هیچ‌چیز نداریم، در عالم برزخ می‌بینیم هیچ‌چیز نداریم! نمازهای من کجا است؟! نمازهای تو همه جنبه دنیوی داشت، همه را با بدن دنیویت انجام دادی و هرچه قرب و نورانیت پیدا کردی، در مقام بدن پیدا کردی؛ و ما هم در دنیا آثارش از سلامتی‌ها و نعمت‌ها را به تو دادیم و تو را بس است. جزائت را در دنیا دیدی. اینجا باید به آن خیالاتی که در نماز می‌کردی مکافات شوی! به ما توهین کردی، ما را استهزاء نمودی، به مجلس قرب ما توهین کردی، به ساحت قرب ما توهین نمودی و جسارت ورزیدی!

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 253 *»

بزرگان ما تمثیلی زده‌اند که به‌تعبیرات من اگر شخصی را اجازه دهند که در محضر بزرگی یا سلطانی برود، در مجلس قرب راهش دهند و به حضور آن بزرگ برود و به‌ظاهر به او تعظیم کند، اما شروع کند به بازی کردن و با این یکی یا با آن یکی حرف زدن! بگوید آمده‌ام و مقصودم دیدار شما و ملاقات با شما است، اما این‌طرف و آن‌طرف بپرد و معلق بزند! خدای نکرده در محضر آن بزرگ کارهای زشت هم انجام بدهد و مثلاً  کشف عورت کند! چقدر زشت است!([187]) در نماز وضع ما این‌طور است. بدن نماز می‌گزارد اما مشغول معلق زدن و افکار زشت و پریشانی‌های خاطریم. خدا ما را به این عبادات نگیرد و مؤاخذه نفرماید. خدا را به حق نمازِ حسین صلوات‌الله‌علیه قسم می‌دهیم که بر ما ترحم فرماید و ما را مؤاخذه نکند. خدایا ما دوست داریم نمازگزار باشیم. خدایا ما نماز را دوست داریم.

برای اینکه بیشتر معطلتان نکرده باشم، مناسب می‌بینم که در آخر بحث چند حدیث بخوانم. ان‌شاءالله در این شب شریف، همین وسیله‌ای شود برای توجه به عظمت نماز و احترام به شأن نماز، به‌برکت رسول‌الله و امام مجتبی و سیدالشهداء و حضرت رضا صلوات‌الله‌علیهم که به  یاد عزاء و مصیبت ایشان هستیم و ایام مصائب این بزرگواران است.

امام باقر صلوات‌الله‌علیه فرمودند: بَینا رسولُ‌الله؟ص؟ جالس فی المسجد اذ دخل رجل فقام فصلّیٰ فلم‌یُتمّ رکوعَه و لا سجوده یک روز رسول‌خدا؟ص؟ در مسجد نشسته بودند، شخصی آمد و نماز گزارد، ولی رکوع و سجود نماز را تمام انجام نمی‌داد. رکوع

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 254 *»

می‌کرد و زود برمی‌خاست و همین‌طور سجده. فقال؟ص؟: نَقَرَ کنَقْر الغُراب لئن مات هذا و هکذا صلوتُه لَیَموتَنّ علی غیر دینی.([188]) خیلی خطر است! فرمودند به زمین نوک زد مثل به زمین نوک زدنِ کلاغ. اگر این‌طور بمیرد و نمازش همین‌طور باشد، حتماً و یقیناً بر غیر دین من مرده است. استخفاف به نماز این است.

امام صادق7 فرمودند: والله انه لَیأتی علی الرجل خمسون سنة ما قَبِلَ الله منه صلوةً واحدة. امام؟ع؟ سوگند یاد می‌فرماید، به خدا سوگند عمر شخصی پنجاه سال می‌شود و خدا یک نماز از او قبول نکرده. فاَیُّ شیء اشدُّ من هذا چه چیز از این بدتر؟! چه بلائی از این بزرگ‌تر؟! والله انکم لتعرفون من جیرانکم و اصحابکم مَن لو کان یصلّی لِبعضکم ما قبلها منه لاستخفافه بها. باز امام صادق صلوات‌الله‌علیه سوگند یاد می‌فرماید، به خدا سوگند، شما خودتان از همسایگانتان و رفقایتان کسی را می‌شناسید که اگر بخواهد برای شما نمازی بخواند، این‌قدر این نماز را سبک می‌خواند که شما از او نمی‌پذیرید. ـــ آن‌وقت خدایی که عظیم است، این‌قدر نعمت داده و بر گردن ما حق دارد و این نماز را برای ما اسباب تقرب قرار داده، ما این‌قدر سبک می‌شماریم! ــ این‌قدر نمازش را سبک و بی‌احترام انجام می‌دهد که اگر کسی بخواهد این نماز را به شما تقدیم کند و هدیه بدهد، می‌گویید مال خودت باشد، من این نمازی را که این‌قدر با بی‌احترامی و با سنگینی انجام دادی نمی‌خواهم. ان الله لایَقبَل الا الحَسَن خدا قبول نمی‌کند مگر نمازی را که خوب و زیبا همراه با محبت و استقبالِ دل انجام شود. انسان باید نماز را بخواهد و به نماز و به حدود و همه امور و جهاتش احترام بگذارد؛ نه آنکه با استخفاف و خفّت و سبکی با نماز رفتار کند. ان الله لایقبل الا الحسن فکیف یقبل ما استُخِفّ به([189]) خدا نمی‌پذیرد مگر نماز نیک،

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 255 *»

قشنگ، خوب و زیبا را؛ آن‌وقت چطور قبول کند آن نمازی را که با این سبکی‌ها و استخفاف‌‌ها انجام می‌شود؟! نمازی که با خوار شمردن و سبکی انجام شود، خدا نمی‌پذیرد و قبول نخواهد فرمود.

باز امام صادق صلوات‌الله‌علیه فرمودند: اذا قام العبد فی الصلوة فخفّف صلوتَه قال الله تعالی لملائکته: أ ما ترون الی عبدی کأنه یریٰ اَنّ قضاء حوائجه بید غیری أ ما یعلم انّ قضاء حوائجه بیدی([190]) وقتی که بنده به نماز می‌ایستد و شتاب می‌کند و نمازش را خیلی خوار و سبک انجام می‌دهد، برای اینکه به کارهایش برسد، نکند دیر شود، نکند چه شود، نکند چه شود! وقتی که این‌طور نماز می‌گزارد، خداوند به ملائکه می‌فرماید آیا نگاه نمی‌کنید به این بنده من که این‌طور فکر می‌کند که حوائج او و نیازمندی‌های او به دست دیگران برآورده می‌شود؟! آیا نمی‌داند که انجام یافتن خواسته‌های او همه و همه در دست من است؟! چرا وقتی که رو به من می‌آورد و به نماز می‌ایستد این‌طور سبک و خوار  با نماز رفتار می‌کند؟!

خدا را به حقِ آورنده نماز، رسول‌الله؟ص؟ و به حق آن نمازگزاران حقیقی، محمد و آل‌محمد؟عهم؟ قسم می‌دهیم که ما را از احترام‌کنندگان به دینش و بخصوص نماز و قرآن و امر کاملین شیعه+ قرار دهد.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 256 *»

مجلس 17

(صبح روز  یکشنبه / 28 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 257 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

امروز باید خدمت امام زمان صلوات‌الله‌علیه تسلیت عرض کنیم و آن بزرگوار را به آن‌همه مصائب تسلیت بگوییم. آرزوی ما این است که در مثل چنین ایامی در حضور حضرت باشیم و آثار غم و اندوه و المِ در این مصائب را در رخساره مبارک ایشان مشاهده کنیم. ناله‌های آن بزرگوار را بشنویم، اشک‌های آن بزرگوار را مشاهده کنیم و  آن‌گاه عظمت مصیبت را بفهمیم. ما با اینکه گنهکاریم و دوریم، اما در این مصائب متأثر می‌شویم و مقدار خیلی کمی، الم و دردِ مصیبت را احساس می‌کنیم و می‌سوزیم و می‌گدازیم؛ آیا اولیاء خدا در این مصائب چه می‌کشیدند؟! امام زمان صلوات‌الله‌علیه در این مصائب چه می‌کشد؟! یاد این مصیبت‌ها با آن حضرت چه می‌کند؟! دل مبارک امام؟ع؟ چقدر در این مصائب خون است؟! خدا می‌داند. از این جهت باید بگوییم ای امام زمان، خدا دل شما را کمک کند و شما را یاری دهد. «ساعد الله قلبک یا بقیةالله فی مصائب اجدادک و مصیبة امّک».

در مثل امروز کدام یک از مصائب را به خاطر آوریم؟ مصیبت رسول‌الله؟ص؟؟ یا مصیبت امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه؟ یا شروع شدنِ مصائب فاطمه زهراء؟سها؟؟ یا مصائب کربلاء؟ و فردا هم که با روز شهادت وجود مبارک علی بن موسی الرضا صلوات الله و سلامه علیه برخورد می‌کنیم و مصادف می‌شویم. خدا دشمنان دین را لعنت کند، خدا دشمنان آل‌محمد؟عهم؟ را لعنت کند. برای شیعه چه روزگاری درست کرده‌اند!

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 258 *»

این چند روز در منزل رسول‌خدا؟ص؟ حوادث مختلفی رخ می‌داد. هر یک از این بزرگواران که برای عیادت خدمت حضرت می‌رسیدند، چه حالی به حضرت دست می‌داد! رسول‌الله؟ص؟ اشک می‌ریخت و بلند بلند گریه می‌فرمود. وقتی که علت گریه را می‌پرسیدند، می‌فرمود از مصائب وارده بر ایشان یاد می‌کنم که این امت بعد از من با ایشان چه خواهند کرد. وقتی که دشمنان و منافقین وارد می‌شدند، حضرت طور دیگری مصیبت داشتند. یاد می‌فرمودند که این ملعون‌ها رفتنِ رسول‌الله را انتظار می‌کشند و برای آنکه آن حضرت فوت شوند و از دنیا بروند دقیقه‌شماری می‌کنند تا به جنایتی دست بزنند که اساس ظلم و همه جنایت‌ها در اسلام گردید. دقیقه‌شماری می‌کردند و کسی را می‌فرستادند که از حال رسول‌خدا باخبر شوند. دو دختر آن دو ملعون هم که در خانه حضرت بودند و از زوجه‌های حضرت بودند، رفت‌وآمد می‌کردند و مرتب مترصد حال حضرت بودند و به دو پدر خود و سایر آن ملعون‌ها خبر می‌دادند که حال او دگرگون است. تا دگرگونی به حضرت دست می‌داد، آنها مسرور و شادمان می‌شدند که آن لحظه و دقیقه‌ای که سال‌ها است انتظار آن را می‌کشند فرا رسید تا اساس اسلام و ریشه قرآن را براندازند و نور خدا را خاموش سازند.

رسول‌خدا؟ص؟ برای ابلاغ این اسلام و قرآن این‌همه متحمل زحمات شد. آن بزرگوار در دوران توقفشان در مکه و همچنین بعد از آمدن به مدینه چه صدماتی دیدند. در جنگ‌ها آن‌همه صدمات بر وجود مبارکش وارد می‌شد. چقدر آن بزرگوار قبل از مأموریت به ابلاغ مورد صدمه قرار گرفت و همین‌طور بعد از مأموریت به ابلاغ! در میدان‌های جنگ هم که شنیده‌اید، پیشانی و دندان مبارکش را شکستند و عزیزان او را از او گرفتند و کشتند. آن بزرگوار برای اسلام و قرآن و ابلاغ این دین شریف به بشریت، همه این مصائب را متحمل شد. حال  در لحظات آخر زندگی می‌بیند که دشمنانِ این اسلام و قرآن انتظار فوت او را می‌کشند که بر اهل‌بیت او غلبه کنند و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 259 *»

اهل‌بیت او را خذلان کنند و مقام حکومت را از خاندان او بگیرند. رسول‌الله؟ص؟ می‌دانستند، دل‌های آنها را مشاهده می‌کردند و نقشه‌ها و تدبیرهایی را که در افکار آنها بود می‌خواندند. این مصیبت هم مصیبت بزرگی است و از مصیبت اهل‌بیتش کمتر نبود.

تک‌تک اهل‌بیت را که مشاهده می‌فرمود، از آن مصائبی که بعد بر ایشان وارد می‌شود یاد می‌کرد. در دوران زندگی حضرت، بخصوص این اواخر که خاندان علی صلوات‌الله‌علیه تشکیل شده بود از زنی و شوهری، فاطمه و علی، دو پسر، حسن و حسین، و دو دختر، زینب و ام‌کلثوم، و مخصوصاً در این اواخر که رسول‌الله جنین فاطمه؟سها؟ را محسن نامیده بودند، آن بزرگوار هرگاه در منزل خودشان یا منزل فاطمه زهراء با ایشان مجتمع می‌شدند، گریان بودند و از آن مصائبی که تک‌تک ایشان خواهند دید یاد می‌فرمودند و اشک می‌ریختند.

از جمله موارد موردی است که امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه نقل می‌فرمایند: بَینا انا و فاطمة و الحسن و الحسین عند رسول‌الله؟ص؟ اذ التفت الینا روزی ما حضور رسول‌الله بودیم، نگاه کرد و توجهی به ما فرمود، فبکیٰ شروع کرد به گریه کردن. فقلتُ: ما یُبکیک یا رسول‌الله؟ عرض کردم علت گریه‌تان چیست؟ فقال: ابکیٖ ممّا یُصنَع بکم بعدی برای مصیبت‌هایی که بعد از من بر شما وارد خواهد شد گریه می‌کنم. فقلت: و ما ذاک یا رسول‌الله؟ عرض کردم آن مصائب چیست که بر ما وارد می‌شود؟ قال: ابکیٖ من ضربتک علی القَرْن بر این می‌گریم که فرق تو را با ضربتی می‌شکافند و لَطْمِ فاطمة خَدَّها و بر سیلی زدن به صورت فاطمه گریه می‌کنم.

مصائب فاطمه زهراء؟سها؟ خیلی شدید است، خیلی شدید! یک دختر هجده ساله از رسول‌خدا باقی مانده، با آن عظمت و جلالتِ مقام و رتبه و شأن و آن‌همه سفارشاتی که رسول‌الله در مورد آن بزرگوار فرموده‌اند؛ ما می‌شنویم فاطمه را زدند، اما می‌فهمیم

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 260 *»

عظمت مصیبت چقدر بوده؟! اگر دل‌های ما قدری متوجه دل مبارک امام زمان شود و به دل آن بزرگوار نزدیک گردد، می‌توانیم مقدار اندکی عظمت مصیبت را بفهمیم.

در نامه‌ای که دومی برای معاویه لعنةالله‌علیهما می‌نویسد، عرض کرده‌ام که در آن نامه، بخصوص از مصائبی که بر فاطمه زهراء؟سها؟ وارد ساخته یاد می‌کند. بخصوص سه مصیبت از آن مصائب را یادآوری می‌کند. یکی از آن مصیبت‌ها این است که خودش می‌نویسد که وقتی من در را بر فاطمه فشردم، ناله‌ای از دل فاطمه کنده شد که من فکر کردم مدینه زیر و رو گردید. چه ناله‌ای بوده که از دل فاطمه کنده شده؟!

ما معتقدیم و عقیده داریم که بدن امام و معصوم کلی مثل زمان حیاتش ادراک دارد و همه کمالات حیاتی را دارد. بحمدالله این عقیده محکم است و از محکماتِ فرمایشات و روایاتْ یقینی شده و از این جهت است که بخصوص نزد قبور مطهرشان می‌رویم و سلام عرض می‌کنیم و معتقدیم که همان بدنِ در قبر صدای ما را می‌شنود. گذشته از اینکه روح مبارکشان مسلط است و احاطه دارد و ما را در همه‌جا می‌بیند و سلام ما را در همه‌جا می‌شنود، اما بخصوص بدن مطهر معصومین سلام الله علیهم اجمعین این خصوصیت را دارد و مثل زمان حیاتش این موقعیت برایش هست. از این جهت است که شیعه بخصوص به بدن امام احترام می‌گذارد مثل احترامی که در زمان حیات برای بدن امام قائل است.

این یک قاعده‌ کلی است. هر مؤمنی در هر درجه از مراتب ایمانی که هست، بدنش بعد از فوتش مثل زمان حیاتش باید احترام شود. ما مؤمنین ناقصین که بحمدالله ایمان آورده‌ایم و موفق به ایمانیم و یکدیگر را مؤمن می‌دانیم، در زمان حیات ما برای این بدن ما احترامی است. چون در ایمان داخل شده‌ایم، این بدن‌ها محترم است. بی‌جهت نباید بر این بدن‌ها ــ چه بدن خودمان چه غیر خودمان ــ  صدمه وارد کنیم؛ اجازه نداریم. باید به این بدن‌های ظاهری احترام بگذاریم. از این جهت اگر مثلاً

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 261 *»

کسی متوجه نیست و عورت او مکشوف است، ما باید دیده‌های خود را روی هم بگذاریم و به احترامِ او به او نگاه نکنیم. همین احتراماتی که برای این بدن در موقع حیات هست، بعد از مردنِ مؤمن هم همین احترام برای بدن او هست و به همین‌ مقدار که برای این بدن احترام است باید احترام شود.

آن‌وقت به‌حسب درجات، بدن معصومین کلی، چهارده معصوم صلوات الله علیهم اجمعین همان احترامی را که در زمان حیاتش دارد، در زمان مماتش هم دارد. همان احترامی را که در زمان زندگی‌اش دارد، در زمان مردنش هم دارد؛ هیچ فرق نمی‌کند. همان کمالاتی که برای این بدنِ او در زمان حیاتش هست، آن کمالاتِ بدن به موت و رفتن از دنیا زایل نمی‌گردد. خدا در قرآن فرموده وقتی که در حضور رسول‌خدا سخن می‌گویید، صدای خود را بلند نکنید به‌طوری که از صدای رسول‌خدا؟ص؟ بالاتر رود.([191]) یکی از احترامات همین است و ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین به این احترام عمل کرده‌اند.

طبق نقلی، امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه به حضرت حسین صلوات‌الله‌علیه فرمودند که مرا فقط برای تجدید عهد با قبر مطهر جدم به حرم ایشان ببرید و بعد در مسجد رسول‌الله؟ص؟ بر من نماز گزارید و بعد مرا در بقیع نزد قبر جده‌ام فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه دفن کنید. بعد فرمودند که ممکن است عایشه گمان کند که می‌خواهید مرا آنجا دفن کنید و از روی رذالتی که دارد با شما منازعه کند و در اثر منازعه، نزدیک قبر مطهر رسول‌الله؟ص؟ سر و صدایی بلند شود. شما سعی کنید با او منازعه نکنید و حتی راضی نیستم که در حرم مطهر رسول‌الله و روضه مبارکه آن حضرت، پای جنازه من به مقدار یک شاخ حجامت خون ریخته شود.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 262 *»

حضرت از دنیا رحلت فرمودند و جنازه مبارک حضرت را بعد از غسل دادن و کفن کردن به حرم مطهر رسول‌خدا؟ص؟ آوردند. در همین جریان، مروان بن حکم لعنه‌الله گمان کرد که می‌خواهند بدن مبارک امام؟ع؟ را در حرم و نزد قبر رسول‌خدا به خاک بسپارند. عده‌ای از بنی‌امیه را جمع کرد و بخصوص به عایشه خبر داد یا خودش نزد عایشه رفت و عایشه را بر استر سوار کرد و به حرم رسول‌خدا؟ص؟ آورد. عایشه شروع کرد به بنی‌هاشم ناسزا بگوید که شما می‌خواهید احترام خانه مرا از بین ببرید و توهین نمود.([192])

مقصودم این مطلب است که امام حسین صلوات‌الله‌علیه فرمودند تو قبل از این، احترام خانه رسول‌الله را از بین بردی، تو در کنار گوش رسول‌خدا کلنگ بر زمین زدی و پدر خودت و فاروقِ پدرت را که دومی بود در همین مکان شریف به خاک سپردی. تو اول احترام رسول‌الله را هتک نمودی و حرمت رسول‌الله را رعایت نکردی و کنار گوش رسول‌خدا کلنگ به زمین زدی. ببینید امام؟ع؟ چه می‌فرماید. بدن رسول‌الله؟ص؟ صدای کلنگ را می‌شنود و بی‌احترامی به ایشان را درک می‌کند. چقدر از تشیع دور است آن کسی که در این امور شک کند! از این جهت فرمود ما به رسول‌خدا احترام می‌گذاریم همان‌طور که در زمان حیاتش احترام می‌گذاشتیم. خود برادرم به من وصیت فرموده که بدن مبارک او را فقط برای تجدید عهد نزد قبر جد بزرگوارش بیاورم.([193])

دقت کنید، این فرمایش یعنی بدن امام حسن صلوات‌الله‌علیه مثل زمان حیاتش با قبر جد بزرگوارش رسول‌الله؟ص؟ تجدید عهد می‌کند. پس این بدن‌ها مثل بدن‌های ما نیست که بعد از مردن ادراک و کمالات حیاتی‌شان از بین برود یا ضعیف شود.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 263 *»

این‌طور نیست. صریح فرمایش بزرگ ما­ این است که معصومین؟عهم؟ که کنار قبر یکدیگر می‌آیند یکدیگر را می‌بینند. امامی که به زیارت آمده، همان بدنی را که در میان قبر است می‌بیند و با هم گفتگو می‌کنند. اما مردم دیگر و بقیه از خلق در اثر غلیظ بودن آن مرتبه‌شان نمی‌توانند بدن امام را در قبر ببینند و یا صدای امام را از میان قبر بشنوند. اما باید معتقد باشند که امامشان ــ بخصوص در نزدیک قبرش ــ صدا را می‌شنود و سلام زائر را جواب می‌دهد و به تمام حالات او متوجه است.([194]) این عقیده است و بحمدالله محکم می‌باشد.

حال رسول‌الله؟ص؟ در خانه خودشان دفن شده‌اند و خانه رسول‌الله؟ص؟ هم به خانه امیرالمؤمنین متصل بوده و کنار یکدیگر بوده، شاید یک یا دو دیوار بیشتر فاصله نبوده. فاطمه نزدیک خانه پدر بزرگوارش است. طوری بود که حضرت در هر وقتی از اوقات نماز که از خانه خود بیرون می‌آمدند، درِ خانه امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‌ایستادند و بلند می‌فرمودند: السلام علیکم یا اهل‌بیت النبوة.([195]) این‌قدر نزدیک بوده.

آری، خود دومی نقل می‌کند که وقتی من در را بر بدن فاطمه فشردم، ناله‌ای از دل فاطمه کنده شد که آن‌قدر این ناله شدید بود که من فکر کردم زمین مدینه زیر و رو شد. آیا رسول‌خدا آن ناله را نشنیدند؟! به خود رسول‌الله قسم و به خود فاطمه زهراء سوگند که رسول‌الله در میان قبر ناله دخترشان فاطمه زهراء را شنیدند و هنوز بدن مبارکشان و کفن

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 264 *»

مطهرشان از آب غسلشان خشک نشده بود. چیزی نگذشته بود. این اولین مصیبتی است که خود دومی لعنةالله‌علیه در نامه‌ای که برای معاویه نوشته ذکر می‌کند.

مصیبت سوم که خودش ذکر می‌کند این است که در اثر فشردن در بر بدن فاطمه، جنین او سقط گردید به‌طوری که من ناله‌های زهراء را می‌شنیدم.

بعد از شدت ناراحتی از آن ناله که برای دومی فراهم شده بود و خشمی که به او دست داده بود می‌گوید وارد خانه فاطمه که شدم، چنان به صورت فاطمه زهراء سیلی زدم که دیدم گوشواره زهراء روی زمین افتاد.([196]) خدا می‌داند و دل امام زمان ما از غم مظلومیت مادرشان فاطمه زهراء؟سها؟!

شما ببینید در میان این مصائب، مصیبت سیلی خوردن فاطمه؟سها؟ چیست؟! این چه سیلی شدیدی بوده که خودش می‌گوید من دیدم گوشواره زهراء روی زمین افتاده! چقدر این سیلی شدید بوده که رسول‌خدا از همین سیلی یاد می‌فرمود! خاک بر سر ما! رسول‌الله یاد فرمودند و گریه می‌کردند. بر امیرالمؤمنین چه گذشت؟! بر امام حسن چه گذشت؟! بر امام حسین چه گذشت؟! بر زینب و ام‌کلثوم چه گذشت؟! میان همان خانه می‌بینند که مادرشان را می‌زنند. فقط برای حفاظت اسلام و قرآن این مصیبت را تحمل می‌فرمایند و در این مصائب صبر می‌کنند.

رسول‌الله بعد از ذکر مصیبت فاطمه فرمودند: و طعنةِ الحسن فی الفَخذ مصیبت دیگری که از شما یادم آمده و بر آن گریه می‌کنم این است که بر ران مطهر حسن خنجر وارد می‌کنند. چه خنجری بود و با چه عناد و ظلمی بر ران مطهر امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه وارد شد! در جریان مصالحه با معاویه، دشمنان آن حضرت برای اعتراض بر آن بزرگوار و انتقاد از این امر راه پیدا کردند. به‌ظاهر اسلام و دوستی اظهار می‌کردند ولی دشمن بودند و برای صدمه زدن به امام؟ع؟ بهانه نداشتند. بعد از

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 265 *»

مصالحه و قرارداد صلحی که با معاویه بستند، این ملعون‌ها علیه حضرت اجتماع کردند و از جمله انتقاد و اعتراض داشتند که شما چرا با معاویه صلح کردید؟! با اینکه جنگ نمی‌کردند و برای جنگ کردن آماده نبودند، اما منتظر بهانه بودند که بر امام؟ع؟ صدمه وارد کنند. ملعونی کمین کرد و مقصودش کشتن امام بود. با خنجر حمله کرد، اما شمشیر بر ران مبارک امام وارد شد و امام؟ع؟ تا آخر عمرشان چه صدماتی کشیدند! رسول‌الله همان صدمه را یاد می‌فرمایند و گریه می‌کنند. خدا هم در قرآن به همین افساد اشاره دارد و می‌فرماید: لتفسدن فی الارض مرتین شما در روی زمین دو افساد خواهید کرد که یکی کشتن امیرالمؤمنین و یکی هم همین صدمه‌ای است که بر ران مطهر امام وارد ساختند.

بعد می‌فرماید: و السمِّ الذی یُسقیٰ علت گریه من سمی است که به امام حسن مجتبی؟ع؟ می‌آشامانند. این چه سمی بوده! چهل روز امام را بیمار کرد و امام چهل روز صدمه می‌دیدند.([197]) بعضی‌ها گفته‌اند آن سم از سوده طلا فراهم شده بوده.([198]) نمی‌دانم خاصیت طلا چیست و چه می‌کند؟ اما آن سم جگر امام؟ع؟ را پاره پاره و قطعه قطعه کرد. و معلوم نیست که این سم با داخل بدن امام؟ع؟ چه می‌کرده که بعضی از پاره‌های جگر از راه حلقوم حضرت خارج می‌شده. اول که این سم جگر امام؟ع؟ را پاره پاره کرده، من نمی‌دانم که آیا بعد در معده مبارک امام اثر گذارده و قطعه‌های جگر داخل معده شده و از راه حلقوم خارج شده؟ در عبارتی از امام مجتبی؟ع؟ آمده: لقد لَفَظْتُ طائفةً یا قطعةً من کبدی([199]) پاره‌های جگرم را از راه حلقوم و دهان بیرون ریختم. و این یک‌ بار یا دو بار نبوده. پاره‌های جگر که ذکر می‌کنیم،

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 266 *»

پاره‌های بزرگْ بزرگ نبوده. فرمایش حضرت یعنی جگرِ من قطعه قطعه و ریز ریز شده بود. از این جهت گویا در این مدت چهل روز، آوردن طشت به حضور امام؟ع؟ مداوم بوده.

من نقلی ندیده‌ام که زینب کبری؟سها؟ طشت آورده باشند و یا امام فرموده باشند که زینب برای من طشت بیاور. امر خواهر و برادری آن بزرگواران، مثل امر خواهر و برادری ما نبوده. زینب کبری خیلی مورد احترام و تجلیل امام مجتبی و سیدالشهداء بودند. اصلاً به چشم مادری به او نگاه می‌کردند. من یقین دارم امام حسن راضی نمی‌شد که زینب کبری؟سها؟ طشت بیاورد و طشت ببرد. حضرت خدام داشتند، به‌علاوه زنانِ حضرت زیاد بودند و اینها روی قاعدهݘ ادب و احترامِ به زینب نمی‌گذاشتند که این مخدره معظمه برای انجام این کار برخیزد. من نقلی را ندیده‌ام. اما قطعاً آن مخدره بزرگوار از برادر بزرگوارش عیادت می‌فرموده و شاید وقتی برادر را به این حال مشاهده می‌کرده دلش نمی‌آمده از خانه برادر خارج شود و یقیناً می‌دیده که آنها طشت می‌آورند و می‌برند.

طشت هم که گفته می‌شود، شامل ظرف‌های کوچک هم می‌شده که برای آشامیدن آب، در آنها خرما خیس می‌کرده‌اند. شنیده‌اید که می‌گویند طَبَقی از خرما خدمت ایشان آوردند، این طبقی که ما می‌گوییم نبوده، به این بزرگی نبوده؛ بشقاب‌هایی میان‌گود بوده که برای خیس کردن خرما استفاده می‌شده. چون آب مدینه گوارا نبود و ناچار بودند که خرما در آب خیس کنند تا کمی مزه آب تغییر کند. آن ظرف‌ها را گاهی طشت می‌گفتند، گاهی هم طبق می‌گفتند.

جگر امام؟ع؟ ریز ریز و به‌تدریج در آن چهل روز بیرون آمد؛ تا مثل امروز، به نقلی این زهر بدن مطهر امام را متمایل به سبز کرد.([200]) خدا می‌داند این زهر چه بوده! آن زهری

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 267 *»

که به رسول‌الله؟ص؟ خورانیدند و در آن ذراع و دست مسموم گوسفند بود که آن زن یهودی درست کرده بود، آن زهر خیلی به‌تدریج اثر کرد و اثرش هم ضعفی بود که بر حضرت به‌تدریج عارض می‌شد تا مثل این روزها که رسول‌الله؟ص؟ اصلاً طاقت و توان نداشتند که از جا حرکت کنند. به‌حسب ظاهر این مصائب را قبول کرده‌اند و برای اجراء نظام الهی و قرار خلقت و آفرینش، اثر این آلام را در وجود مبارکشان پذیرفته‌اند. اما زهری که به امام مجتبی؟ع؟ خورانیدند به این ترتیب اثر می‌کرد که رنگ بدن مطهرش را متمایل به سبز می‌ساخت و همین‌طور جگر مطهرش را قطعه قطعه و ریز ریز می‌کرد. شاید قطعه‌های جگر امام؟ع؟ بر جدار معده می‌نشسته و از خارج معده را سوراخ می‌کرده و وارد معده می‌شده. بعد حال تهوع به امام دست می‌داده و آن قطعه‌ها از راه حلقوم امام؟ع؟ خارج می‌شده و داخل طشت می‌ریخته.

بعضی‌ها نتوانسته‌اند علت این مطلب را بفهمند که اگر جگر پاره پاره شود چرا از راه حلقوم خارج ‌شود؟ از این جهت گفته‌اند که این سهوی از نُسّاخ و یا روات بوده و یا نقل به معنی کرده‌اند و اشتباه در نقل رخ داده، نباید کلمه لَفَظتُ باشد که یعنی از راه حلقوم و دهان مبارک او خارج شده باشد. ولی شاید این‌طور که من عرض می‌کنم بوده است. چون اینها فکر می‌کنند که نمی‌شده قطعه‌های بزرگ جگر امام؟ع؟ از راه حلقوم خارج شود. اما این اشتباه است. اینکه می‌گویند زهر جگر حضرت را پاره پاره و قطعه قطعه کرده برای بسیاری است، یعنی ریز ریز می‌شده و هر ریزه‌ای که در کنار معده مبارک امام قرار می‌گرفته، در اثر زهری که همراهش بوده معده را سوراخ می‌کرده. بخصوص اگر سوده‌های طلا همراهش بوده باعث سوراخ شدن معده امام می‌شده و داخل معده می‌شده و از راه حلق خارج می‌شده. خدا می‌داند و دل سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه کنار بستر برادر بزرگوارشان!

رسول‌الله بعد از یاد مصائب امام مجتبی فرمودند: و قتلِ الحسین کشتن

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 268 *»

حسین؟ع؟ هم مصیبتی است که بر شما وارد می‌شود و من یاد می‌کنم. امیرالمؤمنین می‌فرمایند: فبکیٰ اهل‌البیت جمیعاً همه ما شروع کردیم به گریه. فقلت: یا رسول‌الله ماخَلَقَنا ربُّنا الّا للبلاء عرض کردم ای رسول‌خدا، خدا ما را خلقت نفرموده مگر برای بلاء یعنی تحمل این مصائب، برای نجات بشر و حفظ دین خدا و حمایت از دین خدا.

قال: اَبشِر یا علی فان الله عزوجل قد عَهِدَ الیّ انّه لایحبک الا مؤمن و لایبغضک الا منافق([201]) حضرت فرمودند بنابراین مژده باد به شما؛ یعنی هدف شما از تحمل مصائب، از طرف خدا ضمانت‌شده است. شما اگر مصائب را قبول می‌کنید و برای پذیرش این‌همه بلاءها و مصیبت‌ها آماده شده‌اید، خدا هم ضمانت فرموده که هدف شما در تحمل این مصائب به انجام رسد. شما می‌خواهید از طریق قبول مصائب، مؤمنین نجات بیابند و اهل ایمان به درجات عالیه ایمان نائل گردند و آنهایی هم که دین و ایمان نمی‌خواهند و طالب نجات خود نیستند، به درکات جهنم که باید برسند برسند. از این جهت رسول‌الله می‌فرمایند پس بنابراین تو را مژده باد ای علی که خدا با من عهد کرده و به‌سوی من این مطلب را ابلاغ فرموده که تو را دوست نمی‌دارد مگر مؤمن و تو را دشمن نمی‌دارد مگر منافق. رسول‌خدا؟ص؟ این فرمایش را برای تسلی خاطر اهل‌بیت عصمت و طهارت که اهل‌ مصیبتند می‌فرماید. همه‌شان این‌طور بودند، همه‌شان در موقع شنیدن اینکه مصائب بر ایشان وارد می‌شود می‌گفتند ما برای پذیرش این مصیبت‌ها آماده هستیم؛ چون احیاء دین خدا و نجات اهل ایمان و رسیدن به درجات کمال برای مؤمنین، در این کار است. خدایا به ایشان جزاء خیر عنایت کن. خدایا محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین را از طرف همه ما جزاء خیر مرحمت فرما. ما از آن بزرگواران شرمنده هستیم که برای نجات ما روسیاهان و رسیدن ما به ایمان خالص و عبادت خالص، متحمل این‌همه مصائب گردیدند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 269 *»

امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه حدود ده سال وجود معاویه را تحمل فرمود. اصلاً خود وجود داشتن معاویه و تحمل موجود بودن او چه مصیبت بزرگی بوده! تا چه برسد که این ملعون چه جنایت‌هایی مرتکب شد، مانند کشتن شیعیان امیرالمؤمنین و آواره کردن خاندان و شیعیان علی و صدمه زدن بر زن‌ها و بچه‌هایی که دوستان امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بودند و بعد هم دستور به اینکه در همه منبرها و خطبه‌های جمعه بر امیرالمؤمنین لعن کنند. این مدت امام؟ع؟ در هر مجمعی که به ناچار حاضر می‌شدند، در تقیه بودند. وارد مجلس که می‌شدند، از خطیب‌ها و گویندگان، سبّ و لعن پدر بزرگوارشان را می‌شنیدند. بر امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه چه می‌گذشته! اینکه می‌گویند: «خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت»، چیزی ما می‌شنویم. چه خون دلی بود! چه خون دلی بود!

مواد صلح‌نامه‌ای که معاویه قرار گذاشته بود مطابق آنها رفتار کند و بعد همه شرائط و قراردادها را زیر پا گذارْد، ــ خدا لعنتش کند ــ یکی از آنها این بود که تو حق نداری قبل از مردنت برای مسلمین امیر و ولیّ و امامی تعیین کنی، حق نداری. تو وقتی به درک رفتی، خود مسلمین وظیفه خود را می‌دانند و برای این کار اقدام خواهند کرد.([202]) امام؟ع؟ این مورد را در صلح‌نامه ذکر فرموده بودند.

معاویه و بنی‌امیه جرأت نداشتند که امام؟ع؟ را بکشند. عرض کردم این جرأت و جسارت به‌وسیله یزید فراهم شد وگرنه، نه جرأت کشتن علی صلوات‌الله‌علیه را داشتند که خیال خودشان را از علی راحت سازند و نه هم جرأت کشتن امام مجتبی؟ع؟ را داشتند. معاویه در فکر بود که یزید را معین کند، اما وجود امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه را سد راه می‌دید. و معلوم بود که با بودن امام مجتبی و با این مواد

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 270 *»

صلح‌نامه و مخصوصاً با این مورد اخیر که تو ای معاویه حق نداری در زمان زندگی و حیاتت کسی را معین کنی، مردم حاضر نبودند با یزید بیعت کنند و از این جهت نمی‌توانست در این مورد اقدامی داشته باشد. در زمان امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه به تمام شرائط بی‌اعتنائی کرد و با همه آن شرائط مخالفت کرد، اما راجع به این شرط نمی‌توانست کاری بکند. با بودنِ امام؟ع؟ هیچ راهی نداشت.

«جَعده» دختر «اشعث» بود. ـــ  خدا اشعث را لعنت کند که خودش با امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه چه کرد و دخترش با امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه چه کرد و پسرش «محمد بن اشعث» با اباعبدالله الحسین؟ع؟ چه کرد!([203]) مُسلم را هم آن ملعون دستگیر کرد و صدماتی که بر مسلم وارد شد به‌وسیله محمدِ اشعث بود. ـــ  معاویه جعده را تطمیع کرد و برای او پول زیادی فرستاد و وعده داد که اگر امام مجتبی؟ع؟ را کشتی من تو را به عقد یزیدم درمی‌آورم. آن ملعونه هم خواستهݘ معاویه را به انجام رسانید.([204])

امام؟ع؟ بارها فرموده بودند که به‌وسیله یکی از زن‌هایم کشته خواهم شد. عرض می‌کردند آقا او را طلاق بگویید. امام؟ع؟ ــ به‌تعبیر ما ــ  فرمودند چون چنین ماهیت پلیدی است، باید او هم به کمال سجینی خود برسد. ــ اینها تعبیرات من است، توضیح من است ــ اگر من او را طلاق گویم و کشتن من برایش میسر نباشد و خدا فردای قیامت بخواهد او را به این باطن پلیدی که خود برای خود ساخته و انتخاب کرده عذاب کند، او حجت دارد که من کاری نکرده‌ام، چرا مرا به جهنم و سجین می‌برید؟! از این جهت قاعده کار امام و ولیّ همین است که مؤمنین را امداد می‌کنند تا آنهایی که می‌خواهند مؤمن شوند به درجات ایمانی برسند، و همچنین کفار و اهل

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 271 *»

سجین را امداد می‌کنند که آنها هم به درکات نیران برسند. کلّاً نمدّ هؤلاء و هؤلاء([205]) ولیّ هر دو دسته را امداد می‌فرماید و کار ولیّ این است که مؤمن را برساند به آن درجه‌ای که خود انتخاب کرده و اهل آنجا است، و کافر را برساند به آن دَرَکی که خود انتخاب کرده و اهل آنجا است. از این رو امام؟ع؟ این مطلب را فرمود و به این نکته اشاره نمود که اگر بنا باشد ما زمینه فراهم نکنیم و هر راه و زمینه‌ای را که به علم امامت می‌دانیم که دشمنان ما از آن می‌خواهند بر ما صدمه وارد کنند ببندیم، دشمنان ما نمی‌توانند آن هدف و عناد و لجاج و شقاوتی را که دارند اظهار کنند. پس ما باید راه را برای آنها باز کنیم.

از نظر شریعت ظاهره هم فرمودند هنوز که مرتکب کاری نشده که من او را برای آن کار و آن جنایت طلاق گویم. هنوز که مرتکب نشده است.([206]) این فرمایش هم اشاره است به اینکه چه بسا بداء حاصل شود. راه توبه بر همین ملعونه هم باز است که برگردد و چنین جنایتی نکند. خدا کافر را به طینت سجینی درست می‌کند و در واقع کافر طینت سجینی را انتخاب می‌کند و خدا هم برای او طینت سجینی قرار می‌دهد، اما می‌فرماید من بداء قرار دادم که هر وقت برگردی، تو را به طینت مؤمنین درآورم. مثل سحره فرعون که کافر بودند و فرعون را می‌پرستیدند و طینتشان از طینت سجین بود، ولی همین که اوضاع موسی و اعجاز او را دیدند و دانستند که حق است و رسول خدا است، همان‌جا ایمان آوردند و خداوند طینت سجینی آنها را همان‌جا تغییر داد و به اقرار و اعترافشان به حق، برای آنها طینت علیینی قرار داد و همه مؤمن شدند، آن هم چه ایمانی که وقتی فرعون آنها را تهدید کرد که شما را به شاخه‌های درخت‌ها به دار

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 272 *»

خواهم زد، گفتند هرچه می‌خواهی بکن! نهایتْ کاری که می‌کنی این است که زندگی ظاهری دنیا را از ما می‌گیری، اما ما در رضای خدا هستیم و در جوار اولیاء خدا به‌سر می‌بریم.([207]) این‌طور جواب گفتند.

از این جهت امام؟ع؟ به این نکته اشاره فرمودند که جعده هنوز کاری نکرده، هنوز که مرتکب این جنایت نشده. من اگر به اینکه جنایتی انجام خواهد داد او را اخذ کنم و الآن طلاق گویم از نظر شریعت صحیح نیست. یعنی هنوز برای او وقت باقی است.

امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه از جهات مختلف خواستنی بودند. مقام امامتشان که برای ما بحمدالله معلوم است، به‌حسب ظاهر هم وجود مبارک امام مجتبی برای نوع مردم بسیار جذاب و خواستنی بود. از نظر خلق و اخلاق که سبحان‌الله! این بزرگوار از نظر زیبایی ظاهری طوری بود که کسی از چشم دوختن به رخساره مبارک آن حضرت سیر نمی‌شد. و همین‌طور سایر کمالات امام؟ع؟.

خدا جعده را لعنت کند، خدا جعده را لعنت کند. چقدر آن ملعونه قساوت داشته که بر جوانیِ امام رحم نکرد. چهل و هشت سال که سنی نبود! آن هم آن جلالت، آن شرافت، آن زیبایی، آن رخساره‌ ماه! اما این ملعونه ترحم نکرد. بر فرزندان حضرت ترحم نکرد، بر زنان حضرت ترحم نکرد، بر خود ملعونه‌اش رحم نکرد که تو اگر این جنایت را مرتکب شوی در جهنم مخلدی. اگر او را امام هم نمی‌دانی، فرزند رسول‌الله که می‌دانی. فرزند رسول‌الله ندانی، او را بشر که می‌دانی، او را مظلوم که می‌دانی؛ در طول عمرش این‌همه مظلومیت و صدمه دیده! قطعاً امام هم پیش از این جنایت او را متنبه ساخته‌اند و متذکرش کرده‌اند که مبادا چنین جنایتی مرتکب شوی و مرا بکشی و خذلان و خزی دنیا و آخرت را ببینی. وعده‌های معاویه دروغ است و به وعده‌‌هایش عمل نخواهد کرد.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 273 *»

ولی آن ملعونه با کمال قساوت آن زهری را که مطمئن بود امام؟ع؟ را می‌کشد به ایشان خورانید. امام؟ع؟ توجه خود را از این عالم برداشت و متوجه امر خدا و قضاء الهی و تدبیر حکیمانه او گردید و در موقع افطار آن شیر مسموم را آشامید و شیعیان را به این غم و مصیبت بزرگ مبتلا کرد و به آن ملعونه فرمود مرا کشتی خدا تو را بکشد. به خدا سوگند پس از من به مرادِ خود نخواهی رسید. معاویه تو را فریب داد و ریشخندت کرد و خداوند تو را و او را خوار خواهد نمود.([208])

صلی اللّٰه علیک یا ابامحمد

 

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 274 *»

مجلس 18

(شب دوشنبه / 29 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 275 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

امشب شام عزای رسول‌خدا؟ص؟ است. مثل چنین شبی خانه رسول‌خدا؟ص؟ به‌ظاهر از نور مبارک آن حضرت خالی شد. فاطمه زهراء؟سها؟ دیگر از مثل امشب صدای پدر را نمی‌شنود. صدای تلاوت قرآن، صدای مناجات رسول‌خدا؟ص؟ در نیمه شب و در نمازهای نافله حضرت، به گوش فاطمه زهراء نمی‌رسد.

مصیبت پدر یک‌طرف، اما مصیبت بزرگ مصیبت اسلام بود که فاطمه زهراء؟سها؟ و اهل‌بیت عصمت و طهارت صلوات‌الله‌علیهم از امروز به مصیبت اسلام مبتلا شدند. به ما هم یاد داده‌اند که وقتی از رسول‌خدا؟ص؟ یاد می‌کنیم، بخصوص اظهار کنیم که ای رسول‌خدا مصیبت شما بر ما خیلی بزرگ است. از دست دادن رسول‌الله؟ص؟ آن پیغمبر رحمت و رأفت و عطوفت برای امت بسیار بزرگ است.

ایشان در برابر آن‌همه شدائد و مصائب یک بار لب به نفرین نگشود، بلکه دعاء می‌کرد. گاهی به پاهای مبارکش سنگ می‌زدند و پاهای نازنینش مجروح می‌گشت.([209]) گاهی به پیشانی حضرت سنگ می‌زدند و به اندازه‌ای خون جاری می‌شد که به‌ظاهر قادر بر حرکت و رفتن به منزل نبود تا اینکه خدیجه رضوان‌الله‌علیها و صلوات‌الله‌علیها می‌آمد و رسول‌خدا را کمک می‌کرد تا به خانه بروند. حتی در برابر این صدمات دعاء می‌کرد و می‌فرمود چرا شما این‌قدر بر من ستم‌ روا می‌دارید؟! من شما را

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 276 *»

به نجات دعوت می‌کنم، چرا شما این‌طور با من رفتار می‌کنید؟!([210]) از خدا می‌خواست و عرض می‌کرد: اللهمّ اهْدِ قومی فانهم لایعلمون([211]) خدایا قوم مرا هدایت کن، مردم را هدایت فرما، اینها نمی‌فهمند.

آن بزرگوار در نجات دادن بشر و هدایت کردن این انسان بسیار حریص بود و ولع داشت. وقتی‌که آیات قرآن را بر آن مردم تلاوت می‌فرمود، آنها گوش خود را می‌گرفتند

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 277 *»

که صدای آیات الهی را نشنوند. او آیات قرآن می‌خواند اما بر او سنگ می‌زدند. او وحی خدا را می‌خواند، اما به او پشت می‌کردند و می‌رفتند. او به طریق حق دعوت می‌فرمود، اما خاکستر و شکمبه گوسفند بر سر نازنینش می‌ریختند. آن بزرگوار در برابر این‌همه جفاء افسرده می‌شد. حضرت ناراحت می‌شد از اینکه چرا اینها با وحی خدا چنین رفتار می‌کنند؟! چرا با نور خدا، با حجت خدا و خاتم‌الانبیاء، با آن حقیقت کلیه الهیه این‌طور رفتار می‌نمایند؟! این‌قدر متأسف می‌شد و بر دل مبارکش غم بزرگی ایجاد می‌شد که مشرف به مرگ می‌شد. خدا بر آن بزرگوار قرآن نازل فرمود: فلعلّک باخعٌ نفسک علی آثارهم اِن لم‌یؤمنوا بهذا الحدیث اَسَفاً([212]) تأسف و غصه خوردن تو بر این بشر و بر این انسان ــ از جهت اینکه به آیات ما و به دین ما ایمان نمی‌آورند ــ آن‌قدر شدید است که نزدیک است در اثر تأسف جان بدهی! چه رحمتی و چه عنایتی!

آن‌موقعی که حضرت را با اصحابشان در شعب ابی‌طالب محاصره کرده بودند و در آنجا به‌سر می‌بردند، خیلی در شدت بودند. نمی‌گذاردند به ایشان غذائی برسد. خویشانِ ایشان را منع کرده بودند. حتی آن کسانی که در باطن مؤمن بودند اما اظهار کفر می‌کردند تا شاید بتوانند به رسول‌خدا؟ص؟ کمک بکنند، همه آنها را مانع می‌شدند از اینکه کمکی بکنند و غذائی به ایشان برسانند. چه شدتی!

دوران مکه با این‌همه مصائب و مشکلات طی شد و حضرت مأمور شدند که از مکه به مدینه هجرت بفرمایند. آن بزرگوار ده سال هم در مدینه به چه جنگ‌ها و چه زحماتی مبتلا بودند.

در هیچ‌یک از آن حالات ندارد که آن رسولِ کریم و آن رسول رحیم، به نفرین ابتداء فرموده باشد. تمام بلاءها و سختی‌ها را تحمل می‌فرمود. حتی در جنگ‌ها مسائل مشکل جنگ را تحمل می‌فرمود که شاید در میان این جنگ و بعد از جنگ

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 278 *»

آنهایی که اسیر می‌شوند آیات الهیه و سخنان خداوند را بشنوند و حق را بپذیرند و در طریق حق درآیند. آن بزرگوار برای نشر اسلام و نشر قرآن، این‌همه مصائب و مشکلات را متحمل می‌شدند.

بعد از آن بزرگوار هم که می‌بینیم اهل‌بیت آن بزرگوار برای اسلام و قرآن چقدر مصائب مشکل و حوادث سخت را تحمل فرمودند و هیچ نفرین نکردند. حادثه کربلاء در میان حوادث اهل‌بیت چقدر مصیبت‌زا است! اما امام حسین؟ع؟ در این مصیبت بزرگ نفرین نفرمود که عذاب بر ایشان نازل شود و تحمل فرمود تا شاید در میان آنها و فرزندان آنها و نسل‌های بعد از آنها کسانی پیدا شوند که به مظلومیت اهل‌بیت صلوات الله علیهم اجمعین ترحم کنند و راه اسلام و قرآن را پیش گیرند و با اسلام و قرآن آشنا شوند.

مصائب وارده بر صدیقه کبری فاطمه زهراء‌؟سها؟ چه مصائبی بود! حتی آن مخدره معظمه خواست عظمت مصیبت را اظهار کند و آماده نفرین گردید. زیرا آن بزرگوار حق داشت. در چه وقتی خواست نفرین کند؟ در موقعی که می‌بیند امیرالمؤمنین را با آن حالت به مسجد برده‌اند و ملعونِ دومی شمشیر خود را برهنه کرده و بر سر علی صلوات‌الله‌علیه نگه داشته. این بی‌حرمتی و این بی‌اعتنائی و این جسارت در نزد قبر رسول‌خدا! چه سر و صدایی در مسجد بلند شده بود!

هنوز می‌بینیم که مسجد رسول‌خدا؟ص؟ احترام دارد. البته در ایام حج، نوعاً افرادی که می‌روند، با طریقه احترام به حرم رسول‌خدا؟ص؟ مأنوس نیستند. بخصوص ایرانی‌ها خیلی سر و صدا می‌کنند، صدا بلند می‌کنند، با احترام حرم و مسجد رسول‌خدا انس ندارند، نمی‌دانند و متأسفانه به آنها یاد نمی‌دهند که در حرم رسول‌خدا حتی زیارت و قرآن خواندن و یا روضه خواندن باید خیلی آهسته باشد که احترام روضه مبارکه رسول‌الله؟ص؟ رعایت شود. در غیر ایام حج، خود آنها با اینکه وهابی هستند و بر

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 279 *»

مذهب وهابیتند و بخصوص با شیعیان نصب و عداوت دارند، اما از مسجد احترام می‌کنند. خدا لعنتشان کند. گرچه آنها اکنون اصلاً برای پیغمبر موقعیتی قائل نیستند و برای رسول‌خدا احترام خاصی معتقد نیستند. می‌گویند رسول‌الله فوت شد و از بین رفت و تمام شد. این مقدار هم که زیارت می‌خوانند و یا اجازه زیارت‌خوانی می‌دهند، چون قبلاً در اسلام و در زمان رسول‌خدا؟ص؟ بوده، نتوانستند از این امر منع بنمایند. وگرنه می‌خواستند از همین زیارت کردن‌ها مانع شوند.

حتی به‌مانند امروز که روز وفات رسول‌خدا است و با وفات حضرت مصادف می‌شود، در مدینه که محل آن حضرت است، مرکز وحی بوده، ده سال رسالت در آنجا انجام یافته، ــ خدا روزی کند ــ  قبر مطهر رسول‌الله در آنجا است، مسجد رسول‌الله؟ص؟ در آنجا است، هیچ نشانی از عزاداری بر رسول‌خدا؟ص؟ دیده نمی‌شود. یک پرچم سیاه دیده نمی‌شود. یک ناله بر وفات رسول‌خدا بلند نمی‌شود. یک چشم در وفات رسول‌الله گریان نمی‌گردد؛ مگر شیعیان مدینه که آنها هم در خانه‌ها و در محل‌هایی که در کمال تقیه هستند مجالس عزاء برقرار می‌کنند. وگرنه هیچ خبری نیست! از طرف مفتی‌های وهابی فتوا داده شده بر حرمت نوع عزاداری‌ها و مجالس جشن و سرور در وفات و ولادت معصومین صلوات الله علیهم اجمعین حتی ولادت رسول‌الله؟ص؟. فتوا بر حرمت داده شده و گفته‌اند عزاداری و یا مجلس سرور و شادی حرام است حتی درباره رسول‌خدا؟ص؟. چون معتقدند که بعد از وفات رسول‌خدا، او رفته، «مات و فات» تمام شد. آن قبر و آن بدنی که در آن قبر بوده که به خیال آنها کاملاً پوسیده و از بین رفته، هیچ فرق ندارد با آن آهن‌‌هایی که از آن آهن‌ها آن پنجره و ضریح را ساخته‌اند. آن قبر و آن بدنِ به‌عقیده آنها پوسیده‌شدهݘ در قبر، ــ  نعوذبالله نعوذبالله ــ  هیچ فرق ندارد با آن آهن‌ها و در و دیوار و زمین. از نظر آنها یکسان است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 280 *»

همین‌ها با این پلیدیِ عقیده و فکر پلید، احترام مسجد رسول‌خدا و روضه و آن حرم را دارند و نوعاً صدای آنها بلند نمی‌شود. حتی آهسته قرآن می‌خوانند. مگر فقط در نماز که امامشان نماز را بلند می‌خواند و مکبِّر تکبیر می‌گوید و مؤذن اذان می‌گوید و یا در جمعه که بلند خطبه می‌خوانند و یا درس و موعظه‌ای باشد که بلند سخن بگویند. بقیه اوقات همه آرامند. حتی اگر می‌خواهند یکدیگر را صدا بزنند، بلند صدا نمی‌کنند. با اشاره و به آهستگی یکدیگر را صدا می‌زنند. در نزد آن قبر مطهر این احترام را دارند و این به‌واسطه عمل کردن به قرآن است که در زمان حیات رسول‌خدا؟ص؟ دستور این بود: یاایها الذین آمنوا لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی؟ص؟([213]) حالا هم آنها یا روی عادت یا روی توجهِ بی‌پایه رعایت می‌کنند.

فاطمه زهراء؟سها؟ می‌بینند مسجد سراسر همهمه است، صداها بلند است؛ بزنید، بکُشید، چه کنید، چه کنید. برای چه؟! می‌خواهند از علی؟ع؟ بیعت بگیرند. بی‌احترامی و جسارت به ساحت قدس رسول‌خدا؟ص؟ از یک‌طرف، و همچنین این بی‌ادبی و توهین به مقام امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه که حضرت را با پا و سر برهنه و دوشِ بدون رداء برده‌اند و در جلوی منبر رسول‌خدا نگه داشته‌اند و زنازاده‌ای به‌مانند دومی شمشیرِ برهنه بر سر مبارک حضرت گرفته و می‌خواهند بیعت بگیرند. و از همه مصیبت‌ها بالاتر اینکه می‌خواهند از علی صلوات‌الله‌علیه برای اولی بیعت بگیرند! چه مصیبت بزرگی! اینجا بود که فاطمه زهراء؟سها؟ برای نشان دادن عظمت مصیبت تصمیم‌ گرفتند نفرین بفرمایند و با امام حسن و امام حسین؟عهما؟ به‌طرف قبر مطهر رسول‌الله؟ص؟ راه افتادند. همین‌قدر که دست‌های مبارکشان به‌طرف آسمان بلند شد، امیرالمؤمنین به سلمان فرمودند سلمان، برو فاطمه را دریاب و بگو نکند نفرین کنی که تو دختر پیغمبری هستی که رحمةٌ للعالمین است. سلمان می‌گوید خودم را به

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 281 *»

فاطمه؟سها؟ رسانیدم و فرمایش امیرالمؤمنین را عرضه داشتم. حضرت از نفرین منصرف شدند اما به خدا سوگند دیدم که دیوارهای مسجد بالا رفته بود به‌طوری که کسی می‌توانست از زیر دیوار رد شود و آماده خراب شدن بود. معلوم است که نفرین فاطمه زهراء؟سها؟ زمین مدینه را زیر و رو می‌کرد. می‌گوید بعد از اینکه فاطمه منصرف شد، دیوارها به جای خود قرار گرفت به‌طوری که خاک بلند شد و داخل بینی‌های ما گردید.([214])

این بزرگواران این‌همه مصائب را متحمل شدند و نفرین نفرمودند. چه رحمت و رأفتی! حتی وقتی که رسول‌خدا مکه را فتح فرمودند، کفاری را که سیزده سال آن حضرت را اذیت و آزار کرده بودند و رؤساء آنها مثل ابوسفیان را حضرت جمع‌آوری

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 282 *»

فرمودند. البته برنامه‌هایی بود که مثلاً بعضی‌ جاها را امان قرار داده بودند که هرکس آنجا رفت به او کار نداشته باشید، هرکس بر ما شمشیر نکشید متعرض او نشوید؛ دستوراتی فرمودند.([215]) بعد هم همین کفار را که این‌قدر صدمه وارد کرده بودند جمع‌آوری نمودند. حضرت فرمودند درباره من چه گمان می‌برید؟! من با شما چه می‌کنم؟! نگفتند ما را می‌کشی، ــ سبحان‌الله! ــ نگفتند ما را اسیر می‌کنی؛ همه گفتند می‌دانیم ما را عفو می‌فرمایی، چون تو خیلی رئوفی! می‌دانیم چقدر درباره ما رئوف و مهربانی! حضرت فرمود درست گمان کردید، همین‌طور است. همه را عفو فرمود و به‌ظاهر به اسلام درآمدند.([216])  اما خدا لعنتشان کند که چقدر صدمات وارد کردند. منتظر بودند که حضرت از دنیا رحلت بفرمایند و به آن کفر و شقاوت خود مشغول شوند و آن عناد دیرینه خود را اظهار کنند.

مصیبت بزرگ این است که وحی قطع گردید. به ما هم آموخته‌اند که خدمت رسول‌خدا عرض کنیم: اُصِبنا بک یا حبیبَ قلوبنا فما اعظمَ المصیبةَ بک حیث انقطع عنّا الوحی و حیث فقدناک فانّا لله و انا الیه راجعون([217]) ای رسول‌خدا، خیلی مصیبت بر ما بزرگ است که شما را از دست داده‌ایم و وحی الهی قطع شد. مثل امروز در دهم

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 283 *»

هجری یعنی سال دهم هجرت رسول‌خدا به مدینه، روز بیست و هشتم ماه صفر که دوشنبه بوده، رسول خدا که رحلت فرمودند وحی از آسمان قطع گردید و جبرئیل به‌عنوان وحی تأسیسی که به خلق ابلاغ شود به زمین نازل نشد و فرود نیامد. مصیبت بزرگی است که وحی قطع گردید. این را تذکر می‌فرمایند که ما متوجه عظمت وحی ‌شویم و متوجه عظمت اسلام و قرآن گردیم. این مقدار وحیی که در میان ما مانده، این قرآن که وحی خدا بر رسول‌خدا؟ص؟ است، این قرآن را تعظیم کنید و آن را غریب نگذارید. علم این قرآن که به‌وسیله محمد و آل‌محمد؟عهم؟ به ما رسیده و به‌برکت بزرگان دین برای ما شرح و توضیح داده شده، قدر این علم را بدانید که علم قرآن است. در فهم و در نشر و فهمانیدن آن بکوشید.

برای یک شخص مسلمان و مؤمن مصیبت بزرگی است که در مثل امروز وحی قطع گردیده. این را مصیبت بداند تا قدرِ آنچه که از وحی در دست او است بداند و خدا را شکر کند بر این قرآن و بر نزول وحی و بر این مقدار وحیی که در دست ما باقی مانده و یادگار و معجزه پایدار رسول‌خدا؟ص؟ است. این قرآن را دوست بدارید. با قرآن مأنوس شوید. با قرآن انس پیدا کنید. قرآن بخوانید. قرآن بدانید. احکام قرآن را احترام کنید. با عمل کردن، با احترام گذاردن و بخصوص بخصوص با نماز، اسلام و قوانین و حدود اسلام را محافظت کنید.

این یک قسمت از مصیبت ما بود. قسمت دیگر از مصیبت ما این است که امشب و فردا برخورد می‌کنیم به مثل شب و روزی که وجود مبارک علی بن موسی الرضا صلوات‌الله‌علیه از دار دنیا رحلت فرمود.

در میان شیعیان جهان، شیعیان ایرانی بخصوص برایشان میسر است و بدون زحمت می‌توانند نزد این قبر مطهر بیایند. البته نه بدون زحمت به‌طور کلی، یعنی گذرنامه لازم ندارند و نیازی نیست از کشوری به کشور دیگر بروند. در ایران برایشان

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 284 *»

میسر است که از هر جا با زحمت اندکی خود را کنار این قبر مطهر برسانند و امام را در این محل شریف زیارت کنند.

این امر بخصوص از حق امامان بر گردن ما و بر گردن شیعیان است که به قبور مطهر ائمه‌شان احترام بگذارند و بخصوص به ابدان مطهره در آن قبور احترام بگذارند که آن ابدان را به‌مانند ابدان بشری ندانند. وقتی شیعه معتقد بود که تمام کمالات بدن امام او مثل زمان حیاتش باقی است، اگر این عقیده برای شیعه باشد، برای او چه فرق می‌کند؟! همان‌طور که در زمان حیات ائمه به زیارت ایشان می‌رفته، در زمان مماتشان هم به زیارت ایشان می‌رود.

فرض بفرمایید الآن ما بدانیم که امام زمان ما کجا تشریف دارند و طوری است که ما می‌توانیم نزدیک ایشان برویم و صدای خود را به گوش مبارک جسمانی عنصری حضرت برسانیم. می‌دانیم که الآن هم هر کجا هستیم امام صدای ما را می‌شنوند اما به مقام هورقلیایی خود می‌شنوند. ولی بدن ظاهری امام؟ع؟ را باید با آن مواجه شویم و کنارش برویم و نزدیکش شویم و با او سخن بگوییم تا با گوش عنصری و ظاهری هم بشنوند و با چشم ظاهری ما را ببینند و ما هم آن بدن مطهر را ببینیم. اگر این‌طور باشد، چقدر حاضر و آماده هستیم خود را به زحمت و خرج بیندازیم و به حضور اماممان برویم؟!

بدن امام در قبر در زمان ممات و فوتش همین‌طور است. یعنی خود این بدن می‌شنود، نه روح. روح که می‌شنود و جای خود دارد. خود بدن می‌شنود. از نزدیک بروید و سلام عرض کنید، همین بدن مطهرِ مدفونِ در قبر سلام شما را می‌شنود. اگر شخص معتقد باشد که سلام خود را به گوش امامش می‌رساند، در زیارت کردن قبر امام کوتاهی نمی‌کند. روایات زیادی درباره زیارت قبور مطهره ائمه؟عهم؟ هست ولی نمی‌خواهم در این قسمت وارد شوم.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 285 *»

ما و سایر کسانی که در مشهد در مجاورت این قبر مطهر هستیم، اين قبر مطهر و صاحب اين قبر حق اضافه‌ای بر گردن ما دارد. یعنی ما باید این‌قدر دل‌هایمان به اماممان نزدیک شود و این‌قدر صفاء باطن پیدا کنیم که لااقل در مثل امشب و فردایی احساس درد و غم بیشتری داشته باشیم. این بدن مطهر امام الآن کنار ما است و ما افتخار مجاورتش را داریم. خدا این نعمت را از ما نگیرد، در دنیا و آخرت ما را از این بزرگواران جدا نفرماید و توفیق این تشرف را به هریک از برادران و خواهران ایمانی که آرزومندند کرامت فرماید. ما باید بیش از پیش متوجه این بدن مطهر شویم که چه مصیبتی بر این بدن وارد شده! غم‌ها و غصه‌ها و زحماتی که برای امام در این مدت فراهم کردند جای خود دارد، زهر و سمی که به حضرت خورانیدند با بدن مطهر امام چه کرده؟! این را باید متذکر باشیم و در این عزاء و در این مصیبت دل‌های خود را بیشتر متذکر سازیم. امام مظلومِ ما از شدت اثر زهر قرار نداشتند. این زهر تمام امعاء و احشاء امام؟ع؟ را متلاشی ساخت. زهری بود که احشاء و امعاء امام؟ع؟ را ریز ریز و پاره پاره کرد. امام قرار نداشتند. روضه‌خوان‌ها می‌گویند: «یتململ کتململ السلیم» حضرت مثل مارگزیده روی زمین می‌غلتیدند. همچنین می‌گویند حضرت دستور فرمودند که فرش‌های اتاق را برچینند. این امر از جهت شباهت رساندن به جد بزرگوارشان باشد که جای خود؛ شاید یکی از جهاتش این بوده که خنکیِ زمین اثر کند و امام؟ع؟ قدری احساس خنکی بفرمایند. حرارت و شدت زهر، تن حضرت را می‌گداخته!

چه بکنیم و چه بگوییم؟! چطور بنالیم؟! اینها همه برای اسلام است، اینها همه برای قرآن و دین است. مصائب این بزرگواران باید باورمان شده باشد و این باورشدنی است. شما ببینید، اگر کسی مصیبت عزیزش را ببیند، زود فراموش می‌شود. اما هزار سال متجاوز است که این مصائب بر اهل‌بیت؟عهم؟ وارد شده، ببینید آثارش هنوز زنده

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 286 *»

است. یعنی یک شیعه در این ایام و به‌مانند این ایام متأثر می‌شود. این‌همه هیجان و این‌همه تأثرات برای این است که والله شهادت این بزرگواران راست بوده، مصائب این بزرگواران راست بوده؛ باور کنیم راست بوده، یقین کنیم راست بوده. و اینها با اینکه اولیاء خدا بودند، با اینکه قدرت الهیه بودند و بر همه کائنات مسلط بودند، این‌همه مصائب را تحمل فرمودند و این برای اسلام و قرآن بوده.

امروز به‌برکت بزرگان دین، اسلام و قرآن سالمِ سالم بدون هیچ‌گونه انحراف به دست من و شما رسیده. ما نباید قدردان این اسلام باشیم؟! نباید قدردان این قرآن باشیم؟! نباید در فهم اسلام بکوشیم و در درک قرآن کوشا باشیم؟! مرادات خدا از این قرآن و احکام الهیه و سایر امور دیانت را این‌قدر آسان و به زبان فارسی فرمودند و در اختیار ما گذاردند. چرا این‌قدر در حفاظت و احیاء این اسلام و در فهم این قرآن و نشر علم قرآن کوتاهی داریم؟! چرا؟! معصومین ما؟عهم؟ برای این قرآن و این اسلام،  متحمل این‌همه مصائب شده باشند، ما هم قدری متحمل مشقّات شویم. این مشقّات که کم است، مشقتی نیست. قدری گذشت لازم است. برای خودمان و برای برادرانی که بحمدالله زیر لواء کاملین شیعه در آمده‌اند و با بزرگان دین آشنا هستند قدری خیرخواهی لازم است. ان‌شاءالله در هیچ‌یک از امور کوتاهی نکنیم.

ما از برادرها شاکریم، واقعاً متشکریم. البته ما چکاره هستیم که تشکر کنیم؟! خدا و اولیاء خدا تشکر می‌کنند. رسول‌الله تشکر می‌فرمایند از زحمات هر کسی که به هر طور زحمت می‌کشد و به هر طور که از مالش و وقتش برای خواندن، فهماندن، درس دادن و درس گرفتن گذشت می‌کند. به هر طور که در احیاء امر دین اسلام و نشر این علم و احترام به اسلام قدم برمی‌دارند، رسول‌الله تشکر می‌کنند، ائمه هدی؟عهم؟ تشکر می‌کنند، بزرگان دین تشکر خواهند کرد. چه وقتی می‌بینیم؟! در اول مرگ، آن‌وقت تشکر ایشان را می‌بینیم. در دنیا که فکر می‌کنم کمتر متذکر تشکر ایشانیم و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 287 *»

حال آنکه تمام این نعمت‌ها و رحمت‌ها و تمام این خیرات ظاهری و باطنی که متوجه ما است، الآن تشکر ایشان است. و اما تشکر آخرتی را اول مرگ خواهیم دید، آنجایی که احتیاج داریم، آنجایی که بیچاره هستیم، آن موقعی که متوجه می‌شویم که به کجا می‌رویم.

امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه فرمایش عجیبی دارند، آن فرمایش را از خاطر نبرید. می‌فرمایند تمام امور دنیا، شنیدنش از دیدنش و برخورد با آن بزرگ‌تر است. تمام امور دنیا شنیدنش بزرگ‌تر است، چه خوبی‌هایش چه بدی‌هایش. شما ببینید خوبیِ چیزی را که برای شما وصف کنند، وصفش شیرین‌تر است از اینکه خود خوبی و نعمت را به‌دست بیاورید. وقتی که به‌دست می‌آید، می‌بینیم نه، آن‌طور که می‌گفتند نبود.

تلخ و شوری که نهند نامش عُمْر راستی آش دهن‌سوزی نیست

شیرینی‌های دنیا را که وصف و توصیف می‌کنند، انسان واقعاً مشتاق می‌شود. اما وقتی برخورد می‌کند، می‌بیند نه، این‌قدر مشکلات و گرفتاری‌ها دارد، این‌قدر ناملایمات در پی آن هست که نمی‌ارزد. فرمایش امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه واقعِ مطلب است. بلاءهای دنیا هم همین‌طور است. بلاءهایش را هم وقتی توصیف می‌کنند، خیلی دردآور و خیلی وحشت‌انگیز است. اما وقتی انسان برخورد می‌کند و داخل بلاء می‌افتد، می‌بیند نه، آن‌طوری که می‌گفتند نیست، می‌شود تحمل کرد، گذرا است و می‌گذرد.

اما امور آخرت را امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‌فرمایند دیدنش از شنیدنش بزرگ‌تر است.([218]) والله نعمت‌ها و بلاءهای آخرت همین‌طور است. ما بهشت می‌شنویم، نعمت‌های بهشت را می‌شنویم، اما شنیدن است. اگر ان‌شاءالله با ایمان از دنیا برویم و شفاعت اولیاء شاملمان شود، آن‌وقت خواهیم دید چگونه است و ما چه می‌شنیدیم!

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 288 *»

ای وای! عذابش هم همین‌طور است. والله عذاب آخرت دیدنش از شنیدنش شدید‌تر است! ما با این‌همه گناه و با این‌همه روسیاهی، اولِ مرگ خواهیم دانست چه خبر است! آنجا می‌فهمیم که چقدر به شفاعت و ولایت و عنایت محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین احتیاج داریم، آنجا می‌فهمیم.

از این جهت قدردانی کنید. این نعمت بزرگ خدایی را قدردانی کنید. آشنایی با این فرمایشات را قدر بدانید. نعمت خدا را تعظیم کنید. اسلام را بزرگ بشمارید. اسلام را کوچک ندانید. سیزده معصوم کلی برای این اسلام و قرآن این‌همه مصائب کشیدند. یک معصوم کلی متجاوز از هزار سال است که در پرده غیبت به‌سر می‌برد و خود را از چشم‌های جنایتکاران و خیانتکاران و طاغیان و ستمگران مخفی داشته که این اسلام و این قرآن را حفظ کند و اهل ایمان و حق را محافظت بفرماید.

اگر ظاهر می‌شد او را هم می‌کشتند. و چون نمی‌خواست از قدرت باطنی و نیروی ولایت استفاده کند و همه را بکشد، به‌علاوه که باید از نسل‌های اینها مؤمنین فراهم شوند، قبول فرموده و به امر خدا رفتار کرده و خود را از دیده‌ها پنهان ساخته که او را نبینند و او را نکشند. اما روز و شب متأثر است و در این‌همه مصائب وارده بر اسلام و قرآن و معصومین صلوات الله‌ علیهم اجمعین می‌نالد.

به چنین امامی احترام بگذارید. به این اسلام و این قرآن احترام بگذارید. حدود و حقوق این اسلام را رعایت کنید و تا جایی که برای شما میسر و ممکن است، از اداء حقوق اسلام و قرآن برآیید؛ به هر طوری که میسر است، مال است، وقت است، فرزند است، هر طور که میسر است. هر کسی در کار خود بصیر است و بهتر می‌داند که امروز چطور می‌تواند اسلام و قرآن و امام زمانش را نصرت کند.

به‌منظور تعظیم حق رسول‌الله؟ص؟ و ائمه هدی که از مثل امروزی با مصیبت اسلام روبرو شدند، عبارتی از امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‌خوانم تا ببینیم امیرالمؤمنین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 289 *»

چطور اسلام را توصیف می‌فرماید. عظمت اسلام را به عظمت علی دریابید. در عظمت اسلام همین بس که مثل امیرالمؤمنین آن را این‌طور تعریف می‌فرماید و مثل امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء برای این اسلام متحمل این‌همه مصائب می‌شوند.

حضرت در خطبه‌ای می‌فرماید: ثم‏ انّ‏ هذا الاسلام‏ دینُ الله الذی اصْطَفاه لنفسه و اصْطَنَعه علی عینه و اَصفاه خیَرَةَ خلقه سپس بدانید ای مردم، این اسلام دین خدا است؛ آن دینی که خدا آن را برای خودش برگزیده و آن را در برابر دیده‌های خود کمال و تربیت بخشیده و بهترین خلقش محمد؟ص؟ را برای ابلاغ آن مخصوص گردانیده است. و اقام دعائمه علی محبته خدا پایه‌های اسلام را بر مبنای محبت خودش قرار داده. یعنی هرکس خدا را بیشتر دوست دارد، به اسلام بهتر احترام می‌گذارد. هرکس بیشتر محبت خدا را در دل می‌یابد، احترام او به اسلام بیشتر است. اَذَلَّ الادیان‏ بعزته و وضع الملل برَفْعه و اهان اعداءه بكرامته و خذل مُحادّیٖه بنصره و هدم اركان الضلالة بركنه خدا تمام دین‌ها را در برابر عزت اسلام ذلیل کرده. چرا ما خدای‌نکرده بخواهیم روش‌ها و برنامه‌های دیگری را در برابر اسلام عزت بگذاریم؟! خدا همه دین‌ها و روش‌ها و همه برنامه‌ها را در برابر عزتی که به اسلام داده ذلیل کرده. به‌واسطه بالا بردن اسلام، تمام آیین‌ها را فرود آورده و پست ساخته. به کرامت و ارزش اسلام، همه دشمنان اسلام را بی‌ارزش ساخته. خدا به نصرت کردنِ اسلام، تمام مخالفین خود و مخالفین اسلام را خوار گردانیده.

و سَقیٰ من عَطِشَ من حِیاضه و اَتْأَقَ الحیاضَ بمَواتِحه ثم جعله لا انفصامَ لعروته و لا فَکَّ لِحَلْقَته و لا انهدام لاَساسه و لا زوال لدعائمه و لا انقلاع لشجرته و لا انقطاع لمدته و لا عَفاء لشرائعه و لا جَذَّ لفروعه. هرکس تشنه باشد، خدا او را از حوض‌های علوم قرآن و اسلام سیراب می‌گرداند. خداوند حوض‌های رشته‌های علوم قرآنی و اسلامی را از آب و آشامیدنی‌های روح‌ها و روان‌ها پر ساخته. خدا پایه‌های ضلالت را با

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 290 *»

محکم کردن اسلام منهدم ساخته و اسلام را طوری قرار داده که دستگیره‌های آن انفصال‌پذیر نیست. اسلام را طوری قرار داده که هیچ‌کس نمی‌تواند در اسلام رخنه کند و آن را به هویٰ و هوس و رأی خود فراخ گرداند. چهارچوبه اسلام مشخص می‌باشد و طوری است که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را فراخ و گسترده سازد. انهدامی برای اساس و پایه‌های اسلام نیست. زوالی برای ستون‌های اسلام نیست. درخت اسلام از ریشه کنده نخواهد شد. اسلام طوری نیست که انتهاء داشته باشد و مدتش سرآید. برای قوانین اسلام کهنگی نیست و کهنه نخواهد نشد. برای شاخه‌های اسلام انتهائی نیست که شاخه‌اش به آنجا تمام شود. شاخه‌های اسلام بی‌انتهاء است.

و لا ضَنکَ لطُرُقه و لا وُعوثة لسهولته و لا سَواد لوَضَحه و لا عِوَج لانتصابه و لا عَصَل فی عُوده و لا وَعَث لفَجّه راه‌های اسلام که خدا بر این بشر گشوده، این‌قدر پهناور است که برای آنها تنگ شدن نخواهد بود. برنامه‌های آسان اسلام این‌قدر آسان است که سختی در آنها وجود ندارد. هرکس می‌گوید سخت است، اسلام را نمی‌خواهد و بهانه گرفته وگرنه خدا اسلام را آسان قرار داده. روشنایی‌های اسلام تیرگی ندارد. امور مستقیم اسلام کجی و انحناء ندارد. چوب‌های مستقیم اسلام پیچ و خم ندارد. برای راه ژرف اسلام فرو افتادن نیست. و لا انطفاء لمصابیحه چراغ‌هایی که اسلام در میان بشریت برافروخته، این چراغ‌ها خاموش‌شدنی نیست. و لا مرارة لحلاوته شیرینی‌های اسلام تلخ نخواهد شد و تلخی ندارد.

فهو دعائمُ اَساخَ فی الحق اَسناخَها این اسلام دعائم و ستون‌هایش طوری است که در حق فرو رفته است و بر حق به‌کار برده شده است. و ثبّت لها آساسَها خدا پایه‌های این اسلام را ثابت قرار داده که تبدیل و دگرگونی برایش نیست. و ینابیعُ غَزُرَت عیونُها و مصابیحُ شَبَّت نیرانُها و مَنارٌ اقتدیٰ بها سُفّارُها و اَعلامٌ قُصِدَ بها فِجاجها و مناهلُ رَوِیَ بها وُرّادُها این اسلام چشمه‌های جوشانش طوری است که خروشان می‌جوشد. روشنایی

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 291 *»

چراغ‌های این اسلام همه‌جا را فراگرفته است. نشانه‌های هدایت این اسلام طوری است که هرکس به‌طرف این نشانه‌ها حرکت کند و سفر نماید، راه خود را می‌یابد. حتی کسی از آن دورترین قسمت‌های بشری به‌قصد دریافتنِ نشانه‌های این اسلام حرکت کند، راه می‌یابد. سرچشمه‌های سیراب‌کننده این اسلام طوری است که هر تشنه‌ای به این سرچشمه‌ها آید سیراب می‌گردد.

جعل الله فیه منتهیٰ رضوانه و ذِروة دعائمه و سَنام طاعته خدا آن نهایت خشنودی خود را در این اسلام قرار داده. هرکس نهایت خشنودی خدا را می‌طلبد، باید از اسلام و در اسلام بیابد. و خدا آن بلندی‌های ستون دین خود را در اسلام قرار داده و آن بلند‌مرتبهݘ از طاعت را در دین اسلام قرار داده است. فهو عند الله وثیق الاركان رفیع البنیان منیر البرهان مضیء النیٖران عزیز السلطان مُشرِف المَنار مُعوِذ المَثار این اسلام در نزد خدا پایه‌هایش بسیار محکم است. بنایش بسیار بلند است. برهانش کاملاً نورانی و روشنایی‌اش بسیار درخشان است. تسلط و عظمتش در نزد خدا بسیار گرانبها و پرارزش است. مَنار و محل نور آن، بر سر بشر سایه و پرتو افکنده و مشرف بر بشریت است. فرآورده‌های اسلام و برانگیختن مصالح بشری در این اسلام به‌طوری است که در جاهای دیگر  به‌دست نمى‌آيد و فقط در این اسلام یافت می‌شود.

فشَرِّفوه و اتّبِعوه و اَدّوا الیه حقه و ضَعوه مواضعه این اسلام را خیلی شریف و باشرافت بشمارید. برای خود و برای هواهای نفسانی شرافت قائل نباشید. برای اسلام و اهل اسلام شرافت قائل باشید. کسی که اسلام را اظهار می‌کند و بر طریقه حق است، او را خیلی شریف و باشرافت بدانید. آبروی او را محترم بشمارید. عزت او را محترم بشمارید. برای اسلام و احترام‌گذاریِ او به اسلام شرافت قائل شوید. و از اسلام متابعت کنید و حق اسلام را اداء کنید و حقوق آن را ضایع نکنید. و اسلام را در جاهایی قرار دهید که خدا با عزت و احترام و جلالت شأن قرار داده است.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 292 *»

فرمایشات امام؟ع؟ ادامه دارد و خصوصیات رسول‌خدا؟ص؟ و عظمت بعثت حضرت و جلالت شأن حضرت و خصوصیاتی که به دوران رسالت حضرت مربوط بوده را ذکر می‌فرمایند که ما می‌گذریم. خودتان مطالعه می‌کنید.

آنچه که کلام ما را به بحث‌های گذشته ما مربوط می‌کند عبارتی از امام؟ع؟ است که آن را متذکر می‌شویم. در میان برادران ما بحمدالله همه اهل احترام به نماز هستند. اما بخصوص تعمد دارم این عبارت را بخوانم تا از این موقعیت نماز یاد شود. همچنین به بحث‌های گذشته ما مربوط است که صفات شهداء کربلاء را ذکر می‌کردیم. خدا ایشان را به رکوع‌کنندگان و سجودکنندگان توصیف می‌فرماید آن هم به این تعبیر: التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله. خدا این صفات را در وصف ایشان می‌فرماید که عرض کردم به جمله‌های اسمیه توجه داشته باشید. همچنین به این توجه داشته باشید که خدا توصیف می‌کند. معنای توصیف خدا ایشان را به این صفات، این است که این صفات به‌طور حق و حقیقت در ایشان است و ما چقدر باید برای ایشان عظمت قائل باشیم! لااقل در موقع نماز ایشان را یاد کنیم که خدا ایشان را به رکوع‌کننده و سجده‌‌کننده توصیف کرده، شاید به احترام ایشان و رکوع و سجود ایشان خدا نظر رحمتی بفرماید و اعمال ما و نماز سر و پا شکسته ما را هم به لطف و کرمش قبول کند و ما را هم از نمازگزاران محسوب نماید. خیلی مهم است!

دیروز یکی از برادران عبارتی را به من نشان دادند. خدا همه برادرها را حفظ کند و همه را نگهداری کند. واقعاً در نشر علم همین‌طور است. هرچه می‌بینیم به یکدیگر یاد بدهیم و به یکدیگر نشان دهیم و به‌برکت نشر علم، خودمان را نورانی سازیم. عبارتی از «اسرار الشهاده» مرحوم آقای شریف طباطبائی­ نشان دادند که در وصف شهداء کربلاء بود. همین قسمت از آیات را ترجمه فرموده بودند اما به این‌طور ترجمه فرموده بودند: ایشانند توبه‌کنندگان و بس. یعنی توبه‌کننده‌ای به‌حقیقتِ توبه،

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 293 *»

غیر از ایشان نیست. ایشانند عبادت‌کنندگان خدا و بس. یعنی کسی دیگر نیست که خدا را عبادت کرده باشد و عبادت‌کننده خدا باشد. تا اینکه همین‌طور فرموده‌اند ایشانند رکوع‌کنندگان و بس و سجده‌کنندگان و بس.([219]) «گر نماز آن بود که آن مظلوم کرد»، باید گفت: «گر نماز آن بود که آن مظلومان کردند». بعد شاعر گفته: «دیگران را زین عمل محروم کرد» به این معنی که کسی نتوانست آن نماز را به‌جا بیاورد و اصلاً  کسی نماز به‌جا نمی‌آورد مگر اکسیر غصه و غم حسین و عزاداری حسین به آن نماز بخورد و آن را کامل سازد و نماز گرداند. اما من این شعر را این‌طور عرض می‌کنم:

گر نماز آن بود که آن مظلوم کرد دیگران را زین عمل مرحوم کرد

دیگران را به فیض رسانید، تمام عاصیان را نجات داد و ایشان را مورد رحمت قرار داد. امام حسین صلوات‌الله‌علیه به آن نمازی که کرد، دیگران را مورد رحمت خدایی قرار داد که به ذیل عنایت او متوسل و متمسک شوند و از نمازخوانان محسوب گردند و اهل نجات شوند.

ان‌شاءالله در این عبارت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه دقت بفرمایید که سفارش امام؟ع؟ را از خاطر نبرید. این وصیت امیرالمؤمنین است که فرمود: تَعاهَدوا امر الصلوة و حافِظوا علیها و استَکثِروا منها و تَقَرَّبوا بها همیشه با امر نماز تجدید پیمان کنید و عظمت نماز را از خاطر مبرید. بر نماز محافظت کنید. نماز را زیاد به‌جا آورید و به‌سوی خدا به‌وسیله نمازگزاردن تقرب بجویید. فانها کانت علی المؤمنین کتاباً موقوتاً این نماز قرارداد معین و محدودی است که خدا بر مؤمنین قرار داده. این قرارداد خدا را ضایع نکنید. به این امانت خدا احترام بگذارید. در امانت خدا خیانت نکنید. امانت رسول‌الله و ائمه هدی؟عهم؟ را ضایع نگردانید، سالم نگه دارید، محافظت کنید و احترام بگذارید.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 294 *»

أ لاتسمعون الی جواب اهل النار حین سُئلوا ما سلککم فی سقر قالوا لم‌نَکُ من المصلین آیا جواب اهل جهنم را نشنیده‌اید در وقتی که از ایشان سؤال می‌شود که چه‌چیز شما را به جهنم داخل کرد؟ جواب می‌گویند ما از نمازگزاران نبودیم. و انها لَتَحُتُّ الذنوبَ حَتَّ الورق این نماز گناهان را می‌ریزاند به‌مانند ریختن برگ‌های درختان در فصل خزان. و تُطلِقها اطلاقَ الرِّبَق همان‌طور که بند را از گردن‌ها باز می‌کنند، این نماز گناهان را از گردن‌ها باز می‌کند و طوق گناه را از گردن بنده گنهکار برمی‌دارد.

و شبّهها رسول‌الله؟ص؟ بالحَمَّة تکون علی باب الرجل فهو یغتسل منها فی الیوم و اللیلة خمسَ مراتب فما عسیٰ ان‌یبقیٰ علیه من الدَّرَن رسول‌الله نماز را تشبیه فرمودند به حمامی که کنارِ خانه انسان باشد و شخص در هر روز و شب، پنج بار در این حمام شستشو کند، برای بدن چنین شخصی چه گمان می‌رود؟! آیا چرک باقی می‌ماند؟! یعنی اگر به نماز احترام کنیم و حق نماز را رعایت نماییم، نمازهای واجب پنج‌گانه شستشوی از گناهان است. اگر به نماز احترام بگذاریم، همین‌قدر در دل به آن محبت داشته باشیم و تا جایی که می‌توانیم حدود و حقوق نماز را رعایت کنیم، گناهانمان آمرزیده می‌شود. وعده‌ای است که رسول‌الله داده‌اند و امیرالمؤمنین می‌فرمایند. این نهج‌البلاغه مثل قرآن، کتابی معتبر است که شیعه و سنی آن را احترام می‌کنند. این عبارات ساختگی نیست. والله از امیرالمؤمنین رسیده است.

و قد عرف حقَّها رجال من المؤمنین الذین لاتَشغَلهم عنها زینة متاع و لا قرة عین من ولد و مال، یقول الله سبحانه: «رجال لاتلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و اِقام الصلوة و ایتاء الزکوة» عده‌ای از مؤمنین حق نماز را شناختند. معلوم است که اینها کاملین شیعه هستند. بعد از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ کاملین شیعه و بزرگان دینند. ما هم که احترام بگذاریم، پرتوِ نور ایشان در ما می‌تابد و به‌برکت آن پرتو آمرزیده‌شده و اهل نماز خواهیم بود. ایشان حق نماز را شناختند. ایشان طوری بودند که زینت دنیوی و مال دنیا و چشم‌روشنی‌های از فرزند‌ها و مال‌های دنیا، آنها را از نماز باز نداشت. خدا در

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 295 *»

وصف ایشان می‌فرماید اینها مردانی هستند که تجارت و داد و ستد آنها را از یاد خدا و از به‌پا داشتن نماز و از پرداختن زکات غافل نمی‌دارد.

و کان رسول‌الله؟ص؟ نَصِباً بالصلوة بعد التبشیر له بالجنة بعد از اینکه خدا به رسول‌خدا؟ص؟ بشارت داده بود که تو به بهشت می‌روی، در عین حال رسول‌الله این‌قدر خودش را در نمازگزاردن به زحمت و تعب می‌انداخت و این‌قدر نماز می‌گزارد که حتی بر آن بزرگوار  اعتراض کردند؛ شما را که خدا آمرزیده، ــ به‌تعبیر خودشان می‌گفتند، مخصوصاً عایشه اعتراض داشت ــ خدا به تو وعده بهشت داده، تو را به بهشت می‌برد، به شفاعت تو امت تو را که قابل شفاعت‌شدن هستند به بهشت می‌برد، چرا این‌قدر در نماز خواندن خود را زحمت می‌دهی؟!([220]) لقول الله سبحانه چون خدا دستور داده بود: و أْمُر اهلک بالصلوة و اصطبر علیها اهل خودت را به نماز گزاردن دستور بده و خود هم در رنج و زحمتِ نماز صبر کن. این‌قدر به زحمت نماز می‌گزارْد که از ایستادن در نماز پاهای مبارکش ورم می‌کرد.([221]) فکان یأمر بها اهلَه و یصبر علیها نفسَه([222]) آن بزرگوار اهل خود را و امت و دوستان خود را به نماز امر می‌فرمود و خودش هم در انجام نماز صبر می‌فرمود. این‌قدر زیاد نماز می‌خواند که به صبر احتیاج داشت. یعنی به‌حسب ظاهرِ این عالم برای بدن زحمت فراهم می‌شد و تحمل می‌فرمود. آن‌وقت ما خدای‌نکرده به یک نماز واجب استخفاف کنیم و از اول وقت عقب بیندازیم یا حدود و حقوقش را رعایت نکنیم؟!

غفر الله لی و لکم و لآبائنا و لامهاتنا

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 296 *»

مجلس 19

(صبح روز  دوشنبه / 29 صفرالمظفر / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 297 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

ظاهراً امروز با وفات وجود مبارک علی بن موسی الرضا صلوات‌الله‌علیه مصادف است و ما قطعاً و یقیناً مهمان عزیزی داریم. امروز ما مشهدی‌ها مهمان بزرگواری داریم. امام زمان صلوات‌الله‌علیه هر کجا باشند، روز وفات جد بزرگوارشان علی بن موسی نزد این قبر مطهر می‌آیند. امروز ما با آقا مجاور هستیم. امروز افتخار مجاورت با وجود مبارک صاحب‌الامر را داریم. این قطعی است و حق وجود مبارک علی بن موسی الرضا صلوات‌الله‌علیه اقتضاء می‌کند. وقتی که شیعیان هرکجا باشند آرزو دارند مثل امروز کنار این قبر مطهر باشند و در عزای این بزرگوار در کنار قبر مطهرش اشک بریزند، فرزندش مهدی آل‌محمد؟عهم؟ یقیناً حق این بدن مطهر را اداء می‌فرمایند و قطعاً برای زیارت این قبر مطهر و عرض عزاء و تسلیت در این مصیبت بزرگ به مشهد خواهند آمد. از این رو به‌طور قطع و یقین ما امروز مهمان‌دار هستیم و اماممان آمده‌اند.

ای خدا، کاش می‌شد آن بزرگوار را ببینیم. کاش می‌شد به پیشگاهش عرض ارادت و عرض تسلیت کنیم به‌طوری که آن رخساره الهی را مشاهده نماییم. گرچه ما او را نمی‌بینیم اما آن بزرگوار همه ما را مشاهده می‌فرمایند و بر سوز دل ما در مصائب اجداد بزرگوارشان و غیبت خود آن بزرگوار واقفند. از این جهت از همین محل شریف و از زیر قبه حسینی ما به آن بزرگوار هرکجا که هستند عرض ارادت می‌کنیم. نمی‌دانیم که آیا در حرم مطهرند؟ در صحنین به‌سر می‌برند؟ منزلی گرفته‌اند؟ در خیابان‌ها راه

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 298 *»

می‌روند؟ نمی‌دانیم. اما خدمتشان عرض ارادت می‌کنیم و عرض می‌نماییم: «السلام علیک یا بقیةالله، آجرک الله یا مولانا فی مصیبة جدک علی بن موسی الرضا صلوات‌الله‌علیه، اعظم الله لک الاجر اعظم الله لک الاجر اعظم الله لک الاجر یا مولانا».

مصیبت علی بن موسی الرضا صلوات ‌الله‌علیه از جهات مختلف به مصیبت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه شباهت دارد. از این جهت بخصوص امام جواد؟ع؟ در زیارتی که خودشان برای پدر بزرگوارشان انشاء فرموده‌اند این جمله را می‌فرمایند: السلام علی الامام الرءوف الذی هیّج احزان یوم الطفوف.([223]) این بزرگوار غم‌های روز عاشوراء را تازه فرمود؛ غم‌ها، نه یک حزنِ تنها. حزن‌ها و اندوه‌های مختلفی که شیعیان از حادثه عاشوراء در دل دارند، وجود امام رضا صلوات‌الله‌علیه آن اندوه‌ها و غم‌ها را تجدید کرد و به هیجان آورد. زندگی امام رضا صلوات‌الله‌علیه از جهات مختلف این امر را تازه کرده. البته بعضی از این امور در زندگی بعضی دیگر از ائمه ما؟عهم؟ دیده می‌شود، اما این جهات به‌طور مجموعه در زندگی علی بن موسی؟ع؟ روی داده و روی همین جهت هم این خصوصیت در زیارت ایشان به‌وسیله آقازاده‌شان امام جواد؟ع؟ بیان گردیده، السلام علی الامام الرءوف الذی هیّج احزان یوم الطفوف. عرض کردم بعضی از این جهات ممکن است که در زندگانی ائمه دیگر هم باشد، اما مجموعه، مخصوصِ ایشان شده و مصیبتشان و وجودشان با توجه به این جهات، برای امر کربلاء و حوادث عاشوراء مهیّج است.

یکی از موارد شباهت آنکه ایشان مجبور شدند که از حرم جد بزرگوارشان رسول‌الله خارج شوند. به‌ظاهرِ امر اجباری دیده نمی‌شد، اما در واقع اجبار بود. اگر حضرت از مدینه منوره حرکت نمی‌فرمودند، احتمال بود که در همان‌جا حضرت را بکشند. از این جهت خیلی به امر امام حسین؟ع؟ شباهت دارد که آن بزرگوار هم اگر در مدینه

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 299 *»

درنگ می‌فرمود، او را می‌کشتند. سیدالشهداء از کشته‌شدن فرار نکرد، بلکه حرکت فرمود برای اینکه نکند بی‌جهت کشته شود و  از کشته شدنش نتیجه‌ای به‌دست نیاید. امام رضا؟ع؟ هم همین‌طور، اگر آنجا کشته می‌شدند، آن نتیجه‌ای که از مسمومیت و شهادت امام به‌وسیله مأمون در اینجا گرفته شد، گرفته نمی‌شد. از این جهت امام؟ع؟ مثل جد بزرگوارش حضرت حسین صلوات‌الله‌علیه از مدینه منوره به‌طور جبر و برخلاف میل و رضا و رغبت حرکت فرمودند.

فرق این بود که امام حسین؟ع؟ «خائفاً یترقب» خارج شد. از این جهت وقتی که شیعه از خارج شدن حضرت رضا؟ع؟ از مدینه یاد می‌کند، از مظلومیت امام حسین صلوات‌الله‌علیه یادش می‌آید. حضرت رضا را در تمام این مسیر، به‌ظاهر با تجلیل و احترام آوردند. در هر شهری وارد می‌شدند، اهل آن شهر استقبال می‌کردند، احترام می‌گذاردند، اطراف ناقه امام را می‌گرفتند، حتی برای تبرک و میمنت از خاک قدم امام؟ع؟ استفاده می‌کردند، با اینکه به امامت حضرت معتقد نبودند. به ایشان احترام می‌کردند از این جهت که حضرت را صاحب علم و کمال، وارث علم رسول‌الله؟ص؟ و از خاندان رسالت می‌دانستند. اما امام حسین صلوات‌الله‌علیه که از مدینه حرکت کردند، هرکجا که وارد می‌شدند، «خائفاً یترقب» بودند؛ یعنی مترصد بودند که نکند بنی‌امیه ناگهان حمله کنند و ایشان را بکشند. وقتی هم که مسیر بین مکه و کربلاء را طی می‌فرمودند، آنجا هم هر روز با حادثه جدیدی روبرو می‌شدند و قدم به قدم احساس می‌کردند که مصیبت شهادت امام نزدیک می‌شود.

جهات دیگری هم وجود دارد که شاید سال‌های قبل عرض کرده‌ام. یک جهت دیگر که خیلی مهم است و می‌توان گفت اهم جهاتی است که حادثه کربلاء را تجدید کرده، امر ولایت‌عهدی است. این امر درست به‌مانند امر امام حسین؟ع؟ است. در بحث‌هایی که در ماه محرم داشتیم، به این نکته اشاره می‌کردیم و توجه داشتیم که به

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 300 *»

چه علت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه با یزید بیعت نمی‌فرمودند و در نتیجهݘ بیعت نکردن با یزید شهید شدند و کاملاً هم می‌دانستند که این بیعت نکردن به شهادت منجر خواهد شد. همین‌طور وجود مبارک امیرالمؤمنین بیعت نکردند تا اینکه بیعت نکردن آن حضرت به آن‌همه صدمات و از دست دادن مثل فاطمه زهراء؟سها؟ منجر شد. ما می‌دانیم فاطمه را که کشتند، برای همین بود که چرا علی بیعت نمی‌کند. صدمات امام حسن مجتبی؟ع؟ هم از همین جهت بود. اینها همه برای این بود که حق اسلام و حقوق مسلمین را تعظیم بفرمایند و به مسأله ولایت و امارت در اسلام و در میان مسلمین ارزش نهند. برای دفاع از حق و مقام اولیه خودشان نبود. بلکه نشان دادن موقعیت ولایت و امارت بر مسلمین این را اقتضاء می‌کرد. زیرا نظر مسلمین به ایشان دوخته شده بود و ایشان را وارث اسلام و وارث قرآن و ایشان را حامل اسلام و حامل لواء اسلام می‌دانستند. از این جهت بیعتشان یعنی اسلام، امارت و ولایتِ غاصبین و ظالمین و جائرین را امضاء کرده؛ و بیعت نکردنشان یعنی اسلام و قرآن، ولایت و امارت آن جائرین و ظالمین و غاصبین را امضاء نکرده‌اند. روی این جهت، برای نشان دادن ارزش این مسأله و شایسته نبودن آن ظالمین برای این امر، ایستادگی فرمودند و مقاومت کردند که اجمالاً بیان شد و قسمت‌هایی از فرمایشات خود ایشان را ذکر کردیم.

از امام سجاد؟ع؟ به این طرف تا زمان امام عسکری صلوات الله علیهم اجمعین، در تاریخ نداریم که ائمه معصومین ما سلام الله علیهم اجمعین، در بیعت نکردن با غاصبین و ظالمین و طواغیت زمانشان مقاومت کرده باشند. عرض شد این بیعت کردن و مقاومت نکردن در بیعت، از این جهت بود که آن موقعیتی که برای امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیهم بود، برای هیچ‌یک از آنها نبود. مردم به آن چشم به ایشان نگاه نمی‌کردند. در نهایت ایشان را از فرزندان

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 301 *»

رسول‌خدا و خاندان امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیهم می‌دانستند و صاحبان علم و کمال و عدالت و زهد و عبادت می‌دانستند. اما آن موقعیتی که برای امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین قائل بودند، امر دیگری بود. اینها را با رسول‌الله مجتمع دیده بودند و با اینکه به امامتشان قائل نبودند، اما آنها را وارث اسلام و حامل اسلام می‌دانستند، محیط بر قوانین قرآن می‌دانستند، حامل وحی می‌دانستند، عالم به تفسیر قرآن و سنن رسول‌خدا؟ص؟ می‌دانستند. آن موقعیت و چشم‌داشتی که نسبت به آنها در نظر داشتند، نسبت به ائمه دیگر در نظر نداشتند.

تا اینکه زمان مأمون فرا رسید. خدا لعنتش کند. این ملعون برای تحکیم مبانی حکومت و سلطنت خود، سیاست دیگری در پیش گرفت؛ چون امر بنی‌العباس هم به تزلزل انجامیده بود و مردم از ظلم‌ها و تجاوزات آنها به تنگ آمده بودند. از این جهت مأمون فکری کرد که دوباره اساس حکومت و سلطنت بنی‌العباس را محکم کند، نقشه‌اش به اینجا انجامید که از وجود مبارک علی بن موسی الرضا استفاده کند. به این ترتیب که آقا را به‌عنوان صاحب عظمت و شخصیت الهی، به جمیع امت اسلامی معرفی کند.

مردم چندان شناختی نسبت به مقام امام؟ع؟ نداشتند، اما این ملعون‌ها خوب می‌دانستند که ایشان حامل وحیند و در جمیع مقامات و شئونات مگر نبوت، وارث رسول‌الله؟ص؟ هستند. این امور را پی برده بودند. فرزندان عباس بودند و باخبر بودند. عباس عموی رسول‌خدا؟ص؟ بود و البته رسول‌الله؟ص؟ بارها به عباس فرموده بودند: یا عم ویل لولدی من ولدک([224]) وای بر فرزندان من از دست فرزندان تو. این را می‌فرمودند و او هم خبر داشت که فرزندان او چه خواهند کرد و اجمالاً اطلاع داشت. مردم چندان شناختی نسبت به مقام و ساحت قدس امام؟ع؟ نداشتند. عده معدودی که در

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 302 *»

مدینه بودند باخبر بودند که فرزندی از رسول‌خدا و امیرالمؤمنین به‌نام علی فرزند موسی صلوات‌الله‌علیهما باقی مانده.

مأمون ابتداءً کاری کرد که همه مسلمین وجود مبارک علی بن موسی را به عظمت و جلالت بشناسند. بعد خواست مبنای حکومت خود را تحکیم کند به اینکه آن حضرت را ولی‌عهد خود سازد و امام؟ع؟ با قبول این ولایت‌عهدی، حکومت او را امضاء کرده باشند و مبنای حکومت بنی‌العباس محکم شود. این نقشه را کشیده بود. از این جهت دستور داد که وقتی حضرت را از مدینه حرکت می‌دهند، در این مسیر در هر شهری از شهرها که وارد می‌سازند، مردم جمع شوند و استقبال کنند و از این راه، حضرت به عظمت و جلالت شناخته شوند.

این هم طبیعت بشرها و عادت انسان‌ها است و نوعاً این صفت را دارند. بخصوص اگر شخصی از طرف دستگاه‌های حکومتی مورد احترام و تجلیل قرار بگیرد، مردم دانسته و ندانسته، با شناخت و بی شناخت و آگاه و غیر آگاه، در مقام تعظیم او برمی‌آیند و به‌طوری تجلیل می‌کنند؛ با «زنده باد» گفتن، هورا کشیدن، صلوات و هرچه. دستگاه‌های حکومتی به این وسیله به مقاصد خود می‌رسند.

مأمون ملعون از این راه استفاده کرد. در هرکجا امام؟ع؟ وارد می‌شدند، جمعیت‌ها به استقبال می‌آمدند، وُلات مقدّم بر همه، بعد قُضات پشت سر ولات، و همین‌طور امور و جهات دیگر برای تجلیل فراهم می‌شد. مردم اجتماع می‌کردند؛ ایشان کیست؟! حضرت مشخص می‌شدند و اسامی پدرهای بزرگوارشان تا امیرالمؤمنین و رسول‌خدا؟ص؟ به‌ترتیب ذکر می‌شد. حتی قبل از رسیدن امام؟ع؟ به شهر بعدی، زمینه استقبال و معرفی حضرت فراهم می‌شد و مردم با هیجان و شور به زیارت امام؟ع؟ می‌آمدند. اما نه به آن نیت و قصد و نه با آن معرفتی که شیعیان دارند که ایشان ولیّ خدا، حجت خدا و معصوم کلی است و حامل تمام خصوصیات

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 303 *»

رسول‌الله؟ص؟ مگر رسالت و نبوت می‌باشد. بلکه به این اعتبار که ایشان عالمی از آل‌محمد؟عهم؟ است و فرزندی از ذَراری رسول‌خدا؟ص؟ و منتسب به فاطمه زهراء؟سها؟ است. این‌طور شناخت داشتند.

در نیشابور، حضرت رضا؟ع؟ این حدیث «سلسلةالذهبِ» مشهور را نقل فرموده‌اند. وجود مبارک امام؟ع؟ بر ناقه سوار بودند، اطراف حضرت را گرفتند و از حضرت تقاضا نمودند که حدیثی از اجداد طاهرینشان ذکر بفرمایند و امام؟ع؟ حدیثِ مشهورِ کلمة لا اله الّا الله حِصنی را فرمودند و آنها نوشتند. ببینید وضع استقبال چگونه بوده! در میان آن کسانی که استقبال کرده بودند، متموّلین و مردمانِ مربوط به دستگاه‌های حکومتی هم بودند که چندین هزار قلمدان طلا همراهشان بود تا این حدیث را بنویسند.([225]) بعضی هم گفته‌اند به این اعتبار این حدیث به سلسلةالذهب مشهور شده.

بعد که امام؟ع؟ وارد توس شدند، مأمون ملعون دستور می‌داد که تمام رجال علمی در هر مذهبی از مذاهب را در اینجا جمع کنند و مجالس مناظره و مباحثه قرار می‌داد. امام را  می‌نشاندند و رؤساء مذاهب و دانشمندان در رشته‌های مختلف علوم می‌آمدند و با حضرت گفتگو می‌کردند و همه محکوم و مغلوب برمی‌گشتند. احاطه علمی امام؟ع؟ برای مردم روشن و مشخص شد و شهرت امام؟ع؟ هم همین‌طور زیاد گشت.

مأمون بعد از این کارها، به مقصدش رسید که در جمیع بلاد اسلامی، چهره علی بن موسی صلوات‌الله‌علیه را به‌عنوان اول شخصیت در اسلام نشان داد. همه شناختند که امروز اول شخص در اسلام، علی بن موسی الرضا صلوات‌الله‌علیه است. درست است که مقام حکومت در دست مأمون است، اما مأمون آن احاطه علمی و آن عظمت و جلالت حسب و نسب را ندارد. از نظر دنیا و آخرت و از نظر ظاهر و باطن

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 304 *»

می‌گفتند امروز اسلام دو شخصیت دارد؛ یکی مأمون که رئیس حکومت است و به‌اصطلاح آنها خلیفه رسول‌الله و امیرالمؤمنین است. و چهره دیگر، علی بن موسی الرضا صلوات‌الله‌علیه می‌باشد.

این نقشه‌ها به این جهت بود که مأمون به آن بیعتی که حضرت رضا؟ع؟ در مدینه با حکومت او نموده بودند قانع نشده بود. امام؟ع؟ در بیعت مقاومت نکردند و مطابق همه مسلمین بیعت نمودند. چون هنوز در آن موقع، آن شناخت و موقعیتی که بعداً مأمون برای امام فراهم کرد، برای ایشان نبود. فقط شیعیان، حضرت رضا؟ع؟ را امام به‌حق، معصوم مطلق و حجت و ولیّ خدا می‌دانستند. اما سنی‌ها معتقد بودند که ایشان هم مثل سایر مسلمینند و هیچ امتیازی ندارند مگر امتیاز نَسَبی؛ نسبتی با رسول‌الله دارند. مثل اینکه الآن سادات در بین ما این‌طورند که با رسول‌الله؟ص؟ نسبتی دارند و امتیاز دیگری ندارند. از نظر تاریخ امروز، دیدِ مردم درباره سادات چگونه است؟ در زمان ائمه؟عهم؟ هم مردم دیدشان درباره ائمه همین‌طورها بود. هیچ فرق نمی‌گذاشتند. اگر در میان ما سیدی از سادات، اهل علم باشد، اهل زهد باشد، اهل تقویٰ و ورعی باشد، نهایتش این است که می‌گوییم سیدِ زاهدی است، سید عالمی است، سید عابدی است. نظر مردم و اهل‌سنت درباره ائمه معصومین ما سلام الله علیهم اجمعین از زمان امام سجاد تا زمان امام عسکری‌ همین‌طورها بود که اینها هر یک سید هستند و اهل زهدند، سیدی از ساداتند اما علمی دارند، سیدی از ساداتند اما زهد و تقوایی دارند. بیشتر از اینها نبود. اگر هم بیشتر بوده به این مقدار بود که اگر بنای حکومت است و حکومت هم به انتخاب باشد و بشرها خود برای خود امیر انتخاب کنند، شایسته است که از همین سیدها انتخاب شوند که هم به رسول‌خدا نسبت دارند و هم صاحب علم و صاحب شرافتِ حسب و نسب و زهد و تقویٰ و عبادت هستند، مثل حضرت سجاد؟ع؟، حضرت کاظم؟ع؟، حضرت رضا؟ع؟ و

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 305 *»

حضرت جواد؟ع؟. آن‌وقت اینها را امیر کنند. اگر مردم قدری بیدار و هوشیار بودند و خیرخواه امت‌ اسلامی بودند، تفکرشان همین اندازه بالاتر بود.

از این جهت امام؟ع؟ که با چنین موقعیتی در مدینه بودند، وقتی هارون به درک رفت و مأمون جای او نشست، همه مردم و مسلمین بیعت کردند و امام؟ع؟ هم مثل سایر مسلمین بیعت فرمودند. چون هیچ انتظاری از ایشان نمی‌رفت. مردم و امت اسلامی نظر خاصی به ایشان نداشتند که آیا بیعت کردن ایشان بیعت کردن اسلام است یا نه؟ مثل سایر مسلمین بودند، از این رو بیعت فرمودند.

اما مأمون این نقشه را کشید و با مشهور ساختن امام؟ع؟ در شرافتِ حسب و نسب و جلالت شأن، کاری کرد که همه مردم یقین کردند که امروز بزرگ‌ترین و ارزشمندترین فرد در میان مسلمین، وجود مبارک امام رضا؟ع؟ است. کار امام را به اینجا رسانید که امضاء کردن امام حکومت‌ مأمون را و پذیرفتن ولایت‌عهدیِ او را، یعنی حکومت و ولایت و امارتِ مأمون بر مسلمین، مورد قبول اسلام و مورد قبول قرآن است و خیر اسلام و قرآن است و رضای رسول‌الله هم در این است. اگر رسول‌الله هم بودند، حکومت مأمون را امضاء می‌کردند. مأمون خواست این نتیجه را بگیرد و با پذیرفته شدن ولایت‌عهدی به این هدف برسد و به همه امت اسلامی نشان بدهد که حکومت بنی‌العباس یک حکومت صددرصد اسلامی و صددرصد قرآنی و مورد قبول رسول‌الله و امضاء شده به‌دست چنین شخصیت بزرگی در اسلام به نام علی بن موسی الرضا صلوات‌الله‌علیه است. این نقشه را کشیده بود.

امام؟ع؟ که به علم امامت واقف بودند. صرف نظر از علم امامت، همه می‌دانستند که این بزرگواران اهل فراستند، امور را بررسی می‌فرمایند، می‌دانند مطلب چیست و امر از چه قرار است. از این جهت امام؟ع؟ از همان مدینه که خواستند حرکت بفرمایند، امرشان شبیه امر امام حسین صلوات‌الله‌علیه شد. یزید هم می‌گفت که اگر حسین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 306 *»

بیعت کند، معنایش این است که حکومت من حکومت اسلامی و صددرصد قرآنی است و مورد رضایت رسول‌الله می‌باشد. نه‌تنها حکومت خودش، بلکه حکومت پدرش معاویه ملعون و همچنین حکومت عثمان و حکومت عمر و حکومت ابوبکر، اینها همه حکومت‌های اسلامی و قرآنی و مورد رضای رسول‌الله است. اگر امام حسین؟ع؟ بیعت کرده بودند، این‌طور می‌شد. به همین سبب آن بزرگوار بیعت نکرد و مقاومت فرمود تا کشته شد.

علی بن موسی؟ع؟ هم به علم امامت که کاملاً از این نکته باخبر بودند، به‌حسب اوضاع و جوّ سیاسی آن زمان هم باخبر بودند که هدف مأمون چیست. امام؟ع؟ می‌دانستند که در این جریان کشته خواهند شد و در این سفر شهید می‌گردند و به زهر جفا مسموم می‌شوند. موقع حرکت اهل و عیالشان را جمع فرمودند و دستور فرمودند که بر من گریه کنید! چطور؟! چه خبر است؟! چرا گریه در ابتداء ‌سفر؟! امام؟ع؟ اعلام فرمودند که من در این سفر کشته می‌شوم. از این جهت هم امر حضرت خیلی به امر امام حسین صلوات‌الله‌علیه شباهت داشت. وقتی امام حسین؟ع؟ اهل‌بیت خود را جمع فرمودند و قصد حرکت نمودند، زن‌های بنی‌هاشم و عمه‌های حضرت گرد حضرت جمع شدند و بر مظلومیت امام؟ع؟ گریه می‌کردند و می‌دانستند که امام؟ع؟ در این سفر کشته می‌شوند.([226]) السلام علی من امر اولاده و عیاله بالنیاحة علیه قبل

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 307 *»

وصول القتل الیه.([227]) قبل از رسیدن شهادت حضرت امام رضا؟ع؟، ایشان به گریه و نوحه‌سرایی بر خودشان دستور فرمودند. حضرت که می‌خواستند از مدینه حرکت کنند، در خانه خودشان مجلس عزای خود را برپا ساختند.(2)

یک جهت این امر برای آن بود که خود عزاداری و نوحه‌سرایی و گریه کردن و محزون شدن در مصیبت این بزرگواران از اعظم عبادت‌ها است و خودشان این دستور را دادند تا وهابی‌مذهب‌ها خفه شوند و جرأت نکنند در اسلام اظهار کنند که چرا باید در مصیبت معصومین و امامان؟عهم؟ گریه کنیم و اشک بریزیم. خود امام حسین؟ع؟ با جمع‌آوری عمه‌های خود، فامیل، خویشان، نزدیکان و آشنايان، این مسأله را نشان دادند. آنها همه مجتمع شدند و بخصوص ام‌سلمه خیلی گریه می‌کرد. ام‌سلمه شهادت حضرت را از رسول‌الله شنیده بود،(3) همچنین از خود امام؟ع؟ شنیده بود. حتی امام؟ع؟ از طریق مکاشفهݘ آینده، حادثه کربلاء را قبل از وقوع به ام‌سلمه نشان دادند و او دید و اشک می‌ریخت.(4) این است که از روزی که امام از مکه خارج شدند، ام‌سلمه قرار نداشت. هر روز گریه می‌کرد و هر روز آن تربت مطهر کربلاء را که رسول‌الله در نزد او قرار داده بودند‌ مشاهده می‌کرد و اشک می‌ریخت.(5)

امام رضا؟ع؟ هم قبل از حرکت از مدینه برای خود اقامه عزاء می‌فرماید و مجلس نوحه‌سرایی و عزاداری و گریه بر خود تشکیل می‌دهد، برای اینکه به شیعیان ابلاغ شود که عزاداری و احیاء مجالس عزای این بزرگواران از اموری است که مرضیّ خداوند است و از اعظم عبادات و طاعات و قربات شیعه و از اسباب قبولیِ اعمال صالحه و آمرزش گناهان ایشان است. این یک جهت.

جهت دیگر اینکه اعلام بفرمایند که حرکت من اجباری است. چون بعدها به همه

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 308 *»

بلاد اسلامی خبر می‌رسد که این بزرگوار ولایت‌عهدی مأمون را قبول فرموده‌اند و در همه بلاد اسلامی جشن می‌گیرند و شادمانی می‌کنند که علی بن موسی ولی‌عهد مأمون شده. برای اینکه به‌تدریج در بین خود مردم عدم رضایت امام؟ع؟ به این امر شایع شود، حضرت مجلس عزای خود را برپا ساختند. خواه‌نخواه همسایگان از خاندان آن حضرت می‌پرسند که علت نوحه‌سرایی و گریه‌های شما چه بود؟ اینها بگویند که وجود مبارک امام رضا؟ع؟ از بین ما رفتند. باز آنها می‌گویند به‌طرف مأمون رفته‌اند که امیر مؤمنین و خلیفه مسلمین است، به دعوت او رفته‌اند، با تجلیل و احترام رفته‌اند که ولایت‌عهدی به ایشان داده ‌شود. اینها هم آهسته آهسته به افراد بگویند که مأمون چه هدف پلیدی دارد و چه مقصد سوئی دارد و امام را می‌برد که اولاً ایشان را بکُشد و ثانیاً با این برنامه، مبنای حکومتی خود را تحکیم کند. امام؟ع؟ با این تدبیر، نقشه او را از همان‌جا ظاهر ساختند.

اینجا هم که رسیدند، مأمون بر حضرت فشار آورد که حتماً باید ولایت‌عهدی را قبول بفرمایید. اول که اظهار می‌کرد شما خلیفه باشید، یعنی من شما را نصب کنم و خودم کنار بروم. به این عنوان شما خلیفه بشوید، نه اینکه حق حق شما است و همه این سلسله ظالمین از بنی‌امیه و بنی‌العباس و آن دو نفر اول، غاصبین بودند. نه به این عنوان، بلکه به این‌طور که من شما را به خلافت نصب کنم. حضرت قبول نمی‌فرمودند. تا اینکه حضرت را مجبور کرد به اینکه ولایت‌عهدی را قبول کنند و اینکه امام؟ع؟ بعد از او والی مسلمین باشند.

معنای اینکه ولیّ مسلمین باشند این است که حضرت جانشین ابو‌بکر، جانشین عمر و جانشین عثمان باشند و سلسله بنی‌امیه را نگوییم، قطعاً جانشین بنی‌العباس خواهند بود. چون خود مأمون بر مذهب تسنن بود. البته در واقع دین نداشت. اینکه می‌گویند بر مذهب شیعه بود یا بر مذهب تسنن، به‌حسب ظاهر باید بحث کنند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 309 *»

وگرنه مأمون و هارون و بنی‌امیه و بنی‌العباس و به‌طور کلی همه ظالمین و غاصبین، در واقع دین نداشتند که بگوییم آن دین و مذهب، تسنن بوده یا تشیع. اما بعضی فریب گفته‌های مأمون را خورده‌اند و گفته‌اند که بر مذهب تشیع بوده. خدا لعنتش کند. قراردادی که مأمون برای ولایت‌عهدی نوشت، در آنجا کاملاً نشان می‌دهد که حکومت عمر و ابو بکر را امضاء می‌کند و قبول دارد و به سنت و سیره عمر متمسک است. بر این مبنا ولایت‌عهدی نوشته می‌شود و امام را به قبول این ولایت‌عهدی مجبور می‌کند. و چون امام حاضر نمی‌شدند، یک مجلس خصوصی ترتیب داد که یا در همین‌جا شما را می‌کشم و یا اینکه باید ولایت‌عهدی را قبول کنید.

امام؟ع؟ دیدند اگر در آنجا کشته شوند، یک کشته شدنِ کاملاً بی‌نتیجه است. چون می‌دانستند که در آخر کار همین مأمون ایشان را شهید می‌کند و خودشان هم به او می‌فرمودند من قبل از مردن تو کشته می‌شوم و از دنیا می‌روم، چه سماجت و اصراری داری که من ولی‌عهد تو باشم و بعد از تو  به حکومت برسم؟! من قبل از تو کشته می‌شوم و از دنیا می‌روم. حتی به تلویح به خودش فهمانیدند که کشنده من خود تو هستی.([228]) او هم می‌گفت به خدا پناه می‌برم از اینکه سوء و ضرری از من بر شما وارد شود.

حضرت دیدند که اگر همین‌طور کشته شوند، ممکن است که کشته شدن حضرت به‌طوری لوث شود و مشخص نگردد و مأمون مقداری به هدفش رسیده باشد. همین مقدار که با این تجلیل مرا از مدینه آورده و این شهرت را برای من فراهم کرده، به همین اندازه که من در دستگاه حکومت او وارد شده‌ام، برنامه‌های او را تا حدی امضاء کرده‌ام، در مجالس او حاضر شده‌ام، به او «امیرالمؤمنین» گفته‌ام ــ حضرت در مجالس، به او خطابِ «یا امیرالمؤمنین» می‌فرمودند([229]) ــ به همین مقدار به هدفش

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 310 *»

رسیده و در این صورت کشته شدن امام هم در واقع نفله شدن است و هیچ نتیجه‌ای ندارد. از این جهت امام؟ع؟ نپذیرفتند که در آن مجلس خصوصی کشته شوند.

به‌علاوه که می‌دانستند که مأمون حضرت را به‌طوری نمی‌کشد که متهم شود. سعی می‌کند طوری حضرت را بکشد که اصلاً اتهامی به دستگاه حکومت او وارد نشود.

از این جهت پذیرفتند که طبق شرائطی ولایت‌عهدی را قبول کنند و با توجه به این شرائط است که مشخص می‌شود قبول ولایت‌عهدی امام؟ع؟ کاملاً اجباری بوده. به‌علاوه این حکومت حکومتی نیست که خدا و رسول‌خدا به آن راضی باشند. و بلکه صرف نظر از آن قانون اول، اگر هم بنا است حکومتی به خیر اسلام و مسلمین باشد، باید به تعیین و انتخاب خود مسلمین باشد.

آن شرائط به این‌گونه بود که وقتی مأمون ولایت‌عهدی را به خط خود نوشت، امام صلوات‌الله‌علیه پشت آن نوشته عباراتی را نوشتند. من فکر می‌کنم عزاداریِ امروزِ ما خواندن همان عبارات باشد که از آنها به مظلومیت امام؟ع؟ پی ببریم.

همین عبارات، نشان‌دهنده امضاء نکردن حکومت مأمون به‌وسیله امام؟ع؟ است، مثل شهادت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه که نشانِ امضاء نکردن حکومت یزید بود. این عباراتی که امام نوشته‌اند مثل همان است.

پشت نامه‌ و قراردادی که مأمون نوشت امام؟ع؟ نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الفعّالِ لما یشاء لا معقّبَ لحکمه و لا رادّ لقضائه یعلم خائنة‌ الاعین و ما تُخفِی الصدور و صلی الله علی نبیه محمدٍ خاتم النبیین و آله الطیبین الطاهرین. در همین عبارتِ حمد و ثناءِ خدا و ذکر صفات خدا، خیانت مأمون و جنایت او و هدف پلید او را متذکر شده‌اند: یعلم خائنة الاعین خدا کوچک‌ترین حرکت خیانت‌انگیز چشم‌ها را می‌داند، و ما تخفی الصدور و آنچه را که سینه‌ها در خود پنهان داشته‌اند.

اقول و انا علی بن موسی بن جعفر: ان امیر المؤمنین عضّده الله بالسَّداد و وفّقه

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 311 *»

للرَّشاد عرف من حقنا ما جَهِلَه غیرُه فوصل ارحاماً قُطِعَت و آمَنَ نفوساً فَزِعَت بل احیاها و قد تَلِفَت و اَغناها اِذِ افتقرت مبتغیاً رِضا رب العالمین لایرید جزاءً مِن غیره و سیَجزی الله الشاکرین و لایُضیع اجر المحسنین‏‏ من که علی بن موسی هستم می‌گویم که امیرالمؤمنین ــ یعنی مأمون لعنه‌الله ــ خدا او را به سَداد و راه درست پیمودن کمک کند و او را برای رَشاد و هدایت‌شدن توفیق دهد. او از حق ما شناخت آنچه را که دیگران نشناختند. پس ارحامی را که قطع شده بودند صله کرد و نفس‌هایی را که در فزع و هراس به‌سر می‌بردند ایمن نمود و امان بخشید. بلکه آنها را زنده کرد در حالی که تلف شده بودند و آنها را بی‌نیاز نمود در هنگامی که نیازمند شده بودند. مقصود او به‌دست آوردن رضایت خداوند است و جزائی از غیر خدا نمی‌طلبد و خدا است که شکرکنندگان را جزاء می‌دهد و اجر نیکوکاران را ضایع نمی‌کند.

و انه جعل الیّ عهده و الاِمْرة الکبریٰ اِن بَقیٖتُ بعده او قرار گذاشته و عهد خودش را و امارت بزرگ را که امیر بودن بر مسلمین است به من واگذار کرده، اگر من بعد از او باقی باشم. عهد خودش، نه عهد اسلام و قرآن!

از اینجا امام؟ع؟ به آن حکومت و قانون دوم که مورد بحث ما بود اشاره می‌فرمایند. اگر اهل خیر و سداد و تقویٰ و بیداری و روشن‌اندیشیِ از مسلمین، کسی را امیر بر خود انتخاب کردند، مردم حق مخالفت با او را ندارند. به آن مطلب اشاره می‌فرمایند: فمن حلّ عُقدةً امر الله بشدّها و قَصَمَ عروةً احبّ الله ایثاقها فقد اباح حریمَه و احلّ محرّمه اذ کان بذلک زاریاً علی الامام منتهکاً حرمةَ الاسلام ‏هرکس عقد بیعتی را که خدا به محکم کردن آن دستور داده بگشاید و ریسمانی را که خدا محکم نگه داشتن آن را دوست داشته پاره کند، خودش حرمت خود را از بین برده و آنچه را خدا در بی‌حرمتی به او حرام فرموده خودش حلال کرده. زیرا با این کار می‌خواهد بر امیر مسلمین صدمه وارد کند و حرمت اسلام را از بین ببرد.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 312 *»

بذلک جری السالف امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه به همین برنامه سلوک کرد و راه پیمود. مراد از «سالف»، امیرالمؤمنینند. علی صلوات‌الله‌علیه بر همین مبنا سلوک فرمود. فصبر منه على الفَلَتات و لم‌یتعرّض بعدها علی العَزَمات خوفاً علی شَتات الدین و اضطراب حبل المسلمین و لِقُرب امر الجاهلیة و رَصَدَ فرصةً تُنتَهَز و بائقةً تُبتَدَر. کار امام امیرالمؤمنین؟ع؟ همین بود، بر همه مشکلات و پیشامد‌ها و فَلَتات صبر فرمود. اشاره به آن حرفی است که عمر درباره بیعت با ابی‌بکر گفت که فَلْته بود،([230]) یعنی کاری فکرنشده بود. اگر در خاطرتان باشد درباره‌اش بحث کردیم. می‌فرمایند امیرالمؤمنین بر آن کارها صبر کرد و به آن تصمیم‌هایی که می‌گرفتند متعرض نشد، از جهت اینکه مبادا دین متفرق شود و مبادا هم‌رنگی مسلمین متزلزل گردد و امر مسلمین به اضطراب درآید. به‌علاوه، امر جاهلیت نزدیک بود و اینها به جاهلیت قریب‌العهد بودند. حضرت انتظار می‌کشید که فرصتی فراهم شود و پیشامدی خودبه‌خود پیش آید. این عبارت امام؟ع؟ تا به اینجا اشاره است به جریان امیرالمؤمنین و بیعتی که با امیرالمؤمنین شد و قبول کردند. یعنی من هم که ولایت‌عهدی را قبول می‌کنم، بر مبنای کار امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه است و مثل ایشان است.

و قد جعلت لله علی نفسی اِنِ استرعانی امرَ المسلمین و قلّدنی خلافته، العملَ فیهم عامّةً و فی بنی العباس بن عبدالمطّلب خاصةً بطاعته و طاعة رسوله؟ص؟ و اَن لااَسفِک دماً حراماً و لااُبیح فرجاً و لا مالاً  الّا ما سَفَکَته حدودُه و اباحته فرائضه. اینجا به مقام و موقعیت امیر مسلمین اشاره می‌کنند، کسی که امارت مسلمین را بر عهده می‌گیرد چه وظایفی دارد و باید چه کند. من برای خدا بر گردن خود قرار می‌دهم و با خدا عهد می‌بندم که اگر خدا امر مسلمین را به‌دست من بدهد و خلافت خود را به

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 313 *»

من واگذار نماید، در میان مسلمین به‌طور عموم و در بنی‌العباس بن عبدالمطلب که عموزادگان من هستند بخصوص، رفتار کنم به طاعت خداوند و طاعت رسول‌خدا. امیر مسلمین باید مطیع خدا و مطیع رسول‌الله باشد. ــ اسمی از اولی و دومی نبرده‌اند. ــ و اینکه خونی که خدا ریختن آن را حرام کرده نریزم و فرْج و مالی را که خدا محترم شمرده من متعرض نشوم؛ مگر آن مال و خونی که حدود اسلامی آن را محترم نشمارد و ریختنش را جایز بداند و قراردادهای اکید الهی آن را مباح سازد. و اَن‌اَتَخیّر الکُفاةَ جُهدی و طاقتی و تا می‌توانم، زحمت بکشم و تلاش کنم و برای امور مسلمین افراد شایسته انتخاب کنم. رؤساء، قضات و هر کسی را انتخاب می‌کنم، در امور اسلام و مسلمین شایسته باشند و ارزش و اهلیت داشته باشند؛ نه هر کس مطابق هویٰ و خواست من حرکت کند و مرا تمجید و مدح کند او را بر مسلمین امیر و رئیس گردانم يا او را وزير قرار دهم، بعد هم مسلمین پای خسارت‌هایش بنشینند و خروش برآورند و من گوش فرا ندهم؛ مثل روش تمام عمّال و حکّامی که بنی‌امیه و بنی‌العباس نصب می‌کردند.

و جعلت بذلک علی نفسی عهداً مؤکّداً یسألنی الله عنه. امام؟ع؟ چقدر نسبت به مقام حکومت و امارت بر مسلمین اعلام خطر می‌کند! مردم بدانند چرا حضرت علی و امام حسن و امام حسین؟عهم؟ با طواغیت زمانشان بیعت نمی‌کردند و همچنین ببینند که چرا من حاضر نشدم ولایت‌عهدی را بپذیرم. یعنی من باید حکومت چنین امیری را که مثل او در بین ظالمین نبوده و نیست امضاء کنم. با این کار، بر خودم قرار دادم و عهد مؤکد و اکیدی را بستم؛ زیرا خدا درباره این عهد و پیمان از من سؤال می‌کند. فانه عزوجل یقول: و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولاً خدا می‌فرماید به عهد خود وفاء کنید، خدا از عهد و پیمان‌ها سؤال خواهد کرد.

همچنین اشاره است به اینکه مسلمین وظیفه خود را بدانند که اگر امیری در دین

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 314 *»

خدا تجاوز کرد، در دین خدا بدعت گذارد، نسبت به مسلمین احترام قائل نشد و حق آنها را رعایت نکرد، بر مسلمین است که او را کنار بگذارند و باز شخص شایسته‌ای را انتخاب کنند. با نظر به این مطلب می‌فرماید: و اِن احدثتُ او غیّرت او بدّلت کنتُ للغِیَر مستحِقاً و للنَّکال متعرّضاً اگر من در دین خدا بدعت گذاردم و دین خدا را تغییر دادم و تبدیل نمودم، سزاوار این هستم که مسلمین مرا کنار بگذارند و سزاوار این هستم که مسلمین بر من بشورند و علیه من قیام کنند. چطور امام؟ع؟ مثل امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه درس می‌دهند! تمام اینها درد اسلام و درد مسلمین و مصیبت اسلام و مسلمین بوده است.

و اعوذ بالله من سخطه و الیه اَرغَب فی التوفیق لطاعته و الحولِ بینی و بین معصیته فی عافیة لی و للمسلمین می‌فرماید از خشم خدا به خدا پناه می‌برم و به خدا رغبت و میل دارم که مرا برای اطاعت از او توفیق دهد و از او می‌خواهم که بین من و بین معصیت او حائل شود و این توفیقات برای عافیت خود من و خیر و صلاح مسلمین باشد.

امام؟ع؟ از اینجا مطلبی را بیان می‌فرمایند که کسی فکر نکند امام گول خورده‌اند و یا با دید سطحی نگاه کند و فکر کند امام طالب دنیا بوده‌اند و همین که فرصت دستشان آمد فرصت را غنیمت دانستند و ولایت‌عهدی را قبول کردند. چون یکی از نظرهای مأمون این بود که مردم نسبت به حضرت این گمان را پیدا کنند که بگویند دین در دست ایشان هدف نیست، وسیله است. آل‌محمد؟عهم؟ هدفشان دین و آخرت و خدا نیست. مثل سایرین دنیا‌طلب هستند. چون دنیا به دستشان نرسیده، با صاحبان دنیا مخالفت کرده‌اند. اگر به دستشان می‌رسید، مخالفت نمی‌کردند. امام برای رفع این تهمت که یکی از هدف‌های خبیث مأمون بود، این جمله را ذکر می‌فرمایند: و الجامعةُ و الجَفر یَدلّان علی ضد ذلک و ما اَدریٖ ما یُفعَل بی و لا بکم اِنِ الحکم الا لله یقضی بالحق و هو خیر الفاصلین.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 315 *»

«جامعه» و «جفر» دو کتابی است که در نزد ائمه؟عهم؟ بوده. همچنین مصحف فاطمه؟سها؟ هم در نزد ایشان بوده.([231]) بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ که فاطمه زهراء؟سها؟ خیلی ناراحت بودند، جبرئیل می‌آمد و امور آینده را به حضرت فاطمه عرض می‌کرد و حضرت از ظلم‌هایی که دیده بودند تسلی خاطر پیدا می‌کردند. گاهی هم امیرالمؤمنین وارد می‌شدند و این حالت را می‌دیدند و متوجه استماع فاطمه زهراء در برابر گفته‌های جبرئیل می‌شدند، می‌فرمودند بگو من اینها را بنویسم. آنچه فاطمه زهراء می‌شنیدند می‌گفتند و امیرالمؤمنین می‌نوشتند.([232]) جامعه هم کتابی بوده که طول آن هفتاد ذراع بوده و رسول‌الله؟ص؟ همه علوم را بر امیرالمؤمنین املاء می‌کردند و ایشان هم می‌نوشتند.([233]) اما جفر آن پوستی بود که شاید از حیوانی بهشتی بود و امیرالمؤمنین آن را ذبح فرمودند و پوست آن را فراهم کردند و رسول‌خدا؟ص؟ از حوادث گذشته و آینده بر آن حضرت املاء می‌کردند و حضرت امیر می‌نوشتند. آن را هم جفر می‌گفتند.([234]) این جفر متداول مشهور نه، آن جفر مقصود است.

امام رضا؟ع؟ می‌فرمایند جامعه و جفر بر ضد این مطلب دلالت می‌کند، یعنی جامعه و جفر برخلاف این قرارداد و این برنامه و ولایت‌عهدی و همه اینها است. طبق جفر و جامعه این‌گونه است که من می‌دانم. امام از علم امامت خودشان چیزی ذکر نمی‌فرمایند و اعلام می‌کنند که ببینید آثار رسول‌الله نزد ما است. جفر و جامعه دلالت می‌کند و می‌فهماند که مطلب غیر از این است. یعنی من قبل از مأمون از دنیا می‌روم. پیش از اینکه او از دنیا برود و حکومت به من برسد، من از دنیا خواهم رفت.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 316 *»

البته چون برای خدا بداء است، از این جهت جمله بعد را می‌فرمایند که ای مسلمین من نمی‌دانم چه بر سر من بیاید و چه به سر شما بیاید، یعنی بعد از مأمون چه کسی بر شما مسلط شود و چه کسی عهده‌دار امر شما گردد. حکم و حکومت و تقدیرات نیست مگر برای خدا. خدا به‌حق حکم می‌فرماید و به‌درستی تقدیر می‌فرماید و او بهترین فاصله‌دهنده‌های بین حق و باطل است.

لکنّی امتثلت امر امیر المؤمنین و آثرت رضاه اما من تقاضای مأمون را اجابت کردم، خود من مطمئنم که قبل از او از دنیا می‌روم، اما خواسته او این است که من ولایت‌عهدیِ او را قبول کنم، خواسته او این است و من خواستِ او را بر خواست خودم مقدم داشتم و قبول کردم. و الله یعصمنی و ایاه و اَشهدت الله علی نفسی بذلک و کفیٰ بالله شهیداً خداوند مرا و او را نگهداری فرماید و خدا را بر خودم درباره این امور گواه می‌گیرم و گواه بودن خداوند کفایت می‌کند. بعد هم ذکر شده که شهود، عهدنامه را امضاء کرده‌اند که درباره آنها بحثی نداریم.([235])

همین اندازه دانستیم که فرمایشات حضرت در این موردِ بخصوص و در این حادثه، غم و اندوه کربلاء را تجدید می‌کند. حادثه ولایت‌عهدی با قلب امام؟ع؟ چه کرد و در این مدت بر ایشان چه گذشت! آن ملعون حضرت را به پذیرفتن ولایت‌عهدی وادار می‌کرد و حضرت نمی‌پذیرفتند، تا به این‌طور مطلب خاتمه پیدا کرد. چه درد بزرگ و چه مصیبت بزرگی بوده است!

صلی اللّٰه علیک یا علی بن موسی الرضا

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 317 *»

مجلس 20

(شب سه‌شنبه / 1 ربیع‌الاول / 1407 هـ ق)

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 318 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

غمی که شیعه در وفات حضرت عسکری؟ع؟ دارد غیر غم‌های دیگر است و غم بزرگی در این مصیبت برای شیعه می‌باشد و آن این است که امام زمان ما صلوات‌الله‌علیه بعد از رحلت پدر بزرگوارشان نتوانستند مجلس عزاء برپا سازند.

ائمه دیگر در وفات پدرانشان مقداری که به‌حسب ظاهر میسر بود مجلس عزاء برپا می‌ساختند و بر مظلومیت پدرانشان گریه می‌کردند و شیعیان به ایشان تسلیت می‌گفتند. بقیه ائمه ما این‌گونه بودند اما امام زمان ما صلوات‌الله‌علیه فقط ظاهر شدند و بر پدر بزرگوارشان نماز گزاردند و  با دست مبارک پدر را دفن نمودند و قبلاً هم غسل داده و کفن کرده بودند. گرچه ظاهراً دیگران کرده بودند، اما چون امام را باید امام غسل دهد و کفن کند و نماز گزارد، امام؟ع؟ متصدی این امور شدند و حضرت فقط یک مرتبه ظاهر شدند و سن مبارکشان حدود پنج سال بود و نماز گزاردند تا بر کسانی‌که حاضر بودند حجت تمام شود و بر شیعیانی که ایمان داشتند و ــ به اِخبار حضرت عسکری صلوات‌الله‌علیه ــ معتقد بودند که آقا را فرزندی است که مهدی موعود و مهدی آل‌محمد؟عهم؟ می‌باشد، اکمال نعمت شود.

بیست و نه سال از سن مبارک حضرت عسکری می‌گذشت که آن بزرگوار را به سمی مسموم کردند که اثر آن سم در وجود مبارک حضرت عسکری صلوات‌الله‌علیه رعشه ایجاد کرده بود. مثل امشب خیلی بر امام زمان ما سخت می‌گذشت. شدت

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 319 *»

ناراحتی حضرت نزدیک صبح بود که امر خیلی بر امام دشوار شده بود و در اثر آن زهر، بدن مبارکشان رعشه گرفته بود و سخت می‌لرزید. امام دستور فرمودند برای وضو آب بیاورند. نتوانستند ظرف آب را به دست بگیرند. دستور فرمودند غلامشان ظرف را به دست گرفت تا حضرت وضو گرفتند و با همان حالت نماز صبح را به‌جا آوردند. امام؟ع؟ تشنه شده بودند و آب خواستند. اما از شدت رعشه و لرزه نمی‌توانستند ظرف را در مقابل دهان مبارکشان بگیرند. ظرف به‌سختی به دندان‌های مبارکشان می‌خورد. طبق نقلی غلام کمک کرد و به حضرت آب داد و آشامیدند([236]) و به‌نقلی حضرت مهدی صلوات‌الله‌علیه کمک نمود.([237])

امام رحلت فرمودند اما امام زمان صلوات‌الله‌علیه نمی‌توانند به‌ظاهر متصدی امور پدر باشند؛ چون مأمور به غیبتند. البته اگر غیبت صغری را از زمان شروع امامت حضرت حساب کنیم، از فردا غیبت صغری شروع می‌شود. اما اگر به‌طور کلی غیبت صغری را  این‌طور در نظر بگیریم که حضرت گاه‌گاهی ظاهر می‌شدند و بعضی از خواصْ ایشان را می‌دیدند، از اول ولادتشان امر همین‌طور بود.

آنچه که علاوه بر سایر مصیبت‌ها مصیبت بزرگی است، همین است که حضرت مهدی صلوات‌الله‌علیه بعد از نماز گزاردن، به‌ظاهر در دفن کردنِ پدر بزرگوارشان دیده نمی‌شدند و  بعد هم نتوانستند در آن خانه ظاهر باشند تا شیعیان برای عرض تعزیت و تسلیت، به حضور امام؟ع؟ برسند.

حال ببینید نظر آن بزرگوار به شما چطور خواهد بود! حضرت مهدی صلوات‌الله‌علیه چه نظر رحمتی خواهد داشت که بعد از گذشت هزار سال از وفات پدر بزرگوارش، زیر این قبه منوره حسینی اجتماع‌ کرده‌ایم و در عزای امام عسکری

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 320 *»

صلوات‌الله‌علیه متأثریم و در این مصیبت نالانیم. آقا اگر ما شما را نمی‌بینیم، شما ما را می‌بینید. اگر ما با این گوش‌ها صدای شما را نمی‌شنویم، شما صدای ما را می‌شنوید. ما از تحت این قبه منوره عرض تسلیت می‌کنیم و می‌گوییم: «احسن الله لک العزاء یا بقیةالله فی مصیبة ابیک، اعظم الله لک الاجر، صلوات الله و سلامه علیک و علی آبائک الطاهرین».

امروز به‌حسب عالم زمان، این بدن مبارکِ زمانیِ امام؟ع؟، در مصیبت جد بزرگوارشان علی‌ بن موسی الرضا صلوات‌الله‌علیه متأثر بوده. این یقینی ما است که امروز به‌طور قطع، امام زمان صلوات‌الله‌علیه به بدن ظاهری خود در مشهد بوده‌اند. شیعیان و دوستان خیلی باید از این فرصت‌ها استفاده کنند. همه دوستان و شیعیان ــ حتی شیعیان ضعیف ــ که در میان صحن‌های حرم و در خیابان‌ها عزاداری می‌کنند، دعاءهایی دارند و ناله‌هایی می‌کنند. یقیناً امام؟ع؟ تمام این ناله‌ها را جواب می‌دهند و همه خواسته‌ها و حاجت‌ها را برآورده می‌سازند. البته امر آخرت، به معرفت و بصیرت مربوط می‌شود؛ اما امام؟ع؟ امر دنیا را نادیده نمی‌گیرند. حاشا کرمشان که این‌همه ناله‌ها و فریادها برای احترام و تجلیل مقام امام رضا صلوات‌الله‌علیه و برای اظهار غم و الم در این مصیبت را اجابت نفرمایند. یک عده شیعیان ضعیفشان از اطراف و اکناف بلاد آمده‌اند و در اینجا اقامه عزاء کرده‌اند و یقیناً همه به مقدار معرفت و بصیرتشان بهره‌مندند. هیچ معرفت و بصیرتی هم نداشته باشند، در امور دنیویشان بهره‌مند خواهند شد و یقیناً همین تشرفات و توجهات و عزاداری‌های این مردم و احترامشان به مقام ائمه هداة معصومین صلوات الله علیهم اجمعین و تجلیلشان از این مشاهد مشرفه، برکاتی دارد. اینها همه دارای برکت و رحمت است، اگرچه برای همین امور دنیویشان.

خدا نکند که این مشاهد مشرفه مورد توهین قرار بگیرد و خدا نیاورد روزی را که این

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 321 *»

اماکن متبرکه اهانت شود؛ آن‌وقت است که عذاب عمومی بر همه نازل خواهد شد. همین‌طور که این اماکن متبرکه و مشاهد مشرفه نزد خدا احترام دارد و اگر مردم احترام گذاردند، باعث خیرات و برکات و رحمت‌ها بر ایشان خواهد شد، ایام و روزها و ماه‌ها هم همین‌طور است. اگر مردم به آن اوقاتی که خدا احترام گذارده احترام گذاردند و محترم شمردند، خداوند برکات و رحمت‌های خود را بر ایشان نازل می‌کند. اگر خدای نکرده به این ایام مبارکه توهین شود، قطعاً عذاب نازل خواهد شد.

آن مقداری که ما از تاریخ حرم مطهر حضرت عسکری صلوات‌الله‌علیه خبر داریم خیلی محدود است. اما به‌طور کلی تاریخ ذکر کرده که هر موقع نسبت به حرم‌های مطهر ائمه؟عهم؟ از طرف هر قدرتی بی‌احترامی و توهین شده، صدمه‌اش را دیده و فوراً مؤاخذه شده و اساسش از هم پاشیده است. در تاریخ در مورد حرم مطهر حضرت عسکری؟ع؟ ذکر شده که در سال هزار و صد و شش هجری در پی غلبه رومی‌ها و عرب‌های پست و بی‌اعتنائی و بی‌مبالاتی و کوتاهی آنها در تعظیم این حرم مطهر و بر اثر مهاجرت سادات و اشراف از سرمن‌رأی به‌خاطر ظلم آنان، شبی چراغی را در جای نامناسب گذاردند که ریزش روغن‌هایی که آتش گرفته بود باعث سوختن فرش‌ها و سقف مطهر حرم شد و آتش آهسته آهسته به ضریح و صندوق قبر مطهر حضرت هادی و حضرت عسکری؟عهما؟ سرایت کرد.([238]) مردم خیلی باید مواظب باشند و بحمدالله می‌بینیم که از اشتباه خودشان درآمده‌اند و بعد از چند سال دوباره مشغول احترام به ایام عاشوراء و محرم و صفر و احترام به اماکن مقدسه گردیده‌اند و  امید است که به‌برکت این بازگشت، خدا هم ترحم فرماید و مشکلات دنیا و آخرت را از همه رفع نماید. امور همه مسلمین را اصلاح بفرماید و دست اجانب را از جمیع بلاد اسلامی قطع کند.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 322 *»

در میان این‌همه مردم، خدا نعمت بصیرت را به ما کرامت کرده و ان‌شاءالله از برکت بزرگان، ما هستیم که عزاداری‌هایمان بر مبنای صحیح انجام می‌شود و امیدواریم مورد رضای اولیاء باشد. عرض کردم این مردم ظاهرِ امر را دارند و اگر معرفتی و بصیرتی برایشان باشد، در آخرت بهره‌مند خواهند بود. اما امیدواریِ ما و انتظارمان این است که در این عزاداری‌ها و در این احیاء و اقامه مجالس ذکر فضائل و مصائب آل‌الله سلام الله علیهم اجمعین، نه‌تنها دنیایمان، بلکه دنیا و برزخ و آخرت را مورد شفاعت و عنایت ایشان باشیم و به ما نظر لطف داشته باشند.

اگر انصاف دهیم می‌بینیم که این توفیق عزاداری،‌ تحت لواء کاملین شیعه به ما داده شده و ما صاحب عزاء را با چشم دل در مجلس خود می‌بینیم و چشم شفاعت و عنایت به ایشان داریم، کاملین زمان هم در محضر امام زمان صلوات‌الله‌علیه شفاعت می‌کنند و به‌برکت وجودشان همه نعمت‌ها به ما می‌رسد. انتظار ما از ایشان این است که این توفیقی که خودشان به ما داده‌اند، ما که در خودمان نه اهلیت می‌بینیم و نه استحقاق، به فضل و کرمشان، خود بر ما روسیاهان لطف و احسان ابتدائی فرموده‌اند که ما بر پا کننده لواء کاملین شیعه هستیم، ما با عقیده و با اطمینان و یقین، تحت ریاست و زعامت و ولایت کاملین شیعه به‌سر می‌بریم و اقامه مجالس می‌کنیم، این‌ توفیق را خود ایشان کرامت کرده‌اند؛ از این جهت از خودشان هم انتظار داریم که عنایت فرمایند و همان‌طور که خدا جزاءِ احسان را احسان قرار داده، جزاءِ این احسانی که فرموده‌اند را احسان فرمایند و نعمت‌های دنیا و آخرت به ما کرامت کنند، عذاب‌های دنیا و آخرت را از ما بردارند و لطف و کرمشان در همه حالات شامل همه ما باشد.

امشب به‌ظاهر شب آخر عزاداری ما است. خدا امسال را آخرین سال عزاداری‌ ما قرار ندهد و ما را سال‌های متمادی به عزاداری موفق گرداند به‌طوری که رضای خودش

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 323 *»

و اولیاء او در آن است. در این شب وظیفه می‌بینم که بخصوص از طرف همه برادران و خواهران ایمانی، تشکر کنم از نوحه‌خوان‌ها و از ذاکران مصائب و سایر کسانی‌که به نوعی ما را در این عبادت بزرگ کمک کرده‌اند و می‌کنند. از همه اینها تشکر می‌کنم. از کسانی‌که بانی بوده‌اند و در این دو ماه اقامه عزاء کردند تشکر می‌کنم. همچنین از برادران و خواهرانی که حاضر می‌شدند و مجلس امام حسین صلوات‌الله‌علیه را به ناله و گریه خود رونق می‌بخشیدند تشکر می‌کنم. شما اجر بزرگی بردید، خدا به همه شما جزاء خیر عنایت کند، خود سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه جزاء خیر به همه شما کرامت فرماید و اینها دعاءهایی است که قطعاً مستجاب است. احتیاج به دعاء کردن نیست، اما ما هم وظیفه داریم که از همه کسانی که به هرطور خدمت می‌کرده‌اند تشکر کنیم. از سایر برادرانی که مرتب جارو می‌کنند، برادران متعلمی که اینجا ساکنند و در نظافت و در زحمات رفت و آمد بخصوص در این دو ماه و در سایر ایام متحمل مشکلات می‌شوند، از همه و همه تشکر داریم. خدا شکرگزار زحمات شما باشد، اولیائش بخصوص امام حسین صلوات‌الله‌علیه و فاطمه زهراء؟سها؟ جزاء خیر به شما عنایت کنند و اجر جزیل در دنیا و آخرت به شما عنایت فرمایند. خدا همه ما و همه برادران و خواهران ایمانی را در هرجا که هستند به اقامه مجالس ذکر فضائل و مصائب آل‌الله موفق فرماید. برادران در هرجا که به‌سر می‌برند، خدا همه را موفق فرماید. خیلی کار بزرگی است، اعظم عبادات است، افضل طاعات است.

این دو ماه بر ما گذشت. اینها همه ذخیره‌های قبر و قیامت ما خواهد شد. مطمئنیم که وجود مبارک امام زمان خوشنودند. ان‌شاءالله وجود مطهر آن بزرگوار چشمشان به ما روشن است. کسانی که از روی معرفت و بصیرت سرِ غم و غصه فرو اندازند و به‌حقیقت دل متأثر شوند و گریه کنند، آنانی هستند که از علم مشایخ عظام+ بهره‌مندند و با این فرمایشات آشنا هستند. اینها به‌طور قطع و یقین‌

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 324 *»

چشم‌روشنیِ امام زمان صلوات‌الله‌علیه هستند. ان‌شاءالله قدر خودمان و قدر مجالسمان را بدانیم، رأفت و رحمت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را بدانیم. البته به معاصی اقرار داریم، وظیفه داریم که به معصیت‌ها مقرّ و معترف باشیم. اما این محبتی که ان‌شاءالله از معرفت و بصیرت سرچشمه گرفته، این برای ما نعمت بسیار بزرگ و مایه امید است. خدایا این سرمایه امید را از ما نگیر. خدایا این محبت‌ها و بصیرت‌ها را زیاد فرما.

همه این بزرگواران بسیار رئوف و عطوفند! ‌در زندگانی امام رضا صلوات‌الله‌علیه دارد که مثل همین ایامی که آن بزرگوار به این بلاء‌ مبتلا شدند و مأمون ملعون این صدمه را بر آن بزرگوار وارد ساخت، حضرت چه برخوردی با خدمتکاران خود داشتند. طبق نقلى بیماری امام؟ع؟ چند روز طول کشیده.([239]) الآن من خاطرم نیست که در تاریخِ امام؟ع؟ مشخص باشد که چند روز بوده. اما این‌قدر این زهر و سم در وجود امام؟ع؟ کاری و مؤثر بود که حضرت در همان مجلس احساس فرمودند و تغییر حال پیدا کردند. مأمون هم خیلی مضطرب شد. ([240]) خدا لعنتش کند. مصالح اقتضاء می‌کرد وگرنه زهر کجا می‌تواند در بدن امام مؤثر باشد؟! همه برای ما گنهکاران بوده. برای نظام زندگانی انسان‌ها و برای ترقی اهل ایمان اجازه می‌فرمایند که زهر و شمشیر در بدن مقدسشان مؤثر باشد.

شاید اینکه امام؟ع؟ به زهر اجازه فرمود که زود تأثیر کند علتش این بود که به ظاهرِ امر، امام؟ع؟ واقعاً از صدمات مأمون خسته شده بودند. هر روز جمعه که امام؟ع؟ از

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 325 *»

نماز جمعه برمی‌گشتند، ــ معلوم بود که باید در نماز جمعه مأمون شرکت کنند ــ حضرت به منزل که می‌آمدند، با همان حالتی که عرق کرده بودند و گرد و غبار بر آن بزرگوار نشسته بود، دست‌ها را به‌طرف آسمان بلند می‌فرمودند و از شدت ناراحتی دعاء می‌کردند: اللهم ان کان فرجی ممّا انا فیه بالموت فعجّل لی الساعة خدایا اگر فرج من در مرگ من است مرگ مرا برسان.([241])

اصولاً اقامه نماز جمعه و نماز عیدین شأن معصومین؟عهم؟ است. از شئونات حکومت و از شئونات سلطنت ظاهری ایشان است و در مرتبه اول، مقام ایشان است. بعد هرکس را که ایشان به ولایت و حکومت شهری نصب بفرمایند، به‌تبعیتِ مقام امام؟ع؟، آن شخص هم نماز جمعه و نماز عیدین را اقامه می‌کند. به اجازه خاصِ امام اقامه می‌کند. این شأن از شئون امام؟ع؟ است. خود ائمه می‌فرمایند در هر عیدی حزن‌های ما تازه می‌شود. ــ یعنی در عید قربان و عید فطر، و خواه‌نخواه در هر جمعه‌ای هم همین‌طور است. ــ زیرا می‌بینیم که این مقامی که مال ما است، در دست دشمنان و اعداء ما قرار گرفته و آنها متصدی این شأن از شئون حکومت و سلطنت ما شده‌اند.([242]) از این جهت بر امام رضا صلوات‌الله‌علیه که در نماز جمعه مأمون حاضر می‌شدند چه می‌گذشته!

همین‌طور بر مهدی آل‌محمد صلوات‌الله‌علیه در مدت متجاوز از هزار سال چه گذشته! می‌بیند که در مسجدالحرام و مسجدالنبی؟ص؟ مرکز اسلام و مرکز وحی، اعداء این بزرگواران بر آن منبرها بالا می‌روند و این شأن و مقام را متصدی شده‌اند. خدا لعنتشان کند. از این جهت اولین کاری که حضرت مهدی صلوات‌الله‌علیه می‌کند و افتتاحِ ظهور خود قرار می‌دهد، کشتن خطیبی است که در روز جمعه در مسجدالحرام

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 326 *»

مشغول خطبه نماز جمعه است. حضرت تشریف می‌برند و او را می‌کشند و به درک می‌فرستند و باز غائب می‌شوند و شب شنبه ظاهر می‌گردند.([243]) جمعه، اولْ روزِ ظهورِ حضرت است و افتتاحِ ظهور، به کشتن خطیب در هنگام خواندن خطبه در ظهر جمعه می‌باشد.

امام رضا؟ع؟ هم چه حالی به ایشان دست می‌داده که به منزل که می‌آمدند، از خدا تعجیل در وفاتشان را می‌خواستند. یکی از جهاتی که اجازه فرمودند این سم این‌قدر زود در بدن مطهرشان اثر بگذارد همین امر بوده.

امام؟ع؟ اصلاً نمی‌توانستند قرار بگیرند! چه حالی داشتند! نه توانِ نشستن داشتند، نه ایستادن، نه دراز کشیدن. عده‌ای خادم از طرف مأمون تعیین شده‌اند که اینها خدمتگزاران امامند. امام مهمان‌سرا داشتند و کسانی که از شهرهای مختلف و دور بر امام؟ع؟ وارد می‌شدند در آن مهمان‌سرا پذیرایی می‌شدند. دستگاه امام؟ع؟ مثل دستگاه مأمون دارای همه چیزهای لازم بوده. به‌ظاهر مقام ولایت‌عهدی را به حضرت داده بود و مثل دستگاه خودش برای حضرت دستگاهی چیده بود. حضرت رفت و آمدها و ملاقات‌ها داشتند. از بلاد اسلام یا بلاد خارج می‌آمدند و با حضرت گفتگو و ملاقات داشتند و خیلی حضرت را خسته کرده بودند. در میان این غلام‌ها کسانی بودند که بر مذهب تسنّن بودند و حتی به خاطرم می‌آید که از خارج اسلام هم بعضی بودند که عهده‌دار کارهایی بودند.([244]) اینها در این مدت علاقه عجیبی به امام؟ع؟ پیدا کرده بودند و خیلی محبت داشتند؛ از بس از امام رأفت و مهربانی دیده بودند. این حال که بر حضرت عارض شده بود، اینها همه در غم و غصه بودند و حتی حاضر نبودند غذا بخورند. رأفت امام و رحمت آن بزرگوار این‌قدر زیاد است که مثل

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 327 *»

دیروز یا امروز بوده که دستور فرمودند سفره انداختند و حضرت دستور دادند همه را بیاورند و همه سر سفره حاضر شوند و غذا بخورند. عرض شد آقا اینها نمی‌توانند غذا بخورند و شما را بر این حال می‌بینند. حضرت به خود فشار آوردند و با آن حالِ زار تحمل کردند و آمدند سر سفره نشستند تا اینها غذا خوردند.([245]) شاید حتی یکی از آنها هم شیعه نبوده.

حتی مثل اباصلتی که شاید شیعه بوده، معرفتش و بصیرتش چقدر کم بوده که به امام جواد عرض می‌کند چطور از درِ بسته داخل شدید؟! شما چه کسی هستید؟! حضرت هم فرمودند من حجت خدا بر تو هستم و فرزند این آقایم.([246]) معلوم می‌شود این‌قدر به امام رضا؟ع؟ نزدیک نبود که امام به صراحت بفرمایند جوادِ من مثل من حجت خدا است و من هم که حجت خدا هستم صاحب ولایت کلیه الهیه هستم، مُلک در تصرف ما است، بقاء آسمان‌ها و زمین به اراده ما است، برپا بودنِ هستی به جود و فضل و سخاوت ما است. اگر شیعه هم بوده، خیلی شیعه ضعیفی بوده و مثلاً همین اندازه اعتقاد داشته که اینها بعد از رسول‌خدا؟ص؟ امامند.

مظلومیت ائمه ما یکی دو تا نبوده و جهات مختلف دارد که اگر انسان فکر کند چقدر می‌سوزد. مگر شیعیان بصیر و بامعرفت کجا بودند؟ جرأت نداشتند خودشان را نشان بدهند و معرفی کنند تا مردم ایشان را بشناسند. چون می‌دانستند

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 328 *»

که دشمنیِ این اعداء چقدر است. به بهانه‌های مختلف شیعه می‌کشتند تا نفوذ ائمه کم شود و دوستان ایشان کم شوند که نکند جمعیت ایشان زیاد شود و ائمه را امام و امیر سازند و با امراء و حکّام وقت به مخالفت برخیزند. از این جهت شیعیان خیلی به سختی می‌گذراندند.

عرض کردم نوعاً اطرفیان حضرت بر مذهب تسنّن بودند و امام؟ع؟ ‌این‌طور رأفت و توجه و عنایت نشان می‌دادند. خاک بر سر ما اگر به ما عنایت نداشته باشند! عمری را در کنار قبرشان بگذرانیم، اما مورد توجهشان نباشیم! البته ما خیلی کوتاهی داریم، در احترام این مکان شریف و این قبر مطهر خیلی مقصریم، خیلی بدیم، خیلی مقصریم! می‌دانیم گناه در اینجا یعنی گناه در مرکز امام؟ع؟، و چقدر با گناهِ خارج از مرکز امام؟ع؟ فرق می‌کند! از این جهت خیلی مقصریم، هرچه فکر کنیم خیلی مقصریم. اما آقایان خودمان را صاحبان فضل و کرم می‌دانیم.

همین امام عسکری صلوات‌الله‌علیه در سرّمن‌رأی بودند و در قم وکیلی به‌نام «احمد بن اسحاق» داشتند. وکیل حضرت و عهده‌دار امور حضرت بود و شیعیان اموال را به ایشان می‌دادند و ایشان هم بدون اینکه کسی از جاسوس‌های حکومتیِ سرمن‌رأی متوجه شود، خدمت امام می‌رساند. همچنین نامه‌های شیعیان را می‌داد و جواب می‌گرفت. شاید سالی یک بار یا بیشتر موفق می‌شد و خدمت امام می‌رسید.

از جمله در یکی از سال‌ها که می‌خواست خدمت امام؟ع؟ مشرف شود، همان نزدیک حرکتش شخصی از سادات قم می‌خواست خدمت احمد بن اسحاق برسد. نام آن شخص حسین بود که به امام صادق صلوات‌الله‌علیه متصل می‌شد و از نواده‌های حضرت صادق؟ع؟ بود و در قم به‌سر می‌برد، مردم هم می‌دانستند. اما خیلی بدکار بود، حتی علناً شرب خمر می‌کرد. او آمد که خدمت احمد بن اسحاق برسد و احوال بپرسد و در ضمن بگوید که سلام مرا خدمت امام عسکری؟ع؟ برسان.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 329 *»

از نواده‌های حضرت صادق؟ع؟ بود و از بستگان حضرت محسوب می‌شد. احمد بن اسحاق او را از جهت فسقی که داشت نپذیرفت و راهش نداد. مقصودش هم این بود که شاید از اینکه من او را نپذیرفتم متنبه شود و این کار را ترک کند. گذشت.

احمد حرکت کرد و به سرمن‌رأی آمد. درِ خانه حضرت عسکری؟ع؟ اجازه گرفت که وارد خانه شود. حضرت اجازه ندادند. فهمید که تقصیری کرده اما نمی‌دانست چیست.

مقصر را نمی‌پذیرند. وقتی می‌رویم درِ حرم مطهر اجازه می‌گیریم، خدا نکند ما را نپذیرند. بدانیم می‌رویم و مقصر هستیم، از فضل آقا اجازه بخواهیم، از کرمشان اجازه بخواهیم.

به احمد بن اسحاق اجازه ندادند. فهمید و شکسته‌ خاطر شد. این انکسار خاطر و شکستن دل چقدر خوب است! چقدر خوب است! بعد حضرت اجازه دادند. وارد که شد عرض کرد آقا چرا مرا نپذیرفتید؟! فرمودند فلانی که از بستگان ما است، درِ خانه تو آمد و تو او را نپذیرفتی. عرض کرد آقا می‌دانید که او فاسق است، علناً شرب خمر می‌کند، همه می‌دانند، در قم به این امر مشهور است. و من برای اینکه تنبیه شود و این کار را ترک کند او را نپذیرفتم. فرمودند تو چه حق داشتی؟! مگر او با ما بستگی نداشت؟! ما به تنبیه کردن او سزاوارتریم.

ببینید، معصیت معصیت است. اگر تقصیرها معصیت باشد، آمرزیده می‌شود. خدا نکند به استخفاف و توهین به دین برسد. اگر به استخفاف و توهین به شعائر دین رسید، آنجا جایی است که باید به خدا پناه برد. به خدا پناه می‌بریم. خدا کند بدی‌هایمان همیشه معصیت باشد و ما هم به معصیت مقرّ باشیم و بدانیم گناه است. اگر بدانیم گناه است و مرتکب گناه شویم، راهی برای نجات باز است. اگر بدانیم گناه است و گناه را بد بدانیم و خودمان را در اثر گنهکاری بد بدانیم، هر وقت باشد به توبه موفق می‌شویم.

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 330 *»

اگر خدای نکرده امر به استخفاف به دین و توهین به دین رسید و باز هم قرار داشتیم و خاطرمان جمع و خیالمان آسوده بود، بدانیم که خذلان شده‌ایم و اولِ دخول جهنم است. اینجا باید خیلی خطر را احساس کنیم. خدا نکند کار ما به آنجاها منجر شود.

فرمودند وظیفه داری که او را اکرام و احترام کنی و او را از خود خرسند نمایی. احمد ‌بن اسحاق به قم برگشت. وقتی که وارد قم شد، دوستان و شیعیان به دیدنش می‌آمدند. در ضمنی که شیعیانی از اشراف قم به منزلش آمده بودند، آن حسین هم همراه آنان وارد شد. حسین‌ بن حسن بن جعفر بن محمد بن اسماعیل پسر امام صادق؟ع؟؛ به چند واسطه به امام صادق؟ع؟ متصل می‌شد. تا حسین وارد مجلس شد، دیدند احمد بن اسحاق که شخصیتی دارد، وکیل امام و مورد توجهِ امام است از جایش برخاست و به استقبال او رفت. او را در بغل گرفت و بوسید و در صدر مجلس نشانید.

خود او تعجب کرد. با این فسقی که دارد، همه از او رو بر می‌گردانند، به او اعتنائی نمی‌کنند، احمد بن اسحاق قبلاً او را نپذیرفته بود. وقتی که این احسان و این لطف را می‌بیند، متنبه می‌شود. عرض می‌کند چه شده که شما این‌طور به من محبت پیدا کرده‌اید؟! احمد بن اسحاق جریان را گفت که امام عسکری صلوات‌الله‌علیه از من ناراحت شدند که تو را به خودم راه ندادم. حسین در همان مجلس دو دستی بر سر خود زد. گفت خاک بر سر من! با این‌همه معصیتم امام عسکری به یاد من بودند. فوراً از مجلس بیرون آمد و به خانه خود برگشت. تمام ظرف‌های شراب را شکست، اسباب لهو و لعب که در خانه داشت بیرون ریخت و آنچه را که می‌سوخت سوزانید و یکی از توابین و توبه‌کنندگان حقیقی شد. در مجاورت احمد بن اسحاق قرار گرفت و جز در عبادت کوششی نداشت. هرکس او را می‌دید متوجه امر آخرت می‌شد. بعد هم

 

«* ارائه آيات الهي در معراج حسيني صفحه 331 *»

که از دنیا رفت، نزدیک قبر مطهر حضرت فاطمه معصومه؟سها؟ او را به خاک سپردند.([247])

اینها لطف و کرمی است که این بزرگواران نسبت به شیعیان و دوستان خود اگرچه گنهکار بودند اظهار می‌فرمودند و به نوع شیعیان خود عنایت‌های خاصی داشتند. آن‌وقت ما نباید از برکات بزرگان دین قدر خودمان را بدانیم؟! نسبت به مجالسمان و نسبت به برنامه‌هایی که در جوارِ کاملین شیعه انجام می‌شود احترام قائل شویم. یکدیگر را احترام کنیم. اگر در یکدیگر فسقی هم می‌بینیم، فقط از آن فسق بدمان بیاید و ان‌شاءالله همت داشته باشیم و از اولیاء خدا بخواهیم که ما را نصرت کنند. خدای نکرده به شعائر دینی استخفاف نداشته باشیم و نسبت به امر دین و امر بزرگان توهین و خیانت نداشته باشیم. به احترام محمد و آل‌محمد؟عهم؟ یکدیگر را احترام کنیم. به‌واسطه عظمت بزرگان دین یکدیگر را تعظیم کنیم. به‌واسطه محبت به بزرگانمان با یکدیگر مهربانی و محبت داشته باشیم. از یکدیگر بگذریم و بدی‌های یکدیگر را عفو کنیم. خدا را به حق اولیائش قسم بدهیم که او هم از ما عفو بفرماید و گناهان ما را بیامرزد. باید یکدیگر را عفو کنیم تا اینکه اولیاءْ ما را عفو کنند. به یکدیگر محبت کنیم تا اینکه اولیاء‌ به ما محبت کنند. یکدیگر را احترام کنیم تا اینکه ایشان ان‌شاءالله به ما احترام بفرمایند و احترام به همین است که ما را از عذاب آخرت و از مشکلات دنیا نجات بدهند. خود خواری دنیا و خواری آخرت، ذلت است. ما را عزیز می‌گردانند و احترام می‌فرمایند در وقتی که ما را به مشکلات و خواری‌های دنیا و آخرت مبتلا نفرمایند. خدا همه ما را توفیق کرامت کند و این عزاداری‌ها را از همه ما به لطف و کرمش قبول فرماید و همین‌طور همیشه ما را به اقامه مجالس ذکر فضائل و مصائب محمد و آل‌محمد؟عهم؟ موفق دارد.

و صلی اللّٰه علی محمد و آله الطاهرین

 

؟ب؟

کتاب‌نامه

قرآن کریم.

نهج البلاغة.

الصحیفة السجادیة.

مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة. ترجمه و شرحِ حسن مصطفوی. چاپ اول: تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، 1360ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

احسائی، شیخ احمد بن زین‌الدین/. جوامع الکلم (9 جلد). چاپ دوم: بصرة، مطبعة الغدیر، 1431‑1430ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. شرح الزیارة الجامعة الکبیرة (4 جلد). چاپ چهارم: کرمان، مطبعه سعادت، 1356ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

حسینی رشتی، سید کاظم بن سید قاسم/. جواهر الحکم (15 جلد). چاپ اول: بصرة، شرکة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة، 1432ق.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

کرمانی، محمد کریم بن ابراهیم/. ارشاد العوام (4 جلد). مشهد، 1389ش.

ــــــــــــــــــــــــــــــ. فصل الخطاب (8 جلد). چاپ دوم:بصرة، مطبعة الغدیر، 1430‑1429ق.

ــــــــــــــــــــــــــــــ. التذکرة. مشهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــ. طریق النجاة (4 جلد). مشهد، 1393ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ (چهل موعظه محرم). مشهد، 1384ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ یزد، مشهد.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ ماه مبارک 1280. مشهد، 1382ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ (صفر 1280 و محرم 1286). مشهد، 1381ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. دروس. نسخه خطی.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. 28 موعظه (قسمتی از صد موعظه). مشهد، 1389ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. 36 موعظه (قسمتی از صد موعظه). مشهد، 1389ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

شریف طباطبائی، محمدباقر بن محمدجعفر/. اجتناب. مشهد، 1396ش.

ــــــــــــــــــــــــــــــ. اسرار شهادة آل‌الله (اسرار الشهادة). چاپ دوم: مشهد، چاپخانه خراسان، 1403ق.

ــــــــــــــــــــــــــــــ. الرسائل (4). چاپ اول: مشهد، چاپخانه خراسان، 1407ق.

ــــــــــــــــــــــــــــــ. کفایة المسائل (2 جلد). چاپ چهارم: مشهد، چاپخانه خراسان، 1405ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ در اسرار شهادت (محرم‌الحرام 1298ق). مشهد، 1388ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. دروس (جلد ششم). چاپ دوم: مشهد، 1396ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

پورموسویان، سید احمد. نوای غمین، دفتر یازدهم. مشهد، 1393ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

ابن‌ابی‌الحدید، عبدالحمید بن هبةالله. شرح نهج البلاغة. چاپ اول: قم، دار الکتب العلمیة، 1404ق.

ابن‌بابویه، محمد بن علی. من لایحضره الفقیه (4 جلد). چاپ دوم: قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413ق.

ابن‌طاووس، علی بن موسی. اقبال الاعمال (2 جلد). چاپ دوم: تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1409ق.

ــــــــــــــــــــــــــــــ. اللهوف علی قتلی الطفوف. چاپ اول: تهران، جهان، 1348ش.

ازدی، فضل بن شاذان. الایضاح. تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1363ش.

جزائری، سید نعمت‌الله بن عبدالله. الأنوار النعمانیة فی بیان معرفة النشأة الانسانیة. چاپ اول: بیروت، دار القاری، 1429ق.

حر عاملی، محمد بن حسن. تفصیل وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة (30 جلد). چاپ اول: قم، مؤسسة آل‌البیت؟عهم؟، 1409ق.

ــــــــــــــــــــــــــــــ. هدایة الامة الی احکام الائمة علیهم‌السلام (8 جلد). چاپ اول: مشهد، آستانة الرضویة المقدسة (مجمع البحوث الاسلامیة)، 1414ق.

دهخدا، علی‌اکبر، و همکاران. لغت‌نامه (16 جلد). نرم‌افزار کامپیوتری، دانشگاه تهران.

دیلمی، حسن بن محمد. ارشاد القلوب الی الصواب (2 جلد). چاپ اول: قم، الشریف الرضی، 1412ق.

شعیری، محمد بن محمد. جامع الاخبار. چاپ اول: نجف، مطبعة حیدریة.

طبری آملی، محمد بن ابی‌القاسم. بشارة المصطفی لشیعة المرتضی. چاپ دوم: نجف، المکتبة الحیدریة، 1383ق.

طبری، عماد الدین حسن بن علی. کامل بهائی. چاپ اول: تهران، مرتضوی، 1383ش.

طوسی، محمد بن الحسن. تهذیب الاحکام: فی شرح المقنعة للشیخ المفید؟رضو؟ (10 جلد). چاپ چهارم: تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1407ق.

قمی، شیخ عباس. منتهی الآمال فی تواریخ النبی و الآل (3 جلد). چاپ اول: قم، دلیل ما، 1379ش.

قمی، علی بن ابراهیم. تفسیر القمی (2 جلد). چاپ سوم: قم، دار الکتاب، 1404ق.

کازرونى، محمد بن مسعود. المنتقى من سير النبى المصطفى (4 جلد). چاپ اول: کفر قرع، دار الهدى للطباعة و النشر، 1422 ق.

کشی، محمد بن عمر. اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی). چاپ اول: مشهد، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، 1409ق.

کفعمی، ابراهیم بن علی. جنة الامان الواقیة و جنة الایمان الباقیة (المصباح). چاپ دوم: قم، دار الرضی (زاهدی)، 1405ق.

کلینی، محمد بن یعقوب. الکافی (8 جلد). چاپ چهارم: تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1407ق.

مازندرانی، محمدمهدی. معالی السبطین. چاپ دوم: قم، الشریف الرضی، 1363ش.

مجلسی، محمدباقر. بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (111 جلد). چاپ دوم: بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.

نوری، حسین بن محمدتقی. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل (28 جلد). چاپ اول: قم، مؤسسة آل‌البیت؟عهم؟، 1408ق.

 

 

([1]) بحارالانوار ج45 ص22

([2]) بحارالانوار ج44 ص394

([3]) بحارالانوار ج44 ص319 و  ج45 ص14

([4]) دیوان مراثی، قصیده اول ــ جوامع‌الکلم ج9 ص293

([5]) اسراء: 1

([6]) الکافی ج5 ص334

([7]) فصل‌الخطاب ج2 ص358

([8]) چهل موعظه محرم، محرم‌الحرام 1266هـ ق، مجلس دهم، ص305

([9]) اسرار الشهاده سید جلیل/ ـــ  جواهرالحکم ج12 ص225

([10]) مصباح کفعمی ص473

([11]) شرح الزیارة الجامعة الکبیرة ج4 ص33، شرح قوله؟ع؟ و اجسادکم فی الاجساد.

([12]) توبه: 111

([13]) توبه: 112

([14]) بحارالانوار ج89 ص59

([15]) قال الصادق؟ع؟:‏ التوبة حبل الله و مدد عنایته و لابدّ للعبد من مداومة التوبة على کل حال و کل فرقة من العباد لهم توبة فتوبة الانبیاء من اضطراب السر و توبة الاولیاء من تلوین الخطرات و توبة الاصفیاء من التنفیس و توبة الخاص من الاشتغال بغیر الله و توبة العام من الذنوب الخ. (مصباح‌الشریعة ص351ــ353، بحارالانوار ج6 ص31)

([16]) قال العسکری؟ع؟: علامات المؤمن خمس صلوة احدیٰ و خمسین و زیارة الاربعین‏ و التختم فی الیمین و تعفیر الجبین و الجهر بـ بسم الله الرحمن الرحیم‏. (بحارالانوار ج95 ص348)

([17]) همان ج98 ص329

([18]) «…فوصلوا الى موضع المصرع فوجدوا جابر بن عبدالله الانصاری و جماعة من بنی‌هاشم و رجلاً من آل رسول‌الله…»‏ (همان ج45 ص146)

([19]) همان ج98 ص195

([20]) «و قال السید؟رح؟ فی کتاب الاقبال: … روی انهم اقاموا فیها شهراً فی موضع لایکنّهم من حرّ و لا برد…» (بحارالانوار ج98 ص335)

([21]) «عن فاطمة بنت علی؟ع؟ قالت: ثمّ ان‏ یزید لعنه‌الله‏ امر بنساء الحسین فحبسن مع علی بن الحسین؟عهما؟ فی محبس لایکنّهم من حرّ و لا قرّ حتى تقشرت وجوههم…» (همان ج45 ص177)

([22]) قال ابوعبدالله؟ع؟: ‏لما اتی بعلی بن الحسین؟عهما؟ یزید بن معاویة علیهما لعائن الله و من معه جعلوه فی بیت فقال بعضهم انما جعلنا فی هذا البیت لیقع علینا فیقتلنا فراطن الحرس فقالوا انظروا الى هؤلاء یخافون ان‌تقع علیهم البیت و انما یخرجون غداً فیقتلون قال علی بن الحسین لم‌یکن فینا احد یحسن الرطانة غیری و الرطانة عند اهل المدینة الرومیة. (همان)

([23]) «قال الراوی: و لما رجع نساء الحسین؟ع؟ و عیاله من الشام و بلغوا العراق قالوا للدلیل مرّ بنا على طریق کربلاء فوصلوا الى موضع المصرع فوجدوا جابر بن عبدالله الانصاری؟رح؟ و جماعة من بنی‌هاشم و رجالاً من آل رسول‌الله قد وردوا لزیارة قبر الحسین؟ع؟ فوافوا فی وقت واحد و …»‏ (اللهوف علی قتلی الطفوف ص196)

([24]) بحارالانوار ج44 ص239 و ج45 ص232

([25]) قالت ام‌سلمة: «… فصِحتُ فی بیتی و بکیت و کظمت غیظی مخافة ان‌یسمع اعداؤهم بالمدینة فیتسرّعوا بالشماتة.» (همان ج44 ص239)

([26]) «قالت: یا بنات عبدالمطلب اسعدینی و ابکین معی فقد قتل والله سیدکن و سید شباب اهل الجنة قد والله قتل سبط رسول‌الله و ریحانته الحسین.» (همان ج45 ص230)

(4) شیخ عباس قمی؟رح؟: «و آیا والده آن جناب در کربلا بوده یا نبوده؟ ظاهر آن است که نبوده و در کتب معتبره نیافتم در این باب چیزى‏. و اما آنچه مشهور است که بعد از رفتن على‌اکبر؟ع؟ به میدان، حضرت حسین؟ع؟ نزد مادرش لیلىٰ رفت و فرمود: برخیز و برو در خلوت دعا کن براى فرزندت که من از جدّم شنیدم که مى‏فرمود: دعاى مادر در حقّ فرزند مستجاب مى‏شود الخ، به فرمایش شیخ ما [محدث نورى‏] تمام دروغ است.»‏ (منتهی‌الآمال ج2 ص868)

«و در مقاتل و کتب معتبره ذکرى از بودن لیلىٰ در کربلا یا کوفه یا شام نیست و اگر بود البته شیعه آل ابوسفیان و اهل شام رعایت او را به‌ملاحظه نسبت او با امامشان مى‏نمودند، پس بعضى عبارات اهل منبر را در حقّ لیلىٰ و حال او در کربلا و غیره وقعى نباشد.» (همان، ص1059)

([28]) بحارالانوار ج45 ص171

([29]) همان، ص227

([30]) بحارالانوار ج45 ص122

([31]) بحارالانوار ج45 ص147

([32]) بحارالانوار ج44 ص387

([33]) همان، ج45 ص62 و 107 و 169 ـــ  معالی السبطین ج2 ص65 ــ 70

([34]) …ثم محمد بن علی المعروف فی التوراة بالباقر و ستدرکه یا جابر فاذا لقیته فاقرئه منّی السلام… (بحارالانوار ج36 ص250)

([35]) همان، ج46 ص295

([36]) همان، ج36 ص195

([37]) چهل موعظه محرم، محرم‌الحرام 1266هـ ق ، مجلس دوم، ص180

([38]) «… و بعضی گفته‌اند که جمشید … سیر عالم می‌کرد چون به آذربایجان رسید، فرمود تخت مرصعی بر جای بلندی رو به جانب مشرق گذارند و خود تاج مرصعی بر سر نهاده بر آن تخت بنشست، همین‌که آفتاب طلوع کرد و پرتوش بر آن تاج و تخت افتاد شعاعی در غایت روشنی پدید آمد، مردمان از آن شاد شدند و گفتند این روز نو است … و جشن عظیمی کردند و از آن روز این رسم پیدا شد…

… و گویند در این روز نیشکر به دست جمشید شکسته شد و از آن خورده شد و آبش معروف و مشهور گردیده و شکر از آن ساختند، بنابراین در روز نوروز خوردن شکر رسم شده و از آن حلویات ساختند و خوردند و هنوز آن رسم برقرار است.

فردوسی … اندر پادشاهی جمشید گوید: …

به جمشید بر گوهر افشاندند مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فَروَدین برآسوده از رنج تن دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستند می و جام و رامشگران خواستند
چنین روز فرخ از آن روزگار بمانده از آن خسروان یادگار»

(لغتنامه دهخدا، ذیل کلمه «نوروز»)

([39]) عن زرارة عن ابی‌جعفر؟ع؟ قال: جابر یعلم و اثنىٰ علیه‏ خیراً. قال: فقلت له: و کان من اصحاب علی؟ع؟ قال: کان جابر یعلم قول الله عزوجل‏: ان الذی فرض علیک القرآن لرادک الی معاد. (رجال الکشّی ص43)

عن ابی‌الزبیر محمد بن مسلم المکی انه قال: کنّا عند جابر بن عبدالله فاتاه علی بن الحسین و معه ابنه محمد و هو صبی فقال علی لابنه: قبّل رأس عمک، فدنا محمد من جابر فقبّل رأسه… (بحارالانوار ج46 ص227)

([40]) عن محمد بن مسلم و زرارة: قالا سألنا اباجعفر؟ع؟ عن احادیث فرواها عن جابر، فقلنا: ما لنا و لجابر! فقال: بلغ‏ من‏ ایمان‏ جابر انه کان یقرأ هذه الآیة: ان الذی فرض علیک القرآن لرادک الی معاد. (همان، ج53 ص121)

([41]) قال ابوعبدالله؟ع؟: انظر قلبک فان انکر صاحبک فاعلم ان احدکما قد احدث. (الکافی ج2 ص653)

مرحوم آقای کرمانی­ می‌فرمایند: «حضرت صادق؟ع؟ به کسی فرمودند به دل خود نظر کن ببین که اگر از رفیقت اکراهی به هم رسانیده‏ای بدان‏که یا او خلافی کرده یا تو خلافی کرده‏ای یعنی اگر تو درست سلوک کرده‏ای و با میزان شریعت معتدل بوده‏ای او خلاف کرده که تو رنجشی پیدا کرده‏ای از او و در دل تو تأثیر کرده و یا آنکه تو خلاف کرده‏ای و از عدل منحرف شده‏ای و او درست است که تو به‌واسطه آن مرض از او رنجش پیدا کرده‏ای مثل کسی که آب در دهن او ترش آید البته یا تقصیر از آب است و آن کس صحیح است یا تقصیر از آن‌کس است و مریض شده و آب صحیح بوده و علتی نداشته.» (ارشادالعوام ج4 ص504)

([42]) قالت زینب؟عها؟ لعلی بن الحسین؟عهما؟: …و ینصبون لهذا الطف عَلَماً لقبر ابیک سیدالشهداء لایدرس اثره و لایعفو رسمه على کرور اللیالی و الایام. ‏(بحارالانوار ج45 ص180)

قال رسول‌الله؟ص؟: …و یقیمون رَسْماً لقبر سیدالشهداء بتلک البطحاء یکون عَلَماً لاهل الحق و سبباً للمؤمنین الى الفوز. (همان، ص183)

([43]) قال ابوعبدالله؟ع؟: اذا اردت الخروج الى ابی‌عبدالله؟ع؟ فصم قبل ان‌تخرج ثلاثة ایام یوم الاربعاء و الخمیس و یوم الجمعة فاذا امسیت لیلة الجمعة فصلّ صلوة اللیل ثم قم فانظر فی نواحی السماء و اغتسل تلک اللیلة قبل المغرب ثم تنام على طهر فاذا اردت المشی الیه فاغتسل و لاتطیب و لاتدهن و لاتکتحل حتى تأتی القبر. (بحارالانوار ج98 ص148)

«مسأله: آداب زیارت آن بزرگوار؟ع؟ این است که چون قصد رفتن به زیارت او کنند در روز چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه روزه بگیرند و… پس چون خواهند به سفر زیارت روند غسل کنند ولکن خود را معطّر نکنند و روغن‏هاى خوشبو استعمال نکنند و سرمه نکشند و غذاهاى خوشمزه مانند حلویات و غیر آنها در سفره مهیا نکنند و در بین سفر سیر نخورند و سیراب نشوند و خود را مانند عزاداران موپریشان و غبارآلود و غمناک و حزین بدارند و خود را متذکر مصیبت‏هاى آن بزرگوار؟ع؟ کنند و در یاد گرسنگى و تشنگى او باشند.» (کفایةالمسائل ج1 ص625)

([44]) قال عمر بن علی بن الحسین: «لما قتل الحسین بن علی صلوات‌الله‌علیه لبس نساء بنی‌هاشم‏ السواد و المُسوح و کنّ لایشتکین من حر و لا برد و کان علی بن الحسین یعمل لهن الطعام للمأتم.» ‏(بحارالانوار ج45 ص118)

([45]) قال ابوعبدالله؟ع؟: … و ما اختضبت منا امرأة و لا ادهنت و لا اکتحلت و لا رجّلت حتى اتانا رأس‏ عبیدالله‏ بن زیاد لعنه‌الله‏. ‏(همان، ج45 ص207)

قالت فاطمة بنت علی:‏ «ما تحنأت امرأة منا و لا اجالت فی عینها مروداً و لا امتشطت حتى بعث المختار رأس‏ عبیدالله‏ بن زیاد.» (همان، ص386)

([46]) «کوفان» نام قدیمیِ «کوفه» بوده و نوعاً  آن نواحی و قسمت‌ها را کوفان می‌گفته‌اند، مانندِ «استان» که ما می‌گوییم. مرحوم آقای کرمانی­ می‌فرمایند: «…اگر آن نمرود در کوفه این کار را با ابراهیم کرد این نمرود هم در کنار کوفه این حظیره کربلا را کشید…» (چهل موعظه محرم، محرم‌الحرام 1278هـ ق، مجلس هشتم، ص425)

([47]) بحارالانوار ج68 ص366

([48]) بشارة المصطفی لشیعة المرتضی ج2 ص75، بحارالانوار ج98 ص197

([49]) بحارالانوار ج95 ص348

([50]) چهل موعظه محرم مرحوم آقای کرمانی­، محرم الحرام 1264 هـ‌ ق، مجلس چهارم، ص51 و محرم‌الحرام 1266 هـ ق، مجلس دوم، ص180

([51]) مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبائی­، محرم الحرام 1298 هـ‌ ق، مجلس سوم ص115 و مجلس نهم ص311

([52]) قال الرضا؟ع؟: … فعلی مثل الحسین فلیبک الباکون‏ فان البکاء علیه یحطّ الذنوب العظام. (بحارالانوار ج44 ص284)

و قال؟ع؟: یا ابن‌شبیب ان‏ کنت‏ باکیاً لشیء فابک للحسین بن علی بن ابی‌طالب..‏. (همان، ص286)‏

قال ابوعبدالله؟ع؟: کل الجزع و البکاء مکروه سوی الجزع و البکاء علی الحسین؟ع؟. (همان، ص280)‏

و قال؟ع؟ فی دعاء الندبة: فعلی الاطائب من اهل‌بیت محمد و علی صلی الله علیهما و آلهما فلیبک‏ الباکون‏ و ایاهم فلیندب النادبون و لمثلهم فلتدرّ الدموع و لیصرخ الصارخون و یعجّ العاجّون‏. (همان، ج99 ص107)

([53]) «پس آن بزرگوار یکه و تنها در میان میدان ایستاد و از بس شما بسیار شنیده‏اید این حکایات را عظم آنها تمام شده است در نظر شما. حجت خداوند عالم یکه و تنها و بی‏یار و یاور در میدان بایستد و از آن طرف چهارصد هزار کافر در مقابل او صف کشیده و با حربه و سلاح و مقصود همه ایشان کشتن آن بزرگوار باشد! و از اینکه بسیار شنیده‏اید روح‌های شما از بدن‌های شما بیرون نمی‏رود که می‏شنوید دختران پیغمبر خدا را اسیر کردند و در میان نامحرمان شهر به شهر و دیار به دیار گردانیدند.» (مواعظ مرحوم آقای کرمانی­، محرم الحرام 1266 هـ‌ ق، مجلس هشتم، ص270)

([54]) قال ابوجعفر؟ع؟: مروا شیعتنا بزیارة قبر الحسین بن علی؟عهما؟ فان اتیانه مفترض علی کل مؤمن یقرّ للحسین؟ع؟ بالامامة من الله جل و عز. (بحارالانوار ج98 ص3)

قال ابوعبدالله؟ع؟ لام‌سعید الاحمسیة: زوریه فان زیارة الحسین واجبة علی الرجال و النساء. (همان)‏

و قال؟ع؟: لو ان احدکم حج دهره ثم لم‌یزر الحسین بن علی؟عهما؟ لکان تارکاً حقاً من حقوق الله و حقوق رسول‌الله؟ص؟ لان حق الحسین؟ع؟ فریضة من الله واجبة علی کل مسلم. (همان)‏

([55]) «… و لعل العلة فی استحباب الزیارة فی هذا الیوم هو ان جابر بن عبدالله الانصاری؟رض؟ فی مثل هذا الیوم وصل من المدینة الی قبره الشریف و زاره بالزیارة التی مر ذکرها فکان اول من زاره من الانس ظاهراً فلذلک یستحب التأسی به…» (همان، ج44 ص284)

([56]) بحارالانوار ج98 ص153                                           (2) زیارت عاشوراء، همان، ص293

([57]) در اين زمان و با جداشدن قسمت زنانه از مردانه، نمى‌شود به اين ترتيب عمل نمود.

([58]) روی‏ ان رسول‌الله کان یوماً مع جماعة من اصحابه مارّاً فی بعض الطریق و اذا هم بصبیان یلعبون فی ذلک الطریق فجلس النبی؟ص؟ عند صبی منهم و جعل یقبّل ما بین عینیه و یلاطفه ثم اقعده علی حجره و کان یکثر تقبیله فسئل عن علة ذلک فقال؟ص؟: انی رأیت هذا الصبی یوماً یلعب مع الحسین و رأیته یرفع التراب من تحت قدمیه و یمسح به وجهه و عینیه فانا احبه لحبه لولدی الحسین و لقد اخبرنی جبرئیل انه یکون من انصاره فی وقعة کربلاء. (بحارالانوار ج44 ص242) و به احتمال قوى اين جدابودن حبيب از شهداء به‌دستور امام سجاد؟ع؟ نبوده و در سال‌هاى بعد که حرم و صحن ساخته شده اين ضريح حبيب به عنوان نماد آن خصوصيت و يا نماد خصوصيت شهادت حبيب قرار داده شده است.

([59]) همان، ص386

([60]) قال الحسن بن علی‏؟عهما؟ لرسول‌الله؟ص؟: یا ابتاه ما جزاء من زارک‏؟ فقال رسول‌الله؟ص؟: یا بنیّ من زارنی‏ حیّاً او میتاً او زار اباک او زار اخاک او زارک کان حقاً علیّ ان‌ازوره یوم القیامة فاخلّصه من ذنوبه. ‏(بحارالانوار  ج97 ص140)

عن عبد الله بن العباس قال: دخلت على النبی؟ص؟ و الحسن على عاتقه و الحسین على فخذه یلثمهما و یقبّلهما و یقول: اللهم وال من والاهما و عاد من عاداهما. ثم قال: یا ابن عباس کأنی به و قد خضبت شیبته من دمه یدعو فلایجاب و یستنصر فلاینصر. قلت: فمن یفعل ذلک یا رسول‌الله؟! قال:‏ شرار امتی ما لهم لاانالهم الله شفاعتی. ثم قال: یا ابن عباس من زاره عارفاً بحقه کتب له ثواب الف حجة و الف عمرة الا و من زاره فکأنما قد زارنی و من زارنی‏ فکأنما قد زار الله و حق الزائر على الله ان لایعذبه بالنار و ان الاجابة تحت قبته و الشفاء فی تربته و الائمة من ولده‏. (همان، ج36 ص286)

([61]) بحارالانوار ج98 ص196

([62]) بحارالانوار ج45 ص146 ـــ  اللهوف علی قتلی الطفوف ص196

([63]) بحارالانوار ج44 ص326

([64]) …و لقد سمعت جدی رسول‌الله یقول: ان الخلافة محرمة على ولد ابی‌سفیان، و کیف ابایع اهل بیت قد قال فیهم رسول‌الله هذا؟! (همان، ج44 ص312)

([65]) اسراء: 1

([66]) توبه: 111 و 112

([67]) بحارالانوار ج89 ص59

([68]) فصل‌الخطاب ج2 ص358

([69]) مصباح‌الشریعة ص351ــ353 ـــ  بحارالانوار ج6 ص31

([70]) ذاریات: 50

([71]) مواعظ صفر المظفر 1280 هـ ق، موعظه نهم (19 صفر)، ص136

([72]) بحارالانوار ج98 ص4

([73]) زیارت جوادیه، بحارالانوار ج99 ص55

([74]) منتهی‌الآمال ج2 ص1002 به نقل از  کامل بهائی ص523

([75]) قال علی بن الحسین؟عهما؟: …فکادت نفسی تخرج و تبینت ذلک منی عمتی زینب بنت علی الکبرى فقالت: ما لی اراک‏ تجود بنفسک یا بقیة جدی و ابی و اخوتی‏. (بحارالانوار ج45 ص179)

([76]) بحارالانوار ج24 ص303

([77]) همان

([78]) قیامة: 14

([79]) از اول مجلس تا اینجا ضبط نشده و از دفتر یادداشت یکی از برادران استفاده شد.

([80]) بحارالانوار ج73 ص60

([81]) بحارالانوار ج44 ص378

([82]) «… هو بعید عن قبر مولانا الحسین؟ع؟ بفرسخ و ازید و قبره الآن معروف یزوره بعض الناس، و بعض الخواص من الشیعة و العلماء یترک زیارته، بل ربما سمعت بعض محدثی الشیعة لعنه و الطعن علیه تعویلاً على انّه قطع علیه بالارتداد الفطری، و مثل هذا المرتد عند الاکثر لاتقبل توبته، و ما نقل من قبول الحسین؟ع؟ لها منقول باخبار الآحاد و هو لایعارض الاجماع، و اما انا…» (الانوار النعمانیة ج3 ص184)

([83]) بحارالانوار ج44 ص319

([84]) قال رسول‌الله؟ص؟: یا اباذر لاتنظر الی صغر الخطیئة ولکن انظر الی من عصیت. (بحارالانوار ج74 ص77)

([85]) اسراء: 1

([86]) التذکرة فی علم النحو ص373

([87]) مستدرک الوسائل ج10 ص166

([88]) بحارالانوار ج81 ص370

([89]) همان،  ج22 ص453

([90]) مصباح‌الشریعة ص109 و 111

([91]) ذاریات: 56

([92]) فرقان: 77

([93]) نمل: 62

([94]) هدایة الامّة الی احکام الائمة؟عهم؟ ج8 ص72

([95]) بحارالانوار ج64 ص305

([96]) حج: 34

([97]) رسالة فی رفع الاختلاف بین ما دلّ علی عصمة الملائکة و ما دلّ علی عصیان بعضهم، الرسائل ج4 ص240

([98]) به‌عنوان مثال: ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربیٰ و ینهیٰ عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکّرون. (نحل: 90) ــ  قال ابوجعفر؟ع؟: العدل شهادة ان لا اله الا الله و الاحسان ولایة امیرالمؤمنین؟ع؟ و الفحشاء الاول و المنکر الثانی و البغی الثالث. (بحارالانوار ج24 ص240)

([99]) بحارالانوار ج44 ص393

([100]) بحارالانوار ج83 ص20و25

([101]) مائدة: 72 و 117 ــ  اعراف: 59 و 65 و 73 و 85ــ  هود: 50 و 61 و 84 ــ  نحل: 36 ــ  مؤمنون: 23 و 32 ــ  نمل: 45 ــ  عنکبوت: 16 و 36 ــ  نوح: 3

([102]) بحارالانوار ج78 ص352 ــ کفایةالمسائل ج1 ص124

([103]) بحارالانوار ج73 ص174 و …

([104]) فرقان: 77

([105]) نمل: 62

([106]) ذاریات: 56

([107]) بحارالانوار ج69 ص55

([108]) بحارالانوار ج43 ص261

([109]) «فجمع الحسین؟ع؟ ولده‏ و اخوته‏ و اهل‌بیته ثم نظر الیهم فبکىٰ ساعة ثم قال: اللهم انا عترة نبیک محمد و قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدنا و تعدت بنوامیة علینا اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمین.» (بحارالانوار ج44 ص383)

([110]) اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم. (زیارت عاشوراء، بحارالانوار ج98 ص296)

([111]) بحارالانوار ج66 ص356

([112]) آن سیاحت و رهبانیت را خداوند برای آنها قرار نداده بود، خود آنها برای خود قرار داده بودند و خداوند هم بر آنها مقرر فرمود. ولی درباره حضرت عیسی؟ع؟ به‌دستور الهی بوده است. و بعد از مدتی این سنت را تحریف کردند و به صورت‌هایی که ذکر شد درآمد و خداوند (در سوره حدید آیه27) فرمود: فما رَعَوها حقّ رعایتها.

([113]) بحارالانوار ج52 ص135و138

([114]) روی عن ابن‌مسعود: … قال (رسول‌الله؟ص؟): یا ابن امّ‌عبد أ تدری ما رَهبانیة امتی؟ قلت: الله و رسوله اعلم. قال: الهجرة و الجهاد و الصلوة و الصوم و الحج و العمرة. (همان، ج14 ص277)

([115]) وسائل‌الشیعة ج10 ص151 ــ کفایةالمسائل ج1 ص368

([116]) بحارالانوار ج90 ص30

([117]) قال الصادق؟ع؟:‏ قال رسول‌اللَّه؟ص؟: قال اللَّه تعالى: الصوم لى و انا اجزى به. و الصوم یمیت مراد النفس و شهوة الطبع‏، و فیه صفاء القلب و طهارة الجوارح و عمارة الظاهر و الباطن‏ الخ. (مصباح‌الشریعة ص83، بحارالانوار ج93 ص254)

([118]) عن ابی‌عبدالله؟ع؟ عن آبائه؟عهم؟: قال رسول‌الله؟ص؟: ما من عبد صائم یُشتم فیقول: «انی‏ صائم‏ سلام‏ علیک لااشتِمک كما تشتمنی» الا قال الرب تبارک و تعالى: استجار عبدی بالصوم من شر عبدی قد اجرته من النار. (وسائل‌الشیعة ج10 ص168 ــ کفایةالمسائل ج1 ص368)

([119]) ابراهیم: 37

([120]) تفسیر فرات … باسناده عن ابن‌عباس‏ فی قول الله تعالى‏ فاجعل‏ افئدة من‏ الناس‏ قال: قال رسول‌الله؟ص؟: هی قلوب شیعتنا تهوی الى محبتنا. (بحارالانوار ج23 ص224)

فی الاحتجاج عن امیرالمؤمنین؟ع؟:‏ و الافئدة من الناس تهوی الینا و ذلک دعوة ابرٰهیم؟ع؟ حیث قال‏: «فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم». (همان، ج27 ص74)

([121]) از جمله در دعاء شب سی‌ام ماه مبارک رمضان (بحارالانوار ج95 ص82)

([122]) صافات: 180 تا 182

([123]) مصباح‌الشریعة ص24، بحارالانوار ج90 ص159

([124]) بحارالانوار ج89 ص59

([125]) بحارالانوار ج79 ص308

([126]) همان، ج83 ص20و 25

([127]) جامع الاخبار (للشعیری) ص81 ـــ  ارشاد القلوب الی الصواب (للدیلمی) ج1 ص91

([128]) نهج‌البلاغة، حکمة 39

([129]) از اول مجلس تا اینجا ضبط نشده بود و از دفتر یادداشت یکی از برادران استفاده شد.

([130]) علق: 6 و 7

([131]) عن الفضل بن يونس: قال ابوالحسن؟ع؟: اكثر من ان‌تقول: اللهم لاتجعلنی من المعارين و لاتخرجنی من التقصير. قلت: اما المعارون فقدعرفت ان الرجل يُعار الدين ثم يخرج منه، فما معنى «لاتخرجنی من التقصير»؟! فقال: كل عمل تريد به الله عزوجل فكن فيه مقصراً عند نفسک فان الناس كلهم فی اعمالهم فيما بينهم و بين الله مقصرون الا من عصمه الله عز و جل. (بحارالانوار  ج‏68 ص233)

عن جابر: قال لی ابوجعفر؟ع؟: يا جابر لا اخرجک الله من النقص و لا التقصير. (همان، ص235)

قال ابوالحسن موسى؟ع؟ لبعض ولده: يا بنی عليک بالجد لاتخرجن نفسک عن حد التقصير فی عبادة الله عزوجل و طاعته فان الله لايعبد حق عبادته. (همان)

«…ولكن آرزوی من اين است كه شما دائم بر خود خشمناک باشيد و دائم خود را مقصّر بدانيد و اين دعا را دائم بخوانيد: اللهم لاتجعلنی من المعارين و لاتخرجنی من حدّ التقصير.» (36موعظه (قسمتى از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی­)، موعظه پانزدهم، ص155)

«به هر حال به‏جهت شبهه دل‌ها مکرر بخوانید: اللهم لاتجعلنا من المعارین و لاتخرجنا من حد التقصیر بارخدایا، قرار مده ما را از عاریه‏کنندگان و بیرون مبر ما را از حد تقصیر. و تقصیر خود را باید ببینی و خود را از تقصیر بالا نبری، زیراکه اگر تقصیر خود را همیشه پیش نظر بداری، هرگز عجب نمی‏کنی و معصیت نمی‏کنی و به طاعت مشغول می‏شوی.» (مواعظ یزد، موعظه هشتم، ص91)

([132]) لایحبّ الله الجهر بالسوء من القول الا من ظُلم. (نساء: 148) «ای لایحب ان‌یجهر الرجل بالظلم و السوء و یظلم الا من ظلم، فقد اطلق له ان‌یعارضه بالظلم.» (تفسیر قمی ج1 ص157)

قال امیرالمؤمنین علیه‌صلوات‌المصلین فی کتاب طویل له؟ع؟ کتبه للاشتر النخعی؟رح؟ لمّا ولّاه علی مصر: … و اجعل لذوی‌الحاجات منک قسماً تفرّغ لهم فيه شخصک و تجلس لهم مجلساً عامّاً فتتواضع فيه لله الذی خلقک و تُقعِد عنهم جندَک و اعوانک من احراسک و شُرَطک حتى‌يكلمک متكلمهم غير مُتَتَعْتِع فانی سمعت رسول‌الله؟ص؟ يقول فی غير موطن: «لن‌تُقَدَّس امّة لايؤخَذ للضعيف فيها حقُّه من القوی غير متتعتع» ثم… (نامه53 نهج‌البلاغه برای مالک اشتر؟رضو؟)

و قال؟ع؟: العامل بالظلم و المعین علیه و الراضی به شرکاء ثلاثة. (بحارالانوار ج75 ص55)

اللهم صل على محمد و آله و اجعل لی يداً على من ظلمنی و لساناً على من خاصمنی و ظفراً بمن عاندنی و هب لی مكراً على من كايدنی و قدرةً على من اضطهدنی و تكذيباً لمن قصبنی. (دعاء مکارم‌الاخلاق، صحيفه سجاديه)

([133]) «فصل چهارم در معامله با سایر مردم است. …اگر به شما فحش دهند بگوييد اگر راست می‌گويی خدا مرا بيامرزد و اگر دروغ می‌گويی خدا تو را بيامرزد، و اگر بر يک طرف سر شما زنند طرف ديگر را بگيريد و بگوييد سری كه معصيت خدا كرده لايق بيش از اينها است، و اگر بگويند كه اگر يكی بگويی صد جواب می‌دهم در جواب بگوييد كه اگر صد بگويی يكی جواب نمی‌گويم…»

([134]) فیما وعظ الله عزوجل به عیسی؟ع؟: یا عیسی … و ان لَطم خدّک الایمن فاعطه الایسر. (الکافی ج8 ص138)

قال عیسی؟ع؟: یا بنی‌اسرائیل … يا عبيد السوء اذا اُخذ قميص احدكم فليعط رداءه معه و من لُطم خده منكم فليمكّن من خدّه الآخر و من سُخّر منكم ميلاً فليذهب ميلاً آخر معه. (بحارالانوار ج14 ص313)

«شنیده‌اید که گفته شده است: چشمی به چشمی و دندانی به دندانی؛ لیکن من به شما می‌گویم با شریر مقاومت مکنید. بلکه هرکه به رخساره راست تو طپانچه زند، دیگری را نیز به‌سوی او بگردان و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار، و هرگاه کسی تو را برای یک‌میل مجبور سازد، دو میل همراه او برو.» (بیانات حضرت عیسی؟ع؟ به حواریون در موعظه بالای کوه، انجیل متی: 5/ 38 تا 41)

([135]) الکافی ج2 ص298

([136]) مصباح‌الشریعة ص453ــ 457

([137]) روی عن الصادق؟ع؟ انه قال: ان زين‌العابدين؟ع؟ بكىٰ على ابيه اربعين سنة صائماً نهاره قائماً ليله فاذا حضر الافطار جاءه غلامه بطعامه و شرابه فيضعه بين يديه فيقول: كل يا مولای. فيقول: قتل‏ ابن رسول‌الله جائعاً قتل ابن رسول‌الله عطشاناً. فلايزال يكرر ذلک و يبكی حتى يبلّ طعامه من دموعه ثم يمزج شرابه بدموعه فلم‌يزل كذلک حتى لحق بالله عزوجل‏. (بحارالانوار ج45 ص149)

قال ابوعبدالله؟ع؟: البکاءون خمسة … و اما علی بن الحسين؟عهما؟ فبكىٰ على الحسين عشرين سنة او اربعين سنة و ما وضع بين يديه طعام الّا بكىٰ حتى قال له مولى له: جعلت فداک يا ابن رسول‌الله انی اخاف عليك ان‏‌تكون من الهالكين. قال: انما اشكو بثّی و حزنی الى الله و اعلم من الله ما لا تعلمون‏ انی لم‌اذكر مصرع بنی‌فاطمة الا خنقتنی لذلک عبرة. (همان، ج46 ص109)

(1) آن عارفی که دیده به چشم فؤادیش اسرار بی‏نهایت حق را به روزگار
گفتش کسی که موی سفیدت خضاب کن گفتا که نیست بر من مسکین دل‌فکار
دیگر روا خضاب به عمرم از آنکه من دیدم به چشم خویشتن آن قصه آشکار
آری پس از مکاشفه دیگر نخورد او آب خنک ز کوزه و یا آب جویبار

(نینوا در نوای آشنا، نوای غمین ج11، ص19)

([139]) بحارالانوار ج44 ص393

([140]) بحارالانوار ج1 ص164و173 و ج38 ص199

([141]) بحارالانوار ج89 ص200                                                 (2) همان، ج49 ص239

([142]) قال ابوجعفر الباقر؟ع؟: كان علی بن الحسين يصلی فی اليوم و الليلة الف‏ ركعة و كانت الريح تميله بمنزلة السنبلة. (همان،  ج46 ص74)

([143]) «و قد روى الشيخ فی التهذيب عن ابی‌بصير قال: سألت اباعبدالله؟ع؟ عن الصلوة فی الفِراء فقال: كان علی بن الحسين؟ع؟ رجلاً صَرِداً فلايدفئه فِراء الحجاز لان دِباغها بالقَرَظ فكان يبعث الى العراق فيؤتىٰ مما قِبلكم بالفَرْو فيلبسه الخ. قلت: الصرد بفتح الصاد و كسر الراء من يجد البرد سريعاً…» (بحارالانوار ج80 ص230)

([144]) روی نظر علی بن الحسين سيدالعابدين الى عبيد الله بن العباس‏ بن علی بن ابی‌طالب؟ع؟ فاستعبر ثم قال: ما من يوم اشد على رسول‌الله؟ص؟ من يوم احد… ثم قال؟ع؟: و لا يوم كيوم الحسين ازدلف اليه ثلاثون الف رجل يزعمون انهم من هذه الامة كل يتقرب الى الله عزوجل بدمه و هو بالله يذكرهم فلايتعظون حتى قتلوه بغياً و ظلماً و عدواناً ثم قال؟ع؟: رحم الله العباس فلقد آثر و ابلىٰ و فدىٰ اخاه بنفسه حتى قطعت يداه فابدل الله عزوجل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة فی الجنة كما جعل لجعفر بن ابی‌طالب؟ع؟ و ان للعباس عند الله عزوجل منزلة يغبطه‏ بها جميع الشهداء يوم القيامة. (همان، ج44 ص298)

([145]) «…و ما فرقه جلیله ناجیه ان‏شاءالله اهل و عیال سیدالشهداء می‏باشیم و سایر مردم به فاتحه‏خوانی ما می‏آیند … و ماییم که ماتم‏دار و عزادار آن بزرگواریم زیرا که ماییم که اقرار داریم به فضائل آن بزرگوار و ماییم که نشر می‏کنیم مناقب و مقامات آن بزرگوار را و … پس باید ما لوای عزای آن حضرت را بلند نماییم و در مصیبت او گریه‏ها و زاری‌ها نماییم چرا که آن بزرگوار به‌جز ما ماتم‏داری ندارد و ماییم آل آن بزرگوار و آل‏محمد؟ص؟.» (چهل موعظه محرم، محرم‌الحرام 1264هـ ق، مجلس ششم، ص80)

([146]) اسرار العبادات، جواهرالحکم ج14 ص23

([147]) قال ابوعبدالله؟ع؟: اقرب ما یکون العبد الی الله و هو ساجد. (بحارالانوار ج82 ص163)

([148]) بحارالانوار ج82 ص165 ــ و قال ابوعبدالله؟ع؟: … و علیکم بطول السجود و الرکوع فان احدکم اذا اطال الرکوع و السجود یهتف ابلیس من خلفه و قال: یا ویلتاه اطاعوا و عصیتُ و سجدوا و ابیت. (همان، ص136)

([149]) مستدرک الوسائل ج3 ص43

([150]) قال الباقر؟ع؟: لمّا همّ الحسين بالشخوص عن المدينة اقبلت نساء بنی عبدالمطلب فاجتمعن للنياحة حتى مشى فيهن الحسين؟ع؟ … و اقبلت بعض عماته تبكی و تقول: اشهد يا حسين لقد سمعت الجن ناحت بنوحک و هم يقولون:

و ان قتيل الطفّ من آل‌هاشم اذل رقاباً من قريش فذلّت
حبيب رسول‌الله لم‌يک فاحشاً  ابانت مصيبتک الانوف و جلّت

(بحارالانوار ج45 ص88)

([151]) کفایةالمسائل ج1 ص320

([152]) مائدة: 72 و …

([153]) مصباح‌الشریعة ص453

([154]) شرح الخطبة الطتنجیة، جواهرالحکم ج6 ص341و 468

([155]) اسرار العبادات، جواهرالحکم ج14 ص18

([156]) قال ابوعبدالله؟ع؟: … فدنا رسول‌الله؟ص؟ من صاد و هو ماء یسیل من ساق العرش الایمن … (الکافی ج3 ص485)

([157]) «…و سبغ الوضوء من صاد و هو بحر تحت العرش…» (رساله قطیفیه، جوامع‌الکلم ج8 ص640)

«…فالصاد اول متعلق المشیة و هو بحر تحت العرش…» (اسرار العبادات، جواهرالحکم ج14 ص18)

«…حالا این الفاظی که در این علم وارد شده آیا باید آنها را حمل کرد به معانی متبادره به اذهان؟ این نمی‏شود. می‏شنود بحر صاد خیال می‏کند گودالی پر از آب، زیر عرش هم هست زیر را هم همین طور ظاهر خیال می‏کند.» (دروس مرحوم آقای کرمانی­، درس29)

([158]) طه: 114

([159]) بحارالانوار ج69 ص49

([160]) الانوار النعمانية ج1 ص40 ـــ‌  اسرار العبادات، جواهرالحکم ج14 ص98

([161]) من لایحضره الفقیه ج1 ص208 ـــ  بحارالانوار ج79 ص209

([162]) بحارالانوار ج85 ص37و38

([163]) همان،  ص5

([164]) همان، ص38

([165]) بحارالانوار ج85 ص38

([166]) «این است که سید مرحوم یک وقتی عرض کردند خدمت شیخ مرحوم که در نماز جماعت چنان‌که باید از برای من حضور قلب حاصل نمی‏شود و هروقت تنها نماز کنم قلبم مجتمع‏تر است، حواسم جمع‏تر است، حضور من بیشتر است. فرمودند نه هر حضوری مطلوب و مرضیّ خداست، باید دید رضای خدا در چیست. رضای خدا بعد از آنی که در جماعت است، باید جماعت را اختیار کرد. اگرچه حضور قلب کمتر باشد، باید همان را اختیار کرد.» (مواعظ مرحوم آقای کرمانی­، ماه مبارک رمضان 1280 هـ ق، مجلس پانزدهم، ص263)

([167]) «می‏بینی عذر می‏آورد که عادلی نمی‏بینم. این عذر بدتر از گناه است، نماز نکردنت یکی، سوء ظنت دو تا. چرا باید سوء ظن به مؤمنان داشته باشی؟ اینها همه از روی آن نفاق‌های باطنی است والا اگر کسی خواسته باشد حفظ توحید بکند نماز جماعت را ترک نمی‏کند. می‏خواهم بدانم اهل‏خیر شماها باید باشید یا سنی‏ها؟ جمیع سنی‏ها همین که اول زوال ظهر می‏شود، جمیعشان اگر ترازو در دست داشته باشند اشرفی بکشند می‏گذارند می‏روند به جماعت حاضر می‏شوند. حالا شیعه چرا باید مسارعتشان در عبادت کمتر باشد از سنی‏ها؟ توی بازار صدای اذان بلند می‏شود تو نشسته‏ای، پا نمی‏شوی بروی به نماز، سنی‏ها می‏روند. چرا باید دوست عمر خطّاب از تو بهتر باشد در شریعت؟ آیا ننگ و عارت نمی‏شود که سنی عملش از تو بهتر باشد؟ پس بدان که این بد صفتی است که نشسته‏اید و صدای اذان می‏شنوید و نمی‏روید به نماز. اگر می‏گویی کسی عادل نیست، می‏گویم در همه این ولایتی که تو هستی آیا نمی‏شناسی احدی را که عادل باشد؟ پس تو عجب سوء ظنی داری! اینها همه عذرهای بدتر از گناه است… آنچه من آرزو دارم این است که شما جماعت شیخیه طوری باشید هرچند می‏توانید سعی کنید در اجتماع که یک‏نماز شما بدون جماعت نباشد. یک‏برادرت را که می‏بینی به نماز ایستاده تو بایست با او نماز کن. مگر واجب است عمامه آدم گنده باشد؟ مگر واجب است که آدم صاحب اسم و رسم باشد؟ حالا اگر عمامه نداشته باشد، کلاهی باشد، هر ترکیب هست خوب است. وقتی بد از او ندیده‏ای و مردم هم بد پشت سرش نگویند برو بایست با او نماز کن. اگر همه یکی را خوب می‏دانند که برو بایست تو هم نماز کن، اگر نیست همچو کسی هر دو نفر سه نفر که یکی را عادل می‏دانید و از او همین‏قدر بد ندیده‏اید در عدالتش کافی است، بایستید با او نماز کنید. معروف شده است که شیخی‏ها اول وقت نماز می‏کنند. اول وقت که نماز کردی نمازت همراه نماز صاحب‏الامر بالا می‏رود.» (مواعظ مرحوم آقای کرمانی­، 20 صفر 1280 هـ ق ، موعظه دهم، ص160)

([168]) «اگر در میان جماعت یک نفر مرحوم بشود جمیع آن جماعت به جهت آن یکی مرحوم خواهند شد، اگر نماز آن یک نفر مقبول بشود نماز همه مقبول می‏شود نماز که مقبول شد باقی اعمال مقبول می‏شود… مپندارید مثل یکپاره عباد جاهل که می‏گویند اگر من بروم یک گوشه بایستم نماز کنم حضور قلبم بهتر است، حواسم جمع‏تر است. چنین نیست، نه هر حضوری را می‏خواهند و می‏پسندند. از ما بندگی و فرمانبرداری خواسته‏اند هرچه آقا می‏گوید می‏باید کرد… همچنین نماز را خدای تو از تو در جماعت خواسته، نماز جماعت شکوه اسلام است، شکوه نبوت محمد است؟ص؟. پیغمبر از ما خواسته همه جمع شویم همه با هم در حضور یکدیگر سر عجز و مسکنت بر خاک بسایید، همه با هم تذلل کنید، همه با هم عرض حاجات خود را کنید. پس اینکه می‏گویی می‏خواهم بروم یک گوشه بایستم نماز کنم که حضور قلبم بیشتر است، غلط کرده‏ای…» (28موعظه (قسمتى از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی­، موعظه26، اول شعبان 1284 هـ ق، ص500)

([169]) «…مثلاً لو ظهر لک كلام زيد او طوله او بياضه او حرارته و ما اشبه ذلک و قعَد بجنبِ زيد لم‌تكد تفرّق بينهما الّا ان زيداً اذا تكلم حكیٰ عن نفسه و كلامه او طُوله اذا تكلّم حكیٰ عَنْ زيدٍ» (شرح العرشیة ج3، جوامع‌الکلم ج4 ص618)

([170]) «…خبر داده‏اند حکماء که اگر در قیامت کلام زید را ببینی بر شکل زید است، کلام زید در روز قیامت مثل زید سر دارد دست دارد پا دارد حرف می‏زند بر شکل زید است بر طبع زید است هیچ فرقی میان زید و کلامش نیست مگر اینکه زید اصل است کلامش فرع، … پس تمام افعال را همین‌طور بدانید. دیگر بسا این کلام را فرمایش می‏کنند، برای اینکه قاعده‏اش بوده شیخ مرحوم که شالوده بریزد کلی بگوید دیگر آن را باید در جمیع جاها جاری کرد. می‏فرماید چون تازه آمدم توی کار می‏خواستم علمی تازه بیارم می‏فرماید تعمد کردم بخصوص یک‏پاره چیزها بگویم که محل وحشت باشد، تا عقلاء گوش بدهند و بفهمند و جهال هم وحشت کنند و بترسند دیگر هر کدام را خدا خواسته هدایت بیابند. … کلام زید را گفت شیخ مرحوم، و قیام زید را نگفت به جهت اینکه قیام زید بر شکل زید است وحشتی نداشت لکن چون متبادر از کلام زید اینی است که در هوا است این را گفت تا قدری وحشت کنند بیایند گوش بدهند آن وقت اگر اهل دیارند بفهمند، نیستند نفهمند. عرض می‏کنم فرق نمی‏کند کلام زید یا قیامش یا علمش یا قدرتش فعل زید به قول مطلق بعینه مثل زید است…» (دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی­، ج6 درس هفتم، 25 ذیقعده 1297 هـ ق، ص86)

([171]) دعای بعد از زیارت، بحارالانوار ج99 ص173 ــ  در زیارت جامعه کبیره (… الّا رضاکم) همان، ص133

([172]) مواعظ مرحوم آقای کرمانی/ ، ماه مبارک رمضان 1280 هـ ق، مجلس چهارم، ص51

([173]) بحارالانوار ج79 ص310 («قربان» مصدر فعل «قَرُبَ» است و در لغت، هم به‌معنای وسیله تقرب آمده و هم به‌معنای تقرب.)

([174]) بحارالانوار ج95 ص393

([175]) نساء: 80

([176]) بحارالانوار ج26 ص2

([177]) بحارالانوار ج45 ص21

([178]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: …انه كان اذا قام الى الصلاة سُمع لصدره و جوفه اَزيز كاَزيز المرجل‏ على الاثافیّ من شدة البكاء و قد اَمّنه الله عزوجل من عقابه فاراد ان‌يتخشع لربه ببكائه و يكون اماماً لمن اقتدىٰ به. (بحارالانوار ج10 ص40)

([179]) قال ابوعبدالله؟ع؟: …فان النبی؟ص؟ قال: المصلی مناجٍ ربَّه… (مصباح‌الشریعة ص109)

([180]) بحارالانوار ج45 ص21

([181]) نور: 41

([182]) نساء: 80

([183]) … و اشهد ان محمداً عبده و رسوله استخلصه فی القدم على سائر الامم على علم منه انفرد عن التشاكل و التماثل من ابناء الجنس و انتجبه آمراً و ناهياً عنه اقامه‏ فی سائر عالمه فی الاداء مقامه اذ كان‏ لاتدركه الابصار و لاتحويه خواطر الافكار و لاتمثله غوامض الظنون فی الاسرار لا اله الّا هو الملک الجبار … (مصباح کفعمی ص696)

([184]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: اذا قام احدکم الی الصلاة فلیصلّ صلاة مودّع. (بحارالانوار ج81 ص239)

قال ابوعبدالله؟ع؟: اذا صليت صلاة فريضة فصلّها لوقتها صلاة مودّع يخاف ان لايعود اليها ابداً … (همان، ج80 ص10)

قال ابوجعفر الباقر؟ع؟: كان علی بن الحسين … و کان يصلی صلاة مودّع یریٰ انه لایصلی بعدها ابداً. (همان، ج46 ص80)

([185]) همان، ج80 ص14

([186]) قال ابوالحسن؟ع؟: ما قسم فی الناس شیء اقلّ من الیقین. (بحارالانوار ج81 ص239)

([187]) «…و ذلک غاية تهاون و استخفاف لحق السلطان و احتقار و استصغار له ان‌يدخل علی السلطان غلقاً مضطرباً كالحاقن غير المستمسک نفسه يرفع رجلاً و يضع اخری و يريد ان‌يرجع او يعتذر و يقول اعفنی فانی اريد ان ارجع و لی همّ و شغل اعظم منک و اهمّ و اريد ان‌ارجع من حضرتک و اتوجه اليه فانه اعظم و اولی فاعطنی سريعاً و عجّل فانی فی همّ و اريد ان‌ارجع الی ما هو اعظم…» (طریق‌النجاة ج2 ص87)

([188]) تهذیب الاحکام ج2 ص239

([189]) همان، ص240

([190]) تهذیب الاحکام ج2 ص240

([191]) ياايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبی و لاتجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض. (حجرات: 2)

([192]) بحارالانوار ج44 ص141 و 142 و 153 و 154

([193]) قديماً هتكت انت و ابوک حجاب رسول‌الله؟ص؟ و ادخلت بيته من لايحب رسول‌الله؟ص؟ قربه و ان الله سائلک عن ذلک… و قد ادخلت انت بيت رسول‌الله؟ص؟ الرجال بغير اذنه، و قد قال الله عزوجل: «ياايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبی» و لعمری لقد ضربت انت لابيک و فاروقِه عند اُذن رسول‌الله؟ص؟ المعاول‏… (بحارالانوار ج44 ص143)

([194]) «…اما ابدان بشریه خود را القاء فرموده‏اند در قبور مقدسه خود و آن ابدان بشریه است که در قبر می‏بیند زوار خود را و می‏شنود کلام ایشان را و جواب می‏دهد سلام ایشان را و تصریح فرموده‏اند که این ابدان را کسی که غیر از خود ایشان است در قبر نمی‏تواند ببیند به جهت غلبه نورانیت بر اجزاء عنصریه آن ولکن خود ایشان آن ابدان را در قبر می‏بینند و معلوم است که بدنی که در قبر می‏بیند زوار خود را و می‏شنود کلام ایشان را و جواب می‏دهد سلام ایشان را نپوسیده است و اجزای آن متفرق نشده.» (اجتناب، ص374)

([195]) بحارالانوار ج35 ص216

([196]) بحارالانوار ج30 ص294

([197]) بحارالانوار ج44 ص158

([198]) «و قیل انه سُقی برادة الذهب» (بحارالانوار ج44 ص158)

([199]) لقد سُقیت السمّ عدة مرات و ما سقیت مثل هذه، لقد لفظت… (بحارالانوار ج44 ص148 و 156)

([200]) «اقول: روی فی بعض تأليفات اصحابنا ان الحسن؟ع؟ لما دنت وفاته و نفدت ايامه و جرى السمّ فی بدنه تغير لونه و اخضرّ فقال له الحسين؟ع؟: ما لی ارىٰ لونک مائلاً الى الخضرة…» (بحارالانوار ج44 ص145)

([201]) بحارالانوار ج28 ص51

([202]) …و ليس لمعاوية بن ابی‌سفيان ان‌يعهد الى احد من بعده عهداً بل يكون الامر من بعده شورىٰ بين المسلمين‏. (بحارالانوار ج28 ص51)

([203]) قال ابوعبدالله؟ع؟: ان‏ الاشعث‏ بن‏ قيس‏ شرک فی دم اميرالمؤمنين و ابنته جعدة سمّت الحسن و محمد ابنه شرک فی دم الحسين؟ع؟. (بحارالانوار ج44 ص142)

([204]) بحارالانوار ج44 ص157

([205]) اسراء: 20

([206]) روی عن الصادق عن آبائه؟عهم؟: ان الحسن؟ع؟ قال لاهل‌بيته: انی اموت بالسمّ كما مات رسول‌الله؟ص؟. قالوا: و من يفعل ذلک؟ قال: امرأتی جعدة بنت الاشعث بن قيس فان معاوية يدسّ اليها و يأمرها بذلک. قالوا: اخرجها من منزلک و باعدها من نفسک. قال: كيف اخرجها و لم‌تفعل بعد شيئاً و لو اخرجتها ماقتلنی غيرها و كان لها عذر عند الناس. (بحارالانوار ج44 ص154)

([207]) طه: 70 الی 73

([208]) روی عن الصادق عن آبائه؟عهم؟: … حمل [معاویة] اليها شربة سمّ لتسقيها الحسن؟ع؟ فانصرف الى منزله و هو صائم فاخرجت وقت الافطار و كان يوماً حارّاً شربة لبن و قد القت فيها ذلک السمّ فشربها و قال: عدوة الله قتلتينی قتلک الله والله لاتصيبين منی خلفاً و لقد غرّک و سخر منک و الله يخزيک و يخزيه. (بحارالانوار ج44 ص154)

([209]) …و ابولهب يتبعه و يرميه‏ بالحجارة و قد ادمىٰ كعبه و عُرقوبَيه… (بحارالانوار ج18 ص202)

([210]) … رماه ابوجهل‏ قبحه‌الله بحجر فشجّ بين‏ عينيه‏… فهرب؟صل؟ حتى اتى الجبل… و جاء رجل الى علی بن ابی‌طالب؟ع؟ و قال: يا علی قد قتل محمد؟صل؟. فانطلق الى منزل خديجة؟رضها؟… فمضى حتى جاز الجبل و خديجة معه… فجعل ينادی: يا محمداه يا رسول‌الله نفسی لک الفداء فی ایّ واد انت ملقىٰ؟ و جعلت خديجة؟رضها؟ تنادی: من احس لی النبی المصطفى من احس لی الربيع المرتضى من احس لی المطرود فی الله من احس لی اباالقاسم رسول‌الله؟صل؟؟ و هبط عليه جبرئيل؟ع؟ فلما نظر اليه النبی؟صل؟ بكىٰ و قال: ما ترىٰ ما صنع بی قومی كذّبونی و طردونی و خرجوا علیّ… و هبط عليه اسماعيل حارس السماء الدنيا فقال: السلام عليک يا رسول‌الله قد امرنی ربی ان‌اطيعک أ فتأمرنی ان‌انثر عليهم النجوم فاحرقهم؟! و اقبل ملک الشمس… فقال رسول‌الله؟صل؟: قد امرتم بطاعتی؟ قالوا: نعم. فرفع رأسه الى السماء و نادىٰ: انی لم‌ابعث عذاباً انما بعثت رحمةً للعالمين دعونی و قومی فانهم لايعلمون و نظر جبرئيل؟ع؟ الى خديجة؟رضها؟ تجول فی الوادی فقال: يا رسول‌الله أ لاترىٰ الى خديجة قد ابكت لبكائها ملائكة السماء ادعها اليک فاقرءها منی السلام و قل لها: انّ الله يقرؤک السلام و بشرها ان… فدعاها النبی؟صل؟ و الدماء تسيل من وجهه على الارض و هو يمسحها و يردها قالت: فداک ابی و امی دع الدم يقع على الارض. قال: اخشىٰ ان‌يغضب رب الارض على من عليها فلما جن عليهم الليل انصرفت خديجة؟رضها؟ و رسول‌الله؟صل؟ و علی؟ع؟ و دخلت به منزلها فاقعدته على الموضع الذی فيه الصخرة و اظلته بصخرة من فوق رأسه و قامت فی وجهه تستره ببُردها و اقبل المشركون يرمونه بالحجارة فاذا جاءت من فوق الصخرة وقته الصخرة و اذا رموه من تحته وقته الجدران الحيط و اذا رمی من بين يديه وقته خديجة رضی‌‌الله‌عنها بنفسها و جعلت تنادی: يا معشر قريش ترمى الحرة فی منزلها؟! فلما سمعوا ذلک انصرفوا عنه. (بحارالانوار ج‏18 ص242، تصحيح و مقابله شده با اصل، المنتقى من سير النبى المصطفى ج2 ص391)

([211]) بحارالانوار ج20 ص21 و 117 و 119 و ج35 ص177

([212]) کهف: 6

([213]) حجرات: 2

([214]) قال ابوعبدالله؟ص؟: لما استخرج اميرالمؤمنين صلوات‌الله‌عليه من منزله خرجت فاطمة؟عها؟ … حتى انتهت قريباً من القبر فقالت: خلوا عن ابن‌عمی فو الذی بعث محمداً بالحق لئن لم‌تخلوا عنه لانشرن شعری و لاضعن قميص رسول‌الله؟ص؟ على رأسی و لاصرخن الى الله تبارک و تعالىٰ… قال سلمان؟رض؟: كنت قريباً منها فرأيت والله اساس حيطان المسجد مسجد رسول‌الله؟ص؟ تقلعت من اسفلها حتى لو اراد رجل ان‌ينفذ من تحتها نفذ فدنوت منها فقلت: يا سيدتی و مولاتی ان الله تبارک و تعالىٰ بعث اباک رحمة فلاتكونی نقمة فرجعت و رجعت الحيطان حتى سطعت الغبرة من اسفلها فدخلت فی خياشيمنا. (بحارالانوار ج28 ص206)

…فقالت: یا ابابکر أ تريد ان‌ترملنی من زوجی والله لئن لم‌تكف عنه لانشرن شعری و لاشقن جيبی و لآتين قبر ابی و لاصيحن الى ربی فاخذت بيد الحسن و الحسين؟عهما؟ و خرجت تريد قبر النبی؟ص؟ فقال علی؟ع؟ لسلمان: ادرک‏ ابنة محمد فانی ارىٰ جنبتی المدينة تكفئان والله ان نشرت شعرها و شقت جيبها و اتت قبر ابيها و صاحت الى ربها لايناظر بالمدينة ان‌يخسف بها و بمن فيها فادركها سلمان؟رض؟ فقال: يا بنت محمد ان الله بعث اباک رحمة فارجعی فقالت: يا سلمان يريدون قتل علی ما علیّ صبر فدعنی حتى آتی قبر ابی فانشر شعری و اشق جيبی و اصيح الى ربی فقال سلمان: انی اخاف ان‌يخسف بالمدينة و علی بعثنی اليک يأمرک ان‌ترجعی الى بيتک و تنصرفی فقالت: اذاً ارجع و اصبر و اسمع له و اطيع‏. (همان، ص228)

([215]) من دخل دار ابی‌سفیان و هو باعلی مکة فهو آمن و من دخل دار حکیم و هو باسفل مکة فهو آمن و من اغلق بابه و کفّ یده فهو آمن. (بحارالانوار ج21 ص104) ــ امرهم رسول‌الله؟ص؟ جميعاً ان‌يكفوا ايديهم و لايقاتلوا الا من قاتلهم. (همان، ص105) ــ عن ابی‌عبدالله؟ع؟ عن ابيه قال: ان رسول‌الله؟ص؟ يوم فتح مكة لم‌يسب لاهلها ذرية و قال من اغلق بابه و القىٰ سلاحه او دخل دار ابی‌سفيان فهو آمن. (همان، ص107) ــ قال العباس: ان اباسفيان يحب الشرف فشرّفه فقال: من دخل داره فهو آمن و من القىٰ سلاحه فهو آمن. (همان، ص 119)

([216]) فقال[؟ص؟]: لا اله الا الله وحده لا شريک له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده ماذا تقولون و ماذا تظنون؟ قالوا: نظن خيراً و نقول خيراً اخ كريم و ابن اخ كريم و قد قدرت. قال: فانی اقول كما قال اخی يوسف‏ لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين.‏ (همان، ص135)

([217]) همان ج99 ص212

([218]) کل شیء من الدنیا سماعه اعظم من عیانه و کل شیء من الآخرة عیانه اعظم من سماعه. (نهج‌البلاغة، خطبه 114)

([219]) «آن مؤمنان رجوع‏كنندگانند به‌سوی خداوند عالم جل‏شأنه و بس … و نمازگزاران و ركوع‏كنندگان و سجودكنندگان از برای اويند و بس…» (اسرار شهادة آل‌الله صلوات‌الله‌علیهم، ص6)

([220]) بحارالانوار ج81 ص262

([221]) همان، ج67 ص69

([222]) نهج‌البلاغة، خطبه 198

([223]) بحارالانوار ج99 ص55

([224]) بحارالانوار ج22 ص291

([225]) بحارالانوار ج49 ص123 و 127

([226]) قال الباقر؟ع؟: لمّا همّ الحسين بالشخوص عن المدينة اقبلت نساء بنی عبدالمطلب فاجتمعن للنياحة حتى مشى فيهن الحسين؟ع؟ فقال: انشدكن الله ان‌تبدين هذا الامر معصيةً لله و لرسوله. قالت له نساء بنی عبدالمطلب: فلِمَن نستبقی النياحة و البكاء فهو عندنا كيوم مات رسول‌الله؟ص؟ و علی و فاطمة و رقية و زينب و ام‌كلثوم فننشدک الله جعلنا الله فداک من الموت فيا حبيب الابرار من اهل القبور. و اقبلت بعض عماته تبكی و تقول: اشهد يا حسين لقد سمعت الجن ناحت بنوحک و هم يقولون:

و ان قتيل الطف من آل‌هاشم اذل رقاباً من قريش فذلّت
حبيب رسول‌الله لم‌يک فاحشاً ابانت مصيبتک الانوف و جلّت

 

(بحارالانوار ج45 ص88)

([227]) بحارالانوار ج99 ص53                                               (2) همان، ج49 ص117

(3) همان، ج44 ص225 و 226                   (4) همان، ص331                                                 (5) همان، ص239

([228]) بحارالانوار ج49 ص129

([229]) همان، ص135 و 139 و 153 و 155 و 165 و …

([230]) «ان بیعة ابی‌بکر کانت فَلتَةً وَقَی اللّه شَرَّها فمن عاد الی مثلها فاقتلوه» (الایضاح للفضل بن شاذان الازدی ص138، شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج2 ص29)

([231]) بحارالانوار ج26 ص48

([232]) همان، ص41 و 44

([233]) همان، ص18

([234]) همان، ص26 و 46

([235]) بحارالانوار ج49 ص141 و 153

([236]) بحارالانوار ج50 ص331

([237]) همان، ج52 ص17

([238]) بحارالانوار ج50 ص337

([239]) بحارالانوار ج49 ص301 و 305

([240]) عن یاسر الخادم: لما كان بيننا و بين طوس سبعة منازل اعتل ابوالحسن؟ع؟ فدخلنا طوس و قد اشتدت به العلة فبقينا بطوس اياماً فكان المأمون يأتيه فی كل يوم مرتين فلما كان فی آخر يومه الذی قبض فيه..‏. (همان، ص299)

([241]) بحارالانوار ج49 ص140

([242]) همان، ج88 ص135

([243]) حیوة النفس، جوامع‌الکلم ج5 ص49

([244]) عن یاسر الخادم: كان غلمان لابی‌الحسن؟ع؟ فی البيت صقالبة و روم ..‏. (بحارالانوار ج49 ص86)

([245]) عن یاسر الخادم: …فلما كان فی آخر يومه الذی قبض فيه كان ضعيفاً فی ذلک اليوم فقال لی بعد ما صلى الظهر: يا ياسر اكل الناس شيئاً؟ قلت: يا سيدی من يأكل هاهنا مع ما انت فيه. فانتصب؟ع؟ ثم قال: هاتوا المائدة و لم‌يدع‏ من‏ حشمه احداً الا اقعده معه على المائدة يتفقّد واحداً واحداً فلما اكلوا قال: ابعثوا الى النساء بالطعام فحمل الطعام الى النساء فلما فرغوا من الاكل اغمی عليه و ضعف … فلما کان من تلک اللیلة قضی علیه بعد ما ذهب من اللیل بعضه..‏. (بحارالانوار ج49 ص299)

([246]) همان، ص301

([247]) بحارالانوار ج50 ص324