06-1 نماز جلد ششم – چاپ – قسمت اول

نماز اعظم ارکان دین

نماز و صفات ذاتی و عرضی آن

جلد ششم – قسمت اول

سید احمد پورموسویان

 

 

گفتاری در شرح رساله مبارکه «ترجمة‌ الصلوة»

سيد اجلّ حاج سيد محمد کاظم حسينی حائری رشتی

 اعلی‌ الله‌ مقامه

 

 

G                سیّد بزرگوار اعلى الله مقامه می‏فرمایند:                       S

 

بسم الله الرّحـمن الرّحيـم الـحمدللّٰه ربّ العالمین

و السلام عـلی خیر خلقــه و مظهر لطفـــه محمّد و آلـه‏ الطاهریــن.

اما بعد؛ پس چنین گوید بنده خاکسار و ذرّه بی‏مقدار
محمدکاظم بن محمدقاسم الحسینی الرشتی که چون نماز اعظم
ارکان دین است و اقوای اعمال مسلمین که به قبولش ساير
اعمال مقبول و عدم قبولش کلّ اعمال مردود و مقام توجه به
حضرت قدس است و رتبه اتّکائی بر سریر اُنس چنانچه حديث نبوی؟ص؟
«الصَّلوةُ مِعراجُ المؤمنین»([1]) بر آن دليلی است واضح و شاهدی است روشن، پس صرف همّت در تصحيح و تنقيح آن از جمله لوازم و کمال توجه به قلب در آن واجب و متحتم و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات که لغت عربيت است موضوع لهذا فارسی‌زبانان را که انس به لغت عرب نيست از معانی و دقايق و حکم و اسرار آن حظی نيست …(2)

                                                                                         s

 

«* نماز جلد 6 صفحه 3 *»

 

مجلس 1

 

(شب دوشنبه  23 ربیع‌الاول 1421 هـ ق _ 6/4/79)

 

 

 

 

t  هر ذاتی دارای صفات ذاتی و صفات عارضی است

t  هرچه موجود شود نابود نمی‌گردد

t  بقاء «صفات عارضی» در لوح مثال

t  ثبت حالات انسان در الواح

t  مقصود از محو اعمال در لوح برزخی

t  تأثیر باور کردن اینکه در معرض علم و احاطه خداوندیم

t  محاسبه و مراقبه اهل یقین

t  اشاره به برخی از حقوق «برادران ثقه» و «برادران مکاشره»

t  توضیح حدیث «کذّب سمعک و بصرک عن اخیک»

t  نماز هم دارای صفات عرضی است

t  نماز به لغت عربی که احسن لغات است وضع شده است

«* نماز جلد 6 صفحه 4 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

مباحثی که در ذیل فرمایشات سید بزرگوار‏ داشتیم، به اینجا منتهی شد که آن بزرگوار بعد از ذکر مقدمه‏ای فرمودند: و چون وصفش دون ذاتش به احسن لغات که لغت عربیت است موضوع. بعد از بیان اهمیت نماز و اینکه نماز در بُعدِ عبادیِ دین چه موقعیتی دارد، فرمودند وصف نماز غیر از ذات آن است. ذات نماز حقیقتی است که در جلوه‏های مختلف تجلی کرده و از نظر لغات و عالم الفاظ، خداوند نماز را به  لغت عربیت قرار داده است.

حقیقت نماز حقیقتی است که قابل تجلی به جلوه‏های مختلف است. جلوه هر ذاتی را صفت آن ذات می‏گویند. هر ذاتی خواه‏نخواه دارای جلوه است. خداوند ذات را بدون صفت قرار نداده و هر ذاتی صفتی یا اوصافی دارد.

البته صفات نسبت به ذات مختلف می‏شوند. بعضی از صفات صفاتی هستند که هیچ‏گاه از ذات جدا نمی‏شوند و همیشه با ذات همراهند. ولی بعضی از صفات هستند که عارض می‏شوند و دوباره تغییر می‏کنند.

فرض بفرمایید وقتی که نشسته‏اید، به صفتِ «نشسته» متصف هستید. وقتی که می‏ایستید، به صفت «ایستاده» متصف می‏شوید و در آن موقع، صفت «نشسته» همراه شما نیست. این‏طور صفت‏ها صفت‏های عارضی است که گاهی هست و گاهی نیست. و معلوم است که این صفات از جای دیگری پیدا می‏شود و عارض می‏گردد و

«* نماز جلد 6 صفحه 5 *»

برطرف می‏شود. از این‌رو نوعاً فکر می‏کنند که این صفات فانی می‏شوند. مثلاً وقتی که ما نشسته بودیم و بعد ایستادیم، فکر می‏کنیم آن نشسته بودنِ ما از بین رفت. چرا؟ چون ایستادن به جایش آمد. خیر، چیزی که در ملک خدا به وجود آید، این‌طور نیست که از بین برود. آن نشستگیِ ما از بین نرفته و در جای خودش موجود است.

این مطلبی است که دیگران کمتر به آن توجه کرده‏اند و شیخ بزرگوار‏ این نکته را یادآور می‏شوند و می‏فرمایند دلیلِ اینکه آن «‏نشسته» از بین نرفته این ‏است که آن  کسی که ما را در حال نشستگی دیده، ده سال دیگر یا صد سال دیگر هم تا به یاد ما بیفتد، ما را در همان حالت نشستگی می‏بیند. آن حالت نشستگی کجا است که او آن را می‏بیند و در عالم خیال و با مشعر خیال آن را مشاهده می‏کند؟ معلوم می‏شود در جایی ثابت و موجود است مثل الآن که شما شخصی را که نشسته و یا مرا که سخن می‏گویم، با همین‏ حاسّه ظاهری مشاهده می‏کنید و با چشم می‏بینید؛ اگر ده سال دیگر هم به یاد چنین مجلسی بیفتید، مرا یاد می‏کنید و در عالم خیال می‏بینید؛ پس معلوم می‏شود در جایی ثبت شده است.

این‏ مطلب را نمی‏خواستم عرض کنم. این را در پرانتز عرض کردم تا اینکه متذکر باشید که این صفات عارضی هم آن‏طور نیست که از بین برود. اینها هم در ظرف خودش و در جای خودش باقی می‏ماند. شیخ مرحوم‏ از آن ظرف به «عالم هورقلیا» یا «عالم مثال» یا «عالم خیال» تعبیر می‏آورند؛ این صفات عارضی در آنجا ثبت می‌شود. برای این مطلب مثال هم می‏زنند و می‏فرمایند شما مثلاً روز جمعه در مسجد و یا در حرم، زید را در حالت زیارت یا نماز خواندن می‏بینید. شما از آن مسجد یا حرم خارج می‏شوید، اما از همان‌وقت تا هر زمانی که باشد، هر وقت به یاد زید بیفتید، او را در عالم خیال در همان حالِ نماز گزاردن در مسجد یا در حرم می‏بینید.

شیخ مرحوم‏ برای باقی بودن این‏ صفات استدلال می‏فرمایند به همین که ما با چشم خیال این صفات عارضی را می‏بینیم. و همان‏طور که این ‏بدن ما چشم دارد و با

«* نماز جلد 6 صفحه 6 *»

این ‏چشم، زمان حال را می‏بیند، خیال ما هم چشم دارد و ما با چشم خیالی و در عالم خیال، همان محل و همان حالت و صفت را می‏بینیم.([2])

این مطلب باید در ذهن‌ها بماند؛ زیرا در فهم مسأله معاد و همچنین در مورد اخلاقیات و سیر و سلوک خیلی به انسان کمک می‏کند. انسان باید بداند که همه حالاتش برای او موجود و ثبت است؛ اگرچه در ظرف زمان و لوح این عالم محو شود اما در لوح‏های دیگر ثبت شده و از آن لوح‏های عوالم غیب پاک نمی‏شود. همه اعمال ما، همه حرکات و سکنات ما، در لوح‏های دیگر ثبت می‏شود.

لوحی هم هست که نسبت به لوح‌های دیگر اصالت و ذاتیت بیشتری دارد. اگر حالات ما در آن لوح ثبت شود، در آخرت و همیشه با ما است. هر صفتی از صفات و هر حرکتی از حرکات ما که در آن لوح ثبت شود، هرگز از ما جدا نمی‏شود.

لوح‏ها مختلفند؛ یکی از آن لوح‌ها لوحِ زمان است. تا وقتی که در حالتی هستیم، آن حالت روی لوح زمان نوشته شده. اما این حالات از روی این لوح زمان پاک می‏شود و دیده نمی‏شود. مثل «نشسته» که وقتی ایستادیم، نشسته بودنِ ما از لوح زمان محو شد و به جایش ایستادن آمد.

در لوح‏های بعدی هم حالات ما هست؛ مثل لوح برزخی و لوح مثالی. آنجا هم حالات ما ثبت می‏شود ولی چه‏بسا از آنجا هم پاک شود؛ مثل گناهانی که انسان با مرتبه برزخی خود می‏کند و بعد توبه می‏نماید و این گناه از آنجا پاک می‏شود. پاک شدنش هم به این‏ نیست که از بین برود و محو شود. از بین نمی‏رود بلکه همان معصیت در لوح مثال تبدّل پیدا می‏کند.

مثل آنکه خدای‌نکرده در مجلس غیبت نشسته باشیم و از مؤمنی غیبت و بدگویی کنیم و معصیتی برایش ثابت کنیم یا معصیتش را نقل کنیم، کاری را که او مخفی کرده و نمی‏خواهد کسی باخبر شود، ما آن‏ را علنی کرده و به یکی دو نفر در مجلسی

«* نماز جلد 6 صفحه 7 *»

بگوییم. این مجلس و نشستن در آن، معصیت است. یا اینکه در مجلسی بنشینیم که نعوذباللّه کفری گفته شود یا نعوذباللّه نقصی برای ائمه؟عهم؟ گفته شود و از این قبیل رفتارها که مورد رضای خدا نیست؛ این نشستن ثبت می‏شود. ولی بعد پشیمان می‏شویم و توبه می‏کنیم و از آن‏ مؤمنی که غیبت او را  کردیم کسب حلّیّت می‏نماییم. در اینجا خداوند به فضل و کرمش آن ‏معصیت ما را محو می‏کند. محو می‌کند نه اینکه از بین ببرد؛ چون چیزی که در ملک خدا موجود شود از بین نمی‏رود. حتی اگر آن عمل برزخی باشد، تا برزخ می‏رود و ما به آنجا می‏رویم و آن ‏را می‏بینیم. اگر عمل جنبه برزخی و مثالی داشته باشد، تا آنجا با ما هست. ولی ان‏شاءاللّه بعد از توبه، وقتی از دنیا برویم و خدا توبه ما را قبول کرده باشد، آنجا که می‏رویم می‏بینیم عجب، آن ‏نشستن را که خداوند محو کرده، از بین نبرده؛ بلکه تبدیل کرده. به فضل و کرمش همان نشستن را به نشستن در مجلس وعظ و یا مجلس قرآن و مجلس علم تبدیل کرده است و خودش می‏داند که چطور تبدیل کند. پس در حقیقت خود آن‏ معصیت را تبدیل می‌کند. آنجا می‌رویم و می‌بینیم که در چنین مجلسی ننشسته بودیم، پس از کجا برایمان این‏طور ثبت شده؟! من که چنین‏ کاری نکرده بودم، من که در آن‏ روز و در آن وقت زیارت نرفته بودم، چطور شده که در اینجا برای من زیارت نوشته شده؟! آنگاه به ما می‏گویند این همان معصیتی بود که از آن توبه کردی. به فضل حق‏تعالی، اینجا به زیارت تبدیل شده، به مجلس علم تبدیل شده، به مجلس قرائت قرآن یا قرائت حدیث تبدیل شده است. به برکت توبه‏ای که کردی، خداوند آن ‏را این‏گونه تبدیل کرد. خلاصه اینکه معصیت محو نمی‏شود، یعنی نابودشدنی نیست. آنچه مالِ هر عالمی است، در آن‏عالم موجود است و در همان عالم به جزائش می‏رسیم.

اما لوحی هست که هرگز محو شدنی نیست، به این ‏معنی که ثبت می‏شود و ثابت می‌ماند. آن لوحِ آخرت است. لا یغادِرُ صغیرةً و لا کبیرةً الّا  اَحصاها.([3])  آنجا مشاهده می‏شود.

«* نماز جلد 6 صفحه 8 *»

این مطلبی بود که در پرانتز عرض کردم و نمی‏خواستم این‏قدر طول بکشد و آن این بود که صفات عرَضی و عارضی که برای ذوات پیدا می‏شود و ذات‌ها به آن ‏صفت‏های عارضی متصف می‏شوند، فکر نکنیم که چون اینها در چشم ما تغییر و تبدیل پیدا می‏کند و جابه‏جا می‏شود، پس اینها از بین‏رفتنی است. این‏چنین نیست، بلکه در جای خودش ثبت شده و خداوند به‌مقتضای اعمال ما و نیت‏های ما و به‌مقتضای ظاهرمان و باطنمان با ما رفتار می‏کند.

این مسائل خیلی وحشت‏زا است. اگر انسان خودش را در معرض علم الهی و احاطه حق‏تعالی و در معرض علم و احاطه ولیّش؟ع؟ ببیند و  احساس کند، خیلی مواظب و مراقب خودش می‏شود و خیلی حواسش را جمع  می‌کند. هرچه در دل ما و در مغز ما بگذرد، هر نَوَسانی که در مغز ما بگذرد که همان خیالات و تفکرات ما است و یا در دلمان خاطره‏ای بگذرد، باید بدانیم آنها هم بدون تفاوت مثل همین حرکات ظاهرمان در برابر اولیاء خدا آشکار است و به هیچ‌وجه از آنها پوشیده نیست. در قیامت این حالت را مشاهده می‏کنیم. این‏ بارز  و آشکار بودن و بی‌پرده بودنِ همه مراتبمان در برابر علم و احاطه خدا و علم و احاطه اولیاء را در قیامت مشاهده می‏کنیم.  آنجا می‏بینیم که چطور دلمان و عقایدی که در آن هست نزد خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ باز  و آشکار است. همچنین مغزمان و فکرهایی که داریم نزد خدا باز و آشکار است. آنجا می‏فهمیم که هیچ چیزی از احاطه و علم خدا پوشیده نیست. یومَ هم بارزون.([4]) همه مراتب آشکار است و هیچ چیز پوشیده نیست.

مؤمنانِ این عالم هم به واسطه داشتن یقین و اعتقاد راسخ، در همین دوره دنیایی آن‏ حالت قیامت را وجدان می‏کنند. در آخرت وجودش را مشاهده می‏کنند ولی اینجا وجدان می‏کنند و از این‏جهت خیلی در وحشت هستند. در نتیجه فکر و دل و نفسشان در اختیارشان است و دائماً در محاسبه نفس خود هستند که مثلاً به چه نیت نگاه

«* نماز جلد 6 صفحه 9 *»

کردم؟ چرا نگاه کردم؟ به چه کسی و به چه منظور نگاه کردم؟

نعوذباللّه اگر پشتِ سر بچه مردم نگاه ‏کردی و کیف‏ کردی و لذت‏ بردی، برایت لواط چشم می‏نویسند. تو فکر‏ می‌کنی وقتی به صورت بچه مردم نگاه ‏کنی و لذت ببری، کسی متوجه‏ نمی‌شود. اما بدان برایت لواط چشم می‏نویسند. معصیت که فرق نمی‏کند. چه آشکارا  گناه‏ کنی و چه مخفیانه گناه کنی، معصیت است. وقتی با گوشه چشم به زن نامحرم نگاه ‏کردی اگر از روی تعمد نگاه کرده ‏باشی، برای تو زنای چشم می‏نویسند. جنسی را کم و زیاد کردی، برایت سرقت می‏نویسند. تمام این معاصی را می‏نویسند.

همه طاعات را هم می‏نویسند؛ مثل آنکه به نیتِ خیر و از روی ایمان و محبت به چهره برادر ایمانی نگاه ‏کنی و واقعاً به خاطر محبت به آقا امیرالمؤمنین؟ع؟ دوست خالصش را ببینی. برادران ایمانی دوستانِ خالص امیرالمؤمنین؟ع؟ هستند. اینها خالصِ خالصند. به هیچ‌وجه نباید انسان در خالص بودن محبت و مودت برادر ایمانی‌اش شک‏ داشته باشد. اگر با چشم خود از برادر ایمانیِ خود معصیتی می‏بینی، در این‏طور موارد دستور ‏فرموده‏اند که‍: کذِّب سَمعَک و بَصَرَک عن اخیک([5]) به خودت بگو تو اشتباه می‏بینی. می‏بینی که به زن نامحرم نگاه می‏کند، در این‏طور موارد بگو ای چشم، تو اشتباه می‏بینی، او به زن نامحرم نگاه نمی‏کند، تو اشتباه می‏بینی. کذّب سمعک و بصرک یعنی گوش و چشمت را تکذیب کن.

البته این ‏دستورها درباره برادران ایمانی است که آنها را «برادران ثقه» می‏نامند. برادر ثقه آن ‏کسی است که می‏توانی هرچه در دل داری بدون ترس و وحشت با او در میان بگذاری؛ این می‏شود ‏برادر ثقه. این‏ رفتارها غیر از رفتارهای ما با مردم دیگر است. ما با دیگران «برادران مکاشره» هستیم. آنها  کسانی هستند که وقتی با ما برخورد می‏کنند، «سلام علیکم» می‏گویند و لب و دهان خود را هم برای ما باز ‏می‏کنند و قدری تبسم‏ می‏کنند، دندان‏هایشان را به عنوان تبسم به ما نشان می‏دهند. اینها برادران مکاشره هستند.

«* نماز جلد 6 صفحه 10 *»

وظیفه ما هم در برابر این‏ افراد همین اندازه است که بگوییم: «سلام علیکم» و اگر مثلاً می‌گوییم مخلصِ آقا هستیم، معلوم است که در دل این‏طور نیست؛ ولی برادر مکاشره هستیم. یعنی لب و دهان برای تبسم باز می‏شود و دندان‏ها مشاهده می‏شود. درباره این ا‏شخاص تا اندازه‏ای که با شما اخلاص دارند، شما هم باید اخلاص داشته باشید. اما مواظب باشید سرتان کلاه نگذارند و پول و مالتان را نبرند و به عِرضتان صدمه نزنند. از این ‏افراد باید ترسید و نباید با اینها صمیمی شد؛ زیرا همه چیزِ انسان را می‏برند و هیچ رحمی هم ندارند. اینها می‏‏گردند و مؤمنان ساده‏لوح و خوش‌باور را پیدا می‌کنند تا به آنها کلک بزنند و مالشان را ببرند و به آنها صدمه بزنند. از این‏ افراد باید اجتناب کرد و ترسید.

می‏فرمایند در زمانی که فساد غلبه دارد، اصولاً نباید به کسی حسن ظن داشت. وقتی فساد غلبه دارد، وقتی دزدی و مالِ مردم بردن و مال مردم خوردن غلبه دارد و هیچ ترحمی در دلشان نیست و اگر دستشان به جایی بند شود می‌چاپند و می‌‌برند، اگر این‌طور موارد غلبه دارد، اصولاً نباید به کسی حسن ظن داشت. می‏فرمایند نباید حسن ظن داشت مگر به کسی که انسان با او برخورد کند و او را آزمایش و امتحان نماید، بعد اگر به او مطمئن شد به او حسن ظن داشته باشد. همچنین می‏فرمایند در زمانی که صلاح غلبه دارد، آن‏گاه نباید بدگمان بود و سوء ظن بی‏مورد است. مگر اینکه انسان کسی را امتحان کرده باشد و تجربه نشان دهد که باید به این ‏شخص بدگمان بود، اینجا جای بدگمانی است.([6])

خلاصه، وضع عمومی این ‏است. دیگران اِخوان مکاشره‌اند و باید حواس‏ها جمع باشد. ولی اشخاصی که از اهل ایمان و از اِخوان ثقه هستند، وقتی با آنها روبه‏رو می‏شوی، برای خدا و برای محبت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و از باب ایمان و اینکه اینها ‏برادران خالص و ‏دوستان امیرالمؤمنین؟ع؟ هستند، اگر معصیتی را از آنها می‏بینی باید

«* نماز جلد 6 صفحه 11 *»

بگویی چشم من اشتباه دید، اگر از آنها فحش می‏شنوی باید بگویی گوش من اشتباه شنید. دستور این ‏است که کذّب سمعک و بصرک.

بدیهی است که از سمع و بصر چیزی برای انسان اطمینان‏آورتر نیست، درباره اینها چنین دستور رسیده؛ تا چه برسد به آنکه خدای‌نکرده انسان با خیالاتش برادران ثقهݘ خود را متهم کند. خیالات یعنی آنچه که خودش درباره آنها  گمان می‏کند. با وجودی که با چشم ندیده و با گوش نشنیده، اما گمان می‏کند که آن ‏برادر که مثلاً این ‏قدم را برمی‏دارد، برای فلان نیت برمی‏دارد. با گمان خودش نیتِ غلطی را به او نسبت می‏دهد، بعد هم می‏گوید فلانی در این فکر بود.

عرض می‌کنم تو از کجا می‏دانی این ‏برادر که از این ‏راه عبور کرد در همین ‏فکر بود؟! از کجا خبردار شدی؟! این برادرِ ثقه است، حق نداری چنین ‏‏‏تصوری درباره او داشته باشی. حتی اگر با چشم دیدی یا با گوش شنیدی که معصیت می‏کند، چشم و گوش خود را تکذیب کن و بگو گوش من اشتباه شنیده، چشم من اشتباه دیده؛ نظرِ آن برادر این نبود، در این‏ فکر نبود. واقعاً او را تبرئه کن، نه اینکه زبانی و به ظاهر باشد؛ بلکه در دل او را تبرئه کن. بگو ان‏شاءاللّه پاک و پاکیزه است و در محبت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه خالص است. برادران ثقه چنین حقی دارند.

اینها مقصود نبود. اصل مقصود این بود که خداوند هیچ‏ ذاتی را بدون صفت قرار نداده است، هر ذاتی خواه‏نخواه صفتی یا صفاتی دارد که به آن ‏صفات جلوه‏گر و آشکار است و آن صفات راهِ برخورد با ذات است. خداوند ذاتِ بدون صفت یا صفات، خلق نکرده است. همچنین خدا صفت یا صفاتِ بدون ذات خلق نکرده و نمی‏کند. نقش و نظامِ آفرینش این ‏است. صفت و ذات با یکدیگر مقرونند و خداوند راه برخورد با ذوات را صفات قرار داده است.

نتیجه بحثمان این شد که صفات دو قسم است. یک نوعِ صفات صفاتی هستند که هیچ‏گاه از ذوات جدا نمی‏شوند. و یک نوعِ صفات صفاتی هستند که به‌حسب ترائیِ

«* نماز جلد 6 صفحه 12 *»

ابتدائی، تغییر پیدا می‏کنند و جابه‏جا می‏شوند و جدا می‏شوند؛ مثل نشستنِ ما که وقتی ایستادیم از ما جدا شد و مانند ایستادنِ ما که وقتی نشستیم از ما جدا شد. نکته‏ای که عرض کردم این ‏است که این ‏صفات عارضی به‌ظاهر جدا می‏شوند، ولی در جای خودشان موجودند. اما نوعِ دیگرِ صفات هیچ‏گاه از ذات جداشدنی نیستند و همیشه با ذوات همراهند.

قبلاً یک مقدار در این باره بحث کرده‏ایم که نماز خودش حقیقتی دارد. صلوة و نماز  یک حقیقت نورانی است که این ‏حقیقت یک نوع صفات ذاتی دارد که هیچ‏وقت از آن جدا نمی‏شود و یک نوع صفات عرضی دارد که اینها به‌حسب عوالم و به‌حسب اشخاص مختلف می‏شود.

مثلاً در این‏ عالمِ ما  کسی که سالم است، نماز واجب را باید ایستاده بخواند. ایستاده خواندنِ شخص سالم در نمازهای واجب، یک صفت برای نماز است. حال اگر شخصی مریض است به‌طوری که نمی‏تواند بایستد، به او اجازه داده‏اند که نشسته نماز بخواند. این‏ حالت نشستگی با حالت ایستادگی فرق می‌کند، اما نماز نماز است و شخصِ نشسته هم که به‌واسطه بیماری، نشسته نماز می‏خواند، نماز گزارده است. شخصِ سالم نمازهای نافله را ایستاده می‏خواند، و اگر حال و حوصله ندارد یا روی جهات دیگر، نشسته یا در حال حرکت می‏خواند. از این‏ قبیل موارد صفاتی است که می‏بینیم برای نماز جابه‌جا و عوض می‏شود و نماز در این‏ صفات عرضی هم جلوه می‏کند.

از جمله صفاتی که برای نماز است، صفتِ لفظیِ نماز است. نماز در الفاظ و در حرکات جلوه‏گر می‏شود. حقیقت نماز در تکبیرةالاحرام و سایر احوال نماز جلوه می‏کند. البته نماز در این‏ شریعت مقدسه دارای چنین خصوصیاتی است. در شرایع پیشین هم نماز بوده اما خصوصیاتش برای ما مشخص نیست. اجمالاً می‏دانیم در نمازشان قنوت و رکوع و سجود بوده، ولی نمی‌دانیم به ترتیبِ این نماز ما بوده یا نه. همچنین نمی‌دانیم الفاظش چگونه بوده است. در زمان‏های سابق چه‌بسا به لغات دیگر بوده. در این ‏امت

«* نماز جلد 6 صفحه 13 *»

خداوند منت گذارده و الفاظ نماز از اذکار و قرائت‏ها همه را به لغت عربیت قرار داده است و باید عربی باشد، و این‏ هیأت و این‏ حرکات و افعال را هم قرار داده. اینها همه صفات نماز است و ذات نماز در این‏ صفات جلوه‏گر است.

سید بزرگوار‏ بعد از تعریف عظمت نماز و توضیح اینکه انسان باید با وظائفش در نماز آشنا شود و در انجام نماز اخلاص پیدا کند و همچنین توجه دل و حضور قلب داشته باشد، بعد از بیان این ‏مسائل و این‏ جهات که اجمالاً در مقدمه فرمایشات ایشان بود و الحمدللّه توفیق بود و مقداری درباره آن فرمایشات عرایضی داشتیم، در ادامه می‏فرمایند نماز با چنین موقعیتی که دارد، وصفش دون ذاتش به لغت عربیت نهاده شده. یعنی ذاتش در وصف‏ها منحصر نمی‏شود. پس وصفش این‏چنین است و ذاتش در صفات انحصار پیدا نمی‏کند.

این نکته بسیار مهمی است که بدانیم ذات در صفت منحصر نمی‏شود، ذات گسترش دارد ولی صفت محدود است. ذات صفت را ایجاد می‏کند و در صفت متجلی می‏شود.

از جمله اوصاف نماز این است که لفظ نماز به عربیت است و نماز از نظر الفاظ به زبان عربی قرار داده شده است. در امت‏های پیشین چه‌بسا به لغت‏های خودشان بوده. شاید پیغمبرانشان نماز را به زبان عربی می‏خواندند و امت‏های ایشان به لغت خودشان نماز می‏خواندند. اما در این‏ امت از برکت رسول‏اللّه؟ص؟  که پیغمبرِ عربی بودند، لغت عربیت لغت شریعت مقدسه این‏ بزرگوار شد؛ و کتاب آن حضرت که معجزه آن حضرت است، به لغت عربیت می‏باشد. چون آن ‏بزرگوار پیغمبر عربی بودند، پس نماز هم به لغت عربیت قرار داده شد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 14 *»

 

مجلس 2

 

(شب سه‌شنبه  24 ربیع‌الاول 1421 هـ ق _ 7/4/79)

 

 

 

 

 

 

 

 

t  ذات بی‌صفت و صفت بی‌ذات وجود ندارند

t  صفات ذاتی و صفات عرضی

t  مَثَلی برای صفات ذاتی

t  صفات عارضی فناء ندارند

t  «الصلوة قربان کل تقی»

t  معنای قرب به خداوند و بُعد از او

t  ظهور خداوند و  وجه و جنب او، ولیّ او می‌باشد

«* نماز جلد 6 صفحه 15 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد سید بزرگوار­ بعد از بیان موقعیت نماز در دین و لزوم تحصیل اخلاص در این‏ عبادتِ بزرگ می‏فرمایند وصف این ‏نماز نه ذاتش، به احسن لغات یعنی لغت عربیت، موضوع است. خداوند در این ‏امت، جلوه و صفت نماز در عالم الفاظ را به لغت عربیت قرار داده است.

به مناسبتِ این ‏تعبیر، دیشب مطلبی را یادآور شدم و عرض کردم که ذات همیشه صفت می‏خواهد و هیچ ذاتی نیست که بدون صفت باشد. خداوند در عالم خلق برای هر ذاتی صفت‏ قرار داده است.

ذات و صفت متضایفند؛ یعنی اگر  گفتیم ذات، حتماً صفتی می‏خواهد، و اگر  گفتیم صفت، حتماً ذاتی می‏خواهد.

مثال برای این مطلب، پدر و فرزند است که اگر گفتیم پدر، فرزند می‏خواهد تا پدر باشد، و اگر گفتیم فرزند، پدر می‏خواهد تا فرزند باشد. امر حضرت عیسی؟ع؟ یک استثناء است که خداوند او را بدون پدر ایجاد کرد. اما در سایرین، نظام این ‏است که پدر و فرزند متضایفند و لازمهݘ یکدیگرند. پدر و فرزند، مثل نور و منیر، متضایفند.

برای دو امر متضایف مثالی می‏زنند که خیلی حسّی است. اگر دو آجر را سر به‏ سرِ یکدیگر بگذارند و همان‌طور روی زمین قرار دهند، می‏گویند این‏ دو آجر به یکدیگر بستگی دارند. اگر بخواهند به این ‏حالت باشند، باید هر دو با هم باشند. نمی‌توان یکی

«* نماز جلد 6 صفحه 16 *»

را برداشت، زیرا  آن دیگری هم می‏افتد. اگر بخواهند به این ‏حالت باشند، باید دوتایی سر‏ به ‏سرِ یکدیگر  گذارده باشند. برای «تضایف» این‏طور مَثَل می‏زنند و «متضایفَین» را این‏طور توضیح می‌دهند.

دو چیزی که خداوند آنها را سر به ‏سرِ یکدیگر بگذارد و در ملکش به‌طوری قرار دهد که اگر این یکی بخواهد باشد آن‏ دیگری هم باید باشد و اگر بخواهد آن‏ دیگری باشد این هم باید باشد، اسم اینها را به عربی و به اصطلاح علمی، «متضایفان» یا «متضایفَین» می‏گویند و نسبت بین این دو را «تضایف» می‏گویند.

حکم نور و منیر نیز همین‏طور است. منیرْ نور را لازم دارد و نورْ منیر را لازم دارد. خداوند نورِ بدون منیر را خلقت نکرده و نمی‏کند و نخواهد کرد، همچنین منیرِ بدون نور را خلقت نکرده و  نمی‌‌کند و نخواهد کرد. نور و منیر با هم نسبت تضایف دارند و متضایفند.

نسبت ذات و صفت هم همین‏طور است. ذات و صفت متضایفند و خداوند هیچ ذاتی را بدون صفت و هیچ صفتی را بدون ذات قرار نداده است.

اما صفات دو قسم هستند. بعضی از صفات صفاتی هستند که لازمه ذاتند و هیچ‌گاه از ذات جدا نمی‏شوند. از وقتی که خداوند آن ‏ذات را خلق کرده، این‏گونه صفات را هم برایش آفریده است و از این جهت نمی‏شود که بدون این صفات باشد.

مثلاً همین‌که «جسم» یا «جِرم» گفته شد،جسم به اصطلاح حکماءِ پیشین و جرم به اصطلاح حکماءِ روز،جسم یا جرم خواه‏نخواه دارای سه بُعد است: طول، عرض و عمق. البته هر جسمی به‌حسب خودش دارای طول و عرض و عمق است. از این‏جهت «اتم» هم به حسب خودش طول و عرض و عمق دارد. دو بُعد دیگر هم اضافه کرده‌اند و البته این‌طور نیست که گذشتگان نگفته باشند و اکنون اضافه کرده باشند. دو بُعدِ زمان و مکان را هم از ابعاد جسم می‏دانند. ولی آنچه که حسّی است همین ‏است که خداوند از وقتی جسم یا جرم را ایجاد کرده، آن‏ را همراه با همین اطرافِ ثلاثه قرار داده

«* نماز جلد 6 صفحه 17 *»

است که به آنها ابعاد سه‏گانهݘ جسم می‌گویند. نمی‌شود جسمی باشد و این ابعاد را نداشته باشد، همچنین نمی‏شود این ابعاد باشند و جسم نباشد.

حال اگر این‏ جرم یا جسم جرم و جسم دنیوی باشد، حکمش همین‏‏ است و این‏ لازمه و این ‏صفت همراهش است و اگر برزخی باشد همین‏طور است. آخرتی هم باشد همین‏طور است. جرم و جسم آخرت هم به‌حسب خودش این ‏ابعاد سه‌گانه را دارد. این‌طور صفات را «صفات ذاتی» می‏گویند که از ذات جدا نمی‏شود.

اما بعضی از صفات هست که عارضی است؛ پیدا می‏شود و بعد هم جایش را عوض می‏کند و ما هم به‌حسب دیدِ ظاهریِ دنیوی ممکن است که بگوییم فناء می‏یابد. اما عرض کردم هیچ صفتی فانی نمی‏شود. به‌طور کلی هرچه در ملک خدا موجود شد، فانی‌شدنی نیست. همین که چیزی در ملک خدا موجود شد، باقی است. اگرچه ممکن است شکل و جا عوض کند، اما باقی است. وقتی موجود شد، دیگر معدوم نمی‏شود.

از همین جهت است که می‏فرمایند آنچه موجود می‏شود یک نوع عود و معادی برایش هست. و اینکه حکماء گفته‏اند اعادهݘ معدوم محال است، مطلبی را فهمیده بودند اما به حاقّ آن پی نبرده بودند؛ تا اینکه شیخ بزرگوار­ به این ‏مسائل رسیدگی فرمودند و جهات مبهم آن ‏را روشن کردند و آنچه دیگران به‌طور ظاهر می‏گفتند و یک ظاهری می‏فهمیدند، این‏ بزرگوار عمق آن ‏مطالب را بیان فرمودند که چقدر این‏ امور عمیق است و اصل این مطالب باید از انبیاء باشد که به حکماء رسیده و بعد در این مطالب تصرفاتی شده و از مقصود اصلی و از مراد واقعی دور مانده‌اند. شیخ مرحوم­ مراد حقیقی از این عبارات را که همان مراد انبیاء بوده، استخراج کرده و روشن فرمودند.

اینها مباحثی است که به‌طور اشاره از آنها می‏گذریم. آنچه مقصود ما است این است که بعضی از صفاتْ ذاتیِ هر ذات است که از آن ‏ذات جدا نمی‏شود، و بعضی از صفات قابل جدا شدن است. مثل آنکه فرض کنید ما وقتی ایستادیم و «ایستاده» صفتِ ما شد، بعد هر موقع بنشینیم، این ‏صفتِ ایستاده بودن ظاهراً فانی می‌شود و

«* نماز جلد 6 صفحه 18 *»

جایش را با «نشسته» عوض می‌کند و ما به «نشسته» متصف می‌شویم. این‏گونه صفات را به‌حسب ظاهر فانی‌شدنی می‌گویند، ولی عرض کردم که این صفات هم در جای خودش باقی است. اینها در این‏ لوح زمان معدوم شده و دیده نمی‏شود ولی در لوحِ عالم برزخ یا لوح عالم آخرت ثبت می‏شود و از بین‌‌رفتنی نیست.

نماز حقیقتی است که ذاتی و صفاتی دارد. حقیقت نماز را ذات نماز می‏گویند و این‏ حقیقت در عوالم مختلف به‌حسب موجودات مختلف و در شرایط مختلف، تجلیات و صفات مختلفی دارد.

بعضی از صفات نماز ذاتیِ نماز است و هرگز از آن جدا نمی‏شود. این‌گونه صفات را صفات ذاتی می‏گویند. مثل آنکه فرموده‏اند: الصلوةُ قُربانُ کلِّ تقیّ([7]) نماز وسیله تقرب به درگاه خدا است؛ اما این مطلبْ مشروط بر این است که نماز از شخص پرهیزگار صادر شود. به تعبیر دیگر، صفتِ ذاتیِ نمازِ نمازگزارِ باتقویٰ این است که «قربان الی‌اللّه» است؛ یعنی وسیله تقرب است. «قربان» یعنی وسیله تقرب. حقیقت تقرب به حق‌تعالی، به‌وسیله نماز فراهم می‏شود و آن‏‌گاه اگر عمل دیگری هم وسیله تقرب باشد به برکت نماز است. از این‌رو فرموده‏اند: اِنْ قُبِلَت قبل ماسواها و ان رُدَّت ردّ ماسواها.([8]) اگر عمل دیگری هم وسیله تقرب باشد، به برکت نماز است و از این جهت است که از نماز عکسی و جلوه‏ای در آن عمل افتاده و نماز در  آن آیینه متجلی شده و به این ‏اعتبار آن ‏عملِ دیگر هم وسیله تقرب به درگاه خدا می‏شود. نماز هم که وسیله تقرب است، به‌جهت آن است که نقشِ ولایت است.

معنای قرب الی‌اللّه، تقرب به درگاه خدا و نزدیک شدن به خدا را باید فهمید. خداوند که جایی ننشسته تا اینکه ما مسافتی طی کنیم و به او نزدیک شویم، نه جای ظاهری نه جای معنوی، نه جای شهادی نه جای غیبی. غیب و شهاده مُلکِ خدا است. خدا از جا بی‏نیاز است. غیب و شهاده و باطن و ظاهر، خلقِ خدا است و خدا به

«* نماز جلد 6 صفحه 19 *»

خلقش محتاج نیست تا در جایی باشد؛ حال آن جا و مکان غیب باشد یا شهاده، باطن باشد یا ظاهر، معنوی باشد یا مادی و جسمانی. این ‏حرف‏ها شایسته خداوند نیست و خدا منزه است از اینکه جایی داشته باشد و در جایی باشد.

پس به طور کلی، بین ما و خدا نه مسافت معنوی طی می‏شود نه مسافت ظاهری، تا قرب به درگاه خدا یا نزدیک شدن به خدا برای ما فراهم شود. زیرا خداوند نه در مکان معنوی است و نه در مکان ظاهری، نه در مکان غیبی است و نه در مکان شهادی. همچنان که روی زمین جای خدا نیست و خدا منزه است از اینکه روی زمین بنشیند و از اینکه خانه‏ای داشته باشد و جایی و قصری داشته باشد، همان‏طور در آسمان‏ها هم نیست و منزه است از اینکه در آسمان‏ها قصری و خانه‌ای داشته باشد. همان‏طور که خداوند منزه است از اینکه در عالم شهاده، مکان یا خانه یا قصری داشته باشد، در عالم غیب هم همین‏طور است. در عالم معنیٰ هم خداوند منزه است از اینکه مکان، محل یا قصر معنوی داشته باشد.

پس خداوند به ذات مقدسش منزه از قرب و بُعد است که بندگان شهادةً یا غیباً، ظاهراً یا باطناً، مسافتی را طی کنند و به خدا برسند یا اینکه به‌طور ظاهری یا باطنی، غیبی یا شهادی، از خدا دور شوند و فاصله بگیرند. گفتن این ‏حرف‏ها درباره ذات خداوند بیجا است. خدای ما خالق شهاده و غیب است، خالق صورت و معنیٰ است، خالق ظاهر و باطن است. همه اینها مخلوق خدا هستند و خداوند به هیچ‏یک از اینها محتاج نیست، اما همه اینها به خدا نیازمند می‏باشند.

پس باید فهمید که معنای قرب به خدا و یا نعوذباللّه معنای بُعد و دوری از خدا چیست. خیلی‌ها‏ هستند که وقتی می‏گوییم خدا منزه از این است که در جایی باشد، فکر می‏کنند جای ظاهری را می‏گوییم و گمان می‏کنند در معنی و در عالم غیب به خدا می‏توان نزدیک شد، فکر می‏کنند خدا در عالم غیب نشسته و از نظر معنیٰ و غیب می‏توان به خدا نزدیک شد. اینها غافلند از اینکه همان‌طور که شهاده خلقِ خدا است، غیب هم خلق خدا است. همان‌طور که این‏ عالم ما خلق خدا است، تمام عوالم غیبی

«* نماز جلد 6 صفحه 20 *»

هم خلق خدا است. خدا همان‏طور که در این ‏عالم شهاده به ذات مقدسش در جایی نیست و مکانی ندارد، در همه عوالم غیبی هم همین‏طور است. ذات مقدس حق‏تعالی منزه است از اینکه در عوالم غیبی جایی داشته باشد، منزه است از اینکه قصر و خانه داشته باشد و منزه است از اینکه بین او و  بین خلقش مسافت باشد.

الحمد للّه رب العالمین این ‏مطالب معلوم است و در مکتب شیخ مرحوم­ جزء الفبای کلاس ابتدائیِ مکتب است. درجات بزرگان ما عالی است، خداوند متعالی فرماید. منزه بودن ذات حق‌تعالی، از جمله الفبای کلاس ابتدائی این مکتب است.

در عین حال می‏گوییم جایی نیست که خداوند نباشد. خدا در عالم شهاده و عالم غیب، در ظاهر و باطن، در صورت و معنیٰ، در همه‌جا هست و جایی نیست که او آنجا نباشد. چطور در همه‌جا هست؟ به ذات مقدسش که نیست. به ظهورش و نورش و تجلی‌اش در همه‌جا هست. همان‏طور که در ظاهر و در عالم شهاده است، در عالم باطن است. همان‏طور که در عالم باطن است، در عالم شهاده است. داخلٌ فی الاشیاء لا کشیءٍ داخلٍ فی شی‏ء و خارجٌ من الاشیا‏ء لا   کشی‏ءٍ خارجٍ من شی‏ء.([9]) حق‏تعالی به ظهورش و نورش همه‌جا هست. ظهور و نورِ او ذاتش نیست و به ذاتش ظهور نفرموده. خدا  به ظهورش و به نورش در همه‌جا هست و همه‌جا در نزد آن‏ ظهور و احاطهݘ ظهوریِ حق‏تعالی یکسان است. همه و همه یکسان است. فاَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وجهُ اللّه([10])  ظهور خدا همان ‏وجه‌اللّه است.

ما اسم این ‏ظهور را «ولیّ‌اللّه» می‏گذاریم. این‏ ظهورْ ولی‌اللّه است. این ‏ظهورْ امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه است. هرکس می‏خواهد باور کند، باور کند و دلش قبول نماید. هرکس نمی‏خواهد باور کند، باور نکند و دلش قبول نکند. اما روزی خواهد رسید که در آن‏ روز همه با همین ‏چشم مشاهده کنند که مطلب همین بوده که قرآن خبر داده: فاینما تولوا فثمّ وجه اللّه. چنین روزی برای این ‏بشر در پیش است. بشری

«* نماز جلد 6 صفحه 21 *»

که در دل انکار کند و قبول نکند و باورش نشود که حق‏تعالی به ظهورش و نورش به همه چیز احاطه دارد و قیومیت همه چیز در دست او است و قیام همه چیز به او است، فردای قیامت به چشم می‏بیند که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه همان ظهور و نور خدا است. اما در قیامت کار از کار گذشته، آنجا «یا حسرتیٰ» می‌گوید و فریادش بلند است: یا حسرتیٰ علی ما فرّطتُ فی جنب اللّه.([11]) «جنب‌اللّه» یعنی پهلوی خدا و کنار خدا.

اینکه فرموده است جنب و کنار خدا، به جهت آن است که اگر انسانْ محبوبی را بخواهد و به کسی محبت داشته باشد، آرزو می‏کند حتی برای لحظه‏ای در کنارش باشد. این همان کنارِ تأویلی است. نه اینکه بخصوص به‌معنای پهلو باشد. می‏گوید ای کاش لحظه‏ای در کنار محبوب بگذرانم. حتماً نباید کنارش و در جنبش بنشیند؛ بلکه سرش را هم که روی پای محبوب بگذارد در  کنار او است، پشت سرش هم قرار بگیرد در کنار او است. این معنای جنب و کنار است. می‌خواهد با او باشد. خود انسان طالبِ ‏بودن با محبوب است. وقتی انسان محبوبی دارد، آرزویش این است که خدایا آیا می‏شود که من یک لحظه کنار محبوبم به‏سر ببرم؟! این ‏کنار،به اصطلاحکنارِ  کِنایی است.

می‌گوید: یا حسرتیٰ علی ما فرّطت فی جنب اللّه. معنایش این‏طور است که من کنار خدا بودم و در حق این ‏کنار خدا تفریط کردم، حقش را اداء نکردم، حرمتش را رعایت نکردم، احاطه‏اش را نادیده گرفتم و نعوذباللّه به حضور و محضرش توهین کردم. آنگاه می‏گوید: یا حسرتیٰ. اما این حسرت نتیجه‏ای ندارد.

مطلب این است و الحمد للّه رب العالمین برای اهل معرفت در حد یقین است. امیدواریم خداوند این یقین‏ها را یقین‏های ثابت و عمیق و راسخ در دل‏های ما قرار دهد، واقعاً این ‏یقین‏ها در دل‏ها و در نفوسمان رسوخ کند و اثر بگذارد و بعد هم در ظاهرمان اثر بگذارد و ظاهرمان، باطنمان، دل‌ها و نفوسمان، همه اهل اداء حرمت نسبت به این‏ شأن باشد.

«* نماز جلد 6 صفحه 22 *»

جنبِ خدا همان ولی‌اللّه است. پس قرب شرعی به خدا یعنی قرب به این ‏جنب‌اللّه که ‏ولی‌اللّه و ‏ظهوراللّه است. کنارِ خدا که می‌گوییم، به این اعتبار است. انسان خودش را  کنار خدا می‏بیند در وقتی که بین این‏ ولیّ و خدا فرق نبیند. اگر فرق دید، کنار خدا نیست.

مثلاً در  زمستان که سردتان است، کنار آتش می‏نشینید که گرم شوید. آتش چیست؟ آتشی که در زمستان شما را گرم می‏کند چیست؟ آیا این ‏نفت یا روغنِ درگرفته است؟! در گذشته، زغال و  یا    کندهݘ درخت بود و امروزه نفت یا   گاز  یا برق است. اما اینها   که آتش نیست. اینها در واقع جِرمی است که الآن شما را گرم می‏کند و این ‏جرم خودش سرد است. جرم خودش گرما ندارد، بلکه اعتدالی پیدا می‏کند و اسباب و عواملی در کار می‏شوند، آنگاه آتش به این جرم تعلق می‏گیرد، مسّ نار می‏شود و آثار آتش از اینجا بروز می‏کند.

شما اصلاً در این‏ فکرها نیستید، می‏خواهید گرم شوید و می‏دانید گرم کردن کار آتش است. شما به‌حسب تجربه یا به‌حسب درک فطری یا به هر طوری این‏ مطلب را می‏دانید که گرم‏ کردن کار آتش است. و به سراغ آتش هم نمی‏توانیم برویم مگر کنار آن ‏جرمی برویم که آن ‏جرم به آتش در گرفته است.

مثالِ محسوسش زغال است. این‏ زغال وقتی داغ شد و مشتعل گردید، ظاهرش آتش می‏شود و وقتی آن‏ را می‏شکنید باطنش هم آتش است. کار آتش هم از این ‏زغال سر می‏زند که گرم کردن است. الآن اگر بگویید کنار آتش هستید، یعنی کنار جرمی هستید که آن ‏جرم محل تجلی آتش است.

پس کنار خدا به چه معنی است؟ خدا خودش جنب‌اللّه فرموده، کنار خدا یعنی چه؟ کنار ذات خدا که نمی‌توان رفت. پس منظور همان حجت و ولی‌اللّه است. چه بگویم؟! بگویم زغال است؟! عیبی هم ندارد. خدا به خود حجت؟ص؟ فرموده: قل انّما انا بشر مثلکم.([12]) اما این حجت درگرفته به نور توحید است، درگرفته به خدا است. چون

«* نماز جلد 6 صفحه 23 *»

درگرفته به خدایی‏های خدا است، پس کنارِ «اللّه» است. اکنون ما می‏خواهیم به نور توحید روشن شویم. نور توحید چیست؟ نور توحید آن است که ما را از جهنم نجات می‏دهد. نور توحید کارش این است. نور توحید ما را بهشتی می‏کند و ما را به بهشت می‏برد. نه بعداً، بلکه همین ‏الآن ما را داخل بهشت قرار می‏دهد.

راوی کنار حضرت صادق؟ع؟ بود. دانست اینجا دعاء مستجاب است. خوب فکری کرده بود که اینجا دعاء مستجاب است، اما توجه نداشت که دعائش قبلاً مستجاب شده. گفت: «اَسأل اللهَ الجنة» از خدا می‌خواهم که بهشت را روزیِ ما  کند. حضرت فرمود: انتم فی الجنة چه می‏خواهی؟! شما داخل بهشت هستید. عرض کرد آقا پس چه بگویم؟ فرمود: فَاسألوا الله ان لایُخرِجَکم منها([13]) از خدا بخواهید که شما را از بهشت بیرون نکند.

ما هم الحمدللّه در کنارِ «اللّه» هستیم. خدایا به حق جنب‌اللّه و این ‏ولیّت که حجة بن الحسن المهدی صلوات‌الله‌علیه است تو را قسم می‏دهیم فردای قیامت از آن ‏کسانی نباشیم که بگوییم: یا حسرتیٰ علی ما فرّطت فی جنب اللّه. راهش این است که آقا به بدی‌های ما نگاه نفرمایند و از بدی‏های ما اغماض کنند. زیرا خداوند دوست دارد خوب‌ها از بدی‏های بدها اغماض کنند؛ بد‌هایی که در بدی تعمد ندارند، بلکه اقتضاء طبعشان این است که بدی کنند. خدایا ما اقرار می‏کنیم که ادب نشدیم. ما نمی‏توانیم حرمت محضر ولیّت؟ع؟ را رعایت کنیم. ان‏شاءاللّه آقا به فضل و کرمش دست عنایت بر سر همه ما می‏گذارد و امور ما را مورد عنایت قرار می‏دهد و عواقب امورمان را ختم به خیر می‏فرماید.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 24 *»

 

مجلس 3

 

(شب پنجشنبه  26 ربیع‌الاول 1421 هـ ق _  9/4/79)

 

 

 

 

 

t  ذوات با صفات متلازمند

t  تنها راه شناخت ذوات، صفاتند

t  «عصمت» از صفات ذاتی حجت‌های الهی؟عهم؟ است

t  «عصمت» اختیار را سلب نمی‌کند

t  توضیح «من العصمة تعذّر المعاصی»

t  «عصمت» فضیلت است

t  نمونه حسّی «عصمت»

t  حجت‌های الهی در همه دوران خود در «عصمت» می‌باشند

t  دین را خداوند عصمت بنده قرار داده است

t  اصل «تقوی» برائت از اعداء است

«* نماز جلد 6 صفحه 25 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

سید بزرگوار‏ فرمودند وصف نماز، نه ذات نماز، به لغت عربی وضع گردیده و موضوع است. به مناسبتِ این ‏جمله نکته‏ای را متذکر شدم و آن‏ نکته این بود که خداوند ذات‏ها را همراه صفات قرار داده است. خدا ذاتِ بی‏صفت را خلق نکرده و نمی‏کند و نخواهد کرد. صفتِ بی‏ذات را هم خداوند خلق نکرده و نمی‏کند و نخواهد کرد. این قانون آفرینش است. در دنیا این‏طور است، در برزخ و آخرت هم همین‏طور است. ذوات شهادیه این‏طورند، ذوات غیبیه هم این‏طورند، ذوات نورانیه و ذوات ظلمانیه هم این‏طورند. هرچه ذات است، خداوند برای آن صفت قرار داده است.

همچنین خدا راه شناخت ذات‏ها را هم صفات قرار داده. در عرصه صفات است که ذات‏ها شناخته می‏شوند. جمیع معاملاتی که خلق با یکدیگر دارند، در عرصه صفات است. ذواتْ مقصودند، اما مواقعْ صفاتند.

اگر متذکر باشیم، این مطلبِ خیلی مهمی است. در بسیاری جاها این ‏مطلب کاربرد دارد و عرض می‏کنم سرّ معارف در همین ‏مطلب است. خداوند چنین قرار داده است که راهی به ذات‏ها نباشد مگر در عرصه صفت‏ها. باید صفت را دید و ذات را به صفت شناخت و باید ذات را در صفت، متجلی دید. اگر این دید برای انسان فراهم شود، کارش در معارف آسان است.

البته به حسب نظام آفرینش، این مطلب فطری است و تعلیم و تعلم نمی‏خواهد. چون تعلیم و تعلم نمی‏خواهد، از بدیهیات فطری به‌حساب می‏آید.

«* نماز جلد 6 صفحه 26 *»

مثل آنکه شما وقتی به آتش نیاز داشته باشید، به سراغ آن جِرمی می‏روید که صفت آتش را دارد و صفت آتش در او نمایان است و شما را کفایت می‏کند. همچنین وقتی برای آشامیدن به آب احتیاج داشته باشید، به سراغ جرمی می‏روید که صفت آب در آن نمایان است و تشنگی را رفع می‏کند؛ و همین‏طور سایر نیازها.

اما عرض کردم صفات دو قسمند. یک دسته از صفات هستند که از ذات‏ها جدا نمی‏شوند و همیشه با ذات‏ها هستند که از آنها به «صفات ذاتی» تعبیر می‏آورند. این ‏صفات هیچ‏گاه از ‏ذوات خود جدا نمی‏شوند و لازمه‏های ذوات شده‌اند. خداوند ذات‏ها را به بعضی از صفات متصف فرموده و آن صفات را لازمه ذات‌ها قرار داده که از یکدیگر جدا نشوند.

این قرارِ خدا است. اما آن‏چنان نیست که ممکن نباشد جدا شوند. اگر خدا بخواهد، این صفات را از ذات‌ها جدا می‏کند. ولی قرارش بر جدا کردن نیست. این‌طور صفات صفاتِ ذاتی و لوازم ذاتی هستند. خداوند این‏طور مقرر فرموده و بندگان باید متذکر باشند و بدانند که این‏گونه صفات از ذات‏ها جداشدنی نیستند.

مَثَلی عرض می‏کنم که ان‏شاءاللّه هم ذکر فضیلت باشد و معرفت‌ها را زیاد کند و هم مَثل باشد. خداوند عصمت را لازمه حجت‏های خود قرار داده است. اصلاً حجت بدون عصمت وجود ندارد. وجود حجت بدون عصمت، از محالات و خلاف قرارداد خدا است. اگر ‏ذات و ‏حقیقتی حجت خدا باشد اما عصمت نداشته باشد، این مِثل همان تعبیر مشهوری است که می‏گویند: «کوسه ریش‌پهن». کوسه ریش‌پهن قابل تصور و تعقل نیست. اگر کوسه است که ریش ندارد و اگر ریشِ پهن دارد که کوسه نیست. پس اگر کوسه ریش‌پهن گفتند، از محالات عالم سخن گفته‏اند و نشدنی است. پس معنی ندارد حجتی عصمت نداشته باشد. قابل تصور نیست. حقیقت و ذاتی که عصمت دارد و صفت او عصمت است، حجت است. المعصوم مَن عَصَمَه اللّه.([14]) خداوند این‌طور قرار داده.

«* نماز جلد 6 صفحه 27 *»

البته معنای این ‏سخن این نیست که پس دست و پای حجت بسته می‏شود و نمی‏تواند معصیت کند و قدرت بر معصیت از او سلب می‏شود. این‏چنین نیست. زیرا این فضیلت نخواهد بود که دست و پای کسی را ببندند، آن‏وقت بگویند معصیت نمی‏کند. این‌که فضیلت نشد.

ما عصمت را برای حجت‏های خدا فضیلت می‏شماریم و آن را از فضائل می‏دانیم و در حضورشان اقرار می‏کنیم: عصمکم اللّه من الزَّلَل و آمنکم من الفِتَن و طهّرکم من الدنس و اذهب عنکم الرجس و طهّرکم تطهیراً.([15]) «اللهم صل علی محمد و آل‌محمد». اینها ذکر فضیلت است و به فضائل حجت‏های الهی اقرار می‏نماییم. این فضائل همه‏اش از عصمت گزارش می‌دهد. عصمکم اللّه من الزلل یعنی خدا شما را از لغزش‏ها نگه داشته است. و آمنکم من الفتن خداوند شما را از فریب خوردن، گول خوردن و از به دام شیطان و ایادیِ شیطان افتادن ایمن ساخته است. هیچ اضطراب و نگرانی برای شما نیست. شما هیچ‌گاه به دام شیطان نمی‏افتید و فریب شیاطین جن و انس را نمی‏خورید. تمام دنیا شیاطین شوند و یک حجت در مقابل باشد، هیچ فریب نمی‏خورد.

شیاطین هزاران فریب و دام دارند. از راه فریب‏ها و حیله‏ها بسیار باخبرند. خلقتشان خلقتی است که خوب می‏دانند دامِ فریب را چگونه، کجا و به چه شکل نصب کنند و چگونه فریب دهند و حیله کنند و به دام بیندازند. اما اگر تمام دنیا از شیاطین قوی مثل ابلیس پر شود و همه با هزاران حیله و دام حیله کنند، حجت خدا ایمن است، هیچ نگران نیست، خیالش جمع است، هیچ وحشتی او را نمی‏گیرد و به عصمة‌اللّه تکیه دارد. و آمنکم من الفتن و اذهب عنکم الرجس و طهّرکم تطهیراً.

این فرمایشاتی که به ما تعلیم داده‌اند و الحمد للّه رب العالمین در حضور ائمه؟عهم؟ معتقدانه و عارفانه می‏خوانیم، اینها را فضیلت می‌دانیم. البته عارفانه به‌معنای

«* نماز جلد 6 صفحه 28 *»

صوفیانه نیست. خدا صوفی‏ها را لعنت کند. عارفانه می‏خوانیم، یعنی با معرفت و توجه و همراه با شناخت. اینها را در مقابل حجت‌ها سلام اللّه علیهم اجمعین می‏خوانیم و فضیلت می‏شماریم. پس اگر عصمت معنایش این باشد که خدا دست و پای حجتش را ببندد که نتواند گناه کند، این عصمت فضیلت نیست. اگر دست و پای ما را هم ببندند و ما را هم از ارتکاب معصیت ممانعت کنند و اسباب معصیت برایمان فراهم نشود، ما هم یک نوع عصمت پیدا می‏کنیم.

یک وقتی این ‏مطلب را عرض کرده‌ام و به همین مضمون هم حدیث وارد شده.  این حدیث را شنیده‌اید و من هم بارها به مناسبت‏ها نقل کرده‏ام که امیرالمؤمنین؟ع؟ فرموده‏اند: مِن العصمة تَعَذُّر المعاصی.([16]) همین که انسان نتواند مرتکب معصیت شود، نوعی عصمت است. مثلاً پولش را ندارد یا رویش را ندارد یا موقعیتی دارد که نمی‏تواند به جاهای انجام گناه برود؛ مثلاً می‏گویند حاج‌آقای محترم چطور به سینما یا فلان‌جا رفته؟! معلوم است که به او نمی‏آید. پس به هر طور که معصیت برای بنده متعذّر و سخت شد و شرایط مساعد نبود، مؤمن در عرصه ناقصین باید برای همین تعذّر خوشحال باشد و خدا را شکر کند که این تعذر یکی از راه‏هایی است که خداوند به واسطه آن، او را از معصیت کردن نگه داشته است؛ مثلاً پول به او نداده که برود معصیت کند. کار می‏کند و زحمت می‏کشد، اما درآمدش چندان از مخارج ضروری‌اش بیشتر نیست، آن‌وقت چطور پارک برود، چطور بگردد، کجا بگردد، چه خرج کند تا مرتکب معصیت شود، به نامحرم نگاه کند، به غناء گوش دهد و از این قبیل گناهان انجام دهد؟!

پس تعذر از معصیت یعنی شرایط معصیت برای انسان فراهم نباشد. این مثل همان بستن دست و پا است. اینکه به هر طوری دست و پای بنده را ببندند که نتواند معصیت کند، این‏ تعذر را امام؟ع؟می‏فرمایند: من العصمة. این خودش یک نوع از

«* نماز جلد 6 صفحه 29 *»

نگهداری‏های خدا است که بنده‏اش را این‏طور نگه می‏دارد تا مرتکب معصیت نشود که آثار و تبعات معصیت او را بگیرد و مشکلات دنیوی، مشکلات برزخی و مشکلات آخرتی برایش فراهم شود.

از این جهت وقتی انسان متوجه می‏شود که به هر شکلی مورد عنایت خدا است و حجت و ولی‌خدا دستش را  گرفته و به طورهایی او را حفظ می‏فرماید، در هر حالی باید خدا را شکر کند. این خیلی نعمت بزرگی است! هر چه انسان فکر کند می‏بیند بزرگ‌تر از آن است که بگوییم نعمت بزرگی است! خیلی نعمت بزرگی است که انسان بداند به هر گونه که هست، مورد عنایت ولی‌اللّه است که او را حفظ می‏فرماید. امیدواریم خداوند عنایتش را همیشه شامل حالمان قرار دهد و لطف و عنایت آقا بقیة‌اللّه؟ع؟ را از ما نگیرد.

پس اگر دست و پای کسی را بستند یا شرایط معصیت را برایش فراهم نکردند یا طوری او را ساختند که خودکار تمایل و رغبت به معصیت نداشت و گفتند این ‏شخص معصیت نمی‏کند، این فضیلت نیست. فضیلت این است که از هر ‏جهت برای او امکان ارتکاب معصیت فراهم باشد، ولی معصیت نکند. البته خداوند است که بنده را توفیق می‏دهد و کمک می‏کند. بنده خود را در معرض عوامل و اسبابی قرار می‏دهد و خداوند آن‏ عوامل و اسباب را به او تعلق می‏دهد و این بنده معصوم می‏شود. در اینجا عصمت فضیلت است.

در بسیاری از مواضع قرآن، خداوند خطاب به رسول اکرم؟ص؟ صاحب آن عصمت کلیه، آن بزرگوار را از ارتکاب کاری نهی می‏کند. صریحاً نهی است. اگر نتواند مرتکب شود، چرا خدا ایشان را نهی می‏کند؟! از این نهی کردن معلوم می‌شود که می‏تواند مرتکب معصیت شود.

پس معنای عصمت این نیست که نتواند مرتکب معصیت شود. می‏تواند، اما خودش را آن‏چنان در معرض عنایت و رحمت حق‌تعالی قرار می‏دهد که همه‌چیز را از خود سلب می‏کند، به حدی که برای خودش میلی نمی‏ماند تا بگوییم به معصیت میل

«* نماز جلد 6 صفحه 30 *»

دارد یا ندارد. اینکه برایش میلی باقی نمی‏ماند و همه میلش میل خدا می‏شود، این معنای عصمت است. همه میلش میل خدا است و برای او خودی نمانده تا آن ‏خودی میلی برخلاف رضای خداوند داشته باشد.

مَثل مشهور و محسوسش جرم زغال یا آهن است. شیخ مرحوم‏ به آهن مثال می‏زنند. آهنِ تفتیده چون خود را در معرض آتش قرار داده، آتش هم به او تعلق گرفته. چون آهن به تمام معنی در برابر آتش «نیست» شده و آتش را «هست» کرده، از این جهت برای آهنِ گداخته آثارِ آهن بودن باقی نمانده. نه میلی باقی است، نه سردی و سیاهی باقی است. بلکه تمام حالات و صفات و کارهای آتش از این آهن گداخته نمایان است و از این‏ حالت تعبیر می‏آورند که «معصوم» است. این ‏آهن از تمام صفات آهنی معصوم است، نسبت به تمام صفات آتش هیچ مخالفتی ندارد، در عصمت و حفاظتِ آتش است و آتش او را برای خودش نگه داشته است و گویا به او خطاب می‌کند: «و اصطنعتک لنفسی».

خداوند به موسی؟ع؟ فرمود: و اصطنعتک لنفسی([17]) یعنی ای موسی تو را برای خودم ساختم و برای خودم پرورش دادم. «خودمِ خدا» یعنی امیرالمؤمنین؟ع؟. ای موسی تو را برای امیرالمؤمنین؟ع؟ ساختم که امیرالمؤمنین در تو جلوه‏گر شود. تو را ساخته‏ام که رسول‌اللّه، محمد مصطفی؟ص؟ در تو جلوه‏گر شود. از این ‌جهت تو در عصمت هستی و محفوظی. و اصطنعتک لنفسی. این‏ مطلب برای حجت‏های خدا خیلی مقام و منزلت است.

این مَثلی بود خواستم عرض کنم که در حقیقت، «عصمت» صفتِ ظاهر و لازم و همیشگیِ حجت است. حجت بودن با بی‏عصمتی نمی‏سازد. حجت در همه حال عصمت دارد. از ابتدائی که روح عصمت و روح حجیت به او تعلق می‏گیرد و حتی قبل از ظهور و بروزِ آثارِ حجیت، خداوند او را پاک و پاکیزه نگه می‏دارد.

«* نماز جلد 6 صفحه 31 *»

در زیارت عرض می‏کنیم: اَشهَد اَنّک کنتَ نوراً فی الاصلاب الشامخة و الارحام المطهّرة لم‌تنجّسک الجاهلیة باَنجاسها و لم‌تُلبِسک من مُدلَهِمّاتِ ثیابِها.([18]) جاهلیت همه را نجس و آلوده کرده بود و در سرزمین مکه و به طور کلی حجاز، خانه‏ای نبود که در آن خانه آلودگی‏های جاهلیت نباشد، آلودگی‌هایی مثل شرب خمر، زنا، خیانت، جنایت، کفر، شرک، طغیان و عصیان. خانه‏ای نبود که در آن آثار جاهلیت نباشد. جاهلیت خیلی نفوذ کرده بود. از صلب آقا امیرالمؤمنین؟ع؟ تا صلب آدم، چقدر طول این مدت است؟ عرضه می‏داریم یا اباعبدالله، قربانت بشویم یا حسین، اشهد انّک کنت نوراً فی الاصلاب الشامخة و الارحام المطهّرة لم‌تنجّسک الجاهلیة بانجاسها و لم‌تلبسک من مدلهمّات ثیابها  گواهی می‏دهم که در طول این مدت، تمام اصلاب پدران و ارحام مادران تو، همه و همه پاک و پاکیزه بوده‏اند. این بزرگواران در هر صلب پاک و در هر رحم طاهره‏ای که قرار می‏گرفتند، آثار عصمت در آن ‏محل نمایان می‏شد و صاحب این‏ نورها به برکت این‏ نورها معصوم می‏شد و خدا به او عصمت می‏داد. قابلیت‌ها این‏طور بوده‏اند.

الحمد للّه رب العالمین اینها برای ما جزء اعتقادات است و قطعاً خیلی به دردمان می‏خورد. ان‏شاءاللّه این‏ اعتقادها ما را هم پاک می‏کند و به ما هم عصمت می‏بخشد. در دعاء می‌خوانیم: اللّهم اَصلِح لی دینی الذی جعلته لی عصمة([19]) خدایا دین من را اصلاح کن، اعتقاداتم را صحیح و سالم کن و مرا به طاعات موفق کن. خدایا دینم را اصلاح کن که دینم وسیله عصمت من است. با این ‏دین و دینداری، مرا عصمت می‏بخشی و از نافرمانی، از کفر و شرک و از طغیان و گناهان حفظ می‏کنی. خلاصه با این‏ دین مرا از ارتکاب خلافِ رضای خود نگه می‏داری.

این جایگاه دین است و می‏دانیم «اصلُ الدین معرفة ‌اللّه»([20]) اصل و ریشه دین

«* نماز جلد 6 صفحه 32 *»

در واقع معرفت خدا است. معرفت خدا هم یعنی معرفت حجت‏های خدا. زیرا که این‏ بزرگواران صفات خدا هستند و خدا به حجت‌ها و صفاتش شناخته می‏شود.

پس باید خیلی این‏ اعتقادات را قدر بدانیم و از خدا بخواهیم که این اعتقادها در دل‌هایمان سست نشود. باید مرتب به هر طور شده این اعتقادات را تجدید کنیم. تفکر، مطالعه، گفتگو، حضور در مجالس، به حرم مشرف شدن و خواندن اعتقادات به عنوان زیارت، همه تجدید و تعاهد با امر دین است.

این ‏دین که اصلش معرفة‌اللّه است و ریشه‏اش شناختن حجت‏های خدا است، وسیله عصمت است. عصمت هم که آمد، یقیناً طهارت در پی دارد. شخصی که معصوم است، طاهر و مطهر است و آلودگی ندارد. دین است که انسان را طاهر و پاکیزه می‏کند. آیا نمی‏گوییم کلمه «لا اله الّا اللّه» کلمه توحید است؟! هر کس با شرایطش گفت: «لا اله الّا اللّه»، پاک و پاکیزه می‏شود. حتی از آلودگی‏های گذشته هم پاک می‏شود. تا آن ‏لحظه که «لا اله الّا اللّه» نگفته، نجس است. رطوبت بدنش و آب دهانش نجس است. اما وقتی می‏گوید: «لا اله الّا اللّه، محمدٌ رسول اللّه؟ص؟»، به حسب احکامِ ظاهری پاک می‌شود. ظاهرش پاک است و باطنش هم وقتی پاک است که بگوید: «علیٌّ و الائمةُ من ولده و فاطمةُ الصدیقة اولیاء اللّه صلوات‌اللّه‌علیهم» و خواه‌نخواه لازمه‏اش هم «اولیاؤهم اولیاء اللّه و اعداؤهم اعداء اللّه» است.

انسان به برکت دین پاک می‏گردد. دین کارش تطهیر است و انسان را پاک و پاکیزه می‏کند. پس قدر این‏ اعتقادات را باید بدانیم. «تعاهد» با امر دین خیلی به ترقی ما  کمک می‏کند. الحمدللّه خداوند به ما و شما عزیزان و همه دوستان و برادران و خواهران ایمانی توفیق کرامت کرده که با مجالس ذکر فضائل و مناقب انسی داریم، شرکت در مجالس را دوست داریم، موفقیتی داریم و رفت‌وآمد داریم، فرمایشات بزرگان+ را می‏شنویم، می‏خوانیم و مطالعه می‏کنیم. خود اینها تعاهد با امر دین است و دین را در دل انسان زنده نگه می‏دارد و ان‏شاءاللّه این‏ توفیقات باعث طهارت برای همه ما است و

«* نماز جلد 6 صفحه 33 *»

ظاهر و باطن همه ما را پاک می‏کند، گناهانمان را می‏آمرزد، گناهان را به حسنات تبدیل می‏کند. کار دین این است، کار معرفت و محبت به اهل بیت؟عهم؟ همین است.

پس یکی از صفت‏های ذاتی حجت الهی که از او جدا نمی‏شود، عصمت است. این یک مَثل بود.

بحث در این است که نماز هم صفاتی دارد. ذات و حقیقت نماز صفاتی دارد که ذاتیِ آن است و از آن جدا نمی‏شود. به طور کلی هرچه که بتوان به آن نماز گفت، نماز به هر شکلی و در هر عالمی و برای هر موجودی، صفت ذاتیِ آن همراهش است.

یکی از صفات ذاتی نماز که دو شب قبل عرض کردم، این است که می‏فرماید: الصلوة قُربان کلّ تقی نماز وسیله تقرب به درگاه خدا است برای هر پرهیزگاری که از ولایت اعداء پرهیز کند. همین که از ولایت اعداء اجتناب کرد و از اصل کبایر و ریشه همه کفرها و طغیان‏ها و معصیت‏ها که ولایت اعداء است پرهیز نمود، این اصلِ تقویٰ است و این شخص متقی است و حقیقت و اصل تقویٰ را دارد. الحمد للّه رب العالمین خداوند به ما تفضل کرده و ما را حفظ نموده و نگه داشته است و این ‏تقویٰ را به ما داده که بحمداللّه در دل ذره‏ای ولایت و محبت به اعداء نداریم. در دل دشمنِ سرسخت دشمنان خدا و دشمنان اولیاء خدا هستیم. در دل با دشمنان اولیاء خدا و دشمنان دوستان محمد و آل‏محمد؟عهم؟ دشمنی داریم. این اصل تقویٰ است.

پس اینکه می‌فرماید: الصلوة قربان کلّ تقی، معنای حدیث این است که هر دوست امیرالمؤمنین؟ع؟ که با دشمنان امیرالمؤمنین دوستی نداشته باشد و با آنها دشمن باشد، نماز چنین دوستی باعث تقرب او است. و این ‏دوست تفاوت نمی‏کند که ابراهیم خلیل‌الرحمن؟ع؟ باشد، یا زید و عمرو و من و شما باشیم و یا حتی جماد طیّب باشد. چرا؟ چون جماد هم در حد خودش صلاتی دارد. خداوند می‌فرماید: کلٌّ قد عَلِمَ صلوتَه و تسبیحه([21]) هر موجودی به وظائف خودش آگاه است و بخصوص می‏فرماید هر موجودی از نمازش آگاه است.

«* نماز جلد 6 صفحه 34 *»

پس تمام دوستان امیرالمؤمنین؟ع؟ تقوای واقعی دارند؛ یعنی ولایت دشمنان امیرالمؤمنین را ندارند، خودشان و دلشان را از علاقه‏مندی به دشمنان آن بزرگوار حفاظت کرده‌اند و نگه داشته‌اند،تقویٰ از «وقایه» است یعنی نگهداری،دلشان را از توجه به آنها و ارتباط با آنها نگهداری کرده‌اند. نماز اینها قربان کلّ تقی است؛ یعنی نمازشان آنها را مقرب درگاه خدا می‏کند. پس این یک صفت ذاتی نماز است. ان‏شاءاللّه باز هم بحث خواهیم کرد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 35 *»

 

مجلس 4

 

(شب جمعه  27 ربیع‌الاول 1421 هـ ق _  10/4/79)

 

 

 

 

 

t  راه شناخت ذات‌ها و هر گونه معاملات با آنها، صفات آنها است

t  حجت‌های الهی صفات تعریف و تعرف اویند

t  راه شناخت خداوند و معاملات  بندگان با او صفات او می‌باشد

t  ریشه «تقی»، «مُتّـقی» و «تقویٰ»، «وقایه» است

t  تولّی و تبرّی ملازم یکدیگرند

t  سرّ ترتیب آیه شریفه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»

t  مقام «بیان» حجت‌های خداوند موقع همه گزارش‌های از او است

t  رکن عراقی کعبه رمز مقام «بیان» حجت‌های خداوند است

t  شأن و مقام «حجت»

t  حجت بودن حجت‌های الهی از  روشنایی روز  روشن‌تر است

«* نماز جلد 6 صفحه 36 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد سید مرحوم­ می‏فرمایند: خداوند وصف نماز را به لغت عربیت قرار داده، نه ذات نماز را. بین ذات نماز و وصف نماز جدا می‏فرمایند.

عرض کردم خداوند برای هر ذاتی، صفت یا صفاتی قرار داده و راه رسیدن به هر ذاتی را هم همان صفت مقرر کرده است. این نظامِ آفرینش الهی است.

خدا را هم همین‌طور باید شناخت. خدا هم خودش را به صفاتش شناسانیده و راهِ به‌سوی خودش را صفاتش قرار داده است. صفات خدا حجت‌های خدا هستند. در حجت‌های خدا، خدا نمودار و آشکار است. هرچه خلق از خدا می‏خواهند، باید در نزد حجت‌های خدا از خدا بطلبند. هر معامله‏ای که می‌خواهند  با خدا داشته باشند، باید نزد حجت‌های خدا که صفات خدا و مظاهر انوار الهی هستند داشته باشند.

در این عالم این‌طور است، در عالم آخرت هم همین‌طور است. در همه جا برخوردِ خلق با خلق است. در همه جا برخورد خلق با وصف و صفت است و هیچ راهی به ذات ندارند. ذاتِ هر چیزی این‏گونه است.

ذات خدا که معلوم است که از هر گونه ارتباط با خلق یا حتی عدم ارتباط با خلق، متعالی و منزه است. وقتی در عالم خلق این‏چنین باشد که ذات‏ها نمی‏توانند به یکدیگر برسند و  با یکدیگر برخورد داشته باشند مگر در پرتوِ صفات، آن‏وقت خدای متعال که بدیهی است هیچ‏گونه راهی به‌سوی او نیست مگر در صفاتی که برای معرفی خود در میان

«* نماز جلد 6 صفحه 37 *»

خلق قرار داده است. از این‏جهت دستور فرمود که این صفات را بشناسیم و خدا را به این صفات بخوانیم. قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن اَیّاً مّا تَدعوا فله الاسماء الحسنیٰ.([22])

پس این یک قراردادِ کلیِ الهی است که برای ذات‌ها، صفت‌ها قرار داده و باید ذات‌ها را در صفت‌ها دید و شناخت.

ذات و حقیقت نماز هم همین‌طور است. حقیقت و ذات نماز حقیقتی است که هیچ راهی به‌سوی آن نیست مگر در اوصافش. نماز با اوصافش شناخته می‏شود و در اوصافش دیده می‏شود.

عرض کردم بعضی از صفت‌های ذات‌ها صفات‌ ذاتی است که از ذات‌ها جدا نمی‏گردد و بعضی صفت‌ها از ذات‌ها جدا می‏شود.

نماز هم صفاتی دارد که از ذات نماز جداشدنی نیست و آن صفات همیشه با نماز هست. نماز به هر شکلی باشد، این صفات را دارد. یکی از آن صفات، این است که می‌فرماید: الصلوة قربان کلّ تقی نماز وسیله تقرب به درگاه خدا برای شخص پرهیزگار است.

مراد از شخص پرهیزگار، دوست امیرالمؤمنین؟ع؟، دوست ائمه طاهرین؟عهم؟، دوست دوستان ایشان و دشمن دشمنان ایشان است. این شخص را «تقی» می‏گویند، یعنی شخص پرهیزگار. «متقی» به‌معنای اصلی و کلی و جامعش، دوست محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و دوست دوستان ایشان و دشمن دشمنان ایشان و دشمن دشمنانِ دوستان ایشان است. چنین کسی متقی به حقیقتِ تقویٰ است. چرا؟ چون دلش را حفظ و نگهداری کرده است.

کلمات «تقویٰ» و «متقی» از ماده «وِقایه» مشتق است. «وقایه» به‌معنای نگهداری و نگهبانی کردن و حفاظت نمودن است. آنانی که عربی خوانده‏اند و با قواعد عربی آشنا هستند، می‌دانند که «نون وقایه»، در آخر فعل برای حفظ و نگهداری آن به کار می‌رود.

«* نماز جلد 6 صفحه 38 *»

به طور کلی اصل معنای لغت وقایه، نگهداری و حفاظت است. اما اینکه تقویٰ را پرهیز و پرهیزگاری، و تقی و متقی را پرهیزگار ترجمه می‌کنند، باید دانست که این ترجمه‌ها از لازمه‌های وقایه است و معنای لغوی وقایه نیست. از جمله لازمه‏های وقایه و نگهداری این است که انسان پرهیز کند از آنچه خلاف آن شیء و حقیقتی است که آن‏ ‏را نگهداری می‏کند.

بنابراین کسی که دلش را از محبت به دشمنانِ اولیاء خدا و همچنین از عداوت و بغض با اولیاء خدا حفظ و نگهداری کند، این ‏شخص متقی است. خدا دل را از اول همین‌طور آفریده و دل را جای محبت خود و محبت اولیاء خود قرار داده است. کار دل معرفت خدا و معرفت اولیاء خدا و بعد از معرفت، محبت به خدا و محبت به اولیاء خدا است. میان محبت به خدا و محبت به اولیاء خدا ملازمت است، همچنان‌که میان دشمنی با دشمنان خدا و دشمنی با دشمنان اولیاء خدا ملازمت است. اینها از یکدیگر جدا نمی‏شوند.

نشدنی است که انسان خدا و اولیاء خدا را دوست داشته باشد، آنگاه دشمنانشان را هم دوست داشته باشد. این نشدنی است و اصلاً معنی ندارد. این دو امر با یکدیگر منافات دارند. بلکه دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنان ملازم یکدیگرند. خداوند می‌فرماید: لاتَجِدُ قوماً یؤمنون باللّه و الیوم الآخر یوادّون من حادّ اللّه و رسوله.([23]) امر این‏چنین است. میان دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا ملازمه است.  میانشان تضایف است و سربه‌سرِ یکدیگر گذارده‏اند. محبت به خدا و اولیاء خدا سرش را روی عداوت با دشمنان خدا و دشمنان اولیاء گذاشته است. با یکدیگر چنان ملازمه‌ای دارند که به اندازه یک مو هم بالا و پایین نمی‏شوند. یک آن از یکدیگر جدا نمی‏شوند.

این همان رکن رابع است که بزرگان ما+ آن‏ را این‏قدر مهم شمرده‌اند و اصل

«* نماز جلد 6 صفحه 39 *»

گفته‏اند و از اصول دین و ارکان ایمان به حساب آورده‏اند و حق هم همین است. الحمدللّه در آیات و روایات بسیاری این ‏مطلب بیان شده است. اصلاً رکن رابع وجدانیِ هر انسانی و هر بشر عاقلی است. «قضیةٌ قیاساتُها معها». این‏ مطلب دلیل هم نمی‏خواهد. این‏قدر بدیهی و فطری است که به دلیل نیاز ندارد و خودش گویا است. اما خداوند برای این‏ مطلب آیات بسیاری نازل فرموده و از زبان اولیائش هم روایات صادر شده و حتی در زیارات نوعاً این ‏عبارت را می‏بینید که ولیٌّ لِمَن والاکم و عدوّ لمن عاداکم.([24]) دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنان کنار یکدیگر و با هم است. در دعاءها هم می‏خوانیم که خدایا ما را از مُوالیان اولیائت و از دشمنان دشمنان خودت و اولیائت قرار بده. این امور ملازم یکدیگرند و جداشدنی نیستند.

پس خداوند دل را این‏طور قرار داده و اصلاً دل را برای معرفت و محبتِ خودش خلق کرده است. و معرفت خدا و محبت خدا همان معرفت اولیاء خدا و محبت اولیاء خدا است. خدا را در اولیائش باید شناخت و او را در اولیائش باید دوست داشت.

پس اگر می‏گوییم محبت و معرفت خدا و محبت و معرفت اولیاء خدا، نمی‏خواهیم بین خدا و اولیائش جدایی بیندازیم. بلکه این از همان باب است که قرآن می‏گوید: اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‏الامر منکم([25]) صلوات اللّه علیهم اجمعین.

چرا خداوند در این آیه جدایی انداخته و حال آنکه جدا نیستند؟ چرا اول «خدا» را گفته بعد «پیغمبر» را و بعد «اولوا الامر» را فرموده؟ چرا این‏طور فرموده است؟ به جهت اینکه حجت‏هایش این‏ مراتب را دارند. در حجت‏ها این‏ مراتب هست و خداوند می‏خواهد ما را متوجه مراتب حجت‏ها بفرماید.

حجت‏ها حیثی دارند که در آن ‏حیث حتی حجت بودن و عنوان حجت بودن و امثال اینها در کار نیست. آن ‏حیث حیثِ «بیانِ» حجت‏های خدا است که خدا

«* نماز جلد 6 صفحه 40 *»

آن‏چنان در آن حیث آشکارا و نمودار است که هر وقت صحبت از خدا و اطاعت خدا و  محبت به خدا می‏شود، موقعش آن مقام است. به طور کلی هر تعبیر و هر اشاره و هر کنایه‏ای که از خدا آورده می‏شود و هر گزارشی که از خدا هست، موقعش مقام «بیانِ» حجت‏های خدا است.

شما الآن می‏بینید مکه چقدر شرافت دارد! و حال آنکه شرافت کربلاء و مدینه و کوفه کجا و شرافت مکه کجا! اما وظیفه دارید ابتداء بگویید: «اللهم ارزقنی حجّ بیتک الحرام»، سپس بگویید: «و زیارةَ قبرِ نبیک». اینکه بعضی حج را آخر ذکر می‏کنند، درست نیست. اجازه ندارند. باید از مکه حرمت کنیم و این‏طور بگوییم: «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام و زیارة قبر نبیک و قبور الائمة؟عهم؟».([26]) در این‏طور عبارت از نظر ظاهر می‏بینید که مکه حرمت دارد و اعظم است. حجِّ آن واجب است. احترام مکه نسبت به سایر اعتاب مقدسه اول است، بعد از آن مدینه، و بعد از مدینه نجف، و بعد کربلاء است. حرمت‏ها این‏طوری است.

مثلاً از کربلاء میت را برای دفن می‌توان به نجف برد، اما نباید از نجف برای دفن به کربلاء بیاورند. چون نجف به امیرالمؤمنین؟ع؟ منسوب است و از جهتِ نسبت‌های ظاهری در عالم ما، نجف بر کربلاء شرافت دارد. و حال آنکه کربلاء از نظر باطن و معنیٰ فوق همه است و اصل و ریشه است. ولی به حسب عالم ما برنامه این‌طور است.

خدا فرموده: اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی‏الامر منکم اطاعت کنید از خدا، رسول‌خدا و اولوا الامر که حجت‏ها و اوصیاء رسول‌خدا یعنی دوازده امام؟عهم؟ هستند. این ترتیبی است که خداوند این‏طور اعتقاد را از بندگانش خواسته و حرمت‌داری به این‏طور را خواسته و مقامات را این‏طور قرار داده است. در حجت‏هایش هم همین‏طور است؛ مقامِ بیان بالاترین مقام است. چرا؟ چون آنجا سخن از خدا است.

مقامِ بیان در حجت‏های خدا، موقعِ تمام گزارش‏هایی است که خداوند در عالم

«* نماز جلد 6 صفحه 41 *»

مُلک از خودش داده. خداوند هرچه به زبان وحی از خودش گزارش می‌دهد و هرچه از گزارش‏های از خدا یا تعبیر از خدا یا کنایه و اشاره به خدا به گوش بشر رسیده، موقع همه آنها مقام بیان حجت‏های الهی است.

حجت صلوات‌الله‌علیه مقامی دارد که درباره آن ‏مقام فرمود: لنا مع اللّه حالات فیها هو نحن و نحن هو.([27]) این‏ مقام ‏مقامی است که آقا بقیة‌اللّه؟عج؟ درباره آن فرمودند: لا فرق بینک و بینها.([28]) حجت در این مقام، موقع جمیع تعابیر الهیه است. از اول خلقت تا آخر خلقت، هرچه از خدا در جامعه بشری به لسان بشری گزارش آمده، یا به لسان مَلَکی یا به لسان جنّی یا به لسان حیوانات و نباتات و جمادات و به طور کلی به لسان همه موجودات، هرچه از خدا تعبیر و گزارش آمده، موقع آنها مقام بیان حجت‏های الهی است.

شما وقتی مکه می‏روید و کعبه را زیارت می‏کنید و حجرالاسود را در رکن عراقی استلام می‏کنید، آنجا متذکر سبوحیت و قدوسیت خدا که می‌شوید، متذکر مقامِ بیان حجت شده‌اید. مقامِ بیان همین مقام است. مولای ما آقا امیرالمؤمنین، مولای ما حضرت بقیة‌اللّه، مولای ما حضرت سیدالشهداء و سایر معصومین کلی صلوات الله علیهم اجمعین، اینها همه بیت‌اللّه حقیقی، بیت الولایه، بیت‌الکرامه، بیت‌الشرافه، بیت‌العزّه، بیت‌العظمه، بیت‌الجلاله و بیت‌البهاء هستند. هرچه خدا از کمالات و انوار دارد، در همین خانه‏ها است. هرکس این ‏خانه‏ها را دارد و نزد این خانه‏ها است، خدا دارد و نزد خدا است. هم درجاتٌ عنداللّه([29])  هرکس نزد ایشان است، در درجات قرب است و مقرب درگاه خدا است.

چرا سخن به اینجا کشید؟ نمی‏دانم. آری خیلی چیزها است که نمی‏دانیم، یکی هم همین باشد که چرا صحبت‏ها این‏طور می‏شود. این‏ را هم نمی‏دانیم که چرا این‏طور

«* نماز جلد 6 صفحه 42 *»

می‏شود. خدا و ولیّ خدا بهتر می‏دانند که چه باید گفته شود و چه بیان شود. حتماً در گوشه و کنار مجلس کسی به این‏‏ مطلب احتیاج داشته است که من اصلاً به این مطلب فکر نکرده بودم و به ذهنم آمد که عرض کنم. هرکس در فکر بوده، برایش روشن شده است. و هرکس در فکر نبوده، ان‏شاءاللّه متذکر شده که چه عرض می‏کنم.

پس اگر می‏گوییم معرفت و محبت خدا معرفت و محبت اولیاء خدا است. نمی‏خواهیم بین خدا و اولیاء خدا جدایی بیندازیم. نه، بلکه باید سیر این‏طور باشد. در دعاء عرض می‏کنیم: اللهم عرّفنی نفسک فانّک اِن لم‌تعرّفنی نفسک لم‌اَعرِف رسولک اللهم عرّفنی رسولک فانّک ان لم‌تعرّفنی رسولک لم‌اعرف حجتک اللهم عرّفنی حجتک فانّک ان لم‌تعرّفنی حجتک ضللتُ عن دینی.([30]) اینها ترتیب مقامات است. با اینکه بین حق‌تعالی و حجت‏ها و اولیائش در معرفت و محبت و اطاعت و سایر معاملات هیچ فرقی نیست، اما باید متوجه مراتب بود و در این‏ مراتب باید ایمان قوت بگیرد، معرفت و محبت آشکار شود و مراتب اولیاء روشن شود.

پس اولیاء خدا دارای مراتبند. در یک مرتبه مقام بیان را دارا هستند که در گزارش از آن مقام فرموده‏اند: فیها هو نحن و نحن هو. در این‏ مقام، حجتی در کار نیست و اصلاً حجت گفتن معنی ندارد. در آنجا اگر حجت هم می‏گوییم باید معنای حجت را طور دیگری در نظر بگیریم. حجت خدا در مقام بیانش نباید جدای از خدا ملاحظه گردد و دیده شود، بلکه باید در او خدا دیده شود. اگر کسی خدا را در حجتش نبیند، نه خدا را شناخته و نه حجت را.

حجت کلمه عجیبی است. خداوند به او بر همه خلقش احتجاج می‏کند. او حجت است و خلق محجوجٌ‌علیهم هستند. خیلی امر عجیب است! خدا می‏فرماید ای بنده من مرا نشناختی؛ چرا نشناختی؟! مگر من برای تو جلوه نکردم؟! مگر برای تو ظاهر نشدم؟! بنده می‏گوید تو کجا ظاهر شدی و کجا جلوه کردی؟ می‏فرماید من در

«* نماز جلد 6 صفحه 43 *»

حجتم ظاهر شدم به آن‏چنان ظهوری که از خودِ حجت ظاهرتر بودم. چرا چشم‌هایت را باز نکردی تا ببینی؟! چرا گوش‏هایت را باز نکردی تا بشنوی؟! چرا مسامحه و سهل‌انگاری کردی؟!

من این امر را برای تو روشن‏تر از روز قرار دادم. تو چندان احتیاج نداشتی بفهمی که روز  روز است. در زندگی مادی‏ات، برای اینکه برای معیشت و طلب رزق از حق‌تعالی حرکت کنی، لازم بود بدانی روز روز است. همان‌طور که می‏فرماید: و ابتغوا من فضل اللّه([31]) حرکت کنید و در طلب فضل خدا برآیید که طلب رزق حلال است. چون به همین‌مقدار لازم داشتی که بدانی روز روز است، من هم روز را آن‏چنان برایت واضح و بدیهی قرار دادم که هیچ شک نداشته باشی که روز است و باید به طلب روزی بروی. خودت می‏دانی و یقین داری، هزاران نفر هم بیایند و کنار گوشَت درباره روز وسوسه کنند، به همه می‏گویی مگر من احمق و دیوانه‏ام که شک کنم روز روز است؟! بلکه یقیناً روز روز است. اگر «فخر رازی» هم بیاید نمی‏تواند در دل تزلزل ایجاد کند.

فخر رازی در ایجادِ شک در دل‌ها خیلی استاد بود. کنار حوض مدرسه می‏ایستاد و طلاب را دور حوض جمع می‏کرد و دلائل اقامه می‏کرد که این‏ حوض آب ندارد. پیوسته دلیل اقامه می‏کرد و طلاب مدرسه هم در می‏ماندند. می‏دیدند که چه می‏گوید، همه‏اش برهان است. برهان‏ها و قیاس‏ها همه مقدمه و مؤخره دارد، صغریٰ و کبریٰ دارد، نتیجه آن هم معلوم است؛ مخصوصاً قیاس شکل اول که به قول ملاها در قیاس‏های چهارگانه بدیهی‌الانتاج است، یعنی نتیجه‏اش بدیهیِ بدیهی است و هیچ شک‌بردار نیست.

فخر رازی پی‌درپی دلیل اقامه می‏کرد که این‏ حوض آب ندارد. همه می‏گفتند راست است و مطابق دلیل، این‏ حوض آب ندارد. آن‏وقت دست دراز می‏کرد و یک مشت آب برمی‏داشت و می‏گفت همه این دلیل‌های من با همین یک مشت آب باطل شد، ببینید این حوض آب دارد.

«* نماز جلد 6 صفحه 44 *»

او در دل‏ها شک می‏انداخت و عجیب است که هیچ امری از امور حتی ضروریات را وا نگذارده مگر اینکه به سراغ آنها رفته، ناخن بند کرده و در آنها شک ایجاد کرده است. اسمش را «امام‌المشکِّکین» گذاشتند، یعنی بالا دستِ ابلیس و پیشوای تشکیک‌کنندگان در دل‏ها.

آنهایی که در دل‏های اهل ایمان شک ایجاد می‏کنند و در اعتقاداتی مثل توحید و نبوت و ولایت و حقوق اخوان و برادری و در هرچه به دین مربوط است، دل‏ها را به شک می‏اندازند، اینها بدانند که یک رشته ‏اتصالی به آقا فخر رازی دارند. و او به کجا متصل است؟ به شاهنشاه کل، ابلیس ملعون. اینها دست‏ به ‏دست یکدیگر دارند.

خلاصه، اگر تمام مردم جمع شوند و به شما بگویند این ‏روز  روز نیست، می‏گویید قطعاً روز روز است و من یقین دارم. در حالی که برای اینکه بدانید روز است تا برای سرِ پا ماندن این بدن در طلب رزق حلال بروید، به قرار دادن این‏‌همه اسباب بداهت احتیاج نبود.

اما امر آخرت به گونه‌ای است که باید به طور ابدیت در آنجا باشیم. بودن در آخرت اول و آخر و حدی ندارد. همچنین امر آخرت به شناخت خدا و اولیاء خدا بستگی دارد. اما بنده در این امر اهمال و مسامحه می‌کند و در آنجایی که باید خدا را ببیند نمی‌بیند و در آنجایی که باید کلام خدا را بشنود نمی‌شنود و در آنجایی که باید سر به پای خدا بگذارد نمی‌گذارد و پیوسته شک و وسوسه می‌نماید؛ و حال آنکه به حقِ خدا و حجت‏های خدا سوگند که امر حجت‏های الهی از  روز  روشن‏تر، بدیهی‏تر  و یقینی‏تر است.

حجت خدا صلوات‌الله‌علیه در مقابل همه دنیا می‏ایستد و می‏گوید: انا بقیة اللّه. خدا روزی کند که ان‏شاءاللّه با این گوش‏ها بشنویم که آقا و مولایمان به خانه کعبه تکیه می‏دهد و می‏فرماید: انا بقیة اللّه فی ارضه.([32]) تمام دنیا صدای نازنینش را می‏شنوند.

«* نماز جلد 6 صفحه 45 *»

همه به لغت خودشان می‏شنوند که آقا فرمود: انا بقیة‌ اللّه من هستم آن بقیهݘ خدا که در  روی زمین انتظارش را می‏کشیدید. یادگار خدا و باقی‌مانده از حجت‌های خدا من هستم.

حجت به این‌طور است که مقامش آشکار است و در امرش هیچ شکی نیست. خداوند متکفل ابلاغ و اتمام امر او است و در کار خدا هیچ نقصانی نیست. انّ اللّه بالغُ امرِه([33]) خداوند کارش را به هرچه که می‏خواهد برساند، بدون هیچ‏گونه نقصانی می‏رساند.

خداوند دل‏های ما را به نور معرفت منور فرماید. خدا این ‏دل‏ها را برای معرفت و محبت خودش و معرفت و محبت اولیائش و برای برائت و بیزاری از دشمنانش و دشمنان اولیائش خلقت کرده، خودش توفیق کرامت کند که این ‏دل‏ها برای ما سالم بماند. ان‏شاءالله با این ‏دل‏های سالم از دنیا برویم و مشمول آیه شریفه شویم که می‌فرماید: اِلّا مَن اَتَی اللّهَ بقلبٍ سلیم.([34])

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 46 *»

 

مجلس 5

 

(شب شنبه  28 ربیع‌الاول 1421 هـ ق _  11/4/79)

 

 

t  نماز و همه حقیقت‌ها دارای صفات ذاتی و عرضی می‌باشند

t  راه رسیدن به حقیقت‌ها صفات آنها هستند

t  خداوند هم به صفاتش که شئون ولایتی اولیائش باشد شناخته می‌شود

t  نماز تجدید عهد با شئون ولایتی حجت‌های خداوند است

t  فقط مؤمنان رستگارند

t  نماز تجلی‌گاه خضوع و خشوع مؤمنان است

t  تفکیک صفات ذاتی و عرضی حقیقت‌ها

t  نمونه‌ای از صفات ذاتی نماز  «قربان کل تقی» است

t  معنای تقرب به خداوند متعال

t  «دین» مجموعه‌ای از «فعل‌ها» و «ترک‌ها» است

t  «ترک‌ها» هم «افعال» می‌باشند

t  اقسام «امرها» و «نهی‌ها»

t  نعمت توفیق احیاء امر دین و پاداش آن

«* نماز جلد 6 صفحه 47 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد نماز حقیقتی است که دارای دو‏‏ گونه صفات است؛ یک نوع صفاتی است که هیچ‏گاه از این حقیقت جدا نمی‏شود و همیشه با این‏حقیقت همراه است، و یک‏نوع صفات برای حقیقت نماز است که تغییر می‏کند.

همه موجودات این‏‏طور هستند، همه ذات‏‏‏ها و حقیقت‏ها این‏چنینند؛ گاهی دارای صفاتی هستند و گاهی دارای صفات دیگر، و در عین حال دارای صفاتی هستند که از آن حقیقت‏ها جداشدنی نیست و همیشه با آنها همراه است. از این‏جهت به این دو دسته صفات، «صفات ذاتی» و «صفات عَرَضی» می‏گویند. عرض شد خداوند در این عالم این‏طور قرار داده و شما مشاهده می‏کنید که بعضی صفات برای بعضی موجودات تغییر می‏کند اما بعضی صفات برای بعضی موجودات ثابت است و همیشه هست. نظام آفرینش همین‏طور است و بر همین قرار است. خداوند حقیقت‏ها را در صفات ظاهر می‏سازد و راه رسیدن به حقیقت‏ها هم صفت‏ها است. از این‏جهت معرفت خودش را هم همین‏طور قرار داده است.

این مطلب را هم که عرض می‏کنم، از جهت این است که با مقام حجت‏های الهی تجدید عهد شود و ان‏شاءاللّه متذکر باشید. لازم است گاه‏گاهی متذکر و متوجه باشیم و حق حجت‏های الهی را اداء نماییم، مخصوصاً حجت وقت، صاحب‏الامر، حضرت بقیة‏اللّه صلوات اللّه و سلامه علیه و عجل اللّه تعالی له الفرج. این تجدید عهد

«* نماز جلد 6 صفحه 48 *»

با شئونات ولایت و حجت‏های الهی، خیلی لازم است و متذکرشدن مقامات حجت‌های الهی برای ما ضرورت دارد تا فراموش نکنیم و دل‏هایمان به نور معرفت و محبتشان روشن گردد. خود توجه و تذکر ان‏شاءاللّه باعث برکت در عمر و مال و قوّت در ایمان می‏شود. یادآوری شئونات حجت‏های الهی لازم است.

در نوع عبادت‏ها، ما متذکر همین نکته می‏شویم. در نوع عبادت‏ها، ما را به یاد این امر انداخته‏اند و مخصوصاً خود نماز، مجموعه‏اش چنین موقعیتی را دارد. عرض کرده‏ام نماز مجموعه حدود ولایت است. ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ و شئونات ولایتی حضرت در نماز جلوه‏گر است. نماز مجموعه‏ای از شئونات ولایت است. امیرالمؤمنین7 می‏فرماید: مَن اَقامَ الصلوة فقد اَقام ولایتی([35])  کسی‏که نماز را برپا می‏دارد، ولایت مرا برپا داشته است. ولایت مرا برپا داشته به این معنی است که با نماز، با من تجدید ولایت کرده، عهد ولایت را یادآور شده، با شئونات ولایت آشنا شده و خود را محل تجلی شئونات ولایت قرار داده است.

نماز در بُعدِ عبادیِ دین خیلی اهمیت و حرمت دارد، خیلی موقعیت دارد. قبلاً عرض کرده‏ام که صریحِ حدیث است که می‌فرماید: الصلوة عمود الدین نماز، پایه و ستون دین است. معلوم است که در بعد عبادی دین، نماز در میان تمام عبادت‏ها چنین موقعیتی را دارا است. گفته‏ایم که همه عبادت‏ها یک‏تجلی از نماز است. در عبادت‏های دیگر، جلوه‏ای یا جلوه‏هایی از نماز منعکس است. سایر عبادات حکایت‌هایی از نماز است و هرکدام به‌نوبه خود، جهتی یا جهاتی از نماز را حکایت می‏کند. پس اصل شرافت، اصل اهمیت و اصل موقعیت برای نماز است. باید با نماز آشنا شویم، باید با شئون نماز و با جهاتی که در نماز مورد توجه است آشنا  گردیم، خیلی باید به نماز اهمیت دهیم.

ببینید خداوند می‏فرماید: بسم اللّه الرحمن الرحیم قد افلح المؤمنون الذین هم

«* نماز جلد 6 صفحه 49 *»

فی صلوتهم خاشعون. خداوند با این تعبیر از مؤمنین خبر داده و فرموده: قد افلح المؤمنون و بعد هم صفات ایشان را بیان می‌فرماید. همانا این است و جز این نیست که رستگاران، اهل ایمان هستند؛ فقط اهل ایمانند که رستگاری دارند، رستگاری همان نجات از مهالک دنیوی و اخروی است. چه‌کسی از مَهلکه‏های دنیوی و اخروی محفوظ و در امان است و نجات می‏یابد؟ اهل ایمان، مؤمنان، قد افلح المؤمنون. غیر اهل ایمان در هر صورت گرفتار مَهالکند و هلاک خواهند شد، نجات نخواهند داشت، در عذاب خدا و در سخط و خشم خدا به‏سر می‏برند. تنها کسانی از خشم الهی و غضب خدا نجات می‏یابند که اهل ایمان باشند، یعنی مؤمنان.

ایمان هم که چهار رکن دارد؛ رکن اول، «لا اله الا اللّه» است. رکن دوم «محمدٌ رسول اللّه؟ص؟» است. رکن سوم «علیٌّ و احدَ‏عشرَ من ولده و فاطمةُ الصدیقة اولیاء اللّه» و رکن چهارم «اولیاؤهم اولیاء‏ اللّه و اعداؤهم اعداء ‏اللّه» است. اینها همان ارکانِ چهارگانه است و یا شهادت‏های چهارگانه است که این شهادت‏ها وسیله نجات است: «اَشهَدُ اَن لا‏ اله الا ‏اللّه و اشهد اَنّ محمّداً؟ص؟ رسولُ اللّه و اَنّ علیّاً و الائمة من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاءُ اللّه و انّ ولیَّهم ولیُّ اللّه و عدوَّهم عدوُّ ‏اللّه.» چهار شهادت که با یکدیگر مجتمع شدند، باعث و سبب نجات از مهالک دنیا و آخرت هستند. نمی‏شود غیر از این باشد.

عرضم این است که اقامه نماز، اقامه ولایت است و تجدید عهد است و خداوند اول‌صفتی که برای اهل ایمان یاد می‏فرماید، اهمیت‌دادن به نماز و حالت خضوع و خشوع در نماز است، قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. چه‌کسانی اهل ایمان می‏باشند که رستگاری مخصوص آنها است و رستگارانْ آنها هستند؟ کسانی که صفت اولشان این‏ است که اهل خشوع در نماز هستند و در نمازشان حالت خشوع دارند.

و حالت خشوع در نماز، همان اقبال به نماز است. انسان باید به نمازش توجه داشته باشد، به نماز اقبال داشته باشد، دل متوجه نماز باشد، روح متوجه نماز باشد، همان‏طور که بدن را به انجام ارکان نماز وا می‏داریم، بدن رو به قبله می‏شود، در رکوع

«* نماز جلد 6 صفحه 50 *»

به‌حدّ رکوع انحناء پیدا می‏کند، اعضائی که در سجده باید روی زمین به سجده قرار بگیرد قرار می‏گیرد. اینها کارهای بدن است اما اقبال دل و اقبال روح، همان خشوع است؛ باید در نماز توجه داشت و حالت اقبال و توجه را کسب کرد و تحصیل نمود.

متأسفانه ما گرفتار خیالاتیم، گرفتار تبدّل فکری هستیم، مرتب از مطلبی به مطلبی دیگر منتقل می‏شویم، ذهن ما فعّال است؛ بشر این‏طوری است. به‌اصطلاح می‏گویند «تداعیِ معانی»، از مطلبی به مطلب مناسب دیگر منتقل می‏شویم، باز از آن مطلب به مطلب مناسبی منتقل می‏شویم. به خدا پناه می‏بریم، چه‌بسا از اول نماز تا آخر نماز، یک‏آن به نماز توجه نداشتیم، مرتب از مطلبی به مطلبی و از فکری به فکری منتقل شده‏ایم. سعی هم می‏کنیم که این‏طور نباشیم ولی نمی‏توانیم؛ این وضع ما است. اما باید تمرین کرد و این مطلب را تحصیل کرد و بحث ما هم در همین مطلب است.

از این‏جهت منتقل شده‏ایم به این بحثِ مقدماتی که نماز مثل سایر حقیقت‏ها دارای صفاتی است؛ بعضی از صفات هیچ‏گاه از نماز جدا نمی‏شود، مالِ نماز است، فرض کنید مثل طول و عرض و عمقِ جسم است. جسمی پیدا نمی‏شود که خداوند برای آن، طول و عرض و عمق قرار نداده باشد. جسم دنیوی این‏طور است، جسم برزخی این‌طور است، جسم آخرتی هم همین‏طور است. به‌اصطلاح «اطراف ثلاثه» می‏گویند. باید جسم این صفات را داشته باشد، عریض، طویل و عمیق باشد.  به‌اندازه خودش و به‌حسب خودش این اطراف را دارد. اما بعضی صفات همیشه با جسم نیست، مثل گرمی که همیشه با جسم نیست، سردی همیشه با جسم نیست. ممکن است جسمی گاهی گرم شود و ممکن است سرد شود. حرکت و سکون همیشه با جسم همراه نیست. ممکن است جسم گاهی متحرک باشد و ممکن است گاهی ساکن باشد. پس می‏بینید که این دو نوع صفات با یکدیگر فرق کرد. آن صفاتی که همیشه با جسم است، آنها را «صفات ذاتی» و «لوازم ذاتی» می‏گویند، آنها از ذات جدا نمی‏شود. اما بعضی صفات که تغییر می‏کند، آنها را «صفات عَرَضی» می‏گویند.

«* نماز جلد 6 صفحه 51 *»

نماز هم خودش حقیقتی است و این حقیقت در عالم‏ها و به‌حسب موجودات و اهل عالم‏ها جلوه‏ها دارد. ولی صفاتی هست که ذاتیِ نماز است، از نماز جداشدنی نیست. یکی از آنها را برای نمونه عرض کردم که می‏فرماید: الصلوةُ قُربانُ کلِّ تقیّ نماز وسیله تقرب هر پرهیزگاری است. هر انسان پرهیزگار یا هر موجودِبه‌حسب خودشپرهیزگار، نماز که به‏جا می‏آورد، تقرّب و قرب به حق‌تعالی پیدا کرده است.

فکر نکنید قرب به خدا، مثل جبرئیل پرواز کردن و به آسمان رفتن است که اگر به آسمان‏ها رفتیم برای ما قرب پیدا شده و اگر به آسمان نرفتیم برای ما قرب پیدا نشده. این‏طور که نیست، معنای قرب به درگاه حق‌تعالی طیّ مسافت و رفتن به آسمان‏ها نیست. معنایش این نیست که در عالم خیال به آسمان‏های خیالی عروج کنیم؛ در خیال، آسمان‏هایی فرض کنیم و پیوسته در عالم خیال بالا برویم و بگوییم به خدا قرب پیدا  کردیم.

خدای ما منزه است از اینکه مکان داشته باشد و برای قرب به او، مسافت ظاهری یا معنوی طی شود. خدای ما منزه است. خدای ما خالق و آفرید‏گار عالم ظاهر است و خدای ما خالق و آفرید‏گار عالم باطن و معنیٰ و غیب است. همان‏طور که در ظاهر معنی ندارد ما طیّ مسافت کنیم و به خدا قرب پیدا کنیم، عالم معنیٰ هم همین‏طور است؛ در عالم معنیٰ و عالم خیال و عالم غیب و امثال اینها هم معنی ندارد ما طیّ مسافت کنیم و به خدا نزدیک شویم.

پس قرب به حق‌تعالی و اینکه نماز قُربانِ هر پرهیزگاری است و وسیله تقرب است یعنی چه؟! معنای قربان این است که وسیله تقرب و قرب به حق‌تعالی باشد؛ چگونه وسیله قرب است؟! قرب به ولیّ خدا قرب به خدا است؛ کسی که نماز می‏گزارد، ولیّ خدا به نورش در او متجلی می‏شود، این می‏شود تقرب به خدا. همین‏که ولیّ خدا به نورش در محلی تجلی کرد، آن محل قرب به خدا پیدا کرده است. پس وقتی که نماز می‏گزاریم، خودمان خبر نداریم که الحمدللّه به حق‌تعالی تقرب پیدا کرده‌ایم. قدر

«* نماز جلد 6 صفحه 52 *»

عبادت‏ها را باید بدانیم، قدر نماز را باید بدانیم، قدر توجه را باید بدانیم، به‏طور کلی قدر دین را باید بدانیم.

«دین» مجموعه اموری است که آنها را به ما آموخته‏اند. بعضی از آن‏ امور «فِعْل» است و بعضی از آنها «تَرْک» است. بعضی کارها است که باید به‏جا آوریم و بعضی کارها است که نباید به‏جا آوریم. به‏جا نیاوردن هم کار است، پس مجموعه‏اش کار است ولی بعضی کارها، به‏جا آوردنی است و بعضی‏ به‌جانیاوردنی است.

خودِ «به‏جا نیاوردن» کار است. بسیاری در این اشتباه هستند، فکر می‏کنند «تَرْک» امرِ عدمی است و «فعل» امر  وجودی است، اشتباه می‏کنند. شیخ بزرگوار‏ بخصوص مطرح کرده‏اند که کارهایی را  که ترک می‏کنیم، خودش کار است و حتیبه‌اصطلاح عرب برایش فعل می‏سازیم. «تَرَکَ، یَترُک، تارکٌ، متروکٌ» فعل ماضی و مضارع دارد، اسم فاعل و اسم مفعول دارد. پس «تَرْک» هم امر وجودی می‏شود. این اشتباه است که بعضی گفته‏اند «ترک» کارِ عدمی است، خودش می‏گوید «کار» و خوب حرفی است، می‏گوید کارِ عدمی است. آری، ترک هم خودش کاری است که به‌جا نیاوردن باشد.

به‌عنوان مثال کسی که دروغ را ترک می‏کند و دروغ نمی‏گوید، کاری کرده یا نکرده؟! دروغ‌گفتن کار است، دروغ‌نگفتن هم کار است؛ هردو  کار است. به ما فرموده‏اند دروغ نگویید و ما را از آن نهی کرده‏اند. وقتی دروغ نگفتیم، وقتی این فرمان را اطاعت کردیم و این دستور را امتثال نمودیم، قطعاً  کاری کرده‏ایم که به عربی می‏گویند: «نهاه عن الکِذبیا عن الکَذِبفانتهیٰ.» ببینید فعل است، دستور است، ما هم اطاعت کردیم.

همچنین فرمودند غیٖبت نکنید، رسول خدا9 فرمودند: الغیٖبةُ اشدّ من الزنا([36]) غیبت از زنا شدیدتر است، غیبت نکنید. می‏گوییم چشم، اطاعت می‏کنیم، غیبت نمی‏کنیم. اینجا ‏کار انجام شده. به عربی می‏گویند: «نهاه عن الغیٖبة فانتهیٰ» خدای متعال بنده را از غیبت کردن نهی کرد و او غیبت نکرد. البته «غیٖبت» صحیح است،

«* نماز جلد 6 صفحه 53 *»

اما «غَیبت» مشهور است، می‏گویند غَیبت. غَیبت یعنی پنهان‌شدن. غیٖبت یعنی پشت سر شخص مؤمن، برادر یا خواهر ایمانی سخنی بگوییم که باعث شکستِ او شود، او را رسوا کنیم. مثلاً معصیتی کرده که ما خبر داریم و دیگران خبر ندارند، به دیگران بگوییم. و یا امری را که او کراهت دارد، به دیگران بگوییم و برسانیم، و از این قبیل. این را «غیٖبت» می‏گویند.

پس «نهاه عن الغیٖبة»؛ خدا بنده را از غیبت کردن نهی کرده، ما هم ان‏شاءاللّه غیبت نمی‏کنیم. وقتی غیبت نکردیم چه می‏شود؟ عرب می‏گوید: «فانتهیٰ». دستور هم همین است، خداوند می‏فرماید وقتی رسول‌خدا شما را به چیزی امر کرد، به فرمان او اخذ کنید و عمل کنید؛ وقتی شما را از چیزی نهی کرد، شما هم منتهیٖ شوید و دست بردارید.([37]) اینها خودش کار می‏شود.

پس مجموعه دین و دستورات الهی، کار است. یک‌وقتی به‌شکل «امر» است و یک‌وقتی به‌شکل «نهی» است. امر هم گاهی اوقات به‌شکل «الزام» و «فرض» است که می‏شود «واجب» و گاهی اوقات به‌شکل «فضل» است که می‌شود «مستحب». نهی هم یک‌وقت هست که به‌شکل «الزام» و «تحریم» است، می‌شود «حرام»؛ و یک‌وقت هست که به‌شکل «اِعافه» و «تنزیه» است، می‏شود «کراهت». «امرِ فرضی» و «امر نَدْبی»، «نهی تحریمی» و «نهی اِعافی».

آنهایی که در فکر هستند، این مسائل در خاطرشان باشد. الحمدللّه همه در فکر هستید، آنهایی که به مجلس نیامده‌اند در فکر نبوده‌اند. شما که الحمدلله آمده‏اید، در فکرید و می‏خواهید ان‏شاءاللّه با دین تجدید عهد کنید، آشنا باشید و فراموش نکنید. چون انسان فراموش‏کار است، یک هفته نیامد دو هفته نیامد سه هفته نیامد، به‌تدریج مسائل دین از خاطرش می‏رود. اما وقتی‌که خدا توفیق داد، انسان هم خواست و موفق شد در مجلس حاضر شد، مسائل را می‏شنود و یادش می‏ماند، تجدید عهد و پیمان می‏شود.

«* نماز جلد 6 صفحه 54 *»

آقا بقیةاللّه صلوات اللّه علیه بر مجلس ناظرند، می‏بینند چه‏کسانی آمده‏اند، به چه نیت آمده‏اند و برای چه آمده‏اند؛ وقتی هم از مجلس بیرون می‏روند، ان‏شاءاللّه با دستِ پُر  بیرون می‏روند، گناهان آمرزیده شده، حوائج برآورده گردیده، برکت در مال، در عمر و در ایمان عنایت شده، تقرب حاصل شده و از مجلس بیرون می‏روند. حتماً  که نبایدبه‌قول مشهوردستْ پُر باشد یعنی واقعاً چیز محسوسی باشد؛ خیر، لازم نیست که امور معنوی و تقربات معنوی، مشت ظاهری ما را پر کند. مشت معنوی پر می‏شود، روح پر می‏گردد، انسان سبک می‏شود و احساس سبکی می‏کند.

همین‌که آن بزرگواران؟عهم؟ ما را ببینند که برای احیاء دین خدا و برای یادآوری امر دین مجتمعیم، همین نظر رحمتشان بر ما، ما را بس است. ما را ببینند که با ائمه هستیم، با حجت خدا هستیم، در نماز هستیم، در جماعت هستیم، وقتی ما را در جماعت می‏بینند، می‏فرمایند احسنت، آفرین، تو سنت ما را احیاء کردی، تو دستور ما را زنده کردی؛ همین ما را بس است، دیگر چه می‏خواهیم؟!

الحمدللّه خودِ توفیقات، نعمتی است و البته اجری که بر این توفیقات مترتب است، احسانی فوق احسان است. هل جزاءُ الاحسان الّا الاحسان؟!([38]) خداوند انسان را به ایمان‌آوردن توفیق می‏دهد، او ایمان می‏آورد؛ بعد  نتیجه این ایمان را بهشت قرار می‏دهد، این احسان روی احسان است. خودش هم فرموده: هل جزاء الاحسان الّا الاحسان؟! یعنی من بندگانم را به ایمان‌آوردن و اقرار به توحید توفیق دادم و مرا به یکتایی شناختند، رسول مرا به رسالت شناختند و اقرار کردند، حجت‏های مرا به مقام حجت‌بودن و امام‌بودن و ولیّ‌بودن شناختند و اقرار کردند، خودم به بندگانم احسان کردم و آنها را به دینم هدایت کردم و آنها را موفق کردم و به دین من اقرار کردند، به دینِ من دین ورزیدند و به آن تدیّن یافتند، این امور را به آنها احسان کردم. آیا غیر از این است که خودم باید به این احسان جزاء بدهم؟! آری، خودم جزاء می‏دهم؛ جزاءِ آن چیست؟ بهشت،

«* نماز جلد 6 صفحه 55 *»

دار رضا و دار کرامت. هرکس وارد بهشت شود، نزد خدا کرامت یافته و خدا او را احترام کرده است. و هرکس هم داخل بهشت نشودبه خدا پناه می‏بریم،خدا او را خوار کرده است. هیچ خواری بدتر از جهنم و در معرضِ غضبِ خدا بودن نیست. خواری این است که بنده در معرض غضب الهی و در معرض خشم خدا باشد.

خدا را شاکریم که به همین‏مقدار که به ما توفیق کرامت کرده، انشاءاللّه از احیاءکنندگان دین خدا و احیاءکنندگان سنت رسول‌اللّه؟ص؟ و یادآوران امر حجت‏های الهی هستیم. دست عنایت آقا بقیةاللّه؟عج؟ را از سر ما کوتاه نفرماید. البته دست عنایت آن بزرگوار که کوتاه نمی‏شود، تعبیرِ «کوتاه شدن» برای آن دست مبارک بیجا است؛ باید بگوییم خداوند آن دست را از سر ما بر‏ندارد. آری، «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل»، وگرنه دست حجت خدا کوتاه نمی‏شود. خداوند دست مبارکش را از سر ما بر‏ندارد و دست ما را از دامنش کوتاه نکند.

به عزیزانی که نمی‏آیند و شما آنها را می‏بینید سلام ما را برسانید، التماس دعاء هم از ایشان داریم. هرجا هستند به یاد ما باشند، چون ما اینجا به یاد آنها هستیم، مخصوصاً شب شنبه. اگر اینجا مجلس سرور بود یا مجلس ناهار و شام بود، هیچ‏جای خالی نبود؛ ولی اکنون کجا هستند؟! هرکجا هستند، ان‏شاءاللّه به یاد ما باشند و خدا و اولیاء خدا نگهدارشان باشند؛ سلام به آنها می‏رسانید. «هرکه باشد ز حال ما پُرسان، یک‏به‏یک را ز ما سلام و التماس دعاء برسان.»

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 56 *»

 

مجلس 6

 

(شب یکشنبه  29 ربیع‌الاول 1421 هـ ق _  12/4/79)

 

 

t  تفکیک صفات ذاتی و عرضی حقیقت‌ها

t  صفات ذاتی هر ذاتی لوازم آن است

t  نظر حکماء درباره لوازم ذاتی و نظر مبارک شیخ مرحوم­

t  صفات ذاتی یا لوازم ذاتیِ هر ذاتی مانند خود ذات مخلوق می‌باشند

t  نظر شیخ مرحوم­ با فطرت الهی مطابق است

t  نقش گفتن «بسم الله» و «الحمدلله» در شکر نعمت‌ها

t  دیدگاه معتقدان به صانع متعال و موحدان در نظام آفرینش

t  اثبات مخلوق بودن لوازم ذاتی در کریمه «قلنا یا نار کونی برداً و سلاماً …»

t  شکرگزاری وجود نعمت و بقاء آن به گفتن «بسم الله» و «الحمدلله»

t  مراد از «فضل» و «رحمت» خداوند متعال

t  شادمانی مؤمنان به داشتن نعمت «ولایت»

t  تغییر یافتن «نعمت» به «نقمت» به سبب گناهان

t  تمثیل مکتب‌های انحرافی از مکتب انبیاء؟عهم؟ در فرمایش امیرالمؤمنین؟ع؟

t  مکتب شیخ مرحوم­ احیاءکننده مکتب وحی است

«* نماز جلد 6 صفحه 57 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض کردم می‏فرمایند: وصف نماز به لغت عربیت که احسن لغات است وصف شده است؛ و مراد از این وصف، وصفِ عَرَضیِ نماز است. چون گفتیم که ذات‏ها دارای دو نوع صفاتند، خداوند ذات‏ها را دارای دو نوع صفات قرار داده است؛ یک نوع صفاتِ ذاتی هستند که از ذات‏ها جدا نمی‏شوند، همیشه همراه ذات‏ها هستند. و یک دسته صفاتی هستند که تغییرپذیرند، جا‏به‏جا می‏شوند، گاهی عارض می‏شوند و گاهی برطرف می‏گردند.

این صفات عرضی، نوعاً اضدادند و با هم مجتمع نمی‏شوند. مثلاً «ایستاده» نمی‏تواند در همان حالِ ایستاده «نشسته» هم باشد. نشسته نمی‏شود در همان حال نشسته‌بودن، ایستاده باشد. گرم نمی‏شود در همان حال گرم، سرد باشد. سرد نمی‏شود در همان حال سرد، گرم باشد، عالمِ فانی که می‏گویند، همین‏عالم اضداد است که تغییر می‏کنند، جا‏به‏جا می‏شوند، عوض می‏شوند و تبدیل می‏یابند. عالم، عالم تغییر و تحول و تبدل است. اینجا فناء می‏گویند ولی می‏دانیم فناء به‌معنای نابود شدن نیست؛ بلکه هرچه که در این عالم به‌وجود می‏آید، برایش فناء نیست و در جاهایی که باید ثبت شود ثبت می‏گردد. اینها مورد بحث نیست.

بحث ما این است که خداوند موجودات را با دو نوع صفات قرار داده. خدا برای موجودات دو نوع و دو دسته صفات قرار داده است که یک دسته صفات ذاتی هستند و اینها هیچ‌گاه از ذات جدا نمی‏شوند. گاهی از این صفات ذاتی، به «لوازم ذات»یعنی

«* نماز جلد 6 صفحه 58 *»

لازمه‏های ذاتتعبیر می‏آورند. گاهی هم به «ذاتیات» تعبیر می‏آورند؛ یعنی آنچه به ذات نسبت دارد و با ذات همراه است. اینها تعبیراتی است که دارند.

حکماء در اینجا اشتباه بزرگی دارند که این اشتباه بزرگ را فقط شیخ بزرگوار‏ روشن ساختند. نوعاً حکماء گفته‏اند این صفات ذاتیِ ذات‏ها،یا این لازمه‏های ذات‏ها، یا این ذاتیاتِ ذات‏ها،اینها مخلوق خدا نیست. خدا ذات را خلق می‏کند، اما صفت ذاتیِ ذاتیا ذاتیِ آن ذاتنمی‏خواهد خلق بشود، به خلق‌شدن نیازی ندارد، موجود است، خودش مخلوق است. از نظر آنها  کلمه «مخلوق» هم در اینجا صحیح نیست. از نظر آنها خدا فقط ذات را خلق می‏کند.

مَثَل مشهوری هم دارند که این مثل به «بوعلی سینا» نسبت دارد. یک‌وقتی درباره این مطلب بحث می‏کرده؛ می‌گویند که در دستش زردآلو بوده و می‌خورده، یا در باغِ زردآلویی این بحث در میان بوده. آن‏وقت برای اینکه مثل بزند و این حرف غلط و این اشتباه بزرگ را بیان کند، به همان زردآلو مثل زده و گفته خداوند زردآلو را خلق کرده اما زردآلو بودن را خلق نکرده است؛ نیازی نیست که خلق شود. چون می‏دانیم زردآلو یک ذات دارد و یک زردآلو بودن دارد؛ دو چیز می‏شود و برای شما معلوم است که ذاتیات همین چیزها است. بوعلی سینا خیلی گُنده است و خیلی مورد توجه همه است. با همین گُندگی حرف‏های گَنده هم زده. یکی از آن حرف‏های گَنده‏اش همین است که خدا زردآلو را خلق کرده، خدا ذات زردآلو را آفریده است، اما زردآلو بودنِ آن را خلق نکرده است. زردآلو بودن به خلق‌شدن احتیاج ندارد. خدا تا ذات زردآلو را خلق کرد، زردآلو بودن هم که لازمه ذات او است، خلق شد. خدا آتش را خلق کرده، اما گرمی را برای آتش خلق نکرده است، گرمی خود‏به‏خود برای آتش وجود یافته است.

این از آن غلط‏هایی است که خیلی مورد قبول همه قرار گرفته. فقط شیخ مرحوم‏ فرمودند که شما همه اشتباه کردید، همه به غلط رفتید، هرچه هم گُنده هستید باشید. چه‌بسا گنده‏ها حرف‏های گَنده‏تر از همه بزنند. یکی از آن حرف‏ها هم همین است. فرمودند خداوند ذات زردآلو را خلق کرده، زردآلو بودن را هم خلق کرده است.

«* نماز جلد 6 صفحه 59 *»

زردآلو بودن لازمه ذات زردآلو است و صفت ذاتیِ آن است و ذاتیِ آن است. هر سه تعبیر در حرف‏های حکماء هست و هر سه را می‌گویم؛ صفت ذاتی، ذاتی و لازمه. اینها همه در حرف‏های حکماء هست. حکماء از زردآلو بودن برای زردآلو و یا گرمی برای آتش و امثال اینها، ‏سه تعبیر دارند که یا «صفت ذاتی» یا «ذاتیِ شیء» و یا «لازمه ذات» می‏گویند. اینها تعبیراتی است از اینکه زردآلو را که خدا خلق کرد، آیا زردآلو بودن را هم خدا برایش خلق کرد؟ یا زردآلو بودن خود‏به‏خود به‌صِرفِ خلقت ذات زردآلو، برای آن موجود شد؟!

شیخ مرحوم‏ همین‏جا مچ آنها را می‏گیرند؛ می‏فرمایند آیا ذات زردآلو را از زردآلو بودنِ زردآلو  جدا می‏کنی یا نه؟ می‏گوید آری، همین‌که می‏گویم «لازم» یا «لازمه» و «ملزوم»، پس جدا می‏کنم. می‏فرمایند آیا بین آتش و گرمیِ آتش جدایی هست یا نیست؟ آیا این‏دو را از یکدیگر جدا می‏کنی اگرچه در ظرف ذهنت باشد؟ اگر نمی‌شود در خارج جدا کرد، اما آیا می‏توانی در عالم ذهن به‌کمک فعالیتِ ذهنی، میان ذات آتش و گرمیِ آتش تفکیک کنی و آنها را از یکدیگر جدا کنی و تفکیک نمایی؟ می‏گوید آری، می‏توانم تفکیک کنم. بدیهی است که می‏تواند؛ زیرا اسمِ هر دو را جدا می‏کند، می‏گوید ذات و لازمه ذات. می‏فرماید همین‏که جدا کردی، از تو می‏پرسم این لازمه ذات آتش که گرمی آتش است، آیا این گرمی آتش، شی‏ءٌ یا نه؟ چیزی هست یا نیست؟ اگر بگوید هیچ‌چیز نیست، معلوم است که با عقل و فهم خود و با ذهن و فعالیت مغزیِ خودش مکابره کرده. زیرا خودش بین ذات آتش و گرمی آتش و یا بین ذات زردآلو و زردآلو بودنِ زردآلو تفکیک کرد و آنها را جدا کرد. اینها مَثَل است و همه‌جا پیاده می‌شود، با همه ذات‏ها و صفت‏های ذاتی قابل تطبیق است، چه در دنیا، چه در  برزخ و چه در آخرت. خداوند ذات‏هایی را که آفریده، این‏صفات ذاتی را برایشان قرار داده است.

شیخ مرحوم‏ همین را می‏فرمایند. می‌فرمایند همین‏که توانستی این‏دو را از یکدیگر جدا کنی، از تو سؤال می‏کنم این صفت ذاتی یا این لازمه ذات یا این ذاتیِ ذات، شیئی و چیزی هست یا نیست؟ البته خودش هم این حرف را نمی‏زند که چیزی نیست،

«* نماز جلد 6 صفحه 60 *»

می‏گوید چیزی هست، غیر ذات هم هست. می‏فرمایند همین‏که گفتی، باید اقرار کنی که مخلوقِ خدا است. چون هرچه موجود است و شی‏ء است و چیزی در عالمِ وجود است و موجود شده، قطعاً مخلوق خدا است و فقط خدا خالق است و بس. پس آن شیء مخلوق خدا است، نمی‏شود مخلوق نباشد. پس موجود است و مخلوق است.

بحث ما اینها نبود، فقط می‏خواستم متذکر شویم که خداوند برای ذات‏ها صفاتی قرار داده که آنها را صفات ذاتی می‏گویند و این صفات ذاتی از ذات‏ها جداشدنی نیست. اینجا یک نکته عرض کنم که خیلی لازم است، حتماً به آن توجه بفرمایید. این مسأله فطریِ بشر است که وقتی آتش می‏شنود یا آتش می‏خواهد، به‌حسب تجربه و یا به‌حسب احساسِ محسوسات در این عالم می‏داند که آتشْ گرمی دارد، نمی‏شود آتش بدون گرمی باشد و از همین‏جهت هر وقت گرمی می‏خواهد، به‌سراغ آتش می‏رود. همچنین آب، ذاتی است که خدا تبرید و ترطیب را از صفات ذاتیِ آن قرار داده است، رطوبت دارد و رطوبت و تری ایجاد می‏کند. کسی که بخواهد از تبرید و ترطیبِ آب استفاده کند، مثلاً   گلویش خشک شده می‏خواهد رطوبت آب، گلویش را تازه کند و تشنگیش را رفع نماید، به‌سراغ آب می‏رود. چرا؟ به‌جهت اینکه می‏داند آب ذاتی است که خداوند رطوبت و تری را لازمه آن قرار داده است؛ می‏داند که نمی‏شود آب باشد و تر کردن که لازمه آن است وجود نداشته باشد. نمی‏شود آتش باشد ولی گرم‌کردن و گرمی با آن نباشد. می‏داند این محالِ عادی است.

البته این آتش جلوه‏های مختلف دارد، وصف‏های عرضیِ مختلف دارد. یک‌وقت ممکن است در قوه الکتریسیته ظاهر شود و یک‌وقت ممکن است در همین آتش محسوس در زغال پیدا شود، به چوب تعلق بگیرد، به نفت تعلق بگیرد که همین آتش محسوس باشد. اینها وصف‏های عرضی است. اما وصف ذاتیِ آن که جداشدنی نیست، گرمی است؛ و اگر بخواهیم دقیق‏تر شویم، خیلی توسعه پیدا می‏کند و اسم آتش بر خیلی از امور قابل صدق است. از این‏مسائل بگذریم. بشر می‏داند که لازمه آتش در هرجا، گرم‌کردن و گرمی است؛ از این‌جهت به‌سراغ آن می‏رود.

«* نماز جلد 6 صفحه 61 *»

چه می‏خواستم بگویم؟ می‏خواستم بگویم این امر فطریِ بشری است که هرجا ذاتی می‏شنود، به‌سراغ ذاتیاتش می‏رود؛ آنها را می‏شناسد. در ذاتیات و صفات ذاتی اشیاء، متوجه اشیاء می‏شود. پس بشر به‌حسب فطرت می‏داند که خداوند ذات‏ها را همراه با صفاتِ ذاتی قرار داده است و صرف نظر از مکتب‏های انحرافیِ حکماء و عرفاء و امثال آنها، صرف نظر از آن‏حرف‏ها، انسان به‌حسب فطرت می‏یابد که این صفات ذاتی، خلق خدا است و خدا اینها را همراه ذات‏ها قرار داده است. خدا آتش را خلق کرده، گرمی را هم که صفت ذاتیِ آن است برایش خلق کرده است.

از این‏جهت آنانی که به خدا معتقد هستند، به خالق و به صانع معتقدند، نزد این نعمت‏ها خدا را شاکرند و وقتی می‏خواهند از این نعمت‏ها استفاده کنند، «بسم‌اللّه» هم می‏گویند. معنایش این است که خداوند به اسم خود، این صفات را با ذات‏ها همراه کرده است. به مشیت خدا و به خواست خدا، این آتش گرم می‏کند. به مشیت و خواست خدا، این آب تر می‏کند، رطوبت ایجاد می‏کند و رفع تشنگی می‏نماید. به اسم خدا ابتداء می‌کند و به حمد خدا ختم می‌نماید. از این‏جهت در موقع استفاده از این صفات ذاتیِ ذات‏ها، اولاً «بسم‌اللّه» می‏گوید و بعد هم «الحمد‏للّه» می‏گوید، وقتی از آنها استفاده کرد «الحمدللّه» می‏گوید. پس هم اسم خدا را ذکر می‏کند و هم خدا را سپاسگزاری می‏کند. معنای «بسم‌اللّه» همین است که تا خدا نخواهد و اراده‏اش تعلق نگیرد، آب رفع تشنگی نمی‏نماید. خدا به اسم کلیِ «المدبّرِ» خود یا به سایر اسماءِ خاص مثل اسمِ «المرطِّب» خود، به همین آب تر  می‏کند. یا وقتی مؤمن می‌خواهد در مقابل آتش گرم ‏شود، «بسم‌اللّه» می‏گوید. مؤمن وقتی به‌سراغ آتش می‏رود، «بسم‌اللّه» می‏گوید.

کسی‌که دیدش دیدِ توحید است، کسی‏که می‏داند عالم در تدبیر الهی است و دست المدبّرِ حق در کار است، کسی که اینها را معتقد است، پس در رجوع به اشیاء و استفاده از آثار آنها، به این مطلب توجه دارد که هم خود آنها و هم آثار آنها، مخلوق خدا هستند و به ابقاءِ خداوند باقی می‌باشند. با اینکه می‏داند که نمی‌شود آتش باشد و گرمی

«* نماز جلد 6 صفحه 62 *»

نباشد، گرمی صفت ذاتیِ آتش است، این را می‏داند. به‌حسب تجربه، به‌حسب احساس و ادراک، به‌حسب دریافت و وجدان فطری و طبیعی، می‏داند که آتش بدون گرمی نیست. این را می‏داند، ولی اعتقاد حق و صحیح این است که بداند خداوند این گرمی را جداگانه به آتش داده است، خدا ذات آتش را خلق کرده و گرمی را هم به او داده است و تا وقتی بخواهد، این گرمی همراه آتش هست؛ هروقت هم نخواست، آتش هست ولی گرمی ندارد.

آقای بوعلی سینا، گرمی چطور شد؟! کجا رفت؟! آیا «لازمه» به خلقت احتیاج ندارد؟! خیر، لازمه هم مخلوق است و امکان دارد که آتش باشد و گرمی نداشته باشد؛ دلیلش آتشِ نمرود برای سوزانیدن حضرت ابراهیم؟ع؟ است، دلیلش آیه قرآن است. ببینید آیا بوعلی سینا حرف سرش می‏شده؟! با اینکه قرآن می‏خوانده، مسلمان بوده، مذهبش هم مذهبِ زیدی بوده، به‌خیال خودش تشیع هم داشته، اما تشیعی که تا حضرت سجاد؟ع؟ را قبول داشته. پس قرآن می‏خوانده. خداوند می‏فرماید: قلنا یا نارُ کونی بَرداً و سلاماً علیٰ ابرٰهیم([39]) علی نبیّنا و آله و علیه السلام یا علیه و علی نبیّنا و آله السلام و الصلوة.([40]) باید به بوعلی گفت تو این آیه را می‏خوانی که خداوند برای ابراهیم؟ع؟، لازمه آتشِ آن‏طوری را از آن گرفت؛ ای آتش، برای ابراهیم سرد شو. تا خداوند فرمود سرد شو، آتش آن‏چنان سرد شد که امام؟ع؟ فرمود ابراهیم داخل آن آتش می‏لرزید به‏طوری که از سرما دندان‏هایش به هم می‏خورد،([41]) یعنی نزدیک بود از سرما بمیرد. تا آنکه خدا فرمود: و سلاماً علی ابرٰهیم سردِ با سلامتی باش. آری، فضا معتدل شد و ابراهیم از لرزش و سرماخوردن و مردن محفوظ ماند. اگر خداوند در ادامه نگفته بود و سلاماً، از سرما از بین رفته بود. عجیب

«* نماز جلد 6 صفحه 63 *»

است! آتش و ضدّ گرمی! پس، خدا این لازمه‏ها را خلق می‏کند.

مؤمن معتقد است که ذاتیات را خداوند خلق می‏کند و همراه ذات‏ها قرار می‏دهد، پس به مشیتِ او است، به اسمِ او است و در تدبیر او است، از این‏جهت «بسم‌اللّه» می‏گوید. این «بسم‌اللّه» خیلی امر عجیبی است! با گفتن «بسم‌الله» اعتقاد خود را اظهار می‏کنیم، عقیده خود را نشان می‏دهیم، در واقع دیدِ خود را اظهار می‏داریم؛ دیدِ من در جهان، دید الهی است، من خداپرستم، من به خلاقیت و صانعیت حق‌تعالی و به مدبریت خدا معتقدم. بعد هم که از نعمت الهی استفاده می‏کنم، «الحمدللّه» می‏گویم؛ زیرا خداوند این نعمت را برای من تغییر نداد. من از این آتش گرمی می‏خواستم، خدا هم برای این آتش گرمی قرار داد و آن را تغییر نداد. منِ معصیت‏کار با این‌همه معصیت، وقتی از آتش گرمی می‏خواهم نباید آتش به من گرمی بدهد، چون او مخلوق خدا است، او می‏داند که من معصیت‏کارم.

همچنین برای رفع تشنگی آب می‏خورم، این آب تشنگیِ مرا رفع می‏کند. اما می‏دانم که خدا این نعمت را برای من تغییر نداد با اینکه معصیت‌کارم. این آب نباید تشنگی مرا رفع کند، به‌واسطه معاصیِ من، این آب باید در گلویم بماند، پایین نرود و مرا خفه کند. اما خداوند به فضل و رحمتش، به رحمت واسعه‏اش، به لطف و کرمش، به سَتر و عفوش، به اغماض و سَمْح و صَفْحش این نعمت را برای من همین‌طور باقی می‏گذارد و  به خاطر معاصیِ من این نعمت را برای من تغییر نمی‏دهد. بنابراین جا دارد که تا با این آب تشنگی من رفع شد، حقیقتاً بگویم: «الحمدللّه» خدا را سپاس که این نعمت را بر من تغییر نداد و حال آنکه می‏دانم منْ نوعی معاصی دارم که آن معاصیِ من اقتضاء می‏کند که نعمت خدا بر من تغییر بیابد و نقمت شود. این وضع من است! باید نعمت، بر من نقمت شود، بلاء شود، نه اینکه نعمت باشد. پس حال که حق‌تعالی به فضل و کرمش نعمت را برای من تغییر نداد بلکه باقی گذارد، سزاوار است که من «الحمد‏لله» بگویم و سپاس خدای متعال را داشته باشم.

«* نماز جلد 6 صفحه 64 *»

اما می‏دانیم که این فضل و کرم و رحمت خدا امری نیست که به ذات خدا چسبیده باشد. فضل خدا و رحمت خدا که می‏گوییم، چیزی نیست که به ذات چسبیده باشد و آنگاه بگوییم خدا به آن فضل و به آن رحمتش این ‏نعمت را بر من تغییر نداد. این‏چنین نیست. فضل خدا رسول‌اللّه؟ص؟ است و رحمت خدا امیرالمؤمنین؟ع؟ است. اینها به ذات خدا نچسبیده‏اند، از خدا هم جدا نیستند. نه به ذات خدا چسبیده‏اند و نه از خداوند جدا هستند.

ما علی را خدا نمی‌دانیم از خدا هم جدا نمی‌دانیم

آری، فضل و رحمت خدا که شامل همه خلق است و به خلق تعلق می‏گیرد، نمی‏شود ذات خدا باشد؛ بلکه این بزرگوارانند. قُل بفضلِ اللّه و برحمته فبذلک فلیَفرَحوا([42]) بگو به فضل خداوند و به رحمت خداوند، همه اهل ایمان شادمان باشند، شادِ شاد باشند، هیچ اضطراب نداشته باشند، هیچ نگرانی نداشته باشند. به فضل و رحمت خدا یعنی به رسول‌اللّه و امیرالمؤمنین مسرور و خوشحال باشند. بدانند که نجات در پرتو ولایت این بزرگواران: است. خیر دنیا و آخرت، ولایت این بزرگواران است. هرکس ایشان را دارد، خدا را به همه صفاتش دارد. هرکس ایشان را دارد، خدا را به همه صفات عظیمه و جلیله‏اش دارد و هیچ کم ندارد، مَا الّذی فَقَدَ مَن وَجَدَک([43]) خدایا آن‌کسی که تو را در این بزرگوارانمحمد و آل‏محمد؟عهم؟یافته، چه ندارد؟! ما الذی فقد چه ندارد؟! همه‌چیز دارد. انسان خدا را  که داشت، همه‌چیز دارد. خدا را هم نمی‏شود داشت مگر به داشتنِ محمد و علی و آل‌محمد و آل‌علی صلوات اللّه علیهم اجمعین. این قرار الهی است.

پس خداوند به فضل و کرمش، به رحمت و عفوش، به صَفحش و به لطفش _  و همین‏طور همه این نوع صفات را بگوییدخداوند به این صفاتش، این نعمت را برای من باقی گذارد که من آب بخورم و تشنگی مرا رفع کند. پس این نعمت بر من تغییر

«* نماز جلد 6 صفحه 65 *»

نیافت و حال آنکه می‏دانم من معصیت‌هایی دارم که باید نعمت خدا را بر من تغییر دهد و نقمت کند. از این‏جهت عرض می‏کنیم: اللهم اغفر لی الذنوبَ التی تُغَیِّر النِّعَم([44]) خدایا بیامرز آن گناهانی را که من مرتکب می‏شوم و آن گناهان باعث تغییر نعمت‏های تو می‏شود و نعمت‏هایت را برای من نقمت و بلاء و ابتلاء می‏کند؛ آن گناهان را بیامرز. پس حال که من آب آشامیدم و آب تشنگی مرا رفع کرد و در گلویم نماند که مرا بکشد و خفه کند، معلوم می‏شود که نعمت برای من باقی مانده، پس خداوند آن گناهانم را آمرزیده. یا اگر نیامرزیده، هنوز مؤاخذه‏ام نکرده؛ پس جا دارد بگویم: «الحمد للّه رب العالمین».

پس توجه دارید که در استفاده از هر نعمتی، ابتداءً «بسم‌اللّه» می‏گوییم و در آخر هم «الحمدللّه» می‏گوییم. اینها همه اظهار اعتقادات ما است به اینکهالحمدللّهدیدمان دید الهی، خدایی و توحیدی است، ما اهل توحیدیم، اهل اعتراف به خالقیت حق‌تعالی هستیم، از تدبیر حق‌تعالی فراموش نمی‏کنیم.

این‏مطالب به‏طور معترضه پیش آمد. اصل مقصود این ‏است که بعضی از صفات، برای ذات‏ها ذاتی است و این جبلّی و فطری و طبیعیِ بشر است که می‏یابد ذات‏ها صفاتی دارند که ذاتیِ آنها است. بشر چنین درکی از عالم هستی دارد و می‏داند این صفات ذاتی را هم خدا برای اشیاء قرار داده است؛ البته اگر به سخنانِ مثلِ بوعلی سیناها و ملاصدراها و محیی‏الدین‏ها منحرف نشده باشد. اگر منحرف نشده باشد، بر همان مکتب انبیاء خواهد بود.

اصلِ مکتب هم مکتب انبیاء است. اصلاً  تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش، شأن انبیاء است، مخصوص انبیاء است. چرا؟ چون حق را تعلیم می‏دهند، حق را به انسان می‏آموزند، در تعلیم و تربیت انبیاء انحراف نیست. هرکس خودش را در دامن آموزش و پرورش انبیاء قرار داد، اهل نجات و رستگاری خواهد بود و از همه انحراف‏ها محفوظ خواهد ماند؛ هیچ‏گونه ضلالتی برای او نخواهد بود. صراط مستقیم، واقعاً و حقیقتاً به

«* نماز جلد 6 صفحه 66 *»

آموزش و پرورشِ انبیاء است، نه غیر ایشان. هرکس به درِ خانه غیر ایشان برود، در هر صورت به انحراف یا ضلالتی گرفتار می‏شود.

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه سخن‏های اینها و مکتب اینها را به چاله‏های گندیده تشبیه می‏فرماید که داخل آنها آب می‏ماند و گندیده می‏شود. آب در چاله بماند، خواه‏نخواه گندیده می‌شود و پشه دور آن جمع می‏گردد و کرم می‏زند. این آب‏های گندیده را مرتب بردارند با کاسه‌ای از این چاله به آن چاله بریزند، دو مرتبه از آن چاله بردارند به آن چاله بریزند. یُفرَغُ بَعضُها فی بعض حضرت سینه‏های اینها را آن چاله‏ها معرفی می‏فرمایند و آن آب‏های گندیده، همان علوم و معارفشان و حکمت‌ها و عرفانشان است. اینها را از این سینه در آن سینه می‏ریزند، از این کتاب داخل آن کتاب، از این روزنامه در آن روزنامه، از این مجله در آن ‏مجله و از این‏ فصل‏نامه داخل آن ‏فصل‏نامه می‌ریزند. مرتب کارشان همین است. آخر بس است! چند سال است که اینها را می‏گویید؟! متجاوز از هزار سال است که پی‏در‏پی از «وحدت وجود» و «اصالةالوجود» گفتید، مرتب این حرف‏ها را زدید، بس است، این حرف‏ها را دور بریزید! تا کتاب در حکمت نوشته می‏شود، همین حرف‏ها داخل آن می‏آید. تا ملّایی می‏نشیند درسی را شروع کند، همین چرندیات را می‏گوید! اینها را رها کنید؛ خیر، رهاکردنی هم نیست. یُفرَغُ بعضُها فی بعض پیوسته از این چاله به آن چاله و از آن چاله به آن چاله دیگر ریخته می‏شود و تغییر هم نمی‏کند! همه‌چیز تغییر کرده اما این حرف‏ها همان‏طور که بوده هست، هیچ تغییری نمی‏کند.

شیخ مرحوم‏ آمدند و تفهیمِ شما کردند، حقایق را برایتان گفتند. «وجود» را برای تو روشن کردند که چیست که اصلاً نمی‏فهمیدی و هنوز هم نمی‏فهمی. «ماهیت» را برایت روشن کردند و هنوز هم نمی‏فهمی. آن حرف‏ها را رها کن. نه، همین‏طور به این‌ حرف‏ها چسبیده‏اند. به‌تعبیر آقا امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه: این‏چشمه‏های گندیده و گندزده، عیونٍ کَدِرَة، یفرغ بعضها فی بعض([45]) از این چشمه به آن چشمه، از این چشمه

«* نماز جلد 6 صفحه 67 *»

به آن چشمه؛من می‏گویم چالهاز این چاله به آن چاله، از این سینه به آن سینه، از این زبان به آن زبان، از این کتاب به آن کتاب. بس کنید! خیر، دست‏بردار نیستند. به جهنم! رها نکنند، تا زنده هستند گرد همین چاله‏ها بچرخند و در همین چاله‏ها و در همین لجن‏ها غوطه‏ور باشند.

ما خدا را شاکریم. الحمدللّه رب العالمین که خداوند از برکات بزرگان دین+، ما را سرِ چشمه صاف و زلال علم محمد و آل‌محمد و اهل‌بیت؟عهم؟ و علم قرآن برده. درجات شیخ مرحوم عالی است، خداوند متعالی بفرماید و آن‏به‏آن بر علوّ درجاتش بیفزاید که مکتب قرآن و مکتب وحی را زنده کرد. بیاناتش نور، حقایقش نور، معارفش نور، کلامش نور. چرا؟ چون از معادن نور و از معادن علم الهی متّخَذ است. فرمودند: نحن خُزّانُ علمِ اللّه فی الدنیا و الآخرة و شیعتُنا خزّان علومِنا([46]) _  اللهم صل علی محمد و آل‌محمدما خزینه‌داران علم الهی در دنیا و آخرت هستیم و شیعیان ما خزینه‌داران علوم ما هستند. ([47])

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 68 *»

 

مجلس 7

 

(شب دوشنبه  1 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 13/4/79)

 

 

 

 

 

t  صفات ذاتی ذات‌ها هم مانند خود ذات‌ها مخلوق و مجعول خداوند می‌باشند

t  تصور صفت ذاتی جدای از ذات دلیل دو شیء بودن آنها در خارج است

t  آتش نمرود و سرد شدن آن نمونه‌ای است برای این مطلب

t  پرستش و کرنش و بندگی مخصوص خداوند یکتا است نه بت‌های ظاهری و معنوی

t  انسان باید فقط به فضل و کرم و  جود خداوند متعال امیدوار باشد

t  گرفتاری‌های ما از خود ما می‌باشد و در برابر نعمت‌های سرشار ناچیز است

t  همه امور ظاهری و معنوی ما با صفات ذاتی ذات‌ها در ارتباط است

t  صفات ذاتی ذات‌ها پایه‌ای است که زندگی مادی و معنوی ما بر این پایه استوار است

t  «عصمت» صفت ذاتی حجت‌های خداوند است و معنی آن حجت بودن گفتار

        و رفتار و تقریرات حجت‌ها می‌باشد

«* نماز جلد 6 صفحه 69 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرضم در این بود که ذات نماز و حقیقت نماز، مثل همه ذات‏ها و حقیقت‏ها دارای دو نوع صفات است؛ یک نوع صفات صفات ذاتی است که از حقیقت و ذات نماز جدا نمی‏شود و یک نوع صفات صفات عَرَضی است که تغییر می‏کند و تبدیل می‏یابد.

عرض کردم خداوند همه ذات‏ها و حقیقت‏ها را این‏طور قرار داده و برای همه ذات‏ها و حقیقت‏ها دو نوع صفات قرار داده. یک نوع صفات و خصوصیاتی است که از ذات‏ها جدا نمی‏شوند، در دنیا و آخرت و در غیب و شهاده فرق نمی‏کند؛ همه ذات‌ها و صفت‏ها این‏چنین هستند که از یکدیگر جدا نمی‏شوند. این‏گونه صفت‏ها، حقیقی و ذاتی هستند. خداوند این‏چنین مقدّر کرده و مقرّر فرموده است. خلقت بر این اساس است.

اینجا نکته‏ای بود که متذکر شدیم و آن نکته نکته بسیار دقیقی بود که گفتم دیگران به آن پی نبردند. اما شیخ مرحوم‏ این نکته را بیان فرمودند. بسیاری فکر کرده‌اند که صفات ذاتی، به ایجاد و خلقت نیاز ندارد. خداوند هر ذاتی را که خلق کرده، صفات ذاتیِ آن، خودشان موجود شده‏اند، به ایجاد احتیاج نداشتند. خود همین سخن، خیلی سبک است، خیلی بی‏مغز است! خودشان موجود شده‏اند یعنی چه؟! این مطلب را فهمیده‏اند و گفته‏اند یا نفهمیده‏اند و همین‏طور حرفی زده‏اند؟! خیلی از بزرگان متفکرین بشری این‏حرف‏ها را زده‏اند. مثل بوعلی سینا این حرف را زده است.

«* نماز جلد 6 صفحه 70 *»

عرض کردم وقتی این بحث را مطرح می‏کرد، زردآلو می‏خورد و یا اینکه زردآلو دستش بود. از این‏جهت به زردآلو مَثَل زد و این مثل در کتاب‏های حکمت باقی ماند. این مثل در کتاب‏های فلسفه مشهور شد و از قول ایشان ماند و الآن هم که بازگو می‏کنند، همان حرف را می‏زنند و همان مثل را مطرح می‏کنند. آن مثل به عربی این است: «ماجعل اللّه المِشمِشَ مشمشاً بل اَوجَدَه» خدا مشمش را خلقت کرد، اما مشمش یعنی زردآلو را که خلقت کرد، مشمش‌بودن و زردآلو بودن را برایش خلق نکرد؛ خودش خلق شد. خداوند این ذات را خلقت کرد، اما زردآلو بودن را برای آن خلقت نکرد، خودش خلقت شد و درست شد. خود همین حرف خیلی بی‏مغز است! چطور می‏شود که چیزی باشد و خدا آن را خلق نکرده باشد؟!

از این‏جهت شیخ مرحوم‏ متعرّض شدند و بر همه اینها ایراد کردند و فرمودند آنچه را که شما می‏گویید صفت ذات است، آیا چیزی هست یا نیست؟! آیا آن را از ذات جدا می‏کنید یا نه؟! می‏گویند آری، جدا می‏کنیم؛ اما در عالم ذهنمان جدا می‏کنیم. در خارج که نمی‏شود بین ذات و ذاتی را جدا کرد.

این بزرگوار قدم بالاتر می‏گذارند و می‏فرمایند اگر توانستی در ذهنت ذات و صفت ذاتیِ ذات را از هم جدا کنی، بدان‌که پس در خارج هم جدا هستند. دلیلش این است که ذهن تو می‏تواند جدا کند و ذهن، تابع عالم خارج است. هرچه در ذهن ما پیدا می‏شود، باید در خارج و در عالم وجود، موجود باشد. پس همین‏که در ذهنمان توانستیم مثلاً میان آتش و گرمیِ آتش جدا کنیم، پس در خارج هم جدا هستند. این مثالِ آتش از آن مثال مشهورتر است.

جمله «ماجعل اللّه المشمش مشمشاً بل اَوجده»، تعبیرِ بوعلی سینا است و دیگران هم از قول او همین را نقل کرده‏اند. مَثَل به زردآلو و زردآلو بودن می‌زنند که دو مطلب است؛ یکی ذات زردآلو و یکی زردآلو بودن. به آتش هم مثال می‏زنند و مثل به آتش روشن‏تر است؛ آتش و گرمیِ آتش. آتش که می‏گویند مراد همان ذات آتش است و

«* نماز جلد 6 صفحه 71 *»

گرمی آتش، صفتِ آتش است اما کدام صفت؟ صفت ذاتی، که عرض کردم تعبیراتی دارند، ذاتی می‏گویند، صفت ذاتی می‏گویند، لازمه ذات می‏گویند. می‏گویند اینها مخلوق نیستند، خداوند فقط ذات آتش را خلق کرد و نیازی نبود گرمی آتش را بیافریند، آن ذاتیِ آتش بود و احتیاج نبود که آن را برای آتش خلق کند.

شیخ مرحوم‏ در همین‏جا می‏فرمایند ببین آیا می‏توانی در ذهنت میان ذات آتش و گرمی آتش جدایی بیندازی یا نه؟ آیا می‏توانی اینها را دو ‏تا فرض کنی؟ خواه‏نخواه هر کسی می‏گوید آری، ذهن من می‏تواند میان ذات آتش و گرمی آتش جدایی بیندازد و این دو را از یکدیگر جدا تصور کند. می‏فرماید همین‏که ذهن می‏تواند این کار را بکند، دلیل بر این است که پس در عالمِ خارج هم دو چیز است. ذات را خدا خلق می‏کند و صفت ذاتی را هم برای ذاتْ خلق می‏کند و همیشه هم این‏طور قرارش می‏دهد؛ هر دو خلق خدا هستند، هر دو مخلوقند، هر دو مصنوعند، همه ذات‏ها نسبت به این نوع صفاتشان این‌طورند، صفات ذاتی نسبت به همه ذات‏ها این‏طورند، آتش دنیا همین‏طور است،به خدا پناه می‏بریمآتش برزخ همین‏طور است، آتش آخرت هم همین‏طور است. هیچ فرقی نمی‏کند. خداوند گرمی را لازمه آتش قرار داده است. در دار دنیا باشد، لازمه آتش دنیایی، گرمی است. در برزخ باشد، لازمه آتش برزخی گرمی است. در آخرت هم باشد، لازمه آتش آخرتی گرمی است. خدا قرار داده، خلق کرده، جدا نمی‏کند و  بنا ندارد که جدا  کند.

اگر هم یک‌وقتی خداوند لازمه آتش را از آتش جدا می‏کند، در آنجا مصلحت است، می‏خواهد به خلقش نشان دهد که ببینید همه اینها خلق من است، قرارِ من است و نظامی است که من قرار داده‏ام. من محکومِ نظامم نیستم، من محکوم قرارم نیستم. قرارم محکومِ من است، نظامم محکوم من است. قدرت من محدود نمی‏شود که حال که آتش را طوری قرار دادم که بسوزاند، گرم باشد و گرم کند، پس من در برابر این قرارم دست‌بسته باشم و نتوانم آن را تغییر بدهم؛ خیر، این‏چنین نیست.

«* نماز جلد 6 صفحه 72 *»

مثل اینکه آن آتش با آن گستردگی و پهناوری و شدتی که داشت ابراهیم؟ع؟ را نسوزانید. آتش به‌حدی بود که در حدیث دارد که پرنده‏ها نمی‏توانستند از یک‌فرسخ نزدیک‌تر به آن آتش پرواز کنند.([48]) این‏قدر گرمی شعله آن آتش شدید بود! یک ابراهیم سوزاندن که این کارها را نمی‏خواهد، این‏همه آتش لازم ندارد. اما چون همه یک‌پارچه برای نصرت آلههݘ خود اقدام کرده بودند، آن آتش گسترش یافته بود. همه آنهابه‌قولِ پوده‏ای‌ها برای «ثُوابِش»هیزم زیادی جمع کردند. گفتند: حَرِّقوه و انصُروا آلِهَتَکم([49]) ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را نصرت کنید. این‌طور تصمیم گرفتند و نتیجه مشورتشان این شد.

گفتند این کسی که داخل بت‏خانه آمده و همه بت‏ها را شکسته است، با او چه کنیم؟ دست و پا و کلّه آن بت‌ها را شکسته و بعد هم تبر را به گردن آن بت بزرگ انداخته و می‏گوید این بت، سایر بت‏ها را شکسته است. گفتند این بت که کاری نمی‏تواند بکند، حرکتی ندارد، چطور تو می‏گویی این شکسته است؟! ابراهیم؟ع؟ فرمود از خودشان بپرسید. اگر حرف می‏زنند، این بت این کار را کرده. یعنی چون حرف نمی‏زنند، پس آن هم نکرده است. این سخن ابراهیم؟ع؟ رابه‌اصطلاح«تَوریه» می‏گویند. فرمود: بل فَعَلَه کبیرُهم هذا فَاسْئَلوهم اِن کانوا یَنـطِقون(3)  اگر آن بت‌ها سخن می‏گویند، بت بزرگ این کار را کرده است؛ بروید از خودشان بپرسید. خدا همه بت‏ها را لعنت کند. به حضرت ابراهیم گفتند ما که می‏دانیم اینها حرف نمی‏زنند. فرمود این بت‌ها که حرف نمی‏زنند، نمی‏توانند از خودشان بلاء و ضرر و خطر را دفع کنند، می‏بینید که کله‏هایشان شکسته، پاها و دست‏هایشان شکسته، همه به‏رو افتاده‏اند، از خودشان نمی‏توانند ضرری را دفع کنند، آن‏وقت شما چطور در برابر اینها خضوع، خشوع، عبادت، بندگی و این‏گونه کارها را دارید؟! چگونه از اینها حاجت می‏خواهید و به اینها امید بسته‏اید؟!

«* نماز جلد 6 صفحه 73 *»

دقت کنید که بت ظاهری با بت معنوی فرق نمی‏کند، اگر انسان به هرکجا و هرچه که خدا اجازه نداده امید ببندد، آن بت است. آنچه را که خدا اجازه نداده، اگر انسان نزد آن خشوع کند و از آن اطاعت و فرمان‏برداری کند، آن را عبادت کرده و آن بت است؛ تفاوت نمی‏کند، هرچه باشد. اگر خدا اجازه داده و خدا راضی است که انسان آن را اطاعت کند، بندگی نماید و سر به پایش بگذارد، اطاعت خدا است. وگرنه اطاعت خدا نیست.

خداوند اطاعت محمد مصطفی؟ص؟ را فریضه کرده است، اطاعت ائمه هداة معصومین؟عهم؟ را فریضه کرده است. باید سر به قدمشان بگذاریم، ایشان را اطاعت کنیم، بندگیِ به‌معنای فرمان‌برداری نماییم و فرمانشان را اجراء کنیم که همه اینها بدون شک اطاعت خدا است. در حقیقت خداوند اطاعتی ندارد مگر اطاعت محمد و آل‌محمد؟عهم؟. همچنین اطاعت انبیاء گذشته و اوصیاء گذشته در زمان خودشان، اطاعت خدا بوده، به اذن خدا بوده و دستور خدا بوده. خدا به‌طور دیگری هم اطاعت نمی‏شده، راه اطاعت خدا همین بوده. راه خضوع و خشوع به درگاه خدا، خضوع و خشوع به درگاه حجت‏های خدا بوده است. این بت‏پرستی نیست؛ بلکه خداپرستی است.

اما اگر خداوند اجازه نداده باشد، اطاعت از کسی و خضوع نزد کسی، عبادتِ بت و اطاعت بت می‏شود. من اَصغیٰ الیٰ ناطقٍ فقد عَبَدَه([50]) هرکس در گوش‌دادن به سخن کسی دل بدهد، انسان به سخن کسی که حرف می‏زند گوش دهد اما «اِصغاء» باشد یعنی دل بدهد که یک نوع خضوع و خشوع است، هرکس دل بدهد و تسلیم شود، می‏فرماید آن سخنگو را عبادت کرده است؛ اگر سخنگو از خدا می‏گوید خدا را عبادت کرده و اگر از شیطان می‏گوید شیطان را عبادت کرده است.

عرضم این است که حضرت ابراهیم؟ع؟ در جواب آن‏بت‏پرستان فرمود بزرگِ این‏بت‏ها آنها را درهم شکسته است. چون آن بزرگوار چنین بلائی بر سر آن‏بت‏ها آورده

«* نماز جلد 6 صفحه 74 *»

بود، همه را عصبانی کرده بود. شما فکر کنید که اهل شهر بزرگی، همه از دست یک نفر عصبانی باشند و تصمیمشان این شده باشد و مشورتشان به این رسیده باشد که حرّقوه و انصروا آلهتکم ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را نصرت کنید. مثلاً هر قبیله‏ای بتی داشتند و می‏خواستند آن بت خود را نصرت کنند. اگر تمام این قبیله هیزم بیاورند، چه محلی می‏خواهد و چه اوضاعی می‏شود! آتش عجیب و غریبی فراهم شد. آن‏وقت صریح آیه قرآن است که خداوند می‏فرماید ما به این آتش خطاب کردیم و فرمان دادیم که بر ابراهیم سرد و سلامت شو.

اگر این گرمی و سوزندگیِ آتش، مخلوق خدا نبود، پس در فرمان خدا هم نبود، کنار نمی‏رفت و جایش را با سردی عوض نمی‏کرد. دقت کنید، می‏فرماید: برداً خداوند صفت ذاتی را تغییر می‏دهد، خدا لازمه ذاتی را تغییر می‏دهد، ببینید که قدرت چقدر نامحدود و نامتناهی است!

انسان باید به این قدرت دل ببندد و تکیه‏گاهش این قدرت باشد، و همچنین باید به این رحمت دل ببندد. می‏فرماید به‌برکت فرمانِ یا نار کونی بَرداً و سلاماً علی ابرٰهیم([51]) سه شبانه‏روز حرارت از آتش‏های عالم برداشته شده بود.([52]) هرکس هر ‏اجاقی داشت و در آن آتش درست می‏کرد که غذایش را بپزد، پخته نمی‏شد، گرمی نبود. به‌احترام این فرمان، آتش‏های عالم سردی پیدا کردند و گرمی‌شان کنار رفت. عجیب است! این قدرتْ نامحدود است، این رحمت نامحدود است. خدا می‏خواهد بر بنده‏اش ترحم کند، می‏خواهد بر ابراهیم؟ع؟ ترحم کند، این‏طور عالم را دگرگون می‏نماید؛ این رحمت است.

انسان باید به این رحمت امید ببندد، نه به بشرها، نه به دستگاه‏ها، نه به حکومت‏ها و از این قبیل که همه‌اش خیالات است. باید به خدا و به رحمت خدا،

«* نماز جلد 6 صفحه 75 *»

قدرت خدا و  لطف و فضل خدا امید بست. همین خدا قسم یاد فرموده و می‏دانیم اگر قسم هم یاد نفرموده بود مطلب همین بود، اما برای آن بنده‏های ضعیفِ ضعیف قسم می‏خورد. از فرمایش‏های خداوند و احادیث قدسیه است، می‏فرماید سوگند به عزتم (بی‌همتایی و توانایی‌ام) و جلالم (بزرگی‌ام) و مجدم (برتری و  والایی‌ام) و مقام بالایم بر عرشم، که هر امیدواری از مردم به غیر من امیدوار باشد، امیدش را قطع کرده و ناامیدش می‌نمایم و جامهٔ خواری در نزد مردم بر او می‌پوشانم و از درگاه قربم او را می‌رانم و از خودم او را دور می‌کنم. آیا در گرفتاری‌ها به غیر من امیدوار می‌گردد در صورتی که گرفتاری‌ها در دست من است؟! و او به غیر من امید دارد و با اندیشه پوچ خود درِ خانه دیگری را می‌کوبد در صورتی که کلیدهای همه درها در دست من است و همه درها بسته است و فقط درگاه من به روی آن کسی که از من بخواهد و مرا بخواند باز است.([53])

چرا خدا این‏طور می‏فرماید؟! زیرابه‌اصطلاح مابه او برمی‏خورَد. خدایی که قدرتش نامحدود و رحمتش نامحدود است، سزاوار نیست به غیر او امیدوار شد. او خدایی است که این‌همه نعمت به‏طور سرشار به ما داده است. ببینید که غرق در نعمتیم. حتی در همان‏موقعی که گرفتارِ گرفتار هستیم، غرق در نعمتیم به‏طوری که آن گرفتاری در برابر نعمت‏ها اصلاً به‌حساب نمی‏آید. این‏قدر نعمتْ سرشار بر ظاهر  و  باطن ما ریخته است که خودش می‏داند! آن‏وقت یک گوشه گرفتاری پیدا می‏کنیم، همه نعمت‏ها را فراموش می‏کنیم، از همه نعمت‏ها یادمان می‏رود و از خدای خود گله‏مند می‏شویم. از خدای خودمان نزد بنده‏های خدای خود شکایت می‏کنیم که چه؟! یک‏جا گرفتار شده‌ایم یا یک گوشه عیب کرده است.

«* نماز جلد 6 صفحه 76 *»

این عیب هم در حقیقت به‌واسطه خود ما است، خودمان گرفتاری را برای خودمان درست کرده‌ایم، تقصیر خدا نیست؛ گوشه‏ای از عدل خدا در اینجا نشان داده شده است. تو غرق فضلی، ببین که یک گوشه مختصر از عدل را نمی‏توانی تحمل کنی؛ پس اگر خدا بخواهد به عدلش با تو رفتار کند، باید در حقیقت بگوییم که ما مستحق همه‏گونه عِقاب و کیفر هستیم. اما خداوند به فضلش با ما رفتار می‏فرماید.

اینها همه مطالب معترضه است. می‏خواهیم خودمان را به مطلب برسانیم، اما مرتب به این شاخه و آن شاخه می‏پریم و مطالب معترضه پیش می‏آید. اصل مقصد این است که خداوند صفت ذاتی را برای ذات‏ها قرار می‏دهد. هر ذاتی، صفت یا صفاتی ذاتی دارد که خداوند از آن ذات جدا نمی‏کند، قرارش بر این است که جدا نکند.

ما که در این عالم هستیم، گرفتاریم. تجربه، فطرت و نظام الهی، ما را با صفات ذاتیِ حقیقت‏ها و ذات‏ها آشنا کرده و عادت کرده‌ایم و انس گرفته‌ایم. اگر گرمی می‏خواهیم، بدون تأمل به‌سراغ آتش می‏رویم،  هیچ گیر و معطلی هم نداریم. النار اسم للمُحرِق. وقتی سردم می‌شود و می‏خواهم گرم شوم، می‏گویم آتش را بیاورید یا چراغ یا منقل را بیاورید.

خدا نکند بگوییم منقل را بیاورید. به خدا پناه می‏بریم. خدا این منقل‏ها را خراب کند. خدا آن خانه‏هایی را که در آن منقل است خراب کند، خدا آن خانه‏ها را بر سر اهلش خراب کند. این مطلب به زبانم آمد، نمی‏خواستم این‏حرف‏ها را بزنم. خدا آن خانه‌ای را که داخلش منقل است بر سر اهلش خراب کند. این منقل، بیچاره کرده، آواره کرده، خانمان‏ها را بر باد داده، آبروها را برده، ضایع کرده، عزت‏ها و حرمت‏ها را برده، دین‏ها و شرافت‏ها را ‏برده. به خدا پناه می‏بریم. خدا رحم کند و این حرف‏ها را از داخل خانه‏های اهل ایمان براندازد. اهل ایمان را چه به این حرف‏ها؟! آنها باید گرفتار آخرتشان باشند، گرفتار وظائف دنیوی‌شان باشند. پولْ حساب دارد. خدا تومانش راچه بگویم _  بلکه یک ریالش را حساب می‏کند؛ می‌فرماید از کجا به‌دست آوردی و چگونه خرج کردی؟! مال تو نبود، به تو امانت دادم.

«* نماز جلد 6 صفحه 77 *»

برادر ایمانی گرفتار است، خواهر ایمانی گرفتار است، دختر از بی‏جهازی در خانه مانده، پسر در خانه مانده و از بی‏پولی نمی‏تواند داماد شود، آنگاه پول‏ها را دود می‏کند! اینها حساب دارد، مؤاخذه دارد، شدت دارد. از روی هوس، برای خوشگذرانی، برای خیالات، خودش را ضایع می‏کند، زن و بچه‏اش را ضایع می‏کند، آبرویش را ضایع می‏کند، دینش را ضایع می‏کند؛ نه نماز سرش می‏شود، نه مجلس و نه روضه سرش می‏شود. در حال نشاطش نَشْئه است و هیچ نمی‏فهمد. بعد از نشئگی هم اولِ خماری است و هیچ نمی‏فهمد. نه دین دارد، نه دنیا و نه آخرت دارد. به خدا پناه می‏بریم. چرا این بحث پیش آمد؟! نمی‌دانم!

انسان وقتی سردش می‏شود، می‌داند که آتش لازم است. امام؟ع؟ چه می‏فرماید؟ می‏فرماید: النار اسم للمحرق. چون انسان به آن صفت ذاتی توجه دارد، اسم ذات را که می‏آورَد، ذهن‏ها پی آن صفت ذاتی می‏رود. حقیقتاً ذات دیده نمی‏شود و نمی‏شود با آن برخورد کرد مگر در دلِ صفات و در لباس صفت ذاتی. الخبز اسم للمأکول و الماء اسم للمشروب و الثوب اسم للملبوس و النار اسم للمحرق.([54])

این حدیثی است که حضرت صادق؟ع؟ به هشام فرمودند. هشام از حضرت خواهش کرد که آقا به من فرمایشی بفرمایید که در مسائل توحید با هرکس بحث می‏کنم، بتوانم بر او غلبه نمایم. چون بسیاری از اشخاص با من مباحثه می‏کنند، بسیاری به من رجوع دارند.

حق و سزاوار بود که همین‏طور باشد. چون در سخنرانی و استدلال و بیانِ مطلب، خیلی مهارت داشت. با اینکه در سنین جوانی بود و در میان اصحاب حضرت صادق؟ع؟ از همه جوان‏تر بود، اما نیروی فهم و درک و قوت استدلالش زیاد بود. نوعاً با همه در‏می‏افتاد و همه با او بحث می‏کردند. وقتی علماء، شیعه، سنی و اهل مذاهبِ دیگر با او برخورد می‏کردند، همه او را می‏شناختند و با او مناظره داشتند. از این‏جهت

«* نماز جلد 6 صفحه 78 *»

عرض کرد آقا به من فرمایشی بفرمایید، قاعده و دستوری در مسائل خداشناسی و توحید بفرمایید که با هرکس بحث می‏کنم بر او غلبه نمایم.

آقا هم حدیثی را فرمودند که آن را بسیار شنیده‏اید، ظاهراً هم مطلب مهمی نیست، اما خود هشام می‏گوید به‌برکت این فرمایش از وقتی از حضور حضرت برخاستم با کسی در این مسائل بحث نکردم مگر اینکه بر او غالب شدم. حضرت نحوه استدلال را همین‏طور فطری و خیلی بدیهی فرمودند: النار اسم للمحرق وقتی شما سردتان است و به آتش و گرما نیاز دارید، می‏گویید: «آتش»، یا در این زمان‏ها مثلاً می‏گویند: «بخاری» که مقصود همان آتش است. همچنین اگر تشنه هستید، می‏گویید: «آب»، تشنه هستید می‏گویید: «آب می‏خواهم». لفظِ «آب» فارسی است و به عربی «ماء» است. امام؟ع؟ این کلمه «ماء» را «اسمٌ للمشروب» می‏فرمایند. تا «آب» گفته می‏شود، آن مایعی که تشنگی را رفع می‏کند به‌ذهن می‏خورد. همان را هم می‏آورند. اصلاً در فکر نیستند که تو درست گفتی یا درست نگفتی، کلمه‌اش چطور و به چه شکل است؟! چطور نوشته می‏شود؟! کسی باشد که اصلاً سوادِ فارسی نداشته باشد، به هیچ‌وجه «الف» و «باء» سرش نشود، تا می‏گوییم: «آب»، او ذهنش کار می‏کند و خیلی راحت صفت ذاتیِ این آب به ذهنش می‏خورد؛ آقا تشنه است و برای رفع تشنگی، آن مایعی را می‏خواهد که کارش این است و خدا صفت ذاتیِ آن را رفع تشنگی قرار داده است. پس آب ذات و حقیقتی است که این صفت ذاتیِ آن است.

مطلبی است که درباره صفات ذاتی می‏خواهم بگویم و دیشب هم می‏خواستم بگویم اما فرصت نشد، از این‏جهت این‏قدر معطلتان می‏کنم. باید بدانیم که هیچ ذاتی وجود ندارد که خدا برای آن صفاتِ ذاتی قرار نداده باشد و تمام زندگی ما بر گِرد همین مطلب می‏چرخد. زندگی ظاهریِ مادی ما و زندگی معنوی مااگر معنویتی داشته باشیم،همه بر گرد همین قاعده می‏چرخد کهبه‌حسب فطرت یا به‌حسب تجربه یا نظاممی‏دانیم که خداوند ذاتی را بدون صفات ذاتی قرار نداده است؛ و هرگاه ذاتی را

«* نماز جلد 6 صفحه 79 *»

می‏خواهیم، باید از راه صفات ذاتیِ آن یا از راه صفات عرضیِ آن حرکت کنیم؛ ولی می‏دانیم که صفات ذاتیِ آن، از آن جدا نمی‏شود.

مثل آنکه گرما مال آتش است و از آتش همبه هر شکلی که باشدجدا نمی‏شود؛ داخل بخاری باشد، در کُنده چوب باشد، در زغال باشد، داخل نفت باشد، داخل گاز باشد، داخل برق باشد، هرجا می‏خواهد باشد. این گرما ذاتیِ آن است، در هر شکلی هم جلوه کرده باشد، ما طالب همان گرمیِ آن هستیم و به‌سراغ آن می‏رویم. ذاتش را به‌واسطه این صفتش می‏خواهیم. همه‌جا همین‏طور است. در عالم معنیٰ هم همین‏طور است.

و عرض کردم حجت‏های خدا، صفتِ ذاتی‌شان عصمت است. و معنای آنکه صفت ذاتی‌شان عصمت است این است که جز خدا در حجت‏های خدا حاکم نیست. در حقیقتشان، در ظاهرشان، در باطنشان، در گفتارشان، در کردارشان، خدا نمایان است و بس. این معنای عصمت است. حجت خدا نمی‏گوید مگر از خدا و عمل نمی‏کند مگر به رضای خدا.

حجت آن‏قدر در حجیت و عصمتْ عجیب است که قولش «سنّت قولیه» شده، فعلش «سنّت فعلیه» شده و تقریرش «سنّت تقریریه» شده است. این شأن حجت است. چیز دیگری هم باقی نمی‏ماند، یا قول است یا فعل است یا تقریر. حجت یا فرمایش می‏کند که در این‏صورت قولش سنتِ قولیه می‏شود، مثلِ قرآن است، فرقی ندارد، تنها فرقش با قرآن این است که قرآن در مقام تحدّی است، یعنی به‌عنوان معجزه است. یا کاری انجام می‌دهد و یا نمی‌دهدکه این هم کار است،سنت فعلیه می‌شود. و یا کاری یا ترکی را تقریر می‌فرماید که سنت تقریریه می‌شود.

شب‌ها کوتاه است و در نیم‌ساعت فقط ابتداءِ مطلب گفته می‌شود.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 80 *»

 

مجلس 8

 

(شب سه‌شنبه  2 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 14/4/79)

 

t  تأثیر اعتقاد موحدان به مخلوق بودن صفات ذاتی ذات‌ها در  بهره‌برداری از نعمت‌ها

t  اشتباه حکماء در مخلوق و مجعول نبودن ذاتیات ذات‌ها و پافشاری شیخ بزرگوار­ در ردّ آنها

t  به شهرت و بزرگی پوشالی حکماء نباید فریب خورد، بزرگی حقیقی از آنِ خدا و حجت‌های او است

t  معنای بزرگی ظاهری خداوند متعال

t  برای معارف الهیه معلم الهی لازم است که حجت‌های او هستند

t  حجت‌های خداوند در مقام «امامت» مظاهر بزرگی ظاهری او می‌باشند

t  قدردانی از کوشش و تلاش بزرگان+ در توضیح و تبیین معارف قرآنی

t  حجت‌های خداوند در مقام ابوابیت خود مظاهر «عظمت» یعنی بزرگواری خداوندند

t  رضای حضرت زهراء؟عها؟ رضای خداوند و سخط او سخط خدا است 

t  معنای «جود» خداوند که یکی از بزرگواری‌های او است و فرق آن با جود بندگان

t  معاصی ما نعمت‌ها را بر ما نقمت می‌کنند

t  اشاره‌ای به بزرگی گناه عشق به امردان و نظر بزرگان عرفان الحادی درباره آن

t  اشاره‌ای به گرفتاری ما به غیبت و تهمت و حرف زدن درباره دیگران

t  با    گفتن «بسم الله» و «الحمدلله» در بهره‌برداری از نعمت اظهار اعتقاد
به مخلوق بودن
صفات ذاتی ذات‌ها است

«* نماز جلد 6 صفحه 81 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

نماز به‌حسب ذات و حقیقتش صفاتی دارد که از آن ذات و حقیقت جدا نمی‏گردد، و صفاتی دارد که تغییر می‏کند. از این‌جهت نماز با ذات‏ها و حقیقت‏هایی که خداوند در عالم‏ها خلقت فرموده تفاوتی ندارد. و این، نظام آفرینش است و قرارِ خدایی است که هر ذاتی دارای صفاتی است که همیشه همراه آن است و دارای صفاتی است که تغییرپذیر است. چون خواه‌نخواه حالات خلق متغیر می‏گردد، از این‏جهت اقتضاء می‏کرد که خداوند این نظام را قرار دهد.

بحث در این بود که صفات ذاتی هیچ‏گاه از ذات‏ها جدا نمی‏شوند و از این‏جهت است که خلق، بسیاری از امور را به‌حسب تجربه یا فطرت دریافته‏اند و آشنا شده‏اند و بهره‏برداری از این موجودات برای خلق آسان شده است. برای مثال، آتش و گرمیِ آتش را عرض کردم. آتش یک ذات و حقیقت از ذوات و حقایق این عالم است. برای این ذات، گرمی صفت ذاتی است و از آتش جدا نمی‏شود. هرکس که بخواهد از آتش استفاده کند، یکی از استفاده‏هایش گرم‌شدن با آتش است و هر موقع احساس کند که به گرم‌شدن احتیاج دارد، به‌سراغ آتش می‏رود و خدا را در برابر این نعمت سپاسگزاری می‏کند و برای استفاده از این نعمت «بسم‌اللّه» می‏گوید. چون می‏داند که هم آتش خلقِ خدا است و نعمت خدا است، و هم گرمی که خدا برای آتش قرار داده نعمت خدا است و خلق خدا و صنعت الهی است.

«* نماز جلد 6 صفحه 82 *»

این دیدِ اهل ایمان و طرز تفکر موحّدان است. آنانی که به خدا و به یکتایی خدا اعتقاد دارند و به خدا و به یکتایی خدا ایمان آورده‏اند، عقیده آنها این است که همان‌طور که آتش خلق خدا است، گرمیِ آتش هم خلق خدا است و از این جهت برای استفاده از هر نعمتی، ابتداءً «بسم اللّه الرحمن الرحیم» می‏گویند. البته «بسم‌اللّه» می‌گویند و در هرجایی مناسب با آن نعمت متصف به صفتی می‌شود. پس باید متذکر باشند که خداوند در مقام الوهیتش به چه صفتی ظاهر شده، آن صفت را ذکر کنند. مثلاً هنگام خوردن دارو «بسم الله الشافی» یا «بسم الله المعافی» بگویند و باید بدانند که برای اقرار به اینکه اینها نعمت الهی است و خلقِ خدا است، «بسم‌اللّه» می‏گویند.

بنده در مقام بندگی باید بداند که نعمت از مُنعِم است. این یکی از خصوصیات بندگی است. بنده خودش را و دیگران را مالک چیزی نمی‏داند، خدا را مالک می‏داند. هرچه را که خداوند خلق کرده، مملوکِ خدا است و از مِلک خدا خارج نمی‏شود. البته در اختیار بندگان هم گذارده و مالکیتِ اعتباری به بندگان داده است، ولی اینها تملیکِ آن‏چنانی نیست که از مِلک خدا خارج شود و از دست خدا بیرون رود. باز هم در دست خدا است و در مِلک خدا می‌باشد.

این اعتقاد خیلی خوب است. توجه به این اعتقاد، از عبادت‏های عادی بهتر است. انسان باید متوجه باشد که تمام مُلک، مِلک خدا است؛ اگرچه در اختیار بندگان باشد. به ما چشم داده، نعمت است. بیناییِ چشم کرامت کرده، نعمت است. وقتی می‏خواهیم از این نعمت استفاده کنیم، متذکر باشیم که الآن هم در مِلک خدا است و از مِلک خدا خارج نشده؛ در دست قدرت او است و از دست قدرت او خارج نشده. این بندگی است. در ابتداءِ هر کاری که «بسم‌اللّه» می‏گوییم، اقرار به این عبودیت است که خدا را مالک می‏دانیم و به‌نامِ او شروع می‌کنیم به استفاده از نعمت‏های او. بعد از استفاده هم خدا را سپاسگزاری می‏کنیم و «الحمدللّه» می‏گوییم که نعمت را برای ما نعمت قرار داد، وسیله بهره‏مندی و بهره‌برداریِ ما شد و نعمت را بر ما نقمت نفرمود. هم شروع کار و هم خاتمه کار باید در خاطرها باشد.

«* نماز جلد 6 صفحه 83 *»

گفتن «بسم‌اللّه» در ابتداءِ هر کاری فراموش نشود. حضرت رضا صلوات‌اللّه‌علیه فرمودند گفتنِ «بسم‌الله»، زدن مُهر بندگی به پیشانی است و اظهار عبودیت و بندگی می‌باشد.([55]) «بسم‌اللّه» این حکم را دارد. کسی که در هر کاری به «بسم‌اللّه» شروع می‏کند و «بسم‌اللّه» را ابتداءِ کار خود قرار می‏دهد، می‌فرماید او با همین گفتنِ «بسم‌اللّه»، در واقع می‏گوید که خدایا من بر پیشانی خود داغ و مُهر بندگی را نهادم و اظهار می‏کنم که تو صاحب الوهیت مطلقه هستی و تمام خلق در دست تو است و تمام مُلک مال تو است.

همچنین «الحمدللّه» که می‏گوییم، از منعم سپاسگزاری می‏کنیم بر این نعمتی که به ما عنایت فرمود و برای ما به نعمت بودن باقی گذارد و بر ما نقمت نفرمود؛ اگرچه ما مستحق هستیم، به‌واسطه معاصی استحقاق این را داریم که نعمت‏ها بر ما نقمت‏ها شود. اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیّر النعم خدایا بیامرز آن گناهانی را که من مرتکب شده‏ام و آن گناهان باعث تغییر نعمت‏ها می‏شود و نعمت‏ها را به نقمت‏ها تبدیل می‏کند. اقتضاء گناهان این است و خدایی که نعمت را تغییر نمی‏دهد و آن را نقمت نمی‏کند، باید او را سپاسگزاری کرد، باید از رحمتش، از عنایت و لطفش تشکر کرد که خدایا مرا به عملم جزاء ندادی، مکافات نکردی، مؤاخذه ننمودی و مرا به بدیِ عملم نگرفتی. مؤاخذه، گرفتن استخدایا مرا به بدیِ عملم نگرفتی بلکه به لطفت، به کرم و فضلت با من رفتار کردی. اینجا جایش است که از تو سپاسگزاری کنم، نعمتت و رحمتت را سپاسگزاری نمایم، فضل و کرمت را سپاسگزاری کنم.

سخن در صفاتی است که خداوند برای موجودات قرار داده و برای بهره‏مندشدن از این موجودات، ما را با این صفات آشنا کرده و ما هرگاه به این صفات نیازمند هستیم، به‌سراغ این‏ذات‏ها می‏رویم و از این صفات استفاده می‏کنیم. مثال‌هایش روشن است. گرما می‏خواهیم به‌سراغ آتش می‏رویم. ترطیب و تبرید می‏خواهیم، می‏خواهیم خنک

«* نماز جلد 6 صفحه 84 *»

شویم و تشنگی رفع شود؛ در وجود ما از تشنگی حرارت فراهم می‏شود و به آب محتاج می‏شویم، برای رفع حرارتِ تشنگی آب می‏آشامیم، کار آب این است که خنک می‏کند، مرطوب می‏سازد، تشنگی را رفع می‏کند. اینها صفاتی است که بر آب مترتب است. و همین‏طور موجودات دیگر و ذوات و حقایق دیگر.

خدا ما را با این صفات آشنا فرموده و ما این‏طور یافته‏ایم که اینها صفات ذاتیِ این ذات‏ها هستند، اینها لوازم ذاتیِ این ذات‏ها هستند، اینها آثار ذاتیِ این ذوات هستند، اینها ذاتیاتِ این ذوات هستند. عرض کردم که همه این تعبیرات در میان اهل حکمت شایع است. اهل حکمت به این تعابیرِ مختلف می‏خواهند این مطلب را بگویند که ذات‏ها این صفات را دارند و خواه‏نخواه به‌حسب درک ما، بین ذات و این صفات جدایی هم هست، دو چیزند و مباینند؛ اما نه مباینتی که اینها را از یکدیگر جدا کرده باشد. خیر، خدا اینها را با یکدیگر قرار داده است.

اشتباهی که حکماء دارند و به‌مناسبت عرض کردم و لازم هم بود متذکر باشیم، این است که می‏گویند این صفات ذاتی خلق خدا نیستند، اینها اصلاً به خلقت احتیاج ندارند. خدا آتش را خلق می‏کند، لازم نیست که گرمیِ آتش را خلق کند. گرمی، لازمه آتش است. خدا وقتی آتش را ایجاد کرد، گرمی هم ایجاد شده و لازم نیست آن را ایجاد کند. گرمی لازمه آتش است. از نظر ذهنی، آتش و گرمی آتش را از یکدیگر جدا کردند و سپس حکم کردند به اینکه گرمیِ آتش به خلقت نیاز ندارد.

عرض کردم شیخ مرحوم‏ در مقابل همه اینها ایستادند. بزرگی اشخاص و کسانی که اسمشان به بزرگی یاد می‏شود نباید انسان را فریب دهد. وقتی ابوعلی سینا  گفته می‏شود، دهان‏ها پر می‏شود. وقتی در تاریخ زندگی او و کتاب‏هایش نگاه می‏کنند، از مثلِ آن‏همه تصنیفات او و این‏همه سروصدا بلندکردن و شهرت جهانی پیداکردنِ او چشم‏ها پر می‏شود. این‏گونه مسائل نباید چشم انسان را پر کند.

فقط یک بزرگی است که باید چشم و دل انسان را پر کند و آن، بزرگیِ حجت‏های

«* نماز جلد 6 صفحه 85 *»

خدا و بزرگی حجت‏های حجت‏ها است که خداوند فقط برای آنها بزرگی قرار داده است. در درجه اول، بزرگی، شأن محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است. در درجه دوم، بزرگی، شأن انبیاء عظام؟عهم؟ است. در درجه بعد، بزرگی شأن کاملان و اوصیاء است. اینها بزرگند و خدا بزرگیِ حقیقی را فقط به ایشان داده و همان بزرگی خدا است که در ایشان عکس انداخته است.

بزرگیِ اصلی و حقیقی خدا، در حجت‏های اولی و اصلی خدا که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ می‏باشند ظاهر شده و عرض کرده‏ام که ایشان در مقام امامت، «بزرگیِ ظاهریِ» خدا هستند. خداوند جای دیگر و طور دیگری بزرگیِ ظاهری ندارد. خیال‏ها باید آسوده باشد و آسودگیِ خیال هم همین است که انسان واقع را به‌دست بیاورد. چه‌وقت خیال انسان آسوده می‏شود؟ وقتی‏که واقعیت را به‌دست بیاورد. تا واقعیت به‌دستش نیامده، خیالش آسوده نیست. و واقعیت همین است و غیر از این نیست که بزرگیِ ظاهریِ خدا فقط در مقام امامت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ظاهر است.

خدا را از جهت بزرگی ظاهری او «کبیر» می‏گوییم. «اللّه‌اکبر»، الکبیرُ المُتَعال،([56]) و له الکبریاء.([57]) اینها گزارش از بزرگی ظاهری خدا است. چون کبریائیت را جدا می‏کنیم، پس معنایش جدا می‏شود. کبریائیت یعنی بزرگی ظاهری. «اللّه‌اکبر» یعنی خدا دارای بزرگی ظاهری است، بزرگیی که به وصفِ خلق درنمی‏آید و خلق اصلاً نمی‏توانند درک کنند تا وصف کنند.

این بزرگی ظاهری که «خداوند کبیر است، خدا صاحب کبریائیت است»، واقعش این است که هیچ‏جا نیست و هیچ‏طور شناخته نمی‏شود و هیچ‏طوری به آن توجه نمی‏شود مگر در مقام امامت محمد و آل‏محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین. خداوند در مقام امامتِ این بزرگواران، به بزرگی ظاهری جلوه فرموده است که به‌عربی آن را

«* نماز جلد 6 صفحه 86 *»

«کبریائیت» می‏گویند و به همین مناسبت هم اسم «کبیر» را برای خدا مشتق می‏کنند، هو الکبیر([58]) قرآن صریحاً می‏گوید که خدا دارای کبریائیت است. خداوند کبیر است یعنی بزرگی ظاهری دارد. حال این بزرگی ظاهری کجا دیده می‏شود؟ در عرش دیده می‏شود؟! خیر.

عرش خیلی بزرگ است، عرش منشأ همه حرکت‏ها و سکون‏ها و همه وجوداتِ جسمانی است. عرش در حقیقت فوق همه‌چیز است. عرش این‌طوری است. عرش در ذره ذره این عالمِ جسم نفوذ دارد و نافذ است. چقدر این عرش احاطه و نفوذ می‏خواهد، چقدر قدرت و استیلاء می‏خواهد، چقدر بزرگی می‏خواهد که همه‌جا را به وجودش پر کند؟! عرش همه‌جا را به وجودش پر کرده است و در همه‌جا نافذ است.

بعضی فکر می‏کنند برای رسیدن به عرش باید بالا برویم، آسمان‏ها را طی کنیم، به کرسی برسیم و از کرسی بگذریم تا به عرش برسیم. این‏طور فکر می‏کنند! نه آقا، عرش داخل خود تو است، عرش در واقع، ذراتِ وجودیِ تو از ظاهر و باطنت را پر کرده است. همین‏که جسم شدی، مُحاطِ عرش هستی و عرش در تو نافذ است. چشم که حرکت می‏کند، مغز که تکان می‏خورد، نَوَسان دارد و فکر می‏کند، همه کارِ عرش است. عرش این‏قدر مسلط است! نبض که می‏زند، حرکت عرش است و کار عرش است. عرش این‏قدر محیط است!

حال آیا بزرگی ظاهری خداوند، مثل عرش است؟! نه، اللّه اکبر من ان‌یوصَف خدا بزرگ‌تر از آن ‏است که به‌وصف درآید. آن شخص در حضور امام گفت: «اللّه اکبر من کلّ شی‏ء» یعنی خدا از عرش هم بزرگ‌تر است، از کرسی هم بزرگ‌تر است، از آسمان‌ها هم بزرگ‌تر است. حضرت فرمودند: فکان ثَمَّ شی‏ءٌ فیکون اکبرَ منه تو موجودات را در ردیف ذات خدا بردی و بعد حکم می‏کنی که خداوند از آنها بزرگ‌تر است. اینکه نشد، این تحدید است. تو می‏خواهی خدا را تکبیر بگویی، به کبریائیت و بزرگی یاد کنی، اما

«* نماز جلد 6 صفحه 87 *»

این‌طور کوچکش کردی. او را بردی در کنار عرش نشاندی و با عرش مقایسه‏اش کردی، گفتی خدای من از عرش بزرگ‌تر است. این که نشد. عرض کرد آقا، پس چه بگویم؟!

این است که توحید، معلّم می‏خواهد؛ توحید معلّم الهی می‏خواهد. نمی‏شود قرآن را یا روایات را مقابل خود گذاشت البته روایات همان تفسیر قرآن استو بگوییم «اللّه‌اکبر» به‌حسب لغتِ عربی است و به فارسی یعنی خدا بزرگ‌تر است؛ و بگوییم ما را بس است، ما دارای توحید شدیم و معرفت پیدا کردیم؛ خدا بزرگ‌تر است. آن شخص هم عرب بود که حضرت از او سؤال کردند و فرمودند «اللّه‌اکبر» یعنی چه؟ گفت خدا از همه‌چیز بزرگ‌تر است، «اللّه اکبر من کل شیء». او قبلاً نرفته بود از امام صادق؟ع؟ سؤال کند که «اللّه‌اکبر» یعنی چه؟ فکر کرد حالا  که عرب است و لغت عرب را می‏داند، او را بس است. «اللّه‌اکبر» عربی است، به چه معنی است؟ عرض کرد: «اللّه اکبر من کل شیء».

 فرمودند تو با این تفسیری که کردی چکار کردی؟ خلق را کنار خدا گذاردی و خدا را کنار خلق گذاردی و بزرگی آنها را سنجیدی. مثل اینکه دو نفر را از نظر ظاهری با یکدیگر بسنجند. یا دو سلطان را از نظر ظاهری با یکدیگر بسنجند که سلطنت این سلطانْ بزرگ‌تر است یا سلطنت آن سلطان؟ این جسم بزرگ‌تر است یا آن جسم بزرگ‌تر است؟ اینها که شأن خدا نیست، خدا که این‏طور خودش را به کبریائیت نستوده؛ پس معلم لازم است، معلمی که بداند بزرگی خدا چگونه است.

معلمی که بداند بزرگی خدا چطوری است کیست؟ جز آن کسی است که خودش بزرگی خدا است؟! او می‏فهمد که بزرگی خدا چگونه است. خودش بزرگی خدا است، می‏تواند برای ما بیان کند. آن معلم کیست؟ آن معلم، امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه هستند. ایشان خودشان بزرگی خدا و کبریائیت خدا هستند. ایشان، یا امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، یا هر یک از این بزرگواران، همه‏شان بزرگیِ خدا هستند. اینها باید برای ما بیان کنند که بزرگی خدا چیست و چگونه است. دیگران نمی‏توانند بیان کنند. انبیاء هم نمی‏توانند بیان کنند و آنها هم بی‏خبرند. انبیاء هم معلم می‏خواهند، ائمه ما؟عهم؟

«* نماز جلد 6 صفحه 88 *»

باید یادشان بدهند تا انبیاء باخبر شوند و به امت‏هایشان خبر بدهند؛ وگرنه انبیاء هم بی‏خبرند. هیچ‌کس از خدا خبر نداده مگر محمد و آل‌‌محمد؟عهم؟. آری، به اولین شاگردانی که خبر دادند، انبیاء؟عهم؟ بودند. انبیاء، نخستین شاگردان برای این اساتید بودند. آن‏وقت اوصیاء و کاملان و بزرگان، شاگردان درجه بعدند و ان‏شاءاللّه ما مؤمنانِ درجه نقصان هم شاگردان درجه بعد هستیم.

البته ما هم باید ادعاء کنیم که مؤمنیم. نمی‏شود که مؤمن نباشیم. ان‏شاءاللّه واقعاً مؤمنیم، ایمان آوردیم، دلمان هم ایمان دارد، همه‌چیز را قبول داریم، هر‏چه فرمودند قبول داریم. ربنا آمنّا بما اَنزلتَ و اتّبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین([59]) خدایا ما به آنچه نازل فرمودی ایمان آوردیم و  از محمد مصطفی؟ص؟ متابعت کردیم. خدایا ما را هم با  کسانی بنویس که گواهانند؛ ما هم به الوهیت تو گواهی داده‏ایم، به رسالت رسول تو؟ص؟ و امامتِ پیشوایانائمه طاهرین؟عهم؟ جانشینان رسول توگواهی داده‏ایم. به آنچه ایشان فرموده‏اند ایمان آورده‏ایم و همه را قبول داریم، به ما رسیده باشد یا نرسیده باشد، و آنچه رسیده فهمیده باشیم یا نفهمیده باشیم؛ همه را ایمان داریم. پس مؤمن هستیم. ما هم ان‏شاءاللّه شاگردان درجه پایین هستیم. ما هم هرچه یاد می‌گیریم، باید از ایشان یاد بگیریم.

پس کسانی می‏توانند از خدا و بزرگی خدا خبر دهند که خودشان بزرگیِ خدا هستند. از این‏جهت عرض کرد آقا، پس چه بگویم؟! «اللّه‌اکبر» را چطور معنی کنم؟ فرمود بگو: اللّه اکبر من ان‌یوصف([60]) خدا بزرگ‌تر از این استیعنی بزرگی خدا بزرگ‌تر از این استکه من بتوانم درک کنم و بعد وصف کنم. از این‏جهت حضرت رضا؟ع؟ درباره امام فرمودند: کیف یوصَف او یُنعَت بکنهه([61])  که مضمون آن یعنی «الامام اکبر من

«* نماز جلد 6 صفحه 89 *»

ان‌یوصف» امام وصف نمی‏شود، امام بزرگ‌تر از آن است که وصف شود. این دو کلمه چقدر به یکدیگر نزدیک است!

پس معنای «اللّه‌اکبر» معلوم شد که به‌تفسیر حضرت صادق؟ع؟ و تعلیم و آموزش آن استاد توحید، یعنی الله اکبر من ان‌یوصف. آن بزرگوار خودش بزرگی خدا است، خودش کبریائیت خدا است، خودش تاجِ سرِ خدا است، خودش شنلِ سلطنت خدا است، خودش تخت سلطنت خدا است، خودش بزرگی خدا است. معنای «تاج سر خدا» همین است، نه اینکه از خدا بالاتر باشد تاج سر، نشانه سلطنت است. صاحب تاج، مقامش از تاج بالاتر است. مثل تخت سلطنت است که صاحب تخت سلطنت، مقامش از تختش بالاتر است. در تخت و روی تخت، سلطنتِ او اظهار می‏شود و فرماندهیِ او آشکار می‏گردد. بر تخت می‏نشیند، حکم می‏کند و فرمان می‏دهد. پس تخت محل ظهور سلطنت او است. الرحمن علی العرش استویٰ([62]) خدا به صفتِ «الرحمنِ» خود بر عرش که تخت سلطنت او است مستولی است. قلب المؤمن عرشُ الرحمن.([63])  آن مؤمنی که قلب او عرش استواء و استیلاء و احاطه خدا است کیست؟ معلوم است که محمد و آل‏محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند. پس چون خود این بزرگواران بزرگی خدا بودند، خبر دادند، درسِ توحید دادند و به خلق تعلیم کردند  که چطور خدا را به کبریائیت و بزرگی توصیف کنید.

حالا  این مطلب را درباره بزرگی خدا عرض کردم، شما هم الحمدللّه شنیدید و در عظمت خدا هم می‏توانید همین‌طور پیاده کنید، می‏توانید در جلال خدا و بهاء خدا هم همین‏طور جاری نمایید؛ مثل همین بحث است، هیچ فرقی نمی‏کند. انسان در یک‏جا که یاد گرفت و استاد شد، شاگردی کرد و استاد شد، بعد می‏تواند جاهای دیگر هم پیاده کند.

«* نماز جلد 6 صفحه 90 *»

درجات بزرگان ما عالی است، خداوند متعالی فرماید که این‏قدر عنایت فرموده‌اند و تا این اندازه مطالب را شکافته‏اند. مخصوصاً مرحوم آقای کرمانی و مرحوم آقای شریف طباطبائی! که به این مضمون‌ها می‏فرمایند که نمی‏شود از این پوست‌کنده‏تر بیان کرد و من کارم همین است و تعمد دارم که مطالب حکمت را پوست‌کنده بگویممقصود از حکمت، معرفت است. معرفت، همان حکمت است. _  و می‏فرمایند من مطالب را برای اطفال می‌جَوَم به‌طوری که آماده پایین رفتن شود تا اینکه در دهان شما بگذارم و شما فرو ببرید و جزء ذاتتان شود.([64]) می‌دانیم که غذا جزء بدن می‏شود. درباره بیاناتشان در معارف و حقایق و حکمت‏ها اینها را می‏فرمایند.

تفاوت هم نمی‏کند، درس مرحوم آقای شریف طباطبائی‏ مثل موعظه‏شان است، موعظه‏شان هم مثل درسشان است. وقتی‌که کنار یکدیگر می‏گذاریم، می‏بینیم چندان تفاوتی ندارد. با شاگردانِ درسی همان‏طور سخن  می‏گویند که در مجالس عمومی و موعظه فرمایش می‏فرمایند، در مجالسِ فرمایش و موعظه عمومی هم همان فرمایش‏ها را دارند که در مجالس درس داشتند، چندان تفاوتی نمی‏کند، جاهای تفاوتش خیلی کم است. آن هم به‌واسطه این است که چون عموم اهل مجلس با نوع قواعد حکمت و اصطلاحات آشنایی نداشتند، خیلی به‌کار برده نمی‏شده. وگرنه مباحث این بزرگوار نوعاً هم‏سطح است. اگر دقت کنید می‏یابید که مواعظ ایشان با دروسشان هم‏سطح است و اختلافش خیلی کم است. بعضی جاها فقط به یک اصطلاح اشاره می‏کنند. خیلی هم پایبندِ اصطلاح نمی‏شوند.

«* نماز جلد 6 صفحه 91 *»

می‏فرمایند خود این اصطلاحات و این تعبیرات در واقع برای باد کردن است.([65]) باد کردن یعنی چه؟ یعنی لاف زدن. من بخواهم به تعبیر دیگری بگویم، باد کردن یعنی پُز دادن؛ باد به غبغب بیندازد و چند ‏تا اصطلاح را پشت سرِ هم ردیف کند، عوام هم می‏گویند به‌به، عجب ملّایی است! این‏همه اصطلاحات می‏داند و این‏همه تعبیرات ردیف می‏کند! «اثر به مؤثر خود شباهت دارد. اثر بر صفت مؤثر است.» این‏ اصطلاحِ گُنده‏ای شد، عوام می‏گویند چه حرف‌ها می‏گوید!

این‏بزرگوار‏ نوعاً می‏فرمایند من این اصطلاحات را فارسی می‏کنم، اینها را پوست‌کنده‏اش می‏کنم که این لافش هم برود، این پُز هم در آن نباشد،به‌اصطلاحباد در آن نباشد. این بزرگوار همت دارند که مباحثشان خیلی واضح و ساده باشد. برای همین‏که وقتی این مطالب، ساده و پوست‌کنده شد، مثل غذای جویده که مادر می‏جَوَد و در دهان فرزند و کودکش می‏گذارد و او هم راحت فرو می‏برد و فوراً جزء بدنش می‏شود،

«* نماز جلد 6 صفحه 92 *»

همان‏گونه این مطالب جزء بدن انسانیِ ما بشود. کارشان این بوده، همّتشان در این بوده، سعیشان همین بوده که حکمت و معارف و حقایق ایمانی را جزء ذات ما کنند و اصلاً از اجزاء ذاتیِ ما قرار دهند که ان‏شاءاللّه ما با خودمان از این دنیا ببریم و اینجا نگذاریم. چون هرچه در حافظه است و اصطلاح‏بافی و امثال اینها است، همه اینجا می‏ماند، همه مالِ اینجا است. اما آنچه جزء ذات ما شد، ایمان شد، باور و یقین شد و نوری در دل ما شد، با ما به آخرت می‏آید وگر‏نه نمی‏آید.

پس وقتی دانستیم که محمد و آل‏محمد؟عهم؟ خودشان در مقام امامت، کبریائیت خدا هستند، درنتیجه آنها می‏توانند برای خلق بیان کنند. آن بزرگواران، معلمان توحید و معلمان خداشناسی می‏شوند؛ باید از آنها آموخت و از آنها یاد گرفت. و در همه‌جا هم پیاده می‏شود. یک اصل از اصول را که از این بزرگواران بیاموزیم، در همه‌جا جاری می‏شود. چون خود ایشان بزرگیِ خدا هستند، پس باید ایشان بفرمایند که خدا را چطور به بزرگیِ ظاهری بشناسیم.

همچنین ایشان بزرگواریِ خدا هستند. خدا را ما به بزرگواری توصیف می‏کنیم که من اسمش را به‌عربی «عظمت» گذارده‏ام؛ نه من، خدا و اولیاء خدا این نام را  گذاشته‏اند و من آن را در فارسی به «بزرگواری» ترجمه می‏کنم. «بزرگواری»، بزرگی معنوی است؛ مثل بزرگواری که در ما هست. ما یک بزرگی ظاهری داریم و یک بزرگواری که بزرگی معنوی و باطنی است. تمام صفاتی که گزارش از بزرگواری‏های خدا است، همه آن صفات، محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در مقام ابوابیت هستند. در مقام ابوابیت، بزرگواریِ خدا هستند؛ فضل خدا، کرم خدا، جود خدا، رحمت خدا، مغفرت خدا، عفو خدا و همین‏طور بزرگواری‏هایی که الحمدللّه قرآن و دعاءها پر است. آنها را ببینید که مثل همین‌ها است و تفاوت نمی‏کند.

پس چون ایشان بزرگواریِ خدا بودند، از این‏جهت از بزرگواری‏های خدا خبر می‏دهند. کرم خدا چیست؟ جود خدا چیست؟ باید امام رضا؟ع؟ بفرمایند. چرا؟ چون

«* نماز جلد 6 صفحه 93 *»

خود ایشان جود خدا هستند. رضامندیِ خدا چیست؟ خودِ آقا امام رضا؟ع؟، رضای خدایند. یک‌وقتی عرض کرده‏ام، از باب مزاح نبود، جدی بود و در عین حال مزاح بود. عرض کردم من در مشهد که هستم، وقتی در تعقیبات صبح می‏خوانم: اللهم انی اعوذ برضاک من سخطک([66]) خدایا من از سخط تو به رضای تو پناه می‏برم، یعنی به آقا امام رضا؟ع؟. هرجا لفظ «رضا» در دعاء باشد، در مشهد باشم به آقا امام رضا؟ع؟ اشاره می‏کنم. حتی در جاهای دیگر هم که باشم همین‏طورم؛ در مکه هم باشم به مشهد اشاره می‏کنم.

البته فرق نمی‏کند؛ به آقا بقیةاللّه؟ع؟ هم اشاره کنم درست است، به امام حسین؟ع؟ هم اشاره کنم درست است، به رسول‌اللّه؟ص؟ هم اشاره کنم درست است، به فاطمه زهراء هم اشاره کنم درست است. آیا نفرمود: فاطمةُ بَضعةٌ منّی (2) رضا فاطمة مِن رضای و سخط فاطمة من سخطی؟(3) رسول‌اللّه؟ص؟ فرمودند. عمر اقرار کرد که رسول‌اللّه این را فرموده‏اند، ابوبکر هم اقرار کرد که رسول‌اللّه فرموده‏اند. حضرت فاطمه از آنها اقرار گرفتند که اگر می‏خواهید من با شما حرف بزنم، اول به من بگویید که آیا این را از پدرم شنیدید که فرمود: فاطمة بضعة منّی فمن  آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله؟!(4) دخترم فاطمه پاره تن من است، کسی که او را بیازارد مرا آزرده و کسی که مرا بیازارد خدا را آزرده است. رضا فاطمة من رضای و سخط فاطمة من سخطی رضایت زهرا رضایت من است و خشم فاطمه خشم من است. آیا این را شنیدید یا نه؟! هر دوی آن ملعون‏ها گفتند شنیدیم. تا گفتند شنیدیم، حضرت دست‏هایشان را به‌طرف آسمان بلند کردند.

کدام دست‏ها؟! همان دست‏هایی که عمر به آنها تازیانه زد. عمر به هر دو دست فاطمه؟سها؟ تازیانه زد در آن‌‌وقتی که حضرت دست‏هایشان را آورده بودند و در  را  گرفته بودند که آن ملعون فشار ندهد و داخل شود؛ خیلی بی‏حیاء بود! همه او  را می‌شناختند، ایشان که ولیّةاللّه است. حضرت زهراء؟سها؟ دست‏هایشان را طوری به درِ خانه گرفته

«* نماز جلد 6 صفحه 94 *»

بودند که دست‌هایشان دیده می‌شد، تازیانه کشید به دست‏های حضرت زهراء. هنوز اولِ حرف‌زدن بود، اولِ برخورد بود، آن‏قدر به دست‏های نازنینش زد که ناله از دل زهراء؟سها؟ کنده شد.([67])

آری، همان دست‌ها را به‌طرف آسمان بلند کردند و فرمودند: پس من خداوند و ملائکه او را گواه می‌گیرم که شما دو نفر مرا به خشم آوردید و مرا راضی نکردید و پیامبر؟ص؟ را دیدار خواهم نمود و از شما در نزد او شکوه می‌نمایم، و بعد به ابوبکر فرمودند به خدا سوگند بعد از هر نمازی که می‌گزارم بر تو نفرین می‌کنم.([68])

ای دومیِ بی‌حیاء، کتک‌زدن فاطمه؟عها؟ دختر پیغمبر، آن هم بی‏گناه و بی‏جهت! با تو سخن می‌گوید، از دردهای دلش شکایت می‏کند که ما گرفتاریم، ما مصیبت‌زده هستیم، از ما چه می‏خواهید؟! امیرالمؤمنین که به شما کاری ندارد؛ بروید پی کارهایتان. کسی که متعرض شما نشده. علی؟ع؟ داخل خانه گرفتار جمع‏آوری قرآن است، به شما هم کاری ندارد، بروید.

‏آن ملعون حیاء نکرد، جسارت کرد،نعوذباللّه، نعوذباللهگفت از این‏حرف‏های سبکِ زنانه دست بردار، این‏خانه دیگر برای ما حرمتی ندارد، باید علی از خانه بیرون بیاید و بیعت کند وگرنه این خانه را آتش می‏زنم، با هرکس که در این خانه است.([69]) چند نفر آنجا بودند، باورشان نمی‏شد، هنوز اول کار بود، گفتند عمر، تو می‏خواهی این خانه را آتش بزنی با هرکس در این خانه است؟! فاطمه در این خانه است! گفت اگرچه فاطمه باشد.([70])

پس تفاوت نمی‏کند، همه این بزرگواران رضایت خدا هستند. اللهم انی اعوذ برضاک من سخطک خدایا من پناه می‏برم به رضایت تو، رضامندیِ تو، خشنودی تو. این خشنودی خدا کیست؟ این یکی از صفاتی است که بر بزرگواری خدا دلالت می‏کند.

«* نماز جلد 6 صفحه 95 *»

خدا دارای بزرگواری است. «بزرگواری» را عربی کنیم، می‏شود «عظمت». وقتی عظمت در مقابل «کبریائیت» قرار می‏گیرد، این معنی را پیدا می‏کند. کبریائیت، بزرگی ظاهری می‏شود؛ و عظمت، بزرگواری می‏شود که بزرگی باطنی و معنوی است. رضامندی خدا یکی از این بزرگواری‏های خدا است، مثل کرم خدا است، مثل جود خدا است. همین‏طور آقا امام جواد؟ع؟ جود خدا است، اسم «الجوادِ» خدا است.

ایشان باید برای ما معنی کنند که بزرگواری خدا یعنی چه. حضرت رضا هم معنی کردند.([71]) جود در خلق، به‌معنای عطاء است. وقتی‌که می‏بخشد، آنچه خدا به او داده می‌بخشد و می‏گویند جود کرد. اگر ندهد، آنچه را که باید بدهد نمی‌دهد و می‏شود بخل. اما درباره خدا عطاء و منعش هردو جود است. زیرا اگر عطاء می‌کند، آنچه را بندگان ندارند به آنها می‌دهد؛ و اگر نمی‌دهد، آنچه که از آنِ آنان نیست به آنها نمی‌دهد.

چطور می‌شود؟! چه‌کسی راه می‏بُرد و می‏فهمید که جود خدا را این‏طور معنی کند؟! خدا اگر عطاء بفرماید جود است، منع هم بفرماید جود است. جود خدا طوری است که لاتزیده کثرة العطاء الّا جوداً و کرماً([72]) هرچه خدا بیشتر ببخشد، جود و کرم او بیشتر می‏گردد. اما هرکس از خلق وقتی عطاء می‏کند و می‏بخشد، به همان مقدار دلش پایین می‏ریزد؛ چون همان‌‏قدر از مِلکش کم می‏شود و مرتب جود هم تنزل می‏کند. این دست‏ها وقتی داخل جیب می‏رود و بیرون می‏آید، می‏لرزد و با لرزش همراه است؛ این لرزش همان لرزش روح است که در جسم ظاهر می‏شود. می‏خواهد که احسان کند، می‏خواهد ببخشد، دوست هم دارد، همه وجودش سخاوت است، «حاتم طائی» است، اما حاتم هم در وقت بخشش، تهِ دلش می‏لرزید؛ زیرا خواه‏نخواه اموالش کم

«* نماز جلد 6 صفحه 96 *»

می‏شد. اما جود حق‌تعالی و خزینه بخشش او این‏طور نیست، لاتزیده کثرة العطاء الا جوداً و کرماً. خیلی مطلب است! چه‌کسی باید این جود را بیان کند؟ همین آقای بزرگواری که دعای افتتاح را فرموده است، یعنی آقا بقیةاللّه صلوات‌لله‌علیه. او که خودش جود خدا و بزرگواری خدا است باید بیان کند.

خسته‏تان کردم و مرتب از این مطلب به آن مطلب رفتیم. عرضم در این است که خداوند این صفات ذاتی را خلق کرده و برای خلق و ذات‏ها قرار داده و ما را با این صفات آشنا کرده. ما هم می‏رویم و از صفات ذاتیِ اشیاء استفاده می‏کنیم و اولش «بسم‌اللّه» می‏گوییم که به مخلوقِ خدا بودن و در یدِ قدرت خدا بودنِ آنها اقرار کنیم و اینکه از مِلک خدا خارج نشده‌اند، اگرچه در اختیار بندگان گذارده باشد.

بعد از استفاده،  خدا را بر نعمتش شکر می‏کنیم، بر رحمت و فضل و کرمش شکر می‏کنیم که اینها را برای ما به‌شکل نعمت باقی گذارد و ما را به معصیت‏هایمان مؤاخذه نکرد و نگرفت؛ و حال آنکه معاصیِ ما یک نوع گناهانی است که اگر خداوند بخواهد ما را به این معاصی بگیرد، نعمت‏ها به نقمت‏ها تبدیل می‏شود، دعاءها حبس می‏شود و بالا نمی‏رود و به اجابت نمی‏رسد، روی ما را سیاه می‏کند، ما را نزد خلق قبیح می‏سازد که از ما متنفر می‏شوند، ملائکه از صدای ما رنج می‏برند و از تعفّنِ نفَس ما به‌زحمت می‏افتند. اینها آثار گناهان ما است.

یکی از آثار گناهان قطعاً همین است که تغیّر النعم نعمت‏ها را تغییر می‏دهد. پس اکنون که دیدیم واقعاً نعمت برای ما نعمت است با اینکه با همین نعمت معصیت می‏کنیم، سزاوار است منعم را سپاس گوییم و ستایش نماییم.

وقتی با همین چشم به نامحرم نگاه کردیم، با همین نعمت معصیت کرده‌ایم. در دعاءِ حضرت کاظم؟ع؟ است که خدایا من با این چشمم تو را معصیت کردم، اگر می‏خواستی مرا مؤاخذه کنی و نعمت را از من بگیری، همان‏جا کورم می‏کردی.([73]) پس به

«* نماز جلد 6 صفحه 97 *»

نامحرم نگاه کردیم و کور نشدیم، بلکهنعوذباللّهلذت هم بردیم! به یک اَمْرَد و بی‌ریش نگاه کردیم ونعوذباللّهلذت بردیم، با همین چشم به پشت سر او نگاه کردیم و لذت بردیم و کور نشدیم! این گناه خیلی خطرناک است! این قسمتش خطرناک‌تر از آن قسمت است. به‌اندازه‏ای که لواط بدتر از زنا است، نگاه‌کردن به امرد و لذت‌بردن بدتر از نگاه‌کردن به زن اجنبیه و نامحرم است. نگاه‌کردن به امرد، نگاه‌کردن به پشت او و لذت‌بردن، خیلی بدتر است. چرا؟ به‌جهت اینکه خداوند برای زنا کسی را هلاک نکرد، ولی برای لواط، چهار شهر قوم لوط را به آسمان برد و وارونه کرد و عذاب عمومی نازل فرمود.([74])

مسأله این است. نگاه‌کردن به اَمرَد، روح انسان را خیلی کدر می‏کند، انسان را از رحمت دور می‏کند، خیلی خطرناک است و از نظر عمل، شباهت‌رساندن به آن قومی است که هلاک شدند. این عمل خیلی خباثت دارد و صوفیهخدا لعنتشان کندلواط را بر امور دیگر از لذت‏های جنسی ترجیح می‏دهند. اصلاً لذت‌بردن از امردان را سبب تقرب به خدا می‏دانند. خدا اینها را لعنت کند، چقدر خبیثند! داخل کتاب‏هایشان نوشته‌اند، حکماء و عرفائشان نوشته‌اند، این‏عمل را در تقرب به درگاه خدا از همه اعمال بهتر می‏دانند.

خاک بر سر آن خدا! تغوّط بر آن خدایی که تو می‏خواهی با لذت از نگاه‌کردن به امرد به او تقرب بجویی! چه بگویم؟! کدام خدای گردن‌کلفت بی‏دینی است که بنده‏هایش را این‏طور به درگاهش بپذیرد؟! آن‏وقت اسم این گناه بزرگ را «المَجاز قَنطَرَة الحقیقة» بگذارند؛ تو به این امرد نگاه کن و لذت ببر، به پشت سرش نگاه کن و لذت ببر، به این وسیله به خدا نزدیک می‏شوی. این مَجاز است و پلی است که تو را به عشق حقیقی و به خدا می‏رساند، اَه، چقدر کثیف! این خدا خیلی کثیف است! این را باید مُچاله کرد و به همان عاشقِ امرد اِماله نمود. چنین خدایی را باید مچاله کرد که مثل شیاف شود و به آن عاشق امرد شیاف کرد. این چه خدایی است؟! آیا می‏خواهی از این راه به این خدا تقرب بجویی؟! این کدام خدا است؟!

«* نماز جلد 6 صفحه 98 *»

اگر خدای محمد مصطفی؟ص؟ را می‏گویی، آن خدایی است که به جبرئیل دستور داد که چهار شهر قوم لوط را خراب کند. جبرئیل هم آن چهار شهر را روی یک پر از بال‏هایش گذاشت و بالا برد، تا سحر و اول صبح نگه داشتبه این مضمون در یاد دارم که شاید یک فرد از آن افراد توبه کند و عذاب از قاطبه آن چهار شهر رفع شود. پیرمردی از خواب بیدار شد، اول فکری که کرد، فکر لواط بود. دستور رسید آنها را واژگون کند.

در نقلی هم رسیده که از این جهت بوده که پیرمردی طوری خوابیده بود که رویش به آسمان بود و خداوند به‌واسطه سفیدی ریش او حیاء می‌کرد که اجازه عذاب دهد. تا آنکه صبح شد و آن پیرمرد به رو خوابید و پشتش به آسمان شد، آنگاه خداوند فرمان داد که جبرئیل آن شهرها را واژگون نماید.([75])

این خدای رسول‌اللّه است، این خدای انبیاء است، این خدای قرآن است، این خالق آسمان‏ها و زمین است، این خدا نمی‏پسندد. آن‏وقت در کتابش نوشته و فصل قرار داده،اسم هم نمی‏برماصلاً در عشق امردان و عشق صِبْیان فصل قرار داده است!([76]) این چه حکمتی شد، چه عرفان و معرفتی شد، این چه قربی به درگاه خدا شد؟!

«* نماز جلد 6 صفحه 99 *»

این گناه خیلی خطرناک است. خداوند همه اهل ایمان را از این فکرهای آلوده محافظت کند.

خلاصه، خدا به ما چشم داده، این نعمتی است که خدا به ما عنایت فرموده است. ما با همین نعمت نافرمانی کردیم و خدا این چشم را کور نکرد. همچنین به ما زباننعمتِ به این بزرگیداده تا بتوانیم آنچه در دل داریم به دیگران برسانیم و به دیگران بفهمانیم، ذکر خدا بکنیم، قرآن بخوانیم، حدیث بخوانیم، راست بگوییم، فضائل بگوییم. آن‏وقت با این زبان غیبت کنیم و تهمت بزنیم.

امان امان از این غیبت و تهمت و حرفِ مردم زدن! و این آخری در میان ما از همه بدتر است. در میان ما، مردِ ما و زنِ ما، حرفِ مردم زدن و درباره زندگی افراد سخن‌گفتن و قضاوت‌کردن بسیار زیاد است. گاه‏گاهی انسان چیزهایی از زن و مردِ ما می‏شنود که واقعاً تعجب می‏کند! چرا بعضی این‏قدر در گفتن و نقل کردن سخنان بی‌اساس و پوچی که هیچ اصلی ندارد بی‏باکند؟! دور یکدیگر می‏نشینند و نُقل مجلسشان این است: فلانی چه کرد، فلانی چه گفت، فلانی کجا رفت. اصلاً هیچ خبری هم نیست، در واقع مسأله‏ای در کار نیست؛ می‏سازند! من تعجب می‏کنم! مثلاً می‏گوید می‏دانید فلانی ازدواج کرده و دو‏تا زن دارد یا چهار‏تا زن دارد؟! بی‌پروا سخن می‌گویند و از خود می‏سازند. فلانی چه کرد، فلانی چه گفت، فلانی کجا رفت؛ و در واقع هیچ خبری هم نیست. بیچاره آن کسی که درباره‏اش صحبت می‏کنند، اصلاً روحش از این سخن‏ها خبر ندارد. وقتی هم خبردار می‏شود می‌بیند عجب، این حرف‏ها برایش زده شده است!

این خصلت در میان ما خیلی بد است، مخصوصاً زن‏ها! خدا این زبان را به تو داده تا با آن صلوات بفرستی، بگویی: «اللهم صل علی محمد و آل‏محمد»، خدا این زبان را داده تا با آن ذکر خدا را بگویی، «سبحان‌اللّه و الحمدللّه و لااله‌الّااللّه و اللّه‌اکبر» بگویی، قرآن بخوانی، حدیث بخوانی، فرمایشات بخوانی؛ نه اینکه با آن دروغ بگویی، نه اینکه ببافی، نه اینکه غیبت کنی!

«* نماز جلد 6 صفحه 100 *»

خداوند همه ما را اصلاح بفرماید. خدا همه امور ما را اصلاح کند، خیلی بیچاره هستیم! خدا ما را به خودمان وانگذارد و  توفیق عنایت کند تا از نعمت‏هایی که به ما داده، برای تقویت ایمان و کمال و معرفت و خلوص بهره‏برداری نماییم. ان‏شاءاللّه وسیله نشود که ما از این نعمت‏ها استفاده‏هایی بکنیم که خداوند راضی نیست و برایمان بلاء و نقمت باشد.

پس تا از نعمت استفاده کردید، کنار آتش نشستید و آتش گرمتان کرد، خدا به شما گوش عنایت فرمود و شما با آن شنیدید، و همین‏طور سایر نعمت‏ها، باید خدا را شکر کنید که الحمدللّه خدا مرا به معصیتم نگرفت، نعمت را برای من تغییر نداد و آن را نقمت نکرد. خدا پول می‏دهد، سلامتی می‏دهد، زن و فرزند می‏دهد، خانه و بازار می‏دهد، هرچه را می‏بینید که واقعاً نعمت است، همان‏جا خدا را شکر کنید، سپاسگزاری نمایید و اظهار کنید که خدایا من از اداء شکرت عاجزم، خدایا تو خیلی رؤفی، خیلی آقایی داری، خدایا خیلی بزرگواری داری که مرا به معصیت‏هایم مؤاخذه نکردی!

پس نزد صفات ذاتیه ذوات، گفتن «بسم‌اللّه» در ابتداء و بعد «الحمدللّه»، اقرار به این است که اینها خلق خدا است. تودهنی به کی است؟! به ابوعلی سینا است! تودهنی به حکماء است! شما چه گفتید و بی‏جهت چه بافتید که اینها خلقت نمی‏خواهد؟! خیر، بلکه خدای ما خالق ذوات است و خدای ما خالق ذاتیات و همه صفات ذاتیه است. خدا زردآلو را خلقت کرده، زردآلو بودنش را هم خلقت کرده؛ به کوریِ چشم بوعلی! هرچه هم گُنده است باشد، گَنده گفته و به درد خودش می‏خورَد. به کوریِ چشم او و تمام طرفدارانِ این نظریه‏های فاسد، خدای ما آفریدگارِ زردآلو است و آفریدگار زردآلو بودنِ زردآلو است. اگر بخواهد، از زردآلو، زردآلو بودن را می‏گیرد.

خداوند به زبان خود اینها این مطلب را جاری کرده که گفته‏اند: «از قضا سرکنگبین صفرا فُزود».([77]) خود خدا به زبان خود اینها داده و دلیلِ همین است.

«* نماز جلد 6 صفحه 101 *»

سکنگبین باید صفراء را رفع کند، اما همین سکنگبین «صفرا فزود»؛ پس می‏شود صفت ذاتی از ذات گرفته شود.

و معلوم است که دستِ کسی دیگر می‌باشد، قدرت دیگری در کار است. آن قدرت است که باید به اسمِ آن قدرت، از نعمتِ آن قدرت استفاده کنیم و بعد از اینکه نعمت بود و بهره‏مند شدیم، سپاسگزار باشیم. اینها اظهار عبودیت و اقرار به عمومیت خلقت و صنعت و حکمت و بقاء قدرت الهی و مطلق‌بودن این قدرت و مشیت مطلقه حق‌تعالی است. خداوند همه‏ ما را به خیرات موفق بدارد و از همه شرور محافظت فرماید.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 102 *»

 

مجلس 9

 

(شب چهارشنبه  3 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 15/4/79)

 

 

t  تفاوت نظر اهل ایمان و نظر حکماء متعارف درباره ذاتیات ذات‌ها

t  هر موجودی متعلق مشیت است و از این جهت «شیء» نامیده شده

t  اختلاف اقسام مشیت‌ها به سبب اختلاف مشاء‌ها

t  صفات ذاتی مانند صفات عرضی مخلوقند و با هم فرقی ندارند مگر در ذاتی بودن

        و عرضی بودن

t  بیان اصل مقصود از این مقدمات که مربوط به توحید ذات است

t  بیان قاعده قرآنیه «لیس  کمثله شیء»

t  سرد شدن آتش نمرود نمونه‌ای از قدرت و احاطه و تدبیر خداوند است

t  بحثی پیرامون مسأله «توحید ذات» و «صفات ذاتی» خداوند متعال

t  معلم اول و معلم ثانی در مکتب وحی که در واقع یکی هستند

t  توضیح فرازی از خطبه حضرت علی؟ع؟ در بیان توحید ذات

t  نقش «سبحان الله» در مباحث و مسائل توحیدی در مکتب استبصار

t  اشاره‌ای به تنزیه خدای متعال در مکتب حکمت و عرفان الحادی

t  دشوار بودن بحث در مسأله «توحید ذات» و «صفات ذاتی» خداوند متعال

t  حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ در «توحید ذات»

t  اشاره‌ای به «صفات فعلیه» خداوند متعال

«* نماز جلد 6 صفحه 103 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

بحث در وصف نماز است. «وصف نماز» که می‏فرمایند، یعنی نماز ذاتی دارد و صفتی دارد. سخن در این است که صفاتی که خدا برای ذات‏ها قرار می‏دهد و قرار داده است، دو قسم است. یک دسته صفات است که از ذات‏ها جدا نمی‏گردد و یک دسته صفات است که قابل تغییر، تبدیل و تحول است.

آن صفاتی که از ذات‏ها جدا نمی‏شود، آنها را «صفات ذاتی» می‏‏گویند، گاهی آنها را «لازمه‏های ذاتی» می‏نامند، تعبیر دیگری هم دارند که آنها را «ذاتیات» می‏گویند. اینها همه گزارش از یک معنی و یک مطلب است و آن مطلب همین است که خداوند این‏گونه صفات را همراه با ذات‏ها قرار داده و قرارش بر این است که این‏گونه صفات را از ذات‌ها جدا نکند. این صفات همیشه با ذات‏ها هست. این ذات‏ها در دنیا باشند، این صفات با آنها هست؛ در برزخ باشند با آنها هست؛ در آخرت باشند با آنها هست و جدا‏شدنی نیست.

فرق بین اهل ایمان و پیروان انبیاء؟عهم؟ و مکتب‏های بشری و حکمت‏ها و عرفان‌های بشری این است که اهل ایمان و پیروان انبیاء این‏صفات ذاتی را خلقِ خدا می‏دانند ولی دیگران این‏صفات را خلق خدا نمی‏دانند. صریح گفته‏هایشان همین است که این صفت‌ها به خلقت احتیاج ندارد! وقتی خداوند ذاتی را خلقت کرد، این‏گونه صفات خودبه‌خود موجودند، به خلقت آنها نیازی نیست، از خدا و از خلقت خدا بی‏نیازند! و این حرفی است که با مکتب انبیاء سازش ندارد، با مکتب وحی سازش ندارد.

«* نماز جلد 6 صفحه 104 *»

در مکتب انبیاء و در مکتب وحی، همه‌چیز را مخلوق خدا می‏دانند. هرچه را که بشود به آن «شیء» گفت، مخلوق خدا می‏دانند. اصلاً   کلمه «شیء» در عربی به «چیز» گفته می‏شود، هر چیزی را شیء می‏گویند، هر موجودی را شیء می‏گویند و جمعش هم «اشیاء» است. شیء و اشیاء یعنی چه؟ چرا به‌طور کلی در عربی، به هر موجودی شیء می‏گویند؟ چرا به هر صفتی برای آن موجود، شیء می‏گویند؟ چرا به هرچه در دایره وجود قدم گذارده و موجود شده، شیء می‏گویند؟ کلمه شیء در جملات و عبارات عربی و در قرآن رسیده که جمعش هم اشیاء است، خود انتخاب این کلمه برای چیست؟برای همین نکته است که  امیرالمؤمنین؟ع؟  فرمودند: به شیء، شیء گفتند از جهت اینکه متعلَّق مشیت خدا است و به مشیت حق‏تعالی تحقق پیدا کرده و موجود شده است.([78]) ببینید دو کلمه «مشیت» و «شیء» چطور در حروف اصلی شرکت دارند.

پس تا مشیت به موجودی تعلق نگیرد، آن موجودهرچه هستبه دایره وجود پا نمی‏گذارد ؛ ذات است این‏طور است، صفت است این‏طور است، جوهر است این‏طور است، عَرَض است این‏طور است، غیب است این‏طور است، شهاده است این‏طور است، نور است این‏طور است، ظلمت است این‏طور است، ایمان است این‏طور است، کفر است این‏طور است، طاعت است این‏طور است، معصیت است این‏طور است. شیء که شد تفاوت نمی‏کند، موجود که شد تفاوت نمی‏کند، همه متعلَّق مشیت خدا است و در نتیجه همه مخلوق خدا است.

بگذریم از آن بحث‏هایی که در این زمینه هست که بعضی از اینها متعلَّق مشیتِ امکانیه هستند، بعضی متعلق مشیتِ تکوینیه و کونیه هستند، بعضی متعلق مشیتِ

«* نماز جلد 6 صفحه 105 *»

محبوبه شرعیه و بعضی هم متعلق مشیت مبغوضه شرعیه هستند. وقتی پای شرع در میان می‏آید، محبوب و مبغوض پیدا می‏شود؛ هم محبوبش متعلق مشیت خدا است، مثل ایمانِ مؤمن و طاعت مؤمن، و هم مبغوضش متعلق مشیت خدا است، مثل کفرِ کافر و معصیت عاصی. اما آنی‌که محبوب است، متعلق مشیتِ محبوبه است و آنی‌که مبغوض است، متعلق مشیت مبغوضه است. شاید همه از این مطالب استفاده نکنند که چه عرض می‏کنم، از این‏جهت این‏گونه بحث‌ها را پیگیری نمی‏کنیم.

به‏طور کلی عرض می‏کنم که هرچه به دایره وجود پا گذارده، مخلوق خدا است. این فارسیِ فارسیش است. هرچه به دایره وجود پا گذارده، مخلوق خدا است؛ آتش باشد یا گرمی آتش باشد. همچنان‏که آتش موجود است و به دایره وجود پا‏ گذارده، گرمیِ آن هم همین‏طور است؛ گرمی هم موجود است و به دایره وجود پا ‏گذارده. به‌دلیل اینکه وقتی آتش باشد، بشرِ عاقل دستش را خیلی نزدیک آن نمی‏برد که بسوزد؛ چون می‏داند گرمیِ آن هم همراهش است. پس گرمی آتش هم به دایره وجود پا گذارده. در عالم ذهنمان می‏توانیم بین آتش و گرمی آتش جدایی بیندازیم و دو چیز می‏بینیم، پس در واقع هم دو چیز است که به دایره وجود پا گذارده‏اند و هر دو را مخلوق خدا می‏دانیم. آتش مخلوق خدا است، گرمی آتش هم مخلوق خدا است.

پس صفات ذاتیه هم مثل صفات عرضیه مخلوق خدا است، بین اینها فرقی نیست. فرقش این است که صفات عرضیه تغییر می‏کند، تبدیل و تحول می‏یابد. اما صفات ذاتیه را خداوند طوری قرار داده که اینها تغییر نمی‏پذیرند و همیشه با ذات‏ها همراه هستند. آتش دنیا هم کارش سوزانیدن و گرم‏کردن است، آتش برزخ هم کارش همین است، آتش آخرت هم کارش همین است. آب دنیا کارش این است که تشنگی را رفع می‏کند، مرطوب می‏کند و تبرید می‏نماید؛ آبِ عالمِ برزخ هم همین‏طور است، آب آخرت هم همین‏طور است. در دنیا و برزخ و آخرت، میان ذات‌ها فرقی نیست و بین صفت‏های ذاتی هم هیچ فرقی نیست.

«* نماز جلد 6 صفحه 106 *»

در دنیا ما چون به‌حسب تجربه یا فطرت و یا غریزه، با بعضی از صفات ذاتی اشیاء و ذوات آشنا شده‏ایم، از این‏جهت زندگانی خود را می‏گذرانیم، زندگی ظاهری ما می‏گذرد و همه‏مان استفاده می‏کنیم. همه ما از صفات ذاتی و عرضی موجودات بهره می‏بریم و استفاده می‏کنیم. و این نکته را هم همه دانسته‌ایم، همه در ذهن و در عالم وجدانمان این نکته را یافته‏ایم که صفات ذاتی را هم خدا برای ذات‏ها قرار داده و غیرِ ذات‏ها است.

اینها همه مقدمه بود و می‏خواستم به مطلبی منتقل شویم. در این‏چند شب، مرتب من مقدمه را شروع می‏کردم ولی از اصل مطلب و ذی‏المقدمه فاصله می‏گرفتم. امشب ان‏شاءاللّه قصد کرده‌ام که فاصله نگیرم و وارد مطلبی که در نظر دارم بشوم که ان‏شاءاللّه به درد می‏خورد و لازم است؛ و بعد وارد بحث اصلی خودمان بشویم و این‏بحث‏ها را رها  کنیم و برویم به‌سراغ همین بحثی که می‏خواهیم داشته باشیم و ببینیم آن وصفی که می‏فرمایند خدا آن را برای نماز به عربی قرار داده چیست. در این‏چند شب مباحث متفرق شد و به‌مناسبت ذات و صفت به این بحث‌ها رسیده‏ایم.

آن نکته‏ای که می‏خواستم ان‏شاءاللّه از این‏بحث نتیجه بگیریم و متذکر باشیم، یک بحث توحیدی است، بحث اعتقادی است و آن این است که خداوند در این‏جهان به ما نشان داده که ذات‏ها همراه صفت‏های ذاتی هستند و صفت‏های ذاتی همراه ذات‏ها هستند و بین اینها جدایی نمی‏افتد. دلیلش هم همین است که در این‏دنیا ما زندگی را براساس همین ادراک و وجدان می‏گذرانیم و همه به‏طور یکسان از همین‏نظام الهی بهره‏مند می‏شویم، پس همه باخبریم، همه این امر را می‏دانیم و همه این مسأله را وجدان می‏کنیم که با اینکه صفت ذاتی آتش غیر خودِ ذات آتش است، اما با یکدیگر همراهند. نکته همین است و اصلِ مسأله است که مکرر عرض می‏کنم تا مطلب را در دست داشته باشید و ان‏شاءاللّه با بصیرت به نتیجه مورد نظر برسیم.

عرضم همین است. در همین‏نکته دقت بفرمایید. با اینکه ذات آتش غیر گرمیِ

«* نماز جلد 6 صفحه 107 *»

آتش است، اما با یکدیگر همراه هستند، از یکدیگر جدا نیستند، نمی‏شود آتش را بدون گرمی پیدا کرد و نمی‏شود گرمی را بدون آتش پیدا کرد. البته آتش و گرمی را به‌حسب خودشان تعمیم بدهید، در این‏عالم این‏طور است، در برزخ هم همین‏طور است، در آخرت هم همین‏طور است. چرا ما را از آتش جهنم ترسانیده‏اند؟ برای اینکه آن‏ آتش می‏سوزاند، سوزانیدنش هم با سوزانیدن آتشِ اینجا قابل مقایسه نیست. آن ‏سوزانیدن و آن ‏گرما خصوصیت‏هایی دارد، گرمای آن‏ آتش عجیب است! بنابراین، آن‏ آتش هم به‌حسب خودش گرمی دارد و سوزانیدن دارد، آتش دنیا هم همین‏طور است. آب این ‏دنیا و آب عالم برزخ و عالم آخرت همین‏طور است، سردی صفت ذاتی آن است و از آن جدا نمی‏شود.

اینها را به‏دست آورده‌ایم و مطلب مسلّم است. چه شد؟ اول اینکه هر ذاتی، صفات ذاتی دارد. دوم، این صفات ذاتی غیر خود ذاتِ هر ذاتی است. سوم، همچنان‏که ذاتْ مخلوق خدا است، صفات ذاتی هم مخلوق خدا است؛ «رغماً لاُنوف الفلاسفة» یعنی بینی بوعلی سینا را هم به خاک می‏مالیم و می‏گوییم برخلاف حرف تو، خدا ذات آتش را خلقت کرده، گرمی را هم برای آتش آفریده است. همان مثلی را که خودش زد به او می‏گوییم. خدا زردآلو را خلقت کرد، زردآلو بودنش را هم خدا خلقت کرد. خداوند دو چیز خلقت کرد، هم ذات زردآلو را و هم زردآلو بودن را، یعنی مجموعه خصوصیات و صفات و آثار و خواص زردآلویی که زردآلو را از گلابی جدا می‏کند، از بِه و از سیب جدا می‏کند. آن خصوصیاتِ ذاتی‌اش مورد بحث است، نه خصوصیاتِ وصفِ عَرَضی‌اش که ممکن است یک زردآلویی بزرگ باشد، یکی کوچک باشد، کیفیتش فرق کند، کمّیتش فرق کند؛ این خصوصیات قابل تغییر و تحول است. اما آن خصوصیات ذاتیِ زردآلو یعنی صفات و آثار زردآلویی که بخصوص نام این میوه را زردآلو گذاشتند و آن را از گلابی و بِه و سیب جدا کردند؛ آن خصوصیات را زردآلو بودنِ زردآلو می‏گویند.

بوعلی گفت این خصوصیات زردآلو به خلقت احتیاج ندارد، «ماجعل اللّه

«* نماز جلد 6 صفحه 108 *»

المشمش مشمشاً بل اوجده» خدا فقط ذات زردآلو را خلقت کرده، بقیه‏اش را نمی‏خواهد او خلقت کند، خودش هست می‌شود. نه، ما می‌گوییم: «الحمد للّه الذی خلق المشمش و جعله مشمشاً.»

پس سه مطلب را کنار یکدیگر می‏گذاریم. آن‌وقت خدا برای شناسانیدنِ خودش به ما، یک جمله در قرآن گفته است و ما باید این ‏یک جمله را در مسائل توحید کاملاً در نظر داشته باشیم. فرموده: لیس کمثله شیء.([79]) در همه مراتب توحید و مدارج معرفت، این قاعده باید در دست باشد، این قاعده پیشاپیش مباحث حرکت کند و در معرفت خدا و در مسائل توحید، ما پشت سرِ آن جلو برویم. لیس کمثله شیء یعنی شما هرچه در خلق می‏بینید و مشاهده می‏کنید، وجدان می‏نمایید، ادراک می‏کنید و تجربه می‏نمایید، بدانید خدای شما مثل آن نیست. خدا را منزّه بدانید از اینکه مثل آن باشد.

از تجربیات و وجدانیات ما این شد که هر ذاتی صفات ذاتی دارد و آن صفات ذاتی، کمالات آن است، آثار ذاتی و خصوصیات ذاتیِ آن است و از آن جدا نمی‏شود و در نظام حکیمانه الهی محال و نشدنی است که جدا شود؛ مثل همین گرمی آتش. البته آتش صفات دیگری هم دارد، مثلاً روشنایی، ولی ما به‌عنوان مَثَل، همین آتش و گرمیِ آن را در نظر می‏گیریم. ما اینجا ذاتی را و صفت ذاتی آن را جدای از یکدیگر شناختیم که این دو را خدا با هم قرین کرده، کنار یکدیگر گذارده و قرارش این است که جدا نکند مگر وقتی مصلحت و حکمتی اقتضاء کند که خداوند بین ذات و صفت ذاتی جدایی اندازد؛ همچنان‌که آتشی که نمرود برای سوزانیدن حضرت ابراهیم؟ع؟ فراهم کرده بود، بین آن آتش و حرارت و سوزندگی آن جدایی انداخت.

خداوند خواست قدرتش را نشان دهد به‏طوری که حتی نمرود گفت اگر بنا است کسی برای خود خدا بگیرد، مثل خدای ابراهیم برای خود بگیرد که این قدرت را دارد، این احاطه را دارد، چه کارها می‏کند! این آتش کذایی را بر او بَرد و سلام کرده، بماند که

«* نماز جلد 6 صفحه 109 *»

اصلاً   گلستان شده، ابراهیم؟ع؟ در دل آتش نشسته با پیرمردی صحبت می‏کند، ابراهیم شاد و مسرور روی این هیمه‏های آتش مثل تخت سلطنتی نشسته و سخن می‌گوید. نمرود گفت اگر کسی می‏خواهد برای خود خدا بگیرد، این‏طور خدایی بگیرد.([80]) اینجا مصلحت است و خداوند باید میان آتش و گرمی آتش جدایی بیندازد و صفت آب را به این آتش بدهد. ببینید این‏کولرها چقدر خنک می‏کند، برای وجود همین ‏آب است. صفت آب را به آتش بدهد، برداً و سلاماً علی ابرٰهیم([81]) خود آتشْ بَرد و سرد شود، تبرید کند و ابراهیم را خنک نماید. آتش آن‏چنان سرد شد که امام؟ع؟ فرمود ابراهیم داخل آن آتش می‏لرزید به‏طوری که از سرما دندان‏هایش به هم می‏خورد،([82]) یعنی نزدیک بود از سرما بمیرد. تا آنکه خدا فرمود: و سلاماً علی ابرٰهیم. این حساب کار خدا است، پس بین ذات و صفتِ ذاتی جدایی نمی‏اندازد، میان آنها قِران برپا می‏فرماید و آنها را با یکدیگر قرین می‏کند و جدا نمی‏سازد.

در توحید، ما چکار کنیم؟ ما خدا را به کمالات می‏بینیم، باید بشناسیم و می‏شناسیم، می‏بینیم قدرت دارد، حکمت دارد، می‏بینیم علم دارد و این صفات را از آثار آنها می‏فهمیم. در مصنوعاتش نگاه می‏کنیم، به این‏عالم نگاه می‏کنیم و به همه این کمالات پی می‏بریم. نمی‏شود حکمت نداشته باشد، نمی‏شود قدرت نداشته باشد، نمی‌شود علم و احاطه نداشته باشد. همه اینها هست. اینها رابطه‏اش با خدا چطوری است؟ آیا خدا ذاتی است که یک قدرت ذاتی  کنارش آمده و به آن چسبیده که شده صفت ذاتی؟! آیا مثل گرمی و آتش است؟! آیا خدا و علمش مثل آتش و گرمی است که علمش کنار او آمده و صفت ذاتی است که به ذاتش چسبیده؟! مثل اینکه خداوند گرمی را به آتش چسبانده و جدا نمی‏کند، آیا این‏طور است؟! نه، چنین نیست.

«* نماز جلد 6 صفحه 110 *»

این قاعده توحید و قاعده معرفت جلو ما را می‏گیرد که این‏طور فکر نکنید، لیس کمثله شیء هیچ‌چیز مثل خدا نیست. شما نمی‏توانید آتش را قیاس بگیرید و خدا را مطابق آتش بشناسید و بگویید خداوند صفت ذاتی دارد که به ذات او چسبیده است. لیس کمثله شیء. پس قدرت خدا، یک صفتِ ذاتیِ این‏طوری نیست؛ آن‌طور صفت ذاتی که مانند گرمی نسبت به آتش باشد نیست.

هر انسانی مثل ما است، گرفتار این عالم است، هرچه می‏بیند به همین شکل می‏بیند که ذاتی هست و یک صفت ذاتی یا دو صفت ذاتی یا سه صفت ذاتی که خداوند برایش قرار داده که جدایی ندارند. اما می‏داند اینها از یکدیگر جدایند، ذاتی است و صفتی است که از نظر حقیقت جدا هستند ولی به یکدیگر چسبیده‏اند و خداوند آنها را چسبانیده، غیر از خدا کسی نیست که اینها را به هم بچسباند. خداوند ذات آتش را خلق کرده و صفت گرمی را هم برای آتش آفریده است و اینها را به یکدیگر چسبانده است.

امیرالمؤمنین؟ع؟ در قسمتی از خطبه توحیدیه فرمودند: و کمالُ توحیدِه الاخلاصُ له و کمالُ الاخلاص له نفیُ الصفات عنه لشهادة کلِّ صفةٍ اَنّها غیرُ الموصوف و شهادةِ کل موصوف اَنّه غیر الصفة، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه. ([83])  مرحوم سید رضی این خطبه را در اول نهج‌البلاغه آورده. اگر می‏خواهید توحید داشته باشید، باید معلّم توحید، آقا امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه بیان بفرماید، شأن ایشان است. ایشان معلم ثانی هستند. معلم اول رسول‌اللّه؟ص؟ و معلم ثانی امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه می‏باشند. این برنامه برای اهل ایمان است.

اینکه می‏گویند معلم اول «ارسطو» و معلم دوم «فارابی» است، آنها معلّمین دانشگاهِ دیگر هستند، با ما کاری ندارند، الحمدللّه ما هم با آنها کاری نداریم. معلم اولِ

«* نماز جلد 6 صفحه 111 *»

عالمِ خلقت برای انبیاء و مادونِ مراتب انبیاء از کمّلین و بزرگان، مؤمنین جن و انس، ملائکه، معلم اول در دستگاه خلقت الهی، محمد بن عبداللّه؟ص؟ است و معلم دوم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. و این دو معلم در واقع یک معلمند. امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرماید: علّمنی علمه و علّمتُه علمی([84]) چنین آقایی! علّمنی علمه رسول‌اللّه؟ص؟  هرچه می‏دانست به من یاد داد، و علّمته علمی من هم هرچه می‏دانستم به او آموختم. عجب! این‏طوری است؟! آری، این دو معلم این‏طورند و در واقع و حقیقت یکی می‌باشند.

ابن‌مسعود خدمت رسول اکرم؟ص؟  آمده بود. عبداللّه بن مسعود از اصحاب حضرت است، در میان صحابه هم موقعیتی دارد، خدمت رسول‌اللّه؟ص؟  آمده و در همین مسائل معرفت و توحید سؤالاتی دارد. حضرت فرمودند داخل آن اتاق برو. داخل آن اتاق که رفت، دید امیرالمؤمنین؟ع؟ در حال رکوع و سجده هستند و در حال رکوع و سجده دعاء می‌کنند: خدایا تو را به حق پیغمبرت محمد؟ص؟  قسم می‏دهم که شیعیان گنهکار مرا بیامرزی. این یک مسأله بدیهی و واضح بود.

ابن‌مسعود برگشت که خدمت رسول‌اللّه؟ص؟ بیاید و بگوید حال چه شد؟! من رفتم آنجا دیدم علی  در سجده به درگاه خدا متوسل است و خدا را به شما قسم می‏دهد؛ نتیجه این چه شد؟! تا برگشت که خدمت رسول‌اللّه؟ص؟ برسد، دید آن حضرت در رکوع و سجده هستند و دعاء می‏کنند: خدایا تو را به حق علی ولیّت قسم می‏دهم که گنهکاران امتم را بیامرزی.  آن بزرگوار، رسول‌اللّه را درِ خانه خدا برده، این بزرگوار، امیرالمؤمنین را درِ خانه خدا برده است! ابن‌مسعود می‌گوید دلهره و وحشتی مرا فرا گرفت؛ یعنی متحیر شد که این آقا افضل است یا آن آقا؟! آری، خواستند بفرمایند که در عالم واقع و حقیقت امر، ما یک نوریم، با یکدیگر فرقی نداریم. شما و نقص شما باعث شده که ما به این روز بنشینیم و این تعین‏های جداگانه و این خصوصیات برای ما فراهم

«* نماز جلد 6 صفحه 112 *»

شود وگرنه ما یکی هستیم.([85]) پس اگر معلم اول و معلم ثانی می‏گوییم، معنای دیگری دارد غیر از این اول و ثانی که در عالم ما است. از این بحث بگذریم.

امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏فرماید: کمالُ توحیده الاخلاص له یعنی در توحید و خداشناسی و یکتاشناسیِ خدا، شما وقتی به کمال می‏رسید که وحدانیت و الوهیت را برای خدا خالص کنید. چطور؟ و کمالُ الاخلاص له نفی الصفات عنه اخلاص کامل و خالص‌کردن یکتایی و الوهیت برای خدا این است که بگویید خدا صفت ندارد و صفات را از خدا نفی کنید. چرا نفی کنید؟ آن‏وقت حضرت استدلال می‏فرماید. این استدلال است، برهان است، برهان امیرالمؤمنینی  است، نه برهان منطقی و ارسطو و فارابی، برهان امیرالمؤمنینی است. می‏فرماید: لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة آتش فریاد می‏زند، ذات آتش فریادی می‏زند که به گوشِ همه می‏رسد، کرها هم می‌شنوند و می‏فهمند، کرها هم این فریاد آتش را می‌شنوند و می‏فهمند همان‏طور که گوش‏دارها می‌شنوند و می‏فهمند. هیچ فرقی نمی‏کند. ذات آتش فریاد می‏زند من غیر از گرمی‌ام هستم و گرمی من غیر از من است. گرمی آتش هم فریاد می‏زند که من غیر ذات آتشم. اما هر دو فریاد می‏زنند که ما کنار هم و با هم هستیم. پس کسی ما را با یکدیگر قرین کرده، کسی ما  دو تا را خلق کرده و ما را با هم قرار داده است، و شهادة کل صفة و موصوف بالاقتران([86]) شهادت می‏دهند که ما مقترن شده‏ایم.

قربان آقا علی بن موسی الرضا صلوات اللّه علیه بشویم. آن بزرگوار هم در خطبه توحیدیه همین مطلب را فرمود که همین‏که می‏بینید خدا دو چیز را با هم مقترن کرده و بین اشیاء اقتران بر پا کرده، می‏بینید که برای برپایی این نظام و برطرف شدن احتیاجات خلق و نیازمندی‏های خلقی، اشیاء را با هم مقترن کرده و ذات‏ها را با صفت‏ها قرین کرده، از همین اقترانش پی ببرید به اینکه پس خدا مرکب نیست و خدا با چیزی مقترن

«* نماز جلد 6 صفحه 113 *»

نیست.([87]) خدا این‏طور نیست که ذاتی داشته باشد و صفات ذاتی داشته باشد، و صفات ذاتی به این معنی که مثلاً قدرت او مثل گرمی آتش باشد، گرمی آتش چطور به ذات آتش چسبیده، همان‏طور قدرت خدا هم به ذات خدا بچسبد و بگوییم این ذاتی است که قدرت دارد به این شکل، ذاتی است که علم دارد به این شکل. نه، لیس کمثله شیء.

اگر می‏خواهید خدا را به کمالاتش و به صفاتش بشناسید، این‏طور معنی نکنید، این‏طور جلو نروید. در مسائل توحید، قدم‏به‏قدم باید قوانین قرآن در معرفت و توحید را در نظر داشته باشید. گفته‏ام که «سبحان‌اللّه» تنزیهِ خدا است. در همه مسائل توحید باید این «سبحان‌اللّه» پرتو بیندازد و در پرتو این «سبحان‌اللّه» جلو برویم.

و بارها عرض کرده‏ام که فقط در مکتب توحیدی وحیهمان مکتب توحیدیِ شیخ مرحوم‏ که از وحی متّخَذ استفقط در مباحث این مکتب است که در هر قدمی «سبحان‏اللّه» نور انداخته و در هر بحثی که دارند «سبحان‏اللّه» پرتو افکنده است. هیچ‏گونه تشبیهی، هیچ‏گونه تمثیلی و شباهتی به خلق برای خدا ثابت نمی‏شود. به‌عکسِ مکتب عرفان و تصوف و حکمت متعارَف که اگر تنزیه هم دارد، می‏گوید این تنزیه باید کنارش تشبیه باشد، هر دو را با هم بگویید، تنزیه و تشبیه را با هم بگویید تا اهل توحید بشوید. می‌گوید اگر تنزیهِ تنها را در نظر بگیری، به تحدید قائل شده‏ای. اگر تشبیهِ تنها را در نظر بگیری، به تجسّم و تنقیص ذات حق‏تعالی قائل شده‏ای. توحیدِ آنها این است که می‏گوید تو وقتی موحدی بلکه پیشوای اهل توحید هستی که تنزیه و تشبیه را کنار یکدیگر بگذاری و هر دو را با هم در نظر داشته باشی.([88])

«* نماز جلد 6 صفحه 114 *»

اما مکتب وحی، به‌طور کلی تشبیه را ابطال می‏فرماید و تنزیه را در همه‌جا جاری می‏سازد؛ برای اینکه ما گرفتار این‏عالم هستیم، ما هرچه داریم، از این‏عالم می‏گیریم. تمام وجدانیات ما، تجربیات ما، محسوسات و مُدرَکات ما، همه از این عالم است. چون چنین است، ناچاریم «سبحان‌اللّه» را قدم‏به‏قدم در نظر داشته باشیم، و لیس کمثله شی‏ء را که همان «سبحان‌اللّه» به‌تعبیر دیگر است، در دست داشته باشیم و حرکت کنیم. خدا مددمان کند و ان‏شاءاللّه دست خدا که امیرالمؤمنین؟ع؟ است، بر سرمان باشد و کمکمان بفرماید تا ‏مدارج معرفت را طی کنیم.

پس خدا قدرت دارد، علم دارد، نمی‏شود نداشته باشد؛ به‌دلیل اینکه ما به این‏عالم که نگاه می‏کنیم می‏بینیم طوری ساخته شده که باید سازنده‏اش عالِم باشد، باید سازنده‏اش شنوا باشد، سازنده‏اش بینا باشد، باید سازنده‏اش حکیم باشد، سازنده‏اش با قدرت باشد و صفات دیگر الهی. ما از همین عالم مثل آنکه وجودش را یقین می‏کنیم، به صفات کمالیه‏اش هم یقین پیدا می‏کنیم.

اینجا اول بحث است که پس شما که یقین می‏کنید خدا دارای این‏صفات است، مبادا مثل آتش و گرمی آتش فکر کنید که اینها ذاتیات خدا و صفات ذاتی خدا است و به ذات خدا چسبیده است، پس ذاتی است و قدرتی، ذاتی است و علمی، ذاتی است و سمعی، ذاتی است و بصری؛ خیر، این اشتباه را کنار بگذارید. فرمود: و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه صفات را به‌طور کلی از خدا نفی کن و سلب کن. بگو ذاتی است که بسیط است به‌حقیقت بساطت و  احدی است به‌حقیقت احدیت که هیچ‌چیز با او ضمیمه نیست. این‏طور باید ذات حق‌تعالی را در مقام ذاتش منزّه و مبرّا از هر گونه ترکیب و تکثری بشناسید.

اینجا است که مسأله‏ساز می‏شود، اینجا است که کار را بر ما دشوار می‏کند؛ چون ما گرفتار این‏عالمیم. اگر به ما بگویند ذاتی است و صفت در او نیست و با او نیست، ذهنمان پی آتشِ بی گرمی می‏رود و آتشی هم که گرمی نداشته باشد کمال ندارد. پس

«* نماز جلد 6 صفحه 115 *»

نتیجه می‌گیریم که خدا کمال ندارد. چون ما کمال را این‏طور فکر کرده‌ایم. اگر گفتند ذات خداوند ذاتی است که باید با او صفت ملاحظه نکنی، ذهن ما چکار می‏کند؟ می‏گوید پس ذاتی است که هیچ کمالی ندارد.

و همین تهمت را به مشایخِ ما زدند که اینها خدا را از همه صفاتْ پاک و پاکیزه می‏کنند و می‏گویند صفاتش محمد و آل‏محمد؟عهم؟  هستند، محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هم که ذات خدا نیستند. می‏گویند شیخ احمد احسائی ذاتی برای خدا درست کرده که هیچ کمالی ندارد، خشکِ خشکیده است، هیچ ندارد، به‌قول آنها از همه صفات لیسیده است.

آری، همین بدبختی بشر است. اینجا است که کار را دشوار می‏کند. آنهایی که خواسته‏اند ترحم کنند و با این‏بشر حرف بزنند، ناچار شده‏اند که

چون که با کودک سر و کارت فتاد پس زبان کودکی باید گشاد

چقدر باید این زبان را گشـاد؟! به اندازه مغز کودک. چطور؟ می‏گویند آقا، شتاب‌زده نشو، صفات خدا دو قسم است، یک قسمْ صفات ذاتی است که عین ذات است. اینکه شد «کوسه و ریش‏پهن»! این کوسه و ریش‏پهن از همان «زبان گشاد» در می‏آید؛ «پس زبان کودکی باید گشاد». کلمه «گشاد» در اینجابه‌تعبیر مندو معنی دارد؛ هم گشودن زبان به سخن است و هم به‌معنای زبانِ گَل و گشاد به اندازه‏ای که مثل مغز کودکانه من هم درک کند که چه مراد است.

اینجا بود که خواستند زبان کودکی بگشایند، آمدند به من گفتند که بدان خدا دو نوع صفات دارد؛ یک نوع صفات، صفات ذاتی است. عجب، این یعنی چه؟! اینکه مثل گرمی و آتش می‏شود! نه‏خیر، برای اینکه مثل گرمی و آتش حساب نکنی، فوراً  کنارش یک جمله می‏گذارند که «عین ذاتش است». ببینید چقدر کار را دشوار کرده! صفات ذاتی که عین ذاتش است، پس مثل آتش و گرمی آتش نیست. تا می‏گویند عین ذاتش است، یعنی مثل آتش و گرمی آتش نیست.

«* نماز جلد 6 صفحه 116 *»

در آنجا می‏دانیم که گرمی، عین ذات آتش نیست. چند شب سخن گفتیم و ذات را از صفات ذاتی جدا کردیم. آتشْ ذاتی است، و گرمی آتشْ صفت و عَرَضی است اما عرضِ ذاتی؛ صفتی است که خدا به این ذات داده و از این ذات نمی‏گیرد مگر مصلحتش اقتضاء کند.

ایشان می‏گویند خدا قدرتی ذاتی دارد، علمی ذاتی دارد، سمعی ذاتی دارد، بصری ذاتی دارد، حیاتی ذاتی دارد، خدا زنده است، مرده نیست، حیات دارد، اللّه لا اله الا هو الحیّ القیّوم،([89]) «الحیّ» یعنی حیات دارد. این صفتِ حیات و زنده‌بودن چگونه است؟ می‏گویند اینها صفات ذاتی است. برای اینکه ذهن من این بحث توحیدی را با بحث از ذوات عالمِ وجود و خلق و صفات ذاتی آنها مخلوط نکند، می‌گویند این صفات عین ذات او می‌باشد و خدا هم عنایت می‏کند فوراً می‏فرماید: لیس کمثله شی‏ء بنابراین نکند آتش را مقیاس بگیری، آتش مثل خدا نیست، خدا مثل آتش نیست، «سبحان‌اللّه»، تا فکرت کنار آتش رفت بگو: «سبحان‌اللّه» و خودت را از این فکر نجات بده. پس خدا صفات ذاتی دارد و می‏گویند این صفات ذاتی عین ذاتش است.

حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ است که راوی خدمت حضرت است و بحثِ همین صفات به‌میان می‏آید که عین ذات است. حضرت تعابیر مختلف دارند. وقتی در ‏تعابیر مختلف امام؟ع؟ دقت می‏کنیم، واقعاً انسان دلش برای آقا می‏سوزد که حضرت مرتب عبارات مختلف بیان می‏فرمایند و بالا و پایین می‏کنند و در آخر هم می‏فرمایند چه کنم؟! از من سؤال کردی، باید به تو بفهمانم،به‌تعبیر منناچارم که مرتب مطلب را بالا و پایین کنم.

مضمون آنچه می‏فرمایند این است که مثلاً قدرت، ذات خدا است. قدرت، عین ذات خدا است. باز می‏فرمایند فکر نکنی ذاتی است و قدرتی. همچنین علم، ذات خدا است؛ فکر نکنی ذاتی است و علمی. نه، «ذاتٌ» که «علمٌ  کلّه». اما  کلمه «کل» جا باز

«* نماز جلد 6 صفحه 117 *»

می‏کند، «کل» یعنی مجموعه. می‏فرمایند حال که «کل» گفتم، فکر نکنی خداوند اجزاء دارد. مقصودم این است که عینِ ذاتش علم است، عینِ ذاتش قدرت است؛ یعنی چه بگوییم قدرت، چه بگوییم ذات. این ‏دو مفهوم از نظر ذهن ما جدا است اما در اینجا که مورد بحث است، ذاتی است که عین قدرت است، پس می‏شود به آن گفت قدرت. عین علم است، پس می‏شود به آن گفت علم. عین سمع است، می‏توان به آن گفت سمع. عین بَصَر است، می‏شود به آن گفت بصر و همین‏طور سایر صفات ذاتی؛ ولی این‌طور نمی‌گویند و با در نظر گرفتن تعلق به خلق می‌گویند خدا به ذاتش قادر و عالم و سمیع و بصیر است.([90])

«* نماز جلد 6 صفحه 118 *»

پس «صفات ذاتی عین ذات است»، تعبیری است که از روی ناچاری است. «چون که با کودک سر و کارت فتاد، پس زبان کودکی باید گشاد». زبان کودکی یعنی زبان عالم ما. آمدند و برای ما صفات ذاتی فرمودند. حتی مرحوم صاحب «کافی»، مبحث و بابی را در توحید به این نام عنوان می‏کند: «باب صفات الذات». بعد هم بابی را در «صفات الفعل» عنوان می‏کند. صفات خدا دو قسم است: صفات ذاتیه و صفات فعلیه.

صفات فعلیه، ذات خدا نیستند، به خدا هم نچسبیده‌اند، ولی مال خدا می‌باشند، از خدا هم جدا نمی‏شود. صفات فعلیهݘ خدا از خدا جدا نمی‏شوند و مال خداوند می‌باشند. تمام برنامه‏هایی هم که ما با خدا داریم، با همین صفات فعلیه داریم. چون به ذاتش که راه نداریم و در صفاتی هم که عین ذات است نمی‏شود سخن گفت. مثل اینکه در ذاتش نمی‏شود حرف زد، در علم ذاتی، قدرت ذاتی، حیات ذاتی، سمع ذاتی و بصر ذاتی هم نمی‏شود سخن گفت.

این است که در آنجا فقط باید این مقدار بدانیم که لیس کمثله شی‏ء، ذاتی است که «کلّه علم، کله قدرة، کله سمع، کله حیاة». از ناچاری است که این‌طور به ما می‏گویند، مانند کوسه و ریش‏پهن. چون غیر از این‌طور نمی‏توانیم بفهمیم. صفات ذاتی چطور عین ذات است؟! من نمی‌فهمم، زیرا من از صفت ذاتی، گرمی آتش را می‏فهمم. می‏گویند این‏فهم را کنار بگذار. صفات ذاتی، عین ذات خدا است، هیچ تعددِ مصداقی و مفهومی ندارد، فقط تعددِ لفظی است،

عباراتُنا شتّیٰ و حُسنک واحد   و کلٌّ الی ذاک الجمال یُشیر

قدرت، همان ذات است. علم، همان ذات است. نه اینکه یک تکه‏اش علم باشد و یک تکه‏اش قدرت باشد. ذاتی است که «کلّه علم». کلمه «کلّه» نه اینکه بعض داشته باشد و اجزاء داشته باشد. از این‌جهت کار در اینجا قدری مشکل می‏شود.

پس حجت‏های خدا ناچار شده‏اند، حکماء و علماء ناچار شده‏اند، و مقصودم حکماء صمدانی و علماء ربانی است، آنانی که علمشان از قرآن و احادیث اهل بیت

«* نماز جلد 6 صفحه 119 *»

متّخَذ است، آنها هم به‌تبعیت قرآن و به‌تبعیت اهل بیت؟عهم؟ برای تفهیم ما و فهماندن به ما ناچار شده‏اند بفرمایند که صفات خدا دو قسم است. اول صفاتی است که عین ذات خدا است و آنها رامثل گرمی و آتشمتصل به ذات فکر نکنید؛ بلکه خودِ خدا آن علم است، خود خدا آن قدرت است، خود خدا آن احاطه است، خود خدا آن شنوایی، بینایی و زنده بودنِ خدا است.

اما قسم دوم، صفات فعلیه خدا است و آنها صفاتی هستند که نه به ذات خدا چسبیده‌اند و نه ذات خدا می‌باشند. این صفات در عرصه فعل خدا برای خدا پیدا می‏شود و اینها حقایق مقدسه محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند. اینها کمالات خدا هستند و به‌تعبیر فارسی که من بارها عرض کرده‏ام تا ان‏شاءاللّه در ذهنتان بماندخدایی‏های خدا هستند. و معلوم است خدایی‏های خدا غیر خدا هستند و چون به خدا نسبت دارند، خداوند خودش این‏طور تعبیر آورده: قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن اَیـّـاً مّا تدعوا فله الاسماء الحُسنیٰ.([91])

در چند جای قرآن به الاسماءُ الحسنیٰ تعبیر آمده([92])  که این اسماءِ حسنیٰ مال خدا می‌باشند، نه اینکه خودِ خدا باشند. اگر خودِ خدا بودند، می‏فرمود: «هو الاسماء الحسنیٰ». این‏چنین نفرموده، بلکه فرموده: فله الاسماء الحسنیٰ. لامِ له «لام اختصاص» است؛ «مِلک» است. یعنی بگو بخوانید «اللّه» را یا بخوانید «رحمان» را، هر کدام را بخوانید فرق نمی‏کند، خدای شما دارای اسماء حسنیٰ است. از کی دارا شده؟ از وقتی که خدا بوده. آیا خداییِ خدا وقت دارد؟! نه. تا کِی دارای این اسماء و صفات است؟ تا وقتی که خدا خدا است؛ آیا «تا» دارد؟ خداییِ خدا نه «از» دارد و نه «تا» دارد. پس این ‏اسماء حسنیٰ مال خدا است، از وقتی که خدا خدا بوده. البته بدونِ «از»! از روی ناچاری است، «چون‌که با کودک سر و کارت فتاد». معذرت می‏خواهم،

«* نماز جلد 6 صفحه 120 *»

نمی‏خواهم بگویم شما کودکید. نه، همه‏‌مان در این درس‏ها مشترکیم، همه درس می‏گیریم. من هم که عرض می‏کنم، دارم درس می‏گیرم. پس فله الاسماء الحسنیٰ این اسماء حسنیٰ ٰمال خدا است. از وقتی کهبدون «از»خدا خدا بوده و تا وقتی کهبدون «تا»خدا خدا است، این اسم‏ها مال خدا است.

پس ببینید هیچ‏وقت نبوده که خدا بدون محمد و آل‏محمد؟عهم؟ باشد و هیچ‌وقت هم نشده و نخواهد شد که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بدون خدا باشند. همیشه با یکدیگرند؛ با این فرق که خدا خدا است و مالک این اسم‏های حسنیٰ است و اینها مِلک خدا هستند، مال خدا هستند، به خدا اختصاص دارند و مال غیر خدا نیستند.

حقایق مقدسه این بزرگواران، اسماء اللّه الحسنیٰ یا همان صفات فعلیه هستند. البته این صفات فعلیه به اعتباری «صفات اضافه» می‏شوند و به اعتباری «صفات قدس» هم  می‏شوند.([93]) در هر صورت، همه صفات خدا در همه مراتبغیر از صفاتی که عین ذاتنداین بزرگوارانند. پس این‏ نکته از نکته‏های توحیدی بود و روی جهتی در این ‏چند شب ناچار شدم این ‏مقدمات را عرض کنم و به این ‏نتیجه منتهی شویم. ان‏شاءاللّه از فردا شب به اصل مطلب می‏پردازیم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 121 *»

 

مجلس 10

 

(شب پنجشنبه 4 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 16/4/79)

 

t  حقیقت نماز دارای «صفات ذاتی» و «صفات عرضی» است

t  نماز معراج مؤمن است

t  آب رفع تشنگی می‌کند در دنیا و در آخرت

t  تشنگی همه خلق در محشر

t  نحوه درک بندگان «ولایت و تصرف و سلطنت» خداوند را در آخرت

t  اولیاء خدا در دنیا هم «نفوذ ولایت خداوند» را وجدان می‌کنند

t  درک «نفوذ ولایت و سلطنت خداوند» در قیامت همگانی است

t  برخی از آثار ایمان و باور کردن گزارش‌های پیامبران؟عهم؟ از قیامت

t  سرشت حجت‌های الهی مهر ورزیدن به بندگان خداوند متعال است

t  مهرورزی حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ نسبت به ابن‌ملجم لعنه‌الله

t  حجت‌های الهی؟عهم؟ مظاهر رحمت خداوندند

t  بدسرشت‌ها هم اگر برگردند به سوی خداوند پذیرفته می‌شوند مانند «حر» در  کربلا

t  خداوند بندگان را برای بهره‌مند شدن از رحمتش آفریده است

t  چهارده معصوم؟عهم؟ مظهرهای کلی «ولایة‌الله» می‌باشند

t  فقط آب حوض کوثر است که در محشر آن تشنگی را رفع می‌کند

t  از نظر شیعه راستین «ذاتی شیء لم‌یکن معللاً» سخنی باطل و بی‌اساس است

t  به واسطه قرار الهی، «صفات ذاتیِ» نماز هم با ذات نماز برای نمازگزارِ  باولایت

       همراه است

«* نماز جلد 6 صفحه 122 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

فرمودند که وصفش دون ذاتش _  یعنی وصف نماز، نه ذات نماز به احسن لغات که لغت عربیت است موضوع. و به همین مناسبت عرض کردیم نماز مثل سایر ذوات و حقایق، دارای دو نوع صفات است. یک نوع صفات، صفاتی است که همیشه همراه حقیقت نماز است و از این حقیقت و ذات جدا نمی‏گردد که اینها را «صفات ذاتیِ» نماز می‏گوییم. و یک نوع از صفات «صفات عَرَضی» است. نماز در صفات عرضی جلوه می‏کند و این صفات عرضی تغییرپذیر است و تحول می‏یابد. صفات ذاتی نماز که همیشه با نماز است و از نماز جدا نمی‏گردد، صفاتی است که به‌طور مطلق و به‌طور کلی درباره نماز فرموده‏اند و حقیقت نماز را به آنها توصیف کرده‏اند.

یک وصف مشهور برای نماز همین است که در این‏ رساله مبارکه «ترجمة الصلوة» اشاره می‏فرمایند که الصلوة معراج المؤمن یعنی نماز وسیله عروج برای اهل ایمان است. این از صفات ذاتی نماز است. حقیقت نماز این‏ صفت را دارد، به هر شکلی باشد، در هر زمانی باشد، به هر نوعی باشد و برای هر مخلوقی در هر عرصه‏ای باشد، این ‏صفتِ معراج بودنِ برای مؤمن با نماز همراه است و جدا نمی‏شود. مثل گرمی و آتش است. یا مثل برودت و رطوبتِ همراه آب است. آب این ‏خصوصیت را دارد، خدا این‏طور قرار داده که آب در دنیا تشنگی را رفع می‏کند و رطوبت فراهم می‏سازد؛ اثرش این است.

«* نماز جلد 6 صفحه 123 *»

این‏ صفت ذاتی، گاهی «جزء حقیقت و ذات» گفته می‏شود. و علتش هم همین است که خداوند مقرر فرموده است که این صفات از حقیقت‏ها جدا نگردند. اگر انسان در دنیا تشنه شد، برای رفع حرارت تشنگی از آب استفاده می‏کند، آب می‏آشامد و تشنگی او رفع می‏شود. آب برودت و رطوبت ایجاد می‏کند و حرارت تشنگی کم می‏شود. در آخرت هم همین‏طور است. درباره حوض کوثر و آب حوض کوثر احادیثی رسیده است و برای آن آب و آب‌های نهرهای بهشت اوصافی بیان فرموده‌اند.

تمام اهل عرصات در محشر تشنه هستند. آن حرارتِ آنجا، آن هیجان آنجا، آن فزع آنجا، آن گرفتاری آنجا، آن ازدحام آنجا، همه اینها از اسبابِ فراهم شدن تشنگی است؛ به‌علاوه که خلق در معرض ولایةاللّه مطلقه قرار می‏گیرند و ولی‌اللّه مطلق برای حکومت و سلطنت جلوه‏گر می‏شود. اینها خیلی نگرانی ایجاد می‏کند.

عرض کردم انسان در آنجا به همه وجود، نفوذ ولایت را احساس می‏کند. هنالک الوَلایةُ للّه الحق([94]) بنده به همه وجودش، در ذره ذره وجودش، در ظاهر و باطنش، در همه امورش و در همه مراتب خود، نفوذ ولایت، نفوذ تصرف، نفوذ مالکیت و سلطنت خدا را احساس و ادراک می‏کند. امر خیلی عجیب است! فعلاً ما فقط به زبان می‏گوییم، حتی نمی‏توانیم تصور کنیم که چگونه این ‏نفوذ و این ‏تصرف و این‏ مالکیت و ولایت احساس می‏شود! آیا جا باقی می‏گذارد که انسان آنجا غافل باشد؟!

اولیاء خدا در اینجا ‏چنان حالتی را وجدان می‏کنند، از این ‏جهت مضطربند و قرار ندارند. در اعمالشان، در رفتارشان، در حرکات و سکناتشان قرار ندارند. برایشان غفلت نیست. در درجه اول محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند  که عرضه می‏داریم: اَنّیٰ و لکم القلوبُ التی تَوَلَّی اللّهُ ریاضتَها بالخوف و الرجاء و جعلها اوعیةً للشکر و الثناء و آمَنَها من عوارض الغفلة.([95]) به هیچ‌وجه غفلت برایشان نیست، از خداییِ خدا غافل نمی‏شوند،

«* نماز جلد 6 صفحه 124 *»

از مالکیت خدا و سلطنت خدا غافل نمی‏شوند، از نفوذ مشیت و اراده حق‌تعالی در همه امور و در همه وجودشان غافل نمی‏شوند.

درک این مسأله، ایمان را تقویت می‏کند، توجهِ انسان را کامل می‏سازد، اخلاص فراهم می‏کند، در دل‏ها امید ایجاد می‏کند، رجاءِ به فضل حق‌تعالی و خوف از عدل حق‌تعالی را در وجود انسان متحقق می‌نماید. کمال اولیاء و درجات قرب اولیاء به وجدان همین مطلب بستگی دارد که تا چه اندازه این‏ امر را وجدان می‏کنند. غفلت در ایشان کم است و به مقدار وجدان و توجهشان به این ‏مسأله، غفلت کم می‏شود، خوف و رجاء اوج می‏گیرد، اخلاص در اعمال و  قلب متوجه برایشان پیدا می‏شود.

اما در قیامت این‏طور است که مؤمن و کافر تفاوت نمی‏کند، نبی و امت، امام و رعیت، همه آن‏ نفوذ را احساس می‏کنند و ادراک می‏نمایند. در آنجا لحظه‏ای غفلت اصلاً معنی ندارد. یک نمونه‏اش را خدا ذکر می‏فرماید: لقد کنتَ فی غفلةٍ مِن هذا فکشفنا عنک غِطاءَک فبَصَرُک الیومَ حدید([96]) تو از این واقعه در غفلت بودی، از این دادخواهی و دادرسی در غفلت بودی، باورت هم نمی‏شد، ما پرده از چشم‌های تو برداشتیم و اینک دیدِ تو نیرو گرفته و تیز شده است. ما الآن در دنیا باورمان نمی‏شود که یعنی چه؟! ان‏شاءاللّه ایمان داریم و اعتقاد داریم: «درست است، همین‏طور است.»

اما اگر باورمان شود به‏طوری که دلمان هم قبول کند، آنگاه با خیال آسوده دور و برِ معصیت‏ها نمی‏گردیم،نعوذباللّهنقشه معصیت در فکر و خیالمان طرح نمی‏کنیم، از معصیت فرار می‏کنیم مثل آنکه از آتش فرار می‏کنیم و نسبت به طاعت مثل انسانِ تشنه می‌شویم. او وقتی به چشمه آب سرد گوارایی برسد، چطور با ولع و حرصِ شدید خودش را کنار چشمه می‏رساند و از آن‏ آب سرد و گوارا می‏آشامد! ما هم نسبت به طاعات همین‏طور می‏شدیم، نه اینکه در طاعت‏ها سرد باشیم، آنها را سبک به‌جا آوریم و از طول کشیدن طاعت خسته شویم. اینها همه نشان این است که این‏ مسائل در دل‏های

«* نماز جلد 6 صفحه 125 *»

ما به حد یقین و باور نرسیده است. ولی الحمدللّه، خدا را شکر می‏کنیم که اعتقاد داریم، ان‏شاءاللّه انکار نداریم، شک نداریم، تردید نداریم، آنچه را که خداوند فرموده و خبر داده انکار نکرده‏ایم؛ و این انکار نکردن، ایمان آوردن است. امیدواریم خداوند این مقدار ایمان را هم به فضل و کرمش از ما بپذیرد.

پس در آخرت وجدان است، آنجا خبر دادن نیست. در این ‏دنیا اِخبار است. پیغمبران می‏آیند، حجت‏های خدا می‏آیند و از آنجا خبر می‏دهند. این ‏مسائل برای آنها به‌حسب وجدانْ مکشوف است، در نزد دید آنها به‌حسب وجدان منکشف است، سپس به ما خبر می‏دهند و ما اِخبار آنها را می‏شنویم. و به مقداری که به اِخبار آنها اعتماد می‏کنیم، به ما درجه ایمان می‏دهند.

می‌دانیم که اعتماد به اِخبار آنها هم به زمینه و قابلیت احتیاج دارد و قابلیت‏ها هم مختلف است. اگر انسان بتواند طبایعش را رقیق کند، اعتماد کردن به حرف حجت‌ها برای او آسان‏تر می‏شود و پیوسته قوت بیشتری پیدا می‏کند. مثل اینکه کسی صبح با موتور از خانه بیرون می‏آید و یک نفر با او برخورد می‌کند و می‏گوید موتورها را می‏گیرند.

می‏دانید که «موتور» مُهمَلِ «شتر» است، نمی‏گویند: «شتر موتور»؟! شتر در فرمان طبیعت حرکت می‏کند، موتور مهملِ شتر است که در فرمان هوس است. به مقداری که شخص شهوتِ گاز‏ دادن دارد و از گاز ‏دادنْ سُکر برایش فراهم می‏شود و روی موتور مست می‏شود، هم خودش را برای بلاءها هدف قرار می‏دهد و هم دیگران را نوعاً به زحمت می‏اندازد. همین دیروز پریروز بود که موتورسواری دو پشته به‌سرعت حرکت می‏‏‏کرد. ای بشر! خیابان است، حسابی دارد، کتابی دارد، ماشین می‏آید، سواری می‏آید، پیاده هست، چه‌خبر است که این‏قدر با سرعت می‏رانی؟!

قبلاً عرض کرده‏ام، در حدیث وارد شده که چند چیز است که مستی می‏آورد. یکی پول است. سُکرِ مال و ثروت! بعضی واقعاً مست می‏شوند، نمی‏دانند چکار کنند، همه حدود را فراموش می‏کنند. یکی مقام است، مقام و پُست هم مستی می‏آورد. شخص از

«* نماز جلد 6 صفحه 126 *»

همه چیز فراموش می‏کند. فکر نمی‏کند که ممکن است فردا این پست و مقام را از تو بگیرند، حواست را جمع کن.

حضرت امیر ؟ع؟ آنهایی را که مقام و پست دارند تشبیه می‏فرمایند به شخصی که سوار شیر شده باشد. سوار شیر شده و میان مردم راه می‏رود، همه مردم می‏گویند به به، خوش به حال او  که بر شیر سوار شده! اما حضرت امیر ؟ع؟ ــ  به‌تعبیر منمی‏فرمایند خدا می‏داند و دل این بیچاره که روی شیر سوار است که می‌ترسد نکند این شیر یک‌دفعه برگردد و او را زیر دست و پایش بیندازد و پاره پاره‏اش کند.([97]) خودش خیلی مضطرب است و این اضطراب خوب است. اگر مستی او را نگیرد، این اضطراب برایش خوب است، لااقل حواسش جمع است. اما اگر مستی او را بگیرد و مستِ مقام و جاه و پست و ریاست شود، پناه به خدا می‏بریم!

مستیِ دیگر را می‏فرمایند مستی جوانی است.([98]) شخصِ جوان تجربه‌کار نیست، از عواقب امور بی‏خبر است، گاهی ممکن است روی هواها، هوس‏ها، حرص‏ها، طمع‏ها و امثال این امور خود را به هلاکت بیندازد. از این جهت باید رعایت کند، دستوراتی که داده شده، حدود عبادات و طاعات و حتی حدود دنیاداری و معیشت را باید در نظر بگیرد و از آداب و سننی که رسیده فراموش نکند تا مستی جوانی، او را از پا در نیاورد.

من هم بر این مستی‏هایی که فرموده‏اند اضافه می‏کنم که یکی از مستی‏ها در آخرالزمان ، مستی گاز دادن است؛ گاز ماشین باشد یا گاز موتور باشد. اشخاص وقتی مستِ گاز دادن می‏شوند هیچ متوجه خود نیستند، واقعاً انسان فکر می‏کند که دیوانه می‏شوند، هرچه تندتر می‏روند بیشتر خوششان می‏آید، بیجا سرعت می‏گیرند.

عرض می‏کردم که دو نفری سوار موتور بودند و به‌سرعت می‏رفتند، ناگهان به

«* نماز جلد 6 صفحه 127 *»

ماشینی زدند. خدا رحمشان کرد که با سر به ماشین نخوردند. با زانوها به ماشین خوردند، هر دو به عقب برگشتند و روی زمین افتادند و ما گذشتیم، نماندیم ببینیم چه می‏شود. آیا آن پاها با آن برخورد شدید که با ماشین داشتند سالم می‏ماند؟!

عرضم این است که باید متذکر باشیم، عزیزان ما هم الحمدللّه متوجه هستند، رعایت کنند، اسباب غصه برای خانواده‏ها درست نکنند. اولاً خودشان را به حجت خدا و ولی‌اللّه بسپارند که ان‏شاءاللّه محافظت بفرماید که تقدیر سوئی برای عزیزان پیش نیاید. همچنین صدقه بدهند و اذکار را بخوانند. مخصوصاً  آنانی که گرفتارند و ناچارند در رفت و آمدها باشند، تسبیح تربت را به دست بگیرند و در صبح‏ها و غروب‏ها بخوانند: اصبحت اللهم یا امسیت اللهم تا آخر دعاء، و تسبیح تربت هم همراهشان باشد.([99]) اینها اسبابی است که برای حفاظت ما فرموده‏اند. امیدواریم خداوند حفظ بفرماید و ما را به این بلاءها مبتلا نکند.

اگر هم بنا است مبتلا شویم، خداوند ترحم کند و تقدیر را تغییر دهد؛امکان دارد،به همان‏طور که عرض کرده‏ایم که خداوند آمرزش گناهان ما را در غم و اندوهمان در مصائب آل‌اللّه قرار دهد، این‏طور ما را بیامرزد که هم آمرزیده شویم و هم درجات قرب را طی کنیم. اندوه اولیاء، خودش درجات قرب است. علاوه بر آمرزش، خودش تقرب است. نفس المهموم لظلمنا تسبیح([100]) چه چیزی از تسبیح بالاتر است؟! انسان در حالی باشد که خدا را به سبوحیت و قدوسیت یاد کند و اعتراف نماید.

عرضم این بود که کسی اول صبح از خانه خارج می‌شود و می‏خواهد سوار موتور شود. به سرِ  کوچه و اول خیابان که می‏رسد، یک نفر با او برخورد کرده و می‏گوید آقا، موتورها را می‏گیرند، حواست جمع باشد. اگر نقصان یا کمبودی داری، بدان که موتورها را می‏گیرند. اینجا اگر این شخصْ انسان بدبینی باشد، اسیر طبیعت‏ها باشد،

«* نماز جلد 6 صفحه 128 *»

طبیعت سرکشی داشته باشد که ‏بگوید این حرف‏ها را رها کن، چه کسی می‏تواند جلوی ما را بگیرد؟! ما از آن‏طرف می‏رویم یا از این‏طرف می‏رویم؛ اگر درگیر این نوع خیالات، طبایع و مرتب لاف زدن‏ها باشد، البته کم باورش می‏شود، یا اگر هم باورش شود ترتیبِ اثر نمی‏دهد. اما اگر طبیعت معتدلی دارد، خبری داده شده است و می‏داند که این شخص هم دروغ نمی‏گوید، قصدی ندارد که دروغ بگوید، مثلاً خود او دارد با موتور برمی‏گردد و از این قبیل موارد، اینجا قدری باورش می‏شود. این اعتماد به اِخبار است.

می‌دانیم حجت‏های خدا غرض و مرضی ندارند، با هیچ‌کس دشمنی ندارند، بلکه با همه دوستند و می‏خواهند اهل نجات را نجات بدهند. اصلاً خداوند خمیره حجت‏ها را طوری قرار داده که نسبت به اهل نجاتْ اصلِ محبت است،  اصلِ دلسوزی است، اصلِ دستگیری و کمک است. حجت‏ها این‏طور هستند، اصلاً خمیره‏شان این‌گونه است.

خداوند در این آیه مبارکه می‏فرماید:  فلعلّک باخِعٌ نفسَک علیٰ آثارِهم اِن لم‌یؤمِنوا بهذا الحدیثِ اَسَفاً ([101]) خیلی عجیب است! خداوند درباره سرسلسله انبیاء، سرسلسله حجت‏های الهی، وجود مبارک محمد رسول‌اللّه؟ص؟ این توصیف را می‏فرماید و این خبر را می‏دهد که ما ببینیم مسأله چه بوده، چقدر این بزرگوار مهر و محبت داشتند! نه‌تنها حضرت در برابر اهل ایمان این محبت را داشتند، از آیه بر می‏آید که این بزرگوار؟ص؟ نسبت به بشر همه وجودش مهر بوده، همه وجودش رحمت بوده است. فلعلک باخع نفسک علی آثارهم چه کسانی به قرآن و به قرائتِ حضرت و دعوت رسول‌خدا؟ص؟  پشت می‏کردند و می‏رفتند؟ رو برمی‏گرداندند و پشت به حضرت بی‏اعتناء می‏رفتند. حضرت به جای قدم‏های آنها نگاه می‏کردند، از شدت تأسف نزدیک بود جان از بدنشان بیرون بیاید! چه‌کسی؟ آن بزرگواری که اول آفرینش است، اول خلقت است. به جابر فرمود:

«* نماز جلد 6 صفحه 129 *»

اول ما خلق اللّه نور نبیک یا جابر.([102]) اول ما خلق اللّه به کسی نیاز ندارد، به ایمانِ کسی محتاج نیست، به اعترافِ کسی نیازمند نیست، اما اصولاً این خلقت و این خمیره این‌گونه است.

همه‏ حجت‏ها؟عهم؟ همین‏طور بودند. تمام مصائبی که حجت‏های خدا متحمل می‏شدند، برای همین مهر و محبتشان به بشر بود. و اگرچه بشر انکار می‏کند، اما چون خداوند تا دم مرگ برایش راه برگشتن گذارده که برگردد، از این جهت حجت‏های خدا برای اینها هم دلسوزی می‏کنند. می‏دانند که این انکار، اینها را به جهنم می‏برد اما آن‌چنان نیست که این منکرْ مجبور باشد به جهنم برود، راه فراری نداشته باشد، راه برگشتی نداشته باشد، بلکه تا دم مرگ، «للّه البداء»؛ می‏تواند برگردد.

پس این بزرگواران؟عهم؟ می‏دانستند. مثل امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه می‏دانستند که ابن‏ملجم جهنمی است، خودش هم به حضرت عرض کرد. وقتی که ملامتش فرمودند که در برابر آن‌همه محبت‏های من، این چه کاری بود که کردی؟! آن ملعون طعنه زد،شاید بعضی متوجه این نکته نباشندملعون طعنه زد و گفت: «أ فَانت تُنقِذ مَن فی النار؟!»([103]) خواست طعنه بزند که ای علی _ صلوات اللّه علیه _ تو که این‏طور معتقدی که ما اهل آتشیم، قرآن هم که گفته: أ فانت تُنقذ من فی النار([104]) آیا تو کسی را که در آتش است می‏خواهی نجات دهی؟! چرا سرزنش و ملامت می‏کنی؟! کار من همین است.

خدا صوفیه را لعنت کند که گفته‏اند امیرالمؤمنین؟ع؟ به او فرمود:

آلت حقّی تو، فاعلْ دست حق   کی زنم بر آلت حق طعن و دق([105])

ولی نه، جای طعن و ملامت است. ای ملعون، تو می‏توانستی ابن‏ملجم نباشی.

«* نماز جلد 6 صفحه 130 *»

این محبت‏ها را هم که اظهار می‏کردند برای اتمام حجت بود که می‏توانی ابن‏ملجم نباشی با اینکه پذیرفتی که باشی. با خودت و با آن اولی و دومی هم قرار بستی که ابن‌ملجم باشی، ولی می‏توانی نباشی، تا دم مرگ هم می‏توانی نباشی، برگرد. اما  گفت نه، برنمی‏گردم.

با وجود این، امیرالمؤمنین؟ع؟ _  قربانش بشویممی‏فرمود: اُرید حیاتَه و یرید قتلی. با اینکه یرید قتلی، اما ارید حیاته من می‏خواهم او را نجات بدهم. خودش هم عرض کرد یا علی، حالا که این‏طور است که من کشنده تو خواهم بود، پس مرا بکش. فرمود اگر تو را بکشم، کی مرا بکشد؟!([106]) نه اینکه نمی‏توانی نکشی. نه، با اینکه می‏توانی نکشی، اما مرا می‏کشی و عذاب الهی را تا ابد برای خود می‏خری.

آری، فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم‌یؤمنوا بهذا الحدیث اسفاً  ای پیغمبر ما، چه شده است؟! چرا این‏طور هستی؟! نزدیک است که جان بدهی! خداوند با رسول‌خدا؟ص؟  فرمایش می‏کند و خدا در کلامش اغراق نیست، در کلامش مبالغه نیست، حق مطلب را می‏فرماید. خدای متعال اصدق‌الصادقین و اصدق‌القائلین است، می‏فرماید: لعلک باخع نفسک علی آثارهم چه شده است؟! چرا این‌چنین می‌باشی؟!

این است که عرض می‏کنم حجت‏های خدا اصلاً وجودشان مهر و محبت به مطلق بشر است که همه را نجات بدهند. آنها در این امر و در این صفت مِثل خدا هستند، یعنی در این صفتْ مَظهر خدا هستند که خداوند هم خلقش را خلق کرد فقط برای نجات، فقط برای هدایت، فقط برای دین، فقط برای نعمت، برای رحمت، برای بهشت و برای درجات قرب؛ خودش هم می‏فرماید: و لذلک خلقهم([107]) اصلاً برای رحمت‌کردن بر آنها خلقتشان کرد. اما آنهایی که نجات نمی‏خواهند، به رحمت خدا پشت می‏کنند، آنهایی که از نعمت خدا و از اینکه در قربِ جوار حق‏تعالی باشند اعراض

«* نماز جلد 6 صفحه 131 *»

می‏کنند، آنها خیلی بدند، مستحق آتشند، خیلی خیلی بدند. با همه این بدی‏ها، خداوند به آنها ترحم می‏کند، انبیاء می‏فرستد، به آنها مهلت می‏دهد، به آنها نعمت می‏دهد که شاید متنبه شوند و برگردند.

وقتی هم که در عالم‏های ذر و در عالم‏های طینت‏ها، طینت‏های اینها را به اختیار خودشان و انتخاب خودشان برایشان درست می‌کرد، آنجا هم فرمود: هولاء فی النار و لاابالی اینان در آتش خواهند بود و من پروایی ندارم. اما فرمود برای من درباره اینها مشیت وبه‌اصطلاحبداء هست.([108]) یعنی شما برگردید، ما هم شما را برمی‏گردانیم. شما برگردید، ما شما را می‏پذیریم. خداوند آیه‏اش را در کربلا مشخص کرد. «حُرّ» یک نمونه است، واقعاً یک اساس است، یک اصل الهی است که ببینید تا کجا رفته، تا پرتگاه جهنم رفته، به لب پرتگاه رسیده، و کنتم علی شَفا حُفرةٍ من النار فَاَنقَذَکم منها.([109]) واقعاً همین‏طور است. به‌حسب طبایع و به‌حسب نفس امّاره بالسوء، همه لب پرتگاهیم. اگر برگشتی هست، به‌فضل خدا است، به‌برکت نور حجت خدا است، باز هم صدای آقا بقیة‏اللّه؟ع؟ به گوشمان می‏رسد، دست او است که دل‏هایمان را تکان می‏دهد، باز هم عنایت است، رحمت و لطف است. وقتی به‌طرف نماز می‏آییم، وقتی به‌طرف خدا می‏آییم، وقتی به‌طرف حرم، قرآن، اعمال حسنه و امثال اینها می‏رویم، همه آثار همان تکان دادن است و دست بقیة‏اللّه در کار است.

روز عاشورا آقا ابی‏عبداللّه؟ع؟ آن فرمایشات را فرمودند، آن چهره مبارک، با آن لباس، عمامه رسول‏اللّه؟ص؟  بر سر، رداء رسول‏اللّه بر دوش، بر ناقه رسول‏اللّه سوار شده‏اند، ذوالفقار امیرالمؤمنین  را حمایل دارند، وضع آن‌طور است، آن تصرف ولایتی، آن عنایت، آن مهر، آن لطف، آن دست گرفتن به دل‏ها، آقا ابی‏عبداللّه دستش را به دل‏های همه گذارده و با کلماتش آنها را تکان می‏دهد. پناه به خدا، چه دل‏های سختی! در میان

«* نماز جلد 6 صفحه 132 *»

آن جمعیتِ عجیب، یک دل تکان نخورد! اما «اتماماً للحجة» و برای نشان دادن نمونه، کسی که شاید سرکرده چند هزار نفر بوده برگشت.

آن زمان که حرّ به کربلا آمد، هزار نفر در لشکرش داشت. نمی‏دانیم که بعد چقدر لشکر به او داده شد، در تاریخ ذکر نشده که چقدر قشون به او داده شد و سرپرستِ چند سواره یا پیاده شد. حرّ مقام و موقعیت داشته.  سنی هم هست، شیعه که نیست، عُمَری است، از درِ خانه‏اش هم که بیرون آمده، عمری بوده. برای چه از خانه بیرون آمده؟! برای فرمانبری از یزید، برای اجابت دعوت ابن‏زیاد! حالا هم که در زیر لواء ابن‏سعد است. پناه به خدا! از کجا بنده را نجات می‏دهند! وقتی انسان بخواهد، وقتی خودش انتخاب کند و بخواهد، از هرجا باشد نجاتش می‏دهند. وقتی که آمده، دست‏هایش را بر سرش گذارده، آن حالتِ شکست را به خود گرفته، عرضه می‏دارد: «یا ابن رسول‌اللّه هل لی من توبة» آقا، من راه برگشت دارم؟! آقا فرمودند: نعم تاب اللّه علیک([110]) آری، خدا تو را پذیرفت و قبول کرد.

عرضم این است که وقتی خداوند در عالم‏های ذر خلقت فرمود، برای اینکه معلوم باشد که جبر در کار نیست، ذر هم مثل این دنیا است، این دنیا هم همان ذر است، ذر اجمالِ اینجا است و اینجا تفصیلِ عالم ذر است و هیچ جبر در کار نیست، فرمود حال که شما آتش را اختیار کردید و از حجت‏های من اطاعت نمی‏کنید، من حکم کردم به اینکه شما اهل آتشید. اما مرا درباره شما هنوز مشیت هست؛ یعنی می‏توانید برگردید. از هر جا برگشتید، من شما را می‏پذیرم. از هر کجا  که برگشتید، پذیرفته می‌شوید.

نمونه‏اش حرّ است که خداوند او را پذیرفت. سنی هم بود، در تاریخ هم ندارد که آقا ابی‏عبداللّه الحسین  او را شیعه کرده باشند، بفرمایند اکنون به ارکان تشیع اقرار کن. خیر، فقط به او فرمودند: نعم تاب اللّه علیک آری، خدا تو را پذیرفت. توبه‏اش هم همین است که یا حسین، شما حقید، من به‌سوی شما برگشتم، من نصرت شما را رضایت خدا

«* نماز جلد 6 صفحه 133 *»

می‏بینم، من می‏خواهم خدا را از خودم راضی کنم، می‏خواهم شما را یاری کنم. فرمودند پیاده شو. عرض کرد: نه آقا، اجازه بدهید همین‏طور سواره به میدان بروم. فرمودند: برو. رفت و مهم این است که صادقانه می‏گفت «حسین»، با صداقت می‌گفت «حسین».

شاید آن معرفت را هم نداشت که آقا در نظام آفرینش چه موقعیتی دارد، از معصومین کلی؟عهم؟ است، مقامش چه مقامی است؛ اینها را نمی‏داند. همین‏قدر می‏داند که ایشان فرزند پیغمبر است و نسبت به آن کسانی که بر مسلمین حکومت می‏کنند، اگر بنا باشد، این بزرگوار باید حکومت کند. و اگر بنا نیست، او  را رها نمی‏کنند که برود، بی‏جهت اطرافش را  گرفته‏اند و او را می‏خواهند بکشند. در تاریخ همین مقدار رسیده، بیشتر ندارد که او را شیعه فرموده باشند. البته ممکن است در باطنْ تصرفات ولایتی کرده باشند و حرّ هم مقاماتی اکتساب کرده باشد، اما ظاهراً همین اندازه است.

ولی آقا چه سپاسگزاری و تشکری از حرّ و موقعیتش و همان مقدارِ خلوصش می‌کند؟! لنعم الحرّ حرّ بنی‌ریاح. و این اخلاص او است که صبور عند مختلف الرماح آن نیزه‏ها را که به بدن حرّ می‏زدند، آن‏چنان با عداوت و دشمنی می‏زدند که نیزه‏ها به بدن او می‏خورد، جراحت و زخم ایجاد می‏کرد و نیزه بر می‏گشت، این‏قدر شدید بود! با نیزه با او جنگیدند، جرأت نمی‏کردند جلو بیایند و با شمشیر با او بجنگند، نیزه به بدنش می‏زدند، تیر به بدنش می‏زدند. و معلوم می‏شود خیلی نیزه‌بارانش کردند که حضرت امام حسین؟ع؟ می‏فرمایند: صبور عند مختلف الرماح این نیزه‏ها می‏خورد و بر می‏گشت، می‏آمد و بر می‏گشت. مُختَلَف یعنی محل رفت و آمد نیزه‏ها. و این بزرگوار از جهت ایمان و اخلاصِ در همان مقام خود، صبر می‏کرد. و «صبر» در اینجا نشان‌دهنده شخصیت ایمانی او است؛ یعنی ابداً متزلزل نمی‏شد، ابداً  آن دردها، آن جراحت‏ها و آن عداوت‏ها که می‏دید، او را تغییر نمی‏داد.

لنعم الحرّ حرّ بنی‌ریاح صبور عند مختلف الرماح

 

«* نماز جلد 6 صفحه 134 *»

لنعم الحرّ اذ نادیٰ حسینا معلوم می‏شود از ابتدائی که تیرها بر بدنش می‏نشست، او «حسین» می‏گفت.

لنعم الحرّ اذ نادیٰ حسینا فجاد بنفسه عند الصیاح([111])

همان موقعی که صدایش بلند بود به «یا حسین یا حسین»، همان‏طور جان داد. آقا وقتی کنار بدن حرّ  رسیدند، حرّ زنده نبود و از دنیا رفته بود. اما آقا شهادت می‏دهند که آخرین سخنش «یا حسین» بوده، ختم عملش به این شهادتِ در رکاب حضرت و فریادش هم «یا حسین یا حسین» بوده است.

یا اباعبداللّه، آقا ما هم آرزو داریم موقع رفتنمان از دنیا بگوییم «یا حسین»، آخرین کلمه‏ای که در نامه عمل ما می‏نویسند «یا اباعبداللّه» و «یا حسین» باشد. بنویسند در اندوه ابی‌عبداللّه و غم امام حسین جان داد. آرزو داریم ختم عمل ما به امر ابی‏عبداللّه باشد، به غم امام حسین باشد.

خدا فطرت، طینت، خلقت و خمیره حجت‏هایش را این‏طور قرار داده: بشر دوستی و دلسوزی برای نجات بشر. عرض کردم در این صفت، ایشان مظهر صفت خدا هستند. حجت‏های خدا مظاهر صفات خدای متعالند، خدا هم که خودش از این صفتش خبر می‏دهد و می‏فرماید: و لذلک خلقهم اصلاً خداوند خلق را برای رحمت آفریده. می‏فرماید: الّا مَن رَحِمَ ربُّک و لذلک خلقهم([112]) مگر آن کسانی که مورد رحمت پرورنده تو هستند، آنها از عذاب خدا نجات می‏یابند. و لذلک خلقهم برای همین‏که مخلوقات از برکت و رحمت الهی بهره‏مند گردند و در معرض رحمت الهی باشند، خدا آنها را خلق کرده است. پس اصلِ خلقت برای رحمت است. سبقت رحمتُه غضبَه([113]) رحمت خدا بر غضب خدا سابق است، غضبْ بعد است و عارض می‏شود، اصل و اساس بر رحمت و برای رحمت است. و حجت‏هایش را برای همین امر و همین مطلب فرستاده است.

«* نماز جلد 6 صفحه 135 *»

پس عرض می‏کنم در قیامت، نفوذ مشیت و اراده الهی و نفوذ سلطنت حق‏تعالی، وجدانی است. و چون وجدانی است، آن فزعِ عجیب را اقتضاء می‏کند. فزع اکبرِ قیامت برای همین است. هنالک الوَلایة للّه الحق([114]) ولایت الهی، به‌حسب وجدان، ادراک و احساس نمودار می‏شود، انسان در آنجا ذره ذره وجود خود را می‏بیند که در تصرف حق‌تعالی است  در دست قدرت خدا است. این ولایت، وجدانی می‏شود.

در این دنیا اعتقادی است. الحمدللّه به اِخبار اولیاء تصدیق کرده‏ایم که ولایت خدا دنیا و برزخ و آخرتش هیچ فرق نمی‏کند. در ولایت خدا هستیم، در تصرف خدا هستیم و  خداوند دست ولایتی و تصرفیِ خود را که وجود ولیّ او است، در همه عالمْ محیط قرار داده است. احاطه ولایت خدا، همان احاطه ولی‌اللّه است که او خودِ اسمِ «المحیط» خدا است و به همه‌جا احاطه و تصرف دارد. در قرآن فرموده: ما مِن دابـّـةٍ الّا هو آخِذٌ بناصیتها.([115]) موی جلوی سر را «ناصیه» می‏گویند. دیده‏اید که اگر کسی دست بیندازد و زلف جلوی سر کس دیگری را بگیرد، چگونه بر او تسلط دارد و در پنجه ‏او است، خدا این‏طور تسلط دارد و این‏طور ناصیه خلق را گرفته است. آن دستی که خدا به آن دستْ ناصیه‏های خلق را اخذ فرموده، خودِ «ولی‌اللّه» است. الآن همه در تصرف آقا بقیةاللّه؟ع؟  هستیم. همه خلق، خلق شهادی، خلق غیبی، مَلَک، جن، انسان، حیوان، نبات، همه در تحتِ تصرفند. بهم سَکنتِ السواکن و تَحرّ کت المُتَحرّ کات([116]) تحرک متحرکات و سکون سواکن، همه به همان ولایةاللّه و تصرف‌اللّه است. و این تصرف و این ولایت که به خلق تعلق می‏گیرد، در وجود ولیّ او ظاهر است و چهارده معصوم؟عهم؟ مظاهر کلی این ولایت می‌باشند.

مقصودم این است که در آخرت آن فزع که پیدا می‏شود، چه تشنگی فراهم می‏کند! سخن در این بود که فقط آب کوثر در قیامت تشنگی را رفع می‏کند و این حوض

«* نماز جلد 6 صفحه 136 *»

کوثر مال رسول‌اللّه؟ص؟  است و در اختیار آقا امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه  است. و آقا هم که شأنشان اجلّ است، این بزرگوار هم به نوکرهای درجه اول خود مثل سلمان، ابوذر، مقداد، علی‌اکبر، اباالفضل و زینب اجازه می‏فرماید و اینها هستند که اجراءکننده فرمانند. امام؟ع؟  می‏فرماید: به سلمان و امثال ایشان دستور داده می‏شود و مثل مرغ که پرواز می‏کند و می‏رود دانه‏هایی از میان دانه‏ها بر می‏چیند، اینها هم در صحرای محشر می‏آیند و اهل ایمان و اهل نجات را شفاعت می‏کنند، بر می‏چینند و جلوی حوض کوثر می‏آورند، آن‌وقت به اینها آب داده می‏شود و تشنگی آنها برطرف می‌گردد.([117])

در هر صورت، رفع تشنگی از صفات ذاتیِ آب است، آب چه در دنیا و چه برزخ و چه آخرت فرق نمی‏کند. آتش هم همین‏طور است، گرمی صفت ذاتی آتش است. خداوند قرار داده، خلق کرده و تا وقتی هم که اراده بفرماید نمی‏گیرد. وقتی اراده بفرماید، آن را می‏گیرد؛ مثل اینکه از آتش ابراهیم؟ع؟  گرمی را  گرفت و به‌جایش سردی داد. پس حرف‌های بوعلی‏ها حرف‏های بیجا و باطل و بی‌اساس است. اینکه گفته‌اند: «ذاتیّ شیء لم‌یکن معلّلاً»،([118]) این حرف‏ها مال خودشان است که با خودشان به جهنم برده‌اند.

سخن شیعه راستین این است که خداوند هر چیزی را در عرصه هستی خلقت فرموده و ذاتیِ هر ذاتی  هم شیء است، پس مخلوق خداوند است. از این جهت آقا امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند شی‏ء را شیء نگفتند مگر به‌جهت اینکه متعلَّق مشیت الهی است و از مشیت خدا خارج نیست. تمام موجودات، همین‏قدر که بتوان به آنها «شی‏ء» گفت، مخلوق خدا هستند. «سُمّی الشیء شیئاً لانه مُشاء»([119]) هر شیئی

«* نماز جلد 6 صفحه 137 *»

متعلَّق مشیت خدا است. چه چیزی در عالم پیدا می‏شود که خلق خدا نباشد، معلَّل به تعلیل الهی نباشد و خدا برایش علت درست نکرده باشد و خلقش نکرده باشد؟! همه چیز را خدا آفریده. ذات‌ها را خدا خلق کرده، ذاتیات را هم خدا خلق کرده و مقرر کرده که ذاتیات با ذات‌ها باشند. و تا وقتی که مقرر است، هیچ‏کس نمی‏تواند برخلاف آن تصرفی بکند. الحمدللّه اعتقاد داریم که خدا گرمی را برای آتش خلق کرده و جعل نموده است. همان‌طور که ذاتْ متعلقِ جعل است، ذاتیِ شی‏ء هم متعلق جعل است، مجعولِ الهی و مخلوق الهی است و تا وقتی هم که بخواهد آن را نگه می‏دارد، هر وقت هم بخواهد آن را می‏گیرد.

الحمدللّه رب العالمین. خداوند درجات مشایخ عظام را که عالی است متعالی بفرماید و ان‏شاءاللّه دل‏های ما را به نور معرفت حجت‏هایش نورانی بفرماید.

نماز هم صفات ذاتی دارد که خداوند برای نماز قرار داده؛ نماز از آن صفات جدا نمی‏شود و آن صفات هم از نماز جدا نمی‏شوند. یکی از آن صفات این است که می‌فرماید: الصلوة معراج المؤمن، یکی دیگر الصلوة قربان کلّ تقی و از این قبیل. در قرآن هم می‌فرماید: انّ الصلوةَ تَنهیٰ عن الفحشاء و المنکر.([120]) اینها صفات ذاتی نماز است. یعنی هر نمازگزاریبه‌شرط ایمان و به‌شرط ولایت نماز برای او این‌طور است، معراج است، خودش بفهمد یا نفهمد. نماز، قربان و وسیله تقرب هر متقی است. و این متقی کیست؟ دوست امیرالمؤمنین؟ع؟  است، همین‏که در دل آقا را دوست دارد و دوستان آقا را دوست دارد و دشمنان آقا و دشمنان دوستان آقا را دشمن دارد، این اصل تقویٰ است و او نمازگزار است. فرمود: انما انتم المصلّون([121])  شما دوستان فقط نمازگزار هستید. خطاب به شیعیان است، نه‌تنها شیعیانِ درجه یک که کاملان باشند، بلکه خطاب

«* نماز جلد 6 صفحه 138 *»

به همین شیعیان ناقصشان هم هست. فرمود واللّه نمازگزار شما هستید، واللّه حج‏کننده شما هستید.([122])

ان‏شاءاللّه این فرمایش‏های ایشان  شامل حال همه ما است. امر ولایت، امر عظیمی است و نعمت بزرگی است که اگر این نعمت باشد همه‌چیز هست. خدا را شاکریم که هرچه هستیم اما این نعمت را خدا به ما داده است. ان‏شاءاللّه به‌برکت این نعمت، نمازهای ما و سایر اعمال و طاعات ما مورد قبول درگاه حق‌تعالی است و همچنین وسیله آمرزش گناهانمان خواهد بود. خدا را شاکریم، الحمدللّه رب العالمین.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 139 *»

 

مجلس 11

 

(شب یکشنبه  7 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 19/4/79)

 

t  در تعریف هر حقیقتی صفات ذاتی آن بیان می‌شود

t  در تعریف نماز هم صفات ذاتی آن را فرموده‌اند

t  نظام آفرینش اقتضاء کرده که خداوند برای ذات‌ها صفات عرضی قرار دهد

t  در عالم اعراض ما با صفات عرضی اشیاء سر و کار داریم

t  حجت‌های خداوند در این عالم به صفات عرضی ظاهر شده‌اند

t  عالم لاهوت عالم «خدایی‌های خداوند» است

t  اسماء و صفات خداوند گزارش از «مواقع» آنها می‌باشند نه از ذات مقدس او

t  در بحث توحید باید دو حدّ «تعطیل» و «تشبیه» را نفی کرد

t  نقش «سبحان‌الله» در مباحث توحیدی

t  در مقام بحث و تعلیم و تعلم و تفهیم و تفهمِ مباحث توحید باید از الفاظ و تعابیر

         استفاده کرد

t  اشاره به موقعیت کتاب مبارک کافی

t  ادامه بحث از موقعیت الفاظ و تعابیر در مقام تعلم و تفهم مباحث توحید

t  مقام دیگر در بحث‌های توحیدی مقام شناخت «مواقع» الفاظ و تعابیر توحیدی است

t  آیات تعریف و تعرف خداوند، مواقع همه گزاره‌های توحیدی می‌باشند

t  خداوند حجت‌های خود را آیات تعریف خود قرار داده است

t  خلاصه مطالب این مجلس

«* نماز جلد 6 صفحه 140 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

معلوم شد که نماز مثل تمام ذات‏ها و حقیقت‏ها دو نوع صفات دارد. یک نوع صفات، صفات ذاتیِ نماز است که از نماز جدا نمی‏گردد. همین اندازه از نظر شرع به آن نماز گفته شود، دارای آن صفت می‌باشد. آن صفات، صفات ذاتی است که خداوند نماز را در آن صفات و به آن صفات جلوه داده است. در هر عالمی و برای هر طبقه‏ای از طبقات اهل ایمان که نمازگزارند، نماز  این خصوصیت‏ها را دارد. آنچه در قرآن و روایات درباره خود نماز از جهت نماز بودن و حیثیت نماز رسیده است، آنها را صفات ذاتی نماز می‏گویند. وقتی خودِ نماز را تعریف می‏کنند، خواه‏‏نخواه صفات ذاتی آن را می‏گویند.

مرسوم است که وقتی می‏خواهند حقیقتی را تعریف کنند، صفات ذاتی آن حقیقت را ذکر می‏کنند. این صفات ذاتی از آن حقیقت جدا نمی‏شود. مثلاً بخواهند جسم را تعریف کنند، می‏گویند جسم دارای ابعاد سه‏گانه است، طول دارد، عرض دارد و عمق دارد. وقتی جسم را این‏طور تعریف کردند، شامل تمامِ اجسام می‏شود. جسم در هر کجا باشد دارای این صفات است. اگر جسمْ لطیف باشد به لطافت عرش، به‌حسب خودش طول، عرض و عمق دارد؛ یعنی اطراف دارد، بدون اطراف نیست. اگر جسمْ کثیف و غلیظ باشد مثل جرم زمین که ما احساس می‏کنیم و محسوسِ ما است، با این غلظت باز هم جسم است و صفات جسم را دارا است؛ به‌حسب خودش طول، عرض و عمق دارد.

نماز هم همین‏طور است. صفات ذاتی نماز هیچ‏گاه از نماز جدا نمی‏شوند. البته

«* نماز جلد 6 صفحه 141 *»

مقصود آن نمازی است که به‌حسب شرع و به‌حسب واقع نماز باشد، نه صورتِ نماز سنی‏ها هم نماز می‏گزارند، اما آن نماز  نماز نیست. ناصبی هم نماز می‏گزارد اما نماز او نماز نیست.

الصلوة قربان کل تقی. یکی از صفات ذاتی نماز این است که وسیله تقرب است، برای نمازگزار قرب فراهم می‏کند و نمازگزار به‌واسطه نماز درجات قرب را طی می‏کند. همین طی درجات قرب را «معراج» هم نام می‏گذارند. معراج یعنی وسیله عروج و وسیله صعود. پس الصلوة معراج المؤمن مثل همان الصلوة قربان کل تقی است، اینها به یک معنی است. یک معنی، به لحاظ‏های مختلف به تعابیر مختلف بیان شده است. می‏شود برای یک معنی، به لحاظ‏های متعدد تعبیرهای متعدد آورد. حقیقت نماز واقعاً این است، نمی‏شود به‌برکت نماز و به‌واسطه نماز گزاردن قرب الهی فراهم نشود. «قربان» هم به همین معنی است؛ وسیله تقرب است. نماز وسیله عروج مؤمن به درجات قرب است، همچنان‌که نماز وسیله تقرب به درگاه خدا است. همچنین انّ الصلوة تَنهیٰ عن الفحشاء و المنکر نماز انسان را از زشتی‏ها و ناپسندی‌ها باز می‏دارد.

پس این‏گونه صفات که برای نماز ذکر شده، از نماز جدا نمی‏شود. به‌تعبیر ملایی، «الصلوةُ من حیث هی صلوةٌ»، نماز از آن جهت که نماز است، این صفات ذاتی را دارا است و اینها همیشه همراهِ نماز است و از نماز هم جدا نمی‏شود. ان‏شاءاللّه متذکرِ این‌گونه صفات که در آیات قرآنی و روایات رسیده هستید و ما هم نوعاً متذکر شده‏ایم و شاید بعد از این هم ان‏شاءاللّه متذکر بشویم.

اما آنچه فعلاً مورد بحث است، این است که بعضی از صفات نماز صفات ذاتی نیست؛ اینها را صفات عَرَضی می‏گویند.  خداوند برای هر ذاتی صفات عرضی هم قرار داده است. خدا به اقتضاءِ مصالحِ خلقت، برای هر حقیقتی صفات عرضی هم قرار داده است. چون عالم، عالمِ اَعراض است و خلق در عالم اعراضند، از این جهت از برخورد با اعراض ناچارند و باید حقایق را با صفات ذاتی در همین صفات عرضی

«* نماز جلد 6 صفحه 142 *»

جستجو کنند. حقایق و ذوات را با صفات ذاتی‌شان باید در همین اعراض ببینند.

فرض کنید شخصِ «زید»، انسان است، حقیقت و ذاتش انسان است.  این انسان دارای صفات ذاتیِ انسانی است ولی این ذات و صفات ذاتی او را باید در همین صفات عرضی دید؛ مثلاً یا در حال نشسته بودن یا در حال ایستاده بودن. فرض کنید اگر زید عالم است، بدیهی است که الآن علم، صفت ذاتی او شده. زید عالم است، این زیدِ عالم را کجا باید دید؟ در چه صفاتی باید مشاهده کرد؟ باید او را در همین صفات عرضی دید، یا در حال نشسته بودن یا در حال ایستاده بودن. در هر صورت باید او را در صفاتی که الآن محسوس و مشهودِ ما است و یا به‏طور کلی در برخورد با ما است مشاهده نمود.

ما چون در عالم اعراض هستیم، در این عالم اعراض، سر و کارِ ما با صفات عرضیِ ذات‏ها و حقیقت‏ها است. هرکس هم بخواهد از این صفات عرضی چشم بپوشد و به سراغ ذات‏ها و حقیقت‏ها برود و بخواهد از ذات‏ها صفات ذاتیِ آنها را بدون رجوع به این صفات عرضی به‌دست بیاورد، نمی‏شود و خدا قرار نداده است. این عالم، عالم اعراض است و همه گرفتارِ این صفات عرضیِ حقیقت‏ها و ذواتند، هیچ چاره‏ای هم نیست.

از این جهت، در معاملات با خدا هم برنامه همین‌طور شده. غیر از این نیست. چون خداوند دید بندگانش گرفتار اعراضند و در عالم اعراضند، ترحم فرمود و حجت‌های خودش را در عالم‏های اعراض به صفات عرضی ظاهر فرمود. حجت‏های خود را در این عالم اعراض آورد و آنها را در این صفات عرضی شناسانید.

متذکر هستید که همه عوالم امکانی، نسبت به حجت‏های اولیه، اعراضند. حقایق حجت‏های اولیه، فوق عالم امکان است. عالم امکان، عالم خلق است و حقایق حجت‏های خدامحمد و آل‏محمد؟عهم؟فوق عالم امکان است. از این جهت است که فقط ایشان «خبرهای خدا» شده‏اند و خدا به ایشان شناخته شده و می‏شود. غیرِ ایشان همه از عالم امکانند و از عالم امکان که شدند، «امکان» خلق خدا

«* نماز جلد 6 صفحه 143 *»

است و «امکان» نمی‏شود وسیله معرفت خدا و آیه تعریف و تعرّف خدای متعال باشد.

امیرالمؤمنین؟ع؟ فرموده‏اند: اِعرِفوا اللّه باللّه([123]) خدا را به خدا بشناسید. یعنی چه؟ یعنی نمی‏توانید خدا را به خلق بشناسید، خدا به خلق شناخته نمی‏شود. پس موجوداتی که در عالم امکانند و از عالم امکانند، آیات تعریف و تعرف خداوند نیستند. آیات تعریف و تعرف خداوند متعال، فقط حقایق محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند؛ چون از مافوقِ عالم امکانند و عالم امکان به ایشان خلقت شده و به‌وسیله ایشان آفریده شده است. ایشان از عالم لاهوتند و عالم لاهوت مافوق عالم امکان است.

عرض کرده‏ام که «عالم لاهوت» اصطلاح حکماء است، حکماء آن را در کلماتشان گفته‏اند و به‌کار برده‏اند، بسیاری نمی‏دانند یعنی چه، ولی ما الحمدللّه از برکات فرمایش‏های بزرگان+ دانسته‏ایم که عالم لاهوت یعنی چه. برای اینکه خیلی روشن باشد و ان‏شاءاللّه بچه‏های ما هم در ذهنشان بماند و چیزی از آن درک کنند، من عالم لاهوت را به «عالم خدایی‏های خدا» ترجمه می‏کنم. این ترجمهݘ فارسی است. عالم لاهوت یعنی عالم خدایی‏های خدا. هرچه در آن عالم هست، خدایی‏های خدا است. خدایی‏های خدا چیست؟ تمام آنچه قرآن از خدا گزارش می‏دهد. اینها همه از آن عالم است، موقع و جایگاهش آن عالم است و باید در آن عالم پیدا کرد. هرچه در دعاءها مخصوصاً دعاءِ «جوشن» گزارش از خدا است، گزارش از آن عالم است. نمونه دیگرش دعاء «اسماء اللّه الحسنیٰ» می‌باشد. البته دعاء اسماء اللّه الحسنای کوچک هم هست اما مقصود ما دعاء اسماء اللّه الحسنای بزرگ است که مرحوم مجلسی آن را در کتاب بحارالانوار آورده است.([124]) همچنین دعاء «مشلول». تمام این‌گونه دعاءها گزارش از خدا و خدایی‏های خدا است.

این مجموعه از الفاظ را که به زبان می‏آوریم و یا در کتابی می‏نویسند و ما

«* نماز جلد 6 صفحه 144 *»

می‏خوانیم، اینها گزارش است و تعبیر است. امام رضا؟س؟ هم فرمودند: اسماؤه تعبیر([125]) اسماء خدا تعبیر است و به‌منظور تفهیم است. اینها را به لغت، به زبان و به لفظْ بیان کردند تا بدانیم که خدای ما دارای این کمالات است. اما این کمالات، ذات مقدس خدا نیست. ذات خدا نیست، آن‏چنان هم نیست که حال که ذات خدا نباشد، پس ذات خدا را از صفات و از کمالات تعطیل کنیم.

ما گرفتار این عالم الفاظ و این نوع آفرینشی هستیم که خداوند در عالم قرار داده. ما اسیر و گرفتاریم. از مشکلات کار ما همین است که با این عالمعالمی که عالمِ خلق استمأنوسیم. ما گرفتار عالم خلقیم. هرچه درک می‏کنیم و هرچه عمیق‏تر می‏شویم، باز هم در عالم خلقیم. نمی‏شود این عالم خلق را برای شناخت خدا و شناخت صفات کمالیه خدا مقیاس قرار داد.

ما یا به «تعطیل» گرفتار می‏شویم، یا به «تشبیه» گرفتار می‏شویم. هر دوی اینها باطل است. در مسیر معرفت، هر دو از بلاءها است و از آفت‌های مسیر معرفت است. کسی که در مسیر معرفت سیر می‏کند، دو پرتگاه دارد؛ یک پرتگاه این‌طرف است و یک پرتگاه آن‌طرف. پرتگاهِ یک طرف «تعطیل» است و پرتگاه آن‌طرف «تشبیه» است. مشکل همین است. و اگر تسبیح، تنزیه و تقدیس حق‏تعالی نباشد، انسان گرفتار می‏شود. آن نورافکنی که راه را به ما نشان می‏دهد و ما را از گرفتاری در پرتگاه حفظ می‏کند، نورافکنِ «سبحان‌اللّه» است که تسبیح، تنزیه و تقدیس حق‌تعالی باشد.

بارها عرض کرده‏ام و باز هم عرض می‏کنم و ان‏شاءاللّه متذکر هستید که آن مکتبِ عرفانی یا مکتب حِکمی و فلسفی که در مسیر توحید، در همه مسائل، در هر قدمی، از برکت حجت‏های خدا محفوظ مانده، مکتب شیخ مرحوم‏ است که عرض کرده‏ام در پرتوِ نور تسبیح و سبحان‌اللّه سیر می‏فرماید. نور سبحان‌اللّه در هر قدمی راه را مشخص می‏کند و انسان را از گرفتار شدن به تعطیل و تشبیه محافظت می‏فرماید. این مباحث

«* نماز جلد 6 صفحه 145 *»

به‌مناسبت پیش می‏آید. در مقام نیستم که عرض کنم اما به‌مناسبت پیش می‏آید. چون این مباحث را دوست داریم، به‌مناسبت پیش می‏آید وگرنه نمی‏خواستم وارد این قسمت شوم. فعلاً در این وادی افتادیم.

آن اساس و اصل در مسأله معرفت که انسان را حفظ می‏کند و در مسیر توحید توجه به آن لازم است، امام؟ع؟ فرمودند همین است. از امام؟ع؟ راجع به توحید سؤال شد، فرمود: التوحید نفی الحدّین حدّ التشبیه و حدّ التعطیل.([126]) پس باید ملاحظه کنیم، مواظب باشیم، توحید این است که خدا را از دو حد خارج کنیم، حد تشبیه و حد تعطیل.

نکته‏ای اینجا عرض کنم. حرف در حرف می‏آید، چاره‏ای هم نیست. یک وقت هست بحث درباره تفهیمِ مطالب توحید است و تعبیر از مطالب توحید است. آنجا سخنان به همین شکل است که عرض می‏کنم. دقت بفرمایید، چون اینها نباید با هم مخلوط شود. الآن راجع به فهمیدن، دانستن و تعبیر آوردن بحث می‏کنیم و   _ به‌اصطلاحدر مقام تعلیم و تعلّم هستیم.

البته شأن من نیست که من بگویم تعلیم می‏دهم. شما هم برای من بیان کنید، شما به من تعلیم داده‌اید و از شما می‏آموزم، فرق نمی‏کند. من عرض کنم یا شما بفرمایید که من بشنوم، از این جهت تفاوت نمی‏کند. امام بفرمایند که ما بشنویم، بزرگ دین بفرماید که ما بشنویم، ما برای یکدیگر بگوییم، یا قرآن بخوانیم، در مقام تفهیم و تعبیر هستیم. الآن کسی نیست که برای ما بگوید، قرآن می‏گوید، روایت می‏خوانیم، روایت به ما می‏گوید، دعاء می‏خوانیم، دعاء به ما می‏گوید.

اینجا دامنه خیلی گسترده است. «خدا» می‏گوییم، «صفات ذاتیه خدا» می‏گوییم، «صفات فعلیه» می‏گوییم، همین‏طور راحت صحبت می‏کنیم. «صفات ذاتیه خدا عین ذات خدا است و صفات فعلیه خدا غیر ذات خدا است.» انسان راحت به گفتگو می‏نشیند و میدان باز است، هیچ نگرانی هم نیست. «خداوند ذاتی احدی

«* نماز جلد 6 صفحه 146 *»

است، خداوند ذاتی بسیط است، خداوند احدیتش حقیقیه است، بساطتش ذاتیه است.» انسان می‌تواند که راحت سخن بگوید و دامنه و میدان بحث خیلی وسیع است.

ائمه هم همین‏طور فرموده‏اند. فرموده‏اند آنچه که از خدا می‏گوییم و می‏شنوید، مثل آنکه از ذاتش حرف می‏زنیم یا از صفات ذاتی خدا یا از صفات فعلی او سخن می‏گوییم، روایات درباره خداوند بسیار است، می‏فرمایند اینها همه از باب تعبیر و تفهیم و تفهّم است. در حدیثی می‏فرماید تو ای راوی از من سؤال کردی و من مسئولِ تو واقع شدم، یعنی باید جواب تو را بدهم، تو هم که گرفتار الفاظ هستی، پس باید با الفاظ با تو حرف بزنم.([127])

راه فهمْ همین الفاظ است، بگوییم و بشنویم. در کتاب هم که ببینیم و بخوانیم، همین تعابیر است که کَتبی شده. تعبیر یک وقت هست تعبیرِ لفظی است، یک وقت هست تعبیر کتبی است و یا تعبیر اشاره‏ای است. در علم منطق، «دلالت وضعیهݘ لفظیه» و «وضعیه غیر لفظیه» داریم. «دلالات وضعیه غیر لفظیه اربعه» در منطق مشهور است و از مباحث مقدمات منطق است. این «دوالّ اربعه» چیست؟ «خطوط»، «عقود»، «اشارات» و «نُصُب». نُصُب مثل این تابلوها است که سر راه‏ها و در جاده‏ها می‏بینید. این تابلوها دلالت می‌کند بر اینکه اینجا پیچ است، آنجا پرتگاه است، آنجا سبقت ممنوع است. اینها را دلالات وضعیه غیر لفظیه اربعه می‏گویند که مجموعه اینها و الفاظ همه برای تفهیم و تفهم است و بشر ناچار است که این دلالت‏ها را بداند.

پس در مقام تفهیم و تفهم و تعبیر، میدان باز است. می‏بینید می‏گویند خدا در ذاتش یکتا است، خدا در صفاتش یکتا است، خدا در افعالش یکتا است، خدا در عبادت یکتا است، ما فقط خدا را عبادت می‏کنیم، ایاک نعبد و ایاک نستعین فقط خدا را می‏پرستیم و غیر خدا را پرستش نمی‏کنیم. در پرستش، در توجه و در توسل، مقصود ما فقط خدا است، نه غیر خدا. در عبادت و غیر آن، برای او شریکی قرار نمی‏دهیم. در همه

«* نماز جلد 6 صفحه 147 *»

این عبارات می‏بینید که بحث از خدا است. نوبت به صفات که می‏رسد، صفات ذاتی خدا می‏گوییم. بعد این صفات ذاتی را معنی می‏کنیم، می‏گوییم صفاتی عین ذات خدا است. ببینید چقدر از خدا حرف می‏زنیم، چقدر از خدا حرف زده شده، چقدر درباره خدا کتاب نوشته شده، چقدر در قرآن و روایات از خدا حرف به میان آمده است، چقدر بزرگان درباره خدا کتاب نوشته‏اند. می‏بینید کتاب مبارک «ارشاد» توحید ذات و صفات ذاتی را بیان می‏کند. در کتاب مبارک «کافی» هم این‌طور است. این کتاب بعد از قرآن شریف‏ترین کتاب شیعه می‌باشد و معتبرترین کتاب شیعه است. در اصول اعتقادات، در عقاید، در معارف و در فقه، مرجع شیعه است. «مرحوم کلینی» یک دوره دین را در این کتاب جمع‏آوری کرده است.

چهارصد کتاب متفرق در آن زمان به‌نام «اصول اربعمأة» بوده که اینها کتاب‏هایی بوده که مستقیم از ائمه در دست شیعه قرار گرفته. حال یا راوی در حضور امام نوشته، یا شخص از راوی دیگر شنیده و به امام نشان داده و امام تأیید فرموده‏اند. چهارصد کتاب و اصل به‌نام اصول اربعمأة شهرت داشته که همه از ائمه برای شیعه بوده و متفرق بوده است. اینها هرکدام یک قسمت از مسائل دین را در بر داشته. روایات در یک‌جا مجموعه نبوده است.

زمان این بزرگوار شخصی از ایشان خواهش می‏کند که من می‏خواهم مجموعه‏ای از احادیث معتبر درباره علوم دین را در اختیار من بگذارید.([128]) این بزرگوار، «مرحوم محمد بن یعقوب کلینی» اعلی‌اللّه‌درجته در مدت بیست سال کتاب کافی را جمع‏آوری می‏کند، اصولش را و فروعش را. بیست سال زمان کمی نبوده. مثلاً می‏دانسته که یکی از

«* نماز جلد 6 صفحه 148 *»

این اصول اربعمأة در شهری است، به آنجا مسافرت می‌کرده. در آن زمان با مسافرت‏های مشکل می‏رفته آن اصل را می‏دیده و روایات لازم را جمع‏آوری می‏کرده، همراه با به‏کار بردن فقاهت و درایت. ایشان خیلی بزرگوار بوده. در زمان غیبت صغریٰ بوده و به تأییدات آقا بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه مؤید بوده است. جمع‏آوری این کتاب به این‏طور، اصول و فروعش و ابوابش، تمام به سلیقه این بزرگوار بوده است. اینها همه دست به دست هم داده است و این جریان را نقل می‏کنند که ایشان آخرین صفحه کافی را که نوشت شب بود، خسته شده بود، قلم را زمین گذاشت و سرش را کنار این کتاب گذاشت و خوابید. قدری که آسوده شد و خستگی از بدنش رفت، بیدار شد. می‏گویند مشاهده کرد که در آخر این کتاب  نوشته شده: انّ هذا  کافٍ لِشیعتنا، به چه امضائی؟ «حجة بن الحسن العسکری». اللهم صل علی محمد و آل‏محمد. این را نقل می‏کنند.

عده‏ای می‏گویند این نقل اعتبار ندارد. «مرحوم نوری» می‏گوید بسیار خوب، اعتبار ندارد، ما می‏گوییم این جریان واقع نشده. اما این کافی را با تمام خصوصیاتش جلویمان می‏گذاریم. اگرچه به‌قول بعضی، آقا ننوشته باشند، اما ما قرائنی در دست داریم. آن‌وقت مرحوم نوری شروع می‏کند به ذکر قرائن حالیه و مقالیه و می‏فرماید وقتی که این قرائن را روی هم می‏ریزیم و این قرائن دست به دستِ هم می‏دهد، با توجه به این مقدمات، انسان مطمئن می‏شود که باید همین‏طور باشد؛ یعنی واقعاً ان هذا کافٍ لشیعتنا و آقا هم نفرموده باشند. اطمینان حاصل می‌شود که این کتاب این خصوصیت را دارد.([129])

درجات مرحوم نوری عالی است، خداوند متعالی بفرماید. این بزرگوار هم خیلی مؤید بوده است. خود همین که ایشان در میان علماء و در آن اوضاع حوزه‌ها، به شیخ مرحوم علاقه نشان بدهد، خود همین، دلیلِ تأیید الهی است.

«* نماز جلد 6 صفحه 149 *»

خلاصه، در چنین کتابی با این بزرگی و عظمت، از خدا صحبت می‏کند و بعد هم صفات ذاتیه و صفات فعلیه خداوند را عنوان می‌نماید.

باید دقت باشد، حدود مشخص باشد و هر مطلبی در جای خودش ملاحظه شود. اگر داخلِ هم ریخته شود، کار خراب می‏شود. باید حساب کاملاً در نظر باشد. ببینید در مقام تفهیم و تفهم و تعبیر، «خدا» می‏گوییم. حقیقتاً هم «خدا» می‏گوییم، غیر از این نیست، دروغ که نمی‏خواهیم بگوییم.

خدا صفات ذاتیه دارد که عین ذاتش است، علمی عین ذاتش، قدرتی عین ذاتش، حیاتی عین ذاتش، سمعی عین ذاتش، بَصَری عین ذاتش. صفات ذاتی خدا عین ذاتش است. ذاتی است که طبق مضمونِ فرمایش امام؟ع؟،  «علمٌ کلّه» همه‏اش علم است، «قدرة کله، حیاة کله».  می‏فرماید «کل» هم که می‏گویم، فکر نکنید تکه تکه است که مجموعه‏اش را می‏گویم.([130])

اینها همه صحبت از خدا است. اینها در مقام تفهیم و تعلیم است و تعبیراتی است که ما ناچاریم آنها را داشته باشیم. این یک بحث است. این همین‏طور جلو آمده، از زمان ائمه؟عهم؟ همین‏طور جلو آمده، بزرگان+ هم جلو آمده‏اند، ما هم راهمان همین است، باید همین‏طور جلو بیاییم.

اما یک وقت هست می‏خواهیم بگردیم جای هر مطلبی را پیدا کنیم و روی آن دست بگذاریم. چکار کنیم؟ این بحث با بحث قبلی فرق می‏کند. اینجا است که می‏گوییم آری، الطریق مسدود([131]) ای بشر خیالت جمع باشد که نمی‏توانی به ذات خدا برسی، نه با این مشاعر ظاهری و نه با مشاعر باطنی حتی با آن ادقّ مشاعرت و با آن لطیف‏ترین و نازک‏ترین مشاعر انسانی. کلّ ما میّزتموه باوهامکم فی ادقّ معانیه مخلوقٌ مصنوع مثلکم مردود الیکم.([132])

«* نماز جلد 6 صفحه 150 *»

«انسانی» که می‏گوییم شامل انبیاء هم می‏شود. حتی مشعر فؤادی انبیاء، مشعر عقلی که جای خودش، مشعر فؤادی‌شان هم الطریق مسدود. اینجا امیرالمؤمنین راه را می‏بندند؛ ای بشر، اگر می‏خواهی دست دراز کنی و به جایی دست بیندازی و بگیری، این دست، چه دست حسیِ بدنی باشد، چه دستِ عقلی باشد و چه دست فؤادی باشد، بدان این دست به ذات خدا نمی‏رسد. نه ذاتش را درک می‏کنی و در دسترس تو است، و نه صفات ذاتی او را که عین ذاتش است درک می‏کنی.

بحث به اینجا  که می‏رسد، عوض می‏شود. اگر حکیمی مثل ملاصدرا بیاید بگوید: «البحث فی کیفیة علمه تعالی»، مثل شیخ مرحوم به ریشش می‏خندند. شیخ مرحوم به ریش ملاصدرا می‏خندند و می‏فرمایند چه می‏گویی؟! حواست جمع هست که چه می‏گویی یا نه؟! «البحث فی کیفیة علمه»؟! چه می‏گویی؟! اینجا جای این حرف‏ها نیست. اگر مقصودت علم ذاتی است که آن عین ذاتش است. ذات خدا را که نمی‏توانی برای آن کیفیتی تصور کنی، پس برای علم ذاتی هم نمی‏توانی کیفیت تصور کنی. قدرت خدا را هم  نمی‏توانی برای آن کیفیت تصور کنی.([133])

اینجا است که شیخ مرحوم به حمایت ضعفاء شیعه می‌آیند و می‏گویند این حرف‏ها را کنار بگذارید و از ائمه‏تان یاد بگیرید. حرف‌های حکماء را کنار بگذارید، شما را چه به اینها، شما که مقلّدِ اینها نیستید، التزام هم نداده‌اید که مقلّد ملاصدرا و بوعلی سینا و فارابی و امثال اینها باشید. آنها خودشان مقلّدِ دیگرانند، مقلّد ارسطو هستند، مقلّد محیی‌الدین هستند. شما که التزام نداده‌اید که مقلّد آنها باشید. شما التزام داده‌اید که مقلّد محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشید.

چون می‏خواهید از محمد و آل محمد؟عهم؟ پیروی کنید، پس بیایید تا من برایتان بگویم. من می‏گویم ذات خدا را نمی‏شود شناخت و به ذات خدا دسترسی نیست. به صفات ذاتی خدا هم که عین ذاتش است دسترسی نیست.

«* نماز جلد 6 صفحه 151 *»

پس آقا، به کجا دسترسی است؟ ایشان می‏فرماید خدا برای خودش آیات تعریف و تعرّف قرار داده است. هرچه که در آن صفحهݘ بحث در مقام تفهیم و تعلیم و تعلم برایت گفتند، اکنون که می‏خواهی در این صفحه به آن دسترسی پیدا  کنی و به‌دست آوری، اینجا به سراغ حجت خدا بیا. اینجا از اینکه او بشری مثل تو است چشم ببند و جنبه امکانیِ او را کنار بگذار.

البته برای او جنبه امکانی نیست تا آن را کنار بگذاری. آن‏چنان محو شده که نیازی نیست تو کنار بگذاری. خدا کنار گذاشته است. اصلاً نیست تا تو آن را کنار بگذاری، لزومی ندارد. خدا برایت کشف سبحات الجلال من غیر اشارة([134])   کرده و خیالت را آسوده نموده و او را حتی در همین لباس بشری از جمیع تعلقات خلقی برهنه کرده است. در این لباس بشری، او را از تمام تعلقات خلقی برهنه کرده و هیچ برایش نگذاشته و خیال تو را آسوده کرده است.

اکنون ببین و مشاهده کن؛ این هیچ ندارد. هرچه دارد خدا است. اگر این‏طور او را شناختی، حجت خدا را شناخته‏ای وگرنه نشناختی؛ ابو‏بکر یا عمری را شناختی و اسمش را علی گذاشتی. این‌طور نمی‏شود. این علی نیست. علی وقتی شناخته می‏شود که او را از جمیع تعلقات خلقی برهنه ببینی حتی در این لباس بشری، حتی «ابنُ ابی‏طالب»، حتی «ابن ‏فاطمة بنت اسدٍ الهاشمیة»، حتی «مولودُ کعبه»، حتی در همین مقام و در همین‏جا هم، چیزی از تعلقات بشری برای این باقی نمانده است.

با کدام چشم می‏شود این مقام را دید؟ با چشم نورانی، باید چشمت نورانی شود. اگر علی را این‏طور نمی‏بینی، تقصیر از تو است؛ علی را در تاریکی دیده‏ای و علی در تاریکی شناخته نمی‏شود. علی در روشناییِ الهی است، نور خدا است، در همین جا هم نور خدا است. هرچه بخواهید به‌دست بیاورید، همین‏جا است. اینجا را نباید از دست داد.

«* نماز جلد 6 صفحه 152 *»

پس دو صفحه کتاب داریم. یک صفحه بحث در مقام تعلیم و تعلم و تفهیم و تفهم و تعبیر است. در این مقام با سنی هم حرف می‏زنند، او هم وظیفه دارد فرا بگیرد، اگرچه سنی است. خاک سجین بر سرش و خاک سجین بر سر متبوعین و مطاع‏هایش، ابوبکر، عمر و عثمان و بعد هم معاویه و بقیه، خاک سجین بر سر همه‏شان. در همین مقام با او حرف می‏زنند، بر او اتمام حجت می‏کنند، او هم باید بفهمد، او هم باید برایش اتمام حجت شود، به او هم می‏گویند. وقتی می‏آید سؤال می‏کند، حضرت با او هم صحبت می‏کنند: خدا این‏طور، صفات ذاتی خدا این‌طور، صفات فعلی خدا این‏طور. با سنی همین حرف‏ها را دارند، با شیعه هم دارند، با مؤمن هم دارند، با کافر هم دارند. کافر هم خدمتشان می‏آید و سؤالات می‏کند. مگر کم زنادقه خدمت ائمه؟عهم؟ می‏آمدند و با ائمه از خدا صحبت می‏کردند و ائمه هم با آنها از خدا حرف می‏زدند؟! چرا حرف می‏زدند؟ او که نمی‏شناخت حجت کیست، او که مقام نورانیِ حجت را نمی‏دانست چیست، او به خدا اعتقاد نداشت تا به حجت خدا اعتقاد داشته باشد. در عین حال حجت خدا با او از خدا سخن می‏فرماید. اینها در مقام تفهیم و تعلیم است. باید این حرف‏ها زده شود، باید گفته شود و واقعاً هم باید به همین‏طور یاد گرفت.

یک وقت هست «یاد گرفتن» است و یک وقت هست «شناختن» است. «علم» با «معرفت» فرق می‏کند. در مقامِ یاد گرفتن، ناچاریم تعبیر بیاوریم، باید تعبیر باشد. اما در مقام شناخت، آنگاه موقعِ تعبیرها را برای ما مشخص می‏کنند. این صفحهݘ کتاب که زده می‏شود، اینجا عارف به حقِ حجت می‏بیند هرچه گفته شده، همه گزارش از مقام همین آیات تعریف و تعرف است؛ خداوند باید همه را اینجا در دسترس همگان قرار بدهد. یعنی خداوند به جمیع خصوصیاتی که در آن صفحه دانستیم، در مقام حجت‏هایش آمده و در این صفحه در دسترس قرار گرفته است.

آری، باید به دامنِ این خدا دست زد، نه به دامنِ آن خدا که دست نمی‏رسد. آن خدایی که در آن صفحه بود، آن در مقام تعلیم و تعلم بود، او به هیچ دردمان نمی‏خورد،

«* نماز جلد 6 صفحه 153 *»

فقط در مقام تعلیم و تعلم بود و آنجا هیچ در دسترس نبود. دسترسی، اینجا است. این طرفِ صفحه که آمدیم، اینجا خدا را که در ذاتْ توحید می‏کنیم، چه کسی می‏شود؟ می‏شود حجت خدا در مقام وحدتش. علی آیه توحید خدا است. عمّ یتساءلون عن النبإ العظیم.([135]) خبر بزرگ خدا اینجا است. اگر علی را شناختی به اینکه مثل و مانند ندارد و «لا نِدَّ له و لا ضدَّ له»، خدا را به یکتایی شناختی و او را در در ذاتش و صفاتش توحید کردی.

همچنین اگر امیرالمؤمنین؟ع؟ را اطاعت کردی، خدا را در عبادت توحید کرده‌ای. البته به آن شرط که عرض شد وگرنه ابوحنیفه را هم اطاعت می‏کردند. به آن شرط که تمام تعلقاتِ بشری از علی گرفته شود، به‌عنوان آیه تعریف و تعرف، اصلاً مطاعیتِ خدا این است، معبودیتِ خدا اینجا نمایان است. چطور  می‏خواهی به آستانه خدا سر بگذاری جز با سر به آستانه امیرالمؤمنین  گذاشتن؟! اینجا مطلب عوض می‏شود.

این مطلب به عنوان نکته‏ای بود که عرض شد و طولانی هم شد. چون مورد گفتگو بود و بعضی سؤال کرده بودند اجمالاً عرض کردم. اگر در این زمینه‏ها بخواهیم وارد شویم، سال‏ها هم حرف بزنیم مطلبمان تمام نمی‏شود و خیلی از ما چه‌بسا هنوز هم مثل شب اول باشیم. برخی هم ممکن است به اشتباه بیفتند و ممکن است مشکلات درست شود. از این جهت این مسائل تمام‌شدنی نیست. و  الحمد للّه رب العالمین، الحمد للّه رب العالمین، باز هم الحمد للّه رب العالمین، تا قیامت الحمد للّه رب العالمین، خزینه‏اش دست ما است. خزینه این مباحث الحمدللّه دست ما است. کتاب ارشاد، کتاب‏های اعتقادی بزرگان ما، این‌همه مباحث معرفت و عرفان از شیخ مرحوم و سید بزرگوار. الحمدللّه اصلاً خزائن دست ما است. سال‏ها هم حرف بزنیم تمام‌شدنی نیست و ان‏شاءاللّه برای کسب معرفت، توفیق داشته باشیم.

«* نماز جلد 6 صفحه 154 *»

همین اندازه یک اجمالی بیان کردم وگرنه عرض کردم اینها مباحثی نیست که به یک شب دو شب تمام شود. نکته‏ای بود که به ذهنم خورد و بعضی هم سؤال کرده بودند و مورد سؤال واقع شده بود، از این جهت لازم است اجمالاً اینها را بدانیم تا ان‏شاءاللّه به اصل بحثمان برگردیم.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 155 *»

 

مجلس 12

 

(شب دوشنبه  8 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 20/4/79)

 

 

t  یکی از امور فطری و بدیهی این است که هر ذاتی غیر از صفات ذاتی آن است

t  مقصود اصلی از آفرینش موجودات انسان است

t  مقصود اصلی از آفرینش انسان خداشناسی و پرستش خداوند است

t  مؤمنان و  بهره‌برداری از نعمت‌های سرشار خداوند

t  محمد و آل‌محمد؟عهم؟ شاهد آفرینش موجودات و سبب ایجاد آنها می‌باشند

t  اشاره‌ای به تعابیر قرآنی از رؤساء کفر و شقاوت این امت به حیوانات

t  جریان قانون توارث در فرزندان

t  شباهت مؤمنان به پدر و مادر ایمانی و غیر مؤمنان به پدر و مادر کفر و نفاق

t  آلوده بودن برخی مؤمنان به صفات رذیله به واسطه لطخ طینت‌ها

t  نعمت ایمان و  ولایت

t  وظیفه مؤمن آلوده به صفات رذیله

t  مؤمن آيینه مؤمن است

 

 

«* نماز جلد 6 صفحه 156 *»

t  نعمت‌های الهی را نمی‌شود شماره کرد

t  اشاره‌ای به نعمت دستگاه گوارش در بدن انسان

t  ما با صفات ذاتی اشیاء مأنوسیم با توجه به اینکه ذات‌ها غیر از آن صفاتند

t  تعبیر «صفات ذاتی» درباره خداوند در مقام تعلیم و تعلم است

t  وظیفه اهل ایمان در برابر نعمت‌های الهی

t  ما نباید در بندگی کوتاهی کنیم

t  حجت‌های خداوند از عالم لاهوت آمده‌اند و از خدایی‌های خدا باخبرند

t  امام عسکری؟ع؟ یکی از آيینه‌های لاهوت‌نما می‌باشد

t  چهارده آیینه تمام‌نمای عالم لاهوت؟عهم؟

«* نماز جلد 6 صفحه 157 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

خداوند همچنان‏که برای نماز صفات‏ ذاتی قرار داده که از ذات نماز جدا نمی‏شود، صفات عرضی هم قرار داده که آنها تغییرپذیرند و تبدل و تحول دارند. خداوند  صفات ذاتی را برای ذات‏ها طوری قرار داده که از ذات‏ها جدا نمی‏شوند. از این جهت تعبیر می‏آورند که صفت ذاتی، جزء ذات است. همچنین حکماء تعبیر می‏آورند که صفت ذاتی، ذاتیِ ذات است و آنها را «ذاتیات» می‏گویند که هیچ‏گاه از ذات‏ها جدا نمی‏شوند.

همین است که آنها را به اشتباه انداخته و فکر کرده‏اند که ذات که خلقت شد و جعل شد، صفات ذاتی هم خواه‏نخواه منجعل است، به جعل جداگانه احتیاج ندارد و به خلقت جداگانه نیاز ندارد. خدا که آتش را خلقت کرد، احتیاج ندارد گرمی را برای آتش ایجاد کند؛ زیرا  گرمی جزء ذات آتش است.

اما عرض کردم همین که انسان می‏تواند در ذهن بین ذات و صفتِ ذات جدا  کند، همین خودش دلیل بر این است که پس در واقعِ امر هم صفت ذاتی غیر ذات است و ذاتیاتْ غیر ذات‏ها است.

ما با این مسأله مأنوس بودیم و این مسأله، فطری و وجدانی و تجربیِ همه بود. بعضی مسائل تجربی، ارثی هم می‏شود؛ آن‏چنان مسلّمیِ بشر می‏شود که جزء فطریات می‏شود. طبیعت و جبلّتِ هر بشری است که صفت ذاتی را از ذات جدا می‏داند و جدا

«* نماز جلد 6 صفحه 158 *»

نمی‏داند. فطرت بشر گرمی را، هم جدا از آتش می‏داند و هم جدا نمی‏داند. این مسأله، طبیعی، فطری و تجربیِ بشر است. به‌حسب تحلیل عقلی، جدا می‏داند. عقلش حکم می‏کند که ذات آتش، امری است و گرمی آن، امری جدا است؛ اما خدا در عالم هستی و در نظام آفرینش این‏طور قرار داده که گرمی از آنِ آتش باشد و سردی از آنِ آب باشد که این عالم بگردد، این نظام برپا باشد و بشر در زندگی خودش از این ذاتیات بهره‏مند شود.

البته اینکه بشر می‏گوییم و سایر موجودات نمی‏گوییم به‌جهت این است که سایر موجودات برای انسان آفریده شده‏اند. اصل مقصد از آفرینش، انسان است.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند  تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

همه طفیلیِ انسانند، حیوانْ طفیلی انسان است، نباتات طفیلی انسانند، جمادات طفیلی انسانند، زمین طفیلی انسان است، آسمان‏ها طفیلی انسان است. برای اینکه انسان در روی زمین زندگی کند، این دستگاه خلقت و این نظام برپا شده. خداوند قبل از آمدنِ انسان این نظام را برپا کرد و همه موجودات را خلقت نمود و نوبت که به انسان رسید، انسان را در این عالم ایجاد کرد.

پس اصل مقصد از این خلقـت‏، انسان است. اینها برای نظام زندگیِ این انسان و برای ادامه زندگی این انسان روی زمین است که به مقصد از آفرینش نائل شود، معرفت خدا را تحصیل کند، خدا را پرستش نماید و به درجات قرب نائل شود. تمامِ مقصد همین است. «من نکردم خلق تا سودی کنم» خدا به خلق نیازی نداشت، «بلکه تا بر بندگان جودی کنم». لم‌اَخلُقْکم لِاَربَحَ علیکم ولکن لتربحوا عَلَیّ([136]) من شما را خلق نکردم تا از شما سود ببرم؛ بلکه شما را آفریدم تا شما از من بهرمند شوید، از پهلویِ خداییِ من بهره‏مند شوید، سر سفره احسان من بنشینید و به درجات قرب من برسید؛ برای این منظور شما را آفریدم.

پس چون اصلِ مقصدْ خلقت انسان بود، این جهان با همه این نظامش، به انسان

«* نماز جلد 6 صفحه 159 *»

تعلیم داده شد. خداوند فطریات و تجربیاتی به انسان داد و به هر طور مصلحت می‏دانست به بشر فهمانید که این صفات ذاتی همراهِ ذات‏ها است و به‌حسب تحلیل عقلی هم به او فهمانید که این ذات‏ها دارای این صفاتند و خدا این صفات را برای این ذات‏ها قرار داده تا این صفات را بشناسد و بهره‏مند گردد.

پس عرضم در این است که بشر می‏داند که گرمی از آنِ آتش است. از این جهت هرگاه گرمی بخواهد به سراغ آتش می‏رود، خیالش هم جمع است که خداوند این قرار را گذارده. آنانی هم که اهل توحید و اهل ایمانند، خدا را بر این نعمت‏ها شاکرند و از این نعمت‏ها بهره می‏برند. در کنار آتش گرم می‏شوند تا خدا را عبادت کنند و بندگی نمایند.

بندگی هم تنها به این نیست که شخص نماز بخواند و همیشه به نماز بایستد. بندگی فقط این نیست. همین که در مغازه و محل کار، گرم می‌شود تا کار کند و کسب حلال داشته باشد، این خودش عبادت است. همچنین اگر در مسجد یا در خانه گرم شود، در همه حالات اگر به فرمان خدا باشد و در رضای خدا باشد، عبادت می‏شود.

پس بنده مؤمن از نعمت‏ها بهره‏مند می‏شود. نعمت‏ها هم سرشار است، چه نعمت‏های ظاهری، چه نعمت‏های معنوی. مگر یکی و دو تا است؟! خداوند سرشار نعمت تفضل می‏کند. شما غذا می‌خورید و پی کارتان می‏روید؛ این غذا نان بوده، گوشت بوده، برنج هم بوده. آب هم آشامیدید و در معده ریختید و پی کارتان رفتید، هیچ توجه هم ندارید که چه اوضاعی در وجود شما برپا است! چه دستگاه عجیب و غریبی است! آب نسبت به  همه یکسان است، نان هم نسبت به  همه یکسان است، اما همین آب و نان در تمام بدن‌ها پخش می‏شود و رزقِ اقسامِ سلول‏های بدن‌ها می‌گردد. کاملاً جیره‌بندی می‏شود و سهمِ تمام این اعضاء و جوارح به‌دست ملائکه به آنها می‏رسد.

این امر آن‏چنان دقیق است که کسی جز خدا و اولیاءِ اصلی خدا از آن آگاهی ندارد. حتی انبیاء هم نه، جز خدا و حجت‏های اولی و اصلی خدا که خلقت به‌دست آنها و  زیر دست آنها انجام شده، کسی خبر ندارد. الآن هم خلقت به‌دست این بزرگواران

«* نماز جلد 6 صفحه 160 *»

ادامه پیدا می‏کند. ما اَشهَدتُهم خَلقَ السمواتِ و الارض و لا خلق انفسهم و ما کنتُ مُتَّخِذَ المضلّین عَضُداً.([137]) بنابراین مفهوم آیه مبارکه چنین می‏شود: «اخذتُ الهادین عضداً و اشهدتُ الهادین خلق السموات و الارض و خلق انفسهم». بلکه «خلقتُ بایدی الهادین، السموات و الارض و همه چیز را حتی خودشان را در مقامات امکانیه‏شان». چون خلقت زیرِ نظر آنها است، احاطه‏شان احاطه خدا و علمشان علم خدا است. حضرت مهدی؟ع؟ فرمودند: نحن صنائعُ ربّنا و الخلقُ بعدُ صنائعُنا([138]) و اما فرمایش حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه این است: انّا صنائع ربّنا و الناس بعد صنائعُ لنا([139]) چون با معاویه روبه‌رو بودند، لنا فرمودند و یک حرف «لام» اضافه کردند تا خیلی سر و صدا در نیاورد. البته معاویه هم پذیرفت. با اینکه معاویه بود و سگِ هاویه بودخدا لعنتش کند،اما پذیرفت.

سگ هاویه که می‏گویم، مراد این سگ معمولی عالمِ حیوانات نیست. سگ هاویه، سگ عالم نفوس است که این سگ در برابر او خیلی شرافت دارد. اصلاً نمی‏شود گفت سگ، زیرا سگ عالم نفوس کجا و این سگ‌ها کجا؟! و اگر این تعبیرات هست، از ناچاری است. خدا هم از این تعبیرات دارد: کأنّهم حُمُرٌ مُستنفِرَة فَرَّت مِن قَسوَرَة.([140]) اگر می‏گویند امیرالمؤمنین؟ع؟ اسداللّه است، «اسد اللّه الغالب علی بن ابی‏طالب صلوات‌اللّه‌علیه»، مراد از شیر، شیرِ این عالم حیوانات نیست و درباره ابی‌بکر و عمر و عثمان و این‌گونه خبیث‌ها هم که حُمُر گفته می‏شود، مراد این گورخرها یا خرهای عالم حیوانات نیست.

انّ اَنکرَ الاصوات لَصوتُ الحَمیر.([141]) خداوند خودش خر را خلقت کرده و این آواز

«* نماز جلد 6 صفحه 161 *»

قشنگ را خدا به خر داده، آن‌وقت در قرآن بفرماید: انّ انکر الاصوات لصوت الحمیر؟! این ملامت بر خودش می‏شود که اگر انکرِ اصوات است چرا به خر دادی؟! نه، خر در عالم خودش و در مقام و منزلت خودش، صدایش برای خودش مثل صدا و آواز بلبل است، هیچ فرقی نمی‏کند. مناسبِ آن خلقت، همان صدا است؛ مناسب خلقتِ بلبل هم این صدا و آواز است. خداوند کارش با حکمت است، نظام دارد؛ حکیم علی‌الاطلاق هم هست. پس خداوند در این آیه نمی‏خواهد از الاغِ عالمِ حیوانات مذمت کند و بفرماید: انّ انکر الاصوات لصوت الحمیر یعنی ناپسندترین صداها و زشت‏ترین صداها، صدای الاغ است. مراد این نیست. مراد خرهای عالم نفوس است. آنها صدایشان که بلند می‏شود، خریتشان این‏قدر در عالم نفوس زشت و ناپسند است که اقتضاء می‌کند از آن این‌گونه تعبیر آورده شود.

چون خداوند نفس انسانی را خلقت نکرد که به صورت حیوانات عالم نفوس باشد. لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم.([142])  خداوند سرمایه‏ها در وجود بشر گذاشت که این بشر در عالم نفوس، بهترینِ صورت‏ها و احسنِ تقویم‏ها و اندازه‏گیری‏ها شود. یعنی چه؟ یعنی به محمد مصطفی؟ص؟ شبیه شود، به علی مرتضی صلوات اللّه و سلامه علیه شبیه گردد. معلوم است که اگر انسانْ حرامزاده نباشد و از پدر و مادرِ خودش باشد، خواه‏نخواه به پدر و مادر خودش شباهت خواهد داشت، از آنها ارث می‏برد. ارث نظامِ الهی است و قرارِ الهی می‌باشد.

رسول‌خدا؟ص؟ درباره ازدواج فرموده‏اند: اُنظُر فی ایِّ نِصابٍ تَضَعُ وَلَدَک فاِنَّ العِرقَ دَسّاس([143]) وقتی می‏خواهی ازدواج کنی در فکر باش، ببین چه خاندانی هستند، از نظر ایمانی، از نظر اخلاقی، از نظر روحیات، از نظر خصوصیات ظاهری و معنوی، در جستجو

«* نماز جلد 6 صفحه 162 *»

باش، هرجا هرجا اقدام نکن، گول بعضی از مسائل را نخور، بلکه بدان عِرقْ دسّاس است. عِرق در اینجا به‌معنای رگ است. اما تعبیر مناسبش همان «ژِن» است که ژن، وسیله انتقال است. به‌تعبیر این حدیث شریف، وسیله انتقالِ تمام صفات ظاهری و معنوی، عِرق و رگ است. حتی می‏فرمایند عِرق تا آدم؟ع؟ تأثیر دارد و اثر می‏بخشد.([144]) وارد این مسأله نشوم.

پس خداوند وراثت را قرار داده است. وراثت یک امر مسلّم در نظام آفرینش است. اگر شخص ایمان داشته باشد، فرزند رسول‌اللّه و ائمه هدی؟عهم؟ می‏شود، انا و علیٌّ اَبَوا هذه الامّة([145]) یعنی امتِ اجابت، امتِ ایمان، مؤمنان. مؤمنان در عالم نفوس به محمد و آل‏محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین شباهت دارند. السعیدُ سعیدٌ فی بطن اُمّه([146]) مؤمن‌ها در بطن ولایت نقش می‏گیرند، مؤمن به پدر و مادر ایمانی شباهت دارد. البته بعضی مؤمنین و مؤمنات هستند که در آنها شباهتِ به رسول‌اللّه بیشتر است، در بعضی شباهت به امیرالمؤمنین بیشتر است. وارد این مسأله هم نشویم. اینها مسائلی است که معلوم است.

آنانی که در عرصه نفوس، ایمان ندارند و ایمان نمی‏آورند، آنها گرفتار طبایع و گرفتار پلیدی‏هایی هستند که از ناحیه پدر و مادرهای خبیثه رذیله کفر و طغیان و عصیان در آنها است. ممکن است در بعضی از مؤمنین هم در اثر لطخ و خلط، این صفات ناپسند وجود داشته باشد. مثل آن کسی که حسود است، مؤمن یا مؤمنه هم هست اما حسود است، یا بخیل است، یا خدای نکرده شهوتران و هوسران است، یا متکبر است، یا اهل ملامت دیگران و عیب‌جویی و سرزنش است. این صفت‏های ناپسند باعث می‏شود که شکل و رنگ حیوانات را به خود بگیرد، نه حیوانات این عالم، بلکه حیوانات عالم

«* نماز جلد 6 صفحه 163 *»

نفوس. آنچه مذمت درباره این صفات رسیده، برای این است که مؤمنین و مؤمنات باید متوجه باشند و خودشان را از این صفات رذیله پاک و پاکیزه کنند.

ایمان، نعمت بزرگی است که خداوند به ایشان کرامت کرده. ایمان و ولایت نشان این است که پدر مادر دار هستند. محمد و آل‌محمد؟عهم؟ پدر و مادر ایمانی ایشان هستند. هرکس در دل می‏یابد ایمان و ولایت دارد، قدر خودش را و قدر این نعمت را بداند و سعی کند که در عالم خیال و عالم نفس، خودش را از صفات رذیله و ناپسند، شهوترانی، هوسرانی، بخل، کینه، بغض، حسد و عداوت، پاک و پاکیزه کند. اینها مال اهل ایمان نیست.

مؤمن باید خودش را پاک و پاکیزه کند. آنگاه صفاتش که در آخرت پاک و پاکیزه باشد، شکلش هم شکل خوبی است، شکلِ حَسَن دارد و با امام حسن عسکری و امام حسن مجتبی؟عهما؟ محشور است؛ زیبا و خوشگل است. حدود ایمانی و صورت انسانی، همان نور محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است که در مؤمن می‏تابد. و اما این صفات رذیله که نوعاً به آنها گرفتاریم، آثار اعداء است که در اثر لطخ و خلط طینت‌ها می‌باشد. خدا به همه ‏ما ترحم فرماید. صفات مختلفِ رذیله و طبیعت‏های مختلف، ما را گرفتار کرده. اگر خودمان را در آیینه جمال اولیاء نگاه کنیم می‏بینیم وای چقدر  زشتیم! چقدر ناپسندیم! باید حالِ خود را اصلاح کنیم.

فرمودند مؤمن آیینه مؤمن است، المؤمن مرآة المؤمن.([147]) باید خودمان را با مؤمنین باتقویٰ، باایمان، صالح و مؤدب‌شده، موازنه کنیم. وقتی دیدیم او تقویٰ دارد و ما نداریم، اینجا خودمان را در آیینهݘ او دیدیم و به زشتی خودمان پی بردیم. ما دروغگو هستیم، او راستگو است. ما  کینه‏جو هستیم، او اهل صفا با اهل ایمان، اهل گذشت و اهل اغماض است. باید خودمان را در این آیینه‏ها ببینیم و به بدی‏ها و زشتی‏های خود پی ببریم و در مقام اصلاح خودمان برآییم.

«* نماز جلد 6 صفحه 164 *»

این نعمت برادری، نعمت ایمان، نعمت وجود مؤمنین صالح و مؤمنات صالحه، باتقویٰ و باایمان، خیلی نعمت شریفی است! باید قدردانی کرد و به این فرمایش توجه داشت، المؤمن مرآة المؤمن. بدیِ ما این است که کارهای خوبِ مؤمنان را تقبیح می‏کنیم و کارهای بد خودمان را تحسین می‏کنیم. این خیلی بد است. نمی‏دانم چرا این مسائل پیش می‏آید. به اصل مطلب برگردیم.

عرضم این بود که خداوند متعال فطریات و بدیهیاتی برای بشر قرار داده و برای نظام زندگی هم قرار داده که این زندگی بگذرد و انسان باید در این زندگی از این نعمت‏های الهی بهره بردارد. خیلی نعمت فراوان است! نمی‏شود حساب کرد که نعمت چقدر است. و اِن تَعُدّوا نعمةَ اللّه لا تُحصوها([148]) خطابِ جمع هم فرموده؛ یعنی همه انسان‏ها، از زمان آدم؟ع؟ تا الآن و از حالا تا بعد. به شکل جمع است: و ان تعدّوا. خیلی مغزها بوده‏اند و هستند، چقدر کشفیات و اختراعات داشته‏اند! شما همگی با یکدیگر هم‏فکر و هم‏دست شوید، همهݘ کامپیوترها را به کار بیندازید، آن وقت بخواهید نعمت‏های خدا را محاسبه کنید که چقدر است، نمی‏توانید، و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها. این خطاب، مخصوص زمانِ رسول‌اللّه نیست که آن زمان کامپیوتر نبوده و با دست یا نهایت با چرتکه حساب می‏کردند. خیر، الآن هم همان‌طور است، بعد از این هم همان‌طور است. هرچه عالم و اهل عالم پیش برود، این خطاب مال همه است.

قرآن این‏طوری است. قرآن مخصوص یک زمانِ معین نبوده. یجری کما تجری الشمس و القمر([149]) همان‏طور که این ماه و خورشید، هر روز حرکت و سیرشان تازه است، جریان دارند و جریانشان تازه است و به این جریانِ تازه، خلقِ تازه پیدا می‏شود که روز و شب باشد، پیدایش شب و روز تازه است، به همان‌طور قرآن هم تازه است و جریان دارد و خطاب به همه است، همه زمان‏ها را شامل است و با اهل همه زمان‏ها کار دارد، خطاباتش کهنه‌شدنی نیست. پس و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها.

«* نماز جلد 6 صفحه 165 *»

عرض کردم شما آب می‏آشامید، نان می‏خورید، سر یک سفره، پنج نفر ده نفر می‏نشینید، سفره‏های ما از برکات آقا امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه، پنجاه نفر، صد نفر، دویست نفر، بی‏دعوت، با دعوت، همه نوع الحمدللّه می‏نشینند و برای همه یکسان از یک دیگ برنج کشیده می‏شود، از یک دیگ خورش کشیده می‏شود، از یک نانوایی نان گرفته می‏شود، از یک شیرِ آب هم آب برداشته می‌شود یا از یک جا نوشابه می‌گیرند سر سفره می‏گذارند، آن وقت ده نفر، صد نفر، دویست نفر، سیصد نفر سر سفره می‏نشینند و استفاده می‏کنند.

اما همین غذا که در معده‏ها ریخته می‏شود، از آنجا به دست ما نیست. تا اینجا هم به دست ما نبود. بعد می‏بینید عجب! یکی رنگ چشمش مشکی است، یکی رنگ چشمش میشی است، یکی چشمش روشن‏تر است، رنگ پوست بدن‏ها فرق می‏کند، قد و قامت‏ها تفاوت دارد. چطور؟! همین غذاها است که جای همان‏ها را می‏گیرد. این چه دستگاهی است؟! این چه اوضاعی است؟! این چه تدبیری است؟! دو برادر یا دو خواهرند، یک نوع غذا می‏خورند، از یک پدر و مادرند، اما چطور این تغییرات برای آنها فراهم شد؟! این تصرفات از کجا پیدا شد؟! همین هوا را همه تنفس می‏کنیم اما تا هوا در وجود ما داخل می‏شود، می‏ببینید چه نقشی دارد! چه اوضاعی است! نعمت سرشار است! آن وقت سلامتی چه نعمتی است که این‌همه دستگاه‏های بدن به‏طور دقیق و منظم به کار خودشان ادامه می‏دهند و امر می‏گذرد.

در همه اینها، از ذاتیات و از لوازم و صفات ذاتیِ ذات‏ها استفاده می‏شود. مثل همان گرمی آتش است، مثل سیر کردن نان است. نان انسان را سیر می‏کند، آب تشنگی انسان را برطرف می‏کند، آتش انسان را گرم می‏کند.

چون ما با این صفات ذاتی مأنوس بودیم، خداوند هم حجت‏های خودش را میان ما فرستاد و به زبان آنها فرمود که بدانید اگر درباره خدا «صفات ذاتی» تعبیر می‏آورید، در مقام تفهیم و تعبیر آوردن است. می‏خواهند به شما بفهمانند که خدا را از تعطیل بودن

«* نماز جلد 6 صفحه 166 *»

خارج کنید و از تشبیه کردن خارج نمایید. در توحید دو وظیفه دارید؛ یکی اینکه خدا را از تعطیل بودن خارج کنید، یکی هم از شبیه بودن خارج کنید.

این‌همه آیات و این‌همه روایات درباره صفات خدا، اینها را چطوری می‏خواهیم حساب کنیم؟! اگر به حساب عالمِ خلق باشد و به مقیاسِ عالم خلق باشد، ما ذات را همیشه همراه صفت ذاتی می‏دانیم و جدا نمی‏دانیم، مثل آتش و گرمی. و این در عین حالی است که جدا می‏دانیم. نکته اینجا است. باز هم بحث به همین‏جا برگشت، علتش را نمی‏دانم. ما ذات و صفت ذاتی آن را از هم جدا نمی‏دانیم در عین حالی که جدا می‏دانیم. اهل ایمان، خدا را بر این نعمت‏ها شاکرند و نزد همین نعمت‏ها رضای خدا و رحمت و فضل خدا را می‏طلبند.

خداوند در سوره مبارکه جمعه می‏فرماید: فاذا قُضیت الصلوةُ فانتشروا فی الارض و ابتغوا من فضل اللّه.([150]) وقتی نماز تمام شد بروید. این مقداری که برای نماز مقرر شده به خدا وقت بدهید. خدایی که این‌همه نعمت به شما داده، چند رکعت نماز در اولِ وقت از شما خواسته. این وقت را از میان وقت‏ها برای احترام خدا جدا  کنید، این وقت را صرف کارهای دنیا نکنید و به غفلت نگذرانید.

حجت خدا چشمِ خدا است. اول وقت‏ بر همه ناظر است که چه کسی از اول وقت احترام می‏کند و نماز را اول وقت انجام می‌دهد. حتی اگر در روز هوا ابری باشد، حجت خدا به خورشید فرمان می‏دهد که خودت را از پشت ابر نمایان کن تا معلوم شود زوال ظهر شده. چرا؟ تا معلوم شود چه کسی به نماز اول وقت احترام می‏کند و چه کسی احترام نمی‏کند. مغرب هم همین‏طور است، صبح هم همین‏طور است؛ حجت خدا چشم بینای خدا است. حتی در حدیث وارد شده که امام؟ع؟ در هنگام زوال، خورشید را زجر می‏کند و فرمان اکید می‏دهد که خودت را از پشت ابر بر این قوم نمایان کن تا به داخل شدن وقت یقین کنند و حرمت نمایند.([151])

«* نماز جلد 6 صفحه 167 *»

پس باید از اول وقت احترام کرد و باید به خدا رو کرد. خداوند بنده را دعوت کرده، باید بنده از این دعوت احترام کند. البته به نفع خود انسان است. شما در نمازهای جماعت خیلی سستی می‏کنید و خیلی کوتاهی دارید. البته حق دارید، راه‏ها دور است، گرفتاری‏ها زیاد است، روزها  گرفتارید، روزهای زمستان که کوتاه است و به کاری نمی‏رسید، در تابستان هم با این بلندیِ روزها به کاری نمی‏رسید. خاک بر این کارها که تمام‌شدنی نیست! این کارها آزمایش است. باید بدانید شما کارها را تمام نمی‏کنید، خدای شما کارها را تمام می‏کند. شما احترام کنید، خداوند هم از شما احترام می‏کند. هرکس امر دینش را اصلاح کند، خداوند امر دین و دنیایش را اصلاح می‏کند، هرکس آنچه بین خودش و خدا است اصلاح کند، خداوند آنچه بین او و بین مردم است اصلاح می‏کند. کارها همه به اصلاحِ الهی است. شما ان‏شاءالله وظائف شرعی خود را انجام بدهید و متوکل علی اللّه باشید و بر خدا توکل داشته باشید، خداوند هم کار خودش را خواهد کرد و در کارِ خدایی کوتاهی نمی‏کند.

اگر در زندگانی کوتاهی‏ها می‏بینید، به پشت دست می‏زنید که شب شد و کاری به انجام نرسید، اینها همه از ناحیه خود ما است، نه از ناحیه خدا. همین کار که بعضی‌ها انجام می‌دهند، شکایت از خدا است که چرا روز را شب کردی؟! بگذار کار ما به پایان برسد، کارمان تمام شود، به کارمان برسیم.

شما ان‏شاءاللّه این‏طور نباشید. به کارها می‏رسید، کارهای دنیا تمام خواهد شد و شما نیستید و ما هم نیستیم.

البته ما هم نسبت به خودمان گرفتاریم. فکر نکنید چون ما کارِ بازار نداریم، پس به کارهای دیگر دل نمی‏بندیم. چرا، ما هم گاه‏گاهی کارهای دیگر مانع کارمان می‏شود. همه‏مان یک‏ نوع گرفتاری داریم. این تبرئه خودمان نیست. همه گرفتاریم.

خداوند امور همه را اصلاح بفرماید و ما را متذکر کند که تذکر الهی به‌برکت وجودِ حجت‏ها خیلی منفعت دارد. خوشا بر احوال دل‌هایی که به تذکرات الهی متذکر

«* نماز جلد 6 صفحه 168 *»

می‏شوند، دلشان بیدار می‏شود، روحشان به هیجان می‏آید، به فکر می‏افتند، برای پیشرفت امر دینشان و امر آخرتشان کاری می‏کنند.

پس خداوند این نظام را برای بهره‌برداری مؤمنان قرار داده. برای بهره‌برداری ایشان، این صفات ذاتی را با ذات‏ها همراه کرده است. بعد هم برای اینکه در مسأله توحید گرفتار نشوند، به‌وسیله اولیائش تذکر داده که ما بدانیم در مقام سخن گفتن، در مقام تفهیم، در مقام تعبیر آوردن و در مقام گفتگو، «صفات ذاتی خدا» می‏گوییم؛ اما اولیائش که از عالم لاهوت آمده‏اند و از خدایی‏های خدا باخبرند، برای شناخت خداوند و صفات او صفحه دیگری را برای ما باز کرده‌اند.

و اینکه می‌گوییم از آن عالم آمده‌اند، نه اینکه عالم لاهوت را خالی کنند و اینجا بیایند. نه، نمی‏شود عالم لاهوت را خالی کرد. آنجا عالمِ خدایی‏های خدا و عالم اسماء و صفات خدا است. آن عالم خالی‏شدنی نیست. آن عالم فوق عوالم امکانی است و فوق مشیت است. خداوند به خدایی‏های خودش تمام ملکش را که نهایت ندارد، تدبیر می‏کند.

ما عالم جسمی می‏بینیم، آن را هم در اَعراض مشاهده می‏کنیم و به‌قول امروزی‏ها ما فقط در عالمِ پدیده‏ها به سر می‏بریم. ما پدیده‏ها را مشاهده می‏کنیم، آن هم پدیده‏های خیلی غلیظ و ضخیم و کثیف در حدّ همین محسوسات و ادراکات ظاهری و حسیِ عَرَضیِ اینجایی. این عالم خیلی خیلی پایین است. خدا چه عالم‏هایی دارد، چه تدبیراتی دارد، اوضاعی است! از مشیت حساب کنید تا به اینجا. در اینجا مانده‏ایم و مانده‏اند و خواهند ماند که چه رشته‏ها و چه اموری در کار است و چه تدبیری است.

پس عالم لاهوت خالی نمی‏شود. اگر امام حسن عسکری؟ع؟ مثل امشبی به عالمِ اینجا پا گذارده‏اند، این یک مظهر و جلوه کامل و تجلیِ تام از عالم لاهوت است. آیا عالم لاهوت خالی شده؟! اگر آن عالم با آمدن رسول‌خدا؟ص؟ به اینجا خالی شده بود، امیرالمؤمنین؟ع؟ از کجا نماینده آن عالم است؟! امام مجتبی و امام حسین از کجا

«* نماز جلد 6 صفحه 169 *»

نماینده آن عالمند؟! بقیه ائمه از کجا؟! امام حسن عسکری از کجا؟!  اینکه شیعه به اعیاد موالید ائمه؟عهم؟ احترام می‏گذارد، برای همین است. شاکرِ این نعمت است و بر این نعمت مسرور است و در این زمان، آقا امام زمانِ ما صلوات‌اللّه‌علیه در روی این زمین و در این عالم، نماینده تام و کامل و سرتاسریِ عالم لاهوت است.

پس عالم لاهوت پایین نمی‏آید، اما خداوند در اینجا آیینه‏هایی می‏آفریند که این آیینه‏ها، تمام‏نمای عالم لاهوتند. عالم لاهوت را چون حکماء گفته‏اند ما هم می‏گوییم. وگرنه ما می‏گوییم «عالم اسماء و صفات خدا»، همان عالمی که خدا فرمود: و لله الاسماءُ الحسنیٰ([152]) برای خدا اسماء حسنیٰ است. این اسماء حسنیٰ عالمی دارند یا ندارند؟ آری، عالمی دارند که عرش و فرش آن و همه موالیدش و آسمان‏ها و زمینش، اسماءاللّه و صفات‌اللّه هستند.

این اسماءاللّه و صفات‌اللّه را بخواهیم برای راحتیِ فهمش فارسی کنیم، من «خدایی‏های خدا» می‌گویم. خدایی‏های خدا، یعنی هرچه که مال خدا است، متعلق به خدا است، شأن خدا است و از آنِ خدا است؛ که خودش فرمود: و للّه الاسماء الحسنیٰ و در جای دیگر در قرآن می‏فرماید: فله الاسماء الحسنیٰ.([153]) اینها همان عالم لاهوت است که در اینجا در چهارده آیینهݘ قدنما، ظاهر و باطن‌نما، بالا و پایین‌نما و اصل و فرع‌نما ظاهر گشته‏اند که یکی از ایشان امام عسکری؟ع؟ هستند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 170 *»

 

مجلس 13

 

(شب سه‌شنبه  9 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 21/4/79)

 

t  اقتران ذات‌ها به صفاتشان در نظام آفرینش

t  اقتران ذات‌ها به صفاتشان دلیل منزه بودن خداوند است از اقتران به صفات

t  خداشناسی و خداپرستی از برکات تعالیم حجت‌های خداوند است

t  راهنمایی‌های تکوینی الهی

t  همه براهین قرآنی دلیل حکمت است که در مکتب استبصار یکی از ادله شده است

t  هدایت تکوینی و بهره‌برداری از نعمت‌های بی‌شمار الهی

t  علت احاطه حجت‌های کلی الهی بر نعمت‌های بی‌شمار خداوند

t  علت ممتاز بودن حجت‌های کلی الهی از دیگران

t  توضیح «اعوذ بجمع الله»

t  معنی «حجّت» و لزوم علم و احاطه حجت بر همه خلق

t  صفات دیگر حجت‌های کلی الهی

t  همه کارهای حجت کلی الهی منسوب به خداوند است

t  خواب رسول‌الله؟ص؟

«* نماز جلد 6 صفحه 171 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

سخن در نماز و صفات نماز است که نماز دارای دو قسم از صفات است، همچنان‏که هر ذاتی و هر حقیقتی این‏چنین است.

نظام آفرینش اقتضاء می‏کرده که حق‌تعالی ذوات را در پرده صفات بنشاند و از پرده صفات ذوات را جلوه‏گر سازد. این نظام آفرینش است. در دنیا مطلب چنین است و در آخرت هم همین‏طور خواهد بود. صفات است که نشان‌دهنده ذات است. ذاتْ بدون صفت نمی‏شود و صفت بدون ذات نمی‏شود و عالم بدون اقترانِ صفات و ذوات فراهم نمی‏گردد. عالم هستی بر این اساس است که خداوند بین ذات‏ها و صفت‏ها اقتران برقرار می‏فرماید تا ذوات در پرده این صفات دیده شوند و برخورد با ذوات فراهم گردد.

خود اقتران بین ذا‏ت‏ها و صفت‏ها دلیل این می‏شود که حق‏تعالی خودش از اقتران منزه است. خداوند از اینکه ذاتش با صفتی از صفاتش مقترن شود منزه می‌باشد. صفات خداوند با ذات او مقترن نیست. از این جهت معلم توحید آقا امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در درس‏های توحیدیِ خود بخصوص این مطلب را مطرح فرمود: کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه.([154]) اگر کسی می‏خواهد در توحید به کمال برسد راهش این است.

«* نماز جلد 6 صفحه 172 *»

توحید یعنی یکتاشناسیِ خدا و یکتاپرستی خدا. تا انسان خدا را به یکتایی نشناسد، نمی‏تواند خدا را به یکتایی پرستش کند. پرستش بعد از شناختن است. اول باید خدا را شناخت بعد خدا را پرستید و خداوند هم از بندگانش خواسته که او را به یگانگی و یکتایی بشناسند و همچنین به یکتایی و یگانگی پرستش کنند. پس شناخت و پرستش برای بندگان لازم است و کسی نمی‏تواند حقیقت مطلب را بیابد مگر آنکه خدا حقیقت مطلب را به او بشناساند.

خدا هم به‌وسیله حجت‏هایش خود را به بندگانش شناسانیده. خدا با حجت‌های خودانبیاء و اوصیاءراه خداشناسی و راه خداپرستی را شناسانیده است. باید خداشناسی و خداپرستی را از حجت‏های خدا آموخت. نمی‌شود که بشر با درکِ خود، با مقیاس‏های خود، با وجدانیات و دریافت‏ها و فطریات و تجربیات خود این راه را طی کند، نمی‏شود. بشر به تعلیم الهی نیازمند است و خداوند به‌وسیله حجت‏ها تعلیم می‏دهد.

اگر این امر یعنی تعلیم حجت‏ها نبود، نه خداشناس بودیم و نه خداپرست. آنچه را هم که ما از عالم خلق می‏شناسیم و در عالم خلق تجربه کرده‏ایم، آنها هم به راهنمایی خدا است، خداوند ما را به‌حسب غرایزْ راهنمایی کرده که این مسائل را درک می‏کنیم و اگر راهنمایی خدا نبود هیچ درکی برای هیچ‏کس و برای هیچ موجودی نبود.

حضرت موسی؟ع؟ در جواب فرعون چه فرمود؟ فرعون سؤال کرد: فمن ربُّکما یا موسیٰ؟ ای موسی این پرورنده‏ای که شما ما را به آن دعوت می‏کنید و به معرفت و اطاعت و بندگی او می‏خوانید کیست؟ فمن ربّکما؟ موسی و هارون؟عهما؟ برای دعوت فرعون و فرعونیان به اقرار به خداییِ خداوند متعال و عبادت و اطاعت او و ایمان به او آمده بودند. از این جهت فرعون سؤال می‏کند: فمن ربکما یا موسیٰ؟ پرورنده شما دو نفر کیست؟ چون از پرورندگیِ حق‏تعالی سؤال کرد، حضرت موسی جواب فرمود: ربُّنا الذی اَعطیٰ کلَّ شی‏ء خَلْقَه ثمّ هَدیٰ.([155])

«* نماز جلد 6 صفحه 173 *»

قرآن عجیب است! براهین قرآن و بیاناتش عجیب است! به فرموده بزرگان ما+، طریقه قرآن در بیان حقایق ایمانی، همان «حکمت» است. هرکس حکمت می‏خواهد، با طریقه قرآن آشنا شود. انسان طریقه قرآن و طرز استدلال حق‌تعالی را که آموخت، با حکمت آشنا شده است. و مَن یُؤتَ الحکمةَ فقد اوتِیَ خیراً  کثیراً ([156]) هرکس هم که به او حکمت داده شود، خیر کثیر به او داده شده است.

پس حکمت همین بیانات الهی است و استفاده این‏چنینی از بیانات قرآنی، فقط در مکتب بزرگان ما دیده می‏شود، دیگران طورهای دیگر حرف زده‏اند و استدلال کرده‏اند و روش استدلال دارند. در قرآن و در روش انبیاء، با فطرت سخن می‏گویند و هماهنگ با فطرت حرف می‏زنند، انسان را خیلی راحت به مقصد می‏رسانند، در کوچه پس‌کوچه‏های حکمت و فلسفه و عرفان‏های بشری، انسان را سرگردان نمی‏سازند؛ نه کوچه، بلکه بیابان‏های ضلالت، حیرانی و سرگردانی است. از این بحث بگذریم.

ربّنا الذی اعطیٰ کلّ شی‏ء خلقه ثم هدیٰ پرورنده ما آن کسی است که خلقتِ هر موجودی را به او داده؛ یعنی آنچه هر موجودی برای موجود بودن، برای زندگی کردن و ادامه نسل و نوع لازم داشته، خداوند خلقتش را به او داده. هر موجودی خلقتش در مقامِ خودش تام و تمام است. ربنا الذی اعطیٰ کل شی‏ء خلقه آنچه را لازم داشته، خداوند به او داده است. ثم هدیٰ بعد هم هدایتش کرده و راهنمایی‏اش نموده به آنچه که صلاح و فسادش در آن است و راه بهره‏برداری از این نعمت‏های سرشار را به هر موجودی از بندگانش تعلیم کرده است.

پس اگر ما هم از این نعمت‏ها استفاده می‏کنیم، به‌برکت هدایت حق‌تعالی است. در اینجا هدایت را به دو قسم تقسیم می‏کنند، هدایت تکوینیه و هدایت تشریعیه. ما هم به‏طور کلی می‏گوییم هر گونه درک و شناختی که هر موجودی به‌حسب خودش دارد، تعلیم الهی و هدایت الهی است. چطور؟ به چه وسیله؟ به چه کیفیت؟ مگر یک‏طور

«* نماز جلد 6 صفحه 174 *»

است؟! مگر یک وسیله است؟! مگر یک کیفیت است؟! احاطه الهی، قدرت الهی، تسلط الهی، تدبیر الهی، هیچ‌‏کدام تحت حساب بشر در نمی‏آید. کیفیت تدبیر خدا چگونه است و این تدبیرها با چیست؟! فکر بشر نمی‏رسد و نمی‏تواند احاطه پیدا کند.

دیشب عرض کردم که «احاطه» شأن کسانی است که خداوند آنها را ناظر بر خلقت قرار داده و سبب‌الاسباب و علّت کل قرار داده و آنها را بر همه موجودات محیط فرموده است؛ به مفهوم آیه شریفه که فرمود: ما اَشهَدتُهم خَلقَ السمواتِ و الارض و لا خلق انفسهم و ما کنتُ مُتَّخِذَ المضلّین عَضُداً.([157]) منطوق آیه مبارکه این است که یعنی من ابوبکر و عمر و عثمان و امثال اینها را شاهد بر خلقت آسمان و زمین و خلقت خودشان قرار ندادم و من این‏طور نیستم که گمراه‌کنندگان را بازوی خود بگیرم. مفهومش چه می‏شود؟ مفهومش این می‏شود که پس هادیانی هستند که من آنها را بر خلقت آسمان‏ها و زمین و خلقت خودشان گواه قرار داده‏ام و آنها را عَضُد و بازوی خود می‏گیرم. این مفهومِ آیه می‏شود و معلوم است که «هادین» محمد و آل‏محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند.

این بزرگواران محیطند و بر همه خلقت احاطه دارند. چرا؟ چون قبل از خلقند، با خلقند و بعد از خلقند. ایشان در همه حال اسماءاللّه و صفات‌اللّه هستند که خداوند به‌وسیله این اسماء و صفات خود، ایجاد فرموده و می‏فرماید و خلقت را ادامه می‏دهد. خداوند همه افعال خود را به‌وسیله اسماء و صفات خود جریان می‏دهد و ایشان اسماء و صفات خداوند متعال هستند.

پس در همان مقام و با آنچه در آن مقام دارند، در جمیع مراتب امکانیه‏شان جلوه‏گرند و مراتب امکانیه‏شان هم طوری است که آن مقامات را هیچ حجاب نمی‏کند. از این جهت در همین‏جا هم که نهایتِ تنزلِ عوالم است و آخرین درجهݘ مراتب غلظت عالم است، در همین‏جا هم این مرتبه‏ها آن مقامات را حاجب نیست، حجاب نمی‏کند و هیچ مانع ظهور و بروز آن مقامات نیست.

«* نماز جلد 6 صفحه 175 *»

مثل اینکه الآن من و شما با داشتن این اَعراض و این مرتبه عنصری، روح انسانی را حکایت می‏کنیم و به ما انسان می‏گویند. البته انسان و روح انسانی به‌معنای مطلقش، یعنی مولودی جدا از سایر موالیدِ این عالم. ما با اینکه بدن عنصری و بدن غلیظ داریم و این مرتبه اعراض را دارا هستیم، اما فکر و درک داریم، شعور انسانی داریم، مثل سایر حیوانات نیستیم، از آنها امتیاز داریم. به همین امتیاز هم ما را در میان موالید این عالم، انسان می‏شمارند. خدا هم انسان شمرده و با ما سخن گفته و فرموده: یاایها الناس. در این مسأله، مؤمن و کافر و مطیع و عاصی تفاوت نمی‏کنند؛ همه و همه «اناسی» گفته می‏شوند و روی این زمین، به این امتیاز ممتازند.

پس هیچ فرق نمی‏کند. همان‏طور که ما به‌عنوان انسان و حکایت‌کننده روح انسانی، از موالید این عالم جدا شده‏ایم،بلاتشبیه بلاتشبیهحجت‏های الهی محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هم در همین مقام عَرَضی و عنصری که غلیظ‏ترین مراتب و نازل‌ترین مراتب است، آن عالم اسماء و صفات خدا را حجاب نکرده‏اند و حجاب نمی‏کنند. نه‌تنها در دوره زندگیِ روی این زمین، بلکه از وقتی که خداوند برای ایشان مراتب امکانی قرار داده و از جمله این مرتبه امکانیِ عنصری را قرار داده، از همان ابتداءِ پیدایش به هر شکل، این‏طور هستند که آن مرتبه‏های عالیهݘ خود را هیچ حجاب نمی‏کنند.

اولاً اعتدالشان مخصوص خودشان است و هیچ موجودی به این اعتدال نرسیده و نمی‏رسد. حتی انبیاء به این اعتدال نمی‏رسند. هرچه هم ترقی کنند به این اعتدال نخواهند رسید. اگر همه انبیاء را یکی کنند، با همه مقاماتی که دارند، با جلالت شأن و عظمت مقامی که دارند، با عبودیتی که دارند، با روحانیت و معنویتی که دارند و با تسلطی که دارند، به ادنیٰ درجهݘ اعتدال محمد و آل‏محمد؟عهم؟ نمی‏رسند.

این است که هیچ‏‏کس با ایشان در این امر شرکت ندارد و به این امتیاز از جمیع خلق امتیاز دارند. نه‌تنها از افراد انسانی، بلکه به این امتیاز، از همه انبیاء ممتازند. این امتیاز، مخصوص خود ایشان است. به این امتیاز ممتازند که اعتدالشان در حدی است

«* نماز جلد 6 صفحه 176 *»

که این مرتبه‏های امکانیه، حجاب نمی‏کند آن مقام و مرتبه‏های بالا تا آن حد اعلیٰ را که فوق عالم امکان است که عرض کردیم عالم لاهوت و عالم اسماء و صفات خدا باشد.

و ثانیاً بدیهی است که عالم لاهوت هم بِتمامه در این مرتبه‏ها عکس می‏اندازد. شما اگر به دامن امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه دست بگذارید و بگویید: اعوذ بجمع اللّه،([158]) درست گفته‏اید. به دامن آقا بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه دست بگذارید و بگویید: اعوذ بجمع اللّه، درست گفته‏اید. به دامن آقا امام عسکری یا هر یک از امامان، امام صادق، امام باقر، امام حسن یا امام حسین؟عهم؟ دست بگذارید، هیچ تفاوت نمی‏کند. به دامن هر یک از ایشان که دست بگذارید، درِ خانه‏شان بروید و به هر یک از ایشان که پناهنده شوید و بگویید: اعوذ بجمع الله، دروغ نگفته‏اید، حق گفته‏اید و غیر از این هم نیست. اعوذ بجمع الله یعنی «اعوذ بکلّه». من پناه می‌برم به تمامیِ خدا، به کل خدا، به جمع خدا، به همه خدا.

«همه خدا» همان خدایی‏های خدا است که من بارها عرض کرده‏ام. هرچه به خدا نسبت دارد و مال خدا است، خداییِ او است و خدایی‏های خدا همان اسم‏ها و صفت‏های خدا است. شما به دست امیرالمؤمنین یا به ضریح امیرالمؤمنین؟ع؟ دست می‏گذارید و مقصودتان هم همین است که به دامن امیرالمؤمنین دست بگذارید، حرم امیرالمؤمنین یا حرم امام رضا یا حرم هر یک از این بزرگواران؟عهم؟ را بستِ الهی می‏دانید، به آنها پناهنده می‏شوید و می‏توانید این جمله را بگویید و صدق گفته‏اید و حق گفته‏اید که اعوذ بجمع اللّه یعنی به همه خدا پناه می‏برم.

خود آن بزرگواران هم یادمان دادند. اگر نمی‏گفتند، ما یاد نمی‏گرفتیم و اصلاً نمی‏دانستیم چه بگوییم. ایشان یادمان دادند که بگویید: اعوذ بجمع اللّه پناه می‏برم به همه خدا، به کل خدا و تمامیِ خدا. خداوند که در ذات مقدسش تکثّری نیست تا بشود گفت کل خدا. در ذات مقدسش که تعددی نیست تا بشود گفت تمام خدا. پس در

«* نماز جلد 6 صفحه 177 *»

اسماء و صفاتش تعدد است، در اسماء و صفاتش تکثر است و جای گفتنِ «کلّ» و «جمع» اینجا است.

درست مثل زید است. ببینید شخص زید یک حقیقت است و یک ذات دارد، اما بی‏نهایت دارای صفات و اسماء است. چرا؟ چون هر ظهورش صفتی است. بنابراین زید چقدر می‏تواند ظاهر شود به نشستن، به ایستادن، به گفتن، به رفتن، به خوردن، به سکوت کردن و امثال اینها  که همه آثار ظاهری است. آثار معنوی که بیشتر از اینها است. خیالات انسان همان کارهای عالمِ خیال او است. فکر انسان کارهای عالم عقل او است. چون عقل هم کار می‏کند. کار عقل را فکر می‏گویند. تفکر کارِ عقل است، تعقل کار عقل است.

همین‏طور که کارِ بدن نشستن است، ایستادن است، خوابیدن و برخاستن است، رفتن و آمدن است، گفتن و شنیدن و دیدن است و از این قبیل،  در عالم مثال هم ما بی‏نهایت ظهورات داریم. تمام این فکرها و خیالاتی که می‏کنیم، مرتب به صورتِ این خیالات ظاهر می‏شویم. به نماز فکر می‏کنیم، به عبادت و اطاعت فکر می‏کنیم، در علمْ تفکر می‏نماییم، اینها همه در واقع ظهورات مراتب غیبی ما است. آن کسی که بر ظاهر و باطن ما احاطه دارد، او ما را در این ظهورات مشاهده می‏کند و از دیده او پنهان نیستیم.

نعوذباللّه نعوذباللّهتفکر در معاصی هم همین‏طور است. چه‌بسا شخصی نزد حجتی از حجت‏های خدا برود، ظاهرش خیلی خوب، آراسته و صالح، اما در عالمِ فکرْ دزدی می‏کند و در فکرِ دزدی است. ممکن است آن حجت از روی کارش پرده بردارد و بفرماید: «ایها السارق» ای دزد. درست هم گفته است. حجت الهی ظهور را می‏بیند و بر آن ظهور اسم می‏گذارد و اسم‏ها و صفت‏ها همین‏ها است.

به خدا پناه می‏بریم. خیلی عالم عجیب است و ما چقدر غافلیم! آفرینشْ چه دستگاهی است و حجت‏های خدا چقدر احاطه دارند و خداوند به این حجت‏ها چطور بر ما محیط است و ما غافل هستیم! ان‏شاءاللّه که غافل نخواهیم بود و از برکت اولیاء

«* نماز جلد 6 صفحه 178 *»

متذکر خواهیم بود. سعی کنیم که ان‏شاءاللّه ظاهرمان و باطنمان همیشه به طاعت آراسته باشد و به اعمال حسنه و تفکرات و خیالات حسنه آراسته باشد. خیال سوء نداشته باشیم، تفکر و تصورات بد نداشته باشیم. خیلی خوب است که ان‏شاءاللّه همیشه متذکر باشیم.

عرضم این است که زید با اینکه یک حقیقت است اما این‌همه تکثرات و تعددات در صفاتش هست و زید یکی است و این صفات بسیار است. حال اگر شما بخواهید بگویید من به زید در همه حالات او پناه می‏برم، من از او در همه حالاتش پناه می‏خواهم و از او در همه حالات کمک می‏خواهم، در اینجا اگربه زبان عربی«بِجمعِ زید و کلِّ زید» بگویید، هیچ‏کس به شما اشکال نمی‏کند؛ البته اگر بفهمد چه می‏گویید.

یا مثلاً بگویید من زید را «بِکلِّه و جمعِه» دوست دارم؛ یعنی می‏بینم اهل طاعت است، پس نشستنش را می‏دانم عبادت است، ایستادنش را می‏دانم عبادت است، وقتی می‏رود می‏دانم برای عبادت می‏رود، وقتی می‏آید می‏دانم برای عبادت می‏آید؛ به‌طور کلی در رضای خدا است. پس من زید را «بجمعه و کلّه» دوست دارم. اینجا درست گفته‏اید. زید یکی است، اما شما «بجمعه و کلّه» که می‏گویید یعنی من در همه حالات به او علاقه دارم و او را دوست دارم، او را بنده خدا می‏دانم و در اطاعت و بندگیِ خدا می‏دانم، از این جهت دوستش دارم.

درباره خدا هم مطلب همین‏طور است. اعوذ بجمع اللّه یعنی به کل خدا و به همه خدایی‏های خدا پناه می‏برم. خدا هم بشر را راحت کرده و همه خدایی‏های خودش را که برای آن حدی و نهایتی نیست، در حجت‏های چهارده‏گانه خود صلوات الله علیهم اجمعین قرار داده و ظاهر کرده است. آن خدایی‏های بی‏نهایت خدا، همه و همه در مراتب امکانی این بزرگواران ظاهر شده است. از آنچه که باید داشته باشند هیچ کم ندارند. نمی‏شود غیر از این باشد، باید همین‏طور باشد.

امام؟ع؟ فرمود حجتی را  که خداوند در میان بندگانش قرار می‏دهد، آیا می‏شود

«* نماز جلد 6 صفحه 179 *»

امری از امور خلقش را از او پنهان بدارد؟!([159]) این یک مورد درباره علم و احاطه حجت است. می‏فرماید آیا می‏شود؟! سؤال می‏کند و این سؤالی است که از فطرت پرسیده می‏شود. آیا می‏شود خداوند در میان بندگانش حجت قرار دهد و آن وقت امری از امور بندگان را از او مخفی دارد؟!

اصلاً معنی «حجت» چیست؟ حجت یعنی «من یَحتَجّ به اللّه علی عباده».([160]) حجت آن کسی است که خداوند به او بر بندگانش احتجاج می‏فرماید. بندگان همه «محجوجٌ‌علیهم» می‏شوند و حجت وسیله احتجاج می‏شود. معنای وسیله احتجاج به فارسی این می‏شود که خدا به او بر جمیع بندگانش اتمام حجت می‏کند که هیچ‌کس را در اطاعت نکردن و بندگی نکردن و طریق الهی را نپیمودن عذری نباشد. هیچ‌کس بر خدا حجتی نداشته باشد.

می‏فرماید آیا ممکن است که خداوند کسی را در میان بندگانش حجت قرار دهد و بعد امری از امور بندگانش را از او مخفی بدارد؟! در این فرمایش فقط درباره علم و احاطه سؤال می‏شود. شما این سؤال را  گسترش بدهید؛ آیا می‏شود خداوند امری از امور بندگانش را برای حجت غیر مقدور قرار دهد؟! یعنی نتواند حاجت شما یا حاجت آن یکی را برآورد یا نتواند خواسته این یکی را برآورد، خواسته آن مَلَک یا جن را برآورد، خواسته آن حیوان را برآورد؟! آیا می‏شود؟!

بر قیاسِ همان یک صفت که فرمود، شما همه صفات را می‏توانید پیاده کنید. باید کار کرد، نباید نشست، باید سعی کرد که چیز فهمید، باید تلاش کرد.

در یک حدیث، امام؟ع؟ این‏طور از راوی سؤال می‏کند و او را در معرض بصیرت قرار می‏دهد. راوی هم مثل ما فرد عادی بوده است و همین‏قدر که به امامت ایشان اقرار

«* نماز جلد 6 صفحه 180 *»

داشته از او تقیه نمی‏کردند و می‏توانستند با او حرف بزنند. به او فرمودند آیا می‏شود خداوند کسی را در میان بندگانش حجت قرار دهد، آنگاه امری از امور بندگانش را از او مخفی نماید؟! راوی قطعاً در جواب می‏گوید نه، این‏طور نمی‏شود. اگر خدا حجت قرار دهد، او باید به همه امور بندگانش آگاه باشد.

همچنین فرمود ما بر خلقِ آسمان‏ها و زمین‏ها حجتیم. داخل اتاقی نشسته، در این بدن عنصری و محدود، اما می‏فرماید خداوند ما را بر اهل آسما‏‏ن‏ها و زمین‏ها حجت قرار داده است. یعنی همان‏طور که به همه امور شما احاطه داریم و به همه امورتان علم داریم، به همه امور اهل آسمان‏ها احاطه و علم داریم. همان‏طور که بر شما حجتیم، بر اهل آسمان‏ها هم حجتیم.([161])

این احاطه و علم یک صفت است. شما در مورد قدرت هم پیاده کنید؛ آیا می‏شود خداوند حجتی را بر همه بندگانش قرار دهد و امری از امور این بندگان را برای آن حجت غیر مقدور قرار دهد که از عهده آن بر نیاید؟! آیا می‌شود؟! نه. همین‏طور مرتب «بجمع اللّه» را پیاده نمایید؛ هر صفتی از صفات را جلو بکشید و مثل همین صفت درباره آن حکم کنید. مثلاً شنوایی، آیا می‏شود خداوند کسی را بر همه خلقش حجت قرار دهد، آن‏وقت آن حجت صدای خلق و بندگان را نشنود؟!

این است که فرمود شما لبتان به هم بخورد ما شنیده‏ایم شما چه گفتید.[162] این فرمایش به اعتبار این است که حرکت لب‏ها محسوس است. به لب هم نیامده می‏شنوند. هنوز در عالم معنی و غیب و باطنمان به فکرمان می‏گذرد که از امام چیزی بخواهیم، قبل از لب جنباندنِ ظاهری، به عالم فکر و خیال لب بجنبانیم، امام؟ع؟ آن را شنیده است. مگر نفْس صدا ندارد؟! مگر عقل صدا ندارد؟! می‏شنوند.

«* نماز جلد 6 صفحه 181 *»

همین‏طور درباره بینایی هم می‏توانید این مطلب را جاری سازید. آیا می‏شود خداوند کسی را بر بندگانش حجت قرار دهد و آن حجت امری از امور ایشان، حالی از حالات و شأنی از شئون ایشان را نبیند؟! امکان ندارد. تمام این صفات را شما می‌توانید بر اساس همین حدیث شریف و به مقیاس همین حدیث به‌دست بیاورید.

پس حجت خدا باید جمع‌اللّه باشد، حجت خدا باید کلّ‌اللّه باشد. در همین مقام ظاهریِ عنصریِ بشری و در هر مقامی از مقامات امکانیه باید این حکم درباره او جاری شود و از این جهت او را کل‌اللّه و جمع‌اللّه بگوییم. وقتی به او پناه بردیم، باید بدانیم به همه خدا پناه برده‏ایم.

این را عرض کرده‏ام که مرحوم حاج شیخ می‏گفتند که آن شخص گفت چه عرض کنم یا امیرالمؤمنین؟! می‏خواهم شما را زیارت کنم، فضائل و مناقبتان را بگویم، طول می‏کشد، خیلی گفته‏اند، من چه بگویم؟ الآن هم حاضرالذهن نیست. پس عرضه می‏دارم: «السلام علیک ای همه‏کاره خدا». و من عرض کردم باید بعدش بگوید: «و ای همه خدا». همه خدا در مقام اسماء و صفات، همه‌کاره خدا در مقام فعل.

این بزرگواران در مقام فعل همه‏کاره خدا هستند؛ یعنی همه افعال الهیه و همه کارهای خدا از دست ولایتیِ ایشان جریان پیدا می‏کند. و ما تَشاءون الّا ان‌یشاءَ اللّه،([163]) و ما رَمَیتَ اذ رمیت و لکنّ اللّه رمیٰ.([164]) در همه حال این‌گونه‌اند. نه‌تنها آنجا در آن غزوه و جنگِ بخصوص این‏طور بود. در همه حال و ما رمیت اذ رمیت. چرا؟ به دلیل اینکه انّ الذین یبایعونک انما یبایعون اللّه ید اللّه فوق ایدیهم.([165])

پس «السلام علیک یا امیرالمؤمنین، ای همه خدا و ای همه‏کاره خدا». به امام رضا؟ع؟ هم همین را عرض کنیم درست است. «سلام بر شما ای همه خدا و ای

«* نماز جلد 6 صفحه 182 *»

همه‌کاره خدا.» همه خدا یعنی همه اسماء و صفات خدا. شما همهݘ عالم لاهوت هستید. در همین‏جا اسم عالم لاهوت را می‏شود برای ایشان گذارد. همین‏جا عالم لاهوت است. در عالم ما است ولی آنجا بر اینجا غالب است و اینجا آنجا را حجاب نکرده. همین‏جا هم عالمش عالم لاهوت است. اصلاً شخصش هم شخص لاهوتی است. خود این شخص، لاهوتی است. عالمش لاهوت است. آنچه بر او می‏گذرد از لاهوت می‏گذرد.

جاهلا  این نور علیینی است نه همین جسمی که تو می‏بینی است

این جسم را می‏بینیم ولی آنچه که در اینجا غالب و حاکم است و ظاهر است، اسماءاللّه و صفات‌اللّه می‌باشد. خدا هم به اسماء و صفاتش ظاهر است، پس در اینجا خدا ظاهر است. عالمش عالم خدایی است، شخصش شخص خدایی است، لحظاتش لحظات خدایی است. راحت بگویید کارهایش هم کارهای خدایی است. هرچه دارد، به خدا نسبت دارد. اگر نشسته، خدا نشسته. اگر ایستاده، خدا ایستاده است.

اگر مثل امام حسن؟ع؟ صلح می‏کند، خدا صلح کرده است. حالا تو بگویی فلسفه صلح امام حسن چیست یا بنشینی فلسفه صلح امام حسن را ببافی، اینها به درد خودت می‏خورد. ای بشر، اینجا خدا صلح کرده. وقتی خدا صلح کند، به من و تو چه؟! چرا بر حضرت مجتبی اعتراض کنیم؟! حتی بعضی از دوستان و شیعیان حضرت از روی بی‏معرفتی عرض می‏کردند: «السلام علیک یا مُذِلَّ المؤمنین»([166]) تو ما را ذلیل کردی! تو ما را خوار کردی! چرا با معاویه صلح کردی؟!

حجت خدا هر کاری بکند کار خدا است. در هر حالی باشد همان حالِ خدا است. الحمد لله الذی مَنَّ علینا بحکّام یَقومون مقامَه لو کان حاضراً فی المکان([167]) فرض می‌کنیم که بنا بود خداوند بین خلقش بیاید و با خلق زندگی کند و با آنها معاشرت

«* نماز جلد 6 صفحه 183 *»

نماید، خلق او را ببینند، حالاتش را ببینند، خصوصیاتش را بدانند، اصلاً بدانند خدا چگونه می‏خوابد با اینکه لاتأخذه سِنة و لا نوم.([168]) با وجود اینکه خدا خواب ندارد، چُرت هم ندارد، خواب خدا چگونه است؟! چطور بفهمیم که خواب خدا بی‏خوابی و چرت خدا بی‏چرتی است؟ آیا بیایند به خواب من و شما نگاه کنند؟ چرت من و شما را ببینند؟ نه. وقتی ببینیم پیغمبر خوابیده، می‏گوییم این خوابِ خدا است، خدا این‏طور می‏خوابد. اگر خدا میان بندگان بیاید، خواه‌نخواه باید بخوابد؛ زیرا بندگان می‏خوابند. و لَلَبَسنا علیهم ما یَلبِسون([169]) باید مثل این بنده‏ها شود. اگر می‏خواهد با اینها باشد باید بخورد. اگر بخواهد با اینها باشد باید بخوابد. اگر بخواهد با اینها باشد باید همه امور خلقی را مثل اینها داشته باشد. معنای لو کان حاضراً فی المکان این است. اگر بنا بود خدا در مکان بیاید، تمام لوازم مکان به سرش می‏ریخت. باید همه اینها را مرتکب شود. باید ببیند، بشنود، بیاید، برود، رو داشته باشد، پشت داشته باشد، بخوابد، برخیزد، گرسنه شود، سیر شود. باید همه این احکام و لوازم را داشته باشد.

اگر بنا بود خدا در عالم مکان بیاید و همه این خصوصیات را به خودش بگیرد، الحمد للّه الذی منّ علینا بحکامٍ که آن حکام یقومون مقامه همان‏جایی که خدا می‏ایستاد، همان‏جایی که خدا می‏نشست، همان‏جایی که خدا می‏خوابید، همان‏جایی که خدا می‏خورد، اگر خدا در میان ما می‏آمد چطور می‏خورد، به‏ همان‏طور اینها می‏خورند،نعوذباللهاگر خدا به ذات مقدسش در میان ما می‏آمد و می‏خوابید، همان‏طور پیغمبر ما می‏خوابد، همان‏طور امیرالمؤمنین می‏خوابد.

«ابو‏ذر غِفاری» در جستجوی پیغمبر؟ص؟ بود. گفتند حضرت داخل باغ تشریف دارند. آمد وارد باغ شد، از دور دید حضرت خوابیده‏اند. ابوذر باید خواه‌نخواه حرکت کند نزدیک بیاید ببیند حضرت در چه حالند. با ایشان کار داشت. شاید آهسته آهسته راه

«* نماز جلد 6 صفحه 184 *»

می‏رفته که اگر حضرت خوابند، بیدار نشوند. خیلی آهسته راه می‏رفته. مخصوصاً داخل باغ، برگ‌های خشک ریخته و اگر روی آنها پا بگذارند صدا می‏کند. ابوذر شایدبه اصطلاحپاورچین پاورچین جلو آمده و خواسته بداند حضرت خوابند یا چشم‌های خود را روی هم گذارده‌اند، برای همین شاخه خشکی را شکست. حضرت سر برداشتند و فرمودند من در حال خواب کارهای شما را می‌بینم همان‌طوری که در بیداری می‌بینم. چشم‏هایم روی هم می‏رود اما قلبم نمی‏خوابد.([170])

قلبم نمی‏خوابد یعنی چه؟ یعنی عرشِ وجودم بیدار است. آن وقت می‏شود عرش وجود بیدار باشد و کرسیِ وجود بیدار نباشد؟! آسمان‏های وجود بیدار نباشد؟! زمین وجود بیدار نباشد؟! عناصر وجود بیدار نباشد؟! مرکبات از عناصر بیدار نباشد؟! عرش وقتی بیدار است، محیط است و او در کار است. فرمود قلبم نمی‏خوابد. قلب، عرش بدن است.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 185 *»

 

مجلس 14

 

(شب پنجشنبه  11 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 23/4/79)

 

 

 

 

t  انس ما با ملازم بودن ذات‌ها با صفات ذاتی آنها

t  نماز و ملازم بودن آن با صفات ذاتیش

t  صفات ذاتی ثابت است ولی صفات عرضی هر ذاتی مانند نماز متغیر است

t  غیر از حجت‌های کلی الهی علم همه خلق اندک است

t  جمیع صفات حجت‌های کلی الهی مانند علم ایشان محدود نیست

t  اشاره به بطلان قاعده «کل ما بالعرض …»

t  تفریع بر آیه «و مااوتیتم من العلم الا قلیلاً»، قیاسِ ممنوع نیست

t  نفی تعطیل و نفی تشبیه درباره صفات خداوند

t  ظهور خداوند و صفات ذاتی او در صفات عرضی (فعلی) که حادثند

t  ظهور نماز و صفات ذاتی آن در صفات عرضی

«* نماز جلد 6 صفحه 186 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد نماز دارای دو نوع صفات است. خداوند برای ذات و حقیقت نماز دو نوع صفات قرار داده، همچنان‏که برای همه ذات‏ها و حقیقت‏ها دو نوع صفات قرار داده است. یک نوع صفاتِ ذاتی است که از ذات‏ها جدا نمی‏گردد و صفات ذاتی همراه ذات‏ها است. عرض شد در دنیا این‏طور است، در آخرت هم همین‏طور است. صفات ذاتیِ ذات‏ها همراه با ذات‏ها است. آگاهی ما از این امر، فطری و جبلّیِ ما است و خداوند به‌حسب فطرت و جبلّت، ما را با این مسأله آشنا  کر ده است. مثل سایر مسائل فطری که به دانستن آنها نیاز داشتیم، خداوند این را به ما تعلیم فرمود. اما نحوه تعلیم چگونه بوده؟ این مقدار معلوم است که خداوند به هر نوع و کیفیتی که صلاح بندگان می‏دانسته و نظام حکیمانه او اقتضاء می‏کرده، بندگان خود را هدایت فرموده و به آنها تعلیم داده است.

مثلاً لازم بود بدانیم آتش گرم است و گرما مال آتش است، لازم بود بدانیم جسم دارای ابعاد سه‌گانه است، خداوند اینها را به بندگانش تعلیم کرد که زندگانی دنیایی آنها بگذرد و با آگاهی و اطلاع از این امور بتوانند در روی این زمین زندگانی کنند.

چون چنین بود و ما با این امر مأنوس بودیم، از این جهت خداوند در معرفت هم همین را از ما خواسته. ما باید حقیقت‏های ایمانی را بشناسیم و صفات ذاتی آنها را هم بدانیم که یکی از آن حقایق ایمانی، نماز است. حقیقت نماز و ذات نماز را باید به صفات ذاتی آن بشناسیم و معتقد باشیم که این صفات ذاتی را خداوند برای این

«* نماز جلد 6 صفحه 187 *»

حقیقت قرار داده است. حجت‏های خدا این حقیقت را معرفی فرموده‏اند. خود خداوند متعال هم این حقیقت را به صفات ذاتی آن معرفی کرده است.

از جمله فرمایشاتی که درباره نماز و صفات ذاتی نماز رسیده، همین فرمایش است که ‏الصلوة قربان کل تقی. ما باید به این صفت معتقد باشیم، یعنی بدانیم حقیقت نماز از این صفت جدا نیست و این صفت هم از حقیقت نماز جدا نیست. نماز وسیله تقرب هر  پرهیزگاری است. البته عبارت دیگری هم مشهور است که الصلوة معراج المؤمن نماز معراج مؤمن است. معراج یعنی وسیله عروج، وسیله صعود. خدا این حقیقت را وسیله عروج مؤمن قرار داده است. باید بدانیم حقیقت نماز از این صفت جدا نیست، این صفت مال حقیقت نماز است. صفت ذاتی از ذات جدا نمی‏شود. خدا قرار داده است.

اما صفت‏های عرضی تغییر می‏کند و تبدیل می‏یابد. نماز علاوه بر صفت‏های ذاتی، صفت‏های عرضی هم دارد. این صفت‏های عرضی، حدود ظاهریِ نماز است. نماز در حدود ظاهریِ خود متغیر است و البته در همین حدود ظاهری هم حقیقت نماز باید جلوه‏گر شود. صفات عرضی از این حیث و جهت با صفات ذاتی فرقی نمی‏کند. از جهت ظهور و پیدایی تفاوتی ندارند. در صفات ذاتی، حقیقتِ ذاتْ ظاهر است، در صفات عرضی هم حقیقتِ ذات ظاهر است و از این جهت هر دو صفت را به ذات نسبت می‏دهیم و ذات را به این صفات تعریف می‏کنیم. اینها مباحثی است که لازم است بدانیم، گرچه شاید به کار همه نیاید اما تذکر آن بد نیست.

ذات همچنان‏که در صفات ذاتی ظاهر می‏شود، در صفات عرضی هم ظاهر می‏شود. در صفات ذاتی که ظاهر می‏شود، آنجا ما می‏دانیم صفاتی است که از این ذات جدا نمی‏شود. اما صفات عرضی ممکن است جابه‏جا شود. مثلاً  آتش گرم می‏کند و روشن می‏نماید. گرم کردن و روشن کردن، حارّ بودن و منوِّر بودن، اینها صفات ذاتیِ آتش است. پس هرجا آتش باشد، گرما و روشن کردن همراهش است، تغییر نمی‏کند.

«* نماز جلد 6 صفحه 188 *»

حقیقت و ذات آتش در این صفتِ ذاتی ظاهر است. پس صفات ذاتی، ظهوراتِ همیشگی برای ذات هستند و جدا نمی‏شوند. همیشه این‏طور است.

اما ممکن است که این آتش رنگش فرق کند، ممکن است تفاوت رنگ داشته باشد، پس رنگ سفید یا رنگ زرد یا رنگ سرخ، ذاتیِ آتش نیست. می‏شود رنگ آن سرخ باشد اگر آن ماده‏ای که آتش در آن درگرفته اقتضاءِ سرخی کند. ممکن است زرد باشد اگر آن ماده‏ای که آتش در آن درگرفته اقتضاءِ نور زرد کند. ممکن است سفید باشد، یعنی آن ماده‏ای که آتش در آن جلوه کرده اقتضاء می‏کند که رنگِ نورِ آتش سفید باشد. اینها متفاوت است اما صفات ذاتی متفاوت نمی‏شود، همیشه همراه آتش است و آتش همیشه با صفات ذاتی خود در صفات عرضی خود ظاهر است. اینها مسائلی است که باید در نظر باشد، در جاهایی به کار انسان می‏آید. آتش با جمیع صفات ذاتی خود در تک تکِ صفات عرضی خود نمودار و پیدا است و هیچ کم نمی‏شود. نمی‏شود که کم شود.

مَثَل واضح‏تر بزنم. اگر ما زید را عالِم می‏شناسیم؛ یعنی طوری است که علم، ذاتیِ او شده، دانا است، عالم است، مثلاً او را فقیه می‏شناسیم، به فقاهتش معتقدیم. این صفت ذاتیِ او را اجمالاً از باب مَثل در نظر می‌گیریم؛ وگرنه خدشه‏بردار است، می‌شود مناقشه کرد. از باب مثل باشد. فقاهت و علم، ذاتی او شد اما صفت عرضی هم دارد؛ می‏نشیند، می‏ایستد، می‏رود، می‏آید، لاغر می‏شود، فربه می‏شود، مریض می‏شود، صحیح می‏شود، مسافر می‏شود، حاضر می‏شود. اینها همه صفات عرضی گفته می‏شود. چرا؟ چون جابه‏جا می‏شود، تغییر می‏کند، مختلف می‏شود.

زید به صفت فقاهتش در نشسته ظاهر است، در ایستاده هم ظاهر است، اما می‏بینید که ایستاده از نشسته جدا است، نمی‏شود هم ایستاده باشد هم نشسته. این صفات ضد یکدیگرند و با هم جمع نمی‏شوند. یا ایستاده است یا نشسته است. یا متحرک است یا ساکن است. متحرک و ساکن با یکدیگر جمع نمی‏شوند. اما اکنون که

«* نماز جلد 6 صفحه 189 *»

متحرک است آیا فقیه نیست؟! عالم نیست؟! چرا. اگر متحرک و در حال حرکت باشد، عالم و فقیه است. ساکن باشد فقیه است. متکلم باشد فقیه و عالم است. اگر صامت هم باشد و سخن نگوید، فقیه و عالم است. ببینید ذات و حقیقت با صفات ذاتی‌اش در صفات عرضی متجلی و ظاهر است.

بد نیست در مسائل توحید هم در همین زمینه‏ها متذکر باشیم. خدا هم صفاتی دارد که این صفات مال خدا است و از خدا جدا نمی‏شود. نمی‏خواهیم بگوییم خدا صفات ذاتی دارد. دقت می‏فرمایید. اگر گفتیم خدا صفات ذاتی دارد، خواسته‏ایم بگوییم ذات مقدسش از کمالات معطّل نیست. چون درک و برداشتِ ما، از عالم خلق است و از خارجِ عالم خلق خبر نداریم. داخل عالم خلق هم خیلی بی‏خبریم، خیلی جاهلیم، خیلی چیزها را نمی‏دانیم. آنچه می‏دانیم اندک است. هرچه هم بدانیم اندک است. به طور کلی همه خلق هرچه هم بدانند اندک می‏دانند. هرچه بدانند و هرچه هم مسلط باشند باز هم اندک می‏دانند. و ما اُوتیتم من العلم الّا قلیلاً([171]) از علم داده نشده‌اید مگر اندکی.

فقط چهارده نفس مقدس صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند که خدا به آنها نمی‏فرماید: و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. درباره آنها می‏فرماید: و مَن عنده عِلمُ الکتاب.([172]) درباره آنها به‌طور کلی محدودیت معنی ندارد. آنها شأنشان این است: و من عنده علم الکتاب که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه باشند. علم کتاب نزد آن بزرگوار است و کسی که علم کتاب نزد او است، او صاحب علم الهی است، او خزینه‏دار علم خدا است. چون «کتاب» علم خدا است. و من عنده علم الکتاب یعنی در نزد او آگاهی به علم الهی است و او به علم خدا آگاه می‌باشد. او به کتاب آگاه  است، یعنی به علم خدا آگاه است. چون به علم خدا آگاه است، پس علمش محدود نیست.

«* نماز جلد 6 صفحه 190 *»

وقتی درباره علم این‏طور بفرماید که و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً، بنابراین هر کمال از کمالاتی که در خلق است به همین قسم است. شما قیاس کنید و هیچ عیبی ندارد. قیاس در فقه جایز نیست اما در این‏طور موارد قیاس جایز است.

به همه خلق خطاب می‏فرماید: و ما اوتیتم. از حضرت آدم گرفته تا ناقصین از بنی‌آدم، همه مورد خطاب هستند. آدم هم، و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. آدم علمش قلیل بود، موسی علمش قلیل بود. عیسی علمش قلیل بود. ابراهیم هم علمش قلیل بود.

دلیلش این است که وقتی ابراهیم؟ع؟ گوساله را کباب کرد و آورد جلوی آن ملائکه گذارد که بخورند، دید ملائکه نمی‏خورند. وحشتش گرفت و ترسید که نکند اینها قصد قتل مرا دارند و می‏خواهند مرا بکشند، از این جهت غذا نمی‏خورند کهبه اصطلاحنمک‌گیر نشوند. خیلی وحشت کرد. بزرگ این میهمان‏ها  که جبرئیل بود نقابش را کنار زد، ابراهیم او را شناخت؛ این جبرئیل است که همیشه به همین صورت بر من نازل می‏شد، فعلاً نقاب زده و من او را نشناختم، غذای مرا هم که نخوردند، ترسیدم که نکند قصدی دارند که مرا بکشند و صدمه‏ای بزنند، اکنون فهمیدم که اینها ملائکه هستند. گفتند: لاتَخَف اِنّا اُرسِلنا الی قومِ لوط([173]) نگران نباش، ما به‌سوی قوم لوط فرستاده شده‏ا‏یم و می‏خواهیم برویم شهرهای قوم لوط را سرنگون کنیم و بر آنها عذاب نازل کنیم.

پس و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. علم ابراهیم هم اندک است، گرچه علمش مافوق همه امتش و حتی مافوق انبیاءِ زیر دستش است. هرچه باشد اندک است.

خزینه کلی و جامع علم خدا، چهارده خزینه است. این خزینه‏ها هم از یکدیگر هیچ کم ندارند، هرچه در خزینه اول است در خزینه دوم هم هست، هرچه در خزینه دوم است در خزینه دوازدهمی هم هست صلوات اللّه علیهم اجمعین. فقط این چهارده نفر سلام اللّه علیهم اجمعینند که «و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً» خطاب به ایشان نیست. این آیه خطاب به خلق امکانی است.

«* نماز جلد 6 صفحه 191 *»

عرض کردم سایر صفات را هم شما می‏توانید همین‏طور مقایسه کنید. خلق چقدر قدرت دارند؟ مثل علم است، آن را هم باید خدا به ایشان بدهد. خدا چقدر قدرت به خلقش داده است؟ هرچه و هر مقدار از قدرت به هرکس و به هرچه داده، جا دارد که گفته شود: «و ما اوتیتم من القدرة الّا قلیلاً». هر مقدار از قدرت باشد کم است. عرش خیلی قدرت دارد، اما ای عرش، «و ما اوتیتَ من القدرة الّا قلیلاً».

جبرئیل خیلی قدرت داشت و تمام چهار شهر قوم لوط را برداشت. آن جبرئیلی بود که مخصوص آن زمان بود و از اعوان جبرئیل کلی است. جبرئیل کلی نازل نشد مگر بر محمد مصطفی؟ص؟. بر انبیاءِ دیگر که نازل می‏شد، وجهی بود و عونی از اعوان جبرئیل کلی بود که به اندازه قابلیت هر یک از انبیاء آشکار می‏گشت. جبرئیلی که مأمور شد در زمان لوط؟ع؟ آن شهرها را واژگون سازد، جبرئیلی بود که بر ایشان یا بر ابراهیم نازل می‏شد، نه آن جبرئیل کلی. آن جبرئیلی که دستی از دست‏های جبرئیل کلی بود، تمام آن چهار شهر را روی بالش گرفت و به آسمان‏ها بالا برد و بعد هم همان‏ها را با همان بالش سرنگون کرد.

«بال» تعبیر از قدرت او است، نه اینکه حتماً بالی به‌شکل بال پرندگان باشد. گرچه آن قدرت و جارحه‏ای که حامل آن قدرت است اگر بخواهد در عالم ما ظاهر شود و به چشم ما بیاید و محسوس ما شود، می‏شود بال، مثل بال کبوترها و پرنده‏ها. از این جهت می‏بینید عکس ملائکه‏ را که می‏کشند، برایشان بال هم می‏گذارند. خیر، ملائکه بال ندارند. درست است که خداوند در قرآن تعبیر آورده که ملائکه دارای بالند([174]) اما باید توجه داشت که این بال به اعتبار عالم حس ما است. اگر بخواهد آن محل قدرتِ مَلک در این عالم ما جلوه‏گر شود و ما ببینیم قدرت ملک چگونه است و محل حمل این قدرت چگونه است، به‌شکل بال می‏بینیم و به‌شکل بال هم باید باشد. در جلد اول مباحث شرح آیه مبارکه بقیت اللّه خیر لکم صلوات‌اللّه‌علیه در ضمن بحث‌های مربوط

«* نماز جلد 6 صفحه 192 *»

به لیلةالقدر، در این باره مقداری بحث کردیم.([175])

پس قدرت خلق این است. همین جبرئیل که چنین قدرتی به او داده شده که خیلی قدرت است، به او گفته می‏شود: «و ما اوتیت من القدرة الّا قلیلاً» اندکی قدرت به تو داده شده است.

از این جهت نقل است که جبرئیلشاید جبرئیل کلی هم بودهیک‌وقتی به فکرش گذشت که ببیند بهشت چقدر است، از خدا اجازه و رخصت می‏گیرد برای اینکه پرواز  کند و ببیند بهشت چه مقدار است. حرکت کرد و سی‌هزار سال پرواز کرد اما خسته شد. با آن قدرت خسته شد. عرض کرد خدایا خسته و عاجز شدم، قوّت و نیروی مرا زیاد کن. خداوند نیروی او را دو برابر کرد. جبرئیل سی‌هزار سال دیگر  پرواز  کرد و باز خسته شد و از خدا نیروی مضاعف خواست و  تا سی‌هزار مرتبه همین‌طور شد.

در آخر جبرئیل از خدا پرسید به آخر بهشت رسیدم یا از آن گذشتم؟! ناگهان حوریه‌ای از داخل غرفه و خیمه خودش به جبرئیل گفت چه هوس کرده‏ای؟! چرا خودت را به زحمت انداخته‌ای؟! تو این‏قدر که آمدی، هنوز از مِلک من یک نفر خارج نشده‏ای! جبرئیل پرسید تو کیستی؟ او در جواب گفت من یک حوریه از حوریه‌هایی هستم که برای مؤمنی از مؤمنان خلق شده‌اند.

پس آیا جا دارد که به جبرئیل گفته شود: «و ما اوتیت من القدرة الّا قلیلاً» یا نه؟! هر کمالی از کمالات را که درباره همه موجودات در نظر بگیریم همین‌طور است.

حال ببینید برخی چقدر احمقند! معذرت می‏خواهم، گاهی من جسور می‏شوم و بی‏ادبی می‏کنم. شما ان‏شاءاللّه می‏بخشید. مجلستان محترم است، الحمدللّه همه‏تان محترم هستید، باید با احترام حرف بزنم، اما  گاهی از دهانم می‏پرد، جسارت و بی‏ادبی می‏کنم، ان‏شاءاللّه می‏بخشید. من ادب نشده‏ام، مؤدِّب نداشتم که مرا ادب کند. از این جهت این بی‏ادبی‏ها بر زبانم جاری می‏شود.

«* نماز جلد 6 صفحه 193 *»

ببینید چقدر دورند آنانی که می‏نشینند به‌عنوان معارف الهی، به‌عنوان معارف قرآنی، به‌عنوان معارف نبوی و معارف علوی، قاعده و مبنای معارف خودشان قرار می‏دهند که «کلُّ‌ما بالعرض لابد و ان‌یَنتهی الی ما بالذات». این حرف یعنی چه؟

معنای این حرف این است و می‏خواهد بگوید که ای آقا این علمی که در سینه شما استو روی سخنش هم با امثال من و شما و خودش استمی‏گوید این علمی که در سینه شما است، این قدرتی که در بازوی شما است، این دیدی که در چشم شما است، این شنوایی که در گوش شما است، این نطقی که در توان شما است و همین‏طور تمام کمالاتی که بشر دارد که حیوانات هم به اندازه خودشان دارند، شنوایی دارند، بینایی دارند، چشایی دارند، لامسه دارند، درک دارند، شعور دارند، به اندازه خودشان قدرت و توانایی دارند. و همین‏طور درجه پایین‏تر، نباتات به اندازه خودشان شعور و درک نباتی دارند. نبات شعور نباتی دارد که به‌طرف آفتاب حرکت می‏کند. اگر سایه باشد، خودش را از زیر سایه به‌طرف آفتاب می‏کشد که آفتاب به او بتابد. همچنین ریشه‏هایش بیشتر به‌طرف آب حرکت می‌کند و کمتر به‌طرف خشکی می‏رود. این رودخانه‏هایی که آبش تمام شده، می‏بینید ریشه‏های درخت بیشتر به‌طرف آب است. این شعور نباتی است، می‏فهمد که کجا حرکت کند.

این همان هدایت الهی است که موسی فرمود: ربّنا الذی اعطیٰ کلّ شی‏ء خلقه ثم هدیٰ. این راهنمایی الهی است که شعور نباتی، قدرت نباتی و کمالات نباتیه از نفس نباتیه سر می‏زند.

این شخصی که این حرف را می‏زند که «کل‌ما بالعرض لابد و ان‌ینتهی الی ما بالذات»، همه این کمالات را در نظر دارد. او می‏خواهد با این حرفش چه غلطی بکند؟!باز هم معذرت می‌خواهم. چه کنم؟!می‏خواهد بگوید که این قدرت و تواناییِ شما که از بازوی شما صادر می‏شود، معلوم است کسی دیگر به شما داده و مال خودتان نیست. «کل‌ما بالعرض»، این قدرت که در همین بازوی شما است، برگردید ببینید این

«* نماز جلد 6 صفحه 194 *»

به کجا متصل می‏شود؟ می‏گوید به قدرت ذاتیِ خدا می‏خورد، سرچشمه‏اش آنجا است، همین‏طور آمده و آمده و آمده تا داخل بازوی شما شده است.

این بیناییِ چشم شما، اگر به عقب برگردید همین‏طور می‏رود تا به بیناییِ ذاتیِ خدا می‏رسد. شنوایی شما یا شنوایی این حیوان همین‌طور است. گربه، سگ، الاغ و امثال اینها، شنوایی دارند، بینایی دارند، قدرت دارند، شعور دارند، شعور حیوانی که دارند. همین شعورشان، شعور این گربه، شعور این سگ، شعور این الاغ، اینها هم همین‏طور که شما به عقب برگردید،نعوذباللّهبه شعور و درک و علم ذاتی خدا می‏رسد. «کل‌ما بالعرض لابد و ان‌ینتهی الی ما بالذات».

وقتی این حرف را درباره کمالات وجودی می‏زند، می‏گوید خیالت را راحت کنم؛ اینها همه مالِ وجود است. خود وجود که الآن شما وجود و هستی دارید، خود همین وجود هم به شما داده شده. «ذات نایافته از هستی بخش»، شما که خودتان این وجود را ندارید، کسی دیگر به شما داده ‏است. این وجود در شما بالعرض است، این هم «لابد و ان‌ینتهی الی ما بالذات». همین‏طور عقب برگردد، به وجود خدا می‏رسد. این وجود هم به وجود ذاتیِ خدا یعنی همان ذات خدا متصل می‏شود. پس همه مال او است و از او است.

این حرف‏ها کجا و فرمایش قرآن کجا؟! و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. ما بر این آیه مبارکه قیاس کردیم و این قیاسِ فقهی نیست که حرام باشد.

کسی بر ما معترض نشود و نگوید قیاس حرام است، در دین خدا نباید قیاس کرد. نه، قیاسِ فقهی نیست که ممنوع باشد. قیاسِ اعتقادی درست است، می‏فرمایند یک قاعده را که در اعتقادات یاد گرفتید، می‏توانید آن قاعده را در همه جا جریان دهید.

شما در قواعد عربی می‏خوانید: «کلُّ فاعلٍ مرفوع و کل مفعول منصوب». این قاعده عربی را یاد می‏گیرید، یک مثال هم به شما تعلیم می‏دهند و مثلاً می‏گویند: «ضرب زیدٌ عمراً». «زیدٌ» فاعل و مرفوع است و «عمراً» مفعول و منصوب است. آن‌وقت

«* نماز جلد 6 صفحه 195 *»

بر همین، سایر موارد را قیاس می‏کنید؛ مثل «ضرب عمرٌو بکراً»، «ضرب بکرٌ خالداً». چطور اینجا قیاس جایز است؟! این قیاس ممنوع در فقه نیست.

پس اگر لفظ قیاس به‌کار می‏برم، کسی نگوید این چه حرفی است، این سخن برخلاف روایات است، قیاس صحیح نیست. آری، قیاس در بعضی جاها صحیح نیست ولی در این‏طور موارد، انسان قاعده‏ای را که یاد گرفت، باید در همه‌جا جریان بدهد.

خداوند درباره علمِ تمام خلق فرموده: و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. خیلی راحت درباره قدرت هم می‏گوییم: «و ما اوتیتم من القدرة الّا قلیلاً». درباره سمع هم می‏گوییم: «و ما اوتیتم من السمع الّا قلیلاً». همین‌طور «و ما اوتیتم من الاِبصار و البَصَر الّا قلیلاً»، «و ما اوتیتم من الفهم الّا قلیلاً». تمام این کمالاتی که برای خلق هست، کمالاتِ محدود است و خلق این کمالات را در عالم خلق باید داشته باشند، لازمه‏ای است که خدا قرار داده است.

اما اینها هیچ‏کدام از جنس کمالات خدا نیست و فرق دارد. این کمالات از سنخ کمالات خدا نیست، همچنان‏که وجودشان از سنخ وجود خدا نیست.

پس خداوند از کمالات معطَّل نیست، او علم دارد، او قدرت دارد، او حیات دارد، او سمع دارد، او بصر دارد؛ به دلیل اینکه می‏بینیم در میان خلق آثاری هست که بر قدرت، بر حکمت، بر علم و بر سمع و بصر  دلالت می‏کند. او که ما را بینا خلق کرده، نمی‏شود خودش بینا نباشد. او که به ما بینایی داده، نمی‏شود خودش بینایی نداشته باشد. او که ما را شنوا خلق کرده و به ما شنوایی داده، نمی‏شود خودش شنوا نباشد و صدای بندگانش را نشنود.

اما آیا شنوایی او از این جنس است؟! از این کیفیت و نوع است؟! خیر. ذات مقدسش شنوا است اما به شنوایی که عین ذاتش است. می‏گوییم شنوا است، ببینید این صفتی است که برای او می‏آوریم، اما این صفت را نباید با ذاتش دو تا بدانیم، یعنی مثل گرمی و آتش ندانیم.

«* نماز جلد 6 صفحه 196 *»

ما در عالمِ خلقیم، هرجا کمال می‏بینیم کنارِ صاحب کمال می‏بینیم و دو تا می‏بینیم. همین‏طور هم هست و غیر از این هم نیست. اما اینجا را می‏فرماید قیاس قرار نداده، انّ اللّه اَکرَمُ و اعزّ مِن ان‌یُعرَف بخلقه،([176]) خدا را با خلق مقایسه نکن.

اولاً خدا را از کمالاتش معطل نکن، نگو حال که نمی‏شود کمالی به او بچسبد پس کمال ندارد، این‏طور نگو. بگو خداوند ذاتی است که عین کمال است. آن‌وقت برای اینکه من و شما را از ضلالتِ تعطیل کردنِ ذات مقدس حق‏تعالی را از کمالات نجات بدهند، به ما فرمودند خدا صفات ذاتی دارد. این را برای من و شما گفتند؛ برای اینکه با صفات ذات‌ها که با ذات‌ها همراه می‏شوند مأنوسیم.

از آن‏طرف هم گفتند از «سبحان‌اللّه» یادت نرود. گفتند خدا در قرآن فرموده: لیس کمثله شیء. آن را فراموش نکن و خدا را تشبیه ننما. اگر می‏خواهی بگویی خدا دارای کمال شنوایی و کمال بینایی است، دارای کمال توانایی است، دارای کمال آگاهی است، علم دارد، قدرت دارد، بینایی و شنوایی دارد، او را با خلق شبیه نکن. وقتی شبیه نکردی، آن‌وقت اقرار کرده‏ای به اینکه خدای من موجودی مقدس و مبرّا از تمام لوازم خلقی و صفات خلقی است. او ذاتی نیست که کمالات نداشته باشد تا ذاتش از کمالات تعطیل شود. این کمالاتی هم که دارد، عین ذاتش است. شبیه خلقش نیست که ذاتی باشد و کمالی، ذاتی باشد و قدرتی، ذاتی باشد و علمی، ذاتی باشد و سمعی، ذاتی باشد و بَصَری و همین‏طور سایر کمالات.

پس همین‏که می‏گوییم خدای ما خدایی بینا است، خدایی شنوا است، خدایی توانا است، خدایی زنده است، وقتی از این قبیل تعبیرات می‌آوریم، چکار کرده‌ایم؟ ذات مقدسش را از معطل بودنِ از کمالات تنزیه کردیم. پس کمالات ذاتی دارد که عین ذاتش است. از این طرف به‌برکت «سبحان‌اللّه» و «لیس کمثله شیء»، می‏گوییم مثل خلقش نیست که ذاتی باشد به‌اضافه کمالی، به‌اضافه قدرتی، به‌اضافه شنوایی و

«* نماز جلد 6 صفحه 197 *»

بینایی. پس او را از شبیه بودن به خلق هم تنزیه نمودیم. این یک درس توحیدی است که باید نوعاً متذکر باشیم و الحمدللّه متذکر هستیم.

نماز با تمام صفات ذاتیِ آن که همراهش است، در تمام صفات عرضی‏اش جلوه‏گر است. خدا هم صفات ذاتی خود را که عین ذاتش است، در صفات عرضی خود جلوه داده است. نمی‏شود صفت عرضی برای خدا باشد و صفات ذاتی خدا[177] در آن صفت عرضی جلوه نکرده باشد. نمی‏شود این مظهرِ خدا باشد و محلِ ظهور خدا باشد، اما قدرت خدا اینجا پیدا نباشد، علم خدا و شنوایی خدا اینجا پیدا نباشد.

صفات عرضی خدا را «صفات فعلیه» می‏گویند. صفات فعلیه خدا حادث است و عینِ اشراقِ صفات ذاتیه خدا است. هر صفت فعلی خداوند عین اشراق همان صفت ذاتی خدا است؛ یعنی قدرت فعلیِ خدا، همان اشراقِ قدرت ذاتیِ او است. این اشراق، به نفسِ این صفتِ قدرت است و چیزی فاصله نشده. پس در این قدرت عرضی و قدرت فعلی، خداوند با قدرت ذاتیه‏اش جلوه‏گر شده به‏طوری که این قدرت فعلی با آن قدرت ذاتی هیچ بیگانه نیست و اشراق آن است. هر‏کس می‏خواهد خدا را به قادر بودن بشناسد، این قدرت فعلی را بشناسد و این قدرت فعلی ظاهر نشده مگر در مراتب امکانیهݘ امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه. پس امیرالمؤمنین اسم «القادر» خدا است.

علی صلوات‌اللّه‌علیه در تمام مراتب امکانیه‏اش صفتِ قدرتِ فعلیهݘ حق است که عینِ اشراقِ صفت ذاتیهݘ حق است و حق به قدرت ذاتی خود در این قدرت فعلی‌اش نمودار است. بلکه همه صفاتش اینجا نمودار  است، تنها قدرتش نیست. علمش هم اینجا نمودار  است و سینه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه مخزن علم خدا است.

«* نماز جلد 6 صفحه 198 *»

این علم، آن علمی نیست که در خلق است و خداوند درباره آن فرموده: و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلاً. خدا درباره علم امیرالمؤمنین نمی‏فرماید: «یا علی و ما اوتیتَ من العلم الّا قلیلاً». خودشان درباره این علم فرمودند: نحن خُزّانُ علمِ اللّه.([178]) پس علم امام محدود نیست. علم امام علم خدا است و علم خدا محدود نیست، قلّت‏بردار نیست، برای این علم نهایت نیست. قدرتش هم این‏طور است، بقیه صفات هم همین‏طور است.

پس ذات و حقیقت با تمام صفات ذاتی‌اش در صفات عرضی جلوه‏گر است. نماز هم با جمیع صفات ذاتی‌اش در همین حدود عرضی‏اش جلوه‏گر است. نماز «قربان کل تقی» هست، «معراج المؤمن» هست، «تنهیٰ عن الفحشاء و المُنکَر» هست، خواه این نماز در محدوده شرعیهݘ آدم باشد و حدود آن زمان را داشته باشد، یا در ملت و مذهب و دین نوح باشد، یا در ملت و دین موسی باشد، یا در دین و ملت عیسی باشد و یا در دین و شریعت محمد بن عبداللّه؟ص؟ باشد. البته حدودش تفاوت می‏کند، به‌حسب مصالح زمان و اهل زمان و اقتضاءات آنها، حدود عرضیِ نماز مختلف می‏شود، اما در تمام دوره‏ها نماز نماز است.

الصلوة قربان کل تقی، شخص پرهیزگارِ زمانِ آدم نمازش وسیله تقربش است، پرهیزگارِ زمان نوح هم نمازش وسیله تقربش است، پرهیزگار زمان موسی و عیسی و زمان رسول‌اللّه؟ص؟ هم همین‏طور. نماز ملائکه به هر حدی و هر شکلی هست و با تمام آن حدود مختلفی که دارد، مانعی ندارد؛ باز هم نمازِ مَلَک «قربان کل تقی»، باعث تقربش است. و همین‏طور جن.

کلٌّ قد عَلِمَ صلوتَه و تسبیحه([179]) تمام موجودات نمازِ خود را می‏دانند. نمازشان با همان حدودی که هست که قطعاً از نظر عَرَضی و ظاهری مختلف است، هرطور باشد، الصلوة قربان کل تقی. امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمودند: من اقام ولایتی فقد اقام

«* نماز جلد 6 صفحه 199 *»

الصلوة.([180]شیعیان امیرالمؤمنین که اقامه ولایت کرده‏اند، آنها نمازگزارند و نماز را به پا داشته‏اند؛ اگرچه نباتات باشند.

امیرالمؤمنین؟ع؟ به قنبر فرمود میهمان داریم، خربزه بخر. قنبر خربزه گرفت و پاره کرد. عرض کرد آقا، تلخ است، فرمود: اِرمِ به، من النار الی النار بینداز دور، این از آتش و مال آتش است، رهایش کن. خربزه در عالم خودش این‌گونه است. یکی دیگر را پاره کرد، آقا این ترش است. فرمود: ارم به من النار الی النار رهایش کن. خربزه دیگر را پاره کرد، عرض کرد این کرم‏زده است. حضرت همان فرمایش را فرمود. اما خربزه چهارم شیرین بود و خدمت حضرت آورد، فرمود: کُل و اَطعِمنا، ای قنبر از آن بخور و به ما هم بده. شاید حضرت با دست مبارک به خود اشاره کردند و فرمودند: «من الجنّة الی الجنّة» یعنی جا دارد که من از آن بخورم و داخل بهشت شود.

بعد فرمودند ای قنبر خداوند ولایت ما را بر همه موجودات عرضه داشته. هر موجودی که در عالم خودش ولایتِ ما را قبول کرده پاک و پاکیزه و گوارا گردیده و در عالم خودش طینتش علیینی است و اهل بهشت است. هرکدام هم که ولایت ما را قبول نکرده‏اند، خبیث و پست و بدبو گردیده‌اند. من النار الی النار طینتشان سجینی است، از آتشند و به‌سوی آتشند.([181])

پس «حشر غلامان و محبان و مریدانِ علی با علی». همه‏اش درست است، اما شاید «حشر غلامان علی» بگوییم بهتر باشد،

حشر غلامان علی با علی حشر مریدان و خرانِ عمر با عمر

خداوند تمام اعداء و دشمنان خاندان رسالت و دشمنان دوستان ایشان را لعنت کند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 200 *»

 

مجلس 15

 

(شب شنبه  13 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 25/4/79)

 

t  سرّ اینکه نماز اعظم ارکان و اعمال بُعد عبادی دین است

t  اسماء و صفات الهی گزارش از ظهورات و تجلیات خداوند متعال است

t  حقیقت ظهور و تجلی از دیدگاه مکتب وحی

t  در امور دینی نباید سهل‌انگاری کرد

t  در دنیا بنا بر سختگیری نیست

t  اگر بنای سختگیری باشد بر مستبصرها سخت‌تر خواهند گرفت

t  عظمت نعمت بصیرت

t  معنای بصیرت

t  قدردانی از نعمت بصیرت

t  دشواری کار اهل بصیرت

t  فرق اهل بصیرت با دیگران

t  فرمایش امام رضا؟ع؟ به برادر  بی‌پروای خود

t  حالت شخص مستبصر

t  اهل ایمان باید خود را در معرض رحمت رحیمیه قرار دهند

t  اهل ایمان به برکت ایمان از رحمت‌های خاصّه خداوند بهره‌مند می‌باشند

t  یادآوری نعمت‌های معنوی خداوند بخصوص هنگام دعاء کردن

t  توصیه به دینداری

«* نماز جلد 6 صفحه 201 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

خشوع در نماز، نشانه اهل ایمان است و اهل ایمان رستگارانند. می‏دانیم نماز اعظم اعمال و ارکان بُعدِ عبادی دین است. دین، یک قسمتش عبادات است، یک قسمتش اخلاقیات است و یک قسمتش اعتقادات است. در قسمت اعتقادات، ولایت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ اعظم ارکان آن بُعد است. اما در عبادات و بعد عبادی دین، اعظم ارکان و اعظم اعمال، نماز است. پس نماز خیلی عظمت و جلالت دارد و هر مقدار که اقبال و توجه به نماز بیشتر باشد، خواه‏نخواه خضوع و خشوع انسان بیشتر خواهد بود.

مکرر عرض کرده‏ایم که نماز مجموعه‏ای از خضوع و خشوع‏های مناسبِ بزرگی، بزرگواری، برتری و پاکی حق‏تعالی است. خدا چهار قسم بزرگی دارد و به این چهار قسم بزرگی برای بندگان خود متجلی می‏شود و بندگان در برابر این تجلی‏ها باید خضوع و خشوع اظهار کنند. خداوند امر را آسان فرموده؛ ما را در معرض این تجلیات قرار داده و در برابر این تجلیات هم خودش خضوع و خشوع‏های مناسب قرار داده است. آن‏گونه که از بندگانش اظهار خضوع و خشوع به درگاهش را می‏پسندد، آن‏چنان قرار داده است.

پس باید از نماز قدردانی کرد، باید حرمت نماز را بسیار داشت و این نعمت الهی را بسیار شکرگزاری کرد. چرا؟ به جهت اینکه خداوند در نماز برای ما به چهار تجلی ظاهر می‏شود. یکی به «کبریائیت» یعنی به «بزرگی ظاهری» برای بندگانش ظاهر می‏شود و

«* نماز جلد 6 صفحه 202 *»

تجلی می‏فرماید. دیگر به «بزرگی معنوی» که «بزرگواریِ» او استکه به عربی «عظمت» می‏گویندبرای بندگانش تجلی می‏فرماید. همچنین تجلی به بزرگواری و بزرگی بالاتر و معنوی‏تر و باطنی‏تر، ظهور و تجلی حق‏تعالی برای ما به «برتریِ» از جمیع خلقش است که می‏گوییم برای بندگانش به «جلالت» ظاهر می‏شود و تجلی می‏فرماید. و بالاتر، به «پاکیِ» خود از جمیع شوائب خلقی برای ما جلوه می‏فرماید.

ما که در برابر این تجلیات قرار می‏گیریم، باید مناسب این بزرگی‏های الهی، خضوع و خشوع اظهار کنیم. ما نه از جلوه‏ها خبردار می‏شویم و نه می‏توانیم شایسته و بایستهݘ این جلوه‏ها خضوع و خشوعی داشته باشیم. در مجموعهݘ نماز، ما خواه‌نخواه در معرض این تجلیات قرار می‏گیریم. خداوند وعده فرموده که در نماز برای بندگانش تجلی می‏کند. شخص نمازگزار در نماز با خدای خود مناجات می‏کند. نماز مناجاتِ بنده با خدا است. مناجات هم که می‏دانید گفتگوی راز و رازگویی است. بنده در تمام نماز با خدای متعال رازگویی دارد.

خداوند به عنایت و به لطفش نماز را مقرر کرد و جمیع عبادات و احکام و تکالیف، ظهور و تجلی همین نماز هستند. سایر تکلیف‏ها جهتی یا جهاتی از نماز را حکایت می‏کنند. پس اصل و لبّ و مغز همه عبادت‏ها و بندگی‏ها نماز است. الصلوة عمود الدین([182]) در بُعد عبادت، نماز رکن دین است.

پس در نماز، ما به همین حرکات و سکنات و افعال و اذکار نماز، به درگاه حق‌تعالی خضوع و خشوع اظهار می‏کنیم. در این شریعت مقدسه، این نماز عبارت است از مجموعه‏ای از خضوع و خشوع‏هایی که شایسته و بایسته این تجلیات چهارگانه الهی است.

شما وقتی در سراسر قرآن، روایات و دعاءها نگاه کنید، تمام صفات و اسماء خدا را در چهار تجلی مشاهده می‏کنید. یعنی هرکدام از این اسم‏ها و صفت‏ها، یک قسم و نوع از این چهار قسم تجلی می‌باشد.

«* نماز جلد 6 صفحه 203 *»

شما می‏دانید که اسم و صفت، گزارش از ظهور و تجلی است. بی‏جهت که برای خدا اسم و صفت قرار داده نشده. در قرآن صفات و اسماء خدا را می‏خوانید. در دعاءها صفات و اسماء خدا را می‏خوانید. در زیارت‏ها به مناسبت می‏خوانید. مخصوصاً در دعاءهایی که در تعقیبات نمازها رسیده، خدا را به اسماء و صفاتش می‏خوانید. حتی در زیارت‏ها که با امام سخن می‏گویید، به‌طوری با صفات و اسماء خدا ارتباط پیدا می‏کند. وقتی بر محمد و آل‏محمد؟عهم؟ صلوات می‏فرستید، در بعضی از فقرات صلوات‏ها، با اسماء و صفات خدا برخورد می‏کنید. دعاءِ «جوشن» که در ماه‏های رمضان خوانده می‏شود، همه‏اش اسماء و صفات خدا است.

اینها چیست؟ اینها همه گزارش از تجلیات و ظهورات خدا است. تا خداوند به این ظهورات و تجلیات جلوه نفرماید، این اسم‏ها و صفت‏ها برای خداوند نخواهد بود. پس چون خداوند صاحب تجلیات و ظهورات بود، این اسم‏ها و صفت‏ها را برای خود قرار داد تا خلق او را به این تجلیات و ظهورات بشناسند.

در عالم ما هم همین‏طور است. در عالم ما هم هر موجودی به ظهور و صفتی یا به ظهورات و صفاتی ظاهر شده و می‏شود و اسم‏ها و صفت‏ها پیدا می‏کند.

بارها گفته‏ایم که شما آتش را می‏گویید گرم است. گرم به عربی می‌شود حارّ. این صفت است و اسم است. چرا به این حقیقت داده شده؟ برای اینکه کار آتش این است، ظهورش این است، تجلی‌اش این است، در عالم ما این‏طور نمایان می‏شود؛ از این جهت این اسم را دارد. به‌حسب کارهایی که دارد اسم‏های دیگر هم دارد.

خود ما هم همین‏طوریم، خود ما هم اسم‏ها داریم، چه فارسی و چه عربی. وقتی می‏خواهید در مجلسی شخصی را برای دیگری معرفی کنید، مثلاً می‏گویید همانی که در صف اول نشسته است. این «نشسته» که گفتید اسم است و صفت است. آن شخص الآن در صف اول نشسته است. خود «نشسته» اسم و صفت می‏شود. چرا؟ چون واقعاً او نشست، این کار از او ظاهر شد. عرب همین را «تجلی» می‏گوید و اسم همین را «ظهور» می‏گذارد.

«* نماز جلد 6 صفحه 204 *»

نه آن ظهور و تجلی که صوفیه می‏گویند. آنها می‏گویند ظهور و تجلی به ذات است و مکتب وحی می‏گوید ظهور، کار است و کار هیچ‏گاه کنندهݘ کار نخواهد بود و نخواهد شد. دو حقیقت جداگانه هستند. به‌حسب مقامات و مراتب، وجودشان در عرض یکدیگر نیست. وجودِ کارکننده بالاتر است و وجودِ کار پایین‏تر و بعد از وجودِ کارکننده است و وجودها یکی نخواهد شد. هر وجودی در عرصه خود و در مقام خود خواهد بود.

اینها مسائلی است که نتایج توحیدی دارد و در توحید خیلی به کار می‏آید و همین مسائل را آنانی که در مقام بیان اعتقادات و معارف و حکمت و فلسفه و عرفان بودند بررسی نکردند و به ضلالت‏ها  گرفتار شدند، خودشان گمراه شدند و دیگران را هم گمراه کردند.

خدمت حضرت امیر؟ع؟ حرفی گمراهانه زدند، حضرت فرمودند: اِنّک ضالٌّ تَرویٖ عن اهل الضَّلال([183]) تو خودت گمراهی و هرچه هم که نقل می‏کنی، از اهل ضلالت و گمراهی نقل می‏کنی.

از پی این مطلب نرفتند و نفهمیدند و نخواستند بفهمند. خداوند در این عالم، آیات تکوینیه قرار داد و در قرآن، آیات تدوینیه قرار داد. به زبان وحی و به زبان اولیائش حقایق را بیان فرمود و روشن ساخت و از بندگانش هم خواست که طالب باشند، به فکر باشند، فرا بگیرند، یاد بگیرند، مسامحه نکنند. از اول مرگ به آن طرف، امر سخت است. مسامحه و سهل‌انگاریِ در اینجا می‏گذرد. اما از اول مرگ، جای مسامحه و سهل‌انگاری نیست، آنجا جای جِدّ است. چه هستی؟ و چه کردی؟ و چطور روزگارت را گذراندی؟ و الآن به چه عنوانی وارد عالم آخرت شده‏ای؟ به جدّ می‏گیرند، شوخی‏بردار نیست، با انسان مسامحه نمی‏کنند.

اینجا بابِ این قسم جدّ واقعاً بسته شده. ما هم غافلیم و خیال می‏کنیم امر به

«* نماز جلد 6 صفحه 205 *»

شوخی می‏گذرد، بنا هم نیست در اینجا شدید بگیرند و مؤاخذه کنند. اما خدای‌نکرده اگر در همین دنیا بنای مؤاخذه باشد و شروع کنند به مؤاخذه و سختگیری، بر شما بیشتر از همه سختگیری خواهند کرد. باید کاملاً باخبر باشید و بی‏خبر و غافل نباشید. اگر بنای مؤاخذه باشد، بر شما از همه مردمِ دیگر سخت‏تر خواهند گرفت، بر جوان‏های شما از جوان‏های دیگر سخت‏تر خواهند گرفت، بر مردان شما از سایر مردان سخت‏تر خواهند گرفت، بر زن‏های شما از سایر زن‏ها سخت‏تر خواهند گرفت. به جهت اینکه نعمت بر شما از دیگران تمام‏تر است، بیشتر از دیگران به شما محبت شده و بیشتر از دیگران عطوفت شامل حال شما شده. نه اینکه شما با خدا قوم و خویش و پسرخاله بودید. از این بابت نیست. در کار خدا از ناحیه خلق اقتضاءاتی پیدا می‏شود که این خصوصیات و اختصاص‏ها را ایجاب می‏کند. چه دعائی شامل حال شما شده؟! نمی‏دانم. چه دلی بر شما سوخته؟! نمی‏دانم.

مقصودم از «شما» که می‏گویم، کسانی هستند که الحمد للّه رب العالمین به نعمت بصیرت متنعم شده‏اند؛ حال یا سابقه دارد و این بصیرت از پدر و مادر به شما ارث رسیده، و یا اینکه ارث پدر و مادری نیست، موهبتی است که خدا شامل حال شما فرموده. این نعمت بصیرت از همه نعمت‏ها بالاتر، گرامی‏تر و محبوب‏تر در نزد خدا است، خدا این نعمتش را خیلی دوست دارد و به هرکس هرکس نمی‏دهد و نداده. البته اقتضاءِ آن از ناحیه خود خلق است، اما نمی‏توانیم معین کنیم چیست. برای هر کسی جریانی در کار بوده که اقتضاء کرده این نعمت بصیرت به او داده شود.

رسول‌خدا؟ص؟ می‏فرماید: اذا اراد اللّه بعبد خیراً فقّهه فی الدین([184]) وقتی خداوند خیری را برای بنده‏ای اراده می‏فرماید،«خیراً» به‌اصطلاحْ «نکره» است، معین نشده که چیست، حقیقتی است که خیلی شعبه دارد؛ خیر دنیا، خیر آخرت، خیر ایمانی، خیر دنیوی، خیر دینی.وقتی خداوند برای بنده‏اش خیر اراده می‏فرماید، نشانه‏اش این

«* نماز جلد 6 صفحه 206 *»

است که او را در دینش بابصیرت و فهمیده می‏کند؛ یعنی دینش را می‏فهمد، دینش را درک می‏کند، خدا چشم دلش را باز می‏کند و او متوجه است که دین یعنی چه، دین‏داری یعنی چه. این اعتقادات و معارف و اخلاقیات و احکام اگر همه با بصیرت همراه شد، نعمت بر بنده تمام است.

شما هستید که مستبصرید. شما هستید که از برکات شیخ مرحوم­  اهل استبصارید. برکات وجود مبارک ایشان از وجود مبارک آقا بقیةاللّه صلوات‌الله‌علیه است؛ یعنی از برکات آقا بقیةاللّه شما هستید که اهل استبصارید، بینشِ صحیح و دریافتِ صحیح دارید. اگر «خدا» گفته می‏شود، شما بهتر می‏فهمید. «پیغمبر» گفته می‏شود، شما بهتر می‏فهمید. «امام» گفته می‏شود، شما بهتر می‏فهمید. «دین» گفته می‏شود، شما بهتر می‏فهمید، «دنیا» گفته می‏شود، شما بهتر می‏فهمید.

این بهتر فهمیدن، همان بصیرت است. این بهتر فهمیدن خیلی نعمت بزرگی است. می‏دانید تا خدا بنده‏اش را نخواهد، دوست نداشته باشد، عنایت و لطف و رأفت نداشته باشد، نعمت به این خوبی را به او نمی‏دهد. اکنون که مرحمت کرده، کشف از این می‏کند که پس خدا شما را دوست داشته، به شما محبت داشته و شما را خواسته است. و  _  نعوذباللّهچقدر زشت است که شما به این خواسته خدا و به این محبت خدا بی‏اعتنائی کنید! او محبت کند و شما پشت کنید! چقدر سخت است اگر بنا باشد خدا مؤاخذه کند و بگیرد! انصاف می‏دهید که مؤاخذه خدا درباره شما سخت‏تر خواهد بود؟!

پس ان‏شاءاللّه غفلت را  کمتر کنید. مسامحات را  کمتر کنید. بیشتر به فکر برآیید. از همه شئون دین و از همه معارف و حقایق، بیشتر قدردانی کنید. به دین بیشتر اهمیت بدهید. احترام دین را بیشتر داشته باشید. حدود دین را بیشتر رعایت کنید. شما به مردم در بی‏دینی، بی‏باکی، بی‏پروایی و خدای‌نکرده بی‏اعتنائی به دین حسد نبرید.

«* نماز جلد 6 صفحه 207 *»

زن‏های ما نباید به زن‏های دیگر حسادت بورزند. نباید بخواهند در زینت دنیا، در امور دنیا، در مُدِ لباس و زینت از آنها جلوتر باشند. نباید به آنها حسادت ببرند و خودشان را از آنها جلوتر قرار دهند که عقب نمانند. این اشتباه است. باید در دین‌داری خودشان را مقدم بدارند و جلوتر از همه باشند. زن‏های مستبصر از همه زن‌های شیعه باید جلوتر باشند.

جوان‏های مستبصر شیعه باید از همه جوان‏های شیعه جلوتر باشند، در چه؟ در ایمان، در عمل، در محبت به اولیاء خدا، در احترام به حدود دین، در درک معارف، در فهم دین و در قوی شدن در ایمان. نه اینکه خدای‌نکرده جوان‏های ما به جوان‏های دیگر حسادت ببرند در مسابقه فوتبال، در هواها و هوس‏ها، به رنگ آنها درآمدن، به شکل آنها شدن، پی دنیا بودن، پول درآوردن، این‏طرف و آن‏طرف دویدن. چه شده است؟! چرا می‏خواهید از آنها جلوتر باشید؟! چرا از این نعمت یادتان رفته؟! چرا از این نعمت غافل شده‏اید؟! این نعمت، بی‏جهت که به شما داده نشده. این نعمت روی محبت به شما داده شده است. کاری نکنید که این محبت به غضب تبدیل شود. نکند این عنایت، لطف، رحمت و رأفت، خدای‌نکرده به نقمت و سخط و غضب الهی تبدیل شود.

باید روز به روز تقویٰ در شما بیشتر دیده شود. در شما توجه به آخرت باید بیشتر دیده شود. در امر دینتان سست نشوید. مردم را رها   کنید، اصلاً به مردم نگاه نکنید. به مردم چکار دارید که بخواهید از مردم الهام بگیرید و  از  رفتار  آنها سرمشق بگیرید؟! آیا صحیح است که چون بی‏دینی در بین مردم شیوع پیدا می‏کند پس شما هم عقب نمانید و هم‏ردیف آنها یا خدای‌نکرده جلوتر از آنها به دین بی‏اعتناء شوید؟! این که صحیح نیست. بر‌عکس هرچه آنها بی‌دین‏تر می‏شوند باید شما دین‏دارتر شوید. هرچه آنها به امر معنویت بی‏اعتناء می‏شوند، شما بیشتر اعتناء کنید. چرا؟ برای شکرگزاری از این نعمت بصیرت.

اگر خدا بخواهد اخذ کند و مؤاخذه نماید، مطمئن باشید بر شما سخت‏تر خواهد گرفت و بر شما بیشتر غضب خواهد کرد. چرا؟ به‌جهت اینکه خداوند می‏فرماید من این

«* نماز جلد 6 صفحه 208 *»

مهر و محبتی که به شما کردم نسبت به آنها نکردم، این عطوفتی که به شما داشتم نسبت به آنها نداشتم. از این جهت اگر خدا آنها را بگیرد و مؤاخذه نماید و زن‏ها، مردها و جوان‏های آنها را مؤاخذه کند، بر آنها آسان‏تر خواهد گرفت. قاعده این است. اگر آقایی دو تا، سه تا، ده تا، صد تا غلام و کنیز داشته باشد و روی جهاتی به بعضی از اینها بیشتر محبت کند و بیشتر مورد عنایت قرار دهد، اگر اینهایی که مورد عنایت او واقع شدند، تخلف و نافرمانیشان بیشتر از آنهای دیگر شود و بنا باشد این مولا و آقا مؤاخذه کند، چه می‏کند؟ معلوم است که اقلِّ اقلّش این است که گله‏اش بیشتر خواهد بود.

چرا ما بی‏فکری می‏کنیم؟! چرا این‏قدر به غفلت می‏گذرانیم؟! من که در اینجا دروغ نمی‏گویم، راست می‏گویم، واقع را می‏گویم بدون اینکه بخواهم مبالغه کرده باشم، جدّی عرض می‏کنم، واقعیتی است که بیان می‏کنم. دنیا نزد خدا هیچ ارزشی ندارد. نزد خدا دین ارزش دارد. و در دین، شما را بصیرت داده و این نعمت نزد خدا خیلی عظمت دارد و خیلی بزرگ است! می‏توانم عرض کنم بعد از نعمت ایمان و نعمت دین، بالاترین نعمت نزد خدا و بزرگ‌ترین نعمتی که خداوند به بنده‏اش عنایت می‏کند، بصیرت در دین و فهم در دین است. این را مخصوص اهل بصیرت قرار داده.

نمی‏توانید بگویید که ما با دیگران فرقی نداریم، نمی‏توانید این حرف را بزنید. خداوند بر ما منت گذارده، نعمت بصیرت را به ما  کرامت کرده، بزرگانی به ما عنایت فرموده که مشایخ عظام+ هستند. ببینید این بزرگواران در بالا بردن فهم، درک و بصیرتِ ما  کوتاهی نفرموده‏اند. ما را در امر دین و دیانت و در امر دنیا و آخرت روشن کردند. هر چه لازم بوده که در آن روشن باشیم، ما را روشن فرمودند.

اینها همه نعمت بزرگ خدا است. اگر به چنین نعمتی بی‏اعتنائی کردیم و با داشتن این نعمت به‌مقتضایش رفتار نکردیم، قطعاً بدانید و مطمئن باشید که اگر بنای مؤاخذه باشد کار ما سخت است. اگر مؤاخذه نباشد که مطلبی است. اگر کسی از خدا و از اولیاء خدا امان‌نامه دارد که مؤاخذه‏اش نمی‏کنند،معذرت می‏خواهم، درباره خودم

«* نماز جلد 6 صفحه 209 *»

می‏گویماگر امان‌نامه دارم که هر خرغلتی بزنم مرا مؤاخذه نمی‏کنند، اگر کسی امان‏نامه دارد که در برابر بی‏باکی‏ها، بی‏پروایی‏ها و خدای‌نکرده مسامحات و بی‏اعتنائی‏ها، اخذ و مؤاخذه‏ای در کار نیست، اگر این‌طور به او گفته‌اند که هرطور می‏خواهی بگذران، احترام هم داری، نعمت‏های آخرت هم برایت فراهم است، دستگیری اولیاء هم هست، هیچ عذاب و گرفتاری و شدتی برایت نیست، آقا و محترم خواهی بود، اگر این‌گونه استکه یقیناً این‌گونه نیست، هر طور می‌خواهد رفتار نماید.

حضرت رضا؟ع؟ برادری داشتند که بی‏پروا بود. هر وقت هم کسی به او چیزی می‏گفت، می‏گفت من فرزند موسی بن جعفر؟ع؟ هستم، پدر من امام است. این‏قدر بی‏پروایی داشت که از طرف حکومت مأمون او را دستگیر کردند و مأمون گفت او را خدمت حضرت رضا؟ع؟ ببرید. حضرت به او فرمودند چه چیز تو را مغرور کرده؟! فقط همین که پسر موسی بن جعفر؟ع؟ و پسر امام و پسر حجت خدا هستی تو را مغرور کرده و این‏طور بی‏پروایی می‏کنی و خیالت جمع است؟! اگر بنا باشد خدا تو را مؤاخذه نکند و با همین حال تو را به بهشت ببرد، بنابراین تو نزد خدا از موسی بن جعفر بهتر و محبوب‌تر خواهی بود. چون آن بزرگوار برای اینکه به بهشت رود عبادت کرد، او خواست با عبادت، اطاعت و بندگی به بهشت رود، تو می‏خواهی با بی‏پروایی به بهشت بروی؟! پس باید تو در نزد خدا از موسی بن جعفر محترم‏تر باشی! آن بزرگوار بندگی کرد، او زحمت کشید و تلاش کرد. از صبح تا ظهر سجده می‏کرد، نمازهای فریضه و نافله ظهر را می‏خواند و تا عصر سجده می‏کرد. همین برنامه را تا وقت عشاء داشت و نمازهای فریضه و نافله‏اش را می‏خواند و تا موقع نافله شب سجده می‏کرد. برای دین خدا و برای احیاء امر خدا، آن‌همه مصیبت‏ها را تحمل کرد. چون می‏خواست کسب رضای خدا کند و به بهشت برود. اما تو با بی‏پروایی، با معصیت و با نافرمانی خیالت جمع باشد که تو را به بهشت ببرند؟! این که نشد.([185])

«* نماز جلد 6 صفحه 210 *»

امر ما هم همین‏طور است. ما به چه اطمینان، به چه خاطرجمعی و به چه امان‌نامه‌ای این‏قدر بی‏پروایی می‏کنیم؟! هر روز هم خدای‌نکرده بر بی‏پرواییمان افزوده شود! آخر حیف شما و ما است. چرا بر خودمان تأسف نمی‏خوریم؟! چرا غصه خودمان را نمی‏خوریم؟! چرا به فکر خودمان نیستیم؟!

در دین خدا مسامحه نکنید. در دین زحمت بکشید. روز به روز بر تقوای شما افزوده شود. به مردم نگاه نکنید، از مردم سرمشق نگیرید، اصلاً مردم را رها کنید. خدا گواه است که در مردم خیر نیست؛ نه معاشرت با مردم خیری برای شما دارد و نه الهام گرفتن از مردم و سرمشق قرار دادنِ آنها خیری برای شما دارد. در مردم خیری نیست. در وضع مردم، زندگی‌شان، ظاهرشان، باطنشان، معیشتشان، بازارشان و خانه‏شان خیری نیست. این فرمایش امام؟ع؟ است: دَعُوا الناس، ذَرُوا الناس.([186]) باید همه ما این نکته را درک کنیم. این درد ‏دل ائمه ما است.

امام صادق؟ع؟ در مدینه می‏فرمودند ای کاش می‏شد من خانه‌ای در جایی تهیه می‏کردم و خودم و اصحابم آنجا می‏رفتیم تا در بین مردم و با مردم نباشیم.([187]) فرق نمی‏کند، شیعه مستبصر همه زمان‏ها باید به همین حال باشد. خودش را در همه وقت تنهایِ تنها ببیند و وحشت هم نکند. هیچ وحشتی ندارد؛ تنها باش اما در طاعت خدا و در رضای خدا باش. میان مردم باش اما تنها باش؛ یعنی با مردم هیچ انس نگیر، هماهنگ نشو، همراه نشو، هم‏فکر نشو، در رضای خدا و طاعت خدا به‏سر ببر. خودت را ببین و خدایت را در نظر داشته باش با این‌همه نعمت و کرامتی که به تو عنایت فرموده.

«* نماز جلد 6 صفحه 211 *»

خدا تو را کرامت داده؛ یعنی به تو بزرگواری داده، به تو احترام گذاشته، به تو دین داده، به تو بصیرت داده، به تو محمد و آل‏محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین را داده است.

آیا این نعمت‏ها ارزش ندارد که آنها را فراموش می‏کنی؟! آن‌وقت دو رکعت نماز می‏خواهی بخوانی این‏قدر با سرعت می‏خوانی که نه حدّی را رعایت می‏کنی و نه قرائت و رکوع و سجودی را مراعات می‏نمایی. نمازِ فریضه بر تو واجب است، حدود دارد، باید به این نماز اقبال داشته باشی، قدرش را بدانی، حرمتش را نگاه داری.

دو ساعتِ تمام روی پا می‏ایستی با کسی صحبت می‏کنی، برای چه؟! برای اینکه می‏خواهی یک مقدار قیمت جنس را پایین‏تر بیاوری و کمتر پول بدهی، یا گران‌تر کنی و بیشتر پول بگیری. دو ساعتِ تمام روی پا می‏ایستی، پیوسته حرف می‏زنی، یک‌سره می‏بافی، هیچ خسته هم نمی‏شوی، ابداً خسته نمی‏شوی، چرا؟! چون مقدار کمی منفعت در نظر داری، یا می‏خواهی به‏دست بیاوری یا به آن شخص مبلغ کمتری بپردازی.

دو ساعت می‏ایستد، پیوسته حرف می‏زند، کلک، چرند، دروغ و راست از زمین و آسمان به هم می‏بافد، اما دو رکعت نماز را با شتاب و سر و دست و پا شکسته می‌خواند که به کارش برسد و یا زودتر به خوردن و خوابیدنش برسد. نمازی که از اول تا به آخرش معارف در آن هست، اخلاقیات در آن هست، بصیرت در آن هست، درجات قرب در آن هست، معنویت به‌طور سرشار در آن هست. نماز، سرشار از معنویت است، باطن دارد، ظاهر دارد، هر حرکتش رمزی است، هر فعلش و هر لفظش رمزی و بیان حقایقی است. آنگاه این‏قدر نسبت به آن بی‏اعتناء؟!

خدا نکند، به حق بقیةاللّه خدا نکند که میان مرد و زن ما، کسی باشد که تارک‌الصلوة باشد و نماز نخواند، یا گاهی بخواند و گاهی نخواند. خدا نکند چنین کسی بین ما باشد. خدا را قسم می‏دهیم به حق علی‌اکبرِ ابی‏عبداللّه الحسین؟ع؟ که میان جوان‏های ما چنین شخصی نباشد. خدا نکند. دل انسان آتش می‏گیرد از اینکه پدری و یا مادری بگوید پسرم یا دخترم درباره نماز کوتاهی دارد. امیدواریم در میان زن‏ها و

«* نماز جلد 6 صفحه 212 *»

دخترهای ما و یا مردها و پسرهای ما، بی‏اعتناء، بی‏رغبت و بی‏توجه به نماز و سهل‏انگار در نماز نباشد. خدا کند آن نماز سر و دست و پا شکسته بخورد به کمر آن کسی که نماز را حرمت نمی‏کند. البته خود نماز نفرینش می‏کند. ما هم نفرین نکنیم، خود نماز او را نفرین می‏کند.

خیلی خطر است! خیلی خطر است! ما طور دیگری مورد توجه خدا و اولیاء خدا بوده‏ایم و هستیم و ان‏شاءاللّه خواهیم بود. ناامید نمی‏شویم، ان‏شاءاللّه مورد توجه خواهیم بود، نکند رفتار بدمان ما را ناامید کند. هر چه هستیم و در هر حالی هستیم، اگر ان‏شاءاللّه از بدی‏ها، از سهل‏انگاری‏ها و از مسامحاتمان نادم و پشیمان باشیم و اقبال و توجهی داشته باشیم، خدا بر ما ترحم خواهد فرمود. امیدواریم ما را مؤاخذه نکند.

من می‏گویم اگر خدای‌نکرده بنای مؤاخذه باشد،چون امان‏نامه که نداریم، به ما امان نداده‌انداگر بنای مؤاخذه باشد، کار ما از همه سخت‏تر و غضب خدا بر ما از همه بیشتر خواهد بود، خشم خدا از تمام مردم دنیا بر ما بیشتر خواهد بود. چرا؟ شما باید نعمت را حساب کنید، بی‏جهت نعمت داده نمی‏شود، خدا نعمت می‏دهد چون محبت و رحمت و عطوفت دارد.

اینکه می‏بینید تمام اهل دنیا از کافر و غیر کافر سرِ سفره احسان خدا نشسته‏اند، این هم از باب رحمت است اما رحمت رحمانیه. خلقِ خدا هستند، کافر است باشد، خلق خدا است، خدا از این جهت که خلقش است او را دوست دارد و بر او رحمت دارد. رحمت رحمانیه، عام است و همه را از مؤمن و غیر مؤمن یکسان فرا  گرفته است. از آن جهت کافر مورد رحمت است. واقعاً مورد رحمت است. رحمت که طبل و بوقی ندارد، همین‏که رفاه و سایر نعمت‏های دنیوی هست، اینها همه از رحمت عام است. اما خداوند رحمت خاصی هم دارد که آن را شامل اهل ایمان می‏کند و مؤمنان را از آن بهره‏مند می‏فرماید. در میان مؤمنان هم عده‏ای را انتخاب می‏کند و به آنها نعمت‏های خاص‏تر می‏دهد و آنها را بیشتر مورد توجه قرار می‏دهد.

«* نماز جلد 6 صفحه 213 *»

پس هر نعمتی قطعاً به‌واسطه رحمت و عنایت است. شخصی نصرانی حضور امام صادق؟ع؟ عطسه کرد، بعضی اصحاب به او گفتند: «هداک الله». اما حضرت به او فرمودند: یَرحَمک اللّه خداوند تو را رحمت کند. آن عده از اصحاب خدمت حضرت عرض کردند آقا این شخص نصرانی است، دعاء می‌کردید که خدا هدایتش کند و شیعه شود. حضرت فرمودند تا خداوند او را رحمت نکند و به او رحم ننماید، هدایتش نمی‏کند.([188])

پس اکنون که الحمد للّه رب العالمین در دین اسلام و در مذهب تشیع هستید و دارای نعمت بصیرتید، اینها را یکی یکی حساب کنید، ببینید چقدر رحمت، عنایت و لطف شاملتان شده. در موقع دعاءها و عبادت‏ها، به اعتمادِ همین رحمت‏ها و عنایت‏ها می‏توانیم برای خدا ناز بیاییم و نازمان را می‏خرد. باید ببینیم رحمت و عنایت است، آنگاه اگر برای خدا ناز هم بیاییم، نازمان را می‏خرد، می‏گوید دوستت داشتم و به تو نعمت دادم.

در نوع دعاءها همین نعمت‏ها ذکر شده است؛ خدایا من جاهل بودم مرا عالِم کردی، من گمراه بودم مرا هدایت کردی، خدایا دستم را گرفتی، خدایا کمکم کردی، خدایا رشدم دادی.([189]) مرتب این نعمت‏ها را می‏گویید. پس اینها همه نعمت است، همه عنایت است.

امیدواریم خداوند این نعمت‏ها را به نعمت‏های عالم برزخ و عالم قیامت متصل

«* نماز جلد 6 صفحه 214 *»

بفرماید، خدا ما را به بدی‏هایمان مؤاخذه نکند و این نعمت‏ها را از ما زوال نیاورد. خداوند با این رحمت‏ها و شفقت‏هایی که به ما کرده، ما را بر دیگران مقدم داشته و ما را بر آنها برگزیده. این را مخصوصاً می‏گویم که ان‏شاءاللّه دل‏ها متذکر این گزینش الهی باشد. مگر ما چه بودیم؟! مگر در درگاه خدا چه کردیم که خداوند این‏طور ما را برگزیند و انتخاب کند و دستمان را به دامن آقا بقیةاللّه؟ع؟ برساند؟! آن هم با چنین معرفتی، با چنین محبتی، آقا را بشناسیم، مقامات حجت را بشناسیم، دین‌دار باشیم، بامعرفت باشیم. این خیلی نعمت است! خیلی کرامت است!

عزیزان من، حرمت کنید، بی‏حرمتی ننمایید و خدا را به خشم و غضب نیاورید. دختران ما حیاء و عفتشان را حفظ کنند و مواظب حالات و حرکاتشان باشند. جوان‌های ما وبزرگ‌ها و کوچک‏های ما همین‏طور. وقتی ما آداب را رعایت کردیم و حرمت‌داری کردیم، ان‏شاءاللّه بچه‏هایمان هم از ما یاد می‏گیرند.

من آرزو دارم، امید دارم و از خداوند همیشه خواسته‏ام و می‏خواهم که خداوند ما را در حصار خودش قرار دهد، ما از دیگران جدا در حصاری به‌سر ببریم و دیگران هم از ما جدا باشند. اگرچه با مردم و در بین مردمیم، اما به حفظ آقا امام زمان محفوظ باشیم، دینمان و اعتقاداتمان محفوظ باشد، ان‏شاءاللّه اعمالمان مورد عنایت باشد، ما را به اطاعت و بندگی کمک کنند و ما را از معصیت و نافرمانی دور بدارند.

عزیزان من، آنچه بد است که بد است و می‏فهمیم که بد بد است. اگر خدای‌نکرده به آن مبتلا هستیم، واقعاً بخواهیم که ما را توفیق دهند تا همان بد را ترک کنیم. خوب را هم می‏فهمیم که خوب است. حال که موفّقیم، قدر بدانیم و نعمت را شکر کنیم و بگوییم خدایا نعمت‏هایت را از ما نگیر و بر توفیقات ما بیفزا.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 215 *»

 

مجلس 16

 

(شب یکشنبه  14 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 26/4/79)

 

t  صفات ذاتی نماز از نماز جدا نمی‌شوند و تغییر هم نمی‌کنند ولی صفات عرضی آن متغیرند

t  حدود ظاهری نماز در اسلام ضروری است

t  عبادات دیگر هر یک حکایتی از نماز دارند

t  خضوع و خشوع در نماز

t  مقدار خضوع و خشوع در نماز به مقدار اقبال و توجه به نماز است

t  صحّت نماز و قبولی آن دو مطلب جدای از یکدیگرند

t  ملاک صحت عبادات

t  عبادت صحیح اعاده نمی‌شود و قضاء ندارد

t  بیان نمونه‌ای برای اینکه شریعت مقدسه اسلام سهله و سمحه می‌باشد

t  در عبادات به وسوسه‌های شیطانی نباید اعتناء کرد

t  خضوع و خشوع بندگان در بُعد عبادی دین «سمعاً و طاعةً» است

t  در بُعد عبادی دین حاکم و فرمانده خداوند متعال است وحده لاشریک له

t  ان الحکم الا لله و سوء استفاده خوارج لعنة‌ الله علیهم از این آیه شریفه

t  معنای «مزخرف‌»گویی اهل باطل

t  «مزخرف العلماء»

t  فرمایش حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره شعار خوارج لعنة الله علیهم «لا حکم الا  لله»

t  مقام امامت حجت‌های الهی مظهر کبریائیت و فرماندهی خداوند است

«* نماز جلد 6 صفحه 216 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد خشوع در نماز، همان اقبال به نماز است. وقتی که انسان به نماز اقبال داشت، به آن توجه داشت و در حال نماز از نمازگزاردن غافل نبود، همین خشوع است که خداوند متعال هم در این آیه مبارکه می‏فرماید: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. اولین صفتی که خدا برای اهل ایمان ذکر می‏فرماید، صفت خضوع و خشوعِ آنها در نماز است. مقدار خشوع در نماز به مقدار اقبال به نماز است.

عرض کردم نماز صفات ذاتی دارد و صفات عرضی دارد. صفات ذاتیِ نماز از آن جدا نیست، تغییر هم نمی‏کند. نماݣݣز همیشه دارای این صفات ذاتی هست. همین‏که نماز شد، نماز هرکس باشد فرق نمی‏کند، اگر نماز باشد و به آن نماز گفته شود، این صفات ذاتی همراهش است که عرض کردم یکی از آنها، الصلوة قربان کل تقی است؛ نماز وسیله تقرب هر شخص پرهیزگاری است. به هر مقدار تقویٰ و پرهیزگاری در شخص باشد، به همان مقدار خواه‏نخواه نمازش وسیله تقرب او است. نماز وسیله قرب او به درگاه خدا است.

همچنین از جمله صفات ذاتی نماز آن است که فرموده‏اند: الصلوة معراج المؤمن هر مقدار که ایمان در دل مؤمن رسوخ داشته باشد، نماز وسیله عروج او است و مؤمن به درگاه خدا و درجات قرب عروج می‏کند. همچنین الصلوة تَنهیٰ عن الفحشاء و المنکر([190]) 

«* نماز جلد 6 صفحه 217 *»

نماز انسان را از زشتی‏ها و ناپسندی‏ها باز می‏دارد. اینها صفات ذاتی نماز است، از نماز جدا نمی‏شود و همیشه با نماز است.

ولی بعضی صفاتِ نماز هست که تغییر می‏کند. حدود نماز در این عالم‏ها به اختلاف قابلیت‏ها و صلاحیت‏ها مختلف می‏شود.  حدود نماز در شریعت مقدسه محمدیه؟ص؟ همین‏هایی است که مقرر است و الحمدللّه در کتاب‏ها مذکور است و نوعاً هم به حد ضرورت رسیده. ارکان نماز، اعمال و اذکار نماز، در حد معمول به حد ضرورت رسیده. کم مطلبی است که در این زمان بدیهی نباشد، چه مستحبِ آن و چه واجب آن. واجبات نماز و مستحبات نماز برای همه معلوم است. همین‏که برای همه معلوم شد، می‏گویند ضروری و بدیهی است، نیازی نیست که انسان در پی آن برود، بگردد و پیدا کند که در نماز چه واجب است و چه مستحب است. مستحب‏ها و واجب‌های نماز معلوم است. پس در حد معمول، نماز از جهت ارکان، اعمال، افعال و اذکار، در حد ضرورت است. باید هم این‏طور باشد. چون اعظم اعمال مسلمین است و بزرگ‌ترین رکن از ارکان دین است. در بُعد عبادی، بالاتر از نماز نداریم.

عرض کردم که همه اعمال عبادی و عبادت‏ها، هرکدام طوری از نماز حکایت می‏کنند و از جهتی یا جهاتی، از نماز حکایت دارند. روزه یک طور از نماز حکایت دارد، حج یک طور از نماز حکایت دارد. نماز و حقیقت نماز، به‌حسب قابلیتِ عبادت‏ها، در آنها عکس انداخته و در آنها ظاهر شده است. پس نماز اصل اعمال است و در بعد عبادیِ دین از همه عبادت‏ها بالاتر است. فرمودند: الصلوة عمود الدین([191]) و فرمودند: اِنْ قُبِلَت قبل ماسواها و ان رُدَّت ردّ ماسواها.([192]) این خضوع و خشوع در نماز ظاهری دارد و باطنی دارد که معلوم است. ظاهرش همین است که وقتی انسان نماز را احترام کرد، به نماز حرمت گذارد، با اقبال و با توجه نماز خواند، در ظاهر خاضع و خاشع می‌باشد.

«* نماز جلد 6 صفحه 218 *»

البته اقبال که می‌گوییم به مقداری است که برای شخص ممکن باشد. از هر کسی به آن مقداری که از او برمی‏آید تکلیف خواسته شده. معلوم است اقبالی که از ما برمی‏آید، در حدّ خود ما است. اقبالی که از بزرگان برمی‏آید، در حد خودشان است. اقبالی که از انبیاء برمی‏آید، در حدّ خودشان است. به همه وجودْ اقبال و توجه به نماز و به ظاهر و باطنْ رو آوردن به نماز، آن هم در شأن محمد و آل‏محمد؟عهم؟، کارِخود آنها است. حتی انبیاء نمی‏توانند به ادنی درجهݘ اقبال و توجهِ فاطمه زهراء؟سها؟ در نماز و سایر عبادت‏ها برسند.

پس هر کسی به‌مقدار طاقت و توانایی‏اش از او اقبال خواسته شده. از ما هم به‌اندازه قدرت، توانایی، معرفت، ایمان و محبتمان، خواسته شده که در نماز اقبال و توجه داشته باشیم. حال اگر کسی خودش را تمرین بدهد که به نمازش توجه و اقبال داشته باشد، این مایهݘ قبولی نمازش می‏شود.

روایاتی در این زمینه‏ها خواندیم و مباحثی به‌عنوان مقدمه داشتیم. در این چند شب هم که این بحث را شروع کردیم، مباحث متفرقه بوده. در واقع به خود این بحث نپرداختیم. مطالبی به‏طور متفرق به ذهن می‏آمد و عرض می‏کردم. بخواهیم وارد بحث شویم، باید همان روایاتی را که قبلاً خوانده شده متذکر باشیم که یا در مجالس خصوصی صبح‏ها بوده و یا در مجالس عمومی عرض کردم. در روایات می‌فرمایند خداوند به مقداری که بنده به نمازش اقبال دارد، نماز را از او قبول می‏کند.([193])

«* نماز جلد 6 صفحه 219 *»

بحث قبولی و بحث صحت نماز دو تا است. نمازْ صحیح باشد مطلبی است، قبول باشد مطلب دیگری است. آنچه اداء تکلیف است و عمل به‌مقتضای تکلیف است که تکلیف را ساقط می‏کند به این معنی که بر ما اعاده یا قضاء واجب نیست، این را ملاک صحت می‏گویند. در این صورت نماز صحیح است.

فرض کنید کسی نمازش را شروع می‌کند، اما در نماز غافلِ غافل است، ساهی است، هیچ توجه ندارد، روی عادت «اللّه‌اکبر» می‏گوید، حمد و سوره می‏خواند، رکوع می‏رود و سجده می‌کند. در انجام این اعمال آن توجه لازم را ندارد. می‏داند که چه می‏کند ولی حواس و خیال متفرق است. یک‌دفعه می‏بیند رکعت اول نماز تمام شد. می‏خواهد توجه کند اما به رکوع که می‏رود، فراموش می‌کند که در نماز است. در فکر دیگری است و رکوع و سجده تمام می‏شود. در هر رکعتی همین‏گونه است. این شخص از نماز غافل است، اما می‏داند که دارد تکلیف انجام می‌دهد و امتثال امر الهی است. می‏گویند نماز این شخص صحیح است، هیچ‌یک از فقهاء هم نگفته‌اند که واجب است اعاده کند. حتی می‏فرمایند اگر کسی بخواهد اعاده کند، گناه کرده، بدعت است، اجازه ندارد. نفرموده‌اند اعاده کند. می‏داند که حمد خوانده و در آن هیچ توجه نداشته، رکوع انجام داده و هیچ توجه نداشته، البته می‏دانسته و می‏فهمیده که چه می‏کند، اما آن اقبالِ دل و توجه به دل را نداشته. درباره او نمی‏فرمایند اعاده کند. معنای صحت همین است. می‏گویند نماز او صحیح است.

اما قبول بودن، یعنی آثار مترتب شود و درجات قرب نصیب گردد. آن شخص نمازش صحیح بود، ولی آن ثواب‏ها، آن جزاءها و آن نورانیت‏ها  که بر نمازِ قبول‌شده مترتب است به او داده نمی‏شود. این نماز را می‏گویند قبول نیست اما صحیح است. پس ملاک صحت با ملاک قبول تفاوت می‏کند.

ملاک صحت همان است که فقهاء حول آن فکر می‏کنند و محورشان در مباحث فقهی همان ملاک صحت است. فقهاء به قبولی نماز کاری ندارند. قبولی عبادت امر

«* نماز جلد 6 صفحه 220 *»

دیگری است. کار فقیه فقط همین است که حدود را مشخص کند و جهات صحت و ملاک صحت عمل را روشن نماید. مثلاً می‏گوید وضو عبارت است از «غَسلَتان و مَسحَتان». وضو دو شستن است، شستن صورت و شستن دست‏ها از چه حدی تا چه حدی به نیت وضو. «و مَسحَتان» یک مسح سر از کجا تا کجا است که حدش را معین می‏کنند و مسح پاها است از کجا تا کجا که مشخص می‏نمایند. این می‏شود ملاک صحت. وضو اگر بر این قرار انجام شد، به نیت وضو این دو غَسله و این دو مَسحه طبق دستور واقع شد، می‏گویند وضو صحیح است.

اما اینکه انسان توجه و حضور قلب هم داشته باشد یا نداشته باشد به صحت وضو مربوط نیست. البته باید بداند چه می‏کند، از او بپرسند چه می‏کنی؟ بگوید وضو می‏گیرم، در حال گرفتن وضو هستم. همین مقدار در صحت وضو کفایت است. ولی آن دقت‏ها، آن رمزها و آن جهاتی که انسان در حال وضو گرفتن باید به آن توجه داشته باشد تا برایش قربی فراهم شود و با گرفتن وضو آن ثواب‏ها و اجرت‏های معنوی و آن مقامات به او داده شود، خیر، فقیه به آنها توجه ندارد. اینجا جایِ کار فقیه نیست، فقیه به اینها کاری ندارد، می‏گوید من به قبولی و عدم قبولیِ نماز  کاری ندارم. من ملاک صحت نماز را بیان می‏کنم. عمل باید طبق حدودی باشد که در شریعت مقدسه رسیده و در مذهب مقدس شیعه اثناعشری بیان شده. غسل این‏طور، نماز آن‏طور، حج آن‌طور و از این قبیل مسائل. بیان حدود ظاهری و ملاک صحت، کار فقهاء است. آنها به سایر امور کاری ندارند.

اگر ما هم مطابق این حدودِ معین‌شدهݘ در شریعت عمل را انجام دادیم، از نظر شرعی باید بگوییم که عمل را صحیح به‌جا آورده‌ایم، نباید وسوسه داشته باشیم، حتی اجازه اعاده نداریم. اگرچه توجه نداشتیم، اقبال قلب نبوده، گرفتار بودیم. خیلی وقت‏ها می‏شود که انسان غم و غصه‏ای دارد، نگرانی و هراسی دارد، مثلاً چکی دارد که موقعش رسیده و باید جایش را پر کند و همین‏طور سایر نگرانی‏ها، اضطراب‏ها، بلاءها و فتنه‏ها. انسان گرفتار دوست و دشمن است.

«* نماز جلد 6 صفحه 221 *»

بشر خیلی ضعیف است، بشر خیلی خیلی بیچاره است. یک دل بیشتر ندارد و این دل از کاروانسرا بدتر است، همه‌چیز داخل آن پیدا می‏شود جز خدا. خدا نکند که در این کاروانسرا غوغا شود. وقتی در دل غوغا باشد، صدای عرعر الاغ، صدای گاو و سگ و خوک شنیده می‏شود. انسان عمل را شروع می‏کند، وضو یا غسل است و یا نماز است، بعد که تمام می‏شود می‏بیند گویا اصلاً چنین عملی نکرده است. نه یک روز، نه دو روز، بلکه یک عمر را انسان به این‏طور می‏گذراند.البته من از حال خودم خبر می‏دهم،یک عمر را انسان به این حال می‏گذراند و اعمالش این‏طور است.

در تمام اینها اگر بنده حدود ظاهری شرعی را مطابق دستور رعایت کرده، حق ندارد اعاده کند یا قضاء نماید. بعضی را تقدّس می‏گیرد، مثلاً قدری معرفتشان بیشتر می‏شود و بصیرت بیشتری پیدا می‏کنند، می‏گویند ما می‏خواهیم نمازهای گذشته‏مان را قضاء کنیم. نه، اجازه ندارید؛ مگر اینکه باطل شده باشد. اگر کسی از نظر حدود شرعی رعایت نکرده باشد، باید اعاده کند یا قضاء نماید. ولی اگر به‌حسب ظاهرْ حدود شرعی را رعایت کرده، حق اعاده یا قضاء ندارد.

پس بین صحت و قبولی عمل فرق است. اگر عمل صحیح باشد، ممکن است قبول باشد و ممکن است قبول نشود. اگر عمل صحیح نباشد که قطعاً قبول نیست، چون قبولی بر صحت مترتب است. اما می‏شود عمل صحت داشته باشد و صحیح باشد اما قبول نباشد؛ مثل طاعت و عبادت من، مثل نماز من. حدود شرعی را رعایت می‏کنم، آنها را می‏دانم و مطابق دستور انجام می‌دهم، ظاهراً صحیح است و حق ندارم روی فکر و خیالات، اعاده کنم یا قضاء نمایم.

در بحث صحت، دایره خیلی وسعت دارد و دامنه‏دار است. می‏فرمایند اگر کسی طهارت شرعیه داشته، مثلاً وضو گرفته بوده، بعد از مدتی شک می‏کند که آیا بعد از وضو از او حدثی سر زده که وضوئش باطل شود یا نه؟ آیا آنچه ناقض وضو است و وضو را می‏شکند از او صادر شده یا نه؟ خوابش برده یا نه؟ چرت زده اما نمی‏داند که در این

«* نماز جلد 6 صفحه 222 *»

چرت خوابش برده یا نه؛ و از این قبیل امور که ناقض وضو است. آیا ناقض وضو از او صادر شده که وضو را بشکند یا نه؟ پس شک دارد. اما به طهارت اولیه یقین دارد؛ یعنی یقین دارد که ابتداء غسل کرده یا وضو گرفته و به آنچه در طهارت شرعیه وظیفه‏اش بوده عمل کرده. یقین دارد که طهارت تحصیل کرده، اما مدتی که گذشت، اکنون برایش در ناقض شک پیش می‏آید که آیا امری واقع شد که وضوی مرا بشکند یا نه؟ اینجا شخص به‌حسب دستور شرعی نباید یقین خود را به شک بشکند.

ببینید چه شریعتی است! چقدر آسان می‏گیرد! اینها همه از برکات محمد مصطفی؟ص؟ و اهل‌بیت طاهرین آن حضرت صلوات اللّه علیهم اجمعین است. این شریعت شریعتِ سَمحهݘ سَهله است. «سهله» یعنی آسان، «سمحه» یعنی با گذشت. شریعتی است که گذشتش خیلی است، سختگیری نمی‏کند، پافشاری‏های بی‏مورد و وسوسه‏ها نه، جایز نیست.

در این‏طور موارد همه فقهاء فتوایشان مطابق روایاتِ وارده است که در آن روایات دستور می‏فرمایند: لاتَنقُضِ الیقینَ ابداً بالشّک هرگز یقینت را به شک نشکن، و انما تنقضه بیقین آخَر([194]) یقین را باید به یقین دیگر بشکنی. همان‏طور که به طهارت یقین داری، باید به وجود ناقضِ طهارت هم یقین کنی. مثلاً شخص به وضو یقین دارد، این وضو در صورتی باطل است که یقین کند ناقض وضو از او سر زده، مثل آنکه خوابش برده یا ادرار کرده و از این قبیل امور که آنها را ناقض طهارت می‏گویند و می‌دانید.

پس تا شخص به ناقض طهارت یقین پیدا نکرده، باید خودش را در طهارت شرعیه بداند. اگرچه ممکن است در متنِ واقع خوابش برده یا ناقض دیگری از او سر زده؛ اما چون شک است، می‏فرمایند به آن شک اعتناء نکن، آن یقین قبلی و اولی را از دست نده، به‌مقتضای آن یقین می‏توانی وارد نماز شوی. فقهاء اسم این را «طهارت ظاهریه» می‏گذارند که به‌واسطه اصلِ عملیِ «استصحاب»، این طهارتْ طهارت شده، انسان

«* نماز جلد 6 صفحه 223 *»

محکوم به طهارت است، طاهر می‌باشد و می‏تواند وارد نماز شود.

این نماز بر چنین طهارتی مبتنی است و صحیح هم هست. این را از جمله شرایط صحت می‏گویند. اگرچه در متنِ واقع ممکن است انسان وضو نداشته باشد، کاملاً خوابش برده اما فکر کرده پینَکی بوده و خواب نبوده، در واقع خواب بوده اما فکر می‏کند خوابش نبرده، پس به خواب رفتن یقین ندارد. چون یقین ندارد، حتی اجازه ندارد که احتیاط کند و وضو را تجدید کند. به این نیت هم حق ندارد وضو بگیرد. اگر به این نیت بخواهد احتیاط کند و وضو را تجدید کند، به او چوب می‏زنند؛ چه کسی گفته این احتیاط را انجام دهی؟! از ما دلسوزتر شدی؟! کاسه از آش داغ‏تر شدی؟! ما که مکلِّف بودیم و به تو تکلیف کرده بودیم، گفتیم تو طهارت ظاهریه داری، حق نداری وضو بگیری. بگویی به دلم نمی‏نشیند، این دل هم به درد نمی‏خورد، معلوم می‏شود این دل هم به وسوسه شیطان مبتلا است. به دلم نمی‏نشیند یعنی چه؟! دستور این است، با خیال آسوده بایست و نمازت را بخوان. نباید بگویی به دلم نمی‏نشیند پس وضو می‏گیرم. اگر بخواهی به دلت بنشیند و وضو بگیری، با چند تا چوب به دلت می‏نشانند. حق نداری. دین است، باید مو به مو اجراء شود.

البته فرموده‌اند وضو روی وضو، نوری است روی نوری. اما نباید شخص فقط به زبان این را بگوید، می‏خواهد به دلش بنشیند بگوید می‏خواهم «نورٌ علی نور» تحصیل کنم. هیچ نمی‏شود با خدا کلک زد. در دلش این باشد که چون به دلم نمی‏نشیند پس وضوئی بگیرم تا به دلم بنشیند، اما به‌ظاهر بگوید «نورٌ علی نور» است و اجازه فرموده‏اند که وقتی وضو داری می‏توانی روی آن وضو بگیری. آری، این سخنت درست است، الوضوء علی الوضوء نورٌ علیٰ نور.([195]) اما در دلت چیست؟! آن حساب است، آن را خدا می‏داند، اولیاء خدا هم می‏دانند، آن را پایت حساب می‏کنند. اگر به آن نیت که به دلم بنشیند وضو گرفتی، گناه کرده‏ای. تو را چوب می‏زنند که چرا به دلت ننشسته؟! مگر

«* نماز جلد 6 صفحه 224 *»

دلت کیست؟! دل تو خدای تو بود؟! خدای تو فرمود وضو داری، به زبان اولیائش حکم کرد که لاتنقض الیقین ابداً بالشک، تو استصحاباً وضو داری، برو نمازت را بخوان، تکلیفت همین است؛ بگو چشم. شخصِ مطیع می‏گوید چشم.

بعضی هم می‏گویند احتیاطاً وضویمان را باطل می‏کنیم، اگر وضوئی هم هست باطل می‏کنیم آن‌وقت دوباره وضو می‏گیریم و با خیال جمع نماز می‏خوانیم. این شخص هم کارش کمی می‏لنگد. البته عیبی ندارد که اگر وضوئی هست تعمداً وضو را باطل کند و با خیال جمع وضو بگیرد و نماز بخواند. او را چوب نخواهند زد. اما از آن چوب‏های معنوی به او می‏زنند که تو این تقدّس را بیخود به‌جا آوردی، این تقدس‌مآبی است، این جانماز آب کشیدن است. با همان جانماز به کله‏اش می‏کوبند! این‏طور دین‏داری به چه درد می‏خورد؟!  در دین باید مطیع بود. در دینِ خدا هیچ‏گونه اظهار سلیقه و اظهار خواست دل و امثال اینها نباید در میان بیاید. بندگی است، به من و تو چه؟! بندگی است، می‏فرمایند این‏طور رفتار کن، بگو چشم، آن‏طور عمل کن بگو چشم. باید «سمعاً و طاعةً» گفت.

عرض کرده‌ام که خضوع و خشوع در برابر تجلی حق‏تعالی به کبریائیت چیست. تجلی خدا به کبریائیت، ظهور او به آمر و ناهی بودن و شارعیت در مقام امامت حجت‏ها است. خضوع و خشوع ما در برابر این تجلی چیست؟ «سمعاً و طاعةً». ان‏شاءاللّه همه در خاطرتان هست که چه عرض می‏کنم، قبلاً بحث شده است. «سمعاً و طاعةً» یعنی انسان فقط باید بشنود و اطاعت کند. فقط باید از حجت بشنود، از غیر حجت اجازه ندارد بشنود مگر از راویِ از حجت با شرط وثاقت، که شخص بداند این راوی دروغ نمی‏گوید و دروغگو نیست. اگرچه ممکن است معصیت دیگری داشته باشد، اما دروغ نمی‏گوید. ممکن است گناهان دیگر داشته باشد، داشته باشد. انسان بداند که این راوی معصیت دیگری دارد، اما مطمئن است که بر حجت خدا دروغ نمی‏بندد و در دین خدا دروغ نمی‏گوید. این است که از این جهت اطمینان دارد و به قول راوی عمل می‏کند.

«* نماز جلد 6 صفحه 225 *»

پس در واقع اگر شخص از چنین راوی‌ای شنید، از امام؟ع؟ شنیده است. چون فرموده‌اند: لاتُحَدِّث الّا عن ثقة([196]) روایات ما، فتاوای ما و احکام ما را از شخص موثّق روایت کن. چون به ما دسترسی نداری، از شخص موثق بگیر و روایت کن که مورد اطمینانت باشد که دروغ نمی‌گوید.

خداوند می‏فرماید: یاایها الذین آمنوا اِن جاءکم فاسق بنبإٍ فتَبَیَّنوا([197]) اگر شخصِ دروغگو برایتان روایتی نقل کرد و شما می‏دانید دروغگو است، اطمینان نکنید. فاسق در اینجا به‌معنای دروغگو است. از «فسق»، دروغ در نظر است، نه فسق‌های دیگر. ان جاءکم فاسق بنبإٍ فتبیّنوا، شخص فاسق در اینجا بخصوص یعنی دروغگو. اگر شخص دروغگویی حدیثی را نقل کرد یا خبری آورد، فتبیّنوا یعنی تبیّن کنید، در فکر بر بیایید، تفحص کنید، ببینید راست می‏گوید یا دروغ می‏گوید. اگر فهمیدید که راست گفته، به‌مقتضای خبرش رفتار کنید، وگرنه رفتار نکنید.

در مورد روات همین‌طور‏ است. آنچه که شرط است، ثقه بودن راوی است. راوی باید ثقه باشد؛ یعنی مورد اطمینان باشد که دروغ نمی‏گوید و راست می‏گوید، انسان به راستگوییِ او اطمینان داشته باشد و مطمئن باشد که بر حجت خدا دروغ نمی‏بندد. در این صورت به روایت او عمل می‏کند.

پس وظیفه بندگان در امر دین در مقام اطاعت و بندگی این است: «سمعاً و طاعةً». راه دست‌یابی به دین اولاً شنیدن است که انسان از حجت خدا بشنود، و بعد هم اطاعت کند و به‌مقتضای آنچه حجت فرمان می‏دهد رفتار نماید. «سمعاً و طاعةً» خضوع و خشوع و بندگی ما است در برابر ظهور خدای ما به کبریائیت و بزرگی ظاهری که همان سلطنت، تسلط و فرماندهی باشد.

فرمانده فقط خدای ما است، همچنان‏که خالق فقط خدای ما است و در

«* نماز جلد 6 صفحه 226 *»

خالقیت شریک ندارد. رازق فقط خدای ما است که در رازقیت شریک ندارد. احیاءکننده فقط خدای ما است و در احیاءکنندگی شریک ندارد. فقط خدای ما میراننده است که در میراندن شریک ندارد. الله الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یُمیتکم ثم یحییکم([198]) اعتقادمان این است که تمام این افعال، فقط کار خدا است وحده لا شریک له. تمام کارهای خدا هم داخل همین چهار فعلِ خلقت و رزق و  احیاء و اماته است. تمام کارهای خدا، همه تدبیرات الهی و تصرفات حق‏تعالی در همین چهار امر است.

همچنان‏که در این امور خدای ما یکتا است و شریک ندارد، در فرماندهی هم خدای ما یکتا است و شریک نداݢݢرد. از این جهت ما نباید در بندگی برای او شریک قرار دهیم. بندگی یعنی فرمان‌برداری. در فرمان‌برداری نباید برای خدا شریک قرار دهیم، فقط فرمان‏بردارِ خدا باشیم و بس. پس حاکمیت هم منحصر و مخصوص به حق‏تعالی است، اِنِ الحکمُ الّا للّه.([199])

خدا خوارج را لعنت کند. وقتی در مقابلِ امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‌گفتند: «لا حُکمَ الّا لله»، حضرت می‏فرمودند: کلمةُ حقّ آری، این سخنْ درست است، «ان الحکم الّا لله» آیه قرآن است، قرآن که نمی‏شود درست نباشد. ان الحکم الّا لله نیست حکم مگر مال خدا؛ یعنی حاکم فقط خدا است، حکومت از آنِ خدا است، امر و نهی مال خدا و شأن خدا است، فرماندهیِ مطلق و فرماندهی کل، شأن حق‌تعالی است. غیر از این نیست. اما خدا خوارج را لعنت کند، آن ملعون‏ها می‏خواستند از این کلمهݘ حق استفاده‏ای کنند که آن استفاده نادرست بود و کار باطلی بود، وگرنه خود این کلام و سخن، حق است. امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه فرمود: کلمةُ حقٍّ اما در ادامه چه فرمود؟ یُراد بها باطل([200]) اینها امر باطلی را از این کلمه حق اراده کرده‏اند و مقصود باطلی دارند.

«* نماز جلد 6 صفحه 227 *»

هر کجا این‏طور باشد که ظاهرْ درست و حق باشد اما باطنش غلط و باطل باشد و استفاده سوء شود، این همان کار خارجی‏ها و خوارج است و به آنها نسبت پیدا می‏کند. ظاهرْ درست است اما باطن و مراد و مقصود، چیز باطلی باشد. این را «مزخرف» هم می‏گویند.

بعضی فکر می‏کنند مزخرف فحش است. می‌گویند: «برو گم شو مزخرف» و فکر می‏کنند مزخرف فحش است. مزخرف فحش نیست گرچه فحش است. مزخرف یعنی زینت داده شده. عرب چیزی را که زینتش بدهند مزخرف می‏گوید. در قرآن هم آمده: زُخرُفَ القولِ غُروراً.([201]) «زُخرُف» و «مزخرف» یعنی چیزی را زینت دهند و آنچه را که واقعیتِ آن است در این زینت پنهان کنند و آن واقعیت را در این زینت بپوشانند. اگر این زینت، زینت حق باشد و امر باطلی را بیاورند در لباس حق و آن را زینت دهند، این امر باطل را می‏گویند مزخرف است.

اشخاصی که سوادی نداشتند ولی می‏خواستند از عمامه و عبا و قبا و موقعیت علمی سوء استفاده کنند، یک‌وقتی من به چنین افرادی «مزخرف‌العلماء» می‏گفتم. این نوع افراد در دهات زیادند. گاه‏گاهی که در ایام تابستان به دهات می‏رفتیم با این‏طور اشخاص خیلی برخورد می‏کردیم که اینها به‌عنوان تکدّی به دهات می‏آمدند، عمامه بزرگی بر سر داشتند، دارای ریش بلند بودند و حتی نعلین زردی در پا داشتند، وقتی انسان اینها را می‏دید می‏گفت این ملایی است که مثلاً از قم یا از نجف آمده. اما وقتی شروع می‏کرد به حرف زدن، آن‌وقت معلوم می‏شد کهبه اصطلاحهیچ بارش نیست، کمَثَل الحمار یحمل اسفاراً.([202])

نقل می‏کردند مشهد استانداری به نام «سید جلال‌الدین تهرانی» داشت. ایشان خودش از مجتهدین بود و در زمان پهلوی که اوضاع ایران با عمامه و عبا و قبا

«* نماز جلد 6 صفحه 228 *»

نمی‏ساخت، از اینها استفاده نمی‌کرد. بعد وارد قسمت فرهنگ می‏شود و بعد هم سناتور می‏گردد. قبل از سناتوری، در مشهد استاندار بود. خیلی ملا بود. هم مجتهد بود و هم در رشته نجوم کار کرده بود و خودش رَصَدخانه داشت. اوضاعی بود.

این شخص زمانی که در مشهد استاندار بود می‏گفتند یک‌وقتی ملایی حواله‏ای می‏آوردیا از طرف یکی از درباری‏ها بوده یا از یکی از علماءو ارائه می‏دهد که به‌طور سفارشی پول زیادی به فلانی بدهید.

سید جلال‌الدین نگاه می‏کند، می‏بیند مبلغ آن حواله خیلی است و نسبت به آن زمان پول زیادی است. اما می‏بیند با این هیئتی که آقا دارد، این مقدار پول چیزی نیست. حتماً آقا خیلی خرج دارد و عیال‏وار است. اول شروع می‌کند چند مسأله علمی از او سؤال کند، می‏بیند توخالی است، هرچه هست مزخرف‌العلماء است به همان معنی که عرض کردم. من این افراد را مزخرف‌العلماء نام گذاشته‏ام. می‏بیند این شخص عمامه دارد، ریش بلند دارد، نعلین زرد دارد و شالی به کمر بسته که البته این زینت‏ها خیلی موقعیت می‏دهد.

حرف داخل حرف می‏آید. یک‌وقتی من در قم به فکر افتادم نعلین تهیه کنم. یکی از طلبه‏های مجاور ما، نعلین خریده بود و آن نعلین برای پایش یا  کوچک بود یا بزرگ که الآن یادم نیست، و به رنگ زرد هم بود. من از همان اول این کارها را خوش نداشتم. آن طلبه به من گفت اگر می‏خواهی نعلین بخری نعلین مرا بخر. گفتم چند می‏فروشی؟ درست خاطرم نیست، مثلاً   گفت دوازده یا پانزده تومان، ولی ‏گفت پنج تومان برای رنگ زردش است. گفتم چرا؟ گفت شما با این نعلین هر کجا بروی احترامت چند برابر است، از این جهت برای رنگ زرد نعلین اقلاً پنج تومان باید اضافه بدهی. تعبیر دیگری هم دارند که می‏گویند: «للهیکل قِسط من الثَّمَن». خود هیکل علمائی برای بعضی خیلی کار می‏کرد.

در هر صورت، وقتی سید جلال الدین از آن شخص چند مسأله علمی می‏پرسد، می‏بیند راهی به جایی نمی‏برد و این لباس برای کلک است. فوراً دستور می‏دهد

«* نماز جلد 6 صفحه 229 *»

می‏گوید قیچی بیاورید. قیچی می‏آورند و عمامه او را از سرش برمی‏دارد و خادمِ کارش را هم صدا می‏زند و عمامه را از وسط نصف ‏می‌کند و چون خودش مجتهد بوده، بلد بوده عمامه ببندد. عمامه کوچک مناسبی می‏بندد و بر سر او می‏گذارد و می‏گوید این عمامه مناسب شما است و به جهت کوچک شدن عمامه شما، این مقدار هم از وجهِ حواله کم می‏شود. این شال کمر هم مال ملاهای هفتاد ساله است، به شما نمی‏خورد  که در سن چهل پنجاه سالگی شال کمر بسته‌ای و این‏طور آویزان هم گذاشته‏ای. این شال را باز کنید. آن را باز می‏کند. می‏گوید این مقدار هم از حواله به‌خاطر شال کمر کم شد. بی‏زحمت نعلین زرد را هم از پاهای خود درآورید، اینها مخصوص مجتهدهای خیلی ورزیده نجف و قم است، این نعلین شأن شما نیست. و می‏گوید یک جفت کفش بیاورند و به پایش کنند. همین‌طور مرتب از حواله کم می‏کند تا اینکه به ثُلث یا کمتر می‏رسد، آن‌وقت می‏گوید چون دستور داده شده، این مقدار را به ایشان بپردازید.

من از همان موقع که این ملاها را می‏دیدم و گاه‏گاهی با آنها برخورد می‏کردم اینها را مزخرف‌العلماء می‏گفتم. کسانی که ظاهرِ خود را خیلی شیک درست می‏کنند و به فرموده آقای مرحوم­ مثل زن‏ها که سرخاب و سفیدآب می‏کنند، اینها هم برای خود هیکل علمائی درست می‌کنند و از معلومات هیچ ندارند. می‏فرمایند مثل زن‏ها خودشان را آرایش می‏کنند.([203]) آرایش علماء قدیم هم مثل این زمان نبوده، واقعاً سرمه می‏کشیدند، ابروها را رنگ می‏کردند، محاسن را رنگ می‏کردند، خودشان را خیلی زینت می‏کردند. من نام این نوع ملاها را مزخرف‌العلماء می‏گذاشتم. وقتی با آنها برخورد می‏کردم، می‏گفتم این مزخرف‌العلماء هم آمد.

«* نماز جلد 6 صفحه 230 *»

پس مزخرف یعنی زینت داده شده. وقتی امر باطلی را بیاورند و آن را به شکل حق، در لباس حق و در شعار حق قرار بدهند، این مزخرف است، قول و سخن مزخرف یا کار مزخرف.

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه درباره «لا حکم الّا لله» می‏فرمایند: کلمة حقّ یراد بها باطل این کلمه، کلمه حق است، از آیه قرآن است، خدا فرموده: ان الحکم الا للّه نیست حکم مگر مال خدا، فقط خدا باید برای بندگان حکم بفرماید، مقام فرماندهی، حقّ خدا است. اما فرمودند باطلی از آن اراده شده است. چون خدا که به ذات مقدسش نمی‏آید حرف بزند و حکم کند؛ بلکه به زبان حجتش حکم می‌کند. قرآن نازل می‏کند، قرآن را هم با عترت ردیف می‏کند و عترت، امیرالمؤمنین؟ع؟ هستند. اگر کسی بخواهد قرآن را بدون امیرالمؤمنین اخذ کند، خارجی می‏شود و از خوارج است. فرق نمی‏کند که شعار خوارج را بدهد یا ندهد. اگر بخواهد بدون عترت قرآن را اخذ کند، این همان حرف عمر است که گفت: «حَسْبُنا کتابُ الله».([204])

امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه فرمودند خدا این کتاب را طوری قرار داده که باید به نطق بیاید؛([205]) یعنی حجت، به این قرآن نطق کند، بگوید مراد این است، دستور این است، حکم این است، واجب این است، حرام این است. حجت باید این قرآن را بیان کند و شخص هم باید فقط از حجت خدا بشنود و اطاعت کند، راه دیگری هم برای اطاعت ندارد.

این است که «سمعاً و طاعةً» وظیفه بندگان و خضوع و خشوعِ ایشان است در نزد ظهور خدا به کبریائیت، که بزرگی ظاهری است که سلطنت و فرماندهی باشد. و مظهر مقام کبریائیت و موقعِ تجلّیِ این مقام، فقط مقام «امامتِ» حجت است. مقام امامت

«* نماز جلد 6 صفحه 231 *»

حجت که می‏گوییم، هم شامل رسالت و نبوت است و هم شامل خلافت و وصایت. همه را شامل است؛ یعنی هم شامل رسول‌اللّه؟ص؟ و انبیاء گذشته است و هم شامل اوصیاء و خلفاء ایشان است.

این مقام امامت، محل و موقعِ تجلی و ظهور خدا به کبریائیت یعنی بزرگی ظاهری است. شأن ما بندگان در این ظهور و تجلی، اطاعت است، «سمعاً و طاعةً» گفتن است. ما نمی‏توانیم به سلیقه خودمان رفتار کنیم.

پس فقیه کارش همین است که حدود عبادات را مشخص می‏کند و ملاک صحت را بیان می‏کند، اما به قبولیِ عمل کاری ندارد. قبولی عمل بر صحت مترتب است و امر دیگری است. این مطلب را  گرچه قبلاً هم متذکر بوده‏ایم اما عرض شد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 232 *»

 

مجلس 17

 

(شب دوشنبه  15 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 27/4/79)

 

 

t  در این عالم اعراض با صفات عرضی ذات‌ها روبه‌رو هستیم

t  اَعراض این عالم، همین پدیده‌های عرضیِ ذات‌ها است

t  تفکر کار عقل است، باید فکر کرد و عقل را قوی نمود

t  قرآن و احادیث و فرمایش‌های بزرگان+ زمینه‌های اندیشیدن است

t  از تدبیر حکیمانه الهی این است که ذات‌ها با صفات ذاتی خود در این پدیده‌های

        عرضی نمایانند

t  هرچه در این عالم است آیه اثبات خداوند و اثبات صفات کمالیه او می‌باشد

t  دلیل توحید همین اتصال تدبیر است

t  ذات نماز و صفات ذاتی آن در صفات عرضی آن که نماز نامیده شده‌اند ظاهر است

t  سپاسگزاری از توفیق کمک کردن به نشر معارف مکتب و توصیه به بهره‌مند شدن

          از این معارف

t  اسم دیگر این ذات و صفات آن، علی؟ع؟ است

t  تأویل و یا باطن اسماء مقدسه، محمد و آل‌محمدند صلی الله علیهم

t  تأویل و باطن اسماء خبیثه، اعداء ایشانند لعنة الله علیهم

«* نماز جلد 6 صفحه 233 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد خشوع در نماز، اقبال و توجه به نماز است. توجه به نماز  یعنی توجه به صفاتی که خداوند برای نماز قرار داده و حقیقت نماز را با جمیع صفات ذاتیِ آن در صفات عرضی آن نمایان فرموده است. چون قرار الهی و نظام الهی بر این است که ذوات را با صفات ذاتی‌شان در صفات عرضی جلوه دهد و صفات عرضی محل و موقع برای ظهور و تجلی ذوات با صفات ذاتی آنها است.

این مطلب را عرض کرده‏ام و مثل زده‏ام و الحمدللّه نوعاً متذکر هستید که عالم ما عالم اَعراض است و ما خواه‏نخواه با صفات عرضی و پدیده‏های عرضیِ ذوات روبه‌رو هستیم. و اگر این قرار الهی نبود، کار مشکل بود. حالا امر خیلی آسان شده و اینها از تدبیرات الهی است. این تدبیرات نشان صنعت و حکمت خدا است و نشان علم و قدرت او می‌باشد.

اهل ایمان باید با توجه به این مسائل بر ایمانشان افزوده شود، بر معرفتشان افزوده گردد، بر تقوایشان و بر اطاعت و بندگی‌شان افزوده شود. در این عالم به هرچه نگاه می‏کنند، می‏بینند که خداوند ذات آن را با صفات ذاتی آن در صفات عرضی جلوه داده و در حدود عرضی ظاهر ساخته و هر کسی با رجوع به همین صفات عرضی، به مقصد خود می‏رسد. با رجوع کردن به همین صفات عرضی، دستش به دامن ذات‏ها می‏رسد و از صفات ذاتیِ ذات‏ها استفاده می‏کند. تدبیر عظیمی است.

«* نماز جلد 6 صفحه 234 *»

این عالمی را که ما می‏بینیم، «عالم اعراض» نام می‏گذارند و مقصود از «اعراض» همان پدیده‏های عرضی است، پدیده‏هایی است که متحول، متغیر و متبدل می‌باشد و مرتب در تغیر و تبدل است.

می‏بینید اجسام و جرم‏ها در این عالم با صفات ذاتی‌شان در همین پدیده‏های عرضی ظاهرند و عالم چه نظامی پیدا کرده و چطور تمام موجودات به مقاصد خود می‏رسند که از جمله انسان است که به همه مقاصد خود نائل می‏شود و آنچه می‏خواهد و می‏طلبد، با رجوع کردن به همین اعراض و همین پدیده‏های عرضی، به آن می‏رسد. در همین پدیده‏های عرضی با ذوات مقابل می‏شود و با صفات ذاتیه ذوات برخورد می‏کند.

مَثَلش آتش و گرمی آتش در این پدیده‏های ظاهری مانند شعله و جمره. مثال آشکارتر، حقایق و ذوات خود ما است. ذات‏های ما با صفات ذاتی ما، در همین جلوه‏های عرضی نمایان است. خداوند این جلوه‏های عرضی را طوری قرار داده که محل ظهور ذات‌ها و صفات ذاتی آنها در این عالم اعراض هستند. آن‏چنان قرار داده که بین این صفات عرضی و پدیده‏های عرضی و آن ذات‏ها و صفات ذاتیه فرقی نمانده است. این نظامی عجیب است، خلقتی عجیب است، تدبیری عجیب است!

باید فکر کرد، باید تأمل و تدبر نمود و بر میزان معرفت افزود، بر میزان علم و عمل افزود، نباید قرار گرفت، اهل ایمان و اهل معرفت تدبر و تفکر می‏کنند و ترقی می‏نمایند. می‏فرماید اکثر عبادت ابی‏ذر تفکر بود که فکر می‏کرد.([206]) یعنی بیشتر از همه عبادت‌هایش، تفکر و فکر کردنش بود. فکر خیلی خوب است و عقل را رشد می‏دهد. چون فکر و تفکر همان کار عقل است. وقتی انسان عقل را به‏کار گرفت،  عقل رشد می‏کند. اگر انسان عقل را به‏کار نگرفت، ضعیف می‏شود. به‏کار گرفتنِ عقل، فکر کردن است.

خداوند فکرهای آماده برای ما مهیا  کرده بدون اینکه زحمت بکشیم. ما نه راه فکر کردن را بلدیم و نه نیروی فکر برای عقل‏های ما است. این‏قدر خود را گرفتار دنیا

«* نماز جلد 6 صفحه 235 *»

کرده‏ایم که عقل‏های ما ضعیف است. فرمایشاتی که از محمد و آل‏محمد؟عهم؟ رسیده، تفکرات آل‏محمد؟عهم؟ است. فرمایشات پیغمبر اکرم؟ص؟ تفکرات او است. فرمایشات امیرالمؤمنین؟ع؟ تفکرات او است. فرمایشات ائمه؟عهم؟ همین‏طور. فرمایشات بزرگان+ هم تفکرات ایشان است. در آیات، در روایات، در دعاءها و در زیارت‏ها فکر کرده‏اند و آنچه از این فکرها به‏دست آمده و مصلحت بوده و خدا اجازه داده، روی کتاب آورده‏اند یا در فرمایشات فرموده‏اند و به مقداری که یادداشت شده الحمدللّه در دست است.

اینها همه فکرهای آماده است و در همین‏ها باید انسان فکر کند. قرآن بخواند و در قرآن که علم خدا است تدبر کند. درباره خدا صحیح نیست تفکر بگوییم، ولی اینها همه علم خداوند است که در این عبارات نازل شده است. فرمایشات معصومین؟عهم؟ همین‏طور در زمینه این آیات است، تفسیر این آیات است، بیان حقایق و معارف است. انسان باید در احادیث فکر کند یا در فرمایشات بزرگان فکر نماید. فکر کار عقل است و عقل با تفکر ترقی می‏کند.

این نظامی که خداوند قرار داده نظام عجیبی است. هر جهتش را که انسان می‏بیند و مشاهده می‏کند، آثار تدبیر، آثار صنع، آثار حکمت، آثار قدرت و علم نمایان است و به وجود صانع یقین می‏کند. أ فی اللّهِ شکٌّ فاطرِ السموات و الارض([207]) و همین‏طور آیات دیگر. می‏فرماید: انّ فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لَآیاتٍ لاولی الالباب.([208]) همین آمد و رفت شب و روز، می‏بینیم در این عالم، شب و روز از پدیده‏های عرضی است که پیدا می‏شود و خدا ایجاد می‌کند. در این پدیده‏ها، ذوات و صفات ذاتی نمایانند.

عرض کردم مثل محسوسش زید است. زید را در نظر بگیرید، اگر عالِم است و دارای علم است، در صفات عرضی‌اش هم با همان صفت ذاتی‌اش نمایان است؛ یعنی

«* نماز جلد 6 صفحه 236 *»

اگر بنشیند عالم است، اگر برخیزد عالم است. در هر حالی اولاً زید است و غیر زید نیست و این دامنی است که خداوند در این عالَم برای ذات مهیا  کرده که اگر کسی می‏خواهد دستش به دامن ذات برسد، نزد همین پدیده بیاید و نزد همین صفت عرضی حاضر شود، اینجا که آمد نزد ذات آمده. چرا؟ چون ذات در این صفت عرضی متجلی است.

حالا ما با زیدِ عالِم کار داریم، واقعاً با ذاتش کار داریم و واقعاً با صفت ذاتی‌اش کار داریم، از علمش می‏خواهیم استفاده کنیم. اگر سخی است می‏خواهیم از سخاوتش استفاده کنیم، می‏خواهیم گوشش را ببریم و جیبش را خالی کنیم. اگر بخواهیم از سخاوتش بهره‏مند شویم، کجا باید او را گیر بیاوریم؟ این بیچاره را باید یا در مسجد یا در حرم یا در حسینیه گیرش بیاوریم و هرطور شده گوشش را برید. این مَثَلی برای سخاوت است. برای علم هم همین‏طور است. اگر بخواهیم خدمت زید عالِم برسیم و از علمش استفاده کنیم، باید او را در همین صفات عرضی پیدا کرد.

این صفات عرضی طوری است که لا فرقَ بینک و بینها الّا انهم عبادک و خلقک([209]) هیچ فرقی بین ذات و بین این صفت عرضی نیست، با اینکه این صفتِ عرضی است، پدیده است، می‏آید و می‏رود، وجود می‏یابد و فانی می‏شود. البته فناء در این عرصه مورد نظر است که می‏ایستد بعد می‏نشیند، به‌حسب ظاهر «ایستاده» معدوم شد و به‌جایش «نشسته» پیدا شد. با اینکه این صفت، مخلوق و معلول است و فعل یا اسمِ مشتق از فعل است، هرچه هست، این نبود سپس پیدا شد و بعد هم به‌حسب ظاهر معدوم شد و صفت دیگری یا فعل دیگری یا اسم مشتق از فعل دیگری جایگزینش گردید که هرچه از این تعبیرات بیاوریم به‌حسب مقامات و مراتب درست است. با وجود این می‏گوییم خود زید ایستاده است، خود زید نشسته است، همچنین علمش هم هست، در ایستاده هم هست، در نشسته هم هست، مریض هم بشود هست، صحیح هم بشود هست، فربه شود هست، لاغر شود هست.

«* نماز جلد 6 صفحه 237 *»

اینها را تدبیرات الهی می‏نامند و ببینید همه ملک از این مسائل پُر است، به هر موجودی نگاه می‏کنیم این مسائل جاری است. بی‏جهت نیست که اهل ایمان و اهل معرفت نگاه می‏کنند و بعضی از ایشان ادعای شهود می‏کنند. واقعاً جای شهود است، قدرت را مشاهده می‏کنند. مگر چطور می‏شود قدرت را مشاهده کرد؟ علم حق‏تعالی را مشاهده می‏کنند. بدیهی است که علم، همان خودِ معلوم است. قدرتی که قابل شهود است، همان مقدور است. علمی که قابل شهود است همان معلوم است. خلقی که قابل شهود استمقصودم «خَلَقَ» استهمان مخلوق است که قابل شهود می‏شود. پس صفات کمالیه حق‏تعالی را شهود می‏کنند.

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه فرمودند: ما رأیتُ شیئاً الّا و رأیت اللّه قبله و در بعضی نقل‏ها و بعده و در بعضی نقل‏ها و معه.([210]) شاید هم نقل نباشد و بیانی از حکیمی باشد که آن را اضافه کرده و درست و بجا اضافه کرده. نه اینکه امیرالمؤمنین کم فرموده باشند، قبله و معه و بعده همه‏اش درست است. فرمود من شیئی را نمی‏بینم و ندیده‏ام و مشاهده نمی‏کنم مگر اینکه خدا را پیش از آن می‏بینیم و دیده‏ام،اگر نقل باشد یا مضمون باشد خدا را با آن دیده‏ام و بعد از آن هم می‏بینم. یعنی تدبیر را مشاهده می‏کنم. و تدبیر، مدبِّر می‏خواهد. مدبر باید علم داشته باشد تا بتواند تدبیر کند. اگر کسی علم نداشته باشد، بدون علم نمی‏تواند تدبیر کند. تدبیر، علم می‏خواهد، قدرت می‏خواهد، حکمت می‏خواهد، بینش می‏خواهد، همه صفات کمالیه را لازم دارد.

وقتی در یک گوشه عالم تدبیر را به چشم دیدیم، به جمیع صفات کمالیه حق‌تعالی می‏توانیم پی ببریم. این است که بارها عرض کرده‏ایم که تمام موجودات در عالم وجود، آیات اثبات وجود خدا هستند، آیات اثبات صفات کمالیه خدا هستند، حتی آیه توحیدند، آیه یکتاییِ خدا هستند.

«* نماز جلد 6 صفحه 238 *»

و فی کلِّ شیء له آیة تدلّ علی انّه واحد

هر شیئی نشانه همین است که خدای یگانه و یکتا خالق آن است، رازق آن است، محییِ آن است، ممیت آن است، مدبر آن است. صنعت خدا، تدبیر خدا و صفات کمالیه خدا، نزد تمام این امور و این اشیاء به همان دید و نظر موجود است، قابل شهود است، خیلی راحت می‏شود علم خدا را مشاهده کرد، خیلی راحت می‏شود حکمت خدا، بینایی و شنوایی خدا و سایر صفات کمالیه او را مشاهده کرد، البته مشاهده به آیات و آثار. مشاهده مصنوع از جهتی مشاهده صانع است. چون مصنوع یعنی محتاج به صانع. مدبَّر یعنی محتاج به مدبِّر.

چرا وقتی از امام؟ع؟ دلیل توحید را پرسیدند، حضرت خیلی راحت همین مطلب را فرمود؟! عرض کرد دلیل بر توحید چیست؟ چه دلیلی است بر اینکه خدایی باشد و در جمیع کارهایش، در جمیع صنعتش و در جمیع خلقت، یکتا هم باشد؟ یکتایی خدا چه دلیلی دارد؟ امام؟ع؟ فرمود: اتصالُ التدبیر و تمام الصنع.([211]) ببینید این عالم چطور پنجه در پنجهݘ هم انداخته و به یکدیگر متصل است. جدا جدا هستند اما متصلند، امورشان به یکدیگر بستگی دارد، هر امری را نگاه می‏کنید می‏بینید به رشته‏هایی از امور متصل می‏شود، همه با یکدیگر پیوند دارند، همه با یکدیگر هماهنگند، همه به یکدیگر متصل هستند. «اتصال تدبیر» دلیل بر این است که مدبِّر یکی است، صانع یکی است، خالق یکی است، رازق یکی است. و به‌علاوه هر موجودی در مصنوعیت و صنعِ حق‏تعالی تمام است.

اگر انسان در خودش فکر کند و خودش و خلقتش و ساختمان ظاهرش را در نظر بگیرد، اینها همه آیات اثباتِ وجود خدا و آیات اثبات صفات کمالیه حق‏تعالی است. مقصود این مطالب نیست. اینها مسائلی است که الحمدللّه برای همه روشن و معلوم است و بارها خوانده‏اید و شنیده‏اید و عیبی هم ندارد که گاه‏گاهی تکرار شود.

«* نماز جلد 6 صفحه 239 *»

پس همین عالم که عالم اعراض و عالم پدیده‏ها است، در دست تدبیر حق‏تعالی است و مرتب تازه می‏شود و مرتب برپا است، احیاءِ همیشگی است، ایجادِ دمادمی است، خلقتِ آن‏به‏آنی است، سبحان‌اللّه که چه تدبیر عجیبی است! خداوند در همین پدیده‏ها و صفات عرضی، ذات‏ها را با جمیع صفات ذاتیه آشکار فرموده و این صفات عرضی را دامنی برای دسترسی به ذوات و صفات ذاتیه قرار داده است.

یکی از ذوات مقدسه، یکی از ذوات نورانیه و الهیه، ذات و حقیقت «نماز» است. ما به‌حسب ظاهر، اذکار و اعمالی به‌جا می‏آوریم و اسمش را نماز می‏گذاریم و گمان می‏کنیم همین است و همین. نه، این حقیقتی بود که در این حدود جلوه کرد و در این حدود آشکار شد. آن حقیقت چیست؟ آن حقیقتی است که درباره‏اش خیلی باید صحبت کرد و مباحثی را که قبلاً بوده مطالعه می‏کنید، آنهایی که نشنیده‏اند مطالعه کنند و آنهایی هم که شنیده‏اند و از خاطرشان رفته مطالعه کنند تا به خاطرشان بیاید که حقیقت نماز یک حقیقت مقدسه الهیه است که در جمیع عوالم تجلی دارد و در همه موجودات و طبقاتِ موجودات ظهور دارد.

از جمله در عالم ما و در عرصه ما، در این نظام تشریعی الهی، مخصوصاً نظام شریعت مقدسه محمدیه؟ص؟ به این حدود جلوه‏گر است. این حدود ظاهریِ نماز، صفات عرضیِ نماز است. نماز حقیقتش با تمام صفات ذاتی‌اش، در این حدود جلوه‏گر است. همین قیام، همین تکبیرةالاحرام، همین رکوع و سجود، همین قرائت، همین اذکار و حرکات و سکنات، اینها حدود ظاهری و حدود عرضی نماز است که اسمش را صفات عرضیه می‏گذاریم. حقیقت نماز در این صفات عرضیه جلوه‏گر است.

خدا جزای خیر دهد به عزیزانی که متحمل زحمات می‏شوند و در انتشار ‏این معارف و در دسترس قرار گرفتن این‌گونه مباحث کمک می‏کنند، همچنین در انتشار مباحثی که به‌عنوان دروس یا فرمایشات و رسائل بزرگان+ است کمک می‏کنند.

«* نماز جلد 6 صفحه 240 *»

الحمدللّه. خداوند توفیقی کرامت کرده، امیدواریم بر این توفیقات بیفزاید و کسانی که در این امور کمک می‏کنند به هرطور از کمکِ مادی، کمکِ وقتی و کمک علمی که دارند، خدا به همه ایشان جزای خیر عنایت فرماید. امر نشر فرهنگ مکتب، خیلی توفیق بزرگی است. آشنایی با معارف و مباحث علمی و اعتقادیِ مکتب، خیلی امر بزرگی است. آن‌همه سفارش‌هایی که بزرگان درباره گفتگو و فراگیری مباحث علمی و ذکر فضائل و مناقب و نشر علم دارند، معلوم است دوست داشته‏اند که امر ایشان منتشر شود و امر ایشان در واقع همان معارف شیعه است. بگذریم.

حقیقت نماز چیست؟ این حقیقتی که می‏گوییم ذات نماز است و با صفات ذاتی در همین حدودِ عرضی جلوه‏گر است، می‌خواهیم آن را خیلی راحت بیان کنیم و شما هم ان‏شاءاللّه راحت بشنوید و الحمدللّه راحت می‏شنوید. خودِ راحت شنیدن نعمت بزرگی است، به این معنی که دل مضطرب نشود، روح وحشت نکند، جان در اضطراب در نیاید. اگر حقیقتی را بشنود و دل آرام باشد و جان و روح متزلزل نشود، این خیلی نعمت است.

حقیقت نماز یک اسم دیگر هم دارد که اسمش علی صلوات‌اللّه‌علیه است. «اللهم صل علی محمد و آل‏محمد». حقیقت نماز یک اسم دیگر هم دارد که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است. این نماز، حدود ولایت است؛ یعنی حدودِ امیرالمؤمنین؟ع؟ است. تمام صفات ذاتیهݘ امیرالمؤمنین، صفات ذاتیه نماز است. آیا نگفتیم الصلوة قربان کل تقی نماز وسیله تقرب هر پرهیزگاری است؟! این صفت امیرالمؤمنین نیست؟! آنانی که از محبت به دشمنان امیرالمؤمنین پرهیز کنند، همین‏قدر که دل پرهیز کرد، جای محبت آنها نشد و جای محبت امیرالمؤمنین شد، آیا امیرالمؤمنین وسیله قرب و تقرب آنها به درگاه خدا نیست؟! خود امیرالمؤمنین «قربان کل تقی» است، یعنی وسیله تقرب هر مؤمن و هر پرهیزگاری است.

سنی‏ها هم از رسول‌خدا؟ص؟ روایت کرده‏اند که فرمودند: عنوان صحیفة المؤمن

«* نماز جلد 6 صفحه 241 *»

حبّ علی بن ابی‏طالب صلوات‌اللّه‌علیه.([212]) «اللهم ‏صل ‏علی ‏محمد و آل‏‏محمد». فردای قیامت که نامه‏های اعمال به‌دست اشخاص داده می‏شود، بر سرلوحه نامه مؤمنان، محبت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نوشته شده است.

همچنین درباره نماز که می‏گوییم نماز معراج مؤمن است، امیرالمؤمنین است که وسیله عروج مؤمن است، زیر بغل مؤمن را می‏گیرد و عروج می‏دهد. پس وسیله عروج اهل ایمان وجود مبارک امیرالمؤمنین؟ع؟ است. امیرالمؤمنین که می‏گوییم همه را گفته‏ایم؛ چون این بزرگوار رئیس و امیر است و همه ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین و فاطمه زهراء؟سها؟ در مسأله ولایت یکی هستند. اشهد … اَنّ ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض.([213]) اینها شهادت و گواهی است. این شهادت‏ها و گواهی‏هایِ ما، ان‏شاءاللّه در نامه‏های عمل ما عارفانه ثبت شده و چشم‏هایمان فردای قیامت به این گواهی‏ها روشن خواهد بود. مسألهْ خیلی مهم است، در صورتی که ما غافلیم. امر خیلی مهم است. از این مطلب بگذریم. گاه‏گاهی ذهن من در پی بعضی مسائل می‏رود و می‏خواهم مطرح کنم اما می‏بینم مطرح نکنم بهتر است. برای همین می‌گویم بگذریم.

پس اسم حقیقت نماز به فارسی «نماز» است و البته کلمه عربی جامع است که «الصلوة» باشد. این حقیقت با تمام صفات ذاتی آن، در کلمه «صلوة» جلوه‏گر است و این اسم، جامعِ این حقایق است. این مطالب را توضیح داده‏ام. از کتبی که منتشر می‏شود استفاده کنید، همت کنید، بخوانید، یک بار بخوانید، اگر بعضی در یک مرتبه مطالعه کردن کمتر استفاده کردید دوباره بخوانید، سه‏باره بخوانید، سؤال کنید، مباحث را مطرح کنید. در تهیه این مباحث زحمت کشیده می‏شود، واقعاً روی اینها کار می‏شود و بر شما اتمام حجت است.

«* نماز جلد 6 صفحه 242 *»

آنهایی که کوتاهی می‏کنند و مطالعه نمی‏کنند و فرصت مطالعه دارند و خدای‌نکرده فرصت‏ها را به بطالت‏ها می‏گذرانند، اگر قرار باشد خدا مؤاخذه کند، نزد خدا سخت مُؤاخَذ خواهند بود. اگر امان‏نامه دارید و خیالتان جمع است، که خوشا به احوالتان، دست ما را هم بگیرید. اما اگر آن‏طور نیست، از طرف خدا برایتان امان‏نامه نیامده که ایمنی باشد و خیالتان جمع باشد، پس احتمال مؤاخذه بدهید. مخصوصاً جوانان ما که در مجالس خیلی کم دیده می‏شوند، نوعاً حاضر نیستند، سرِ کارند، گرفتارند، یا اصلاً با ما و حرف‏های ما کاری ندارند، با مجالس ما کاری ندارند. اگر سوری باشد و ناهار  و شام یا  کف‌زنی باشد، اجتماعشان زیاد است و دیده می‏شوند. اما اوقاتِ دیگر حاضر نمی‏شوند. اینها بدانند که مؤاخذه خواهند شد و اگر خداوند بنای مؤاخذه بگذارد، شدیدترین مؤاخذه‏ها مخصوص ما است، شدیدترین مؤاخذه‏ها برای من و شما است. به‌جهت اینکه بیشتر از همه خلقش به ما احترام کرده و ما را از همه بیشتر گرامی داشته است. آیا گرامی داشتن خدا پاسخ ندارد؟! شکر ندارد؟! حرمت ندارد؟! بی‏حرمتی به آن مؤاخذه ندارد؟! مؤاخذه شدید خواهد بود.

پس حقیقت نماز با جمیع صفات ذاتی‌اش در کلمه «الصلوة» متجلی است و این کلمه یکی از اسماء این حقیقت است. و عرض کردم یک اسمش هم در مقامی امیرالمؤمنین است، در مقامی فاطمه زهراء است، در مقامی امام حسن است، در مقامی امام حسین است. به هر کدام از این بزرگواران می‏شود صلوة و نماز گفت، زیرا خود امیرالمؤمنین؟ع؟ فرموده‏اند: انا صلوة المؤمنین و صیامهم و حجّهم و جِهادهم.([214]) تمام عبادت‏ها ظهور ایشان، نور ایشان و تجلی ایشان است، اصلاً اسمِ ایشان است.

یکی از مباحثی که قبلاً داشتیم همین بود که آنچه از اسماء مبارکه، اسماء مطهره، اسماء مقدسه و اسماء طیبه که در قرآن رسیده، مراد محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند. «نماز» در قرآن، از نظر باطن و تأویل، این بزرگوارانند. «روزه» در مقام تأویل و باطن، این

«* نماز جلد 6 صفحه 243 *»

بزرگوارانند. «حج» ایشانند، «خیر» ایشانند، «تقویٰ» ایشانند، «ایمان» ایشانند، «نور» ایشانند، «ذکر» ایشانند و از این قبیل.

در مقابل، هرچه از اسماء خبیثه و اسماء رذیله در قرآن هست از خمر، مَیسِر، لهو، لعب، دنیا،([215]) زنا و سایر اسماء خبیثه، تمام از نظر تأویل و باطن، دشمنان ایشانند([216])  که در رأسشان اولی و دومی و سومی لعنهم‌الله هستند. از این جهت شما هر یک از این اشقیاء را بگویید حقیقت زنا هستند درست است، هرکدام از این ملعون‏ها را بگویید حقیقت لواط هستند و حقیقت سرقت و دزدی هستند درست است. حقیقت هر معصیتی مانند شرب خمر و قمار، این ملعون‏ها هستند.

پس در هر کجا هم که این نوع گناهان و خبائث باشد، آن اشقیاء به حقیقتشان و به صفات ذاتی‌شان در آنجا جلوه‏گرند و سبب بُعدِ از خدا هستند و باعث استحقاق عذاب می‏شوند. زیرا خودشان عین استحقاق عذابند و خودشان بُعد از خدا را اقتضاء می‏کنند. در مجلسِ غیبت، در مجلس دروغ، در مجلسی کهنعوذباللّهنقص اولیاء گفته شود، عیب مؤمنین بیان گردد، از مؤمنین عیب‏جویی شود و از این قبیل گناهان باشد، آن ملعون‏ها به صفات ذاتی‌شان در آنجا حاضرند. یکی از صفات ذاتی‌شان این است که حقیقتِ بُعد از خدا هستند.

این‏ پلیدها اصلاً عین دوری از خدایند. ملعون‌های اولی و دومی و سومی عین دوری از خدا هستند. کنار پیغمبر؟ص؟ هم نشسته باشند، عین اعراض و دوری از خدا می‌باشند. الآن هم به‌حسب ظاهر، قبر ابوبکر و عمر در روضه مبارکه است. در ظاهر پاک است، روضه مبارکه است، خانه رسول‌اللّه؟ص؟ است. اما آن قبرِ عالمِ هورقلیایی که الآن

«* نماز جلد 6 صفحه 244 *»

داخل آن قبر عذاب می‏شوند، آن قبر، نجس است. از همه خلاها نجس‏تر است، از همه کثافت‏ها کثیف‏تر است، با اینکه به‌حسب ظاهر الآن کنار بدن رسول‌اللّه و  کنار قبر ایشان؟ص؟ می‌باشد.

چرا راه دور رفتیم؟ مدینه خیلی دور است. قبر هارون همین‏جا کنار قبر مطهر آقا علی بن موسی الرضا صلوات‌اللّه‌علیه است، اما به‌حسب باطن، آن قبر هورقلیایی او در سرزمین جهنم و در برهوت است. مرحوم دعبل این شعر را گفته:

قبرانِ فی طوس (خیرُ الناس کُلِّهِمِ و قبرُ شرِّهم هذا مِنَ العِبَر
مایَنفَعُ الرجسَ مِن قُربِ الزکیِّ و ما عَلَی الزکیّ بقرب الرجس من ضَرَر)([217])

دو قبر در طوس است؛ یکی مال بهترین خلق خدا آقا علی بن موسی الرضا است و یکی مال بدترین خلق خدا هارون ملعون می‌باشد. اما نظام الهی طوری است که نه آن قبر نجس از این قبر طاهر و مقدس و مطهر نفعی می‏برد و نه این قبر پاک و مقدس و مطهر از آن قبر نجس ضرری می‏بیند. این نظام الهی است. این بزرگوار در بُحبوحهݘ جِنان است و آن ملعون در بحبوحه عذاب و جهنم. خداوند عالم هم آن به آن بر رحمتش بر این قبر مطهر می‏افزاید و آن به آن بر لعنت و غضبش بر آن قبر نجس می‏افزاید. قرار و نظام این است.

پس تمام اسامی مبارکه، گزارشی از شئونات محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است و تمام اسامی خبیثه گزارشی از اعداء ایشان است. پس کلمه صلوة، بیان شأنی از شئون ایشان است یا بیان این حقیقت مقدسه در این جلوه کامل و تمام می‌باشد. پس حقیقت و ذات نماز با تمام صفات ذاتی‌اش، در همین حدود عرضی و صفات عرضی متجلی است و در این شریعت مقدسه محمدیه؟ص؟ به این حدود و به این خصوصیات در این

«* نماز جلد 6 صفحه 245 *»

افعال و اعمال و اذکار جلوه کرده است. الصلوة اولها التکبیر و آخرها التسلیم.([218])  این عبارتْ روایت هم نباشد، فرمایش درستی است. این مجموعه، یک دوره حقایق الهیه و معارف الهیه می‌باشد و یک دوره تجلیات خدایی است و در مقابل، یک دوره خضوع و خشوع و بندگی بنده در نزد آن جلالت‏ها و آن عظمت‏ها است.

خداوند همه ما را از نمازگزاران قرار دهد و با نمازگزاران حقیقی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ محشور فرماید.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

([1]) بحارالانوار  ج 82  ص 303                              (2)  ترجمة الصلوة، جواهرالحکم ج10 ص65

([2]) شرح‌العرشیة، جوامع الکلم ج4 ص712

([3]) کهف: 49

([4]) غافر: 16

([5]) بحارالانوار ج72 ص215

([6]) بحارالانوار ج72 ص197

(1) بحارالانوار ج79 ج310

([8]) همان، ج83 ص20و25

([9]) الکافی ج1 ص86

([10]) بقره : 115

([11]) زمر: 56

([12]) کهف: 110

([13]) بحارالانوار ج65 ص102

([14]) قال ابوعبدالله؟ع؟: المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع محارم الله. (بحارالانوار ج25 ص194)

([15]) زیارت جامعه کبیره، بحارالانوار ج99 ص129

([16]) بحارالانوار ج70 ص364

([17]) طه: 41

([18]) بحارالانوار ج98 ص332

([19]) مستدرک الوسائل ج5 ص89 و بحارالانوار ج83 ص134

([20]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: اول الدین معرفته. (نهج‌البلاغة خطبه اول و بحارالانوار ج4 ص247)قال الرضا؟ع؟: اول عبادة الله معرفته. (همان، ص 228)

([21]) نور: 41

([22]) اسراء: 110

([23]) مجادله: 22

([24]) زیارت عاشوراء، بحارالانوار ج98 ص295

([25]) نساء: 59

([26]) بلد الامین ص208 و بحارالانوار ج99 ص170 و …

([27]) کلمات مکنونه ص114

([28]) بحارالانوار ج95 ص393

([29]) آل‌عمران: 163

([30]) بحارالانوار ج92 ص327

([31]) جمعه: 10

([32]) بحارالانوار ج52 ص192

([33]) طلاق: 3

([34]) شعراء: 89

(1) بحارالانوار ج26 ص2

(1) بحارالانوار ج72 ص252

(1) حشر: 7

(1) رحمن: 60

(1) انبیاء: 69

(2) … و قد روی ان النبی؟ص؟ جلس لیلاً یحدّث اصحابه فقال: یا قوم اذا ذکرتم الانبیاء الاولین فصلّوا علیّ ثم صلّوا علیهم و اذا ذکرتم ابی ابرٰهیم؟ع؟ فصلّوا علیه ثم صلّوا علیّ… (شرح الخطبة الطتنجیة، جواهرالحکم ج5 ص400 مجمع‌البحرین در ذیل «شیع»)

(3) قال ابوجعفر؟ع؟: …فاوحی الله الی النار «کونی برداً» فاضطربت اسنان ابرٰهیم من البرد حتی قال: «و سلاماً علی ابرٰهیم». (بحارالانوار ج12 ص33)

(1) یونس: 58

(1) بحارالانوار ج95 ص226

(1) بحارالانوار ج84 ص251

(1) بحارالانوار ج24 ص253

(1) 36 موعظه (قسمتى از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی­)، موعظه بیست‌وچهارم، ص250

قال الصادق؟ع؟: … نحن خزّان علم الله … (بحارالانوار ج26 ص240)

قال الباقر؟ع؟: نحن خزّان الله فی الدنیا و الآخرة و شیعتنا خزّاننا. (همان، ص106)

(2) مثل اینکه آقای…. خسته شدند؛ فکر کردند مجلس تمام شد، فوراً دست به صورت کشیدند؛ یعنی برخیزید. نه آقا، اولِ بحثمان است. ما می‏خواهیم نیم ساعت دیگر ادامه بدهیم. حاج….آقا یادشان هست؟! با ایشان مسافرت بودیم، نمی‏گویم چه اوضاعی بود. تا اینکه نماز ظهر را به جماعت خواندیم و بعد از نمازِ جماعت من مشغول تعقیب شدم. دیدم حاج‌آقا به‏سرعت تسبیحات حضرت زهراء؟عها؟ و مختصری تعقیبات خواندند و سجده شکر کردند. گفتم حاج‌آقا، ما از اولِ صبح و اول طلوع آفتاب تا شاید یک ساعت بعد از اذان ظهر داخل ماشین در خدمت شما بودیم، هیچ اعتراضی هم نکردیم، نگفتیم ما را پیاده کنید که کاری داریم. اکنون من می‏خواهم دو ساعت تعقیب بخوانم، بعد نمازِ دیگرم را بخوانم. حاج‌آقا چه بگویند؟! گفتم من می‏خواهم دو ساعت تعقیب بخوانم، اصلاً می‏خواهم تمام دعاءهای مفاتیح را در تعقیب نمازم بخوانم! حالا آقای…. اظهار خستگی می‏کنند. اول بحث است، فکر کردید صلواتِ آخرِ مجلس است؟! اگر خوابتان می‏آید، بسیارخوب، ما هم اکتفاء می‏کنیم.

(1) قال الصادق؟ع؟: …و کل الطائر من مسیرة فرسخ یرجع عنها ان‌یتقارب من النار و کان الطائر اذا مر فی الهواء یحترق… (تفسیر القمی ج2 ص72)

(2) انبیاء: 68                                                                                       (3) انبیاء: 63

(1) بحارالانوار ج2 ص94

(1) انبیاء: 69

(2) بحارالانوار ج12 ص33

(1) و عزتی و جلالی و مجدی و ارتفاعی على عرشی لاقطّعن امل کل مؤمّل من الناس امّل غیری بالیأس و لاکسونّه ثوب المذلة عند الناس و لانحّینّه من قربی و لابعّدنّه من وصلی أ یؤمّل غیری فی الشدائد و الشدائد بیدی و یرجو غیری و یقرع بالفکر باب غیری و بیدی مفاتیح الابواب و هی مغلقة و بابی مفتوح لمن دعانی… (بحارالانوار ج68 ص130)

(1) بحارالانوار ج4 ص158

(1) بحارالانوار ج89 ص230

(1) رعد: 9

(2) جاثیة: 37

(1) حج: 62

(1) آل‌عمران: 53

(2) بحارالانوار ج90 ص218

(3) همان، ج25 ص125

(1) طه: 5

(2) بحارالانوار ج55 ص39

(1) «و ملتفت باشید که خیلى پوست‏کنده عرض مى‏کنم و خیلى از مسائل هست که بسا اگر هزار سال دیگر باشد اهلش جرأت نکنند به این پوست‏کندگى بگویند.» (درس سه‌شنبه 19 ربیع‌المولود 1302 هـ ق)

«و حکمت را دیگر از این پوست‌کنده‏تر نمى‏شود گفت و گفته نشده. اگر خیال کنید که بعد از این هم مى‏شود گفت، نمى‏شود.» (درس سه‌شنبه 18 محرم‌الحرام 1303 هـ ق)

«… و حال باید که چون مادران آن غذاهای پاکیزه را بخایم و آنها را نرم کنم و از صورت اصلی آنها بیندازم و با آب دهن مخلوط کنم تا از حلق اطفالم پایین رود و الا کجا این صورت‌ها صورت غذای اصلی بزرگان است.» (ارشادالعوام ج2 ص225)

(1) «ملتفت باشید که اینهایی که عرض می‏کنم نصیحت است. عرض می‏کنم ملتفت این باشید که نفس خیلی زود گول می‏زند انسان را، طبع علم طبع سرکشی است طبع سفیهی است. طبیعت علم یعنی این علم‌های ظاهری این علم‌هایی که مردم یاد می‏گیرند طبیعت این‌جور علم‌ها این است که تا یاد می‏گیرند انسان باد می‏کند. می‏بینید این طبع را ملتفت شده‏اید که نوعاً عوام‌الناس از آنهایی که درس می‏خوانند تکبرشان زیادتر نیست. آنهایی که درس می‏خوانند این طلاب تکبری تفرعنی دارند که عوام ده‏یک آن را ندارند دیگر میانه آنها هم هر قدر بیشتر یاد گرفته تکبرش تفرعنش از باقی دیگر بیشتر است مردم دیگر را داخل آدم نمی‏دانند. طبیعت این علوم ظاهری با طبیعت سفاهت قرین است پس علم ظاهر سفاهت می‏آرد…» (درس دوشنبه 18 محرم‌الحرام 1301هـ ق)

«اینها را بدانید عمل نیست والله علم نیست والله چیزى گفتند و بادش کردند و والله باد است باد. اینها همه چیزهایى بود که مردم مى‏دانستند مردمان رند چیزى از خود مردم دزدیدند و اسمى سرش گذاردند اصطلاح کردند. مردم چون آن اصطلاح را نمى‏دانستند حیران ماندند. تمام منطق اصطلاحات مردم است که حرف مى‏زنند. یکى را صغرىٰ اسمش مى‏گذارند یکى را کبرىٰ، صغرىٰ یعنى چه؟ نمى‏داند. کبرىٰ یعنى چه؟ نمى‏داند، نتیجه یعنى چه؟ نمى‏داند. این‌طورها مردم را متحیر کردند حالا باید بروند منطق درس بخوانند وقتى درس خواندند درست یاد گرفتند آن‌وقت مثل باقى مردم حرف مى‏زنند اگر درست حرف بزنند…» (درس سه‌شنبه 19 ذی‌قعدة الحرام 1299هـ ق)

(1) بحارالانوار ج83 ص134                                                    (2) همان، ج43 ص23

(3) همان، ج28 ص357                                                         (4) همان، ج43 ص171

(1) بحارالانوار ج28 ص269

(2) همان،  ج28 ص357

(3) همان، ج30 ص293 و ج43 ص197الهدایة الکبریٰ ص407

(4) بحارالانوار ج28 ص356

(1) …فقال له اخبرنی عن الجواد فقال؟ع؟: ان لکلامک وجهین فان کنت تسأل عن المخلوق فان الجواد الذی یؤدی ما افترض الله تعالى علیه و البخیل من بخل بما افترض الله تعالى علیه و ان کنت تعنی الخالق فهو الجواد ان اعطىٰٰ و هو الجواد ان منع لانه ان اعطىٰ عبداً اعطاه ما لیس له و ان منع منع ما لیس له‏. (بحارالانوار ج68 ص351)

(2) بلدالامین ص193

(1) بحارالانوار ج83 ص208

(1) بحارالانوار ج76 ص71 و ج12 ص162

(1) الانوار النعمانیة ج1 ص46عوالی اللئالی ج1 ص356 فی الهامش: «ورد فی الاخبار اجلال ذى‌الشیبة حتى انه ورد فی الحدیث ان جبرئیل لما رفع مدائن قوم لوط بجناحه الى قریب السماء، فانتظر الامر من اول اللیل الى السحر حتى اذن له فی قلبها، قال؟ع؟ انما وقعت المهلة لیلاً لانه کان شیخ‏ من اهل المداین نائم‏ على قفاه‏ و شیبته الى السماء فاستحى اللّه من عذاب اهل المدینة حتى تغیرت هیئة نومه فی وقت السحر فاذن لجبرئیل فی العذاب.»

(2) «الفصل (20) فی ذکر عشق الظرفاء و الفتیان للاوجه الحسان‏ … و الذی یدل علیه النظر الدقیق و المنهج الانیق و ملاحظة الامور عن اسبابها الکلیة و مبادیها العالیة و غایاتها الحکمیة ان هذا العشق اعنی الالتذاذ الشدید بحسن الصورة الجمیلة و المحبة المفرطة لمن وجد فیه الشمائل اللطیفة و تناسب الاعضاء و جودة الترکیب لما کان موجوداً على نحو وجود الامور الطبیعیة فی نفوس اکثر الامم من غیر تکلف و تصنع فهو لامحالة من جملة الاوضاع الالهیة التی یترتب علیها المصالح و الحکم فلابد ان‌یکون مستحسناً محموداً سیما و قد وقع من مباد فاضلة لاجل غایات شریفة. … و لعمری ان هذا العشق یترک النفس فارغة عن جمیع الهموم الدنیاویة الا هم واحد فمن حیث یجعل الهموم هماً واحداً هو الاشتیاق الى رؤیة جمال انسانی فیه کثر من آثار جمال الله و جلاله…» (الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة ج7 ص171 الی 179)

(1)                  «از قضــا سـرکنگبیــن صفــرا فــزود                            روغــن بـادام خشکــی مـی‌نمــــود»

(ملّای روم لعنه‌الله، مثنوی)

(1) «… و انما احدثهم بفعله اختراعاً و ابداعاً کما اشار الیه امیرالمؤمنین؟ع؟ فی خطبة یوم الغدیر و الجمعة قال؟ع؟ فی الثناء علی الله تعالی: و هو منشئ الشیء حین لا شیء  اذ کان الشیء من مشیته هـ ، فابان؟ع؟ ان الشیء انما هو من مشیته و لذلک سُمّی شیئاً لانه مُشاء» (شرح‌المشاعر، جوامع‌الکلم ج3 ص493)

(1) شوریٰ: 11

(1) بحارالانوار ج12 ص39

(2) انبیاء: 69

(3) بحارالانوار ج12 ص33

(1) نهج‌البلاغة، خطبه اول

(1) الخطبة الطتنجیة، مشارق انوار الیقین ص264

(1) بحارالانوار ج36 ص73

([86]) تحف‌العقول ص61بحارالانوار ج4 ص228 از امام رضا؟ع؟

([87]) بمقارنته بین الامور عرف ان لا قرین له. (بحارالانوار ج4 ص229)

([88]) «کما قال امامهم و قدوتهم ممیت‏الدین ابن‌عربی:

فان قلتَ بالتشبیه کنت مجسِّماً و ان قلت بالتنزیه کنت محدِّداً
و ان قلت بالامرین کنت موحّداً و کنت اماماً فی المعارف سیّداً»

(رسالة فی جواب السیدعلی البهبهانی، جواهرالحکم ج2 ص490)

([89]) بقره: 255

([90]) قال الرضا؟ع؟: لم‌یزل الله تبارک و تعالىٰ عالماً قادراً حیّاً قدیماً سمیعاً بصیراً فقلت له: یا ابن رسول الله انّ قوماً یقولون انه عز و جل لم‌یزل عالماً بعلم و قادراً بقدرة و حیّاً بحیاة و قدیماً بقدم و سمیعاً بسمع و بصیراً ببصر فقال؟ع؟: من قال بذلک و دان به فقد اتخذ مع الله آلهة اخرىٰ و لیس من ولایتنا على شیء ثم قال؟ع؟: لم‌یزل الله عز و جل عالماً قادراً حیّاً قدیماً سمیعاً بصیراً لذاته‏ تعالىٰ عما یقول المشرکون و المشبّهون علواً کبیراً. (بحارالانوار ج4 ص62)

قال ابوعبدالله؟ع؟: … و النعوت‏ نعوت‏ الذات لایلیق الا بالله تبارک و تعالىٰ و الله نور لا ظلام فیه و حیّ لا موت فیه و عالم لا جهل فیه و صمد لا مدخل فیه ربنا نوریّ الذات حیّ الذات عالم الذات صمدیّ الذات. (همان، ص68)

عن هشام بن الحکم قال فی حدیث الزندیق الذی سأل اباعبدالله؟ع؟ انه قال له: أ تقول انه ‏سمیع بصیر؟ فقال ابوعبدالله؟ع؟: هو سمیع بصیر، سمیع بغیر جارحة و بصیر بغیر آلة، بل یسمع بنفسه و یبصر بنفسه و لیس قولی انه یسمع بنفسه انّه شیء و النفس شیء آخر ولکنی اردت عبارة عن نفسی اذ کنتُ مسئولاً و اِفهاماً لک اذ کنتَ سائلاً، فاقول یسمع بکله لا انّ کله له بعض ولکنی اردت افهامک و التعبیر عن نفسی و لیس مرجعی فی ذلک الّا الیٰ انه السمیع البصیر العالم الخبیر بلا اختلاف الذات و لا اختلاف معنی. (همان، ص70)

عن ابی‌بصیر قال: سمعت اباعبدالله؟ع؟ یقول: لم‌یزل الله جل و عز ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصر و القدرة ذاته و لا مقدور، فلما احدث الاشیاء و کان المعلوم وقع العلم منه علی المعلوم الخ. (همان، ص71)

عن حماد بن عیسى قال: سألت اباعبدالله؟ع؟ فقلت: لم‌یزل الله یعلم؟ قال: انّىٰ یکون یعلم و لا معلوم قال: قلت: فلم‌یزل الله یسمع؟ قال: انّىٰ یکون ذلک و لا مسموع قال: قلت: فلم‌یزل یبصر؟ قال: انّىٰ یکون ذلک و لا مبصر قال: ثم قال: لم‌یزل الله علیماً سمیعاً بصیراً ذات علامة سمیعة بصیرة. (همان، ص72)

([91]) اسراء: 110

([92]) له _  لله الاسماء الحسنیٰ. (اعراف: 180 و طه: 8 و حشر: 24)

([93]) مراد از «صفات قدس» همان صفات ذاتی به‌معنای دوم است که در برخی از مباحث توضیح داده‌ایم، و گفته‌ایم که این صفات را نمی‌شود از خداوند سلب و نفی نمود؛ زیرا این صفات اشراقاتِ صفاتی هستند که عین ذات خداوند می‌باشند. و این صفات با توجه به اینکه حادث هستند، هنگامی که آنها را بدون لحاظ تعلق آنها به مخلوقات در نظر بگیریم، «صفات قدس» و یا صفات ذاتی به‌معنای دوم می‌گوییم. و هنگامی که با تعلق به مخلوقات لحاظ شوند، «صفات اضافه» نامیده می‌شوند. و از جهتی که حادثند و قدیم نیستند، از «صفات فعلیه» می‌باشند.

([94]) کهف: 44

([95]) زیارت جامعه ائمة المؤمنین؟عهم؟، بحارالانوار ج99 ص164

([96]) ق: 22

([97]) نهج البلاغة، حکمة 263

([98]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟‏: السکر اربع سکرات سکر الشباب و سکر المال و سکر النوم و سکر المُلک.‏ (تحف‌العقول ص124)

([99]) بحارالانوار ج83 ص276

([100]) همان، ج2 ص64

([101]) کهف: 6

([102]) بحارالانوار ج15 ص24 و ج25 ص22

([103]) همان، ج42 ص287

([104]) زمر: 19

([105]) ملّای روم لعنه‌الله، مثنوی

([106]) بحارالانوار ج42 ص262 و 275

([107]) هود: 119

([108]) بحارالانوار ج5 ص255

([109]) آل‌عمران: 103

([110]) بحارالانوار ج‌44 ص‌319

([111]) بحارالانوار ج44 ص319 و ج45 ص14

([112]) هود: 119

([113]) بحارالانوار ج91 ص239 و 386

([114]) کهف: 44

([115]) هود: 56

([116]) بحارالانوار ج99 ص54

([117]) بحارالانوار ج8 ص44

([118]) شرح المنظومة للسبزواری ج1 ص177

([119]) «… و انما احدثهم بفعله اختراعاً و ابداعاً کما اشار الیه امیرالمؤمنین؟ع؟ فی خطبة یوم الغدیر و الجمعة قال؟ع؟ فی الثناء علی الله تعالی: و هو منشئ الشیء حین لا شیء  اذ کان الشیء من مشیته هـ ، فابان؟ع؟ ان الشیء انما هو من مشیته و لذلک سُمّی شیئاً لانه مُشاء» (شرح‌المشاعر، جوامع‌الکلم ج3 ص493)

([120]) عنکبوت: 45

([121]) قال ابوجعفر؟ع؟: ثم شیعتنا اهل‌البیت «فی جنات یتساءلون عن المجرمین ما سلککم فی سقر قالوا لم‏‌نک‏ من‏ المصلین»‏ یعنی لم‌یکونوا من شیعة علی بن ابی‌طالب.‏ (بحارالانوار ج51 ص61)

([122]) قال ابوعبدالله؟ع؟: …والله ما الحج الا لکم، لا والله مایتقبل الله الا منکم. (بحارالانوار ج27 ص172)

و قال؟ع؟: …اما والله ما یحج لله غیرکم و لا یصلی الصلوتین غیرکمو لکم یغفر و منکم یقبل. (همان، ص184)

قال ابوجعفر؟ع؟: …اما ترضون ان‌تصلوا فیقبل منکم و تصوموا فیقبل منکم و تحجوا فیقبل منکم والله انه لیصلی غیرکم فمایقبل منه و یصوم غیرکم فمایقبل منه و یحج غیرکم فمایقبل منه. (همان، ص196)

قال ابوعبدالله؟ع؟: یأکلون الحرام و یلبسون الحرام و ینکحون الحرام و تأکلون الحلال و تلبسون الحلال و تنکحون الحلال لا والله ما یحج غیرکم و لایتقبل الا منکم. ‏(همان، ص199)

([123]) بحارالانوار ج3 ص270

([124]) همان، ج90 ص254

([125]) بحارالانوار ج4 ص228

([126]) عوالی اللئالی ج1 ص304

([127]) بحارالانوار ج4 ص70

([128]) «…و قلت انک تحب ان‌یکون عندک کتاب کاف یجمع من جمیع فنون علم الدین ما یکتفی به المتعلم و یرجع الیه المسترشد و یأخذ منه من یرید علم الدین و العمل به بالآثار الصحیحة عن الصادقین؟عهم؟ و السنن القائمة التی علیها العمل و بها یؤدی فرض الله عزوجل و سنة نبیه؟ص؟ و قلت لو کان ذلک رجوت ان‌یکون ذلک سبباً یتدارک الله تعالی بمعونته و توفیقه اخواننا و اهل ملتنا و یقبل بهم الی مراشدهم.» (الکافی ج1 ص8)

([129]) مستدرک‌الوسائل، الخاتمة ج3 (ج21) ص470

([130]) بحارالانوار ج4 ص62 و 68 و 70

([131]) جوامع‌الکلم ج4 ص 281 ـــ  نعیم الابرار و جحیم الفجار (مجموعة الرسائل 23) ص309

([132]) بحارالانوار ج66 ص293

([133]) شرح‌المشاعر، جوامع‌الکلم ج3 ص503 و 509

([134]) فصل‌الخطاب ج2 ص358کلمات مکنونه ص30

([135]) نبأ: 1

([136]) ارشاد القلوب ج1 ص110

([137]) کهف: 51

([138]) بحارالانوار ج53 ص178

([139]) همان، ج33 ص58

([140]) مدّثّر: 50 و 51«قسورة» به‌معنای شیر است.

([141]) لقمان: 19

([142]) تین: 4

([143]) نهج‌الفصاحة ص266و از رسول‌خدا؟ص؟ روایت شده که فرمودند: تَخَیَّروا لِنُطَفِکم فانّ العرق دسّاس. (السرائر ج2 ص559)

([144]) وسائل‌الشیعة ج21 ص504

([145]) بحارالانوار ج23 ص259

([146]) تفسیر نور الثقلین ج2 ص18

([147]) بحارالانوار ج74 ص269

([148]) نحل: 18

([149]) بحارالانوار ج89 ص94

([150]) جمعه: 10

([151]) وسائل‌الشیعة ج4 ص109

([152]) اعراف: 180

([153]) اسراء: 110

([154]) نهج‌البلاغة، خطبه اول

([155]) طه: 49 و 50

([156]) بقره: 269

([157]) کهف: 51

([158]) بحارالانوار ج92 ص19

([159]) بحارالانوار ج26 ص138

([160]) «و انما کانوا هم؟عهم؟ الحجة…لانّ الله تعالیٰ یحتجّ بهم علی خلقه فتقوم بهم الحجة علی الخلق.» (شرح الزیارة الجامعة الکبیرة ج1 ص281، شرح قوله؟ع؟ و حجّتِه)

([161]) بحارالانوار ج26 ص110 و 138 و 149

([162]) …قال: کتبت الى ابی‌الحسن؟ع؟ ان الرجل یحبّ ان‌یُفضی الى امامه ما یحبّ ان‌یفضی الى ربه قال: فکتب ان کانت لک حاجة فحرّک شفتیک فان الجواب یأتیک.‏ (همان، ج91 ص22)

([163]) انسان: 30

([164]) انفال: 17

([165]) فتح: 10

([166]) بحارالانوار ج44 ص24 و 59 و ج75 ص287

([167]) همان، ج99 ص116

([168]) بقره: 255

([169]) انعام: 9

([170]) بحارالانوار ج16 ص172 و 173

([171]) اسراء: 85

([172]) رعد: 43

([173]) هود: 70بحارالانوار ج12 ص168

([174]) الحمد لله فاطر السموات و الارض جاعل الملائکة رسلاً اولی اجنحة مثنیٰ و ثلاث و رباع… (فاطر: 1)

([175]) مجلس هجدهم

([176]) بحارالانوار ج3 ص270

([177]) صفات ذاتی خداوند دو معنی دارد: یکی صفات ذاتی خداوند که عین ذات او است و دیگر صفات ذاتی که اشراقات آن صفات است و «صفات اضافی» نامیده می‌شود. و این صفات به معنای دوم، حادث می‌باشند و عین ذات خداوند نیستند.

([178]) بحارالانوار ج26 ص240

([179]) نور: 41

([180]) بحارالانوار ج26 ص2

([181]) همان، ج27 ص282

([182]) بحارالانوار ج79 ص218

([183]) بحارالانوار ج25 ص64

([184]) بحارالانوار ج1 ص217

([185]) بحارالانوار ج43 ص231

([186]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: دعوا الناس و ما رضوا لانفسهم. (کتاب سلیم بن قیس ج2 ص943)

قال ابوعبدالله؟ع؟: ذَرُوا الناس فان الناس اخذوا عن الناس و انکم اخذتم عن رسول‌الله؟ص؟ و علی؟ع؟ و لا سواء. (بحارالانوار ج2 ص133)

و قال؟ع؟ فی حدیث: ولکنّ الناس لا خیر فیهم. (همان، ج5 ص36)

([187]) اشکو الى الله وحدتی و تقلقلی من اهل المدینة حتى تقدّموا و اراکم و اسرّ بکم فلیت هذه الطاغیة اذن لی فاتخذت قصراً فسکنته و اسکنتکم معی و اضمن له ان لایجیء من ناحیتنا مکروه ابداً. (همان، ج47 ص185)

([188]) وسائل‌الشیعة ج12 ص96

([189]) قال سیدالشهداء؟ع؟ فی دعاء عرفة: یا من قل له شکری فلم‌یحرمنی و عظمت عندی خطیئتی فلم‌یفضحنی یا من حفظنی فی صغری یا من رزقنی فی کبری یا من ایادیه عندی لاتحصىٰ یا من نعمه عندی لاتجازى یا من عارضنی بالخیر و الاحسان و عارضته بالاساءة و العصیان یا من هدانی بالایمان قبل ان‌اعرف شکر الامتنان یا من دعوته مریضاً فشفانیو ذلیلاً فاعزّنی و جاهلاً فعرّفنی وامسکت عن جمیع ذلک فابتدأنی فلک الحمد یا من اقال عثرتی و نفّس کربتی و و ان اعدّ نعمک و مننک و کرائم منحک لا احصیها یا مولای انت‏ الذی‏ انعمت انت‏ الذی‏ احسنت انت‏ الذی‏ هدیت انت‏ الذی‏ عصمت انت‏ الذی‏ سترت انت‏ الذی‏ اکرمت. (بحارالانوار ج95 ص221)

([190]) عنکبوت: 45

([191]) بحارالانوار ج79 ص218

([192]) همان، ج83 ص20و25

([193]) عن ابی‌جعفر؟ع؟ قال: علیک‏ بالاقبال‏ على صلاتک فانما یحسب لک منها ما اقبلت علیه منها بقلبک‏. (بحارالانوار ج81 ص201)

عن الثمالی قال: رأیت علی بن الحسین؟عهما؟ یصلی فسقط رداؤه عن احد منکبیه فلم‌یسوّه حتى فرغ من صلاته، قال: فسألته عن ذلک. فقال: ویحک بین یدی من کنتُ؟! ان العبد لایقبل‏ من‏ صلاته‏ الّا ما اقبل علیه منها بقلبه. (همان، ص237)

قال ابوعبدالله؟ع؟:‏ ان العبد لترفع له من صلاته نصفها او ثلثها او ربعها او خمسها و مایرفع له الّا ما اقبل علیه منها بقلبه. (همان، ص238)

عن ابی‌عبدالله؟ع؟ قال: من صلّىٰ و اقبل على صلاته لم‌یحدّث نفسه و لم‌یَسْهُ فیها اقبل الله علیه ما اقبل علیها فربما رفع نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها. (همان، ص241)

عن النبی؟ص؟: انّ من الصلاة لَما یقبل نصفها و ثلثها و ربعها و خمسها الى العشر و ان منها لما یُلَفّ کما یلفّ الثوب الخلق فیضرب بها وجه صاحبها و انما لک من صلاتک ما اقبلت علیه بقلبک. (همان، ص260)

([194]) وسائل‌الشیعة ج1 ص245 و ج2 ص356

([195]) وسائل‌الشیعة ج 1 ص 377

([196]) بحارالانوار ج74 ص216

([197]) حجرات: 6

([198]) روم: 40

([199]) انعام: 57

([200]) نهج‌البلاغة، خطبه 40بحارالانوار ج33 ص358

(1) انعام: 112

(2) جمعة: 5

([203]) مرحوم آقای کرمانی­ در مذمت روضه‌خوان‌هایی که بر خدا و رسول و ائمه؟عهم؟ دروغ و افتراء می‌بندند می‌فرمایند: «هیچ‏یک را نه علمی و نه حکمتی و نه سوادی، مثل زنان سرخاب‌زده و زینت‌کرده خود را به زینت عمامه و عبا آراسته‏اید و بر مقام خطیری برآمده‏اید و امر عظیمی را مرتکب شده‏اید.» (چهل موعظه محرم، محرم‌الحرام 1266 هـ ق، مجلس دوم، ص183)

([204]) بحارالانوار ج30 ص531 و 541

([205]) انا لم‌نحکّم الرجال و انما حکّمنا القرآن، هذا القرآن انما هو خط مسطور بین الدفتین لاینطق بلسان و لابدّ له من ترجمان و انما ینطق عنه الرجال… (نهج البلاغة، خطبه125بحارالانوار ج33 ص370)

([206]) بحارالانوار ج22 ص431

([207]) ابراهیم: 10

([208]) آل‌عمران: 190

([209]) بحارالانوار ج95 ص393

([210]) شرح‌الزیارة ج1 ص218 فی شرح قوله؟ع؟ و المخلصین فی توحید الله _  مواعظ مرحوم آقای کرمانی/، ماه مبارک رمضان 1280 هـ ق، مجلس چهارم، ص51

([211]) بحارالانوار ج3 ص229

([212]) بحارالانوار ج27 ص142 و ج39 ص284

([213]) همان، ج99 ص130 (زیارت جامعه کبیره)

([214]) شرح الخطبة الطتنجیة، جواهرالحکم ج6 ص341و468

(1) اولئک الذین اشتروا الحیوة الدنیا ولایة الخلفاء (یم) ـــ زیّن للذین کفروا الحیوة الدنیا ولایة الاول (یم) ـــ  فی الدنیا فی الاول (یم) بقره: 220 ـــ  مثل ما ینفقون فی هذه الحیوة الدنیا فی سبیل الخلفاء (یم) و … (قرآن محشیٰ)

([216]) بحارالانوار ج24 ص286 باب66 «انهم الصلوة و الزکوة و الحج و الصیام و سائر الطاعات و اعداؤهم الفواحش و المعاصی فی بطن القرآن و فیه بعض الغرائب و تأویلها»

([217]) عیون اخبار الرضا؟ع؟ ج2 ص251 و بحارالانوار ج49 ص318 (قسمت داخل پرانتز، در منبر نقل نشده است).

([218]) قال رسول‌الله؟ص؟: افتتاحُ الصلوة الطَّهور و تحریمها التکبیر و تحلیلها التسلیم. (بحارالانوار ج81 ص223)