04 عقايد ـ پاسخ پاره‌اي از تهمتها به مكتب شيخيه ـ چاپ

 

 

 

پاسخ پاره‏اي از تهمت‏ها

 

به مكتب شيخيه

 

 

آخرين موعظه عالم رباني

مرحوم حاج محمدكريم كرماني

اعلي اللّه مقامه

در يزد

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 1 *»

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

خداوند عالم در كتاب مستطاب خود مي‏فرمايد: اللّه نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درّي يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقية و لاغربية يكاد زيتها يضي‏ء و لو لم‏تمسسه نار نور علي نور يهدي اللّه لنوره من يشاء و يضرب اللّه الامثال للناس و اللّه بكل شي‏ء عليم.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 2 *»

اگرچه در ايام گذشته سخن در تفسير اين فقره از آيه بود كه خداوند مي‏فرمايد يوقد من شجرة مباركة زيتونة و سخن در بيان شجره مباركه زيتون بود كه چگونه آن چراغي كه خداوند مثَل از براي نور خود به آن آورده از آن درخت مبارك در مي‏گيرد و چگونه روغن آن چراغ از درخت مبارك زيتون در مي‏گيرد، و سخن در اين بود لكن چون به قضا و قدر رفتني شده‏ام و اين موعظه آخر موعظه‏اي است كه در اين شهر مي‏كنم، مناسب بعضي از مطالب است كه گوشزد دوستان كنم، يعني دو سه‏تايي كه در اينجا توقف دارند ــ چه غريب و چه بومي ــ  چون بعد از رفتن من بعضي نسبتها به من خواهند داد و بعضي تهمتها و افتراها خواهند نسبت داد، لابدم كه يكپاره عرضي كنم كه اقلاً حجت بر خود شماها تمام باشد اگر هم آنها اين نسبتها را بدهند و بخواهيد جواب از آنها بدهيد داشته باشيد.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 3 *»

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r روش معاندين

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 4 *»

پس عرض مي‏كنم كه اصل بنياد افتراها كه معاندين بر ما مي‏بندند بر اين گذارده شده كه نگاه مي‏كنند آن مستمع از ايشان از چه وحشت مي‏كند، از هرچه وحشت مي‏كند و به فغان مي‏آيد آن را نسبت به ما مي‏دهند. مثلاً اگر آن شنونده از بت‏پرستي وحشت مي‏كند مي‏آيند نسبت بت‏پرستي به ما مي‏دهند، مي‏گويند فلان‏كس بت‏پرست است. اگر از انكار رسالت وحشت مي‏كند مي‏گويند منكر پيغمبر است، اگر از انكار شرايع وحشت مي‏كند مي‏گويند فلاني شريعت را از ميان برداشته. حكام و سلاطين چون از خروج‏كردن كسي وحشت مي‏كنند مي‏گويند فلاني مي‏خواهد خروج بكند و داعيه سلطنت دارد وهكذا اين اعادي ما بنياد عداوتشان را بر انصاف نگذارده‏اند، بناي عداوتشان را بر نجابت نگذارده‏اند. خدا مي‏داند دشمن نجيب نعمتي است از خدا براي شخص ولكن بناي اعادي ما بر اين نيست كه با انصاف دشمني بكنند،

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 5 *»

بناشان بر نجابت نيست. آنچه كه مردم از آن وحشت دارند و وحشت مي‏كنند از آن، آن را نسبت به ما مي‏دهند. مضايقه ندارند ما را گاهي يهودي گاهي نصراني گاهي مجوس، گاهي بت‏پرست، حتي آنكه يك‏كسي همين دو روزه در همين ولايت گفته بود مگر شما شيخيه اعتقاد به خدا داريد؟ مگر شما هم خدا مي‏پرستيد؟ لهذا بطور اختصار و اجمال آن‏چيزها را كه نسبت به ما مي‏دهند و به خيالم مي‏رسد و گفته‏اند و شنيده شده عرض مي‏كنم و رفع آن شبهه‏ها را مي‏كنم، مگر آنكه نسبتي بدهند كه من به خيالم نرسد.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 6 *»

 

   r  يگانگي خداوند در ذات و صفات

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 7 *»

باري، بدانيد كه چيزي كه به ما نسبت بدهند در خداوند عالم كليةً در امر توحيد، اعتقاد ما اين است كه خداوند عالم يگانه است و يگانگي خداوند عالم در چهار مقام است:

اول: يگانگي ذات خدا است كه شخص مؤمن بايد معتقد باشد كه هيچ‏كس شريك در غناي ذاتي خدا و در يگانگي ذات خدا نيست و خداوند عالم وحده لاشريك له ذاتي است قديم و بي‏نظير و بي‏مثل و بي‏شبيه. هركس غير از اين نسبت به ما مي‏دهد بدانيد دروغ است و افترا بسته.

دوم: يگانگي در صفات خدا است كه شخص مؤمن بايد معتقد باشد كه خدا يگانه است در صفات خود چنانكه در كتاب خود فرمود ليس كمثله شي‏ء خداوند در علم او، در قدرت او و در سلطنت او و در حكم او شريكي ندارد. مؤمن بايد خدا را در جميع اين صفات يگانه بداند و هيچ‏كس را شريك در علم خدا و قدرت خدا و در سلطنت خدا و در

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 8 *»

عزت خدا و در ملك خدا و در صفتي از صفات خدا هيچ‏كس را با او شريك نداند. اين است اعتقاد ما در توحيد صفات خدا، اگر در اين خصوصها چيزي به ما نسبت بدهند غير از اين، بدانيد دروغ گفته‏اند و افترا بسته‏اند.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 9 *»

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

r  يگانگي خداوند در افعال

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 10 *»

سوم: يگانگي در توحيد افعال خدا است كه بايد شخص مؤمن معتقد باشد كه خداوند يگانه است در افعالش چنانكه در كتاب خود فرموده اللّه الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شي‏ء سبحانه و تعالي عمايشركون و مي‏فرمايد اللّه خالق كل شي‏ء. پس هركس كه با خداوند عالم خالقي يا رازقي يا حيات‏بخشنده‏اي يا ميراننده‏اي شريك قرار بدهد مشرك است به خداي عزّوجلّ.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

و چون من رفتم از اين بلد بسا آنكه به شماها بگويند كه اين شيخيه قائلند كه پيغمبر يا حضرت‏امير يا يكي از ائمه يا يكي ديگر غير از خدا خالق و رازق است و محيي است و مميت است. در اين خصوص كليةً عرض كنم كه هركس گمان كند و اعتقاد كند كه غير از خداوند اين افعال را مي‏كند و اين افعال افعال غير خدا است بدانيد كه كافر است و عليه لعنه‏اللّه و

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 11 *»

الملائكة و الناس اجمعين. و هركس كه اعتقاد داشته باشد كه غير خدا با خدا در اين كارها شريك است، يا اينكه بطور مشاع با خدا شريك است ــ  يعني در هر چيزي با يكديگر بهم شده‏اند و اين كارها را كرده‏اند  هركس چنين اعتقاد كند مشرك است به خداي عزّوجلّ و عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. توقعي كه از شما دارم اين است كه اين عرضهايي را كه عرض مي‏كنم ضبط كنيد و در ذهنهاي خود بسپاريد و اعتقاد شما اين باشد و هركس اعتقاد او اين باشد كه بعضي از اين كارها را خدا مي‏كند و بعضي را غير خدا مي‏كند ــ  ديگر آن غير، خواه پيغمبر باشد خواه اميرالمؤمنين، خواه ديگري باشد ــ مجوس اين امّت است و مشرك است به خداي عزّوجلّ و عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. و هركس اعتقاد كند كه خدا وكيل كرده است حضرت پيغمبر را يا حضرت‏امير را يا ديگري را و اينها به وكالت خدا اين

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 12 *»

كارها را مي‏كنند و خدا خودش نمي‏كند، چنانكه تو كسي را وكيل مي‏كني كه براي تو مالي را بفروشد و تو در خانه خود آرام نشسته‏اي و او خودش هر كاري كه مي‏خواهد بكند مي‏كند، مشرك است به خداي عزّوجلّ چنانچه يكپاره جهّال مي‏گويند كه اميرالمؤمنين وكيل كارخانه خدا است، چنين كسي مشرك است به خداي عزّوجلّ و هركس چنين گويد عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. و هركسي كه اعتقاد او اين باشد كه خداوند عالم خودش به وحدانيت خود، به فردانيت، بقدرت خود خلق مي‏كند، رزق مي‏دهد، حيات مي‏آفريند، مي‏ميراند، او است برادر ديني ما و اعتقاد ما هم همين است و اميدواريم كه خداوند ما را به اين اعتقاد بميراند و در قيامت با همين اعتقاد محشور فرمايد. اين است اعتقاد ما در توحيد افعال خدا كه تصريح كردم و اظهار نمودم ولكن خصم قبول نمي‏كند.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 13 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  r قاعده اسلام

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 14 *»

واللّه راضي‏ام به يك‏قاعده با من راه بروند اگرچه قاعده ابوحنيفه باشد، اگرچه قاعده مالكي باشد، اگرچه حنبلي باشد. قاعده كدام يك از مشايخ سنّي است كه كسي اسلام را اظهار كند و به او بگويند باطنت غير از اين است؟ من هرچه مي‏گويم اعتقاد من اين است، مي‏گويند اين باطنش اين نيست كه اظهار مي‏كند. مجوسي كه هفتادسال در كفر باشد همين‏كه گفت لا اله الاّ اللّه مي‏گويند تو پاك شدي. انصاف دهيد آيا در هيچ ملّتي اين قاعده هست؟ همين‏كه شهادتين را گفت مي‏گويند تو مسلماني، چطور شده است كه قوم بغير از اين‏طور بايد با ما سلوك كنند؟ و حال آنكه بر فطرت اسلام تولد كرده‏ايم، پدر ما شيعه و مادر ما شيعه، خود ما شيعه هستيم، جان بر سر تشيع مي‏گذاريم و در تشيع بر جميع مصائب و محن و آلام صبر مي‏كنيم. پس بدانيد كه با ما با قواعد اسلامي راه نمي‏روند. كدام قاعده اسلامي است كه در ملأ عام بر بالاي

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 15 *»

منبر و در حضور هزار نفر به صداي بلند بگويم اعتقاد من اين است و مردم همه از من بشنوند و پشت ديوار كه بروي بگويند اعتقادش اين نيست. اگر مي‏گويي شهود شهادت دادند، اين چه شهادتي است كه من خودم حاضرم و بر سر منبر شهادت مي‏دهم كه اعتقاد من اين است و جرح شهود را مي‏كنم، تو باز مي‏گويي شهود چنين گفته‏اند؟!

بعينه مثل حكايت آن مرد مي‏ماند كه به سفر رفته بود، زنش را شوهر دادند. وقتي برگشت ديد زنش را شوهر داده‏اند گفت چرا زن مرا شوهر داديد؟ گفتند كه شهود آمدند و شهادت دادند كه تو مرده‏اي. گفت اينك من زنده‏ام و حاضر، گفتند اي ملعون برو، آنهايي كه شهادت دادند كه مرده‏اي از تو اوثق بودند! حالا حكايت من است، هرچه مي‏گويم اعتقاد من اين است مي‏گويند شهود شهادت دادند كه اعتقاد فلاني غير از اين است كه مي‏گويد. آخر تو غيب خوانده‏اي؟ جني؟

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 16 *»

رمل كشيده‏اي؟ منجّمي؟ چطور دانستي كه اعتقاد من غير از اين است؟ و پشت‏سر مي‏گويي اعتقادش اين نيست.

باري، پس اعتقاد من در يگانگي خداوند عالم در افعالش به اين‏طور بود كه عرض كردم. هركس كه گمان كند كه غير خداوند كننده كارها است برخلاف كتاب خدا و برخلاف سنّت رسول9 رفته بلكه خدا به وحدانيت خود، به فردانيت خود خالق است و رازق است و محيي است و مميت است، مي‏كند آنچه را كه مي‏خواهد. آيا نمي‏بيني مموّج بحار خدا است كه درياها را به موج مي‏آورد و كسي غير از خدا درياها را به موج نياورده و كار خود او است ولكن با باد خواسته اين كار را بكند. حالا كه با باد كرد كسي نمي‏گويد كه خدا نكرده. كسي نمي‏گويد اين قلم را زيد نتراشيده، زيد تراشيده نهايت خواسته با چاقو بتراشد. كه را ياراي اين است كه بگويد چرا با چاقو تراشيده؟ همچنين خداوند عالم مُضي‏ء نهار است

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 17 *»

بلاشك وحده لاشريك له ولكن خواسته با آفتاب اضائه كند. كه را ياراي آن است كه بگويد چرا با آفتاب اضائه كرده است؟ و خداوند مظلم ليل است نه غير او ولي خواسته با سايه زمين شب را تاريك كند. كه را ياراي اين است كه بگويد چرا؟ همچنين خداوند قابض ارواح است، با عزرائيل خواسته قبض روح مردم را بكند. كه را ياراي اين است كه بگويد چرا؟ و خداوند بخشنده جانها است و كسي را ياراي اين نيست كه بگويد چرا با اسرافيل مي‏بخشي؟ همه كارها را خدا مي‏كند لكن ابي اللّه ان‏يجري الاشياء الاّ باسبابها. ان اللّه تعالي جعل لكل شي‏ء سبباً خدا شكننده سَرها است ولي خواسته با سنگ بشكند، خدا شفادهنده است ولي با دوا، و خدا را شريك در ملك او و در فعل او و در عمل او نيست. همچنين خدا است خالق و رازق و محيي و مميت وحده لاشريك له و سبب اعظمي كه جميع اسباب را از شعاع او آفريده وجود پاك

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 18 *»

محمّد است9 . خدا خواسته ايشان را سبب قرار بدهد براي ماكان و مايكون ام يحسدون الناس علي ما آتيهم اللّه من فضله فقد آتينا آل‏ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكاً عظيماً فليبلغ الشاهد الغائب كلام من اين است كه خدا كننده جميع كارها است ولي يفعل اللّه مايشاء بمايشاء كيف يشاء اين است اعتقاد من در توحيد افعال خدا.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 19 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   r يگانگي خداوند در عبادت

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 20 *»

چهارم: يگانگي در توحيد عبادت خدا است كه بايد مؤمن معتقد باشد كه غير از خدا كسي سزاوار پرستش نيست چنانكه مي‏فرمايد من كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربه احداً احدي از آحاد را شريك در عبادت خدا نبايد قرار داد. پيغمبر را نبايد عبادت كرد، عبادت غير خدا كفر است و شرك. اين است اعتقاد من.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

ديگر يك‏پاره افتراها كه بر ما مي‏بندند و شنيدم كه گفته بودند شيخيه اعتقادشان اين است كه شخص وقتي كه نماز مي‏كند فلاني گفته است ميان دو پاي اميرالمؤمنين سجده كند! نفهميدم اين حرف يعني چه! من اين‏طور مي‏گويم و آنها اين‏طور افترا مي‏بندند.

باري، هركس عبادت كند غير خدا را عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين ولكن خصم انصاف ندارد همين‏كه مقدس صالحي را مي‏بينند كه وحشت از عبادت

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 21 *»

غير خدا مي‏كند مي‏آيند پيش او مي‏نشينند و مي‏گويند فلاني، اين شيخيه مي‏گويند بايد عبادت اميرالمؤمنين يا كسي ديگر را بايد كرد. خلاصه، دين ما و مذهب ما عبادت خداي يگانه است.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 22 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   r آل‏محمد: اسماء خداوندند

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 23 *»

بلي، فليبلغ الشاهد الغائب ما آل‏محمّد:را اسماء خدا مي‏دانيم، آل‏محمّد:را صفات خدا مي‏دانيم، آل‏محمّد را وسيله نجات مي‏دانيم، آل‏محمّد را واسطه ميان خدا و خلق مي‏دانيم، به ولايت ايشان متمسك مي‏شويم و تقرب به خدا مي‏جوييم و خدا را به ذات پاك ايشان قسم مي‏دهيم و ايشان را آن اسمائي مي‏دانيم كه و للّه الاسماء الحسني فادعوه بها فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها پس اگر خدا را به رحمتش خوانديم ايشان‏اند رحمت واسعه خدا، اگر خدا را به جلالش خوانديم ايشان‏اند جلال اللّه، اگر خدا را به قدرت و علمش خوانديم ايشان‏اند قدره‏اللّه و علم‏اللّه وهكذا آن‏چه صفات هست ايشان‏اند آن صفات خدا و ايشان‏اند اسماء خدا. هركس بدش مي‏آيد بدش بيايد، ابن ابي‏الحديد ناصبي مي‏گويد:

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 24 *»

صفاتك اسماء و ذاتك جوهر بري‏ء المعاني عن صفات الجواهر تجلّ عن الاعراض والكيف والمتي و تكبر عن تشبيهها بالعناصر تقيّلت افعال الربوبية التي عذرت بها من شك انك مربوب اي علي! تو آن‏قدر صفات خدايي به خود گرفته‏اي و افعال الهي از تو بروز كرد كه من عذر مي‏خواهم از علي‏اللّهي و مي‏گويم حق داري كه علي را خدا گرفته‏اي. آن ناصبي و سنّي است و خاك بر سر شيعه‏اي كه امام خود را اين‏طور نداند و حال آنكه ناصب، او را اين‏طور بداند و خودش مي‏گويد دينم معتزلي است ولكن از بسياري محبت علي، شيعيان علي را دوست مي‏دارم. و خاك بر سر شيعه‏اي كه امامش را از ابن ابي‏الحديد كمتر دوست بدارد و به واسطه دوستي او شيعيان او را دوست ندارد و علاوه بر آن دشمني هم با شيعيان بكند. مي‏فرمايد امام7 در چندين حديث ليس الناصب من نصب

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 25 *»

لنا اهل‏البيت لانك لن‏تجد احداً يقول اني ابغض محمّداً و آل‏محمد بل الناصب من نصب لكم و هو يعلم انكم تتولّونا و انتم من شيعتنا ناصب آن‏كسي نيست كه اظهار عداوت با اهل‏بيت كند به جهت آنكه نخواهي يافت كسي را كه بگويد من محمّد و آل‏محمّد را دشمن مي‏دارم، بلكه ناصب كسي است كه با شما شيعيان عداوت كند و حال آنكه بداند كه شما دوست مي‏داريد ما را و شما از شيعيان ما هستيد. پس آناني كه با شيعيان اميرالمؤمنين عداوت مي‏كنند، آنها نصب مي‏ورزند و آنها ناصبند.

اين را هم بدان‏كه در بلاد شيعه كسي جرأت نمي‏كند به كسي بگويد تو شيعه‏اي و با وجود اينكه تو شيعه‏اي با تو دشمنم و عداوت مي‏ورزم بلكه لابدّ است بگويد تو شيعه نيستي و عداوت كند. آخر اين را كه مي‏گويي كه تو شيعه نيستي مي‏خواهم بدانم از كجا مي‏گويي؟ چطور شده است كه من شيعه نيستم؟ آخر من نماز مي‏كنم،

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 26 *»

اشهد انّ علياً ولي‏اللّه مي‏گويم. پس بدان‏كه اينها مكر است و اينها همان عداوت و نصب است. آخر مي‏خواهم بدانم به چه‏چيز مسلِم مسلِم است الاّ به اعمال شرعيه؟ و ما هم كه اعمال شرعيه را مي‏كنيم و كلمه ايمان مي‏گوييم. عجب از شما است كه كسي كلمه كفر بگويد مي‏گوييد كافر شد و مرتد شد و آن مؤمني كه كلمه ايمان مي‏گويد چرا نمي‏گوييد مؤمن است؟

باري، اين مختصري بود از اعتقادات من در توحيد خدا كه عرض كردم.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 27 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   r عدل

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 28 *»

و چون من از اين بلد بروم بسا آنكه بعضي به شماها بگويند فلان‏كس منكر است عدل خدا را و عدل را از اصول دين نمي‏داند. عرض مي‏كنم كه هركس عدل را منكر باشد و عدل را از اصول دين خود نداند عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين و اين شخص خدا را ظالم دانسته است و كافر به خدا شده است، بلكه عدل از اصول دين است. بلي اگر كسي در شماره به جهت اختصار و به جهت حسن شماره و نيكي آن عدد را بطوري ديگر بگويد، اين دخلي به انكار ندارد. اگر تو از من چهل تومان طلب داشته باشي و من بگويم تو دو بيست تومان از من طلب داري منكر چهل تومان نشده‏ام، يا بگويم تو از من چهارتا ده تومان طلب داري، يا ده‏تا چهار تومان طلب داري، منكر چهل تومان نشده‏ام. انصاف بدهند عقلا آيا هيچ عاقل منكر عدل خدا مي‏تواند بشود؟ كسي كه منكر عدل نشده است. ولكن اگر كسي در شماره، عدل را داخل

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 29 *»

ساير صفات خدا بشمارد و بگويد آن هم يكي از صفات خداست مثل سمع خدا، مثل بصر خدا، منكر عدل نشده بلكه ما عدل را از اصول دين مي‏دانيم و منكر عدل را كافر مي‏دانيم. اگر بگويند خير، فلان‏كس بر منبر دروغ گفت توي كتابش غير از اين‏طور نوشته، مي‏گويم نه چنين است كه مي‏گويي. همين را هم در كتاب نوشته‏ام و در كتاب فارسي ــ كتاب ارشادالعوام ــ هم نوشته‏ام كه همه‏كس بتواند بخواند و بفهمد ولكن اين اعادي ما اين صفحه را مي‏خوانند آن صفحه را نمي‏خوانند، اين سطر را مي‏خوانند آن سطر را نمي‏خوانند. بعينه مثل اين ماند كه لا اله الاّ اللّه درست نوشته شده است، دست مي‏گذارند روي الاّ اللّه كه كسي نبيند و مي‏گويند ببين فلاني در كتابش نوشته لا اله و مي‏گويد خدايي نيست. آخر چرا چنين مي‏گويي اي مرد؟ دست بردار، زير دست تو الاّ اللّه نوشته است. اين صفحه را نگاه كن ببين چه نوشته‏ام. مي‏آيد توي

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 30 *»

كتاب مي‏گردد يك‏كلمه پيدا مي‏كند، سرش را نمي‏خواند تهش را نمي‏خواند، آن‏وقت مي‏گويد ببين اين كتابش است، تويش همچو نوشته است. مثلاً نوشته پيغمبر، پيغمبر نبود. آخر تو پيش‏ترش را هم بخوان ببين مي‏گويم فلان‏يهودي مي‏گويد پيغمبر، پيغمبر نبود.

باري، به اين‏طور مردم را گمراه مي‏كنند و اين‏طور نسبتها به ما مي‏دهند. پس بدانيد كه هركس منكر عدل خدا باشد كافر است و هركس عدل را از اصول دين نداند اعتقاد به ظلم‏كردن خدا كرده و كافر است و نجس است و از دين خدا بيرون رفته است.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 31 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   r معاد

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 32 *»

و همچنين بسا آنكه بعد از رفتن من به شما بگويند كه فلان‏كس معاد را از اصول دين نمي‏داند چنانكه گفتند. تعجب مي‏كنم واللّه چگونه مي‏شود كسي كه مصدّق محمّد9 مي‏باشد و مصدّق كتاب خدا مي‏باشد اعتقاد به معاد نداشته باشد و چگونه معاد از اصول دين او نباشد؟ عرض مي‏كنم كه هركس معاد از اصول دين او نباشد و اعتقاد به معاد نداشته باشد عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. ولكن اگر كسي بگويد معاد جزء ماجاء به النبي است و ماجاء به النبي را اعتقاد دارم و معاد هم يكي از آنها و جزء آنها است منكر معاد نشده است و خدا هم خبر داده است در كتاب خود و پيغمبر خبر داده است در سنّت خود معاد را هركس معتقد به پيغمبران است لامحاله بايد اقرار به معاد داشته باشد؛ اين است اعتقاد من.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

و بسا آنكه در امر معاد بگويند فلاني اعتقاد به معاد جسماني ندارد و مي‏گويد

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 33 *»

در قيامت ارواح مردم محشور مي‏شوند و جسم مردم زنده نمي‏شود. عرض مي‏كنم كه هركس بگويد جسم مردم به قيامت نمي‏آيد و زنده شود عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. خدا در قرآن مي‏فرمايد من يحيي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشأها اول مرة اين است اعتقاد ما در معاد. لكن قرار اعادي ما آن است كه هركس يك‏قول باطلي را مي‏گويد، مي‏آيند نسبتش را به ما مي‏دهند و مي‏گويند شيخيه چنين گفته‏اند و حال آنكه اعتقاد ما اين است كه خداوند روز قيامت ارواح را به ابدان بر مي‏گرداند و همين ابدان كه مي‏ميرند از ملك خدا بيرون نمي‏روند و خداوند احصاي اجزاي بدن او را مي‏داند و جمع مي‏كند. امر مي‏فرمايد چهل‏روز باران مي‏بارد و عالم دريا مي‏شود و موج مي‏زند و كف مي‏كند و بدنها ساخته مي‏شود و ارواح مردم از صور اسرافيل بيرون مي‏آيد و در بدنهاشان داخل مي‏شود و زنده مي‏شوند و به

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 34 *»

صحراي محشر مي‏آيند و جميع آنچه خدا در كتاب خود و نبي در سنّت خود خبر داده از جنّت و نار، از صراط، از ميزان، از حشر، از نشر، جميع آنها بطوري كه در كتاب و سنّت است حق است و آن است دين من و هركس از آنها تخلف كند عالماً عامداً عليه لعنة‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين؛ اين است اعتقاد ما در معاد.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 35 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   r  معرفت پيغمبر9

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 36 *»

اما در معرفت پيغمبر بسا به شما مي‏گويند كه اين شيخيه غلو كرده‏اند و پيغمبر را به رتبه خدايي برده‏اند. هركس پيغمبر را از مقام مخلوقيت و مرزوقيت و بنده‏بودن بالا ببرد و او را به رتبه خدايي برساند اين‏كس غالي است و اين‏شخص كافر است مانند ساير بت‏پرستان و اين هم پيغمبر را خدا خوانده و بت‏پرست است، مشرك است به خداي عزّوجلّ و كافر است. و همچنين هرگاه پيغمبر را از مقام خود فروتر آورد و فضائل او را انكار كند و تقصير در حق او بكند، آن هم دين ما نيست و عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. پس در پيغمبر اعتقاد ما اين است كه بنده‏اي است مخلوق و عبدي است مرزوق و بطوري است كه لايملك لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوةً و لا نشوراً. هركس غير از اين بگويد و او را به مقام خدا برساند كافر است و عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. و همچنين بايد ساير صفات پيغمبر را مؤمن اعتقاد

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 37 *»

كند از عصمت و از طهارت، و بايد اعتقاد كند كه پيغمبر9 به معراج رفت با جسم شريف خود و هركس غير از اين بگويد كه منكر عصمت نبي بشود، يا منكر طهارت او بشود، يا منكر ساير صفات نبي بشود، يا بگويد پيغمبر به روح خود به معراج رفت و به جسم نرفته است عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. اين است اعتقاد ما در معرفت پيغمبر9 .

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 38 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   r  معرفت ائمه هدي:

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 39 *»

اما در معرفت ائمه هدي سلام‏اللّه عليهم اين است كه آن بزرگواران امام‏اند و خليفه و جانشين پيغمبرند و پيغمبر نيستند. هركس يكي از ائمه را پيغمبر بداند عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين و ايشان خدا نيستند و خودشان فرمودند نزّلونا عن الربوبية و قولوا في فضلنا ماشئتم و لن‏تبلغوا ما را از رتبه خدايي فرود بياوريد و ما را خدا ندانيد و بگوييد در فضيلت ما آنچه بخواهيد و خواسته باشيد و نخواهيد رسيد به كُنه فضائل ما هرچه بگوييد. پس اعتقاد ما اين است كه ايشان‏اند خليفه پيغمبر و ايشان‏اند جانشين پيغمبر و امام و حجت و معصوم‏اند از جميع فسقها و عيبها.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 40 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   r حيات امام زمان7

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 41 *»

و ديگر از جمله نسبتها كه به ما مي‏دهند؛ و تعجب مي‏كنم واللّه از بعضي نسبتها كه به ما مي‏دهند، باز اگر بيايند نسبت غلو به ما بدهند باز راهي به رَه مي‏برد به جهت آنكه ما زياد فضائل مي‏گوييم ولكن اين‏جور نسبت نسبت غريبي است. نسبت داده‏اند كه تو مي‏گويي امام‏زمان مرده است و مثل ساير مرده‏ها بي‏مصرف است. عرض مي‏كنم هركس همچو بداند عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. هيچ بي‏باكي من اين‏طور نديده‏ام! به يك‏راهي قرار نداده‏اند تهمتها را. باري، ائمه چون حجتهاي خدا هستند و پس از پيغمبر زماني از زمانها نيامده است كه يكي از ايشان امام و حجت خدا در روي زمين نباشد و امروزه امام خلق و حجت خدا امام‏زمان است صلوات‏اللّه و سلامه عليه و عليهم اين است اعتقاد ما درباره ائمه. عجب است ما جان درباره ائمه داده‏ايم، عمر خود را در راه ايشان صرف كرده‏ايم و همّ ما انتشار فضائل

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 42 *»

ايشان است، با وجود اين نسبت به ما مي‏دهند كه تو گفته‏اي امام‏زمان مرده است. وانگهي كه اين سنّت را قرار داده‏ام كه هر ساله يا در ماه مبارك رمضان يا در هر وقت كه جمعيتي جمع باشد ذكر احوال ظهور و احوال رجعت را مي‏كنيم و هر ساله تجديد ولايت و محبت و فرج ايشان را مي‏كنيم. حالا ديگر بعد از اين‏همه داستانها اين نسبت را بدهند كه اينها مي‏گويند امام زمان صلوات‏اللّه عليه مرده است، خيلي بي‏مزه است.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 43 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   r تهمت عجيب!

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 44 *»

پس بدانيد كه اينها هيچ باك ندارند از هر نسبتي كه به ما بدهند حتي اينكه حرف غريبي پريروز شنيدم، شخصي گفته بود مگر شيخيه اعتقاد به خدا دارند، يا خدا را مي‏پرستند؟! حال شما را به خدا ببينيد اين از اسلام است كه با مسلماني اين‏طور بگويند؟ آخر من مسلمانم، اقلاً روزي پنج‏مرتبه نماز مي‏كنم، در هر نمازي اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّداً رسول‏اللّه مي‏گويم، چطور شد كه من خدا را قبول نداشته باشم يا خدا را نپرستم؟! اگر پيغمبر را خدا مي‏دانم چطور در نماز مي‏گويم اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله؟ بيايند اينها يك‏چيزي بگويند كه با يك‏قاعده از قواعد اسلاميه درست بيايد. اين را كه ديگر به چشم خود مي‏بينيد كه من روزي پنج‏وقت نماز مي‏كنم و اين نماز را قرار داده‏اند كه هركس آن را بكند جميع اعتقادات مسلمانان را دارد اشهد ان لا اله الاّ اللّه مي‏گويد گفته است اللّه ربّي، اشهد انّ محمّداً رسول‏اللّه مي‏گويد گفته است

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 45 *»

محمّد نبيّي، رو به قبله كه ايستاد گفته است الكعبة قبلتي، كلمات اسلام را كه گفت گفته است الاسلام ديني، اشهد انّ عليّاً ولي‏اللّه كه گفت گفته است علي امامي، حمد و سوره كه خواند گفته است القرآن كتابي و هكذا اين نماز آثار مسلماني است و من روزي پنج‏وقت نماز مي‏كنم و با وجود اين بگويند تو مسلمان نيستي! اين خيلي حرف است.

پس بدانيد كه اينها بر قواعد اسلاميه جاري نمي‏شوند و احكام بغير ماانزل اللّه مي‏كنند و احكامي مي‏كنند كه مالكي از آن فغان دارد، حنبلي و حنفي و شافعي از آن فغان دارند. پس حكمي كه جميع فرق اسلاميه از آن به فغان آيند البته حكم بغير ماانزل اللّه است. باري، متنبّهتان مي‏كنم از روي شعور آن‏چه مي‏گويند آگاه باشيد و باخبر، و اعتقادات مرا بدانيد.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 46 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   r ركن رابع

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 47 *»

ديگر از جمله نسبتها كه داده‏اند اين است كه گفته‏اند كه فلاني ادعاي اين دارد كه ركن رابع منم و هي داد و بيداد از اين مي‏كنند و هيچ نمي‏دانند ركن رابع يعني چه، ركن در دين زياد كرده يعني چه؟ وحشت تو از چه بود؟ حالا اين ركن زياد شد چه شد؟ وهكذا اصلاً نمي‏فهمند آنچه را مي‏گويند. بعينه مثل اين ماند كه بگويند قزالقرت چه‏چيز است؟ براي چه‏چيز خوب است؟ خوراكي است، پوشاكي است؟ تلخ است، شيرين است؟ بازار آورده‏اند مي‏فروشند، يعني چه؟ تو از چه وحشت كرده‏اي؟ از چه حظّ كرده‏اي؟ وهكذا هيچ كدامش معني ندارد. همچنين است اين حرف كه فلاني ركني زياد كرده و گفته آن ركن منم. تو از ركن رابع چه فهميدي؟ چطور شد كه وحشت كردي؟ سبب وحشت تو چه بود؟ ركني زياد كرده بر كجا و بر چه‏چيز؟ گفته آن منم يعني چه؟ مثل همان مثَلي كه عرض كردم.

اما معني اين ركن رابعي كه من

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 48 *»

مي‏گويم و دين من است و اعتقاد من است آن است كه بعد از توحيد خدا و بعد از نبوت محمّد9 و بعد از امامت ائمه:يك ركن ديگر اين دين دارد كه هركس آن يك ركن را نداشته باشد توحيدش به او نفع نخواهد داد، (ركن نبوتش به او نفع نخواهد داد، ظ) ركن امامتش به او نفع نخواهد داد و آن يك‏ركن چه‏چيز است؟ ولايت اولياءاللّه و عداوت اعداءاللّه دوستي دوستان خدا و دشمني دشمنان خدا. اگر كسي بگويد اشهد ان لا اله الاّ اللّه و بگويد اشهد انّ محمّداً رسول‏اللّه و بگويد اشهد انّ عليّاً ولي‏اللّه و آن‏وقت بگويد من دشمنان خدا را دوست مي‏دارم، يا بگويد من دوستان خدا را دشمن مي‏دارم، شهادت توحيد او به او نفع نخواهد بخشيد، نبوت به او نفع نخواهد بخشيد، امامت به او نفع نخواهد بخشيد. و اين را نه من مي‏گويم در هر ملتي كه بروي اين را بپرسي همين‏طور خواهند گفت. از مجوسي بپرسي اين را، جواب همين‏طور

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 49 *»

مي‏گويد، اگر كسي در مذهب آنها باشد و دو خدا قائل باشد و يزدان و اهريمن هردو را خدا بداند و مذهب ثنويه داشته باشد و بگويد من دشمن خدا را دوست مي‏دارم، يا دوست خدا را دشمن مي‏دارم، همين‏قدر بگويد من دشمن اهل حقم، او را از آتشكده بيرون مي‏كنند و در مذهب خود او را باطل مي‏دانند. يهودي همين‏طور، اگر كسي به مذهب يهود باشد، عزير را پسر خدا بداند، اعتقادات يهود را داشته باشد و در مذهب يهودان باشد و بگويد من دوستان خدا را دشمن مي‏دارم و با اهل حق عداوت دارم، او را از ميان خودشان بيرون مي‏كنند و در مذهب آنها كافر است. واللّه ملاّ موشي از همچو مذهبي بيزار است كه كسي دشمن اهل حق را دوست بدارد، واللّه يوسف بلف فرنگي از همچو مذهبي بيزار است. اگر كسي نصراني بشود و بگويد من عيسي را پسر خدا مي‏دانم و ثالث ثلثه قائل باشد و بگويد مذهب من نصراني است لكن

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 50 *»

هركسي كه بر دين حق است من او را دشمن مي‏دارم، او را از كليسا بيرونش مي‏كنند. اگر كسي بگويد لا اله الاّ اللّه محمّد رسول‏اللّه علي ولي‏اللّه لكن بگويد هركه علي را دوست بدارد من با او دشمنم و از او بدم مي‏آيد، همچو كسي شيعه نيست و از مذهب شيعه بيرونش مي‏كنند.

آن‏چه من مي‏گويم كه ركن رابع از اركان ايمان است معني آن همين دوستي دوستان خدا و دشمني دشمنان خداست و اين را شرط اسلام مي‏دانم و شرط ايمان مي‏دانم و چيز تازه‏اي هم نيست، اجماعي جميع فرق و ملل و مذاهب است و اين‏همه داد و بيداد و فغان مي‏كنند. مي‏گويم خوب اگر اين ركن رابع شرط اسلام و ايمان نيست من پيش جناب آقا مي‏ايستم مي‏گويم اشهد ان لا اله الاّ اللّه اشهد انّ محمّداً رسول‏اللّه اشهد انّ عليّاً ولي‏اللّه و به او مي‏گويم از تو بيزارم، بر پدرت لعنت، بر مادرت لعنت، با تو دشمنم و بايد عيب نداشته باشد. اگر دوستي آقا شرط دين

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 51 *»

خدا و شرط ايمان نيست من مي‏خواهم كه دشمن آقا باشم و باطل‏بودن اين حرف كه بديهي و واضح است. پس معلوم است دوستي دوستان خدا و دشمني دشمنان خدا شرط ايمان است و خدا در قرآن خبر داده و فرموده لاتجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الاخر يوادّون من حادّ اللّه و رسوله ولو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب في قلوبهم الايمان خدا در چندين‏جا در قرآن دوستي دوستان خدا و دشمني دشمنان خدا را شرط دين قرار داده، اين است آن ركن رابعي كه من مي‏گويم فليبلغ الشاهد الغايب.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 52 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   r ميزان دوستي و دشمني

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 53 *»

بلي، اين دوستي دوستان و دشمني دشمنان مختلف مي‏شود. هرچه ايمان مؤمن بيشتر است بايد دوستي او بيشتر باشد به دوستان خدا و دشمني او بيشتر باشد به دشمنان خدا. هركس ايمانش بيشتر تولاّيش واجبتر است. معلوم است فلان‏بقّال كه ضعيف است و جاهل و چون مؤمن است تولاّي او واجب است و شخص عالم عابد زاهد هم كه مؤمن است و تولاّي او واجب است تولاّي اين‏دو يكسان نبايد باشد. معلوم است تولاّي مؤمن عابد را بيشتر بايد داشت. حالا معني اين معلوم شد كه مي‏گويند فلان‏كس خودش را ركن رابع مي‏داند. اگر مقصود از اين‏حرف اين است كه يعني خودش را داخل عرض مؤمنين مي‏داند، بلي مي‏دانم. تولاّي يك بقالي از بقالهاي شيعه و مؤمنين را واجب مي‏دانم، هركس يك بقال شيعه را دشمن بدارد منكر ركن رابع است و اين حكم نه اين است كه اختصاصي به من داشته باشد. بلي از آنجا

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 54 *»

كه خود را در عرض مؤمنين مي‏دانم و خود را خاك راه شيعيان مي‏دانم هركس مرا به جهت دوستي علي دشمن بدارد من او را مؤمن نمي‏دانم و هركس مرا به اين واسطه تكفير كند من او را كافر مي‏دانم. اگر مقصود اين است از ركن رابع كه من خود را ركن رابع مي‏دانم.

و اما اگر معنيهاي ديگر از ركن رابع قصد مي‏كنند كه خودشان آنها را خبر دارند و من نمي‏دانم، مثلاً ركن رابع يعني امام سيزدهمي خيال كنند و بگويند فلاني خودش را امام سيزدهم مي‏داند، يا اينكه خود را مفترض‏الطاعه مي‏داند، يا خود را يگانه اين جهان مي‏داند، يا خود را عالم به جميع علوم اولين و آخرين مي‏داند و بر جميع مردم فريضه مي‏داند اطاعت خودش را، اين حرف افترا است و دروغ. و اگر من اين‏گونه اعتقاد داشته باشم از دين خدا بيرونم و لعنت خدا و رسول بر من اگر همچو اعتقادي داشته باشم و خود را قابل اين‏گونه چيزها بدانم.

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 55 *»

مكرر بر منبر گفته‏ام و در كتاب خود نوشته‏ام كه در روز قيامت اگر يكي از شيعيان مرا همين‏قدر نسبت به خود بدهد ــ ديگر هر نسبتي مي‏خواهد باشد ــ اگرچه نسبت سگي بدهد و بگويد اين سگ من است، همان مرا بس است و به آن فخر مي‏كنم و براي من عزّت است كه سگ شيعيان باشم.

پس من هرگز چنين ادعايي نكرده‏ام، خود را عالم به علم اولين و آخرين بدانم با اين جهلي كه در من است، خود را مفترض‏الطاعه بدانم با اين روسياهي كه دارم و خودم مي‏دانم، خود را متصرف در عالم بدانم با اين عجزي كه در من است، خيلي حكايت است. من هرگز چنين ادعاها نكرده‏ام، من ادعايي كه دارم در چهار كلمه‏اي است كه مي‏دانم نه صدهزار كلمه‏اي كه نمي‏دانم همان‏قدري كه هستم همان چهار كلمه‏اي كه مي‏دانم ادعا دارم نه زيادتر ولكن خود را مفترض‏الطاعه بدانم، يا يگانه جهان بدانم، حاشا!

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 56 *»

للّه تحت قباب العرش طائفة اخفاهم عن عيون الناس اجلالا بلي، بندگان بزرگ براي خدا هست كه به دوستي ايشان تقرّب به خدا مي‏جويم و دوستي آنها را وسيله نجات خود مي‏دانم والاّ «من كجا و هوس لاله به دستار زدن» ولكن به هركسي كه مي‏رسند از آن‏چه او وحشت مي‏كند مي‏گويند. به مجتهد مي‏گويند فلاني خود را مفترض‏الطاعه مي‏داند، ادعاي اين دارد كه من عالم به علم اولين و آخرين مي‏باشم و قدح علما مي‏كند و فحش به علما مي‏دهد. عرض مي‏كنم كه اولاً كتابهاي من حاضر است، اگر كسي در يكي از كتابهاي من حرفي كه خلاف ادب باشد نسبت به علما ديده است، يا از من نسبت به آنها بي‏ادبي شنيده، بگويد. كتابي نوشته‏ام بخصوصه كه در آن اجازه‏هاي علما را نوشته‏ام، اسمهاي علما را در آن كتاب ذكر كرده‏ام، برداريد ببينيد اسم هريك از علما را به چه تعظيم و تجليل و احترامي ذكر كرده‏ام.

٭  ٭  ٭  ٭  ٭

 

 

 

 

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 57 *»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   r  تهمت ديگر

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 58 *»

ثانياً مشافهةً به شما مي‏گويم كه هركس قدح در علماي شيعه بكند ــ  اولينشان و آخرينشان  ــ و عداوت علماي شيعه را داشته باشد ناصب است و كافر است و عليه لعنه‏اللّه و الملائكة و الناس اجمعين. واللّه افترا و تهمت است و راه اين‏طرف هم اين است كه مي‏گويند چرا دروغ ما را بروز مي‏دهي و ما را رسوا مي‏كني؟ بگذار ما آنچه در حق تو مي‏گوييم مردم راست بدانند. ما، ده روز مي‏آييم خشت بالاي هم مي‏چينيم، تو يك‏روز مي‏آيي همه را خراب مي‏كني! آيا تو مي‏خواهي مرا كافر بداني من بگويم تو راست مي‏گويي؟ البته تكذيب تو را مي‏كنم. بلي ما اين‏گونه قدح را در علما مي‏كنيم. هركس ادعا كند كه من ملاّيم و مرا تكفير كند، من تكذيبش مي‏كنم، مي‏گويم دروغ مي‏گويي و قدح علما نكرده‏ام چنانچه اگر يك‏مجتهد بيايد بگويد من هزار تومان از تو طلب دارم و من بگويم طلب نداري، حالا بايد بيايد

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 59 *»

بگويد اي ملعون قدح علما كردي؟ نخير، قدح علما نكرده‏ام، كذب تو را اظهار كردم.

باري، اين‏گونه قدحها را كرده‏ام و مي‏كنم ولكن علماي شيعه اين‏گونه كارها را نمي‏كنند و غيبت و تهمت بر علما نمي‏زنند. آنها مؤمن‏اند و عداوت آنها نصب است و بي‏حرمتي به آنها فسق است و احترام آنها لازم است و واجب. ايشان‏اند حجتهاي خدا در زمين، ايشان‏اند خليفه‏هاي خدا، ايشان‏اند خليفه‏هاي رسول، ايشان‏اند كساني كه خداوند به بركت ايشان به زمين باران مي‏بارد و به اهل زمين روزي مي‏دهد و به بركت ايشان دفع بلاها از مردم مي‏كند و به بركت ايشان حاجات مردم را برمي‏آورد. آيا نمي‏بيني جميع اين مردم كه به بهشت مي‏روند به اطاعت اين علما مي‏روند؟ پس بدان‏كه چقدر وجودهاي مبارك‏اند اين بزرگواران صلوات‏اللّه عليهم!

پس دشمن علماي شيعه ناصب است

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 60 *»

و تعظيم علماي شيعه واجب است و اميدوارم كه داخل جهّال امت نباشم و آنچه ايشان با من عداوت مي‏كنند عداوت با علما باشد به جهت آنكه گمان نمي‏كنم كه اگر اسم علما را بنا باشد بشمرند مرا داخل جهال بشمرند، لامحاله مرا هم داخل علما مي‏شمرند وانگهي كه اقلاً زياده از دويست سيصد جلد كتاب تصنيف كرده‏ام. اگر راست مي‏گويند يك‏ورق آن را بياورند! همه اينها هم احاديث آل‏محمّد و معاني آيات كتاب خدا است و كسي نتوانسته خطايي بر آنها بگيرد. اگر هم فرضاً غلطي در كتابهايم ديده باشند من ادعاي نبوت نكرده‏ام كه سهو و نسيان و اشتباه بر من روا نباشد.

اين را هم بدانيد يك شخصي برداشته بود كتابي نوشته بود در ردّ من و جميع آن ردهايي كه كرده بود چيزهايي بود كه نقص براي خدا است، يا نقص در نبي است. مثلاً از او فلان‏چيز را پرسيديم گفت نمي‏دانم، بايد ببينم. به او گفتيم به فلان‏چيز

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 61 *»

بگو فلان بشود، نتوانست وهكذا امثال اينها. ديدم كه اگر بخواهم يكي يكي فقرات آن را جواب بنويسم بطول مي‏انجامد و بايد هر فقره‏اي از آن كتاب را بنويسم، زيرش برداشتم و كاغذي نوشتم و جواب همه را در آن كاغذ نوشتم كه در اين كتاب آن‏چه به من نسبت داده‏اند از عجز، من ادعاي خدايي نكرده‏ام كه عجز در من جايز نباشد. آن‏چه به من نسبت داده‏اند از سهو و نسيان و اشتباه، من ادعاي پيغمبري نكرده‏ام كه سهو و نسيان و اشتباه در من جايز نباشد. نه ادعاي خدايي دارم نه ادعاي پيغمبري و نه گفته‏ام نقيب و نجيب هستم كه اين‏گونه چيزها براي من نقص باشد. اما نجيب نيستم نه به اين معني كه مردم مي‏گويند كه مقصودشان اين است كه مردمان رذل را نانجيب مي‏گويند. الحمدللّه نانجيب نيستم، پدرم نجيب است، مادرم نجيب است، همه از بزرگان بوده‏اند. بلكه مقصود از نجيب اين است كه اين مقامي است از مقامات كه

 

 

«* پاسخ پاره‌اي از تهمت‌ها به مكتب شيخيه صفحه 62 *»

براي شيعيان كامل است، مقصودم اين است كه من ادعاي اين مقام را براي خود ندارم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين.