پاسخ پارهاي از تهمتها
به مكتب شيخيه
آخرين موعظه عالم رباني
مرحوم حاج محمدكريم كرماني
اعلي اللّه مقامه
در يزد
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 1 *»
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
خداوند عالم در كتاب مستطاب خود ميفرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضيء و لو لمتمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شيء عليم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 2 *»
اگرچه در ايام گذشته سخن در تفسير اين فقره از آيه بود كه خداوند ميفرمايد يوقد من شجرة مباركة زيتونة و سخن در بيان شجره مباركه زيتون بود كه چگونه آن چراغي كه خداوند مثَل از براي نور خود به آن آورده از آن درخت مبارك در ميگيرد و چگونه روغن آن چراغ از درخت مبارك زيتون در ميگيرد، و سخن در اين بود لكن چون به قضا و قدر رفتني شدهام و اين موعظه آخر موعظهاي است كه در اين شهر ميكنم، مناسب بعضي از مطالب است كه گوشزد دوستان كنم، يعني دو سهتايي كه در اينجا توقف دارند ــ چه غريب و چه بومي ــ چون بعد از رفتن من بعضي نسبتها به من خواهند داد و بعضي تهمتها و افتراها خواهند نسبت داد، لابدم كه يكپاره عرضي كنم كه اقلاً حجت بر خود شماها تمام باشد اگر هم آنها اين نسبتها را بدهند و بخواهيد جواب از آنها بدهيد داشته باشيد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 3 *»
r روش معاندين
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 4 *»
پس عرض ميكنم كه اصل بنياد افتراها كه معاندين بر ما ميبندند بر اين گذارده شده كه نگاه ميكنند آن مستمع از ايشان از چه وحشت ميكند، از هرچه وحشت ميكند و به فغان ميآيد آن را نسبت به ما ميدهند. مثلاً اگر آن شنونده از بتپرستي وحشت ميكند ميآيند نسبت بتپرستي به ما ميدهند، ميگويند فلانكس بتپرست است. اگر از انكار رسالت وحشت ميكند ميگويند منكر پيغمبر است، اگر از انكار شرايع وحشت ميكند ميگويند فلاني شريعت را از ميان برداشته. حكام و سلاطين چون از خروجكردن كسي وحشت ميكنند ميگويند فلاني ميخواهد خروج بكند و داعيه سلطنت دارد وهكذا اين اعادي ما بنياد عداوتشان را بر انصاف نگذاردهاند، بناي عداوتشان را بر نجابت نگذاردهاند. خدا ميداند دشمن نجيب نعمتي است از خدا براي شخص ولكن بناي اعادي ما بر اين نيست كه با انصاف دشمني بكنند،
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 5 *»
بناشان بر نجابت نيست. آنچه كه مردم از آن وحشت دارند و وحشت ميكنند از آن، آن را نسبت به ما ميدهند. مضايقه ندارند ما را گاهي يهودي گاهي نصراني گاهي مجوس، گاهي بتپرست، حتي آنكه يككسي همين دو روزه در همين ولايت گفته بود مگر شما شيخيه اعتقاد به خدا داريد؟ مگر شما هم خدا ميپرستيد؟ لهذا بطور اختصار و اجمال آنچيزها را كه نسبت به ما ميدهند و به خيالم ميرسد و گفتهاند و شنيده شده عرض ميكنم و رفع آن شبههها را ميكنم، مگر آنكه نسبتي بدهند كه من به خيالم نرسد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 6 *»
r يگانگي خداوند در ذات و صفات
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 7 *»
باري، بدانيد كه چيزي كه به ما نسبت بدهند در خداوند عالم كليةً در امر توحيد، اعتقاد ما اين است كه خداوند عالم يگانه است و يگانگي خداوند عالم در چهار مقام است:
اول: يگانگي ذات خدا است كه شخص مؤمن بايد معتقد باشد كه هيچكس شريك در غناي ذاتي خدا و در يگانگي ذات خدا نيست و خداوند عالم وحده لاشريك له ذاتي است قديم و بينظير و بيمثل و بيشبيه. هركس غير از اين نسبت به ما ميدهد بدانيد دروغ است و افترا بسته.
دوم: يگانگي در صفات خدا است كه شخص مؤمن بايد معتقد باشد كه خدا يگانه است در صفات خود چنانكه در كتاب خود فرمود ليس كمثله شيء خداوند در علم او، در قدرت او و در سلطنت او و در حكم او شريكي ندارد. مؤمن بايد خدا را در جميع اين صفات يگانه بداند و هيچكس را شريك در علم خدا و قدرت خدا و در سلطنت خدا و در
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 8 *»
عزت خدا و در ملك خدا و در صفتي از صفات خدا هيچكس را با او شريك نداند. اين است اعتقاد ما در توحيد صفات خدا، اگر در اين خصوصها چيزي به ما نسبت بدهند غير از اين، بدانيد دروغ گفتهاند و افترا بستهاند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 9 *»
r يگانگي خداوند در افعال
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 10 *»
سوم: يگانگي در توحيد افعال خدا است كه بايد شخص مؤمن معتقد باشد كه خداوند يگانه است در افعالش چنانكه در كتاب خود فرموده اللّه الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء سبحانه و تعالي عمايشركون و ميفرمايد اللّه خالق كل شيء. پس هركس كه با خداوند عالم خالقي يا رازقي يا حياتبخشندهاي يا ميرانندهاي شريك قرار بدهد مشرك است به خداي عزّوجلّ.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و چون من رفتم از اين بلد بسا آنكه به شماها بگويند كه اين شيخيه قائلند كه پيغمبر يا حضرتامير يا يكي از ائمه يا يكي ديگر غير از خدا خالق و رازق است و محيي است و مميت است. در اين خصوص كليةً عرض كنم كه هركس گمان كند و اعتقاد كند كه غير از خداوند اين افعال را ميكند و اين افعال افعال غير خدا است بدانيد كه كافر است و عليه لعنهاللّه و
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 11 *»
الملائكة و الناس اجمعين. و هركس كه اعتقاد داشته باشد كه غير خدا با خدا در اين كارها شريك است، يا اينكه بطور مشاع با خدا شريك است ــ يعني در هر چيزي با يكديگر بهم شدهاند و اين كارها را كردهاند هركس چنين اعتقاد كند مشرك است به خداي عزّوجلّ و عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين. توقعي كه از شما دارم اين است كه اين عرضهايي را كه عرض ميكنم ضبط كنيد و در ذهنهاي خود بسپاريد و اعتقاد شما اين باشد و هركس اعتقاد او اين باشد كه بعضي از اين كارها را خدا ميكند و بعضي را غير خدا ميكند ــ ديگر آن غير، خواه پيغمبر باشد خواه اميرالمؤمنين، خواه ديگري باشد ــ مجوس اين امّت است و مشرك است به خداي عزّوجلّ و عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين. و هركس اعتقاد كند كه خدا وكيل كرده است حضرت پيغمبر را يا حضرتامير را يا ديگري را و اينها به وكالت خدا اين
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 12 *»
كارها را ميكنند و خدا خودش نميكند، چنانكه تو كسي را وكيل ميكني كه براي تو مالي را بفروشد و تو در خانه خود آرام نشستهاي و او خودش هر كاري كه ميخواهد بكند ميكند، مشرك است به خداي عزّوجلّ چنانچه يكپاره جهّال ميگويند كه اميرالمؤمنين وكيل كارخانه خدا است، چنين كسي مشرك است به خداي عزّوجلّ و هركس چنين گويد عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين. و هركسي كه اعتقاد او اين باشد كه خداوند عالم خودش به وحدانيت خود، به فردانيت، بقدرت خود خلق ميكند، رزق ميدهد، حيات ميآفريند، ميميراند، او است برادر ديني ما و اعتقاد ما هم همين است و اميدواريم كه خداوند ما را به اين اعتقاد بميراند و در قيامت با همين اعتقاد محشور فرمايد. اين است اعتقاد ما در توحيد افعال خدا كه تصريح كردم و اظهار نمودم ولكن خصم قبول نميكند.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 13 *»
r قاعده اسلام
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 14 *»
واللّه راضيام به يكقاعده با من راه بروند اگرچه قاعده ابوحنيفه باشد، اگرچه قاعده مالكي باشد، اگرچه حنبلي باشد. قاعده كدام يك از مشايخ سنّي است كه كسي اسلام را اظهار كند و به او بگويند باطنت غير از اين است؟ من هرچه ميگويم اعتقاد من اين است، ميگويند اين باطنش اين نيست كه اظهار ميكند. مجوسي كه هفتادسال در كفر باشد همينكه گفت لا اله الاّ اللّه ميگويند تو پاك شدي. انصاف دهيد آيا در هيچ ملّتي اين قاعده هست؟ همينكه شهادتين را گفت ميگويند تو مسلماني، چطور شده است كه قوم بغير از اينطور بايد با ما سلوك كنند؟ و حال آنكه بر فطرت اسلام تولد كردهايم، پدر ما شيعه و مادر ما شيعه، خود ما شيعه هستيم، جان بر سر تشيع ميگذاريم و در تشيع بر جميع مصائب و محن و آلام صبر ميكنيم. پس بدانيد كه با ما با قواعد اسلامي راه نميروند. كدام قاعده اسلامي است كه در ملأ عام بر بالاي
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 15 *»
منبر و در حضور هزار نفر به صداي بلند بگويم اعتقاد من اين است و مردم همه از من بشنوند و پشت ديوار كه بروي بگويند اعتقادش اين نيست. اگر ميگويي شهود شهادت دادند، اين چه شهادتي است كه من خودم حاضرم و بر سر منبر شهادت ميدهم كه اعتقاد من اين است و جرح شهود را ميكنم، تو باز ميگويي شهود چنين گفتهاند؟!
بعينه مثل حكايت آن مرد ميماند كه به سفر رفته بود، زنش را شوهر دادند. وقتي برگشت ديد زنش را شوهر دادهاند گفت چرا زن مرا شوهر داديد؟ گفتند كه شهود آمدند و شهادت دادند كه تو مردهاي. گفت اينك من زندهام و حاضر، گفتند اي ملعون برو، آنهايي كه شهادت دادند كه مردهاي از تو اوثق بودند! حالا حكايت من است، هرچه ميگويم اعتقاد من اين است ميگويند شهود شهادت دادند كه اعتقاد فلاني غير از اين است كه ميگويد. آخر تو غيب خواندهاي؟ جني؟
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 16 *»
رمل كشيدهاي؟ منجّمي؟ چطور دانستي كه اعتقاد من غير از اين است؟ و پشتسر ميگويي اعتقادش اين نيست.
باري، پس اعتقاد من در يگانگي خداوند عالم در افعالش به اينطور بود كه عرض كردم. هركس كه گمان كند كه غير خداوند كننده كارها است برخلاف كتاب خدا و برخلاف سنّت رسول9 رفته بلكه خدا به وحدانيت خود، به فردانيت خود خالق است و رازق است و محيي است و مميت است، ميكند آنچه را كه ميخواهد. آيا نميبيني مموّج بحار خدا است كه درياها را به موج ميآورد و كسي غير از خدا درياها را به موج نياورده و كار خود او است ولكن با باد خواسته اين كار را بكند. حالا كه با باد كرد كسي نميگويد كه خدا نكرده. كسي نميگويد اين قلم را زيد نتراشيده، زيد تراشيده نهايت خواسته با چاقو بتراشد. كه را ياراي اين است كه بگويد چرا با چاقو تراشيده؟ همچنين خداوند عالم مُضيء نهار است
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 17 *»
بلاشك وحده لاشريك له ولكن خواسته با آفتاب اضائه كند. كه را ياراي آن است كه بگويد چرا با آفتاب اضائه كرده است؟ و خداوند مظلم ليل است نه غير او ولي خواسته با سايه زمين شب را تاريك كند. كه را ياراي اين است كه بگويد چرا؟ همچنين خداوند قابض ارواح است، با عزرائيل خواسته قبض روح مردم را بكند. كه را ياراي اين است كه بگويد چرا؟ و خداوند بخشنده جانها است و كسي را ياراي اين نيست كه بگويد چرا با اسرافيل ميبخشي؟ همه كارها را خدا ميكند لكن ابي اللّه انيجري الاشياء الاّ باسبابها. ان اللّه تعالي جعل لكل شيء سبباً خدا شكننده سَرها است ولي خواسته با سنگ بشكند، خدا شفادهنده است ولي با دوا، و خدا را شريك در ملك او و در فعل او و در عمل او نيست. همچنين خدا است خالق و رازق و محيي و مميت وحده لاشريك له و سبب اعظمي كه جميع اسباب را از شعاع او آفريده وجود پاك
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 18 *»
محمّد است9 . خدا خواسته ايشان را سبب قرار بدهد براي ماكان و مايكون ام يحسدون الناس علي ما آتيهم اللّه من فضله فقد آتينا آلابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكاً عظيماً فليبلغ الشاهد الغائب كلام من اين است كه خدا كننده جميع كارها است ولي يفعل اللّه مايشاء بمايشاء كيف يشاء اين است اعتقاد من در توحيد افعال خدا.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 19 *»
r يگانگي خداوند در عبادت
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 20 *»
چهارم: يگانگي در توحيد عبادت خدا است كه بايد مؤمن معتقد باشد كه غير از خدا كسي سزاوار پرستش نيست چنانكه ميفرمايد من كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربه احداً احدي از آحاد را شريك در عبادت خدا نبايد قرار داد. پيغمبر را نبايد عبادت كرد، عبادت غير خدا كفر است و شرك. اين است اعتقاد من.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ديگر يكپاره افتراها كه بر ما ميبندند و شنيدم كه گفته بودند شيخيه اعتقادشان اين است كه شخص وقتي كه نماز ميكند فلاني گفته است ميان دو پاي اميرالمؤمنين سجده كند! نفهميدم اين حرف يعني چه! من اينطور ميگويم و آنها اينطور افترا ميبندند.
باري، هركس عبادت كند غير خدا را عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين ولكن خصم انصاف ندارد همينكه مقدس صالحي را ميبينند كه وحشت از عبادت
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 21 *»
غير خدا ميكند ميآيند پيش او مينشينند و ميگويند فلاني، اين شيخيه ميگويند بايد عبادت اميرالمؤمنين يا كسي ديگر را بايد كرد. خلاصه، دين ما و مذهب ما عبادت خداي يگانه است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 22 *»
r آلمحمد: اسماء خداوندند
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 23 *»
بلي، فليبلغ الشاهد الغائب ما آلمحمّد:را اسماء خدا ميدانيم، آلمحمّد:را صفات خدا ميدانيم، آلمحمّد را وسيله نجات ميدانيم، آلمحمّد را واسطه ميان خدا و خلق ميدانيم، به ولايت ايشان متمسك ميشويم و تقرب به خدا ميجوييم و خدا را به ذات پاك ايشان قسم ميدهيم و ايشان را آن اسمائي ميدانيم كه و للّه الاسماء الحسني فادعوه بها فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها پس اگر خدا را به رحمتش خوانديم ايشاناند رحمت واسعه خدا، اگر خدا را به جلالش خوانديم ايشاناند جلال اللّه، اگر خدا را به قدرت و علمش خوانديم ايشاناند قدرهاللّه و علماللّه وهكذا آنچه صفات هست ايشاناند آن صفات خدا و ايشاناند اسماء خدا. هركس بدش ميآيد بدش بيايد، ابن ابيالحديد ناصبي ميگويد:
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 24 *»
صفاتك اسماء و ذاتك جوهر بريء المعاني عن صفات الجواهر تجلّ عن الاعراض والكيف والمتي و تكبر عن تشبيهها بالعناصر تقيّلت افعال الربوبية التي عذرت بها من شك انك مربوب اي علي! تو آنقدر صفات خدايي به خود گرفتهاي و افعال الهي از تو بروز كرد كه من عذر ميخواهم از علياللّهي و ميگويم حق داري كه علي را خدا گرفتهاي. آن ناصبي و سنّي است و خاك بر سر شيعهاي كه امام خود را اينطور نداند و حال آنكه ناصب، او را اينطور بداند و خودش ميگويد دينم معتزلي است ولكن از بسياري محبت علي، شيعيان علي را دوست ميدارم. و خاك بر سر شيعهاي كه امامش را از ابن ابيالحديد كمتر دوست بدارد و به واسطه دوستي او شيعيان او را دوست ندارد و علاوه بر آن دشمني هم با شيعيان بكند. ميفرمايد امام7 در چندين حديث ليس الناصب من نصب
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 25 *»
لنا اهلالبيت لانك لنتجد احداً يقول اني ابغض محمّداً و آلمحمد بل الناصب من نصب لكم و هو يعلم انكم تتولّونا و انتم من شيعتنا ناصب آنكسي نيست كه اظهار عداوت با اهلبيت كند به جهت آنكه نخواهي يافت كسي را كه بگويد من محمّد و آلمحمّد را دشمن ميدارم، بلكه ناصب كسي است كه با شما شيعيان عداوت كند و حال آنكه بداند كه شما دوست ميداريد ما را و شما از شيعيان ما هستيد. پس آناني كه با شيعيان اميرالمؤمنين عداوت ميكنند، آنها نصب ميورزند و آنها ناصبند.
اين را هم بدانكه در بلاد شيعه كسي جرأت نميكند به كسي بگويد تو شيعهاي و با وجود اينكه تو شيعهاي با تو دشمنم و عداوت ميورزم بلكه لابدّ است بگويد تو شيعه نيستي و عداوت كند. آخر اين را كه ميگويي كه تو شيعه نيستي ميخواهم بدانم از كجا ميگويي؟ چطور شده است كه من شيعه نيستم؟ آخر من نماز ميكنم،
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 26 *»
اشهد انّ علياً ولياللّه ميگويم. پس بدانكه اينها مكر است و اينها همان عداوت و نصب است. آخر ميخواهم بدانم به چهچيز مسلِم مسلِم است الاّ به اعمال شرعيه؟ و ما هم كه اعمال شرعيه را ميكنيم و كلمه ايمان ميگوييم. عجب از شما است كه كسي كلمه كفر بگويد ميگوييد كافر شد و مرتد شد و آن مؤمني كه كلمه ايمان ميگويد چرا نميگوييد مؤمن است؟
باري، اين مختصري بود از اعتقادات من در توحيد خدا كه عرض كردم.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 27 *»
r عدل
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 28 *»
و چون من از اين بلد بروم بسا آنكه بعضي به شماها بگويند فلانكس منكر است عدل خدا را و عدل را از اصول دين نميداند. عرض ميكنم كه هركس عدل را منكر باشد و عدل را از اصول دين خود نداند عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين و اين شخص خدا را ظالم دانسته است و كافر به خدا شده است، بلكه عدل از اصول دين است. بلي اگر كسي در شماره به جهت اختصار و به جهت حسن شماره و نيكي آن عدد را بطوري ديگر بگويد، اين دخلي به انكار ندارد. اگر تو از من چهل تومان طلب داشته باشي و من بگويم تو دو بيست تومان از من طلب داري منكر چهل تومان نشدهام، يا بگويم تو از من چهارتا ده تومان طلب داري، يا دهتا چهار تومان طلب داري، منكر چهل تومان نشدهام. انصاف بدهند عقلا آيا هيچ عاقل منكر عدل خدا ميتواند بشود؟ كسي كه منكر عدل نشده است. ولكن اگر كسي در شماره، عدل را داخل
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 29 *»
ساير صفات خدا بشمارد و بگويد آن هم يكي از صفات خداست مثل سمع خدا، مثل بصر خدا، منكر عدل نشده بلكه ما عدل را از اصول دين ميدانيم و منكر عدل را كافر ميدانيم. اگر بگويند خير، فلانكس بر منبر دروغ گفت توي كتابش غير از اينطور نوشته، ميگويم نه چنين است كه ميگويي. همين را هم در كتاب نوشتهام و در كتاب فارسي ــ كتاب ارشادالعوام ــ هم نوشتهام كه همهكس بتواند بخواند و بفهمد ولكن اين اعادي ما اين صفحه را ميخوانند آن صفحه را نميخوانند، اين سطر را ميخوانند آن سطر را نميخوانند. بعينه مثل اين ماند كه لا اله الاّ اللّه درست نوشته شده است، دست ميگذارند روي الاّ اللّه كه كسي نبيند و ميگويند ببين فلاني در كتابش نوشته لا اله و ميگويد خدايي نيست. آخر چرا چنين ميگويي اي مرد؟ دست بردار، زير دست تو الاّ اللّه نوشته است. اين صفحه را نگاه كن ببين چه نوشتهام. ميآيد توي
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 30 *»
كتاب ميگردد يككلمه پيدا ميكند، سرش را نميخواند تهش را نميخواند، آنوقت ميگويد ببين اين كتابش است، تويش همچو نوشته است. مثلاً نوشته پيغمبر، پيغمبر نبود. آخر تو پيشترش را هم بخوان ببين ميگويم فلانيهودي ميگويد پيغمبر، پيغمبر نبود.
باري، به اينطور مردم را گمراه ميكنند و اينطور نسبتها به ما ميدهند. پس بدانيد كه هركس منكر عدل خدا باشد كافر است و هركس عدل را از اصول دين نداند اعتقاد به ظلمكردن خدا كرده و كافر است و نجس است و از دين خدا بيرون رفته است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 31 *»
r معاد
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 32 *»
و همچنين بسا آنكه بعد از رفتن من به شما بگويند كه فلانكس معاد را از اصول دين نميداند چنانكه گفتند. تعجب ميكنم واللّه چگونه ميشود كسي كه مصدّق محمّد9 ميباشد و مصدّق كتاب خدا ميباشد اعتقاد به معاد نداشته باشد و چگونه معاد از اصول دين او نباشد؟ عرض ميكنم كه هركس معاد از اصول دين او نباشد و اعتقاد به معاد نداشته باشد عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين. ولكن اگر كسي بگويد معاد جزء ماجاء به النبي است و ماجاء به النبي را اعتقاد دارم و معاد هم يكي از آنها و جزء آنها است منكر معاد نشده است و خدا هم خبر داده است در كتاب خود و پيغمبر خبر داده است در سنّت خود معاد را هركس معتقد به پيغمبران است لامحاله بايد اقرار به معاد داشته باشد؛ اين است اعتقاد من.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
و بسا آنكه در امر معاد بگويند فلاني اعتقاد به معاد جسماني ندارد و ميگويد
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 33 *»
در قيامت ارواح مردم محشور ميشوند و جسم مردم زنده نميشود. عرض ميكنم كه هركس بگويد جسم مردم به قيامت نميآيد و زنده شود عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين. خدا در قرآن ميفرمايد من يحيي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشأها اول مرة اين است اعتقاد ما در معاد. لكن قرار اعادي ما آن است كه هركس يكقول باطلي را ميگويد، ميآيند نسبتش را به ما ميدهند و ميگويند شيخيه چنين گفتهاند و حال آنكه اعتقاد ما اين است كه خداوند روز قيامت ارواح را به ابدان بر ميگرداند و همين ابدان كه ميميرند از ملك خدا بيرون نميروند و خداوند احصاي اجزاي بدن او را ميداند و جمع ميكند. امر ميفرمايد چهلروز باران ميبارد و عالم دريا ميشود و موج ميزند و كف ميكند و بدنها ساخته ميشود و ارواح مردم از صور اسرافيل بيرون ميآيد و در بدنهاشان داخل ميشود و زنده ميشوند و به
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 34 *»
صحراي محشر ميآيند و جميع آنچه خدا در كتاب خود و نبي در سنّت خود خبر داده از جنّت و نار، از صراط، از ميزان، از حشر، از نشر، جميع آنها بطوري كه در كتاب و سنّت است حق است و آن است دين من و هركس از آنها تخلف كند عالماً عامداً عليه لعنةاللّه و الملائكة و الناس اجمعين؛ اين است اعتقاد ما در معاد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 35 *»
r معرفت پيغمبر9
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 36 *»
اما در معرفت پيغمبر بسا به شما ميگويند كه اين شيخيه غلو كردهاند و پيغمبر را به رتبه خدايي بردهاند. هركس پيغمبر را از مقام مخلوقيت و مرزوقيت و بندهبودن بالا ببرد و او را به رتبه خدايي برساند اينكس غالي است و اينشخص كافر است مانند ساير بتپرستان و اين هم پيغمبر را خدا خوانده و بتپرست است، مشرك است به خداي عزّوجلّ و كافر است. و همچنين هرگاه پيغمبر را از مقام خود فروتر آورد و فضائل او را انكار كند و تقصير در حق او بكند، آن هم دين ما نيست و عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين. پس در پيغمبر اعتقاد ما اين است كه بندهاي است مخلوق و عبدي است مرزوق و بطوري است كه لايملك لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً. هركس غير از اين بگويد و او را به مقام خدا برساند كافر است و عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين. و همچنين بايد ساير صفات پيغمبر را مؤمن اعتقاد
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 37 *»
كند از عصمت و از طهارت، و بايد اعتقاد كند كه پيغمبر9 به معراج رفت با جسم شريف خود و هركس غير از اين بگويد كه منكر عصمت نبي بشود، يا منكر طهارت او بشود، يا منكر ساير صفات نبي بشود، يا بگويد پيغمبر به روح خود به معراج رفت و به جسم نرفته است عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين. اين است اعتقاد ما در معرفت پيغمبر9 .
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 38 *»
r معرفت ائمه هدي:
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 39 *»
اما در معرفت ائمه هدي سلاماللّه عليهم اين است كه آن بزرگواران اماماند و خليفه و جانشين پيغمبرند و پيغمبر نيستند. هركس يكي از ائمه را پيغمبر بداند عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين و ايشان خدا نيستند و خودشان فرمودند نزّلونا عن الربوبية و قولوا في فضلنا ماشئتم و لنتبلغوا ما را از رتبه خدايي فرود بياوريد و ما را خدا ندانيد و بگوييد در فضيلت ما آنچه بخواهيد و خواسته باشيد و نخواهيد رسيد به كُنه فضائل ما هرچه بگوييد. پس اعتقاد ما اين است كه ايشاناند خليفه پيغمبر و ايشاناند جانشين پيغمبر و امام و حجت و معصوماند از جميع فسقها و عيبها.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 40 *»
r حيات امام زمان7
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 41 *»
و ديگر از جمله نسبتها كه به ما ميدهند؛ و تعجب ميكنم واللّه از بعضي نسبتها كه به ما ميدهند، باز اگر بيايند نسبت غلو به ما بدهند باز راهي به رَه ميبرد به جهت آنكه ما زياد فضائل ميگوييم ولكن اينجور نسبت نسبت غريبي است. نسبت دادهاند كه تو ميگويي امامزمان مرده است و مثل ساير مردهها بيمصرف است. عرض ميكنم هركس همچو بداند عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين. هيچ بيباكي من اينطور نديدهام! به يكراهي قرار ندادهاند تهمتها را. باري، ائمه چون حجتهاي خدا هستند و پس از پيغمبر زماني از زمانها نيامده است كه يكي از ايشان امام و حجت خدا در روي زمين نباشد و امروزه امام خلق و حجت خدا امامزمان است صلواتاللّه و سلامه عليه و عليهم اين است اعتقاد ما درباره ائمه. عجب است ما جان درباره ائمه دادهايم، عمر خود را در راه ايشان صرف كردهايم و همّ ما انتشار فضائل
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 42 *»
ايشان است، با وجود اين نسبت به ما ميدهند كه تو گفتهاي امامزمان مرده است. وانگهي كه اين سنّت را قرار دادهام كه هر ساله يا در ماه مبارك رمضان يا در هر وقت كه جمعيتي جمع باشد ذكر احوال ظهور و احوال رجعت را ميكنيم و هر ساله تجديد ولايت و محبت و فرج ايشان را ميكنيم. حالا ديگر بعد از اينهمه داستانها اين نسبت را بدهند كه اينها ميگويند امام زمان صلواتاللّه عليه مرده است، خيلي بيمزه است.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 43 *»
r تهمت عجيب!
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 44 *»
پس بدانيد كه اينها هيچ باك ندارند از هر نسبتي كه به ما بدهند حتي اينكه حرف غريبي پريروز شنيدم، شخصي گفته بود مگر شيخيه اعتقاد به خدا دارند، يا خدا را ميپرستند؟! حال شما را به خدا ببينيد اين از اسلام است كه با مسلماني اينطور بگويند؟ آخر من مسلمانم، اقلاً روزي پنجمرتبه نماز ميكنم، در هر نمازي اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّداً رسولاللّه ميگويم، چطور شد كه من خدا را قبول نداشته باشم يا خدا را نپرستم؟! اگر پيغمبر را خدا ميدانم چطور در نماز ميگويم اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله؟ بيايند اينها يكچيزي بگويند كه با يكقاعده از قواعد اسلاميه درست بيايد. اين را كه ديگر به چشم خود ميبينيد كه من روزي پنجوقت نماز ميكنم و اين نماز را قرار دادهاند كه هركس آن را بكند جميع اعتقادات مسلمانان را دارد اشهد ان لا اله الاّ اللّه ميگويد گفته است اللّه ربّي، اشهد انّ محمّداً رسولاللّه ميگويد گفته است
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 45 *»
محمّد نبيّي، رو به قبله كه ايستاد گفته است الكعبة قبلتي، كلمات اسلام را كه گفت گفته است الاسلام ديني، اشهد انّ عليّاً ولياللّه كه گفت گفته است علي امامي، حمد و سوره كه خواند گفته است القرآن كتابي و هكذا اين نماز آثار مسلماني است و من روزي پنجوقت نماز ميكنم و با وجود اين بگويند تو مسلمان نيستي! اين خيلي حرف است.
پس بدانيد كه اينها بر قواعد اسلاميه جاري نميشوند و احكام بغير ماانزل اللّه ميكنند و احكامي ميكنند كه مالكي از آن فغان دارد، حنبلي و حنفي و شافعي از آن فغان دارند. پس حكمي كه جميع فرق اسلاميه از آن به فغان آيند البته حكم بغير ماانزل اللّه است. باري، متنبّهتان ميكنم از روي شعور آنچه ميگويند آگاه باشيد و باخبر، و اعتقادات مرا بدانيد.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 46 *»
r ركن رابع
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 47 *»
ديگر از جمله نسبتها كه دادهاند اين است كه گفتهاند كه فلاني ادعاي اين دارد كه ركن رابع منم و هي داد و بيداد از اين ميكنند و هيچ نميدانند ركن رابع يعني چه، ركن در دين زياد كرده يعني چه؟ وحشت تو از چه بود؟ حالا اين ركن زياد شد چه شد؟ وهكذا اصلاً نميفهمند آنچه را ميگويند. بعينه مثل اين ماند كه بگويند قزالقرت چهچيز است؟ براي چهچيز خوب است؟ خوراكي است، پوشاكي است؟ تلخ است، شيرين است؟ بازار آوردهاند ميفروشند، يعني چه؟ تو از چه وحشت كردهاي؟ از چه حظّ كردهاي؟ وهكذا هيچ كدامش معني ندارد. همچنين است اين حرف كه فلاني ركني زياد كرده و گفته آن ركن منم. تو از ركن رابع چه فهميدي؟ چطور شد كه وحشت كردي؟ سبب وحشت تو چه بود؟ ركني زياد كرده بر كجا و بر چهچيز؟ گفته آن منم يعني چه؟ مثل همان مثَلي كه عرض كردم.
اما معني اين ركن رابعي كه من
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 48 *»
ميگويم و دين من است و اعتقاد من است آن است كه بعد از توحيد خدا و بعد از نبوت محمّد9 و بعد از امامت ائمه:يك ركن ديگر اين دين دارد كه هركس آن يك ركن را نداشته باشد توحيدش به او نفع نخواهد داد، (ركن نبوتش به او نفع نخواهد داد، ظ) ركن امامتش به او نفع نخواهد داد و آن يكركن چهچيز است؟ ولايت اولياءاللّه و عداوت اعداءاللّه دوستي دوستان خدا و دشمني دشمنان خدا. اگر كسي بگويد اشهد ان لا اله الاّ اللّه و بگويد اشهد انّ محمّداً رسولاللّه و بگويد اشهد انّ عليّاً ولياللّه و آنوقت بگويد من دشمنان خدا را دوست ميدارم، يا بگويد من دوستان خدا را دشمن ميدارم، شهادت توحيد او به او نفع نخواهد بخشيد، نبوت به او نفع نخواهد بخشيد، امامت به او نفع نخواهد بخشيد. و اين را نه من ميگويم در هر ملتي كه بروي اين را بپرسي همينطور خواهند گفت. از مجوسي بپرسي اين را، جواب همينطور
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 49 *»
ميگويد، اگر كسي در مذهب آنها باشد و دو خدا قائل باشد و يزدان و اهريمن هردو را خدا بداند و مذهب ثنويه داشته باشد و بگويد من دشمن خدا را دوست ميدارم، يا دوست خدا را دشمن ميدارم، همينقدر بگويد من دشمن اهل حقم، او را از آتشكده بيرون ميكنند و در مذهب خود او را باطل ميدانند. يهودي همينطور، اگر كسي به مذهب يهود باشد، عزير را پسر خدا بداند، اعتقادات يهود را داشته باشد و در مذهب يهودان باشد و بگويد من دوستان خدا را دشمن ميدارم و با اهل حق عداوت دارم، او را از ميان خودشان بيرون ميكنند و در مذهب آنها كافر است. واللّه ملاّ موشي از همچو مذهبي بيزار است كه كسي دشمن اهل حق را دوست بدارد، واللّه يوسف بلف فرنگي از همچو مذهبي بيزار است. اگر كسي نصراني بشود و بگويد من عيسي را پسر خدا ميدانم و ثالث ثلثه قائل باشد و بگويد مذهب من نصراني است لكن
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 50 *»
هركسي كه بر دين حق است من او را دشمن ميدارم، او را از كليسا بيرونش ميكنند. اگر كسي بگويد لا اله الاّ اللّه محمّد رسولاللّه علي ولياللّه لكن بگويد هركه علي را دوست بدارد من با او دشمنم و از او بدم ميآيد، همچو كسي شيعه نيست و از مذهب شيعه بيرونش ميكنند.
آنچه من ميگويم كه ركن رابع از اركان ايمان است معني آن همين دوستي دوستان خدا و دشمني دشمنان خداست و اين را شرط اسلام ميدانم و شرط ايمان ميدانم و چيز تازهاي هم نيست، اجماعي جميع فرق و ملل و مذاهب است و اينهمه داد و بيداد و فغان ميكنند. ميگويم خوب اگر اين ركن رابع شرط اسلام و ايمان نيست من پيش جناب آقا ميايستم ميگويم اشهد ان لا اله الاّ اللّه اشهد انّ محمّداً رسولاللّه اشهد انّ عليّاً ولياللّه و به او ميگويم از تو بيزارم، بر پدرت لعنت، بر مادرت لعنت، با تو دشمنم و بايد عيب نداشته باشد. اگر دوستي آقا شرط دين
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 51 *»
خدا و شرط ايمان نيست من ميخواهم كه دشمن آقا باشم و باطلبودن اين حرف كه بديهي و واضح است. پس معلوم است دوستي دوستان خدا و دشمني دشمنان خدا شرط ايمان است و خدا در قرآن خبر داده و فرموده لاتجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الاخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله ولو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان خدا در چندينجا در قرآن دوستي دوستان خدا و دشمني دشمنان خدا را شرط دين قرار داده، اين است آن ركن رابعي كه من ميگويم فليبلغ الشاهد الغايب.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 52 *»
r ميزان دوستي و دشمني
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 53 *»
بلي، اين دوستي دوستان و دشمني دشمنان مختلف ميشود. هرچه ايمان مؤمن بيشتر است بايد دوستي او بيشتر باشد به دوستان خدا و دشمني او بيشتر باشد به دشمنان خدا. هركس ايمانش بيشتر تولاّيش واجبتر است. معلوم است فلانبقّال كه ضعيف است و جاهل و چون مؤمن است تولاّي او واجب است و شخص عالم عابد زاهد هم كه مؤمن است و تولاّي او واجب است تولاّي ايندو يكسان نبايد باشد. معلوم است تولاّي مؤمن عابد را بيشتر بايد داشت. حالا معني اين معلوم شد كه ميگويند فلانكس خودش را ركن رابع ميداند. اگر مقصود از اينحرف اين است كه يعني خودش را داخل عرض مؤمنين ميداند، بلي ميدانم. تولاّي يك بقالي از بقالهاي شيعه و مؤمنين را واجب ميدانم، هركس يك بقال شيعه را دشمن بدارد منكر ركن رابع است و اين حكم نه اين است كه اختصاصي به من داشته باشد. بلي از آنجا
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 54 *»
كه خود را در عرض مؤمنين ميدانم و خود را خاك راه شيعيان ميدانم هركس مرا به جهت دوستي علي دشمن بدارد من او را مؤمن نميدانم و هركس مرا به اين واسطه تكفير كند من او را كافر ميدانم. اگر مقصود اين است از ركن رابع كه من خود را ركن رابع ميدانم.
و اما اگر معنيهاي ديگر از ركن رابع قصد ميكنند كه خودشان آنها را خبر دارند و من نميدانم، مثلاً ركن رابع يعني امام سيزدهمي خيال كنند و بگويند فلاني خودش را امام سيزدهم ميداند، يا اينكه خود را مفترضالطاعه ميداند، يا خود را يگانه اين جهان ميداند، يا خود را عالم به جميع علوم اولين و آخرين ميداند و بر جميع مردم فريضه ميداند اطاعت خودش را، اين حرف افترا است و دروغ. و اگر من اينگونه اعتقاد داشته باشم از دين خدا بيرونم و لعنت خدا و رسول بر من اگر همچو اعتقادي داشته باشم و خود را قابل اينگونه چيزها بدانم.
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 55 *»
مكرر بر منبر گفتهام و در كتاب خود نوشتهام كه در روز قيامت اگر يكي از شيعيان مرا همينقدر نسبت به خود بدهد ــ ديگر هر نسبتي ميخواهد باشد ــ اگرچه نسبت سگي بدهد و بگويد اين سگ من است، همان مرا بس است و به آن فخر ميكنم و براي من عزّت است كه سگ شيعيان باشم.
پس من هرگز چنين ادعايي نكردهام، خود را عالم به علم اولين و آخرين بدانم با اين جهلي كه در من است، خود را مفترضالطاعه بدانم با اين روسياهي كه دارم و خودم ميدانم، خود را متصرف در عالم بدانم با اين عجزي كه در من است، خيلي حكايت است. من هرگز چنين ادعاها نكردهام، من ادعايي كه دارم در چهار كلمهاي است كه ميدانم نه صدهزار كلمهاي كه نميدانم همانقدري كه هستم همان چهار كلمهاي كه ميدانم ادعا دارم نه زيادتر ولكن خود را مفترضالطاعه بدانم، يا يگانه جهان بدانم، حاشا!
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 56 *»
للّه تحت قباب العرش طائفة اخفاهم عن عيون الناس اجلالا بلي، بندگان بزرگ براي خدا هست كه به دوستي ايشان تقرّب به خدا ميجويم و دوستي آنها را وسيله نجات خود ميدانم والاّ «من كجا و هوس لاله به دستار زدن» ولكن به هركسي كه ميرسند از آنچه او وحشت ميكند ميگويند. به مجتهد ميگويند فلاني خود را مفترضالطاعه ميداند، ادعاي اين دارد كه من عالم به علم اولين و آخرين ميباشم و قدح علما ميكند و فحش به علما ميدهد. عرض ميكنم كه اولاً كتابهاي من حاضر است، اگر كسي در يكي از كتابهاي من حرفي كه خلاف ادب باشد نسبت به علما ديده است، يا از من نسبت به آنها بيادبي شنيده، بگويد. كتابي نوشتهام بخصوصه كه در آن اجازههاي علما را نوشتهام، اسمهاي علما را در آن كتاب ذكر كردهام، برداريد ببينيد اسم هريك از علما را به چه تعظيم و تجليل و احترامي ذكر كردهام.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 57 *»
r تهمت ديگر
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 58 *»
ثانياً مشافهةً به شما ميگويم كه هركس قدح در علماي شيعه بكند ــ اولينشان و آخرينشان ــ و عداوت علماي شيعه را داشته باشد ناصب است و كافر است و عليه لعنهاللّه و الملائكة و الناس اجمعين. واللّه افترا و تهمت است و راه اينطرف هم اين است كه ميگويند چرا دروغ ما را بروز ميدهي و ما را رسوا ميكني؟ بگذار ما آنچه در حق تو ميگوييم مردم راست بدانند. ما، ده روز ميآييم خشت بالاي هم ميچينيم، تو يكروز ميآيي همه را خراب ميكني! آيا تو ميخواهي مرا كافر بداني من بگويم تو راست ميگويي؟ البته تكذيب تو را ميكنم. بلي ما اينگونه قدح را در علما ميكنيم. هركس ادعا كند كه من ملاّيم و مرا تكفير كند، من تكذيبش ميكنم، ميگويم دروغ ميگويي و قدح علما نكردهام چنانچه اگر يكمجتهد بيايد بگويد من هزار تومان از تو طلب دارم و من بگويم طلب نداري، حالا بايد بيايد
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 59 *»
بگويد اي ملعون قدح علما كردي؟ نخير، قدح علما نكردهام، كذب تو را اظهار كردم.
باري، اينگونه قدحها را كردهام و ميكنم ولكن علماي شيعه اينگونه كارها را نميكنند و غيبت و تهمت بر علما نميزنند. آنها مؤمناند و عداوت آنها نصب است و بيحرمتي به آنها فسق است و احترام آنها لازم است و واجب. ايشاناند حجتهاي خدا در زمين، ايشاناند خليفههاي خدا، ايشاناند خليفههاي رسول، ايشاناند كساني كه خداوند به بركت ايشان به زمين باران ميبارد و به اهل زمين روزي ميدهد و به بركت ايشان دفع بلاها از مردم ميكند و به بركت ايشان حاجات مردم را برميآورد. آيا نميبيني جميع اين مردم كه به بهشت ميروند به اطاعت اين علما ميروند؟ پس بدانكه چقدر وجودهاي مباركاند اين بزرگواران صلواتاللّه عليهم!
پس دشمن علماي شيعه ناصب است
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 60 *»
و تعظيم علماي شيعه واجب است و اميدوارم كه داخل جهّال امت نباشم و آنچه ايشان با من عداوت ميكنند عداوت با علما باشد به جهت آنكه گمان نميكنم كه اگر اسم علما را بنا باشد بشمرند مرا داخل جهال بشمرند، لامحاله مرا هم داخل علما ميشمرند وانگهي كه اقلاً زياده از دويست سيصد جلد كتاب تصنيف كردهام. اگر راست ميگويند يكورق آن را بياورند! همه اينها هم احاديث آلمحمّد و معاني آيات كتاب خدا است و كسي نتوانسته خطايي بر آنها بگيرد. اگر هم فرضاً غلطي در كتابهايم ديده باشند من ادعاي نبوت نكردهام كه سهو و نسيان و اشتباه بر من روا نباشد.
اين را هم بدانيد يك شخصي برداشته بود كتابي نوشته بود در ردّ من و جميع آن ردهايي كه كرده بود چيزهايي بود كه نقص براي خدا است، يا نقص در نبي است. مثلاً از او فلانچيز را پرسيديم گفت نميدانم، بايد ببينم. به او گفتيم به فلانچيز
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 61 *»
بگو فلان بشود، نتوانست وهكذا امثال اينها. ديدم كه اگر بخواهم يكي يكي فقرات آن را جواب بنويسم بطول ميانجامد و بايد هر فقرهاي از آن كتاب را بنويسم، زيرش برداشتم و كاغذي نوشتم و جواب همه را در آن كاغذ نوشتم كه در اين كتاب آنچه به من نسبت دادهاند از عجز، من ادعاي خدايي نكردهام كه عجز در من جايز نباشد. آنچه به من نسبت دادهاند از سهو و نسيان و اشتباه، من ادعاي پيغمبري نكردهام كه سهو و نسيان و اشتباه در من جايز نباشد. نه ادعاي خدايي دارم نه ادعاي پيغمبري و نه گفتهام نقيب و نجيب هستم كه اينگونه چيزها براي من نقص باشد. اما نجيب نيستم نه به اين معني كه مردم ميگويند كه مقصودشان اين است كه مردمان رذل را نانجيب ميگويند. الحمدللّه نانجيب نيستم، پدرم نجيب است، مادرم نجيب است، همه از بزرگان بودهاند. بلكه مقصود از نجيب اين است كه اين مقامي است از مقامات كه
«* پاسخ پارهاي از تهمتها به مكتب شيخيه صفحه 62 *»
براي شيعيان كامل است، مقصودم اين است كه من ادعاي اين مقام را براي خود ندارم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين.