پيشگفتار دروس شرح الزیارة ـ جلد سوم – قسمت دوم

پیشگفتار مباحث دروس شرح الزیارة

 

جلد سوم – قسمت دوم

 

سید احمد پورموسویان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۶۸ *»

 

درس    ۱۰۹

 

 

(يكشنبه / ۸ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

r اسفار اربعه از نظر بزرگان (اع)

r نقل عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع)

r سفر اول

r سفر دوم

r سفر سوم

r سفر چهارم

r آثار چهار سفر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۶۹ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

بحث رسيد به اين‏كه سلوك الي اللّه و طي‏نمودن مدارج كمال براي انسان به چه نحو است و اجمالاً بياناتي كه از حكما و عرفا رسيده بود عرض شد كه مي‏گويند: نهايت سفر انسان؛ يعني مراتبي كه انسان سلوك مي‏كند چهار سفر است به همان ترتيبي كه عرض شد.

حال همين چهار سفر را مشايخ اعلي اللّه مقامهم هم براي انسان و براي همه خلق ذكر مي‏فرمايند ولي چون بحث در انسان است در باره انسان ذكر مي‏فرمايند. اين چهار سفر به‏طور اجمال در اين دنيا تمامش براي كساني فراهم مي‏شود كه قريه ظاهره خواهند شد و سايرين كه نمي‏توانند اين اسفار چهارگانه را طي‏كنند از ايشان اخذ كنند و رجوع به ايشان كنند و در هر قريه‏اي كه هستند ايشان را براي رسيدن به «قراي مباركه» وسيله و واسطه قرار بدهند. چون براي همه انسان‏ها اين چهار سفر روي عوارض و اعراضي كه مبتلا هستند، ميسر نيست. انسان‏ها كه از آن‏ها تعبير مي‏آوريم به انسان‏هاي ناقص و رعيت چون در اثر اين‏كه نتوانسته‏اند به حسب اعراض دعوت و خطاب اقبل را اجابت كنند بلكه ادبر را اجابت كرده‏اند و ادبار كرده‏اند اما اقبل را نمي‏توانند اجابت كنند روي اعراضي كه در اين‏ها است و جهاتي كه مانع است و اين موانع براي اين‏ها طوري است كه در اين دنيا برطرف نخواهد شد طوري در اين موانع قرار گرفته‏اند كه اين موانع برطرف نمي‏شود. اين چهار سفر به حسب عادي براي اين‏ها قابل طي‏شدن

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۰ *»

نيست. اين‏ها بايد به كساني كه اين سفرها را طي‏كرده‏اند رجوع كنند و به قراي ظاهره احتياج دارند، قراي ظاهره بين رعيت و بين قراي مباركه ائمه هدي:.

اين‏جا اول اختلاف با حكما و عرفا معلوم مي‏شود كه حكما و عرفا اين چهار سفر را براي همه نوع انسان يك امر ميسر مي‏دانند اما در مكتب حق اولاً طي اين چهار سفر براي معصومين:بعد براي انبياء و بعد براي كاملين به حسب رتبه‏هاي خودشان ميسر است اما براي غير اين بزرگواران ديگر ميسر نيست و اين‏ها وظيفه‏شان رجوع به كساني است كه اين اسفار را طي‏كرده‏اند.

اما اين چهار سفر به‏طور اجمال طبق اصطلاح مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم، عبارتي از سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف در اين باره هست كه دلم مي‏خواهد عين عبارت ايشان را تيمّناً و تبرّكاً يادداشت كنيد مي‏فرمايد: «اعلم انّ الخلق بأجمعهم سائرون و مسافرون الي المبدء» تعبيرات را هم توجه مي‏كنيد كه چقدر فرق مي‏كند و به‏خصوص با توجه به اصل اصطلاح «اعلم انّ الخلق بأجمعهم سائرون و مسافرون الي المبدء» همه خلق به سوي مبدء در سير و در سفرند «و سيرهم منحصر في اربعة اسفار» سير ايشان منحصر در چهار سفر است. «السفر الاوّل من الخلق الي الحقّ» سفر اول از خلق به سوي حق است «و هو سفر كثير الاخطار» سفري است كه خطرهاي زيادي دارد «بعيد المنازل» منزل‏هاشان با فاصله و دور است «صعب المراحل» مرحله‏هايش مشكل است «و كليّات منازله الف الف» كليات اين منازل هزار هزار است «و هو السير بقدم التوجّه و الاقبال للصعود الي العوالم الالهيّة» اين سير به وسيله قدم توجه و قدم اقبال و روآوردن براي صعود به عوالم الهيه است. كدام عوالم الهيه؟ «التي قد نزل منها» شخص مسافر همين عوالم را در سير و قوس نزولي نزول كرده و همين عوالم را طي‏كرده، در خطاب ادبر ادبار كرده و همه اين عوالم نزولاً طي‏شده اما حالا صعوداً طي‏مي‏كند به منظور اين‏كه اين كمالات در او بالفعل بشود و خودش اين كمالات را

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۱ *»

اكتساب كند تا پايش حساب بشود.

آن‏وقت اجمالاً اين عوالم را ذكر مي‏فرمايند كه از اين‏جا كه صعود مي‏كند چه عوالمي را بايد طي‏بكند، اين مراحل چطور طي‏مي‏شود «من عالم الاعراض» مبدء اين سفر از عالم اعراض شروع مي‏شود «الي عالم الاجسام الثانويّة» از عالم اعراض بايد به مرحله اجسام ثانويه، جسم ثانوي برسد «الي الاجسام الاوليّة» از اجسام ثانويه به اجسام اولي برسد «الي قطر كان طالع الدنيا فيه سرطان» به مركزي برسد كه طالع دنيا در برج سرطان باشد «و الكواكب في اشرافها» كواكب هركدام در شرف خود باشند، شمس در شرف خودش باشد كه مي‏گوييم شرف شمس، قمر در شرف خودش شرف قمر، همه كواكب در شرف خودشان باشند. اين سفر ادامه دارد «الي وقت الظهر» تا به وقت ظهر برسد كه شمس وجود در زوال و نصف النهار قرارگرفته باشد «في بدء الكون الجسماني» به مبدء جسماني و كيان جسماني برسد «عند تقدّم النهار علي الليل» به آن‏جايي برسد كه روز مقدم بر شب است. در اين‏جا چون در عالم اعراضيم شب مقدم بر روز حساب مي‏شود، مثلاً امشب شب دوشنبه است اما آن‏جا شب تتمه روز است و جزء روز حساب مي‏شود امروز كه يك‏شنبه بود امشب هم شب يك‏شنبه است امشب كه مي‏آيد شب يك‏شنبه است تتمه يك‏شنبه حساب مي‏شود بر عكس اين‏جا است. «عند تقدّم النهار علي الليل قبل وصول الآفاق المائلة» قبل از اين‏كه آفاق‏هايي كه ميل پيدا كرده‏اند و منحرف شده‏اند به افق‏هاي اصليّه برسد «و تحقق المشارق و المغارب» يعني قبل از اين‏كه مشرق‏ها و مغرب‏ها پيدا بشود، در اثر اعراض مشرق‏ها و مغرب‏ها پيدا مي‏شود «قبل وصول الآفاق المائلة و تحقق المشارق و المغارب و المغربين و المشرقين» حتي قبل از اين‏كه دو مغرب و دو مشرق پيدا بشود و يك مغرب و يك مشرق بيشتر نباشد.

ديگر «مشرق امداد» «مغرب استمداد»، تمام فيوضات از جايي كه طلوع مي‏كند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۲ *»

مشرق است. جايي كه آن فيوضات به قوابل مي‏رسد و به شكل مقبولات در مي‏آيد آن‏جا مغرب است. يا فرض بفرماييد مشرق استمداد كه استمداد شروع مي‏شود و مغرب امداد كه امداد تعلق مي‏گيرد. در هر صورت «الي وراء جبل قاف» سير و سلوك تا وراء جبل قاف ادامه دارد «و مشاهدة الشمس و القمر الاربعين» فرمودند: ان من وراء شمسكم هذه اربعين عين شمس،([۱]) همين‏طور چهل قمر و مشاهده‏كردن شمس‏ها و قمرهاي چهل‏گانه «و افلاكها و حواملها» افلاك آن چهل شمس، آن چهل قمر، حوامل و حامل‏ها يعني برجها «و تداويرها و الوانها و طبايعها و انظار كواكبها و اختلاف امزجتها و اقطابها و دوائرها و اكوارها» تمام اين چهل شمس و اين چهل قمر را كه خلاصه مراتب همين عوالم جسمانيه دنيويه است تمام اين‏ها را بايد مشاهده كند «و مشاهدة الشمس و القمر الاربعين و افلاكها و حواملها و تداويرها و الوانها و طبايعها و انظار كواكبها و اختلاف امزجتها و اقطابها» هر كدام قطبي دارند «و دوائرها» و به دور قطب در حركتند «و اكوارها» كورها و حالاتشان، اين دوران كه تمام مي‏شود هنوز مراحل اين سفر ادامه دارد «الي عالم جابلقاء و جابلساء» اول به سرزمين عالم مثال قرار مي‏گيرد عالم هورقليا «الي عالم جابلقاء و جابلساء و هورقليا بعد السير في اطوار جزيرة الخضراء الي الجنتين المدهامّتين» اين مراتب مراتب مثال است طي مراتب مثالي بعد از سيركردن در طورهاي جزيره خضراء است.

آن‏وقت به جنّتين مدهامّتين منتهي مي‏شود كه فرمودند در زمان ظهور در پشت كوفه ظاهر مي‏شود پشت مسجد كوفه، اين‏ها را بايد طي‏بكند «و مشاهدة تلك العوالم و المقامات بالاثر و العين» اين عوالم و مقامات را بايد مشاهده كند هم به شكل اثريت، آثارشان، اشباحشان و هم به شكل عينيت، مشاهده عياني هم داشته باشد «الي عالم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۳ *»

المثال و مبدء الخيال و البرزخ بين الغيب و الشهادة و الظهور و الكمون و الخفاء و البروز» مرتب اين طي مراتب ادامه دارد تا اين مسافرت مي‏رسد به مبدء عالم مثال و مبدء خيال و برزخ بين غيب و شهاده و برزخ بين ظهور و كمون و خفاء و بروز. «و هو قوله تعالي و ممّا يعرشون» كه مما يعرشون عرش و عريشه اين است كه بين دو تا درخت را با برگ‏ها و شاخه‏هاي درخت تقريباً تختي بي‏پايه گهواره‏وار مي‏زنند كه پايه‏هايش به خود درخت‏ها متصل است، اين را به اصطلاح عرب عريشه مي‏گويند حالا ما سايه‏بان مي‏گوييم آيه شريفه مما يعرشون اشاره به مراتب عالم برزخ است و همه برزخ‏ها را مي‏شود عريشه گفت به اين اعتبار كه برزخ بين عالم غيب و شهاده است و متصل مي‏شود به عالم مواد «الي عالم الموادّ و ينبوع الاجسام و الاجساد» اين سير تا عالم مواد ادامه دارد. ماده و محل سرچشمه عالم اجسام و اجساد هم ديگر همان مواد است «الي عالم الطبيعة» سير تا عالم طبيعت ادامه دارد كه «مثال الحقيقة» عالم طبيعت در عالم اجسام مثل فؤاد براي مراتب غيب است مثال حقيقت است؛ يعني مثال فؤاد است.

فؤاد در مراحل غيبي بالنسبه به عقل و روح و نفس چه موقعيتي دارد؟ همين‏طور عالم طبيعت هم در عالم جسمانيت و شهاده آن حكم را دارد، مثال او است. «الي عالم النفوس» سير تا عالم نفوس ادامه دارد. «الي عالم الارواح الي عالم العقل المنخفض و العقل المستوي و العقل المرتفع الي الوجود المنبسط الي الوجود المطلق» اين‏ها همه طي مراحل اين سفري است كه سفر اول است، همه سير از خلق است «الي الآيات و العلامات» تا اين‏كه به آيات و علامات خداوندي منتهي مي‏شود «من قوله تعالي» كه اين آيات و علامات اشاره در اين آيه شريفه است «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انّه الحقّ» بعد از آيات و علامات «الي الاسماء و الصفات و ظهور التجليات الي الاسم الاعظم الاعظم الاعظم الي الذكر الاعلي الاعلي الاعلي» تا اين‏جا سفر اول است كه «من الخلق» از عالم اعراض شروع شد «الي الحقّ» به ذكر اعلاي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۴ *»

اعلاي اعلاي حق منتهي شد نه به ذات مقدس خداوندي. ببينيد اصطلاحات كاملاً متفاوت است اين بر اساس وحي و قرآن و احاديث است اما آن اصطلاحات نه، آن‏جا منتهي‏شدن به ذات و فناء در ذات است اما اين‏جا منتهي‏شدن به اسم اعظم اعظم اعظم و ذكر اعلاي اعلاي اعلا است كه حقيقت محمديه۹ است مي‏فرمايند: «و هنا منتهي السفر الاوّل» اين‏جا انتهاي سفر اول است.

«و السفر الثاني السفر في الحقّ بالحقّ و هو الفناء و البقاء و السكر و الصحو و كشف سبحات الجلال من غير اشارة و محو الموهوم و صحو المعلوم و هتك الستر لغلبة السرّ و جذب الاحديّة لصفة التوحيد و الاحديّة المحضة و الغيب المطلق مقام القدس و سرّ الانس و اصل المحبة بل مقام المحبوب و حجب المحبة» حجب همان حجاب است «و حجب المحبة و هنا مقام محو ذكر الغير بالمرّة و الدخول في لجّة بحر الاحديّة و طمطام يمّ الوحدانيّة بلا اسم و لا رسم و لا ذكر و لا اشارة و لا عبارة و هو الموطن الاصلي و غاية قصد الطالبين و منتهي رغبة الراغبين» اين‏ها هم اصطلاحاتي است كه مأخوذ از احاديث ائمه:است الفناء همان است كه حضرت امير۷در وصف نفس كليه الهيّه فرمودند فناء في ذات اللّه نه! بلكه فناء در مظاهر و ظهورات الهيّه و البقاء بابقاء اللّه مثلاً. سكر و صحو كه مي‏فرمايند نه سكر صوفيانه، سكر الهي مقصود است صحو هم همان صحوي است كه حضرت امير در حديث حقيقت فرمودند. همچنين «كشف سبحات الجلال من غير اشارة» تمام اين‏ها بياناتي است كه در احاديث رسيده است «مقام القدس، سرّ الانس، اصل المحبة، مقام المحبوب» و در جايي ديگر خود محبت هم حجاب شناخته مي‏شود كه به‏طور كلي ذكر غير محو مي‏شود. و دخول در لجه بحر احديت و طمطام يمّ وحدانيّت البته بدون اسم و رسم و اشاره و عبارت كه موطن اصلي است و غايت قصد طالبين است و منتهاي رغبت راغبين است. اين سير دوم است كه به اين‏جا انتها پيدا مي‏كند با اين‏كه لايتناهي است اما انتها پيدا مي‏كند. و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۵ *»

معناي اين سفرها اين نيست كه بالعرْض باشد؛ يعني در عرض يك‏ديگر باشد نه اين‏ها هميشه با هم است؛ يعني در عين حالي كه سفر اول است سفر دوم هم موجود است، سفر سوم هم موجود است، سفر چهارم هم براي اهلش موجود است دائماً اين چهار سفر با هم است نه اين‏كه به‏اين‏طور باشد كه يكيش تمام بشود بعد سفر ديگر شروع بشود بلكه به اين معنا است كه دائماً اين سفرها برايشان موجود است.

سفر سوم: «و السفر الثالث السفر من الحقّ الي الخلق و هو الصحو بعد السكر و السكر بعد الصحو» قبلاً عرض كرده‏ام ان‏شاءاللّه در خاطرتان هست، فرق بين شيخ مرحوم و سيد مرحوم اين است كه شيخ مرحوم بيشتر تعابيرشان و لسان شريفشان حكمت است عرفان ضمني است خيلي ضمني است و سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف به عكس شيخ مرحوم لسانشان بيشتر لسان عرفان و لسان حكمتشان تقريباً تبعي و ضمني است. سر و كار شيخ مرحوم بيشتر با حكما بوده و حكما مورد توجه‏شان بودند، عرفا در ضمن كوبيده مي‏شدند. سيد مرحوم نه، بيشتر نظرشان به عرفا بوده و به حكما ضمناً مي‏رسيدند از اين جهت رشته تأويل و عرفان در دست سيد بزرگوار بيشتر است و قرار هم همين بوده. ديگر اگر شيخ مرحوم مي‏خواستند ابتداءً وارد اين‏طور مباحث بشوند و به اين ترتيب بيان بفرمايند و آن تعابير را مي‏داشتند فوراً به عارف و صوفي متهمشان مي‏كردند ايشان را به متصوفه مي‏چسباندند ولي مقصودشان حكمت بوده از اين جهت بايد به لسان اهل حكمت حرف بزنند و بگويند ايشان حكيم است اما سيد بزرگوار با توجه به تبعيتشان از شيخ مرحوم و قبول‏كردن مقام ايشان ديگر اين مطلب به ايشان نمي‏چسبد كه ايشان صوفي هستند، ايشان عارف‏اند. نه، لسانشان لسان عرفان است چون تابع شيخ مرحوم‏اند و در مباني تبعيت از ايشان دارند و مورد تأييد ايشانند و نمي‏شود كه صوفي مورد تأييد ايشان باشد. روي اين جهت تصوف ديگر به ايشان نمي‏چسبيد هرچه هم مي‏خواستند زور بزنند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۶ *»

نمي‏شد. لسان ايشان لسان عرفان است بيشتر به زبان عرفان فرمايش دارند. يا آن تعبيري كه آقاي مرحوم فرمودند: كه شيخ مرحوم ظاهر علم را بيان فرمودند و سيد بزرگوار تأويل علم را بيان فرمودند. بعد فرمودند: من باطن علم را ظاهر كردم.

حالا از اين جهت تعابير اين بزرگوار خيلي نزديك به عرفان است البته عرفان حق «و هو الصحو بعد السكر و السكر بعد الصحو و البقاء بعد الفناء و الوجود بعد العدم و الوجدان بعد الفقدان و العدم بعد الوجود و الفقدان بعد الوجوان» ما فقط الفاظ مي‏گوييم ديگر اين‏ها اموري ديگر است كه ما بي‏خبريم كه چه مطالبي است! تيمّناً الفاظ را مي‏گوييم «و في هذا السفر يمرّ بالعوالم التي مرّ بها و يشاهدها و ينظر اليها من حيث اشراف المبدء عليها و احاطته في سيره فيها و اليها» البته در اين سفر كه سفر سوم است سالك به عوالمي مرور مي‏كند كه از همين عوالم قبلاً در سفر اول گذشت و حالا در اين سفر به همين عوالم برمي‏گردد اما با اين تفاوت كه در سفر اول نظر نظر خلقي بود و مراتب خلق را طي‏مي‏كرد اما حالا كه برمي‏گردد به شكل احاطه است بر همه اين‏ها احاطه پيدا كرده و تقريباً شكل مبدئيت به خود گرفته، ديگر صفت مبدئيت بر اين‏ها مسلط است، و آن‏ها را مشاهده مي‏كند و به اين عوالم نظردارد از حيث اشراف مبدء بر اين عوالم و احاطه‏اي كه در اين سيرش در اين عوالم و بر اين‏ها دارد. «و هو في كلّ عالم ناظر الي اطواره و اكواره و ادواره و اوطاره بجميع ما لها و منها و اليها و فيها و بها و عنها و عليها و عندها كلّ ذلك علي جهة المشاهدة و الاحاطة حسب مقامه و مرتبته» به اين‏طور شخص سالك در اين سفر سوم بر جميع عوالم محيط مي‏شود.

«و السفر الرابع السفر في الخلق بالحقّ و هو في الخلق بعين الحقّ» آن‏ها مي‏گفتند به ذات حق «بعين الحقّ» اين سفر در خلق است اما به حق، و معنايش اين است كه در خلق است اما به عين حق است؛ يعني در اين سفر با چشم حقي و با ديد خدايي سلوك مي‏كند «و هو قطب الوجود» شخصي كه در اين سفر چهارم سلوك مي‏كند قطب الوجود

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۷ *»

است «و الناظر في الغيب و الشهود و هو الذي قال تعالي فيه في الحديث القدسي» در وصفش فرموده «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سألني اعطيته و ان سكت عنّي ابتدأته» در اين سفر چهارم است كه «و هو القرية الظاهرة للسير الي القري المباركة التي امر الناس بالسير فيها ليالي و ايّاماً آمنين» ديگر از اين قراي ظاهره مي‏شود «و هذا السائر في هذا السفر» يعني كسي كه در اين سفر سير مي‏كند اين كيست؟ «و هذا السائر في هذا السفر عين اللّه الناظرة و يده الباسطة و هو الانسان الكامل و الولي الذي يرجع اليه المفضول و الفاضل» همه بايد رجوعشان به او باشد «و اما ما سواه» افراد انساني ديگر «ممّن لم‏يقطع هذه الاسفار و لم‏يشاهد تلك المنازل و الديار المنحطّ المقام عن ذي‏المرام و لايصدق عليه اسم الانسان علي الحقيقة بل علي الظاهر من حيث الصورة الظاهرة لا غير» ديگر اگر به اين‏ها انسان گفته مي‏شود از جهت ظاهر انسانند و الاّ انسان بر اين‏ها صادق نيست.

بعد اموري را ذكر مي‏فرمايند كه اين اشخاص كه اين اسفار را طي‏كرده‏اند فرقشان از نظر مراتب ذكر با ديگران چيست، مي‏فرمايند: علماي ظاهر مثلاً يك كلمه كه مي‏شنوند آن كلمه را حمل بر همان معناي ظاهر مي‏كنند، يك‏قدري ترقي كرده باشند، يك‏قدري بيشتر. بعد راجع به انساني كه اين چهار سفر را طي‏كرده مي‏فرمايند اين اگر يك كلمه‏اي را شنيد آن كلمه را مي‏تواند با جميع اين عوالمي كه طي‏كرده تطبيق كند مثلا كلمه آسمان مي‏شنود جميع اين عوالم را كه طي‏مي‏كند تمام آسمان‏هاي آن عوالم به نظرش مي‏آيد و مي‏تواند اين كلمه را با همه آن‏ها تطبيق كند. زمين كه گفته مي‏شود يا زمين كه مي‏شنود، مي‏تواند كلمه زمين را بر تمام اين عوالمي كه طي‏كرده در رفتن و در برگشتن، همه اين‏ها را به همان‏طوري كه طي‏كرده و برگشته و مشاهده كرده تطبيق كند و معنا كند. كسي كه اين چهار سفر را طي‏كرده يك‏چنين احاطه‏اي دارد. تا اين‏كه درباره اين شخص مي‏فرمايند: «فمن اكمل الاسفار فلا غاية لعلمه و لا نهاية لسيره» كسي كه اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۸ *»

چهار سفر را طي‏كرده براي علمش غايتي نيست و براي سيرش نهايتي نيست. «و يحمل كلمة واحدة الي ما شاء من انواع العلوم» يك كلمه را مي‏تواند به انواع علوم حمل كند «لاسيما اذا كان الكلام جارياً علي النظم الاعتدالي و الترتيب الطبيعي» خصوصاً اگر آن كلامي هم كه صادر مي‏شود و از شخصي كه به دستش مي‏رسد، نظم طبيعي و اعتدالي داشته باشد ديگر مي‏تواند به خيال راحت در جميع عوالم پيدايش كند.

حالا در ضمن مقامشان را هم ذكر مي‏فرمايند و اشاره به مقام خودشان مي‏نمايند مي‏فرمايند: «و تصديّنا لذكر ما شهدناه من تلك العوالم و ما رأيناه من رسم تلك المعالم» ما متصدي شديم كه بيان كنيم آنچه را كه از اين عوالم ديديم و از رسم آن معالم مشاهده كرديم «و نحمل الكلام علي لسان اهل الشهود» و سخن را بر زبان اهل شهود حمل مي‏كنيم «الخارجين عن مقام الجدال» اهل مجادله و جدال نيستند «و الواصلين الي محلّ الوصال» كساني‏كه به محل وصال رسيده‏اند «و الناظرين الي الاشياء بعين المشاهدة و الاحاطة» با آن‏ها مي‏خواهيم حرف بزنيم روي سخنمان با آن‏ها است. آري! ٭ سخن را روي با صاحب‏دلان است ٭ مي‏خواهند بگويند ما با يك‏چنين اشخاصي داريم حرف مي‏زنيم، حرف ما با آن‏ها است «لانّ كلامي مع من شاهد تلك الاطوار» سخن با يك‏چنين كساني است «و جاس خلال تلك الديار» با كساني‏كه در لابلاي اين ديار و شهرها گشته‏اند «انّ في ذلك لعبرة لاولي الابصار و اللّه سبحانه هو الموفّق للسداد في المبدأ و المعاد»([۲]) اين بيان اجمالي اين بزرگوار بود در بيان سفرهاي چهارگانه ان‏شاءالله توضيحاتي از اين بزرگوار عرض مي‏شود و اين‏كه امامت امام بستگي دارد به طي اين چهار مقام البته بر حسب مقام امامت.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۹ *»

 

درس    ۱۱۰

 

 

(دوشنبه / ۹ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r نقل عبارات سيد بزرگوار (اع) در اسفار اربعه به تعبير عرفاني

r سفر اول

r سفر دوم

r مقام شهود ظهور خداوند

r بررسي ادراك

r ظهور حق براي خلق

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۰ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد اصطلاحاتي كه مشايخ اعلي اللّه مقامهم در باره اسفار چهارگانه دارند از جهتي نوعاً اين فرمايشات شنيده شده و در دست داريم اما به‏طور مجموع داشته باشيم با زمينه بحث‏هاي قبل، لازم است كه عين عبارات ايشان را ذكر كنيم مخصوصاً عباراتي كه سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه دارند كه از نظر جنبه عرفاني و توجه به حيث عرفاني بسيار بسيار شريف و لازم است كه يادداشت داشته باشيد و مخصوصاً اين عباراتي كه عرض مي‏كنم فرمايش ايشان است به‏خصوص در باره سفر دوم كه بسيار بسيار لازم است و بحمداللّه اجمالاً هم براي همه ما معلوم است كه مراد از معرفت و سير في الحقّ بالحقّ سير در آيات تعريف و تعرّف است اما به اين بيان و به اين جامعيت مخصوصاً با توجه به ردّ عرفان اصطلاحي و عرفان بشري، يادداشتش خيلي لازم است. گرچه عبارات طولاني است اما هم در دست‏داشتن و هم يادداشت آن‏ها بسيار لازم است.

اين بزرگوار به مناسب اين‏كه ذكر مي‏فرمايند مقام امامت را و مقام حجت بر خلق و حامل مرتبه انّما انا بشر مثلكم([۳]) را و حامل احاطه كليّه بر جميع خلق را و همچنين حامل رياست كليه بر جميع خلق از اهل مشرق و مغرب بلكه اهل دنيا و آخرت را،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۱ *»

شرايطي، صفاتي و لوازمي براي اين مقام ذكر مي‏فرمايند كه از جمله آن‏ها اين است كه صاحب اين مقام بايد اين اسفار اربعه را طي‏كرده باشد و سفرهاي چهارگانه را پيموده باشد. در توضيح اين سفرهاي چهارگانه براي صاحب چنين مقامي كه البته بالتبع شامل كاملين هم هست، كاملين هم چون صاحب اين مقامات هستند آن‏ها هم مقام امامت دارند مقام رياست دارند آن‏ها هم بايد اين چهار سفر را به حسب مرتبه خودشان طي‏كرده باشند. از اين جهت كلام جامع است و مربوط به همه رؤسا است: چه رؤساي اوليّه محمّد و آل محمّد: چه رؤساي بعدي كه تابعين ايشان هستند، بايد اين چهار سفر را طي‏كرده باشند. اين چهار سفر را كه در اين اصطلاح به اين شكل بيان مي‏فرمايند خيلي جالب است مخصوصاً قسمت سفر دوم كه عرض كردم «سفر في الحقّ بالحقّ» است كاملاً امتياز اين بزرگواران از عرفا و عرفان اصطلاحي مشخص مي‏شود. و از بس بحمداللّه اين بيانات را از مشايخ شنيده‏ايم براي ما خيلي معمولي است اما به آن ديد نگاه نكنيد به ديد اول برخورد نگاه كنيد ببينيد چقدر جالب است!!! اما از بس بحمداللّه نعمت بر ما ريزش دارد در برابر فرمايشات خيلي عادي هستيم اما عرض كردم حالا كه ما با اين فرمايشات برخورد مي‏كنيم به عنوان اول برخورد درنظر بگيريد آن‏وقت مي‏بينيد چقدر شيرين است! چقدر جالب است! اصلاً از لذّتش ذائقه تمام نمي‏شود. هرچه انسان اين عبارات را مي‏خواند مي‏بيند شيرين‏تر است، هرچه بيشتر مي‏خواند مي‏بيند باز جذابيّت و جالب بودنشان بيشتر مي‏شود، به اين اعتبار و به اين لحاظ ان‏شاءاللّه خسته نخواهيد شد.

مي‏فرمايند: «فمنها» بعضي از آن شرايط و لوازمي كه براي صاحب اين مقام لازم است «ان‏يكون قاطعاً مسافة الاسفار الاربعة» قطع اين مسافت را كرده باشد؛ يعني طي‏كرده باشد «اي يكون عند ما قال اللّه عزّوجلّ له اقبل ممتثلاً لقوله عزّوجلّ غير ناكل و لا مساهل و لا واقف حتي يقطع المقامات التحتيّة التكوينيّة حتي اذا بلغ حدّ التميّز و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۲ *»

الرشد لم‏يقف بالميل الي الشهوات و متابعة اللذّات بل يكون سايراً الي خالق البريّات و عاملاً بقوله عزوجل و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون الي ان‏يقطع مسافة النهاية و وصل في سيره الي ما لانهاية له فاذا وصل هذا المقام فهو نهاية السفر الاوّل الذي هو السفر من الخلق الي الحقّ» سفر اول را در اين فرمايش خيلي مجمل مي‏فرمايند و در آن فرمايش قبلي خيلي مفصل فرمودند. اجمالاً مراحل را در اين‏جا ذكر فرموده‏اند. مي‏فرمايند: بايد اين شخص كه مي‏خواهد صاحب اين مقامات باشد در برابر قول خداوند كه فرموده اقبل فرمايش خدا را ممتثل باشد بدون هيچ نكول و مساهله، سهل‏انگاري و بدون توقف به‏طوري كه تمام مقامات تحتيه تكوينيه را طي‏كند مقامات تكويني كه طي‏بشود به حدّ تميّز انساني مي‏رسد، به حدّ اول تكليف بشري مي‏رسد كه به حسب ظاهر و نوع بشر مي‏گويند به حد «تكليف» رسيده تا اين حد را «مقامات تحتيه تكوينيّه» مي‏گويند، اين‏ها همه را طي‏كرده حالا كه رسيده به اين‏جا، ديگر اين‏جا توقف نكند به اين‏كه تمايل به شهوات و متابعت لذّات داشته باشد بلكه سير خود را به‏سوي خالق بريات ادامه بدهد و به اين فرمايش عمل كند و لايلتفت منكم احد التفات و توجه به ما قبل نداشته باشد از همه ماقبل قطع علاقه كرده باشد و سير را ادامه بدهد تا اين‏كه مسافت نهايي را طي‏كرده و در سيرش برسد بمالانهاية له، به اين‏جا كه مي‏رسد سفر اوّل تمام است كه «سفر من الخلق الي الحقّ» باشد.

اما سفر دوم كه شروع مي‏شود اين‏جا بياناتي دارند و توضيح در باره اين سفر كه امتياز اين فرمايشات با عرفان اصطلاحي است و خيلي هم لازم است البته عرض كردم براي ما خيلي راحت است، به بركت فرمايشاتشان بدون اضطراب و تزلزل و دغدغه مطلب تمام است از بس فرمايشات نورانيت داشته و نوعاً هم خيلي شنيده‏ايم براي ما خيلي راحت است. اما كسي در مطالعه باشد در برخورد ابتدائي چقدر براي او جالب است؟ خدا مي‏داند چقدر شيرين است! و چون اين فرمايشات در زمينه اين سفر دوم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۳ *»

تقريباً يك دوره ذكر معارف است، از اين جهت حيفم مي‏آيد اين عبارات را نخوانيم و يادداشت نداشته باشيم. از اين‏جا مي‏فرمايند: «فلمّا خرق حجاب الحدود و وصل الي مقام الشهود و هو مبدء السفر الثاني الذي هو السفر في الحقّ بالحقّ فهناك يري اللّه برأي العين و هي العين التي جعلها اللّه سبحانه في العبد ليشاهد بها ظهوره لا ذاته فانها هي المجهول المطلق و الغيب الذي لايدرك» وقتي كه شخص سالك در سير و سفر اول حجاب حدود را پاره كرد و رسيد به مقام شهود، اول مقام شهود اول سفر دوم است كه «سفر في الحقّ بالحقّ» است در اين‏جا خدا را به رأي العين مي‏بيند ديدن با چشم، با چشم خدا را مي‏بيند اما آن چشمي كه خدا در بنده‏اش قرار داده تا با آن چشم ظهور خدا را ببيند نه ذات خدا را چرا؟ چون ذات خداوند مجهول مطلق است و غيبي است كه درك نمي‏شود.

«ولكنّ اللّه عزّوجلّ» عرض كردم اين‏ها خيلي براي ما معمولي شده اما شما به همان شيريني ابتدائي درك كنيد تا آن شيرينيش به مذاقتان تازه بيايد، براي ما كه خيلي تازه است اصلاً هر دفعه كه قرائت مي‏كنم يا فرمايشي در اين زمينه‏ها مي‏بينم خيلي تازه است، گويا اصلاً اول مطلب است از بس شيرين است بحمداللّه كهنه نشده، عين قرآن شيرينيش هميشه احساس مي‏شود، مخصوصاً فرمايشات سيد بزرگوار در زمينه عرفان كه سبحان اللّه همان عرفان قرآن است، همه‏اش تازه است و همه‏اش شيرين است هميشه اين‏طور است. «ولكنّ اللّه عزّوجلّ لمّا كان ازليّاً انقطع الممكن عنه و عن معرفته وصف نفسه لهم بهم فلمّا كان وصفه لايشبه وصف المخلوقين لانّه ليس كمثله شي‏ء فيجب ان‏يعطيهم مشعراً و عيناً يدركون بها ذلك الوصف خاصّة» هرچه بيشتر هم ان‏شاءاللّه مطالعه بكنيد به نكاتش بيشتر برمي‏خوريد. مي‏فرمايند: لكن چون خداوند ازلي بود و وقتي ازلي باشد ديگر ممكن از او ممتنع است و از او انقطاع دارد نمي‏شود به هيچ‏وجه به او وصل بشود و همچنين ممكن از معرفت او انقطاع دارد پس خود را

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۴ *»

براي ايشان به ايشان وصف فرمود و چون وصف خدا شبيه وصف مخلوقين نيست چون چيزي مثل او نيست، از اين جهت در حكمت واجب و لازم شد كه به خلقش مشعري و چشمي عطا بفرمايد كه به آن چشم مخصوص آن وصف را درك كنند يعني ديگر با آن چشم هيچ چيزي را نمي‏شود ديد كه اگر چيز ديگري ديده شد آن چشم آن چشم نيست. با آن چشم جز وصف حق چيزي را نمي‏شود ديد فقط مخصوص وصف حق است. با آن چشم، وصفي كه خدا خودش را به آن وصف، وصف فرموده درك مي‏شود.

«فانّ القوي المدركة لابدّ ان‏تكون بينها و بين مدركاتها مناسبة ليصحّ الادراك بل الادراك ليس الاّ وقوع المدرَك في المدرِك اي ظهور المدرك له و ذلك الظهور ليس الاّ عين ما عند المدرك علي المراتب كلّها فلايصحّ ان‏يكون المدرك مبايناً للمدرك و الاّ لم‏يقع الادراك» يك قاعده كلي در شناخت مسأله ادراك كه از مسائل بسيار مهم جهان‏شناسي است خود مسأله ادراك، علم، كيفيت معرفت و به‏طور كلي شناخت در باره همه موجودات و از جمله در معرفت خدا نتيجه‏گيري مي‏شود، قاعده كلي اين است كه قواي مدركه خواه و ناخواه بايد بينشان و بين مدركاتشان مناسبتي باشد تا مسأله ادراك انجام بشود اصلاً خود شناخت واقع بشود علم و ادراك رخ بدهد. چون ادراك نيست؛ يعني حقيقت ادراك نيست مگر وقوع مدرَك در مدرِك. اين همان تعبيري است كه در حكمت آورده شده: اتحاد عاقل و معقول، اتحاد حاسّ و محسوس كه به‏طور كلي يك مسأله‏اي است كه مورد بحث است. ايشان مي‏فرمايند: اصلاً ادراك، حقيقت ادراك رخ نمي‏دهد مگر به اين‏كه مدرَك در مدرِك واقع بشود. و مي‏دانيم مدرَك به حقيقت و ذاتش در مدرك قرار نمي‏گيرد بلكه به ظهورش در مدرك قرار مي‏گيرد و اين ظهور چيزي نيست كه از خارج ذات مدرك پيدا بشود بلكه هماني است كه در نزد مدرك است، چيزي از خارج ذات مدرِك داخل ذات مدرك نشده داخل اين قوه مدركه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۵ *»

نشده، در همه مراتب اين‏طوري است. بنابراين مدرَك با مدرِك دو شي‏ء مباين و جدا نيستند و اگر جدا باشند ادراك تحقق پيدا نكرده، حقيقت ادراك نيست.

بعد از توجه به اين قاعده كلي در مسأله ادراك كه عرض كردم اصلاً يك ديد عميق مربوط به هستي و جهان است كه هرچه براي ما از جهان باشد: محسوساتمان باشد در علوم انطباعي و همين‏طور مراتب ديگر، چطوري است؟ در همه اين موارد ادراكي مسأله اين است كه اين اصل ادراك و حقيقت ادراك است. روي اين جهت «فوجب ان‏يكون بين العين التي تدرك ظهور الحقّ سبحانه و معرفته و العين التي تدرك ظهور المخلوقين تمييزاً كاملاً مطلقاً و الاّ لعرف اللّه بصفات المخلوقين» روي اين قاعده كه ذكر شد واجب و لازم است كه بين آن چشمي كه ظهور خدا و معرفت خدا را درك مي‏كند و آن چشمي كه ظهور مخلوقين را درك مي‏كند كاملاً جدايي باشد، اين دو دو چشم باشند نمي‏شود يك چشم باشد، اين حتماً بايد دو چشم باشد «كاملاً مطلقاً» از همه جهات و اگرنه خدا به صفات مخلوقين شناخته شده است. اگر بخواهيم بگوييم فرقي نمي‏كنند با همان چشمي كه خلق را ادراك مي‏كنيم، ظهور خدا را هم ادراك مي‏كنيم با همان چشمي كه ظهور مخلوقين ادراك مي‏شود ظهور خدا هم ادراك مي‏شود، لازمه‏اش اين مي‏شود كه خدا به صفات مخلوقين و نوع ظهور مخلوقين شناخته شده.

«لان تلك القوّة محدودة لاينطبع فيها و لاينعكس عنها الاّ محدوداً كما قال مولاي اميرالمؤمنين۷ انّما تحدّ الادوات انفسها و تشير الآلات الي نظائرها فاذا وجب التمييز وجب ان‏لايكون تلك القوّة محدودة بالحدود الخلقيّة التمييزيّة» مي‏فرمايند: آن قوّه‏هايي كه به آن قوّه‏ها و مدارك ظهور مخلوقين ادراك مي‏شود آن‏ها قوّه‏هاي محدودند و در آن قوّه‏ها انطباع پيدا نمي‏كند و از آن قوّه‏ها انعكاس پيدا نمي‏كند مگر محدود. ببينيد هر قوّه‏اي هر مدركي، هم در او انطباع پيدا مي‏كند و هم انعكاس. انطباع

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۶ *»

ظهور مخلوق در او است و انعكاس از او به قوه بالاتر تا ـ فرض كنيد ـ به قوّة القوي و نفس منتهي مي‏شود. الآن در چشم ما صورت اين محسوسات انطباع مي‏يابد، در اين چشم ديدني‏ها انطباع مي‏يابد و از اين چشم به حس مشترك انعكاس مي‏يابد. پس هم «ينطبع فيها» و هم «ينعكس عنها» هر دو، و چون اين قوّه محدود است در آن انطباع نمي‏يابد و از آن انعكاس نمي‏يابد مگر محدود. همان‏طور كه حضرت فرمودند انّما تحدّ الادوات انفسها و تشير الآلات الي نظائرها([۴]) بنابراين حال كه لازم شد تمييز و جداشدن و غير هم بودن؛ يعني آن چشمي كه با آن خدا را مي‏بينيم نمي‏شود محدود باشد ولي چشمي كه با آن، خلق و ظهور خلق را مي‏بينيم حتماً بايد محدود باشد، روي اين جهت بايد اين دو چشم از هم جدا باشند حالا كه واجب و لازم شد از يك‏ديگر جدا باشند پس آن قوّه‏اي كه با او ظهور حق ادراك مي‏شود بايد به حدود خلقيّه تمييزيّه محدود نباشد به‏هيچ وجه نمي‏شود محدود باشد. «لانّ كلّ محدود كما ذكرنا لايقع فيه الاّ محدود» زيرا هرچه كه محدود است در آن واقع نمي‏شود مگر محدود. بايد چشم غير محدود باشد تا بتواند ظهور خداي غير محدود را ادراك كند. آن‏وقت مثال مي‏فرمايند «كالمرآة السوداء فانّ كلّ ما يقع فيها يكون اسود» مثل آئينه سياه كه هرچه در آن بيفتد سياه خواهد بود و به همان حد محدود مي‏شود.

«و لمّا كان ظهور الحقّ للخلق» اين تعبيرها عرض كردم مخصوصاً در اين سفر دوم پر است، اصلاً اين تعبيرها پر از معاني است و تعابير خيلي عجيب است قسمت قسمتش را دقت كنيد. در اين سير و سفر في الحقّ بالحقّ خيلي لازم است، از نظر عرفان بسيار بسيار لازم است دقت در همين نكاتي كه ذكر فرموده‏اند. «و لمّا كان ظهور الحقّ للخلق ليس ظهور المساوي للمساوي و لا السافل للعالي و انما هو ظهور العالي للسافل

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۷ *»

و ظهور العالي للسافل ليس الاّ عين السافل و كان وصف العالي نفسه للسافل هو ظهوره له به فنفس العالي للسافل هو ظهور العالي الذي هو نفس السافل فكانت حقيقة ذات الخلق هي عين وصف معرفة الحقّ سبحانه للخلق بالخلق و هو شهادة الحقّ للخلق» مي‏فرمايند: ظهور حق براي خلق، ظهور مساوي براي مساوي نيست مثل اين‏كه ما زيد را ادراك مي‏كنيم. زيد و عمرو مساوي هستند دوتايي در عرض يك‏ديگر هستند و مساوي با يك‏ديگر هستند، زيد براي عمرو ظاهر مي‏شود عمرو ادراكش مي‏كند، عمرو براي زيد ظاهر مي‏شود زيد ادراكش مي‏كند، اين مي‏شود ظهور مساوي براي مساوي. ظهور حق براي خلق اين‏طور كه نيست. به‏طور ظهور سافل براي عالي هم نيست؛ مثل ظهور معلول براي علت كه چطور معلول براي علت ظاهر مي‏شود يا فرض بفرماييد اين محسوسات براي نفس و رتبه‏هاي نفساني و عالي ظاهر مي‏شوند و اين محسوسات داني و سافل هستند، ظهور حق كه اين‏طور نيست.

پس ظهور حق به چه كيفيت است؟ ظهور حق به كيفيت ظهور عالي براي سافل است و ظهور عالي براي سافل نيست مگر خود حقيقت سافل و چون عالي بخواهد خود را براي سافل وصف بكند چطوري است؟ همان ظهور عالي براي سافل است به خود داني و سافل. پس نفس عالي براي سافل مي‏شود همان ظهور عالي كه عبارت از خود حقيقت سافل است. چون اين‏طوري است پس حقيقت ذات خلق، همان وصف معرفت حق است براي خلق به خود خلق، و همين شهادت حق است براي خلق. و شهادت؛ يعني ظاهر شدن و آشكارا شدن و شهود يافتن «و لذا قال۷من عرف نفسه فقد عرف ربّه. اعرفكم بنفسه اعرفكم بربّه. و في الانجيل يا انسان اعرف نفسك تعرف ربّك ظاهرك للفناء و باطنك انا توضيح اين «انا» را مي‏فرمايند «باطنك انا» يعني باطن تو من هستم، اين انا و من چيست؟ مي‏فرمايد «و انا ظهور الذات بالكلام المتفرّد» ذات اگر بخواهد به متكلم وحده ظاهر بشود به تفرّد به كلام ظاهر شود متفرداً، انا تعبير آورده

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۸ *»

مي‏شود انا همان ظهور است. پس انا ظهور خداوند و ظهور ذات است به كلام و سخن‏گفتن در مقام تفرد و يكتايي «و هو قوله تعالي» نمونه‏اش فرمايش خدا به موسي۷است «انّي انا اللّه ربّ العالمين و الظهور الخاصّ غير الظهور المطلق» ظهور خاص مثل ـ فرض بفرماييد ـ ظهور به قيام، قعود در زيد، اين‏ها ظهور خاص است اين‏ها غير از ظهور مطلق است كه آن ظهور مطلق جامع جميع ظهورات خاصّه هم هست «و الظهور المطلق غير الذات» ظهور مطلق هم غير از ذات است.

«فالنفس هي عين ظهور اللّه و هي عين وصف اللّه لكن بشرط ان لاتلاحظ معها امراً آخر او تستشعر بانّ هذا امر آخر يجب عدم النظر اليه» پس نتيجه سخن اين‏كه حقيقت و نفس همان من عرف نفسه فقد عرف ربّه آن حقيقت، ذات و نفس را، ديگر نفس هم اگر گفتيم؛ يعني حقيقت. پس نفس؛ يعني حقيقت و ذات بنده، مي‏شود عين ظهور خداوند و عين وصف خداوند اما به اين شرط كه با آن حقيقت امر ديگري را ملاحظه نكني، به اين طور كه اين يك امر ديگري است و لازم است كه به او نظر نشود. «كما قال۷لكميل كشف سبحات الجلال من غير اشارة»([۵]) آن‏وقت اين حديث شريف را يك توضيحي اجمالي مي‏فرمايند كه اين توضيح اجمالي را ان‏شاءاللّه يادداشت مي‏كنيد با تتمه فرمايششان در اين اسفار اربعه كه توضيح مي‏فرمايند «الجلال هو تلك النفس . . .» تا آخر.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۹ *»

 

درس    ۱۱۱

 

 

(سه‏شنبه / ۱۰ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r توضيح حديث كميل درباره حقيقت:

r معناي «جلال»

r معناي «سبحات» «كشف» و «من غير اشارة»

r معناي «صبح ازل»

r معناي «نور اشرق»

r مراد از «نفس» در حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۰ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

چون در كلامشان اشاره فرمودند به حديث شريف حضرت امير۷به كميل در توضيح اين مرتبه كه حقيقتي است كه خدا به آن شناخته مي‏شود كه فرمودند كشف سبحات الجلال من غير اشارة يك توضيحي در باره اين جلال و سبحات در اين فرمايش دارند كه در اين‏جا يادداشت بشود مناسب است.

مي‏فرمايند: «الجلال هو تلك النفس التي قد يطلق عليها روح اللّه و كينونة اللّه كما في الكافي في احاديث الطينة فيماخاطب اللّه تعالي به آدم يا آدم بروحي نطقت و بضعف قوّتك تكلّفت ما ليس لك به علم و قال عزّوجلّ فيه له روحك من روحي و طبيعتك خلاف كينونتي» مي‏فرمايند در اين حديث شريف كه خطاب خداوند به آدم است كه مي‏فرمايد يا آدم بروحي نطقت آنچه نطق كردي، و نطق آدم حمد خدا بود تسبيح خدا بود و اظهار عبوديت و بندگي بود، مي‏فرمايد: اين نطق تو از روح من سرچشمه گرفته؛ يعني معرفتي اگر براي تو حاصل شد به واسطه اين روح بود كه در تو دميده شد. پس آن حقيقت را به اين اعتبار روح اللّه هم مي‏گويند. بعد مي‏فرمايد بضعف قوّتك تكلّفت ما ليس لك به علم و در اين حديث بعدي مي‏فرمايد روحك من روحي روح تو كه منشأ بروز اين معرفت و آثار معرفت است، اين‏ها از روح من است و طبيعتك خلاف كينونتي همان طبيعت تو خلاف كينونت همين حقيقت است؛ يعني خلاف حقيقتي است كه در تو قرار دادند كه به آن من شناخته بشوم «و هذه الروح و هذه الكينونة هي ما وصف اللّه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۱ *»

سبحانه نفسه بظهوره له به» اين روح و اين كينونت همان وصفي است كه خدا به آن وصف خود را وصف فرموده به ظاهرشدنش براي اين ظهور به نفس همين ظهور. پس مراد از جلال در اين حديث شريف مي‏شود همان حقيقت، همان نفس كه من عرفها فقد عرف ربّه آن جلال مي‏شود.

آن‏وقت كشف سبحات الجلال را توضيح مي‏فرمايند «و السبحات عبارة عن الحدود و التعلقات لانها انوار و حجب عن مشاهدة تلك العين» سبحات عبارتند از حدود و تعلقات كه اين‏ها انواري و حجبي هستند كه مانع مي‏شوند با اين‏كه نورند اما در عين حال از مشاهده كردن آن حقيقت مانع مي‏شوند «عن مشاهدة تلك العين» اين‏جا عين را همان حقيقت معنا كنيم از مشاهده كردن آن حقيقت مانع مي‏شوند. آن‏وقت «و كشف السبحات عبارة عن سلب الحدود و الحجب عن وجدانه لا عن وجوده» كشف سبحات عبارت از اين مي‏شود كه شخص آن حدود و تعلقات را از وجدانش نفي‏كند. از وجدانش؛ يعني در مراحل ادراك و وجدان كشف كند و اين حدود و تعلقات را سلب كند اما نه از وجودش «لا عن وجوده» نه از وجودش كه نمي‏شود سلب كند و نفي كند «لانّ ذلك مستحيل» زيرا سلب حدود از وجود محال و نشدني است. «و هذا لايكون الاّ بعدم الاشارة» آن‏وقت سلب اين حدود و تعلقات نخواهد بود مگر به اين‏كه ادراك بدون اشاره‏اي انجام بشود «لانّ الاشارة من الوجدان و الحجب» زيرا خود اشاره باز از حجب است و از همين سبحات است. «فاذا ازال تلك الحدود يظهر له الجبّار بصفة الجلال و يتجلّي له من نور الجمال بقدر سمّ الابرة فيفني في ذلك النور عند ملاحظة ذلك الظهور».

پس وقتي‏كه اين حدود را برطرف كرد براي او خداوند به صفت جلال خود ظاهر مي‏شود و براي آن بنده از نور جمال خداوندي به قدر روزنه و سوراخ سوزن تجلي مي‏كند همان تعبيري كه در حديث معراج است. پس در اين نور بنده فنا مي‏يابد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۲ *»

موقعي‏كه آن ظهور را ملاحظه كند و ديدار نمايد «فيندكّ جبل انيّته و لم‏يقدر علي الاستمساك فيقع مغشيّاًعليه تحت العرش و يبقي في هذا المقام الي ماشاءاللّه» همان تعبيراتي است كه در حديث معراج است كه بعد از آن‏كه نور بر رسول خدا۹ تابيد و ايشان آن نور را مشاهده كردند از شدت نورانيت حضرت افتادند «مغشيّاًعليه الي ماشاءاللّه» حالا اين مرتبه اين‏طوري است. جبل انيّت در برابر اين ظهور اندكاك پيدا مي‏كند و ديگر بنده نمي‏تواند خود را نگاه‏دارد و تحت عرش مي‏افتد. پس در اين مقام مي‏ماند «و هذا نور حادث» نوري كه در آن بنده فنا مي‏يابد اين نور ذات خدا نيست اين خودش حادث است اين نور خلق خدا است. «و هذا نور حادث قد خلقه اللّه بفعله و امسكه بظلّه و جعله وجهاً و آيةً لتعريفه و توصيفه بحيث لافرق بينه و بينه في المعرفة الاّ انّه عبده و خلقه فتقه و رتقه بيده عوده اليه كما كان بدؤه منه» البته اين عبارات معلوم است، اين نور حادث را خداوند به فعل خود خلقت كرده و او را تحت ظل خود نگه‏داشته، او را در تعريف و توصيف آيه و وجه خود قرار داده كه اين‏ها معلوم است. «و اليه الاشارة بقول اميرالمؤمنين۷ ارشاداً للمسترشدين في بيانه».

حضرت در آن فرمايششان كه به منظور ارشاد مسترشدين فرمودند، خدا رحمت كند كميل را كه در بيان كشف سبحات الجلال من غير اشارة عرض كرد: «زدني بياناً» حضرت فرمودند نور اشرق من صبح الازل فيلوح علي هياكل التوحيد آثاره اين فرمايش توضيح و بيان همان فرمايش كشف سبحات الجلال من غير اشارة است حالا همان را بيان مي‏فرمايند «صبح الازل هو الفعل لانّه اوّل ظهور شمس الازل التي هي التعبير عن الذات ظاهرة بالمقامات و العلامات» صبح ازل عبارت است از فعل خداوند حالا چرا «صبح ازل» گفته‏اند؟ صبح «فعل خدا» است و اين فعل اول ظهور «شمس» است. معلوم است ديگر اول ظهور خورشيد را صبح مي‏گويند. وقتي‏كه خود صبح عبارت از فعل خدا باشد آن‏وقت شمس چه مي‏شود؟ شمس مي‏شود «ذات ظاهره» به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۳ *»

مقامات و علامات. آن‏وقت اول ظهور ذات ظاهره صبح ازل است آن‏وقت از اين صبح ازل نوري كه باز بتابد آن نور مي‏شود حقيقتي كه من عرفها فقد عرف ربّه با چه‏قدر فاصله! آن‏وقت عرفا چه مي‏گويند؟! ذات ظاهره به مقامات و علامات شمس ازل است اول ظهور آن، صبح ازل است كه فعل اللّه است آن فعل كلّي مطلق و بعد از اين صبح، نورٌ اشرق، حقيقت است. كميل عرض مي‏كند: حقيقت چيست؟ حضرت مي‏فرمايند نور اشرق تازه اين نوري است كه از صبح ازل تابيده، خود صبح ازل باز اول ظهور شمس ازل است.

بعد مي‏فرمايند «و هذا النور انما اشرق و حدث عن الفعل لكنّه حكاية عدم استقلالية الفعل» عرض كردم فرمايشات سيد بزرگوار خيلي شيرين است. فرمايشات شيخ بزرگوار ابهّتي دارد كه چيزي نمي‏فهميم در اوج حكمت قرار گرفته كه اصلاً درباره آن شيريني و امثال اين‏ها نمي‏توانيم بگوييم اصطلاح، اصطلاح حكمت و لسان، لسان حكيم است اما لسان اين بزرگوار لسان عارف است و اصلاً تمامي شيرين است. آري! معرفت و عرفان و اصطلاحات عرفاني كه يك‏طور ديگري است فرمايشات اين بزرگوار است آن‏وقت خودشان چقدر شيرين بودند در موقع بيان مطلب چقدر اين بزرگوار شيرين صحبت مي‏كرده‏اند لهجه‏شان هم شايد كه گيلكي بوده است ديگر خيلي شيرين بوده حالا نمي‏دانم ايشان چه‏طور صحبت مي‏كرده‏اند خيلي جالب بوده جايمان خالي! خيلي جايمان خالي بوده تا حظ كنيم. آقاي مرحوم بيانشان كرماني بوده چطور صحبت مي‏كرده‏اند؟ ديگر با كلام ايشان خيلي شيرين مي‏شده، آن زبان اصلي، ولي زبان اصطلاحيشان زبان معموليشان خيلي شيرين بوده. نقل مي‏كنند آن يزدي از بس مفتون كلام ايشان شده بوده از بس شيرين صحبت مي‏كردند برخاسته بوده و اسپند دور سرشان مي‏چرخانده مي‏ريخته توي آتش مي‏گفته بر حسود و محسود لعنت، ايشان مي‏فرمودند بسيار خوب! بر حسود بايد لعنت كرد، محسود چه گناهي كرده؟! مثل

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۴ *»

اين‏كه خيلي شيرين صحبت مي‏كردند. حالا اين عبارات خيلي شيرين است خدا مي‏داند كه چقدر شيرين است! به‏به! الحمدللّه رب العالمين خدا از اين شيريني‏ها به كام همه‏مان بيشتر بچشاند.

مي‏فرمايند «لكنّه حكاية عدم استقلالية الفعل و كونه اثراً للغير و مستنداً الي الغير» اين نوري كه از اين فعل تابيده و اين نوري كه اشرق من صبح الازل اين نور حكايت مي‏كند براي ما عدم استقلاليت فعل را، كه فعل استقلال ندارد فعل عند الفاعل مضمحل است و اثر غير و مستند به غير است. «كالضارب المشتق من ضرب المعمول له» مانند ضارب كه مشتق از ضرب است و معمول ضرب هم هست «و الاشتقاق و المعمولية دليل الفرعية» خود اشتقاق و خود معمول فعل قرارگرفتن اين‏ها دليل فرعيت است كه فرع است «مع انك حين ذكرك للضارب لاتذكر الفعل ابداً» وقتي شما ضارب را در نظر مي‏گيريد؛ يعني خود زننده را با اين‏كه ضاربيت معلوم است مشتق از ضرب است معمول است رتبةً بعد از ضرْب است، اما ببينيد چقدر حيث ضرب مضمحل است! كه ضارب را كه درنظر مي‏گيريد ديگر از ضرب يادتان نيست، مي‏گوييد زننده اين است، از زننده و اين‏كه اين فرع او است ديگر غافليد. از اين جهت مي‏فرمايند: وقتي‏كه تو ضارب را ياد مي‏كني ديگر ابداً فعل را ياد نمي‏كني «و انما تذكر الذات الظاهرة بالضرب الذي هو نفس الضرب» فقط تو يادت هست ذاتي كه ظاهر شده به ضرب، و حال آن‏كه خود همين ذات ظاهره به ضرب نيست مگر خود ضرب.

«فانّ حقيقة ذات ضارب من حيث هي لا من حيث ضاربٌ» اين «لا من حيث ضارب» را توي پرانتز بگذاريد «من حيث هي ـ لا من حيث ضارب ـ غيب لايدرك و لايوصف و لاينعت» حقيقت ذات ضارب من حيث هي؛ يعني خود ذات ضارب را اگر ما درنظر بگيريم، صرف‏نظر از ظهورش به ضرب، اين‏كه غيب است اين‏كه وصف نمي‏شود اين‏كه درك نمي‏شود، اين‏كه نمي‏شود برايش نفي ذكركرد. حالا كه مي‏گوييم:

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۵ *»

ضارب پس حتماً حيث ظهور به ضرب را درنظر داريم و حيث ظهور به ضرب نيست مگر خود ضرب. پس ما فقط ضرب مي‏بينيم نه غير ضرب را و اين ضرب از ضرَب پيدا مي‏شود نور اشرق من صبح الازل. «فثبت للمؤمن الممتحن انّ ذلك النور الذي هو عين و بصر يدرك و يعرف بها اللّه سبحانه حادث» به اين بيان حكمت براي مؤمن ممتحن ثابت شد كه اين نوري كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه تعريفش را مي‏فرمايند، حقيقت را به نور تعريف مي‏كنند نور اشرق من صبح الازل، ثابت شد كه اين نور كه همان عين و چشمي است كه به آن خدا درك مي‏شود و شناخته مي‏شود، حادث است. خود اين حادث است «لايقع الاّ علي حادث» خودش حادث، مدلولش هم حادث بايد باشد؛ يعني آني كه باز او را درك مي‏كند و بر او واقع مي‏شود او هم بايد حادث باشد. «و هو قوله۷انتهي المخلوق الي مثله».

اين فرمايش حضرت هم در اين‏جا پياده مي‏شود «انتهي المخلوق الي مثله و الجأه الطلب الي شكله الطريق مسدود و الطلب مردود دليله آياته و وجوده اثباته» سبحان اللّه! دليله آياته آيات دليل او هستند و خود اين آيات هم دليل‏اند و هم مدلول‏اند. بنابراين ديگر چون دليل و مدلول بايد اتحادي داشته باشند پس دليله آياته يعني دليل و مدلول در شناخت او صرف آيات‏اند و وجوده اثباته پس تحقق او را در خارج ما چطور درك كنيم؟ همين اندازه كه اثباتش كنيم بگوييم هست، حالا وجوده يعني تحقق او را در خارج ما چطور ادراك كنيم؟ راهي براي ادراك تحققش هست جز اين‏كه بگوييم هست، اثبات كنيم او را؟! «و قوله۷»و همين‏طور فرمايش ديگر حضرت «رجع من الوصف الي الوصف» مخلوق رجوعش از وصف به وصف است «از وصف به وصف» يعني از وصفي كه دليل است به وصفي كه مدلول است هر دوش وصف است «و دام الملك في الملك انتهي المخلوق الي مثله و الجأه الطلب الي شكله و عمي القلب عن الفهم و الفهم عن الادراك و الادراك عن الاستنباط و هجم به الفحص الي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۶ *»

 العجز و البيان علي الفقد» اين فرمايشات در «خطبه يتيميّه» است «و الجهد علي اليأس» هرچه در شناخت بيشتر تلاش و كوشش كند بيشتر نااميد مي‏شود «الحديث».

«فمن زعم انّ ذات اللّه تنكشف لاحد و انّ اللّه يتجلّي لعبد بذاته فقد كذب و افتري و ضلّ و غوي تكاد السموات يتفطّرن منه و تنشقّ الارض و تخرّ الجبال هدّاً» پس كسي‏كه فكر كند كه ذات خدا براي بنده، براي كسي انكشاف مي‏يابد و خدا به ذاتش براي بنده‏اي تجلّي مي‏فرمايد، اين دروغ گفته و افترا بسته گمراه شده و در هلاكت و گمراهي به‏سرمي‏برد. نزديك است كه آسمان‏ها از اين سخن متلاشي شوند و زمين از اين سخن شق شود. ماها كه نمي‏فهميم غيرت توحيد كه نداريم، نداريم آن توحيد را تا غيرتش را داشته باشيم. اين بزرگواران در برابر اين حرف‏ها بر دل‏هاي مباركشان چه مي‏گذرد؟! «و آسمان فرو افتد از شدت ناراحتي» يعني واقعاً در برابر اين كفرها آسمان‏ها ادراك دارند غيظ دارند خشم دارند و اين‏ها اگر از امام وقت اجازه پيدا بكنند اين حالت به آن‏ها دست مي‏دهد؛ يعني ظاهر مي‏شود و ما هم مي‏بينيم «تكاد السموات يتفطّرن منه و تنشقّ الارض لانّ الذي ينكشف له حقيقة الشي‏ء لايكون الاّ عين ذلك المنكشف او اعلي منه» زيرا آن كسي كه براي او حقيقت چيزي منكشف مي‏شود يا بايد عين همين شي‏ء منكشف باشد، خود اين باشد يا بايد از اين منكشف اعلي باشد، غير از اين است؟ چون منكشف را مي‏گوييم باب انفعال است مطاوعه است؛ يعني بايد اين بر او احاطه پيدا كند، آخر چطور مي‏شود اين خدا باشد؟ آن‏وقت آن شخصي كه حقيقت شي‏ء براي او منكشف شده يا بايد عين همين حقيقت انكشاف يافته باشد يا بايد اعلاي از اين حقيقت باشد كه اين حقيقت برايش انكشاف يافته است. «انكشف» يعني او كاشفِ اين است و اين منكشفِ او، رتبه كاشف بالاتر و رتبه منكشف پايين‏تر است. خدا اگر بخواهد به ذاتش براي اين بنده منكشف بشود يا بايد حقيقت اين بنده عين حقيقت خدا باشد يا بايد اين بنده از حقيقت خدا اعلا و بالاتر باشد،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۷ *»

ديگر قاعده اين است.

بعد مي‏فرمايند: «تعالي ربّي عن ذلك علوّاً كبيراً» خداوند ما از اين حرف‏ها متعالي است «فلو كان الحقّ عين الخلق و ليس كذلك» اين «ليس كذلك» توي پرانتز است «فلو كان الحقّ عين الخلق ـ و ليس كذلك ـ لزمه الاقتران و الاجتماع و الحركة و السكون و التركيب و الفقر و الحاجة» باز هم «تعالي ربّي عن ذلك علوّاً كبيراً» اگر بنا باشد حقّ عين خلق باشد، اين جريان‏ها در خلق جاري است كه خلق با يك‏ديگر اقتران پيدا مي‏كنند، با يك‏ديگر اجتماع پيدا مي‏كنند، حركت دارند سكون دارند تركيب، فقر حاجت همه اين‏ها هست پس بر خدا هم بايد همه اين‏ها جاري بشود، چون حق عين خلق باشد اين‏ها بايد بر او جاري بشود. «تعالي ربّي عن ذلك علوّاً كبيراً فليس الخلق الاّ ظهور الحق و هذا الظهور اذا نظرت اليه قبل الاقتران بالحدود ينبئ عن الظاهر بذلك الظهور» پس نتيجه اين شد كه خلق نيست مگر ظهور خدا و اين ظهور طوري است كه وقتي تو به او نگاه كردي قبل از اين‏كه مقترن با حدود بشود خبر مي‏دهد از آن ظاهر به اين ظهور؛ يعني از ظاهر خبر مي‏دهد. وقتي كه به ظهور نگاه كرديد اما بدون اقتران به حدود كه همان كشف سبحات است؛ يعني اگر با كشف سبحات حدود به ظهور نگاه كرديد، خبر مي‏دهد از ظاهر به اين ظهور؛ يعني حتي خودش را هم نشان نمي‏دهد «و مع الاقتران لاينبئ» اما اگر با اقتران به حدود، اگر با يك سبحه‏اي او را ملاحظه كرديد ديگر از ظاهر به اين ظهور خبر نمي‏دهد در آن وقت سبحه خودش را نشان مي‏دهد. «فكلّ قوّة و مدرك فيه جهة الغير لايعرف و لايري به اللّه عزّوجلّ» بنابراين هريك از قواي انسان، مشاعر و مدارك انساني و هر مدركي كه در او جهت غيريت باشد همين اندازه با غير، با يك حدّي مقترن بشود، نه خدا با او شناخته مي‏شود و نه خدا با او ديده مي‏شود.

آن‏وقت روشن مي‏شود كه من عرف نفسه فقد عرف ربّه به اين وسعت و ـ به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۸ *»

اصطلاح ـ به اين گل و گشادي نيست كه به همه بگويند: خودت را بشناس خدا را شناختي، اين‏طور نيست. الآن اين خودي كه اين‏جا است، مقترن است سرتاپايش اقتران است، در يك‏چنين خودي چطور خدا پيدا شده كه او خود را بشناسد خدا را شناخته؟ اين الآن هرچه بالفعل دارد هر مشعري هر مدركي بالفعل دارد چيست؟ «فيه جهة الغير» تا «فيه جهة الغير» شد «لايدرك و لايري بها اللّه» ديگر خدا ديده نمي‏شود «فالعقل و ما دونه» قربان بيانشان! چقدر توضيح! «فالعقل و ما دونه من المشاعر لايعرف بها اللّه» از عقل گرفته تا ما دون تمام اين مشاعر اين‏چنين‏اند چون در عقل هم حيث غيري هست عقل هم با اين‏كه عالي‏ترين مدارك است كه اگر در ما بالفعل بشود يك ذره‏اش هم بالفعل بشود، چقدر بايد خدا را شكر كنيم تازه اين را مي‏فرمايند: «لايعرف بها اللّه. بل انّما يعرف الحقّ عزّوجلّ بعين الفؤاد الذي هو وجه اللّه للخلق بالخلق» فقط به چشم فؤادي خدا شناخته مي‏شود كه همان وجه خداوند است براي خلق اما به خود خلق، نه باز به ذات مقدسش، به خود خلق. «و هو النفس» همين است همان نفسي كه من عرف نفسه فقد عرف ربّه «و هو النفس» پس نفس را بايد معنا كرد به فؤاد، چشم فؤادي، وجه اللّه «و في هذا المقام تتّحد المقامات» اين‏جا است كه ديگر تمام مقامات يكي مي‏شود؛ يعني عارف و معروف و معرفت همه يكي مي‏شود. عارف كيست؟ همان معروف. معروف چيست؟ همان عارف. عارف و معروف چيست؟ همان عين معرفت. مدرِك و مدرَك و ادراك، عالم و معلوم و علم در اين‏جا همه يكي مي‏شوند يك چيز است مقامات متعدده نيست كه عارفي باشد و معروفي باشد و دلالتي باشد و عرفاني و معرفتي و غير اين‏ها، نه نه يك حقيقت است كه همان هم به حيثي عارف است، به حيثي معروف است، به حيثي عين معرفت و ادراك است. ديگر اين‏جا مي‏فرمايند:

ايّاك و اسم العامريّة انّــني اغار عليها من فم المتكلّم

 

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۹ *»

«ايّاك و اسم العامريّة» كنايه است يعني ليلي. مي‏گويد «عامريّه» واسم عامريه را نبر نگو ليلي. بر حذر باش از اين‏كه نامش را بر زبان بياوري اصلاً نامش را هم مبر كه «اغار عليها» اين‏قدر من غيرت دارم و غيرت به خرج مي‏دهم كه حتي حاضر نيستم نام محبوب من به زبان كسي جاري بشود، اين‏جا شدت و نهايت اتّحاد و وحدتي است كه براي اين مقامات دست مي‏دهد. «اغار عليها من فم المتكلم» از زبان متكلم و دهن متكلم هم نمي‏خواهم من بيگانگي را بشنوم. چون او اسم ببرد بيگانگي را مي‏رساند «و هذه الرؤية هي باللّه»([۶]) ديگر بيان اين باشد.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۰ *»

 

درس    ۱۱۲

 

 

(شنبه / ۱۴ ذي‌قعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r ادامه عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع) در توضيح شهود ظهور خداوند

r معناي «اعرفوا اللّه باللّه»

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۱ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

سفر من الخلق الي الحقّ ذكر شد حال در مرتبه و سفر دوم بوديم مي‏فرمايند «و هذه الرّؤية هي باللّه لانّ العبد انما عرفه بظهوره له به في اعلي مقامات ذاته و هذا معني قول اميرالمؤمنين۷ يا من دلّ علي ذاته بذاته و يريد۷ بالذات هي الذات الظاهرة للخلق لا الذات البحت فانّ الطريق اليها مسدود كما صرّح۷ و هو ضروري الدين فالذات المدلول عليها هو الذات الظاهرة» پس هر دو ذات، ذات ظاهره هستند يعني آيه تعريف و تعرف هستند «و تلك الذات هي عين الظهور الذي للسافل و ذلك الظهور هو عين السافل فنظر الحقّ الي الخلق بما ظهر لهم به و نظر الخلق الي الحقّ بما ظهر لهم به» نظر خدا به خلق همان ظاهرشدن خدا براي خلق است به خود خلق، عكسش هم همين‏طور است نظر خلق هم به خدا به همان است كه خدا به آن برايشان ظاهر شده است «و هو قول الشاعر» قول شاعر هم اشاره به همين است:

«كلانا ناظر قمراً ولكن رأيت بعينها و رأت بعيني»

ما هر دو به ماه نگاه مي‏كرديم اما او ماه را با چشم من مي‏ديد و من ماه را با چشم او مي‏ديدم به اين‏طور به ماه نگاه مي‏كرديم. البته در توجيه اين شعر بين عرفا خيلي حرف است و ديگران وجوه مختلفي براي توجيه اين شعر ذكر كرده‏اند كه چطور مي‏شود؟ آخر مقصود چيست؟ هركسي چيزي گفته است يك كسي گفته من به او نگاه مي‏كردم او به من نگاه مي‏كرد، من او را مي‏ديدم او مرا. او ماه من و من ماه او، بالاخره به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۲ *»

يك طورهايي توجيهات بي‏موردي كرده‏اند ولي اصل توجيه و معناي صحيح همين است كه هر دو به ماه نگاه مي‏كردند اما انيّت او به‏طور كلي محو شده بود و نگاه به ماه كه مي‏كرد گويا به چشم او نگاه مي‏كرد اين‏قدر در او محو بود كه ماه را كه نگاه مي‏كرد ماه را از چشم او مي‏ديد و او از چشم اين مي‏ديد. اين تشبيه براي يك‏چنين بياني است كه هر دو براي هم ظاهر شده‏اند به خودشان؛ يعني هركدام براي ديگري به خود او ظاهر شده‏بود نه به ذات خودش «و قال ايضاً» شاعر باز گفته:

«اعارته طرفاً رآها به فكان البصير بها طرفها»

خواست محبوبش را مشاهده كند اما چنين چشمي نداشت كه بتواند محبوب را مشاهده كند، محبوب خودش چشمي عاريه به او داد تا با آن چشم عاريه بتواند محبوب را مشاهده كند. خدا چشمي به ما عاريه داده و آن چشم عاريه‏اي كه به ما داده و از خود ما نيست و از خدا است، همان فؤاد است. فؤاد چشم خدابين است كه از خود ما نيست؛ يعني خلق نيست عنايت خداوندي است و ظهور او براي بنده است. «فكان البصير بها طرفها» پس خود چشم او، او را مي‏ديد نه چشم اين عاشق و محبّ، چشم خود محبوب محبوب را مي‏ديد كه از جنس خود محبوب بود. حالا همين‏طور اين ظهور هم فوق خلق است و چشم خدابين است. «فاذا اردت ان‏تعرف ذلك انظر الي الصورة التي في المرآة فانّ المقابل انما ظهر لها بها لابصورة اخري و لا بذاته، لاستحالة ان‏تكون الصورة عين المقابل فتصف صورة المقابل بالاوصاف الموجودة فيها لا من حيث هي و انما هي من حيث ظهور المقابل لها بها» اين مثالي كه مي‏فرمايند كاملاً مطلب را تمام مي‏كند شما نگاه كنيد به صورت در آئينه، شخصي كه مقابل آئينه نشسته و عكسش در آئينه افتاده براي آئينه ظاهر شده در آئينه به خود آئينه، به خود آئينه براي آئينه ظاهر شده نه به يك صورت ديگري كه از خارج آئينه داخل آئينه شده باشد و نه هم به ذات خود مقابل در آئينه رفته، هيچ چيز نيست مگر حقيقت خود آئينه.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۳ *»

از اين جهت چون اصلاً محال است كه صورت در آئينه عين مقابل باشد؛ يعني عين شخصي كه مقابل آئينه نشسته و عين شاخص باشد، در عين حال در تعريف و تعرّف بين صورت موجود در آئينه و مقابل و شخص شاخص هيچ فرقي نيست اگر از شما بپرسند ايني كه در آئينه مشاهده مي‏كنيد چيست؟ مي‏گوييد: اين مثلاً زيد است چه اوصافي دارد؟ آنچه در آئينه مي‏بينيد براي او اثبات مي‏كنيد و درست هم هست هرچه در آئينه ديديد براي شاخص و مقابل اثبات مي‏كنيد و درست است همه‏اش هم صفات او است. پس شما صورتي را كه مال مقابل است توصيف مي‏كنيد به هماني كه در آئينه است اما نه از حيث اين‏كه اين صورت در آئينه استقلالي داشته باشد، من حيث هي ملاحظه‏اش مي‏كنيد بلكه اصلاً مي‏گوييد: اين او است غير از او نيست. چون مقابل و شاخص براي اين صورت ظاهر شده به خود اين صورت. از اين جهت توصيف مي‏شود به همين صورت. «فافهم» مطلب را بفهم «و الاّ فأسلم تسلم» سلامتي را كه مي‏دانيم هميشه در تسليم است خدا نصيب كند! ان‏شاءاللّه.

«و هذا معني قول الصادق۷اعرفوا اللّه باللّه و قوله۷انّ اللّه اجلّ ان‏يعرف بخلقه بل الخلق يعرفون به» اين فرمايشات اعرفوا اللّه باللّه از اين طرف با توجه به اين‏كه ذات مقدس او معرفت به آن حاصل نمي‏شود، مي‏فرمايند اعرفوا اللّه باللّه يعني به ظهور اللّه، به خود خدا راه ندارد. «خدا را بشناسيد» يعني به همان ظهور خدا، خدا اجلّ از اين است كه به خلقش شناخته بشود؛ يعني به مراتب ديگر خلقي و به «آيات اثبات» شناخته بشود، اين‏طور نمي‏شود. «بل الخلق يعرفون به و امثال ذلك من الاخبار المتكثرة» اخبار خيلي است. «قال مولانا الحسين۷ في دعاء عرفة علي ما رواه السيد في الاقبال يا من استوي برحمانيّته علي العرش فصار العرش غيباً في رحمانيّته كما صارت العوالم غيباً في عرشه محقت الآثار بالآثار و محوت الاغيار بمحيطات افلاك الانوار اين فرمايش در اين قسمتش محقت الآثار بالآثار اين مثل همان فرمايش حضرت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۴ *»

امير۷رجع من الوصف الي الوصف هرچه كشف سبحات بكنند بالاخره به ذات خدا كه نمي‏رسند، باز به جلال مي‏رسند. كشف سبحات جلال، و جلال خدا معلوم است كه ذات خدا نيست، آيه خدا است و آيه تعريف خدا است. پس بالاخره محقت الآثار بالآثار كه مي‏فرمايد به وسيله اثر، محو اثر مي‏كنيم و محو اثر مي‏فرماييد «فقوله۷محقت الآثار بالآثار اشارة الي ما قال ابوه الطيّب الطاهر» پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه چه فرمود؟ «جذب الاحديّة لصفة التوحيد فالاحديّة الجاذبة هي الاثر التي يمحق الآثار و الآثار هي صفة التوحيد و هي سبحات الجلال و هي الوصف الذي رجع الي الوصف الذي هي الاحديّة التي هي النور المشرق من صبح الازل» اين‏ها با هم هيچ فرق نمي‏كند اين فرمايش حضرت يا فرمايش حضرت امير هركدام درست است. «و هذه الرؤية هي المرادة في الاخبار و الآيات و كلام العلماء الاخيار من الفرقة المحقّة دون الصوفيّة الاشرار» لعنهم اللّه.

پس تمام اين آيات و روايات و هرچه از فرمايشات درباره رؤيت خدا، لقاء خدا زيارت خدا رسيده، همه اين‏ها مراد يك‏چنين مطلبي است. و در سير و سلوك انسان كه به سفر اول «من الخلق الي الحقّ» مي‏رسد و حق را رؤيت مي‏كند تمام مراد اين‏طور است كه بر اساس مكتب قرآن و اهل بيت: است نه آنچه صوفيه لعنهم اللّه گفته‏اند. «و في مناجاة سيّد الساجدين۷ و رؤيتك حاجتي» صوفيه با اين عبارات چه مي‏كنند چه كيفي مي‏كنند وجدشان مي‏گيرد ديگر وقتي به اين‏ها مي‏رسند با همان خيالات و موهومات خودشان دمسازند. «و رؤيتك حاجتي و وصلك منيتي و قال عزّوجلّ وجوه يومئذ ناضرة الي ربّها ناظرة كما قال عزّوجلّ و لمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسي صعقاً و اليه اشار اميرالمؤمنين۷ في قوله لم‏اعبد ربّاً لم‏اره و قال۷ لم‏تره

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۵ *»

 العيون بمشاهدة العيان ولكن رأته القلوب بحقايق الايمان»([۷]) اين سفر دوم بود «من الحقّ الي الحقّ» كه در فرمايشاتي كه يادداشت كرديد بيان شد. پس «سفر من الحقّ الي الحقّ» به اين معنا است و رؤيت حق به اين معنا است كه ذكر فرمودند. حالا البته از نظر مشايخ اعلي اللّه مقامهم در سفر دوم كه «من الحقّ الي الحقّ» است مقامات و منازلي و مراتبي است كه ان‏شاءاللّه به آن‏ها اشاره مي‏كنيم.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۶ *»

 

درس    ۱۱۳

 

 

(يكشنبه / ۱۵ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r مقامات سالك در سفر دوم

r اول مقام توحيد

r مراتب مقام توحيد

r دوم مقام اسماء

r مراتب مقام اسماء

r سوم مقام عظمت و جلال

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۷ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

([۱])تا اين‏جا درباره سفر دوم من الحقّ الي الحقّ شخص سالك بر مبناي قرآن و روايات بياناتي فرمودند. در اين سفر براي سالك مقامات و منازلي است كه به آن اشاره مي‏فرمايند «و السالك في السفر الثاني الذي هو السفر في الحقّ بالحقّ له مقامات و منازل و مواقف» براي سالك در اين سفر مقامات و منازل و مواقف هست «منها مقام التوحيد ففي هذا المقام يري اللّه الظاهر له به بنفي الصفات و الظهورات كما قال۷كمال التوحيد نفي الصفات عنه» مقام اول مقام توحيد است. «ففي هذا المقام لايري الموحّد نفسه و لا غيره و لا رابطة و لا نسبة و لا صفة و لا اضافة و لا حكم و لا امر و لا نهي لانّه واقف في مقام صرف الظهور و قد طلع له الصبح المستدعي لاِطفاء سرج الحواسّ و القوي و المشاعر» سالك به حدي رسيده كه نمي‏بيند خود را و نه غير خود را و نه رابطه و نسبت و صفت و حكم و امر و نهي‏اي را و در مقام صرف الظهور بسيط واقف است و صبح براي او طلوع كرده كه مستدعي اطفاء چراغ‏هاي مشاعر است چراغ‏هاي تمام مراتب تعطيل شده است «كما قال۷ اطفئ السراج فقد طلع الصبح» كه صبح ظهور طلوع كرده و بايد چراغ‏هاي جميع مشاعر خلقي را خاموش كرد.

«فهذه هي الرؤية الحقيقية الممكنة في حقّ الممكن و الراؤون في هذه الرؤية

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۸ *»

مختلفون: منهم من يرون ذلك الظهور و يشاهدون ذلك النور بغير واسطة انفسهم التي هي صرف الظهور المطلق» كساني كه نور خدا را در اين مقام ديدار مي‏كنند مختلفند بعضي آن نور را مشاهده مي‏كنند به غير واسطه يعني حقيقت خودشان را كه همان ظهور و نور خدا است ملاحظه نمي‏كنند «و هم اول التعين و اول المرايا لاشراق نور شمس الازل الظاهرة في صبح الازل عليها و اول الحاكين و اول الرائين و هم الحجب الاولي الشاهدون اللّه من غير حجاب و هم محمّد و آله صلي الله عليهم» ايشان هستند اول تعين و اول آينه‏ها در برابر شمس ازل كه در صبح ازل ظاهر است «و لهم مقامات فيه و لذا قال النبي۹يا علي ما عرف اللّه الاّ انا و انت و ما عرفني الاّ انا و انت و ما عرفك الاّ اللّه و انا و لقد تجلّي اللّه عزّوجلّ فيهم بما لايسعه من الممكنات و لايطيق احد له و لايقابله سواهم الاّ و قد احترق و هم الحجب الاعلي و المثل الاعلي و الكلمة العليا و نور اللّه في الوري و هذه الرؤية هي رؤية اميرالمؤمنين۷» آنجا كه مي‏فرمايد لم‏اعبد ربّاً لم‏اره([۸]) مراد آن است. «و هي المرادة في قوله۷رأيت اللّه و قوله۷ ما رأيت شيئاً الاّ و رأيت اللّه قبله او معه» تا اين‏جا مقام اول از توحيد بود كه مخصوص محمد و آل محمد:بود.

«و منهم من يرون ذلك الظهور بواسطة مرآة اخري لانهم ما قابلوا الاّ تلك المرآة المنطبع فيها ظهور المقابل فحكت المرآة الاخيرة ذلك الظهور و المرآة بجميعها فلايمكنهم الظهور الحاصل للاولين ابداً لكون رتبتهم تحت ذلك» عده‏اي ديگر اين ظهور را مشاهده مي‏كنند اما به وسيله آينه اول «و هذا المقام منازل الكروبيّين الذي تجلّي اللّه لموسي بهم و هم قوم من شيعة آل‏محمد:جعلهم اللّه خلف العرش لو قسّم نور واحد منهم علي اهل الارض لكفاهم و لمّا سأل موسي ربّه ما سأل امر اللّه رجلاً منهم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۹ *»

 فتجلّي له بقدر سمّ الابرة فدكّ الجبل و خرّ موسي صعقاً علي ما رواه عن الصادق۷في بصائر الدرجات لمحمد بن الحسن الصفار» اين مقام كروبيين است كه از آن‏ها به ملائكه كروبيين هم تعبير آمده است اما مراد اين ملائكه مشهور نيست بلكه بايد معناي لغوي ملك را در نظر گرفت كه به معناي مملوك يا مرسل باشد، آن وقت حقيقت انبياء است كه خدا به حقيقت موسي براي او تجلي كرد و ايشان شيعه آل‏محمدند كه خلف عرش هستند و شيعه در مقام اول به انبيا اطلاق مي‏شود. «فتوحيد هؤلاء شرك بالنسبة الي توحيد الاولين و كمال و توحيد و اسلام بالنسبة الي رتبة مقامهم كما انّ توحيد الاولين بالنسبة الي ذات اللّه عزّوجلّ كفر و شرك لكن ذلك عين توحيد ما ظهر لهم و ذلك مقدار العين الموجودة المودعة عندهم» پس توحيد اينها نسبت به محمد و آل‏محمد:شرك است گرچه براي خودشان كمال است همان‏طور كه توحيد محمد و آل‏محمد:نسبت به ذات خدا شرك است. «انزل من السماء ماءً فسالت اودية بقدرها اي انزل من سماء المتجلّي ماء التجلّي فسالت اودية القوابل بقدرها فصارت كل واحدة تخبر عن الماء اي ماء الظهور لا الذات البحت تعالي و تقدّس بقدر ما فيها» اين آيه شريفه تأويلاً اشاره به اين مطلب است كه خداوند از سماء متجلي آب تجلي را فرو فرستاد كه در قوابل سيلان پيداكرد آن‏وقت هر قابليتي از آب تجلي خبر مي‏دهد نه از ذات خدا. اين درجه دوم.

«و منهم من في الرتبة الثالثة فيرون ذلك الظهور بواسطتين و هكذا تتكثّر المرايا و الصور و الوجوه حتي تضعف الرؤية لضعف العين المدركة الي ان‏تزعم و تري انّ للّه زبانيتين» كه البته در اينجاها بايد همراه تنزيه و تقديس باشد «و هكذا ساير المراتب و الموجودات في انواعها يرون الحقّ و يشاهدونه الاّ انهم في مقامهم علي ما بيّنت لك فتفهّم» اين مقام توحيد بود كه خداوند به صرف الظهور ادراك و شناخته مي‏شود بدون اسماء و صفات و اين از همه خواسته شده و همه آن را دارند ولي بعضي كه آئينه‏شان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۰ *»

كدر شده و به واسطه كدورت، چشم ادراكي ايشان ضعيف شده اين صرف الظهور را نمي‏بيند اما برايش دركي هست كه راهنمائيش مي‏كند و بايد تقديس و تنزيه كند.

«و منها مقام الاسماء و الصفات و جهات الروابط و التعلقات» در سفر دوم مقاماتي بود اين يك مقام بود مقام بعدي مقام اسماء و صفات و جهات روابط و تعلقات اسماء و صفات است. «و له فيه مقامات و مواقف يسير فيها» چون اسماء و صفات مختلفند براي سالك در اينجا مقاماتي است كه در آن‏ها سير مي‏كند، اسماء قدس، اسماء اضافه و اسماء خلق را سالك در اين مقام بايد سير كند. «منها مقام الاسماء القدسية التنزيهية كالقدّوس و السبحان و العزيز و العلي و امثال ذلك» و سلوكش اين است كه متصف به اين صفات مي‏شود. «فيسير في هذا المقام الي الفناء و الاضمحلال و عدم مشاهدة ذاته و فناء الاشياء و استهلاكها و ظهور كلّ شي‏ء هالك الاّ وجهه» سالك در اين مقام سير مي‏كند به اين‏كه وجود خود را وجداناً فاني مي‏بيند و همين‏طور اشياء وجداناً فاني مي‏شوند و ظاهر مي‏شود آيه كلّ شي‏ء هالك الاّ وجهه. «و في هذا المقام اغلب مقامات الادعية و المناجات كقول سيدالشهداء روحي له الفداء أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدلّ عليك و متي بعدت حتي تكون الآثار هي الموصل اليك عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيباً و خسرت صفقة عبد لم‏تجعل له من حبّك نصيباً. تعرّفت الي في كلّ شي‏ء فرأيتك ظاهراً في كلّ شي‏ء و قول مولانا علي بن الحسين صلوات اللّه عليه و انّ كلّ معبود ممّا دون عرشك الي قرار ارضك السابعة السفلي باطل مضمحل ماعدا وجهك الكريم و امثال ذلك من الادعية و الكلمات و الاشارات و العبارات» اين مقام اول در سير در اسماء قدس بود.

و اما مقام دوم سير در اسماء اضافه است «و منها مقام اسماء الاضافة كالعالم و السميع و البصير و القادر و القيّوم و امثال ذلك» كه در اين‏ها يك نوع تعلقي فهميده

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۱ *»

مي‏شود بصير، مبصَر مي‏خواهد در جميع اين‏ها چون نسبتي در كار مي‏آيد اسماء اضافه است بعد مقام اسماء افعال است. «و منها اسماء الافعال كالخالق و الرازق و المحيي و المميت و امثال ذلك و له في هذه المقامات سير و سفر و سلوك يطول الكلام بذكر الاحوال المقتضية» سالك سيرها دارد كه ذكر آنها طول مي‏كشد. «و منها مقام العظمة و الجلال و الكبرياء و البهاء و النور و الجمال و الرحمة و القدرة و الارادة و المحبّة و امثال ذلك و هذا السير يحصل له اذا بلغ رتبة المعاني فتظهر فيه هذه المعاني بل هو في تلك الحالة عينها علي مقتضي حالها من الكليّة و الجزئيّة» پس در سفر دوم اول مقام توحيد بود بعد مقام اسماء و صفات بود و بعد مقام عظمت و جلال است. «فالعظمة عظمتان و كذلك الجلال و الجمال و غيرها كما في الدعاء» يك كلي و يك جزئي است «اللهمّ اني اسألك من بهائك بابهاه و كلّ بهائك بهي اللهمّ اني سألك ببهائك كلّه فالعظمة الكليّة كما اشار اليها اللّه عزّوجلّ و هو العلي العظيم» صلوات اللّه عليه آن عظمت كليّه خدا مي‏شود.

«و اما الجزئيّة فنور تلك العظمة» مثل سلمان و بقيه بزرگان «فنور تلك العظمة السارية في كلّ اقطار الوجود فكلّ موجود من الموجودات له مقام يحكي عظمة اللّه و مقام يحكي جلال اللّه و جماله و كبرياءه و هذه الحكاية هي عين وجه ذلك الكلي فاذا سافر يصل في مقام سيره الي هذا المقام» سالك به اين درجه كه مي‏رسد به هرچه مي‏نگرد آن نور و عظمت را مي‏بيند پس اگر بگويند بر همه چيز اسم علي نوشته شده تعجب نيست. «و هذا المقام اول منزل السفر الثاني و مبدؤه» تازه اول سفر من الحقّ الي الحق است «ثمّ يسير منه الي مقام الاسماء اول مراتبها اسماء الافعال» كه اول مطلب است.([۹])

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۲ *»

 

درس    ۱۱۴

 

 

(دوشنبه / ۱۶ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r ادامه عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع) در مقامات سفر دوم

r مراد از الوهيّت

r سفر سوّم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۳ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

«ثم يسير منه الي مقام الاسماء اول مراتبها اسماء الافعال، ثاني مراتبها اسماء الاضافة، ثالث مراتبها اسماء القدس و هي آخر منزل الاسماء ثم يسير منه الي مقام التوحيد و محل التفريد و موضع التجريد و له فيه مقامات كثيرة و هو نهايات السفر الثاني و هو المنزل المقصود بالذات و نحن عكسنا الترتيب في البيان ملاحظاً لمقام النزول الاشرف فالاشرف و اما الصعود فبعكس النزول فهو من الادني الي الاعلي» در اول بحث، مقامات سفر ثاني را ذكر مي‏فرمودند: اول مقام توحيد را فرمودند بعد مقامات اسماء را ذكر فرمودند و بعد هم مقامات عظمت و جلال و اين‏ها را مي‏فرمايند كه آن نظر به نزول بود كه اين مراتب به اين شكل ذكر مي‏شد و چون سالك در مقام صعود باشد بخواهد سلوك بكند و صعود بكند البته به عكس خواهد بود از مقامات عظمت و جلال و امثال اين‏ها به مقامات اسماء منتهي مي‏شود و «مقامات اسماء» هم اول اسماء افعال بعد اسماء اضافه بعد اسماء قدس است و بعد از اين مراتب به مقام توحيد منتهي مي‏شود.

«و للسالكين الواصلين الي هذه المقامات مراتب و درجات و مشاهدات حسب ما بيّنّاه في مقام التوحيد» سالكين در اين مقامات البته به حسب مقامات خودشان درجات و مشاهداتي دارند همان‏طور كه در توحيد بيان شد كه از توحيد ائمه:شروع شد تا به نهايت خلق رسيد، در اين مقامات هم همين‏طور است «فاعظم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۴ *»

المشاهدين و اشرف الواصلين في اعلي مقامات هذه المقامات هو سيّدنا و مولانا اميرالمؤمنين۷ مع اخيه و زوجته و ابنائه سلام اللّه عليهم اجمعين الي يوم الدين» بالاتر و شريف‏تر از همه مشاهدين و واصلين در اين مراتب و مقامات، اين بزرگوارانند. مي‏فرمايند: «و ليس قولي اشرف الواصلين بافعل التفضيل حتي يتوّهم شركة الغير معه۷في هذا الوصول و انما هو كما قال عزّوجلّ احسن الخالقين و خير الرازقين و الاّ فليس معهم في صقعهم احد كما قال مولانا الصادق۷ و ليس في مثل الذي خلقنا منه لاحد نصيب» مي‏فرمايند اين‏كه من مي‏گويم اميرالمؤمنين و ساير معصومين:اشرف واصلين هستند مرادم افعل تفضيلي نيست. چون در افعل تفضيلي در يك حقيقتي شركت غير هست ولي ديگري زياده دارد؛ مثلاً اگر گفتيم «فلانٌ اعلم من فلان» يعني در علم با هم شركت دارند اما يكي بيشتر مي‏داند يا در عدل هر دو شركت دارند اما فلان اعدل است عدالتش بيشتر است ولي بالاخره شريك دارد.

حالا در اين‏كه مي‏گويم در اين وصول و شهود اين بزرگواران اشرف و اعظم‏اند نه مقصودم اين است كه در اين وصول و شهود شريك دارند و اين‏ها بيشتر دارند نه اصلاً صقع دو تا است و مقصودم از اين صيغه افعل كه به‏كار مي‏برم دو صقع است كه اصلاً در رتبه ايشان كسي نيست و با ايشان شريك نيست مثل اين‏كه بفرماييد خداوند احسن الخالقين است در خلقت كه كسي با خدا در صقع ربوبي شريك نيست. از اين جهت در اين حديث شريف حضرت صادق۷ فرمودند: از آنچه خدا ما را از آن خلق كرده براي كسي نصيبي قرار نداده. «فعلي۷اميرالمؤمنين هو شاهد الاسماء» يعني شهود كننده اسماء است «و الواقف عليها» وقوف بر اسماء پيدا كرده «و الصاعد الي درجاتها و مقاماتها و لمّا كانت الاسماء كلّها مستقهرة تحت هيمنة اسم اللّه عزّوجلّ فاللّه هو اسم جامع لكلّ الاسماء و الاضافات و الصفات» چون اسماء همه مستقهر تحت اسم «اللّه» هستند و اسم اللّه جامع جميع اسماء و صفات است، با توجه به اين امر گاهي ممكن

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۵ *»

است اين تعبير را بفرمايند. «فخصّ۷ ذلك الاسم المبارك فقال۷رأيت اللّه». اين‏كه مي‏فرمايد: اللّه را ديدم، معلوم است كه آن بزرگوار از اين اله و اللّه و الوهيت ذات بحت را اراده نمي‏كند مثل اين‏كه بفرمايد لم‏اعبد ربّاً لم‏اره([۱۰]) در اين فرمايش ذات را كه اراده نمي‏فرمايد بلكه همين صفت و اسم را اراده مي‏كند و چون اين اسم از همه اسماء بالاتر است و جامع همه است گاهي مي‏فرمايد من اللّه را ديدم؛ يعني اسم جامع را ديدم كه جامع جميع صفات است.

«فانّ الالوهية الظاهرة في محمّدالظاهرة في علي۸ هي الالوهيّة المطلقة المشتقة من اسم اللّه» اين الوهيت از اسم اللّه اشتقاق مي‏يابد يا به عكس بفرماييد «او اسم اللّه مشتق منها» يا الوهيت از اللّه مشتق باشد يا اللّه از الوهيت مشتق باشد «و قائم بها قيام تحقّق لا قيام صدور» قيام صدوري نيست. قيام صدوري از فعل است اما از مصدر به‏طور قيام تحققي است؛ مثل ضارب و ضرْب مثلاً، ضارب و ضرب اين‏طوري است كه ضارب مشتق از ضرب است به‏طور اشتقاق تحققي؛ يعني ضرب باعث تحقق ضارب است و ضارب متحقق به ضرب است ولي هر دو، هم ضرْب و هم ضارب صادرند از ضرَب. پس قيام صدوري نيست بلكه قيام تحققي است «كقيام الضارب بالضرْب» حالا اين الوهيت «هي اعلي مقامات الالوهيّة» بالاترين مراتب است «و ليست لها رتبة في الوجود اعظم منها» براي الوهيت در وجود رتبه‏اي بزرگتر از اين نيست. حالا امام۷مثلاً مي‏فرمايند: «رأيت اللّه» خدا را ديدم، ديگر در اين‏جا مراد چه چيزي مي‏شود؟ «و هذه الرؤية هي الرؤية في مقام الاسماء لا في مقام المسمّي» تازه اين‏جا مقام اسماء است و حضرت در مقام اسماء يك‏چنين اسمي را ديدند كه جامع جميع اسماء است «و هي دون رؤية التوحيد» اين پايين‏تر از آن مقام توحيد است كه ذكر شد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۶ *»

«فمعني انّي رأيت اللّه» مثلاً «كقولك انّي رأيت قائماً» شما اگر گفتيد «انّي رأيت قائماً» معنايش چيست؟ يعني يك ظهوري از زيد را ديدم نه ذات زيد را و نه حتي خود زيدي كه مسمّي است و بالاتر از قائم و قاعد و راكع و امثال اين‏ها است.

«فانّ القائم ليس هو عين زيد و انما هو ظهور زيد بالقيام و هذا الظهور قائم بالفعل الذي هو نفس الظهور» پس قائم الآن متقوّم به قيام است و قيام و قائم هر دو صادر از قام است. از اين جهت وقتي شما فرموديد: من قائم را ديدم پس فقط يك ظهوري را ديديد در مقام ظهورات؛ يعني در عرصه ظهورات يك ظهوري ديديد باز نه در عرصه مسمّي، در عرصه ظهورات اين ظهور را ديديد. «لقول مولانا الصادق۷خلق المشيّة بنفسها فاذا قلت: رأيت القائم، لايدلّ علي انّك رأيت ذات الشخص فانّ رتبة الذات غير رتبة الظهور و بينهما من النسبة ـ و ان‏كانت لا نسبة ـ من الثريّا الي الثري». اين «و ان‏كانت لا نسبة» را بايد در پرانتز بگذاريد. بين ذات و بين ظهور ذات اولاً كه نمي‏شود سنجيد و نسبت‏سنجي‏كرد، چون نسبتي نيست تا بخواهيم نسبت‏سنجي هم بكنيم. به ظاهرِ تعبير فاصله از ثريا تا ثري است «و استغفر اللّه عن التحديد بالقليل بل نسبة الوجود الي العدم» تازه اگر بخواهيم بسنجيم بهتر اين است كه بگوييم ذات و ظهور، نسبتشان نسبت وجود و عدم است. ببينيد چقدر اصرار دارند در اين‏كه ذات مقدس خدا تقديس شود از اين‏كه احاطه بر ذات واقع بشود؟! مي‏فرمايند: اصلاً نسبت، نسبت وجود و عدم است. چرا؟ «فانّ الظهور عدم بحت عند الذات فلااستلزام بينهما ابداً فضلاً عن العينيّة» مستلزم هم‏ديگر نيستند؛ يعني لازم و ملزوم هم باشند كه اگر ما به ظهور پي‏برديم به ذات پي‏برده باشيم، اگر به ذات پي‏برديم به ظهور پي‏برده باشيم، نه مستلزم هم نيستند تا چه برسد به اين‏كه عين هم باشند و ظهور عين ذات باشد.

«فلايستلزم اثبات الحكم للظهور اثباته لكنه الذات بوجه من الوجوه ابداً» حالا اگر شما براي ظهور يك حكمي فرموديد مثل اين‏كه گفتيد من قائم را ديدم، اين‏جا كه شما

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۷ *»

براي ظهور حكمي كرديد حال مستلزم اين باشد كه براي ذات هم همين حكم باشد و شما ذات را رؤيت كرده باشيد، نه اين‏طور نيست. «و كذلك الكلام في قولك انّي رأيت زيداً» از رتبه ظهور بالاتر مي‏رويم به مقام مسمّاي به اين ظهور كه زيد باشد. «فانّ زيداً ليس اسماً للذات البحت المجردة عن كلّ الشئون و الاضافات و انما هو اسم للذات الظاهرة بالاسم» ذات ظاهره به اسم، اسمش شده «زيد»، پس مسمّاي به همه ظهورات مي‏شود زيد. پس زيد مسماي براي همه ظهورات است اما خودش باز چيست؟ الظاهر بالمسمائيّة اين باز ذات نخواهد بود چون مي‏بينيم قيد دارد. الظاهر بالمسمائيّة معلوم مي‏شود كه پس ذات بحت نيست. چون او مجرّد از همه نسبتها است «و انّما هو اسم للذات الظاهرة بالاسم و هو المسمّي» ذات ظاهره، مسمّي مي‏شود «فمقام المسمّي مقام الاسماء» پس مقام مسمّي هم باز مقام اسماء خواهد بود.

«و مقام الذات فوق ذلك كلّه لانّ الاسم غير الذات لقول اميرالمؤمنين۷كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كلّ صفة علي انها غير الموصوف و شهادة كلّ موصوف علي انه غير الصفة و شهادة الصفة و الموصوف بالاقتران و شهادة الاقتران بالحدث الممتنع من الازل الممتنع عن الحدث فاذا كان الامر كذلك فلايكون المسمّي في مقام الذات» پس مسمي در مقام ذات نخواهد بود چرا؟ «لحدوثه عند الاسم» چون موقع اسم‏گذاري پيدا مي‏شود. پس حادث است «لحدوثه عند الاسم اي الصفة فلايؤثر في الذات» از اين جهت نمي‏تواند مؤثر در ذات باشد «فالاسم انما وقع علي الظهور لا الذات فلايدلّ قولك رأيت زيداً اني رأيت ذات زيد» ببينيد هيچ دلالت ندارد وقتي ما گفتيم: «رأيت زيداً» نه معنايش اين است كه من ذات زيد را ديده‏ام نه! بلكه من مقامي از زيد را ديده‏ام كه در آن مقام اسمش زيد است، آن مقام اسمش زيد است. چون اسم آمد معلوم مي‏شود كه همان مقام كه مسمي به زيد است، آن مقام ذات نيست. «لانّ ذات زيد لامجال للاسم فيها و لا الرسم» در آن‏جا نه جاي اسم است و نه جاي رسم و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۸ *»

تحديد است «و هذه الالفاظ و التوجهات و التعبيرات انما تقع في مقام الظهورات» تمام تعبيرات مربوط به مقام ظهورات مي‏باشد «فيكون زيد الظاهر بالاسم غير الذات البحت و هو الذي تتوجه اليه الاحكام» همه احكام به اين مقام توجه مي‏كند «و تقع عليه اللغات» لغتها بر آن واقع مي‏شود «و تدور عليه الصفات» صفات بر آن دور مي‏زند.

حالا كه درباره زيد معلوم شد مي‏آييم در مورد بحث «و كذلك الاسم الكريم العظيم اللّه» اسم اللّه هم همين‏طور است. درست است كه اسمش جامع جميع صفات است و همه اسماء را جامع است اما خودش باز اسم است و در مقام اسم است. «و كذلك الاسم الكريم العظيم اللّه فانّه في مقام الظهور بالالوهيّة المطلقة» يعني موقع اين اسم و جايي كه واقع مي‏شود همان الوهيت مطلقه است. «و محلّ هذا الظهور و حامله هو اميرالمؤمنين۷» خود اين ظهور، محل اين ظهور، حامل اين ظهور آن بزرگوار است. «فهو۷ بمنزلة الحديدة و الالوهيّة كالنار الظاهرة فيها» آن بزرگوار مثل حديده محماة و الوهيت، آتش درگرفته و ظاهرشده در او است «و آثار الالوهيّة ما ظهرت في الكون الامكاني الاّ به۷ و هو قوله۷بنا عرف اللّه و بنا عبد اللّه و هاتان الكلمتان جامعتان لكلّ ظهورات الالوهية و شئونات آثارها» همين بنا عرف اللّه بنا عبد اللّه مي‏فرمايند همين دو كلمه جامع همه مظاهر الوهيت و شئونات آثار آن است.

و بعد ـ پس از اشاره به بعضي از اسرار اسم «اللّه» و ظهور آثار الوهيت در اسم «علي» ـ مي‏فرمايند: «و امّا غيره۷من التابعين فلهم في مقام مشاهدة الاسماء طبقات و درجات و مقامات علي حسب حالهم» اجمالاً تا به اين‏جا مقامات و منازل سفر دوم كه فرمودند ذكر شد . و سالكين را هم از معصومين:گرفته تا ساير خلق ذكر فرمودند.

حالا مي‏فرمايند: «فاذا وصل المؤمن الموحّد في سيره الي هذه المقامات رجوعاً ليكون الوصول ثلاث مرّات: مرّة من حيث لايشعر في مقام التكوين الاولي النزولي و مرّة عند الصعود و البلوغ فانّ الرجل لم‏يبلغ مقام التوحيد الحقيقي الاّ بعد خرق حجاب

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۹ *»

الاسماء و مرّة عند النزول بعين اللّه و حفظه لاتمام الناقصين و اعانة الضعفاء و المساكين و جبر كسر المنكسرين و القاء الاكسير علي الاجساد البالية و الفلزات الناقصة و هذا النزول الثاني هو السفر الثالث و هو السفر من الحقّ الي الخلق بعد اكمال السير في منازل السفر الثاني و مقاماته و درجاته»([۱۱]) مي‏فرمايند: وقتي‏كه به سير سوم و سفر سوم مي‏رسد و در واقع شروع مي‏كند به باز برگشتن به همين مراتبي كه صعود كرده بود، در نتيجه سه‏بار به اين مقامات رسيده است. دفعه اول آن وقتي بود كه تكويناً خلق مي‏شد و از اين مقامات تنزل كرد و به اين عالم آمد ولي چيزي نمي‏فهميد. بعد كه صعودكرد و ترقي‏كرد «سفر من الخلق الي الحق» و همين‏طور «من الحقّ الي الحقّ» باز اين‏جاها را صعوداً طي‏كرد، حالا هم باز بايد برگردد اما در اين برگشتن ديگر بعين اللّه است و بحفظ اللّه مي‏آيد براي چه؟ براي تكميل ناقصين براي جبر كسر منكسرين و امثال اين امور. اين مي‏شود مقام سوم و سفر سوم كه «سفر من الحقّ الي الخلق» است البته به حفظ خداوند و عين خداوند. حفظ خداوندي و عنايت او از اين سفر شروع مي‏شود.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۰ *»

 

درس    ۱۱۵

 

 

(سه شنبه / ۱۷ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r ادامه عبارات مرحوم سيد بزرگوار (اع)

r سفر سوم

r خلق دو قسمند: مقصود بالذات و مقصود بالعرض

r رؤيت، دو قسم است: احاطي و شهودي

r انواع رؤيت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۱ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

مي‏فرمايند: «و هذا النزول الثاني هو السفر الثالث و هو السفر من الحقّ الي الخلق بعد اكمال السير في منازل السفر الثاني و مقاماته و درجاته و في هذا المقام مقام اشهده اللّه خلق نفسه في الجزئي و خلق السموات و الارض في الكلي قال عزّوجلّ ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لاخلق انفسهم» بعد از اين‏كه منازل و مقامات سفر دوم را ذكر فرمودند، مي‏فرمايند بعد در نزول كه از آن مقامات تنزل مي‏كند پايين مي‏آيد اين مقام را سفر سوم مي‏گويند كه سفر از حق به‏سوي خلق است. بعد از اكمال سير در سفر دوم و مقام دوم و مقامات در آن مقام، شخص سالك به اين مقام مي‏رسد كه «اشهده اللّه خلق نفسه» مشاهده مي‏كند الآن خلقت خود را، البته اين درباره اشخاص جزئي است اشخاص جزئي خلقت خود را مشاهده مي‏كنند اما اشخاص كلّي آن‏ها خلق آسمان و زمين را مشاهده مي‏كنند كه اين آيه شريفه اشاره به همين دو مقام است «فكما انّ اللّه تفضّل عليه و عرّف نفسه و مقامات توحيده و اسمائه و صفاته كذلك يتفضّل عليه فيعرّفه حقائق خلقه و يريه ملكوت السموات و الارض فانّه ذو منّ بعباده و متفضّل علي خلقه لايخيب من انقطع اليه و نزل بساحته» خداوند همان‏طور كه در سفر دوم به شخص سالك تفضل مي‏فرمايد و خود را و مقامات توحيد و اسماء و صفات خود را مي‏شناساند همچنين در سفر سوم بر او تفضل مي‏كند و حقايق خلق را به او مي‏شناساند و ملكوت آسمان و زمين را به او ارائه مي‏دهد اما به‏طور ديد ديگري. چون

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۲ *»

همين راه را كه سلوك مي‏كرد و صعود مي‏كرد به ديد خلقي بود و حالا كه دارد برمي‏گردد و همين مراتب را باز عبور مي‏كند، به ديدي غير از آن ديد، ديدي است كه خداوند را به او مي‏شناساند و تعريف مي‏كند، در اين طريق برگشتن تكليف و تعليم خدايي است.

«و الخلق لايخلو من قسمين احدهما مقصود لذاته و هو الجنّة و مراتبها و درجاتها و اهاليها و سكّانها و خدّامها و ولدانها و ثانيهما مقصود بالعرض و هو النار و دركاتها و مقاماتها و خزنتها و سكّانها و اهاليها و حيّاتها و عقاربها» چون در اين سفر سالك برمي‏گردد و حقايق خلق را مشاهده مي‏كند البته به ارائه و تعليم خداوندي، اين‏جا خلق ديگر دو قسمند: يك قسم در خلقت مقصود بذاته هستند كه بهشت است و اين‏هايي كه براي بهشت ذكر شد. دوم: مقصود بالعرض‏اند و مقصود بالعرض نار و دركاتش مي‏شود و آنچه در نار وجود دارد از اين‏هايي كه ذكر فرمودند. اين‏ها همه مبادي خلقند. خلاصه تمام خلق در اين دو دسته و در اين دو قسمند: مقصود بذاته و مقصود بالعرض. حالا چرا نار و دركات و اهلش و خزنه‏اش و موجوداتش را مي‏فرمايند مقصود بالعرض است؟ علتش چيست؟ مي‏فرمايند از اين جهت است «اذ لايجوز ان‏يكون الثاني مقصوداً بالذات او يكون متساوياً مع الاول في تعلّق القصد و هو ظاهر» نمي‏شود قسم دوم يعني آتش و آنچه در آتش است مقصود بالذات باشد اين‏كه نمي‏شود و نه هم مي‏شود در قصد و هدف با بهشت مساوي باشد، از اين جهت خواه و ناخواه بايد مقصود بالعرض باشد نه مقصود بالاصل و نه در تعلق قصد و غرض با بهشت مساوي و مطابق باشد اين مطلب ظاهر است. «قال عزّوجلّ سبقت رحمتي غضبي» رحمت همان بهشت است كه بر غضب سبقت دارد.

«و لمّا كان المؤمن سيره من الاعلي الي الاسفل في السفر الثالث لا العكس كان مروره و مشاهدته للاعلي اولاً فاول ما يريه اللّه سبحانه الجنّة و مراتبها و مقاماتها فيراها بتوفيق اللّه عزّوجلّ رأي العين و يري مقامه و مرتبته و مقامات اهل الجنة و مراتبهم فيها

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۳ *»

و مقامهم في طبقاتها و ساير احوالها و كذلك النار» چون مؤمن سيرش در سفر سوم از اعلي به اسفل است، ديگر چون من الحقّ الي الخلق است از اعلي به اسفل است نه به عكس از اين جهت اگر سيرش اين طرف بود البته از اين‏جا در سير صعودي به عكس خواهد بود، اما فعلاً كه در نزول است از اعلي به طرف اسفل مي‏آيد. از اين جهت اول خدا بهشت و مراتب بهشت و اهل بهشت را به او مي‏نماياند كه از جمله خودش است. ديگر در اين سفر خودش و مقامش و مرتبه‏اش را به او مي‏نماياند و همين‏طور ساير خلق كه مراتبشان مقاماتشان و ساير حالاتشان به او نمايانده مي‏شود. بعد آتش و دركاتش را مي‏بيند و كساني كه در آن‏جا هستند و مقامات و مراتبشان را مي‏بيند اما اين ديدن چطور است؟ و در مورد همه سالكين ديدن يك‏سان است يا نه؟

مي‏فرمايند: «الاّ انّ هذه الرؤية رؤيتان» دو نوع ديدن است «احديهما بالاحاطة و العليّة» يك رؤيت كه سالك بر بهشت مي‏گذرد و بر جهنم مي‏گذرد و آن‏ها را مي‏بيند آن رؤيت رؤيت احاطه و رؤيت عليّت باشد؛ يعني در سفر سوم به اين‏ها عالم مي‏شود اما به‏طور عالم‏شدن علت به معلول و احاطه، رؤيت اولي اين‏طوري است «احداهما بالاحاطة و العليّة و الثانية بالمشاهدة و العيان» رؤيت دومي رؤيت شهودي است تقريباً مساوي با رؤيت شهود است رؤيت عياني است مثل اين‏كه زيد عمرو را ادراك مي‏كند ما اين ميز را بالعيان ادراك مي‏كنيم. رؤيت دوم اين طوري است «علي حسب مقامه» به حسب مقام خود سالك است «فالرؤية الاولي هي رؤية اميرالمؤمنين۷ و الاحدعشر المعصومين: و فاطمة الصديقة الطاهرة۳ وراثةً عن رؤية السيد الاكبر۹»رؤيت اول كه رؤيت عِلّي و بالاحاطه باشد مخصوص اين بزرگواران است كه اين رؤيت را از رسول خدا به ارث دارند كه در سلوكشان در سفر سوم بهشت و جهنم را رؤيت مي‏فرمايند. «و هي رؤية احاطة» رؤيت ايشان رؤيت احاطه است. چرا؟ «لانّ الجنّة و الفردوس عنهم حدثت و منهم نشأت» چون بهشت از ايشان سرچشمه گرفته است «و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۴ *»

اليهم انتسبت» نسبتش به ايشان است «و بهم تأصّلت و تحقّقت» تأصل و تحققش به اين بزرگواران است «و بنورهم استنارت» نور وجود به بركت ايشان به آن‏ها داده شده «و بوجودهم استقامت و استدامت» دوامش هم باز به نور ايشان است «فالجنّة لهم عطيّة من اللّه سبحانه لهم» خدا به ايشان داده عطيّه خدا است «و هديّة اليهم و هي بستانهم يسكنون فيها من شاءوا و ارادوا من شيعتهم المخلصين لهم» ديگر خودشان هركس را هرجا كه بخواهند مي‏نشانند. «و المنتحلين لمحبّتهم و مودّتهم و الواردين حوض ولايتهم» خيلي عجيب است!

من ديروز تقريباً حدود ساعت ده و ربع بود همين‏جا توي دفتر نشسته بودم فرمايشات سيد بزرگوار را مطالعه مي‏كردم عجيب بود نه اين‏كه خوابم ببرد يك دفعه كمي چشمم مثل اين‏كه گرم شد روي هم رفت دو تا دست ديدم با يك ظرف ملامين قرمز پر آب و يك يخ هم وسطش بود، تشنه نبودم ولي همين فرمايشات را كه داشتم مطالعه مي‏كردم چشمم اين‏طور روي هم رفت. نه مي‏شد بگويم خواب بودم و نه مي‏شد بگويم در بيداري بود. دو تا دست ديدم كه ظرف آبي را كه ظرفش هم ملامين قرمز بود و آبش خيلي صاف بود و در آن يك تكه يخ بزرگ بود جلوي من گذاردند مي‏خواستم بخورم كه چشمم را بازكردم ديدم چيزي نيست. فهميدم كه ان‏شاءاللّه همه سر حوض كوثريم بالاخره جام به دست اولياء است و تقسيم مي‏فرمايند. خيلي براي من جالب بود برايم خيلي محسوس بود همين مطالب نبود ولي از فرمايشات ايشان بود كه داشتم مطالعه مي‏كردم معلوم است كه سر حوض كوثريم. در ارشاد راجع به حوض كوثر علم آل‏محمّد:يك بياني مي‏فرمايند و آنچه كه نصيب مي‏شود همان جامي است كه پرمي‏كنند؛ يعني همين فرمايشاتي است كه همه‏اش از حوض كوثر است خيلي جالب بود.

«و الواردين حوض ولايتهم و الصافين في ولائهم و الساعين لاعلاء كلمتهم و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۵ *»

المتمسكين بحبلهم و الآخذين عنهم و المعتصمين بحججهم و براهينهم صلوات اللّه عليهم» اين طور شيعيان خود را در بهشت هرجا بخواهند جامي‏دهند «فقد احاطوا:بها علماً» و بر بهشت و تمام اهل بهشت احاطه دارند. چطور احاطه‏اي؟ «و هي بما فيها حاضرة لديهم حضور النور للمنير و الاثر عند المؤثر» درست مثل حضور نور در نزد منير. چه احاطه‏اي است؟ ما نمي‏توانيم بفهميم كه چه احاطه‏اي است «و كذلك الجنان الخاصّة بهم:» اين‏ها مال بهشتي است كه به شيعيان مي‏نمايانند اما بهشت خودشان چطور؟ «و كذلك الجنان الخاصّة بهم صلوات اللّه عليهم من الفيوضات و الامدادات الواردة عليهم من بحر القدر الاول» از درياي قدر اول «من انحاء الترقيات في مراتبهم الذاتيّة» در مراتب ذاتيّه خود آن بزرگواران چه ترقياتي است؟ و چه فيوضاتي! چه وارداتي است؟ ديگر خودشان مي‏دانند «التي لايصل اليها احد من الخلق» هيچ‏كس به آن‏ها نمي‏رسد؟ «و انّهم» حالا آن‏جا احاطه‏شان به آن بهشت‏ها چه‏طوري است؟ و رؤيتشان چه‏طور است؟ «و انّهم:احاطوا بها» به آن‏ها هم احاطه دارند باز هم مساوي نيست آن‏جا هم احاطه است چرا؟ چون مراتب ذاتيه به اعمال ذاتيه اكتساب مي‏شود ديگر باز هم آثار خودشان است باز هم اثر است باز هم نور است.

«فانّهم:احاطوا بها احاطة الشي‏ء اطوار نفسه» چقدر اين فرمايشات شيرين است! «احاطة الشي‏ء اطوار نفسه» چطور انسان به طورهاي نفس خودش احاطه دارد همين‏طور احاطه دارند؛ يعني آن‏ها همه، آثار ذات خودشان است آثار ذاتيه و اطوار ذاتيه خودشان است «و شئونات ذاته و تنعّمات قلبه» تنعّم يعني همان مراتب تلطيف قلب است «و تنعّمات قلبه و هو المراد من قول الامام۷ حيث قال» آن جايي كه فرمود «رأيت اللّه و الفردوس رأي العين» حضرت امير۷فرمودند: خدا و فردوس را ديدم ديدن عيني عياني كه همان ديدن احاطي باشد. و «فردوس» را هم كه اين‏جا فرمودند يعني همه بهشت‏ها ديگر از بهشت‏هاي ذاتي گرفته تا بهشت‏هاي عرضي و بهشت‏هاي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۶ *»

اهل جنت. از اين جهت مي‏فرمايند: «فانّ المراد بالفردوس مطلق الجنان» مطلق الجنان همه بهشت‏ها است «لا الجنّة الاولي» نه بهشت اولي «علي ما قيل في اسماء الجنان انّ الاولي جنة الفردوس» چون بعضي‏ها كه بهشت‏ها را هشت گفته‏اند بهشت اوليش را بهشت فردوس گفته‏اند؛ يعني آن اعلاي اعلايش را بهشت فردوس گفته‏اند. اين فردوس كه حضرت امير مي‏فرمايند آن نيست كه بعضي‏ها به طبقه اعلاي بهشت اسم داده‏اند و گفته‏اند بهشت فردوس، مقصود آن نيست مقصود مطلق جنان است، تمام بهشت‏ها است چه بهشت‏هاي ذاتيه و چه بهشت‏هاي ساير خلق.

«و لايذهب عليك» حالا در اين فرمايش حضرت كه مي‏فرمايند: من خدا را ديدم و فردوس را ديدم حالا ديدنشان يك‏طور است؟ نه فرق مي‏كند. «و لايذهب عليك انّ مقام اللّه و الفردوس في الرؤية واحد» كه اللّه را ديدم همان‏طور كه فردوس را ديدم اين‏طور كه نبايد باشد «لانّ ذلك باطل» خيال باطلي است! نكند اين خيال را بكني! «فانّ العين التي يري بها اللّه عزّوجلّ يجب ان‏يكون ليس كمثله شي‏ء» با آن چشمي كه خدا را ديدند با آن چشم ديگر هيچ چيز ديگر را نبايد ببينند. «اذ لو كان لها مثل فقد ادرك الحقّ بالمثل» و اين نمي‏شود «لانّ الصفة لاتخالف موصوفها تعالي ربّي عن ذلك علوّاً كبيراً» پس خدا را در مقام توحيد خدا به چشم مناسب آن‏جا ديدند و در مقامات اسماء و صفات به چشم ديگري باز مناسب اسماء و صفات ديدند و همين‏طور «و كذلك العين التي يدرك بها اللّه في مقام الاسم الاعظم فانّ ذلك مقام الاحاطة و القيوميّة العامّة الشاملة للفردوس و الجحيم» با آن چشمي كه خدا را در مقام اسم اعظم ديدند آن‏جا مقام احاطه است مقام قيوميت خداوند است كه عام است و شامل هم فردوس و هم جحيم است و همه خلق اللّه را ديدن در آن مقام با چشم مناسب آن رتبه است آن‏وقت كه ديگر خود فردوس مي‏شود يكي از ظهورات همين قيوميت. «و الفردوس احد ظهورات آثاره» فردوس يكي از ظهورات آثار اسم اعظم است «و هو اعلاها» البته

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۷ *»

اين اثر و ظهور اعلاي مراتب است.

پس معلوم شد چند چشم است در اين‏جا چند ديدن است يكي ديدن اللّه در مقام توحيدش، يكي ديدن اللّه در مقام اسم اعظمش، حالا هم يك رؤيت مال فردوس بايد باشد مي‏فرمايند «ولكنّ العين التي يري بها الفردوس تحت تلك العين» آن چشمي كه با آن فردوس را ديدند از آن عين بايد پايين‏تر باشد «ولكن لمّا كانت تلك العين ايضاً الهيّة» آن چشم هم كه با آن فردوس را ديدند چون چشم الهي است و در سفر سوم است و احاطي است باز هم «لانّ الفردوس بيت رضاء اللّه سبحانه فما ينسب اليه منسوب الي اللّه عزّوجلّ» چون فردوس بيت رضاي خدا و دار رضاي خدا است پس هرچه به اين بيت نسبت داده بشود به خدا نسبت داده شده، به اين اعتبار امام فرمودند: من ديدم خدا را و فردوس را يك رؤيت و نفرمودند: من ديدم خدا را و ديدم فردوس را دو ديدن. «فما ينسب اليه منسوب الي اللّه عزّوجلّ سبحانه مع انّ الواقف في هذا المقام» تازه از اين‏ها همه گذشته كسي كه در سير سوم است و در سفر سوم است و واقف در اين مقام است «يكون اللّه سمعه و عينه» اين باللّه مي‏شنود، باللّه مي‏بيند «يكون اللّه سمعه و عينه و يده» چون اين‏طوري است از اين جهت «جمع۷الرؤيتين في صقع واحد» هر دو رؤيت را در يك صقع فرمودند «و ذلك لشدّة الاتصال في الظهور» چون فردوس ظهور اسم اعظم است و در شدت اتصال به اسم اعظم اين‏طور است كه رؤيت آن هم در رديف رؤيت خدا ذكر شده است.

«لشدّة الاتصال في الظهور فانّ ظهور كرامة اللّه و مواهب اللّه و عِظَمِ قدرة اللّه يا عُظم قدرة اللّه و جميل صنع اللّه و تمام نور اللّه و كمال رضوان اللّه و منتهي امتنان اللّه و غير ذلك كلّه في الجنّة و الفردوس»([۱۲]) خدا روزيمان كند به‏به! مي‏فرمايند: ظهور

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۸ *»

كرامت خدا و مواهب و بخشش‏هاي خدا و بزرگي قدرت خدا و زيبايي صنع خدا و همچنين تمام نور خدا و كمال رضاي خدا و منتهاي منّت‏گذاري خدا، همه و همه در بهشت است و در فردوس است. از اين جهت ديگر به اين اعتبار مال خدا است ظهور الوهيت است به آن‏طور. «اللهمّ ارزقنا الجنّة» از اين جهت امام۷رؤيت بهشت را رديف فرمودند با رؤيت اللّه و در يك صقع قرار دادند. اين سفر و سير به اين شكل است تا بعد ان‏شاءاللّه ادامه بدهيم.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۹ *»

 

درس    ۱۱۶

 

 

(چهار شنبه / ۱۸ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r ادامه عبارات مرحوم سيد بزرگوار (اع) درباره سفر سوم

r سفر چهارم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۰ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

مي‏فرمايند: «فالامامة الكبري و الرياسة العظمي في الظاهر مطابقاً للباطن لاتكون الاّ لمن كمل في السفر الثالث» امامت كبري و رياست عظمي در عالم ظاهر كه با عالم باطن مطابق باشد؛ يعني همان‏طور كه در باطن رئيس و امام است در ظاهر هم رئيس و امام باشد، اين نيست مگر براي كسي‏كه در سفر سوم هم كمال يافته باشد. «و لايكون عنده شي‏ء يحجب نور اللّه الساطع عليه و الظاهر له كما قد يتوهم حصوله في القوس النزولي فيجب تصفية ذلك كلّه حتي يظهر له نور الجلال فيتخلّل في كلّ احواله و اقواله و حركاته و سكناته فيمشي باللّه و يبطش باللّه و يقول باللّه و يعلم باللّه» بايد اين شخص در نزد او حجابي نماند كه مانع شود از ظهور و بروز و سطوع نور خداوندي كه به آن نور براي او ظاهر شده است چون اين تصور مي‏رود، اين توهّم مي‏رود كه در اين قوس نزولي كه انجام مي‏شود خواه و ناخواه يك‏چنين موانعي پيدا مي‏شود حالا اين صعود كرده و در سفر سوم كه برمي‏گردد كه من الحقّ الي الخلق است در اين‏جا باقي مانده‏اي از آن موانع نباشد تا دوباره اين‏جا ظاهر بشود و مانع بروز نور خدا بشود، روي اين جهت به‏طور كلي تصفيه واجب است تا نور جلال ظاهر شود و تخلل يابد؛ يعني در جميع احوال و اقوال و حركات و سكناتش نفوذ كند تا اين‏طور باشد كه باللّه يمشي، باللّه يبطش تا آخر.

«فاذا ظهر ذلك النور فازال الغيور فيري كلّ شي‏ء في مكانه و مرتبته» وقتي‏كه اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۱ *»

نور ظاهر شد و غيرها همه زائل شدند آن‏وقت هر شي‏ء را در جا و مرتبه خودش مي‏بيند «قال عزّوجلّ» در تأويل اين آيه شريفه «قل اعملوا فسيري اللّه عملكم و رسولُه و المؤمنون» همه چيز را در جاي خودش مي‏بيند حتي اعمال را در جاي خود و مرتبه خود مشاهده مي‏كند. «فيشاهد كلّ الاشياء من احوال الدنيا و العقبي و ما تنتهي اليه الامور الي مالايتناهي» احوال دنيا و آخرت و منتهاي امور و همه چيز را به‏طور لايتناهي مشاهده مي‏كند. «لانّ المقتضي موجود» مقتضي شهود و رؤيت كه موجود است كه همان ظهور نور اللّه در او است نور خدا كه در او ظاهر بشود در مقابل آن نور چه چيز را مي‏خواهد؟ و در مقابل آن نور چه مانعي مي‏خواهد پيدا بشود؟ مانع هم كه مفقود است «لانّ المقتضي موجود و المانع و هو كثافات الادبار مرفوع» آني هم كه مانع ظهور نور خدا است اين موانع كه عبارتند از كثافات ادبار «كثافات ادبار» يعني همان كدوراتي كه در ادبار و سير و قوس نزولي پيدا مي‏شد آن‏ها همه كه از بين رفته و مرفوع و برداشته شده است، روي اين جهت مانعي هم براي ظهور نور خداوند نيست، از اين جهت همه اشياء مشهود چنين شخص است. اين آيه شريفه تأويلش را در مورد همين اسفار ذكر مي‏فرمايند خيلي جالب است. از اين جهت اين آيه را هم با همين تأويل يادداشت مي‏كنيد ان‏شاءاللّه.

«قال عزّوجلّ و دخل المدينة اي مدينة وجود الانسان و الداخل هو الظهور الرحماني» ظهور خداوند نور خداوند داخل شهر شد؛ يعني شهر وجود انسان «علي حين غفلة من اهلها» در موقعي كه اهل شهر غافل بودند متوجه نمي‏شدند چه خبر است مراد از اهل شهر چيست علي حين غفلة من اهلها «اي اشتغال الحواسّ و القوي و المشاعر و جميع روابط الماهيّة» همان موقع كه حواس مشغول كار خود بودند و قوا و مشاعر و تمام روابط ماهيت انسان مشغول كار خودشان بودند، يك‏باره ظهور رحماني و نور خدايي بي‏خبر در اين وجود داخل شد «اذ الشي‏ء حين ينظر الي روابط ذاته و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۲ *»

نسب حدوده و يشتغل بمدركات القوي و المشاعر فهو غافل عن النور الواحد المنبسط علي كلّ الاكوار و الادوار و الاطوار فلايظهر ذلك النور له الاّ اذا سكنت الحواسّ و هجعت العيون و هدأت الاصوات» معلوم است ديگر وقتي كه شي‏ء به خودش نگاه مي‏كند و روابط ذاتش و حدودش و مشغول به مدركات و قوا و مشاعر خودش باشد از اين نور واحد منبسط رحماني غافل خواهد بود و اين نور طوري است كه انبساط و شمول دارد همه كَورها و دورها و طورهاي انساني را فرامي‏گيرد روي اين جهت در اين صورت اين نور ظاهر نمي‏شود مگر در آن صورتي كه حواس ساكن شوند، ديده‏ها به خواب روند، صداها خاموش گردند، آن‏وقت اين نور ظاهر مي‏شود. «فاذا ظهر ذلك النور في مدينة الكينونة بعد ما كان هارباً لتسلط الظالمين القوي و المشاعر و رئيسهما النفس الامّارة بالسوء» تأويل است كه حضرت موسي فرار كردند از شهر رفتند چرا؟ چون ظالمين مسلط بودند بعد كه برگشتند داخل شدند علي حين غفلة من اهلها([۱۳]) حالا در تأويل مي‏فرمايند: وقتي‏كه اين نور در مدينه كينونت انساني آمد، بعد از آن‏كه فراري بود براي خاطر تسلط ظالمين كه قوي و مشاعر باشند و رئيس قوا و مشاعر كه نفس امّاره است.

«فاذا دخل و قد سكنت الحواس وجد فيها رجلين يقتتلان» وقتي اين نور برمي‏گردد و داخل مدينه يا شهر وجود انسان مي‏شود وقتي است كه حواس ديگر ساكن مي‏شوند و آن مشاعر ساكن شده و در اين شهر قرارگرفته دو شخص را مي‏يابند كه با يك‏ديگر مقاتله مي‏كنند «هذا من شيعته و هو العقل المستنير بنور اللّه و هذا من عدوه و هو النفس الامّارة بالسوء المدبرة عن اللّه» داخل شهر كه مي‏شود مي‏بيند اين دو تا كه با يك‏ديگر مقاتله مي‏كنند: يكي دوست اين نور است كه عقل مستنير بنور اللّه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۳ *»

باشد و يكي دشمن است كه نفس اماره بالسوء است كه ادبار از خدا دارد «فوكزه موسي فقضي عليه فقتل العدوّ الذي هو النفس الامّارة» موسي كه اين نور خدا است مشتي محكم مي‏زند به آن دشمن و او را به درك مي‏فرستد كه نفس اماره بالسوء باشد نفس اماره بالسوء را مي‏كشد، اين نور نابودش مي‏كند. «و هو معني القي موسي عصاه» همين است معناي آن آيه ديگر كه خدا تأويلاً فرمود: فألقي موسي عصاه([۱۴]) آن‏وقت تمام سحر ساحرين و تمام آثار نفس اماره بالسوء را بلعيد اين نور به واسطه تقويت عقل همه آن‏ها را برمي‏اندازد. «قال هذا اي النفس الامّارة بالسوء من عمل الشيطان» آن‏وقت اين نور به نفس اماره بالسوء كه كشته شده و به زمين افتاده اشاره مي‏كند و مي‏فرمايد «هذا من عمل الشيطان» اين نفس اماره بالسوء در اين وجود و در اين شهر وجود انساني از آثار شيطان بود «و هي الماهيّة الخبيثة» ماهيت خبيثه است «انّه عدوّ مضلّ مبين» نفس امّاره دشمن مضلّ مبين است.

«فاذا انقتل العدوّ الظلماني و استولي الشيعي النوراني فغلب النور و ظهر في كلّ المدينة» وقتي‏كه آن دشمن ظلماني كشته شد و آن شيعه نوراني كه عقل است عقل مستنير به نور اللّه مستولي شد، آن‏وقت پس نور غلبه پيدا مي‏كند يعني آن نور رحماني غلبه پيدا مي‏كند و در همه شهر ظاهر مي‏شود «و كان يري الاشياء» همه اشياء را مي‏بيند «و ذلك النور هو العمود من النور الذي يعطيه اللّه وليّه» اين نور همان عمودي است كه در احاديث فرموده‏اند عمودي از نور براي امام۷نصب مي‏شود و همه اشياء را در آن مي‏بيند. «فيري بذلك اعمال الخلائق و احوالهم» اعمال و احوال خلائق را مي‏بيند «كما عن الرضاعليه السلام و روحي له الفداء» اين حديث از حضرت رضا۷روايت شده «فاذا لم‏يكن نورانيّاً كما وصفنا فلم‏تجز له الامامة و الرياسة الكبري» اگر اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۴ *»

نورانيت فراهم نشود نمي‏تواند امام باشد، نمي‏تواند رياست كبري داشته باشد «لانّه مثل ساير رعاياه» ديگر مثل سايرين مي‏شود «فيحتاج اليهم احياناً» چه‏بسا گاهي محتاج به همين‏ها مي‏شود.

«لانّ ذلك النور مانفذ و ماتخلّل في كلّ ذرّات وجوده حتي لايخفي عليه شي‏ء» زيرا اين نور نفوذ نكرده و تخلل در جميع ذرات وجوديش پيدا نكرده به‏طوري كه چيزي بر او پوشيده و مخفي نباشد. «فبقدر عدم التخلّل يبقي جاهلاً» به مقداري كه نور نفوذ نكرده جاهل باقي مي‏ماند آن‏وقت خواه و ناخواه به او رجوع مي‏شود سؤال مي‏شود مردم محتاج مي‏شوند به اين‏كه بيان كند، اما متحير مي‏ماند و نمي‏تواند بيان كند. «فاذا احتاجوا للحكم المتعلق بذلك الذي ما تخلّل فيه النور و لم‏يصل اليه العمود فيبقي واقفاً متحيّراً» وقتي آن نور به اين‏طور نباشد اين برخورد مي‏كند با موضوعي و برايش روشن نيست كه حكمش چيست و عمود به اين نمي‏رسد تا بفهمد حكمش را. از او سؤال مي‏كنند متحير و واقف مي‏ماند كه چه بگويد «كسائر رعاياه» مثل سايرين مي‏شود. همان‏طور كه ما نور نداريم كه اشياء را ببينيم تا حكمش را بدانيم او هم آن مقداري كه نور در او نفوذ نكرده نمي‏تواند آن شي‏ء را روشن كند «فيبقي واقفاً متحيّراً كسائر رعاياه حاشا ربّي ان‏يدحض حجته» خدا با دست خودش حجت خودش را باطل كند «و ينقص نوره» با دست خودش نورش را ناقص كند «و يجعل الجاهل الناقص خليفة له علي خلقه» اگر اين‏طور باشد «فمن اين يظهر اذاً قدرته و قوّته» اگر اين‏طور باشد قوت و قدرتش چه‏طور ظاهر مي‏شود؟ «فمن اين يظهر اذاً قدرته و قوته و كماله فانّ الخليفة ظاهر للاصل و نايب عنه» خليفه ظاهرِ آن كسي است كه جانشين او است و نايب او است «فيجري عليه حكمه» حكم اصل بر اين خليفه بايد جاري بشود «كما قال عزّوجلّ الذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه. من يطع الرسول فقد اطاع اللّه. قل ان‏كنتم تحبّون اللّه فاتّبعوني يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم فلمّا كان العلم بحقايق

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۵ *»

الموجودات و قرانات احوالها و مقتضيات آثارها هو علامة الامامة و الرياسة كما اخبر الحقّ عزّوجلّ في كتابه العزيز عن ذلك» چون علم به حقايق موجودات و قرانات احوال موجودات و مقتضيات آثار موجودات علامت امامت و رياست است كه سفر چهارم است كه سفر في الخلق بالحقّ است.

چون در سفر چهارم كه مقام امامت و رياست كبري است مقصود تكميل ناقصان و تعليم جاهلان و اين‏گونه امور است از اين جهت بايد اين شخص عالم باشد به جميع حقايق موجودات و قرانات احوال اين‏ها كه سفر سوم بود. بايد اين را تحصيل كند و برايش فراهم بشود تا سفر چهارم فراهم بشود. چون اين‏طوري است كه خداوند از وسعت علم اين امامان به حق در اين آيه شريفه خبر داده است «فقال عزّوجلّ و اوحي ربّك الي النحل فهو منتحل العلم» نحل معناي ظاهرش را درنظر بگيريد شايد تفسير ظاهر ظاهر باشد اگر تأويل نگيريم. نحل يعني «منتحل العلم» كسي‏كه داراي علم است «و هو الامام۷» وجود مبارك امام در هر زماني است «كما ورد النصّ عنهم:» از خودشان در اين باره روايات رسيده است «قالوا نحن النحل»([۱۵]) بعد اين آيه شريفه «ان‏اتّخذي من الجبال» را تأويل مي‏فرمايند درباره اقسام علومي كه براي امام معصوم صلوات اللّه عليه ظاهر است كه ديگر اگر بخواهيم در اين تفسير و تأويل وارد بشويم طول مي‏كشد و در جاي خودش بحث شده و بيان فرموده‏اند.

به همين مقدار در بيان سفرهاي چهارگانه در اصطلاح مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم و طرز سلوك معصومين:و انبياء و كاملين لازم بود تفصيلي داده شود و يادداشتي بشود تا ان‏شاءاللّه دنباله بحث را داشته باشيم.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۶ *»

 

درس    ۱۱۷

 

 

(پنج‏شنبه / ۱۹ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r اختلاف نظر بزرگان (اع) با نظر عرفاء در سفرهاي چهارگانه

r محبت الهي و لازمه آن «اصطفاء»

r حقيقت «احببت ان اعرف»

r «حبيب» رسول اللّه۹ است.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۷ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

تشريح سفرهاي چهارگانه معلوم شد و اختلاف نظر مشايخ اعلي اللّه مقامهم با عرفا روشن شد كه در دو مسأله كلي اختلاف نظر دارند حالا جزئياتش جاي خود باشد: اول اين‏كه اگر در هر جاي از اين سفرهاي چهارگانه اسم حق مي‏آيد مراد ظهور حق است نه ذات و مراتب ذاتيّه حق كه مشخص است و از امتيازات توحيديّه اين مكتب است. همچنين مطلب دوم اين‏كه مراتب مسافرين محفوظ است، اين‏ها در اثر سير و سفرها به مراتب يك‏ديگر وصول پيدا نمي‏كنند مرتبه‏ها مشخص و از يك‏ديگر جدا است اما آن‏ها مي‏گفتند: نه، مي‏شود كه يك انسان ـ انسان نوعي ـ سير كند و صعود كند و مراتب را طي‏كند ديگر بدون امتياز بدون فاصله خود را به سابقين برساند، اما اين‏طور نيست بلكه مراتب محفوظ است و اين سفرهاي چهارگانه براي اهل هر مرتبه‏اي در مرتبه خودشان ميسر است.

با توجه به همين مطلب است كه عرفان مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم با عرفان عرفا امتياز پيدا مي‏كند و اين خودش از مسائل مهم است كه حفظ مراتب بايد بشود و اهل مرتبه‏ها در مرتبه‏هاي خودشان سلوك دارند و از اين جهت محمّد و آل محمّد:مصطفَين و عباداللّه هستند كه انتخاب شده‏اند و اصطفاء براي ايشان است كه ديگران به اين مقامات نمي‏رسند، مخصوصاً رسول اللّه۹ به لقب «مصطفي» ملقب شده‏اند و به‏طوري است كه وقتي مصطفي گفته مي‏شود فقط شامل آن حضرت است و غير

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۸ *»

ايشان را شامل نيست چنان‏كه اگر «مرتضي» هم گفته مي‏شود اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اراده مي‏شوند؛ يعني اگر بنا بود كه ديگران هم در اين سفرهاي چهارگانه خود به حد اصطفا و به حد ارتضا برسند پس اين اختصاص چيست؟ اين خصوصيت چيست كه فقط شامل ايشان است؟ يعني وقتي گفته مي‏شود «المصطفي» يا گفته مي‏شود «المرتضي» الحمدللّه رب العالمين براي همه اهل اسلام اين‏طور است كه رسول‏خدا۹ به ذهن مي‏خورد علي مرتضي صلوات اللّه عليه به ذهن مي‏خورد. پس اين دليل بر اين مي‏شود كه غير اين بزرگواران هرچه هم اين سفرهاي چهارگانه را داشته باشند نمي‏توانند به حد ايشان و به مرتبه ايشان برسند. و اين آيه شريفه عالم الغيب فلايظهر علي غيبه احداً. الاّ من ارتضي من رسول([۱۶]) معلوم است كه خداوند دارد حد و مقام اين بزرگواران را بيان مي‏فرمايد كه ديگران نمي‏توانند به اين حد برسند اگرچه ترقي هم داشته باشند. خدا عالم الغيب است و كسي را بر غيبش مطلع نمي‏سازد مگر آن كسي را كه برگزيده و انتخاب فرموده است كه از جنس رسول است و از رسول است. اگر من را «بيانيّه» نگيريم، مي‏شود من جنسي، آن مرتضي از جنس رسول است كه مصطفي است، از جنس او و از او است، مرتضاي از محمّد۹است. و انتخاب شده از آن بزرگوار نيست مگر اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه.

و خود همين را وقتي به اين معنا بگيريم دليل بر اين است كه محمّد را مرتبه‏اي است كه علي را آن مرتبه نيست مگر اطلاع بر آن مرتبه. ديگر اين فلايظهر علي غيبه مي‏شود محمّد۹، مقام اصطفاء كه خداوند بر مقام اصطفاء مطلع نمي‏سازد و به مقام اصطفاء و غيب خود كه محمّد است عارف نمي‏كند مگر علي را. پس علي به مقام محمّد۹واقف است و همين‏طور باز ديگران به مقام علي واقف نيستند چون اين‏ها

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۹ *»

در مرتبه‏هاي ديگرند در مقام خود علي نيستند، نهايت سيرشان و كمالشان اين است كه به مقام علي صلوات اللّه عليه واقف مي‏شوند و بر اين مقام مطلع مي‏شوند، اما نه اين‏كه با او در يك مرتبه قرار بگيرند. پس اين غيبي كه در اين آيه شريفه خداوند فرموده كه بر او كسي را مطلع نمي‏سازد مگر اين‏كه انتخاب شده از رسول باشد و برگزيده‏اي از جنس رسول باشد مي‏شود همان مقام مصطفي، مقام رسول۹ و همان بزرگوار است كه منتجب و انتجاب شده و اصطفاء يافته در حجاب غيب الهي است و البته تا اين سير براي اين بزرگواران نبوده و نباشد كه اين مقام اصطفاء و ارتضاء نخواهد بود. پس همين اصطفاء دليل بر اين است كه اين سيرها و اين سفرهاي چهارگانه بوده و در اثر اين سفرهاي چهارگانه محبت خدا به ايشان و محبت ايشان به خدا در كار بوده است. پس اصطفاء از محبت سرچشمه گرفته، محبوب و مصطفاي اللّه۹ است كه انتخاب شده است براي اين‏كه محبوب خدا باشد و همچنين محب خدا باشد و در اين مرتبه و در اين مقام او است نه غير او.

پس محبت كامله مطلقه، محبت الهي كه اين محبت لازمه‏اش اصطفاء و برگزيدن محبوب است نمي‏باشد مگر به اين‏كه محبت به كمال خود و به بي‏نهايت رسيده باشد و همه مراتب محبت در همه مراتب اين محب و محبوب به لايتناهي رسيده باشد. پس محبوب محبوب نيست مگر اين‏كه محب باشد مطلقا. محبوب مطلق در واقع همان محب مطلق است و محب مطلق محبوب مطلق است. چون محبوب مطلق بوده محب مطلق شده چون محب مطلق شده محبوب مطلق شده. محب صدق نمي‏كند مگر در صورتي كه محبوب باشد و محبوب به‏طور اطلاق صدق نمي‏كند مگر در صورتي كه محب باشد به‏طور اطلاق. پس امر در واقع دوري است به اصطلاح دور معي است و اين‏طور دورها هيچ محال نيست. آن دوري كه محال است دورهاي ديگر است اين دورها دور محال نيست خيلي كه گفته‏اند دور محال است اين دور محال نيست. محبت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۰ *»

كامله تمام نمي‏شود و وجود پيدا نمي‏كند مگر به اين‏كه محبت و حبّ در جميع جزئيّات و ذرّات و مراتب وجودي محبّ و در جميع قوا و مشاعر او رسوخ و نفوذ كند و در همه مراتب او تخلل پيدا بكند و او را از غير محبوب بيگانه سازد و او را خالص كند فقط براي محبوب، اين «محبّت كامله» است. وقتي رسيد به اين مقام آن‏وقت در تحققش در وجودش و در قوام وجودي، اين محبت مؤثر است؛ يعني اصلاً وجودش به اين محبت بستگي دارد وجودش بستگي پيدا بكند همان‏طور كه در مقام وجدان و شهودش اين‏طور است. چطور در مقام وجدان و شهودش جز محبوب چيزي را نمي‏بيند و جز به محبوب نمي‏انديشد، همين‏طور در مرحله وجوديش هم اين محبّ به درجه‏اي مي‏رسد كه قوام وجوديش به محبت بستگي پيدا مي‏كند و امر عجيبي است كه قوام وجوديش مثل قوام وجدانيش به محبت بستگي دارد. اين نهايت محبت است كه از نهايت معرفت فراهم مي‏شود. پس هميشه محبوب را مقدم بر غير محبوب دارد و غير محبوب را فراموش كرده هم در مراحل و مراتب وجوديش هم در مراتب وجدانيش هم در مراحل تحققش، هم در مراتب شهود و احساسش. وقتي‏كه اين‏طور بود همان‏طور كه محبوب ابداً باقي است، اين محبّ هم ابداً باقي است و براي محبت و براي محبوب مصطفي و مجتبي خواهد بود.

از طرفي در بحث‏هايي كه داشتيم معلوم شد كه محبت، علّت خلق و غايت ايجاد و خلق است كه در حديث قدسي است فأحببت ان‏اعرف كه اين فأحببت ان‏اعرف بيان غايت و ايجاد است. پس محبت اول چيزي بود كه ظاهر شد و پيدا شد فأحببت فعلي كه صادر شد فعلي كه انجام شد اول فعل احببت بود. محبت اول موجودات است و اول چيزي است كه صادر شده و صدور يافته است و چون اين هم ثابت شده كه «محبت الهيّه» ذات خدا نيست خلق خدا است، بنابراين حالا كه خلق خدا شد اگر محبي به درجه‏اي رسيد كه نبود مگر محبت، و خدا هم كه به ذاتش محبوب نشد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۱ *»

فأحببت ان‏اعرف([۱۷]) محبوبيت معروفيت است؛ يعني معروفيتش محبوب او است و اين خلق و محب به درجه‏اي مي‏رسد آن هم اين محب كه در واقع عين محبت و عين محبوب شد محبي كه هم محبوب است و هم محبت است. از اين جهت اصطفاء شامل حال او شده و رسيده به اين مرحله كه محبت حقيقيه الهيه عبارت شده از او و محبت خدا هم به خلقش عبارت مي‏شود از همان، هم محبت و هم محبوب و هم محب است. چون به اين درجه رسيد اين امور در عين حالي كه مختلف هستند؛ يعني سه چيزند: محبت محبوب محب در حال اختلاف، يكي مي‏شوند. پس اين بزرگواران به واسطه همين سفرهاي چهارگانه به مقامي رسيده‏اند كه اصلاً خود احببت ان‏اعرف خود اين بزرگوارانند.

پس خداوند خلق را براي ايشان خلق فرموده براي اين‏كه ايشان را دوست داشته باشند و ايشان را بشناسند و ايشان هم به همين جهت مبدأ ايجاد و علت انوجاد شده‏اند و محبت خدا در جميع مراتب ظاهر و باطن ايشان رسوخ و نفوذ كرده و ايشان به واسطه يك‏چنين محبت لايتناهي در بحر مشاهده ظهور خدا مستغرق‏اند و جز جمال محبوب وجوداً و وجداناً نه چيزي را مي‏بينند و نه چيزي را ادراك مي‏كنند. از اين جهت است كه در معرفي اين بزرگواران مشايخ ما مي‏فرمايند: اين‏ها وجود مطلق‏اند؛ به اين معنا كه در قرآن تصريح شده يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار([۱۸]) و به اين اعتبار پس جز فعل اللّه در كينونت ذات و وجود ايشان چيزي نيست. اين‏ها وجودشان عبارت از فعل اللّه است. پس به مرحله و مقامي رسيده‏اند البته اين‏كه مي‏گوييم رسيده‏اند خلقتشان با سيرشان يكي بوده، نه اين‏كه نبوده‏اند بعد رسيده‏اند، خلقتشان با سيرشان و سفرهاي چهارگانه‏شان يكي بوده است تعبير اين‏طور است و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۲ *»

الاّ از وقتي‏كه خداوند ايشان را خلق كرده، به مقام محبت رسيده‏اند و در مقام محبت ساكن‏اند. روي اين جهت خداوند ايشان را دوست مي‏دارد پس اين بزرگواران محب و محبوب‏اند و محبوب و محبّ‏اند. از اين طرف كه حساب مي‏شود محب و محبوب خدايند از طرف خدا كه حساب مي‏كنيم محبوب خدا و محب هستند مقام احببت ان‏اعرف در واقع همين مقام است.

پس چون محبت به بي‏نهايت رسيده و لايتناهي شد و چون فعل أحببت دلالت بر استمرار دارد ديگر فعل نوعاً بر استمرار دلالت دارد؛ يعني اگر جمله اسميّه گفته شده بود ثبوت را مي‏فهماند اما فأحببت به شكل فعل گفته شده و فعل دلالت بر حدوث دارد؛ يعني مرتّب اين مرتبه و اين محبت حادث مي‏شود و چون مرتب حادث مي‏شود براي ترقّي اين بزرگواران در درجات محبت كه عين حقيقت خود ايشان است تناهي نيست بلكه اين بزرگواران در محبت‏داشتن به خدا لايتناهي هستند در محبوب‏بودن خدا براي ايشان و محبوب‏بودن ايشان براي خدا، در همين ترقي دائمي هستند چنان‏كه در آن حديث معراج خداوند فرمود ليس لمحبتي علم و لا غاية و لا نهاية([۱۹]) پس براي كمالات ايشان غايت و نهايتي نيست و اين‏طور نيست كه متوقف شده باشند. نه از وقتي‏كه وقت ندارد از موقعي كه خداوند ايشان را ايجاد كرده به عنوان محبت ايجاد كرده، به عنوان محب ايجاد كرده، به عنوان محبوب ايجاد كرده و تا وقتي‏كه خدا خدايي مي‏كند كه باز تا ندارد ايشانند محب خدا، ايشانند محبوب خدا. و ايشان محبوبيتشان در محبتشان به خدا است. وقتي‏كه خدا را دوست دارند خدا را به خودشان دوست دارند، پس محبوبيّت خداوند براي ايشان خود ايشانند همان‏طور كه محبّيتشان هم براي خدا خود ايشانند و اين بدون حدّ يقف است.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۳ *»

روي اين جهت است كه كلمه حبيب براي رسول اللّه۹ انتخاب شده و آن‏بزرگوار حبيب است. در زيارتي كه روزهاي جمعه به آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه توسل داريم عرض مي‏كنيم لا حبيب الاّ هو و اهله([۲۰]) با اين لا حبيب نفي حبيبيّت از غير مي‏شود و اين نفي نفي حقيقي است نه مجازي؛ يعني حقيقت محبت و اين محبت لايتناهي كه بيان شد نيست مگر شأن آن بزرگوار. كلمه حبيب صيغه مبالغه است نه صفت مشبهه، حالا ممكن است كسي صفت مشبهه اراده‏كند ولي در اين‏جا صيغه مبالغه است. صيغه مبالغه صلاحيت دارد هم براي فاعل استعمال بشود هم براي مفعول استعمال بشود، براي فاعل مثل چه چيزي؟ «شهير» به معناي مشتهر، اسم فاعل است. براي مفعول مثل چه چيزي؟ «جريح» «قتيل» به معناي مقتول و مجروح. پس صيغه مبالغه هم براي فاعل و هم براي مفعول صلاحيت دارد. در اين‏جا حبيب صيغه مبالغه‏اي است كه هم براي فاعل به معناي محب استعمال شده، هم براي محبوب اسم مفعول بكار رفته است؛ يعني حبيب هم معناي محب و مبالغه در محبّيّت را مي‏رساند هم مبالغه در محبوبيت را. و محبّيت و محبوبيت هم دو تا است محب خدا هستند و خدا محبوب ايشان است به خود ايشان، خدا محب ايشان است به خودشان و محبوب خدا هستند به خودشان.

ببينيد چهار يعني دو تا محب دو تا محبوب، و چهار حبيب هم مبالغه براي همه اين چهار است. پس مبالغه، آن هم صيغه مبالغه از طرف خدا! ديگر اين لفظ اين اسم شريف و اين لقب شريف انتخاب شده براي محمّد و آل محمّد:لا حبيب الاّ هو و اهله بقية اللّه فرمودند و از زبان بزرگان صادر شده لا حبيب الاّ هو و اهله پس خدا فرموده لا حبيب الاّ هو و اهله پس صيغه مبالغه است براي فاعل و مفعول. و در اين بحث دو

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۴ *»

فاعل داريم دو مفعول كه همه در واقع يك حقيقت است. پس لايتناهي بودن محبت مشخص شد و به اين معنا درست آمد الحمدللّه رب العالمين. چه بگوييم محبت يا محبّيت و يا محبوبيت، از طور و اندازه و تقدير همه گذشته. حد برايش نمي‏شود تصور و تعيين‏كرد.

از اين جهت از اين مرتبه كه عالم ايشان باشد هيچ‏كس را نصيبي نيست. كجا هستند عرفا؟ چه مي‏گويند؟ كه انسان نعوذباللّه نعوذباللّه مي‏تواند به مقام جمعيت برسد، نعوذباللّه مي‏تواند مثل احمد۹ صاحب مقام محمود بشود. خداوند درجات بزرگان ما عالي است متعالي بفرمايد كه چطور ايشان حقوق همه جهات را رسيدگي كردند و حق هر چيزي را جاي خودش قرار دادند؟ عدول نافين عادل‏اند هر چيزي را در جاي خودش قرار داده و حد هر چيزي را مشخص كرده‏اند و اين همه انحرافي را كه مخصوصاً در عرفان پيدا شد برطرف فرمودند. در اين مرتبه هم همين‏طور اين بزرگواران حبيب‏اند. حال كدام مكتب مي‏تواند لا حبيب الاّ هو و اهله را بيان كند جز اين مكتب؟ عارف مي‏تواند بگويد لا حبيب الاّ هو و اهله؟ عارفي كه مي‏گويد من مي‏توانم سيركنم و به اين حد برسم و مثل احمد۹ من هم به مقام قاب قوسين او ادني يا همين‏طور به مقام محمود نائل شوم؟ پس چرا لا حبيب الاّ هو و اهله مي‏گويد و اگر حق اين‏طور است ديگر راه بسته است كه هركس بخواهد برسد و لا حبيب الاّ هو و اهله اين كلمه مباركه از بقية اللّه رسيده است. پس بحمداللّه كاملاً روشن شد كه اين مقام مخصوص ايشان است و از اين جهت اسم اين مقام را گفته‏اند وجود مطلق، اختراع، ابتداع، عالم احببت ان اعرف، حقيقت محمديّه۹و از اين تعبيرات كه مخصوص ايشان است.

پس هروقت «مصطفي» به‏طور مطلق گفته شد اراده نمي‏شود مگر محمّد۹يا «مرتضي» به‏طور مطلق اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. همين‏طور است هروقت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۵ *»

هم گفته شود حبيب الله مطلقاً وجود مبارك رسول خدا۹و ائمه هدي سلام اللّه عليهم اجمعين اراده شده و مي‏شود به هر وجهي به هر معنايي، چه آن‏طوري كه ما مي‏دانيم يا نمي‏دانيم از اين‏طور معاني كه ذكر شده، به‏طور كلي رسم ايشان و شأن ايشان است و لقب و تعبيري از مقام ايشان است. پس چون محبت به جميع حقايق و همه مراتب ايشان رسيده به آن وجه كمال خودش، از اين جهت اين بزرگوار مخصوص شده به آن عقل فعّال كه به اصطلاح عرفا و حكما عقل فعّال كه منشأ و مبدأ جميع عقول است، مال ايشان شده است به دليل اين‏كه در مورد اين عقل‏هاي جزئي در حديث كافي فرموده فلا اكملتك الاّ في من احبّ([۲۱]) خطاب به عقل است، ديگر من تو را كامل نمي‏سازم مگر در آن كسي‏كه محبوب من است. پس محبوبي مثل رسول اللّه۹فلا اكملتك الاّ في من احبّ او است صاحب عقل فعّال و عقل فعّالي كه همه عرفا و همه حكما مي‏گويند: وقتي كسي سير كند و صعود كند به عقل فعال مي‏رسد و متصل به عقل فعال مي‏شود، مقصود اين است؛ يعني مي‏رسد به اين‏كه عقل محمّد۹ باشد و از عبوديت ايشان بهره‏مند باشد انا عبدٌ من عبيد محمّد۹([۲۲]) را اميرالمؤمنين در مقام بندگي اظهار مي‏كند. وقتي‏كه مي‏خواهد نشان بدهد كمال خود و جمال خود را افتخار مي‏كند به عبوديت اين بزرگوار۹٫

همچنين اين بزرگوار به واسطه اين امر و اين اختصاص است كه مخصوص به اصطفاء و صفوه شده است. بنابراين هرچه در ملك خدا اصطفايي باشد، ظلّ و شعاع اين اصطفاء مي‏شود هر مصطفايي در ملك شعاع اين مصطفي مي‏شود نه اين‏كه به حد اين برسد و الاّ اين اختصاصات معنا نداشت. اگر بنا بود در اين چهار سفر هركس بتواند در مراتب صعود كند و صاحب مراتب و مقامات بشود، آن‏طوري كه عرفا گفته‏اند، پس

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۶ *»

اين اختصاصات چه معنا دارد؟ اين اختصاصات به ما مي‏فهماند كه جميع كساني كه به طوري اصطفاء در ملك يافته‏اند؛ ملك كه مي‏گوييم؛ يعني در جميع خلق و در جميع عوالم و همه مراتب خلقي كه اين‏ها اشعه اين بزرگوارند و به قدر قربشان به اين بزرگوار به اين اصطفاء نائل شده‏اند. در اين آيه شريفه خداوند مي‏فرمايد قل الحمدللّه و سلام علي عباده الّذين اصطفي([۲۳]) اين عباده الّذين اصطفي خدا بر ايشان سلام مي‏كند سلام علي عباده الّذين اصطفي خداوند ايشان را به اين مقام اصطفاء سلام مي‏دهد و اگر بنا بود اين مقامات محمّد و آل محمّد:به غير ايشان برسد، ديگر اين اختصاص‏ها اين امتيازها اين تجليل‏ها اين تكريم‏ها چه معنا دارد؟ بي‏معنا است! ديگر براي همه ميسر است. اما نه! اين‏ها همه بيان اين است كه فقط ايشانند آن عبادي كه خدا بر ايشان به مقام اصطفايشان درود فرستاده و در اين مقام ايشان را توصيف فرموده است. البته در بعضي آيات هم هست كه بعضي از انبياء هم به اصطفاء توصيف شده‏اند ولي آن اصطفاها ظل اين اصطفاء است كه ان‏شاءاللّه ادامه بحث در روز شنبه.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۷ *»

 

درس    ۱۱۸

 

 

(شنبه / ۲۱ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r اصطفاء حقيقي و اصطفاء نسبي

r اصطفاء در دو مقام اجمال و تفصيل

r نتيجه بحث در اصطفاء حقيقي و نسبي

r قاعده‏اي از حكمت

r معناي رجوع الي اللّه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۸ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد طبق حكمت الهيّه و عرفان حق سير و سلوك انسان‏ها طوري نيست كه همه بتوانند در يك مرتبه با يك‏ديگر قرار بگيرند بلكه همين‏كه در اسلام مقام اصطفاء به رسول اللّه۹ و مقام ارتضاء به اميرالمؤمنين و ائمه هدي:اختصاص پيدا كرده دليل بر اين است كه پس عرفان طريق اشتباه را طي‏كرده در اين‏كه سايرين مي‏توانند در مقام ولايت و در سير و سلوك به اين مقامات برسند و با اهل نبوت و اهل ولايت رديف بشوند. الحمدللّه رب العالمين ضرورت اسلام است كه وقتي مصطفي به‏طور اطلاق گفته مي‏شود فقط شامل رسول اللّه۹ است مرتضي كه گفته مي‏شود شامل اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است حتي عرفاي اهل سنت هم اين مسأله را قبول دارند كه بعد از رسول اللّه۹ كسي نتوانسته در مقام ولايت به حدي برسد كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه رسيدند. همان‏طور كه عرفاي شيعه، علي صلوات اللّه عليه را «شاه اولياء» مي‏دانند همين‏طور عرفاي اهل سنت هم اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه را «شاه اولياء» مي‏دانند و اين ضرورت در واقع كشف از اين مي‏كند كه پس كسي را تمكن نيست كه به مقام اين بزرگواران برسد بلكه هريك از انبياء هم كه به مقام اصطفاء نسبي خود رسيده‏اند، به بركت تقرب يافتن به اين بزرگواران است و در اثر قرب به محمّد و آل محمّد:است. چون مقام اصطفاء و ارتضاء به‏طور اطلاق مال اين بزرگواران است.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۹ *»

در آيه‏اي كه مي‏فرمايد انّ اللّه اصطفي آدم و نوحاً و آل ابرهيم و آل عمران علي العالمين. ذرّيّةً بعضها من بعض([۲۴]) البته اين آيه يك باطني دارد كه ما بارها گفته‏ايم در تفسير قرآن باطن اصل است و ظاهر فرع است و به عكس ما نوع مفسرين ـ البته از سني‏ها هم گرفته‏اند ـ مبتلا هستند به اين‏كه ظاهر را اصل و باطن را فرع مي‏گيرند و مي‏گويند از باب تأويل و يا ذكر باطن و يا جري است كه القرآن يجري كما تجري الشمس و القمر([۲۵]) از باب جري مي‏دانند كه اگر يك وقتي امام۷آيه‏اي را تفسير بفرمايد به محمّد و آل محمّد:، اسمش را مي‏گذارند كه اين تأويل است يا باطن است يا جري است؛ يعني از قبيل ذكر مصاديق است. اگر امام مثلاً در باره اين آيه انّ اللّه اصطفي آدم فرمودند «يعني محمّد۹» مي‏گويند اين‏ها باطن است اين‏ها تأويل است اين‏ها از قبيل ذكر مصداق است، جري همان ذكر مصداق است. القرآن يجري كما تجري الشمس و القمر يعني قرآن شمول دارد عموميت دارد مصاديق پيدا مي‏كند. يك‏وقت هست مصداقش آدم است علي نبينا و آله و۷ يك‏وقت هست مصداقش محمّد است۹از اين جهت بر اين‏طور امور حمل مي‏كنند. و اين از اين‏جا نشأت و سرچشمه مي‏گيرد كه اين‏ها ظاهر را اصل گرفته‏اند و باطن را فرع. اما ما به بركت آل محمّد:و بزرگان، باطن را اصل مي‏دانيم و ظاهر را فرع. روي اين جهت اگر در ظاهر آيه انبياء اراده شده باشند، امت‏هاي قبل اراده بشوند اين امور را ما يك فرعي مي‏دانيم و اگر عبارتي در باطن رسيده، در تأويل رسيده، اين‏ها همه را بايد اصل گرفت. اصل، محمّد و آل‏محمّد:و شيعيان ايشان هستند هرچه هم ذكر اعداء و كفار شده باز اصل، اعداء آل‏محمّد:هستند و اين كفار ظاهري و امت‏هاي قبلي همه فرع مي‏شوند.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۰ *»

در اين آيه شريفه اگر ما بخواهيم باطن را ملاحظه كنيم معلوم است انّ اللّه اصطفي آدم و نوحاً و آل ابرهيم و آل عمران علي العالمين كه مراد آدم اول و نوح اول و ابراهيم اول و همين‏طور موساي اول و عيساي اول است، تمام اين اسامي درست است كه محمّد۹و اهل بيت طاهرين او:هستند و همچنين اوّل كه مي‏گوييم: چه در مقام اجمال چه در مقام تفصيل، اوّليت اجماليّه و اوّليت تفصيليّه هر دو را مي‏شود اراده كرد. اگر بگوييم اوّليت اجماليّه يا اوّليت تفصيليّه چيست؟ در اين‏جا همان ربط بين مبدأ و مشتق است مثل رابطه بين ضرب و ضارب كه رابطه مبدأ و مشتق است؛ يعني ضرب مبدأ است و ضارب مشتق است، بين اين دو، رابطه رابطه اجمال و تفصيل است ديگر ضرب مقام اجمال است، ضارب و مضروب مقام تفصيل همان ضرب است. اگر بخواهيم ضرب را توضيح بدهيم و تفصيل بدهيم مي‏گوييم ضارب و مضروب از ضرب مشتق مي‏شوند، همين‏طور اين بزرگواران مقام مبدئيت دارند و در مقام تفصيل هم خود ايشان‏اند، تمام مصطفاها ايشانند چنان‏كه در مقام اجمال، مصطفي ايشانند. پس اصطفي و ارتضي و رسيدن به اين مقامات عاليه اولاً مال ايشان است، ثانياً هم مال ايشان است. چون در مقام اوّل هم در مقام اجمال، مصطفي ايشان‏اند در مقام تفصيل هم خود ايشان هستند كه ظهورات ايشان و تجليات ايشان هستند.

ما مي‏بينيم راجع به انبياء كه در احاديث تعريفشان شده حقيقت‏هايشان اين‏طور تعريف شده كه اين‏ها كروبيين‏اند، ملائكه كروبيين، ملائكه هستند به اين معنا كه مملوك خدا هستند و مرسلند به رسالت‏ها. ملك يك معنايش اين است. و اين‏ها را با اين مقامي كه دارند و يقيناً در باره اين‏ها در حد خودشان اصطفاء انجام شده ولي در حديث مي‏فرمايد اين‏ها قومي هستند از شيعيان آل محمّد:كه عددشان مطابق عدد انبياء است، بخصوص مي‏فرمايند عددشان مطابق عدد انبياء است، اسمائشان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۱ *»

همان اسماء انبياء است. پس اين كروبيين و ملائكه كروبيين اساميشان اسامي انبياء، عددشان به اندازه انبياء است. آن‏وقت در باره حضرت موسي كه مي‏فرمايد فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسي صعقاً درباره اين آيه مي‏فرمايد: براي موسي تجلي فرمود شيعه‏اي از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كه اسمش موسي بود. «اسمش موسي بود» معلوم است ديگر كه اسم آن كروبي موسي بوده؛ يعني حقيقت ايشان بوده است. و سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف مي‏فرمايند: اين حديث را خودم نديده‏ام ولي كسي كه اعتماد به او داشتم براي من نقل كرد كه او به‏خصوص ديده كه اسم ايشان موسي بود. در حديث اسم بردند يا در اين‏كه شيعه‏اي از حضرت امير بود ذكر شده اما اسمش هم موسي بود؟ اين را كسي براي من نقل كرده كه مورد اعتماد من است حديثش را ديده كه براي من نقل‏كرد اما خودم نديدم، يا مي‏فرمايند، البته يك‏وقتي ديده‏ام الآن نمي‏دانم كجا ديده‏ام به اين‏طور كه فكركنم تعبير مي‏فرمايند خودم حديثش را ديده باشم.

گاهي اين‏طور مي‏فرمايند ولي از نظر اصول و قواعد حكمت، و كليّات احاديث و روايات اين مطلب معلوم است كه آن كروبيين شيعيان حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هستند و عددشان بايد عدد انبياء باشد و اساميشان هم اسامي انبياء باشد. بنابراين ظاهرِ اين آيه شريفه انّ اللّه اصطفي آدم و نوحاً تا آخر، در واقع همان شيعيان كروبيين مي‏شود بر فرض هم كه باشند باز همان شيعيان كروبيين كه به اين مقامات رسيده‏اند آن‏ها در واقع اشعه و انواري هستند كه به تعبير خود حديث شيعيانند براي وجود مبارك رسول اللّه۹ و ائمه هدي: كه آن‏ها مصطفاي حقيقي هستند كه هيچ‏گونه تغيّر و غيريّتي براي آن‏ها نيست. اما اين‏ها شعاع و اشعه آن‏ها مي‏شوند و چون در ظرف وجودي خودشان از آن بزرگواران حكايتي دارند و آيتي از ايشان هستند از اين جهت بر اين‏ها هم اصطفاء جاري است. و انّ اللّه اصطفي در باره ايشان معنا پيدا

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۲ *»

مي‏كند كه براي آن‏ها هم اصطفاء مي‏شود گفت به همان معنا كه اين‏ها نيستند مگر وصف آن بزرگواران، نيستند مگر بيان و دليل و مثال آن بزرگواران، در نتيجه اين اصطفاء هم همان اصطفاء باشد اما در مقام وصف در مقام ظهور آن.

اما در مقام اجمال اگر بخواهيم نگاه كنيم كه انّ اللّه اصطفي آدم و نوحاً اين اصطفاء همان اصطفاي ايشان است كه ايشان در آن اصطفاء اوّلي خودشان و در اين اصطفاي بعدي كه در انبياء است، خود ايشان هستند كه ظاهر شده‏اند چنان‏كه فرمودند انا آدم انا نوح انا ابرهيم انا موسي انا عيسي([۲۶]) و اين تعبيراتي را كه بقية اللّه صلوات اللّه عليه مي‏فرمايند الا من اراد ان‏ينظر الي آدم و شيث فها انا ذا آدم و شيث([۲۷]) و از اين قبيل تعبيرات اين‏ها همه بيان اين است كه در مقام اجمال اگر بخواهيم نگاه كنيم اصطفاء مال ايشان و وصف ايشان است حتي درباره اين مصطفاهاي بعدي هم ايشان آن‏جا صادق‏اند چنان‏كه فرمود انا موسي. بنابر اين تعبير اگر در اين آيه شريفه همين انبياء ظاهر هم اراده شده باشند، كه ظاهراً هم اين انبياء اراده شده‏اند، اصطفاي ايشان باز به اين معنا است كه چون حامل نور ائمه ما هستند:و محالّ اسرار و اسماء آن بزرگواران‏اند و در محبت و مودّت ائمه طاهرين:ثابت مانده‏اند، و همچنين طبق آيات و رواياتي كه تصريح شده بر اين‏كه ايشان عزم كرده‏اند كه بر آن عهد و پيماني كه از ايشان گرفته شده در امر اطاعت محمّد و آل محمّد:و ولايت ايشان، وفادار باشند از اين جهت اصطفاء شامل حالشان شده و بعد بر اين‏ها هم جاري شده است. به اين معنا مي‏شود گفت كه اين اصطفاء يك تفصيلي از آن ظهورات اوليّه و از آن مقامات اوليّه است اين اصطفاء تفسير آن اصطفاء باشد و ذكر آن اصطفاء باشد امّا بالاخره معلوم است كه اين اصطفاء رتبةً بعد از آن اصطفاء است و حقيقةً همان اصطفاء نيست. پس

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۳ *»

درباره انبياء اصطفاء را به اين معنا بگيريم فرع آن اصطفاء است. پس بايد ايشان در مقامات هم فرع ايشان باشند و در رديف ايشان و متصل به ايشان نباشند به آن معنا كه هم‏عرض باشند.

در اين‏جا ممكن است كه اصطفاي حضرت آدم مورد اشكال قرار بگيرد به اين‏كه مي‏فرمايد و لم‏نجد له عزماً([۲۸]) و ايشان به اين اعتبار از اولوا العزم نشد كه و لم‏نجد له عزماً، مي‏گوييم اين مربوط به يك جهات ديگري است، در اين‏كه اصطفاء شامل حال ايشان است شكي نيست و ايشان به همين مقام اصطفايش و به واسطه تبعيتش و حامل نور محمّد و آل محمّد:بودنش بود كه مسجود ملائكه قرارگرفت و به همين نور احترام و تعظيم شد.

در هر صورت سخن در اين است كه اين بزرگواران اگر چه اسم مصطفي بر ايشان صادق است و اصطفاء شامل حالشان شده اما نه معنايش هم‏عرض بودن با آن اصطفاء و مصطفي‏بودن رسول اللّه۹ است، نه اين‏ها در رتبه بعدند و چون در رتبه بعدند كلام اهل عرفان تمام نيست و سخننشان ناقص است و در اشتباه‏اند كه هركس به او مصطفي يا مرتضي گفته شده يا به درجه‏اي و مقامي رسيده كه آن اسم بر آن‏ها صادق شد، يا فرض بفرماييد همان‏طور كه بر رسول اللّه نبي گفته شده، بر اين انبياء هم نبي گفته شده است، بر اصفياء و اوصياء ولي گفته شده همان‏طور كه بر اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين هم ولي گفته شده، چون اين اسم گفته شده پس بنابراين رتبه اين‏ها هم بايد يكي باشد و ساير اولياء به مقام شاه اولياء رسيده باشند، نه اين‏طور نيست. اين صدق‏ها صدق‏هاي تبعي است. مصطفي و منتجب و حبيب و محبوب و محب و نبي و ولي در مورد محمّد و آل محمّد:به كلّيت و جامعيّت و اطلاق خودش است و آنچه درباره ساير انبياء و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۴ *»

اولياء به‏كار برده مي‏شود باز در رتبه خودشان است و مقام فرعيت را دارد، فرع‏اند، حبيب علي الاطلاق محمّد و آل محمّداند: لا حبيب الاّ هو و اهله، اصطفاي به‏طور حقيقت درباره ايشان است و بعد به‏طور تبعيت و به تدريج درباره اشعه ايشان است به مراتبي كه دارند. بنابراين هركس به اصطفاء و به اجتباء و ارتضاء نائل شده و براي او رتبه‏اي و مقامي باطني و معنوي فراهم شده، به فضل اصطفاي ايشان است و در حقيقت به‏قدر قربش نسبت به اين بزرگواران صلوات اللّه عليهم اجمعين است. اين يك مطلب.

مطلب ديگري كه در همين حكمت حقه ملاحظه مي‏شود و در عرفان باطل به‏طور اشتباه سلوك كرده‏اند اين است كه وصول به حق و ذات خدا را درنظر گرفته‏اند. و اين مطلب باز روشن است كه در قوس صعود، تقرب يافتن به اين بزرگواران همان قرب به خدا است. چون اين بزرگواران براي مراتب بعد تجلي حق‏اند و محبت به ايشان محبت به خدا است، چون ايشان‏اند محبوبيت خدا براي خلق و براي سايرين. پس در قوس صعود تمام خلق كه به‏سوي خدا تقرب پيدا مي‏كنند تقرب به ايشان است. و اين‏كه در آياتي به اين صعود و قوس صعودي اشاره شده مانند انّا للّه و انّا اليه راجعون([۲۹]) يا آيه شريفه انيبوا الي ربّكم و اسلموا له قبل ان‏يأتيكم العذاب([۳۰]) يا اين‏كه مي‏فرمايد منيبين اليه([۳۱]) يا اين‏كه مي‏فرمايد الا الي اللّه تصير الامور([۳۲]) يا اين‏كه مي‏فرمايد اليه يرجع الامر كلّه([۳۳]) تمام اين رجوع‏ها همه و همه رجوع به محمّد و آل‏محمّد:است نه رجوع به ذات خداوند. ذات خداوند مقدس و متعالي و منزه از اين است كه براي ساحت قدس او اين مسائل فراهم بشود: اقتران، اتصال، نسبت،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۵ *»

ارتباط، اضافه، وصل، فصل و غير اين مسائل از امور خلقي. در مورد ساحت قدس الوهيت جريان پيدا بكند. بلكه هرچه هست مربوط به اين آيات تعريف و تعرّف و اين تجليّات الهيّه است كه محبوب خدا و محبّ خدا هستند و محبت خلق به خالق و محبت خالق به خلق‏اند، همه و همه در مورد اين بزرگواران جاري است نه در مورد ذات خداوند. و الاّ لازمه‏اش افتقار و تركيب و كثرت و ساير اموري است كه مربوط به خلق است و شبيه به خلق است و شايسته مقام قدس ربوبي نيست و در او جريان پيدا نخواهد كرد.

پس دو مسأله در عرفان حق و عرفان باطل اصل است و بايد به آن‏ها توجه بشود كه الحمدللّه توجه شده و روشن است: يكي اين‏كه به ذات حق قرب فراهم نمي‏شود وصل فراهم نمي‏شود و قرب و وصل به آيات تجلّي او جريان پيدا مي‏كند. و ديگر اين‏كه به مقامات و مراتب بايد قائل شد. هرچه انبياء سلوك كنند به رتبه محمّد و آل‏محمّد:نمي‏رسند و هرچه ساير خلق سلوك كنند به رتبه انبياء نمي‏رسند. اين رتبه‏ها در جاي خودش محفوظ است و بايد ملاحظه شود. از اين جهت اين رجوع اتصالي طبق عقيده عرفا باطل است. رجوع وصلي كه خلق به حق متصل شوند رجوعي كه خلق نباشد مگر حق با تعين خاص و مرتبه‏اي از وجود، يا اين‏كه آن‏وقت رجوعشان از حق عبارت باشد از سلب كثرات و رفع انيّات و ازاله ماهيّات و رفع تعيّنات، نه اين‏ها همه طبق حكمت الهيّه و عرفان حق اموري باطل است اين‏طور نيست كه در عرصه ترقي و تكامل و بعد از طي‏كردن قوس صعود و طي‏كردن سفر اول، در سفر دوم نباشد مگر حق كه خلقي در آن نباشد و همين معناي رجوع الي اللّه باشد. نه! اين‏ها همه خلاف عرفان حق است كه قرآن آورده بلكه سخن حق طبق حكمت و عرفان قرآن اين است كه خلق اثر فعل خداوند هستند به مراتبي كه دارند.

و باز قاعده حكيمانه‏اي كه از قرآن و سنت استفاده شده اين است كه «انّ الشي‏ء

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۶ *»

لايتجاوز ما وراء مبدئه»([۳۴]) شي‏ء از مبدء خود تجاوز نمي‏كند. ما مبدء را ذات شي‏ء مي‏گيريم؛ يعني اول ذكر شي‏ء كه همان ذات و حقيقت شي‏ء است از آن ذات خودش تجاوز نمي‏كند نه اين‏كه «از مبدئش تجاوز نمي‏كند» يعني به مبدئش هم مي‏رسد، نه مراد از مبدء خودش؛ يعني از جايي كه ذكر مي‏شود كه همان حقيقتش است از مبدء وجودي خودش، نه اين‏كه ما مؤثر را در نظر بگيريم. «الشي‏ء لايتجاوز مبدأه» يعني مبدء وجودش، منشأش، از آن جايي‏كه ذكر اول شي‏ء شروع مي‏شود، از مبدء خودش تجاوز نمي‏كند نه از مقام مؤثرش، اين مقصود نيست؛ مبدء را به معناي ابتداء بگيريم نه به معناي مؤثر بگيريم از آن جايي كه ابتداء وجودي اين شي‏ء است، كجا است؟ الذكر الاوّل كه مقام حقيقتش است. پس در واقع بايد گفت: «الشي‏ء لايتجاوز حقيقته» شي‏ء از حقيقت خودش تجاوز نمي‏كند نهايت مقامي كه شي‏ء مي‏تواند به آن برسد به حقيقت خودش است و سير در حقيقت خودش است ديگر هرچه هست اگر محمّد و آل محمّد: هستند نهايت سيرشان حقيقت خودشان و سير در مقامات و منازل ذاتيّه و حقيقيّه خودشان است. انبياء همين‏طورند انبياء هم سيرشان به ذاتشان است نهايت و منتهاي سيرشان ذات خودشان است و باز هم سيرشان در ذات خودشان ادامه دارد و انتها هم ندارد. اين سير مراتب ذاتيه مرتبط به خود ذات آن‏ها، برايشان فراهم مي‏شود و ادامه دارد. كاملين همين‏طور هستند. پس «الشي‏ء لايتجاوز مبدأه» يا «لايتجاوز وراء مبدئه» هر تعبيري بفرمايند مقصود اين است.

بنابراين رجوع و برگشت به خداوند يك معنايي پيدا مي‏كند كه مناسب است با عرفان حق و با آيات شريفه‏اي كه در بيانات ائمه:توضيح داده شده و ذكر شده است. رجوع به‏سوي مبدء معلوم است دو طور معنا مي‏شود: اجمالاً معناي اول رجوع

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۷ *»

كه در اين بحث لازم است اين است كه شي‏ء ذاتش و صفات و احوال و حركات و سكناتش هرچه دارد و هرچه از او سرمي‏زند و هرچه در او بالفعل موجود است يا بالقوّه است، هرچه از او صادر مي‏شود هرچه به او برپا است هرچه به او تحقق پيدا مي‏كند و هرچه در نزد او است و مي‏شود گفت بالاخره به‏طوري به او مرتبط است، تمام آن‏چه به‏طوري مي‏شود ربط و نسبت به اين شي‏ء پيدا بكند، همه رجوعشان الي اللّه است؛ به اين معنا كه تمام در نزد فعل اللّه مضمحل‏اند: ذات اين شي‏ء، صفات اين شي‏ء، آثار اين شي‏ء، افعال اين شي‏ء، هرچه به نوعي به اين شي‏ء مرتبط است و تعلق به او دارد، در نزد فعل اللّه مضمحل و باطل است و فقير و مستمدّ از فعل اللّه است به‏طوري كه لايملك لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً([۳۵]) اين‏ها همه معنايش اين است كه در جميع احوال چه در مقام ذاتش چه در مقام صفاتش چه در مقام افعالش چه در مقام آثار افعالش در همه اين امور، به دست‏هاي ضعيف و فقيرانه خود باب فيض الهي را و باب رحمت او را مي‏كوبد و و مضطر و فقير و ملتجي به آن باب است كه همان مقام فعل اللّه باشد و متوجه امداد الهي است.

اين معناي رجوع است كه هركسي و هر موجودي در مقام اضطرار اين فقر و اين رجوع خود را احساس مي‏كند حالا بعضي‏ها هستند كه اضطرارشان دائمي است و هميشه مضطرند امّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء([۳۶]) كه يكي از القاب مطهره بقية اللّه صلوات اللّه عليه «مضطر» است معلوم است، چه‏كسي مضطر حقيقي است جز آن بزرگواران؟ يعني هيچ‏گاه احساس استقلال و احساس استغناء در برابر خدا ندارند فقير حقيقي و مضطر حقيقي به درگاه خدا اين بزرگوارانند. اين معناي رجوع است. پس ايشان هميشه راجع الي اللّه هستند، در همه مراتب و همه حالات خود

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۸ *»

واقف به باب امداد او و مستمد از فضل فيض او هستند و البته فعل حقيقي متوجه ايشان و حقيقت ايشان است. ساير خلق هم همين‏طور ملتجي به درگاه خدا هستند به همين كه خود را به فعل اللّه متصل مي‏بينند و خود را در مقام اضطرار اثر فعل الله مي‏بينند و اوقفني علي مراكز اضطراري([۳۷]) از سيد الشهداء۷ رسيده است. اين از اسباب كمال بنده است كه متوجه فقر خود باشد نشانه ترقيات بنده است كه متوجه مواقف اضطرار خودش باشد. خلاصه اين چيزي است كه همه اشياء دارند حالا گاهي وجدان مي‏كنند گاهي وجدان نمي‏كنند و كمال در وجدان كردن اين وجود است وقتي‏كه اين وجود به‏طور وجدان در آمد بسيار خوب است براي انسان كمالي است.

در هر صورت اين وجود مربوط مي‏شود به اصل نظام حكيمانه الهي كه خداوند قرارداده است. و اين نظام اين‏طوري است كه هر موجودي به اين امور بستگي دارد و نمي‏تواند از زير بار اين نظام خارج بشود، تمام موجودات اين‏طوري هستند و اين نظام به دست خداوند است كه همان دست خدا فعل خدا است و خداوند است كه خالق است. بنابراين چون به فعل خدا بستگي‏دارد و فعل خدا هم كه مراتب دارد اين مراتب تمام در مقام فعل كلّي است و در مقام جزئيش مراتب فعل جزئي است. اشياء در اين عالم هستي يا كلي هستند يا جزئي و بالاخره همه به اين نظام حكيمانه الهي بستگي دارند و همه به فعل اللّه مستندند و فعل خدا هم كه به اين‏طور جريان پيدا مي‏كند. پس هيچ تأثيري رخ نمي‏دهد سبب در مسببش، ملزوم در لازمه‏اش، شرط در مشروطش، علت در معلولش و دليل در مدلولش مگر به مراتب فعل اللّه: مشيت و اراده و قدر و قضاءو امضاء و اذن و اجل و كتاب همان‏هايي كه امام۷ذكر فرمودند. با توجه به اين مطلب الا الي اللّه تصير الامور. اليه يرجع الامر كلّه. انّا للّه و انّا اليه راجعون([۳۸]) اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۹ *»

رجوع‏ها همه و همه كه به اين شكل مسلم است، يكي از معاني رجوع است اما كمال در وجدان اين است.

پس عرفان اصطلاحي كه مي‏گويد رجوع در ذات حق است و ما از ذات خدا سرچشمه گرفته‏ايم نعوذباللّه و به ذات خدا هم برمي‏گرديم و اتصال به ذات را اراده مي‏كنند حرف باطلي است و بطلانش بحمداللّه از بركت آيات و روايات و فرمايشات بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم اوضح من الشمس است. البته وقتي‏كه اين وجود وجدان بشود آن‏وقت اعتراف به اين معنا ايمان است، درجات محبت و معرفت در همين وجدان است و رجوع اين‏طوري رو به زيادتي خواهدبود كه خداوند را به يگانگي قادر و قاهر و مسلط در ملك و متصرف در خلق مي‏داند. لا اله الاّ اللّه در همه امور اين بنده به‏طور كلي وجدان مي‏شود بنده‏اي كه رجوع الي اللّه را اين‏طور وجدان كرده ديگر او را توحيد فرامي‏گيرد و «توحيد را وجدان كرده» يعني لامؤثر في الوجود الاّ اللّه لامتصرف في الملك الاّ اللّه لامسلّط و لا قاهر في الوجود الاّ اللّه لامتسلّط في الوجود لامتسلّط في الملك لا قاهر الاّ هو، همه اين‏ها را واقعاً به‏طور وجدان حقيقي وجدان مي‏كند؛ يعني اين رجوع را كه وجداناً يافته تمام اين مسائل برايش روشن است. اليه يرجع الامر كلّه. الا الي اللّه تصير الامور هم برايش واضح است. اين وجدان كمالي است كه براي بنده فراهم مي‏شود و اگرنه وجوداً اين رجوع، وجود دارد لحظه‏اي عالم از اين رجوع خالي نيست، ذره‏اي از اين عالم، نه اين عالم كه ذره‏اي از عالم هستي از اين رجوع آني غفلت ندارد آني كوتاهي ندارد و غير از اين نيست، بقايش به اين بستگي دارد و بقاء عالم بر همين است. از اين جهت خوشا به حال بنده‏اي كه بتواند اين رجوع را وجدان كند و روز به روز اين وجدان در او افزوده شود.

اين تعبير حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه تعبير عجيبي است و اوقفني

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۰ *»

علي مراكز اضطراري([۳۹]) اضطرار كه باشد اين وجدان دست مي‏دهد البته در سايه وجدان. و وقتي‏كه وجدان شد آن‏وقت معلوم مي‏شود كه اين مطلب يك مطلب واقعي است نه تحقيقي، خود رجوع اصلاً در متن واقع عالم وجود دارد. اين يك معناي رجوع كه اصلاً وجوداً وجود دارد و كمال در ادراك و وجدانش است. براي رجوع يك معناي ديگر هم هست كه تفصيلي است و ان‏شاءاللّه بعد.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۱ *»

 

درس    ۱۱۹

 

 

(يكشنبه / ۲۲ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r معناي رجوع الي اللّه و توضيح آن

r مردن اختياري

r مراد از مرجع در رجوع الي اللّه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۲ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد در مسأله سير و سلوك الي اللّه تعابيري كه در آيات شريفه رسيده رجوع الي اللّه است و معناي رجوع يكي آن بود كه عرض شد. و معناي ديگر رجوع كه در آيات و روايات گفته مي‏شود يك معناي بسيار لطيفي است كه اين معنا فقط در فرمايشات اهل وحي:به‏دست مي‏آيد و از فرمايشات ايشان استفاده مي‏شود كه فرموده‏اند: «رجوع الي اللّه»، «اتصال باللّه»، «لقاء اللّه»، «رؤية اللّه» و همه اين‏ها به اين مطلب حل مي‏شود كه معلوم است كه در هر موجودي دو جهت و دو كيان است كه كيان اوّلي و كينونت اوّليه را كينونت من ربّه مي‏گويند كه اوّلاً و بالذّات متعلق جعل الهي است و در واقع غايت از خلقت همان كينونت است و غرض در ايجاد همان است و حتي كلمه محبت هم بر همان كينونت صادق است آن محبتي كه علت غائيّه خلقت شناخته شده و همچنين محبت به معرفت هم كه گفته شده مراد همان كينونت است و ظهور و بروز همان كينونت است. اين كينونت من ربه مي‏دانيم مهبط انوار الهيّه است و مجلاي اشراقات ربّاني و مسكن لمعات صفات فعليّه است.

در واقع در بيان نسبت اين كينونت به فعل اللّه و ظهور توحيد در اين كينونت، نسبت و مثلي كه مي‏توانيم بياوريم همان است كه فرموده‏اند: «كالحديدة المحماة» بالنسبه به «نار» چطور نار غيبي در حديده محماة آشكار مي‏شود؟! و مراد از نار هم كه گفته مي‏شود باز در اين‏جا همان نار ظاهر در حديده را درنظر بگيريد كه اين كينونت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۳ *»

همان نار ظاهره در حديده مي‏شود؛ يعني ظهور آن كينونت در اين هويّت خلقي مثل ظهور نار در حديده محماة است كه آن نار ظاهره در آن حديده محماة، نيست مگر همان صرف الظهور نه خود نار غيبي، اين معلوم است. روي اين جهت كه در اين‏جا مثال خود را القاء كرده آن‏وقت مي‏توانيم بگوييم كه اين نار ظاهره در حديده، همان نار غيبي است و مي‏توانيم بگوييم آن نار غيبي نيست. در مقام تعريف و تعرف مي‏گوييم «لا فرق بينها و بين النار» اما در مقام حقيقت و هويّت مي‏گوييم «الاّ انّها اثر النار و دليل النار و صفة النار» از نظر تعريف و تعرّف «حكمها حكم النار امرها امر النار» اما از نظر هويّت و حقيقت، نه! غير همند و تغاير دارند. اين در هر موجودي «كينونت من ربّه» ناميده مي‏شود اما «كينونت ثانيه» همان كينونت من نفسه است كه در هر موجودي وجود دارد كه متعلق «جعل ثانوي و عرضي» خداوند است كه در خلقت آن، به هيچ‏وجه من الوجوه غرض بالأصالة به آن تعلق نگرفته مگر بالتبع و به منظور ظهور و بروز همان كينونت اوليّه. و نسبت اين كينونت ثانيه به كينونت اوليّه نسبت ظل جدار است بالنسبه به نور ظاهر بر جدار. وقتي كه آفتاب بر ديوار مي‏تابد آن نوري كه بر ديوار ظاهر مي‏شود، در مثال همان كينونت اوّلي است، و پشت ديوار كه سايه مي‏افتد آن سايه همان كينونت ثانيه است كه از آن هويّت پيدا مي‏شود. پس، از جدار و بر جدار نوري است و براي جدار سايه‏اي است وقتي‏كه بخواهيم اين دو كينونت را با يك‏ديگر در سنجش واضح مشهود بسنجيم همين سايه پشت ديوار و نور مشرق بر رخساره ديوار است.

در هر صورت اين «كينونت ثانيه» را انيّت، ماهيّت مي‏گويند كه از نظر هويت خلقي مشارٌاليه به «أنا» است وقتي‏كه بخواهيم به هويت خلقي اشاره كنيم مي‏گوييم «أنا». و در همين كينونت ثانيه است كه در اين سلسله عرضيه امتيازات فراهم شده و اشياء، موجودات، اناسي، حيوانات از يك‏ديگر به اين كينونت ثانيه ممتاز مي‏گردند.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۴ *»

اين كينونت ثانيه مبدء كثرت‏ها و مبدء اختلافات است و محل روابط و اضافات و نسبت‏ها است و تعدد جهات از اين‏جا سرچشمه مي‏گيرد به عكس «كينونت اوليّه» كه جهت وحدت و جهت بساطت است و در واقع جهت نورانيت و جهت حقيّت و بروز حقيّت حق و تبيّن‏يافتن حق متعال است يا به تعبير ديگر ظهور ربّ است به‏طوري كه هيچ‏يك از صفات خلقي همراه آن نيست و كاملاً  كشف سبحات گرديده و هيچ حالي از احوالات خلقي و اضافه‏اي از اضافات و رابطه‏اي از روابط خلقي در اين كينونت اوليّه ملاحظه نمي‏شود به اين اعتبار ظهور ربّ و آيه حقّ است. همان‏طور كه درباره اصل و حقيقت اين كينونت كليه عالم، خداوند به سراج وهّاج تعبير آورده است حقيقت محمديّه۹اين‏طوري است؛ يعني كينونت ربّي اين‏قدر نوراني است و اين‏قدر خالص از شوب كثرات و جهات و روابط خلقي است. اما وقتي‏كه آن كينونت اوليّه با اين كينونت ثانوي مقترن مي‏شود كثرت‏ها ظاهر مي‏شود و جهات متعدد مي‏شود.

پس جميع كمالاتي كه در جميع مراتب و مقامات و درجات شي‏ء وجود دارد، تمام در واقع ظهورات همان كينونت ربي است و تجليات همان لطيفه الهيّه است جميع كمالات و همه صفات كه در شي‏ء ملاحظه مي‏شود در جميع مراتب و مقاماتش در واقع همان كينونت محل و منشأ و مصدر همه است و مصداق همه همان است. و واقع هم همان است كه اين آثار از او بروز كرده و ظاهر شده است روي اين جهت به خداوند انتساب دارد و از اين جهت تعبيري كه حكما درباره خدا آورده‏اند اين است كه مي‏گويند: «خداوند و وجود صرف، منشأ كمالات و كلّ الكمالات است» اين تعابير را كه آورده‏اند مصداقش همين كينونت است آن‏ها خواسته‏اند همين كينونت را وصف كنند كه اين كينونت يك حقيقت وحداني است و تمام كمالات و همه صفات حقّه و تمام خيرات، همه انوار همه و همه در اين كيان وجود دارد و از اين كينونت سرچشمه گرفته است. از اين جهت اين كينونت به خدا انتساب دارد و للّه است و غير اين هرچه هست

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۵ *»

بايد در نزد اين حقيقت خاضع و خاشع باشد و اصلاً منقطع مي‏شود بلكه تمام مراتب شي‏ء طوري است كه وقتي با اين كينونت ربي مقايسه شود باطل محض است باطل صرف است و بايد گفت كه حتي عدم محض است.

پس معناي رجوع به‏سوي خداوند به يك معنايي كه در عرفان حقّه محمّد و آل محمّد:استفاده مي‏شود اين است كه تمام خصوصيات و جهات و مراتب و احوال شي‏ء در نزد كينونت ربّي شي‏ء، مضمحل و باطل مي‏شود. اين معناي رجوع الي اللّه است به اين معنا. چون چنين است كينونت انتساب به اللّه دارد للّه است اصلاً براي غير نيست چون وصف خلقي در او لحاظ نمي‏شود. از اين جهت رجوع الي اللّه خيلي واضح و ظاهر است و بحمداللّه محكم در عرفان حق اين مي‏شود كه همه مراتب شي‏ء، تمام موقعيت شي‏ء و درجات و حالات و روابط و مراتبش محو شوند و در برابر اين كينونت ربّي و كينونت الهي مضمحل گردند اين معناي رجوع است چطور؟ مثل اين‏كه چطور تمام اعداد به واحد رجوع مي‏كنند و در نزد واحد همه مضمحل و باطلند و چه‏طور واحد به احد رجوع دارد و در نزد احد مضمحل است و چطور خود احد جذب كرده به ظهور خود تمام صفات واحد را و همچنين به ظهور خود صفات اعداد همه و همه را جذب كرده و اين‏ها را محو كرده و خود را ظاهر ساخته است و چطور اين‏ها همه طوعاً در برابر ظهور احد مضمحل شده‏اند و در نزد تابش نور آن خود را باطل و فاني نموده‏اند، به همين‏طور بايد مراتب شي‏ء و درجات شي‏ء در نزد حضور اين نور به‏طور كلي خود را مضمحل سازند و او را ظاهر گردانند. اين معناي رجوع الي اللّه مي‏شود نه اين‏كه معناي ديگري باشد برخلاف آنچه در مكتب وحي ثابت شده كه نعوذباللّه رجوع به ذات خدا و اتصال به ذات خدا باشد! نه!

وقتي‏كه اين‏طور شد ديگر در اين شي‏ء براي كثافت‏ها منشأي نمي‏ماند براي كدورت‏ها و ظلمت‏ها منشأي نمي‏ماند حالا اين شي‏ء، انسان باشد يا هر موجودي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۶ *»

وقتي در رتبه خودش بتواند آن كينونت را ظاهر سازد، اين رجوع الي اللّه كرده است. پس در واقع در همين مثال اعداد واحد، نور احد و ظهور احد است و تمام اعداد را در خود فراگرفته است. رجوع اين واحد به احد اين است كه باز خود را در نزد احد مضمحل سازد و در جميع امور به احد رجوع كند. و اگر شي‏ء در همه حالات اين‏طور شد محل بروز ظهور احديت و نور كيان الهي است، و وقتي كه همه احوال خلقي و اضافات حقيقيه تمام فاني شوند و در نزد ظهور آن حقيقت معدوم گردند آن‏جا است كه مي‏گويند: خدا ظاهر شده آن‏جا است كه مي‏گويند: اين شي‏ء فاني شده آن‏جا است كه مي‏گويند: اين شي‏ء متصل به ربّش شده و رجوع به خدا كرده است؛ يعني همه كثرت‏ها و جهات و اعتبارات و اضافات به يك حقيقتي رجوع كرده كه آن حقيقت نيست مگر ظهور حق، و «كشف سبحات» و «هتك ستر» و «محو موهوم» و «اطفاء سراج» كه در فرمايش حضرت علي صلوات اللّه عليه در بيان ظهور همين حقيقت رسيده، مراد همين است كه اين مراتب به‏طور كلي خود را مضمحل سازند آن‏وقت جلال آشكار مي‏شود سرّ ظاهر مي‏گردد معلوم ظاهر مي‏شود نور از صبح ازل اشراق مي‏كند و بر هياكل توحيد مي‏تابد و آثار آن ظاهر مي‏شود.

اين رجوع رجوعي است كه تأييد مي‏شود اصلاً تثبيت مي‏شود و غير از اين رجوع معنا ندارد مگر به آن معاني ديگر كه گفته شد: رجوع سلوكي و رجوع در عرفان كه از نظر مكتب وحي اين است و غير از اين نيست و بحمداللّه روشن است در عالم كلي به حسب خودش، در عالم جزئي به حسب خودش هركدام به حسب حالاتشان. البته بايد ببينند تحقق يك‏چنين كياني و ظهور چنين كينونتي در كلّي چه‏طور است كه ان‏شاءاللّه از زمان ظهور بقية اللّه اين كينونت شروع مي‏شود به ظاهر شدن، و محوشدن كثرت‏ها و احكام متعلّقه به كيان و كينونت نفسي عالم كلّي، تا اين‏كه مي‏رسد به آن ظهور تامّ و تمام اين كينونت ربّي براي اين عالم و آن وقتي است كه رسول خدا۹

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۷ *»

رجعت مي‏فرمايند.

اما در اين «انسان» كه «عالم جزئي» است در واقع هنگام مرگ اين كينونت ظاهر مي‏شود اما به اصطلاح در مرگ اختياري كه فناء اختياري است اين كينونت ظاهر مي‏شود در اين مرگ‏هاي طبيعي حالا به هرطوري روح برود و روح گرفته بشود اين‏ها يك اموري است كه در واقع مثل خوابيدن است چطور در حالت خوابيدن ما اصلاً وجدان نمي‏كنيم ظهور اين كينونت را با اين‏كه اين كينونت واقعاً بايد در موقع خواب ظاهر بشود، چون تمام اين آثار، تمام اين جهات، كثرت‏ها همه فناء پيدا مي‏كند و مضمحل مي‏شود پس بايد آن كينونت ربّي ظاهر بشود اما ما نمي‏توانيم ظهور آن را وجدان كنيم چون يك حالت لاشعوري نسبت به آن كيان پيدا مي‏كنيم. در خواب مرگ هم تقريباً همين‏طور است حالا مرگ‏هاي معمولي طبيعي باشد يا كشته‏شدن در هر حال قبض روح است و فاني‏شدن اين بدن، اعتدالش فناء پيدامي‏كند در اين حالات، آن مطلب احساس و ادراك نمي‏شود. آن مطلب مطلبي است كه جز به صعود و سلوك و موت اختياري فراهم نخواهد شد. آن موت اختياري را اگر انسان بتواند به‏دست بياورد آن‏جا است كه در انسان يك‏چنين نوري متحقق مي‏شود و يك‏چنين كينونتي ظاهر مي‏شود.

مثل اين مي‏ماند كه انسان خود را متوجه محبوب سازد به‏طوري كه غرق در محبت محبوب شود و حتي احساس محبت ديگري را نكند در آنجا است كه به خواسته‏هاي خود مي‏رسد؛ يعني به آمال خود مي‏رسد كه ديگر جز محبوب موجودي را نمي‏تواند تصور كند حتي اگرچه آن موجود «خودش» باشد يا آن موجود «محبت» باشد. دستوراتي كه داده شده اشاره به همين سلوك است از قبيل اين حديث شريف كه مي‏فرمايد موتوا قبل ان‏تموتوا([۴۰]) يا اين آيات شريفه كه مي‏فرمايد فتوبوا الي بارئكم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۸ *»

 فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم([۴۱]) البته اين آيه ظاهرش مال بني‏اسرائيل بود كه براي توبه از پرستش عجل و گوساله آن كشتار و جنگ را بين يك‏ديگر كردند اما تأويل اين آيه شريفه در مورد اهل سلوك است كه بايد به موت اختياري و قتل نفس اماره بالسوء بتوانند اين مراحل را طي‏كنند. يا آن آيه شريفه و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون([۴۲]) در آن‏جا اگر اين‏طور سلوكي دست بدهد ظاهر مي‏شود معناي آيه شريفه انّا للّه و انّا اليه راجعون رجوع الي اللّه كاملاً مشخص مي‏شود. پس معلوم است كه چنين رجوعي عين رجوع الي اللّه است؛ يعني طوري ديگر نمي‏شود به خدا رجوع كرد و به خدا مراجعت نمود، مراجعت به‏سوي خدا به همين‏طور است. اين رجوع به وسيله اين كينونت همان حديث شريف قدسي است كه يا آدم روحك من روحي و طبيعتك خلاف كينونتي([۴۳]) اين كينونت كه در اين‏جا فرموده اشاره به ظهور اين حقيقت است و همان فرمايش حضرت امير صلوات اللّه عليه است جذب الاحديّة لصفة التوحيد([۴۴]) كه در مقام تشريع فراهم مي‏شود؛ يعني در مقام صعود و سلوك فراهم مي‏شود.

در اين‏جا است كه البته خداوند به كيان و كينونت فطري و الهي خطاب مي‏فرمايد در سرزمين و عرصه اين وجود انسان سالك الي اللّه و رجوع كننده الي اللّه؛ مثل اين عالم كه چطور در موقع مرگ اين عالم آن موقعي كه خدا مي‏فرمايد فاذا نفخ في الصور فصعق من في السموات و الارض الاّ من شاء اللّه([۴۵]) كه ديگر همه اين ملك رجوع به خدا كرده به‏طوري كه ديگر هيچ نفس‏كشي نيست و خداوند به زبان ولي خودش مي‏گويد اين الجبّارون؟ اين المتكبّرون؟ اين من اكل رزقي و عبد غيري؟ مرتب اين سؤالات را

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۹ *»

مي‏فرمايد بعد هم خودش به زبان همان وليش مي‏فرمايد: لمن الملك اليوم؟ للّه الواحد القهّار([۴۶]) همان‏طور كه در برنامه وجود اين سالك رجوع الي اللّه رخ مي‏دهد و رجوع الي اللّه به حدي مي‏رسد كه جز آن كينونت هيچ اثري از كثرت‏ها و اثري از آثار آن كيان و كينونت خلقي ديده نمي‏شود، اين‏جا به زبان همين كينونت خداوند مي‏فرمايد اين الجبارون؟ اين المتكبرون؟ اين من اكل رزقي و عبد غيري؟ لمن الملك اليوم به همان زبان كينونت هم مي‏فرمايد للّه الواحد القهّار كه در حديث هم رسيده و ائمه ما:فرموده‏اند نحن السائلون و نحن المجيبون([۴۷]) در آن عالم كلي لسان كلي حق اين بزرگوارانند و كينونت حق براي مطلق عالم هستي اين بزرگوارانند. در آن موقع به زبان مبارك ايشان سؤال مي‏شود و جواب هم به زبان مبارك ايشان خواهد بود.

اين كيان در اين موجود جزئي و اين انسان جزئي كه عالم صغير است هم همين‏طور است كه تشبيه مي‏فرمايند كه چطور در ايشان بسخن درمي‏آيد كه وقتي شما مي‏گوييد يا ايها الذين آمنوا خدا با همان كينونت با شما حرف مي‏زند و شما در اين كينونت ظلماني و در اين كينونت نفسي بايد جواب بدهيد. پس الآن شما دو كينونت را اظهار مي‏كنيد خدا به كينونت ربّي با شما با زبان شما به شما مي‏گويد يا ايها الذين آمنوا و شما با كينونت خلقي خودتان با زبان خودتان جواب مي‏دهيد: لبّيك و سعديك([۴۸]) حالا كينونت كليّه، كه اين كينونت‏هاي ربّي در همه خلق اشعه و تجليّات آن كينونت كليّه هستند، معلوم است كه محمّد و آل محمّداند:. چون اين كينونت در جميع مراتبشان ظاهر است حتي در اين مرتبه ظاهري ظاهري دنيويشان، همان كينونت غالب

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۰ *»

است به‏طوري كه حتي اين كينونت ظاهري را هم محوكرده و خود را ظاهر ساخته است. اين‏كه مي‏بيند، با همين چشم آن كينونت ديده، مي‏شنود با اين گوش آن كينونت شنيده، رجوع به اين رجوع به حق است مبايعه با اين مبايعه با حق است، نظركردن به اين نظركردن به حق است، اخذ از اين اخذ از حق است و ساير امور، علتش اين است كه اين بزرگواران حامل ظهورات اين مرجعيت حقّند؛ يعني رجوع به حق رجوع به ايشان است. چون آن مرجعيت حق را ايشان ظاهر كرده‏اند، مرجع بودن خدا براي همه خلق به وساطت كيان و كينونت ربّي، مظهرش اين بزرگواران هستند كه هركس به كياني كه در او است و نوري كه از ايشان در او متجلي شده، به ايشان رجوع كرده، رجوع به حق كرده و هركس آن كينونت ربّي را در خود به بركت متابعت ايشان ظاهر ساخت رجوع به خدا كرده است.

در هر صورت اين هم يك معناي رجوع كه از آيات و روايات ذكر شد. و مراد از آيات و روايات در رجوع به حق يكي از اين دو است و هر دوي آن‏ها در جاي خودش مسلم است. آن‏وقت مظهرش و حامل اين دو ظهور، اين بزرگوارانند صلوات اللّه عليهم اجمعين. اما معناي اوّلي رجوع كه ديروز عرض شد معلوم شد همه چيز به فعل اللّه رجوع مي‏كند و اين بزرگوارانند فعل اللّه. درست به مانند اين‏كه مي‏فرمايد همه چيز به رحمانيت رجوع مي‏كند و همه چيز در برابر رحمانيت رحمان محاط است و رحمان به رحمانيت خود بر آن‏ها مستولي است. رجوع به اين معنا قطعاً حاملش محمّد و آل محمّد:هستند چون ايشانند آن رحمانيّت حقّ كه بر عرش ظاهر شده و بر عرش استواء يافته، ايشانند آن ولايت و آن رحمانيت كه عطا مي‏فرمايند به هر مخلوقي آنچه را كه آن مخلوق طالب است و مي‏رسانند به هر طالبي، مطلوب او را. اين بزرگواران دست ولايت حق و حامل ولايت حقند اين رحمانيت همان رحمت واسعه است كه همه اشياء را فراگرفته و به تعبير ديگر ولايت مطلقه گفته مي‏شود كه به تدبير الهي ظاهر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۱ *»

شده‏اند و تسلط در جميع ذرات وجودي از ازل تا ابد به‏دست اين بزرگواران است و لحظه‏اي و آني دست ولايت ايشان از خلق جدا نيست. چيست آن شعر شيخ بزرگوار؟

فراحتا الدهر من فضفاض جودهم مملوئتان و ما للفيض تعطيل

دائماً در امر ولايت و تصرف‏اند اين معني بحمداللّه واضح است. اگر در آيات و روايات ملائكه تدبير گفته شده ولي معلوم است كه خدّام اين بزرگوارانند نه اين‏كه آن‏ها بالاستقلال در كار باشند. پس رجوع ملائكه هم در جميع امور به ايشان است در نتيجه در معناي اول رجوع، جميع خلق «من العوالم و الاسباب و المسبّبات من الآثار و المؤثّرات جميعاً» جميع خلق در جميع ادوارشان و احوالشان و ارزاق و آجال و ساير مقتضيات وجودي و رتبي‏شان همه و همه رجوعشان به خداوند است. رجوع همه اين‏ها به خداوند است؛ يعني رجوع به ايشان دارند و اخذ مطلب و مقصد خود را از اين بزرگواران مي‏كنند. اين ولايت كليّه همان قيوميّت حق متعال است كه احاطه دارد بر همه چيز و قهر و غلبه و تسلط دارد بر همه چيز و اين ظاهر نشده مگر در اين بزرگواران و به اين بزرگواران. و اصلاً اين همان قيّوميت اين بزرگواران است. «ولي مطلق» معنايش همين است. پس ولايت ايشان عين ولاية اللّه است كه فرمود و السماء بنيناها بأيد و انّا لموسعون([۴۹]) كه فرمودند مراد از «ايدي» قدرت خدا است و معلوم است قدرتي كه به آسمان تعلق بگيرد و وسعت آسمان به واسطه آن قدرت فراهم بشود آن ذات خداوند نيست اين‏ها بحمداللّه معلوم است. پس مراد از ايدي محمّد و آل محمّدند:، دست‏هاي باسطه به نِعَم الهي بر جميع امّت ايشانند.

حديثي از حضرت صادق۷ است در شرح كلمه مباركه «اللّه» و مي‏دانيم كه الله جامع جميع اسماء و صفات خدا است كه ديگران گفته‏اند علَم است براي ذات

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۲ *»

مستجمع جميع كمالات، خلاصه اشاره به الوهيت حق است كه در اين الوهيت قدرت، تسلط، رحمانيت، رحيميت همه و همه وجود دارد. درباره اين كلمه مباركه امام۷اين‏طور توضيح مي‏فرمايد انّ الالف آلاء اللّه علي خلقه من النعيم بولايتنا الف «اللّه» اشاره به «آلاء اللّه» است؛ يعني مظهر آلاء اللّه اين اسم است. «آلاء اللهي» كه خداوند بر خلقش انعام فرموده به بركت ولايت ما اين آلاء و نعيم را عنايت و اعطا فرموده است و اللام الزام اللّه خلقه ولايتنا خداوند لازم فرموده و ملزم ساخته خلق را كه تسليم ولايت ما باشند و محاط ولايت ما باشند و راجع به هاء اللّه فرمودند: هوان لمن خالف ولايتنا([۵۰]) هاء اللّه اشاره به هوان و خواري كساني است كه با ولايت محمّد و آل‏محمّد:مخالفت كنند. پس در امر ولايت كه سه چيز است: يكي آثار ولايت، يكي اين‏كه خلق در اثر خلق بودن و مخلوق بودن خواه و ناخواه محاط و مقهور ولاية اللّه خواهند بود اين دو، و ديگر اين‏كه اگر كسي در مقام تشريع بر خلاف اين مقام ولايت و صاحب ولايت رفتار كند خوار خواهد شد، همه اين‏ها در كلمه اللّه جمع شده و مظهر و ظهور اين الوهيت محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند. پس اين حديث شريف اشاره دارد به اين موقعيت اين بزرگواران.

پس مظاهر تقدير و تدبير خلق‏اند كه از ايشان اشياء شروع شدند و به‏سوي ايشان اشياء عود مي‏كنند پس مبدء اشياءاند و معاد اشياء و مرجع اشياء هستند؛ مثال واضحش را نوعاً مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم به چراغ زده‏اند نسبت به اشعه، كه اين اشعه به درگاه چراغ رو مي‏آورند و تمام نعمت‏ها كه از نار غيبي به سراج مي‏رسد از چراغ به اين اشعه مي‏رسد. پس تمام اين موجودات رجوعشان به اين معناي اول، به محمّد و آل محمّد: است همه واقف در درگاه اين بزرگواران هستند فقرائي هستند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۳ *»

كه پناه آورده‏اند به ساحت قدس ايشان كه خود ائمه:به ما ياد دادند و فرمودند كه عرض كنيم اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم([۵۱]) خدا هم فرمود انّ الينا ايابهم ثمّ انّ علينا حسابهم حضرت كاظم۷فرمودند الينا اياب هذا الخلق و علينا حسابهم([۵۲]) اين رجوع به معناي اول است كه عرض شد اما رجوع به معناي دوم ببينيم تا چه مي‏شود.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۴ *»

 

درس    ۱۲۰

 

 

(دوشنبه / ۲۳ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r توضيح معناي دوم رجوع الي اللّه

r معناي رجوع به تعبير ديگر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۵ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

بحث در اين بود كه رجوع الي اللّه كه در آيات و روايات اشاره به آن شده و مكتب عرفان آن استفاده سوء را كرده به هرطور از دو معنا بگيريم مرجعيت و محل رجوع در هر دو معنا وجود مبارك محمّد و آل محمّد:است به ترتيبي كه براي راجعين وجود دارد: از انبياء و كاملين و ساير مراتب خلق. معناي اول اجمالاً بيان شد و مرجعيت اين بزرگواران در آن رجوع به معناي اول روشن شد.

اما معناي دوم رجوع كه عرض شد ظهور و بروز كينونت ربّي است و غالب‏شدن احكام آن كينونت است، در اين‏جا آن لطيفه الهيه و آن كينونت ربي كه در بنده «جهت ربّ» است و «مثال ربّ» است در بنده جزئي مثل ماها و در موجودات ديگر جزئي معلوم است كه يك مثالي است كه اشتقاق يافته از مثل اعلاي حق و آن كينونت ربّي كليّه الهيّه، اين يك مثالي است كه از آن مثل مشتق شده مانند اشتقاق نور از منير. چطور از منير انوار جزئيه اشتقاق پيدا مي‏كند و همه‏شان بالنسبه به منير جزئي هستند و منير نسبت به همه كليّت دارد، در اين‏جا هم همين‏طور اين كينونت ربّي كه در موجودات ظاهر مي‏شود و بروز مي‏كند نسبت به آن مثل اعلاي حق و كينونت ربيّه كليّه عالم هستي كه محمّد و آل محمّد:هستند، در حكم آن اشعه‏اند و مثل اشتقاق مصدر از فعل است چطور «ضرْب» از «ضرَب» مشتق است؟ پس در واقع همان‏طور كه در هر اشتقاقي فرع و مشتق، متقوّم به مشتق‏منه است و به همان مبدء اشتقاقش قوام و بستگي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۶ *»

دارد، همين‏طور اين كينونت‏هاي ربيّه جزئيه هم تمام به آن مثل اعلا و به آن كينونت ربّي كلي متقوّم‏اند و به آن متحقق هستند و همه رجوعشان در واقع به همان مبدئشان است درست به مانند رجوع اشعه و انوار به منير، رجوع مشتقات به مبدء اشتقاق، رجوع اشعه شمس به خود شمس و از اين قبيل. حالا اين رجوع يا به اين‏طور است كه همه آن‏ها در نزد ظهور و بروز آن كينونت اوّلي و كينونت ربّي كلّي، فاني هستند و همه به درگاه او فقيرند چون نور او هستند، همه در نزد او مضمحلند چون شعاع او و فرع او هستند، همه مستمد از آن هستند چون مبدء اشتقاق همه است و همين‏طور ساير معاني كه براي وجود به‏طور كلي يا اجمال مي‏شود درنظر گرفت، در اين‏جا تفصيل همه اين‏ها مراد است و مانعي ندارد رجوع گفته شود و همه اين معاني استفاده بشود.

پس اين كينونت جزئيه ربيّه در اين افراد جزئي مثال حقّ و آيه حقّ است اما بالنسبه به آن كينونت ربّي كلّي كه حقيقت محمّد و آل محمّد:است حكم همان «معمول» فعل را دارد از قبيل فاعل؛ در جمله «ضرب زيدٌ عمراً» چطور مي‏گوييم «ضرب» عامل است و «زيد» فاعل است و معمول است. پس زيد با اين‏كه فاعل است اما معمول فعل و مفعول است؛ يعني «مفعول لغوي» نه مفعول اصطلاحي كه فعل در او اثر گذاشته، متأثر از فعل است «ضرب زيدٌ» با اين‏كه زيد فاعل است اما معمول فعل است و متأثر از خود «ضرب» است. اين كينونت ربّي در افراد جزئي مثال ربّ است؛ يعني حكم زيد را دارد، مثال ربّ است اما تا سنجيده مي‏شود با اين كينونت ربّي كلّي حقيقت محمّد و آل محمّد: مي‏بينيم معمول او است؛ يعني اثر او است، متأثر از او است و منفعل از او است و مثل اعلا يا مثال اعلا و مثال كلي و اين كينونت كلّي ربّي كه اين بزرگواران‏اند به منزله همان فعل‏اند و به منزله «ضرَب» هستند. اما وقتي‏كه اين نظر را ملاحظه كرديم؛ يعني به اين حيث كه فعل حقّ‏اند، به اين اعتبار مي‏شوند عامل و منشأ

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۷ *»

اشتقاق تمام اين امثله. اما اگر به عنوان مثل‏بودن و مثال حق‏بودن لحاظ كنيم، اين بحث پيش نمي‏آيد، ديگر اين بحث فرعيت و اين‏ها درنظر گرفته نمي‏شود.

پس در واقع اين كينونت ربّي در فرد و در جزئي به منزله «ضارب» مي‏شود كه مشتق از «ضرْب» است از حيث اين‏كه مثال فاعل در او افتاده و حاكي مثال فاعليت است. پس ما در كينونت ربّي كلّي اگر حيث مثل اعلا بودن و مثال رب بودن را درنظر بگيريم بايد بگوييم رابطه‏اش با اين كينونت‏هاي ربي جزئي رابطه ضرَب ضرباً است بخواهيم از نظر مثال هر دو را در نظر بگيريم؛ يعني از حيث اشتقاق و مبدئيت صرف‏نظر كنيم بلكه از حيث مثال رب بودن، هم كينونت ربي جزئي در اين جزئي مثال رب است و هم كينونت ربّي كلّي در عالم كلّي مثال ربّ است. آن‏وقت بخواهيم رابطه بين اين دو مثال را بسنجيم رابطه ضرَب ضرباً است يا ضربتُ ضرباً. رابطه ضربتُ ضرباً مي‏دانيم مثل اين است كه گفته باشيم ضربتُ ضربتُ تأكيد آن است و تأكيد حتماً ظهور است؛ يعني در ضربت ضربت، اين ضربتُ دوم تأكيد ضربتُ اول است براي تأكيد به اين شكل مي‏گويند ضربت ضرباً، كه اين ضرباً همان ضربت است اما در مقام ظهور و مؤكّد شدن و متحقق شدن و از خود اثر نشان دادن، اين كيان اين كينونت ربّي در تمام اين جزئي‏ها مثل ضرباً براي ضربت است بالنسبه به كينونت ربّي كلي و حقيقت محمّد و آل محمّد:كه چون اصل، آن حقيقت كلي است و اگر آن متحقق شود اين حقيقت جزئي متجلي مي‏شود و از خودش آثار نشان مي‏دهد و اين كينونت‏هاي ربّي جزئي پيدا مي‏شوند كه الحمدلله روشن است كه ضربت دوم متحصل و متحقق از همان ضربت اول است و تأكيد معناي همان است. تأكيد را هم كه از «توابع» مي‏شمارند به همين اعتبار است كه متحقق به آن است.

از اين جهت مي‏توانيم بگوييم كه اين كينونت‏هاي ربي در جزئي‏ها، آيه آيه هستند، مثالِ مثال هستند، دليلِ دليل هستند، شبحِ شبح هستند درست مثل يك

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۸ *»

آئينه‏اي كه شما بگذاريد و در مقابل اين آئينه شاخصي باشد و از اين شاخص شبحي و صورتي در آئينه منعكس بشود بعد در برابر اين آئينه اول آئينه دوم را قرار دهيد و در آئينه دوم آئينه اول و شبحش، هر دو منعكس بشود اين را مي‏گوييم تأكيد آن است، اين مثال آن است، اين صورت آن صورت است اين كينونت‏هاي ربي جزئي تمام در حكم آن آئينه دوم و سوم و چهارم است در برابر آن كينونت ربّي اوّلي و كلّي كه حقيقت محمّد و آل‏محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين باشد. و اين تقدم محمّد و آل‏محمّد:و اوّليت ايشان بر همه خلق يك امري است كه بحمداللّه به عقل و نقل ثابت شده و اين‏كه اين بزرگواران امثال علياي حق و صفات حسناي الهيه‏اند و ايشانند در واقع مقامات و علاماتي كه لاتعطيل لها في كلّ مكان،([۵۳]) به اين‏طور كه لاتعطيل لها في كل مكان كه از خود در هر مكاني و در هر جزئي از جزئيات، مثالي القاء فرموده‏اند و تأكيد براي خود فراهم كرده‏اند، در آن‏جا آن تأكيدِ همان است؛ يعني فرع تحققِ آن است ظهور آن است جلوه آن است. پس به اين معنا است كه لاتعطيل لها في كل مكان و هرچه «كينونت ربي» در خلق وجود دارد، تمام تجليات ايشان است كه در هويّات خلق متجلي شده و اين هويات براي آن تجليات مظاهر و مجالي هستند و همه متقوم به آن مقامات و متحقق به آن حقايق طيّبه‏اند و معني لاتعطيل لها في كل مكان همين است.

اميرالمومنين صلوات اللّه عليه فرمودند نحن الاعراف الذين لايعرف اللّه الاّ بسبيل

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۹ *»

معرفتنا.([۵۴]) مقصود از الاّ بسبيل معرفتنا يعني الاّ بمعرفتنا «بمعرفتنا» يعني به معرفت وجود ما، ظهور ما، جلوه‏هاي ما. پس خدا در اين مجالي جزئيّه به اين كينونت‏هاي ربيّه جزئيّه شناخته مي‏شود كه تمام اين‏ها ظهورات آن كينونت ربّي كلي هستند. پس آن بزرگوار در مقام كلّيّت خودش مي‏فرمايد نحن الاعراف الذين لايعرف اللّه الاّ بسبيل معرفتنا همين‏طور فرمودند بنا عرف اللّه و لولانا ما عرف اللّه([۵۵]) خود را در مقام منيريّت و انوار را در مقام اين‏كه انوار ايشانند و از ايشانند، به متكلم مع الغير تعبير مي‏آورند چون از ايشانند جمع با ايشانند و در حكم ايشانند. از اين‏جهت فرمود لولانا ما عرف اللّه يا فرمود بنا عبد اللّه يا همين تعبير قبلي نحن. پس تعبير به نحن و تعبير به لولانا اين متكلم مع الغيرها، با اين‏كه اين بزرگواران در مقامي كه شناختشان شناخت خدا است كه اختلافي ندارند، تعددي ندارند تعيني ندارند تا بخواهند جمع بفرمايند، در آن‏جا در اين‏كه معرفتشان معرفة اللّه است كه تفاوتي ندارند و از اين جهت بقية اللّه صلوات اللّه عليه گاهي در همين دعاي رجبيه از اين مقامات به جمع تعبير مي‏آورند گاهي به مفرد تعبير مي‏آورند. آن بزرگوار كه به مفرد تعبير مي‏آورند نظر به همان مقام اوّليه ايشان است و اما از آن جهت كه تمام انوار و تجليّاتشان در نزد ايشان مضمحل است تعبير به مفرد مي‏آورند.

خدا لعنت كند اين «برقعي»([۵۶]) را مي‏گويد: دليل جعل‏بودن اين دعاي رجبيّه اين است كه در بعضي جاها تعبير به مفرد است در بعضي جاها تعبير به جمع است لافرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك يك‏جا ها مي‏فرمايد كنايه مفرد است باز بعد الاّ انّهم، هم مذكر مي‏شود ها، هم مي‏شود و اين دليل بر جعل‏بودن مي‏شود. خدا لعنتش كند! دليل بر جعل‏بودن اين دعا اين است؟ آه! آه! چقدر شخص كثيف مي‏شود؟! پناه به خدا. واي واي اين انسان دو پا چقدر پليد مي‏شود؟! واقعاً اگر لطف اولياء نباشد و تفضل و فضلشان نباشد ديگر چقدر انسان ناقص آمادگي دارد براي پست شدن و پليد شدن و ناپاك شدن؟! چون من خوب مي‏شناختمش گاه‏گاهي مشهد مي‏آمد قبل از

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۰ *»

اين‏كه اين ملعون اين حرف‏ها را بزند مي‏شناختمش تا بعد كه كارش رسيد به اين‏كه اين حرف‏ها را زد و اين ادعاها را كرد. اصلاً انكار وصايت اميرالمؤمنين انكار خلافت اميرالمؤمنين انكار همه چيز را كرد، ديگر يك وهّابي به تمام معنا شد از آن اول خوب مي‏شناختمش. اين ملعون يك‏وقتي هم در همين مشهد گفت ـ شخص هوي‏پرستي بود اصلاً معلوم بود، مي‏گشت دنبال اين‏كه يك كاري بكند كه اسمي در بياورد و شهرتي پيدا بكند ـ مي‏گفت در قم يك كتابفروشي بود، از من خواست كه «احتجاجات» را به فارسي ترجمه كنم و چاپ كند به او گفتم: من هيچ حقّي هم در اين كار از تو نمي‏خواهم اين را چاپ بكن من زحمت برايش مي‏كشم و مقصودش اين بود كه اسم و رسمي پيداكند. و حال آن‏كه كسي كه بخواهد «احتجاجات» را ترجمه كند «احتجاجات طبرسي» اصلاً مبتني است بر ذكر فضائل، ذكر مقامات، ذكر وصايت، ذكر خلافت، همين‏ها است ديگر. احتجاجات يعني چه؟ همه‏اش همين امور است! اثبات حق محمّد و آل محمّد:است. اين ملعون مي‏گفت: من حاضر شدم اين كتاب را ترجمه كنم فلان كتابفروش هم چاپ كند حتي گفتم براي انتشار اين كتاب حق ترجمه هم نمي‏خواهم؛ يعني همان اسم و رسمش مرا بس است البته اين اول كارش بود.

ولي ببينيد از اول اين شخص هوي‏پرست و رياست طلب بود. ايام تابستان مي‏آمد مشهد و سعي مي‏كرد يك امامت جماعت تشكيل بدهد، كجا؟ در مدرسه ميرزا جعفر در صحن مطهر، آن‏وقت آن‏جا كسي نماز مي‏خواند كه نصف مدرسه طلبه مي‏ايستادند اين ملعون مي‏آمد آن‏طرف مدرسه كه خالي بود با دو، سه تا از مريدهايش كه مثلاً از تهران آمده بودند جماعت مي‏خواند. آخر اي احمق اي سفيه! اصلاً سفاهتش از همان اول معلوم بود در مقابل اين جماعت تو آن‏جا با سه نفر چهار نفر مريد جماعت مي‏خواني؟ آخر خيلي حماقت و سفاهت مي‏خواهد همه مي‏فهميدند، همه طلبه‏ها و بازاري‏هاي متديّن و مقدس كه نماز مي‏آمدند اصلاً به اين كارش مي‏خنديدند خيلي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۱ *»

مفتضح بود، طعنه‏ها مي‏زدند بالاخره مي‏رفت توي صحن آن كنار طرف توالت‏ها مي‏ايستاد و زوّار را هي وادار مي‏كرد بايستند با او نماز بكنند تا يك جماعتي برپاكند و بالاخره دلش خنك بشود. اول كار اين‏طوري بود، بعد هم كه سر از كجا در آورد كه اين ملعون يك وهابي شد و منكر صحّت زيارت جامعه كبيره شد همه را انكار كرد اصلاً وصايت را انكار كرد. كارش هم به جايي رسيد كه در تهران از همان مسجدش با چه افتضاحي بيرونش كردند وقتي‏كه از مسجد بيرونش كرده بودند آن جمعيت را شيريني مي‏دادند جمعيتي شده بودند، شنيدم خوشحالي و شادي مي‏كردند شعار مي‏دادند يك عده جلو مي‏گفتند «انّا فتحنا» عده‏اي عقب مي‏گفتند «فتحاً مبيناً» به اين‏طور او را از مسجد بيرون كرده بودند. اين ذليل دنيا و آخرت است. خدا لعنتشان كند اين وهّابي هم از همان وهابي‏ها است.

در هر صورت عرض كردم اين كنايه گاهي مفرد مي‏آيد گاهي جمع مي‏آيد و امام۷توجه به جهات و لحاظ‏هاي مختلف مي‏فرمايند. وقتي به مقام وحدتشان نظر مي‏فرمايند در آن مقام كه آية اللّه هستند لافرق بينك و بينها آيه اين حيث را دارد، مفرد گفته مي‏شود. الاّ انّهم جمع گفته مي‏شود به اعتبار اين‏كه ايشان در مقام تجلّي از خودشان آثاري دارند و با آثارشان كه ملاحظه بشوند همه‏شان مثال حق‏اند و چون همه مثال حقّ‏اند باز مذكر و به اين شكل تعبير آورده مي‏شود. حالا در اين‏جا هم كه امام۷مي‏فرمايند نحن الاعراف كنايه متكلم يا لولانا كه كنايه متكلم مي‏فرمايند، مربوط به همين است كه تمام اين ظهورات و تجليات به اين بزرگواران متقوّم است و به ايشان متحقق است و هركس در هرجا خدا را شناخته به ظهوري و جلوه‏اي از اين مثال و كينونت ربّي كلي الهي شناخته است كه مي‏شود كينونت ربّي جزئي در رتبه همان شخص جزئي. پس رجوع الي اللّه به اين معنا معلوم شد؛ يعني رجوع الي آل‏محمّد:با درجاتي كه هست.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۲ *»

البته باز به تعبير ديگر مي‏توانيم بگوييم رجوع دو قسم است: يك رجوع به مقتضاي مشيت حتميه الهيه كه مشيت الهيه به‏طور حتم خواسته رجوع خلق را الي اللّه و هيچ‏كس از اين رجوع تخلف ندارد و همان معناي اول رجوع مي‏شود كه همه خلق اين رجوع در آن‏ها وجود دارد در جميع مراتبشان و صفاتشان و در جميع جهاتشان و آنچه مربوط به خلق مي‏شود. و ما تشاءون الاّ ان‏يشاء اللّه ربُّ العالمين([۵۷]) اشاره به اين معنا در رجوع است. أفحسب الذين يعملون السيئات ان‏يسبقونا ساء ما يحكمون([۵۸]) آن كسي‏كه اقتراف سيئه مي‏كند گناه مرتكب مي‏شود اين فكرمي‏كند گمان مي‏كند كه بر ما سبقت گرفته از خواست ما جلو افتاده؛ يعني از فرمان ما خارج شده از دست ما خارج شده؟ حالا مرتكب معصيت شد؛ يعني ديگر به خواست خودش انجام داد و تفويض به خودش شد؟ نه اين‏طور نيست باز هم در دست ما معصيت مي‏كند به قوّه ما معصيت مي‏كند، در دست ما است از دست ما كه خارج نشده است.أفحسب الذين يعملون السيئات ان‏يسبقونا ساء ما يحكمون. در هر صورت اين چون اشاره است به همان رجوع كه به اقتضاي مشيت حتميه الهيه است اين همان ولايت مطلقه حق است كه در محمّد و آل محمّد: ظاهر شده است. اگر رجوع را به عبارتي به اين معنا هم بگيريم باز هم رجوع به محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين است و رجوع به ولايت كليه ايشان است كه در اين عبارت كه مقام ولايت ايشان است دو حيث دارد: يكي حيث ظاهر، يكي حيث باطن كه در آن آيه شريفه اشاره شده و ضُرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب([۵۹]) بالاخره اين دست‏ها دست ولايت محمّد و آل محمّد:است كه هم دست توفيق الهي هستند براي اهل طاعت هم دست خذلان الهي هستند براي اهل معصيت و اهل خذلان. پس رجوع به اين معنا كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۳ *»

رجوع به اقتضاي مشيت حتميه الهيه باشد، رجوع به ولايت ايشان است و مظهرش اين بزرگوارانند صلوات اللّه عليهم اجمعين.

رجوع قسم دوّم رجوع به اقتضاي مشيت عزميّه باشد. مشيت حتميه و مشيت عزميه گفته مي‏شود. «مشيت عزميّه» را در مقام تشريع به‏كار مي‏برند و «مشيت حتميه» را در مقام تكوين به‏كار مي‏برند. در اين‏جا مشيت عزميه؛ يعني آني كه خود خداوند مي‏خواهد اين‏طور دستور هم مي‏دهد توفيق هم مي‏دهد اسباب توفيق را فراهم مي‏كند و ما را هم مختار قرار مي‏دهد و در اختيار هم ما را باز حفظ مي‏فرمايد آن‏وقت ما به سوء قابليت خود و به سوء اختيار خود خلاف را نعوذباللّه انتخاب مي‏كنيم باز هم ما را به خودمان واگذار نمي‏كند به آن معنا كه خود بتوانيم كفري يا ظلمتي يا عصياني، طغياني را ايجاد كنيم، نه! به دست خود او است، اين مشيت مشيت عزميّه است. و رجوع الي اللّه در اين مشيت عبارت است از به دست آوردن محبت اصليّه‏اي كه مقصود بالذات است اين محبت مستحق تكريم الهي بود و رجوع به اين معنا رجوع به سوي خدا است و به حبل عنايت او متمسك شدن است كه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين باشند. در اين آيه شريفه كه فرموده و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرّقوا([۶۰]) از ما اين را خواسته‏اند و اين مي‏شود مشيت عزميّه، رجوع به مقتضاي مشيت عزميه؛ يعني اعتصام به حبل اللّه و معتصم شدن به حبل خدا، همه‏تان به آن چنگ بزنيد و متفرق نشويد اين طرف آن طرف نرويد فقط حبل اللّه است كه شما را نجات مي‏دهد و وسيله نجات است و حبل اللّه همان عروة الوثقي است كه لا انفصام لها است خدا تعريفش را كرده بعد از آية الكرسي تعريف و تمجيد شده كه براي اين عروة الوثقي هيچ انفصام و ازهم‏گسيختن نيست و آن است كه مي‏تواند ما را نجات بدهد. ولي بايد بدانيم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۴ *»

كه اعتصام به آن، اين است كه شخص به طاغوت كافر بشود، به‏طور كلي مطلقا به طاغوت كفر بورزد و ايمان باللّه بياورد و اين خيلي سنگين و مشكل است كه به جميع مراتب و به حقيقت سرّ و ظاهر، انسان به طاغوت كفر بورزد و به اللّه ايمان بياورد و در نتيجه خداوند به بركت اين اعتصام شخص را از ظلمات به نور خارج مي‏سازد.

اين معناي رجوع الي اللّه مي‏شود طبق اقتضاي مشيت عزميّه الهيّه و اين مسيري است كه مؤمنيني كه داراي حقيقت ايمانند سير مي‏كنند و اين امر نصيب شيعه است البته شيعه به معناي عامش كه شامل جميع مراتب شيعه در جميع خلق است و همين است معناي اين‏كه خدا مي‏فرمايد يا ايها الذين آمنوا توبوا الي اللّه توبةً نصوحاً([۶۱]) و انيبوا الي ربّكم([۶۲]) مراد همين است كه تمام انواع اهل ايمان در جميع مراتبي كه هستند به مقتضاي مقام و مرتبه خودشان اين تمسك به حبل اللّه المتين را دارند و اين اعتصام به عروة الوثقي التي لا انفصام لها را دارند و در رتبه‏هاي خودشان به طاغوت كفر ورزيده‏اند و به اللّه ايمان آورده‏اند به اقتضاي مقامشان، خدا هم آن‏ها را از ظلمت دوري نجات داده و به نور خود و به رجوع به سوي خودش، منوّر فرموده است.

البته سابقون اوّلون انبياء و مرسلون صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند كه رجوعشان به محمّد و آل محمّد است كه به حبل متين الهي متمسك هستند و رجوعشان عبارت است از ثابت ماندن بر امر ولايت ايشان و دور زدن بر دور مقامات و مراتب نوراني ايشان. ايشان براي خود هيچ‏گونه تذوت و تأصل نمي‏بينند و از اين جهت در آن مقام و رتبه خودشان ترك اولي هم نبايد بكنند و در طاعت خدا بايد سيركنند و حتي لحظه‏اي هم درنگ نداشته باشند و التفات به مراتب خود نداشته باشند. اين درباره ايشان است كه سبقت نجويند بر محمّد و آل محمّد:در سخني و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۵ *»

به امر ايشان عمل كنند اين مقام ايشان است. و رجوع كروبيين از اين مراتب به ايشان، اين است كه دائماً در استمداد از ايشان باشند و دائماً در درگاه بي‏نياز ايشان روي نياز داشته باشند و مثال نوراني ايشان را براي طبقات بعدي خود حكايت كنند و در حالي از حالات اظهار انانيّت و اظهار استقلال نكنند كه اگر نعوذ باللّه خلاف كردند اين آيه شريفه شامل حالشان است و من يقل منهم انّي اله من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزي الظالمين.([۶۳]) پس اظهار انانيت نبايد داشته باشند.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۶ *»

 

درس    ۱۲۱

 

 

(چهارشنبه / ۲۵ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

r معناي رجوع الي اللّهِ كاملان و ضعفاي شيعه

r معناي حكمت، حكمت علميّه و عمليّه

r حكمت علميه در توحيد

r حكمت عمليّه احسان به والدين عقلاني است

r دستور سلوك در حكمت عمليّه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۷ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

بحث در اين بود كه در سير و سلوك الي اللّه رجوع به‏سوي ائمه هدي:است و مرجعيّت حقّ ايشانند و محلّ جميع رجوع‏ها و همه مقامات ايشانند. البته در اين زمينه مباحث سير و سلوك زياد است و بيان منازل طريقت مفصل است قبلاً هم به فكرم رسيده بود كه اين منازل را ذكر كنيم اما ديگر مقدمه خيلي طولاني شده و خسته مي‏كند و ان‏شاءاللّه باشد يك‏وقتي كه زمينه براي بحث از سير و سلوك باشد و مباحث در طي منازل در سير و سلوك باشد آن‏وقت اين بحث را ان‏شاءاللّه متعرض مي‏شويم فعلاً همين‏طور زودتر بحث را مي‏رسانيم به مقصودي كه در دست داشتيم. ابتداءً عرض شد رجوع تمام اهل سير و سلوك در اين رجوع به معناي دوم به‏سوي اين بزرگواران است همان‏طور كه رجوع به معناي اول هم به‏سوي اين بزرگواران بود و «رجوع سابقون» كه انبياء و مرسلون:بودند معلوم شد. بعد «رجوع كروبيين» بود كه آن هم اجمالاً عرض شد.

حالا رجوع خصيصين از شيعه است البته نه اين است كه رجوع در سير و سلوك واقعاً حركت‏كردن از ذات و مقام خود باشد و اتصال به مراتب بالا باشد، بلكه رجوعي كه درباره خصيصين از شيعه گفته مي‏شود اين است كه بايد به ائمه رجوع داشته باشند و اسرار ايشان و مقامات و تجليات ايشان را كه براي اين خصيصين انجام مي‏شود حفظ بفرمايند، كتمان كنند و اين مقامات را ظاهر نسازند و همچنين مقام و مرتبه و درجات

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۸ *»

نورانيت امام خود را بشناسند، كه عملاً هم انجام دادند و در روايات شيعه هم ضبط و ثبت شد كه سلمان و ابوذر رضوان اللّه عليهما اين دو نفر طالب معرفت نورانيت شدند. با اين‏كه به حسب خودشان اين معرفت را داشتند اما سيرشان و رجوعشان در همين بود كه مي‏بايست در سير و سلوكشان به اين امر رجوع كنند و معرفت به مقامات نوراني اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه پيدا كنند. شيعه خصيصين، شيعه در همه زمان‏ها برنامه‏شان همين است و رجوعشان در سير و سلوكشان به همين است كه نسبت به مقامات نوراني معصوم زمان خودشان در اعلا درجات و بالاترين مقامات سيركنند و متوجه شوند و كسب كنند، به‏طور كلي كارشان اين است.

و نتيجه اين كار هم اين است كه هيچ به مصائب دنيايي ملتفت نباشند و سير و سلوكشان به عمل به اين است كه از هرگونه حرام كه اجتناب مي‏كنند بماند، از شبهات هم اجتناب مي‏كنند و در همه حالاتشان و در مراحل زندگيشان و مراتب وجوديشان به اين حديث شريف عمل مي‏كنند حلال بيّن و حرام بيّن و شبهاتٌ بين ذلك فمن ترك الشبهات نجا من المحرّمات و من اخذ بالشبهات ارتكب المحرّمات و هلك من حيث لايعلم([۶۴]) اين حديث در همه حالات اين بزرگواران جاري است و به جميع معاني و در جميع مراتب عامل به اين حديث‏اند. همچنين فرمودند انّ الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات([۶۵]) توقف در نزد شبهه را ائمه:خير دانسته‏اند و از اين جهت اين  بزرگواران در جميع حالاتشان اين‏طورند و از تكاليفي كه دارند و از اموري كه رجوع ناميده مي‏شود تسليم و رد به‏سوي ائمه:است در جميع حالات و در جميع امور مربوط به مبدء و معادشان، اين هم رجوع خصيصين شيعه به ائمه طاهرين:در سير و سلوك عرفاني خود.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۹ *»

اما رجوع عوامّ از شيعه، اين‏ها هم بايد امورشان بر اساس تسليم و تصديق باشد اگرچه معرفت و بصيرتي نباشد ولي بر اساس تسليم و تصديق و تصميم بر اتّباع و متابعت باشد اين معناي رجوع ايشان است. و همين‏طور ساير انسان‏ها كه ولايت ائمه هدي:را در كينونات تكويني خود پذيرفته‏اند اين‏ها هم بايد در مراتبي كه دارند، در پذيرش صورت كياني و كينونت ظاهري خود، صورتي را بپذيرند كه صورت انسانيت است و صورت انسانيت بيان هيكل ولايت اين بزرگواران و ظاهر ولايت ايشان است. رجوع اين صورت‏ها باز به اين است كه اين صورت‏ها در تركيب و ترتيب، صورت‏هاي معتدله و مناسبه باشد و از حال اعتدال خارج نشود كه معناي رجوعشان همين است. همين‏طور ساير موجودات از حيوانات، نباتات، جمادات به حسب خودشان و در رتبه خودشان رجوعشان به ائمه معصومين:در همان مقام خودشان است كه در فرمايشات اشاره شده است.

خلاصه سخن: نظر به اين‏كه جميع موجودات همه از لوازم و آثار وجودي اين بزرگوارانند آنچه داراي يك اعتدال و استقامتي است و داراي يك آثار خيري است، همه و همه به ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين رجوع كرده‏اند. و آنچه داراي اعوجاج و خبثي است اين‏ها از رجوع خودداري كرده‏اند و در سير و سلوكشان به حسب خودشان به معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين رجوع نداشته‏اند.

پس خلاصه سخن و برگشت مطلب اين است كه در سير و سلوك الي اللّه؛ يعني مستقيم‏بودن در ولايت محمّد و آل محمّد:، تمام حرف‏هايي كه عرفا گفته‏اند و منازل و مراتب و مقاماتي كه در سير و سلوك بيان كرده‏اند همه حرف‏ها برگشتش به اين است كه بايد سالك الي اللّه در ولايت محمّد و آل محمّد مستقيم باشد به حسب مرتبه خودش و به حسب شأن و مقام خودش و آنچه كه براي او در رتبه خودش ممكن و ميسر است، اين اصل مقصد است. پس استقامت در ولايت اين نشان رجوع به ايشان و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۰ *»

نشان سالك بودن الي اللّه است و اين استقامت همان علم و همان حكمت است كه عرض شد اصل حديث العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يحبّ اين معناي حديث شريف است كه تا به حال هرچه از اين مقدمات گفتيم در شرح و بيان و فهم اين حديث شريف است. پس العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يحبّ همين علم را هم گفتيم حكمت است، علم نور است و حكمت نور است كه خداوند در قلب اشخاصي كه مورد محبت او هستند قذف و القا مي‏فرمايد. از كجا شناخته مي‏شود؟ از همين استقامت در طريق ولايت اين بزرگواران. پس كسي كه معتدل و مستقيم است و به‏طوري متمسك به ولايت اين بزرگواران است او صاحب حكمت است او صاحب علم است. و اين آيه شريفه و من يؤتَ الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً([۶۶]) به همين استقامت در ولايت اشاره دارد.

خداوند اين حكمت را در آيه‏اي ديگر توضيح فرموده مي‏فرمايد ذلك ممّا اوحي اليك ربُّك من الحكمة و لاتجعل مع اللّه الهاً اخر([۶۷]) اين را در امر توحيد مي‏فرمايد كه از اموري است كه يك استقامتي است در راه ولايت ايشان كه از حكمت است كه خداوند آن حكمت را به رسول خود وحي كرده است ذلك ممّا اوحي اليك ربُّك من الحكمة كه يكي از شئونات اين حكمت اين است و لاتجعل مع اللّه الهاً اخر و همين‏طور در هر امري كه شخص در طريق ولايت ايشان مستقيم بود و به ولايت ايشان متمسك بود، از امر توحيد گرفته تا ارش خدش، اگر به ايشان متمسك بود و در ولايت ايشان به‏سربرد و مستقيم بود بدون انحراف، اين صاحب حكمت است. اين علم و اين نور به همين مقدار نوري است كه در قلب او القا شده است و اين كسي است كه مورد محبت خدا است و اين شخص متمسك به ايشان به هرمقداري كه تمسك جسته و به هرمقدار كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۱ *»

در امر ولايت ايشان مستقيم شده؛ يعني انحراف ندارد ـ استقامت دارد؛ يعني منحرف نيست نه استقامت به معناي پافشاري، پايداري، مقاومت. استقامت؛ يعني از طريق ولايت ايشان انحراف پيدا نكرده ـ به همين مقدار او در حكمت راسخ است و حكمت را به‏دست آورده علم را به‏دست آورده و حكمت به هر دو معنايش را دارد چه حكمت علميّه چه حكمت عمليّه كه توضيحش در جاي خودش داده شده. حالا به اين حكمت علميه و اين حكمت عمليه به‏طوري كه از آيات و بواطن آيات استفاده مي‏شود و در فرمايشات مشايخ اشاره شده و به يك نمونه از آن كه فرمايش فرموده‏اند اشاره مي‏كنيم تا بيان تمام باشد.

البته اين بياني هم كه دارند و باطني كه ذكر مي‏فرمايند باز از احاديث خود ائمه:استفاده شده زيرا باطني كه از ايشان اخذ نشود باطن نيست و كذب و باطل است و اگر هم باطني باشد كه ما در آن باطن حديث صريح نبينيم باز نه اين است كه بدون استفاده از حديث فرموده باشند، اگر در ذكر اين باطني كه از اين آيه استفاده شده، حديث صريحي نباشد اما حديثي بوده كه حتماً اشاره داشته و چون در مقام بيان حديث و مستند اين باطن نبوده‏اند از اين جهت ذكر نفرموده باشند، ممكن است. ولي ما اطميناني كه به اين بزرگواران داريم اين است كه مي‏دانيم اگر باطني هم براي آيه‏اي ذكر مي‏فرمايند حتماً باز از خود احاديث ايشان:استفاده شده كه اگر صريح نبوده ولي اشاره داشته است و اگر اشاره هم براي ايشان باشد براي ما همان اطمينان به فرمايش ايشان كفايت است. حالا حديثي نبينيم و بگوييم ايشان باطن اين آيه را از كجا ذكر كرده‏اند؟ اگر حديثي داشتيم حديثي را ديديم بسيار خوب، اگر نديديم حتماً از يك اشاراتي به اين مطلب پي‏برده‏اند و اين خودش مطلب خيلي مهمي است كه الحمدللّه مطمئن به اين فرمايشات هستيم.

به هر صورت باطني كه ايشان درباره اين آيه شريفه ذكر مي‏فرمايند و قضي ربّك

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۲ *»

الاّ تعبدوا الاّ ايّاه([۶۸]) مي‏فرمايند اين آيه شريفه اشاره دارد به حكمت عمليّه كه حكمت حقيقيّه واقعاً عبارت است از تمسك به ولايت ايشان. و اين ولايت در جميع شئونات هست، در همه امور: از توحيد گرفته تا ارش خدش. اين آيه شريفه اين‏طور شروع مي‏شود و قضي ربّك الاّ تعبدوا الاّ ايّاه اين قضي ربّك راجع به اين است كه حكم خداوندي اين است كه اگر كسي در طريق حكمت علميّه طالب حكمت الهيه است بايد اين‏طور سلوك كند. البته اين از طريق ولايت استفاده مي‏شود ولي بايد براي ما توحيد را بيان كند و ما اخذ از ولي بكنيم اين قضي ربّك از قبيل همان قضا و حكم الهي است در مورد ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه؛ يعني از جمله اموري كه در ولايت و وصايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه براي پيغمبر اكرم معين شده يكي از آن‏ها هم اين است. پس در آن آيه‏اي كه مربوط به ولايت است فرمود ثمّ لايجدوا في انفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليماً([۶۹]) به آنچه تو قضاوت كني و حكم كني اين‏ها راضي باشند و تسليم باشند از جمله آن قضا و حكم الهي كه به زبان رسول خدا جاري شده در بيان مقامات ولايت و امور مربوط به اعتدال در طريقت، اين است كه الاّتعبدوا الاّ ايّاه.

البته حكمت عمليّه با حكمت علميّه از نظر واقع و حقيقت يكي است؛ يعني علمي نيست مگر با عمل و عملي نيست مگر همان علم، تنزل يك‏ديگر است كه يك‏وقتي اين بحث را داشته‏ايم. در حقيقت اين است اما از نظر رتبه، حكمت علميّه بر حكمت عمليّه مقدم است و چون مقدم است در اين آيه شريفه هم به حكمت علميه اكتفا شده كه مقام توحيد است و اصل در جميع اعمال است و ابتداي دين است. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند اوّل الدين معرفته([۷۰]) ابتداي دين و اول مقام

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۳ *»

شيعه موالي و صاحب ولايت، اين است كه اقرار به توحيد داشته باشد در جميع مراتب توحيد: چه توحيد ذات، چه توحيد صفات، چه توحيد افعال، چه توحيد عبادت، و باز جميع اين‏ها را در مراتب توحيد و مقامات توحيد به حسب خودشان داشته باشد هركسي كه اخصّ خواص شيعه است او اين مراحل چهارگانه توحيد را در مقام خودش دارد كه توحيد او توحيد حقيقي است و اين چهار مقام را به‏طور توحيد حقيقي دارد. همچنين خواص شيعه كه توحيدشان توحيد شهودي ناميده مي‏شود اين چهار توحيد را در مرتبه خودشان به‏طور شهودي دارند. عوامّ از شيعه، عوامِّ اهل تحقيق كه به تقليد صرف اكتفا نكرده‏اند و در مقام تفحص و تبصّر بر آمده بصيرتي پيدا كرده‏اند، اين‏ها توحيدشان توحيدي است كه مناسب خودشان است و در تقسيم‏بندي و نام‏گذاري توحيد ذاتي اسم مي‏گذارند نه «توحيد ذاتي» كه در مقابل «صفاتي» است «توحيد ذاتي» در مقابل «عبادي و عبادتي». اين‏ها آن چهار توحيد ذات و صفات و افعال و عبادت را به اين‏طور دارند.

و اما عوامّ از اهل شيعه و مقلدين صرف كه فقط به تكليف اكتفا كرده‏اند و دنبال بصيرت و تبصّر و تفقه نيستند اين‏ها هم همان چهار توحيد را دارند اما در مقام توحيد خودشان كه توحيد عبادتي ناميده مي‏شود بالاخره در ولايت محمد و آل محمد:باشند و توحيد را از ايشان اخذكنند و به حسب خودشان مستقيم باشند و اين چهار مرتبه توحيد را در اين مراتب دارند البته حالا اين‏ها فرق نمي‏كنند چه اخص خواص چه خواص چه عوام اهل بصيرت، «عوامّ اهل بصيرت» كه گفته مي‏شود علماي عرصه ناقصين هستند حكما حتي عرفاي عرصه ناقصين اين‏ها عوام اهل تبصر مي‏شوند، اهل بصيرت در برابر خواص و اخص شيعه عوامّ‏اند. باز عوام گفته مي‏شوند مثل اين‏كه مي‏فرمايند: ارشاد العوامّ اسمش عوام است اما براي علما نوشته‏ام، به آن معنا. و «عوامّ اهل تقليد» يعني آن كساني كه از ائمه معصومين: اخذ توحيد مي‏كنند در ولايت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۴ *»

ايشان به‏سرمي‏برند اما در مقام تبصر نيستند و آن بصيرت لازم را اكتساب نكرده‏اند اين‏ها هم اهل توحيدند و در مقام خودشان توحيدشان «توحيد عبادتي» ناميده مي‏شود؛ يعني در مقام عبوديت و خضوع بر آمده‏اند در نزد ائمه: خشوع كرده‏اند و توحيد را در جميع مراتب ذات و صفات و افعال و عبادت از ايشان اخذ مي‏كنند اما خودشان بصيرتي پيدا نكرده‏اند بصيرت ندارند باز هم بالاخره اهل توحيدند و اهل ولايت‏اند و به همين مقدار هم در ولايت مستقيم‏اند.

آن‏وقت همين مراتب كه ذكر شد براي همه موجودات هست. انبياء به حسب خودشان اين مراتب را دارند بعد انسان‏ها بعد ملائكه بعد جن بعد حيوانات بعد نباتات بعد جمادات به حسب خودشان، اهل ولايت همه‏شان به حسب خودشان اين اعتقاد و اين مراتب توحيد را دارند و در ولايت مستقيم ناميده مي‏شوند و به همين مقدار اهل حكمت گفته مي‏شوند به همين مقدار داراي علم‏اند و نور علم در دل آن‏ها تابيده و به نور حكمت منوّر شده‏اند. اين راجع به امر «حكمت علميّه».

اما حكمت عمليّه در تتمه آيه شريفه است بعد از اين‏كه مي‏فرمايد و قضي ربّك الاّتعبدوا الاّ ايّاه اين آيه در باطن به حكمت عمليّه اشاره است كه و بالوالدين احساناً احسان به والدين، معلوم است در اين‏جا مراد از اين والدين، پدر و مادر عقل و روح‏الايمان است كه محمد و آل محمد:هستند و دستور داده شده به ايشان احسان كنيم. احسان به ايشان معلوم است كه اطاعت نكردن پدر و مادر جهل و نفس اماره بالسوء است كه اوّلي و دوّمي و اتباع ايشان ـ لعنهم اللّه ـ باشند كه پدر و مادر نفس اماره بالسوء و جهل‏اند. اما پدر و مادر جسماني اگر تابع پدر و مادر عقل و روح الايمان‏اند كه معلوم است حكمشان بعد از احسان به ايشان، در مراتب بعدي است و اگر تابع پدر و مادر نفس اماره و جهل‏اند كه حكمشان معلوم است ملحق به آن‏ها هستند و بايد اطاعتشان را نكرد، اين‏كه راجع به پدر و مادرهاي جسماني و ظاهري.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۵ *»

پس و بالوالدين احساناً خود احسان اين است كه به هيچ‏وجه ما پدر و مادر نفس اماره بالسوء را اطاعت نكنيم بلكه ترك متابعت آن دو را بكنيم. زيرا آن‏ها كساني هستند كه خود قرآن تصريح مي‏فرمايد و ان جاهداك علي ان‏تشرك بي ما ليس لك به علم فلاتطعهما([۷۱]) اصلاً نبايد اطاعت آن‏ها را كرد چون دعوت آن‏ها به شرك است و متابعت آن‏ها عين شرك است. پس به ترك متابعت آن‏ها و به ترك معاصي، ما به پدر و مادر عقل و روح الايمان كه محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند، احسان كرده‏ايم كه در تتمه اين آيه حكمت عمليّه ديگر اين‏جا تمام است. اصلا حكمت عمليّه تمام است به اين‏كه و بالوالدين احساناً احسان به محمد و آل‏محمد:بايد كرد اما چطور احسان به ايشان انجام مي‏شود؟ به ترك متابعت از پدر و مادر نفس اماره بالسوء.

گاهي كه من مي‏گويم: «اي پدر سوخته» اراده مي‏كنم همان پدر و مادر نفس اماره بالسوء را. خدا لعنتشان كند! خدا اين پدر و مادر را در آتش بسوزاند! مثلاً اين پدرسوخته اين‏طور، آن پدرسوخته آن‏طور، به اين معنا است كه خدا آن پدر و مادر نفس اماره بالسوء را بسوزاند و تسلط آن‏ها را در انسان كم بكند. همين‏طور احسان به پدر و مادر عقلاني و روح الايمان ترك معاصي است به جميع معاني خودش. اين حكمت عمليّه براي انبياء هست همان‏طور كه آن حكمت علميه براي انبياء بود، براي انسان‏ها هست براي ملائكه هست همين‏طور تا براي جمادات هست، اين حكمت عمليه هم همين‏طور در جميع آن مراتب وجود دارد انبياء بايد به پدر و مادر ايماني خودشان كه محمد و آل محمد:است احسان كنند اناسي همين‏طور و سايرين همين‏طور.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۶ *»

آن‏وقت در تتمه آيه مي‏فرمايد فاِمّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما افّ و لاتنهرهما و قل لهما قولاً كريماً([۷۲]) اين هم دستور سلوك در حكمت عمليّه است كه اگر يكي از اين پدر و مادر يا هر دو ايشان در نزد تو به حد كِبَر و بزرگي رسيدند؛ يعني به پيري رسيدند، در اين‏جا كِبَر؛ يعني پير شدند تو ديگر به آن‏ها افّ نگو و آن‏ها را از خودت نيازار و به آن‏ها سخن كريم و احترام‏آميز بگو. در اين‏جا در اين باطن كه مراد است و بحث داريم و حكمت عمليه را تطبيق مي‏فرمايند، مي‏فرمايند مراد از كبر و بزرگ‏شدن و پيرشدن، ضعف ظهور ايشان است كه تسلط ظاهري و ظهور ظاهريشان ضعيف بشود به غلبه كردن رطوبات جهل و زيادي بلغم حمق و كفر، به‏طوري كه نور عقل در وجود تو ضعيف بشود. وقتي‏كه بحث وجود خودت را بكني و كشور وجود خودت را ملاحظه بكني ببيني عقل ضعيف است اما رطوبات جهل در تو زياد است، رطوبات حمق و حماقت در تو زياد است بعد همين‏طور چه‏بسا معاصي در تو غالب است، در اين‏جا وجود خودت اين‏طور است عالم را هم همين‏طور در نظر بگير. عالم هم يك وجودي انساني است وقتي رطوبات جهل كلي و رطوبات حماقت و كفر عالم را گرفته باشد به‏طوري كه قدرت و ظهور و تسلط و تصرف اين پدر يا مادر يا هر دوي ايشان؛ يعني محمد و آل محمد:ضعيف شده باشند، در اين‏جا چون پرده‏هاي جهل و پرده‏هاي حماقت و كفر مانع ظهور و بروز ايشان است تو مواظب‏باش به آن‏ها افّ نگويي!

احدهما مي‏فرمايند كه اشاره است به دوراني كه رسول خدا۹در مكّه به‏سرمي‏بردند و هنوز هجرت نفرموده بودند و در شعب ابي‏طالب مخفي بودند در آن‏جا چون از اظهار امرشان متمكن نبودند امرشان بالنسبه به زمان مدينه ضعيف بود و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۷ *»

بعد از هجرتشان در آن‏جا امرشان ظاهر شد و در امر رسول خدا۹غلبه و نصرت نسبي پيدا شد، پس در آن دوران كه احدهما يكي از اين دو در ضعف به‏سرمي‏برند تو وظيفه‏ات چيست؟ اين‏كه به آن‏ها افّ نگويي يا هر دو ايشان را ضعف بگيرد و كِبَر يعني پيري ايشان را دريابد آن، چه‏وقت بوده؟ مي‏فرمايند بعد از وفات رسول خدا۹و برانگيخته‏شدن آثار كفر و نفاق در بين مردم و منتشرشدن آن همه رذالت‏ها و خباثت‏ها از ناحيه آن دو ملعون، در آن‏وقت چون مردم به قهقرا رجوع كردند و به اعقاب خود برگشتند و مرتد شدند در اين‏جا پدر و مادر عقلاني و ايماني ضعيف شدند و ظاهراً آن‏ها را پيري فراگرفت، حالا هركدام از اين‏ها يا هر دو ايشان كه روي مصالح و نظام حكيمانه الهي قادر نشدند كه قدرت خود را ظاهر سازند و امر خود را تمام و كامل نمايند، حالا اي كسي كه تو معتقد به حقانيت ايشان هستي! و اي كسي كه عارف به مقام ايشان شده‏اي! و اي كسي كه قدر و ارزش ايشان را در يافته‏اي و مي‏داني ايشان متبوع و امامند! و تو بايد تابع و مطيع باشي، در اين صورت كه ديدي امر ايشان را ضعف گرفته و پيري ايشان را در رسيده و قدرت خود را ظاهر نمي‏فرمايند و لاتقل لهما افّ تو در طريق عبوديت و بندگي و حكمت عمليّه به ايشان افّ نگو! «افّ نگو» يعني چه؟ يعني در امر ايشان اظهار خستگي نكن اظهار تضجّر نكن، تضجّر نشان نده كسل شدم خسته شدم، تكاسل نشان نده كسالت در امر ايشان نشان نده.

حالا كه ضعيفند و ناتوانند و قدرتي ندارند تو هم از اظهار كمك و نصرت خودداري كني و اين بزرگواران را نصرت‏نكني و در امر دين كسالت نشان بدهي، اين‏طور نباشد. در اطاعت كردن اين بزرگواران كوتاهي نكن و از اعتقاد ثابت جازم قطعي خود نسبت به مقامات اين بزرگواران دست برمدار. زيرا گرچه به ظاهر امر خود را ظاهرنكرده و نمي‏كنند گرچه به ظاهر تسلط نشان نمي‏دهند و قدرت نشان نمي‏دهند اما معتقد باش كه ايشان مدار عالمند در جميع اكوار و ادوارش. فرق نمي‏كند هركسي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۸ *»

بخواهد در سير و سلوك باشد و واقعاً سالك الي اللّه باشد اين حكمت علميه و عمليه هر دو را بايد داشته باشد و امروز نسبت به بقية اللّه صلوات اللّه عليه بايد اين‏طور باشد كه درست است كه حضرت ظاهراً اظهار قدرت نمي‏كنند اظهار امرشان را نمي‏فرمايند و كبر و پيري ايشان را دريافته و پيري امرشان رسيده و چه‏بسا آن‏ها هم كه در خواب يا در بيداري زيارتشان كرده‏اند بعضي‏ها كه حضور ايشان تشرف پيداكرده‏اند اين‏طور كه نقل مي‏كنند حضرت را بعد از غيبت صغري تقريباً افسرده و شكسته دريافته‏اند.

البته در غيبت صغري نه، چون دوراني بوده كه حضرت را جوان و به سن جواني ديده‏اند وقتي وكيل حضرت مي‏گويد: حضرت را در اين آخرين ديدار كه زيارت كردم گردن مباركشان كاملاً ـ به اصطلاح ـ ضخيم شده بود و معلوم بود كه يك جوان كاملي شده‏اند، بعضي‏ها گفته‏اند چون كودكي حضرت را ديده بود، مي‏خواسته بگويد كه من در جواني هم حضرت را ديدم ديگر در دوران بلوغ و بعد از بلوغ حضرت را ديدم كه حدود بيست سال داشتند مي‏گويد ديدم گردن حضرت مثل يك جوان است. ديگر بعد از غيبت صغري آن‏هايي كه حضرت را ديده‏اند در افسردگي و شكستگي ديده‏اند بعضي‏ها اگر در خواب حضرت را ديده‏اند نوعاً در سنين كمال و چهل به بالا شصت هفتاد ديده‏اند. خود من كه زيارتشان كردم حدود پنجاه سال داشتند كه اصلاً موهاي صورت مباركشان سفيد بود و خيلي افسرده و خيلي نحيف بودند ( البته اين‏ها ملاك نيست به هرصورتي كه بخواهند به همان صورت ديده مي‏شوند ).

اين نشان همين است كه فاِمّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما او كلاهما ايشان را پيري در رسيده باشد امرشان كه اين‏طوري است بالاخره در همين اوضاع و با همين شرايط لاتقل لهما افّ اظهار خستگي در امر ايشان نكن! برايت فرق نكند مثل زمان حضور و ظهورشان و غلبه امرشان باشد تو اين‏طور نباش كه اظهار خستگي و تكاسل از اتباع و اطاعت ايشان داشته باشي و بداني كه ايشان در جميع عالم مدارند تا وقتي كه خداوند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۹ *»

روزگار را برقرار داشته و دارد و خواهد داشت اين بزرگواران مدار عالمند و لاتقل لهما افّ در موقع غيبت و واقع‏شدن تقيه و اين‏كه اين بزرگواران به ظاهر تدبير امري را ندارند، فكرنكني يك‏وقتي تو را رها كرده‏اند! دست از تدبير و تصرف در تو برداشته‏اند و ديگر تو را اداره‏نمي‏كنند! و در اين صورت تو مثلاً بگويي ديگر خودم بايد به فكر خودم باشم خودم بايد امور خودم را اداره‏كنم خودم بايد نقشه براي خودم بكشم خودم بايد تدبيري داشته باشم، چنان‏كه نوعاً گفته‏اند و حتي در مسير فكري خود خود را از امامشان بي‏نياز دانستند حتي در طريق معارف خود را از امامشان بي‏نياز دانستند و الآن در طريق فقه و اصول شخص مجتهد خودش را بي‏نياز مي‏بيند مي‏گويد وظيفه خود من است. حالا انسداد باب علم شد و امام غائب شدند ديگر بايد خود من به فكر خودم و به فكر مقلدين خودم باشم. خودم بايد نهايت كوشش خود را به‏كار ببرم تا به حكم اللّه برسم و حكم خود را براي خودم يا براي مقلدينم به دست بياورم. اين است معناي استنباط؛ يعني به‏كاربردن نهايت وسع و طاقتش براي استخراج حكم خدا. چنين كسي امامش را كنارگذاشته امامش را از تدبير و از تصرف و به‏خصوص از مرجعيت در دين معزول‏كرده.

نه هيچ فرق‏نمي‏كند الآن هم امام مثل زمان حضور و ظهورشان مرجع دين‏اند الآن ايشانند كه حلال مي‏كنند ايشانند كه حرام مي‏كنند الآن حكم حكم ايشان است و تصرف تصرف ايشان است. مبادا غيبت منجر شود به اين‏كه به او بگويي افّ پدر و مادر ايماني اين‏طوري را افّ بگويي؛ يعني اظهار كسالت كني، ديگر به عهده خودم است خودم بايد رجوع كنم، خودم بايد تحقيق كنم خودم بايد چه كنم، اين‏ها نباشد بلكه بايد در واقع تسليم‏بود و باز هم انسان بايد خود را در تصرف امامش ببيند و بداند كه مربّي اوست و در تربيت ما كوتاهي نمي‏كند. پس بايد مواظب باشيم افّ نگوييم.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۰ *»

 

درس    ۱۲۲

 

(دوشنبه / ۳۰ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)

r بيان حكمت عمليه يعني وظائف رعيت نسبت به اولياء

r و لاتقل لهما افّ

r و لاتنهرهما

r و قل لهما قولاً كريماً

r و اخفض لهما. . .

r و قل ربّ ارحمهما. . .

r مرحمت اولياء نسبت به مُواليان خود

r ربكم اعلم بما في نفوسكم

r علم احاطي اولياء

r ان‏تكونوا صالحين

r خلوص و تسليم

r فانه كان للاوّابين غفوراً

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۱ *»

r سرّ بيان وظائف اولياء نسبت به مُواليان

r و آت ذاالقربي حقه . . .

r توضيح ذي القربي

r توضيح مسكين

r توضيح ابن سبيل

r و لاتبذّر تبذيراً

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۲ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد حكمت حقه الهيّه حقيقيه عبارت شد از تمسك به ولايت محمد و آل‏محمد صلوات الله عليهم اجمعين و اجمالاً حكمت علميه و عمليه از بواطن آيات شريفه به‏طور اجمال بيان شد كه برگشت مي‏كند به تمسك به ولايت ايشان كه از جمله در اين آيه شريفه اوّل اشاره به حكمت علميه شده و قضي ربّك الاّتعبدوا الاّ ايّاه اشاره به حكمت علميه است و بعد بالوالدين احساناً اشاره به حكمت عمليه است كه در اين مورد خداوند در باطن اين آيه به حكمت عمليه سفارش مي‏فرمايد به اين‏كه و لاتقل لهما افّ([۷۳]) به پدر و مادر كه در باطن و تأويل مراد محمد و آل محمد:باشند افّ نگو و در باطن يعني در موقعي‏كه اين دو نفر ضعيف شدند، يكي از اين دو يا هر دو ايشان ضعيف شدند كه مراد دوران غيبت و ظاهرنكردن امرشان است، در اين موارد تو از غيبت ايشان اظهار تضجّر نكن. نه آن چنان كه چون بعد از غيبت صغري اين روحيه در شيعه پيدا شد گفتند حالا كه امام غائب شد و حجت حق ظاهراً از تربيت دست برداشت ما ديگر مرجع نداريم پس خود ما مرجع خود هستيم و خود ما بايد به مدارك رجوع كنيم و تحقيق و تفحص كنيم و حق را در هر امري به دست بياوريم يا حكم الله را در هر امري به دست بياوريم اين امر به خود ما واگذار شده است، اين همان تضجري

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۳ *»

است كه در برابر ضعف اين بزرگواران اظهار مي‏دارند چنانكه حضرت سجاد۷ در دعاي صحيفه در مورد پدر و مادر تعبيري دارند كه در باطنش باز مربوط به همين امر است. عرض مي‏كند و اجعلني اهابهما هيبة السلطان العسوف([۷۴]) خدايا قراربده مرا كه بترسم از پدر و مادرم به مانند ترسيدن از صاحب سلطنت داراي شدت و غضب، من از پدر و مادر بترسم اين‏طور ترسيدن. البته به حسب ظاهر انسان بايد در برابر پدر و مادر جسماني همين‏طور باشد كه آن‏ها را چنان احترام بگذارد كه گويا سلطان عسوف هستند و در باطن مراد همين موردي است كه مورد بحث است كه اگر پدر و مادر ايماني و عقلاني محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين در اثر تقيه و البته رعايت نظام بشري، امر خود را اظهار نفرمودند و به مقهوريت و مظلوميت امر را جاري ساختند، تو اظهار تضجّر و كسالت در مقابل ايشان مكن و اينكه امر ايشان ظاهر نشده تو را منع نكند از رجوع به ايشان و مرجع دانستن ايشان.

و خيلي امر عجيب است كه اصلاً تصريح مي‏كنند كه در زمان غيبت كبري ديگر امر به اين‏طور مي‏شود كه ديگر امام۷ مرجعيت ديني ندارد ديگر او آمر و ناهي نيست و امر و نهي مال مرجع ديني است. بقية الله صلوات الله عليه خيلي مظلومند. اين تعبيرات را اين ملاّها دارند به خصوص مي‏گويند مقام امامت را تا زمان حضرت عسكري۷ خود امام حامل آن بودند امام بعينه خودش در جامعه شيعه بسرمي‏برد امامت عينيت داشت اما از زمان غيبت به‏خصوص از زمان غيبت كبري امام در جامعه شيعه عينيت ندارد؛ يعني وجودش در ميان نيست، مرجعيت بايد به عهده علما و فقها باشد. مقام امامت در عينيت داشتن در جامعه شيعه برگشت مي‏كند به علما كه حامل اين مقامند مرجعيت به ايشان برگشت مي‏كند و امام در نزد اين‏ها از مرجعيت داشتن و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۴ *»

عينيت داشتن در جامعه معزول مي‏شود. و لاتقل لهما افّ اشاره به اين است كه اين‏طور تصورات درباره امامت نداشته باش! منع نكند تو را اين ظاهرنبودن امر ايشان از رجوع به ايشان و اخذ از ايشان؛ بلكه مثل زمان ظهورشان بايد خودت را نزد ايشان ببيني و از خود ايشان اخذ بكني هرچه اخذ مي‏كني. حالا تو امام را نمي‏بيني نبيني! چون در حديث فرمودند انّ لنا مع كلّ ولي اذناً سامعة([۷۵]) وقتي اين‏طور باشد پس چطور تو مي‏تواني اظهار تضجر بكني و بگويي نه ديگر من از اين امر خسته شده‏ام كه صداي من به ايشان نرسد يا اين‏كه صداي ايشان را من نشنوم يا حرف ايشان را نشنوم نظر ايشان را نفهمم امر و نهي ايشان را ندانم، اين‏طورها نباشد.

و لاتنهرهما باطنش در مورد حكمت عمليه اين است كه به واسطه كثرت معاصي و سيئات خود و به واسطه مرتكب شدن اعمال قبيحه و خطيئات خود اين بزرگواران را از خود ناراحت نكني و لاتنهرهما اين‏ها را از خودت نراني به اين معنا كه ناراحتشان نكني به جهت اين‏كه طبق روايات اعمال همه ما در هر روز و بلكه در هر ساعت و بلكه در هر دقيقه و بلكه در هر ثانيه و بلكه در هر ثالثه و رابعه و خامسه و سادسه و همين‏طور تا جايي كه مي‏شود گفت اعمال ما بر اين بزرگواران عرضه مي‏شود. اصلاً لحظه چيست؟ آن چيست؟ اين تعبيرها همه عاجزند از بيان احاطه اين بزرگواران بر اعمال ما. خلاصه اعمال ما بر محمد و آل محمد عرضه مي‏شود كه پدر و مادر عقلاني هستند آن‏وقت اگر آن بزرگواران در اعمال ما بيابند قبايحي را معاصيي، سيئاتي را محزون مي‏شوند و همين محزون كردنشان راندن ايشان است از خودمان. و لاتنهرهما

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۵ *»

فرمود اين دو را از خود نران اذيتشان نكن به اينكه ايشان را از خودت براني و وقتي‏كه ما مرتكب قبايح مي‏شويم و اين اعمال ما را مشاهده مي‏فرمايند از ماها اذيت مي‏شوند. اما اگر در اعمال ما طاعات و حسنات مشاهده بفرمايند مسرور مي‏شوند ديگر از ما به واسطه اعمال ما رانده نمي‏شوند.

و قل لهما قولاً كريماً([۷۶]) مي‏فرمايد به آن دو سخني بگو همراه احترام، احترام‏آميز با آن‏ها سخن بگو؛ يعني در جميع معاملاتت با پدر و مادر عقلانيت محمد و آل‏محمد: طوري رفتاركن كه احترام‏آميز باشد. و وقتي‏كه انسان بخواهد در عمل نسبت به طرف خودش رفتار احترام‏آميز داشته باشد، خواه و ناخواه بايد مثل عبد با او رفتار كند؛ يعني نسبت به او عبد باشد و او را مولاي خود فرض كند تا جميع اعمالش با احترام همراه باشد اگر مي‏خواهد چيزي به او بدهد به احترام بدهد چيزي از او مي‏خواهد بگيرد به احترام بگيرد ملاقات با او مي‏خواهد بكند به احترام ملاقات كند جدا مي‏شود از او به احترام جدا بشود، اين‏ها نيست مگر شكل اعمال يك عبد نسبت به مولي كه جميع اعمال يك عبد نسبت به مولي احترام‏آميز است مشخص است كه اين عبد است. حالا مي‏فرمايد و قل لهما قولاً كريماً مراد اين است كه معامله با محمد و آل محمد:بايد طوري باشد كه تو عبد ذليل باشي در برابر مولاي جليل كريم و هم‏چنين در نزد ولي و صاحب نعمت وفي كه صاحب وفا است و امري از امور تو را فروگذار نكرده و به جميع حوائج تو رسيدگي كرده با يك‏چنين مولاي كريم و يك‏چنين ولي وفيّي تو بايد چه‏طور رفتار كني؟ آن‏طور رفتاركن.

بعد خداوند مي‏فرمايد و اخفض لهما جناح الذلّ من الرحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّياني صغيرا([۷۷]) در برابر آن‏ها بال‏هاي ذلت خود را فرو بياور؛ يعني بايد حركات و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۶ *»

سكناتت همراه با ذلت باشد و اين ذلت از محبت سرچشمه بگيرد نه ذلتي باشد كه ممكن است توأم با بغض و غضب باشد كه از ناچاري باشد، نه بلكه اين ذلت در برابر ايشان از رحمت و محبت و الفت باشد به اين معنا كه پيمودن طريق اين بزرگواران پيمودن راه‏هاي خداوند است و در برابر ايشان و در طاعت ايشان ذليل بودن، ذليل بودن در برابر خداوند است. به اين‏طور است كه خودت را مثل عبد در برابر اوامر و نواهي ايشان ذليل قرار بدهي و اين هم باز از محبت سرچشمه بگيرد. پس طريق معرفت و طاعت ايشان را طوري سلوك‏كن كه از محبت سرچشمه بگيرد و در جميع امور به سوي ايشان انقطاع پيداكرده باشي و فقط در طاعت ايشان بسرببري در همه شدائد به ايشان پناه ببري و براي خود ملجائي غير ايشان اخذ نكني، براي حزن ايشان محزون شوي و براي فرح ايشان شادمان باشي در جميع حالات نسبت به ايشان از خداوند طلب رحمت كني.

و قل ربّ ارحمهما كما ربّياني صغيراً طلب رحمت و ذكر صلوات بر محمد و آل‏محمد:در تمام حالات داشته باشي و براي ايشان از خداوند مقام وسيله و فضيلت را تمنا كني براي ايشان دعا كني چرا؟ چون خداوند به بركت ايشان بر تو انعام فرموده و ايشان تو را در حال كوچكي پرورانيده‏اند كما ربّياني صغيراً خدايا همان‏طور كه ايشان اين حق را بر گردن من دارند كه مرا از كوچكي پرورانيده‏اند و پرورش داده‏اند، تو هم بر ايشان ترحم بفرما و رحمتت را نازل بفرما كه اين تربيت‏كردن ايشان از كوچكي هم در تكوين ما است و هم در تشريع ما است هم در تكوين ما را از كوچكي به بزرگي رسانيده‏اند هم در تشريع، هم در ظاهرمان هم در باطنمان هم در سرّمان هم در علانيه‏مان هم در اول كارمان هم در آخر كارمان اين بزرگواران ما را پرورش داده‏اند و مي‏دهند.

البته ما در هر مرحله بالنسبه به مرحله قبل بزرگ شده‏ايم اما بالنسبه به مرحله بعد هنوز كوچكيم و ما را دارند مي‏پرورانند. در هرآن چه در تكوين و چه در تشريع در هرآن

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۷ *»

در هر مرحله‏اي كه هستيم بالنسبه به مرحله بعد، باز بچه هستيم و صغيريم و احتياج به پرورش اين بزرگواران داريم. در هر صورت كار تربيت ايشان مداوم و مستمر است از اين جهت خضوع و خشوع ما و دعاي ما هم براي ايشان بايد مداوم و مستمر باشد كما ربّياني صغيراً چون پرورش ايشان ادامه دارد و مستمر است دعاي ما هم همين‏طور بايد ادامه داشته باشد و ذلتمان مستمر باشد. چون در هر روزِ جهلمان و در هر روزِ فقرمان، هرآنِ فقرمان، ما صغيريم اگرچه وقتي‏كه اين فقر برطرف شد بزرگيم و غني هستيم ولي بالنسبه غني هستيم باز بالنسبه بمراحل بعد فقير و صغير هستيم. پس مرتب اين جهل و فقر و فلاكت تكويني و تشريعي براي ما موجود است و مرتب تربيت و ابلاغ و تعليم اين بزرگواران و غني‏ساختن ايشان ما را در هر آن موجود است گرچه همان جهل دوم، عين همان علم اول است كه به ما عنايت فرموده‏اند و مرحمت كرده‏اند.

در هر صورت ما در همين علمي كه هستيم يا قدرتي كه هستيم يا كِبَر و بزرگي كه هستيم همين‏جا ما بايد احساس فقر داشته باشيم و همين را عين فقر بدانيم و عين صغارت و صغيربودن بدانيم به همان تعبيري كه از رسول خدا۹ رسيده كه الفقر فخري و به افتخر([۷۸]) يك‏چنين فقري افتخار است و يك‏چنين صغيربودني افتخار است. پس ما هميشه صغيريم در عين حالي كه كبيريم، در هر حال كبيريم در عين حالي كه صغيريم، در هر حالي عالميم در عين حالي كه جاهليم، در هر حال جاهليم در عين حالي كه عالميم اين‏ها معلوم است و اين بزرگواران به طور لانهايه ما را از صِغَر به كِبَر مي‏رسانند از فقر به غني مي‏رسانند از جهل به علم مي‏رسانند، علمي كه عين همان جهل قبلي است و كبري كه همان صغر قبلي است بالاخره يكي است از جهت افاضه ايشان دائماً مستمر است، و ما هم بايد خود را در همان حال صغارت و فقر و جهالت ببينيم.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۸ *»

تا به اين‏جا خطاب به بنده است در پيمودن حكمت عمليه بعد از تحصيل حكمت علميه و قضي ربّك الاّتعبدوا الاّ ايّاه كه حكمت علميه بود و بالوالدين احساناً تا به كما ربّياني صغيراً بيان حكمت عمليه بود. از اين‏جا خداوند روي سخن را از بيان وظائف مُوالي، و متمسك به ولايت محمد و آل محمد:و متظاهر به ولايت ايشان، برمي‏گرداند و براي اطمينان خاطرش مي‏فرمايد ربّكم اعلم بما في نفوسكم ان تكونوا صالحين فانّه كان للاوّابين غفوراً.

ربّكم مراد در باطن ولي است يعني مربي وجود شما و كيان شما و مقوم حالات و صفات شما كه ولي است و آن كسي است كه هم وجود شما و هم صفات وجودي و هم كيان شرعي شما و هم صفات شرعي شما همه به وجود مبارك او بستگي دارد و همه به او بسته است و به تربيت او برپا است، هو اعلم بما في نفوسكم او نسبت به آنچه در نفس‏ها و دل‏هاي شما است اعلم است كه آيا شما حسن سريره داريد حسن نيت داريد يا نعوذباللّه خبث سريره و خبث باطن داريد و هم‏چنين او بهتر مي‏داند كه عمل مي‏كنيد به آنچه خدا شما را دستور داده نسبت به ايشان؛ يعني چه در حكمت علميه و چه در حكمت عمليه شما درست رفتار داريد و تحصيل كرده‏ايد يا نه؟

اين حديث از حضرت صادق۷ است كه مفضل از حضرت سؤال مي‏كند: «كيف كنتم حيث كنتم في الاظلة»؟ آن موقعي‏كه شما در عالم اشباح بوديد چطور بوديد؟ فقال يا مفضل! كنّا عند ربنا ليس عنده احد غيرنا في ظلّة خضراء نسبّحه و نقدّسه و نهلّله و نمجّده و ما من ملك مقرّب و لا ذي‏روح غيرنا حتي بدا له في خلق الاشياء فخلق ما شاء كيف شاء من الملائكة و غيرهم ثمّ انهي علم ذلك الينا([۷۹]) ما قبل از خلق بوديم و بعد همه را خداوند آفريد بعد هم علم آن‏ها را به ما منتهي ساخت؛ يعني به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۹ *»

دست ما داد ما عالم به همه خلقيم قبل از خلق و بعد از آن‏كه خلق آفريده شدند، خدا علم خلق را به ما منتهي ساخت؛ يعني در نزد ما قرارداد كه مي‏فرمايد ربّكم اعلم بما في نفوسكم ان تكونوا صالحين فانّه كان للاوّابين غفوراً اين وصف محمد و آل محمد:است در باطن آيه شريفه. پس ان تكونوا صالحين به اين معنا است كه اگر شما در تمسك به ولايت ايشان خالص باشيد و در امر و نهي ايشان مسلِّم باشيد؛ يعني مقام «آمر و ناهي» بودن را به ايشان تفويض كرده باشيد و خودتان را در مقابل ايشان عبد ذليل قرار بدهيد و به سرّ ايشان و علانيه ايشان مؤمن باشيد، خدا اين دستور را داده و فرموده كه بايد در برابر ايشان تسليم باشيد و در دل در مقابل ولايت ايشان در ظاهر و باطن حرجي نداشته باشيد به تصريح اين آيه شريفه كه از شرايط ايمان قرارداده شده است فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لايجدوا في انفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليماً([۸۰]) كه در روايات بيان شده فيما قضيت في علي۷([۸۱]) هر چه تو درباره ولايت علي بگويي اين‏ها در دل تسليمند و هيچ‏گونه نارضايتي پيدا نمي‏كنند.

ربّكم اعلم بما في نفوسكم اين بزرگواران اين‏طور هستند كه از سريره‏هاي شما باخبرند كه آيا حسن سريره داريد يا خبث سريره، اگر شما صالح باشيد؛ يعني اگر شما واقعاً تسليم باشيد و مؤمن به مقامات اين بزرگواران باشيد آن‏وقت فانّه كان للاوّابين غفوراً اين ولي شما اين مربي شما اين كسي كه تربيت شما را به عهده گرفته اين نسبت به اوّابين غفور است؛ يعني نسبت به كساني كه رجوع به اين مقام دارند و كساني كه انابه به سوي اين مقام دارند، به همان معنايي كه در مورد رجوع بحث شد، البته اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۰ *»

بزرگواران للاوّابين غفورند به اين معنا كه آنچه از شما كمبود است اين بزرگواران جبران مي‏فرمايند آنچه براي شما سخت است در سير و سلوك الي اللّه اين بزرگواران آسان مي‏فرمايند. در آن حديثي كه نقل شده از امام صادق۷ كه فرمودند انّا واللّه لاندخلكم الاّ في ما يسعكم([۸۲]) هرچه كه صلاح شما در آن باشد شما را به آن دستور مي‏دهيم و وارد آن مي‏سازيم. همين‏طور امام صادق۷ فرمودند راعيكم الذي استرعاه اللّه خلقه و هو اعرف بمصلحة غنمه في فساد امرها فان شاء فرّق بينها لتسلم ثمّ يجمع بينها ليأمن من فسادها([۸۳]) چون امر خلق به عهده راعي شما گذارده شده و راعي شما به مصالح غنم خود اعلم است اگر بخواهد و مصلحت را در تفرقه غنم بداند آن‏ها را متفرق مي‏سازد و اگر مصلحت را در اجتماع آن‏ها ببيند آن‏ها را مجتمع مي‏سازد كه از دست دشمن سالم بمانند. خلاصه انّه كان للاوّابين غفوراً اين غفوراً اشاره به نوع تصرف امام است در حالات اين اوّابين، كساني كه به حقيقت به اين بزرگواران رجوع كنند.

تا به اينجا بيان حكمت علميه و عمليه تمام شد در وظايف اولياء: كه در اين نظام الهي براي ايشان قرار داده شده، و خداوند ايشان را به علم احاطي بر جميع رعيتشان توصيف فرمود و بعد هم مقام جبران كسرها و آمرزش گناهان و ترقي‏دادن به سوي كمالات و وظايف بندگان را كه تمسك به آل محمد:و ولايت ايشان باشد را بيان فرمود و تا به اينجا خاتمه پيدا مي‏كند. بعد از اين‏كه خداوند اين حكمت علميه و عمليه را در باطن اين آيه بيان فرمود و توصيف فرمود به قضي ربّك كه حكمت علميه بود و هم‏چنين به و بالوالدين احساناً كه حكمت عملي، و انعطاف اين بزرگواران را در برابر اين خلوص و انابه و رجوع، حالا خداوند توجه مي‏فرمايد به محمد و آل محمد: و بيان مي‏كند وظايف ايشان را و آنچه نسبت به رعيتشان بر عهده ايشان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۱ *»

گذارده است. و اين را كه مي‏فرمايد نه براي اين است كه براي آن بزرگواران خطاب تازه‏اي باشد نه بلكه براي تفهيم به ما است و براي اين‏كه ما مطمئن شويم و دل‏هاي ما استقرار پيداكند و عقول ما معرفت پيداكند بر اين‏كه اين بزرگواران كه ملجأ و مرجع ما هستند كساني هستند كه خداوند اين امر را به عهده‏شان گذارده و تخلف از اين قرار الهي ندارند و در نتيجه در بأساء و ضراء، در مشكلات، در مصائب و محن صابر باشيم و نگوييم اين بزرگواران دست از وظيفه خود برداشته‏اند و ما را بخودمان واگذارده‏اند، اين‏طور نباشد.

پس بعد از اين آيه توجه مي‏فرمايد به رسول خدا و ائمه هدي:و مي‏فرمايد و آت ذا القربي حقّه و ابن السبيل و لاتبذّر تبذيراً([۸۴]) كه باطن اين آيه اين است كه به ولي و صاحب ولايت امر مي‏فرمايد كه عطا بفرمايد به هر صاحب حقي حق او را و آنچه استحقاق آن را دارد از امدادات وجوديه و امدادات شرعيه و افاضات در هريك از مراتبشان براي هريك از موجوداتي كه در اين تمسك و در اين ولايت بسرمي‏برند به حسب مقاماتي كه دارند مخصوصاً انساني كه در سير و سلوكش متمسك به ولايت ايشان شده، روي اين جهت بالنسبه به ساير موجودات صاحب شرافت و صاحب كرامت است و مخصوصاً اهل تشيع، خطاب شده كه و آت ذا القربي حقّه بعضي از ايشان صاحب قرابتند به عنوان صاحب قرابت شمرده شده‏اند. و اين ذوي‏القربي در اينجا از نظر باطن مراد اخصّ خواصّ از شيعه است كه ايشان كساني هستند كه پدر و مادر عقلاني خود را كه محمد و آل محمد:باشند به مقامات نورانيت شناخته‏اند و به علاوه اين معرفت، مطابق اين معرفت عمل كرده‏اند و در مراتب خود مؤمنند ايشان در مقام ايقان واقفند و اهل اطمينانند.

ايشان باطن باطن قرآن را شناخته‏اند و ايشان كساني هستند كه در وصفشان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۲ *»

فرموده‏اند سلمان منّا اهل البيت([۸۵]) و يا فرمودند سلمان من العلماء([۸۶]) يا فرمودند سلمان محدّث كما انّ عليّاً محدّث([۸۷]) رسول خدا فرمود هم به نقل شيعه و هم سني كه امرت بحبّ اربعة به محبت چهار نفر من مأمور شده‏ام علي و سلمان و ابي‏ذر و مقداد مأمور شده‏ام به اين‏ها محبت بورزم.([۸۸]) در بعضي احاديث دارد كه چهار نفر را ذكر مي‏فرمايند ابوذر و سلمان و مقداد و عمار بعد مي‏فرمايند و علي اميرهم([۸۹]) علي صلوات الله عليه امير ايشان است كه جزو آن چهار نفر شمرده نمي‏شوند حضرت به عنوان امير و سيّد شمرده مي‏شوند در وصف ايشان اين‏طور گفته شده كه ايشان ذوي‏القربي هستند؛ يعني همان سلمان منّا اهل البيت «ذوي‏القربي» يك تعبير است، اين تعبير قرآني است كه باطنش همان سلمان منّا اهل البيت مي‏شود. پس اخصّ خواصّ شيعه به ذوي‏القربي بودن متصفند. حال رسول خدا و ائمه:مأمورند و آت ذا القربي حقّه حق ايشان را به ايشان بايد بدهيد. آنچه مستحق آنند چيست؟ انوار باطنيّه، اسرار الهيّه، حقايق لاهوتيّه كه اين‏ها را امام۷ به دليل حكمت بر ايشان افاضه مي‏فرمايد كه راجع به سلمان محدّث فرمود حدّثه امامه([۹۰]) امامش او را تحديث مي‏فرمايد؛ يعني امام

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۳ *»

براي او اقامه ادله حكمت مي‏فرمايد و او به دليل حكمت به حقايق عالم و اسرار الهيه نائل مي‏شود. اين آت ذا القربي حقّه اشاره به اين مقام است در اين درجه.

آت ذا القربي حقّه و المسكين و ابن السبيل مساكين در اينجا معلوم است اهل مرتبه بعد هستند كه به ظاهر تقريباً مقامشان پائين‏تر است كه پائين‏تر از همه مراتب است ولي وسط ذكر شده و المسكين و ابن السبيل مسكين ظاهراً مراد كسي است كه اهل فقر است ولي در باطن عوام از شيعه اراده شده كه در مرحله‏اي قرار دارند كه بايد با «مجادله بالتي هي احسن» با ايشان سخن گفته شود و افاضاتي كه بر آن‏ها مي‏شود همين امور ظاهريه و مقامات ظاهري است كه آنچه را آن‏ها مستحقند همين‏ها است. بعد مي‏فرمايد و ابن السبيل عطاكن به ابن السبيل حقش را يعني آنچه را كه آن‏ها مستحق آنند و در باطن مراد خواصّ از شيعه هستند اين‏ها مي‏توانند به وطن اصلي خود برسند چون «ابن السبيل» آن كسي است كه در بين راه مانده و نفقه او تمام شده و به وطن مي‏خواهد برسد پس بايد به او عطاكرد به مقداري كه او را به وطن برساند. حالا در باطن هم مي‏فرمايد عطاكن به ابن السبيل حقش را يعني آن مقداري كه او بتواند به وطن واقعي و اصلي خود برسد. البته اين‏ها صاحبان مقام «موعظه حسنه» هستند كه بايد به آن‏ها در اين زمينه افاضات بشود به انوار عقلاني يقيني به بركت ادله موعظه حسنه.

بعد مي‏فرمايد و لاتبذّر تبذيراً زياده از اندازه حق نداريد به ايشان اعطاء كنيد و بپردازيد كه تبذير است، در باطن اشاره دارد به اينكه ولي مقامش اين است كه تا استحقاق فراهم نشود در هر مرتبه‏اي از مراتب چه مرتبه ذوي القربي كه كاملان از شيعه هستند و چه در مرتبه مساكين كه عبارتند از عوامّ از شيعه؛ يعني عموم شيعه. عموم كه گفته مي‏شود آن‏هايي هستند كه چه عالم و چه جاهلشان در حدي هستند كه استحقاق بيشتر از مقام مجادله و رتبه مجادله را ندارند و به «ظاهر» اصابه مي‏كنند، هم‏چنين آن كساني كه در رتبه ابن السبيل هستند و صاحبان مقام موعظه حسنه و عقول هستند، ولي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۴ *»

همه اين‏ها را به اندازه اعطاء مي‏كند؛ يعني تا زمينه در خود ايشان فراهم نشود و استحقاق نسبي پيدا نكنند اعطاء رخ‏نمي‏دهد و لاتبذّر تبذيراً اشاره به اين است كه بيش از اندازه حق، افاضه انجام نمي‏شود آنچه خصيصين احتياج به آن دارند همان، آنچه «عوام» محتاج به آنند همان، آنچه مقربين احتياج دارند همان نه بيشتر و نه كمتر.

اين لاتبذّر كه در اينجا به ظاهر نهي است به منظور اين گفته شده كه ما بدانيم و ديگران بدانند نه اين‏طور باشد كه احتمال تخلفش مي‏رفته و يا ولي اين كار را مي‏كرده يا مي‏شده بكند بعد نهي شده است، نه اين‏طور نيست براي ظاهر ساختن براي خلق است كه خلق به اين امور معرفت پيداكنند و عبوديت ظاهر شود و گرنه آن بزرگواران چون در مقام باطن خطاب به آن‏ها است اجلّ از اين هستند كه نهيي به آن‏ها تعلق بگيرد و احتمال تخلفي در آن‏ها برود تا نهي شوند اين‏طور نيست، براي تعليم مؤمنان است كه بدانند مراتب ظهورات حق اين‏طوري است كه همه اين امور خلاصه به وسيله ولي انجام مي‏شود و به دست او جريان مي‏يابد و مؤمن صادق بداند و تصديق هم بكند و به بركت اين تصديق باز درجاتي بر درجات او اضافه بشود.

تا به اينجا روي سخن با مؤمنان بود و با پدر و مادر ايماني آنها محمد و آل‏محمد:و وظايف آن بزرگواران نسبت به اين رعيت و سالكان مسلك ايشان و متمسكان به ولايت ايشان و مستفيضان از باب فيض و رحمت ايشان. بعد روي سخن برمي‏گردد به بحث ديگري كه انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين كه باطنش مربوط مي‏شود به رؤساي كفر و ضلالت كه ان‏شاءالله بحثش بعد مي‏آيد.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۵ *»

 

درس    ۱۲۳

 

 

(سه شنبه / ۱ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r وظائف نسبت به والدين نفس امّاره بالسّوء

r دوران تقيه و تكليف حجت‏هاي الهي

r تكليف حجت۷ در دوران غيبت

r بيان چند احتمال درباره «و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك…»

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۶ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

در حكمت عمليه وظائف ما نسبت به پدر و مادر عقلاني در باطن اين آيه شريفه مشخص شد كه تمسك به ولايت محمد و آل محمد:است و نوعش ذكر شد. همچنين وظائفي كه خدا بر عهده پدر و مادر عقلاني در باره متمسكين به ايشان قرار داده است، بعد روي سخن به مبادي معاصي و انكار و كفر است و بيان اين‏كه تمام آنچه به شيطان نسبت دارد مخالف با تمسك به ولايت ايشان است. مي‏فرمايد انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربّه كفوراً([۹۱]) مبذّرين اخوان شياطين‏اند، مراد از مبذّرين؛ يعني كساني‏كه اسراف مي‏كنند، به حسب لغت و به حسب ظاهر يعني اسراف كنندگان و مراد كساني هستند كه به‏طوري در رفتار و در سلوك با ولايت و تمسك به ولايت مخالفت داشته باشند و از حكم خداوندي تجاوز كنند و رسول اللّه۹را مخالفت كنند و به‏طوري غير معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين را بر معصومين مقدم دارند و آنچه را كه شياطين القا مي‏كنند در ملك معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين، متابعت كنند و حال آن‏كه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين بر همان فطرت اوليّه موجودند و آن بزرگواران تخلفي ندارند، تمام تخلفات از ناحيه شياطين است كه القا مي‏كنند كه به باطن اين آيات بايد توجه كرد و اتّبعوا ما تتلوا الشياطين علي ملك سليمان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۷ *»

 و ما كفر سليمان ولكنّ الشياطين كفروا يعلّمون الناس السحر([۹۲]) باطن اين آيه در اين مورد است كه خداوند كساني را مذمت مي‏فرمايد؛ يعني در باطن اين آيه كساني را از تمسك به ولايت خارج مي‏داند كه متابعت كنند آنچه را كه شياطين در ملك سليمان ولايت محمّد و آل محمّد: تلاوت مي‏كنند و حال آن‏كه و ما كفر سليمان خود اين رئيس مقام ولايت كه محمّد: باشد و همچنين ائمه هدي:، اين‏ها كفر نورزيده‏اند ولكنّ الشياطين كفروا يعلّمون الناس السحر الي آخر، مراد از شياطين كساني مي‏شوند كه رؤسا و مبادي سلسله‏هاي ظلماني جهنمي را تشكيل مي‏دهند كه اين سلسله‏ها به تعبيري سبعون ذراع به ذراع ابليس‏اند كه در آيه ديگر به آن تصريح شده آن‏جا كه فرمود انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين كه دومي ملعون مراد است كه اولي ملعون مي‏گفت: «انّ لي شيطاناً يعتريني» براي من شيطاني است كه گاهي بر من عارض مي‏شود.

آن‏وقت خداوند از اتّباع ايشان قولاً و عملاً، اعتقاداً، ميلاً، ارادةً نهي فرمود، از هر جهت در جميع مراتب از اتباع ايشان نهي فرموده و آن را مخالف و منافي دانسته با حقيقت تمسك به ولايت اين بزرگواران:چه «اوامر» كه تا به حال خوانديم و چه «نواهي» كه در مورد سلوك و سير الي اللّه در حكمت علميه و حكمت عمليه بيان شده است. اين‏ها همه به حسب كينونات اوليّه بود: چه ظاهريه چه باطنيه، چه لُبّيه چه قشريه، اين‏ها مباحثي بود مربوط به اين دو حكمت در مورد تمسك و سير الي اللّه. اما از طرفي ما در كياني به‏سرمي‏بريم كه اين كيان خالص از ظلمات نيست، اميرالمؤمنين۷فرمودند و لو خلص الحقّ لم‏يخف علي ذي حجي اگر حق خالص بود بر صاحب عقل مخفي نمي‏ماند ولكنّه يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمتزجان [۹۳]

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۸ *»

اين‏جا است كه هلاكت پيش مي‏آيد و موجبات هلاكت و موجبات نجات در اين‏جا از اسرار اين كيان است و از امور مربوط به اين كيان مخلوط از ظلمت و نور است. هركس هلاك يابد البته هلك عن بينّة([۹۴]) و هركس هم نجات بيابد باز نجاتش هم عن بينّة است گرچه «سبقت له من اللّه الحسني» عنايت شامل حالش شده است. در اين كياني كه مخلوط از ظلمت و نور است واجب و لازم شده تقديم و مقدم داشتن و قاهربودن و غالب بودن ظلمت، براي اين‏كه ظلمت زوال‏پذير است و خواه و ناخواه از بين خواهد رفت ولي حق ثابت و مستمر خواهد بود. از اين جهت خداوند فرمود تلك الدارُ الآخرة نجعلُها للّذين لايريدون علوّاً في الارض و لا فساداً و العاقبة للمتّقين.([۹۵])

حكم خداوندي در اين عالم بر صفات مكلفين و اقتضائاتي است كه در خود مكلفين جريان مي‏يابد: چه در مقام تكوين چه در مقام تشريع. و حكم الهي دائر مدار اختلافات احوال ايشان است كه هرچه اقتضا كند و مختلف شود احكام هم مختلف مي‏شود. خداوند فرموده انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتّي يغيّروا ما بأنفسهم([۹۶]) وقتي‏كه اختلاف نور و ظلمت باشد و ظهور و غلبه با ظلمت باشد و نور مخفي باشد و احكام الهي هم به حسب اقتضاء خلق باشد، در اين‏جا مي‏بينيم باطل شايع است چون باطل شايع است اقتضامي‏كند كه احكام ثانويّه ظاهريّه جاري شود نه احكام اوليّه واقعيّه. روي اين جهت در اين عالم در اين مقام جاي تقيه پيش مي‏آيد و اين عالم غيبت امام۷ را اقتضامي‏كند حالا يا غيبت به‏طور مطلق هم در ظاهر هم در باطن يعني اجراي احكام نفرمايد مراد از باطن اين باشد به ظاهر هم مسلط نباشد خودش هم غايب باشد، يا نه، ظاهر است اما نمي‏تواند حكم را اظهاركند و انفاذ حكم و تسلط ظاهري داشته باشد. در هر صورت عالم عالم تقيه و عرصه عرصه تقيه و مقام مقام

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۹ *»

احكام ثانويه الهيّه است. باز هم خود اين احكام ثانويه بايد به نظر خود معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين انجام بشود و به مرئي و مسمع نبي و وصي صلوات اللّه عليهما و آلهما به انجام برسد از اين جهت از اين بزرگواران در اين مقام براي متمسكين به ولايتشان دستوراتي صادر مي‏شود.

از اين قسمتِ آيه خطاب به ايشان است در اين عالمي كه تقيه جاري است و اِمّا تعرضنّ عنهم ابتغاء رحمة من ربّك ترجوها فقل لهم قولاً ميسوراً([۹۷]) در اين‏جا خطاب به معصومين:است. درست است ظاهراً خطاب به رسول خدا۹است اما خطاب به همه ايشان است همه كه صاحبان ولايتند اين خطاب به آن‏ها شده و اين از احكام ظاهريّه است از احكام ثانويّه است و در اين عالمي است كه كيان ظلماني غالب و كيان نوراني مغلوب است و امّا تعرضنّ عنهم ابتغاء رحمة من ربّك ترجوها فقل لهم قولاً ميسوراً يعني موقعي‏كه شما از اين متمسكين به ولايت‏تان اعراض كرديد، معناي اعراض؛ يعني شما از اجراي احكام الهيّه واقعيّه اوليّه متمكن نشديد، چرا؟ به جهت اين‏كه كينونت اين خلق مقتضي اجراي آن احكام نيست، چون مشوب به ظلمت و مشوب به باطل است و مخلوط است حالا با اين‏كه خودت به حسب ظاهر متمكن هستي ولي شرائط و اقتضائات كينونت خلق مقتضي نيست براي اين‏كه تو به آن‏ها به تمام وجودت متوجه باشي بلكه اقتضا مي‏كند كه از ايشان اعراض كني و اين اعراض به حسب اقتضاي خود ايشان است. روي اين جهت مدتي رسول اللّه۹در مكّه اعراض فرمودند، به حسب ظاهر هم در زمان خودشان مخفي شدند و بعد هم كه از دنيا رحلت فرمودند باز به حسب ظاهر ولي و وصي صلوات اللّه عليه به حسب ظاهر متصدي امر نشد و آن بزرگوار از اجراي تصرف ظاهري ساكت شد مثل ائمه:و مثل غيبت بقية

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۰ *»

اللّه صلوات اللّه عليه كه الآن اين غيبت حضرت اعراض است و امّا تعرضنّ عنهم آن بزرگوار اعراض فرموده به اين معنا است كه از بين مردم خارج شده خائفاً يترقب و تصرف ظاهري ندارد.

البته اين اعراض و اين‏كه به حسب ظاهر امر را قبول نفرمودند و تسلط ظاهري را به حسب ظاهر نپذيرفتند و احكام اوليّه را اجرا نفرمودند، به حسب اقتضائات خلقي است همين اقتضائات اين‏چنيني. و امّا تعرضنّ عنهم اين اعراض احتمال مي‏رود كه از روي غضب و سخط باشد كه ديگر اعراض نوعاً اين‏طوري است كه از روي غضب و سخط است و اين‏كه تكاليف را اعلام نمي‏فرمايند و احكام واقعيّه را اعلام نمي‏فرمايند و احكامي كه به اين احكام ظاهري مشوب نباشد و با شك و شبهه ظاهريه همراه نباشد: چه احكام تكوينيه چه احكام تشريعيه، اين اعراض احتمال داده مي‏شود كه از روي غضب و سخط باشد از اين جهت خداوند تذكر و تنبيه مي‏فرمايد كه مؤمنين فكرنكنند و نكند مؤمنين از اين اعراض و از اين غيبت‏ها و متصدي‏نشدن معصومين:در امور ظاهري، دلسرد بشوند آزرده بشوند در اعتقادات سست بشوند اين‏طور نباشد، از براي تفهيم و تذكر ايشان مي‏فرمايد و امّا تعرضنّ عنهم ابتغاء رحمة من ربّك ترجوها اين اعراض به واسطه ابتغاء و به‏دست آوردن رحمت خداوندي است كه ترجوها شما اي اولياء حق صلوات اللّه عليهم اجمعين! شما اين رحمت را براي خدا مي‏خواهيد و براي خود اين مؤمنين اميد داريد كه به نفع ايشان است چرا؟ چون در اثر اين اعراض شما و متصدي نشدن شما امور ظاهر را بنيه ايشان باقي است اشخاص ايشان باقي هستند و براي ايشان تزكيه فراهم مي‏شود و آهسته آهسته براي ايشان اهليت و قابليت پيدا مي‏شود كه آن احكام اوليّه ظاهر شود و آن تكاليف واقعيه بر ايشان جاري شود.

در هر صورت در اين موقعي‏كه تو از ايشان اعراض مي‏كني به قصد به‏دست

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۱ *»

آوردن رحمت خداوندي كه آن رحمت را براي ايشان اميد مي‏بريد كه همان آماده شدن قابليت و صفاي سريره مؤمنين و ترقي ايشان در اين دوران است، فقل لهم قولاً ميسوراً در باطن اشاره به اين است كه نظر مبارك خودتان را از ايشان قطع نكنيد بلكه ايشان را در اين سير و سلوكتان الي اللّه در راه يسر و آساني جاري سازيد و ايشان را به آن حكم اول نداريد كه در حكم اول اين‏ها طاقت ندارند و نمي‏توانند كه سير و سلوك خود را بر مبناي آن حكم اول قرار دهند و بر مبناي كيان نوري باشند، نه! چون بر آن قادر نيستند فقل لهم قولاً ميسوراً با آن‏ها به‏طور يسر و قول ميسور سخن بگو. «ميسور» به اين معنا كه آني كه در توان آن‏ها است آني كه براي آن‏ها ميسر است، آن‏ها را آسان وادار بفرماييد بر آنچه كه سالم بمانند و به‏طوري كه از شر منافقين از شر كفار از شر ملحدين سالم بمانند و در عين حال به مقصد هم برسند و سلوك كرده باشند و در سير و سلوك هم باشند. از اين جهت امام۷ فرمودند انّا واللّه لاندخلكم الاّ في ما يسعكم([۹۸]) ما شما را داخل نمي‏كنيم مگر در آنچه كه در وسع شما است و به خير شما تمام مي‏شود. اين‏طور است كه و لو كشف الغطاء لما اخترتم الاّ الواقع([۹۹]) اگر پرده برداشته بشود شما انتخاب نمي‏كنيد؛ يعني خودتان اسرار باطن را ببينيد و مشاهده كنيد و نظام حكيمانه الهيه را خودتان ببينيد، انتخاب نخواهيد كرد مگر هميني كه الآن هست و همين‏طور كه الآن هست.

من يادم هست يك‏وقتي خيلي سن من نسبتاً به حسب سن و سال كم بود الآن هم به حسب عقل كودك هستم زمان اعدام سران فدائيان اسلام، «نواب صفوي» و چند نفر ديگر بود خيلي ما متأثر بوديم دلم مي‏سوخت عكس‏هاي چند تا سيد را هم انداختند خيلي غصه‏مان شد. يك معلم هم داشتيم كه براي ما «صمديّه» درس مي‏داد هنوز اول

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۲ *»

صمديه بود يا «عوامل»؟ بالاخره «جامع المقدمات» بود كه پيشش مي‏خوانديم يك شب با او مي‏آمديم و او شروع كرد به سؤال‏كردن از ما، خيلي متأثر بوديم يك‏دفعه گفت:اگر شما خدا بوديد با اين دولت چه‏كار مي‏كرديد؟ نوّاب صفوي و دوستانش را كه شاه كشته اگر خدا مي‏بوديد با اين‏ها چه مي‏كرديد؟ هركسي چيزي مي‏گفت. من فكري كردم و گفتم همين‏طور كه الآن هست همين‏طور مي‏كردم. چه‏كار مي‏كردم؟ همين مهلت‏دادن و اين اوضاع. با اين كه نسبتاً عقلي نداشتم مثل الآن ولي اين‏طور من جواب دادم كه نه مي‏كشتم نه مي‏زدم بلكه مثل الآن همين‏طور كه هست الآن در دست خدا است و من هم اگر خدا مي‏شدم نعوذ باللّه همين كار را مي‏كردم مثل الآن. اين واقعاً يك مطلبي بوده كه بدون توجه و شعور به ذهن ما خورد ولي حالا اين فرمايش هم همين‏طور است لو كشف الغطاء لما اخترتم الاّ الواقع اگر پرده هم بركنار برود و شما نظام را ببينيد و اين‏قدر تسلط پيدا كنيد كه امور را ببينيد مي‏بينيد هميني كه الآن هست و واقع‏شده همين‏طور بايد باشد اختيار نمي‏كرديد مگر هميني كه الآن واقع شده است.

پس خداوند متعال در اين آيه شريفه به رسول اللّه۹وصيت مي‏فرمايد و امّا تعرضنّ عنهم ابتغاء رحمة من ربّك ترجوها فقل لهم قولاً ميسوراً اين يك فرمايشي و يك وصيتي است كه به رسول خدا۹فرموده كه اين بزرگوار در دوران تقيه و در دوران اعراض از مؤمنين به حسب ظاهر از ايشان قطع نظر نفرمايد و به ايشان توجه داشته باشد و رعايت حالشان را بكند و به تدريج و با قول ميسور ايشان را سلوك الي اللّه دهد و به كمال لايق خود برساند. البته وقتي‏كه خداوند چنين وصيت مي‏فرمايد آن بزرگوار هم به ائمه طاهرين:همين وصيت را خواهد فرمود و ائمه طاهرين:هم رعايت اين وصيت را خواهند كرد از اين جهت كساني كه در غيبت به‏سرمي‏برند اين‏ها نبايد حالت سردي و حالت افسردگي داشته باشند و گمان كنند كه اعراض امام۷معناش اين است كه به ما نپردازد، در كار تربيت ما نعوذ باللّه سهل‏انگاري داشته باشد ما را

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۳ *»

مهمل گذارد، نه اين‏طور نباشد بلكه بداند كه آن به آن و لحظه به لحظه در تربيت آن بزرگوار است اما تربيت به‏طور قولاً ميسوراً است به‏طوري است كه در يسر ما است انتظار نداشته باشد حالا كه ديگر مختصري به آن بزرگوار رو آورده يك مختصري دعا كرده يك مختصري اشك ريخته يك مختصري مثلاً ناله كرده يا يك روزي دو روزي به ياد آن بزرگوار گذرانده يا دعا برايش خوانده يا نماز برايش خوانده اين‏طور توقع داشته باشد كه ديگر حالا آن بزرگوار يك‏دفعه دست اين را بگيرند و به عرش برسانندش، درها براي او باز بشود و مكاشفات براي او انجام بشود، به هرچه بگويد بشو بشود و هرچه خواسته دارد انجام بشود، نه اين حرف‏ها نيست قول ميسور است برنامه با يسر است آن‏طوري كه در طاقت ما است يك‏قدري به ما تفضل شود چه‏بسا بي‏طاقت بشويم اصلاً نمي‏توانيم خيلي از امور را متحمل بشويم: زود نفرين كنيم زود دعا كنيم زود چه كنيم! بچه‏مان مريض شده حالا ديگر يك حمدي بخوانيم توقع داشته باشيم شفاء كامل پيدا بكند! اين‏ها خيالات خام است.

ما بايد بدانيم كه در دوران غيبت وظيفه آن بزرگواران درباره ما قول ميسور است فقل لهم قولاً ميسوراً و اين قول ميسور همان سلوك به يسر است نه به عسر نه به عنف نه جهش‏وار، قول ميسور است و آن بزرگواران به آن‏طوري كه در يسر ما است و در طاقت ما است ما را صعود مي‏دهند. پس مؤمني كه به ولايت ايشان اقرار دارد و به اين بزرگواران متمسك است تخطي از فرمايشات الهي ندارد، واجب است كه در همه حالات به‏سوي ايشان نظر داشته باشد و از ايشان اخذكند. پس اين حديث شريف فانّي قد جعلته عليكم حاكماً([۱۰۰]) اشاره به اين قسمت اخير است كه از اين دو منظور و حكَم، آن شخصي كه ناظر به احاديث ما است و عارف به حلال و حرام ما است و عارف به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۴ *»

احكام ما است شما به حكَم بودن او راضي باشيد كه من هم او را بر شما حاكم قرار دادم، اشاره به همين استفاده كردن ديگران از اين متعلم از آل محمّد:است. البته قرار داده و وظيفه غوث اين است كه به وظيفه خود عمل كند او قطعاً پناه خواهد داد شرطش اين است كه انسان در واقع به‏سوي ايشان فراركند و در حصن حصين و محكم ايشان داخل‏شود و واقعاً به حبل ولايت ايشان متمسك شود. آن‏وقت متوجه اين نكته باشد كه هرچه كوتاهي و قصور و تقصير است از ناحيه خودش است نه از ناحيه ولي اللّه صلوات اللّه عليه و اين عبارات شريفه را هميشه در خاطر بايد داشت كه انّك لاتحتجب عن خلقك الاّ ان‏تحجبهم الآمال دونك([۱۰۱]) متوجه اين نكته كه باشد هميشه خودش را مقصر خواهد دانست نه امامش را.

از طرفي هم مي‏دانيم كه باطل نمي‏تواند دوام داشته باشد مگر به حق، از اين جهت اگر بنا باشد دوران دوران باطل باشد بطلان صرف نيست چون اگر بخواهد باطل صرف جريان بيابد خواه و ناخواه كون فاسد خواهد شد و نظام از هم خواهد پاشيد. اين آيه شريفه تصريح به اين مطلب است و لو اتّبع الحقّ اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهنّ([۱۰۲]) اگر بنا باشد حق تابع اهواء ايشان باشد؛ يعني باطل صرف جاري و حاكم باشد آسمان‏ها و زمين و هرچه در آن‏ها است فاسد خواهد شد. البته در اين كياني كه مخلوط به نور و ظلمت است و ظلمت غالب است اگر بخواهد حقّ محض هم جريان بيابد باز همين‏طور بايد به كلّي كون باطل بشود و نمي‏شود، اصلاً هستي از هم مي‏پاشد، طاقت ندارند. چون همه اهل باطل اجماع مي‏كنند بر ابطال حق و افناء حق، و وقتي‏كه اجماع كردند لازمه‏اش اين مي‏شود كه قطب هستي و حق مطلق و حق صرف به تمام وجودش مخفي شود و حال آن‏كه او در عالم غوث اعظم است و ماده حيات

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۵ *»

زندگي است اگر مثل بقية اللّه صلوات اللّه عليه را بكشند آن‏وقت مي‏فرمايند لولا الحجّة لساخت الارض بأهلها([۱۰۳]) آسمان‏ها باطل خواهد شد و از بين خواهدرفت و اصلاً نظام هستي از هم خواهد پاشيد به از بين رفتن قطب هستي و وجود مبارك امام۷٫ يا اين‏كه امام به‏طور جبر و ظلم و غلبه آن‏ها را واداركند بر اين‏كه از آن حضرت تبعيت كنند بر اهل باطل جبر است و اتباع حق از آن‏ها برنمي‏آيد، از اين جهت لازم شده كه امر اين‏طور باشد؛ يعني به‏طور اجراي احكام ظاهريّه و مخفي‏شدن احكام واقعيّه و تقريباً به‏طور تقيه‏گذرانيدن. اين دستور در مورد اجراي احكام ظاهريّه و مداراكردن با اين كيان رسيده است.

اين فرمايش دنباله آن آيات است كه خداوند خطاب به رسول خود۹مي‏فرمايد اما منظور ائمه هدي صلوات اللّه عليهم اجمعين هم هستند تمام رؤساي حق و رؤساي ايمان را مخاطب مي‏فرمايد و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك و لاتبسطها كلّ البسط فتقعد ملوماً محسوراً([۱۰۴]) معناي اين آيه به حسب باطن در اين بحثي كه داريم اين است: تو از مكلفين منع نكن از امور الهيه واقعيه و اسرار و معارف و حقايق و ارشادات و هِدايات را، هرگاه براي اين‏ها حمله و حفظه‏اي بيابي به‏طور كلي منع از اين نكن! پس اگر حمله و حفظه ديدي كه اسرار و انوار را در دل آن‏ها بتاباني بتابان و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك به‏كلي از اين اعطاء و از اين افضال و از اين عنايت دست خود را نبند اين يك معنا باشد.

يا اين‏كه احكام واقعيه اوليّه را جاري‏نساز ولي هرگاه فرصتي دست داد حالا يا

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۶ *»

به‏واسطه يا به غير واسطه، به وجود مبارك خودت يا اوصيائت همين اندازه كه بنا شد يك حكم واقعي يك‏باره جاري بشود فرصتي پيدا شد جاري‏ساز و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك از اين جهت گاه‏گاهي رسول اللّه۹ در زمان خودشانو يا اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه گاه‏گاهي يك حكم واقعي را جاري مي‏ساختند كه به حسب ظاهر با احكام ظاهري توافق نداشت اما جاري مي‏ساختند گاهي اين‏طور بود؛ مثل نفرين‏هاي حضرت سيدالشهداء در كربلا كه ديگر آن‏ها اجراي احكام واقعي بود يا بعضي از آن‏ها، مثل وقتي‏كه به واسطه باشد و با واسطه اين كار را بكنند مثل احكامي كه خضر۷ در حضور موسي۷ جاري ساخت، آن‏ها احكام واقعيه بود كه جاري مي‏ساخت و از اين قبيل موارد. پس مراد اين باشد كه و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك و لاتبسطها كلّ البسط نه مي‏تواني دست‏هايت را بازكني كلّ البسط احكام واقعيه را اجراكني و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك اين‏طور هم نباش كه به كلي آن‏ها را مخفي كني! احكام باطني و احكام واقعي را هم ابلاغ بفرما و به آن‏ها اعطاء بفرما كه مراد كاملين هستند به كاملين آن اسرار را بياموز اگرنه به ايشان ظلم‏كرده‏اي ولي براي هركس هركس نه! مگر اين‏كه لايق باشند و قابل باشند به آن‏ها اعلام‏كن كه ديگران در اثر نداشتن قابليت باطن و نورانيت و كيان نوراني حتماً كافر خواهند شد يا متحمل نخواهند شد و منقطع خواهند شد اين هم يك احتمال.

احتمال ديگر اين‏كه و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك و لاتبسطها كلّ البسط([۱۰۵]) يعني احكام اوليّه را به تمام معنا ظاهرمساز كه در ظاهر ساختن كامل در نتيجه سرزنش خواهي‏شد و به مشكلات دچار خواهي‏شد نه! آن مقداري كه مي‏شود احكام واقعي را در لباس ظاهري بيان‏كرد و اسرار را به لباس ظاهر درآورد، آن مقدارها ابلاغ‏كن و برسان؛

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۷ *»

مثل اين‏كه اسرار باطني در لباس ظاهري درآمد و مقداري از اموري كه خلق متحمل نبودند در لباسي درآمد كه متحمل شوند كه همين فرمايشات مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم بود. حضرت باقر۷فرمايشي فرمودند كه: حضرت امير صلوات اللّه عليه شمشير نكشيدند و با ناكثين بيعت روز غدير جنگ نكردند، چرا؟ چون همه با اسلام جديد العهد بودند اگر حضرت مي‏فرمود كه همه شما در عيد غدير با من بيعت كرديد حالا چرا با من مخالفت مي‏كنيد؟ و مي‏خواست شمشير بكشد، تمام آن‏ها كافر مي‏شدند و اصلاً از اسلام بيرون مي‏رفتند اسلام ظاهري را هم ترك مي‏كردند ولي امام۷متحمل شدند و دست به شمشيركشيدن باز نكردند ولي در ظاهر و باطن مشغول افاضات شدند و به بركت آن صبرها و تحمّل‏ها تشيع رونق پيداكرد و به آن جايي كه بايد برسد رسيده و مي‏رسد.

از اين جهت در همين مورد، آن فرمايش حضرت هارون را هنگامي‏كه حضرت موسي اعتراض‏كرد كه چرا تو گذاشتي اين‏ها بت بپرستند؟ عرض كرد انّي خشيت ان‏تقول فرّقت بين بني اسرائيل و لم‏ترقب قولي([۱۰۶]) ترسيدم كه تو بر من اعتراض كني كه چرا تفرقه بين بني اسرائيل انداختي و مراعات قول مرا نكردي! بعد از اين آيه خداوند مي‏فرمايد انّ ربّك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انّه كان بعباده خبيراً بصيراً([۱۰۷]) در اين آيه خداوند اعلام مي‏فرمايد كه سعه و ضيق در علم معرفت و اجراي احكام الهيّه و معيشت دنيوي و اخروي تمام اين‏ها به دست خدا است. انّ ربّك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر اگر توسعه مي‏دهد اگر تنگ مي‏گيرد همه اين‏ها براي حكمت‏هاي الهيه است كه بر آن قلم جاري شده و به حسب نظام حكيمانه است و به اذن خداوندي است كه او به بندگان خبير و بصير است. پس توسعه اگر هست به دست خدا است اگر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۸ *»

ضيق است به دست خدا است، اين‏ها براي اعلام به اهل سلوك و متمسكين به ولايت است تا بدانند رسول خدا و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين همه به واسطه احترام به نظام حكيمانه الهي است كه نظام او را رعايت مي‏كنند و او است كه توسعه و ضيق در دست او است و اين توسعه در معيشت يا در اجراي احكام و يا ضيق، نمي‏باشد مگر به واسطه اولياي او و دوستان او. چون خداوند اين توسعه و اين ضيق را به دست ايشان واگذارده و ايشانند دست خدا در توسعه و ضيق. چرا؟ چون فرمود هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب([۱۰۸]) وقتي‏كه خداوند همه چيز را به عهده ايشان گذارد اين حكم را فرمود.

البته ظاهر آيه كه مربوط به حضرت سليمان است وقتي آن قدرت به او داده شد، به او گفته شد هذا عطاؤنا اين عطاء ما است و بخشش ما به تو است فامنن او امسك بغير حساب تو خودت مي‏تواني كه منّت بگذاري و ببخشايي، مي‏تواني امساك كني و به كسي ندهي. خلاصه محاسبه‏اي و گرفتاري بر تو نيست، تو دست باز و بسته ما هستي، بر هركس باز شدي دست ما بر او باز شده بر هركس بسته شدي دست ما بر او بسته شده است، اين ظاهر آيه است و در باطن مراد محمد و آل محمد: هستند كه تفويض هرچيزي به اين بزرگواران شده است هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب و فرمود ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا([۱۰۹]) فرمود كلّ ميسّر لما خلق له([۱۱۰]) اين‏ها همه حكايت مي‏كند از اين‏كه بالاخره امور دست خداوند است و متمسكين به ولايت بايد راضي و مسرور باشند به آنچه از توسعه يا از ضيق بر آن‏ها تقدير مي‏شود.

در هر صورت تا اين‏جا در اين آيات شريفه كه ذكر شد خداوند از نظر باطن

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۹ *»

حقيقت حكمت را ـ چه حكمت علميه و چه حكمت عمليه ـ بيان فرموده و جميع مراتب به‏طور اجمال ذكر شده است كه البته تفصيلش هم در آيات ديگر هست كه فعلاً ما به همين مورد اكتفا كرديم كه لازم بود تا علم و حكمت برگشت كند به اين‏كه تمسك به ولايت محمد و آل محمد:است و كيفيت اين تمسك هم چگونه است. تمام سخن در اين شد كه اين بزرگواران نسبت به متمسكين خودشان در اين مقام سير و سلوك، ابواب اللّه هستند و اولياء خدا هستند، همه چيز از آثار ولايت ايشان و از ظهورات ولايت ايشان و از شئونات ولايت ايشان است. اما در مرجعيت و رجوع خلق به خدا هم همه چيز از شئونات ايشان است و در رجوع خلق ايشانند آن وجه اللّهي كه مرجع خلق است و رجوع همه به سوي اوست به‏طوري كه لاتعطيل لها في كل مكان پس سالك و عارف و عاقل بايد در جميع سيرش در احوال و افعال و اقوال خود متمسك به ولايت ايشان باشد و تابع ايشان باشد اين است معناي رجوع الي اللّه و سير الي اللّه و آياتي كه در اين زمينه رسيده است و اين مختصري در امر سير و سلوك حقه بود.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۰ *»

 

درس    ۱۲۴

 

 

(چهارشنبه / ۲ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r علامات كساني كه در علم و عمل از محمد و آل محمد۹ اخذ مي‏كنند

r علامات نفساني

r علامات علمي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۱ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

با توجه به باطن آياتي كه بيان شد و مراتب انبيا و اولياء كه به كليّات احاديث محمد و آل محمد:مستند است، روشن شد كه حكمت حقيقيه چه علميه چه عمليه عبارت است از تمسك به ولايت محمد و آل محمد: و اين تمسك حقيقتش عبارت است از اعراض از آنچه با ايشان مخالفت دارد و با ايشان مناسبت ندارد بلكه با اعداي ايشان مناسبت دارد و به اعداي ايشان انتساب پيدا مي‏كند، شخص متمسك از هرچه مخالف ايشان است و به طوري منسوب به اعداي ايشان است اعراض كند: از خود اعداء، از كتب اعداء، از تصانيف اعداء، از اشارات اعداء از هرچه به اعداء انتساب پيداكند بايد شخص متمسك از همه آن‏ها در علم و عمل اعراض كند. در هر دو معرض باشد به حقيقت اعراض بر حسب مقامات خودش. اما به حسب علم؛ يعني آنچه را كه به آن علم مي‏توان گفت و به متمسك به ولايت ايشان انتساب پيدا مي‏كند بايد از ايشان اخذ كند و معلوم است كه ديگر دلي كه از ايشان اخذكند بهره بسيار فراواني برده تا چه برسد به اين‏كه مراتب علمي همه‏اش از اين بزرگواران اخذ بشود در جميع مدارك و مشاعر. فرمودند انتم افقه الناس ما عرفتم معاني كلامنا.([۱۱۱])

در اين آيه شريفه هم كه باز در باطن به همين امر اشاره شده مي‏فرمايد فلينظر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۲ *»

الانسان الي طعامه([۱۱۲]) كه در باطن فرمودند الي علمه الذي يأخذه عمّن يأخذه([۱۱۳]) دقت كند اين علمي را كه اخذ مي‏كند از كه اخذ مي‏كند؟ بعد خداوند مي‏فرمايد اَنّا صببنا الماء صبّاً([۱۱۴]) ما هستيم كه آب را نازل مي‏كنيم و مي‏ريزيم ريزشي كه مراد در باطن آب معرفت و ايمان است كه از سحاب و ابرهاي فرمايشات محمد و آل محمد:و افاضات ايشان سرچشمه مي‏گيرد. وقتي‏كه اين آب علم و آب ايمان و نورانيت بر روي زمين جاري شود خواه و ناخواه زمين آماده منشقّ‏شدن مي‏شود و اين قطرات باران را در خود جاي مي‏دهد. از اين جهت در باطن مي‏فرمايد ثمّ شققنا الارض شقّاً([۱۱۵]) ـ سپس ما خودمان زمين را مي‏شكافيم شكافتني و اين باران و آب در دل آن‏ها قرار مي‏گيرد ـ در باطن مراد قلب متعلمي است كه از امام خود و از ائمه: اخذ مي‏كند كه فرمودند نحن العلماء و شيعتنا المتعلّمون و ساير الناس غثاء([۱۱۶]) همين زمين كه زمين قلب متعلمين از آل محمد:است. در آيه ديگر در باطن به همين زمين و همين قلب اشاره شده فرمود و تري الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزّتْ و ربتْ و انبتت من كلّ زوج بهيج([۱۱۷]) اشاره به همين دل است كه وقتي‏كه بر آن باران نور و باران علم و معرفت و ايمان باريد آن زمين از حالت افسردگي بيرون مي‏آيد و حالت اهتزاز و حالت ربا و نموّ و بعد هم حالت انبات و رويانيدن آثار از آن زمين، براي آن زمين پيدا مي‏شود.

بعد از ثمّ شققنا الارض شقّاً مي‏فرمايد فأنبتنا فيها حبّاً([۱۱۸]) بعد از اين فرو فرستادن آن آب و شقّ شدن زمين دل‏هاي متعلّمين از آل محمد: آن‏وقت ما مي‏رويانيم در آن سرزمين اين گياهان مختلف را: اول حبّاً. «حبّ» در باطن اشاره است به علم محبت و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۳ *»

مودّت و ظهور اسرار احببت ان اعرف بعد مي‏فرمايد و عنباً عنب هم از آن سرزمين مي‏رويانيم كه «عنب» عبارت است از آن حالتي كه سكر معرفت  شمرده مي‏شود و لذت علم معرفت خداوند: علم به اسماء خدا، معرفت به صفات خدا در همه مراتب و اصول آن اسماء و صفات از ساير علوم و امور و احوال باطنيّه كه نتايج و سكر همان معرفت و علم اوّل است و حبّاً، اشاره به علم محبت و خالص مودت است، اين‏ها آثار همان علم است و سكر آن است. و قضباً([۱۱۹]) بعد از اين‏كه رويانيديم حبّ و عنب را حالا قَضْباً و مراد از «قضباً» علوم ظاهريّه است كه به ظواهر افعال مكلفين تعلق مي‏گيرد و به عالم ظاهر مربوط است. بعد مي‏فرمايد و زيتوناً مراد از «زيتون» در باطن علوم طريقت و علم اخلاق و تهذيب نفس است. بعد مي‏فرمايد و نخلاً([۱۲۰]) «نخل» مي‏رويانيم مراد علم ايمان و علم تقوا است و خلاصه آن علوم سه‏گانه كه در آن حديث شريف اشاره شده كه رسول خدا۹ فرمودند العلم ثلاثة آية محكمة او فريضة عادلة او سنة قائمة([۱۲۱]) اين آيات هم اشاره به اين سه مقام است.

بعد مي‏فرمايد و حدائق غُلباً([۱۲۲]) در اين سرزمين حديقه‏ها مي‏رويانيم كه در هم و بر هم است خيلي پر است كه مراد ساير علومي است كه آن‏ها زيادند شعب مختلفه علومند كه هر قسمتي از قسمت ديگر انشعاب پيدا مي‏كند و به طوري اين‏ها با يكديگر مرتبطند ولي همه‏اش از يك اصل است و از يك ريشه است كه همان حبّاً باشد همه از آن‏جا سرچشمه مي‏گيرد كه ولا و محبت و خلوص مودت نسبت به محمد و آل‏محمد:است. بعد مي‏فرمايد و فاكهةً از آن سرزمين ما ميوه‏ها مي‏رويانيم كه مراد از ميوه‏ها در باطن لذت ولايت است. بعد مي‏فرمايد و اَبّاً([۱۲۳]) «ابّاً» كه همان علف‏ها و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۴ *»

امثال اين‏ها است و مراد علوم ظاهريه قشريه است كه اين‏ها ديگر مربوط مي‏شود به اداره ساير خلق، اين‏ها در دل اين متعلم مي‏رويد. بعد از ذكر اين‏ها مي‏فرمايد متاعاً لكم و لأنعامكم([۱۲۴]) متاعاً لكم يعني اين فاكهه و آنچه از مراتب علم كه بالاتر از اين ذكر شد، اين‏ها همه و همه براي خود شما است متاع خود شما است؛ يعني خود شما از آن بهره‏منديد اما ابّاً لأنعامكم است. انعام و چهارپايان شما از ابّ كه به حسب ظاهر همان علف باشد استفاده مي‏كنند و در باطن مراد علومي است كه به رعيت مربوط بشود. اين براي كسي است كه همه چيز و علم و عمل خود را از ايشان اخذ كرده باشد. و خواه و ناخواه بايد در خود فرمايشات ائمه:ملاك تشخيص و صحت و صدق و كذب مشخص بشود.([۱۲۵])

حتماً بايد آخذين از ايشان علائم و نشانه‏هايي داشته باشند تا از غير آخذين جدابشوند. و معلوم است كه از فرمايشات خود ائمه:علاماتي استفاده مي‏شود كه ذكر فرموده‏اند و بعضي از اين علائم مثبت و بعضي منفي است. آن علائم كه از فرمايشات استفاده مي‏شود اين است كه: اولاً از اهل عناد و از اهل جدال و عصبيت نباشند، مدارشان مدار حق باشد محور خود را حق قرار بدهند هركجا و نزد هركس و در هروقت در هر مقام كه هستند همين كه حقي را يافتند قبول كنند و عناد و لجاج نورزند عصبيت نشان ندهند، محور خود را حق قرار بدهند و بر محور حق دور بزنند اين يك علامت. علامت ديگر اين‏كه در نزد ايشان نباشد يك عده قواعدي كه بر اين قواعد اعتماد كنند و حال آن‏كه اين قواعد را از غير ائمه:گرفته باشند و با ميزان ائمه:تصحيح نكرده باشند و بر اين قواعد معتمد باشند و اعتماد كنند به‏طوري كه هرچه موافق با اين قواعدشان بود اخذكنند، هرچه موافق نبود انكار كنند. پس اين‏ها در اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۵ *»

علامت دوم اگرچه اهل جدال و عصبيت نباشند اما بايد اين قواعد را هم نداشته باشند به يك‏چنين قواعدي مطمئن نباشند، چون خود همين اعتماد بر يك‏چنين قواعدي كه به ميزان اهل بيت:تصحيح نشده باشد، باعث دورشدن از حق و حقيقت مي‏شود. و چه‏بسا خطا در خود اين قواعدي است كه بر آن‏ها اعتماد كرده‏اند و به اين قواعد دل بسته‏اند.

باز از علائمي كه از فرمايشات استفاده مي‏شود اين است كه به طايفه‏اي و دسته و گروهي انس نداشته باشند كه در نتيجه اگر محبت به آن طايفه و گروه داشته باشند در اثر محبت به آن طايفه از ديدن حق كور شوند چون فرمود حبّ الشي‏ء يعمي و يصمّ([۱۲۶]) همان‏طور كه حبّ چيزي انسان را كر و كور مي‏كند، حبّ به جمعيت و دسته و گروهي هم اين‏طور است كه باعث مي‏شود انسان كر و كور شود، از ديدن حق محروم شود.

از علائمي كه ذكر فرموده‏اند و ديگر اين‏ها به تعادل ظاهري مربوط مي‏شود اين است كه: داراي تعادل ظاهري باشد مزاجش طوري نباشد كه بر او بلغم غلبه داشته باشد تا در نتيجه امرش به بلادت و كودني منجر شود و فهم درستي نداشته باشد تعقل صحيحي نداشته باشد، اين‏طور نباشد. همچنين از كساني نباشد كه بر آن‏ها صفراء غالب باشد تا در نتيجه استقامت و مستقيم بودن را از دست بدهد و با هر شبهه‏اي منحرف بشود و به اصطلاح با هر بادي بلغزد و بلرزد، اين‏طور نباشد. همچنين از كساني نباشد كه از نظر مزاجي بر او رطوبت غالب باشد كه باعث نسيان آنچه مي‏آموزد و فرامي‏گيرد و تعلم مي‏كند باشد و نتواند آنچه را كه مي‏شنود و گاه‏گاهي به او الهام مي‏شود و بر دل او قذف مي‏شود، حفظ كند كه اگر بخواهد فراموش‏كار باشد و از ياد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۶ *»

ببرد، صدمه مي‏خورد.

همچنين راجع به نفوس و حالات نفساني باز علائمي فرموده‏اند كه در اين علائم نشان مي‏دهد آخذ از ايشان كساني‏اند كه داراي اين علائم هستند: اول اين‏كه دل‏هاي اين‏ها مشغول به امور دنيا نباشد. زيرا معلوم است دنيا خودش باطل است و امور دنيا هم زايل و باطل است. و ما جعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه([۱۲۷]) كه اگر دل را بخواهد مشغول به همّ دنيا كند نمي‏تواند دلش به همّ امر محمد و آل محمد: مشغول باشد. و باز از همين علائم كه مربوط به عالم نفس و نفسانيت است اين است كه دل‏هاي اين‏ها به امور كثيره متعلق نباشد نه تنها به دنيا كه در امور كثيره هم اين‏ها بايد دل را مشغول نكنند تا بالاخره دل هر لحظه‏اي به جانبي متمايل باشد و در اثر تعارض ميل‏ها و جهات، اين دل متوقف بماند كه نتواند به سمتي مستقر شود و قرار بگيرد. از اين جهت فرمودند: انّ حديثنا صعب مستصعب شريف كريم ذكوان ذكي وعر  لايحتمله ملك مقرّب و لانبي مرسل و لامؤمن ممتحن قيل و من يحتمل؟ قال۷:من شئنا([۱۲۸]) اين من شئنا همان كساني هستند كه اين علائم را دارند كه از جمله صاحبان يك‏چنين دل‏هايي هستند. و به همين عبارت در حديثي ديگر فرمودند نحن. عرض شد «من يحتمل؟» چه كسي مي‏تواند حديث اين‏طوري را متحمل بشود؟ فرمودند: خودمان. در روايت ديگري فرمودند مدينة حصينة سوال شد «مدينه حصينه» چيست؟ فرمودند القلب المجتمع([۱۲۹]) قلب مجتمع است. پس از نظر علائم نفساني داراي يك‏چنين علائمي بايد باشند.

و نيز از علائم نفساني براي اين متمسكين و آخذين حقيقي از آل محمد:اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۷ *»

است كه منهمك در دنيا نباشند، طالب زخارف دنيوي نباشند، متشبث به ذيل قبائح دنيا نباشند دامن را از تمام اين آلودگي‏ها پاك كرده و راغب به رياست دنيا نباشند كه در اين صورت اگر نفسي اين‏طور داشته باشند در باره‏اش فرمودند ملعون من ترأّس ملعون من همّ بها ملعون من حدّث بها نفسه([۱۳۰]) حتي اگر با خودش زمزمه رياست داشته باشد همين‏طور ملعون است و هلاك شده است. وقتي‏كه يك‏چنين دلي بود اين قطعا به طرف سجين است نمي‏شود گفت اين به طرف عليين باشد و از علوم آل محمد:بهره‏مند باشد يك‏چنين دلي كجا و انواري كه از مخزن علم الهي مي‏تابد كه قلب مطهر امام وقت صلوات اللّه عليه است كجا!؟ صاحبان چنين نفوسي كه داراي يك‏چنين حالاتي هستند نمي‏توانند از اين علوم تابنده از قلب مطهر بقية اللّه كه در هر زمان مي‏تابد استفاده كنند.

اما به حسب مجموعه مراتبشان: از مراتب عقلي و مراتب نفسي و مراتب ظاهري طوري باشند كه بر فطرت اوليّه الهي باقي باشند و شيطان اين فطرت آن‏ها را تغيير نداده باشد، طالب حق واقعي باشند و در جستجوي رضاي خداوند و به‏دست آوردن دار رضاي خدا كه بهشت است باشند. البته از آن طريقي كه خداوند مقرر فرموده و خود را در ولايت محمد و آل محمد:خالص‏كرده باشند. و نيز بايد به حقيقت اعتقاد همراه با بصيرت و معرفت معتقد باشند بر اين‏كه هيچ شيئي و هيچ امري از امور ايشان و حالي از حالات ايشان و ظاهري از ظواهر ايشان و باطني از بواطن ايشان و سرّي از اسرار ايشان بر محمد و آل محمد:پوشيده نيست و طوري ائمه و معصومين و امام خود را حاضر و ناظر بدانند كه اين را مشاهده كنند شهودا معرفةً بصيرةً كه فرمود انّ لنا مع كلّ ولي اذناً سامعة و لساناً ناطقاً([۱۳۱]) اصلاً اين را محسوس و مشهود مشاهده كند و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۸ *»

معتقد باشد به اين‏كه خداوند خلق را رها نمي‏گذارد مهمل نمي‏گذارد متحير و ضال نمي‏گذارد. خداوند خلق را طوري قرار داده كه براي خلق مرجع و ملجأيي قرار داده كه اين مرجع و ملجأ دائما آماده است و براي پناه‏دادن و براي افاضه و انعام و احسان طوري است كه «من طلبه وجده» هركس يك‏چنين مرجع و ملجأيي را خواه و ناخواه مي‏يابد و او را گم نمي‏كند او صاحبي و انيسي است كه خدا براي هر مؤمن متمسك و هر صادق در ولايت و مودت ايشان قرار داده است. خلاصه انسان را اين‏طور قرار داده كه راه توجه به خودش را توجه به اين بزرگواران قرار داده و همه مي‏دانند طوري است كه هركس خدا را طلب‏كند خواه و ناخواه مي‏يابد و طلب كردن خدا به اهل بيت پيغمبر و اهل بيت طهارت صلوات اللّه عليهم اجمعين است.

ايشان بعضي از علائمشان اين است كه در عبادتشان اخلاص دارند و در طاعتشان توجه خالصانه دارند، و شهوات نفسانيّه و ميولات شيطانيّه ندارند ايشانند كه در واقع در جميع حالاتشان محسن هستند و احسان كرده‏اند و احسان معنايش نيست مگر همين‏هايي كه عرض شد و اين‏ها هستند كه در همه حالاتشان در واقع در جهاد به‏سرمي‏برند و مجاهده در راه خدا دارند. و همين جهاد حقيقي و همين احسان حقيقي ايشان اقتضا مي‏كند كه خداوند ايشان را دائما به ثواب و خيرات برساند و اشياء را آن طوري كه هست بشناسند و اگر به اعتقادات مربوط مي‏شود اعتقادات واقعيه و اعتقادات حقيقيه را معتقد مي‏شوند و اگر در اعمال و طاعات است واقعا آنچه براي اين‏ها است و آنچه باعث كمال و ترقي آن‏ها است، به حسب اقتضا كينونت و صفاتشان به آن اصابه مي‏كنند. و در اين امور ابدا خطائي براي ايشان نخواهد بود و ايشان در اين امور به عصمت اللّه معصوم خواهند بود. چون خداوند با ايشان است و خداوند وعده فرموده كه با محسنين باشد، خدا وعده فرموده كه مجاهدين در راه خودش را به راه‏هاي خودش راهنمايي فرمايد و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ اللّه لمع

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۹ *»

 المحسنين([۱۳۲]) اين وعده‏ها دليل مي‏شود بر اين‏كه صاحبان يك‏چنين علائمي در علم و عمل خطا ندارند مصون و محفوظ و معصوم به عصمت اللّه‏اند و خدا به حفظ اللّه و به معيّت اللّه با اين‏ها است و وعده فرموده و من اصدق من اللّه قيلاً و لن‏يخلف اللّه وعده([۱۳۳]) اين‏ها وعده‏هاي خدا است كه وعده فرموده و با اين‏ها خواهد بود. اين علائم كه ذكر شد براي اين بزرگواران علائم عملي ايشان است.

اما علائم علمي كه براي اين بزرگواران ذكر شده اين است كه در مسأله‏اي از مسائل ديني: چه اعتقادي و چه عملي، تجاوز از كتاب خدا و سنت رسول خدا و ائمه هدي: نمي‏كنند. ايشان به آراء فاسده، به عقول ضعيفه و ناقصه اعتماد نمي‏كنند اين‏ها مستند خود را ادله واهيه قرار نمي‏دهند نمي‏گويند در دين خدا جز به كتاب خدا و سنت رسول خدا و ائمه هدي:.

در مقابل اين‏ها كساني هستند كه مي‏گويند كه اغلب آيات قرآن متشابهات يا ظواهر است و ظواهر جزء مجملات و متشبهات است از اين جهت معتقدند كه ما نمي‏توانيم از طريق آيات و متشابهات و ظواهر آيات به قطع و يقين برسيم ما در دين خدا يقين نداريم. همچنين درباره اخبار معتقدند كه اخبار متواتره مفيد يقين و علم است اما غير متواترات اخبار آحادند و اخبار آحاد مفيد علم و مفيد قطع نيستند. روي اين جهت ايشان نه در علم و نه در عمل، در يقين نيستند و حال آن‏كه معلوم است كه اين‏ها بر خدا دروغ مي‏بندند و بر اولياء خدا افترا مي‏بندند و از اساس كار و نظام الهي بي‏خبرند از اين جهت معتقد شده‏اند كه منافقين در ميان اهل ايمان آمده‏اند و دروغ‏ها بر رسول خدا و ائمه هدي: بسته‏اند، در كتب ائمه: در كتب روايات دست برده شده، بعضي از راوي‏ها احاديث را نقل به‏معنا كرده‏اند بعضي از راوي‏ها بعضي از

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۰ *»

احاديث را حذف كرده‏اند و مقدراي را ذكر كرده‏اند، از همه اين‏ها گذشته از موجبات شبهه اين‏ها اين مي‏شود كه مي‏گويند ائمه: خودشان فرمودند: ما ممكن است يك كلمه بگوييم و از آن هفتاد معنا اراده كنيم كه در هر معنايي براي ما مخرج و راه خروج باشد با اين بياناتي كه از ائمه رسيده و خودشان هم كه فرمودند لايكون الرجل منكم فقيهاً حتي يعرف معاريض كلامنا([۱۳۴]) خلاصه در كلمات ائمه معاريض وجود دارد، همين‏طور فرمودند انّ الكلمة منّا لتنصرف علي سبعين وجهاً([۱۳۵]) چون خودشان مي‏فرمايند هر كلمه‏اي كه ما  گفتيم ممكن است هفتاد معنا و هفتاد وجه داشته باشد، در اين صورت كساني كه رجوع كنند به كلمات ايشان چطور مي‏توانند به احكام الهيه واقعيه برسند و چطور مي‏شود كه در دين خدا يقين پيدا كنند، اين شبهات باعث شده كه ديگران از اخذكردن از آل محمد: محروم شوند، روي اين جهت خود بيايند قواعدي وضع كنند و به حسب قواعد خود در علم رفتار كنند و در علم به عقول ضعيفه و ناقصه خود مستند باشند. اين‏ها نمي‏توانند حاملان علم آل محمد:باشند و اين‏ها نمي‏توانند مدعي باشند كه ما در علم از آل محمد: اخذ كرده‏ايم و آخذ از ايشانيم.

از اين جهت از علائم علمي اين بزرگواران كه متمسك به آل محمّد عليهم السّلام‏اند به حقيقت تمسك و در علم آخذ از آل محمد عليهم السّلام‏اند به حقيقت اخذ، اين است كه مي‏بينيم در جميع علمشان و عملشان استناد دارند به كتاب خدا و سنت رسول خدا۹و ايشان اين فرمايش خداوند را باور كرده‏اند كه جواب همه اشكالاتي است كه بر دين خدا كرده‏اند و بر طريقه حقه قائلين به انسداد باب علم و اين‏كه امام چون غائب شده‏اند اين مشكلات در دين پيدا شده، اين آيه جوابگوي همه اين‏ها است در اين‏كه متمسكين حقيقي به ولايت محمد و آل محمد:به اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۱ *»

فرمايش خداوند اعتقاد كرده‏اند و جز به كتاب و احاديث رجوع ندارند و آن فرمايش خداوند اين آيه شريفه است كه جوابگوي تمام اين اشكالات است فرمود و ما أرسلنا من رسول و لانبي و در قرائت اهل بيت: «و لا محدّث» الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته فينسخ اللّه ما يلقي الشيطان ثمّ يُحكِم اللّه آياته و اللّه عليم حكيم([۱۳۶]) مي‏فرمايد: ما رسولي نفرستاديم محدّثي نفرستاديم ـ كه محدَّث مراد امام است ـ مگر وقتي‏كه چيزي را خواند شيطان در آنچه او قرائت‏كرده و خوانده القامي‏كند؛ يعني شبهاتي را القا مي‏كند. بعد خداوند آنچه را كه شيطان القاكرده برطرف مي‏سازد و سپس آيات خود را محكم مي‏سازد و خداوند عليم و حكيم است. پس «امنيّه» در اين آيه شريفه؛ يعني تلاوت و قرائت و خواندن كه در اين شعر، شاعر اشاره كرده است:

«تمنّي كتاب اللّه في كلّ ليلة تمنِّي داود الزبور علي رِسْل»

يعني كتاب خدا را در هر شب مي‏خواند، به مانند خواندن داود زبور را پي‏درپي و برپا ايستاده، پس مراد از «امنيّة» و «تمنّي» در اين آيه شريفه همان تلاوت و قرائت است. بعد مي‏فرمايد اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته شيطان در آنچه او تلاوت كرده و قرائت كرده القا مي‏كند. مراد از القائات شيطان عبارت است از همين احتمالات و شكوك و شبهاتي كه پيش مي‏آيد و احتمال اين‏كه افترائات در كار باشد، دست و دسيسه دركار باشد، جعل دركار باشد، احاديثي جعل شود و به معصومين: نسبت داده شود، مراد از القا شيطان اين‏ها همه است.

بعد خدا مي‏فرمايد فينسخ اللّه خدا نسخ مي‏فرمايد، مراد از نسخ كردن خدا و برطرف كردن خدا آنچه را كه شيطان القا كرده، اثبات قرينه‏هايي است كه به بركت آنها ديگر غير مراد از آيات و روايات فهميده نمي‏شود. بلكه هماني كه مراد خداوند است

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۲ *»

فهميده مي‏شود به‏طوري كه اگر شخص با آن شرايط و علائمي كه ذكر شده، در اين آيات و روايات تفحص كند و بخواهد در واقع به حق برسد و خود را در معرض عنايات ولي خدا قرار بدهد، از كسالت و از جهالت و از جهل مركب به‏خصوص از تمام اين‏ها اعراض‏كند خواه و ناخواه اولياء: مراد خود را به دل او مي‏افكنند و براي او نصب قرائن مي‏فرمايند و مراد خود را در آن قرائن براي او روشن مي‏نمايند([۱۳۷]) چه آيات قرآني باشد چه فرمايشات ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين باشد. با توجه به اين آيه شريفه حاملان و صاحبان اين مراتب با خيال راحت و اطمينان كامل به آيات و روايات رجوع مي‏كنند و اخذ مي‏كنند به هرطوري كه خود معصومين سلام الله عليهم اجمعين خير را و مراد را در دل چنين شخصي القا مي‏فرمايند، ائمه:نصب ادله و نصب قرائن مي‏فرمايند و مراد خود را و صحت مراد و مضمون حديث را از طرقي كه خود مي‏دانند به اين شخص مي‏رسانند و نيست در آن مگر صلاح و مگر سداد و مگر رشاد خود اين شخص و با حجت واضح برخورد مي‏كند به‏طوري كه به مراد خدا و مراد معصومين:قطع و يقين حاصل مي‏كند حالا ممكن است به عبارتي برخورد كند كه از طريق الهامي باشد يا تنبيهي باشد كه خود گوينده توجه ندارد چه مي‏گويد اما شنونده و متعلم از آل محمد:به اين وسيله تنبّه برايش فراهم مي‏شود و مراد از يك حديث برايش روشن مي‏شود ممكن است حديث عام يا خاص يا ايماء يا تقريري باشد كه خود ائمه از ديگران به وظايف خود آشناترند و با اين قرائن مقصود خود را به طالب مي‏رسانند.

پس كسي كه داراي اين علامت است علائم علميش اين است كه اولا از نظر نفساني و روحاني و معنويت، براي خود نورانيت فراهم كرده است بعد هم تمام

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۳ *»

كوشش خود را به‏كار مي‏برد و حالا چون در مقام تحصيل علم برآمده و براي خود اهليت به دست آورده و از امامش طالب معرفت است، يقينا كلام خدا را مي‏فهمد كلام معصوم را مي‏فهمد و حكم را پي‏مي‏برد و آن را به دست مي‏آورد و امام وقت است كه قيم بر جميع خلق است از جمله اهل هدايت است و به‏خصوص صاحبان اين علائم را از خطا و لغزش حفظ مي‏كنند پس صاحبان چنين مقامي در علم و عمل خطا ندارند و معصوم‏اند بحفظ اللّه، چون رعيت بقيّة اللّه و متعلمين او هستند بر امام است تسديد و تقرير ايشان نسبت به آنچه از ايشان اراده فرموده است و اين اطمينان به دست نمي‏آيد مگر به داشتن اين علائم كه در همه مراتب مورد تأييد ائمه طاهرين:هستند.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۴ *»

 

درس    ۱۲۵

 

(شنبه / ۵ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)

r امتيازات متمسك به ولايت در علم و عمل

r چنين متمسكي خطا ندارد

r قراي ظاهره و سير در آنها

r مراد از ليالي و ايام از نظر باطن

r مراد از آمنين

r فرمايش اميرالمؤمنين۷در توصيف قراي ظاهره از نظر علم و عمل

r قراي ظاهره مؤيد و محفوظ و ايمن از خطا هستند

r تمسك به ولايت در علم صدق در عبوديت است

r ولايت علي۷حصن الهي است

r تعابير قرآني درباره اولياء:

r عصمت تبعي قراي ظاهره

r متمسك به ولايت انسان حقيقي است

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۵ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

معلوم شد كه حقيقت حكمت و حقيقت علم عبارت است از تمسك به ولايت محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين و علائمي براي متمسكين به ولايتشان ذكر شد كه سخن در اين بود كه متمسك به ولايت ايشان به واسطه همان تمسك كه صاحب حكمت و علم مي‏شود در واقع ناظر به نور خداوند و نور من ربّه است و به صراط مستقيم اهتدا يافته و وقتي‏كه در تمسك مستقيم بود و از تمسك به ولايت ايشان در علم و عمل هيچ‏گونه تخطي و تخلف نداشت ائمه: هم به او تعليم مي‏فرمايند علم حيث و كيف و كمّ و اذ و من و عن و علي و الي و مذ و قد و ساير متعلقات اين حروف را كه هركدام خبر مي‏دهند از حيثي و از شأني از شئون خلقت و به بركت همان تمسك و استقامت در تمسك عارف مي‏شود به اين رشته‏هاي علوم و ائمه: به او مي‏شناسانند مفصول و موصول او را و آن اموري را كه متمسك به ايشان منتهي به آن خواهد شد. چون به جميع اين جهات علماً و عملاً واقف مي‏شود از اين جهت چنين متمسكي خطا ندارد و ما بايد معتقد باشيم به اين‏كه خطا براي چنين متمسكي نيست آن موقعي‏كه معرفت پيدامي‏كند در معرفتش خطا ندارد آن موقعي‏كه مي‏گويد و بيان مي‏كند در گفتن و بيان كردنش خطا ندارد. چرا؟

به جهت آنكه براي او شرايط علم و عمل و شرايط تمسك حقيقي فراهم شده، نظر و قوّه بينايي او به بركت آن علم و عمل قوي شده، تفكرش در عوالم آفاقي و انفسي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۶ *»

دائمي است، روي اين جهت تعليم ائمه:او را دائمي است و بر اساس نورانيت و ولايت ايشان است كه خطا براي او نيست، خداوند هم امر فرموده به متابعت ايشان. و ما مي‏دانيم خداوند امر نمي‏كند به متابعت كسي‏كه در او احتمال خطا برود كه اگر احتمال خطا برود و باز هم خدا به متابعت او امر بفرمايد به قول همه عقلا مي‏گويند اغراء به خطا و اغراء به جهل است خدا ما را واداشته به اين‏كه از جاهل ـ چون هرجا خطاكرد از جهل است ـ يا از خاطي متابعت كنيم. پس خداوند وقتي‏كه دستور متابعت ايشان را مي‏دهد در واقع تنصيص بر اصابه و مصيب بودن ايشان مي‏فرمايد. همين امر به متابعت، تنصيص در اين است كه اين‏ها مصيب‏اند براي اين‏ها خطا نيست. خداوند ايشان را تخطئه نمي‏كند و نسبت به خطا نمي‏دهد بلكه امر ايشان را تصويب و تصديق مي‏فرمايد آنجا كه فرموده و جعلنا بينكم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة([۱۳۸]) صلوات الله عليهم اجمعين هم بر قراي مباركه صلوات هم بر قراي ظاهره صلوات. در احاديث فرموده‏اند ما هستيم آن قرايي كه خداوند مبارك فرموده آن قري را و در آنها بركت قرار داده و قراي ظاهره رسل و ناقلان از ما و فقهاء شيعيان ما هستند.

پس به تصريح آن احاديث و اين آيه شريفه به ضميمه يك‏ديگر مقام شيعه متمسك در علم و عمل به اين بزرگواران مقام قريه ظاهره است و در اين آيه دستور سير در آنها داده شده است سيروا فيها ليالي و أيّاما آمنين اين سير هم كه عبارت مي‏شود از اخذ از ايشان علومي را كه علوم ائمه هدي:است، بايد غير ايشان از ايشان اخذ كند ليالي و ايّاماً آمنين([۱۳۹]) ليالي معلوم است مراد اخذ از ايشان است در دوران تقليد؛ يعني  هرچه از ايشان تقليداً اخذ مي‏شود به ليالي تعبير آورده مي‏شود حالا چه احكام فقهيه شرعيه باشد كه تقليداً از ايشان اخذ مي‏شود چه احكام نفسانيّه و طريقت باشد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۷ *»

كه باز هم تقليداً از ايشان اخذ مي‏شود. البته در آنجا تقليد صدق نمي‏كند اما وقتي‏كه انسان اين‏ها را هم به‏طور تبعيت اخذ كرد، كلمه تقليد را مي‏شود تعميم داد كه شامل همه امور دين باشد. ولي چون در اين دوران يك بصيرتي پيدا مي‏شود خواه و ناخواه اسم تقليد كمتر در اين مورد برده مي‏شود و نوعاً تقليد در مورد همان احكام شرعيّه فرعيه ظاهريه است بالاخره از اين ليالي اخذ تقليدي از اين بزرگواران اراده شده است. و اما از ايّاماً اخذ بصيرتي و معرفتي اراده شده كه براي ناقصين هر بصيرت و معرفتي كه فراهم بشود «يوم» صدق مي‏كند كه شخص ناقص در روشنايي و در نور سير و سلوك مي‏كند.

يا اين‏كه مراد از ليالي اخذ خود حكم باشد حكم را كه انسان اخذ كرد اين اسمش ليالي است و ليالي صدق مي‏كند و چون انسان با دليل آشنا نشده نسبت به دليل بصيرت پيدا نكرده خود حكم را اخذ كرده بگويند ليالي اما اگر اخذ دليل شود و از طريق دليل معرفت حاصل شود؛ يعني علاوه بر اخذ حكم، دليل را هم اخذ كند؛ مثل اين‏كه فرض بفرماييد در فقه حكم فقهي را بيان مي‏فرمايند بعد دليلش را هم بيان مي‏فرمايند كه در حديث وارد شده حديثش را مي‏فرمايند، اينجا اخذ دليل است و لو حكم شرعي فقهي اخذ شده اما با دليل است به محل دليلش معرفت پيدا كرده‏ايم، يا در مورد حقيقت و بحث معرفت بفرمايند اين مطلب اين است و دليل هم اقامه بفرمايند دليل را كه اخذ كنيم اخذ دليل مي‏شود. پس اگر اخذ دليل شد ايّاماً صادق بر آن است و اگر اخذ خود حكم و مطلب شد ليالي صادق بر آن است.

آمنين كه خداوند در اين آيه شريفه مي‏فرمايد مراد ايمن از خطا رفتن سيركنندگان در اين قريه‏ها است زيرا خود اين قريه‏ها از خطا محفوظ هستند كه مورد بحث قرار گرفت و اشاره شد كه اين بزرگواران ايمن از خطا هستند زيرا معلوم است اين قراي ظاهره آبادان هستند. وقتي بنا باشد سير در اين قراي ظاهره باشد خواه و ناخواه اين‏ها

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۸ *»

آباد هستند قراي خراب نيستند قراي آبادند و اين قراي آباد را خداوند آباد فرموده و آباد شدنشان هم به همين است كه خدا به انوار خود در اين‏ها ظاهر است كه محمد و آل محمد:باشند و قرايي كه خدا به انوار خود در آن‏ها ظاهر است قطعاً آن قري آبادان است و به دست شيطان خراب نشده است. خدا دشمنش را كه شيطان است بر آن قري مسلط نخواهد كرد و نمي‏گذارد شيطان دست‏اندر كار تخريب اين قراي مباركه و ضايع‏كردن اهل اين قري و پناهندگان به اين قري و سيركنندگان در اين قري باشد، از اين جهت اين متمسكين علمي و عملي به اين بزرگواران و اين كساني كه ناظر به اوليا هستند، نظرشان در علم و عمل از اين بزرگواران برداشته نمي‏شود، و مقصودشان در علم و عمل ايشان است. چنين كساني در كلماتشان در معارفشان خطا راهبر نيست ايشان خودشان شده‏اند سبيلِ سبيل اللّه راه شده‏اند براي راه خدا كه سبيل اللّه در آيات زياد تفسير شده به اميرالمؤمنين صلوات الله عليه و ائمه طاهرين:([۱۴۰]) پس هركس كه ايشان را متابعت كرد در همان طريق محمد و آل محمد:واقع شده و به نور ايشان نوراني شده است. پس قطعاً اين متمسكين نوراني هستند وقتي ديگران به بركت ايشان و به واسطه متابعت ايشان خطا نرفته به قراي مباركه متصل شده باشند خود اين قراي ظاهره به طريق اولي در مسلك ائمه هدي:قرار دارند و به نور ايشان منوّرند و به نور عصمت و ولايت ايشان يقيناً معصوم و از هر خطائي محفوظ و مصون و مأمون هستند.

اميرالمؤمنين صلوات الله عليه عبارتي دارند كه در تمجيد و مدح اين بزرگواران رسيده است المتّبعون لقادة الدين الائمة الهادين الذين يتأدّبون بآدابهم و ينهجون منهجهم فعند ذلك يهجِم بهم العلم علي حقيقة الايمان فتستجيب ارواحهم لقادة العلم و يستلينون من حديثهم ما استوعر علي غيرهم و يأنسون بما استوحش منه المكذّبون

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۹ *»

و اباه المسرفون ابا دارند آن را مسرفون اولئك اتباع العلماء ايشان اتباع علما هستند. فرمود نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون([۱۴۱]) اولئك اتباع العلماء صحبوا الدنيا بطاعة اللّه دنيا را به دين گذرانيده‏اند صحبوا الدنيا بطاعة اللّه تبارك و تعالي و أوليائه يعني بطاعة اوليائه و دانوا بالتقية عن دينهم و الخوف من عدوّهم فأرواحهم معلّقة بالمحلّ الاعلي([۱۴۲]) بنابراين اين بزرگواران به تعبير اميرالمؤمنين صلوات الله عليه چون اتباع علماء هستند پس همان‏طور كه خود علما كه ائمه:هستند در دولت باطل به سكوت گذرانيدند اين بزرگواران هم به همين‏طور مظلوم و مقهور و در سكوت هستند و انتظار دولت حق را مي‏كشند به حقيقت انتظار. البته خداوند ايشان را نصرت فرموده اين بزرگواران منصور به براهين‏اند نه منصور به حسب ظاهر؛ مثل خود ائمه طاهرين:. كار خداوند اين است كه حق را به كلمات خود احقاق فرمايد و باطل را مَحْق و نابود سازد. و البته اگر اين به حسب ظاهر باشد در دولت ائمه هدي:است كه هم به حسب ظاهر است و هم به حسب واقع و باطن است كه اقامه برهان باشد. و در زمان غيبت ايشان مراد همان اقامه حق است به طريق برهان و اقامه ادله حقه. پس اين بزرگواران به تأييدات مختلف مؤيدند و به نصرت‏هاي مختلف منصورند و به عصمت‏هاي مختلف معصومند. اين بزرگواران اهل صبرند به حسب ظاهر در دينشان صبر مي‏كنند در مورد تقيه صبر دارند؛ مثل آن‏كه ائمه:صبركردند. خدا اين بزرگواران را در جميع امور نسبت به محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين آيات قرار داده، آيه ايشانند. از اين جهت مثل ذي الآيه‏اند و مثل ظلّ‏اند نسبت به صاحب ظلّ. هرجا كه ايشان ايستادند ايشان ايستادند هركجا ايشان نشستند ايشان نشستند «قاموا اذا قاموا و قعدوا اذا قعدوا».

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۰ *»

از اين جهت اميرالمؤمنين بي‏جهت نبود كه در آخر همان حديث اظهار شوق به اين بزرگواران دارد مي‏فرمايد و يا شوقاه الي رؤيتهم([۱۴۳]) كه اشتياق خود را نسبت به زيارت ايشان ذكر مي‏فرمايد. و بايد ماها هم به تبعيت اماممان صلوات الله عليه مشتاق لقاء اين بزرگواران باشيم و ان‏شاءالله اميدوار هستيم كه حال كه از لقائشان به حسب ظاهر محروميم ان‏شاءالله در ظهور امام عصر صلوات الله عليه خداوند لقاء ايشان را نصيب ما هم بفرمايد و ما و ايشان را در آن دولت كريمه جمع بفرمايد. هم‏چنين در آخرت ان‏شاءالله در جوارشان باشيم و در جنّات عدن در تحت لواء و عنايتشان بسرببريم. در هر صورت اين بزرگواران مؤيد و محفوظ از خطايند و در امن بسرمي‏برند و در هيچ امري محتاج به غير خود از ناقصين نيستند ايشان آن كساني هستند كه امام باقر۷در وصفشان فرمود ما من عبد احبّنا و زاد في حبّنا و اخلص في معرفتنا و سئل عن مسألة الاّ و نفثنا في روعه([۱۴۴]) نفثنا همان نفخنا است تقريبا. نفث به معناي نفخ است فرقي كه نفث با نفخ دارد، نفخ دميدن است اما نفث با ثاء دميدني است كه همراه با رطوبت و آب دهان باشد و من شرّ النفّاثات في العقد([۱۴۵]) در آن آيه اشاره شده كه پيرزن‏ها كه جادوگر بودند و نخ‏ها را گره مي‏زدند و سحر مي‏خواندند وقتي مي‏دميدند آب دهان همراهش بود، دندان كه نداشتند و آن حالت پيري اقتضا مي‏كرد نفخ از دهان همراه با آب دهان باشد، در اين‏جا هم و نفثنا في روعه يعني آن دميدني كه همراه با رطوبت ولايت است و مايه حيات همراه دارد نفث اين‏طور دميدن است. آنچه ائمه:در قلوب مطهر ايشان القا مي‏فرمايند كه جواب آن سؤال مي‏شود، علاوه بر اين‏كه خواسته‏ها و نيازمندي‏هاي ظاهري را برطرف مي‏كند حيات معنوي دارد و باعث

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۱ *»

بقاء است. مي‏فرمايد و سئل عن مسألة الاّ و نفثنا في روعه جواباً في تلك المسألة جواب آن مسئله را ما در دل آن بنده القا مي‏كنيم.

وصف اين بزرگواران را چطور مي‏شود كرد؟! وقتي‏كه خداوند ايشان را وصف كرده و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و ايّاماً آمنين([۱۴۶]) اين وصف خداوندي است درباره ايشان. متمسك به ايشان در حقيقت فائز شده به فوز بزرگ و رسيده است به حقيقت مطلب و مقصد. در زيارت جامعه عرض مي‏كنيم سعد واللّه من والاكم و هلك من عاداكم و خاب من جحدكم و ضلّ من فارقكم و فاز من تمسّك بكم و حقيقت تمسك در اين عرائض و بيانات روشن شد كه اين بزرگواران داراي يك‏چنين تمسكي هستند. بنابراين فاز من تمسّك بكم حقيقت فوز مال اين بزرگواران است و امن من لجأ اليكم هركس بسوي شما پناهنده شد در ايمني است اليكم يعني لجأ الي القري الظاهرة و بهم اليكم ديگر ما اگر به آن بزرگواران پناهنده شديم پناهنده به محمد و آل محمد:شده‏ايم و  امن من لجأ اليكم و سلم من صدّقكم و هدي من اعتصم بكم.([۱۴۷]) تا به حال توضيح اين مطلب بود كه تمسك علمي به اين بزرگواران برچه اساس است، حقيقت تمسك علمي به ايشان كه حقيقت حكمت علميه است چيست اجمالاً، و شرايط و علائمش چيست.

اما تمسك در عمل به ولايت محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين، تمسك در عمل عبارت است از صدق و راستين بودن با خداوند، انسان در جميع مواطن در جميع حالات در جميع مراتب با خدا صادقانه باشد اين مي‏شود تمسك عملي به اين بزرگواران. البته ديگر وقتي‏كه اين‏طور باشد معلوم است مراتب خلق در اين تمسك، عملاً فرق مي‏كند و مختلف مي‏شود. خلق در صدقشان با خداوند در

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۲ *»

مواطن و مراتب مختلف خواهند بود از اين جهت بر اين اساس مراتب خلق هم مختلف مي‏شود چون صدقشان مختلف است. و اما اين بزرگواران در همه حالاتشان چون صدقشان و راستين بودنشان با خداوند به حقيقت صدق است بالنسبه به مرتبه‏شان، اين بزرگواران در عمل هم متمسك‏اند. و معناي صدق و راستين بودن با خدا در جميع مواطن و حالات اين است مطابق تعبيري كه دارند الاّ يجد اللّه العبد حيث نهاه عنه([۱۴۸]) خدا بنده‏اش را نبيند آنجايي كه از آنجا نهيش فرموده است اين معناي صدق است و هميشه او را ببيند در جايي كه به او امر فرموده و از او خواسته است. صدق با اللّه در جميع مواطن و در جميع مراتب خلاصه‏اش اين است.

از اين جهت عرض شد براي خصيصين مباح معنا ندارد چون بايد خدا ايشان را ببيند آنجايي كه امر كرده و نبيند ايشان را آنجايي كه نهي كرده. و عرض شد در بحث‏هايي كه داشتيم كه احتمالاً بحث نماز بود كه در مباح خواه و ناخواه براي انسان اراده‏اي مستقل است كه يك طرف از مباح را اراده مي‏كنيم و يك طرف را انتخاب مي‏كنيم چون اينجا اراده مستقلاً از خود شخص پيدا مي‏شود با اين‏كه اجازه داده شده و رخصت است و به رخصت هم اخذ مي‏كنند، اما همين خود انتخاب يك طرف يك اراده استقلالي مي‏شود. پس خداوند اين كاملين و متمسكين حقيقي در علم و عمل را، حتي در فعل مباحات هم نمي‏بيند مگر آنجايي كه خدا مي‏خواهد. پس صدق ايشان در عبوديت در مباحات معلوم مي‏شود و براي مرتبه بعدتر كه همان مرحله خواص مي‏شود ـ كه اگر تعبير درست باشد بگوييم بالغين از ناقصين ـ اين‏ها در مكروهات آزمايش مي‏شوند كه اگر مكروهي را مرتكب شدند با خداوند در مواطن كلها صادق

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۳ *»

نيستند. در دعا مي‏گوييم و الصدق في المواطن كلّها.([۱۴۹]) اين صدق در مواطن اين است كه اگر انسان در مكروهي بسربرد و خدا او را در نزد مكروه ديد معلوم است كه اين بنده با خداوند صادق نيست، صدق نشان نداده است. و اما عوام شيعه اگر بخواهند متمسك باشند، در حرام معلوم مي‏شود كه آيا صادق با خدا هستند يا صادق نيستند اگر مرتكب حرام شدند معلوم مي‏شود دروغ مي‏گويند با خدا صدق ندارند در عبوديت راستين نيستند. صدق مع اللّه في المواطن در مورد اين دسته اين است كه از حرام اجتناب كنند و مرتكب محرّمات نشوند.

حديثي است از حضرت رضا۷ كه از حضرت موسي بن جعفر۷ و ايشان از پدرشان و همين‏طور تا حضرت رسول۹ نقل مي‏كنند كه حديث بحمدالله مشهور است و حضرت رسول از جبرئيل، جبرئيل از اسرافيل، اسرافيل از ميكائيل، ميكائيل از لوح، از قلم از روح القدس از خداوند سبحانه كه خداوند فرمود ولاية علي حصني فمن دخل حصني امن من عذابي([۱۵۰]) ولاية علي حصن من است و كسي كه داخل در اين حصن بشود؛ يعني آن كسي‏كه به حقيقت تمسك علمي و عملي متمسك به ولايت اين بزرگواران باشد اين ايمن از عذاب من است كه در واقع معناي همين حديث شريف قدسي هم در قرآن بيان شده است. در قرآن به اين معنا تصريح شده همين معنا را مي‏فرمايند اما به تفسير باطن، كه بارها گفته‏ايم باطن اصل است براي ظاهر و ظاهر فرع است بر خلاف همه مفسرين غير آناني كه آخذ از محمد و آل محمدند:.مي‏فرمايد انّ اوّل بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم([۱۵۱]) كه وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات الله عليه است ولاية علي حصني اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۴ *»

همين معنا است كه انّ اوّل بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً كه مراد در باطن وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات الله عليه است كه اوّل بيت از بيوت امامت است([۱۵۲]) و ساير ائمه معصومين: هم بيوت‏اند و الآن ما تحت لواء بيت دوازدهمين هستيم آن بيوتي كه اذن اللّه ان‏ترفع و يذكر فيها اسمه([۱۵۳]) كه خداوند در آيه نور اشاره مي‏فرمايد خصوصاً با قرائتي كه رسيده يُسبَّح له فيها كه به صيغه مفعول بخوانيم يسبَّح له فيها بالغدوّ و الآصال([۱۵۴]) آن‏وقت وقف بشود و رجالٌ عطف بيان مي‏شود يا خبر براي مبتداي محذوف باشد كه «هم رجال» باشد، آن بيوت رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه.([۱۵۵])

البته به اين تفسير هم اشاره شده و از آيات هم استفاده شده و در روايات هم رسيده كه در بعضي جاها اين بزرگوراران را خدا بيوت فرموده، در بعضي جاها ايشان را رجال فرموده در بعضي جاها ايشان را «ايدي» فرموده و السماء بنيناها بأيد و انّا لموسعون([۱۵۶]) كه بأيدٍ مراد اين بزرگوارانند. در بعضي جاها ايشان را «صاحبان ايدي و ابصار» معرفي فرموده است و مراد از ايدي هم چنين است كه ايشان مظاهر اسماء «جواد» و «وهّاب» خداوندند و اين دو اسم مبدأ ظهور وجودات تشريعي و تشريعات وجودي است كه عنايت فرموده و اين بزرگواران محل ظهور اين دو اسمند اسم جواد و وهّاب كه مربوط به اظهار جود و بخشش و عطاي خداوندي است بر همه موجودات. هم‏چنين اين بزرگواران را وجه خود هم معرفي فرموده لكلّ وجهة هو مولّيها([۱۵۷]) خدا براي هر موجودي از موجودات جهتي بسوي خود قرارداده كه آن وجه الله براي آن موجود به حساب مي‏آيد چه انسان چه حيوان چه نبات چه جماد، آن وجه الله معلوم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۵ *»

است بحمداللّه به بركت آيات و روايات وارده از معصومين:محمّد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين هستند كه تمسك به ايشان، توجه به ايشان توجه به خدا است و در واقع متمسك به ايشان در علم و عمل آئينه و وجه وجه شده است كه هركس باز به ايشان توجه كند به محمد و آل محمد:توجه كرده است. همين‏طور تعابيري كه در وصف ايشان رسيده از قبيل اين‏كه ايشان «عين اللّه ناظره» هستند «اذن اللّه واعيه» هستند و «يد اللّه باسطه» هستند و «رحمة اللّه واسعه» هستند «نعمة اللّه علي الابرار»ند «نقمة اللّه علي الفجّار»ند، هرچه ذكر شده از اوصاف ايشان بيان آن است كه ايشان قراي مباركه هستند و ظاهرند در قراي ظاهره و قراي ظاهره كه در علم و عمل متمسك به ايشان هستند در حقيقت در ولايت ايشان واقع شده‏اند و ايمن از هرگونه عذابي هستند كه از جمله عذابها عذاب خطا و لغزش، عذاب بُعد است تا بُعد نباشد كه خطا پيش نمي‏آيد و تا خطا نباشد كه معصيت نيست و تا معصيت نباشد بُعد نيست اين‏ها دائر مدار هم‏اند اين بزرگواران به بركت تمسك حقيقي در علم و عمل ايمن‏اند. و اين كلمه آمنين براي اهل حق و اهل بصيرت بسيار پر است از حيث معنا و جامعيت دارد در اداي مطلب.

پس متمسك به اين بزرگواران در مقام علم و عمل واقف در مقام انسان است كه به تعبيري هم انسان حقيقي در عرصه اناسي بايد اين بزرگواران باشند كه اقصا مراتب ترقيات اين انسانيتند، خواصّ انسانيت در ايشان ظاهر است به همان تعبير حضرت امير صلوات الله عليه كه در باره «ناطقه قدسيّه» فرمودند لها خمس قوي و خاصيّتان([۱۵۸]) پنج قوّه دارد كه علم و حلم و فكر و ذكر و نباهت باشد و دو خاصيت نزاهت و حكمت. براي اين بزرگواران تمام اين‏ها حاصل است. البته براي ايشان مراتبي است كه يك

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۶ *»

مرتبه‏اش كه اسفل مراتب نفس ايشان است نفس مطمئنه ناميده مي‏شود مرتبه اوسطش نفس راضيه و مرضيّه ناميده مي‏شود و مرتبه اعلاي نفس ناطقه در ايشان همان «نفس كامله» است كه شباهت رسانيده به اوائل جواهر علل كه محمد و آل محمدند: و در نتيجه نفوس ايشان با سبع شداد شريك شده، ايشانند در واقع مؤمنين ممتحنين كه متحمل اسرار اهل بيت:شدند ايشانند آن عدولي كه از دين نفي مي‏فرمايند تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين را.

و براي اين بزرگواران علاماتي ذكر شده كه اين علامات را باز ان‏شاءالله اجمالاً ذكر مي‏كنيم براي تيمّن و تبرّك. و ذكر مقامات كاملين براي آشنا شدن اجمالي با مقام علم و حكمت بود كه فرمود «كتاب شرح الزيارة كتاب علم» خواستيم بدانيم اين علم چيست كه اين كتاب كتاب آن است و حامل و ناشر آن علم وجود مبارك شيخ بزرگوار اعلي الله مقامه است كه اسم عالم و حكيم بر ايشان صدق مي‏كند. تا به حال مقصود تذكر و توجه به اين مقام بود كه رسيديم به اول مطلبمان و اصل مطلبمان.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۷ *»

 

درس    ۱۲۶

 

 

(سه شنبه / ۸ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

 

r علامت‏هاي عدول نافين

r اعظم علامات عدول نافين

r علم عالم رباني

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۸ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد متمسكين به ولايت در علم و عمل مؤمنين ممتحنين و عدول نافين هستند و براي ايشان علاماتي ذكر شده است اول اين‏كه: ايشان داراي علم بدون تعلّم هستند و در نتيجه اين علم براي ايشان انفتاح قلب و دل است كه غيب را مشاهده مي‏كنند و به واسطه مشاهده غيب صفاتي چند دارند: شرح صدر دارند و متحمل بلا مي‏شوند بلا تحملش براي آن‏ها آسان است چنان‏كه رسول اللّه۹فرمودند ليس العلم بكثرة التعلّم بل هو نور من عند اللّه يقذفه في قلب من يحبّ فينفسح فيشاهد الغيب و ينشرح فيحتمل البلاء «قيل هل لذلك من علامة يا رسول اللّه؟» عرض شد كه اين حالت و اين علم علامتي دارد؟ «قال۹التجافي عن دار الغرور و الانابة الي دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت([۱۵۹]) يعني بغل خالي‏كردن از فريب خوردن به دار غرور، انابه و برگشت به‏سوي دار خلود و استعداد براي مرگ قبل از نزول مرگ.

علامت ديگري كه در روايات براي اين بزرگواران در تلويح فرمايشاتشان ذكر شده اين است كه مي‏فرمايند براي چنين مؤمنيني اين علامت است كه با اين‏كه روايات متخالفه و متعارضه به حسب ظاهر از ائمه:صادر شده اما اين مؤمنين ممتحنين در اين روايات و فرمايشات تعارض نمي‏بينند و اختلافي مشاهده نمي‏كنند و براي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۹ *»

تصحيح و تهذيب اخبار احتياج به روات و رجال ندارند كه از طريق روات و رجال بخواهند روايات را تصحيح كنند. چون اين طريق تصحيح روايات براي كساني است كه به مقصود و مراد راه نبرند و نتوانند از طريق متن به صحت حديث واقف شوند اما مؤمن ممتحن از طريق خود متن بر صحت حديث واقف مي‏شود و به صحت صدور اطمينان پيدا مي‏كند چون او به بركت آن نوري كه در قلبش افتاده حقيقت را مشاهده مي‏كند حقيقتي كه با هر حقي همراه است. فرمودند انّ علي كلّ حقّ حقيقة و علي كلّ صواب نوراً([۱۶۰]) آن نور و حقيقتي كه همراه هر حقيقتي است و همراه هر حقي است مؤمن ممتحن اصلاً آن را مشاهده مي‏كند و آن حقيقت را با هر حقي ثابت مي‏بيند و آن نور را كه با هر صوابي همراه است مشاهده مي‏كند از اين جهت او براي تصحيح حديث به رجوع كردن به روات و رجال حديث احتياج ندارد.

علامت ديگري كه براي اين بزرگواران ذكر شده و اين علامت را تقريباً مي‏شود گفت از همه علائم رتبه عالي‏تري را دارد اين است كه اين بزرگواران در جميع اقوالشان به چهار چيز استناد مي‏فرمايند كه اين چهار چيز با هم مطابق‏اند و با هم متناسب‏اند و هيچ‏يك از اين چهار با هم متعارض و مختلف نيست: كتاب خدا، سنت رسول خدا و ائمه هدي:و دليل عقل و عالم كون كه آفاق و انفس باشد كتاب تكوين اين چهار ملجأ و مرجع براي ايشان وجود دارد و جميع اقوالشان به اين چهار امر مستند است اگر نتواند در جميع مسائل مستند خود را اين چهار امر قرار دهد از مؤمنين ممتحن نيست از عدول نافين نيست. آن عدول نافين و آن مؤمنين ممتحني كه در حديث ديديم او را با نبي مرسل و ملك مقرب هم‏رديف فرموده‏اند در آن حديث كه انّ حديثنا … در آن نوع احاديث مومنين ممتحن را با انبياء مرسل و ملائكه مقرب مشابه فرموده‏اند.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۰ *»

علامت ديگري كه ذكر شده اين است كه اين بزرگواران از اقوال سايرين و از افواه رجال تحصيل علم نمي‏فرمايند و اين نوع تحصيل علم شأن ناقصين است خذ العلم من افواه الرجال([۱۶۱]) اين شأن ناقصين است. ناقص نمي‏تواند بدون تعلّم عالم شود و طريق تعلّمش همان اكتساب جزئي جزئي است. بالاخره اين تحصيل علم از اقوال ديگران و از طريق افواه رجال در شأن ايشان نيست مال رتبه ناقصين است. اين بزرگواران علمشان را اين‏طوري تحصيل نمي‏كنند. آري ايشان رجوع دارند به رجالي كه خدا در وصفشان فرموده لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوماً تتقلّب فيه القلوب و الابصار([۱۶۲]) رجوعشان به يك‏چنين بزرگواراني است و اخذ از ايشان مي‏كنند كه در وصف سلمانفرمودند سلمان محدّث راوي توضيح خواست فرمود مفهّم توضيح خواست فرمود: امامش او را تحديث مي‏فرمايد اخذ از امام مي‏كند حالا به هر نوعي كه امام۷صلاح مي‏دانند: گاهي امام صلاح مي‏دانند به قذف در دل كه مطلبي را در دلش مي‏افكنند كه اسمش را در اصطلاح وارده مي‏گذارند آنچه در دلشان مي‏افتد گاهي به ارائه حديثي مي‏افتد و يا با آيه‏اي او را متذكر و متوجه مطلبي مي‏فرمايند. البته در همه اين امور ملائكه هم خدّامند مانعي ندارند كه بگويند تحديث به واسطه ملك انجام مي‏شود يا تفهيم به وسيله ملك انجام مي‏شود. از اين جهت در عبارتي هم در توضيح اين‏كه سلمان محدث است مي‏فرمايد: ملائكه با او حديث مي‏كنند. عيبي ندارد كه ملك در دل قذف كند زيرا معلوم است اين‏ها عوامل و اسباب كار هستند كه گاهي فعل به اسباب كار نسبت داده مي‏شود.

علامتي ديگر از علامات ايشان اين است كه وقتي نوعاً از مؤمن ممتحن و عالم به غير تعلم سؤال مي‏شود، تأسيساً جواب مي‏دهد نه نقلاً، مگر بنا باشد نقلي بكند و الاّ

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۱ *»

تأسيساً و ابتداءً جواب مي‏دهد بدون نقل قول و يا نقل از كسي، قاعده ايشان اين است يعني آنچه خود مي‏بيند مي‏گويد نه آنچه شنيده بگويد مگر بنا باشد كه آنچه شنيده بگويد و اگر نه، سؤالي كه از ايشان مي‏شود جواب نمي‏دهد مگر به‏طور تأسيس. و علامات در وصف اين بزرگواران زياد است كه در نوع روايات و يا فرمايشات مذكور است.

و اعظم علامات كه مورد بحث ما است و مستند سخن ما است كه در وصف و شناخت كاملين و مؤمنين متمسكين به حقيقت تمسك است و صاحبان علم حقيقي و حكمت حقيقي‏اند كه نور است، اين است كه اين بزرگواران هميشه ملازمند با معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين و در بيعت خود با ايشان صادق و راستين هستند كه لحظه‏اي خلاف اين بيعت ندارند. ايشانند كه مواظبند بر دين به حقيقت مواظبت و مراقبت كه لحظه‏اي از دين و رعايت دين غافل نيستند. اين بزرگواران لحظه‏اي در متابعت شياطين به‏سرنمي‏برند و آني توجهشان از وجه اللّه كه وجود مبارك امام است قطع نيست و قطع نخواهد شد، به‏طور صدق و به‏طور يقين اين بزرگواران بر مواظبت دين به‏سرمي‏برند و در همه حالات به حبل اللّه المتين متمسك هستند و متابعت انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين را دارند و در دل ايشان جز محبّت به معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين محبتي وجود ندارد مگر در هرچه كه محبت اين بزرگواران در آن بتابد و اقتضا كند. مثل محبت انبياء و محبت اولياء و از همين محبت و معرفت و متابعت و حسن تمسك است كه ابواب معارف و حقايق الهيّه بر روي ايشان باز است و ارشادات غيبيّه شامل حال ايشان است.

وقتي شيعه متمسك در علم و عمل به اين مقام رسيد ابواب اسرار الهيّه بر روي او باز گشته و حقايق مخزون الهيّه كه در خزائن عُلويّه خزينه است، بر دل‏هاي مبارك ايشان جاري مي‏گردد. اين ملازمت و اين تمسك را سلوك مي‏ناميم. سير و سلوك الي

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۲ *»

اللّه به اين‏طور است كه به‏طور صدق و حقيقيش در علم و عمل براي اين بزرگواران است و ايشانند عالم به علم محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين. در سوره مباركه نحل در آيه نحل به حسب ظاهر به نحل خطاب شده كه مي‏فرمايد فاسلكي سبل ربّك ذللاً([۱۶۳]) البته در باطن خطاب به ائمه هدي:است و در باطن باطن خطاب به كاملين شيعه و بزرگان است كه فاسلكي سبل ربّك ذللاً سلوك‏كردن در راه‏هاي پروردگار به‏طور ذلت و انقياد و تسليم، اين شامل حال ايشان است به حقيقت سلوك. اين «سبل ربّ» همان طرق تصفيه و تهذيب نفس و بعد هم طرق علميّه و عمليّه در ولايت محمّد و آل محمّد:است كه ايشان در اين سبل در همه حالات خود به‏سرمي‏برند و در جميع احوال و علوم خود مستند به ايشانند و ايشانند كه به اين آيه شريفه عمل‏كرده‏اند به حقيقت عمل كه در طرق پروردگار سلوك نموده‏اند به‏طور ذلت و انقياد.

و همچنين آياتي ديگر از قبيل و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتَفَرَّقوا([۱۶۴]) همچنين به آيه شريفه اقيموا الوزن بالقسط و لاتخسروا الميزان([۱۶۵]) و همچنين به آيه لاتقف ما ليس لك به علم انّ السمع و البصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسئولاً([۱۶۶]) همچنين به آيه شريفه و لاتمش في الارض مرحاً انّك لن‏تخرق الارض و لن‏تبلغ الجبال طولاً([۱۶۷]) اين خطاب‏ها كه در باطن خطاب به اين بزرگواران است در سير و سلوك الي اللّه و اخذ علم و تمسك در علم و عمل به ولايت آل محمّد:در وصف ايشان است كه در همه اين حالات صادقانه سلوك‏كرده‏اند و از اين فرامين الهي تخلف نكرده‏اند به‏خصوص در اين آيه شريفه و لاتمش في الارض مرحاً كه در باطن عامل به اين آيه نيستند مگر ايشان و لاتمش في الارض مرحاً راه‏نرو در روي زمين به‏طور «مرح» كه كبر و نخوت است انّك

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۳ *»

لن‏تخرق الارض تو كه نتوانستي زمين را بشكافي و داخل زمين‏شوي و لن‏تبلغ الجبال طولاً تو كه نمي‏تواني به طول اين كوه‏ها برسي و به قله كوه‏ها برسي! كلّ ذلك كان سيّئه عند ربّك مكروهاً([۱۶۸]) خيلي اين رفتار نسبت به يك آدم جزئي و ضعيف ناپسند است. كبر خيلي زشت است كه در اين آيه شريفه در باطن مراد از زمين امام۷است.

در آياتي كه زمين گفته شده و در باطن امام اراده شده از قبيل و الارض وضعها للانام([۱۶۹]) خدا زمين را براي بندگان قرار داده؛ در باطن يعني وجود مبارك امام۷را براي خلق قرارداده چرا؟ براي اين‏كه انس بگيرند. زمين هم براي اين است كه در روي آن ساكن شوند و قرار بگيرند، مقام امامت هم همين‏طور است. امام را خداوند قرار داده و نهاده و او را از آن مقامات عاليه به اين مقام امامت كه آخرين مراتب نزول مقامات اين بزرگواران است و تنزل مقامات ايشان است، تنزل داده تا خلق در اين مقام با ايشان مأنوس شوند و در نزد ايشان راحتي بيابند و به ايشان پناهنده شوند و از ايشان استمداد گيرند عمّ يتسائلون . عن النبأ العظيم . الذي هم فيه مختلفون([۱۷۰]) اختلاف هم يك معنايش همين رفت و آمد و انس گرفتن و مأنوس شدن با مقام «نبأ عظيم» است كه مقام ولايت و امامت است. در هر صورت اين امر در مقام امامت انجام مي‏شود.

پس در اين زمين كه بنا است انس بگيرند و از اين زمين استمداد كنند در اين‏جا دستور مي‏فرمايد و لاتمش في الارض مرحاً در روي يك‏چنين زميني با كبر و نخوت راه نرو! اين‏جا بايد خضوع و خشوع داشته باشي. امام۷ لوحي محفوظ است كه در او جميع احوال ذرات كائنات ثبت شده و كلّ شي‏ء احصيناه في امام مبين([۱۷۱]) همچنين لن‏تخرق الارض تو كه نمي‏تواني به همه جوانب علم اين امام واقف شوي تا اين‏كه در نزد او كبر نشان بدهي بلكه بايد در نزد او خاضع باشي. همچنين و لن‏تبلغ الجبال طولاً

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۴ *»

تو نمي‏تواني به قله علم امام واقف شوي. جبال هم در آياتي به وجود ائمه۷تفسير شده، مي‏فرمايد ألم نجعل الارض مهاداً . و الجبال اوتاداً([۱۷۲]) كه باطن اين آيه مراد ائمه هدي:است كه اوتاد ارض امكانند و ميخ‏هاي ارض امكانند كه لولا الحجّة لساخت الارض بأهلها «لولا الحجّة لساخت الارض، ارض الامكان» اهلش را فرومي‏برد. پس به بركت وجود اين بزرگواران عالم امكان و آنچه در آن است قرار دارد و به تعيني از تعينات متعين شده است و لن‏تبلغ الجبال طولاً تو نمي‏تواني به قله كوه علم امام۷واقف شوي! از اين جهت دستور اين است كه در نزد اين زمين و در نزد اين جبال خضوع و خشوع داشته باشيم.

در هر صورت عالمي كه متمسك به علم و ولايت اين بزرگواران است و در سبل اللّه و راه‏هاي الهي در علم و عمل سير و سلوك مي‏كند اين در نزد ائمه معصومين:به حالت ذلت و حالت انقياد و خضوع و خشوع به‏سرمي‏برد، در نزد امامش لحظه‏اي و آني و در حالي از حالاتش در ظاهر و باطنش كبر و نخوت و حرج نشان نمي‏دهد و اين يك مقامي و يك علامتي مخصوص به ايشان است كه هيچ‏گونه اظهار كبر در برابر معصوم۷ندارند. روي اين جهت است كه در وصف همين نحل كه كاملين شيعه هستند مي‏فرمايد يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه علومي كه از اين بزرگواران ظاهر مي‏شود، شراب ناميده شده كه باعث رفع تشنگي جهالت است و همچنين مختلف الوانه مراتب مختلف دارد از علم مبدء و معاد گرفته، حالات و حقايق اشياء و ماهيت اشياء بيان شده، جهات وحدت اشياء در اين علوم بررسي مي‏شود، جهات كثرت‏ها در اين علم بررسي مي‏شود. مبدء اين عنادها و محل اختلاف‏ها، حدود و اوضاع و نورها و ظلمت‏ها ظاهرها و باطن‏ها، علم حقيقت و علم طريقت و علم

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۵ *»

شريعت، علم ماكان و علم مايكون، و «مايكون» به حسب اقتضائش «كان» است، مايكون به اين اعتبار و جميع ادوار و روابط و اضافات و جهات و نسب همه و همه، خلاصه تمام اشياء در واقع از علوم اين بزرگواران روشن مي‏شود و به‏دست مي‏آيد، آنچه براي خلق و براي مردم لازم است كه ظاهر شود و حتي آنچه لازم نيست ظاهر شود تمام اين رشته‏هاي مختلف همه و همه نتيجه اين علمي است كه اين بزرگواران از آل محمّد: اقتباس و اكتساب كرده‏اند.

مي‏فرمايد فيه شفاء للناس([۱۷۳]) در يك‏چنين علم صادر از اين بزرگواران شفاء است، معلوم است كه از امراض جهالت‏ها كفرها ضلالت‏ها انحراف‏ها نجات پيدامي‏كنند و به صراط مستقيم داخل مي‏شوند از اين جهت گفته‏اند كه علم ايشان شفاء است به حقيقت شفاء. و «علم» اسمي از اسماء خدا است اصلاً علم ذكر خدا است زيرا عالم به اين علم كه اين بزرگواران باشند به اشياء كه نظر مي‏كنند ديدشان و ديدگاهشان جهت ربّي اشياء است. از اين جهت آنچه مي‏بينند و از اشياء مشاهده مي‏كنند و بعد اظهار مي‏فرمايند همان حيث ربّي اشياء است وقتي‏كه حيث ربّي اشياء شد و جهت مبدء اشياء را براي ما حكايت كردند اين خواه و ناخواه شفا خواهد بود. و دليل اين‏كه اين‏ها حيث ربي اشياء را مشاهده مي‏فرمايند و جهت مبدء را در اشياء مي‏بينند، همين است كه مي‏توانند با مشاهده، تحصيل ابواب و فصول و قواعد بفرمايند، تا جهت ربّ را در شي‏ء مشاهده نكنند نمي‏توانند او را باب بدانند و ابواب و علوم از آن استكشاف كنند. جهت نفسي اشياء جهت ظلمت است، جهت كثرت است نمي‏شود آن بابي باشد از ابوابي كه ينفتح منه الف باب. جهت نفسي اشياء جهت ظلمت است و ساير كساني كه تحقيقات دارند و اكتشافات دارند و مطالعات دارند و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۶ *»

علمي دارند اين‏ها نوعاً از همين حيث ظلماني اشياء است، ديد سطحي، ديد سفلي دارند. اما اين بزرگواران ديدگاهشان جهت ربي اشياء و وجه مبدء است ديدشان ديد عُلوي و نوراني است. از اين جهت مي‏توانند از يك ديد، ابوابي اكتشاف كنند و با يك اصل به اصولي پي‏ببرند. به بركت همان كه ديدشان ديد حيث ربي اشياء است، در حيث ربي اختلاف نيست در حيث ربي تمايز و كثرت‏ها و جزئيات و امثال اين‏ها نيست، تمام اين‏ها در حيث نفسي اشياء است.

پس علمي كه ايشان اظهار مي‏فرمايند اين علم به آن حيث مربوط مي‏شود و چون مربوط به آن حيث است، ذكر اللّه و اسم اللّه است. ذكر اللّه و علم اللّه كه شد شفاء است. عالم به اين علم در جميع احوالش و در تمام حالات استفاده و افاده‏اش، ذكر خدا مي‏كند و متذكر خداوند و اسم اللّه است و اسم اللّه را در همه شئونش جاري مي‏سازد. در دعا داريم يا من اسمه دواء و ذكره شفاء و طاعته غناء كه در دعاي كميل است ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه الدعاء تا آخر دعا([۱۷۴]) پس در اين‏كه اسم خدا شفاء است و ذكر خدا دواء است شكي نيست و در اين‏كه اين بزرگواران هم علمشان علم ربّاني است و ديدشان ديد ربّي است در اين هم كه شكي نيست، در نتيجه پس علم ايشان شفاء از همه دردها است فيه شفاء للناس پس از هر مرضي علم ايشان شفاء خواهد بود: مرض كفر مرض جهالت مرض ضلالت، هرچه باشد علم ايشان شفاء و دواء آن است. چرا؟ چون همان كوثر است كه در وصف آن كوثر در احاديث فرموده‏اند كه انسان را از تشنگي حفاظت مي‏كند تشنگي را رفع مي‏كند به‏طوري كه در انسان كمالي فراهم مي‏كند كه ديگر تشنگي نخواهد ديد.

اخذ علم از اين بزرگواران يعني جرعه‏نوش بودن از حوض كوثر و به‏دست‏آوردن

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۷ *»

اكسير احمر، كه وقتي انسان يك‏چنين كمالي را به‏دست آورد ديگر به ضلالت برنمي‏گردد به جهالت برنمي‏گردد مگر غرض‏هاي نفساني دركار باشد و اگرنه خود اين علم انسان را به هر جرعه‏اي و به هر شربتي كه بياشامد، از علوم ظاهره و اهل علوم ظاهره بي‏نياز مي‏كند. چون نوع شقاوت‏ها نوع ضلالت‏ها نوع انحراف‏ها از نوع تقليدها و شك‏ها و شبهه‏ها و وساوس شيطاني فراهم مي‏شود و وقتي كه علمي از علوم ايشان اخذ مي‏شود و جرعه‏اي از اين علم آشاميده بشود، ديگر انسان در همان مطلب و در همان امر از وسوسه‏ها و از واردات شيطاني سالم مي‏ماند و دلش محفوظ مي‏ماند، اين واقع مطلب است. عرض كردم يك روزي يكي از كتاب‏هاي سيد بزرگوار دستم بود مطالعه مي‏كردم نه مي‏شد بگويم خوابم و نه مي‏شد بگويم بيدارم تقريباً چشمم گرم شد ـ نه خواب عارض بشود ـ چشمم روي خط بود اما تقريباً يك‏قدري روي هم رفت، دو تا دست ديدم كه جامي آب از همين كاسه‏هاي ملامين قرمز، و در آن يك يخ بزرگ خيلي جالب قرار داشت كه چشمم باز شد. واقعاً هر خطي از خطوط كتب اين بزرگواران و هر فرمايشي، هر اصلي، جامي از حوض كوثر است كه عنايت مي‏فرمايند و سيراب مي‏فرمايند. اميدواريم كه اين آب‏ها در قيامت هم ان‏شاءاللّه رفع تشنگي ما را بفرمايد و ما تشنه وارد قيامت نشويم.

در هر صورت علمي كه ايشان اخذ مي‏فرمايند هم شامل علم ظاهري است و هم شامل علم باطني است علم امام۷است اين‏طوري است كه هم علم ظاهر و هم علم باطن را براي ايشان آشكار فرموده‏اند لارطب و لايابس الاّ في كتاب مبين رطب، علم باطن است به تأويلي و تفسيري، و يابس علم ظاهر است و هر دوي اين علم‏ها به وسيله امام۷نشر مي‏شود و حاملين اين علم و آخذين اين علم از ائمه معصومين:، كاملين شيعه هستند. امام اين دو علم را براي ايشان اظهار فرموده و طرق هدايت را در اين دو علم برايشان باز فرموده، چون سبقت گرفته براي ايشان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۸ *»

رحمت الهيه و عنايات حق. علم ظاهر را كه مي‏دانيم ائمه:منتشر كرده‏اند و ظاهر ظاهر آن، بعضي از جهاتش در دست خلق قرار گرفته است. اين را نوعاً مي‏دانيم همه اعتراف كرده‏اند حتي دشمنان ائمه معصومين:هم به اين امر اعتراف كرده‏اند. همين اندازه كلامي از ايشان ديده‏اند و فرمايشي از ايشان حتي از ديگري شنيده‏اند اقرار كرده‏اند كه اين حرف تو نيست حقي است كه از مدينه آورده‏اي و همه حتي اعداء ايشان مي‏دانستند. آن‏وقت همين علم ظاهر را به‏طور جامعيت و كامليت و حقيقتش به كاملين ارائه داده‏اند و در نزد كاملين باشد كه در وصف سلمان فرمودند ورث علم الاوّلين و الآخرين ورث علم محمّد و علي۸([۱۷۵]) معلوم است حقيقت علم را به ايشان افاضه فرموده‏اند.

علم باطن را هم كه مي‏دانيم اگر كه دانسته‏ايم كه علمي باطني هست و ديگران دانسته‏اند علم باطني هست به تلويحات و اشاراتي كه بوده دانسته‏اند اما خود علم باطن را ندانسته‏اند و ائمه:هم اظهار نفرموده‏اند مگر براي كاملين شيعه و به اين بزرگواران ابلاغ كرده‏اند چون مي‏دانيم مردم متحمل نمي‏شدند ولي اين بزرگواران متحمل شده‏اند. در روش علم ظاهر ائمه ما:شديداً نهي فرموده‏اند از قياس، رأي، استحسان و بر خلاف كتاب و سنت سخن‏گفتن و طريق علمي طي‏كردن، اين‏ها را ائمه:ذكر فرموده‏اند براي اين‏كه نشان بدهند كه راه علم و اخذ علم منحصر به كتاب و سنت است؛ يعني منحصر به خود محمّد و آل‏محمّد: است،از اين جهت هركس از ايشان گرفته از طريق كتاب و سنت گرفته هركس از ايشان نگرفته علم نيست پس

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۹ *»

علمي كه به ائمه: مستند نباشد آن را علم نمي‏نامند و فقط كاملين توانسته‏اند به‏طور حقيقت علم را از محمد و آل محمد:اخذ كنند چه علم ظاهر و چه علم باطن.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۰ *»

 

درس    ۱۲۷

 

 

(چهارشنبه / ۹ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

r تعابير قرآني و روائي درباره قراي ظاهره

r قراي ظاهره واسطه فيوضات هستند

r قراي ظاهره داراي اسم اعظمند

r نيابت قراي ظاهره دو نوع است

r نقباء و عدد ايشان

r اركان چهار نفرند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۱ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

([۱])نسبت به سالكين الي اللّه و متمسكين به ولايت محمّد و آل محمّد سلام اللّه عليهم و مقتبسين از ايشان در مقام علم و عمل تعابيري در آيات و احاديث معصومين سلام الله عليهم اجمعين رسيده است كه در واقع بيان صفات ايشان و نتايج سير و سلوك ايشان است. از جمله آن تعابير اين است كه ايشان را باب الباب مي‏گويند و حجاب الحجاب مي‏گويند چون خدا در محمّد و آل محمّد ظاهر شده و ايشان هم در كاملين ظاهر شده‏اند و حجاب به معناي واسطه است نه به معناي مانع و پوشش چنان‏كه فرمودند هو المحتجب و نحن حجبه([۱۷۶]) حجاب دو معنا دارد: يكي به معناي حجاب و ستر است و ديگري به معناي واسطه است و به اين معنا هم ائمه واسطه هستند و هم بزرگان اما به معناي مانع، همه خلق حجابند چون مباينت خدا با خلق به حسب حقيقت است.

در هر صورت اين بزرگواران از اسباب وصول بسوي محبوب حقيقي، و از اسباب رسيدن به مقصد هستند و ايشان را دليل الي الدليل و سبيل الي السبيل ناميده‏اند چون

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۲ *»

سير در ايشان عين سير در قراي مباركه است راهي هستند كه عين مقصود هستند نه اين‏كه از ايشان مي‏توان گذشت بلكه مراد همان است كه در عالم وصل مراد است نه آن‏كه سبيل باشند مثل سبيل عالم فصل كه راه از مقصد جدا است. و نوع عرفا و حكما از اين مطلب غافل شده‏اند و به عالم فصل مقايسه كرده‏اند و تصور كرده‏اند كه همان‏طور كه در اينجا مقصد از راه جدا است، وقتي هم ما به خدا مي‏رسيم ديگر خودمان متصل به مقصد شده‏ايم و ديگر به راه نياز نداريم. گفته‏اند مثلاً ما به واسطه محمد و آل محمد:كه به خدا مي‏رسيم راه را طي‏كرده‏ايم و به خود او رسيده‏ايم. ولي اين‏طور نيست، به حسب عالم وصل فرموده‏اند نحن سبيل معرفة اللّه([۱۷۷]) به اين معنا كه سبيل و مقصد يكي است نه اين‏كه جدا شده باشند هميشه انسان در سبيل است و هميشه در مقصد است حالا ايشان كه سبيل هستند به اين معنا است كه هم سبيل و هم مقصدند.

و اين بزرگواران سبيل الي السبيل هستند سبيل به معناي عالم وصل. ايشان را حجج حجج ناميده‏اند و داعيان به سوي خلفاء اللّه هستند و سُلّم الي اللّه هستند اوّل رفيق‏اند و براي سالك ركن وثيق‏اند و به‏طور حقيقت مرشد و راهنما هستند، در درياي معارف سفينه و قطب هستند و ركني هستند كه رعيت پناه به ايشان مي‏آورند و همه خلق بر وجود ايشان دائرند، ايشان در تاريكي‏هاي ضلالت بدر درخشانند و سبب عامّند در افاضه فيوضات به خلق و مسلط هستند و داراي تسلط عام هستند، كهف فقرا و عون ضعفا و پناهگاه ايشانند، به اولياء عزت مي‏دهند جامع الكلمة علي التقوي هستند و اهل هوي را بر تقوا مجتمع مي‏سازند و اهل سير و سلوك به بركت ايشان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۳ *»

مجتمع بر حق مي‏شوند. ايشانند عدول نافين و حاكمان بر رعيت و در هر زماني خلفاء امام هستند و حفظ كنندگان مرز ايمان از شرور وسواس خنّاس‏اند و به دستور امام بر مرزها نگهباني مي‏كنند و اهل حريم ولايت را از ابالسه حفظ مي‏كنند و سفرهاي چهارگانه را در عوالم چهارگانه طي‏كرده‏اند و از سرچشمه ولايت مي‏نوشند و هركس از شر شيطان به ايشان پناه ببرد او را حفظ مي‏كنند و كلمه علياي خداوند هستند.

ايشانند كساني كه ائمه: در وصف‏شان فرمودند: اگر ايشان نبودند آثار نبوت منطمس مي‏شد و اركان وجود منهدم مي‏گرديد ايشان نور توسّم دارند و عالمند به غير تعلّم و عارفند به اسرار وجود در غيب و شهود، مطلع‏اند به نقطه علم كه جهال باعث كثرت آن شده‏اند و منكرون ضالّون آن را انكار كرده‏اند ( در مظاهر آن نقطه ) ولي مؤمنين تصديق كرده‏اند ( اهل تقوي به آن اقرار كردند. ) ايشان عالمند به سرّ دين و مذهب و ولايت و قيامت و بهشت و نار و سرّ وحدت و ايتلاف و كثرت و اختلاف و سرّ جمع و جمع الجمع و ثواب و عقاب و سرّ مبدأ معاصي و سيئات و سرّ اقبال و ادبار و سرّ جميع اكوار و ادوار و اطوار و سرّ اهل يمين و يسار و سرّ هر موجود كبير و صغير. ايشان واقف و آشنايند به سرّ قلب و اطوار قلب و واقفند به سرّ نفوس و همين‏طور بر ساير مراتب تكاملي نفس ناطقه از امّاره و ملهمه و راضيه و مرضيه، مراتب ترقي نفس را طي‏كرده‏اند و واقفند بر مراتب نفوس نباتيّه و حيوانيّه و به جميع قواي آن‏ها و واقفند بر سرّ نفس ملكوتيّه كه جنّة المأوي است و عارفند به آن نفسي كه فرمود: «من عرفها لم‏يشق و من جهلها ضلّ و غوي» كه نفس كليّه الهيّه و مقام ولايت است. ايشان به اين حقيقت‏ها واقفند و به مراتب ولايت پي‏برده‏اند. همچنين به مراتب عاليه ظاهره در اين مقامات پي‏برده‏اند. ايشان شناخته‏اند سرّ روح من امر اللّه و همچنين مراتب عقل را كه عقل بالملكه و عقل فعّال و مستفاد باشد. و شناخته‏اند سرّ جميع ظهورات مراتب عاليه الهيّه را، و به جميع آيات و علامات الهيه آشنا هستند و به ايشان نشان داده شده

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۴ *»

است سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انّه الحقّ([۱۷۸]) خداوند حقيّت خود را به ايشان نمايانده است.

اين جهات و امثال اين صفات كه به‏طور تصريح و يا تلويح در آيات و روايات بيان شده، باعث شده كه ايشان عروة الوثقاي الهي باشند كه لاانفصام لها، ايشان هستند كه به بركت اين معارف نور اعلاي الهي شده‏اند و كساني كه رواق مدينه الهي هستند به‏طوري كه هركس مي‏خواهد وارد مدينه علم شود بايد در رواق مدينه كه ايشان باشند وارد شود انا مدينة العلم و علي بابها فمن اراد المدينة فليأتها من بابها([۱۷۹]) اطراف و جوانب آن مدينه كه بايد رعيت در آن داخل شوند، ايشانند و به اين اعتبار قريه ظاهره هستند. ايشانند آن حكامي كه ائمه تنصيص فرموده‏اند كه اگر كسي حكم ايشان را انكار كند و يا رد كند مشرك شده و شرك ورزيده است. ايشانند كه به بركت اين تمسك علمي و عملي به ولايت محمد و آل محمد:طوري هستند كه همه عنايت‏ها از غوث اعظم صلوات الله عليه اول به ايشان توجه مي‏كند و بعد به ساير خلق مي‏رسد و براي خاطر ايشان فيوضات به خلق مي‏رسد صاحبان اين صفات طوري هستند كه ساير اشياء ما دون رتبه ايشان در تحت تصرف ايشان باشند و اسباب خفيّه و ظاهره در دست ايشان قرار بگيرد، رقاب خلق در نزد ايشان خاضع شود و ملائكه بر ايشان نازل شوند ملكوت نزد ايشان خاضع شود و خداوند تصريح فرموده كه ملائكه بر ايشان نازل شوند همان‏طور كه فرموده انّ الذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة الاّ تخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنّة التي كنتم توعدون . نحن اولياؤكم في الحيوة الدنيا و في الآخرة([۱۸۰]) اين را خدا تصريح فرموده است و ملائكه خدام ايشانند.

به‏طور كلي به ايشان اعطا شود اسم اعظم به جميع معاني كونيّه و شرعيّه و لفظيّه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۵ *»

و معنويّه آن و به‏خصوص اسم اعظم لفظي كه منشأ بروز آثار ظاهري است از استجابت دعا و شفاء در لباس و سؤر ايشان، و نظر او شفا است، تمام اين‏ها آثار اسم اعظم لفظي است. و كسي كه اسم اعظم الهي به او عطا شود مي‏شود مضطري كه به تصريح آيه شريفه هرگاه دعا كند مستجاب شود أمّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء([۱۸۱]) كيست آن مضطري كه به اين مقام رسيده باشد و حقيقت اضطرار در او متحقق شود جز ايشان؟ امام فرموده و اوقفني علي مراكز اضطراري([۱۸۲]) و اين‏كه يكي از اسامي بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه مضطر است به اين اعتبار است. ايشان به جايي مي‏رسند كه زمين براي ايشان طي‏مي‏شود و ابرها مركب ايشان شود و دنيا يك قدم ايشان باشد و در وجود هرطور كه بخواهند تصرف بفرمايند و ما تشاءون الاّ ان‏يشاء اللّه([۱۸۳]) چون دل‏هاي مبارك ايشان ظرف مشيت خدا است از اين جهت دو مشيت نيست و يك مشيت بيش نيست و آن‏طور كه خدا مي‏خواهد در ملك تصرف مي‏فرمايند. اين‏ها صفاتي است كه براي ايشان ذكر شده است.

ايشان خلافتشان از غوث اعظم به دو نوع است: يكي به طور بذل علوم و نورانيت‏هايي كه از بركات ائمه:در ايشان است و نشر احكام، و ديگري تصرف در عالم هستي است از غيب و شهاده. دو طور نيابت براي ايشان ذكر شده يكي انتشار علم و تصرف در علم و يكي تصرف در وجود و هستي. و اين‏كه اشياء در نزد ايشان خاضع هستند و به اراده ايشان منفعل‏اند فرق نمي‏كند ذوات موجودات و اعراضشان، همه منقاد اوامر ايشانند و در تحت نفوذ ايشانند همه ممتثل اوامر ايشانند. و به واسطه اين نفوذ اراده، بر شعور موجودات واقفند و اندازه آن را مي‏دانند لغات موجودات را مي‏شناسند و با دين و آئين موجودات آشنا هستند و لغت جمادات و نباتات و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۶ *»

حيوانات و اناسي را مي‏دانند و دين و آئين هريك را كه مطابق شعور آن‏ها است، مي‏دانند و به‏طور شهود مشاهده مي‏كنند. پس وقتي‏كه صاحب اين دو مقام باشند اسم مبارك ايشان نقيب خواهد بود چون هر دو مقام در ايشان هست. البته اصطلاح نقيب از آل محمد:اخذ شده است و در اصطلاح مشهور اهل كشف و شهود است. از نظر احاديث عدد ايشان سي نفر است اين‏ها از سي نفر كم نمي‏شوند اما به حسب اقتضاء زمان گاهي اشخاصشان تبديل مي‏شوند و به اين اعتبار ابدال ناميده شده‏اند؛ يعني اشخاصشان عوض مي‏شوند ولي عدد ايشان كم نخواهد شد. چون عدد ايشان مطابق لام تعريف است كه سي است و كار لام تعريف، تقويت كردن تعيّن است و قابليت را به كمال مي‏رساند مثلاً «بيت» نكره است اما «البيت» لام آن تقويت مي‏كند تعين را و قابليت را به كمال مي‏رساند. پس اين بزرگواران در ملك حكم لام تعريف را دارند وقتي كه ناقصي به ايشان متصل شد او را به كمال قابليتش مي‏رسانند و دوران قابليت بخواهد طي شود بايد سي دوره را طي كند.

همين صفات اما با مفهومي عالي‏تر و ما فوق اين مفاهيم، ـ چون آنچه ما تصور مي‏كنيم خيلي كودكانه است الفاظي است كه در دست داريم اما در حد ايشان سرّ توحيد و وجود چيست؟ نمي‏دانيم ـ به‏طور عالي‏تر و جامعتر در چهار نفر است كه وجودشان مسلم است و به ايشان اركان مي‏گويند و به آن‏ها ابدال نمي‏گويند چون اشخاصشان تغيير نمي‏كند هميشه اين چهار نفر هستند: عيسي، الياس، ادريس و خضر: كه در اشخاص ايشان تغيير نيست و اين مراتب را به‏طور عالي‏تر دارند و همه اين‏ها در علم و عمل به ولايت محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين متمسك‏اند. خدا دست ما را در دنيا و آخرت از دامان ايشان كوتاه نگرداند! اين‏ها بعضي از صفات ايشان بود كه در روايات به آن‏ها تصريح شده و يا به طور تلويح رسيده است.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۷ *»

 

درس    ۱۲۸

 

 

(شنبه / ۱۲ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r نيابت اركان

r نيابت نقباء

r نيابت نجباء

r مقام حكماء و علماء و فقهاء ظاهري

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۸ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

متمسكين به ولايت در علم و عمل معلوم شد كه از ولي مطلق و غوث اعظم صلوات اللّه و سلامه عليه داراي دو نيابت مي‏شوند. اين دو نيابت يك نيابت در بذل علم و تصرف در ادوار است به آن‏طور كه خود ولي اراده مي‏فرمايد و به توسط ايشان اين تصرفات انجام مي‏شود. يك نيابت هم نيابت در تصرف در وجود و تكوين است چه در مراحل غيبي و چه در مراحل شهودي. و همچنين همه اشياء چه در مقام ذاتشان چه در مقام صفاتشان و ساير امور در برابر اراده اين متمسكِ به ولايت، منفعل‏اند و ممتثل اوامر تكويني و تشريعي او هستند و همه منقاد حكم او هستند كه صاحب اين نيابت را بسا نقيب مي‏نامند كه اين صفاتي كه ذكر شد و امثال اين صفات در ايشان وجود دارد و ايشان حقيقةً به اين صفات متصف‏اند.

بالاتر از مقامات ايشان ـ البته اين مباحث معلوم است اما چون به مناسبت بحث است متذكر مي‏شويم زيرا توضيح واضحات و تكرار مكررات است ـ بالاتر يعني همين صفات به نوع بالاتر و مافوقي عرض شد در اركان است و اركان:بالنسبه به ايشان متصف به اين صفات‏اند در حقيقت اوليه‏اش و به‏طور مافوق، از اين جهت است كه براي اركان تصرف و هيمنه‏اي است كه در نقبا نيست و نقبا خدّام ايشان به حساب مي‏آيند و در رتبه ما دون ايشان هستند. فرق بين نقبا و اركان هم اين شد كه نقبا ابدال ناميده مي‏شوند به اين اعتبار كه هريك از آن‏ها كه فوت شوند از خود آن‏ها و از جنس و

 

پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۹ *»

رتبه آن‏ها يكي از خود ايشان در جاي او قرار مي‏گيرد اما راجع به اركان اين‏طور نيست اركان اشخاصشان هميشه يكي است اين‏ها اشخاصشان تغيير و تبديل پيدا نمي‏كند و به اين اعتبار به اركان نمي‏شود ابدال گفت ابدال نيستند. اين‏ها صفاتشان مافوق آن صفات است. همان صفات است اما به‏طور مافوق. و نيابتشان هم كه از ولي مطلق صلوات اللّه عليه نيابت دارند همين طوري است. و اين اشخاص باقي هستند تا وقت معلوم الي يوم الوقت المعلوم. البته ممكن است كه در زمان ظهور و در زمان رجعت اركان هم تبديل شوند آن موقع كه انبياء رجعت‏كنند و از اين اركان بعضي كشته شوند يا بعضي‏هاشان فوت شوند. اما حالا به همين تعين و تشخصشان باقي هستند تا وقت معلوم نه الي يوم القيامه.

ولي اگر براي اين متمسكين يك نوع نيابت باشد كه همان جامعيت نسبت به جميع امور و نيابت در آن علم و تصرف در ادوار باشد به‏طوري كه به هركس مي‏خواهند اعطاي علم بفرمايند و از هركس نمي‏خواهند منع اين علم بفرمايند. اين تصرف در دل‏ها به اعتبار بيان اسرار و علوم است و تصرف در اطوار به منظور تعميم تأييد و تسديد و از اين قبيل امور است كه به علم مربوط مي‏شود. و اگر ايشان فقط در همين امر نيابت داشته باشند اين دسته از متمسكين را نجبا مي‏نامند. بعضي‏ها براي نجبا تعيين عدد كرده‏اند كه چهل نفر بايد باشند اما مشايخ مي‏فرمايند ما دليلي بر يك‏چنين تعييني نداريم مي‏فرمايند ممكن است كه اين از جهتي تعيين درستي باشد و به حسب ادّله بشود برايش جهتي پيداكرد كه اين‏طور باشد ولي چون دليل قطعي نداريم و در احاديث وارده از ائمه هدي:تاليان قرآن، تصريح بر اين عدد نداريم از اين جهت نمي‏توانيم به‏طور معين بگوييم كه عدد ايشان چهل نفر بايد باشد.

در هر صورت متمسكين به ولايت محمّد و آل محمّد:در مقام علم و عمل به حقيقت تمسك و صدق تمسك با آن بياناتي كه عرض شد سه دسته هستند: دسته اول

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۰ *»

اركانند كه همين چهار نبي موجود صلوات اللّه عليهم هستند كه به اشخاصشان و اعيانشان موجودند و براي اشخاصشان تغيير و تبديلي نيست اين‏ها مختلف نمي‏شوند و داراي هيمنه و تسلط بر همه اشياء هستند حتي بر نقبا، و اين مرحله از تمسك به ولايت، اعلا مقامات تمسك و در بالاترين درجات است. از اين جهت اين بزرگواران از همه خلق به محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين نزديك‏ترند و در اتباع ايشان از همه قادرتر و در تمسك به ولايت ايشان از همه حقيقي‏ترند.

دسته دوم: «نقبا» هستند كه عرض شد سي نفرند و داراي هيمنه و تصرف در جميع اشياء هستند و خدا قرار داده كه همه اشياء مطيع ايشان باشند و در ايشان و بر ايشان ظاهر مي‏شود احكام اسماء بيست و هشت‏گانه الهيّه كه با اين اسماء بيست و هشت‏گانه، خداوند تدبير ملك مي‏فرمايد. هر اسمي كه بر ايشان ظاهر مي‏شود براي آن اسم تصرف و تسلط و هيمنه بر عالمي از عوالم است يا بر طوري از اطوار موجودات؛ مثلاً براي تدبير و تربيت عالم عقول اسم المربّي كه تعين يافته البديع است. اسم البديع خداوند مربّي عالم عقول است و خداوند با اين اسم عالم عقول را تدبير مي‏فرمايد. وقتي‏كه اين اسم در نقبا ظاهر شد و نقبا مظهر اسم البديع خدا شدند، سرّ اين اسم در ايشان ظاهر مي‏شود از اين جهت ايشان مي‏توانند متصرف در عالم عقول باشند و در عالم عقول تصرف بفرمايند آن‏طور كه خداوند مي‏خواهد از زياده و نقصان يا صحّت و فساد يا ايجاد خلل يا ثبات و دوام و بقا بخشند. اين تصرفي كه در عالم عقول مي‏فرمايند به واسطه اين است كه مظهر اسم البديع شده‏اند. يا فرض بفرماييد اسم المربّي خدا در عالم ارواح و نفوس كه تعين يافته به اسم الباعث. «الباعث» اسم خداوند است در تدبير عالم ارواح و نفوس به جميع شئونات و احوال ارواح و نفوس، وقتي‏كه اين اسم در نقبا ظاهر شد و نقبا مظهر اين اسم شدند در ارواح و نفوس متصرف مي‏شوند به جميع حالات ارواح و نفوس، آن‏طوري كه اراده مي‏كنند. البته اراده ايشان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۱ *»

اراده ولي خدا است و ولي اللّه اراده‏اش ارادة اللّه است. و همين‏طور ساير اسماء بيست و هشت‏گانه الهيه كه اين اسماء بيست و هشت‏گانه الهيه تمام تعينات و ظهورات اسم «المربّي» خدا است ربّ العالمين. اسم ربّ و اسم المربّي در دو قوس نزول و صعود است همه خلق در قوس نزولي و در قوس صعودي مربّي هستند بتربية اللّه و خداوند ربّ العالمين است؛ يعني رب همه خلق در قوس صعود و در قوس نزول است. فرق نمي‏كند همه مربّاي به اسم المربّي و اسم ربّ العالمين‏اند و اين اسم ربّ العالمين و يا مربّي در اين دو قوس نزول و صعود به بيست و هشت حرف عظام الهيّه ظاهر مي‏شود و همه اين‏ها شئونات و ظهورات همان ربّ العالمين است و اين‏ها در نقبا ظاهر مي‏شود و نقبا مظاهر براي اين اسم‏هاي بيست و هشت‏گانه‏اند.

البته مي‏دانيم كه اين مراتب نزولي و صعودي كه براي همه عالم‏ها است در انسان‏ها وجود دارد از اين جهت انسان را عالم صغير گفته‏اند و همان‏طور كه اين عالم بزرگ را انسان كبير ناميده‏اند اين انسان را هم عالم صغير گفته‏اند. پس همان مراتب نزول و مراتب صعود در اين انسان وجود دارد. پس جميع آن اسماء بيست و هشت‏گانه در اين انسان جاري است و به اين انسان تعلق مي‏گيرد. آن‏وقت نقبا كه مظاهر اين اسماء بيست و هشت‏گانه هستند و در ايشان اين اسماء ظاهر است و در خلق به اين اسماء متصرف هستند، ببينيد كه در تك‏تك انسان‏ها در جميع مراتب انسان‏ها در قوس نزولي و صعودي تمام اين انسان‏ها متصرف هستند. در هر صورت وقتي‏كه در اين بزرگواران آثار اين اسماء الهيّه ظاهر مي‏شود تصرفاتشان به حسب ظهور اين اسماء خواهد بود آن‏وقت به اين‏طور تعبير مي‏آورند فرض بفرماييد كه نقيب دعا مي‏كند و خدا را مي‏خواند به اسم مربوط به اين مرتبه، به اسم مربّي مربوط به اين حيث، به اين‏طور از خدا مي‏خواهد آن‏وقت امر آن‏طور كه اين نقيب اراده فرموده، واقع مي‏شود. اين‏طور تعبير مي‏آورند مي‏گويند اين‏ها «مستجاب الدعوه» هستند اين‏ها از خدا مي‏خواهند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۲ *»

خدا هم اجابت مي‏فرمايد به اين‏طور مقامات ايشان را براي ما ذكر مي‏كنند و از نوع تصرف اين بزرگواران در اين مراتب تعبير مي‏آورند.

در هر صورت اين بزرگواران در علم و عمل به ولايت محمّد و آل محمّد:به حقيقت تمسك متمسك‏اند و چهار سفر را در مراتب تكوين و ذواتشان و صفاتشان و ساير اطوار و حالاتشان كامل كرده‏اند. همين‏طور اين چهار سفر را در مقام اسماء و صفات كامل ساخته‏اند همين‏طور اين چهار سفر را در فؤاد تكميل كرده‏اند و در نتيجه در جميع مراتب خود مظاهر حق شده‏اند كه براي اين بزرگواران است تصرف در همه جهت و همه حيث و همه نوع و همه‏طور. ايشانند كه بعد از «اركان» و به واسطه اركان به غوث اعظم و سرّ اكبر صلوات اللّه عليه و عجل اللّه تعالي له الفرج اتصالي حقيقي دارند و متصل به آن بزرگوارند و آنچه اراده مي‏فرمايند و مشيتشان به آن تعلق مي‏گيرد در تمام حالات و آنات، لحظه‏اي براي ايشان از غوث اعظم و بقية اللّه صلوات اللّه عليه انفصال نخواهد بود. از تعابيري كه در وصف اين بزرگواران رسيده و مي‏شود استفاده كرد كلمه انسان كامل است. و همچنين الواصل الي التوحيد و مقامات التفريد در شأن ايشان است و همچنين آن نفسي كه من عرفها فقد عرف ربّه ايشان حامل آن شده‏اند و در ايشان ظاهر است «و من جهلها فقد جهل اللّه و من تخلّي منها فقد تخلي من اللّه» و ساير توصيفاتي كه راجع به اين حقيقت كه آيه تعريف و تعرف خدا است، رسيده در اين بزرگواران ظاهر و بر ايشان صادق است. همين‏طور نفس ناطقه قدسيهاي كه امام۷صفاتش، قوايش و خاصيت‏هايش را ذكر فرموده‏اند در ايشان ظاهر است و بر ايشان صادق است. ايشانند صاحب علم حقيقي، حلم حقيقي فكر حقيقي ذكر حقيقي نباهت حقيقيّه، و ايشانند صاحب نزاهت و حكمت حقيقيّه. در هر صورت اين بزرگواران به بركت اين تمسك منزّه شده‏اند از هر كثرتي كه با سرّ وحدت الهيّه ظاهره در غوث اعظم بقية اللّه صلوات اللّه عليه مخالف باشد، از تمام مقتضيات كثرت‏ها منزه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۳ *»

شده‏اند و همچنين صاحب حكمت حقيقيّه الهيّه شده‏اند و از طرف خداوند حكيم به حقيقت حكمت متحقّقند اين دسته دوم.

دسته سوم: نجبا هستند اين بزرگواران هم چهار سفر را در تكوين كامل ساخته‏اند، اين چهار سفر را در مراتب وجودي خودشان تكميل كرده‏اند اما چون در ايشان اسماء بيست و هشت‏گانه تصرف در وجود غيب و شهود افاضه نشده، ايشان به مقام اسماء و صفات و مقام طرح غيور و انّيّات نرسيده‏اند هرگاه بخواهند و اراده كنند. از اين جهت ايشان فقط تصرف علمي دارند تصرف حُكمي دارند و متصرف در اسرارند نه در تكوين، ايشانند علماء به حقيقت علم و امناء به حقيقت امانت، ايشانند قوّام مقامات علميّه و حفّاظ وجود الهيّه، ايشانند حكّام در همه ملك به بركت بقية اللّه صلوات اللّه عليه و حاملان احكام آن بزرگوار. ايشانند كه تكليف شده‏اند و مكلفند به حفظ دين و سدّ و حفاظت مرزهاي دين و ديانت از تصرفات شياطين، و ايشانند حافظ دل‏هاي اهل ايمان از اين‏كه شياطين لئيم ـ خدا لعنتشان كند ـ به جنود ظاهري و باطني، جنود جني و انسي خود در دل‏هاي اهل ايمان راه بيابند. در اين مطلب مؤمنين بايد خود را مرهون نعمت نجبا بدانند اگر يقيني دارند اگر ايماني دارند اگر اخلاصي دارند اگر فهمي دارند فراستي دارند، هر نعمتي از اين قبيل دارند بايد خود را مرهون وجود مبارك نجبا بدانند و شكرگزار احسان اين بزرگواران باشند كه ايشان به بركت تعليم بقية اللّه صلوات اللّه عليه آشنا هستند به طرق تعليم كه هركسي را، هرانساني را به چه نحوي و از چه طريقي، علمي و سرّي را تعليم بفرمايند و نوري، يقيني را افاضه بفرمايند. معاونت كنند ضعفاي از اهل ايمان را در امر دين و امر علم به هرطوري كه البته بقية اللّه صلوات اللّه عليه صلاح مي‏داند و ايشان را به آن‏طور و طريقت عالم مي‏فرمايد.

ايشان تصرف در تكوين ندارند و از اين جهت اشياء منقاد ايشان نيستند و در برابر

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۴ *»

اوامر و نواهي ايشان منفعل و متأثر نخواهند بود. چون براي ايشان نوع تصرف در تكوين نيست. نقبا بر نجبا استيلاء و هيمنه دارند و نسبت بين نجبا و نقبا، مثل نسبت بين نقبا و اركان است. همان نسبت و طرز و طور رابطه و اتصالي كه بين نقبا و اركان وجود دارد به همان‏طور بين نجبا و بين نقبا برقرار است. در وصف ايشان اين حديث شريف و احاديث به اين مضمون صادر شده كه ائمه:فرمودند انّ فينا اهل البيت في كلّ خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين([۱۸۴]) همچنين اوّلين قريه‏هايي كه سير در آن‏ها براي مكلفين و مؤمنين  ميسر است، ايشان هستند.

البته به حسب ظاهر هم قراي ظاهره هستند مثل فقهاء مثل علماء مثل حكماي ظاهر كه در طريق ظاهر باشند اين‏ها را مي‏شود گفت در بعضي فرمايشات قراي بعد از قراي ظاهره شمرده شده‏اند اما چون بحث در مقامات باطني و تمسك حقيقي است، فقط نجبايند آن قريه‏هايي كه ابتداءً بايد در ايشان سيركرد و بعد به وسيله ايشان سير در نقبا و بعد به وسيله ايشان و نقبا، سير در اركان و به وسيله ايشان و نقبا و اركان، سير در قراي مباركه داشت. پس از نظر بيانات و مقامات معنويّه و باطنيّه، قريه‏هاي ظاهره ايشانند و صاحبان شريعت و طريقت و حقيقت حقيقيّه ايشانند. از ايشان شريعت حقيقيّه اخذ مي‏شود از ايشان طريقيت حقيقيّه اخذ مي‏شود از ايشان حقيقت حقيقيّه اخذ مي‏شود. اما بعد از اين مقام نجبا ديگر از نظر باطن و مقامات باطني براي كسي و دسته‏اي مقامي ثابت نشده در آيات و روايات وارده از معصومين:و فرمايشات مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم. چرا؟ چون براي غير ايشان تمسك حقيقي وجود ندارد، تمسك هست اما تمسك‏هاي ظاهري است تمسك حقيقي در علم و عمل كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۵ *»

منشأ پيدايش مقام باطني و مقام معنوي باشد، براي غير ايشان از بقيه طبقات و بقيه اناسي نيست، بعد از ايشان هيچ طايفه‏اي از مؤمنين چه سالكين، چه حكماي ناقصين، چه فقهاي ناقصين، چه اهل طريقت در رتبه نقصان، اين‏ها هيچ فرق نمي‏كنند هيچ‏يك آن تمسك حقيقي را ندارند از اين جهت صاحب مقام باطني و معنوي نخواهند بود.

دليل بر اين مطلب حديث شريف امام سجاد صلوات اللّه عليه است كه به جابر فرمودند و مراتب معرفت را ذكر فرمودند، معلوم است مرتبه اول را فرمودند: اثبات التوحيد است. مرتبه دوم معرفة المعاني است مرتبه سوم معرفة ابواب است، مقام و مرتبه چهارم معرفت امام است و مرتبه پنجم معرفت اركان است و مرتبه ششم معرفت نقبا است و مرتبه هفتم معرفت نجبا است،([۱۸۵]) ديگر مقام هشتم و مرتبه هشتمي و معرفت صالحي يا مؤمني ذكر نشده است. چقدر بي‏گانه بودند كساني كه حرف‏هايي زدند كه با مباني دين و ديانت و مكتب اصلاً سازگار نبود. آن‏هايي كه گفتند و توي روزنامه‏ها نوشتند و خداوند هم ما را تأييدكرد و الحمدللّه جواب همه آن‏ها را داديم و از خيلي فتنه‏ها راحت شديم خداوند حفظ كند همه اهل ايمان را از شر اشرار و كيد فجار و ملعنت ملعونين شامل حال خودشان باشد و دامن‏گير ما نشود هيچ ضلالتي شبهه‏اي اختلافي ايجاد نكند، خدا نگه‏دار باشد همه را در مسير حق و رضاي خودش! در هر صورت اين فرمايش امام سجاد صلوات اللّه عليه درست است كه حديثش از نظر محدثين شيعه يا مثلاً غير محدثين، از نظر طريق و سند ضعيف شناخته شود و يا اعتباري نداشته باشد اما مرحوم مجلسي هم همين حديث جابر را ذكر مي‏كند و عنوان مي‏كند و هم حديث نورانيت را اين دو تا حديث را ذكر مي‏كند و با يك‏ديگر در بابي جداگانه ذكر مي‏كند و اسمش را «بابٌ نادر» مي‏گذارد و مي‏گويد از نظر سلسله سند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۶ *»

حديث، براي ما معتبر نيست و چه‏بسا از نظر ظاهر هم راست مي‏گويد اعتباري ندارند. نوعاً كتاب «مشارق الانوار» و امثال آن كتاب‏ها ضعيف شناخته شده، ولي از نظر مراد و مضمون، اين احاديث از جمله اسرار علوم آل محمّد:است و مخصوص حاملين اسرار ذكر شده و به بركت مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم امروز براي ما اين احاديث در نهايت اعتبار و ارزش است.

تمسك به همين حديث ما را بس است چون آخرين مرتبه‏اي كه امام در اين حديث شريف ذكر مي‏فرمايد مرتبه نجبا است و ديگر نفرمود معرفت صالحين نفرمود معرفت حكماي ظاهر يا فرض بفرماييد عارفين ظاهر يا عبّاد ظاهر يا زهّاد ظاهر، هيچ! مطلب تمام است. پس معلوم مي‏شود غير ايشان و اين مراتب، كسي به ولايت محمّد و آل محمّد:در علم و عمل متمسك حقيقي نيست و در نتيجه صاحب مقام معنوي و باطني نيست تا در ملك مؤثر باشد به‏طوري از تأثيرات و داراي نيابت از بقية اللّه صلوات اللّه عليه باشد در علم و يا اسرار و يا تصرف در تكوين، نه مطلب به همين فرمايش و همين حديث تمام است ديگر ما نيازمند به بيش از اين حديث هم نيستيم بحمداللّه. در فرمايشات مشايخ هم در تشريح و توضيح اين مراتب، ديگر از اين مرتبه نگذشته و مرتبه‏اي ديگر ذكر نشده است. اگر هم در يك‏جايي بياني رسيده اسمي از صالحيني از مؤمنيني برده شده، آن‏ها با توجه به اسباب ظاهري است.

البته در اسباب ظاهريه و در اين امور ظاهري، هر جاهلي نيازمند به عالم است هر مقلدي احتياج به تقليد دارد هر شخصي در اخذ اعتقادات احتياج به حكيم ظاهر دارد. در حكمت ظاهره در شريعت ظاهره در طريقت ظاهره خواه و ناخواه احتياج هست. و اين‏ها هم بايد از همين اهل ظاهر اخذ بشود ما كه نمي‏توانيم از اين اسباب ظاهريه دست برداريم و برويم به سراغ مثلاً رياضت كشيدن و بگوييم نجبا هم اين كاره هستند نقبا هم اين كاره هستند اركان هم اين كاره هستند بقية اللّه هم اين كاره است، ما از صبح

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۷ *»

تا شب برويم حرم نماز بخوانيم و دعا بخوانيم تا خود بقية اللّه افاضه علم بفرمايد. آخر اين قرار را نگذاشته‏اند. در عالم ظاهر براي ناقصين راه معين كرده‏اند نگفته‏اند برو حرم از صبح تا شب نماز بخوان دعا بخوان مفاتيح بخوان تا يك‏وقتي ما نور در دل تو القا كنيم، نه! فرموده‏اند بايد بروي از فقيه اخذ احكام شرعيه بكني، بايد بروي از عالم اخذ طريقت بكني بايد بروي از حكيم اخذ اعتقادات حقّه بكني اين دستور را داده‏اند و خداوند به بركت بزرگان بحمداللّه ما را در فقه ظاهر و طريقت ظاهره و در حكمت ظاهره كفايت فرموده است. همين كامليني كه صاحب مقامات باطنيه بوده‏اند همين بزرگان اعلي اللّه مقامهم، متصدي امور ظاهر هم شدند هم فقه ظاهر را بيان فرمودند هم طريقت ظاهره را بيان فرمودند هم حكمت ظاهره را بيان فرمودند. ما بايد اين‏ها را اخذ كنيم راه براي ما اخذ و تعليم و تعلّم است نه رفتن در حرم البته حرم رفتن از اسباب توسل است از اسباب توجه است گريه‏كردن در مصائب ائمه هدي:از اسباب تلطيف روح است، ساير توجهات و دستوراتي كه رسيده همين‏طور اما هيچ‏كدام نمي‏گويند و نفرموده‏اند كه تعطيل كنيد امر ظاهر و اسباب ظاهري را از اين جهت چون اين‏طور است ما به ظاهر احتياج داريم و اين ظاهر نمي‏شود داراي باطن هم باشد. حالا يك كسي آمد و اين فقه ظاهر را از اوّل تا به آخر اخذكرد اين طريقت ظاهره را اخذكرد حكمت ظاهره را هم اخذكرد حالا اين ديگر حتماً يقيناً رسيده و به بقية اللّه صلوات اللّه عليه متصل است؟ نه بايد اسباب باطني در كار باشد، واقعاً سير در قراي باطنيّه باشد و اخذ روح الايمان از نقبا و نجبا بشود و به آن بزرگواران در باطن امر متصل بشود كه همان روح الايمان است تا متصل به بقية اللّه صلوات اللّه عليه باشد و اگرنه چه‏بسا اين طريقت ظاهره و شريعت ظاهره و حكمت ظاهره را كاملاً راه ببرد، چه‏بسا خودش از فقهاي ظاهره از علماي ظاهره از حكماي ظاهره بشود اما يك ملحدي باشد به تمام معنا؛ مثل ملحد اوّل و كاملاً منفصل از بقية اللّه صلوات اللّه عليه باشد كه در او روح

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۸ *»

الايمان نباشد و روح الكفر در او باشد. پس معلوم مي‏شود كه ظاهر اين‏ها را نمي‏شود جزء باطن گذاشت. در هر صورت بحثش خيلي مفصل است و بحمداللّه در فرمايشات هم هست، ما را همين يك حديث كفايت است كه بماند تفضل شده و در فرمايشات بزرگان عنايات زيادي رسيده كه به مناسبت بحث، ما اين مباحث را عرض مي‏كنيم و اگرنه بحمداللّه عرض كردم معلوم است و توضيح واضحات و تكرار مكرّرات است.

اگرچه خود همين تكرار مكررات هم باز توفيقي است كه خداوند افاضه مي‏فرمايد و لطف مي‏فرمايد. اين‏قدر كه مثلاً درباره گفتن لا اله الا اللّه ثواب رسيده است كه اگر كسي بگويد لا اله الا اللّه اين‏قدر ثواب برايش هست آن‏وقت ما كه ان‏شاءاللّه در نوع بحث‏ها در تفسير لا اله الا اللّه بحمداللّه در تفسير محمّد رسول اللّه هستيم نوعاً مباحث در تفسير و توضيح اين مباني علي و الائمة و فاطمة الزهراء سلام اللّه عليهم اجمعين اولياء اللّه هستيم، خيلي ما ثواب داريم ان‏شاءالله. اميدواريم اين تكرارها اگرچه تكرار است و اگرچه واضحات است اما همه‏اش ان‏شاءاللّه از براي ما ثواب باشد.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۹ *»

 

درس    ۱۲۹

 

 

(يكشنبه / ۱۴ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

r بيان مراتب در حديث امام سجاد۷

r نقابت و نجابت و نقيب و نجيب

r بعضي موارد اختلاف عرفان اصطلاحي با مكتب بزرگان (اع):

r حفظ مراتب طولي

r لزوم واسطه در فيض

r كليّات و مطلقات وجود خارجي دارند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۰ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد طبق حديث شريف امام سجاد صلوات اللّه عليه در فرمايشاتي كه به جابر دارند كه مراتب را بيان فرمودند و اين مراتب عبارت بود از اثبات توحيد كه اول مقام و اول مرتبه از مراتب معرفت بود و مراد از اثبات التوحيد معرفة التوحيد است. و مرادشان از معرفة التوحيد اين است كه شخص به مقام معرفت مقام احديت نائل گردد كه گاهي از همين مقام تعبيرمي‏آورند به مقام معرفت ذات بحت يا حقيقت مجهول و يا ذات ساذج كه همان معرَّب ساده است ساده را ساذج مي‏گويند، معرفت ذات بدون اعتبار و لحاظ صفات، يا معرفت مقامي كه به حسب وجدان از همه جهات و امور انقطاع داشته باشد كه آن را منقطع وجداني مي‏گويند يا به تعبير حضرت امير۷در شناخت حقيقت؛ يعني «شناخت جلال» با كشف سبحات بدون اشاره و همچنين محوشدن موهوم و صحوشدن «معلوم» و هتك ستر به جهت غلبه «سرّ» و جذب «احديت» نسبت به صفت توحيد و درك و معرفت نوري كه از صبح ازل اشراق فرموده و آثارش بر هياكل توحيد تابيده، مراد اين است كه مي‏فرمايد اثبات التوحيد يعني معرفت اين مقامات و اين شئونات كه وقتي سالك و عارف به اين مقام از معرفت رسيد «بلغ القرار بالتوحيد» كه فرمود من عرف مواقع الصفة بلغ القرار من المعرفة([۱۸۶]) در اثبات

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۱ *»

توحيد و معرفت توحيد هر شخصي و هر سالكي كه نسبت به مقام خودش به مقام قرار رسيده و تجلي و ظهور متجلي به تجليات را مشاهده كرده كه خواه و ناخواه در اين مقام براي او مرتب مقامي فوق مقامي به‏طور لايتناهي ظاهر مي‏شود. پس در اين حديث شريف كه فرمودند اول مقام و اولين معرفت عبارت است از اثبات التوحيد معرفت به اين رتبه است.

بعد مي‏فرمايد معرفة المعاني مراد شناخت ظهور مقام خداوندي به مقام واحديت و ظهور معاني و اسماء است؛ مثل اين‏كه ما علم را براي عالم و قدرت را براي قادر بشناسيم. مراد از اين مقام شناخت مقام عزّت و عظمت و جلال و جمال و كبريائيت و قدوسيت و سبوحيت خداوند است، مقام مشيت و اراده، مقام نور، مقام تسلط و همين‏طور ساير مبادي صفات و شناخت اين مبادي كه همه به اصطلاح براي خدا معرفت معاني مي‏شود و عرض‏كردم شناخت مبادي اين صفات مثل علم براي عالم، قدرت براي قادر همين‏طور تسلط براي سلطان، غفران براي غافر و غفور و اراده مثلاً براي مريد، مشيت مثلاً براي مشيت و همين‏طور سبوحيت براي سبحان، قدوسيت و مقدس‏بودن و قدس خداوندي براي قدوس و همين‏طور ساير مبادي، شناخت اين مقام و ظهور خداوند به اين معاني مي‏شود معرفة المعاني. بعد از اين دو مقام آن‏وقت فرمودند معرفة الابواب اين ابواب در تشريعات، انبياء هستند و مقام نبوت محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم در تكوين و تشريع باب اللّه مي‏شود به‏طوري كه هيچ‏كس از موجودات در وجود و كمالات وجودي در تكوين و تشريع به شأني از شئونات خود نمي‏رسند الاّ به واسطه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين. بعد مي‏فرمايد معرفة الامام مراد معرفت خلفاء رسول اللّه۹هستند در ولايت ظاهري و احكام شرعي كه در حفاظت شريعت و حفظ اسلام و رسانيدن احكام به جميع مكلفين و ردّ شبهات معاندين و ملحدين است و به‏طور كلي هر حقي را به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۲ *»

صاحب حق رسانيدن به ادله و حجج و براهين مقام امامت. در هر صورت اين مقام مورد معرفت بايد باشد.

بعد معرفت اركان است كه مراد از اركان معلوم شد اشخاص معين هستند كه انبياء چهارگانه باشند كه اين‏ها تغيير و تبديل در شخصشان رخ‏نمي‏دهد و الي يوم الوقت المعلوم([۱۸۷]) كه ظهور امر است و فرج امر است و رجعت معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين است، ايشان به مقام خود باقي‏اند و متشأّن به همين شأنند كه در وصفشان گفته شده و فرموده‏اند. بعد مرتبه نقبا است كه مشخص شد كه نايبان از طرف غوث اعظم‏اند هم در علم و اسرار و تصرف در اسرار و هم در تكوين و تصرف در وجود، بدون تفاوت، از غوث اعظم اين بزرگواران نيابت دارند به جهت اين‏كه ايشان در علم و عمل بعد از اركان به ولايت محمّد و آل محمّد:متمسك‏اند به حقيقت تمسك، به همان خصوصياتي كه بيان شد. بعد از ايشان رتبه نجبا است كه اين بزرگواران هم متصرف در علم و اسرار علمي هستند و در تفهيم و تعليم دست غوث اعظمند سلام اللّه عليهم با همان خصوصياتي كه باز بيان شد.

اما فرق بين نقبا و نجبا به حسب خود ايشان و تكميل‏كردن سفرهاي چهارگانه است و آنكه صعودكرده و در اين سفرهاي چهارگانه به حدي رسيده كه به مبدء تكوين خود نائل شده و منازل بيست و هشت‏گانه تكوين و بيست و هشت‏گانه تدوين را طي‏كرده از اين‏ها گذشته منازل بيست و هشت‏گانه اسماء را هم طي‏كرده نقيب است. اين اسماء بيست و هشت‏گانه در حكم اصطلاح مشهور حكمت قديم يونان است كه براي مبدء هر نوع موجود رب النوع مي‏گفتند اين اسماء در حكم آن‏ها هستند؛ يعني اگر بخواهيم تعبيري مناسب با آن تعابير داشته باشيم بايد گفت اين اسماء بيست و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۳ *»

هشت‏گانه عبارتند از ارباب انواع موجودات كه در هر نوعي افاضه كننده وجود موجوداتند چه در مراتب تكوينشان چه در مراتب تشريع وجوديشان. اين اسماء بيست و هشت‏گانه بر همه انواع موجودات افاضه فيض مي‏كنند به فيض‏گرفتن از فيض مقدس كه اين فيض مقدس از «مقام مشيت» از خزانه فيض اقدس فيض مي‏گيرد كه اين‏ها تعابيري است كه عرفا نوعاً داشته‏اند. در هر صورت مراد اين است كه وقتي اين‏ها اين منازل را طي‏كردند و در سير چهارگانه خود اين مراحل را به آخر رسانيدند، واقف شده‏اند بر اسم اعظم جامع كلي بالنسبه به جميع مراتب همه عوالم و اسماء مختصه به اين عوالم كه عرض شد هر اسمي مخصوص مرتبه‏اي از مراتب است و فعّال و مؤثر در جميع مراتب وجودي آن مرتبه يا مراتب تشريعي آن مرتبه است و اين‏ها به اين مقام نائل شده‏اند و اين علم به اسماء بيست و هشت گانه در ايشان ظاهراست.

و چون عرض شد كه آن اسم فعّال و مؤثّر است در جميع شئون آن مرتبه از مراتب موجودات و ادوار و حالات آن موجود و هرچه مربوط به آن موجود و به آن مرتبه باشد و از آن‏جا سرچشمه مي‏گيرد، در هر صورت وقتي‏كه بر يك‏چنين اسمي واقف بشوند پس در واقع واقف شده‏اند بر فواره قدر و قضا و امضا كه از اين فواره بر آن مرتبه افاضه فيض مي‏شود، و جميع ادوار و شئوناتي كه مناسب با آن مقام و مرتبه است از همين اسم بر آن موجود و بر طور و مرتبه آن جاري است. پس ايشان به مقامي رسيده‏اند كه در اين مقام تحصيل كرده‏اند جميع اسماء عظام و فوق اين اسماء عظام اسم جامع كلي را كه اين اسماء شئونات آن اسم و تشؤّنات آن اسم هستند. از اين جهت همه اشياء در نزد ايشان متأثر و به اراده ايشان منفعل و در نزد ايشان خاضع و خاشع‏اند و چون در ايشان اين اسماء ظاهر است بنابراين ايشان در جميع مراتب وجود فعّالند. اين‏چنين مقامي را «مقام نقابت» و حامل آن را «نقيب» گويند.

اما «نجيب» عرض شد كسي است كه اين چهار سفر را در مراتب تكوين و تدوين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۴ *»

خودش طي‏كرده اما منازل اسماء و مراحل اسماء را طي نكرده است. از اين جهت در اين مقام متوقف‏اند و از اين مقام تجاوز نمي‏كنند مگر كسي كه در او چنين استعداد و قابليتي باشد و قريب و نزديك به فعليت باشد كه بالفعل خواهد شد. پس چون قطع منازل اسماء و صفات نكرده اسماء و صفات در او ظاهر نيست تا بتواند در مراتب موجودات متصرف باشد و اشياء در نزد او منقاد باشند. و عرض شد كه اگر در او قابليت قريبه باشد مي‏شود به آن مقام برسد. پس مي‏توان گفت قبل از اين‏كه به مقام نقابت برسد در مقام نجابت است و بالنسبه به مقام نقابت نضج نگرفته و به كمال و تماميت خود نرسيده و اگر رسيد آن‏وقت مي‏گويند: اعتدال كامل برايش فراهم شده و از اين اعتدال فعاليت در همه موجودات و شئونات موجودات برايش فراهم است. پس نجباء مي‏توانند به مقام نقباء برسند در صورتي كه در آن‏ها خميره نقابت باشد و رسيدن به اين مرحله از كمال در ايشان قابليت قريبه و استعداد قريب و نزديك باشد مي‏توانند به آن مقام برسند اما اگر در آن‏ها به‏طور قابليت قريبه نباشد به همان مقام نجابت مي‏مانند و از آن مقام به مقام نقابت ترقي نخواهند كرد. اما نقبا ديگر به مقام كمال خود رسيده‏اند و براي ايشان مقامي بالاتر نخواهد بود از اين جهت به رتبه اركان نخواهند رسيد اين‏ها به حسب سلسله طوليه، در مقامات طوليه است و در مقامات طوليه اين‏طور قرار داده‏اند كه اهل هر مرتبه‏اي نمي‏توانند به مرتبه بالاتر برسند.

پس، فرق‏هاي اساسي بين عرفان حقي كه مشايخ ما آورده‏اند و از آل‏محمّد:گرفته‏اند و عرفاني كه عرفاي اصطلاحي گفته‏اند چند مطلب بود كه يكي از آن‏ها همين مسأله است كه از نظر عرفاي اصطلاحي براي هر انساني اين سير و سلوك و سيرهاي چهارگانه طبق همه مراتب فراهم مي‏شود مخصوصاً در ولايت كه به حد همديگر مي‏رسند و براي اين‏ها اصلاً مرتبه معنا ندارد همان‏طور كه در كلماتشان و عباراتشان ديديم. اما در اين حكمت حقّه و عرفان حقّي كه ايشان آورده‏اند و از فرمايشات

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۵ *»

معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين بيان فرموده‏اند اين مراتب مراتب طولي است مراتب باطنيه همين مراتب است و بيش از اين هم نيست همان‏طور كه عرض شد. و هركدام از اين مرتبه‏ها بعد از رسيدن به كمال وجودي و كمال قابليتي كه به‏طور قريب در ايشان است ديگر سير در مراتب و سلسله طوليه توقف پيدا مي‏كند و اما در «سلسله عرضيه» توقف و انتها ندارد و ممكن است كه به يك‏ديگر برسند و از يك‏ديگر بگذرند اين امكان دارد نجبا در مرتبه نجبا، نقبا در مرتبه خودشان، اركان در مرتبه خودشان. اين‏ها امكان دارد سير و سلوكشان اين‏طور باشد كه گاهي به يك‏ديگر برسند و از همديگر هم بگذرند هيچ عيبي ندارد امكانش هست و بعضي جاها بر يك‏ديگر افضل باشند و بعضي جاها نه از يك‏ديگر عقب بمانند اين‏ها اموري است كه در مورد سلسله‏هاي عرضي است اما در سلسله‏هاي طولي فرق است. و اين يكي از فرق‏هاي اساسي بين اين دو عرفان است كه بحمداللّه متوجه هستيد و به عنوان تذكر عرض مي‏كنيم اين يك مطلب.

مطلب ديگري كه در اين‏جا بايد توجه داشته باشيم اين است كه فيض ابداعي خداوند چون از مبدء اول صادرمي‏شود و آن مبدء، نسبتش به همه موجودات علي‏السوي است از اين جهت فيضي هم كه از مبدء اول صادر مي‏شود نسبتش به تمام موجودات و به همه محالّ و مواقعي كه فيض در آن محالّ و مواقع واقع مي‏شود خواه و ناخواه يك‏سان است اما خود مواقع به حسب قابليت و به حسب استعداد وجودي مختلف مي‏شوند نسبت به مبدء قرب و بعد پيدا مي‏كنند و از اين جهت در گرفتن و استمداد و استفاده هم مختلف خواهند بود. اين قرب و بعد وجود واسطه‏ها را اقتضا مي‏كند، نه اين‏كه اقتضا در ناحيه فيض ابداعي حق باشد. و چون عرفا به اين مطلب توجه نكرده‏اند به اين شبهه بزرگ مبتلا شده‏اند. البته آن‏ها اشتباهات خيلي دارند در همين‏جا هم فيض را صادر از ذات حق مي‏دانند و ما مي‏دانيم فيض از ذات مقدس

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۶ *»

خداوندي سرچشمه نمي‏گيرد فيض از مبدأ فيض است و مبدأ فيض مثل خود فيض خلقي است كه اين مطلب معلوم است.

سرّ اين اشتباه و جهت اشتباهشان اين است كه نظركرده‏اند فيض ابداعي حق را و چون آن از مبدء اول صادر است و مبدء اول را نسبت به همه اشياء علي السوي مي‏دانند فيض صادر از او را هم علي السوي مي‏دانند اگر هم يك‏وقتي تصريح به وجود واسطه‏ها كرده‏اند اين از جهت نقصان مستفيض بوده چون مستفيض در مرتبه نقصان به‏سرمي‏برده نيازمند به واسطه است، اما وقتي‏كه در حد خود به حد كمال رسيد از وجود واسطه بي‏نياز مي‏شود و خودش باز واسطه براي ناقص ديگري مي‏شود. اين از اين‏جا سرچشمه مي‏گيرد كه به خود فيض توجه داشته‏اند فيض من حيث هوهو و من حيث صدوره عن المبدء الاوّل الحقّ، اين‏طوري است كه نسبته الي الجميع علي السوي است، نسبت به جميع مواقع و محالّي كه فيض بر آن‏ها واقع مي‏شود علي السوي است اما خود مواقع را بايد در نظر داشت خود محالّ را بايد در نظر داشت اين‏ها كه فيض را از خداوند مستفيض و مستمدّند اين‏ها مختلفند و اين اختلاف اختلاف ذاتي است اختلاف رتبي است كه تشكيل دهنده سلسله طوليه است همين اختلاف منشأ تشكيل سلسله طوليه شده است. پس چون قرب و بعد در خود اين مواقع و محالّ است از اين جهت واسطه براي ايصال فيض و ايصال امداد به آن مراتب بعيد لازم است و اصلاً وجود بعيد تحقق پيدا نمي‏كند مگر بعد از تحقق وجود قريب و وساطت كردن قريب در مرتبه بعيد، تا چه برسد به فيض. البته خود تحقق وجودي هم فيض است «فيض وجودي» است به‏طور كلي فيض كه مي‏گوييم هم شامل فيض وجودي است و هم شامل فيوضات وجوديّه است و در مراتب صعود هم كه تشريع ناميده مي‏شود شامل فيوضات تشريعيه است.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۷ *»

پس خود تحقق وجود بعيد به عنوان بعيد و در مقام بعد، بر وجود قريب و تحقق قريب متوقف است و معناي اين قرب و بعد و وساطت در ايصال فيض قريب به بعيد، اين است كه اگر قريب فيض را قبول نكند و بعد به بعيد ايصال نكند اصلاً بعيد صرف‏نظر از قريب نمي‏تواند متقبل فيض بشود. چون عرض شد تحقق وجوديش به وساطت قريب بستگي دارد و بعد هم استمداد و استفاده‏اش، به وجود قريب متوقف است. در اين زمينه بحمداللّه اين‏قدر در حكمت ظاهريه و حكمت حقيقيه بحث فراوان است و در اين عالم آفاق و انفس اين‏قدر امثله‏اش زياد است كه در جاهاي خودش ذكر شده و فرموده‏اند و احتياج ندارد به بيان آن‏ها، از جمله كه خيلي محسوس است تشكيل مراتب نور است كه نور از منير سرچشمه مي‏گيرد و تحقق مي‏يابد. فرض بفرماييد امواج نور يا مراتب نور را در شدت و قوت كه چطور بستگي به يك‏ديگر دارد و اصلاً در همين ظرف عالم حسي، تحقق رتبه دوم نور بدون رتبه اول اصلاً محال است يا موج دوم بدون موج اول اصلاً محال است نشدني است وجود موج دوم بر وجود موج اول ترتب دارد و همين‏طور ساير امواج بر يك‏ديگر مترتب هستند. خود همين مسأله يكي از آيات بسيار صريح است بر تحقق رابطه، بر وجود واسطه و دوام واسطه. و اصلاً هميشه تا اين امواج هستند همين‏طور مترتب بر يك‏ديگر و متوقف بر يك‏ديگرند و هرطور فرض بفرماييد برطرف شدن اين وساطت‏ها را، اصلاً محال است. در اين عالم حسي در همين مثال واضح نور و منير بحمداللّه روشن است. نور و منير هم كه مي‏گوييم ذهنمان فقط متوجه همين نور ظاهر نشود، نور و منير به‏طور كلي تمام آثار حسي است كه از اشياء صادر مي‏شود: امواج صوت باشد، امواج نور باشد، آنچه در عالم از اين آثار از مبادي و مؤثرات خود صادر مي‏شود و تحقق پيدا مي‏كند البته آنچه محسوس است. و آنچه نامرئي است و با وسائل تقريباً محسوس شده كه باز هم مي‏شود گفت محسوس است اين‏ها كاملاً دلائلي هستند واضح و از آياتي هستند كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۸ *»

خدا در آفاق گذارده براي تحقق مراتب و اين‏كه وجود واسطه و لزوم واسطه در تحقق مراتب لازم است اين هم يك مطلب.

مطلب ديگري كه باز اين‏جا بايد توجه داشته باشيم اين است كه عالم دو لحاظ دارد: يك لحاظ كلّي و يك لحاظ جزئي. وقتي كه ما به عالم نگاه مي‏كنيم يك‏وقت هست جزئيات را در جاهاي خود مي‏بينيم اجزاء را جدا جدا محاسبه مي‏كنيم، يك‏وقت هست مجموعه عالم را درنظر مي‏گيريم كه جامعيت و كلّ عالم باشد. هر موجودي هم همين‏طور است هر موجودي را باز مي‏توان براي او يك مقام جزئيت لحاظ كرد؛ يعني داراي اجزاء است و اين اجزاء محتاج به يك‏ديگر و بسته به يك‏ديگرند، و باز يك مقام كليت و جامعيت و تماميت براي او مي‏توان درنظر گرفت. در اين لحاظ هم باز مي‏بينيم چه يك عالم، چه يك موجود، وقتي‏كه حيث اجزاء او را درنظر مي‏گيريم و داراي جزء بودن و تشكيل شدن از اجزاء را درنظر مي‏گيريم، مي‏بينيم هر جزئي در تحقق و وجود خود نيازمند به جزئي است كه اقرب به مبدء وجود است حالا كل عالم باشد يا تك‏تك اجزاء عالم باشد، اجزاء جزئيه به جزئي نياز دارند كه از آن‏ها نزديك‏تر است و به مبدء وجود قريب‏تر است، محتاج به يك‏ديگرند. و از همين‏جا اثبات مي‏كنيم وجود كليات و حقايق كليّه را كه فرض بفرماييد «جسم جزئي» خواه و ناخواه نيازمند به «جسم‏كلي» است عقل جزئي نيازمند به عقل‏كلي است در وجود، او مقدم است و چون قريب به مبدء است در رسانيدن فيض وجودي به اين اجزاء اقرب به مبدء است و وساطت مي‏كند و اين جزء جزءها فيض را از آن مراتب كلي استفاده مي‏كنند.

مثلاً فرض بفرماييد حقيقت انسانيت يك كلي است كه جميع افراد نسبت به اين كلي جزءاند همه محتاج به او هستند. بايد ابتداءً حقيقت كليه پيدا بشود و بعد اجزاء و و افراد از او منشعب بشوند و پيدا بشوند. و يكي از ادله‏اي كه مي‏شود براي وجود

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۹ *»

كليات و حقايق كليه اقامه كرد همين دليل است و آن‏هايي كه براي كليات و حقايق كليه وجود خارجي قائل نيستند در اشتباه بزرگي هستند؛ مثلاً فرض بفرماييد براي نوع انسان، كلّي واقعيت‏دار و خارجيت‏دار قائل نيستند. چطور شما جزئي را مي‏پذيريد كه در خارج موجود است اما كلي كه بالنسبه به جزئي اقرب به مبدء است و اين‏ها در تحققشان محتاج به او هستند، او خودش موجود نباشد؟! چطور مي‏شود او واسطه در تحقق اين جزئيات باشد و خودش متحقق نباشد؟! و فيض تحقق و تأصل به اين جزئيات برسد اما به آن كليات نرسيده باشد؟! اين حرف هيچ با كليات و مباحث جامع و قواعد حكمت نمي‏سازد.

پس مشايخ ما كه قائلند به اين‏كه حقايق كليه در ظرف خودشان متحقق‏اند ـ و ان‏شاءاللّه بحثمان شايد يك زماني به اين بحث‏ها برسد ـ چه‏بسا مراد از آن مُثُل افلاطوني هم همين كليات و مطلقات است كه ديگران از حكماي اسلامي نتوانسته‏اند بفهمند. اما من فكر مي‏كنم حكماي بعد و اروپائي‏ها مراد افلاطون را كه قائل به مثل شده بهتر فهميده‏اند و «مثل افلاطوني» را بيشتر به همان كليات منطقي توجيه مي‏كنند كه به عنوان «كلّي» ناميده مي‏شود كه به اصطلاح حكمت مشايخ ما و منطق مشايخ ما همان مطلقات ناميده مي‏شوند، اين‏ها در ظرف خودشان و در جاي خودشان متحقق‏اند. ولي عرض كردم متأخرين از حكماي اروپائي كه از جمله «راسل» باشد كاملاً تصريح دارد به وجود كلّي كه موجود است و حتي نحوه وجودشان را مي‏گويد موجود است اما نه به نحو موجود جزئي حتي نحوه وجودش را اقرار مي‏كند كه غير از وجود جزئيات و نحوه وجودشان است همين‏طور اقرار مي‏كند به اين‏كه ظرف وجودشان غير ظرف وجود جزئيات است و اين عين همان حرف‏هايي است كه بزرگان ما در زمينه كليات فرموده‏اند. پس حقائق جامعه و حقائق كليّه نمي‏شود موجود نباشند و حقايق جزئيه موجود باشند.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۰ *»

پس كليات چون به مبدء اقربند و چون اجزاء و ابعاد آن‏ها ابعدند پس در تحقق و در تأصل و در وجود به آن كليات و به آن حقايق جامعه شامله و سابقه بر اين افراد نيازمندند. پس فرض بفرماييد عقول به عقل كلّ محتاجند نفوس به نفس كلّ محتاجند اجسام جزئيه به جسم كلّ محتاجند و همين‏طور ساير مراتب. و از همين طريق و بيان، وجود و تأصل كليات و اقربيّت آن‏ها به مبدء فيض و وساطت آن‏ها براي اين جزئيات ثابت مي‏شود. همين‏طور در خود فرد هم همين‏طور است در خود فرد هم باز مراتب جزئي هست فرض بفرماييد عقل نسبت به نفس در تحقق اقرب است از اين جهت نفس به وجود عقل محتاج است و در گرفتن فيض به وساطت عقل محتاج است. پس هر فيضي كه حتي در فرد جزئي به نفس مي‏رسد ـ حالا در كل عالم كه معلوم است كه هر فيضي كه به فرد مثلاً به نفوس جزئيه برسد، بايد به نفس كلي برسد بعد به نفوس جزئيه برسد ـ در خود فرد هم همين‏طور است هر فيضي بخواهد به نفس جزئي زيد برسد اول بايد به عقل او برسد بعد آن فيض مناسب عرصه نفس او شود و از رتبه عقل او به وساطت عقل به نفس او برسد. اين به عنوان مقدمه باشد تا بعد آن را دنبال كنيم.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۱ *»

 

درس    ۱۳۰

 

 

(سه‏شنبه / ۱۵ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

 

 

r نحوه ترتب مراتب بر يك‏ديگر

r تقدم و تأخر مراتب زماني نيست

r حقيقت محمديّه قطب مراتب طولي است

r قطب عرصه انساني

r عرش و كرسي و افلاك عرصه انساني

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۲ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

عرض شد دانستن دو مطلب در اين زمينه مهم است يكي اين‏كه فيض ابداعي حق به حسب خودش اختصاص پيدا نمي‏كند و نسبت به همه علي السوي است. اما زمينه‏هاي قوابل عرض شد به قرب و بُعد مختلف مي‏شود، از اين جهت در افاضه فيض و استفاضه فيض به وجود واسطه احتياج پيدا مي‏شود اين يك مطلب بود.

مطلب ديگر اين‏كه چه ما عالم را من حيث كليت و جامعيت درنظر بگيريم و چه ما تك‏تك موجودات را ملاحظه كنيم فرق نمي‏كند، براي عالم اجزائي است كه اين‏ها مترتّب بر يك‏ديگرند و به حسب قرب به مبدء و بعد از مبدء مختلف‏اند. يك موجود هم همين‏طور داراي مراتبي است كه در اين مراتبش قرب و بعد اين اجزاء و اين مراتب با مبدء مختلف است. از اين جهت به‏طور كلي چه نسبت به كل عالم و چه نسبت به اجزاء عالم، ممكن نيست تحقق مرتبه و جزء پاييني مگر به تحقق و موجودشدن جزء بالا و مرتبه عليا اين مطلب مسلم است. عرض كردم نمونه‏هايي هست كه در امثله بيان شده و چون بحث ما اجمالي است اشاره به اين مطالب كفايت است.

مراتب هر موجود يعني فؤاد و عقل و روح و نفس و طبيعت و ماده و مثال و جسم و بعد اعراض اين جسم، اين‏ها يك عده مراتبي است كه مترتب بر يك‏ديگر است و به حسب قرب و بعدشان به مبدء وجود، متقدم و متأخر از يك‏ديگرند به‏طوري كه مثلا عرَض تقوّم و تحقق پيدا نمي‏كند مگر به جسم، جسم تحقق و تقوم پيدا نمي‏كند مگر به

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۳ *»

مثال، مثال تقوم و تحقق پيدا نمي‏كند مگر به ماده و وساطت ماده، ماده در تحقق و تقوم محتاج به طبيعت است، طبيعت محتاج به نفس است، نفس محتاج به روح است، روح به عقل، عقل به فؤاد اين‏ها معلوم است به‏طوري كه اگر ما عدم مرتبه عليا را فرض كرديم مثل اين‏كه فرض كرديم عدم وجود فؤاد را، خواه و ناخواه تمام مراتب مادون آن هم معدوم خواهند بود و بعد از تحقق و صدق حقيقت آن، باز تأصل و تحقق و وجود هم بر اين مراتب خواه و ناخواه به حسب تشكيك خواهد بود و همه مراتب متحقق‏اند اما تحقق مرتبه اول بالنسبه به مرحله و مرتبه دوم، تحقق بالاصاله و بالذات است و تحقق مرتبه دوم بالنسبه به مرتبه اول، بالتبع و الترتّب است از اين جهت گفته‏اند تحقق، وجود، و اين قبيل مسائل و اسماء كه بر همه اين مراتب و اجزاء ثابت است، صدقش به‏طور تشكيك است و تشكيك عرض شد به اختلاف به اشديّت و اوّليت و اولويت و امثال اين‏ها بايد باشد. فرقشان به اين است: ذاتيت و فرعيت، اصالت و فرعيت به اين تعابير، و الاّ به حسب معنا بر همه يك‏سان صادق است و هر مرتبه‏اي از اين مراتب كه به مرتبه بالاتر از خود متحقق مي‏شود در زمينه خودش و در ظرف وجود خودش، معدّاتي دارد كه اين معدّات او را كمك مي‏كند براي اين‏كه فيض به او برسد و او بتواند باز فيض را به مرتبه مادون خود از مراتب برساند كه در جاهاي خودش بحث شده و به آن اشاره شده و ما اجمالاً مي‏گذريم.

در مورد اين عالم اجسام يك نمونه‏اي عرض مي‏شود و اين‏كه خود عالم اجسام براي ما طبق تشريحي كه در آيات و روايات و فرمايشات بزرگان شده كاملاً براي تقسيم‏بندي مرتبه‏ها روشن است. و عرض كردم هر موجودي باز در رتبه خودش خواه و ناخواه مراتب دارد همان‏طور كه به حسب كلي براي كليات عالم مراتب بود. حالا در مورد همين عالم جسم كه يك مرتبه‏اي از عالم كلي است مي‏دانيم عالم اجسام يك عالم مستقلي است كه فيض كه به اين عالم مي‏رسد فيض جسماني يكي است و اين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۴ *»

فيض بالنسبه به همه اجسام يك‏سان است اين فيض اختصاصي به مراتب اين عالم اجسام ندارد؛ مثلاً مخصوص عرش باشد مخصوص كرسي باشد مخصوص آسمان‏ها باشد مخصوص زمين باشد مخصوص عناصر باشد مخصوص مواليد باشد؟ نه! فيضي كه از عالم مثال به عالم جسم مي‏رسد و عالم مثال در ايصال اين فيض وساطت دارد آن فيض من حيث هوهو اختصاصي و تخصّصي ندارد فيضي عام و مطلق است اما زمينه‏هاي قابليت اين موارد جسمي، طوري است كه نمي‏توانند آن فيض را بدون واسطه خود اين مراتب جسم اخذ كنند. از اين جهت اول فيض به قطب عالم اجسام افاضه مي‏شود به قطب كه افاضه شد كه در اين عالم اجسام همان غوث اعظم باشد، قطب عالم اجسام كه همه عالم اجسام دائر مدار او هستند و به آن متحقق هستند اول فيض به آن مي‏رسد آن‏وقت با معدّاتي كه در زمينه وجود او است آن فيض را قابل و مناسب مي‏كند براي ايصال به مرحله و مرتبه بعدِ اين عالم اجسام كه عرش باشد.

فيض از قطب به عرش مي‏رسد اما به‏طور مناسب عرش. چون عرش مقام اجمال است فيض به‏طور اجمال به عرش مي‏رسد بعد از عرش فيض يك‏قدري غلظت پيدا مي‏كند و مناسب با مراتب بعدي تفصيل پيدا مي‏كند و به كرسي افاضه مي‏شود، در كرسي در بروج و منازل آن باز اين فيض يك‏قدري غلظت پيدا مي‏كند مناسب مي‏شود براي مراتب بعد. پس عرش و كرسي در واقع دو مبدء اولين‏اند اولاً براي تحقق يافتن مراتب اجسام يك، و ديگر در ايصال فيض‏هاي مناسب و مناسب ساختن فيض‏ها را با مراتب بعدي، عرش مبدء اجمال است و كرسي مبدء تفصيل است و مراتب اجسام محتاج به اين دو هستند و در گرفتن فيض هم محتاج به اين دو هستند. ديگر باز به يك مبدء سومي احتياج ندارند، ايشان را مبدئي براي اجمال و مبدئي براي تفصيل كفايت مي‏كند. بعد بخواهد فيض مستقيماً از اين دو مبدء به اين زمين‏ها برسد يا فرض كنيد به مواليد زمين‏ها يا عناصر بسيطه برسد نمي‏شود، تناسبي نيست به جهت اين‏كه درست

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۵ *»

است كه فيض در كرسي تفصيل يافته اما باز به لطافت كرسي است و مناسب با كرسي است آن كثافت و غلظت را پيدا نكرده كه با مراتب ديگر عالم اجسام مناسب باشد، عرش و كرسي در عالم اجسام در نهايت لطافت و نورانيت‏اند از اين جهت ببينيد اين‏ها در جميع موجودات نافذ و محيطند خداوند آسمان‏ها را قرار داده كه محل افاضه فيض از كرسي باشند و باز وسيله باشند براي ايصال فيض از عرش و كرسي به زمين و مناسب‏كردن و غليظ‏كردن فيض تا با زمين مناسبت پيدا بكند همچنان كه در زمين است از عناصر و مواليد اين سرزمين.

پس اين آسمان‏ها و اين عرش و كرسي اگرچه از نظر جسم بودن يكي هستند يك‏سنخ‏اند، همه‏شان جسم‏اند اما فرق اين است كه اگر عرش نبود كرسي نبود، اگر كرسي نبود آسمان‏ها نبودند، اگر آسمان‏ها نبودند زمين نبود، اگر زمين نبود عناصر نبودند ،فرض بفرماييد عناصر نبودند مواليد نبودند، اين‏ها همه مترتب بر يك‏ديگرند. پس آسمان‏ها در وجود بر زمين سبقت گرفته، كرسي در وجود بر آسمان‏ها سبقت گرفته، عرش در وجود بر آسمان‏ها و كرسي سبقت گرفته و قطب عالم اجسام در وجود همه آن‏ها را سبقت گرفته است و همه در تحقق و ثبوت و وجود متقوم به اين مراتب‏اند هركدام نسبت به ديگري. اما اين عناصر با اين سموات از يك سنخ‏اند، جسم‏اند، سموات هم جسم است عناصر هم جسم است از يك جنس‏اند اما چطور آسمان‏ها بر عناصر سابق‏اند و در اثر همين سبقت در وجود و تحقق، در فيض و ايصال فيض وساطت دارند. البته اين سبقت سبقت وجودي است نه زماني، مرادمان زمان نيست سبقت وجودي به حسب وجود است. سبقت زماني ملاك و مدار امور نيست افاضه فيض و تحقق و ثبوت مربوط به سبقت‏هاي وجودي است نه سبقت‏هاي زماني. از اين جهت چه‏بسا يك حقيقتي كه سبقت زماني دارد اما در وجود متأخر است و يا اين‏كه تأخر زماني دارد اما در وجود مقدم است در تحقق مقدم است.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۶ *»

پس اين سبقت‏ها و يا تأخرهاي زماني ملاك بحث و مدار سخن نيست مگر آن زماني كه بارها عرض شده كه جزء خود شي‏ء است. زماني كه جزء حقيقت خود شي‏ء است و از اجزاء تشكيل دهنده ذات شده است آن يك مسأله ديگر است آن يك مطلب ديگر است كه تشكيل دهنده ماهيت شي‏ء است خود شي‏ء اصلاً از آن اجزاء تشكيل مي‏شود كه يكي زمانِ خودش است كه مربوط به خودش است. وقت زماني خودش، وقت ذاتي خودش است كه اين وقت ذاتي را خودش دارد ديگر اگر تقدم است تقدم است اگر تأخر است تأخر است اگر سبقت است سبقت است اگر لحوق است لحوق است بالاخره آن جزء ذات خودش است؛ يعني فرض بفرماييد زماني كه مربوط به عرش است و جزء ذات عرش است و از اجزاء تشكيل دهنده ماهيت عرش است خواه و ناخواه آن زمان مقدم بر زمان كرسي است. باز زماني كه جزء حقيقت كرسي و از اجزاء تشكيل دهنده كرسي است خواه و ناخواه مقدم بر زمان‏هاي آسمان‏هاي هفت‏گانه است. آسمان‏هاي هفت‏گانه زماني كه جزء تشخص آن‏ها و جزء ماهيت آن‏ها است مقدم بر زمان مربوط به زمين است. زمان زمين كه جزء خود ماهيت زمين است، مقدم بر زمان‏هاي عناصر است. زمان عناصر مقدم بر زمان‏هاي مواليد است، اين‏ها «زمان‏هاي ذاتي» شي‏ءاند. بحث در اين نيست.

و بحث هم در آن «زمان عرضي» نيست بلكه سبقت سبقت وجودي است و مراد در اين موارد كه عرض مي‏شود سبقت وجودي است نه اين‏كه خود زمان ظاهري و وقت‏هاي عرضي مطرح باشد كه در وقت‏هاي عرضي سبقت مطرح نيست؛ يعني مدارِ بحث حكمت نيست و همچنين «زمان‏ها و وقت‏هاي ذاتي» كه جزء اجزاء ذاتي شي‏ء است آن هم مورد بحث نيست. «لانّ الشي‏ء لايتجاوز وقته» اصولاً اين‏طوري است كه وقت ذاتي هر چيزي با خود او است از اجزاء تشكيل دهنده او است نه مقدم بر او خواهد بود و نه متأخر از آن خواهد بود، وقت مثل ساير حدود: كيفيت، كمّيّت، وزن،

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۷ *»

جهت، ساير امور كه تشكيل دهنده ماهيت است وقت و زمانش هم يكي از اجزاء وجودي و اجزاء ماهوي شي‏ء است كه شي‏ء از آن وقت نه مقدم و نه مؤخر مي‏شود. پس زمان را كه حكما به‏طور مطلق تعريف كرده و تعبير آورده، گفته‏اند: «الزمان منتزع عن حركات الافلاك» اين تعريف زمان به اين‏طور را بايد يك كلام قشري گفت و الاّ زمان را نمي‏شود اين‏طور تعريف كرد. بايد اولاً زمان را به دو زمان تقسيم كرد: زمان ذاتي كه جزء ذات شي‏ء است و زمان عرضي. بعد آن‏وقت مثلاً تحقيق كرد كه زمان عرضي چيست؟ زمان ذاتي چيست؟

در هر صورت نوع اين كلمات حكما و اين اصول و قواعد حكما و مخصوصاً تعاريف و تعابيري كه در مورد اشياء دارند نوعاً در فرمايشات مشايخ اعلي اللّه مقامهم پنبه‏اش زده شده و بي‏اساس بودنش بحمداللّه روشن شده است. از جمله كلمات بي‏اساسشان، همين تعريف زمان است به اين‏طور كه «انّ الزمان منتزع عن حركات الافلاك» كه در جاي خودش بحث شده كه در واقع تعريف زمان اين است: «النسبة بين الصفة و الصفة، النسبة بين العرض و العرض، النسبة بين الحادث و الحادث مثلاً» زمان مي‏شود آن هم زمان اصطلاحي. در هر صورت شكي نيست كه اين اجسام در اصل تحقق مترتب بر يك‏ديگرند و از اين جهت اين مراتب جسمي تحقق پيدا نمي‏كند مگر اين‏كه مرتبه اوّلي مقدم باشد و بعد از تحقق آن مرتبه، مرتبه دوم تحقق پيدا بكند و بعد هم ايصال فيض همين‏طور از مرتبه‏اي به مرتبه‏اي برسد.

بعد از توجه به اين دو نكته و دو جهت آن‏وقت درباره بحثي كه داريم كه مراتب و تحقق مراتب است كه عرض‏كردم بر خلاف تمام حكما و عرفا اين‏طور نيست كه مرتبه‏اي بتواند در اثر سير و صعود به مرتبه بالاتر از خود برسد بلكه مرتبه‏ها هميشه به حال خود محفوظ است. و مسلم است كه اين مراتب وجود دارد، و تبديل شدن مرتبه‏اي به مرتبه‏اي از كلماتي است كه كاملاً بي‏تحقيق گفته شده است. براي اين مراتب

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۸ *»

يك حال طولي است كه هيچ تغيير پذير نيست. نقطه و قطبِ اين مراتب كه جميع مراتب در كيانشان و تحققشان و ثبوتشان و فيوضاتشان دائر مدار اين نقطه و قطب‏اند، حقيقت محمديه۹است و ديگر هيچ‏يك از آن مراتب نمي‏توانند به اين مقام نائل شوند و به مقام قطبيت و نقطه بودن برسند هرچه هم ترقي بكنند. انبياء بي‏نهايت ترقي مي‏كنند اما به مقام قطبيت و نقطه‏بودن نخواهند رسيد اين مطلب بحمدللّه ثابت است. حقايق كليّه معلوم است تحقق پيدا نمي‏كنند مگر به وسائط. انسان را فرض بفرماييد، نوع انسان تحقق پيدا نمي‏كند مگر به آن انساني كه قطب عالم انسان‏ها است و وجوداً مقدم است و در تحقق سبقت وجودي دارد و بعد هم در اخذ فيض و ايصال فيض.

پس در عرصه اناسي كه در سير و سلوك مورد بحث ما است در اين عرصه انساني مرتبه‏اي، مقامي است كه به منزله قطب و نقطه است البته عرصه نفوس و انسانيت به حسب خودش داراي مراتب هست ولي بالنسبه به ساير مراتب اين مرتبه قطب است. براي مرتبه انساني، تمام اين مراتبي كه گفتيم در وساطت و قابليت و اخذ فيض، لازم است؛ مثل اين‏كه براي جسم گفتيم يك مقامي است كه بالنسبه به عالم اجسام قطب است كه فيض از عالم مثال اول به او مي‏رسد و از او به عرش و از عرش به كرسي و از كرسي به آسمان‏هاي هفت‏گانه و بعد به مراتب مادون مي‏رسد. همين ترتيب مراتب در افاضه فيض انساني و رسيدن فيوضات از عالم عقل به عالم نفس، لازم است و اين مراتب همان است كه در حديث حضرت سجاد اشاره به آن شده اثبات التوحيد اوّلاً ثمّ معرفة المعاني ثانياً تا فرمودند ثمّ معرفة النجباء اين مراتب همين مراتبي است كه براي اين عرصه ذكر شده است و در واقع بيان «نقطه» و «عرش» و «كرسي» و «افلاك» عالم نفس و عالم انسانيت است. در اين مقام، امام۷فرمودند: اول مقام، مقام توحيد است كه مقام بيان است و بعد مقام معاني بعد مقام اركان و بعد مقام ابواب است. البته ما مي‏دانيم كه مقام قطب و مقام بيان و معاني اين‏ها همه مقامات محمّد و آل محمّد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۹ *»

صلوات اللّه عليهم اجمعين است. مقام ابواب را كه اشاره شد انبياء هم در عرصه تشريع دارند، به‏طور تكوينش براي اين بزرگواران محمّد و آل محمّد:است.

در هر صورت در همه اين مراتب آن «قطب» و آن «نقطه» ظاهر است و اين‏ها همه متفرع بر وجود او هستند و متحقق به وجود او هستند. در مقام انبياء ما مي‏بينيم كه محمّد و آل محمّد سرّ انبياء هستند و مبدء تحقق انبياء هستند. در احاديث ما رسيده كه تمام انبياء در حكم قطراتي هستند كه از رشحات عرق جبين رسول اللّه۹متحقق شده‏اند حقيقتشان اين است كه رشح وجود آن بزرگوارند و فاضل وجود آن بزرگوارند كه بعد از آن شناوري در درياهاي تفريد و تجريد و غوطه‏ور شدن در لجّه بحر احديت و طمطام يمّ وحدانيت كه در دعا هم رسيده ربّ ادخلني في لجّة بحر احديّتك و طمطام يمّ وحدانيّتك([۱۸۸]) البته اين‏ها بعد از آن سباحت و شناوري بود كه براي آن بزرگوار در آن مرتبه و مقام دست‏داد آن‏وقت از آن عرق جبين و رشحات جبين حضرت؛ يعني از فاضل طينت حضرت و فاضل جسم حقيقي حضرت، «حقيقت انبياء» آفريده شد. حقيقت انبياء نور جسم حقيقي رسول اللّه۹و ائمه هدي:شد و بي‏جهت نيست كه در ذيل اين آيه شريفه بحمداللّه اين تفسير رسيده هم از طريق اهل سنت هم از طريق شيعه كه وقتي خداوند فرمود اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيّين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقاً([۱۸۹]) هم سني‏ها نقل كرده‏اند هم شيعه كه رسول اللّه اين آيه شريفه را تفسير فرمودند و فرمودند امّا النبيّون فأنا([۱۹۰]) يعني‏چه؟ اين اَنَا گفتن در برابر تفسير نبيّون به اين معنا؛ يعني من سرّ انبياء هستم من اساس و مبدء تحقق آن‏ها هستم. پس به من متحقق‏اند.

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۰ *»

پس اين بزرگواران سلام اللّه عليهم اجمعين بعد از مقام توحيد و معاني؛ يعني بعد از مقام بيان و معاني، باز جامع جميع مقامات ابوابيت‏اند و اگر انبياء هم در مقام ابوابيت هستند و باب به شمار آمده‏اند، به اعتبار اين است كه رشحه‏اي از رشحات اين بزرگوارانند. در مقام امامت هم كه مي‏بينيم اين بزرگواران صاحب مقام خلافت‏اند و خلفاء و ائمه هدي:هستند چون از سنخ رسول اللّه و نفس آن بزرگوارند. پس در اين مقام هم ايشان قطب هستند كه عالم‏هاي غيب و شهاده دائر مدار وجود مبارك ايشان است كه فرمودند اگر يكي از اين خلفاء در روي زمين نباشد لساخت الارض باهلها([۱۹۱]) همچنين اين جمله بيشتر در السنه اهل معرفت مشهور شده «لو خليت لقُلبت» يا «لقُلّبت» اگر بنا باشد اين زمين خالي باشد، بنا باشد از وجود قطب و از وجود نقطه هستي، وجود مبارك امام۷ خالي باشد زير و رو خواهد شد به اين اعتبار؛ يعني بقائي برايش نخواهد ماند. پس اين بزرگواران شكي نيست كه مقام قطب و مقام نقطه را دارا هستند و هيچ‏يك از مراتب بعد به اين مقام نخواهند رسيد هرچه كه ترقي كنند.

درست است كه فيض خداوندي كه به اين مرتبه مي‏رسد مخصوص به مرتبه‏اي نيست اما تقدم و تأخر قابليت‏ها مانع است كه بتوانند چنين فيضي را دريافت كنند و مثل قطب و در رديف قطب و نقطه بشوند، نه اين‏كه فيض مخصوص باشد، فيض در افاضه مخصوص نيست. و همين باعث شبهه خيلي از عرفا شده است خيلي از عرفا اين باعث شبهه‏شان شده كه چطور است؟ فيض خدا كه فرق نمي‏كند فيض خدا كه مخصوص به طايفه‏اي نيست! چون اختصاص پيدا نمي‏كند از جنبه ذات خدا كه اقتضائي نيست كه فيض را مخصوص به نقطه و قطب قرار بدهد و ديگران محروم باشند، نه! ديگران محروميتشان از جهت عدم قابليت خودشان است نه از جهت اين‏كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۱ *»

فيض مخصوص است. فيض اختصاص ندارد ولي چون در رتبه قطب نيستند و متحقق به قطب‏اند، آخر همين خودش مسأله‏اي است كه اين‏ها توجه نكرده‏اند و از اين جهت فكركرده‏اند كه فيض را مي‏شود گرفت و مراتب رديف شود و مرتب صعود كند، اين‏طور نيست. فيض را به مقدار زمينه قابليت و ظرف وجودي مي‏شود گرفت اما آن كسي كه در مقام قطب واقف نيست نمي‏تواند فيض مناسب آن‏جايي را دريافت‏كند از اين جهت اول فيض را قطب دريافت مي‏كند بعد مناسب با مراتب بعدي به آن مراتب ايصال مي‏كند. پس اين بزرگواران شكي نيست كه مقام قطب و نقطه را دارا هستند و وحدت شأن همين نقطه و قطب است.

خدا لعنت كند كسي را كه بر خلاف كتاب خدا و سنت رسول اللّه و ائمه هدي:مقام وحدت را براي ساير مراتب هم ثابت كند. يعني لزومش را اثبات كند، مانعي ندارد كه يك‏وقتي وحدت پيدا بشود اما لزوم وحدت براي ساير مراتب حرف مفتي است. مقام وحدت مخصوص قطب است. وحدت شأن قطب است و از شأن نقطه است و نقطه در اين دايره و در اين مدارها نيست مگر وجود محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين كه فرض بفرماييد امروز بقية اللّه صلوات اللّه عليه نقطه و قطب است و ديگر هيچ‏كس رديف ايشان و برابر و مثل ايشان نخواهد بود. بعد از رتبه قطب ـ فرض بفرماييد در عرصه انسان‏ها و اناسي ـ نوبت به مقام «عرش» مي‏رسد رتبه عرش رتبه اركان است. اركان اربعه: حضرت عيسي حضرت الياس حضرت ادريس حضرت خضر:، ايشان اركانند كه مقام عرش را دارا هستند و در اين عالم اناسي و عالم انسان‏ها كه مورد بحث است، در حكم عرشند. ايشان فيض را از قطب و بقية اللّه صلوات اللّه عليه اخذ مي‏كنند، همان‏طور كه در وجود متحقق به وجود آن بزرگوارند، در اخذ فيض هم بعد از ايشان، از آن بزرگوار اخذ مي‏كنند. بعد از رتبه عرش رتبه «كرسي» است. اناسيّي كه در حكم كرسي هستند و حامل منازلي هستند و حامل

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۲ *»

بروجند كه قمر ولايت در اين منازل و بروج طي‏منازل مي‏فرمايد و افاضه فيض را در اين منازل قرار مي‏دهد كه به دوران سي روز گردش ماه اشاره باشد، و ايشان وجود مبارك نقبا هستند كه نقبا سي نفر هستند و هميشه سي نفرند و اگر يكي از ايشان فوت شود باز از خود همين سنخ و همين جنس فردي ترقي مي‏كند و به او مي‏رسد و مقام او را پرمي‏كند و به اين اعتبار به ايشان بدل مي‏گويند و از اين جهت بدل از جنس مبدلٌ‏منه است. مبدلٌ‏منه آن است كه فوت مي‏كند و بدل جاي آن مي‏نشيند اين‏ها معلوم است مقام كرسي را دارا هستند.

بعد از ايشان در عرصه انسانيت اناسيّي هستند كه در حكم آسمان‏ها هستند و آن‏ها وجود مبارك «نجبا» هستند كه در حكم افلاك سبعه‏اند و در ايشان حكم فلكيّت و سمائيّت ظاهر است و ايشان حامل فيضند و از مقام كرسي اخذ فيوضات مي‏كنند؛ يعني از مقام نقبا، و نقبا از مقام اركان اخذ فيض مي‏كنند. ديگر نقبا هرچه ترقي كنند و فيض اخذكنند نمي‏توانند فيض مناسب با وجود اركان و انبياء چهارگانه را اخذكنند اصلاً آن ظرفيت و قابليت را ندارند بعلاوه به وجود ايشان متحقق هستند و رتبه‏شان در اين خصوصيت بعد از ايشان است. از اين جهت فيض هم بايد بعد از ايشان مناسب با ايشان بشود و از انبياء به ايشان ايصال شود. اين‏ها بحمداللّه معلوم است. آن‏وقت بعد از ايشان مقام نجبا است كه عرض شد مقام سماوات است و ايشان دائر مدار وجود كرسي هستند و براي ايشان خود كرسي مركز مي‏شود و از كرسي اخذ مي‏كنند. كرسي كه گفتيم از وجود نقبا، سي نقيب تشكيل شده است و مركز نقبا باز همان عرش است كه در واقع انبياء چهارگانه هستند؛ يعني انبياء چهارگانه مجموعه با هم، براي نقبا مركزند و باز نقبا سي نفرشان مجموعه با يك‏ديگر، براي نجبا مركزند و نجبا مجتمعاً براي مراتب بعدي مركزند و ايشان هميشه در مقام خود واقفند و به مقام نجبا نمي‏رسند در هيچ‏حالي از حالات و در هيچ وقتي از اوقات. همان‏طور كه آسمان‏هاي هفت‏گانه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۳ *»

هرچه بگردند دور بزنند، به كرسي نخواهند رسيد و كرسي به عرش نخواهد رسيد و عرش هم به قطب نخواهد رسيد. بنابراين مقام نجبا در همان مقام خودش دائماً در دوران و استمداد و استفاضه است بلا انقطاع و كرسي در محل خود و مركز خود بلاانقطاع و بلانهايت در دوران است، عرش هم در محل خود همين‏طور در استفاضه است و بعد هم به مراتب بعد امداد مي‏كند.

در هر صورت هر مرتبه عالي محل فيض و محل ايصال فيض است براي مرتبه پايين، همين‏طور مقام نجبا يك مقامي است كه مادون ايشان از صالحين هرچه ترقي كنند به مقام ايشان نخواهند رسيد و اين‏كه مي‏گويند: سلمان زمان، ابوذر زمان، از اين‏گونه تعبيرات همه غلط است. ابوذر زمان از جنس ابوذر آن زمان رسول خدا است سلمان اين زمان از جنس آن سلمان است بايد هم‏جنس و هم‏سنخ باشند نمي‏شود از اين مؤمنين ناقصين و اين مؤمنين درجات پايين‏تر از نجبا، به مرحله آن‏ها برسند. وقتي شخصي از بستگان ما فوت شده بود مردي بود كه خيلي مقيد به امور ظاهري و نظافت و حتي به لباس نبود بعد پيش نماز مسجد براي ختم مجلس تعزيه آمده بود پيش من تعريفش را مي‏كرد مي‏گفت سلمان زمان بود مي‏خواست بگويد صاحب زهد و تقوا بود. مي‏خواستم بگويم پس اميرالمؤمنينش هم شما هستيد. از اين تعبيرات خيلي دارند يك كسي را كه مي‏خواهند در زهد توصيف كنند مي‏گويند سلمان زمان بود، ابوذر زمان بود اين‏ها همه حرف‏هاي غلط است كه سرچشمه مي‏گيرد از اين‏كه بگوييم مثلاً حسين زمان بود، نه اين حرف‏ها همه غلط است بر خلاف مباني دين و اصول اسلام و تشيع است و اين‏ها نوعاً بي‏خبرند اين‏ها بر مبناي همان عرفان‏بافي‏ها است كه شايع شده و در بين عوام هم رسوخ كرده عوام هم از عرفا گرفته‏اند و مي‏گويند. پير زمان را ولي زمان مي‏گويند، ولي مطلق زمان مي‏گويند. اين‏ها همه حرف‏هاي مفت است ولي مطلق زمان بقية اللّه صلوات اللّه عليه است و در رتبه نقابت، نقباي زمان

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۴ *»

سلمان‏هاي زمان هستند در رتبه نجابت هم هركس كه هستند و خدا بر آن‏ها واقف است، از مؤمنين هم هرچه ترقي كنند و به هر درجه‏اي برسند به درجه نجبا نخواهند رسيد.

نجبا هميشه در پيشاپيش مؤمنين‏اند، نقبا هميشه در پيشاپيش نجبا هستند، اركان هميشه در پيشاپيش نقبا به‏سرمي‏برند و وجود قطب و غوث اعظم پيشاپيش همه خلق است و مقدّمكم امام طلبتي و مسألتي و حوائجي و ارادتي([۱۹۲]) و ساير تعابير كه رسيده. نقبا همين‏طور مي‏گويند، اركان هم همين‏طور مي‏گويند نجبا هم همين را مي‏گويند مؤمنين هم همين را مي‏گويند همه به حسب عرصه خودشان. البته ما با وساطت‏ها و با اين واسطه‏ها مي‏گوييم و ظاهرشدن ايشان در اين واسطه‏ها و هرچه اين واسطه جلوتر مي‏رود واسطه كمتر مي‏شود و حجاب رقيق‏تر مي‏شود. انبياء كه مي‏گويند اللّهمّ انّي اتوجّه اليك بمحمد و آل محمّد صلواتك عليهم اجمعين و اقدّمهم بين يدي صلوتي و اتقرّب بهم اليك فاجعلني بهم وجيهاً([۱۹۳]) آن‏ها ديگر واسطه‏اي ندارند بدون واسطه مي‏گويند نقبا باز به واسطه اركان مي‏گويند، نجبا به واسطه نقبا و اركان مي‏گويند، ما به واسطه نجبا و نقبا و اركان مي‏گوييم اللهمّ انّي اتوجّه اليك بمحمّد و اهل بيته صلوات اللّه عليهم اجمعين.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۵ *»

 

درس    ۱۳۱

 

 

(چهارشنبه / ۱۶ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)

 

 

 

 

 

r مراتب طولي هميشه محفوظ است و هر مرتبه‏اي بر مادون خود تسلط دارد

r قراي ظاهره

r قراي مباركه

r قراي ظاهره به قراي مباركه اتصال دارند

r سير ناقصان در قراي ظاهره

r معيّت امتناني خداوند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۶ *»

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.

بحث در مراتب و مقامات معنويه بود و اين‏كه نجبا آخرين مرحله از مراتب و مقامات معنويه و باطنيه را دارا هستند كه ديگر از مؤمنين ناقصين و صالحين كسي به درجه و مقام ايشان نخواهد رسيد، هرچه هم ترقي‏كنند صاحب مقام و منزلت معنوي و باطني نخواهند شد و هرچه ترقي‏كنند و به هر درجه‏اي از مقامات و معنويات نائل شوند باز هم نجبا در پيشاپيش ايشان خواهند بود. نجبا همين‏طور هرچه ترقي كنند نقبا هميشه در پيشاپيش ايشان خواهند بود. نقبا هرچه ترقي كنند اركان در پيشاپيششان خواهند بود و اركان هرچه ترقي كنند باز محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين در پيشاپيش ايشان خواهند بود. هريك از اين مراتب ظهور خداوند است به اين تعبير تدلج بين يدي المدلج من خلقك([۱۹۴]) هركس از خلق تو كه در ترقي و تكامل است، تو را در برابر خود و در جلو خود مي‏بيند و هيچ‏گاه به تو نخواهد رسيد، و هميشه تو اي خدا! به اين ظهوراتت، به محمّد و آل محمّد:پيشاپيش انبياء خواهي بود و به ايشان و انبياء پيشاپيش نقبا خواهي بود، و به ايشان و اركان و نقبا پيشاپيش نجبا خواهي بود هرچه ترقي كنند، و به ايشان و اركان و نقبا و نجبا پيشاپيش ساير اهل ايمان از صالحين خواهي بود. اين تدلج بين يدي المدلج من خلقك در همه اين مراتب ساري است البته

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۷ *»

خداوند به ظهوراتش به اين مقام ظاهر است.

مؤمنين تحت مرتبه نجبا قرار دارند و در برابر تسلط و سلطنت و احاطه آن بزرگواران مقهورند و محاط ايشان هستند زيرا تكميل كردن مراتب و سفرهاي چهارگانه و رسيدن به مراتب انوار و رسيدن به مقامات اسرار و سيركردن و قطع منازل نمودن مخصوص نجبا است، مؤمنين نمي‏توانند اين مقامات و اين سفرها را داشته باشند آري! براي مؤمنين سير در اين بزرگواران ممكن است و ايشان در حكم نقطه وجودند چرا؟ چون خود را در غيب و شهودشان فاني ساخته‏اند از اين جهت شده‏اند مركز امداد و مركز استمداد براي مؤمنين ناقصين. و باز براي خود ايشان نقبا مركزند و نقطه امداد و استمداد هستند، و همين‏طور به ترتيب اين مراتب كه ذكر شد. و اين هميشگي ادامه دارد و شأن هر مرحله‏اي اين است نجبا خواه و ناخواه بايد مستقهر و مقهور مقام تسلط نقبا باشند و امر ايشان را امتثال كنند، و براي نقبا بالنسبه به ايشان رياست عامّه و سلطنت تامّه و حكومت نافذه است و نقبا را به اين اعتبار هم نقبا گفته‏اند چون النقيب به معناي آن كسي است كه داراي علو شأن است و داراي نفوذ امر و تسلط در حكم است. و مي‏دانيم اين بزرگواران در ظاهر و باطن، در تكوين و تشريع تسلط دارند و حكمشان و مشيتشان نافذ است و در اثر آن سير و سلوك‏ها به حدي رسيده‏اند كه خدا اراده مي‏فرمايد اراده ايشان را يا ايشان اراده مي‏كنند اراده خدا را يا اين‏كه مشيت ايشان مشيت خدا است يا اين‏كه مشيت خدا مشيت ايشان است فرق نمي‏كند.

همان تعبيري كه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه از عارفي نقل مي‏فرمايند كه مي‏فرمايند عارفي در كشتي سوار بود و كشتي در شرف غرق شدن بود اهل كشتي هرچه تضرع و گريه كردند و داد و فرياد و دعا، نتيجه‏اي نگرفتند آمدند نزد اين عارف ديدند مشغول عبادت است هيچ مضطرب نيست متمسك و متوسل به ذيل عنايتش شدند، او فقط لبي تكان داد يا اين‏كه چشمي به آسمان انداخت موج فرو نشست و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۸ *»

كشتي در امان ماند. بعد به اين عارف عرض كردند كه چطور شد اين‏طور شد؟ و به صرف اراده و خواست شما انجام شد؟ او فرمود انّا نترك ما نريد لما يريد اللّه فهو يترك ما يريد لما نريد ما خيلي چيزها را ترك كرده‏ايم و ترك مي‏كنيم براي خاطر اراده خدا، چون خدا مي‏خواهد ما ترك كنيم، او هم خيلي چيزها را مي‏خواهد انجام بدهد اما ترك مي‏كند براي اراده ما، ما كه مي‏خواهيم او ترك مي‏كند. حالا او اراده كرده بود شما هلاك بشويد كشتي غرق بشود ما خواستيم، اراده كرديم كه نشود، خداوند هم ترك كرد واگذارد غرق‏كردن كشتي را. و چه‏بسا اين عارف خود شيخ مرحوم بوده‏اند حالا به اين شكل نقل مي‏كنند.([۱۹۵]) مانعي هم ندارد خود آن بزرگوار در يك‏چنين حادثه‏اي بوده‏اند ولي «من» نمي‏فرمايند بلكه اين‏طور مي‏فرمايند. و همين‏طور درست است كه در اين تعبير اين عارف كامل رضوان اللّه عليه است. هركس بوده، شيخ مرحوم به عنوان عارف ذكر مي‏فرمايند. در اين فرمايش انّا نترك ما نريده لما يريد اللّه فهو سبحانه يترك ما يريد لما نريد اختلاف بين دو اراده فهميده مي‏شود كه اراده‏اي براي خدا باشد و اراده‏اي براي ايشان باشد، ظاهراً اين است. اما نه اين به حسب عالم فصل است و الاّ در عالم وصل و عالم حقايق و اسرار، اين بزرگواران طوري هستند كه «لايريدون الاّ ما يريد اللّه و لايشاءون الاّ ما يشاء اللّه» از اين طرف، از آن طرف حساب كنيد مي‏بينيد خدا مشيتي ندارد مگر مشيت اين‏ها و اراده‏اي ندارد مگر اراده اين‏ها، آيه شريفه هم كه خدا مي‏فرمايد و ما تشاءون الاّ ان‏يشاء اللّه([۱۹۶]) به حسب تأويل شامل اين مطلب است.

در هر صورت، پس از مؤمنين هيچ‏كس نمي‏تواند به حد نجبا برسد و از نجبا كسي نمي‏تواند به مقام نقبا برسد. درست است كه در باره نقبا گفتيم بر ايشان اسم «ابدال»

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۹ *»

صادق است به اعتبار اين‏كه اگر يكي از ايشان فوت شد باز يكي جاي ايشان قرار مي‏گيرد، ولي نه آن‏كه معنايش اين است كه كسي از نجبا جاي ايشان قرار بگيرد، نه! باز از سنخ خودشان به حد كمال و نقابت مي‏رسد و در جاي ايشان قرار مي‏گيرد و بدل مي‏شود. چون اگر در وجود و در كيان از مقام نقابت متأخر باشد و در مرحله نجبا باشد اين هيچ‏وقت نمي‏تواند مساوي و هم‏رديف با آن وجود و كياني‏گردد كه مقدم بر او است و گرنه متأخر نبود و نمي‏شود به او نجيب گفت مگر اعراضي دركار باشد كه به حسب اعراض خارجيه و عوارض ظاهريه چه‏بسا به حسب ظاهر ممكن است متأخر باشد؛ مثل اين‏كه فرض كنيد شخص ناقصي به حسب ظاهر پدر باشد براي شخص كاملي يا غير معصوم پدر باشد براي معصوم؛ مثل اين‏كه مي‏بينيم براي معصومين كلّي مانند رسول اللّه۹، حضرت عبداللّه پدر است و حضرت عبداللّه نهايت مقامي كه داشته باشد مقام كمال است، حضرت ابوطالب نهايت مقامي كه داشته باشد مقام كمال است اما مي‏بينيم به حسب ظاهر پدرند براي اميرالمؤمنين و رسول خدا۹كه معصوم كلي هستند. البته يك‏چنين فرعيت‏ها و اصليت‏هايي پيدا مي‏شود اما اين‏ها اصليّت‏ها و فرعيّت‏هاي ظاهريّه است كه ملاك و معيار نيست و مدار احكام باطنيّه و واقعيّه نيست از اين جهت نمي‏شود اين امور را حساب كرد. خدا لعنت كند ابوقحافه و پسرش را وقتي‏كه ابوبكر برايش نوشت كه من خليفه رسول خدا شده‏ام بايد با من بيعت كني، او در جواب نوشت اگر پيري ملاك است؟ كه من پدر تو هستم من بايد خليفه باشم.

در هر صورت مطلب بحمداللّه معلوم است، نتيجه سخن اين‏كه بنا است سير در قراي ظاهره انجام بشود و اهل ايمان در اين قري سيركنند كه سه مرحله شد: يكي وجود مبارك اركان كه در مقام تابعيت مظهر توحيدند؛ يعني مقام تابعيت كه مقام قراي ظاهره است مقام متبوعيت مقام محمّد و آل محمّد:است كه قراي مباركه هستند در مقام تابعيت و قراي ظاهره، مقام توحيد در اركان ظاهر شده و اركان حامل مقام

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۰ *»

توحيد و مظهر توحيدند. دوم، مقام نقبا در مقام تابعيت مظهر نبوت مي‏شوند و محمّد و آل محمّد:در ايشان به مقام نبوت ظاهرند. در نجبا به مقام ولايت ظاهرند و نجبا در مقام تابعيت، مظهر مقام ولايت متبوعين خود، محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين مي‏شوند. البته اين ظهور و مظهريت كه مي‏گوييم به حسب غلبه جهات است يعني اين جهات غالب است و الاّ همه‏شان مظهرند هم براي توحيد هم نبوت هم ولايت، اما در اركان، ظهور توحيد غالب است. نقبا، هم مظهر توحيد هم مظهر نبوت هم مظهر ولايت‏اند، در مقام تابعيت از متبوعين خود، هر سه را حكايت دارند اما در ايشان ظهور نبوت، غالب است. نجبا همين‏طور از متبوعين خود همه مقامات را حاكي و حامل‏اند اما آنچه در ايشان ظاهر است حيث ولايت است. پس حيث ولايت در نجبا ظاهرتر است. از اين جهت پس همه ايشان مظهر توحيد همه مظهر نبوت و همه‏شان مظهر ولايت‏اند و بعض مظهر بعض‏اند. در اين آيه شريفه و ما امرنا الاّ واحدة([۱۹۷]) ما تري في خلق الرحمن من تفاوت([۱۹۸]) و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً([۱۹۹]) از نظر تأويل اشاره به اين مقاماتي است كه براي اين قراي ظاهره است.

اما قراي مباركه محمّد و آل محمّد:كه معلوم است مقامشان مقام قطبيت و مقام نقطه است و هيچ‏يك از خلق به آن مقام نمي‏رسد و از اين جهت خداوند آن بزرگواران را به «قراي مباركه» توصيف فرموده است. و ما مي‏دانيم قرآن كلام خدا است و ذو وجوه است البته وجوه و معاني مختلفه‏اي دارد ولي به ما دستور داده‏اند فاحملوها علي احسن الوجوه([۲۰۰]) بايد ما معناي قرآن را آن‏طوري كه احسن معاني و احسن وجوه است اخذ كنيم و محمّد و آل محمّد:طرز و طورش را بيان مي‏فرمايند در نوع موارد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۱ *»

همان معاني را بايد اخذكرد. از جمله در اين‏جا مي‏بينيم قراي مباركه را خداوند مطلق ذكركرده و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة([۲۰۱]) مطلق ذكرشده در چه چيز خدا ايشان را مبارك فرموده و با بركت قرار داده؟ به هيچ قيدي مقيد نفرموده و به هيچ حدي محدود نفرموده است. از اين‏جا مي‏فهميم كه بركات و فيوضات به‏طور اطلاق و اجمال و كليّت بر اين بزرگواران نازل مي‏شود و با همين بيان خداوند اثبات مقام قطبيت و مقام نقطه بودن محمّد و آل محمّد:را فرموده و اين‏كه همه خلق اگر بركتي برايشان باشد و صاحب بركتي باشند؛ مثل اركان؛ مثل نقبا؛ مثل نجبا به اين اطلاق نيست.

اين تعبير قراي مباركه در آيه شريفه و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها كه تعبير اطلاقي است، خداوند همه بركات و همه فيوضات را مخصوص كرده به‏طور شأن ربوبي باركنا به خودش نسبت مي‏دهد، ما مبارك ساختيم، ما اين قري را در بركت قرار داديم، پس جميع فيوضات و جميع بركات و همه كرامات الهيّه و همه تجليات حق كه همان باركنا اشاره به مقام تجليات است، تمام به‏طور جامعيت و مناسب شأن ربوبي، حاملش نيست مگر محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين كه حامل مقام نبوت كليّه و مطلقه و ولايت كليّه و مطلقه هستند. پس ولايت مطلقه و نبوت مطلقه منحصر در اين بزرگواران است و اين حقايق مقدسه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين در جميع تعيناتشان، البته ديگر فرق نمي‏كند كه چه تعيّن اوليّه كه همان حقيقت محمديّه باشد و چه ساير تعيناتشان كه در مقامات چهارده‏گانه و جلوه‏هاي چهارده‏گانه باشند كه شعب و حدود و اطوار همان حقيقت اوليّه هستند، در جميع اين موارد اين‏ها صاحب بركت‏اند و مبارك‏اند به معناي عام و شامل، و به تمام معانيي كه

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۲ *»

مورد بحث قرار بگيرد. خيلي فضائل و مقامات بحمداللّه روشن است كه احتياج به توضيح ندارد.

اما قراي ظاهره كه عرض شد انبياء هستند و ساير از نقبا و نجبا، ايشان مؤدب شده‏اند به آداب محمّد و آل محمّد:و متمسك‏اند به حقيقت تمسك به حسب رتبه‏شان به اين بزرگواران و در منهج ايشان در حركت‏اند و مختص به ايشان شده‏اند و انقطاع به‏سوي اين بزرگواران پيدا كرده‏اند، نمي‏گويند مگر از ايشان و حكايتي ندارند مگر از ايشان و ميل ندارند مگر به ايشان و اعراض كرده‏اند از همه اعداء و ماسواي ايشان به‏سوي ايشان، ديدگاه‏شان ايشان و چشم به فضل و عنايت و كرم ايشان دوخته‏اند و دست نياز به حقيقت نيازمندي به‏سوي ايشان دراز كرده‏اند، گردن استمداد به‏سوي ايشان كشيده‏اند و چشم فقر به‏سوي ايشان دوخته‏اند. به همه وجود به ظاهر و باطن خود به محمّد و آل محمّد:توجه پيدا كرده‏اند و به واسطه اين حقيقتِ تمسك و حقيقت توسل است كه ظاهر و باطن ايشان به انوار محمّد و آل محمّد:نوراني شده، ظاهر ايشان باطن ايشان سرّ ايشان علانيه ايشان همه و همه حامل اسرار و انوار ايشان شده، به بركت آن ظهوري كه ائمه معصومين در انبياء و نقبا و نجبا به حسب رتبه‏شان فرموده‏اند، ايشان شده‏اند وسائط بين خلق و بين معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين. اين وساطت بي‏جهت نيست به جهت اين‏كه اين تمسك و توسل حقيقي است.

پس بين محمّد و آل محمّد:كه قراي مباركه هستند و بين رعيت ايشان كه واقعاً از هر جهت رعيت‏اند از هر جهت فقير و محتاج و بيچاره هستند و از طرفي در اثر رتبه نقصان از معصومين منقطع و جدا شده‏اند دستشان از دامن معصومين:كوتاه است، خيلي لطف است اگر كسي همين حالت نقصان خودش را متوجه باشد كه دستش از دامن محمّد و آل محمّد:كوتاه است مگر به اين واسطه‏ها برسد، و الاّ خودش از نظر فكري و معرفت و بلوغ ايماني كوتاه است همچنين نسبت به محمّد و

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۳ *»

آل‏محمّد:شناخت ندارد و در تأدب به آداب ايشان مؤدب نشده است اما قراي ظاهره به اين بزرگواران رسيده‏اند و معرفت پيدا كرده‏اند بعلاوه كه بارها عرض كرده‏ام كه اين بزرگواران اصلاً در محمّد و آل محمّد:آيات تعريف و تعرف خدا و انوار خدا را شهود مي‏كنند مشاهدةً و عياناً مي‏بينند. اما ديگران از رتبه نقصان نه! جاهل حقيقي شأن ايشان است و ايشان جاهل‏اند كه بايد از اين قراي ظاهره اخذ كنند و در اين قراي ظاهره سيركنند و بر همه اين‏ها واجب است: چه عالمشان چه جاهلشان، چه حكيمشان چه عارفشان  ـ عارف هم؛ يعني داراي همين حكمت ظاهره و معرفت ظاهره ـ همه و همه، در همه حالاتشان ـ خيلي حرف است در همه حالات ـ بايد ساير و سيركننده باشند در اين نوع قراي ظاهره و اخذشان از ايشان باشد و سؤالشان از ايشان باشد.

در واقع اين آيه شريفه تأويلاً در شأن ايشان است فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون([۲۰۲]) اگر علم نداريد شما كه معلوم است ناقصين در هر مرحله‏اي باشند به ايشان عالم نمي‏شود گفت به علم عياني و شهودي، ايشان بايد آخذ باشند و به دستور همين آيه شريفه از قراي ظاهره اخذ كنند واجب است اخذ از ايشان، به تصريح اين آيه شريفه سيروا فيها ليالي و ايّاماً آمنين اين سيروا اخذ علم است و مراد از ليالي و اياماً معلوم است كه در ليالي مراد اخذ تقليدي است كه چون انسان در شب راه را نمي‏بيند اما به مقصد مي‏رسد و مطمئن است با خيال راحت به طرف مقصد حركت مي‏كند اما علائم را نمي‏بيند، راه‏ها را نمي‏بيند اما مي‏داند كجا مي‏رود طريق را مي‏داند. حال كسي‏كه با اين واسطه‏ها دستش به دامن محمّد و آل محمّد:باشد بر فرض كه صرف تقليد باشد و از راه بصيرت و دليل و استدلال نباشد اما خيالش راحت است كه در راه است و بالاخره به مقصود مي‏رسد. غير از تقليد از جهّالي و كساني است كه از راه دورند

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۴ *»

و خودشان با راه بي‏گانه هستند ولي كسي‏كه در طريق حق است اگرچه تقليداً اخذ مي‏كند اما در عين حالي كه حركتش حركت شبانه است؛ يعني به اصطلاح صرف تقليد است و بي‏خبر از ادله و براهين سير مي‏كند اما اين در واقع راه را مي‏داند طريق را مي‏داند و بالاخره به مقصود مي‏رسد، برايش روشن است كه به مقصود خواهد رسيد اگرچه علائم را نبيند و طرق را مشاهده نكند.

اما اياماً عرض شد اشاره است به اخذ با دليل و با بصيرت و استفاده از براهين و نوراني شدن به براهين كه دنباله همين آيه است فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون . بالبيّنات و الزبر([۲۰۳]) بينات مي‏دانيم همان براهين عقليّه و قياسات حقّه فطريّه است كه به حسب فطرت و به حسب وجدان و فطرت الهي استفاده مي‏شود كه مطابق با واقع است، زبر كتاب و سنت است. چون عقل تنها كفايت نمي‏كند و كتاب و سنت هم كه نقل است بدون عقل باعث بينايي نمي‏شود و تقليد صرف است. بر فرض براي كسي آيه‏اي از قرآن خواندند يا حديثي خواندند و اين خودش نتوانست قياس و برهان و دلائل مربوط به اين آيه و حديث را بفهمد و مطلب را از آيه و حديث استفاده كند، اين نقل است بصيرت ندارد، اما وقتي‏كه همراه با بينات باشد كه ادلّه عقليّه و حجج الهيّه است و استفاده از فطريّات الهيّه باشد كه خدا به هر انساني داده، اين همراه با بينات هم هست فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون بالبيّنات و الزبر اين اسمش مي‏شود روز، و ايّاماً مي‏شود. تحصيل علم هم كه مي‏كند با بصيرت جلو مي‏رود همراه با آيات آفاقيّه و آيات انفسيّه است و با بصيرت و يقين و بيّنه‏اي از طرف خداوند سلوك مي‏كند. و اين بزرگواران در اين مقام مي‏شوند دعوت كننده به‏سوي خدا «يدعون الي اللّه» دعوتشان به‏سوي خدا است البته «بعلم و هدي و كتاب منير» اين‏ها ديگر همراه با علم و هدايت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۵ *»

و كتاب منير هستند. سير در قراي ظاهره ليالي و اياماً آمنين خيلي بحمداللّه واضح و روشن است كه تأويلاً مراد اين است و مقلدين در جميع اين حالات تابع كاملين هستند.

پس مقلدين در جميع اين حالات آمنين هستند از خطا ايمن‏اند، اين مسأله خيلي مهمي است همان‏طور كه در بحث قبلي به اين آيه اشاره كرديم كه خود كاملين نقبا و نجبا از خطا ايمن‏اند، اشتباه نمي‏كنند، تابعين ايشان هم از خطا ايمن‏اند، از اشتباه ايمن‏اند در وقتي كه تبعيت مي‏كنند از لغزش ايمن‏اند به بركت امان آن‏ها اين‏ها هم در امان مي‏مانند، به بركت تبعيت آن‏ها از خطا و غفلت و سهو ايمن‏اند چون اهل ذكرند فاسئلوا اهل الذكر اين‏ها هم از خطا و لغزش ايمن‏اند چرا؟ چون در تبعيت آن‏ها هستند و اخذ از ايشان دارند آن‏ها غافل نمي‏شوند خطا ندارند، به جهت اين‏كه خدا توصيفشان كرده به اهل ذكر. ذكر با خطا نمي‏سازد ذكر با غفلت نمي‏سازد ذكر با اشتباه نمي‏سازد، خدا توصيف كرده و تأويلاً درباره آن‏ها ساري و جاري است، ابتداءً باطناً درباره ائمه هدي:است، تأويلاً يا باطن باطن درباره كاملين، بزرگان، نقبا و نجبا هم از خطا ايمن‏اند، اهل ذكرند، در احكام الهيّه غفلت، سهو برايشان نيست نسيان برايشان نيست و در آنچه كه بايد ابلاغ بفرمايند چون در واقع ايشانند كساني‏كه حق جهاد را انجام داده‏اند و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ اللّه لمع المحسنين([۲۰۴]) محسن حقيقي به حسب رتبه‏شان اين بزرگوارانند اهل جهاد به حسب رتبه‏شان اين بزرگوارانند خدا هم در اين آيه معيّت خود را با ايشان وعده فرموده انّ اللّه لمع المحسنين و لنهدينّهم سبلنا اين‏ها وعده‏هاي خداوند است و خداوند در وعده خود تخلّف ندارد.

و اين معيّت‏هايي كه خدا براي ايشان ثابت مي‏كند كه خدا با ايشان است اين معيّت معيّت اكرام و احسان و افضال و انعام و امتنان خدا بر ايشان است كه عنايت

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۶ *»

فرموده، معيّت اين‏طوري است و الاّ معيّت قيوميّت را خدا با همه موجودات دارد با ذره ذره موجودات خدا هست و هو معكم اينما كنتم([۲۰۵]) و نحن اقرب اليه من حبل الوريد([۲۰۶]) معيت قيوميّت كه خداوند قيوم همه است كه يا حي يا قيّوم با همه خلق هست، فضلي در آن نيست شرافت و افتخاري در آن نيست، افتخار در معيّت اكرام و انعام و امداد و افضال و امتنان و احسان است كه خداوند با اين بزرگواران وعده فرموده است. وقتي يك‏چنين اطميناني به خلقش مي‏دهد كه ما با اين‏ها هستيم به اين‏طور بودن، و معيّت ما با اين‏ها به اين‏طور است، آيا چه اطميناني و چه خيال راحتي و چه امنيتي و چه مصونيّتي براي تابعين فراهم مي‏شود كه مطمئن‏اند كه اين بزرگواران در كرامت خدا و در تسديد و تأييد خدا به‏سرمي‏برند و احسان و انعام خداوند شامل ايشان است؟ يعني‏چه؟ يعني خدا ايشان را حفظ مي‏فرمايد از اين‏كه در خطا واقع شوند خدا ايشان را حفظ مي‏كند از اين‏كه شياطين بتوانند اين بزرگواران را اغوا كنند و يا اين بزرگواران را به سهوكردن بدارند و يا به غفلت بدارند، خدا با اوليائش است و وعده هم فرموده الا انّ اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون([۲۰۷]) نه حزني برايشان هست و نه ترس از شيطان دارند. آن‏ها هم در خيال راحت به‏سرمي‏برند كه شيطان هيچ‏گونه تصرفي در ايشان ندارد به بركت همان اطاعت و اتباع از محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين.

پس تابعين و كساني كه در قراي ظاهره به‏سوي قراي مباركه سير مي‏كنند ايمن‏اند مطمئن‏اند مضطرب نيستند تشويش خاطر ندارند تمام دنيا با ايشان بد بشود، ده تا بيست تا كه ارزشي ندارند تمام دنيا با ايشان بد بشوند، اين‏ها تشويش خاطر ندارند اضطراب ندارند چرا؟ چون مي‏دانند تابع كساني هستند كه براي آن‏ها غفلت نيست براي آن‏ها سهو نيست براي آن‏ها خطا نيست براي آن‏ها اشتباه نيست. كسي بايد

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۷ *»

مضطرب باشد كه در باره آن‏ها قائل به اشتباه است قائل به سهو است احتمال خطا مي‏دهد او بايد مضطرب باشد او بايد خاطرش مشوش باشد اما كسي كه مي‏داند تابع چه كسي است و مي‏داند مسيرش چيست و اسوه و قدوه او كيست، خيالش راحت است هيچ تشويشي ندارد. اصلاً عالم است به علم او، عارف است به معرفت او، مطمئن است به اطمينان او بحمداللّه، سير مي‏كند به سير او، سالك است به سلوك او، ديگر چه غصه‏اي دارد؟ نوراني است به نورانيت او. مي‏داند آن‏ها كساني هستند كه خداوند ملك شفاعت را به ايشان داده، شفاعت را مِلكشان كرده لايملكون الشفاعة الاّ من شهد بالحقّ و هم يعلمون([۲۰۸]) ايشان كساني هستند كه شهادت به حقانيت حق داده‏اند و عالم شده‏اند به علم محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين. نقبا و نجبا يك‏چنين كساني هستند و شخص سالك و ساير و تابع ايشان بايد اين‏قدر خيالش جمع باشد و لايشفعون الاّ لمن ارتضي و اذن به ايشان داده شفاعت بفرمايند شفاعت دست ايشان است شفاعت مي‏فرمايند.

پس هم علم دارد هم معرفت دارد اما علم و معرفت تابعين علم و معرفت اخباري و اتّباعي و اخذ است و نهايتش بصيرت است. اما علم و معرفت متبوعين نجبا و نقبا رضوان الله عليهم و صلوات اللّه عليهم علم عياني و علم شهودي است. و البته فرق است بين اين دو علم فرق بزرگ، و اصل مطلب بحمداللّه روشن است از اين جهت بحثمان فعلاً كفايت است. تا ببينيم چه مي‏شود آيا بحث تعطيل باشد تا بعد از عاشورا يا تا بعد از محرم و صفر تا خدا چه بخواهد.

و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۸ *»

 

فهرست

 

«* پيشگفتار دروس شرح‌الزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۹ *»

فهرست مطالب

 

درس    ۸۸

معاني قلب··· ۲

معناي اول: «قلب گوشتي» و خصوصيات آن از نظر حكمت··· ۲

گوشتي بودن قلب··· ۳

روح بخاري ۴

صنوبري بودن قلب··· ۶

تجاويف قلب··· ۷

درس ۸۹

روح بخاري ۱۳

جايگاه قلب در بدن··· ۱۵

آثار حركات افلاك در اين عالم··· ۲۱

درس ۹۰

معناي دوم قلب: «عقل»··· ۲۹

چرا «عقل» را قلب گفته‏اند··· ۳۲

اقسام وجود از نظر حكماء··· ۳۲

معناي سوم قلب: «شخص»··· ۳۴

اجزاء تشكيل دهنده شخص يا اركان شخصيّت··· ۳۶

معناي چهارم قلب: «فؤاد»··· ۴۱

درس ۹۱

قلب به معناي شخص در انسان و در عالم··· ۴۴

قلب به معناي سوم و چهارم مرادف بوده و فرق آن‏ها با يكديگر··· ۴۵

فؤاد يعني «أنا بلا أنا»··· ۴۶

فؤادها «من» هاي خداوند هستند··· ۴۷

فؤادي‏ها مصاديق «من» خدا هستند··· ۵۰

«من» (فؤاد ـ قلب) از نظر حكمت و از نظر عرفان··· ۵۱

آيات تعريف و تعرف خداوند··· ۵۳

مثَل براي كشف سبحات··· ۵۵

درس ۹۲

فؤاد اسم اللّه‏ و رسم اللّه‏ است··· ۶۰

بيان امام صادق۷ در توصيف فؤاد··· ۶۱

بيان ديگر امام صادق۷ در توصيف فؤاد··· ۶۶

حاصل مرتبه فؤاد··· ۶۹

درس ۹۳

فرق مكتب بزرگان (اع) و مكتب حكماء و عرفاء در نوع مباحث··· ۷۶

اصطلاحات عرفاء در باره مراتب انسان··· ۷۹

قلب از نظر عرفاء··· ۸۱

اطوار سبعه قلب از نظر عرفاء··· ۸۳

درس ۹۴

اطوار سبعه قلب و ترقي انسان از نظر عرفاء··· ۹۰

امدادات الهيه از نظر عرفاء··· ۹۲

طريقه تصفيه از نظر عرفاء··· ۹۳

اسامي اطوار سبعه قلب:··· ۹۶

طور اول: «صدر»··· ۹۶

طور دوم: «قلب»··· ۹۷

طور سوم: «شغاف»··· ۱۰۰

درس ۹۵

طور چهارم: «فؤاد»··· ۱۰۳

حديث حارثه و بحثي پيرامون آن··· ۱۰۵

شعر حسان بن ثابت در باره داستان حارثه··· ۱۱۲

برداشت‏هاي عرفاء از داستان حارثه··· ۱۱۳

درس ۹۶

طور پنجم: «حبّة القلب»··· ۱۱۸

طور ششم: «سويدا»··· ۱۱۸

طور هفتم: «مهجة القلب»··· ۱۱۹

مقام خلافت الهي از نظر عرفاء··· ۱۱۹

مقام فنا از نظر عرفاء··· ۱۲۰

انسان كامل از نظر عرفاء··· ۱۲۱

تأويل آيات و روايات··· ۱۲۲

مراتب هفت‏گانه انسان از نظر عرفاء··· ۱۲۶

درس ۹۷

محبت حق به خلق و محبت خلق به حق از نظر حكماء و عرفاء··· ۱۲۹

نقل عبارات فيض··· ۱۳۰

عرفاء محبت خدا به ذات و اسمائش را «ابتهاج» مي‏نامند··· ۱۳۱

«كمال جلا و استجلاء» از نظر عرفاء··· ۱۳۴

محبت حق به اسماء خود و لوازم آن‏ها··· ۱۳۶

درس ۹۸

ادامه بحث محبت حق به خلق و محبت خلق به حق··· ۱۴۱

«مقام مقرّبين» در محبت··· ۱۴۵

«مقام مشتاقين» در محبت··· ۱۴۵

«مقام نفوس عادي» در محبت··· ۱۴۶

«مقام نفوس شقيّه»··· ۱۴۷

درس ۹۹

محبت حق به خلق از نظر فارابي ۱۵۰

نقل عبارات فارابي ۱۵۲

عبارات ديگر از فارابي ۱۵۵

عبارات فارابي در بيان اوّل و آخر بودن خداي متعال··· ۱۵۶

درس ۱۰۰

سؤالي از ملاصدرا درباره فاعليت حق متعال و نقد آن··· ۱۶۳

جواب ملاصدرا درباره فاعليت حق متعال و نقد آن··· ۱۷۱

درس ۱۰۱

ادامه جواب ملاصدرا و نقد آن··· ۱۷۷

توجيه محبت حق به خلق از نظر ملاصدرا و نقد آن··· ۱۷۹

درس ۱۰۲

ادامه بحث از فاعليت حق متعال از نظر ملاصدرا و نقد آن··· ۱۸۶

استدلال ملاصدرا بر مدعاي خود و نقد آن··· ۱۹۰

نقل نظريّه‏هاي مختلف در اين مسأله··· ۱۹۲

نظريّه ملاصدرا در اين مسأله··· ۱۹۴

نقل عبارات ملاصدرا از اسفار··· ۱۹۷

درس ۱۰۳

ادامه عبارات ملاصدرا و بيان علت غائيّه··· ۲۰۰

ملاصدرا براي تأييد مدعاي خود عبارات بوعلي سينا را نقل مي‏كند··· ۲۰۲

توجيه محبت خلق به خالق از نظر ملاصدرا··· ۲۰۴

تحقيق ملاصدرا در اثبات مدعاي خود··· ۲۰۷

درس ۱۰۴

ادامه عبارات ملاصدرا در پاسخ از اشكالات مسأله غايت بودن ذات··· ۲۱۲

اشكال اول و پاسخ آن··· ۲۱۲

اشكال دوم و پاسخ آن··· ۲۱۵

نتيجه نظر ملاصدرا: ذات خداوند هم فاعل و هم غايت است··· ۲۱۸

درس ۱۰۵

ادامه عبارات ملاصدرا در پاسخ از اشكالات مسأله غايت··· ۲۲۴

اشكال سوم و پاسخ آن··· ۲۲۴

نتيجه نظريه ملاصدرا: خداوند غايت است به هر دو معناي غايت··· ۲۲۵

نظريه ملاصدرا در اين مسأله به تعبيرات عرفاني ذيل حديث «كنت كنزاً مخفيّاً»··· ۲۳۱

درس ۱۰۶

ادامه تعبيرات عرفاني ذيل حديث «كنت كنزاً مخفيّاً»··· ۲۳۶

درس ۱۰۷

ادامه تعبيرات عرفاني ذيل حديث «كنت كنزاً مخفيّاً»··· ۲۴۵

اسفار اربعه انسان از نظر عرفاء··· ۲۴۸

سفر اول··· ۲۴۹

سفر دوم··· ۲۵۳

سفر سوم··· ۲۵۵

سفر چهارم··· ۲۵۶

درس ۱۰۸

اسفار اربعه انسان از نظر متأخرين از عرفاء:··· ۲۵۹

سفر اول··· ۲۵۹

سفر دوم··· ۲۶۰

سفر سوم··· ۲۶۱

سفر چهارم··· ۲۶۱

آثار اين چهار سفر از نظر عرفاء··· ۲۶۲

اسفار اربعه انسان از نظر حكماء··· ۲۶۵

درس ۱۰۹

اسفار اربعه از نظر بزرگان (اع)··· ۲۶۹

نقل عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع)··· ۲۷۰

سفر اول··· ۲۷۰

سفر دوم··· ۲۷۴

سفر سوم··· ۲۷۵

سفر چهارم··· ۲۷۶

آثار چهار سفر··· ۲۷۷

درس ۱۱۰

نقل عبارات مرحوم سيد بزرگوار (اع) در اسفار اربعه به تعبير عرفاني ۲۸۰

سفر اول··· ۲۸۱

سفر دوم··· ۲۸۲

مقام شهود ظهور خداوند··· ۲۸۳

بررسي ادراك··· ۲۸۴

ظهور حق براي خلق··· ۲۸۶

درس ۱۱۱

توضيح حديث كميل درباره حقيقت··· ۲۹۰

معناي «جلال»··· ۲۹۰

معناي «سبحات» «كشف» و «من غير اشارة»··· ۲۹۱

معناي «صبح ازل»··· ۲۹۲

معناي «نور اشرق»··· ۲۹۳

مراد از «نفس» در حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»··· ۲۹۷

درس ۱۱۲

ادامه عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع) در توضيح شهود ظهور خداوند··· ۳۰۱

معناي «اعرفوا اللّه باللّه»··· ۳۰۳

درس ۱۱۳

مقامات سالك در سفر دوم··· ۳۰۷

اول مقام توحيد··· ۳۰۷

مراتب مقام توحيد··· ۳۰۸

دوم مقام اسماء··· ۳۱۰

مراتب مقام اسماء··· ۳۱۰

سوم مقام عظمت و جلال··· ۳۱۱

درس ۱۱۴

ادامه عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع) در مقامات سفر دوم··· ۳۱۳

مراد از الوهيّت··· ۳۱۵

سفر سوّم··· ۳۱۸

درس ۱۱۵

ادامه عبارات مرحوم سيد بزرگوار (اع)··· ۳۲۱

سفر سوم··· ۳۲۲

خلق دو قسمند: مقصود بالذات و مقصود بالعرض··· ۳۲۲

رؤيت، دو قسم است: احاطي و شهودي ۳۲۳

انواع رؤيت··· ۳۲۶

درس ۱۱۶

ادامه عبارات مرحوم سيد بزرگوار (اع) درباره سفر سوم··· ۳۳۰

سفر چهارم··· ۳۳۵

درس ۱۱۷

اختلاف نظر بزرگان (اع) با نظر عرفاء در سفرهاي چهارگانه··· ۳۳۷

محبت الهي و لازمه آن «اصطفاء»··· ۳۳۹

حقيقت «احببت ان اعرف»··· ۳۴۰

«حبيب» رسول اللّه۹ است··· ۳۴۳

درس ۱۱۸

اصطفاء حقيقي و اصطفاء نسبي ۳۴۸

اصطفاء در دو مقام اجمال و تفصيل··· ۳۵۰

نتيجه بحث در اصطفاء حقيقي و نسبي ۳۵۳

قاعده‏اي از حكمت··· ۳۵۵

معناي رجوع الي اللّه··· ۳۵۶

درس ۱۱۹

معناي رجوع الي اللّه و توضيح آن··· ۳۶۲

مردن اختياري ۳۶۷

مراد از مرجع در رجوع الي اللّه··· ۳۷۰

درس ۱۲۰

توضيح معناي دوم رجوع الي اللّه··· ۳۷۵

معناي رجوع به تعبير ديگر··· ۳۸۲

درس ۱۲۱

معناي رجوع الي اللّهِ كاملان و ضعفاء شيعه··· ۳۸۷

معناي حكمت، حكمت علميّه و عمليّه··· ۳۹۰

حكمت علميه در توحيد··· ۳۹۲

حكمت عمليّه احسان به والدين عقلاني است··· ۳۹۴

دستور سلوك در حكمت عمليّه··· ۳۹۶

درس ۱۲۲

بيان حكمت عمليه يعني وظائف رعيت نسبت به اولياء··· ۴۰۲

و لاتقل لهما افّ··· ۴۰۲

و لاتنهرهما··· ۴۰۴

و قل لهما قولاً كريماً··· ۴۰۵

و اخفض لهما. . .··· ۴۰۵

و قل رب ارحمهما. . .··· ۴۰۶

مرحمت اولياء نسبت به مُواليان خود··· ۴۰۶

ربكم اعلم بما في نفوسكم··· ۴۰۸

علم احاطي اولياء··· ۴۰۸

ان‏تكونوا صالحين··· ۴۰۹

خلوص و تسليم··· ۴۰۹

فانه كان للاوّابين غفوراً··· ۴۰۹

سرّ بيان وظائف اولياء نسبت به مُواليان··· ۴۱۰

و آت ذاالقربي حقه. . .··· ۴۱۱

توضيح ذي القربي ۴۱۱

توضيح مسكين··· ۴۱۳

توضيح ابن سبيل··· ۴۱۳

و لاتبذّر تبذيراً··· ۴۱۳

درس ۱۲۳

وظائف نسبت به والدين نفس امّاره بالسّوء··· ۴۱۷

دوران تقيه و تكليف حجت‏هاي الهي ۴۱۸

تكليف حجت (ع) در دوران غيبت··· ۴۲۳

بيان چند احتمال درباره «و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك…»··· ۴۲۵

درس ۱۲۴

علامات كساني كه در علم و عمل از محمد و آل محمد۹ اخذ مي‏كنند··· ۴۳۴

علامات نفساني ۴۳۶

علامات علمي ۴۳۹

درس ۱۲۵

امتيازات متمسك به ولايت در علم و عمل··· ۴۴۵

چنين متمسكي خطا ندارد··· ۴۴۵

قراي ظاهره و سير در آنها··· ۴۴۶

مراد از ليالي و ايام از نظر باطن··· ۴۴۶

مراد از آمنين··· ۴۴۷

فرمايش اميرالمؤمنين۷در توصيف قراي ظاهره از نظر علم و عمل··· ۴۴۸

قراي ظاهره مؤيد و محفوظ و ايمن از خطا هستند··· ۴۵۰

تمسك به ولايت در علم صدق در عبوديت است··· ۴۵۱

ولايت علي۷حصن الهي است··· ۴۵۳

تعابير قرآني درباره اولياء: ۴۵۳

عصمت تبعي قراي ظاهره··· ۴۵۵

متمسك به ولايت انسان حقيقي است··· ۴۵۵

درس ۱۲۶

علامت‏هاي عدول نافين··· ۴۵۸

اعظم علامات عدول نافين··· ۴۶۱

علم عالم رباني ۴۶۴

درس ۱۲۷

تعابير قرآني و روائي درباره قراي ظاهره··· ۴۷۱

قراي ظاهره واسطه فيوضات هستند··· ۴۷۴

قراي ظاهره داراي اسم اعظمند··· ۴۷۴

نيابت قراي ظاهره دو نوع است··· ۴۷۵

نقباء و عدد ايشان··· ۴۷۶

اركان چهار نفرند··· ۴۷۶

درس ۱۲۸

نيابت اركان··· ۴۷۸

نيابت نقباء··· ۴۸۰

نيابت نجباء··· ۴۸۳

مقام حكماء و علماء و فقهاء ظاهري ۴۸۴

درس ۱۲۹

بيان مراتب در حديث امام سجاد۷ ۴۹۰

نقابت و نجابت و نقيب و نجيب··· ۴۹۲

بعضي موارد اختلاف عرفان اصطلاحي با مكتب بزرگان (اع)··· ۴۹۴

حفظ مراتب طولي ۴۹۴

لزوم واسطه در فيض··· ۴۹۵

كليّات و مطلقات وجود خارجي دارند··· ۴۹۸

درس ۱۳۰

نحوه ترتب مراتب بر يك‏ديگر··· ۵۰۲

تقدم و تأخر مراتب زماني نيست··· ۵۰۵

حقيقت محمديّه قطب مراتب طولي است··· ۵۰۷

قطب عرصه انساني ۵۰۸

عرش و كرسي و افلاك عرصه انساني ۵۱۱

درس ۱۳۱

مراتب طولي هميشه محفوظ است و هر مرتبه‏اي بر مادون خود تسلط دارد··· ۵۱۶

قراي ظاهره··· ۵۱۹

قراي مباركه··· ۵۲۰

قراي ظاهره به قراي مباركه اتصال دارند··· ۵۲۲

سير ناقصان در قراي ظاهره··· ۵۲۳

معيّت امتناني خداوند··· ۵۲۵

([۱]) بحارالانوار ج۲۷ ص۴۵

([۲]) شرح قصيده چاپ جديد ص ۵

([۳]) الكهف: ۱۱۰

([۴]) بحار الانوار ج ۴، ص ۲۵۴

([۵]) شرح الخطبة، چاپ جديد ص ۴۹۷ ـ چاپ سنگي ص ۱۸۵

([۶]) شرح الخطبه، چاپ سنگي ص ۱۸۵

([۷]) شرح الخطبه ص ۱۸۶

([۸]) بحار الانوار ج ۴، ص ۳۰۴

([۹]) شرح الخطبة ص ۱۸۷

([۱۰]) بحار الانوار ج ۴، ص ۳۰۴

([۱۱]) شرح الخطبه ص ۱۸۷

([۱۲]) شرح الخطبة، چاپ جديد ص ۵۰۶ ـ سنگي ص ۱۸۹

([۱۳]) القصص: ۱۵

([۱۴]) الاعراف: ۱۰۷

([۱۵]) شرح الخطبه ص ۱۹۱

([۱۶]) الجن: ۲۶ و ۲۷

([۱۷]) بحار الانوار ج ۸۷، ص ۳۴۴

([۱۸]) النور: ۳۵

([۱۹]) بحار الانوار ج ۷۷، ص ۲۱

([۲۰]) زيارت آل يس:: بحار الانوار ج ۵۳، ص ۱۷۱

([۲۱]) الكافي ج ۱، ص ۱۰

([۲۲]) الانوار النعمانيّه ج ۱، ص ۱۶

([۲۳]) النمل: ۵۹

[۲۴]  آل عمران: ۳۳ و ۳۴

([۲۵]) (انّ القرآن يجري من اوّله الي آخره ما قامت السّموات و الارض). بحار الانوار ج ۲۴ ص ۳۲۸

([۲۶]) الفطرة السليمة ج ۲، ص ۱۴۴

([۲۷]) بحار الانوار ج ۵۳، ص ۹

([۲۸]) طه: ۱۱۵

([۲۹]) البقرة: ۱۵۶

([۳۰]) الزمر: ۵۴

([۳۱]) الروم: ۳۱

([۳۲]) الشوري: ۵۳

([۳۳]) هود: ۱۲۴

([۳۴]) شرح آية الكرسي ص ۱۶۶

([۳۵]) مستدرك ج ۵، ص ۱۲۰

([۳۶]) النمل: ۶۲

([۳۷]) دعاي عرفه: بحار الانوار ج ۹۸، ص ۲۲۶

([۳۸]) الشوري: ۵۳ ـ هود: ۱۲۳ ـ البقره: ۱۵۶

([۳۹]) دعاي عرفه، بحار الانوار ج ۹۸، ص ۲۲۶

([۴۰]) بحار الانوار ج ۷۲، ص ۵۷

([۴۱]) البقرة: ۵۴

([۴۲]) الحجر: ۶۵

([۴۳]) الكافي ج ۲، ص ۸

([۴۴]) كلمات مكنونه ص ۲۴۳

([۴۵]) الزمر: ۶۸

([۴۶]) كتاب الرجعة (للشيخ الاوحد اعلي الله مقامه) ص ۲۲۶، طبع بيروت

([۴۷]) كتاب الرجعة (للشيخ الاوحد اعلي الله مقامه) ص ۲۲۶

([۴۸]) رساله سير و سلوك سيّد بزرگوار اعلي اللّه مقامه ص ۲۹

([۴۹]) الذاريات: ۴۷

([۵۰]) التوحيد ص ۲۳۰

([۵۱]) زيارت جامعه كبيره: مستدرك الوسائل ج ۱۰، ص ۴۲۱

([۵۲]) الكافي ج ۸، ص ۱۶۳

([۵۳]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۲

([۵۴]) بحار الانوار ج ۸، ص ۳۳۸

([۵۵]) الكافي ج ۱، ص ۱۴۵

([۵۶]) «ابوالفضل برقعي» كه در آخر كار به مذهب وهّابيّت متمايل گرديد و الحمدلله مخذول شد.

([۵۷]) التكوير: ۲۹

([۵۸]) العنكبوت: ۴

([۵۹]) الحديد: ۱۳

([۶۰]) آل عمران: ۱۰۳

([۶۱]) التحريم: ۸

([۶۲]) الزمر: ۵۴

([۶۳]) الانبياء: ۲۹

([۶۴]) الكافي ج ۱، ص ۶۷

([۶۵]) الكافي ج ۱، ص ۶۷

([۶۶]) البقرة: ۲۶۹

([۶۷]) الاسراء: ۳۹

([۶۸]) الاسراء: ۲۳

([۶۹]) النساء: ۶۵

([۷۰]) نهج البلاغه، ص ۳۹

([۷۱]) لقمان: ۱۵

([۷۲]) الاسراء: ۲۳

([۷۳]) الاسراء: ۲۳

([۷۴]) الصحيفة السجادية، دعاي ۲۴، ص ۱۱۴

([۷۵]) رساله سير و سلوك سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه ص ۴۶ ـ ( قال … دخلت علي ابي‏عبدالله۷ من قبل أن أخبرته الخبر فقال تري أني لم‏أشهدكم بئسما رأيت! ثمّ قال انّ لي مع كلّ ولي أذنا سامعة و عينا ناظرة و لسانا ناطقا). بحار الانوار ج ۴۷، ص ۹۵

([۷۶]) الاسراء: ۲۳

([۷۷]) الاسراء: ۲۴

([۷۸]) مستدرك الوسائل ج ۱۱، ص ۱۷۳

([۷۹]) الكافي ج ۱، ص ۳۴۱

([۸۰]) النساء: ۶۵

([۸۱]) (عن الباقر۷ ثم لايجدوا في أنفسهم حرجا ممّا قضيت عليهم يا محمد علي لسانك من ولايته و يسلّموا تسليما لعلي۷). البرهان ج ۲، ص ۱

([۸۲]) الكافي ج ۱، ص ۶۷

([۸۳]) فصل الخطاب صغير ص ۵۶

([۸۴]) الاسراء: ۲۶

([۸۵]) بحار الانوار ج ۱۰، ص ۱۲۱

([۸۶]) (انّما صار سلمان من العلماء لانّه امرؤ منّا اهل البيت). الكافي ج ۱، ص ۴۰۱

([۸۷]) شرح الخطبه چاپ جديد ص ۴۱۹ ـ ( عن ابي جعفر۷ كان علي۷ محدّثاً و كان سلمان محدّثاً). بحار الانوار ج ۲۲، ص ۳۴۹

([۸۸]) بحار الانوار ج ۲۲، ص ۳۲۴

([۸۹]) ( قال ۹ انّ اللّه عزّ و جلّ امرني بحبّ اربعة من اصحابي. فقيل: و من هم يا رسول الله؟ فقال۹ علي بن ابي‏طالب ثمّ سكت. فقالوا من هم يا رسول الله؟ فقال علي و ثلاثة معه هو امامهم و قائدهم و دليلهم و هاديهم…). نفس الرحمن ص ۴۳

([۹۰]) ( عن الصادق۷ في الخبر الذي روي فيه ان سلمان كان محدّثاً قال انّه كان محدّثاً عن امامه لا عن ربّه لانّه لايحدّث عن اللّه عزّ و جلّ الاّ الحجّة). بحار الانوار ج ۲۲، ص ۳۴۹

([۹۱]) اسراء: ۲۷

([۹۲]) البقرة: ۱۰۲

([۹۳]) الكافي ج ۸، ص ۵۸

([۹۴]) الانفال: ۴۲

([۹۵]) القصص: ۸۳

([۹۶]) الرعد: ۱۱

([۹۷]) الاسراء: ۲۸

([۹۸]) الكافي ج ۱، ص ۶۷ .

([۹۹]) فطرة السليمه ج ۱، ص ۲۳۰

([۱۰۰]) الكافي ج ۱، ص ۶۷

([۱۰۱]) البلد الامين، ص ۲۰۵

([۱۰۲]) المؤمنون: ۷۱

([۱۰۳]) (لو خلّيت الارض طرفة عين من حجّة لساخت بأهلها). بصائر الدرجات ص ۴۸۹ ـ ( عن ابي‏عبداللّه۷ لو بقيت الارض بغير امام لساخت). فطرة السليمه ج ۲، ص ۲۱۱

([۱۰۴]) الاسراء: ۲۹

([۱۰۵]) الاسراء: ۲۹

([۱۰۶]) طه: ۹۴

([۱۰۷]) الاسراء: ۳۰

([۱۰۸]) ص: ۳۹

([۱۰۹]) الحشر: ۷

([۱۱۰]) بحار الانوار ج ۴، ص ۲۸۲

([۱۱۱]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۹۹

([۱۱۲]) عبس: ۲۴

([۱۱۳]) رجال الكشي ص ۴

([۱۱۴]) عبس: ۲۵

([۱۱۵]) عبس: ۲۶

([۱۱۶]) الكافي ج ۱، ص ۳۴

([۱۱۷]) الحج: ۵

([۱۱۸]) عبس: ۲۷

([۱۱۹]) عبس: ۲۸

([۱۲۰]) عبس: ۲۹

([۱۲۱]) الكافي ج ۱، ص ۳۲

([۱۲۲]) عبس: ۳۰

([۱۲۳]) عبس: ۳۱

([۱۲۴]) عبس: ۳۲

([۱۲۵]) از اول درس تا به اين‏جا از يادداشت برادران تنظيم شده است.

([۱۲۶]) ( انّ حبّ الدنيا يعمي و يصمّ ) الكافي ج ۲، ص ۱۳۶ ــ ( … كما في المثل الساير : حبّ الشي‏ء يعمي و يصمّ ) الفطرة السليمة ج ۱، ص ۷

([۱۲۷]) الاحزاب: ۴

([۱۲۸]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۹۲

([۱۲۹]) بحار الانوار ج ۱، ص ۱۸۳

([۱۳۰]) الكافي ج ۲، ص ۲۹۸

([۱۳۱]) بحار الانوار ج ۴۷، ص ۹۵

([۱۳۲]) العنكبوت: ۶۹

([۱۳۳]) الحج: ۴۷

([۱۳۴]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۸۴

([۱۳۵]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۸۴

([۱۳۶]) الحج: ۵۲

([۱۳۷]) از اين قسمت تا پايان درس از يادداشت‏ها تنظيم شده است.

([۱۳۸]) سبأ: ۱۸

([۱۳۹]) سبأ: ۱۸

([۱۴۰]) مرآة الانوار ص ۱۸۵

([۱۴۱]) الكافي ج ۱، ص ۳۴

([۱۴۲]) الكافي ج ۱، ص ۳۲۵

([۱۴۳]) الكافي ج ۱، ص ۳۲۵

([۱۴۴]) رساله سير و سلوك سيّد بزرگوار اعلي اللّه مقامه ص ۴۶

([۱۴۵]) الفلق: ۴

([۱۴۶]) سبأ: ۱۸

([۱۴۷]) بحار الانوار ج ۱۰۲، ص ۱۵۰

([۱۴۸]) (سئل الصادق۷ عن تفسير التقوي فقال: هي ان لايفقدك اللّه حيث امرك و لايراك حيث نهاك) بحار الانوار ج ۷۰، ص ۲۸۵

([۱۴۹]) از فقرات دعاء امام صادق۷ در روز عرفه: بحار الانوار ج ۹۸، ص ۲۶۰

([۱۵۰]) بحار الانوار ج ۳۹، ص ۲۴۶

([۱۵۱]) آل عمران: ۹۶

([۱۵۲]) مرآة الانوار ص ۹۲

([۱۵۳])  النور: ۳۶

([۱۵۴]) قرآن محشّي، سوره نور: ۳۶

([۱۵۵]) النور: ۳۶

([۱۵۶]) الذاريات: ۴۷

([۱۵۷]) البقرة: ۱۴۸

([۱۵۸]) الاثني عشرية: الباب الرابع، الفصل الاثني عشر، ص ۱۹۴

([۱۵۹]) رساله سير و سلوك سيد بزرگوار اعلي الله مقامه ص ۳۵

([۱۶۰]) الكافي ج ۱، ص ۶۹

([۱۶۱]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۰۵

([۱۶۲]) النور: ۳۷

([۱۶۳]) النحل: ۶۹

([۱۶۴]) آل عمران: ۱۰۳

([۱۶۵]) الرحمن: ۹

([۱۶۶]) الاسراء: ۳۶

([۱۶۷]) الاسراء: ۳۷

([۱۶۸]) الاسراء: ۳۸

([۱۶۹]) الرحمن: ۱۰

([۱۷۰]) عمّ: ۱ الي ۳

([۱۷۱]) يس: ۱۲

([۱۷۲]) النباء: ۶ و ۷

([۱۷۳]) النحل: ۶۹

([۱۷۴]) بحار الانوار ج ۹۰، ص ۶۱

([۱۷۵]) ( عن ابي‏جعفر۷ قال للراوي تروي ما يروي الناس في سلمان: ادرك علم الاوّل و علم الآخر؟ قلت: نعم. قال فهل تدري ما عني؟ قلت: يعني علم بني اسرائيل و علم النبي۹٫ قال۷ ليس هكذا يعني! ولكن علم النبي و علم علي صلوات اللّه عليهما و امر النبي۹ و امر علي۷) نفس الرحمن ص ۵۲

([۱۷۶]) از اصل حسين بن حمدان ـ فرمايش امام صادق۷ به مفضل در شرح خطبه اميرالمؤمنين۷: مجموعة الرسائل ۲۳ ص ۲۸۳

([۱۷۷]) (روي سبيل اللّه علي و ذرّيّته) تفسير العياشي ـ (عن علي۷ الائمّة من آل محمّد : السبيل الي اللّه). مرآة الانوار ص ۱۸۵

([۱۷۸]) فصلت: ۵۳

([۱۷۹]) تأويل الآيات ص ۲۲۵

([۱۸۰]) فصلت: ۳۰ و ۳۱

([۱۸۱]) النمل: ۶۲

([۱۸۲]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۲۲۶

([۱۸۳]) الدهر: ۳۰

([۱۸۴]) الكافي ج ۱، ص ۳۲

([۱۸۵]) بحار الانوار ج ۲۶، ص ۱۳

([۱۸۶]) حديث مفضل در معرفت ظهور خداوند: الرسائل ج ۲، ص ۳۱۲

([۱۸۷]) الحجر: ۳۸ و ص: ۸۱

([۱۸۸]) از دعاي «سيفي صغير» معروف به «دعاي قاموس»: صحيفه علويّه ثانيه، دعاء ۴۸، ص ۱۴۱

([۱۸۹]) النساء: ۶۹

([۱۹۰]) بحار الانوار ج ۲۴، ص ۳۱

([۱۹۱]) بصائر الدرجات ص ۴۸۹

([۱۹۲]) زيارت جامعه كبيره، مستدرك الوسائل ج ۱۰، ص ۴۲۱

([۱۹۳]) دعاي توجه، الكافي ج ۲، ص ۵۴۴

([۱۹۴]) دعاي نيمه شب: الكافي ج ۲، ص ۵۳۸

([۱۹۵]) حديقة الاخوان ص ۳۹  ( … و سيد بزرگوار فرمودند: آن شخص خود آن بزرگوار بود.)

([۱۹۶]) الدهر: ۳۰

([۱۹۷]) القمر: ۵۰

([۱۹۸]) الرحمن: ۳

([۱۹۹]) النساء: ۸۲

([۲۰۰]) المجلي ج ۱، ص ۱۶۷

([۲۰۱]) سبأ: ۱۸

([۲۰۲]) النحل: ۴۳

([۲۰۳]) النحل: ۴۳ و ۴۴

([۲۰۴]) العنكبوت: ۶۹

([۲۰۵]) الحديد: ۴

([۲۰۶]) ق: ۱۶

([۲۰۷]) يونس: ۶۲

([۲۰۸]) الزخرف: ۸۶