پیشگفتار مباحث دروس شرح الزیارة
جلد سوم – قسمت دوم
سید احمد پورموسویان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۶۸ *»
درس ۱۰۹
(يكشنبه / ۸ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r اسفار اربعه از نظر بزرگان (اع)
r نقل عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع)
r سفر اول
r سفر دوم
r سفر سوم
r سفر چهارم
r آثار چهار سفر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۶۹ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
بحث رسيد به اينكه سلوك الي اللّه و طينمودن مدارج كمال براي انسان به چه نحو است و اجمالاً بياناتي كه از حكما و عرفا رسيده بود عرض شد كه ميگويند: نهايت سفر انسان؛ يعني مراتبي كه انسان سلوك ميكند چهار سفر است به همان ترتيبي كه عرض شد.
حال همين چهار سفر را مشايخ اعلي اللّه مقامهم هم براي انسان و براي همه خلق ذكر ميفرمايند ولي چون بحث در انسان است در باره انسان ذكر ميفرمايند. اين چهار سفر بهطور اجمال در اين دنيا تمامش براي كساني فراهم ميشود كه قريه ظاهره خواهند شد و سايرين كه نميتوانند اين اسفار چهارگانه را طيكنند از ايشان اخذ كنند و رجوع به ايشان كنند و در هر قريهاي كه هستند ايشان را براي رسيدن به «قراي مباركه» وسيله و واسطه قرار بدهند. چون براي همه انسانها اين چهار سفر روي عوارض و اعراضي كه مبتلا هستند، ميسر نيست. انسانها كه از آنها تعبير ميآوريم به انسانهاي ناقص و رعيت چون در اثر اينكه نتوانستهاند به حسب اعراض دعوت و خطاب اقبل را اجابت كنند بلكه ادبر را اجابت كردهاند و ادبار كردهاند اما اقبل را نميتوانند اجابت كنند روي اعراضي كه در اينها است و جهاتي كه مانع است و اين موانع براي اينها طوري است كه در اين دنيا برطرف نخواهد شد طوري در اين موانع قرار گرفتهاند كه اين موانع برطرف نميشود. اين چهار سفر به حسب عادي براي اينها قابل طيشدن
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۰ *»
نيست. اينها بايد به كساني كه اين سفرها را طيكردهاند رجوع كنند و به قراي ظاهره احتياج دارند، قراي ظاهره بين رعيت و بين قراي مباركه ائمه هدي:.
اينجا اول اختلاف با حكما و عرفا معلوم ميشود كه حكما و عرفا اين چهار سفر را براي همه نوع انسان يك امر ميسر ميدانند اما در مكتب حق اولاً طي اين چهار سفر براي معصومين:بعد براي انبياء و بعد براي كاملين به حسب رتبههاي خودشان ميسر است اما براي غير اين بزرگواران ديگر ميسر نيست و اينها وظيفهشان رجوع به كساني است كه اين اسفار را طيكردهاند.
اما اين چهار سفر بهطور اجمال طبق اصطلاح مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم، عبارتي از سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف در اين باره هست كه دلم ميخواهد عين عبارت ايشان را تيمّناً و تبرّكاً يادداشت كنيد ميفرمايد: «اعلم انّ الخلق بأجمعهم سائرون و مسافرون الي المبدء» تعبيرات را هم توجه ميكنيد كه چقدر فرق ميكند و بهخصوص با توجه به اصل اصطلاح «اعلم انّ الخلق بأجمعهم سائرون و مسافرون الي المبدء» همه خلق به سوي مبدء در سير و در سفرند «و سيرهم منحصر في اربعة اسفار» سير ايشان منحصر در چهار سفر است. «السفر الاوّل من الخلق الي الحقّ» سفر اول از خلق به سوي حق است «و هو سفر كثير الاخطار» سفري است كه خطرهاي زيادي دارد «بعيد المنازل» منزلهاشان با فاصله و دور است «صعب المراحل» مرحلههايش مشكل است «و كليّات منازله الف الف» كليات اين منازل هزار هزار است «و هو السير بقدم التوجّه و الاقبال للصعود الي العوالم الالهيّة» اين سير به وسيله قدم توجه و قدم اقبال و روآوردن براي صعود به عوالم الهيه است. كدام عوالم الهيه؟ «التي قد نزل منها» شخص مسافر همين عوالم را در سير و قوس نزولي نزول كرده و همين عوالم را طيكرده، در خطاب ادبر ادبار كرده و همه اين عوالم نزولاً طيشده اما حالا صعوداً طيميكند به منظور اينكه اين كمالات در او بالفعل بشود و خودش اين كمالات را
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۱ *»
اكتساب كند تا پايش حساب بشود.
آنوقت اجمالاً اين عوالم را ذكر ميفرمايند كه از اينجا كه صعود ميكند چه عوالمي را بايد طيبكند، اين مراحل چطور طيميشود «من عالم الاعراض» مبدء اين سفر از عالم اعراض شروع ميشود «الي عالم الاجسام الثانويّة» از عالم اعراض بايد به مرحله اجسام ثانويه، جسم ثانوي برسد «الي الاجسام الاوليّة» از اجسام ثانويه به اجسام اولي برسد «الي قطر كان طالع الدنيا فيه سرطان» به مركزي برسد كه طالع دنيا در برج سرطان باشد «و الكواكب في اشرافها» كواكب هركدام در شرف خود باشند، شمس در شرف خودش باشد كه ميگوييم شرف شمس، قمر در شرف خودش شرف قمر، همه كواكب در شرف خودشان باشند. اين سفر ادامه دارد «الي وقت الظهر» تا به وقت ظهر برسد كه شمس وجود در زوال و نصف النهار قرارگرفته باشد «في بدء الكون الجسماني» به مبدء جسماني و كيان جسماني برسد «عند تقدّم النهار علي الليل» به آنجايي برسد كه روز مقدم بر شب است. در اينجا چون در عالم اعراضيم شب مقدم بر روز حساب ميشود، مثلاً امشب شب دوشنبه است اما آنجا شب تتمه روز است و جزء روز حساب ميشود امروز كه يكشنبه بود امشب هم شب يكشنبه است امشب كه ميآيد شب يكشنبه است تتمه يكشنبه حساب ميشود بر عكس اينجا است. «عند تقدّم النهار علي الليل قبل وصول الآفاق المائلة» قبل از اينكه آفاقهايي كه ميل پيدا كردهاند و منحرف شدهاند به افقهاي اصليّه برسد «و تحقق المشارق و المغارب» يعني قبل از اينكه مشرقها و مغربها پيدا بشود، در اثر اعراض مشرقها و مغربها پيدا ميشود «قبل وصول الآفاق المائلة و تحقق المشارق و المغارب و المغربين و المشرقين» حتي قبل از اينكه دو مغرب و دو مشرق پيدا بشود و يك مغرب و يك مشرق بيشتر نباشد.
ديگر «مشرق امداد» «مغرب استمداد»، تمام فيوضات از جايي كه طلوع ميكند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۲ *»
مشرق است. جايي كه آن فيوضات به قوابل ميرسد و به شكل مقبولات در ميآيد آنجا مغرب است. يا فرض بفرماييد مشرق استمداد كه استمداد شروع ميشود و مغرب امداد كه امداد تعلق ميگيرد. در هر صورت «الي وراء جبل قاف» سير و سلوك تا وراء جبل قاف ادامه دارد «و مشاهدة الشمس و القمر الاربعين» فرمودند: ان من وراء شمسكم هذه اربعين عين شمس،([۱]) همينطور چهل قمر و مشاهدهكردن شمسها و قمرهاي چهلگانه «و افلاكها و حواملها» افلاك آن چهل شمس، آن چهل قمر، حوامل و حاملها يعني برجها «و تداويرها و الوانها و طبايعها و انظار كواكبها و اختلاف امزجتها و اقطابها و دوائرها و اكوارها» تمام اين چهل شمس و اين چهل قمر را كه خلاصه مراتب همين عوالم جسمانيه دنيويه است تمام اينها را بايد مشاهده كند «و مشاهدة الشمس و القمر الاربعين و افلاكها و حواملها و تداويرها و الوانها و طبايعها و انظار كواكبها و اختلاف امزجتها و اقطابها» هر كدام قطبي دارند «و دوائرها» و به دور قطب در حركتند «و اكوارها» كورها و حالاتشان، اين دوران كه تمام ميشود هنوز مراحل اين سفر ادامه دارد «الي عالم جابلقاء و جابلساء» اول به سرزمين عالم مثال قرار ميگيرد عالم هورقليا «الي عالم جابلقاء و جابلساء و هورقليا بعد السير في اطوار جزيرة الخضراء الي الجنتين المدهامّتين» اين مراتب مراتب مثال است طي مراتب مثالي بعد از سيركردن در طورهاي جزيره خضراء است.
آنوقت به جنّتين مدهامّتين منتهي ميشود كه فرمودند در زمان ظهور در پشت كوفه ظاهر ميشود پشت مسجد كوفه، اينها را بايد طيبكند «و مشاهدة تلك العوالم و المقامات بالاثر و العين» اين عوالم و مقامات را بايد مشاهده كند هم به شكل اثريت، آثارشان، اشباحشان و هم به شكل عينيت، مشاهده عياني هم داشته باشد «الي عالم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۳ *»
المثال و مبدء الخيال و البرزخ بين الغيب و الشهادة و الظهور و الكمون و الخفاء و البروز» مرتب اين طي مراتب ادامه دارد تا اين مسافرت ميرسد به مبدء عالم مثال و مبدء خيال و برزخ بين غيب و شهاده و برزخ بين ظهور و كمون و خفاء و بروز. «و هو قوله تعالي و ممّا يعرشون» كه مما يعرشون عرش و عريشه اين است كه بين دو تا درخت را با برگها و شاخههاي درخت تقريباً تختي بيپايه گهوارهوار ميزنند كه پايههايش به خود درختها متصل است، اين را به اصطلاح عرب عريشه ميگويند حالا ما سايهبان ميگوييم آيه شريفه مما يعرشون اشاره به مراتب عالم برزخ است و همه برزخها را ميشود عريشه گفت به اين اعتبار كه برزخ بين عالم غيب و شهاده است و متصل ميشود به عالم مواد «الي عالم الموادّ و ينبوع الاجسام و الاجساد» اين سير تا عالم مواد ادامه دارد. ماده و محل سرچشمه عالم اجسام و اجساد هم ديگر همان مواد است «الي عالم الطبيعة» سير تا عالم طبيعت ادامه دارد كه «مثال الحقيقة» عالم طبيعت در عالم اجسام مثل فؤاد براي مراتب غيب است مثال حقيقت است؛ يعني مثال فؤاد است.
فؤاد در مراحل غيبي بالنسبه به عقل و روح و نفس چه موقعيتي دارد؟ همينطور عالم طبيعت هم در عالم جسمانيت و شهاده آن حكم را دارد، مثال او است. «الي عالم النفوس» سير تا عالم نفوس ادامه دارد. «الي عالم الارواح الي عالم العقل المنخفض و العقل المستوي و العقل المرتفع الي الوجود المنبسط الي الوجود المطلق» اينها همه طي مراحل اين سفري است كه سفر اول است، همه سير از خلق است «الي الآيات و العلامات» تا اينكه به آيات و علامات خداوندي منتهي ميشود «من قوله تعالي» كه اين آيات و علامات اشاره در اين آيه شريفه است «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انّه الحقّ» بعد از آيات و علامات «الي الاسماء و الصفات و ظهور التجليات الي الاسم الاعظم الاعظم الاعظم الي الذكر الاعلي الاعلي الاعلي» تا اينجا سفر اول است كه «من الخلق» از عالم اعراض شروع شد «الي الحقّ» به ذكر اعلاي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۴ *»
اعلاي اعلاي حق منتهي شد نه به ذات مقدس خداوندي. ببينيد اصطلاحات كاملاً متفاوت است اين بر اساس وحي و قرآن و احاديث است اما آن اصطلاحات نه، آنجا منتهيشدن به ذات و فناء در ذات است اما اينجا منتهيشدن به اسم اعظم اعظم اعظم و ذكر اعلاي اعلاي اعلا است كه حقيقت محمديه۹ است ميفرمايند: «و هنا منتهي السفر الاوّل» اينجا انتهاي سفر اول است.
«و السفر الثاني السفر في الحقّ بالحقّ و هو الفناء و البقاء و السكر و الصحو و كشف سبحات الجلال من غير اشارة و محو الموهوم و صحو المعلوم و هتك الستر لغلبة السرّ و جذب الاحديّة لصفة التوحيد و الاحديّة المحضة و الغيب المطلق مقام القدس و سرّ الانس و اصل المحبة بل مقام المحبوب و حجب المحبة» حجب همان حجاب است «و حجب المحبة و هنا مقام محو ذكر الغير بالمرّة و الدخول في لجّة بحر الاحديّة و طمطام يمّ الوحدانيّة بلا اسم و لا رسم و لا ذكر و لا اشارة و لا عبارة و هو الموطن الاصلي و غاية قصد الطالبين و منتهي رغبة الراغبين» اينها هم اصطلاحاتي است كه مأخوذ از احاديث ائمه:است الفناء همان است كه حضرت امير۷در وصف نفس كليه الهيّه فرمودند فناء في ذات اللّه نه! بلكه فناء در مظاهر و ظهورات الهيّه و البقاء بابقاء اللّه مثلاً. سكر و صحو كه ميفرمايند نه سكر صوفيانه، سكر الهي مقصود است صحو هم همان صحوي است كه حضرت امير در حديث حقيقت فرمودند. همچنين «كشف سبحات الجلال من غير اشارة» تمام اينها بياناتي است كه در احاديث رسيده است «مقام القدس، سرّ الانس، اصل المحبة، مقام المحبوب» و در جايي ديگر خود محبت هم حجاب شناخته ميشود كه بهطور كلي ذكر غير محو ميشود. و دخول در لجه بحر احديت و طمطام يمّ وحدانيّت البته بدون اسم و رسم و اشاره و عبارت كه موطن اصلي است و غايت قصد طالبين است و منتهاي رغبت راغبين است. اين سير دوم است كه به اينجا انتها پيدا ميكند با اينكه لايتناهي است اما انتها پيدا ميكند. و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۵ *»
معناي اين سفرها اين نيست كه بالعرْض باشد؛ يعني در عرض يكديگر باشد نه اينها هميشه با هم است؛ يعني در عين حالي كه سفر اول است سفر دوم هم موجود است، سفر سوم هم موجود است، سفر چهارم هم براي اهلش موجود است دائماً اين چهار سفر با هم است نه اينكه بهاينطور باشد كه يكيش تمام بشود بعد سفر ديگر شروع بشود بلكه به اين معنا است كه دائماً اين سفرها برايشان موجود است.
سفر سوم: «و السفر الثالث السفر من الحقّ الي الخلق و هو الصحو بعد السكر و السكر بعد الصحو» قبلاً عرض كردهام انشاءاللّه در خاطرتان هست، فرق بين شيخ مرحوم و سيد مرحوم اين است كه شيخ مرحوم بيشتر تعابيرشان و لسان شريفشان حكمت است عرفان ضمني است خيلي ضمني است و سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف به عكس شيخ مرحوم لسانشان بيشتر لسان عرفان و لسان حكمتشان تقريباً تبعي و ضمني است. سر و كار شيخ مرحوم بيشتر با حكما بوده و حكما مورد توجهشان بودند، عرفا در ضمن كوبيده ميشدند. سيد مرحوم نه، بيشتر نظرشان به عرفا بوده و به حكما ضمناً ميرسيدند از اين جهت رشته تأويل و عرفان در دست سيد بزرگوار بيشتر است و قرار هم همين بوده. ديگر اگر شيخ مرحوم ميخواستند ابتداءً وارد اينطور مباحث بشوند و به اين ترتيب بيان بفرمايند و آن تعابير را ميداشتند فوراً به عارف و صوفي متهمشان ميكردند ايشان را به متصوفه ميچسباندند ولي مقصودشان حكمت بوده از اين جهت بايد به لسان اهل حكمت حرف بزنند و بگويند ايشان حكيم است اما سيد بزرگوار با توجه به تبعيتشان از شيخ مرحوم و قبولكردن مقام ايشان ديگر اين مطلب به ايشان نميچسبد كه ايشان صوفي هستند، ايشان عارفاند. نه، لسانشان لسان عرفان است چون تابع شيخ مرحوماند و در مباني تبعيت از ايشان دارند و مورد تأييد ايشانند و نميشود كه صوفي مورد تأييد ايشان باشد. روي اين جهت تصوف ديگر به ايشان نميچسبيد هرچه هم ميخواستند زور بزنند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۶ *»
نميشد. لسان ايشان لسان عرفان است بيشتر به زبان عرفان فرمايش دارند. يا آن تعبيري كه آقاي مرحوم فرمودند: كه شيخ مرحوم ظاهر علم را بيان فرمودند و سيد بزرگوار تأويل علم را بيان فرمودند. بعد فرمودند: من باطن علم را ظاهر كردم.
حالا از اين جهت تعابير اين بزرگوار خيلي نزديك به عرفان است البته عرفان حق «و هو الصحو بعد السكر و السكر بعد الصحو و البقاء بعد الفناء و الوجود بعد العدم و الوجدان بعد الفقدان و العدم بعد الوجود و الفقدان بعد الوجوان» ما فقط الفاظ ميگوييم ديگر اينها اموري ديگر است كه ما بيخبريم كه چه مطالبي است! تيمّناً الفاظ را ميگوييم «و في هذا السفر يمرّ بالعوالم التي مرّ بها و يشاهدها و ينظر اليها من حيث اشراف المبدء عليها و احاطته في سيره فيها و اليها» البته در اين سفر كه سفر سوم است سالك به عوالمي مرور ميكند كه از همين عوالم قبلاً در سفر اول گذشت و حالا در اين سفر به همين عوالم برميگردد اما با اين تفاوت كه در سفر اول نظر نظر خلقي بود و مراتب خلق را طيميكرد اما حالا كه برميگردد به شكل احاطه است بر همه اينها احاطه پيدا كرده و تقريباً شكل مبدئيت به خود گرفته، ديگر صفت مبدئيت بر اينها مسلط است، و آنها را مشاهده ميكند و به اين عوالم نظردارد از حيث اشراف مبدء بر اين عوالم و احاطهاي كه در اين سيرش در اين عوالم و بر اينها دارد. «و هو في كلّ عالم ناظر الي اطواره و اكواره و ادواره و اوطاره بجميع ما لها و منها و اليها و فيها و بها و عنها و عليها و عندها كلّ ذلك علي جهة المشاهدة و الاحاطة حسب مقامه و مرتبته» به اينطور شخص سالك در اين سفر سوم بر جميع عوالم محيط ميشود.
«و السفر الرابع السفر في الخلق بالحقّ و هو في الخلق بعين الحقّ» آنها ميگفتند به ذات حق «بعين الحقّ» اين سفر در خلق است اما به حق، و معنايش اين است كه در خلق است اما به عين حق است؛ يعني در اين سفر با چشم حقي و با ديد خدايي سلوك ميكند «و هو قطب الوجود» شخصي كه در اين سفر چهارم سلوك ميكند قطب الوجود
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۷ *»
است «و الناظر في الغيب و الشهود و هو الذي قال تعالي فيه في الحديث القدسي» در وصفش فرموده «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها ان دعاني اجبته و ان سألني اعطيته و ان سكت عنّي ابتدأته» در اين سفر چهارم است كه «و هو القرية الظاهرة للسير الي القري المباركة التي امر الناس بالسير فيها ليالي و ايّاماً آمنين» ديگر از اين قراي ظاهره ميشود «و هذا السائر في هذا السفر» يعني كسي كه در اين سفر سير ميكند اين كيست؟ «و هذا السائر في هذا السفر عين اللّه الناظرة و يده الباسطة و هو الانسان الكامل و الولي الذي يرجع اليه المفضول و الفاضل» همه بايد رجوعشان به او باشد «و اما ما سواه» افراد انساني ديگر «ممّن لميقطع هذه الاسفار و لميشاهد تلك المنازل و الديار المنحطّ المقام عن ذيالمرام و لايصدق عليه اسم الانسان علي الحقيقة بل علي الظاهر من حيث الصورة الظاهرة لا غير» ديگر اگر به اينها انسان گفته ميشود از جهت ظاهر انسانند و الاّ انسان بر اينها صادق نيست.
بعد اموري را ذكر ميفرمايند كه اين اشخاص كه اين اسفار را طيكردهاند فرقشان از نظر مراتب ذكر با ديگران چيست، ميفرمايند: علماي ظاهر مثلاً يك كلمه كه ميشنوند آن كلمه را حمل بر همان معناي ظاهر ميكنند، يكقدري ترقي كرده باشند، يكقدري بيشتر. بعد راجع به انساني كه اين چهار سفر را طيكرده ميفرمايند اين اگر يك كلمهاي را شنيد آن كلمه را ميتواند با جميع اين عوالمي كه طيكرده تطبيق كند مثلا كلمه آسمان ميشنود جميع اين عوالم را كه طيميكند تمام آسمانهاي آن عوالم به نظرش ميآيد و ميتواند اين كلمه را با همه آنها تطبيق كند. زمين كه گفته ميشود يا زمين كه ميشنود، ميتواند كلمه زمين را بر تمام اين عوالمي كه طيكرده در رفتن و در برگشتن، همه اينها را به همانطوري كه طيكرده و برگشته و مشاهده كرده تطبيق كند و معنا كند. كسي كه اين چهار سفر را طيكرده يكچنين احاطهاي دارد. تا اينكه درباره اين شخص ميفرمايند: «فمن اكمل الاسفار فلا غاية لعلمه و لا نهاية لسيره» كسي كه اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۸ *»
چهار سفر را طيكرده براي علمش غايتي نيست و براي سيرش نهايتي نيست. «و يحمل كلمة واحدة الي ما شاء من انواع العلوم» يك كلمه را ميتواند به انواع علوم حمل كند «لاسيما اذا كان الكلام جارياً علي النظم الاعتدالي و الترتيب الطبيعي» خصوصاً اگر آن كلامي هم كه صادر ميشود و از شخصي كه به دستش ميرسد، نظم طبيعي و اعتدالي داشته باشد ديگر ميتواند به خيال راحت در جميع عوالم پيدايش كند.
حالا در ضمن مقامشان را هم ذكر ميفرمايند و اشاره به مقام خودشان مينمايند ميفرمايند: «و تصديّنا لذكر ما شهدناه من تلك العوالم و ما رأيناه من رسم تلك المعالم» ما متصدي شديم كه بيان كنيم آنچه را كه از اين عوالم ديديم و از رسم آن معالم مشاهده كرديم «و نحمل الكلام علي لسان اهل الشهود» و سخن را بر زبان اهل شهود حمل ميكنيم «الخارجين عن مقام الجدال» اهل مجادله و جدال نيستند «و الواصلين الي محلّ الوصال» كسانيكه به محل وصال رسيدهاند «و الناظرين الي الاشياء بعين المشاهدة و الاحاطة» با آنها ميخواهيم حرف بزنيم روي سخنمان با آنها است. آري! ٭ سخن را روي با صاحبدلان است ٭ ميخواهند بگويند ما با يكچنين اشخاصي داريم حرف ميزنيم، حرف ما با آنها است «لانّ كلامي مع من شاهد تلك الاطوار» سخن با يكچنين كساني است «و جاس خلال تلك الديار» با كسانيكه در لابلاي اين ديار و شهرها گشتهاند «انّ في ذلك لعبرة لاولي الابصار و اللّه سبحانه هو الموفّق للسداد في المبدأ و المعاد»([۲]) اين بيان اجمالي اين بزرگوار بود در بيان سفرهاي چهارگانه انشاءالله توضيحاتي از اين بزرگوار عرض ميشود و اينكه امامت امام بستگي دارد به طي اين چهار مقام البته بر حسب مقام امامت.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۷۹ *»
درس ۱۱۰
(دوشنبه / ۹ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r نقل عبارات سيد بزرگوار (اع) در اسفار اربعه به تعبير عرفاني
r سفر اول
r سفر دوم
r مقام شهود ظهور خداوند
r بررسي ادراك
r ظهور حق براي خلق
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۰ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد اصطلاحاتي كه مشايخ اعلي اللّه مقامهم در باره اسفار چهارگانه دارند از جهتي نوعاً اين فرمايشات شنيده شده و در دست داريم اما بهطور مجموع داشته باشيم با زمينه بحثهاي قبل، لازم است كه عين عبارات ايشان را ذكر كنيم مخصوصاً عباراتي كه سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه دارند كه از نظر جنبه عرفاني و توجه به حيث عرفاني بسيار بسيار شريف و لازم است كه يادداشت داشته باشيد و مخصوصاً اين عباراتي كه عرض ميكنم فرمايش ايشان است بهخصوص در باره سفر دوم كه بسيار بسيار لازم است و بحمداللّه اجمالاً هم براي همه ما معلوم است كه مراد از معرفت و سير في الحقّ بالحقّ سير در آيات تعريف و تعرّف است اما به اين بيان و به اين جامعيت مخصوصاً با توجه به ردّ عرفان اصطلاحي و عرفان بشري، يادداشتش خيلي لازم است. گرچه عبارات طولاني است اما هم در دستداشتن و هم يادداشت آنها بسيار لازم است.
اين بزرگوار به مناسب اينكه ذكر ميفرمايند مقام امامت را و مقام حجت بر خلق و حامل مرتبه انّما انا بشر مثلكم([۳]) را و حامل احاطه كليّه بر جميع خلق را و همچنين حامل رياست كليه بر جميع خلق از اهل مشرق و مغرب بلكه اهل دنيا و آخرت را،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۱ *»
شرايطي، صفاتي و لوازمي براي اين مقام ذكر ميفرمايند كه از جمله آنها اين است كه صاحب اين مقام بايد اين اسفار اربعه را طيكرده باشد و سفرهاي چهارگانه را پيموده باشد. در توضيح اين سفرهاي چهارگانه براي صاحب چنين مقامي كه البته بالتبع شامل كاملين هم هست، كاملين هم چون صاحب اين مقامات هستند آنها هم مقام امامت دارند مقام رياست دارند آنها هم بايد اين چهار سفر را به حسب مرتبه خودشان طيكرده باشند. از اين جهت كلام جامع است و مربوط به همه رؤسا است: چه رؤساي اوليّه محمّد و آل محمّد: چه رؤساي بعدي كه تابعين ايشان هستند، بايد اين چهار سفر را طيكرده باشند. اين چهار سفر را كه در اين اصطلاح به اين شكل بيان ميفرمايند خيلي جالب است مخصوصاً قسمت سفر دوم كه عرض كردم «سفر في الحقّ بالحقّ» است كاملاً امتياز اين بزرگواران از عرفا و عرفان اصطلاحي مشخص ميشود. و از بس بحمداللّه اين بيانات را از مشايخ شنيدهايم براي ما خيلي معمولي است اما به آن ديد نگاه نكنيد به ديد اول برخورد نگاه كنيد ببينيد چقدر جالب است!!! اما از بس بحمداللّه نعمت بر ما ريزش دارد در برابر فرمايشات خيلي عادي هستيم اما عرض كردم حالا كه ما با اين فرمايشات برخورد ميكنيم به عنوان اول برخورد درنظر بگيريد آنوقت ميبينيد چقدر شيرين است! چقدر جالب است! اصلاً از لذّتش ذائقه تمام نميشود. هرچه انسان اين عبارات را ميخواند ميبيند شيرينتر است، هرچه بيشتر ميخواند ميبيند باز جذابيّت و جالب بودنشان بيشتر ميشود، به اين اعتبار و به اين لحاظ انشاءاللّه خسته نخواهيد شد.
ميفرمايند: «فمنها» بعضي از آن شرايط و لوازمي كه براي صاحب اين مقام لازم است «انيكون قاطعاً مسافة الاسفار الاربعة» قطع اين مسافت را كرده باشد؛ يعني طيكرده باشد «اي يكون عند ما قال اللّه عزّوجلّ له اقبل ممتثلاً لقوله عزّوجلّ غير ناكل و لا مساهل و لا واقف حتي يقطع المقامات التحتيّة التكوينيّة حتي اذا بلغ حدّ التميّز و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۲ *»
الرشد لميقف بالميل الي الشهوات و متابعة اللذّات بل يكون سايراً الي خالق البريّات و عاملاً بقوله عزوجل و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون الي انيقطع مسافة النهاية و وصل في سيره الي ما لانهاية له فاذا وصل هذا المقام فهو نهاية السفر الاوّل الذي هو السفر من الخلق الي الحقّ» سفر اول را در اين فرمايش خيلي مجمل ميفرمايند و در آن فرمايش قبلي خيلي مفصل فرمودند. اجمالاً مراحل را در اينجا ذكر فرمودهاند. ميفرمايند: بايد اين شخص كه ميخواهد صاحب اين مقامات باشد در برابر قول خداوند كه فرموده اقبل فرمايش خدا را ممتثل باشد بدون هيچ نكول و مساهله، سهلانگاري و بدون توقف بهطوري كه تمام مقامات تحتيه تكوينيه را طيكند مقامات تكويني كه طيبشود به حدّ تميّز انساني ميرسد، به حدّ اول تكليف بشري ميرسد كه به حسب ظاهر و نوع بشر ميگويند به حد «تكليف» رسيده تا اين حد را «مقامات تحتيه تكوينيّه» ميگويند، اينها همه را طيكرده حالا كه رسيده به اينجا، ديگر اينجا توقف نكند به اينكه تمايل به شهوات و متابعت لذّات داشته باشد بلكه سير خود را بهسوي خالق بريات ادامه بدهد و به اين فرمايش عمل كند و لايلتفت منكم احد التفات و توجه به ما قبل نداشته باشد از همه ماقبل قطع علاقه كرده باشد و سير را ادامه بدهد تا اينكه مسافت نهايي را طيكرده و در سيرش برسد بمالانهاية له، به اينجا كه ميرسد سفر اوّل تمام است كه «سفر من الخلق الي الحقّ» باشد.
اما سفر دوم كه شروع ميشود اينجا بياناتي دارند و توضيح در باره اين سفر كه امتياز اين فرمايشات با عرفان اصطلاحي است و خيلي هم لازم است البته عرض كردم براي ما خيلي راحت است، به بركت فرمايشاتشان بدون اضطراب و تزلزل و دغدغه مطلب تمام است از بس فرمايشات نورانيت داشته و نوعاً هم خيلي شنيدهايم براي ما خيلي راحت است. اما كسي در مطالعه باشد در برخورد ابتدائي چقدر براي او جالب است؟ خدا ميداند چقدر شيرين است! و چون اين فرمايشات در زمينه اين سفر دوم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۳ *»
تقريباً يك دوره ذكر معارف است، از اين جهت حيفم ميآيد اين عبارات را نخوانيم و يادداشت نداشته باشيم. از اينجا ميفرمايند: «فلمّا خرق حجاب الحدود و وصل الي مقام الشهود و هو مبدء السفر الثاني الذي هو السفر في الحقّ بالحقّ فهناك يري اللّه برأي العين و هي العين التي جعلها اللّه سبحانه في العبد ليشاهد بها ظهوره لا ذاته فانها هي المجهول المطلق و الغيب الذي لايدرك» وقتي كه شخص سالك در سير و سفر اول حجاب حدود را پاره كرد و رسيد به مقام شهود، اول مقام شهود اول سفر دوم است كه «سفر في الحقّ بالحقّ» است در اينجا خدا را به رأي العين ميبيند ديدن با چشم، با چشم خدا را ميبيند اما آن چشمي كه خدا در بندهاش قرار داده تا با آن چشم ظهور خدا را ببيند نه ذات خدا را چرا؟ چون ذات خداوند مجهول مطلق است و غيبي است كه درك نميشود.
«ولكنّ اللّه عزّوجلّ» عرض كردم اينها خيلي براي ما معمولي شده اما شما به همان شيريني ابتدائي درك كنيد تا آن شيرينيش به مذاقتان تازه بيايد، براي ما كه خيلي تازه است اصلاً هر دفعه كه قرائت ميكنم يا فرمايشي در اين زمينهها ميبينم خيلي تازه است، گويا اصلاً اول مطلب است از بس شيرين است بحمداللّه كهنه نشده، عين قرآن شيرينيش هميشه احساس ميشود، مخصوصاً فرمايشات سيد بزرگوار در زمينه عرفان كه سبحان اللّه همان عرفان قرآن است، همهاش تازه است و همهاش شيرين است هميشه اينطور است. «ولكنّ اللّه عزّوجلّ لمّا كان ازليّاً انقطع الممكن عنه و عن معرفته وصف نفسه لهم بهم فلمّا كان وصفه لايشبه وصف المخلوقين لانّه ليس كمثله شيء فيجب انيعطيهم مشعراً و عيناً يدركون بها ذلك الوصف خاصّة» هرچه بيشتر هم انشاءاللّه مطالعه بكنيد به نكاتش بيشتر برميخوريد. ميفرمايند: لكن چون خداوند ازلي بود و وقتي ازلي باشد ديگر ممكن از او ممتنع است و از او انقطاع دارد نميشود به هيچوجه به او وصل بشود و همچنين ممكن از معرفت او انقطاع دارد پس خود را
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۴ *»
براي ايشان به ايشان وصف فرمود و چون وصف خدا شبيه وصف مخلوقين نيست چون چيزي مثل او نيست، از اين جهت در حكمت واجب و لازم شد كه به خلقش مشعري و چشمي عطا بفرمايد كه به آن چشم مخصوص آن وصف را درك كنند يعني ديگر با آن چشم هيچ چيزي را نميشود ديد كه اگر چيز ديگري ديده شد آن چشم آن چشم نيست. با آن چشم جز وصف حق چيزي را نميشود ديد فقط مخصوص وصف حق است. با آن چشم، وصفي كه خدا خودش را به آن وصف، وصف فرموده درك ميشود.
«فانّ القوي المدركة لابدّ انتكون بينها و بين مدركاتها مناسبة ليصحّ الادراك بل الادراك ليس الاّ وقوع المدرَك في المدرِك اي ظهور المدرك له و ذلك الظهور ليس الاّ عين ما عند المدرك علي المراتب كلّها فلايصحّ انيكون المدرك مبايناً للمدرك و الاّ لميقع الادراك» يك قاعده كلي در شناخت مسأله ادراك كه از مسائل بسيار مهم جهانشناسي است خود مسأله ادراك، علم، كيفيت معرفت و بهطور كلي شناخت در باره همه موجودات و از جمله در معرفت خدا نتيجهگيري ميشود، قاعده كلي اين است كه قواي مدركه خواه و ناخواه بايد بينشان و بين مدركاتشان مناسبتي باشد تا مسأله ادراك انجام بشود اصلاً خود شناخت واقع بشود علم و ادراك رخ بدهد. چون ادراك نيست؛ يعني حقيقت ادراك نيست مگر وقوع مدرَك در مدرِك. اين همان تعبيري است كه در حكمت آورده شده: اتحاد عاقل و معقول، اتحاد حاسّ و محسوس كه بهطور كلي يك مسألهاي است كه مورد بحث است. ايشان ميفرمايند: اصلاً ادراك، حقيقت ادراك رخ نميدهد مگر به اينكه مدرَك در مدرِك واقع بشود. و ميدانيم مدرَك به حقيقت و ذاتش در مدرك قرار نميگيرد بلكه به ظهورش در مدرك قرار ميگيرد و اين ظهور چيزي نيست كه از خارج ذات مدرك پيدا بشود بلكه هماني است كه در نزد مدرك است، چيزي از خارج ذات مدرِك داخل ذات مدرك نشده داخل اين قوه مدركه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۵ *»
نشده، در همه مراتب اينطوري است. بنابراين مدرَك با مدرِك دو شيء مباين و جدا نيستند و اگر جدا باشند ادراك تحقق پيدا نكرده، حقيقت ادراك نيست.
بعد از توجه به اين قاعده كلي در مسأله ادراك كه عرض كردم اصلاً يك ديد عميق مربوط به هستي و جهان است كه هرچه براي ما از جهان باشد: محسوساتمان باشد در علوم انطباعي و همينطور مراتب ديگر، چطوري است؟ در همه اين موارد ادراكي مسأله اين است كه اين اصل ادراك و حقيقت ادراك است. روي اين جهت «فوجب انيكون بين العين التي تدرك ظهور الحقّ سبحانه و معرفته و العين التي تدرك ظهور المخلوقين تمييزاً كاملاً مطلقاً و الاّ لعرف اللّه بصفات المخلوقين» روي اين قاعده كه ذكر شد واجب و لازم است كه بين آن چشمي كه ظهور خدا و معرفت خدا را درك ميكند و آن چشمي كه ظهور مخلوقين را درك ميكند كاملاً جدايي باشد، اين دو دو چشم باشند نميشود يك چشم باشد، اين حتماً بايد دو چشم باشد «كاملاً مطلقاً» از همه جهات و اگرنه خدا به صفات مخلوقين شناخته شده است. اگر بخواهيم بگوييم فرقي نميكنند با همان چشمي كه خلق را ادراك ميكنيم، ظهور خدا را هم ادراك ميكنيم با همان چشمي كه ظهور مخلوقين ادراك ميشود ظهور خدا هم ادراك ميشود، لازمهاش اين ميشود كه خدا به صفات مخلوقين و نوع ظهور مخلوقين شناخته شده.
«لان تلك القوّة محدودة لاينطبع فيها و لاينعكس عنها الاّ محدوداً كما قال مولاي اميرالمؤمنين۷ انّما تحدّ الادوات انفسها و تشير الآلات الي نظائرها فاذا وجب التمييز وجب انلايكون تلك القوّة محدودة بالحدود الخلقيّة التمييزيّة» ميفرمايند: آن قوّههايي كه به آن قوّهها و مدارك ظهور مخلوقين ادراك ميشود آنها قوّههاي محدودند و در آن قوّهها انطباع پيدا نميكند و از آن قوّهها انعكاس پيدا نميكند مگر محدود. ببينيد هر قوّهاي هر مدركي، هم در او انطباع پيدا ميكند و هم انعكاس. انطباع
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۶ *»
ظهور مخلوق در او است و انعكاس از او به قوه بالاتر تا ـ فرض كنيد ـ به قوّة القوي و نفس منتهي ميشود. الآن در چشم ما صورت اين محسوسات انطباع مييابد، در اين چشم ديدنيها انطباع مييابد و از اين چشم به حس مشترك انعكاس مييابد. پس هم «ينطبع فيها» و هم «ينعكس عنها» هر دو، و چون اين قوّه محدود است در آن انطباع نمييابد و از آن انعكاس نمييابد مگر محدود. همانطور كه حضرت فرمودند انّما تحدّ الادوات انفسها و تشير الآلات الي نظائرها([۴]) بنابراين حال كه لازم شد تمييز و جداشدن و غير هم بودن؛ يعني آن چشمي كه با آن خدا را ميبينيم نميشود محدود باشد ولي چشمي كه با آن، خلق و ظهور خلق را ميبينيم حتماً بايد محدود باشد، روي اين جهت بايد اين دو چشم از هم جدا باشند حالا كه واجب و لازم شد از يكديگر جدا باشند پس آن قوّهاي كه با او ظهور حق ادراك ميشود بايد به حدود خلقيّه تمييزيّه محدود نباشد بههيچ وجه نميشود محدود باشد. «لانّ كلّ محدود كما ذكرنا لايقع فيه الاّ محدود» زيرا هرچه كه محدود است در آن واقع نميشود مگر محدود. بايد چشم غير محدود باشد تا بتواند ظهور خداي غير محدود را ادراك كند. آنوقت مثال ميفرمايند «كالمرآة السوداء فانّ كلّ ما يقع فيها يكون اسود» مثل آئينه سياه كه هرچه در آن بيفتد سياه خواهد بود و به همان حد محدود ميشود.
«و لمّا كان ظهور الحقّ للخلق» اين تعبيرها عرض كردم مخصوصاً در اين سفر دوم پر است، اصلاً اين تعبيرها پر از معاني است و تعابير خيلي عجيب است قسمت قسمتش را دقت كنيد. در اين سير و سفر في الحقّ بالحقّ خيلي لازم است، از نظر عرفان بسيار بسيار لازم است دقت در همين نكاتي كه ذكر فرمودهاند. «و لمّا كان ظهور الحقّ للخلق ليس ظهور المساوي للمساوي و لا السافل للعالي و انما هو ظهور العالي للسافل
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۷ *»
و ظهور العالي للسافل ليس الاّ عين السافل و كان وصف العالي نفسه للسافل هو ظهوره له به فنفس العالي للسافل هو ظهور العالي الذي هو نفس السافل فكانت حقيقة ذات الخلق هي عين وصف معرفة الحقّ سبحانه للخلق بالخلق و هو شهادة الحقّ للخلق» ميفرمايند: ظهور حق براي خلق، ظهور مساوي براي مساوي نيست مثل اينكه ما زيد را ادراك ميكنيم. زيد و عمرو مساوي هستند دوتايي در عرض يكديگر هستند و مساوي با يكديگر هستند، زيد براي عمرو ظاهر ميشود عمرو ادراكش ميكند، عمرو براي زيد ظاهر ميشود زيد ادراكش ميكند، اين ميشود ظهور مساوي براي مساوي. ظهور حق براي خلق اينطور كه نيست. بهطور ظهور سافل براي عالي هم نيست؛ مثل ظهور معلول براي علت كه چطور معلول براي علت ظاهر ميشود يا فرض بفرماييد اين محسوسات براي نفس و رتبههاي نفساني و عالي ظاهر ميشوند و اين محسوسات داني و سافل هستند، ظهور حق كه اينطور نيست.
پس ظهور حق به چه كيفيت است؟ ظهور حق به كيفيت ظهور عالي براي سافل است و ظهور عالي براي سافل نيست مگر خود حقيقت سافل و چون عالي بخواهد خود را براي سافل وصف بكند چطوري است؟ همان ظهور عالي براي سافل است به خود داني و سافل. پس نفس عالي براي سافل ميشود همان ظهور عالي كه عبارت از خود حقيقت سافل است. چون اينطوري است پس حقيقت ذات خلق، همان وصف معرفت حق است براي خلق به خود خلق، و همين شهادت حق است براي خلق. و شهادت؛ يعني ظاهر شدن و آشكارا شدن و شهود يافتن «و لذا قال۷من عرف نفسه فقد عرف ربّه. اعرفكم بنفسه اعرفكم بربّه. و في الانجيل يا انسان اعرف نفسك تعرف ربّك ظاهرك للفناء و باطنك انا توضيح اين «انا» را ميفرمايند «باطنك انا» يعني باطن تو من هستم، اين انا و من چيست؟ ميفرمايد «و انا ظهور الذات بالكلام المتفرّد» ذات اگر بخواهد به متكلم وحده ظاهر بشود به تفرّد به كلام ظاهر شود متفرداً، انا تعبير آورده
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۸ *»
ميشود انا همان ظهور است. پس انا ظهور خداوند و ظهور ذات است به كلام و سخنگفتن در مقام تفرد و يكتايي «و هو قوله تعالي» نمونهاش فرمايش خدا به موسي۷است «انّي انا اللّه ربّ العالمين و الظهور الخاصّ غير الظهور المطلق» ظهور خاص مثل ـ فرض بفرماييد ـ ظهور به قيام، قعود در زيد، اينها ظهور خاص است اينها غير از ظهور مطلق است كه آن ظهور مطلق جامع جميع ظهورات خاصّه هم هست «و الظهور المطلق غير الذات» ظهور مطلق هم غير از ذات است.
«فالنفس هي عين ظهور اللّه و هي عين وصف اللّه لكن بشرط ان لاتلاحظ معها امراً آخر او تستشعر بانّ هذا امر آخر يجب عدم النظر اليه» پس نتيجه سخن اينكه حقيقت و نفس همان من عرف نفسه فقد عرف ربّه آن حقيقت، ذات و نفس را، ديگر نفس هم اگر گفتيم؛ يعني حقيقت. پس نفس؛ يعني حقيقت و ذات بنده، ميشود عين ظهور خداوند و عين وصف خداوند اما به اين شرط كه با آن حقيقت امر ديگري را ملاحظه نكني، به اين طور كه اين يك امر ديگري است و لازم است كه به او نظر نشود. «كما قال۷لكميل كشف سبحات الجلال من غير اشارة»([۵]) آنوقت اين حديث شريف را يك توضيحي اجمالي ميفرمايند كه اين توضيح اجمالي را انشاءاللّه يادداشت ميكنيد با تتمه فرمايششان در اين اسفار اربعه كه توضيح ميفرمايند «الجلال هو تلك النفس . . .» تا آخر.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۸۹ *»
درس ۱۱۱
(سهشنبه / ۱۰ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r توضيح حديث كميل درباره حقيقت:
r معناي «جلال»
r معناي «سبحات» «كشف» و «من غير اشارة»
r معناي «صبح ازل»
r معناي «نور اشرق»
r مراد از «نفس» در حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۰ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
چون در كلامشان اشاره فرمودند به حديث شريف حضرت امير۷به كميل در توضيح اين مرتبه كه حقيقتي است كه خدا به آن شناخته ميشود كه فرمودند كشف سبحات الجلال من غير اشارة يك توضيحي در باره اين جلال و سبحات در اين فرمايش دارند كه در اينجا يادداشت بشود مناسب است.
ميفرمايند: «الجلال هو تلك النفس التي قد يطلق عليها روح اللّه و كينونة اللّه كما في الكافي في احاديث الطينة فيماخاطب اللّه تعالي به آدم يا آدم بروحي نطقت و بضعف قوّتك تكلّفت ما ليس لك به علم و قال عزّوجلّ فيه له روحك من روحي و طبيعتك خلاف كينونتي» ميفرمايند در اين حديث شريف كه خطاب خداوند به آدم است كه ميفرمايد يا آدم بروحي نطقت آنچه نطق كردي، و نطق آدم حمد خدا بود تسبيح خدا بود و اظهار عبوديت و بندگي بود، ميفرمايد: اين نطق تو از روح من سرچشمه گرفته؛ يعني معرفتي اگر براي تو حاصل شد به واسطه اين روح بود كه در تو دميده شد. پس آن حقيقت را به اين اعتبار روح اللّه هم ميگويند. بعد ميفرمايد بضعف قوّتك تكلّفت ما ليس لك به علم و در اين حديث بعدي ميفرمايد روحك من روحي روح تو كه منشأ بروز اين معرفت و آثار معرفت است، اينها از روح من است و طبيعتك خلاف كينونتي همان طبيعت تو خلاف كينونت همين حقيقت است؛ يعني خلاف حقيقتي است كه در تو قرار دادند كه به آن من شناخته بشوم «و هذه الروح و هذه الكينونة هي ما وصف اللّه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۱ *»
سبحانه نفسه بظهوره له به» اين روح و اين كينونت همان وصفي است كه خدا به آن وصف خود را وصف فرموده به ظاهرشدنش براي اين ظهور به نفس همين ظهور. پس مراد از جلال در اين حديث شريف ميشود همان حقيقت، همان نفس كه من عرفها فقد عرف ربّه آن جلال ميشود.
آنوقت كشف سبحات الجلال را توضيح ميفرمايند «و السبحات عبارة عن الحدود و التعلقات لانها انوار و حجب عن مشاهدة تلك العين» سبحات عبارتند از حدود و تعلقات كه اينها انواري و حجبي هستند كه مانع ميشوند با اينكه نورند اما در عين حال از مشاهده كردن آن حقيقت مانع ميشوند «عن مشاهدة تلك العين» اينجا عين را همان حقيقت معنا كنيم از مشاهده كردن آن حقيقت مانع ميشوند. آنوقت «و كشف السبحات عبارة عن سلب الحدود و الحجب عن وجدانه لا عن وجوده» كشف سبحات عبارت از اين ميشود كه شخص آن حدود و تعلقات را از وجدانش نفيكند. از وجدانش؛ يعني در مراحل ادراك و وجدان كشف كند و اين حدود و تعلقات را سلب كند اما نه از وجودش «لا عن وجوده» نه از وجودش كه نميشود سلب كند و نفي كند «لانّ ذلك مستحيل» زيرا سلب حدود از وجود محال و نشدني است. «و هذا لايكون الاّ بعدم الاشارة» آنوقت سلب اين حدود و تعلقات نخواهد بود مگر به اينكه ادراك بدون اشارهاي انجام بشود «لانّ الاشارة من الوجدان و الحجب» زيرا خود اشاره باز از حجب است و از همين سبحات است. «فاذا ازال تلك الحدود يظهر له الجبّار بصفة الجلال و يتجلّي له من نور الجمال بقدر سمّ الابرة فيفني في ذلك النور عند ملاحظة ذلك الظهور».
پس وقتيكه اين حدود را برطرف كرد براي او خداوند به صفت جلال خود ظاهر ميشود و براي آن بنده از نور جمال خداوندي به قدر روزنه و سوراخ سوزن تجلي ميكند همان تعبيري كه در حديث معراج است. پس در اين نور بنده فنا مييابد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۲ *»
موقعيكه آن ظهور را ملاحظه كند و ديدار نمايد «فيندكّ جبل انيّته و لميقدر علي الاستمساك فيقع مغشيّاًعليه تحت العرش و يبقي في هذا المقام الي ماشاءاللّه» همان تعبيراتي است كه در حديث معراج است كه بعد از آنكه نور بر رسول خدا۹ تابيد و ايشان آن نور را مشاهده كردند از شدت نورانيت حضرت افتادند «مغشيّاًعليه الي ماشاءاللّه» حالا اين مرتبه اينطوري است. جبل انيّت در برابر اين ظهور اندكاك پيدا ميكند و ديگر بنده نميتواند خود را نگاهدارد و تحت عرش ميافتد. پس در اين مقام ميماند «و هذا نور حادث» نوري كه در آن بنده فنا مييابد اين نور ذات خدا نيست اين خودش حادث است اين نور خلق خدا است. «و هذا نور حادث قد خلقه اللّه بفعله و امسكه بظلّه و جعله وجهاً و آيةً لتعريفه و توصيفه بحيث لافرق بينه و بينه في المعرفة الاّ انّه عبده و خلقه فتقه و رتقه بيده عوده اليه كما كان بدؤه منه» البته اين عبارات معلوم است، اين نور حادث را خداوند به فعل خود خلقت كرده و او را تحت ظل خود نگهداشته، او را در تعريف و توصيف آيه و وجه خود قرار داده كه اينها معلوم است. «و اليه الاشارة بقول اميرالمؤمنين۷ ارشاداً للمسترشدين في بيانه».
حضرت در آن فرمايششان كه به منظور ارشاد مسترشدين فرمودند، خدا رحمت كند كميل را كه در بيان كشف سبحات الجلال من غير اشارة عرض كرد: «زدني بياناً» حضرت فرمودند نور اشرق من صبح الازل فيلوح علي هياكل التوحيد آثاره اين فرمايش توضيح و بيان همان فرمايش كشف سبحات الجلال من غير اشارة است حالا همان را بيان ميفرمايند «صبح الازل هو الفعل لانّه اوّل ظهور شمس الازل التي هي التعبير عن الذات ظاهرة بالمقامات و العلامات» صبح ازل عبارت است از فعل خداوند حالا چرا «صبح ازل» گفتهاند؟ صبح «فعل خدا» است و اين فعل اول ظهور «شمس» است. معلوم است ديگر اول ظهور خورشيد را صبح ميگويند. وقتيكه خود صبح عبارت از فعل خدا باشد آنوقت شمس چه ميشود؟ شمس ميشود «ذات ظاهره» به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۳ *»
مقامات و علامات. آنوقت اول ظهور ذات ظاهره صبح ازل است آنوقت از اين صبح ازل نوري كه باز بتابد آن نور ميشود حقيقتي كه من عرفها فقد عرف ربّه با چهقدر فاصله! آنوقت عرفا چه ميگويند؟! ذات ظاهره به مقامات و علامات شمس ازل است اول ظهور آن، صبح ازل است كه فعل اللّه است آن فعل كلّي مطلق و بعد از اين صبح، نورٌ اشرق، حقيقت است. كميل عرض ميكند: حقيقت چيست؟ حضرت ميفرمايند نور اشرق تازه اين نوري است كه از صبح ازل تابيده، خود صبح ازل باز اول ظهور شمس ازل است.
بعد ميفرمايند «و هذا النور انما اشرق و حدث عن الفعل لكنّه حكاية عدم استقلالية الفعل» عرض كردم فرمايشات سيد بزرگوار خيلي شيرين است. فرمايشات شيخ بزرگوار ابهّتي دارد كه چيزي نميفهميم در اوج حكمت قرار گرفته كه اصلاً درباره آن شيريني و امثال اينها نميتوانيم بگوييم اصطلاح، اصطلاح حكمت و لسان، لسان حكيم است اما لسان اين بزرگوار لسان عارف است و اصلاً تمامي شيرين است. آري! معرفت و عرفان و اصطلاحات عرفاني كه يكطور ديگري است فرمايشات اين بزرگوار است آنوقت خودشان چقدر شيرين بودند در موقع بيان مطلب چقدر اين بزرگوار شيرين صحبت ميكردهاند لهجهشان هم شايد كه گيلكي بوده است ديگر خيلي شيرين بوده حالا نميدانم ايشان چهطور صحبت ميكردهاند خيلي جالب بوده جايمان خالي! خيلي جايمان خالي بوده تا حظ كنيم. آقاي مرحوم بيانشان كرماني بوده چطور صحبت ميكردهاند؟ ديگر با كلام ايشان خيلي شيرين ميشده، آن زبان اصلي، ولي زبان اصطلاحيشان زبان معموليشان خيلي شيرين بوده. نقل ميكنند آن يزدي از بس مفتون كلام ايشان شده بوده از بس شيرين صحبت ميكردند برخاسته بوده و اسپند دور سرشان ميچرخانده ميريخته توي آتش ميگفته بر حسود و محسود لعنت، ايشان ميفرمودند بسيار خوب! بر حسود بايد لعنت كرد، محسود چه گناهي كرده؟! مثل
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۴ *»
اينكه خيلي شيرين صحبت ميكردند. حالا اين عبارات خيلي شيرين است خدا ميداند كه چقدر شيرين است! بهبه! الحمدللّه رب العالمين خدا از اين شيرينيها به كام همهمان بيشتر بچشاند.
ميفرمايند «لكنّه حكاية عدم استقلالية الفعل و كونه اثراً للغير و مستنداً الي الغير» اين نوري كه از اين فعل تابيده و اين نوري كه اشرق من صبح الازل اين نور حكايت ميكند براي ما عدم استقلاليت فعل را، كه فعل استقلال ندارد فعل عند الفاعل مضمحل است و اثر غير و مستند به غير است. «كالضارب المشتق من ضرب المعمول له» مانند ضارب كه مشتق از ضرب است و معمول ضرب هم هست «و الاشتقاق و المعمولية دليل الفرعية» خود اشتقاق و خود معمول فعل قرارگرفتن اينها دليل فرعيت است كه فرع است «مع انك حين ذكرك للضارب لاتذكر الفعل ابداً» وقتي شما ضارب را در نظر ميگيريد؛ يعني خود زننده را با اينكه ضاربيت معلوم است مشتق از ضرب است معمول است رتبةً بعد از ضرْب است، اما ببينيد چقدر حيث ضرب مضمحل است! كه ضارب را كه درنظر ميگيريد ديگر از ضرب يادتان نيست، ميگوييد زننده اين است، از زننده و اينكه اين فرع او است ديگر غافليد. از اين جهت ميفرمايند: وقتيكه تو ضارب را ياد ميكني ديگر ابداً فعل را ياد نميكني «و انما تذكر الذات الظاهرة بالضرب الذي هو نفس الضرب» فقط تو يادت هست ذاتي كه ظاهر شده به ضرب، و حال آنكه خود همين ذات ظاهره به ضرب نيست مگر خود ضرب.
«فانّ حقيقة ذات ضارب من حيث هي لا من حيث ضاربٌ» اين «لا من حيث ضارب» را توي پرانتز بگذاريد «من حيث هي ـ لا من حيث ضارب ـ غيب لايدرك و لايوصف و لاينعت» حقيقت ذات ضارب من حيث هي؛ يعني خود ذات ضارب را اگر ما درنظر بگيريم، صرفنظر از ظهورش به ضرب، اينكه غيب است اينكه وصف نميشود اينكه درك نميشود، اينكه نميشود برايش نفي ذكركرد. حالا كه ميگوييم:
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۵ *»
ضارب پس حتماً حيث ظهور به ضرب را درنظر داريم و حيث ظهور به ضرب نيست مگر خود ضرب. پس ما فقط ضرب ميبينيم نه غير ضرب را و اين ضرب از ضرَب پيدا ميشود نور اشرق من صبح الازل. «فثبت للمؤمن الممتحن انّ ذلك النور الذي هو عين و بصر يدرك و يعرف بها اللّه سبحانه حادث» به اين بيان حكمت براي مؤمن ممتحن ثابت شد كه اين نوري كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه تعريفش را ميفرمايند، حقيقت را به نور تعريف ميكنند نور اشرق من صبح الازل، ثابت شد كه اين نور كه همان عين و چشمي است كه به آن خدا درك ميشود و شناخته ميشود، حادث است. خود اين حادث است «لايقع الاّ علي حادث» خودش حادث، مدلولش هم حادث بايد باشد؛ يعني آني كه باز او را درك ميكند و بر او واقع ميشود او هم بايد حادث باشد. «و هو قوله۷انتهي المخلوق الي مثله».
اين فرمايش حضرت هم در اينجا پياده ميشود «انتهي المخلوق الي مثله و الجأه الطلب الي شكله الطريق مسدود و الطلب مردود دليله آياته و وجوده اثباته» سبحان اللّه! دليله آياته آيات دليل او هستند و خود اين آيات هم دليلاند و هم مدلولاند. بنابراين ديگر چون دليل و مدلول بايد اتحادي داشته باشند پس دليله آياته يعني دليل و مدلول در شناخت او صرف آياتاند و وجوده اثباته پس تحقق او را در خارج ما چطور درك كنيم؟ همين اندازه كه اثباتش كنيم بگوييم هست، حالا وجوده يعني تحقق او را در خارج ما چطور ادراك كنيم؟ راهي براي ادراك تحققش هست جز اينكه بگوييم هست، اثبات كنيم او را؟! «و قوله۷»و همينطور فرمايش ديگر حضرت «رجع من الوصف الي الوصف» مخلوق رجوعش از وصف به وصف است «از وصف به وصف» يعني از وصفي كه دليل است به وصفي كه مدلول است هر دوش وصف است «و دام الملك في الملك انتهي المخلوق الي مثله و الجأه الطلب الي شكله و عمي القلب عن الفهم و الفهم عن الادراك و الادراك عن الاستنباط و هجم به الفحص الي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۶ *»
العجز و البيان علي الفقد» اين فرمايشات در «خطبه يتيميّه» است «و الجهد علي اليأس» هرچه در شناخت بيشتر تلاش و كوشش كند بيشتر نااميد ميشود «الحديث».
«فمن زعم انّ ذات اللّه تنكشف لاحد و انّ اللّه يتجلّي لعبد بذاته فقد كذب و افتري و ضلّ و غوي تكاد السموات يتفطّرن منه و تنشقّ الارض و تخرّ الجبال هدّاً» پس كسيكه فكر كند كه ذات خدا براي بنده، براي كسي انكشاف مييابد و خدا به ذاتش براي بندهاي تجلّي ميفرمايد، اين دروغ گفته و افترا بسته گمراه شده و در هلاكت و گمراهي بهسرميبرد. نزديك است كه آسمانها از اين سخن متلاشي شوند و زمين از اين سخن شق شود. ماها كه نميفهميم غيرت توحيد كه نداريم، نداريم آن توحيد را تا غيرتش را داشته باشيم. اين بزرگواران در برابر اين حرفها بر دلهاي مباركشان چه ميگذرد؟! «و آسمان فرو افتد از شدت ناراحتي» يعني واقعاً در برابر اين كفرها آسمانها ادراك دارند غيظ دارند خشم دارند و اينها اگر از امام وقت اجازه پيدا بكنند اين حالت به آنها دست ميدهد؛ يعني ظاهر ميشود و ما هم ميبينيم «تكاد السموات يتفطّرن منه و تنشقّ الارض لانّ الذي ينكشف له حقيقة الشيء لايكون الاّ عين ذلك المنكشف او اعلي منه» زيرا آن كسي كه براي او حقيقت چيزي منكشف ميشود يا بايد عين همين شيء منكشف باشد، خود اين باشد يا بايد از اين منكشف اعلي باشد، غير از اين است؟ چون منكشف را ميگوييم باب انفعال است مطاوعه است؛ يعني بايد اين بر او احاطه پيدا كند، آخر چطور ميشود اين خدا باشد؟ آنوقت آن شخصي كه حقيقت شيء براي او منكشف شده يا بايد عين همين حقيقت انكشاف يافته باشد يا بايد اعلاي از اين حقيقت باشد كه اين حقيقت برايش انكشاف يافته است. «انكشف» يعني او كاشفِ اين است و اين منكشفِ او، رتبه كاشف بالاتر و رتبه منكشف پايينتر است. خدا اگر بخواهد به ذاتش براي اين بنده منكشف بشود يا بايد حقيقت اين بنده عين حقيقت خدا باشد يا بايد اين بنده از حقيقت خدا اعلا و بالاتر باشد،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۷ *»
ديگر قاعده اين است.
بعد ميفرمايند: «تعالي ربّي عن ذلك علوّاً كبيراً» خداوند ما از اين حرفها متعالي است «فلو كان الحقّ عين الخلق و ليس كذلك» اين «ليس كذلك» توي پرانتز است «فلو كان الحقّ عين الخلق ـ و ليس كذلك ـ لزمه الاقتران و الاجتماع و الحركة و السكون و التركيب و الفقر و الحاجة» باز هم «تعالي ربّي عن ذلك علوّاً كبيراً» اگر بنا باشد حقّ عين خلق باشد، اين جريانها در خلق جاري است كه خلق با يكديگر اقتران پيدا ميكنند، با يكديگر اجتماع پيدا ميكنند، حركت دارند سكون دارند تركيب، فقر حاجت همه اينها هست پس بر خدا هم بايد همه اينها جاري بشود، چون حق عين خلق باشد اينها بايد بر او جاري بشود. «تعالي ربّي عن ذلك علوّاً كبيراً فليس الخلق الاّ ظهور الحق و هذا الظهور اذا نظرت اليه قبل الاقتران بالحدود ينبئ عن الظاهر بذلك الظهور» پس نتيجه اين شد كه خلق نيست مگر ظهور خدا و اين ظهور طوري است كه وقتي تو به او نگاه كردي قبل از اينكه مقترن با حدود بشود خبر ميدهد از آن ظاهر به اين ظهور؛ يعني از ظاهر خبر ميدهد. وقتي كه به ظهور نگاه كرديد اما بدون اقتران به حدود كه همان كشف سبحات است؛ يعني اگر با كشف سبحات حدود به ظهور نگاه كرديد، خبر ميدهد از ظاهر به اين ظهور؛ يعني حتي خودش را هم نشان نميدهد «و مع الاقتران لاينبئ» اما اگر با اقتران به حدود، اگر با يك سبحهاي او را ملاحظه كرديد ديگر از ظاهر به اين ظهور خبر نميدهد در آن وقت سبحه خودش را نشان ميدهد. «فكلّ قوّة و مدرك فيه جهة الغير لايعرف و لايري به اللّه عزّوجلّ» بنابراين هريك از قواي انسان، مشاعر و مدارك انساني و هر مدركي كه در او جهت غيريت باشد همين اندازه با غير، با يك حدّي مقترن بشود، نه خدا با او شناخته ميشود و نه خدا با او ديده ميشود.
آنوقت روشن ميشود كه من عرف نفسه فقد عرف ربّه به اين وسعت و ـ به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۸ *»
اصطلاح ـ به اين گل و گشادي نيست كه به همه بگويند: خودت را بشناس خدا را شناختي، اينطور نيست. الآن اين خودي كه اينجا است، مقترن است سرتاپايش اقتران است، در يكچنين خودي چطور خدا پيدا شده كه او خود را بشناسد خدا را شناخته؟ اين الآن هرچه بالفعل دارد هر مشعري هر مدركي بالفعل دارد چيست؟ «فيه جهة الغير» تا «فيه جهة الغير» شد «لايدرك و لايري بها اللّه» ديگر خدا ديده نميشود «فالعقل و ما دونه» قربان بيانشان! چقدر توضيح! «فالعقل و ما دونه من المشاعر لايعرف بها اللّه» از عقل گرفته تا ما دون تمام اين مشاعر اينچنيناند چون در عقل هم حيث غيري هست عقل هم با اينكه عاليترين مدارك است كه اگر در ما بالفعل بشود يك ذرهاش هم بالفعل بشود، چقدر بايد خدا را شكر كنيم تازه اين را ميفرمايند: «لايعرف بها اللّه. بل انّما يعرف الحقّ عزّوجلّ بعين الفؤاد الذي هو وجه اللّه للخلق بالخلق» فقط به چشم فؤادي خدا شناخته ميشود كه همان وجه خداوند است براي خلق اما به خود خلق، نه باز به ذات مقدسش، به خود خلق. «و هو النفس» همين است همان نفسي كه من عرف نفسه فقد عرف ربّه «و هو النفس» پس نفس را بايد معنا كرد به فؤاد، چشم فؤادي، وجه اللّه «و في هذا المقام تتّحد المقامات» اينجا است كه ديگر تمام مقامات يكي ميشود؛ يعني عارف و معروف و معرفت همه يكي ميشود. عارف كيست؟ همان معروف. معروف چيست؟ همان عارف. عارف و معروف چيست؟ همان عين معرفت. مدرِك و مدرَك و ادراك، عالم و معلوم و علم در اينجا همه يكي ميشوند يك چيز است مقامات متعدده نيست كه عارفي باشد و معروفي باشد و دلالتي باشد و عرفاني و معرفتي و غير اينها، نه نه يك حقيقت است كه همان هم به حيثي عارف است، به حيثي معروف است، به حيثي عين معرفت و ادراك است. ديگر اينجا ميفرمايند:
ايّاك و اسم العامريّة انّــني | اغار عليها من فم المتكلّم |
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۲۹۹ *»
«ايّاك و اسم العامريّة» كنايه است يعني ليلي. ميگويد «عامريّه» واسم عامريه را نبر نگو ليلي. بر حذر باش از اينكه نامش را بر زبان بياوري اصلاً نامش را هم مبر كه «اغار عليها» اينقدر من غيرت دارم و غيرت به خرج ميدهم كه حتي حاضر نيستم نام محبوب من به زبان كسي جاري بشود، اينجا شدت و نهايت اتّحاد و وحدتي است كه براي اين مقامات دست ميدهد. «اغار عليها من فم المتكلم» از زبان متكلم و دهن متكلم هم نميخواهم من بيگانگي را بشنوم. چون او اسم ببرد بيگانگي را ميرساند «و هذه الرؤية هي باللّه»([۶]) ديگر بيان اين باشد.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۰ *»
درس ۱۱۲
(شنبه / ۱۴ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r ادامه عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع) در توضيح شهود ظهور خداوند
r معناي «اعرفوا اللّه باللّه»
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۱ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
سفر من الخلق الي الحقّ ذكر شد حال در مرتبه و سفر دوم بوديم ميفرمايند «و هذه الرّؤية هي باللّه لانّ العبد انما عرفه بظهوره له به في اعلي مقامات ذاته و هذا معني قول اميرالمؤمنين۷ يا من دلّ علي ذاته بذاته و يريد۷ بالذات هي الذات الظاهرة للخلق لا الذات البحت فانّ الطريق اليها مسدود كما صرّح۷ و هو ضروري الدين فالذات المدلول عليها هو الذات الظاهرة» پس هر دو ذات، ذات ظاهره هستند يعني آيه تعريف و تعرف هستند «و تلك الذات هي عين الظهور الذي للسافل و ذلك الظهور هو عين السافل فنظر الحقّ الي الخلق بما ظهر لهم به و نظر الخلق الي الحقّ بما ظهر لهم به» نظر خدا به خلق همان ظاهرشدن خدا براي خلق است به خود خلق، عكسش هم همينطور است نظر خلق هم به خدا به همان است كه خدا به آن برايشان ظاهر شده است «و هو قول الشاعر» قول شاعر هم اشاره به همين است:
«كلانا ناظر قمراً ولكن | رأيت بعينها و رأت بعيني» |
ما هر دو به ماه نگاه ميكرديم اما او ماه را با چشم من ميديد و من ماه را با چشم او ميديدم به اينطور به ماه نگاه ميكرديم. البته در توجيه اين شعر بين عرفا خيلي حرف است و ديگران وجوه مختلفي براي توجيه اين شعر ذكر كردهاند كه چطور ميشود؟ آخر مقصود چيست؟ هركسي چيزي گفته است يك كسي گفته من به او نگاه ميكردم او به من نگاه ميكرد، من او را ميديدم او مرا. او ماه من و من ماه او، بالاخره به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۲ *»
يك طورهايي توجيهات بيموردي كردهاند ولي اصل توجيه و معناي صحيح همين است كه هر دو به ماه نگاه ميكردند اما انيّت او بهطور كلي محو شده بود و نگاه به ماه كه ميكرد گويا به چشم او نگاه ميكرد اينقدر در او محو بود كه ماه را كه نگاه ميكرد ماه را از چشم او ميديد و او از چشم اين ميديد. اين تشبيه براي يكچنين بياني است كه هر دو براي هم ظاهر شدهاند به خودشان؛ يعني هركدام براي ديگري به خود او ظاهر شدهبود نه به ذات خودش «و قال ايضاً» شاعر باز گفته:
«اعارته طرفاً رآها به | فكان البصير بها طرفها» |
خواست محبوبش را مشاهده كند اما چنين چشمي نداشت كه بتواند محبوب را مشاهده كند، محبوب خودش چشمي عاريه به او داد تا با آن چشم عاريه بتواند محبوب را مشاهده كند. خدا چشمي به ما عاريه داده و آن چشم عاريهاي كه به ما داده و از خود ما نيست و از خدا است، همان فؤاد است. فؤاد چشم خدابين است كه از خود ما نيست؛ يعني خلق نيست عنايت خداوندي است و ظهور او براي بنده است. «فكان البصير بها طرفها» پس خود چشم او، او را ميديد نه چشم اين عاشق و محبّ، چشم خود محبوب محبوب را ميديد كه از جنس خود محبوب بود. حالا همينطور اين ظهور هم فوق خلق است و چشم خدابين است. «فاذا اردت انتعرف ذلك انظر الي الصورة التي في المرآة فانّ المقابل انما ظهر لها بها لابصورة اخري و لا بذاته، لاستحالة انتكون الصورة عين المقابل فتصف صورة المقابل بالاوصاف الموجودة فيها لا من حيث هي و انما هي من حيث ظهور المقابل لها بها» اين مثالي كه ميفرمايند كاملاً مطلب را تمام ميكند شما نگاه كنيد به صورت در آئينه، شخصي كه مقابل آئينه نشسته و عكسش در آئينه افتاده براي آئينه ظاهر شده در آئينه به خود آئينه، به خود آئينه براي آئينه ظاهر شده نه به يك صورت ديگري كه از خارج آئينه داخل آئينه شده باشد و نه هم به ذات خود مقابل در آئينه رفته، هيچ چيز نيست مگر حقيقت خود آئينه.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۳ *»
از اين جهت چون اصلاً محال است كه صورت در آئينه عين مقابل باشد؛ يعني عين شخصي كه مقابل آئينه نشسته و عين شاخص باشد، در عين حال در تعريف و تعرّف بين صورت موجود در آئينه و مقابل و شخص شاخص هيچ فرقي نيست اگر از شما بپرسند ايني كه در آئينه مشاهده ميكنيد چيست؟ ميگوييد: اين مثلاً زيد است چه اوصافي دارد؟ آنچه در آئينه ميبينيد براي او اثبات ميكنيد و درست هم هست هرچه در آئينه ديديد براي شاخص و مقابل اثبات ميكنيد و درست است همهاش هم صفات او است. پس شما صورتي را كه مال مقابل است توصيف ميكنيد به هماني كه در آئينه است اما نه از حيث اينكه اين صورت در آئينه استقلالي داشته باشد، من حيث هي ملاحظهاش ميكنيد بلكه اصلاً ميگوييد: اين او است غير از او نيست. چون مقابل و شاخص براي اين صورت ظاهر شده به خود اين صورت. از اين جهت توصيف ميشود به همين صورت. «فافهم» مطلب را بفهم «و الاّ فأسلم تسلم» سلامتي را كه ميدانيم هميشه در تسليم است خدا نصيب كند! انشاءاللّه.
«و هذا معني قول الصادق۷اعرفوا اللّه باللّه و قوله۷انّ اللّه اجلّ انيعرف بخلقه بل الخلق يعرفون به» اين فرمايشات اعرفوا اللّه باللّه از اين طرف با توجه به اينكه ذات مقدس او معرفت به آن حاصل نميشود، ميفرمايند اعرفوا اللّه باللّه يعني به ظهور اللّه، به خود خدا راه ندارد. «خدا را بشناسيد» يعني به همان ظهور خدا، خدا اجلّ از اين است كه به خلقش شناخته بشود؛ يعني به مراتب ديگر خلقي و به «آيات اثبات» شناخته بشود، اينطور نميشود. «بل الخلق يعرفون به و امثال ذلك من الاخبار المتكثرة» اخبار خيلي است. «قال مولانا الحسين۷ في دعاء عرفة علي ما رواه السيد في الاقبال يا من استوي برحمانيّته علي العرش فصار العرش غيباً في رحمانيّته كما صارت العوالم غيباً في عرشه محقت الآثار بالآثار و محوت الاغيار بمحيطات افلاك الانوار اين فرمايش در اين قسمتش محقت الآثار بالآثار اين مثل همان فرمايش حضرت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۴ *»
امير۷رجع من الوصف الي الوصف هرچه كشف سبحات بكنند بالاخره به ذات خدا كه نميرسند، باز به جلال ميرسند. كشف سبحات جلال، و جلال خدا معلوم است كه ذات خدا نيست، آيه خدا است و آيه تعريف خدا است. پس بالاخره محقت الآثار بالآثار كه ميفرمايد به وسيله اثر، محو اثر ميكنيم و محو اثر ميفرماييد «فقوله۷محقت الآثار بالآثار اشارة الي ما قال ابوه الطيّب الطاهر» پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه چه فرمود؟ «جذب الاحديّة لصفة التوحيد فالاحديّة الجاذبة هي الاثر التي يمحق الآثار و الآثار هي صفة التوحيد و هي سبحات الجلال و هي الوصف الذي رجع الي الوصف الذي هي الاحديّة التي هي النور المشرق من صبح الازل» اينها با هم هيچ فرق نميكند اين فرمايش حضرت يا فرمايش حضرت امير هركدام درست است. «و هذه الرؤية هي المرادة في الاخبار و الآيات و كلام العلماء الاخيار من الفرقة المحقّة دون الصوفيّة الاشرار» لعنهم اللّه.
پس تمام اين آيات و روايات و هرچه از فرمايشات درباره رؤيت خدا، لقاء خدا زيارت خدا رسيده، همه اينها مراد يكچنين مطلبي است. و در سير و سلوك انسان كه به سفر اول «من الخلق الي الحقّ» ميرسد و حق را رؤيت ميكند تمام مراد اينطور است كه بر اساس مكتب قرآن و اهل بيت: است نه آنچه صوفيه لعنهم اللّه گفتهاند. «و في مناجاة سيّد الساجدين۷ و رؤيتك حاجتي» صوفيه با اين عبارات چه ميكنند چه كيفي ميكنند وجدشان ميگيرد ديگر وقتي به اينها ميرسند با همان خيالات و موهومات خودشان دمسازند. «و رؤيتك حاجتي و وصلك منيتي و قال عزّوجلّ وجوه يومئذ ناضرة الي ربّها ناظرة كما قال عزّوجلّ و لمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسي صعقاً و اليه اشار اميرالمؤمنين۷ في قوله لماعبد ربّاً لماره و قال۷ لمتره
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۵ *»
العيون بمشاهدة العيان ولكن رأته القلوب بحقايق الايمان»([۷]) اين سفر دوم بود «من الحقّ الي الحقّ» كه در فرمايشاتي كه يادداشت كرديد بيان شد. پس «سفر من الحقّ الي الحقّ» به اين معنا است و رؤيت حق به اين معنا است كه ذكر فرمودند. حالا البته از نظر مشايخ اعلي اللّه مقامهم در سفر دوم كه «من الحقّ الي الحقّ» است مقامات و منازلي و مراتبي است كه انشاءاللّه به آنها اشاره ميكنيم.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۶ *»
درس ۱۱۳
(يكشنبه / ۱۵ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r مقامات سالك در سفر دوم
r اول مقام توحيد
r مراتب مقام توحيد
r دوم مقام اسماء
r مراتب مقام اسماء
r سوم مقام عظمت و جلال
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۷ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
([۱])تا اينجا درباره سفر دوم من الحقّ الي الحقّ شخص سالك بر مبناي قرآن و روايات بياناتي فرمودند. در اين سفر براي سالك مقامات و منازلي است كه به آن اشاره ميفرمايند «و السالك في السفر الثاني الذي هو السفر في الحقّ بالحقّ له مقامات و منازل و مواقف» براي سالك در اين سفر مقامات و منازل و مواقف هست «منها مقام التوحيد ففي هذا المقام يري اللّه الظاهر له به بنفي الصفات و الظهورات كما قال۷كمال التوحيد نفي الصفات عنه» مقام اول مقام توحيد است. «ففي هذا المقام لايري الموحّد نفسه و لا غيره و لا رابطة و لا نسبة و لا صفة و لا اضافة و لا حكم و لا امر و لا نهي لانّه واقف في مقام صرف الظهور و قد طلع له الصبح المستدعي لاِطفاء سرج الحواسّ و القوي و المشاعر» سالك به حدي رسيده كه نميبيند خود را و نه غير خود را و نه رابطه و نسبت و صفت و حكم و امر و نهياي را و در مقام صرف الظهور بسيط واقف است و صبح براي او طلوع كرده كه مستدعي اطفاء چراغهاي مشاعر است چراغهاي تمام مراتب تعطيل شده است «كما قال۷ اطفئ السراج فقد طلع الصبح» كه صبح ظهور طلوع كرده و بايد چراغهاي جميع مشاعر خلقي را خاموش كرد.
«فهذه هي الرؤية الحقيقية الممكنة في حقّ الممكن و الراؤون في هذه الرؤية
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۸ *»
مختلفون: منهم من يرون ذلك الظهور و يشاهدون ذلك النور بغير واسطة انفسهم التي هي صرف الظهور المطلق» كساني كه نور خدا را در اين مقام ديدار ميكنند مختلفند بعضي آن نور را مشاهده ميكنند به غير واسطه يعني حقيقت خودشان را كه همان ظهور و نور خدا است ملاحظه نميكنند «و هم اول التعين و اول المرايا لاشراق نور شمس الازل الظاهرة في صبح الازل عليها و اول الحاكين و اول الرائين و هم الحجب الاولي الشاهدون اللّه من غير حجاب و هم محمّد و آله صلي الله عليهم» ايشان هستند اول تعين و اول آينهها در برابر شمس ازل كه در صبح ازل ظاهر است «و لهم مقامات فيه و لذا قال النبي۹يا علي ما عرف اللّه الاّ انا و انت و ما عرفني الاّ انا و انت و ما عرفك الاّ اللّه و انا و لقد تجلّي اللّه عزّوجلّ فيهم بما لايسعه من الممكنات و لايطيق احد له و لايقابله سواهم الاّ و قد احترق و هم الحجب الاعلي و المثل الاعلي و الكلمة العليا و نور اللّه في الوري و هذه الرؤية هي رؤية اميرالمؤمنين۷» آنجا كه ميفرمايد لماعبد ربّاً لماره([۸]) مراد آن است. «و هي المرادة في قوله۷رأيت اللّه و قوله۷ ما رأيت شيئاً الاّ و رأيت اللّه قبله او معه» تا اينجا مقام اول از توحيد بود كه مخصوص محمد و آل محمد:بود.
«و منهم من يرون ذلك الظهور بواسطة مرآة اخري لانهم ما قابلوا الاّ تلك المرآة المنطبع فيها ظهور المقابل فحكت المرآة الاخيرة ذلك الظهور و المرآة بجميعها فلايمكنهم الظهور الحاصل للاولين ابداً لكون رتبتهم تحت ذلك» عدهاي ديگر اين ظهور را مشاهده ميكنند اما به وسيله آينه اول «و هذا المقام منازل الكروبيّين الذي تجلّي اللّه لموسي بهم و هم قوم من شيعة آلمحمد:جعلهم اللّه خلف العرش لو قسّم نور واحد منهم علي اهل الارض لكفاهم و لمّا سأل موسي ربّه ما سأل امر اللّه رجلاً منهم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۰۹ *»
فتجلّي له بقدر سمّ الابرة فدكّ الجبل و خرّ موسي صعقاً علي ما رواه عن الصادق۷في بصائر الدرجات لمحمد بن الحسن الصفار» اين مقام كروبيين است كه از آنها به ملائكه كروبيين هم تعبير آمده است اما مراد اين ملائكه مشهور نيست بلكه بايد معناي لغوي ملك را در نظر گرفت كه به معناي مملوك يا مرسل باشد، آن وقت حقيقت انبياء است كه خدا به حقيقت موسي براي او تجلي كرد و ايشان شيعه آلمحمدند كه خلف عرش هستند و شيعه در مقام اول به انبيا اطلاق ميشود. «فتوحيد هؤلاء شرك بالنسبة الي توحيد الاولين و كمال و توحيد و اسلام بالنسبة الي رتبة مقامهم كما انّ توحيد الاولين بالنسبة الي ذات اللّه عزّوجلّ كفر و شرك لكن ذلك عين توحيد ما ظهر لهم و ذلك مقدار العين الموجودة المودعة عندهم» پس توحيد اينها نسبت به محمد و آلمحمد:شرك است گرچه براي خودشان كمال است همانطور كه توحيد محمد و آلمحمد:نسبت به ذات خدا شرك است. «انزل من السماء ماءً فسالت اودية بقدرها اي انزل من سماء المتجلّي ماء التجلّي فسالت اودية القوابل بقدرها فصارت كل واحدة تخبر عن الماء اي ماء الظهور لا الذات البحت تعالي و تقدّس بقدر ما فيها» اين آيه شريفه تأويلاً اشاره به اين مطلب است كه خداوند از سماء متجلي آب تجلي را فرو فرستاد كه در قوابل سيلان پيداكرد آنوقت هر قابليتي از آب تجلي خبر ميدهد نه از ذات خدا. اين درجه دوم.
«و منهم من في الرتبة الثالثة فيرون ذلك الظهور بواسطتين و هكذا تتكثّر المرايا و الصور و الوجوه حتي تضعف الرؤية لضعف العين المدركة الي انتزعم و تري انّ للّه زبانيتين» كه البته در اينجاها بايد همراه تنزيه و تقديس باشد «و هكذا ساير المراتب و الموجودات في انواعها يرون الحقّ و يشاهدونه الاّ انهم في مقامهم علي ما بيّنت لك فتفهّم» اين مقام توحيد بود كه خداوند به صرف الظهور ادراك و شناخته ميشود بدون اسماء و صفات و اين از همه خواسته شده و همه آن را دارند ولي بعضي كه آئينهشان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۰ *»
كدر شده و به واسطه كدورت، چشم ادراكي ايشان ضعيف شده اين صرف الظهور را نميبيند اما برايش دركي هست كه راهنمائيش ميكند و بايد تقديس و تنزيه كند.
«و منها مقام الاسماء و الصفات و جهات الروابط و التعلقات» در سفر دوم مقاماتي بود اين يك مقام بود مقام بعدي مقام اسماء و صفات و جهات روابط و تعلقات اسماء و صفات است. «و له فيه مقامات و مواقف يسير فيها» چون اسماء و صفات مختلفند براي سالك در اينجا مقاماتي است كه در آنها سير ميكند، اسماء قدس، اسماء اضافه و اسماء خلق را سالك در اين مقام بايد سير كند. «منها مقام الاسماء القدسية التنزيهية كالقدّوس و السبحان و العزيز و العلي و امثال ذلك» و سلوكش اين است كه متصف به اين صفات ميشود. «فيسير في هذا المقام الي الفناء و الاضمحلال و عدم مشاهدة ذاته و فناء الاشياء و استهلاكها و ظهور كلّ شيء هالك الاّ وجهه» سالك در اين مقام سير ميكند به اينكه وجود خود را وجداناً فاني ميبيند و همينطور اشياء وجداناً فاني ميشوند و ظاهر ميشود آيه كلّ شيء هالك الاّ وجهه. «و في هذا المقام اغلب مقامات الادعية و المناجات كقول سيدالشهداء روحي له الفداء أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدلّ عليك و متي بعدت حتي تكون الآثار هي الموصل اليك عميت عين لاتراك و لاتزال عليها رقيباً و خسرت صفقة عبد لمتجعل له من حبّك نصيباً. تعرّفت الي في كلّ شيء فرأيتك ظاهراً في كلّ شيء و قول مولانا علي بن الحسين صلوات اللّه عليه و انّ كلّ معبود ممّا دون عرشك الي قرار ارضك السابعة السفلي باطل مضمحل ماعدا وجهك الكريم و امثال ذلك من الادعية و الكلمات و الاشارات و العبارات» اين مقام اول در سير در اسماء قدس بود.
و اما مقام دوم سير در اسماء اضافه است «و منها مقام اسماء الاضافة كالعالم و السميع و البصير و القادر و القيّوم و امثال ذلك» كه در اينها يك نوع تعلقي فهميده
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۱ *»
ميشود بصير، مبصَر ميخواهد در جميع اينها چون نسبتي در كار ميآيد اسماء اضافه است بعد مقام اسماء افعال است. «و منها اسماء الافعال كالخالق و الرازق و المحيي و المميت و امثال ذلك و له في هذه المقامات سير و سفر و سلوك يطول الكلام بذكر الاحوال المقتضية» سالك سيرها دارد كه ذكر آنها طول ميكشد. «و منها مقام العظمة و الجلال و الكبرياء و البهاء و النور و الجمال و الرحمة و القدرة و الارادة و المحبّة و امثال ذلك و هذا السير يحصل له اذا بلغ رتبة المعاني فتظهر فيه هذه المعاني بل هو في تلك الحالة عينها علي مقتضي حالها من الكليّة و الجزئيّة» پس در سفر دوم اول مقام توحيد بود بعد مقام اسماء و صفات بود و بعد مقام عظمت و جلال است. «فالعظمة عظمتان و كذلك الجلال و الجمال و غيرها كما في الدعاء» يك كلي و يك جزئي است «اللهمّ اني اسألك من بهائك بابهاه و كلّ بهائك بهي اللهمّ اني سألك ببهائك كلّه فالعظمة الكليّة كما اشار اليها اللّه عزّوجلّ و هو العلي العظيم» صلوات اللّه عليه آن عظمت كليّه خدا ميشود.
«و اما الجزئيّة فنور تلك العظمة» مثل سلمان و بقيه بزرگان «فنور تلك العظمة السارية في كلّ اقطار الوجود فكلّ موجود من الموجودات له مقام يحكي عظمة اللّه و مقام يحكي جلال اللّه و جماله و كبرياءه و هذه الحكاية هي عين وجه ذلك الكلي فاذا سافر يصل في مقام سيره الي هذا المقام» سالك به اين درجه كه ميرسد به هرچه مينگرد آن نور و عظمت را ميبيند پس اگر بگويند بر همه چيز اسم علي نوشته شده تعجب نيست. «و هذا المقام اول منزل السفر الثاني و مبدؤه» تازه اول سفر من الحقّ الي الحق است «ثمّ يسير منه الي مقام الاسماء اول مراتبها اسماء الافعال» كه اول مطلب است.([۹])
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۲ *»
درس ۱۱۴
(دوشنبه / ۱۶ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r ادامه عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع) در مقامات سفر دوم
r مراد از الوهيّت
r سفر سوّم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۳ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
«ثم يسير منه الي مقام الاسماء اول مراتبها اسماء الافعال، ثاني مراتبها اسماء الاضافة، ثالث مراتبها اسماء القدس و هي آخر منزل الاسماء ثم يسير منه الي مقام التوحيد و محل التفريد و موضع التجريد و له فيه مقامات كثيرة و هو نهايات السفر الثاني و هو المنزل المقصود بالذات و نحن عكسنا الترتيب في البيان ملاحظاً لمقام النزول الاشرف فالاشرف و اما الصعود فبعكس النزول فهو من الادني الي الاعلي» در اول بحث، مقامات سفر ثاني را ذكر ميفرمودند: اول مقام توحيد را فرمودند بعد مقامات اسماء را ذكر فرمودند و بعد هم مقامات عظمت و جلال و اينها را ميفرمايند كه آن نظر به نزول بود كه اين مراتب به اين شكل ذكر ميشد و چون سالك در مقام صعود باشد بخواهد سلوك بكند و صعود بكند البته به عكس خواهد بود از مقامات عظمت و جلال و امثال اينها به مقامات اسماء منتهي ميشود و «مقامات اسماء» هم اول اسماء افعال بعد اسماء اضافه بعد اسماء قدس است و بعد از اين مراتب به مقام توحيد منتهي ميشود.
«و للسالكين الواصلين الي هذه المقامات مراتب و درجات و مشاهدات حسب ما بيّنّاه في مقام التوحيد» سالكين در اين مقامات البته به حسب مقامات خودشان درجات و مشاهداتي دارند همانطور كه در توحيد بيان شد كه از توحيد ائمه:شروع شد تا به نهايت خلق رسيد، در اين مقامات هم همينطور است «فاعظم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۴ *»
المشاهدين و اشرف الواصلين في اعلي مقامات هذه المقامات هو سيّدنا و مولانا اميرالمؤمنين۷ مع اخيه و زوجته و ابنائه سلام اللّه عليهم اجمعين الي يوم الدين» بالاتر و شريفتر از همه مشاهدين و واصلين در اين مراتب و مقامات، اين بزرگوارانند. ميفرمايند: «و ليس قولي اشرف الواصلين بافعل التفضيل حتي يتوّهم شركة الغير معه۷في هذا الوصول و انما هو كما قال عزّوجلّ احسن الخالقين و خير الرازقين و الاّ فليس معهم في صقعهم احد كما قال مولانا الصادق۷ و ليس في مثل الذي خلقنا منه لاحد نصيب» ميفرمايند اينكه من ميگويم اميرالمؤمنين و ساير معصومين:اشرف واصلين هستند مرادم افعل تفضيلي نيست. چون در افعل تفضيلي در يك حقيقتي شركت غير هست ولي ديگري زياده دارد؛ مثلاً اگر گفتيم «فلانٌ اعلم من فلان» يعني در علم با هم شركت دارند اما يكي بيشتر ميداند يا در عدل هر دو شركت دارند اما فلان اعدل است عدالتش بيشتر است ولي بالاخره شريك دارد.
حالا در اينكه ميگويم در اين وصول و شهود اين بزرگواران اشرف و اعظماند نه مقصودم اين است كه در اين وصول و شهود شريك دارند و اينها بيشتر دارند نه اصلاً صقع دو تا است و مقصودم از اين صيغه افعل كه بهكار ميبرم دو صقع است كه اصلاً در رتبه ايشان كسي نيست و با ايشان شريك نيست مثل اينكه بفرماييد خداوند احسن الخالقين است در خلقت كه كسي با خدا در صقع ربوبي شريك نيست. از اين جهت در اين حديث شريف حضرت صادق۷ فرمودند: از آنچه خدا ما را از آن خلق كرده براي كسي نصيبي قرار نداده. «فعلي۷اميرالمؤمنين هو شاهد الاسماء» يعني شهود كننده اسماء است «و الواقف عليها» وقوف بر اسماء پيدا كرده «و الصاعد الي درجاتها و مقاماتها و لمّا كانت الاسماء كلّها مستقهرة تحت هيمنة اسم اللّه عزّوجلّ فاللّه هو اسم جامع لكلّ الاسماء و الاضافات و الصفات» چون اسماء همه مستقهر تحت اسم «اللّه» هستند و اسم اللّه جامع جميع اسماء و صفات است، با توجه به اين امر گاهي ممكن
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۵ *»
است اين تعبير را بفرمايند. «فخصّ۷ ذلك الاسم المبارك فقال۷رأيت اللّه». اينكه ميفرمايد: اللّه را ديدم، معلوم است كه آن بزرگوار از اين اله و اللّه و الوهيت ذات بحت را اراده نميكند مثل اينكه بفرمايد لماعبد ربّاً لماره([۱۰]) در اين فرمايش ذات را كه اراده نميفرمايد بلكه همين صفت و اسم را اراده ميكند و چون اين اسم از همه اسماء بالاتر است و جامع همه است گاهي ميفرمايد من اللّه را ديدم؛ يعني اسم جامع را ديدم كه جامع جميع صفات است.
«فانّ الالوهية الظاهرة في محمّدالظاهرة في علي۸ هي الالوهيّة المطلقة المشتقة من اسم اللّه» اين الوهيت از اسم اللّه اشتقاق مييابد يا به عكس بفرماييد «او اسم اللّه مشتق منها» يا الوهيت از اللّه مشتق باشد يا اللّه از الوهيت مشتق باشد «و قائم بها قيام تحقّق لا قيام صدور» قيام صدوري نيست. قيام صدوري از فعل است اما از مصدر بهطور قيام تحققي است؛ مثل ضارب و ضرْب مثلاً، ضارب و ضرب اينطوري است كه ضارب مشتق از ضرب است بهطور اشتقاق تحققي؛ يعني ضرب باعث تحقق ضارب است و ضارب متحقق به ضرب است ولي هر دو، هم ضرْب و هم ضارب صادرند از ضرَب. پس قيام صدوري نيست بلكه قيام تحققي است «كقيام الضارب بالضرْب» حالا اين الوهيت «هي اعلي مقامات الالوهيّة» بالاترين مراتب است «و ليست لها رتبة في الوجود اعظم منها» براي الوهيت در وجود رتبهاي بزرگتر از اين نيست. حالا امام۷مثلاً ميفرمايند: «رأيت اللّه» خدا را ديدم، ديگر در اينجا مراد چه چيزي ميشود؟ «و هذه الرؤية هي الرؤية في مقام الاسماء لا في مقام المسمّي» تازه اينجا مقام اسماء است و حضرت در مقام اسماء يكچنين اسمي را ديدند كه جامع جميع اسماء است «و هي دون رؤية التوحيد» اين پايينتر از آن مقام توحيد است كه ذكر شد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۶ *»
«فمعني انّي رأيت اللّه» مثلاً «كقولك انّي رأيت قائماً» شما اگر گفتيد «انّي رأيت قائماً» معنايش چيست؟ يعني يك ظهوري از زيد را ديدم نه ذات زيد را و نه حتي خود زيدي كه مسمّي است و بالاتر از قائم و قاعد و راكع و امثال اينها است.
«فانّ القائم ليس هو عين زيد و انما هو ظهور زيد بالقيام و هذا الظهور قائم بالفعل الذي هو نفس الظهور» پس قائم الآن متقوّم به قيام است و قيام و قائم هر دو صادر از قام است. از اين جهت وقتي شما فرموديد: من قائم را ديدم پس فقط يك ظهوري را ديديد در مقام ظهورات؛ يعني در عرصه ظهورات يك ظهوري ديديد باز نه در عرصه مسمّي، در عرصه ظهورات اين ظهور را ديديد. «لقول مولانا الصادق۷خلق المشيّة بنفسها فاذا قلت: رأيت القائم، لايدلّ علي انّك رأيت ذات الشخص فانّ رتبة الذات غير رتبة الظهور و بينهما من النسبة ـ و انكانت لا نسبة ـ من الثريّا الي الثري». اين «و انكانت لا نسبة» را بايد در پرانتز بگذاريد. بين ذات و بين ظهور ذات اولاً كه نميشود سنجيد و نسبتسنجيكرد، چون نسبتي نيست تا بخواهيم نسبتسنجي هم بكنيم. به ظاهرِ تعبير فاصله از ثريا تا ثري است «و استغفر اللّه عن التحديد بالقليل بل نسبة الوجود الي العدم» تازه اگر بخواهيم بسنجيم بهتر اين است كه بگوييم ذات و ظهور، نسبتشان نسبت وجود و عدم است. ببينيد چقدر اصرار دارند در اينكه ذات مقدس خدا تقديس شود از اينكه احاطه بر ذات واقع بشود؟! ميفرمايند: اصلاً نسبت، نسبت وجود و عدم است. چرا؟ «فانّ الظهور عدم بحت عند الذات فلااستلزام بينهما ابداً فضلاً عن العينيّة» مستلزم همديگر نيستند؛ يعني لازم و ملزوم هم باشند كه اگر ما به ظهور پيبرديم به ذات پيبرده باشيم، اگر به ذات پيبرديم به ظهور پيبرده باشيم، نه مستلزم هم نيستند تا چه برسد به اينكه عين هم باشند و ظهور عين ذات باشد.
«فلايستلزم اثبات الحكم للظهور اثباته لكنه الذات بوجه من الوجوه ابداً» حالا اگر شما براي ظهور يك حكمي فرموديد مثل اينكه گفتيد من قائم را ديدم، اينجا كه شما
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۷ *»
براي ظهور حكمي كرديد حال مستلزم اين باشد كه براي ذات هم همين حكم باشد و شما ذات را رؤيت كرده باشيد، نه اينطور نيست. «و كذلك الكلام في قولك انّي رأيت زيداً» از رتبه ظهور بالاتر ميرويم به مقام مسمّاي به اين ظهور كه زيد باشد. «فانّ زيداً ليس اسماً للذات البحت المجردة عن كلّ الشئون و الاضافات و انما هو اسم للذات الظاهرة بالاسم» ذات ظاهره به اسم، اسمش شده «زيد»، پس مسمّاي به همه ظهورات ميشود زيد. پس زيد مسماي براي همه ظهورات است اما خودش باز چيست؟ الظاهر بالمسمائيّة اين باز ذات نخواهد بود چون ميبينيم قيد دارد. الظاهر بالمسمائيّة معلوم ميشود كه پس ذات بحت نيست. چون او مجرّد از همه نسبتها است «و انّما هو اسم للذات الظاهرة بالاسم و هو المسمّي» ذات ظاهره، مسمّي ميشود «فمقام المسمّي مقام الاسماء» پس مقام مسمّي هم باز مقام اسماء خواهد بود.
«و مقام الذات فوق ذلك كلّه لانّ الاسم غير الذات لقول اميرالمؤمنين۷كمال التوحيد نفي الصفات عنه لشهادة كلّ صفة علي انها غير الموصوف و شهادة كلّ موصوف علي انه غير الصفة و شهادة الصفة و الموصوف بالاقتران و شهادة الاقتران بالحدث الممتنع من الازل الممتنع عن الحدث فاذا كان الامر كذلك فلايكون المسمّي في مقام الذات» پس مسمي در مقام ذات نخواهد بود چرا؟ «لحدوثه عند الاسم» چون موقع اسمگذاري پيدا ميشود. پس حادث است «لحدوثه عند الاسم اي الصفة فلايؤثر في الذات» از اين جهت نميتواند مؤثر در ذات باشد «فالاسم انما وقع علي الظهور لا الذات فلايدلّ قولك رأيت زيداً اني رأيت ذات زيد» ببينيد هيچ دلالت ندارد وقتي ما گفتيم: «رأيت زيداً» نه معنايش اين است كه من ذات زيد را ديدهام نه! بلكه من مقامي از زيد را ديدهام كه در آن مقام اسمش زيد است، آن مقام اسمش زيد است. چون اسم آمد معلوم ميشود كه همان مقام كه مسمي به زيد است، آن مقام ذات نيست. «لانّ ذات زيد لامجال للاسم فيها و لا الرسم» در آنجا نه جاي اسم است و نه جاي رسم و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۸ *»
تحديد است «و هذه الالفاظ و التوجهات و التعبيرات انما تقع في مقام الظهورات» تمام تعبيرات مربوط به مقام ظهورات ميباشد «فيكون زيد الظاهر بالاسم غير الذات البحت و هو الذي تتوجه اليه الاحكام» همه احكام به اين مقام توجه ميكند «و تقع عليه اللغات» لغتها بر آن واقع ميشود «و تدور عليه الصفات» صفات بر آن دور ميزند.
حالا كه درباره زيد معلوم شد ميآييم در مورد بحث «و كذلك الاسم الكريم العظيم اللّه» اسم اللّه هم همينطور است. درست است كه اسمش جامع جميع صفات است و همه اسماء را جامع است اما خودش باز اسم است و در مقام اسم است. «و كذلك الاسم الكريم العظيم اللّه فانّه في مقام الظهور بالالوهيّة المطلقة» يعني موقع اين اسم و جايي كه واقع ميشود همان الوهيت مطلقه است. «و محلّ هذا الظهور و حامله هو اميرالمؤمنين۷» خود اين ظهور، محل اين ظهور، حامل اين ظهور آن بزرگوار است. «فهو۷ بمنزلة الحديدة و الالوهيّة كالنار الظاهرة فيها» آن بزرگوار مثل حديده محماة و الوهيت، آتش درگرفته و ظاهرشده در او است «و آثار الالوهيّة ما ظهرت في الكون الامكاني الاّ به۷ و هو قوله۷بنا عرف اللّه و بنا عبد اللّه و هاتان الكلمتان جامعتان لكلّ ظهورات الالوهية و شئونات آثارها» همين بنا عرف اللّه بنا عبد اللّه ميفرمايند همين دو كلمه جامع همه مظاهر الوهيت و شئونات آثار آن است.
و بعد ـ پس از اشاره به بعضي از اسرار اسم «اللّه» و ظهور آثار الوهيت در اسم «علي» ـ ميفرمايند: «و امّا غيره۷من التابعين فلهم في مقام مشاهدة الاسماء طبقات و درجات و مقامات علي حسب حالهم» اجمالاً تا به اينجا مقامات و منازل سفر دوم كه فرمودند ذكر شد . و سالكين را هم از معصومين:گرفته تا ساير خلق ذكر فرمودند.
حالا ميفرمايند: «فاذا وصل المؤمن الموحّد في سيره الي هذه المقامات رجوعاً ليكون الوصول ثلاث مرّات: مرّة من حيث لايشعر في مقام التكوين الاولي النزولي و مرّة عند الصعود و البلوغ فانّ الرجل لميبلغ مقام التوحيد الحقيقي الاّ بعد خرق حجاب
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۱۹ *»
الاسماء و مرّة عند النزول بعين اللّه و حفظه لاتمام الناقصين و اعانة الضعفاء و المساكين و جبر كسر المنكسرين و القاء الاكسير علي الاجساد البالية و الفلزات الناقصة و هذا النزول الثاني هو السفر الثالث و هو السفر من الحقّ الي الخلق بعد اكمال السير في منازل السفر الثاني و مقاماته و درجاته»([۱۱]) ميفرمايند: وقتيكه به سير سوم و سفر سوم ميرسد و در واقع شروع ميكند به باز برگشتن به همين مراتبي كه صعود كرده بود، در نتيجه سهبار به اين مقامات رسيده است. دفعه اول آن وقتي بود كه تكويناً خلق ميشد و از اين مقامات تنزل كرد و به اين عالم آمد ولي چيزي نميفهميد. بعد كه صعودكرد و ترقيكرد «سفر من الخلق الي الحق» و همينطور «من الحقّ الي الحقّ» باز اينجاها را صعوداً طيكرد، حالا هم باز بايد برگردد اما در اين برگشتن ديگر بعين اللّه است و بحفظ اللّه ميآيد براي چه؟ براي تكميل ناقصين براي جبر كسر منكسرين و امثال اين امور. اين ميشود مقام سوم و سفر سوم كه «سفر من الحقّ الي الخلق» است البته به حفظ خداوند و عين خداوند. حفظ خداوندي و عنايت او از اين سفر شروع ميشود.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۰ *»
درس ۱۱۵
(سه شنبه / ۱۷ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r ادامه عبارات مرحوم سيد بزرگوار (اع)
r سفر سوم
r خلق دو قسمند: مقصود بالذات و مقصود بالعرض
r رؤيت، دو قسم است: احاطي و شهودي
r انواع رؤيت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۱ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
ميفرمايند: «و هذا النزول الثاني هو السفر الثالث و هو السفر من الحقّ الي الخلق بعد اكمال السير في منازل السفر الثاني و مقاماته و درجاته و في هذا المقام مقام اشهده اللّه خلق نفسه في الجزئي و خلق السموات و الارض في الكلي قال عزّوجلّ ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لاخلق انفسهم» بعد از اينكه منازل و مقامات سفر دوم را ذكر فرمودند، ميفرمايند بعد در نزول كه از آن مقامات تنزل ميكند پايين ميآيد اين مقام را سفر سوم ميگويند كه سفر از حق بهسوي خلق است. بعد از اكمال سير در سفر دوم و مقام دوم و مقامات در آن مقام، شخص سالك به اين مقام ميرسد كه «اشهده اللّه خلق نفسه» مشاهده ميكند الآن خلقت خود را، البته اين درباره اشخاص جزئي است اشخاص جزئي خلقت خود را مشاهده ميكنند اما اشخاص كلّي آنها خلق آسمان و زمين را مشاهده ميكنند كه اين آيه شريفه اشاره به همين دو مقام است «فكما انّ اللّه تفضّل عليه و عرّف نفسه و مقامات توحيده و اسمائه و صفاته كذلك يتفضّل عليه فيعرّفه حقائق خلقه و يريه ملكوت السموات و الارض فانّه ذو منّ بعباده و متفضّل علي خلقه لايخيب من انقطع اليه و نزل بساحته» خداوند همانطور كه در سفر دوم به شخص سالك تفضل ميفرمايد و خود را و مقامات توحيد و اسماء و صفات خود را ميشناساند همچنين در سفر سوم بر او تفضل ميكند و حقايق خلق را به او ميشناساند و ملكوت آسمان و زمين را به او ارائه ميدهد اما بهطور ديد ديگري. چون
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۲ *»
همين راه را كه سلوك ميكرد و صعود ميكرد به ديد خلقي بود و حالا كه دارد برميگردد و همين مراتب را باز عبور ميكند، به ديدي غير از آن ديد، ديدي است كه خداوند را به او ميشناساند و تعريف ميكند، در اين طريق برگشتن تكليف و تعليم خدايي است.
«و الخلق لايخلو من قسمين احدهما مقصود لذاته و هو الجنّة و مراتبها و درجاتها و اهاليها و سكّانها و خدّامها و ولدانها و ثانيهما مقصود بالعرض و هو النار و دركاتها و مقاماتها و خزنتها و سكّانها و اهاليها و حيّاتها و عقاربها» چون در اين سفر سالك برميگردد و حقايق خلق را مشاهده ميكند البته به ارائه و تعليم خداوندي، اينجا خلق ديگر دو قسمند: يك قسم در خلقت مقصود بذاته هستند كه بهشت است و اينهايي كه براي بهشت ذكر شد. دوم: مقصود بالعرضاند و مقصود بالعرض نار و دركاتش ميشود و آنچه در نار وجود دارد از اينهايي كه ذكر فرمودند. اينها همه مبادي خلقند. خلاصه تمام خلق در اين دو دسته و در اين دو قسمند: مقصود بذاته و مقصود بالعرض. حالا چرا نار و دركات و اهلش و خزنهاش و موجوداتش را ميفرمايند مقصود بالعرض است؟ علتش چيست؟ ميفرمايند از اين جهت است «اذ لايجوز انيكون الثاني مقصوداً بالذات او يكون متساوياً مع الاول في تعلّق القصد و هو ظاهر» نميشود قسم دوم يعني آتش و آنچه در آتش است مقصود بالذات باشد اينكه نميشود و نه هم ميشود در قصد و هدف با بهشت مساوي باشد، از اين جهت خواه و ناخواه بايد مقصود بالعرض باشد نه مقصود بالاصل و نه در تعلق قصد و غرض با بهشت مساوي و مطابق باشد اين مطلب ظاهر است. «قال عزّوجلّ سبقت رحمتي غضبي» رحمت همان بهشت است كه بر غضب سبقت دارد.
«و لمّا كان المؤمن سيره من الاعلي الي الاسفل في السفر الثالث لا العكس كان مروره و مشاهدته للاعلي اولاً فاول ما يريه اللّه سبحانه الجنّة و مراتبها و مقاماتها فيراها بتوفيق اللّه عزّوجلّ رأي العين و يري مقامه و مرتبته و مقامات اهل الجنة و مراتبهم فيها
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۳ *»
و مقامهم في طبقاتها و ساير احوالها و كذلك النار» چون مؤمن سيرش در سفر سوم از اعلي به اسفل است، ديگر چون من الحقّ الي الخلق است از اعلي به اسفل است نه به عكس از اين جهت اگر سيرش اين طرف بود البته از اينجا در سير صعودي به عكس خواهد بود، اما فعلاً كه در نزول است از اعلي به طرف اسفل ميآيد. از اين جهت اول خدا بهشت و مراتب بهشت و اهل بهشت را به او مينماياند كه از جمله خودش است. ديگر در اين سفر خودش و مقامش و مرتبهاش را به او مينماياند و همينطور ساير خلق كه مراتبشان مقاماتشان و ساير حالاتشان به او نمايانده ميشود. بعد آتش و دركاتش را ميبيند و كساني كه در آنجا هستند و مقامات و مراتبشان را ميبيند اما اين ديدن چطور است؟ و در مورد همه سالكين ديدن يكسان است يا نه؟
ميفرمايند: «الاّ انّ هذه الرؤية رؤيتان» دو نوع ديدن است «احديهما بالاحاطة و العليّة» يك رؤيت كه سالك بر بهشت ميگذرد و بر جهنم ميگذرد و آنها را ميبيند آن رؤيت رؤيت احاطه و رؤيت عليّت باشد؛ يعني در سفر سوم به اينها عالم ميشود اما بهطور عالمشدن علت به معلول و احاطه، رؤيت اولي اينطوري است «احداهما بالاحاطة و العليّة و الثانية بالمشاهدة و العيان» رؤيت دومي رؤيت شهودي است تقريباً مساوي با رؤيت شهود است رؤيت عياني است مثل اينكه زيد عمرو را ادراك ميكند ما اين ميز را بالعيان ادراك ميكنيم. رؤيت دوم اين طوري است «علي حسب مقامه» به حسب مقام خود سالك است «فالرؤية الاولي هي رؤية اميرالمؤمنين۷ و الاحدعشر المعصومين: و فاطمة الصديقة الطاهرة۳ وراثةً عن رؤية السيد الاكبر۹»رؤيت اول كه رؤيت عِلّي و بالاحاطه باشد مخصوص اين بزرگواران است كه اين رؤيت را از رسول خدا به ارث دارند كه در سلوكشان در سفر سوم بهشت و جهنم را رؤيت ميفرمايند. «و هي رؤية احاطة» رؤيت ايشان رؤيت احاطه است. چرا؟ «لانّ الجنّة و الفردوس عنهم حدثت و منهم نشأت» چون بهشت از ايشان سرچشمه گرفته است «و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۴ *»
اليهم انتسبت» نسبتش به ايشان است «و بهم تأصّلت و تحقّقت» تأصل و تحققش به اين بزرگواران است «و بنورهم استنارت» نور وجود به بركت ايشان به آنها داده شده «و بوجودهم استقامت و استدامت» دوامش هم باز به نور ايشان است «فالجنّة لهم عطيّة من اللّه سبحانه لهم» خدا به ايشان داده عطيّه خدا است «و هديّة اليهم و هي بستانهم يسكنون فيها من شاءوا و ارادوا من شيعتهم المخلصين لهم» ديگر خودشان هركس را هرجا كه بخواهند مينشانند. «و المنتحلين لمحبّتهم و مودّتهم و الواردين حوض ولايتهم» خيلي عجيب است!
من ديروز تقريباً حدود ساعت ده و ربع بود همينجا توي دفتر نشسته بودم فرمايشات سيد بزرگوار را مطالعه ميكردم عجيب بود نه اينكه خوابم ببرد يك دفعه كمي چشمم مثل اينكه گرم شد روي هم رفت دو تا دست ديدم با يك ظرف ملامين قرمز پر آب و يك يخ هم وسطش بود، تشنه نبودم ولي همين فرمايشات را كه داشتم مطالعه ميكردم چشمم اينطور روي هم رفت. نه ميشد بگويم خواب بودم و نه ميشد بگويم در بيداري بود. دو تا دست ديدم كه ظرف آبي را كه ظرفش هم ملامين قرمز بود و آبش خيلي صاف بود و در آن يك تكه يخ بزرگ بود جلوي من گذاردند ميخواستم بخورم كه چشمم را بازكردم ديدم چيزي نيست. فهميدم كه انشاءاللّه همه سر حوض كوثريم بالاخره جام به دست اولياء است و تقسيم ميفرمايند. خيلي براي من جالب بود برايم خيلي محسوس بود همين مطالب نبود ولي از فرمايشات ايشان بود كه داشتم مطالعه ميكردم معلوم است كه سر حوض كوثريم. در ارشاد راجع به حوض كوثر علم آلمحمّد:يك بياني ميفرمايند و آنچه كه نصيب ميشود همان جامي است كه پرميكنند؛ يعني همين فرمايشاتي است كه همهاش از حوض كوثر است خيلي جالب بود.
«و الواردين حوض ولايتهم و الصافين في ولائهم و الساعين لاعلاء كلمتهم و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۵ *»
المتمسكين بحبلهم و الآخذين عنهم و المعتصمين بحججهم و براهينهم صلوات اللّه عليهم» اين طور شيعيان خود را در بهشت هرجا بخواهند جاميدهند «فقد احاطوا:بها علماً» و بر بهشت و تمام اهل بهشت احاطه دارند. چطور احاطهاي؟ «و هي بما فيها حاضرة لديهم حضور النور للمنير و الاثر عند المؤثر» درست مثل حضور نور در نزد منير. چه احاطهاي است؟ ما نميتوانيم بفهميم كه چه احاطهاي است «و كذلك الجنان الخاصّة بهم:» اينها مال بهشتي است كه به شيعيان مينمايانند اما بهشت خودشان چطور؟ «و كذلك الجنان الخاصّة بهم صلوات اللّه عليهم من الفيوضات و الامدادات الواردة عليهم من بحر القدر الاول» از درياي قدر اول «من انحاء الترقيات في مراتبهم الذاتيّة» در مراتب ذاتيّه خود آن بزرگواران چه ترقياتي است؟ و چه فيوضاتي! چه وارداتي است؟ ديگر خودشان ميدانند «التي لايصل اليها احد من الخلق» هيچكس به آنها نميرسد؟ «و انّهم» حالا آنجا احاطهشان به آن بهشتها چهطوري است؟ و رؤيتشان چهطور است؟ «و انّهم:احاطوا بها» به آنها هم احاطه دارند باز هم مساوي نيست آنجا هم احاطه است چرا؟ چون مراتب ذاتيه به اعمال ذاتيه اكتساب ميشود ديگر باز هم آثار خودشان است باز هم اثر است باز هم نور است.
«فانّهم:احاطوا بها احاطة الشيء اطوار نفسه» چقدر اين فرمايشات شيرين است! «احاطة الشيء اطوار نفسه» چطور انسان به طورهاي نفس خودش احاطه دارد همينطور احاطه دارند؛ يعني آنها همه، آثار ذات خودشان است آثار ذاتيه و اطوار ذاتيه خودشان است «و شئونات ذاته و تنعّمات قلبه» تنعّم يعني همان مراتب تلطيف قلب است «و تنعّمات قلبه و هو المراد من قول الامام۷ حيث قال» آن جايي كه فرمود «رأيت اللّه و الفردوس رأي العين» حضرت امير۷فرمودند: خدا و فردوس را ديدم ديدن عيني عياني كه همان ديدن احاطي باشد. و «فردوس» را هم كه اينجا فرمودند يعني همه بهشتها ديگر از بهشتهاي ذاتي گرفته تا بهشتهاي عرضي و بهشتهاي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۶ *»
اهل جنت. از اين جهت ميفرمايند: «فانّ المراد بالفردوس مطلق الجنان» مطلق الجنان همه بهشتها است «لا الجنّة الاولي» نه بهشت اولي «علي ما قيل في اسماء الجنان انّ الاولي جنة الفردوس» چون بعضيها كه بهشتها را هشت گفتهاند بهشت اوليش را بهشت فردوس گفتهاند؛ يعني آن اعلاي اعلايش را بهشت فردوس گفتهاند. اين فردوس كه حضرت امير ميفرمايند آن نيست كه بعضيها به طبقه اعلاي بهشت اسم دادهاند و گفتهاند بهشت فردوس، مقصود آن نيست مقصود مطلق جنان است، تمام بهشتها است چه بهشتهاي ذاتيه و چه بهشتهاي ساير خلق.
«و لايذهب عليك» حالا در اين فرمايش حضرت كه ميفرمايند: من خدا را ديدم و فردوس را ديدم حالا ديدنشان يكطور است؟ نه فرق ميكند. «و لايذهب عليك انّ مقام اللّه و الفردوس في الرؤية واحد» كه اللّه را ديدم همانطور كه فردوس را ديدم اينطور كه نبايد باشد «لانّ ذلك باطل» خيال باطلي است! نكند اين خيال را بكني! «فانّ العين التي يري بها اللّه عزّوجلّ يجب انيكون ليس كمثله شيء» با آن چشمي كه خدا را ديدند با آن چشم ديگر هيچ چيز ديگر را نبايد ببينند. «اذ لو كان لها مثل فقد ادرك الحقّ بالمثل» و اين نميشود «لانّ الصفة لاتخالف موصوفها تعالي ربّي عن ذلك علوّاً كبيراً» پس خدا را در مقام توحيد خدا به چشم مناسب آنجا ديدند و در مقامات اسماء و صفات به چشم ديگري باز مناسب اسماء و صفات ديدند و همينطور «و كذلك العين التي يدرك بها اللّه في مقام الاسم الاعظم فانّ ذلك مقام الاحاطة و القيوميّة العامّة الشاملة للفردوس و الجحيم» با آن چشمي كه خدا را در مقام اسم اعظم ديدند آنجا مقام احاطه است مقام قيوميت خداوند است كه عام است و شامل هم فردوس و هم جحيم است و همه خلق اللّه را ديدن در آن مقام با چشم مناسب آن رتبه است آنوقت كه ديگر خود فردوس ميشود يكي از ظهورات همين قيوميت. «و الفردوس احد ظهورات آثاره» فردوس يكي از ظهورات آثار اسم اعظم است «و هو اعلاها» البته
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۷ *»
اين اثر و ظهور اعلاي مراتب است.
پس معلوم شد چند چشم است در اينجا چند ديدن است يكي ديدن اللّه در مقام توحيدش، يكي ديدن اللّه در مقام اسم اعظمش، حالا هم يك رؤيت مال فردوس بايد باشد ميفرمايند «ولكنّ العين التي يري بها الفردوس تحت تلك العين» آن چشمي كه با آن فردوس را ديدند از آن عين بايد پايينتر باشد «ولكن لمّا كانت تلك العين ايضاً الهيّة» آن چشم هم كه با آن فردوس را ديدند چون چشم الهي است و در سفر سوم است و احاطي است باز هم «لانّ الفردوس بيت رضاء اللّه سبحانه فما ينسب اليه منسوب الي اللّه عزّوجلّ» چون فردوس بيت رضاي خدا و دار رضاي خدا است پس هرچه به اين بيت نسبت داده بشود به خدا نسبت داده شده، به اين اعتبار امام فرمودند: من ديدم خدا را و فردوس را يك رؤيت و نفرمودند: من ديدم خدا را و ديدم فردوس را دو ديدن. «فما ينسب اليه منسوب الي اللّه عزّوجلّ سبحانه مع انّ الواقف في هذا المقام» تازه از اينها همه گذشته كسي كه در سير سوم است و در سفر سوم است و واقف در اين مقام است «يكون اللّه سمعه و عينه» اين باللّه ميشنود، باللّه ميبيند «يكون اللّه سمعه و عينه و يده» چون اينطوري است از اين جهت «جمع۷الرؤيتين في صقع واحد» هر دو رؤيت را در يك صقع فرمودند «و ذلك لشدّة الاتصال في الظهور» چون فردوس ظهور اسم اعظم است و در شدت اتصال به اسم اعظم اينطور است كه رؤيت آن هم در رديف رؤيت خدا ذكر شده است.
«لشدّة الاتصال في الظهور فانّ ظهور كرامة اللّه و مواهب اللّه و عِظَمِ قدرة اللّه يا عُظم قدرة اللّه و جميل صنع اللّه و تمام نور اللّه و كمال رضوان اللّه و منتهي امتنان اللّه و غير ذلك كلّه في الجنّة و الفردوس»([۱۲]) خدا روزيمان كند بهبه! ميفرمايند: ظهور
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۸ *»
كرامت خدا و مواهب و بخششهاي خدا و بزرگي قدرت خدا و زيبايي صنع خدا و همچنين تمام نور خدا و كمال رضاي خدا و منتهاي منّتگذاري خدا، همه و همه در بهشت است و در فردوس است. از اين جهت ديگر به اين اعتبار مال خدا است ظهور الوهيت است به آنطور. «اللهمّ ارزقنا الجنّة» از اين جهت امام۷رؤيت بهشت را رديف فرمودند با رؤيت اللّه و در يك صقع قرار دادند. اين سفر و سير به اين شكل است تا بعد انشاءاللّه ادامه بدهيم.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۲۹ *»
درس ۱۱۶
(چهار شنبه / ۱۸ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r ادامه عبارات مرحوم سيد بزرگوار (اع) درباره سفر سوم
r سفر چهارم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۰ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
ميفرمايند: «فالامامة الكبري و الرياسة العظمي في الظاهر مطابقاً للباطن لاتكون الاّ لمن كمل في السفر الثالث» امامت كبري و رياست عظمي در عالم ظاهر كه با عالم باطن مطابق باشد؛ يعني همانطور كه در باطن رئيس و امام است در ظاهر هم رئيس و امام باشد، اين نيست مگر براي كسيكه در سفر سوم هم كمال يافته باشد. «و لايكون عنده شيء يحجب نور اللّه الساطع عليه و الظاهر له كما قد يتوهم حصوله في القوس النزولي فيجب تصفية ذلك كلّه حتي يظهر له نور الجلال فيتخلّل في كلّ احواله و اقواله و حركاته و سكناته فيمشي باللّه و يبطش باللّه و يقول باللّه و يعلم باللّه» بايد اين شخص در نزد او حجابي نماند كه مانع شود از ظهور و بروز و سطوع نور خداوندي كه به آن نور براي او ظاهر شده است چون اين تصور ميرود، اين توهّم ميرود كه در اين قوس نزولي كه انجام ميشود خواه و ناخواه يكچنين موانعي پيدا ميشود حالا اين صعود كرده و در سفر سوم كه برميگردد كه من الحقّ الي الخلق است در اينجا باقي ماندهاي از آن موانع نباشد تا دوباره اينجا ظاهر بشود و مانع بروز نور خدا بشود، روي اين جهت بهطور كلي تصفيه واجب است تا نور جلال ظاهر شود و تخلل يابد؛ يعني در جميع احوال و اقوال و حركات و سكناتش نفوذ كند تا اينطور باشد كه باللّه يمشي، باللّه يبطش تا آخر.
«فاذا ظهر ذلك النور فازال الغيور فيري كلّ شيء في مكانه و مرتبته» وقتيكه اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۱ *»
نور ظاهر شد و غيرها همه زائل شدند آنوقت هر شيء را در جا و مرتبه خودش ميبيند «قال عزّوجلّ» در تأويل اين آيه شريفه «قل اعملوا فسيري اللّه عملكم و رسولُه و المؤمنون» همه چيز را در جاي خودش ميبيند حتي اعمال را در جاي خود و مرتبه خود مشاهده ميكند. «فيشاهد كلّ الاشياء من احوال الدنيا و العقبي و ما تنتهي اليه الامور الي مالايتناهي» احوال دنيا و آخرت و منتهاي امور و همه چيز را بهطور لايتناهي مشاهده ميكند. «لانّ المقتضي موجود» مقتضي شهود و رؤيت كه موجود است كه همان ظهور نور اللّه در او است نور خدا كه در او ظاهر بشود در مقابل آن نور چه چيز را ميخواهد؟ و در مقابل آن نور چه مانعي ميخواهد پيدا بشود؟ مانع هم كه مفقود است «لانّ المقتضي موجود و المانع و هو كثافات الادبار مرفوع» آني هم كه مانع ظهور نور خدا است اين موانع كه عبارتند از كثافات ادبار «كثافات ادبار» يعني همان كدوراتي كه در ادبار و سير و قوس نزولي پيدا ميشد آنها همه كه از بين رفته و مرفوع و برداشته شده است، روي اين جهت مانعي هم براي ظهور نور خداوند نيست، از اين جهت همه اشياء مشهود چنين شخص است. اين آيه شريفه تأويلش را در مورد همين اسفار ذكر ميفرمايند خيلي جالب است. از اين جهت اين آيه را هم با همين تأويل يادداشت ميكنيد انشاءاللّه.
«قال عزّوجلّ و دخل المدينة اي مدينة وجود الانسان و الداخل هو الظهور الرحماني» ظهور خداوند نور خداوند داخل شهر شد؛ يعني شهر وجود انسان «علي حين غفلة من اهلها» در موقعي كه اهل شهر غافل بودند متوجه نميشدند چه خبر است مراد از اهل شهر چيست علي حين غفلة من اهلها «اي اشتغال الحواسّ و القوي و المشاعر و جميع روابط الماهيّة» همان موقع كه حواس مشغول كار خود بودند و قوا و مشاعر و تمام روابط ماهيت انسان مشغول كار خودشان بودند، يكباره ظهور رحماني و نور خدايي بيخبر در اين وجود داخل شد «اذ الشيء حين ينظر الي روابط ذاته و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۲ *»
نسب حدوده و يشتغل بمدركات القوي و المشاعر فهو غافل عن النور الواحد المنبسط علي كلّ الاكوار و الادوار و الاطوار فلايظهر ذلك النور له الاّ اذا سكنت الحواسّ و هجعت العيون و هدأت الاصوات» معلوم است ديگر وقتي كه شيء به خودش نگاه ميكند و روابط ذاتش و حدودش و مشغول به مدركات و قوا و مشاعر خودش باشد از اين نور واحد منبسط رحماني غافل خواهد بود و اين نور طوري است كه انبساط و شمول دارد همه كَورها و دورها و طورهاي انساني را فراميگيرد روي اين جهت در اين صورت اين نور ظاهر نميشود مگر در آن صورتي كه حواس ساكن شوند، ديدهها به خواب روند، صداها خاموش گردند، آنوقت اين نور ظاهر ميشود. «فاذا ظهر ذلك النور في مدينة الكينونة بعد ما كان هارباً لتسلط الظالمين القوي و المشاعر و رئيسهما النفس الامّارة بالسوء» تأويل است كه حضرت موسي فرار كردند از شهر رفتند چرا؟ چون ظالمين مسلط بودند بعد كه برگشتند داخل شدند علي حين غفلة من اهلها([۱۳]) حالا در تأويل ميفرمايند: وقتيكه اين نور در مدينه كينونت انساني آمد، بعد از آنكه فراري بود براي خاطر تسلط ظالمين كه قوي و مشاعر باشند و رئيس قوا و مشاعر كه نفس امّاره است.
«فاذا دخل و قد سكنت الحواس وجد فيها رجلين يقتتلان» وقتي اين نور برميگردد و داخل مدينه يا شهر وجود انسان ميشود وقتي است كه حواس ديگر ساكن ميشوند و آن مشاعر ساكن شده و در اين شهر قرارگرفته دو شخص را مييابند كه با يكديگر مقاتله ميكنند «هذا من شيعته و هو العقل المستنير بنور اللّه و هذا من عدوه و هو النفس الامّارة بالسوء المدبرة عن اللّه» داخل شهر كه ميشود ميبيند اين دو تا كه با يكديگر مقاتله ميكنند: يكي دوست اين نور است كه عقل مستنير بنور اللّه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۳ *»
باشد و يكي دشمن است كه نفس اماره بالسوء است كه ادبار از خدا دارد «فوكزه موسي فقضي عليه فقتل العدوّ الذي هو النفس الامّارة» موسي كه اين نور خدا است مشتي محكم ميزند به آن دشمن و او را به درك ميفرستد كه نفس اماره بالسوء باشد نفس اماره بالسوء را ميكشد، اين نور نابودش ميكند. «و هو معني القي موسي عصاه» همين است معناي آن آيه ديگر كه خدا تأويلاً فرمود: فألقي موسي عصاه([۱۴]) آنوقت تمام سحر ساحرين و تمام آثار نفس اماره بالسوء را بلعيد اين نور به واسطه تقويت عقل همه آنها را برمياندازد. «قال هذا اي النفس الامّارة بالسوء من عمل الشيطان» آنوقت اين نور به نفس اماره بالسوء كه كشته شده و به زمين افتاده اشاره ميكند و ميفرمايد «هذا من عمل الشيطان» اين نفس اماره بالسوء در اين وجود و در اين شهر وجود انساني از آثار شيطان بود «و هي الماهيّة الخبيثة» ماهيت خبيثه است «انّه عدوّ مضلّ مبين» نفس امّاره دشمن مضلّ مبين است.
«فاذا انقتل العدوّ الظلماني و استولي الشيعي النوراني فغلب النور و ظهر في كلّ المدينة» وقتيكه آن دشمن ظلماني كشته شد و آن شيعه نوراني كه عقل است عقل مستنير به نور اللّه مستولي شد، آنوقت پس نور غلبه پيدا ميكند يعني آن نور رحماني غلبه پيدا ميكند و در همه شهر ظاهر ميشود «و كان يري الاشياء» همه اشياء را ميبيند «و ذلك النور هو العمود من النور الذي يعطيه اللّه وليّه» اين نور همان عمودي است كه در احاديث فرمودهاند عمودي از نور براي امام۷نصب ميشود و همه اشياء را در آن ميبيند. «فيري بذلك اعمال الخلائق و احوالهم» اعمال و احوال خلائق را ميبيند «كما عن الرضاعليه السلام و روحي له الفداء» اين حديث از حضرت رضا۷روايت شده «فاذا لميكن نورانيّاً كما وصفنا فلمتجز له الامامة و الرياسة الكبري» اگر اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۴ *»
نورانيت فراهم نشود نميتواند امام باشد، نميتواند رياست كبري داشته باشد «لانّه مثل ساير رعاياه» ديگر مثل سايرين ميشود «فيحتاج اليهم احياناً» چهبسا گاهي محتاج به همينها ميشود.
«لانّ ذلك النور مانفذ و ماتخلّل في كلّ ذرّات وجوده حتي لايخفي عليه شيء» زيرا اين نور نفوذ نكرده و تخلل در جميع ذرات وجوديش پيدا نكرده بهطوري كه چيزي بر او پوشيده و مخفي نباشد. «فبقدر عدم التخلّل يبقي جاهلاً» به مقداري كه نور نفوذ نكرده جاهل باقي ميماند آنوقت خواه و ناخواه به او رجوع ميشود سؤال ميشود مردم محتاج ميشوند به اينكه بيان كند، اما متحير ميماند و نميتواند بيان كند. «فاذا احتاجوا للحكم المتعلق بذلك الذي ما تخلّل فيه النور و لميصل اليه العمود فيبقي واقفاً متحيّراً» وقتي آن نور به اينطور نباشد اين برخورد ميكند با موضوعي و برايش روشن نيست كه حكمش چيست و عمود به اين نميرسد تا بفهمد حكمش را. از او سؤال ميكنند متحير و واقف ميماند كه چه بگويد «كسائر رعاياه» مثل سايرين ميشود. همانطور كه ما نور نداريم كه اشياء را ببينيم تا حكمش را بدانيم او هم آن مقداري كه نور در او نفوذ نكرده نميتواند آن شيء را روشن كند «فيبقي واقفاً متحيّراً كسائر رعاياه حاشا ربّي انيدحض حجته» خدا با دست خودش حجت خودش را باطل كند «و ينقص نوره» با دست خودش نورش را ناقص كند «و يجعل الجاهل الناقص خليفة له علي خلقه» اگر اينطور باشد «فمن اين يظهر اذاً قدرته و قوّته» اگر اينطور باشد قوت و قدرتش چهطور ظاهر ميشود؟ «فمن اين يظهر اذاً قدرته و قوته و كماله فانّ الخليفة ظاهر للاصل و نايب عنه» خليفه ظاهرِ آن كسي است كه جانشين او است و نايب او است «فيجري عليه حكمه» حكم اصل بر اين خليفه بايد جاري بشود «كما قال عزّوجلّ الذين يبايعونك انّما يبايعون اللّه. من يطع الرسول فقد اطاع اللّه. قل انكنتم تحبّون اللّه فاتّبعوني يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم فلمّا كان العلم بحقايق
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۵ *»
الموجودات و قرانات احوالها و مقتضيات آثارها هو علامة الامامة و الرياسة كما اخبر الحقّ عزّوجلّ في كتابه العزيز عن ذلك» چون علم به حقايق موجودات و قرانات احوال موجودات و مقتضيات آثار موجودات علامت امامت و رياست است كه سفر چهارم است كه سفر في الخلق بالحقّ است.
چون در سفر چهارم كه مقام امامت و رياست كبري است مقصود تكميل ناقصان و تعليم جاهلان و اينگونه امور است از اين جهت بايد اين شخص عالم باشد به جميع حقايق موجودات و قرانات احوال اينها كه سفر سوم بود. بايد اين را تحصيل كند و برايش فراهم بشود تا سفر چهارم فراهم بشود. چون اينطوري است كه خداوند از وسعت علم اين امامان به حق در اين آيه شريفه خبر داده است «فقال عزّوجلّ و اوحي ربّك الي النحل فهو منتحل العلم» نحل معناي ظاهرش را درنظر بگيريد شايد تفسير ظاهر ظاهر باشد اگر تأويل نگيريم. نحل يعني «منتحل العلم» كسيكه داراي علم است «و هو الامام۷» وجود مبارك امام در هر زماني است «كما ورد النصّ عنهم:» از خودشان در اين باره روايات رسيده است «قالوا نحن النحل»([۱۵]) بعد اين آيه شريفه «اناتّخذي من الجبال» را تأويل ميفرمايند درباره اقسام علومي كه براي امام معصوم صلوات اللّه عليه ظاهر است كه ديگر اگر بخواهيم در اين تفسير و تأويل وارد بشويم طول ميكشد و در جاي خودش بحث شده و بيان فرمودهاند.
به همين مقدار در بيان سفرهاي چهارگانه در اصطلاح مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم و طرز سلوك معصومين:و انبياء و كاملين لازم بود تفصيلي داده شود و يادداشتي بشود تا انشاءاللّه دنباله بحث را داشته باشيم.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۶ *»
درس ۱۱۷
(پنجشنبه / ۱۹ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r اختلاف نظر بزرگان (اع) با نظر عرفاء در سفرهاي چهارگانه
r محبت الهي و لازمه آن «اصطفاء»
r حقيقت «احببت ان اعرف»
r «حبيب» رسول اللّه۹ است.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۷ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
تشريح سفرهاي چهارگانه معلوم شد و اختلاف نظر مشايخ اعلي اللّه مقامهم با عرفا روشن شد كه در دو مسأله كلي اختلاف نظر دارند حالا جزئياتش جاي خود باشد: اول اينكه اگر در هر جاي از اين سفرهاي چهارگانه اسم حق ميآيد مراد ظهور حق است نه ذات و مراتب ذاتيّه حق كه مشخص است و از امتيازات توحيديّه اين مكتب است. همچنين مطلب دوم اينكه مراتب مسافرين محفوظ است، اينها در اثر سير و سفرها به مراتب يكديگر وصول پيدا نميكنند مرتبهها مشخص و از يكديگر جدا است اما آنها ميگفتند: نه، ميشود كه يك انسان ـ انسان نوعي ـ سير كند و صعود كند و مراتب را طيكند ديگر بدون امتياز بدون فاصله خود را به سابقين برساند، اما اينطور نيست بلكه مراتب محفوظ است و اين سفرهاي چهارگانه براي اهل هر مرتبهاي در مرتبه خودشان ميسر است.
با توجه به همين مطلب است كه عرفان مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم با عرفان عرفا امتياز پيدا ميكند و اين خودش از مسائل مهم است كه حفظ مراتب بايد بشود و اهل مرتبهها در مرتبههاي خودشان سلوك دارند و از اين جهت محمّد و آل محمّد:مصطفَين و عباداللّه هستند كه انتخاب شدهاند و اصطفاء براي ايشان است كه ديگران به اين مقامات نميرسند، مخصوصاً رسول اللّه۹ به لقب «مصطفي» ملقب شدهاند و بهطوري است كه وقتي مصطفي گفته ميشود فقط شامل آن حضرت است و غير
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۸ *»
ايشان را شامل نيست چنانكه اگر «مرتضي» هم گفته ميشود اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه اراده ميشوند؛ يعني اگر بنا بود كه ديگران هم در اين سفرهاي چهارگانه خود به حد اصطفا و به حد ارتضا برسند پس اين اختصاص چيست؟ اين خصوصيت چيست كه فقط شامل ايشان است؟ يعني وقتي گفته ميشود «المصطفي» يا گفته ميشود «المرتضي» الحمدللّه رب العالمين براي همه اهل اسلام اينطور است كه رسولخدا۹ به ذهن ميخورد علي مرتضي صلوات اللّه عليه به ذهن ميخورد. پس اين دليل بر اين ميشود كه غير اين بزرگواران هرچه هم اين سفرهاي چهارگانه را داشته باشند نميتوانند به حد ايشان و به مرتبه ايشان برسند. و اين آيه شريفه عالم الغيب فلايظهر علي غيبه احداً. الاّ من ارتضي من رسول([۱۶]) معلوم است كه خداوند دارد حد و مقام اين بزرگواران را بيان ميفرمايد كه ديگران نميتوانند به اين حد برسند اگرچه ترقي هم داشته باشند. خدا عالم الغيب است و كسي را بر غيبش مطلع نميسازد مگر آن كسي را كه برگزيده و انتخاب فرموده است كه از جنس رسول است و از رسول است. اگر من را «بيانيّه» نگيريم، ميشود من جنسي، آن مرتضي از جنس رسول است كه مصطفي است، از جنس او و از او است، مرتضاي از محمّد۹است. و انتخاب شده از آن بزرگوار نيست مگر اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه.
و خود همين را وقتي به اين معنا بگيريم دليل بر اين است كه محمّد را مرتبهاي است كه علي را آن مرتبه نيست مگر اطلاع بر آن مرتبه. ديگر اين فلايظهر علي غيبه ميشود محمّد۹، مقام اصطفاء كه خداوند بر مقام اصطفاء مطلع نميسازد و به مقام اصطفاء و غيب خود كه محمّد است عارف نميكند مگر علي را. پس علي به مقام محمّد۹واقف است و همينطور باز ديگران به مقام علي واقف نيستند چون اينها
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۳۹ *»
در مرتبههاي ديگرند در مقام خود علي نيستند، نهايت سيرشان و كمالشان اين است كه به مقام علي صلوات اللّه عليه واقف ميشوند و بر اين مقام مطلع ميشوند، اما نه اينكه با او در يك مرتبه قرار بگيرند. پس اين غيبي كه در اين آيه شريفه خداوند فرموده كه بر او كسي را مطلع نميسازد مگر اينكه انتخاب شده از رسول باشد و برگزيدهاي از جنس رسول باشد ميشود همان مقام مصطفي، مقام رسول۹ و همان بزرگوار است كه منتجب و انتجاب شده و اصطفاء يافته در حجاب غيب الهي است و البته تا اين سير براي اين بزرگواران نبوده و نباشد كه اين مقام اصطفاء و ارتضاء نخواهد بود. پس همين اصطفاء دليل بر اين است كه اين سيرها و اين سفرهاي چهارگانه بوده و در اثر اين سفرهاي چهارگانه محبت خدا به ايشان و محبت ايشان به خدا در كار بوده است. پس اصطفاء از محبت سرچشمه گرفته، محبوب و مصطفاي اللّه۹ است كه انتخاب شده است براي اينكه محبوب خدا باشد و همچنين محب خدا باشد و در اين مرتبه و در اين مقام او است نه غير او.
پس محبت كامله مطلقه، محبت الهي كه اين محبت لازمهاش اصطفاء و برگزيدن محبوب است نميباشد مگر به اينكه محبت به كمال خود و به بينهايت رسيده باشد و همه مراتب محبت در همه مراتب اين محب و محبوب به لايتناهي رسيده باشد. پس محبوب محبوب نيست مگر اينكه محب باشد مطلقا. محبوب مطلق در واقع همان محب مطلق است و محب مطلق محبوب مطلق است. چون محبوب مطلق بوده محب مطلق شده چون محب مطلق شده محبوب مطلق شده. محب صدق نميكند مگر در صورتي كه محبوب باشد و محبوب بهطور اطلاق صدق نميكند مگر در صورتي كه محب باشد بهطور اطلاق. پس امر در واقع دوري است به اصطلاح دور معي است و اينطور دورها هيچ محال نيست. آن دوري كه محال است دورهاي ديگر است اين دورها دور محال نيست خيلي كه گفتهاند دور محال است اين دور محال نيست. محبت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۰ *»
كامله تمام نميشود و وجود پيدا نميكند مگر به اينكه محبت و حبّ در جميع جزئيّات و ذرّات و مراتب وجودي محبّ و در جميع قوا و مشاعر او رسوخ و نفوذ كند و در همه مراتب او تخلل پيدا بكند و او را از غير محبوب بيگانه سازد و او را خالص كند فقط براي محبوب، اين «محبّت كامله» است. وقتي رسيد به اين مقام آنوقت در تحققش در وجودش و در قوام وجودي، اين محبت مؤثر است؛ يعني اصلاً وجودش به اين محبت بستگي دارد وجودش بستگي پيدا بكند همانطور كه در مقام وجدان و شهودش اينطور است. چطور در مقام وجدان و شهودش جز محبوب چيزي را نميبيند و جز به محبوب نميانديشد، همينطور در مرحله وجوديش هم اين محبّ به درجهاي ميرسد كه قوام وجوديش به محبت بستگي پيدا ميكند و امر عجيبي است كه قوام وجوديش مثل قوام وجدانيش به محبت بستگي دارد. اين نهايت محبت است كه از نهايت معرفت فراهم ميشود. پس هميشه محبوب را مقدم بر غير محبوب دارد و غير محبوب را فراموش كرده هم در مراحل و مراتب وجوديش هم در مراتب وجدانيش هم در مراحل تحققش، هم در مراتب شهود و احساسش. وقتيكه اينطور بود همانطور كه محبوب ابداً باقي است، اين محبّ هم ابداً باقي است و براي محبت و براي محبوب مصطفي و مجتبي خواهد بود.
از طرفي در بحثهايي كه داشتيم معلوم شد كه محبت، علّت خلق و غايت ايجاد و خلق است كه در حديث قدسي است فأحببت اناعرف كه اين فأحببت اناعرف بيان غايت و ايجاد است. پس محبت اول چيزي بود كه ظاهر شد و پيدا شد فأحببت فعلي كه صادر شد فعلي كه انجام شد اول فعل احببت بود. محبت اول موجودات است و اول چيزي است كه صادر شده و صدور يافته است و چون اين هم ثابت شده كه «محبت الهيّه» ذات خدا نيست خلق خدا است، بنابراين حالا كه خلق خدا شد اگر محبي به درجهاي رسيد كه نبود مگر محبت، و خدا هم كه به ذاتش محبوب نشد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۱ *»
فأحببت اناعرف([۱۷]) محبوبيت معروفيت است؛ يعني معروفيتش محبوب او است و اين خلق و محب به درجهاي ميرسد آن هم اين محب كه در واقع عين محبت و عين محبوب شد محبي كه هم محبوب است و هم محبت است. از اين جهت اصطفاء شامل حال او شده و رسيده به اين مرحله كه محبت حقيقيه الهيه عبارت شده از او و محبت خدا هم به خلقش عبارت ميشود از همان، هم محبت و هم محبوب و هم محب است. چون به اين درجه رسيد اين امور در عين حالي كه مختلف هستند؛ يعني سه چيزند: محبت محبوب محب در حال اختلاف، يكي ميشوند. پس اين بزرگواران به واسطه همين سفرهاي چهارگانه به مقامي رسيدهاند كه اصلاً خود احببت اناعرف خود اين بزرگوارانند.
پس خداوند خلق را براي ايشان خلق فرموده براي اينكه ايشان را دوست داشته باشند و ايشان را بشناسند و ايشان هم به همين جهت مبدأ ايجاد و علت انوجاد شدهاند و محبت خدا در جميع مراتب ظاهر و باطن ايشان رسوخ و نفوذ كرده و ايشان به واسطه يكچنين محبت لايتناهي در بحر مشاهده ظهور خدا مستغرقاند و جز جمال محبوب وجوداً و وجداناً نه چيزي را ميبينند و نه چيزي را ادراك ميكنند. از اين جهت است كه در معرفي اين بزرگواران مشايخ ما ميفرمايند: اينها وجود مطلقاند؛ به اين معنا كه در قرآن تصريح شده يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار([۱۸]) و به اين اعتبار پس جز فعل اللّه در كينونت ذات و وجود ايشان چيزي نيست. اينها وجودشان عبارت از فعل اللّه است. پس به مرحله و مقامي رسيدهاند البته اينكه ميگوييم رسيدهاند خلقتشان با سيرشان يكي بوده، نه اينكه نبودهاند بعد رسيدهاند، خلقتشان با سيرشان و سفرهاي چهارگانهشان يكي بوده است تعبير اينطور است و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۲ *»
الاّ از وقتيكه خداوند ايشان را خلق كرده، به مقام محبت رسيدهاند و در مقام محبت ساكناند. روي اين جهت خداوند ايشان را دوست ميدارد پس اين بزرگواران محب و محبوباند و محبوب و محبّاند. از اين طرف كه حساب ميشود محب و محبوب خدايند از طرف خدا كه حساب ميكنيم محبوب خدا و محب هستند مقام احببت اناعرف در واقع همين مقام است.
پس چون محبت به بينهايت رسيده و لايتناهي شد و چون فعل أحببت دلالت بر استمرار دارد ديگر فعل نوعاً بر استمرار دلالت دارد؛ يعني اگر جمله اسميّه گفته شده بود ثبوت را ميفهماند اما فأحببت به شكل فعل گفته شده و فعل دلالت بر حدوث دارد؛ يعني مرتّب اين مرتبه و اين محبت حادث ميشود و چون مرتب حادث ميشود براي ترقّي اين بزرگواران در درجات محبت كه عين حقيقت خود ايشان است تناهي نيست بلكه اين بزرگواران در محبتداشتن به خدا لايتناهي هستند در محبوببودن خدا براي ايشان و محبوببودن ايشان براي خدا، در همين ترقي دائمي هستند چنانكه در آن حديث معراج خداوند فرمود ليس لمحبتي علم و لا غاية و لا نهاية([۱۹]) پس براي كمالات ايشان غايت و نهايتي نيست و اينطور نيست كه متوقف شده باشند. نه از وقتيكه وقت ندارد از موقعي كه خداوند ايشان را ايجاد كرده به عنوان محبت ايجاد كرده، به عنوان محب ايجاد كرده، به عنوان محبوب ايجاد كرده و تا وقتيكه خدا خدايي ميكند كه باز تا ندارد ايشانند محب خدا، ايشانند محبوب خدا. و ايشان محبوبيتشان در محبتشان به خدا است. وقتيكه خدا را دوست دارند خدا را به خودشان دوست دارند، پس محبوبيّت خداوند براي ايشان خود ايشانند همانطور كه محبّيتشان هم براي خدا خود ايشانند و اين بدون حدّ يقف است.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۳ *»
روي اين جهت است كه كلمه حبيب براي رسول اللّه۹ انتخاب شده و آنبزرگوار حبيب است. در زيارتي كه روزهاي جمعه به آقا بقية اللّه صلوات اللّه عليه توسل داريم عرض ميكنيم لا حبيب الاّ هو و اهله([۲۰]) با اين لا حبيب نفي حبيبيّت از غير ميشود و اين نفي نفي حقيقي است نه مجازي؛ يعني حقيقت محبت و اين محبت لايتناهي كه بيان شد نيست مگر شأن آن بزرگوار. كلمه حبيب صيغه مبالغه است نه صفت مشبهه، حالا ممكن است كسي صفت مشبهه ارادهكند ولي در اينجا صيغه مبالغه است. صيغه مبالغه صلاحيت دارد هم براي فاعل استعمال بشود هم براي مفعول استعمال بشود، براي فاعل مثل چه چيزي؟ «شهير» به معناي مشتهر، اسم فاعل است. براي مفعول مثل چه چيزي؟ «جريح» «قتيل» به معناي مقتول و مجروح. پس صيغه مبالغه هم براي فاعل و هم براي مفعول صلاحيت دارد. در اينجا حبيب صيغه مبالغهاي است كه هم براي فاعل به معناي محب استعمال شده، هم براي محبوب اسم مفعول بكار رفته است؛ يعني حبيب هم معناي محب و مبالغه در محبّيّت را ميرساند هم مبالغه در محبوبيت را. و محبّيت و محبوبيت هم دو تا است محب خدا هستند و خدا محبوب ايشان است به خود ايشان، خدا محب ايشان است به خودشان و محبوب خدا هستند به خودشان.
ببينيد چهار يعني دو تا محب دو تا محبوب، و چهار حبيب هم مبالغه براي همه اين چهار است. پس مبالغه، آن هم صيغه مبالغه از طرف خدا! ديگر اين لفظ اين اسم شريف و اين لقب شريف انتخاب شده براي محمّد و آل محمّد:لا حبيب الاّ هو و اهله بقية اللّه فرمودند و از زبان بزرگان صادر شده لا حبيب الاّ هو و اهله پس خدا فرموده لا حبيب الاّ هو و اهله پس صيغه مبالغه است براي فاعل و مفعول. و در اين بحث دو
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۴ *»
فاعل داريم دو مفعول كه همه در واقع يك حقيقت است. پس لايتناهي بودن محبت مشخص شد و به اين معنا درست آمد الحمدللّه رب العالمين. چه بگوييم محبت يا محبّيت و يا محبوبيت، از طور و اندازه و تقدير همه گذشته. حد برايش نميشود تصور و تعيينكرد.
از اين جهت از اين مرتبه كه عالم ايشان باشد هيچكس را نصيبي نيست. كجا هستند عرفا؟ چه ميگويند؟ كه انسان نعوذباللّه نعوذباللّه ميتواند به مقام جمعيت برسد، نعوذباللّه ميتواند مثل احمد۹ صاحب مقام محمود بشود. خداوند درجات بزرگان ما عالي است متعالي بفرمايد كه چطور ايشان حقوق همه جهات را رسيدگي كردند و حق هر چيزي را جاي خودش قرار دادند؟ عدول نافين عادلاند هر چيزي را در جاي خودش قرار داده و حد هر چيزي را مشخص كردهاند و اين همه انحرافي را كه مخصوصاً در عرفان پيدا شد برطرف فرمودند. در اين مرتبه هم همينطور اين بزرگواران حبيباند. حال كدام مكتب ميتواند لا حبيب الاّ هو و اهله را بيان كند جز اين مكتب؟ عارف ميتواند بگويد لا حبيب الاّ هو و اهله؟ عارفي كه ميگويد من ميتوانم سيركنم و به اين حد برسم و مثل احمد۹ من هم به مقام قاب قوسين او ادني يا همينطور به مقام محمود نائل شوم؟ پس چرا لا حبيب الاّ هو و اهله ميگويد و اگر حق اينطور است ديگر راه بسته است كه هركس بخواهد برسد و لا حبيب الاّ هو و اهله اين كلمه مباركه از بقية اللّه رسيده است. پس بحمداللّه كاملاً روشن شد كه اين مقام مخصوص ايشان است و از اين جهت اسم اين مقام را گفتهاند وجود مطلق، اختراع، ابتداع، عالم احببت ان اعرف، حقيقت محمديّه۹و از اين تعبيرات كه مخصوص ايشان است.
پس هروقت «مصطفي» بهطور مطلق گفته شد اراده نميشود مگر محمّد۹يا «مرتضي» بهطور مطلق اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است. همينطور است هروقت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۵ *»
هم گفته شود حبيب الله مطلقاً وجود مبارك رسول خدا۹و ائمه هدي سلام اللّه عليهم اجمعين اراده شده و ميشود به هر وجهي به هر معنايي، چه آنطوري كه ما ميدانيم يا نميدانيم از اينطور معاني كه ذكر شده، بهطور كلي رسم ايشان و شأن ايشان است و لقب و تعبيري از مقام ايشان است. پس چون محبت به جميع حقايق و همه مراتب ايشان رسيده به آن وجه كمال خودش، از اين جهت اين بزرگوار مخصوص شده به آن عقل فعّال كه به اصطلاح عرفا و حكما عقل فعّال كه منشأ و مبدأ جميع عقول است، مال ايشان شده است به دليل اينكه در مورد اين عقلهاي جزئي در حديث كافي فرموده فلا اكملتك الاّ في من احبّ([۲۱]) خطاب به عقل است، ديگر من تو را كامل نميسازم مگر در آن كسيكه محبوب من است. پس محبوبي مثل رسول اللّه۹فلا اكملتك الاّ في من احبّ او است صاحب عقل فعّال و عقل فعّالي كه همه عرفا و همه حكما ميگويند: وقتي كسي سير كند و صعود كند به عقل فعال ميرسد و متصل به عقل فعال ميشود، مقصود اين است؛ يعني ميرسد به اينكه عقل محمّد۹ باشد و از عبوديت ايشان بهرهمند باشد انا عبدٌ من عبيد محمّد۹([۲۲]) را اميرالمؤمنين در مقام بندگي اظهار ميكند. وقتيكه ميخواهد نشان بدهد كمال خود و جمال خود را افتخار ميكند به عبوديت اين بزرگوار۹٫
همچنين اين بزرگوار به واسطه اين امر و اين اختصاص است كه مخصوص به اصطفاء و صفوه شده است. بنابراين هرچه در ملك خدا اصطفايي باشد، ظلّ و شعاع اين اصطفاء ميشود هر مصطفايي در ملك شعاع اين مصطفي ميشود نه اينكه به حد اين برسد و الاّ اين اختصاصات معنا نداشت. اگر بنا بود در اين چهار سفر هركس بتواند در مراتب صعود كند و صاحب مراتب و مقامات بشود، آنطوري كه عرفا گفتهاند، پس
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۶ *»
اين اختصاصات چه معنا دارد؟ اين اختصاصات به ما ميفهماند كه جميع كساني كه به طوري اصطفاء در ملك يافتهاند؛ ملك كه ميگوييم؛ يعني در جميع خلق و در جميع عوالم و همه مراتب خلقي كه اينها اشعه اين بزرگوارند و به قدر قربشان به اين بزرگوار به اين اصطفاء نائل شدهاند. در اين آيه شريفه خداوند ميفرمايد قل الحمدللّه و سلام علي عباده الّذين اصطفي([۲۳]) اين عباده الّذين اصطفي خدا بر ايشان سلام ميكند سلام علي عباده الّذين اصطفي خداوند ايشان را به اين مقام اصطفاء سلام ميدهد و اگر بنا بود اين مقامات محمّد و آل محمّد:به غير ايشان برسد، ديگر اين اختصاصها اين امتيازها اين تجليلها اين تكريمها چه معنا دارد؟ بيمعنا است! ديگر براي همه ميسر است. اما نه! اينها همه بيان اين است كه فقط ايشانند آن عبادي كه خدا بر ايشان به مقام اصطفايشان درود فرستاده و در اين مقام ايشان را توصيف فرموده است. البته در بعضي آيات هم هست كه بعضي از انبياء هم به اصطفاء توصيف شدهاند ولي آن اصطفاها ظل اين اصطفاء است كه انشاءاللّه ادامه بحث در روز شنبه.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۷ *»
درس ۱۱۸
(شنبه / ۲۱ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r اصطفاء حقيقي و اصطفاء نسبي
r اصطفاء در دو مقام اجمال و تفصيل
r نتيجه بحث در اصطفاء حقيقي و نسبي
r قاعدهاي از حكمت
r معناي رجوع الي اللّه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۸ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد طبق حكمت الهيّه و عرفان حق سير و سلوك انسانها طوري نيست كه همه بتوانند در يك مرتبه با يكديگر قرار بگيرند بلكه همينكه در اسلام مقام اصطفاء به رسول اللّه۹ و مقام ارتضاء به اميرالمؤمنين و ائمه هدي:اختصاص پيدا كرده دليل بر اين است كه پس عرفان طريق اشتباه را طيكرده در اينكه سايرين ميتوانند در مقام ولايت و در سير و سلوك به اين مقامات برسند و با اهل نبوت و اهل ولايت رديف بشوند. الحمدللّه رب العالمين ضرورت اسلام است كه وقتي مصطفي بهطور اطلاق گفته ميشود فقط شامل رسول اللّه۹ است مرتضي كه گفته ميشود شامل اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه است حتي عرفاي اهل سنت هم اين مسأله را قبول دارند كه بعد از رسول اللّه۹ كسي نتوانسته در مقام ولايت به حدي برسد كه اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه رسيدند. همانطور كه عرفاي شيعه، علي صلوات اللّه عليه را «شاه اولياء» ميدانند همينطور عرفاي اهل سنت هم اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه را «شاه اولياء» ميدانند و اين ضرورت در واقع كشف از اين ميكند كه پس كسي را تمكن نيست كه به مقام اين بزرگواران برسد بلكه هريك از انبياء هم كه به مقام اصطفاء نسبي خود رسيدهاند، به بركت تقرب يافتن به اين بزرگواران است و در اثر قرب به محمّد و آل محمّد:است. چون مقام اصطفاء و ارتضاء بهطور اطلاق مال اين بزرگواران است.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۴۹ *»
در آيهاي كه ميفرمايد انّ اللّه اصطفي آدم و نوحاً و آل ابرهيم و آل عمران علي العالمين. ذرّيّةً بعضها من بعض([۲۴]) البته اين آيه يك باطني دارد كه ما بارها گفتهايم در تفسير قرآن باطن اصل است و ظاهر فرع است و به عكس ما نوع مفسرين ـ البته از سنيها هم گرفتهاند ـ مبتلا هستند به اينكه ظاهر را اصل و باطن را فرع ميگيرند و ميگويند از باب تأويل و يا ذكر باطن و يا جري است كه القرآن يجري كما تجري الشمس و القمر([۲۵]) از باب جري ميدانند كه اگر يك وقتي امام۷آيهاي را تفسير بفرمايد به محمّد و آل محمّد:، اسمش را ميگذارند كه اين تأويل است يا باطن است يا جري است؛ يعني از قبيل ذكر مصاديق است. اگر امام مثلاً در باره اين آيه انّ اللّه اصطفي آدم فرمودند «يعني محمّد۹» ميگويند اينها باطن است اينها تأويل است اينها از قبيل ذكر مصداق است، جري همان ذكر مصداق است. القرآن يجري كما تجري الشمس و القمر يعني قرآن شمول دارد عموميت دارد مصاديق پيدا ميكند. يكوقت هست مصداقش آدم است علي نبينا و آله و۷ يكوقت هست مصداقش محمّد است۹از اين جهت بر اينطور امور حمل ميكنند. و اين از اينجا نشأت و سرچشمه ميگيرد كه اينها ظاهر را اصل گرفتهاند و باطن را فرع. اما ما به بركت آل محمّد:و بزرگان، باطن را اصل ميدانيم و ظاهر را فرع. روي اين جهت اگر در ظاهر آيه انبياء اراده شده باشند، امتهاي قبل اراده بشوند اين امور را ما يك فرعي ميدانيم و اگر عبارتي در باطن رسيده، در تأويل رسيده، اينها همه را بايد اصل گرفت. اصل، محمّد و آلمحمّد:و شيعيان ايشان هستند هرچه هم ذكر اعداء و كفار شده باز اصل، اعداء آلمحمّد:هستند و اين كفار ظاهري و امتهاي قبلي همه فرع ميشوند.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۰ *»
در اين آيه شريفه اگر ما بخواهيم باطن را ملاحظه كنيم معلوم است انّ اللّه اصطفي آدم و نوحاً و آل ابرهيم و آل عمران علي العالمين كه مراد آدم اول و نوح اول و ابراهيم اول و همينطور موساي اول و عيساي اول است، تمام اين اسامي درست است كه محمّد۹و اهل بيت طاهرين او:هستند و همچنين اوّل كه ميگوييم: چه در مقام اجمال چه در مقام تفصيل، اوّليت اجماليّه و اوّليت تفصيليّه هر دو را ميشود اراده كرد. اگر بگوييم اوّليت اجماليّه يا اوّليت تفصيليّه چيست؟ در اينجا همان ربط بين مبدأ و مشتق است مثل رابطه بين ضرب و ضارب كه رابطه مبدأ و مشتق است؛ يعني ضرب مبدأ است و ضارب مشتق است، بين اين دو، رابطه رابطه اجمال و تفصيل است ديگر ضرب مقام اجمال است، ضارب و مضروب مقام تفصيل همان ضرب است. اگر بخواهيم ضرب را توضيح بدهيم و تفصيل بدهيم ميگوييم ضارب و مضروب از ضرب مشتق ميشوند، همينطور اين بزرگواران مقام مبدئيت دارند و در مقام تفصيل هم خود ايشاناند، تمام مصطفاها ايشانند چنانكه در مقام اجمال، مصطفي ايشانند. پس اصطفي و ارتضي و رسيدن به اين مقامات عاليه اولاً مال ايشان است، ثانياً هم مال ايشان است. چون در مقام اوّل هم در مقام اجمال، مصطفي ايشاناند در مقام تفصيل هم خود ايشان هستند كه ظهورات ايشان و تجليات ايشان هستند.
ما ميبينيم راجع به انبياء كه در احاديث تعريفشان شده حقيقتهايشان اينطور تعريف شده كه اينها كروبييناند، ملائكه كروبيين، ملائكه هستند به اين معنا كه مملوك خدا هستند و مرسلند به رسالتها. ملك يك معنايش اين است. و اينها را با اين مقامي كه دارند و يقيناً در باره اينها در حد خودشان اصطفاء انجام شده ولي در حديث ميفرمايد اينها قومي هستند از شيعيان آل محمّد:كه عددشان مطابق عدد انبياء است، بخصوص ميفرمايند عددشان مطابق عدد انبياء است، اسمائشان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۱ *»
همان اسماء انبياء است. پس اين كروبيين و ملائكه كروبيين اساميشان اسامي انبياء، عددشان به اندازه انبياء است. آنوقت در باره حضرت موسي كه ميفرمايد فلمّا تجلّي ربّه للجبل جعله دكّاً و خرّ موسي صعقاً درباره اين آيه ميفرمايد: براي موسي تجلي فرمود شيعهاي از اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه كه اسمش موسي بود. «اسمش موسي بود» معلوم است ديگر كه اسم آن كروبي موسي بوده؛ يعني حقيقت ايشان بوده است. و سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه الشريف ميفرمايند: اين حديث را خودم نديدهام ولي كسي كه اعتماد به او داشتم براي من نقل كرد كه او بهخصوص ديده كه اسم ايشان موسي بود. در حديث اسم بردند يا در اينكه شيعهاي از حضرت امير بود ذكر شده اما اسمش هم موسي بود؟ اين را كسي براي من نقل كرده كه مورد اعتماد من است حديثش را ديده كه براي من نقلكرد اما خودم نديدم، يا ميفرمايند، البته يكوقتي ديدهام الآن نميدانم كجا ديدهام به اينطور كه فكركنم تعبير ميفرمايند خودم حديثش را ديده باشم.
گاهي اينطور ميفرمايند ولي از نظر اصول و قواعد حكمت، و كليّات احاديث و روايات اين مطلب معلوم است كه آن كروبيين شيعيان حضرت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه هستند و عددشان بايد عدد انبياء باشد و اساميشان هم اسامي انبياء باشد. بنابراين ظاهرِ اين آيه شريفه انّ اللّه اصطفي آدم و نوحاً تا آخر، در واقع همان شيعيان كروبيين ميشود بر فرض هم كه باشند باز همان شيعيان كروبيين كه به اين مقامات رسيدهاند آنها در واقع اشعه و انواري هستند كه به تعبير خود حديث شيعيانند براي وجود مبارك رسول اللّه۹ و ائمه هدي: كه آنها مصطفاي حقيقي هستند كه هيچگونه تغيّر و غيريّتي براي آنها نيست. اما اينها شعاع و اشعه آنها ميشوند و چون در ظرف وجودي خودشان از آن بزرگواران حكايتي دارند و آيتي از ايشان هستند از اين جهت بر اينها هم اصطفاء جاري است. و انّ اللّه اصطفي در باره ايشان معنا پيدا
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۲ *»
ميكند كه براي آنها هم اصطفاء ميشود گفت به همان معنا كه اينها نيستند مگر وصف آن بزرگواران، نيستند مگر بيان و دليل و مثال آن بزرگواران، در نتيجه اين اصطفاء هم همان اصطفاء باشد اما در مقام وصف در مقام ظهور آن.
اما در مقام اجمال اگر بخواهيم نگاه كنيم كه انّ اللّه اصطفي آدم و نوحاً اين اصطفاء همان اصطفاي ايشان است كه ايشان در آن اصطفاء اوّلي خودشان و در اين اصطفاي بعدي كه در انبياء است، خود ايشان هستند كه ظاهر شدهاند چنانكه فرمودند انا آدم انا نوح انا ابرهيم انا موسي انا عيسي([۲۶]) و اين تعبيراتي را كه بقية اللّه صلوات اللّه عليه ميفرمايند الا من اراد انينظر الي آدم و شيث فها انا ذا آدم و شيث([۲۷]) و از اين قبيل تعبيرات اينها همه بيان اين است كه در مقام اجمال اگر بخواهيم نگاه كنيم اصطفاء مال ايشان و وصف ايشان است حتي درباره اين مصطفاهاي بعدي هم ايشان آنجا صادقاند چنانكه فرمود انا موسي. بنابر اين تعبير اگر در اين آيه شريفه همين انبياء ظاهر هم اراده شده باشند، كه ظاهراً هم اين انبياء اراده شدهاند، اصطفاي ايشان باز به اين معنا است كه چون حامل نور ائمه ما هستند:و محالّ اسرار و اسماء آن بزرگواراناند و در محبت و مودّت ائمه طاهرين:ثابت ماندهاند، و همچنين طبق آيات و رواياتي كه تصريح شده بر اينكه ايشان عزم كردهاند كه بر آن عهد و پيماني كه از ايشان گرفته شده در امر اطاعت محمّد و آل محمّد:و ولايت ايشان، وفادار باشند از اين جهت اصطفاء شامل حالشان شده و بعد بر اينها هم جاري شده است. به اين معنا ميشود گفت كه اين اصطفاء يك تفصيلي از آن ظهورات اوليّه و از آن مقامات اوليّه است اين اصطفاء تفسير آن اصطفاء باشد و ذكر آن اصطفاء باشد امّا بالاخره معلوم است كه اين اصطفاء رتبةً بعد از آن اصطفاء است و حقيقةً همان اصطفاء نيست. پس
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۳ *»
درباره انبياء اصطفاء را به اين معنا بگيريم فرع آن اصطفاء است. پس بايد ايشان در مقامات هم فرع ايشان باشند و در رديف ايشان و متصل به ايشان نباشند به آن معنا كه همعرض باشند.
در اينجا ممكن است كه اصطفاي حضرت آدم مورد اشكال قرار بگيرد به اينكه ميفرمايد و لمنجد له عزماً([۲۸]) و ايشان به اين اعتبار از اولوا العزم نشد كه و لمنجد له عزماً، ميگوييم اين مربوط به يك جهات ديگري است، در اينكه اصطفاء شامل حال ايشان است شكي نيست و ايشان به همين مقام اصطفايش و به واسطه تبعيتش و حامل نور محمّد و آل محمّد:بودنش بود كه مسجود ملائكه قرارگرفت و به همين نور احترام و تعظيم شد.
در هر صورت سخن در اين است كه اين بزرگواران اگر چه اسم مصطفي بر ايشان صادق است و اصطفاء شامل حالشان شده اما نه معنايش همعرض بودن با آن اصطفاء و مصطفيبودن رسول اللّه۹ است، نه اينها در رتبه بعدند و چون در رتبه بعدند كلام اهل عرفان تمام نيست و سخننشان ناقص است و در اشتباهاند كه هركس به او مصطفي يا مرتضي گفته شده يا به درجهاي و مقامي رسيده كه آن اسم بر آنها صادق شد، يا فرض بفرماييد همانطور كه بر رسول اللّه نبي گفته شده، بر اين انبياء هم نبي گفته شده است، بر اصفياء و اوصياء ولي گفته شده همانطور كه بر اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين هم ولي گفته شده، چون اين اسم گفته شده پس بنابراين رتبه اينها هم بايد يكي باشد و ساير اولياء به مقام شاه اولياء رسيده باشند، نه اينطور نيست. اين صدقها صدقهاي تبعي است. مصطفي و منتجب و حبيب و محبوب و محب و نبي و ولي در مورد محمّد و آل محمّد:به كلّيت و جامعيّت و اطلاق خودش است و آنچه درباره ساير انبياء و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۴ *»
اولياء بهكار برده ميشود باز در رتبه خودشان است و مقام فرعيت را دارد، فرعاند، حبيب علي الاطلاق محمّد و آل محمّداند: لا حبيب الاّ هو و اهله، اصطفاي بهطور حقيقت درباره ايشان است و بعد بهطور تبعيت و به تدريج درباره اشعه ايشان است به مراتبي كه دارند. بنابراين هركس به اصطفاء و به اجتباء و ارتضاء نائل شده و براي او رتبهاي و مقامي باطني و معنوي فراهم شده، به فضل اصطفاي ايشان است و در حقيقت بهقدر قربش نسبت به اين بزرگواران صلوات اللّه عليهم اجمعين است. اين يك مطلب.
مطلب ديگري كه در همين حكمت حقه ملاحظه ميشود و در عرفان باطل بهطور اشتباه سلوك كردهاند اين است كه وصول به حق و ذات خدا را درنظر گرفتهاند. و اين مطلب باز روشن است كه در قوس صعود، تقرب يافتن به اين بزرگواران همان قرب به خدا است. چون اين بزرگواران براي مراتب بعد تجلي حقاند و محبت به ايشان محبت به خدا است، چون ايشاناند محبوبيت خدا براي خلق و براي سايرين. پس در قوس صعود تمام خلق كه بهسوي خدا تقرب پيدا ميكنند تقرب به ايشان است. و اينكه در آياتي به اين صعود و قوس صعودي اشاره شده مانند انّا للّه و انّا اليه راجعون([۲۹]) يا آيه شريفه انيبوا الي ربّكم و اسلموا له قبل انيأتيكم العذاب([۳۰]) يا اينكه ميفرمايد منيبين اليه([۳۱]) يا اينكه ميفرمايد الا الي اللّه تصير الامور([۳۲]) يا اينكه ميفرمايد اليه يرجع الامر كلّه([۳۳]) تمام اين رجوعها همه و همه رجوع به محمّد و آلمحمّد:است نه رجوع به ذات خداوند. ذات خداوند مقدس و متعالي و منزه از اين است كه براي ساحت قدس او اين مسائل فراهم بشود: اقتران، اتصال، نسبت،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۵ *»
ارتباط، اضافه، وصل، فصل و غير اين مسائل از امور خلقي. در مورد ساحت قدس الوهيت جريان پيدا بكند. بلكه هرچه هست مربوط به اين آيات تعريف و تعرّف و اين تجليّات الهيّه است كه محبوب خدا و محبّ خدا هستند و محبت خلق به خالق و محبت خالق به خلقاند، همه و همه در مورد اين بزرگواران جاري است نه در مورد ذات خداوند. و الاّ لازمهاش افتقار و تركيب و كثرت و ساير اموري است كه مربوط به خلق است و شبيه به خلق است و شايسته مقام قدس ربوبي نيست و در او جريان پيدا نخواهد كرد.
پس دو مسأله در عرفان حق و عرفان باطل اصل است و بايد به آنها توجه بشود كه الحمدللّه توجه شده و روشن است: يكي اينكه به ذات حق قرب فراهم نميشود وصل فراهم نميشود و قرب و وصل به آيات تجلّي او جريان پيدا ميكند. و ديگر اينكه به مقامات و مراتب بايد قائل شد. هرچه انبياء سلوك كنند به رتبه محمّد و آلمحمّد:نميرسند و هرچه ساير خلق سلوك كنند به رتبه انبياء نميرسند. اين رتبهها در جاي خودش محفوظ است و بايد ملاحظه شود. از اين جهت اين رجوع اتصالي طبق عقيده عرفا باطل است. رجوع وصلي كه خلق به حق متصل شوند رجوعي كه خلق نباشد مگر حق با تعين خاص و مرتبهاي از وجود، يا اينكه آنوقت رجوعشان از حق عبارت باشد از سلب كثرات و رفع انيّات و ازاله ماهيّات و رفع تعيّنات، نه اينها همه طبق حكمت الهيّه و عرفان حق اموري باطل است اينطور نيست كه در عرصه ترقي و تكامل و بعد از طيكردن قوس صعود و طيكردن سفر اول، در سفر دوم نباشد مگر حق كه خلقي در آن نباشد و همين معناي رجوع الي اللّه باشد. نه! اينها همه خلاف عرفان حق است كه قرآن آورده بلكه سخن حق طبق حكمت و عرفان قرآن اين است كه خلق اثر فعل خداوند هستند به مراتبي كه دارند.
و باز قاعده حكيمانهاي كه از قرآن و سنت استفاده شده اين است كه «انّ الشيء
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۶ *»
لايتجاوز ما وراء مبدئه»([۳۴]) شيء از مبدء خود تجاوز نميكند. ما مبدء را ذات شيء ميگيريم؛ يعني اول ذكر شيء كه همان ذات و حقيقت شيء است از آن ذات خودش تجاوز نميكند نه اينكه «از مبدئش تجاوز نميكند» يعني به مبدئش هم ميرسد، نه مراد از مبدء خودش؛ يعني از جايي كه ذكر ميشود كه همان حقيقتش است از مبدء وجودي خودش، نه اينكه ما مؤثر را در نظر بگيريم. «الشيء لايتجاوز مبدأه» يعني مبدء وجودش، منشأش، از آن جاييكه ذكر اول شيء شروع ميشود، از مبدء خودش تجاوز نميكند نه از مقام مؤثرش، اين مقصود نيست؛ مبدء را به معناي ابتداء بگيريم نه به معناي مؤثر بگيريم از آن جايي كه ابتداء وجودي اين شيء است، كجا است؟ الذكر الاوّل كه مقام حقيقتش است. پس در واقع بايد گفت: «الشيء لايتجاوز حقيقته» شيء از حقيقت خودش تجاوز نميكند نهايت مقامي كه شيء ميتواند به آن برسد به حقيقت خودش است و سير در حقيقت خودش است ديگر هرچه هست اگر محمّد و آل محمّد: هستند نهايت سيرشان حقيقت خودشان و سير در مقامات و منازل ذاتيّه و حقيقيّه خودشان است. انبياء همينطورند انبياء هم سيرشان به ذاتشان است نهايت و منتهاي سيرشان ذات خودشان است و باز هم سيرشان در ذات خودشان ادامه دارد و انتها هم ندارد. اين سير مراتب ذاتيه مرتبط به خود ذات آنها، برايشان فراهم ميشود و ادامه دارد. كاملين همينطور هستند. پس «الشيء لايتجاوز مبدأه» يا «لايتجاوز وراء مبدئه» هر تعبيري بفرمايند مقصود اين است.
بنابراين رجوع و برگشت به خداوند يك معنايي پيدا ميكند كه مناسب است با عرفان حق و با آيات شريفهاي كه در بيانات ائمه:توضيح داده شده و ذكر شده است. رجوع بهسوي مبدء معلوم است دو طور معنا ميشود: اجمالاً معناي اول رجوع
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۷ *»
كه در اين بحث لازم است اين است كه شيء ذاتش و صفات و احوال و حركات و سكناتش هرچه دارد و هرچه از او سرميزند و هرچه در او بالفعل موجود است يا بالقوّه است، هرچه از او صادر ميشود هرچه به او برپا است هرچه به او تحقق پيدا ميكند و هرچه در نزد او است و ميشود گفت بالاخره بهطوري به او مرتبط است، تمام آنچه بهطوري ميشود ربط و نسبت به اين شيء پيدا بكند، همه رجوعشان الي اللّه است؛ به اين معنا كه تمام در نزد فعل اللّه مضمحلاند: ذات اين شيء، صفات اين شيء، آثار اين شيء، افعال اين شيء، هرچه به نوعي به اين شيء مرتبط است و تعلق به او دارد، در نزد فعل اللّه مضمحل و باطل است و فقير و مستمدّ از فعل اللّه است بهطوري كه لايملك لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً([۳۵]) اينها همه معنايش اين است كه در جميع احوال چه در مقام ذاتش چه در مقام صفاتش چه در مقام افعالش چه در مقام آثار افعالش در همه اين امور، به دستهاي ضعيف و فقيرانه خود باب فيض الهي را و باب رحمت او را ميكوبد و و مضطر و فقير و ملتجي به آن باب است كه همان مقام فعل اللّه باشد و متوجه امداد الهي است.
اين معناي رجوع است كه هركسي و هر موجودي در مقام اضطرار اين فقر و اين رجوع خود را احساس ميكند حالا بعضيها هستند كه اضطرارشان دائمي است و هميشه مضطرند امّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء([۳۶]) كه يكي از القاب مطهره بقية اللّه صلوات اللّه عليه «مضطر» است معلوم است، چهكسي مضطر حقيقي است جز آن بزرگواران؟ يعني هيچگاه احساس استقلال و احساس استغناء در برابر خدا ندارند فقير حقيقي و مضطر حقيقي به درگاه خدا اين بزرگوارانند. اين معناي رجوع است. پس ايشان هميشه راجع الي اللّه هستند، در همه مراتب و همه حالات خود
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۸ *»
واقف به باب امداد او و مستمد از فضل فيض او هستند و البته فعل حقيقي متوجه ايشان و حقيقت ايشان است. ساير خلق هم همينطور ملتجي به درگاه خدا هستند به همين كه خود را به فعل اللّه متصل ميبينند و خود را در مقام اضطرار اثر فعل الله ميبينند و اوقفني علي مراكز اضطراري([۳۷]) از سيد الشهداء۷ رسيده است. اين از اسباب كمال بنده است كه متوجه فقر خود باشد نشانه ترقيات بنده است كه متوجه مواقف اضطرار خودش باشد. خلاصه اين چيزي است كه همه اشياء دارند حالا گاهي وجدان ميكنند گاهي وجدان نميكنند و كمال در وجدان كردن اين وجود است وقتيكه اين وجود بهطور وجدان در آمد بسيار خوب است براي انسان كمالي است.
در هر صورت اين وجود مربوط ميشود به اصل نظام حكيمانه الهي كه خداوند قرارداده است. و اين نظام اينطوري است كه هر موجودي به اين امور بستگي دارد و نميتواند از زير بار اين نظام خارج بشود، تمام موجودات اينطوري هستند و اين نظام به دست خداوند است كه همان دست خدا فعل خدا است و خداوند است كه خالق است. بنابراين چون به فعل خدا بستگيدارد و فعل خدا هم كه مراتب دارد اين مراتب تمام در مقام فعل كلّي است و در مقام جزئيش مراتب فعل جزئي است. اشياء در اين عالم هستي يا كلي هستند يا جزئي و بالاخره همه به اين نظام حكيمانه الهي بستگي دارند و همه به فعل اللّه مستندند و فعل خدا هم كه به اينطور جريان پيدا ميكند. پس هيچ تأثيري رخ نميدهد سبب در مسببش، ملزوم در لازمهاش، شرط در مشروطش، علت در معلولش و دليل در مدلولش مگر به مراتب فعل اللّه: مشيت و اراده و قدر و قضاءو امضاء و اذن و اجل و كتاب همانهايي كه امام۷ذكر فرمودند. با توجه به اين مطلب الا الي اللّه تصير الامور. اليه يرجع الامر كلّه. انّا للّه و انّا اليه راجعون([۳۸]) اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۵۹ *»
رجوعها همه و همه كه به اين شكل مسلم است، يكي از معاني رجوع است اما كمال در وجدان اين است.
پس عرفان اصطلاحي كه ميگويد رجوع در ذات حق است و ما از ذات خدا سرچشمه گرفتهايم نعوذباللّه و به ذات خدا هم برميگرديم و اتصال به ذات را اراده ميكنند حرف باطلي است و بطلانش بحمداللّه از بركت آيات و روايات و فرمايشات بزرگان ما اعلي اللّه مقامهم اوضح من الشمس است. البته وقتيكه اين وجود وجدان بشود آنوقت اعتراف به اين معنا ايمان است، درجات محبت و معرفت در همين وجدان است و رجوع اينطوري رو به زيادتي خواهدبود كه خداوند را به يگانگي قادر و قاهر و مسلط در ملك و متصرف در خلق ميداند. لا اله الاّ اللّه در همه امور اين بنده بهطور كلي وجدان ميشود بندهاي كه رجوع الي اللّه را اينطور وجدان كرده ديگر او را توحيد فراميگيرد و «توحيد را وجدان كرده» يعني لامؤثر في الوجود الاّ اللّه لامتصرف في الملك الاّ اللّه لامسلّط و لا قاهر في الوجود الاّ اللّه لامتسلّط في الوجود لامتسلّط في الملك لا قاهر الاّ هو، همه اينها را واقعاً بهطور وجدان حقيقي وجدان ميكند؛ يعني اين رجوع را كه وجداناً يافته تمام اين مسائل برايش روشن است. اليه يرجع الامر كلّه. الا الي اللّه تصير الامور هم برايش واضح است. اين وجدان كمالي است كه براي بنده فراهم ميشود و اگرنه وجوداً اين رجوع، وجود دارد لحظهاي عالم از اين رجوع خالي نيست، ذرهاي از اين عالم، نه اين عالم كه ذرهاي از عالم هستي از اين رجوع آني غفلت ندارد آني كوتاهي ندارد و غير از اين نيست، بقايش به اين بستگي دارد و بقاء عالم بر همين است. از اين جهت خوشا به حال بندهاي كه بتواند اين رجوع را وجدان كند و روز به روز اين وجدان در او افزوده شود.
اين تعبير حضرت سيدالشهداء صلوات اللّه عليه تعبير عجيبي است و اوقفني
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۰ *»
علي مراكز اضطراري([۳۹]) اضطرار كه باشد اين وجدان دست ميدهد البته در سايه وجدان. و وقتيكه وجدان شد آنوقت معلوم ميشود كه اين مطلب يك مطلب واقعي است نه تحقيقي، خود رجوع اصلاً در متن واقع عالم وجود دارد. اين يك معناي رجوع كه اصلاً وجوداً وجود دارد و كمال در ادراك و وجدانش است. براي رجوع يك معناي ديگر هم هست كه تفصيلي است و انشاءاللّه بعد.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۱ *»
درس ۱۱۹
(يكشنبه / ۲۲ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r معناي رجوع الي اللّه و توضيح آن
r مردن اختياري
r مراد از مرجع در رجوع الي اللّه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۲ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد در مسأله سير و سلوك الي اللّه تعابيري كه در آيات شريفه رسيده رجوع الي اللّه است و معناي رجوع يكي آن بود كه عرض شد. و معناي ديگر رجوع كه در آيات و روايات گفته ميشود يك معناي بسيار لطيفي است كه اين معنا فقط در فرمايشات اهل وحي:بهدست ميآيد و از فرمايشات ايشان استفاده ميشود كه فرمودهاند: «رجوع الي اللّه»، «اتصال باللّه»، «لقاء اللّه»، «رؤية اللّه» و همه اينها به اين مطلب حل ميشود كه معلوم است كه در هر موجودي دو جهت و دو كيان است كه كيان اوّلي و كينونت اوّليه را كينونت من ربّه ميگويند كه اوّلاً و بالذّات متعلق جعل الهي است و در واقع غايت از خلقت همان كينونت است و غرض در ايجاد همان است و حتي كلمه محبت هم بر همان كينونت صادق است آن محبتي كه علت غائيّه خلقت شناخته شده و همچنين محبت به معرفت هم كه گفته شده مراد همان كينونت است و ظهور و بروز همان كينونت است. اين كينونت من ربه ميدانيم مهبط انوار الهيّه است و مجلاي اشراقات ربّاني و مسكن لمعات صفات فعليّه است.
در واقع در بيان نسبت اين كينونت به فعل اللّه و ظهور توحيد در اين كينونت، نسبت و مثلي كه ميتوانيم بياوريم همان است كه فرمودهاند: «كالحديدة المحماة» بالنسبه به «نار» چطور نار غيبي در حديده محماة آشكار ميشود؟! و مراد از نار هم كه گفته ميشود باز در اينجا همان نار ظاهر در حديده را درنظر بگيريد كه اين كينونت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۳ *»
همان نار ظاهره در حديده ميشود؛ يعني ظهور آن كينونت در اين هويّت خلقي مثل ظهور نار در حديده محماة است كه آن نار ظاهره در آن حديده محماة، نيست مگر همان صرف الظهور نه خود نار غيبي، اين معلوم است. روي اين جهت كه در اينجا مثال خود را القاء كرده آنوقت ميتوانيم بگوييم كه اين نار ظاهره در حديده، همان نار غيبي است و ميتوانيم بگوييم آن نار غيبي نيست. در مقام تعريف و تعرف ميگوييم «لا فرق بينها و بين النار» اما در مقام حقيقت و هويّت ميگوييم «الاّ انّها اثر النار و دليل النار و صفة النار» از نظر تعريف و تعرّف «حكمها حكم النار امرها امر النار» اما از نظر هويّت و حقيقت، نه! غير همند و تغاير دارند. اين در هر موجودي «كينونت من ربّه» ناميده ميشود اما «كينونت ثانيه» همان كينونت من نفسه است كه در هر موجودي وجود دارد كه متعلق «جعل ثانوي و عرضي» خداوند است كه در خلقت آن، به هيچوجه من الوجوه غرض بالأصالة به آن تعلق نگرفته مگر بالتبع و به منظور ظهور و بروز همان كينونت اوليّه. و نسبت اين كينونت ثانيه به كينونت اوليّه نسبت ظل جدار است بالنسبه به نور ظاهر بر جدار. وقتي كه آفتاب بر ديوار ميتابد آن نوري كه بر ديوار ظاهر ميشود، در مثال همان كينونت اوّلي است، و پشت ديوار كه سايه ميافتد آن سايه همان كينونت ثانيه است كه از آن هويّت پيدا ميشود. پس، از جدار و بر جدار نوري است و براي جدار سايهاي است وقتيكه بخواهيم اين دو كينونت را با يكديگر در سنجش واضح مشهود بسنجيم همين سايه پشت ديوار و نور مشرق بر رخساره ديوار است.
در هر صورت اين «كينونت ثانيه» را انيّت، ماهيّت ميگويند كه از نظر هويت خلقي مشارٌاليه به «أنا» است وقتيكه بخواهيم به هويت خلقي اشاره كنيم ميگوييم «أنا». و در همين كينونت ثانيه است كه در اين سلسله عرضيه امتيازات فراهم شده و اشياء، موجودات، اناسي، حيوانات از يكديگر به اين كينونت ثانيه ممتاز ميگردند.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۴ *»
اين كينونت ثانيه مبدء كثرتها و مبدء اختلافات است و محل روابط و اضافات و نسبتها است و تعدد جهات از اينجا سرچشمه ميگيرد به عكس «كينونت اوليّه» كه جهت وحدت و جهت بساطت است و در واقع جهت نورانيت و جهت حقيّت و بروز حقيّت حق و تبيّنيافتن حق متعال است يا به تعبير ديگر ظهور ربّ است بهطوري كه هيچيك از صفات خلقي همراه آن نيست و كاملاً كشف سبحات گرديده و هيچ حالي از احوالات خلقي و اضافهاي از اضافات و رابطهاي از روابط خلقي در اين كينونت اوليّه ملاحظه نميشود به اين اعتبار ظهور ربّ و آيه حقّ است. همانطور كه درباره اصل و حقيقت اين كينونت كليه عالم، خداوند به سراج وهّاج تعبير آورده است حقيقت محمديّه۹اينطوري است؛ يعني كينونت ربّي اينقدر نوراني است و اينقدر خالص از شوب كثرات و جهات و روابط خلقي است. اما وقتيكه آن كينونت اوليّه با اين كينونت ثانوي مقترن ميشود كثرتها ظاهر ميشود و جهات متعدد ميشود.
پس جميع كمالاتي كه در جميع مراتب و مقامات و درجات شيء وجود دارد، تمام در واقع ظهورات همان كينونت ربي است و تجليات همان لطيفه الهيّه است جميع كمالات و همه صفات كه در شيء ملاحظه ميشود در جميع مراتب و مقاماتش در واقع همان كينونت محل و منشأ و مصدر همه است و مصداق همه همان است. و واقع هم همان است كه اين آثار از او بروز كرده و ظاهر شده است روي اين جهت به خداوند انتساب دارد و از اين جهت تعبيري كه حكما درباره خدا آوردهاند اين است كه ميگويند: «خداوند و وجود صرف، منشأ كمالات و كلّ الكمالات است» اين تعابير را كه آوردهاند مصداقش همين كينونت است آنها خواستهاند همين كينونت را وصف كنند كه اين كينونت يك حقيقت وحداني است و تمام كمالات و همه صفات حقّه و تمام خيرات، همه انوار همه و همه در اين كيان وجود دارد و از اين كينونت سرچشمه گرفته است. از اين جهت اين كينونت به خدا انتساب دارد و للّه است و غير اين هرچه هست
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۵ *»
بايد در نزد اين حقيقت خاضع و خاشع باشد و اصلاً منقطع ميشود بلكه تمام مراتب شيء طوري است كه وقتي با اين كينونت ربي مقايسه شود باطل محض است باطل صرف است و بايد گفت كه حتي عدم محض است.
پس معناي رجوع بهسوي خداوند به يك معنايي كه در عرفان حقّه محمّد و آل محمّد:استفاده ميشود اين است كه تمام خصوصيات و جهات و مراتب و احوال شيء در نزد كينونت ربّي شيء، مضمحل و باطل ميشود. اين معناي رجوع الي اللّه است به اين معنا. چون چنين است كينونت انتساب به اللّه دارد للّه است اصلاً براي غير نيست چون وصف خلقي در او لحاظ نميشود. از اين جهت رجوع الي اللّه خيلي واضح و ظاهر است و بحمداللّه محكم در عرفان حق اين ميشود كه همه مراتب شيء، تمام موقعيت شيء و درجات و حالات و روابط و مراتبش محو شوند و در برابر اين كينونت ربّي و كينونت الهي مضمحل گردند اين معناي رجوع است چطور؟ مثل اينكه چطور تمام اعداد به واحد رجوع ميكنند و در نزد واحد همه مضمحل و باطلند و چهطور واحد به احد رجوع دارد و در نزد احد مضمحل است و چطور خود احد جذب كرده به ظهور خود تمام صفات واحد را و همچنين به ظهور خود صفات اعداد همه و همه را جذب كرده و اينها را محو كرده و خود را ظاهر ساخته است و چطور اينها همه طوعاً در برابر ظهور احد مضمحل شدهاند و در نزد تابش نور آن خود را باطل و فاني نمودهاند، به همينطور بايد مراتب شيء و درجات شيء در نزد حضور اين نور بهطور كلي خود را مضمحل سازند و او را ظاهر گردانند. اين معناي رجوع الي اللّه ميشود نه اينكه معناي ديگري باشد برخلاف آنچه در مكتب وحي ثابت شده كه نعوذباللّه رجوع به ذات خدا و اتصال به ذات خدا باشد! نه!
وقتيكه اينطور شد ديگر در اين شيء براي كثافتها منشأي نميماند براي كدورتها و ظلمتها منشأي نميماند حالا اين شيء، انسان باشد يا هر موجودي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۶ *»
وقتي در رتبه خودش بتواند آن كينونت را ظاهر سازد، اين رجوع الي اللّه كرده است. پس در واقع در همين مثال اعداد واحد، نور احد و ظهور احد است و تمام اعداد را در خود فراگرفته است. رجوع اين واحد به احد اين است كه باز خود را در نزد احد مضمحل سازد و در جميع امور به احد رجوع كند. و اگر شيء در همه حالات اينطور شد محل بروز ظهور احديت و نور كيان الهي است، و وقتي كه همه احوال خلقي و اضافات حقيقيه تمام فاني شوند و در نزد ظهور آن حقيقت معدوم گردند آنجا است كه ميگويند: خدا ظاهر شده آنجا است كه ميگويند: اين شيء فاني شده آنجا است كه ميگويند: اين شيء متصل به ربّش شده و رجوع به خدا كرده است؛ يعني همه كثرتها و جهات و اعتبارات و اضافات به يك حقيقتي رجوع كرده كه آن حقيقت نيست مگر ظهور حق، و «كشف سبحات» و «هتك ستر» و «محو موهوم» و «اطفاء سراج» كه در فرمايش حضرت علي صلوات اللّه عليه در بيان ظهور همين حقيقت رسيده، مراد همين است كه اين مراتب بهطور كلي خود را مضمحل سازند آنوقت جلال آشكار ميشود سرّ ظاهر ميگردد معلوم ظاهر ميشود نور از صبح ازل اشراق ميكند و بر هياكل توحيد ميتابد و آثار آن ظاهر ميشود.
اين رجوع رجوعي است كه تأييد ميشود اصلاً تثبيت ميشود و غير از اين رجوع معنا ندارد مگر به آن معاني ديگر كه گفته شد: رجوع سلوكي و رجوع در عرفان كه از نظر مكتب وحي اين است و غير از اين نيست و بحمداللّه روشن است در عالم كلي به حسب خودش، در عالم جزئي به حسب خودش هركدام به حسب حالاتشان. البته بايد ببينند تحقق يكچنين كياني و ظهور چنين كينونتي در كلّي چهطور است كه انشاءاللّه از زمان ظهور بقية اللّه اين كينونت شروع ميشود به ظاهر شدن، و محوشدن كثرتها و احكام متعلّقه به كيان و كينونت نفسي عالم كلّي، تا اينكه ميرسد به آن ظهور تامّ و تمام اين كينونت ربّي براي اين عالم و آن وقتي است كه رسول خدا۹
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۷ *»
رجعت ميفرمايند.
اما در اين «انسان» كه «عالم جزئي» است در واقع هنگام مرگ اين كينونت ظاهر ميشود اما به اصطلاح در مرگ اختياري كه فناء اختياري است اين كينونت ظاهر ميشود در اين مرگهاي طبيعي حالا به هرطوري روح برود و روح گرفته بشود اينها يك اموري است كه در واقع مثل خوابيدن است چطور در حالت خوابيدن ما اصلاً وجدان نميكنيم ظهور اين كينونت را با اينكه اين كينونت واقعاً بايد در موقع خواب ظاهر بشود، چون تمام اين آثار، تمام اين جهات، كثرتها همه فناء پيدا ميكند و مضمحل ميشود پس بايد آن كينونت ربّي ظاهر بشود اما ما نميتوانيم ظهور آن را وجدان كنيم چون يك حالت لاشعوري نسبت به آن كيان پيدا ميكنيم. در خواب مرگ هم تقريباً همينطور است حالا مرگهاي معمولي طبيعي باشد يا كشتهشدن در هر حال قبض روح است و فانيشدن اين بدن، اعتدالش فناء پيداميكند در اين حالات، آن مطلب احساس و ادراك نميشود. آن مطلب مطلبي است كه جز به صعود و سلوك و موت اختياري فراهم نخواهد شد. آن موت اختياري را اگر انسان بتواند بهدست بياورد آنجا است كه در انسان يكچنين نوري متحقق ميشود و يكچنين كينونتي ظاهر ميشود.
مثل اين ميماند كه انسان خود را متوجه محبوب سازد بهطوري كه غرق در محبت محبوب شود و حتي احساس محبت ديگري را نكند در آنجا است كه به خواستههاي خود ميرسد؛ يعني به آمال خود ميرسد كه ديگر جز محبوب موجودي را نميتواند تصور كند حتي اگرچه آن موجود «خودش» باشد يا آن موجود «محبت» باشد. دستوراتي كه داده شده اشاره به همين سلوك است از قبيل اين حديث شريف كه ميفرمايد موتوا قبل انتموتوا([۴۰]) يا اين آيات شريفه كه ميفرمايد فتوبوا الي بارئكم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۸ *»
فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم([۴۱]) البته اين آيه ظاهرش مال بنياسرائيل بود كه براي توبه از پرستش عجل و گوساله آن كشتار و جنگ را بين يكديگر كردند اما تأويل اين آيه شريفه در مورد اهل سلوك است كه بايد به موت اختياري و قتل نفس اماره بالسوء بتوانند اين مراحل را طيكنند. يا آن آيه شريفه و لايلتفت منكم احد و امضوا حيث تؤمرون([۴۲]) در آنجا اگر اينطور سلوكي دست بدهد ظاهر ميشود معناي آيه شريفه انّا للّه و انّا اليه راجعون رجوع الي اللّه كاملاً مشخص ميشود. پس معلوم است كه چنين رجوعي عين رجوع الي اللّه است؛ يعني طوري ديگر نميشود به خدا رجوع كرد و به خدا مراجعت نمود، مراجعت بهسوي خدا به همينطور است. اين رجوع به وسيله اين كينونت همان حديث شريف قدسي است كه يا آدم روحك من روحي و طبيعتك خلاف كينونتي([۴۳]) اين كينونت كه در اينجا فرموده اشاره به ظهور اين حقيقت است و همان فرمايش حضرت امير صلوات اللّه عليه است جذب الاحديّة لصفة التوحيد([۴۴]) كه در مقام تشريع فراهم ميشود؛ يعني در مقام صعود و سلوك فراهم ميشود.
در اينجا است كه البته خداوند به كيان و كينونت فطري و الهي خطاب ميفرمايد در سرزمين و عرصه اين وجود انسان سالك الي اللّه و رجوع كننده الي اللّه؛ مثل اين عالم كه چطور در موقع مرگ اين عالم آن موقعي كه خدا ميفرمايد فاذا نفخ في الصور فصعق من في السموات و الارض الاّ من شاء اللّه([۴۵]) كه ديگر همه اين ملك رجوع به خدا كرده بهطوري كه ديگر هيچ نفسكشي نيست و خداوند به زبان ولي خودش ميگويد اين الجبّارون؟ اين المتكبّرون؟ اين من اكل رزقي و عبد غيري؟ مرتب اين سؤالات را
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۶۹ *»
ميفرمايد بعد هم خودش به زبان همان وليش ميفرمايد: لمن الملك اليوم؟ للّه الواحد القهّار([۴۶]) همانطور كه در برنامه وجود اين سالك رجوع الي اللّه رخ ميدهد و رجوع الي اللّه به حدي ميرسد كه جز آن كينونت هيچ اثري از كثرتها و اثري از آثار آن كيان و كينونت خلقي ديده نميشود، اينجا به زبان همين كينونت خداوند ميفرمايد اين الجبارون؟ اين المتكبرون؟ اين من اكل رزقي و عبد غيري؟ لمن الملك اليوم به همان زبان كينونت هم ميفرمايد للّه الواحد القهّار كه در حديث هم رسيده و ائمه ما:فرمودهاند نحن السائلون و نحن المجيبون([۴۷]) در آن عالم كلي لسان كلي حق اين بزرگوارانند و كينونت حق براي مطلق عالم هستي اين بزرگوارانند. در آن موقع به زبان مبارك ايشان سؤال ميشود و جواب هم به زبان مبارك ايشان خواهد بود.
اين كيان در اين موجود جزئي و اين انسان جزئي كه عالم صغير است هم همينطور است كه تشبيه ميفرمايند كه چطور در ايشان بسخن درميآيد كه وقتي شما ميگوييد يا ايها الذين آمنوا خدا با همان كينونت با شما حرف ميزند و شما در اين كينونت ظلماني و در اين كينونت نفسي بايد جواب بدهيد. پس الآن شما دو كينونت را اظهار ميكنيد خدا به كينونت ربّي با شما با زبان شما به شما ميگويد يا ايها الذين آمنوا و شما با كينونت خلقي خودتان با زبان خودتان جواب ميدهيد: لبّيك و سعديك([۴۸]) حالا كينونت كليّه، كه اين كينونتهاي ربّي در همه خلق اشعه و تجليّات آن كينونت كليّه هستند، معلوم است كه محمّد و آل محمّداند:. چون اين كينونت در جميع مراتبشان ظاهر است حتي در اين مرتبه ظاهري ظاهري دنيويشان، همان كينونت غالب
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۰ *»
است بهطوري كه حتي اين كينونت ظاهري را هم محوكرده و خود را ظاهر ساخته است. اينكه ميبيند، با همين چشم آن كينونت ديده، ميشنود با اين گوش آن كينونت شنيده، رجوع به اين رجوع به حق است مبايعه با اين مبايعه با حق است، نظركردن به اين نظركردن به حق است، اخذ از اين اخذ از حق است و ساير امور، علتش اين است كه اين بزرگواران حامل ظهورات اين مرجعيت حقّند؛ يعني رجوع به حق رجوع به ايشان است. چون آن مرجعيت حق را ايشان ظاهر كردهاند، مرجع بودن خدا براي همه خلق به وساطت كيان و كينونت ربّي، مظهرش اين بزرگواران هستند كه هركس به كياني كه در او است و نوري كه از ايشان در او متجلي شده، به ايشان رجوع كرده، رجوع به حق كرده و هركس آن كينونت ربّي را در خود به بركت متابعت ايشان ظاهر ساخت رجوع به خدا كرده است.
در هر صورت اين هم يك معناي رجوع كه از آيات و روايات ذكر شد. و مراد از آيات و روايات در رجوع به حق يكي از اين دو است و هر دوي آنها در جاي خودش مسلم است. آنوقت مظهرش و حامل اين دو ظهور، اين بزرگوارانند صلوات اللّه عليهم اجمعين. اما معناي اوّلي رجوع كه ديروز عرض شد معلوم شد همه چيز به فعل اللّه رجوع ميكند و اين بزرگوارانند فعل اللّه. درست به مانند اينكه ميفرمايد همه چيز به رحمانيت رجوع ميكند و همه چيز در برابر رحمانيت رحمان محاط است و رحمان به رحمانيت خود بر آنها مستولي است. رجوع به اين معنا قطعاً حاملش محمّد و آل محمّد:هستند چون ايشانند آن رحمانيّت حقّ كه بر عرش ظاهر شده و بر عرش استواء يافته، ايشانند آن ولايت و آن رحمانيت كه عطا ميفرمايند به هر مخلوقي آنچه را كه آن مخلوق طالب است و ميرسانند به هر طالبي، مطلوب او را. اين بزرگواران دست ولايت حق و حامل ولايت حقند اين رحمانيت همان رحمت واسعه است كه همه اشياء را فراگرفته و به تعبير ديگر ولايت مطلقه گفته ميشود كه به تدبير الهي ظاهر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۱ *»
شدهاند و تسلط در جميع ذرات وجودي از ازل تا ابد بهدست اين بزرگواران است و لحظهاي و آني دست ولايت ايشان از خلق جدا نيست. چيست آن شعر شيخ بزرگوار؟
فراحتا الدهر من فضفاض جودهم | مملوئتان و ما للفيض تعطيل |
دائماً در امر ولايت و تصرفاند اين معني بحمداللّه واضح است. اگر در آيات و روايات ملائكه تدبير گفته شده ولي معلوم است كه خدّام اين بزرگوارانند نه اينكه آنها بالاستقلال در كار باشند. پس رجوع ملائكه هم در جميع امور به ايشان است در نتيجه در معناي اول رجوع، جميع خلق «من العوالم و الاسباب و المسبّبات من الآثار و المؤثّرات جميعاً» جميع خلق در جميع ادوارشان و احوالشان و ارزاق و آجال و ساير مقتضيات وجودي و رتبيشان همه و همه رجوعشان به خداوند است. رجوع همه اينها به خداوند است؛ يعني رجوع به ايشان دارند و اخذ مطلب و مقصد خود را از اين بزرگواران ميكنند. اين ولايت كليّه همان قيوميّت حق متعال است كه احاطه دارد بر همه چيز و قهر و غلبه و تسلط دارد بر همه چيز و اين ظاهر نشده مگر در اين بزرگواران و به اين بزرگواران. و اصلاً اين همان قيّوميت اين بزرگواران است. «ولي مطلق» معنايش همين است. پس ولايت ايشان عين ولاية اللّه است كه فرمود و السماء بنيناها بأيد و انّا لموسعون([۴۹]) كه فرمودند مراد از «ايدي» قدرت خدا است و معلوم است قدرتي كه به آسمان تعلق بگيرد و وسعت آسمان به واسطه آن قدرت فراهم بشود آن ذات خداوند نيست اينها بحمداللّه معلوم است. پس مراد از ايدي محمّد و آل محمّدند:، دستهاي باسطه به نِعَم الهي بر جميع امّت ايشانند.
حديثي از حضرت صادق۷ است در شرح كلمه مباركه «اللّه» و ميدانيم كه الله جامع جميع اسماء و صفات خدا است كه ديگران گفتهاند علَم است براي ذات
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۲ *»
مستجمع جميع كمالات، خلاصه اشاره به الوهيت حق است كه در اين الوهيت قدرت، تسلط، رحمانيت، رحيميت همه و همه وجود دارد. درباره اين كلمه مباركه امام۷اينطور توضيح ميفرمايد انّ الالف آلاء اللّه علي خلقه من النعيم بولايتنا الف «اللّه» اشاره به «آلاء اللّه» است؛ يعني مظهر آلاء اللّه اين اسم است. «آلاء اللهي» كه خداوند بر خلقش انعام فرموده به بركت ولايت ما اين آلاء و نعيم را عنايت و اعطا فرموده است و اللام الزام اللّه خلقه ولايتنا خداوند لازم فرموده و ملزم ساخته خلق را كه تسليم ولايت ما باشند و محاط ولايت ما باشند و راجع به هاء اللّه فرمودند: هوان لمن خالف ولايتنا([۵۰]) هاء اللّه اشاره به هوان و خواري كساني است كه با ولايت محمّد و آلمحمّد:مخالفت كنند. پس در امر ولايت كه سه چيز است: يكي آثار ولايت، يكي اينكه خلق در اثر خلق بودن و مخلوق بودن خواه و ناخواه محاط و مقهور ولاية اللّه خواهند بود اين دو، و ديگر اينكه اگر كسي در مقام تشريع بر خلاف اين مقام ولايت و صاحب ولايت رفتار كند خوار خواهد شد، همه اينها در كلمه اللّه جمع شده و مظهر و ظهور اين الوهيت محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند. پس اين حديث شريف اشاره دارد به اين موقعيت اين بزرگواران.
پس مظاهر تقدير و تدبير خلقاند كه از ايشان اشياء شروع شدند و بهسوي ايشان اشياء عود ميكنند پس مبدء اشياءاند و معاد اشياء و مرجع اشياء هستند؛ مثال واضحش را نوعاً مشايخ ما اعلي اللّه مقامهم به چراغ زدهاند نسبت به اشعه، كه اين اشعه به درگاه چراغ رو ميآورند و تمام نعمتها كه از نار غيبي به سراج ميرسد از چراغ به اين اشعه ميرسد. پس تمام اين موجودات رجوعشان به اين معناي اول، به محمّد و آل محمّد: است همه واقف در درگاه اين بزرگواران هستند فقرائي هستند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۳ *»
كه پناه آوردهاند به ساحت قدس ايشان كه خود ائمه:به ما ياد دادند و فرمودند كه عرض كنيم اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم([۵۱]) خدا هم فرمود انّ الينا ايابهم ثمّ انّ علينا حسابهم حضرت كاظم۷فرمودند الينا اياب هذا الخلق و علينا حسابهم([۵۲]) اين رجوع به معناي اول است كه عرض شد اما رجوع به معناي دوم ببينيم تا چه ميشود.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۴ *»
درس ۱۲۰
(دوشنبه / ۲۳ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r توضيح معناي دوم رجوع الي اللّه
r معناي رجوع به تعبير ديگر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۵ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
بحث در اين بود كه رجوع الي اللّه كه در آيات و روايات اشاره به آن شده و مكتب عرفان آن استفاده سوء را كرده به هرطور از دو معنا بگيريم مرجعيت و محل رجوع در هر دو معنا وجود مبارك محمّد و آل محمّد:است به ترتيبي كه براي راجعين وجود دارد: از انبياء و كاملين و ساير مراتب خلق. معناي اول اجمالاً بيان شد و مرجعيت اين بزرگواران در آن رجوع به معناي اول روشن شد.
اما معناي دوم رجوع كه عرض شد ظهور و بروز كينونت ربّي است و غالبشدن احكام آن كينونت است، در اينجا آن لطيفه الهيه و آن كينونت ربي كه در بنده «جهت ربّ» است و «مثال ربّ» است در بنده جزئي مثل ماها و در موجودات ديگر جزئي معلوم است كه يك مثالي است كه اشتقاق يافته از مثل اعلاي حق و آن كينونت ربّي كليّه الهيّه، اين يك مثالي است كه از آن مثل مشتق شده مانند اشتقاق نور از منير. چطور از منير انوار جزئيه اشتقاق پيدا ميكند و همهشان بالنسبه به منير جزئي هستند و منير نسبت به همه كليّت دارد، در اينجا هم همينطور اين كينونت ربّي كه در موجودات ظاهر ميشود و بروز ميكند نسبت به آن مثل اعلاي حق و كينونت ربيّه كليّه عالم هستي كه محمّد و آل محمّد:هستند، در حكم آن اشعهاند و مثل اشتقاق مصدر از فعل است چطور «ضرْب» از «ضرَب» مشتق است؟ پس در واقع همانطور كه در هر اشتقاقي فرع و مشتق، متقوّم به مشتقمنه است و به همان مبدء اشتقاقش قوام و بستگي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۶ *»
دارد، همينطور اين كينونتهاي ربيّه جزئيه هم تمام به آن مثل اعلا و به آن كينونت ربّي كلي متقوّماند و به آن متحقق هستند و همه رجوعشان در واقع به همان مبدئشان است درست به مانند رجوع اشعه و انوار به منير، رجوع مشتقات به مبدء اشتقاق، رجوع اشعه شمس به خود شمس و از اين قبيل. حالا اين رجوع يا به اينطور است كه همه آنها در نزد ظهور و بروز آن كينونت اوّلي و كينونت ربّي كلّي، فاني هستند و همه به درگاه او فقيرند چون نور او هستند، همه در نزد او مضمحلند چون شعاع او و فرع او هستند، همه مستمد از آن هستند چون مبدء اشتقاق همه است و همينطور ساير معاني كه براي وجود بهطور كلي يا اجمال ميشود درنظر گرفت، در اينجا تفصيل همه اينها مراد است و مانعي ندارد رجوع گفته شود و همه اين معاني استفاده بشود.
پس اين كينونت جزئيه ربيّه در اين افراد جزئي مثال حقّ و آيه حقّ است اما بالنسبه به آن كينونت ربّي كلّي كه حقيقت محمّد و آل محمّد:است حكم همان «معمول» فعل را دارد از قبيل فاعل؛ در جمله «ضرب زيدٌ عمراً» چطور ميگوييم «ضرب» عامل است و «زيد» فاعل است و معمول است. پس زيد با اينكه فاعل است اما معمول فعل و مفعول است؛ يعني «مفعول لغوي» نه مفعول اصطلاحي كه فعل در او اثر گذاشته، متأثر از فعل است «ضرب زيدٌ» با اينكه زيد فاعل است اما معمول فعل است و متأثر از خود «ضرب» است. اين كينونت ربّي در افراد جزئي مثال ربّ است؛ يعني حكم زيد را دارد، مثال ربّ است اما تا سنجيده ميشود با اين كينونت ربّي كلّي حقيقت محمّد و آل محمّد: ميبينيم معمول او است؛ يعني اثر او است، متأثر از او است و منفعل از او است و مثل اعلا يا مثال اعلا و مثال كلي و اين كينونت كلّي ربّي كه اين بزرگواراناند به منزله همان فعلاند و به منزله «ضرَب» هستند. اما وقتيكه اين نظر را ملاحظه كرديم؛ يعني به اين حيث كه فعل حقّاند، به اين اعتبار ميشوند عامل و منشأ
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۷ *»
اشتقاق تمام اين امثله. اما اگر به عنوان مثلبودن و مثال حقبودن لحاظ كنيم، اين بحث پيش نميآيد، ديگر اين بحث فرعيت و اينها درنظر گرفته نميشود.
پس در واقع اين كينونت ربّي در فرد و در جزئي به منزله «ضارب» ميشود كه مشتق از «ضرْب» است از حيث اينكه مثال فاعل در او افتاده و حاكي مثال فاعليت است. پس ما در كينونت ربّي كلّي اگر حيث مثل اعلا بودن و مثال رب بودن را درنظر بگيريم بايد بگوييم رابطهاش با اين كينونتهاي ربي جزئي رابطه ضرَب ضرباً است بخواهيم از نظر مثال هر دو را در نظر بگيريم؛ يعني از حيث اشتقاق و مبدئيت صرفنظر كنيم بلكه از حيث مثال رب بودن، هم كينونت ربي جزئي در اين جزئي مثال رب است و هم كينونت ربّي كلّي در عالم كلّي مثال ربّ است. آنوقت بخواهيم رابطه بين اين دو مثال را بسنجيم رابطه ضرَب ضرباً است يا ضربتُ ضرباً. رابطه ضربتُ ضرباً ميدانيم مثل اين است كه گفته باشيم ضربتُ ضربتُ تأكيد آن است و تأكيد حتماً ظهور است؛ يعني در ضربت ضربت، اين ضربتُ دوم تأكيد ضربتُ اول است براي تأكيد به اين شكل ميگويند ضربت ضرباً، كه اين ضرباً همان ضربت است اما در مقام ظهور و مؤكّد شدن و متحقق شدن و از خود اثر نشان دادن، اين كيان اين كينونت ربّي در تمام اين جزئيها مثل ضرباً براي ضربت است بالنسبه به كينونت ربّي كلي و حقيقت محمّد و آل محمّد:كه چون اصل، آن حقيقت كلي است و اگر آن متحقق شود اين حقيقت جزئي متجلي ميشود و از خودش آثار نشان ميدهد و اين كينونتهاي ربّي جزئي پيدا ميشوند كه الحمدلله روشن است كه ضربت دوم متحصل و متحقق از همان ضربت اول است و تأكيد معناي همان است. تأكيد را هم كه از «توابع» ميشمارند به همين اعتبار است كه متحقق به آن است.
از اين جهت ميتوانيم بگوييم كه اين كينونتهاي ربي در جزئيها، آيه آيه هستند، مثالِ مثال هستند، دليلِ دليل هستند، شبحِ شبح هستند درست مثل يك
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۸ *»
آئينهاي كه شما بگذاريد و در مقابل اين آئينه شاخصي باشد و از اين شاخص شبحي و صورتي در آئينه منعكس بشود بعد در برابر اين آئينه اول آئينه دوم را قرار دهيد و در آئينه دوم آئينه اول و شبحش، هر دو منعكس بشود اين را ميگوييم تأكيد آن است، اين مثال آن است، اين صورت آن صورت است اين كينونتهاي ربي جزئي تمام در حكم آن آئينه دوم و سوم و چهارم است در برابر آن كينونت ربّي اوّلي و كلّي كه حقيقت محمّد و آلمحمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين باشد. و اين تقدم محمّد و آلمحمّد:و اوّليت ايشان بر همه خلق يك امري است كه بحمداللّه به عقل و نقل ثابت شده و اينكه اين بزرگواران امثال علياي حق و صفات حسناي الهيهاند و ايشانند در واقع مقامات و علاماتي كه لاتعطيل لها في كلّ مكان،([۵۳]) به اينطور كه لاتعطيل لها في كل مكان كه از خود در هر مكاني و در هر جزئي از جزئيات، مثالي القاء فرمودهاند و تأكيد براي خود فراهم كردهاند، در آنجا آن تأكيدِ همان است؛ يعني فرع تحققِ آن است ظهور آن است جلوه آن است. پس به اين معنا است كه لاتعطيل لها في كل مكان و هرچه «كينونت ربي» در خلق وجود دارد، تمام تجليات ايشان است كه در هويّات خلق متجلي شده و اين هويات براي آن تجليات مظاهر و مجالي هستند و همه متقوم به آن مقامات و متحقق به آن حقايق طيّبهاند و معني لاتعطيل لها في كل مكان همين است.
اميرالمومنين صلوات اللّه عليه فرمودند نحن الاعراف الذين لايعرف اللّه الاّ بسبيل
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۷۹ *»
معرفتنا.([۵۴]) مقصود از الاّ بسبيل معرفتنا يعني الاّ بمعرفتنا «بمعرفتنا» يعني به معرفت وجود ما، ظهور ما، جلوههاي ما. پس خدا در اين مجالي جزئيّه به اين كينونتهاي ربيّه جزئيّه شناخته ميشود كه تمام اينها ظهورات آن كينونت ربّي كلي هستند. پس آن بزرگوار در مقام كلّيّت خودش ميفرمايد نحن الاعراف الذين لايعرف اللّه الاّ بسبيل معرفتنا همينطور فرمودند بنا عرف اللّه و لولانا ما عرف اللّه([۵۵]) خود را در مقام منيريّت و انوار را در مقام اينكه انوار ايشانند و از ايشانند، به متكلم مع الغير تعبير ميآورند چون از ايشانند جمع با ايشانند و در حكم ايشانند. از اينجهت فرمود لولانا ما عرف اللّه يا فرمود بنا عبد اللّه يا همين تعبير قبلي نحن. پس تعبير به نحن و تعبير به لولانا اين متكلم مع الغيرها، با اينكه اين بزرگواران در مقامي كه شناختشان شناخت خدا است كه اختلافي ندارند، تعددي ندارند تعيني ندارند تا بخواهند جمع بفرمايند، در آنجا در اينكه معرفتشان معرفة اللّه است كه تفاوتي ندارند و از اين جهت بقية اللّه صلوات اللّه عليه گاهي در همين دعاي رجبيه از اين مقامات به جمع تعبير ميآورند گاهي به مفرد تعبير ميآورند. آن بزرگوار كه به مفرد تعبير ميآورند نظر به همان مقام اوّليه ايشان است و اما از آن جهت كه تمام انوار و تجليّاتشان در نزد ايشان مضمحل است تعبير به مفرد ميآورند.
خدا لعنت كند اين «برقعي»([۵۶]) را ميگويد: دليل جعلبودن اين دعاي رجبيّه اين است كه در بعضي جاها تعبير به مفرد است در بعضي جاها تعبير به جمع است لافرق بينك و بينها الاّ انّهم عبادك و خلقك يكجا ها ميفرمايد كنايه مفرد است باز بعد الاّ انّهم، هم مذكر ميشود ها، هم ميشود و اين دليل بر جعلبودن ميشود. خدا لعنتش كند! دليل بر جعلبودن اين دعا اين است؟ آه! آه! چقدر شخص كثيف ميشود؟! پناه به خدا. واي واي اين انسان دو پا چقدر پليد ميشود؟! واقعاً اگر لطف اولياء نباشد و تفضل و فضلشان نباشد ديگر چقدر انسان ناقص آمادگي دارد براي پست شدن و پليد شدن و ناپاك شدن؟! چون من خوب ميشناختمش گاهگاهي مشهد ميآمد قبل از
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۰ *»
اينكه اين ملعون اين حرفها را بزند ميشناختمش تا بعد كه كارش رسيد به اينكه اين حرفها را زد و اين ادعاها را كرد. اصلاً انكار وصايت اميرالمؤمنين انكار خلافت اميرالمؤمنين انكار همه چيز را كرد، ديگر يك وهّابي به تمام معنا شد از آن اول خوب ميشناختمش. اين ملعون يكوقتي هم در همين مشهد گفت ـ شخص هويپرستي بود اصلاً معلوم بود، ميگشت دنبال اينكه يك كاري بكند كه اسمي در بياورد و شهرتي پيدا بكند ـ ميگفت در قم يك كتابفروشي بود، از من خواست كه «احتجاجات» را به فارسي ترجمه كنم و چاپ كند به او گفتم: من هيچ حقّي هم در اين كار از تو نميخواهم اين را چاپ بكن من زحمت برايش ميكشم و مقصودش اين بود كه اسم و رسمي پيداكند. و حال آنكه كسي كه بخواهد «احتجاجات» را ترجمه كند «احتجاجات طبرسي» اصلاً مبتني است بر ذكر فضائل، ذكر مقامات، ذكر وصايت، ذكر خلافت، همينها است ديگر. احتجاجات يعني چه؟ همهاش همين امور است! اثبات حق محمّد و آل محمّد:است. اين ملعون ميگفت: من حاضر شدم اين كتاب را ترجمه كنم فلان كتابفروش هم چاپ كند حتي گفتم براي انتشار اين كتاب حق ترجمه هم نميخواهم؛ يعني همان اسم و رسمش مرا بس است البته اين اول كارش بود.
ولي ببينيد از اول اين شخص هويپرست و رياست طلب بود. ايام تابستان ميآمد مشهد و سعي ميكرد يك امامت جماعت تشكيل بدهد، كجا؟ در مدرسه ميرزا جعفر در صحن مطهر، آنوقت آنجا كسي نماز ميخواند كه نصف مدرسه طلبه ميايستادند اين ملعون ميآمد آنطرف مدرسه كه خالي بود با دو، سه تا از مريدهايش كه مثلاً از تهران آمده بودند جماعت ميخواند. آخر اي احمق اي سفيه! اصلاً سفاهتش از همان اول معلوم بود در مقابل اين جماعت تو آنجا با سه نفر چهار نفر مريد جماعت ميخواني؟ آخر خيلي حماقت و سفاهت ميخواهد همه ميفهميدند، همه طلبهها و بازاريهاي متديّن و مقدس كه نماز ميآمدند اصلاً به اين كارش ميخنديدند خيلي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۱ *»
مفتضح بود، طعنهها ميزدند بالاخره ميرفت توي صحن آن كنار طرف توالتها ميايستاد و زوّار را هي وادار ميكرد بايستند با او نماز بكنند تا يك جماعتي برپاكند و بالاخره دلش خنك بشود. اول كار اينطوري بود، بعد هم كه سر از كجا در آورد كه اين ملعون يك وهابي شد و منكر صحّت زيارت جامعه كبيره شد همه را انكار كرد اصلاً وصايت را انكار كرد. كارش هم به جايي رسيد كه در تهران از همان مسجدش با چه افتضاحي بيرونش كردند وقتيكه از مسجد بيرونش كرده بودند آن جمعيت را شيريني ميدادند جمعيتي شده بودند، شنيدم خوشحالي و شادي ميكردند شعار ميدادند يك عده جلو ميگفتند «انّا فتحنا» عدهاي عقب ميگفتند «فتحاً مبيناً» به اينطور او را از مسجد بيرون كرده بودند. اين ذليل دنيا و آخرت است. خدا لعنتشان كند اين وهّابي هم از همان وهابيها است.
در هر صورت عرض كردم اين كنايه گاهي مفرد ميآيد گاهي جمع ميآيد و امام۷توجه به جهات و لحاظهاي مختلف ميفرمايند. وقتي به مقام وحدتشان نظر ميفرمايند در آن مقام كه آية اللّه هستند لافرق بينك و بينها آيه اين حيث را دارد، مفرد گفته ميشود. الاّ انّهم جمع گفته ميشود به اعتبار اينكه ايشان در مقام تجلّي از خودشان آثاري دارند و با آثارشان كه ملاحظه بشوند همهشان مثال حقاند و چون همه مثال حقّاند باز مذكر و به اين شكل تعبير آورده ميشود. حالا در اينجا هم كه امام۷ميفرمايند نحن الاعراف كنايه متكلم يا لولانا كه كنايه متكلم ميفرمايند، مربوط به همين است كه تمام اين ظهورات و تجليات به اين بزرگواران متقوّم است و به ايشان متحقق است و هركس در هرجا خدا را شناخته به ظهوري و جلوهاي از اين مثال و كينونت ربّي كلي الهي شناخته است كه ميشود كينونت ربّي جزئي در رتبه همان شخص جزئي. پس رجوع الي اللّه به اين معنا معلوم شد؛ يعني رجوع الي آلمحمّد:با درجاتي كه هست.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۲ *»
البته باز به تعبير ديگر ميتوانيم بگوييم رجوع دو قسم است: يك رجوع به مقتضاي مشيت حتميه الهيه كه مشيت الهيه بهطور حتم خواسته رجوع خلق را الي اللّه و هيچكس از اين رجوع تخلف ندارد و همان معناي اول رجوع ميشود كه همه خلق اين رجوع در آنها وجود دارد در جميع مراتبشان و صفاتشان و در جميع جهاتشان و آنچه مربوط به خلق ميشود. و ما تشاءون الاّ انيشاء اللّه ربُّ العالمين([۵۷]) اشاره به اين معنا در رجوع است. أفحسب الذين يعملون السيئات انيسبقونا ساء ما يحكمون([۵۸]) آن كسيكه اقتراف سيئه ميكند گناه مرتكب ميشود اين فكرميكند گمان ميكند كه بر ما سبقت گرفته از خواست ما جلو افتاده؛ يعني از فرمان ما خارج شده از دست ما خارج شده؟ حالا مرتكب معصيت شد؛ يعني ديگر به خواست خودش انجام داد و تفويض به خودش شد؟ نه اينطور نيست باز هم در دست ما معصيت ميكند به قوّه ما معصيت ميكند، در دست ما است از دست ما كه خارج نشده است.أفحسب الذين يعملون السيئات انيسبقونا ساء ما يحكمون. در هر صورت اين چون اشاره است به همان رجوع كه به اقتضاي مشيت حتميه الهيه است اين همان ولايت مطلقه حق است كه در محمّد و آل محمّد: ظاهر شده است. اگر رجوع را به عبارتي به اين معنا هم بگيريم باز هم رجوع به محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين است و رجوع به ولايت كليه ايشان است كه در اين عبارت كه مقام ولايت ايشان است دو حيث دارد: يكي حيث ظاهر، يكي حيث باطن كه در آن آيه شريفه اشاره شده و ضُرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب([۵۹]) بالاخره اين دستها دست ولايت محمّد و آل محمّد:است كه هم دست توفيق الهي هستند براي اهل طاعت هم دست خذلان الهي هستند براي اهل معصيت و اهل خذلان. پس رجوع به اين معنا كه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۳ *»
رجوع به اقتضاي مشيت حتميه الهيه باشد، رجوع به ولايت ايشان است و مظهرش اين بزرگوارانند صلوات اللّه عليهم اجمعين.
رجوع قسم دوّم رجوع به اقتضاي مشيت عزميّه باشد. مشيت حتميه و مشيت عزميه گفته ميشود. «مشيت عزميّه» را در مقام تشريع بهكار ميبرند و «مشيت حتميه» را در مقام تكوين بهكار ميبرند. در اينجا مشيت عزميه؛ يعني آني كه خود خداوند ميخواهد اينطور دستور هم ميدهد توفيق هم ميدهد اسباب توفيق را فراهم ميكند و ما را هم مختار قرار ميدهد و در اختيار هم ما را باز حفظ ميفرمايد آنوقت ما به سوء قابليت خود و به سوء اختيار خود خلاف را نعوذباللّه انتخاب ميكنيم باز هم ما را به خودمان واگذار نميكند به آن معنا كه خود بتوانيم كفري يا ظلمتي يا عصياني، طغياني را ايجاد كنيم، نه! به دست خود او است، اين مشيت مشيت عزميّه است. و رجوع الي اللّه در اين مشيت عبارت است از به دست آوردن محبت اصليّهاي كه مقصود بالذات است اين محبت مستحق تكريم الهي بود و رجوع به اين معنا رجوع به سوي خدا است و به حبل عنايت او متمسك شدن است كه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين باشند. در اين آيه شريفه كه فرموده و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرّقوا([۶۰]) از ما اين را خواستهاند و اين ميشود مشيت عزميّه، رجوع به مقتضاي مشيت عزميه؛ يعني اعتصام به حبل اللّه و معتصم شدن به حبل خدا، همهتان به آن چنگ بزنيد و متفرق نشويد اين طرف آن طرف نرويد فقط حبل اللّه است كه شما را نجات ميدهد و وسيله نجات است و حبل اللّه همان عروة الوثقي است كه لا انفصام لها است خدا تعريفش را كرده بعد از آية الكرسي تعريف و تمجيد شده كه براي اين عروة الوثقي هيچ انفصام و ازهمگسيختن نيست و آن است كه ميتواند ما را نجات بدهد. ولي بايد بدانيم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۴ *»
كه اعتصام به آن، اين است كه شخص به طاغوت كافر بشود، بهطور كلي مطلقا به طاغوت كفر بورزد و ايمان باللّه بياورد و اين خيلي سنگين و مشكل است كه به جميع مراتب و به حقيقت سرّ و ظاهر، انسان به طاغوت كفر بورزد و به اللّه ايمان بياورد و در نتيجه خداوند به بركت اين اعتصام شخص را از ظلمات به نور خارج ميسازد.
اين معناي رجوع الي اللّه ميشود طبق اقتضاي مشيت عزميّه الهيّه و اين مسيري است كه مؤمنيني كه داراي حقيقت ايمانند سير ميكنند و اين امر نصيب شيعه است البته شيعه به معناي عامش كه شامل جميع مراتب شيعه در جميع خلق است و همين است معناي اينكه خدا ميفرمايد يا ايها الذين آمنوا توبوا الي اللّه توبةً نصوحاً([۶۱]) و انيبوا الي ربّكم([۶۲]) مراد همين است كه تمام انواع اهل ايمان در جميع مراتبي كه هستند به مقتضاي مقام و مرتبه خودشان اين تمسك به حبل اللّه المتين را دارند و اين اعتصام به عروة الوثقي التي لا انفصام لها را دارند و در رتبههاي خودشان به طاغوت كفر ورزيدهاند و به اللّه ايمان آوردهاند به اقتضاي مقامشان، خدا هم آنها را از ظلمت دوري نجات داده و به نور خود و به رجوع به سوي خودش، منوّر فرموده است.
البته سابقون اوّلون انبياء و مرسلون صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند كه رجوعشان به محمّد و آل محمّد است كه به حبل متين الهي متمسك هستند و رجوعشان عبارت است از ثابت ماندن بر امر ولايت ايشان و دور زدن بر دور مقامات و مراتب نوراني ايشان. ايشان براي خود هيچگونه تذوت و تأصل نميبينند و از اين جهت در آن مقام و رتبه خودشان ترك اولي هم نبايد بكنند و در طاعت خدا بايد سيركنند و حتي لحظهاي هم درنگ نداشته باشند و التفات به مراتب خود نداشته باشند. اين درباره ايشان است كه سبقت نجويند بر محمّد و آل محمّد:در سخني و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۵ *»
به امر ايشان عمل كنند اين مقام ايشان است. و رجوع كروبيين از اين مراتب به ايشان، اين است كه دائماً در استمداد از ايشان باشند و دائماً در درگاه بينياز ايشان روي نياز داشته باشند و مثال نوراني ايشان را براي طبقات بعدي خود حكايت كنند و در حالي از حالات اظهار انانيّت و اظهار استقلال نكنند كه اگر نعوذ باللّه خلاف كردند اين آيه شريفه شامل حالشان است و من يقل منهم انّي اله من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزي الظالمين.([۶۳]) پس اظهار انانيت نبايد داشته باشند.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۶ *»
درس ۱۲۱
(چهارشنبه / ۲۵ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r معناي رجوع الي اللّهِ كاملان و ضعفاي شيعه
r معناي حكمت، حكمت علميّه و عمليّه
r حكمت علميه در توحيد
r حكمت عمليّه احسان به والدين عقلاني است
r دستور سلوك در حكمت عمليّه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۷ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
بحث در اين بود كه در سير و سلوك الي اللّه رجوع بهسوي ائمه هدي:است و مرجعيّت حقّ ايشانند و محلّ جميع رجوعها و همه مقامات ايشانند. البته در اين زمينه مباحث سير و سلوك زياد است و بيان منازل طريقت مفصل است قبلاً هم به فكرم رسيده بود كه اين منازل را ذكر كنيم اما ديگر مقدمه خيلي طولاني شده و خسته ميكند و انشاءاللّه باشد يكوقتي كه زمينه براي بحث از سير و سلوك باشد و مباحث در طي منازل در سير و سلوك باشد آنوقت اين بحث را انشاءاللّه متعرض ميشويم فعلاً همينطور زودتر بحث را ميرسانيم به مقصودي كه در دست داشتيم. ابتداءً عرض شد رجوع تمام اهل سير و سلوك در اين رجوع به معناي دوم بهسوي اين بزرگواران است همانطور كه رجوع به معناي اول هم بهسوي اين بزرگواران بود و «رجوع سابقون» كه انبياء و مرسلون:بودند معلوم شد. بعد «رجوع كروبيين» بود كه آن هم اجمالاً عرض شد.
حالا رجوع خصيصين از شيعه است البته نه اين است كه رجوع در سير و سلوك واقعاً حركتكردن از ذات و مقام خود باشد و اتصال به مراتب بالا باشد، بلكه رجوعي كه درباره خصيصين از شيعه گفته ميشود اين است كه بايد به ائمه رجوع داشته باشند و اسرار ايشان و مقامات و تجليات ايشان را كه براي اين خصيصين انجام ميشود حفظ بفرمايند، كتمان كنند و اين مقامات را ظاهر نسازند و همچنين مقام و مرتبه و درجات
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۸ *»
نورانيت امام خود را بشناسند، كه عملاً هم انجام دادند و در روايات شيعه هم ضبط و ثبت شد كه سلمان و ابوذر رضوان اللّه عليهما اين دو نفر طالب معرفت نورانيت شدند. با اينكه به حسب خودشان اين معرفت را داشتند اما سيرشان و رجوعشان در همين بود كه ميبايست در سير و سلوكشان به اين امر رجوع كنند و معرفت به مقامات نوراني اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه پيدا كنند. شيعه خصيصين، شيعه در همه زمانها برنامهشان همين است و رجوعشان در سير و سلوكشان به همين است كه نسبت به مقامات نوراني معصوم زمان خودشان در اعلا درجات و بالاترين مقامات سيركنند و متوجه شوند و كسب كنند، بهطور كلي كارشان اين است.
و نتيجه اين كار هم اين است كه هيچ به مصائب دنيايي ملتفت نباشند و سير و سلوكشان به عمل به اين است كه از هرگونه حرام كه اجتناب ميكنند بماند، از شبهات هم اجتناب ميكنند و در همه حالاتشان و در مراحل زندگيشان و مراتب وجوديشان به اين حديث شريف عمل ميكنند حلال بيّن و حرام بيّن و شبهاتٌ بين ذلك فمن ترك الشبهات نجا من المحرّمات و من اخذ بالشبهات ارتكب المحرّمات و هلك من حيث لايعلم([۶۴]) اين حديث در همه حالات اين بزرگواران جاري است و به جميع معاني و در جميع مراتب عامل به اين حديثاند. همچنين فرمودند انّ الوقوف عند الشبهات خير من الاقتحام في الهلكات([۶۵]) توقف در نزد شبهه را ائمه:خير دانستهاند و از اين جهت اين بزرگواران در جميع حالاتشان اينطورند و از تكاليفي كه دارند و از اموري كه رجوع ناميده ميشود تسليم و رد بهسوي ائمه:است در جميع حالات و در جميع امور مربوط به مبدء و معادشان، اين هم رجوع خصيصين شيعه به ائمه طاهرين:در سير و سلوك عرفاني خود.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۸۹ *»
اما رجوع عوامّ از شيعه، اينها هم بايد امورشان بر اساس تسليم و تصديق باشد اگرچه معرفت و بصيرتي نباشد ولي بر اساس تسليم و تصديق و تصميم بر اتّباع و متابعت باشد اين معناي رجوع ايشان است. و همينطور ساير انسانها كه ولايت ائمه هدي:را در كينونات تكويني خود پذيرفتهاند اينها هم بايد در مراتبي كه دارند، در پذيرش صورت كياني و كينونت ظاهري خود، صورتي را بپذيرند كه صورت انسانيت است و صورت انسانيت بيان هيكل ولايت اين بزرگواران و ظاهر ولايت ايشان است. رجوع اين صورتها باز به اين است كه اين صورتها در تركيب و ترتيب، صورتهاي معتدله و مناسبه باشد و از حال اعتدال خارج نشود كه معناي رجوعشان همين است. همينطور ساير موجودات از حيوانات، نباتات، جمادات به حسب خودشان و در رتبه خودشان رجوعشان به ائمه معصومين:در همان مقام خودشان است كه در فرمايشات اشاره شده است.
خلاصه سخن: نظر به اينكه جميع موجودات همه از لوازم و آثار وجودي اين بزرگوارانند آنچه داراي يك اعتدال و استقامتي است و داراي يك آثار خيري است، همه و همه به ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين رجوع كردهاند. و آنچه داراي اعوجاج و خبثي است اينها از رجوع خودداري كردهاند و در سير و سلوكشان به حسب خودشان به معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين رجوع نداشتهاند.
پس خلاصه سخن و برگشت مطلب اين است كه در سير و سلوك الي اللّه؛ يعني مستقيمبودن در ولايت محمّد و آل محمّد:، تمام حرفهايي كه عرفا گفتهاند و منازل و مراتب و مقاماتي كه در سير و سلوك بيان كردهاند همه حرفها برگشتش به اين است كه بايد سالك الي اللّه در ولايت محمّد و آل محمّد مستقيم باشد به حسب مرتبه خودش و به حسب شأن و مقام خودش و آنچه كه براي او در رتبه خودش ممكن و ميسر است، اين اصل مقصد است. پس استقامت در ولايت اين نشان رجوع به ايشان و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۰ *»
نشان سالك بودن الي اللّه است و اين استقامت همان علم و همان حكمت است كه عرض شد اصل حديث العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يحبّ اين معناي حديث شريف است كه تا به حال هرچه از اين مقدمات گفتيم در شرح و بيان و فهم اين حديث شريف است. پس العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يحبّ همين علم را هم گفتيم حكمت است، علم نور است و حكمت نور است كه خداوند در قلب اشخاصي كه مورد محبت او هستند قذف و القا ميفرمايد. از كجا شناخته ميشود؟ از همين استقامت در طريق ولايت اين بزرگواران. پس كسي كه معتدل و مستقيم است و بهطوري متمسك به ولايت اين بزرگواران است او صاحب حكمت است او صاحب علم است. و اين آيه شريفه و من يؤتَ الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً([۶۶]) به همين استقامت در ولايت اشاره دارد.
خداوند اين حكمت را در آيهاي ديگر توضيح فرموده ميفرمايد ذلك ممّا اوحي اليك ربُّك من الحكمة و لاتجعل مع اللّه الهاً اخر([۶۷]) اين را در امر توحيد ميفرمايد كه از اموري است كه يك استقامتي است در راه ولايت ايشان كه از حكمت است كه خداوند آن حكمت را به رسول خود وحي كرده است ذلك ممّا اوحي اليك ربُّك من الحكمة كه يكي از شئونات اين حكمت اين است و لاتجعل مع اللّه الهاً اخر و همينطور در هر امري كه شخص در طريق ولايت ايشان مستقيم بود و به ولايت ايشان متمسك بود، از امر توحيد گرفته تا ارش خدش، اگر به ايشان متمسك بود و در ولايت ايشان بهسربرد و مستقيم بود بدون انحراف، اين صاحب حكمت است. اين علم و اين نور به همين مقدار نوري است كه در قلب او القا شده است و اين كسي است كه مورد محبت خدا است و اين شخص متمسك به ايشان به هرمقداري كه تمسك جسته و به هرمقدار كه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۱ *»
در امر ولايت ايشان مستقيم شده؛ يعني انحراف ندارد ـ استقامت دارد؛ يعني منحرف نيست نه استقامت به معناي پافشاري، پايداري، مقاومت. استقامت؛ يعني از طريق ولايت ايشان انحراف پيدا نكرده ـ به همين مقدار او در حكمت راسخ است و حكمت را بهدست آورده علم را بهدست آورده و حكمت به هر دو معنايش را دارد چه حكمت علميّه چه حكمت عمليّه كه توضيحش در جاي خودش داده شده. حالا به اين حكمت علميه و اين حكمت عمليه بهطوري كه از آيات و بواطن آيات استفاده ميشود و در فرمايشات مشايخ اشاره شده و به يك نمونه از آن كه فرمايش فرمودهاند اشاره ميكنيم تا بيان تمام باشد.
البته اين بياني هم كه دارند و باطني كه ذكر ميفرمايند باز از احاديث خود ائمه:استفاده شده زيرا باطني كه از ايشان اخذ نشود باطن نيست و كذب و باطل است و اگر هم باطني باشد كه ما در آن باطن حديث صريح نبينيم باز نه اين است كه بدون استفاده از حديث فرموده باشند، اگر در ذكر اين باطني كه از اين آيه استفاده شده، حديث صريحي نباشد اما حديثي بوده كه حتماً اشاره داشته و چون در مقام بيان حديث و مستند اين باطن نبودهاند از اين جهت ذكر نفرموده باشند، ممكن است. ولي ما اطميناني كه به اين بزرگواران داريم اين است كه ميدانيم اگر باطني هم براي آيهاي ذكر ميفرمايند حتماً باز از خود احاديث ايشان:استفاده شده كه اگر صريح نبوده ولي اشاره داشته است و اگر اشاره هم براي ايشان باشد براي ما همان اطمينان به فرمايش ايشان كفايت است. حالا حديثي نبينيم و بگوييم ايشان باطن اين آيه را از كجا ذكر كردهاند؟ اگر حديثي داشتيم حديثي را ديديم بسيار خوب، اگر نديديم حتماً از يك اشاراتي به اين مطلب پيبردهاند و اين خودش مطلب خيلي مهمي است كه الحمدللّه مطمئن به اين فرمايشات هستيم.
به هر صورت باطني كه ايشان درباره اين آيه شريفه ذكر ميفرمايند و قضي ربّك
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۲ *»
الاّ تعبدوا الاّ ايّاه([۶۸]) ميفرمايند اين آيه شريفه اشاره دارد به حكمت عمليّه كه حكمت حقيقيّه واقعاً عبارت است از تمسك به ولايت ايشان. و اين ولايت در جميع شئونات هست، در همه امور: از توحيد گرفته تا ارش خدش. اين آيه شريفه اينطور شروع ميشود و قضي ربّك الاّ تعبدوا الاّ ايّاه اين قضي ربّك راجع به اين است كه حكم خداوندي اين است كه اگر كسي در طريق حكمت علميّه طالب حكمت الهيه است بايد اينطور سلوك كند. البته اين از طريق ولايت استفاده ميشود ولي بايد براي ما توحيد را بيان كند و ما اخذ از ولي بكنيم اين قضي ربّك از قبيل همان قضا و حكم الهي است در مورد ولايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه؛ يعني از جمله اموري كه در ولايت و وصايت اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه براي پيغمبر اكرم معين شده يكي از آنها هم اين است. پس در آن آيهاي كه مربوط به ولايت است فرمود ثمّ لايجدوا في انفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليماً([۶۹]) به آنچه تو قضاوت كني و حكم كني اينها راضي باشند و تسليم باشند از جمله آن قضا و حكم الهي كه به زبان رسول خدا جاري شده در بيان مقامات ولايت و امور مربوط به اعتدال در طريقت، اين است كه الاّتعبدوا الاّ ايّاه.
البته حكمت عمليّه با حكمت علميّه از نظر واقع و حقيقت يكي است؛ يعني علمي نيست مگر با عمل و عملي نيست مگر همان علم، تنزل يكديگر است كه يكوقتي اين بحث را داشتهايم. در حقيقت اين است اما از نظر رتبه، حكمت علميّه بر حكمت عمليّه مقدم است و چون مقدم است در اين آيه شريفه هم به حكمت علميه اكتفا شده كه مقام توحيد است و اصل در جميع اعمال است و ابتداي دين است. اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه فرمودند اوّل الدين معرفته([۷۰]) ابتداي دين و اول مقام
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۳ *»
شيعه موالي و صاحب ولايت، اين است كه اقرار به توحيد داشته باشد در جميع مراتب توحيد: چه توحيد ذات، چه توحيد صفات، چه توحيد افعال، چه توحيد عبادت، و باز جميع اينها را در مراتب توحيد و مقامات توحيد به حسب خودشان داشته باشد هركسي كه اخصّ خواص شيعه است او اين مراحل چهارگانه توحيد را در مقام خودش دارد كه توحيد او توحيد حقيقي است و اين چهار مقام را بهطور توحيد حقيقي دارد. همچنين خواص شيعه كه توحيدشان توحيد شهودي ناميده ميشود اين چهار توحيد را در مرتبه خودشان بهطور شهودي دارند. عوامّ از شيعه، عوامِّ اهل تحقيق كه به تقليد صرف اكتفا نكردهاند و در مقام تفحص و تبصّر بر آمده بصيرتي پيدا كردهاند، اينها توحيدشان توحيدي است كه مناسب خودشان است و در تقسيمبندي و نامگذاري توحيد ذاتي اسم ميگذارند نه «توحيد ذاتي» كه در مقابل «صفاتي» است «توحيد ذاتي» در مقابل «عبادي و عبادتي». اينها آن چهار توحيد ذات و صفات و افعال و عبادت را به اينطور دارند.
و اما عوامّ از اهل شيعه و مقلدين صرف كه فقط به تكليف اكتفا كردهاند و دنبال بصيرت و تبصّر و تفقه نيستند اينها هم همان چهار توحيد را دارند اما در مقام توحيد خودشان كه توحيد عبادتي ناميده ميشود بالاخره در ولايت محمد و آل محمد:باشند و توحيد را از ايشان اخذكنند و به حسب خودشان مستقيم باشند و اين چهار مرتبه توحيد را در اين مراتب دارند البته حالا اينها فرق نميكنند چه اخص خواص چه خواص چه عوام اهل بصيرت، «عوامّ اهل بصيرت» كه گفته ميشود علماي عرصه ناقصين هستند حكما حتي عرفاي عرصه ناقصين اينها عوام اهل تبصر ميشوند، اهل بصيرت در برابر خواص و اخص شيعه عوامّاند. باز عوام گفته ميشوند مثل اينكه ميفرمايند: ارشاد العوامّ اسمش عوام است اما براي علما نوشتهام، به آن معنا. و «عوامّ اهل تقليد» يعني آن كساني كه از ائمه معصومين: اخذ توحيد ميكنند در ولايت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۴ *»
ايشان بهسرميبرند اما در مقام تبصر نيستند و آن بصيرت لازم را اكتساب نكردهاند اينها هم اهل توحيدند و در مقام خودشان توحيدشان «توحيد عبادتي» ناميده ميشود؛ يعني در مقام عبوديت و خضوع بر آمدهاند در نزد ائمه: خشوع كردهاند و توحيد را در جميع مراتب ذات و صفات و افعال و عبادت از ايشان اخذ ميكنند اما خودشان بصيرتي پيدا نكردهاند بصيرت ندارند باز هم بالاخره اهل توحيدند و اهل ولايتاند و به همين مقدار هم در ولايت مستقيماند.
آنوقت همين مراتب كه ذكر شد براي همه موجودات هست. انبياء به حسب خودشان اين مراتب را دارند بعد انسانها بعد ملائكه بعد جن بعد حيوانات بعد نباتات بعد جمادات به حسب خودشان، اهل ولايت همهشان به حسب خودشان اين اعتقاد و اين مراتب توحيد را دارند و در ولايت مستقيم ناميده ميشوند و به همين مقدار اهل حكمت گفته ميشوند به همين مقدار داراي علماند و نور علم در دل آنها تابيده و به نور حكمت منوّر شدهاند. اين راجع به امر «حكمت علميّه».
اما حكمت عمليّه در تتمه آيه شريفه است بعد از اينكه ميفرمايد و قضي ربّك الاّتعبدوا الاّ ايّاه اين آيه در باطن به حكمت عمليّه اشاره است كه و بالوالدين احساناً احسان به والدين، معلوم است در اينجا مراد از اين والدين، پدر و مادر عقل و روحالايمان است كه محمد و آل محمد:هستند و دستور داده شده به ايشان احسان كنيم. احسان به ايشان معلوم است كه اطاعت نكردن پدر و مادر جهل و نفس اماره بالسوء است كه اوّلي و دوّمي و اتباع ايشان ـ لعنهم اللّه ـ باشند كه پدر و مادر نفس اماره بالسوء و جهلاند. اما پدر و مادر جسماني اگر تابع پدر و مادر عقل و روح الايماناند كه معلوم است حكمشان بعد از احسان به ايشان، در مراتب بعدي است و اگر تابع پدر و مادر نفس اماره و جهلاند كه حكمشان معلوم است ملحق به آنها هستند و بايد اطاعتشان را نكرد، اينكه راجع به پدر و مادرهاي جسماني و ظاهري.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۵ *»
پس و بالوالدين احساناً خود احسان اين است كه به هيچوجه ما پدر و مادر نفس اماره بالسوء را اطاعت نكنيم بلكه ترك متابعت آن دو را بكنيم. زيرا آنها كساني هستند كه خود قرآن تصريح ميفرمايد و ان جاهداك علي انتشرك بي ما ليس لك به علم فلاتطعهما([۷۱]) اصلاً نبايد اطاعت آنها را كرد چون دعوت آنها به شرك است و متابعت آنها عين شرك است. پس به ترك متابعت آنها و به ترك معاصي، ما به پدر و مادر عقل و روح الايمان كه محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند، احسان كردهايم كه در تتمه اين آيه حكمت عمليّه ديگر اينجا تمام است. اصلا حكمت عمليّه تمام است به اينكه و بالوالدين احساناً احسان به محمد و آلمحمد:بايد كرد اما چطور احسان به ايشان انجام ميشود؟ به ترك متابعت از پدر و مادر نفس اماره بالسوء.
گاهي كه من ميگويم: «اي پدر سوخته» اراده ميكنم همان پدر و مادر نفس اماره بالسوء را. خدا لعنتشان كند! خدا اين پدر و مادر را در آتش بسوزاند! مثلاً اين پدرسوخته اينطور، آن پدرسوخته آنطور، به اين معنا است كه خدا آن پدر و مادر نفس اماره بالسوء را بسوزاند و تسلط آنها را در انسان كم بكند. همينطور احسان به پدر و مادر عقلاني و روح الايمان ترك معاصي است به جميع معاني خودش. اين حكمت عمليّه براي انبياء هست همانطور كه آن حكمت علميه براي انبياء بود، براي انسانها هست براي ملائكه هست همينطور تا براي جمادات هست، اين حكمت عمليه هم همينطور در جميع آن مراتب وجود دارد انبياء بايد به پدر و مادر ايماني خودشان كه محمد و آل محمد:است احسان كنند اناسي همينطور و سايرين همينطور.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۶ *»
آنوقت در تتمه آيه ميفرمايد فاِمّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما افّ و لاتنهرهما و قل لهما قولاً كريماً([۷۲]) اين هم دستور سلوك در حكمت عمليّه است كه اگر يكي از اين پدر و مادر يا هر دو ايشان در نزد تو به حد كِبَر و بزرگي رسيدند؛ يعني به پيري رسيدند، در اينجا كِبَر؛ يعني پير شدند تو ديگر به آنها افّ نگو و آنها را از خودت نيازار و به آنها سخن كريم و احترامآميز بگو. در اينجا در اين باطن كه مراد است و بحث داريم و حكمت عمليه را تطبيق ميفرمايند، ميفرمايند مراد از كبر و بزرگشدن و پيرشدن، ضعف ظهور ايشان است كه تسلط ظاهري و ظهور ظاهريشان ضعيف بشود به غلبه كردن رطوبات جهل و زيادي بلغم حمق و كفر، بهطوري كه نور عقل در وجود تو ضعيف بشود. وقتيكه بحث وجود خودت را بكني و كشور وجود خودت را ملاحظه بكني ببيني عقل ضعيف است اما رطوبات جهل در تو زياد است، رطوبات حمق و حماقت در تو زياد است بعد همينطور چهبسا معاصي در تو غالب است، در اينجا وجود خودت اينطور است عالم را هم همينطور در نظر بگير. عالم هم يك وجودي انساني است وقتي رطوبات جهل كلي و رطوبات حماقت و كفر عالم را گرفته باشد بهطوري كه قدرت و ظهور و تسلط و تصرف اين پدر يا مادر يا هر دوي ايشان؛ يعني محمد و آل محمد:ضعيف شده باشند، در اينجا چون پردههاي جهل و پردههاي حماقت و كفر مانع ظهور و بروز ايشان است تو مواظبباش به آنها افّ نگويي!
احدهما ميفرمايند كه اشاره است به دوراني كه رسول خدا۹در مكّه بهسرميبردند و هنوز هجرت نفرموده بودند و در شعب ابيطالب مخفي بودند در آنجا چون از اظهار امرشان متمكن نبودند امرشان بالنسبه به زمان مدينه ضعيف بود و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۷ *»
بعد از هجرتشان در آنجا امرشان ظاهر شد و در امر رسول خدا۹غلبه و نصرت نسبي پيدا شد، پس در آن دوران كه احدهما يكي از اين دو در ضعف بهسرميبرند تو وظيفهات چيست؟ اينكه به آنها افّ نگويي يا هر دو ايشان را ضعف بگيرد و كِبَر يعني پيري ايشان را دريابد آن، چهوقت بوده؟ ميفرمايند بعد از وفات رسول خدا۹و برانگيختهشدن آثار كفر و نفاق در بين مردم و منتشرشدن آن همه رذالتها و خباثتها از ناحيه آن دو ملعون، در آنوقت چون مردم به قهقرا رجوع كردند و به اعقاب خود برگشتند و مرتد شدند در اينجا پدر و مادر عقلاني و ايماني ضعيف شدند و ظاهراً آنها را پيري فراگرفت، حالا هركدام از اينها يا هر دو ايشان كه روي مصالح و نظام حكيمانه الهي قادر نشدند كه قدرت خود را ظاهر سازند و امر خود را تمام و كامل نمايند، حالا اي كسي كه تو معتقد به حقانيت ايشان هستي! و اي كسي كه عارف به مقام ايشان شدهاي! و اي كسي كه قدر و ارزش ايشان را در يافتهاي و ميداني ايشان متبوع و امامند! و تو بايد تابع و مطيع باشي، در اين صورت كه ديدي امر ايشان را ضعف گرفته و پيري ايشان را در رسيده و قدرت خود را ظاهر نميفرمايند و لاتقل لهما افّ تو در طريق عبوديت و بندگي و حكمت عمليّه به ايشان افّ نگو! «افّ نگو» يعني چه؟ يعني در امر ايشان اظهار خستگي نكن اظهار تضجّر نكن، تضجّر نشان نده كسل شدم خسته شدم، تكاسل نشان نده كسالت در امر ايشان نشان نده.
حالا كه ضعيفند و ناتوانند و قدرتي ندارند تو هم از اظهار كمك و نصرت خودداري كني و اين بزرگواران را نصرتنكني و در امر دين كسالت نشان بدهي، اينطور نباشد. در اطاعت كردن اين بزرگواران كوتاهي نكن و از اعتقاد ثابت جازم قطعي خود نسبت به مقامات اين بزرگواران دست برمدار. زيرا گرچه به ظاهر امر خود را ظاهرنكرده و نميكنند گرچه به ظاهر تسلط نشان نميدهند و قدرت نشان نميدهند اما معتقد باش كه ايشان مدار عالمند در جميع اكوار و ادوارش. فرق نميكند هركسي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۸ *»
بخواهد در سير و سلوك باشد و واقعاً سالك الي اللّه باشد اين حكمت علميه و عمليه هر دو را بايد داشته باشد و امروز نسبت به بقية اللّه صلوات اللّه عليه بايد اينطور باشد كه درست است كه حضرت ظاهراً اظهار قدرت نميكنند اظهار امرشان را نميفرمايند و كبر و پيري ايشان را دريافته و پيري امرشان رسيده و چهبسا آنها هم كه در خواب يا در بيداري زيارتشان كردهاند بعضيها كه حضور ايشان تشرف پيداكردهاند اينطور كه نقل ميكنند حضرت را بعد از غيبت صغري تقريباً افسرده و شكسته دريافتهاند.
البته در غيبت صغري نه، چون دوراني بوده كه حضرت را جوان و به سن جواني ديدهاند وقتي وكيل حضرت ميگويد: حضرت را در اين آخرين ديدار كه زيارت كردم گردن مباركشان كاملاً ـ به اصطلاح ـ ضخيم شده بود و معلوم بود كه يك جوان كاملي شدهاند، بعضيها گفتهاند چون كودكي حضرت را ديده بود، ميخواسته بگويد كه من در جواني هم حضرت را ديدم ديگر در دوران بلوغ و بعد از بلوغ حضرت را ديدم كه حدود بيست سال داشتند ميگويد ديدم گردن حضرت مثل يك جوان است. ديگر بعد از غيبت صغري آنهايي كه حضرت را ديدهاند در افسردگي و شكستگي ديدهاند بعضيها اگر در خواب حضرت را ديدهاند نوعاً در سنين كمال و چهل به بالا شصت هفتاد ديدهاند. خود من كه زيارتشان كردم حدود پنجاه سال داشتند كه اصلاً موهاي صورت مباركشان سفيد بود و خيلي افسرده و خيلي نحيف بودند ( البته اينها ملاك نيست به هرصورتي كه بخواهند به همان صورت ديده ميشوند ).
اين نشان همين است كه فاِمّا يبلغنّ عندك الكبر احدهما او كلاهما ايشان را پيري در رسيده باشد امرشان كه اينطوري است بالاخره در همين اوضاع و با همين شرايط لاتقل لهما افّ اظهار خستگي در امر ايشان نكن! برايت فرق نكند مثل زمان حضور و ظهورشان و غلبه امرشان باشد تو اينطور نباش كه اظهار خستگي و تكاسل از اتباع و اطاعت ايشان داشته باشي و بداني كه ايشان در جميع عالم مدارند تا وقتي كه خداوند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۳۹۹ *»
روزگار را برقرار داشته و دارد و خواهد داشت اين بزرگواران مدار عالمند و لاتقل لهما افّ در موقع غيبت و واقعشدن تقيه و اينكه اين بزرگواران به ظاهر تدبير امري را ندارند، فكرنكني يكوقتي تو را رها كردهاند! دست از تدبير و تصرف در تو برداشتهاند و ديگر تو را ادارهنميكنند! و در اين صورت تو مثلاً بگويي ديگر خودم بايد به فكر خودم باشم خودم بايد امور خودم را ادارهكنم خودم بايد نقشه براي خودم بكشم خودم بايد تدبيري داشته باشم، چنانكه نوعاً گفتهاند و حتي در مسير فكري خود خود را از امامشان بينياز دانستند حتي در طريق معارف خود را از امامشان بينياز دانستند و الآن در طريق فقه و اصول شخص مجتهد خودش را بينياز ميبيند ميگويد وظيفه خود من است. حالا انسداد باب علم شد و امام غائب شدند ديگر بايد خود من به فكر خودم و به فكر مقلدين خودم باشم. خودم بايد نهايت كوشش خود را بهكار ببرم تا به حكم اللّه برسم و حكم خود را براي خودم يا براي مقلدينم به دست بياورم. اين است معناي استنباط؛ يعني بهكاربردن نهايت وسع و طاقتش براي استخراج حكم خدا. چنين كسي امامش را كنارگذاشته امامش را از تدبير و از تصرف و بهخصوص از مرجعيت در دين معزولكرده.
نه هيچ فرقنميكند الآن هم امام مثل زمان حضور و ظهورشان مرجع ديناند الآن ايشانند كه حلال ميكنند ايشانند كه حرام ميكنند الآن حكم حكم ايشان است و تصرف تصرف ايشان است. مبادا غيبت منجر شود به اينكه به او بگويي افّ پدر و مادر ايماني اينطوري را افّ بگويي؛ يعني اظهار كسالت كني، ديگر به عهده خودم است خودم بايد رجوع كنم، خودم بايد تحقيق كنم خودم بايد چه كنم، اينها نباشد بلكه بايد در واقع تسليمبود و باز هم انسان بايد خود را در تصرف امامش ببيند و بداند كه مربّي اوست و در تربيت ما كوتاهي نميكند. پس بايد مواظب باشيم افّ نگوييم.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۰ *»
درس ۱۲۲
(دوشنبه / ۳۰ ذيقعده / ۱۴۰۷ هـ ق)
r بيان حكمت عمليه يعني وظائف رعيت نسبت به اولياء
r و لاتقل لهما افّ
r و لاتنهرهما
r و قل لهما قولاً كريماً
r و اخفض لهما. . .
r و قل ربّ ارحمهما. . .
r مرحمت اولياء نسبت به مُواليان خود
r ربكم اعلم بما في نفوسكم
r علم احاطي اولياء
r انتكونوا صالحين
r خلوص و تسليم
r فانه كان للاوّابين غفوراً
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۱ *»
r سرّ بيان وظائف اولياء نسبت به مُواليان
r و آت ذاالقربي حقه . . .
r توضيح ذي القربي
r توضيح مسكين
r توضيح ابن سبيل
r و لاتبذّر تبذيراً
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۲ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد حكمت حقه الهيّه حقيقيه عبارت شد از تمسك به ولايت محمد و آلمحمد صلوات الله عليهم اجمعين و اجمالاً حكمت علميه و عمليه از بواطن آيات شريفه بهطور اجمال بيان شد كه برگشت ميكند به تمسك به ولايت ايشان كه از جمله در اين آيه شريفه اوّل اشاره به حكمت علميه شده و قضي ربّك الاّتعبدوا الاّ ايّاه اشاره به حكمت علميه است و بعد بالوالدين احساناً اشاره به حكمت عمليه است كه در اين مورد خداوند در باطن اين آيه به حكمت عمليه سفارش ميفرمايد به اينكه و لاتقل لهما افّ([۷۳]) به پدر و مادر كه در باطن و تأويل مراد محمد و آل محمد:باشند افّ نگو و در باطن يعني در موقعيكه اين دو نفر ضعيف شدند، يكي از اين دو يا هر دو ايشان ضعيف شدند كه مراد دوران غيبت و ظاهرنكردن امرشان است، در اين موارد تو از غيبت ايشان اظهار تضجّر نكن. نه آن چنان كه چون بعد از غيبت صغري اين روحيه در شيعه پيدا شد گفتند حالا كه امام غائب شد و حجت حق ظاهراً از تربيت دست برداشت ما ديگر مرجع نداريم پس خود ما مرجع خود هستيم و خود ما بايد به مدارك رجوع كنيم و تحقيق و تفحص كنيم و حق را در هر امري به دست بياوريم يا حكم الله را در هر امري به دست بياوريم اين امر به خود ما واگذار شده است، اين همان تضجري
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۳ *»
است كه در برابر ضعف اين بزرگواران اظهار ميدارند چنانكه حضرت سجاد۷ در دعاي صحيفه در مورد پدر و مادر تعبيري دارند كه در باطنش باز مربوط به همين امر است. عرض ميكند و اجعلني اهابهما هيبة السلطان العسوف([۷۴]) خدايا قراربده مرا كه بترسم از پدر و مادرم به مانند ترسيدن از صاحب سلطنت داراي شدت و غضب، من از پدر و مادر بترسم اينطور ترسيدن. البته به حسب ظاهر انسان بايد در برابر پدر و مادر جسماني همينطور باشد كه آنها را چنان احترام بگذارد كه گويا سلطان عسوف هستند و در باطن مراد همين موردي است كه مورد بحث است كه اگر پدر و مادر ايماني و عقلاني محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين در اثر تقيه و البته رعايت نظام بشري، امر خود را اظهار نفرمودند و به مقهوريت و مظلوميت امر را جاري ساختند، تو اظهار تضجّر و كسالت در مقابل ايشان مكن و اينكه امر ايشان ظاهر نشده تو را منع نكند از رجوع به ايشان و مرجع دانستن ايشان.
و خيلي امر عجيب است كه اصلاً تصريح ميكنند كه در زمان غيبت كبري ديگر امر به اينطور ميشود كه ديگر امام۷ مرجعيت ديني ندارد ديگر او آمر و ناهي نيست و امر و نهي مال مرجع ديني است. بقية الله صلوات الله عليه خيلي مظلومند. اين تعبيرات را اين ملاّها دارند به خصوص ميگويند مقام امامت را تا زمان حضرت عسكري۷ خود امام حامل آن بودند امام بعينه خودش در جامعه شيعه بسرميبرد امامت عينيت داشت اما از زمان غيبت بهخصوص از زمان غيبت كبري امام در جامعه شيعه عينيت ندارد؛ يعني وجودش در ميان نيست، مرجعيت بايد به عهده علما و فقها باشد. مقام امامت در عينيت داشتن در جامعه شيعه برگشت ميكند به علما كه حامل اين مقامند مرجعيت به ايشان برگشت ميكند و امام در نزد اينها از مرجعيت داشتن و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۴ *»
عينيت داشتن در جامعه معزول ميشود. و لاتقل لهما افّ اشاره به اين است كه اينطور تصورات درباره امامت نداشته باش! منع نكند تو را اين ظاهرنبودن امر ايشان از رجوع به ايشان و اخذ از ايشان؛ بلكه مثل زمان ظهورشان بايد خودت را نزد ايشان ببيني و از خود ايشان اخذ بكني هرچه اخذ ميكني. حالا تو امام را نميبيني نبيني! چون در حديث فرمودند انّ لنا مع كلّ ولي اذناً سامعة([۷۵]) وقتي اينطور باشد پس چطور تو ميتواني اظهار تضجر بكني و بگويي نه ديگر من از اين امر خسته شدهام كه صداي من به ايشان نرسد يا اينكه صداي ايشان را من نشنوم يا حرف ايشان را نشنوم نظر ايشان را نفهمم امر و نهي ايشان را ندانم، اينطورها نباشد.
و لاتنهرهما باطنش در مورد حكمت عمليه اين است كه به واسطه كثرت معاصي و سيئات خود و به واسطه مرتكب شدن اعمال قبيحه و خطيئات خود اين بزرگواران را از خود ناراحت نكني و لاتنهرهما اينها را از خودت نراني به اين معنا كه ناراحتشان نكني به جهت اينكه طبق روايات اعمال همه ما در هر روز و بلكه در هر ساعت و بلكه در هر دقيقه و بلكه در هر ثانيه و بلكه در هر ثالثه و رابعه و خامسه و سادسه و همينطور تا جايي كه ميشود گفت اعمال ما بر اين بزرگواران عرضه ميشود. اصلاً لحظه چيست؟ آن چيست؟ اين تعبيرها همه عاجزند از بيان احاطه اين بزرگواران بر اعمال ما. خلاصه اعمال ما بر محمد و آل محمد عرضه ميشود كه پدر و مادر عقلاني هستند آنوقت اگر آن بزرگواران در اعمال ما بيابند قبايحي را معاصيي، سيئاتي را محزون ميشوند و همين محزون كردنشان راندن ايشان است از خودمان. و لاتنهرهما
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۵ *»
فرمود اين دو را از خود نران اذيتشان نكن به اينكه ايشان را از خودت براني و وقتيكه ما مرتكب قبايح ميشويم و اين اعمال ما را مشاهده ميفرمايند از ماها اذيت ميشوند. اما اگر در اعمال ما طاعات و حسنات مشاهده بفرمايند مسرور ميشوند ديگر از ما به واسطه اعمال ما رانده نميشوند.
و قل لهما قولاً كريماً([۷۶]) ميفرمايد به آن دو سخني بگو همراه احترام، احترامآميز با آنها سخن بگو؛ يعني در جميع معاملاتت با پدر و مادر عقلانيت محمد و آلمحمد: طوري رفتاركن كه احترامآميز باشد. و وقتيكه انسان بخواهد در عمل نسبت به طرف خودش رفتار احترامآميز داشته باشد، خواه و ناخواه بايد مثل عبد با او رفتار كند؛ يعني نسبت به او عبد باشد و او را مولاي خود فرض كند تا جميع اعمالش با احترام همراه باشد اگر ميخواهد چيزي به او بدهد به احترام بدهد چيزي از او ميخواهد بگيرد به احترام بگيرد ملاقات با او ميخواهد بكند به احترام ملاقات كند جدا ميشود از او به احترام جدا بشود، اينها نيست مگر شكل اعمال يك عبد نسبت به مولي كه جميع اعمال يك عبد نسبت به مولي احترامآميز است مشخص است كه اين عبد است. حالا ميفرمايد و قل لهما قولاً كريماً مراد اين است كه معامله با محمد و آل محمد:بايد طوري باشد كه تو عبد ذليل باشي در برابر مولاي جليل كريم و همچنين در نزد ولي و صاحب نعمت وفي كه صاحب وفا است و امري از امور تو را فروگذار نكرده و به جميع حوائج تو رسيدگي كرده با يكچنين مولاي كريم و يكچنين ولي وفيّي تو بايد چهطور رفتار كني؟ آنطور رفتاركن.
بعد خداوند ميفرمايد و اخفض لهما جناح الذلّ من الرحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّياني صغيرا([۷۷]) در برابر آنها بالهاي ذلت خود را فرو بياور؛ يعني بايد حركات و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۶ *»
سكناتت همراه با ذلت باشد و اين ذلت از محبت سرچشمه بگيرد نه ذلتي باشد كه ممكن است توأم با بغض و غضب باشد كه از ناچاري باشد، نه بلكه اين ذلت در برابر ايشان از رحمت و محبت و الفت باشد به اين معنا كه پيمودن طريق اين بزرگواران پيمودن راههاي خداوند است و در برابر ايشان و در طاعت ايشان ذليل بودن، ذليل بودن در برابر خداوند است. به اينطور است كه خودت را مثل عبد در برابر اوامر و نواهي ايشان ذليل قرار بدهي و اين هم باز از محبت سرچشمه بگيرد. پس طريق معرفت و طاعت ايشان را طوري سلوككن كه از محبت سرچشمه بگيرد و در جميع امور به سوي ايشان انقطاع پيداكرده باشي و فقط در طاعت ايشان بسرببري در همه شدائد به ايشان پناه ببري و براي خود ملجائي غير ايشان اخذ نكني، براي حزن ايشان محزون شوي و براي فرح ايشان شادمان باشي در جميع حالات نسبت به ايشان از خداوند طلب رحمت كني.
و قل ربّ ارحمهما كما ربّياني صغيراً طلب رحمت و ذكر صلوات بر محمد و آلمحمد:در تمام حالات داشته باشي و براي ايشان از خداوند مقام وسيله و فضيلت را تمنا كني براي ايشان دعا كني چرا؟ چون خداوند به بركت ايشان بر تو انعام فرموده و ايشان تو را در حال كوچكي پرورانيدهاند كما ربّياني صغيراً خدايا همانطور كه ايشان اين حق را بر گردن من دارند كه مرا از كوچكي پرورانيدهاند و پرورش دادهاند، تو هم بر ايشان ترحم بفرما و رحمتت را نازل بفرما كه اين تربيتكردن ايشان از كوچكي هم در تكوين ما است و هم در تشريع ما است هم در تكوين ما را از كوچكي به بزرگي رسانيدهاند هم در تشريع، هم در ظاهرمان هم در باطنمان هم در سرّمان هم در علانيهمان هم در اول كارمان هم در آخر كارمان اين بزرگواران ما را پرورش دادهاند و ميدهند.
البته ما در هر مرحله بالنسبه به مرحله قبل بزرگ شدهايم اما بالنسبه به مرحله بعد هنوز كوچكيم و ما را دارند ميپرورانند. در هرآن چه در تكوين و چه در تشريع در هرآن
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۷ *»
در هر مرحلهاي كه هستيم بالنسبه به مرحله بعد، باز بچه هستيم و صغيريم و احتياج به پرورش اين بزرگواران داريم. در هر صورت كار تربيت ايشان مداوم و مستمر است از اين جهت خضوع و خشوع ما و دعاي ما هم براي ايشان بايد مداوم و مستمر باشد كما ربّياني صغيراً چون پرورش ايشان ادامه دارد و مستمر است دعاي ما هم همينطور بايد ادامه داشته باشد و ذلتمان مستمر باشد. چون در هر روزِ جهلمان و در هر روزِ فقرمان، هرآنِ فقرمان، ما صغيريم اگرچه وقتيكه اين فقر برطرف شد بزرگيم و غني هستيم ولي بالنسبه غني هستيم باز بالنسبه بمراحل بعد فقير و صغير هستيم. پس مرتب اين جهل و فقر و فلاكت تكويني و تشريعي براي ما موجود است و مرتب تربيت و ابلاغ و تعليم اين بزرگواران و غنيساختن ايشان ما را در هر آن موجود است گرچه همان جهل دوم، عين همان علم اول است كه به ما عنايت فرمودهاند و مرحمت كردهاند.
در هر صورت ما در همين علمي كه هستيم يا قدرتي كه هستيم يا كِبَر و بزرگي كه هستيم همينجا ما بايد احساس فقر داشته باشيم و همين را عين فقر بدانيم و عين صغارت و صغيربودن بدانيم به همان تعبيري كه از رسول خدا۹ رسيده كه الفقر فخري و به افتخر([۷۸]) يكچنين فقري افتخار است و يكچنين صغيربودني افتخار است. پس ما هميشه صغيريم در عين حالي كه كبيريم، در هر حال كبيريم در عين حالي كه صغيريم، در هر حالي عالميم در عين حالي كه جاهليم، در هر حال جاهليم در عين حالي كه عالميم اينها معلوم است و اين بزرگواران به طور لانهايه ما را از صِغَر به كِبَر ميرسانند از فقر به غني ميرسانند از جهل به علم ميرسانند، علمي كه عين همان جهل قبلي است و كبري كه همان صغر قبلي است بالاخره يكي است از جهت افاضه ايشان دائماً مستمر است، و ما هم بايد خود را در همان حال صغارت و فقر و جهالت ببينيم.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۸ *»
تا به اينجا خطاب به بنده است در پيمودن حكمت عمليه بعد از تحصيل حكمت علميه و قضي ربّك الاّتعبدوا الاّ ايّاه كه حكمت علميه بود و بالوالدين احساناً تا به كما ربّياني صغيراً بيان حكمت عمليه بود. از اينجا خداوند روي سخن را از بيان وظائف مُوالي، و متمسك به ولايت محمد و آل محمد:و متظاهر به ولايت ايشان، برميگرداند و براي اطمينان خاطرش ميفرمايد ربّكم اعلم بما في نفوسكم ان تكونوا صالحين فانّه كان للاوّابين غفوراً.
ربّكم مراد در باطن ولي است يعني مربي وجود شما و كيان شما و مقوم حالات و صفات شما كه ولي است و آن كسي است كه هم وجود شما و هم صفات وجودي و هم كيان شرعي شما و هم صفات شرعي شما همه به وجود مبارك او بستگي دارد و همه به او بسته است و به تربيت او برپا است، هو اعلم بما في نفوسكم او نسبت به آنچه در نفسها و دلهاي شما است اعلم است كه آيا شما حسن سريره داريد حسن نيت داريد يا نعوذباللّه خبث سريره و خبث باطن داريد و همچنين او بهتر ميداند كه عمل ميكنيد به آنچه خدا شما را دستور داده نسبت به ايشان؛ يعني چه در حكمت علميه و چه در حكمت عمليه شما درست رفتار داريد و تحصيل كردهايد يا نه؟
اين حديث از حضرت صادق۷ است كه مفضل از حضرت سؤال ميكند: «كيف كنتم حيث كنتم في الاظلة»؟ آن موقعيكه شما در عالم اشباح بوديد چطور بوديد؟ فقال يا مفضل! كنّا عند ربنا ليس عنده احد غيرنا في ظلّة خضراء نسبّحه و نقدّسه و نهلّله و نمجّده و ما من ملك مقرّب و لا ذيروح غيرنا حتي بدا له في خلق الاشياء فخلق ما شاء كيف شاء من الملائكة و غيرهم ثمّ انهي علم ذلك الينا([۷۹]) ما قبل از خلق بوديم و بعد همه را خداوند آفريد بعد هم علم آنها را به ما منتهي ساخت؛ يعني به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۰۹ *»
دست ما داد ما عالم به همه خلقيم قبل از خلق و بعد از آنكه خلق آفريده شدند، خدا علم خلق را به ما منتهي ساخت؛ يعني در نزد ما قرارداد كه ميفرمايد ربّكم اعلم بما في نفوسكم ان تكونوا صالحين فانّه كان للاوّابين غفوراً اين وصف محمد و آل محمد:است در باطن آيه شريفه. پس ان تكونوا صالحين به اين معنا است كه اگر شما در تمسك به ولايت ايشان خالص باشيد و در امر و نهي ايشان مسلِّم باشيد؛ يعني مقام «آمر و ناهي» بودن را به ايشان تفويض كرده باشيد و خودتان را در مقابل ايشان عبد ذليل قرار بدهيد و به سرّ ايشان و علانيه ايشان مؤمن باشيد، خدا اين دستور را داده و فرموده كه بايد در برابر ايشان تسليم باشيد و در دل در مقابل ولايت ايشان در ظاهر و باطن حرجي نداشته باشيد به تصريح اين آيه شريفه كه از شرايط ايمان قرارداده شده است فلا و ربّك لايؤمنون حتي يحكّموك فيما شجر بينهم ثمّ لايجدوا في انفسهم حرجاً ممّا قضيت و يسلّموا تسليماً([۸۰]) كه در روايات بيان شده فيما قضيت في علي۷([۸۱]) هر چه تو درباره ولايت علي بگويي اينها در دل تسليمند و هيچگونه نارضايتي پيدا نميكنند.
ربّكم اعلم بما في نفوسكم اين بزرگواران اينطور هستند كه از سريرههاي شما باخبرند كه آيا حسن سريره داريد يا خبث سريره، اگر شما صالح باشيد؛ يعني اگر شما واقعاً تسليم باشيد و مؤمن به مقامات اين بزرگواران باشيد آنوقت فانّه كان للاوّابين غفوراً اين ولي شما اين مربي شما اين كسي كه تربيت شما را به عهده گرفته اين نسبت به اوّابين غفور است؛ يعني نسبت به كساني كه رجوع به اين مقام دارند و كساني كه انابه به سوي اين مقام دارند، به همان معنايي كه در مورد رجوع بحث شد، البته اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۰ *»
بزرگواران للاوّابين غفورند به اين معنا كه آنچه از شما كمبود است اين بزرگواران جبران ميفرمايند آنچه براي شما سخت است در سير و سلوك الي اللّه اين بزرگواران آسان ميفرمايند. در آن حديثي كه نقل شده از امام صادق۷ كه فرمودند انّا واللّه لاندخلكم الاّ في ما يسعكم([۸۲]) هرچه كه صلاح شما در آن باشد شما را به آن دستور ميدهيم و وارد آن ميسازيم. همينطور امام صادق۷ فرمودند راعيكم الذي استرعاه اللّه خلقه و هو اعرف بمصلحة غنمه في فساد امرها فان شاء فرّق بينها لتسلم ثمّ يجمع بينها ليأمن من فسادها([۸۳]) چون امر خلق به عهده راعي شما گذارده شده و راعي شما به مصالح غنم خود اعلم است اگر بخواهد و مصلحت را در تفرقه غنم بداند آنها را متفرق ميسازد و اگر مصلحت را در اجتماع آنها ببيند آنها را مجتمع ميسازد كه از دست دشمن سالم بمانند. خلاصه انّه كان للاوّابين غفوراً اين غفوراً اشاره به نوع تصرف امام است در حالات اين اوّابين، كساني كه به حقيقت به اين بزرگواران رجوع كنند.
تا به اينجا بيان حكمت علميه و عمليه تمام شد در وظايف اولياء: كه در اين نظام الهي براي ايشان قرار داده شده، و خداوند ايشان را به علم احاطي بر جميع رعيتشان توصيف فرمود و بعد هم مقام جبران كسرها و آمرزش گناهان و ترقيدادن به سوي كمالات و وظايف بندگان را كه تمسك به آل محمد:و ولايت ايشان باشد را بيان فرمود و تا به اينجا خاتمه پيدا ميكند. بعد از اينكه خداوند اين حكمت علميه و عمليه را در باطن اين آيه بيان فرمود و توصيف فرمود به قضي ربّك كه حكمت علميه بود و همچنين به و بالوالدين احساناً كه حكمت عملي، و انعطاف اين بزرگواران را در برابر اين خلوص و انابه و رجوع، حالا خداوند توجه ميفرمايد به محمد و آل محمد: و بيان ميكند وظايف ايشان را و آنچه نسبت به رعيتشان بر عهده ايشان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۱ *»
گذارده است. و اين را كه ميفرمايد نه براي اين است كه براي آن بزرگواران خطاب تازهاي باشد نه بلكه براي تفهيم به ما است و براي اينكه ما مطمئن شويم و دلهاي ما استقرار پيداكند و عقول ما معرفت پيداكند بر اينكه اين بزرگواران كه ملجأ و مرجع ما هستند كساني هستند كه خداوند اين امر را به عهدهشان گذارده و تخلف از اين قرار الهي ندارند و در نتيجه در بأساء و ضراء، در مشكلات، در مصائب و محن صابر باشيم و نگوييم اين بزرگواران دست از وظيفه خود برداشتهاند و ما را بخودمان واگذاردهاند، اينطور نباشد.
پس بعد از اين آيه توجه ميفرمايد به رسول خدا و ائمه هدي:و ميفرمايد و آت ذا القربي حقّه و ابن السبيل و لاتبذّر تبذيراً([۸۴]) كه باطن اين آيه اين است كه به ولي و صاحب ولايت امر ميفرمايد كه عطا بفرمايد به هر صاحب حقي حق او را و آنچه استحقاق آن را دارد از امدادات وجوديه و امدادات شرعيه و افاضات در هريك از مراتبشان براي هريك از موجوداتي كه در اين تمسك و در اين ولايت بسرميبرند به حسب مقاماتي كه دارند مخصوصاً انساني كه در سير و سلوكش متمسك به ولايت ايشان شده، روي اين جهت بالنسبه به ساير موجودات صاحب شرافت و صاحب كرامت است و مخصوصاً اهل تشيع، خطاب شده كه و آت ذا القربي حقّه بعضي از ايشان صاحب قرابتند به عنوان صاحب قرابت شمرده شدهاند. و اين ذويالقربي در اينجا از نظر باطن مراد اخصّ خواصّ از شيعه است كه ايشان كساني هستند كه پدر و مادر عقلاني خود را كه محمد و آل محمد:باشند به مقامات نورانيت شناختهاند و به علاوه اين معرفت، مطابق اين معرفت عمل كردهاند و در مراتب خود مؤمنند ايشان در مقام ايقان واقفند و اهل اطمينانند.
ايشان باطن باطن قرآن را شناختهاند و ايشان كساني هستند كه در وصفشان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۲ *»
فرمودهاند سلمان منّا اهل البيت([۸۵]) و يا فرمودند سلمان من العلماء([۸۶]) يا فرمودند سلمان محدّث كما انّ عليّاً محدّث([۸۷]) رسول خدا فرمود هم به نقل شيعه و هم سني كه امرت بحبّ اربعة به محبت چهار نفر من مأمور شدهام علي و سلمان و ابيذر و مقداد مأمور شدهام به اينها محبت بورزم.([۸۸]) در بعضي احاديث دارد كه چهار نفر را ذكر ميفرمايند ابوذر و سلمان و مقداد و عمار بعد ميفرمايند و علي اميرهم([۸۹]) علي صلوات الله عليه امير ايشان است كه جزو آن چهار نفر شمرده نميشوند حضرت به عنوان امير و سيّد شمرده ميشوند در وصف ايشان اينطور گفته شده كه ايشان ذويالقربي هستند؛ يعني همان سلمان منّا اهل البيت «ذويالقربي» يك تعبير است، اين تعبير قرآني است كه باطنش همان سلمان منّا اهل البيت ميشود. پس اخصّ خواصّ شيعه به ذويالقربي بودن متصفند. حال رسول خدا و ائمه:مأمورند و آت ذا القربي حقّه حق ايشان را به ايشان بايد بدهيد. آنچه مستحق آنند چيست؟ انوار باطنيّه، اسرار الهيّه، حقايق لاهوتيّه كه اينها را امام۷ به دليل حكمت بر ايشان افاضه ميفرمايد كه راجع به سلمان محدّث فرمود حدّثه امامه([۹۰]) امامش او را تحديث ميفرمايد؛ يعني امام
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۳ *»
براي او اقامه ادله حكمت ميفرمايد و او به دليل حكمت به حقايق عالم و اسرار الهيه نائل ميشود. اين آت ذا القربي حقّه اشاره به اين مقام است در اين درجه.
آت ذا القربي حقّه و المسكين و ابن السبيل مساكين در اينجا معلوم است اهل مرتبه بعد هستند كه به ظاهر تقريباً مقامشان پائينتر است كه پائينتر از همه مراتب است ولي وسط ذكر شده و المسكين و ابن السبيل مسكين ظاهراً مراد كسي است كه اهل فقر است ولي در باطن عوام از شيعه اراده شده كه در مرحلهاي قرار دارند كه بايد با «مجادله بالتي هي احسن» با ايشان سخن گفته شود و افاضاتي كه بر آنها ميشود همين امور ظاهريه و مقامات ظاهري است كه آنچه را آنها مستحقند همينها است. بعد ميفرمايد و ابن السبيل عطاكن به ابن السبيل حقش را يعني آنچه را كه آنها مستحق آنند و در باطن مراد خواصّ از شيعه هستند اينها ميتوانند به وطن اصلي خود برسند چون «ابن السبيل» آن كسي است كه در بين راه مانده و نفقه او تمام شده و به وطن ميخواهد برسد پس بايد به او عطاكرد به مقداري كه او را به وطن برساند. حالا در باطن هم ميفرمايد عطاكن به ابن السبيل حقش را يعني آن مقداري كه او بتواند به وطن واقعي و اصلي خود برسد. البته اينها صاحبان مقام «موعظه حسنه» هستند كه بايد به آنها در اين زمينه افاضات بشود به انوار عقلاني يقيني به بركت ادله موعظه حسنه.
بعد ميفرمايد و لاتبذّر تبذيراً زياده از اندازه حق نداريد به ايشان اعطاء كنيد و بپردازيد كه تبذير است، در باطن اشاره دارد به اينكه ولي مقامش اين است كه تا استحقاق فراهم نشود در هر مرتبهاي از مراتب چه مرتبه ذوي القربي كه كاملان از شيعه هستند و چه در مرتبه مساكين كه عبارتند از عوامّ از شيعه؛ يعني عموم شيعه. عموم كه گفته ميشود آنهايي هستند كه چه عالم و چه جاهلشان در حدي هستند كه استحقاق بيشتر از مقام مجادله و رتبه مجادله را ندارند و به «ظاهر» اصابه ميكنند، همچنين آن كساني كه در رتبه ابن السبيل هستند و صاحبان مقام موعظه حسنه و عقول هستند، ولي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۴ *»
همه اينها را به اندازه اعطاء ميكند؛ يعني تا زمينه در خود ايشان فراهم نشود و استحقاق نسبي پيدا نكنند اعطاء رخنميدهد و لاتبذّر تبذيراً اشاره به اين است كه بيش از اندازه حق، افاضه انجام نميشود آنچه خصيصين احتياج به آن دارند همان، آنچه «عوام» محتاج به آنند همان، آنچه مقربين احتياج دارند همان نه بيشتر و نه كمتر.
اين لاتبذّر كه در اينجا به ظاهر نهي است به منظور اين گفته شده كه ما بدانيم و ديگران بدانند نه اينطور باشد كه احتمال تخلفش ميرفته و يا ولي اين كار را ميكرده يا ميشده بكند بعد نهي شده است، نه اينطور نيست براي ظاهر ساختن براي خلق است كه خلق به اين امور معرفت پيداكنند و عبوديت ظاهر شود و گرنه آن بزرگواران چون در مقام باطن خطاب به آنها است اجلّ از اين هستند كه نهيي به آنها تعلق بگيرد و احتمال تخلفي در آنها برود تا نهي شوند اينطور نيست، براي تعليم مؤمنان است كه بدانند مراتب ظهورات حق اينطوري است كه همه اين امور خلاصه به وسيله ولي انجام ميشود و به دست او جريان مييابد و مؤمن صادق بداند و تصديق هم بكند و به بركت اين تصديق باز درجاتي بر درجات او اضافه بشود.
تا به اينجا روي سخن با مؤمنان بود و با پدر و مادر ايماني آنها محمد و آلمحمد:و وظايف آن بزرگواران نسبت به اين رعيت و سالكان مسلك ايشان و متمسكان به ولايت ايشان و مستفيضان از باب فيض و رحمت ايشان. بعد روي سخن برميگردد به بحث ديگري كه انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين كه باطنش مربوط ميشود به رؤساي كفر و ضلالت كه انشاءالله بحثش بعد ميآيد.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۵ *»
درس ۱۲۳
(سه شنبه / ۱ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)
r وظائف نسبت به والدين نفس امّاره بالسّوء
r دوران تقيه و تكليف حجتهاي الهي
r تكليف حجت۷ در دوران غيبت
r بيان چند احتمال درباره «و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك…»
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۶ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
در حكمت عمليه وظائف ما نسبت به پدر و مادر عقلاني در باطن اين آيه شريفه مشخص شد كه تمسك به ولايت محمد و آل محمد:است و نوعش ذكر شد. همچنين وظائفي كه خدا بر عهده پدر و مادر عقلاني در باره متمسكين به ايشان قرار داده است، بعد روي سخن به مبادي معاصي و انكار و كفر است و بيان اينكه تمام آنچه به شيطان نسبت دارد مخالف با تمسك به ولايت ايشان است. ميفرمايد انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربّه كفوراً([۹۱]) مبذّرين اخوان شياطيناند، مراد از مبذّرين؛ يعني كسانيكه اسراف ميكنند، به حسب لغت و به حسب ظاهر يعني اسراف كنندگان و مراد كساني هستند كه بهطوري در رفتار و در سلوك با ولايت و تمسك به ولايت مخالفت داشته باشند و از حكم خداوندي تجاوز كنند و رسول اللّه۹را مخالفت كنند و بهطوري غير معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين را بر معصومين مقدم دارند و آنچه را كه شياطين القا ميكنند در ملك معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين، متابعت كنند و حال آنكه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين بر همان فطرت اوليّه موجودند و آن بزرگواران تخلفي ندارند، تمام تخلفات از ناحيه شياطين است كه القا ميكنند كه به باطن اين آيات بايد توجه كرد و اتّبعوا ما تتلوا الشياطين علي ملك سليمان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۷ *»
و ما كفر سليمان ولكنّ الشياطين كفروا يعلّمون الناس السحر([۹۲]) باطن اين آيه در اين مورد است كه خداوند كساني را مذمت ميفرمايد؛ يعني در باطن اين آيه كساني را از تمسك به ولايت خارج ميداند كه متابعت كنند آنچه را كه شياطين در ملك سليمان ولايت محمّد و آل محمّد: تلاوت ميكنند و حال آنكه و ما كفر سليمان خود اين رئيس مقام ولايت كه محمّد: باشد و همچنين ائمه هدي:، اينها كفر نورزيدهاند ولكنّ الشياطين كفروا يعلّمون الناس السحر الي آخر، مراد از شياطين كساني ميشوند كه رؤسا و مبادي سلسلههاي ظلماني جهنمي را تشكيل ميدهند كه اين سلسلهها به تعبيري سبعون ذراع به ذراع ابليساند كه در آيه ديگر به آن تصريح شده آنجا كه فرمود انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين كه دومي ملعون مراد است كه اولي ملعون ميگفت: «انّ لي شيطاناً يعتريني» براي من شيطاني است كه گاهي بر من عارض ميشود.
آنوقت خداوند از اتّباع ايشان قولاً و عملاً، اعتقاداً، ميلاً، ارادةً نهي فرمود، از هر جهت در جميع مراتب از اتباع ايشان نهي فرموده و آن را مخالف و منافي دانسته با حقيقت تمسك به ولايت اين بزرگواران:چه «اوامر» كه تا به حال خوانديم و چه «نواهي» كه در مورد سلوك و سير الي اللّه در حكمت علميه و حكمت عمليه بيان شده است. اينها همه به حسب كينونات اوليّه بود: چه ظاهريه چه باطنيه، چه لُبّيه چه قشريه، اينها مباحثي بود مربوط به اين دو حكمت در مورد تمسك و سير الي اللّه. اما از طرفي ما در كياني بهسرميبريم كه اين كيان خالص از ظلمات نيست، اميرالمؤمنين۷فرمودند و لو خلص الحقّ لميخف علي ذي حجي اگر حق خالص بود بر صاحب عقل مخفي نميماند ولكنّه يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمتزجان [۹۳]
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۸ *»
اينجا است كه هلاكت پيش ميآيد و موجبات هلاكت و موجبات نجات در اينجا از اسرار اين كيان است و از امور مربوط به اين كيان مخلوط از ظلمت و نور است. هركس هلاك يابد البته هلك عن بينّة([۹۴]) و هركس هم نجات بيابد باز نجاتش هم عن بينّة است گرچه «سبقت له من اللّه الحسني» عنايت شامل حالش شده است. در اين كياني كه مخلوط از ظلمت و نور است واجب و لازم شده تقديم و مقدم داشتن و قاهربودن و غالب بودن ظلمت، براي اينكه ظلمت زوالپذير است و خواه و ناخواه از بين خواهد رفت ولي حق ثابت و مستمر خواهد بود. از اين جهت خداوند فرمود تلك الدارُ الآخرة نجعلُها للّذين لايريدون علوّاً في الارض و لا فساداً و العاقبة للمتّقين.([۹۵])
حكم خداوندي در اين عالم بر صفات مكلفين و اقتضائاتي است كه در خود مكلفين جريان مييابد: چه در مقام تكوين چه در مقام تشريع. و حكم الهي دائر مدار اختلافات احوال ايشان است كه هرچه اقتضا كند و مختلف شود احكام هم مختلف ميشود. خداوند فرموده انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتّي يغيّروا ما بأنفسهم([۹۶]) وقتيكه اختلاف نور و ظلمت باشد و ظهور و غلبه با ظلمت باشد و نور مخفي باشد و احكام الهي هم به حسب اقتضاء خلق باشد، در اينجا ميبينيم باطل شايع است چون باطل شايع است اقتضاميكند كه احكام ثانويّه ظاهريّه جاري شود نه احكام اوليّه واقعيّه. روي اين جهت در اين عالم در اين مقام جاي تقيه پيش ميآيد و اين عالم غيبت امام۷ را اقتضاميكند حالا يا غيبت بهطور مطلق هم در ظاهر هم در باطن يعني اجراي احكام نفرمايد مراد از باطن اين باشد به ظاهر هم مسلط نباشد خودش هم غايب باشد، يا نه، ظاهر است اما نميتواند حكم را اظهاركند و انفاذ حكم و تسلط ظاهري داشته باشد. در هر صورت عالم عالم تقيه و عرصه عرصه تقيه و مقام مقام
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۱۹ *»
احكام ثانويه الهيّه است. باز هم خود اين احكام ثانويه بايد به نظر خود معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين انجام بشود و به مرئي و مسمع نبي و وصي صلوات اللّه عليهما و آلهما به انجام برسد از اين جهت از اين بزرگواران در اين مقام براي متمسكين به ولايتشان دستوراتي صادر ميشود.
از اين قسمتِ آيه خطاب به ايشان است در اين عالمي كه تقيه جاري است و اِمّا تعرضنّ عنهم ابتغاء رحمة من ربّك ترجوها فقل لهم قولاً ميسوراً([۹۷]) در اينجا خطاب به معصومين:است. درست است ظاهراً خطاب به رسول خدا۹است اما خطاب به همه ايشان است همه كه صاحبان ولايتند اين خطاب به آنها شده و اين از احكام ظاهريّه است از احكام ثانويّه است و در اين عالمي است كه كيان ظلماني غالب و كيان نوراني مغلوب است و امّا تعرضنّ عنهم ابتغاء رحمة من ربّك ترجوها فقل لهم قولاً ميسوراً يعني موقعيكه شما از اين متمسكين به ولايتتان اعراض كرديد، معناي اعراض؛ يعني شما از اجراي احكام الهيّه واقعيّه اوليّه متمكن نشديد، چرا؟ به جهت اينكه كينونت اين خلق مقتضي اجراي آن احكام نيست، چون مشوب به ظلمت و مشوب به باطل است و مخلوط است حالا با اينكه خودت به حسب ظاهر متمكن هستي ولي شرائط و اقتضائات كينونت خلق مقتضي نيست براي اينكه تو به آنها به تمام وجودت متوجه باشي بلكه اقتضا ميكند كه از ايشان اعراض كني و اين اعراض به حسب اقتضاي خود ايشان است. روي اين جهت مدتي رسول اللّه۹در مكّه اعراض فرمودند، به حسب ظاهر هم در زمان خودشان مخفي شدند و بعد هم كه از دنيا رحلت فرمودند باز به حسب ظاهر ولي و وصي صلوات اللّه عليه به حسب ظاهر متصدي امر نشد و آن بزرگوار از اجراي تصرف ظاهري ساكت شد مثل ائمه:و مثل غيبت بقية
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۰ *»
اللّه صلوات اللّه عليه كه الآن اين غيبت حضرت اعراض است و امّا تعرضنّ عنهم آن بزرگوار اعراض فرموده به اين معنا است كه از بين مردم خارج شده خائفاً يترقب و تصرف ظاهري ندارد.
البته اين اعراض و اينكه به حسب ظاهر امر را قبول نفرمودند و تسلط ظاهري را به حسب ظاهر نپذيرفتند و احكام اوليّه را اجرا نفرمودند، به حسب اقتضائات خلقي است همين اقتضائات اينچنيني. و امّا تعرضنّ عنهم اين اعراض احتمال ميرود كه از روي غضب و سخط باشد كه ديگر اعراض نوعاً اينطوري است كه از روي غضب و سخط است و اينكه تكاليف را اعلام نميفرمايند و احكام واقعيّه را اعلام نميفرمايند و احكامي كه به اين احكام ظاهري مشوب نباشد و با شك و شبهه ظاهريه همراه نباشد: چه احكام تكوينيه چه احكام تشريعيه، اين اعراض احتمال داده ميشود كه از روي غضب و سخط باشد از اين جهت خداوند تذكر و تنبيه ميفرمايد كه مؤمنين فكرنكنند و نكند مؤمنين از اين اعراض و از اين غيبتها و متصدينشدن معصومين:در امور ظاهري، دلسرد بشوند آزرده بشوند در اعتقادات سست بشوند اينطور نباشد، از براي تفهيم و تذكر ايشان ميفرمايد و امّا تعرضنّ عنهم ابتغاء رحمة من ربّك ترجوها اين اعراض به واسطه ابتغاء و بهدست آوردن رحمت خداوندي است كه ترجوها شما اي اولياء حق صلوات اللّه عليهم اجمعين! شما اين رحمت را براي خدا ميخواهيد و براي خود اين مؤمنين اميد داريد كه به نفع ايشان است چرا؟ چون در اثر اين اعراض شما و متصدي نشدن شما امور ظاهر را بنيه ايشان باقي است اشخاص ايشان باقي هستند و براي ايشان تزكيه فراهم ميشود و آهسته آهسته براي ايشان اهليت و قابليت پيدا ميشود كه آن احكام اوليّه ظاهر شود و آن تكاليف واقعيه بر ايشان جاري شود.
در هر صورت در اين موقعيكه تو از ايشان اعراض ميكني به قصد بهدست
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۱ *»
آوردن رحمت خداوندي كه آن رحمت را براي ايشان اميد ميبريد كه همان آماده شدن قابليت و صفاي سريره مؤمنين و ترقي ايشان در اين دوران است، فقل لهم قولاً ميسوراً در باطن اشاره به اين است كه نظر مبارك خودتان را از ايشان قطع نكنيد بلكه ايشان را در اين سير و سلوكتان الي اللّه در راه يسر و آساني جاري سازيد و ايشان را به آن حكم اول نداريد كه در حكم اول اينها طاقت ندارند و نميتوانند كه سير و سلوك خود را بر مبناي آن حكم اول قرار دهند و بر مبناي كيان نوري باشند، نه! چون بر آن قادر نيستند فقل لهم قولاً ميسوراً با آنها بهطور يسر و قول ميسور سخن بگو. «ميسور» به اين معنا كه آني كه در توان آنها است آني كه براي آنها ميسر است، آنها را آسان وادار بفرماييد بر آنچه كه سالم بمانند و بهطوري كه از شر منافقين از شر كفار از شر ملحدين سالم بمانند و در عين حال به مقصد هم برسند و سلوك كرده باشند و در سير و سلوك هم باشند. از اين جهت امام۷ فرمودند انّا واللّه لاندخلكم الاّ في ما يسعكم([۹۸]) ما شما را داخل نميكنيم مگر در آنچه كه در وسع شما است و به خير شما تمام ميشود. اينطور است كه و لو كشف الغطاء لما اخترتم الاّ الواقع([۹۹]) اگر پرده برداشته بشود شما انتخاب نميكنيد؛ يعني خودتان اسرار باطن را ببينيد و مشاهده كنيد و نظام حكيمانه الهيه را خودتان ببينيد، انتخاب نخواهيد كرد مگر هميني كه الآن هست و همينطور كه الآن هست.
من يادم هست يكوقتي خيلي سن من نسبتاً به حسب سن و سال كم بود الآن هم به حسب عقل كودك هستم زمان اعدام سران فدائيان اسلام، «نواب صفوي» و چند نفر ديگر بود خيلي ما متأثر بوديم دلم ميسوخت عكسهاي چند تا سيد را هم انداختند خيلي غصهمان شد. يك معلم هم داشتيم كه براي ما «صمديّه» درس ميداد هنوز اول
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۲ *»
صمديه بود يا «عوامل»؟ بالاخره «جامع المقدمات» بود كه پيشش ميخوانديم يك شب با او ميآمديم و او شروع كرد به سؤالكردن از ما، خيلي متأثر بوديم يكدفعه گفت:اگر شما خدا بوديد با اين دولت چهكار ميكرديد؟ نوّاب صفوي و دوستانش را كه شاه كشته اگر خدا ميبوديد با اينها چه ميكرديد؟ هركسي چيزي ميگفت. من فكري كردم و گفتم همينطور كه الآن هست همينطور ميكردم. چهكار ميكردم؟ همين مهلتدادن و اين اوضاع. با اين كه نسبتاً عقلي نداشتم مثل الآن ولي اينطور من جواب دادم كه نه ميكشتم نه ميزدم بلكه مثل الآن همينطور كه هست الآن در دست خدا است و من هم اگر خدا ميشدم نعوذ باللّه همين كار را ميكردم مثل الآن. اين واقعاً يك مطلبي بوده كه بدون توجه و شعور به ذهن ما خورد ولي حالا اين فرمايش هم همينطور است لو كشف الغطاء لما اخترتم الاّ الواقع اگر پرده هم بركنار برود و شما نظام را ببينيد و اينقدر تسلط پيدا كنيد كه امور را ببينيد ميبينيد هميني كه الآن هست و واقعشده همينطور بايد باشد اختيار نميكرديد مگر هميني كه الآن واقع شده است.
پس خداوند متعال در اين آيه شريفه به رسول اللّه۹وصيت ميفرمايد و امّا تعرضنّ عنهم ابتغاء رحمة من ربّك ترجوها فقل لهم قولاً ميسوراً اين يك فرمايشي و يك وصيتي است كه به رسول خدا۹فرموده كه اين بزرگوار در دوران تقيه و در دوران اعراض از مؤمنين به حسب ظاهر از ايشان قطع نظر نفرمايد و به ايشان توجه داشته باشد و رعايت حالشان را بكند و به تدريج و با قول ميسور ايشان را سلوك الي اللّه دهد و به كمال لايق خود برساند. البته وقتيكه خداوند چنين وصيت ميفرمايد آن بزرگوار هم به ائمه طاهرين:همين وصيت را خواهد فرمود و ائمه طاهرين:هم رعايت اين وصيت را خواهند كرد از اين جهت كساني كه در غيبت بهسرميبرند اينها نبايد حالت سردي و حالت افسردگي داشته باشند و گمان كنند كه اعراض امام۷معناش اين است كه به ما نپردازد، در كار تربيت ما نعوذ باللّه سهلانگاري داشته باشد ما را
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۳ *»
مهمل گذارد، نه اينطور نباشد بلكه بداند كه آن به آن و لحظه به لحظه در تربيت آن بزرگوار است اما تربيت بهطور قولاً ميسوراً است بهطوري است كه در يسر ما است انتظار نداشته باشد حالا كه ديگر مختصري به آن بزرگوار رو آورده يك مختصري دعا كرده يك مختصري اشك ريخته يك مختصري مثلاً ناله كرده يا يك روزي دو روزي به ياد آن بزرگوار گذرانده يا دعا برايش خوانده يا نماز برايش خوانده اينطور توقع داشته باشد كه ديگر حالا آن بزرگوار يكدفعه دست اين را بگيرند و به عرش برسانندش، درها براي او باز بشود و مكاشفات براي او انجام بشود، به هرچه بگويد بشو بشود و هرچه خواسته دارد انجام بشود، نه اين حرفها نيست قول ميسور است برنامه با يسر است آنطوري كه در طاقت ما است يكقدري به ما تفضل شود چهبسا بيطاقت بشويم اصلاً نميتوانيم خيلي از امور را متحمل بشويم: زود نفرين كنيم زود دعا كنيم زود چه كنيم! بچهمان مريض شده حالا ديگر يك حمدي بخوانيم توقع داشته باشيم شفاء كامل پيدا بكند! اينها خيالات خام است.
ما بايد بدانيم كه در دوران غيبت وظيفه آن بزرگواران درباره ما قول ميسور است فقل لهم قولاً ميسوراً و اين قول ميسور همان سلوك به يسر است نه به عسر نه به عنف نه جهشوار، قول ميسور است و آن بزرگواران به آنطوري كه در يسر ما است و در طاقت ما است ما را صعود ميدهند. پس مؤمني كه به ولايت ايشان اقرار دارد و به اين بزرگواران متمسك است تخطي از فرمايشات الهي ندارد، واجب است كه در همه حالات بهسوي ايشان نظر داشته باشد و از ايشان اخذكند. پس اين حديث شريف فانّي قد جعلته عليكم حاكماً([۱۰۰]) اشاره به اين قسمت اخير است كه از اين دو منظور و حكَم، آن شخصي كه ناظر به احاديث ما است و عارف به حلال و حرام ما است و عارف به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۴ *»
احكام ما است شما به حكَم بودن او راضي باشيد كه من هم او را بر شما حاكم قرار دادم، اشاره به همين استفاده كردن ديگران از اين متعلم از آل محمّد:است. البته قرار داده و وظيفه غوث اين است كه به وظيفه خود عمل كند او قطعاً پناه خواهد داد شرطش اين است كه انسان در واقع بهسوي ايشان فراركند و در حصن حصين و محكم ايشان داخلشود و واقعاً به حبل ولايت ايشان متمسك شود. آنوقت متوجه اين نكته باشد كه هرچه كوتاهي و قصور و تقصير است از ناحيه خودش است نه از ناحيه ولي اللّه صلوات اللّه عليه و اين عبارات شريفه را هميشه در خاطر بايد داشت كه انّك لاتحتجب عن خلقك الاّ انتحجبهم الآمال دونك([۱۰۱]) متوجه اين نكته كه باشد هميشه خودش را مقصر خواهد دانست نه امامش را.
از طرفي هم ميدانيم كه باطل نميتواند دوام داشته باشد مگر به حق، از اين جهت اگر بنا باشد دوران دوران باطل باشد بطلان صرف نيست چون اگر بخواهد باطل صرف جريان بيابد خواه و ناخواه كون فاسد خواهد شد و نظام از هم خواهد پاشيد. اين آيه شريفه تصريح به اين مطلب است و لو اتّبع الحقّ اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهنّ([۱۰۲]) اگر بنا باشد حق تابع اهواء ايشان باشد؛ يعني باطل صرف جاري و حاكم باشد آسمانها و زمين و هرچه در آنها است فاسد خواهد شد. البته در اين كياني كه مخلوط به نور و ظلمت است و ظلمت غالب است اگر بخواهد حقّ محض هم جريان بيابد باز همينطور بايد به كلّي كون باطل بشود و نميشود، اصلاً هستي از هم ميپاشد، طاقت ندارند. چون همه اهل باطل اجماع ميكنند بر ابطال حق و افناء حق، و وقتيكه اجماع كردند لازمهاش اين ميشود كه قطب هستي و حق مطلق و حق صرف به تمام وجودش مخفي شود و حال آنكه او در عالم غوث اعظم است و ماده حيات
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۵ *»
زندگي است اگر مثل بقية اللّه صلوات اللّه عليه را بكشند آنوقت ميفرمايند لولا الحجّة لساخت الارض بأهلها([۱۰۳]) آسمانها باطل خواهد شد و از بين خواهدرفت و اصلاً نظام هستي از هم خواهد پاشيد به از بين رفتن قطب هستي و وجود مبارك امام۷٫ يا اينكه امام بهطور جبر و ظلم و غلبه آنها را واداركند بر اينكه از آن حضرت تبعيت كنند بر اهل باطل جبر است و اتباع حق از آنها برنميآيد، از اين جهت لازم شده كه امر اينطور باشد؛ يعني بهطور اجراي احكام ظاهريّه و مخفيشدن احكام واقعيّه و تقريباً بهطور تقيهگذرانيدن. اين دستور در مورد اجراي احكام ظاهريّه و مداراكردن با اين كيان رسيده است.
اين فرمايش دنباله آن آيات است كه خداوند خطاب به رسول خود۹ميفرمايد اما منظور ائمه هدي صلوات اللّه عليهم اجمعين هم هستند تمام رؤساي حق و رؤساي ايمان را مخاطب ميفرمايد و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك و لاتبسطها كلّ البسط فتقعد ملوماً محسوراً([۱۰۴]) معناي اين آيه به حسب باطن در اين بحثي كه داريم اين است: تو از مكلفين منع نكن از امور الهيه واقعيه و اسرار و معارف و حقايق و ارشادات و هِدايات را، هرگاه براي اينها حمله و حفظهاي بيابي بهطور كلي منع از اين نكن! پس اگر حمله و حفظه ديدي كه اسرار و انوار را در دل آنها بتاباني بتابان و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك بهكلي از اين اعطاء و از اين افضال و از اين عنايت دست خود را نبند اين يك معنا باشد.
يا اينكه احكام واقعيه اوليّه را جارينساز ولي هرگاه فرصتي دست داد حالا يا
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۶ *»
بهواسطه يا به غير واسطه، به وجود مبارك خودت يا اوصيائت همين اندازه كه بنا شد يك حكم واقعي يكباره جاري بشود فرصتي پيدا شد جاريساز و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك از اين جهت گاهگاهي رسول اللّه۹ در زمان خودشانو يا اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه گاهگاهي يك حكم واقعي را جاري ميساختند كه به حسب ظاهر با احكام ظاهري توافق نداشت اما جاري ميساختند گاهي اينطور بود؛ مثل نفرينهاي حضرت سيدالشهداء در كربلا كه ديگر آنها اجراي احكام واقعي بود يا بعضي از آنها، مثل وقتيكه به واسطه باشد و با واسطه اين كار را بكنند مثل احكامي كه خضر۷ در حضور موسي۷ جاري ساخت، آنها احكام واقعيه بود كه جاري ميساخت و از اين قبيل موارد. پس مراد اين باشد كه و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك و لاتبسطها كلّ البسط نه ميتواني دستهايت را بازكني كلّ البسط احكام واقعيه را اجراكني و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك اينطور هم نباش كه به كلي آنها را مخفي كني! احكام باطني و احكام واقعي را هم ابلاغ بفرما و به آنها اعطاء بفرما كه مراد كاملين هستند به كاملين آن اسرار را بياموز اگرنه به ايشان ظلمكردهاي ولي براي هركس هركس نه! مگر اينكه لايق باشند و قابل باشند به آنها اعلامكن كه ديگران در اثر نداشتن قابليت باطن و نورانيت و كيان نوراني حتماً كافر خواهند شد يا متحمل نخواهند شد و منقطع خواهند شد اين هم يك احتمال.
احتمال ديگر اينكه و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك و لاتبسطها كلّ البسط([۱۰۵]) يعني احكام اوليّه را به تمام معنا ظاهرمساز كه در ظاهر ساختن كامل در نتيجه سرزنش خواهيشد و به مشكلات دچار خواهيشد نه! آن مقداري كه ميشود احكام واقعي را در لباس ظاهري بيانكرد و اسرار را به لباس ظاهر درآورد، آن مقدارها ابلاغكن و برسان؛
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۷ *»
مثل اينكه اسرار باطني در لباس ظاهري درآمد و مقداري از اموري كه خلق متحمل نبودند در لباسي درآمد كه متحمل شوند كه همين فرمايشات مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم بود. حضرت باقر۷فرمايشي فرمودند كه: حضرت امير صلوات اللّه عليه شمشير نكشيدند و با ناكثين بيعت روز غدير جنگ نكردند، چرا؟ چون همه با اسلام جديد العهد بودند اگر حضرت ميفرمود كه همه شما در عيد غدير با من بيعت كرديد حالا چرا با من مخالفت ميكنيد؟ و ميخواست شمشير بكشد، تمام آنها كافر ميشدند و اصلاً از اسلام بيرون ميرفتند اسلام ظاهري را هم ترك ميكردند ولي امام۷متحمل شدند و دست به شمشيركشيدن باز نكردند ولي در ظاهر و باطن مشغول افاضات شدند و به بركت آن صبرها و تحمّلها تشيع رونق پيداكرد و به آن جايي كه بايد برسد رسيده و ميرسد.
از اين جهت در همين مورد، آن فرمايش حضرت هارون را هنگاميكه حضرت موسي اعتراضكرد كه چرا تو گذاشتي اينها بت بپرستند؟ عرض كرد انّي خشيت انتقول فرّقت بين بني اسرائيل و لمترقب قولي([۱۰۶]) ترسيدم كه تو بر من اعتراض كني كه چرا تفرقه بين بني اسرائيل انداختي و مراعات قول مرا نكردي! بعد از اين آيه خداوند ميفرمايد انّ ربّك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر انّه كان بعباده خبيراً بصيراً([۱۰۷]) در اين آيه خداوند اعلام ميفرمايد كه سعه و ضيق در علم معرفت و اجراي احكام الهيّه و معيشت دنيوي و اخروي تمام اينها به دست خدا است. انّ ربّك يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر اگر توسعه ميدهد اگر تنگ ميگيرد همه اينها براي حكمتهاي الهيه است كه بر آن قلم جاري شده و به حسب نظام حكيمانه است و به اذن خداوندي است كه او به بندگان خبير و بصير است. پس توسعه اگر هست به دست خدا است اگر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۸ *»
ضيق است به دست خدا است، اينها براي اعلام به اهل سلوك و متمسكين به ولايت است تا بدانند رسول خدا و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين همه به واسطه احترام به نظام حكيمانه الهي است كه نظام او را رعايت ميكنند و او است كه توسعه و ضيق در دست او است و اين توسعه در معيشت يا در اجراي احكام و يا ضيق، نميباشد مگر به واسطه اولياي او و دوستان او. چون خداوند اين توسعه و اين ضيق را به دست ايشان واگذارده و ايشانند دست خدا در توسعه و ضيق. چرا؟ چون فرمود هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب([۱۰۸]) وقتيكه خداوند همه چيز را به عهده ايشان گذارد اين حكم را فرمود.
البته ظاهر آيه كه مربوط به حضرت سليمان است وقتي آن قدرت به او داده شد، به او گفته شد هذا عطاؤنا اين عطاء ما است و بخشش ما به تو است فامنن او امسك بغير حساب تو خودت ميتواني كه منّت بگذاري و ببخشايي، ميتواني امساك كني و به كسي ندهي. خلاصه محاسبهاي و گرفتاري بر تو نيست، تو دست باز و بسته ما هستي، بر هركس باز شدي دست ما بر او باز شده بر هركس بسته شدي دست ما بر او بسته شده است، اين ظاهر آيه است و در باطن مراد محمد و آل محمد: هستند كه تفويض هرچيزي به اين بزرگواران شده است هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب و فرمود ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا([۱۰۹]) فرمود كلّ ميسّر لما خلق له([۱۱۰]) اينها همه حكايت ميكند از اينكه بالاخره امور دست خداوند است و متمسكين به ولايت بايد راضي و مسرور باشند به آنچه از توسعه يا از ضيق بر آنها تقدير ميشود.
در هر صورت تا اينجا در اين آيات شريفه كه ذكر شد خداوند از نظر باطن
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۲۹ *»
حقيقت حكمت را ـ چه حكمت علميه و چه حكمت عمليه ـ بيان فرموده و جميع مراتب بهطور اجمال ذكر شده است كه البته تفصيلش هم در آيات ديگر هست كه فعلاً ما به همين مورد اكتفا كرديم كه لازم بود تا علم و حكمت برگشت كند به اينكه تمسك به ولايت محمد و آل محمد:است و كيفيت اين تمسك هم چگونه است. تمام سخن در اين شد كه اين بزرگواران نسبت به متمسكين خودشان در اين مقام سير و سلوك، ابواب اللّه هستند و اولياء خدا هستند، همه چيز از آثار ولايت ايشان و از ظهورات ولايت ايشان و از شئونات ولايت ايشان است. اما در مرجعيت و رجوع خلق به خدا هم همه چيز از شئونات ايشان است و در رجوع خلق ايشانند آن وجه اللّهي كه مرجع خلق است و رجوع همه به سوي اوست بهطوري كه لاتعطيل لها في كل مكان پس سالك و عارف و عاقل بايد در جميع سيرش در احوال و افعال و اقوال خود متمسك به ولايت ايشان باشد و تابع ايشان باشد اين است معناي رجوع الي اللّه و سير الي اللّه و آياتي كه در اين زمينه رسيده است و اين مختصري در امر سير و سلوك حقه بود.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۰ *»
درس ۱۲۴
(چهارشنبه / ۲ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)
r علامات كساني كه در علم و عمل از محمد و آل محمد۹ اخذ ميكنند
r علامات نفساني
r علامات علمي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۱ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
با توجه به باطن آياتي كه بيان شد و مراتب انبيا و اولياء كه به كليّات احاديث محمد و آل محمد:مستند است، روشن شد كه حكمت حقيقيه چه علميه چه عمليه عبارت است از تمسك به ولايت محمد و آل محمد: و اين تمسك حقيقتش عبارت است از اعراض از آنچه با ايشان مخالفت دارد و با ايشان مناسبت ندارد بلكه با اعداي ايشان مناسبت دارد و به اعداي ايشان انتساب پيدا ميكند، شخص متمسك از هرچه مخالف ايشان است و به طوري منسوب به اعداي ايشان است اعراض كند: از خود اعداء، از كتب اعداء، از تصانيف اعداء، از اشارات اعداء از هرچه به اعداء انتساب پيداكند بايد شخص متمسك از همه آنها در علم و عمل اعراض كند. در هر دو معرض باشد به حقيقت اعراض بر حسب مقامات خودش. اما به حسب علم؛ يعني آنچه را كه به آن علم ميتوان گفت و به متمسك به ولايت ايشان انتساب پيدا ميكند بايد از ايشان اخذ كند و معلوم است كه ديگر دلي كه از ايشان اخذكند بهره بسيار فراواني برده تا چه برسد به اينكه مراتب علمي همهاش از اين بزرگواران اخذ بشود در جميع مدارك و مشاعر. فرمودند انتم افقه الناس ما عرفتم معاني كلامنا.([۱۱۱])
در اين آيه شريفه هم كه باز در باطن به همين امر اشاره شده ميفرمايد فلينظر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۲ *»
الانسان الي طعامه([۱۱۲]) كه در باطن فرمودند الي علمه الذي يأخذه عمّن يأخذه([۱۱۳]) دقت كند اين علمي را كه اخذ ميكند از كه اخذ ميكند؟ بعد خداوند ميفرمايد اَنّا صببنا الماء صبّاً([۱۱۴]) ما هستيم كه آب را نازل ميكنيم و ميريزيم ريزشي كه مراد در باطن آب معرفت و ايمان است كه از سحاب و ابرهاي فرمايشات محمد و آل محمد:و افاضات ايشان سرچشمه ميگيرد. وقتيكه اين آب علم و آب ايمان و نورانيت بر روي زمين جاري شود خواه و ناخواه زمين آماده منشقّشدن ميشود و اين قطرات باران را در خود جاي ميدهد. از اين جهت در باطن ميفرمايد ثمّ شققنا الارض شقّاً([۱۱۵]) ـ سپس ما خودمان زمين را ميشكافيم شكافتني و اين باران و آب در دل آنها قرار ميگيرد ـ در باطن مراد قلب متعلمي است كه از امام خود و از ائمه: اخذ ميكند كه فرمودند نحن العلماء و شيعتنا المتعلّمون و ساير الناس غثاء([۱۱۶]) همين زمين كه زمين قلب متعلمين از آل محمد:است. در آيه ديگر در باطن به همين زمين و همين قلب اشاره شده فرمود و تري الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزّتْ و ربتْ و انبتت من كلّ زوج بهيج([۱۱۷]) اشاره به همين دل است كه وقتيكه بر آن باران نور و باران علم و معرفت و ايمان باريد آن زمين از حالت افسردگي بيرون ميآيد و حالت اهتزاز و حالت ربا و نموّ و بعد هم حالت انبات و رويانيدن آثار از آن زمين، براي آن زمين پيدا ميشود.
بعد از ثمّ شققنا الارض شقّاً ميفرمايد فأنبتنا فيها حبّاً([۱۱۸]) بعد از اين فرو فرستادن آن آب و شقّ شدن زمين دلهاي متعلّمين از آل محمد: آنوقت ما ميرويانيم در آن سرزمين اين گياهان مختلف را: اول حبّاً. «حبّ» در باطن اشاره است به علم محبت و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۳ *»
مودّت و ظهور اسرار احببت ان اعرف بعد ميفرمايد و عنباً عنب هم از آن سرزمين ميرويانيم كه «عنب» عبارت است از آن حالتي كه سكر معرفت شمرده ميشود و لذت علم معرفت خداوند: علم به اسماء خدا، معرفت به صفات خدا در همه مراتب و اصول آن اسماء و صفات از ساير علوم و امور و احوال باطنيّه كه نتايج و سكر همان معرفت و علم اوّل است و حبّاً، اشاره به علم محبت و خالص مودت است، اينها آثار همان علم است و سكر آن است. و قضباً([۱۱۹]) بعد از اينكه رويانيديم حبّ و عنب را حالا قَضْباً و مراد از «قضباً» علوم ظاهريّه است كه به ظواهر افعال مكلفين تعلق ميگيرد و به عالم ظاهر مربوط است. بعد ميفرمايد و زيتوناً مراد از «زيتون» در باطن علوم طريقت و علم اخلاق و تهذيب نفس است. بعد ميفرمايد و نخلاً([۱۲۰]) «نخل» ميرويانيم مراد علم ايمان و علم تقوا است و خلاصه آن علوم سهگانه كه در آن حديث شريف اشاره شده كه رسول خدا۹ فرمودند العلم ثلاثة آية محكمة او فريضة عادلة او سنة قائمة([۱۲۱]) اين آيات هم اشاره به اين سه مقام است.
بعد ميفرمايد و حدائق غُلباً([۱۲۲]) در اين سرزمين حديقهها ميرويانيم كه در هم و بر هم است خيلي پر است كه مراد ساير علومي است كه آنها زيادند شعب مختلفه علومند كه هر قسمتي از قسمت ديگر انشعاب پيدا ميكند و به طوري اينها با يكديگر مرتبطند ولي همهاش از يك اصل است و از يك ريشه است كه همان حبّاً باشد همه از آنجا سرچشمه ميگيرد كه ولا و محبت و خلوص مودت نسبت به محمد و آلمحمد:است. بعد ميفرمايد و فاكهةً از آن سرزمين ما ميوهها ميرويانيم كه مراد از ميوهها در باطن لذت ولايت است. بعد ميفرمايد و اَبّاً([۱۲۳]) «ابّاً» كه همان علفها و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۴ *»
امثال اينها است و مراد علوم ظاهريه قشريه است كه اينها ديگر مربوط ميشود به اداره ساير خلق، اينها در دل اين متعلم ميرويد. بعد از ذكر اينها ميفرمايد متاعاً لكم و لأنعامكم([۱۲۴]) متاعاً لكم يعني اين فاكهه و آنچه از مراتب علم كه بالاتر از اين ذكر شد، اينها همه و همه براي خود شما است متاع خود شما است؛ يعني خود شما از آن بهرهمنديد اما ابّاً لأنعامكم است. انعام و چهارپايان شما از ابّ كه به حسب ظاهر همان علف باشد استفاده ميكنند و در باطن مراد علومي است كه به رعيت مربوط بشود. اين براي كسي است كه همه چيز و علم و عمل خود را از ايشان اخذ كرده باشد. و خواه و ناخواه بايد در خود فرمايشات ائمه:ملاك تشخيص و صحت و صدق و كذب مشخص بشود.([۱۲۵])
حتماً بايد آخذين از ايشان علائم و نشانههايي داشته باشند تا از غير آخذين جدابشوند. و معلوم است كه از فرمايشات خود ائمه:علاماتي استفاده ميشود كه ذكر فرمودهاند و بعضي از اين علائم مثبت و بعضي منفي است. آن علائم كه از فرمايشات استفاده ميشود اين است كه: اولاً از اهل عناد و از اهل جدال و عصبيت نباشند، مدارشان مدار حق باشد محور خود را حق قرار بدهند هركجا و نزد هركس و در هروقت در هر مقام كه هستند همين كه حقي را يافتند قبول كنند و عناد و لجاج نورزند عصبيت نشان ندهند، محور خود را حق قرار بدهند و بر محور حق دور بزنند اين يك علامت. علامت ديگر اينكه در نزد ايشان نباشد يك عده قواعدي كه بر اين قواعد اعتماد كنند و حال آنكه اين قواعد را از غير ائمه:گرفته باشند و با ميزان ائمه:تصحيح نكرده باشند و بر اين قواعد معتمد باشند و اعتماد كنند بهطوري كه هرچه موافق با اين قواعدشان بود اخذكنند، هرچه موافق نبود انكار كنند. پس اينها در اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۵ *»
علامت دوم اگرچه اهل جدال و عصبيت نباشند اما بايد اين قواعد را هم نداشته باشند به يكچنين قواعدي مطمئن نباشند، چون خود همين اعتماد بر يكچنين قواعدي كه به ميزان اهل بيت:تصحيح نشده باشد، باعث دورشدن از حق و حقيقت ميشود. و چهبسا خطا در خود اين قواعدي است كه بر آنها اعتماد كردهاند و به اين قواعد دل بستهاند.
باز از علائمي كه از فرمايشات استفاده ميشود اين است كه به طايفهاي و دسته و گروهي انس نداشته باشند كه در نتيجه اگر محبت به آن طايفه و گروه داشته باشند در اثر محبت به آن طايفه از ديدن حق كور شوند چون فرمود حبّ الشيء يعمي و يصمّ([۱۲۶]) همانطور كه حبّ چيزي انسان را كر و كور ميكند، حبّ به جمعيت و دسته و گروهي هم اينطور است كه باعث ميشود انسان كر و كور شود، از ديدن حق محروم شود.
از علائمي كه ذكر فرمودهاند و ديگر اينها به تعادل ظاهري مربوط ميشود اين است كه: داراي تعادل ظاهري باشد مزاجش طوري نباشد كه بر او بلغم غلبه داشته باشد تا در نتيجه امرش به بلادت و كودني منجر شود و فهم درستي نداشته باشد تعقل صحيحي نداشته باشد، اينطور نباشد. همچنين از كساني نباشد كه بر آنها صفراء غالب باشد تا در نتيجه استقامت و مستقيم بودن را از دست بدهد و با هر شبههاي منحرف بشود و به اصطلاح با هر بادي بلغزد و بلرزد، اينطور نباشد. همچنين از كساني نباشد كه از نظر مزاجي بر او رطوبت غالب باشد كه باعث نسيان آنچه ميآموزد و فراميگيرد و تعلم ميكند باشد و نتواند آنچه را كه ميشنود و گاهگاهي به او الهام ميشود و بر دل او قذف ميشود، حفظ كند كه اگر بخواهد فراموشكار باشد و از ياد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۶ *»
ببرد، صدمه ميخورد.
همچنين راجع به نفوس و حالات نفساني باز علائمي فرمودهاند كه در اين علائم نشان ميدهد آخذ از ايشان كسانياند كه داراي اين علائم هستند: اول اينكه دلهاي اينها مشغول به امور دنيا نباشد. زيرا معلوم است دنيا خودش باطل است و امور دنيا هم زايل و باطل است. و ما جعل اللّه لرجل من قلبين في جوفه([۱۲۷]) كه اگر دل را بخواهد مشغول به همّ دنيا كند نميتواند دلش به همّ امر محمد و آل محمد: مشغول باشد. و باز از همين علائم كه مربوط به عالم نفس و نفسانيت است اين است كه دلهاي اينها به امور كثيره متعلق نباشد نه تنها به دنيا كه در امور كثيره هم اينها بايد دل را مشغول نكنند تا بالاخره دل هر لحظهاي به جانبي متمايل باشد و در اثر تعارض ميلها و جهات، اين دل متوقف بماند كه نتواند به سمتي مستقر شود و قرار بگيرد. از اين جهت فرمودند: انّ حديثنا صعب مستصعب شريف كريم ذكوان ذكي وعر لايحتمله ملك مقرّب و لانبي مرسل و لامؤمن ممتحن قيل و من يحتمل؟ قال۷:من شئنا([۱۲۸]) اين من شئنا همان كساني هستند كه اين علائم را دارند كه از جمله صاحبان يكچنين دلهايي هستند. و به همين عبارت در حديثي ديگر فرمودند نحن. عرض شد «من يحتمل؟» چه كسي ميتواند حديث اينطوري را متحمل بشود؟ فرمودند: خودمان. در روايت ديگري فرمودند مدينة حصينة سوال شد «مدينه حصينه» چيست؟ فرمودند القلب المجتمع([۱۲۹]) قلب مجتمع است. پس از نظر علائم نفساني داراي يكچنين علائمي بايد باشند.
و نيز از علائم نفساني براي اين متمسكين و آخذين حقيقي از آل محمد:اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۷ *»
است كه منهمك در دنيا نباشند، طالب زخارف دنيوي نباشند، متشبث به ذيل قبائح دنيا نباشند دامن را از تمام اين آلودگيها پاك كرده و راغب به رياست دنيا نباشند كه در اين صورت اگر نفسي اينطور داشته باشند در بارهاش فرمودند ملعون من ترأّس ملعون من همّ بها ملعون من حدّث بها نفسه([۱۳۰]) حتي اگر با خودش زمزمه رياست داشته باشد همينطور ملعون است و هلاك شده است. وقتيكه يكچنين دلي بود اين قطعا به طرف سجين است نميشود گفت اين به طرف عليين باشد و از علوم آل محمد:بهرهمند باشد يكچنين دلي كجا و انواري كه از مخزن علم الهي ميتابد كه قلب مطهر امام وقت صلوات اللّه عليه است كجا!؟ صاحبان چنين نفوسي كه داراي يكچنين حالاتي هستند نميتوانند از اين علوم تابنده از قلب مطهر بقية اللّه كه در هر زمان ميتابد استفاده كنند.
اما به حسب مجموعه مراتبشان: از مراتب عقلي و مراتب نفسي و مراتب ظاهري طوري باشند كه بر فطرت اوليّه الهي باقي باشند و شيطان اين فطرت آنها را تغيير نداده باشد، طالب حق واقعي باشند و در جستجوي رضاي خداوند و بهدست آوردن دار رضاي خدا كه بهشت است باشند. البته از آن طريقي كه خداوند مقرر فرموده و خود را در ولايت محمد و آل محمد:خالصكرده باشند. و نيز بايد به حقيقت اعتقاد همراه با بصيرت و معرفت معتقد باشند بر اينكه هيچ شيئي و هيچ امري از امور ايشان و حالي از حالات ايشان و ظاهري از ظواهر ايشان و باطني از بواطن ايشان و سرّي از اسرار ايشان بر محمد و آل محمد:پوشيده نيست و طوري ائمه و معصومين و امام خود را حاضر و ناظر بدانند كه اين را مشاهده كنند شهودا معرفةً بصيرةً كه فرمود انّ لنا مع كلّ ولي اذناً سامعة و لساناً ناطقاً([۱۳۱]) اصلاً اين را محسوس و مشهود مشاهده كند و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۸ *»
معتقد باشد به اينكه خداوند خلق را رها نميگذارد مهمل نميگذارد متحير و ضال نميگذارد. خداوند خلق را طوري قرار داده كه براي خلق مرجع و ملجأيي قرار داده كه اين مرجع و ملجأ دائما آماده است و براي پناهدادن و براي افاضه و انعام و احسان طوري است كه «من طلبه وجده» هركس يكچنين مرجع و ملجأيي را خواه و ناخواه مييابد و او را گم نميكند او صاحبي و انيسي است كه خدا براي هر مؤمن متمسك و هر صادق در ولايت و مودت ايشان قرار داده است. خلاصه انسان را اينطور قرار داده كه راه توجه به خودش را توجه به اين بزرگواران قرار داده و همه ميدانند طوري است كه هركس خدا را طلبكند خواه و ناخواه مييابد و طلب كردن خدا به اهل بيت پيغمبر و اهل بيت طهارت صلوات اللّه عليهم اجمعين است.
ايشان بعضي از علائمشان اين است كه در عبادتشان اخلاص دارند و در طاعتشان توجه خالصانه دارند، و شهوات نفسانيّه و ميولات شيطانيّه ندارند ايشانند كه در واقع در جميع حالاتشان محسن هستند و احسان كردهاند و احسان معنايش نيست مگر همينهايي كه عرض شد و اينها هستند كه در همه حالاتشان در واقع در جهاد بهسرميبرند و مجاهده در راه خدا دارند. و همين جهاد حقيقي و همين احسان حقيقي ايشان اقتضا ميكند كه خداوند ايشان را دائما به ثواب و خيرات برساند و اشياء را آن طوري كه هست بشناسند و اگر به اعتقادات مربوط ميشود اعتقادات واقعيه و اعتقادات حقيقيه را معتقد ميشوند و اگر در اعمال و طاعات است واقعا آنچه براي اينها است و آنچه باعث كمال و ترقي آنها است، به حسب اقتضا كينونت و صفاتشان به آن اصابه ميكنند. و در اين امور ابدا خطائي براي ايشان نخواهد بود و ايشان در اين امور به عصمت اللّه معصوم خواهند بود. چون خداوند با ايشان است و خداوند وعده فرموده كه با محسنين باشد، خدا وعده فرموده كه مجاهدين در راه خودش را به راههاي خودش راهنمايي فرمايد و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ اللّه لمع
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۳۹ *»
المحسنين([۱۳۲]) اين وعدهها دليل ميشود بر اينكه صاحبان يكچنين علائمي در علم و عمل خطا ندارند مصون و محفوظ و معصوم به عصمت اللّهاند و خدا به حفظ اللّه و به معيّت اللّه با اينها است و وعده فرموده و من اصدق من اللّه قيلاً و لنيخلف اللّه وعده([۱۳۳]) اينها وعدههاي خدا است كه وعده فرموده و با اينها خواهد بود. اين علائم كه ذكر شد براي اين بزرگواران علائم عملي ايشان است.
اما علائم علمي كه براي اين بزرگواران ذكر شده اين است كه در مسألهاي از مسائل ديني: چه اعتقادي و چه عملي، تجاوز از كتاب خدا و سنت رسول خدا و ائمه هدي: نميكنند. ايشان به آراء فاسده، به عقول ضعيفه و ناقصه اعتماد نميكنند اينها مستند خود را ادله واهيه قرار نميدهند نميگويند در دين خدا جز به كتاب خدا و سنت رسول خدا و ائمه هدي:.
در مقابل اينها كساني هستند كه ميگويند كه اغلب آيات قرآن متشابهات يا ظواهر است و ظواهر جزء مجملات و متشبهات است از اين جهت معتقدند كه ما نميتوانيم از طريق آيات و متشابهات و ظواهر آيات به قطع و يقين برسيم ما در دين خدا يقين نداريم. همچنين درباره اخبار معتقدند كه اخبار متواتره مفيد يقين و علم است اما غير متواترات اخبار آحادند و اخبار آحاد مفيد علم و مفيد قطع نيستند. روي اين جهت ايشان نه در علم و نه در عمل، در يقين نيستند و حال آنكه معلوم است كه اينها بر خدا دروغ ميبندند و بر اولياء خدا افترا ميبندند و از اساس كار و نظام الهي بيخبرند از اين جهت معتقد شدهاند كه منافقين در ميان اهل ايمان آمدهاند و دروغها بر رسول خدا و ائمه هدي: بستهاند، در كتب ائمه: در كتب روايات دست برده شده، بعضي از راويها احاديث را نقل بهمعنا كردهاند بعضي از راويها بعضي از
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۰ *»
احاديث را حذف كردهاند و مقدراي را ذكر كردهاند، از همه اينها گذشته از موجبات شبهه اينها اين ميشود كه ميگويند ائمه: خودشان فرمودند: ما ممكن است يك كلمه بگوييم و از آن هفتاد معنا اراده كنيم كه در هر معنايي براي ما مخرج و راه خروج باشد با اين بياناتي كه از ائمه رسيده و خودشان هم كه فرمودند لايكون الرجل منكم فقيهاً حتي يعرف معاريض كلامنا([۱۳۴]) خلاصه در كلمات ائمه معاريض وجود دارد، همينطور فرمودند انّ الكلمة منّا لتنصرف علي سبعين وجهاً([۱۳۵]) چون خودشان ميفرمايند هر كلمهاي كه ما گفتيم ممكن است هفتاد معنا و هفتاد وجه داشته باشد، در اين صورت كساني كه رجوع كنند به كلمات ايشان چطور ميتوانند به احكام الهيه واقعيه برسند و چطور ميشود كه در دين خدا يقين پيدا كنند، اين شبهات باعث شده كه ديگران از اخذكردن از آل محمد: محروم شوند، روي اين جهت خود بيايند قواعدي وضع كنند و به حسب قواعد خود در علم رفتار كنند و در علم به عقول ضعيفه و ناقصه خود مستند باشند. اينها نميتوانند حاملان علم آل محمد:باشند و اينها نميتوانند مدعي باشند كه ما در علم از آل محمد: اخذ كردهايم و آخذ از ايشانيم.
از اين جهت از علائم علمي اين بزرگواران كه متمسك به آل محمّد عليهم السّلاماند به حقيقت تمسك و در علم آخذ از آل محمد عليهم السّلاماند به حقيقت اخذ، اين است كه ميبينيم در جميع علمشان و عملشان استناد دارند به كتاب خدا و سنت رسول خدا۹و ايشان اين فرمايش خداوند را باور كردهاند كه جواب همه اشكالاتي است كه بر دين خدا كردهاند و بر طريقه حقه قائلين به انسداد باب علم و اينكه امام چون غائب شدهاند اين مشكلات در دين پيدا شده، اين آيه جوابگوي همه اينها است در اينكه متمسكين حقيقي به ولايت محمد و آل محمد:به اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۱ *»
فرمايش خداوند اعتقاد كردهاند و جز به كتاب و احاديث رجوع ندارند و آن فرمايش خداوند اين آيه شريفه است كه جوابگوي تمام اين اشكالات است فرمود و ما أرسلنا من رسول و لانبي و در قرائت اهل بيت: «و لا محدّث» الاّ اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته فينسخ اللّه ما يلقي الشيطان ثمّ يُحكِم اللّه آياته و اللّه عليم حكيم([۱۳۶]) ميفرمايد: ما رسولي نفرستاديم محدّثي نفرستاديم ـ كه محدَّث مراد امام است ـ مگر وقتيكه چيزي را خواند شيطان در آنچه او قرائتكرده و خوانده القاميكند؛ يعني شبهاتي را القا ميكند. بعد خداوند آنچه را كه شيطان القاكرده برطرف ميسازد و سپس آيات خود را محكم ميسازد و خداوند عليم و حكيم است. پس «امنيّه» در اين آيه شريفه؛ يعني تلاوت و قرائت و خواندن كه در اين شعر، شاعر اشاره كرده است:
«تمنّي كتاب اللّه في كلّ ليلة | تمنِّي داود الزبور علي رِسْل» |
يعني كتاب خدا را در هر شب ميخواند، به مانند خواندن داود زبور را پيدرپي و برپا ايستاده، پس مراد از «امنيّة» و «تمنّي» در اين آيه شريفه همان تلاوت و قرائت است. بعد ميفرمايد اذا تمنّي القي الشيطان في امنيّته شيطان در آنچه او تلاوت كرده و قرائت كرده القا ميكند. مراد از القائات شيطان عبارت است از همين احتمالات و شكوك و شبهاتي كه پيش ميآيد و احتمال اينكه افترائات در كار باشد، دست و دسيسه دركار باشد، جعل دركار باشد، احاديثي جعل شود و به معصومين: نسبت داده شود، مراد از القا شيطان اينها همه است.
بعد خدا ميفرمايد فينسخ اللّه خدا نسخ ميفرمايد، مراد از نسخ كردن خدا و برطرف كردن خدا آنچه را كه شيطان القا كرده، اثبات قرينههايي است كه به بركت آنها ديگر غير مراد از آيات و روايات فهميده نميشود. بلكه هماني كه مراد خداوند است
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۲ *»
فهميده ميشود بهطوري كه اگر شخص با آن شرايط و علائمي كه ذكر شده، در اين آيات و روايات تفحص كند و بخواهد در واقع به حق برسد و خود را در معرض عنايات ولي خدا قرار بدهد، از كسالت و از جهالت و از جهل مركب بهخصوص از تمام اينها اعراضكند خواه و ناخواه اولياء: مراد خود را به دل او ميافكنند و براي او نصب قرائن ميفرمايند و مراد خود را در آن قرائن براي او روشن مينمايند([۱۳۷]) چه آيات قرآني باشد چه فرمايشات ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين باشد. با توجه به اين آيه شريفه حاملان و صاحبان اين مراتب با خيال راحت و اطمينان كامل به آيات و روايات رجوع ميكنند و اخذ ميكنند به هرطوري كه خود معصومين سلام الله عليهم اجمعين خير را و مراد را در دل چنين شخصي القا ميفرمايند، ائمه:نصب ادله و نصب قرائن ميفرمايند و مراد خود را و صحت مراد و مضمون حديث را از طرقي كه خود ميدانند به اين شخص ميرسانند و نيست در آن مگر صلاح و مگر سداد و مگر رشاد خود اين شخص و با حجت واضح برخورد ميكند بهطوري كه به مراد خدا و مراد معصومين:قطع و يقين حاصل ميكند حالا ممكن است به عبارتي برخورد كند كه از طريق الهامي باشد يا تنبيهي باشد كه خود گوينده توجه ندارد چه ميگويد اما شنونده و متعلم از آل محمد:به اين وسيله تنبّه برايش فراهم ميشود و مراد از يك حديث برايش روشن ميشود ممكن است حديث عام يا خاص يا ايماء يا تقريري باشد كه خود ائمه از ديگران به وظايف خود آشناترند و با اين قرائن مقصود خود را به طالب ميرسانند.
پس كسي كه داراي اين علامت است علائم علميش اين است كه اولا از نظر نفساني و روحاني و معنويت، براي خود نورانيت فراهم كرده است بعد هم تمام
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۳ *»
كوشش خود را بهكار ميبرد و حالا چون در مقام تحصيل علم برآمده و براي خود اهليت به دست آورده و از امامش طالب معرفت است، يقينا كلام خدا را ميفهمد كلام معصوم را ميفهمد و حكم را پيميبرد و آن را به دست ميآورد و امام وقت است كه قيم بر جميع خلق است از جمله اهل هدايت است و بهخصوص صاحبان اين علائم را از خطا و لغزش حفظ ميكنند پس صاحبان چنين مقامي در علم و عمل خطا ندارند و معصوماند بحفظ اللّه، چون رعيت بقيّة اللّه و متعلمين او هستند بر امام است تسديد و تقرير ايشان نسبت به آنچه از ايشان اراده فرموده است و اين اطمينان به دست نميآيد مگر به داشتن اين علائم كه در همه مراتب مورد تأييد ائمه طاهرين:هستند.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۴ *»
درس ۱۲۵
(شنبه / ۵ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)
r امتيازات متمسك به ولايت در علم و عمل
r چنين متمسكي خطا ندارد
r قراي ظاهره و سير در آنها
r مراد از ليالي و ايام از نظر باطن
r مراد از آمنين
r فرمايش اميرالمؤمنين۷در توصيف قراي ظاهره از نظر علم و عمل
r قراي ظاهره مؤيد و محفوظ و ايمن از خطا هستند
r تمسك به ولايت در علم صدق در عبوديت است
r ولايت علي۷حصن الهي است
r تعابير قرآني درباره اولياء:
r عصمت تبعي قراي ظاهره
r متمسك به ولايت انسان حقيقي است
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۵ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
معلوم شد كه حقيقت حكمت و حقيقت علم عبارت است از تمسك به ولايت محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين و علائمي براي متمسكين به ولايتشان ذكر شد كه سخن در اين بود كه متمسك به ولايت ايشان به واسطه همان تمسك كه صاحب حكمت و علم ميشود در واقع ناظر به نور خداوند و نور من ربّه است و به صراط مستقيم اهتدا يافته و وقتيكه در تمسك مستقيم بود و از تمسك به ولايت ايشان در علم و عمل هيچگونه تخطي و تخلف نداشت ائمه: هم به او تعليم ميفرمايند علم حيث و كيف و كمّ و اذ و من و عن و علي و الي و مذ و قد و ساير متعلقات اين حروف را كه هركدام خبر ميدهند از حيثي و از شأني از شئون خلقت و به بركت همان تمسك و استقامت در تمسك عارف ميشود به اين رشتههاي علوم و ائمه: به او ميشناسانند مفصول و موصول او را و آن اموري را كه متمسك به ايشان منتهي به آن خواهد شد. چون به جميع اين جهات علماً و عملاً واقف ميشود از اين جهت چنين متمسكي خطا ندارد و ما بايد معتقد باشيم به اينكه خطا براي چنين متمسكي نيست آن موقعيكه معرفت پيداميكند در معرفتش خطا ندارد آن موقعيكه ميگويد و بيان ميكند در گفتن و بيان كردنش خطا ندارد. چرا؟
به جهت آنكه براي او شرايط علم و عمل و شرايط تمسك حقيقي فراهم شده، نظر و قوّه بينايي او به بركت آن علم و عمل قوي شده، تفكرش در عوالم آفاقي و انفسي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۶ *»
دائمي است، روي اين جهت تعليم ائمه:او را دائمي است و بر اساس نورانيت و ولايت ايشان است كه خطا براي او نيست، خداوند هم امر فرموده به متابعت ايشان. و ما ميدانيم خداوند امر نميكند به متابعت كسيكه در او احتمال خطا برود كه اگر احتمال خطا برود و باز هم خدا به متابعت او امر بفرمايد به قول همه عقلا ميگويند اغراء به خطا و اغراء به جهل است خدا ما را واداشته به اينكه از جاهل ـ چون هرجا خطاكرد از جهل است ـ يا از خاطي متابعت كنيم. پس خداوند وقتيكه دستور متابعت ايشان را ميدهد در واقع تنصيص بر اصابه و مصيب بودن ايشان ميفرمايد. همين امر به متابعت، تنصيص در اين است كه اينها مصيباند براي اينها خطا نيست. خداوند ايشان را تخطئه نميكند و نسبت به خطا نميدهد بلكه امر ايشان را تصويب و تصديق ميفرمايد آنجا كه فرموده و جعلنا بينكم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة([۱۳۸]) صلوات الله عليهم اجمعين هم بر قراي مباركه صلوات هم بر قراي ظاهره صلوات. در احاديث فرمودهاند ما هستيم آن قرايي كه خداوند مبارك فرموده آن قري را و در آنها بركت قرار داده و قراي ظاهره رسل و ناقلان از ما و فقهاء شيعيان ما هستند.
پس به تصريح آن احاديث و اين آيه شريفه به ضميمه يكديگر مقام شيعه متمسك در علم و عمل به اين بزرگواران مقام قريه ظاهره است و در اين آيه دستور سير در آنها داده شده است سيروا فيها ليالي و أيّاما آمنين اين سير هم كه عبارت ميشود از اخذ از ايشان علومي را كه علوم ائمه هدي:است، بايد غير ايشان از ايشان اخذ كند ليالي و ايّاماً آمنين([۱۳۹]) ليالي معلوم است مراد اخذ از ايشان است در دوران تقليد؛ يعني هرچه از ايشان تقليداً اخذ ميشود به ليالي تعبير آورده ميشود حالا چه احكام فقهيه شرعيه باشد كه تقليداً از ايشان اخذ ميشود چه احكام نفسانيّه و طريقت باشد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۷ *»
كه باز هم تقليداً از ايشان اخذ ميشود. البته در آنجا تقليد صدق نميكند اما وقتيكه انسان اينها را هم بهطور تبعيت اخذ كرد، كلمه تقليد را ميشود تعميم داد كه شامل همه امور دين باشد. ولي چون در اين دوران يك بصيرتي پيدا ميشود خواه و ناخواه اسم تقليد كمتر در اين مورد برده ميشود و نوعاً تقليد در مورد همان احكام شرعيّه فرعيه ظاهريه است بالاخره از اين ليالي اخذ تقليدي از اين بزرگواران اراده شده است. و اما از ايّاماً اخذ بصيرتي و معرفتي اراده شده كه براي ناقصين هر بصيرت و معرفتي كه فراهم بشود «يوم» صدق ميكند كه شخص ناقص در روشنايي و در نور سير و سلوك ميكند.
يا اينكه مراد از ليالي اخذ خود حكم باشد حكم را كه انسان اخذ كرد اين اسمش ليالي است و ليالي صدق ميكند و چون انسان با دليل آشنا نشده نسبت به دليل بصيرت پيدا نكرده خود حكم را اخذ كرده بگويند ليالي اما اگر اخذ دليل شود و از طريق دليل معرفت حاصل شود؛ يعني علاوه بر اخذ حكم، دليل را هم اخذ كند؛ مثل اينكه فرض بفرماييد در فقه حكم فقهي را بيان ميفرمايند بعد دليلش را هم بيان ميفرمايند كه در حديث وارد شده حديثش را ميفرمايند، اينجا اخذ دليل است و لو حكم شرعي فقهي اخذ شده اما با دليل است به محل دليلش معرفت پيدا كردهايم، يا در مورد حقيقت و بحث معرفت بفرمايند اين مطلب اين است و دليل هم اقامه بفرمايند دليل را كه اخذ كنيم اخذ دليل ميشود. پس اگر اخذ دليل شد ايّاماً صادق بر آن است و اگر اخذ خود حكم و مطلب شد ليالي صادق بر آن است.
آمنين كه خداوند در اين آيه شريفه ميفرمايد مراد ايمن از خطا رفتن سيركنندگان در اين قريهها است زيرا خود اين قريهها از خطا محفوظ هستند كه مورد بحث قرار گرفت و اشاره شد كه اين بزرگواران ايمن از خطا هستند زيرا معلوم است اين قراي ظاهره آبادان هستند. وقتي بنا باشد سير در اين قراي ظاهره باشد خواه و ناخواه اينها
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۸ *»
آباد هستند قراي خراب نيستند قراي آبادند و اين قراي آباد را خداوند آباد فرموده و آباد شدنشان هم به همين است كه خدا به انوار خود در اينها ظاهر است كه محمد و آل محمد:باشند و قرايي كه خدا به انوار خود در آنها ظاهر است قطعاً آن قري آبادان است و به دست شيطان خراب نشده است. خدا دشمنش را كه شيطان است بر آن قري مسلط نخواهد كرد و نميگذارد شيطان دستاندر كار تخريب اين قراي مباركه و ضايعكردن اهل اين قري و پناهندگان به اين قري و سيركنندگان در اين قري باشد، از اين جهت اين متمسكين علمي و عملي به اين بزرگواران و اين كساني كه ناظر به اوليا هستند، نظرشان در علم و عمل از اين بزرگواران برداشته نميشود، و مقصودشان در علم و عمل ايشان است. چنين كساني در كلماتشان در معارفشان خطا راهبر نيست ايشان خودشان شدهاند سبيلِ سبيل اللّه راه شدهاند براي راه خدا كه سبيل اللّه در آيات زياد تفسير شده به اميرالمؤمنين صلوات الله عليه و ائمه طاهرين:([۱۴۰]) پس هركس كه ايشان را متابعت كرد در همان طريق محمد و آل محمد:واقع شده و به نور ايشان نوراني شده است. پس قطعاً اين متمسكين نوراني هستند وقتي ديگران به بركت ايشان و به واسطه متابعت ايشان خطا نرفته به قراي مباركه متصل شده باشند خود اين قراي ظاهره به طريق اولي در مسلك ائمه هدي:قرار دارند و به نور ايشان منوّرند و به نور عصمت و ولايت ايشان يقيناً معصوم و از هر خطائي محفوظ و مصون و مأمون هستند.
اميرالمؤمنين صلوات الله عليه عبارتي دارند كه در تمجيد و مدح اين بزرگواران رسيده است المتّبعون لقادة الدين الائمة الهادين الذين يتأدّبون بآدابهم و ينهجون منهجهم فعند ذلك يهجِم بهم العلم علي حقيقة الايمان فتستجيب ارواحهم لقادة العلم و يستلينون من حديثهم ما استوعر علي غيرهم و يأنسون بما استوحش منه المكذّبون
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۴۹ *»
و اباه المسرفون ابا دارند آن را مسرفون اولئك اتباع العلماء ايشان اتباع علما هستند. فرمود نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون([۱۴۱]) اولئك اتباع العلماء صحبوا الدنيا بطاعة اللّه دنيا را به دين گذرانيدهاند صحبوا الدنيا بطاعة اللّه تبارك و تعالي و أوليائه يعني بطاعة اوليائه و دانوا بالتقية عن دينهم و الخوف من عدوّهم فأرواحهم معلّقة بالمحلّ الاعلي([۱۴۲]) بنابراين اين بزرگواران به تعبير اميرالمؤمنين صلوات الله عليه چون اتباع علماء هستند پس همانطور كه خود علما كه ائمه:هستند در دولت باطل به سكوت گذرانيدند اين بزرگواران هم به همينطور مظلوم و مقهور و در سكوت هستند و انتظار دولت حق را ميكشند به حقيقت انتظار. البته خداوند ايشان را نصرت فرموده اين بزرگواران منصور به براهيناند نه منصور به حسب ظاهر؛ مثل خود ائمه طاهرين:. كار خداوند اين است كه حق را به كلمات خود احقاق فرمايد و باطل را مَحْق و نابود سازد. و البته اگر اين به حسب ظاهر باشد در دولت ائمه هدي:است كه هم به حسب ظاهر است و هم به حسب واقع و باطن است كه اقامه برهان باشد. و در زمان غيبت ايشان مراد همان اقامه حق است به طريق برهان و اقامه ادله حقه. پس اين بزرگواران به تأييدات مختلف مؤيدند و به نصرتهاي مختلف منصورند و به عصمتهاي مختلف معصومند. اين بزرگواران اهل صبرند به حسب ظاهر در دينشان صبر ميكنند در مورد تقيه صبر دارند؛ مثل آنكه ائمه:صبركردند. خدا اين بزرگواران را در جميع امور نسبت به محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين آيات قرار داده، آيه ايشانند. از اين جهت مثل ذي الآيهاند و مثل ظلّاند نسبت به صاحب ظلّ. هرجا كه ايشان ايستادند ايشان ايستادند هركجا ايشان نشستند ايشان نشستند «قاموا اذا قاموا و قعدوا اذا قعدوا».
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۰ *»
از اين جهت اميرالمؤمنين بيجهت نبود كه در آخر همان حديث اظهار شوق به اين بزرگواران دارد ميفرمايد و يا شوقاه الي رؤيتهم([۱۴۳]) كه اشتياق خود را نسبت به زيارت ايشان ذكر ميفرمايد. و بايد ماها هم به تبعيت اماممان صلوات الله عليه مشتاق لقاء اين بزرگواران باشيم و انشاءالله اميدوار هستيم كه حال كه از لقائشان به حسب ظاهر محروميم انشاءالله در ظهور امام عصر صلوات الله عليه خداوند لقاء ايشان را نصيب ما هم بفرمايد و ما و ايشان را در آن دولت كريمه جمع بفرمايد. همچنين در آخرت انشاءالله در جوارشان باشيم و در جنّات عدن در تحت لواء و عنايتشان بسرببريم. در هر صورت اين بزرگواران مؤيد و محفوظ از خطايند و در امن بسرميبرند و در هيچ امري محتاج به غير خود از ناقصين نيستند ايشان آن كساني هستند كه امام باقر۷در وصفشان فرمود ما من عبد احبّنا و زاد في حبّنا و اخلص في معرفتنا و سئل عن مسألة الاّ و نفثنا في روعه([۱۴۴]) نفثنا همان نفخنا است تقريبا. نفث به معناي نفخ است فرقي كه نفث با نفخ دارد، نفخ دميدن است اما نفث با ثاء دميدني است كه همراه با رطوبت و آب دهان باشد و من شرّ النفّاثات في العقد([۱۴۵]) در آن آيه اشاره شده كه پيرزنها كه جادوگر بودند و نخها را گره ميزدند و سحر ميخواندند وقتي ميدميدند آب دهان همراهش بود، دندان كه نداشتند و آن حالت پيري اقتضا ميكرد نفخ از دهان همراه با آب دهان باشد، در اينجا هم و نفثنا في روعه يعني آن دميدني كه همراه با رطوبت ولايت است و مايه حيات همراه دارد نفث اينطور دميدن است. آنچه ائمه:در قلوب مطهر ايشان القا ميفرمايند كه جواب آن سؤال ميشود، علاوه بر اينكه خواستهها و نيازمنديهاي ظاهري را برطرف ميكند حيات معنوي دارد و باعث
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۱ *»
بقاء است. ميفرمايد و سئل عن مسألة الاّ و نفثنا في روعه جواباً في تلك المسألة جواب آن مسئله را ما در دل آن بنده القا ميكنيم.
وصف اين بزرگواران را چطور ميشود كرد؟! وقتيكه خداوند ايشان را وصف كرده و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و ايّاماً آمنين([۱۴۶]) اين وصف خداوندي است درباره ايشان. متمسك به ايشان در حقيقت فائز شده به فوز بزرگ و رسيده است به حقيقت مطلب و مقصد. در زيارت جامعه عرض ميكنيم سعد واللّه من والاكم و هلك من عاداكم و خاب من جحدكم و ضلّ من فارقكم و فاز من تمسّك بكم و حقيقت تمسك در اين عرائض و بيانات روشن شد كه اين بزرگواران داراي يكچنين تمسكي هستند. بنابراين فاز من تمسّك بكم حقيقت فوز مال اين بزرگواران است و امن من لجأ اليكم هركس بسوي شما پناهنده شد در ايمني است اليكم يعني لجأ الي القري الظاهرة و بهم اليكم ديگر ما اگر به آن بزرگواران پناهنده شديم پناهنده به محمد و آل محمد:شدهايم و امن من لجأ اليكم و سلم من صدّقكم و هدي من اعتصم بكم.([۱۴۷]) تا به حال توضيح اين مطلب بود كه تمسك علمي به اين بزرگواران برچه اساس است، حقيقت تمسك علمي به ايشان كه حقيقت حكمت علميه است چيست اجمالاً، و شرايط و علائمش چيست.
اما تمسك در عمل به ولايت محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين، تمسك در عمل عبارت است از صدق و راستين بودن با خداوند، انسان در جميع مواطن در جميع حالات در جميع مراتب با خدا صادقانه باشد اين ميشود تمسك عملي به اين بزرگواران. البته ديگر وقتيكه اينطور باشد معلوم است مراتب خلق در اين تمسك، عملاً فرق ميكند و مختلف ميشود. خلق در صدقشان با خداوند در
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۲ *»
مواطن و مراتب مختلف خواهند بود از اين جهت بر اين اساس مراتب خلق هم مختلف ميشود چون صدقشان مختلف است. و اما اين بزرگواران در همه حالاتشان چون صدقشان و راستين بودنشان با خداوند به حقيقت صدق است بالنسبه به مرتبهشان، اين بزرگواران در عمل هم متمسكاند. و معناي صدق و راستين بودن با خدا در جميع مواطن و حالات اين است مطابق تعبيري كه دارند الاّ يجد اللّه العبد حيث نهاه عنه([۱۴۸]) خدا بندهاش را نبيند آنجايي كه از آنجا نهيش فرموده است اين معناي صدق است و هميشه او را ببيند در جايي كه به او امر فرموده و از او خواسته است. صدق با اللّه در جميع مواطن و در جميع مراتب خلاصهاش اين است.
از اين جهت عرض شد براي خصيصين مباح معنا ندارد چون بايد خدا ايشان را ببيند آنجايي كه امر كرده و نبيند ايشان را آنجايي كه نهي كرده. و عرض شد در بحثهايي كه داشتيم كه احتمالاً بحث نماز بود كه در مباح خواه و ناخواه براي انسان ارادهاي مستقل است كه يك طرف از مباح را اراده ميكنيم و يك طرف را انتخاب ميكنيم چون اينجا اراده مستقلاً از خود شخص پيدا ميشود با اينكه اجازه داده شده و رخصت است و به رخصت هم اخذ ميكنند، اما همين خود انتخاب يك طرف يك اراده استقلالي ميشود. پس خداوند اين كاملين و متمسكين حقيقي در علم و عمل را، حتي در فعل مباحات هم نميبيند مگر آنجايي كه خدا ميخواهد. پس صدق ايشان در عبوديت در مباحات معلوم ميشود و براي مرتبه بعدتر كه همان مرحله خواص ميشود ـ كه اگر تعبير درست باشد بگوييم بالغين از ناقصين ـ اينها در مكروهات آزمايش ميشوند كه اگر مكروهي را مرتكب شدند با خداوند در مواطن كلها صادق
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۳ *»
نيستند. در دعا ميگوييم و الصدق في المواطن كلّها.([۱۴۹]) اين صدق در مواطن اين است كه اگر انسان در مكروهي بسربرد و خدا او را در نزد مكروه ديد معلوم است كه اين بنده با خداوند صادق نيست، صدق نشان نداده است. و اما عوام شيعه اگر بخواهند متمسك باشند، در حرام معلوم ميشود كه آيا صادق با خدا هستند يا صادق نيستند اگر مرتكب حرام شدند معلوم ميشود دروغ ميگويند با خدا صدق ندارند در عبوديت راستين نيستند. صدق مع اللّه في المواطن در مورد اين دسته اين است كه از حرام اجتناب كنند و مرتكب محرّمات نشوند.
حديثي است از حضرت رضا۷ كه از حضرت موسي بن جعفر۷ و ايشان از پدرشان و همينطور تا حضرت رسول۹ نقل ميكنند كه حديث بحمدالله مشهور است و حضرت رسول از جبرئيل، جبرئيل از اسرافيل، اسرافيل از ميكائيل، ميكائيل از لوح، از قلم از روح القدس از خداوند سبحانه كه خداوند فرمود ولاية علي حصني فمن دخل حصني امن من عذابي([۱۵۰]) ولاية علي حصن من است و كسي كه داخل در اين حصن بشود؛ يعني آن كسيكه به حقيقت تمسك علمي و عملي متمسك به ولايت اين بزرگواران باشد اين ايمن از عذاب من است كه در واقع معناي همين حديث شريف قدسي هم در قرآن بيان شده است. در قرآن به اين معنا تصريح شده همين معنا را ميفرمايند اما به تفسير باطن، كه بارها گفتهايم باطن اصل است براي ظاهر و ظاهر فرع است بر خلاف همه مفسرين غير آناني كه آخذ از محمد و آل محمدند:.ميفرمايد انّ اوّل بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً و هدي للعالمين فيه آيات بيّنات مقام ابرهيم([۱۵۱]) كه وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات الله عليه است ولاية علي حصني اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۴ *»
همين معنا است كه انّ اوّل بيت وضع للناس للذي ببكّة مباركاً كه مراد در باطن وجود مبارك اميرالمؤمنين صلوات الله عليه است كه اوّل بيت از بيوت امامت است([۱۵۲]) و ساير ائمه معصومين: هم بيوتاند و الآن ما تحت لواء بيت دوازدهمين هستيم آن بيوتي كه اذن اللّه انترفع و يذكر فيها اسمه([۱۵۳]) كه خداوند در آيه نور اشاره ميفرمايد خصوصاً با قرائتي كه رسيده يُسبَّح له فيها كه به صيغه مفعول بخوانيم يسبَّح له فيها بالغدوّ و الآصال([۱۵۴]) آنوقت وقف بشود و رجالٌ عطف بيان ميشود يا خبر براي مبتداي محذوف باشد كه «هم رجال» باشد، آن بيوت رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه.([۱۵۵])
البته به اين تفسير هم اشاره شده و از آيات هم استفاده شده و در روايات هم رسيده كه در بعضي جاها اين بزرگوراران را خدا بيوت فرموده، در بعضي جاها ايشان را رجال فرموده در بعضي جاها ايشان را «ايدي» فرموده و السماء بنيناها بأيد و انّا لموسعون([۱۵۶]) كه بأيدٍ مراد اين بزرگوارانند. در بعضي جاها ايشان را «صاحبان ايدي و ابصار» معرفي فرموده است و مراد از ايدي هم چنين است كه ايشان مظاهر اسماء «جواد» و «وهّاب» خداوندند و اين دو اسم مبدأ ظهور وجودات تشريعي و تشريعات وجودي است كه عنايت فرموده و اين بزرگواران محل ظهور اين دو اسمند اسم جواد و وهّاب كه مربوط به اظهار جود و بخشش و عطاي خداوندي است بر همه موجودات. همچنين اين بزرگواران را وجه خود هم معرفي فرموده لكلّ وجهة هو مولّيها([۱۵۷]) خدا براي هر موجودي از موجودات جهتي بسوي خود قرارداده كه آن وجه الله براي آن موجود به حساب ميآيد چه انسان چه حيوان چه نبات چه جماد، آن وجه الله معلوم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۵ *»
است بحمداللّه به بركت آيات و روايات وارده از معصومين:محمّد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين هستند كه تمسك به ايشان، توجه به ايشان توجه به خدا است و در واقع متمسك به ايشان در علم و عمل آئينه و وجه وجه شده است كه هركس باز به ايشان توجه كند به محمد و آل محمد:توجه كرده است. همينطور تعابيري كه در وصف ايشان رسيده از قبيل اينكه ايشان «عين اللّه ناظره» هستند «اذن اللّه واعيه» هستند و «يد اللّه باسطه» هستند و «رحمة اللّه واسعه» هستند «نعمة اللّه علي الابرار»ند «نقمة اللّه علي الفجّار»ند، هرچه ذكر شده از اوصاف ايشان بيان آن است كه ايشان قراي مباركه هستند و ظاهرند در قراي ظاهره و قراي ظاهره كه در علم و عمل متمسك به ايشان هستند در حقيقت در ولايت ايشان واقع شدهاند و ايمن از هرگونه عذابي هستند كه از جمله عذابها عذاب خطا و لغزش، عذاب بُعد است تا بُعد نباشد كه خطا پيش نميآيد و تا خطا نباشد كه معصيت نيست و تا معصيت نباشد بُعد نيست اينها دائر مدار هماند اين بزرگواران به بركت تمسك حقيقي در علم و عمل ايمناند. و اين كلمه آمنين براي اهل حق و اهل بصيرت بسيار پر است از حيث معنا و جامعيت دارد در اداي مطلب.
پس متمسك به اين بزرگواران در مقام علم و عمل واقف در مقام انسان است كه به تعبيري هم انسان حقيقي در عرصه اناسي بايد اين بزرگواران باشند كه اقصا مراتب ترقيات اين انسانيتند، خواصّ انسانيت در ايشان ظاهر است به همان تعبير حضرت امير صلوات الله عليه كه در باره «ناطقه قدسيّه» فرمودند لها خمس قوي و خاصيّتان([۱۵۸]) پنج قوّه دارد كه علم و حلم و فكر و ذكر و نباهت باشد و دو خاصيت نزاهت و حكمت. براي اين بزرگواران تمام اينها حاصل است. البته براي ايشان مراتبي است كه يك
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۶ *»
مرتبهاش كه اسفل مراتب نفس ايشان است نفس مطمئنه ناميده ميشود مرتبه اوسطش نفس راضيه و مرضيّه ناميده ميشود و مرتبه اعلاي نفس ناطقه در ايشان همان «نفس كامله» است كه شباهت رسانيده به اوائل جواهر علل كه محمد و آل محمدند: و در نتيجه نفوس ايشان با سبع شداد شريك شده، ايشانند در واقع مؤمنين ممتحنين كه متحمل اسرار اهل بيت:شدند ايشانند آن عدولي كه از دين نفي ميفرمايند تحريف غالين و انتحال مبطلين و تأويل جاهلين را.
و براي اين بزرگواران علاماتي ذكر شده كه اين علامات را باز انشاءالله اجمالاً ذكر ميكنيم براي تيمّن و تبرّك. و ذكر مقامات كاملين براي آشنا شدن اجمالي با مقام علم و حكمت بود كه فرمود «كتاب شرح الزيارة كتاب علم» خواستيم بدانيم اين علم چيست كه اين كتاب كتاب آن است و حامل و ناشر آن علم وجود مبارك شيخ بزرگوار اعلي الله مقامه است كه اسم عالم و حكيم بر ايشان صدق ميكند. تا به حال مقصود تذكر و توجه به اين مقام بود كه رسيديم به اول مطلبمان و اصل مطلبمان.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۷ *»
درس ۱۲۶
(سه شنبه / ۸ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)
r علامتهاي عدول نافين
r اعظم علامات عدول نافين
r علم عالم رباني
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۸ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد متمسكين به ولايت در علم و عمل مؤمنين ممتحنين و عدول نافين هستند و براي ايشان علاماتي ذكر شده است اول اينكه: ايشان داراي علم بدون تعلّم هستند و در نتيجه اين علم براي ايشان انفتاح قلب و دل است كه غيب را مشاهده ميكنند و به واسطه مشاهده غيب صفاتي چند دارند: شرح صدر دارند و متحمل بلا ميشوند بلا تحملش براي آنها آسان است چنانكه رسول اللّه۹فرمودند ليس العلم بكثرة التعلّم بل هو نور من عند اللّه يقذفه في قلب من يحبّ فينفسح فيشاهد الغيب و ينشرح فيحتمل البلاء «قيل هل لذلك من علامة يا رسول اللّه؟» عرض شد كه اين حالت و اين علم علامتي دارد؟ «قال۹التجافي عن دار الغرور و الانابة الي دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت([۱۵۹]) يعني بغل خاليكردن از فريب خوردن به دار غرور، انابه و برگشت بهسوي دار خلود و استعداد براي مرگ قبل از نزول مرگ.
علامت ديگري كه در روايات براي اين بزرگواران در تلويح فرمايشاتشان ذكر شده اين است كه ميفرمايند براي چنين مؤمنيني اين علامت است كه با اينكه روايات متخالفه و متعارضه به حسب ظاهر از ائمه:صادر شده اما اين مؤمنين ممتحنين در اين روايات و فرمايشات تعارض نميبينند و اختلافي مشاهده نميكنند و براي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۵۹ *»
تصحيح و تهذيب اخبار احتياج به روات و رجال ندارند كه از طريق روات و رجال بخواهند روايات را تصحيح كنند. چون اين طريق تصحيح روايات براي كساني است كه به مقصود و مراد راه نبرند و نتوانند از طريق متن به صحت حديث واقف شوند اما مؤمن ممتحن از طريق خود متن بر صحت حديث واقف ميشود و به صحت صدور اطمينان پيدا ميكند چون او به بركت آن نوري كه در قلبش افتاده حقيقت را مشاهده ميكند حقيقتي كه با هر حقي همراه است. فرمودند انّ علي كلّ حقّ حقيقة و علي كلّ صواب نوراً([۱۶۰]) آن نور و حقيقتي كه همراه هر حقيقتي است و همراه هر حقي است مؤمن ممتحن اصلاً آن را مشاهده ميكند و آن حقيقت را با هر حقي ثابت ميبيند و آن نور را كه با هر صوابي همراه است مشاهده ميكند از اين جهت او براي تصحيح حديث به رجوع كردن به روات و رجال حديث احتياج ندارد.
علامت ديگري كه براي اين بزرگواران ذكر شده و اين علامت را تقريباً ميشود گفت از همه علائم رتبه عاليتري را دارد اين است كه اين بزرگواران در جميع اقوالشان به چهار چيز استناد ميفرمايند كه اين چهار چيز با هم مطابقاند و با هم متناسباند و هيچيك از اين چهار با هم متعارض و مختلف نيست: كتاب خدا، سنت رسول خدا و ائمه هدي:و دليل عقل و عالم كون كه آفاق و انفس باشد كتاب تكوين اين چهار ملجأ و مرجع براي ايشان وجود دارد و جميع اقوالشان به اين چهار امر مستند است اگر نتواند در جميع مسائل مستند خود را اين چهار امر قرار دهد از مؤمنين ممتحن نيست از عدول نافين نيست. آن عدول نافين و آن مؤمنين ممتحني كه در حديث ديديم او را با نبي مرسل و ملك مقرب همرديف فرمودهاند در آن حديث كه انّ حديثنا … در آن نوع احاديث مومنين ممتحن را با انبياء مرسل و ملائكه مقرب مشابه فرمودهاند.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۰ *»
علامت ديگري كه ذكر شده اين است كه اين بزرگواران از اقوال سايرين و از افواه رجال تحصيل علم نميفرمايند و اين نوع تحصيل علم شأن ناقصين است خذ العلم من افواه الرجال([۱۶۱]) اين شأن ناقصين است. ناقص نميتواند بدون تعلّم عالم شود و طريق تعلّمش همان اكتساب جزئي جزئي است. بالاخره اين تحصيل علم از اقوال ديگران و از طريق افواه رجال در شأن ايشان نيست مال رتبه ناقصين است. اين بزرگواران علمشان را اينطوري تحصيل نميكنند. آري ايشان رجوع دارند به رجالي كه خدا در وصفشان فرموده لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوماً تتقلّب فيه القلوب و الابصار([۱۶۲]) رجوعشان به يكچنين بزرگواراني است و اخذ از ايشان ميكنند كه در وصف سلمانفرمودند سلمان محدّث راوي توضيح خواست فرمود مفهّم توضيح خواست فرمود: امامش او را تحديث ميفرمايد اخذ از امام ميكند حالا به هر نوعي كه امام۷صلاح ميدانند: گاهي امام صلاح ميدانند به قذف در دل كه مطلبي را در دلش ميافكنند كه اسمش را در اصطلاح وارده ميگذارند آنچه در دلشان ميافتد گاهي به ارائه حديثي ميافتد و يا با آيهاي او را متذكر و متوجه مطلبي ميفرمايند. البته در همه اين امور ملائكه هم خدّامند مانعي ندارند كه بگويند تحديث به واسطه ملك انجام ميشود يا تفهيم به وسيله ملك انجام ميشود. از اين جهت در عبارتي هم در توضيح اينكه سلمان محدث است ميفرمايد: ملائكه با او حديث ميكنند. عيبي ندارد كه ملك در دل قذف كند زيرا معلوم است اينها عوامل و اسباب كار هستند كه گاهي فعل به اسباب كار نسبت داده ميشود.
علامتي ديگر از علامات ايشان اين است كه وقتي نوعاً از مؤمن ممتحن و عالم به غير تعلم سؤال ميشود، تأسيساً جواب ميدهد نه نقلاً، مگر بنا باشد نقلي بكند و الاّ
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۱ *»
تأسيساً و ابتداءً جواب ميدهد بدون نقل قول و يا نقل از كسي، قاعده ايشان اين است يعني آنچه خود ميبيند ميگويد نه آنچه شنيده بگويد مگر بنا باشد كه آنچه شنيده بگويد و اگر نه، سؤالي كه از ايشان ميشود جواب نميدهد مگر بهطور تأسيس. و علامات در وصف اين بزرگواران زياد است كه در نوع روايات و يا فرمايشات مذكور است.
و اعظم علامات كه مورد بحث ما است و مستند سخن ما است كه در وصف و شناخت كاملين و مؤمنين متمسكين به حقيقت تمسك است و صاحبان علم حقيقي و حكمت حقيقياند كه نور است، اين است كه اين بزرگواران هميشه ملازمند با معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين و در بيعت خود با ايشان صادق و راستين هستند كه لحظهاي خلاف اين بيعت ندارند. ايشانند كه مواظبند بر دين به حقيقت مواظبت و مراقبت كه لحظهاي از دين و رعايت دين غافل نيستند. اين بزرگواران لحظهاي در متابعت شياطين بهسرنميبرند و آني توجهشان از وجه اللّه كه وجود مبارك امام است قطع نيست و قطع نخواهد شد، بهطور صدق و بهطور يقين اين بزرگواران بر مواظبت دين بهسرميبرند و در همه حالات به حبل اللّه المتين متمسك هستند و متابعت انبياء سلام اللّه عليهم اجمعين را دارند و در دل ايشان جز محبّت به معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين محبتي وجود ندارد مگر در هرچه كه محبت اين بزرگواران در آن بتابد و اقتضا كند. مثل محبت انبياء و محبت اولياء و از همين محبت و معرفت و متابعت و حسن تمسك است كه ابواب معارف و حقايق الهيّه بر روي ايشان باز است و ارشادات غيبيّه شامل حال ايشان است.
وقتي شيعه متمسك در علم و عمل به اين مقام رسيد ابواب اسرار الهيّه بر روي او باز گشته و حقايق مخزون الهيّه كه در خزائن عُلويّه خزينه است، بر دلهاي مبارك ايشان جاري ميگردد. اين ملازمت و اين تمسك را سلوك ميناميم. سير و سلوك الي
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۲ *»
اللّه به اينطور است كه بهطور صدق و حقيقيش در علم و عمل براي اين بزرگواران است و ايشانند عالم به علم محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين. در سوره مباركه نحل در آيه نحل به حسب ظاهر به نحل خطاب شده كه ميفرمايد فاسلكي سبل ربّك ذللاً([۱۶۳]) البته در باطن خطاب به ائمه هدي:است و در باطن باطن خطاب به كاملين شيعه و بزرگان است كه فاسلكي سبل ربّك ذللاً سلوككردن در راههاي پروردگار بهطور ذلت و انقياد و تسليم، اين شامل حال ايشان است به حقيقت سلوك. اين «سبل ربّ» همان طرق تصفيه و تهذيب نفس و بعد هم طرق علميّه و عمليّه در ولايت محمّد و آل محمّد:است كه ايشان در اين سبل در همه حالات خود بهسرميبرند و در جميع احوال و علوم خود مستند به ايشانند و ايشانند كه به اين آيه شريفه عملكردهاند به حقيقت عمل كه در طرق پروردگار سلوك نمودهاند بهطور ذلت و انقياد.
و همچنين آياتي ديگر از قبيل و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتَفَرَّقوا([۱۶۴]) همچنين به آيه شريفه اقيموا الوزن بالقسط و لاتخسروا الميزان([۱۶۵]) و همچنين به آيه لاتقف ما ليس لك به علم انّ السمع و البصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسئولاً([۱۶۶]) همچنين به آيه شريفه و لاتمش في الارض مرحاً انّك لنتخرق الارض و لنتبلغ الجبال طولاً([۱۶۷]) اين خطابها كه در باطن خطاب به اين بزرگواران است در سير و سلوك الي اللّه و اخذ علم و تمسك در علم و عمل به ولايت آل محمّد:در وصف ايشان است كه در همه اين حالات صادقانه سلوككردهاند و از اين فرامين الهي تخلف نكردهاند بهخصوص در اين آيه شريفه و لاتمش في الارض مرحاً كه در باطن عامل به اين آيه نيستند مگر ايشان و لاتمش في الارض مرحاً راهنرو در روي زمين بهطور «مرح» كه كبر و نخوت است انّك
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۳ *»
لنتخرق الارض تو كه نتوانستي زمين را بشكافي و داخل زمينشوي و لنتبلغ الجبال طولاً تو كه نميتواني به طول اين كوهها برسي و به قله كوهها برسي! كلّ ذلك كان سيّئه عند ربّك مكروهاً([۱۶۸]) خيلي اين رفتار نسبت به يك آدم جزئي و ضعيف ناپسند است. كبر خيلي زشت است كه در اين آيه شريفه در باطن مراد از زمين امام۷است.
در آياتي كه زمين گفته شده و در باطن امام اراده شده از قبيل و الارض وضعها للانام([۱۶۹]) خدا زمين را براي بندگان قرار داده؛ در باطن يعني وجود مبارك امام۷را براي خلق قرارداده چرا؟ براي اينكه انس بگيرند. زمين هم براي اين است كه در روي آن ساكن شوند و قرار بگيرند، مقام امامت هم همينطور است. امام را خداوند قرار داده و نهاده و او را از آن مقامات عاليه به اين مقام امامت كه آخرين مراتب نزول مقامات اين بزرگواران است و تنزل مقامات ايشان است، تنزل داده تا خلق در اين مقام با ايشان مأنوس شوند و در نزد ايشان راحتي بيابند و به ايشان پناهنده شوند و از ايشان استمداد گيرند عمّ يتسائلون . عن النبأ العظيم . الذي هم فيه مختلفون([۱۷۰]) اختلاف هم يك معنايش همين رفت و آمد و انس گرفتن و مأنوس شدن با مقام «نبأ عظيم» است كه مقام ولايت و امامت است. در هر صورت اين امر در مقام امامت انجام ميشود.
پس در اين زمين كه بنا است انس بگيرند و از اين زمين استمداد كنند در اينجا دستور ميفرمايد و لاتمش في الارض مرحاً در روي يكچنين زميني با كبر و نخوت راه نرو! اينجا بايد خضوع و خشوع داشته باشي. امام۷ لوحي محفوظ است كه در او جميع احوال ذرات كائنات ثبت شده و كلّ شيء احصيناه في امام مبين([۱۷۱]) همچنين لنتخرق الارض تو كه نميتواني به همه جوانب علم اين امام واقف شوي تا اينكه در نزد او كبر نشان بدهي بلكه بايد در نزد او خاضع باشي. همچنين و لنتبلغ الجبال طولاً
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۴ *»
تو نميتواني به قله علم امام واقف شوي. جبال هم در آياتي به وجود ائمه۷تفسير شده، ميفرمايد ألم نجعل الارض مهاداً . و الجبال اوتاداً([۱۷۲]) كه باطن اين آيه مراد ائمه هدي:است كه اوتاد ارض امكانند و ميخهاي ارض امكانند كه لولا الحجّة لساخت الارض بأهلها «لولا الحجّة لساخت الارض، ارض الامكان» اهلش را فروميبرد. پس به بركت وجود اين بزرگواران عالم امكان و آنچه در آن است قرار دارد و به تعيني از تعينات متعين شده است و لنتبلغ الجبال طولاً تو نميتواني به قله كوه علم امام۷واقف شوي! از اين جهت دستور اين است كه در نزد اين زمين و در نزد اين جبال خضوع و خشوع داشته باشيم.
در هر صورت عالمي كه متمسك به علم و ولايت اين بزرگواران است و در سبل اللّه و راههاي الهي در علم و عمل سير و سلوك ميكند اين در نزد ائمه معصومين:به حالت ذلت و حالت انقياد و خضوع و خشوع بهسرميبرد، در نزد امامش لحظهاي و آني و در حالي از حالاتش در ظاهر و باطنش كبر و نخوت و حرج نشان نميدهد و اين يك مقامي و يك علامتي مخصوص به ايشان است كه هيچگونه اظهار كبر در برابر معصوم۷ندارند. روي اين جهت است كه در وصف همين نحل كه كاملين شيعه هستند ميفرمايد يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه علومي كه از اين بزرگواران ظاهر ميشود، شراب ناميده شده كه باعث رفع تشنگي جهالت است و همچنين مختلف الوانه مراتب مختلف دارد از علم مبدء و معاد گرفته، حالات و حقايق اشياء و ماهيت اشياء بيان شده، جهات وحدت اشياء در اين علوم بررسي ميشود، جهات كثرتها در اين علم بررسي ميشود. مبدء اين عنادها و محل اختلافها، حدود و اوضاع و نورها و ظلمتها ظاهرها و باطنها، علم حقيقت و علم طريقت و علم
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۵ *»
شريعت، علم ماكان و علم مايكون، و «مايكون» به حسب اقتضائش «كان» است، مايكون به اين اعتبار و جميع ادوار و روابط و اضافات و جهات و نسب همه و همه، خلاصه تمام اشياء در واقع از علوم اين بزرگواران روشن ميشود و بهدست ميآيد، آنچه براي خلق و براي مردم لازم است كه ظاهر شود و حتي آنچه لازم نيست ظاهر شود تمام اين رشتههاي مختلف همه و همه نتيجه اين علمي است كه اين بزرگواران از آل محمّد: اقتباس و اكتساب كردهاند.
ميفرمايد فيه شفاء للناس([۱۷۳]) در يكچنين علم صادر از اين بزرگواران شفاء است، معلوم است كه از امراض جهالتها كفرها ضلالتها انحرافها نجات پيداميكنند و به صراط مستقيم داخل ميشوند از اين جهت گفتهاند كه علم ايشان شفاء است به حقيقت شفاء. و «علم» اسمي از اسماء خدا است اصلاً علم ذكر خدا است زيرا عالم به اين علم كه اين بزرگواران باشند به اشياء كه نظر ميكنند ديدشان و ديدگاهشان جهت ربّي اشياء است. از اين جهت آنچه ميبينند و از اشياء مشاهده ميكنند و بعد اظهار ميفرمايند همان حيث ربّي اشياء است وقتيكه حيث ربّي اشياء شد و جهت مبدء اشياء را براي ما حكايت كردند اين خواه و ناخواه شفا خواهد بود. و دليل اينكه اينها حيث ربي اشياء را مشاهده ميفرمايند و جهت مبدء را در اشياء ميبينند، همين است كه ميتوانند با مشاهده، تحصيل ابواب و فصول و قواعد بفرمايند، تا جهت ربّ را در شيء مشاهده نكنند نميتوانند او را باب بدانند و ابواب و علوم از آن استكشاف كنند. جهت نفسي اشياء جهت ظلمت است، جهت كثرت است نميشود آن بابي باشد از ابوابي كه ينفتح منه الف باب. جهت نفسي اشياء جهت ظلمت است و ساير كساني كه تحقيقات دارند و اكتشافات دارند و مطالعات دارند و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۶ *»
علمي دارند اينها نوعاً از همين حيث ظلماني اشياء است، ديد سطحي، ديد سفلي دارند. اما اين بزرگواران ديدگاهشان جهت ربي اشياء و وجه مبدء است ديدشان ديد عُلوي و نوراني است. از اين جهت ميتوانند از يك ديد، ابوابي اكتشاف كنند و با يك اصل به اصولي پيببرند. به بركت همان كه ديدشان ديد حيث ربي اشياء است، در حيث ربي اختلاف نيست در حيث ربي تمايز و كثرتها و جزئيات و امثال اينها نيست، تمام اينها در حيث نفسي اشياء است.
پس علمي كه ايشان اظهار ميفرمايند اين علم به آن حيث مربوط ميشود و چون مربوط به آن حيث است، ذكر اللّه و اسم اللّه است. ذكر اللّه و علم اللّه كه شد شفاء است. عالم به اين علم در جميع احوالش و در تمام حالات استفاده و افادهاش، ذكر خدا ميكند و متذكر خداوند و اسم اللّه است و اسم اللّه را در همه شئونش جاري ميسازد. در دعا داريم يا من اسمه دواء و ذكره شفاء و طاعته غناء كه در دعاي كميل است ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه الدعاء تا آخر دعا([۱۷۴]) پس در اينكه اسم خدا شفاء است و ذكر خدا دواء است شكي نيست و در اينكه اين بزرگواران هم علمشان علم ربّاني است و ديدشان ديد ربّي است در اين هم كه شكي نيست، در نتيجه پس علم ايشان شفاء از همه دردها است فيه شفاء للناس پس از هر مرضي علم ايشان شفاء خواهد بود: مرض كفر مرض جهالت مرض ضلالت، هرچه باشد علم ايشان شفاء و دواء آن است. چرا؟ چون همان كوثر است كه در وصف آن كوثر در احاديث فرمودهاند كه انسان را از تشنگي حفاظت ميكند تشنگي را رفع ميكند بهطوري كه در انسان كمالي فراهم ميكند كه ديگر تشنگي نخواهد ديد.
اخذ علم از اين بزرگواران يعني جرعهنوش بودن از حوض كوثر و بهدستآوردن
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۷ *»
اكسير احمر، كه وقتي انسان يكچنين كمالي را بهدست آورد ديگر به ضلالت برنميگردد به جهالت برنميگردد مگر غرضهاي نفساني دركار باشد و اگرنه خود اين علم انسان را به هر جرعهاي و به هر شربتي كه بياشامد، از علوم ظاهره و اهل علوم ظاهره بينياز ميكند. چون نوع شقاوتها نوع ضلالتها نوع انحرافها از نوع تقليدها و شكها و شبههها و وساوس شيطاني فراهم ميشود و وقتي كه علمي از علوم ايشان اخذ ميشود و جرعهاي از اين علم آشاميده بشود، ديگر انسان در همان مطلب و در همان امر از وسوسهها و از واردات شيطاني سالم ميماند و دلش محفوظ ميماند، اين واقع مطلب است. عرض كردم يك روزي يكي از كتابهاي سيد بزرگوار دستم بود مطالعه ميكردم نه ميشد بگويم خوابم و نه ميشد بگويم بيدارم تقريباً چشمم گرم شد ـ نه خواب عارض بشود ـ چشمم روي خط بود اما تقريباً يكقدري روي هم رفت، دو تا دست ديدم كه جامي آب از همين كاسههاي ملامين قرمز، و در آن يك يخ بزرگ خيلي جالب قرار داشت كه چشمم باز شد. واقعاً هر خطي از خطوط كتب اين بزرگواران و هر فرمايشي، هر اصلي، جامي از حوض كوثر است كه عنايت ميفرمايند و سيراب ميفرمايند. اميدواريم كه اين آبها در قيامت هم انشاءاللّه رفع تشنگي ما را بفرمايد و ما تشنه وارد قيامت نشويم.
در هر صورت علمي كه ايشان اخذ ميفرمايند هم شامل علم ظاهري است و هم شامل علم باطني است علم امام۷است اينطوري است كه هم علم ظاهر و هم علم باطن را براي ايشان آشكار فرمودهاند لارطب و لايابس الاّ في كتاب مبين رطب، علم باطن است به تأويلي و تفسيري، و يابس علم ظاهر است و هر دوي اين علمها به وسيله امام۷نشر ميشود و حاملين اين علم و آخذين اين علم از ائمه معصومين:، كاملين شيعه هستند. امام اين دو علم را براي ايشان اظهار فرموده و طرق هدايت را در اين دو علم برايشان باز فرموده، چون سبقت گرفته براي ايشان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۸ *»
رحمت الهيه و عنايات حق. علم ظاهر را كه ميدانيم ائمه:منتشر كردهاند و ظاهر ظاهر آن، بعضي از جهاتش در دست خلق قرار گرفته است. اين را نوعاً ميدانيم همه اعتراف كردهاند حتي دشمنان ائمه معصومين:هم به اين امر اعتراف كردهاند. همين اندازه كلامي از ايشان ديدهاند و فرمايشي از ايشان حتي از ديگري شنيدهاند اقرار كردهاند كه اين حرف تو نيست حقي است كه از مدينه آوردهاي و همه حتي اعداء ايشان ميدانستند. آنوقت همين علم ظاهر را بهطور جامعيت و كامليت و حقيقتش به كاملين ارائه دادهاند و در نزد كاملين باشد كه در وصف سلمان فرمودند ورث علم الاوّلين و الآخرين ورث علم محمّد و علي۸([۱۷۵]) معلوم است حقيقت علم را به ايشان افاضه فرمودهاند.
علم باطن را هم كه ميدانيم اگر كه دانستهايم كه علمي باطني هست و ديگران دانستهاند علم باطني هست به تلويحات و اشاراتي كه بوده دانستهاند اما خود علم باطن را ندانستهاند و ائمه:هم اظهار نفرمودهاند مگر براي كاملين شيعه و به اين بزرگواران ابلاغ كردهاند چون ميدانيم مردم متحمل نميشدند ولي اين بزرگواران متحمل شدهاند. در روش علم ظاهر ائمه ما:شديداً نهي فرمودهاند از قياس، رأي، استحسان و بر خلاف كتاب و سنت سخنگفتن و طريق علمي طيكردن، اينها را ائمه:ذكر فرمودهاند براي اينكه نشان بدهند كه راه علم و اخذ علم منحصر به كتاب و سنت است؛ يعني منحصر به خود محمّد و آلمحمّد: است،از اين جهت هركس از ايشان گرفته از طريق كتاب و سنت گرفته هركس از ايشان نگرفته علم نيست پس
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۶۹ *»
علمي كه به ائمه: مستند نباشد آن را علم نمينامند و فقط كاملين توانستهاند بهطور حقيقت علم را از محمد و آل محمد:اخذ كنند چه علم ظاهر و چه علم باطن.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۰ *»
درس ۱۲۷
(چهارشنبه / ۹ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)
r تعابير قرآني و روائي درباره قراي ظاهره
r قراي ظاهره واسطه فيوضات هستند
r قراي ظاهره داراي اسم اعظمند
r نيابت قراي ظاهره دو نوع است
r نقباء و عدد ايشان
r اركان چهار نفرند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۱ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
([۱])نسبت به سالكين الي اللّه و متمسكين به ولايت محمّد و آل محمّد سلام اللّه عليهم و مقتبسين از ايشان در مقام علم و عمل تعابيري در آيات و احاديث معصومين سلام الله عليهم اجمعين رسيده است كه در واقع بيان صفات ايشان و نتايج سير و سلوك ايشان است. از جمله آن تعابير اين است كه ايشان را باب الباب ميگويند و حجاب الحجاب ميگويند چون خدا در محمّد و آل محمّد ظاهر شده و ايشان هم در كاملين ظاهر شدهاند و حجاب به معناي واسطه است نه به معناي مانع و پوشش چنانكه فرمودند هو المحتجب و نحن حجبه([۱۷۶]) حجاب دو معنا دارد: يكي به معناي حجاب و ستر است و ديگري به معناي واسطه است و به اين معنا هم ائمه واسطه هستند و هم بزرگان اما به معناي مانع، همه خلق حجابند چون مباينت خدا با خلق به حسب حقيقت است.
در هر صورت اين بزرگواران از اسباب وصول بسوي محبوب حقيقي، و از اسباب رسيدن به مقصد هستند و ايشان را دليل الي الدليل و سبيل الي السبيل ناميدهاند چون
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۲ *»
سير در ايشان عين سير در قراي مباركه است راهي هستند كه عين مقصود هستند نه اينكه از ايشان ميتوان گذشت بلكه مراد همان است كه در عالم وصل مراد است نه آنكه سبيل باشند مثل سبيل عالم فصل كه راه از مقصد جدا است. و نوع عرفا و حكما از اين مطلب غافل شدهاند و به عالم فصل مقايسه كردهاند و تصور كردهاند كه همانطور كه در اينجا مقصد از راه جدا است، وقتي هم ما به خدا ميرسيم ديگر خودمان متصل به مقصد شدهايم و ديگر به راه نياز نداريم. گفتهاند مثلاً ما به واسطه محمد و آل محمد:كه به خدا ميرسيم راه را طيكردهايم و به خود او رسيدهايم. ولي اينطور نيست، به حسب عالم وصل فرمودهاند نحن سبيل معرفة اللّه([۱۷۷]) به اين معنا كه سبيل و مقصد يكي است نه اينكه جدا شده باشند هميشه انسان در سبيل است و هميشه در مقصد است حالا ايشان كه سبيل هستند به اين معنا است كه هم سبيل و هم مقصدند.
و اين بزرگواران سبيل الي السبيل هستند سبيل به معناي عالم وصل. ايشان را حجج حجج ناميدهاند و داعيان به سوي خلفاء اللّه هستند و سُلّم الي اللّه هستند اوّل رفيقاند و براي سالك ركن وثيقاند و بهطور حقيقت مرشد و راهنما هستند، در درياي معارف سفينه و قطب هستند و ركني هستند كه رعيت پناه به ايشان ميآورند و همه خلق بر وجود ايشان دائرند، ايشان در تاريكيهاي ضلالت بدر درخشانند و سبب عامّند در افاضه فيوضات به خلق و مسلط هستند و داراي تسلط عام هستند، كهف فقرا و عون ضعفا و پناهگاه ايشانند، به اولياء عزت ميدهند جامع الكلمة علي التقوي هستند و اهل هوي را بر تقوا مجتمع ميسازند و اهل سير و سلوك به بركت ايشان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۳ *»
مجتمع بر حق ميشوند. ايشانند عدول نافين و حاكمان بر رعيت و در هر زماني خلفاء امام هستند و حفظ كنندگان مرز ايمان از شرور وسواس خنّاساند و به دستور امام بر مرزها نگهباني ميكنند و اهل حريم ولايت را از ابالسه حفظ ميكنند و سفرهاي چهارگانه را در عوالم چهارگانه طيكردهاند و از سرچشمه ولايت مينوشند و هركس از شر شيطان به ايشان پناه ببرد او را حفظ ميكنند و كلمه علياي خداوند هستند.
ايشانند كساني كه ائمه: در وصفشان فرمودند: اگر ايشان نبودند آثار نبوت منطمس ميشد و اركان وجود منهدم ميگرديد ايشان نور توسّم دارند و عالمند به غير تعلّم و عارفند به اسرار وجود در غيب و شهود، مطلعاند به نقطه علم كه جهال باعث كثرت آن شدهاند و منكرون ضالّون آن را انكار كردهاند ( در مظاهر آن نقطه ) ولي مؤمنين تصديق كردهاند ( اهل تقوي به آن اقرار كردند. ) ايشان عالمند به سرّ دين و مذهب و ولايت و قيامت و بهشت و نار و سرّ وحدت و ايتلاف و كثرت و اختلاف و سرّ جمع و جمع الجمع و ثواب و عقاب و سرّ مبدأ معاصي و سيئات و سرّ اقبال و ادبار و سرّ جميع اكوار و ادوار و اطوار و سرّ اهل يمين و يسار و سرّ هر موجود كبير و صغير. ايشان واقف و آشنايند به سرّ قلب و اطوار قلب و واقفند به سرّ نفوس و همينطور بر ساير مراتب تكاملي نفس ناطقه از امّاره و ملهمه و راضيه و مرضيه، مراتب ترقي نفس را طيكردهاند و واقفند بر مراتب نفوس نباتيّه و حيوانيّه و به جميع قواي آنها و واقفند بر سرّ نفس ملكوتيّه كه جنّة المأوي است و عارفند به آن نفسي كه فرمود: «من عرفها لميشق و من جهلها ضلّ و غوي» كه نفس كليّه الهيّه و مقام ولايت است. ايشان به اين حقيقتها واقفند و به مراتب ولايت پيبردهاند. همچنين به مراتب عاليه ظاهره در اين مقامات پيبردهاند. ايشان شناختهاند سرّ روح من امر اللّه و همچنين مراتب عقل را كه عقل بالملكه و عقل فعّال و مستفاد باشد. و شناختهاند سرّ جميع ظهورات مراتب عاليه الهيّه را، و به جميع آيات و علامات الهيه آشنا هستند و به ايشان نشان داده شده
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۴ *»
است سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبيّن لهم انّه الحقّ([۱۷۸]) خداوند حقيّت خود را به ايشان نمايانده است.
اين جهات و امثال اين صفات كه بهطور تصريح و يا تلويح در آيات و روايات بيان شده، باعث شده كه ايشان عروة الوثقاي الهي باشند كه لاانفصام لها، ايشان هستند كه به بركت اين معارف نور اعلاي الهي شدهاند و كساني كه رواق مدينه الهي هستند بهطوري كه هركس ميخواهد وارد مدينه علم شود بايد در رواق مدينه كه ايشان باشند وارد شود انا مدينة العلم و علي بابها فمن اراد المدينة فليأتها من بابها([۱۷۹]) اطراف و جوانب آن مدينه كه بايد رعيت در آن داخل شوند، ايشانند و به اين اعتبار قريه ظاهره هستند. ايشانند آن حكامي كه ائمه تنصيص فرمودهاند كه اگر كسي حكم ايشان را انكار كند و يا رد كند مشرك شده و شرك ورزيده است. ايشانند كه به بركت اين تمسك علمي و عملي به ولايت محمد و آل محمد:طوري هستند كه همه عنايتها از غوث اعظم صلوات الله عليه اول به ايشان توجه ميكند و بعد به ساير خلق ميرسد و براي خاطر ايشان فيوضات به خلق ميرسد صاحبان اين صفات طوري هستند كه ساير اشياء ما دون رتبه ايشان در تحت تصرف ايشان باشند و اسباب خفيّه و ظاهره در دست ايشان قرار بگيرد، رقاب خلق در نزد ايشان خاضع شود و ملائكه بر ايشان نازل شوند ملكوت نزد ايشان خاضع شود و خداوند تصريح فرموده كه ملائكه بر ايشان نازل شوند همانطور كه فرموده انّ الذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة الاّ تخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنّة التي كنتم توعدون . نحن اولياؤكم في الحيوة الدنيا و في الآخرة([۱۸۰]) اين را خدا تصريح فرموده است و ملائكه خدام ايشانند.
بهطور كلي به ايشان اعطا شود اسم اعظم به جميع معاني كونيّه و شرعيّه و لفظيّه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۵ *»
و معنويّه آن و بهخصوص اسم اعظم لفظي كه منشأ بروز آثار ظاهري است از استجابت دعا و شفاء در لباس و سؤر ايشان، و نظر او شفا است، تمام اينها آثار اسم اعظم لفظي است. و كسي كه اسم اعظم الهي به او عطا شود ميشود مضطري كه به تصريح آيه شريفه هرگاه دعا كند مستجاب شود أمّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء([۱۸۱]) كيست آن مضطري كه به اين مقام رسيده باشد و حقيقت اضطرار در او متحقق شود جز ايشان؟ امام فرموده و اوقفني علي مراكز اضطراري([۱۸۲]) و اينكه يكي از اسامي بقيّة اللّه صلوات اللّه عليه مضطر است به اين اعتبار است. ايشان به جايي ميرسند كه زمين براي ايشان طيميشود و ابرها مركب ايشان شود و دنيا يك قدم ايشان باشد و در وجود هرطور كه بخواهند تصرف بفرمايند و ما تشاءون الاّ انيشاء اللّه([۱۸۳]) چون دلهاي مبارك ايشان ظرف مشيت خدا است از اين جهت دو مشيت نيست و يك مشيت بيش نيست و آنطور كه خدا ميخواهد در ملك تصرف ميفرمايند. اينها صفاتي است كه براي ايشان ذكر شده است.
ايشان خلافتشان از غوث اعظم به دو نوع است: يكي به طور بذل علوم و نورانيتهايي كه از بركات ائمه:در ايشان است و نشر احكام، و ديگري تصرف در عالم هستي است از غيب و شهاده. دو طور نيابت براي ايشان ذكر شده يكي انتشار علم و تصرف در علم و يكي تصرف در وجود و هستي. و اينكه اشياء در نزد ايشان خاضع هستند و به اراده ايشان منفعلاند فرق نميكند ذوات موجودات و اعراضشان، همه منقاد اوامر ايشانند و در تحت نفوذ ايشانند همه ممتثل اوامر ايشانند. و به واسطه اين نفوذ اراده، بر شعور موجودات واقفند و اندازه آن را ميدانند لغات موجودات را ميشناسند و با دين و آئين موجودات آشنا هستند و لغت جمادات و نباتات و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۶ *»
حيوانات و اناسي را ميدانند و دين و آئين هريك را كه مطابق شعور آنها است، ميدانند و بهطور شهود مشاهده ميكنند. پس وقتيكه صاحب اين دو مقام باشند اسم مبارك ايشان نقيب خواهد بود چون هر دو مقام در ايشان هست. البته اصطلاح نقيب از آل محمد:اخذ شده است و در اصطلاح مشهور اهل كشف و شهود است. از نظر احاديث عدد ايشان سي نفر است اينها از سي نفر كم نميشوند اما به حسب اقتضاء زمان گاهي اشخاصشان تبديل ميشوند و به اين اعتبار ابدال ناميده شدهاند؛ يعني اشخاصشان عوض ميشوند ولي عدد ايشان كم نخواهد شد. چون عدد ايشان مطابق لام تعريف است كه سي است و كار لام تعريف، تقويت كردن تعيّن است و قابليت را به كمال ميرساند مثلاً «بيت» نكره است اما «البيت» لام آن تقويت ميكند تعين را و قابليت را به كمال ميرساند. پس اين بزرگواران در ملك حكم لام تعريف را دارند وقتي كه ناقصي به ايشان متصل شد او را به كمال قابليتش ميرسانند و دوران قابليت بخواهد طي شود بايد سي دوره را طي كند.
همين صفات اما با مفهومي عاليتر و ما فوق اين مفاهيم، ـ چون آنچه ما تصور ميكنيم خيلي كودكانه است الفاظي است كه در دست داريم اما در حد ايشان سرّ توحيد و وجود چيست؟ نميدانيم ـ بهطور عاليتر و جامعتر در چهار نفر است كه وجودشان مسلم است و به ايشان اركان ميگويند و به آنها ابدال نميگويند چون اشخاصشان تغيير نميكند هميشه اين چهار نفر هستند: عيسي، الياس، ادريس و خضر: كه در اشخاص ايشان تغيير نيست و اين مراتب را بهطور عاليتر دارند و همه اينها در علم و عمل به ولايت محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين متمسكاند. خدا دست ما را در دنيا و آخرت از دامان ايشان كوتاه نگرداند! اينها بعضي از صفات ايشان بود كه در روايات به آنها تصريح شده و يا به طور تلويح رسيده است.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۷ *»
درس ۱۲۸
(شنبه / ۱۲ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)
r نيابت اركان
r نيابت نقباء
r نيابت نجباء
r مقام حكماء و علماء و فقهاء ظاهري
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۸ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
متمسكين به ولايت در علم و عمل معلوم شد كه از ولي مطلق و غوث اعظم صلوات اللّه و سلامه عليه داراي دو نيابت ميشوند. اين دو نيابت يك نيابت در بذل علم و تصرف در ادوار است به آنطور كه خود ولي اراده ميفرمايد و به توسط ايشان اين تصرفات انجام ميشود. يك نيابت هم نيابت در تصرف در وجود و تكوين است چه در مراحل غيبي و چه در مراحل شهودي. و همچنين همه اشياء چه در مقام ذاتشان چه در مقام صفاتشان و ساير امور در برابر اراده اين متمسكِ به ولايت، منفعلاند و ممتثل اوامر تكويني و تشريعي او هستند و همه منقاد حكم او هستند كه صاحب اين نيابت را بسا نقيب مينامند كه اين صفاتي كه ذكر شد و امثال اين صفات در ايشان وجود دارد و ايشان حقيقةً به اين صفات متصفاند.
بالاتر از مقامات ايشان ـ البته اين مباحث معلوم است اما چون به مناسبت بحث است متذكر ميشويم زيرا توضيح واضحات و تكرار مكررات است ـ بالاتر يعني همين صفات به نوع بالاتر و مافوقي عرض شد در اركان است و اركان:بالنسبه به ايشان متصف به اين صفاتاند در حقيقت اوليهاش و بهطور مافوق، از اين جهت است كه براي اركان تصرف و هيمنهاي است كه در نقبا نيست و نقبا خدّام ايشان به حساب ميآيند و در رتبه ما دون ايشان هستند. فرق بين نقبا و اركان هم اين شد كه نقبا ابدال ناميده ميشوند به اين اعتبار كه هريك از آنها كه فوت شوند از خود آنها و از جنس و
پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۷۹ *»
رتبه آنها يكي از خود ايشان در جاي او قرار ميگيرد اما راجع به اركان اينطور نيست اركان اشخاصشان هميشه يكي است اينها اشخاصشان تغيير و تبديل پيدا نميكند و به اين اعتبار به اركان نميشود ابدال گفت ابدال نيستند. اينها صفاتشان مافوق آن صفات است. همان صفات است اما بهطور مافوق. و نيابتشان هم كه از ولي مطلق صلوات اللّه عليه نيابت دارند همين طوري است. و اين اشخاص باقي هستند تا وقت معلوم الي يوم الوقت المعلوم. البته ممكن است كه در زمان ظهور و در زمان رجعت اركان هم تبديل شوند آن موقع كه انبياء رجعتكنند و از اين اركان بعضي كشته شوند يا بعضيهاشان فوت شوند. اما حالا به همين تعين و تشخصشان باقي هستند تا وقت معلوم نه الي يوم القيامه.
ولي اگر براي اين متمسكين يك نوع نيابت باشد كه همان جامعيت نسبت به جميع امور و نيابت در آن علم و تصرف در ادوار باشد بهطوري كه به هركس ميخواهند اعطاي علم بفرمايند و از هركس نميخواهند منع اين علم بفرمايند. اين تصرف در دلها به اعتبار بيان اسرار و علوم است و تصرف در اطوار به منظور تعميم تأييد و تسديد و از اين قبيل امور است كه به علم مربوط ميشود. و اگر ايشان فقط در همين امر نيابت داشته باشند اين دسته از متمسكين را نجبا مينامند. بعضيها براي نجبا تعيين عدد كردهاند كه چهل نفر بايد باشند اما مشايخ ميفرمايند ما دليلي بر يكچنين تعييني نداريم ميفرمايند ممكن است كه اين از جهتي تعيين درستي باشد و به حسب ادّله بشود برايش جهتي پيداكرد كه اينطور باشد ولي چون دليل قطعي نداريم و در احاديث وارده از ائمه هدي:تاليان قرآن، تصريح بر اين عدد نداريم از اين جهت نميتوانيم بهطور معين بگوييم كه عدد ايشان چهل نفر بايد باشد.
در هر صورت متمسكين به ولايت محمّد و آل محمّد:در مقام علم و عمل به حقيقت تمسك و صدق تمسك با آن بياناتي كه عرض شد سه دسته هستند: دسته اول
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۰ *»
اركانند كه همين چهار نبي موجود صلوات اللّه عليهم هستند كه به اشخاصشان و اعيانشان موجودند و براي اشخاصشان تغيير و تبديلي نيست اينها مختلف نميشوند و داراي هيمنه و تسلط بر همه اشياء هستند حتي بر نقبا، و اين مرحله از تمسك به ولايت، اعلا مقامات تمسك و در بالاترين درجات است. از اين جهت اين بزرگواران از همه خلق به محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين نزديكترند و در اتباع ايشان از همه قادرتر و در تمسك به ولايت ايشان از همه حقيقيترند.
دسته دوم: «نقبا» هستند كه عرض شد سي نفرند و داراي هيمنه و تصرف در جميع اشياء هستند و خدا قرار داده كه همه اشياء مطيع ايشان باشند و در ايشان و بر ايشان ظاهر ميشود احكام اسماء بيست و هشتگانه الهيّه كه با اين اسماء بيست و هشتگانه، خداوند تدبير ملك ميفرمايد. هر اسمي كه بر ايشان ظاهر ميشود براي آن اسم تصرف و تسلط و هيمنه بر عالمي از عوالم است يا بر طوري از اطوار موجودات؛ مثلاً براي تدبير و تربيت عالم عقول اسم المربّي كه تعين يافته البديع است. اسم البديع خداوند مربّي عالم عقول است و خداوند با اين اسم عالم عقول را تدبير ميفرمايد. وقتيكه اين اسم در نقبا ظاهر شد و نقبا مظهر اسم البديع خدا شدند، سرّ اين اسم در ايشان ظاهر ميشود از اين جهت ايشان ميتوانند متصرف در عالم عقول باشند و در عالم عقول تصرف بفرمايند آنطور كه خداوند ميخواهد از زياده و نقصان يا صحّت و فساد يا ايجاد خلل يا ثبات و دوام و بقا بخشند. اين تصرفي كه در عالم عقول ميفرمايند به واسطه اين است كه مظهر اسم البديع شدهاند. يا فرض بفرماييد اسم المربّي خدا در عالم ارواح و نفوس كه تعين يافته به اسم الباعث. «الباعث» اسم خداوند است در تدبير عالم ارواح و نفوس به جميع شئونات و احوال ارواح و نفوس، وقتيكه اين اسم در نقبا ظاهر شد و نقبا مظهر اين اسم شدند در ارواح و نفوس متصرف ميشوند به جميع حالات ارواح و نفوس، آنطوري كه اراده ميكنند. البته اراده ايشان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۱ *»
اراده ولي خدا است و ولي اللّه ارادهاش ارادة اللّه است. و همينطور ساير اسماء بيست و هشتگانه الهيه كه اين اسماء بيست و هشتگانه الهيه تمام تعينات و ظهورات اسم «المربّي» خدا است ربّ العالمين. اسم ربّ و اسم المربّي در دو قوس نزول و صعود است همه خلق در قوس نزولي و در قوس صعودي مربّي هستند بتربية اللّه و خداوند ربّ العالمين است؛ يعني رب همه خلق در قوس صعود و در قوس نزول است. فرق نميكند همه مربّاي به اسم المربّي و اسم ربّ العالميناند و اين اسم ربّ العالمين و يا مربّي در اين دو قوس نزول و صعود به بيست و هشت حرف عظام الهيّه ظاهر ميشود و همه اينها شئونات و ظهورات همان ربّ العالمين است و اينها در نقبا ظاهر ميشود و نقبا مظاهر براي اين اسمهاي بيست و هشتگانهاند.
البته ميدانيم كه اين مراتب نزولي و صعودي كه براي همه عالمها است در انسانها وجود دارد از اين جهت انسان را عالم صغير گفتهاند و همانطور كه اين عالم بزرگ را انسان كبير ناميدهاند اين انسان را هم عالم صغير گفتهاند. پس همان مراتب نزول و مراتب صعود در اين انسان وجود دارد. پس جميع آن اسماء بيست و هشتگانه در اين انسان جاري است و به اين انسان تعلق ميگيرد. آنوقت نقبا كه مظاهر اين اسماء بيست و هشتگانه هستند و در ايشان اين اسماء ظاهر است و در خلق به اين اسماء متصرف هستند، ببينيد كه در تكتك انسانها در جميع مراتب انسانها در قوس نزولي و صعودي تمام اين انسانها متصرف هستند. در هر صورت وقتيكه در اين بزرگواران آثار اين اسماء الهيّه ظاهر ميشود تصرفاتشان به حسب ظهور اين اسماء خواهد بود آنوقت به اينطور تعبير ميآورند فرض بفرماييد كه نقيب دعا ميكند و خدا را ميخواند به اسم مربوط به اين مرتبه، به اسم مربّي مربوط به اين حيث، به اينطور از خدا ميخواهد آنوقت امر آنطور كه اين نقيب اراده فرموده، واقع ميشود. اينطور تعبير ميآورند ميگويند اينها «مستجاب الدعوه» هستند اينها از خدا ميخواهند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۲ *»
خدا هم اجابت ميفرمايد به اينطور مقامات ايشان را براي ما ذكر ميكنند و از نوع تصرف اين بزرگواران در اين مراتب تعبير ميآورند.
در هر صورت اين بزرگواران در علم و عمل به ولايت محمّد و آل محمّد:به حقيقت تمسك متمسكاند و چهار سفر را در مراتب تكوين و ذواتشان و صفاتشان و ساير اطوار و حالاتشان كامل كردهاند. همينطور اين چهار سفر را در مقام اسماء و صفات كامل ساختهاند همينطور اين چهار سفر را در فؤاد تكميل كردهاند و در نتيجه در جميع مراتب خود مظاهر حق شدهاند كه براي اين بزرگواران است تصرف در همه جهت و همه حيث و همه نوع و همهطور. ايشانند كه بعد از «اركان» و به واسطه اركان به غوث اعظم و سرّ اكبر صلوات اللّه عليه و عجل اللّه تعالي له الفرج اتصالي حقيقي دارند و متصل به آن بزرگوارند و آنچه اراده ميفرمايند و مشيتشان به آن تعلق ميگيرد در تمام حالات و آنات، لحظهاي براي ايشان از غوث اعظم و بقية اللّه صلوات اللّه عليه انفصال نخواهد بود. از تعابيري كه در وصف اين بزرگواران رسيده و ميشود استفاده كرد كلمه انسان كامل است. و همچنين الواصل الي التوحيد و مقامات التفريد در شأن ايشان است و همچنين آن نفسي كه من عرفها فقد عرف ربّه ايشان حامل آن شدهاند و در ايشان ظاهر است «و من جهلها فقد جهل اللّه و من تخلّي منها فقد تخلي من اللّه» و ساير توصيفاتي كه راجع به اين حقيقت كه آيه تعريف و تعرف خدا است، رسيده در اين بزرگواران ظاهر و بر ايشان صادق است. همينطور نفس ناطقه قدسيهاي كه امام۷صفاتش، قوايش و خاصيتهايش را ذكر فرمودهاند در ايشان ظاهر است و بر ايشان صادق است. ايشانند صاحب علم حقيقي، حلم حقيقي فكر حقيقي ذكر حقيقي نباهت حقيقيّه، و ايشانند صاحب نزاهت و حكمت حقيقيّه. در هر صورت اين بزرگواران به بركت اين تمسك منزّه شدهاند از هر كثرتي كه با سرّ وحدت الهيّه ظاهره در غوث اعظم بقية اللّه صلوات اللّه عليه مخالف باشد، از تمام مقتضيات كثرتها منزه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۳ *»
شدهاند و همچنين صاحب حكمت حقيقيّه الهيّه شدهاند و از طرف خداوند حكيم به حقيقت حكمت متحقّقند اين دسته دوم.
دسته سوم: نجبا هستند اين بزرگواران هم چهار سفر را در تكوين كامل ساختهاند، اين چهار سفر را در مراتب وجودي خودشان تكميل كردهاند اما چون در ايشان اسماء بيست و هشتگانه تصرف در وجود غيب و شهود افاضه نشده، ايشان به مقام اسماء و صفات و مقام طرح غيور و انّيّات نرسيدهاند هرگاه بخواهند و اراده كنند. از اين جهت ايشان فقط تصرف علمي دارند تصرف حُكمي دارند و متصرف در اسرارند نه در تكوين، ايشانند علماء به حقيقت علم و امناء به حقيقت امانت، ايشانند قوّام مقامات علميّه و حفّاظ وجود الهيّه، ايشانند حكّام در همه ملك به بركت بقية اللّه صلوات اللّه عليه و حاملان احكام آن بزرگوار. ايشانند كه تكليف شدهاند و مكلفند به حفظ دين و سدّ و حفاظت مرزهاي دين و ديانت از تصرفات شياطين، و ايشانند حافظ دلهاي اهل ايمان از اينكه شياطين لئيم ـ خدا لعنتشان كند ـ به جنود ظاهري و باطني، جنود جني و انسي خود در دلهاي اهل ايمان راه بيابند. در اين مطلب مؤمنين بايد خود را مرهون نعمت نجبا بدانند اگر يقيني دارند اگر ايماني دارند اگر اخلاصي دارند اگر فهمي دارند فراستي دارند، هر نعمتي از اين قبيل دارند بايد خود را مرهون وجود مبارك نجبا بدانند و شكرگزار احسان اين بزرگواران باشند كه ايشان به بركت تعليم بقية اللّه صلوات اللّه عليه آشنا هستند به طرق تعليم كه هركسي را، هرانساني را به چه نحوي و از چه طريقي، علمي و سرّي را تعليم بفرمايند و نوري، يقيني را افاضه بفرمايند. معاونت كنند ضعفاي از اهل ايمان را در امر دين و امر علم به هرطوري كه البته بقية اللّه صلوات اللّه عليه صلاح ميداند و ايشان را به آنطور و طريقت عالم ميفرمايد.
ايشان تصرف در تكوين ندارند و از اين جهت اشياء منقاد ايشان نيستند و در برابر
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۴ *»
اوامر و نواهي ايشان منفعل و متأثر نخواهند بود. چون براي ايشان نوع تصرف در تكوين نيست. نقبا بر نجبا استيلاء و هيمنه دارند و نسبت بين نجبا و نقبا، مثل نسبت بين نقبا و اركان است. همان نسبت و طرز و طور رابطه و اتصالي كه بين نقبا و اركان وجود دارد به همانطور بين نجبا و بين نقبا برقرار است. در وصف ايشان اين حديث شريف و احاديث به اين مضمون صادر شده كه ائمه:فرمودند انّ فينا اهل البيت في كلّ خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين([۱۸۴]) همچنين اوّلين قريههايي كه سير در آنها براي مكلفين و مؤمنين ميسر است، ايشان هستند.
البته به حسب ظاهر هم قراي ظاهره هستند مثل فقهاء مثل علماء مثل حكماي ظاهر كه در طريق ظاهر باشند اينها را ميشود گفت در بعضي فرمايشات قراي بعد از قراي ظاهره شمرده شدهاند اما چون بحث در مقامات باطني و تمسك حقيقي است، فقط نجبايند آن قريههايي كه ابتداءً بايد در ايشان سيركرد و بعد به وسيله ايشان سير در نقبا و بعد به وسيله ايشان و نقبا، سير در اركان و به وسيله ايشان و نقبا و اركان، سير در قراي مباركه داشت. پس از نظر بيانات و مقامات معنويّه و باطنيّه، قريههاي ظاهره ايشانند و صاحبان شريعت و طريقت و حقيقت حقيقيّه ايشانند. از ايشان شريعت حقيقيّه اخذ ميشود از ايشان طريقيت حقيقيّه اخذ ميشود از ايشان حقيقت حقيقيّه اخذ ميشود. اما بعد از اين مقام نجبا ديگر از نظر باطن و مقامات باطني براي كسي و دستهاي مقامي ثابت نشده در آيات و روايات وارده از معصومين:و فرمايشات مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم. چرا؟ چون براي غير ايشان تمسك حقيقي وجود ندارد، تمسك هست اما تمسكهاي ظاهري است تمسك حقيقي در علم و عمل كه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۵ *»
منشأ پيدايش مقام باطني و مقام معنوي باشد، براي غير ايشان از بقيه طبقات و بقيه اناسي نيست، بعد از ايشان هيچ طايفهاي از مؤمنين چه سالكين، چه حكماي ناقصين، چه فقهاي ناقصين، چه اهل طريقت در رتبه نقصان، اينها هيچ فرق نميكنند هيچيك آن تمسك حقيقي را ندارند از اين جهت صاحب مقام باطني و معنوي نخواهند بود.
دليل بر اين مطلب حديث شريف امام سجاد صلوات اللّه عليه است كه به جابر فرمودند و مراتب معرفت را ذكر فرمودند، معلوم است مرتبه اول را فرمودند: اثبات التوحيد است. مرتبه دوم معرفة المعاني است مرتبه سوم معرفة ابواب است، مقام و مرتبه چهارم معرفت امام است و مرتبه پنجم معرفت اركان است و مرتبه ششم معرفت نقبا است و مرتبه هفتم معرفت نجبا است،([۱۸۵]) ديگر مقام هشتم و مرتبه هشتمي و معرفت صالحي يا مؤمني ذكر نشده است. چقدر بيگانه بودند كساني كه حرفهايي زدند كه با مباني دين و ديانت و مكتب اصلاً سازگار نبود. آنهايي كه گفتند و توي روزنامهها نوشتند و خداوند هم ما را تأييدكرد و الحمدللّه جواب همه آنها را داديم و از خيلي فتنهها راحت شديم خداوند حفظ كند همه اهل ايمان را از شر اشرار و كيد فجار و ملعنت ملعونين شامل حال خودشان باشد و دامنگير ما نشود هيچ ضلالتي شبههاي اختلافي ايجاد نكند، خدا نگهدار باشد همه را در مسير حق و رضاي خودش! در هر صورت اين فرمايش امام سجاد صلوات اللّه عليه درست است كه حديثش از نظر محدثين شيعه يا مثلاً غير محدثين، از نظر طريق و سند ضعيف شناخته شود و يا اعتباري نداشته باشد اما مرحوم مجلسي هم همين حديث جابر را ذكر ميكند و عنوان ميكند و هم حديث نورانيت را اين دو تا حديث را ذكر ميكند و با يكديگر در بابي جداگانه ذكر ميكند و اسمش را «بابٌ نادر» ميگذارد و ميگويد از نظر سلسله سند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۶ *»
حديث، براي ما معتبر نيست و چهبسا از نظر ظاهر هم راست ميگويد اعتباري ندارند. نوعاً كتاب «مشارق الانوار» و امثال آن كتابها ضعيف شناخته شده، ولي از نظر مراد و مضمون، اين احاديث از جمله اسرار علوم آل محمّد:است و مخصوص حاملين اسرار ذكر شده و به بركت مشايخ عظام اعلي اللّه مقامهم امروز براي ما اين احاديث در نهايت اعتبار و ارزش است.
تمسك به همين حديث ما را بس است چون آخرين مرتبهاي كه امام در اين حديث شريف ذكر ميفرمايد مرتبه نجبا است و ديگر نفرمود معرفت صالحين نفرمود معرفت حكماي ظاهر يا فرض بفرماييد عارفين ظاهر يا عبّاد ظاهر يا زهّاد ظاهر، هيچ! مطلب تمام است. پس معلوم ميشود غير ايشان و اين مراتب، كسي به ولايت محمّد و آل محمّد:در علم و عمل متمسك حقيقي نيست و در نتيجه صاحب مقام معنوي و باطني نيست تا در ملك مؤثر باشد بهطوري از تأثيرات و داراي نيابت از بقية اللّه صلوات اللّه عليه باشد در علم و يا اسرار و يا تصرف در تكوين، نه مطلب به همين فرمايش و همين حديث تمام است ديگر ما نيازمند به بيش از اين حديث هم نيستيم بحمداللّه. در فرمايشات مشايخ هم در تشريح و توضيح اين مراتب، ديگر از اين مرتبه نگذشته و مرتبهاي ديگر ذكر نشده است. اگر هم در يكجايي بياني رسيده اسمي از صالحيني از مؤمنيني برده شده، آنها با توجه به اسباب ظاهري است.
البته در اسباب ظاهريه و در اين امور ظاهري، هر جاهلي نيازمند به عالم است هر مقلدي احتياج به تقليد دارد هر شخصي در اخذ اعتقادات احتياج به حكيم ظاهر دارد. در حكمت ظاهره در شريعت ظاهره در طريقت ظاهره خواه و ناخواه احتياج هست. و اينها هم بايد از همين اهل ظاهر اخذ بشود ما كه نميتوانيم از اين اسباب ظاهريه دست برداريم و برويم به سراغ مثلاً رياضت كشيدن و بگوييم نجبا هم اين كاره هستند نقبا هم اين كاره هستند اركان هم اين كاره هستند بقية اللّه هم اين كاره است، ما از صبح
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۷ *»
تا شب برويم حرم نماز بخوانيم و دعا بخوانيم تا خود بقية اللّه افاضه علم بفرمايد. آخر اين قرار را نگذاشتهاند. در عالم ظاهر براي ناقصين راه معين كردهاند نگفتهاند برو حرم از صبح تا شب نماز بخوان دعا بخوان مفاتيح بخوان تا يكوقتي ما نور در دل تو القا كنيم، نه! فرمودهاند بايد بروي از فقيه اخذ احكام شرعيه بكني، بايد بروي از عالم اخذ طريقت بكني بايد بروي از حكيم اخذ اعتقادات حقّه بكني اين دستور را دادهاند و خداوند به بركت بزرگان بحمداللّه ما را در فقه ظاهر و طريقت ظاهره و در حكمت ظاهره كفايت فرموده است. همين كامليني كه صاحب مقامات باطنيه بودهاند همين بزرگان اعلي اللّه مقامهم، متصدي امور ظاهر هم شدند هم فقه ظاهر را بيان فرمودند هم طريقت ظاهره را بيان فرمودند هم حكمت ظاهره را بيان فرمودند. ما بايد اينها را اخذ كنيم راه براي ما اخذ و تعليم و تعلّم است نه رفتن در حرم البته حرم رفتن از اسباب توسل است از اسباب توجه است گريهكردن در مصائب ائمه هدي:از اسباب تلطيف روح است، ساير توجهات و دستوراتي كه رسيده همينطور اما هيچكدام نميگويند و نفرمودهاند كه تعطيل كنيد امر ظاهر و اسباب ظاهري را از اين جهت چون اينطور است ما به ظاهر احتياج داريم و اين ظاهر نميشود داراي باطن هم باشد. حالا يك كسي آمد و اين فقه ظاهر را از اوّل تا به آخر اخذكرد اين طريقت ظاهره را اخذكرد حكمت ظاهره را هم اخذكرد حالا اين ديگر حتماً يقيناً رسيده و به بقية اللّه صلوات اللّه عليه متصل است؟ نه بايد اسباب باطني در كار باشد، واقعاً سير در قراي باطنيّه باشد و اخذ روح الايمان از نقبا و نجبا بشود و به آن بزرگواران در باطن امر متصل بشود كه همان روح الايمان است تا متصل به بقية اللّه صلوات اللّه عليه باشد و اگرنه چهبسا اين طريقت ظاهره و شريعت ظاهره و حكمت ظاهره را كاملاً راه ببرد، چهبسا خودش از فقهاي ظاهره از علماي ظاهره از حكماي ظاهره بشود اما يك ملحدي باشد به تمام معنا؛ مثل ملحد اوّل و كاملاً منفصل از بقية اللّه صلوات اللّه عليه باشد كه در او روح
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۸ *»
الايمان نباشد و روح الكفر در او باشد. پس معلوم ميشود كه ظاهر اينها را نميشود جزء باطن گذاشت. در هر صورت بحثش خيلي مفصل است و بحمداللّه در فرمايشات هم هست، ما را همين يك حديث كفايت است كه بماند تفضل شده و در فرمايشات بزرگان عنايات زيادي رسيده كه به مناسبت بحث، ما اين مباحث را عرض ميكنيم و اگرنه بحمداللّه عرض كردم معلوم است و توضيح واضحات و تكرار مكرّرات است.
اگرچه خود همين تكرار مكررات هم باز توفيقي است كه خداوند افاضه ميفرمايد و لطف ميفرمايد. اينقدر كه مثلاً درباره گفتن لا اله الا اللّه ثواب رسيده است كه اگر كسي بگويد لا اله الا اللّه اينقدر ثواب برايش هست آنوقت ما كه انشاءاللّه در نوع بحثها در تفسير لا اله الا اللّه بحمداللّه در تفسير محمّد رسول اللّه هستيم نوعاً مباحث در تفسير و توضيح اين مباني علي و الائمة و فاطمة الزهراء سلام اللّه عليهم اجمعين اولياء اللّه هستيم، خيلي ما ثواب داريم انشاءالله. اميدواريم اين تكرارها اگرچه تكرار است و اگرچه واضحات است اما همهاش انشاءاللّه از براي ما ثواب باشد.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۸۹ *»
درس ۱۲۹
(يكشنبه / ۱۴ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)
r بيان مراتب در حديث امام سجاد۷
r نقابت و نجابت و نقيب و نجيب
r بعضي موارد اختلاف عرفان اصطلاحي با مكتب بزرگان (اع):
r حفظ مراتب طولي
r لزوم واسطه در فيض
r كليّات و مطلقات وجود خارجي دارند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۰ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد طبق حديث شريف امام سجاد صلوات اللّه عليه در فرمايشاتي كه به جابر دارند كه مراتب را بيان فرمودند و اين مراتب عبارت بود از اثبات توحيد كه اول مقام و اول مرتبه از مراتب معرفت بود و مراد از اثبات التوحيد معرفة التوحيد است. و مرادشان از معرفة التوحيد اين است كه شخص به مقام معرفت مقام احديت نائل گردد كه گاهي از همين مقام تعبيرميآورند به مقام معرفت ذات بحت يا حقيقت مجهول و يا ذات ساذج كه همان معرَّب ساده است ساده را ساذج ميگويند، معرفت ذات بدون اعتبار و لحاظ صفات، يا معرفت مقامي كه به حسب وجدان از همه جهات و امور انقطاع داشته باشد كه آن را منقطع وجداني ميگويند يا به تعبير حضرت امير۷در شناخت حقيقت؛ يعني «شناخت جلال» با كشف سبحات بدون اشاره و همچنين محوشدن موهوم و صحوشدن «معلوم» و هتك ستر به جهت غلبه «سرّ» و جذب «احديت» نسبت به صفت توحيد و درك و معرفت نوري كه از صبح ازل اشراق فرموده و آثارش بر هياكل توحيد تابيده، مراد اين است كه ميفرمايد اثبات التوحيد يعني معرفت اين مقامات و اين شئونات كه وقتي سالك و عارف به اين مقام از معرفت رسيد «بلغ القرار بالتوحيد» كه فرمود من عرف مواقع الصفة بلغ القرار من المعرفة([۱۸۶]) در اثبات
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۱ *»
توحيد و معرفت توحيد هر شخصي و هر سالكي كه نسبت به مقام خودش به مقام قرار رسيده و تجلي و ظهور متجلي به تجليات را مشاهده كرده كه خواه و ناخواه در اين مقام براي او مرتب مقامي فوق مقامي بهطور لايتناهي ظاهر ميشود. پس در اين حديث شريف كه فرمودند اول مقام و اولين معرفت عبارت است از اثبات التوحيد معرفت به اين رتبه است.
بعد ميفرمايد معرفة المعاني مراد شناخت ظهور مقام خداوندي به مقام واحديت و ظهور معاني و اسماء است؛ مثل اينكه ما علم را براي عالم و قدرت را براي قادر بشناسيم. مراد از اين مقام شناخت مقام عزّت و عظمت و جلال و جمال و كبريائيت و قدوسيت و سبوحيت خداوند است، مقام مشيت و اراده، مقام نور، مقام تسلط و همينطور ساير مبادي صفات و شناخت اين مبادي كه همه به اصطلاح براي خدا معرفت معاني ميشود و عرضكردم شناخت مبادي اين صفات مثل علم براي عالم، قدرت براي قادر همينطور تسلط براي سلطان، غفران براي غافر و غفور و اراده مثلاً براي مريد، مشيت مثلاً براي مشيت و همينطور سبوحيت براي سبحان، قدوسيت و مقدسبودن و قدس خداوندي براي قدوس و همينطور ساير مبادي، شناخت اين مقام و ظهور خداوند به اين معاني ميشود معرفة المعاني. بعد از اين دو مقام آنوقت فرمودند معرفة الابواب اين ابواب در تشريعات، انبياء هستند و مقام نبوت محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم در تكوين و تشريع باب اللّه ميشود بهطوري كه هيچكس از موجودات در وجود و كمالات وجودي در تكوين و تشريع به شأني از شئونات خود نميرسند الاّ به واسطه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين. بعد ميفرمايد معرفة الامام مراد معرفت خلفاء رسول اللّه۹هستند در ولايت ظاهري و احكام شرعي كه در حفاظت شريعت و حفظ اسلام و رسانيدن احكام به جميع مكلفين و ردّ شبهات معاندين و ملحدين است و بهطور كلي هر حقي را به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۲ *»
صاحب حق رسانيدن به ادله و حجج و براهين مقام امامت. در هر صورت اين مقام مورد معرفت بايد باشد.
بعد معرفت اركان است كه مراد از اركان معلوم شد اشخاص معين هستند كه انبياء چهارگانه باشند كه اينها تغيير و تبديل در شخصشان رخنميدهد و الي يوم الوقت المعلوم([۱۸۷]) كه ظهور امر است و فرج امر است و رجعت معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين است، ايشان به مقام خود باقياند و متشأّن به همين شأنند كه در وصفشان گفته شده و فرمودهاند. بعد مرتبه نقبا است كه مشخص شد كه نايبان از طرف غوث اعظماند هم در علم و اسرار و تصرف در اسرار و هم در تكوين و تصرف در وجود، بدون تفاوت، از غوث اعظم اين بزرگواران نيابت دارند به جهت اينكه ايشان در علم و عمل بعد از اركان به ولايت محمّد و آل محمّد:متمسكاند به حقيقت تمسك، به همان خصوصياتي كه بيان شد. بعد از ايشان رتبه نجبا است كه اين بزرگواران هم متصرف در علم و اسرار علمي هستند و در تفهيم و تعليم دست غوث اعظمند سلام اللّه عليهم با همان خصوصياتي كه باز بيان شد.
اما فرق بين نقبا و نجبا به حسب خود ايشان و تكميلكردن سفرهاي چهارگانه است و آنكه صعودكرده و در اين سفرهاي چهارگانه به حدي رسيده كه به مبدء تكوين خود نائل شده و منازل بيست و هشتگانه تكوين و بيست و هشتگانه تدوين را طيكرده از اينها گذشته منازل بيست و هشتگانه اسماء را هم طيكرده نقيب است. اين اسماء بيست و هشتگانه در حكم اصطلاح مشهور حكمت قديم يونان است كه براي مبدء هر نوع موجود رب النوع ميگفتند اين اسماء در حكم آنها هستند؛ يعني اگر بخواهيم تعبيري مناسب با آن تعابير داشته باشيم بايد گفت اين اسماء بيست و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۳ *»
هشتگانه عبارتند از ارباب انواع موجودات كه در هر نوعي افاضه كننده وجود موجوداتند چه در مراتب تكوينشان چه در مراتب تشريع وجوديشان. اين اسماء بيست و هشتگانه بر همه انواع موجودات افاضه فيض ميكنند به فيضگرفتن از فيض مقدس كه اين فيض مقدس از «مقام مشيت» از خزانه فيض اقدس فيض ميگيرد كه اينها تعابيري است كه عرفا نوعاً داشتهاند. در هر صورت مراد اين است كه وقتي اينها اين منازل را طيكردند و در سير چهارگانه خود اين مراحل را به آخر رسانيدند، واقف شدهاند بر اسم اعظم جامع كلي بالنسبه به جميع مراتب همه عوالم و اسماء مختصه به اين عوالم كه عرض شد هر اسمي مخصوص مرتبهاي از مراتب است و فعّال و مؤثر در جميع مراتب وجودي آن مرتبه يا مراتب تشريعي آن مرتبه است و اينها به اين مقام نائل شدهاند و اين علم به اسماء بيست و هشت گانه در ايشان ظاهراست.
و چون عرض شد كه آن اسم فعّال و مؤثّر است در جميع شئون آن مرتبه از مراتب موجودات و ادوار و حالات آن موجود و هرچه مربوط به آن موجود و به آن مرتبه باشد و از آنجا سرچشمه ميگيرد، در هر صورت وقتيكه بر يكچنين اسمي واقف بشوند پس در واقع واقف شدهاند بر فواره قدر و قضا و امضا كه از اين فواره بر آن مرتبه افاضه فيض ميشود، و جميع ادوار و شئوناتي كه مناسب با آن مقام و مرتبه است از همين اسم بر آن موجود و بر طور و مرتبه آن جاري است. پس ايشان به مقامي رسيدهاند كه در اين مقام تحصيل كردهاند جميع اسماء عظام و فوق اين اسماء عظام اسم جامع كلي را كه اين اسماء شئونات آن اسم و تشؤّنات آن اسم هستند. از اين جهت همه اشياء در نزد ايشان متأثر و به اراده ايشان منفعل و در نزد ايشان خاضع و خاشعاند و چون در ايشان اين اسماء ظاهر است بنابراين ايشان در جميع مراتب وجود فعّالند. اينچنين مقامي را «مقام نقابت» و حامل آن را «نقيب» گويند.
اما «نجيب» عرض شد كسي است كه اين چهار سفر را در مراتب تكوين و تدوين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۴ *»
خودش طيكرده اما منازل اسماء و مراحل اسماء را طي نكرده است. از اين جهت در اين مقام متوقفاند و از اين مقام تجاوز نميكنند مگر كسي كه در او چنين استعداد و قابليتي باشد و قريب و نزديك به فعليت باشد كه بالفعل خواهد شد. پس چون قطع منازل اسماء و صفات نكرده اسماء و صفات در او ظاهر نيست تا بتواند در مراتب موجودات متصرف باشد و اشياء در نزد او منقاد باشند. و عرض شد كه اگر در او قابليت قريبه باشد ميشود به آن مقام برسد. پس ميتوان گفت قبل از اينكه به مقام نقابت برسد در مقام نجابت است و بالنسبه به مقام نقابت نضج نگرفته و به كمال و تماميت خود نرسيده و اگر رسيد آنوقت ميگويند: اعتدال كامل برايش فراهم شده و از اين اعتدال فعاليت در همه موجودات و شئونات موجودات برايش فراهم است. پس نجباء ميتوانند به مقام نقباء برسند در صورتي كه در آنها خميره نقابت باشد و رسيدن به اين مرحله از كمال در ايشان قابليت قريبه و استعداد قريب و نزديك باشد ميتوانند به آن مقام برسند اما اگر در آنها بهطور قابليت قريبه نباشد به همان مقام نجابت ميمانند و از آن مقام به مقام نقابت ترقي نخواهند كرد. اما نقبا ديگر به مقام كمال خود رسيدهاند و براي ايشان مقامي بالاتر نخواهد بود از اين جهت به رتبه اركان نخواهند رسيد اينها به حسب سلسله طوليه، در مقامات طوليه است و در مقامات طوليه اينطور قرار دادهاند كه اهل هر مرتبهاي نميتوانند به مرتبه بالاتر برسند.
پس، فرقهاي اساسي بين عرفان حقي كه مشايخ ما آوردهاند و از آلمحمّد:گرفتهاند و عرفاني كه عرفاي اصطلاحي گفتهاند چند مطلب بود كه يكي از آنها همين مسأله است كه از نظر عرفاي اصطلاحي براي هر انساني اين سير و سلوك و سيرهاي چهارگانه طبق همه مراتب فراهم ميشود مخصوصاً در ولايت كه به حد همديگر ميرسند و براي اينها اصلاً مرتبه معنا ندارد همانطور كه در كلماتشان و عباراتشان ديديم. اما در اين حكمت حقّه و عرفان حقّي كه ايشان آوردهاند و از فرمايشات
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۵ *»
معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين بيان فرمودهاند اين مراتب مراتب طولي است مراتب باطنيه همين مراتب است و بيش از اين هم نيست همانطور كه عرض شد. و هركدام از اين مرتبهها بعد از رسيدن به كمال وجودي و كمال قابليتي كه بهطور قريب در ايشان است ديگر سير در مراتب و سلسله طوليه توقف پيدا ميكند و اما در «سلسله عرضيه» توقف و انتها ندارد و ممكن است كه به يكديگر برسند و از يكديگر بگذرند اين امكان دارد نجبا در مرتبه نجبا، نقبا در مرتبه خودشان، اركان در مرتبه خودشان. اينها امكان دارد سير و سلوكشان اينطور باشد كه گاهي به يكديگر برسند و از همديگر هم بگذرند هيچ عيبي ندارد امكانش هست و بعضي جاها بر يكديگر افضل باشند و بعضي جاها نه از يكديگر عقب بمانند اينها اموري است كه در مورد سلسلههاي عرضي است اما در سلسلههاي طولي فرق است. و اين يكي از فرقهاي اساسي بين اين دو عرفان است كه بحمداللّه متوجه هستيد و به عنوان تذكر عرض ميكنيم اين يك مطلب.
مطلب ديگري كه در اينجا بايد توجه داشته باشيم اين است كه فيض ابداعي خداوند چون از مبدء اول صادرميشود و آن مبدء، نسبتش به همه موجودات عليالسوي است از اين جهت فيضي هم كه از مبدء اول صادر ميشود نسبتش به تمام موجودات و به همه محالّ و مواقعي كه فيض در آن محالّ و مواقع واقع ميشود خواه و ناخواه يكسان است اما خود مواقع به حسب قابليت و به حسب استعداد وجودي مختلف ميشوند نسبت به مبدء قرب و بعد پيدا ميكنند و از اين جهت در گرفتن و استمداد و استفاده هم مختلف خواهند بود. اين قرب و بعد وجود واسطهها را اقتضا ميكند، نه اينكه اقتضا در ناحيه فيض ابداعي حق باشد. و چون عرفا به اين مطلب توجه نكردهاند به اين شبهه بزرگ مبتلا شدهاند. البته آنها اشتباهات خيلي دارند در همينجا هم فيض را صادر از ذات حق ميدانند و ما ميدانيم فيض از ذات مقدس
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۶ *»
خداوندي سرچشمه نميگيرد فيض از مبدأ فيض است و مبدأ فيض مثل خود فيض خلقي است كه اين مطلب معلوم است.
سرّ اين اشتباه و جهت اشتباهشان اين است كه نظركردهاند فيض ابداعي حق را و چون آن از مبدء اول صادر است و مبدء اول را نسبت به همه اشياء علي السوي ميدانند فيض صادر از او را هم علي السوي ميدانند اگر هم يكوقتي تصريح به وجود واسطهها كردهاند اين از جهت نقصان مستفيض بوده چون مستفيض در مرتبه نقصان بهسرميبرده نيازمند به واسطه است، اما وقتيكه در حد خود به حد كمال رسيد از وجود واسطه بينياز ميشود و خودش باز واسطه براي ناقص ديگري ميشود. اين از اينجا سرچشمه ميگيرد كه به خود فيض توجه داشتهاند فيض من حيث هوهو و من حيث صدوره عن المبدء الاوّل الحقّ، اينطوري است كه نسبته الي الجميع علي السوي است، نسبت به جميع مواقع و محالّي كه فيض بر آنها واقع ميشود علي السوي است اما خود مواقع را بايد در نظر داشت خود محالّ را بايد در نظر داشت اينها كه فيض را از خداوند مستفيض و مستمدّند اينها مختلفند و اين اختلاف اختلاف ذاتي است اختلاف رتبي است كه تشكيل دهنده سلسله طوليه است همين اختلاف منشأ تشكيل سلسله طوليه شده است. پس چون قرب و بعد در خود اين مواقع و محالّ است از اين جهت واسطه براي ايصال فيض و ايصال امداد به آن مراتب بعيد لازم است و اصلاً وجود بعيد تحقق پيدا نميكند مگر بعد از تحقق وجود قريب و وساطت كردن قريب در مرتبه بعيد، تا چه برسد به فيض. البته خود تحقق وجودي هم فيض است «فيض وجودي» است بهطور كلي فيض كه ميگوييم هم شامل فيض وجودي است و هم شامل فيوضات وجوديّه است و در مراتب صعود هم كه تشريع ناميده ميشود شامل فيوضات تشريعيه است.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۷ *»
پس خود تحقق وجود بعيد به عنوان بعيد و در مقام بعد، بر وجود قريب و تحقق قريب متوقف است و معناي اين قرب و بعد و وساطت در ايصال فيض قريب به بعيد، اين است كه اگر قريب فيض را قبول نكند و بعد به بعيد ايصال نكند اصلاً بعيد صرفنظر از قريب نميتواند متقبل فيض بشود. چون عرض شد تحقق وجوديش به وساطت قريب بستگي دارد و بعد هم استمداد و استفادهاش، به وجود قريب متوقف است. در اين زمينه بحمداللّه اينقدر در حكمت ظاهريه و حكمت حقيقيه بحث فراوان است و در اين عالم آفاق و انفس اينقدر امثلهاش زياد است كه در جاهاي خودش ذكر شده و فرمودهاند و احتياج ندارد به بيان آنها، از جمله كه خيلي محسوس است تشكيل مراتب نور است كه نور از منير سرچشمه ميگيرد و تحقق مييابد. فرض بفرماييد امواج نور يا مراتب نور را در شدت و قوت كه چطور بستگي به يكديگر دارد و اصلاً در همين ظرف عالم حسي، تحقق رتبه دوم نور بدون رتبه اول اصلاً محال است يا موج دوم بدون موج اول اصلاً محال است نشدني است وجود موج دوم بر وجود موج اول ترتب دارد و همينطور ساير امواج بر يكديگر مترتب هستند. خود همين مسأله يكي از آيات بسيار صريح است بر تحقق رابطه، بر وجود واسطه و دوام واسطه. و اصلاً هميشه تا اين امواج هستند همينطور مترتب بر يكديگر و متوقف بر يكديگرند و هرطور فرض بفرماييد برطرف شدن اين وساطتها را، اصلاً محال است. در اين عالم حسي در همين مثال واضح نور و منير بحمداللّه روشن است. نور و منير هم كه ميگوييم ذهنمان فقط متوجه همين نور ظاهر نشود، نور و منير بهطور كلي تمام آثار حسي است كه از اشياء صادر ميشود: امواج صوت باشد، امواج نور باشد، آنچه در عالم از اين آثار از مبادي و مؤثرات خود صادر ميشود و تحقق پيدا ميكند البته آنچه محسوس است. و آنچه نامرئي است و با وسائل تقريباً محسوس شده كه باز هم ميشود گفت محسوس است اينها كاملاً دلائلي هستند واضح و از آياتي هستند كه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۸ *»
خدا در آفاق گذارده براي تحقق مراتب و اينكه وجود واسطه و لزوم واسطه در تحقق مراتب لازم است اين هم يك مطلب.
مطلب ديگري كه باز اينجا بايد توجه داشته باشيم اين است كه عالم دو لحاظ دارد: يك لحاظ كلّي و يك لحاظ جزئي. وقتي كه ما به عالم نگاه ميكنيم يكوقت هست جزئيات را در جاهاي خود ميبينيم اجزاء را جدا جدا محاسبه ميكنيم، يكوقت هست مجموعه عالم را درنظر ميگيريم كه جامعيت و كلّ عالم باشد. هر موجودي هم همينطور است هر موجودي را باز ميتوان براي او يك مقام جزئيت لحاظ كرد؛ يعني داراي اجزاء است و اين اجزاء محتاج به يكديگر و بسته به يكديگرند، و باز يك مقام كليت و جامعيت و تماميت براي او ميتوان درنظر گرفت. در اين لحاظ هم باز ميبينيم چه يك عالم، چه يك موجود، وقتيكه حيث اجزاء او را درنظر ميگيريم و داراي جزء بودن و تشكيل شدن از اجزاء را درنظر ميگيريم، ميبينيم هر جزئي در تحقق و وجود خود نيازمند به جزئي است كه اقرب به مبدء وجود است حالا كل عالم باشد يا تكتك اجزاء عالم باشد، اجزاء جزئيه به جزئي نياز دارند كه از آنها نزديكتر است و به مبدء وجود قريبتر است، محتاج به يكديگرند. و از همينجا اثبات ميكنيم وجود كليات و حقايق كليّه را كه فرض بفرماييد «جسم جزئي» خواه و ناخواه نيازمند به «جسمكلي» است عقل جزئي نيازمند به عقلكلي است در وجود، او مقدم است و چون قريب به مبدء است در رسانيدن فيض وجودي به اين اجزاء اقرب به مبدء است و وساطت ميكند و اين جزء جزءها فيض را از آن مراتب كلي استفاده ميكنند.
مثلاً فرض بفرماييد حقيقت انسانيت يك كلي است كه جميع افراد نسبت به اين كلي جزءاند همه محتاج به او هستند. بايد ابتداءً حقيقت كليه پيدا بشود و بعد اجزاء و و افراد از او منشعب بشوند و پيدا بشوند. و يكي از ادلهاي كه ميشود براي وجود
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۴۹۹ *»
كليات و حقايق كليه اقامه كرد همين دليل است و آنهايي كه براي كليات و حقايق كليه وجود خارجي قائل نيستند در اشتباه بزرگي هستند؛ مثلاً فرض بفرماييد براي نوع انسان، كلّي واقعيتدار و خارجيتدار قائل نيستند. چطور شما جزئي را ميپذيريد كه در خارج موجود است اما كلي كه بالنسبه به جزئي اقرب به مبدء است و اينها در تحققشان محتاج به او هستند، او خودش موجود نباشد؟! چطور ميشود او واسطه در تحقق اين جزئيات باشد و خودش متحقق نباشد؟! و فيض تحقق و تأصل به اين جزئيات برسد اما به آن كليات نرسيده باشد؟! اين حرف هيچ با كليات و مباحث جامع و قواعد حكمت نميسازد.
پس مشايخ ما كه قائلند به اينكه حقايق كليه در ظرف خودشان متحققاند ـ و انشاءاللّه بحثمان شايد يك زماني به اين بحثها برسد ـ چهبسا مراد از آن مُثُل افلاطوني هم همين كليات و مطلقات است كه ديگران از حكماي اسلامي نتوانستهاند بفهمند. اما من فكر ميكنم حكماي بعد و اروپائيها مراد افلاطون را كه قائل به مثل شده بهتر فهميدهاند و «مثل افلاطوني» را بيشتر به همان كليات منطقي توجيه ميكنند كه به عنوان «كلّي» ناميده ميشود كه به اصطلاح حكمت مشايخ ما و منطق مشايخ ما همان مطلقات ناميده ميشوند، اينها در ظرف خودشان و در جاي خودشان متحققاند. ولي عرض كردم متأخرين از حكماي اروپائي كه از جمله «راسل» باشد كاملاً تصريح دارد به وجود كلّي كه موجود است و حتي نحوه وجودشان را ميگويد موجود است اما نه به نحو موجود جزئي حتي نحوه وجودش را اقرار ميكند كه غير از وجود جزئيات و نحوه وجودشان است همينطور اقرار ميكند به اينكه ظرف وجودشان غير ظرف وجود جزئيات است و اين عين همان حرفهايي است كه بزرگان ما در زمينه كليات فرمودهاند. پس حقائق جامعه و حقائق كليّه نميشود موجود نباشند و حقايق جزئيه موجود باشند.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۰ *»
پس كليات چون به مبدء اقربند و چون اجزاء و ابعاد آنها ابعدند پس در تحقق و در تأصل و در وجود به آن كليات و به آن حقايق جامعه شامله و سابقه بر اين افراد نيازمندند. پس فرض بفرماييد عقول به عقل كلّ محتاجند نفوس به نفس كلّ محتاجند اجسام جزئيه به جسم كلّ محتاجند و همينطور ساير مراتب. و از همين طريق و بيان، وجود و تأصل كليات و اقربيّت آنها به مبدء فيض و وساطت آنها براي اين جزئيات ثابت ميشود. همينطور در خود فرد هم همينطور است در خود فرد هم باز مراتب جزئي هست فرض بفرماييد عقل نسبت به نفس در تحقق اقرب است از اين جهت نفس به وجود عقل محتاج است و در گرفتن فيض به وساطت عقل محتاج است. پس هر فيضي كه حتي در فرد جزئي به نفس ميرسد ـ حالا در كل عالم كه معلوم است كه هر فيضي كه به فرد مثلاً به نفوس جزئيه برسد، بايد به نفس كلي برسد بعد به نفوس جزئيه برسد ـ در خود فرد هم همينطور است هر فيضي بخواهد به نفس جزئي زيد برسد اول بايد به عقل او برسد بعد آن فيض مناسب عرصه نفس او شود و از رتبه عقل او به وساطت عقل به نفس او برسد. اين به عنوان مقدمه باشد تا بعد آن را دنبال كنيم.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۱ *»
درس ۱۳۰
(سهشنبه / ۱۵ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)
r نحوه ترتب مراتب بر يكديگر
r تقدم و تأخر مراتب زماني نيست
r حقيقت محمديّه قطب مراتب طولي است
r قطب عرصه انساني
r عرش و كرسي و افلاك عرصه انساني
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۲ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
عرض شد دانستن دو مطلب در اين زمينه مهم است يكي اينكه فيض ابداعي حق به حسب خودش اختصاص پيدا نميكند و نسبت به همه علي السوي است. اما زمينههاي قوابل عرض شد به قرب و بُعد مختلف ميشود، از اين جهت در افاضه فيض و استفاضه فيض به وجود واسطه احتياج پيدا ميشود اين يك مطلب بود.
مطلب ديگر اينكه چه ما عالم را من حيث كليت و جامعيت درنظر بگيريم و چه ما تكتك موجودات را ملاحظه كنيم فرق نميكند، براي عالم اجزائي است كه اينها مترتّب بر يكديگرند و به حسب قرب به مبدء و بعد از مبدء مختلفاند. يك موجود هم همينطور داراي مراتبي است كه در اين مراتبش قرب و بعد اين اجزاء و اين مراتب با مبدء مختلف است. از اين جهت بهطور كلي چه نسبت به كل عالم و چه نسبت به اجزاء عالم، ممكن نيست تحقق مرتبه و جزء پاييني مگر به تحقق و موجودشدن جزء بالا و مرتبه عليا اين مطلب مسلم است. عرض كردم نمونههايي هست كه در امثله بيان شده و چون بحث ما اجمالي است اشاره به اين مطالب كفايت است.
مراتب هر موجود يعني فؤاد و عقل و روح و نفس و طبيعت و ماده و مثال و جسم و بعد اعراض اين جسم، اينها يك عده مراتبي است كه مترتب بر يكديگر است و به حسب قرب و بعدشان به مبدء وجود، متقدم و متأخر از يكديگرند بهطوري كه مثلا عرَض تقوّم و تحقق پيدا نميكند مگر به جسم، جسم تحقق و تقوم پيدا نميكند مگر به
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۳ *»
مثال، مثال تقوم و تحقق پيدا نميكند مگر به ماده و وساطت ماده، ماده در تحقق و تقوم محتاج به طبيعت است، طبيعت محتاج به نفس است، نفس محتاج به روح است، روح به عقل، عقل به فؤاد اينها معلوم است بهطوري كه اگر ما عدم مرتبه عليا را فرض كرديم مثل اينكه فرض كرديم عدم وجود فؤاد را، خواه و ناخواه تمام مراتب مادون آن هم معدوم خواهند بود و بعد از تحقق و صدق حقيقت آن، باز تأصل و تحقق و وجود هم بر اين مراتب خواه و ناخواه به حسب تشكيك خواهد بود و همه مراتب متحققاند اما تحقق مرتبه اول بالنسبه به مرحله و مرتبه دوم، تحقق بالاصاله و بالذات است و تحقق مرتبه دوم بالنسبه به مرتبه اول، بالتبع و الترتّب است از اين جهت گفتهاند تحقق، وجود، و اين قبيل مسائل و اسماء كه بر همه اين مراتب و اجزاء ثابت است، صدقش بهطور تشكيك است و تشكيك عرض شد به اختلاف به اشديّت و اوّليت و اولويت و امثال اينها بايد باشد. فرقشان به اين است: ذاتيت و فرعيت، اصالت و فرعيت به اين تعابير، و الاّ به حسب معنا بر همه يكسان صادق است و هر مرتبهاي از اين مراتب كه به مرتبه بالاتر از خود متحقق ميشود در زمينه خودش و در ظرف وجود خودش، معدّاتي دارد كه اين معدّات او را كمك ميكند براي اينكه فيض به او برسد و او بتواند باز فيض را به مرتبه مادون خود از مراتب برساند كه در جاهاي خودش بحث شده و به آن اشاره شده و ما اجمالاً ميگذريم.
در مورد اين عالم اجسام يك نمونهاي عرض ميشود و اينكه خود عالم اجسام براي ما طبق تشريحي كه در آيات و روايات و فرمايشات بزرگان شده كاملاً براي تقسيمبندي مرتبهها روشن است. و عرض كردم هر موجودي باز در رتبه خودش خواه و ناخواه مراتب دارد همانطور كه به حسب كلي براي كليات عالم مراتب بود. حالا در مورد همين عالم جسم كه يك مرتبهاي از عالم كلي است ميدانيم عالم اجسام يك عالم مستقلي است كه فيض كه به اين عالم ميرسد فيض جسماني يكي است و اين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۴ *»
فيض بالنسبه به همه اجسام يكسان است اين فيض اختصاصي به مراتب اين عالم اجسام ندارد؛ مثلاً مخصوص عرش باشد مخصوص كرسي باشد مخصوص آسمانها باشد مخصوص زمين باشد مخصوص عناصر باشد مخصوص مواليد باشد؟ نه! فيضي كه از عالم مثال به عالم جسم ميرسد و عالم مثال در ايصال اين فيض وساطت دارد آن فيض من حيث هوهو اختصاصي و تخصّصي ندارد فيضي عام و مطلق است اما زمينههاي قابليت اين موارد جسمي، طوري است كه نميتوانند آن فيض را بدون واسطه خود اين مراتب جسم اخذ كنند. از اين جهت اول فيض به قطب عالم اجسام افاضه ميشود به قطب كه افاضه شد كه در اين عالم اجسام همان غوث اعظم باشد، قطب عالم اجسام كه همه عالم اجسام دائر مدار او هستند و به آن متحقق هستند اول فيض به آن ميرسد آنوقت با معدّاتي كه در زمينه وجود او است آن فيض را قابل و مناسب ميكند براي ايصال به مرحله و مرتبه بعدِ اين عالم اجسام كه عرش باشد.
فيض از قطب به عرش ميرسد اما بهطور مناسب عرش. چون عرش مقام اجمال است فيض بهطور اجمال به عرش ميرسد بعد از عرش فيض يكقدري غلظت پيدا ميكند و مناسب با مراتب بعدي تفصيل پيدا ميكند و به كرسي افاضه ميشود، در كرسي در بروج و منازل آن باز اين فيض يكقدري غلظت پيدا ميكند مناسب ميشود براي مراتب بعد. پس عرش و كرسي در واقع دو مبدء اوليناند اولاً براي تحقق يافتن مراتب اجسام يك، و ديگر در ايصال فيضهاي مناسب و مناسب ساختن فيضها را با مراتب بعدي، عرش مبدء اجمال است و كرسي مبدء تفصيل است و مراتب اجسام محتاج به اين دو هستند و در گرفتن فيض هم محتاج به اين دو هستند. ديگر باز به يك مبدء سومي احتياج ندارند، ايشان را مبدئي براي اجمال و مبدئي براي تفصيل كفايت ميكند. بعد بخواهد فيض مستقيماً از اين دو مبدء به اين زمينها برسد يا فرض كنيد به مواليد زمينها يا عناصر بسيطه برسد نميشود، تناسبي نيست به جهت اينكه درست
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۵ *»
است كه فيض در كرسي تفصيل يافته اما باز به لطافت كرسي است و مناسب با كرسي است آن كثافت و غلظت را پيدا نكرده كه با مراتب ديگر عالم اجسام مناسب باشد، عرش و كرسي در عالم اجسام در نهايت لطافت و نورانيتاند از اين جهت ببينيد اينها در جميع موجودات نافذ و محيطند خداوند آسمانها را قرار داده كه محل افاضه فيض از كرسي باشند و باز وسيله باشند براي ايصال فيض از عرش و كرسي به زمين و مناسبكردن و غليظكردن فيض تا با زمين مناسبت پيدا بكند همچنان كه در زمين است از عناصر و مواليد اين سرزمين.
پس اين آسمانها و اين عرش و كرسي اگرچه از نظر جسم بودن يكي هستند يكسنخاند، همهشان جسماند اما فرق اين است كه اگر عرش نبود كرسي نبود، اگر كرسي نبود آسمانها نبودند، اگر آسمانها نبودند زمين نبود، اگر زمين نبود عناصر نبودند ،فرض بفرماييد عناصر نبودند مواليد نبودند، اينها همه مترتب بر يكديگرند. پس آسمانها در وجود بر زمين سبقت گرفته، كرسي در وجود بر آسمانها سبقت گرفته، عرش در وجود بر آسمانها و كرسي سبقت گرفته و قطب عالم اجسام در وجود همه آنها را سبقت گرفته است و همه در تحقق و ثبوت و وجود متقوم به اين مراتباند هركدام نسبت به ديگري. اما اين عناصر با اين سموات از يك سنخاند، جسماند، سموات هم جسم است عناصر هم جسم است از يك جنساند اما چطور آسمانها بر عناصر سابقاند و در اثر همين سبقت در وجود و تحقق، در فيض و ايصال فيض وساطت دارند. البته اين سبقت سبقت وجودي است نه زماني، مرادمان زمان نيست سبقت وجودي به حسب وجود است. سبقت زماني ملاك و مدار امور نيست افاضه فيض و تحقق و ثبوت مربوط به سبقتهاي وجودي است نه سبقتهاي زماني. از اين جهت چهبسا يك حقيقتي كه سبقت زماني دارد اما در وجود متأخر است و يا اينكه تأخر زماني دارد اما در وجود مقدم است در تحقق مقدم است.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۶ *»
پس اين سبقتها و يا تأخرهاي زماني ملاك بحث و مدار سخن نيست مگر آن زماني كه بارها عرض شده كه جزء خود شيء است. زماني كه جزء حقيقت خود شيء است و از اجزاء تشكيل دهنده ذات شده است آن يك مسأله ديگر است آن يك مطلب ديگر است كه تشكيل دهنده ماهيت شيء است خود شيء اصلاً از آن اجزاء تشكيل ميشود كه يكي زمانِ خودش است كه مربوط به خودش است. وقت زماني خودش، وقت ذاتي خودش است كه اين وقت ذاتي را خودش دارد ديگر اگر تقدم است تقدم است اگر تأخر است تأخر است اگر سبقت است سبقت است اگر لحوق است لحوق است بالاخره آن جزء ذات خودش است؛ يعني فرض بفرماييد زماني كه مربوط به عرش است و جزء ذات عرش است و از اجزاء تشكيل دهنده ماهيت عرش است خواه و ناخواه آن زمان مقدم بر زمان كرسي است. باز زماني كه جزء حقيقت كرسي و از اجزاء تشكيل دهنده كرسي است خواه و ناخواه مقدم بر زمانهاي آسمانهاي هفتگانه است. آسمانهاي هفتگانه زماني كه جزء تشخص آنها و جزء ماهيت آنها است مقدم بر زمان مربوط به زمين است. زمان زمين كه جزء خود ماهيت زمين است، مقدم بر زمانهاي عناصر است. زمان عناصر مقدم بر زمانهاي مواليد است، اينها «زمانهاي ذاتي» شيءاند. بحث در اين نيست.
و بحث هم در آن «زمان عرضي» نيست بلكه سبقت سبقت وجودي است و مراد در اين موارد كه عرض ميشود سبقت وجودي است نه اينكه خود زمان ظاهري و وقتهاي عرضي مطرح باشد كه در وقتهاي عرضي سبقت مطرح نيست؛ يعني مدارِ بحث حكمت نيست و همچنين «زمانها و وقتهاي ذاتي» كه جزء اجزاء ذاتي شيء است آن هم مورد بحث نيست. «لانّ الشيء لايتجاوز وقته» اصولاً اينطوري است كه وقت ذاتي هر چيزي با خود او است از اجزاء تشكيل دهنده او است نه مقدم بر او خواهد بود و نه متأخر از آن خواهد بود، وقت مثل ساير حدود: كيفيت، كمّيّت، وزن،
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۷ *»
جهت، ساير امور كه تشكيل دهنده ماهيت است وقت و زمانش هم يكي از اجزاء وجودي و اجزاء ماهوي شيء است كه شيء از آن وقت نه مقدم و نه مؤخر ميشود. پس زمان را كه حكما بهطور مطلق تعريف كرده و تعبير آورده، گفتهاند: «الزمان منتزع عن حركات الافلاك» اين تعريف زمان به اينطور را بايد يك كلام قشري گفت و الاّ زمان را نميشود اينطور تعريف كرد. بايد اولاً زمان را به دو زمان تقسيم كرد: زمان ذاتي كه جزء ذات شيء است و زمان عرضي. بعد آنوقت مثلاً تحقيق كرد كه زمان عرضي چيست؟ زمان ذاتي چيست؟
در هر صورت نوع اين كلمات حكما و اين اصول و قواعد حكما و مخصوصاً تعاريف و تعابيري كه در مورد اشياء دارند نوعاً در فرمايشات مشايخ اعلي اللّه مقامهم پنبهاش زده شده و بياساس بودنش بحمداللّه روشن شده است. از جمله كلمات بياساسشان، همين تعريف زمان است به اينطور كه «انّ الزمان منتزع عن حركات الافلاك» كه در جاي خودش بحث شده كه در واقع تعريف زمان اين است: «النسبة بين الصفة و الصفة، النسبة بين العرض و العرض، النسبة بين الحادث و الحادث مثلاً» زمان ميشود آن هم زمان اصطلاحي. در هر صورت شكي نيست كه اين اجسام در اصل تحقق مترتب بر يكديگرند و از اين جهت اين مراتب جسمي تحقق پيدا نميكند مگر اينكه مرتبه اوّلي مقدم باشد و بعد از تحقق آن مرتبه، مرتبه دوم تحقق پيدا بكند و بعد هم ايصال فيض همينطور از مرتبهاي به مرتبهاي برسد.
بعد از توجه به اين دو نكته و دو جهت آنوقت درباره بحثي كه داريم كه مراتب و تحقق مراتب است كه عرضكردم بر خلاف تمام حكما و عرفا اينطور نيست كه مرتبهاي بتواند در اثر سير و صعود به مرتبه بالاتر از خود برسد بلكه مرتبهها هميشه به حال خود محفوظ است. و مسلم است كه اين مراتب وجود دارد، و تبديل شدن مرتبهاي به مرتبهاي از كلماتي است كه كاملاً بيتحقيق گفته شده است. براي اين مراتب
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۸ *»
يك حال طولي است كه هيچ تغيير پذير نيست. نقطه و قطبِ اين مراتب كه جميع مراتب در كيانشان و تحققشان و ثبوتشان و فيوضاتشان دائر مدار اين نقطه و قطباند، حقيقت محمديه۹است و ديگر هيچيك از آن مراتب نميتوانند به اين مقام نائل شوند و به مقام قطبيت و نقطه بودن برسند هرچه هم ترقي بكنند. انبياء بينهايت ترقي ميكنند اما به مقام قطبيت و نقطهبودن نخواهند رسيد اين مطلب بحمدللّه ثابت است. حقايق كليّه معلوم است تحقق پيدا نميكنند مگر به وسائط. انسان را فرض بفرماييد، نوع انسان تحقق پيدا نميكند مگر به آن انساني كه قطب عالم انسانها است و وجوداً مقدم است و در تحقق سبقت وجودي دارد و بعد هم در اخذ فيض و ايصال فيض.
پس در عرصه اناسي كه در سير و سلوك مورد بحث ما است در اين عرصه انساني مرتبهاي، مقامي است كه به منزله قطب و نقطه است البته عرصه نفوس و انسانيت به حسب خودش داراي مراتب هست ولي بالنسبه به ساير مراتب اين مرتبه قطب است. براي مرتبه انساني، تمام اين مراتبي كه گفتيم در وساطت و قابليت و اخذ فيض، لازم است؛ مثل اينكه براي جسم گفتيم يك مقامي است كه بالنسبه به عالم اجسام قطب است كه فيض از عالم مثال اول به او ميرسد و از او به عرش و از عرش به كرسي و از كرسي به آسمانهاي هفتگانه و بعد به مراتب مادون ميرسد. همين ترتيب مراتب در افاضه فيض انساني و رسيدن فيوضات از عالم عقل به عالم نفس، لازم است و اين مراتب همان است كه در حديث حضرت سجاد اشاره به آن شده اثبات التوحيد اوّلاً ثمّ معرفة المعاني ثانياً تا فرمودند ثمّ معرفة النجباء اين مراتب همين مراتبي است كه براي اين عرصه ذكر شده است و در واقع بيان «نقطه» و «عرش» و «كرسي» و «افلاك» عالم نفس و عالم انسانيت است. در اين مقام، امام۷فرمودند: اول مقام، مقام توحيد است كه مقام بيان است و بعد مقام معاني بعد مقام اركان و بعد مقام ابواب است. البته ما ميدانيم كه مقام قطب و مقام بيان و معاني اينها همه مقامات محمّد و آل محمّد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۰۹ *»
صلوات اللّه عليهم اجمعين است. مقام ابواب را كه اشاره شد انبياء هم در عرصه تشريع دارند، بهطور تكوينش براي اين بزرگواران محمّد و آل محمّد:است.
در هر صورت در همه اين مراتب آن «قطب» و آن «نقطه» ظاهر است و اينها همه متفرع بر وجود او هستند و متحقق به وجود او هستند. در مقام انبياء ما ميبينيم كه محمّد و آل محمّد سرّ انبياء هستند و مبدء تحقق انبياء هستند. در احاديث ما رسيده كه تمام انبياء در حكم قطراتي هستند كه از رشحات عرق جبين رسول اللّه۹متحقق شدهاند حقيقتشان اين است كه رشح وجود آن بزرگوارند و فاضل وجود آن بزرگوارند كه بعد از آن شناوري در درياهاي تفريد و تجريد و غوطهور شدن در لجّه بحر احديت و طمطام يمّ وحدانيت كه در دعا هم رسيده ربّ ادخلني في لجّة بحر احديّتك و طمطام يمّ وحدانيّتك([۱۸۸]) البته اينها بعد از آن سباحت و شناوري بود كه براي آن بزرگوار در آن مرتبه و مقام دستداد آنوقت از آن عرق جبين و رشحات جبين حضرت؛ يعني از فاضل طينت حضرت و فاضل جسم حقيقي حضرت، «حقيقت انبياء» آفريده شد. حقيقت انبياء نور جسم حقيقي رسول اللّه۹و ائمه هدي:شد و بيجهت نيست كه در ذيل اين آيه شريفه بحمداللّه اين تفسير رسيده هم از طريق اهل سنت هم از طريق شيعه كه وقتي خداوند فرمود اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيّين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقاً([۱۸۹]) هم سنيها نقل كردهاند هم شيعه كه رسول اللّه اين آيه شريفه را تفسير فرمودند و فرمودند امّا النبيّون فأنا([۱۹۰]) يعنيچه؟ اين اَنَا گفتن در برابر تفسير نبيّون به اين معنا؛ يعني من سرّ انبياء هستم من اساس و مبدء تحقق آنها هستم. پس به من متحققاند.
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۰ *»
پس اين بزرگواران سلام اللّه عليهم اجمعين بعد از مقام توحيد و معاني؛ يعني بعد از مقام بيان و معاني، باز جامع جميع مقامات ابوابيتاند و اگر انبياء هم در مقام ابوابيت هستند و باب به شمار آمدهاند، به اعتبار اين است كه رشحهاي از رشحات اين بزرگوارانند. در مقام امامت هم كه ميبينيم اين بزرگواران صاحب مقام خلافتاند و خلفاء و ائمه هدي:هستند چون از سنخ رسول اللّه و نفس آن بزرگوارند. پس در اين مقام هم ايشان قطب هستند كه عالمهاي غيب و شهاده دائر مدار وجود مبارك ايشان است كه فرمودند اگر يكي از اين خلفاء در روي زمين نباشد لساخت الارض باهلها([۱۹۱]) همچنين اين جمله بيشتر در السنه اهل معرفت مشهور شده «لو خليت لقُلبت» يا «لقُلّبت» اگر بنا باشد اين زمين خالي باشد، بنا باشد از وجود قطب و از وجود نقطه هستي، وجود مبارك امام۷ خالي باشد زير و رو خواهد شد به اين اعتبار؛ يعني بقائي برايش نخواهد ماند. پس اين بزرگواران شكي نيست كه مقام قطب و مقام نقطه را دارا هستند و هيچيك از مراتب بعد به اين مقام نخواهند رسيد هرچه كه ترقي كنند.
درست است كه فيض خداوندي كه به اين مرتبه ميرسد مخصوص به مرتبهاي نيست اما تقدم و تأخر قابليتها مانع است كه بتوانند چنين فيضي را دريافت كنند و مثل قطب و در رديف قطب و نقطه بشوند، نه اينكه فيض مخصوص باشد، فيض در افاضه مخصوص نيست. و همين باعث شبهه خيلي از عرفا شده است خيلي از عرفا اين باعث شبههشان شده كه چطور است؟ فيض خدا كه فرق نميكند فيض خدا كه مخصوص به طايفهاي نيست! چون اختصاص پيدا نميكند از جنبه ذات خدا كه اقتضائي نيست كه فيض را مخصوص به نقطه و قطب قرار بدهد و ديگران محروم باشند، نه! ديگران محروميتشان از جهت عدم قابليت خودشان است نه از جهت اينكه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۱ *»
فيض مخصوص است. فيض اختصاص ندارد ولي چون در رتبه قطب نيستند و متحقق به قطباند، آخر همين خودش مسألهاي است كه اينها توجه نكردهاند و از اين جهت فكركردهاند كه فيض را ميشود گرفت و مراتب رديف شود و مرتب صعود كند، اينطور نيست. فيض را به مقدار زمينه قابليت و ظرف وجودي ميشود گرفت اما آن كسي كه در مقام قطب واقف نيست نميتواند فيض مناسب آنجايي را دريافتكند از اين جهت اول فيض را قطب دريافت ميكند بعد مناسب با مراتب بعدي به آن مراتب ايصال ميكند. پس اين بزرگواران شكي نيست كه مقام قطب و نقطه را دارا هستند و وحدت شأن همين نقطه و قطب است.
خدا لعنت كند كسي را كه بر خلاف كتاب خدا و سنت رسول اللّه و ائمه هدي:مقام وحدت را براي ساير مراتب هم ثابت كند. يعني لزومش را اثبات كند، مانعي ندارد كه يكوقتي وحدت پيدا بشود اما لزوم وحدت براي ساير مراتب حرف مفتي است. مقام وحدت مخصوص قطب است. وحدت شأن قطب است و از شأن نقطه است و نقطه در اين دايره و در اين مدارها نيست مگر وجود محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين كه فرض بفرماييد امروز بقية اللّه صلوات اللّه عليه نقطه و قطب است و ديگر هيچكس رديف ايشان و برابر و مثل ايشان نخواهد بود. بعد از رتبه قطب ـ فرض بفرماييد در عرصه انسانها و اناسي ـ نوبت به مقام «عرش» ميرسد رتبه عرش رتبه اركان است. اركان اربعه: حضرت عيسي حضرت الياس حضرت ادريس حضرت خضر:، ايشان اركانند كه مقام عرش را دارا هستند و در اين عالم اناسي و عالم انسانها كه مورد بحث است، در حكم عرشند. ايشان فيض را از قطب و بقية اللّه صلوات اللّه عليه اخذ ميكنند، همانطور كه در وجود متحقق به وجود آن بزرگوارند، در اخذ فيض هم بعد از ايشان، از آن بزرگوار اخذ ميكنند. بعد از رتبه عرش رتبه «كرسي» است. اناسيّي كه در حكم كرسي هستند و حامل منازلي هستند و حامل
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۲ *»
بروجند كه قمر ولايت در اين منازل و بروج طيمنازل ميفرمايد و افاضه فيض را در اين منازل قرار ميدهد كه به دوران سي روز گردش ماه اشاره باشد، و ايشان وجود مبارك نقبا هستند كه نقبا سي نفر هستند و هميشه سي نفرند و اگر يكي از ايشان فوت شود باز از خود همين سنخ و همين جنس فردي ترقي ميكند و به او ميرسد و مقام او را پرميكند و به اين اعتبار به ايشان بدل ميگويند و از اين جهت بدل از جنس مبدلٌمنه است. مبدلٌمنه آن است كه فوت ميكند و بدل جاي آن مينشيند اينها معلوم است مقام كرسي را دارا هستند.
بعد از ايشان در عرصه انسانيت اناسيّي هستند كه در حكم آسمانها هستند و آنها وجود مبارك «نجبا» هستند كه در حكم افلاك سبعهاند و در ايشان حكم فلكيّت و سمائيّت ظاهر است و ايشان حامل فيضند و از مقام كرسي اخذ فيوضات ميكنند؛ يعني از مقام نقبا، و نقبا از مقام اركان اخذ فيض ميكنند. ديگر نقبا هرچه ترقي كنند و فيض اخذكنند نميتوانند فيض مناسب با وجود اركان و انبياء چهارگانه را اخذكنند اصلاً آن ظرفيت و قابليت را ندارند بعلاوه به وجود ايشان متحقق هستند و رتبهشان در اين خصوصيت بعد از ايشان است. از اين جهت فيض هم بايد بعد از ايشان مناسب با ايشان بشود و از انبياء به ايشان ايصال شود. اينها بحمداللّه معلوم است. آنوقت بعد از ايشان مقام نجبا است كه عرض شد مقام سماوات است و ايشان دائر مدار وجود كرسي هستند و براي ايشان خود كرسي مركز ميشود و از كرسي اخذ ميكنند. كرسي كه گفتيم از وجود نقبا، سي نقيب تشكيل شده است و مركز نقبا باز همان عرش است كه در واقع انبياء چهارگانه هستند؛ يعني انبياء چهارگانه مجموعه با هم، براي نقبا مركزند و باز نقبا سي نفرشان مجموعه با يكديگر، براي نجبا مركزند و نجبا مجتمعاً براي مراتب بعدي مركزند و ايشان هميشه در مقام خود واقفند و به مقام نجبا نميرسند در هيچحالي از حالات و در هيچ وقتي از اوقات. همانطور كه آسمانهاي هفتگانه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۳ *»
هرچه بگردند دور بزنند، به كرسي نخواهند رسيد و كرسي به عرش نخواهد رسيد و عرش هم به قطب نخواهد رسيد. بنابراين مقام نجبا در همان مقام خودش دائماً در دوران و استمداد و استفاضه است بلا انقطاع و كرسي در محل خود و مركز خود بلاانقطاع و بلانهايت در دوران است، عرش هم در محل خود همينطور در استفاضه است و بعد هم به مراتب بعد امداد ميكند.
در هر صورت هر مرتبه عالي محل فيض و محل ايصال فيض است براي مرتبه پايين، همينطور مقام نجبا يك مقامي است كه مادون ايشان از صالحين هرچه ترقي كنند به مقام ايشان نخواهند رسيد و اينكه ميگويند: سلمان زمان، ابوذر زمان، از اينگونه تعبيرات همه غلط است. ابوذر زمان از جنس ابوذر آن زمان رسول خدا است سلمان اين زمان از جنس آن سلمان است بايد همجنس و همسنخ باشند نميشود از اين مؤمنين ناقصين و اين مؤمنين درجات پايينتر از نجبا، به مرحله آنها برسند. وقتي شخصي از بستگان ما فوت شده بود مردي بود كه خيلي مقيد به امور ظاهري و نظافت و حتي به لباس نبود بعد پيش نماز مسجد براي ختم مجلس تعزيه آمده بود پيش من تعريفش را ميكرد ميگفت سلمان زمان بود ميخواست بگويد صاحب زهد و تقوا بود. ميخواستم بگويم پس اميرالمؤمنينش هم شما هستيد. از اين تعبيرات خيلي دارند يك كسي را كه ميخواهند در زهد توصيف كنند ميگويند سلمان زمان بود، ابوذر زمان بود اينها همه حرفهاي غلط است كه سرچشمه ميگيرد از اينكه بگوييم مثلاً حسين زمان بود، نه اين حرفها همه غلط است بر خلاف مباني دين و اصول اسلام و تشيع است و اينها نوعاً بيخبرند اينها بر مبناي همان عرفانبافيها است كه شايع شده و در بين عوام هم رسوخ كرده عوام هم از عرفا گرفتهاند و ميگويند. پير زمان را ولي زمان ميگويند، ولي مطلق زمان ميگويند. اينها همه حرفهاي مفت است ولي مطلق زمان بقية اللّه صلوات اللّه عليه است و در رتبه نقابت، نقباي زمان
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۴ *»
سلمانهاي زمان هستند در رتبه نجابت هم هركس كه هستند و خدا بر آنها واقف است، از مؤمنين هم هرچه ترقي كنند و به هر درجهاي برسند به درجه نجبا نخواهند رسيد.
نجبا هميشه در پيشاپيش مؤمنيناند، نقبا هميشه در پيشاپيش نجبا هستند، اركان هميشه در پيشاپيش نقبا بهسرميبرند و وجود قطب و غوث اعظم پيشاپيش همه خلق است و مقدّمكم امام طلبتي و مسألتي و حوائجي و ارادتي([۱۹۲]) و ساير تعابير كه رسيده. نقبا همينطور ميگويند، اركان هم همينطور ميگويند نجبا هم همين را ميگويند مؤمنين هم همين را ميگويند همه به حسب عرصه خودشان. البته ما با وساطتها و با اين واسطهها ميگوييم و ظاهرشدن ايشان در اين واسطهها و هرچه اين واسطه جلوتر ميرود واسطه كمتر ميشود و حجاب رقيقتر ميشود. انبياء كه ميگويند اللّهمّ انّي اتوجّه اليك بمحمد و آل محمّد صلواتك عليهم اجمعين و اقدّمهم بين يدي صلوتي و اتقرّب بهم اليك فاجعلني بهم وجيهاً([۱۹۳]) آنها ديگر واسطهاي ندارند بدون واسطه ميگويند نقبا باز به واسطه اركان ميگويند، نجبا به واسطه نقبا و اركان ميگويند، ما به واسطه نجبا و نقبا و اركان ميگوييم اللهمّ انّي اتوجّه اليك بمحمّد و اهل بيته صلوات اللّه عليهم اجمعين.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۵ *»
درس ۱۳۱
(چهارشنبه / ۱۶ ذيحجه / ۱۴۰۷ هـ ق)
r مراتب طولي هميشه محفوظ است و هر مرتبهاي بر مادون خود تسلط دارد
r قراي ظاهره
r قراي مباركه
r قراي ظاهره به قراي مباركه اتصال دارند
r سير ناقصان در قراي ظاهره
r معيّت امتناني خداوند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۶ *»
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين
و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين.
بحث در مراتب و مقامات معنويه بود و اينكه نجبا آخرين مرحله از مراتب و مقامات معنويه و باطنيه را دارا هستند كه ديگر از مؤمنين ناقصين و صالحين كسي به درجه و مقام ايشان نخواهد رسيد، هرچه هم ترقيكنند صاحب مقام و منزلت معنوي و باطني نخواهند شد و هرچه ترقيكنند و به هر درجهاي از مقامات و معنويات نائل شوند باز هم نجبا در پيشاپيش ايشان خواهند بود. نجبا همينطور هرچه ترقي كنند نقبا هميشه در پيشاپيش ايشان خواهند بود. نقبا هرچه ترقي كنند اركان در پيشاپيششان خواهند بود و اركان هرچه ترقي كنند باز محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين در پيشاپيش ايشان خواهند بود. هريك از اين مراتب ظهور خداوند است به اين تعبير تدلج بين يدي المدلج من خلقك([۱۹۴]) هركس از خلق تو كه در ترقي و تكامل است، تو را در برابر خود و در جلو خود ميبيند و هيچگاه به تو نخواهد رسيد، و هميشه تو اي خدا! به اين ظهوراتت، به محمّد و آل محمّد:پيشاپيش انبياء خواهي بود و به ايشان و انبياء پيشاپيش نقبا خواهي بود، و به ايشان و اركان و نقبا پيشاپيش نجبا خواهي بود هرچه ترقي كنند، و به ايشان و اركان و نقبا و نجبا پيشاپيش ساير اهل ايمان از صالحين خواهي بود. اين تدلج بين يدي المدلج من خلقك در همه اين مراتب ساري است البته
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۷ *»
خداوند به ظهوراتش به اين مقام ظاهر است.
مؤمنين تحت مرتبه نجبا قرار دارند و در برابر تسلط و سلطنت و احاطه آن بزرگواران مقهورند و محاط ايشان هستند زيرا تكميل كردن مراتب و سفرهاي چهارگانه و رسيدن به مراتب انوار و رسيدن به مقامات اسرار و سيركردن و قطع منازل نمودن مخصوص نجبا است، مؤمنين نميتوانند اين مقامات و اين سفرها را داشته باشند آري! براي مؤمنين سير در اين بزرگواران ممكن است و ايشان در حكم نقطه وجودند چرا؟ چون خود را در غيب و شهودشان فاني ساختهاند از اين جهت شدهاند مركز امداد و مركز استمداد براي مؤمنين ناقصين. و باز براي خود ايشان نقبا مركزند و نقطه امداد و استمداد هستند، و همينطور به ترتيب اين مراتب كه ذكر شد. و اين هميشگي ادامه دارد و شأن هر مرحلهاي اين است نجبا خواه و ناخواه بايد مستقهر و مقهور مقام تسلط نقبا باشند و امر ايشان را امتثال كنند، و براي نقبا بالنسبه به ايشان رياست عامّه و سلطنت تامّه و حكومت نافذه است و نقبا را به اين اعتبار هم نقبا گفتهاند چون النقيب به معناي آن كسي است كه داراي علو شأن است و داراي نفوذ امر و تسلط در حكم است. و ميدانيم اين بزرگواران در ظاهر و باطن، در تكوين و تشريع تسلط دارند و حكمشان و مشيتشان نافذ است و در اثر آن سير و سلوكها به حدي رسيدهاند كه خدا اراده ميفرمايد اراده ايشان را يا ايشان اراده ميكنند اراده خدا را يا اينكه مشيت ايشان مشيت خدا است يا اينكه مشيت خدا مشيت ايشان است فرق نميكند.
همان تعبيري كه شيخ مرحوم اعلي اللّه مقامه از عارفي نقل ميفرمايند كه ميفرمايند عارفي در كشتي سوار بود و كشتي در شرف غرق شدن بود اهل كشتي هرچه تضرع و گريه كردند و داد و فرياد و دعا، نتيجهاي نگرفتند آمدند نزد اين عارف ديدند مشغول عبادت است هيچ مضطرب نيست متمسك و متوسل به ذيل عنايتش شدند، او فقط لبي تكان داد يا اينكه چشمي به آسمان انداخت موج فرو نشست و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۸ *»
كشتي در امان ماند. بعد به اين عارف عرض كردند كه چطور شد اينطور شد؟ و به صرف اراده و خواست شما انجام شد؟ او فرمود انّا نترك ما نريد لما يريد اللّه فهو يترك ما يريد لما نريد ما خيلي چيزها را ترك كردهايم و ترك ميكنيم براي خاطر اراده خدا، چون خدا ميخواهد ما ترك كنيم، او هم خيلي چيزها را ميخواهد انجام بدهد اما ترك ميكند براي اراده ما، ما كه ميخواهيم او ترك ميكند. حالا او اراده كرده بود شما هلاك بشويد كشتي غرق بشود ما خواستيم، اراده كرديم كه نشود، خداوند هم ترك كرد واگذارد غرقكردن كشتي را. و چهبسا اين عارف خود شيخ مرحوم بودهاند حالا به اين شكل نقل ميكنند.([۱۹۵]) مانعي هم ندارد خود آن بزرگوار در يكچنين حادثهاي بودهاند ولي «من» نميفرمايند بلكه اينطور ميفرمايند. و همينطور درست است كه در اين تعبير اين عارف كامل رضوان اللّه عليه است. هركس بوده، شيخ مرحوم به عنوان عارف ذكر ميفرمايند. در اين فرمايش انّا نترك ما نريده لما يريد اللّه فهو سبحانه يترك ما يريد لما نريد اختلاف بين دو اراده فهميده ميشود كه ارادهاي براي خدا باشد و ارادهاي براي ايشان باشد، ظاهراً اين است. اما نه اين به حسب عالم فصل است و الاّ در عالم وصل و عالم حقايق و اسرار، اين بزرگواران طوري هستند كه «لايريدون الاّ ما يريد اللّه و لايشاءون الاّ ما يشاء اللّه» از اين طرف، از آن طرف حساب كنيد ميبينيد خدا مشيتي ندارد مگر مشيت اينها و ارادهاي ندارد مگر اراده اينها، آيه شريفه هم كه خدا ميفرمايد و ما تشاءون الاّ انيشاء اللّه([۱۹۶]) به حسب تأويل شامل اين مطلب است.
در هر صورت، پس از مؤمنين هيچكس نميتواند به حد نجبا برسد و از نجبا كسي نميتواند به مقام نقبا برسد. درست است كه در باره نقبا گفتيم بر ايشان اسم «ابدال»
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۱۹ *»
صادق است به اعتبار اينكه اگر يكي از ايشان فوت شد باز يكي جاي ايشان قرار ميگيرد، ولي نه آنكه معنايش اين است كه كسي از نجبا جاي ايشان قرار بگيرد، نه! باز از سنخ خودشان به حد كمال و نقابت ميرسد و در جاي ايشان قرار ميگيرد و بدل ميشود. چون اگر در وجود و در كيان از مقام نقابت متأخر باشد و در مرحله نجبا باشد اين هيچوقت نميتواند مساوي و همرديف با آن وجود و كيانيگردد كه مقدم بر او است و گرنه متأخر نبود و نميشود به او نجيب گفت مگر اعراضي دركار باشد كه به حسب اعراض خارجيه و عوارض ظاهريه چهبسا به حسب ظاهر ممكن است متأخر باشد؛ مثل اينكه فرض كنيد شخص ناقصي به حسب ظاهر پدر باشد براي شخص كاملي يا غير معصوم پدر باشد براي معصوم؛ مثل اينكه ميبينيم براي معصومين كلّي مانند رسول اللّه۹، حضرت عبداللّه پدر است و حضرت عبداللّه نهايت مقامي كه داشته باشد مقام كمال است، حضرت ابوطالب نهايت مقامي كه داشته باشد مقام كمال است اما ميبينيم به حسب ظاهر پدرند براي اميرالمؤمنين و رسول خدا۹كه معصوم كلي هستند. البته يكچنين فرعيتها و اصليتهايي پيدا ميشود اما اينها اصليّتها و فرعيّتهاي ظاهريّه است كه ملاك و معيار نيست و مدار احكام باطنيّه و واقعيّه نيست از اين جهت نميشود اين امور را حساب كرد. خدا لعنت كند ابوقحافه و پسرش را وقتيكه ابوبكر برايش نوشت كه من خليفه رسول خدا شدهام بايد با من بيعت كني، او در جواب نوشت اگر پيري ملاك است؟ كه من پدر تو هستم من بايد خليفه باشم.
در هر صورت مطلب بحمداللّه معلوم است، نتيجه سخن اينكه بنا است سير در قراي ظاهره انجام بشود و اهل ايمان در اين قري سيركنند كه سه مرحله شد: يكي وجود مبارك اركان كه در مقام تابعيت مظهر توحيدند؛ يعني مقام تابعيت كه مقام قراي ظاهره است مقام متبوعيت مقام محمّد و آل محمّد:است كه قراي مباركه هستند در مقام تابعيت و قراي ظاهره، مقام توحيد در اركان ظاهر شده و اركان حامل مقام
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۰ *»
توحيد و مظهر توحيدند. دوم، مقام نقبا در مقام تابعيت مظهر نبوت ميشوند و محمّد و آل محمّد:در ايشان به مقام نبوت ظاهرند. در نجبا به مقام ولايت ظاهرند و نجبا در مقام تابعيت، مظهر مقام ولايت متبوعين خود، محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين ميشوند. البته اين ظهور و مظهريت كه ميگوييم به حسب غلبه جهات است يعني اين جهات غالب است و الاّ همهشان مظهرند هم براي توحيد هم نبوت هم ولايت، اما در اركان، ظهور توحيد غالب است. نقبا، هم مظهر توحيد هم مظهر نبوت هم مظهر ولايتاند، در مقام تابعيت از متبوعين خود، هر سه را حكايت دارند اما در ايشان ظهور نبوت، غالب است. نجبا همينطور از متبوعين خود همه مقامات را حاكي و حاملاند اما آنچه در ايشان ظاهر است حيث ولايت است. پس حيث ولايت در نجبا ظاهرتر است. از اين جهت پس همه ايشان مظهر توحيد همه مظهر نبوت و همهشان مظهر ولايتاند و بعض مظهر بعضاند. در اين آيه شريفه و ما امرنا الاّ واحدة([۱۹۷]) ما تري في خلق الرحمن من تفاوت([۱۹۸]) و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً([۱۹۹]) از نظر تأويل اشاره به اين مقاماتي است كه براي اين قراي ظاهره است.
اما قراي مباركه محمّد و آل محمّد:كه معلوم است مقامشان مقام قطبيت و مقام نقطه است و هيچيك از خلق به آن مقام نميرسد و از اين جهت خداوند آن بزرگواران را به «قراي مباركه» توصيف فرموده است. و ما ميدانيم قرآن كلام خدا است و ذو وجوه است البته وجوه و معاني مختلفهاي دارد ولي به ما دستور دادهاند فاحملوها علي احسن الوجوه([۲۰۰]) بايد ما معناي قرآن را آنطوري كه احسن معاني و احسن وجوه است اخذ كنيم و محمّد و آل محمّد:طرز و طورش را بيان ميفرمايند در نوع موارد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۱ *»
همان معاني را بايد اخذكرد. از جمله در اينجا ميبينيم قراي مباركه را خداوند مطلق ذكركرده و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة([۲۰۱]) مطلق ذكرشده در چه چيز خدا ايشان را مبارك فرموده و با بركت قرار داده؟ به هيچ قيدي مقيد نفرموده و به هيچ حدي محدود نفرموده است. از اينجا ميفهميم كه بركات و فيوضات بهطور اطلاق و اجمال و كليّت بر اين بزرگواران نازل ميشود و با همين بيان خداوند اثبات مقام قطبيت و مقام نقطه بودن محمّد و آل محمّد:را فرموده و اينكه همه خلق اگر بركتي برايشان باشد و صاحب بركتي باشند؛ مثل اركان؛ مثل نقبا؛ مثل نجبا به اين اطلاق نيست.
اين تعبير قراي مباركه در آيه شريفه و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها كه تعبير اطلاقي است، خداوند همه بركات و همه فيوضات را مخصوص كرده بهطور شأن ربوبي باركنا به خودش نسبت ميدهد، ما مبارك ساختيم، ما اين قري را در بركت قرار داديم، پس جميع فيوضات و جميع بركات و همه كرامات الهيّه و همه تجليات حق كه همان باركنا اشاره به مقام تجليات است، تمام بهطور جامعيت و مناسب شأن ربوبي، حاملش نيست مگر محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين كه حامل مقام نبوت كليّه و مطلقه و ولايت كليّه و مطلقه هستند. پس ولايت مطلقه و نبوت مطلقه منحصر در اين بزرگواران است و اين حقايق مقدسه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين در جميع تعيناتشان، البته ديگر فرق نميكند كه چه تعيّن اوليّه كه همان حقيقت محمديّه باشد و چه ساير تعيناتشان كه در مقامات چهاردهگانه و جلوههاي چهاردهگانه باشند كه شعب و حدود و اطوار همان حقيقت اوليّه هستند، در جميع اين موارد اينها صاحب بركتاند و مباركاند به معناي عام و شامل، و به تمام معانيي كه
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۲ *»
مورد بحث قرار بگيرد. خيلي فضائل و مقامات بحمداللّه روشن است كه احتياج به توضيح ندارد.
اما قراي ظاهره كه عرض شد انبياء هستند و ساير از نقبا و نجبا، ايشان مؤدب شدهاند به آداب محمّد و آل محمّد:و متمسكاند به حقيقت تمسك به حسب رتبهشان به اين بزرگواران و در منهج ايشان در حركتاند و مختص به ايشان شدهاند و انقطاع بهسوي اين بزرگواران پيدا كردهاند، نميگويند مگر از ايشان و حكايتي ندارند مگر از ايشان و ميل ندارند مگر به ايشان و اعراض كردهاند از همه اعداء و ماسواي ايشان بهسوي ايشان، ديدگاهشان ايشان و چشم به فضل و عنايت و كرم ايشان دوختهاند و دست نياز به حقيقت نيازمندي بهسوي ايشان دراز كردهاند، گردن استمداد بهسوي ايشان كشيدهاند و چشم فقر بهسوي ايشان دوختهاند. به همه وجود به ظاهر و باطن خود به محمّد و آل محمّد:توجه پيدا كردهاند و به واسطه اين حقيقتِ تمسك و حقيقت توسل است كه ظاهر و باطن ايشان به انوار محمّد و آل محمّد:نوراني شده، ظاهر ايشان باطن ايشان سرّ ايشان علانيه ايشان همه و همه حامل اسرار و انوار ايشان شده، به بركت آن ظهوري كه ائمه معصومين در انبياء و نقبا و نجبا به حسب رتبهشان فرمودهاند، ايشان شدهاند وسائط بين خلق و بين معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين. اين وساطت بيجهت نيست به جهت اينكه اين تمسك و توسل حقيقي است.
پس بين محمّد و آل محمّد:كه قراي مباركه هستند و بين رعيت ايشان كه واقعاً از هر جهت رعيتاند از هر جهت فقير و محتاج و بيچاره هستند و از طرفي در اثر رتبه نقصان از معصومين منقطع و جدا شدهاند دستشان از دامن معصومين:كوتاه است، خيلي لطف است اگر كسي همين حالت نقصان خودش را متوجه باشد كه دستش از دامن محمّد و آل محمّد:كوتاه است مگر به اين واسطهها برسد، و الاّ خودش از نظر فكري و معرفت و بلوغ ايماني كوتاه است همچنين نسبت به محمّد و
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۳ *»
آلمحمّد:شناخت ندارد و در تأدب به آداب ايشان مؤدب نشده است اما قراي ظاهره به اين بزرگواران رسيدهاند و معرفت پيدا كردهاند بعلاوه كه بارها عرض كردهام كه اين بزرگواران اصلاً در محمّد و آل محمّد:آيات تعريف و تعرف خدا و انوار خدا را شهود ميكنند مشاهدةً و عياناً ميبينند. اما ديگران از رتبه نقصان نه! جاهل حقيقي شأن ايشان است و ايشان جاهلاند كه بايد از اين قراي ظاهره اخذ كنند و در اين قراي ظاهره سيركنند و بر همه اينها واجب است: چه عالمشان چه جاهلشان، چه حكيمشان چه عارفشان ـ عارف هم؛ يعني داراي همين حكمت ظاهره و معرفت ظاهره ـ همه و همه، در همه حالاتشان ـ خيلي حرف است در همه حالات ـ بايد ساير و سيركننده باشند در اين نوع قراي ظاهره و اخذشان از ايشان باشد و سؤالشان از ايشان باشد.
در واقع اين آيه شريفه تأويلاً در شأن ايشان است فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون([۲۰۲]) اگر علم نداريد شما كه معلوم است ناقصين در هر مرحلهاي باشند به ايشان عالم نميشود گفت به علم عياني و شهودي، ايشان بايد آخذ باشند و به دستور همين آيه شريفه از قراي ظاهره اخذ كنند واجب است اخذ از ايشان، به تصريح اين آيه شريفه سيروا فيها ليالي و ايّاماً آمنين اين سيروا اخذ علم است و مراد از ليالي و اياماً معلوم است كه در ليالي مراد اخذ تقليدي است كه چون انسان در شب راه را نميبيند اما به مقصد ميرسد و مطمئن است با خيال راحت به طرف مقصد حركت ميكند اما علائم را نميبيند، راهها را نميبيند اما ميداند كجا ميرود طريق را ميداند. حال كسيكه با اين واسطهها دستش به دامن محمّد و آل محمّد:باشد بر فرض كه صرف تقليد باشد و از راه بصيرت و دليل و استدلال نباشد اما خيالش راحت است كه در راه است و بالاخره به مقصود ميرسد. غير از تقليد از جهّالي و كساني است كه از راه دورند
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۴ *»
و خودشان با راه بيگانه هستند ولي كسيكه در طريق حق است اگرچه تقليداً اخذ ميكند اما در عين حالي كه حركتش حركت شبانه است؛ يعني به اصطلاح صرف تقليد است و بيخبر از ادله و براهين سير ميكند اما اين در واقع راه را ميداند طريق را ميداند و بالاخره به مقصود ميرسد، برايش روشن است كه به مقصود خواهد رسيد اگرچه علائم را نبيند و طرق را مشاهده نكند.
اما اياماً عرض شد اشاره است به اخذ با دليل و با بصيرت و استفاده از براهين و نوراني شدن به براهين كه دنباله همين آيه است فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون . بالبيّنات و الزبر([۲۰۳]) بينات ميدانيم همان براهين عقليّه و قياسات حقّه فطريّه است كه به حسب فطرت و به حسب وجدان و فطرت الهي استفاده ميشود كه مطابق با واقع است، زبر كتاب و سنت است. چون عقل تنها كفايت نميكند و كتاب و سنت هم كه نقل است بدون عقل باعث بينايي نميشود و تقليد صرف است. بر فرض براي كسي آيهاي از قرآن خواندند يا حديثي خواندند و اين خودش نتوانست قياس و برهان و دلائل مربوط به اين آيه و حديث را بفهمد و مطلب را از آيه و حديث استفاده كند، اين نقل است بصيرت ندارد، اما وقتيكه همراه با بينات باشد كه ادلّه عقليّه و حجج الهيّه است و استفاده از فطريّات الهيّه باشد كه خدا به هر انساني داده، اين همراه با بينات هم هست فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون بالبيّنات و الزبر اين اسمش ميشود روز، و ايّاماً ميشود. تحصيل علم هم كه ميكند با بصيرت جلو ميرود همراه با آيات آفاقيّه و آيات انفسيّه است و با بصيرت و يقين و بيّنهاي از طرف خداوند سلوك ميكند. و اين بزرگواران در اين مقام ميشوند دعوت كننده بهسوي خدا «يدعون الي اللّه» دعوتشان بهسوي خدا است البته «بعلم و هدي و كتاب منير» اينها ديگر همراه با علم و هدايت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۵ *»
و كتاب منير هستند. سير در قراي ظاهره ليالي و اياماً آمنين خيلي بحمداللّه واضح و روشن است كه تأويلاً مراد اين است و مقلدين در جميع اين حالات تابع كاملين هستند.
پس مقلدين در جميع اين حالات آمنين هستند از خطا ايمناند، اين مسأله خيلي مهمي است همانطور كه در بحث قبلي به اين آيه اشاره كرديم كه خود كاملين نقبا و نجبا از خطا ايمناند، اشتباه نميكنند، تابعين ايشان هم از خطا ايمناند، از اشتباه ايمناند در وقتي كه تبعيت ميكنند از لغزش ايمناند به بركت امان آنها اينها هم در امان ميمانند، به بركت تبعيت آنها از خطا و غفلت و سهو ايمناند چون اهل ذكرند فاسئلوا اهل الذكر اينها هم از خطا و لغزش ايمناند چرا؟ چون در تبعيت آنها هستند و اخذ از ايشان دارند آنها غافل نميشوند خطا ندارند، به جهت اينكه خدا توصيفشان كرده به اهل ذكر. ذكر با خطا نميسازد ذكر با غفلت نميسازد ذكر با اشتباه نميسازد، خدا توصيف كرده و تأويلاً درباره آنها ساري و جاري است، ابتداءً باطناً درباره ائمه هدي:است، تأويلاً يا باطن باطن درباره كاملين، بزرگان، نقبا و نجبا هم از خطا ايمناند، اهل ذكرند، در احكام الهيّه غفلت، سهو برايشان نيست نسيان برايشان نيست و در آنچه كه بايد ابلاغ بفرمايند چون در واقع ايشانند كسانيكه حق جهاد را انجام دادهاند و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ اللّه لمع المحسنين([۲۰۴]) محسن حقيقي به حسب رتبهشان اين بزرگوارانند اهل جهاد به حسب رتبهشان اين بزرگوارانند خدا هم در اين آيه معيّت خود را با ايشان وعده فرموده انّ اللّه لمع المحسنين و لنهدينّهم سبلنا اينها وعدههاي خداوند است و خداوند در وعده خود تخلّف ندارد.
و اين معيّتهايي كه خدا براي ايشان ثابت ميكند كه خدا با ايشان است اين معيّت معيّت اكرام و احسان و افضال و انعام و امتنان خدا بر ايشان است كه عنايت
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۶ *»
فرموده، معيّت اينطوري است و الاّ معيّت قيوميّت را خدا با همه موجودات دارد با ذره ذره موجودات خدا هست و هو معكم اينما كنتم([۲۰۵]) و نحن اقرب اليه من حبل الوريد([۲۰۶]) معيت قيوميّت كه خداوند قيوم همه است كه يا حي يا قيّوم با همه خلق هست، فضلي در آن نيست شرافت و افتخاري در آن نيست، افتخار در معيّت اكرام و انعام و امداد و افضال و امتنان و احسان است كه خداوند با اين بزرگواران وعده فرموده است. وقتي يكچنين اطميناني به خلقش ميدهد كه ما با اينها هستيم به اينطور بودن، و معيّت ما با اينها به اينطور است، آيا چه اطميناني و چه خيال راحتي و چه امنيتي و چه مصونيّتي براي تابعين فراهم ميشود كه مطمئناند كه اين بزرگواران در كرامت خدا و در تسديد و تأييد خدا بهسرميبرند و احسان و انعام خداوند شامل ايشان است؟ يعنيچه؟ يعني خدا ايشان را حفظ ميفرمايد از اينكه در خطا واقع شوند خدا ايشان را حفظ ميكند از اينكه شياطين بتوانند اين بزرگواران را اغوا كنند و يا اين بزرگواران را به سهوكردن بدارند و يا به غفلت بدارند، خدا با اوليائش است و وعده هم فرموده الا انّ اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون([۲۰۷]) نه حزني برايشان هست و نه ترس از شيطان دارند. آنها هم در خيال راحت بهسرميبرند كه شيطان هيچگونه تصرفي در ايشان ندارد به بركت همان اطاعت و اتباع از محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين.
پس تابعين و كساني كه در قراي ظاهره بهسوي قراي مباركه سير ميكنند ايمناند مطمئناند مضطرب نيستند تشويش خاطر ندارند تمام دنيا با ايشان بد بشود، ده تا بيست تا كه ارزشي ندارند تمام دنيا با ايشان بد بشوند، اينها تشويش خاطر ندارند اضطراب ندارند چرا؟ چون ميدانند تابع كساني هستند كه براي آنها غفلت نيست براي آنها سهو نيست براي آنها خطا نيست براي آنها اشتباه نيست. كسي بايد
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۷ *»
مضطرب باشد كه در باره آنها قائل به اشتباه است قائل به سهو است احتمال خطا ميدهد او بايد مضطرب باشد او بايد خاطرش مشوش باشد اما كسي كه ميداند تابع چه كسي است و ميداند مسيرش چيست و اسوه و قدوه او كيست، خيالش راحت است هيچ تشويشي ندارد. اصلاً عالم است به علم او، عارف است به معرفت او، مطمئن است به اطمينان او بحمداللّه، سير ميكند به سير او، سالك است به سلوك او، ديگر چه غصهاي دارد؟ نوراني است به نورانيت او. ميداند آنها كساني هستند كه خداوند ملك شفاعت را به ايشان داده، شفاعت را مِلكشان كرده لايملكون الشفاعة الاّ من شهد بالحقّ و هم يعلمون([۲۰۸]) ايشان كساني هستند كه شهادت به حقانيت حق دادهاند و عالم شدهاند به علم محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين. نقبا و نجبا يكچنين كساني هستند و شخص سالك و ساير و تابع ايشان بايد اينقدر خيالش جمع باشد و لايشفعون الاّ لمن ارتضي و اذن به ايشان داده شفاعت بفرمايند شفاعت دست ايشان است شفاعت ميفرمايند.
پس هم علم دارد هم معرفت دارد اما علم و معرفت تابعين علم و معرفت اخباري و اتّباعي و اخذ است و نهايتش بصيرت است. اما علم و معرفت متبوعين نجبا و نقبا رضوان الله عليهم و صلوات اللّه عليهم علم عياني و علم شهودي است. و البته فرق است بين اين دو علم فرق بزرگ، و اصل مطلب بحمداللّه روشن است از اين جهت بحثمان فعلاً كفايت است. تا ببينيم چه ميشود آيا بحث تعطيل باشد تا بعد از عاشورا يا تا بعد از محرم و صفر تا خدا چه بخواهد.
و صلي الله علي محمّد و آله الطاهرين
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۸ *»
فهرست
«* پيشگفتار دروس شرحالزيارة جلد ۳ صفحه ۵۲۹ *»
فهرست مطالب
درس ۸۸
معاني قلب··· ۲
معناي اول: «قلب گوشتي» و خصوصيات آن از نظر حكمت··· ۲
گوشتي بودن قلب··· ۳
روح بخاري ۴
صنوبري بودن قلب··· ۶
تجاويف قلب··· ۷
درس ۸۹
روح بخاري ۱۳
جايگاه قلب در بدن··· ۱۵
آثار حركات افلاك در اين عالم··· ۲۱
درس ۹۰
معناي دوم قلب: «عقل»··· ۲۹
چرا «عقل» را قلب گفتهاند··· ۳۲
اقسام وجود از نظر حكماء··· ۳۲
معناي سوم قلب: «شخص»··· ۳۴
اجزاء تشكيل دهنده شخص يا اركان شخصيّت··· ۳۶
معناي چهارم قلب: «فؤاد»··· ۴۱
درس ۹۱
قلب به معناي شخص در انسان و در عالم··· ۴۴
قلب به معناي سوم و چهارم مرادف بوده و فرق آنها با يكديگر··· ۴۵
فؤاد يعني «أنا بلا أنا»··· ۴۶
فؤادها «من» هاي خداوند هستند··· ۴۷
فؤاديها مصاديق «من» خدا هستند··· ۵۰
«من» (فؤاد ـ قلب) از نظر حكمت و از نظر عرفان··· ۵۱
آيات تعريف و تعرف خداوند··· ۵۳
مثَل براي كشف سبحات··· ۵۵
درس ۹۲
فؤاد اسم اللّه و رسم اللّه است··· ۶۰
بيان امام صادق۷ در توصيف فؤاد··· ۶۱
بيان ديگر امام صادق۷ در توصيف فؤاد··· ۶۶
حاصل مرتبه فؤاد··· ۶۹
درس ۹۳
فرق مكتب بزرگان (اع) و مكتب حكماء و عرفاء در نوع مباحث··· ۷۶
اصطلاحات عرفاء در باره مراتب انسان··· ۷۹
قلب از نظر عرفاء··· ۸۱
اطوار سبعه قلب از نظر عرفاء··· ۸۳
درس ۹۴
اطوار سبعه قلب و ترقي انسان از نظر عرفاء··· ۹۰
امدادات الهيه از نظر عرفاء··· ۹۲
طريقه تصفيه از نظر عرفاء··· ۹۳
اسامي اطوار سبعه قلب:··· ۹۶
طور اول: «صدر»··· ۹۶
طور دوم: «قلب»··· ۹۷
طور سوم: «شغاف»··· ۱۰۰
درس ۹۵
طور چهارم: «فؤاد»··· ۱۰۳
حديث حارثه و بحثي پيرامون آن··· ۱۰۵
شعر حسان بن ثابت در باره داستان حارثه··· ۱۱۲
برداشتهاي عرفاء از داستان حارثه··· ۱۱۳
درس ۹۶
طور پنجم: «حبّة القلب»··· ۱۱۸
طور ششم: «سويدا»··· ۱۱۸
طور هفتم: «مهجة القلب»··· ۱۱۹
مقام خلافت الهي از نظر عرفاء··· ۱۱۹
مقام فنا از نظر عرفاء··· ۱۲۰
انسان كامل از نظر عرفاء··· ۱۲۱
تأويل آيات و روايات··· ۱۲۲
مراتب هفتگانه انسان از نظر عرفاء··· ۱۲۶
درس ۹۷
محبت حق به خلق و محبت خلق به حق از نظر حكماء و عرفاء··· ۱۲۹
نقل عبارات فيض··· ۱۳۰
عرفاء محبت خدا به ذات و اسمائش را «ابتهاج» مينامند··· ۱۳۱
«كمال جلا و استجلاء» از نظر عرفاء··· ۱۳۴
محبت حق به اسماء خود و لوازم آنها··· ۱۳۶
درس ۹۸
ادامه بحث محبت حق به خلق و محبت خلق به حق··· ۱۴۱
«مقام مقرّبين» در محبت··· ۱۴۵
«مقام مشتاقين» در محبت··· ۱۴۵
«مقام نفوس عادي» در محبت··· ۱۴۶
«مقام نفوس شقيّه»··· ۱۴۷
درس ۹۹
محبت حق به خلق از نظر فارابي ۱۵۰
نقل عبارات فارابي ۱۵۲
عبارات ديگر از فارابي ۱۵۵
عبارات فارابي در بيان اوّل و آخر بودن خداي متعال··· ۱۵۶
درس ۱۰۰
سؤالي از ملاصدرا درباره فاعليت حق متعال و نقد آن··· ۱۶۳
جواب ملاصدرا درباره فاعليت حق متعال و نقد آن··· ۱۷۱
درس ۱۰۱
ادامه جواب ملاصدرا و نقد آن··· ۱۷۷
توجيه محبت حق به خلق از نظر ملاصدرا و نقد آن··· ۱۷۹
درس ۱۰۲
ادامه بحث از فاعليت حق متعال از نظر ملاصدرا و نقد آن··· ۱۸۶
استدلال ملاصدرا بر مدعاي خود و نقد آن··· ۱۹۰
نقل نظريّههاي مختلف در اين مسأله··· ۱۹۲
نظريّه ملاصدرا در اين مسأله··· ۱۹۴
نقل عبارات ملاصدرا از اسفار··· ۱۹۷
درس ۱۰۳
ادامه عبارات ملاصدرا و بيان علت غائيّه··· ۲۰۰
ملاصدرا براي تأييد مدعاي خود عبارات بوعلي سينا را نقل ميكند··· ۲۰۲
توجيه محبت خلق به خالق از نظر ملاصدرا··· ۲۰۴
تحقيق ملاصدرا در اثبات مدعاي خود··· ۲۰۷
درس ۱۰۴
ادامه عبارات ملاصدرا در پاسخ از اشكالات مسأله غايت بودن ذات··· ۲۱۲
اشكال اول و پاسخ آن··· ۲۱۲
اشكال دوم و پاسخ آن··· ۲۱۵
نتيجه نظر ملاصدرا: ذات خداوند هم فاعل و هم غايت است··· ۲۱۸
درس ۱۰۵
ادامه عبارات ملاصدرا در پاسخ از اشكالات مسأله غايت··· ۲۲۴
اشكال سوم و پاسخ آن··· ۲۲۴
نتيجه نظريه ملاصدرا: خداوند غايت است به هر دو معناي غايت··· ۲۲۵
نظريه ملاصدرا در اين مسأله به تعبيرات عرفاني ذيل حديث «كنت كنزاً مخفيّاً»··· ۲۳۱
درس ۱۰۶
ادامه تعبيرات عرفاني ذيل حديث «كنت كنزاً مخفيّاً»··· ۲۳۶
درس ۱۰۷
ادامه تعبيرات عرفاني ذيل حديث «كنت كنزاً مخفيّاً»··· ۲۴۵
اسفار اربعه انسان از نظر عرفاء··· ۲۴۸
سفر اول··· ۲۴۹
سفر دوم··· ۲۵۳
سفر سوم··· ۲۵۵
سفر چهارم··· ۲۵۶
درس ۱۰۸
اسفار اربعه انسان از نظر متأخرين از عرفاء:··· ۲۵۹
سفر اول··· ۲۵۹
سفر دوم··· ۲۶۰
سفر سوم··· ۲۶۱
سفر چهارم··· ۲۶۱
آثار اين چهار سفر از نظر عرفاء··· ۲۶۲
اسفار اربعه انسان از نظر حكماء··· ۲۶۵
درس ۱۰۹
اسفار اربعه از نظر بزرگان (اع)··· ۲۶۹
نقل عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع)··· ۲۷۰
سفر اول··· ۲۷۰
سفر دوم··· ۲۷۴
سفر سوم··· ۲۷۵
سفر چهارم··· ۲۷۶
آثار چهار سفر··· ۲۷۷
درس ۱۱۰
نقل عبارات مرحوم سيد بزرگوار (اع) در اسفار اربعه به تعبير عرفاني ۲۸۰
سفر اول··· ۲۸۱
سفر دوم··· ۲۸۲
مقام شهود ظهور خداوند··· ۲۸۳
بررسي ادراك··· ۲۸۴
ظهور حق براي خلق··· ۲۸۶
درس ۱۱۱
توضيح حديث كميل درباره حقيقت··· ۲۹۰
معناي «جلال»··· ۲۹۰
معناي «سبحات» «كشف» و «من غير اشارة»··· ۲۹۱
معناي «صبح ازل»··· ۲۹۲
معناي «نور اشرق»··· ۲۹۳
مراد از «نفس» در حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»··· ۲۹۷
درس ۱۱۲
ادامه عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع) در توضيح شهود ظهور خداوند··· ۳۰۱
معناي «اعرفوا اللّه باللّه»··· ۳۰۳
درس ۱۱۳
مقامات سالك در سفر دوم··· ۳۰۷
اول مقام توحيد··· ۳۰۷
مراتب مقام توحيد··· ۳۰۸
دوم مقام اسماء··· ۳۱۰
مراتب مقام اسماء··· ۳۱۰
سوم مقام عظمت و جلال··· ۳۱۱
درس ۱۱۴
ادامه عبارات مرحوم سيّد بزرگوار (اع) در مقامات سفر دوم··· ۳۱۳
مراد از الوهيّت··· ۳۱۵
سفر سوّم··· ۳۱۸
درس ۱۱۵
ادامه عبارات مرحوم سيد بزرگوار (اع)··· ۳۲۱
سفر سوم··· ۳۲۲
خلق دو قسمند: مقصود بالذات و مقصود بالعرض··· ۳۲۲
رؤيت، دو قسم است: احاطي و شهودي ۳۲۳
انواع رؤيت··· ۳۲۶
درس ۱۱۶
ادامه عبارات مرحوم سيد بزرگوار (اع) درباره سفر سوم··· ۳۳۰
سفر چهارم··· ۳۳۵
درس ۱۱۷
اختلاف نظر بزرگان (اع) با نظر عرفاء در سفرهاي چهارگانه··· ۳۳۷
محبت الهي و لازمه آن «اصطفاء»··· ۳۳۹
حقيقت «احببت ان اعرف»··· ۳۴۰
«حبيب» رسول اللّه۹ است··· ۳۴۳
درس ۱۱۸
اصطفاء حقيقي و اصطفاء نسبي ۳۴۸
اصطفاء در دو مقام اجمال و تفصيل··· ۳۵۰
نتيجه بحث در اصطفاء حقيقي و نسبي ۳۵۳
قاعدهاي از حكمت··· ۳۵۵
معناي رجوع الي اللّه··· ۳۵۶
درس ۱۱۹
معناي رجوع الي اللّه و توضيح آن··· ۳۶۲
مردن اختياري ۳۶۷
مراد از مرجع در رجوع الي اللّه··· ۳۷۰
درس ۱۲۰
توضيح معناي دوم رجوع الي اللّه··· ۳۷۵
معناي رجوع به تعبير ديگر··· ۳۸۲
درس ۱۲۱
معناي رجوع الي اللّهِ كاملان و ضعفاء شيعه··· ۳۸۷
معناي حكمت، حكمت علميّه و عمليّه··· ۳۹۰
حكمت علميه در توحيد··· ۳۹۲
حكمت عمليّه احسان به والدين عقلاني است··· ۳۹۴
دستور سلوك در حكمت عمليّه··· ۳۹۶
درس ۱۲۲
بيان حكمت عمليه يعني وظائف رعيت نسبت به اولياء··· ۴۰۲
و لاتقل لهما افّ··· ۴۰۲
و لاتنهرهما··· ۴۰۴
و قل لهما قولاً كريماً··· ۴۰۵
و اخفض لهما. . .··· ۴۰۵
و قل رب ارحمهما. . .··· ۴۰۶
مرحمت اولياء نسبت به مُواليان خود··· ۴۰۶
ربكم اعلم بما في نفوسكم··· ۴۰۸
علم احاطي اولياء··· ۴۰۸
انتكونوا صالحين··· ۴۰۹
خلوص و تسليم··· ۴۰۹
فانه كان للاوّابين غفوراً··· ۴۰۹
سرّ بيان وظائف اولياء نسبت به مُواليان··· ۴۱۰
و آت ذاالقربي حقه. . .··· ۴۱۱
توضيح ذي القربي ۴۱۱
توضيح مسكين··· ۴۱۳
توضيح ابن سبيل··· ۴۱۳
و لاتبذّر تبذيراً··· ۴۱۳
درس ۱۲۳
وظائف نسبت به والدين نفس امّاره بالسّوء··· ۴۱۷
دوران تقيه و تكليف حجتهاي الهي ۴۱۸
تكليف حجت (ع) در دوران غيبت··· ۴۲۳
بيان چند احتمال درباره «و لاتجعل يدك مغلولة الي عنقك…»··· ۴۲۵
درس ۱۲۴
علامات كساني كه در علم و عمل از محمد و آل محمد۹ اخذ ميكنند··· ۴۳۴
علامات نفساني ۴۳۶
علامات علمي ۴۳۹
درس ۱۲۵
امتيازات متمسك به ولايت در علم و عمل··· ۴۴۵
چنين متمسكي خطا ندارد··· ۴۴۵
قراي ظاهره و سير در آنها··· ۴۴۶
مراد از ليالي و ايام از نظر باطن··· ۴۴۶
مراد از آمنين··· ۴۴۷
فرمايش اميرالمؤمنين۷در توصيف قراي ظاهره از نظر علم و عمل··· ۴۴۸
قراي ظاهره مؤيد و محفوظ و ايمن از خطا هستند··· ۴۵۰
تمسك به ولايت در علم صدق در عبوديت است··· ۴۵۱
ولايت علي۷حصن الهي است··· ۴۵۳
تعابير قرآني درباره اولياء: ۴۵۳
عصمت تبعي قراي ظاهره··· ۴۵۵
متمسك به ولايت انسان حقيقي است··· ۴۵۵
درس ۱۲۶
علامتهاي عدول نافين··· ۴۵۸
اعظم علامات عدول نافين··· ۴۶۱
علم عالم رباني ۴۶۴
درس ۱۲۷
تعابير قرآني و روائي درباره قراي ظاهره··· ۴۷۱
قراي ظاهره واسطه فيوضات هستند··· ۴۷۴
قراي ظاهره داراي اسم اعظمند··· ۴۷۴
نيابت قراي ظاهره دو نوع است··· ۴۷۵
نقباء و عدد ايشان··· ۴۷۶
اركان چهار نفرند··· ۴۷۶
درس ۱۲۸
نيابت اركان··· ۴۷۸
نيابت نقباء··· ۴۸۰
نيابت نجباء··· ۴۸۳
مقام حكماء و علماء و فقهاء ظاهري ۴۸۴
درس ۱۲۹
بيان مراتب در حديث امام سجاد۷ ۴۹۰
نقابت و نجابت و نقيب و نجيب··· ۴۹۲
بعضي موارد اختلاف عرفان اصطلاحي با مكتب بزرگان (اع)··· ۴۹۴
حفظ مراتب طولي ۴۹۴
لزوم واسطه در فيض··· ۴۹۵
كليّات و مطلقات وجود خارجي دارند··· ۴۹۸
درس ۱۳۰
نحوه ترتب مراتب بر يكديگر··· ۵۰۲
تقدم و تأخر مراتب زماني نيست··· ۵۰۵
حقيقت محمديّه قطب مراتب طولي است··· ۵۰۷
قطب عرصه انساني ۵۰۸
عرش و كرسي و افلاك عرصه انساني ۵۱۱
درس ۱۳۱
مراتب طولي هميشه محفوظ است و هر مرتبهاي بر مادون خود تسلط دارد··· ۵۱۶
قراي ظاهره··· ۵۱۹
قراي مباركه··· ۵۲۰
قراي ظاهره به قراي مباركه اتصال دارند··· ۵۲۲
سير ناقصان در قراي ظاهره··· ۵۲۳
معيّت امتناني خداوند··· ۵۲۵
([۵]) شرح الخطبة، چاپ جديد ص ۴۹۷ ـ چاپ سنگي ص ۱۸۵
([۶]) شرح الخطبه، چاپ سنگي ص ۱۸۵
([۱۰]) بحار الانوار ج ۴، ص ۳۰۴
([۱۲]) شرح الخطبة، چاپ جديد ص ۵۰۶ ـ سنگي ص ۱۸۹
([۱۷]) بحار الانوار ج ۸۷، ص ۳۴۴
([۱۹]) بحار الانوار ج ۷۷، ص ۲۱
([۲۰]) زيارت آل يس:: بحار الانوار ج ۵۳، ص ۱۷۱
([۲۲]) الانوار النعمانيّه ج ۱، ص ۱۶
[۲۴] آل عمران: ۳۳ و ۳۴
([۲۵]) (انّ القرآن يجري من اوّله الي آخره ما قامت السّموات و الارض). بحار الانوار ج ۲۴ ص ۳۲۸
([۲۶]) الفطرة السليمة ج ۲، ص ۱۴۴
([۳۷]) دعاي عرفه: بحار الانوار ج ۹۸، ص ۲۲۶
([۳۸]) الشوري: ۵۳ ـ هود: ۱۲۳ ـ البقره: ۱۵۶
([۳۹]) دعاي عرفه، بحار الانوار ج ۹۸، ص ۲۲۶
([۴۰]) بحار الانوار ج ۷۲، ص ۵۷
([۴۶]) كتاب الرجعة (للشيخ الاوحد اعلي الله مقامه) ص ۲۲۶، طبع بيروت
([۴۷]) كتاب الرجعة (للشيخ الاوحد اعلي الله مقامه) ص ۲۲۶
([۴۸]) رساله سير و سلوك سيّد بزرگوار اعلي اللّه مقامه ص ۲۹
([۵۱]) زيارت جامعه كبيره: مستدرك الوسائل ج ۱۰، ص ۴۲۱
([۵۳]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۳۹۲
([۵۴]) بحار الانوار ج ۸، ص ۳۳۸
([۵۶]) «ابوالفضل برقعي» كه در آخر كار به مذهب وهّابيّت متمايل گرديد و الحمدلله مخذول شد.
([۷۴]) الصحيفة السجادية، دعاي ۲۴، ص ۱۱۴
([۷۵]) رساله سير و سلوك سيد بزرگوار اعلي اللّه مقامه ص ۴۶ ـ ( قال … دخلت علي ابيعبدالله۷ من قبل أن أخبرته الخبر فقال تري أني لمأشهدكم بئسما رأيت! ثمّ قال انّ لي مع كلّ ولي أذنا سامعة و عينا ناظرة و لسانا ناطقا). بحار الانوار ج ۴۷، ص ۹۵
([۷۸]) مستدرك الوسائل ج ۱۱، ص ۱۷۳
([۸۱]) (عن الباقر۷ ثم لايجدوا في أنفسهم حرجا ممّا قضيت عليهم يا محمد علي لسانك من ولايته و يسلّموا تسليما لعلي۷). البرهان ج ۲، ص ۱
([۸۵]) بحار الانوار ج ۱۰، ص ۱۲۱
([۸۶]) (انّما صار سلمان من العلماء لانّه امرؤ منّا اهل البيت). الكافي ج ۱، ص ۴۰۱
([۸۷]) شرح الخطبه چاپ جديد ص ۴۱۹ ـ ( عن ابي جعفر۷ كان علي۷ محدّثاً و كان سلمان محدّثاً). بحار الانوار ج ۲۲، ص ۳۴۹
([۸۸]) بحار الانوار ج ۲۲، ص ۳۲۴
([۸۹]) ( قال ۹ انّ اللّه عزّ و جلّ امرني بحبّ اربعة من اصحابي. فقيل: و من هم يا رسول الله؟ فقال۹ علي بن ابيطالب ثمّ سكت. فقالوا من هم يا رسول الله؟ فقال علي و ثلاثة معه هو امامهم و قائدهم و دليلهم و هاديهم…). نفس الرحمن ص ۴۳
([۹۰]) ( عن الصادق۷ في الخبر الذي روي فيه ان سلمان كان محدّثاً قال انّه كان محدّثاً عن امامه لا عن ربّه لانّه لايحدّث عن اللّه عزّ و جلّ الاّ الحجّة). بحار الانوار ج ۲۲، ص ۳۴۹
([۹۹]) فطرة السليمه ج ۱، ص ۲۳۰
([۱۰۳]) (لو خلّيت الارض طرفة عين من حجّة لساخت بأهلها). بصائر الدرجات ص ۴۸۹ ـ ( عن ابيعبداللّه۷ لو بقيت الارض بغير امام لساخت). فطرة السليمه ج ۲، ص ۲۱۱
([۱۱۰]) بحار الانوار ج ۴، ص ۲۸۲
([۱۱۱]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۹۹
([۱۲۵]) از اول درس تا به اينجا از يادداشت برادران تنظيم شده است.
([۱۲۶]) ( انّ حبّ الدنيا يعمي و يصمّ ) الكافي ج ۲، ص ۱۳۶ ــ ( … كما في المثل الساير : حبّ الشيء يعمي و يصمّ ) الفطرة السليمة ج ۱، ص ۷
([۱۲۸]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۹۲
([۱۲۹]) بحار الانوار ج ۱، ص ۱۸۳
([۱۳۱]) بحار الانوار ج ۴۷، ص ۹۵
([۱۳۴]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۸۴
([۱۳۵]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۸۴
([۱۳۷]) از اين قسمت تا پايان درس از يادداشتها تنظيم شده است.
([۱۴۴]) رساله سير و سلوك سيّد بزرگوار اعلي اللّه مقامه ص ۴۶
([۱۴۷]) بحار الانوار ج ۱۰۲، ص ۱۵۰
([۱۴۸]) (سئل الصادق۷ عن تفسير التقوي فقال: هي ان لايفقدك اللّه حيث امرك و لايراك حيث نهاك) بحار الانوار ج ۷۰، ص ۲۸۵
([۱۴۹]) از فقرات دعاء امام صادق۷ در روز عرفه: بحار الانوار ج ۹۸، ص ۲۶۰
([۱۵۰]) بحار الانوار ج ۳۹، ص ۲۴۶
([۱۵۴]) قرآن محشّي، سوره نور: ۳۶
([۱۵۸]) الاثني عشرية: الباب الرابع، الفصل الاثني عشر، ص ۱۹۴
([۱۵۹]) رساله سير و سلوك سيد بزرگوار اعلي الله مقامه ص ۳۵
([۱۶۱]) بحار الانوار ج ۲، ص ۱۰۵
([۱۷۴]) بحار الانوار ج ۹۰، ص ۶۱
([۱۷۵]) ( عن ابيجعفر۷ قال للراوي تروي ما يروي الناس في سلمان: ادرك علم الاوّل و علم الآخر؟ قلت: نعم. قال فهل تدري ما عني؟ قلت: يعني علم بني اسرائيل و علم النبي۹٫ قال۷ ليس هكذا يعني! ولكن علم النبي و علم علي صلوات اللّه عليهما و امر النبي۹ و امر علي۷) نفس الرحمن ص ۵۲
([۱۷۶]) از اصل حسين بن حمدان ـ فرمايش امام صادق۷ به مفضل در شرح خطبه اميرالمؤمنين۷: مجموعة الرسائل ۲۳ ص ۲۸۳
([۱۷۷]) (روي سبيل اللّه علي و ذرّيّته) تفسير العياشي ـ (عن علي۷ الائمّة من آل محمّد : السبيل الي اللّه). مرآة الانوار ص ۱۸۵
([۱۸۲]) بحار الانوار ج ۹۸، ص ۲۲۶
([۱۸۵]) بحار الانوار ج ۲۶، ص ۱۳
([۱۸۶]) حديث مفضل در معرفت ظهور خداوند: الرسائل ج ۲، ص ۳۱۲
([۱۸۸]) از دعاي «سيفي صغير» معروف به «دعاي قاموس»: صحيفه علويّه ثانيه، دعاء ۴۸، ص ۱۴۱
([۱۹۰]) بحار الانوار ج ۲۴، ص ۳۱
([۱۹۲]) زيارت جامعه كبيره، مستدرك الوسائل ج ۱۰، ص ۴۲۱
([۱۹۳]) دعاي توجه، الكافي ج ۲، ص ۵۴۴
([۱۹۴]) دعاي نيمه شب: الكافي ج ۲، ص ۵۳۸
([۱۹۵]) حديقة الاخوان ص ۳۹ ( … و سيد بزرگوار فرمودند: آن شخص خود آن بزرگوار بود.)