03-2 بقیة الله جلد سوم – چاپ – قسمت دوم

 

بقیةالله خیر لکم ان کنتم مؤمنین

جلد سوم – قسمت دوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 135 *»

 

مجلس  0 1

 

(شب یکشنبه 25 شوال المکرم 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r جسد اول و دوم

r معاد و بدن‌های آخرتی

r بدن آخرتی در دوره دنیا

r بدن‌های معصومان:

r غیبت امام7

r طینت مستدیره

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 136 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

در شناخت آن مرتبه غیبی انسانی بودیم که در اصطلاح مشایخ ما+  از آن به «بدن اصلی» و «جسد اصلی» تعبیر آورده می‏شود. و در اصطلاح مخصوص شیخ بزرگوار/ «جسد ثانی» و «جسد باقی» می‏باشد. این بزرگوار درباره جسد تحقیق فرموده‏اند و گفته‏اند که جسد یا بدن، دو بدن است: یک بدن، بدن عنصری است و یک بدن، بدن هورقلیایی.

مقصود از بدن عنصری همین ظاهر انسانی است که می‏بینیم از مجموعه عناصر این عالم فراهم می‏شود و به این عناصر برپاست. از این عناصر تولید می‏شود و باز به همین عناصر برمی‏گردد. تمام این خوردن‌ها، آشامیدن‌ها و تنفس‌ها، مایه‏هایی هستند برای ساختن این بدن ظاهر و می‏بینیم این بدن در دوران زندگی مرتّب در تبدیل و تبدّل است. اجزائش در همین عالم دنیا منتشر می‏شود و باز اجزائی جدید ساخته می‏شود. به این بدن بدن عنصری دنیوی فرموده‏اند؛ و هیچ لازم نیست که برای

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 137 *»

تبدّل و تغیّر این بدن دلیلی اقامه شود به جهت  اینکه یک امر محسوسی است که هرکس می‏فهمد و بحمدالله اکنون هم در طب جدید به خصوص مطرح شده و ثابت گردیده است که این بدن مرتّب در تبدیل و تحوّل است. سلّول‌های این بدن پی‌درپی تازه می‏شوند و می‏میرند و از بین می‏روند، یعنی از این پیکره جدا می‏شوند و سلّول‌های تازه جای سلّول‌های گذشته می‏نشیند. پس این مطلب که این بدن ثابت نیست، مستمر نیست و متغیّر است به دلیل احتیاج ندارد.

بزرگان ما+ باتوجّه به تحقیقاتی که در آیات و روایات نموده‏اند، می‏فرمایند برای این انسان یک بدن و جسد ثابت هم هست که آن جسد ثابت در این جسد متغیّر، ظاهر است و این جسد متغیّر که آن‌به‌آن تغیّر می‏یابد در حکم لباسی برای آن جسد است و آن جسد، جسد حقیقی است و در این دنیا جدای از این بدن نیست و آن است که در این بدن‌های متغیّر، ثابت است. البته در همین عالم ظاهر ما نمونه دارد و خداوند نمونه ثبات و ثابت بودن آن بدن را در همین بدن قرار داده است که ان‏شاءالله در جای خودش عرض می‏شود. بدن اصلی و جسد ثانی که همان جسد باقی است در این بدن‌های متغیّر، ثابت است و برای آن فنا نیست؛ ولی جدای از این بدن ظاهر هم نیست. آن بدن تا در این دنیاست در این بدن ظاهری، ثابت است و این بدن ظاهری در تبدّل است. بعد از مرگ چون در قبر دیگر به این بدن ظاهری از این عالم مدد نمی‏رسد حیاتش انقطاع می‏یابد، متلاشی می‏گردد، ولی آن بدن باقی می‏ماند اما نه به‌طور خالص یعنی باز در اعراض و لباس‌هایی است که آن اعراض و لباس‌ها را «لباس هورقلیایی» می‏نامند.

عرض کردم که کلمه هورقلیا یک کلمه قلمبه و وحشت‏زا نیست که از آن بترسند و به آن بترسانند. این کلمه در حکمت به‌کار رفته است و حکمای پیشین در حکمتشان گفته‏اند. سهروردی در حکمتش ذکر می‏کند و قطب الدین شیرازی شارح

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 138 *»

کتاب حکمة الاشراق او نیز ذکر می‏کند و آنها «عالم هورقلیا» را عالم مثال می‏دانند. پس کلمه‏ای نیست که بی‏سابقه باشد و فقط شیخ بزرگوار/ در حکمتشان فرموده باشند که این‌طور بر این کلمه تهاجم داشته باشند و برای بی‏خبران از حکمت موجبات وحشت فراهم سازند و بگویند شیخ احمد احسائی به معاد هورقلیایی معتقد است و این حرفی است که فقط او زده است و دیگران نگفته‏اند. نه، چنین نیست؛ اوّلاً باید مراد ایشان را از هورقلیا دانست، دیگر اینکه ایشان در کجا گفته‏اند که معاد هورقلیایی است؟ جالب اینکه در همین مورد به خصوص از شیخ بزرگوار سؤال کرده‏اند که مقصود شما از هورقلیا چیست؟ در جواب می‏فرماید:

«و امّا لفظة هورقلیا فمعناها ملکٌ آخر» کلمه هورقلیا معنایش ملک دیگر است. همین‌طور که این عالم، عالم ملک است، ملک دیگری هم هست که از این عالم لطیف‏تر است و آن را هورقلیا می‏نامند. «لان المراد به عالم البرزخ» زیرا مقصود از هورقلیا و ملک دیگر، عالم برزخ است. «و عالم الدنیا هو عالم الاجسام» این عالم دنیا را «عالم اجسام» می‏گویند «ای عالم الملک» اسم دیگری هم دارد که «عالم ملک» نامیده می‏شود. «و عالم النّفوس عالم الملکوت» عالم نفوس هم «عالم ملکوت» نامیده می‏شود. «و عالم البرزخ المتوسّط بین عالم الملک و الملکوت عالمٌ اخر» خواه‌ناخواه بین این عالم ملک و عالم ملکوت، یعنی بین این اجسام دنیوی و این عالم ملک ظاهری و بین عالم نفوس که عالم ملکوت نامیده می‏شود، یک عالمی واسطه است که آن را عالم برزخ می‏گویند. و این عالم برزخ مورد قبول همه است، همه عالم برزخ را قبول دارند و برزخ را هم که برزخ می‏گویند به همین جهت است که عالمی است که بین عالم ملک و عالم ملکوت واسطه است. نه مثل عالم ملک است در غلظت و کثافت و نه مثل عالم ملکوت است در لطافت، بلکه عالمی است متوسط. و اگر یک چنین عالمی نباشد خلاف نظام حکمت است. چرا؟ چون طفره لازم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 139 *»

می‏آید. اگر بنا باشد مراتبی طی بشود، ممکن نیست که بین مرتبه پایین و مرتبه بالا، واسطه‏ها ساقط و حذف بشود و واسطه‏ای نباشد و یکباره موجودی از این مرتبه به مرتبه دیگر انتقال بیابد؛ یا مرتبه بالا به مرتبه پایین بدون هیچ واسطه و رابطه تعلق بگیرد، رابطه لازم است. پس عالم نفوس ــ که همه قبول دارند عالم ملکوت است ــ اگر بخواهد به عالم ملک تعلق بگیرد ــ که این عالم ظاهر و شهاده است ــ واسطه لازم است، برزخ لازم است که در مورد آن برزخ تعابیر مختلفی رسیده است. برزخ، عالم مثال و عالم ملک دیگر می‏گویند. یکی از کلماتی هم که برای این عالم به‌کار رفته است کلمه هورقلیا به معنی ملک دیگر است «فهو ملکٌ آخر» بنابراین ملک دیگری است «یعنی ان عالم الاجسام ‏عالم الملک» یعنی عالم اجسام، عالم ملک است «و هنا عالم ملک آخر» و یک عالم دیگری است که عالم ملک است ولی از این عالم ملک ظاهری و شهادی لطیف‏تر است.

فلاسفه قدیم و حکمای پیشین این عالم ظاهر را به اقالیم هفت‌گانه تقسیم می‏کردند و می‏گفتند که این عالم عبارت از اقالیم هفت‌گانه است.([1]) بعد حکما عالم مثال را «اقلیم هشتم»([2]) نامیدند. حال همان عالمی را که آنها اقلیم هشتم نامیده بودند، ما در لسان شریعت، «عالم برزخ» می‏نامیم. و اما انبیاء گذشته و حکمای پیشین چون لغتشان لغت‌های مختلف و غیر عربی بوده است، اصطلاحات آنها هم مطابق همان لغات بوده است و ازاین‌جهت آنها به اقلیم هشتم و یا عالم برزخ، «هورقلیا» می‏گفتند. این معنای هورقلیا است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 140 *»

این بزرگوار می‏فرمایند که «و امّا انّه من ایّ لغة فهی من اللّغة السّریانیّة»([3]) این یک لغت سریانی است و آن عالم هم مثل همین عالم ما افلاک دارد، سماوات دارد و همچنین ارضین دارد و عناصر دارد. آنچه که در اینجا می‏بینیم این آسمان‌ها، این زمین، این آب و خاک و آتش و هوائی که مشاهده می‏کنیم، و همین‌طور بسائط، اینها که برای ما محسوس نیست، در آن عالم هم هست. آن عالم هم افلاک دارد، آسمان‌ها دارد، زمین دارد و همین‌طور عناصر دارد. آن بدنی که مورد بحث است و آن را بدن هورقلیایی یا جسد برزخی می‏نامند، آن بدن از عناصر آن عالم درست شده است؛ همان‌طور که این بدن ما از عناصر این عالم درست شده است. این بدن ظاهر ما از اینجا درست می‏شود، آن بدن در آنجا از عناصر آن عالم درست می‏شود.

کسی در کتابش نوشته است که شیخ احمد احسائی بر این معادی که اظهار کرده است دلیل عقلی اقامه نکرده است و دلیل عقلی نگفته است. و بعد می‏نویسد: ظاهراً هم خودش مدّعی نبوده که بتواند این مطالب را با دلیل عقلی اثبات کند. ما عرض می‏کنیم که دلایل بزرگان ما یک نوع دلایل خاصی است، دلیل حکمت است و مردم با این نوع دلیل بیگانه هستند و اصلاً برایشان سابقه ندارد. آنچه که آنها با آن آشنا هستند «دلیل مجادله بغیر التی هی احسن» است نه مجادله بالتی هی احسن. آنچه که می‏شناسند مجادلات و قیاسات و براهینی است که ائمه هدی: از آنها نهی کرده‏اند. با این حال اینها تمام مطالب خود را بر یک چنین براهینی که به خصوص  از طریق ارسطو رسیده است مبتنی می‏کنند، اما فرمایش‌های بزرگان ما و دلایلی که ایشان در نوع مطالبشان اقامه می‏کنند، دلیل حکمت است و نوع مردم و علما و متفکّرین با دلیل حکمت بیگانه هستند. ازاین‌جهت به ظاهر کلمات این بزرگواران که نگاه می‏کنند تعجب می‏کنند و می‏گویند اینها یعنی چه؟ و این چطور

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 141 *»

حرف زدن است؟ تا به حال کسی به این‌طور حرف نزده است. مثل قرآن است، قرآن هم وقتی که دلیل اقامه می‏کند مثل دلایل ملاّصدراها و ارسطوها و… نیست که ابتداءً مقدمه‏ای بچیند به عنوان صغری و بعد مقدمه‏ای به عنوان کبری و بعد نتیجه بگیرد. براهین قرآن و ائمه هدی: به این شکل‌ها نیست، براهین این بزرگواران براهین الهی است، مطابق قرآن است، مطابق فرمایش‌های معصومین: است.

به آن بدن ثانی و یا جسد دوم که باقی است، به اعتبار لباس عرضی برزخی، بدن برزخی می‏گویند. بدن هورقلیایی هم می‏گویند. نه اینکه در آخرت آن بدن هورقلیایی بیاید، بلکه برای آخرت آن بدن تصفیه می‏شود و بدن اخروی می‏شود. اگر هم یک جایی دیده شد که شیخ مرحوم فرموده باشند بدن هورقلیایی محشور می‏شود و در قیامت بدن هورقلیایی عود می‏کند، مقصودشان این است که آن بدن اصلی انسان و آن جسد اصلی انسان در دنیا لباس عرضی دنیوی عنصری داشت و موقع مردن این لباس عنصری عرضی از او گرفته شد و در برزخ که وارد شد، لباس عرضی برزخی هورقلیایی پوشید و در آن عرض و در آن لباس ظاهر بود تا وقتی که نفخه صعق می‏شود آنگاه آن ترکیب هم از هم می‏پاشد همان‌طور که موقع مرگ این ترکیب ظاهری عنصری ازهم پاشید. پس در نفخه صعق که اسرافیل در صور می‏دمد و همه فانی می‏شوند، یعنی همه ترکیب‌ها از هم می‏پاشد، آن بدن هورقلیایی، یا به این تعبیر آن بدن اصلی و جسد اصلی انسانی که در لباس هورقلیایی درآمده بود و در عرض هورقلیایی ظاهر شده بود، آن هم چون ترکیب‌یافته از عناصر عالم هورقلیا بود که عالم مثال یا برزخ است، آن ترکیب نیز در ابتدای نفخه صعق از هم می‏پاشد. بعد در آن دورانی که بین نفختین است خدا آن بدن را تلطیف می‏کند و برای ترکیب اخروی و آخرتی آماده می‏سازد. سپس اول نفخه احیاء و بعث که نفخه دوم است و اسرافیل برای بار دوّم در صور می‏دمد، در آنجا ترکیبی برای بدن فراهم می‏شود که ترکیب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 142 *»

اخروی است. صورتی برای بدن و جسد اصلی انسان فراهم می‏شود که ترکیب اخروی است. این ترکیب و این صورت‏بندی ثابت و ابدی و جاوید است و خالد و مخلّد می‏باشد. ترکیبی در نهایت لطافت و صفاست چون دیگر از اعراض بیگانه فراهم نشده است. از این جهت برای او دیگر تلاشی و فنا و تفکّک و ازهم پاشیدن و متلاشی شدن نیست؛ این معنای بدن هورقلیایی است.

شیخ مرحوم نمی‏فرمایند که بدن آخرتی و آن بدنی که در قیامت عود می‏کند بدن هورقلیایی است تا اینکه دیگران بگویند معاد شیخ احمد احسائی معادی هورقلیایی و مثالی است، و باز فکر کنند که مقصود ایشان از این مثالی که می‏فرمایند فقط صورت محض و صورت خالی از ماده است. ایشان چنین حرفی نمی‏زنند بلکه ایشان می‏فرمایند که این بدن دنیا همان بدن است که در برزخ است و همان است که در آخرت است. و بدن آخرتی همان است که در عالم مثال و برزخ بود و همان است که در اینجاست. اصلاً هیچ فرق نکرده است مگر اینکه تلطیف شده است و دوران تلطیف دنیوی بر آن گذشته است و دوران تلطیف برزخی هم بر آن گذشته است و در آخرت یک بدن لطیف و صافی شده و مناسب عرصه قیامت احیاء می‏شود. واقعاً بدن است، واقعاً جسد است و واقعاً ماده و صورت دارد نه اینکه صورت خالص و مجرّد مثالی باشد. این اعتراضات همه در اثر نفهمیدن مراد این بزرگوار است و این نتایج را خودشان از پیش خود بر فرمایش‌های ایشان بار کرده‏اند. روح مطهر ایشان از این نوع اتهامات بیزار است. آنچه را که قرآن و فرمایش‌های معصومین: می‏فرمایند که در قیامت عود می‏کند و آن انسان که در قیامت برمی‏گردد با عقل، روح، نفس، طبع، ماده، مثال و با جسم و جسد. جسم با جمیع این مراتب عود می‏کند، ایشان هم همان را معتقد هستند و خلاف آن را معتقد نیستند بلکه خلاف آن را خلاف می‏دانند و خلاف ضرورت اسلام می‏دانند و کفر می‏دانند و مخالفت کردن با آنچه که قرآن و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 143 *»

اهل‏بیت فرموده‏اند را کفر می‏دانند. پس مطلب بحمدالله روشن است.

حالا بحث ما در شناخت همین بدنی است که از اول مرگ هورقلیایی است یعنی در زمین عالم برزخ بسرمی‏برد و در قبری که در عالم برزخ است مقبور است و قبر شده و دفن شده است. و آن بدن از عناصر زمین عرصه عالم برزخ به وجود می‏آید که اگر بگویید عناصر هورقلیایی، درست گفته‏اید اگر بگویید عناصر برزخی درست گفته‏اید و اگر هم بگویید در عالم مثال است درست گفته‏اید، و این تعبیری که ما داریم و مورد بحث ماست این تعبیر نیز درست است می‏گوییم بدنی است که هنوز در مرتبه‏ای از مراتب دنیا بسرمی‏برد و مقصودمان از اینکه در مرتبه‏ای از مراتب عالم دنیا بسرمی‏برد، این است که هنوز نفخه صعق نشده است که این ترکیب ازهم بپاشد و هنوز دوره، دوره دنیاست یعنی هنوز رجعت نشده است، هنوز ظهور نشده است، هنوز نفخه صعق نشده است. و اینها چون انجام نشده است می‏گوییم که در غیب این دنیا بسرمی‏برند.

لطفی که می‏فرمایید اینکه توجه می‏کنید به یک نکته دقیقی که مورد بحث ماست، آنچه مورد بحث ماست این است که الآن برای ما آن بدن هست ولی چون در غیب این بدن است و در میان این عرض وجود دارد، بالفعل نشده است. در دوران ظهور امام7 همان بدن با داشتن این عرض بالفعل می‏شود. همان‏طوری‌که وقتی شخص می‏میرد و علاقه او از این بدن گرفته می‏شود و این عرض جدا می‏شود، آن بدن بالفعل می‏گردد و می‏گوییم در قبر یا معذب است و یا متنعم است. همان بدن برای این انسان در دوران ظهور امام7 بالفعل می‏شود و بلکه آهسته آهسته رو به عالم رجعت که می‏رود رو به لطافت است به حدی که در عالم رجعت کارش به جایی می‏رسد که جنتان مدهامتان([4]) که بهشت برزخ است برای انسان ظاهر می‏شود و این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 144 *»

انسان از آن بهشت متنعّم می‏گردد و حتی جن را مشاهده می‏کند و می‏بیند. یک چنین لطافتی برای انسان فراهم می‏شود و این لطافت‌ها برای همان بدنی که در غیب این بدن است، با داشتن همین بدن عنصری دنیوی فراهم می‏شود. حال می‏خواهید در اسم‏گذاری بگویید بدن هورقلیایی به فعلیت می‏آید یا بدن مثالی به فعلیت می‏آید، یا بدن برزخی به فعلیت می‏آید. مقصود من این است که در همین دنیا به فعلیت می‏آید و آن بدن که به فعلیت آمد کمال انسان را حکایت می‏کند و از نهایت لطافت این عالم خبر می‏دهد که این عالم الآن رو به یک لطافتی گذارده است و در مسیر یک تلطیفی واقع شده است که عوامل مختلفی دست اندر کار است و این عالم را تلطیف می‏کند و لطیف می‏سازد و آن مرتبه را بالفعل می‏کند. معنای لطیف شدن این است، نه اینکه در زمان ظهور امام7 ما این بدن عنصری را از دست بدهیم. پس آن بدن از عناصر هورقلیاست و برزخی است، در یک عرضی لطیف‏تر بنام عرض دنیوی ولی در غیب این بدن عنصری بالفعل می‏شود و این با اینکه دنیوی است اما بسیار بسیار لطیف است. آنچنان لطیف شده است که عرض کردم شخص اینجا نشسته است در شهر دیگر دوستش را می‏بیند و با او سخن می‏گوید.

این بدن برای معصومین: در همه حالاتشان بالفعل است. برای ایشان به واسطه آن مراتب کمال و آن عصمت‌ها و کمالاتی که در مرتبه‏های بالاست که به بدن هورقلیایی و بدن عنصری ایشان تعلق گرفته است، اینها را به کمال شعور و کمال حیات و کمال کمالات رسانیده است؛ یعنی حتی این بدن عنصریشان را. پس ما وقتی که درباره بدن ظاهری معصومین: این‌قدر اعتقاد داریم و بحمدالله شک هم نداریم، برای آن مرتبه غیبشان و مرتبه درون و در غیب این مرتبه البته به طریق اولی قائلیم. مگر برای ما نمی‏گویند و ما معتقد نیستیم که سر مبارک سیدالشهدا صلوات‌الله‌علیه قرآن می‏خواند، با اینکه آن بزرگوار کشته شده بود؛ ما به کشته شدن

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 145 *»

یقین داریم، کشته شدن را هم توجیه نمی‏کنیم. واقعاً آن بزرگوار کشته شده بود یعنی مرتبه مثال و سایر مراتب آن بزرگوار که از همه آن مراتب به روح تعبیر می‏آوریم بعد از کشته شدن واقعاً از بدن مطهرش مفارقت کرده بود و در همان بهشت خودش قرار گرفته بود. همان‌طوری‌که سایر اصحاب و شهدا کشته شده بودند ولی برای همین بدن عنصری آن بزرگوار کمالاتی فراهم شده بود که سر مطهرش قرآن می‏خواند.

من سؤال می‏کنم، بلکه بزرگان ما سؤال می‏کنند و می‏گویند آیا در همان موقعی که آن سر مطهر مشغول خواندن قرآن بود، معانی قرآن را می‏دانست یا نمی‏دانست؟ آیا همان قرآن را که با لب مبارک و با زبان مطهر می‏خواند، آن سر مطهر معنایش را می‏دانست یا نمی‏دانست؟ این سؤال من است که مطرح می‏کنم. آیا کسی از شیعه جرأت دارد بگوید که آن سر مطهر معنای قرآن را نمی‏دانست و آن آیات را که می‏خواند معنایش را نمی‏فهمید؟ شیعه نمی‏تواند و جرأت ندارد که چنین چیزی بگوید. و از همین شیعه می‏پرسیم، هرچه هم این شیعه کامل باشد و از علما باشد، آیا همان آیه‏ای را که سر سیدالشهدا دارد می‏خواند و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون([5]) مثلاً و از این قبیل آیات که سر حضرت تلاوت فرمود، از اعلم علمای شیعه و اکمل کاملان شیعه سؤال می‏کنیم که این آیه که سر مطهر دارد می‏خواند، آیا به این آیه تو عالم‏تری یا این سر مطهر؟ چه می‏گوید؟ و چه می‏تواند در جواب بگوید؟ آیا می‏تواند جواب بدهد که من اعلمم؟ مسلّماً نمی‏تواند. و بعد از اینکه نتواند چنین جوابی را بدهد می‏پرسیم الآن که سر مطهر قرآن می‏خواند و به اعتراف شیعه به معنای این آیه واقف است و در روی زمین اعلم به این آیه غیر از خودش و اولاد معصومینش: نیست و او به معنای این آیه اعلم است، حال آیا در این وقت، آن مثال و مرتبه‏های بالا که از آنها به روح تعبیر آورده‏ایم بعد از کشته شدن، دوباره به این سر مطهر عود کرده

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 146 *»

است که حالا قرآن می‏خواند یا قرآن می‏داند؟ نه، خیر؛ روح عود نکرده است و این الآن کشته شده است و شهید است و روح از این پیکر مطهر مفارقت کرده است. به‌همین‌دلیل زینب؟سها؟ در خطابی که به این بدن مطهر می‏کند، عرض می‏کند ای کشته شده‏ای که امید بازگشتنت نیست؛([6]) یعنی بنا بر این نیست که دیگر آن روح مطهر به این بدن عود کند. یا حتی تعبیر به میّت می‏آورند: ای میّتی که روحت از این پیکر مطهرت مفارقت کرده است و لب مبارکت به نم آبی تر نشد.([7]) و از این قبیل و این خطاب‌ها راست است که کامل شیعه دارد این خطاب‌ها را از زبان زینب کبری می‏گوید. این بدن مطهر واقعاً مرده است، واقعاً شهید است، واقعاً کشته شده است و باوجود این معتقدیم اعلم علمای شیعه یا اکمل کاملان شیعه الآن که این سر مطهر قرآن می‏خواند، نمی‏تواند بگوید که من به این آیه از این سر مطهر عالم‌تر هستم، آیا می‏تواند بگوید؟

پس وقتی که یک چنین حیات، شعور، علم و کمالی از بدن ظاهری این بزرگواران به برکت آن مراتب بالاشان استخراج شده است، ببینید که آیا آن بدن غیبی معصومین و آن بدنی که اگر شخص بمیرد آن را بدن هورقلیایی می‏گویند و اگر نمیرد در اثر تلطیف ممکن است که به فعلیت بیاید، آن بدن در این بزرگواران دارای چه کمالاتی می‏باشد!؟

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 147 *»

به همین بدن، «بدن دنیوی» هم می‏گویند، چرا؟ چون نمرده است و در اثر تلطیف و تکامل به فعلیت آمده است. آن را «بدن دنیایی» می‏گوییم و یا «بدن غیبی در این مرتبه دنیایی» می‏نامیم. این همان بدن است که وقتی مرد اسمش را «بدن هورقلیایی» می‏گذاریم یا اسم «بدن برزخی» رویش می‏گذاریم. این همان است فرق نمی‏کند، وقتی که اینجا ملاحظه‏اش می‏کنیم می‏گوییم در غیب این عنصر است. خودش را که ملاحظه می‏کنیم می‏گوییم «بدن غیبی» است ولی چون نمرده است می‏گوییم در غیب این دنیاست و در همان مرتبه‏ای است که الآن به امام7 به آن مرتبه و به عنوان آن مرتبه که نگاه می‏کنیم می‏گوییم غایبند. ما در مسأله غیبت امام و غایب بودن امام، همان بدن را لحاظ می‏کنیم، ازاین‌جهت اگر بخواهند شخصی را ــ حالا یا مؤمن یا غیرمؤمن ــ در آن مرتبه‏اش کامل بسازند و برای او آن مرتبه را بالفعل کنند که امام را در همین مقامی که غایب است ببیند، می‏بیند. و آن مؤمن و یا کافر دیگری که آن مرتبه‏اش بالفعل نشده است، نمی‏بیند.

به خاطر دارید آن نقلی را که یک وقتی به دستور معتضد ریختند که امام زمان صلوات‌الله‌علیه را بگیرند و دستگیر کنند و دیدند که امام در میان سرداب منزلشان هستند. آمدند در آن سرداب ایستادند و همین‌طور لشکر آمد و جمعیت آمد و امیر لشکر هم که اسمش «رشیق صاحب المادرای» بود منتظر بود که کاملاً همه بیایند و همه‏جا را دقیقاً زیر نظر و در تصرف داشته باشند، آن‌وقت هجوم بیاورند و برای گرفتن امام7 پایین بروند. امیر کفّار و فسّاق ایستاده، دیگران هم ایستاده‏اند و منتظر دستور حمله و تهاجم می‏باشند. در همین موقع دیگران همه دیدند که امام از سرداب بالا آمدند و از در سرداب خارج شدند و از میان صحن منزل گذشتند و از در منزل بیرون رفتند. امیر که فرمانده است نمی‏بیند، اما همه آنها که ایستاده‏اند می‏بینند. وقتی که امام7 از منزل خارج شدند، لشکریان به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 148 *»

امیرشان رو کردند که منتظر چه هستی؟ گفت منتظرم که همه بیایند و همگی آماده بشویم. گفتند مگر تو ندیدی که ایشان بیرون آمدند و از منزل هم بیرون رفتند؟ گفت نه من کسی را ندیدم. گفتند چطور شد ندیدی؟ خودش بود که رفت. گفت پس چرا به من نگفتید؟ گفتند ما فکر می‏کردیم تو می‏بینی و دستور نمی‏دهی، ما هم که نمی‏دانستیم که تو آن امام را نمی‏بینی تا به تو بگوییم چرا نمی‏بینی؛ چون ما خودمان می‏دیدیم.([8])

پس وقتی که امام بخواهند دیگران آن مرتبه غیب را ببینند، آن مرتبه را در آنها بالفعل می‏سازند و دیگران می‏بینند و اگر بخواهند کسی نبیند، آن مرتبه‏اش را بالفعل نمی‏کنند، او هم نمی‏بیند و فقط این عنصر را می‏تواند ببیند و غیب این را نمی‏بیند. پس امام7 به آن مرتبه غیب، اسمشان غایب شده است و آن مرتبه برای جمیع معصومین: وجود دارد و اگر بخواهند، این مرتبه عنصری را هم دارند. خود امام زمان صلوات‌الله‌علیه اگر بخواهند، این مرتبه عنصری را دارند. نه یکی بلکه هزاران بدن عنصری برای همان بدن غیبی می‏توانند اتخاذ کنند و چون آن بدن نسبت به اینها کلیت دارد، در همه این هزار بدن و بلکه بیشتر ظاهر است و ایشان در یک آن ممکن است به داد هزاران نفر برسد و او را نشناسند و واقعاً امام زمان صلوات‌الله‌علیه هستند و هیچ مانعی هم ندارد. و هریک هریک از آن بدن‌ها اعلم است از همه خلق به جمیع مرادات الله و آگاه است از مراد خدا؛ مانعی ندارد. پس این امور هست و این مرتبه یقینی است.

در تعبیرات من دقت کنید که سایر فرمایش‌ها هم به برکت عنایات خودشان آهسته آهسته روشن می‏شود. پس من می‏گویم آن مرتبه و آن بدن اصلی را وقتی که در این بدن نگاهش می‏کنیم، می‏گوییم «بدن دنیایی و ظاهر ظاهر و عنصری». و همان را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 149 *»

قبل از مردن و قبل از رفتن از این عالم در غیب این که بنگریم، اسمش را «بدن غیبی دنیایی» می‏گذاریم که از این عنصری دنیوی لطیف‏تر است. و اگر همان را به اعتبار بعد از مرگ و رفتن از این عالم لحاظ کنیم، «عنصری هورقلیایی» یا «برزخی» یا «مثالی» می‏گوییم. وقتی که مثال را توسعه بدهیم که هم شامل افلاک و هم زمین و هم عناصر و هم موالید عنصری آن دوره‏ها بشود، این تعبیرات مانعی ندارد. و همچنین همان بدن در آخرت، اخروی است. پس در همه‌جا همان بدن اصلی است ولی این مراتب را دارد و مانعی هم نیست.

امام7 از همان بدن به «طینت مستدیره در قبر» تعبیر آورده‏اند که در قبر به‌طور استداره باقی می‏ماند.([9]) استداره یعنی استمداد، یعنی حرکت استمدادی و از حرکت استمدادی در اصطلاح حکمت آل‏محمّد: به «حرکت استداره‏ای» تعبیر می‏آورند. استداره نه به معنای دایره، و نه به معنای کره، بلکه به معنای حرکت استمدادی که اگر کره هم بگویند مقصودشان همان است که این حقیقت بر گرد مبدأ خود در حرکت است، در استمداد است و مبدأ هم آن را به امدادات غیبیه و امدادات هورقلیائیه و امدادات برزخیه امداد می‏کند که زنده است و حیات دارد. مراد از آنچه که ما می‏گوییم این است.

موقعی که معصومین گذشته سلام‏الله علیهم اجمعین بخواهند در این دنیا خود را نشان بدهند، همان مرتبه و همان بدن، یک بدن عنصری می‏پوشد و ظاهرشان دیده می‏شود. و اگر بخواهند که ظاهر هم دیده نشود، خود آن مرتبه شروع به فعالیت می‏کند، یعنی مثال و مراتب بالایشان به آن مرتبه غیبی تعلق می‏گیرد و در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 150 *»

نظر مؤمن یا در نظر کافر ظاهر می‏شوند و آن مرتبه غیبی کافر یا مؤمن را در همین دنیا و مرتبه عنصری بالفعل می‏کنند و قوی می‏سازند که می‏تواند ببیند و دیگران نمی‏بینند. در مورد امام صادق صلوات‌الله‌علیه که امشب شب شهادت حضرت است و همین‌طور ائمه دیگر ما: که گاه‌گاهی طواغیت عصر و زمانشان، آنها را برای صدمه زدن، حتی کشتن احضار می‏کردند؛ یعنی شمشیر آماده می‏کردند، یا جلاّد را آماده می‏کردند که همین‌که حضرت آمدند، او دستور بدهد یا اشاره بکند، او بکشد. یا خودشان تصمیم کشتن داشته‏اند. بارها شده است که رسول‌الله یا امیرالمؤمنین صلی‏الله علیهما و آلهما را می‏دیدند با اینکه وزرا و اطرافیانشان نمی‏دیدند اما آن طاغوت رسول‏الله را در حال غضب می‏دید که به شدت نهی می‏فرمودند که اگر متعرّض فرزندم بشوی نابودت می‏کنم و با این سلاح آتشین تو را از بین می‏برم. او می‏دید امّا دیگران نمی‏دیدند. این همان مرتبه غیب است، همان مرتبه غیب که در قبرهای مطهر ایشان است ولی مثال و روح مفارقت کرده. اگر بخواهند روح تعلق می‏گیرد و آن مرتبه را به هرکس که بخواهند نشان می‏دهند. حتی اگر بخواهند در لباس عنصری هم ظاهر می‏شوند همان‌طور که امیرالمؤمنین بعد از شهادت در همین لباس عنصری و بدن عنصری ظاهر شدند و دیگران حضرت را دیدند. و همین‌طور ائمه، پدران خود را به اصحاب خویش در همین بدن ظاهری عنصری نشان می‏دادند، و یا بدن غیبیشان را نشان می‏دادند.

امام صادق صلوات‌الله‌علیه را دشمن احضار می‏کرد، حضرت متوسّل بودند، دعا می‏خواندند، بعضی از اصحاب هم همراه حضرت بودند و می‏دیدند که وضع دگرگون شد و دشمن طور دیگری رفتار کرد. تعجب می‏کردند. بعد که از خود آن دشمن ملعون سؤال می‏کرد که چه شد وضع تو دگرگون شد و تصمیمت درباره کشتن حضرت عوض شد؟ می‏گفت رسول‏الله را دیدم که بر من خشمگین بودند و مرا از ارتکاب این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 151 *»

جرم بزرگ نهی می‏کردند.([10]) این همان مرتبه است که ان‏شاءالله باز هم در اطراف آن سخن خواهیم گفت.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 152 *»

 

مجلس  11

 

(شب سه‌شنبه 27 شوال 1405 هـ ق)

 

 

 

 

r بدن عرضی و بدن اصلی

r روح نباتی و آثار آن

r حجاب‌های بدن اصلی

r بدن اصلی و بدن عرضی معصومان:

r غیبت امام7

r عالم هورقلیا مرکز حکومت امام7

r کمال بدن امام7

r خاتم بخشی امیرالمؤمنین7

r شبهه فخر رازی، جواب ابن جوزی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 153 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد برای انسان یک مرتبه و بدنی ظاهری و عنصری است که ما این بدن ظاهری را مشاهده می‏کنیم. این بدن ظاهری از عناصر همین عالم تشکیل شده و می‏شود و این امر، محسوس و مشاهد همه ماست. برای این بدن ظاهر ما احکامی است که می‏بینیم ازجمله زیادتی، کم شدن و همین‌طور سایر خصوصیاتی که در این عالم ظاهر و عالم اعراض بر این بدن ما جاری است.

همچنین عرض شد بدنی در غیب این بدن و باطن این بدن وجود دارد، یا بفرمایید همین بدنی که مشاهده می‏کنیم اگر تلطیف بیابد، آن بدن از این بدن ظاهر می‏شود و این بدن که برای آن بدن در حکم لباس است آن را حفاظت کرده است و برای آن بدن در حکم عرض است. آن بدن، بدنی اصلی است و شرایط لطیف شدنش و به فعل آمدنش این است که یا انسان بمیرد و این بدن عنصری متلاشی شود و یا اینکه به تدریج، روند زمان و تدریجات زمانی بر آن بگذرد و دوران زمان طی شود و به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 154 *»

حدّی برسد که آن بدن با بودن این بدن به فعلیت بیاید. اگر که زمان به تدریج جلو رفت و ترقّیات برای نوع انسانی فراهم شد که آن بدن با بودن این بدن به فعلیت آمد، زمان ظهور امام7 می‏شود. و اگر نه انسان در همین دوران زندگی که فوت شد، آن بدن به فعلیت می‏آید و آثار و احکامش بروز می‏کند و این بدن عنصری از بین می‏رود، متلاشی می‏شود، ترکیبش ازهم می‏پاشد. و چون این بدن عنصری اصل نیست و بدن اصلی انسان نیست، ازاین‌رو به اصول این عالم برمی‏گردد؛ همین‌طور که ما الآن آن‌به‌آن و لحظه به لحظه، مرتّب داریم این بدن را عوض می‏کنیم. این مورد قبول همه است.

کسی تا به حال پیدا نشده است که این مطلب را که این بدن مرتّب در تغیّر و تبدّل است و مرتّب دارد عوض می‏شود، انکار کند. و الله انبتکم من الارض نباتاً([11]) درخت را که ملاحظه می‏کنیم، این درخت امسال درخت پارسال نیست. این درخت، آب، خاک جذب کرده است، هوا جذب کرده است و مرتّب در تغیّر است. این بدل برای آنچه که تحلیل رفته است را «بدل مایتحلّل» می‏گویند. آنچه که تحلیل رفته است جایش آب و خاکی نشسته است که درخت به خود گرفته است و مرتّب جذب می‏کند و پی‌در‌پی تحلیل می‏رود. ما هم درست به‌مانند این درخت هستیم، فرق ما با این درخت این است که این درخت ساکن است، ما متحرّک هستیم. ما می‏رویم، می‏آییم، گویا یک درخت متحرّک هستیم. پس این بدن ما مثل همین نبات است و هیچ تفاوت ندارد. البته تفاوت دیگری هم دارد که آن روح نباتی که در درخت است غلیظ است و آن روح نباتی که در ما هست لطیف است و در اثر لطافت بیشتر، کمال بیشتری برایش فراهم شده است و می‏بینیم که این آثار انسانی از او بروز می‏کند.

اگر خاطرتان باشد در یکی از بحث‌ها عرض کردم که در روی این زمین عنصری، به جز آثار نباتی چیز دیگری نیست و فقط حیات نباتی روی این زمین

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 155 *»

عنصری وجود دارد و نه چیز دیگری. هرچه از ترقیات، تکاملات و آثار می‌بینیم، همه و همه برای حیات نباتی است، از هیچ‌چیز دیگری نیست. در این سرزمین عناصر دنیوی، در غیب این جرم عنصری، جز حیات نباتی چیز دیگری نداریم. تمام این نقش‌ها که مشاهده می‏شود، این نباتات، حیوانات و انسان‌ها که می‏بینیم اینها همان تکامل و مراتب تکامل حیات نباتی است و هیچ چیز دیگری نیست. دیگران وقتی که می‏خواهند مراتب تکاملی حیات را بشمرند می‏گویند حیات نباتی، حیات حیوانی و حیات انسانی. این اشتباه بزرگی است. روی این زمین، در این کره خاکی و در سایر کرات، خلاصه در این عالم عنصر و دنیا، اگر انسانی یا حیوانی و یا هرچه از آثار باشد، آثار روح نباتی است و تمام تکاملات برای روح نباتی است. سخن در این امور نیست، وارد این مسأله نشویم چون اجمال بحث گذشته است.

می‏خواهم عرض کنم ما هم یک درخت هستیم، هیچ فرق ندارد. و الله انبتکم من الارض نباتاً([12]) خدا شما را نبات‏وار، درخت‏وار از این زمین رویانیده است و الآن هم آن‌به‌آن نبات‏وار و درخت‏وار روی این کره خاکی زندگی می‏کنیم. آنچه می‏خوریم، آنچه می‏آشامیم، آنچه تنفس می‏کنیم درست به‌مانند درخت است. از جهت فعل و انفعال‌هایی که دست می‏دهد، با درخت هیچ تفاوتی نداریم. تفاوت فقط در لطافت است. درخت هم حیات نباتی دارد، ما هم حیات نباتی داریم. در درخت چون حیات نباتی غلیظ است، فقط آثار نباتی بروز می‏کند. درخت پیکره حیوانات درخت کامل‌تری است، پیکره حیوانات هم مثل پیکره نبات است. درخت یک پیکره‏ای است که در آن نفس نباتیه در سطح پایین حکومت می‏کند، بدن حیوان هم یک جرم نباتی است که در آن نفس نباتی حکومت می‏کند اما در یک کمال بیشتری. پس علاوه بر آثار نباتی، آثار حیوانی هم دارد. این آثار حیوانی معنایش این نیست که حیات

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 156 *»

حیوانی آمده است و در کنار حیات نباتی نشسته است و در عرض حیات نباتی قرار گرفته است. بلکه اینها چون طولی است، یعنی مرتبه حیوانیت نسبت به مرتبه نباتیت در طول است، از این جهت در کنار هم نیستند. بلکه روح حیوانی از همین نبات استخراج شده است. معنای این سخن این است که نبات و روح نباتی در جرم حیوان و پیکره حیوان برایش ترقی و تکاملی دست می‏دهد که از خود آن، حیوانیت استخراج می‏شود. مثال حیوانیت از خود آن نبات استخراج می‏شود. پس با اینکه روح نباتی است اما علاوه بر آثار نباتیت، آثار حیوانیت هم دارد. می‏شنود، می‏بیند، می‏رود، می‏آید، می‏گوید و همه اینها کمالات روح حیوانی می‏باشد که برای روح نباتی پیدا شده است. یعنی دوره دوم از تکامل نبات است و چیز دیگری نیست. در انسان هم همین‌طور است، این انسان در روی این کره خاکی عنصری که زندگی می‏کند، معنایش این نیست که روح انسانی آمده است و در کنار نبات یا در کنار حیوان نشسته است و در عرض اینهاست، بلکه در طول است. وقتی که در طول باشد نمی‏آید کنار این بنشیند، بلکه نباتیتی که در جرم انسان قرار می‏گیرد و در این شکل و هیأت و در تعلّق عوامل در می‏آید یک مراتبی از تلطیف و لطافت را دارا می‏شود که گذشته از استخراج مثال حیوانیت، مثال انسانی هم استخراج می‏شود؛ که نفس انسانی آن را از همین نبات استخراج می‏کند.

پس در روی این کره خاکی و عالم عنصر، دانشمندان نباید دنبال عقل بگردند، دنبال روح انسانی و نفس انسانی بگردند و بخواهند آن را به دست بیاورند. حتی نباید دنبال روح نباتی بگردند، چون روح نباتی هم از یک جرم معتدل استخراج شده است و تمام اسباب و ابزار این عالم، اسباب و ابزار جرمی است و نمی‏توانند با اینها بدانند و بفهمند که حیات چیست. و تازه آن حیاتی را هم که می‏خواهند بدانند و بفهمند که چیست، کدام حیات است و چگونه است؟ آن حیات فقط حیات نباتی است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 157 *»

یعنی در اینجا جز حیات نباتی هیچ‌چیز دیگری نیست، هرچه هست استخراج مثال از این نبات است. اگر به خصوصیات این عرایض کاملاً واقف بشویم، یعنی این نوع بحث را در مطالعاتمان دنبال کنیم خوب فرمایش‌های بزرگان ما معلوم می‏شود که می‏فرمایند انسان چیز دیگری است و تمام مراتب انسان چیز دیگری است. این عالم هرچه هست عالم عنصر و عناصر دنیوی است و حیاتش هم حیات نباتی است که آن هم عنصری است. چون از صوافی همین عنصر استخراج می‏شود. اینها اصلاً به انسان چه ربطی دارد؟ در انسان چه دخالتی دارد؟ این را که می‏بینیم مرتب خود جرم در تبدّل است، پی‌درپی موها بلند می‏شود، آنها را می‏چینند و دور می‏ریزند. ناخن‌ها بلند می‏شود، می‏چینند و دور می‏ریزند. مرتب عرق از بدن خارج می‏شود، مرتب تنفس انجام می‏شود، مرتب سلّول‌ها تبدّل می‏یابد. این را که قبول کرده‏اند، حال انسان اگر این‌طور باشد که پیاپی بیاید و برود، چه انسانی است؟ پس معلوم است که تمام این امور مربوط به حیات نباتی است.

حیات نباتی صافی عناصر است و عناصر هم مربوط به این عالم و این عرصه است و آن بدن اصلی که ما می‏گوییم، در این لباس قرار گرفته است و چون در این عالم می‏خواهد اکتسابات داشته باشد، ناچار است که در این لباس و در این عرض جایگزین شود. اما این لباس لباسی است که در اینجا آن بدن را حجاب کرده است. آن بدن در حجاب است و هیچ فعالیتی نمی‏تواند داشته باشد، هیچ نمی‏تواند از احکام اختصاصی و قوانین اختصاصی خود استفاده کند. چون در این کشور و در این مملکت قرار گرفته است، به احکام این مملکت و به قوانین این مملکت محکوم شده است و نمی‏تواند خود را آزاد کند و به‌طور مستقل به قوانین خود عمل کند. این بدن حجابش است، برای برطرف شدن این حجاب دو راه موجود است ــ البته سخنمان در نوع انسان است ــ یک راه این است: همین‌طور که در این دریای زمان در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 158 *»

حرکت است، آهسته آهسته جلو برود تا به حدّی برسد که زمان و عوامل زمانی لطیف شدن این بدن و قوی شدن آن بدن را اقتضاء کند به‌طوری‌که با اینکه این بدن را از دست نداده و این بدن عنصری موجود است، آن بدن بتواند قوانین خود را اجرا کند و بلکه حاکم بر این بدن بشود. با بودن این بدن، بر این بدن حاکم بشود که چنان زمانی را دوران ظهور امام‌زمان صلوات‌الله‌علیه می‏گویند که شرایط زمان و عوامل زمان اقتضاء می‏کند که آن مرتبه و آن بدن اصلی، بالفعل شود و بر این بدن حاکم و غالب شود. قوانین آن بر قوانین این بدن حاکم گردد و از وراء این بدن کارهای خود و آثار خود را انجام دهد.

و اما راه دوّم این است که مرگ فرا برسد و این بدن از استعداد و قابلیت و لیاقت نگهداری روح ــ یعنی مرتبه مثال به بالا ــ ناتوان شود. ناتوان که شد روح مفارقت می‏کند، روح که مفارقت کرد احکام و آثار و قوانین آن بدن ظاهر می‏شود.

این مطلب خیلی مفصّل است و اگر بخواهیم وارد این بحث‌ها بشویم دیگر باید وارد بحث معاد و قسمت‌های شناخت جسم بشویم. برای ما در این مسأله مهمی که مورد بحثمان است، یعنی شناخت غیبت امام زمان صلوات‌الله‌علیه و اینکه می‏گوییم امام7 غایبند الحمدللّه تا آن مقداری که موفق بوده‏ایم مطلب دارد روشن می‏شود و ان‏شاءالله روشن شده است.

برای معصومین کلی و انبیاء و کاملان به حسب رتبه خودشان و زمینه کمال خودشان، آن مرتبه موجود و بالفعل است. آنها احتیاج ندارد کارشان ادامه پیدا کند تا به اصطلاح به آخرالزمان و دوران ظهور و آخر روزگار برسد؛ احتیاج نیست. و همچنین لازم نیست آنها بمیرند تا اینکه آن مرتبه برایشان بالفعل بشود و آن بدن احکامش ظاهر شود و قوانینش بر این بدن حاکم شود. بلکه در همین دوران زندگیشان بالفعل است. و اما معصومین کلّی سلام‏الله‌علیهم‌اجمعین از همان وقتی که در این دنیا برایشان پیکره

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 159 *»

درست می‏شود، حالا از هرجا، از نطفه شروع شده است در رحم مادر، یا بعد از تولد، در همه حال این بدن محکوم آن بدن است و آن بدن با جمیع قوانین و احکامش حاکم بر این بدن و غالب بر این بدن است.

البته این بدن در معصومین: به کمال خودش می‏رسد، چرا؟ چون آن مراتب به اینجا تعلق می‏گیرد و از همین بدن حیات، شعور و کمال استخراج می‏کند. آن‌قدر برای حتی همین بدن عنصری شعور حاصل می‏شود که اگر نعوذبالله دستش را قطع کنند و کنار بیندازند، این دست هیچ تفاوت نمی‏کند با وقتی که در بدن است، هیچ تفاوت ندارد. یعنی همین‏طور که الآن شعور دارد، احساس دارد، ادراک دارد، حیات دارد، قطع هم که شد، روح هم که مفارقت کند و برود، این بدن عنصری حیاتش هست، شعورش هست، ادراکش هست تا چه برسد به آن بدنی که می‏گوییم در غیب این بدن است و بدن باطنی است؛ درباره آن که دیگر مسلّم است و باید بسیار قوی‌تر باشد وقتی که مورد تعلق آن مراتب باشد، آن مراتب کمالیه عصمت و طهارت از مثال محمّد و آل‏محمّد: به بالا، آن مراتب که به آن بدن تعلق گرفته باشد معلوم است چه بدنی است! شیخ بزرگوار ما/ از آن بدن به بدن هورقلیایی تعبیر می‏آورند، آن بدن را بدن برزخی می‏گویند، بدن اصلی می‏گویند، اما تعبیر ایشان بدن هورقلیایی است. که البته در مورد شناختن عالم هورقلیا اجمالاً اشاراتی شد و ان‏شاءالله دوباره هم در باره‏اش بحث می‏کنیم.

عرض کردم در تعبیر دقت بفرمایید، آن بدن تا امام از دنیا رحلت نفرموده باشند بدن دنیایی است و همین‌طور در سایرین، چون در ما هم اگرچه آن بدن بالفعل نیست امّا بالاخره هست. آن بدن تا وقتی که رحلت و موت دست ندهد در حکم بدن دنیایی است به جهت اینکه در این عالم است و نمرده است و هنوز اسمش را دنیایی می‏گذارند، چون در دنیاست. به جهت اینکه الآن در تحت این و در غیب این قرار

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 160 *»

دارد ازاین‌رو می‏گویند «بدن دنیایی». می‏گویند الآن زید بدنی ظاهری دارد و بدنی باطنی و غیبی دارد که در غیب همین بدنش است و دنیایی است. معنی دنیایی بودنش این است که هنوز در تعلق به این بدن است و در تحت حکومت این بدن است. اما معصوم7 آن بدنش در همین دنیا بر این بدن حاکم می‏شود و آن مرتبه که بدن غیبی و بدن هورقلیایی یا هر بدنی بگوییم، چون هنوز در این دنیاست و با این بدن است و هنوز فوت، مرگ و شهادت برایش رخ نداده، می‏گوییم که الآن آن بدن در همین‏جاست و حاکم و غالب بر این است و امام در آن مقام سلطنت و امامت دارد و در ملک تصرّف می‏نماید؛ هر امامی در دوران امامتش و امروز امام زمان ما صلوات‌الله‌علیه در آن مقام و با آن بدن تسلط دارند. همه ائمه همین‌طور بوده‏اند، همه ائمه تسلطشان و مقام امامتشان و تصرّفشان با آن بدن بوده است. ولی چون برای خود یک بدن ظاهری گرفته بودند و با این بدن بزرگ شدند، با این بدن پیر شدند، با این بدن کشته شدند، با این بدن مسموم شدند و همین بدن ظاهری دفن شد، ازاین‌جهت به آنها غایب نمی‏گفتند. ولی سلطنت و حکومت و ولایت و تصرّفشان در همان بدن غیبی بود و با همان بدن بود، با این همه به ایشان غایب نمی‏گفتند. امام زمان صلوات‌الله‌علیه چون روی مصالحی این بدن ظاهر را رها کرده‏اند، نه اینکه همیشه رها کرده باشند، بلکه ممکن بود بعد از اینکه از چشم‌ها غایب می‏شدند، یعنی این بدن را رها می‏کردند دوباره برای کسی یا در جایی ظاهر شوند؛ و آن‌قدر این بدن امام7 لطیف است که به لحظه‏ای ترکیبش ازهم می‏پاشد. ممکن است دستش در دست رعیتش باشد و دارد می‏بوسد، اگر اراده بفرماید همان‌جا این بدن ترکیبش طوری از هم می‏پاشد که رعیت خبردار نمی‏شود، فقط می‏بیند دستش خالی است.

امام سجّاد7 بالای اطاق نشسته بودند، حضرت باقر7 پایین اطاق. جابر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 161 *»

بن یزید جعفی خدمت امام7 می‏رسد با یک عدّه‏ای که او از رفقایش انتخاب کرده بود که اینها دیگر متحمّل اسرار آل‏محمّد: می‏شوند و می‏توانند فضائل را قبول کنند. آنها را خدمت حضرت آورده بود. حضرت سجاد7 به آن عدّه رو کرده و فرمودند من چه کسی هستم؟ گفتند معلوم است علی بن الحسین8. و اشاره فرمود به امام باقر7 و فرمود این کیست؟ گفتند معلوم است محمد بن علی8. حضرت پرسیدند آیا من می‏توانم به شکل او بشوم و او به شکل من بشود؟ اصحاب، همان چند نفر فکر کردند که چه جواب بگویند؟ بله یا نه، چه بگویند؟ جابر مضطرب شده است چون اینها را انتخاب کرده است که اینها قابلند برای شنیدن فضائل شما و اسرار شما. به زبانشان می‏دهد که بگویید بله. اینها نمی‏گویند. مضطرب شده است حضرت هم به او نگاه می‏کنند، چون به او می‏فرمودند که متحمل فضائل نیستند. بالاخره آنها مجبور شدند و گفتند بله. در همان حال دیدند که حضرت سجاد7 حضرت باقر شدند و حضرت باقر حضرت سجاد شدند.([13]) اینها الحمدللّه ربّ العالمین برای ما شیعیان مستبصر به برکت بزرگان خیلی آسان است و غیرشیعه مستبصر هم حق انکار ندارد. اگر وجهش را نمی‏فهمد و به سرّش راه نمی‏برد، نباید انکار کند. اگر انکار کند مرادف با کفرش است، تا شک کرد کافر است، برایش خطر است. آن‌طور آزاد نیست که تا حدیثی را دیدند و با مذاقشان یا عقلشان درست درنمی‏آید بگویند این حدیث را غلات درست کرده‏اند. حق تشکیک ندارند، فقط باید بگویند این فرمایشی است که رسیده است و ما نمی‏فهمیم، حق تشکیک و انکار ندارند. ما بحمدالله انکار که نمی‏کنیم و تسلیم هستیم بماند، ان‏شاءالله وجهش را هم می‏فهمیم، سرّش را هم می‌فهمیم و سرّش همین است که این بدن آن‌قدر لطیف است که به لحظه‏ای ممکن است تغییر پیدا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 162 *»

کند، اصلاً ترکیبش بپاشد، شکلش عوض بشود شکل دیگری به خود بگیرد، هیچ مانعی ندارد؛ خیلی آسان و روشن.

پس امام7 که غایب می‏شدند، یعنی ترکیب این بدن ظاهری را رها می‏کردند. همان‌طوری‌که این بدن در قبر می‏پوسد به همان شکل ولی از بس بدنشان لطیف بود برای دیگران احساس نمی‏شد که این بدن چطور ترکیبش از هم پاشید و در این فضا چطور این از هم متلاشی شد که دیده نمی‏شود. پس امام7 غایب می‏شود اما غایب شدنشان چطور است؟ آیا به آسمان می‏روند؟ اگر بخواهند به آسمان بروند که ایشان را می‏بینند. آیا به زمین می‌روند؟ به کجا می‌روند؟ پس معنی غایب شدن نیست مگر همین، که این بدن ظاهری که از عناصر این عالم ترکیب شده است از هم می‏پاشد. اما یک چیز ثابتی برای این هست که او حجة بن الحسن صلوات‌الله‌علیه است. در وراء این و در غیب این یکی هست که شاید بعضی او را ببینند و دیگران او را نبینند. آنی که ثابت است حجة بن الحسن صلوات‌الله‌علیه است. او، همین بدنی است که مورد بحث است. او تا مثل سایر معصومین از دنیا رحلت نکرده باشد و روح از او جدا نشده باشد، می‏گوییم مرتبه‏ای دنیوی است و در خود دنیاست. دقت کنید، در خود دنیاست اما لطیف و به‌مقداری قوی است که باید این روزگار بر بشر بگذرد و بشر این دوران را طی کند و عواملی به او تعلق بگیرد تا وقتی که به نهایت زمان و آخر زمان برسد، آن مرتبه برای این بشر هم بالفعل می‏شود. اما الآن برای امام بالفعل است، الآن آن بدن امام7 بالفعل است.

پس اگر گفتند مرکز سلطنتی و حکومتی حجة بن الحسن صلوات‏الله‌علیه عالم هورقلیاست معنایش این است، نه اینکه حضرت حجّت صلوات‌الله‌علیه در عالم مثال حکومت می‏کنند و در عالم مثال سلطنت و تصرّف دارند. اگر این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 163 *»

سخن را بگوییم معنایش این است که حضرت فوت شده‏اند و روح از بدنشان مفارقت کرده است. چون گفتیم مراتب از مثال به بالا را روح می‏گویند. اگر بگوییم در عالم مثال حکومت و تصرّف دارند و ولایتشان آنجاست، معنایش این است که مثل سایر ائمه: فوت شده‏اند. سایر ائمه هم در دوران امامتشان، و غیر دوران امامتشان، مرکز حکومتشان و محل سلطنت و تصرّفشان همان مرتبه است و این مرتبه تا شخص از دنیا نرفته است ــ یعنی مثال و روحش از این عالم دنیا کنده نشده و مفارقت نکرده است ــ اسمش را بدن دنیوی می‏گذاریم؛ مرتبه دنیوی است و در دنیاست. یا بفرمایید بدن آخرتی در غیب بدن برزخی، در غیب بدن دنیوی و تعلق یافته به دنیا در اینجا موجود است. این را هم بگوییم درست است. یا بگویید اسفل عالم مثال که به دنیا تعلق دارد ، باز هم درست است. این تعبیرات همه‏اش درباره آن مرتبه و آن بدن صحیح و بجاست. این بدن احکامی دارد و آن بدن هم احکامی دارد، مراتب بالایشان هم احکامی دارد. برای این بدن آثار و خواصّی است، برای آن بدن آثار و خواصّی است، برای مراتب بالایشان هم آثار و خواصّی است؛ هیچ مانعی ندارد.

همین بدنشان در حدّ نهایت از کمال و بی‏نهایتی از کمال است، چرا؟ چون آن مراتب به این بدن تعلق داشت. از همین بدن عنصری و همین عنصر، کمال، حیات، شعور و ادراکی استخراج کرده‏اند که فوق تصوّر بشر است و جدّاً فوق تصوّر بشر است. این روضه و مصیبتی که روضه‏خوان‌ها می‏خوانند که بجدل برای بردن غنیمتی آمده بود و مسلّماً حضرت شهید شده و واقعاً کشته شده‏اند، به هیچ‏طور کشته شدن را توجیه نمی‏کنیم، واقعاً کشته شده بودند، یعنی واقعاً روح حضرت ــ که عبارت بود از مثال و مراتب بالا ــ از آن بدن مطهر مفارقت کرده بود بدون هیچ توجیهی و کشته شده بودند به حقیقت کشته شدن؛ ولی دست دراز می‏کنند و انگشتر را نشان بجدل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 164 *»

می‏دهند.([14]) آن ملعون هم می‏آید برای بردن انگشتر، نمی‏تواند، و آن جنایت را انجام می‏دهد. این دست دراز کردن نشان چیست؟ و اگر این نقل صحیح نباشد، آن نقل دیگر که مربوط به ساربان است قطعی است. که خود دست مبارک حضرت آمد و مانع ساربان شد. خود دست مبارک حضرت([15])، نه اینکه مثال برگشت و روح برگشت و دوباره به بدن تعلق گرفت، و این بدن زنده شد و آنگاه دست آورد و مانع شد. بلکه خود بدن این شعور را در دورانی که آن مراتب به این بدن تعلق داشته پیدا کرده است. خود این بدن الآن مثل زمان حیاتش شعور دارد، ادراک دارد، حیات دارد، کمال دارد. اگر بنا باشد همین دست شروع به حرف‌زدن کند، جمیع علوم را همین دست اظهار می‏کند کما اینکه سر مطهرش قرآن می‏خواند. نه اینکه مثال و آن مراتب برگردد و روح برگردد و به سر مبارکش تعلق بگیرد و سر مبارکش قرآن بخواند. یعنی زنده بشود و بعد قرآن بخواند، بلکه واقعاً کشته شده است ولی چون آن مراتب به این سر مبارک تعلق داشته، از این بدن مطهر عنصری، کمال، حیات، شعور استخراج کرده است. و عرض کردم همان وقتی که قرآن می‏خواند، کدام شیعه ــ اگرچه اعلم علما باشد ــ اگر به او بگوییم: آقا، تو عالم‌تری به همین آیه‏ای که سر مطهر می‏خواند یا این سر مبارک به معنای قرآن عالم‌تر است، جرأت دارد بگوید من؟ نه به یک معنی، نه به دو معنی بلکه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 165 *»

به هزار هزار معنای این قرآن و این آیه‏ای که دارد تلاوت می‏کند عالم‌تر است با اینکه این سر مطهر الآن دیگر جز بدن عنصری هیچ چیزی نیست، هیچ چیزی داخلش نیست، روح مفارقت کرده است و واقعاً کشته شده است. و مقتولنا لم یقتل([16]) کشته ما مثل کشته شما نیست، میّت ما وقتی که مرد، نمرده است؛ به این معنایی که شما می‏شنوید و می‏بینید. به‌همین‌دلیل آثار این بدن سر جایش محفوظ است.

شاید یکی از جهات اینکه حضرت امیر7 که در مسجد در حال نماز بودند، سائلی در میان مسجد آمد سؤال کرد و کسی به او احسان نکرد. حضرت امیر7 در رکوع دست مبارک را دراز کردند و سائل انگشتر مبارک حضرت را از دست مبارک درآورد و رفت. آیه نازل شد، رسول‏الله9 از خانه بیرون آمدند و فرمودند داخل مسجد چه کسی در حال رکوع انفاق کرده است؟ خودشان می‏دانستند اما می‏خواستند آیه را بخوانند که انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون([17]) ولیّ شما به‌طور انحصار، منحصراً ولیّ شما، خدا و رسول‌خدا است و یک چنین مؤمنینی که یا خودش یا از جنس خودش، فرزندان آن بزرگوار و همین‌طور انوار مطهرش کاملان شیعه، اینها هستند ولیّ شما. در اینجا خیلی سر و صدا بلند شده‌است و بسیار گفتگو شده‌است که اگر حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه در حال توجه به خدا بودند، چرا به سائل توجه نمودند؟ و چطور دست دراز کردند؟ اینها که با توجه به خدا منافات دارد. اوّلاً صدای سائل را بشنوند، بعد هم دست دراز کنند و بعد هم آن انگشتر را صدقه دهند، همه‏اش توجهات به این امور است. البته از طرف شیعه خیلی جواب داده شده است و بزرگان ما هم جواب فرموده‏اند که منافات ندارد چون این هم مورد رضای خداست و در همان حال که متوجه به خدا هستند، این فرمان را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 166 *»

هم اجرا می‏کنند که احسان کنید و انفاق کنید، ایشان هم انفاق می‏کنند. البته جواب‌ها در اندازه‏های مختلف و به شکل‌های مختلف و برای طبقات مختلف داده شده است. آنچه که به ذهن من می‏خورد و مربوط به همین بحث ماست اینکه امام7 که به خدا توجه دارد، معلوم است که به آن مراتبی که باید توجه کند توجه می‏کند و اما این بدن هم به خدا توجه کرده است. خود این بدن شعوری دارد، وظیفه‏ای دارد. سائل می‏آید سؤال می‏کند، خود دست دراز می‏شود و می‏دهد؛ البته چون دست او است باز هم او داده است. این ماشین‏نویس‌ها را دیده‏اید که با ماشین تایپ می‏کنند، اصلاً دیگر دست در اختیارشان نیست که به اختیار و تعمّد زده بشود. آن‌قدر دست با حروف ماشین آشناست و کارش شده است که شخص شاید فقط خط را می‏خواند و فکرش جای دیگری باشد، و در مغز فکر دیگری می‏کند یا با کس دیگری دارد حرف می‏زند؛ اما چشم دارد خط را می‏بیند و انگشت هم کار خودش را می‏کند. آیا غیر از این است؟ انگشت دارد کار خودش را انجام می‏دهد، چشم دارد کار خودش را انجام می‏دهد، یعنی خط را نگاه می‏کند و مطابق حروف موجود در کلمه، انگشت‌ها بالا و پایین می‏رود و حروف را خود انگشت پیدا می‏کند؛ آنهایی که مهارت دارند دیگر لازم نیست تعمّد کنند. مغز هم دارد با رفیقش حرف می‏زند، حواسش جای دیگری است. وقتی که یک امر عادی این‌طور انجام شود، حالا اگر این دست طبق وظیفه شرعی خودش انگشتر را بدهد، بلکه اگر دست توی جیبش هم بکند و پول دربیاورد و بدهد هیچ منافات ندارد با توجه آن مراتبش به خداوند، هیچ منافات ندارد.

چرا انگشتر دادن را می‏گویید؟ مگر علی صلوات‌الله‌علیه در جمیع شؤون زندگیش و همه حالات زندگیش از خدا غافل می‏شد؟ و حال آنکه یا توی بازار بود، یا در خانه بود، یا عبادت می‏کرد، یا جنگ می‏کرد، و یا بالاخره هرکار می‏کرد. در جمیع

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 167 *»

این حالاتش آیا متوجه به خدا بود یا نبود؟ چرا فقط انگشتر دادن را بگوییم؟ مگر علی فقط در نماز متوجه خدا بود؟ آیا در حالات دیگر توجه به خدا نداشت و غافل بود؟ انی و لکم القلوب التی قد تولی الله ریاضتها بالخوف و الرجاء([18]) اینها دل‌هایی است که خدا آنها را پرورش داده است. مگر برای دل علی غفلت هست؟ مگر لحظه‏ای علی از خدا غافل می‏شود؟ در هر جا باشد، با دوست است، با دشمن است، در جنگ است، در خواب است، در بیداری است، در نماز است، در روزه است، در قرآن خواندن است، در حرف زدن است، در هر حالی که علی دارد آیا از خدا غافل است یا متوجه به خداست؟ معلوم است متوجه است، غفلت برای این بزرگوارها معنی ندارد که فقط اگر در نماز دست دراز کرد بحث کنیم که حالا چطور شد؟ این اگر متوجه خدا بود، چطور سؤال سائل را فهمید، صدای سائل را شنید و چطور دست دراز کرد؟ اینها با توجه به خدا منافات ندارد. این توجه بدنش است، بدنش به خدا توجه دارد. این بدن شعور دارد، این بدن لحظه‏ای از عبادت کوتاهی نمی‏کند. اگر شمشیر می‏زند، اگر انگشتر می‏دهد به سائل، اگر یتیمی را نوازش می‏فرماید، اگر بیل می‏زند، در تمام این حالات این بدن دارد تکلیف انجام می‏دهد، وظیفه انجام می‏دهد. آنچه را که خدا به عهده او گذارده است انجام می‏دهد. مرتبه بالاتر و بدن باطنیش تصرّف ولایتی می‏کند، حکومت می‏کند. آن عالم مرکز سلطنتش است، عالم هورقلیایش و بدن هورقلیائیش که متصل به این دنیاست و در همین دنیاست، در این دنیا دارد تصرّف می‏کند. دل این را نرم می‏کند، دل آن را خشن می‏کند، گوش او را کر می‏کند، چشم این را بینا می‏کند، او را مریض می‌کند، آن را زمین می‏زند، او را آسمان می‏برد، او را چه می‏کند … تمام کارهای ولایتی با آن بدن دارد انجام می‏شود. مرتبه بالاتر ــ یعنی عالم مثالش‏ــ وظیفه خودش را انجام

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 168 *»

می‏دهد، عالم عقلش وظیفه خودش را، عالم فؤادش وظیفه خودش را انجام می‏دهد. در تمام این مراتب علی صلوات‌الله‌علیه عبد است و اطاعت می‏کند و غافل نیست و متوجه است.

پس دست دراز کردن و انگشتر به سائل دادن مسأله‏ای نیست. خدا ان‏شاءالله روزیتان کند در آن روز مخصوص یعنی روز بیست و چهارم ذی‏حجه مصادف می‏شود با روزی که حضرت در نماز انگشتر عنایت فرمودند. در آن روز نجف تقریباً شبیه روز غدیر می‏شود از بس که شیعه‏ها هجوم می‏آورند و اسمش را «روز خاتم بخشی» می‏گذارند. حتی کلمه‏اش را به فارسی می‏گویند، «خاتم بخشی». شیعیان برای احترام به آن روز به زیارت مخصوص حضرت صلوات‌الله‌علیه می‏آیند. پس این کار حضرت هیچ بحثی و گفتگویی ندارد، اصلاً منافات ندارد تا کسی بخواهد حل منافات کند. البته چون اشکال شده است، در سطح‌های مختلف، برای طبقات مختلف جواب‌های گوناگون فرموده‏اند، اما آنچه که من عرض کردم تا به حال در جایی چنین توجیهی زیارت نکرده‏ام. ولی معلوم است که باز هم از خود فرمایش‌ها استفاده می‏شود. پس هیچ فرق نمی‏کند زیرا امام7 با همه مراتب، وظیفه آن مرتبه را انجام می‏دهند و هیچ مرتبه‏ای با مرتبه دیگر منافات ندارد. چون همه بالفعل هستند و همه در عالم خود و در مرتبه خود وظیفه خود را انجام می‏دهند و عبودیت و توجه به خدا دارند. هیچ منافاتی بین اینکه دل متوجه خدا باشد و دست دراز بشود نیست، چه مانعی دارد؟

البته نه تنها در میان شیعیان، کاملان و بزرگان و علما جواب این اشکال را به شکل‌های مختلف داده‏اند. بلکه اهل سنّت هم در مقام دفاع از امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه برآمده‏اند چون آن کسی که اشکال کرده، امام المستشکلین یعنی فخر رازی است و عرض کرده‏ام که آن ملعون نوعاً در همه مسائل اشکال می‏کند، تشکیک

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 169 *»

می‏نماید و در دل‌ها ایجاد شک می‏کند. از جمله اشکالاتی که بر شیعه در مورد حضرت امیر7 کرده است همین است. می‏گوید شما شیعیان می‏گویید که علی آن‌قدر در نماز متوجه خدا می‏شد که وقتی خواستند آن تیر را از پایش دربیاورند، آمدند و در نماز از پایش درآوردند و او هم متوجه نشد و بعد از نماز دید که محراب خونین است.([19]) از آن طرف می‏گویید که سائل وارد مسجد شد، سؤال کرد و حضرت دست دراز کردند و انگشتر به او دادند. آیا این دو نقل با هم می‏سازد؟ این را اصل اشکال خود قرار داده و در دل‌ها شک انداخته است.([20]) جوابش این است که احساس درد کردن در راه خدا عبادت بدن است. این بدن درد را احساس می‏کند، اگر در راه خدا شمشیر بخورد باید در برابر درد صبر کند. اگر تیر را بکشند، باید در مقابل دردش صبر کند. ازاین‌جهت وقتی که در نماز تیر را از پای مبارکش می‏کشند چون در عبادت است، آن مراتب کار خودشان را انجام می‏دهند، این بدن هم صبر خودش را دارد. در نماز چه کار کند؟ در نماز صبر خودش را دارد و چون آن مراتب مشغول کار خود هستند، ممکن است به این درد التفات نفرماید، خواسته این را اجابت نکند تا حفظش کند و نگهش دارد. مثل اینکه دست حسین صلوات‌الله‌علیه دراز شد و انگشتر داد، یا از بازکردن بند جامه مانع شد.

از جمله کسانی که جواب داده و جواب جالبی هم داده است و از امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه دفاع کرده است یکی از علمای سنّی است که به «ابن‌جوزی» مشهور است و اسمش عبدالرحمن ابوالفرج است. ایشان از علمای اهل سنّت است و صاحب تفسیر و حدیث می‏باشد و در موعظه کردن و سخنرانی خیلی قوی بوده است. در سال پانصد و نود و هفت هجری هم از دنیا رفته است. او حنبلی مذهب

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 170 *»

بوده و نوعاً علاقه و محبّت خودش را به امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه زیاد اظهار می‏کرد. از جمله حتی نوه خودش نقل می‏کند که «سمعت جدّی ینشدنی فی مجالس وعظه فی بغداد سنة 596 بیتین» می‏گوید خودم شنیدم که پدر بزرگم در مجالس وعظش در بغداد این دو بیت شعر را زیاد می‏خواند:

«اهوی علیّاً و ایمانی محبّته کم مشرک دمه من سیفه وکفا
ان کنت ویحک لم تسمع فضائله فاسمع مناقبه من هل اتی و کفی»([21])

شعرش خیلی جالب است و از جهت ادبی بسیار قوی است چون فنون بلاغت را به‌کار برده است ازجمله یکی از صنایع بدیعیه که عبارت است از «جناس مقرون» در شعرش به کار برده است. «وکفا» در آخر بیت اول، «وکف» است، یعنی ثلاثی است و الفش «الف اشباع» است. در بیت دوم «و کفی» است یعنی واو جداست «کفیٰ» فعل است.

معنی شعرش این است که «اهوی علیّاً» من علی را دوست دارم «و ایمانی محبّته» و ایمان من محبّت اوست. چه بسا مشرکی که علی صلوات‌الله‌علیه از شمشیر خود خون او را جاری نمود «کم مشرک دمه من سیفه وکفا ٭ ان کنت ویحک لم تسمع فضائله» اگر تو حاضر نیستی که فضائلش را بشنوی، و وای بر تو اگر که حاضر نباشی فضائل علی را بشنوی «فاسمع مناقبه من هل اتی و کفیٰ» قرآن را که دیگر نمی‏توانی نشنوی، سوره هل اتی را بخوان و فضائل و مناقب علی صلوات‌الله‌علیه را از هل اتی بشنو و بس است.

به اصطلاح این کار از «فنون بدیعه بلاغیه» است که خیلی جالب می‏باشد. البته من در این قسمت یک شعر در فرمایش‌های شیخ مرحوم/ دیده‏ام که برای این امر، یعنی جناس مقرون خیلی جالب است. ایشان این شعر را نقل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 171 *»

می‏فرمایند([22]) دقت بفرمایید:

«ولایتی لامیر  النّحل تکفینی عند الممات و تغسیلی و تکفینی»

دو «تکفینی» در این بیت هست که از نظر شکل با هم یکی است و به یک‌طور نوشته می‏شود؛ اما از نظر معنی اوّلی فعل است و دوّمی اسم است و مضاف و مضافٌ‏الیه می‏باشد. به این هنر، «جناس مقرون» می‏گویند. می‏گوید «ولایتی لامیر  النّحل تکفینی» دوستی و ولایت من نسبت به امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه که «امیر نحل» می‏باشد مرا بس است. یعنی رئیس شیعیان است صلوات‌الله‌علیه. شیعیان را «زنبور عسل» گفته‏اند و خود آن بزرگوار را «امیرالنحل»، همچنین یعسوب الدین([23]) هم که می‏گویند، «یعسوب» اسم ملکه زنبور عسل است. «ولایتی لامیر النّحل تکفینی» محبت من نسبت به این بزرگوار مرا بس است. «تکفینی» یعنی مرا بس است، کجا؟ «عند الممات» موقع مردن «و تغسیلی» و موقع غسل دادن «و تکفینی» و موقع کفن کردن من. این «تکفینی» به معنای کفن کردن است.

«و طینتی عجنت من قبل تکوینی فی حبّ حیدر کیف النّار تکوینی»

اینجا هم همین‏طور دو «تکوینی» در بیت است که اوّلی، اسم و مضافٌ‏الیه است و دومی، فعل و مفعول است. خیلی جالب سروده. یعنی طینت من عجین و خمیر و سرشته شده است قبل از آفرینش من «من قبل تکوینی» در حبّ حیدر صلوات‌الله‌علیه و در محبّت او. حالا که این‏طور است «کیف النّار تکوینی» چطور آتش مرا بسوزاند؟ این شعر بسیار جالب است.

در هر صورت ابن جوزی زیاد اظهار محبّت به امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 172 *»

می‏کرده است و از جمله شعرهایش که باز به او نسبت می‏دهند این است که:

«اقسمت بالله و آلائه الیّةً القی بها ربّی
 انّ علی بن ابی طالب امام اهل الشّرق و الغرب
 من لم یکن مذهبه مذهبی فانّه انجس من کلب»([24])

قسم می‏خورم به خدا و آلاء و نعمت‌های او، قسمی که به آن قسم پرورنده‏ام را ملاقات می‏کنم. همانا علی بن ابی‏طالب7 امام اهل شرق و غرب است. هرکس مذهبش مذهب من نباشد، انجس از کلب است و از سگ نجس‏تر است. این شخص در اثر محبّت به امیرالمؤمنین صلوات‏الله‌علیه یک روز پای منبرش کسی به او اشکال می‏کند که تو که این‏قدر از علی صلوات‌الله‌علیه دفاع می‏کنی و فضائل او را می‏گویی، پس این جریان اعطاء انگشتر چطور شده است؟ اگر ایشان متوجه خدا بوده و غافل نبوده است از خدا، چطور به سائل انگشتر داده است؟ این جریان را شیخ مرحوم/ نقل فرموده‏اند، چون دیدم جوابی که از قول او نقل می‏فرمایند جالب است خواستم به عرض برسانم.

ابن جوزی در حال سخنرانی روی منبر نشسته بود کسی به او گفت که:

«انّ علیّ بن ابی‌طالب تقولون انّه لایغفل عن الله طرفة عین خصوصاً فی صلوته فکیف اشعر  بالسّائل حین تصدّق بالخاتم؟» شما می‏گویید علی صلوات‌الله‌علیه یک چشم به‌هم‏زدن از خدا غافل نمی‏شد خصوصاً در نماز، پس چطور فهمید که سائل آمده است و آن‏وقت تصدّق داد و به او انگشتر بخشید؟ «فقال علی‏الفور» ابن جوزی فوراً جواب او را به دو بیت شعر داد و شعرش به اصطلاح، خیلی ادبی است:

«یسقی و یشرب لا تلهیه سکرته عن النّدیم و لا یلهو عن الکأس
اطاعه سکره حتّی تمکّن من فعل الصّحاة فهذا واحد النّاس»

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 173 *»

البته عباراتش چون ادبی است و به حساب شاعرانه بوده است به زبان خودشان صحبت کرده‏اند. من هم همان عبارات را معنی می‏کنم ولی اصل مسأله را از این تعبیرات تنزیه می‏کنم و فقط چون تعبیر نمایشگر یک واقعیّتی است از این جهت ترجمه می‏کنم. حضرت را نعوذبالله به یک ساقی تشبیه می‏کند که در یک مجلس نشسته است و ندیم در کنارش است. هم خودش می‏نوشد و هم به دیگران می‏آشاماند «یسقی و یشرب» می‏آشاماند و خودش هم می‏آشامد. «لاتلهیه سکرته» سکر و مستی خودش، او را از ندیم باز نمی‏دارد و با اینکه مست است اما از ندیم غافل نمی‏شود. «و لا یلهو عن الکأس» و نه از پیمانه فراموش می‏کند. «اطاعه سکره حتّی تمکّن من» مستی او در اطاعت خود اوست به‌طوری‌که «حتّی تمکّن من فعل الصّحاة» مستی لایتناهی که برای اوست چنان در اختیار و فرمان خودش است که می‏تواند کار کسانی که در کمال هشیاری هستند، انجام بدهد. یک‌چنین کسی «واحد النّاس» یگانه مردم و یگانه روزگار است که هیچ چیزی او را از چیز دیگر باز ندارد. چون شیخ مرحوم این عبارات را نقل فرموده بودند و عبارات خیلی جالب بود([25]) عرض کردم. یک سنّی حنبلی مذهب، اگر شیعه از دنیا نرفته و توبه نکرده باشد، خدا لعنتش کند. چون نمی‏دانید بگویید «علیه ما علیه و له ما له» خیلی جالب گفته است برای این اشکالی که امام‏المستشکلین و امام‏المشککین ــ خدا لعنتش کند ــ فخر رازی، برای مخاصمه و دشمنی با شیعه اظهار کرده است. و مطلب ما هم معلوم است که چه بود تا ان‏شاءالله نتیجه‏هایی که می‏گیریم روشن باشد و خدا همه ما را تأیید کند.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 174 *»

 

مجلس  12

 

(شب چهارشنبه 28 شوال المکرم 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r غیبت امام7

r بدن اصلی و بدن عرضی

r بهشت و دوزخ برزخ

r لطافت یافتن عالم در دوره ظهور

r «هورقلیا»

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 175 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بحث در شناختن کیفیت غیبت امام زمان صلوات‌الله‌علیه بود و اینکه امام7 را که غایب می‏گوییم یعنی چه، و مراد از غیبت حضرت چیست؟ از ادلّه و مطالبی که عرض شد ثابت گردید که برای انسان در این دوره دنیوی دو مرتبه است: یکی همین بدن ظاهری که مشاهده می‏کنیم و از عناصر همین عالم به وجود می‏آید، و یکی هم مرتبه‏ای است که در غیب این مرتبه ظاهری است و باطن این مقام است که آن را بدن اصلی می‏گویند.

امام صادق صلوات‌الله‌علیه برای بیان بدن اصلی و مناسبتش با این بدن ظاهری مثال فرموده‏اند به «سحاله ذهب در تراب» یعنی خاکه طلا که در میان این خاک‌های مشهود ظاهری ما ریخته شده باشد و مخلوط شده باشد.([26]) در دکان‌های زرگری خاکه طلا با این خاک‌های معمولی و عنصری مخلوط می‏شود، بعد که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 176 *»

بخواهند این خاک‌ها را جدا کنند، خاکه طلاها را می‏شویند و خاک‌ها کنار می‏رود و خاکه طلا به‌طور خالص باقی می‏ماند. امام صادق صلوات‌الله‌علیه برای بیان بدن اخروی و بدن اصلی و جدا شدن بدن اصلی از بدن ظاهری، این مثال را فرموده‏اند و ما می‏بینیم این مثال خوب روشن می‏کند که خاکه طلاها غیر از این خاک‌هاست که با آنها مخلوط شده است. و فرمایش امام7 در این مثال هم برای روشن ساختن مغایرت و هم اختلاط است یعنی با اینکه خاکه طلاها غیر از این خاک‌هاست، اما با این خاک‌ها مخلوط شده است، و خداوند بدن‌های اصلی را جدا می‏کند همان‌طور که زرگرها خاکه طلاها را از این خاک‌ها جدا می‏کنند. به این‏طور که آنها را می‏شویند خاک‌ها برطرف می‏شود و خاکه طلاها می‏ماند. این مثال فرمایش امام صادق7 است و دو مطلب را درباره شناخت بدن اصلی از بدن ظاهری بیان می‌کند: یکی اینکه اینها غیر هم هستند و دیگر اینکه با هم مخلوط هستند. به‌طوری مخلوط هستند که اگر شستن نباشد نمی‏شود آنها را از همدیگر جدا کرد، تا این حد با یکدیگر مخلوط شده‏اند. بدن اصلی و بدن ظاهری ما هم همین‏طور است. الآن این بدن ظاهری ما با آن بدن اصلی ما به‌طوری مخلوط شده است که جداشدنی نیست و نمی‏شود جدایشان کرد، ولی بعد از مردن و در دوران برزخ، و حتی در دوران بین دو نفخه ــ یعنی دوران بین نفخه صعق و نفخه بعث و احیاء ــ پاکیزه می‏گرداند آن بدن‌های اصلی را از این بدن‌ها وآنها را حتی از بدن‌های برزخی پاک می‏کند، و از اعراض برزخی، بدن‌های اخروی را استخراج می‏کند و تطهیر می‏فرماید تا برای حشر و نشر آماده باشد. پس در این مثال دو مطلب است: یکی اینکه مخلوط هستند، و دیگر اینکه غیر هم هستند.

مطلب دقیقی که در اینجا است و از فرمایش‌های دیگر ائمه: استفاده می‏شود این است که تفاوت این بدن اصلی با این بدن ظاهری عرضی از هر جهت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 177 *»

مثل تفاوت این خاکه طلا و خاک نیست. امام7 این مثال را به‌حسب ظاهر فرموده، وگرنه بدن اصلی اخروی کجا و این بدن ظاهری کجا!؟ بدن اصلی اخروی آن‌قدر لطیف و قوی است و ترکیبش آن‌قدر لطیف و ذاتی است که برای حشر و نشر آماده می‏شود، برای آن ثواب‌ها آماده می‏شود، برای آن عقاب‌ها آماده می‏شود. آن ثواب‌هایی که ذکر شده است آیا با نعمت‌های دنیایی قابل مقایسه است؟ آیا می‏شود مقایسه کرد؟ یا نعوذبالله آن عذاب‌هایی که در قیامت ذکر شده است، آیا با سختی‌های دنیا می‏شود مقایسه کرد؟ آن آتش را با این آتش می‏شود مقایسه کرد؟ می‏فرماید آن آتش را هفتاد بار در آب فرو برده‏اند، حرارتش را گرفته‏اند تا حالا این آتش دنیایی شده است که ما از آن استفاده می‏کنیم.([27]) فرض کنید هفتاد بار این آتش را قوی کنند، و معنای هفتاد بار قوی کردن نه این است که همین آتش باز هم باشد فقط هفتاد مرتبه قوی‌تر بشود، بلکه این آتش بالنسبه به آن آتش یک اثری است و اثر آن است. در بیان اینکه این اثر آن است می‏گویند او هفتاد بار از این قوی‌تر است. پس توجه داریم ان‏شاءالله که طلا و خاک از عناصر همین عالمند و بالاخره برگشتشان به عناصر همین عالم است و جنساً یکی هستند. ولی آن بدن اصلی از جنس این بدن نیست، آن بدن اصلی اصل است، این بدن فرع است، آن بدن اصلی در حکم جوهر است و این بدن در حکم عرض است.

در اینجا شیخ بزرگوار/ از فرمایش‌ها و از زیارات ائمه: این استفاده را می‌فرمایند که اسم این دو بدن را «جسد» می‏گذاریم، طبق احادیث و زیارات. صلوات الله علیکم و علی ارواحکم و علی اجسادکم([28]) مقصود از این جسد، همین بدن است.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 178 *»

آن وقت چون امام اشاره به دو بدن فرمودند که یکی مثل سحاله طلاست و یکی مثل این خاک که مخلوط هم شده باشد، از همین فرمایش امام7 برمی‏آید که دو بدن است. چون می‏فرماید بدن‌های اخروی که خدا در آخرت اجزاء آن بدن‌ها را جمع‏آوری می‏فرماید و بدن می‏سازد و روح‌ها را به آن بدن‌ها برمی‏گرداند و آن بدن‌ها را زنده می‏کند، آن بدن‌ها مثل سحاله طلا و مثل خاکه طلاها که در میان این خاک‌های معمولی ظاهری مخلوط شده، می‏باشد. پس از همین فرمایش امام7 روشن می‏شود که دو بدن است. ازاین‌جهت شیخ مرحوم/ با استناد به همین فرمایش امام صادق صلوات‌الله‌علیه می‏فرمایند که پس دو جسد داریم: یک جسد، جسد ظاهری عنصری این دنیاست که در مثال امام صادق صلوات‌الله‌علیه مثل خاک ظاهری است. مثال خاک است و ممثّل همین بدن ظاهری است. البته بدن ظاهری که می‏گوییم امتداد پیدا می‏کند و حتی بدن برزخی را هم شامل می‏شود؛ و مقصود از بدن برزخی همان بدنی است که در غیب این است و ما می‏گوییم جهت دنیایی دارد. یعنی بدن اصلی و جسد دومین ما یک عرض دارد که بدن عنصری دنیوی است و باز یک عرض زیرینی دارد و لباس زیرتری است که عرض برزخی است. این عرض برزخی هم مثل عرض دنیوی است، همان‌طور که آن بدن اصلی در دنیا به این احتیاج دارد، در برزخ هم به یک عرض و لباس و فرع برزخی احتیاج دارد. و بعد که وارد آخرت می‏شود دیگر نه عرض دنیایی را دارد و نه عرض برزخی را دارد، کاملاً شسته شده؛ مثل همان سحاله طلا که کاملاً شسته شده و از خاک‌ها پاکیزه شده، دیگر خود طلاست. این دو جسد در اصطلاح شیخ بزرگوار/ عبارت است از «جسد اوّل» یا «جسد ظاهری عنصری دنیوی». و دیگری را «جسد برزخی» یا «جسد ثانی» یا «جسد هورقلیایی» می‏گویند. «هورقلیا» به معنای برزخ است و به معنای همان عالم دیگر و ملک دیگر و ملک آخر است. معنایش همین است، ملک دیگر. برزخ هم عالم ملک

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 179 *»

است و به عالم دنیا چسبیده است.

دقت بفرمایید، چون برزخ چسبیده به عالم دنیاست، بهشت برزخ و جهنم برزخ را بهشت دنیا و جهنم دنیا می‏فرمایند. این مطلب در احادیث رسیده است و همان‏طور که ما الآن در دنیا غروب شمس و طلوع شمس داریم، در برزخ هم می‏فرمایند همین‏طور است. یعنی شمس و خورشید عالم برزخ، طلوعی دارد و غروبی دارد. لهم رزقهم فیها بکرةً و عشیاً.([29]) به خصوص امام می‏فرمایند این آیه شریفه مربوط است به بهشت دنیا، از بهشت برزخ به بهشت دنیا تعبیر می‏آورند،([30]) از جهنم برزخ به جهنم دنیا تعبیر می‏آورند و این تعبیر نشان همین است که آن مرتبه، تا قبل از نفخه صعق متصل به دنیا است. چون هنوز دنیا خراب نشده است، در نفخه صعق اسرافیل در صور می‏دمد که دمیدن فنا و موت است و همه اشیاء فنا می‏یابند، همه موجودات فانی می‏شوند، ترکیب همه از هم متلاشی می‏شود. فنا یعنی ترکیب‌ها از هم می‏پاشد نه اینکه معدوم و نیست بشوند. بلکه فنا به معنای این است که ترکیب‌ها از هم می‏پاشد، آسمان‌ها از هم می‏پاشند، زمین‌ها از هم می‏پاشند و همه موجودات از هم می‏پاشند. فقط وجه‏الله باقی یعنی محمّد و آل‏محمّد: و انوار مبارکه ایشان است که فنا برایشان نیست، برای آنها فنا نیست ولی بقیه موجودات همه فانی می‏شوند و ترکیبشان از هم متلاشی می‏شود.([31]) تا نفخه صعق نشود دنیا برقرار است و دنیا هست.

البته دوره‏های دنیا از نظر لطافت تفاوت می‏کند همین‏طور که به طرف نفخه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 180 *»

صعق می‏رویم، عالم و این دنیا هم لطیف می‏شود و مرتّب همین دوره دنیا لطافت پیدا می‏کند. پی‌درپی لطافت می‏یابد تا به عصر ظهور می‏رسد. در عصر ظهور امام7 زمان و اهل زمان و همه کسانی که در این عالم دنیا هستند، همه موجودات، حتی جمادات، نباتات و حیوانات کاملاً  لطیف می‏شوند. نه اینکه این بدن را از دست بدهند، بلکه معنای لطیف شدن یعنی آن مرتبه غیبی و بدن باطن در این بدن به فعلیت می‏آید، نیرو می‏گیرد و این بدن را تحت حکومت خود درمی‏آورد، قوی می‏شود، احکام آن جاری می‏گردد که انسان دیگر به نور خورشید احتیاج ندارد. نور خورشید هست ولی انسان احتیاج ندارد. به برکت دست مبارک امام زمان صلوات‌الله‌علیه که بر سر همه بندگان می‏گذارد عقل‌ها کامل می‏شود.([32]) مسلّماً عقل کامل، بدن کامل لازم دارد. این بدن که برای کمال عقلی لیاقت ندارد. این بدن، بدن عنصری است اما آن بدن اصلی انسانی که انسانیت انسان به آن بدن ظاهر می‏شود و در آن بدن هویدا می‏گردد، قابل است که عقل کامل در آن بدن کامل نمودار شود. و مقصود از آن بدن همان است که در باطن این بدن است و همان بدنی است که امام صادق صلوات‌الله‌علیه مثال زدند به سحاله طلا و بدن اصلی. البته دیگران هم از آن به بدن اصلی تعبیر آورده‏اند، حالا شیخ بزرگوار فرموده‏اند بدن اصلی، جسد اصلی و یا فرموده‏اند جسد هورقلیایی به اعتبار اینکه الآن همان جسد جهت هورقلیایی دارد، یعنی جهت برزخی دارد ولی حالا چون با این بدن تماس دارد، این بدن حاکم بر آن است؛ ازاین‌جهت آثارش دیده نمی‏شود. البته در ما آثارش دیده نمی‏شود ولی در محمّد و آل‏محمّد: و در انبیا و در کاملان از شیعه، همین الآن آن بدن کاملاً بالفعل است و همین الآن آثارش دیده می‏شود. آنقدر آثارش دیده می‏شود که اگر بخواهند همان مرتبه را به کسی بنمایانند، می‏نمایانند و او امام را مشاهده می‏کند و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 181 *»

امام را زیارت می‏نماید با اینکه دیگران نمی‏بینند. حالا آیا این شخص با چه چشمی امام را زیارت کرده است؟ و با کدام چشم امام را دیده است که دیگران نمی‏بینند؟

وقتی که امام جواد7 مشغول غسل دادن بدن مطهر پدرشان بودند و مشغول کفن کردن بودند، به ظاهر همه نگاه می‏کردند و می‏دیدند که مثلاً همین خدّام و خادمان حضرت دارند غسل می‏دهند و کفن می‏کنند، ولی امام را باید امام غسل بدهد، امام را باید امام کفن کند، امام را باید امام دفن کند. مأمون ملعون ایستاده است نگاه می‏کند و می‏بیند که کسی نیست. اگر امام جواد7 را دیده بود که همان‌جا تصمیم گرفته بود که حضرت را زندانی کند، ولی نمی‏دید. او نمی‏دید اما اباصلت می‏دید که امام جواد صلوات‌الله‌علیه بدن مطهر پدرشان را دارند غسل می‏دهند و کفن می‏کنند.([33]) و همین‏طور بدن مبارک حضرت امام عسکری صلوات‌الله‌علیه را به ظاهر یکی از اصحاب غسل می‏دهد، ولی در واقع امام زمان صلوات‌الله‌علیه دارند غسل می‏دهند و شیعیان حضرت که ایستاده‏اند امام خود را می‏بینند ولی دیگران نمی‏بینند.([34]) حالا اگر امام با این بدن ظاهری بودند که همه باید ببینند. پس با این بدن ظاهری نبودند، بلکه با همان بدنی بودند که در غیب این بدن است و به همان بدن غایبند. و اینکه می‏گوییم غایب هستند، یعنی با همان بدن هستند. البته اگر بخواهند همین بدن ظاهری را باز برای خود می‏گیرند و خودشان را نشان می‏دهند و ایشان را می‏بینند. اما آن بدن را اگر بخواهند به کسی بنمایانند، می‏نمایانند و اگر نخواهند، نمی‏نمایانند و دیده نمی‏شود. احکام آن بدن را اگر بخواهند نشان بدهند، نشان می‏دهند و اگر نخواهند، نشان نمی‏دهند.

ازجمله مواردی که خواسته‏اند آن بدن را نشان بدهند اینکه روزی امام سجّاد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 182 *»

صلوات‌الله‌علیه نشسته بودند و سخن از موت فجأة و مرگ‌های ناگهانی به میان آمد و اینکه ناگهان کسی می‏افتد و می‏میرد، یا اینکه صدمات دیگر وارد می‏شود و شخص از بین می‏رود. امام سجّاد صلوات‌الله‌علیه فرمودند که موت الفجأة تخفیف المؤمن و اسف علی الکافر این مرگ ناگهانی برای مؤمن تخفیف گناهان است، مؤمن به وسیله این‏طور مرگ‌ها کارش سبک‌تر می‏شود و مسائل خود مرگ و بعد از مرگ برایش آسان‌تر می‏شود و اما برای کافر اسف است و تأسّف است. برای او شدّت است که ناگهان اخذ شده و ناگهان مرگش فرا رسیده است.

بعد امام7 فرمودند :و ان المؤمن لیعرف غاسله و حامله شخصی که مؤمن است غسل دهنده‏اش را می‏شناسد، حاملینش را می‏شناسد. مؤمن آن کسانی که او را روی دوش می‏گذارند و برای دفن می‏برند، آنها را می‏شناسد. در اینجا نمی‏فرماید که روح مؤمن می‏شناسد، دقت می‏کنید! در حدیث ندارد که روح مؤمن می‏شناسد. البته روح مؤمن می‏شناسد و در آن بحثی نیست، غاسل و غسل دهنده خود را می‏شناسد، در این شک نیست و درباره روحش که بحثی نیست. تمام کسانی که معتقد به الٰه هستند و بقاء روح را قبول دارند، تمام کسانی که اهل ادیانند و به دینی از ادیان آسمانی معتقدند همه بقاء روح را قبول دارند. در اینکه روح باقی است حرفی نیست، این حرف تازه‏ای نیست که امام بفرمایند. پس مراد از این فرمایش همان بدن است، یعنی همان بدن که در غیب این بدن دارد شسته می‏شود، غسل‏دهنده‏اش را می‏شناسد. دقت می‏فرمایید، می‏شناسد آن کسانی که حملش می‏کنند و او را می‏برند؛ آن بدن می‏شناسد. البته روح هم می‏شناسد.

فان کان له عند ربه خیر ناشد حملته ان یعجلوا به اگر این مؤمن در نزد خدا خیری برایش هست ــ  یعنی ثواب‌ها و خیرها ــ چون معلوم است که دیگر اطلاع دارد از خیرهایی که برایش آماده شده است، می‏بیند این قبری که برایش آماده شده است

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 183 *»

روضة من ریاض الجنة است. والاّ می‏دانیم که روح بعد از اینکه قبض شد می‏رود و در بهشت قرار می‏گیرد؛ البته از آنجا به بدنش توجه دارد. پس این حرف‌ها مال کجاست؟ می‏فرماید که اگر در نزد پرورنده‏اش خیری برایش باشد، مرتّب قسم می‏دهد به این کسانی که جنازه‏اش را به دوش دارند، پی در پی قسم می‏دهد که عجله کنید، عجله کنید و مرا زود ببرید و به قبرم برسانید. از این رو است که دستور تعجیل در امر تجهیز میّت رسیده است، یعنی میّت را منتظر نگذارید و عجله کنید. حتی اینکه بعضی جاها پشت سر هم تابوت را می‏گذارند زمین و می‏گویند طلب مغفرت، یا می‏گویند حمد و سوره بخوانید، اینها صحیح نیست و نهی شده است. باید زود عجله کرد و مؤمن را دفن کرد. ازاین‌جهت می‏فرماید که مرتّب قسم می‏دهد به حاملان خود و آن کسانی که جنازه‏اش را بر دوش دارند که عجله کنید و زود مرا دفن کنید.

اما، بعد فرمودند و ان کان غیر ذلک ناشدهم ان یقصروا به و اگر مؤمن نباشد، یا مؤمن است اما خیری برایش ذخیره نشده است، یعنی مثل ماها عامی و گناهکار است، اگر این‌طور باشد خودش می‏داند که چه خبر است! باخبر است، ازاین‌رو ناشدهم ان یقصروا به مرتّب قسمشان می‏دهد که عجله نکنید، من را زود نبرید، با تأنّی ببرید، در بردن من کوتاهی کنید؛ پی‌درپی قسم می‏دهد.

اینجا یکی از اصحاب حضرت، به ظاهر از اصحاب است ولی باید باطناً از سنّی‏ها باشد یا بالاخره هرچه بوده قصد استهزاء داشته است بنام ضمرة بن سمره. این فرمایش امام7 را که می‏شنود عرض می‏کند «ان کان کما تقول قفز من السّریر» یعنی اگر این‏طوری است که شما می‌فرمایید که مرتّب می‏گوید نبرید، کوتاهی کنید، پی در پی قسم می‏دهد که نبرید، نبرید، پس از جنازه‏اش پا شود و در رود و بیفتد پایین و بپرد به سر و کلّه اینها و بزند ایشان را که چرا مرا می‏برید. چرا مرا به طرف قبر می‏برید؟ نبرید به طرف قبر. این‏طور عرض کرد. دقت بفرمایید در اینکه این هم

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 184 *»

فهمید مراد امام7 همین بدنی است که توی جنازه است نه روحش، این‏چنین گفت که اگر این‏طور است که شما می‏فرمایید، پس پا شود از توی تخت و از درون تابوت بلند شود، حرکت کند و بپرد پایین به سر و کلّه اینها بیفتد. «قفز» به معنای پریدن این‏طوری است که بپرند به طرف کسی هجوم بیاورند. این ملعون نظرش استهزاء بود، چون بعد از گفتن این حرفش «و ضحک و اضحک» هم خودش خندید و هم دیگران را خندانید.

«فقال7» امام فرمودند اللهم ان ضمرة بن سمرة ضحک و اضحک لحدیث رسول‌الله9خدایا این شخص در برابر این حدیثی که من از رسول‌خدا9 نقل کردم خندید و خندانید. فخذه اخذة اسف خدایا او را به گرفتن اسف و تأسّف‌بار بگیر. یعنی مرگ ناگهانی برایش برسان، چون مرگ ناگهانی برای کافر باعث تأسّفش است برای ضمره هم آن‏طور باشد. نه اینکه باعث تخفیفش بشود. از اینکه مسخره می‏کند معلوم می‏شود که ایمان ندارد، امام هم که می‏دانند مؤمن نیست پس نفرینش می‏فرمایند. اگر مؤمن ضعیف بود امام7 نفرین نمی‏فرمودند بلکه نصیحتش می‏کردند، متذکرش می‏ساختند. ولی این استهزائش از روی بی‏ایمانی و کفر باطنی بود، به‌همین‌دلیل امام7 نفرینش کردند. «فمات فجاءةً» به درک رفت و مرد به مردن ناگهانی.

بعد از چند روزی که مرد، «فاتی بعد ذلک مولی لضمرة زین‏العابدین7» وقتی که مرد مولایی داشت ــ «مولا» هم به رفیق می‏گویند و هم به غلام می‏گویند، بیشتر از حدیث برمی‏آید که رفیقش بوده است ــ این رفیق ضمره بعد از اینکه آن ملعون را دفن کردند خدمت حضرت آمد «فقال آجرک الله فی ضمرة مات فجاءةً» خدمت امام7 عرض کرد که به شما تسلیت عرض می‏کنم، خدا به شما اجر بدهد در موت ضمره. ضمره مرد به مردن ناگهانی. بعد این گزارش را عرض می‏کند، دقت بفرمایید : در این

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 185 *»

معجزه حضرت سجّاد7، حضرت توی خانه‏شان نشسته‏اند، اینها رفته‏اند ضمره ملعون را دفن کرده‏اند. امام7 با آن مرتبه امامت در همین رفیق تصرّف فرموده‏اند و آن مرتبه‏اش را ــ آن بدن غیبیش را ــ بالفعل فرموده‏اند. بعد از اینکه ضمره را دفن کردند سرش را می‏گذارد کنار قبر این ضمره. آیا چه کسی گردنش را می‏آورد پایین و وادارش می‏کند که سرش را کنار قبر این بگذارد؟ امام سجّاد صلوات‌الله‌علیه با اینکه توی خانه‏شان نشسته‏اند این کار را می‏کنند، گردن او را خم می‏کنند می‏آورند کنار این قبر و بدن غیبیش را هم بالفعل می‏کنند که صدای داخل قبر را بشنود. و ما می‏دانیم که این زبان ظاهری توی قبر حرف نمی‏زند، پس این زبان نیست که حرف می‏زند بلکه زبان آن بدن است. چنان‌که سؤال و جواب همه مربوط به آن بدن است، این بدن که دیگر می‏افتد و لاشه است، هرجا باشد لاشه است. آن بدنی که در غیب این بدن بود او زنده می‏شود و جواب می‏دهد. در هر صورت هنوز نکیر و منکر هم که نیامده بودند تا بگوییم روح این ضمره برگشت و تعلق گرفت، بلکه همان بدن ضمره شروع کرد به سخن گفتن و آن بدن رفیقش هم بالفعل شد و این حرف‌ها را شنید.

عرض می‏کند خدمت امام سجّاد7«انّی لاقسم لک بالله انّی سمعت صوته و انا اعرفه کما اعرف صوته فی حیٰوته» آقا برای شما به خدا قسم می‏خورم که صدایش را شنیدم و من می‏شناختمش و همان موقع که حرف می‏زد صدایش را می‏شنیدم و صدایش را می‏شناختم، همان‌طور که صدایش را در دوران زندگیش در دنیا می‏شناختم، لهجه‏اش را می‏شناختم، دوست من بوده است. شنیدم «و هو یقول» او می‏گفت «الویل لضمرة بن سمرة» وای بر ضمره پسر سمره. «خلا منّی کلّ حمیم» همه دوستان رفتند و مرا تنها گذاشتند. «و حللت بدار الجحیم» و در دار و خانه جهنم وارد شدم. «و بها مبیتی و المقیل» اینجا باید شب کنم و روز کنم. در دار جهنم شب و روز کنم یعنی شب و روز برزخ را بگذرانم. چون فرمود قبر کافر حفرة من حفر النیران یعنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 186 *»

گودالی از گودال‌های جهنم می‏شود.

حال اگر آن بدنش شعور نداشته و حیات نداشته باشد، روحش که به جهنم برزخ رفته است. اگر بدنش که در قبر هست شعور نداشته باشد، ادراک نداشته باشد، حیات نداشته باشد، پس چه خاصیت در اینکه حفرة من حفر النیران باشد؟ یک گودالی از گودال‌های جهنم باشد برای لاشه که فایده‏ای ندارد؛ چه بهشت باشد چه جهنم باشد. پس آن بدن عذاب را احساس می‏کند، عذاب را ادراک می‏کند چون حیات دارد، شعور دارد، برایش ملائکه غلاظ و شداد است. اینکه می‏فرمایند حفره‏ای از حفره‏های نیران، ما نباید فکر کنیم فقط یک گودال است و در آن آتش است، بلکه تمام عذاب‌های جهنم که در جهنم برزخ است برای او و به‌مقدار لازم برای این بدن در این قبر هست؛ هرچه عذاب هست. اگر آنجا ملائکه شداد و غلاظ است، اینجا هم به اندازه این بدن برای این بدن هست. اگر مار و عقرب و آتش و هرچه هست اینجا هم هست. این قبر کافر، گودالی است از گودال‌های جهنم، حالا این هم همین را دارد می‏گوید، می‏گوید در اینجا و در این دار جحیم وارد شدم و مقیل و مبیتم، شب و روزم را در اینجا باید بگذرانم.

این عرض را که خدمت امام7 کرد، «فقال علی بن الحسین» حضرت فرمودند الله اکبر هذا اجر من ضحک و اضحک من حدیث رسول‌الله9([35]) این جزای آن کسی است که در برابر حدیث رسول‌خدا بخندد و بخنداند، یعنی حدیث رسول‌خدا9 را مسخره کند و استهزا کند حدیث رسول‌خدا9 را.

این بدن وقتی که انسان می‏میرد وضعش این‏چنین است. بلکه از اوّل احتضار آن بدن بالفعل می‏شود و دیگر این بدن محکوم آن می‏شود، آن بدن حاکم و غالب بر این می‏گردد. این بدن افتاده است ولی آن مشغول کار است، آن نیفتاده است، دارد می‏بیند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 187 *»

چه به سرش می‏آید، که آمد، چه کسی رفت. ائمه هدی سلام‏الله‌علیهم‌اجمعین آمدند، مسرورند از او یا بر او خشمگین هستند. آن بدن می‏بیند اما این بدن که افتاده است چشم‌هایش هم روی هم است، چیزی نمی‏بیند. در مریض محتضر خوب دیده می‏شود که این بدن محکوم آن بدن شده است. آن بدن مریضی ندارد، آن بدن کاملاً دارد احساس می‏کند، ادراک می‏کند و البته هنوز روح هم هست، بعد هم که روح مفارقت می‏کند و می‏رود، اگر مؤمن باشد در بهشت برزخ و اگر کافر باشد در جهنم برزخ جای می‏گیرد. باز همان بدن احساس دارد، شعور دارد و ادراک دارد و قبر برای او یا بهشت است یا جهنم است. ولی گاه‌گاهی در همین دنیا آن بدن را ظاهر می‏سازند که دیده بشود و فهمیده شود؛ که روایاتش را خوانده‏ایم. و این نوع روایات بحمدالله زیاد است که برای آن بدن اثبات شعور می‏شود و برای آن بدن اثبات حیات و ادراک می‏شود.

وقتی که حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه کنار سلمان می‏آیند در حالی‌که سلمان از دنیا رفته‏است، تکان می‏خورد، سلام عرض می‏کند،([36]) روح دوباره به بدن برنمی‏گردد بلکه خود همین بدن است. پس این بدن هر اسمی می‏خواهند رویش بگذارند، بالاخره بدن است و هست. امام صادق7 به سحاله طلا که با خاک مخلوط شده است تشبیه فرمودند. از این فرمایش دو بودن بدن‌ها را خوب می‏فهمیم. پس شیخ بزرگوار/ یا سایر مشایخ عظام ما+ که می‏فرمایند دو جسد داریم: یک جسد ظاهری و یک جسد غیبی، یا باطنی، یا برزخی، یا هورقلیایی، یا اصلی، حرف تازه‏ای نفرموده‏اند که از این سخن وحشت کنند. نه، حرف تازه‏ای نیست؛ این فرمایش حضرت صادق7 است که بدن اصلی به‌مانند سحاله طلاست و بدن غیر اصلی و فرعی به‌مانند این خاک‌هاست. از این حدیث دو بودنش را که خوب می‏فهمیم دو

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 188 *»

چیز است. این را که دیگر انکار نمی‏شود کرد دو چیز مخلوط با هم است، وقتی هم که بنا شد خارج بشود و پاکیزه گردد، خدا شروع می‏کند به پاکیزه کردن و خالص کردن، چطور خالص می‏کند؟ دیگر خودش می‏داند، دوران برزخ و بعدش را می‏گذراند تا حشر و نشر. آن‌وقت آن بدن اصلی مثل سحاله طلا شسته شده، از خاک‌ها پاکیزه شده، ظاهر می‏شود. این حرف، حرف تازه‏ای نیست.

حالا فقط در این اسم یک کمی حرف دارند که چرا ایشان بدن هورقلیایی گفته‏اند، این بدن را بدن عنصری دنیوی می‏گویند و آن را بدن هورقلیایی می‏گویند. و برای این کلمه هورقلیا وحشت‏زده شده‏اند. این که وحشت ندارد، این کلمه هورقلیا یعنی ملک آخر، ملک دیگر. و کلمه از نظر لغتش سریانی است و کلمه سریانی گفتن عیبی ندارد. لغات سریانی را به عربی ترجمه می‏کنند عربی می‏شود، به فارسی ترجمه کنند فارسی می‏شود؛ دیگر وحشت ندارد. همان کلمه هورقلیا را شما نگویید اگر می‏ترسید، بگویید ملک آخر، جسد دیگر، بدن اصلی، بدن دیگر؛ این‏طور بگویید تا وحشت نکنید وگرنه ائمه ما سلام‏الله‌علیهم‌اجمعین لغات سریانی را به عربی معنی می‏فرمودند و هیچ عیبی هم نداشت. از سریانی به عربی ترجمه می‏کردند و ذکر می‏فرمودند. از جمله حدیثی را عرض می‏کنم که عبدالملک بن سلیمان با سند خود نقل می‏کند که حضرت صادق صلوات‌الله‌علیه فرمودند که وجد فی ذخیرة احد حواری المسیح7 رق فیه مکتوب بالقلم السریانی منقول من التوراة حضرت می‏فرمایند که در ذخیره و گنجینه یکی از حواریین عیسی7 یک کاغذی و صفحه‏ای یافت شد که در آن به قلم سریانی ــ یعنی به لغت سریانی ــ عباراتی نوشته شده بود که از تورات نقل شده بود. و انه لما تشاجر موسی و الخضر8 فی قضیة السفینة و الغلام و الجدار و رجع موسی الی قومه سأله اخوه هارون عما استعلمه من الخضر7 و شاهده من عجائب البحر وقتی‌که موسی با خضر8 درباره جریان کشتی و آن جوان که خضر

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 189 *»

کشت و آن جدار و دیواری که درست کرد، با هم دعوایشان شد، مشاجره‏شان شد با هم اختلافشان شد که تو چرا این‏طور کردی، خضر جهاتش را می‏گفت و بالاخره گفت دیگر نباید با ما باشید و باید جدا شوید. حضرت موسی هم برگشت و پیش قومش آمد. هارون برادر موسی از موسی تقاضا کرد که شما از خضر چه یاد گرفتید؟ و از عجایب دریا چه مشاهده کردید؟ به من بگویید. قال یکی از عجایب را موسی نقل می‏کند. حالا این توی همان رقّ مکتوب به زبان سریانی نوشته شده است، برای ما عربیش می‏کنند؛ چه مانعی دارد؟

موسی گفت که بینا انا و الخضر علی شاطئ البحر اذ سقط بین ایدینا طائر ما کنار دریا با خضر ایستاده بودیم صحبت می‏کردیم، در ساحل آن دریا بودیم و صحبت می‏کردیم دیدیم یک پرنده‏ای جلوی ما کنار همان آب نشست اخذ فی منقاره قطرةً و رمی بها نحو المشرق با منقارش یک قطره آب برداشت و به طرف مشرق پاشید و پرتاب کرد و اخد ثانیةً رماها فی المغرب باز یک قطره آب با منقار برداشت و طرف مغرب پاشید. و اخذ ثالثةً و رمی بها نحو السماء یک قطره با منقار برداشت و به طرف آسمان انداخت و اخذ رابعةً و رمی بها الی الارض باز یک قطره برداشت و به طرف زمین انداخت ثم اخذ خامسةً و عاد القیها فی البحر باز با منقار یک قطره برداشت و در خودِ دریا انداخت. این دو نفر چون پیغمبرند این امور را امور عادی و اتفاقی حساب نمی‏کنند و می‏دانند که خدا می‏خواهد به اینها امری را بفهماند که متوجه نیستند. فبهتنا لذلک هر دویمان مبهوت شدیم که این یعنی چه، و این چه کاری است؟ بی‏جهت نیست.

فسألت الخضر عن ذلک موسی می‏گوید گفتم به خضر که شما چه می‏فهمید؟ این کار برای چیست؟ فلم یجب اینجا دیگر جواب نداد، نگفت که من نمی‏دانم. جواب نداد، سکوت کرد. عالم چیزی را که نمی‏داند نباید سکوت کند یا بگوید خدا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 190 *»

اعلم است، خدا بهتر می‏داند تا طرف مقابل فکر کند که می‏داند و می‏خواهد کتمان کند؛ باید بگوید نمی‏دانم. ولی اگر عالمی باشد که اگر خود فکر کند می‏تواند بفهمد و جواب بگوید، اجازه دارد بگوید لا اعلم ، الله اعلم، خدا بهتر می‏داند؛ این عیبی ندارد. اما اگر عالمی نیست که اگر مستقلاً خودش فکر کند بفهمد، حق ندارد بگوید الله اعلم ، باید بگوید نمی‏دانم. حالا ایشان جواب نداد. موسی می‏گوید و اذاً نحن بصیاد یصطاد در این هنگام صیادی را ما دیدیم که دارد صید می‏کند فینظر الینا به ما نگاه کرد و قال ما لی اراکما فی فکر و تعجب من الطائر؟ چیست شما را از این پرنده در فکر و تعجّب می‏بینم؟ فقلنا هو ذلک گفتیم آری چنین است ما درباره این پرنده و کار او در فکریم. قال انا رجل صیاد گفت من مرد صیادی هستم و قد فهمت اشارته اشارات این را فهمیدم، رمز این را دانستم و انتما نبیان ما تعلمان شما دوتا پیغمبر هستید و نمی‏دانید؟ قلنا ما نعلم الا ما علّمنا الله گفتیم ما چیزی نمی‏دانیم مگر خدا به ما تعلیم کند. اینها همه، هم برای انبیا درس است ، هم برای رعیت درس است که انبیاء را در حد خودشان قرار بدهند و درباره انبیاء غلوّ نکنند. ائمه را در حدّ خودشان قرار بدهند، در ائمه غلوّ نکنند، ائمه را به مقام رسول‏الله نبرند، رسول‏الله را به مقام خدایی نبرند. خدا خداست، رسول‏الله رسول‏الله هستند، ائمه ائمه هستند، انبیاء انبیاء هستند، کاملان شیعه کاملان شیعه هستند، ناقصان شیعه هم ناقصان شیعه هستند. همه در حدّ خودشان، در جای خودشان، هیچ غلوّ نکنند. اینها برای این امور درس است.

وقتی که این اقرار را شنید قال هذا طائر فی البحر یسمی مسلم گفت این پرنده‏ای است در این دریا که اسمش مسلم است لانه اذا صاح یقول فی صیاحه مسلم چون وقتی این پرنده می‏خواند، خواندنش مسلم است. حالا همه اینها سریانی است که به عربی ترجمه شده است. مثل هورقلیاست، فرق نمی‏کند. آن هم یک کلمه است یعنی ملک دیگر. اینها همه‏اش سریانی است اگر به زبان اصلیش برگردد الفاظی شبیه هورقلیا می‏شود، همه الفاظ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 191 *»

آن لغت و زبان می‏شود ولی حالا عربی شده است که برای ما نقل می‏فرمایند.

و اشار برمی الماء من منقاره الی السماء و الارض و المشرق و المغرب و این پرنده با گفتن مسلم، اقرار می‏کند و اسلام دارد و تسلیم شده است و می‏آموزد به دیگران که در مقابل فضائل محمّد و آل‏محمّد: تسلیم بشوند. از جمله با این انداختن قطره‏ها به آسمان و زمین و مشرق و مغرب اشاره دارد می‏کند به این نکته الی انه یأتی فی آخرالزمان نبی یکون علم اهل المشرق و المغرب و اهل السماء و الارض عند علمه مثل هذه القطرة الملقاة فی البحر در آخرالزمان نبیی می‏آید که آن بزرگوار9 طوری است که علم اهل مشرق و مغرب و اهل سماء و ارض در برابر علم او مثل همین قطره‏ای است که آن مرغ در دریا انداخت. مثل این قطره در مقابل این دریا است. علم اهل شرق و غرب، اهل آسمان و زمین که شامل جمیع انبیاء است، شامل جمیع ملائکه است؛ همه علمشان در برابر علم رسول‏الله9 مثل این قطره است که این حیوان در این دریا انداخت. البته این نکته را هم باید دانست که تازه این قطره هم از خود این دریاست، یعنی هرچه دارند جمیع انبیاء و جمیع ملائکه آسمان و زمین و اهل شرق و غرب، همه و همه، تازه یک قطره است که آن هم شعاع علم رسول‏الله است9. و یرث علمه ابن عمه و وصیه آن علم را پسرعمویش و وصیّش به ارث می‏برد صلوات‌الله‌علیه و ائمه دیگر هم همین‌طور، ائمه دیگر هم مثل آن بزرگوار. موسی می‏گوید وقتی که این صیاد این توضیح را برایمان داد فسکن ما کنا فیه من المشاجرة دیگر من شرمنده شدم و به تعبیر ما خجالت‏زده شدم که با خضر بیایم مشاجره کنم و بگویم مطابق علم من، کارهای تو صحیح نیست. در میزان من کارهای تو صحیح نیست و او بگوید بر میزان من کارهای من صحیح است و اعتراض تو صحیح نیست. دعوا داشتند و در مشاجره بودند که این اوضاع را دیدند، شرمنده شدیم که علم ما چیست که خواسته باشیم جمیع امور را با علم محدود خود مقایسه کنیم و برای همه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 192 *»

کارها و امور، همین میزان کوچک محدود یک منی به اصطلاح، یا نیم منی یا ده‏سیری را قرار بدهیم و بخواهیم همه امور را با این علم اندک که قطره‏ای در برابر دریاست بسنجیم. پس ممکن است تو علمی داشته باشی که با میزان من درست نیاید و با این علم محدود من درست نیاید، حق داری و حق با توست. آن هم بگوید باز حق با توست، علم من هم یک علمی است که یک طور دیگری است. اموری با علم من سنجیده می‏شود که تو نداری و حق اعتراض داری. پس تو اعتراض نکن و من هم جواب تو را نباید بدهم و با تو اصلاً مصاحبت نباید بکنم، خداحافظ.

آری؛ و استقل کل واحد منا علمه هرکدام از ما علمش را پست شمرد و قلیل و اندک شمرد بعد ان کنا معجبین بانفسنا اوّل، هرکدام از ما به علم خودمان معجب بودیم یعنی واقعاً معیار می‏دانستیم، میزان می‏دانستیم. نباید تعبیر آورد که به عجب آمده بودیم، چون انبیاء از این امور معصومند. مقصود این است که همین علم محدود و اندک خود را میزان قرار داده بودیم و می‏خواستیم همه امور و همه حوادث را با این میزان کوچک و علم محدود خود بسنجیم، به‌همین‌دلیل دعوایمان شده بود. خضر هم باز همین‏طور، فکر می‏کرد، حالا ایشان شأنش اجلّ است چون آمده است اموری را تعلیم نبیی می‏کند که از اولواالعزم است و بی‏خبر مانده است. عجب عرصه خودشان نه عجب عرصه ما، و هر دو در خطر بودند به این معنا. نه اینکه شیطان بر ایشان راه داشته باشد، امرشان شیطانی نبود، امرشان خلاف اولی بود. هم کار موسی خلاف اولی بود هم کار خضر خلاف اولی بود. موسی در موقعی که الواح بر او نازل شد گفت مثل من روی زمین دیگر کیست؟ آن‌وقت خضر را نشانش دادند.([37]) خضر نشسته است دارد یاد موسی می‏دهد، حالا ممکن است بگوید روی زمین مثل من کیست؟ صیاد آمد و از هر دو عالم‌تر بود به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 193 *»

مسأله و به اینها فهماند. و باز همه اینها، صیاد و همه و همه اهل شرق و غرب، زمین و آسمان، همه و همه در نزد علم آن بزرگواران مانند قطره‏ای از دریایی هستند. بعد می‏فرماید و مشینا ما دنبال کارمان رفتیم.

ثم غاب الصیاد عنا صیاد هم غایب شد فعلمنا انه ملک بعثه الله تعالی الینا فهمیدیم او یک ملکی بود که خدا او را فرستاد که به ما تعلیم کند یعرّفنا نقصنا ما را متوجه نقصمان بکند. و مانعی ندارد که بگوییم او جلوه‏ای از امیرالمؤمنین بود. ملک گفته شده، مانعی ندارد چون ملائکه عالین به ائمه گفته شده است. ظهوری از ظهورات امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بود همچنان‌که خودش فرمود من معلّم موسی هستم انا الخضر معلم موسی([38]) من تعلیم دادم. مانعی ندارد واقعاً ظهوری باشد از آن بزرگواران، بدنی انتخاب بفرماید و تعلیم بفرماید. یا ملکی را بفرستد، مانعی ندارد. امیرالمؤمنین ملکی را بفرستند، همه‏اش باذن‏الله است. ملکی را بفرستند که به خضر و به موسی نقص اینها را بفهماند. حیث ادعینا الکمال ما ادعای کمال کردیم، آن ملک آمد و ما را متوجه نقصانمان کرد.([39])

پس آن بدن بدنی است که امکان دارد در بدن‌های ظاهری جلوه کند. امام هزاران بدن برای خودش بگیرد و در همه آن بدن‌ها سخن بگوید و با هر بدنی علمی تعلیم کند، چه مانعی دارد؟ همان موقعی که بدن امیرالمؤمنین بود، ظاهر شد به شکل صیاد و تعلیم کرد. در آن این‏طور باشد او بدنی را انتخاب می‏فرماید می‏آید اینجا و ممکن است همان لحظه بدن دیگری انتخاب کرده باشد و نبی دیگری را تعلیم دهد و باز با بدنی نبی دیگری را تعلیم بدهد. در زمان حضرت موسی انبیای دیگری بودند، هارون هم بود. هارون هم در شهر خودش نشسته شاید همان‌جا امام7 باز بدنی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 194 *»

انتخاب فرموده باشند و به هارون چیز دیگری تعلیم کنند، مانعی ندارد.

امام زمان صلوات‌الله‌علیه الآن که در آن بدن غیبی بسرمی‏برند، اگر بخواهند در یک لحظه هزاران بدن ظاهری برای خود بگیرند، می‏گیرند و هزار حاجت برآورده می‏کنند و با هزار کس به هزار طور حرف می‌زنند و مانعی ندارد. هزار طور تعلیم بفرمایند، هزار حاجت برآورده کنند، هیچ مانعی ندارد. آن بدن در غیب این بدن و برای معصومین: همیشه بالفعل است اما برای ما ناقصان در دوران ظهور امام7 بالفعل خواهد شد و در موقع مردن هم بالفعل می‏شود. ما امیدواریم که دوران ظهور را درک کنیم و در آنجا ان‏شاءالله آن بدن ما بالفعل بشود.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 195 *»

 

مجلس  13

 

(شب پنجشنبه 29 شوال المکرم 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r بدن اصلی

r تمثیل امام صادق؟ع؟

r شبهه آکل و مأکول

r تکامل بدن اصلی

r بدن اصلی و ادراک

r بدن اصلی بعد از مرگ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 196 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

عرض شد اصطلاح شیخ بزرگوار/ درباره بدن انسان کلمه جسد است. ایشان بدن انسان را جسد می‏نامند، البته برای تمامی مؤمنینِ معتقد به آخرت و معتقد به حساب و کتاب و سایر ضروریات اسلام ثابت است که انسان فقط همین ظاهر نیست بلکه گذشته از روح و مراتب بالا، یک جهت دیگری هم دارد. یعنی همین بدن جهت دیگری هم دارد، اما اینکه آن جهت چیست، مورد گفتگو قرار گرفته است.

طبق روایات معصومین: آن جهت هم بدن است. دیگران به آن بدن اصلی می‏گویند، بزرگان ما هم بدن اصلی می‏گویند. ولی اصطلاحی که شیخ بزرگوار/ دارند، جسد ثانی و دوّم است([40]) یعنی همان‌طور که این بدن ظاهر و جسد اوّل از عناصر این عالم تشکیل شده است، آن بدن هم از عناصر عالمی مناسب خودش

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 197 *»

تشکیل شده که آن عالم را چه عالم برزخ بگوییم، چه عالم مثال بنامیم و چه عالم هورقلیا، هرچه بگوییم بالاخره بدن است و جسد است و از عناصر تشکیل شده است. تا وقتی که بشر در این دنیاست آن بدن در غیب این بدن است؛ به تعبیر امام صادق صلوات‌الله‌علیه به‌مانند سحاله ذهب و خاکه طلا است که در این خاک‌های ظاهری مخلوط باشد و بعد که شسته شود، از این خاک‌ها پاک بشود. شیخ مرحوم/ هم همین تعبیر را می‏فرمایند. می‏فرمایند آن بدن اصلی یا بدن هورقلیایی در این بدن به همین‏گونه اختلاط و امتزاج دارد.

البته همان‏طور که در مجلس قبل تذکر دادم از فرمایش حضرت صادق7 دو مطلب استفاده می‏شود. امام7 که آن بدن اصلی را به خاکه طلا و این بدن عرضی را به خاک‌های مشهود و محسوس تشبیه می‏فرمایند، با این تشبیه دو مطلب را به ما می‏فهمانند: اوّل مغایرت ــ پس اینها دو چیزند و دو بدن می‏باشند ــ و دوّم امتزاج و مخلوط بودن و سپس پاکیزه شدن و جدا شدن. شیخ مرحوم/ هم چیز دیگری نمی‏فرمایند. این‌همه اعتراض که در مسأله معاد به ایشان شده و گفته‏اند که چرا ایشان می‏فرمایند که بدن عنصری عود نمی‏کند و بدن هورقلیایی عود می‏کند و در قیامت به هیئت و ترکیب اخروی در می‏آید و روح به آن تعلّق می‏گیرد و برای ابد در آخرت زندگی می‏کند؛ این که همان فرمایش حضرت صادق7 است و چیز دیگری نیست. همان است که امام می‏فرمایند.

و ما می‏دانیم که حضرت صادق صلوات‌الله‌علیه تشبیه فرموده‏اند چون این دو مطلب را می‏خواهند بیان کنند، والاّ از نظر واقع قابل مقایسه نیست. آن بدن اصلی کجا و این بدن کجا؟ در عرض و هم‌ردیف یکدیگر نیستند، اما در این مثال خاکه طلا با این خاک‌ها در عرض همند؛ فقط شرافتی برای طلا هست ولی در عرض همین خاک است چون هردو عنصر و از این عالم است اما بدن اصلی که در ردیف و در

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 198 *»

عرض این بدن نیست. پس امام7 در تشبیهشان نمی‏خواهند این جهت را روشن سازند، بلکه دو مطلب مهم درنظر دارند: یکی اینکه این دو غیر همند همان‌طور که طلا غیر خاک است و دیگر اینکه در اینجا با هم مخلوط شده‏اند ولی برای زندگانی‌های بعدی از هم جدا می‏شوند چنان‌که خاکه طلا شسته می‏شود و طلا از خاک‌ها جدا می‏گردد. پس آن بدن اصلی هم مخلوط با این بدن است بلکه اصلاً در این دنیا می‏توان گفت همین بدن است. مثل اینکه به آن خاکه طلا قبل از اینکه طلا از خاک‌ها جدا بشود اشاره می‏کنند و می‏گویند این طلاها را بردار، این طلاها را آن طرف بریز. یا می‏گویند این خاک‌ها را بردار، هر دو تعبیر درست است. طلاها را بردار یعنی طلاهای مخلوط شده به این خاک‌ها را بردار و شستشو کن و طلاها را جدا کن. یا بگویند این خاک‌ها را بردار و اینها را تصفیه کن، کنار بزن و خاکه طلاها را از میان این خاک‌ها جدا ساز؛ هر دو اینها درست است.

پس وقتی که شیخ مرحوم می‏فرمایند همین بدن در قیامت می‏آید مقصودشان همان بدنی است که امام صادق7 به خاکه طلا تشبیه می‏فرمایند و وقتی که می‏فرمایند این بدن در آخرت نمی‏آید، یعنی آن خاک‌ها در آخرت نمی‏آید، آنها جدا می‏شود.

جالب اینکه این مسأله طوری است که تمام کسانی که به شیخ مرحوم اعتراض کرده‏اند وقتی که به روایات مراجعه می‏کنند و می‏بینند سخن از بدنی است که در آخرت بعد از تصفیه و تزکیه و تطهیر می‏آید، همگی ناچار شده‏اند بگویند این انسان یک بدن اصلی دارد. کتاب‌هایشان را نگاه کنید، کتاب‌های همین کسانی که اعتراض می‏کنند و سخت با فرمایش‌های شیخ مرحوم/ مخالفند؛ وقتی که خودشان می‏خواهند تأویل کنند و بین بدن ظاهر و بدن اصلی فرق بگذارند می‏گویند بدن اصلی که همین بدن عنصری است. خیلی مایه تعجّب است، اینجا به اصطلاح

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 199 *»

مشهور کوسه و ریش پهن می‏شود، تناقض پیش می‏آید. بدن اصلی که همین عنصری است یعنی چه؟ این بدن عنصری از وقتی که در این دنیا پیدا شده پی‏درپی تعویض شده و می‏شود. کدام یک از اینهاست؟

ما یک وقتی در قم شنیدیم که یکی از مدرّسین که الآن هم خیلی شهرت دارد بحث تفسیر شروع کرده و بحثش رسیده است به یکی از سوره‏های آخر قرآن که مربوط به قیامت و معاد است. رفقا گفتند برویم ببینیم چه می‏گوید و به خصوص در مسأله معاد که این‌همه گفتگو است برداشت ایشان چیست. ما هم رفتیم و دیدیم ایشان دارد بحث می‏کند و به خصوص مسأله شبهه آکل و مأکول به میان آمده است.

شبهه آکل و مأکول را از شبهه‏های بسیار قوی در معاد می‏شمارند ولی درنظر بزرگان ما این شبهه خیلی سفیهانه است. دیگران می‏گویند از شبهه‏های اساسی در مسأله معاد است و باید حل بشود. اصل شبهه آکل و مأکول این است که اگر مثلاً انسان کافری انسان مؤمنی را بخورد و بدن این مؤمن جزء بدن آن کافر شود پس این یک بدن از دو بدن تشکیل شده است، بدن مؤمن و بدن کافر. حالا اگر در قیامت خدا این بدن را عذاب کند مؤمن عذاب شده و اگر به آن ثواب بدهد و او را به بهشت ببرد کافر را به بهشت برده است. پس خدا در اینجا چه کند؟ این شبهه را در مسأله معاد به نام شبهه آکل و مأکول یعنی خورنده و خورده شده القا کرده‏اند و حرف‌ها زده‏اند. عده‏ای که یک قدری اساسی‏تر بحث کرده‏اند جواب داده‏اند که انسان اجزائی دارد که اجزاء اصلیه است و اجزائی دارد که اجزاء عرضیه است. اجزاء عرضی بدن خورده‏شده جزء بدن خورنده می‏شود نه اجزاء اصلی بدن او و اجزای اصلی سرجایش محفوظ است و جزء بدن خورنده نمی‏شود.

این شخص هم که ما سر درسش رفتیم در همین زمینه شبهه آکل و مأکول بحث می‏کرد و می‏گفت ــ دقت کنید که چقدر سست به این شبهه جواب داد ــ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 200 *»

می‏گفت از نظر علم روز ثابت شده که در هر چند وقت اجزاء این بدن عوض می‏شود. پس آن آکل در دنیا چندین بدن داشته است، چندین بدن برایش درست شده، خداوند یکی از آن بدن‌هایی را که با آن مؤمن را نخورده بوده زنده می‏کند و این مؤمن هم خدا یکی از بدن‌هایش را که هنوز خورده نشده بود زنده می‏کند. ببینید یک مدرّس حوزه علمیّه قم بعد از گذشت هزار و چهارصد سال از معاد قرآن و اسلام و بعد از گذشت دو قرن از توضیح معاد شیخ مرحوم این‏طور می‏گوید. و هم‌چنین آنهایی که می‏گویند بدن اصلی که همین بدن عنصری است عود می‏کند، این حرف کوسه و ریش‏پهن است. البته اگر در فرمایش‌های ائمّه: مطالعه و تحقیق می‏کردند این تناقضات را نمی‏گفتند.

شیخ مرحوم/ می‏فرمایند شبهه آکل و مأکول تماماً مربوط به عناصر است.([41])  کافر یا سگ، این عنصر را می‏خورد مثل اینکه گوسفند را می‏خورد ــ هیچ فرق نمی‏کند ــ و آن بدن اصلی غیر از این بدن است، فعلاً در این عرض و لباس درآمده یعنی چون نیازمند به این بدن بوده خدا هم این عرض را به او داده است. اما بعداً احتیاج به این ندارد و هم‌چنین در برزخ باز در لباس برزخی است که به آن بدن هورقلیایی گفته می‏شود و بعد آن لباس را هم عوض می‏کند یعنی در آخرت به هنگام نفخه احیاء، ترکیب اخروی به آن بدن می‏دهد که دیگر فنا ندارد.

با ادلّه‏ای که تا اینجا بیان گردیده است این مطلب برای ما روشن شد که انسان غیر از این بدن عرضی یک بدن دنیوی هم دارد که احکامی مخصوص به خودش دارد و قوانینی غیر از این قوانین عرضی بر آن حکومت می‏کند. هنگامی‏که آن بدن به فعلیّت بیاید، فوق این بدن و مسلّط بر این است. اصالتش هم در همین است که حاکم بر این بدن عرضی می‏شود. حالا اگر در همین دنیا ــ مانند ایّام ظهور ــ به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 201 *»

فعلیّت بیاید، این بدن محکوم به احکام آن می‏شود ولی اگر به هنگام مرگ به فعلیّت بیاید دیگر به‏این‏حال نیست بلکه در صورتی آن بدن به فعلیّت می‏رسد که این بدن عرضی رها شود. یعنی آن بدن در جای خودش است و هرچه بر سر این بدن عرضی بیاید، برای آن بدن اصلی هیچ تغییری رخ نمی‏دهد. به عبارت دیگر اگر این بدن را ریزریز کنند، آن بدن ترکیبش به هم نمی‏خورد و هر عضو سرجای خود قرار دارد با اینکه این بدن عرضی را ریزریز کرده‏اند. فرض کنید مثلاً اگر یک ماهی این بدن را ببلعد و در شکم او تبدیل به گوشت ماهی شود، آن بدن اصلی همان‏طور که بوده، هست. زیرا مسلّم است که فرموده‏اند قبرش یا روضه‏ای از روضه‏ها و باغ‌های بهشت می‏شود و یا حفره و گودالی از حفره‏های جهنّم. پس اگر این بدن را درهم بکوبند، آن بدن در جای خود قرار دارد و حواسّش نیز ادراکات خود را دارند. از آن‏طرف روحش هم در بهشت برزخ قرار گرفته و هیچ ارتباطی نیست مگر اینکه اجازه برسد که به کنار جسدش بیاید؛ پس آن بدن که در قبر خودش متنعّم است اگر همین بدنی است که ریزریز شده و درهم کوبیده شده، آن‏وقت معنی اینکه قبرش برای او روضه‏ای از روضه‏های بهشت می‏شود چیست؟ و می‏دانیم وقتی که روضه شد نمونه بهشت است. یعنی هرچه که در بهشت هست به حسب خودش، برایش هست. یعنی باید اطرافش گل‌ها، ریاحین و درخت‌ها باشد و خودش در قصر بوده و نسیم بهشتی بر او بوزد، بدنش احساس داشته باشد. پس یک حقیقتی هست که غیر از این است در عین حالی که این است. این است و غیر از این است. این است به جهت اینکه قبل از تصفیه و تزکیه همین است، غیر از این است بعد از تزکیه و تصفیه.

پس آن بدن اصلی در انسان‌های معمولی و در نوع انسان، به تدریج به کمال خود می‏رسد و احکام و قوانینش به تدریج جاری می‏شود و وقتش هنگام ظهور امام7 است. و امّا انسان‌هایی که به آن دوره نمی‏رسند، در همین‏جا از اوّل احتضار

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 202 *»

این امر برایشان پیش می‏آید. مسأله‏ای که در اینجا قابل توجّه است اینکه پس از مرگ هم که روح گرفته می‏شود، باز آن بدن که مورد تعلّق روح ــ یعنی مثال و مراتب بالا ــ بوده و همه آنها شعور و ادراک و حیات داشتند در اثر مجاورت و در اثر تعلّق، شعور و ادراک و حیات بدن اصلی را از آن استخراج کرده‏اند و در نتیجه بدن اصلی حیاتی مستقل دارد، شعوری مستقل دارد و ادراکی مستقل دارد.

تحقیق این مطلب فقط به وسیله مشایخ ما+ انجام شده است. چون فلاسفه و حکما می‏گویند که اصلاً دیگر برای بدن هیچ خبری نیست، هرچه هست نفس است و قوّه خیالیّه نفس که عبارات ملاّصدرا را در این زمینه خواندم. خلاصه‏اش این بود که هرچه هست قوّه خیالیّه است. تنها مسأله‏ای که هست اینکه نفس در عالم خودش یک قوّه خیالیّه جزئیّه هم دارد. او نگاه می‏کند می‏بیند که مثلاً یک حوریه را کنار این بدن گذاشتند، همین صورت را که می‏بیند، در آنجا احساس لذّت می‏کند. یا می‏بیند یک بادی از بهشت وزید و به این بدن رسید، او این صورت را می‏بیند و فقط از این صورت لذّت می‏برد.

معنی لذّت بردن از صورت این است که فرض کنید اگر یک عکسی به شما بدهند و در این عکس ببینید که یک دریایی است و کنار این دریا کوهساری است و یک کشتی در میان این دریا در حرکت است و گل‌های زیبایی در ساحل این دریا روییده است. همین‏طور مرتّب نگاه می‏کنید و می‏گویید به‏به عجب منظره‏ای! امّا هیچ فایده‏ای ندارد. نه این دریا بر شما اثری گذاشته و نه از این بادها که وزیده و درخت‌ها را خم کرده اثری دیده می‏شود، هیچ. فقط یک صورت دیده‏اید و از دیدار این صورت لذّتی برده‏اید. فلاسفه و حکما می‏گویند عذاب قبر و ثواب قبر به این‏گونه است. نفس می‏بیند یک گرزی به این بدن رسید و این بدن شعله‏ور شد، هیچ خبری اینجا نیست، این بدن که مرده است احساسی ندارد. نفس، این صورت را می‏بیند

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 203 *»

وحشت می‏کند مثل اینکه یک عکس ترسناکی به دست شما بدهند و شما عکس را که نگاه بکنید بترسید و وحشت کنید. عذاب قبر هم از نظر فلاسفه و حکما این‏طوری است. از آن بالا نگاه می‏کند که گرزی به این میّت زده شد و قبرش پر از آتش شد، اینجا هیچ خبری نیست، هیچ ادراکی، شعوری و حیاتی برای بدن نیست، این بدن مرده است و میّت است و افتاده. در آنجا نفس می‏بیند و مشاهده می‏کند، نفس به وسیله قوّه خیالیه جزئیّه این صورت را مشاهده می‏کند و در آنجا می‏لرزد؛ عذاب قبر همین است.

پس این بیان حقیقت که مبتنی بر احادیث آل‏محمّد: است از طرف مشایخ ما انجام شده که می‏فرمایند آن بدن اصلی چون اثر مشیّت است حیات دارد، ادراک دارد، شعور دارد. البته اوّل به‌طور بالقوه بوده ولی وقتی که خدا، روح ــ یعنی مراتب مثال به بالا ــ را به این بدن اصلی تعلّق داد، از این بدن اصلی، فکر، شعور، اراده، ادراک، حیات و تمام کمالاتی که آثار مشیّت است استخراج شد. البته به حسب این بدن، از این بدن استخراج شد. و حالا در قبر، همین بدن بدون تعلّق روح، از نعمت‌ها لذّت می‏برد و یا به عذاب‌ها معذّب است. ولی در مورد معصومان و کاملان، همین بدن عنصری در همین‏جا به این کمال می‏رسد.

البته همین بدن عنصری، الآن برای ما هم به حسب خودش به کمال رسیده است. درد را همین بدن احساس می‏کند، تمام احساساتی که هست و ادراکاتی که هست همین بدن دارد ادراک می‏کند و احساس می‏کند. وقتی که دست بریده می‏شود، روح که بریده نمی‏شود؛ پس درد را همین بدن احساس می‏کند. برای معصومان آن بدن به حدّ کمال می‏رسد و حتّی برای کاملان شیعه آن بدن به کمال می‌رسد و در همین‏جا استخراج می‏شود. برای کاملان سجّینی هم همین‏طور است که آن بدن غیبی آنها هم در همین‏جا برایشان استخراج می‏شود و گاهگاهی آثارش را

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 204 *»

نشان می‏دهند به‌طوری‌که مثلاً یک چیزهایی را که دیگران نمی‏بینند، می‏بینند.

پس این مطلب مسلّم است که از مرگ به آن‏طرف، آن بدن اصلی فعلیّت یافته و تمام احکام و قوانین آن بدن ظاهر می‏شود. در مورد کافر، همه عذاب‌ها به آن بدن تعلّق می‏گیرد؛ برای مؤمن هم همه نعمت‌ها به همان بدن اصلی تعلّق می‏گیرد. با اینکه الحمدللّه مطلب روشن است امّا برای اینکه روشن‏تر شود و دلایل بیشتر ذکر شده باشد، نمونه‏هایی عرض می‏کنم تا درضمن، ذکر مثالب اعداء و فضائل اولیاء هم شده باشد.

در جنگ جمل بعد از آنکه امیرالمؤمنین صلوات‏الله‌علیه غالب شدند و لشکریان جمل شکست خوردند و عدّه زیادی کشته شدند از جمله طلحه در همان جنگ کشته شد. حضرت بعد از آنکه از امور جنگی فارغ شدند شروع به راه‏رفتن در میان کشته‏ها کردند. به هرکشته‏ای که می‏رسیدند مطالبی درباره او و سابقه‏اش می‏فرمودند که این چه کرد و چه گفت، این که بود، پدرش که بود؛ و همین‏طور سابقه‏هایی از آنها ذکر می‏فرمودند و می‏گذشتند.

«ثمّ مشی قلیلاً فمرّ بکعب بن سور» حضرت مقداری که رد شدند به کعب بن سور رسیدند فقال هذا الذی خرج علینا فی عنقه المصحف این کسی است که قرآن به گردن افکنده و به جنگ ما آمده یزعم انه ناصر الله فکر می‏کند که خدا را نصرت کرده یدعو الناس الی ما فیه و هو لایعلم ما فیه مردم را به قرآن می‏خواند اما خودش نمی‏دانست که در قرآن چیست. ثم استفتح فخاب کل جبار عنید بعد به جنگ ما برخاست و خواست برما پیروز شود ولی هر ستمگر و دشمن کینه‏ورز ناامید شد و به مقصد نرسید. اما انه دعا الله ان یقتلنی این دعا می‏کرد و از خدا می‏خواست که خدا مرا بکشد فقتله الله پس خدا او را کشت.

اجلسوا کعب بن سور این کعب را بنشانید. «فاجلس» اصحاب بلندش کردند و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 205 *»

به دستور حضرت او را نشاندند. «فقال له امیرالمؤمنین7» حضرت به او فرمودند یا کعب لقد وجدت ما وعدنی ربی حقاً آنچه را که خدا به من وعده داده بود درست یافتم، خدا به وعده خود رفتار کرد و مرا بر شما ناکثان که نکث بیعت من کردید و با من جنگیدید پیروز گردانید فهل وجدت ما وعدک ربک حقاً آیا تو هم آنچه را که خدا به تو وعده داده بود یافتی که حق است؟ ثمّ قال اضجعوا کعباً بعد فرمود بخوابانیدش.

«و مرّ علی طلحة بن عبیدالله» حضرت رد شدند و گذشتند تا به طلحه رسیدند. قال هذا الناکث بیعتی این است کسی که بیعت مرا شکست و المنشئ الفتنة فی الامة این فتنه را در میان امّت آغاز کرد و المجلب علیّ این است که همه را بر ضرر من و علیه من جمع کرد و الداعی الی قتلی و قتل عترتی این همه را به کشتن من و کشتن عترتم دعوت ‏کرد. اجلسوا طلحة بن عبیدالله این را هم بنشانید «فاجلس» بلندش کردند و او را نشاندند «فقال له امیرالمؤمنین7» به او فرمودند یا طلحة قد وجدت ما وعدنی ربی حقاً فهل وجدت ما وعدک ربک حقاً عبارت را فرمودند ثمّ قال اضجعوا طلحة بعد فرمودند او را بخوابانید و سار و گذشتند.

«فقال له بعض من کان معه» بعضی که همراه حضرت بودند عرض کردند «یا امیرالمؤمنین أ تکلم کعباً و طلحة بعد قتلهما؟» آیا شما بعد از کشته شدن با این دو سخن می‏گویید؟ معلوم است کشته شدن یعنی روح خبیث و ناپاک آن ملعون‌ها به جهنّم رفته است. این مطلب قطعی است، روحشان که به جهنّم رفته پس سخن گفتن با اینها یعنی چه؟ چرا با اینها سخن گفتید؟

دقّت بفرمایید که امام نفرمودند روحشان در جهنّم حرف مرا می‏شنود در صورتی‏که اگر به نوع مردم این‏گونه احادیث را بگوییم می‏گویند روحش در جهنّم می‏شنود، امام که با این حرف می‏زنند یعنی دارند با روحش در جهنّم حرف می‏زنند. البته امام7 به مقام مثالیشان بر جمیع عالم مثال احاطه دارند و مثال امام7،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 206 *»

قطب عالم مثال است. تمام ارواح مؤمنان در بهشت عالم مثال و برزخ که به نعمت‌های برزخی متنعّمند همه به برکت عنایت امام است و تمام معذّبان که در جهنم برزخ عذاب می‏بینند به خشم امام عقاب می‏بینند. یعنی مؤمنان در بهشت می‏بینند که هر نعمتی به ایشان احسان می‏شود از دست امام به ایشان می‏رسد. جهنّمی‏های عالم برزخ هم می‏بینند هر عذابی که به ایشان می‏شود، به دست امام به آنها می‏رسد. این است که خود امام امیرالمؤمنین فرمودند منم ثواب بهشت و منم عقاب([42]). خود من عقابم، یعنی خشم امیرالمؤمنین صلوات‏الله‌علیه، و خشم امام در جهنّم ظاهر است چرا که خشم ایشان خشم خداست، رضای ایشان رضای خداست. درباره آیه شریفه فلما اسفونا انتقمنا منهم([43]) یعنی وقتی ما را به خشم آوردند ما هم از ایشان انتقام کشیدیم، راوی عرض کرد آقا خدا که به خشم نمی‏آید. فرمود آری خدا اولیائی برای خودش قرار داده که خشم آنها را خشم خودش خوانده است، همان‏طور که رضای آنها را رضای خودش خوانده.([44])

و این مسأله به ارواحشان مربوط نیست. سخن گفتن امیرالمؤمنین گرچه برای اینکه امام7 عذابشان بفرماید به روح‌هایشان هم در عالم مثال خطاب فرموده ولی به خصوص در اینجا این دو را می‏نشانند و با آنها سخن می‏فرمایند و خطاب به آنها می‏کنند. به‏طوری‏که راوی عرض کرد بعد از کشته شدن این دوــ یعنی بعد از آنکه روح این دو ملعون به جهنم رفته است ــ دیگر این حرف زدن یعنی چه؟ و واقعاً هم اگر هیچ

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 207 *»

جهتی در کار نباشد کار لغوی است. آن‏طوری که این مردم نوعاً می‏گویند، کار لغوی است. پس این اعتراض به‌جاست چون مطلب را نمی‏فهمد.

امام7 فرمودند: ام والله لقد سمعا کلامی والله، قسم یاد فرمود. به خدا قسم سخن مرا هر دو شنیدند. اینکه می‏فرماید هر دو شنیدند معلوم است یعنی با همان بدنی که در غیب این بدن است و بدن اصلی است و الآن در قبر برزخی معذّب است به عذاب و خود این فرمایش امام هم برایش عذاب است. بعد امام7 فرمود کما سمع اهل القَلیب کلام رسول‌الله9 یوم بدر([45]) همان‌طور که در روز جنگ بدر، اهل قلیب (یعنی اهل چاه) کلام رسول‌الله9 را شنیدند.

آن جریان هم از این قرار بود که در جنگ بدر بعد از آنکه عدّه‏ای از کفّار و مشرکان کشته شدند و مسلمانان پیروز گشتند رسول‌الله دستور فرمودند «امر رسول‌الله9 ان تلقی القتلی فی قلیب بدر» کشته‏های آن ملعون‌ها از کفّار و مشرکان را در همان چاه بدر بریزند. وقتی که ریختند، رسول‌الله9 تشریف آوردند «ثم وقف علیهم» در کنار آن چاه یا گودال که اینها را در آنجا ریخته بودند ایستادند «و ناداهم باسمائهم و اسماء ابائهم واحداً واحداً» رسول‏الله9 اسم خودشان و اسم پدرانشان را یک یک نام بردند و صدایشان زدند. «ثم قال» بعد فرمودند قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقاً فهل وجدتم ما وعد ربکم حقاً ما آنچه را خدای ما وعده داده بود درست یافتیم، شما هم آنچه را که خدایتان وعده کرده بود درست یافتید؟ یعنی الآن در عذاب بسر می‏برید؟

مسلّماً روح‌های آن ملعون‌ها در جهنم برزخ معذّب بوده ولی این عذابی که می‏فرماید یعنی در همین‏جا و در همین قبر که هستید، همان بدنی که در غیب این بدن شماست عذاب می‏کشد. برای این بدن که عذابی ظاهراً دیده نمی‏شد و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 208 *»

نمی‏شود. چه بسا بدن یک کافری را ببرند در بهترین جاها و در بهترین محل‌ها مومیایی کنند و نگهداری کنند. مثل این بدن‌های کثیف فرعون‌ها که الآن در میان مومیایی راحت بسر می‏برد و به حسب خودش در کمال سلامتی است؛ ولی الآن در جهنم هستند. اما به کدام بدن‌ها در جهنم هستند؟ به همان بدن اصلی که هم حیات دارد هم شعور دارد. همه امور، و هرچه بر آن می‏گذرد بر او است.

بعد رسول‌الله9 به اصحاب رو فرمودند و فرمودند که انهم لیسمعون کما تسمعون آخر چه دلیلی از این دلائل قوی‌تر؟ این فرمایش‌ها را که نمی‏شود انکار کرد که نعوذبالله دروغ است. همه نوشته‏اند که در جنگ بدر این جریان رخ داد و حضرت این فرمایش را فرمودند. فرمودند اینها می‏شنوند همان‌طور که شما می‏شنوید. یعنی این بدن‌ها تا این حدّ فعلیّت دارد و به کمال رسیده است. ولکن منعوا من الجواب([46]) امّا اینها از جواب دادن ممنوعند وگرنه همین بدن‌ها جواب می‏دادند و می‏گفتند آری «وجدنا ما وعدنا ربّنا حقّاً» همین بدن‌ها جواب می‏دادند. این نمونه در مورد کفّار ذکر گردید.

درباره مؤمنان که موارد زیاد است ولی می‏خواهم عرض کنم که در مورد کاملان از شیعه و بزرگان از شیعه حتی این بدن ظاهری هم به فعلیّت خود باقی می‏ماند چه برسد به انبیا و چه رسد به معصومان:. موردی است که اگر نخوانم حیف است و به فاطمه بنت اسد والده ماجده حضرت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه مربوط است. مرحوم مجلسی در بحار از امالی شیخ صدوق نقل می‏کند که عبدالله بن عباس گفت: «قال اقبل علی بن ابی‌طالب7 ذات یوم الی النبی9 باکیاً» روزی امیرالمؤمنین در حال گریه خدمت حضرت رسول9 آمدند و هو یقول انا لله و انا الیه راجعون این جمله را می‏گفتند. فقال رسول‌الله9 مه یا علی آرام باش، ساکت باش، گریه نکن،

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 209 *»

چه شده؟ فقال علی یا رسول‌الله ماتت امی فاطمة بنت اسد عرض کرد مادرم فوت شده «قال فبکی النبی9» حضرت رسول هم گریه کردند. ثم قال رحم الله امک یا علی اما انها ان کانت لک اماً فقد کانت لی اماً و فرمودند خدا مادرت را رحمت کند اگر مادر تو بود، مادر من هم بود. خذ عمامتی هذه و خذ ثوبی هذین فکفّنها فیهما این عمامه مرا بگیر و این پیراهن و ردای مرا بگیر و او را در اینها کفن کن و مر النساء فلیحسنّ غسلها و دستور بده زن‌ها خوب غسلش بدهند و لاتخرجها حتی اجیء و جنازه‏اش را حرکت نده تا من برسم فالیّ امرها امر او با من است.

«قال و اقبل النبی9 بعد ساعة» بعد از ساعتی حضرت آمدند و غسل تمام شده بود «و اخرجت فاطمة امّ علی7» جنازه را خدمت حضرت آوردند. «فصلی علیها النبی9 صلوةً لم‌یصل علی احد قبلها مثل تلک الصلوة» حضرت بر آن جنازه مطهره نمازی خواندند که تا آن وقت این‏طور نماز نخوانده بودند «ثم کبّر علیها اربعین تکبیرةً» سپس چهل الله اکبر بر آن جنازه مطهره فرمودند «ثم دخل الی القبر» بعد خود رسول‏الله داخل قبر شدند «فتمدد فیه» و در آن قبر خوابیدند «فلم یسمع له انینٌ و لا حرکةٌ» از حضرت نه حرکتی شنیده می‏شد و نه ناله‏ای «ثم قال» بعد فرمود یا علی ادخل یا حسن ادخل شما هم داخل قبر بشوید «فدخلا القبر» آن دو بزرگوار هم داخل شدند «فلما فرغ مما احتاج الیه» بعد از این برنامه قال له یا علی اخرج یا حسن اخرج فرمود شما خارج بشوید «فخرجا ثم زحف النبی9 حتی صار عند رأسها» خودشان هم آمدند بالای سر قبر قرار گرفتند.

ثم قال یا فاطمة انا محمد سید ولد آدم و لا فخر فرمودند ای فاطمه خدا این نعمت را به من کرامت کرده که من سیّد فرزندان آدم و آقای ایشانم فان اتاک منکر و نکیر فسألاک من ربک فقولی الله ربی و محمد نبیی و الاسلام دینی و القرآن کتابی و ابنی امامی و ولیی. ثم قال اللهم ثبّت فاطمة بالقول الثابت.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 210 *»

«ثم خرج من قبرها و حثا علیها حثیات» بعد حضرت از قبر خارج شدند و روی قبر را پوشانیدند «ثم ضرب بیده الیمنی علی الیسری فنفضهما» دست‌های مبارک را از خاک تکان دادند «ثم قال» فرمودند والذی نفس محمد بیده لقد سمعت فاطمة تصفیق یمینی علی شمالی قسم به کسی که جان من در دست او است فاطمه شنید صدای دست راست مرا که به دست چپ من خورد. این صدا را فاطمه شنید. ما که معتقدیم که روح مطهّره آن مجلّله به بهشت رفته است، پس اینکه می‏فرمایند شنید، یعنی همین بدن داخل قبر شنید و مطمئنّاً به تأیید روایاتی که بعد می‏خوانم حتی همین بدن ظاهری عنصری فاطمه و همین گوشش هم شنید. او از کاملین شیعه است، از بزرگان شیعه است، مادر امیرالمؤمنین است. در حال طواف بود درد زائیدن بر او عارض شد پناه به خانه خدا برد، دیوار شکافته شد و در خانه خدا وضع حمل کرد.([47])

آیا می‏شود مادر امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه از کاملان شیعه نباشد؟ معصومه به عصمت تبعی نباشد؟ مطهّره نباشد؟ پس این بدن ظاهرش هم شنید، با همین گوش عنصریش هم شنید و تمام فرمایش را می‏شنید.

عمّار حضور رسول‌خدا9 از جا برخاست «فقال فداک ابی و امی یا رسول‌الله لقد صلیت علیها صلوةً لم‌تصل علی احد قبلها مثل تلک الصلوة» عرض کرد این‏چنین نمازی را تا به حال برای کسی نخوانده بودید فقال یا ابا الیقظان ــ کنیه عمّار است ــ و اهل ذلک هی منی فرمودند ایشان برای این نماز از جانب من سزاوار بود و اهلیّت داشت. یعنی بایست این نماز را من برای ایشان بخوانم قد کان لها من ابی طالب ولد کثیر این زن از ابوطالب فرزندان زیادی داشت و لقد کان خیرهم کثیراً و کان خیرنا قلیلاً این فرزندان نسبت به این مادر خیلی خدمت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 211 *»

می‏کردند امّا خیر ما نسبت به ایشان کم بود. یعنی نمی‏گذاشت آن‌طور خدمت بکنیم کانت تشبعنی و تجیعهم با این‏همه مرا سیر می‏کرد و آنها را گرسنه می‏گذاشت و تکسونی و تعریهم مرا می‏پوشانید و آنها را برهنه می‏گذاشت و تدهننی و تشعثهم مرا پاکیزه می‏کرد، تمیز می‏کرد، روغن به سر و تن من می‏مالید اما آنها را ژولیده می‏گذاشت. به آنها نمی‏رسید اما به من می‏رسید.

عمّار عرض کرد «فلم کبّرت علیها اربعین تکبیرةً یا رسول‏الله» چرا در نماز چهل تکبیر فرمودید؟ قال نعم یا عمار التفتّ عن یمینی فنظرت الی اربعین صفاً من الملائکة فرمودند به طرف راستم نگاه کردم دیدم چهل صف از ملائکه برای نماز بر فاطمه اقتدا کرده‏اند.

«قال فتمددک فی القبر و لم‌یسمع لک انین و لا حرکة» باز عمّار عرض کرد چه بود که در قبر خوابیدید و نه صدای ناله‏ای از شما شنیدیم و نه حرکتی، علّتش چه بود؟ «قال» فرمودند ان الناس یحشرون یوم‏القیامة عراةً و لم‏ازل اطلب الی ربی عز و جل ان یبعثها ستیرةً مردم روز قیامت همه برهنه محشور می‏گردند، من از خدا خواستم که فاطمه را پوشیده مبعوث فرماید والذی نفس محمد بیده ما خرجت من قبرها حتی رأیت مصباحین من نور عند رأسها و مصباحین من نور عند یدیها و مصباحین من نور عند رجلیها قسم به کسی که جان من در دست او است از قبر فاطمه بیرون نیامدم مگر اینکه دو چراغ از نور نزد سرش و دو چراغ از نور نزد دو دستش و دو چراغ از نور نزد دو پایش روشن دیدم. و ملکیها الموکلین بقبرها یستغفران لها الی ان تقوم الساعة([48]) و دو ملکی که موکّل به قبر او هستند برای او طلب مغفرت می‏کنند تا اینکه قیامت برپاشود.

در روضة الواعظین تتمّه حدیث این‏گونه است که رسول‏الله9 فرمودند، قال یا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 212 *»

عمار ان الملائکة قد ملأت الافق ملائکه از قبر فاطمه تا افق را پر کرده‏اند و فتح لها باب من الجنة یک در، از بهشت برای فاطمه باز شده. روح فاطمه به بهشت برزخ رفته و همین بدن و مهّد لها مهاد من مهاد الجنة و برای همین بدن در اینجا محل استراحت آماده شده و بعث الیها بریحان من ریاحین الجنة از آن بهشت برای این‏جا و بدن در این قبرش ریحانی از ریحان‌های بهشت فرستاده شده فهی فی روح و ریحان و جنة و نعیم این فاطمه در روح و ریحان و جنّت نعیم بسر می‏برد. یعنی روحش آنجا در جنّت نعیم و بهشت است و قبرها روضة من ریاض الجنة([49]) قبرش هم که روضه‏ای از روضه‏های بهشت است.

در بصائرالدرجات حدیث به این شکل است و چون این قسمتش جالب است و مربوط به بحث ماست می‏خوانم ان‏شاءالله دقت کنید. حضرت صادق7 می‏فرمایند لما ماتت فاطمة بنت اسد امّ امیرالمؤمنین7 جاء علی الی النبی9 فقال له رسول‏الله9 یا اباالحسن ما لک رسول‌خدا به امیرالمؤمنین فرمودند تو را چه شده؟ قال امی ماتت مادرم مرد. قال فقال النبی9 و امی والله فرمودند مادر من هم بود به خدا قسم ثم بکی و گریه فرمودند و قال وا اماه صدایشان بلند شد ای مادر، ای مادر ثم قال لعلی7 به آن بزرگوار فرمودند هذا قمیصی فکفّنها فیه این پیراهن من است، او را در این پیراهن کفن کن و هذا ردائی فکفّنها فیه این هم ردای من، مادرت را در این ردا کفن کن فاذا فرغتم فأذنونی وقتی که از غسل فارغ شدید مرا آگاه سازید بیایم. فلما اخرجت چون آن جنازه را بیرون آوردند حضرت را آگاه کردند فصلّی علیها النبی9 صلوةً لم یصل قبلها و لا بعدها علی احد مثلها حضرت بر او نمازی خواندند که نه در گذشته و نه هم در بعد به‌مانند آن نماز، حضرت بر کسی نماز نخواندند. ثم نزل علی قبرها فاضطجع فیه بعد داخل قبر شدند و در آن قبر خوابیدند ثم قال لها یا

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 213 *»

فاطمة بعد فرمودند یا فاطمه قالت لبیک یا رسول‏الله ببینید همین بدن گفت لبّیک یا رسول‏للّه که دیگران شنیدند. نه تنها آن بدن اصلی بلکه این بدن گفت و از این زبان شنیدند. عرض کرد لبیک یا رسول‏الله فقال فهل وجدت ما وعد ربک حقاً آیا آنچه خدا و پرورنده تو وعده کرده بود درست یافتی؟ قالت نعم فجزاک الله خیر جزاء گفت آری خدا به شما جزای خیر بدهد ای رسول‌خدا و طالت مناجاته فی القبر و گفتگوی رسول‏الله و فاطمه در قبر طول کشید.

در این مورد می‏دانید که روح برنگشته زیرا تا نکیر و منکر نیایند روح برنمی‏گردد. پس همین بدن با رسول‏الله حرف می‏زد و همین بدن عنصری گفتگو می‏کرد. البته علتش این است که این مخدّره نور رسول‌خداست و عرض کردم رسول‏الله را امیرالمؤمنین بعد از غسل‌دادن نشاند و هزار مسأله از ایشان سؤال کرد و هزار جواب شنید که از هر جوابی هزار باب از علم باز می‏شد و همین بدن عنصری رسول‏الله بود که حرف می‏زد نه اینکه روح برگردد و تعلّق بگیرد و دوباره زنده بشود. بلکه رحلت کرده بودند و رسول‏الله واقعاً فوت شده بودند، بدون هیچ توجیهی. پس ایشان هم چون نور رسول‏الله است چنین آثاری از بدن عنصریش سرمی‏زند.

فلما خرج وقتی که از قبر بیرون آمدند قیل یا رسول‏الله لقد صنعت بها شیئاً فی تکفینک ایاها ثیابک و دخولک فی قبرها و طول صلوتک ما رأیناک صنعته باحد قبلها اصحاب عرض کردند این کارها را ما ندیدیم با کسی بکنید. او را با لباس خودتان کفن کردید، این‏گونه نماز بر او خواندید و در قبر داخل شدید؛ علّت این امور چه بود؟ قال اما تکفینی ایاها فانی لما قلت لها یعرض الناس عراةً یوم یحشرون من قبورهم امّا اینکه او را با لباس خودم کفن کردم چون یک روزی من به فاطمه گفتم مردم در قیامت برهنه عرضه می‏شوند. فصاحت و قالت وا سوأتاه آن روز فاطمه ناله‏اش بلند شد و گفت وای از رسوایی‏ها و زشتی‏ها فالبستها ثیابی لباسم را تنش کردم و کفنش کردم و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 214 *»

سألت الله فی صلوتی علیها ان لایبلی اکفانها حتی تدخل الجنة در نماز هم از خدا خواستم که خدایا کفنش را مپوسان، این کفن برای او بماند. البته معلوم است که اصل همین کفن مراد است و گرنه این کفن ظاهر که می‏پوسد. پس یعنی ریشه و اصل این کفن به برکت رسول‏الله عنصریتش به حدی از کمال رسیده که از آن اصلیّت استخراج شده است.

البته کفن ما هم همین‏طور است و اینکه می‏فرماید در کفن‌هایتان سعی کنید و کفن خوب انتخاب کنید، کفن قیمتی انتخاب کنید، ارزش داشته باشد چون‏که در این کفن‌ها محشور می‏شوید([50]) و چه خوب است در همان لباسی که نماز می‏خوانید مثلاً دستور دهید شما را کفن کنند یا در لباسی که با آن طواف کردید و حج رفته‏اید کفن کنند این دستورها به همین منظور رسیده است.

می‏فرماید از خدا خواستم که این کفن او را نپوساند تا اینکه با همین کفن داخل بهشت شود. فاجابنی الی ذلک خدا هم این دعای مرا قبول فرمود. و اما دخولی فی قبرها امّا اینکه من در قبرش داخل شدم فانی قلت لها یوماً ان المیت اذا ادخل قبره و انصرف الناس عنه دخل علیه ملکان منکر و نکیر فیسألانه یک روز برایش می‏گفتم که وقتی که میّت دفن می‏شود و مردم بر می‏گردند منکر و نکیر بر او داخل می‏شوند و از او سؤال می‏کنند فقالت واغوثاه بالله به خدا پناهنده شد و از خدا کمک خواست. فمازلت اسأل ربی فی قبرها حتی فتح لها روضة من قبرها الی الجنة من در قبر همین‏طور ایستادم و دعا کردم و از خدایم خواستم تا اینکه به سوی قبر او از بهشت روضه‏ای باز شد و روضة من ریاض الجنة روضه‏ای از روضه‌های بهشت برای او باز شد. این حدیث این مقدار را اضافه داشت و چون بیان حضرت صادق7 بود که به خصوص  این بدن عنصری فاطمه جواب داد

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 215 *»

لبیک و بعد هم گفت جزاک الله خیر جزاء جداگانه خواندم.

خدایا ما که نمی‏توانیم از نعمت علم بزرگانمان قدردانی کنیم، خدایا تو به ایشان جزای خیر عنایت کن که به ما در امر دین و امور معارف بصیرت عنایت کرده‏اند.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 216 *»

 

مجلس  14

 

(شب یکشنبه 2 ذیقعدة الحرام 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r بدن اصلی ملکی است

r معاد جسمانی است

r مراحل تکاملی جسم

r معنای صحیح حرکت جوهریه

r تکامل از نظر ملاصدرا

r تکامل و تلطیف عالم تا زمان ظهور

r معانی « جسم » و « جسد »

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 217 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بحثمان به مناسبت، به شناخت بدن اصلی و آن بدنی که در باطن این بدن است و در غیب این بدن است؛ کشیده شده. بحث به اینجا رسید که کمال آن بدن و فعلیّت یافتن آن بدن در انسان‌های نوعی به دو شکل ممکن است. یا به این‏طور که به تدریج برسند به دورانی که عالم به کمال خود می‏رسد و آن مرتبه غیبی در کلّ عالم به فعلیّت می‏آید و به تبع عالم، تمام اجزاء عالم به آن کمال می‏رسند که از جمله این انسان است که چون از اجزاء این عالم است پس به همین تدریج و در اثر تکامل تدریجی که برای عالم و اجزاء عالم است به حدّی می‏رسد که آن بدن اصلی فعلیت می‏یابد و با بودن این بدن عنصری و همراه این بدن عنصری، آن بدن غیبی و بدن اصلی هم احکام خود را ظاهر می‏سازد و بلکه قوانین آن مرتبه بر این ظاهر حاکم می‏شود و بدن عنصری ظاهری در تبعیت آن باطن و بدن باطنی قرار می‏گیرد؛ آن دوران را «دوره ظهور» می‏نامند.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 218 *»

امّا راه دیگر این است که با مردن و مرگ، آن بدن غیبی و باطنی به فعلیّت آید و این بدن متلاشی شود. آن بدن که به فعلیّت آمد دوران احتضار و بعد مرگ و بعد دوران برزخ خود را طی می‏کند. چون سخن به اینجا رسیده مناسب شد که از اصطلاحات شیخ بزرگوار و اصطلاحات بزرگانمان+ گفتگو کنیم و اجمالاً از اصطلاحات باخبر باشیم که البته تذکّر است.

عرض کردم شیخ بزرگوار/ برای این بدن ظاهری جسد اوّل را اصطلاح فرموده‏اند و فرموده‏اند بدنی که از عناصر این عالم تشکیل شده «جسد اوّل» است.([51]) این جسد اوّل چون بدئش از این عالم است عودش هم به همین عالم است، چون مبدئش این‌جاست معادش هم این‌جاست. و امّا آن بدن اصلی که به تعبیر امام صادق7 به‌مانند خاکه طلاهاست در میان این خاک‌ها، آن بدن اصلی از این عالم نیست بلکه از عناصر عالم هورقلیاست، از عالم دیگر است.

البته باید توجّه داشت اینکه این بزرگوار عالم هورقلیا می‏فرماید مرادشان عالم خیال نیست که در نتیجه آن بدن، یک بدن خیالی باشد؛ یعنی یک بدن صوری باشد. بلکه عالم هورقلیا که می‏فرمایند عالمی مثل همین عالم است. مُلک است مثل همین عالم، ولی تفاوتش با این عالم از نظر لطافت و کثافت است. وقتی که در مرحله کثافت باشد این عالم است و می‏گویند «عالم عنصری» و «عالم دنیایی»؛ امّا وقتی که تلطیف شود و به لطافت خود برسد می‏گویند «هورقلیایی» یا «ملک دیگر». اگر هم مثالی می‏گویند مقصودشان این است که متصل به عالم مثال است. نه اینکه مثال باشد به این معنا که از عالم ملک جدا باشد بلکه چون بالنسبه به این عالم لطیف است به این مناسبت او را مثال می‏گویند که به عالم مثال متصل است. پس آن بدن اصلی مثالی نیست. اگر هم هورقلیایی گفته‏اند مقصودشان این نیست که

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 219 *»

مثالی و خیالی باشد، چون خودشان توضیح فرموده‏اند که مقصود ما ملک دیگر است. این ملک دیگر چون لطافت دارد به عالم مثال متصل است.([52]) شیخ بزرگوار همین بدن را «جسد ثانی» می‏نامند.

به عبارت دیگر می‏توان گفت که مراد از جسد هورقلیایی همان جسدی است که امام زمان صلوات‌الله‌علیه و سایر ائمّه: و همچنین انبیاء سلام‏الله‌علیهم و کاملان شیعه رضوان‏الله‌علیهم به آن بدن و به آن جسد متصرّف در ملک هستند و در آن جسد و در آن بدن هورقلیایی بر این عالم و این ابدان عنصری و ظاهر این عالم حکومت دارند. حالا آیا آن جسد، مُلکی نیست؟ اگر ملکی نباشد که نمی‏تواند در این عالم ملک متصرف باشد و در این عالم ملک تصرّف کند. اگر ملکی نباشد دیدن آن در این دنیا معنا ندارد. اگر مثال باشد و از جنس عالم مثال، باید در عالم مثال او را دید و با چشم‌های مثالی و با مرتبه مثال آن را ادراک کرد و حال آنکه در همین دنیا با این بدن حکومت داشته‏اند. امام زمان صلوات‏الله‌علیه با همان بدن متصرّفند و با همان بدن حکومت دارند و با آن بدن قطب عالم ملکند. الآن عالم ملک به آن بدن برپاست و قوام عالم به آن بدن است. به آن مقام برای این عالم قطبند و متصرّفند. پس آن جسد از عالم ملک است، یعنی از جنس عالم مثال به آن معنی که از رتبه‏های انسانی می‏شمرند نیست. بلکه مادون آن است اما در اثر شدّت لطافت، یک ملکی است که به مثال نزدیک است و به عالم مثال مشرف است. اگر هم می‏فرمایند مثال است مراد این است.

همچنین اتّهام دیگری که در این زمینه در اثر نفهمیدن فرمایش شیخ بزرگوار بر ایشان وارد کرده‏اند این است که می‏گویند ایشان گفته‏اند که معاد هورقلیایی است و

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 220 *»

جسد هورقلیایی عود می‏کند نه جسد عنصری. و چون معنای هورقلیا را هم نفهمیده‏اند و فکر کرده‏اند مراد ایشان بدن مثالی و خیالی است، از این جهت در امر معاد ایشان را به همان معادی که ملاّصدرا و سایر حکما به آن قائلند متّهم کرده‏اند و گفتند که ایشان می‏گویند معاد هورقلیایی است و جسد هورقلیایی یعنی خیالی و مثالی به عالم آخرت می‏آید. پس اوّلاً متذکّریم که از معنای هورقلیا، مثال و خیال را اراده نکرده‏اند بلکه ملک دیگر است. و باز کلمه «دیگر» به این معنا که عالم مثال مراد باشد نیست، بلکه ملک دیگر یعنی ملک لطیف‏تر از این ملک. ملک است، یعنی از همین عالم است و از جنس همین عالم است اما عالم ملک وقتی که کثیف باشد آن را عنصری و عالم عناصر می‏گویند و وقتی که لطیف باشد هورقلیایی می‏گویند. یعنی از عناصر عالم هورقلیاست که هورقلیا همین ملک است.

این است که شیخ مرحوم/ می‏فرمایند من هم مثل همه مسلمانان و طبق ضرورت اسلام می‏گویم که همین بدن برمی‏گردد و عود می‏کند([53]) من می‏گویم که همین جسم، همین جسد، هرچه شما می‏گویید و به هر معنایی که اراده می‏کنید به همان معنا من اراده می‏کنم و می‏گویم بدن هورقلیایی و جسد هورقلیایی، همانی که شما اراده کرده‏اید و در بازار مسلمانان اراده می‏شود و در بین جمیع مسلمانان اراده می‏شود، من همان را اراده کرده‏ام. این بزرگوار دروغ که نمی‏گوید، تقیّه هم که نمی‏فرماید بلکه حاقّ مطلب را می‏گویند. حاقّ مطلب این است که همان‏طور که همه مراتب انسان عود می‏کند، جسد او هم عود می‏کند و بدن او هم عود می‏کند. ولی شناخت این بدن و شناخت این جسد بستگی دارد به شناخت روایات و لحن احادیث و آیات مبارکات و شناختش به عهده کسانی است که خداوند به ایشان علم داده و بر حقایق امور واقفشان کرده.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 221 *»

می‏فرمایند همین ملک سه مرحله دارد: یک مرحله آن که نهایت کثافت ملک است اسمش را «دنیا» می‏گذارند که نهایت غلظت را دارد. مرتبه وسطی دارد که لطافت یافته اسم آن را «عالم برزخ»، «هورقلیا» می‏گذارند و اگر عالم مثال بگویند مقصودشان آن مرتبه مثالی نیست بلکه یعنی خود این ملک در لطافت به حدّ مثالیت رسیده است و خود این ملک مثالیتش استخراج شده. و همچنین این ملک مرتبه سوّمی دارد که مرتبه اخرویّت آن است و «عالم آخرت» نام دارد که ملک به نهایت لطافت خود می‏رسد و آنجا نفسانیت این ملک استخراج می‏شود.

طبق نظام حکمت بزرگان ما+ و اصول حکمت ایشان هر چیزی که در مراتب تکاملی خود پیش برود از حقیقت خود خارج نمی‏شود. هرچه که در مقامات جوهریّه خود قرار بگیرد و صعود کند از حقیقت خود خارج نمی‏شود. کسی که می‏خواهد در مباحث بزرگان ما وارد شود، هر مبحثی را که می‏خواهد بررسی کند باید با اصول حکمت ایشان آشنا باشد. از جمله اصول حکمت ایشان در مورد تکامل و حرکت جوهریه اشیاء همین است که شی‏ء، موجود، ــ خواه ملکی باشد خواه مثالی باشد، خواه نفسانی باشد و خواه عقلانی باشد، هرچه باشد ــ که در مراتب کمال خود تکامل یابد هرقدر هم که در مراتب ذاتیّه خود حرکت جوهریه و ذاتیه داشته باشد از حقیقت خود خارج نمی‏شود و به حقیقت دیگری مبدّل نمی‏گردد. آن کسانی که بر این بزرگواران اشکال کرده‏اند این مسأله را نفهمیده‏اند و به خصوص این مطلب را متوجّه نشده‏اند و ازاین‌جهت به این اشتباه افتاده‏اند و بر ایشان اشکال کرده‏اند که معاد شما همان معاد ملاّصدرا است و حال آنکه بین این معاد و آن معاد چقدر تفاوت است! تفاوتش به اندازه تفاوت بین ایمان و کفر است.

ملاّصدرا می‏گوید هر شیئی که ترقی می‏کند و تکامل پیدا می‏کند از حقیقت خود خارج شده و مبدّل به حقیقت دیگری می‏گردد. به خصوص در مورد نفس می‏گوید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 222 *»

«النفس جسمانیّة الحدوث روحانیّة البقاء»([54]) در ابتدای پیدایش، ماده و طبیعت است اما همین نفس تکامل پیدا می‏کند و به روحانیت می‏رسد؛ حتی بسیط می‏شود و به بساطت می‏رسد. این سخن کفر محض است و سخن مخالف با قرآن و احادیث آل‏محمّد: است. اینها قدرت خدا را محدود می‏کنند که فکر می‏کنند همین‏که موجودی به یک مدارجی از کمال نائل شد دیگر حدّ یقف برای کمال و رشد او فرا می‏رسد و دیگر برای او تکامل بیشتری نمی‏شود تصوّر کرد. اینها همه از محدودیت فکر اینها و محدودیت علم اینها و محدودیت درک اینها است.

امّا کسی که قدرت خدا را شناخته باشد این‏گونه سخن نمی‏گوید بلکه او وقتی تکامل و حرکت در ذات و جوهریت را مطرح می‏فرماید، روی این اصل که شی‏ء در مراتب ذاتی خود هرچه تکامل پیدا بکند از حقیقت خود خارج نمی‏شود، برای تکامل او هم حدّ یقفی نیست و قدرت خداوند متعال محدود نمی‏شود. خداوند هرچه را آفریده همان است. اگر ملک آفریده، ملک، ملک است. این ملک هرچه ترقی کند و تکامل پیدا بکند از ملکیت خارج نمی‏شود ولی برای تکاملِ مُلک هم حدّ یقفی نیست. تا خدا خداست ــ که خدایی خدا «تا» ندارد ــ و از وقتی که خدا بوده ــ و برای خدایی خدا «از» نیست ــ ملک را ملک آفریده و ملک را تکامل می‏بخشد و ترقّی می‏دهد و ملک مرتب استمداد می‏کند و همین حرکت ذاتیّه او است. و مراد از حرکت جوهریه در حکمت بزرگان ما همین است که مثلاً شی‏ء ملکی در مراتب ذاتی خود استمداد می‏کند؛ استمداداتش ملکیه است و خدا هم او را امداد می‏کند به امدادات ملکیه. برای این استمداد و امداد نهایتی نیست، چون خدا قدرتش محدود نمی‏شود و عنایات و فیوضاتش محدود نمی‏شود، فیض انقطاع پذیر نیست و برای فیض تعطیل نمی‏باشد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 223 *»

شیخ بزرگوار/ می‏فرماید:

فراحتا الدهر من فضفاض جودهم    مملوءتان و ما للفیض تعطیل([55])

صلوات‏الله علی الشیخ الجلیل. البتّه جایز است که بر او هم صلوات بفرستیم، چرا جایز نباشد!؟ این همان گفتن اللهم صل علی محمد و آل‏محمد است. کسی خدمت امام7 عرض کرد «اللهمّ صلّ علی محمّد و اهل بیت محمّد» فرمود این‏طور نگو، بلکه بگو اللهم صل علی محمد و ال‏محمد که شیعیان ما هم داخل باشند([56]) پس ما هم می‏گوییم اللهم صل علی محمد و ال‏محمد. در هر صورت تنها این حکمت است که قدرت خدا را محدود نمی‏کند. البته این مباحث نوعاً در گذشته بیان شده اما گاه‏گاهی به مناسبت تکرار می‏کنم.

پس معلوم شد که ملک سه مرحله دارد : مرحله کثافت آن را دنیا می‏گویند، مرحله لطافت آن را هورقلیا می‏گویند و مرحله لطیف‏تر آن را عالم آخرت می‏گویند. اما این تقسیم‏بندی معنایش این نیست که ملک که لطیف شد از ملکیت خارج بشود. به خصوص شیخ بزرگوار تصریح می‏فرماید که مراد من از هورقلیا طبق لغت سریانی یعنی ملک دیگر؛ توجّه می‏فرمایید؟ آخر این که دیگر توجیه ندارد، در این که هیچ تقیّه نشده که شما می‏گویید حتماً مراد ایشان از هورقلیا یعنی مثال نه ملک، نه جسم و نه جسد.

جمله دیگری که شیخ بزرگوار دارند و باید در آن دقت بشود این است که فرموده‏اند جسد هورقلیایی عود می‏کند اما جسد عنصری عود نمی‏کند ([57]) این یعنی چه؟ یعنی جسد عنصری مرحله کثافت است، تلطیف که بشود ــ و حتماً هم لطیف

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 224 *»

شده است ــ آنگاه چه چیز برمی‏گردد؟ فرض کنید که شما این آب و خاک را با عواملی لطیف کردید و از آنها یک مرتبه لطافت را استخراج کردید و شگفت این است که در اینجا هرچیز هم که لطیف می‏شود جرمش را از دست نمی‏دهد و از غیب همین جرم، لطافتش ظاهر می‏شود. یعنی اصول ترکیب در این عالم دنیای ما بر این است که جرم از بین نمی‏رود و در بین همین جرم، لطافتش را نشان می‏دهد. مثل همین جریان‌های طبیعی که مشاهده می‏کنید. مثلاً شما هسته را در خاکِ مناسب، آب مناسب، هوای مناسب و نور مناسب می‏کارید و می‏بینید که همین هسته به ساقه تبدیل شد و بعد هم شاخه‏ها و بعد هم همین‏طور تا به حدّ میوه می‏رسد. خیلی عجیب است که با اینکه جرم از بین نرفته اما برای این جرم ترکیبی حاصل شده که آن ترکیب یعنی یک دوره لطافتی و یکی از دوره‏های لطافت. آن‌وقت این آثار خاصّ را می‏بینید اسمش را «نبات» می‏گذارید.

خواه نخواه می‏بینیم که یک دوره لطافت دست داده دلیلش هم این آثاری است که بروز کرده و اسم همین دوره لطافت را «روح» می‏گذارند؛ نه اینکه واقعاً روح یک چیز دیگری باشد. بارها عرض کرده‏ام که روح یک اصطلاح خاصّی است یعنی یک حالت ترکیبی که منشأ بروز آثاری باشد، مبدأ فعلیّتی باشد. این معنای روح است. روح یک چیز قلمبه نیست و یک چیز خارجی نیست که انسان بخواهد بگردد و پیدایش کند که چیست و سر و صدا به‌پاکند که حالا این روح چیست؟ این حیات چیست؟ روح یک حقیقت خارجی نیست، یک حالت ترکیبی است که همراه با یک دوره لطافت است؛ این را روح می‏گویند و این هم آثارش که می‏بینید. چون این آثار به واسطه آن دوره از لطافت و آن دوره از ترکیب پیدا می‏شود، اسم آن حالت را «روح» می‏گذارند. یعنی مبدأ این فعلیّت. در این عالم خیلی عجیب است، بسیار شگفت است که تمام این دوران لطافت در باطن این جرم طی می‏شود؛ یعنی در همین لباس

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 225 *»

و هیچ جرم از بین نمی‏رود. برای همین عناصر ترکیب‌هایی است و در این ترکیب‌ها لطافت‌هایی است و در این لطافت‌ها منشأیّت و مبدئیّت پیدا می‏شود، برای بروز فعلیت‌هایی که اسمش را نبات می‏گذاریم، اسمش را حیوان می‏گذاریم، اسمش را انسان می‏گذاریم. ولی از نظر زیست‌شناسی همه آنها یکی است و همه یک حقیقت است که اسمش را حیات می‏گذاریم، آن هم حیات عنصری، آن هم در میان این عناصر و با همین عناصر نه خارج از این عناصر.

پس این تکامل و این لطافت در غیب همین جرم و با همین جرم ادامه دارد تا به دوران ظهور امام7 می‏رسد که آنجا خیلی عجیب است و همین‏طور به دوران رجعت می‏رسد. دیگر در دوران رجعت بسیار شگفت‏زا است که با بودن همین جرم، چون نفخه صعق که نشده تا این جرم و یا این آسمان‌ها و این زمین‌ها و این ترکیبات ملکی از هم بپاشد. پس با بودن همین آسمان‌ها، همین زمین‌ها، همین عناصر و همین ترکیبات و لطافت و استخراج لطافت و استخراج ترکیب‌ها از همین ترکیب‌های معمولی به حدّی می‏رسد که اعجاب‏انگیز است. بحمدالله روایات آل‏محمّد: را خوانده‏اید و شنیده‏اید که دوران رجعت چه خبر است. یک پیراهن که می‏پوشند از اوّل عمرشان تا آخر عمرشان، آنان را بس است. با خودشان بلند می‏شود، با خودشان کوتاه می‏شود، تمیز و مرتب می‏شود، هر رنگی بخواهند عوض می‏کنند؛ آخر این چیست؟ و این چه مراتبی از تلطیف است؟

الآن می‏بینید که با دستگاه‌ها و با عوامل مختلف ممکن است رنگ‌های میوه یک درخت را عوض کنند، ممکن است بویش را عوض کنند، ممکن است طعمش را عوض کنند. رنگ چشم یک انسان را ممکن است عوض کنند، یا رنگ مویش را عوض کنند و همین‏طور. البته در یک حدّ بسیار محدود و خیلی خیلی سطحی یک چنین تغییراتی می‏شود داد و هیچ مانعی هم ندارد، هیچ جای عالم هم خراب نمی‏شود. چون

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 226 *»

وقتی می‏رسد که خود همین مُلک در اثر تکامل و  ترقی تدریجی در کمال، اصلاً این‏طور امور، نظام معمولی خودش می‏شود. یعنی ببینید الآن چقدر برای شما عادی است که این آب و خاک به این جرم نباتی تبدیل بشود! بلکه اصلاً همین بدن خودتان را ببینید که چطور آب و نان و غذایی که می‏خورید و تنفّسی که می‏کنید چقدر معمولی وارد این بدن می‏شود و این آثار از او بروز می‏کند و  مبدأ این فعلیت‌ها می‏شود و اصلاً بدن شما، خود همین‏هاست؛ چون چیز دیگری که توی این بدن نیست. خودتان می‏بینید که چیز دیگری در این بدن نیست ولی خدا یک عواملی در خود همین بدن ــ نه خارج از این بدن ــ قرار داده که همین آب و همین نان و پنیر که در  ارشاد به آن مثال می‏فرمایند([58])، تبدیل به این انسان می‏شود و از آن عقل سر می‏زند، از او تفکّر سر می‏زند، از او تدبّر سر می‏زند و به قول یک نفر همین، «جهان‏ساز» می‏شود؛ در این جهان سازندگی پیدا می‏کند. همین اکتشافات و اموری که در عالم رخ می‏دهد اسم آنها را جهان‏سازی می‏گذارند، جهان‏ساز می‏شود. اینها چیست و چقدر  الآن این نظام برای شما معمولی است!؟ و حال آنکه از نظر خلقت و اساس آفرینش چه نظام شگفت‏انگیزی است! و فی انفسکم افلا تبصرون([59]) نظام خلقت این‏چنین است که می‏بینید چقدر عجیب است.

همین نظام رو به تلطیف است. آن‌قدر جرم لطیف می‏شود! آیا دقت می‏کنید؟ نظام لطیف می‏شود در خود همین جرم به‌طوری‌که با برقراربودن این عالم عنصری کار بشر به جایی می‏رسد که و اشرقت الارض بنور ربها([60]) همین انسان معمولی، همین من و شما در دوران ظهور دیگر به این ماه و خورشید نیازمند نیستیم([61]) ماه و خورشید

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 227 *»

هست و می‏تابد ولی ما به‏نور آنها احتیاج نداریم. یعنی همان‌طور که در روشنایی می‏بینیم در تاریکی می‏بینیم. این امور چیست؟ برای اینکه دید به عمق اشیاء نفوذ می‏کند و حقیقت‌ها را می‏بیند. دیگر به نور احتیاج نداریم، دیگر تاریکی برایمان مطرح نیست.

وقتی که در میان همین جرم، کار این جرم به چنین جایی می‏رسد، حالا فرض کنید همه این جرم را شروع کنند به تلطیف و باز یک ترکیبی بسازند که آن ترکیب اسمش «ترکیب هورقلیایی» بشود و مناسب با هورقلیا؛ یعنی عالم ملک دیگر و به لطافت آن عالم گردد. نمونه‏اش دوران ظهور است که آن بدن به فعلیّت می‏آید ولی در همین ترکیب دنیوی. اما در عالم برزخ هم خودش هورقلیایی است و هم ترکیبش مناسب با عالم هورقلیاست. در عالم برزخ آن‏طور است و باز در عالم آخرت ترکیب هورقلیایی هم از هم می‏پاشد. مُلک، جسد و بدن کمال و ترقّیش به نهایت رسیده، ترکیبش به نهایت رسیده در آخرت نهایت تلطیف و کمال ترکیب است. ترکیبی است که دیگر برایش انحلال نیست، ترکیبی است که دیگر برایش فنا نیست، ترکیبی است که دیگر برایش تلاشی نیست، ترکیبی است در حدّ ذاتش. این ترکیب‌ها در حدّ عرضیّت است، آن ترکیب در حدّ ذاتیّت است.

حالا آیا اینها معنایش این است که نعوذبالله معاد با بدن مثالی است؟ پس اگر در فرمایش شیخ مرحوم/ هم دیدیم که می‏فرمایند جسد عنصری برنمی‏گردد و جسد هورقلیایی برمی‏گردد در اینجا، توجّه به معانی و توجّه به اصولی را باید در نظر داشته باشیم. حدِّ اقلِّ اقلّ به سه مطلب باید توجّه داشته باشیم تا مراد ایشان را بفهمیم:

ــ اوّل اینکه مُلک هرچه ترقّی کند و تلطیف شود از ملکیّت خارج نمی‏شود. جسد که همان ملک است و همان مرتبه جسدانی است، هرچه تلطیف پیدا کند از جسد بودن خارج نمی‏شود و مثال نخواهد شد. همین‏طور نفس هرچه تکامل پیدا کند عقل نخواهد شد، عقل هرچه تکامل پیدا کند فؤاد نخواهد شد، فؤاد هرچه تکامل

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 228 *»

پیدا کند مشیّت نخواهد شد. مشیّت، خدا نخواهد شد. این یکی از اصول بسیار مهمّی است که به آن توجّه نشده است.

ــ مطلب دوّم اینکه مراد از «هورقلیا»، عالم مثال نیست. این یک اشتباه بزرگی است هورقلیا عالم مثال نیست بلکه ملک دیگر است و ملک است. عالم مثال برای خودش مرتبه‏ای است. اگر یک وقتی هم بفرماید مراد از هورقلیا عالم برزخ است، یعنی در اثر لطافت متصل به عالم مثال است نه اینکه از ملکیت خارج شده و مثال شده. هورقلیا معنای صریحش بدون توجیه و تأویل، ملک دیگر است. و دیگر بودنش از چه جهت است؟ ملک آخر یعنی چه؟ دیگر بودنش این است که بدانید در عرض ملک دنیایی و عنصری نیست بلکه در طول آن است؛ یعنی مرتبه تلطیفی آن است. وقتی که به چشم کثافت بنگریم «عنصر» و «عالم عناصر» و «دنیا» می‏گوییم، وقتی که به چشم تلطیفی به آن بنگریم اسمش را «ملک آخر»، «هورقلیا»، «برزخ»، «متصل به آن مرتبه مثالی» می‏گذاریم. به آن «مثال» هم بگوییم مانعی ندارد چون مثال در اینجا یعنی مثالیّت مُلک. یعنی مرحله و مرتبه‏ای که از خود ملک استخراج شده بدون اینکه ملک از ملکیّت خارج بشود ولی تلطیف شده و به حدّ مثالیتش رسیده. خود ملک تلطیف شده و به حدّ مثالیتش رسیده.

ــ مطلب سوّم که باید در آن دقّت داشت اینکه وقتی ایشان می‏فرماید جسد هورقلیایی عود می‏کند، یعنی همین ملک دیگر و جسد دیگر که لطیف شده بود و برزخی شده بود و دوران بین‏بین را می‏گذراند، همین است که عود می‏کند؛ اما با توجه به تلطیفی که پیدا می‏کند و «ملک آخرتی» می‏شود. یعنی همین ملک به لطافتی می‏رسد که نفسانیّتش استخراج می‏شود و از این جهت است که در و دیوار آخرت با انسان سخن می‏گویند. چطور می‏توانند توجیه کنند غیر از این‏گونه که بزرگان ما بیان کرده‏اند؟ چه می‏گویند؟ درباره در و دیوار آخرت و بهشت که ملک دیگر است چه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 229 *»

می‏گویند؟ مگر غیر از این است که روز قیامت این دست شهادت می‏دهد به جمیع کارهایی که انسان انجام داده است؟ پا شهادت می‏دهد، چشم شهادت می‏دهد؟([62]) شهادت می‏دهد یعنی چه؟ و این حدیث را بارها خوانده‏ایم که رسول‌خدا9 فرمودند ان حلقة باب الجنة من یاقوتة حمراء علی صفائح الذهب فاذا دقت الحلقة علی الصفحة طنت و قالت یا علی([63]) صلوات الله علیه. حلقه در بهشت وقتی که کوبیده می‏شود، در تمام بهشت طنین می‏اندازد و می‏گوید «یاعلی». این چیست؟ آری، این همان ملک است، همان جسد است. بدون اینکه از ملکیت خارج بشود و از جسدانیت خارج بشود. اما به لطافتی رسیده که نفسانیّتش استخراج شده. در، با انسان سخن می‏گوید؛ انسان، با در، سخن می‏گوید. با طیرش و پرنده‏اش سخن می‏گوید. صدایش می‏زند، قربانی شده، کبابی شده، جلویش گذاشته می‏شود. می‏خورد، می‏گوید برو؛ می‏پرد و می‏رود. این چیست؟ چطور بهشت را توجیه می‏کنند به غیر از این‏طور که بزرگان ما فرموده‏اند؟ پس ان‏شاءالله توجه دارید که وقتی هم می‏فرمایند جسد هورقلیایی عود می‏کند مرادشان در آن مرتبه هورقلیایی و به لطافت هورقلیایی نیست. این را هم باز باید بفهمند.

اصلاً قرار علم بر تواضع است. تا انسان اظهار نکند که نمی‏دانم، خدا به او نمی‏فهماند. واقعش این است که تا شخص خضوع نکند، خدا به او تفهیم نمی‏کند. قرار بر این است، حالا بیایند در مقابل این فرمایش‌ها بایستند و بگویند ما نمی‏فهمیم معاد هورقلیایی یعنی چه، و این همان حرف ملاّصدرا است. البته صد سال هم نمی‏فهمی دلیلش این است که نزدیک دویست سال است نفهمیدی. نزدیک دویست سال است هنوز نفهمیده‏ای. برداشته نوشته این معادی که شیخ احمد

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 230 *»

احسائی می‏گوید چند روایت را با هم مخلوط کرده و نعوذبالله با بافته‏های خود تطبیق کرده و اسمش را «معاد هورقلیایی» گذاشته است. اصلاً خودت هم نمی‏فهمی معاد هورقلیایی یعنی چه. بعد می‏گوید بدن اصلی برمی‏گردد یعنی همین عنصر. این‏قدر بی‏توجهی در عصر حاضر بعد از گذشتن نزدیک دو قرن از این فرمایش‌ها! پس خضوع کنید، خشوع کنید، دست از کبر بردارید، کوچک بشوید نزد اولیاء خدا تا خدا به شما حق را بفهماند.

پس وقتی گفته می‏شود جسد هورقلیایی عود می‏کند، لااقلّ این سه اصل باید در نظر گرفته شود تا مراد این بزرگوار فهمیده شود. براساس نظر حکماء آل‏محمّد: این اصطلاحات را باید دانست که امشب من اجمالاً اشاره می‏کنم و البته بیشتر به کار رفقای متعلّم می‏خورد. دقت بفرمایید می‏خواهم مقدّمةً ‏بین جسد و جسم به‏طور اجمال یک فرق‌هایی گذاشته بشود و مراد در اصطلاح دانسته بشود تا ان‏شاءالله بعد عبارات این بزرگوار را بخوانیم. کلمه «الجسم» یک معانیی دارد که آنها عبارتند از : «الجسد: کلّ شخص مدرک یا مدرک» برای دیگران «جماعة البدن» مجموعه بدن، همه بدن را جسم می‏گویند. «الجسم: البدن و اعضاؤه من النّاس و الدّوابّ و نحو ذلک ممّا عظم من الخلق» بدن و اعضای مردم و انسان‌ها و همچنین دوابّ و چهارپایان که به چشم بزرگ می‏آید مانند شتر و سایر حیوانات که تنومند هستند، اینها را «جسم» می‏گویند. «هو الطّویل العریض العمیق فهو ما یقبل القسمة فی الابعاد الثّلاثة»([64]) این هم یک تعریفی است که حکمای پیشین و فلاسفه پیشین کرده‏اند و گفته‏اند جسم آن است که ابعاد سه‏گانه یعنی طول و عرض و عمق را قبول کند. تعریف دیگری هم حکماء کرده‏اند: «و جوهرٌ ذوکمّ و کیف و جهة و رتبة و مکان و زمان» جوهری که دارای این حدود باشد. یعنی کمّیتی، کیفیّتی، جهتی داشته باشد؛ رتبه و مکان و زمان

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 231 *»

داشته باشد، این را «جسم» می‏گویند.

اما حکماء وقتی که دقت بیشتری دارند و یک نظر عمومی‏تر و شامل‌تری دارند جسم را این‏گونه تعریف می‏کنند که: «و امّا الجسم بقول مطلق فهو المتحیّز الذی یقبل القسمة فی الجهات الثلاث و هو امّا مطلقٌ بسیطٌ ای لا ترکیب فیه کما قیل و هذا یسمّی جسماً من حیث جوهره و ذاته و یسمّی هیولی من حیث قبوله للصورة النوعیة» این یک تعریفی است که تقریباً شمول بیشتری دارد. جسم آن است که متحیّز باشد، حیّزی داشته باشد و در جهات سه‏گانه خود ــ یعنی طول و عرض و عمق ــ قبول قسمت کند و تقسیم‏پذیر باشد. به یک چنین حقیقتی از حیث ذاتش و جوهریتش در اصطلاح حکما، «جسم» می‏گویند و از حیث اینکه قابل پذیرش صورت نوعیه است به آن «هیولی» می‏گویند.

«و امّا تعلیمی و هو ما یعتبر فیه المقدار الخاصّة سمّوه بذلک لانّهم یعلّمون فیه اولادهم الهندسة الّتی الحدود و الخطوط لا غیر و امّا طبیعی لتعلّق البحث فیه من حیث الطّبیعة»([65]) و اما جسم تعلیمی، می‏گویند آن است که یک مقدار و اندازه مخصوصی را در نظر می‏گیرند و علت نامگذاری آن این بوده که علم هندسه را که چیزی جز اندازه‏ها و خطوط نیست به فرزندانشان تعلیم می‏دادند. و اما جسم طبیعی مثل اجسامی است که در علوم مختلفه طبیعی موضوع سخن واقع می‏شود و موضوع اصلی علم طبیعت جسم است و این را «جسم طبیعی» می‏گویند.

و اما جسد، علما و مفسّران به جسم حیوان در لغت «جسد» می‏گویند. این یک استعمال است برای لفظ جسد. البته به شرطی که ظاهر و محسوس باشد و معانی دیگری هم دارد که مربوط به بحث ما نمی‏شود.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 232 *»

اما نزد حکمای آل‏محمد: یعنی با توجه به آیات و روایات معصومان: این است که هرجا «جسد» گفته می‏شود مقابل با «روح» قرار می‏گیرد. یعنی حقیقتی که با روح مقابل باشد. وقتی می‏گویند جسد به این معنی است. «جسم» هم گاهی به این معنی می‏آید و گاهی یک معنای مخصوصی پیدا می‏کند. جسم دو معنی دارد یک معنی خاصّ و یک معنی عام. معنای عامش شامل جسد هم هست یعنی اجسام در مقابل ارواح. و یک معنای خاصی دارد که از جسد اخصّ است که شیخ بزرگوار/ جسد و جسم را که در برابر هم قرار می‏دهند، از جسد یک معنای عامی اراده می‏کنند و از جسم یک معنای خاصی اراده می‏فرمایند. می‏فرماید انسان دو جسد دارد و دو جسم: جسد اول «جسد عنصری» است و جسد دوم «جسد هورقلیایی» است و همچنین جسم اول و جسم ثانی دارد و می‏فرماید جسد اول عود نمی‏کند و جسد دوم عود می‏کند که هورقلیایی است و جسم اول عود نمی‏کند چون ظرف تعلّق روح است و مربوط به دوران برزخ است و جسم دوم به قیامت می‏آید که توضیح آن بعداً گفته می‏شود. و گاهی جسد می‏گویند و از آن جسد ظاهری عنصری را که از عناصر ترکیب شده اراده می‏کنند. پس «جسد» همیشه در برابر مراتب بالا که روح است می‏باشد ــ و روح یعنی از مرتبه مثال به بالا ــ هرچه مقابل آنهاست «جسد» می‏باشد.

با توجّه به این اصطلاح روشن می‏شود که معاد جسدانی است و یا جسمانی به معنی عام است. جسد در مقابل روح است و از مرتبه مثال به بالا را «روح» می‏نامند. این مرتبه مقابل روح، «جسد» است و مراتب دارد مرحله غلظت و کثافت آن عنصری دنیوی است و لطیف‏تر که شد هورقلیایی است و مرتبه اخروی هم جسد است ولی از دو مرتبه قبل لطیف‏تر گشته است. در اینجا مرتبه دنیویتِ جسد است، در برزخ مرتبه هورقلیائیّت و مثالیّتِ جسد می‏گذرد و طی می‏شود و اما در آخرت جسد تا حدّ نفسانیّتِ جسد می‏رسد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 233 *»

اما «جسم» در معنای عامش شامل جسد می‏شود که اجساد می‏گویند. در معنای خاصّش وقتی که با جسد استعمال می‏شود آن حقیقتی است که روح ــ یعنی مثال و همه مراتب ــ در آن بهره‏مند می‏باشند یا در بهشت برزخ و یا در جهنّم برزخ. آن را جسم اوّل می‏گویند که در دوران برزخ است و در آخرت جسم ثانی یا اخروی می‏شود که بی‏نهایت لطیف شده باشد.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 234 *»

 

مجلس  15

 

(شب دوشنبه 3 ذیقعدة الحرام 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r جسم و جسد انسان

r تنزل جسد اصلی

r ارواح و ابدان بعد از مرگ

r « هورقلیا » در کلام سهروردی

r اثبات معاد جسمانی

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 235 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

بحث در پیرامون بدن اصلی و آن مرتبه باطن که در غیب این ظاهر و این بدن است، بحث مفصّلی است و بیشتر با مسأله معاد ارتباط دارد که اگر خدا توفیق دهد در جای خودش باید گفتگو شود. ما می‏خواستیم با مطرح کردن این مطلب مسأله غیبت را بشناسیم که مقصود از غیبت امام زمان صلوات‌الله‌علیه چیست، و سخن به اینجا کشید. اگرچه گفتگو درباره بدن اصلی و یا باطن این بدن به عنوان معاد مربوط است و به‌مقداری که ما می‏خواهیم در بحث غیبت و دوران ظهور از آن استفاده کنیم بحث می‏کنیم و بی‏جهت نباید به مسائلی بپردازیم که با مسأله معاد مربوط است ولی چون بحث از جسد و جسم به میان آمد، ناچاریم به‌طور اجمال یک یا دو مجلس بحث داشته باشیم، بعد وارد مسأله مورد نظر شویم.

عرض شد مطابق اصطلاح شیخ مرحوم/  که از آیات و روایات استفاده می‏شد معلوم گردید که برای انسان دو جسد و دو جسم است. وقتی جسد در مقابل

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 236 *»

جسم قرار می‏گیرد از جسم معنای خاصّش اراده می‏شود. چون جسم یک معنای عام دارد که شامل جسد هم می‏شود (درباره این اصطلاح گفتگو خواهیم کرد) و یک معنای خاص دارد که در مقابل جسد است. شیخ مرحوم جسد اول را «جسد عنصری» و جسد دوم را «جسد هورقلیایی» یا اصلی فرموده‏اند و مرادشان از این دو جسد این است که جسد اصلی انسان که با آن در عالم ذرّ بود، با آن جسد در این دوره دنیا و در برزخ و در آخرت هست. چون انسان یکی از مراتبش جسد است که همان جسد اصلی او است و واقعاً جسد است نه اینکه توجیه شود که بگوییم جسد برزخی، خیالی یا مثالی است و نامش را جسد بگذاریم بلکه واقعاً جسد است و سایر مراتب در مقابل این مرتبه است. جسد اصلی مرتبه‏ای است که مثال و مراتب بالاتر تا عقل، همه آنها تا در دنیا است در این جسد قرار دارد و وقتی که مرگ فرا می‏رسد، همه آنها ــ یعنی روح ــ از این جسد مفارقت می‏کند. دوران برزخ بر جسد اصلی می‏گذرد و در دوران آخرت آن جسد احیاء می‏شود. پس جسد اصلی وقتی که از عالم ذرّ به این عالم تنزّل کرد در اینجا مناسب با این عالم لباسی پوشید که همین جسد ملموس و محسوس باشد. این لباس را که از عناصر اینجا تهیه کردند، لباسی است که مرتب در تبدّل و تغیّر است و آن جسد ثابت است؛ لباس‌ها مرتّب عوض می‏شود. درست مثل اینکه شما لباستان را عوض می‏کنید ولی خود شما عوض نمی‏شوید. مثال دیگر که در فرمایشات شیخ مرحوم است فرض کنید یک پیراهن کرباس را که انسان مرتب بپوشد چرک می‏شود، آن را می‏شویَد باز چرک می‏شود. او هم دوباره می‏شوید. حال در این مثال چرک‌ها همه در حکم این بدن عنصری است که مرتب می‏آید و می‏رود. این بدن هم پی‏درپی تحلیل میرود و جایش می‏آید ولی ما خودمان همانی که بوده‏ایم هستیم که آن را بدن اصلی می‏گویند. و آن است که در اثر تعلّق روح (از مثال تا عقل) به آن بدن اصلی، حیاتی ذاتی و شعوری و ادراکی ذاتی از آن بدن برای آن بدن استخراج

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 237 *»

شده است، و از اوّل مرگ که آن را در قبر می‏گذارند اگر مؤمن است به نعمت‌های برزخی متنعّم است و اگر غیرمؤمن است در قبرش به عذاب جهنّم معذّب است.

عبارتی است از امام صادق7 درباره ارواح و ابدان مؤمنان ماحض‏الایمان و کفّار ماحض‏الکفر، غیر از مستضعفان. وقتی سخن حضرت به کفّار می‏رسد تعبیری دارند دقت کنید که مطلب را دریابید و این فرمایش‌ها فقط با اصول بزرگان ما+ حل می‏شود. می‏فرماید : فلاتزال تلک الابدان فزعةً ذعرةً روح که مسلّماً از بدن‌ها مفارقت کرده و روح کافر در جهنّم است، پس فقط صحبت بدن کفّار است. فلاتزال تلک الابدان فزعةً ذعرةً خود بدن‌های کفّار همواره در خوف و فزع و ترس بسر می‏برند. پس باید بدن حیات، شعور و ادراک داشته باشد. انصاف دهید این بدن ظاهری که متلاشی شد، شاید پاره‏ای خشت و آجر شده و در عمارت‌ها به‌کار رفته است. چون قبور بعد از چند سال خراب می‏شود؛ پس این بدن که هیچ شد. و کفّار با اینکه در زمان‌های متمادی بوده‏اند و طغیان ورزیده‏اند، حالا روح‌های خبیثشان به درک رفته و بدن‌های خبیثشان لاتزال همیشه فزعةً ذعرةً در خوف و ترس بسرمی‏برد.

حضرت می‏فرمایند: و تلک الارواح معذبة بانواع العذاب در جهنّم آن ارواح به انواع عذاب‌ها عذاب می‏شوند و این ابدان نیز در جهنّم خود آن‏گونه در عذاب بسر می‏برند. پس معلوم می‏شود خود بدن می‏باید ادراک و حیات داشته باشد. امام مبالغه که نمی‏فرمایند بنابراین باید یک بدنی باشد که این بدن ظاهر در حکم همان عرض و لباس و چرک باشد که دیگر از خودش خلع می‏کند و خود آن بدن شروع به فعلیّت یافتن می‏کند. فی انواع المرکبات المسخوطات الملعونات المصفوفات مسجونات فیها در اینها زندانی شده و در اینها هستند. لا تری روحاً و لا راحةً الی مبعث قائمنا صلوات‌الله‌علیه و تا وقت ظهور رَوْح و راحتی نمی‏یابند فیحشرها الله من تلک المرکبات فترد فی الابدان و ذلک عند النشرات قیامت صغری وقتی بپامی‏خیزد (که اشاره به

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 238 *»

دوران رجعت است) خداوند آنها را هم زنده می‏کند فتضرب اعناقهم ثم تصیر الی النار ابدالابدین و دهر الداهرین.([66])

در این حدیث شریف سخن از بدنی است که باید اعضایش مرتب باشد و حال آنکه این بدن ظاهر متلاشی می‏شود و چه بسا این بدن را ریزریز کنند ولی آن بدن باید کامل و سالم سرجای خود محفوظ باشد که عذاب‌هایش را ببیند. آن بدن همان بدن اصلی است که ثواب و عقاب مال او است و در برزخ هم دارد برای آخرت پرورش می‏یابد که بتواند آن ثواب‌ها یا آن عقاب‌های اخروی را تحمّل کند. و لباسی باید در آن دوران پرورش داشته باشد که لباس برزخی و لباس هورقلیایی باشد؛ همین‏طور که در اینجا لباس عنصری دنیوی است. و این لفظ هورقلیا یک کلمه قلمبه و وحشت‏انگیزی نیست و عرض کردم که این کلمه سابقه دارد. و می‏دانیم حکمای پیشین اصل حکمت را از انبیا: گرفته‏اند اگرچه پاره‏ای از آن را تغییر داده‏اند و تحریف کرده‏اند. اصل حکمت از انبیا است و بعضی حکما استنباط‌های خلاف داشته و دارند ولی رؤس حکمت را می‏شود گفت که از انبیا گرفته‏اند. ازجمله عالمی است به نام برزخ که به حسب عناصر و زمین و آسمان‌هایش و شهرهایش اسمهایی دارد. حالا چه‏طور است، ما چه می‏دانیم؟ و «جابلقا» و «جابرسا» از همان عالم است که نام شهرهای برزخ است و از جمله نام آسمان‌هایش «هورقلیا» است و این کلمه از همان‌هاست که حکمای پیشین گفته‏اند، شیخ مرحوم هم ذکر می‏فرمایند. اما برای بی‏خبرها شگفت‏آور است. این کلمه در حکمت اشراقیین و مشّائین سابقه دارد.

از جمله عبارتی هست از «شهاب الدین سهروردی» صاحب کتاب «حکمة الاشراق» و همچنین «قطب الدین شیرازی» که شارح حکمة الاشراق و از پیشینیان است. «سهروردی» در قرن ششم و متوفّی در سال 575 هجری بوده است و حال آنکه

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 239 *»

از فوت شیخ مرحوم هنوز 200 سال نگذشته است. در کتاب او راجع به احوال سالکان این بحث شده است که می‏گوید از جمله حالات متوسطین این است که: « و قد یحملهم هذه الانوار فیمشون علی الماء و الهواء و قد یصعدون الی السّماء مع ابدان فیلتصقون ببعض السّادات العلویّة و هذه احکام الاقلیم الثّامن» شارح این الفاظ یعنی قطب الدین شیرازی در شرح آخر عبارت سهروردی می‏گوید مراد ابدان مثالیه است. می‏گوید: «ای عالم المثال لانّ العالم المقداری منقسمٌ بثمانیة اقسام سبعة منها هی الاقالیم السّبعة الّتی فیها المقادیر الحسّیّة و الثّامن فیها المقادیر المثالیّة» تا آخر کلام قطب‏الدین.

بعد سهروردی می‏گوید: «الّذی فیه جابلق و جابرص و هورقلیا([67]) ذات العجائب» قطب‏الدین در شرح این جمله می‏گوید: «و هذه اسماء مدن فی عالم المثال و قد نطق به الشّارع7 الاّ انّ جابلق و جابرص مدینتان من عالم عناصر المثل و هورقلیا من عالم افلاک المثل» تا آخر کلامش.([68])

حکما فکر کرده‏اند که بعث و عود در قیامت برای بدن برزخی است. اینها معنی «هورقلیا» را نفهمیده‏اند و به غلط گفته‏اند معاد به بدن برزخی است و آن، جسد نیست و اشباح مجرّده است. ولی شیخ مرحوم/ این غلط را تصحیح فرموده‏اند که بدن اصلی عود می‏کند و مقصود ایشان از این عبارت این است که بدن اصلی این لباس دنیوی را کنار می‏گذارد و آن بدن که ملک دیگر است و لباس هورقلیایی است، آن لباس را هم کنار می‏گذارد و واقعاً بدن که جسد باشد عود می‏کند، ولی حقیقت

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 240 *»

جسد. همان که اکنون در لباس عنصری است ولی در آخرت لباس ذاتی او است. در اینجا آن بدن در یک قالب عرضی است که ترکیب آن خیلی سطحی است و به همین جهت مرگ می‏رسد و به‏زودی از هم می‏پاشد. بعد برایش یک ترکیب قوی‌تری فراهم می‏شود که عرض بالاتری است و با نفخه صعق باید از هم بپاشد و سرانجام در آخرت ترکیب دیگری دارد که زوال‏پذیر نیست و ترکیبی است ذاتی که بر صورت اکتسابات او است. اگر مؤمن است که به صورت ایمان است وگرنه بر صورت کفر است. پس اینکه شیخ مرحوم/ می‏فرمایند بدن عنصری عود نمی‏کند ولی جسد هورقلیایی عود می‏کند برای این است که مطلب تاحدّی روشن شود و البته برای نزدیک شدن به عقل و ذهن این‏گونه فرموده‏اند وگرنه لباس هورقلیایی هم عرضی است؛ و انسان در قیامت با بدن اصلی و با لباس اصلی می‏آید.

عبارتی از شیخ مرحوم/ است، پس از اینکه ایشان عبارت ملاّصدرا را توضیح می‏فرمایند که معاد از نظر ملاّصدرا معاد جسمانی نیست و نظر او را در معاد ردّ می‏فرمایند و نظر خود را در معاد ذکر می‏فرمایند که معاد جسمانی است و درباره دو جسد فرمایش می‏کنند، می‏فرمایند: «فان قلت ظاهر کلامک هذا ان الجسد الاول لایعاد و یلزم منه القول بنفی المعاد الجسمانی» اگر بگویی شما که می‏گویید جسد اوّل عود نمی‏کند پس معاد از نظر شما هم جسمانی نیست، این اشکال را جواب می‏دهند که «قلت لیس حیث تذهب لانا نرید بالجسد الثانی المعاد هو هذا الجسد المرئی الملموس بعینه» اگر انصاف باشد آیا اگر کسی این‏طور به اعتقاد خود تصریح کند، باز هم باید او را متّهم کرد و به او این نسبت‌ها را داد؟ می‏فرمایند مقصود ما از جسد دوّم عود کننده، همین جسد دیده شدنی و ملموس و لمس‏شدنی است.

«و هو جسد الاخرة و لکنه یکسر و یصاغ صیغةً لاتحتمل الفساد و الخراب» و همین، جسد آخرتی است ولی  کسر  و  شکسته می‏گردد و دوباره قالب‏ریزی می‏شود

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 241 *»

به‌طوری‌که دیگر فسادپذیر و خراب‏شدنی نیست. مثل انگشتر که به زرگر بدهند و کسر کند و قالب دوباره‏ای بزند. آن قالب فقط صورت دوباره‏ای است و کسر، همان از بین رفتن صورت است چنان‌که همین مثال را امام صادق صلوات‌الله‌علیه بیان می‏فرماید در تفسیر آیه شریفه کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا العذاب([69]) راوی عرض می‏کند که اگر این پوست‌ها و بدن‌های جایگزین‌شده بدن خود شخص نباشد «ما ذنب الغیر» پس چه جرمی دارد و گناه آن غیر، چیست؟ حضرت فرمودند شما یک خشت را درنظر بگیرید که درست می‏کنید و خراب می‏کنید و باز دوباره می‏سازید. فرمود هی هی و هی غیرها خشت دوّم همان خشت اوّل است و غیر آن است([70]) از همین فرمایش امام صادق7 ایشان استفاده فرموده‏اند که پس همین جسد، «جسد آخرت» است. فرقش اینکه این جسد عنصری دنیایی است «یکسر و یصاغ» شکسته می‏شود و قالب‏ریزی می‏شود به‌طوری‌که دیگر برایش فساد نیست.

«و هذه الصیغة الدنیاویة تفسد فاذا کسرت ذهبت الصورة الاولی المعبر عنها بالعناصر» این حالت و صورت اوّل ــ که بدن عنصری دنیوی بود ــ وقتی که از بین رفت حالت لطیف‌تری بر آن پوشیده می‏شود. تا اینکه می‏فرماید: «التی اشار الیها امیرالمؤمنین7 کما تقدم فی حدیث النفوس قال7 فی النفس النباتیة فی الانسان فاذا فارقت عادت الی ما منه بدئت عود ممازجة لا عود مجاورة و الحاصل نرید بالجسد الاول العنصری الاعراض الدنیاویة فان الجسد الثانی الذی یحشر فیه لما نزل الی الدنیا لحقته اعراض عنصریة» آن جسد اصلی چون در این دنیا آمد، اعراض عنصری دنیوی به آن ملحق شد.

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 242 *»

«کالثوب اذا لبسته لحقه وسخ عارض لیس منه فاذا غسلته ذهبت اعراضه و لم‏یذهب منه شیء ابداً» مثل لباس که وقتی می‏پوشید چرک عارض آن می‏شود که از خود لباس نیست و در اثر شستشو چرک‌ها زایل می‏شود اما از لباس چیزی کم نمی‏گردد. آن بدن اصلی هم اعراض دارد که به آن، «جسد اول عنصری» می‏گوییم. وقتی که مرد، خدا این اعراض را از آن می‏گیرد و در قبرش هرکجا هست متنعّم یا معذّب است. ممکن است این بدن در بهترین جاها باشد، از آن دیوارهای حرم‌ها را بسازند ولی آن بدن اصلی اگر کافر باشد در عذاب است. «فتأمل و افهم مذهب ائمتک و هداتک:.»([71])

این بود جسد اوّل و دوّمی که عرض شد. اما جسم اوّل و دوّم ان‏شاءالله در مجلس بعد درباره‏اش بحث می‏کنیم.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 243 *»

 

مجلس  16

 

(شب سه‌شنبه 4 ذیقعدة الحرام 1405 هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r عالم مثال مجرد نیست

r معنای صحیح تجرد

r معانی « جسم »

r نقل فرمایش مرحوم شیخ اوحد/

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 244 *»

بِسْمِ اللّه الرّحْمنِ الرّحيم

اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين

وَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلي اَعْدائِهِم اَجْمَعين

بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيَّكَ الْحُجَّةِ بنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلي آبائِهِ

 في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً

حَتّي تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سخن در اصطلاحاتی بود که شیخ بزرگوار/ درباره انسان بکاربرده‏اند که یکی «جسد» و دیگری «جسم» بود. دانستیم که جسد دو معنا دارد، یعنی دو مصداق دارد یکی «جسد عنصری» و یکی «جسد هورقلیایی»؛ با توضیحاتی که داده شد.

از جمله نکاتی که باید به آن توجّه داشت اینکه اکثراً فکر کرده‏اند که وقتی مشایخ ما+ هورقلیا یا عالم مثال می‏فرمایند مرادشان همان مراد سایر حکما و فلاسفه است که در این مطلب سخن گفته‏اند و مقصودشان مطابق با مقصود همان فلاسفه و حکماست؛ به خصوص حکمای مشّاء. چرا که آنها وقتی «عالم مثال» می‏گویند، عالمی مجرّد از مادّه را اراده می‏کنند در حالی که شیخ مرحوم/ به‌طور کلی آن مجرّدی را که حکما و فلاسفه و یا عرفا قائلند، آن مجرّد را در عالم خلق اصلاً قبول ندارند و به‌طور کلّی وجود مجرّد حقیقی را در عالم خلق قبول نمی‏کنند بلکه در عالم خلق به «وجود مجرّد نسبی» قائلند. البته این مطلب را بارها عرض کرده‏ام ولی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 245 *»

چون مربوط به بحث است تذکّرش لازم است.

فلاسفه و حکما، نفس را مجرّد می‏دانند، عالم مثال را مجرّد می‏دانند، ولی بزرگان ما «مجرّد حقیقی» را فقط خداوند می‏دانند. مجرّد حقیقی و بسیط حقیقی فقط خداست که برای او هیچ ترکیبی نیست و برای او ماده و صورتی نمی‏باشد. پس بسیط حقیقی و مجرّد حقیقی صفت خداست و درباره خلق نمی‏شود بسیط حقیقی و مجرّد حقیقی گفت. اگر هم گاه‏گاهی در بعضی از مراتب و بعضی از خلق مجرّد یا بسیط بفرمایند، مجرّد نسبی و اضافی را اراده می‏کنند.

پس یکی از مطالبی که دیگران متذکر نشده‏اند و بی‏خبر مانده‏اند همین است که اگر ایشان فرمودند بدن هورقلیایی عود می‏کند، یا بدن مثالی عود می‏کند، یا فرمودند روح در عالم برزخ در بدن مثالی است و یا فرمودند مؤمنان یا کفّار در بهشت دنیا و یا جهنّم دنیا با مرتبه مثال بسرمی‏برند، دیگران معنا می‏کنند مطابق با همان معنایی که فلاسفه گفته‏اند و نتیجه می‏گیرند که ایشان قائل به معاد جسمانی و جسدانی نیستند و معاد را مثالی می‏دانند، برزخ را مثالی می‏دانند. فکر هم می‏کنند که مراد از مثال همان است چون لفظاً که یکی است پس مراداً هم یکی است اما بی‏خبرند ازاینکه مراد و توضیح مراد فرق می‏کند.

حکما و فلاسفه وقتی «عالم مثال» می‏گویند یک عالم مجرّدی را اراده می‏کنند که فقط صورت محض است، دیگر مادّه ندارد مثلاً. ولی مشایخ وقتی که «عالم مثال» یا «عالم هورقلیا» می‏فرمایند عالمی را و ملک دیگری را اراده می‏کنند که به حسب خودش، هم ماده دارد و هم صورت دارد. و اگر هم بگویند که آن عالم مجرّد است، یعنی از مادّه عنصری مجرّد است، یا از صورت عنصری مجرّد است وگرنه به حسب خودش ماده‏ای و صورتی دارد.

این یکی از مطالبی بود که بارها متذکر آن شده بودیم و حالا می‏فهمم که این

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 246 *»

موضوع خیلی هم بجا بوده است. اتفاقاً همین امروز به یکی از عبارات شخصی برخورد کردم که این کلمات بزرگان ما را به همان معانی که فلاسفه و حکما می‏گویند حمل کرده و مراد ایشان را نفهمیده است. بلکه گویا به این مطالب اصلاً مراجعه نکرده است که ان‏شاءالله بعداً بحثش را می‏کنیم.

و امّا وعده داده بودیم که اصطلاح بزرگان را در مورد «جسم» و اقسام آن بیان کنیم، پس عرض می‏کنم که جسم دو اطلاق و دو معنا دارد. یک اطلاق و معنای جسم، عام است و یکی خاص است. وقتی که جسم در مقابل جسد گفته می‏شود، این جسم بمعنی خاص است و یک معنای خاصی را اراده کرده‏ایم. و اما جسم از نظر معنای عامی که دارد چهار مصداق برایش ذکر می‏شود. جسم در معنای عام خودش در اصطلاح مشایخ ما+ چهار مصداق دارد که دو مصداق آن همان دو جسدی بود که در مجلس قبل به عنوان «جسد عنصری» و «جسد هورقلیایی» بیان شد. در آن معنای عام جسم، به اینها هم «جسم» می‏گویند.

شیخ بزرگوار/ وقتی که سخنشان به جسم و اجسام می‏رسد چنین عبارتی می‏فرمایند: «و الاجسام التی وضع لها هذا اللفظ تصدق علی اربعة اجسام» کلمه «جسم»، چهار جسم را شامل است و بر چهار جسم اطلاق می‏شود. اول می‏فرمایند «جسم عنصری و هو المعروف» اولین اطلاق جسم در معنای عام، همین جسم عنصری است که به آن «جسد اوّل» گفتیم. آن را هم جسم می‏گویند. جسم عنصری مربوط به همین عالم ماست که در آن هستیم و مراد همین بدن ظاهر خودمان است که آن را احساس می‏کنیم و محسوس ماست، این را «جسم» می‏گویند. این یک نوع مصداق برای جسم.

«و جسم فلکی و هو اجسام الافلاک التسعة و ما فیها من اجرام الکواکب السیارة و غیرها» مصداق دوّم، «جسم فلکی» است. البته جسم فلکی که گفته می‏شود

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 247 *»

ان‏شاءالله متذکّریم که مراد همین «نفس حیوانیّه» است. یعنی همان نفس حیوانی که از افلاک است و جسم است.

«و جسم برزخی و هو جسم مقداری له طول و عرض و عمق بلا مادة و هو الجسم المثالی الظلی الشبحی و هو الذی یسمونه التعلیمی و هو الذی یسمون عالمه العلوی بهورقلیا یعنی ملکاً اخر و عالمه السفلی بجابلقا و جابرصا الشرقیة و الغربیة» سوّمین مصداق از مصادیق جسم، «جسم برزخی» را می‏گوییم. جسم برزخی همان جسم مقداری در اصطلاح حکما است که طول دارد، عرض دارد، عمق دارد ولی ماده عنصری ندارد. اما آیا می‏شود جسم برزخی طول و عرض و عمق داشته باشد و ماده‏ای که این اعراض و این جهات روی آن ماده قرار بگیرد نداشته باشد؟ پس حتماً ماده دارد ولی ماده‏اش برزخی است و این «بلا مادة» که می‏فرمایند، یعنی بلا مادّة زمانیّة. یعنی ماده زمانی و عنصری برایش نیست ولی ماده برزخی برایش هست و همان را جسم مثالی، ظلّی، شبحی نیز می‏گویند. اینها در الفاظ رسیده است. حکما اسم دیگری هم به آن می‏دهند که «جسم تعلیمی» است. این جسم، عالمی است که قسمت بالا و علوی آن را «هورقلیا» می‌گویند، یعنی ملک دیگر و  قسمت‌های زمینی و  زیرین  آن عالم را «جابلقا» و «جابرسا» می‏گویند که در احادیث هم رسیده و ذکر شده است که یکی در شرق و یکی در غرب آن عالم است. پس تا اینجا سه معنا برای جسم ذکر  شد.

معنای چهارم یا مصداق چهارم برای جسم «و جسم مجرد عنها مفارق بذاته مقارن بفعله» توجه به این امور و این مسائل خیلی لازم است که ببینید این بزرگواران چقدر مظلومند و چقدر دیگران بی‏خبر هستند که اصلاً هنوز مباحث ایشان بررسی نشده، مورد انتقاد قرار می‏گیرد و هنوز در تمام جوانب بحث دقت نشده، مورد تهاجم واقع می‏شود. ایشان در معنای چهارم، نفس انسانی را هم جسم می‏فرمایند آن‌وقت باید ایشان را متهم کنند که به‌مانند فلاسفه و حکما قائلند به اینکه معاد روحانی

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 248 *»

است و معاد جسمانی نیست؟ پس تا نفس از نظر این بزرگوار جسم است. حال این سخن کجا و سخن فلاسفه و حکما کجا که می‏گویند نفس مجرّد می‏شود و بلکه می‏گویند هرچه که ماوراء عالم طبیعت است مجرّد است. سخن فلاسفه و حکما کجا و این سخن کجا که حتّی ماوراء طبیعت، یعنی عالم مثال را هم جسم فرموده‏اند و بلکه عالم نفس و خود نفس هم جسم است.

پس چهارم مصداق از مصادیق جسم، جسمی است که «مجرد عنها» یعنی از آن مواد و صوری که برای آن سه قسم قبلی بود مجرّد است. این هم باز به حسب خودش ماده‏ای دارد و به حسب خودش صورتی دارد و بالاخره جسم است ولی از آن خصوصیات، از آن مواد و از آن صور، مجرّد است «مفارق بذاته» در ذات و نفسیت خودش، از آن سه جسم جداست. «مقارن بفعله» ولی در فعلش و کارهایش با آن سه جسم دیگر مقارن است. بر حسب ذات و نفسیّت، از آن سه جسم مفارق و جداست ولی در فعل و کارهایش با این سه جسمی که گفته شد مقارن است. اسم این جسم چیست؟ «و هوالنفس» نفس، جسم است «و هی اعلی مراتب الاجسام» بالاترین مرتبه‏های جسم، نفس انسانی است. همان نفس انسانی است که به آن «نفس ناطقه» می‏گویند.

«و الملائکة النفسانیة کذلک» و ملائکه‏ای که نفسانی هستند همچنین جسمند. مراد از ملائکه نفسانی ملائکه‏ای هستند که در قیامت می‏آیند. چون ملائکه عنصری در قیامت نمی‏آیند، ملائکه فلکی تا قیامت نمی‏آیند، ملائکه برزخی به قیامت نمی‏آیند، فقط ملائکه‏ای که نفسانی هستند در قیامت می‏آیند و محشور می‏شوند یا در بهشت هستند و یا در جهنم ملائکه غلاظ و شداد هستند.([72]) حال می‏فرمایند آن ملائکه‏ای که نفسانیت دارند، آنها هم جسمند مثل اینکه نفس انسانی جسم است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 249 *»

این بزرگواران دقت‌هایی دارند که دیگران اصلاً متوجّه نشده‏اند، ازجمله برای اثبات اینکه نفس جسم است، شما ببینید این بزرگوار چطور وارد استدلال می‏شوند و این‏گونه استدلال‌ها مخصوص خود این بزرگواران است. در استدلال براینکه «نفس»، جسم است وارد می‏شوند. خوب دقت کنید می‏فرمایند «و هی مرتبة اطراف الارض و نهایاتها» اصلاً سخن، طرز بیان و استدلال همه‏اش قرآنی است و بر نهج قرآن است. این اصطلاح «اطراف ارض» از قرآن است. اطراف ارض و اطراف زمین یک اصطلاح قرآنی است که درباره نفوس رسیده. وقتی که قرآن بخواهد از نفوس انسانی تعبیر بیاورد «اطراف الارض» می‏گوید. آیا دیگران اصلاً فکرش را کرده‏اند که مطلب چیست؟ ‏واقعاً استدلال نو، بیان نو، استنباط نو، همه‏اش بحمدالله نوین است. چه کسی این‏گونه حرف زده؟ نشان بدهند.

«و هی مرتبة اطراف الارض و نهایاتها» این نفوس که ما گفتیم، جسمند و اطراف ارضند. یعنی شما باید برای ارض یک معنای وسیعی درنظر بگیرید که جسم باشد و آن شامل تمام زمین‌ها و همه اجسام است. تمام عالم اجسام و همه عالم‌هایی که به آنها می‏شود گفت جسم، ارض است. حالا این ارض، دو حاشیه دارد. یک حاشیه‏ای است که بالای بالای آن است که از نظر لطافت نهایت اجسام است و عبارت است از اجسام لطیفه و مجرّد. البته شما دقّت کنید که جسم مجرّد که گفته می‏شود نمی‏خواهیم بگوییم که نه ماده دارد و نه صورت، بلکه «جسم مجرّد» یعنی مجرّد از خصوصیات سایر مراتب اجسام. آن بالاترین مرتبه جسم، یک جسمی است که از خصوصیات، از لوازم، از مواد و از صور مراتب پایین مجرّد است. والاّ به حسب خودش او هم جسم است ولی نهایة الارض، یعنی نهایت جسم است. جسم که شد نمی‏شود بدون ماده و صورت باشد، ماده و صورت دارد اما ماده و صورتی در حدّ خودش. پس حاشیه بالای بالا و نهایت جسم را «مرتبه نفوس» و «نفس» می‏گویند. و از

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 250 *»

این‏طرف پایین‏ترین مرتبه جسم که به اصطلاح حاشیه پایین پایین ارض ــ زمین و جسم ــ است، عبارت می‏شود از همین جسم عنصری که نهایت تنزّل و حاشیه پایین است و آن هم حاشیه بالا و نهایت ترقّی است.

بعد می‏فرمایند : «حتی انه یصدق ان یقال ان النفس و ما فیها من الصور العلمیة اعلی الاجسام الارضیة» در اینجا باید گفت اللهم انصر المظلومین من اولیاء ال‏محمد:([73]) چقدر ایشان مظلومند که هر حرفی که مال فلاسفه بوده و باطل بوده این بزرگواران را به آن متّهم ساخته‏اند. آیا در عبارت این بزرگوار دقت فرمودید؟ می‏فرمایند که امر به گونه‏ای است که درست است، صادق و راست است اگر گفته شود که نفس انسانی و آنچه که در آن از صور علمیه هست ــ یعنی تمام اکتساباتی که نفس می‏کند ــ همه اینها اعلا و بالاترین مرتبه اجسام و جسم‌های زمین است. بهتر از این دیگر چه بگویند؟ چه کسی بهتر از این گفته است؟ سبحان الله!

سپس با این مقدّمه وارد استدلال می‏شوند لقوله تعالی افلا یرون انا نأتی الارض ننقصها من اطرافها([74]) آیا نمی‏بینند که ما می‏آییم زمین را. در اینجا آمدن به معنای هلاک کردن و نابود ساختن زمین است، چون «اتیان» گاهی به این معنی است چنان‌که در دعاهایی که در  زیارات جامعه می‏خوانیم هست که یا ولی الله ان بینی و بین الله عزوجل ذنوباً لایأتی علیها الا رضاکم([75]) ای ولی خدا، همانا بین من و خدا گناهانی است که آن گناهان از بین نمی‏برد لایأتی علیها الا رضاکم آن گناهان را از بین نمی‏برد مگر رضایت شما. ای ولی خدا اگر شما از من راضی بشوید خدا گناهانم را می‏آمرزد.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 251 *»

این آیه شریفه هم به همین معنی است افلا یرون انا نأتی الارض آیا نمی‏بینند که ما می‏آییم زمین را، یعنی ما زمین را هلاک می‏کنیم، نابود می‏کنیم و از بین می‏بریم. به چه طور؟ ننقصها من اطرافها پی‌درپی زمین را ناقص می‏کنیم و برایش کمبود فراهم می‏کنیم من اطرافها از اطراف زمین. یعنی از حاشیه‏هایش می‏گیریم و زمین آهسته‌آهسته رو به نابودی می‏گذارد. همین‏طور می‏آییم زمین را، از اطرافش و از حاشیه‏هایش کم می‏کنیم، تمام می‏شود و نابود می‏شود. این ظاهر آیه شریفه است که ما معنایش را نمی‏دانیم، امام باید معنا بفرمایند.

امام7 فرمودند یعنی بموت العلماء([76]) ما می‏آییم زمین را، یعنی نابودش می‏کنیم، کمش می‏کنیم و از اطرافش می‏چینیم تا اینکه نابود می‏شود. امام7 فرمودند مراد این است که به موت علما. یکی یکی علما می‏میرند، زمین هم همین‏طور ناقص می‏شود و کم می‏شود. عالم که می‏میرد، زمین ناقص می‏شود. سرّ اینکه تعبیر به «عالم» آورده شده به حسب این است که صاحب نفس ناطقه شده است. یعنی دیگر نفس در او فعلیّت پیدا کرده، چون علم مربوط به مرتبه نفس است و علما من حیث النفس کلمه «عالم» بر ایشان صادق است. عالم را که می‏گیرند، حاشیه بالای زمین کم می‏شود. اینکه اطراف و حاشیه‏های زمین را کم می‏کنیم، امام7 به مردن علما تفسیر فرمودند.

شیخ بزرگوار/ این آیه شریفه را به ضمیمه فرمایش امام7 ــ هر دو را با هم ــ به این‏گونه معنا می‏کنند «و المراد ان الصور العلمیة و محالها و هی نفوس العلماء اطراف الارض» مراد این است که صورت‌های علمیه یعنی اکتساباتی که برای نفس فراهم می‏شود، این صورت‌های علمیه و محل‌های این صورت‌های علمیّه، آیا صورت علمیّه در کجا قرار می‏گیرد؟ صورت‌های علمیّه یعنی خود علم در کجا واقع می‏شود؟

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 252 *»

در سینه علما و سینه علما یعنی مقام نفسشان. بل هو ایات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم([77]) علم جایش در سینه است و مراد از سینه، «نفس» است. ‏پس صور علمیّه در محل‌های صورت‌های علمیّه، به اینها همه که عبارت است از نفوس علما در این آیه، «اطراف زمین» گفته شده است؛ طبق تفسیری که از امام7 رسیده است. اطراف هم که می‏دانیم جمع «طرف» است و  «الطّرف: النّهایة» طرف هم نهایت هر چیز را می‏گویند. مثلاً طرف میز یعنی نهایت میز که دیگر از اینجا به این طرف میز نیست، آن‏طرف هم نهایت میز است یعنی از آنجا به آن‏طرف هم دیگر میز نیست ‏اطراف ارض هم همین‏طور است، یعنی آن حاشیه بالا که آن‏طرفش دیگر جسم نیست، دیگر زمین نیست. از نفس که گذشت دیگر جسم نیست و دیگر زمین به معنای جسم گفته نمی‏شود. این‏طرفش هم که عنصر است، پس این عنصر در این‏طرف زمین قرار گرفته و مرتبه نفس هم آن‏طرف زمین قرار گرفته است پس مابین این دو حاشیه مراتب جسم است.

برای اینکه استدلال باز هم بیشتر روشن شود این بزرگوار احسان می‏فرمایند و استدلال دیگری می‏نمایند، برای روشن ساختن این مطلب که در قرآن «ارض» برای نفس و به معنای نفس در چند جای دیگر هم بکار رفته است. البته به استناد تفاسیر آل‏محمّد: نه تفسیر به رأی و نه تفسیر به هوی بلکه مستند به فرمایش معصومین:. می‏فرمایند: و الی هذا الاشارة بقوله تعالی و الارض وضعها للانام فیها فاکهة([78]) در این آیه شریفه هم زمین به معنای نفس است. خدا زمین را برای مردمان نهاد که در این زمین میوه‏هاست. مراد از این ارض چیست؟ «ای نفس الامام صلوات‌الله‌علیه» یعنی خدا نهاد امام را برای انام و برای مردم. چنان‌که در آیه شریفه ان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 253 *»

اول بیت وضع للناس للذی ببکة مبارکاً و هدی للعالمین([79]) برای قراردادن امام تعبیر به للناس آورده است. حالا در اینجا هم می‏فرماید والارض وضعها للانام زمین را خدا نهاد برای مردمان و به نفع مردمان که در فرمایش‌های ائمه: تفسیر شده که اینجا مراد از «ارض»، امام7 است. نفس امام را خدا در روی زمین برای مردمان قرار داد. ارض اینجا به نفس امام تفسیر شده است والارض نفس امام فیها فاکهة معلوم است دیگر هرچه که از علوم هست از زمین نفس امام7 می‏روید همان‏طور که در روی این زمین میوه‏ها برای مردم می‏روید، از نفس مبارک امام7 هم علوم برای مردم و به نفع مردم می‏روید که همان فاکهه‏هاست. بعد می‏فرماید معنای فیها فاکهة این است که «و ما انبتت فیها من العلوم» آنچه که در نفس مبارک امام7 از علم‌ها برای شیعیانشان می‏روید.

و اما استدلال دیگر برای اینکه می‏شود گفت «نفس»، ارض است و جسم است: و قال تعالی فلینظر الانسان الی طعامه([80]) انسان به طعامش باید نگاه کند. انسان باید دقت کند و نگاه کند با فکر و اندیشه در مورد طعامش. البته این ظاهرش معلوم است همین آیه در فرمایش‌های ائمّه: این‏چنین تفسیر شده ای الی علمه الذی یأخذه عمن یأخذه([81]) نگاه کند به علمش که علم را از کجا می‏گیرد. بعد می‏فرماید انا صببنا الماء صباً([82]) ما آب را فروریختیم فروریختن شدیدی «الماء ای العلم» یعنی علم را به‌طور شدید بارانیدیم ثم شققنا الارض شقاً([83]) بعد هم زمین را شکافتیم شکافتنی. ارض در اینجا از طرف ائمّه: تفسیر شده «یعنی قلب الامام7» یعنی قلب مبارک امام7 که مراد همان سینه و نفس او است آن را شکافتیم «کما روی عنهم:».

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 254 *»

بعد می‏فرماید فانبتنا حالا این سینه امام را شکافتیم در برابر این باران علم که به‌طور شدید بر آن سینه مبارک و بر آن قلب مطهّر می‏باریدیم. این علم مثل باران می‏آید داخل این زمین می‏شود و از این زمین دوباره می‏روید و سربرمی‏آورد. وقتی که در قلب امام و سینه مبارک امام7 باران که علم الهی و ربّانی است می‏بارد فانبتنا فیها حباً([84]) می‏رویانیم در آن حبّ را. «حبّ» به حسب ظاهر همین حبّه است که به اصطلاح حبوبات می‏گویند اما به حسب تفسیر ائمّه: «ای الحب و العلم به» از سینه مبارک امام و قلب مبارک امام7 محبّت و علم به محبّت را می‏رویانیم. شیعه هم به برکت همان یادگرفتن از امام7 و اخذ از امام، اهل محبّت می‏شود، علم به محبّت پیدا می‏کند، به موارد محبّت آگاه می‏شود. و عنباً از آن سرزمین عنب و انگور هم می‏رویانیم. از قلب مبارک امام و از آن سینه مطهّر، عنب می‏رویانیم. عنب تفسیر شده به «سکر المعرفة» چون عنب و انگور معمولی که می‏دانیم از آن شراب درست می‏کنند و مست می‏کند و اینها چون در اینجا ماهیّت را تقویت می‏کند و نفس امّاره را تقویت می‏کند حرام شده است اما در بهشت، انگور بهشت یا خمر بهشت که می‏فرماید شراباً طهوراً([85]) خمر بهشت، عقل را تقویت می‏کند. چون چنین است در آنجا حلال می‏شود.

چون حرام‌ها در دنیا دو طور است: یک حرام‌هایی است که واقعاً و ذاتاً حرام است یعنی ذاتاً به هر شکلی و به هر طوری باشد حرام است، حرامی است که همیشه حرام است در دنیا هم حرام است در آخرت هم حرام است به جهت اینکه فقط نفسانیت در آن است و انّیت و حیث ماهیّت را تقویت می‏کند مثل لواط، مثل زنا و اینها. این‏گونه حرام در دنیا حرام است در قیامت هم حلال نمی‏شود، در بهشت هم حلال نمی‏شود.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 255 *»

البته فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین([86]) هم صحیح است و هرچه بخواهند به ایشان می‏دهند ولی چون آنجا عقل تقویت شده و انسان عاقل وارد بهشت می‏شود دیگر اشتهای لواط ندارد، اشتهای زنا ندارد. بعضی می‏گویند آیا مثلاً آنجا قلیان پیدا می‏شود؟ اصلاً  آنجا اشتهای قلیان نیست مثلاً و از این قبیل امور و همچنین اشتهای حرام ذاتی که حقیقتش حرام است در آنجا نیست. بعضی این اشکالات را می‏کنند و می‏گویند در بهشت هرچه انسان بخواهد هست، آیا نعوذ بالله مثلاً لواط آنجا هست؟ آیا زنا آنجا هست؟ نه، آنجا انسان، عاقلاً وارد بهشت می‏شود نه سفیه. سفیه وارد بهشت نمی‏شود، عاقل وارد بهشت می‏شود. وقتی که عقل باشد و غالب و حاکم باشد، دیگر اصلاً اشتهای حرام ذاتی را ندارد تا بیاییم بحثش را بکنیم که آیا هست یا نیست.

ولی یک حرام‌هایی در دنیا هست که اینها حرام‌های عرضی است. یعنی روی اعراضی باعث تقویت نفس امّاره است، اگر آن اعراض از او گرفته شود باعث تقویت عقل است. آن حرام‌ها در بهشت حلال می‏شود مثل همین خمر و شراب. این خمر روی جهاتی در دنیا باعث تقویت نفس امّاره است ازاین‌رو خمر حرام است. همچنین موسیقی حرام است به جهت اینکه هرکدام از اینها باعث تقویت نفس امّاره است اما در آخرت، خمر ــ البته نه این خمر بلکه شراباً طهوراً است ــ چون باعث تقویت عقل است، در آنجا حلال است. آنجا صوت حسن هست، حضرت داود می‏خوانند و تمام اهل بهشت لذّت عقلانی می‏برند، تمام اهل بهشت حظّ می‏کنند اما نه این حظ‌های اینجا که نعوذ بالله وجد و سماع صوفیه لعنهم‏الله باشد. اینها تقویت نفس امّاره است و حرام است به هر شکلی باشد، به هر طوری باشد حزن باشد یا طرب باشد، همین اندازه که مخصوص اهل هوی و هوس شد، مخصوص اهل لهو و لعب شد حرام است. ولی آنجا بحمدالله آن مرغ‌های بهشتی که می‏خوانند و حضرت داود که

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 256 *»

می‏خوانند([87]) آن صداها باعث تقویت عقل می‏شود.

پس عنب چون این خصوصیت در آن هست در اینجا به «سکرالمعرفة» «مستی معرفت» تفسیر شده. امّا مستی معرفت مستی حرام نیست، مستیِ نعوذ بالله عربده‏کشی نیست. آن مال تقویت نفس امّاره است، نفس امّاره وقتی به شوق و ذوق می‏آید سر و صداها از خودش درمی‏آورد و خیلی عجیب می‏شود. و اینها مستی‏های نفس امّاره بالسوء است اما مستی معرفت همان است که در بعضی دعاها رسیده است به خصوص  در همین دعای عرفه آن قسمت آخرش و همچنین در بعضی فرمایش‌های حضرت سجّاد صلوات‌الله‌علیه.

خلاصه اولیاءالله سکر معرفت دارند. سکر معرفت همان است که در برابر رضای خدا از خود بیخود می‏شوند. حضرت امیر7 که از خود بیخود می‏افتادند نه اینکه نعوذ بالله غش کنند و از هوش بروند که این حالات برایشان عارض بشود. بلکه به اصطلاح به کلی از این بدن توجّه خود را برمی‏دارند، و همچنین از سایر امور و جاهای دیگر. در هر صورت «عنب» دراینجا به سکر معرفت تفسیر شده است.

و قضباً([88]) مراد از قضباً، «ما ظهر من الاعتقادات» خوراکی‌هایی که به برکت علم علما از اعتقادات، اخلاقیّات و احکام، سایرین از علما استفاده می‏کنند و بهره‏مند می‏شوند؛ اینها از قلب مطهّر امام7 می‏روید.

و زیتوناً زیتون هم که معلوم است «و هو الکَرم الشرعی» کَرم درخت مو است که آن همه لذّت‌ها برایش باشد و اینها شرعاً از هر جهت زیتون می‏شود، زیتون این‏گونه است خیلی خاصیت دارد. و نخلاً([89]) نخل یعنی درخت خرما می‏روید. «و هو الایمان» ایمان

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 257 *»

است که می‏روید. خرما را به ایمان تفسیر فرموده‏اند. «الایة» تا آخر آیه.

این آیه با تفاسیری که از ائمّه: رسیده به خوبی از آن استفاده می‏شود و با آن استدلال می‏شود براینکه ارض، بمعنای نفس است. زمین، نفس است. ممکن است که اینجا بعضی از ملاّها بگویند که اینها استعمالات مجازی است و استعمال حقیقی نیست. لفظ «ارض» حقیقتاً برای این زمین وضع شده است و هرچه هم که از این زمین می‏روید آنها را «نباتات» می‏گویند. حالا به مناسبت تشبیهی یا به مناسبتی دیگر به نفس، «زمین» گفته شده است؛ پس استعمال یا استعمال مجازی است یا استعاره‏ای است و از این قبیل که از باب تشبیه این‏گونه امور باشد.

در پاسخ می‏گوییم اوّلاً هرکجا شک پیش آمد که آیا استعمال حقیقی است یا مجازی است، اصل آن است که «حقیقت» باشد. قاعده کلی این است که حقیقت باشد به خصوص در کلمات خدا و اولیاء خدا سلام‏الله‌علیهم‌اجمعین. چون ایشان نمی‏آیند حقیقت را کنار بگذارند و مجاز و دروغ بکار ببرند و ثانیاً اصلاً و اساساً و به اصطلاح ملاّها مبناءاً، ما اصلاً استعمال مجازی به معنای دروغ نداریم. این حرفی است که زده‏اند و مال خود اهل مجاز باشد. از نظر ما همه استعمالات حقیقی است ولی البتّه حقیقت مراتب دارد. دراینجا اصلاً شیخ بزرگوار/ متعرّض این نکته نمی‏شوند و گویا نسبت به این‏طور حرف‌های خشک، توخالی، بی‏مغز، سست و سنّی‏زدگی که استعمال مجازی است بی‏اعتنائی می‏کنند. اصلاً متعرّض مسأله نمی‏شوند. یعنی ای بی‏خبر! تو اصلاً چه می‏دانی ما چه می‏گوییم؟ که تو حالا بیایی و اشکال کنی که آقا اینجا استعمال استعمال مجازی است؛ متعرّض نشده‏اند.

پس نتیجةً «فالنفس ارض» از این استدلالات این نتیجه گرفته شد که نفس، زمین است و نتیجةً جسم است ولی اعلی‏الاجسام، بلندترین پایه و مرتبه برای اجسام است. نهایت جسم و آن حاشیه اعلای اعلای جسم، «نفس» است پس مراتب دیگر

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 258 *»

ازجمله مرتبه عقل، دیگر جسم نیست. از این‏رو خیلی جاها در قرآن برخورد می‏کنیم که برای عقل، «سماء» گفته شده است. پس عقل آسمان است و دیگر زمین نیست پس عقل جسم نیست عقل آسمان است «و العقل سماء» به دلیل این آیه شریفه و السماء رفعها و وضع المیزان([90]) خدا آسمان را بالا برد و وضع المیزان میزان را نهاد و پایین قرار داد در این آیه سماء به رسول‏الله9 که مظهر عقل کلی است تفسیر شده است([91]) و عقل کلی است که در آن وجود مطهّر جلوه‏گر است اما علی صلوات‌الله‌علیه مظهر نفس کلّی است و نفس رسول‏الله شمرده شده و نفس‏الله القائمة فیه بالسنن([92]) در زیارتش خوانده شده نفس هم که زمین است و وضع المیزان، «المیزان هو الامام7» ([93])یزان او است. پس به دلیل اینکه «و السماء رفعها9» این‏چنین تفسیر شده «عقل» سماء است و «نفس» زمین و جسم است.

خوب دقت فرمودید؟ اینها چهار مورد و چهار مصداق برای کلمه «جسم» بود. لفظ جسم در این چهار معنا و چهار مصداق بکار می‏رود؛ آن‌وقت طبق اصطلاحی که در مجلس قبل عرض شد دو تا از این جسم‌ها را دو جسد گفته‏اند ازاین‌جهت می‏فرمایند «الجسمان الاولان فی الزمان» دو جسم اول در این عالم زمانی و عنصری ماست. دو جسم اوّل چه بود؟ «جسم عنصری» و «جسم فلکی». جسم عنصری همین عنصر و همین نبات است، یعنی روح نباتی هم جسم عنصری است چون صافی عنصر است و جسم فلکی هم صافی افلاک است و از شؤونات افلاک است.

البتّه افلاک هم که گفته می‏شود مراد این جوّ نیست، این ماه و ستاره‏هایی که ما

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 259 *»

می‏بینیم منظور نیست. افلاک طبق بیان قرآن که بحثش را ان‏شاءالله خواهیم داشت چون بحث آسمان‌ها را داریم و به آن خواهیم رسید ان‏شاءالله. در ذیل آیه شریفه والسماء و مابنیها([94]) آن افلاک هم زمانی است و در زمان است. پس دو جسم اوّل که جسم عنصری و جسم فلکی است هر دوی اینها در عالم زمان است.

«و الثالث» دقت کنید که مسأله‏ای هم که مورد بحثمان است در اینجا روشن می‏شود. خوب دقت کنید که می‏گفتم ما دو بدن و دو مرتبه داریم: یک مرتبه ظاهریمان و یک مرتبه غیبمان. به آن مرتبه غیبمان از جهتی «زمانی» می‏گوییم از جهتی «برزخی» می‏گوییم و از جهتی هم «اخروی» می‏گوییم.

آن جهت که مورد بحث ماست زمینی است و این‌جایی است و زمانی است که همان مرتبه‏ای باشد که امام7 در آن مرتبه غایبند و آن مرتبه را «مرتبه غیب» می‏گوییم. ان‏شاءالله از این بحث‌ها که فارغ شدیم وارد بحث‌های مربوط به همان قسمت و جهت زمینی و آن مرتبه می‏شویم. همین‏طور من وعده می‏دهم ولی عمرها چگونه می‏گذرد، امیدواریم که از این گذشت عمر نتیجه بگیریم.

«و الثالث» جسم سوّمی چه بود؟ خاطرتان هست؟ جسم سوّم، جسم برزخی و هورقلیایی بود که بالای آن عالم را «هورقلیا» می‏گویند و پایینش را «جابلقا» و «جابرسا» می‏گویند. آن جسم سوّم یعنی جسم برزخی، ظلّی، شبحی، مثالی «اسفله فی الزمان» دقت می‏کنید؟ «اسفله فی الزمان» یعنی الآن در زمان است اسفل آن جسم که همین جسم غیبی، جسم اصلی و بدن اصلی باشد در زمان است «واعلاه فی الدهر» بالایش در دهر است، در عالم مثال است. چرا اسفلش در عالم زمان است؟ «لان الزمان لایتجاوز الاجسام العنصریة و الفلکیة» زیرا زمان از اجسام عنصری و اجسام فلکی دیگر بالاتر نیست. زمان این جسم عنصری و فلکی را احاطه کرده، همه اینها را زمان فرا گرفته است.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 260 *»

البته ان‏شاءالله بحث زمان هم در همین بحث‌هایمان خواهد آمد، به جهت  اینکه خواه نخواه ما باید از همان جسم اصلی و آن مرتبه غیب بحث کنیم که ظهور و غیبت همه مربوط به آن است و در نتیجه مسأله زمان به میان می‏آید که باید روشن بشود. چون دیگران گفته‏اند زمان از حرکت افلاک پیدا می‏شود ولی طبق نظر بزرگان ما زمان هم بر عناصر حاکم است و هم بر افلاک. زمان از حرکت افلاک پیدا نمی‏شود، زمان یک حقیقتی است حاکم هم بر عناصر هم بر افلاک. می‏فرمایند زمان از اجسام عنصریه و فلکیه تجاوز نمی‏کند «فاول الزمان مساوق لمحدب محدد الجهات و لمکانه» اوّل زمان مساوق است با محدّب محدد جهات و مکان آن. یعنی زمان، خود و مکان همه عالم جسم عنصری و فلکی، همه اینها را فراگرفته است.

بعد می‏فرمایند «فالثلاثة متساوقة فی الوجود اعنی الظهور و الکون فی الاعیان» سه تا جسم، یعنی جسم عنصری و جسم فلکی و جسم برزخی این سه در وجود، یعنی ظهور و تمثّل در خارج و در تحقّق و کون در اعیان و در تعیّن داشتن، این سه با هم مساوقند و متساوق. یعنی نمی‏شود که یک جسم عنصری پیدا بشود جسم فلکی با آن نباشد، جسم برزخی با آن نباشد. (البته قسمت اسفل زمانی جسم برزخی با آن نباشد یعنی همان بدن اصلی) این مراتب باهمند. تا جسم عنصری پیدا شد، آن دو تای دیگر هم با هم پیدا می‏شوند، هیچ تقدّم بر یکدیگر ندارند. متساوق در وجود یعنی در تحقّق و در کون در اعیان هستند.

مطلب دیگر «و الاول و الثالث نطلق علیهما الجسد فی اصطلاحنا» شیخ مرحوم می‏فرمایند آن اوّل و سوّمی ــ که جسم اوّل جسم عنصری و جسم سوّمی جسم برزخی، ظلّی و هورقلیایی بود ــ این دو را ما اصطلاح کرده‏ایم و جسد اوّل و دوّم نامیدیم. روشن شد؟ «و الاول و الثالث نطلق علیهما الجسد فی اصطلاحنا» در اصطلاح خودمان، ما جسم اوّل و جسم سوّم را «جسد» خوانده‏ایم و جسد اوّل و جسد دوّم نامیده‏ایم.

 

«* بقيةالله‌خير‌لکم‌ان‌کنتم‌مؤمنين جلد 3 صفحه 261 *»

«و الرابع» اما جسم چهارم که چه بود؟ نفس بود. آن جایش کجاست؟ «فی وسط الدهر» او جایش در وسط دهر است. اصلاً توی عالم زمان نمی‏آید. او فعل خود را به عالم زمان و به این سه جسم تعلق می‏دهد چون خودش مفارق بود. خودش در ذاتش و نفسیّتش از همه اینها جدا بود ولی در فعلش با اینها مقارن بود. «کما ان السموات السبع فی وسط الزمان»‌([95]) همان‏طور که آسمان‌های هفت‏گانه در وسط زمان قرار دارند. در وسط زمان، آسمان‌های هفتگانه قرار دارند. بالاتر عرش و کرسی است، پایین‏تر زمین است. البته آسمان‌ها به آن معنایی که بحث خواهیم کرد نه به این معنایی که می‏بینید. آسمان‌های هفتگانه در وسط زمانند چون بالاتر از آنها عرش و کرسی است و پایین‏تر زمین و عناصر است. حالا نفس هم که جسم چهارمین بود در وسط عالم دهر قرار دارد. بالاتر سماوات است که عقل است، پایین‏تر این مراتب است که ذکر شد.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

([1]) فرهنگ معین ، ج 1 ص 326 لغت اقلیم .

([2]) … و الاقالیم عند اهل الحساب سبعة کل اقلیم تمید من المغرب الی نهایة المشرق طولاً و  اما عرضاً …  و  الاقلیم الثامن عند الحکماء عالم هورقلیا ای عالم آخر و هو مقرّ سلطنة بقیّة اللّه عجّل اللّه فرجه ….

معیاراللغة ج 2 ص 538 لغت اقلیم

([3]) مجموعة الرسائل 30 ص 308 و ص 309

([4]) مدهامّتان.  الرحمن : 64

([5]) شعراء : 227، عوالم امام حسین7 ص 386 و ص 400

([6]) بابی من لا هو غائب فیرتجی و لا جریح فیداوی.                                       (بحارالانوار ج 45 ص 59)

([7]) از قصاید شیخ اوحد/، القصیدة الاولی ص40 :

«استودع اللّه من لم ترج اوبته من نازح الدّار عنّا رأسه فینا»

مراثی مرحوم آقای کرمانی/ ص150:

«افدیک من غائبٍ لم ارج اوبته و من جریحٍ جواه لیس ینحسم
افدیک من میّتٍ قد فاد فی‌حزنٍ افدیک من ظامئٍ ما بلّ منه فمٌ»

 

([8]) بحارالانوار ج 52 ص 52

 ([9]) عن ابی‌عبداللّه7 قال سئل عن المیّت یبلی جسده؟ قال نعم حتی لا یبقی لحم و لا عظم الا طینته التی خلق منها فانها لا تبلی تبقی فی القبر مستدیرةً حتی یخلق منها کما خلق اول مرة.

(بحارالانوار ج 7 ص 43)

([10]) بحارالانوار ج 47 ص 199

([11]) نوح : 17

([12]) نوح : 17

([13]) بحارالانوار  ج 26  ص 15ــ   مدینة المعاجز   ج 4 ص 424 چاپ جدید حدیث خیط.

([14]) … فقال السیّد … و  اخذ خاتمه بجدل بن سلیم الکلبی فقطع اصبعه مع الخاتم …

عوالم امام حسین7 ص 301

… پس بجدل ملعون آمد که غنیمتی به دست آورد، وقتی آمد که کار گذشته بود … و یک انگشتری از مال باقی داشت و او را هم می‏خواست در راه خدا بدهد. پس دست خود را حرکت داد، برق انگشتر به چشم آن ملعون آمد، پس رفت که آن انگشتر  را از انگشت مبارک آن حضرت بیرون آورد نتوانست؛ آخر …….

مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبایی/، سی مجلس، مجلس چهارم محرم 1297 ص 121

([15]) عوالم امام حسین7 ص 629

([16]) حدیث نورانیت، مشارق انوارالیقین ص 161

([17]) مائده : 55، بحارالانوار ج 35 باب 4 ص 183

([18]) بحارالانوار ج 102 باب الزیارات الجامعة ص 164

([19]) ارشاد القلوب ج 2 ص 217

([20]) تفسیر  کبیر  فخررازی جزء 12 ص 30

([21]) سفینة البحار ج 1 ص 697 چاپ جدید .

([22]) شرح‏الزیارة  ج 3  ص 47

([23]) بحارالانوار ج 35 ص 67

([24]) سفینة البحار ج 1 ص 697 چاپ جدید .

([25]) شرح الزیارة ج 3 ص 335

([26]) بحارالانوار ج 7 ص 38

([27]) قال الصادق7 : ان نارکم هذه جزء من سبعین جزءاً من نار جهنم و قد اطفئت سبعین مرةً.

بحارالانوار ج 8 ص 288

([28]) بحارالانوار ج 101 ص 200

([29]) مریم : 62

([30]) بحارالانوار ج 6 ص 285

([31]) ارشادالعوام ج2 ص205، تفسیرالبرهان ج3 ص240 در تفسیر  آیه شریفه: کل شی‏ء هالک الا وجهه. (قصص: 88)

([32]) بحارالانوار ج 52 ص 327 و ص 336

([33]) بحارالانوار ج 49 ص 296

([34]) بحارالانوار ج 50 ص 332

([35]) بحارالانوار ج 46 ص 27

([36]) نفس الرحمن ص 606

([37]) بحارالانوار ج 13 ص 278

([38]) مشارق انوار الیقین ص 161

([39]) بحارالانوار ج 13 ص 312

([40]) شرح‏الزیارة ج 4 ص 27

([41]) شرح عرشیّة ج 2 ص 292

([42]) مشارق انوارالیقین ص 171

([43]) زخرف : 55

([44]) عن ابی‏عبداللّه7 فی قول اللّه عزّوجلّ: فلما اسفونا انتقمنا منهم قال: ان الله تبارک و تعالی لایأسف کأسفنا ولکنه خلق اولیاء لنفسه یأسفون و یرضون و هم مخلوقون مدبرون فجعل رضاءهم لنفسه رضی و سخطهم لنفسه سخطا …….                                                                                                         (بحار الانوار ج4 ص65)

([45]) بحارالانوار ج 32 ص 209

([46]) إعلام الوری ص 77

([47]) بحارالانوار ج 35 ص 8

([48]) بحارالانوار ج 35 ص 70

([49]) روضة الواعظین ج 1 ص 142

([50]) بحارالانوار ج 7 ص 43

([51]) شرح‏الزیارة ج 4 ص 26 و شرح عرشیّه ج 2 ص 189

([52]) شرح عرشیه ج2 ص12 و ص 58، جوامع الکلم (چ بصره) ج5 ص 509 رساله در جواب ملاّ محمد حسین اناری.

([53]) شرح‏الزیارة ج 4 ص 29

([54]) اسفار ملاّصدرا ج 8 ص 347

([55]) جوامع الکلم (چ بصره) ج 9 ص 157 (دیوان مراثی و اشعار شیخ جلیل/) یعنی : پس دو کف دست روزگار از بخشش پهناور و جود واسع ایشان پر است و برای فیض تعطیلی نیست .

([56]) بحارالانوار ج 91 ص 59

([57]) شرح‏الزیارة ج 4 ص 26 تا ص 29  شرح عرشیه ج 2 ص 190189

([58]) ارشاد العوام ج 1 ص 451

([59]) ذاریات: 21

([60]) زمر: 69

([61]) بحارالانوار ج 7 ص 326

([62]) نور: 24 ــ  تفسیر نورالثقلین ج 3 ص 584

([63]) بحارالانوار ج 8 ص 122

([64]) شرح‏الزیارة ج 4 ص 25

([65]) شرح‏الزیارة ج 4 ص 26

([66]) بحارالانوار ج 6 ص 293

([67]) سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی

مکان کز  بهر حق جویی چه جابلقا چه جابرسا

دیوان اشعار سنایی غزنوی، قصیده «در مقام اهل توحید»

([68]) شرح حکمةالاشراق سهروردی از محمود بن مسعود مشهور به قطب‏الدین شیرازی ص555 و ص556

([69]) نساء : 56

([70]) بحارالانوار ج 7 ص 38

([71]) شرح عرشیه ج 2 ص 190

([72]) تحریم : 6

([73]) بحارالانوار ج 83 ص 60

([74]) انبیاء : 44

([75]) زیارت جامعه کبیره، بحارالانوار ج 99 ص 133

([76]) بحارالانوار ج 67 ص 340

([77]) عنکبوت : 49

([78]) رحمن : 10 و 11

([79]) آل عمران : 96

([80]) عبس : 24

([81]) تفسیر البرهان ج 5  ص 585

([82]) عبس 25

([83]) عبس 26

([84]) عبس : 27

([85]) انسان : 21

([86]) زخرف : 71

([87]) نهج‏البلاغه ص 227 (خطبه 160)

([88]) عبس : 28

([89]) عبس : 29

([90]) رحمن : 7

([91]) تفسیر نورالثقلین ج 5 ص 188

([92]) تحفة الزائر ص 103

([93]) و السماء رفعها و وضع المیزان قال یعنی الامام.                                          (تفسیر القمی ج 2 ص 274)

([94]) شمس : 5

([95]) شرح عرشیّه ج 1 ص 267 و 268