نماز اعظم ارکان دین
نماز و صفات ذاتی و عرضی آن
جلد ششم – قسمت اول
سید احمد پورموسویان
گفتاری در شرح رساله مبارکه «ترجمة الصلوة»
سيد اجلّ حاج سيد محمد کاظم حسينی حائری رشتی
اعلی الله مقامه
G سیّد بزرگوار اعلى الله مقامه میفرمایند: S
بسم الله الرّحـمن الرّحيـم الـحمدللّٰه ربّ العالمین
و السلام عـلی خیر خلقــه و مظهر لطفـــه محمّد و آلـه الطاهریــن. |
|
اما بعد؛ پس چنین گوید بنده خاکسار و ذرّه بیمقدار |
|
محمدکاظم بن محمدقاسم الحسینی الرشتی که چون نماز اعظم |
|
ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین که به قبولش ساير |
|
اعمال مقبول و عدم قبولش کلّ اعمال مردود و مقام توجه به |
|
حضرت قدس است و رتبه اتّکائی بر سریر اُنس چنانچه حديث نبوی؟ص؟ |
|
«الصَّلوةُ مِعراجُ المؤمنین»([1]) بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن، پس صرف همّت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات که لغت عربيت است موضوع لهذا فارسیزبانان را که انس به لغت عرب نيست از معانی و دقايق و حکم و اسرار آن حظی نيست …(2) |
g s
«* نماز جلد 6 صفحه 3 *»
مجلس 1
(شب دوشنبه 23 ربیعالاول 1421 هـ ق _ 6/4/79)
t هر ذاتی دارای صفات ذاتی و صفات عارضی است
t هرچه موجود شود نابود نمیگردد
t بقاء «صفات عارضی» در لوح مثال
t ثبت حالات انسان در الواح
t مقصود از محو اعمال در لوح برزخی
t تأثیر باور کردن اینکه در معرض علم و احاطه خداوندیم
t محاسبه و مراقبه اهل یقین
t اشاره به برخی از حقوق «برادران ثقه» و «برادران مکاشره»
t توضیح حدیث «کذّب سمعک و بصرک عن اخیک»
t نماز هم دارای صفات عرضی است
t نماز به لغت عربی که احسن لغات است وضع شده است
«* نماز جلد 6 صفحه 4 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
مباحثی که در ذیل فرمایشات سید بزرگوار داشتیم، به اینجا منتهی شد که آن بزرگوار بعد از ذکر مقدمهای فرمودند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات که لغت عربیت است موضوع. بعد از بیان اهمیت نماز و اینکه نماز در بُعدِ عبادیِ دین چه موقعیتی دارد، فرمودند وصف نماز غیر از ذات آن است. ذات نماز حقیقتی است که در جلوههای مختلف تجلی کرده و از نظر لغات و عالم الفاظ، خداوند نماز را به لغت عربیت قرار داده است.
حقیقت نماز حقیقتی است که قابل تجلی به جلوههای مختلف است. جلوه هر ذاتی را صفت آن ذات میگویند. هر ذاتی خواهنخواه دارای جلوه است. خداوند ذات را بدون صفت قرار نداده و هر ذاتی صفتی یا اوصافی دارد.
البته صفات نسبت به ذات مختلف میشوند. بعضی از صفات صفاتی هستند که هیچگاه از ذات جدا نمیشوند و همیشه با ذات همراهند. ولی بعضی از صفات هستند که عارض میشوند و دوباره تغییر میکنند.
فرض بفرمایید وقتی که نشستهاید، به صفتِ «نشسته» متصف هستید. وقتی که میایستید، به صفت «ایستاده» متصف میشوید و در آن موقع، صفت «نشسته» همراه شما نیست. اینطور صفتها صفتهای عارضی است که گاهی هست و گاهی نیست. و معلوم است که این صفات از جای دیگری پیدا میشود و عارض میگردد و
«* نماز جلد 6 صفحه 5 *»
برطرف میشود. از اینرو نوعاً فکر میکنند که این صفات فانی میشوند. مثلاً وقتی که ما نشسته بودیم و بعد ایستادیم، فکر میکنیم آن نشسته بودنِ ما از بین رفت. چرا؟ چون ایستادن به جایش آمد. خیر، چیزی که در ملک خدا به وجود آید، اینطور نیست که از بین برود. آن نشستگیِ ما از بین نرفته و در جای خودش موجود است.
این مطلبی است که دیگران کمتر به آن توجه کردهاند و شیخ بزرگوار این نکته را یادآور میشوند و میفرمایند دلیلِ اینکه آن «نشسته» از بین نرفته این است که آن کسی که ما را در حال نشستگی دیده، ده سال دیگر یا صد سال دیگر هم تا به یاد ما بیفتد، ما را در همان حالت نشستگی میبیند. آن حالت نشستگی کجا است که او آن را میبیند و در عالم خیال و با مشعر خیال آن را مشاهده میکند؟ معلوم میشود در جایی ثابت و موجود است مثل الآن که شما شخصی را که نشسته و یا مرا که سخن میگویم، با همین حاسّه ظاهری مشاهده میکنید و با چشم میبینید؛ اگر ده سال دیگر هم به یاد چنین مجلسی بیفتید، مرا یاد میکنید و در عالم خیال میبینید؛ پس معلوم میشود در جایی ثبت شده است.
این مطلب را نمیخواستم عرض کنم. این را در پرانتز عرض کردم تا اینکه متذکر باشید که این صفات عارضی هم آنطور نیست که از بین برود. اینها هم در ظرف خودش و در جای خودش باقی میماند. شیخ مرحوم از آن ظرف به «عالم هورقلیا» یا «عالم مثال» یا «عالم خیال» تعبیر میآورند؛ این صفات عارضی در آنجا ثبت میشود. برای این مطلب مثال هم میزنند و میفرمایند شما مثلاً روز جمعه در مسجد و یا در حرم، زید را در حالت زیارت یا نماز خواندن میبینید. شما از آن مسجد یا حرم خارج میشوید، اما از همانوقت تا هر زمانی که باشد، هر وقت به یاد زید بیفتید، او را در عالم خیال در همان حالِ نماز گزاردن در مسجد یا در حرم میبینید.
شیخ مرحوم برای باقی بودن این صفات استدلال میفرمایند به همین که ما با چشم خیال این صفات عارضی را میبینیم. و همانطور که این بدن ما چشم دارد و با
«* نماز جلد 6 صفحه 6 *»
این چشم، زمان حال را میبیند، خیال ما هم چشم دارد و ما با چشم خیالی و در عالم خیال، همان محل و همان حالت و صفت را میبینیم.([2])
این مطلب باید در ذهنها بماند؛ زیرا در فهم مسأله معاد و همچنین در مورد اخلاقیات و سیر و سلوک خیلی به انسان کمک میکند. انسان باید بداند که همه حالاتش برای او موجود و ثبت است؛ اگرچه در ظرف زمان و لوح این عالم محو شود اما در لوحهای دیگر ثبت شده و از آن لوحهای عوالم غیب پاک نمیشود. همه اعمال ما، همه حرکات و سکنات ما، در لوحهای دیگر ثبت میشود.
لوحی هم هست که نسبت به لوحهای دیگر اصالت و ذاتیت بیشتری دارد. اگر حالات ما در آن لوح ثبت شود، در آخرت و همیشه با ما است. هر صفتی از صفات و هر حرکتی از حرکات ما که در آن لوح ثبت شود، هرگز از ما جدا نمیشود.
لوحها مختلفند؛ یکی از آن لوحها لوحِ زمان است. تا وقتی که در حالتی هستیم، آن حالت روی لوح زمان نوشته شده. اما این حالات از روی این لوح زمان پاک میشود و دیده نمیشود. مثل «نشسته» که وقتی ایستادیم، نشسته بودنِ ما از لوح زمان محو شد و به جایش ایستادن آمد.
در لوحهای بعدی هم حالات ما هست؛ مثل لوح برزخی و لوح مثالی. آنجا هم حالات ما ثبت میشود ولی چهبسا از آنجا هم پاک شود؛ مثل گناهانی که انسان با مرتبه برزخی خود میکند و بعد توبه مینماید و این گناه از آنجا پاک میشود. پاک شدنش هم به این نیست که از بین برود و محو شود. از بین نمیرود بلکه همان معصیت در لوح مثال تبدّل پیدا میکند.
مثل آنکه خداینکرده در مجلس غیبت نشسته باشیم و از مؤمنی غیبت و بدگویی کنیم و معصیتی برایش ثابت کنیم یا معصیتش را نقل کنیم، کاری را که او مخفی کرده و نمیخواهد کسی باخبر شود، ما آن را علنی کرده و به یکی دو نفر در مجلسی
«* نماز جلد 6 صفحه 7 *»
بگوییم. این مجلس و نشستن در آن، معصیت است. یا اینکه در مجلسی بنشینیم که نعوذباللّه کفری گفته شود یا نعوذباللّه نقصی برای ائمه؟عهم؟ گفته شود و از این قبیل رفتارها که مورد رضای خدا نیست؛ این نشستن ثبت میشود. ولی بعد پشیمان میشویم و توبه میکنیم و از آن مؤمنی که غیبت او را کردیم کسب حلّیّت مینماییم. در اینجا خداوند به فضل و کرمش آن معصیت ما را محو میکند. محو میکند نه اینکه از بین ببرد؛ چون چیزی که در ملک خدا موجود شود از بین نمیرود. حتی اگر آن عمل برزخی باشد، تا برزخ میرود و ما به آنجا میرویم و آن را میبینیم. اگر عمل جنبه برزخی و مثالی داشته باشد، تا آنجا با ما هست. ولی انشاءاللّه بعد از توبه، وقتی از دنیا برویم و خدا توبه ما را قبول کرده باشد، آنجا که میرویم میبینیم عجب، آن نشستن را که خداوند محو کرده، از بین نبرده؛ بلکه تبدیل کرده. به فضل و کرمش همان نشستن را به نشستن در مجلس وعظ و یا مجلس قرآن و مجلس علم تبدیل کرده است و خودش میداند که چطور تبدیل کند. پس در حقیقت خود آن معصیت را تبدیل میکند. آنجا میرویم و میبینیم که در چنین مجلسی ننشسته بودیم، پس از کجا برایمان اینطور ثبت شده؟! من که چنین کاری نکرده بودم، من که در آن روز و در آن وقت زیارت نرفته بودم، چطور شده که در اینجا برای من زیارت نوشته شده؟! آنگاه به ما میگویند این همان معصیتی بود که از آن توبه کردی. به فضل حقتعالی، اینجا به زیارت تبدیل شده، به مجلس علم تبدیل شده، به مجلس قرائت قرآن یا قرائت حدیث تبدیل شده است. به برکت توبهای که کردی، خداوند آن را اینگونه تبدیل کرد. خلاصه اینکه معصیت محو نمیشود، یعنی نابودشدنی نیست. آنچه مالِ هر عالمی است، در آنعالم موجود است و در همان عالم به جزائش میرسیم.
اما لوحی هست که هرگز محو شدنی نیست، به این معنی که ثبت میشود و ثابت میماند. آن لوحِ آخرت است. لا یغادِرُ صغیرةً و لا کبیرةً الّا اَحصاها.([3]) آنجا مشاهده میشود.
«* نماز جلد 6 صفحه 8 *»
این مطلبی بود که در پرانتز عرض کردم و نمیخواستم اینقدر طول بکشد و آن این بود که صفات عرَضی و عارضی که برای ذوات پیدا میشود و ذاتها به آن صفتهای عارضی متصف میشوند، فکر نکنیم که چون اینها در چشم ما تغییر و تبدیل پیدا میکند و جابهجا میشود، پس اینها از بینرفتنی است. اینچنین نیست، بلکه در جای خودش ثبت شده و خداوند بهمقتضای اعمال ما و نیتهای ما و بهمقتضای ظاهرمان و باطنمان با ما رفتار میکند.
این مسائل خیلی وحشتزا است. اگر انسان خودش را در معرض علم الهی و احاطه حقتعالی و در معرض علم و احاطه ولیّش؟ع؟ ببیند و احساس کند، خیلی مواظب و مراقب خودش میشود و خیلی حواسش را جمع میکند. هرچه در دل ما و در مغز ما بگذرد، هر نَوَسانی که در مغز ما بگذرد که همان خیالات و تفکرات ما است و یا در دلمان خاطرهای بگذرد، باید بدانیم آنها هم بدون تفاوت مثل همین حرکات ظاهرمان در برابر اولیاء خدا آشکار است و به هیچوجه از آنها پوشیده نیست. در قیامت این حالت را مشاهده میکنیم. این بارز و آشکار بودن و بیپرده بودنِ همه مراتبمان در برابر علم و احاطه خدا و علم و احاطه اولیاء را در قیامت مشاهده میکنیم. آنجا میبینیم که چطور دلمان و عقایدی که در آن هست نزد خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ باز و آشکار است. همچنین مغزمان و فکرهایی که داریم نزد خدا باز و آشکار است. آنجا میفهمیم که هیچ چیزی از احاطه و علم خدا پوشیده نیست. یومَ هم بارزون.([4]) همه مراتب آشکار است و هیچ چیز پوشیده نیست.
مؤمنانِ این عالم هم به واسطه داشتن یقین و اعتقاد راسخ، در همین دوره دنیایی آن حالت قیامت را وجدان میکنند. در آخرت وجودش را مشاهده میکنند ولی اینجا وجدان میکنند و از اینجهت خیلی در وحشت هستند. در نتیجه فکر و دل و نفسشان در اختیارشان است و دائماً در محاسبه نفس خود هستند که مثلاً به چه نیت نگاه
«* نماز جلد 6 صفحه 9 *»
کردم؟ چرا نگاه کردم؟ به چه کسی و به چه منظور نگاه کردم؟
نعوذباللّه اگر پشتِ سر بچه مردم نگاه کردی و کیف کردی و لذت بردی، برایت لواط چشم مینویسند. تو فکر میکنی وقتی به صورت بچه مردم نگاه کنی و لذت ببری، کسی متوجه نمیشود. اما بدان برایت لواط چشم مینویسند. معصیت که فرق نمیکند. چه آشکارا گناه کنی و چه مخفیانه گناه کنی، معصیت است. وقتی با گوشه چشم به زن نامحرم نگاه کردی اگر از روی تعمد نگاه کرده باشی، برای تو زنای چشم مینویسند. جنسی را کم و زیاد کردی، برایت سرقت مینویسند. تمام این معاصی را مینویسند.
همه طاعات را هم مینویسند؛ مثل آنکه به نیتِ خیر و از روی ایمان و محبت به چهره برادر ایمانی نگاه کنی و واقعاً به خاطر محبت به آقا امیرالمؤمنین؟ع؟ دوست خالصش را ببینی. برادران ایمانی دوستانِ خالص امیرالمؤمنین؟ع؟ هستند. اینها خالصِ خالصند. به هیچوجه نباید انسان در خالص بودن محبت و مودت برادر ایمانیاش شک داشته باشد. اگر با چشم خود از برادر ایمانیِ خود معصیتی میبینی، در اینطور موارد دستور فرمودهاند که: کذِّب سَمعَک و بَصَرَک عن اخیک([5]) به خودت بگو تو اشتباه میبینی. میبینی که به زن نامحرم نگاه میکند، در اینطور موارد بگو ای چشم، تو اشتباه میبینی، او به زن نامحرم نگاه نمیکند، تو اشتباه میبینی. کذّب سمعک و بصرک یعنی گوش و چشمت را تکذیب کن.
البته این دستورها درباره برادران ایمانی است که آنها را «برادران ثقه» مینامند. برادر ثقه آن کسی است که میتوانی هرچه در دل داری بدون ترس و وحشت با او در میان بگذاری؛ این میشود برادر ثقه. این رفتارها غیر از رفتارهای ما با مردم دیگر است. ما با دیگران «برادران مکاشره» هستیم. آنها کسانی هستند که وقتی با ما برخورد میکنند، «سلام علیکم» میگویند و لب و دهان خود را هم برای ما باز میکنند و قدری تبسم میکنند، دندانهایشان را به عنوان تبسم به ما نشان میدهند. اینها برادران مکاشره هستند.
«* نماز جلد 6 صفحه 10 *»
وظیفه ما هم در برابر این افراد همین اندازه است که بگوییم: «سلام علیکم» و اگر مثلاً میگوییم مخلصِ آقا هستیم، معلوم است که در دل اینطور نیست؛ ولی برادر مکاشره هستیم. یعنی لب و دهان برای تبسم باز میشود و دندانها مشاهده میشود. درباره این اشخاص تا اندازهای که با شما اخلاص دارند، شما هم باید اخلاص داشته باشید. اما مواظب باشید سرتان کلاه نگذارند و پول و مالتان را نبرند و به عِرضتان صدمه نزنند. از این افراد باید ترسید و نباید با اینها صمیمی شد؛ زیرا همه چیزِ انسان را میبرند و هیچ رحمی هم ندارند. اینها میگردند و مؤمنان سادهلوح و خوشباور را پیدا میکنند تا به آنها کلک بزنند و مالشان را ببرند و به آنها صدمه بزنند. از این افراد باید اجتناب کرد و ترسید.
میفرمایند در زمانی که فساد غلبه دارد، اصولاً نباید به کسی حسن ظن داشت. وقتی فساد غلبه دارد، وقتی دزدی و مالِ مردم بردن و مال مردم خوردن غلبه دارد و هیچ ترحمی در دلشان نیست و اگر دستشان به جایی بند شود میچاپند و میبرند، اگر اینطور موارد غلبه دارد، اصولاً نباید به کسی حسن ظن داشت. میفرمایند نباید حسن ظن داشت مگر به کسی که انسان با او برخورد کند و او را آزمایش و امتحان نماید، بعد اگر به او مطمئن شد به او حسن ظن داشته باشد. همچنین میفرمایند در زمانی که صلاح غلبه دارد، آنگاه نباید بدگمان بود و سوء ظن بیمورد است. مگر اینکه انسان کسی را امتحان کرده باشد و تجربه نشان دهد که باید به این شخص بدگمان بود، اینجا جای بدگمانی است.([6])
خلاصه، وضع عمومی این است. دیگران اِخوان مکاشرهاند و باید حواسها جمع باشد. ولی اشخاصی که از اهل ایمان و از اِخوان ثقه هستند، وقتی با آنها روبهرو میشوی، برای خدا و برای محبت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه و از باب ایمان و اینکه اینها برادران خالص و دوستان امیرالمؤمنین؟ع؟ هستند، اگر معصیتی را از آنها میبینی باید
«* نماز جلد 6 صفحه 11 *»
بگویی چشم من اشتباه دید، اگر از آنها فحش میشنوی باید بگویی گوش من اشتباه شنید. دستور این است که کذّب سمعک و بصرک.
بدیهی است که از سمع و بصر چیزی برای انسان اطمینانآورتر نیست، درباره اینها چنین دستور رسیده؛ تا چه برسد به آنکه خداینکرده انسان با خیالاتش برادران ثقهݘ خود را متهم کند. خیالات یعنی آنچه که خودش درباره آنها گمان میکند. با وجودی که با چشم ندیده و با گوش نشنیده، اما گمان میکند که آن برادر که مثلاً این قدم را برمیدارد، برای فلان نیت برمیدارد. با گمان خودش نیتِ غلطی را به او نسبت میدهد، بعد هم میگوید فلانی در این فکر بود.
عرض میکنم تو از کجا میدانی این برادر که از این راه عبور کرد در همین فکر بود؟! از کجا خبردار شدی؟! این برادرِ ثقه است، حق نداری چنین تصوری درباره او داشته باشی. حتی اگر با چشم دیدی یا با گوش شنیدی که معصیت میکند، چشم و گوش خود را تکذیب کن و بگو گوش من اشتباه شنیده، چشم من اشتباه دیده؛ نظرِ آن برادر این نبود، در این فکر نبود. واقعاً او را تبرئه کن، نه اینکه زبانی و به ظاهر باشد؛ بلکه در دل او را تبرئه کن. بگو انشاءاللّه پاک و پاکیزه است و در محبت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه خالص است. برادران ثقه چنین حقی دارند.
اینها مقصود نبود. اصل مقصود این بود که خداوند هیچ ذاتی را بدون صفت قرار نداده است، هر ذاتی خواهنخواه صفتی یا صفاتی دارد که به آن صفات جلوهگر و آشکار است و آن صفات راهِ برخورد با ذات است. خداوند ذاتِ بدون صفت یا صفات، خلق نکرده است. همچنین خدا صفت یا صفاتِ بدون ذات خلق نکرده و نمیکند. نقش و نظامِ آفرینش این است. صفت و ذات با یکدیگر مقرونند و خداوند راه برخورد با ذوات را صفات قرار داده است.
نتیجه بحثمان این شد که صفات دو قسم است. یک نوعِ صفات صفاتی هستند که هیچگاه از ذوات جدا نمیشوند. و یک نوعِ صفات صفاتی هستند که بهحسب ترائیِ
«* نماز جلد 6 صفحه 12 *»
ابتدائی، تغییر پیدا میکنند و جابهجا میشوند و جدا میشوند؛ مثل نشستنِ ما که وقتی ایستادیم از ما جدا شد و مانند ایستادنِ ما که وقتی نشستیم از ما جدا شد. نکتهای که عرض کردم این است که این صفات عارضی بهظاهر جدا میشوند، ولی در جای خودشان موجودند. اما نوعِ دیگرِ صفات هیچگاه از ذات جداشدنی نیستند و همیشه با ذوات همراهند.
قبلاً یک مقدار در این باره بحث کردهایم که نماز خودش حقیقتی دارد. صلوة و نماز یک حقیقت نورانی است که این حقیقت یک نوع صفات ذاتی دارد که هیچوقت از آن جدا نمیشود و یک نوع صفات عرضی دارد که اینها بهحسب عوالم و بهحسب اشخاص مختلف میشود.
مثلاً در این عالمِ ما کسی که سالم است، نماز واجب را باید ایستاده بخواند. ایستاده خواندنِ شخص سالم در نمازهای واجب، یک صفت برای نماز است. حال اگر شخصی مریض است بهطوری که نمیتواند بایستد، به او اجازه دادهاند که نشسته نماز بخواند. این حالت نشستگی با حالت ایستادگی فرق میکند، اما نماز نماز است و شخصِ نشسته هم که بهواسطه بیماری، نشسته نماز میخواند، نماز گزارده است. شخصِ سالم نمازهای نافله را ایستاده میخواند، و اگر حال و حوصله ندارد یا روی جهات دیگر، نشسته یا در حال حرکت میخواند. از این قبیل موارد صفاتی است که میبینیم برای نماز جابهجا و عوض میشود و نماز در این صفات عرضی هم جلوه میکند.
از جمله صفاتی که برای نماز است، صفتِ لفظیِ نماز است. نماز در الفاظ و در حرکات جلوهگر میشود. حقیقت نماز در تکبیرةالاحرام و سایر احوال نماز جلوه میکند. البته نماز در این شریعت مقدسه دارای چنین خصوصیاتی است. در شرایع پیشین هم نماز بوده اما خصوصیاتش برای ما مشخص نیست. اجمالاً میدانیم در نمازشان قنوت و رکوع و سجود بوده، ولی نمیدانیم به ترتیبِ این نماز ما بوده یا نه. همچنین نمیدانیم الفاظش چگونه بوده است. در زمانهای سابق چهبسا به لغات دیگر بوده. در این امت
«* نماز جلد 6 صفحه 13 *»
خداوند منت گذارده و الفاظ نماز از اذکار و قرائتها همه را به لغت عربیت قرار داده است و باید عربی باشد، و این هیأت و این حرکات و افعال را هم قرار داده. اینها همه صفات نماز است و ذات نماز در این صفات جلوهگر است.
سید بزرگوار بعد از تعریف عظمت نماز و توضیح اینکه انسان باید با وظائفش در نماز آشنا شود و در انجام نماز اخلاص پیدا کند و همچنین توجه دل و حضور قلب داشته باشد، بعد از بیان این مسائل و این جهات که اجمالاً در مقدمه فرمایشات ایشان بود و الحمدللّه توفیق بود و مقداری درباره آن فرمایشات عرایضی داشتیم، در ادامه میفرمایند نماز با چنین موقعیتی که دارد، وصفش دون ذاتش به لغت عربیت نهاده شده. یعنی ذاتش در وصفها منحصر نمیشود. پس وصفش اینچنین است و ذاتش در صفات انحصار پیدا نمیکند.
این نکته بسیار مهمی است که بدانیم ذات در صفت منحصر نمیشود، ذات گسترش دارد ولی صفت محدود است. ذات صفت را ایجاد میکند و در صفت متجلی میشود.
از جمله اوصاف نماز این است که لفظ نماز به عربیت است و نماز از نظر الفاظ به زبان عربی قرار داده شده است. در امتهای پیشین چهبسا به لغتهای خودشان بوده. شاید پیغمبرانشان نماز را به زبان عربی میخواندند و امتهای ایشان به لغت خودشان نماز میخواندند. اما در این امت از برکت رسولاللّه؟ص؟ که پیغمبرِ عربی بودند، لغت عربیت لغت شریعت مقدسه این بزرگوار شد؛ و کتاب آن حضرت که معجزه آن حضرت است، به لغت عربیت میباشد. چون آن بزرگوار پیغمبر عربی بودند، پس نماز هم به لغت عربیت قرار داده شد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 14 *»
مجلس 2
(شب سهشنبه 24 ربیعالاول 1421 هـ ق _ 7/4/79)
t ذات بیصفت و صفت بیذات وجود ندارند
t صفات ذاتی و صفات عرضی
t مَثَلی برای صفات ذاتی
t صفات عارضی فناء ندارند
t «الصلوة قربان کل تقی»
t معنای قرب به خداوند و بُعد از او
t ظهور خداوند و وجه و جنب او، ولیّ او میباشد
«* نماز جلد 6 صفحه 15 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد سید بزرگوار بعد از بیان موقعیت نماز در دین و لزوم تحصیل اخلاص در این عبادتِ بزرگ میفرمایند وصف این نماز نه ذاتش، به احسن لغات یعنی لغت عربیت، موضوع است. خداوند در این امت، جلوه و صفت نماز در عالم الفاظ را به لغت عربیت قرار داده است.
به مناسبتِ این تعبیر، دیشب مطلبی را یادآور شدم و عرض کردم که ذات همیشه صفت میخواهد و هیچ ذاتی نیست که بدون صفت باشد. خداوند در عالم خلق برای هر ذاتی صفت قرار داده است.
ذات و صفت متضایفند؛ یعنی اگر گفتیم ذات، حتماً صفتی میخواهد، و اگر گفتیم صفت، حتماً ذاتی میخواهد.
مثال برای این مطلب، پدر و فرزند است که اگر گفتیم پدر، فرزند میخواهد تا پدر باشد، و اگر گفتیم فرزند، پدر میخواهد تا فرزند باشد. امر حضرت عیسی؟ع؟ یک استثناء است که خداوند او را بدون پدر ایجاد کرد. اما در سایرین، نظام این است که پدر و فرزند متضایفند و لازمهݘ یکدیگرند. پدر و فرزند، مثل نور و منیر، متضایفند.
برای دو امر متضایف مثالی میزنند که خیلی حسّی است. اگر دو آجر را سر به سرِ یکدیگر بگذارند و همانطور روی زمین قرار دهند، میگویند این دو آجر به یکدیگر بستگی دارند. اگر بخواهند به این حالت باشند، باید هر دو با هم باشند. نمیتوان یکی
«* نماز جلد 6 صفحه 16 *»
را برداشت، زیرا آن دیگری هم میافتد. اگر بخواهند به این حالت باشند، باید دوتایی سر به سرِ یکدیگر گذارده باشند. برای «تضایف» اینطور مَثَل میزنند و «متضایفَین» را اینطور توضیح میدهند.
دو چیزی که خداوند آنها را سر به سرِ یکدیگر بگذارد و در ملکش بهطوری قرار دهد که اگر این یکی بخواهد باشد آن دیگری هم باید باشد و اگر بخواهد آن دیگری باشد این هم باید باشد، اسم اینها را به عربی و به اصطلاح علمی، «متضایفان» یا «متضایفَین» میگویند و نسبت بین این دو را «تضایف» میگویند.
حکم نور و منیر نیز همینطور است. منیرْ نور را لازم دارد و نورْ منیر را لازم دارد. خداوند نورِ بدون منیر را خلقت نکرده و نمیکند و نخواهد کرد، همچنین منیرِ بدون نور را خلقت نکرده و نمیکند و نخواهد کرد. نور و منیر با هم نسبت تضایف دارند و متضایفند.
نسبت ذات و صفت هم همینطور است. ذات و صفت متضایفند و خداوند هیچ ذاتی را بدون صفت و هیچ صفتی را بدون ذات قرار نداده است.
اما صفات دو قسم هستند. بعضی از صفات صفاتی هستند که لازمه ذاتند و هیچگاه از ذات جدا نمیشوند. از وقتی که خداوند آن ذات را خلق کرده، اینگونه صفات را هم برایش آفریده است و از این جهت نمیشود که بدون این صفات باشد.
مثلاً همینکه «جسم» یا «جِرم» گفته شد، _ جسم به اصطلاح حکماءِ پیشین و جرم به اصطلاح حکماءِ روز، _ جسم یا جرم خواهنخواه دارای سه بُعد است: طول، عرض و عمق. البته هر جسمی بهحسب خودش دارای طول و عرض و عمق است. از اینجهت «اتم» هم به حسب خودش طول و عرض و عمق دارد. دو بُعد دیگر هم اضافه کردهاند و البته اینطور نیست که گذشتگان نگفته باشند و اکنون اضافه کرده باشند. دو بُعدِ زمان و مکان را هم از ابعاد جسم میدانند. ولی آنچه که حسّی است همین است که خداوند از وقتی جسم یا جرم را ایجاد کرده، آن را همراه با همین اطرافِ ثلاثه قرار داده
«* نماز جلد 6 صفحه 17 *»
است که به آنها ابعاد سهگانهݘ جسم میگویند. نمیشود جسمی باشد و این ابعاد را نداشته باشد، همچنین نمیشود این ابعاد باشند و جسم نباشد.
حال اگر این جرم یا جسم جرم و جسم دنیوی باشد، حکمش همین است و این لازمه و این صفت همراهش است و اگر برزخی باشد همینطور است. آخرتی هم باشد همینطور است. جرم و جسم آخرت هم بهحسب خودش این ابعاد سهگانه را دارد. اینطور صفات را «صفات ذاتی» میگویند که از ذات جدا نمیشود.
اما بعضی از صفات هست که عارضی است؛ پیدا میشود و بعد هم جایش را عوض میکند و ما هم بهحسب دیدِ ظاهریِ دنیوی ممکن است که بگوییم فناء مییابد. اما عرض کردم هیچ صفتی فانی نمیشود. بهطور کلی هرچه در ملک خدا موجود شد، فانیشدنی نیست. همین که چیزی در ملک خدا موجود شد، باقی است. اگرچه ممکن است شکل و جا عوض کند، اما باقی است. وقتی موجود شد، دیگر معدوم نمیشود.
از همین جهت است که میفرمایند آنچه موجود میشود یک نوع عود و معادی برایش هست. و اینکه حکماء گفتهاند اعادهݘ معدوم محال است، مطلبی را فهمیده بودند اما به حاقّ آن پی نبرده بودند؛ تا اینکه شیخ بزرگوار به این مسائل رسیدگی فرمودند و جهات مبهم آن را روشن کردند و آنچه دیگران بهطور ظاهر میگفتند و یک ظاهری میفهمیدند، این بزرگوار عمق آن مطالب را بیان فرمودند که چقدر این امور عمیق است و اصل این مطالب باید از انبیاء باشد که به حکماء رسیده و بعد در این مطالب تصرفاتی شده و از مقصود اصلی و از مراد واقعی دور ماندهاند. شیخ مرحوم مراد حقیقی از این عبارات را که همان مراد انبیاء بوده، استخراج کرده و روشن فرمودند.
اینها مباحثی است که بهطور اشاره از آنها میگذریم. آنچه مقصود ما است این است که بعضی از صفاتْ ذاتیِ هر ذات است که از آن ذات جدا نمیشود، و بعضی از صفات قابل جدا شدن است. مثل آنکه فرض کنید ما وقتی ایستادیم و «ایستاده» صفتِ ما شد، بعد هر موقع بنشینیم، این صفتِ ایستاده بودن ظاهراً فانی میشود و
«* نماز جلد 6 صفحه 18 *»
جایش را با «نشسته» عوض میکند و ما به «نشسته» متصف میشویم. اینگونه صفات را بهحسب ظاهر فانیشدنی میگویند، ولی عرض کردم که این صفات هم در جای خودش باقی است. اینها در این لوح زمان معدوم شده و دیده نمیشود ولی در لوحِ عالم برزخ یا لوح عالم آخرت ثبت میشود و از بینرفتنی نیست.
نماز حقیقتی است که ذاتی و صفاتی دارد. حقیقت نماز را ذات نماز میگویند و این حقیقت در عوالم مختلف بهحسب موجودات مختلف و در شرایط مختلف، تجلیات و صفات مختلفی دارد.
بعضی از صفات نماز ذاتیِ نماز است و هرگز از آن جدا نمیشود. اینگونه صفات را صفات ذاتی میگویند. مثل آنکه فرمودهاند: الصلوةُ قُربانُ کلِّ تقیّ([7]) نماز وسیله تقرب به درگاه خدا است؛ اما این مطلبْ مشروط بر این است که نماز از شخص پرهیزگار صادر شود. به تعبیر دیگر، صفتِ ذاتیِ نمازِ نمازگزارِ باتقویٰ این است که «قربان الیاللّه» است؛ یعنی وسیله تقرب است. «قربان» یعنی وسیله تقرب. حقیقت تقرب به حقتعالی، بهوسیله نماز فراهم میشود و آنگاه اگر عمل دیگری هم وسیله تقرب باشد به برکت نماز است. از اینرو فرمودهاند: اِنْ قُبِلَت قبل ماسواها و ان رُدَّت ردّ ماسواها.([8]) اگر عمل دیگری هم وسیله تقرب باشد، به برکت نماز است و از این جهت است که از نماز عکسی و جلوهای در آن عمل افتاده و نماز در آن آیینه متجلی شده و به این اعتبار آن عملِ دیگر هم وسیله تقرب به درگاه خدا میشود. نماز هم که وسیله تقرب است، بهجهت آن است که نقشِ ولایت است.
معنای قرب الیاللّه، تقرب به درگاه خدا و نزدیک شدن به خدا را باید فهمید. خداوند که جایی ننشسته تا اینکه ما مسافتی طی کنیم و به او نزدیک شویم، نه جای ظاهری نه جای معنوی، نه جای شهادی نه جای غیبی. غیب و شهاده مُلکِ خدا است. خدا از جا بینیاز است. غیب و شهاده و باطن و ظاهر، خلقِ خدا است و خدا به
«* نماز جلد 6 صفحه 19 *»
خلقش محتاج نیست تا در جایی باشد؛ حال آن جا و مکان غیب باشد یا شهاده، باطن باشد یا ظاهر، معنوی باشد یا مادی و جسمانی. این حرفها شایسته خداوند نیست و خدا منزه است از اینکه جایی داشته باشد و در جایی باشد.
پس به طور کلی، بین ما و خدا نه مسافت معنوی طی میشود نه مسافت ظاهری، تا قرب به درگاه خدا یا نزدیک شدن به خدا برای ما فراهم شود. زیرا خداوند نه در مکان معنوی است و نه در مکان ظاهری، نه در مکان غیبی است و نه در مکان شهادی. همچنان که روی زمین جای خدا نیست و خدا منزه است از اینکه روی زمین بنشیند و از اینکه خانهای داشته باشد و جایی و قصری داشته باشد، همانطور در آسمانها هم نیست و منزه است از اینکه در آسمانها قصری و خانهای داشته باشد. همانطور که خداوند منزه است از اینکه در عالم شهاده، مکان یا خانه یا قصری داشته باشد، در عالم غیب هم همینطور است. در عالم معنیٰ هم خداوند منزه است از اینکه مکان، محل یا قصر معنوی داشته باشد.
پس خداوند به ذات مقدسش منزه از قرب و بُعد است که بندگان شهادةً یا غیباً، ظاهراً یا باطناً، مسافتی را طی کنند و به خدا برسند یا اینکه بهطور ظاهری یا باطنی، غیبی یا شهادی، از خدا دور شوند و فاصله بگیرند. گفتن این حرفها درباره ذات خداوند بیجا است. خدای ما خالق شهاده و غیب است، خالق صورت و معنیٰ است، خالق ظاهر و باطن است. همه اینها مخلوق خدا هستند و خداوند به هیچیک از اینها محتاج نیست، اما همه اینها به خدا نیازمند میباشند.
پس باید فهمید که معنای قرب به خدا و یا نعوذباللّه معنای بُعد و دوری از خدا چیست. خیلیها هستند که وقتی میگوییم خدا منزه از این است که در جایی باشد، فکر میکنند جای ظاهری را میگوییم و گمان میکنند در معنی و در عالم غیب به خدا میتوان نزدیک شد، فکر میکنند خدا در عالم غیب نشسته و از نظر معنیٰ و غیب میتوان به خدا نزدیک شد. اینها غافلند از اینکه همانطور که شهاده خلقِ خدا است، غیب هم خلق خدا است. همانطور که این عالم ما خلق خدا است، تمام عوالم غیبی
«* نماز جلد 6 صفحه 20 *»
هم خلق خدا است. خدا همانطور که در این عالم شهاده به ذات مقدسش در جایی نیست و مکانی ندارد، در همه عوالم غیبی هم همینطور است. ذات مقدس حقتعالی منزه است از اینکه در عوالم غیبی جایی داشته باشد، منزه است از اینکه قصر و خانه داشته باشد و منزه است از اینکه بین او و بین خلقش مسافت باشد.
الحمد للّه رب العالمین این مطالب معلوم است و در مکتب شیخ مرحوم جزء الفبای کلاس ابتدائیِ مکتب است. درجات بزرگان ما عالی است، خداوند متعالی فرماید. منزه بودن ذات حقتعالی، از جمله الفبای کلاس ابتدائی این مکتب است.
در عین حال میگوییم جایی نیست که خداوند نباشد. خدا در عالم شهاده و عالم غیب، در ظاهر و باطن، در صورت و معنیٰ، در همهجا هست و جایی نیست که او آنجا نباشد. چطور در همهجا هست؟ به ذات مقدسش که نیست. به ظهورش و نورش و تجلیاش در همهجا هست. همانطور که در ظاهر و در عالم شهاده است، در عالم باطن است. همانطور که در عالم باطن است، در عالم شهاده است. داخلٌ فی الاشیاء لا کشیءٍ داخلٍ فی شیء و خارجٌ من الاشیاء لا کشیءٍ خارجٍ من شیء.([9]) حقتعالی به ظهورش و نورش همهجا هست. ظهور و نورِ او ذاتش نیست و به ذاتش ظهور نفرموده. خدا به ظهورش و به نورش در همهجا هست و همهجا در نزد آن ظهور و احاطهݘ ظهوریِ حقتعالی یکسان است. همه و همه یکسان است. فاَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وجهُ اللّه([10]) ظهور خدا همان وجهاللّه است.
ما اسم این ظهور را «ولیّاللّه» میگذاریم. این ظهورْ ولیاللّه است. این ظهورْ امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه است. هرکس میخواهد باور کند، باور کند و دلش قبول نماید. هرکس نمیخواهد باور کند، باور نکند و دلش قبول نکند. اما روزی خواهد رسید که در آن روز همه با همین چشم مشاهده کنند که مطلب همین بوده که قرآن خبر داده: فاینما تولوا فثمّ وجه اللّه. چنین روزی برای این بشر در پیش است. بشری
«* نماز جلد 6 صفحه 21 *»
که در دل انکار کند و قبول نکند و باورش نشود که حقتعالی به ظهورش و نورش به همه چیز احاطه دارد و قیومیت همه چیز در دست او است و قیام همه چیز به او است، فردای قیامت به چشم میبیند که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه همان ظهور و نور خدا است. اما در قیامت کار از کار گذشته، آنجا «یا حسرتیٰ» میگوید و فریادش بلند است: یا حسرتیٰ علی ما فرّطتُ فی جنب اللّه.([11]) «جنباللّه» یعنی پهلوی خدا و کنار خدا.
اینکه فرموده است جنب و کنار خدا، به جهت آن است که اگر انسانْ محبوبی را بخواهد و به کسی محبت داشته باشد، آرزو میکند حتی برای لحظهای در کنارش باشد. این همان کنارِ تأویلی است. نه اینکه بخصوص بهمعنای پهلو باشد. میگوید ای کاش لحظهای در کنار محبوب بگذرانم. حتماً نباید کنارش و در جنبش بنشیند؛ بلکه سرش را هم که روی پای محبوب بگذارد در کنار او است، پشت سرش هم قرار بگیرد در کنار او است. این معنای جنب و کنار است. میخواهد با او باشد. خود انسان طالبِ بودن با محبوب است. وقتی انسان محبوبی دارد، آرزویش این است که خدایا آیا میشود که من یک لحظه کنار محبوبم بهسر ببرم؟! این کنار، _ به اصطلاح _ کنارِ کِنایی است.
میگوید: یا حسرتیٰ علی ما فرّطت فی جنب اللّه. معنایش اینطور است که من کنار خدا بودم و در حق این کنار خدا تفریط کردم، حقش را اداء نکردم، حرمتش را رعایت نکردم، احاطهاش را نادیده گرفتم و نعوذباللّه به حضور و محضرش توهین کردم. آنگاه میگوید: یا حسرتیٰ. اما این حسرت نتیجهای ندارد.
مطلب این است و الحمد للّه رب العالمین برای اهل معرفت در حد یقین است. امیدواریم خداوند این یقینها را یقینهای ثابت و عمیق و راسخ در دلهای ما قرار دهد، واقعاً این یقینها در دلها و در نفوسمان رسوخ کند و اثر بگذارد و بعد هم در ظاهرمان اثر بگذارد و ظاهرمان، باطنمان، دلها و نفوسمان، همه اهل اداء حرمت نسبت به این شأن باشد.
«* نماز جلد 6 صفحه 22 *»
جنبِ خدا همان ولیاللّه است. پس قرب شرعی به خدا یعنی قرب به این جنباللّه که ولیاللّه و ظهوراللّه است. کنارِ خدا که میگوییم، به این اعتبار است. انسان خودش را کنار خدا میبیند در وقتی که بین این ولیّ و خدا فرق نبیند. اگر فرق دید، کنار خدا نیست.
مثلاً در زمستان که سردتان است، کنار آتش مینشینید که گرم شوید. آتش چیست؟ آتشی که در زمستان شما را گرم میکند چیست؟ آیا این نفت یا روغنِ درگرفته است؟! در گذشته، زغال و یا کندهݘ درخت بود و امروزه نفت یا گاز یا برق است. اما اینها که آتش نیست. اینها در واقع جِرمی است که الآن شما را گرم میکند و این جرم خودش سرد است. جرم خودش گرما ندارد، بلکه اعتدالی پیدا میکند و اسباب و عواملی در کار میشوند، آنگاه آتش به این جرم تعلق میگیرد، مسّ نار میشود و آثار آتش از اینجا بروز میکند.
شما اصلاً در این فکرها نیستید، میخواهید گرم شوید و میدانید گرم کردن کار آتش است. شما بهحسب تجربه یا بهحسب درک فطری یا به هر طوری این مطلب را میدانید که گرم کردن کار آتش است. و به سراغ آتش هم نمیتوانیم برویم مگر کنار آن جرمی برویم که آن جرم به آتش در گرفته است.
مثالِ محسوسش زغال است. این زغال وقتی داغ شد و مشتعل گردید، ظاهرش آتش میشود و وقتی آن را میشکنید باطنش هم آتش است. کار آتش هم از این زغال سر میزند که گرم کردن است. الآن اگر بگویید کنار آتش هستید، یعنی کنار جرمی هستید که آن جرم محل تجلی آتش است.
پس کنار خدا به چه معنی است؟ خدا خودش جنباللّه فرموده، کنار خدا یعنی چه؟ کنار ذات خدا که نمیتوان رفت. پس منظور همان حجت و ولیاللّه است. چه بگویم؟! بگویم زغال است؟! عیبی هم ندارد. خدا به خود حجت؟ص؟ فرموده: قل انّما انا بشر مثلکم.([12]) اما این حجت درگرفته به نور توحید است، درگرفته به خدا است. چون
«* نماز جلد 6 صفحه 23 *»
درگرفته به خداییهای خدا است، پس کنارِ «اللّه» است. اکنون ما میخواهیم به نور توحید روشن شویم. نور توحید چیست؟ نور توحید آن است که ما را از جهنم نجات میدهد. نور توحید کارش این است. نور توحید ما را بهشتی میکند و ما را به بهشت میبرد. نه بعداً، بلکه همین الآن ما را داخل بهشت قرار میدهد.
راوی کنار حضرت صادق؟ع؟ بود. دانست اینجا دعاء مستجاب است. خوب فکری کرده بود که اینجا دعاء مستجاب است، اما توجه نداشت که دعائش قبلاً مستجاب شده. گفت: «اَسأل اللهَ الجنة» از خدا میخواهم که بهشت را روزیِ ما کند. حضرت فرمود: انتم فی الجنة چه میخواهی؟! شما داخل بهشت هستید. عرض کرد آقا پس چه بگویم؟ فرمود: فَاسألوا الله ان لایُخرِجَکم منها([13]) از خدا بخواهید که شما را از بهشت بیرون نکند.
ما هم الحمدللّه در کنارِ «اللّه» هستیم. خدایا به حق جنباللّه و این ولیّت که حجة بن الحسن المهدی صلواتاللهعلیه است تو را قسم میدهیم فردای قیامت از آن کسانی نباشیم که بگوییم: یا حسرتیٰ علی ما فرّطت فی جنب اللّه. راهش این است که آقا به بدیهای ما نگاه نفرمایند و از بدیهای ما اغماض کنند. زیرا خداوند دوست دارد خوبها از بدیهای بدها اغماض کنند؛ بدهایی که در بدی تعمد ندارند، بلکه اقتضاء طبعشان این است که بدی کنند. خدایا ما اقرار میکنیم که ادب نشدیم. ما نمیتوانیم حرمت محضر ولیّت؟ع؟ را رعایت کنیم. انشاءاللّه آقا به فضل و کرمش دست عنایت بر سر همه ما میگذارد و امور ما را مورد عنایت قرار میدهد و عواقب امورمان را ختم به خیر میفرماید.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 24 *»
مجلس 3
(شب پنجشنبه 26 ربیعالاول 1421 هـ ق _ 9/4/79)
t ذوات با صفات متلازمند
t تنها راه شناخت ذوات، صفاتند
t «عصمت» از صفات ذاتی حجتهای الهی؟عهم؟ است
t «عصمت» اختیار را سلب نمیکند
t توضیح «من العصمة تعذّر المعاصی»
t «عصمت» فضیلت است
t نمونه حسّی «عصمت»
t حجتهای الهی در همه دوران خود در «عصمت» میباشند
t دین را خداوند عصمت بنده قرار داده است
t اصل «تقوی» برائت از اعداء است
«* نماز جلد 6 صفحه 25 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
سید بزرگوار فرمودند وصف نماز، نه ذات نماز، به لغت عربی وضع گردیده و موضوع است. به مناسبتِ این جمله نکتهای را متذکر شدم و آن نکته این بود که خداوند ذاتها را همراه صفات قرار داده است. خدا ذاتِ بیصفت را خلق نکرده و نمیکند و نخواهد کرد. صفتِ بیذات را هم خداوند خلق نکرده و نمیکند و نخواهد کرد. این قانون آفرینش است. در دنیا اینطور است، در برزخ و آخرت هم همینطور است. ذوات شهادیه اینطورند، ذوات غیبیه هم اینطورند، ذوات نورانیه و ذوات ظلمانیه هم اینطورند. هرچه ذات است، خداوند برای آن صفت قرار داده است.
همچنین خدا راه شناخت ذاتها را هم صفات قرار داده. در عرصه صفات است که ذاتها شناخته میشوند. جمیع معاملاتی که خلق با یکدیگر دارند، در عرصه صفات است. ذواتْ مقصودند، اما مواقعْ صفاتند.
اگر متذکر باشیم، این مطلبِ خیلی مهمی است. در بسیاری جاها این مطلب کاربرد دارد و عرض میکنم سرّ معارف در همین مطلب است. خداوند چنین قرار داده است که راهی به ذاتها نباشد مگر در عرصه صفتها. باید صفت را دید و ذات را به صفت شناخت و باید ذات را در صفت، متجلی دید. اگر این دید برای انسان فراهم شود، کارش در معارف آسان است.
البته به حسب نظام آفرینش، این مطلب فطری است و تعلیم و تعلم نمیخواهد. چون تعلیم و تعلم نمیخواهد، از بدیهیات فطری بهحساب میآید.
«* نماز جلد 6 صفحه 26 *»
مثل آنکه شما وقتی به آتش نیاز داشته باشید، به سراغ آن جِرمی میروید که صفت آتش را دارد و صفت آتش در او نمایان است و شما را کفایت میکند. همچنین وقتی برای آشامیدن به آب احتیاج داشته باشید، به سراغ جرمی میروید که صفت آب در آن نمایان است و تشنگی را رفع میکند؛ و همینطور سایر نیازها.
اما عرض کردم صفات دو قسمند. یک دسته از صفات هستند که از ذاتها جدا نمیشوند و همیشه با ذاتها هستند که از آنها به «صفات ذاتی» تعبیر میآورند. این صفات هیچگاه از ذوات خود جدا نمیشوند و لازمههای ذوات شدهاند. خداوند ذاتها را به بعضی از صفات متصف فرموده و آن صفات را لازمه ذاتها قرار داده که از یکدیگر جدا نشوند.
این قرارِ خدا است. اما آنچنان نیست که ممکن نباشد جدا شوند. اگر خدا بخواهد، این صفات را از ذاتها جدا میکند. ولی قرارش بر جدا کردن نیست. اینطور صفات صفاتِ ذاتی و لوازم ذاتی هستند. خداوند اینطور مقرر فرموده و بندگان باید متذکر باشند و بدانند که اینگونه صفات از ذاتها جداشدنی نیستند.
مَثَلی عرض میکنم که انشاءاللّه هم ذکر فضیلت باشد و معرفتها را زیاد کند و هم مَثل باشد. خداوند عصمت را لازمه حجتهای خود قرار داده است. اصلاً حجت بدون عصمت وجود ندارد. وجود حجت بدون عصمت، از محالات و خلاف قرارداد خدا است. اگر ذات و حقیقتی حجت خدا باشد اما عصمت نداشته باشد، این مِثل همان تعبیر مشهوری است که میگویند: «کوسه ریشپهن». کوسه ریشپهن قابل تصور و تعقل نیست. اگر کوسه است که ریش ندارد و اگر ریشِ پهن دارد که کوسه نیست. پس اگر کوسه ریشپهن گفتند، از محالات عالم سخن گفتهاند و نشدنی است. پس معنی ندارد حجتی عصمت نداشته باشد. قابل تصور نیست. حقیقت و ذاتی که عصمت دارد و صفت او عصمت است، حجت است. المعصوم مَن عَصَمَه اللّه.([14]) خداوند اینطور قرار داده.
«* نماز جلد 6 صفحه 27 *»
البته معنای این سخن این نیست که پس دست و پای حجت بسته میشود و نمیتواند معصیت کند و قدرت بر معصیت از او سلب میشود. اینچنین نیست. زیرا این فضیلت نخواهد بود که دست و پای کسی را ببندند، آنوقت بگویند معصیت نمیکند. اینکه فضیلت نشد.
ما عصمت را برای حجتهای خدا فضیلت میشماریم و آن را از فضائل میدانیم و در حضورشان اقرار میکنیم: عصمکم اللّه من الزَّلَل و آمنکم من الفِتَن و طهّرکم من الدنس و اذهب عنکم الرجس و طهّرکم تطهیراً.([15]) «اللهم صل علی محمد و آلمحمد». اینها ذکر فضیلت است و به فضائل حجتهای الهی اقرار مینماییم. این فضائل همهاش از عصمت گزارش میدهد. عصمکم اللّه من الزلل یعنی خدا شما را از لغزشها نگه داشته است. و آمنکم من الفتن خداوند شما را از فریب خوردن، گول خوردن و از به دام شیطان و ایادیِ شیطان افتادن ایمن ساخته است. هیچ اضطراب و نگرانی برای شما نیست. شما هیچگاه به دام شیطان نمیافتید و فریب شیاطین جن و انس را نمیخورید. تمام دنیا شیاطین شوند و یک حجت در مقابل باشد، هیچ فریب نمیخورد.
شیاطین هزاران فریب و دام دارند. از راه فریبها و حیلهها بسیار باخبرند. خلقتشان خلقتی است که خوب میدانند دامِ فریب را چگونه، کجا و به چه شکل نصب کنند و چگونه فریب دهند و حیله کنند و به دام بیندازند. اما اگر تمام دنیا از شیاطین قوی مثل ابلیس پر شود و همه با هزاران حیله و دام حیله کنند، حجت خدا ایمن است، هیچ نگران نیست، خیالش جمع است، هیچ وحشتی او را نمیگیرد و به عصمةاللّه تکیه دارد. و آمنکم من الفتن و اذهب عنکم الرجس و طهّرکم تطهیراً.
این فرمایشاتی که به ما تعلیم دادهاند و الحمد للّه رب العالمین در حضور ائمه؟عهم؟ معتقدانه و عارفانه میخوانیم، اینها را فضیلت میدانیم. البته عارفانه بهمعنای
«* نماز جلد 6 صفحه 28 *»
صوفیانه نیست. خدا صوفیها را لعنت کند. عارفانه میخوانیم، یعنی با معرفت و توجه و همراه با شناخت. اینها را در مقابل حجتها سلام اللّه علیهم اجمعین میخوانیم و فضیلت میشماریم. پس اگر عصمت معنایش این باشد که خدا دست و پای حجتش را ببندد که نتواند گناه کند، این عصمت فضیلت نیست. اگر دست و پای ما را هم ببندند و ما را هم از ارتکاب معصیت ممانعت کنند و اسباب معصیت برایمان فراهم نشود، ما هم یک نوع عصمت پیدا میکنیم.
یک وقتی این مطلب را عرض کردهام و به همین مضمون هم حدیث وارد شده. این حدیث را شنیدهاید و من هم بارها به مناسبتها نقل کردهام که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودهاند: مِن العصمة تَعَذُّر المعاصی.([16]) همین که انسان نتواند مرتکب معصیت شود، نوعی عصمت است. مثلاً پولش را ندارد یا رویش را ندارد یا موقعیتی دارد که نمیتواند به جاهای انجام گناه برود؛ مثلاً میگویند حاجآقای محترم چطور به سینما یا فلانجا رفته؟! معلوم است که به او نمیآید. پس به هر طور که معصیت برای بنده متعذّر و سخت شد و شرایط مساعد نبود، مؤمن در عرصه ناقصین باید برای همین تعذّر خوشحال باشد و خدا را شکر کند که این تعذر یکی از راههایی است که خداوند به واسطه آن، او را از معصیت کردن نگه داشته است؛ مثلاً پول به او نداده که برود معصیت کند. کار میکند و زحمت میکشد، اما درآمدش چندان از مخارج ضروریاش بیشتر نیست، آنوقت چطور پارک برود، چطور بگردد، کجا بگردد، چه خرج کند تا مرتکب معصیت شود، به نامحرم نگاه کند، به غناء گوش دهد و از این قبیل گناهان انجام دهد؟!
پس تعذر از معصیت یعنی شرایط معصیت برای انسان فراهم نباشد. این مثل همان بستن دست و پا است. اینکه به هر طوری دست و پای بنده را ببندند که نتواند معصیت کند، این تعذر را امام؟ع؟میفرمایند: من العصمة. این خودش یک نوع از
«* نماز جلد 6 صفحه 29 *»
نگهداریهای خدا است که بندهاش را اینطور نگه میدارد تا مرتکب معصیت نشود که آثار و تبعات معصیت او را بگیرد و مشکلات دنیوی، مشکلات برزخی و مشکلات آخرتی برایش فراهم شود.
از این جهت وقتی انسان متوجه میشود که به هر شکلی مورد عنایت خدا است و حجت و ولیخدا دستش را گرفته و به طورهایی او را حفظ میفرماید، در هر حالی باید خدا را شکر کند. این خیلی نعمت بزرگی است! هر چه انسان فکر کند میبیند بزرگتر از آن است که بگوییم نعمت بزرگی است! خیلی نعمت بزرگی است که انسان بداند به هر گونه که هست، مورد عنایت ولیاللّه است که او را حفظ میفرماید. امیدواریم خداوند عنایتش را همیشه شامل حالمان قرار دهد و لطف و عنایت آقا بقیةاللّه؟ع؟ را از ما نگیرد.
پس اگر دست و پای کسی را بستند یا شرایط معصیت را برایش فراهم نکردند یا طوری او را ساختند که خودکار تمایل و رغبت به معصیت نداشت و گفتند این شخص معصیت نمیکند، این فضیلت نیست. فضیلت این است که از هر جهت برای او امکان ارتکاب معصیت فراهم باشد، ولی معصیت نکند. البته خداوند است که بنده را توفیق میدهد و کمک میکند. بنده خود را در معرض عوامل و اسبابی قرار میدهد و خداوند آن عوامل و اسباب را به او تعلق میدهد و این بنده معصوم میشود. در اینجا عصمت فضیلت است.
در بسیاری از مواضع قرآن، خداوند خطاب به رسول اکرم؟ص؟ صاحب آن عصمت کلیه، آن بزرگوار را از ارتکاب کاری نهی میکند. صریحاً نهی است. اگر نتواند مرتکب شود، چرا خدا ایشان را نهی میکند؟! از این نهی کردن معلوم میشود که میتواند مرتکب معصیت شود.
پس معنای عصمت این نیست که نتواند مرتکب معصیت شود. میتواند، اما خودش را آنچنان در معرض عنایت و رحمت حقتعالی قرار میدهد که همهچیز را از خود سلب میکند، به حدی که برای خودش میلی نمیماند تا بگوییم به معصیت میل
«* نماز جلد 6 صفحه 30 *»
دارد یا ندارد. اینکه برایش میلی باقی نمیماند و همه میلش میل خدا میشود، این معنای عصمت است. همه میلش میل خدا است و برای او خودی نمانده تا آن خودی میلی برخلاف رضای خداوند داشته باشد.
مَثل مشهور و محسوسش جرم زغال یا آهن است. شیخ مرحوم به آهن مثال میزنند. آهنِ تفتیده چون خود را در معرض آتش قرار داده، آتش هم به او تعلق گرفته. چون آهن به تمام معنی در برابر آتش «نیست» شده و آتش را «هست» کرده، از این جهت برای آهنِ گداخته آثارِ آهن بودن باقی نمانده. نه میلی باقی است، نه سردی و سیاهی باقی است. بلکه تمام حالات و صفات و کارهای آتش از این آهن گداخته نمایان است و از این حالت تعبیر میآورند که «معصوم» است. این آهن از تمام صفات آهنی معصوم است، نسبت به تمام صفات آتش هیچ مخالفتی ندارد، در عصمت و حفاظتِ آتش است و آتش او را برای خودش نگه داشته است و گویا به او خطاب میکند: «و اصطنعتک لنفسی».
خداوند به موسی؟ع؟ فرمود: و اصطنعتک لنفسی([17]) یعنی ای موسی تو را برای خودم ساختم و برای خودم پرورش دادم. «خودمِ خدا» یعنی امیرالمؤمنین؟ع؟. ای موسی تو را برای امیرالمؤمنین؟ع؟ ساختم که امیرالمؤمنین در تو جلوهگر شود. تو را ساختهام که رسولاللّه، محمد مصطفی؟ص؟ در تو جلوهگر شود. از این جهت تو در عصمت هستی و محفوظی. و اصطنعتک لنفسی. این مطلب برای حجتهای خدا خیلی مقام و منزلت است.
این مَثلی بود خواستم عرض کنم که در حقیقت، «عصمت» صفتِ ظاهر و لازم و همیشگیِ حجت است. حجت بودن با بیعصمتی نمیسازد. حجت در همه حال عصمت دارد. از ابتدائی که روح عصمت و روح حجیت به او تعلق میگیرد و حتی قبل از ظهور و بروزِ آثارِ حجیت، خداوند او را پاک و پاکیزه نگه میدارد.
«* نماز جلد 6 صفحه 31 *»
در زیارت عرض میکنیم: اَشهَد اَنّک کنتَ نوراً فی الاصلاب الشامخة و الارحام المطهّرة لمتنجّسک الجاهلیة باَنجاسها و لمتُلبِسک من مُدلَهِمّاتِ ثیابِها.([18]) جاهلیت همه را نجس و آلوده کرده بود و در سرزمین مکه و به طور کلی حجاز، خانهای نبود که در آن خانه آلودگیهای جاهلیت نباشد، آلودگیهایی مثل شرب خمر، زنا، خیانت، جنایت، کفر، شرک، طغیان و عصیان. خانهای نبود که در آن آثار جاهلیت نباشد. جاهلیت خیلی نفوذ کرده بود. از صلب آقا امیرالمؤمنین؟ع؟ تا صلب آدم، چقدر طول این مدت است؟ عرضه میداریم یا اباعبدالله، قربانت بشویم یا حسین، اشهد انّک کنت نوراً فی الاصلاب الشامخة و الارحام المطهّرة لمتنجّسک الجاهلیة بانجاسها و لمتلبسک من مدلهمّات ثیابها گواهی میدهم که در طول این مدت، تمام اصلاب پدران و ارحام مادران تو، همه و همه پاک و پاکیزه بودهاند. این بزرگواران در هر صلب پاک و در هر رحم طاهرهای که قرار میگرفتند، آثار عصمت در آن محل نمایان میشد و صاحب این نورها به برکت این نورها معصوم میشد و خدا به او عصمت میداد. قابلیتها اینطور بودهاند.
الحمد للّه رب العالمین اینها برای ما جزء اعتقادات است و قطعاً خیلی به دردمان میخورد. انشاءاللّه این اعتقادها ما را هم پاک میکند و به ما هم عصمت میبخشد. در دعاء میخوانیم: اللّهم اَصلِح لی دینی الذی جعلته لی عصمة([19]) خدایا دین من را اصلاح کن، اعتقاداتم را صحیح و سالم کن و مرا به طاعات موفق کن. خدایا دینم را اصلاح کن که دینم وسیله عصمت من است. با این دین و دینداری، مرا عصمت میبخشی و از نافرمانی، از کفر و شرک و از طغیان و گناهان حفظ میکنی. خلاصه با این دین مرا از ارتکاب خلافِ رضای خود نگه میداری.
این جایگاه دین است و میدانیم «اصلُ الدین معرفة اللّه»([20]) اصل و ریشه دین
«* نماز جلد 6 صفحه 32 *»
در واقع معرفت خدا است. معرفت خدا هم یعنی معرفت حجتهای خدا. زیرا که این بزرگواران صفات خدا هستند و خدا به حجتها و صفاتش شناخته میشود.
پس باید خیلی این اعتقادات را قدر بدانیم و از خدا بخواهیم که این اعتقادها در دلهایمان سست نشود. باید مرتب به هر طور شده این اعتقادات را تجدید کنیم. تفکر، مطالعه، گفتگو، حضور در مجالس، به حرم مشرف شدن و خواندن اعتقادات به عنوان زیارت، همه تجدید و تعاهد با امر دین است.
این دین که اصلش معرفةاللّه است و ریشهاش شناختن حجتهای خدا است، وسیله عصمت است. عصمت هم که آمد، یقیناً طهارت در پی دارد. شخصی که معصوم است، طاهر و مطهر است و آلودگی ندارد. دین است که انسان را طاهر و پاکیزه میکند. آیا نمیگوییم کلمه «لا اله الّا اللّه» کلمه توحید است؟! هر کس با شرایطش گفت: «لا اله الّا اللّه»، پاک و پاکیزه میشود. حتی از آلودگیهای گذشته هم پاک میشود. تا آن لحظه که «لا اله الّا اللّه» نگفته، نجس است. رطوبت بدنش و آب دهانش نجس است. اما وقتی میگوید: «لا اله الّا اللّه، محمدٌ رسول اللّه؟ص؟»، به حسب احکامِ ظاهری پاک میشود. ظاهرش پاک است و باطنش هم وقتی پاک است که بگوید: «علیٌّ و الائمةُ من ولده و فاطمةُ الصدیقة اولیاء اللّه صلواتاللّهعلیهم» و خواهنخواه لازمهاش هم «اولیاؤهم اولیاء اللّه و اعداؤهم اعداء اللّه» است.
انسان به برکت دین پاک میگردد. دین کارش تطهیر است و انسان را پاک و پاکیزه میکند. پس قدر این اعتقادات را باید بدانیم. «تعاهد» با امر دین خیلی به ترقی ما کمک میکند. الحمدللّه خداوند به ما و شما عزیزان و همه دوستان و برادران و خواهران ایمانی توفیق کرامت کرده که با مجالس ذکر فضائل و مناقب انسی داریم، شرکت در مجالس را دوست داریم، موفقیتی داریم و رفتوآمد داریم، فرمایشات بزرگان+ را میشنویم، میخوانیم و مطالعه میکنیم. خود اینها تعاهد با امر دین است و دین را در دل انسان زنده نگه میدارد و انشاءاللّه این توفیقات باعث طهارت برای همه ما است و
«* نماز جلد 6 صفحه 33 *»
ظاهر و باطن همه ما را پاک میکند، گناهانمان را میآمرزد، گناهان را به حسنات تبدیل میکند. کار دین این است، کار معرفت و محبت به اهل بیت؟عهم؟ همین است.
پس یکی از صفتهای ذاتی حجت الهی که از او جدا نمیشود، عصمت است. این یک مَثل بود.
بحث در این است که نماز هم صفاتی دارد. ذات و حقیقت نماز صفاتی دارد که ذاتیِ آن است و از آن جدا نمیشود. به طور کلی هرچه که بتوان به آن نماز گفت، نماز به هر شکلی و در هر عالمی و برای هر موجودی، صفت ذاتیِ آن همراهش است.
یکی از صفات ذاتی نماز که دو شب قبل عرض کردم، این است که میفرماید: الصلوة قُربان کلّ تقی نماز وسیله تقرب به درگاه خدا است برای هر پرهیزگاری که از ولایت اعداء پرهیز کند. همین که از ولایت اعداء اجتناب کرد و از اصل کبایر و ریشه همه کفرها و طغیانها و معصیتها که ولایت اعداء است پرهیز نمود، این اصلِ تقویٰ است و این شخص متقی است و حقیقت و اصل تقویٰ را دارد. الحمد للّه رب العالمین خداوند به ما تفضل کرده و ما را حفظ نموده و نگه داشته است و این تقویٰ را به ما داده که بحمداللّه در دل ذرهای ولایت و محبت به اعداء نداریم. در دل دشمنِ سرسخت دشمنان خدا و دشمنان اولیاء خدا هستیم. در دل با دشمنان اولیاء خدا و دشمنان دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ دشمنی داریم. این اصل تقویٰ است.
پس اینکه میفرماید: الصلوة قربان کلّ تقی، معنای حدیث این است که هر دوست امیرالمؤمنین؟ع؟ که با دشمنان امیرالمؤمنین دوستی نداشته باشد و با آنها دشمن باشد، نماز چنین دوستی باعث تقرب او است. و این دوست تفاوت نمیکند که ابراهیم خلیلالرحمن؟ع؟ باشد، یا زید و عمرو و من و شما باشیم و یا حتی جماد طیّب باشد. چرا؟ چون جماد هم در حد خودش صلاتی دارد. خداوند میفرماید: کلٌّ قد عَلِمَ صلوتَه و تسبیحه([21]) هر موجودی به وظائف خودش آگاه است و بخصوص میفرماید هر موجودی از نمازش آگاه است.
«* نماز جلد 6 صفحه 34 *»
پس تمام دوستان امیرالمؤمنین؟ع؟ تقوای واقعی دارند؛ یعنی ولایت دشمنان امیرالمؤمنین را ندارند، خودشان و دلشان را از علاقهمندی به دشمنان آن بزرگوار حفاظت کردهاند و نگه داشتهاند، _ تقویٰ از «وقایه» است یعنی نگهداری، _ دلشان را از توجه به آنها و ارتباط با آنها نگهداری کردهاند. نماز اینها قربان کلّ تقی است؛ یعنی نمازشان آنها را مقرب درگاه خدا میکند. پس این یک صفت ذاتی نماز است. انشاءاللّه باز هم بحث خواهیم کرد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 35 *»
مجلس 4
(شب جمعه 27 ربیعالاول 1421 هـ ق _ 10/4/79)
t راه شناخت ذاتها و هر گونه معاملات با آنها، صفات آنها است
t حجتهای الهی صفات تعریف و تعرف اویند
t راه شناخت خداوند و معاملات بندگان با او صفات او میباشد
t ریشه «تقی»، «مُتّـقی» و «تقویٰ»، «وقایه» است
t تولّی و تبرّی ملازم یکدیگرند
t سرّ ترتیب آیه شریفه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»
t مقام «بیان» حجتهای خداوند موقع همه گزارشهای از او است
t رکن عراقی کعبه رمز مقام «بیان» حجتهای خداوند است
t شأن و مقام «حجت»
t حجت بودن حجتهای الهی از روشنایی روز روشنتر است
«* نماز جلد 6 صفحه 36 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد سید مرحوم میفرمایند: خداوند وصف نماز را به لغت عربیت قرار داده، نه ذات نماز را. بین ذات نماز و وصف نماز جدا میفرمایند.
عرض کردم خداوند برای هر ذاتی، صفت یا صفاتی قرار داده و راه رسیدن به هر ذاتی را هم همان صفت مقرر کرده است. این نظامِ آفرینش الهی است.
خدا را هم همینطور باید شناخت. خدا هم خودش را به صفاتش شناسانیده و راهِ بهسوی خودش را صفاتش قرار داده است. صفات خدا حجتهای خدا هستند. در حجتهای خدا، خدا نمودار و آشکار است. هرچه خلق از خدا میخواهند، باید در نزد حجتهای خدا از خدا بطلبند. هر معاملهای که میخواهند با خدا داشته باشند، باید نزد حجتهای خدا که صفات خدا و مظاهر انوار الهی هستند داشته باشند.
در این عالم اینطور است، در عالم آخرت هم همینطور است. در همه جا برخوردِ خلق با خلق است. در همه جا برخورد خلق با وصف و صفت است و هیچ راهی به ذات ندارند. ذاتِ هر چیزی اینگونه است.
ذات خدا که معلوم است که از هر گونه ارتباط با خلق یا حتی عدم ارتباط با خلق، متعالی و منزه است. وقتی در عالم خلق اینچنین باشد که ذاتها نمیتوانند به یکدیگر برسند و با یکدیگر برخورد داشته باشند مگر در پرتوِ صفات، آنوقت خدای متعال که بدیهی است هیچگونه راهی بهسوی او نیست مگر در صفاتی که برای معرفی خود در میان
«* نماز جلد 6 صفحه 37 *»
خلق قرار داده است. از اینجهت دستور فرمود که این صفات را بشناسیم و خدا را به این صفات بخوانیم. قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن اَیّاً مّا تَدعوا فله الاسماء الحسنیٰ.([22])
پس این یک قراردادِ کلیِ الهی است که برای ذاتها، صفتها قرار داده و باید ذاتها را در صفتها دید و شناخت.
ذات و حقیقت نماز هم همینطور است. حقیقت و ذات نماز حقیقتی است که هیچ راهی بهسوی آن نیست مگر در اوصافش. نماز با اوصافش شناخته میشود و در اوصافش دیده میشود.
عرض کردم بعضی از صفتهای ذاتها صفات ذاتی است که از ذاتها جدا نمیگردد و بعضی صفتها از ذاتها جدا میشود.
نماز هم صفاتی دارد که از ذات نماز جداشدنی نیست و آن صفات همیشه با نماز هست. نماز به هر شکلی باشد، این صفات را دارد. یکی از آن صفات، این است که میفرماید: الصلوة قربان کلّ تقی نماز وسیله تقرب به درگاه خدا برای شخص پرهیزگار است.
مراد از شخص پرهیزگار، دوست امیرالمؤمنین؟ع؟، دوست ائمه طاهرین؟عهم؟، دوست دوستان ایشان و دشمن دشمنان ایشان است. این شخص را «تقی» میگویند، یعنی شخص پرهیزگار. «متقی» بهمعنای اصلی و کلی و جامعش، دوست محمد و آلمحمد؟عهم؟ و دوست دوستان ایشان و دشمن دشمنان ایشان و دشمن دشمنانِ دوستان ایشان است. چنین کسی متقی به حقیقتِ تقویٰ است. چرا؟ چون دلش را حفظ و نگهداری کرده است.
کلمات «تقویٰ» و «متقی» از ماده «وِقایه» مشتق است. «وقایه» بهمعنای نگهداری و نگهبانی کردن و حفاظت نمودن است. آنانی که عربی خواندهاند و با قواعد عربی آشنا هستند، میدانند که «نون وقایه»، در آخر فعل برای حفظ و نگهداری آن به کار میرود.
«* نماز جلد 6 صفحه 38 *»
به طور کلی اصل معنای لغت وقایه، نگهداری و حفاظت است. اما اینکه تقویٰ را پرهیز و پرهیزگاری، و تقی و متقی را پرهیزگار ترجمه میکنند، باید دانست که این ترجمهها از لازمههای وقایه است و معنای لغوی وقایه نیست. از جمله لازمههای وقایه و نگهداری این است که انسان پرهیز کند از آنچه خلاف آن شیء و حقیقتی است که آن را نگهداری میکند.
بنابراین کسی که دلش را از محبت به دشمنانِ اولیاء خدا و همچنین از عداوت و بغض با اولیاء خدا حفظ و نگهداری کند، این شخص متقی است. خدا دل را از اول همینطور آفریده و دل را جای محبت خود و محبت اولیاء خود قرار داده است. کار دل معرفت خدا و معرفت اولیاء خدا و بعد از معرفت، محبت به خدا و محبت به اولیاء خدا است. میان محبت به خدا و محبت به اولیاء خدا ملازمت است، همچنانکه میان دشمنی با دشمنان خدا و دشمنی با دشمنان اولیاء خدا ملازمت است. اینها از یکدیگر جدا نمیشوند.
نشدنی است که انسان خدا و اولیاء خدا را دوست داشته باشد، آنگاه دشمنانشان را هم دوست داشته باشد. این نشدنی است و اصلاً معنی ندارد. این دو امر با یکدیگر منافات دارند. بلکه دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنان ملازم یکدیگرند. خداوند میفرماید: لاتَجِدُ قوماً یؤمنون باللّه و الیوم الآخر یوادّون من حادّ اللّه و رسوله.([23]) امر اینچنین است. میان دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا ملازمه است. میانشان تضایف است و سربهسرِ یکدیگر گذاردهاند. محبت به خدا و اولیاء خدا سرش را روی عداوت با دشمنان خدا و دشمنان اولیاء گذاشته است. با یکدیگر چنان ملازمهای دارند که به اندازه یک مو هم بالا و پایین نمیشوند. یک آن از یکدیگر جدا نمیشوند.
این همان رکن رابع است که بزرگان ما+ آن را اینقدر مهم شمردهاند و اصل
«* نماز جلد 6 صفحه 39 *»
گفتهاند و از اصول دین و ارکان ایمان به حساب آوردهاند و حق هم همین است. الحمدللّه در آیات و روایات بسیاری این مطلب بیان شده است. اصلاً رکن رابع وجدانیِ هر انسانی و هر بشر عاقلی است. «قضیةٌ قیاساتُها معها». این مطلب دلیل هم نمیخواهد. اینقدر بدیهی و فطری است که به دلیل نیاز ندارد و خودش گویا است. اما خداوند برای این مطلب آیات بسیاری نازل فرموده و از زبان اولیائش هم روایات صادر شده و حتی در زیارات نوعاً این عبارت را میبینید که ولیٌّ لِمَن والاکم و عدوّ لمن عاداکم.([24]) دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنان کنار یکدیگر و با هم است. در دعاءها هم میخوانیم که خدایا ما را از مُوالیان اولیائت و از دشمنان دشمنان خودت و اولیائت قرار بده. این امور ملازم یکدیگرند و جداشدنی نیستند.
پس خداوند دل را اینطور قرار داده و اصلاً دل را برای معرفت و محبتِ خودش خلق کرده است. و معرفت خدا و محبت خدا همان معرفت اولیاء خدا و محبت اولیاء خدا است. خدا را در اولیائش باید شناخت و او را در اولیائش باید دوست داشت.
پس اگر میگوییم محبت و معرفت خدا و محبت و معرفت اولیاء خدا، نمیخواهیم بین خدا و اولیائش جدایی بیندازیم. بلکه این از همان باب است که قرآن میگوید: اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولیالامر منکم([25]) صلوات اللّه علیهم اجمعین.
چرا خداوند در این آیه جدایی انداخته و حال آنکه جدا نیستند؟ چرا اول «خدا» را گفته بعد «پیغمبر» را و بعد «اولوا الامر» را فرموده؟ چرا اینطور فرموده است؟ به جهت اینکه حجتهایش این مراتب را دارند. در حجتها این مراتب هست و خداوند میخواهد ما را متوجه مراتب حجتها بفرماید.
حجتها حیثی دارند که در آن حیث حتی حجت بودن و عنوان حجت بودن و امثال اینها در کار نیست. آن حیث حیثِ «بیانِ» حجتهای خدا است که خدا
«* نماز جلد 6 صفحه 40 *»
آنچنان در آن حیث آشکارا و نمودار است که هر وقت صحبت از خدا و اطاعت خدا و محبت به خدا میشود، موقعش آن مقام است. به طور کلی هر تعبیر و هر اشاره و هر کنایهای که از خدا آورده میشود و هر گزارشی که از خدا هست، موقعش مقام «بیانِ» حجتهای خدا است.
شما الآن میبینید مکه چقدر شرافت دارد! و حال آنکه شرافت کربلاء و مدینه و کوفه کجا و شرافت مکه کجا! اما وظیفه دارید ابتداء بگویید: «اللهم ارزقنی حجّ بیتک الحرام»، سپس بگویید: «و زیارةَ قبرِ نبیک». اینکه بعضی حج را آخر ذکر میکنند، درست نیست. اجازه ندارند. باید از مکه حرمت کنیم و اینطور بگوییم: «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام و زیارة قبر نبیک و قبور الائمة؟عهم؟».([26]) در اینطور عبارت از نظر ظاهر میبینید که مکه حرمت دارد و اعظم است. حجِّ آن واجب است. احترام مکه نسبت به سایر اعتاب مقدسه اول است، بعد از آن مدینه، و بعد از مدینه نجف، و بعد کربلاء است. حرمتها اینطوری است.
مثلاً از کربلاء میت را برای دفن میتوان به نجف برد، اما نباید از نجف برای دفن به کربلاء بیاورند. چون نجف به امیرالمؤمنین؟ع؟ منسوب است و از جهتِ نسبتهای ظاهری در عالم ما، نجف بر کربلاء شرافت دارد. و حال آنکه کربلاء از نظر باطن و معنیٰ فوق همه است و اصل و ریشه است. ولی به حسب عالم ما برنامه اینطور است.
خدا فرموده: اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولیالامر منکم اطاعت کنید از خدا، رسولخدا و اولوا الامر که حجتها و اوصیاء رسولخدا یعنی دوازده امام؟عهم؟ هستند. این ترتیبی است که خداوند اینطور اعتقاد را از بندگانش خواسته و حرمتداری به اینطور را خواسته و مقامات را اینطور قرار داده است. در حجتهایش هم همینطور است؛ مقامِ بیان بالاترین مقام است. چرا؟ چون آنجا سخن از خدا است.
مقامِ بیان در حجتهای خدا، موقعِ تمام گزارشهایی است که خداوند در عالم
«* نماز جلد 6 صفحه 41 *»
مُلک از خودش داده. خداوند هرچه به زبان وحی از خودش گزارش میدهد و هرچه از گزارشهای از خدا یا تعبیر از خدا یا کنایه و اشاره به خدا به گوش بشر رسیده، موقع همه آنها مقام بیان حجتهای الهی است.
حجت صلواتاللهعلیه مقامی دارد که درباره آن مقام فرمود: لنا مع اللّه حالات فیها هو نحن و نحن هو.([27]) این مقام مقامی است که آقا بقیةاللّه؟عج؟ درباره آن فرمودند: لا فرق بینک و بینها.([28]) حجت در این مقام، موقع جمیع تعابیر الهیه است. از اول خلقت تا آخر خلقت، هرچه از خدا در جامعه بشری به لسان بشری گزارش آمده، یا به لسان مَلَکی یا به لسان جنّی یا به لسان حیوانات و نباتات و جمادات و به طور کلی به لسان همه موجودات، هرچه از خدا تعبیر و گزارش آمده، موقع آنها مقام بیان حجتهای الهی است.
شما وقتی مکه میروید و کعبه را زیارت میکنید و حجرالاسود را در رکن عراقی استلام میکنید، آنجا متذکر سبوحیت و قدوسیت خدا که میشوید، متذکر مقامِ بیان حجت شدهاید. مقامِ بیان همین مقام است. مولای ما آقا امیرالمؤمنین، مولای ما حضرت بقیةاللّه، مولای ما حضرت سیدالشهداء و سایر معصومین کلی صلوات الله علیهم اجمعین، اینها همه بیتاللّه حقیقی، بیت الولایه، بیتالکرامه، بیتالشرافه، بیتالعزّه، بیتالعظمه، بیتالجلاله و بیتالبهاء هستند. هرچه خدا از کمالات و انوار دارد، در همین خانهها است. هرکس این خانهها را دارد و نزد این خانهها است، خدا دارد و نزد خدا است. هم درجاتٌ عنداللّه([29]) هرکس نزد ایشان است، در درجات قرب است و مقرب درگاه خدا است.
چرا سخن به اینجا کشید؟ نمیدانم. آری خیلی چیزها است که نمیدانیم، یکی هم همین باشد که چرا صحبتها اینطور میشود. این را هم نمیدانیم که چرا اینطور
«* نماز جلد 6 صفحه 42 *»
میشود. خدا و ولیّ خدا بهتر میدانند که چه باید گفته شود و چه بیان شود. حتماً در گوشه و کنار مجلس کسی به این مطلب احتیاج داشته است که من اصلاً به این مطلب فکر نکرده بودم و به ذهنم آمد که عرض کنم. هرکس در فکر بوده، برایش روشن شده است. و هرکس در فکر نبوده، انشاءاللّه متذکر شده که چه عرض میکنم.
پس اگر میگوییم معرفت و محبت خدا معرفت و محبت اولیاء خدا است. نمیخواهیم بین خدا و اولیاء خدا جدایی بیندازیم. نه، بلکه باید سیر اینطور باشد. در دعاء عرض میکنیم: اللهم عرّفنی نفسک فانّک اِن لمتعرّفنی نفسک لماَعرِف رسولک اللهم عرّفنی رسولک فانّک ان لمتعرّفنی رسولک لماعرف حجتک اللهم عرّفنی حجتک فانّک ان لمتعرّفنی حجتک ضللتُ عن دینی.([30]) اینها ترتیب مقامات است. با اینکه بین حقتعالی و حجتها و اولیائش در معرفت و محبت و اطاعت و سایر معاملات هیچ فرقی نیست، اما باید متوجه مراتب بود و در این مراتب باید ایمان قوت بگیرد، معرفت و محبت آشکار شود و مراتب اولیاء روشن شود.
پس اولیاء خدا دارای مراتبند. در یک مرتبه مقام بیان را دارا هستند که در گزارش از آن مقام فرمودهاند: فیها هو نحن و نحن هو. در این مقام، حجتی در کار نیست و اصلاً حجت گفتن معنی ندارد. در آنجا اگر حجت هم میگوییم باید معنای حجت را طور دیگری در نظر بگیریم. حجت خدا در مقام بیانش نباید جدای از خدا ملاحظه گردد و دیده شود، بلکه باید در او خدا دیده شود. اگر کسی خدا را در حجتش نبیند، نه خدا را شناخته و نه حجت را.
حجت کلمه عجیبی است. خداوند به او بر همه خلقش احتجاج میکند. او حجت است و خلق محجوجٌعلیهم هستند. خیلی امر عجیب است! خدا میفرماید ای بنده من مرا نشناختی؛ چرا نشناختی؟! مگر من برای تو جلوه نکردم؟! مگر برای تو ظاهر نشدم؟! بنده میگوید تو کجا ظاهر شدی و کجا جلوه کردی؟ میفرماید من در
«* نماز جلد 6 صفحه 43 *»
حجتم ظاهر شدم به آنچنان ظهوری که از خودِ حجت ظاهرتر بودم. چرا چشمهایت را باز نکردی تا ببینی؟! چرا گوشهایت را باز نکردی تا بشنوی؟! چرا مسامحه و سهلانگاری کردی؟!
من این امر را برای تو روشنتر از روز قرار دادم. تو چندان احتیاج نداشتی بفهمی که روز روز است. در زندگی مادیات، برای اینکه برای معیشت و طلب رزق از حقتعالی حرکت کنی، لازم بود بدانی روز روز است. همانطور که میفرماید: و ابتغوا من فضل اللّه([31]) حرکت کنید و در طلب فضل خدا برآیید که طلب رزق حلال است. چون به همینمقدار لازم داشتی که بدانی روز روز است، من هم روز را آنچنان برایت واضح و بدیهی قرار دادم که هیچ شک نداشته باشی که روز است و باید به طلب روزی بروی. خودت میدانی و یقین داری، هزاران نفر هم بیایند و کنار گوشَت درباره روز وسوسه کنند، به همه میگویی مگر من احمق و دیوانهام که شک کنم روز روز است؟! بلکه یقیناً روز روز است. اگر «فخر رازی» هم بیاید نمیتواند در دل تزلزل ایجاد کند.
فخر رازی در ایجادِ شک در دلها خیلی استاد بود. کنار حوض مدرسه میایستاد و طلاب را دور حوض جمع میکرد و دلائل اقامه میکرد که این حوض آب ندارد. پیوسته دلیل اقامه میکرد و طلاب مدرسه هم در میماندند. میدیدند که چه میگوید، همهاش برهان است. برهانها و قیاسها همه مقدمه و مؤخره دارد، صغریٰ و کبریٰ دارد، نتیجه آن هم معلوم است؛ مخصوصاً قیاس شکل اول که به قول ملاها در قیاسهای چهارگانه بدیهیالانتاج است، یعنی نتیجهاش بدیهیِ بدیهی است و هیچ شکبردار نیست.
فخر رازی پیدرپی دلیل اقامه میکرد که این حوض آب ندارد. همه میگفتند راست است و مطابق دلیل، این حوض آب ندارد. آنوقت دست دراز میکرد و یک مشت آب برمیداشت و میگفت همه این دلیلهای من با همین یک مشت آب باطل شد، ببینید این حوض آب دارد.
«* نماز جلد 6 صفحه 44 *»
او در دلها شک میانداخت و عجیب است که هیچ امری از امور حتی ضروریات را وا نگذارده مگر اینکه به سراغ آنها رفته، ناخن بند کرده و در آنها شک ایجاد کرده است. اسمش را «امامالمشکِّکین» گذاشتند، یعنی بالا دستِ ابلیس و پیشوای تشکیککنندگان در دلها.
آنهایی که در دلهای اهل ایمان شک ایجاد میکنند و در اعتقاداتی مثل توحید و نبوت و ولایت و حقوق اخوان و برادری و در هرچه به دین مربوط است، دلها را به شک میاندازند، اینها بدانند که یک رشته اتصالی به آقا فخر رازی دارند. و او به کجا متصل است؟ به شاهنشاه کل، ابلیس ملعون. اینها دست به دست یکدیگر دارند.
خلاصه، اگر تمام مردم جمع شوند و به شما بگویند این روز روز نیست، میگویید قطعاً روز روز است و من یقین دارم. در حالی که برای اینکه بدانید روز است تا برای سرِ پا ماندن این بدن در طلب رزق حلال بروید، به قرار دادن اینهمه اسباب بداهت احتیاج نبود.
اما امر آخرت به گونهای است که باید به طور ابدیت در آنجا باشیم. بودن در آخرت اول و آخر و حدی ندارد. همچنین امر آخرت به شناخت خدا و اولیاء خدا بستگی دارد. اما بنده در این امر اهمال و مسامحه میکند و در آنجایی که باید خدا را ببیند نمیبیند و در آنجایی که باید کلام خدا را بشنود نمیشنود و در آنجایی که باید سر به پای خدا بگذارد نمیگذارد و پیوسته شک و وسوسه مینماید؛ و حال آنکه به حقِ خدا و حجتهای خدا سوگند که امر حجتهای الهی از روز روشنتر، بدیهیتر و یقینیتر است.
حجت خدا صلواتاللهعلیه در مقابل همه دنیا میایستد و میگوید: انا بقیة اللّه. خدا روزی کند که انشاءاللّه با این گوشها بشنویم که آقا و مولایمان به خانه کعبه تکیه میدهد و میفرماید: انا بقیة اللّه فی ارضه.([32]) تمام دنیا صدای نازنینش را میشنوند.
«* نماز جلد 6 صفحه 45 *»
همه به لغت خودشان میشنوند که آقا فرمود: انا بقیة اللّه من هستم آن بقیهݘ خدا که در روی زمین انتظارش را میکشیدید. یادگار خدا و باقیمانده از حجتهای خدا من هستم.
حجت به اینطور است که مقامش آشکار است و در امرش هیچ شکی نیست. خداوند متکفل ابلاغ و اتمام امر او است و در کار خدا هیچ نقصانی نیست. انّ اللّه بالغُ امرِه([33]) خداوند کارش را به هرچه که میخواهد برساند، بدون هیچگونه نقصانی میرساند.
خداوند دلهای ما را به نور معرفت منور فرماید. خدا این دلها را برای معرفت و محبت خودش و معرفت و محبت اولیائش و برای برائت و بیزاری از دشمنانش و دشمنان اولیائش خلقت کرده، خودش توفیق کرامت کند که این دلها برای ما سالم بماند. انشاءالله با این دلهای سالم از دنیا برویم و مشمول آیه شریفه شویم که میفرماید: اِلّا مَن اَتَی اللّهَ بقلبٍ سلیم.([34])
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 46 *»
مجلس 5
(شب شنبه 28 ربیعالاول 1421 هـ ق _ 11/4/79)
t نماز و همه حقیقتها دارای صفات ذاتی و عرضی میباشند
t راه رسیدن به حقیقتها صفات آنها هستند
t خداوند هم به صفاتش که شئون ولایتی اولیائش باشد شناخته میشود
t نماز تجدید عهد با شئون ولایتی حجتهای خداوند است
t فقط مؤمنان رستگارند
t نماز تجلیگاه خضوع و خشوع مؤمنان است
t تفکیک صفات ذاتی و عرضی حقیقتها
t نمونهای از صفات ذاتی نماز «قربان کل تقی» است
t معنای تقرب به خداوند متعال
t «دین» مجموعهای از «فعلها» و «ترکها» است
t «ترکها» هم «افعال» میباشند
t اقسام «امرها» و «نهیها»
t نعمت توفیق احیاء امر دین و پاداش آن
«* نماز جلد 6 صفحه 47 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد نماز حقیقتی است که دارای دو گونه صفات است؛ یک نوع صفاتی است که هیچگاه از این حقیقت جدا نمیشود و همیشه با اینحقیقت همراه است، و یکنوع صفات برای حقیقت نماز است که تغییر میکند.
همه موجودات اینطور هستند، همه ذاتها و حقیقتها اینچنینند؛ گاهی دارای صفاتی هستند و گاهی دارای صفات دیگر، و در عین حال دارای صفاتی هستند که از آن حقیقتها جداشدنی نیست و همیشه با آنها همراه است. از اینجهت به این دو دسته صفات، «صفات ذاتی» و «صفات عَرَضی» میگویند. عرض شد خداوند در این عالم اینطور قرار داده و شما مشاهده میکنید که بعضی صفات برای بعضی موجودات تغییر میکند اما بعضی صفات برای بعضی موجودات ثابت است و همیشه هست. نظام آفرینش همینطور است و بر همین قرار است. خداوند حقیقتها را در صفات ظاهر میسازد و راه رسیدن به حقیقتها هم صفتها است. از اینجهت معرفت خودش را هم همینطور قرار داده است.
این مطلب را هم که عرض میکنم، از جهت این است که با مقام حجتهای الهی تجدید عهد شود و انشاءاللّه متذکر باشید. لازم است گاهگاهی متذکر و متوجه باشیم و حق حجتهای الهی را اداء نماییم، مخصوصاً حجت وقت، صاحبالامر، حضرت بقیةاللّه صلوات اللّه و سلامه علیه و عجل اللّه تعالی له الفرج. این تجدید عهد
«* نماز جلد 6 صفحه 48 *»
با شئونات ولایت و حجتهای الهی، خیلی لازم است و متذکرشدن مقامات حجتهای الهی برای ما ضرورت دارد تا فراموش نکنیم و دلهایمان به نور معرفت و محبتشان روشن گردد. خود توجه و تذکر انشاءاللّه باعث برکت در عمر و مال و قوّت در ایمان میشود. یادآوری شئونات حجتهای الهی لازم است.
در نوع عبادتها، ما متذکر همین نکته میشویم. در نوع عبادتها، ما را به یاد این امر انداختهاند و مخصوصاً خود نماز، مجموعهاش چنین موقعیتی را دارد. عرض کردهام نماز مجموعه حدود ولایت است. ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ و شئونات ولایتی حضرت در نماز جلوهگر است. نماز مجموعهای از شئونات ولایت است. امیرالمؤمنین7 میفرماید: مَن اَقامَ الصلوة فقد اَقام ولایتی([35]) کسیکه نماز را برپا میدارد، ولایت مرا برپا داشته است. ولایت مرا برپا داشته به این معنی است که با نماز، با من تجدید ولایت کرده، عهد ولایت را یادآور شده، با شئونات ولایت آشنا شده و خود را محل تجلی شئونات ولایت قرار داده است.
نماز در بُعدِ عبادیِ دین خیلی اهمیت و حرمت دارد، خیلی موقعیت دارد. قبلاً عرض کردهام که صریحِ حدیث است که میفرماید: الصلوة عمود الدین نماز، پایه و ستون دین است. معلوم است که در بعد عبادی دین، نماز در میان تمام عبادتها چنین موقعیتی را دارا است. گفتهایم که همه عبادتها یکتجلی از نماز است. در عبادتهای دیگر، جلوهای یا جلوههایی از نماز منعکس است. سایر عبادات حکایتهایی از نماز است و هرکدام بهنوبه خود، جهتی یا جهاتی از نماز را حکایت میکند. پس اصل شرافت، اصل اهمیت و اصل موقعیت برای نماز است. باید با نماز آشنا شویم، باید با شئون نماز و با جهاتی که در نماز مورد توجه است آشنا گردیم، خیلی باید به نماز اهمیت دهیم.
ببینید خداوند میفرماید: بسم اللّه الرحمن الرحیم قد افلح المؤمنون الذین هم
«* نماز جلد 6 صفحه 49 *»
فی صلوتهم خاشعون. خداوند با این تعبیر از مؤمنین خبر داده و فرموده: قد افلح المؤمنون و بعد هم صفات ایشان را بیان میفرماید. همانا این است و جز این نیست که رستگاران، اهل ایمان هستند؛ فقط اهل ایمانند که رستگاری دارند، رستگاری همان نجات از مهالک دنیوی و اخروی است. چهکسی از مَهلکههای دنیوی و اخروی محفوظ و در امان است و نجات مییابد؟ اهل ایمان، مؤمنان، قد افلح المؤمنون. غیر اهل ایمان در هر صورت گرفتار مَهالکند و هلاک خواهند شد، نجات نخواهند داشت، در عذاب خدا و در سخط و خشم خدا بهسر میبرند. تنها کسانی از خشم الهی و غضب خدا نجات مییابند که اهل ایمان باشند، یعنی مؤمنان.
ایمان هم که چهار رکن دارد؛ رکن اول، «لا اله الا اللّه» است. رکن دوم «محمدٌ رسول اللّه؟ص؟» است. رکن سوم «علیٌّ و احدَعشرَ من ولده و فاطمةُ الصدیقة اولیاء اللّه» و رکن چهارم «اولیاؤهم اولیاء اللّه و اعداؤهم اعداء اللّه» است. اینها همان ارکانِ چهارگانه است و یا شهادتهای چهارگانه است که این شهادتها وسیله نجات است: «اَشهَدُ اَن لا اله الا اللّه و اشهد اَنّ محمّداً؟ص؟ رسولُ اللّه و اَنّ علیّاً و الائمة من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاءُ اللّه و انّ ولیَّهم ولیُّ اللّه و عدوَّهم عدوُّ اللّه.» چهار شهادت که با یکدیگر مجتمع شدند، باعث و سبب نجات از مهالک دنیا و آخرت هستند. نمیشود غیر از این باشد.
عرضم این است که اقامه نماز، اقامه ولایت است و تجدید عهد است و خداوند اولصفتی که برای اهل ایمان یاد میفرماید، اهمیتدادن به نماز و حالت خضوع و خشوع در نماز است، قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. چهکسانی اهل ایمان میباشند که رستگاری مخصوص آنها است و رستگارانْ آنها هستند؟ کسانی که صفت اولشان این است که اهل خشوع در نماز هستند و در نمازشان حالت خشوع دارند.
و حالت خشوع در نماز، همان اقبال به نماز است. انسان باید به نمازش توجه داشته باشد، به نماز اقبال داشته باشد، دل متوجه نماز باشد، روح متوجه نماز باشد، همانطور که بدن را به انجام ارکان نماز وا میداریم، بدن رو به قبله میشود، در رکوع
«* نماز جلد 6 صفحه 50 *»
بهحدّ رکوع انحناء پیدا میکند، اعضائی که در سجده باید روی زمین به سجده قرار بگیرد قرار میگیرد. اینها کارهای بدن است اما اقبال دل و اقبال روح، همان خشوع است؛ باید در نماز توجه داشت و حالت اقبال و توجه را کسب کرد و تحصیل نمود.
متأسفانه ما گرفتار خیالاتیم، گرفتار تبدّل فکری هستیم، مرتب از مطلبی به مطلبی دیگر منتقل میشویم، ذهن ما فعّال است؛ بشر اینطوری است. بهاصطلاح میگویند «تداعیِ معانی»، از مطلبی به مطلب مناسب دیگر منتقل میشویم، باز از آن مطلب به مطلب مناسبی منتقل میشویم. به خدا پناه میبریم، چهبسا از اول نماز تا آخر نماز، یکآن به نماز توجه نداشتیم، مرتب از مطلبی به مطلبی و از فکری به فکری منتقل شدهایم. سعی هم میکنیم که اینطور نباشیم ولی نمیتوانیم؛ این وضع ما است. اما باید تمرین کرد و این مطلب را تحصیل کرد و بحث ما هم در همین مطلب است.
از اینجهت منتقل شدهایم به این بحثِ مقدماتی که نماز مثل سایر حقیقتها دارای صفاتی است؛ بعضی از صفات هیچگاه از نماز جدا نمیشود، مالِ نماز است، فرض کنید مثل طول و عرض و عمقِ جسم است. جسمی پیدا نمیشود که خداوند برای آن، طول و عرض و عمق قرار نداده باشد. جسم دنیوی اینطور است، جسم برزخی اینطور است، جسم آخرتی هم همینطور است. بهاصطلاح «اطراف ثلاثه» میگویند. باید جسم این صفات را داشته باشد، عریض، طویل و عمیق باشد. بهاندازه خودش و بهحسب خودش این اطراف را دارد. اما بعضی صفات همیشه با جسم نیست، مثل گرمی که همیشه با جسم نیست، سردی همیشه با جسم نیست. ممکن است جسمی گاهی گرم شود و ممکن است سرد شود. حرکت و سکون همیشه با جسم همراه نیست. ممکن است جسم گاهی متحرک باشد و ممکن است گاهی ساکن باشد. پس میبینید که این دو نوع صفات با یکدیگر فرق کرد. آن صفاتی که همیشه با جسم است، آنها را «صفات ذاتی» و «لوازم ذاتی» میگویند، آنها از ذات جدا نمیشود. اما بعضی صفات که تغییر میکند، آنها را «صفات عَرَضی» میگویند.
«* نماز جلد 6 صفحه 51 *»
نماز هم خودش حقیقتی است و این حقیقت در عالمها و بهحسب موجودات و اهل عالمها جلوهها دارد. ولی صفاتی هست که ذاتیِ نماز است، از نماز جداشدنی نیست. یکی از آنها را برای نمونه عرض کردم که میفرماید: الصلوةُ قُربانُ کلِّ تقیّ نماز وسیله تقرب هر پرهیزگاری است. هر انسان پرهیزگار یا هر موجودِ _ بهحسب خودش _ پرهیزگار، نماز که بهجا میآورد، تقرّب و قرب به حقتعالی پیدا کرده است.
فکر نکنید قرب به خدا، مثل جبرئیل پرواز کردن و به آسمان رفتن است که اگر به آسمانها رفتیم برای ما قرب پیدا شده و اگر به آسمان نرفتیم برای ما قرب پیدا نشده. اینطور که نیست، معنای قرب به درگاه حقتعالی طیّ مسافت و رفتن به آسمانها نیست. معنایش این نیست که در عالم خیال به آسمانهای خیالی عروج کنیم؛ در خیال، آسمانهایی فرض کنیم و پیوسته در عالم خیال بالا برویم و بگوییم به خدا قرب پیدا کردیم.
خدای ما منزه است از اینکه مکان داشته باشد و برای قرب به او، مسافت ظاهری یا معنوی طی شود. خدای ما منزه است. خدای ما خالق و آفریدگار عالم ظاهر است و خدای ما خالق و آفریدگار عالم باطن و معنیٰ و غیب است. همانطور که در ظاهر معنی ندارد ما طیّ مسافت کنیم و به خدا قرب پیدا کنیم، عالم معنیٰ هم همینطور است؛ در عالم معنیٰ و عالم خیال و عالم غیب و امثال اینها هم معنی ندارد ما طیّ مسافت کنیم و به خدا نزدیک شویم.
پس قرب به حقتعالی و اینکه نماز قُربانِ هر پرهیزگاری است و وسیله تقرب است یعنی چه؟! معنای قربان این است که وسیله تقرب و قرب به حقتعالی باشد؛ چگونه وسیله قرب است؟! قرب به ولیّ خدا قرب به خدا است؛ کسی که نماز میگزارد، ولیّ خدا به نورش در او متجلی میشود، این میشود تقرب به خدا. همینکه ولیّ خدا به نورش در محلی تجلی کرد، آن محل قرب به خدا پیدا کرده است. پس وقتی که نماز میگزاریم، خودمان خبر نداریم که الحمدللّه به حقتعالی تقرب پیدا کردهایم. قدر
«* نماز جلد 6 صفحه 52 *»
عبادتها را باید بدانیم، قدر نماز را باید بدانیم، قدر توجه را باید بدانیم، بهطور کلی قدر دین را باید بدانیم.
«دین» مجموعه اموری است که آنها را به ما آموختهاند. بعضی از آن امور «فِعْل» است و بعضی از آنها «تَرْک» است. بعضی کارها است که باید بهجا آوریم و بعضی کارها است که نباید بهجا آوریم. بهجا نیاوردن هم کار است، پس مجموعهاش کار است ولی بعضی کارها، بهجا آوردنی است و بعضی بهجانیاوردنی است.
خودِ «بهجا نیاوردن» کار است. بسیاری در این اشتباه هستند، فکر میکنند «تَرْک» امرِ عدمی است و «فعل» امر وجودی است، اشتباه میکنند. شیخ بزرگوار بخصوص مطرح کردهاند که کارهایی را که ترک میکنیم، خودش کار است و حتی _ بهاصطلاح عرب _ برایش فعل میسازیم. «تَرَکَ، یَترُک، تارکٌ، متروکٌ» فعل ماضی و مضارع دارد، اسم فاعل و اسم مفعول دارد. پس «تَرْک» هم امر وجودی میشود. این اشتباه است که بعضی گفتهاند «ترک» کارِ عدمی است، خودش میگوید «کار» و خوب حرفی است، میگوید کارِ عدمی است. آری، ترک هم خودش کاری است که بهجا نیاوردن باشد.
بهعنوان مثال کسی که دروغ را ترک میکند و دروغ نمیگوید، کاری کرده یا نکرده؟! دروغگفتن کار است، دروغنگفتن هم کار است؛ هردو کار است. به ما فرمودهاند دروغ نگویید و ما را از آن نهی کردهاند. وقتی دروغ نگفتیم، وقتی این فرمان را اطاعت کردیم و این دستور را امتثال نمودیم، قطعاً کاری کردهایم که به عربی میگویند: «نهاه عن الکِذب _ یا عن الکَذِب _ فانتهیٰ.» ببینید فعل است، دستور است، ما هم اطاعت کردیم.
همچنین فرمودند غیٖبت نکنید، رسول خدا9 فرمودند: الغیٖبةُ اشدّ من الزنا([36]) غیبت از زنا شدیدتر است، غیبت نکنید. میگوییم چشم، اطاعت میکنیم، غیبت نمیکنیم. اینجا کار انجام شده. به عربی میگویند: «نهاه عن الغیٖبة فانتهیٰ» خدای متعال بنده را از غیبت کردن نهی کرد و او غیبت نکرد. البته «غیٖبت» صحیح است،
«* نماز جلد 6 صفحه 53 *»
اما «غَیبت» مشهور است، میگویند غَیبت. غَیبت یعنی پنهانشدن. غیٖبت یعنی پشت سر شخص مؤمن، برادر یا خواهر ایمانی سخنی بگوییم که باعث شکستِ او شود، او را رسوا کنیم. مثلاً معصیتی کرده که ما خبر داریم و دیگران خبر ندارند، به دیگران بگوییم. و یا امری را که او کراهت دارد، به دیگران بگوییم و برسانیم، و از این قبیل. این را «غیٖبت» میگویند.
پس «نهاه عن الغیٖبة»؛ خدا بنده را از غیبت کردن نهی کرده، ما هم انشاءاللّه غیبت نمیکنیم. وقتی غیبت نکردیم چه میشود؟ عرب میگوید: «فانتهیٰ». دستور هم همین است، خداوند میفرماید وقتی رسولخدا شما را به چیزی امر کرد، به فرمان او اخذ کنید و عمل کنید؛ وقتی شما را از چیزی نهی کرد، شما هم منتهیٖ شوید و دست بردارید.([37]) اینها خودش کار میشود.
پس مجموعه دین و دستورات الهی، کار است. یکوقتی بهشکل «امر» است و یکوقتی بهشکل «نهی» است. امر هم گاهی اوقات بهشکل «الزام» و «فرض» است که میشود «واجب» و گاهی اوقات بهشکل «فضل» است که میشود «مستحب». نهی هم یکوقت هست که بهشکل «الزام» و «تحریم» است، میشود «حرام»؛ و یکوقت هست که بهشکل «اِعافه» و «تنزیه» است، میشود «کراهت». «امرِ فرضی» و «امر نَدْبی»، «نهی تحریمی» و «نهی اِعافی».
آنهایی که در فکر هستند، این مسائل در خاطرشان باشد. الحمدللّه همه در فکر هستید، آنهایی که به مجلس نیامدهاند در فکر نبودهاند. شما که الحمدلله آمدهاید، در فکرید و میخواهید انشاءاللّه با دین تجدید عهد کنید، آشنا باشید و فراموش نکنید. چون انسان فراموشکار است، یک هفته نیامد دو هفته نیامد سه هفته نیامد، بهتدریج مسائل دین از خاطرش میرود. اما وقتیکه خدا توفیق داد، انسان هم خواست و موفق شد در مجلس حاضر شد، مسائل را میشنود و یادش میماند، تجدید عهد و پیمان میشود.
«* نماز جلد 6 صفحه 54 *»
آقا بقیةاللّه صلوات اللّه علیه بر مجلس ناظرند، میبینند چهکسانی آمدهاند، به چه نیت آمدهاند و برای چه آمدهاند؛ وقتی هم از مجلس بیرون میروند، انشاءاللّه با دستِ پُر بیرون میروند، گناهان آمرزیده شده، حوائج برآورده گردیده، برکت در مال، در عمر و در ایمان عنایت شده، تقرب حاصل شده و از مجلس بیرون میروند. حتماً که نباید _ بهقول مشهور _ دستْ پُر باشد یعنی واقعاً چیز محسوسی باشد؛ خیر، لازم نیست که امور معنوی و تقربات معنوی، مشت ظاهری ما را پر کند. مشت معنوی پر میشود، روح پر میگردد، انسان سبک میشود و احساس سبکی میکند.
همینکه آن بزرگواران؟عهم؟ ما را ببینند که برای احیاء دین خدا و برای یادآوری امر دین مجتمعیم، همین نظر رحمتشان بر ما، ما را بس است. ما را ببینند که با ائمه هستیم، با حجت خدا هستیم، در نماز هستیم، در جماعت هستیم، وقتی ما را در جماعت میبینند، میفرمایند احسنت، آفرین، تو سنت ما را احیاء کردی، تو دستور ما را زنده کردی؛ همین ما را بس است، دیگر چه میخواهیم؟!
الحمدللّه خودِ توفیقات، نعمتی است و البته اجری که بر این توفیقات مترتب است، احسانی فوق احسان است. هل جزاءُ الاحسان الّا الاحسان؟!([38]) خداوند انسان را به ایمانآوردن توفیق میدهد، او ایمان میآورد؛ بعد نتیجه این ایمان را بهشت قرار میدهد، این احسان روی احسان است. خودش هم فرموده: هل جزاء الاحسان الّا الاحسان؟! یعنی من بندگانم را به ایمانآوردن و اقرار به توحید توفیق دادم و مرا به یکتایی شناختند، رسول مرا به رسالت شناختند و اقرار کردند، حجتهای مرا به مقام حجتبودن و امامبودن و ولیّبودن شناختند و اقرار کردند، خودم به بندگانم احسان کردم و آنها را به دینم هدایت کردم و آنها را موفق کردم و به دین من اقرار کردند، به دینِ من دین ورزیدند و به آن تدیّن یافتند، این امور را به آنها احسان کردم. آیا غیر از این است که خودم باید به این احسان جزاء بدهم؟! آری، خودم جزاء میدهم؛ جزاءِ آن چیست؟ بهشت،
«* نماز جلد 6 صفحه 55 *»
دار رضا و دار کرامت. هرکس وارد بهشت شود، نزد خدا کرامت یافته و خدا او را احترام کرده است. و هرکس هم داخل بهشت نشود _ به خدا پناه میبریم، _ خدا او را خوار کرده است. هیچ خواری بدتر از جهنم و در معرضِ غضبِ خدا بودن نیست. خواری این است که بنده در معرض غضب الهی و در معرض خشم خدا باشد.
خدا را شاکریم که به همینمقدار که به ما توفیق کرامت کرده، انشاءاللّه از احیاءکنندگان دین خدا و احیاءکنندگان سنت رسولاللّه؟ص؟ و یادآوران امر حجتهای الهی هستیم. دست عنایت آقا بقیةاللّه؟عج؟ را از سر ما کوتاه نفرماید. البته دست عنایت آن بزرگوار که کوتاه نمیشود، تعبیرِ «کوتاه شدن» برای آن دست مبارک بیجا است؛ باید بگوییم خداوند آن دست را از سر ما برندارد. آری، «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل»، وگرنه دست حجت خدا کوتاه نمیشود. خداوند دست مبارکش را از سر ما برندارد و دست ما را از دامنش کوتاه نکند.
به عزیزانی که نمیآیند و شما آنها را میبینید سلام ما را برسانید، التماس دعاء هم از ایشان داریم. هرجا هستند به یاد ما باشند، چون ما اینجا به یاد آنها هستیم، مخصوصاً شب شنبه. اگر اینجا مجلس سرور بود یا مجلس ناهار و شام بود، هیچجای خالی نبود؛ ولی اکنون کجا هستند؟! هرکجا هستند، انشاءاللّه به یاد ما باشند و خدا و اولیاء خدا نگهدارشان باشند؛ سلام به آنها میرسانید. «هرکه باشد ز حال ما پُرسان، یکبهیک را ز ما سلام و التماس دعاء برسان.»
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 56 *»
مجلس 6
(شب یکشنبه 29 ربیعالاول 1421 هـ ق _ 12/4/79)
t تفکیک صفات ذاتی و عرضی حقیقتها
t صفات ذاتی هر ذاتی لوازم آن است
t نظر حکماء درباره لوازم ذاتی و نظر مبارک شیخ مرحوم
t صفات ذاتی یا لوازم ذاتیِ هر ذاتی مانند خود ذات مخلوق میباشند
t نظر شیخ مرحوم با فطرت الهی مطابق است
t نقش گفتن «بسم الله» و «الحمدلله» در شکر نعمتها
t دیدگاه معتقدان به صانع متعال و موحدان در نظام آفرینش
t اثبات مخلوق بودن لوازم ذاتی در کریمه «قلنا یا نار کونی برداً و سلاماً …»
t شکرگزاری وجود نعمت و بقاء آن به گفتن «بسم الله» و «الحمدلله»
t مراد از «فضل» و «رحمت» خداوند متعال
t شادمانی مؤمنان به داشتن نعمت «ولایت»
t تغییر یافتن «نعمت» به «نقمت» به سبب گناهان
t تمثیل مکتبهای انحرافی از مکتب انبیاء؟عهم؟ در فرمایش امیرالمؤمنین؟ع؟
t مکتب شیخ مرحوم احیاءکننده مکتب وحی است
«* نماز جلد 6 صفحه 57 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض کردم میفرمایند: وصف نماز به لغت عربیت که احسن لغات است وصف شده است؛ و مراد از این وصف، وصفِ عَرَضیِ نماز است. چون گفتیم که ذاتها دارای دو نوع صفاتند، خداوند ذاتها را دارای دو نوع صفات قرار داده است؛ یک نوع صفاتِ ذاتی هستند که از ذاتها جدا نمیشوند، همیشه همراه ذاتها هستند. و یک دسته صفاتی هستند که تغییرپذیرند، جابهجا میشوند، گاهی عارض میشوند و گاهی برطرف میگردند.
این صفات عرضی، نوعاً اضدادند و با هم مجتمع نمیشوند. مثلاً «ایستاده» نمیتواند در همان حالِ ایستاده «نشسته» هم باشد. نشسته نمیشود در همان حال نشستهبودن، ایستاده باشد. گرم نمیشود در همان حال گرم، سرد باشد. سرد نمیشود در همان حال سرد، گرم باشد، عالمِ فانی که میگویند، همینعالم اضداد است که تغییر میکنند، جابهجا میشوند، عوض میشوند و تبدیل مییابند. عالم، عالم تغییر و تحول و تبدل است. اینجا فناء میگویند ولی میدانیم فناء بهمعنای نابود شدن نیست؛ بلکه هرچه که در این عالم بهوجود میآید، برایش فناء نیست و در جاهایی که باید ثبت شود ثبت میگردد. اینها مورد بحث نیست.
بحث ما این است که خداوند موجودات را با دو نوع صفات قرار داده. خدا برای موجودات دو نوع و دو دسته صفات قرار داده است که یک دسته صفات ذاتی هستند و اینها هیچگاه از ذات جدا نمیشوند. گاهی از این صفات ذاتی، به «لوازم ذات» _ یعنی
«* نماز جلد 6 صفحه 58 *»
لازمههای ذات _ تعبیر میآورند. گاهی هم به «ذاتیات» تعبیر میآورند؛ یعنی آنچه به ذات نسبت دارد و با ذات همراه است. اینها تعبیراتی است که دارند.
حکماء در اینجا اشتباه بزرگی دارند که این اشتباه بزرگ را فقط شیخ بزرگوار روشن ساختند. نوعاً حکماء گفتهاند این صفات ذاتیِ ذاتها، _ یا این لازمههای ذاتها، یا این ذاتیاتِ ذاتها، _ اینها مخلوق خدا نیست. خدا ذات را خلق میکند، اما صفت ذاتیِ ذات _ یا ذاتیِ آن ذات _ نمیخواهد خلق بشود، به خلقشدن نیازی ندارد، موجود است، خودش مخلوق است. از نظر آنها کلمه «مخلوق» هم در اینجا صحیح نیست. از نظر آنها خدا فقط ذات را خلق میکند.
مَثَل مشهوری هم دارند که این مثل به «بوعلی سینا» نسبت دارد. یکوقتی درباره این مطلب بحث میکرده؛ میگویند که در دستش زردآلو بوده و میخورده، یا در باغِ زردآلویی این بحث در میان بوده. آنوقت برای اینکه مثل بزند و این حرف غلط و این اشتباه بزرگ را بیان کند، به همان زردآلو مثل زده و گفته خداوند زردآلو را خلق کرده اما زردآلو بودن را خلق نکرده است؛ نیازی نیست که خلق شود. چون میدانیم زردآلو یک ذات دارد و یک زردآلو بودن دارد؛ دو چیز میشود و برای شما معلوم است که ذاتیات همین چیزها است. بوعلی سینا خیلی گُنده است و خیلی مورد توجه همه است. با همین گُندگی حرفهای گَنده هم زده. یکی از آن حرفهای گَندهاش همین است که خدا زردآلو را خلق کرده، خدا ذات زردآلو را آفریده است، اما زردآلو بودنِ آن را خلق نکرده است. زردآلو بودن به خلقشدن احتیاج ندارد. خدا تا ذات زردآلو را خلق کرد، زردآلو بودن هم که لازمه ذات او است، خلق شد. خدا آتش را خلق کرده، اما گرمی را برای آتش خلق نکرده است، گرمی خودبهخود برای آتش وجود یافته است.
این از آن غلطهایی است که خیلی مورد قبول همه قرار گرفته. فقط شیخ مرحوم فرمودند که شما همه اشتباه کردید، همه به غلط رفتید، هرچه هم گُنده هستید باشید. چهبسا گندهها حرفهای گَندهتر از همه بزنند. یکی از آن حرفها هم همین است. فرمودند خداوند ذات زردآلو را خلق کرده، زردآلو بودن را هم خلق کرده است.
«* نماز جلد 6 صفحه 59 *»
زردآلو بودن لازمه ذات زردآلو است و صفت ذاتیِ آن است و ذاتیِ آن است. هر سه تعبیر در حرفهای حکماء هست و هر سه را میگویم؛ صفت ذاتی، ذاتی و لازمه. اینها همه در حرفهای حکماء هست. حکماء از زردآلو بودن برای زردآلو و یا گرمی برای آتش و امثال اینها، سه تعبیر دارند که یا «صفت ذاتی» یا «ذاتیِ شیء» و یا «لازمه ذات» میگویند. اینها تعبیراتی است از اینکه زردآلو را که خدا خلق کرد، آیا زردآلو بودن را هم خدا برایش خلق کرد؟ یا زردآلو بودن خودبهخود بهصِرفِ خلقت ذات زردآلو، برای آن موجود شد؟!
شیخ مرحوم همینجا مچ آنها را میگیرند؛ میفرمایند آیا ذات زردآلو را از زردآلو بودنِ زردآلو جدا میکنی یا نه؟ میگوید آری، همینکه میگویم «لازم» یا «لازمه» و «ملزوم»، پس جدا میکنم. میفرمایند آیا بین آتش و گرمیِ آتش جدایی هست یا نیست؟ آیا ایندو را از یکدیگر جدا میکنی اگرچه در ظرف ذهنت باشد؟ اگر نمیشود در خارج جدا کرد، اما آیا میتوانی در عالم ذهن بهکمک فعالیتِ ذهنی، میان ذات آتش و گرمیِ آتش تفکیک کنی و آنها را از یکدیگر جدا کنی و تفکیک نمایی؟ میگوید آری، میتوانم تفکیک کنم. بدیهی است که میتواند؛ زیرا اسمِ هر دو را جدا میکند، میگوید ذات و لازمه ذات. میفرماید همینکه جدا کردی، از تو میپرسم این لازمه ذات آتش که گرمی آتش است، آیا این گرمی آتش، شیءٌ یا نه؟ چیزی هست یا نیست؟ اگر بگوید هیچچیز نیست، معلوم است که با عقل و فهم خود و با ذهن و فعالیت مغزیِ خودش مکابره کرده. زیرا خودش بین ذات آتش و گرمی آتش و یا بین ذات زردآلو و زردآلو بودنِ زردآلو تفکیک کرد و آنها را جدا کرد. اینها مَثَل است و همهجا پیاده میشود، با همه ذاتها و صفتهای ذاتی قابل تطبیق است، چه در دنیا، چه در برزخ و چه در آخرت. خداوند ذاتهایی را که آفریده، اینصفات ذاتی را برایشان قرار داده است.
شیخ مرحوم همین را میفرمایند. میفرمایند همینکه توانستی ایندو را از یکدیگر جدا کنی، از تو سؤال میکنم این صفت ذاتی یا این لازمه ذات یا این ذاتیِ ذات، شیئی و چیزی هست یا نیست؟ البته خودش هم این حرف را نمیزند که چیزی نیست،
«* نماز جلد 6 صفحه 60 *»
میگوید چیزی هست، غیر ذات هم هست. میفرمایند همینکه گفتی، باید اقرار کنی که مخلوقِ خدا است. چون هرچه موجود است و شیء است و چیزی در عالمِ وجود است و موجود شده، قطعاً مخلوق خدا است و فقط خدا خالق است و بس. پس آن شیء مخلوق خدا است، نمیشود مخلوق نباشد. پس موجود است و مخلوق است.
بحث ما اینها نبود، فقط میخواستم متذکر شویم که خداوند برای ذاتها صفاتی قرار داده که آنها را صفات ذاتی میگویند و این صفات ذاتی از ذاتها جداشدنی نیست. اینجا یک نکته عرض کنم که خیلی لازم است، حتماً به آن توجه بفرمایید. این مسأله فطریِ بشر است که وقتی آتش میشنود یا آتش میخواهد، بهحسب تجربه و یا بهحسب احساسِ محسوسات در این عالم میداند که آتشْ گرمی دارد، نمیشود آتش بدون گرمی باشد و از همینجهت هر وقت گرمی میخواهد، بهسراغ آتش میرود. همچنین آب، ذاتی است که خدا تبرید و ترطیب را از صفات ذاتیِ آن قرار داده است، رطوبت دارد و رطوبت و تری ایجاد میکند. کسی که بخواهد از تبرید و ترطیبِ آب استفاده کند، مثلاً گلویش خشک شده میخواهد رطوبت آب، گلویش را تازه کند و تشنگیش را رفع نماید، بهسراغ آب میرود. چرا؟ بهجهت اینکه میداند آب ذاتی است که خداوند رطوبت و تری را لازمه آن قرار داده است؛ میداند که نمیشود آب باشد و تر کردن که لازمه آن است وجود نداشته باشد. نمیشود آتش باشد ولی گرمکردن و گرمی با آن نباشد. میداند این محالِ عادی است.
البته این آتش جلوههای مختلف دارد، وصفهای عرضیِ مختلف دارد. یکوقت ممکن است در قوه الکتریسیته ظاهر شود و یکوقت ممکن است در همین آتش محسوس در زغال پیدا شود، به چوب تعلق بگیرد، به نفت تعلق بگیرد که همین آتش محسوس باشد. اینها وصفهای عرضی است. اما وصف ذاتیِ آن که جداشدنی نیست، گرمی است؛ و اگر بخواهیم دقیقتر شویم، خیلی توسعه پیدا میکند و اسم آتش بر خیلی از امور قابل صدق است. از اینمسائل بگذریم. بشر میداند که لازمه آتش در هرجا، گرمکردن و گرمی است؛ از اینجهت بهسراغ آن میرود.
«* نماز جلد 6 صفحه 61 *»
چه میخواستم بگویم؟ میخواستم بگویم این امر فطریِ بشری است که هرجا ذاتی میشنود، بهسراغ ذاتیاتش میرود؛ آنها را میشناسد. در ذاتیات و صفات ذاتی اشیاء، متوجه اشیاء میشود. پس بشر بهحسب فطرت میداند که خداوند ذاتها را همراه با صفاتِ ذاتی قرار داده است و صرف نظر از مکتبهای انحرافیِ حکماء و عرفاء و امثال آنها، صرف نظر از آنحرفها، انسان بهحسب فطرت مییابد که این صفات ذاتی، خلق خدا است و خدا اینها را همراه ذاتها قرار داده است. خدا آتش را خلق کرده، گرمی را هم که صفت ذاتیِ آن است برایش خلق کرده است.
از اینجهت آنانی که به خدا معتقد هستند، به خالق و به صانع معتقدند، نزد این نعمتها خدا را شاکرند و وقتی میخواهند از این نعمتها استفاده کنند، «بسماللّه» هم میگویند. معنایش این است که خداوند به اسم خود، این صفات را با ذاتها همراه کرده است. به مشیت خدا و به خواست خدا، این آتش گرم میکند. به مشیت و خواست خدا، این آب تر میکند، رطوبت ایجاد میکند و رفع تشنگی مینماید. به اسم خدا ابتداء میکند و به حمد خدا ختم مینماید. از اینجهت در موقع استفاده از این صفات ذاتیِ ذاتها، اولاً «بسماللّه» میگوید و بعد هم «الحمدللّه» میگوید، وقتی از آنها استفاده کرد «الحمدللّه» میگوید. پس هم اسم خدا را ذکر میکند و هم خدا را سپاسگزاری میکند. معنای «بسماللّه» همین است که تا خدا نخواهد و ارادهاش تعلق نگیرد، آب رفع تشنگی نمینماید. خدا به اسم کلیِ «المدبّرِ» خود یا به سایر اسماءِ خاص مثل اسمِ «المرطِّب» خود، به همین آب تر میکند. یا وقتی مؤمن میخواهد در مقابل آتش گرم شود، «بسماللّه» میگوید. مؤمن وقتی بهسراغ آتش میرود، «بسماللّه» میگوید.
کسیکه دیدش دیدِ توحید است، کسیکه میداند عالم در تدبیر الهی است و دست المدبّرِ حق در کار است، کسی که اینها را معتقد است، پس در رجوع به اشیاء و استفاده از آثار آنها، به این مطلب توجه دارد که هم خود آنها و هم آثار آنها، مخلوق خدا هستند و به ابقاءِ خداوند باقی میباشند. با اینکه میداند که نمیشود آتش باشد و گرمی
«* نماز جلد 6 صفحه 62 *»
نباشد، گرمی صفت ذاتیِ آتش است، این را میداند. بهحسب تجربه، بهحسب احساس و ادراک، بهحسب دریافت و وجدان فطری و طبیعی، میداند که آتش بدون گرمی نیست. این را میداند، ولی اعتقاد حق و صحیح این است که بداند خداوند این گرمی را جداگانه به آتش داده است، خدا ذات آتش را خلق کرده و گرمی را هم به او داده است و تا وقتی بخواهد، این گرمی همراه آتش هست؛ هروقت هم نخواست، آتش هست ولی گرمی ندارد.
آقای بوعلی سینا، گرمی چطور شد؟! کجا رفت؟! آیا «لازمه» به خلقت احتیاج ندارد؟! خیر، لازمه هم مخلوق است و امکان دارد که آتش باشد و گرمی نداشته باشد؛ دلیلش آتشِ نمرود برای سوزانیدن حضرت ابراهیم؟ع؟ است، دلیلش آیه قرآن است. ببینید آیا بوعلی سینا حرف سرش میشده؟! با اینکه قرآن میخوانده، مسلمان بوده، مذهبش هم مذهبِ زیدی بوده، بهخیال خودش تشیع هم داشته، اما تشیعی که تا حضرت سجاد؟ع؟ را قبول داشته. پس قرآن میخوانده. خداوند میفرماید: قلنا یا نارُ کونی بَرداً و سلاماً علیٰ ابرٰهیم([39]) علی نبیّنا و آله و علیه السلام یا علیه و علی نبیّنا و آله السلام و الصلوة.([40]) باید به بوعلی گفت تو این آیه را میخوانی که خداوند برای ابراهیم؟ع؟، لازمه آتشِ آنطوری را از آن گرفت؛ ای آتش، برای ابراهیم سرد شو. تا خداوند فرمود سرد شو، آتش آنچنان سرد شد که امام؟ع؟ فرمود ابراهیم داخل آن آتش میلرزید بهطوری که از سرما دندانهایش به هم میخورد،([41]) یعنی نزدیک بود از سرما بمیرد. تا آنکه خدا فرمود: و سلاماً علی ابرٰهیم سردِ با سلامتی باش. آری، فضا معتدل شد و ابراهیم از لرزش و سرماخوردن و مردن محفوظ ماند. اگر خداوند در ادامه نگفته بود و سلاماً، از سرما از بین رفته بود. عجیب
«* نماز جلد 6 صفحه 63 *»
است! آتش و ضدّ گرمی! پس، خدا این لازمهها را خلق میکند.
مؤمن معتقد است که ذاتیات را خداوند خلق میکند و همراه ذاتها قرار میدهد، پس به مشیتِ او است، به اسمِ او است و در تدبیر او است، از اینجهت «بسماللّه» میگوید. این «بسماللّه» خیلی امر عجیبی است! با گفتن «بسمالله» اعتقاد خود را اظهار میکنیم، عقیده خود را نشان میدهیم، در واقع دیدِ خود را اظهار میداریم؛ دیدِ من در جهان، دید الهی است، من خداپرستم، من به خلاقیت و صانعیت حقتعالی و به مدبریت خدا معتقدم. بعد هم که از نعمت الهی استفاده میکنم، «الحمدللّه» میگویم؛ زیرا خداوند این نعمت را برای من تغییر نداد. من از این آتش گرمی میخواستم، خدا هم برای این آتش گرمی قرار داد و آن را تغییر نداد. منِ معصیتکار با اینهمه معصیت، وقتی از آتش گرمی میخواهم نباید آتش به من گرمی بدهد، چون او مخلوق خدا است، او میداند که من معصیتکارم.
همچنین برای رفع تشنگی آب میخورم، این آب تشنگیِ مرا رفع میکند. اما میدانم که خدا این نعمت را برای من تغییر نداد با اینکه معصیتکارم. این آب نباید تشنگی مرا رفع کند، بهواسطه معاصیِ من، این آب باید در گلویم بماند، پایین نرود و مرا خفه کند. اما خداوند به فضل و رحمتش، به رحمت واسعهاش، به لطف و کرمش، به سَتر و عفوش، به اغماض و سَمْح و صَفْحش این نعمت را برای من همینطور باقی میگذارد و به خاطر معاصیِ من این نعمت را برای من تغییر نمیدهد. بنابراین جا دارد که تا با این آب تشنگی من رفع شد، حقیقتاً بگویم: «الحمدللّه» خدا را سپاس که این نعمت را بر من تغییر نداد و حال آنکه میدانم منْ نوعی معاصی دارم که آن معاصیِ من اقتضاء میکند که نعمت خدا بر من تغییر بیابد و نقمت شود. این وضع من است! باید نعمت، بر من نقمت شود، بلاء شود، نه اینکه نعمت باشد. پس حال که حقتعالی به فضل و کرمش نعمت را برای من تغییر نداد بلکه باقی گذارد، سزاوار است که من «الحمدلله» بگویم و سپاس خدای متعال را داشته باشم.
«* نماز جلد 6 صفحه 64 *»
اما میدانیم که این فضل و کرم و رحمت خدا امری نیست که به ذات خدا چسبیده باشد. فضل خدا و رحمت خدا که میگوییم، چیزی نیست که به ذات چسبیده باشد و آنگاه بگوییم خدا به آن فضل و به آن رحمتش این نعمت را بر من تغییر نداد. اینچنین نیست. فضل خدا رسولاللّه؟ص؟ است و رحمت خدا امیرالمؤمنین؟ع؟ است. اینها به ذات خدا نچسبیدهاند، از خدا هم جدا نیستند. نه به ذات خدا چسبیدهاند و نه از خداوند جدا هستند.
ما علی را خدا نمیدانیم | از خدا هم جدا نمیدانیم |
آری، فضل و رحمت خدا که شامل همه خلق است و به خلق تعلق میگیرد، نمیشود ذات خدا باشد؛ بلکه این بزرگوارانند. قُل بفضلِ اللّه و برحمته فبذلک فلیَفرَحوا([42]) بگو به فضل خداوند و به رحمت خداوند، همه اهل ایمان شادمان باشند، شادِ شاد باشند، هیچ اضطراب نداشته باشند، هیچ نگرانی نداشته باشند. به فضل و رحمت خدا یعنی به رسولاللّه و امیرالمؤمنین مسرور و خوشحال باشند. بدانند که نجات در پرتو ولایت این بزرگواران: است. خیر دنیا و آخرت، ولایت این بزرگواران است. هرکس ایشان را دارد، خدا را به همه صفاتش دارد. هرکس ایشان را دارد، خدا را به همه صفات عظیمه و جلیلهاش دارد و هیچ کم ندارد، مَا الّذی فَقَدَ مَن وَجَدَک([43]) خدایا آنکسی که تو را در این بزرگواران _ محمد و آلمحمد؟عهم؟ _ یافته، چه ندارد؟! ما الذی فقد چه ندارد؟! همهچیز دارد. انسان خدا را که داشت، همهچیز دارد. خدا را هم نمیشود داشت مگر به داشتنِ محمد و علی و آلمحمد و آلعلی صلوات اللّه علیهم اجمعین. این قرار الهی است.
پس خداوند به فضل و کرمش، به رحمت و عفوش، به صَفحش و به لطفش _ و همینطور همه این نوع صفات را بگویید _ خداوند به این صفاتش، این نعمت را برای من باقی گذارد که من آب بخورم و تشنگی مرا رفع کند. پس این نعمت بر من تغییر
«* نماز جلد 6 صفحه 65 *»
نیافت و حال آنکه میدانم من معصیتهایی دارم که باید نعمت خدا را بر من تغییر دهد و نقمت کند. از اینجهت عرض میکنیم: اللهم اغفر لی الذنوبَ التی تُغَیِّر النِّعَم([44]) خدایا بیامرز آن گناهانی را که من مرتکب میشوم و آن گناهان باعث تغییر نعمتهای تو میشود و نعمتهایت را برای من نقمت و بلاء و ابتلاء میکند؛ آن گناهان را بیامرز. پس حال که من آب آشامیدم و آب تشنگی مرا رفع کرد و در گلویم نماند که مرا بکشد و خفه کند، معلوم میشود که نعمت برای من باقی مانده، پس خداوند آن گناهانم را آمرزیده. یا اگر نیامرزیده، هنوز مؤاخذهام نکرده؛ پس جا دارد بگویم: «الحمد للّه رب العالمین».
پس توجه دارید که در استفاده از هر نعمتی، ابتداءً «بسماللّه» میگوییم و در آخر هم «الحمدللّه» میگوییم. اینها همه اظهار اعتقادات ما است به اینکه _ الحمدللّه _ دیدمان دید الهی، خدایی و توحیدی است، ما اهل توحیدیم، اهل اعتراف به خالقیت حقتعالی هستیم، از تدبیر حقتعالی فراموش نمیکنیم.
اینمطالب بهطور معترضه پیش آمد. اصل مقصود این است که بعضی از صفات، برای ذاتها ذاتی است و این جبلّی و فطری و طبیعیِ بشر است که مییابد ذاتها صفاتی دارند که ذاتیِ آنها است. بشر چنین درکی از عالم هستی دارد و میداند این صفات ذاتی را هم خدا برای اشیاء قرار داده است؛ البته اگر به سخنانِ مثلِ بوعلی سیناها و ملاصدراها و محییالدینها منحرف نشده باشد. اگر منحرف نشده باشد، بر همان مکتب انبیاء خواهد بود.
اصلِ مکتب هم مکتب انبیاء است. اصلاً تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش، شأن انبیاء است، مخصوص انبیاء است. چرا؟ چون حق را تعلیم میدهند، حق را به انسان میآموزند، در تعلیم و تربیت انبیاء انحراف نیست. هرکس خودش را در دامن آموزش و پرورش انبیاء قرار داد، اهل نجات و رستگاری خواهد بود و از همه انحرافها محفوظ خواهد ماند؛ هیچگونه ضلالتی برای او نخواهد بود. صراط مستقیم، واقعاً و حقیقتاً به
«* نماز جلد 6 صفحه 66 *»
آموزش و پرورشِ انبیاء است، نه غیر ایشان. هرکس به درِ خانه غیر ایشان برود، در هر صورت به انحراف یا ضلالتی گرفتار میشود.
امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه سخنهای اینها و مکتب اینها را به چالههای گندیده تشبیه میفرماید که داخل آنها آب میماند و گندیده میشود. آب در چاله بماند، خواهنخواه گندیده میشود و پشه دور آن جمع میگردد و کرم میزند. این آبهای گندیده را مرتب بردارند با کاسهای از این چاله به آن چاله بریزند، دو مرتبه از آن چاله بردارند به آن چاله بریزند. یُفرَغُ بَعضُها فی بعض حضرت سینههای اینها را آن چالهها معرفی میفرمایند و آن آبهای گندیده، همان علوم و معارفشان و حکمتها و عرفانشان است. اینها را از این سینه در آن سینه میریزند، از این کتاب داخل آن کتاب، از این روزنامه در آن روزنامه، از این مجله در آن مجله و از این فصلنامه داخل آن فصلنامه میریزند. مرتب کارشان همین است. آخر بس است! چند سال است که اینها را میگویید؟! متجاوز از هزار سال است که پیدرپی از «وحدت وجود» و «اصالةالوجود» گفتید، مرتب این حرفها را زدید، بس است، این حرفها را دور بریزید! تا کتاب در حکمت نوشته میشود، همین حرفها داخل آن میآید. تا ملّایی مینشیند درسی را شروع کند، همین چرندیات را میگوید! اینها را رها کنید؛ خیر، رهاکردنی هم نیست. یُفرَغُ بعضُها فی بعض پیوسته از این چاله به آن چاله و از آن چاله به آن چاله دیگر ریخته میشود و تغییر هم نمیکند! همهچیز تغییر کرده اما این حرفها همانطور که بوده هست، هیچ تغییری نمیکند.
شیخ مرحوم آمدند و تفهیمِ شما کردند، حقایق را برایتان گفتند. «وجود» را برای تو روشن کردند که چیست که اصلاً نمیفهمیدی و هنوز هم نمیفهمی. «ماهیت» را برایت روشن کردند و هنوز هم نمیفهمی. آن حرفها را رها کن. نه، همینطور به این حرفها چسبیدهاند. بهتعبیر آقا امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه: اینچشمههای گندیده و گندزده، عیونٍ کَدِرَة، یفرغ بعضها فی بعض([45]) از این چشمه به آن چشمه، از این چشمه
«* نماز جلد 6 صفحه 67 *»
به آن چشمه؛ _ من میگویم چاله _ از این چاله به آن چاله، از این سینه به آن سینه، از این زبان به آن زبان، از این کتاب به آن کتاب. بس کنید! خیر، دستبردار نیستند. به جهنم! رها نکنند، تا زنده هستند گرد همین چالهها بچرخند و در همین چالهها و در همین لجنها غوطهور باشند.
ما خدا را شاکریم. الحمدللّه رب العالمین که خداوند از برکات بزرگان دین+، ما را سرِ چشمه صاف و زلال علم محمد و آلمحمد و اهلبیت؟عهم؟ و علم قرآن برده. درجات شیخ مرحوم عالی است، خداوند متعالی بفرماید و آنبهآن بر علوّ درجاتش بیفزاید که مکتب قرآن و مکتب وحی را زنده کرد. بیاناتش نور، حقایقش نور، معارفش نور، کلامش نور. چرا؟ چون از معادن نور و از معادن علم الهی متّخَذ است. فرمودند: نحن خُزّانُ علمِ اللّه فی الدنیا و الآخرة و شیعتُنا خزّان علومِنا([46]) _ اللهم صل علی محمد و آلمحمد _ ما خزینهداران علم الهی در دنیا و آخرت هستیم و شیعیان ما خزینهداران علوم ما هستند. ([47])
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 68 *»
مجلس 7
(شب دوشنبه 1 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 13/4/79)
t صفات ذاتی ذاتها هم مانند خود ذاتها مخلوق و مجعول خداوند میباشند
t تصور صفت ذاتی جدای از ذات دلیل دو شیء بودن آنها در خارج است
t آتش نمرود و سرد شدن آن نمونهای است برای این مطلب
t پرستش و کرنش و بندگی مخصوص خداوند یکتا است نه بتهای ظاهری و معنوی
t انسان باید فقط به فضل و کرم و جود خداوند متعال امیدوار باشد
t گرفتاریهای ما از خود ما میباشد و در برابر نعمتهای سرشار ناچیز است
t همه امور ظاهری و معنوی ما با صفات ذاتی ذاتها در ارتباط است
t صفات ذاتی ذاتها پایهای است که زندگی مادی و معنوی ما بر این پایه استوار است
t «عصمت» صفت ذاتی حجتهای خداوند است و معنی آن حجت بودن گفتار
و رفتار و تقریرات حجتها میباشد
«* نماز جلد 6 صفحه 69 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرضم در این بود که ذات نماز و حقیقت نماز، مثل همه ذاتها و حقیقتها دارای دو نوع صفات است؛ یک نوع صفات صفات ذاتی است که از حقیقت و ذات نماز جدا نمیشود و یک نوع صفات صفات عَرَضی است که تغییر میکند و تبدیل مییابد.
عرض کردم خداوند همه ذاتها و حقیقتها را اینطور قرار داده و برای همه ذاتها و حقیقتها دو نوع صفات قرار داده. یک نوع صفات و خصوصیاتی است که از ذاتها جدا نمیشوند، در دنیا و آخرت و در غیب و شهاده فرق نمیکند؛ همه ذاتها و صفتها اینچنین هستند که از یکدیگر جدا نمیشوند. اینگونه صفتها، حقیقی و ذاتی هستند. خداوند اینچنین مقدّر کرده و مقرّر فرموده است. خلقت بر این اساس است.
اینجا نکتهای بود که متذکر شدیم و آن نکته نکته بسیار دقیقی بود که گفتم دیگران به آن پی نبردند. اما شیخ مرحوم این نکته را بیان فرمودند. بسیاری فکر کردهاند که صفات ذاتی، به ایجاد و خلقت نیاز ندارد. خداوند هر ذاتی را که خلق کرده، صفات ذاتیِ آن، خودشان موجود شدهاند، به ایجاد احتیاج نداشتند. خود همین سخن، خیلی سبک است، خیلی بیمغز است! خودشان موجود شدهاند یعنی چه؟! این مطلب را فهمیدهاند و گفتهاند یا نفهمیدهاند و همینطور حرفی زدهاند؟! خیلی از بزرگان متفکرین بشری اینحرفها را زدهاند. مثل بوعلی سینا این حرف را زده است.
«* نماز جلد 6 صفحه 70 *»
عرض کردم وقتی این بحث را مطرح میکرد، زردآلو میخورد و یا اینکه زردآلو دستش بود. از اینجهت به زردآلو مَثَل زد و این مثل در کتابهای حکمت باقی ماند. این مثل در کتابهای فلسفه مشهور شد و از قول ایشان ماند و الآن هم که بازگو میکنند، همان حرف را میزنند و همان مثل را مطرح میکنند. آن مثل به عربی این است: «ماجعل اللّه المِشمِشَ مشمشاً بل اَوجَدَه» خدا مشمش را خلقت کرد، اما مشمش یعنی زردآلو را که خلقت کرد، مشمشبودن و زردآلو بودن را برایش خلق نکرد؛ خودش خلق شد. خداوند این ذات را خلقت کرد، اما زردآلو بودن را برای آن خلقت نکرد، خودش خلقت شد و درست شد. خود همین حرف خیلی بیمغز است! چطور میشود که چیزی باشد و خدا آن را خلق نکرده باشد؟!
از اینجهت شیخ مرحوم متعرّض شدند و بر همه اینها ایراد کردند و فرمودند آنچه را که شما میگویید صفت ذات است، آیا چیزی هست یا نیست؟! آیا آن را از ذات جدا میکنید یا نه؟! میگویند آری، جدا میکنیم؛ اما در عالم ذهنمان جدا میکنیم. در خارج که نمیشود بین ذات و ذاتی را جدا کرد.
این بزرگوار قدم بالاتر میگذارند و میفرمایند اگر توانستی در ذهنت ذات و صفت ذاتیِ ذات را از هم جدا کنی، بدانکه پس در خارج هم جدا هستند. دلیلش این است که ذهن تو میتواند جدا کند و ذهن، تابع عالم خارج است. هرچه در ذهن ما پیدا میشود، باید در خارج و در عالم وجود، موجود باشد. پس همینکه در ذهنمان توانستیم مثلاً میان آتش و گرمیِ آتش جدا کنیم، پس در خارج هم جدا هستند. این مثالِ آتش از آن مثال مشهورتر است.
جمله «ماجعل اللّه المشمش مشمشاً بل اَوجده»، تعبیرِ بوعلی سینا است و دیگران هم از قول او همین را نقل کردهاند. مَثَل به زردآلو و زردآلو بودن میزنند که دو مطلب است؛ یکی ذات زردآلو و یکی زردآلو بودن. به آتش هم مثال میزنند و مثل به آتش روشنتر است؛ آتش و گرمیِ آتش. آتش که میگویند مراد همان ذات آتش است و
«* نماز جلد 6 صفحه 71 *»
گرمی آتش، صفتِ آتش است اما کدام صفت؟ صفت ذاتی، که عرض کردم تعبیراتی دارند، ذاتی میگویند، صفت ذاتی میگویند، لازمه ذات میگویند. میگویند اینها مخلوق نیستند، خداوند فقط ذات آتش را خلق کرد و نیازی نبود گرمی آتش را بیافریند، آن ذاتیِ آتش بود و احتیاج نبود که آن را برای آتش خلق کند.
شیخ مرحوم در همینجا میفرمایند ببین آیا میتوانی در ذهنت میان ذات آتش و گرمی آتش جدایی بیندازی یا نه؟ آیا میتوانی اینها را دو تا فرض کنی؟ خواهنخواه هر کسی میگوید آری، ذهن من میتواند میان ذات آتش و گرمی آتش جدایی بیندازد و این دو را از یکدیگر جدا تصور کند. میفرماید همینکه ذهن میتواند این کار را بکند، دلیل بر این است که پس در عالمِ خارج هم دو چیز است. ذات را خدا خلق میکند و صفت ذاتی را هم برای ذاتْ خلق میکند و همیشه هم اینطور قرارش میدهد؛ هر دو خلق خدا هستند، هر دو مخلوقند، هر دو مصنوعند، همه ذاتها نسبت به این نوع صفاتشان اینطورند، صفات ذاتی نسبت به همه ذاتها اینطورند، آتش دنیا همینطور است، _ به خدا پناه میبریم _ آتش برزخ همینطور است، آتش آخرت هم همینطور است. هیچ فرقی نمیکند. خداوند گرمی را لازمه آتش قرار داده است. در دار دنیا باشد، لازمه آتش دنیایی، گرمی است. در برزخ باشد، لازمه آتش برزخی گرمی است. در آخرت هم باشد، لازمه آتش آخرتی گرمی است. خدا قرار داده، خلق کرده، جدا نمیکند و بنا ندارد که جدا کند.
اگر هم یکوقتی خداوند لازمه آتش را از آتش جدا میکند، در آنجا مصلحت است، میخواهد به خلقش نشان دهد که ببینید همه اینها خلق من است، قرارِ من است و نظامی است که من قرار دادهام. من محکومِ نظامم نیستم، من محکوم قرارم نیستم. قرارم محکومِ من است، نظامم محکوم من است. قدرت من محدود نمیشود که حال که آتش را طوری قرار دادم که بسوزاند، گرم باشد و گرم کند، پس من در برابر این قرارم دستبسته باشم و نتوانم آن را تغییر بدهم؛ خیر، اینچنین نیست.
«* نماز جلد 6 صفحه 72 *»
مثل اینکه آن آتش با آن گستردگی و پهناوری و شدتی که داشت ابراهیم؟ع؟ را نسوزانید. آتش بهحدی بود که در حدیث دارد که پرندهها نمیتوانستند از یکفرسخ نزدیکتر به آن آتش پرواز کنند.([48]) اینقدر گرمی شعله آن آتش شدید بود! یک ابراهیم سوزاندن که این کارها را نمیخواهد، اینهمه آتش لازم ندارد. اما چون همه یکپارچه برای نصرت آلههݘ خود اقدام کرده بودند، آن آتش گسترش یافته بود. همه آنها _ بهقولِ پودهایها برای «ثُوابِش» _ هیزم زیادی جمع کردند. گفتند: حَرِّقوه و انصُروا آلِهَتَکم([49]) ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را نصرت کنید. اینطور تصمیم گرفتند و نتیجه مشورتشان این شد.
گفتند این کسی که داخل بتخانه آمده و همه بتها را شکسته است، با او چه کنیم؟ دست و پا و کلّه آن بتها را شکسته و بعد هم تبر را به گردن آن بت بزرگ انداخته و میگوید این بت، سایر بتها را شکسته است. گفتند این بت که کاری نمیتواند بکند، حرکتی ندارد، چطور تو میگویی این شکسته است؟! ابراهیم؟ع؟ فرمود از خودشان بپرسید. اگر حرف میزنند، این بت این کار را کرده. یعنی چون حرف نمیزنند، پس آن هم نکرده است. این سخن ابراهیم؟ع؟ را _ بهاصطلاح _ «تَوریه» میگویند. فرمود: بل فَعَلَه کبیرُهم هذا فَاسْئَلوهم اِن کانوا یَنـطِقون(3) اگر آن بتها سخن میگویند، بت بزرگ این کار را کرده است؛ بروید از خودشان بپرسید. خدا همه بتها را لعنت کند. به حضرت ابراهیم گفتند ما که میدانیم اینها حرف نمیزنند. فرمود این بتها که حرف نمیزنند، نمیتوانند از خودشان بلاء و ضرر و خطر را دفع کنند، میبینید که کلههایشان شکسته، پاها و دستهایشان شکسته، همه بهرو افتادهاند، از خودشان نمیتوانند ضرری را دفع کنند، آنوقت شما چطور در برابر اینها خضوع، خشوع، عبادت، بندگی و اینگونه کارها را دارید؟! چگونه از اینها حاجت میخواهید و به اینها امید بستهاید؟!
«* نماز جلد 6 صفحه 73 *»
دقت کنید که بت ظاهری با بت معنوی فرق نمیکند، اگر انسان به هرکجا و هرچه که خدا اجازه نداده امید ببندد، آن بت است. آنچه را که خدا اجازه نداده، اگر انسان نزد آن خشوع کند و از آن اطاعت و فرمانبرداری کند، آن را عبادت کرده و آن بت است؛ تفاوت نمیکند، هرچه باشد. اگر خدا اجازه داده و خدا راضی است که انسان آن را اطاعت کند، بندگی نماید و سر به پایش بگذارد، اطاعت خدا است. وگرنه اطاعت خدا نیست.
خداوند اطاعت محمد مصطفی؟ص؟ را فریضه کرده است، اطاعت ائمه هداة معصومین؟عهم؟ را فریضه کرده است. باید سر به قدمشان بگذاریم، ایشان را اطاعت کنیم، بندگیِ بهمعنای فرمانبرداری نماییم و فرمانشان را اجراء کنیم که همه اینها بدون شک اطاعت خدا است. در حقیقت خداوند اطاعتی ندارد مگر اطاعت محمد و آلمحمد؟عهم؟. همچنین اطاعت انبیاء گذشته و اوصیاء گذشته در زمان خودشان، اطاعت خدا بوده، به اذن خدا بوده و دستور خدا بوده. خدا بهطور دیگری هم اطاعت نمیشده، راه اطاعت خدا همین بوده. راه خضوع و خشوع به درگاه خدا، خضوع و خشوع به درگاه حجتهای خدا بوده است. این بتپرستی نیست؛ بلکه خداپرستی است.
اما اگر خداوند اجازه نداده باشد، اطاعت از کسی و خضوع نزد کسی، عبادتِ بت و اطاعت بت میشود. من اَصغیٰ الیٰ ناطقٍ فقد عَبَدَه([50]) هرکس در گوشدادن به سخن کسی دل بدهد، انسان به سخن کسی که حرف میزند گوش دهد اما «اِصغاء» باشد یعنی دل بدهد که یک نوع خضوع و خشوع است، هرکس دل بدهد و تسلیم شود، میفرماید آن سخنگو را عبادت کرده است؛ اگر سخنگو از خدا میگوید خدا را عبادت کرده و اگر از شیطان میگوید شیطان را عبادت کرده است.
عرضم این است که حضرت ابراهیم؟ع؟ در جواب آنبتپرستان فرمود بزرگِ اینبتها آنها را درهم شکسته است. چون آن بزرگوار چنین بلائی بر سر آنبتها آورده
«* نماز جلد 6 صفحه 74 *»
بود، همه را عصبانی کرده بود. شما فکر کنید که اهل شهر بزرگی، همه از دست یک نفر عصبانی باشند و تصمیمشان این شده باشد و مشورتشان به این رسیده باشد که حرّقوه و انصروا آلهتکم ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را نصرت کنید. مثلاً هر قبیلهای بتی داشتند و میخواستند آن بت خود را نصرت کنند. اگر تمام این قبیله هیزم بیاورند، چه محلی میخواهد و چه اوضاعی میشود! آتش عجیب و غریبی فراهم شد. آنوقت صریح آیه قرآن است که خداوند میفرماید ما به این آتش خطاب کردیم و فرمان دادیم که بر ابراهیم سرد و سلامت شو.
اگر این گرمی و سوزندگیِ آتش، مخلوق خدا نبود، پس در فرمان خدا هم نبود، کنار نمیرفت و جایش را با سردی عوض نمیکرد. دقت کنید، میفرماید: برداً خداوند صفت ذاتی را تغییر میدهد، خدا لازمه ذاتی را تغییر میدهد، ببینید که قدرت چقدر نامحدود و نامتناهی است!
انسان باید به این قدرت دل ببندد و تکیهگاهش این قدرت باشد، و همچنین باید به این رحمت دل ببندد. میفرماید بهبرکت فرمانِ یا نار کونی بَرداً و سلاماً علی ابرٰهیم([51]) سه شبانهروز حرارت از آتشهای عالم برداشته شده بود.([52]) هرکس هر اجاقی داشت و در آن آتش درست میکرد که غذایش را بپزد، پخته نمیشد، گرمی نبود. بهاحترام این فرمان، آتشهای عالم سردی پیدا کردند و گرمیشان کنار رفت. عجیب است! این قدرتْ نامحدود است، این رحمت نامحدود است. خدا میخواهد بر بندهاش ترحم کند، میخواهد بر ابراهیم؟ع؟ ترحم کند، اینطور عالم را دگرگون مینماید؛ این رحمت است.
انسان باید به این رحمت امید ببندد، نه به بشرها، نه به دستگاهها، نه به حکومتها و از این قبیل که همهاش خیالات است. باید به خدا و به رحمت خدا،
«* نماز جلد 6 صفحه 75 *»
قدرت خدا و لطف و فضل خدا امید بست. همین خدا قسم یاد فرموده و میدانیم اگر قسم هم یاد نفرموده بود مطلب همین بود، اما برای آن بندههای ضعیفِ ضعیف قسم میخورد. از فرمایشهای خداوند و احادیث قدسیه است، میفرماید سوگند به عزتم (بیهمتایی و تواناییام) و جلالم (بزرگیام) و مجدم (برتری و والاییام) و مقام بالایم بر عرشم، که هر امیدواری از مردم به غیر من امیدوار باشد، امیدش را قطع کرده و ناامیدش مینمایم و جامهٔ خواری در نزد مردم بر او میپوشانم و از درگاه قربم او را میرانم و از خودم او را دور میکنم. آیا در گرفتاریها به غیر من امیدوار میگردد در صورتی که گرفتاریها در دست من است؟! و او به غیر من امید دارد و با اندیشه پوچ خود درِ خانه دیگری را میکوبد در صورتی که کلیدهای همه درها در دست من است و همه درها بسته است و فقط درگاه من به روی آن کسی که از من بخواهد و مرا بخواند باز است.([53])
چرا خدا اینطور میفرماید؟! زیرا _ بهاصطلاح ما _ به او برمیخورَد. خدایی که قدرتش نامحدود و رحمتش نامحدود است، سزاوار نیست به غیر او امیدوار شد. او خدایی است که اینهمه نعمت بهطور سرشار به ما داده است. ببینید که غرق در نعمتیم. حتی در همانموقعی که گرفتارِ گرفتار هستیم، غرق در نعمتیم بهطوری که آن گرفتاری در برابر نعمتها اصلاً بهحساب نمیآید. اینقدر نعمتْ سرشار بر ظاهر و باطن ما ریخته است که خودش میداند! آنوقت یک گوشه گرفتاری پیدا میکنیم، همه نعمتها را فراموش میکنیم، از همه نعمتها یادمان میرود و از خدای خود گلهمند میشویم. از خدای خودمان نزد بندههای خدای خود شکایت میکنیم که چه؟! یکجا گرفتار شدهایم یا یک گوشه عیب کرده است.
«* نماز جلد 6 صفحه 76 *»
این عیب هم در حقیقت بهواسطه خود ما است، خودمان گرفتاری را برای خودمان درست کردهایم، تقصیر خدا نیست؛ گوشهای از عدل خدا در اینجا نشان داده شده است. تو غرق فضلی، ببین که یک گوشه مختصر از عدل را نمیتوانی تحمل کنی؛ پس اگر خدا بخواهد به عدلش با تو رفتار کند، باید در حقیقت بگوییم که ما مستحق همهگونه عِقاب و کیفر هستیم. اما خداوند به فضلش با ما رفتار میفرماید.
اینها همه مطالب معترضه است. میخواهیم خودمان را به مطلب برسانیم، اما مرتب به این شاخه و آن شاخه میپریم و مطالب معترضه پیش میآید. اصل مقصد این است که خداوند صفت ذاتی را برای ذاتها قرار میدهد. هر ذاتی، صفت یا صفاتی ذاتی دارد که خداوند از آن ذات جدا نمیکند، قرارش بر این است که جدا نکند.
ما که در این عالم هستیم، گرفتاریم. تجربه، فطرت و نظام الهی، ما را با صفات ذاتیِ حقیقتها و ذاتها آشنا کرده و عادت کردهایم و انس گرفتهایم. اگر گرمی میخواهیم، بدون تأمل بهسراغ آتش میرویم، هیچ گیر و معطلی هم نداریم. النار اسم للمُحرِق. وقتی سردم میشود و میخواهم گرم شوم، میگویم آتش را بیاورید یا چراغ یا منقل را بیاورید.
خدا نکند بگوییم منقل را بیاورید. به خدا پناه میبریم. خدا این منقلها را خراب کند. خدا آن خانههایی را که در آن منقل است خراب کند، خدا آن خانهها را بر سر اهلش خراب کند. این مطلب به زبانم آمد، نمیخواستم اینحرفها را بزنم. خدا آن خانهای را که داخلش منقل است بر سر اهلش خراب کند. این منقل، بیچاره کرده، آواره کرده، خانمانها را بر باد داده، آبروها را برده، ضایع کرده، عزتها و حرمتها را برده، دینها و شرافتها را برده. به خدا پناه میبریم. خدا رحم کند و این حرفها را از داخل خانههای اهل ایمان براندازد. اهل ایمان را چه به این حرفها؟! آنها باید گرفتار آخرتشان باشند، گرفتار وظائف دنیویشان باشند. پولْ حساب دارد. خدا تومانش را _ چه بگویم _ بلکه یک ریالش را حساب میکند؛ میفرماید از کجا بهدست آوردی و چگونه خرج کردی؟! مال تو نبود، به تو امانت دادم.
«* نماز جلد 6 صفحه 77 *»
برادر ایمانی گرفتار است، خواهر ایمانی گرفتار است، دختر از بیجهازی در خانه مانده، پسر در خانه مانده و از بیپولی نمیتواند داماد شود، آنگاه پولها را دود میکند! اینها حساب دارد، مؤاخذه دارد، شدت دارد. از روی هوس، برای خوشگذرانی، برای خیالات، خودش را ضایع میکند، زن و بچهاش را ضایع میکند، آبرویش را ضایع میکند، دینش را ضایع میکند؛ نه نماز سرش میشود، نه مجلس و نه روضه سرش میشود. در حال نشاطش نَشْئه است و هیچ نمیفهمد. بعد از نشئگی هم اولِ خماری است و هیچ نمیفهمد. نه دین دارد، نه دنیا و نه آخرت دارد. به خدا پناه میبریم. چرا این بحث پیش آمد؟! نمیدانم!
انسان وقتی سردش میشود، میداند که آتش لازم است. امام؟ع؟ چه میفرماید؟ میفرماید: النار اسم للمحرق. چون انسان به آن صفت ذاتی توجه دارد، اسم ذات را که میآورَد، ذهنها پی آن صفت ذاتی میرود. حقیقتاً ذات دیده نمیشود و نمیشود با آن برخورد کرد مگر در دلِ صفات و در لباس صفت ذاتی. الخبز اسم للمأکول و الماء اسم للمشروب و الثوب اسم للملبوس و النار اسم للمحرق.([54])
این حدیثی است که حضرت صادق؟ع؟ به هشام فرمودند. هشام از حضرت خواهش کرد که آقا به من فرمایشی بفرمایید که در مسائل توحید با هرکس بحث میکنم، بتوانم بر او غلبه نمایم. چون بسیاری از اشخاص با من مباحثه میکنند، بسیاری به من رجوع دارند.
حق و سزاوار بود که همینطور باشد. چون در سخنرانی و استدلال و بیانِ مطلب، خیلی مهارت داشت. با اینکه در سنین جوانی بود و در میان اصحاب حضرت صادق؟ع؟ از همه جوانتر بود، اما نیروی فهم و درک و قوت استدلالش زیاد بود. نوعاً با همه درمیافتاد و همه با او بحث میکردند. وقتی علماء، شیعه، سنی و اهل مذاهبِ دیگر با او برخورد میکردند، همه او را میشناختند و با او مناظره داشتند. از اینجهت
«* نماز جلد 6 صفحه 78 *»
عرض کرد آقا به من فرمایشی بفرمایید، قاعده و دستوری در مسائل خداشناسی و توحید بفرمایید که با هرکس بحث میکنم بر او غلبه نمایم.
آقا هم حدیثی را فرمودند که آن را بسیار شنیدهاید، ظاهراً هم مطلب مهمی نیست، اما خود هشام میگوید بهبرکت این فرمایش از وقتی از حضور حضرت برخاستم با کسی در این مسائل بحث نکردم مگر اینکه بر او غالب شدم. حضرت نحوه استدلال را همینطور فطری و خیلی بدیهی فرمودند: النار اسم للمحرق وقتی شما سردتان است و به آتش و گرما نیاز دارید، میگویید: «آتش»، یا در این زمانها مثلاً میگویند: «بخاری» که مقصود همان آتش است. همچنین اگر تشنه هستید، میگویید: «آب»، تشنه هستید میگویید: «آب میخواهم». لفظِ «آب» فارسی است و به عربی «ماء» است. امام؟ع؟ این کلمه «ماء» را «اسمٌ للمشروب» میفرمایند. تا «آب» گفته میشود، آن مایعی که تشنگی را رفع میکند بهذهن میخورد. همان را هم میآورند. اصلاً در فکر نیستند که تو درست گفتی یا درست نگفتی، کلمهاش چطور و به چه شکل است؟! چطور نوشته میشود؟! کسی باشد که اصلاً سوادِ فارسی نداشته باشد، به هیچوجه «الف» و «باء» سرش نشود، تا میگوییم: «آب»، او ذهنش کار میکند و خیلی راحت صفت ذاتیِ این آب به ذهنش میخورد؛ آقا تشنه است و برای رفع تشنگی، آن مایعی را میخواهد که کارش این است و خدا صفت ذاتیِ آن را رفع تشنگی قرار داده است. پس آب ذات و حقیقتی است که این صفت ذاتیِ آن است.
مطلبی است که درباره صفات ذاتی میخواهم بگویم و دیشب هم میخواستم بگویم اما فرصت نشد، از اینجهت اینقدر معطلتان میکنم. باید بدانیم که هیچ ذاتی وجود ندارد که خدا برای آن صفاتِ ذاتی قرار نداده باشد و تمام زندگی ما بر گِرد همین مطلب میچرخد. زندگی ظاهریِ مادی ما و زندگی معنوی ما _ اگر معنویتی داشته باشیم، _ همه بر گرد همین قاعده میچرخد که _ بهحسب فطرت یا بهحسب تجربه یا نظام _ میدانیم که خداوند ذاتی را بدون صفات ذاتی قرار نداده است؛ و هرگاه ذاتی را
«* نماز جلد 6 صفحه 79 *»
میخواهیم، باید از راه صفات ذاتیِ آن یا از راه صفات عرضیِ آن حرکت کنیم؛ ولی میدانیم که صفات ذاتیِ آن، از آن جدا نمیشود.
مثل آنکه گرما مال آتش است و از آتش هم _ به هر شکلی که باشد _ جدا نمیشود؛ داخل بخاری باشد، در کُنده چوب باشد، در زغال باشد، داخل نفت باشد، داخل گاز باشد، داخل برق باشد، هرجا میخواهد باشد. این گرما ذاتیِ آن است، در هر شکلی هم جلوه کرده باشد، ما طالب همان گرمیِ آن هستیم و بهسراغ آن میرویم. ذاتش را بهواسطه این صفتش میخواهیم. همهجا همینطور است. در عالم معنیٰ هم همینطور است.
و عرض کردم حجتهای خدا، صفتِ ذاتیشان عصمت است. و معنای آنکه صفت ذاتیشان عصمت است این است که جز خدا در حجتهای خدا حاکم نیست. در حقیقتشان، در ظاهرشان، در باطنشان، در گفتارشان، در کردارشان، خدا نمایان است و بس. این معنای عصمت است. حجت خدا نمیگوید مگر از خدا و عمل نمیکند مگر به رضای خدا.
حجت آنقدر در حجیت و عصمتْ عجیب است که قولش «سنّت قولیه» شده، فعلش «سنّت فعلیه» شده و تقریرش «سنّت تقریریه» شده است. این شأن حجت است. چیز دیگری هم باقی نمیماند، یا قول است یا فعل است یا تقریر. حجت یا فرمایش میکند که در اینصورت قولش سنتِ قولیه میشود، مثلِ قرآن است، فرقی ندارد، تنها فرقش با قرآن این است که قرآن در مقام تحدّی است، یعنی بهعنوان معجزه است. یا کاری انجام میدهد و یا نمیدهد _ که این هم کار است، _ سنت فعلیه میشود. و یا کاری یا ترکی را تقریر میفرماید که سنت تقریریه میشود.
شبها کوتاه است و در نیمساعت فقط ابتداءِ مطلب گفته میشود.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 80 *»
مجلس 8
(شب سهشنبه 2 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 14/4/79)
t تأثیر اعتقاد موحدان به مخلوق بودن صفات ذاتی ذاتها در بهرهبرداری از نعمتها
t اشتباه حکماء در مخلوق و مجعول نبودن ذاتیات ذاتها و پافشاری شیخ بزرگوار در ردّ آنها
t به شهرت و بزرگی پوشالی حکماء نباید فریب خورد، بزرگی حقیقی از آنِ خدا و حجتهای او است
t معنای بزرگی ظاهری خداوند متعال
t برای معارف الهیه معلم الهی لازم است که حجتهای او هستند
t حجتهای خداوند در مقام «امامت» مظاهر بزرگی ظاهری او میباشند
t قدردانی از کوشش و تلاش بزرگان+ در توضیح و تبیین معارف قرآنی
t حجتهای خداوند در مقام ابوابیت خود مظاهر «عظمت» یعنی بزرگواری خداوندند
t رضای حضرت زهراء؟عها؟ رضای خداوند و سخط او سخط خدا است
t معنای «جود» خداوند که یکی از بزرگواریهای او است و فرق آن با جود بندگان
t معاصی ما نعمتها را بر ما نقمت میکنند
t اشارهای به بزرگی گناه عشق به امردان و نظر بزرگان عرفان الحادی درباره آن
t اشارهای به گرفتاری ما به غیبت و تهمت و حرف زدن درباره دیگران
t با گفتن «بسم الله» و «الحمدلله» در بهرهبرداری از نعمت اظهار اعتقاد
به مخلوق بودن صفات ذاتی ذاتها است
«* نماز جلد 6 صفحه 81 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
نماز بهحسب ذات و حقیقتش صفاتی دارد که از آن ذات و حقیقت جدا نمیگردد، و صفاتی دارد که تغییر میکند. از اینجهت نماز با ذاتها و حقیقتهایی که خداوند در عالمها خلقت فرموده تفاوتی ندارد. و این، نظام آفرینش است و قرارِ خدایی است که هر ذاتی دارای صفاتی است که همیشه همراه آن است و دارای صفاتی است که تغییرپذیر است. چون خواهنخواه حالات خلق متغیر میگردد، از اینجهت اقتضاء میکرد که خداوند این نظام را قرار دهد.
بحث در این بود که صفات ذاتی هیچگاه از ذاتها جدا نمیشوند و از اینجهت است که خلق، بسیاری از امور را بهحسب تجربه یا فطرت دریافتهاند و آشنا شدهاند و بهرهبرداری از این موجودات برای خلق آسان شده است. برای مثال، آتش و گرمیِ آتش را عرض کردم. آتش یک ذات و حقیقت از ذوات و حقایق این عالم است. برای این ذات، گرمی صفت ذاتی است و از آتش جدا نمیشود. هرکس که بخواهد از آتش استفاده کند، یکی از استفادههایش گرمشدن با آتش است و هر موقع احساس کند که به گرمشدن احتیاج دارد، بهسراغ آتش میرود و خدا را در برابر این نعمت سپاسگزاری میکند و برای استفاده از این نعمت «بسماللّه» میگوید. چون میداند که هم آتش خلقِ خدا است و نعمت خدا است، و هم گرمی که خدا برای آتش قرار داده نعمت خدا است و خلق خدا و صنعت الهی است.
«* نماز جلد 6 صفحه 82 *»
این دیدِ اهل ایمان و طرز تفکر موحّدان است. آنانی که به خدا و به یکتایی خدا اعتقاد دارند و به خدا و به یکتایی خدا ایمان آوردهاند، عقیده آنها این است که همانطور که آتش خلق خدا است، گرمیِ آتش هم خلق خدا است و از این جهت برای استفاده از هر نعمتی، ابتداءً «بسم اللّه الرحمن الرحیم» میگویند. البته «بسماللّه» میگویند و در هرجایی مناسب با آن نعمت متصف به صفتی میشود. پس باید متذکر باشند که خداوند در مقام الوهیتش به چه صفتی ظاهر شده، آن صفت را ذکر کنند. مثلاً هنگام خوردن دارو «بسم الله الشافی» یا «بسم الله المعافی» بگویند و باید بدانند که برای اقرار به اینکه اینها نعمت الهی است و خلقِ خدا است، «بسماللّه» میگویند.
بنده در مقام بندگی باید بداند که نعمت از مُنعِم است. این یکی از خصوصیات بندگی است. بنده خودش را و دیگران را مالک چیزی نمیداند، خدا را مالک میداند. هرچه را که خداوند خلق کرده، مملوکِ خدا است و از مِلک خدا خارج نمیشود. البته در اختیار بندگان هم گذارده و مالکیتِ اعتباری به بندگان داده است، ولی اینها تملیکِ آنچنانی نیست که از مِلک خدا خارج شود و از دست خدا بیرون رود. باز هم در دست خدا است و در مِلک خدا میباشد.
این اعتقاد خیلی خوب است. توجه به این اعتقاد، از عبادتهای عادی بهتر است. انسان باید متوجه باشد که تمام مُلک، مِلک خدا است؛ اگرچه در اختیار بندگان باشد. به ما چشم داده، نعمت است. بیناییِ چشم کرامت کرده، نعمت است. وقتی میخواهیم از این نعمت استفاده کنیم، متذکر باشیم که الآن هم در مِلک خدا است و از مِلک خدا خارج نشده؛ در دست قدرت او است و از دست قدرت او خارج نشده. این بندگی است. در ابتداءِ هر کاری که «بسماللّه» میگوییم، اقرار به این عبودیت است که خدا را مالک میدانیم و بهنامِ او شروع میکنیم به استفاده از نعمتهای او. بعد از استفاده هم خدا را سپاسگزاری میکنیم و «الحمدللّه» میگوییم که نعمت را برای ما نعمت قرار داد، وسیله بهرهمندی و بهرهبرداریِ ما شد و نعمت را بر ما نقمت نفرمود. هم شروع کار و هم خاتمه کار باید در خاطرها باشد.
«* نماز جلد 6 صفحه 83 *»
گفتن «بسماللّه» در ابتداءِ هر کاری فراموش نشود. حضرت رضا صلواتاللّهعلیه فرمودند گفتنِ «بسمالله»، زدن مُهر بندگی به پیشانی است و اظهار عبودیت و بندگی میباشد.([55]) «بسماللّه» این حکم را دارد. کسی که در هر کاری به «بسماللّه» شروع میکند و «بسماللّه» را ابتداءِ کار خود قرار میدهد، میفرماید او با همین گفتنِ «بسماللّه»، در واقع میگوید که خدایا من بر پیشانی خود داغ و مُهر بندگی را نهادم و اظهار میکنم که تو صاحب الوهیت مطلقه هستی و تمام خلق در دست تو است و تمام مُلک مال تو است.
همچنین «الحمدللّه» که میگوییم، از منعم سپاسگزاری میکنیم بر این نعمتی که به ما عنایت فرمود و برای ما به نعمت بودن باقی گذارد و بر ما نقمت نفرمود؛ اگرچه ما مستحق هستیم، بهواسطه معاصی استحقاق این را داریم که نعمتها بر ما نقمتها شود. اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیّر النعم خدایا بیامرز آن گناهانی را که من مرتکب شدهام و آن گناهان باعث تغییر نعمتها میشود و نعمتها را به نقمتها تبدیل میکند. اقتضاء گناهان این است و خدایی که نعمت را تغییر نمیدهد و آن را نقمت نمیکند، باید او را سپاسگزاری کرد، باید از رحمتش، از عنایت و لطفش تشکر کرد که خدایا مرا به عملم جزاء ندادی، مکافات نکردی، مؤاخذه ننمودی و مرا به بدیِ عملم نگرفتی. _ مؤاخذه، گرفتن است _ خدایا مرا به بدیِ عملم نگرفتی بلکه به لطفت، به کرم و فضلت با من رفتار کردی. اینجا جایش است که از تو سپاسگزاری کنم، نعمتت و رحمتت را سپاسگزاری نمایم، فضل و کرمت را سپاسگزاری کنم.
سخن در صفاتی است که خداوند برای موجودات قرار داده و برای بهرهمندشدن از این موجودات، ما را با این صفات آشنا کرده و ما هرگاه به این صفات نیازمند هستیم، بهسراغ اینذاتها میرویم و از این صفات استفاده میکنیم. مثالهایش روشن است. گرما میخواهیم بهسراغ آتش میرویم. ترطیب و تبرید میخواهیم، میخواهیم خنک
«* نماز جلد 6 صفحه 84 *»
شویم و تشنگی رفع شود؛ در وجود ما از تشنگی حرارت فراهم میشود و به آب محتاج میشویم، برای رفع حرارتِ تشنگی آب میآشامیم، کار آب این است که خنک میکند، مرطوب میسازد، تشنگی را رفع میکند. اینها صفاتی است که بر آب مترتب است. و همینطور موجودات دیگر و ذوات و حقایق دیگر.
خدا ما را با این صفات آشنا فرموده و ما اینطور یافتهایم که اینها صفات ذاتیِ این ذاتها هستند، اینها لوازم ذاتیِ این ذاتها هستند، اینها آثار ذاتیِ این ذوات هستند، اینها ذاتیاتِ این ذوات هستند. عرض کردم که همه این تعبیرات در میان اهل حکمت شایع است. اهل حکمت به این تعابیرِ مختلف میخواهند این مطلب را بگویند که ذاتها این صفات را دارند و خواهنخواه بهحسب درک ما، بین ذات و این صفات جدایی هم هست، دو چیزند و مباینند؛ اما نه مباینتی که اینها را از یکدیگر جدا کرده باشد. خیر، خدا اینها را با یکدیگر قرار داده است.
اشتباهی که حکماء دارند و بهمناسبت عرض کردم و لازم هم بود متذکر باشیم، این است که میگویند این صفات ذاتی خلق خدا نیستند، اینها اصلاً به خلقت احتیاج ندارند. خدا آتش را خلق میکند، لازم نیست که گرمیِ آتش را خلق کند. گرمی، لازمه آتش است. خدا وقتی آتش را ایجاد کرد، گرمی هم ایجاد شده و لازم نیست آن را ایجاد کند. گرمی لازمه آتش است. از نظر ذهنی، آتش و گرمی آتش را از یکدیگر جدا کردند و سپس حکم کردند به اینکه گرمیِ آتش به خلقت نیاز ندارد.
عرض کردم شیخ مرحوم در مقابل همه اینها ایستادند. بزرگی اشخاص و کسانی که اسمشان به بزرگی یاد میشود نباید انسان را فریب دهد. وقتی ابوعلی سینا گفته میشود، دهانها پر میشود. وقتی در تاریخ زندگی او و کتابهایش نگاه میکنند، از مثلِ آنهمه تصنیفات او و اینهمه سروصدا بلندکردن و شهرت جهانی پیداکردنِ او چشمها پر میشود. اینگونه مسائل نباید چشم انسان را پر کند.
فقط یک بزرگی است که باید چشم و دل انسان را پر کند و آن، بزرگیِ حجتهای
«* نماز جلد 6 صفحه 85 *»
خدا و بزرگی حجتهای حجتها است که خداوند فقط برای آنها بزرگی قرار داده است. در درجه اول، بزرگی، شأن محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. در درجه دوم، بزرگی، شأن انبیاء عظام؟عهم؟ است. در درجه بعد، بزرگی شأن کاملان و اوصیاء است. اینها بزرگند و خدا بزرگیِ حقیقی را فقط به ایشان داده و همان بزرگی خدا است که در ایشان عکس انداخته است.
بزرگیِ اصلی و حقیقی خدا، در حجتهای اولی و اصلی خدا که محمد و آلمحمد؟عهم؟ میباشند ظاهر شده و عرض کردهام که ایشان در مقام امامت، «بزرگیِ ظاهریِ» خدا هستند. خداوند جای دیگر و طور دیگری بزرگیِ ظاهری ندارد. خیالها باید آسوده باشد و آسودگیِ خیال هم همین است که انسان واقع را بهدست بیاورد. چهوقت خیال انسان آسوده میشود؟ وقتیکه واقعیت را بهدست بیاورد. تا واقعیت بهدستش نیامده، خیالش آسوده نیست. و واقعیت همین است و غیر از این نیست که بزرگیِ ظاهریِ خدا فقط در مقام امامت محمد و آلمحمد؟عهم؟ ظاهر است.
خدا را از جهت بزرگی ظاهری او «کبیر» میگوییم. «اللّهاکبر»، الکبیرُ المُتَعال،([56]) و له الکبریاء.([57]) اینها گزارش از بزرگی ظاهری خدا است. چون کبریائیت را جدا میکنیم، پس معنایش جدا میشود. کبریائیت یعنی بزرگی ظاهری. «اللّهاکبر» یعنی خدا دارای بزرگی ظاهری است، بزرگیی که به وصفِ خلق درنمیآید و خلق اصلاً نمیتوانند درک کنند تا وصف کنند.
این بزرگی ظاهری که «خداوند کبیر است، خدا صاحب کبریائیت است»، واقعش این است که هیچجا نیست و هیچطور شناخته نمیشود و هیچطوری به آن توجه نمیشود مگر در مقام امامت محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین. خداوند در مقام امامتِ این بزرگواران، به بزرگی ظاهری جلوه فرموده است که بهعربی آن را
«* نماز جلد 6 صفحه 86 *»
«کبریائیت» میگویند و به همین مناسبت هم اسم «کبیر» را برای خدا مشتق میکنند، هو… الکبیر([58]) قرآن صریحاً میگوید که خدا دارای کبریائیت است. خداوند کبیر است یعنی بزرگی ظاهری دارد. حال این بزرگی ظاهری کجا دیده میشود؟ در عرش دیده میشود؟! خیر.
عرش خیلی بزرگ است، عرش منشأ همه حرکتها و سکونها و همه وجوداتِ جسمانی است. عرش در حقیقت فوق همهچیز است. عرش اینطوری است. عرش در ذره ذره این عالمِ جسم نفوذ دارد و نافذ است. چقدر این عرش احاطه و نفوذ میخواهد، چقدر قدرت و استیلاء میخواهد، چقدر بزرگی میخواهد که همهجا را به وجودش پر کند؟! عرش همهجا را به وجودش پر کرده است و در همهجا نافذ است.
بعضی فکر میکنند برای رسیدن به عرش باید بالا برویم، آسمانها را طی کنیم، به کرسی برسیم و از کرسی بگذریم تا به عرش برسیم. اینطور فکر میکنند! نه آقا، عرش داخل خود تو است، عرش در واقع، ذراتِ وجودیِ تو از ظاهر و باطنت را پر کرده است. همینکه جسم شدی، مُحاطِ عرش هستی و عرش در تو نافذ است. چشم که حرکت میکند، مغز که تکان میخورد، نَوَسان دارد و فکر میکند، همه کارِ عرش است. عرش اینقدر مسلط است! نبض که میزند، حرکت عرش است و کار عرش است. عرش اینقدر محیط است!
حال آیا بزرگی ظاهری خداوند، مثل عرش است؟! نه، اللّه اکبر من انیوصَف خدا بزرگتر از آن است که بهوصف درآید. آن شخص در حضور امام گفت: «اللّه اکبر من کلّ شیء» یعنی خدا از عرش هم بزرگتر است، از کرسی هم بزرگتر است، از آسمانها هم بزرگتر است. حضرت فرمودند: فکان ثَمَّ شیءٌ فیکون اکبرَ منه تو موجودات را در ردیف ذات خدا بردی و بعد حکم میکنی که خداوند از آنها بزرگتر است. اینکه نشد، این تحدید است. تو میخواهی خدا را تکبیر بگویی، به کبریائیت و بزرگی یاد کنی، اما
«* نماز جلد 6 صفحه 87 *»
اینطور کوچکش کردی. او را بردی در کنار عرش نشاندی و با عرش مقایسهاش کردی، گفتی خدای من از عرش بزرگتر است. این که نشد. عرض کرد آقا، پس چه بگویم؟!
این است که توحید، معلّم میخواهد؛ توحید معلّم الهی میخواهد. نمیشود قرآن را یا روایات را مقابل خود گذاشت _ البته روایات همان تفسیر قرآن است _ و بگوییم «اللّهاکبر» بهحسب لغتِ عربی است و به فارسی یعنی خدا بزرگتر است؛ و بگوییم ما را بس است، ما دارای توحید شدیم و معرفت پیدا کردیم؛ خدا بزرگتر است. آن شخص هم عرب بود که حضرت از او سؤال کردند و فرمودند «اللّهاکبر» یعنی چه؟ گفت خدا از همهچیز بزرگتر است، «اللّه اکبر من کل شیء». او قبلاً نرفته بود از امام صادق؟ع؟ سؤال کند که «اللّهاکبر» یعنی چه؟ فکر کرد حالا که عرب است و لغت عرب را میداند، او را بس است. «اللّهاکبر» عربی است، به چه معنی است؟ عرض کرد: «اللّه اکبر من کل شیء».
فرمودند تو با این تفسیری که کردی چکار کردی؟ خلق را کنار خدا گذاردی و خدا را کنار خلق گذاردی و بزرگی آنها را سنجیدی. مثل اینکه دو نفر را از نظر ظاهری با یکدیگر بسنجند. یا دو سلطان را از نظر ظاهری با یکدیگر بسنجند که سلطنت این سلطانْ بزرگتر است یا سلطنت آن سلطان؟ این جسم بزرگتر است یا آن جسم بزرگتر است؟ اینها که شأن خدا نیست، خدا که اینطور خودش را به کبریائیت نستوده؛ پس معلم لازم است، معلمی که بداند بزرگی خدا چگونه است.
معلمی که بداند بزرگی خدا چطوری است کیست؟ جز آن کسی است که خودش بزرگی خدا است؟! او میفهمد که بزرگی خدا چگونه است. خودش بزرگی خدا است، میتواند برای ما بیان کند. آن معلم کیست؟ آن معلم، امام صادق صلواتاللّهعلیه هستند. ایشان خودشان بزرگی خدا و کبریائیت خدا هستند. ایشان، یا امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه، یا هر یک از این بزرگواران، همهشان بزرگیِ خدا هستند. اینها باید برای ما بیان کنند که بزرگی خدا چیست و چگونه است. دیگران نمیتوانند بیان کنند. انبیاء هم نمیتوانند بیان کنند و آنها هم بیخبرند. انبیاء هم معلم میخواهند، ائمه ما؟عهم؟
«* نماز جلد 6 صفحه 88 *»
باید یادشان بدهند تا انبیاء باخبر شوند و به امتهایشان خبر بدهند؛ وگرنه انبیاء هم بیخبرند. هیچکس از خدا خبر نداده مگر محمد و آلمحمد؟عهم؟. آری، به اولین شاگردانی که خبر دادند، انبیاء؟عهم؟ بودند. انبیاء، نخستین شاگردان برای این اساتید بودند. آنوقت اوصیاء و کاملان و بزرگان، شاگردان درجه بعدند و انشاءاللّه ما مؤمنانِ درجه نقصان هم شاگردان درجه بعد هستیم.
البته ما هم باید ادعاء کنیم که مؤمنیم. نمیشود که مؤمن نباشیم. انشاءاللّه واقعاً مؤمنیم، ایمان آوردیم، دلمان هم ایمان دارد، همهچیز را قبول داریم، هرچه فرمودند قبول داریم. ربنا آمنّا بما اَنزلتَ و اتّبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین([59]) خدایا ما به آنچه نازل فرمودی ایمان آوردیم و از محمد مصطفی؟ص؟ متابعت کردیم. خدایا ما را هم با کسانی بنویس که گواهانند؛ ما هم به الوهیت تو گواهی دادهایم، به رسالت رسول تو؟ص؟ و امامتِ پیشوایان _ ائمه طاهرین؟عهم؟ جانشینان رسول تو _ گواهی دادهایم. به آنچه ایشان فرمودهاند ایمان آوردهایم و همه را قبول داریم، به ما رسیده باشد یا نرسیده باشد، و آنچه رسیده فهمیده باشیم یا نفهمیده باشیم؛ همه را ایمان داریم. پس مؤمن هستیم. ما هم انشاءاللّه شاگردان درجه پایین هستیم. ما هم هرچه یاد میگیریم، باید از ایشان یاد بگیریم.
پس کسانی میتوانند از خدا و بزرگی خدا خبر دهند که خودشان بزرگیِ خدا هستند. از اینجهت عرض کرد آقا، پس چه بگویم؟! «اللّهاکبر» را چطور معنی کنم؟ فرمود بگو: اللّه اکبر من انیوصف([60]) خدا بزرگتر از این است _ یعنی بزرگی خدا بزرگتر از این است _ که من بتوانم درک کنم و بعد وصف کنم. از اینجهت حضرت رضا؟ع؟ درباره امام فرمودند: کیف یوصَف او یُنعَت بکنهه([61]) که مضمون آن یعنی «الامام اکبر من
«* نماز جلد 6 صفحه 89 *»
انیوصف» امام وصف نمیشود، امام بزرگتر از آن است که وصف شود. این دو کلمه چقدر به یکدیگر نزدیک است!
پس معنای «اللّهاکبر» معلوم شد که بهتفسیر حضرت صادق؟ع؟ و تعلیم و آموزش آن استاد توحید، یعنی الله اکبر من انیوصف. آن بزرگوار خودش بزرگی خدا است، خودش کبریائیت خدا است، خودش تاجِ سرِ خدا است، خودش شنلِ سلطنت خدا است، خودش تخت سلطنت خدا است، خودش بزرگی خدا است. معنای «تاج سر خدا» همین است، نه اینکه از خدا بالاتر باشد تاج سر، نشانه سلطنت است. صاحب تاج، مقامش از تاج بالاتر است. مثل تخت سلطنت است که صاحب تخت سلطنت، مقامش از تختش بالاتر است. در تخت و روی تخت، سلطنتِ او اظهار میشود و فرماندهیِ او آشکار میگردد. بر تخت مینشیند، حکم میکند و فرمان میدهد. پس تخت محل ظهور سلطنت او است. الرحمن علی العرش استویٰ([62]) خدا به صفتِ «الرحمنِ» خود بر عرش که تخت سلطنت او است مستولی است. قلب المؤمن عرشُ الرحمن.([63]) آن مؤمنی که قلب او عرش استواء و استیلاء و احاطه خدا است کیست؟ معلوم است که محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند. پس چون خود این بزرگواران بزرگی خدا بودند، خبر دادند، درسِ توحید دادند و به خلق تعلیم کردند که چطور خدا را به کبریائیت و بزرگی توصیف کنید.
حالا این مطلب را درباره بزرگی خدا عرض کردم، شما هم الحمدللّه شنیدید و در عظمت خدا هم میتوانید همینطور پیاده کنید، میتوانید در جلال خدا و بهاء خدا هم همینطور جاری نمایید؛ مثل همین بحث است، هیچ فرقی نمیکند. انسان در یکجا که یاد گرفت و استاد شد، شاگردی کرد و استاد شد، بعد میتواند جاهای دیگر هم پیاده کند.
«* نماز جلد 6 صفحه 90 *»
درجات بزرگان ما عالی است، خداوند متعالی فرماید که اینقدر عنایت فرمودهاند و تا این اندازه مطالب را شکافتهاند. مخصوصاً مرحوم آقای کرمانی و مرحوم آقای شریف طباطبائی! که به این مضمونها میفرمایند که نمیشود از این پوستکندهتر بیان کرد و من کارم همین است و تعمد دارم که مطالب حکمت را پوستکنده بگویم _ مقصود از حکمت، معرفت است. معرفت، همان حکمت است. _ و میفرمایند من مطالب را برای اطفال میجَوَم بهطوری که آماده پایین رفتن شود تا اینکه در دهان شما بگذارم و شما فرو ببرید و جزء ذاتتان شود.([64]) میدانیم که غذا جزء بدن میشود. درباره بیاناتشان در معارف و حقایق و حکمتها اینها را میفرمایند.
تفاوت هم نمیکند، درس مرحوم آقای شریف طباطبائی مثل موعظهشان است، موعظهشان هم مثل درسشان است. وقتیکه کنار یکدیگر میگذاریم، میبینیم چندان تفاوتی ندارد. با شاگردانِ درسی همانطور سخن میگویند که در مجالس عمومی و موعظه فرمایش میفرمایند، در مجالسِ فرمایش و موعظه عمومی هم همان فرمایشها را دارند که در مجالس درس داشتند، چندان تفاوتی نمیکند، جاهای تفاوتش خیلی کم است. آن هم بهواسطه این است که چون عموم اهل مجلس با نوع قواعد حکمت و اصطلاحات آشنایی نداشتند، خیلی بهکار برده نمیشده. وگرنه مباحث این بزرگوار نوعاً همسطح است. اگر دقت کنید مییابید که مواعظ ایشان با دروسشان همسطح است و اختلافش خیلی کم است. بعضی جاها فقط به یک اصطلاح اشاره میکنند. خیلی هم پایبندِ اصطلاح نمیشوند.
«* نماز جلد 6 صفحه 91 *»
میفرمایند خود این اصطلاحات و این تعبیرات در واقع برای باد کردن است.([65]) باد کردن یعنی چه؟ یعنی لاف زدن. من بخواهم به تعبیر دیگری بگویم، باد کردن یعنی پُز دادن؛ باد به غبغب بیندازد و چند تا اصطلاح را پشت سرِ هم ردیف کند، عوام هم میگویند بهبه، عجب ملّایی است! اینهمه اصطلاحات میداند و اینهمه تعبیرات ردیف میکند! «اثر به مؤثر خود شباهت دارد. اثر بر صفت مؤثر است.» این اصطلاحِ گُندهای شد، عوام میگویند چه حرفها میگوید!
اینبزرگوار نوعاً میفرمایند من این اصطلاحات را فارسی میکنم، اینها را پوستکندهاش میکنم که این لافش هم برود، این پُز هم در آن نباشد، _ بهاصطلاح _ باد در آن نباشد. این بزرگوار همت دارند که مباحثشان خیلی واضح و ساده باشد. برای همینکه وقتی این مطالب، ساده و پوستکنده شد، مثل غذای جویده که مادر میجَوَد و در دهان فرزند و کودکش میگذارد و او هم راحت فرو میبرد و فوراً جزء بدنش میشود،
«* نماز جلد 6 صفحه 92 *»
همانگونه این مطالب جزء بدن انسانیِ ما بشود. کارشان این بوده، همّتشان در این بوده، سعیشان همین بوده که حکمت و معارف و حقایق ایمانی را جزء ذات ما کنند و اصلاً از اجزاء ذاتیِ ما قرار دهند که انشاءاللّه ما با خودمان از این دنیا ببریم و اینجا نگذاریم. چون هرچه در حافظه است و اصطلاحبافی و امثال اینها است، همه اینجا میماند، همه مالِ اینجا است. اما آنچه جزء ذات ما شد، ایمان شد، باور و یقین شد و نوری در دل ما شد، با ما به آخرت میآید وگرنه نمیآید.
پس وقتی دانستیم که محمد و آلمحمد؟عهم؟ خودشان در مقام امامت، کبریائیت خدا هستند، درنتیجه آنها میتوانند برای خلق بیان کنند. آن بزرگواران، معلمان توحید و معلمان خداشناسی میشوند؛ باید از آنها آموخت و از آنها یاد گرفت. و در همهجا هم پیاده میشود. یک اصل از اصول را که از این بزرگواران بیاموزیم، در همهجا جاری میشود. چون خود ایشان بزرگیِ خدا هستند، پس باید ایشان بفرمایند که خدا را چطور به بزرگیِ ظاهری بشناسیم.
همچنین ایشان بزرگواریِ خدا هستند. خدا را ما به بزرگواری توصیف میکنیم که من اسمش را بهعربی «عظمت» گذاردهام؛ نه من، خدا و اولیاء خدا این نام را گذاشتهاند و من آن را در فارسی به «بزرگواری» ترجمه میکنم. «بزرگواری»، بزرگی معنوی است؛ مثل بزرگواری که در ما هست. ما یک بزرگی ظاهری داریم و یک بزرگواری که بزرگی معنوی و باطنی است. تمام صفاتی که گزارش از بزرگواریهای خدا است، همه آن صفات، محمد و آلمحمد؟عهم؟ در مقام ابوابیت هستند. در مقام ابوابیت، بزرگواریِ خدا هستند؛ فضل خدا، کرم خدا، جود خدا، رحمت خدا، مغفرت خدا، عفو خدا و همینطور بزرگواریهایی که الحمدللّه قرآن و دعاءها پر است. آنها را ببینید که مثل همینها است و تفاوت نمیکند.
پس چون ایشان بزرگواریِ خدا بودند، از اینجهت از بزرگواریهای خدا خبر میدهند. کرم خدا چیست؟ جود خدا چیست؟ باید امام رضا؟ع؟ بفرمایند. چرا؟ چون
«* نماز جلد 6 صفحه 93 *»
خود ایشان جود خدا هستند. رضامندیِ خدا چیست؟ خودِ آقا امام رضا؟ع؟، رضای خدایند. یکوقتی عرض کردهام، از باب مزاح نبود، جدی بود و در عین حال مزاح بود. عرض کردم من در مشهد که هستم، وقتی در تعقیبات صبح میخوانم: اللهم انی اعوذ برضاک من سخطک([66]) خدایا من از سخط تو به رضای تو پناه میبرم، یعنی به آقا امام رضا؟ع؟. هرجا لفظ «رضا» در دعاء باشد، در مشهد باشم به آقا امام رضا؟ع؟ اشاره میکنم. حتی در جاهای دیگر هم که باشم همینطورم؛ در مکه هم باشم به مشهد اشاره میکنم.
البته فرق نمیکند؛ به آقا بقیةاللّه؟ع؟ هم اشاره کنم درست است، به امام حسین؟ع؟ هم اشاره کنم درست است، به رسولاللّه؟ص؟ هم اشاره کنم درست است، به فاطمه زهراء هم اشاره کنم درست است. آیا نفرمود: فاطمةُ بَضعةٌ منّی (2) رضا فاطمة مِن رضای و سخط فاطمة من سخطی؟(3) رسولاللّه؟ص؟ فرمودند. عمر اقرار کرد که رسولاللّه این را فرمودهاند، ابوبکر هم اقرار کرد که رسولاللّه فرمودهاند. حضرت فاطمه از آنها اقرار گرفتند که اگر میخواهید من با شما حرف بزنم، اول به من بگویید که آیا این را از پدرم شنیدید که فرمود: فاطمة بضعة منّی فمن آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله؟!(4) دخترم فاطمه پاره تن من است، کسی که او را بیازارد مرا آزرده و کسی که مرا بیازارد خدا را آزرده است. رضا فاطمة من رضای و سخط فاطمة من سخطی رضایت زهرا رضایت من است و خشم فاطمه خشم من است. آیا این را شنیدید یا نه؟! هر دوی آن ملعونها گفتند شنیدیم. تا گفتند شنیدیم، حضرت دستهایشان را بهطرف آسمان بلند کردند.
کدام دستها؟! همان دستهایی که عمر به آنها تازیانه زد. عمر به هر دو دست فاطمه؟سها؟ تازیانه زد در آنوقتی که حضرت دستهایشان را آورده بودند و در را گرفته بودند که آن ملعون فشار ندهد و داخل شود؛ خیلی بیحیاء بود! همه او را میشناختند، ایشان که ولیّةاللّه است. حضرت زهراء؟سها؟ دستهایشان را طوری به درِ خانه گرفته
«* نماز جلد 6 صفحه 94 *»
بودند که دستهایشان دیده میشد، تازیانه کشید به دستهای حضرت زهراء. هنوز اولِ حرفزدن بود، اولِ برخورد بود، آنقدر به دستهای نازنینش زد که ناله از دل زهراء؟سها؟ کنده شد.([67])
آری، همان دستها را بهطرف آسمان بلند کردند و فرمودند: پس من خداوند و ملائکه او را گواه میگیرم که شما دو نفر مرا به خشم آوردید و مرا راضی نکردید و پیامبر؟ص؟ را دیدار خواهم نمود و از شما در نزد او شکوه مینمایم، و بعد به ابوبکر فرمودند به خدا سوگند بعد از هر نمازی که میگزارم بر تو نفرین میکنم.([68])
ای دومیِ بیحیاء، کتکزدن فاطمه؟عها؟ دختر پیغمبر، آن هم بیگناه و بیجهت! با تو سخن میگوید، از دردهای دلش شکایت میکند که ما گرفتاریم، ما مصیبتزده هستیم، از ما چه میخواهید؟! امیرالمؤمنین که به شما کاری ندارد؛ بروید پی کارهایتان. کسی که متعرض شما نشده. علی؟ع؟ داخل خانه گرفتار جمعآوری قرآن است، به شما هم کاری ندارد، بروید.
آن ملعون حیاء نکرد، جسارت کرد، _ نعوذباللّه، نعوذبالله _ گفت از اینحرفهای سبکِ زنانه دست بردار، اینخانه دیگر برای ما حرمتی ندارد، باید علی از خانه بیرون بیاید و بیعت کند وگرنه این خانه را آتش میزنم، با هرکس که در این خانه است.([69]) چند نفر آنجا بودند، باورشان نمیشد، هنوز اول کار بود، گفتند عمر، تو میخواهی این خانه را آتش بزنی با هرکس در این خانه است؟! فاطمه در این خانه است! گفت اگرچه فاطمه باشد.([70])
پس تفاوت نمیکند، همه این بزرگواران رضایت خدا هستند. اللهم انی اعوذ برضاک من سخطک خدایا من پناه میبرم به رضایت تو، رضامندیِ تو، خشنودی تو. این خشنودی خدا کیست؟ این یکی از صفاتی است که بر بزرگواری خدا دلالت میکند.
«* نماز جلد 6 صفحه 95 *»
خدا دارای بزرگواری است. «بزرگواری» را عربی کنیم، میشود «عظمت». وقتی عظمت در مقابل «کبریائیت» قرار میگیرد، این معنی را پیدا میکند. کبریائیت، بزرگی ظاهری میشود؛ و عظمت، بزرگواری میشود که بزرگی باطنی و معنوی است. رضامندی خدا یکی از این بزرگواریهای خدا است، مثل کرم خدا است، مثل جود خدا است. همینطور آقا امام جواد؟ع؟ جود خدا است، اسم «الجوادِ» خدا است.
ایشان باید برای ما معنی کنند که بزرگواری خدا یعنی چه. حضرت رضا هم معنی کردند.([71]) جود در خلق، بهمعنای عطاء است. وقتیکه میبخشد، آنچه خدا به او داده میبخشد و میگویند جود کرد. اگر ندهد، آنچه را که باید بدهد نمیدهد و میشود بخل. اما درباره خدا عطاء و منعش هردو جود است. زیرا اگر عطاء میکند، آنچه را بندگان ندارند به آنها میدهد؛ و اگر نمیدهد، آنچه که از آنِ آنان نیست به آنها نمیدهد.
چطور میشود؟! چهکسی راه میبُرد و میفهمید که جود خدا را اینطور معنی کند؟! خدا اگر عطاء بفرماید جود است، منع هم بفرماید جود است. جود خدا طوری است که لاتزیده کثرة العطاء الّا جوداً و کرماً([72]) هرچه خدا بیشتر ببخشد، جود و کرم او بیشتر میگردد. اما هرکس از خلق وقتی عطاء میکند و میبخشد، به همان مقدار دلش پایین میریزد؛ چون همانقدر از مِلکش کم میشود و مرتب جود هم تنزل میکند. این دستها وقتی داخل جیب میرود و بیرون میآید، میلرزد و با لرزش همراه است؛ این لرزش همان لرزش روح است که در جسم ظاهر میشود. میخواهد که احسان کند، میخواهد ببخشد، دوست هم دارد، همه وجودش سخاوت است، «حاتم طائی» است، اما حاتم هم در وقت بخشش، تهِ دلش میلرزید؛ زیرا خواهنخواه اموالش کم
«* نماز جلد 6 صفحه 96 *»
میشد. اما جود حقتعالی و خزینه بخشش او اینطور نیست، لاتزیده کثرة العطاء الا جوداً و کرماً. خیلی مطلب است! چهکسی باید این جود را بیان کند؟ همین آقای بزرگواری که دعای افتتاح را فرموده است، یعنی آقا بقیةاللّه صلواتللهعلیه. او که خودش جود خدا و بزرگواری خدا است باید بیان کند.
خستهتان کردم و مرتب از این مطلب به آن مطلب رفتیم. عرضم در این است که خداوند این صفات ذاتی را خلق کرده و برای خلق و ذاتها قرار داده و ما را با این صفات آشنا کرده. ما هم میرویم و از صفات ذاتیِ اشیاء استفاده میکنیم و اولش «بسماللّه» میگوییم که به مخلوقِ خدا بودن و در یدِ قدرت خدا بودنِ آنها اقرار کنیم و اینکه از مِلک خدا خارج نشدهاند، اگرچه در اختیار بندگان گذارده باشد.
بعد از استفاده، خدا را بر نعمتش شکر میکنیم، بر رحمت و فضل و کرمش شکر میکنیم که اینها را برای ما بهشکل نعمت باقی گذارد و ما را به معصیتهایمان مؤاخذه نکرد و نگرفت؛ و حال آنکه معاصیِ ما یک نوع گناهانی است که اگر خداوند بخواهد ما را به این معاصی بگیرد، نعمتها به نقمتها تبدیل میشود، دعاءها حبس میشود و بالا نمیرود و به اجابت نمیرسد، روی ما را سیاه میکند، ما را نزد خلق قبیح میسازد که از ما متنفر میشوند، ملائکه از صدای ما رنج میبرند و از تعفّنِ نفَس ما بهزحمت میافتند. اینها آثار گناهان ما است.
یکی از آثار گناهان قطعاً همین است که تغیّر النعم نعمتها را تغییر میدهد. پس اکنون که دیدیم واقعاً نعمت برای ما نعمت است با اینکه با همین نعمت معصیت میکنیم، سزاوار است منعم را سپاس گوییم و ستایش نماییم.
وقتی با همین چشم به نامحرم نگاه کردیم، با همین نعمت معصیت کردهایم. در دعاءِ حضرت کاظم؟ع؟ است که خدایا من با این چشمم تو را معصیت کردم، اگر میخواستی مرا مؤاخذه کنی و نعمت را از من بگیری، همانجا کورم میکردی.([73]) پس به
«* نماز جلد 6 صفحه 97 *»
نامحرم نگاه کردیم و کور نشدیم، بلکه _ نعوذباللّه _ لذت هم بردیم! به یک اَمْرَد و بیریش نگاه کردیم و _ نعوذباللّه _ لذت بردیم، با همین چشم به پشت سر او نگاه کردیم و لذت بردیم و کور نشدیم! این گناه خیلی خطرناک است! این قسمتش خطرناکتر از آن قسمت است. بهاندازهای که لواط بدتر از زنا است، نگاهکردن به امرد و لذتبردن بدتر از نگاهکردن به زن اجنبیه و نامحرم است. نگاهکردن به امرد، نگاهکردن به پشت او و لذتبردن، خیلی بدتر است. چرا؟ بهجهت اینکه خداوند برای زنا کسی را هلاک نکرد، ولی برای لواط، چهار شهر قوم لوط را به آسمان برد و وارونه کرد و عذاب عمومی نازل فرمود.([74])
مسأله این است. نگاهکردن به اَمرَد، روح انسان را خیلی کدر میکند، انسان را از رحمت دور میکند، خیلی خطرناک است و از نظر عمل، شباهترساندن به آن قومی است که هلاک شدند. این عمل خیلی خباثت دارد و صوفیه _ خدا لعنتشان کند _ لواط را بر امور دیگر از لذتهای جنسی ترجیح میدهند. اصلاً لذتبردن از امردان را سبب تقرب به خدا میدانند. خدا اینها را لعنت کند، چقدر خبیثند! داخل کتابهایشان نوشتهاند، حکماء و عرفائشان نوشتهاند، اینعمل را در تقرب به درگاه خدا از همه اعمال بهتر میدانند.
خاک بر سر آن خدا! تغوّط بر آن خدایی که تو میخواهی با لذت از نگاهکردن به امرد به او تقرب بجویی! چه بگویم؟! کدام خدای گردنکلفت بیدینی است که بندههایش را اینطور به درگاهش بپذیرد؟! آنوقت اسم این گناه بزرگ را «المَجاز قَنطَرَة الحقیقة» بگذارند؛ تو به این امرد نگاه کن و لذت ببر، به پشت سرش نگاه کن و لذت ببر، به این وسیله به خدا نزدیک میشوی. این مَجاز است و پلی است که تو را به عشق حقیقی و به خدا میرساند، اَه، چقدر کثیف! این خدا خیلی کثیف است! این را باید مُچاله کرد و به همان عاشقِ امرد اِماله نمود. چنین خدایی را باید مچاله کرد که مثل شیاف شود و به آن عاشق امرد شیاف کرد. این چه خدایی است؟! آیا میخواهی از این راه به این خدا تقرب بجویی؟! این کدام خدا است؟!
«* نماز جلد 6 صفحه 98 *»
اگر خدای محمد مصطفی؟ص؟ را میگویی، آن خدایی است که به جبرئیل دستور داد که چهار شهر قوم لوط را خراب کند. جبرئیل هم آن چهار شهر را روی یک پر از بالهایش گذاشت و بالا برد، تا سحر و اول صبح نگه داشت _ به این مضمون در یاد دارم _ که شاید یک فرد از آن افراد توبه کند و عذاب از قاطبه آن چهار شهر رفع شود. پیرمردی از خواب بیدار شد، اول فکری که کرد، فکر لواط بود. دستور رسید آنها را واژگون کند.
در نقلی هم رسیده که از این جهت بوده که پیرمردی طوری خوابیده بود که رویش به آسمان بود و خداوند بهواسطه سفیدی ریش او حیاء میکرد که اجازه عذاب دهد. تا آنکه صبح شد و آن پیرمرد به رو خوابید و پشتش به آسمان شد، آنگاه خداوند فرمان داد که جبرئیل آن شهرها را واژگون نماید.([75])
این خدای رسولاللّه است، این خدای انبیاء است، این خدای قرآن است، این خالق آسمانها و زمین است، این خدا نمیپسندد. آنوقت در کتابش نوشته و فصل قرار داده، _ اسم هم نمیبرم _ اصلاً در عشق امردان و عشق صِبْیان فصل قرار داده است!([76]) این چه حکمتی شد، چه عرفان و معرفتی شد، این چه قربی به درگاه خدا شد؟!
«* نماز جلد 6 صفحه 99 *»
این گناه خیلی خطرناک است. خداوند همه اهل ایمان را از این فکرهای آلوده محافظت کند.
خلاصه، خدا به ما چشم داده، این نعمتی است که خدا به ما عنایت فرموده است. ما با همین نعمت نافرمانی کردیم و خدا این چشم را کور نکرد. همچنین به ما زبان _ نعمتِ به این بزرگی _ داده تا بتوانیم آنچه در دل داریم به دیگران برسانیم و به دیگران بفهمانیم، ذکر خدا بکنیم، قرآن بخوانیم، حدیث بخوانیم، راست بگوییم، فضائل بگوییم. آنوقت با این زبان غیبت کنیم و تهمت بزنیم.
امان امان از این غیبت و تهمت و حرفِ مردم زدن! و این آخری در میان ما از همه بدتر است. در میان ما، مردِ ما و زنِ ما، حرفِ مردم زدن و درباره زندگی افراد سخنگفتن و قضاوتکردن بسیار زیاد است. گاهگاهی انسان چیزهایی از زن و مردِ ما میشنود که واقعاً تعجب میکند! چرا بعضی اینقدر در گفتن و نقل کردن سخنان بیاساس و پوچی که هیچ اصلی ندارد بیباکند؟! دور یکدیگر مینشینند و نُقل مجلسشان این است: فلانی چه کرد، فلانی چه گفت، فلانی کجا رفت. اصلاً هیچ خبری هم نیست، در واقع مسألهای در کار نیست؛ میسازند! من تعجب میکنم! مثلاً میگوید میدانید فلانی ازدواج کرده و دوتا زن دارد یا چهارتا زن دارد؟! بیپروا سخن میگویند و از خود میسازند. فلانی چه کرد، فلانی چه گفت، فلانی کجا رفت؛ و در واقع هیچ خبری هم نیست. بیچاره آن کسی که دربارهاش صحبت میکنند، اصلاً روحش از این سخنها خبر ندارد. وقتی هم خبردار میشود میبیند عجب، این حرفها برایش زده شده است!
این خصلت در میان ما خیلی بد است، مخصوصاً زنها! خدا این زبان را به تو داده تا با آن صلوات بفرستی، بگویی: «اللهم صل علی محمد و آلمحمد»، خدا این زبان را داده تا با آن ذکر خدا را بگویی، «سبحاناللّه و الحمدللّه و لاالهالّااللّه و اللّهاکبر» بگویی، قرآن بخوانی، حدیث بخوانی، فرمایشات بخوانی؛ نه اینکه با آن دروغ بگویی، نه اینکه ببافی، نه اینکه غیبت کنی!
«* نماز جلد 6 صفحه 100 *»
خداوند همه ما را اصلاح بفرماید. خدا همه امور ما را اصلاح کند، خیلی بیچاره هستیم! خدا ما را به خودمان وانگذارد و توفیق عنایت کند تا از نعمتهایی که به ما داده، برای تقویت ایمان و کمال و معرفت و خلوص بهرهبرداری نماییم. انشاءاللّه وسیله نشود که ما از این نعمتها استفادههایی بکنیم که خداوند راضی نیست و برایمان بلاء و نقمت باشد.
پس تا از نعمت استفاده کردید، کنار آتش نشستید و آتش گرمتان کرد، خدا به شما گوش عنایت فرمود و شما با آن شنیدید، و همینطور سایر نعمتها، باید خدا را شکر کنید که الحمدللّه خدا مرا به معصیتم نگرفت، نعمت را برای من تغییر نداد و آن را نقمت نکرد. خدا پول میدهد، سلامتی میدهد، زن و فرزند میدهد، خانه و بازار میدهد، هرچه را میبینید که واقعاً نعمت است، همانجا خدا را شکر کنید، سپاسگزاری نمایید و اظهار کنید که خدایا من از اداء شکرت عاجزم، خدایا تو خیلی رؤفی، خیلی آقایی داری، خدایا خیلی بزرگواری داری که مرا به معصیتهایم مؤاخذه نکردی!
پس نزد صفات ذاتیه ذوات، گفتن «بسماللّه» در ابتداء و بعد «الحمدللّه»، اقرار به این است که اینها خلق خدا است. تودهنی به کی است؟! به ابوعلی سینا است! تودهنی به حکماء است! شما چه گفتید و بیجهت چه بافتید که اینها خلقت نمیخواهد؟! خیر، بلکه خدای ما خالق ذوات است و خدای ما خالق ذاتیات و همه صفات ذاتیه است. خدا زردآلو را خلقت کرده، زردآلو بودنش را هم خلقت کرده؛ به کوریِ چشم بوعلی! هرچه هم گُنده است باشد، گَنده گفته و به درد خودش میخورَد. به کوریِ چشم او و تمام طرفدارانِ این نظریههای فاسد، خدای ما آفریدگارِ زردآلو است و آفریدگار زردآلو بودنِ زردآلو است. اگر بخواهد، از زردآلو، زردآلو بودن را میگیرد.
خداوند به زبان خود اینها این مطلب را جاری کرده که گفتهاند: «از قضا سرکنگبین صفرا فُزود».([77]) خود خدا به زبان خود اینها داده و دلیلِ همین است.
«* نماز جلد 6 صفحه 101 *»
سکنگبین باید صفراء را رفع کند، اما همین سکنگبین «صفرا فزود»؛ پس میشود صفت ذاتی از ذات گرفته شود.
و معلوم است که دستِ کسی دیگر میباشد، قدرت دیگری در کار است. آن قدرت است که باید به اسمِ آن قدرت، از نعمتِ آن قدرت استفاده کنیم و بعد از اینکه نعمت بود و بهرهمند شدیم، سپاسگزار باشیم. اینها اظهار عبودیت و اقرار به عمومیت خلقت و صنعت و حکمت و بقاء قدرت الهی و مطلقبودن این قدرت و مشیت مطلقه حقتعالی است. خداوند همه ما را به خیرات موفق بدارد و از همه شرور محافظت فرماید.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 102 *»
مجلس 9
(شب چهارشنبه 3 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 15/4/79)
t تفاوت نظر اهل ایمان و نظر حکماء متعارف درباره ذاتیات ذاتها
t هر موجودی متعلق مشیت است و از این جهت «شیء» نامیده شده
t اختلاف اقسام مشیتها به سبب اختلاف مشاءها
t صفات ذاتی مانند صفات عرضی مخلوقند و با هم فرقی ندارند مگر در ذاتی بودن
و عرضی بودن
t بیان اصل مقصود از این مقدمات که مربوط به توحید ذات است
t بیان قاعده قرآنیه «لیس کمثله شیء»
t سرد شدن آتش نمرود نمونهای از قدرت و احاطه و تدبیر خداوند است
t بحثی پیرامون مسأله «توحید ذات» و «صفات ذاتی» خداوند متعال
t معلم اول و معلم ثانی در مکتب وحی که در واقع یکی هستند
t توضیح فرازی از خطبه حضرت علی؟ع؟ در بیان توحید ذات
t نقش «سبحان الله» در مباحث و مسائل توحیدی در مکتب استبصار
t اشارهای به تنزیه خدای متعال در مکتب حکمت و عرفان الحادی
t دشوار بودن بحث در مسأله «توحید ذات» و «صفات ذاتی» خداوند متعال
t حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ در «توحید ذات»
t اشارهای به «صفات فعلیه» خداوند متعال
«* نماز جلد 6 صفحه 103 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
بحث در وصف نماز است. «وصف نماز» که میفرمایند، یعنی نماز ذاتی دارد و صفتی دارد. سخن در این است که صفاتی که خدا برای ذاتها قرار میدهد و قرار داده است، دو قسم است. یک دسته صفات است که از ذاتها جدا نمیگردد و یک دسته صفات است که قابل تغییر، تبدیل و تحول است.
آن صفاتی که از ذاتها جدا نمیشود، آنها را «صفات ذاتی» میگویند، گاهی آنها را «لازمههای ذاتی» مینامند، تعبیر دیگری هم دارند که آنها را «ذاتیات» میگویند. اینها همه گزارش از یک معنی و یک مطلب است و آن مطلب همین است که خداوند اینگونه صفات را همراه با ذاتها قرار داده و قرارش بر این است که اینگونه صفات را از ذاتها جدا نکند. این صفات همیشه با ذاتها هست. این ذاتها در دنیا باشند، این صفات با آنها هست؛ در برزخ باشند با آنها هست؛ در آخرت باشند با آنها هست و جداشدنی نیست.
فرق بین اهل ایمان و پیروان انبیاء؟عهم؟ و مکتبهای بشری و حکمتها و عرفانهای بشری این است که اهل ایمان و پیروان انبیاء اینصفات ذاتی را خلقِ خدا میدانند ولی دیگران اینصفات را خلق خدا نمیدانند. صریح گفتههایشان همین است که این صفتها به خلقت احتیاج ندارد! وقتی خداوند ذاتی را خلقت کرد، اینگونه صفات خودبهخود موجودند، به خلقت آنها نیازی نیست، از خدا و از خلقت خدا بینیازند! و این حرفی است که با مکتب انبیاء سازش ندارد، با مکتب وحی سازش ندارد.
«* نماز جلد 6 صفحه 104 *»
در مکتب انبیاء و در مکتب وحی، همهچیز را مخلوق خدا میدانند. هرچه را که بشود به آن «شیء» گفت، مخلوق خدا میدانند. اصلاً کلمه «شیء» در عربی به «چیز» گفته میشود، هر چیزی را شیء میگویند، هر موجودی را شیء میگویند و جمعش هم «اشیاء» است. شیء و اشیاء یعنی چه؟ چرا بهطور کلی در عربی، به هر موجودی شیء میگویند؟ چرا به هر صفتی برای آن موجود، شیء میگویند؟ چرا به هرچه در دایره وجود قدم گذارده و موجود شده، شیء میگویند؟ کلمه شیء در جملات و عبارات عربی و در قرآن رسیده که جمعش هم اشیاء است، خود انتخاب این کلمه برای چیست؟برای همین نکته است که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: به شیء، شیء گفتند از جهت اینکه متعلَّق مشیت خدا است و به مشیت حقتعالی تحقق پیدا کرده و موجود شده است.([78]) ببینید دو کلمه «مشیت» و «شیء» چطور در حروف اصلی شرکت دارند.
پس تا مشیت به موجودی تعلق نگیرد، آن موجود _ هرچه هست _ به دایره وجود پا نمیگذارد ؛ ذات است اینطور است، صفت است اینطور است، جوهر است اینطور است، عَرَض است اینطور است، غیب است اینطور است، شهاده است اینطور است، نور است اینطور است، ظلمت است اینطور است، ایمان است اینطور است، کفر است اینطور است، طاعت است اینطور است، معصیت است اینطور است. شیء که شد تفاوت نمیکند، موجود که شد تفاوت نمیکند، همه متعلَّق مشیت خدا است و در نتیجه همه مخلوق خدا است.
بگذریم از آن بحثهایی که در این زمینه هست که بعضی از اینها متعلَّق مشیتِ امکانیه هستند، بعضی متعلق مشیتِ تکوینیه و کونیه هستند، بعضی متعلق مشیتِ
«* نماز جلد 6 صفحه 105 *»
محبوبه شرعیه و بعضی هم متعلق مشیت مبغوضه شرعیه هستند. وقتی پای شرع در میان میآید، محبوب و مبغوض پیدا میشود؛ هم محبوبش متعلق مشیت خدا است، مثل ایمانِ مؤمن و طاعت مؤمن، و هم مبغوضش متعلق مشیت خدا است، مثل کفرِ کافر و معصیت عاصی. اما آنیکه محبوب است، متعلق مشیتِ محبوبه است و آنیکه مبغوض است، متعلق مشیت مبغوضه است. شاید همه از این مطالب استفاده نکنند که چه عرض میکنم، از اینجهت اینگونه بحثها را پیگیری نمیکنیم.
بهطور کلی عرض میکنم که هرچه به دایره وجود پا گذارده، مخلوق خدا است. این فارسیِ فارسیش است. هرچه به دایره وجود پا گذارده، مخلوق خدا است؛ آتش باشد یا گرمی آتش باشد. همچنانکه آتش موجود است و به دایره وجود پا گذارده، گرمیِ آن هم همینطور است؛ گرمی هم موجود است و به دایره وجود پا گذارده. بهدلیل اینکه وقتی آتش باشد، بشرِ عاقل دستش را خیلی نزدیک آن نمیبرد که بسوزد؛ چون میداند گرمیِ آن هم همراهش است. پس گرمی آتش هم به دایره وجود پا گذارده. در عالم ذهنمان میتوانیم بین آتش و گرمی آتش جدایی بیندازیم و دو چیز میبینیم، پس در واقع هم دو چیز است که به دایره وجود پا گذاردهاند و هر دو را مخلوق خدا میدانیم. آتش مخلوق خدا است، گرمی آتش هم مخلوق خدا است.
پس صفات ذاتیه هم مثل صفات عرضیه مخلوق خدا است، بین اینها فرقی نیست. فرقش این است که صفات عرضیه تغییر میکند، تبدیل و تحول مییابد. اما صفات ذاتیه را خداوند طوری قرار داده که اینها تغییر نمیپذیرند و همیشه با ذاتها همراه هستند. آتش دنیا هم کارش سوزانیدن و گرمکردن است، آتش برزخ هم کارش همین است، آتش آخرت هم کارش همین است. آب دنیا کارش این است که تشنگی را رفع میکند، مرطوب میکند و تبرید مینماید؛ آبِ عالمِ برزخ هم همینطور است، آب آخرت هم همینطور است. در دنیا و برزخ و آخرت، میان ذاتها فرقی نیست و بین صفتهای ذاتی هم هیچ فرقی نیست.
«* نماز جلد 6 صفحه 106 *»
در دنیا ما چون بهحسب تجربه یا فطرت و یا غریزه، با بعضی از صفات ذاتی اشیاء و ذوات آشنا شدهایم، از اینجهت زندگانی خود را میگذرانیم، زندگی ظاهری ما میگذرد و همهمان استفاده میکنیم. همه ما از صفات ذاتی و عرضی موجودات بهره میبریم و استفاده میکنیم. و این نکته را هم همه دانستهایم، همه در ذهن و در عالم وجدانمان این نکته را یافتهایم که صفات ذاتی را هم خدا برای ذاتها قرار داده و غیرِ ذاتها است.
اینها همه مقدمه بود و میخواستم به مطلبی منتقل شویم. در اینچند شب، مرتب من مقدمه را شروع میکردم ولی از اصل مطلب و ذیالمقدمه فاصله میگرفتم. امشب انشاءاللّه قصد کردهام که فاصله نگیرم و وارد مطلبی که در نظر دارم بشوم که انشاءاللّه به درد میخورد و لازم است؛ و بعد وارد بحث اصلی خودمان بشویم و اینبحثها را رها کنیم و برویم بهسراغ همین بحثی که میخواهیم داشته باشیم و ببینیم آن وصفی که میفرمایند خدا آن را برای نماز به عربی قرار داده چیست. در اینچند شب مباحث متفرق شد و بهمناسبت ذات و صفت به این بحثها رسیدهایم.
آن نکتهای که میخواستم انشاءاللّه از اینبحث نتیجه بگیریم و متذکر باشیم، یک بحث توحیدی است، بحث اعتقادی است و آن این است که خداوند در اینجهان به ما نشان داده که ذاتها همراه صفتهای ذاتی هستند و صفتهای ذاتی همراه ذاتها هستند و بین اینها جدایی نمیافتد. دلیلش هم همین است که در ایندنیا ما زندگی را براساس همین ادراک و وجدان میگذرانیم و همه بهطور یکسان از همیننظام الهی بهرهمند میشویم، پس همه باخبریم، همه این امر را میدانیم و همه این مسأله را وجدان میکنیم که با اینکه صفت ذاتی آتش غیر خودِ ذات آتش است، اما با یکدیگر همراهند. نکته همین است و اصلِ مسأله است که مکرر عرض میکنم تا مطلب را در دست داشته باشید و انشاءاللّه با بصیرت به نتیجه مورد نظر برسیم.
عرضم همین است. در همیننکته دقت بفرمایید. با اینکه ذات آتش غیر گرمیِ
«* نماز جلد 6 صفحه 107 *»
آتش است، اما با یکدیگر همراه هستند، از یکدیگر جدا نیستند، نمیشود آتش را بدون گرمی پیدا کرد و نمیشود گرمی را بدون آتش پیدا کرد. البته آتش و گرمی را بهحسب خودشان تعمیم بدهید، در اینعالم اینطور است، در برزخ هم همینطور است، در آخرت هم همینطور است. چرا ما را از آتش جهنم ترسانیدهاند؟ برای اینکه آن آتش میسوزاند، سوزانیدنش هم با سوزانیدن آتشِ اینجا قابل مقایسه نیست. آن سوزانیدن و آن گرما خصوصیتهایی دارد، گرمای آن آتش عجیب است! بنابراین، آن آتش هم بهحسب خودش گرمی دارد و سوزانیدن دارد، آتش دنیا هم همینطور است. آب این دنیا و آب عالم برزخ و عالم آخرت همینطور است، سردی صفت ذاتی آن است و از آن جدا نمیشود.
اینها را بهدست آوردهایم و مطلب مسلّم است. چه شد؟ اول اینکه هر ذاتی، صفات ذاتی دارد. دوم، این صفات ذاتی غیر خود ذاتِ هر ذاتی است. سوم، همچنانکه ذاتْ مخلوق خدا است، صفات ذاتی هم مخلوق خدا است؛ «رغماً لاُنوف الفلاسفة» یعنی بینی بوعلی سینا را هم به خاک میمالیم و میگوییم برخلاف حرف تو، خدا ذات آتش را خلقت کرده، گرمی را هم برای آتش آفریده است. همان مثلی را که خودش زد به او میگوییم. خدا زردآلو را خلقت کرد، زردآلو بودنش را هم خدا خلقت کرد. خداوند دو چیز خلقت کرد، هم ذات زردآلو را و هم زردآلو بودن را، یعنی مجموعه خصوصیات و صفات و آثار و خواص زردآلویی که زردآلو را از گلابی جدا میکند، از بِه و از سیب جدا میکند. آن خصوصیاتِ ذاتیاش مورد بحث است، نه خصوصیاتِ وصفِ عَرَضیاش که ممکن است یک زردآلویی بزرگ باشد، یکی کوچک باشد، کیفیتش فرق کند، کمّیتش فرق کند؛ این خصوصیات قابل تغییر و تحول است. اما آن خصوصیات ذاتیِ زردآلو یعنی صفات و آثار زردآلویی که بخصوص نام این میوه را زردآلو گذاشتند و آن را از گلابی و بِه و سیب جدا کردند؛ آن خصوصیات را زردآلو بودنِ زردآلو میگویند.
بوعلی گفت این خصوصیات زردآلو به خلقت احتیاج ندارد، «ماجعل اللّه
«* نماز جلد 6 صفحه 108 *»
المشمش مشمشاً بل اوجده» خدا فقط ذات زردآلو را خلقت کرده، بقیهاش را نمیخواهد او خلقت کند، خودش هست میشود. نه، ما میگوییم: «الحمد للّه الذی خلق المشمش و جعله مشمشاً.»
پس سه مطلب را کنار یکدیگر میگذاریم. آنوقت خدا برای شناسانیدنِ خودش به ما، یک جمله در قرآن گفته است و ما باید این یک جمله را در مسائل توحید کاملاً در نظر داشته باشیم. فرموده: لیس کمثله شیء.([79]) در همه مراتب توحید و مدارج معرفت، این قاعده باید در دست باشد، این قاعده پیشاپیش مباحث حرکت کند و در معرفت خدا و در مسائل توحید، ما پشت سرِ آن جلو برویم. لیس کمثله شیء یعنی شما هرچه در خلق میبینید و مشاهده میکنید، وجدان مینمایید، ادراک میکنید و تجربه مینمایید، بدانید خدای شما مثل آن نیست. خدا را منزّه بدانید از اینکه مثل آن باشد.
از تجربیات و وجدانیات ما این شد که هر ذاتی صفات ذاتی دارد و آن صفات ذاتی، کمالات آن است، آثار ذاتی و خصوصیات ذاتیِ آن است و از آن جدا نمیشود و در نظام حکیمانه الهی محال و نشدنی است که جدا شود؛ مثل همین گرمی آتش. البته آتش صفات دیگری هم دارد، مثلاً روشنایی، ولی ما بهعنوان مَثَل، همین آتش و گرمیِ آن را در نظر میگیریم. ما اینجا ذاتی را و صفت ذاتی آن را جدای از یکدیگر شناختیم که این دو را خدا با هم قرین کرده، کنار یکدیگر گذارده و قرارش این است که جدا نکند مگر وقتی مصلحت و حکمتی اقتضاء کند که خداوند بین ذات و صفت ذاتی جدایی اندازد؛ همچنانکه آتشی که نمرود برای سوزانیدن حضرت ابراهیم؟ع؟ فراهم کرده بود، بین آن آتش و حرارت و سوزندگی آن جدایی انداخت.
خداوند خواست قدرتش را نشان دهد بهطوری که حتی نمرود گفت اگر بنا است کسی برای خود خدا بگیرد، مثل خدای ابراهیم برای خود بگیرد که این قدرت را دارد، این احاطه را دارد، چه کارها میکند! این آتش کذایی را بر او بَرد و سلام کرده، بماند که
«* نماز جلد 6 صفحه 109 *»
اصلاً گلستان شده، ابراهیم؟ع؟ در دل آتش نشسته با پیرمردی صحبت میکند، ابراهیم شاد و مسرور روی این هیمههای آتش مثل تخت سلطنتی نشسته و سخن میگوید. نمرود گفت اگر کسی میخواهد برای خود خدا بگیرد، اینطور خدایی بگیرد.([80]) اینجا مصلحت است و خداوند باید میان آتش و گرمی آتش جدایی بیندازد و صفت آب را به این آتش بدهد. ببینید اینکولرها چقدر خنک میکند، برای وجود همین آب است. صفت آب را به آتش بدهد، برداً و سلاماً علی ابرٰهیم([81]) خود آتشْ بَرد و سرد شود، تبرید کند و ابراهیم را خنک نماید. آتش آنچنان سرد شد که امام؟ع؟ فرمود ابراهیم داخل آن آتش میلرزید بهطوری که از سرما دندانهایش به هم میخورد،([82]) یعنی نزدیک بود از سرما بمیرد. تا آنکه خدا فرمود: و سلاماً علی ابرٰهیم. این حساب کار خدا است، پس بین ذات و صفتِ ذاتی جدایی نمیاندازد، میان آنها قِران برپا میفرماید و آنها را با یکدیگر قرین میکند و جدا نمیسازد.
در توحید، ما چکار کنیم؟ ما خدا را به کمالات میبینیم، باید بشناسیم و میشناسیم، میبینیم قدرت دارد، حکمت دارد، میبینیم علم دارد و این صفات را از آثار آنها میفهمیم. در مصنوعاتش نگاه میکنیم، به اینعالم نگاه میکنیم و به همه این کمالات پی میبریم. نمیشود حکمت نداشته باشد، نمیشود قدرت نداشته باشد، نمیشود علم و احاطه نداشته باشد. همه اینها هست. اینها رابطهاش با خدا چطوری است؟ آیا خدا ذاتی است که یک قدرت ذاتی کنارش آمده و به آن چسبیده که شده صفت ذاتی؟! آیا مثل گرمی و آتش است؟! آیا خدا و علمش مثل آتش و گرمی است که علمش کنار او آمده و صفت ذاتی است که به ذاتش چسبیده؟! مثل اینکه خداوند گرمی را به آتش چسبانده و جدا نمیکند، آیا اینطور است؟! نه، چنین نیست.
«* نماز جلد 6 صفحه 110 *»
این قاعده توحید و قاعده معرفت جلو ما را میگیرد که اینطور فکر نکنید، لیس کمثله شیء هیچچیز مثل خدا نیست. شما نمیتوانید آتش را قیاس بگیرید و خدا را مطابق آتش بشناسید و بگویید خداوند صفت ذاتی دارد که به ذات او چسبیده است. لیس کمثله شیء. پس قدرت خدا، یک صفتِ ذاتیِ اینطوری نیست؛ آنطور صفت ذاتی که مانند گرمی نسبت به آتش باشد نیست.
هر انسانی مثل ما است، گرفتار این عالم است، هرچه میبیند به همین شکل میبیند که ذاتی هست و یک صفت ذاتی یا دو صفت ذاتی یا سه صفت ذاتی که خداوند برایش قرار داده که جدایی ندارند. اما میداند اینها از یکدیگر جدایند، ذاتی است و صفتی است که از نظر حقیقت جدا هستند ولی به یکدیگر چسبیدهاند و خداوند آنها را چسبانیده، غیر از خدا کسی نیست که اینها را به هم بچسباند. خداوند ذات آتش را خلق کرده و صفت گرمی را هم برای آتش آفریده است و اینها را به یکدیگر چسبانده است.
امیرالمؤمنین؟ع؟ در قسمتی از خطبه توحیدیه فرمودند: و کمالُ توحیدِه الاخلاصُ له و کمالُ الاخلاص له نفیُ الصفات عنه لشهادة کلِّ صفةٍ اَنّها غیرُ الموصوف و شهادةِ کل موصوف اَنّه غیر الصفة، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه. ([83]) مرحوم سید رضی این خطبه را در اول نهجالبلاغه آورده. اگر میخواهید توحید داشته باشید، باید معلّم توحید، آقا امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه بیان بفرماید، شأن ایشان است. ایشان معلم ثانی هستند. معلم اول رسولاللّه؟ص؟ و معلم ثانی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه میباشند. این برنامه برای اهل ایمان است.
اینکه میگویند معلم اول «ارسطو» و معلم دوم «فارابی» است، آنها معلّمین دانشگاهِ دیگر هستند، با ما کاری ندارند، الحمدللّه ما هم با آنها کاری نداریم. معلم اولِ
«* نماز جلد 6 صفحه 111 *»
عالمِ خلقت برای انبیاء و مادونِ مراتب انبیاء از کمّلین و بزرگان، مؤمنین جن و انس، ملائکه، معلم اول در دستگاه خلقت الهی، محمد بن عبداللّه؟ص؟ است و معلم دوم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. و این دو معلم در واقع یک معلمند. امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرماید: علّمنی علمه و علّمتُه علمی([84]) چنین آقایی! علّمنی علمه رسولاللّه؟ص؟ هرچه میدانست به من یاد داد، و علّمته علمی من هم هرچه میدانستم به او آموختم. عجب! اینطوری است؟! آری، این دو معلم اینطورند و در واقع و حقیقت یکی میباشند.
ابنمسعود خدمت رسول اکرم؟ص؟ آمده بود. عبداللّه بن مسعود از اصحاب حضرت است، در میان صحابه هم موقعیتی دارد، خدمت رسولاللّه؟ص؟ آمده و در همین مسائل معرفت و توحید سؤالاتی دارد. حضرت فرمودند داخل آن اتاق برو. داخل آن اتاق که رفت، دید امیرالمؤمنین؟ع؟ در حال رکوع و سجده هستند و در حال رکوع و سجده دعاء میکنند: خدایا تو را به حق پیغمبرت محمد؟ص؟ قسم میدهم که شیعیان گنهکار مرا بیامرزی. این یک مسأله بدیهی و واضح بود.
ابنمسعود برگشت که خدمت رسولاللّه؟ص؟ بیاید و بگوید حال چه شد؟! من رفتم آنجا دیدم علی در سجده به درگاه خدا متوسل است و خدا را به شما قسم میدهد؛ نتیجه این چه شد؟! تا برگشت که خدمت رسولاللّه؟ص؟ برسد، دید آن حضرت در رکوع و سجده هستند و دعاء میکنند: خدایا تو را به حق علی ولیّت قسم میدهم که گنهکاران امتم را بیامرزی. آن بزرگوار، رسولاللّه را درِ خانه خدا برده، این بزرگوار، امیرالمؤمنین را درِ خانه خدا برده است! ابنمسعود میگوید دلهره و وحشتی مرا فرا گرفت؛ یعنی متحیر شد که این آقا افضل است یا آن آقا؟! آری، خواستند بفرمایند که در عالم واقع و حقیقت امر، ما یک نوریم، با یکدیگر فرقی نداریم. شما و نقص شما باعث شده که ما به این روز بنشینیم و این تعینهای جداگانه و این خصوصیات برای ما فراهم
«* نماز جلد 6 صفحه 112 *»
شود وگرنه ما یکی هستیم.([85]) پس اگر معلم اول و معلم ثانی میگوییم، معنای دیگری دارد غیر از این اول و ثانی که در عالم ما است. از این بحث بگذریم.
امیرالمؤمنین؟ع؟ میفرماید: کمالُ توحیده الاخلاص له یعنی در توحید و خداشناسی و یکتاشناسیِ خدا، شما وقتی به کمال میرسید که وحدانیت و الوهیت را برای خدا خالص کنید. چطور؟ و کمالُ الاخلاص له نفی الصفات عنه اخلاص کامل و خالصکردن یکتایی و الوهیت برای خدا این است که بگویید خدا صفت ندارد و صفات را از خدا نفی کنید. چرا نفی کنید؟ آنوقت حضرت استدلال میفرماید. این استدلال است، برهان است، برهان امیرالمؤمنینی است، نه برهان منطقی و ارسطو و فارابی، برهان امیرالمؤمنینی است. میفرماید: لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة آتش فریاد میزند، ذات آتش فریادی میزند که به گوشِ همه میرسد، کرها هم میشنوند و میفهمند، کرها هم این فریاد آتش را میشنوند و میفهمند همانطور که گوشدارها میشنوند و میفهمند. هیچ فرقی نمیکند. ذات آتش فریاد میزند من غیر از گرمیام هستم و گرمی من غیر از من است. گرمی آتش هم فریاد میزند که من غیر ذات آتشم. اما هر دو فریاد میزنند که ما کنار هم و با هم هستیم. پس کسی ما را با یکدیگر قرین کرده، کسی ما دو تا را خلق کرده و ما را با هم قرار داده است، و شهادة کل صفة و موصوف بالاقتران([86]) شهادت میدهند که ما مقترن شدهایم.
قربان آقا علی بن موسی الرضا صلوات اللّه علیه بشویم. آن بزرگوار هم در خطبه توحیدیه همین مطلب را فرمود که همینکه میبینید خدا دو چیز را با هم مقترن کرده و بین اشیاء اقتران بر پا کرده، میبینید که برای برپایی این نظام و برطرف شدن احتیاجات خلق و نیازمندیهای خلقی، اشیاء را با هم مقترن کرده و ذاتها را با صفتها قرین کرده، از همین اقترانش پی ببرید به اینکه پس خدا مرکب نیست و خدا با چیزی مقترن
«* نماز جلد 6 صفحه 113 *»
نیست.([87]) خدا اینطور نیست که ذاتی داشته باشد و صفات ذاتی داشته باشد، و صفات ذاتی به این معنی که مثلاً قدرت او مثل گرمی آتش باشد، گرمی آتش چطور به ذات آتش چسبیده، همانطور قدرت خدا هم به ذات خدا بچسبد و بگوییم این ذاتی است که قدرت دارد به این شکل، ذاتی است که علم دارد به این شکل. نه، لیس کمثله شیء.
اگر میخواهید خدا را به کمالاتش و به صفاتش بشناسید، اینطور معنی نکنید، اینطور جلو نروید. در مسائل توحید، قدمبهقدم باید قوانین قرآن در معرفت و توحید را در نظر داشته باشید. گفتهام که «سبحاناللّه» تنزیهِ خدا است. در همه مسائل توحید باید این «سبحاناللّه» پرتو بیندازد و در پرتو این «سبحاناللّه» جلو برویم.
و بارها عرض کردهام که فقط در مکتب توحیدی وحی _ همان مکتب توحیدیِ شیخ مرحوم که از وحی متّخَذ است _ فقط در مباحث این مکتب است که در هر قدمی «سبحاناللّه» نور انداخته و در هر بحثی که دارند «سبحاناللّه» پرتو افکنده است. هیچگونه تشبیهی، هیچگونه تمثیلی و شباهتی به خلق برای خدا ثابت نمیشود. بهعکسِ مکتب عرفان و تصوف و حکمت متعارَف که اگر تنزیه هم دارد، میگوید این تنزیه باید کنارش تشبیه باشد، هر دو را با هم بگویید، تنزیه و تشبیه را با هم بگویید تا اهل توحید بشوید. میگوید اگر تنزیهِ تنها را در نظر بگیری، به تحدید قائل شدهای. اگر تشبیهِ تنها را در نظر بگیری، به تجسّم و تنقیص ذات حقتعالی قائل شدهای. توحیدِ آنها این است که میگوید تو وقتی موحدی بلکه پیشوای اهل توحید هستی که تنزیه و تشبیه را کنار یکدیگر بگذاری و هر دو را با هم در نظر داشته باشی.([88])
«* نماز جلد 6 صفحه 114 *»
اما مکتب وحی، بهطور کلی تشبیه را ابطال میفرماید و تنزیه را در همهجا جاری میسازد؛ برای اینکه ما گرفتار اینعالم هستیم، ما هرچه داریم، از اینعالم میگیریم. تمام وجدانیات ما، تجربیات ما، محسوسات و مُدرَکات ما، همه از این عالم است. چون چنین است، ناچاریم «سبحاناللّه» را قدمبهقدم در نظر داشته باشیم، و لیس کمثله شیء را که همان «سبحاناللّه» بهتعبیر دیگر است، در دست داشته باشیم و حرکت کنیم. خدا مددمان کند و انشاءاللّه دست خدا که امیرالمؤمنین؟ع؟ است، بر سرمان باشد و کمکمان بفرماید تا مدارج معرفت را طی کنیم.
پس خدا قدرت دارد، علم دارد، نمیشود نداشته باشد؛ بهدلیل اینکه ما به اینعالم که نگاه میکنیم میبینیم طوری ساخته شده که باید سازندهاش عالِم باشد، باید سازندهاش شنوا باشد، سازندهاش بینا باشد، باید سازندهاش حکیم باشد، سازندهاش با قدرت باشد و صفات دیگر الهی. ما از همین عالم مثل آنکه وجودش را یقین میکنیم، به صفات کمالیهاش هم یقین پیدا میکنیم.
اینجا اول بحث است که پس شما که یقین میکنید خدا دارای اینصفات است، مبادا مثل آتش و گرمی آتش فکر کنید که اینها ذاتیات خدا و صفات ذاتی خدا است و به ذات خدا چسبیده است، پس ذاتی است و قدرتی، ذاتی است و علمی، ذاتی است و سمعی، ذاتی است و بصری؛ خیر، این اشتباه را کنار بگذارید. فرمود: و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه صفات را بهطور کلی از خدا نفی کن و سلب کن. بگو ذاتی است که بسیط است بهحقیقت بساطت و احدی است بهحقیقت احدیت که هیچچیز با او ضمیمه نیست. اینطور باید ذات حقتعالی را در مقام ذاتش منزّه و مبرّا از هر گونه ترکیب و تکثری بشناسید.
اینجا است که مسألهساز میشود، اینجا است که کار را بر ما دشوار میکند؛ چون ما گرفتار اینعالمیم. اگر به ما بگویند ذاتی است و صفت در او نیست و با او نیست، ذهنمان پی آتشِ بی گرمی میرود و آتشی هم که گرمی نداشته باشد کمال ندارد. پس
«* نماز جلد 6 صفحه 115 *»
نتیجه میگیریم که خدا کمال ندارد. چون ما کمال را اینطور فکر کردهایم. اگر گفتند ذات خداوند ذاتی است که باید با او صفت ملاحظه نکنی، ذهن ما چکار میکند؟ میگوید پس ذاتی است که هیچ کمالی ندارد.
و همین تهمت را به مشایخِ ما زدند که اینها خدا را از همه صفاتْ پاک و پاکیزه میکنند و میگویند صفاتش محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند، محمد و آلمحمد؟عهم؟ هم که ذات خدا نیستند. میگویند شیخ احمد احسائی ذاتی برای خدا درست کرده که هیچ کمالی ندارد، خشکِ خشکیده است، هیچ ندارد، بهقول آنها از همه صفات لیسیده است.
آری، همین بدبختی بشر است. اینجا است که کار را دشوار میکند. آنهایی که خواستهاند ترحم کنند و با اینبشر حرف بزنند، ناچار شدهاند که
چون که با کودک سر و کارت فتاد | پس زبان کودکی باید گشاد |
چقدر باید این زبان را گشـاد؟! به اندازه مغز کودک. چطور؟ میگویند آقا، شتابزده نشو، صفات خدا دو قسم است، یک قسمْ صفات ذاتی است که عین ذات است. اینکه شد «کوسه و ریشپهن»! این کوسه و ریشپهن از همان «زبان گشاد» در میآید؛ «پس زبان کودکی باید گشاد». کلمه «گشاد» در اینجا _ بهتعبیر من _ دو معنی دارد؛ هم گشودن زبان به سخن است و هم بهمعنای زبانِ گَل و گشاد به اندازهای که مثل مغز کودکانه من هم درک کند که چه مراد است.
اینجا بود که خواستند زبان کودکی بگشایند، آمدند به من گفتند که بدان خدا دو نوع صفات دارد؛ یک نوع صفات، صفات ذاتی است. عجب، این یعنی چه؟! اینکه مثل گرمی و آتش میشود! نهخیر، برای اینکه مثل گرمی و آتش حساب نکنی، فوراً کنارش یک جمله میگذارند که «عین ذاتش است». ببینید چقدر کار را دشوار کرده! صفات ذاتی که عین ذاتش است، پس مثل آتش و گرمی آتش نیست. تا میگویند عین ذاتش است، یعنی مثل آتش و گرمی آتش نیست.
«* نماز جلد 6 صفحه 116 *»
در آنجا میدانیم که گرمی، عین ذات آتش نیست. چند شب سخن گفتیم و ذات را از صفات ذاتی جدا کردیم. آتشْ ذاتی است، و گرمی آتشْ صفت و عَرَضی است اما عرضِ ذاتی؛ صفتی است که خدا به این ذات داده و از این ذات نمیگیرد مگر مصلحتش اقتضاء کند.
ایشان میگویند خدا قدرتی ذاتی دارد، علمی ذاتی دارد، سمعی ذاتی دارد، بصری ذاتی دارد، حیاتی ذاتی دارد، خدا زنده است، مرده نیست، حیات دارد، اللّه لا اله الا هو الحیّ القیّوم،([89]) «الحیّ» یعنی حیات دارد. این صفتِ حیات و زندهبودن چگونه است؟ میگویند اینها صفات ذاتی است. برای اینکه ذهن من این بحث توحیدی را با بحث از ذوات عالمِ وجود و خلق و صفات ذاتی آنها مخلوط نکند، میگویند این صفات عین ذات او میباشد و خدا هم عنایت میکند فوراً میفرماید: لیس کمثله شیء بنابراین نکند آتش را مقیاس بگیری، آتش مثل خدا نیست، خدا مثل آتش نیست، «سبحاناللّه»، تا فکرت کنار آتش رفت بگو: «سبحاناللّه» و خودت را از این فکر نجات بده. پس خدا صفات ذاتی دارد و میگویند این صفات ذاتی عین ذاتش است.
حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ است که راوی خدمت حضرت است و بحثِ همین صفات بهمیان میآید که عین ذات است. حضرت تعابیر مختلف دارند. وقتی در تعابیر مختلف امام؟ع؟ دقت میکنیم، واقعاً انسان دلش برای آقا میسوزد که حضرت مرتب عبارات مختلف بیان میفرمایند و بالا و پایین میکنند و در آخر هم میفرمایند چه کنم؟! از من سؤال کردی، باید به تو بفهمانم، _ بهتعبیر من _ ناچارم که مرتب مطلب را بالا و پایین کنم.
مضمون آنچه میفرمایند این است که مثلاً قدرت، ذات خدا است. قدرت، عین ذات خدا است. باز میفرمایند فکر نکنی ذاتی است و قدرتی. همچنین علم، ذات خدا است؛ فکر نکنی ذاتی است و علمی. نه، «ذاتٌ» که «علمٌ کلّه». اما کلمه «کل» جا باز
«* نماز جلد 6 صفحه 117 *»
میکند، «کل» یعنی مجموعه. میفرمایند حال که «کل» گفتم، فکر نکنی خداوند اجزاء دارد. مقصودم این است که عینِ ذاتش علم است، عینِ ذاتش قدرت است؛ یعنی چه بگوییم قدرت، چه بگوییم ذات. این دو مفهوم از نظر ذهن ما جدا است اما در اینجا که مورد بحث است، ذاتی است که عین قدرت است، پس میشود به آن گفت قدرت. عین علم است، پس میشود به آن گفت علم. عین سمع است، میتوان به آن گفت سمع. عین بَصَر است، میشود به آن گفت بصر و همینطور سایر صفات ذاتی؛ ولی اینطور نمیگویند و با در نظر گرفتن تعلق به خلق میگویند خدا به ذاتش قادر و عالم و سمیع و بصیر است.([90])
«* نماز جلد 6 صفحه 118 *»
پس «صفات ذاتی عین ذات است»، تعبیری است که از روی ناچاری است. «چون که با کودک سر و کارت فتاد، پس زبان کودکی باید گشاد». زبان کودکی یعنی زبان عالم ما. آمدند و برای ما صفات ذاتی فرمودند. حتی مرحوم صاحب «کافی»، مبحث و بابی را در توحید به این نام عنوان میکند: «باب صفات الذات». بعد هم بابی را در «صفات الفعل» عنوان میکند. صفات خدا دو قسم است: صفات ذاتیه و صفات فعلیه.
صفات فعلیه، ذات خدا نیستند، به خدا هم نچسبیدهاند، ولی مال خدا میباشند، از خدا هم جدا نمیشود. صفات فعلیهݘ خدا از خدا جدا نمیشوند و مال خداوند میباشند. تمام برنامههایی هم که ما با خدا داریم، با همین صفات فعلیه داریم. چون به ذاتش که راه نداریم و در صفاتی هم که عین ذات است نمیشود سخن گفت. مثل اینکه در ذاتش نمیشود حرف زد، در علم ذاتی، قدرت ذاتی، حیات ذاتی، سمع ذاتی و بصر ذاتی هم نمیشود سخن گفت.
این است که در آنجا فقط باید این مقدار بدانیم که لیس کمثله شیء، ذاتی است که «کلّه علم، کله قدرة، کله سمع، کله حیاة». از ناچاری است که اینطور به ما میگویند، مانند کوسه و ریشپهن. چون غیر از اینطور نمیتوانیم بفهمیم. صفات ذاتی چطور عین ذات است؟! من نمیفهمم، زیرا من از صفت ذاتی، گرمی آتش را میفهمم. میگویند اینفهم را کنار بگذار. صفات ذاتی، عین ذات خدا است، هیچ تعددِ مصداقی و مفهومی ندارد، فقط تعددِ لفظی است،
عباراتُنا شتّیٰ و حُسنک واحد | و کلٌّ الی ذاک الجمال یُشیر |
قدرت، همان ذات است. علم، همان ذات است. نه اینکه یک تکهاش علم باشد و یک تکهاش قدرت باشد. ذاتی است که «کلّه علم». کلمه «کلّه» نه اینکه بعض داشته باشد و اجزاء داشته باشد. از اینجهت کار در اینجا قدری مشکل میشود.
پس حجتهای خدا ناچار شدهاند، حکماء و علماء ناچار شدهاند، و مقصودم حکماء صمدانی و علماء ربانی است، آنانی که علمشان از قرآن و احادیث اهل بیت
«* نماز جلد 6 صفحه 119 *»
متّخَذ است، آنها هم بهتبعیت قرآن و بهتبعیت اهل بیت؟عهم؟ برای تفهیم ما و فهماندن به ما ناچار شدهاند بفرمایند که صفات خدا دو قسم است. اول صفاتی است که عین ذات خدا است و آنها را _ مثل گرمی و آتش _ متصل به ذات فکر نکنید؛ بلکه خودِ خدا آن علم است، خود خدا آن قدرت است، خود خدا آن احاطه است، خود خدا آن شنوایی، بینایی و زنده بودنِ خدا است.
اما قسم دوم، صفات فعلیه خدا است و آنها صفاتی هستند که نه به ذات خدا چسبیدهاند و نه ذات خدا میباشند. این صفات در عرصه فعل خدا برای خدا پیدا میشود و اینها حقایق مقدسه محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند. اینها کمالات خدا هستند و _ بهتعبیر فارسی که من بارها عرض کردهام تا انشاءاللّه در ذهنتان بماند _ خداییهای خدا هستند. و معلوم است خداییهای خدا غیر خدا هستند و چون به خدا نسبت دارند، خداوند خودش اینطور تعبیر آورده: قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن اَیـّـاً مّا تدعوا فله الاسماء الحُسنیٰ.([91])
در چند جای قرآن به الاسماءُ الحسنیٰ تعبیر آمده([92]) که این اسماءِ حسنیٰ مال خدا میباشند، نه اینکه خودِ خدا باشند. اگر خودِ خدا بودند، میفرمود: «هو الاسماء الحسنیٰ». اینچنین نفرموده، بلکه فرموده: فله الاسماء الحسنیٰ. لامِ له «لام اختصاص» است؛ «مِلک» است. یعنی بگو بخوانید «اللّه» را یا بخوانید «رحمان» را، هر کدام را بخوانید فرق نمیکند، خدای شما دارای اسماء حسنیٰ است. از کی دارا شده؟ از وقتی که خدا بوده. آیا خداییِ خدا وقت دارد؟! نه. تا کِی دارای این اسماء و صفات است؟ تا وقتی که خدا خدا است؛ آیا «تا» دارد؟ خداییِ خدا نه «از» دارد و نه «تا» دارد. پس این اسماء حسنیٰ مال خدا است، از وقتی که خدا خدا بوده. البته بدونِ «از»! از روی ناچاری است، «چونکه با کودک سر و کارت فتاد». معذرت میخواهم،
«* نماز جلد 6 صفحه 120 *»
نمیخواهم بگویم شما کودکید. نه، همهمان در این درسها مشترکیم، همه درس میگیریم. من هم که عرض میکنم، دارم درس میگیرم. پس فله الاسماء الحسنیٰ این اسماء حسنیٰ ٰمال خدا است. از وقتی که _ بدون «از» _ خدا خدا بوده و تا وقتی که _ بدون «تا» _ خدا خدا است، این اسمها مال خدا است.
پس ببینید هیچوقت نبوده که خدا بدون محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشد و هیچوقت هم نشده و نخواهد شد که محمد و آلمحمد؟عهم؟ بدون خدا باشند. همیشه با یکدیگرند؛ با این فرق که خدا خدا است و مالک این اسمهای حسنیٰ است و اینها مِلک خدا هستند، مال خدا هستند، به خدا اختصاص دارند و مال غیر خدا نیستند.
حقایق مقدسه این بزرگواران، اسماء اللّه الحسنیٰ یا همان صفات فعلیه هستند. البته این صفات فعلیه به اعتباری «صفات اضافه» میشوند و به اعتباری «صفات قدس» هم میشوند.([93]) در هر صورت، همه صفات خدا در همه مراتب _ غیر از صفاتی که عین ذاتند _ این بزرگوارانند. پس این نکته از نکتههای توحیدی بود و روی جهتی در این چند شب ناچار شدم این مقدمات را عرض کنم و به این نتیجه منتهی شویم. انشاءاللّه از فردا شب به اصل مطلب میپردازیم.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 121 *»
مجلس 10
(شب پنجشنبه 4 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 16/4/79)
t حقیقت نماز دارای «صفات ذاتی» و «صفات عرضی» است
t نماز معراج مؤمن است
t آب رفع تشنگی میکند در دنیا و در آخرت
t تشنگی همه خلق در محشر
t نحوه درک بندگان «ولایت و تصرف و سلطنت» خداوند را در آخرت
t اولیاء خدا در دنیا هم «نفوذ ولایت خداوند» را وجدان میکنند
t درک «نفوذ ولایت و سلطنت خداوند» در قیامت همگانی است
t برخی از آثار ایمان و باور کردن گزارشهای پیامبران؟عهم؟ از قیامت
t سرشت حجتهای الهی مهر ورزیدن به بندگان خداوند متعال است
t مهرورزی حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ نسبت به ابنملجم لعنهالله
t حجتهای الهی؟عهم؟ مظاهر رحمت خداوندند
t بدسرشتها هم اگر برگردند به سوی خداوند پذیرفته میشوند مانند «حر» در کربلا
t خداوند بندگان را برای بهرهمند شدن از رحمتش آفریده است
t چهارده معصوم؟عهم؟ مظهرهای کلی «ولایةالله» میباشند
t فقط آب حوض کوثر است که در محشر آن تشنگی را رفع میکند
t از نظر شیعه راستین «ذاتی شیء لمیکن معللاً» سخنی باطل و بیاساس است
t به واسطه قرار الهی، «صفات ذاتیِ» نماز هم با ذات نماز برای نمازگزارِ باولایت
همراه است
«* نماز جلد 6 صفحه 122 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
فرمودند که وصفش دون ذاتش _ یعنی وصف نماز، نه ذات نماز _ به احسن لغات که لغت عربیت است موضوع. و به همین مناسبت عرض کردیم نماز مثل سایر ذوات و حقایق، دارای دو نوع صفات است. یک نوع صفات، صفاتی است که همیشه همراه حقیقت نماز است و از این حقیقت و ذات جدا نمیگردد که اینها را «صفات ذاتیِ» نماز میگوییم. و یک نوع از صفات «صفات عَرَضی» است. نماز در صفات عرضی جلوه میکند و این صفات عرضی تغییرپذیر است و تحول مییابد. صفات ذاتی نماز که همیشه با نماز است و از نماز جدا نمیگردد، صفاتی است که بهطور مطلق و بهطور کلی درباره نماز فرمودهاند و حقیقت نماز را به آنها توصیف کردهاند.
یک وصف مشهور برای نماز همین است که در این رساله مبارکه «ترجمة الصلوة» اشاره میفرمایند که الصلوة معراج المؤمن یعنی نماز وسیله عروج برای اهل ایمان است. این از صفات ذاتی نماز است. حقیقت نماز این صفت را دارد، به هر شکلی باشد، در هر زمانی باشد، به هر نوعی باشد و برای هر مخلوقی در هر عرصهای باشد، این صفتِ معراج بودنِ برای مؤمن با نماز همراه است و جدا نمیشود. مثل گرمی و آتش است. یا مثل برودت و رطوبتِ همراه آب است. آب این خصوصیت را دارد، خدا اینطور قرار داده که آب در دنیا تشنگی را رفع میکند و رطوبت فراهم میسازد؛ اثرش این است.
«* نماز جلد 6 صفحه 123 *»
این صفت ذاتی، گاهی «جزء حقیقت و ذات» گفته میشود. و علتش هم همین است که خداوند مقرر فرموده است که این صفات از حقیقتها جدا نگردند. اگر انسان در دنیا تشنه شد، برای رفع حرارت تشنگی از آب استفاده میکند، آب میآشامد و تشنگی او رفع میشود. آب برودت و رطوبت ایجاد میکند و حرارت تشنگی کم میشود. در آخرت هم همینطور است. درباره حوض کوثر و آب حوض کوثر احادیثی رسیده است و برای آن آب و آبهای نهرهای بهشت اوصافی بیان فرمودهاند.
تمام اهل عرصات در محشر تشنه هستند. آن حرارتِ آنجا، آن هیجان آنجا، آن فزع آنجا، آن گرفتاری آنجا، آن ازدحام آنجا، همه اینها از اسبابِ فراهم شدن تشنگی است؛ بهعلاوه که خلق در معرض ولایةاللّه مطلقه قرار میگیرند و ولیاللّه مطلق برای حکومت و سلطنت جلوهگر میشود. اینها خیلی نگرانی ایجاد میکند.
عرض کردم انسان در آنجا به همه وجود، نفوذ ولایت را احساس میکند. هنالک الوَلایةُ للّه الحق([94]) بنده به همه وجودش، در ذره ذره وجودش، در ظاهر و باطنش، در همه امورش و در همه مراتب خود، نفوذ ولایت، نفوذ تصرف، نفوذ مالکیت و سلطنت خدا را احساس و ادراک میکند. امر خیلی عجیب است! فعلاً ما فقط به زبان میگوییم، حتی نمیتوانیم تصور کنیم که چگونه این نفوذ و این تصرف و این مالکیت و ولایت احساس میشود! آیا جا باقی میگذارد که انسان آنجا غافل باشد؟!
اولیاء خدا در اینجا چنان حالتی را وجدان میکنند، از این جهت مضطربند و قرار ندارند. در اعمالشان، در رفتارشان، در حرکات و سکناتشان قرار ندارند. برایشان غفلت نیست. در درجه اول محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند که عرضه میداریم: اَنّیٰ و لکم القلوبُ التی تَوَلَّی اللّهُ ریاضتَها بالخوف و الرجاء و جعلها اوعیةً للشکر و الثناء و آمَنَها من عوارض الغفلة.([95]) به هیچوجه غفلت برایشان نیست، از خداییِ خدا غافل نمیشوند،
«* نماز جلد 6 صفحه 124 *»
از مالکیت خدا و سلطنت خدا غافل نمیشوند، از نفوذ مشیت و اراده حقتعالی در همه امور و در همه وجودشان غافل نمیشوند.
درک این مسأله، ایمان را تقویت میکند، توجهِ انسان را کامل میسازد، اخلاص فراهم میکند، در دلها امید ایجاد میکند، رجاءِ به فضل حقتعالی و خوف از عدل حقتعالی را در وجود انسان متحقق مینماید. کمال اولیاء و درجات قرب اولیاء به وجدان همین مطلب بستگی دارد که تا چه اندازه این امر را وجدان میکنند. غفلت در ایشان کم است و به مقدار وجدان و توجهشان به این مسأله، غفلت کم میشود، خوف و رجاء اوج میگیرد، اخلاص در اعمال و قلب متوجه برایشان پیدا میشود.
اما در قیامت اینطور است که مؤمن و کافر تفاوت نمیکند، نبی و امت، امام و رعیت، همه آن نفوذ را احساس میکنند و ادراک مینمایند. در آنجا لحظهای غفلت اصلاً معنی ندارد. یک نمونهاش را خدا ذکر میفرماید: لقد کنتَ فی غفلةٍ مِن هذا فکشفنا عنک غِطاءَک فبَصَرُک الیومَ حدید([96]) تو از این واقعه در غفلت بودی، از این دادخواهی و دادرسی در غفلت بودی، باورت هم نمیشد، ما پرده از چشمهای تو برداشتیم و اینک دیدِ تو نیرو گرفته و تیز شده است. ما الآن در دنیا باورمان نمیشود که یعنی چه؟! انشاءاللّه ایمان داریم و اعتقاد داریم: «درست است، همینطور است.»
اما اگر باورمان شود بهطوری که دلمان هم قبول کند، آنگاه با خیال آسوده دور و برِ معصیتها نمیگردیم، _ نعوذباللّه _ نقشه معصیت در فکر و خیالمان طرح نمیکنیم، از معصیت فرار میکنیم مثل آنکه از آتش فرار میکنیم و نسبت به طاعت مثل انسانِ تشنه میشویم. او وقتی به چشمه آب سرد گوارایی برسد، چطور با ولع و حرصِ شدید خودش را کنار چشمه میرساند و از آن آب سرد و گوارا میآشامد! ما هم نسبت به طاعات همینطور میشدیم، نه اینکه در طاعتها سرد باشیم، آنها را سبک بهجا آوریم و از طول کشیدن طاعت خسته شویم. اینها همه نشان این است که این مسائل در دلهای
«* نماز جلد 6 صفحه 125 *»
ما به حد یقین و باور نرسیده است. ولی الحمدللّه، خدا را شکر میکنیم که اعتقاد داریم، انشاءاللّه انکار نداریم، شک نداریم، تردید نداریم، آنچه را که خداوند فرموده و خبر داده انکار نکردهایم؛ و این انکار نکردن، ایمان آوردن است. امیدواریم خداوند این مقدار ایمان را هم به فضل و کرمش از ما بپذیرد.
پس در آخرت وجدان است، آنجا خبر دادن نیست. در این دنیا اِخبار است. پیغمبران میآیند، حجتهای خدا میآیند و از آنجا خبر میدهند. این مسائل برای آنها بهحسب وجدانْ مکشوف است، در نزد دید آنها بهحسب وجدان منکشف است، سپس به ما خبر میدهند و ما اِخبار آنها را میشنویم. و به مقداری که به اِخبار آنها اعتماد میکنیم، به ما درجه ایمان میدهند.
میدانیم که اعتماد به اِخبار آنها هم به زمینه و قابلیت احتیاج دارد و قابلیتها هم مختلف است. اگر انسان بتواند طبایعش را رقیق کند، اعتماد کردن به حرف حجتها برای او آسانتر میشود و پیوسته قوت بیشتری پیدا میکند. مثل اینکه کسی صبح با موتور از خانه بیرون میآید و یک نفر با او برخورد میکند و میگوید موتورها را میگیرند.
میدانید که «موتور» مُهمَلِ «شتر» است، نمیگویند: «شتر موتور»؟! شتر در فرمان طبیعت حرکت میکند، موتور مهملِ شتر است که در فرمان هوس است. به مقداری که شخص شهوتِ گاز دادن دارد و از گاز دادنْ سُکر برایش فراهم میشود و روی موتور مست میشود، هم خودش را برای بلاءها هدف قرار میدهد و هم دیگران را نوعاً به زحمت میاندازد. همین دیروز پریروز بود که موتورسواری دو پشته بهسرعت حرکت میکرد. ای بشر! خیابان است، حسابی دارد، کتابی دارد، ماشین میآید، سواری میآید، پیاده هست، چهخبر است که اینقدر با سرعت میرانی؟!
قبلاً عرض کردهام، در حدیث وارد شده که چند چیز است که مستی میآورد. یکی پول است. سُکرِ مال و ثروت! بعضی واقعاً مست میشوند، نمیدانند چکار کنند، همه حدود را فراموش میکنند. یکی مقام است، مقام و پُست هم مستی میآورد. شخص از
«* نماز جلد 6 صفحه 126 *»
همه چیز فراموش میکند. فکر نمیکند که ممکن است فردا این پست و مقام را از تو بگیرند، حواست را جمع کن.
حضرت امیر ؟ع؟ آنهایی را که مقام و پست دارند تشبیه میفرمایند به شخصی که سوار شیر شده باشد. سوار شیر شده و میان مردم راه میرود، همه مردم میگویند به به، خوش به حال او که بر شیر سوار شده! اما حضرت امیر ؟ع؟ ــ بهتعبیر من _ میفرمایند خدا میداند و دل این بیچاره که روی شیر سوار است که میترسد نکند این شیر یکدفعه برگردد و او را زیر دست و پایش بیندازد و پاره پارهاش کند.([97]) خودش خیلی مضطرب است و این اضطراب خوب است. اگر مستی او را نگیرد، این اضطراب برایش خوب است، لااقل حواسش جمع است. اما اگر مستی او را بگیرد و مستِ مقام و جاه و پست و ریاست شود، پناه به خدا میبریم!
مستیِ دیگر را میفرمایند مستی جوانی است.([98]) شخصِ جوان تجربهکار نیست، از عواقب امور بیخبر است، گاهی ممکن است روی هواها، هوسها، حرصها، طمعها و امثال این امور خود را به هلاکت بیندازد. از این جهت باید رعایت کند، دستوراتی که داده شده، حدود عبادات و طاعات و حتی حدود دنیاداری و معیشت را باید در نظر بگیرد و از آداب و سننی که رسیده فراموش نکند تا مستی جوانی، او را از پا در نیاورد.
من هم بر این مستیهایی که فرمودهاند اضافه میکنم که یکی از مستیها در آخرالزمان ، مستی گاز دادن است؛ گاز ماشین باشد یا گاز موتور باشد. اشخاص وقتی مستِ گاز دادن میشوند هیچ متوجه خود نیستند، واقعاً انسان فکر میکند که دیوانه میشوند، هرچه تندتر میروند بیشتر خوششان میآید، بیجا سرعت میگیرند.
عرض میکردم که دو نفری سوار موتور بودند و بهسرعت میرفتند، ناگهان به
«* نماز جلد 6 صفحه 127 *»
ماشینی زدند. خدا رحمشان کرد که با سر به ماشین نخوردند. با زانوها به ماشین خوردند، هر دو به عقب برگشتند و روی زمین افتادند و ما گذشتیم، نماندیم ببینیم چه میشود. آیا آن پاها با آن برخورد شدید که با ماشین داشتند سالم میماند؟!
عرضم این است که باید متذکر باشیم، عزیزان ما هم الحمدللّه متوجه هستند، رعایت کنند، اسباب غصه برای خانوادهها درست نکنند. اولاً خودشان را به حجت خدا و ولیاللّه بسپارند که انشاءاللّه محافظت بفرماید که تقدیر سوئی برای عزیزان پیش نیاید. همچنین صدقه بدهند و اذکار را بخوانند. مخصوصاً آنانی که گرفتارند و ناچارند در رفت و آمدها باشند، تسبیح تربت را به دست بگیرند و در صبحها و غروبها بخوانند: اصبحت اللهم یا امسیت اللهم تا آخر دعاء، و تسبیح تربت هم همراهشان باشد.([99]) اینها اسبابی است که برای حفاظت ما فرمودهاند. امیدواریم خداوند حفظ بفرماید و ما را به این بلاءها مبتلا نکند.
اگر هم بنا است مبتلا شویم، خداوند ترحم کند و تقدیر را تغییر دهد؛ _ امکان دارد، _ به همانطور که عرض کردهایم که خداوند آمرزش گناهان ما را در غم و اندوهمان در مصائب آلاللّه قرار دهد، اینطور ما را بیامرزد که هم آمرزیده شویم و هم درجات قرب را طی کنیم. اندوه اولیاء، خودش درجات قرب است. علاوه بر آمرزش، خودش تقرب است. نفس المهموم لظلمنا تسبیح([100]) چه چیزی از تسبیح بالاتر است؟! انسان در حالی باشد که خدا را به سبوحیت و قدوسیت یاد کند و اعتراف نماید.
عرضم این بود که کسی اول صبح از خانه خارج میشود و میخواهد سوار موتور شود. به سرِ کوچه و اول خیابان که میرسد، یک نفر با او برخورد کرده و میگوید آقا، موتورها را میگیرند، حواست جمع باشد. اگر نقصان یا کمبودی داری، بدان که موتورها را میگیرند. اینجا اگر این شخصْ انسان بدبینی باشد، اسیر طبیعتها باشد،
«* نماز جلد 6 صفحه 128 *»
طبیعت سرکشی داشته باشد که بگوید این حرفها را رها کن، چه کسی میتواند جلوی ما را بگیرد؟! ما از آنطرف میرویم یا از اینطرف میرویم؛ اگر درگیر این نوع خیالات، طبایع و مرتب لاف زدنها باشد، البته کم باورش میشود، یا اگر هم باورش شود ترتیبِ اثر نمیدهد. اما اگر طبیعت معتدلی دارد، خبری داده شده است و میداند که این شخص هم دروغ نمیگوید، قصدی ندارد که دروغ بگوید، مثلاً خود او دارد با موتور برمیگردد و از این قبیل موارد، اینجا قدری باورش میشود. این اعتماد به اِخبار است.
میدانیم حجتهای خدا غرض و مرضی ندارند، با هیچکس دشمنی ندارند، بلکه با همه دوستند و میخواهند اهل نجات را نجات بدهند. اصلاً خداوند خمیره حجتها را طوری قرار داده که نسبت به اهل نجاتْ اصلِ محبت است، اصلِ دلسوزی است، اصلِ دستگیری و کمک است. حجتها اینطور هستند، اصلاً خمیرهشان اینگونه است.
خداوند در این آیه مبارکه میفرماید: فلعلّک باخِعٌ نفسَک علیٰ آثارِهم اِن لمیؤمِنوا بهذا الحدیثِ اَسَفاً ([101]) خیلی عجیب است! خداوند درباره سرسلسله انبیاء، سرسلسله حجتهای الهی، وجود مبارک محمد رسولاللّه؟ص؟ این توصیف را میفرماید و این خبر را میدهد که ما ببینیم مسأله چه بوده، چقدر این بزرگوار مهر و محبت داشتند! نهتنها حضرت در برابر اهل ایمان این محبت را داشتند، از آیه بر میآید که این بزرگوار؟ص؟ نسبت به بشر همه وجودش مهر بوده، همه وجودش رحمت بوده است. فلعلک باخع نفسک علی آثارهم چه کسانی به قرآن و به قرائتِ حضرت و دعوت رسولخدا؟ص؟ پشت میکردند و میرفتند؟ رو برمیگرداندند و پشت به حضرت بیاعتناء میرفتند. حضرت به جای قدمهای آنها نگاه میکردند، از شدت تأسف نزدیک بود جان از بدنشان بیرون بیاید! چهکسی؟ آن بزرگواری که اول آفرینش است، اول خلقت است. به جابر فرمود:
«* نماز جلد 6 صفحه 129 *»
اول ما خلق اللّه نور نبیک یا جابر.([102]) اول ما خلق اللّه به کسی نیاز ندارد، به ایمانِ کسی محتاج نیست، به اعترافِ کسی نیازمند نیست، اما اصولاً این خلقت و این خمیره اینگونه است.
همه حجتها؟عهم؟ همینطور بودند. تمام مصائبی که حجتهای خدا متحمل میشدند، برای همین مهر و محبتشان به بشر بود. و اگرچه بشر انکار میکند، اما چون خداوند تا دم مرگ برایش راه برگشتن گذارده که برگردد، از این جهت حجتهای خدا برای اینها هم دلسوزی میکنند. میدانند که این انکار، اینها را به جهنم میبرد اما آنچنان نیست که این منکرْ مجبور باشد به جهنم برود، راه فراری نداشته باشد، راه برگشتی نداشته باشد، بلکه تا دم مرگ، «للّه البداء»؛ میتواند برگردد.
پس این بزرگواران؟عهم؟ میدانستند. مثل امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه میدانستند که ابنملجم جهنمی است، خودش هم به حضرت عرض کرد. وقتی که ملامتش فرمودند که در برابر آنهمه محبتهای من، این چه کاری بود که کردی؟! آن ملعون طعنه زد، _ شاید بعضی متوجه این نکته نباشند _ ملعون طعنه زد و گفت: «أ فَانت تُنقِذ مَن فی النار؟!»([103]) خواست طعنه بزند که ای علی _ صلوات اللّه علیه _ تو که اینطور معتقدی که ما اهل آتشیم، قرآن هم که گفته: أ فانت تُنقذ من فی النار([104]) آیا تو کسی را که در آتش است میخواهی نجات دهی؟! چرا سرزنش و ملامت میکنی؟! کار من همین است.
خدا صوفیه را لعنت کند که گفتهاند امیرالمؤمنین؟ع؟ به او فرمود:
آلت حقّی تو، فاعلْ دست حق | کی زنم بر آلت حق طعن و دق([105]) |
ولی نه، جای طعن و ملامت است. ای ملعون، تو میتوانستی ابنملجم نباشی.
«* نماز جلد 6 صفحه 130 *»
این محبتها را هم که اظهار میکردند برای اتمام حجت بود که میتوانی ابنملجم نباشی با اینکه پذیرفتی که باشی. با خودت و با آن اولی و دومی هم قرار بستی که ابنملجم باشی، ولی میتوانی نباشی، تا دم مرگ هم میتوانی نباشی، برگرد. اما گفت نه، برنمیگردم.
با وجود این، امیرالمؤمنین؟ع؟ _ قربانش بشویم _ میفرمود: اُرید حیاتَه و یرید قتلی. با اینکه یرید قتلی، اما ارید حیاته من میخواهم او را نجات بدهم. خودش هم عرض کرد یا علی، حالا که اینطور است که من کشنده تو خواهم بود، پس مرا بکش. فرمود اگر تو را بکشم، کی مرا بکشد؟!([106]) نه اینکه نمیتوانی نکشی. نه، با اینکه میتوانی نکشی، اما مرا میکشی و عذاب الهی را تا ابد برای خود میخری.
آری، فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لمیؤمنوا بهذا الحدیث اسفاً ای پیغمبر ما، چه شده است؟! چرا اینطور هستی؟! نزدیک است که جان بدهی! خداوند با رسولخدا؟ص؟ فرمایش میکند و خدا در کلامش اغراق نیست، در کلامش مبالغه نیست، حق مطلب را میفرماید. خدای متعال اصدقالصادقین و اصدقالقائلین است، میفرماید: لعلک باخع نفسک علی آثارهم چه شده است؟! چرا اینچنین میباشی؟!
این است که عرض میکنم حجتهای خدا اصلاً وجودشان مهر و محبت به مطلق بشر است که همه را نجات بدهند. آنها در این امر و در این صفت مِثل خدا هستند، یعنی در این صفتْ مَظهر خدا هستند که خداوند هم خلقش را خلق کرد فقط برای نجات، فقط برای هدایت، فقط برای دین، فقط برای نعمت، برای رحمت، برای بهشت و برای درجات قرب؛ خودش هم میفرماید: و لذلک خلقهم([107]) اصلاً برای رحمتکردن بر آنها خلقتشان کرد. اما آنهایی که نجات نمیخواهند، به رحمت خدا پشت میکنند، آنهایی که از نعمت خدا و از اینکه در قربِ جوار حقتعالی باشند اعراض
«* نماز جلد 6 صفحه 131 *»
میکنند، آنها خیلی بدند، مستحق آتشند، خیلی خیلی بدند. با همه این بدیها، خداوند به آنها ترحم میکند، انبیاء میفرستد، به آنها مهلت میدهد، به آنها نعمت میدهد که شاید متنبه شوند و برگردند.
وقتی هم که در عالمهای ذر و در عالمهای طینتها، طینتهای اینها را به اختیار خودشان و انتخاب خودشان برایشان درست میکرد، آنجا هم فرمود: هولاء فی النار و لاابالی اینان در آتش خواهند بود و من پروایی ندارم. اما فرمود برای من درباره اینها مشیت و _ بهاصطلاح _ بداء هست.([108]) یعنی شما برگردید، ما هم شما را برمیگردانیم. شما برگردید، ما شما را میپذیریم. خداوند آیهاش را در کربلا مشخص کرد. «حُرّ» یک نمونه است، واقعاً یک اساس است، یک اصل الهی است که ببینید تا کجا رفته، تا پرتگاه جهنم رفته، به لب پرتگاه رسیده، و کنتم علی شَفا حُفرةٍ من النار فَاَنقَذَکم منها.([109]) واقعاً همینطور است. بهحسب طبایع و بهحسب نفس امّاره بالسوء، همه لب پرتگاهیم. اگر برگشتی هست، بهفضل خدا است، بهبرکت نور حجت خدا است، باز هم صدای آقا بقیةاللّه؟ع؟ به گوشمان میرسد، دست او است که دلهایمان را تکان میدهد، باز هم عنایت است، رحمت و لطف است. وقتی بهطرف نماز میآییم، وقتی بهطرف خدا میآییم، وقتی بهطرف حرم، قرآن، اعمال حسنه و امثال اینها میرویم، همه آثار همان تکان دادن است و دست بقیةاللّه در کار است.
روز عاشورا آقا ابیعبداللّه؟ع؟ آن فرمایشات را فرمودند، آن چهره مبارک، با آن لباس، عمامه رسولاللّه؟ص؟ بر سر، رداء رسولاللّه بر دوش، بر ناقه رسولاللّه سوار شدهاند، ذوالفقار امیرالمؤمنین را حمایل دارند، وضع آنطور است، آن تصرف ولایتی، آن عنایت، آن مهر، آن لطف، آن دست گرفتن به دلها، آقا ابیعبداللّه دستش را به دلهای همه گذارده و با کلماتش آنها را تکان میدهد. پناه به خدا، چه دلهای سختی! در میان
«* نماز جلد 6 صفحه 132 *»
آن جمعیتِ عجیب، یک دل تکان نخورد! اما «اتماماً للحجة» و برای نشان دادن نمونه، کسی که شاید سرکرده چند هزار نفر بوده برگشت.
آن زمان که حرّ به کربلا آمد، هزار نفر در لشکرش داشت. نمیدانیم که بعد چقدر لشکر به او داده شد، در تاریخ ذکر نشده که چقدر قشون به او داده شد و سرپرستِ چند سواره یا پیاده شد. حرّ مقام و موقعیت داشته. سنی هم هست، شیعه که نیست، عُمَری است، از درِ خانهاش هم که بیرون آمده، عمری بوده. برای چه از خانه بیرون آمده؟! برای فرمانبری از یزید، برای اجابت دعوت ابنزیاد! حالا هم که در زیر لواء ابنسعد است. پناه به خدا! از کجا بنده را نجات میدهند! وقتی انسان بخواهد، وقتی خودش انتخاب کند و بخواهد، از هرجا باشد نجاتش میدهند. وقتی که آمده، دستهایش را بر سرش گذارده، آن حالتِ شکست را به خود گرفته، عرضه میدارد: «یا ابن رسولاللّه هل لی من توبة» آقا، من راه برگشت دارم؟! آقا فرمودند: نعم تاب اللّه علیک([110]) آری، خدا تو را پذیرفت و قبول کرد.
عرضم این است که وقتی خداوند در عالمهای ذر خلقت فرمود، برای اینکه معلوم باشد که جبر در کار نیست، ذر هم مثل این دنیا است، این دنیا هم همان ذر است، ذر اجمالِ اینجا است و اینجا تفصیلِ عالم ذر است و هیچ جبر در کار نیست، فرمود حال که شما آتش را اختیار کردید و از حجتهای من اطاعت نمیکنید، من حکم کردم به اینکه شما اهل آتشید. اما مرا درباره شما هنوز مشیت هست؛ یعنی میتوانید برگردید. از هر جا برگشتید، من شما را میپذیرم. از هر کجا که برگشتید، پذیرفته میشوید.
نمونهاش حرّ است که خداوند او را پذیرفت. سنی هم بود، در تاریخ هم ندارد که آقا ابیعبداللّه الحسین او را شیعه کرده باشند، بفرمایند اکنون به ارکان تشیع اقرار کن. خیر، فقط به او فرمودند: نعم تاب اللّه علیک آری، خدا تو را پذیرفت. توبهاش هم همین است که یا حسین، شما حقید، من بهسوی شما برگشتم، من نصرت شما را رضایت خدا
«* نماز جلد 6 صفحه 133 *»
میبینم، من میخواهم خدا را از خودم راضی کنم، میخواهم شما را یاری کنم. فرمودند پیاده شو. عرض کرد: نه آقا، اجازه بدهید همینطور سواره به میدان بروم. فرمودند: برو. رفت و مهم این است که صادقانه میگفت «حسین»، با صداقت میگفت «حسین».
شاید آن معرفت را هم نداشت که آقا در نظام آفرینش چه موقعیتی دارد، از معصومین کلی؟عهم؟ است، مقامش چه مقامی است؛ اینها را نمیداند. همینقدر میداند که ایشان فرزند پیغمبر است و نسبت به آن کسانی که بر مسلمین حکومت میکنند، اگر بنا باشد، این بزرگوار باید حکومت کند. و اگر بنا نیست، او را رها نمیکنند که برود، بیجهت اطرافش را گرفتهاند و او را میخواهند بکشند. در تاریخ همین مقدار رسیده، بیشتر ندارد که او را شیعه فرموده باشند. البته ممکن است در باطنْ تصرفات ولایتی کرده باشند و حرّ هم مقاماتی اکتساب کرده باشد، اما ظاهراً همین اندازه است.
ولی آقا چه سپاسگزاری و تشکری از حرّ و موقعیتش و همان مقدارِ خلوصش میکند؟! لنعم الحرّ حرّ بنیریاح. و این اخلاص او است که صبور عند مختلف الرماح آن نیزهها را که به بدن حرّ میزدند، آنچنان با عداوت و دشمنی میزدند که نیزهها به بدن او میخورد، جراحت و زخم ایجاد میکرد و نیزه بر میگشت، اینقدر شدید بود! با نیزه با او جنگیدند، جرأت نمیکردند جلو بیایند و با شمشیر با او بجنگند، نیزه به بدنش میزدند، تیر به بدنش میزدند. و معلوم میشود خیلی نیزهبارانش کردند که حضرت امام حسین؟ع؟ میفرمایند: صبور عند مختلف الرماح این نیزهها میخورد و بر میگشت، میآمد و بر میگشت. مُختَلَف یعنی محل رفت و آمد نیزهها. و این بزرگوار از جهت ایمان و اخلاصِ در همان مقام خود، صبر میکرد. و «صبر» در اینجا نشاندهنده شخصیت ایمانی او است؛ یعنی ابداً متزلزل نمیشد، ابداً آن دردها، آن جراحتها و آن عداوتها که میدید، او را تغییر نمیداد.
لنعم الحرّ حرّ بنیریاح | صبور عند مختلف الرماح |
«* نماز جلد 6 صفحه 134 *»
لنعم الحرّ اذ نادیٰ حسینا معلوم میشود از ابتدائی که تیرها بر بدنش مینشست، او «حسین» میگفت.
لنعم الحرّ اذ نادیٰ حسینا | فجاد بنفسه عند الصیاح([111]) |
همان موقعی که صدایش بلند بود به «یا حسین یا حسین»، همانطور جان داد. آقا وقتی کنار بدن حرّ رسیدند، حرّ زنده نبود و از دنیا رفته بود. اما آقا شهادت میدهند که آخرین سخنش «یا حسین» بوده، ختم عملش به این شهادتِ در رکاب حضرت و فریادش هم «یا حسین یا حسین» بوده است.
یا اباعبداللّه، آقا ما هم آرزو داریم موقع رفتنمان از دنیا بگوییم «یا حسین»، آخرین کلمهای که در نامه عمل ما مینویسند «یا اباعبداللّه» و «یا حسین» باشد. بنویسند در اندوه ابیعبداللّه و غم امام حسین جان داد. آرزو داریم ختم عمل ما به امر ابیعبداللّه باشد، به غم امام حسین باشد.
خدا فطرت، طینت، خلقت و خمیره حجتهایش را اینطور قرار داده: بشر دوستی و دلسوزی برای نجات بشر. عرض کردم در این صفت، ایشان مظهر صفت خدا هستند. حجتهای خدا مظاهر صفات خدای متعالند، خدا هم که خودش از این صفتش خبر میدهد و میفرماید: و لذلک خلقهم اصلاً خداوند خلق را برای رحمت آفریده. میفرماید: الّا مَن رَحِمَ ربُّک و لذلک خلقهم([112]) مگر آن کسانی که مورد رحمت پرورنده تو هستند، آنها از عذاب خدا نجات مییابند. و لذلک خلقهم برای همینکه مخلوقات از برکت و رحمت الهی بهرهمند گردند و در معرض رحمت الهی باشند، خدا آنها را خلق کرده است. پس اصلِ خلقت برای رحمت است. سبقت رحمتُه غضبَه([113]) رحمت خدا بر غضب خدا سابق است، غضبْ بعد است و عارض میشود، اصل و اساس بر رحمت و برای رحمت است. و حجتهایش را برای همین امر و همین مطلب فرستاده است.
«* نماز جلد 6 صفحه 135 *»
پس عرض میکنم در قیامت، نفوذ مشیت و اراده الهی و نفوذ سلطنت حقتعالی، وجدانی است. و چون وجدانی است، آن فزعِ عجیب را اقتضاء میکند. فزع اکبرِ قیامت برای همین است. هنالک الوَلایة للّه الحق([114]) ولایت الهی، بهحسب وجدان، ادراک و احساس نمودار میشود، انسان در آنجا ذره ذره وجود خود را میبیند که در تصرف حقتعالی است در دست قدرت خدا است. این ولایت، وجدانی میشود.
در این دنیا اعتقادی است. الحمدللّه به اِخبار اولیاء تصدیق کردهایم که ولایت خدا دنیا و برزخ و آخرتش هیچ فرق نمیکند. در ولایت خدا هستیم، در تصرف خدا هستیم و خداوند دست ولایتی و تصرفیِ خود را که وجود ولیّ او است، در همه عالمْ محیط قرار داده است. احاطه ولایت خدا، همان احاطه ولیاللّه است که او خودِ اسمِ «المحیط» خدا است و به همهجا احاطه و تصرف دارد. در قرآن فرموده: ما مِن دابـّـةٍ الّا هو آخِذٌ بناصیتها.([115]) موی جلوی سر را «ناصیه» میگویند. دیدهاید که اگر کسی دست بیندازد و زلف جلوی سر کس دیگری را بگیرد، چگونه بر او تسلط دارد و در پنجه او است، خدا اینطور تسلط دارد و اینطور ناصیه خلق را گرفته است. آن دستی که خدا به آن دستْ ناصیههای خلق را اخذ فرموده، خودِ «ولیاللّه» است. الآن همه در تصرف آقا بقیةاللّه؟ع؟ هستیم. همه خلق، خلق شهادی، خلق غیبی، مَلَک، جن، انسان، حیوان، نبات، همه در تحتِ تصرفند. بهم سَکنتِ السواکن و تَحرّ کت المُتَحرّ کات([116]) تحرک متحرکات و سکون سواکن، همه به همان ولایةاللّه و تصرفاللّه است. و این تصرف و این ولایت که به خلق تعلق میگیرد، در وجود ولیّ او ظاهر است و چهارده معصوم؟عهم؟ مظاهر کلی این ولایت میباشند.
مقصودم این است که در آخرت آن فزع که پیدا میشود، چه تشنگی فراهم میکند! سخن در این بود که فقط آب کوثر در قیامت تشنگی را رفع میکند و این حوض
«* نماز جلد 6 صفحه 136 *»
کوثر مال رسولاللّه؟ص؟ است و در اختیار آقا امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه است. و آقا هم که شأنشان اجلّ است، این بزرگوار هم به نوکرهای درجه اول خود مثل سلمان، ابوذر، مقداد، علیاکبر، اباالفضل و زینب اجازه میفرماید و اینها هستند که اجراءکننده فرمانند. امام؟ع؟ میفرماید: به سلمان و امثال ایشان دستور داده میشود و مثل مرغ که پرواز میکند و میرود دانههایی از میان دانهها بر میچیند، اینها هم در صحرای محشر میآیند و اهل ایمان و اهل نجات را شفاعت میکنند، بر میچینند و جلوی حوض کوثر میآورند، آنوقت به اینها آب داده میشود و تشنگی آنها برطرف میگردد.([117])
در هر صورت، رفع تشنگی از صفات ذاتیِ آب است، آب چه در دنیا و چه برزخ و چه آخرت فرق نمیکند. آتش هم همینطور است، گرمی صفت ذاتی آتش است. خداوند قرار داده، خلق کرده و تا وقتی هم که اراده بفرماید نمیگیرد. وقتی اراده بفرماید، آن را میگیرد؛ مثل اینکه از آتش ابراهیم؟ع؟ گرمی را گرفت و بهجایش سردی داد. پس حرفهای بوعلیها حرفهای بیجا و باطل و بیاساس است. اینکه گفتهاند: «ذاتیّ شیء لمیکن معلّلاً»،([118]) این حرفها مال خودشان است که با خودشان به جهنم بردهاند.
سخن شیعه راستین این است که خداوند هر چیزی را در عرصه هستی خلقت فرموده و ذاتیِ هر ذاتی هم شیء است، پس مخلوق خداوند است. از این جهت آقا امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند شیء را شیء نگفتند مگر بهجهت اینکه متعلَّق مشیت الهی است و از مشیت خدا خارج نیست. تمام موجودات، همینقدر که بتوان به آنها «شیء» گفت، مخلوق خدا هستند. «سُمّی الشیء شیئاً لانه مُشاء»([119]) هر شیئی
«* نماز جلد 6 صفحه 137 *»
متعلَّق مشیت خدا است. چه چیزی در عالم پیدا میشود که خلق خدا نباشد، معلَّل به تعلیل الهی نباشد و خدا برایش علت درست نکرده باشد و خلقش نکرده باشد؟! همه چیز را خدا آفریده. ذاتها را خدا خلق کرده، ذاتیات را هم خدا خلق کرده و مقرر کرده که ذاتیات با ذاتها باشند. و تا وقتی که مقرر است، هیچکس نمیتواند برخلاف آن تصرفی بکند. الحمدللّه اعتقاد داریم که خدا گرمی را برای آتش خلق کرده و جعل نموده است. همانطور که ذاتْ متعلقِ جعل است، ذاتیِ شیء هم متعلق جعل است، مجعولِ الهی و مخلوق الهی است و تا وقتی هم که بخواهد آن را نگه میدارد، هر وقت هم بخواهد آن را میگیرد.
الحمدللّه رب العالمین. خداوند درجات مشایخ عظام را که عالی است متعالی بفرماید و انشاءاللّه دلهای ما را به نور معرفت حجتهایش نورانی بفرماید.
نماز هم صفات ذاتی دارد که خداوند برای نماز قرار داده؛ نماز از آن صفات جدا نمیشود و آن صفات هم از نماز جدا نمیشوند. یکی از آن صفات این است که میفرماید: الصلوة معراج المؤمن، یکی دیگر الصلوة قربان کلّ تقی و از این قبیل. در قرآن هم میفرماید: انّ الصلوةَ تَنهیٰ عن الفحشاء و المنکر.([120]) اینها صفات ذاتی نماز است. یعنی هر نمازگزاری _ بهشرط ایمان و بهشرط ولایت _ نماز برای او اینطور است، معراج است، خودش بفهمد یا نفهمد. نماز، قربان و وسیله تقرب هر متقی است. و این متقی کیست؟ دوست امیرالمؤمنین؟ع؟ است، همینکه در دل آقا را دوست دارد و دوستان آقا را دوست دارد و دشمنان آقا و دشمنان دوستان آقا را دشمن دارد، این اصل تقویٰ است و او نمازگزار است. فرمود: انما انتم المصلّون([121]) شما دوستان فقط نمازگزار هستید. خطاب به شیعیان است، نهتنها شیعیانِ درجه یک که کاملان باشند، بلکه خطاب
«* نماز جلد 6 صفحه 138 *»
به همین شیعیان ناقصشان هم هست. فرمود واللّه نمازگزار شما هستید، واللّه حجکننده شما هستید.([122])
انشاءاللّه این فرمایشهای ایشان شامل حال همه ما است. امر ولایت، امر عظیمی است و نعمت بزرگی است که اگر این نعمت باشد همهچیز هست. خدا را شاکریم که هرچه هستیم اما این نعمت را خدا به ما داده است. انشاءاللّه بهبرکت این نعمت، نمازهای ما و سایر اعمال و طاعات ما مورد قبول درگاه حقتعالی است و همچنین وسیله آمرزش گناهانمان خواهد بود. خدا را شاکریم، الحمدللّه رب العالمین.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 139 *»
مجلس 11
(شب یکشنبه 7 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 19/4/79)
t در تعریف هر حقیقتی صفات ذاتی آن بیان میشود
t در تعریف نماز هم صفات ذاتی آن را فرمودهاند
t نظام آفرینش اقتضاء کرده که خداوند برای ذاتها صفات عرضی قرار دهد
t در عالم اعراض ما با صفات عرضی اشیاء سر و کار داریم
t حجتهای خداوند در این عالم به صفات عرضی ظاهر شدهاند
t عالم لاهوت عالم «خداییهای خداوند» است
t اسماء و صفات خداوند گزارش از «مواقع» آنها میباشند نه از ذات مقدس او
t در بحث توحید باید دو حدّ «تعطیل» و «تشبیه» را نفی کرد
t نقش «سبحانالله» در مباحث توحیدی
t در مقام بحث و تعلیم و تعلم و تفهیم و تفهمِ مباحث توحید باید از الفاظ و تعابیر
استفاده کرد
t اشاره به موقعیت کتاب مبارک کافی
t ادامه بحث از موقعیت الفاظ و تعابیر در مقام تعلم و تفهم مباحث توحید
t مقام دیگر در بحثهای توحیدی مقام شناخت «مواقع» الفاظ و تعابیر توحیدی است
t آیات تعریف و تعرف خداوند، مواقع همه گزارههای توحیدی میباشند
t خداوند حجتهای خود را آیات تعریف خود قرار داده است
t خلاصه مطالب این مجلس
«* نماز جلد 6 صفحه 140 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
معلوم شد که نماز مثل تمام ذاتها و حقیقتها دو نوع صفات دارد. یک نوع صفات، صفات ذاتیِ نماز است که از نماز جدا نمیگردد. همین اندازه از نظر شرع به آن نماز گفته شود، دارای آن صفت میباشد. آن صفات، صفات ذاتی است که خداوند نماز را در آن صفات و به آن صفات جلوه داده است. در هر عالمی و برای هر طبقهای از طبقات اهل ایمان که نمازگزارند، نماز این خصوصیتها را دارد. آنچه در قرآن و روایات درباره خود نماز از جهت نماز بودن و حیثیت نماز رسیده است، آنها را صفات ذاتی نماز میگویند. وقتی خودِ نماز را تعریف میکنند، خواهنخواه صفات ذاتی آن را میگویند.
مرسوم است که وقتی میخواهند حقیقتی را تعریف کنند، صفات ذاتی آن حقیقت را ذکر میکنند. این صفات ذاتی از آن حقیقت جدا نمیشود. مثلاً بخواهند جسم را تعریف کنند، میگویند جسم دارای ابعاد سهگانه است، طول دارد، عرض دارد و عمق دارد. وقتی جسم را اینطور تعریف کردند، شامل تمامِ اجسام میشود. جسم در هر کجا باشد دارای این صفات است. اگر جسمْ لطیف باشد به لطافت عرش، بهحسب خودش طول، عرض و عمق دارد؛ یعنی اطراف دارد، بدون اطراف نیست. اگر جسمْ کثیف و غلیظ باشد مثل جرم زمین که ما احساس میکنیم و محسوسِ ما است، با این غلظت باز هم جسم است و صفات جسم را دارا است؛ بهحسب خودش طول، عرض و عمق دارد.
نماز هم همینطور است. صفات ذاتی نماز هیچگاه از نماز جدا نمیشوند. البته
«* نماز جلد 6 صفحه 141 *»
مقصود آن نمازی است که بهحسب شرع و بهحسب واقع نماز باشد، نه صورتِ نماز سنیها هم نماز میگزارند، اما آن نماز نماز نیست. ناصبی هم نماز میگزارد اما نماز او نماز نیست.
الصلوة قربان کل تقی. یکی از صفات ذاتی نماز این است که وسیله تقرب است، برای نمازگزار قرب فراهم میکند و نمازگزار بهواسطه نماز درجات قرب را طی میکند. همین طی درجات قرب را «معراج» هم نام میگذارند. معراج یعنی وسیله عروج و وسیله صعود. پس الصلوة معراج المؤمن مثل همان الصلوة قربان کل تقی است، اینها به یک معنی است. یک معنی، به لحاظهای مختلف به تعابیر مختلف بیان شده است. میشود برای یک معنی، به لحاظهای متعدد تعبیرهای متعدد آورد. حقیقت نماز واقعاً این است، نمیشود بهبرکت نماز و بهواسطه نماز گزاردن قرب الهی فراهم نشود. «قربان» هم به همین معنی است؛ وسیله تقرب است. نماز وسیله عروج مؤمن به درجات قرب است، همچنانکه نماز وسیله تقرب به درگاه خدا است. همچنین انّ الصلوة تَنهیٰ عن الفحشاء و المنکر نماز انسان را از زشتیها و ناپسندیها باز میدارد.
پس اینگونه صفات که برای نماز ذکر شده، از نماز جدا نمیشود. بهتعبیر ملایی، «الصلوةُ من حیث هی صلوةٌ»، نماز از آن جهت که نماز است، این صفات ذاتی را دارا است و اینها همیشه همراهِ نماز است و از نماز هم جدا نمیشود. انشاءاللّه متذکرِ اینگونه صفات که در آیات قرآنی و روایات رسیده هستید و ما هم نوعاً متذکر شدهایم و شاید بعد از این هم انشاءاللّه متذکر بشویم.
اما آنچه فعلاً مورد بحث است، این است که بعضی از صفات نماز صفات ذاتی نیست؛ اینها را صفات عَرَضی میگویند. خداوند برای هر ذاتی صفات عرضی هم قرار داده است. خدا به اقتضاءِ مصالحِ خلقت، برای هر حقیقتی صفات عرضی هم قرار داده است. چون عالم، عالمِ اَعراض است و خلق در عالم اعراضند، از این جهت از برخورد با اعراض ناچارند و باید حقایق را با صفات ذاتی در همین صفات عرضی
«* نماز جلد 6 صفحه 142 *»
جستجو کنند. حقایق و ذوات را با صفات ذاتیشان باید در همین اعراض ببینند.
فرض کنید شخصِ «زید»، انسان است، حقیقت و ذاتش انسان است. این انسان دارای صفات ذاتیِ انسانی است ولی این ذات و صفات ذاتی او را باید در همین صفات عرضی دید؛ مثلاً یا در حال نشسته بودن یا در حال ایستاده بودن. فرض کنید اگر زید عالم است، بدیهی است که الآن علم، صفت ذاتی او شده. زید عالم است، این زیدِ عالم را کجا باید دید؟ در چه صفاتی باید مشاهده کرد؟ باید او را در همین صفات عرضی دید، یا در حال نشسته بودن یا در حال ایستاده بودن. در هر صورت باید او را در صفاتی که الآن محسوس و مشهودِ ما است و یا بهطور کلی در برخورد با ما است مشاهده نمود.
ما چون در عالم اعراض هستیم، در این عالم اعراض، سر و کارِ ما با صفات عرضیِ ذاتها و حقیقتها است. هرکس هم بخواهد از این صفات عرضی چشم بپوشد و به سراغ ذاتها و حقیقتها برود و بخواهد از ذاتها صفات ذاتیِ آنها را بدون رجوع به این صفات عرضی بهدست بیاورد، نمیشود و خدا قرار نداده است. این عالم، عالم اعراض است و همه گرفتارِ این صفات عرضیِ حقیقتها و ذواتند، هیچ چارهای هم نیست.
از این جهت، در معاملات با خدا هم برنامه همینطور شده. غیر از این نیست. چون خداوند دید بندگانش گرفتار اعراضند و در عالم اعراضند، ترحم فرمود و حجتهای خودش را در عالمهای اعراض به صفات عرضی ظاهر فرمود. حجتهای خود را در این عالم اعراض آورد و آنها را در این صفات عرضی شناسانید.
متذکر هستید که همه عوالم امکانی، نسبت به حجتهای اولیه، اعراضند. حقایق حجتهای اولیه، فوق عالم امکان است. عالم امکان، عالم خلق است و حقایق حجتهای خدا _ محمد و آلمحمد؟عهم؟ _ فوق عالم امکان است. از این جهت است که فقط ایشان «خبرهای خدا» شدهاند و خدا به ایشان شناخته شده و میشود. غیرِ ایشان همه از عالم امکانند و از عالم امکان که شدند، «امکان» خلق خدا
«* نماز جلد 6 صفحه 143 *»
است و «امکان» نمیشود وسیله معرفت خدا و آیه تعریف و تعرّف خدای متعال باشد.
امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودهاند: اِعرِفوا اللّه باللّه([123]) خدا را به خدا بشناسید. یعنی چه؟ یعنی نمیتوانید خدا را به خلق بشناسید، خدا به خلق شناخته نمیشود. پس موجوداتی که در عالم امکانند و از عالم امکانند، آیات تعریف و تعرف خداوند نیستند. آیات تعریف و تعرف خداوند متعال، فقط حقایق محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند؛ چون از مافوقِ عالم امکانند و عالم امکان به ایشان خلقت شده و بهوسیله ایشان آفریده شده است. ایشان از عالم لاهوتند و عالم لاهوت مافوق عالم امکان است.
عرض کردهام که «عالم لاهوت» اصطلاح حکماء است، حکماء آن را در کلماتشان گفتهاند و بهکار بردهاند، بسیاری نمیدانند یعنی چه، ولی ما الحمدللّه از برکات فرمایشهای بزرگان+ دانستهایم که عالم لاهوت یعنی چه. برای اینکه خیلی روشن باشد و انشاءاللّه بچههای ما هم در ذهنشان بماند و چیزی از آن درک کنند، من عالم لاهوت را به «عالم خداییهای خدا» ترجمه میکنم. این ترجمهݘ فارسی است. عالم لاهوت یعنی عالم خداییهای خدا. هرچه در آن عالم هست، خداییهای خدا است. خداییهای خدا چیست؟ تمام آنچه قرآن از خدا گزارش میدهد. اینها همه از آن عالم است، موقع و جایگاهش آن عالم است و باید در آن عالم پیدا کرد. هرچه در دعاءها مخصوصاً دعاءِ «جوشن» گزارش از خدا است، گزارش از آن عالم است. نمونه دیگرش دعاء «اسماء اللّه الحسنیٰ» میباشد. البته دعاء اسماء اللّه الحسنای کوچک هم هست اما مقصود ما دعاء اسماء اللّه الحسنای بزرگ است که مرحوم مجلسی آن را در کتاب بحارالانوار آورده است.([124]) همچنین دعاء «مشلول». تمام اینگونه دعاءها گزارش از خدا و خداییهای خدا است.
این مجموعه از الفاظ را که به زبان میآوریم و یا در کتابی مینویسند و ما
«* نماز جلد 6 صفحه 144 *»
میخوانیم، اینها گزارش است و تعبیر است. امام رضا؟س؟ هم فرمودند: اسماؤه تعبیر([125]) اسماء خدا تعبیر است و بهمنظور تفهیم است. اینها را به لغت، به زبان و به لفظْ بیان کردند تا بدانیم که خدای ما دارای این کمالات است. اما این کمالات، ذات مقدس خدا نیست. ذات خدا نیست، آنچنان هم نیست که حال که ذات خدا نباشد، پس ذات خدا را از صفات و از کمالات تعطیل کنیم.
ما گرفتار این عالم الفاظ و این نوع آفرینشی هستیم که خداوند در عالم قرار داده. ما اسیر و گرفتاریم. از مشکلات کار ما همین است که با این عالم _ عالمی که عالمِ خلق است _ مأنوسیم. ما گرفتار عالم خلقیم. هرچه درک میکنیم و هرچه عمیقتر میشویم، باز هم در عالم خلقیم. نمیشود این عالم خلق را برای شناخت خدا و شناخت صفات کمالیه خدا مقیاس قرار داد.
ما یا به «تعطیل» گرفتار میشویم، یا به «تشبیه» گرفتار میشویم. هر دوی اینها باطل است. در مسیر معرفت، هر دو از بلاءها است و از آفتهای مسیر معرفت است. کسی که در مسیر معرفت سیر میکند، دو پرتگاه دارد؛ یک پرتگاه اینطرف است و یک پرتگاه آنطرف. پرتگاهِ یک طرف «تعطیل» است و پرتگاه آنطرف «تشبیه» است. مشکل همین است. و اگر تسبیح، تنزیه و تقدیس حقتعالی نباشد، انسان گرفتار میشود. آن نورافکنی که راه را به ما نشان میدهد و ما را از گرفتاری در پرتگاه حفظ میکند، نورافکنِ «سبحاناللّه» است که تسبیح، تنزیه و تقدیس حقتعالی باشد.
بارها عرض کردهام و باز هم عرض میکنم و انشاءاللّه متذکر هستید که آن مکتبِ عرفانی یا مکتب حِکمی و فلسفی که در مسیر توحید، در همه مسائل، در هر قدمی، از برکت حجتهای خدا محفوظ مانده، مکتب شیخ مرحوم است که عرض کردهام در پرتوِ نور تسبیح و سبحاناللّه سیر میفرماید. نور سبحاناللّه در هر قدمی راه را مشخص میکند و انسان را از گرفتار شدن به تعطیل و تشبیه محافظت میفرماید. این مباحث
«* نماز جلد 6 صفحه 145 *»
بهمناسبت پیش میآید. در مقام نیستم که عرض کنم اما بهمناسبت پیش میآید. چون این مباحث را دوست داریم، بهمناسبت پیش میآید وگرنه نمیخواستم وارد این قسمت شوم. فعلاً در این وادی افتادیم.
آن اساس و اصل در مسأله معرفت که انسان را حفظ میکند و در مسیر توحید توجه به آن لازم است، امام؟ع؟ فرمودند همین است. از امام؟ع؟ راجع به توحید سؤال شد، فرمود: التوحید نفی الحدّین حدّ التشبیه و حدّ التعطیل.([126]) پس باید ملاحظه کنیم، مواظب باشیم، توحید این است که خدا را از دو حد خارج کنیم، حد تشبیه و حد تعطیل.
نکتهای اینجا عرض کنم. حرف در حرف میآید، چارهای هم نیست. یک وقت هست بحث درباره تفهیمِ مطالب توحید است و تعبیر از مطالب توحید است. آنجا سخنان به همین شکل است که عرض میکنم. دقت بفرمایید، چون اینها نباید با هم مخلوط شود. الآن راجع به فهمیدن، دانستن و تعبیر آوردن بحث میکنیم و _ بهاصطلاح _ در مقام تعلیم و تعلّم هستیم.
البته شأن من نیست که من بگویم تعلیم میدهم. شما هم برای من بیان کنید، شما به من تعلیم دادهاید و از شما میآموزم، فرق نمیکند. من عرض کنم یا شما بفرمایید که من بشنوم، از این جهت تفاوت نمیکند. امام بفرمایند که ما بشنویم، بزرگ دین بفرماید که ما بشنویم، ما برای یکدیگر بگوییم، یا قرآن بخوانیم، در مقام تفهیم و تعبیر هستیم. الآن کسی نیست که برای ما بگوید، قرآن میگوید، روایت میخوانیم، روایت به ما میگوید، دعاء میخوانیم، دعاء به ما میگوید.
اینجا دامنه خیلی گسترده است. «خدا» میگوییم، «صفات ذاتیه خدا» میگوییم، «صفات فعلیه» میگوییم، همینطور راحت صحبت میکنیم. «صفات ذاتیه خدا عین ذات خدا است و صفات فعلیه خدا غیر ذات خدا است.» انسان راحت به گفتگو مینشیند و میدان باز است، هیچ نگرانی هم نیست. «خداوند ذاتی احدی
«* نماز جلد 6 صفحه 146 *»
است، خداوند ذاتی بسیط است، خداوند احدیتش حقیقیه است، بساطتش ذاتیه است.» انسان میتواند که راحت سخن بگوید و دامنه و میدان بحث خیلی وسیع است.
ائمه هم همینطور فرمودهاند. فرمودهاند آنچه که از خدا میگوییم و میشنوید، مثل آنکه از ذاتش حرف میزنیم یا از صفات ذاتی خدا یا از صفات فعلی او سخن میگوییم، روایات درباره خداوند بسیار است، میفرمایند اینها همه از باب تعبیر و تفهیم و تفهّم است. در حدیثی میفرماید تو ای راوی از من سؤال کردی و من مسئولِ تو واقع شدم، یعنی باید جواب تو را بدهم، تو هم که گرفتار الفاظ هستی، پس باید با الفاظ با تو حرف بزنم.([127])
راه فهمْ همین الفاظ است، بگوییم و بشنویم. در کتاب هم که ببینیم و بخوانیم، همین تعابیر است که کَتبی شده. تعبیر یک وقت هست تعبیرِ لفظی است، یک وقت هست تعبیر کتبی است و یا تعبیر اشارهای است. در علم منطق، «دلالت وضعیهݘ لفظیه» و «وضعیه غیر لفظیه» داریم. «دلالات وضعیه غیر لفظیه اربعه» در منطق مشهور است و از مباحث مقدمات منطق است. این «دوالّ اربعه» چیست؟ «خطوط»، «عقود»، «اشارات» و «نُصُب». نُصُب مثل این تابلوها است که سر راهها و در جادهها میبینید. این تابلوها دلالت میکند بر اینکه اینجا پیچ است، آنجا پرتگاه است، آنجا سبقت ممنوع است. اینها را دلالات وضعیه غیر لفظیه اربعه میگویند که مجموعه اینها و الفاظ همه برای تفهیم و تفهم است و بشر ناچار است که این دلالتها را بداند.
پس در مقام تفهیم و تفهم و تعبیر، میدان باز است. میبینید میگویند خدا در ذاتش یکتا است، خدا در صفاتش یکتا است، خدا در افعالش یکتا است، خدا در عبادت یکتا است، ما فقط خدا را عبادت میکنیم، ایاک نعبد و ایاک نستعین فقط خدا را میپرستیم و غیر خدا را پرستش نمیکنیم. در پرستش، در توجه و در توسل، مقصود ما فقط خدا است، نه غیر خدا. در عبادت و غیر آن، برای او شریکی قرار نمیدهیم. در همه
«* نماز جلد 6 صفحه 147 *»
این عبارات میبینید که بحث از خدا است. نوبت به صفات که میرسد، صفات ذاتی خدا میگوییم. بعد این صفات ذاتی را معنی میکنیم، میگوییم صفاتی عین ذات خدا است. ببینید چقدر از خدا حرف میزنیم، چقدر از خدا حرف زده شده، چقدر درباره خدا کتاب نوشته شده، چقدر در قرآن و روایات از خدا حرف به میان آمده است، چقدر بزرگان درباره خدا کتاب نوشتهاند. میبینید کتاب مبارک «ارشاد» توحید ذات و صفات ذاتی را بیان میکند. در کتاب مبارک «کافی» هم اینطور است. این کتاب بعد از قرآن شریفترین کتاب شیعه میباشد و معتبرترین کتاب شیعه است. در اصول اعتقادات، در عقاید، در معارف و در فقه، مرجع شیعه است. «مرحوم کلینی» یک دوره دین را در این کتاب جمعآوری کرده است.
چهارصد کتاب متفرق در آن زمان بهنام «اصول اربعمأة» بوده که اینها کتابهایی بوده که مستقیم از ائمه در دست شیعه قرار گرفته. حال یا راوی در حضور امام نوشته، یا شخص از راوی دیگر شنیده و به امام نشان داده و امام تأیید فرمودهاند. چهارصد کتاب و اصل بهنام اصول اربعمأة شهرت داشته که همه از ائمه برای شیعه بوده و متفرق بوده است. اینها هرکدام یک قسمت از مسائل دین را در بر داشته. روایات در یکجا مجموعه نبوده است.
زمان این بزرگوار شخصی از ایشان خواهش میکند که من میخواهم مجموعهای از احادیث معتبر درباره علوم دین را در اختیار من بگذارید.([128]) این بزرگوار، «مرحوم محمد بن یعقوب کلینی» اعلیاللّهدرجته در مدت بیست سال کتاب کافی را جمعآوری میکند، اصولش را و فروعش را. بیست سال زمان کمی نبوده. مثلاً میدانسته که یکی از
«* نماز جلد 6 صفحه 148 *»
این اصول اربعمأة در شهری است، به آنجا مسافرت میکرده. در آن زمان با مسافرتهای مشکل میرفته آن اصل را میدیده و روایات لازم را جمعآوری میکرده، همراه با بهکار بردن فقاهت و درایت. ایشان خیلی بزرگوار بوده. در زمان غیبت صغریٰ بوده و به تأییدات آقا بقیةاللّه صلواتاللّهعلیه مؤید بوده است. جمعآوری این کتاب به اینطور، اصول و فروعش و ابوابش، تمام به سلیقه این بزرگوار بوده است. اینها همه دست به دست هم داده است و این جریان را نقل میکنند که ایشان آخرین صفحه کافی را که نوشت شب بود، خسته شده بود، قلم را زمین گذاشت و سرش را کنار این کتاب گذاشت و خوابید. قدری که آسوده شد و خستگی از بدنش رفت، بیدار شد. میگویند مشاهده کرد که در آخر این کتاب نوشته شده: انّ هذا کافٍ لِشیعتنا، به چه امضائی؟ «حجة بن الحسن العسکری». اللهم صل علی محمد و آلمحمد. این را نقل میکنند.
عدهای میگویند این نقل اعتبار ندارد. «مرحوم نوری» میگوید بسیار خوب، اعتبار ندارد، ما میگوییم این جریان واقع نشده. اما این کافی را با تمام خصوصیاتش جلویمان میگذاریم. اگرچه بهقول بعضی، آقا ننوشته باشند، اما ما قرائنی در دست داریم. آنوقت مرحوم نوری شروع میکند به ذکر قرائن حالیه و مقالیه و میفرماید وقتی که این قرائن را روی هم میریزیم و این قرائن دست به دستِ هم میدهد، با توجه به این مقدمات، انسان مطمئن میشود که باید همینطور باشد؛ یعنی واقعاً ان هذا کافٍ لشیعتنا و آقا هم نفرموده باشند. اطمینان حاصل میشود که این کتاب این خصوصیت را دارد.([129])
درجات مرحوم نوری عالی است، خداوند متعالی بفرماید. این بزرگوار هم خیلی مؤید بوده است. خود همین که ایشان در میان علماء و در آن اوضاع حوزهها، به شیخ مرحوم علاقه نشان بدهد، خود همین، دلیلِ تأیید الهی است.
«* نماز جلد 6 صفحه 149 *»
خلاصه، در چنین کتابی با این بزرگی و عظمت، از خدا صحبت میکند و بعد هم صفات ذاتیه و صفات فعلیه خداوند را عنوان مینماید.
باید دقت باشد، حدود مشخص باشد و هر مطلبی در جای خودش ملاحظه شود. اگر داخلِ هم ریخته شود، کار خراب میشود. باید حساب کاملاً در نظر باشد. ببینید در مقام تفهیم و تفهم و تعبیر، «خدا» میگوییم. حقیقتاً هم «خدا» میگوییم، غیر از این نیست، دروغ که نمیخواهیم بگوییم.
خدا صفات ذاتیه دارد که عین ذاتش است، علمی عین ذاتش، قدرتی عین ذاتش، حیاتی عین ذاتش، سمعی عین ذاتش، بَصَری عین ذاتش. صفات ذاتی خدا عین ذاتش است. ذاتی است که طبق مضمونِ فرمایش امام؟ع؟، «علمٌ کلّه» همهاش علم است، «قدرة کله، حیاة کله». میفرماید «کل» هم که میگویم، فکر نکنید تکه تکه است که مجموعهاش را میگویم.([130])
اینها همه صحبت از خدا است. اینها در مقام تفهیم و تعلیم است و تعبیراتی است که ما ناچاریم آنها را داشته باشیم. این یک بحث است. این همینطور جلو آمده، از زمان ائمه؟عهم؟ همینطور جلو آمده، بزرگان+ هم جلو آمدهاند، ما هم راهمان همین است، باید همینطور جلو بیاییم.
اما یک وقت هست میخواهیم بگردیم جای هر مطلبی را پیدا کنیم و روی آن دست بگذاریم. چکار کنیم؟ این بحث با بحث قبلی فرق میکند. اینجا است که میگوییم آری، الطریق مسدود([131]) ای بشر خیالت جمع باشد که نمیتوانی به ذات خدا برسی، نه با این مشاعر ظاهری و نه با مشاعر باطنی حتی با آن ادقّ مشاعرت و با آن لطیفترین و نازکترین مشاعر انسانی. کلّ ما میّزتموه باوهامکم فی ادقّ معانیه مخلوقٌ مصنوع مثلکم مردود الیکم.([132])
«* نماز جلد 6 صفحه 150 *»
«انسانی» که میگوییم شامل انبیاء هم میشود. حتی مشعر فؤادی انبیاء، مشعر عقلی که جای خودش، مشعر فؤادیشان هم الطریق مسدود. اینجا امیرالمؤمنین راه را میبندند؛ ای بشر، اگر میخواهی دست دراز کنی و به جایی دست بیندازی و بگیری، این دست، چه دست حسیِ بدنی باشد، چه دستِ عقلی باشد و چه دست فؤادی باشد، بدان این دست به ذات خدا نمیرسد. نه ذاتش را درک میکنی و در دسترس تو است، و نه صفات ذاتی او را که عین ذاتش است درک میکنی.
بحث به اینجا که میرسد، عوض میشود. اگر حکیمی مثل ملاصدرا بیاید بگوید: «البحث فی کیفیة علمه تعالی»، مثل شیخ مرحوم به ریشش میخندند. شیخ مرحوم به ریش ملاصدرا میخندند و میفرمایند چه میگویی؟! حواست جمع هست که چه میگویی یا نه؟! «البحث فی کیفیة علمه»؟! چه میگویی؟! اینجا جای این حرفها نیست. اگر مقصودت علم ذاتی است که آن عین ذاتش است. ذات خدا را که نمیتوانی برای آن کیفیتی تصور کنی، پس برای علم ذاتی هم نمیتوانی کیفیت تصور کنی. قدرت خدا را هم نمیتوانی برای آن کیفیت تصور کنی.([133])
اینجا است که شیخ مرحوم به حمایت ضعفاء شیعه میآیند و میگویند این حرفها را کنار بگذارید و از ائمهتان یاد بگیرید. حرفهای حکماء را کنار بگذارید، شما را چه به اینها، شما که مقلّدِ اینها نیستید، التزام هم ندادهاید که مقلّد ملاصدرا و بوعلی سینا و فارابی و امثال اینها باشید. آنها خودشان مقلّدِ دیگرانند، مقلّد ارسطو هستند، مقلّد محییالدین هستند. شما که التزام ندادهاید که مقلّد آنها باشید. شما التزام دادهاید که مقلّد محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشید.
چون میخواهید از محمد و آل محمد؟عهم؟ پیروی کنید، پس بیایید تا من برایتان بگویم. من میگویم ذات خدا را نمیشود شناخت و به ذات خدا دسترسی نیست. به صفات ذاتی خدا هم که عین ذاتش است دسترسی نیست.
«* نماز جلد 6 صفحه 151 *»
پس آقا، به کجا دسترسی است؟ ایشان میفرماید خدا برای خودش آیات تعریف و تعرّف قرار داده است. هرچه که در آن صفحهݘ بحث در مقام تفهیم و تعلیم و تعلم برایت گفتند، اکنون که میخواهی در این صفحه به آن دسترسی پیدا کنی و بهدست آوری، اینجا به سراغ حجت خدا بیا. اینجا از اینکه او بشری مثل تو است چشم ببند و جنبه امکانیِ او را کنار بگذار.
البته برای او جنبه امکانی نیست تا آن را کنار بگذاری. آنچنان محو شده که نیازی نیست تو کنار بگذاری. خدا کنار گذاشته است. اصلاً نیست تا تو آن را کنار بگذاری، لزومی ندارد. خدا برایت کشف سبحات الجلال من غیر اشارة([134]) کرده و خیالت را آسوده نموده و او را حتی در همین لباس بشری از جمیع تعلقات خلقی برهنه کرده است. در این لباس بشری، او را از تمام تعلقات خلقی برهنه کرده و هیچ برایش نگذاشته و خیال تو را آسوده کرده است.
اکنون ببین و مشاهده کن؛ این هیچ ندارد. هرچه دارد خدا است. اگر اینطور او را شناختی، حجت خدا را شناختهای وگرنه نشناختی؛ ابوبکر یا عمری را شناختی و اسمش را علی گذاشتی. اینطور نمیشود. این علی نیست. علی وقتی شناخته میشود که او را از جمیع تعلقات خلقی برهنه ببینی حتی در این لباس بشری، حتی «ابنُ ابیطالب»، حتی «ابن فاطمة بنت اسدٍ الهاشمیة»، حتی «مولودُ کعبه»، حتی در همین مقام و در همینجا هم، چیزی از تعلقات بشری برای این باقی نمانده است.
با کدام چشم میشود این مقام را دید؟ با چشم نورانی، باید چشمت نورانی شود. اگر علی را اینطور نمیبینی، تقصیر از تو است؛ علی را در تاریکی دیدهای و علی در تاریکی شناخته نمیشود. علی در روشناییِ الهی است، نور خدا است، در همین جا هم نور خدا است. هرچه بخواهید بهدست بیاورید، همینجا است. اینجا را نباید از دست داد.
«* نماز جلد 6 صفحه 152 *»
پس دو صفحه کتاب داریم. یک صفحه بحث در مقام تعلیم و تعلم و تفهیم و تفهم و تعبیر است. در این مقام با سنی هم حرف میزنند، او هم وظیفه دارد فرا بگیرد، اگرچه سنی است. خاک سجین بر سرش و خاک سجین بر سر متبوعین و مطاعهایش، ابوبکر، عمر و عثمان و بعد هم معاویه و بقیه، خاک سجین بر سر همهشان. در همین مقام با او حرف میزنند، بر او اتمام حجت میکنند، او هم باید بفهمد، او هم باید برایش اتمام حجت شود، به او هم میگویند. وقتی میآید سؤال میکند، حضرت با او هم صحبت میکنند: خدا اینطور، صفات ذاتی خدا اینطور، صفات فعلی خدا اینطور. با سنی همین حرفها را دارند، با شیعه هم دارند، با مؤمن هم دارند، با کافر هم دارند. کافر هم خدمتشان میآید و سؤالات میکند. مگر کم زنادقه خدمت ائمه؟عهم؟ میآمدند و با ائمه از خدا صحبت میکردند و ائمه هم با آنها از خدا حرف میزدند؟! چرا حرف میزدند؟ او که نمیشناخت حجت کیست، او که مقام نورانیِ حجت را نمیدانست چیست، او به خدا اعتقاد نداشت تا به حجت خدا اعتقاد داشته باشد. در عین حال حجت خدا با او از خدا سخن میفرماید. اینها در مقام تفهیم و تعلیم است. باید این حرفها زده شود، باید گفته شود و واقعاً هم باید به همینطور یاد گرفت.
یک وقت هست «یاد گرفتن» است و یک وقت هست «شناختن» است. «علم» با «معرفت» فرق میکند. در مقامِ یاد گرفتن، ناچاریم تعبیر بیاوریم، باید تعبیر باشد. اما در مقام شناخت، آنگاه موقعِ تعبیرها را برای ما مشخص میکنند. این صفحهݘ کتاب که زده میشود، اینجا عارف به حقِ حجت میبیند هرچه گفته شده، همه گزارش از مقام همین آیات تعریف و تعرف است؛ خداوند باید همه را اینجا در دسترس همگان قرار بدهد. یعنی خداوند به جمیع خصوصیاتی که در آن صفحه دانستیم، در مقام حجتهایش آمده و در این صفحه در دسترس قرار گرفته است.
آری، باید به دامنِ این خدا دست زد، نه به دامنِ آن خدا که دست نمیرسد. آن خدایی که در آن صفحه بود، آن در مقام تعلیم و تعلم بود، او به هیچ دردمان نمیخورد،
«* نماز جلد 6 صفحه 153 *»
فقط در مقام تعلیم و تعلم بود و آنجا هیچ در دسترس نبود. دسترسی، اینجا است. این طرفِ صفحه که آمدیم، اینجا خدا را که در ذاتْ توحید میکنیم، چه کسی میشود؟ میشود حجت خدا در مقام وحدتش. علی آیه توحید خدا است. عمّ یتساءلون عن النبإ العظیم.([135]) خبر بزرگ خدا اینجا است. اگر علی را شناختی به اینکه مثل و مانند ندارد و «لا نِدَّ له و لا ضدَّ له»، خدا را به یکتایی شناختی و او را در در ذاتش و صفاتش توحید کردی.
همچنین اگر امیرالمؤمنین؟ع؟ را اطاعت کردی، خدا را در عبادت توحید کردهای. البته به آن شرط که عرض شد وگرنه ابوحنیفه را هم اطاعت میکردند. به آن شرط که تمام تعلقاتِ بشری از علی گرفته شود، بهعنوان آیه تعریف و تعرف، اصلاً مطاعیتِ خدا این است، معبودیتِ خدا اینجا نمایان است. چطور میخواهی به آستانه خدا سر بگذاری جز با سر به آستانه امیرالمؤمنین گذاشتن؟! اینجا مطلب عوض میشود.
این مطلب به عنوان نکتهای بود که عرض شد و طولانی هم شد. چون مورد گفتگو بود و بعضی سؤال کرده بودند اجمالاً عرض کردم. اگر در این زمینهها بخواهیم وارد شویم، سالها هم حرف بزنیم مطلبمان تمام نمیشود و خیلی از ما چهبسا هنوز هم مثل شب اول باشیم. برخی هم ممکن است به اشتباه بیفتند و ممکن است مشکلات درست شود. از این جهت این مسائل تمامشدنی نیست. و الحمد للّه رب العالمین، الحمد للّه رب العالمین، باز هم الحمد للّه رب العالمین، تا قیامت الحمد للّه رب العالمین، خزینهاش دست ما است. خزینه این مباحث الحمدللّه دست ما است. کتاب ارشاد، کتابهای اعتقادی بزرگان ما، اینهمه مباحث معرفت و عرفان از شیخ مرحوم و سید بزرگوار. الحمدللّه اصلاً خزائن دست ما است. سالها هم حرف بزنیم تمامشدنی نیست و انشاءاللّه برای کسب معرفت، توفیق داشته باشیم.
«* نماز جلد 6 صفحه 154 *»
همین اندازه یک اجمالی بیان کردم وگرنه عرض کردم اینها مباحثی نیست که به یک شب دو شب تمام شود. نکتهای بود که به ذهنم خورد و بعضی هم سؤال کرده بودند و مورد سؤال واقع شده بود، از این جهت لازم است اجمالاً اینها را بدانیم تا انشاءاللّه به اصل بحثمان برگردیم.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 155 *»
مجلس 12
(شب دوشنبه 8 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 20/4/79)
t یکی از امور فطری و بدیهی این است که هر ذاتی غیر از صفات ذاتی آن است
t مقصود اصلی از آفرینش موجودات انسان است
t مقصود اصلی از آفرینش انسان خداشناسی و پرستش خداوند است
t مؤمنان و بهرهبرداری از نعمتهای سرشار خداوند
t محمد و آلمحمد؟عهم؟ شاهد آفرینش موجودات و سبب ایجاد آنها میباشند
t اشارهای به تعابیر قرآنی از رؤساء کفر و شقاوت این امت به حیوانات
t جریان قانون توارث در فرزندان
t شباهت مؤمنان به پدر و مادر ایمانی و غیر مؤمنان به پدر و مادر کفر و نفاق
t آلوده بودن برخی مؤمنان به صفات رذیله به واسطه لطخ طینتها
t نعمت ایمان و ولایت
t وظیفه مؤمن آلوده به صفات رذیله
t مؤمن آيینه مؤمن است
«* نماز جلد 6 صفحه 156 *»
t نعمتهای الهی را نمیشود شماره کرد
t اشارهای به نعمت دستگاه گوارش در بدن انسان
t ما با صفات ذاتی اشیاء مأنوسیم با توجه به اینکه ذاتها غیر از آن صفاتند
t تعبیر «صفات ذاتی» درباره خداوند در مقام تعلیم و تعلم است
t وظیفه اهل ایمان در برابر نعمتهای الهی
t ما نباید در بندگی کوتاهی کنیم
t حجتهای خداوند از عالم لاهوت آمدهاند و از خداییهای خدا باخبرند
t امام عسکری؟ع؟ یکی از آيینههای لاهوتنما میباشد
t چهارده آیینه تمامنمای عالم لاهوت؟عهم؟
«* نماز جلد 6 صفحه 157 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
خداوند همچنانکه برای نماز صفات ذاتی قرار داده که از ذات نماز جدا نمیشود، صفات عرضی هم قرار داده که آنها تغییرپذیرند و تبدل و تحول دارند. خداوند صفات ذاتی را برای ذاتها طوری قرار داده که از ذاتها جدا نمیشوند. از این جهت تعبیر میآورند که صفت ذاتی، جزء ذات است. همچنین حکماء تعبیر میآورند که صفت ذاتی، ذاتیِ ذات است و آنها را «ذاتیات» میگویند که هیچگاه از ذاتها جدا نمیشوند.
همین است که آنها را به اشتباه انداخته و فکر کردهاند که ذات که خلقت شد و جعل شد، صفات ذاتی هم خواهنخواه منجعل است، به جعل جداگانه احتیاج ندارد و به خلقت جداگانه نیاز ندارد. خدا که آتش را خلقت کرد، احتیاج ندارد گرمی را برای آتش ایجاد کند؛ زیرا گرمی جزء ذات آتش است.
اما عرض کردم همین که انسان میتواند در ذهن بین ذات و صفتِ ذات جدا کند، همین خودش دلیل بر این است که پس در واقعِ امر هم صفت ذاتی غیر ذات است و ذاتیاتْ غیر ذاتها است.
ما با این مسأله مأنوس بودیم و این مسأله، فطری و وجدانی و تجربیِ همه بود. بعضی مسائل تجربی، ارثی هم میشود؛ آنچنان مسلّمیِ بشر میشود که جزء فطریات میشود. طبیعت و جبلّتِ هر بشری است که صفت ذاتی را از ذات جدا میداند و جدا
«* نماز جلد 6 صفحه 158 *»
نمیداند. فطرت بشر گرمی را، هم جدا از آتش میداند و هم جدا نمیداند. این مسأله، طبیعی، فطری و تجربیِ بشر است. بهحسب تحلیل عقلی، جدا میداند. عقلش حکم میکند که ذات آتش، امری است و گرمی آن، امری جدا است؛ اما خدا در عالم هستی و در نظام آفرینش اینطور قرار داده که گرمی از آنِ آتش باشد و سردی از آنِ آب باشد که این عالم بگردد، این نظام برپا باشد و بشر در زندگی خودش از این ذاتیات بهرهمند شود.
البته اینکه بشر میگوییم و سایر موجودات نمیگوییم بهجهت این است که سایر موجودات برای انسان آفریده شدهاند. اصل مقصد از آفرینش، انسان است.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند | تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری |
همه طفیلیِ انسانند، حیوانْ طفیلی انسان است، نباتات طفیلی انسانند، جمادات طفیلی انسانند، زمین طفیلی انسان است، آسمانها طفیلی انسان است. برای اینکه انسان در روی زمین زندگی کند، این دستگاه خلقت و این نظام برپا شده. خداوند قبل از آمدنِ انسان این نظام را برپا کرد و همه موجودات را خلقت نمود و نوبت که به انسان رسید، انسان را در این عالم ایجاد کرد.
پس اصل مقصد از این خلقـت، انسان است. اینها برای نظام زندگیِ این انسان و برای ادامه زندگی این انسان روی زمین است که به مقصد از آفرینش نائل شود، معرفت خدا را تحصیل کند، خدا را پرستش نماید و به درجات قرب نائل شود. تمامِ مقصد همین است. «من نکردم خلق تا سودی کنم» خدا به خلق نیازی نداشت، «بلکه تا بر بندگان جودی کنم». لماَخلُقْکم لِاَربَحَ علیکم ولکن لتربحوا عَلَیّ([136]) من شما را خلق نکردم تا از شما سود ببرم؛ بلکه شما را آفریدم تا شما از من بهرمند شوید، از پهلویِ خداییِ من بهرهمند شوید، سر سفره احسان من بنشینید و به درجات قرب من برسید؛ برای این منظور شما را آفریدم.
پس چون اصلِ مقصدْ خلقت انسان بود، این جهان با همه این نظامش، به انسان
«* نماز جلد 6 صفحه 159 *»
تعلیم داده شد. خداوند فطریات و تجربیاتی به انسان داد و به هر طور مصلحت میدانست به بشر فهمانید که این صفات ذاتی همراهِ ذاتها است و بهحسب تحلیل عقلی هم به او فهمانید که این ذاتها دارای این صفاتند و خدا این صفات را برای این ذاتها قرار داده تا این صفات را بشناسد و بهرهمند گردد.
پس عرضم در این است که بشر میداند که گرمی از آنِ آتش است. از این جهت هرگاه گرمی بخواهد به سراغ آتش میرود، خیالش هم جمع است که خداوند این قرار را گذارده. آنانی هم که اهل توحید و اهل ایمانند، خدا را بر این نعمتها شاکرند و از این نعمتها بهره میبرند. در کنار آتش گرم میشوند تا خدا را عبادت کنند و بندگی نمایند.
بندگی هم تنها به این نیست که شخص نماز بخواند و همیشه به نماز بایستد. بندگی فقط این نیست. همین که در مغازه و محل کار، گرم میشود تا کار کند و کسب حلال داشته باشد، این خودش عبادت است. همچنین اگر در مسجد یا در خانه گرم شود، در همه حالات اگر به فرمان خدا باشد و در رضای خدا باشد، عبادت میشود.
پس بنده مؤمن از نعمتها بهرهمند میشود. نعمتها هم سرشار است، چه نعمتهای ظاهری، چه نعمتهای معنوی. مگر یکی و دو تا است؟! خداوند سرشار نعمت تفضل میکند. شما غذا میخورید و پی کارتان میروید؛ این غذا نان بوده، گوشت بوده، برنج هم بوده. آب هم آشامیدید و در معده ریختید و پی کارتان رفتید، هیچ توجه هم ندارید که چه اوضاعی در وجود شما برپا است! چه دستگاه عجیب و غریبی است! آب نسبت به همه یکسان است، نان هم نسبت به همه یکسان است، اما همین آب و نان در تمام بدنها پخش میشود و رزقِ اقسامِ سلولهای بدنها میگردد. کاملاً جیرهبندی میشود و سهمِ تمام این اعضاء و جوارح بهدست ملائکه به آنها میرسد.
این امر آنچنان دقیق است که کسی جز خدا و اولیاءِ اصلی خدا از آن آگاهی ندارد. حتی انبیاء هم نه، جز خدا و حجتهای اولی و اصلی خدا که خلقت بهدست آنها و زیر دست آنها انجام شده، کسی خبر ندارد. الآن هم خلقت بهدست این بزرگواران
«* نماز جلد 6 صفحه 160 *»
ادامه پیدا میکند. ما اَشهَدتُهم خَلقَ السمواتِ و الارض و لا خلق انفسهم و ما کنتُ مُتَّخِذَ المضلّین عَضُداً.([137]) بنابراین مفهوم آیه مبارکه چنین میشود: «اخذتُ الهادین عضداً و اشهدتُ الهادین خلق السموات و الارض و خلق انفسهم». بلکه «خلقتُ بایدی الهادین، السموات و الارض و همه چیز را حتی خودشان را در مقامات امکانیهشان». چون خلقت زیرِ نظر آنها است، احاطهشان احاطه خدا و علمشان علم خدا است. حضرت مهدی؟ع؟ فرمودند: نحن صنائعُ ربّنا و الخلقُ بعدُ صنائعُنا([138]) و اما فرمایش حضرت امیر صلواتاللهعلیه این است: انّا صنائع ربّنا و الناس بعد صنائعُ لنا([139]) چون با معاویه روبهرو بودند، لنا فرمودند و یک حرف «لام» اضافه کردند تا خیلی سر و صدا در نیاورد. البته معاویه هم پذیرفت. با اینکه معاویه بود و سگِ هاویه بود _ خدا لعنتش کند، _ اما پذیرفت.
سگ هاویه که میگویم، مراد این سگ معمولی عالمِ حیوانات نیست. سگ هاویه، سگ عالم نفوس است که این سگ در برابر او خیلی شرافت دارد. اصلاً نمیشود گفت سگ، زیرا سگ عالم نفوس کجا و این سگها کجا؟! و اگر این تعبیرات هست، از ناچاری است. خدا هم از این تعبیرات دارد: کأنّهم حُمُرٌ مُستنفِرَة فَرَّت مِن قَسوَرَة.([140]) اگر میگویند امیرالمؤمنین؟ع؟ اسداللّه است، «اسد اللّه الغالب علی بن ابیطالب صلواتاللّهعلیه»، مراد از شیر، شیرِ این عالم حیوانات نیست و درباره ابیبکر و عمر و عثمان و اینگونه خبیثها هم که حُمُر گفته میشود، مراد این گورخرها یا خرهای عالم حیوانات نیست.
انّ اَنکرَ الاصوات لَصوتُ الحَمیر.([141]) خداوند خودش خر را خلقت کرده و این آواز
«* نماز جلد 6 صفحه 161 *»
قشنگ را خدا به خر داده، آنوقت در قرآن بفرماید: انّ انکر الاصوات لصوت الحمیر؟! این ملامت بر خودش میشود که اگر انکرِ اصوات است چرا به خر دادی؟! نه، خر در عالم خودش و در مقام و منزلت خودش، صدایش برای خودش مثل صدا و آواز بلبل است، هیچ فرقی نمیکند. مناسبِ آن خلقت، همان صدا است؛ مناسب خلقتِ بلبل هم این صدا و آواز است. خداوند کارش با حکمت است، نظام دارد؛ حکیم علیالاطلاق هم هست. پس خداوند در این آیه نمیخواهد از الاغِ عالمِ حیوانات مذمت کند و بفرماید: انّ انکر الاصوات لصوت الحمیر یعنی ناپسندترین صداها و زشتترین صداها، صدای الاغ است. مراد این نیست. مراد خرهای عالم نفوس است. آنها صدایشان که بلند میشود، خریتشان اینقدر در عالم نفوس زشت و ناپسند است که اقتضاء میکند از آن اینگونه تعبیر آورده شود.
چون خداوند نفس انسانی را خلقت نکرد که به صورت حیوانات عالم نفوس باشد. لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم.([142]) خداوند سرمایهها در وجود بشر گذاشت که این بشر در عالم نفوس، بهترینِ صورتها و احسنِ تقویمها و اندازهگیریها شود. یعنی چه؟ یعنی به محمد مصطفی؟ص؟ شبیه شود، به علی مرتضی صلوات اللّه و سلامه علیه شبیه گردد. معلوم است که اگر انسانْ حرامزاده نباشد و از پدر و مادرِ خودش باشد، خواهنخواه به پدر و مادر خودش شباهت خواهد داشت، از آنها ارث میبرد. ارث نظامِ الهی است و قرارِ الهی میباشد.
رسولخدا؟ص؟ درباره ازدواج فرمودهاند: اُنظُر فی ایِّ نِصابٍ تَضَعُ وَلَدَک فاِنَّ العِرقَ دَسّاس([143]) وقتی میخواهی ازدواج کنی در فکر باش، ببین چه خاندانی هستند، از نظر ایمانی، از نظر اخلاقی، از نظر روحیات، از نظر خصوصیات ظاهری و معنوی، در جستجو
«* نماز جلد 6 صفحه 162 *»
باش، هرجا هرجا اقدام نکن، گول بعضی از مسائل را نخور، بلکه بدان عِرقْ دسّاس است. عِرق در اینجا بهمعنای رگ است. اما تعبیر مناسبش همان «ژِن» است که ژن، وسیله انتقال است. بهتعبیر این حدیث شریف، وسیله انتقالِ تمام صفات ظاهری و معنوی، عِرق و رگ است. حتی میفرمایند عِرق تا آدم؟ع؟ تأثیر دارد و اثر میبخشد.([144]) وارد این مسأله نشوم.
پس خداوند وراثت را قرار داده است. وراثت یک امر مسلّم در نظام آفرینش است. اگر شخص ایمان داشته باشد، فرزند رسولاللّه و ائمه هدی؟عهم؟ میشود، انا و علیٌّ اَبَوا هذه الامّة([145]) یعنی امتِ اجابت، امتِ ایمان، مؤمنان. مؤمنان در عالم نفوس به محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین شباهت دارند. السعیدُ سعیدٌ فی بطن اُمّه([146]) مؤمنها در بطن ولایت نقش میگیرند، مؤمن به پدر و مادر ایمانی شباهت دارد. البته بعضی مؤمنین و مؤمنات هستند که در آنها شباهتِ به رسولاللّه بیشتر است، در بعضی شباهت به امیرالمؤمنین بیشتر است. وارد این مسأله هم نشویم. اینها مسائلی است که معلوم است.
آنانی که در عرصه نفوس، ایمان ندارند و ایمان نمیآورند، آنها گرفتار طبایع و گرفتار پلیدیهایی هستند که از ناحیه پدر و مادرهای خبیثه رذیله کفر و طغیان و عصیان در آنها است. ممکن است در بعضی از مؤمنین هم در اثر لطخ و خلط، این صفات ناپسند وجود داشته باشد. مثل آن کسی که حسود است، مؤمن یا مؤمنه هم هست اما حسود است، یا بخیل است، یا خدای نکرده شهوتران و هوسران است، یا متکبر است، یا اهل ملامت دیگران و عیبجویی و سرزنش است. این صفتهای ناپسند باعث میشود که شکل و رنگ حیوانات را به خود بگیرد، نه حیوانات این عالم، بلکه حیوانات عالم
«* نماز جلد 6 صفحه 163 *»
نفوس. آنچه مذمت درباره این صفات رسیده، برای این است که مؤمنین و مؤمنات باید متوجه باشند و خودشان را از این صفات رذیله پاک و پاکیزه کنند.
ایمان، نعمت بزرگی است که خداوند به ایشان کرامت کرده. ایمان و ولایت نشان این است که پدر مادر دار هستند. محمد و آلمحمد؟عهم؟ پدر و مادر ایمانی ایشان هستند. هرکس در دل مییابد ایمان و ولایت دارد، قدر خودش را و قدر این نعمت را بداند و سعی کند که در عالم خیال و عالم نفس، خودش را از صفات رذیله و ناپسند، شهوترانی، هوسرانی، بخل، کینه، بغض، حسد و عداوت، پاک و پاکیزه کند. اینها مال اهل ایمان نیست.
مؤمن باید خودش را پاک و پاکیزه کند. آنگاه صفاتش که در آخرت پاک و پاکیزه باشد، شکلش هم شکل خوبی است، شکلِ حَسَن دارد و با امام حسن عسکری و امام حسن مجتبی؟عهما؟ محشور است؛ زیبا و خوشگل است. حدود ایمانی و صورت انسانی، همان نور محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که در مؤمن میتابد. و اما این صفات رذیله که نوعاً به آنها گرفتاریم، آثار اعداء است که در اثر لطخ و خلط طینتها میباشد. خدا به همه ما ترحم فرماید. صفات مختلفِ رذیله و طبیعتهای مختلف، ما را گرفتار کرده. اگر خودمان را در آیینه جمال اولیاء نگاه کنیم میبینیم وای چقدر زشتیم! چقدر ناپسندیم! باید حالِ خود را اصلاح کنیم.
فرمودند مؤمن آیینه مؤمن است، المؤمن مرآة المؤمن.([147]) باید خودمان را با مؤمنین باتقویٰ، باایمان، صالح و مؤدبشده، موازنه کنیم. وقتی دیدیم او تقویٰ دارد و ما نداریم، اینجا خودمان را در آیینهݘ او دیدیم و به زشتی خودمان پی بردیم. ما دروغگو هستیم، او راستگو است. ما کینهجو هستیم، او اهل صفا با اهل ایمان، اهل گذشت و اهل اغماض است. باید خودمان را در این آیینهها ببینیم و به بدیها و زشتیهای خود پی ببریم و در مقام اصلاح خودمان برآییم.
«* نماز جلد 6 صفحه 164 *»
این نعمت برادری، نعمت ایمان، نعمت وجود مؤمنین صالح و مؤمنات صالحه، باتقویٰ و باایمان، خیلی نعمت شریفی است! باید قدردانی کرد و به این فرمایش توجه داشت، المؤمن مرآة المؤمن. بدیِ ما این است که کارهای خوبِ مؤمنان را تقبیح میکنیم و کارهای بد خودمان را تحسین میکنیم. این خیلی بد است. نمیدانم چرا این مسائل پیش میآید. به اصل مطلب برگردیم.
عرضم این بود که خداوند متعال فطریات و بدیهیاتی برای بشر قرار داده و برای نظام زندگی هم قرار داده که این زندگی بگذرد و انسان باید در این زندگی از این نعمتهای الهی بهره بردارد. خیلی نعمت فراوان است! نمیشود حساب کرد که نعمت چقدر است. و اِن تَعُدّوا نعمةَ اللّه لا تُحصوها([148]) خطابِ جمع هم فرموده؛ یعنی همه انسانها، از زمان آدم؟ع؟ تا الآن و از حالا تا بعد. به شکل جمع است: و ان تعدّوا. خیلی مغزها بودهاند و هستند، چقدر کشفیات و اختراعات داشتهاند! شما همگی با یکدیگر همفکر و همدست شوید، همهݘ کامپیوترها را به کار بیندازید، آن وقت بخواهید نعمتهای خدا را محاسبه کنید که چقدر است، نمیتوانید، و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها. این خطاب، مخصوص زمانِ رسولاللّه نیست که آن زمان کامپیوتر نبوده و با دست یا نهایت با چرتکه حساب میکردند. خیر، الآن هم همانطور است، بعد از این هم همانطور است. هرچه عالم و اهل عالم پیش برود، این خطاب مال همه است.
قرآن اینطوری است. قرآن مخصوص یک زمانِ معین نبوده. یجری کما تجری الشمس و القمر([149]) همانطور که این ماه و خورشید، هر روز حرکت و سیرشان تازه است، جریان دارند و جریانشان تازه است و به این جریانِ تازه، خلقِ تازه پیدا میشود که روز و شب باشد، پیدایش شب و روز تازه است، به همانطور قرآن هم تازه است و جریان دارد و خطاب به همه است، همه زمانها را شامل است و با اهل همه زمانها کار دارد، خطاباتش کهنهشدنی نیست. پس و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها.
«* نماز جلد 6 صفحه 165 *»
عرض کردم شما آب میآشامید، نان میخورید، سر یک سفره، پنج نفر ده نفر مینشینید، سفرههای ما از برکات آقا امام زمان صلواتاللّهعلیه، پنجاه نفر، صد نفر، دویست نفر، بیدعوت، با دعوت، همه نوع الحمدللّه مینشینند و برای همه یکسان از یک دیگ برنج کشیده میشود، از یک دیگ خورش کشیده میشود، از یک نانوایی نان گرفته میشود، از یک شیرِ آب هم آب برداشته میشود یا از یک جا نوشابه میگیرند سر سفره میگذارند، آن وقت ده نفر، صد نفر، دویست نفر، سیصد نفر سر سفره مینشینند و استفاده میکنند.
اما همین غذا که در معدهها ریخته میشود، از آنجا به دست ما نیست. تا اینجا هم به دست ما نبود. بعد میبینید عجب! یکی رنگ چشمش مشکی است، یکی رنگ چشمش میشی است، یکی چشمش روشنتر است، رنگ پوست بدنها فرق میکند، قد و قامتها تفاوت دارد. چطور؟! همین غذاها است که جای همانها را میگیرد. این چه دستگاهی است؟! این چه اوضاعی است؟! این چه تدبیری است؟! دو برادر یا دو خواهرند، یک نوع غذا میخورند، از یک پدر و مادرند، اما چطور این تغییرات برای آنها فراهم شد؟! این تصرفات از کجا پیدا شد؟! همین هوا را همه تنفس میکنیم اما تا هوا در وجود ما داخل میشود، میببینید چه نقشی دارد! چه اوضاعی است! نعمت سرشار است! آن وقت سلامتی چه نعمتی است که اینهمه دستگاههای بدن بهطور دقیق و منظم به کار خودشان ادامه میدهند و امر میگذرد.
در همه اینها، از ذاتیات و از لوازم و صفات ذاتیِ ذاتها استفاده میشود. مثل همان گرمی آتش است، مثل سیر کردن نان است. نان انسان را سیر میکند، آب تشنگی انسان را برطرف میکند، آتش انسان را گرم میکند.
چون ما با این صفات ذاتی مأنوس بودیم، خداوند هم حجتهای خودش را میان ما فرستاد و به زبان آنها فرمود که بدانید اگر درباره خدا «صفات ذاتی» تعبیر میآورید، در مقام تفهیم و تعبیر آوردن است. میخواهند به شما بفهمانند که خدا را از تعطیل بودن
«* نماز جلد 6 صفحه 166 *»
خارج کنید و از تشبیه کردن خارج نمایید. در توحید دو وظیفه دارید؛ یکی اینکه خدا را از تعطیل بودن خارج کنید، یکی هم از شبیه بودن خارج کنید.
اینهمه آیات و اینهمه روایات درباره صفات خدا، اینها را چطوری میخواهیم حساب کنیم؟! اگر به حساب عالمِ خلق باشد و به مقیاسِ عالم خلق باشد، ما ذات را همیشه همراه صفت ذاتی میدانیم و جدا نمیدانیم، مثل آتش و گرمی. و این در عین حالی است که جدا میدانیم. نکته اینجا است. باز هم بحث به همینجا برگشت، علتش را نمیدانم. ما ذات و صفت ذاتی آن را از هم جدا نمیدانیم در عین حالی که جدا میدانیم. اهل ایمان، خدا را بر این نعمتها شاکرند و نزد همین نعمتها رضای خدا و رحمت و فضل خدا را میطلبند.
خداوند در سوره مبارکه جمعه میفرماید: فاذا قُضیت الصلوةُ فانتشروا فی الارض و ابتغوا من فضل اللّه.([150]) وقتی نماز تمام شد بروید. این مقداری که برای نماز مقرر شده به خدا وقت بدهید. خدایی که اینهمه نعمت به شما داده، چند رکعت نماز در اولِ وقت از شما خواسته. این وقت را از میان وقتها برای احترام خدا جدا کنید، این وقت را صرف کارهای دنیا نکنید و به غفلت نگذرانید.
حجت خدا چشمِ خدا است. اول وقت بر همه ناظر است که چه کسی از اول وقت احترام میکند و نماز را اول وقت انجام میدهد. حتی اگر در روز هوا ابری باشد، حجت خدا به خورشید فرمان میدهد که خودت را از پشت ابر نمایان کن تا معلوم شود زوال ظهر شده. چرا؟ تا معلوم شود چه کسی به نماز اول وقت احترام میکند و چه کسی احترام نمیکند. مغرب هم همینطور است، صبح هم همینطور است؛ حجت خدا چشم بینای خدا است. حتی در حدیث وارد شده که امام؟ع؟ در هنگام زوال، خورشید را زجر میکند و فرمان اکید میدهد که خودت را از پشت ابر بر این قوم نمایان کن تا به داخل شدن وقت یقین کنند و حرمت نمایند.([151])
«* نماز جلد 6 صفحه 167 *»
پس باید از اول وقت احترام کرد و باید به خدا رو کرد. خداوند بنده را دعوت کرده، باید بنده از این دعوت احترام کند. البته به نفع خود انسان است. شما در نمازهای جماعت خیلی سستی میکنید و خیلی کوتاهی دارید. البته حق دارید، راهها دور است، گرفتاریها زیاد است، روزها گرفتارید، روزهای زمستان که کوتاه است و به کاری نمیرسید، در تابستان هم با این بلندیِ روزها به کاری نمیرسید. خاک بر این کارها که تمامشدنی نیست! این کارها آزمایش است. باید بدانید شما کارها را تمام نمیکنید، خدای شما کارها را تمام میکند. شما احترام کنید، خداوند هم از شما احترام میکند. هرکس امر دینش را اصلاح کند، خداوند امر دین و دنیایش را اصلاح میکند، هرکس آنچه بین خودش و خدا است اصلاح کند، خداوند آنچه بین او و بین مردم است اصلاح میکند. کارها همه به اصلاحِ الهی است. شما انشاءالله وظائف شرعی خود را انجام بدهید و متوکل علی اللّه باشید و بر خدا توکل داشته باشید، خداوند هم کار خودش را خواهد کرد و در کارِ خدایی کوتاهی نمیکند.
اگر در زندگانی کوتاهیها میبینید، به پشت دست میزنید که شب شد و کاری به انجام نرسید، اینها همه از ناحیه خود ما است، نه از ناحیه خدا. همین کار که بعضیها انجام میدهند، شکایت از خدا است که چرا روز را شب کردی؟! بگذار کار ما به پایان برسد، کارمان تمام شود، به کارمان برسیم.
شما انشاءاللّه اینطور نباشید. به کارها میرسید، کارهای دنیا تمام خواهد شد و شما نیستید و ما هم نیستیم.
البته ما هم نسبت به خودمان گرفتاریم. فکر نکنید چون ما کارِ بازار نداریم، پس به کارهای دیگر دل نمیبندیم. چرا، ما هم گاهگاهی کارهای دیگر مانع کارمان میشود. همهمان یک نوع گرفتاری داریم. این تبرئه خودمان نیست. همه گرفتاریم.
خداوند امور همه را اصلاح بفرماید و ما را متذکر کند که تذکر الهی بهبرکت وجودِ حجتها خیلی منفعت دارد. خوشا بر احوال دلهایی که به تذکرات الهی متذکر
«* نماز جلد 6 صفحه 168 *»
میشوند، دلشان بیدار میشود، روحشان به هیجان میآید، به فکر میافتند، برای پیشرفت امر دینشان و امر آخرتشان کاری میکنند.
پس خداوند این نظام را برای بهرهبرداری مؤمنان قرار داده. برای بهرهبرداری ایشان، این صفات ذاتی را با ذاتها همراه کرده است. بعد هم برای اینکه در مسأله توحید گرفتار نشوند، بهوسیله اولیائش تذکر داده که ما بدانیم در مقام سخن گفتن، در مقام تفهیم، در مقام تعبیر آوردن و در مقام گفتگو، «صفات ذاتی خدا» میگوییم؛ اما اولیائش که از عالم لاهوت آمدهاند و از خداییهای خدا باخبرند، برای شناخت خداوند و صفات او صفحه دیگری را برای ما باز کردهاند.
و اینکه میگوییم از آن عالم آمدهاند، نه اینکه عالم لاهوت را خالی کنند و اینجا بیایند. نه، نمیشود عالم لاهوت را خالی کرد. آنجا عالمِ خداییهای خدا و عالم اسماء و صفات خدا است. آن عالم خالیشدنی نیست. آن عالم فوق عوالم امکانی است و فوق مشیت است. خداوند به خداییهای خودش تمام ملکش را که نهایت ندارد، تدبیر میکند.
ما عالم جسمی میبینیم، آن را هم در اَعراض مشاهده میکنیم و بهقول امروزیها ما فقط در عالمِ پدیدهها به سر میبریم. ما پدیدهها را مشاهده میکنیم، آن هم پدیدههای خیلی غلیظ و ضخیم و کثیف در حدّ همین محسوسات و ادراکات ظاهری و حسیِ عَرَضیِ اینجایی. این عالم خیلی خیلی پایین است. خدا چه عالمهایی دارد، چه تدبیراتی دارد، اوضاعی است! از مشیت حساب کنید تا به اینجا. در اینجا ماندهایم و ماندهاند و خواهند ماند که چه رشتهها و چه اموری در کار است و چه تدبیری است.
پس عالم لاهوت خالی نمیشود. اگر امام حسن عسکری؟ع؟ مثل امشبی به عالمِ اینجا پا گذاردهاند، این یک مظهر و جلوه کامل و تجلیِ تام از عالم لاهوت است. آیا عالم لاهوت خالی شده؟! اگر آن عالم با آمدن رسولخدا؟ص؟ به اینجا خالی شده بود، امیرالمؤمنین؟ع؟ از کجا نماینده آن عالم است؟! امام مجتبی و امام حسین از کجا
«* نماز جلد 6 صفحه 169 *»
نماینده آن عالمند؟! بقیه ائمه از کجا؟! امام حسن عسکری از کجا؟! اینکه شیعه به اعیاد موالید ائمه؟عهم؟ احترام میگذارد، برای همین است. شاکرِ این نعمت است و بر این نعمت مسرور است و در این زمان، آقا امام زمانِ ما صلواتاللّهعلیه در روی این زمین و در این عالم، نماینده تام و کامل و سرتاسریِ عالم لاهوت است.
پس عالم لاهوت پایین نمیآید، اما خداوند در اینجا آیینههایی میآفریند که این آیینهها، تمامنمای عالم لاهوتند. عالم لاهوت را چون حکماء گفتهاند ما هم میگوییم. وگرنه ما میگوییم «عالم اسماء و صفات خدا»، همان عالمی که خدا فرمود: و لله الاسماءُ الحسنیٰ([152]) برای خدا اسماء حسنیٰ است. این اسماء حسنیٰ عالمی دارند یا ندارند؟ آری، عالمی دارند که عرش و فرش آن و همه موالیدش و آسمانها و زمینش، اسماءاللّه و صفاتاللّه هستند.
این اسماءاللّه و صفاتاللّه را بخواهیم برای راحتیِ فهمش فارسی کنیم، من «خداییهای خدا» میگویم. خداییهای خدا، یعنی هرچه که مال خدا است، متعلق به خدا است، شأن خدا است و از آنِ خدا است؛ که خودش فرمود: و للّه الاسماء الحسنیٰ و در جای دیگر در قرآن میفرماید: فله الاسماء الحسنیٰ.([153]) اینها همان عالم لاهوت است که در اینجا در چهارده آیینهݘ قدنما، ظاهر و باطننما، بالا و پاییننما و اصل و فرعنما ظاهر گشتهاند که یکی از ایشان امام عسکری؟ع؟ هستند.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 170 *»
مجلس 13
(شب سهشنبه 9 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 21/4/79)
t اقتران ذاتها به صفاتشان در نظام آفرینش
t اقتران ذاتها به صفاتشان دلیل منزه بودن خداوند است از اقتران به صفات
t خداشناسی و خداپرستی از برکات تعالیم حجتهای خداوند است
t راهنماییهای تکوینی الهی
t همه براهین قرآنی دلیل حکمت است که در مکتب استبصار یکی از ادله شده است
t هدایت تکوینی و بهرهبرداری از نعمتهای بیشمار الهی
t علت احاطه حجتهای کلی الهی بر نعمتهای بیشمار خداوند
t علت ممتاز بودن حجتهای کلی الهی از دیگران
t توضیح «اعوذ بجمع الله»
t معنی «حجّت» و لزوم علم و احاطه حجت بر همه خلق
t صفات دیگر حجتهای کلی الهی
t همه کارهای حجت کلی الهی منسوب به خداوند است
t خواب رسولالله؟ص؟
«* نماز جلد 6 صفحه 171 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
سخن در نماز و صفات نماز است که نماز دارای دو قسم از صفات است، همچنانکه هر ذاتی و هر حقیقتی اینچنین است.
نظام آفرینش اقتضاء میکرده که حقتعالی ذوات را در پرده صفات بنشاند و از پرده صفات ذوات را جلوهگر سازد. این نظام آفرینش است. در دنیا مطلب چنین است و در آخرت هم همینطور خواهد بود. صفات است که نشاندهنده ذات است. ذاتْ بدون صفت نمیشود و صفت بدون ذات نمیشود و عالم بدون اقترانِ صفات و ذوات فراهم نمیگردد. عالم هستی بر این اساس است که خداوند بین ذاتها و صفتها اقتران برقرار میفرماید تا ذوات در پرده این صفات دیده شوند و برخورد با ذوات فراهم گردد.
خود اقتران بین ذاتها و صفتها دلیل این میشود که حقتعالی خودش از اقتران منزه است. خداوند از اینکه ذاتش با صفتی از صفاتش مقترن شود منزه میباشد. صفات خداوند با ذات او مقترن نیست. از این جهت معلم توحید آقا امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه در درسهای توحیدیِ خود بخصوص این مطلب را مطرح فرمود: کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه.([154]) اگر کسی میخواهد در توحید به کمال برسد راهش این است.
«* نماز جلد 6 صفحه 172 *»
توحید یعنی یکتاشناسیِ خدا و یکتاپرستی خدا. تا انسان خدا را به یکتایی نشناسد، نمیتواند خدا را به یکتایی پرستش کند. پرستش بعد از شناختن است. اول باید خدا را شناخت بعد خدا را پرستید و خداوند هم از بندگانش خواسته که او را به یگانگی و یکتایی بشناسند و همچنین به یکتایی و یگانگی پرستش کنند. پس شناخت و پرستش برای بندگان لازم است و کسی نمیتواند حقیقت مطلب را بیابد مگر آنکه خدا حقیقت مطلب را به او بشناساند.
خدا هم بهوسیله حجتهایش خود را به بندگانش شناسانیده. خدا با حجتهای خود _ انبیاء و اوصیاء _ راه خداشناسی و راه خداپرستی را شناسانیده است. باید خداشناسی و خداپرستی را از حجتهای خدا آموخت. نمیشود که بشر با درکِ خود، با مقیاسهای خود، با وجدانیات و دریافتها و فطریات و تجربیات خود این راه را طی کند، نمیشود. بشر به تعلیم الهی نیازمند است و خداوند بهوسیله حجتها تعلیم میدهد.
اگر این امر یعنی تعلیم حجتها نبود، نه خداشناس بودیم و نه خداپرست. آنچه را هم که ما از عالم خلق میشناسیم و در عالم خلق تجربه کردهایم، آنها هم به راهنمایی خدا است، خداوند ما را بهحسب غرایزْ راهنمایی کرده که این مسائل را درک میکنیم و اگر راهنمایی خدا نبود هیچ درکی برای هیچکس و برای هیچ موجودی نبود.
حضرت موسی؟ع؟ در جواب فرعون چه فرمود؟ فرعون سؤال کرد: فمن ربُّکما یا موسیٰ؟ ای موسی این پرورندهای که شما ما را به آن دعوت میکنید و به معرفت و اطاعت و بندگی او میخوانید کیست؟ فمن ربّکما؟ موسی و هارون؟عهما؟ برای دعوت فرعون و فرعونیان به اقرار به خداییِ خداوند متعال و عبادت و اطاعت او و ایمان به او آمده بودند. از این جهت فرعون سؤال میکند: فمن ربکما یا موسیٰ؟ پرورنده شما دو نفر کیست؟ چون از پرورندگیِ حقتعالی سؤال کرد، حضرت موسی جواب فرمود: ربُّنا الذی اَعطیٰ کلَّ شیء خَلْقَه ثمّ هَدیٰ.([155])
«* نماز جلد 6 صفحه 173 *»
قرآن عجیب است! براهین قرآن و بیاناتش عجیب است! به فرموده بزرگان ما+، طریقه قرآن در بیان حقایق ایمانی، همان «حکمت» است. هرکس حکمت میخواهد، با طریقه قرآن آشنا شود. انسان طریقه قرآن و طرز استدلال حقتعالی را که آموخت، با حکمت آشنا شده است. و مَن یُؤتَ الحکمةَ فقد اوتِیَ خیراً کثیراً ([156]) هرکس هم که به او حکمت داده شود، خیر کثیر به او داده شده است.
پس حکمت همین بیانات الهی است و استفاده اینچنینی از بیانات قرآنی، فقط در مکتب بزرگان ما دیده میشود، دیگران طورهای دیگر حرف زدهاند و استدلال کردهاند و روش استدلال دارند. در قرآن و در روش انبیاء، با فطرت سخن میگویند و هماهنگ با فطرت حرف میزنند، انسان را خیلی راحت به مقصد میرسانند، در کوچه پسکوچههای حکمت و فلسفه و عرفانهای بشری، انسان را سرگردان نمیسازند؛ نه کوچه، بلکه بیابانهای ضلالت، حیرانی و سرگردانی است. از این بحث بگذریم.
ربّنا الذی اعطیٰ کلّ شیء خلقه ثم هدیٰ پرورنده ما آن کسی است که خلقتِ هر موجودی را به او داده؛ یعنی آنچه هر موجودی برای موجود بودن، برای زندگی کردن و ادامه نسل و نوع لازم داشته، خداوند خلقتش را به او داده. هر موجودی خلقتش در مقامِ خودش تام و تمام است. ربنا الذی اعطیٰ کل شیء خلقه آنچه را لازم داشته، خداوند به او داده است. ثم هدیٰ بعد هم هدایتش کرده و راهنماییاش نموده به آنچه که صلاح و فسادش در آن است و راه بهرهبرداری از این نعمتهای سرشار را به هر موجودی از بندگانش تعلیم کرده است.
پس اگر ما هم از این نعمتها استفاده میکنیم، بهبرکت هدایت حقتعالی است. در اینجا هدایت را به دو قسم تقسیم میکنند، هدایت تکوینیه و هدایت تشریعیه. ما هم بهطور کلی میگوییم هر گونه درک و شناختی که هر موجودی بهحسب خودش دارد، تعلیم الهی و هدایت الهی است. چطور؟ به چه وسیله؟ به چه کیفیت؟ مگر یکطور
«* نماز جلد 6 صفحه 174 *»
است؟! مگر یک وسیله است؟! مگر یک کیفیت است؟! احاطه الهی، قدرت الهی، تسلط الهی، تدبیر الهی، هیچکدام تحت حساب بشر در نمیآید. کیفیت تدبیر خدا چگونه است و این تدبیرها با چیست؟! فکر بشر نمیرسد و نمیتواند احاطه پیدا کند.
دیشب عرض کردم که «احاطه» شأن کسانی است که خداوند آنها را ناظر بر خلقت قرار داده و سببالاسباب و علّت کل قرار داده و آنها را بر همه موجودات محیط فرموده است؛ به مفهوم آیه شریفه که فرمود: ما اَشهَدتُهم خَلقَ السمواتِ و الارض و لا خلق انفسهم و ما کنتُ مُتَّخِذَ المضلّین عَضُداً.([157]) منطوق آیه مبارکه این است که یعنی من ابوبکر و عمر و عثمان و امثال اینها را شاهد بر خلقت آسمان و زمین و خلقت خودشان قرار ندادم و من اینطور نیستم که گمراهکنندگان را بازوی خود بگیرم. مفهومش چه میشود؟ مفهومش این میشود که پس هادیانی هستند که من آنها را بر خلقت آسمانها و زمین و خلقت خودشان گواه قرار دادهام و آنها را عَضُد و بازوی خود میگیرم. این مفهومِ آیه میشود و معلوم است که «هادین» محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند.
این بزرگواران محیطند و بر همه خلقت احاطه دارند. چرا؟ چون قبل از خلقند، با خلقند و بعد از خلقند. ایشان در همه حال اسماءاللّه و صفاتاللّه هستند که خداوند بهوسیله این اسماء و صفات خود، ایجاد فرموده و میفرماید و خلقت را ادامه میدهد. خداوند همه افعال خود را بهوسیله اسماء و صفات خود جریان میدهد و ایشان اسماء و صفات خداوند متعال هستند.
پس در همان مقام و با آنچه در آن مقام دارند، در جمیع مراتب امکانیهشان جلوهگرند و مراتب امکانیهشان هم طوری است که آن مقامات را هیچ حجاب نمیکند. از این جهت در همینجا هم که نهایتِ تنزلِ عوالم است و آخرین درجهݘ مراتب غلظت عالم است، در همینجا هم این مرتبهها آن مقامات را حاجب نیست، حجاب نمیکند و هیچ مانع ظهور و بروز آن مقامات نیست.
«* نماز جلد 6 صفحه 175 *»
مثل اینکه الآن من و شما با داشتن این اَعراض و این مرتبه عنصری، روح انسانی را حکایت میکنیم و به ما انسان میگویند. البته انسان و روح انسانی بهمعنای مطلقش، یعنی مولودی جدا از سایر موالیدِ این عالم. ما با اینکه بدن عنصری و بدن غلیظ داریم و این مرتبه اعراض را دارا هستیم، اما فکر و درک داریم، شعور انسانی داریم، مثل سایر حیوانات نیستیم، از آنها امتیاز داریم. به همین امتیاز هم ما را در میان موالید این عالم، انسان میشمارند. خدا هم انسان شمرده و با ما سخن گفته و فرموده: یاایها الناس. در این مسأله، مؤمن و کافر و مطیع و عاصی تفاوت نمیکنند؛ همه و همه «اناسی» گفته میشوند و روی این زمین، به این امتیاز ممتازند.
پس هیچ فرق نمیکند. همانطور که ما بهعنوان انسان و حکایتکننده روح انسانی، از موالید این عالم جدا شدهایم، _ بلاتشبیه بلاتشبیه _ حجتهای الهی محمد و آلمحمد؟عهم؟ هم در همین مقام عَرَضی و عنصری که غلیظترین مراتب و نازلترین مراتب است، آن عالم اسماء و صفات خدا را حجاب نکردهاند و حجاب نمیکنند. نهتنها در دوره زندگیِ روی این زمین، بلکه از وقتی که خداوند برای ایشان مراتب امکانی قرار داده و از جمله این مرتبه امکانیِ عنصری را قرار داده، از همان ابتداءِ پیدایش به هر شکل، اینطور هستند که آن مرتبههای عالیهݘ خود را هیچ حجاب نمیکنند.
اولاً اعتدالشان مخصوص خودشان است و هیچ موجودی به این اعتدال نرسیده و نمیرسد. حتی انبیاء به این اعتدال نمیرسند. هرچه هم ترقی کنند به این اعتدال نخواهند رسید. اگر همه انبیاء را یکی کنند، با همه مقاماتی که دارند، با جلالت شأن و عظمت مقامی که دارند، با عبودیتی که دارند، با روحانیت و معنویتی که دارند و با تسلطی که دارند، به ادنیٰ درجهݘ اعتدال محمد و آلمحمد؟عهم؟ نمیرسند.
این است که هیچکس با ایشان در این امر شرکت ندارد و به این امتیاز از جمیع خلق امتیاز دارند. نهتنها از افراد انسانی، بلکه به این امتیاز، از همه انبیاء ممتازند. این امتیاز، مخصوص خود ایشان است. به این امتیاز ممتازند که اعتدالشان در حدی است
«* نماز جلد 6 صفحه 176 *»
که این مرتبههای امکانیه، حجاب نمیکند آن مقام و مرتبههای بالا تا آن حد اعلیٰ را که فوق عالم امکان است که عرض کردیم عالم لاهوت و عالم اسماء و صفات خدا باشد.
و ثانیاً بدیهی است که عالم لاهوت هم بِتمامه در این مرتبهها عکس میاندازد. شما اگر به دامن امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه دست بگذارید و بگویید: اعوذ بجمع اللّه،([158]) درست گفتهاید. به دامن آقا بقیةاللّه صلواتاللهعلیه دست بگذارید و بگویید: اعوذ بجمع اللّه، درست گفتهاید. به دامن آقا امام عسکری یا هر یک از امامان، امام صادق، امام باقر، امام حسن یا امام حسین؟عهم؟ دست بگذارید، هیچ تفاوت نمیکند. به دامن هر یک از ایشان که دست بگذارید، درِ خانهشان بروید و به هر یک از ایشان که پناهنده شوید و بگویید: اعوذ بجمع الله، دروغ نگفتهاید، حق گفتهاید و غیر از این هم نیست. اعوذ بجمع الله یعنی «اعوذ بکلّه». من پناه میبرم به تمامیِ خدا، به کل خدا، به جمع خدا، به همه خدا.
«همه خدا» همان خداییهای خدا است که من بارها عرض کردهام. هرچه به خدا نسبت دارد و مال خدا است، خداییِ او است و خداییهای خدا همان اسمها و صفتهای خدا است. شما به دست امیرالمؤمنین یا به ضریح امیرالمؤمنین؟ع؟ دست میگذارید و مقصودتان هم همین است که به دامن امیرالمؤمنین دست بگذارید، حرم امیرالمؤمنین یا حرم امام رضا یا حرم هر یک از این بزرگواران؟عهم؟ را بستِ الهی میدانید، به آنها پناهنده میشوید و میتوانید این جمله را بگویید و صدق گفتهاید و حق گفتهاید که اعوذ بجمع اللّه یعنی به همه خدا پناه میبرم.
خود آن بزرگواران هم یادمان دادند. اگر نمیگفتند، ما یاد نمیگرفتیم و اصلاً نمیدانستیم چه بگوییم. ایشان یادمان دادند که بگویید: اعوذ بجمع اللّه پناه میبرم به همه خدا، به کل خدا و تمامیِ خدا. خداوند که در ذات مقدسش تکثّری نیست تا بشود گفت کل خدا. در ذات مقدسش که تعددی نیست تا بشود گفت تمام خدا. پس در
«* نماز جلد 6 صفحه 177 *»
اسماء و صفاتش تعدد است، در اسماء و صفاتش تکثر است و جای گفتنِ «کلّ» و «جمع» اینجا است.
درست مثل زید است. ببینید شخص زید یک حقیقت است و یک ذات دارد، اما بینهایت دارای صفات و اسماء است. چرا؟ چون هر ظهورش صفتی است. بنابراین زید چقدر میتواند ظاهر شود به نشستن، به ایستادن، به گفتن، به رفتن، به خوردن، به سکوت کردن و امثال اینها که همه آثار ظاهری است. آثار معنوی که بیشتر از اینها است. خیالات انسان همان کارهای عالمِ خیال او است. فکر انسان کارهای عالم عقل او است. چون عقل هم کار میکند. کار عقل را فکر میگویند. تفکر کارِ عقل است، تعقل کار عقل است.
همینطور که کارِ بدن نشستن است، ایستادن است، خوابیدن و برخاستن است، رفتن و آمدن است، گفتن و شنیدن و دیدن است و از این قبیل، در عالم مثال هم ما بینهایت ظهورات داریم. تمام این فکرها و خیالاتی که میکنیم، مرتب به صورتِ این خیالات ظاهر میشویم. به نماز فکر میکنیم، به عبادت و اطاعت فکر میکنیم، در علمْ تفکر مینماییم، اینها همه در واقع ظهورات مراتب غیبی ما است. آن کسی که بر ظاهر و باطن ما احاطه دارد، او ما را در این ظهورات مشاهده میکند و از دیده او پنهان نیستیم.
_ نعوذباللّه نعوذباللّه _ تفکر در معاصی هم همینطور است. چهبسا شخصی نزد حجتی از حجتهای خدا برود، ظاهرش خیلی خوب، آراسته و صالح، اما در عالمِ فکرْ دزدی میکند و در فکرِ دزدی است. ممکن است آن حجت از روی کارش پرده بردارد و بفرماید: «ایها السارق» ای دزد. درست هم گفته است. حجت الهی ظهور را میبیند و بر آن ظهور اسم میگذارد و اسمها و صفتها همینها است.
به خدا پناه میبریم. خیلی عالم عجیب است و ما چقدر غافلیم! آفرینشْ چه دستگاهی است و حجتهای خدا چقدر احاطه دارند و خداوند به این حجتها چطور بر ما محیط است و ما غافل هستیم! انشاءاللّه که غافل نخواهیم بود و از برکت اولیاء
«* نماز جلد 6 صفحه 178 *»
متذکر خواهیم بود. سعی کنیم که انشاءاللّه ظاهرمان و باطنمان همیشه به طاعت آراسته باشد و به اعمال حسنه و تفکرات و خیالات حسنه آراسته باشد. خیال سوء نداشته باشیم، تفکر و تصورات بد نداشته باشیم. خیلی خوب است که انشاءاللّه همیشه متذکر باشیم.
عرضم این است که زید با اینکه یک حقیقت است اما اینهمه تکثرات و تعددات در صفاتش هست و زید یکی است و این صفات بسیار است. حال اگر شما بخواهید بگویید من به زید در همه حالات او پناه میبرم، من از او در همه حالاتش پناه میخواهم و از او در همه حالات کمک میخواهم، در اینجا اگر _ به زبان عربی _ «بِجمعِ زید و کلِّ زید» بگویید، هیچکس به شما اشکال نمیکند؛ البته اگر بفهمد چه میگویید.
یا مثلاً بگویید من زید را «بِکلِّه و جمعِه» دوست دارم؛ یعنی میبینم اهل طاعت است، پس نشستنش را میدانم عبادت است، ایستادنش را میدانم عبادت است، وقتی میرود میدانم برای عبادت میرود، وقتی میآید میدانم برای عبادت میآید؛ بهطور کلی در رضای خدا است. پس من زید را «بجمعه و کلّه» دوست دارم. اینجا درست گفتهاید. زید یکی است، اما شما «بجمعه و کلّه» که میگویید یعنی من در همه حالات به او علاقه دارم و او را دوست دارم، او را بنده خدا میدانم و در اطاعت و بندگیِ خدا میدانم، از این جهت دوستش دارم.
درباره خدا هم مطلب همینطور است. اعوذ بجمع اللّه یعنی به کل خدا و به همه خداییهای خدا پناه میبرم. خدا هم بشر را راحت کرده و همه خداییهای خودش را که برای آن حدی و نهایتی نیست، در حجتهای چهاردهگانه خود صلوات الله علیهم اجمعین قرار داده و ظاهر کرده است. آن خداییهای بینهایت خدا، همه و همه در مراتب امکانی این بزرگواران ظاهر شده است. از آنچه که باید داشته باشند هیچ کم ندارند. نمیشود غیر از این باشد، باید همینطور باشد.
امام؟ع؟ فرمود حجتی را که خداوند در میان بندگانش قرار میدهد، آیا میشود
«* نماز جلد 6 صفحه 179 *»
امری از امور خلقش را از او پنهان بدارد؟!([159]) این یک مورد درباره علم و احاطه حجت است. میفرماید آیا میشود؟! سؤال میکند و این سؤالی است که از فطرت پرسیده میشود. آیا میشود خداوند در میان بندگانش حجت قرار دهد و آن وقت امری از امور بندگان را از او مخفی دارد؟!
اصلاً معنی «حجت» چیست؟ حجت یعنی «من یَحتَجّ به اللّه علی عباده».([160]) حجت آن کسی است که خداوند به او بر بندگانش احتجاج میفرماید. بندگان همه «محجوجٌعلیهم» میشوند و حجت وسیله احتجاج میشود. معنای وسیله احتجاج به فارسی این میشود که خدا به او بر جمیع بندگانش اتمام حجت میکند که هیچکس را در اطاعت نکردن و بندگی نکردن و طریق الهی را نپیمودن عذری نباشد. هیچکس بر خدا حجتی نداشته باشد.
میفرماید آیا ممکن است که خداوند کسی را در میان بندگانش حجت قرار دهد و بعد امری از امور بندگانش را از او مخفی بدارد؟! در این فرمایش فقط درباره علم و احاطه سؤال میشود. شما این سؤال را گسترش بدهید؛ آیا میشود خداوند امری از امور بندگانش را برای حجت غیر مقدور قرار دهد؟! یعنی نتواند حاجت شما یا حاجت آن یکی را برآورد یا نتواند خواسته این یکی را برآورد، خواسته آن مَلَک یا جن را برآورد، خواسته آن حیوان را برآورد؟! آیا میشود؟!
بر قیاسِ همان یک صفت که فرمود، شما همه صفات را میتوانید پیاده کنید. باید کار کرد، نباید نشست، باید سعی کرد که چیز فهمید، باید تلاش کرد.
در یک حدیث، امام؟ع؟ اینطور از راوی سؤال میکند و او را در معرض بصیرت قرار میدهد. راوی هم مثل ما فرد عادی بوده است و همینقدر که به امامت ایشان اقرار
«* نماز جلد 6 صفحه 180 *»
داشته از او تقیه نمیکردند و میتوانستند با او حرف بزنند. به او فرمودند آیا میشود خداوند کسی را در میان بندگانش حجت قرار دهد، آنگاه امری از امور بندگانش را از او مخفی نماید؟! راوی قطعاً در جواب میگوید نه، اینطور نمیشود. اگر خدا حجت قرار دهد، او باید به همه امور بندگانش آگاه باشد.
همچنین فرمود ما بر خلقِ آسمانها و زمینها حجتیم. داخل اتاقی نشسته، در این بدن عنصری و محدود، اما میفرماید خداوند ما را بر اهل آسمانها و زمینها حجت قرار داده است. یعنی همانطور که به همه امور شما احاطه داریم و به همه امورتان علم داریم، به همه امور اهل آسمانها احاطه و علم داریم. همانطور که بر شما حجتیم، بر اهل آسمانها هم حجتیم.([161])
این احاطه و علم یک صفت است. شما در مورد قدرت هم پیاده کنید؛ آیا میشود خداوند حجتی را بر همه بندگانش قرار دهد و امری از امور این بندگان را برای آن حجت غیر مقدور قرار دهد که از عهده آن بر نیاید؟! آیا میشود؟! نه. همینطور مرتب «بجمع اللّه» را پیاده نمایید؛ هر صفتی از صفات را جلو بکشید و مثل همین صفت درباره آن حکم کنید. مثلاً شنوایی، آیا میشود خداوند کسی را بر همه خلقش حجت قرار دهد، آنوقت آن حجت صدای خلق و بندگان را نشنود؟!
این است که فرمود شما لبتان به هم بخورد ما شنیدهایم شما چه گفتید.[162] این فرمایش به اعتبار این است که حرکت لبها محسوس است. به لب هم نیامده میشنوند. هنوز در عالم معنی و غیب و باطنمان به فکرمان میگذرد که از امام چیزی بخواهیم، قبل از لب جنباندنِ ظاهری، به عالم فکر و خیال لب بجنبانیم، امام؟ع؟ آن را شنیده است. مگر نفْس صدا ندارد؟! مگر عقل صدا ندارد؟! میشنوند.
«* نماز جلد 6 صفحه 181 *»
همینطور درباره بینایی هم میتوانید این مطلب را جاری سازید. آیا میشود خداوند کسی را بر بندگانش حجت قرار دهد و آن حجت امری از امور ایشان، حالی از حالات و شأنی از شئون ایشان را نبیند؟! امکان ندارد. تمام این صفات را شما میتوانید بر اساس همین حدیث شریف و به مقیاس همین حدیث بهدست بیاورید.
پس حجت خدا باید جمعاللّه باشد، حجت خدا باید کلّاللّه باشد. در همین مقام ظاهریِ عنصریِ بشری و در هر مقامی از مقامات امکانیه باید این حکم درباره او جاری شود و از این جهت او را کلاللّه و جمعاللّه بگوییم. وقتی به او پناه بردیم، باید بدانیم به همه خدا پناه بردهایم.
این را عرض کردهام که مرحوم حاج شیخ میگفتند که آن شخص گفت چه عرض کنم یا امیرالمؤمنین؟! میخواهم شما را زیارت کنم، فضائل و مناقبتان را بگویم، طول میکشد، خیلی گفتهاند، من چه بگویم؟ الآن هم حاضرالذهن نیست. پس عرضه میدارم: «السلام علیک ای همهکاره خدا». و من عرض کردم باید بعدش بگوید: «و ای همه خدا». همه خدا در مقام اسماء و صفات، همهکاره خدا در مقام فعل.
این بزرگواران در مقام فعل همهکاره خدا هستند؛ یعنی همه افعال الهیه و همه کارهای خدا از دست ولایتیِ ایشان جریان پیدا میکند. و ما تَشاءون الّا انیشاءَ اللّه،([163]) و ما رَمَیتَ اذ رمیت و لکنّ اللّه رمیٰ.([164]) در همه حال اینگونهاند. نهتنها آنجا در آن غزوه و جنگِ بخصوص اینطور بود. در همه حال و ما رمیت اذ رمیت. چرا؟ به دلیل اینکه انّ الذین یبایعونک انما یبایعون اللّه ید اللّه فوق ایدیهم.([165])
پس «السلام علیک یا امیرالمؤمنین، ای همه خدا و ای همهکاره خدا». به امام رضا؟ع؟ هم همین را عرض کنیم درست است. «سلام بر شما ای همه خدا و ای
«* نماز جلد 6 صفحه 182 *»
همهکاره خدا.» همه خدا یعنی همه اسماء و صفات خدا. شما همهݘ عالم لاهوت هستید. در همینجا اسم عالم لاهوت را میشود برای ایشان گذارد. همینجا عالم لاهوت است. در عالم ما است ولی آنجا بر اینجا غالب است و اینجا آنجا را حجاب نکرده. همینجا هم عالمش عالم لاهوت است. اصلاً شخصش هم شخص لاهوتی است. خود این شخص، لاهوتی است. عالمش لاهوت است. آنچه بر او میگذرد از لاهوت میگذرد.
جاهلا این نور علیینی است | نه همین جسمی که تو میبینی است |
این جسم را میبینیم ولی آنچه که در اینجا غالب و حاکم است و ظاهر است، اسماءاللّه و صفاتاللّه میباشد. خدا هم به اسماء و صفاتش ظاهر است، پس در اینجا خدا ظاهر است. عالمش عالم خدایی است، شخصش شخص خدایی است، لحظاتش لحظات خدایی است. راحت بگویید کارهایش هم کارهای خدایی است. هرچه دارد، به خدا نسبت دارد. اگر نشسته، خدا نشسته. اگر ایستاده، خدا ایستاده است.
اگر مثل امام حسن؟ع؟ صلح میکند، خدا صلح کرده است. حالا تو بگویی فلسفه صلح امام حسن چیست یا بنشینی فلسفه صلح امام حسن را ببافی، اینها به درد خودت میخورد. ای بشر، اینجا خدا صلح کرده. وقتی خدا صلح کند، به من و تو چه؟! چرا بر حضرت مجتبی اعتراض کنیم؟! حتی بعضی از دوستان و شیعیان حضرت از روی بیمعرفتی عرض میکردند: «السلام علیک یا مُذِلَّ المؤمنین»([166]) تو ما را ذلیل کردی! تو ما را خوار کردی! چرا با معاویه صلح کردی؟!
حجت خدا هر کاری بکند کار خدا است. در هر حالی باشد همان حالِ خدا است. الحمد لله الذی مَنَّ علینا بحکّام یَقومون مقامَه لو کان حاضراً فی المکان([167]) فرض میکنیم که بنا بود خداوند بین خلقش بیاید و با خلق زندگی کند و با آنها معاشرت
«* نماز جلد 6 صفحه 183 *»
نماید، خلق او را ببینند، حالاتش را ببینند، خصوصیاتش را بدانند، اصلاً بدانند خدا چگونه میخوابد با اینکه لاتأخذه سِنة و لا نوم.([168]) با وجود اینکه خدا خواب ندارد، چُرت هم ندارد، خواب خدا چگونه است؟! چطور بفهمیم که خواب خدا بیخوابی و چرت خدا بیچرتی است؟ آیا بیایند به خواب من و شما نگاه کنند؟ چرت من و شما را ببینند؟ نه. وقتی ببینیم پیغمبر خوابیده، میگوییم این خوابِ خدا است، خدا اینطور میخوابد. اگر خدا میان بندگان بیاید، خواهنخواه باید بخوابد؛ زیرا بندگان میخوابند. و لَلَبَسنا علیهم ما یَلبِسون([169]) باید مثل این بندهها شود. اگر میخواهد با اینها باشد باید بخورد. اگر بخواهد با اینها باشد باید بخوابد. اگر بخواهد با اینها باشد باید همه امور خلقی را مثل اینها داشته باشد. معنای لو کان حاضراً فی المکان این است. اگر بنا بود خدا در مکان بیاید، تمام لوازم مکان به سرش میریخت. باید همه اینها را مرتکب شود. باید ببیند، بشنود، بیاید، برود، رو داشته باشد، پشت داشته باشد، بخوابد، برخیزد، گرسنه شود، سیر شود. باید همه این احکام و لوازم را داشته باشد.
اگر بنا بود خدا در عالم مکان بیاید و همه این خصوصیات را به خودش بگیرد، الحمد للّه الذی منّ علینا بحکامٍ که آن حکام یقومون مقامه همانجایی که خدا میایستاد، همانجایی که خدا مینشست، همانجایی که خدا میخوابید، همانجایی که خدا میخورد، اگر خدا در میان ما میآمد چطور میخورد، به همانطور اینها میخورند، _ نعوذبالله _ اگر خدا به ذات مقدسش در میان ما میآمد و میخوابید، همانطور پیغمبر ما میخوابد، همانطور امیرالمؤمنین میخوابد.
«ابوذر غِفاری» در جستجوی پیغمبر؟ص؟ بود. گفتند حضرت داخل باغ تشریف دارند. آمد وارد باغ شد، از دور دید حضرت خوابیدهاند. ابوذر باید خواهنخواه حرکت کند نزدیک بیاید ببیند حضرت در چه حالند. با ایشان کار داشت. شاید آهسته آهسته راه
«* نماز جلد 6 صفحه 184 *»
میرفته که اگر حضرت خوابند، بیدار نشوند. خیلی آهسته راه میرفته. مخصوصاً داخل باغ، برگهای خشک ریخته و اگر روی آنها پا بگذارند صدا میکند. ابوذر شاید _ به اصطلاح _ پاورچین پاورچین جلو آمده و خواسته بداند حضرت خوابند یا چشمهای خود را روی هم گذاردهاند، برای همین شاخه خشکی را شکست. حضرت سر برداشتند و فرمودند من در حال خواب کارهای شما را میبینم همانطوری که در بیداری میبینم. چشمهایم روی هم میرود اما قلبم نمیخوابد.([170])
قلبم نمیخوابد یعنی چه؟ یعنی عرشِ وجودم بیدار است. آن وقت میشود عرش وجود بیدار باشد و کرسیِ وجود بیدار نباشد؟! آسمانهای وجود بیدار نباشد؟! زمین وجود بیدار نباشد؟! عناصر وجود بیدار نباشد؟! مرکبات از عناصر بیدار نباشد؟! عرش وقتی بیدار است، محیط است و او در کار است. فرمود قلبم نمیخوابد. قلب، عرش بدن است.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 185 *»
مجلس 14
(شب پنجشنبه 11 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 23/4/79)
t انس ما با ملازم بودن ذاتها با صفات ذاتی آنها
t نماز و ملازم بودن آن با صفات ذاتیش
t صفات ذاتی ثابت است ولی صفات عرضی هر ذاتی مانند نماز متغیر است
t غیر از حجتهای کلی الهی علم همه خلق اندک است
t جمیع صفات حجتهای کلی الهی مانند علم ایشان محدود نیست
t اشاره به بطلان قاعده «کل ما بالعرض …»
t تفریع بر آیه «و مااوتیتم من العلم الا قلیلاً»، قیاسِ ممنوع نیست
t نفی تعطیل و نفی تشبیه درباره صفات خداوند
t ظهور خداوند و صفات ذاتی او در صفات عرضی (فعلی) که حادثند
t ظهور نماز و صفات ذاتی آن در صفات عرضی
«* نماز جلد 6 صفحه 186 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد نماز دارای دو نوع صفات است. خداوند برای ذات و حقیقت نماز دو نوع صفات قرار داده، همچنانکه برای همه ذاتها و حقیقتها دو نوع صفات قرار داده است. یک نوع صفاتِ ذاتی است که از ذاتها جدا نمیگردد و صفات ذاتی همراه ذاتها است. عرض شد در دنیا اینطور است، در آخرت هم همینطور است. صفات ذاتیِ ذاتها همراه با ذاتها است. آگاهی ما از این امر، فطری و جبلّیِ ما است و خداوند بهحسب فطرت و جبلّت، ما را با این مسأله آشنا کر ده است. مثل سایر مسائل فطری که به دانستن آنها نیاز داشتیم، خداوند این را به ما تعلیم فرمود. اما نحوه تعلیم چگونه بوده؟ این مقدار معلوم است که خداوند به هر نوع و کیفیتی که صلاح بندگان میدانسته و نظام حکیمانه او اقتضاء میکرده، بندگان خود را هدایت فرموده و به آنها تعلیم داده است.
مثلاً لازم بود بدانیم آتش گرم است و گرما مال آتش است، لازم بود بدانیم جسم دارای ابعاد سهگانه است، خداوند اینها را به بندگانش تعلیم کرد که زندگانی دنیایی آنها بگذرد و با آگاهی و اطلاع از این امور بتوانند در روی این زمین زندگانی کنند.
چون چنین بود و ما با این امر مأنوس بودیم، از این جهت خداوند در معرفت هم همین را از ما خواسته. ما باید حقیقتهای ایمانی را بشناسیم و صفات ذاتی آنها را هم بدانیم که یکی از آن حقایق ایمانی، نماز است. حقیقت نماز و ذات نماز را باید به صفات ذاتی آن بشناسیم و معتقد باشیم که این صفات ذاتی را خداوند برای این
«* نماز جلد 6 صفحه 187 *»
حقیقت قرار داده است. حجتهای خدا این حقیقت را معرفی فرمودهاند. خود خداوند متعال هم این حقیقت را به صفات ذاتی آن معرفی کرده است.
از جمله فرمایشاتی که درباره نماز و صفات ذاتی نماز رسیده، همین فرمایش است که الصلوة قربان کل تقی. ما باید به این صفت معتقد باشیم، یعنی بدانیم حقیقت نماز از این صفت جدا نیست و این صفت هم از حقیقت نماز جدا نیست. نماز وسیله تقرب هر پرهیزگاری است. البته عبارت دیگری هم مشهور است که الصلوة معراج المؤمن نماز معراج مؤمن است. معراج یعنی وسیله عروج، وسیله صعود. خدا این حقیقت را وسیله عروج مؤمن قرار داده است. باید بدانیم حقیقت نماز از این صفت جدا نیست، این صفت مال حقیقت نماز است. صفت ذاتی از ذات جدا نمیشود. خدا قرار داده است.
اما صفتهای عرضی تغییر میکند و تبدیل مییابد. نماز علاوه بر صفتهای ذاتی، صفتهای عرضی هم دارد. این صفتهای عرضی، حدود ظاهریِ نماز است. نماز در حدود ظاهریِ خود متغیر است و البته در همین حدود ظاهری هم حقیقت نماز باید جلوهگر شود. صفات عرضی از این حیث و جهت با صفات ذاتی فرقی نمیکند. از جهت ظهور و پیدایی تفاوتی ندارند. در صفات ذاتی، حقیقتِ ذاتْ ظاهر است، در صفات عرضی هم حقیقتِ ذات ظاهر است و از این جهت هر دو صفت را به ذات نسبت میدهیم و ذات را به این صفات تعریف میکنیم. اینها مباحثی است که لازم است بدانیم، گرچه شاید به کار همه نیاید اما تذکر آن بد نیست.
ذات همچنانکه در صفات ذاتی ظاهر میشود، در صفات عرضی هم ظاهر میشود. در صفات ذاتی که ظاهر میشود، آنجا ما میدانیم صفاتی است که از این ذات جدا نمیشود. اما صفات عرضی ممکن است جابهجا شود. مثلاً آتش گرم میکند و روشن مینماید. گرم کردن و روشن کردن، حارّ بودن و منوِّر بودن، اینها صفات ذاتیِ آتش است. پس هرجا آتش باشد، گرما و روشن کردن همراهش است، تغییر نمیکند.
«* نماز جلد 6 صفحه 188 *»
حقیقت و ذات آتش در این صفتِ ذاتی ظاهر است. پس صفات ذاتی، ظهوراتِ همیشگی برای ذات هستند و جدا نمیشوند. همیشه اینطور است.
اما ممکن است که این آتش رنگش فرق کند، ممکن است تفاوت رنگ داشته باشد، پس رنگ سفید یا رنگ زرد یا رنگ سرخ، ذاتیِ آتش نیست. میشود رنگ آن سرخ باشد اگر آن مادهای که آتش در آن درگرفته اقتضاءِ سرخی کند. ممکن است زرد باشد اگر آن مادهای که آتش در آن درگرفته اقتضاءِ نور زرد کند. ممکن است سفید باشد، یعنی آن مادهای که آتش در آن جلوه کرده اقتضاء میکند که رنگِ نورِ آتش سفید باشد. اینها متفاوت است اما صفات ذاتی متفاوت نمیشود، همیشه همراه آتش است و آتش همیشه با صفات ذاتی خود در صفات عرضی خود ظاهر است. اینها مسائلی است که باید در نظر باشد، در جاهایی به کار انسان میآید. آتش با جمیع صفات ذاتی خود در تک تکِ صفات عرضی خود نمودار و پیدا است و هیچ کم نمیشود. نمیشود که کم شود.
مَثَل واضحتر بزنم. اگر ما زید را عالِم میشناسیم؛ یعنی طوری است که علم، ذاتیِ او شده، دانا است، عالم است، مثلاً او را فقیه میشناسیم، به فقاهتش معتقدیم. این صفت ذاتیِ او را اجمالاً از باب مَثل در نظر میگیریم؛ وگرنه خدشهبردار است، میشود مناقشه کرد. از باب مثل باشد. فقاهت و علم، ذاتی او شد اما صفت عرضی هم دارد؛ مینشیند، میایستد، میرود، میآید، لاغر میشود، فربه میشود، مریض میشود، صحیح میشود، مسافر میشود، حاضر میشود. اینها همه صفات عرضی گفته میشود. چرا؟ چون جابهجا میشود، تغییر میکند، مختلف میشود.
زید به صفت فقاهتش در نشسته ظاهر است، در ایستاده هم ظاهر است، اما میبینید که ایستاده از نشسته جدا است، نمیشود هم ایستاده باشد هم نشسته. این صفات ضد یکدیگرند و با هم جمع نمیشوند. یا ایستاده است یا نشسته است. یا متحرک است یا ساکن است. متحرک و ساکن با یکدیگر جمع نمیشوند. اما اکنون که
«* نماز جلد 6 صفحه 189 *»
متحرک است آیا فقیه نیست؟! عالم نیست؟! چرا. اگر متحرک و در حال حرکت باشد، عالم و فقیه است. ساکن باشد فقیه است. متکلم باشد فقیه و عالم است. اگر صامت هم باشد و سخن نگوید، فقیه و عالم است. ببینید ذات و حقیقت با صفات ذاتیاش در صفات عرضی متجلی و ظاهر است.
بد نیست در مسائل توحید هم در همین زمینهها متذکر باشیم. خدا هم صفاتی دارد که این صفات مال خدا است و از خدا جدا نمیشود. نمیخواهیم بگوییم خدا صفات ذاتی دارد. دقت میفرمایید. اگر گفتیم خدا صفات ذاتی دارد، خواستهایم بگوییم ذات مقدسش از کمالات معطّل نیست. چون درک و برداشتِ ما، از عالم خلق است و از خارجِ عالم خلق خبر نداریم. داخل عالم خلق هم خیلی بیخبریم، خیلی جاهلیم، خیلی چیزها را نمیدانیم. آنچه میدانیم اندک است. هرچه هم بدانیم اندک است. به طور کلی همه خلق هرچه هم بدانند اندک میدانند. هرچه بدانند و هرچه هم مسلط باشند باز هم اندک میدانند. و ما اُوتیتم من العلم الّا قلیلاً([171]) از علم داده نشدهاید مگر اندکی.
فقط چهارده نفس مقدس صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند که خدا به آنها نمیفرماید: و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. درباره آنها میفرماید: و مَن عنده عِلمُ الکتاب.([172]) درباره آنها بهطور کلی محدودیت معنی ندارد. آنها شأنشان این است: و من عنده علم الکتاب که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه باشند. علم کتاب نزد آن بزرگوار است و کسی که علم کتاب نزد او است، او صاحب علم الهی است، او خزینهدار علم خدا است. چون «کتاب» علم خدا است. و من عنده علم الکتاب یعنی در نزد او آگاهی به علم الهی است و او به علم خدا آگاه میباشد. او به کتاب آگاه است، یعنی به علم خدا آگاه است. چون به علم خدا آگاه است، پس علمش محدود نیست.
«* نماز جلد 6 صفحه 190 *»
وقتی درباره علم اینطور بفرماید که و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً، بنابراین هر کمال از کمالاتی که در خلق است به همین قسم است. شما قیاس کنید و هیچ عیبی ندارد. قیاس در فقه جایز نیست اما در اینطور موارد قیاس جایز است.
به همه خلق خطاب میفرماید: و ما اوتیتم. از حضرت آدم گرفته تا ناقصین از بنیآدم، همه مورد خطاب هستند. آدم هم، و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. آدم علمش قلیل بود، موسی علمش قلیل بود. عیسی علمش قلیل بود. ابراهیم هم علمش قلیل بود.
دلیلش این است که وقتی ابراهیم؟ع؟ گوساله را کباب کرد و آورد جلوی آن ملائکه گذارد که بخورند، دید ملائکه نمیخورند. وحشتش گرفت و ترسید که نکند اینها قصد قتل مرا دارند و میخواهند مرا بکشند، از این جهت غذا نمیخورند که _ به اصطلاح _ نمکگیر نشوند. خیلی وحشت کرد. بزرگ این میهمانها که جبرئیل بود نقابش را کنار زد، ابراهیم او را شناخت؛ این جبرئیل است که همیشه به همین صورت بر من نازل میشد، فعلاً نقاب زده و من او را نشناختم، غذای مرا هم که نخوردند، ترسیدم که نکند قصدی دارند که مرا بکشند و صدمهای بزنند، اکنون فهمیدم که اینها ملائکه هستند. گفتند: لاتَخَف اِنّا اُرسِلنا الی قومِ لوط([173]) نگران نباش، ما بهسوی قوم لوط فرستاده شدهایم و میخواهیم برویم شهرهای قوم لوط را سرنگون کنیم و بر آنها عذاب نازل کنیم.
پس و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. علم ابراهیم هم اندک است، گرچه علمش مافوق همه امتش و حتی مافوق انبیاءِ زیر دستش است. هرچه باشد اندک است.
خزینه کلی و جامع علم خدا، چهارده خزینه است. این خزینهها هم از یکدیگر هیچ کم ندارند، هرچه در خزینه اول است در خزینه دوم هم هست، هرچه در خزینه دوم است در خزینه دوازدهمی هم هست صلوات اللّه علیهم اجمعین. فقط این چهارده نفر سلام اللّه علیهم اجمعینند که «و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً» خطاب به ایشان نیست. این آیه خطاب به خلق امکانی است.
«* نماز جلد 6 صفحه 191 *»
عرض کردم سایر صفات را هم شما میتوانید همینطور مقایسه کنید. خلق چقدر قدرت دارند؟ مثل علم است، آن را هم باید خدا به ایشان بدهد. خدا چقدر قدرت به خلقش داده است؟ هرچه و هر مقدار از قدرت به هرکس و به هرچه داده، جا دارد که گفته شود: «و ما اوتیتم من القدرة الّا قلیلاً». هر مقدار از قدرت باشد کم است. عرش خیلی قدرت دارد، اما ای عرش، «و ما اوتیتَ من القدرة الّا قلیلاً».
جبرئیل خیلی قدرت داشت و تمام چهار شهر قوم لوط را برداشت. آن جبرئیلی بود که مخصوص آن زمان بود و از اعوان جبرئیل کلی است. جبرئیل کلی نازل نشد مگر بر محمد مصطفی؟ص؟. بر انبیاءِ دیگر که نازل میشد، وجهی بود و عونی از اعوان جبرئیل کلی بود که به اندازه قابلیت هر یک از انبیاء آشکار میگشت. جبرئیلی که مأمور شد در زمان لوط؟ع؟ آن شهرها را واژگون سازد، جبرئیلی بود که بر ایشان یا بر ابراهیم نازل میشد، نه آن جبرئیل کلی. آن جبرئیلی که دستی از دستهای جبرئیل کلی بود، تمام آن چهار شهر را روی بالش گرفت و به آسمانها بالا برد و بعد هم همانها را با همان بالش سرنگون کرد.
«بال» تعبیر از قدرت او است، نه اینکه حتماً بالی بهشکل بال پرندگان باشد. گرچه آن قدرت و جارحهای که حامل آن قدرت است اگر بخواهد در عالم ما ظاهر شود و به چشم ما بیاید و محسوس ما شود، میشود بال، مثل بال کبوترها و پرندهها. از این جهت میبینید عکس ملائکه را که میکشند، برایشان بال هم میگذارند. خیر، ملائکه بال ندارند. درست است که خداوند در قرآن تعبیر آورده که ملائکه دارای بالند([174]) اما باید توجه داشت که این بال به اعتبار عالم حس ما است. اگر بخواهد آن محل قدرتِ مَلک در این عالم ما جلوهگر شود و ما ببینیم قدرت ملک چگونه است و محل حمل این قدرت چگونه است، بهشکل بال میبینیم و بهشکل بال هم باید باشد. در جلد اول مباحث شرح آیه مبارکه بقیت اللّه خیر لکم صلواتاللّهعلیه در ضمن بحثهای مربوط
«* نماز جلد 6 صفحه 192 *»
به لیلةالقدر، در این باره مقداری بحث کردیم.([175])
پس قدرت خلق این است. همین جبرئیل که چنین قدرتی به او داده شده که خیلی قدرت است، به او گفته میشود: «و ما اوتیت من القدرة الّا قلیلاً» اندکی قدرت به تو داده شده است.
از این جهت نقل است که جبرئیل _ شاید جبرئیل کلی هم بوده _ یکوقتی به فکرش گذشت که ببیند بهشت چقدر است، از خدا اجازه و رخصت میگیرد برای اینکه پرواز کند و ببیند بهشت چه مقدار است. حرکت کرد و سیهزار سال پرواز کرد اما خسته شد. با آن قدرت خسته شد. عرض کرد خدایا خسته و عاجز شدم، قوّت و نیروی مرا زیاد کن. خداوند نیروی او را دو برابر کرد. جبرئیل سیهزار سال دیگر پرواز کرد و باز خسته شد و از خدا نیروی مضاعف خواست و تا سیهزار مرتبه همینطور شد.
در آخر جبرئیل از خدا پرسید به آخر بهشت رسیدم یا از آن گذشتم؟! ناگهان حوریهای از داخل غرفه و خیمه خودش به جبرئیل گفت چه هوس کردهای؟! چرا خودت را به زحمت انداختهای؟! تو اینقدر که آمدی، هنوز از مِلک من یک نفر خارج نشدهای! جبرئیل پرسید تو کیستی؟ او در جواب گفت من یک حوریه از حوریههایی هستم که برای مؤمنی از مؤمنان خلق شدهاند.
پس آیا جا دارد که به جبرئیل گفته شود: «و ما اوتیت من القدرة الّا قلیلاً» یا نه؟! هر کمالی از کمالات را که درباره همه موجودات در نظر بگیریم همینطور است.
حال ببینید برخی چقدر احمقند! معذرت میخواهم، گاهی من جسور میشوم و بیادبی میکنم. شما انشاءاللّه میبخشید. مجلستان محترم است، الحمدللّه همهتان محترم هستید، باید با احترام حرف بزنم، اما گاهی از دهانم میپرد، جسارت و بیادبی میکنم، انشاءاللّه میبخشید. من ادب نشدهام، مؤدِّب نداشتم که مرا ادب کند. از این جهت این بیادبیها بر زبانم جاری میشود.
«* نماز جلد 6 صفحه 193 *»
ببینید چقدر دورند آنانی که مینشینند بهعنوان معارف الهی، بهعنوان معارف قرآنی، بهعنوان معارف نبوی و معارف علوی، قاعده و مبنای معارف خودشان قرار میدهند که «کلُّما بالعرض لابد و انیَنتهی الی ما بالذات». این حرف یعنی چه؟
معنای این حرف این است و میخواهد بگوید که ای آقا این علمی که در سینه شما است _ و روی سخنش هم با امثال من و شما و خودش است _ میگوید این علمی که در سینه شما است، این قدرتی که در بازوی شما است، این دیدی که در چشم شما است، این شنوایی که در گوش شما است، این نطقی که در توان شما است و همینطور تمام کمالاتی که بشر دارد که حیوانات هم به اندازه خودشان دارند، شنوایی دارند، بینایی دارند، چشایی دارند، لامسه دارند، درک دارند، شعور دارند، به اندازه خودشان قدرت و توانایی دارند. و همینطور درجه پایینتر، نباتات به اندازه خودشان شعور و درک نباتی دارند. نبات شعور نباتی دارد که بهطرف آفتاب حرکت میکند. اگر سایه باشد، خودش را از زیر سایه بهطرف آفتاب میکشد که آفتاب به او بتابد. همچنین ریشههایش بیشتر بهطرف آب حرکت میکند و کمتر بهطرف خشکی میرود. این رودخانههایی که آبش تمام شده، میبینید ریشههای درخت بیشتر بهطرف آب است. این شعور نباتی است، میفهمد که کجا حرکت کند.
این همان هدایت الهی است که موسی فرمود: ربّنا الذی اعطیٰ کلّ شیء خلقه ثم هدیٰ. این راهنمایی الهی است که شعور نباتی، قدرت نباتی و کمالات نباتیه از نفس نباتیه سر میزند.
این شخصی که این حرف را میزند که «کلما بالعرض لابد و انینتهی الی ما بالذات»، همه این کمالات را در نظر دارد. او میخواهد با این حرفش چه غلطی بکند؟! _ باز هم معذرت میخواهم. چه کنم؟! _ میخواهد بگوید که این قدرت و تواناییِ شما که از بازوی شما صادر میشود، معلوم است کسی دیگر به شما داده و مال خودتان نیست. «کلما بالعرض»، این قدرت که در همین بازوی شما است، برگردید ببینید این
«* نماز جلد 6 صفحه 194 *»
به کجا متصل میشود؟ میگوید به قدرت ذاتیِ خدا میخورد، سرچشمهاش آنجا است، همینطور آمده و آمده و آمده تا داخل بازوی شما شده است.
این بیناییِ چشم شما، اگر به عقب برگردید همینطور میرود تا به بیناییِ ذاتیِ خدا میرسد. شنوایی شما یا شنوایی این حیوان همینطور است. گربه، سگ، الاغ و امثال اینها، شنوایی دارند، بینایی دارند، قدرت دارند، شعور دارند، شعور حیوانی که دارند. همین شعورشان، شعور این گربه، شعور این سگ، شعور این الاغ، اینها هم همینطور که شما به عقب برگردید، _ نعوذباللّه _ به شعور و درک و علم ذاتی خدا میرسد. «کلما بالعرض لابد و انینتهی الی ما بالذات».
وقتی این حرف را درباره کمالات وجودی میزند، میگوید خیالت را راحت کنم؛ اینها همه مالِ وجود است. خود وجود که الآن شما وجود و هستی دارید، خود همین وجود هم به شما داده شده. «ذات نایافته از هستی بخش»، شما که خودتان این وجود را ندارید، کسی دیگر به شما داده است. این وجود در شما بالعرض است، این هم «لابد و انینتهی الی ما بالذات». همینطور عقب برگردد، به وجود خدا میرسد. این وجود هم به وجود ذاتیِ خدا یعنی همان ذات خدا متصل میشود. پس همه مال او است و از او است.
این حرفها کجا و فرمایش قرآن کجا؟! و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. ما بر این آیه مبارکه قیاس کردیم و این قیاسِ فقهی نیست که حرام باشد.
کسی بر ما معترض نشود و نگوید قیاس حرام است، در دین خدا نباید قیاس کرد. نه، قیاسِ فقهی نیست که ممنوع باشد. قیاسِ اعتقادی درست است، میفرمایند یک قاعده را که در اعتقادات یاد گرفتید، میتوانید آن قاعده را در همه جا جریان دهید.
شما در قواعد عربی میخوانید: «کلُّ فاعلٍ مرفوع و کل مفعول منصوب». این قاعده عربی را یاد میگیرید، یک مثال هم به شما تعلیم میدهند و مثلاً میگویند: «ضرب زیدٌ عمراً». «زیدٌ» فاعل و مرفوع است و «عمراً» مفعول و منصوب است. آنوقت
«* نماز جلد 6 صفحه 195 *»
بر همین، سایر موارد را قیاس میکنید؛ مثل «ضرب عمرٌو بکراً»، «ضرب بکرٌ خالداً». چطور اینجا قیاس جایز است؟! این قیاس ممنوع در فقه نیست.
پس اگر لفظ قیاس بهکار میبرم، کسی نگوید این چه حرفی است، این سخن برخلاف روایات است، قیاس صحیح نیست. آری، قیاس در بعضی جاها صحیح نیست ولی در اینطور موارد، انسان قاعدهای را که یاد گرفت، باید در همهجا جریان بدهد.
خداوند درباره علمِ تمام خلق فرموده: و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. خیلی راحت درباره قدرت هم میگوییم: «و ما اوتیتم من القدرة الّا قلیلاً». درباره سمع هم میگوییم: «و ما اوتیتم من السمع الّا قلیلاً». همینطور «و ما اوتیتم من الاِبصار و البَصَر الّا قلیلاً»، «و ما اوتیتم من الفهم الّا قلیلاً». تمام این کمالاتی که برای خلق هست، کمالاتِ محدود است و خلق این کمالات را در عالم خلق باید داشته باشند، لازمهای است که خدا قرار داده است.
اما اینها هیچکدام از جنس کمالات خدا نیست و فرق دارد. این کمالات از سنخ کمالات خدا نیست، همچنانکه وجودشان از سنخ وجود خدا نیست.
پس خداوند از کمالات معطَّل نیست، او علم دارد، او قدرت دارد، او حیات دارد، او سمع دارد، او بصر دارد؛ به دلیل اینکه میبینیم در میان خلق آثاری هست که بر قدرت، بر حکمت، بر علم و بر سمع و بصر دلالت میکند. او که ما را بینا خلق کرده، نمیشود خودش بینا نباشد. او که به ما بینایی داده، نمیشود خودش بینایی نداشته باشد. او که ما را شنوا خلق کرده و به ما شنوایی داده، نمیشود خودش شنوا نباشد و صدای بندگانش را نشنود.
اما آیا شنوایی او از این جنس است؟! از این کیفیت و نوع است؟! خیر. ذات مقدسش شنوا است اما به شنوایی که عین ذاتش است. میگوییم شنوا است، ببینید این صفتی است که برای او میآوریم، اما این صفت را نباید با ذاتش دو تا بدانیم، یعنی مثل گرمی و آتش ندانیم.
«* نماز جلد 6 صفحه 196 *»
ما در عالمِ خلقیم، هرجا کمال میبینیم کنارِ صاحب کمال میبینیم و دو تا میبینیم. همینطور هم هست و غیر از این هم نیست. اما اینجا را میفرماید قیاس قرار نداده، انّ اللّه اَکرَمُ و اعزّ مِن انیُعرَف بخلقه،([176]) خدا را با خلق مقایسه نکن.
اولاً خدا را از کمالاتش معطل نکن، نگو حال که نمیشود کمالی به او بچسبد پس کمال ندارد، اینطور نگو. بگو خداوند ذاتی است که عین کمال است. آنوقت برای اینکه من و شما را از ضلالتِ تعطیل کردنِ ذات مقدس حقتعالی را از کمالات نجات بدهند، به ما فرمودند خدا صفات ذاتی دارد. این را برای من و شما گفتند؛ برای اینکه با صفات ذاتها که با ذاتها همراه میشوند مأنوسیم.
از آنطرف هم گفتند از «سبحاناللّه» یادت نرود. گفتند خدا در قرآن فرموده: لیس کمثله شیء. آن را فراموش نکن و خدا را تشبیه ننما. اگر میخواهی بگویی خدا دارای کمال شنوایی و کمال بینایی است، دارای کمال توانایی است، دارای کمال آگاهی است، علم دارد، قدرت دارد، بینایی و شنوایی دارد، او را با خلق شبیه نکن. وقتی شبیه نکردی، آنوقت اقرار کردهای به اینکه خدای من موجودی مقدس و مبرّا از تمام لوازم خلقی و صفات خلقی است. او ذاتی نیست که کمالات نداشته باشد تا ذاتش از کمالات تعطیل شود. این کمالاتی هم که دارد، عین ذاتش است. شبیه خلقش نیست که ذاتی باشد و کمالی، ذاتی باشد و قدرتی، ذاتی باشد و علمی، ذاتی باشد و سمعی، ذاتی باشد و بَصَری و همینطور سایر کمالات.
پس همینکه میگوییم خدای ما خدایی بینا است، خدایی شنوا است، خدایی توانا است، خدایی زنده است، وقتی از این قبیل تعبیرات میآوریم، چکار کردهایم؟ ذات مقدسش را از معطل بودنِ از کمالات تنزیه کردیم. پس کمالات ذاتی دارد که عین ذاتش است. از این طرف بهبرکت «سبحاناللّه» و «لیس کمثله شیء»، میگوییم مثل خلقش نیست که ذاتی باشد بهاضافه کمالی، بهاضافه قدرتی، بهاضافه شنوایی و
«* نماز جلد 6 صفحه 197 *»
بینایی. پس او را از شبیه بودن به خلق هم تنزیه نمودیم. این یک درس توحیدی است که باید نوعاً متذکر باشیم و الحمدللّه متذکر هستیم.
نماز با تمام صفات ذاتیِ آن که همراهش است، در تمام صفات عرضیاش جلوهگر است. خدا هم صفات ذاتی خود را که عین ذاتش است، در صفات عرضی خود جلوه داده است. نمیشود صفت عرضی برای خدا باشد و صفات ذاتی خدا[177] در آن صفت عرضی جلوه نکرده باشد. نمیشود این مظهرِ خدا باشد و محلِ ظهور خدا باشد، اما قدرت خدا اینجا پیدا نباشد، علم خدا و شنوایی خدا اینجا پیدا نباشد.
صفات عرضی خدا را «صفات فعلیه» میگویند. صفات فعلیه خدا حادث است و عینِ اشراقِ صفات ذاتیه خدا است. هر صفت فعلی خداوند عین اشراق همان صفت ذاتی خدا است؛ یعنی قدرت فعلیِ خدا، همان اشراقِ قدرت ذاتیِ او است. این اشراق، به نفسِ این صفتِ قدرت است و چیزی فاصله نشده. پس در این قدرت عرضی و قدرت فعلی، خداوند با قدرت ذاتیهاش جلوهگر شده بهطوری که این قدرت فعلی با آن قدرت ذاتی هیچ بیگانه نیست و اشراق آن است. هرکس میخواهد خدا را به قادر بودن بشناسد، این قدرت فعلی را بشناسد و این قدرت فعلی ظاهر نشده مگر در مراتب امکانیهݘ امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه. پس امیرالمؤمنین اسم «القادر» خدا است.
علی صلواتاللّهعلیه در تمام مراتب امکانیهاش صفتِ قدرتِ فعلیهݘ حق است که عینِ اشراقِ صفت ذاتیهݘ حق است و حق به قدرت ذاتی خود در این قدرت فعلیاش نمودار است. بلکه همه صفاتش اینجا نمودار است، تنها قدرتش نیست. علمش هم اینجا نمودار است و سینه امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه مخزن علم خدا است.
«* نماز جلد 6 صفحه 198 *»
این علم، آن علمی نیست که در خلق است و خداوند درباره آن فرموده: و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. خدا درباره علم امیرالمؤمنین نمیفرماید: «یا علی و ما اوتیتَ من العلم الّا قلیلاً». خودشان درباره این علم فرمودند: نحن خُزّانُ علمِ اللّه.([178]) پس علم امام محدود نیست. علم امام علم خدا است و علم خدا محدود نیست، قلّتبردار نیست، برای این علم نهایت نیست. قدرتش هم اینطور است، بقیه صفات هم همینطور است.
پس ذات و حقیقت با تمام صفات ذاتیاش در صفات عرضی جلوهگر است. نماز هم با جمیع صفات ذاتیاش در همین حدود عرضیاش جلوهگر است. نماز «قربان کل تقی» هست، «معراج المؤمن» هست، «تنهیٰ عن الفحشاء و المُنکَر» هست، خواه این نماز در محدوده شرعیهݘ آدم باشد و حدود آن زمان را داشته باشد، یا در ملت و مذهب و دین نوح باشد، یا در ملت و دین موسی باشد، یا در دین و ملت عیسی باشد و یا در دین و شریعت محمد بن عبداللّه؟ص؟ باشد. البته حدودش تفاوت میکند، بهحسب مصالح زمان و اهل زمان و اقتضاءات آنها، حدود عرضیِ نماز مختلف میشود، اما در تمام دورهها نماز نماز است.
الصلوة قربان کل تقی، شخص پرهیزگارِ زمانِ آدم نمازش وسیله تقربش است، پرهیزگارِ زمان نوح هم نمازش وسیله تقربش است، پرهیزگار زمان موسی و عیسی و زمان رسولاللّه؟ص؟ هم همینطور. نماز ملائکه به هر حدی و هر شکلی هست و با تمام آن حدود مختلفی که دارد، مانعی ندارد؛ باز هم نمازِ مَلَک «قربان کل تقی»، باعث تقربش است. و همینطور جن.
کلٌّ قد عَلِمَ صلوتَه و تسبیحه([179]) تمام موجودات نمازِ خود را میدانند. نمازشان با همان حدودی که هست که قطعاً از نظر عَرَضی و ظاهری مختلف است، هرطور باشد، الصلوة قربان کل تقی. امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: من اقام ولایتی فقد اقام
«* نماز جلد 6 صفحه 199 *»
الصلوة.([180]) شیعیان امیرالمؤمنین که اقامه ولایت کردهاند، آنها نمازگزارند و نماز را به پا داشتهاند؛ اگرچه نباتات باشند.
امیرالمؤمنین؟ع؟ به قنبر فرمود میهمان داریم، خربزه بخر. قنبر خربزه گرفت و پاره کرد. عرض کرد آقا، تلخ است، فرمود: اِرمِ به، من النار الی النار بینداز دور، این از آتش و مال آتش است، رهایش کن. خربزه در عالم خودش اینگونه است. یکی دیگر را پاره کرد، آقا این ترش است. فرمود: ارم به من النار الی النار رهایش کن. خربزه دیگر را پاره کرد، عرض کرد این کرمزده است. حضرت همان فرمایش را فرمود. اما خربزه چهارم شیرین بود و خدمت حضرت آورد، فرمود: کُل و اَطعِمنا، ای قنبر از آن بخور و به ما هم بده. شاید حضرت با دست مبارک به خود اشاره کردند و فرمودند: «من الجنّة الی الجنّة» یعنی جا دارد که من از آن بخورم و داخل بهشت شود.
بعد فرمودند ای قنبر خداوند ولایت ما را بر همه موجودات عرضه داشته. هر موجودی که در عالم خودش ولایتِ ما را قبول کرده پاک و پاکیزه و گوارا گردیده و در عالم خودش طینتش علیینی است و اهل بهشت است. هرکدام هم که ولایت ما را قبول نکردهاند، خبیث و پست و بدبو گردیدهاند. من النار الی النار طینتشان سجینی است، از آتشند و بهسوی آتشند.([181])
پس «حشر غلامان و محبان و مریدانِ علی با علی». همهاش درست است، اما شاید «حشر غلامان علی» بگوییم بهتر باشد،
حشر غلامان علی با علی | حشر مریدان و خرانِ عمر با عمر |
خداوند تمام اعداء و دشمنان خاندان رسالت و دشمنان دوستان ایشان را لعنت کند.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 200 *»
مجلس 15
(شب شنبه 13 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 25/4/79)
t سرّ اینکه نماز اعظم ارکان و اعمال بُعد عبادی دین است
t اسماء و صفات الهی گزارش از ظهورات و تجلیات خداوند متعال است
t حقیقت ظهور و تجلی از دیدگاه مکتب وحی
t در امور دینی نباید سهلانگاری کرد
t در دنیا بنا بر سختگیری نیست
t اگر بنای سختگیری باشد بر مستبصرها سختتر خواهند گرفت
t عظمت نعمت بصیرت
t معنای بصیرت
t قدردانی از نعمت بصیرت
t دشواری کار اهل بصیرت
t فرق اهل بصیرت با دیگران
t فرمایش امام رضا؟ع؟ به برادر بیپروای خود
t حالت شخص مستبصر
t اهل ایمان باید خود را در معرض رحمت رحیمیه قرار دهند
t اهل ایمان به برکت ایمان از رحمتهای خاصّه خداوند بهرهمند میباشند
t یادآوری نعمتهای معنوی خداوند بخصوص هنگام دعاء کردن
t توصیه به دینداری
«* نماز جلد 6 صفحه 201 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
خشوع در نماز، نشانه اهل ایمان است و اهل ایمان رستگارانند. میدانیم نماز اعظم اعمال و ارکان بُعدِ عبادی دین است. دین، یک قسمتش عبادات است، یک قسمتش اخلاقیات است و یک قسمتش اعتقادات است. در قسمت اعتقادات، ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ اعظم ارکان آن بُعد است. اما در عبادات و بعد عبادی دین، اعظم ارکان و اعظم اعمال، نماز است. پس نماز خیلی عظمت و جلالت دارد و هر مقدار که اقبال و توجه به نماز بیشتر باشد، خواهنخواه خضوع و خشوع انسان بیشتر خواهد بود.
مکرر عرض کردهایم که نماز مجموعهای از خضوع و خشوعهای مناسبِ بزرگی، بزرگواری، برتری و پاکی حقتعالی است. خدا چهار قسم بزرگی دارد و به این چهار قسم بزرگی برای بندگان خود متجلی میشود و بندگان در برابر این تجلیها باید خضوع و خشوع اظهار کنند. خداوند امر را آسان فرموده؛ ما را در معرض این تجلیات قرار داده و در برابر این تجلیات هم خودش خضوع و خشوعهای مناسب قرار داده است. آنگونه که از بندگانش اظهار خضوع و خشوع به درگاهش را میپسندد، آنچنان قرار داده است.
پس باید از نماز قدردانی کرد، باید حرمت نماز را بسیار داشت و این نعمت الهی را بسیار شکرگزاری کرد. چرا؟ به جهت اینکه خداوند در نماز برای ما به چهار تجلی ظاهر میشود. یکی به «کبریائیت» یعنی به «بزرگی ظاهری» برای بندگانش ظاهر میشود و
«* نماز جلد 6 صفحه 202 *»
تجلی میفرماید. دیگر به «بزرگی معنوی» که «بزرگواریِ» او است _ که به عربی «عظمت» میگویند _ برای بندگانش تجلی میفرماید. همچنین تجلی به بزرگواری و بزرگی بالاتر و معنویتر و باطنیتر، ظهور و تجلی حقتعالی برای ما به «برتریِ» از جمیع خلقش است که میگوییم برای بندگانش به «جلالت» ظاهر میشود و تجلی میفرماید. و بالاتر، به «پاکیِ» خود از جمیع شوائب خلقی برای ما جلوه میفرماید.
ما که در برابر این تجلیات قرار میگیریم، باید مناسب این بزرگیهای الهی، خضوع و خشوع اظهار کنیم. ما نه از جلوهها خبردار میشویم و نه میتوانیم شایسته و بایستهݘ این جلوهها خضوع و خشوعی داشته باشیم. در مجموعهݘ نماز، ما خواهنخواه در معرض این تجلیات قرار میگیریم. خداوند وعده فرموده که در نماز برای بندگانش تجلی میکند. شخص نمازگزار در نماز با خدای خود مناجات میکند. نماز مناجاتِ بنده با خدا است. مناجات هم که میدانید گفتگوی راز و رازگویی است. بنده در تمام نماز با خدای متعال رازگویی دارد.
خداوند به عنایت و به لطفش نماز را مقرر کرد و جمیع عبادات و احکام و تکالیف، ظهور و تجلی همین نماز هستند. سایر تکلیفها جهتی یا جهاتی از نماز را حکایت میکنند. پس اصل و لبّ و مغز همه عبادتها و بندگیها نماز است. الصلوة عمود الدین([182]) در بُعد عبادت، نماز رکن دین است.
پس در نماز، ما به همین حرکات و سکنات و افعال و اذکار نماز، به درگاه حقتعالی خضوع و خشوع اظهار میکنیم. در این شریعت مقدسه، این نماز عبارت است از مجموعهای از خضوع و خشوعهایی که شایسته و بایسته این تجلیات چهارگانه الهی است.
شما وقتی در سراسر قرآن، روایات و دعاءها نگاه کنید، تمام صفات و اسماء خدا را در چهار تجلی مشاهده میکنید. یعنی هرکدام از این اسمها و صفتها، یک قسم و نوع از این چهار قسم تجلی میباشد.
«* نماز جلد 6 صفحه 203 *»
شما میدانید که اسم و صفت، گزارش از ظهور و تجلی است. بیجهت که برای خدا اسم و صفت قرار داده نشده. در قرآن صفات و اسماء خدا را میخوانید. در دعاءها صفات و اسماء خدا را میخوانید. در زیارتها به مناسبت میخوانید. مخصوصاً در دعاءهایی که در تعقیبات نمازها رسیده، خدا را به اسماء و صفاتش میخوانید. حتی در زیارتها که با امام سخن میگویید، بهطوری با صفات و اسماء خدا ارتباط پیدا میکند. وقتی بر محمد و آلمحمد؟عهم؟ صلوات میفرستید، در بعضی از فقرات صلواتها، با اسماء و صفات خدا برخورد میکنید. دعاءِ «جوشن» که در ماههای رمضان خوانده میشود، همهاش اسماء و صفات خدا است.
اینها چیست؟ اینها همه گزارش از تجلیات و ظهورات خدا است. تا خداوند به این ظهورات و تجلیات جلوه نفرماید، این اسمها و صفتها برای خداوند نخواهد بود. پس چون خداوند صاحب تجلیات و ظهورات بود، این اسمها و صفتها را برای خود قرار داد تا خلق او را به این تجلیات و ظهورات بشناسند.
در عالم ما هم همینطور است. در عالم ما هم هر موجودی به ظهور و صفتی یا به ظهورات و صفاتی ظاهر شده و میشود و اسمها و صفتها پیدا میکند.
بارها گفتهایم که شما آتش را میگویید گرم است. گرم به عربی میشود حارّ. این صفت است و اسم است. چرا به این حقیقت داده شده؟ برای اینکه کار آتش این است، ظهورش این است، تجلیاش این است، در عالم ما اینطور نمایان میشود؛ از این جهت این اسم را دارد. بهحسب کارهایی که دارد اسمهای دیگر هم دارد.
خود ما هم همینطوریم، خود ما هم اسمها داریم، چه فارسی و چه عربی. وقتی میخواهید در مجلسی شخصی را برای دیگری معرفی کنید، مثلاً میگویید همانی که در صف اول نشسته است. این «نشسته» که گفتید اسم است و صفت است. آن شخص الآن در صف اول نشسته است. خود «نشسته» اسم و صفت میشود. چرا؟ چون واقعاً او نشست، این کار از او ظاهر شد. عرب همین را «تجلی» میگوید و اسم همین را «ظهور» میگذارد.
«* نماز جلد 6 صفحه 204 *»
نه آن ظهور و تجلی که صوفیه میگویند. آنها میگویند ظهور و تجلی به ذات است و مکتب وحی میگوید ظهور، کار است و کار هیچگاه کنندهݘ کار نخواهد بود و نخواهد شد. دو حقیقت جداگانه هستند. بهحسب مقامات و مراتب، وجودشان در عرض یکدیگر نیست. وجودِ کارکننده بالاتر است و وجودِ کار پایینتر و بعد از وجودِ کارکننده است و وجودها یکی نخواهد شد. هر وجودی در عرصه خود و در مقام خود خواهد بود.
اینها مسائلی است که نتایج توحیدی دارد و در توحید خیلی به کار میآید و همین مسائل را آنانی که در مقام بیان اعتقادات و معارف و حکمت و فلسفه و عرفان بودند بررسی نکردند و به ضلالتها گرفتار شدند، خودشان گمراه شدند و دیگران را هم گمراه کردند.
خدمت حضرت امیر؟ع؟ حرفی گمراهانه زدند، حضرت فرمودند: اِنّک ضالٌّ تَرویٖ عن اهل الضَّلال([183]) تو خودت گمراهی و هرچه هم که نقل میکنی، از اهل ضلالت و گمراهی نقل میکنی.
از پی این مطلب نرفتند و نفهمیدند و نخواستند بفهمند. خداوند در این عالم، آیات تکوینیه قرار داد و در قرآن، آیات تدوینیه قرار داد. به زبان وحی و به زبان اولیائش حقایق را بیان فرمود و روشن ساخت و از بندگانش هم خواست که طالب باشند، به فکر باشند، فرا بگیرند، یاد بگیرند، مسامحه نکنند. از اول مرگ به آن طرف، امر سخت است. مسامحه و سهلانگاریِ در اینجا میگذرد. اما از اول مرگ، جای مسامحه و سهلانگاری نیست، آنجا جای جِدّ است. چه هستی؟ و چه کردی؟ و چطور روزگارت را گذراندی؟ و الآن به چه عنوانی وارد عالم آخرت شدهای؟ به جدّ میگیرند، شوخیبردار نیست، با انسان مسامحه نمیکنند.
اینجا بابِ این قسم جدّ واقعاً بسته شده. ما هم غافلیم و خیال میکنیم امر به
«* نماز جلد 6 صفحه 205 *»
شوخی میگذرد، بنا هم نیست در اینجا شدید بگیرند و مؤاخذه کنند. اما خداینکرده اگر در همین دنیا بنای مؤاخذه باشد و شروع کنند به مؤاخذه و سختگیری، بر شما بیشتر از همه سختگیری خواهند کرد. باید کاملاً باخبر باشید و بیخبر و غافل نباشید. اگر بنای مؤاخذه باشد، بر شما از همه مردمِ دیگر سختتر خواهند گرفت، بر جوانهای شما از جوانهای دیگر سختتر خواهند گرفت، بر مردان شما از سایر مردان سختتر خواهند گرفت، بر زنهای شما از سایر زنها سختتر خواهند گرفت. به جهت اینکه نعمت بر شما از دیگران تمامتر است، بیشتر از دیگران به شما محبت شده و بیشتر از دیگران عطوفت شامل حال شما شده. نه اینکه شما با خدا قوم و خویش و پسرخاله بودید. از این بابت نیست. در کار خدا از ناحیه خلق اقتضاءاتی پیدا میشود که این خصوصیات و اختصاصها را ایجاب میکند. چه دعائی شامل حال شما شده؟! نمیدانم. چه دلی بر شما سوخته؟! نمیدانم.
مقصودم از «شما» که میگویم، کسانی هستند که الحمد للّه رب العالمین به نعمت بصیرت متنعم شدهاند؛ حال یا سابقه دارد و این بصیرت از پدر و مادر به شما ارث رسیده، و یا اینکه ارث پدر و مادری نیست، موهبتی است که خدا شامل حال شما فرموده. این نعمت بصیرت از همه نعمتها بالاتر، گرامیتر و محبوبتر در نزد خدا است، خدا این نعمتش را خیلی دوست دارد و به هرکس هرکس نمیدهد و نداده. البته اقتضاءِ آن از ناحیه خود خلق است، اما نمیتوانیم معین کنیم چیست. برای هر کسی جریانی در کار بوده که اقتضاء کرده این نعمت بصیرت به او داده شود.
رسولخدا؟ص؟ میفرماید: اذا اراد اللّه بعبد خیراً فقّهه فی الدین([184]) وقتی خداوند خیری را برای بندهای اراده میفرماید، _ «خیراً» بهاصطلاحْ «نکره» است، معین نشده که چیست، حقیقتی است که خیلی شعبه دارد؛ خیر دنیا، خیر آخرت، خیر ایمانی، خیر دنیوی، خیر دینی. _ وقتی خداوند برای بندهاش خیر اراده میفرماید، نشانهاش این
«* نماز جلد 6 صفحه 206 *»
است که او را در دینش بابصیرت و فهمیده میکند؛ یعنی دینش را میفهمد، دینش را درک میکند، خدا چشم دلش را باز میکند و او متوجه است که دین یعنی چه، دینداری یعنی چه. این اعتقادات و معارف و اخلاقیات و احکام اگر همه با بصیرت همراه شد، نعمت بر بنده تمام است.
شما هستید که مستبصرید. شما هستید که از برکات شیخ مرحوم اهل استبصارید. برکات وجود مبارک ایشان از وجود مبارک آقا بقیةاللّه صلواتاللهعلیه است؛ یعنی از برکات آقا بقیةاللّه شما هستید که اهل استبصارید، بینشِ صحیح و دریافتِ صحیح دارید. اگر «خدا» گفته میشود، شما بهتر میفهمید. «پیغمبر» گفته میشود، شما بهتر میفهمید. «امام» گفته میشود، شما بهتر میفهمید. «دین» گفته میشود، شما بهتر میفهمید، «دنیا» گفته میشود، شما بهتر میفهمید.
این بهتر فهمیدن، همان بصیرت است. این بهتر فهمیدن خیلی نعمت بزرگی است. میدانید تا خدا بندهاش را نخواهد، دوست نداشته باشد، عنایت و لطف و رأفت نداشته باشد، نعمت به این خوبی را به او نمیدهد. اکنون که مرحمت کرده، کشف از این میکند که پس خدا شما را دوست داشته، به شما محبت داشته و شما را خواسته است. و _ نعوذباللّه _ چقدر زشت است که شما به این خواسته خدا و به این محبت خدا بیاعتنائی کنید! او محبت کند و شما پشت کنید! چقدر سخت است اگر بنا باشد خدا مؤاخذه کند و بگیرد! انصاف میدهید که مؤاخذه خدا درباره شما سختتر خواهد بود؟!
پس انشاءاللّه غفلت را کمتر کنید. مسامحات را کمتر کنید. بیشتر به فکر برآیید. از همه شئون دین و از همه معارف و حقایق، بیشتر قدردانی کنید. به دین بیشتر اهمیت بدهید. احترام دین را بیشتر داشته باشید. حدود دین را بیشتر رعایت کنید. شما به مردم در بیدینی، بیباکی، بیپروایی و خداینکرده بیاعتنائی به دین حسد نبرید.
«* نماز جلد 6 صفحه 207 *»
زنهای ما نباید به زنهای دیگر حسادت بورزند. نباید بخواهند در زینت دنیا، در امور دنیا، در مُدِ لباس و زینت از آنها جلوتر باشند. نباید به آنها حسادت ببرند و خودشان را از آنها جلوتر قرار دهند که عقب نمانند. این اشتباه است. باید در دینداری خودشان را مقدم بدارند و جلوتر از همه باشند. زنهای مستبصر از همه زنهای شیعه باید جلوتر باشند.
جوانهای مستبصر شیعه باید از همه جوانهای شیعه جلوتر باشند، در چه؟ در ایمان، در عمل، در محبت به اولیاء خدا، در احترام به حدود دین، در درک معارف، در فهم دین و در قوی شدن در ایمان. نه اینکه خداینکرده جوانهای ما به جوانهای دیگر حسادت ببرند در مسابقه فوتبال، در هواها و هوسها، به رنگ آنها درآمدن، به شکل آنها شدن، پی دنیا بودن، پول درآوردن، اینطرف و آنطرف دویدن. چه شده است؟! چرا میخواهید از آنها جلوتر باشید؟! چرا از این نعمت یادتان رفته؟! چرا از این نعمت غافل شدهاید؟! این نعمت، بیجهت که به شما داده نشده. این نعمت روی محبت به شما داده شده است. کاری نکنید که این محبت به غضب تبدیل شود. نکند این عنایت، لطف، رحمت و رأفت، خداینکرده به نقمت و سخط و غضب الهی تبدیل شود.
باید روز به روز تقویٰ در شما بیشتر دیده شود. در شما توجه به آخرت باید بیشتر دیده شود. در امر دینتان سست نشوید. مردم را رها کنید، اصلاً به مردم نگاه نکنید. به مردم چکار دارید که بخواهید از مردم الهام بگیرید و از رفتار آنها سرمشق بگیرید؟! آیا صحیح است که چون بیدینی در بین مردم شیوع پیدا میکند پس شما هم عقب نمانید و همردیف آنها یا خداینکرده جلوتر از آنها به دین بیاعتناء شوید؟! این که صحیح نیست. برعکس هرچه آنها بیدینتر میشوند باید شما دیندارتر شوید. هرچه آنها به امر معنویت بیاعتناء میشوند، شما بیشتر اعتناء کنید. چرا؟ برای شکرگزاری از این نعمت بصیرت.
اگر خدا بخواهد اخذ کند و مؤاخذه نماید، مطمئن باشید بر شما سختتر خواهد گرفت و بر شما بیشتر غضب خواهد کرد. چرا؟ بهجهت اینکه خداوند میفرماید من این
«* نماز جلد 6 صفحه 208 *»
مهر و محبتی که به شما کردم نسبت به آنها نکردم، این عطوفتی که به شما داشتم نسبت به آنها نداشتم. از این جهت اگر خدا آنها را بگیرد و مؤاخذه نماید و زنها، مردها و جوانهای آنها را مؤاخذه کند، بر آنها آسانتر خواهد گرفت. قاعده این است. اگر آقایی دو تا، سه تا، ده تا، صد تا غلام و کنیز داشته باشد و روی جهاتی به بعضی از اینها بیشتر محبت کند و بیشتر مورد عنایت قرار دهد، اگر اینهایی که مورد عنایت او واقع شدند، تخلف و نافرمانیشان بیشتر از آنهای دیگر شود و بنا باشد این مولا و آقا مؤاخذه کند، چه میکند؟ معلوم است که اقلِّ اقلّش این است که گلهاش بیشتر خواهد بود.
چرا ما بیفکری میکنیم؟! چرا اینقدر به غفلت میگذرانیم؟! من که در اینجا دروغ نمیگویم، راست میگویم، واقع را میگویم بدون اینکه بخواهم مبالغه کرده باشم، جدّی عرض میکنم، واقعیتی است که بیان میکنم. دنیا نزد خدا هیچ ارزشی ندارد. نزد خدا دین ارزش دارد. و در دین، شما را بصیرت داده و این نعمت نزد خدا خیلی عظمت دارد و خیلی بزرگ است! میتوانم عرض کنم بعد از نعمت ایمان و نعمت دین، بالاترین نعمت نزد خدا و بزرگترین نعمتی که خداوند به بندهاش عنایت میکند، بصیرت در دین و فهم در دین است. این را مخصوص اهل بصیرت قرار داده.
نمیتوانید بگویید که ما با دیگران فرقی نداریم، نمیتوانید این حرف را بزنید. خداوند بر ما منت گذارده، نعمت بصیرت را به ما کرامت کرده، بزرگانی به ما عنایت فرموده که مشایخ عظام+ هستند. ببینید این بزرگواران در بالا بردن فهم، درک و بصیرتِ ما کوتاهی نفرمودهاند. ما را در امر دین و دیانت و در امر دنیا و آخرت روشن کردند. هر چه لازم بوده که در آن روشن باشیم، ما را روشن فرمودند.
اینها همه نعمت بزرگ خدا است. اگر به چنین نعمتی بیاعتنائی کردیم و با داشتن این نعمت بهمقتضایش رفتار نکردیم، قطعاً بدانید و مطمئن باشید که اگر بنای مؤاخذه باشد کار ما سخت است. اگر مؤاخذه نباشد که مطلبی است. اگر کسی از خدا و از اولیاء خدا اماننامه دارد که مؤاخذهاش نمیکنند، _ معذرت میخواهم، درباره خودم
«* نماز جلد 6 صفحه 209 *»
میگویم _ اگر اماننامه دارم که هر خرغلتی بزنم مرا مؤاخذه نمیکنند، اگر کسی اماننامه دارد که در برابر بیباکیها، بیپرواییها و خداینکرده مسامحات و بیاعتنائیها، اخذ و مؤاخذهای در کار نیست، اگر اینطور به او گفتهاند که هرطور میخواهی بگذران، احترام هم داری، نعمتهای آخرت هم برایت فراهم است، دستگیری اولیاء هم هست، هیچ عذاب و گرفتاری و شدتی برایت نیست، آقا و محترم خواهی بود، اگر اینگونه است _ که یقیناً اینگونه نیست، _ هر طور میخواهد رفتار نماید.
حضرت رضا؟ع؟ برادری داشتند که بیپروا بود. هر وقت هم کسی به او چیزی میگفت، میگفت من فرزند موسی بن جعفر؟ع؟ هستم، پدر من امام است. اینقدر بیپروایی داشت که از طرف حکومت مأمون او را دستگیر کردند و مأمون گفت او را خدمت حضرت رضا؟ع؟ ببرید. حضرت به او فرمودند چه چیز تو را مغرور کرده؟! فقط همین که پسر موسی بن جعفر؟ع؟ و پسر امام و پسر حجت خدا هستی تو را مغرور کرده و اینطور بیپروایی میکنی و خیالت جمع است؟! اگر بنا باشد خدا تو را مؤاخذه نکند و با همین حال تو را به بهشت ببرد، بنابراین تو نزد خدا از موسی بن جعفر بهتر و محبوبتر خواهی بود. چون آن بزرگوار برای اینکه به بهشت رود عبادت کرد، او خواست با عبادت، اطاعت و بندگی به بهشت رود، تو میخواهی با بیپروایی به بهشت بروی؟! پس باید تو در نزد خدا از موسی بن جعفر محترمتر باشی! آن بزرگوار بندگی کرد، او زحمت کشید و تلاش کرد. از صبح تا ظهر سجده میکرد، نمازهای فریضه و نافله ظهر را میخواند و تا عصر سجده میکرد. همین برنامه را تا وقت عشاء داشت و نمازهای فریضه و نافلهاش را میخواند و تا موقع نافله شب سجده میکرد. برای دین خدا و برای احیاء امر خدا، آنهمه مصیبتها را تحمل کرد. چون میخواست کسب رضای خدا کند و به بهشت برود. اما تو با بیپروایی، با معصیت و با نافرمانی خیالت جمع باشد که تو را به بهشت ببرند؟! این که نشد.([185])
«* نماز جلد 6 صفحه 210 *»
امر ما هم همینطور است. ما به چه اطمینان، به چه خاطرجمعی و به چه اماننامهای اینقدر بیپروایی میکنیم؟! هر روز هم خداینکرده بر بیپرواییمان افزوده شود! آخر حیف شما و ما است. چرا بر خودمان تأسف نمیخوریم؟! چرا غصه خودمان را نمیخوریم؟! چرا به فکر خودمان نیستیم؟!
در دین خدا مسامحه نکنید. در دین زحمت بکشید. روز به روز بر تقوای شما افزوده شود. به مردم نگاه نکنید، از مردم سرمشق نگیرید، اصلاً مردم را رها کنید. خدا گواه است که در مردم خیر نیست؛ نه معاشرت با مردم خیری برای شما دارد و نه الهام گرفتن از مردم و سرمشق قرار دادنِ آنها خیری برای شما دارد. در مردم خیری نیست. در وضع مردم، زندگیشان، ظاهرشان، باطنشان، معیشتشان، بازارشان و خانهشان خیری نیست. این فرمایش امام؟ع؟ است: دَعُوا الناس، ذَرُوا الناس.([186]) باید همه ما این نکته را درک کنیم. این درد دل ائمه ما است.
امام صادق؟ع؟ در مدینه میفرمودند ای کاش میشد من خانهای در جایی تهیه میکردم و خودم و اصحابم آنجا میرفتیم تا در بین مردم و با مردم نباشیم.([187]) فرق نمیکند، شیعه مستبصر همه زمانها باید به همین حال باشد. خودش را در همه وقت تنهایِ تنها ببیند و وحشت هم نکند. هیچ وحشتی ندارد؛ تنها باش اما در طاعت خدا و در رضای خدا باش. میان مردم باش اما تنها باش؛ یعنی با مردم هیچ انس نگیر، هماهنگ نشو، همراه نشو، همفکر نشو، در رضای خدا و طاعت خدا بهسر ببر. خودت را ببین و خدایت را در نظر داشته باش با اینهمه نعمت و کرامتی که به تو عنایت فرموده.
«* نماز جلد 6 صفحه 211 *»
خدا تو را کرامت داده؛ یعنی به تو بزرگواری داده، به تو احترام گذاشته، به تو دین داده، به تو بصیرت داده، به تو محمد و آلمحمد صلوات اللّه علیهم اجمعین را داده است.
آیا این نعمتها ارزش ندارد که آنها را فراموش میکنی؟! آنوقت دو رکعت نماز میخواهی بخوانی اینقدر با سرعت میخوانی که نه حدّی را رعایت میکنی و نه قرائت و رکوع و سجودی را مراعات مینمایی. نمازِ فریضه بر تو واجب است، حدود دارد، باید به این نماز اقبال داشته باشی، قدرش را بدانی، حرمتش را نگاه داری.
دو ساعتِ تمام روی پا میایستی با کسی صحبت میکنی، برای چه؟! برای اینکه میخواهی یک مقدار قیمت جنس را پایینتر بیاوری و کمتر پول بدهی، یا گرانتر کنی و بیشتر پول بگیری. دو ساعتِ تمام روی پا میایستی، پیوسته حرف میزنی، یکسره میبافی، هیچ خسته هم نمیشوی، ابداً خسته نمیشوی، چرا؟! چون مقدار کمی منفعت در نظر داری، یا میخواهی بهدست بیاوری یا به آن شخص مبلغ کمتری بپردازی.
دو ساعت میایستد، پیوسته حرف میزند، کلک، چرند، دروغ و راست از زمین و آسمان به هم میبافد، اما دو رکعت نماز را با شتاب و سر و دست و پا شکسته میخواند که به کارش برسد و یا زودتر به خوردن و خوابیدنش برسد. نمازی که از اول تا به آخرش معارف در آن هست، اخلاقیات در آن هست، بصیرت در آن هست، درجات قرب در آن هست، معنویت بهطور سرشار در آن هست. نماز، سرشار از معنویت است، باطن دارد، ظاهر دارد، هر حرکتش رمزی است، هر فعلش و هر لفظش رمزی و بیان حقایقی است. آنگاه اینقدر نسبت به آن بیاعتناء؟!
خدا نکند، به حق بقیةاللّه خدا نکند که میان مرد و زن ما، کسی باشد که تارکالصلوة باشد و نماز نخواند، یا گاهی بخواند و گاهی نخواند. خدا نکند چنین کسی بین ما باشد. خدا را قسم میدهیم به حق علیاکبرِ ابیعبداللّه الحسین؟ع؟ که میان جوانهای ما چنین شخصی نباشد. خدا نکند. دل انسان آتش میگیرد از اینکه پدری و یا مادری بگوید پسرم یا دخترم درباره نماز کوتاهی دارد. امیدواریم در میان زنها و
«* نماز جلد 6 صفحه 212 *»
دخترهای ما و یا مردها و پسرهای ما، بیاعتناء، بیرغبت و بیتوجه به نماز و سهلانگار در نماز نباشد. خدا کند آن نماز سر و دست و پا شکسته بخورد به کمر آن کسی که نماز را حرمت نمیکند. البته خود نماز نفرینش میکند. ما هم نفرین نکنیم، خود نماز او را نفرین میکند.
خیلی خطر است! خیلی خطر است! ما طور دیگری مورد توجه خدا و اولیاء خدا بودهایم و هستیم و انشاءاللّه خواهیم بود. ناامید نمیشویم، انشاءاللّه مورد توجه خواهیم بود، نکند رفتار بدمان ما را ناامید کند. هر چه هستیم و در هر حالی هستیم، اگر انشاءاللّه از بدیها، از سهلانگاریها و از مسامحاتمان نادم و پشیمان باشیم و اقبال و توجهی داشته باشیم، خدا بر ما ترحم خواهد فرمود. امیدواریم ما را مؤاخذه نکند.
من میگویم اگر خداینکرده بنای مؤاخذه باشد، _ چون اماننامه که نداریم، به ما امان ندادهاند _ اگر بنای مؤاخذه باشد، کار ما از همه سختتر و غضب خدا بر ما از همه بیشتر خواهد بود، خشم خدا از تمام مردم دنیا بر ما بیشتر خواهد بود. چرا؟ شما باید نعمت را حساب کنید، بیجهت نعمت داده نمیشود، خدا نعمت میدهد چون محبت و رحمت و عطوفت دارد.
اینکه میبینید تمام اهل دنیا از کافر و غیر کافر سرِ سفره احسان خدا نشستهاند، این هم از باب رحمت است اما رحمت رحمانیه. خلقِ خدا هستند، کافر است باشد، خلق خدا است، خدا از این جهت که خلقش است او را دوست دارد و بر او رحمت دارد. رحمت رحمانیه، عام است و همه را از مؤمن و غیر مؤمن یکسان فرا گرفته است. از آن جهت کافر مورد رحمت است. واقعاً مورد رحمت است. رحمت که طبل و بوقی ندارد، همینکه رفاه و سایر نعمتهای دنیوی هست، اینها همه از رحمت عام است. اما خداوند رحمت خاصی هم دارد که آن را شامل اهل ایمان میکند و مؤمنان را از آن بهرهمند میفرماید. در میان مؤمنان هم عدهای را انتخاب میکند و به آنها نعمتهای خاصتر میدهد و آنها را بیشتر مورد توجه قرار میدهد.
«* نماز جلد 6 صفحه 213 *»
پس هر نعمتی قطعاً بهواسطه رحمت و عنایت است. شخصی نصرانی حضور امام صادق؟ع؟ عطسه کرد، بعضی اصحاب به او گفتند: «هداک الله». اما حضرت به او فرمودند: یَرحَمک اللّه خداوند تو را رحمت کند. آن عده از اصحاب خدمت حضرت عرض کردند آقا این شخص نصرانی است، دعاء میکردید که خدا هدایتش کند و شیعه شود. حضرت فرمودند تا خداوند او را رحمت نکند و به او رحم ننماید، هدایتش نمیکند.([188])
پس اکنون که الحمد للّه رب العالمین در دین اسلام و در مذهب تشیع هستید و دارای نعمت بصیرتید، اینها را یکی یکی حساب کنید، ببینید چقدر رحمت، عنایت و لطف شاملتان شده. در موقع دعاءها و عبادتها، به اعتمادِ همین رحمتها و عنایتها میتوانیم برای خدا ناز بیاییم و نازمان را میخرد. باید ببینیم رحمت و عنایت است، آنگاه اگر برای خدا ناز هم بیاییم، نازمان را میخرد، میگوید دوستت داشتم و به تو نعمت دادم.
در نوع دعاءها همین نعمتها ذکر شده است؛ خدایا من جاهل بودم مرا عالِم کردی، من گمراه بودم مرا هدایت کردی، خدایا دستم را گرفتی، خدایا کمکم کردی، خدایا رشدم دادی.([189]) مرتب این نعمتها را میگویید. پس اینها همه نعمت است، همه عنایت است.
امیدواریم خداوند این نعمتها را به نعمتهای عالم برزخ و عالم قیامت متصل
«* نماز جلد 6 صفحه 214 *»
بفرماید، خدا ما را به بدیهایمان مؤاخذه نکند و این نعمتها را از ما زوال نیاورد. خداوند با این رحمتها و شفقتهایی که به ما کرده، ما را بر دیگران مقدم داشته و ما را بر آنها برگزیده. این را مخصوصاً میگویم که انشاءاللّه دلها متذکر این گزینش الهی باشد. مگر ما چه بودیم؟! مگر در درگاه خدا چه کردیم که خداوند اینطور ما را برگزیند و انتخاب کند و دستمان را به دامن آقا بقیةاللّه؟ع؟ برساند؟! آن هم با چنین معرفتی، با چنین محبتی، آقا را بشناسیم، مقامات حجت را بشناسیم، دیندار باشیم، بامعرفت باشیم. این خیلی نعمت است! خیلی کرامت است!
عزیزان من، حرمت کنید، بیحرمتی ننمایید و خدا را به خشم و غضب نیاورید. دختران ما حیاء و عفتشان را حفظ کنند و مواظب حالات و حرکاتشان باشند. جوانهای ما وبزرگها و کوچکهای ما همینطور. وقتی ما آداب را رعایت کردیم و حرمتداری کردیم، انشاءاللّه بچههایمان هم از ما یاد میگیرند.
من آرزو دارم، امید دارم و از خداوند همیشه خواستهام و میخواهم که خداوند ما را در حصار خودش قرار دهد، ما از دیگران جدا در حصاری بهسر ببریم و دیگران هم از ما جدا باشند. اگرچه با مردم و در بین مردمیم، اما به حفظ آقا امام زمان محفوظ باشیم، دینمان و اعتقاداتمان محفوظ باشد، انشاءاللّه اعمالمان مورد عنایت باشد، ما را به اطاعت و بندگی کمک کنند و ما را از معصیت و نافرمانی دور بدارند.
عزیزان من، آنچه بد است که بد است و میفهمیم که بد بد است. اگر خداینکرده به آن مبتلا هستیم، واقعاً بخواهیم که ما را توفیق دهند تا همان بد را ترک کنیم. خوب را هم میفهمیم که خوب است. حال که موفّقیم، قدر بدانیم و نعمت را شکر کنیم و بگوییم خدایا نعمتهایت را از ما نگیر و بر توفیقات ما بیفزا.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 215 *»
مجلس 16
(شب یکشنبه 14 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 26/4/79)
t صفات ذاتی نماز از نماز جدا نمیشوند و تغییر هم نمیکنند ولی صفات عرضی آن متغیرند
t حدود ظاهری نماز در اسلام ضروری است
t عبادات دیگر هر یک حکایتی از نماز دارند
t خضوع و خشوع در نماز
t مقدار خضوع و خشوع در نماز به مقدار اقبال و توجه به نماز است
t صحّت نماز و قبولی آن دو مطلب جدای از یکدیگرند
t ملاک صحت عبادات
t عبادت صحیح اعاده نمیشود و قضاء ندارد
t بیان نمونهای برای اینکه شریعت مقدسه اسلام سهله و سمحه میباشد
t در عبادات به وسوسههای شیطانی نباید اعتناء کرد
t خضوع و خشوع بندگان در بُعد عبادی دین «سمعاً و طاعةً» است
t در بُعد عبادی دین حاکم و فرمانده خداوند متعال است وحده لاشریک له
t ان الحکم الا لله و سوء استفاده خوارج لعنة الله علیهم از این آیه شریفه
t معنای «مزخرف»گویی اهل باطل
t «مزخرف العلماء»
t فرمایش حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره شعار خوارج لعنة الله علیهم «لا حکم الا لله»
t مقام امامت حجتهای الهی مظهر کبریائیت و فرماندهی خداوند است
«* نماز جلد 6 صفحه 216 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد خشوع در نماز، همان اقبال به نماز است. وقتی که انسان به نماز اقبال داشت، به آن توجه داشت و در حال نماز از نمازگزاردن غافل نبود، همین خشوع است که خداوند متعال هم در این آیه مبارکه میفرماید: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. اولین صفتی که خدا برای اهل ایمان ذکر میفرماید، صفت خضوع و خشوعِ آنها در نماز است. مقدار خشوع در نماز به مقدار اقبال به نماز است.
عرض کردم نماز صفات ذاتی دارد و صفات عرضی دارد. صفات ذاتیِ نماز از آن جدا نیست، تغییر هم نمیکند. نماݣݣز همیشه دارای این صفات ذاتی هست. همینکه نماز شد، نماز هرکس باشد فرق نمیکند، اگر نماز باشد و به آن نماز گفته شود، این صفات ذاتی همراهش است که عرض کردم یکی از آنها، الصلوة قربان کل تقی است؛ نماز وسیله تقرب هر شخص پرهیزگاری است. به هر مقدار تقویٰ و پرهیزگاری در شخص باشد، به همان مقدار خواهنخواه نمازش وسیله تقرب او است. نماز وسیله قرب او به درگاه خدا است.
همچنین از جمله صفات ذاتی نماز آن است که فرمودهاند: الصلوة معراج المؤمن هر مقدار که ایمان در دل مؤمن رسوخ داشته باشد، نماز وسیله عروج او است و مؤمن به درگاه خدا و درجات قرب عروج میکند. همچنین الصلوة تَنهیٰ عن الفحشاء و المنکر([190])
«* نماز جلد 6 صفحه 217 *»
نماز انسان را از زشتیها و ناپسندیها باز میدارد. اینها صفات ذاتی نماز است، از نماز جدا نمیشود و همیشه با نماز است.
ولی بعضی صفاتِ نماز هست که تغییر میکند. حدود نماز در این عالمها به اختلاف قابلیتها و صلاحیتها مختلف میشود. حدود نماز در شریعت مقدسه محمدیه؟ص؟ همینهایی است که مقرر است و الحمدللّه در کتابها مذکور است و نوعاً هم به حد ضرورت رسیده. ارکان نماز، اعمال و اذکار نماز، در حد معمول به حد ضرورت رسیده. کم مطلبی است که در این زمان بدیهی نباشد، چه مستحبِ آن و چه واجب آن. واجبات نماز و مستحبات نماز برای همه معلوم است. همینکه برای همه معلوم شد، میگویند ضروری و بدیهی است، نیازی نیست که انسان در پی آن برود، بگردد و پیدا کند که در نماز چه واجب است و چه مستحب است. مستحبها و واجبهای نماز معلوم است. پس در حد معمول، نماز از جهت ارکان، اعمال، افعال و اذکار، در حد ضرورت است. باید هم اینطور باشد. چون اعظم اعمال مسلمین است و بزرگترین رکن از ارکان دین است. در بُعد عبادی، بالاتر از نماز نداریم.
عرض کردم که همه اعمال عبادی و عبادتها، هرکدام طوری از نماز حکایت میکنند و از جهتی یا جهاتی، از نماز حکایت دارند. روزه یک طور از نماز حکایت دارد، حج یک طور از نماز حکایت دارد. نماز و حقیقت نماز، بهحسب قابلیتِ عبادتها، در آنها عکس انداخته و در آنها ظاهر شده است. پس نماز اصل اعمال است و در بعد عبادیِ دین از همه عبادتها بالاتر است. فرمودند: الصلوة عمود الدین([191]) و فرمودند: اِنْ قُبِلَت قبل ماسواها و ان رُدَّت ردّ ماسواها.([192]) این خضوع و خشوع در نماز ظاهری دارد و باطنی دارد که معلوم است. ظاهرش همین است که وقتی انسان نماز را احترام کرد، به نماز حرمت گذارد، با اقبال و با توجه نماز خواند، در ظاهر خاضع و خاشع میباشد.
«* نماز جلد 6 صفحه 218 *»
البته اقبال که میگوییم به مقداری است که برای شخص ممکن باشد. از هر کسی به آن مقداری که از او برمیآید تکلیف خواسته شده. معلوم است اقبالی که از ما برمیآید، در حدّ خود ما است. اقبالی که از بزرگان برمیآید، در حد خودشان است. اقبالی که از انبیاء برمیآید، در حدّ خودشان است. به همه وجودْ اقبال و توجه به نماز و به ظاهر و باطنْ رو آوردن به نماز، آن هم در شأن محمد و آلمحمد؟عهم؟، کارِخود آنها است. حتی انبیاء نمیتوانند به ادنی درجهݘ اقبال و توجهِ فاطمه زهراء؟سها؟ در نماز و سایر عبادتها برسند.
پس هر کسی بهمقدار طاقت و تواناییاش از او اقبال خواسته شده. از ما هم بهاندازه قدرت، توانایی، معرفت، ایمان و محبتمان، خواسته شده که در نماز اقبال و توجه داشته باشیم. حال اگر کسی خودش را تمرین بدهد که به نمازش توجه و اقبال داشته باشد، این مایهݘ قبولی نمازش میشود.
روایاتی در این زمینهها خواندیم و مباحثی بهعنوان مقدمه داشتیم. در این چند شب هم که این بحث را شروع کردیم، مباحث متفرقه بوده. در واقع به خود این بحث نپرداختیم. مطالبی بهطور متفرق به ذهن میآمد و عرض میکردم. بخواهیم وارد بحث شویم، باید همان روایاتی را که قبلاً خوانده شده متذکر باشیم که یا در مجالس خصوصی صبحها بوده و یا در مجالس عمومی عرض کردم. در روایات میفرمایند خداوند به مقداری که بنده به نمازش اقبال دارد، نماز را از او قبول میکند.([193])
«* نماز جلد 6 صفحه 219 *»
بحث قبولی و بحث صحت نماز دو تا است. نمازْ صحیح باشد مطلبی است، قبول باشد مطلب دیگری است. آنچه اداء تکلیف است و عمل بهمقتضای تکلیف است که تکلیف را ساقط میکند به این معنی که بر ما اعاده یا قضاء واجب نیست، این را ملاک صحت میگویند. در این صورت نماز صحیح است.
فرض کنید کسی نمازش را شروع میکند، اما در نماز غافلِ غافل است، ساهی است، هیچ توجه ندارد، روی عادت «اللّهاکبر» میگوید، حمد و سوره میخواند، رکوع میرود و سجده میکند. در انجام این اعمال آن توجه لازم را ندارد. میداند که چه میکند ولی حواس و خیال متفرق است. یکدفعه میبیند رکعت اول نماز تمام شد. میخواهد توجه کند اما به رکوع که میرود، فراموش میکند که در نماز است. در فکر دیگری است و رکوع و سجده تمام میشود. در هر رکعتی همینگونه است. این شخص از نماز غافل است، اما میداند که دارد تکلیف انجام میدهد و امتثال امر الهی است. میگویند نماز این شخص صحیح است، هیچیک از فقهاء هم نگفتهاند که واجب است اعاده کند. حتی میفرمایند اگر کسی بخواهد اعاده کند، گناه کرده، بدعت است، اجازه ندارد. نفرمودهاند اعاده کند. میداند که حمد خوانده و در آن هیچ توجه نداشته، رکوع انجام داده و هیچ توجه نداشته، البته میدانسته و میفهمیده که چه میکند، اما آن اقبالِ دل و توجه به دل را نداشته. درباره او نمیفرمایند اعاده کند. معنای صحت همین است. میگویند نماز او صحیح است.
اما قبول بودن، یعنی آثار مترتب شود و درجات قرب نصیب گردد. آن شخص نمازش صحیح بود، ولی آن ثوابها، آن جزاءها و آن نورانیتها که بر نمازِ قبولشده مترتب است به او داده نمیشود. این نماز را میگویند قبول نیست اما صحیح است. پس ملاک صحت با ملاک قبول تفاوت میکند.
ملاک صحت همان است که فقهاء حول آن فکر میکنند و محورشان در مباحث فقهی همان ملاک صحت است. فقهاء به قبولی نماز کاری ندارند. قبولی عبادت امر
«* نماز جلد 6 صفحه 220 *»
دیگری است. کار فقیه فقط همین است که حدود را مشخص کند و جهات صحت و ملاک صحت عمل را روشن نماید. مثلاً میگوید وضو عبارت است از «غَسلَتان و مَسحَتان». وضو دو شستن است، شستن صورت و شستن دستها از چه حدی تا چه حدی به نیت وضو. «و مَسحَتان» یک مسح سر از کجا تا کجا است که حدش را معین میکنند و مسح پاها است از کجا تا کجا که مشخص مینمایند. این میشود ملاک صحت. وضو اگر بر این قرار انجام شد، به نیت وضو این دو غَسله و این دو مَسحه طبق دستور واقع شد، میگویند وضو صحیح است.
اما اینکه انسان توجه و حضور قلب هم داشته باشد یا نداشته باشد به صحت وضو مربوط نیست. البته باید بداند چه میکند، از او بپرسند چه میکنی؟ بگوید وضو میگیرم، در حال گرفتن وضو هستم. همین مقدار در صحت وضو کفایت است. ولی آن دقتها، آن رمزها و آن جهاتی که انسان در حال وضو گرفتن باید به آن توجه داشته باشد تا برایش قربی فراهم شود و با گرفتن وضو آن ثوابها و اجرتهای معنوی و آن مقامات به او داده شود، خیر، فقیه به آنها توجه ندارد. اینجا جایِ کار فقیه نیست، فقیه به اینها کاری ندارد، میگوید من به قبولی و عدم قبولیِ نماز کاری ندارم. من ملاک صحت نماز را بیان میکنم. عمل باید طبق حدودی باشد که در شریعت مقدسه رسیده و در مذهب مقدس شیعه اثناعشری بیان شده. غسل اینطور، نماز آنطور، حج آنطور و از این قبیل مسائل. بیان حدود ظاهری و ملاک صحت، کار فقهاء است. آنها به سایر امور کاری ندارند.
اگر ما هم مطابق این حدودِ معینشدهݘ در شریعت عمل را انجام دادیم، از نظر شرعی باید بگوییم که عمل را صحیح بهجا آوردهایم، نباید وسوسه داشته باشیم، حتی اجازه اعاده نداریم. اگرچه توجه نداشتیم، اقبال قلب نبوده، گرفتار بودیم. خیلی وقتها میشود که انسان غم و غصهای دارد، نگرانی و هراسی دارد، مثلاً چکی دارد که موقعش رسیده و باید جایش را پر کند و همینطور سایر نگرانیها، اضطرابها، بلاءها و فتنهها. انسان گرفتار دوست و دشمن است.
«* نماز جلد 6 صفحه 221 *»
بشر خیلی ضعیف است، بشر خیلی خیلی بیچاره است. یک دل بیشتر ندارد و این دل از کاروانسرا بدتر است، همهچیز داخل آن پیدا میشود جز خدا. خدا نکند که در این کاروانسرا غوغا شود. وقتی در دل غوغا باشد، صدای عرعر الاغ، صدای گاو و سگ و خوک شنیده میشود. انسان عمل را شروع میکند، وضو یا غسل است و یا نماز است، بعد که تمام میشود میبیند گویا اصلاً چنین عملی نکرده است. نه یک روز، نه دو روز، بلکه یک عمر را انسان به اینطور میگذراند. _ البته من از حال خودم خبر میدهم، _ یک عمر را انسان به این حال میگذراند و اعمالش اینطور است.
در تمام اینها اگر بنده حدود ظاهری شرعی را مطابق دستور رعایت کرده، حق ندارد اعاده کند یا قضاء نماید. بعضی را تقدّس میگیرد، مثلاً قدری معرفتشان بیشتر میشود و بصیرت بیشتری پیدا میکنند، میگویند ما میخواهیم نمازهای گذشتهمان را قضاء کنیم. نه، اجازه ندارید؛ مگر اینکه باطل شده باشد. اگر کسی از نظر حدود شرعی رعایت نکرده باشد، باید اعاده کند یا قضاء نماید. ولی اگر بهحسب ظاهرْ حدود شرعی را رعایت کرده، حق اعاده یا قضاء ندارد.
پس بین صحت و قبولی عمل فرق است. اگر عمل صحیح باشد، ممکن است قبول باشد و ممکن است قبول نشود. اگر عمل صحیح نباشد که قطعاً قبول نیست، چون قبولی بر صحت مترتب است. اما میشود عمل صحت داشته باشد و صحیح باشد اما قبول نباشد؛ مثل طاعت و عبادت من، مثل نماز من. حدود شرعی را رعایت میکنم، آنها را میدانم و مطابق دستور انجام میدهم، ظاهراً صحیح است و حق ندارم روی فکر و خیالات، اعاده کنم یا قضاء نمایم.
در بحث صحت، دایره خیلی وسعت دارد و دامنهدار است. میفرمایند اگر کسی طهارت شرعیه داشته، مثلاً وضو گرفته بوده، بعد از مدتی شک میکند که آیا بعد از وضو از او حدثی سر زده که وضوئش باطل شود یا نه؟ آیا آنچه ناقض وضو است و وضو را میشکند از او صادر شده یا نه؟ خوابش برده یا نه؟ چرت زده اما نمیداند که در این
«* نماز جلد 6 صفحه 222 *»
چرت خوابش برده یا نه؛ و از این قبیل امور که ناقض وضو است. آیا ناقض وضو از او صادر شده که وضو را بشکند یا نه؟ پس شک دارد. اما به طهارت اولیه یقین دارد؛ یعنی یقین دارد که ابتداء غسل کرده یا وضو گرفته و به آنچه در طهارت شرعیه وظیفهاش بوده عمل کرده. یقین دارد که طهارت تحصیل کرده، اما مدتی که گذشت، اکنون برایش در ناقض شک پیش میآید که آیا امری واقع شد که وضوی مرا بشکند یا نه؟ اینجا شخص بهحسب دستور شرعی نباید یقین خود را به شک بشکند.
ببینید چه شریعتی است! چقدر آسان میگیرد! اینها همه از برکات محمد مصطفی؟ص؟ و اهلبیت طاهرین آن حضرت صلوات اللّه علیهم اجمعین است. این شریعت شریعتِ سَمحهݘ سَهله است. «سهله» یعنی آسان، «سمحه» یعنی با گذشت. شریعتی است که گذشتش خیلی است، سختگیری نمیکند، پافشاریهای بیمورد و وسوسهها نه، جایز نیست.
در اینطور موارد همه فقهاء فتوایشان مطابق روایاتِ وارده است که در آن روایات دستور میفرمایند: لاتَنقُضِ الیقینَ ابداً بالشّک هرگز یقینت را به شک نشکن، و انما تنقضه بیقین آخَر([194]) یقین را باید به یقین دیگر بشکنی. همانطور که به طهارت یقین داری، باید به وجود ناقضِ طهارت هم یقین کنی. مثلاً شخص به وضو یقین دارد، این وضو در صورتی باطل است که یقین کند ناقض وضو از او سر زده، مثل آنکه خوابش برده یا ادرار کرده و از این قبیل امور که آنها را ناقض طهارت میگویند و میدانید.
پس تا شخص به ناقض طهارت یقین پیدا نکرده، باید خودش را در طهارت شرعیه بداند. اگرچه ممکن است در متنِ واقع خوابش برده یا ناقض دیگری از او سر زده؛ اما چون شک است، میفرمایند به آن شک اعتناء نکن، آن یقین قبلی و اولی را از دست نده، بهمقتضای آن یقین میتوانی وارد نماز شوی. فقهاء اسم این را «طهارت ظاهریه» میگذارند که بهواسطه اصلِ عملیِ «استصحاب»، این طهارتْ طهارت شده، انسان
«* نماز جلد 6 صفحه 223 *»
محکوم به طهارت است، طاهر میباشد و میتواند وارد نماز شود.
این نماز بر چنین طهارتی مبتنی است و صحیح هم هست. این را از جمله شرایط صحت میگویند. اگرچه در متنِ واقع ممکن است انسان وضو نداشته باشد، کاملاً خوابش برده اما فکر کرده پینَکی بوده و خواب نبوده، در واقع خواب بوده اما فکر میکند خوابش نبرده، پس به خواب رفتن یقین ندارد. چون یقین ندارد، حتی اجازه ندارد که احتیاط کند و وضو را تجدید کند. به این نیت هم حق ندارد وضو بگیرد. اگر به این نیت بخواهد احتیاط کند و وضو را تجدید کند، به او چوب میزنند؛ چه کسی گفته این احتیاط را انجام دهی؟! از ما دلسوزتر شدی؟! کاسه از آش داغتر شدی؟! ما که مکلِّف بودیم و به تو تکلیف کرده بودیم، گفتیم تو طهارت ظاهریه داری، حق نداری وضو بگیری. بگویی به دلم نمینشیند، این دل هم به درد نمیخورد، معلوم میشود این دل هم به وسوسه شیطان مبتلا است. به دلم نمینشیند یعنی چه؟! دستور این است، با خیال آسوده بایست و نمازت را بخوان. نباید بگویی به دلم نمینشیند پس وضو میگیرم. اگر بخواهی به دلت بنشیند و وضو بگیری، با چند تا چوب به دلت مینشانند. حق نداری. دین است، باید مو به مو اجراء شود.
البته فرمودهاند وضو روی وضو، نوری است روی نوری. اما نباید شخص فقط به زبان این را بگوید، میخواهد به دلش بنشیند بگوید میخواهم «نورٌ علی نور» تحصیل کنم. هیچ نمیشود با خدا کلک زد. در دلش این باشد که چون به دلم نمینشیند پس وضوئی بگیرم تا به دلم بنشیند، اما بهظاهر بگوید «نورٌ علی نور» است و اجازه فرمودهاند که وقتی وضو داری میتوانی روی آن وضو بگیری. آری، این سخنت درست است، الوضوء علی الوضوء نورٌ علیٰ نور.([195]) اما در دلت چیست؟! آن حساب است، آن را خدا میداند، اولیاء خدا هم میدانند، آن را پایت حساب میکنند. اگر به آن نیت که به دلم بنشیند وضو گرفتی، گناه کردهای. تو را چوب میزنند که چرا به دلت ننشسته؟! مگر
«* نماز جلد 6 صفحه 224 *»
دلت کیست؟! دل تو خدای تو بود؟! خدای تو فرمود وضو داری، به زبان اولیائش حکم کرد که لاتنقض الیقین ابداً بالشک، تو استصحاباً وضو داری، برو نمازت را بخوان، تکلیفت همین است؛ بگو چشم. شخصِ مطیع میگوید چشم.
بعضی هم میگویند احتیاطاً وضویمان را باطل میکنیم، اگر وضوئی هم هست باطل میکنیم آنوقت دوباره وضو میگیریم و با خیال جمع نماز میخوانیم. این شخص هم کارش کمی میلنگد. البته عیبی ندارد که اگر وضوئی هست تعمداً وضو را باطل کند و با خیال جمع وضو بگیرد و نماز بخواند. او را چوب نخواهند زد. اما از آن چوبهای معنوی به او میزنند که تو این تقدّس را بیخود بهجا آوردی، این تقدسمآبی است، این جانماز آب کشیدن است. با همان جانماز به کلهاش میکوبند! اینطور دینداری به چه درد میخورد؟! در دین باید مطیع بود. در دینِ خدا هیچگونه اظهار سلیقه و اظهار خواست دل و امثال اینها نباید در میان بیاید. بندگی است، به من و تو چه؟! بندگی است، میفرمایند اینطور رفتار کن، بگو چشم، آنطور عمل کن بگو چشم. باید «سمعاً و طاعةً» گفت.
عرض کردهام که خضوع و خشوع در برابر تجلی حقتعالی به کبریائیت چیست. تجلی خدا به کبریائیت، ظهور او به آمر و ناهی بودن و شارعیت در مقام امامت حجتها است. خضوع و خشوع ما در برابر این تجلی چیست؟ «سمعاً و طاعةً». انشاءاللّه همه در خاطرتان هست که چه عرض میکنم، قبلاً بحث شده است. «سمعاً و طاعةً» یعنی انسان فقط باید بشنود و اطاعت کند. فقط باید از حجت بشنود، از غیر حجت اجازه ندارد بشنود مگر از راویِ از حجت با شرط وثاقت، که شخص بداند این راوی دروغ نمیگوید و دروغگو نیست. اگرچه ممکن است معصیت دیگری داشته باشد، اما دروغ نمیگوید. ممکن است گناهان دیگر داشته باشد، داشته باشد. انسان بداند که این راوی معصیت دیگری دارد، اما مطمئن است که بر حجت خدا دروغ نمیبندد و در دین خدا دروغ نمیگوید. این است که از این جهت اطمینان دارد و به قول راوی عمل میکند.
«* نماز جلد 6 صفحه 225 *»
پس در واقع اگر شخص از چنین راویای شنید، از امام؟ع؟ شنیده است. چون فرمودهاند: لاتُحَدِّث الّا عن ثقة([196]) روایات ما، فتاوای ما و احکام ما را از شخص موثّق روایت کن. چون به ما دسترسی نداری، از شخص موثق بگیر و روایت کن که مورد اطمینانت باشد که دروغ نمیگوید.
خداوند میفرماید: یاایها الذین آمنوا اِن جاءکم فاسق بنبإٍ فتَبَیَّنوا([197]) اگر شخصِ دروغگو برایتان روایتی نقل کرد و شما میدانید دروغگو است، اطمینان نکنید. فاسق در اینجا بهمعنای دروغگو است. از «فسق»، دروغ در نظر است، نه فسقهای دیگر. ان جاءکم فاسق بنبإٍ فتبیّنوا، شخص فاسق در اینجا بخصوص یعنی دروغگو. اگر شخص دروغگویی حدیثی را نقل کرد یا خبری آورد، فتبیّنوا یعنی تبیّن کنید، در فکر بر بیایید، تفحص کنید، ببینید راست میگوید یا دروغ میگوید. اگر فهمیدید که راست گفته، بهمقتضای خبرش رفتار کنید، وگرنه رفتار نکنید.
در مورد روات همینطور است. آنچه که شرط است، ثقه بودن راوی است. راوی باید ثقه باشد؛ یعنی مورد اطمینان باشد که دروغ نمیگوید و راست میگوید، انسان به راستگوییِ او اطمینان داشته باشد و مطمئن باشد که بر حجت خدا دروغ نمیبندد. در این صورت به روایت او عمل میکند.
پس وظیفه بندگان در امر دین در مقام اطاعت و بندگی این است: «سمعاً و طاعةً». راه دستیابی به دین اولاً شنیدن است که انسان از حجت خدا بشنود، و بعد هم اطاعت کند و بهمقتضای آنچه حجت فرمان میدهد رفتار نماید. «سمعاً و طاعةً» خضوع و خشوع و بندگی ما است در برابر ظهور خدای ما به کبریائیت و بزرگی ظاهری که همان سلطنت، تسلط و فرماندهی باشد.
فرمانده فقط خدای ما است، همچنانکه خالق فقط خدای ما است و در
«* نماز جلد 6 صفحه 226 *»
خالقیت شریک ندارد. رازق فقط خدای ما است که در رازقیت شریک ندارد. احیاءکننده فقط خدای ما است و در احیاءکنندگی شریک ندارد. فقط خدای ما میراننده است که در میراندن شریک ندارد. الله الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یُمیتکم ثم یحییکم([198]) اعتقادمان این است که تمام این افعال، فقط کار خدا است وحده لا شریک له. تمام کارهای خدا هم داخل همین چهار فعلِ خلقت و رزق و احیاء و اماته است. تمام کارهای خدا، همه تدبیرات الهی و تصرفات حقتعالی در همین چهار امر است.
همچنانکه در این امور خدای ما یکتا است و شریک ندارد، در فرماندهی هم خدای ما یکتا است و شریک نداݢݢرد. از این جهت ما نباید در بندگی برای او شریک قرار دهیم. بندگی یعنی فرمانبرداری. در فرمانبرداری نباید برای خدا شریک قرار دهیم، فقط فرمانبردارِ خدا باشیم و بس. پس حاکمیت هم منحصر و مخصوص به حقتعالی است، اِنِ الحکمُ الّا للّه.([199])
خدا خوارج را لعنت کند. وقتی در مقابلِ امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه میگفتند: «لا حُکمَ الّا لله»، حضرت میفرمودند: کلمةُ حقّ آری، این سخنْ درست است، «ان الحکم الّا لله» آیه قرآن است، قرآن که نمیشود درست نباشد. ان الحکم الّا لله نیست حکم مگر مال خدا؛ یعنی حاکم فقط خدا است، حکومت از آنِ خدا است، امر و نهی مال خدا و شأن خدا است، فرماندهیِ مطلق و فرماندهی کل، شأن حقتعالی است. غیر از این نیست. اما خدا خوارج را لعنت کند، آن ملعونها میخواستند از این کلمهݘ حق استفادهای کنند که آن استفاده نادرست بود و کار باطلی بود، وگرنه خود این کلام و سخن، حق است. امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه فرمود: کلمةُ حقٍّ اما در ادامه چه فرمود؟ یُراد بها باطل([200]) اینها امر باطلی را از این کلمه حق اراده کردهاند و مقصود باطلی دارند.
«* نماز جلد 6 صفحه 227 *»
هر کجا اینطور باشد که ظاهرْ درست و حق باشد اما باطنش غلط و باطل باشد و استفاده سوء شود، این همان کار خارجیها و خوارج است و به آنها نسبت پیدا میکند. ظاهرْ درست است اما باطن و مراد و مقصود، چیز باطلی باشد. این را «مزخرف» هم میگویند.
بعضی فکر میکنند مزخرف فحش است. میگویند: «برو گم شو مزخرف» و فکر میکنند مزخرف فحش است. مزخرف فحش نیست گرچه فحش است. مزخرف یعنی زینت داده شده. عرب چیزی را که زینتش بدهند مزخرف میگوید. در قرآن هم آمده: زُخرُفَ القولِ غُروراً.([201]) «زُخرُف» و «مزخرف» یعنی چیزی را زینت دهند و آنچه را که واقعیتِ آن است در این زینت پنهان کنند و آن واقعیت را در این زینت بپوشانند. اگر این زینت، زینت حق باشد و امر باطلی را بیاورند در لباس حق و آن را زینت دهند، این امر باطل را میگویند مزخرف است.
اشخاصی که سوادی نداشتند ولی میخواستند از عمامه و عبا و قبا و موقعیت علمی سوء استفاده کنند، یکوقتی من به چنین افرادی «مزخرفالعلماء» میگفتم. این نوع افراد در دهات زیادند. گاهگاهی که در ایام تابستان به دهات میرفتیم با اینطور اشخاص خیلی برخورد میکردیم که اینها بهعنوان تکدّی به دهات میآمدند، عمامه بزرگی بر سر داشتند، دارای ریش بلند بودند و حتی نعلین زردی در پا داشتند، وقتی انسان اینها را میدید میگفت این ملایی است که مثلاً از قم یا از نجف آمده. اما وقتی شروع میکرد به حرف زدن، آنوقت معلوم میشد که _ به اصطلاح _ هیچ بارش نیست، کمَثَل الحمار یحمل اسفاراً.([202])
نقل میکردند مشهد استانداری به نام «سید جلالالدین تهرانی» داشت. ایشان خودش از مجتهدین بود و در زمان پهلوی که اوضاع ایران با عمامه و عبا و قبا
«* نماز جلد 6 صفحه 228 *»
نمیساخت، از اینها استفاده نمیکرد. بعد وارد قسمت فرهنگ میشود و بعد هم سناتور میگردد. قبل از سناتوری، در مشهد استاندار بود. خیلی ملا بود. هم مجتهد بود و هم در رشته نجوم کار کرده بود و خودش رَصَدخانه داشت. اوضاعی بود.
این شخص زمانی که در مشهد استاندار بود میگفتند یکوقتی ملایی حوالهای میآورد _ یا از طرف یکی از درباریها بوده یا از یکی از علماء _ و ارائه میدهد که بهطور سفارشی پول زیادی به فلانی بدهید.
سید جلالالدین نگاه میکند، میبیند مبلغ آن حواله خیلی است و نسبت به آن زمان پول زیادی است. اما میبیند با این هیئتی که آقا دارد، این مقدار پول چیزی نیست. حتماً آقا خیلی خرج دارد و عیالوار است. اول شروع میکند چند مسأله علمی از او سؤال کند، میبیند توخالی است، هرچه هست مزخرفالعلماء است به همان معنی که عرض کردم. من این افراد را مزخرفالعلماء نام گذاشتهام. میبیند این شخص عمامه دارد، ریش بلند دارد، نعلین زرد دارد و شالی به کمر بسته که البته این زینتها خیلی موقعیت میدهد.
حرف داخل حرف میآید. یکوقتی من در قم به فکر افتادم نعلین تهیه کنم. یکی از طلبههای مجاور ما، نعلین خریده بود و آن نعلین برای پایش یا کوچک بود یا بزرگ که الآن یادم نیست، و به رنگ زرد هم بود. من از همان اول این کارها را خوش نداشتم. آن طلبه به من گفت اگر میخواهی نعلین بخری نعلین مرا بخر. گفتم چند میفروشی؟ درست خاطرم نیست، مثلاً گفت دوازده یا پانزده تومان، ولی گفت پنج تومان برای رنگ زردش است. گفتم چرا؟ گفت شما با این نعلین هر کجا بروی احترامت چند برابر است، از این جهت برای رنگ زرد نعلین اقلاً پنج تومان باید اضافه بدهی. تعبیر دیگری هم دارند که میگویند: «للهیکل قِسط من الثَّمَن». خود هیکل علمائی برای بعضی خیلی کار میکرد.
در هر صورت، وقتی سید جلال الدین از آن شخص چند مسأله علمی میپرسد، میبیند راهی به جایی نمیبرد و این لباس برای کلک است. فوراً دستور میدهد
«* نماز جلد 6 صفحه 229 *»
میگوید قیچی بیاورید. قیچی میآورند و عمامه او را از سرش برمیدارد و خادمِ کارش را هم صدا میزند و عمامه را از وسط نصف میکند و چون خودش مجتهد بوده، بلد بوده عمامه ببندد. عمامه کوچک مناسبی میبندد و بر سر او میگذارد و میگوید این عمامه مناسب شما است و به جهت کوچک شدن عمامه شما، این مقدار هم از وجهِ حواله کم میشود. این شال کمر هم مال ملاهای هفتاد ساله است، به شما نمیخورد که در سن چهل پنجاه سالگی شال کمر بستهای و اینطور آویزان هم گذاشتهای. این شال را باز کنید. آن را باز میکند. میگوید این مقدار هم از حواله بهخاطر شال کمر کم شد. بیزحمت نعلین زرد را هم از پاهای خود درآورید، اینها مخصوص مجتهدهای خیلی ورزیده نجف و قم است، این نعلین شأن شما نیست. و میگوید یک جفت کفش بیاورند و به پایش کنند. همینطور مرتب از حواله کم میکند تا اینکه به ثُلث یا کمتر میرسد، آنوقت میگوید چون دستور داده شده، این مقدار را به ایشان بپردازید.
من از همان موقع که این ملاها را میدیدم و گاهگاهی با آنها برخورد میکردم اینها را مزخرفالعلماء میگفتم. کسانی که ظاهرِ خود را خیلی شیک درست میکنند و به فرموده آقای مرحوم مثل زنها که سرخاب و سفیدآب میکنند، اینها هم برای خود هیکل علمائی درست میکنند و از معلومات هیچ ندارند. میفرمایند مثل زنها خودشان را آرایش میکنند.([203]) آرایش علماء قدیم هم مثل این زمان نبوده، واقعاً سرمه میکشیدند، ابروها را رنگ میکردند، محاسن را رنگ میکردند، خودشان را خیلی زینت میکردند. من نام این نوع ملاها را مزخرفالعلماء میگذاشتم. وقتی با آنها برخورد میکردم، میگفتم این مزخرفالعلماء هم آمد.
«* نماز جلد 6 صفحه 230 *»
پس مزخرف یعنی زینت داده شده. وقتی امر باطلی را بیاورند و آن را به شکل حق، در لباس حق و در شعار حق قرار بدهند، این مزخرف است، قول و سخن مزخرف یا کار مزخرف.
امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه درباره «لا حکم الّا لله» میفرمایند: کلمة حقّ یراد بها باطل این کلمه، کلمه حق است، از آیه قرآن است، خدا فرموده: ان الحکم الا للّه نیست حکم مگر مال خدا، فقط خدا باید برای بندگان حکم بفرماید، مقام فرماندهی، حقّ خدا است. اما فرمودند باطلی از آن اراده شده است. چون خدا که به ذات مقدسش نمیآید حرف بزند و حکم کند؛ بلکه به زبان حجتش حکم میکند. قرآن نازل میکند، قرآن را هم با عترت ردیف میکند و عترت، امیرالمؤمنین؟ع؟ هستند. اگر کسی بخواهد قرآن را بدون امیرالمؤمنین اخذ کند، خارجی میشود و از خوارج است. فرق نمیکند که شعار خوارج را بدهد یا ندهد. اگر بخواهد بدون عترت قرآن را اخذ کند، این همان حرف عمر است که گفت: «حَسْبُنا کتابُ الله».([204])
امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه فرمودند خدا این کتاب را طوری قرار داده که باید به نطق بیاید؛([205]) یعنی حجت، به این قرآن نطق کند، بگوید مراد این است، دستور این است، حکم این است، واجب این است، حرام این است. حجت باید این قرآن را بیان کند و شخص هم باید فقط از حجت خدا بشنود و اطاعت کند، راه دیگری هم برای اطاعت ندارد.
این است که «سمعاً و طاعةً» وظیفه بندگان و خضوع و خشوعِ ایشان است در نزد ظهور خدا به کبریائیت، که بزرگی ظاهری است که سلطنت و فرماندهی باشد. و مظهر مقام کبریائیت و موقعِ تجلّیِ این مقام، فقط مقام «امامتِ» حجت است. مقام امامت
«* نماز جلد 6 صفحه 231 *»
حجت که میگوییم، هم شامل رسالت و نبوت است و هم شامل خلافت و وصایت. همه را شامل است؛ یعنی هم شامل رسولاللّه؟ص؟ و انبیاء گذشته است و هم شامل اوصیاء و خلفاء ایشان است.
این مقام امامت، محل و موقعِ تجلی و ظهور خدا به کبریائیت یعنی بزرگی ظاهری است. شأن ما بندگان در این ظهور و تجلی، اطاعت است، «سمعاً و طاعةً» گفتن است. ما نمیتوانیم به سلیقه خودمان رفتار کنیم.
پس فقیه کارش همین است که حدود عبادات را مشخص میکند و ملاک صحت را بیان میکند، اما به قبولیِ عمل کاری ندارد. قبولی عمل بر صحت مترتب است و امر دیگری است. این مطلب را گرچه قبلاً هم متذکر بودهایم اما عرض شد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 232 *»
مجلس 17
(شب دوشنبه 15 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 27/4/79)
t در این عالم اعراض با صفات عرضی ذاتها روبهرو هستیم
t اَعراض این عالم، همین پدیدههای عرضیِ ذاتها است
t تفکر کار عقل است، باید فکر کرد و عقل را قوی نمود
t قرآن و احادیث و فرمایشهای بزرگان+ زمینههای اندیشیدن است
t از تدبیر حکیمانه الهی این است که ذاتها با صفات ذاتی خود در این پدیدههای
عرضی نمایانند
t هرچه در این عالم است آیه اثبات خداوند و اثبات صفات کمالیه او میباشد
t دلیل توحید همین اتصال تدبیر است
t ذات نماز و صفات ذاتی آن در صفات عرضی آن که نماز نامیده شدهاند ظاهر است
t سپاسگزاری از توفیق کمک کردن به نشر معارف مکتب و توصیه به بهرهمند شدن
از این معارف
t اسم دیگر این ذات و صفات آن، علی؟ع؟ است
t تأویل و یا باطن اسماء مقدسه، محمد و آلمحمدند صلی الله علیهم
t تأویل و باطن اسماء خبیثه، اعداء ایشانند لعنة الله علیهم
«* نماز جلد 6 صفحه 233 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد خشوع در نماز، اقبال و توجه به نماز است. توجه به نماز یعنی توجه به صفاتی که خداوند برای نماز قرار داده و حقیقت نماز را با جمیع صفات ذاتیِ آن در صفات عرضی آن نمایان فرموده است. چون قرار الهی و نظام الهی بر این است که ذوات را با صفات ذاتیشان در صفات عرضی جلوه دهد و صفات عرضی محل و موقع برای ظهور و تجلی ذوات با صفات ذاتی آنها است.
این مطلب را عرض کردهام و مثل زدهام و الحمدللّه نوعاً متذکر هستید که عالم ما عالم اَعراض است و ما خواهنخواه با صفات عرضی و پدیدههای عرضیِ ذوات روبهرو هستیم. و اگر این قرار الهی نبود، کار مشکل بود. حالا امر خیلی آسان شده و اینها از تدبیرات الهی است. این تدبیرات نشان صنعت و حکمت خدا است و نشان علم و قدرت او میباشد.
اهل ایمان باید با توجه به این مسائل بر ایمانشان افزوده شود، بر معرفتشان افزوده گردد، بر تقوایشان و بر اطاعت و بندگیشان افزوده شود. در این عالم به هرچه نگاه میکنند، میبینند که خداوند ذات آن را با صفات ذاتی آن در صفات عرضی جلوه داده و در حدود عرضی ظاهر ساخته و هر کسی با رجوع به همین صفات عرضی، به مقصد خود میرسد. با رجوع کردن به همین صفات عرضی، دستش به دامن ذاتها میرسد و از صفات ذاتیِ ذاتها استفاده میکند. تدبیر عظیمی است.
«* نماز جلد 6 صفحه 234 *»
این عالمی را که ما میبینیم، «عالم اعراض» نام میگذارند و مقصود از «اعراض» همان پدیدههای عرضی است، پدیدههایی است که متحول، متغیر و متبدل میباشد و مرتب در تغیر و تبدل است.
میبینید اجسام و جرمها در این عالم با صفات ذاتیشان در همین پدیدههای عرضی ظاهرند و عالم چه نظامی پیدا کرده و چطور تمام موجودات به مقاصد خود میرسند که از جمله انسان است که به همه مقاصد خود نائل میشود و آنچه میخواهد و میطلبد، با رجوع کردن به همین اعراض و همین پدیدههای عرضی، به آن میرسد. در همین پدیدههای عرضی با ذوات مقابل میشود و با صفات ذاتیه ذوات برخورد میکند.
مَثَلش آتش و گرمی آتش در این پدیدههای ظاهری مانند شعله و جمره. مثال آشکارتر، حقایق و ذوات خود ما است. ذاتهای ما با صفات ذاتی ما، در همین جلوههای عرضی نمایان است. خداوند این جلوههای عرضی را طوری قرار داده که محل ظهور ذاتها و صفات ذاتی آنها در این عالم اعراض هستند. آنچنان قرار داده که بین این صفات عرضی و پدیدههای عرضی و آن ذاتها و صفات ذاتیه فرقی نمانده است. این نظامی عجیب است، خلقتی عجیب است، تدبیری عجیب است!
باید فکر کرد، باید تأمل و تدبر نمود و بر میزان معرفت افزود، بر میزان علم و عمل افزود، نباید قرار گرفت، اهل ایمان و اهل معرفت تدبر و تفکر میکنند و ترقی مینمایند. میفرماید اکثر عبادت ابیذر تفکر بود که فکر میکرد.([206]) یعنی بیشتر از همه عبادتهایش، تفکر و فکر کردنش بود. فکر خیلی خوب است و عقل را رشد میدهد. چون فکر و تفکر همان کار عقل است. وقتی انسان عقل را بهکار گرفت، عقل رشد میکند. اگر انسان عقل را بهکار نگرفت، ضعیف میشود. بهکار گرفتنِ عقل، فکر کردن است.
خداوند فکرهای آماده برای ما مهیا کرده بدون اینکه زحمت بکشیم. ما نه راه فکر کردن را بلدیم و نه نیروی فکر برای عقلهای ما است. اینقدر خود را گرفتار دنیا
«* نماز جلد 6 صفحه 235 *»
کردهایم که عقلهای ما ضعیف است. فرمایشاتی که از محمد و آلمحمد؟عهم؟ رسیده، تفکرات آلمحمد؟عهم؟ است. فرمایشات پیغمبر اکرم؟ص؟ تفکرات او است. فرمایشات امیرالمؤمنین؟ع؟ تفکرات او است. فرمایشات ائمه؟عهم؟ همینطور. فرمایشات بزرگان+ هم تفکرات ایشان است. در آیات، در روایات، در دعاءها و در زیارتها فکر کردهاند و آنچه از این فکرها بهدست آمده و مصلحت بوده و خدا اجازه داده، روی کتاب آوردهاند یا در فرمایشات فرمودهاند و به مقداری که یادداشت شده الحمدللّه در دست است.
اینها همه فکرهای آماده است و در همینها باید انسان فکر کند. قرآن بخواند و در قرآن که علم خدا است تدبر کند. درباره خدا صحیح نیست تفکر بگوییم، ولی اینها همه علم خداوند است که در این عبارات نازل شده است. فرمایشات معصومین؟عهم؟ همینطور در زمینه این آیات است، تفسیر این آیات است، بیان حقایق و معارف است. انسان باید در احادیث فکر کند یا در فرمایشات بزرگان فکر نماید. فکر کار عقل است و عقل با تفکر ترقی میکند.
این نظامی که خداوند قرار داده نظام عجیبی است. هر جهتش را که انسان میبیند و مشاهده میکند، آثار تدبیر، آثار صنع، آثار حکمت، آثار قدرت و علم نمایان است و به وجود صانع یقین میکند. أ فی اللّهِ شکٌّ فاطرِ السموات و الارض([207]) و همینطور آیات دیگر. میفرماید: انّ فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لَآیاتٍ لاولی الالباب.([208]) همین آمد و رفت شب و روز، میبینیم در این عالم، شب و روز از پدیدههای عرضی است که پیدا میشود و خدا ایجاد میکند. در این پدیدهها، ذوات و صفات ذاتی نمایانند.
عرض کردم مثل محسوسش زید است. زید را در نظر بگیرید، اگر عالِم است و دارای علم است، در صفات عرضیاش هم با همان صفت ذاتیاش نمایان است؛ یعنی
«* نماز جلد 6 صفحه 236 *»
اگر بنشیند عالم است، اگر برخیزد عالم است. در هر حالی اولاً زید است و غیر زید نیست و این دامنی است که خداوند در این عالَم برای ذات مهیا کرده که اگر کسی میخواهد دستش به دامن ذات برسد، نزد همین پدیده بیاید و نزد همین صفت عرضی حاضر شود، اینجا که آمد نزد ذات آمده. چرا؟ چون ذات در این صفت عرضی متجلی است.
حالا ما با زیدِ عالِم کار داریم، واقعاً با ذاتش کار داریم و واقعاً با صفت ذاتیاش کار داریم، از علمش میخواهیم استفاده کنیم. اگر سخی است میخواهیم از سخاوتش استفاده کنیم، میخواهیم گوشش را ببریم و جیبش را خالی کنیم. اگر بخواهیم از سخاوتش بهرهمند شویم، کجا باید او را گیر بیاوریم؟ این بیچاره را باید یا در مسجد یا در حرم یا در حسینیه گیرش بیاوریم و هرطور شده گوشش را برید. این مَثَلی برای سخاوت است. برای علم هم همینطور است. اگر بخواهیم خدمت زید عالِم برسیم و از علمش استفاده کنیم، باید او را در همین صفات عرضی پیدا کرد.
این صفات عرضی طوری است که لا فرقَ بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک([209]) هیچ فرقی بین ذات و بین این صفت عرضی نیست، با اینکه این صفتِ عرضی است، پدیده است، میآید و میرود، وجود مییابد و فانی میشود. البته فناء در این عرصه مورد نظر است که میایستد بعد مینشیند، بهحسب ظاهر «ایستاده» معدوم شد و بهجایش «نشسته» پیدا شد. با اینکه این صفت، مخلوق و معلول است و فعل یا اسمِ مشتق از فعل است، هرچه هست، این نبود سپس پیدا شد و بعد هم بهحسب ظاهر معدوم شد و صفت دیگری یا فعل دیگری یا اسم مشتق از فعل دیگری جایگزینش گردید که هرچه از این تعبیرات بیاوریم بهحسب مقامات و مراتب درست است. با وجود این میگوییم خود زید ایستاده است، خود زید نشسته است، همچنین علمش هم هست، در ایستاده هم هست، در نشسته هم هست، مریض هم بشود هست، صحیح هم بشود هست، فربه شود هست، لاغر شود هست.
«* نماز جلد 6 صفحه 237 *»
اینها را تدبیرات الهی مینامند و ببینید همه ملک از این مسائل پُر است، به هر موجودی نگاه میکنیم این مسائل جاری است. بیجهت نیست که اهل ایمان و اهل معرفت نگاه میکنند و بعضی از ایشان ادعای شهود میکنند. واقعاً جای شهود است، قدرت را مشاهده میکنند. مگر چطور میشود قدرت را مشاهده کرد؟ علم حقتعالی را مشاهده میکنند. بدیهی است که علم، همان خودِ معلوم است. قدرتی که قابل شهود است، همان مقدور است. علمی که قابل شهود است همان معلوم است. خلقی که قابل شهود است _ مقصودم «خَلَقَ» است _ همان مخلوق است که قابل شهود میشود. پس صفات کمالیه حقتعالی را شهود میکنند.
امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه فرمودند: ما رأیتُ شیئاً الّا و رأیت اللّه قبله و در بعضی نقلها و بعده و در بعضی نقلها و معه.([210]) شاید هم نقل نباشد و بیانی از حکیمی باشد که آن را اضافه کرده و درست و بجا اضافه کرده. نه اینکه امیرالمؤمنین کم فرموده باشند، قبله و معه و بعده همهاش درست است. فرمود من شیئی را نمیبینم و ندیدهام و مشاهده نمیکنم مگر اینکه خدا را پیش از آن میبینیم و دیدهام، _ اگر نقل باشد یا مضمون باشد _ خدا را با آن دیدهام و بعد از آن هم میبینم. یعنی تدبیر را مشاهده میکنم. و تدبیر، مدبِّر میخواهد. مدبر باید علم داشته باشد تا بتواند تدبیر کند. اگر کسی علم نداشته باشد، بدون علم نمیتواند تدبیر کند. تدبیر، علم میخواهد، قدرت میخواهد، حکمت میخواهد، بینش میخواهد، همه صفات کمالیه را لازم دارد.
وقتی در یک گوشه عالم تدبیر را به چشم دیدیم، به جمیع صفات کمالیه حقتعالی میتوانیم پی ببریم. این است که بارها عرض کردهایم که تمام موجودات در عالم وجود، آیات اثبات وجود خدا هستند، آیات اثبات صفات کمالیه خدا هستند، حتی آیه توحیدند، آیه یکتاییِ خدا هستند.
«* نماز جلد 6 صفحه 238 *»
و فی کلِّ شیء له آیة | تدلّ علی انّه واحد |
هر شیئی نشانه همین است که خدای یگانه و یکتا خالق آن است، رازق آن است، محییِ آن است، ممیت آن است، مدبر آن است. صنعت خدا، تدبیر خدا و صفات کمالیه خدا، نزد تمام این امور و این اشیاء به همان دید و نظر موجود است، قابل شهود است، خیلی راحت میشود علم خدا را مشاهده کرد، خیلی راحت میشود حکمت خدا، بینایی و شنوایی خدا و سایر صفات کمالیه او را مشاهده کرد، البته مشاهده به آیات و آثار. مشاهده مصنوع از جهتی مشاهده صانع است. چون مصنوع یعنی محتاج به صانع. مدبَّر یعنی محتاج به مدبِّر.
چرا وقتی از امام؟ع؟ دلیل توحید را پرسیدند، حضرت خیلی راحت همین مطلب را فرمود؟! عرض کرد دلیل بر توحید چیست؟ چه دلیلی است بر اینکه خدایی باشد و در جمیع کارهایش، در جمیع صنعتش و در جمیع خلقت، یکتا هم باشد؟ یکتایی خدا چه دلیلی دارد؟ امام؟ع؟ فرمود: اتصالُ التدبیر و تمام الصنع.([211]) ببینید این عالم چطور پنجه در پنجهݘ هم انداخته و به یکدیگر متصل است. جدا جدا هستند اما متصلند، امورشان به یکدیگر بستگی دارد، هر امری را نگاه میکنید میبینید به رشتههایی از امور متصل میشود، همه با یکدیگر پیوند دارند، همه با یکدیگر هماهنگند، همه به یکدیگر متصل هستند. «اتصال تدبیر» دلیل بر این است که مدبِّر یکی است، صانع یکی است، خالق یکی است، رازق یکی است. و بهعلاوه هر موجودی در مصنوعیت و صنعِ حقتعالی تمام است.
اگر انسان در خودش فکر کند و خودش و خلقتش و ساختمان ظاهرش را در نظر بگیرد، اینها همه آیات اثباتِ وجود خدا و آیات اثبات صفات کمالیه حقتعالی است. مقصود این مطالب نیست. اینها مسائلی است که الحمدللّه برای همه روشن و معلوم است و بارها خواندهاید و شنیدهاید و عیبی هم ندارد که گاهگاهی تکرار شود.
«* نماز جلد 6 صفحه 239 *»
پس همین عالم که عالم اعراض و عالم پدیدهها است، در دست تدبیر حقتعالی است و مرتب تازه میشود و مرتب برپا است، احیاءِ همیشگی است، ایجادِ دمادمی است، خلقتِ آنبهآنی است، سبحاناللّه که چه تدبیر عجیبی است! خداوند در همین پدیدهها و صفات عرضی، ذاتها را با جمیع صفات ذاتیه آشکار فرموده و این صفات عرضی را دامنی برای دسترسی به ذوات و صفات ذاتیه قرار داده است.
یکی از ذوات مقدسه، یکی از ذوات نورانیه و الهیه، ذات و حقیقت «نماز» است. ما بهحسب ظاهر، اذکار و اعمالی بهجا میآوریم و اسمش را نماز میگذاریم و گمان میکنیم همین است و همین. نه، این حقیقتی بود که در این حدود جلوه کرد و در این حدود آشکار شد. آن حقیقت چیست؟ آن حقیقتی است که دربارهاش خیلی باید صحبت کرد و مباحثی را که قبلاً بوده مطالعه میکنید، آنهایی که نشنیدهاند مطالعه کنند و آنهایی هم که شنیدهاند و از خاطرشان رفته مطالعه کنند تا به خاطرشان بیاید که حقیقت نماز یک حقیقت مقدسه الهیه است که در جمیع عوالم تجلی دارد و در همه موجودات و طبقاتِ موجودات ظهور دارد.
از جمله در عالم ما و در عرصه ما، در این نظام تشریعی الهی، مخصوصاً نظام شریعت مقدسه محمدیه؟ص؟ به این حدود جلوهگر است. این حدود ظاهریِ نماز، صفات عرضیِ نماز است. نماز حقیقتش با تمام صفات ذاتیاش، در این حدود جلوهگر است. همین قیام، همین تکبیرةالاحرام، همین رکوع و سجود، همین قرائت، همین اذکار و حرکات و سکنات، اینها حدود ظاهری و حدود عرضی نماز است که اسمش را صفات عرضیه میگذاریم. حقیقت نماز در این صفات عرضیه جلوهگر است.
خدا جزای خیر دهد به عزیزانی که متحمل زحمات میشوند و در انتشار این معارف و در دسترس قرار گرفتن اینگونه مباحث کمک میکنند، همچنین در انتشار مباحثی که بهعنوان دروس یا فرمایشات و رسائل بزرگان+ است کمک میکنند.
«* نماز جلد 6 صفحه 240 *»
الحمدللّه. خداوند توفیقی کرامت کرده، امیدواریم بر این توفیقات بیفزاید و کسانی که در این امور کمک میکنند به هرطور از کمکِ مادی، کمکِ وقتی و کمک علمی که دارند، خدا به همه ایشان جزای خیر عنایت فرماید. امر نشر فرهنگ مکتب، خیلی توفیق بزرگی است. آشنایی با معارف و مباحث علمی و اعتقادیِ مکتب، خیلی امر بزرگی است. آنهمه سفارشهایی که بزرگان درباره گفتگو و فراگیری مباحث علمی و ذکر فضائل و مناقب و نشر علم دارند، معلوم است دوست داشتهاند که امر ایشان منتشر شود و امر ایشان در واقع همان معارف شیعه است. بگذریم.
حقیقت نماز چیست؟ این حقیقتی که میگوییم ذات نماز است و با صفات ذاتی در همین حدودِ عرضی جلوهگر است، میخواهیم آن را خیلی راحت بیان کنیم و شما هم انشاءاللّه راحت بشنوید و الحمدللّه راحت میشنوید. خودِ راحت شنیدن نعمت بزرگی است، به این معنی که دل مضطرب نشود، روح وحشت نکند، جان در اضطراب در نیاید. اگر حقیقتی را بشنود و دل آرام باشد و جان و روح متزلزل نشود، این خیلی نعمت است.
حقیقت نماز یک اسم دیگر هم دارد که اسمش علی صلواتاللّهعلیه است. «اللهم صل علی محمد و آلمحمد». حقیقت نماز یک اسم دیگر هم دارد که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه است. این نماز، حدود ولایت است؛ یعنی حدودِ امیرالمؤمنین؟ع؟ است. تمام صفات ذاتیهݘ امیرالمؤمنین، صفات ذاتیه نماز است. آیا نگفتیم الصلوة قربان کل تقی نماز وسیله تقرب هر پرهیزگاری است؟! این صفت امیرالمؤمنین نیست؟! آنانی که از محبت به دشمنان امیرالمؤمنین پرهیز کنند، همینقدر که دل پرهیز کرد، جای محبت آنها نشد و جای محبت امیرالمؤمنین شد، آیا امیرالمؤمنین وسیله قرب و تقرب آنها به درگاه خدا نیست؟! خود امیرالمؤمنین «قربان کل تقی» است، یعنی وسیله تقرب هر مؤمن و هر پرهیزگاری است.
سنیها هم از رسولخدا؟ص؟ روایت کردهاند که فرمودند: عنوان صحیفة المؤمن
«* نماز جلد 6 صفحه 241 *»
حبّ علی بن ابیطالب صلواتاللّهعلیه.([212]) «اللهم صل علی محمد و آلمحمد». فردای قیامت که نامههای اعمال بهدست اشخاص داده میشود، بر سرلوحه نامه مؤمنان، محبت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه نوشته شده است.
همچنین درباره نماز که میگوییم نماز معراج مؤمن است، امیرالمؤمنین است که وسیله عروج مؤمن است، زیر بغل مؤمن را میگیرد و عروج میدهد. پس وسیله عروج اهل ایمان وجود مبارک امیرالمؤمنین؟ع؟ است. امیرالمؤمنین که میگوییم همه را گفتهایم؛ چون این بزرگوار رئیس و امیر است و همه ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین و فاطمه زهراء؟سها؟ در مسأله ولایت یکی هستند. اشهد … اَنّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.([213]) اینها شهادت و گواهی است. این شهادتها و گواهیهایِ ما، انشاءاللّه در نامههای عمل ما عارفانه ثبت شده و چشمهایمان فردای قیامت به این گواهیها روشن خواهد بود. مسألهْ خیلی مهم است، در صورتی که ما غافلیم. امر خیلی مهم است. از این مطلب بگذریم. گاهگاهی ذهن من در پی بعضی مسائل میرود و میخواهم مطرح کنم اما میبینم مطرح نکنم بهتر است. برای همین میگویم بگذریم.
پس اسم حقیقت نماز به فارسی «نماز» است و البته کلمه عربی جامع است که «الصلوة» باشد. این حقیقت با تمام صفات ذاتی آن، در کلمه «صلوة» جلوهگر است و این اسم، جامعِ این حقایق است. این مطالب را توضیح دادهام. از کتبی که منتشر میشود استفاده کنید، همت کنید، بخوانید، یک بار بخوانید، اگر بعضی در یک مرتبه مطالعه کردن کمتر استفاده کردید دوباره بخوانید، سهباره بخوانید، سؤال کنید، مباحث را مطرح کنید. در تهیه این مباحث زحمت کشیده میشود، واقعاً روی اینها کار میشود و بر شما اتمام حجت است.
«* نماز جلد 6 صفحه 242 *»
آنهایی که کوتاهی میکنند و مطالعه نمیکنند و فرصت مطالعه دارند و خداینکرده فرصتها را به بطالتها میگذرانند، اگر قرار باشد خدا مؤاخذه کند، نزد خدا سخت مُؤاخَذ خواهند بود. اگر اماننامه دارید و خیالتان جمع است، که خوشا به احوالتان، دست ما را هم بگیرید. اما اگر آنطور نیست، از طرف خدا برایتان اماننامه نیامده که ایمنی باشد و خیالتان جمع باشد، پس احتمال مؤاخذه بدهید. مخصوصاً جوانان ما که در مجالس خیلی کم دیده میشوند، نوعاً حاضر نیستند، سرِ کارند، گرفتارند، یا اصلاً با ما و حرفهای ما کاری ندارند، با مجالس ما کاری ندارند. اگر سوری باشد و ناهار و شام یا کفزنی باشد، اجتماعشان زیاد است و دیده میشوند. اما اوقاتِ دیگر حاضر نمیشوند. اینها بدانند که مؤاخذه خواهند شد و اگر خداوند بنای مؤاخذه بگذارد، شدیدترین مؤاخذهها مخصوص ما است، شدیدترین مؤاخذهها برای من و شما است. بهجهت اینکه بیشتر از همه خلقش به ما احترام کرده و ما را از همه بیشتر گرامی داشته است. آیا گرامی داشتن خدا پاسخ ندارد؟! شکر ندارد؟! حرمت ندارد؟! بیحرمتی به آن مؤاخذه ندارد؟! مؤاخذه شدید خواهد بود.
پس حقیقت نماز با جمیع صفات ذاتیاش در کلمه «الصلوة» متجلی است و این کلمه یکی از اسماء این حقیقت است. و عرض کردم یک اسمش هم در مقامی امیرالمؤمنین است، در مقامی فاطمه زهراء است، در مقامی امام حسن است، در مقامی امام حسین است. به هر کدام از این بزرگواران میشود صلوة و نماز گفت، زیرا خود امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودهاند: انا صلوة المؤمنین و صیامهم و حجّهم و جِهادهم.([214]) تمام عبادتها ظهور ایشان، نور ایشان و تجلی ایشان است، اصلاً اسمِ ایشان است.
یکی از مباحثی که قبلاً داشتیم همین بود که آنچه از اسماء مبارکه، اسماء مطهره، اسماء مقدسه و اسماء طیبه که در قرآن رسیده، مراد محمد و آلمحمد؟عهم؟ هستند. «نماز» در قرآن، از نظر باطن و تأویل، این بزرگوارانند. «روزه» در مقام تأویل و باطن، این
«* نماز جلد 6 صفحه 243 *»
بزرگوارانند. «حج» ایشانند، «خیر» ایشانند، «تقویٰ» ایشانند، «ایمان» ایشانند، «نور» ایشانند، «ذکر» ایشانند و از این قبیل.
در مقابل، هرچه از اسماء خبیثه و اسماء رذیله در قرآن هست از خمر، مَیسِر، لهو، لعب، دنیا،([215]) زنا و سایر اسماء خبیثه، تمام از نظر تأویل و باطن، دشمنان ایشانند([216]) که در رأسشان اولی و دومی و سومی لعنهمالله هستند. از این جهت شما هر یک از این اشقیاء را بگویید حقیقت زنا هستند درست است، هرکدام از این ملعونها را بگویید حقیقت لواط هستند و حقیقت سرقت و دزدی هستند درست است. حقیقت هر معصیتی مانند شرب خمر و قمار، این ملعونها هستند.
پس در هر کجا هم که این نوع گناهان و خبائث باشد، آن اشقیاء به حقیقتشان و به صفات ذاتیشان در آنجا جلوهگرند و سبب بُعدِ از خدا هستند و باعث استحقاق عذاب میشوند. زیرا خودشان عین استحقاق عذابند و خودشان بُعد از خدا را اقتضاء میکنند. در مجلسِ غیبت، در مجلس دروغ، در مجلسی که _ نعوذباللّه _ نقص اولیاء گفته شود، عیب مؤمنین بیان گردد، از مؤمنین عیبجویی شود و از این قبیل گناهان باشد، آن ملعونها به صفات ذاتیشان در آنجا حاضرند. یکی از صفات ذاتیشان این است که حقیقتِ بُعد از خدا هستند.
این پلیدها اصلاً عین دوری از خدایند. ملعونهای اولی و دومی و سومی عین دوری از خدا هستند. کنار پیغمبر؟ص؟ هم نشسته باشند، عین اعراض و دوری از خدا میباشند. الآن هم بهحسب ظاهر، قبر ابوبکر و عمر در روضه مبارکه است. در ظاهر پاک است، روضه مبارکه است، خانه رسولاللّه؟ص؟ است. اما آن قبرِ عالمِ هورقلیایی که الآن
«* نماز جلد 6 صفحه 244 *»
داخل آن قبر عذاب میشوند، آن قبر، نجس است. از همه خلاها نجستر است، از همه کثافتها کثیفتر است، با اینکه بهحسب ظاهر الآن کنار بدن رسولاللّه و کنار قبر ایشان؟ص؟ میباشد.
چرا راه دور رفتیم؟ مدینه خیلی دور است. قبر هارون همینجا کنار قبر مطهر آقا علی بن موسی الرضا صلواتاللّهعلیه است، اما بهحسب باطن، آن قبر هورقلیایی او در سرزمین جهنم و در برهوت است. مرحوم دعبل این شعر را گفته:
قبرانِ فی طوس (خیرُ الناس کُلِّهِمِ | و قبرُ شرِّهم هذا مِنَ العِبَر | |
مایَنفَعُ الرجسَ مِن قُربِ الزکیِّ و ما | عَلَی الزکیّ بقرب الرجس من ضَرَر)([217]) |
دو قبر در طوس است؛ یکی مال بهترین خلق خدا آقا علی بن موسی الرضا است و یکی مال بدترین خلق خدا هارون ملعون میباشد. اما نظام الهی طوری است که نه آن قبر نجس از این قبر طاهر و مقدس و مطهر نفعی میبرد و نه این قبر پاک و مقدس و مطهر از آن قبر نجس ضرری میبیند. این نظام الهی است. این بزرگوار در بُحبوحهݘ جِنان است و آن ملعون در بحبوحه عذاب و جهنم. خداوند عالم هم آن به آن بر رحمتش بر این قبر مطهر میافزاید و آن به آن بر لعنت و غضبش بر آن قبر نجس میافزاید. قرار و نظام این است.
پس تمام اسامی مبارکه، گزارشی از شئونات محمد و آلمحمد؟عهم؟ است و تمام اسامی خبیثه گزارشی از اعداء ایشان است. پس کلمه صلوة، بیان شأنی از شئون ایشان است یا بیان این حقیقت مقدسه در این جلوه کامل و تمام میباشد. پس حقیقت و ذات نماز با تمام صفات ذاتیاش، در همین حدود عرضی و صفات عرضی متجلی است و در این شریعت مقدسه محمدیه؟ص؟ به این حدود و به این خصوصیات در این
«* نماز جلد 6 صفحه 245 *»
افعال و اعمال و اذکار جلوه کرده است. الصلوة اولها التکبیر و آخرها التسلیم.([218]) این عبارتْ روایت هم نباشد، فرمایش درستی است. این مجموعه، یک دوره حقایق الهیه و معارف الهیه میباشد و یک دوره تجلیات خدایی است و در مقابل، یک دوره خضوع و خشوع و بندگی بنده در نزد آن جلالتها و آن عظمتها است.
خداوند همه ما را از نمازگزاران قرار دهد و با نمازگزاران حقیقی محمد و آلمحمد؟عهم؟ محشور فرماید.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
([1]) بحارالانوار ج 82 ص 303 (2) ترجمة الصلوة، جواهرالحکم ج10 ص65
([2]) شرحالعرشیة، جوامع الکلم ج4 ص712
([14]) قال ابوعبدالله؟ع؟: المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع محارم الله. (بحارالانوار ج25 ص194)
([15]) زیارت جامعه کبیره، بحارالانوار ج99 ص129
([19]) مستدرک الوسائل ج5 ص89 و بحارالانوار ج83 ص134
([20]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: اول الدین معرفته. (نهجالبلاغة خطبه اول و بحارالانوار ج4 ص247) _ قال الرضا؟ع؟: اول عبادة الله معرفته. (همان، ص 228)
([24]) زیارت عاشوراء، بحارالانوار ج98 ص295
([26]) بلد الامین ص208 و بحارالانوار ج99 ص170 و …
(2) … و قد روی ان النبی؟ص؟ جلس لیلاً یحدّث اصحابه فقال: یا قوم اذا ذکرتم الانبیاء الاولین فصلّوا علیّ ثم صلّوا علیهم و اذا ذکرتم ابی ابرٰهیم؟ع؟ فصلّوا علیه ثم صلّوا علیّ… (شرح الخطبة الطتنجیة، جواهرالحکم ج5 ص400 _ مجمعالبحرین در ذیل «شیع»)
(3) قال ابوجعفر؟ع؟: …فاوحی الله الی النار «کونی برداً» فاضطربت اسنان ابرٰهیم من البرد حتی قال: «و سلاماً علی ابرٰهیم». (بحارالانوار ج12 ص33)
(1) 36 موعظه (قسمتى از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی)، موعظه بیستوچهارم، ص250
قال الصادق؟ع؟: … نحن خزّان علم الله … (بحارالانوار ج26 ص240)
قال الباقر؟ع؟: نحن خزّان الله فی الدنیا و الآخرة و شیعتنا خزّاننا. (همان، ص106)
(2) مثل اینکه آقای…. خسته شدند؛ فکر کردند مجلس تمام شد، فوراً دست به صورت کشیدند؛ یعنی برخیزید. نه آقا، اولِ بحثمان است. ما میخواهیم نیم ساعت دیگر ادامه بدهیم. حاج….آقا یادشان هست؟! با ایشان مسافرت بودیم، نمیگویم چه اوضاعی بود. تا اینکه نماز ظهر را به جماعت خواندیم و بعد از نمازِ جماعت من مشغول تعقیب شدم. دیدم حاجآقا بهسرعت تسبیحات حضرت زهراء؟عها؟ و مختصری تعقیبات خواندند و سجده شکر کردند. گفتم حاجآقا، ما از اولِ صبح و اول طلوع آفتاب تا شاید یک ساعت بعد از اذان ظهر داخل ماشین در خدمت شما بودیم، هیچ اعتراضی هم نکردیم، نگفتیم ما را پیاده کنید که کاری داریم. اکنون من میخواهم دو ساعت تعقیب بخوانم، بعد نمازِ دیگرم را بخوانم. حاجآقا چه بگویند؟! گفتم من میخواهم دو ساعت تعقیب بخوانم، اصلاً میخواهم تمام دعاءهای مفاتیح را در تعقیب نمازم بخوانم! حالا آقای…. اظهار خستگی میکنند. اول بحث است، فکر کردید صلواتِ آخرِ مجلس است؟! اگر خوابتان میآید، بسیارخوب، ما هم اکتفاء میکنیم.
(1) قال الصادق؟ع؟: …و کل الطائر من مسیرة فرسخ یرجع عنها انیتقارب من النار و کان الطائر اذا مر فی الهواء یحترق… (تفسیر القمی ج2 ص72)
(1) و عزتی و جلالی و مجدی و ارتفاعی على عرشی لاقطّعن امل کل مؤمّل من الناس امّل غیری بالیأس و لاکسونّه ثوب المذلة عند الناس و لانحّینّه من قربی و لابعّدنّه من وصلی أ یؤمّل غیری فی الشدائد و الشدائد بیدی و یرجو غیری و یقرع بالفکر باب غیری و بیدی مفاتیح الابواب و هی مغلقة و بابی مفتوح لمن دعانی… (بحارالانوار ج68 ص130)
(1) «و ملتفت باشید که خیلى پوستکنده عرض مىکنم و خیلى از مسائل هست که بسا اگر هزار سال دیگر باشد اهلش جرأت نکنند به این پوستکندگى بگویند.» (درس سهشنبه 19 ربیعالمولود 1302 هـ ق)
«و حکمت را دیگر از این پوستکندهتر نمىشود گفت و گفته نشده. اگر خیال کنید که بعد از این هم مىشود گفت، نمىشود.» (درس سهشنبه 18 محرمالحرام 1303 هـ ق)
«… و حال باید که چون مادران آن غذاهای پاکیزه را بخایم و آنها را نرم کنم و از صورت اصلی آنها بیندازم و با آب دهن مخلوط کنم تا از حلق اطفالم پایین رود و الا کجا این صورتها صورت غذای اصلی بزرگان است.» (ارشادالعوام ج2 ص225)
(1) «ملتفت باشید که اینهایی که عرض میکنم نصیحت است. عرض میکنم ملتفت این باشید که نفس خیلی زود گول میزند انسان را، طبع علم طبع سرکشی است طبع سفیهی است. طبیعت علم یعنی این علمهای ظاهری این علمهایی که مردم یاد میگیرند طبیعت اینجور علمها این است که تا یاد میگیرند انسان باد میکند. میبینید این طبع را ملتفت شدهاید که نوعاً عوامالناس از آنهایی که درس میخوانند تکبرشان زیادتر نیست. آنهایی که درس میخوانند این طلاب تکبری تفرعنی دارند که عوام دهیک آن را ندارند دیگر میانه آنها هم هر قدر بیشتر یاد گرفته تکبرش تفرعنش از باقی دیگر بیشتر است مردم دیگر را داخل آدم نمیدانند. طبیعت این علوم ظاهری با طبیعت سفاهت قرین است پس علم ظاهر سفاهت میآرد…» (درس دوشنبه 18 محرمالحرام 1301هـ ق)
«اینها را بدانید عمل نیست والله علم نیست والله چیزى گفتند و بادش کردند و والله باد است باد. اینها همه چیزهایى بود که مردم مىدانستند مردمان رند چیزى از خود مردم دزدیدند و اسمى سرش گذاردند اصطلاح کردند. مردم چون آن اصطلاح را نمىدانستند حیران ماندند. تمام منطق اصطلاحات مردم است که حرف مىزنند. یکى را صغرىٰ اسمش مىگذارند یکى را کبرىٰ، صغرىٰ یعنى چه؟ نمىداند. کبرىٰ یعنى چه؟ نمىداند، نتیجه یعنى چه؟ نمىداند. اینطورها مردم را متحیر کردند حالا باید بروند منطق درس بخوانند وقتى درس خواندند درست یاد گرفتند آنوقت مثل باقى مردم حرف مىزنند اگر درست حرف بزنند…» (درس سهشنبه 19 ذیقعدة الحرام 1299هـ ق)
(1) بحارالانوار ج83 ص134 (2) همان، ج43 ص23
(3) همان، ج28 ص357 (4) همان، ج43 ص171
(3) همان، ج30 ص293 و ج43 ص197 _ الهدایة الکبریٰ ص407
(1) …فقال له اخبرنی عن الجواد فقال؟ع؟: ان لکلامک وجهین فان کنت تسأل عن المخلوق فان الجواد الذی یؤدی ما افترض الله تعالى علیه و البخیل من بخل بما افترض الله تعالى علیه و ان کنت تعنی الخالق فهو الجواد ان اعطىٰٰ و هو الجواد ان منع لانه ان اعطىٰ عبداً اعطاه ما لیس له و ان منع منع ما لیس له. (بحارالانوار ج68 ص351)
(1) بحارالانوار ج76 ص71 و ج12 ص162
(1) الانوار النعمانیة ج1 ص46 _ عوالی اللئالی ج1 ص356 فی الهامش: «ورد فی الاخبار اجلال ذىالشیبة حتى انه ورد فی الحدیث ان جبرئیل لما رفع مدائن قوم لوط بجناحه الى قریب السماء، فانتظر الامر من اول اللیل الى السحر حتى اذن له فی قلبها، قال؟ع؟ انما وقعت المهلة لیلاً لانه کان شیخ من اهل المداین نائم على قفاه و شیبته الى السماء فاستحى اللّه من عذاب اهل المدینة حتى تغیرت هیئة نومه فی وقت السحر فاذن لجبرئیل فی العذاب.»
(2) «الفصل (20) فی ذکر عشق الظرفاء و الفتیان للاوجه الحسان … و الذی یدل علیه النظر الدقیق و المنهج الانیق و ملاحظة الامور عن اسبابها الکلیة و مبادیها العالیة و غایاتها الحکمیة ان هذا العشق اعنی الالتذاذ الشدید بحسن الصورة الجمیلة و المحبة المفرطة لمن وجد فیه الشمائل اللطیفة و تناسب الاعضاء و جودة الترکیب لما کان موجوداً على نحو وجود الامور الطبیعیة فی نفوس اکثر الامم من غیر تکلف و تصنع فهو لامحالة من جملة الاوضاع الالهیة التی یترتب علیها المصالح و الحکم فلابد انیکون مستحسناً محموداً سیما و قد وقع من مباد فاضلة لاجل غایات شریفة. … و لعمری ان هذا العشق یترک النفس فارغة عن جمیع الهموم الدنیاویة الا هم واحد فمن حیث یجعل الهموم هماً واحداً هو الاشتیاق الى رؤیة جمال انسانی فیه کثر من آثار جمال الله و جلاله…» (الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ج7 ص171 الی 179)
(1) «از قضــا سـرکنگبیــن صفــرا فــزود روغــن بـادام خشکــی مـینمــــود»
(ملّای روم لعنهالله، مثنوی)
(1) «… و انما احدثهم بفعله اختراعاً و ابداعاً کما اشار الیه امیرالمؤمنین؟ع؟ فی خطبة یوم الغدیر و الجمعة قال؟ع؟ فی الثناء علی الله تعالی: و هو منشئ الشیء حین لا شیء اذ کان الشیء من مشیته هـ ، فابان؟ع؟ ان الشیء انما هو من مشیته و لذلک سُمّی شیئاً لانه مُشاء» (شرحالمشاعر، جوامعالکلم ج3 ص493)
(1) الخطبة الطتنجیة، مشارق انوار الیقین ص264
([86]) تحفالعقول ص61 _ بحارالانوار ج4 ص228 از امام رضا؟ع؟
([87]) بمقارنته بین الامور عرف ان لا قرین له. (بحارالانوار ج4 ص229)
([88]) «کما قال امامهم و قدوتهم ممیتالدین ابنعربی:
فان قلتَ بالتشبیه کنت مجسِّماً | و ان قلت بالتنزیه کنت محدِّداً | |
و ان قلت بالامرین کنت موحّداً | و کنت اماماً فی المعارف سیّداً» |
(رسالة فی جواب السیدعلی البهبهانی، جواهرالحکم ج2 ص490)
([90]) قال الرضا؟ع؟: لمیزل الله تبارک و تعالىٰ عالماً قادراً حیّاً قدیماً سمیعاً بصیراً فقلت له: یا ابن رسول الله انّ قوماً یقولون انه عز و جل لمیزل عالماً بعلم و قادراً بقدرة و حیّاً بحیاة و قدیماً بقدم و سمیعاً بسمع و بصیراً ببصر فقال؟ع؟: من قال بذلک و دان به فقد اتخذ مع الله آلهة اخرىٰ و لیس من ولایتنا على شیء ثم قال؟ع؟: لمیزل الله عز و جل عالماً قادراً حیّاً قدیماً سمیعاً بصیراً لذاته تعالىٰ عما یقول المشرکون و المشبّهون علواً کبیراً. (بحارالانوار ج4 ص62)
قال ابوعبدالله؟ع؟: … و النعوت نعوت الذات لایلیق الا بالله تبارک و تعالىٰ و الله نور لا ظلام فیه و حیّ لا موت فیه و عالم لا جهل فیه و صمد لا مدخل فیه ربنا نوریّ الذات حیّ الذات عالم الذات صمدیّ الذات. (همان، ص68)
عن هشام بن الحکم قال فی حدیث الزندیق الذی سأل اباعبدالله؟ع؟ انه قال له: أ تقول انه سمیع بصیر؟ فقال ابوعبدالله؟ع؟: هو سمیع بصیر، سمیع بغیر جارحة و بصیر بغیر آلة، بل یسمع بنفسه و یبصر بنفسه و لیس قولی انه یسمع بنفسه انّه شیء و النفس شیء آخر ولکنی اردت عبارة عن نفسی اذ کنتُ مسئولاً و اِفهاماً لک اذ کنتَ سائلاً، فاقول یسمع بکله لا انّ کله له بعض ولکنی اردت افهامک و التعبیر عن نفسی و لیس مرجعی فی ذلک الّا الیٰ انه السمیع البصیر العالم الخبیر بلا اختلاف الذات و لا اختلاف معنی. (همان، ص70)
عن ابیبصیر قال: سمعت اباعبدالله؟ع؟ یقول: لمیزل الله جل و عز ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصر و القدرة ذاته و لا مقدور، فلما احدث الاشیاء و کان المعلوم وقع العلم منه علی المعلوم الخ. (همان، ص71)
عن حماد بن عیسى قال: سألت اباعبدالله؟ع؟ فقلت: لمیزل الله یعلم؟ قال: انّىٰ یکون یعلم و لا معلوم قال: قلت: فلمیزل الله یسمع؟ قال: انّىٰ یکون ذلک و لا مسموع قال: قلت: فلمیزل یبصر؟ قال: انّىٰ یکون ذلک و لا مبصر قال: ثم قال: لمیزل الله علیماً سمیعاً بصیراً ذات علامة سمیعة بصیرة. (همان، ص72)
([92]) له _ لله الاسماء الحسنیٰ. (اعراف: 180 و طه: 8 و حشر: 24)
([93]) مراد از «صفات قدس» همان صفات ذاتی بهمعنای دوم است که در برخی از مباحث توضیح دادهایم، و گفتهایم که این صفات را نمیشود از خداوند سلب و نفی نمود؛ زیرا این صفات اشراقاتِ صفاتی هستند که عین ذات خداوند میباشند. و این صفات با توجه به اینکه حادث هستند، هنگامی که آنها را بدون لحاظ تعلق آنها به مخلوقات در نظر بگیریم، «صفات قدس» و یا صفات ذاتی بهمعنای دوم میگوییم. و هنگامی که با تعلق به مخلوقات لحاظ شوند، «صفات اضافه» نامیده میشوند. و از جهتی که حادثند و قدیم نیستند، از «صفات فعلیه» میباشند.
([95]) زیارت جامعه ائمة المؤمنین؟عهم؟، بحارالانوار ج99 ص164
([98]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: السکر اربع سکرات سکر الشباب و سکر المال و سکر النوم و سکر المُلک. (تحفالعقول ص124)
([102]) بحارالانوار ج15 ص24 و ج25 ص22
([105]) ملّای روم لعنهالله، مثنوی
([106]) بحارالانوار ج42 ص262 و 275
([110]) بحارالانوار ج44 ص319
([111]) بحارالانوار ج44 ص319 و ج45 ص14
([113]) بحارالانوار ج91 ص239 و 386
([118]) شرح المنظومة للسبزواری ج1 ص177
([119]) «… و انما احدثهم بفعله اختراعاً و ابداعاً کما اشار الیه امیرالمؤمنین؟ع؟ فی خطبة یوم الغدیر و الجمعة قال؟ع؟ فی الثناء علی الله تعالی: و هو منشئ الشیء حین لا شیء اذ کان الشیء من مشیته هـ ، فابان؟ع؟ ان الشیء انما هو من مشیته و لذلک سُمّی شیئاً لانه مُشاء» (شرحالمشاعر، جوامعالکلم ج3 ص493)
([121]) قال ابوجعفر؟ع؟: ثم شیعتنا اهلالبیت «فی جنات یتساءلون عن المجرمین ما سلککم فی سقر قالوا لمنک من المصلین» یعنی لمیکونوا من شیعة علی بن ابیطالب. (بحارالانوار ج51 ص61)
([122]) قال ابوعبدالله؟ع؟: …والله ما الحج الا لکم، لا والله مایتقبل الله الا منکم. (بحارالانوار ج27 ص172)
و قال؟ع؟: …اما والله ما یحج لله غیرکم و لا یصلی الصلوتین غیرکم…و لکم یغفر و منکم یقبل. (همان، ص184)
قال ابوجعفر؟ع؟: …اما ترضون انتصلوا فیقبل منکم و تصوموا فیقبل منکم و تحجوا فیقبل منکم والله انه لیصلی غیرکم فمایقبل منه و یصوم غیرکم فمایقبل منه و یحج غیرکم فمایقبل منه. (همان، ص196)
قال ابوعبدالله؟ع؟: یأکلون الحرام و یلبسون الحرام و ینکحون الحرام و تأکلون الحلال و تلبسون الحلال و تنکحون الحلال لا والله ما یحج غیرکم و لایتقبل الا منکم. (همان، ص199)
([128]) «…و قلت انک تحب انیکون عندک کتاب کاف یجمع من جمیع فنون علم الدین ما یکتفی به المتعلم و یرجع الیه المسترشد و یأخذ منه من یرید علم الدین و العمل به بالآثار الصحیحة عن الصادقین؟عهم؟ و السنن القائمة التی علیها العمل و بها یؤدی فرض الله عزوجل و سنة نبیه؟ص؟ و قلت لو کان ذلک رجوت انیکون ذلک سبباً یتدارک الله تعالی بمعونته و توفیقه اخواننا و اهل ملتنا و یقبل بهم الی مراشدهم.» (الکافی ج1 ص8)
([129]) مستدرکالوسائل، الخاتمة ج3 (ج21) ص470
([130]) بحارالانوار ج4 ص62 و 68 و 70
([131]) جوامعالکلم ج4 ص 281 ـــ نعیم الابرار و جحیم الفجار (مجموعة الرسائل 23) ص309
([133]) شرحالمشاعر، جوامعالکلم ج3 ص503 و 509
([134]) فصلالخطاب ج2 ص358 _ کلمات مکنونه ص30
([140]) مدّثّر: 50 و 51 _ «قسورة» بهمعنای شیر است.
([143]) نهجالفصاحة ص266 _ و از رسولخدا؟ص؟ روایت شده که فرمودند: تَخَیَّروا لِنُطَفِکم فانّ العرق دسّاس. (السرائر ج2 ص559)
([146]) تفسیر نور الثقلین ج2 ص18
([160]) «و انما کانوا هم؟عهم؟ الحجة…لانّ الله تعالیٰ یحتجّ بهم علی خلقه فتقوم بهم الحجة علی الخلق.» (شرح الزیارة الجامعة الکبیرة ج1 ص281، شرح قوله؟ع؟ و حجّتِه)
([161]) بحارالانوار ج26 ص110 و 138 و 149
([162]) …قال: کتبت الى ابیالحسن؟ع؟ ان الرجل یحبّ انیُفضی الى امامه ما یحبّ انیفضی الى ربه قال: فکتب ان کانت لک حاجة فحرّک شفتیک فان الجواب یأتیک. (همان، ج91 ص22)
([166]) بحارالانوار ج44 ص24 و 59 و ج75 ص287
([170]) بحارالانوار ج16 ص172 و 173
([173]) هود: 70 _ بحارالانوار ج12 ص168
([174]) الحمد لله فاطر السموات و الارض جاعل الملائکة رسلاً اولی اجنحة مثنیٰ و ثلاث و رباع… (فاطر: 1)
([177]) صفات ذاتی خداوند دو معنی دارد: یکی صفات ذاتی خداوند که عین ذات او است و دیگر صفات ذاتی که اشراقات آن صفات است و «صفات اضافی» نامیده میشود. و این صفات به معنای دوم، حادث میباشند و عین ذات خداوند نیستند.
([186]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: دعوا الناس و ما رضوا لانفسهم. (کتاب سلیم بن قیس ج2 ص943)
قال ابوعبدالله؟ع؟: ذَرُوا الناس فان الناس اخذوا عن الناس و انکم اخذتم عن رسولالله؟ص؟ و علی؟ع؟ و لا سواء. (بحارالانوار ج2 ص133)
و قال؟ع؟ فی حدیث: ولکنّ الناس لا خیر فیهم. (همان، ج5 ص36)
([187]) اشکو الى الله وحدتی و تقلقلی من اهل المدینة حتى تقدّموا و اراکم و اسرّ بکم فلیت هذه الطاغیة اذن لی فاتخذت قصراً فسکنته و اسکنتکم معی و اضمن له ان لایجیء من ناحیتنا مکروه ابداً. (همان، ج47 ص185)
([189]) قال سیدالشهداء؟ع؟ فی دعاء عرفة: یا من قل له شکری فلمیحرمنی و عظمت عندی خطیئتی فلمیفضحنی … یا من حفظنی فی صغری یا من رزقنی فی کبری یا من ایادیه عندی لاتحصىٰ یا من نعمه عندی لاتجازى یا من عارضنی بالخیر و الاحسان و عارضته بالاساءة و العصیان یا من هدانی بالایمان قبل اناعرف شکر الامتنان یا من دعوته مریضاً فشفانی… و ذلیلاً فاعزّنی و جاهلاً فعرّفنی و… امسکت عن جمیع ذلک فابتدأنی فلک الحمد یا من اقال عثرتی و نفّس کربتی و… و ان اعدّ نعمک و مننک و کرائم منحک لا احصیها یا مولای انت الذی انعمت انت الذی احسنت… انت الذی هدیت انت الذی عصمت انت الذی سترت… انت الذی اکرمت. (بحارالانوار ج95 ص221)
([193]) عن ابیجعفر؟ع؟ قال: علیک بالاقبال على صلاتک فانما یحسب لک منها ما اقبلت علیه منها بقلبک. (بحارالانوار ج81 ص201)
عن الثمالی قال: رأیت علی بن الحسین؟عهما؟ یصلی فسقط رداؤه عن احد منکبیه فلمیسوّه حتى فرغ من صلاته، قال: فسألته عن ذلک. فقال: ویحک بین یدی من کنتُ؟! ان العبد لایقبل من صلاته الّا ما اقبل علیه منها بقلبه. (همان، ص237)
قال ابوعبدالله؟ع؟: ان العبد لترفع له من صلاته نصفها او ثلثها او ربعها او خمسها و مایرفع له الّا ما اقبل علیه منها بقلبه. (همان، ص238)
عن ابیعبدالله؟ع؟ قال: من صلّىٰ و اقبل على صلاته لمیحدّث نفسه و لمیَسْهُ فیها اقبل الله علیه ما اقبل علیها فربما رفع نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها. (همان، ص241)
عن النبی؟ص؟: انّ من الصلاة لَما یقبل نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها الى العشر و ان منها لما یُلَفّ کما یلفّ الثوب الخلق فیضرب بها وجه صاحبها و انما لک من صلاتک ما اقبلت علیه بقلبک. (همان، ص260)
([194]) وسائلالشیعة ج1 ص245 و ج2 ص356
([195]) وسائلالشیعة ج 1 ص 377
([200]) نهجالبلاغة، خطبه 40 _ بحارالانوار ج33 ص358
([203]) مرحوم آقای کرمانی در مذمت روضهخوانهایی که بر خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ دروغ و افتراء میبندند میفرمایند: «هیچیک را نه علمی و نه حکمتی و نه سوادی، مثل زنان سرخابزده و زینتکرده خود را به زینت عمامه و عبا آراستهاید و بر مقام خطیری برآمدهاید و امر عظیمی را مرتکب شدهاید.» (چهل موعظه محرم، محرمالحرام 1266 هـ ق، مجلس دوم، ص183)
([204]) بحارالانوار ج30 ص531 و 541
([205]) انا لمنحکّم الرجال و انما حکّمنا القرآن، هذا القرآن انما هو خط مسطور بین الدفتین لاینطق بلسان و لابدّ له من ترجمان و انما ینطق عنه الرجال… (نهج البلاغة، خطبه125 _ بحارالانوار ج33 ص370)
([210]) شرحالزیارة ج1 ص218 فی شرح قوله؟ع؟ و المخلصین فی توحید الله _ مواعظ مرحوم آقای کرمانی/، ماه مبارک رمضان 1280 هـ ق، مجلس چهارم، ص51
([212]) بحارالانوار ج27 ص142 و ج39 ص284
([213]) همان، ج99 ص130 (زیارت جامعه کبیره)
([214]) شرح الخطبة الطتنجیة، جواهرالحکم ج6 ص341و468
(1) اولئک الذین اشتروا الحیوة الدنیا ولایة الخلفاء (یم) ـــ زیّن للذین کفروا الحیوة الدنیا ولایة الاول (یم) ـــ فی الدنیا فی الاول (یم) بقره: 220 ـــ مثل ما ینفقون فی هذه الحیوة الدنیا فی سبیل الخلفاء (یم) و … (قرآن محشیٰ)
([216]) بحارالانوار ج24 ص286 باب66 «انهم الصلوة و الزکوة و الحج و الصیام و سائر الطاعات و اعداؤهم الفواحش و المعاصی فی بطن القرآن و فیه بعض الغرائب و تأویلها»
([217]) عیون اخبار الرضا؟ع؟ ج2 ص251 و بحارالانوار ج49 ص318 (قسمت داخل پرانتز، در منبر نقل نشده است).
([218]) قال رسولالله؟ص؟: افتتاحُ الصلوة الطَّهور و تحریمها التکبیر و تحلیلها التسلیم. (بحارالانوار ج81 ص223)