06-2 نماز جلد ششم – چاپ – قسمت دوم

نماز اعظم ارکان دین

نماز و صفات ذاتی و عرضی آن

جلد ششم – قسمت دوم

سید احمد پورموسویان

 

 

«* نماز جلد 6 صفحه 246 *»

 

مجلس 18

 

(شب سه‌شنبه  16 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 28/4/79)

 

t  تکالیف نظامِ تشریعی الهی است برای زندگی انسان‌ها در دنیا

t  دنیا مزرعه آخرت است

t  دنیا در حکم رحم مادر است برای پرورش انسان‌ها برای زندگی آخرت

t  زندگی آخرت با زندگی دنیا مقایسه نمی‌شود

t  تفاوت وجود دنیایی و وجود آخرتی انسان‌ها

t  تحصیل وجود آخرتی در دنیا به عهده خود انسان گذارده شده است

t  خدادوستی پیروی حجت‌های او است

t  مواقع اسماء و صفات خداوند حجت‌های او می‌باشند

t  لزوم تحصیل نیازمندی‌های آخرت در این عمر محدود و غفلت بشر

t  فساد عقاید در این روزگار کنونی

t  سرمایه‌های تحصیل وجود آخرتی

t  صعود یا سقوط

t  انسان با محدودیتِ وجود دنیایی مجموعه تمام عوالم است

t  وجود آخرتی چه علیینی و چه سجینی با وجود دنیوی مقایسه نمی‌شود

t  معنای «و احسانی فی علیین»

t  روحانیت و معنویت عبادات محبت حجت‌های خداوند و توجه به ایشان است

t  حرمت اهل ایمان در نزد خداوند متعال

t  تشریف و تکریم الهی نسبت به دوستان اولیائش

t  نماز در تمام شرایع الهی اعظم تکالیف بوده و می‌باشد

«* نماز جلد 6 صفحه 247 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد حقیقت نماز با جمیع صفات ذاتیه آن، در صفات عرضیه تجلی می‏کند. صفات عرضیه نماز آن صفاتی است که تغییر می‏کند و قابل تغییر و تبدیل است. آن صفات عرضیه را «حدود نماز» می‏گوییم.

نماز در هر عصری و در هر زمانی و در هر شریعتی بوده است. از زمان آدم؟ع؟ تا زمان رسول‌اللّه؟ص؟ در شریعت‏های الهیه، تکالیف بوده و خداوند به‌حسب زمان‏ها و مصالح اهل زمان‏ها، تکالیف مقرر فرموده است. تکالیف همان نظام تشریعیِ حق‌تعالی است که بشر در این زندگانی عادی و طبیعیِ خود باید خود را با آن نظام تشریعیِ الهی منطبق سازد تا به سعادت، فلاح و رستگاری نائل گردد.

خواه‏نخواه در این زندگی ظاهری و زندگی طبیعی، ما به قوانینی نیازمند هستیم که آن قوانینْ این زندگی طبیعی ما را تحت تسلط خود قرار دهد و معنویت ما را در پرتوِ این زندگی طبیعی فراهم سازد. چون مقصد اصلی در زندگانی دنیوی و طبیعی و عادیِ ما، خود این زندگانی نیست. این مسأله بدیهی و مسلّم است که ما مثل حیوانات نیستیم، ما مثل نباتات نیستیم، ما مثل جمادات نیستیم. این زندگی طبیعی و عادی ما در این دنیا و این زندگانی ظاهری و مادی ماهرچه بگوییم،اینها در واقع مقدمه است و وسیله می‌باشد.

مقصد برای حیوان، همین زندگی ظاهری است. حیوان باید همین‏طور زندگی

«* نماز جلد 6 صفحه 248 *»

کند و به آن مقصدی که همین زندگی است برسد و دنیای او بگذرد. برای حیوان، آخرتی نیست، جای دیگری نیست. مقصد از زندگی او در دنیا همان زندگی دنیوی او است. از این جهت به مقداری که شعور حیوانی لازم داشته، خداوند به او داده و بیش از آن هم لازم نداشته است. خداوند غرائزی به حیوان داده و زندگی او در این دنیا می‏گذرد و مقصودش هم فراهم می‏شود و تمام می‏شود.

اما انسان در این زندگی دنیوی، مقصد دیگری دارد. فرموده‏اند: الدنیا مزرعة الآخرة([1]) دنیا مزرعه آخرت است، دنیا جای استکمال است. بزرگان ما+ دنیا را برای انسان به رحم مادر تشبیه می‏فرمایند.([2]) بدن در رحم مادر استکمال می‏یابد و واقعاً زندگانی دارد. جنین در رحم مادر زندگانی دارد، زندگی می‏کند و تعیّش دارد، اما آن تعیش و آن زندگی، اصل و مقصد نیست. آن زندگی، مقدمه‌ای برای این زندگی دنیایی است. آنجا خداوند جنین را پرورش می‏دهد و برای زندگانی اینجا مهیا می‏سازد.

معلوم است که جنین در رحم مادر به چشم و گوش احتیاج ندارد، به زبان و دست و پا نیاز ندارد، اما خداوند در رحم مادر به جنین چشم و گوش می‏دهد، زبان می‏دهد، دست و پا می‏دهد، سایر اعضاء و جوارح می‏دهد، چرا؟ چون مقصد جای دیگری است. آن جنین باید ولادت بیاید و در این عالم زندگی کند. تعیش در این عالم، لازمه‏اش فراهم ساختن آن اعضاء و جوارح است. از این جهت خداوند قبل از آوردن جنین به این عالم، در دورهݘ جنینی آن را کامل می‏سازد.

حال دنیا هم حکمش چنین است. ما الآن در شکم و رحم دنیا زندگی می‏کنیم و زندگانی موقت و مقدمه‏ای داریم. در اینجا تعیش ما برای این است که برای آخرت ساخته شویم، در رحم دنیا برای آخرت پرورش بیابیم. اینجا باید چشم و گوشی را تحصیل کنیم که به کار آخرتمان بیاید، باید دست و پایی را تحصیل کنیم که به کار آخرتمان بیاید. چون در

«* نماز جلد 6 صفحه 249 *»

آخرت چشم و گوش و دست و پای مناسبِ عالم آخرت لازم است.

در اینجا قوانینی تنظیم می‏کنند و اسمش را «نظام تشریعی» می‏گذارند. نظام تشریعی برای همین است که در متن این زندگی، ما برای آخرت ساخته شویم. از این دنیا که می‏رویم گویا ولادت می‏یابیم و در عالم آخرت که وارد می‏شویم گویا جنینی بوده‌ایم که در این عالم تکامل یافته‏ایم و برای زندگیِ تازهݘ تازه وارد عالم آخرت می‏شویم. آن زندگی هیچ‏گونه با این زندگی دنیوی قابل قیاس نیست، همچنان‏که زندگانی در رحم مادر کجا و این زندگی در عالم دنیا کجا! اصلاً آیا می‏شود بین آن زندگی و تعیش در رحم و این زندگی دنیوی مقایسه کرد؟! قابل مقایسه نیست. زندگی آخرتی هم نسبت به زندگی دنیوی همین حکم را دارد و اصلاً قابل مقایسه نیست.

در عالم آخرت، وجود ما به محدودیتِ اینجا نیست، وجود گسترده‏ای است، فراگیر است و وسعت دارد. آن وجود، وجودِ ایمانی است و برای غیر مؤمنین وجودِ کفری است. وجود ایمانی و وجود کفری، در همین‏جا تحصیل می‏شود. آن وجودها خواه‏نخواه حدود دارد و بدون حدود نیست. آن حدود را هم باید تحصیل کرد و مشکل کار همین است. خداوند در رحم به جنین واگذار نکرده که خودش برای خودش چشم و گوش و دست و پا تحصیل کند؛ نظامی تکوینی قرار داده که شرایط رحم اقتضاء می‏کند که اعضاء و جوارحش به کمال برسد و اسباب رفع احتیاجات زندگی دنیا برای جنین فراهم شود تا نیازمندی‏هایش برطرف گردد. آن نظام در آنجا حاکم است و خود جنین نباید تلاش کند. نظام طوری است که خودبه‏خود به‌واسطه تدبیر الهی آنچه لازم دارد به او داده می‏شود.

ربّنا الذی اعطیٰ کل شی‏ء خَلقَه.([3]) خدا برنامه‏اش این‏طوری است، تدبیر الهی این است، نشانه ربوبیت همین است. نشانه ربوبیت همین تکاملی است که می‏بینیم خداوند در نظام تکوینی برای موجودات قرار داده و هر کسی به کمال وجودیِ خودش می‏رسد. می‏بینید نباتات به کمال خود می‏رسند، حیوانات هم به کمال خود می‏رسند.

«* نماز جلد 6 صفحه 250 *»

آنها چندان زحمتی برایشان نیست. اگر تلاشی هم دارند، به‌مقتضای طبع است و به‌مقتضای قرار الهی است و بر آنها می‏گذرد.

اما در این نظام دنیوی و زندگی دنیوی، تحصیل وجود آخرتی به عهده ما گذارده شده و ما خودمان باید تلاش کنیم، لیس للانسان الّا ما سعیٰ([4]) اینجا امر چنین است. البته آنچه در این باره لازم بوده حق‏تعالی به ما کرامت کرده؛ به ما عقل داده، به ما فطرت داده، به ما قدرت داده و شرایط را برای تحصیل وجود آخرتی و تحصیل حدود آخرتی به ما کرامت کرده است. انا هدیناه السبیل اِمّا شاکراً و اما کفوراً ([5]) بعد از اینکه خداوند ما را برای تحصیل حدود آخرتی و وجود آخرتی مهیا کرده، می‏فرماید انسان را به‌وسیله معجزات انبیاء و دلایل، براهین، راهنمایی‏ها و هدایت‏های انبیاء راهنمایی کردیم، به او گفتیم اگر حدود ایمانی و انسانی می‏خواهی، اگر می‏خواهی با نسخه‏های اصلیِ آفرینشمحمد و آل‏محمد؟عهم؟، انبیاء عظام و اوصیاء انبیاءمطابق باشی و در حدود و جهات و خصوصیات آخرتی با ایشان مطابقت داشته باشی، باید از ایشان متابعت کنی. قل اِن کنتم تُحِبّون اللّه فاتّبعونی یُحبِبْکم اللّه([6]) اگر شما خدا را دوست دارید، راهِ خدا را می‏خواهید و می‏خواهید به‌سوی خدا سلوک کنید، خدا راهش را قرار داده.

«ان کنتم تحبّون اللّه» لاف نیست، گزاف نیست، به هویٰ و هوس نیست، اسم خدا و دین خدا و اولیاء خدا را بردن روی هویٰ و هوس نیست، واقعیت دارد. ای بشر اگر در دل، خدا و اولیاء خدا و دین خدا را دوست داری، خداوند راهش را به تو نشان داده. «ان کنتم تحبون اللّه» فرمایش رسول‌اللّه؟ص؟ است. رسول‌اللّه از طرف حق‏تعالی موظف شده که این جمله را بفرماید. این جمله از قرآن شده ولی فرمایش رسول‌اللّه؟ص؟ است. قل ان کنتم تحبون اللّه بگو به این بیان که اگر شما خدا را دوست دارید، فاتبعونی پس مرا

«* نماز جلد 6 صفحه 251 *»

متابعت کنید، از من پیروی کنید، خودتان را با من تطبیق دهید، ظاهرتان، باطنتان، اعتقادتان، اخلاقتان، اعمالتان، همه را با من منطبق سازید. وقتی این‏طور کردید، یحببکم اللّه خدا هم شما را دوست دارد.

خدا چه چیزی را دوست دارد؟ خدا خودش را دوست دارد و صفات خودش را دوست دارد. و هرکس به صفات خدا متصف شد، محبوب خدا است. خدا محمد مصطفی؟ص؟ را دوست دارد، آن بزرگوار محبوب خدا و حبیب خدا است. چرا می‏گوییم حبیب و محبوب خدا است؟ برای اینکه آیینه تمام‏نمای خدا است. همه حکماء گفته‏اند: خدا خودش را دوست دارد.

البته در جای خودش بحث شده است. می‏دانیم اینها گزارشی از مواقع صفات و اسماء خدا است، نه از ذات خدا. «محبت» فعل است و خدا در مقام فعل، خودش را دوست دارد، ظهوراتش را دوست دارد، آیینه‏های تجلیاتش را دوست دارد. و می‏دانیم اصل آیینه‏ها و حقیقت‏ آیینه‏ها برای اسماء و صفات خدا، حقایق مقدسه محمد و آل‏محمد؟عهم؟ می‌باشد که در مراتب امکانیهݘ ایشان جلوه‏گر است. در اینجا شاید تعبیر به آیینه مناسب نباشد. مراتب امکانیه ایشان آیینه‏ها است و آنچه در این آیینه‏ها منعکس است اسماء و صفات خدا است و غیر خدا در این آیینه‏ها نیست. آن‏چنان این آیینه‏ها خدایی است که خودِ آیینه بودن هم محو شده. اصلاً خودِ آیینه‏ها هم محو است و آیینه‏ای در کار نیست. آن‏قدر این آیینه‏ها و قابلیت‏ها در برابر تجلیِ اسماء و صفات حق‏تعالی محو است که برای ما فرمود و به حق‏تعالی عرضه داشت: لا فرقَ بینک و بینها. هیچ فرقی نمانده بین این آیینه‏ها و حق‏تعالی که به صفات و اسمائش شاخصی است که در این آیینه‏ها متجلی است.

«حدیدهݘ مُحماة»یعنی آهن گداخته‌شده به آتشرا در نظر بگیرید. وقتی که به آتش سرخ شده، آیا در اینجا آهن پیدا است؟ آیا آثار آهن پیدا است؟ فقط به همین مقدار که توانسته آتش را در خودش نگه دارد، نمایی از آهن باقی است؛ به همین مقدار که

«* نماز جلد 6 صفحه 252 *»

خواه‏نخواه جرمی است اما ظاهرش آتش شده، باطنش آتش شده، فعلش آتش شده، اثرش اثر آتش شده، به‏طوری که «لا آتش الّا هذا» اصلاً  آتشی نیست مگر همین. کجا می‏توان به سراغ آتش رفت مگر نزد همین آهن و حدیده محماة؟! این مَثَلی است که نوعاً زده‏اند و مخصوصاً شیخ مرحوم­ بسیار بسیار با این مثل مأنوسند.

عرضم این است که در این دنیا حدود آخرتی و وجود آخرتی را باید تحصیل کرد. اینجا مثل رحم نیست که ما خیالمان آسوده باشد و کاری به این حرف‏ها نداشته باشیم و نظام طوری باشد که خواه‏نخواه برای ما چشم و گوش آخرتی، دست و پای آخرتی و شعور آخرتی بسازد. این‏طور نیست. درد بی‏درمان یا درد با درمانِ بشر این است که در این زندگی دنیا، در رحم دنیا، در این تعیشِ محدود که خیلی هم محدود است، باید برای زندگانی نامحدود توشه بردارد؛ در صورتی که عمر محدود است، هر کسی اجلی دارد، کلّ نفس ذائقة الموت([7]) خواه‏نخواه مرگ به سراغ انسان می‏آید. زود یا دیر، هر وقت باشد هر کسی مزه مرگ را خواهد چشید، کلّ نفس ذائقة الموت. پس حال که باید از دنیا رفت، در این مدت محدود باید همه‌چیزِ آنجا را تحصیل کرد. هرچه آنجا لازم است باید در این دنیا فراهم کنیم. در آنجا هیچ‌چیز بدون تحصیل به ما نخواهند داد. بلاء همین است، درد و گرفتاریِ ما همین است و ببینید در برابر چنین مسئولیتی چقدر در غفلتیم! و مردم چقدر در غفلتند!

الحمد للّه رب العالمین از برکات آقا بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه، از برکات بزرگان زمان و از برکات فرمایشات مشایخ عظام+ ما ان‏شاءاللّه نسبت به سایر مردم اجمالاً اهل تذکر و توجه هستیم؛ اما مردم خیلی بیچاره هستند، مردم خیلی در غفلتند، مردم روزگارشان سیاه است و بی‏خبرند. خدا نکند ما مثل مردم باشیم. این مردم خیلی غافلند. چه بگویم؟! نگاه کنید در سطح اعتقادات چه دارند؟! الآن که قدری مطالب اعتقادی برایشان مطرح شده، آن هم سر از وحدت وجود در آورده. حالا مقداری

«* نماز جلد 6 صفحه 253 *»

اعتقادات میان مردم مطرح شده، آن هم از کجا سر در آورد؟ از وحدت وجود، از تصوف، از عرفانِ محیی‌الدین عربی. این روزگار مردم است. آیات قرآنی و روایات اهل عصمت همه با افکار صوفیانه و افکار وحدت وجودی تطبیق می‏شود و منطبق می‏گردد. افتخار هم می‏کند که «اکنون ما فهمیدیم که وحدت وجود یعنی چه! باید همین‏طور باشد و نمی‏شود غیر از این باشد!» از این قبیل چرندها می‏گویند. آری، از چاله در آمدند و به چاه افتادند.

خداوند درجات بزرگان ما را که عالی است متعالی فرماید و ما و عزیزان ما، جوانان ما، پسران و دختران ما و مردان و زنان ما را قدردان این مکتب بفرماید تا قدری بیشتر به فکر بیفتند و بدانند در چه مسئولیت بزرگی به‌سر می‏برند.

در هر صورت، آخرت باید اینجا تحصیل شود. ما در این رحم دنیا همه‌چیز داریم، سرمایه‏های فطری، عقلانی، نورانی و ظلمانی. و نفسٍ و ما سوّاها فألهَمَها فجورَها و تقواها.([8]) همه نوع سرمایه داریم، هم می‏توانیم علیینی شویم و هم می‏توانیمنعوذباللّه _  سجینی شویم. زمینه هر دو طرف خیلی راحت برای ما مهیا است. زمینه صعود به درجات علیین یا نزول و سقوط به درکات سجین برای ما فراهم است. راهنمایی انبیاء و حجت‏های الهی هم که در بی‏نهایت از روشنی است و چه وفور نعمتی است. این قرآن را ببینید که الحمدللّه چه خبر است! این روایات و فرمایشات معصومین؟عهم؟ را ببینید. الحمدلله در هر زمینه‏ای وفور نعمت است. اَسبَغَ علیکم نِعَمَه ظاهرةً و باطنة([9]) خدا است که به‏طور سرشار نعمت‏هایش را بر شما ریخته است، نعمت‏های ظاهری و نعمت‏های معنوی.

نعمت‏های ظاهری که چه خبر است! آیا می‏شود ارزش این نعمت‏ها را فهمید؟! اینجا در سلامتی نشسته‌ایم، نعمت وجود و کمالات وجودی داریم که اگر ذره ذره‏اش را حساب کنیم، در هر ذره ذره، بی‏نهایت نعمت گرد هم جمع شده تا این ذره فراهم شده و وجود ما را تشکیل داده، ظاهر و باطن ما را تشکیل داده، مشاعر ما را تشکیل داده است.

«* نماز جلد 6 صفحه 254 *»

در باطن هم که عنایات حق‏تعالی، هدایت‏های انبیاء، بیانات الهی، اینها همه در اختیار بشر است. اکنون بشر باید خود برای صعود یا برای سقوط مهیا شود. انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً هم راه صعود را به ما نشان داده‏اند، هم راه سقوط را به ما نشان داده‏اند، هیچ‌چیز هم بر ما مخفی و پوشیده نیست.

پس نظام تشریعیِ الهی برای این است که ما وجود آخرتی و حدود آن وجود را تحصیل کنیم. وجود آخرتی اصلاً با این وجود دنیوی قابل قیاس نیست. حدود وجود آخرتی با این حدود وجود دنیوی قابل مقایسه نیست. این حدود و این وجود خیلی محدود است. با اینکه محدود است، امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره‏اش می‏فرمایند:

أ تَزعَم اَنّک جِرمٌ صغیر و فیک انطَوَی العالَمُ الاکبرُ([10])

با اینکه این وجود در دنیا محدود است اما فشرده‏ای از تمام عوالم است. از همه عوالم در همین وجودِ محدودِ کوچکِ ذره‏ایِ ما قرار دارد. ما واقعاً در برابر این آفرینش ذره هستیم. در برابر عظمت و کبریائیت خدا که در این عالم تجلی کرده، ذره هستیم.

دوره عالم «ذرّ» را هم که ذرّ می‏گویند، با اینجا فرقی نمی‏کند. در آن دوره هم مثل همین‏جا بودیم. ولی چرا در آنجا به ما ذرّ گفتند و آن دوره را دوره ذرّ نامیدند؟ چون ما را در برابر عظمت و کبریائیت خدا سنجیدند و گفتند این وجود «وجودِ ذره‏ای» است و ذرّ است؛ حالا یا به قول برخی مانند مورچه یا به قول بعضی مانند این ذرات هباء منتشر در فضاء. در هر صورت ذرّ است و اصلاً قابل توجه نیست.

الآن هم همین‏طوریم، الآن هم در برابر عظمت و کبریائیت خدا و عظمت حجت‏های خدا ذرّیم، پستیم، بی‏ارزشیم، به حساب نمی‏آییم. این تعبیری که برخی گفته‏اند، خیلی تعبیر خوبی است: «آن ذره که در حساب ناید ماییم». این‏قدر وجود ما بی‏ارزش و محدود است. با وجود همین محدودیت، می‏فرماید:

أ تزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر

 

«* نماز جلد 6 صفحه 255 *»

خداوند تمام عالم بزرگ را در وجود ما به‏طور فشرده قرار داده. ما عالم کبیری هستیم اما فشرده‌شده. به دلیل اینکه از هرجا از هر عالمی سخن می‏گویند درک می‏کنیم. از عالم مَلَک صحبت می‏کنند درک می‏کنیم، از عالم جن حرف بزنند درک می‏کنیم، از عالم نباتات سخن بگویند درک می‏کنیم، از عالم حیوانات سخن می‏گویند درک می‏کنیم، از هر عالمی تا حتی به مشیت و عالم فعل‌اللّه که می‏رسدمشیت، عالم فعل خدا استاز آنجا هم که سخن می‏فرمایند درک می‏کنیم و حتی می‏فرمایند در خودت نمونه مشیت هست؛ تو تمام کارهایت را به نیت انجام می‏دهی، کارهایت را به قدرتت و به فعلِ مطلقت می‏کنی. پس خودِ مشیت هم اثرش و نمونه‏اش در ما هست؛ دلیلش درک مسأله است.

با چنین وجودی، اما وجود آخرت با این وجود دنیوی مقایسه نمی‏شود. وجود آخرتی خیلی وجود گسترده‏ای است، چه طرف علیین صعود کنیم و چهنعوذباللّهطرف سجین سقوط کنیم. به خدا پناه می‏بریم.

خدایا به حق اولیائت تو را قسم می‏دهیم، به فضل و کرمت تو را می‏خوانیم، برای ما خیلی بد است که خدای‌نکرده سجینی شویم، به طرف درکات جهنم تنزل کنیم و انحطاط بیابیم. خدایا برای ما مپسند. ما الحمدللّه از وقتی که شعورمان در این عالم به‌کار افتاده و چیز فهمیده‌ایم، گفتیم محمد و آل‏محمد؟عهم؟، گفتیم امیرالمؤمنین، گفتیم آقا ابی‏عبداللّه الحسین؟ع؟، گفتیم فاطمه زهراء. حتی بچه‏های ما، آیا کم به یاد حضرت زهراء و مظلومیت آن بزرگوار شکسته‏دل شده‌اند؟! آیا  کم گریه کرده‏اند و می‏کنند؟! از همان دوران بچگی متذکر و متوجه شده‏ایم، الحمدللّه نسبت به این بزرگواران احساس محبت می‏کنیم و با دشمنانشان دشمنی داریم.

خدایا با چنین زمینه‏ای، مپسند که ما با دشمنانِ این خاندان محشور گردیم و با آنها هم‏دَرَک باشیم، خیلی سخت است! خداوند برای دوستان نیاورد، همه را محافظت فرماید و توفیق تحصیل درجات علیینی به همه کرامت کند.

«* نماز جلد 6 صفحه 256 *»

در دعاءهای ماه رمضان عرض می‏کنیم: و احسانی فی علّیین خدایا احسان مرا در علیین قرار بده. احسان، عبادت و پرستش است، اطاعت و بندگی است. رسول اکرم؟ص؟ سؤال شدند «عن الاحسان»، احسان چیست؟ فرمودند: ان‌تعبد الله اینکه خدا را عبادت کنی کأنّک تَراه طوری که خدا را می‏بینی. آن‏طور اطاعت و عبادت داشته باشی که همیشه خدا را حاضر بدانی، با نورِ ایمان شهود کنی، با نورِ ایمان خدا را بر خودت محیط، حاضر و ناظر ببینی. فاِن لم‌تکن تراه فانّه یراک([11]) اگر ایمان تو به این درجه نرسیده که به چشم قلب و به نور ایمان و به حقیقت ایمان، در دلْ خدا را مشاهده کنی که بر تو حاضر و ناظر است، اگر تو او را به این‏طور نمی‏بینی، اما این مقدار را باید اعتراف کنی، ایمان پیدا کنی و باور کنی که او این‏طور است. تو او را به عنوان حاضر، شاهد و ناظر نمی‏بینی، اما او تو را می‏بیند. یعنی اگر در واقع آن درجه از ایمان را نداری که حضور حق‏تعالی را شهود کنی و توجه و احاطه خداوند و قیومیت او را مشاهده نمایی، اما باید این مقدار باور و ایمان برایت فراهم شود که مطلب همین است؛ او قیوم است، او به ظاهر و باطنت محیط است و احاطه دارد، ظاهر و باطن انسان در نزد احاطه و علم و قدرت حق‏تعالی، بدون پوشش، در محضر است و مشهودِ خدا است.

عرض می‏کنیم خدایا احسان مرا در علیین قرار بده؛ یعنی طاعات و بندگی‏های مرا ثبت کن به‏طوری که برای من علیین فراهم کند و جزای احسانِ من و جزای عبادت و اطاعت و بندگیِ من، درجات علیین باشد. یعنی خداوند به فضل و کرمش طاعات ما را قبول کند که وقتی به درگاهش پذیرفت، همان قرار دادنِ در علیین است. و احسانی فی علّیین و اسائتی مغفورة([12]) خدایا بدی‏های مرا هم بیامرز. خوبی‏هایم و اطاعت و بندگی‏هایم را قبول کن، بدی‏هایم را هم بیامرز. در ما دو امر بیشتر نیست؛ یا اطاعت و بندگی است یانعوذباللّهاسائه و بدرفتاری و معاصی است. از خدا می‏خواهیم که

«* نماز جلد 6 صفحه 257 *»

معاصی ما را بیامرزد، اطاعت و بندگی‏هایمان را هم اگرچه تنها صورت بندگی است، به فضل و کرمش قبول کند.

البته صورتِ تنها هم نیست. خیلی مسائل را نمی‏شود شکسته‌نفسی کرد و مرتب با شکسته‌نفسی بگذرانیم. واقعاً عبادت‏ها و اطاعت‏هایمان الحمدلله روح دارد، الحمدللّه معنویت دارد، الحمدللّه جان دارد، صورتِ تنها نیست. جانش محبت امیرالمؤمنین؟ع؟ است که داریم، جانش محبت فاطمه زهراء است که الحمدللّه داریم، جانش محبت آقا بقیةاللّه است که خدا را شکر که آقایمان را دوست داریم، اگر آن حضرت را نمی‏بینیم اما در دل به ایشان محبت داریم، وقتی به یاد آن حضرت می‌افتیم دلمان برای نام مبارکش غش می‏رود.

الحمدللّه اینها همه معنویت است. اگرچه عبادات و اطاعت‏های ما سر و دست و پا شکسته است، اما همین مقدار ایمان و محبت و همین مقدار اقبال به‌سوی حجت‏ها و توجه به ایشان، باعث می‏شود که اعمال معنویت پیدا کند. الحمدللّه اینها به اطاعت‏هایمان معنویت می‏دهد. همین اطاعت‏ها و عبادت‏ها را دوست داریم و ان‏شاءاللّه امید داریم به اینکه خداوند به واسطه همین معنویت‏ها و محبت‏ها و این معرفت‏های اجمالی نسبت به حجت‏هایشهرچه که هست،عبادت‏ها را قبول کند. الحمدللّه خیالمان جمع است که اگر نجاتی هست از همین راه است و غیر از این نیست. اگر نجاتی هست، به واسطه معرفت، محبت و اطاعت در برابر محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است که الحمدللّه خداوند آن را با وجود نقصانی که داریم به ما روزی کرده. همین خیلی خوب است، آن را خیلی دوست داریم و به همین هم ان‏شاءاللّه امیدواریم.

همه امور هم به دست این بزرگواران؟عهم؟ است. خدا امور بندگانش را به  دست این بزرگواران تفویض کرده. در دست و از دست ایشان است که همان دست خدا است. اینکه خدا امور بندگانش را به ایشان تفویض کرده، نه آنکه دست‏هایش را روی هم

«* نماز جلد 6 صفحه 258 *»

گذارده باشد و رفعِ ید کرده باشد. نه، هو المالک لِما ملّکهم و القادر علی ما اَقدَرَهم علیه([13]) هرچه به محمد و آل‏محمد؟عهم؟ داده و هرچه به هر کس از خلقش داده، از مِلکِ خودش خارج نشده؛ با این تفاوت که به خلق که می‏دهد عاریه است، اما به محمد و آل‏محمد؟عهم؟ که داده عاریه نیست، چون از آنها نمی‏گیرد. و آنها را آن‏چنان مسلط و مالک کرده که اصلاً ایشان را مالکیتِ خودش قرار داده است. چطور خدا مالکِ مُلکش است؟ همان‏طور که محمد؟ص؟ مالک ملکش است. چطور خدا مالک ملکش است؟ همان‏طور که امیرالمؤمنین؟ع؟ مالک ملک است. فرقی نیست. اصلاً مالکیت خدا یعنی مالکیت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ نسبت به این عالمِ مُلک. تفویضِ این‏طوری است. نه تفویضی که یهود می‏گویند که خداوند دست‏هایش را روی هم گذارده و کاری به این حرف‏ها ندارد. این تفویض، باطل است.

همان مالکیت خدا، همان مدبریت خدا و مسلط بودن خدا، این حقایق مقدسه هستند. ایشان اسم «السلطان» خدا هستند، اسم «المالک» خدا هستند. خدا معرفت چنین آقایانی را، محبتشان را و به اندازه خودمان اطاعت و بندگی‌شان را به ما کرامت فرموده و این خیلی کرامت است، خیلی نعمت است، خیلی عزت است، خدا خیلی عزت بر سر ما  گذاشته، خدا خیلی ما را  گرامی داشته است! ببینید بین ما و بین عمری‏ها چقدر فرق است! آیانعوذباللهمی‏شود قیاس کرد؟ چقدر فرق است؟! آنها همه در دل، در ظاهر و در باطن، عمر عمر می‏زنند، اما ما کجا، این نورانیت‏ها کجا، این ایمان‏ها کجا! این امور خیلی نزد خدا حرمت دارد! ما هم به برکت این عنایتِ خدا خیلی نزد خدا حرمت داریم، خدا ما را خیلی دوست دارد، خیلی اکرام می‏کند!

اللهم فکما شرّفتنی بهذا التشریف و فضّلتنی بهذه الفضیلة و خصصتنی بهذه النعمة.([14]) اینها چیست؟ در صبح‏ها در تعقیب نمازِ صبح که می‏خواهیم آقا امام زمان

«* نماز جلد 6 صفحه 259 *»

صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه له الفرج را زیارت کنیم، چه می‏گوییم؟ این عبارات را می‏گوییم: اللهم فکما شرّفتنی بهذا التشریف. آیا این شرافت نیست؟! اگر کسی باورش نشده، نباید بگوید. چرا دروغ می‏گوید؟! اگر باور است، به زبان که می‏آورد راست می‏گوید. انسان باید یقین کند و مطمئن باشد که واقعاً خداوند به ما شرافت و کرامت بخشیده، اصلاً خدا ما را برگزیده؛ خصصتنی بهذه النعمة خدایا مرا مخصوصِ این نعمت قرار دادی که آقا بشناسم، حجت بشناسم، رو به حجت بیاورم، در اولِ صبح، حجتم را در تعقیب نماز صبح زیارت کنم، صبحم را با عرض سلام به پیشگاه مولایم افتتاح کنم. او که همه‌کارهݘ مُلک است، همه‌کاره من است، همه‌کاره تو است، اصلاً همهݘ تو است، همهݘ تو است که کنار من آمده، ای خدا همهݘ تو حجت تو است، همه‌کاره تو حجت تو است، کنار من آمده و مرا در زیر سایه‏اش قرار دادی.

اینها خیلی شرافت است! واقعاً انسان باید حظ کند، باید از این تشریف و تکریم الهی لذت ببرد و به فضل و کرم و عنایتشان مطمئن باشد که طاعاتِ همه ما ان‏شاءاللّه به برکت ایشان قبول است و معاصی ما به برکت ایشان ان‏شاءاللّه آمرزیده می‏شود. شرطش این است که ما این بزرگواران را فراموش نکنیم، به ایشان اقبال و توجه داشته باشیم و رضایت ایشان را بخواهیم و سخط ایشان را نخواهیم. اینها از شرایط است. الحمدللّه دل‏ها به نور معرفت و محبت منور است.

پس در واقع اطاعت‏ها باعث می‏شود که وجودِ آخرتی و حدود وجود آخرتیِ بنده مطیع تحصیل می‏شود. کفر و معصیت‏ها هم وجود و حدودِ آخرتی است و بنده عاصی با معاصینعوذباللّهحدود آخرتی را تحصیل می‏کند؛ با این تفاوت که آنها وجود و حدود علیینی می‏شود و این‌طرف سجینی می‏شود.

پس در این دارِ دنیا باید تحصیل کرد و این نظام تشریعی برای تحصیل وجود و حدود وجود آخرتی است. نماز یکی از این تکالیف است که اعظم این تکالیف و اصل و عمود آنها در همه شریعت‏ها است، چه شریعت آدم، چه شریعت نوح، چه شریعت

«* نماز جلد 6 صفحه 260 *»

موسی، چه شریعت عیسی؟عهم؟ و چه شریعت مقدسه محمد مصطفی؟ص؟. در بُعد عبادیِ تمام این شرایع، عمود و رکن اعظم، نماز است.

نماز در هر زمانی و در هر شریعتی به‌حسب مصالحِ اهل آن زمان حدودی داشته، این حدود را «صفات عرضی» می‏گویند؛ چون قابل تغییر است. در این شریعت هم این حدود ظاهری، صفات عرضیِ آن است و این حقیقت با جمیع صفات ذاتی‌اش در همین حدود ظاهریِ شرعی، متجلّی است.

ان‏شاءاللّه متذکر هستیم که باید اقبال و توجه به نماز را تحصیل نماییم و در مقام تحصیل برآییم. قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 6 صفحه 261 *»

 

مجلس 19

 

(شب چهارشنبه  17 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 29/4/79)

 

t  ظهور حقیقت نماز  و صفات ذاتی آن در صفات عرضی آن

t  قبولی نماز غیر از صحت نماز است

t  ملاک قبولی نماز و اسباب قبول شدن نماز

t  بحث صحت نماز در فقه مطرح است و بیان اسباب آن کار فقیه است

t  بحث قبولی نماز در «طریقت» مطرح است

t  صحت تکالیف مربوط به ظاهر آنها است ولی قبولی به معنویت و روحانیت آنها
ارتباط دارد

t  صحت تکالیف از عهده همه برمی‌آید ولی قبولی آنها از عهده همه برنمی‌آید

t  قبولی تکالیف بسته به اسبابی است که خداوند قرار داده است

t  برای قبولی عمل باید اسباب آن را تحصیل نمود

t  نظام حکیمانه الهی بر اساس اسباب و علل است

t  سبب قبولی نماز خشوع است و معنای خشوع اقبال به نماز می‌باشد

t  مشکل این است که این اقبال به نماز برای همه میسر نیست

t  اگر اقبال به نماز میسر نیست نباید در انجام همین نمازها  کوتاهی کرد

t  امیدواریم این نمازها به برکت ولایت مقبول باشد

t  اجازه داده‌اند همین نمازها را به پیشگاه رسول‌الله و ائمه هدی و فاطمه زهرا
صلی الله علیهم و بزرگان و مؤمنین هدیه کنیم

«* نماز جلد 6 صفحه 262 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد حدودی که خداوند برای نماز قرار داده، صفات عرضی نماز است. حقیقت نماز و ذات نماز با جمیع صفات ذاتیه آن و با همه ذاتیاتش، در همین حدود ظاهریِ نماز ظاهر است و تجلی می‏کند و بر مؤمنان نورافشانی می‏نماید. نماز با تمام خصوصیاتی که دارد، در همین حدود عرضی جلوه‏گر است. خداوند صفات عرضی را محل و موقع برای تجلی ذات و صفات ذاتی قرار داده. پس نماز با همین حدودی که ما از نظر شریعت به انجام آن مکلف شده‏ایم، همین نماز با همین حدود، عبارت است از آن حقیقت و صفات آن حقیقت.

در شریعت‏های گذشته هم نماز بوده و مناسب با آن زمان‏ها و اهل آن زمان‏ها محل تجلی این حقیقت بوده است. در این شریعت مقدسه هم همین حدود، همین ارکان، همین افعال، همین حرکات و سکنات و همین قرائت و اذکار، همه اینها حدود عرضی و صفات عرضی است و برای حقیقت نماز و صفات ذاتیِ حقیقتِ نماز، مظهر می‌باشد. این است که واقعاً همین نماز با همین حدود، «قربانُ کلِّ تقی» خواهد بود و وسیله قرب هر پرهیزگاری به درگاه حق‏تعالی است. همین نماز با همین حدود و با همین خصوصیات، معراج هر مؤمنی است. همین نماز با همین حدود است که در واقع اهل ایمان را از مرتکب شدن مُنکَرات، زشتی‏ها، بدی‏ها و ناپسندی‏ها باز می‏دارد.

از این جهت باید قدر این نماز را دانست و به این نماز و حدود آن حرمت گذارد. با

«* نماز جلد 6 صفحه 263 *»

توجه به همین حدود، باید به این حدود اقبال داشت. یعنی اهل ایمان در انجامِ این حدود باید توجه و حضور قلب داشته باشند و به همین حدود حرمت کنند که به هر مقداری که به این حدود اقبال و توجه داشته باشند، نمازشان مورد قبول قرار می‏گیرد و خداوند از نماز آنها آن مقداری را که اقبال دارند قبول می‏فرماید.

عرض شد قبولیِ نماز غیر از صحت نماز است و بحث صحت نماز به‌طوری که اِسقاطِ تکلیف کند، در فقه مطرح است. فقه یعنی احکام شرعیه. در فقه، حدودی که ملاک صحت نماز است بیان می‏شود. و مراد از صحت آن است که اعاده یا قضاء بر ما واجب نباشد. اگر آن حدودی را که معین کرده‏اند انجام دادیم، شرعاً نماز خوانده‏ایم و از نظر فقه نماز خوانده‏ایم. از نظر فقهیعنی احکام ظاهریِ شرعیما به وظیفه عمل کرده‏ایم و تکلیف از ما ساقط شد. نماز را با این حدود که خواندیم، در وقتِ آن اعاده ندارد و در خارج وقت قضاء ندارد.

«اعاده» که می‏گویند به داخل وقت مربوط است، «قضاء» که می‏گویند به خارج وقت مربوط است. اگر حدود نماز را رعایت نکردی و نمازت باطل بوده، بعد از وقت می‏گویند قضاء کن و اگر در وقت هستی می‏گویند اعاده کن.

پس اگر حدود نماز رعایت شد، می‏گویند تکلیف ساقط شد؛ نه اعاده بر شما واجب است، نه قضاء بر شما واجب است.

رشته فقه و بررسی فقه مربوط به فقیه است و فقیه ملاک صحت را بیان می‏کند. اما به قبولی نماز و شرایط قبولی آن کاری ندارد. علل و جهاتی که باعث قبولی نماز می‏شود در فقه مطرح نیست. فقه، محدود است و دایره فقه به ظاهرِ تکالیف مربوط است. اما مسأله به همین‏جا تمام نمی‏شود. قبولی نماز غیر از صحت نماز است.

درست است که به واسطه صحت نماز، تکلیف ساقط شده است و شرعاً اعاده یا قضاء ندارد؛ اما اگر قبول نباشد که درجات قرب را طی نکرده‏ایم و مقصود اصلی از نماز به‌ دست نیامده. نماز این‏طور معرفی شده که «قربان کلّ تقی» است. با اداء نماز باید

«* نماز جلد 6 صفحه 264 *»

تقرب تحصیل کرد، باید به معراج رفت، باید عروج کرد، به‌ وسیله نماز باید درجات قرب را طی کنیم. پس قبولی نماز امر دیگری است و آن مورد بحث است که چرا در فقه شرایط قبولی نماز مطرح نشده؟

اجمالاً می‏دانیم که درباره قبولی نماز فرموده‏اند به هر مقدار که به نماز اقبال داری، خداوند همان مقدار از نمازت را قبول می‏کند. اگر تمام نماز را اقبال داشته‏ای، تمام نماز از تو قبول است. اگر نصف نماز را اقبال داشته‏ای، نصف نماز قبول است. اگر ثُلث آن را اقبال داشته‏ای، ثلث نماز از تو قبول است. اگر رُبعش را اقبال داشته‏ای، ربع نماز از تو قبول است.([15])

اگر این ملاکِ قبولی باشد، اقبال و توجه باید اسبابی داشته باشد و اقبال به نماز به وسیله اسبابی باشد. از جمله اسباب بلکه می‏شود گفت اعظم اسباب، شناخت همین حدود نماز است. این حدود چه نقشی را دارند؟ تکبیرةالاحرام چه نقشی دارد؟ قیام چه نقشی دارد؟ رکوع و سجود چه نقشی دارد؟ تشهد چه نقشی دارد؟ اینها رمزِ چیست؟ به‌حسب ظاهر، حرکات و سکناتی است که در نماز داریم، اما مقصود از اینها چیست؟ در حال تکبیرةالاحرام، در حال قیام، در حال رکوع و سجود باید متوجه چه امری باشیم؟ معنای اینها و مقصود از انجام اینها را باید بدانیم. همچنین خود قرائت که حمد و سوره می‏خوانیم و ذکری که در رکوع و سجده می‏گوییم و در تشهد شهادت‏ها را می‏گوییم، اینها چه معنایی دارد؟

معلوم است در تمام اینها ما باید مراتبِ عبودیت را در برابر مراتبِ ظهورِ حق‌تعالی به بزرگی‏های او متذکر باشیم. مطلب خیلی مهم می‏شود و خیلی باید زحمت کشید و تحصیل کرد و برای همه میسر نیست. مخصوصاً  که در قرائت و ذکرها در نمازهای واجب وظیفه داریم که طبق دستوری که داده شده انجام دهیم؛ حتماً حمد بخوانیم، حتماً در جاهایی که باید سوره خواند سوره بخوانیم، ذکرها باید عربی باشد، سوره مبارکه

«* نماز جلد 6 صفحه 265 *»

حمد عربی است، سوره‏های دیگر عربی است، همه اینها مناجات با حق‏تعالی است، همه اینها دعاء است، همه اینها اظهار عبودیت و بندگی است. وقتی اینها را راه نبردیم و ندانستیم، همچنین وقتی افعال و حرکات و سکنات نماز را ندانستیم که چه رموزی هستند، البته آن‏چنان برای ما اقبال و توجهی فراهم نخواهد شد و از این اقبال و توجه لذتی نخواهیم برد.

بر فرض اقبال داشتیم، اما وقتی نمی‏دانیم «ایاک نعبد و ایاک نستعین» چیست و چه معنایی دارد، «اهدنا الصراط المستقیم» چه معنایی دارد، «الحمد للّه رب العالمین» چه معنایی دارد، «قل هو اللّه احد» چه معنایی دارد، وقتی اینها را ندانستیم، لذتی از این اقبال نخواهیم برد. اقبالِ دل داریم، توجه داریم، وقتی حمد را می‏خوانیم به آن توجه می‏کنیم، اما هرگاه معنی را ندانستیم، آن لذتی که باید از اقبال و توجه ببریم نخواهیم داشت.

از این جهت است که در این‌باره مبحثی در مباحث سیر و سلوک باز شده. سیر و سلوک از مرتبه فقه بالاتر است. مرتبه فقه، بیان احکام ظاهری است، بیان تکالیف است، آقا وضوء چنان بگیر، غسل چنین است، نماز چنان است، روزه احکامش این است، حج احکامش این است. تمام حدودی که ملاک صحت عمل است، در فقه بررسی می‏شود. در فقه به بالاتر از صحت نظری ندارند. بالاتر از صحت، قبولیِ عمل و تحصیل مدارج قرب و ترقی است که اینها و ملاک اینها در فقه مطرح نیست، بیان آنها هم کار فقیه نیست. فقیه می‏گوید به من مربوط نیست؛ آنچه به من مربوط است بیان واجب، بیان مستحب، بیان مکروه و بیان حرامی است که مثلاً شخص نمازگزار در نماز مرتکب می‌شود. وظیفه من بیان این احکام و این حدود است و اینها همان ملاک صحت عمل است. مراحل بالاتر به عهده فقه نیست و بیانش هم بر عهده فقیه نیست.

مراتب بالاتر که قبولی نماز است، به «سیر و سلوک» مربوط می‏شود که به‌ تعبیر دیگر «طریقت» می‏گویند که از «شریعت» بالاتر است. شریعت به همین احکام ظاهر و

«* نماز جلد 6 صفحه 266 *»

تکالیف ظاهر شرعی مربوط است، اما طریقت مربوط می‏شود به استکمالات و تحصیل کمالات و به تعبیر دیگر مرتبه باطن و معنویت عمل.

عملْ ظاهری دارد و معنویتی دارد. آن مرحلهݘ معنویت و باطنِ عمل، در علمی بالاتر و روشی بالاتر بررسی می‏شود که همان سیر و سلوک یابه تعبیر مشهورطریقت است. آنجا است که باید به سراغ این مسائل رفت که معنویت نماز، روحانیت نماز، باطن نماز یا سایر عبادات و تکالیف چگونه است، راه تحصیلش چیست و برای تحصیل معنویت و روحانیت نماز یا اعمال دیگر از اعمال عبادی و بندگی، چه اسبابی لازم است. اینها به قسمت بالاتری مربوط می‏شود.

صورت ظاهریه تکالیف را که همین حرکات و سکنات باشد حدود ظاهری می‏گویند. اینها صورت و حدود ظاهریِ نماز یا روزه یا حج یا طهارت شرعیه مثل وضوء است. ظاهر این تکالیف، صورت ظاهری آن است، اما معنویت، روحانیتِ این عمل است و عوامل و اسباب دیگری می‏خواهد. در این ظاهر، ما با این بدن حرکاتی داریم، با این زبان الفاظی را باید بگوییم، ذکر یا قرائت است، هرچه هست، اما برای تحصیل معنویت و روحانیت نماز، اسباب و عوامل دیگری لازم است. آن اسباب و عوامل چیست؟ و چگونه باید معنویت و روحانیت را تحصیل کرد؟

اینجا محل سخن و گفتگو است و باید به سراغ اسباب و عوامل قبولی عمل رفت. می‏گویند این به قبولی عمل مربوط می‏شود؛ هر مقدار در این نماز معنویت و روحانیت باشد، به همان مقدار این عمل و این نماز قبول شده است و آثاری که خداوند وعده داده، بر این عمل مترتب می‏شود. این ظاهر، امری است که از عهده همه بر می‏آید. هرکس که مکلف است، به آن حدود و به هر مقداری که مکلف است از او برمی‏آید. اما تحصیل روحانیت و معنویت نماز یا اعمال دیگر، این را همه در فکر نیستند، از عهده همه هم بر نمی‏آید.

«* نماز جلد 6 صفحه 266 *»

حق‏تعالی هم خواسته تکالیف به‏طور یُسر باشد، یُرید اللّه بکم الیسر و لایرید بکم العسر([16]) ای بندگان، خداوند درباره شما آسانی را خواسته، دشواری را برای شما نخواسته. آنچه برای شما سخت و مشکل است، نخواسته؛ برای شما خواسته که تکالیف به آسانی انجام شود. از این جهت می‏بینیم در فقه بیان احکام شرعیه است که از عهده همه هم بر می‌آید. در فقه، واجبات، محرمات، مستحبات، مکروهات و مباحات بیان شده است و این پنج قسم را احکامِ خمسهݘ شرعیهݘ ظاهریه می‏گویند که از عهده همه بر می‏آید و همه به این احکام مکلفند. واجبات برای اهل تکلیف واجب است، محرمات بر اهل تکلیف حرام است، مستحبات بر اهل تکلیف مستحب است، مکروهات بر اهل تکلیف مکروه است، مباحات بر اهل تکلیف مباح است. اینها در فقه است و به عموم خلق مربوط می‌شود.

اما تحصیل مقامات معنوی و مراتب معنوی، در فقهکه به عموم مربوط استمطرح نمی‏شود. اسباب تحصیل معنویت و طرق تحصیل آن، در فقه مطرح نمی‏شود.

البته این فقهی که می‏گوییم همین فقهِ اصطلاحی است که نامش را به تعبیری که شایع‏تر است «شریعت» می‏گذارند که همین احکام ظاهری است. در مقام شریعت، مطلب به همین‏جا تمام می‏شود. ولی درباره تحصیل معنویت، مطلب به این سخنان در اینجا تمام نمی‏شود و اهلی دارد. کسانی که در امر دین و دیانت از سطح عمومیِ سایرین جدّی‏ترند و در واقع می‏خواهند به واسطه انجام تکالیف ترقی کنند، اینها باید در مقام بر بیایند و با زحمت بیشتری در پی تحصیل این مطلب باشند که معنویت نماز چیست و تحصیلش چگونه است؟

معنویت نماز وساده‌ترروحانیت نماز که می‏گوییم، یعنی روحی که خداوند برای این ساختمان قرار داده است. این تکالیف و حدود ظاهری، در حقیقت ساختمان ظاهری است که نمازگزار این ساختمان ظاهری را می‏سازد و فراهم می‏کند. ولی باید

«* نماز جلد 6 صفحه 268 *»

طوری باشد که قابل تعلق روح باشد، روح به این ساختمان تعلق بگیرد و این کالبد و این ظاهر به روحِ معنویت و روحانیت زنده شود. زنده شدنش به روح معنویت و روحانیت، قطعاً اسباب و عوامل معنوی و روحانی لازم دارد. صرف اینکه من بدن را رو به قبله قرار دادم و ظاهرِ این بدنِ من رو به قبله شد، این را نمی‏شود گفت که در تحصیل روح برای این عملِ ظاهر کافی است.

مثلاً من رکوع را به آن‏طوری که دستور رسیده به‌جا آوردم و حدّ رکوع انجام شد، چنین نیست که این صورت ظاهری کافی باشد برای فراهم شدن آن روح و معنویتی که به این ظاهر تعلق می‏گیرد. این فقط صورت ظاهری و حد ظاهری است که من فراهم کرده‌ام. تحصیل روحانیت و معنویت رکوع، سبب و عامل دیگری می‏خواهد که آن سبب و عامل هم معنویت و روحانیت دارد؛ باید از جنس یکدیگر باشد. ابی اللّه ان‌یُجری الاشیاء الّا بالاسباب([17]) خدا در این نظام آفرینش نخواسته که کارها و چیزها را جاری کند مگر از راه اسباب و به وسیله اسبابی که خود او قرار داده است.

درست است که قدرت خداوند محدود نیست و نامتناهی است و مشیت خدا محدود نیست و نامتناهی است، با وجود این‏، مشیت خداوند به این تعلق گرفته که باید نظام بر اساس اسباب و مسبَّبات و علل و مَعالیل جاری گردد. اگر کسی گرما می‏خواهد، حتماً باید آتش تحصیل کند. می‏خواهد تشنگی او رفع شود، حتماً باید آب تحصیل کند و آب بیاشامد تا تشنگی رفع شود. خداوند قادر است که بدون آشامیدنِ آب تشنگی را برطرف کند، اما چنین قراری نگذارده؛ فرموده برطرف کردن تشنگی، کار من است، به مشیت من است، به تقدیر و قضاء و امضاءِ من است، اما شرط دارد، من سبب قرار داده‏ام، باید همین رفع تشنگی راکه مشیت من هم به آن تعلق گرفتهاز طریق این سبب تحصیل کنی. درست است که مشیت و قدرت حق‏تعالی محدود نمی‏شود، اما وقتی خودش این نظام را گذارده و خلاف این نظام هم نمی‏فرماید، ما وظیفه داریم

«* نماز جلد 6 صفحه 269 *»

مطابق نظام الهی سلوک کنیم. ای شخص تشنه، اگر می‏خواهی تشنگی‌ات برطرف شود، باید سببِ رفع تشنگی را تحصیل کنی. نمی‏شود که آب نزدت باشد یا نباشد و تو بخواهی همین‌طور تشنگی‌ات رفع شود.

آری، اگر در زمانی عامل و سبب دیگری در کار بیاید و جای این سبب را بگیرد، آنگاه خداوند حکم می‏کند و مشیتش تعلق می‏گیرد که به آن سبب، تشنگی رفع شود. فرض کنید معجزه و کرامتی ظاهر شود یا مثلاً دعائی بخوانید که با آن دعاء تشنگی برطرف شود. ممکن است. مثلاً   کسی که گرسنه است، اگر بگوید: «سبحان مَن یَرانی و یسمع کلامی و یرزقنی و لاینسانی» چه‌بسا احساس می‏کند که سیر شد و شدت آن گرسنگی برطرف شد.

البته این هم از اسباب است. این‏طور نیست که خداوند بی‏سببْ گرسنگی را رفع کند. شخصِ تشنه‏ای که به کرامت ولیّی بدون آشامیدن آب تشنگی او رفع می‏شود، این هم در واقع سببی است. بنا نیست که خداوند بدون سبب، هیچ کاری انجام دهد و مشیتش بدون سبب تعلق بگیرد و مسبَّبْ خلقت شود و درست شود.

از این جهت ما معتقدیم که معجزات انبیاء؟عهم؟ هم آن‏طور نبوده که بی‏سبب باشد. آنها هم سبب دارد اما سببش سببی است که خلق به آن سبب نخواهند رسید و آن سبب برای آنها کشف نخواهد شد. مثلاً فرموده‏اند ارادهݘ خودِ نبی است یا اراده خود ولیّ است، اینها را گفته‏اند، اما می‏دانیم معجزه انبیاء و کرامت اولیاء در واقع با اسباب است، بی‏سبب نیست. نامش را که «خارق عادت» می‏گذارند، یعنی به‌حسب اسباب ظاهری، خارقِ این عادات بشری است، فوقِ عادات بشری است، غیر از عادات بشری است. اما اینکه پیغمبری بی‏سبب کاری کند، پیغمبری بی‏سبب معجزه‏ای داشته باشد و معجزه، بی‏سبب و بی‏علت باشد، نه، این‏طور نیست. این فرمایش عمومیت دارد: ابی اللّه ان‌یجری الاشیاء الّا بالاسباب. خدا این‏طور قرار داده است. پس وقتی خداوند تشنگی را از بنده برطرف می‏فرماید، سبب در کار است و بی‏سبب نیست، چه به سبب ظاهری و چه به اسباب خفیّه.

«* نماز جلد 6 صفحه 270 *»

پس تحصیلِ معنویت نماز و فراهم کردن روحانیت نماز برای نماز، عامل و سبب می‏خواهد که خداوند هم قرار داده. برای این کار، عوامل و اسباب معنوی و روحانی قرار داده که باید آنها را تحصیل کرد. به طور کلی در این‌باره می‏فرماید: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. این «خاشعون» و  این خشوع در نماز را برای ما به «اقبال بر نماز» بیان می‏کنند.([18])

اقبال بر نماز، سببی معنوی می‏شود. به مقدار اقبال به نماز و توجه به نماز، خداوند برای نماز روحانیت خلق می‏کند، خداوند برای این کالبد ظاهری و این ساختمان ظاهری، معنویت ایجاد می‏کند. نمازگزار در موقعی به حق‏تعالی تقرب می‏یابد و به مقداری تقرب می‏یابد که نمازش دارای این معنویت و روحانیت باشد. صِرفْ اداءِ تکلیف و اسقاط تکلیف نباشد و عمل ظاهری و سطحی نباشد.

اینجا است که بین فتوای فقهاء در مورد صحت عمل، و گفتار اهل طریقت درباره قبولی عمل، تعارض ظاهری پیدا می‏شود. فقهاء به همان ظاهر اکتفاء کرده‏اند و اهل طریقت می‏گویند ظاهر کفایت نمی‏کند، باید با عوامل و اسباب معنوی و روحانی، برای عملْ روحانیت و معنویت و باطن تحصیل کرد تا عمل به درگاه حق‏تعالی قبول شود و برای شخص مثمر ثمر دنیوی و اخروی باشد.

اینجا تنافی و تعارضی پیدا شده و بحث را مشکل کرده. برای همه که ‏چنین اقبالی میسر نیست، اما حتی آنهایی که در فکرند و واقعاً می‏خواهند برای نماز معنویت تحصیل کنند و در اقبال به نماز تعمد می‏کنند، از توجه به نماز بیشتر دور می‏شوند و این مسأله، گرفتاریِ بسیار بزرگی است.

«* نماز جلد 6 صفحه 271 *»

شنیده‏اید آن مثل مشهور را که شخصی در حدیث دیده بود که اگر کسی دو رکعت نماز بخواند و در این دو رکعت به غیر خدا توجه نداشته باشد، خداوند بهشت را برای او واجب می‏کند. این مضمون را دیده بود و خیلی آرزو داشت که بتواند دو رکعت نماز بگزارد که از اول تا به آخر متوجه هیچ امری نشود جز خدا، فقط متوجه خدا باشد و بس. خیلی فکر کرد اما هیچ وقت برایش میسر نمی‏شد. تا اینکه ‏زمانی با خود گفت بد نیست به مسجد کوفه برویم، آنجا خلوت است و خود مسجد هم شرافت دارد، مکانِ قرب به درگاه خدا است، توفیقی حاصل می‏شود. به مسجد کوفه رفت. وضوء را درست گرفت و لباسش هم مباح و کاملاً پاک است. از هر جهت خیالش آسوده، به نماز ایستاد.

همین‏ که «اللّه‌اکبر» گفت، ناگاه چشمش به روبه‏رو و سمت قبله افتاد، دید عَجَب! این مسجد با این عظمت، با این بزرگی، با این شرافت، با این شهرت، بعد از مسجدالحرام و مسجدالنبی؟ص؟ مسجد کوفه موقعیتی دارد، این مسجد با این منزلت چرا مَناره ندارد؟! در فکر افتاد که مناره‏ای برای مسجد تهیه کند، برای تحصیل پول به سراغ بازار و تجار رفت و کم کم معمار و بنّای مناسبی فراهم کرد؛ تا اینکه گفت: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». دو رکعت نمازِ این‏طوری خواند که به خیال خود از اول تا به آخر متوجه خدا باشد و بس، اما این نماز شد.

پس وضع همه این‏طور است. او می‏خواست مناره بسازد، ما هم هرکدام به‌حسب خودمان کاری را که گرفتار آنیم، در نماز انجام می‌دهیم. یکی از عزیزان می‏گفتند که ما ساکن مشهد بودیم، روبه‏روی منزل یا مغازه ما مسجدی بود و در کنار ما هم شخص بقالی بود که نمازش را داخل مسجد می‏خواند. البته نه در وقت فضیلت و با جماعت! چون آن وقت، موقع کار است. آن موقع که وقت نماز خواندن نیست. اول مغرب و اول ظهر  موقع کاسبی است، موقع نماز نیست. این شخص هم نمازش را مثلاً نزدیک عصر و غروب می‏خواند.

خلاصه، ایشان می‏گفتند که این بقال می‏آمد به نماز می‏ایستاد و ما هم که

«* نماز جلد 6 صفحه 272 *»

گاه‌گاهی برای نماز یا گذراندن وقت به مسجد می‏رفتیم، می‏دیدیم این شخص که به نماز می‏ایستد، مرتب در حال نماز دست خود را داخل یکی از جیب‏هایش می‏کند، چیزی بیرون می‏آورد و آن را داخل جیب دیگر می‏کند و همین‏طور تا اینکه نمازش تمام می‏شود.

یک‌وقتی ما از او پرسیدیم که این چه کاری است در نماز می‏کنی؟ چرا مرتب دست داخل جیبت می‏کنی و بیرون می‏آوری داخل جیب دیگر می‏کنی؟ در جواب گفته بود من وقت ندارم که به حساب دخلم برسم. وقتی می‏خواهم برای نماز بروم، دخل را داخل این جیبم خالی می‏کنم و به نماز می‏ایستم. در حین نماز حساب می‏کنم چقدر باید خرجش باشد و چقدر دخلش باشد. این کار را در حال نماز می‏کنم و از این جیب بر می‌دارم و داخل آن جیب می‌گذارم که دخل و خرجم معیّن شود. از مسجد که بیرون می‏روم خیالم جمع است که این جیبِ سمت چپ خرج است و باید خرج زندگی شود، داخل این جیبِ دیگر سرمایه است که باید نگه دارم و خرج نکنم. راحت حساب کرده‌ام و پی کارم می‏روم. این هم نمازِ این‏طوری!

این نمازها با چنین توجه و اقبالی، چطور معنویت و روحانیت را می‏توان با آنها تحصیل کرد؟ از این جهت اینجا محل گفتگو و اختلاف است، چطور مشکل حل می‏شود؟ این نمازها چه حکمی پیدا می‏کند؟ چه صورتی پیدا می‏کند؟ اینجا اول بحث است که باید صحبت کنیم.

اما الآن هم اجمالاً عرضی خواهم داشت و برای این است که ناامید نباشیم، برای این است که به همین نمازها با همین صورت‏ها اهمیت دهیم و نگوییم نماز ما که این‌طور است پس چه فایده‏ای دارد و خدای‌نکرده سرد شویم و کوتاهی کنیم، انجام بدهیم یا ندهیم.

بعضی هستند که گرفتاری‌ها و مشکلاتی برایشان پیش می‏آید، اینها نمی‏دانند و به واسطه جهالت، خودشان را به هلاکت می‏اندازند. مثلاً بعضی ‏هستند که خواندن نماز صبح برای آنها مشکل است، نوعاً خواب می‏مانند و نماز صبح قضاء می‏شود. از

«* نماز جلد 6 صفحه 273 *»

جهت جوانی یا کار زیاد یا خستگی یا سبب‌های دیگر یا در اثر بی‏اهمیتی، نماز صبح آنها قضاء می‏شود. آن‏وقت می‏گوید من که نماز صبحم قضاء شده، چرا نماز ظهر را بخوانم؟! فرصت کردم می‏خوانم، فرصت نکردم نمی‏خوانم. به نماز اهمیت نمی‏دهد، می‏گوید چون نماز صبحم قضاء شده و نوعاً قضاء می‏شود، پس اهمیت نمی‏دهم. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را هم اهمال می‏کند، فرصت کرد می‏خواند، فرصت نکرد نمی‏خواند. کم کم خدای‌نکرده به ترک نماز یا استخفاف آن کشیده می‏شود.

نه عزیزِ من، اگر انسان نماز صبحش قضاء شد، فرمودند قضاء کن. هرگاه برخاستی قضاء کن، تا ظهر قضاء کن. چرا قضاء نکنی؟! نماز صبح را قضاء کن، نماز ظهر و عصرت را هم بخوان، نماز مغرب و عشاء را هم بخوان. خدایی که فرموده نماز را در وقت بخوان، فرموده اگر خواب ماندی قضاء کن. چرا قضاء را ترک کنی و چرا نمازهای دیگر را ترک کنی؟! اگر نماز قضاء شد، قضائش را باید به‏جا آورد، بعد هم نمازها را باید در وقت آنها خواند. هرگاه نرسیدی آنها را در وقت اول بخوانی، در وقت آخر بخوان. تا وقت آخر اجازه داده‏اند.

البته گناه کردی که به تأخیر انداختی؛ زیرا فرموده‏اند: اول الوقت رضوان اللّه آخِر الوقت غفران اللّه([19]) نماز خواندن در اول وقت، رضایت خدا است و نماز خواندن آخر وقت، آمرزش خدا است؛ و معلوم است آمرزش برای انجام گناه است. اگر کسی تعمداً نماز را از اول وقت به تأخیر بیندازد گناه کرده، اما وقتی در همان آخر وقت خواند، خدا این گناهش را می‏آمرزد و عملش را می‏پذیرد و تکلیف ساقط است؛ کتکش نمی‏زنند که چرا نماز را ترک کردی. اگربه واسطه نداشتن معنویت و روحانیت نماز، مقامی هم به او ندهند، اما عذاب ندارد و سایر آثاری که بر ترک اعمال مترتب می‏شود برایش نیست و ان‏شاءاللّه گرفتاریِ دنیا و آخرت نخواهد داشت.

پس ان‏شاءاللّه رعایت کنیم و از این مباحث سرد نشویم و نگوییم ما که نمازمان

«* نماز جلد 6 صفحه 274 *»

معنویتی ندارد و به نماز اقبال نداریم، پس چرا اهمیت دهیم؟! چرا بخوانیم؟! سستی عارض نشود. همین نمازها با همین حالتش و با همین خصوصیاتش، با داشتن ولایت و محبت ائمه هدی؟عهم؟، خودِ همین انجام ظاهری هم برای ما ان‏شاءاللّه روحانیت تحصیل می‏کند و اگرچه خیلی ضعیف باشد ما را کفایت است. البته آن اقبالی که لازم است و شأن اهل توجه و اهل سیر و سلوک و مراقبت است برای ما نیست، اما باید همین مقدار را دوست داشته باشیم، به همین ظاهر علاقه داشته باشیم، همین را با علاقه و محبت انجام بدهیم نه با کراهت و احساس سنگینی. با همین مقدار محبت و توجه اگرچه کم باشد، خیلی امید می‏رود که ان‏شاءاللّه به تدریج آن اقبال‏ها و توجهات برای ما فراهم شود.

خوشبختانه با همه این سخنان اجازه فرموده‏اند که ما این نمازها را خدمت رسول‌الله؟ص؟، ائمه هدی؟عهم؟ و فاطمه زهراء؟عها؟ و خدمت بزرگان و مؤمنین هدیه کنیم. از شیخ مرحوم­ نقل می‏کنند که این بزرگوار می‏فرمایند اگر کسی دنیا را پر از طلا و نقره کند و به من بدهد که در مقابل، من ثواب یک حج از حج‏هایم را به او بدهم، نمی‏دهم. اما اگر کسی دو رکعت نماز بگزارد و ثواب آن دو رکعت نماز را به من هدیه کند، من ثواب یک حج و عمره به او می‏دهم.([20])

می‌دانیم‌ حج خیلی ثواب دارد. این را به چه کسی می‏فرمودند؟ اگر به کاملان بگویند که کاملان مثل خودشان کاملند، احتیاجی ندارند که مثلاً از ایشان ثواب حج بگیرند. پس معلوم است که به همین رتبه نقصان و اهل رتبه نقصان می‏فرمایند. مقصودشان کاملان نیستند که مثلاً سلمان دو رکعت نماز بخواند و ثوابش را به من هدیه

«* نماز جلد 6 صفحه 275 *»

کند، من ثواب حج به او می‏دهم. او هم مثل ایشان است، نهایت در عرض با یکدیگر اختلاف‏هایی دارند وگرنه از نظر طول که هم‏مقامند. پس معلوم است که برای آنها نمی‏گفتند، به ما می‏گفتند.

مثل اینکه ائمه؟عهم؟ به ما و امثال ما می‏فرمودند که مثلاً دو رکعت نماز بخوان و ثوابش را به ما یا مادر ما حضرت زهراء؟سها؟ هدیه کن. مضمون بعضی روایات این است که اشخاص خدمت امام؟ع؟ عرضه می‏داشتند آیا می‏توانیم ثواب اعمال خود مثل نماز را به شما هدیه ‏کنیم؟ حضرت می‏فرمودند: آری.([21]) معلوم است که قبول است، باعث قبولی هم می‏شود. یعنی خود این اهداء، قبولی است. خود هدیه کردن، به درگاه خدا قبول است و آثار دارد.

پس ان‏شاءاللّه این مباحث باعث نشود که کسی در عبادت سست شود که حالا برای ما میسر نیست، پس عبادات ما ارزشی ندارد، پس در انجام اینها سهل‌انگاری کنیم. خیر، همین‏ اعمال با همه این خصوصیاتِ نقصانی که دارد، به ما اجازه فرموده‏اند که ثوابش را بلکه خودِ عمل را هدیه کنیم. اجازه فرموده‏اند که مثلاً خود این نماز یا ثوابش را هدیه کنیم. و اینها برای ما مایه امیدواری است.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 276 *»

 

مجلس 20

 

(شب شنبه  20 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق1/5/79)

 

 

t  انجام تکالیف ظاهری مطابق دستور الهی صحیح است ولی ارزش آنها به معنویت و روحانیت آنها بستگی دارد

t  بیان حدود صحت تکالیف به عهده فقه و فقهاء است

t  فقه دو معنی دارد یکی به اصطلاح قرآن و احادیث و یکی به اصطلاح علمی

t  فقه و فقهاء متصدی بیان حدود صحت تکالیف شرعی می‌باشند

t  تحصیل درجات قرب و مراتب عالی بندگی به معنویت و روحانیت تکالیف بستگی دارد

t  نظام تشریعی الهی مانند نظام تکوینی وسیله تکامل و ترقی ایمانی می‌باشد

t  تکامل و ترقی به وسیله تکالیف شرعی بعد از صحت آنها فراهم می‌شود

t  ظاهر تکالیف شرعی زبان دعاء و مسئلت از خداوند متعال است

t  دعاء و مسئلت حالی به اجابت نزدیک‌تر است تا دعاء و سؤال قالی

t  نوع اعمال و حالات دارای آثاری هستند که برخی در شریعت بیان شده است

t  اشاره‌ای به برخی تجربه‌ها و تطیرها که در جوامع شهرت دارد

t  آثار بی‌اعتنائی نسبت به احکام شرعی بخصوص معاملات

t  نصیحت و توصیه به جوانان در آلوده نشدن به اعتیاد و تخلف نکردن از قوانین حکومتی

t  مؤاخذه ما به خاطر بصیرت، از دیگران شدیدتر است

t  برای محفوظ ماندن از مفاسد اجتماع باید به غوث اعظم امام زمان؟ع؟ پناهنده شویم

«* نماز جلد 6 صفحه 277 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

علامت اهل ایمان، در معنویاتِ اعمالشان نمودار است. از معنویات است که در ظاهرِ آنها هم اثر می‏گذارد. انگیزه‏ها از دل‏ها است و از ایمان و تقویٰ است.

نماز حدودی ظاهری دارد. این حدود ظاهری نماز، صفت‏های ظاهری و عَرَضیِ نماز را تشکیل می‏دهد. همه‌ کس نماز که می‏گزارند، تکبیرة‏الاحرام می‏گویند، قیام دارند، رکوع و سجود دارند، قرائت دارند، در رکوع و سجود ذکر دارند، تشهد دارند. این حدود ظاهری را همه در نمازها انجام می‌دهند. نمازهای همه به این صفات ظاهری متصف می‏شود و این صفات ظاهری را دارد. اما ارزش نمازها به معنویت و روحانیت نماز و به باطن نماز بستگی دارد.

همه عبادت‏ها این‏طور است. تمام تکالیف شرعیه حدودش در شریعت مشخص شده است. این حدود شرعیه را همان صفات ظاهری اعمال می‏گویند. روزه حدودی دارد، حج حدودی دارد و نوعاً مکلفین در انجام این حدودِ ظاهری مشترکند. همه یکسان روزه می‏گیرند؛ امساک را در یک وقت شروع می‏کنند و تا وقت معینی ادامه می‏دهند. اولِ طلوعِ صبح صادق را اول امساک می‏دانند و تا غروب و مغرب شرعی، امساک را همه یکسان انجام می‌دهند. همه مکلفین از محرمات بر روزه‏دار اجتناب می‏کنند. همین‏طور در حج، همه محرم می‏شوند، همه وقوف دارند، در عرفات وقوف می‏کنند، در مشعر وقوف می‏کنند، در منیٰ می‌مانند، قربانی می‏کنند، خانه خدا را طواف

«* نماز جلد 6 صفحه 278 *»

می‏کنند. حدود ظاهری را همه انجام می‌دهند. چرا؟ به جهت اینکه این حدود در شریعتْ مشخص و معین شده است و عبادت‏ها و تکالیف باید در این حدود به انجام برسد.

آنگاه صحت این حدودبه‌معنای اینکه اِسقاط تکلیف کند،رعایت همین حدود است. اگر این حدود آن‏طوری که در شریعت مقدسه معین شده انجام شد، تکلیف ساقط شده و فقهاء حکم می‏کنند به اینکه در وقت اعاده لازم نیست و در خارج وقت قضاء لازم نیست. تمام فقهاء صحت را به رعایت حدود مشروط می‏دانند.

پس وقتی این حدود رعایت شد، انسان مطابق دستور نماز خواند، طهارت شرعیه تحصیل کرد، شرایط صحت را فراهم کرد، لباسش پاک و مباح، محل سجده‏اش پاک و مکانْ مباح بود و سایر صفات و حدود لازم را هم اتیان کرد، اینجا است که همه فقهاء به صحت نمازش حکم می‏کنند و می‏گویند در وقت بر این شخص اعاده واجب نیست و در خارج وقت قضاء واجب نیست.

حتی اگر شخص به نمازش توجه کامل نداشت، مثل آنکه حمدش را خواند بعد متوجه شد که حمد خوانده، همچنین سوره را خواند بعد فهمید سوره خوانده و در موقع خواندنْ توجه و اقبال دل نداشت. به رکوع رفت، سجده کرد و نمازش را تمام کرد و متوجه می‏شود که حواسش متوجه نماز نبود و دل اقبال نداشت. اما می‏داند حدود را رعایت کرده، رکوع و سجده را درست انجام داده و قرائتش را درست خوانده. همه فقهاء حکم می‏کنند به اینکه حقِّ اعاده ندارد و نباید اعاده کند؛ به جهت اینکه از نظر تکلیف و در ظاهر شریعت، عملش کامل و تمام است و نقصانی ندارد.

پس در فقه به بالاتر از مرحله صحتِ ظاهری کاری ندارند. عرض کردم دامنه فقه تا همین‏جا است و فقهاء تا همین‏جا نظر دارند که عمل به‌حسب شرایط و حدودِ ظاهری صحیح باشد. در اینجا می‏گویند تکلیف انجام شد و این عبادت اسقاطِ تکلیف کرد.

اما مراتب بالاتر و کامل‏تر، به عهده فقهاء نیست. این نماز چقدر معنویت داشت؟

«* نماز جلد 6 صفحه 279 *»

باطن این نماز چقدر آراسته بود؟ روحانیت این نماز چقدر فعلیت یافته بود؟ این مباحث در فقهِ اصطلاحی مورد توجه نیست.

«فقه» دو معنی دارد؛ به یک معنی تمام مراتب ادراک و معرفت را شامل است. گاهی فقه گفته می‏شود و مقصود فهمیدن دین است؛ اینکه بنده دینش و اعتقاداتش را بفهمد و وظائف نفسانی را بفهمد که باید به چه صفاتی متصف شود و از چه صفاتی اجتناب کند، اعمال ظاهری خود را بشناسد، به تکالیفش آشنا باشد. این مجموعه را فقه می‏گویند.

اگر کسی در امر اعتقادات دارای بصیرت و فهم بود، این شخص از نظر لغت و اصطلاحِ قرآن و احادیث، فقیه است، اگر احکام شرعیه را بداند فقیه است، به صفات نفسانی آگاه باشد و وظائف نفسانی را بداند فقیه است. بصیرت، فقاهت است. دانایی نسبت به دین و جاهل نبودن در دین، فقاهت است و البته درجات پیدا می‏کند.

اما فقهِ اصطلاحی که گفته می‏شود به احکام شرعیه مربوط است. آن علمی را که متصدیِ بیان احکام شرعیه است، فقه نامیده‏اند و شخصی را که می‏تواند احکام شرعیه را از آیات و روایات استنباط کند، فقیه گفته‏اند. مقصود ما هم در اینجا همین اصطلاح است.

در فقه و نزد فقهاء، همین که اعمال مطابق دستور شرعی انجام شد، اسقاط تکلیف می‏کند و اعاده و قضاء لازم و واجب نیست. به تعبیر دیگر می‏گویند این شخص به واسطه انجام طاعت، مُعاقَب نخواهد بود. معاقب نیست که مثلاً چرا در عبادت توجه نداشتی؟! چرا اقبال نداشتی؟! چرا حضور قلب نداشتی؟!

این خیلی کار را آسان می‏کند. این الحمدللّه مورد اتفاق همه فقهاء است که همین اندازه حدود ظاهری و شرعیِ عبادت انجام شد و نیت در کار بود و عمل هم مطابق دستور بود، در انجامِ تکلیف کافی است. همه گفته‏اند که چنین شخصی

«* نماز جلد 6 صفحه 280 *»

معاقب نخواهد بود وبه اصطلاح و به زبان فارسیاو را چوب نمی‏زنند؛ زیرا نمازش را خوانده، روزه‏اش را گرفته، حجّش را رفته، زکات و خمسش را داده و اینها همه مطابق دستور شرعی انجام شده است.

تا اینجا را فقه متصدی است و فقیه است که حکم می‏کند به اینکه این اعمال صحیح است و معنای صحت همین است که مؤاخذه و عِقابی در آن نیست که چرا حضورِ دل نداشتی؟! چرا توجه نداشتی؟! چرا روحانیتِ عمل تحصیل نکردی؟! البته به چنین شخصی درجات نخواهند داد و مراتب قرب برای او نخواهد بود. این شخص در نازل‏ترین مرتبه از مراتب عبودیت قرار دارد؛ چرا؟ به جهت اینکه نازل‏ترین مراتب عبودیت، انجام همین تکالیف شرعیه مطابق دستور شریعت است. و نیتِ اول برای تحصیل چنین مرتبه‏ای کافی است که شخص در عمل می‏گوید من فرمان خدا را قربةً الی‌اللّه امتثال می‏کنم. خدا به زبان اولیائش فرموده که عمل تو باید چنین باشد، این‏طور نماز بگزار، این‏طور روزه بگیر، این‏طور حج کن، این‏طور زکات بده، این‏طور خمس بده، سایر دستورات همین‏طور. معاملات باید به این‏طور باشد. حدودِ معاملات مشخص است. حدود عقود و ایقاعات، در شریعت معیّن است. کسی‏ که بین خود و خداوند بر این قرار است که مطابق دستور خدا رفتار کند، مطابق دستور دین و حدود شریعت رفتار کند، کوتاهی نکرده، حدود دین را یاد گرفته، شریعت را آموخته، می‏داند حدود نماز این است، حدود روزه این است، حدود معاملات این است، حدود عبادات این است، اینها را دانسته و عمل کرده، می‏گویند این شخص نازل‏ترین و پایین‏ترین مراتب عبودیت را تحصیل کرده و  همین مقدار اجر دارد که او  را عقاب نمی‌کنند به اینکه چرا مراتب عالی‏تر  را تحصیل نکرده‌ است.

تحصیل مراتب عالی‏تر به تحصیلِ معنویت و روحانیت عبادات است. تمام درجات قرب و مراتب بندگی به تحصیل این مراتب عالی‏تر بستگی دارد. انسان باید بداند چرا رو به قبله می‏ایستد، بداند چرا تکبیر می‏گوید، معنای تکبیر چیست، بداند

«* نماز جلد 6 صفحه 281 *»

چرا در نمازش قیام دارد، چرا در نمازش قرائت دارد، چرا باید سوره مبارکه حمد را در نمازش بخواند و این سوره مگر چه موقعیتی دارد که فرموده‏اند: لا صلوةَ الّا بفاتحة الکتاب.([22]) ارزش نماز به فاتحةالکتاب بستگی دارد، به‏طوری که اگر کسی در نماز حمد نخوانده باشد نمازش باطل است یا اگر در هنگام خواندن توجه نداشته باشد کمالی برای نمازش نخواهد بود. حمد خوانده اما با بی‏توجهی، روی عادت و طبیعت بسم اللّه الرحمن الرحیم را تا و لا الضّالّین  می‏گوید اما هیچ متوجه و متذکر نیست که در هر جمله از جملات این سوره مبارکه چه گفت، چرا خداوند این سوره را برای نمازها انتخاب فرموده که در نمازها چه واجب و چه مستحب در رکعت‏های اول و دوم باید حمد خوانده شود و ارزشش به این مقدار باشد که بفرمایند: لا صلوة الّا بفاتحة الکتاب. نمی‏داند در هر جمله‏ای از جملات این سوره مبارکه چه گفت.

این سوره، مناجات با حق‏تعالی است. این سوره سه قسمت است. یک قسمت آن مخصوص خدا است، یک قسمت آن مخصوص بنده است و یک قسمت آن امر مشترک بین خدا و بنده است. سه شکل عبودیت در این سوره مبارکه به انجام می‏رسد. یک قسم از عبودیت، اظهارِ ثناءِ حق‏تعالی است. یک قسم از این سوره در مقام عبودیت، اظهار شئون بندگی است. یک قسمت از بندگی در این سوره مبارکه، ذکر اموری است که بین بنده و پروردگار است.

سوره‏ای هم که بعد از حمد خوانده می‏شود، مثلاً سوره «انا انزلناه» یا سوره «قل هو اللّه» که دستور است بخواند، یا سوره‏های دیگر که برای نمازها انتخاب شده و به‏طور استحباب دستور داده شده، یا سوره‏هایی که خود شخص انتخاب می‏کند، اینها جهاتی دارد که وقتی انسان متذکر باشد، به واسطه تذکرِ به این جهات البته ترقی می‏کند و مراتب عالی‏تر را تحصیل می‏کند.

پس آنچه اسقاط تکلیف می‏کند، همین مقدار انجام حدود ظاهری عبادات و

«* نماز جلد 6 صفحه 282 *»

رعایت حدود شرعی است. اینها نظامِ تشریعی است که خداوند این نظام را با نظام تکوینی مطابق قرار داده؛ همان‏طور که نظام حق‏تعالی در تکوین به طوری است که هر موجودی به کمال خود می‏رسد، نظام شرعی هم همین‏طور است. مؤمنان باید در لابلای این نظام شرعی، از فرصت استفاده کنند، ترقی نمایند، مراتب ایمان، مراتب معرفت و مراتب عمل و تقرب به درگاه خدا را کسب کنند و از دین خدا قدردانی و حرمت‌داری داشته باشند.

چنین نظامی واقعاً به عهده گرفته که تا هر مقدار بندگان بخواهند ترقی کنند، خداوند ترقی‌شان می‏دهد و زمینه فراهم است. پس چرا به خودشان ظلم می‏کنند؟! چرا به اقلِّ مراتب عبودیت اکتفاء می‏کنند؟! البته این در صورتی است که انسان ظاهرِ دین را تحصیل کرده باشد، ولی اگر در همین هم کوتاهی کند، حدود دین را نیاموزد، ظاهر شریعت را نداند، عمری بر او بگذرد و نتواند وضوی درستی بگیرد، عمری بر او بگذرد و نتواند نمازی ظاهری بخواند و حدود ظاهریِ نماز را انجام دهد، خیلی به خودش ظلم کرده است.

دیده می‏شود که بسیاری به واسطه عادت‏های غلط از زمان بچگی و جوانی، در سنین بالاتر هم، به همان عادت غلط، چه‌بسا حمد و سورهݘ خود را نتوانند صحیح بخوانند.صحت ظاهری مراد است.چرا؟ چون به همان عادت بچگی باقی مانده که حمد و سوره را به سرعت بخواند، در جوانی هم که اهمیت نداده، از این جهت در سنین بالاتر هم الفاظ را داخلِ یکدیگر می‏کند و حروف را درست اداء نمی‏کند و معلوم است که صحت ظاهری، به همین حدودی که معین شده بستگی دارد. قرائت باید صحیح باشد. خود حرکات و سکنات نماز باید صحیح باشد. روزه همین‏طور. خیلی‏ افراد هستند که گرفتارند و فرصت پیدا نمی‏کنند که احکام روزه را بیاموزند که چه‌بسا در بعضی از مسائل باعث شود که روزه‏شان باطل شود. به حدود نماز توجه ندارند، بقیه امور هم همین‏طور. عرض کردم این تحصیل مراتب عالی‌تر در صورتی است که ظاهر شریعت را تحصیل کنند و احکام شرعی را بیاموزند.

«* نماز جلد 6 صفحه 283 *»

حتی در معاملات اجازه نداده‏اند که کسی بدون آشنایی با حدود شرعی، به معامله‏ای اقدام کند. دستور فرمودند: اَلفقه ثمّ المَتجَر([23]) اول احکام دینت را یاد بگیر سپس وارد تجارت بشو. اول بدان چه معامله‏ای حلال است و چه معامله‏ای حرام است، در چه صورتی تو مالک پول می‏شوی و آن مشتری مالکِ متاع تو می‏شود، باید حدود و احکام رعایت شود تا معاملات درست و حلال باشد وگرنه باطل است و مال در هم می‏شود و باعث فساد معاملات می‏شود. وقتی معاملات فاسد شد، اموال به‏طور شرعی مورد تصرف قرار نمی‏گیرد و تصرف در مالِ غیر بدون اجازه خدا حرام است. چون اموال همه مال خدا است، به بندگانش اجازه داده که مطابق دستور او در اموال تصرف کنند تا تصرف بر آنها حلال باشد. وگرنه معنی ندارد، تصرف حرام است. مال، مالِ دیگری است که خدا در اختیار او گذارده و باید مطابق دستور حق‏تعالی از مالکیت او به مالکیت دیگری منتقل شود و این به صحت معاملات بستگی دارد.

پس اول باید احکام را آموخت، به ظاهر شریعت اهمیت داد، انسان حلال را حلال بداند، حرام را حرام بداند و به دین خدا و حدود الهی اهمیت دهد تا حرام نخورد و مرتکب حرام نشود و آنگاه تأثیرات حرام، زندگیِ او را مختلّ نکند. خیلی از زندگانی‏ها که به اختلال می‏کشد، از رعایت نکردن ظاهر شریعت مقدسه است؛ حرام داخل خانه می‏شود، حرام می‏خورد، حرام تصرف می‏کند، اینها همه تأثیر می‏گذارد.

خودِ انجام اعمال از عبادات یا معاملات، همه و همه، زبانِ دعاء و مسألت از درگاه حق‏تعالی است. آن کسی که به احکام دین اهمیت نمی‏دهد، حرام مرتکب می‏شود و حرام می‏خورد، اصلاً خود این عمل و خود این کار، فساد و تباهیِ زندگی را از خداوند طلب می‏کند.

اینکه می‏بینید خداوند ترحم می‏کند و زندگانی‏های در هم و بر هم را باقی می‏گذارد، این از برکات کسانی است که دین را رعایت می‏کنند و حرمت می‏نمایند. از

«* نماز جلد 6 صفحه 284 *»

برکات آنها است که نظام زندگی دیگران هم برپا است. اما می‏دانیم آن زندگانی‏هایی که بر اساس شریعت نیست و مطابق دستور نیست، مبغوض خدا است.

در تمام امور زندگی باید رعایت کرد. اولاً باید علم به تکلیف را تحصیل کرد تا شخص بداند چه باید بکند. هر تکلیفی، چه تکلیف عبادی باشد چه تکلیف معاملی باشد، باید حکم شرعیِ آن را بداند. و ثانیاً مطابق دستور خدا وظیفه خود را انجام دهد. آنگاه خود این حالت، زبانِ دعاء از درگاه خدا است که خدایا من بندگی می‏کنم و قصد بندگی دارم، تو هم بر من ترحم کن، تو هم بر من عنایت کن. خدا هم ترحم می‏فرماید و عنایت می‏کند و این زندگانی‏ها پر برکت خواهد شد. اولاً   گناهان اهل چنین روحیه‏ای آمرزیده می‏شود، طاعاتشان هم به برکت ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ پذیرفتهݘ درگاه خدا می‏گردد.

اما روحیه بی‏اعتنائی به دین و مسامحه و سهل‏انگاری در امر دین، و روحیه عمل کردن هر طور که شد، روی عادت، بی‏توجهی، غفلت و جهالت، اینها خودش زبان دعاء است که خدایا من به دین تو بی‏اعتناء هستم، تو هم به من بی‏اعتناء باش. معنایش این است که خدایا من برای حدود دین تو حرمت قائل نیستم، تو هم برای من حرمتی قائل نباش، مرا خوار کن، مرا نابود گردان، مرا ذلیل کن. معنای این حالت همین است.

وقتی که این نوع کارها باشد، نامش را «زبان حال» می‏گذارند و این زبان‏ها بیشتر مورد توجه خدا است. اما خداوند به «زبان قال» چندان توجهی ندارد مگر اینکه با زبان حال مطابق باشد، آنگاه خداوند دعاءها را مستجاب می‏فرماید. مثلاً به زبان می‏گوید خدایا بر من رحم کن. به حرم می‌رود و دعاء می‏کند که خدایا حاجتم را برآورده کن، مشکلم را حل کن. به زبان می‏گوید، اما در همان حرم، در حال نماز، بعد از نماز، در حال تعقیب و در هر کجا  که به زبان دعاء می‏کند که خدایا مشکل مرا حل کن، از جهت عمل، در حالتی است که می‏گوید خدایا مشکل بر مشکلم بیفزا، خدایا مشکلم را حل نکن، خدایا بر من ترحم نکن.

خداوند دعای کدام زبان را مستجاب ‏می‌کند؟! دعای عمل را. چون با دعای زبانی معارض است، خداوند دعای عملی را مقدم می‏دارد؛ مگر عنایتی شامل شود و از

«* نماز جلد 6 صفحه 285 *»

جای دیگری کمک برسد که این دعای زبانی مستجاب شود. وگرنه آنچه که عمل و حالِ انسان و ظاهر و باطن انسان از خدا طلب می‏کند، آن به اجابت حق‏تعالی نزدیک‏تر است. چون می‏توان گفت زبان حالْ واقعی است و زبان قال چندان واقعیتی ندارد. اگر دعای زبان با دعای عمل و دعای حالت هماهنگ شد، البته مستجاب است و خداوند اجابت می‏فرماید.

گذشتگان خیلی دقیق بودند، چه‌بسا به واسطه تجربیات هم بوده. البته در شریعت دستورهایی رسیده که این دستورها عملاً  ظاهر و باطن کارها را درست می‏کند و زبان دعاء است، خود انسان هم نمی‏داند. به او دستور داده‏اند اما متوجه نیست که این دستور چه اثرهایی دارد. مثال عرض کنم، می‏فرمایند قبل از غروب آفتاب چراغ منزل را روشن کنید.([24]) این دستور معنایش چیست؟ معنایش این است که خدایا من دلم می‏خواهد فقیرانه زندگی نکنم و به‏طور اهل احتیاج زندگی نکنم. خود همین، لسان دعاء است.

یا فرموده‏اند با لباس خود صورت خود را خشک نکنید.([25]) و ظاهراً مقصود لباسی است که در تن است. در حالی که لباس در تن است، بعضی با آستین و بعضی با دامن پیراهن، دست و صورت خود را خشک می‏کنند. این معنایش این است که خدایا عیبی ندارد زندگی من در این حد فقیرانه باشد که مثلاً یک حوله نداشته باشم که از آن برای خشک کردن دست و صورت استفاده کنم. همین آستین یا همین دامن پیراهنم مرا بس است. اینها خودش زبان دعاء است.

بعضی از مردم هم تجربیاتی دارند. ما هم شنیده‏ایم ولی در روایتی ندیده‏ایم. این تجربیات هست. مثلاً شنیده‏ام که می‏گویند دهانه قیچی باز نباشد، سعی کنید دو طرف قیچی به هم بسته باشد. این معنایش چیست؟ عرض می‏کنم فرمایشی نرسیده ولی چه‌بسا آن کسی که این تجربه را گفته و این دستور را داده، آثاری دیده. مثلاً این

«* نماز جلد 6 صفحه 286 *»

حالتِ باز بودن دهانه قیچی، حالت نزاع و کشمکش و قطع را نشان می‌دهد. اما اگر دو طرف قیچی بسته باشد، این تأثیرات در آن نیست.

این نوع حرف‏ها در میان مردم هست و دستوری هم نرسیده، ولی هرکس بوده و از هر زمانی که این را گفته، فکر می‏کرده که خود این امور چه‌بسا از خداوند تقاضای کاری است. درست است به ما فرموده‏اند تطیُّر نزنید،([26]) و اینها نوعاً تطیّر است و از تطیّرها سرچشمه می‏گیرد، ولی برخی خواه‏نخواه اثری دارد و باید رعایت کرد. بسیاری از مسائل هست که در روایتی ذکر نشده، اما بعضی به فراست دریافته‏اند که اگر چنین حالتی و چنین نظمی باشد، اینها چه‌بسا به آثار بدی منجر می‏شود.

البته به آنها اعتمادی نداریم،([27]) اما لااقل به این مقداری که در شریعت رسیده

«* نماز جلد 6 صفحه 287 *»

توجه داشته باشیم. مکروهات را مرتکب نشویم، مستحباتی را که دستور داده شده، انجام بدهیم. بعضی روایات هم وارد شده که به مستحب و مکروه ربطی ندارد، ولی در بیان اموری است که در این امور اقتضاءاتی هست و بر آنها نتایجی مترتب است که اگر انسان به آنها عمل کند خودش زبان دعاء و تقاضا است.

ائمه ما؟عهم؟ بعضی امور را مذمت کرده‏اند. مثلاً بعضی حالاتِ نشستن‏ها و بعضی حالات خوابیدن‏ها مذمت شده، مذمتش هم شاید در حد کراهت نباشد. برخی از حالاتی هم که مدح شده شاید در حد استحباب نباشد. یعنی نمی‏شود گفت این عمل مکروه است یا مستحب است. بعضی از امور را مدح فرموده‌اند و بعضی از امور را مذمت فرموده‌اند. مقداری از اینها به طب مربوط است که چه‌بسا برای بدن یا روح ضرر دارد، ضررهای بدنی و روانی دارد یا منفعت‏های بدنی و روانی دارد.([28]) اینها اموری است که عمل به آنها در واقع زبان دعاء است و تقاضای خیر، برکت، رحمت و مغفرت از خدا است یانعوذباللّهطلبِ فقر، فاقه، بدبختی و فلاکت می‌باشد.

کسانی که به احکام شرعی مخصوصاً در معاملات اهمیت نمی‏دهند، در معاملات بی‏باکند، در خرید و فروش‏ها بی‏پروا هستند، هرچه هوس می‏کنند می‏خرند و داخل خانه می‏آورند. چه آثاری بر اینها مترتب است؟ تو خودت هوس می‏کنی تلویزیون داشته باشی و آن را داخل خانه می‏آوری، اما ای بدبخت ای بیچاره چه می‏دانی که بر سر زن و فرزندت چه

«* نماز جلد 6 صفحه 288 *»

خواهد آمد، چه خواهند دید، چه خواهند شنید، خودت چه خواهی دید و چه خواهی شنید، چقدر عمرت تلف شود! از همه اینها مؤاخذه خواهی شد و معاقب خواهی بود.

همین‏طور امور دیگر، خرید و فروش‏های دیگر، رفتارهای دیگر، هر قدمی که بر می‏دارید و می‏گذارید و هر عملی که انجام می‌دهید، جزء اعمال شما شمرده می‏شود. هر چه خرج می‏کنید یا دخل می‏کنید، حساب و کتاب دارد. اگر برخلاف رضای خدا باشد و به شما اجازه نداده باشند، معاقب می‏شوید.

مخصوصاً به جوانان سفارش می‏کنم، عزیزان ما، اطراف مواد نروید. مواد مخدر و آنچه خرید و فروشش مشکل و استفاده‏اش ممنوع است، اینها مایه ذلّت شما است، باعث بی‏آبروییِ شما است، باعث به باد دادنِ خاندان و خانمان شما است. چرا خودتان را به اموری عادت می‏دهید که به این مسائل منجر شود؟!

شما خیلی باید پاک و پاکیزه زندگی کنید. اصلاً مرتکب نشوید. اطراف سیگار نروید. شما را چه به سیگار و بالاتر و بدتر از آن؟! چرا وجود خود را حیف می‏کنید؟! اینها همه ضرر دارد، اینها همه مضرّ به مالتان و جانتان است، به آبرویتان ضرر می‏رساند. گاهی یکی از جوان‏ها می‏آید با من مصافحه می‏کند، می‏بینم بوی سیگار می‏دهد و این‏قدر بو می‏دهد که من نمی‏توانم با او مصافحه کنم یا این‏قدر بوی مرگِ دیگری می‏دهد که اصلاً نمی‏شود با او مصافحه کرد. عزیزان من، حیفِ شما است. شما چرا مرتکب این امور می‏شوید؟!

از نظر قانونِ دولت که جایز نیست. تا جایز نبود، حرام می‏شود. اطاعت از قانون دولت در امور دنیوی بر ما واجب است، مثل واجب بودن نماز و روزه. اطاعتِ حاکم و حکومت و مخالفت نکردن در امور دنیوی را بر ما واجب کرده‏اند.([29]) هر کاری که مخالفت

«* نماز جلد 6 صفحه 289 *»

باشد و باعث بی‏آبرویی باشد، باعث زحمت و صدمه در جان و مال باشد و نتوان آن را جبران کرد، اجازه نداده‏اند. چرا مرتکب شویم؟!

ما باید خیلی رعایت کنیم، در احکام دین باید رعایت کنیم، آداب شریعت را بیاموزیم. همین‏طور در معاملات رعایت کنیم، به خودمان و دیگران صدمه نزنیم، حق زن و فرزند را ضایع نکنیم، حق واجب‌النفقه‏ها را ضایع نکنیم.

باید توجه داشته باشی که واجب‌النفقه داری. باید آنهایی را که نفقه‏شان بر تو واجب است رعایت کنی، نه اینکه حتی حق آنها را هم ضایع کنی و حق آنها را از آنها بگیری و آنها را به فلاکت بنشانی. هر کسی حقی دارد و رعایت حق لازم است. زن و فرزند حق دارند. می‏فرماید اگر خداوند به تو در زندگی وسعتی داد، بر تو لازم است که اول به زن و فرزند در نفقه وسعت بدهی.([30]) باید در امور معیشت به آنها وسعت داده شود، لباسشان اضافه شود، خوراکشان مرتب‏تر باشد؛ نه اینکه حق زن و فرزند را روی هویٰ و هوس ضایع کنی، حق آنها را پایمال کنی، به جیب بزنی، به شکم بزنی، به هوس بزنی، خدای‌نکرده به دود بزنی.

اینها مسئولیت دارد، این رفتارها همه خلاف شرع است. باید حدود شریعت را رعایت کرد، درباره ظاهر دستور داریم، درباره باطن دستور داریم. از باطن بگذریم، بحث روحانیت و معنویت نماز و کسب درجات قرب در نماز، برای کسانی است که کارهای شرعیِ خود و ظاهرشان را رو به راه کرده‏اند.

من که اینجا می‏نشینم، واقعاً متحیر می‏شوم. به خودم و اعمالم که نگاه می‏کنم، می‌گویم من درباره خودم چه بگویم؟! درباره چه قربی و چه مقامی سخن بگویم؟! من

«* نماز جلد 6 صفحه 290 *»

که هنوز ظاهرِ شریعتم درست نیست، هنوز دروغ می‏گویم، هنوز غیبت می‏کنم، هنوز در شریعت تخلف دارم، رعایت نمی‏کنم، سوء ظن دارم، بداخلاقم، بدرفتارم، حقوق اهل خانه و سایر صاحبان حقوق را رعایت نمی‏کنم، اینجا بنشینم چه بگویم؟! باور کنید گاهی واقعاً از خودم احساس ناامیدی می‏کنم، اصلاً چرا من حرف می‏زنم؟! چه می‏گویم؟! چرا من درباره مراتب عالیهݘ دین و دیانت و اعتقادات و حقایق ایمانیه بحث می‏کنم؟! هنوز اولِ کارم مانده، نمازم درست نیست، حدود نمازم را راه نمی‏برم، قرائتم درست نیست.

گاهی می‏بینم بعضی برادران این‏قدر سریع نماز می‏خوانند! من نمی‏دانم اینها چطور حمد و سوره می‏خوانند! واقعاً تعجب می‏کنم. من خودم در نافله‏ها سرعت می‏گیرم که به دیگران برسم، اما می‏بینم باز هم عقب می‏مانم؛ چه خبر است؟! اینها باید رعایت شود. این دین و شریعت برای کیست؟ این دستورات برای کیست؟ برای ما است.

الحمد للّه رب العالمین. خدا را شاکریم. واقعاً از نعمتِ توجه آقا بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه و از برکات معنویت مشایخ عظام+ مخصوصاً معنویت شیخ مرحوم­، طوری است که ان‏شاءاللّه ما با دین خدا بیشتر مأنوسیم و دین را از سایرین بهتر می‏خواهیم. از ما هم انتظار دارند، آقا بقیةالله از ما بیشتر از همه انتظار دارند، انتظار آقا امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه از ما بیشتر از دیگران است و همین‌طور کدر شدن قلب آن حضرت در بدی‏های ما از سایر مردم بیشتر است.

تمام جوان‏های شیعه در هر کجا مفاسدی دارند و گرفتار فساد هستند، اما جوان‏های ما اگر مفاسد را مرتکب شدند و خدای‌نکرده خود را آلوده کردند، بدانند اگر بنای مؤاخذه باشد، آقا امام زمان و خدای امام زمان به دست همین امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه بر شما سخت‏تر خواهد گرفت. اگر بنای مؤاخذه باشد، به شما شدیدتر چوب می‏زنند. چرا؟ به جهت اینکه بر شما بیشتر از همه شیعه تفضل کرده‏اند، دل‏های شما را بیشتر از همه با دین و شئونات ولایت آشنا  کرده‏اند. از این جهت از شما انتظار

«* نماز جلد 6 صفحه 291 *»

بیشتر است و کوتاهی شما بیشتر بر شما صدمه خواهد داشت و سبب کدورتِ بیشتر در قلب مطهر آقا خواهد شد. پس ان‌شاءالله حدود شرعی را تحصیل کنید و با دین آشنا شوید تا ان‏شاءاللّه قوّت و قدرت ایمانی‌تان بیشتر شود و آنگاه بپردازیم به ذکر مراتب معنویت و مراتب عالی‏تر از حدّ ظاهرِ شریعت که مراتب طریقت و حقیقت است. ما همین‏طور زندگانی را به هویٰ و هوس می‏گذرانیم و حال آنکه وظائف ما شدیدتر و انتظارات از ما بیشتر است. خداوند بر همه ما ترحم بفرماید، ما را به فضل و کرمش از شر شیاطین جن و انس محفوظ نگه دارد.

خودتان را به آقا امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه و بزرگان زمان و ملائکهݘ حافظ بسپارید تا شما را حفاظت کنند. الآن عالم در خطر است. جوامع بشری مخصوصاً جوامع اسلامی و مخصوصاً جوامع شیعه، در خطرات اعتقادی، اخلاقی، ظاهری و معنوی قرار گرفته است. شما باید بیدار باشید، متوجه باشید. به مردم حسادت نکنید که بخواهید مسابقه بگذارید و در فساد از آنها جلوتر باشید، بخواهید خدای‌نکرده در هوسرانی‏ها، وقت‌گذرانی‏ها، اباطیل و امور خلافِ منظورِ دین و دیانت جلوتر باشید. نه، ما باید در امر دین‏داری و در احترام به شریعت و حدود شریعت از همه جلوتر باشیم.

دیگران حرف‏ها و منطق‏هایی دارند که در آن منطق‏های غلط، خودشان را در مرتکب شدن مفاسد آزادتر می‏بینند. نمی‏خواهم تعبیر آنها را بگویم، نوعاً می‏دانید و شنیده‏اید. با منطق‏های غلط برای خود راه فساد را هموار می‏کنند و خود را در مفاسد معذور می‏دانند، ولی ما نمی‏توانیم چنین منطقی داشته باشیم. خداوند به ما نعمت بصیرت داده، درک ما از دین خدا غیر از درک آنها است، احکام دین را غیر از آنها درک می‏کنیم، رِجال دین را غیر از آنها درک می‏کنیم. نمی‏توانم صریح بگویم. ان‏شاءاللّه متذکر باشید، منطق ما نباید منطق آنها باشد. آنها منطقشان غلط است و در عین حالِ غلط بودن، خود را در مرتکب شدن مفاسد معذور می‏دانند. شما حتی آن منطق غلط را هم نمی‏توانید داشته باشید.

«* نماز جلد 6 صفحه 292 *»

خیلی باید متوجه و متذکر باشید. دعاء کنید و خودتان را به آقا امام زمان صلوات‌الله‌علیه و بزرگان زمان بسپارید. ان‏شاءاللّه که در این فتنه‏ها و در این گرفتاری‏ها و مشکلات، شما را از شر مفاسد حفظ بفرمایند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 293 *»

 

مجلس 21

 

(شب یکشنبه  21 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 2/5/79)

 

 

t  نتیجه اقبال و توجه به نماز لذت بردن از عبادت است

t  نماز مجموعه ظهورهای خداوند به بزرگی‌هایش و خضوع و خشوع بنده در برابر
آن ظهورها است

t  خضوع و خشوع بنده در نماز سیر مدارج قرب است

t  راه و  رسم بندگی را خداوند تعلیم داده است

t  رسول‌الله؟ص؟ از خداوند علم طلب می‌کند و زیادی تحیّر می‌طلبد

t  حیرت مذموم و حیرت ممدوح

t  علوم پیامبران؟عهم؟ به تعلیم الهی است ولی بندگان باید از ایشان علم بیاموزند

t  کاملان شیعه از ائمه؟عهم؟ علم می‌آموزند

t  نظر صوفیه لعنهم الله درباره نماز  و  ردّ آن

t  با وجود قرآن و احادیث مبارکه و فرمایش‌های بزرگان، به گفتار دیگران نیازی نیست

t  تفکیک بحث صحت نماز و بحث از قبولی آن

t  روحیه ناپسند ما در برابر تکلیف نماز

t  امید ما به فضل و کرم خداوند و محبت اولیاء او؟عهم؟ است

«* نماز جلد 6 صفحه 294 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

در تکبیرةالاحرام و قیام و رکوع و سجود و تشهدِ نماز، مراتبی از عبودیت است که در برابر ظهورات حق‏تعالی است. حق‏تعالی برای بنده خود تجلیات دارد و بنده باید در برابر این تجلیات خضوع و خشوع داشته باشد و به‌مناسبت ظهور خداوند به بزرگی‏هایش، اظهارِ بندگی، ذلت و انکسار  کند. پس باید متذکر و متوجه بود، باید به نماز اقبال داشت، حضور قلب داشت و از اقبال و توجه به نماز لذت برد.

لذت اقبال به نماز، نتیجهݘ اقبال به نماز است. هر مقدار انسان به نمازش و به حرکات و سکنات نمازش توجه داشته باشد، به مضامین سوره مبارکه حمد و سوره دیگر که می‏خواند توجه داشته باشد، به ذکر رکوع و به ذکر سجود توجه و اقبال داشته باشد، البته از اقبال به نماز لذت می‏برد. پس باید در نماز متذکر و متوجه بود.

غافل بودن، انسان را از لذت عبادت محروم می‏کند. غفلت مانع می‏شود از اینکه انسان در عبادتش توجهی داشته باشد و از توجه به عبادت لذت ببرد. و حال آنکه می‏دانیم وضع نماز برای اظهار بندگی است و برای اظهار خضوع و خشوع است، اگر توجه و اقبال نباشد، انسان چه خضوع و خشوعی خواهد داشت؟! بلکه باید شرمنده باشد که در ظاهر، اعمال و رفتار و حرکات و سکنات و گفتارِ اهل خشوع و خضوع را اظهار می‏دارد، ولی از آنچه که مقصود و مطلوب از انجام این امور است کاملاً غافل و بی‏توجه می‌باشد.

غالب مردم به این مسائل توجه ندارند، مخصوصاً آنانی که از علم و آگاهی نسبت

«* نماز جلد 6 صفحه 295 *»

به اسرار نماز و از شناخت جهات و عللِ این افعال محرومند. بیشترِ مردم، از دانستن مرادات الهی در این عبارات و در این اذکار و گفتاری که به‌عنوان مناجات با حق‏تعالی چه در قرائت، چه در رکوع و چه در سجود دستور داده شده محرومند. اینجا است که مطلبْ مسأله‏ساز شده؛ چاره چیست؟ مقصود چیست؟ وضع چیست؟ چه نتیجه‏ای مترتب است؟ این امور، اولِ سخن و اول مطلب است.

انسان با تکبیرةالاحرام، در برابر ظهور حق‏تعالی به کبریائیت، خضوع و خشوع اظهار می‌کند و از این خضوع و خشوع غافل است. در قیام، خضوع و خشوعی را اظهار می‏کند که با ظهور خداوند به انوار عظمت مناسب است. در رکوع، در برابر ظهور خداوند به انوار جلال، خضوع و خشوع اظهار می‏کند. بنده در سجده، در برابر ظهور خداوند به انوار سبوحیت و قدوسیت، خضوع و خشوع اظهار می‏کند؛ با آنچه که این عبارات و اذکار و این حرکات و سکنات، متضمنِ آن است از شناخت خداوند به این بزرگی‏ها و تعظیم نسبت به ظهور حق‏تعالی به این بزرگی‏ها.

بزرگی ظاهری کبریائیت خدا است. بزرگواری خداوند عظمت خدا است. ظهور خداوند به برتری بر جمیع خلق، ظهور خدا به جلالت او است. ظهور خداوند به پاکی و پاکیزگی از جمیع صفات خلقی، ظهور خداوند به سبوحیت و قدوسیت است. همه ظهورات الهی و همه بزرگی‏های خداوند در همین چهار قسم بزرگی مجتمع است. و ظهور به این بزرگی‏ها برای بندگان، خواه‏نخواه مستحق و سزاوار و شایستهݘ این است که بندگان در نزد این ظهورات خضوع و خشوع و ذلت اظهار کنند.

آنگاه خداوند به فضل و کرمش، این مجموعهݘ ظهورات از طرف حق و این مجموعه خضوعات از طرف خلق را در مجموعه‏ای قرار داده و اسمش «نماز» شده. نماز مجموعه‏ای طرفینی است، از طرف خدا و از طرف خلق. آیا نفرموده‏اند: المصلّیٖ مُناجٍ ربَّه؟([31]) نمازگزار با خدا مناجات می‏کند.

«* نماز جلد 6 صفحه 296 *»

مناجاتْ طرفینی است. با یکدیگر سخن گفتن و راز گفتن را عرب مناجات می‏گوید، البته نه صِرفْ گفتگوی ساده طرفینی، بلکه گفتگوی طرفینی با ناز و نیاز را مناجات می‏گویند که از طرف عالی ناز و از طرف دانی نیاز است. گفتگوی براساس ناز و نیاز مناجات است، نه گفتگوی ساده. گفتگوی ساده و رازگوییِ ساده را مناجات نمی‏گویند، باید عالی ناز اظهار کند و دانی نیاز اظهار کند، این مناجات می‏شود.

نماز چنین برنامه‏ای است؛ از طرف خداوند ظاهر شدن به بزرگی‏ها است، نازهای الهی است، خداوند برای بندگانش تجلی می‏کند و بندگان در برابر این تجلی‏ها باید نیاز، خضوع، خشوع و ذلت اظهار نمایند تا بر مراتب قُربشان افزوده شود.

پس در تکبیرةالاحرام، ظهور حق‏تعالی طوری است و خضوع و خشوع بنده طوری است. در قیام، ظهور حق‏تعالی طوری است و خشوع و خضوع بنده طوری است. و سیر سیر عروجی و صعودی است. الصلوة معراج المؤمن نماز وسیله عروج مؤمن است. الصلوة قربان کل تقی نماز وسیله تقرب هر شخص باتقوایی است. پس معلوم می‏شود نماز طی کردن مدارج و عروج در مدارج قرب است. پس خضوع و خشوع مرتب در تزاید و تصاعد است. خضوع و خشوعی که در تکبیرةالاحرام اظهار می‏شود کجا، خضوع و خشوعی که در قیام اظهار می‏شود کجا؟! خضوع و خشوعی که بنده در رکوع اظهار می‏کند کجا، در قیام و تکبیرةالاحرام کجا؟! خضوع و خشوعی که در سجده اظهار می‏کند کجا، در رکوع و قیام و تکبیرةالاحرام کجا؟!

می‏بینیم که این خضوع‏ها خضوعِ تصاعدی است، عروج است، در هر مرتبه‏ای، خضوع و خشوع باید بالاتر و عمیق‏تر و اساسی‏تر اظهار شود. و معلوم است که درجه خضوع و خشوع به درجه ظهور بستگی دارد؛ هر مقدار ظهور حق‏تعالی به بزرگی‏های او اوج بگیرد، خضوع بنده هم باید اوج بگیرد. چرا؟ چون شایسته ظهور حق‏تعالی به بزرگی همین است که بنده خضوعِ مناسب را اظهار کند. پس خضوع در مقابل کبریائیت طوری است، در مقابل عظمت طوری است، در مقابل جلال طوری است و در برابر مقام سبوحیت و قدوسیت طوری است.

«* نماز جلد 6 صفحه 297 *»

بندگان به چنین خضوع‏ها و خشوع‏های مناسب راه نمی‏بردند، پس حق‏تعالی در شب معراج، به محبوب خود و حبیب خود، به صفیّ و نجیّ و منتخب و مصطفای خود محمد بن عبداللّه؟ص؟ تعلیم فرمود. خداوند در آنجا نماز را به رسول‌اللّه؟ص؟ تعلیم فرمود. نماز یعنی مجموعه ظهورات و خضوعات طرفینی، هم از طرف خدا و هم از طرف بنده. در آنجا خداوند برای رسول‌اللّه تجلی می‏فرمود و رسول‌اللّه؟ص؟ به تعلیم حق‏تعالی مناسبِ آن تجلیات، خضوع و خشوع اظهار می‏کرد.

بندگی را هم باید خداوند تعلیم دهد، آن‏چنان نیست که بنده خود بتواند طریق بندگی را طی کند. بارها عرض کرده‏ایم که نماز به رسول‌اللّه؟ص؟ تعلیم داده شد. اگر تعلیم حق‏تعالی نبود، آن حضرت هم نمی‏دانست. خداوند به آن حضرت تعلیم داد. چون بندگی را خداوند باید تعلیم دهد. به پیغمبر دستور داده شد که عرض کند: ربِّ زِدنی علماً([32]) خدایا تو به من علم زیاده کن. در احادیث رسیده که رسول‌اللّه؟ص؟ برای ما فرمود و به درگاه خدا عرضه داشت: ربّ زدنی فیک تحیّراً.(2) این تحیر تحیرِ مذموم نیست.

حیرت دو حیرت است؛ یک حیرتِ مذموم است و یک حیرتِ ممدوح. حیرت مذموم سرگردانی و گمراهی است و خدا برای بندگانش سرگردانی و گمراهی نخواسته، برای بندگانش حیرت نخواسته. خداوند عِلم نازل کرد، قرآن نازل کرد، در زمان‏های گذشته شریعت‏ها نازل کرد، کتاب‏ها نازل فرمود، انبیاء فرستاد و تعلیم را بر عهده انبیاء گذارد و از بندگانش تعلم خواست. تعلم را بر بندگانش واجب نکرد مگر آنکه علم را در سینه حجت‏هایش نازل کرد. اول، حجت را در میان خلق قرار داد و سینه حجت را خزینه علم خود قرار داد و کیفیت تعلیم را به حجت آموخت و آنگاه تعلم را بر بندگانش واجب فرمود. تعلم یعنی یاد گرفتن، در مقام یاد گرفتن بر آمدن، تحصیل کردن. پس ابتداءً تعلیم را بر انبیاء و حجت‏هایش واجب فرمود و وظیفه آنها قرار داد، بعد تعلم را بر بندگان واجب فرمود که بروند یاد بگیرند.

«* نماز جلد 6 صفحه 298 *»

پس خداوند حیرت و سرگردانی و جهالت را برای بندگانش نخواسته و برای آنها نپسندیده. جهل و جهالت بد است، غفلت بد است. حیرت به‌معنای جهالت، سرگردانی و گمراهی بد است.

اما حیرت ممدوح آن حیرتی است که به واسطه تجلیات الهی برای بنده‌ها فراهم می‏شود. آن حیرتْ خوب است. رب زدنی فیک تحیراً خدایا مرا درباره خودت به حیرت بینداز. یعنی خدایا درجات معرفت مرا زیاده گردان که به هر درجه‏ای از معرفت که می‏رسم قانع نباشم که در آن درجه توقف کنم، بلکه در آن درجه حیرت‌زده شوم و از تو درجه بالاتر را بخواهم. این حیرت خوب است و عبارةٌ اُخرای همان طلب علم و «رب زدنی علماً» است.

آن بزرگوار که حقیقت طیبه‏اش نور است، خلقتش نور است، ظاهرش نور است، باطنش نور است، نوری است که ظلمت در آن نیست، حقیقتی است که همه‏اش علم است، جهل در آن نیست، قدرتی است که عجز در آن نیست، این حقیقت طیبه در مقام عبودیت و بندگی عرضه می‏دارد: ربِّ ای پرورنده من، زدنی علماً. خداوند به آن حضرت تعلیم داد که ربِّ بگوید و عرضه بدارد: رب زدنی علماً. رب یعنی پرورش‌دهنده. خداوند بندگان خود را پرورش می‏دهد. پرورش عقلانی و پرورش مشاعرِ ادراکی همان آموزش است. پرورش روحیات و خصلت‌ها را پرورش می‏گویند. خداوند صفات را پرورش می‏دهد، خداوند عقل را پرورش می‏دهد. پرورش کار خدا است.

پرورش عقل همان آموزش است. خدا بینش را زیاد می‏کند که می‏شود آموزش. بندگانش را به وسیله تعالیم انبیاء آموزش می‏دهد؛ یعنی بینش آنها را ترقی می‏دهد، ادراکشان را بالا می‏برد، به واسطه تعالیم انبیاء رشدِ ادراکی به بندگان می‏دهد.

انبیاء احتیاج ندارند که در میان خلق از خلق تعلیم بگیرند. انبیاء یعنی پیامبران. انبیاء یعنی آنانی که آموختگانِ خدا هستند. نبی یعنی آموختهݘ الهی. خدا او را تعلیم و آموزش داده، آنگاه نبی و حجتْ معلمِ خلق می‏شود، یعنی تعلیم‌دهنده و آموزنده. خلق

«* نماز جلد 6 صفحه 299 *»

باید درِ خانه انبیاء بروند، درِ خانه حجت‏های خدا بروند و از حجت‌های خدا علم و دین اخذ کنند. علمْ علمی است که انبیاء می‏آورند. دین آن است که انبیاء می‏آورند. بشر جای دیگری نباید برود، نزد مثلِ خود نباید برود؛ مگر آنکه او راوی باشد و از حجت‏های خدا نقل کند. وگرنه تعلیم کار انبیاء است، علم فقط نزد انبیاء است. امام باقر؟ع؟ فرمودند: کلُّ ما لم‌یخرج من هذا البیت فهو باطل([33]) هرچه از غیر این خانه صادر شود و خارج گردد باطل است. خانه که می‏فرماید نه همان چهاردیواریِ منزلش را می‏فرماید؛ بلکه یعنی خانه‏های حجت‏های خدا و نزد حجت‏های خدا. هرچه از نزد حجت‏های خدا نباشد باطل است. پس حقْ در نزد حجت‏های خدا منحصر است، علم نزد حجت‏های خدا منحصر است و باید از ایشان تعلیم گرفت.

مقصود این است که رسول‌اللّه؟ص؟ با آن جلالت شأن عرضه می‏دارد: رب زدنی علماً خدایا علم مرا زیاده گردان. پس اینکه می‏گوییم اگر خداوند به آن بزرگوار تعلیم نداده بود آن حضرت نمی‏دانست، درست است؛ با اینکه علم اولین و آخرین و علم حق‏تعالی که نهایت ندارد در سینه مبارک رسول‌اللّه؟ص؟ قرار دارد. فرمودند: نحن خُزّان علم الله فی الدنیا و الآخرة ما خزینه‏داران علم خدا هستیم در دنیا و آخرت، و شیعتنا خزّان علومنا([34]) شیعیان ما خزینه‏داران علوم ما هستند. حال آیا شیعیان کامل که خزینه‏داران علوم محمد و آل‏محمد علیهم‌السلامند از تعلیم ائمه بی‏نیازند؟! حالا  که خزینه‏دار شدند آیا بی‏نیازند؟! خیر، آن‏به‏آن به تعلیم ائمه؟عهم؟ محتاجند. بزرگان و کاملانِ هر زمانی باید آن‏به‏آن از امام؟ع؟ به آنها تعلیم داده شود. به وجود حجت محتاجند، به تعلیم حجت نیازمندند.

«* نماز جلد 6 صفحه 300 *»

سلمان آن‏به‏آن محتاج بود که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به او تعلیم بفرمایند. سلمان این نکته را خوب می‏دانست و شأن او است که بداند. وقتی‌که خواست از فضائل حضرت سخنی بگوید که به اسرار و مقامات نورانیِ امام؟ع؟ اشاره‏ای باشد، به امیرالمؤمنین عرضه داشت: «یا مِحنةَ ایوب» ای وسیله گرفتاری ایوب. محنت یعنی وسیله گرفتاری. حضرت فرمودند: می‏دانی محنت ایوب چه بود؟ گرفتاری‌اش چه بود؟ اگر نمی‏دانست که به امیرالمؤمنین نمی‏گفت: «یا محنة ایوب». می‏دانست که گفت. اما وقتی حضرت از او می‏پرسند می‏دانی یا نه، می‏فهمد که اینجا که سؤال می‏کنند جایی است که حضرت می‏خواهند عنایت تازه‏ای به او بفرمایند و مطلب تازه‏ای به او تعلیم بدهند. از این جهت عرضه داشت خیر، نمی‏دانم. بعد حضرت برای او فرمایشاتی فرمودند.([35]) از این مطلب بگذریم.

حجت‏های خداوند خزینه‏داران علم خدا هستند و آن‏به‏آن به تعلیم حق‏تعالی محتاجند. در شب معراج هم خداوند نماز را به رسول‌اللّه؟ص؟ تعلیم فرمود. در هر تجلی، مناسب آن تجلی، خضوع و خشوع مناسب را به حضرت تعلیم داد. ما این‏طور می‏گوییم و این عرضِ ما از احادیث است، از همین آیه قرآن است، رب زدنی علماً، در هر لحظه پیغمبر اکرم؟ص؟ به تعلیم حق‏تعالی محتاج است.

صوفیه می‏گویند این نماز امری بوده که از وجود خود پیغمبر جوشش داشته، لزومی ندارد که به او یاد دهند. آن‌وقت مَثل می‏زنند، می‏گویند اگر عاشقی نزد معشوقی قرار بگیرد و آن معشوق برای عاشق جلوه کند، آیا در اینجا باید به عاشق یاد دهند که چطور به معشوقت عشق و محبت اظهار کن؟! نه، طبیعیِ او است، طرز اظهار عشق و محبت به محبوب اصلاً از خود عاشق می‏جوشد.

مَثل دیگری هم می‏زنند؛ اگر دو دشمن با یکدیگر روبه‏رو شوند، ضرور نیست که اظهار دشمنی را به اینها تعلیم دهند. شخص با دشمنش روبه‏رو شده، می‏تواند و قدرت

«* نماز جلد 6 صفحه 301 *»

دارد، البته دشمنیِ خود را اظهار می‏کند، مثلاً عصبانی می‏شود، اخم‏هایش داخل هم می‏رود، رگ‏هایش مخصوصاً رگ گردنش بر می‏خیزد، خون در بدنش به جوش می‏آید، دستش بالا می‏رود و پایین می‏آید و می‏زند. اظهار دشمنی تعلیم دادن نمی‏خواهد، لازم نیست به او یاد دهند.

با این مثل‏ها می‏خواهند بگویند در شب معراج که خدا برای پیغمبر تجلی می‏کرد، وجود حضرت به‏طور خودکار و خودجوش این کارها را اظهار کرد، از اذان و اقامه و تکبیرةالاحرام و رکوع و سجود و سایر افعال و اذکار نماز.

در حالی که جبرئیل اذان و اقامه گفت و پیغمبر اکرم؟ص؟ بر همه انبیاء امامت فرمود و همه به حضرت اقتداء کردند. بخصوص در حدیث دارد که خداوند فرمود حالا اسم مرا ببر، حالا مرا حمد کن، حالا این‏طور خضوع و خشوع کن.([36])

الحمد للّه رب العالمین خداوند این‏طور ما را به برکات فرمایشات محمد و آل‏محمد؟عهم؟ از همه گفته‏ها بی‏نیاز فرموده است. امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمود: انّ القرآن لم‌یَدَع لِقائلٍ مَقالاً([37]) قرآن طوری است که برای دیگران زمینه نگذاشته که بخواهند حرف بزنند، قرآنْ علم خدا و کلام خدا است و الحمدللّه در نزد شیعه بابصیرت، قرآن با عترت همراه است و هرگز قرآن از عترت جدا نمی‏شود و عترت از قرآن جدا نمی‏گردد. قرآن و امیرالمؤمنین با همند، قرآن و ائمه طاهرین با همند.

خدا لعنت کند آن کسی را که گفت: «حَسبُنا کتابُ الله»([38]) ما به غیر قرآن کاری نداریم، قرآن ما را بس است. و خدا اَتباع آن ملعون را لعنت کند که می‌خواهند به هر شکلی و به هر طوری عترت را وا زنند و به قرآن اکتفاء کنند. خدا همه‏شان را لعنت کند و به عذاب‏های ابدی عذاب کند که می‏خواهند به هر شکلی و به هر طوری مقام عترت را پایین بیاورند.

«* نماز جلد 6 صفحه 302 *»

عترت و قرآن طبق تصریح رسول‌اللّه؟ص؟ با هم هستند. حضرت انگشت سبابه دو دست خود را کنار یکدیگر گذارد و فرمود: کتابُ اللّه و عِترتی این‏طور با هم هستند. لن‌یَفتَرِقا به‏طور ابدی از یکدیگر جدا نمی‏شوند. «لن» برای نفی ابد است. لن‌یفترقا حتی‌یَرِدا عَلَیَّ الحوض([39]) قرآن و عترت این‏طور با هم هستند و هرگز بینشان جدایی نیست.

فقط شیعه مستبصر است که به قرآن و عترت متمسک است، و علامت فرقه ناجیه هم همین است. طبق اِخبارِ رسول‌اللّه؟ص؟، امت حضرت هفتاد و سه فرقه می‏شوند که هفتاد و دو فرقه آنها در هلاکتند و یک فرقه اهل نجاتند که علامت، خصوصیت و نشانی آنها همین است که آنها به قرآن و عترت محمد؟ص؟ متمسکند.([40]) در همه امورشان به این دو متمسک هستند و از این دو دست‌بردار نیستند. متمسکند یعنی به دامن قرآن و عترت رسول‌اللّه؟ص؟ چنگ زده‏اند و در هیچ امری از این دو حجت و از این دو ثَقَل جدا نمی‏شوند. خود رسول‌الله؟ص؟ فرمود: انّی تارکٌ فیکم الثقَلین کتابَ اللّه و عترتی اهلَ‌بیتی، ما اِن تَمَسَّکْتم بهما لن‌تَضِلّوا([41]) یعنی گمراه نخواهید شد تا وقتی که به این دو متمسک باشید و از اینها دست بر ندارید.

پس الحمدللّه به برکت قرآن و روایات ما می‏دانیم که خداوند باید طریق بندگی را به بندگانش تعلیم فرماید، اگرچه آن بندگان محمد و آل‏محمد؟عهم؟ باشند. پس نماز تعلیمِ الهی به رسول‌اللّه؟ص؟ است و مجموعه‏ای است از گزارش از ظهورات خدا و گزارش از خضوع بنده در برابر این ظهورات خدا. پس باید به نماز توجه و اقبال داشت و از این اقبال و توجه لذت برد.

اینجا است که مسأله‏ای مطرح شده درباره کسی که به‏طور غفلت و بی‏توجهی نماز می‏گزارد، هیچ متوجه نیست که در تکبیرةالاحرام و قیام چه می‏کند و با چه ظهوری

«* نماز جلد 6 صفحه 303 *»

مواجه است، نمی‏داند معنای قیامش چیست، نمی‏داند در رکوعش چه می‏کند. اگر هم بداند غافل است، ممکن است دانسته باشد و علم تحصیل کرده باشد، اما وقتی رکوع می‏کند غافل است و توجه ندارد. سجده می‏کند اما نمی‏داند در برابر چه ظهوری چه نوع خضوعی را اظهار می‏کند. به‏طور غفلت و بی‏توجهی نماز را به پایان می‏رساند.

مسأله اینجا است که این شخص از نمازش چه نتیجه‏ای می‏برد؟ آیا می‏شود گفت نمازش باطل است؟ آیا باید نماز را اعاده یا قضاء کند؟ اینجا محل گفتگو است. بعضی در احکام نیت گفته‏اند که اگر از او سؤال کنند چه می‌کنی و او نداند، نمازش باطل است. ولی نوعاً بر این هستند که اگر حدود ظاهری و دستورات شرعی رعایت شده و در انجام حدود ظاهری تقصیری از نمازگزار سر نزده، نمازش صحیح است؛ به این معنی که اِسقاط تکلیف می‏کند. این نظرِ نوع فقهاء است، نوع فقهاء گفته‏اند اگر نماز مطابق دستور انجام شد، صحیح است و قضاء یا اعاده ندارد.

و اما قبولی، مسأله دیگری است، قبولی نماز به توجه و اقبال در نماز بستگی دارد. بین صحت نماز و بین قبولی فرق گذارده‏اند و خود را از این بحث خلاص کرده‏اند و گفته‏اند که آنچه فقهاء می‏گویند و وظیفه شرعیِ ظاهری است، همین است که انسان سعی کند نمازش را درست و مطابق حدود شرعی انجام دهد که در نتیجه نمازش درست و صحیح است. اما چنین کسی انتظار نداشته باشد که با این نماز به او درجات و مقامات دهند. البته خود این نماز به‌حسب خودش منظور است. اما چه‌بسا برای بنده اسباب دیگری فراهم شود که این نماز به برکت آن اسباب، قبول گردد؛ همین نمازی که به‌حسب خودش این‏طور انجام شد و شخص توجه و اقبال نداشت و از اقبال و از این عبادت لذتی ‏نمی‌برد بلکه این نماز را به‏طور سنگینی به‌عنوان تکلیف و باری بر دوش به انجام رسانید.

نوعاً همه ‏ما گرفتار این روحیه هستیم که نماز را باری بر دوشمان احساس می‏کنیم و می‌خواهیم هرچه زودتر و به هر طور شده خودمان را از این بار نجات دهیم و خلاص

«* نماز جلد 6 صفحه 304 *»

کنیم. خیلی علیه‌السلام باشیم، این‌طور فکر می‌کنیم و می‌گوییم هرچه زودتر خودمان را از این بارِ تکلیف خلاص کنیم. اظهار خستگی و کسالت می‏کنیم و سنگینیِ تکلیف را بر دوشمان احساس می‏نماییم، نماز که خوانده می‏شود می‏گوییم: «الحمدللّه، حالا نفسی بکشیم، این تکلیف انجام شد، از این بارِ سنگین خودمان را خلاص کردیم». این‌گونه اشخاصْ علیه‌السلام‌ها هستند که ان‏شاءاللّه ما هستیم.

بعضی که خیلی بی‏پروا و بی‏باک هستند، هر وقت نماز را خواندند، بخوانند یا نخوانند، چطور بخوانند، چه وقت بخوانند، حدود را رعایت کنند یا نکنند، قرائت غلط باشد یا نباشد، هیچ پروایی ندارند. برخی این عادت را دارند و انصافاً خیلی عجیبند! ان‏شاءاللّه کسانی که این‏طور بخواهند با نماز روبه‏رو شوند در میان ما نباشند. باید حرمت کرد، باید احترام کرد، باید بارِ سنگین احساس کرد، در هر صورت تکلیف است، الزام است، واجب است، لااقل حدود واجبش را رعایت کنیم. توجه به این مسائل خیلی خوب است و هر مقدار باشد غنیمت است.

با چنین نمازها که نمی‏توان قربی تحصیل کرد، با خودِ این نمازها که نمی‏شود درجه‏ای تحصیل کرد و رفعت درجه‏ای انتظار داشت. ولی خداوند به فضل و کرمش، برای بندگانش مخصوصاً برای کسانی که واقعاً دلشان می‏خواهد با این اعمال و عبادات ترقی کنند اسبابی فراهم فرموده که اگر آن اسباب ضمیمه شوند، این نمازهای خالی از اقبال و توجه را صفائی می‌دهند و باعث ترقی می‌شوند. آن اسباب در کارند و می‌دانیم اعظم آن اسباب، محبت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و حزن در مصیبت ایشان است.

محبت به امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین و فاطمه زهراء؟عهم؟ و محبت به دوستان ایشان و دشمنی نسبت به دشمنان ایشان و دشمنان دوستان ایشان، در واقع اکسیری است که عبادات را خالص می‏کند، صفا می‏بخشد، جلا می‏دهد و سبب آمرزش معاصی می‏شود. همچنین برای تأثر و حزن در مصیبتِ این بزرگواران وعده داده‏اند که

«* نماز جلد 6 صفحه 305 *»

باعث آمرزش گناهان و قبولی طاعات می‏شود. از این جهت ما ناامید نیستیم. به فضل خدا امیدواریم و همین نمازها و عبادت‏های سر و دست و پا شکسته را ان‏شاءاللّه با رغبت و میل و با اقبال و توجه انجام می‌دهیم و به فضل خدا امیدواریم که غفلت‏ها و بی‏توجهی‏های ما را به اسباب دیگری که قرار داده جبران فرماید.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 306 *»

 

 

مجلس 22

 

(شب دوشنبه  22 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 3/5/79)

 

 

 

t  تفکیک صحت عبادات از قبولی آنها

t  ارزش نماز و اینکه نماز در همه عبادات متجلی است

t  نماز در همه شرایع اعظم ارکان بُعد عبادی آنها بوده است

t  تمام مراتب بندگی در نماز وجود دارد

t  نماز از آغاز تا انجامش ثناء خداوند متعال است به بزرگی و بزرگواری و برتری و پاکی

t  خداوند نماز  را به رسول‌الله؟ص؟ قولاً و عملاً تعلیم داد

t  رسول‌الله؟ص؟ معلم اول و امیرالمؤمنین؟ع؟ معلم دومند

t  مقام نبوت مقام ابلاغ، و مقام ولایت مقام ایصال و یا خذلان است

t  تعلیم نماز به قابلیت رسول‌الله؟ص؟ و اشاره‌ای به قابلیت آن حضرت

t  نماز ثناء خداوند است به بزرگی‌های چهارگانه

t  باید از قصور و تقصیراتمان نادم باشیم و در فکر زیادتی تقصیرات نباشیم

«* نماز جلد 6 صفحه 307 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد حدود ظاهری نماز در شریعت مقدسه معین شده و وظیفه نمازگزار است که این حدود شرعیه را رعایت کند و نماز را مطابق دستور انجام دهد و وقتی که این حدود ظاهری انجام شد، نماز صحیح است و فقهاء در فقه به صحت آن حکم می‏کنند. اما مراتب قبولی نماز به معنویت و روحانیت نماز مربوط می‏شود.

البته همه عبادت‏ها این‏‏‏طور است. عملی که جنبه عبادی دارد و در آن بندگان موظفند قصد تعبد و عبادت داشته باشند و به امتثال امر الهی و به نیت قربت انجام دهند، وقتی عمل را مطابق دستور شرعی انجام دادند و حدود شرعی را رعایت کردند، به صحتِ آن عمل حکم می‏شود؛ مثل روزه، مثل زکات، مثل حج و سایر عبادات. به صحت حکم می‏کنند، اما قبولی عمل به مقدار معنویت و روحانیت عمل بستگی دارد که همان اقبال به عبادت و توجه در عبادت است.

چون بحث در نماز است عرض می‏کنیم حدود ظاهری نماز همین احکامی است که مقرر شده و عرض کردم الحمدللّه در حد معمول به حد ضرورت رسیده. واجبات نماز و مستحبات نماز معلومِ همه است و همه باخبر شده‏اند که چه اموری در نماز واجب و چه اموری مستحب است. البته برای کسانی که در بندِ دینند معلوم شده، آنهایی که در فکرند و می‏خواهند مطابق دستور رفتار کنند می‏دانند.

آنانی که اعتنائی ندارند یا اگر اعتنائی هم دارند به همان مقداری که از کودکی

«* نماز جلد 6 صفحه 308 *»

آموخته‏اند اکتفاء کرده‏اند و پی این نیستند که بدانند هر عملی چگونه است، واجب است یا مستحب است، افرادی که در این فکرها نیستند مقصود نیستند. برای آنانی که در فکرند و عبادات و تفقه در دین را دوست دارند معلوم است.

پس وقتی حدود شرعی رعایت شد، به صحت نماز حکم می‏شود و نماز انجام شده و دستور به اعاده در وقت و قضاء در خارج وقت داده نشده. اما قبولی مطلبِ دیگری است و با اخلاص در عمل و توجه دل و اقبال به عبادت ارتباط دارد. قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. صفت اهل ایمان این است که در نمازشان خشوع دارند. حق‏تعالی بخصوص نماز را مطرح می‏فرماید، چون نماز اعظم ارکان دیانت است و رتبه نماز از همه اعمال عبادی بالاتر است.

عرض کرده‏ام نماز مجموعه‏ای از مراتب عبودیت از طرف بنده و مجموعه‏ای از مراتب تجلی از طرف خدا است. نماز چنین مجموعه‌ای است. ارزش نماز و اهمیت و موقعیت نماز چه‌بسا در دنیا خیلی برای ما روشن نباشد ولی در آخرت نمودار خواهد شد که نماز چه موقعیت و چه ارزشی داشته است. همین‏قدر اجمالاً عرض کنم که تمام عبادت‏های دیگر به‌حسب قابلیتشان، جهتی یا جهاتی از نماز را حکایت می‏کنند. نماز در همه عبادت‏های دیگر متجلی است. عکسِ نماز است که در عبادت‏های دیگر افتاده و عبادت‏های دیگر را عبادت کرده و از اسباب تقرب به درگاه حق‏تعالی قرار داده. خود نماز چنین موقعیتی را دارد؛ مثل شاخصی است که در برابر آیینه‏های مختلف قرار گرفته باشد. این آیینه‏ها  کوچک و بزرگند و هر یک جهتی یا جهاتی از این شاخص را حکایت می‏کنند. هر نورانیتی که برای عبادات دیگر هست و هر کدام وسیله تقرب هستند، از برکت نماز است.

پس موقعیت و ارزش نماز، در دین و بُعد عبادیِ دین خیلی قابل توجه است ولی کمتر به آن توجه می‏شود. خدا را شاکریم که این مقدار را بر ما واجب فرمود. باید حق‏تعالی را شکرگزار باشیم که این نمازهای واجب را بر ما واجب کرد و اگر مستحب

«* نماز جلد 6 صفحه 309 *»

می‏فرمود چه‌بسا  کمتر کسی انجام می‌داد. اما برای کسانی که می‏خواهند دین داشته باشند و به شریعتی مقید باشند، واجب فرمود.

ظاهراً در زمان انبیاء و در امت‏های پیشین نماز بر همه واجب بوده، اما ترتیب آن، برنامه و شرایط و حدود آن مختلف بوده است. حضرت عیسی؟ع؟ می‏فرماید: و اوصانی بالصلوة و الزکوة ما دُمتُ حیّاً.([42]) نماز در شریعت‏ها بوده و شاید مناسب آن زمان‏ها و مطابق صلاح اهل آن زمان‏ها واجب هم بوده. اما به‌طور کاملش در این شریعت مقدسه واجب شده است. نماز با حدود کامل، جامع و تمام، نمازی است که از برکات رسول‌خدا؟ص؟ در این شریعت مقرر شد.

این مجموعه تمامِ مراتب خضوع و خشوع را در بر دارد. تمام مراتب بندگی را در این نماز قرار داده‏اند، از ابتداءِ شروع به بندگی تا انتهاءِ بندگی که بنده عالی‏ترین مقام قرب را با بندگی به‌دست می‏آورد. ما با اداءِ یک رکعت نماز، تمام این مراتب قرب را طی می‏کنیم، یعنی رمزِ این مراتب را انجام می‏دهیم. اگرچه در نماز ترقی نداریم و معنویتی نداریم، اما صورت نماز را که اتیان می‏کنیم و این حدود ظاهری را که انجام می‏دهیم، بدانیم یا ندانیم، عالی‏ترین مراتب عبودیت را از ابتداء تا انتهاء به انجام رسانیده‏ایم.

فرض کنید که مدیحه‏ای در ثناء و وصف امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و در ذکر فضائل و مناقب حضرت باشد مخصوصاً به زبان عربی، آن را به کودکی بدهند که حفظ کند و بخواند. او یک دور فضائلی را که در این مدیحه آمده گفته و امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را ثناء کرده، اما نه ممدوح را می‏شناسد کیست و نه مدح و ثناءِ او را در این قصیده می‏فهمد، مخصوصاً  که به زبان عربی باشد و کودک هم فارسی‌زبان باشد. اگر این شعر به زبان فارسی باشد، ممکن است بعضی از کلمات و عبارات را بفهمد. ولی اگر به زبان عربی باشد و عربیت نداند، این کودک به مقداری که در این قصیده آمده، یک دوره تمام از مدایح، فضائل و مناقب را  گفته و امیرالمؤمنین؟ع؟ را ثناء کرده، اما

«* نماز جلد 6 صفحه 310 *»

خودش چه بهره‏ای برده؟! آیا ممدوحی را شناخته و معرفتی به‌دست آورده است؟!

امر ما همین‏طور است؛ ما هم یک دوره کامل و تمام از مراتب عبودیت را در نماز انجام می‏دهیم، اما نه به این مراتب عبودیت اقبالی داریم و نه در دل توجهی داریم. این حالت ما به‌مانند همان کودک می‏شود، مخصوصاً  کسانی که با الفاظ عربی هم آشنا نیستند و همین‌طور حمد و سوره‏ای می‏خوانند، و بخصوص کسانی که اصلاً سواد ندارند، بین ضاد و صاد و راء و زاء فرق نمی‏گذارند و الف را از باء تشخیص نمی‏دهند. اینها در نماز حمد می‏خوانند، سوره می‏خوانند، ذکر رکوع و سجود را دارند، اما چه می‏فهمند؟! و حال آنکه اینها پر از مراتب عبودیت است و همه‏اش ثناء الهی است.

خود خضوع و خشوع در واقع ثناءِ خدا است. عرض کرده‏ام که بندگی، از طرف بنده بندگی است و همان بندگی نسبت به مولا و آقا، اظهار عظمتِ او است، اظهار جلالت و بزرگی او است.

وقتی بر کسی وارد شدیم و دیدیم فرمان‌بردار دارد، کارگر، کنیز، کلفَت و نوکری دارد که همهݘ ظاهر و باطنشان در برابر مولا و آقایشان خضوع و خشوع است و در اطاعتند، این نشان می‏دهد که آن آقا چقدر نزد اینها بزرگ است و چقدر برایشان عظمت دارد و آنها چقدر وظیفه‌شناسند.

نماز واقعاً این‏طور است. هر لحظه‏اش، هر امرش، هر عملش، هر حرکت و سکونش، هر قرائتش و هر ذکرش اظهار ثناء خدا است. از طرف بنده خضوع و خشوع است ولی اظهار عظمت مولا می‏شود؛ یعنی با نماز گزاردن از خدا تعظیم کرده‏ایم، از مقام ربوبیت تکریم کرده‏ایم، نشان این است که او را ثناء می‏کنیم و او را به عظمت توصیف می‏کنیم.

رکوع ما خضوع و خشوعی است که در واقع توصیف خدا به «جلالت» است. این رکوع باید با اقبال و توجه و با خشوع ظاهر و باطن همراه باشد. البته خود رکوعْ حالت خشوع و خضوع است و با ظهور خداوند به جلالت مناسب است. نفس رکوع و ذکر آن در واقع اظهار جلال الهی است و می‏گوییم خدای ما، تو صاحب جلالتی.

«* نماز جلد 6 صفحه 311 *»

جلالت یعنی بزرگیِ به‌معنای «برتری». خدایا تو از همه خلق برتری و برتریِ تو با برتری‏های خلقی قیاس نمی‏شود. در میان خلق بر یکدیگر برتری‏ها دارند، اما برتریِ تو به‌مانند برتری‏های خلقی نیست. در برتری‏های خدا بر خلق هم باید با «سبحان‌اللّه» همراه باشیم؛ یعنی خدا را به برتر بودن از خلق توصیف می‏کنیم و در همین توصیف باید متذکر تنزیه و تقدیس حق‏تعالی باشیم. عرض کرده‏ام «سبحان‌اللّه» باید در همه مراتب نقش داشته باشد و پرتو بیفکند. خدا را از اینکه برتری او به‌مانند برتری‏های خلقی باشد تقدیس می‏کنیم و تنزیه می‏نماییم.

در میان خلق، مخلوقاتی بر دیگران برتری دارند. مثل آنکه میوه‏ها بر یکدیگر برتری دارند.([43]) حبوبات بر یکدیگر برتری دارند، فرمود‏ند فضیلت نان جو بر نان گندم مانند فضیلت ما بر مردم است.([44]) یا فرموده‏اند سید خوراکی‏ها  گوشت است.([45]) اینها برتری‏هایی است که در میان خلق است. در میان انسان‏ها برتری‏هایی است. در میان انبیاء برتری‏هایی است، تلک الرسل فضّلنا بعضَهم علی بعض.([46])  خدا می‏فرماید: و لقد کرّمنا بنی‌آدم و حملناهم فی البرّ و البحر([47]) به‌حسب ظاهرِ این آیه، خداوند در میان موالید زمینی، بنی‌آدم را بر همه خلقش کرامت بخشیده و نوع انسانی را بر انواع دیگرِ خلق برتری داده و همه را برای این انسان مسخّر فرموده است. اینها همه برتری‏های خلقی است، اما برتری خدا مانند برتری‏های خلقی نیست.

پس در رکوع، با اظهار خضوع و خشوعِ مناسب با ظهور خداوند به جلالت، خدا را به جلالت توصیف می‏کنیم. نفسِ رکوع اظهار جلال الهی است که بزرگیِ به‌معنای برتری است. خود رکوع عین ثناء الهی به جلالت است.

«* نماز جلد 6 صفحه 312 *»

سجده که می‏کنیم، سجدهْ خضوع و خشوع است و در واقع خدا را به «پاکی و پاکیزگی از شوائب خلقی» ثناء می‏کنیم. اینکه می‌گوییم خدا از شوائب خلقی پاک و پاکیزه است، ثناءِ خدا است‏. ثناء یعنی ذکر جمیل. خوبی‏های خدا را می‏گوییم، زیبایی‏های خدا و شئونات او را بیان می‏کنیم.

از همان اولِ نماز برنامه همین است. «اللّه‌اکبر» که می‏گوییم، «کبریائیتِ» الهی را اظهار می‏کنیم؛ یعنی مناسب ظهور خداوند به کبریائیت، خضوع و خشوع می‏کنیم. کبریائیت همان ظهور خداوند به «بزرگی ظاهری» است.

قیام اظهارِ «عظمتِ» خدا است، یعنی «بزرگواریِ» خدا. در قیام، خدا را به عظمت ثناء می‏گوییم. عظمت عربی است که فارسیِ آن «بزرگی معنوی» است و فارسی‏ترِ آن بزرگواری است. پس در حال قیام، خدا را به بزرگواری ثناء می‏کنیم، می‏گوییم خدای ما بزرگوار است، بزرگی معنوی دارد، صفاتی دارد که آن صفات گزارش از بزرگواری خدا است.

پس نماز، از ابتداء تا انتهاء، همه‏اش ثناءِ الهی است و چون نماز اعظم ارکان دین و بالاترین رکن از ارکان بُعد عبادی دین شد، بنابراین ثنائی کامل و ثنائی جامع است.

البته کسی نمی‏تواند خدا را جامع و کامل ثناء بگوید. رسول‌اللّه؟ص؟ به درگاه خدا عرض کردند: انا لااُحصیٖ ثناءً علیک، انت کما اثنیتَ علی نفسک([48]) خدایا من نمی‏توانم ثناءِ بر تو را احصاء کنم و خوبی‏هایت را بگویم، اما تو آن‏چنانی که خود خود را ثناء گفته‏ای؛ یعنی ثنائی که خود برای خود بفرمایی، آن ثناء ثناءِ تو است.

خداوند در نماز یک دوره ثناءِ عملی و قولی را به رسولش؟ص؟ تعلیم داده که این ثناءْ مناسب شئون ربوبیت او است و مناسب ظهورات او به بزرگی و بزرگواری و برتری و پاکی و پاکیزگی می‌باشد.

به عربی بگویم که قدری عُظم پیدا کند. ظهور خداوند، به کبریائیت و عظمت و

«* نماز جلد 6 صفحه 313 *»

جلالت و «بهاء» یعنی سبوحیت و قدوسیت می‌باشد. آنگاه در برابر چنین ظهوراتی، بنده بخواهد از خدا تعریف کند، بخواهد مدح کند و ثناء گوید؛ خدایا تو در مقام کبریائیت، چنین و چنانی. در مقام عظمت چنین و چنانی. خدایا تو در مقام جلال این‏طور و آن‏طوری و همین‏طور در مقام بهاء. بنده چطور بگوید؟ خداوند قولاً و عملاً تعلیم داد، نماز ثناءِ الهی است. به چه کسی تعلیم داد؟ به چه قابلیتی؟ قابلیتِ محمدیه؟ص؟. آن بزرگوار نمازگزار حقیقی است، همه نمازگزارها به نماز او اقتداء کرده‏اند، حتی انبیاء هم به او اقتداء کرده‏اند. از این جهت در روایت وارد شده که در معراج، انبیاء به رسول‌اللّه؟ص؟ اقتداء کردند، همه ارواح انبیاء به رسول‌خدا؟ص؟ اقتداء نمودند.([49]) این اقتداء از این کشف می‏کند که پس در دار دنیا هم اقتداءکننده به رسول‌اللّه بودند و رسول‌خدا؟ص؟ معلم کل خلق از انبیاء و ملائکه و انسان‏ها و جن و همه موجودات است.

معلم حقیقیِ اولیِ خلق رسول‌اللّه؟ص؟ هستند و معلم دومی امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏باشند. دو معلم هم بیشتر لازم نیست؛ یک معلم اجمالْ درس می‏دهد و یک معلم تفصیل. یک معلم ابلاغ می‏کند، هدایت ابلاغی و ارائه طریق دارد، یک معلم هم ایصال الی‌المطلوب می‏کند. کارِ این دو معلم همین است، بقیه معلم‏ها کار این دو بزرگوار را ادامه می‌دهند. اصلِ کار همین دو تا است. اصلِ تعلیم همین دو قسم است، بیشتر نیست. از این جهت برای تأسیس، دو معلم بیشتر لازم نیست، یکی مقام نبوت و یکی مقام ولایت.

مقام نبوت مقام ابلاغ و بیانِ اجمالی است و مقام ولایت مقام تفصیل و ایصال الی‌المطلوب است. هر دو هدایت می‏کنند اما هدایتِ مقام نبوت و هدایتِ نبی ارائه طریق است، ابلاغ و اجمال است؛ و هدایتِ مقام ولایت و ولیّ، ایصال الی‌المقصود است، دست سالک را می‏گیرد و به مقصود می‏رساند. نبی کارش این نیست، نبی می‏گوید راه این است و چاه این است. ولیّ دست سالک را می‏گیرد، اگر سالک

«* نماز جلد 6 صفحه 314 *»

می‏خواهد به راه برود و به مقصدی برسد، در راه قرارش می‏دهد و دستش را به مقصد می‏رساند. اگر بخواهد در چاه برود و هلاک شود، ولیّ دستش را می‏گیرد، خذلانش می‏کند و او را در چاه سرنگون می‏کند.

آن کس که راه دارد و بیراهه می‏رود بگذار تا بیفتد و بیند جزای خویش

نه، بلکه لگدش بزن و او را بینداز تا ببیند جزای خویش. کار ولیّ این است، نه اینکه «بگذار تا بیفتد»، او را می‏اندازد.

خدا نکند که ولیّ از خیرِ کسی ناامید شود. به خدا پناه می‏بریم. خیلی راحت می‏توان به دست آورد که ولیّ از خیر چه کسی ناامید می‏شود. وقتی که انسان سال‏ها بر او گذشته و هیچ تغییری نکرده، این‏قدر قرآن خوانده، قرآن شنیده، موعظه شنیده، سرِ گورش این‏قدر گریه کرده، این‏قدر اشک ریخته، این‏قدر ضجه کرده، اما هیچ تغییر حالت نداده، چدنِ دلش عوض نشده و نرم نشده، همان حالت بیست‌سالگی را در چهل‌سالگی دارد، همان حالت پانزده‌سالگی را در شصت‌سالگی دارد، هیچ تغییری نکرده، همان درنده‏خویی را دارد، همان‏طور حسادت و بخل دارد، همان‏طور کینه و لجبازی دارد، هیچ تغییری نکرده، این شخص به چه امید دارد؟! ولیّ به چه چیزِ این شخص امید ببندد؟! اینجا است که ولیّ از او قطع امید می‏کند، او را می‏اندازد و سرنگونش می‏کند، خودش هم هیچ متوجه نیست.

باید قدری تغییر حال پیدا کرد، با گذشت سال‏های عمر در عبادت، بندگی و خضوع و خشوع ظاهری باید قدری دل‏ها نرم شود، باید روح‏ها صفاء پیدا کند، باید این نماز قدری انسان را دگرگون کند، این آیات قرآنی قدری در دل‏ها تأثیر بگذارد، روح‏ها را عوض کند، طبایع را عوض کند؛ اما می‏بینیم همانی که بوده‏ایم هستیم. پس به چه امید داشته باشیم؟!

اگر ولیّ از خیر کسی ناامید شد، خذلانش می‏کند. به خدا پناه می‏بریم. خدا این‌همه عنایت، این‌همه لطف، این‌همه اسباب ترقی فراهم فرموده، آن‌وقت انسان

«* نماز جلد 6 صفحه 315 *»

درجا بزند؟! که ای کاش درجا باشد، تنزل و انحطاط نباشد. چرا مرتب پست‏تر می‏شویم؟! چرا با این عبادات ترقی نمی‏کنیم؟! چرا این عبادات در ما تأثیر نمی‏گذارد؟!

مقصود این بود که دو معلم بیشتر لازم نیست. بقیه معلم‏ها ادامه کار این دو معلم را دارند. معلم اول رسول‌اللّه؟ص؟ و معلم دوم امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هستند. این دو معلم به دو نوع تعلیم تعلیم داده‏اند و به دو نوع هدایت هدایت کرده‏اند. الآن هم همین‌طور است، آن‏‏چنان نیست که کارشان تمام شده باشد و دست روی دست گذارده باشند. دائماً  کار ایشان تعلیم است و خداوند ایشان را برای همین کار آفریده است.

خداوند نماز را به این قابلیت تعلیم کرد تا او به جمیع خلق تعلیم بفرماید. خدا در چه وقتی تعلیم داد؟ در موقعی که این قابلیت می‏خواست خضوع و خشوع خود را در نزد ظهور الهی به این بزرگی‏ها اظهار کند؛ یعنی نزد ظهور خدا به کبریائیت در برابرِ این قابلیت، ظهور خدا به عظمت، ظهور خدا به جلالت و ظهور خدا به سبوحیت و قدوسیت.

این قابلیت کدام قابلیت است؟ این قابلیت همان قابلیتی است که خدا خبر داده و می‏فرماید: یکاد زَیتها یُضیء و لو لم‌تمسسه نار، نورٌ علیٰ نور. چه قابلیتی است!

این نار کدام نار است؟ همان ناری است که «نورٌ علیٰ نور» گزارش از آن است، ناری است که عین نور است. نار مشیت، نار توحید، نار اسماء و صفات خدا، همه‏اش نور است. از جهت تمثیل برای ما «نار» و «مسّ نار» فرمود و تعبیر به «زَیت» یعنی روغن آورد. عجیب است که زیت فرمود. روغن‏های نباتی را زیت می‏گویند، عرب روغن حیوانی را زیت نمی‏گوید. مثلاً وقتی می‏خواهید روغن زیتون بخرید، باید بگویید: «زیت زیتون» یعنی روغن زیتون. عرب روغن نباتی را زیت می‏گوید. این نبات است، این درخت است، خدا هم در همین آیه مبارکه فرمود: یوقد من شجرة مبارکة زیتونة، آن‌وقت یکاد زیتها یضی‏ء تا آخر.([50])

«* نماز جلد 6 صفحه 316 *»

این قابلیت چنان قابلیتی است که خداوند نماز را به او تعلیم کرده است.

پس نماز چنین نمازی است؛ یعنی یک دوره خضوع و خشوع در برابر یک دوره ظهور خداوند به بزرگی‏هایش است. همه بزرگی‏های خدا هم در همین چهار بزرگی خلاصه می‏شود: بزرگیِ کبریائیت و بزرگی عظمت و بزرگی جلالت و بزرگی سبوحیت و قدوسیت که بهاءِ الهی است. همه بزرگی‏های خدا در همین چهار امر است و نماز ثناءِ خدا به این بزرگی‏ها است، به چه شکل؟ به شکل اظهار خضوع و خشوع. در این اظهار خضوع و خشوع، اظهار کبریائیت خدا می‏شود؛ یعنی خدا را به کبریائیت ثناء می‏گوییم. اظهار عظمت خدا می‏شود؛ یعنی خدا را قولاً و عملاً به عظمت ثناء می‏گوییم. همچنین جلالت خدا را اظهار می‏کنیم؛ یعنی خدا را به مقام جلالتش ثناء می‏کنیم. همچنین خدا را به مقام سبوحیت و قدوسیتش ثناء می‏گوییم.

امرْ عظیم است و ما خیلی قصور و تقصیر داریم. قصور قابل گذشت است. ما را به قصوراتمان مؤاخذه نمی‏کنند که البته مؤاخذه‏ کرده‏اند. لوازمِ مرتبه قصور همان مؤاخذه به قصور است و ما را بس است! واقعاً لوازم مرتبه نقصان و قصور، ما را بس است. در همین جهنم که هستیم بسمان است! باید واقعاً از تقصیرهایمان پشیمان باشیم، در تقصیرات واقعاً باید حالت ندامت داشته باشیم.

عرض کردم لوازمِ قصوراتْ همراهش است و ما را بس است. نباید پی اشتداد تقصیراتی که داریم باشیم. هواها و هوس‏ها به اضافه شدن تقصیرات ما کمک می‏کند. دیدن فیلم‏های تلویزیونی، انسان را در تقصیر، غفلت، سهو و در جرأت و تهتّک قوت می‏دهد، عقل را ضعیف می‏کند، ایمان را ضعیف می‏سازد، انسان را به فکر آن منظره‏ها می‏اندازد.

در موقع نماز، به فکر بازار و کار که هستیم بسمان است، چرا منظره آن زنکهݘ در فیلم را ببینیم و در نماز طرز حرف زدن او و لباس او به یادمان باشد؟! یا چرا آن خانم به تلویزیون نگاه کند و آن مردکه را با آن لباس و با آن وضع در حال شنا و چه و چه ببیند و در نماز آن منظره به یادش بیاید؟!

«* نماز جلد 6 صفحه 317 *»

ای خاک بر سر من و خاک بر سرِ هر کسی که به فکر خودش نباشد و دلسوزِ خودش نباشد و در زیادتیِ تقصیرات سعی کند! تقصیرات قابل آمرزش است به شرطی که اسباب آمرزش برای انسان فراهم شود و خداوند به فضل و کرمش بیامرزد. به چه امید و به چه اطمینانی این‌قدر بی‏پروا هستیم؟!

خدا را به حق اولیائش قسم می‏دهیم که بر همه ما ترحم بفرماید. گرفتاری خیلی شدید است، زمان زمانِ بدی شده، اهل ایمان باید حواسشان جمع باشد، به حال خودشان ترحم کنند، دلشان به حال خودشان بسوزد، از آقا بقیةاللّه؟ع؟ جدّی تقاضای ترحم داشته باشند و دست توسل به دامن حضرت دراز  کنند؛ البته «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد».

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 318 *»

 

مجلس 23

 

(شب سه‌شنبه  23 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 4/5/79)

 

t  نماز بهترین عبادتی است که خداوند در بُعد شریعت وضع فرموده است

t  معنای «الصلوة خیر موضوع …»

t  آنچه رسول‌الله؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ در دین قرار دهند همان قرار خداوند است

t  خداوند امر دین را به رسول‌الله؟ص؟ تفویض فرمود

t  امر دین به ائمه؟عهم؟ هم تفویض شده است

t  معنای مفترض‌الطاعة بودن محمد و آ‌ل‌محمد صلوات الله علیهم

t  همه تکالیف شرعیه عبادت است

t  معنای «… من شاء استکثر …»

t  دو رکعت نمازهای واجب فرض‌الله و رکعت‌های دیگر فرض‌النبی؟ص؟ است

t  ادامه معنای «من شاء استکثر»

t  معنویت نماز به اقبال و توجه به نماز است

t  دو رکن قبولی نماز اخلاص و اقبال به نماز است

t  اقبال به نماز همان خشوع در نماز است

t  اقامه نماز برای به یاد خداوند بودن است

t  تأثیر به یاد خداوند بودن در زندگی انسان

t  اقبال به نماز سبب روحانیت آن می‌شود

t  طاعات و معاصی کار بندگان است ولی مثل خود بندگان مخلوق خداوند می‌باشد

t  بهترین توبه‌ها از معاصی، نماز است

«* نماز جلد 6 صفحه 319 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

وضعِ نماز برای خشوع و خضوع است. حقیقت نماز برای اظهار بندگی و مسکنت به درگاه خدا است. از این جهت اعظم عبادات است و در میان عبادات از همه برتر و جامع‏تر است. و عرض کردم همه عبادات به‌حسب خودشان و قابلیت خودشان، حکایت از یک جهت یا جهاتی از نماز را دارند. پس حقیقت عبودیت و بندگی و واقعیتِ خشوع و خضوع، در نماز است.

نماز به همه جهاتش، به حرکات و سکنات و اذکار و قرائتش، همه و همه به این منظور وضع شده است که بنده به درگاه پروردگار اظهارِ مسکنت و فقر و فاقه و ذلت داشته باشد. از این جهت در میان عبادات، بهترین موضوعاتِ در عبادت است. فرمود نماز بهترین امری است که برای عبادت و بندگی قرار داده شد، الصلوة خیرُ موضوع نماز بهترین وجه و بهترین وضع و بهترین برنامه بندگی است، فمن شاء استَقَلَّ و من شاء استکثر([51]) پس هر بنده‏ای می‏خواهد، کم نماز بخواند، و هر کس هم می‏خواهد، زیاد بخواند؛ اما بندگان بدانند که الصلوة خیر موضوع بهترین امری که در شریعت و در بُعد عبادی دین قرار داده شده، نماز است.

«* نماز جلد 6 صفحه 320 *»

نماز عبادتی است که بنده هر موقع می‏تواند انجام دهد. نمازهای واجب را در اوقات خودش که معین شده انجام می‏دهیم. نمازهای نوافلِ رواتب یعنی نافله‏های شب و روز هم که معین شده، اوقاتی دارد که در آن اوقات انجام داده می‏شود و اگر در وقت خودش اداء نشد دستور فرموده‏اند که در غیر وقتش قضاء ‏شود. نمازهای مستحبیِ دیگر هم به مناسبت‏ها در سال یا در ماه یا در هفته و شب و روز قرار داده شده و همچنین نمازهای هدیه‏ و نمازهای زیارت قرار داده شده است. غیر از اینها، شخص می‌تواند نافله‏های ابتدائی را هم به‌جا آورد. معنی نافله ابتدائی همین است که الصلوة خیر موضوع فمن شاء استقلّ و من شاء استکثر. شخص بداند که نماز بهترین امر و بهترین عبادتی است که قرار داده شده است.

باید بدانیم که خداوند نماز را وضع نموده و قرار داده است. نمازْ موضوع است، یعنی همه‏اش حساب‌شده است و در قرار دادنش تعمد بوده. این‏طور تکبیرةالاحرام بگویید، این‏طور قیام داشته باشید، در قیام این قرائت را داشته باشید، این‏طور رکوع کنید، در رکوع این ذکر را داشته باشید، این‏طور سجود کنید، در سجود این‏طور ذکر بگویید، تشهد داشته باشید. موضوع است یعنی نهاده شده، پس با تعمد و حساب‌شده است. خیر موضوع، چه کسی قرار داده؟ از کسی که قرار داده سخن در میان نیست و معلوم است که او کسی است که شریعت و دین قرار می‏دهد و او خدا است.

ما می‏دانیم خدا است که دین قرار داده، خدا است که شریعت قرار داده، خدا است که عبادات قرار داده. این شریعتْ نظامی است که خدای متعال معین فرموده. در همه زمان‏ها شریعت‏های همه زمان‏ها را خداوند قرار داده و به‌وسیله انبیاء و اولیاء و اوصیاء به بندگان رسانیده. پس قرارِ الهی است.

این امر منافات ندارد با آنچه که پیغمبر یا ائمه؟عهم؟ قرار داده باشند؛ از جهت اینکه قرار ایشان هم قرار خدا است. انّ اللّه ادّب نبیَّه فاَحسن ادبه ثم فوّض الیه

«* نماز جلد 6 صفحه 321 *»

امرَ الدین.([52]این باید اعتقادیِ مسلمین باشد. اگر سنی‏ها بی‏خبرند، مثل امور دیگری است که بی‏خبرند. به جهنم که بی‏خبرند! خودشان خواستند که بی‏خبر باشند. از اصلِ خبر دست برداشتند، پس باید بی‏خبر باشند.

اصلِ خبر کسی است که خدا او را خبر قرار داد و فرمود: عمّ یتساءلون عن النبإ العظیم([53]) صلوات اللّه و سلامه علیه. از نبأ عظیم دست برداشتند، یعنی از امیرالمؤمنین دست برداشتند. امیرالمؤمنین؟ع؟ خبر بزرگ خدا است؛ یعنی هر آگاهی و اطلاعی، از ناحیه او به خلق می‏رسد و هر کس از هرچه بخواهد خبردار شود، باید نزد علی؟ع؟ برود. اگر بخواهد از خدا خبردار شود، باید نزد علی؟ع؟ برود. علی نبأ عظیم است. امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه خبر بزرگ است. خودش هم فرمود: ایُّ نبإٍ للّه اعظمُ منّی([54]) در میان بندگان، چه خبری برای خدا از من بزرگ‏تر است؟! خبر خدا است یعنی هر گزارشی از خدا این وجود مبارک است، هر گزارشی از اسماء و صفات خدا این بزرگوار است، هر گزارشی از آخرت این بزرگوار است، هر گزارشی از هر خیری این بزرگوار است.

البته این حضرت گزارش از همه چیز است. همچنان‏که گزارش از خدا است و گزارش از خیر و نور است، گزارش از غیر اینها هم هست؛ اما به‌عنوان اینکه آن غیرها ضدّ او هستند. بگذریم.

چون سنی‌ها از این خبر بی‏خبر شدند و از این خبر دست برداشتند، باید بی‏خبر باشند. انّ اللّه ادّب نبیه فاحسن ادبه، حدیث از حضرت صادق؟ع؟ است، می‏فرمایند خداوند پیغمبرش را ادب فرمود آنگاه ادبِ پیغمبر را پسندید، یا اینکه او را ادب کرد و خوب ادب فرمود. او را که پسندید، آنگاه فوّض الیه امر الدین امر دین را به رسول‌اللّه؟ص؟ تفویض کرد؛ یعنی رضا و سخط خود را از زبان مبارک آن حضرت اظهار فرمود، امر و نهی خود را از زبان

«* نماز جلد 6 صفحه 322 *»

آن بزرگوار اظهار نمود، راه اطلاع و آگاهی بر رضا و سخط خود را علم این بزرگوار؟ص؟ قرار داد. اُحکُم بینهم بما اَراک اللّه([55]) یا رسول‌الله، حکم کن در میان بندگان به آنچه خداوند به تو می‏نمایاند و رأیِ مقدس تو به آن تعلق می‏گیرد و پسند تو به آن قرار می‏گیرد، که همان دین خدا است. احکم حکم کن. این مخصوص پیغمبر اکرم؟ص؟ است.

خود رسول‌الله؟ص؟ می‌فرمایند من امیرالمؤمنین را ادب کردم.([56]) قطعاً رسول‌خدا؟ص؟ هم ادب علی را پسندیدند و او را نیکو ادب فرمودند. و در حدیثی امام صادق؟ع؟ می‌فرماید: انّ نبیَّ الله فوّض الیٰ علیّ؟ع؟([57]) پیغمبر اکرم؟ص؟ هم به امیرالمؤمنین؟ع؟ تفویض فرمود. بعد از خودش به امیرالمؤمنین گفت پسندت پسند خدا است، رضایتت رضایت خدا است، سخطت سخط خدا است، قولت قول خدا است، امرت امر خدا است و نهیت نهی خدا است. امر دین به تو واگذار شد. ائمه طاهرین و فاطمه زهراء؟سهم؟ همه‏شان همین‏طورند که دین خدا به ایشان تفویض شده است.

پس اگر می‏گوییم دین خدا به وضع الهی است، منافات ندارد با آنچه که پیغمبر و ائمه؟عهم؟ قرار دادند و افتراضِ طاعتشان هم شد. بعد از آنکه این امر را خداوند به ایشان وا گذارد، آن‌وقت ایشان را مفترض‌الطاعه هم فرمود؛ یعنی بر همه خلق اطاعتشان را واجب فرمود، همه باید مطیع ایشان باشند، ایشان را اطاعت کنند، امر و نهی ایشان را امر و نهی خدا بدانند و دستورات ایشان را اجراء کنند. پس اینکه دین به وضع الهی است، منافات ندارد با آنچه که ایشان قرار داده باشند.

وقتی آیه حج بر رسول‌الله؟ص؟ نازل شد، ایشان برای مردم خواندند که و للّه علی الناس حِجّ البیت من استطاع الیه سبیلاً([58])  آن کسی که می‏تواند، استطاعت دارد، توان

«* نماز جلد 6 صفحه 323 *»

دارد، از نظر بنیه، از نظر مال و از نظر راه برای او استطاعت فراهم است، از حق خدا است بر او که آهنگ خانه خدا کند و حج نماید. شخصی پرسید هر سال واجب است؟ حضرت جواب ندادند، دوباره سؤال کرد هر سال بر مستطیع واجب است؟ جواب ندادند. بار دیگر پرسید، حضرت فرمودند آیا نمی‏ترسی که بگویم آری؟! اگر بگویم آری، هر کس مستطیع است باید هر سال به حج برود و هر سال بر او واجب می‌شود. نمی‏ترسی که مرتب سؤال می‏کنی؟!([59])

در تعبیر حضرت دقت کنید، می‏فرماید آیا نمی‏ترسی که بگویم آری؟! و اگر بگویم، هر سال حج واجب می‏شود. اگر می‏فرمود آری، هر سال بر اهل استطاعت واجب بود که به حج بروند. آن وقت چه مشکلی درست می‏شد؟! همین یک بار را بعضی سعی می‏کنند از انجام حج شانه خالی کنند و مرتب پی بهانه‏ای هستند که رخنه و خدشه‏ای در استطاعتشان پیدا شود.

البته الحمدللّه در میان ما این‏طور اشخاص نیستند. اشخاصی که به این امور رغبت نداشته باشند و پی بهانه بگردند در میان ما نیستند. برخی بودند و الحمدللّه از میان ما رفتند. اینها بعضی اوقات سعی می‏کردند به بهانه‏ای خودشان را از عبادت‏ها خلاص کنند. مثلاً می‌گفت احتمالاً زخم معده دارم و روزه نمی‏گرفت. بدنش قوی بود و می‏توانست روزه بگیرد، اما می‏خواست بهانه‏ای پیدا کند؛ خودش می‏گفت بستگان و نزدیکان و خانواده من همه می‏گویند تو چون اهل شکم هستی، زخم معده را بهانه کرده‏ای. می‏خواست از ما هم فتوا بگیرد و خیالش را آسوده کند و بگوید فلانی هم گفت نمی‏خواهد روزه بگیری، روزه بر تو واجب نیست.

همین‏طور برای بعضی سفرها بهانه‏هایی می‏آوردند. این‏گونه افراد در میان مردم هستند ولی الحمدللّه کسی که بخواهد شانه خالی کند در میان ما نیست. همه مشتاقند، همه آرزومندند که به مکه و مدینه بروند و اعتاب مقدسه را زیارت کنند. همه

«* نماز جلد 6 صفحه 324 *»

آرزومندند. خداوند به فضل و کرمش همه دوستان را زیارت‏ها، حج‏ها و عمره‏ها روزی بفرماید با معرفت و موفقیت و قبولیِ اعمال و ترتّب آثار بر اعمال.

پس می‏فرماید: الصلوة خیر موضوع، و واضع را ذکر نمی‏کند. خیر موضوع، واضع کیست؟ معلوم است خدا است، حال به زبان انبیاء یا به زبان اوصیاء. وضع‌شده یعنی نهاده شده است.

این‌همه تکالیف داریم که همه هم عبادت است. خیلی‏ها معاملات را از عبادات جدا می‏شمارند. خیر، آنها هم عبادت است؛ بلکه حتی صریحِ حدیث است که عبادت ده جزء قرار داده شده و نُه جزءِ آن در طلب روزیِ حلال است.([60]) پس یک جزء عبادت به نماز و روزه و حج و امثال این عبادات تقسیم می‏شود و نه جزئش تحصیل رزق حلال است. پس عباداتْ تنها به نماز خواندن و روزه گرفتن و حج و زیارت رفتن و قرآن خواندن نیست.

معاملات هم وقتی بر اساس شریعت باشد، مطابق دستور باشد، به منظور حفظ آبروی اهل و عیال باشد، برای حفظ شخصیت ایمانیِ یک خانواده باشد که حالت تکدّی و گدایی نداشته باشند، به مال مردم طمع نداشته باشند و از دست دراز کردن به هر عنوانی نزد دیگران بی‏نیاز باشند، می‏فرماید خدا اینها را نُه جزء از عبادت قرار داده. خداوند اجر و مزد و ثواب عبادت را در تحصیل رزق حلال قرار داده است. پس معاملات هم عبادت است.

خیرُ موضوع نماز است به این اعتبار که جامع جمیع مراتب عبودیت و مراتب خضوع و خشوع است. با این گزارش، با این تعبیر و با این بیان که «نماز بهترین عبادتی است که از طرف خدا و اولیاء خدا نهاده شده»، من شاء هر کس رغبت پیدا می‌کند و میل دارد، استکثر زیاد انجام دهد. عرض کردم کسی که نمازهای واجبش را خوانده، نافله‏هایش را خوانده یا اگر در وقت نخوانده قضاء کرده، نماز مستحبی هم برای این روز یا این شب یا برای این هفته یا برای این ماه وارد نشده، بلکه می‏خواهد نافله ابتدائی

«* نماز جلد 6 صفحه 325 *»

بخواند، استکثر هیچ مانعی ندارد، نیت نمی‏خواهد. بعضی می‏گویند دو رکعت نماز را به چه نیت بخوانیم؟ نیت نمی‏خواهد. نماز عبادت است.

در کتاب مبارک کفایةالمسائل هم که ذکر می‏فرمایند و البته در احادیث رسیده که قبل از طلوعِ آفتاب و بعد از عصر، خواندن نافله ابتدائی مکروه است،([61]) معنایش همین است؛ یعنی بدون نیتی و بدون علتی، همین‏طور انسان دوست دارد نماز ‏بخواند، عیبی ندارد، حتماً نباید علت و نیتی در کار باشد که انسان نماز بخواند، نمازْ خودش بهترین عبادت است. اما چنین نمازی در آن دو وقت مکروه است.

خداوند هر یک از نمازهای شبانه‌روزی را یک رکعت قرار داد و در معراج، پیغمبر اکرم؟ص؟ روی فضل و کرم، به الهام الهی یک رکعت دیگر اضافه فرمودند که اگر کسی در رکعت اول قصور و تقصیری دارد، در رکعت دوم جبران شود. آن دو رکعت فرض‌الله شد. بعد به مناسبت‌هایی، در نماز ظهر و عصر و عشاء دو رکعت و در نماز مغرب یک رکعت اضافه فرمودند که اینها را فرض‌النبی؟ص؟ می‌گویند.([62]) انسان با انجام دو رکعت نماز از

«* نماز جلد 6 صفحه 326 *»

تکبیرةالاحرام تا تسلیم یعنی سلام گفتن، یک دوره مراتب عبودیت را طی می‏کند. حال می‏داند یا نمی‏داند، توجه دارد یا ندارد، چه عیب دارد؟! نداند؛ ولی این اندازه برای او معلوم است که عبادت است، به وضعِ الهی است، خداوند قرار داده، معجونی است که خداوند فراهم کرده. محل نزولش هم قابلیتِ مقدسهݘ رسول‌اللّه؟ص؟ است. آن قابلیت در مقام عبودیت و بندگی در برابر ظهورات الهی، لایقِ این شد که خداوند این برنامه را به او تعلیم دهد.

پس نماز خیر موضوع است و بالاتر و بهتر از این عبادت را نمی‏شود تصور کرد. بنابراین بنده هرطور و هر وقت می‏خواهد دو رکعت نماز بخواند بخواند. آیا حتماً باید نافله قضاء کند، حتماً باید نمازِ واجب باشد، حتماً باید نماز زیارت باشد، حتماً باید دستور خاص رسیده باشد؟ نه، من شاء استکثر هر کس هرچه می‏خواهد زیاد بخواند. خوبی‌اش هم این است که در غیر نمازهای واجب، یعنی در نافله‏ها و از جمله در نافله‏های ابتدائی، شرایط صحت نماز سخت نیست. شخص در حال راه رفتن است و دلش می‏خواهد عبادتی انجام دهد، چه کند؟ در همان حال حرکت دو رکعت نماز بگزارد و با اشاره، رکوع و سجده کند. همچنین داخل خانه بیکار است، چه کند؟ دو رکعت نماز بخواند.

بعضی می‏گویند اسم این نماز را چه بگذاریم؟ به چه نیت بخوانیم؟ نیت مخصوصی نمی‏خواهد. نیتش همین است که دو رکعت نماز می‏خوانم، دوست دارم، بهترین عبادت است، به‌حسب ظاهر ورزش است، می‏خواهم ورزش کنم. این برای مَثل بود.

این نماز خضوع و خشوع است، اظهار بندگی است، انسان یک دوره نقش بندگی را بر لوح وجودش از ظاهر و باطن نقش می‏کند. اگر اقبال و توجه کم است، این مسأله دیگری است. خود نماز وضعش این است، بهترینِ موضوعات است، بهترین چیزی است که قرار داده شده، فمن شاء استقلّ اگر هم کسی میل و رغبت ندارد، کم بخواند؛ به

«* نماز جلد 6 صفحه 327 *»

واجبات اکتفاء کند. اگر حالی دارد، نافله‏ها را هم بخواند. ولی اگر حال ندارد، اقبالی ندارد و دلش آماده نیست، به واجبات اکتفاء کند و خدا را شکر کند که اینها را واجب کرد و اگر اینها را واجب نمی‏فرمود، امثالِ من تنبلی‏شان می‏کرد که حتی دو رکعت نماز بخوانند.

واقعش همین است. خود من نوعاً همین‏طورم. مسافرت که می‏روم، سعی می‏کنم قصدِ ده روز نکنم تا لااقل نافله‏های روز را ساقط کنم. حتی می‏گویم ما نه روز قصد می‏کنیم، ما قصد ده روز نداریم، نمی‏گذاریم به ده روز بکشد. البته وقتی وارد شهری شدیم و چند روزی می‏گذرد، ممکن است تصمیم بگیریم بیشتر بمانیم و این تصمیم را بعداً می‏گیریم که تا آنجا هستیم، نافله‏های روز ساقط باشد و نخوانیم. این را غنیمت می‏دانیم.

این‏طور حالات هست. می‏فرماید: فمن شاء استقلّ کسی هم که به این عبادت رغبتی ندارد، کم بخواند. اما خداوند ما را خوب می‏شناخت که الحمد للّه رب العالمین این نمازهای یومیه را واجب فرمود، خدا را شاکریم، خیلی نعمت بزرگی است که از ترس چوب و ترس عذاب ان‏شاءاللّه این واجب‏ها را می‏خوانیم.

این نمازهای واجب را که می‏خوانیم، در هر نمازی ما یک دوره عبودیت را انجام می‏دهیم و ما را بس است، خیلی باید خدا را شاکر باشیم، واقعاً ما را بس است؛ چون بیش از این قابلیتش را نداریم. همین اندازه که به انجام نماز واجب موفق می‏شویم، باید بسیار خدا را شکر کنیم. اگر نافله‏ها را هم موفق شدیم که بخوانیم، بهتر.

دستور هم هست که بعد از نمازها سجده شکر کنیم و لطف و کرم خدا را شکرگزاری بنماییم که ما را موفق کرد که نماز صبح خواندیم، نماز مغرب و عشاء خواندیم، نماز ظهر و عصر خواندیم.([63])

«* نماز جلد 6 صفحه 328 *»

ما الحمدللّه توفیق داریم که نافله‏ها را هم می‏خوانیم. تا وقتی در نماز جماعت هستیم نافله‏های آن را می‏خوانیم. اما آنهایی که در جماعت نیستند و به نماز جماعت موفق نمی‏شوند، نافله‏هایشان را می‏خوانند یا نمی‏خوانند و اگر قضاء می‏شود قضاء می‏کنند یا نمی‏کنند، نمی‏دانم. خیلی کم کسی است که به انجام نوافل مقید باشد و اگر قضاء شد قضائش را به‏جا بیاورد. خیلی کم است. من این‏طور احساس می‏کنم. نوعاً در مسافرت‏ها می‏بینم که اهمال می‏شود و با آن‌همه سفارش گاهی واقعاً در ترک نوافل تعمد می‏شود. از این مطالب بگذریم که اسباب اوقات تلخی می‏شود. حرف‌هایی بزنیم که ان‏شاءاللّه باعث شود دل‏های ما تا اندازه‏ای صفاء پیدا کند.

معنویت نماز به اقبال به نماز است. اینهایی که عرض کردم و این احکامی که ذکر شده و این حدود و صفات ظاهری و عرضی، اینها ظاهر نماز است و نمازِ ظاهری است. این نماز ظاهری اگر مطابق دستورات انجام شود، فقهاء به صحت آن حکم می‏کنند اما امر قبولی مسأله دیگری است که مافوق مرحله صحت است.

مؤمن، سالک الی‌اللّه، کسی که می‏خواهد واقعاً این دوره زندگی‌اش مزرعه آخرت باشد، کسی که واقعاً در فکر است و می‏خواهد از این موفقیت و توفیق و از این نعمت‏ها و فرصت‏ها برای آخرتِ خود زاد و توشه بردارد، او نباید به صحت نماز قانع باشد و هدفش را همین قرار دهد. قانع به صحت فقط در فکر این است که عذاب نشود و مؤاخذه و عقاب نگردد. اما کسی که در فکر خودش است و واقعاً می‏خواهد از این سرمایه‏های دنیوی بهره‏‏مند شود و زادی برای آخرت تحصیل کند، او نباید به امر صحت قانع شود؛ باید در مقام این باشد که قبولی نماز را در نظر گیرد. و متأسفانه، قبولی عمل به اخلاص و اقبال به عمل بستگی دارد. البته از نظر حالِ خودم باید «متأسفانه» بگویم.

در واقع دو رکن اساسی برای قبولی عمل هست، یکی اخلاص در عمل که فقط برای خدا باشد و دیگری اقبال. اینها دو ر کنند، نمی‏شود یکی باشد و دیگری نباشد، باید هر دو باشند. ما پیش از این نسبتاً به تفصیل درباره اخلاص بحث کردیم. خداوند را

«* نماز جلد 6 صفحه 329 *»

شکرگزاریم که توفیق داد و این مباحث در دسترس قرار گرفت.([64]) ان‏شاءاللّه اگر مراجعه کنیم خوب است و به خیلی از روحیات کمک می‏کند. آنانی که طالب باشند، می‏توانند بهره‏‏مند شوند. درباره اخلاص بحث کردیم، درباره حضور قلب که همان اصلِ اقبال است اجمالاً بحث کردیم. اینها اموری هستند که هر مقدار در نماز و در هر عملی از اعمالِ عبادی باشند، به همان مقدار نماز و عمل قبول است. درباره نماز که به‌طور صریح می‏فرمایند به هر مقدار که تو به نماز اقبال داری، همان مقدار نمازت قبولِ درگاه حق‌تعالی قرار می‏گیرد. و از این جهت در حدیثی می‏فرمایند بعضی از مردم نصف نمازشان قبول می‏شود، بعضی ثُلث (یک‌سوم) نمازشان قبول می‏شود، بعضی رُبع (یک‌چهارم) نمازشان قبول می‏شود و بعضی خُمس (یک‌پنجم) نمازشان قبول می‏شود. به هر مقدار که به نماز اقبال دارند نمازشان پذیرفته می‏شود.([65])

خود اقبال در حقیقت اصلِ خشوع است و این آیه مبارکه که خداوند می‏فرماید: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون، همین‏طور معنی شده. خشوع را این‏طور معنی فرموده‏اند که خشوع در دل در حال نماز، تو را به خشوع ظاهری وادار کند. خشوع ظاهری این است که در حال نماز چشمت پایین افتاده باشد و به نماز اقبال داشته باشی.([66]) این می‏شود خشوع. اگر انسان در نماز متذکر و متوجه باشد و به نماز اقبال داشته باشد، این خضوع و خشوعِ در نماز است.

معلوم است که مجموعهݘ نماز ذکر خداوند است و رکوع و سجود و بقیه در واقع متممات و اطراف و جوانب این امرند، اَقِمِ الصلوةَ لذکری.([67]) نماز برای به یادِ خدا بودن و به خدا توجه داشتن است با تعبیراتی که در قرآن رسیده یعنی سوره مبارکه حمد و سایر سوره‏ها، و همچنین با اذکاری که تکبیرةالاحرام، تسبیحات اربعه، ذکر رکوع و سجود و

«* نماز جلد 6 صفحه 330 *»

تشهد باشد. همه اینها ذکر الهی است، مناجات با پروردگار است، تقاضای از خدا است، گفتنِ ایّاک نعبد و ایّاک نستعین است، اقرار به عبودیت و اقرار به یکتایی حق‏تعالی در معبودیت است. البته وقتی انسان متذکر این مسائل باشد، در روحیات، در زندگی، در ظاهر و در باطن او خیلی تأثیر دارد.

اما وقتی شخص به هویٰ و هوسش راه می‏رود و از هویٰ و هوس اطاعت می‏کند، از جامعه اطاعت می‏کند و مطابق جامعه می‏خواهد سلوک کند که نکند مردم بد بگویند، مردم بدشان بیاید، مردم خوششان نیاید، این‏طور باشیم مردم این‏طور می‏گویند، آن‏طور باشیم مردم آن‏طور می‏گویند، اطاعت از جامعه، اطاعت از زن، اطاعت از شوهر در معصیت و در نافرمانیِ خدا، اینها همه با «ایاک نعبد» منافات دارد.

وقتی انسان متذکر باشد و به فکر اقبال به نماز باشد، البته تأثیر می‏گذارد و به تدریج او را متنبه‏ می‏کند. تو می‏خواهی نزد خدا بگویی: ایاک نعبد، این چطور با هواها و هوس‏ها ‏می‌سازد؟! تا ظهر موسیقی گوش کردی، حالا می‏خواهی بگویی: ایاک نعبد و ایاک نستعین؟! تا ظهر به فکر این‌طرف و آن‌طرف بودی، می‏خواستی به کلک رزقت را زیاد کنی، پیوسته به فکر کلک، شیطنت، مکر، حیله و دغل‏بازی در بازار بودی، اما در وقت نماز می‏خواهی بگویی: ایاک نستعین! اینها با هم منافات دارد.

بشر باید متذکر شود، نمازگزار باید متوجه شود. وقتی متذکر بود و اقبال داشت، اینها همه اثر می‏گذارد. اینکه می‏فرمایند انسان باید به نماز اقبال داشته باشد، برای همین است که این چند دقیقه و چند لحظه که چنین عبادتی را انجام می‏دهد، لااقل متذکرانه از نماز خارج شود، متنبه شود و از نماز خارج شود. بداند که در نماز یک دوره درس عبودیت و بندگی و درس کمال و تکاملِ در ایمان می‏گیرد، در رکوعِ نماز چطور، در سجودش چطور. اینها همه درس است. وقتی نمازگزار متذکر بود و اقبال داشت، این درس‏ها اثر می‏گذارد.

«* نماز جلد 6 صفحه 331 *»

از این جهت فرمودند که اگر می‏خواهی ببینی که چقدر از نمازت قبول شده، ببین چقدر نمازت در تو تأثیر گذاشته است. انّ الصلوةَ تَنهیٰ عن الفحشاء و المنکر([68]) ببین چقدر تو را از زشتی‏ها، بدی‏ها و نافرمانی‏ها باز داشته و چقدر در تو اثر گذارده، بدان که به همان مقدار نماز تو مقبول درگاه حق‏تعالی واقع شده است.([69])

مطلب این است که اقبال به نماز سازندگی دارد، انسان را کمک می‏کند، او را به اطاعت و بندگی وا می‏دارد، به نماز روح می‏دهد، اقبال است که به نماز روح می‏دهد، توجه به نماز است که به نماز روح می‏دهد. البته خداوند روح می‏دهد، ایجاد روحانیت و معنویت برای نماز به دست خدا است، نه اینکه نفوس ما برای نماز روح ایجاد کند. بعضی می‏گویند نفس ناطقهݘ ما است که برای نماز روح ایجاد می‏کند. خیر، نفس ناطقه ایجادکنندهݘ روح نیست. البته اقبال، از دل و به نفس و روح فراهم می‏شود، ولی خود این اقبال سببِ ایجاد معنویت و روحانیت برای روح است.

خود نماز را که ما انجام می‏دهیم، معلوم است که مخلوق خدا است و خدا خلقش می‏کند. نماز فعلِ ما است و خداوند آن را به وسیله ما ایجاد می‏کند. مثل کارهای دیگر ما است، اللهُ خلقکم و ما تعملون([70]) خدا شما را خلق کرده و اعمالی را هم که شما انجام می‏دهید خدا خلق می‏کند اما به وسیله شما. خدا شما را برای ایجاد اعمالتان وسیله قرار می‏دهد. اگر این اعمالْ طاعت است، خداوند به ما ثواب هم می‏دهد. چرا؟ به جهت اینکه مرضیّ خدا است. علاوه بر اینکه مصنوع و مخلوق خدا است، مرضیّ خدا است و از طرف خدا مأمورٌ به هم می‌باشد.

خداوند به انجام طاعات امر فرموده و دستور داده. واجبات «امر الزامی» است.

«* نماز جلد 6 صفحه 332 *»

مستحبات چه امری است؟ قبلاً   گفته‏ام، چه کسی یادش هست؟ آنهایی که در فکر نیستند که یادشان نیست، آنهایی که در فکرند یادشان هست؟! مستحبات چه امری است؟ «امر فضلی» است.

پس طاعات، هم مرضیّ خدا است، هم از جانب خدا مأمورٌ به است، هم مشیت خدا به آن تعلق گرفته و مخلوق و مصنوع خدا است. خداوند چون به فضل و کرمش ما را راهنمایی کرده و ما هم اطاعت کرده‏ایم و پذیرفته‏ایم، در اثر انجام طاعات به ما ثواب هم می‏دهد، به ما بارک اللّه می‏گوید، به ما آفرین و احسنت و مرحبا می‏گوید.

معاصی هم همین‏طور است. به خدا پناه می‏بریم. معاصی را هم خداوند به وسیله ما خلق می‏کند، همه معصیت‏ها، چه معصیت‏های ظاهری، چه معصیت‏های خیالی و چه معصیت‏های دلی و حقیقتی که از همه آنها به خدا پناه می‏بریم. خدا همه ‏ما را به فضل و کرم و رحمتش پناه دهد و خودش ما را از معصیت‏ها نگهداری کند. معصیت‏ها را هم به وسیله ما خلق می‏کند. مشیتش تعلق می‏گیرد و خلق می‏کند، می‏شود مصنوع و مخلوق خدا؛ اما مسخوطِ خدا است، خدا نمی‏پسندد، سخط و غضب دارد. مبغوض و مسخوط خدا است، مغضوب خدا است، و البته منهیِّ خدا است. خدا از ارتکاب معصیت‏ها نهی هم کرده.

با اینکه کافر که کفر می‏ورزد خداوند کفرش را به وسیله او خلقت می‏کند، با اینکه خدا خلق می‏کند، اما و لایـَرضیٰ لعباده الکفر([71]) فرموده انکار نکن، از انکارت برایت کفر درست می‏کنم و به انکارت کفر خلقت می‏کنم. انکار نکن. اگر انکار کردی و برایت کفر خلقت کردم، به این کفر ورزیدنت عذابت می‏کنم.

معصیت هم مثل کفر است، فرق نمی‏کند. فرموده غیبت نکن. اگر غیبت کردی، خداوند غیبت را آفریده به همین که تو خواستی و پسندیدی و انجام دادی. خدا خلق

«* نماز جلد 6 صفحه 333 *»

کرد اما پای تو گذاشت، چون تو خواستی. تو خواستی که این فعل انجام شود، خدا هم مشیتش را به خواستِ تو قرار داد و انجام شد. این کار مبغوضِ خدا و مسخوط خدا است، تو را عذاب هم می‏کند.

البته خداوند برای استغفار و برای توبه و ندامت راه گذاشته و فرموده برگرد. بهترین توبه‏ها نمازها است. هر نماز واجب توبه‏ای است که خداوند قرار داده. مثل استحمام است. انسان استحمام می‏کند و چرک بدن را می‏گیرد، کسی هم که در پنج وقت در شبانه‌روز استحمام می‏کند، در بدنش چرکی نمی‏ماند.

ان‏شاءاللّه نمازها را با اقبال و توجه بخوانید. روح نمازها را دارید که ولایت است، محبت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است، ایمان به خدا است، معرفت حجت خدا و ارادت به وجود مبارک آقا بقیةاللّه؟ع؟ است. اینها اصل و حقیقت و روح نماز است. آن‌وقت خداوند گناهان را به برکت نماز می‏آمرزد و طاعات را هم قبول می‏کند.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 334 *»

 

مجلس 24

 

(شب چهارشنبه  24 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 5/5/79)

 

 

t  خداوند متعال ظاهر اعمال ما را به وسیله ظاهر ما و باطن اعمال ما را به وسیله
باطن ما می‌آفریند

t  فقط خداوند خالق است و خلاقیت صفت او می‌باشد و اسباب شریک خداوند نیستند

t  خداوند در کارهای خود به اسباب نیازمند نیست ولی مخلوق به اسباب نیازمندند

t  در هر کاری باید نیت عبودیت داشته باشیم

t  معنویت و  روحانیت اعمال مانند ظاهر آنها مخلوق خداوند متعال می‌باشند

t  ذات اقدس خداوند متعال علة العلل نیست

t  «سبحان‌الله» تقدیس و تنزیه خداوند متعال است از هرچه ادراک می‌کنیم

t  نماز طی کردنِ علمی و عملیِ همه مراتب عبودیت است

t  در تشهد و سلام نماز باید حضور در محشر و پایان حساب و قرار گرفتن در  بهشت
و یا جهنم را یادآور شویم

t  امید ما به فضل و رحمت خداوند و  ولایت و محبت اولیاء او؟عهم؟ است

«* نماز جلد 6 صفحه 335 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد خشوع همان اقبال به نماز است. خشوع در نماز اقبال و توجه به نماز است و همین اقبال باعث می‏شود که برای نماز روحانیت و معنویت فراهم گردد. نماز این صورتِ ظاهر را دارد و همه در اتیانِ این صورت ظاهر مشترکند؛ همه رکوع می‏کنند، همه سجده می‏کنند، همه در نماز قیام دارند، همه قرائت دارند، حمد و سوره می‏خوانند، تکبیرةالاحرام می‏گویند. صورت نماز و حدود ظاهریِ شرعیِ نماز امر مشترکی است که همه این دستورات را اتیان می‌کنند و انجام می‏دهند. اما تفاوت در معنویت نماز و در روحانیت نماز است که روحانیت و معنویت نماز به اخلاص و اقبال بستگی دارد.

اخلاص در عمل در همه عبادت‏ها شرطِ قبولی است و در نماز و عبادت‏هایی به‌مانند نماز، اقبال هم رکن دیگری است. در این نوع عبادت‏ها، باید اخلاص و اقبال با هم همراه شوند و باعث گردند که خداوند برای نماز یعنی این صورت ظاهری، معنویت و روحانیت بیافریند. عرض کردم همان‏طور که ظاهرِ عمل را خداوند به وسیله ظاهرِ ما می‏آفریند، باطن عمل و معنویت عمل را هم خداوند به باطن ما، به توجه ما، به اخلاص و اقبال ما می‏آفریند.

بعضی این‏طور فکر می‏کنند که اگر نفس ناطقه در انسان قوت داشته باشد، نفس ناطقهݘ انسانی است که برای اعمال عبادی از جمله نماز، روحانیت و معنویت می‏آفریند و کمالِ نفسِ ناطقه اثر می‏گذارد و عمل را از نظر معنیٰ و روحانیت، کامل می‏سازد.

«* نماز جلد 6 صفحه 336 *»

منشأ این سخن همان اشتباهی است که دارند و برای نفس انسانی، خلّاقیت قائلند و می‏گویند نفس انسانی مثل خدای متعال، صفتِ خلّاقیت دارد. خداوند چطور در این عالم و عالم‏های دیگر، موجودات را ایجاد می‏فرماید یا عوالم را ایجاد فرموده است، نفس ناطقهݘ انسانی هم در عالم خودش خلاقیت دارد و اشیائی را ایجاد می‏کند. می‏گویند خیالات را نفس ایجاد می‏کند و همین‏طور  صورِ عالم مثال و صور مثالیه را ایجاد می‏کند.

روی همان جهت، در این مسأله هم نظرشان همین است؛ می‏گویند هر مقدار نفس ناطقهݘ انسانی ترقی کرده باشد و تکامل یافته باشد، می‏تواند برای اعمال و از جمله نماز، نفس ناطقه ایجاد کند؛ یعنی موجود را هم معنویت و روحانیت ببخشد. نفسِ انسانی چنین قدرتی دارد. هر مقدار بیشتر تکامل پیدا کرده باشد و از انّیت خارج شده باشد و به مدارج قرب و کمال و فناء فی‌اللّه رسیده باشد، در این امر بیشتر مؤثر است. پس از نظر آنها، معنویت و روحانیت نماز و اعمال عبادی، به قدرت و کمال نفس ناطقهݘ انسانی بستگی دارد.

ما عرض می‏کنیم خلّاق فقط خدا است، «لا فاعلَ فی الوجود الا اللّه». البته خداوند سبب و علت می‏آفریند و به سبب و علت، سببیت و علّیت می‏بخشد و به وسیله سببْ مسبَّب را ایجاد می‏کند و به وسیله علت معلول را. ایجادکننده خدا است، شریک هم ندارد. سببی را هم که می‏آفریند و برایش سببیت قرار می‏دهد و مسبَّب را به وسیله سبب خلقت می‏کند، آن سبب با خدا شریک نمی‏شود.

مثل اینکه می‏بینید خورشید در روز می‏تابد و به وسیله تابش خورشید، تأثیراتی در این عالم ما فراهم می‏شود؛ گیاه‏ها رشد می‏کنند، برگ‏ها سبز می‏شوند، میوه‏ها می‏رسند. حال که خداوند خورشید و نورِ آن را برای پیدایش چنین اموری سبب قرار داده که می‏دانیم خواه‏نخواه به واسطه همین است، پس آیا خورشید شریک خدا است؟! در ایجاد میوه‏ها، در سبز کردن برگ‏ها، در رشد و نموّ نباتات یا رشد و نموّ حیوانات یا پیدایش معادن و از این قبیل، آیا خورشید با خداوند شریک شده است؟! خیر، شریک نیست.

«* نماز جلد 6 صفحه 337 *»

همه عالم همین‏طور است. همه اشیاءِ عالم پنجه در پنجهݘ یکدیگر انداخته‏اند، بعضی سببند و بعضی مسببند، همان مسبب‏ها ممکن است سبب باشند و مسبب‏های دیگری از آنها فراهم شود. برخی علتند و برخی معلولند. در عین حالِ علت بودن، معلولِ علت دیگری هستند و در عین حال معلول بودن، برای معلول دیگری علتند. تمام عالم این‌طور است، عالم شهاده و عالم غیب فرق نمی‏کند، همه‌جا همین‏طور است، ماتَریٰ فی خلق الرحمن من تفاوت.([72]) عالم دنیا همین‏طور است، عالم آخرت هم همین‏طور است. تمام جریان‏ها به وسیله تعلق اسباب و علت‏ها و پیدایش مسبب‏ها و معلول‏ها است.

فقط خداوند خالق است و خلاقیت صفتِ خدا است. اسبابی که برای خلقت قرار می‏دهد، در خلاقیت شریک خدا نیستند، مستقل هم نیستند. در همین سببیت، محل جریانِ مشیة‌اللّه و محل جریان فعل‌اللّه هستند. اگر شیئی محل برای جریان فعل‌اللّه شد، آن محل با خدا شریک نمی‏شود، مستقل هم نیست، کمکِ خدا هم نیست. سبب است و سببیتش را هم خداوند به او داده و برایش نگه می‏دارد تا هر وقت می‏خواهد.

وجود اسباب از این جهت نیست که خداوند عاجز است که بی‏سبب کاری کند. بلکه از آن جهت است که مسببْ ناقص است و وجودش به سبب محتاج است. احتیاجات در میان خلق می‌باشد.

فرض کنید نمازی که ما می‏خوانیم، اگر این نماز بخواهد موجود شود، وجودی بعد از وجود ما دارد. اولْ وجود ما است، بعد مترتب بر وجود ما، وجود نماز است. هر طاعتی همین‏طور است، هر فعلی همین‏طور است، هر معصیتی همین‏طور است. تنها فعلِ ما این‌طور نیست، بلکه فعل هر صاحب فعلی چنین است، تأثیر هر مؤثری این‌گونه است، اثر هر مؤثری چنین است. همه عالم پُر از فواعل و فعل‏های این فواعل است و همه خلقِ

«* نماز جلد 6 صفحه 338 *»

خدا هستند و مطابق نظام حکیمانه الهی بعضی وجودهای اصلی و بعضی وجودهای فرعی می‌باشند. سبب نسبت به مسبب وجودش اصیل است و وجود مسبب متفرع بر آن است. خدا اول آتش را می‏آفریند، بعد گرمیِ آتش را به وسیله آتش می‏آفریند. پس وجود گرمی مترتب بر وجود آتش است.

این ترتّب وجودها بر یکدیگر و این ترتب فعلیت‏ها و آثار بر یکدیگر، نه از جهت نقص و عجز خدا است. خدا عاجز نیست، خداوند ناقص نیست، خداوند به کمک احتیاج ندارد؛ بلکه خود خلقند که ناقصند، خود خلقند که کمک می‏خواهند، خود خلقند که محتاجند و زبان حالشان طلبِ رفعِ احتیاج و نیازشان از خدا است، خدا هم اجابت می‏فرماید.

مثلاً شماره یک به عددِ بِلا تعیّن محتاج است. شماره دو بخواهد پیدا شود، به شماره یک محتاج است. شماره سه به یک و دو نیازمند است. شماره چهار به یک و دو و سه محتاج است. پس تمام اعداد به زبان حال و به زبان قابلیت، طلب رفع احتیاج دارند و خداوند قبل از تحققشان، به احتیاج آنها عالم است و مطابق احتیاج آنها برایشان اسباب می‏سازد و شرایط فراهم می‏کند.

پس الحمدللّه این مطلب معلوم است که خالق فقط خدا است وحده لا شریک له، و البته فعل ما را به وسیله ما می‏سازد. خداوند ظاهر عبادات ما را به وسیله ظاهر ما می‏سازد. تا این بدن ما به‌حسب تکلیفش رکوع نکند، رکوع ساخته نمی‏شود. یک‌وقت هست بدن سالم است و می‏تواند منحنی شود، وظیفه دارد طبق دستورْ رکوع را انجام دهد. اما وقتی که مریض است و نمی‏تواند منحنی شود، به مقداری که می‏تواند سر را خم می‏کند یا اشاره می‏کند. خداوند این رکوع را به وسیله این بدن ایجاد می‏کند. خدا قیام و صورت ظاهری عبادت‏ها را به وسیله این بدن ایجاد می‏کند. البته طاعت‏ها با معصیت‏ها فرق نمی‏کند، تمام فعل‏ها این‌گونه است. فعل مباح هم که نه طاعت است نه معصیت، همین‌طور است.

البته فعل مباح را هم باید به نیتِ مباح بودن انجام داد تا در همه حال، در عبادت

«* نماز جلد 6 صفحه 339 *»

و بندگی باشیم. نیت فقط درباره انجام واجب‏ها و ترک محرّم‏ها و انجام مستحب‏ها و ترک مکروه‏ها نیست. نیت عبادت و امتثالْ تنها در آنجاها نیست. در مباحات هم باید نیت داشت که امتثال باشد. چون خدا مباح فرموده من هم امتثال می‏کنم و به نیت مباح بودن، مرتکب این عمل مباح می‏شوم.

پس باید در همه حال در عبادت و بندگی بود و نیت داشت. نیت همان اطاعت و همان امتثال است، چنان‌که رسول‌الله؟ص؟ به ابوذر فرمودند ای ابوذر، تو باید در هر چیزی (در هر کاری و در هر حرکت و سکونی) حتی در خوابیدن و  خوردن، نیت داشته باشی.[73] نیت در اینجا همان نیتِ اصطلاحی است؛ یعنی در مقام عبودیت بودن، در مقام اطاعت و فرمان‌برداری بودن، در مقام امتثال بودن. یعنی آنی خودت را از بندگی خارج ندان، آنی خودت را مستقل احساس نکن، آنی خودت را آزاد نبین؛ بلکه در هر حالی و در هر آنی خودت را بنده زرخرید بدان. خودت را مالک هیچ ندان، نه مالک جان، نه مالک تن، نه مالک عمل، نه مالک مال. مالکیت مالِ خدا است، به اذن او در جانت تصرف کن، در تنت و در مالت تصرف کن. و همچنین به اذن او در فعلت تصرف کن؛ خدا چشم را به تو داده، نگاه کردن را هم در اختیار تو گذارده و به تو بخشیده، اما از دست او که خارج نیست. تملیک فرموده، اما معنای این تملیک آن نیست که در دست او نباشد. خیر، الآن هم چشم ما در دست او است، نیروی دیدنِ چشم ما در دست او است، حس و احساس در دست او است. آنی بخواهد بگیرد، می‏گیرد.

این مطلب الحمدللّه معلومِ همه است. تصرفِ صانعِ متعال چنان محسوس و یقینیِ همه است که نمی‏شود در آن تردید داشت. آنانی که تردید می‏کنند یا انکار می‏کنند، واقعاً با وجدان خود مکابره و مخالفت می‏کنند. فطرتاً و وجداناً می‏یابند که همان‏طور که خالقِ خودشان نیستند، واقعاً مالکِ خودشان هم نیستند. آن کسی که خلقشان کرده مالک آنها است.

«* نماز جلد 6 صفحه 340 *»

پس همه امور در مِلک خدا است و از مِلک خدا خارج نمی‏شود و خداوند صانع و خالق همه موجودات است. ولی نظام حکیمانه این‏طور اقتضاء کرده که طاعت‏ها، معصیت‏ها و همه فعل‏ها را به وسیله ما می‏سازد. خداوند فعل را به وسیله ما می‏سازد. فعل و طاعت و معصیت در وجود، مترتب بر وجود ما است، به وجود ما محتاج است، تا ما نباشیم فعلِ ما نیست. ما را خلق می‏کند، بعد هم فعل ما را به وسیله ما خلق می‏کند.

ان‏شاءاللّه این مطالب معلوم است و در جاهای خودش مفصل بحث شده. ما هم که به مناسبت‏ها عرایضی داشته‌ایم. از این جهت خیلی لزوم ندارد به این مباحث بپردازیم. همین اندازه بود که زمینهݘ بحث باشد برای مطلبی که در دست داریم.

آن مطلبْ معنویت نماز است. معنویت نماز، روحانیت نماز و واقعیت نماز مثلِ جان در پیکر نماز است. روزه هم همین‏طور است، حج هم همین‏طور است. چون بحث در نماز است، نماز را عرض می‏کنیم؛ وگرنه همه اعمال عبادی چنین است. وضوی نماز همین‏طور است. کسی که باید برای نماز غسل کند، غسل هم همین‏طور است. اگر باید تیمم کند، تیمم هم همین‏طور است. تمام اعمال عبادی حکمش همین است که معنویت، روحانیت و واقعیتش مخلوق خدا است، نه مخلوقِ نفسِ ناطقهݘ ما؛ اگرچه سببِ این خلقت از ناحیه معنویتِ ما باشد.

معنویت ما هم مِثل ظاهر ما است. وقتی ما نماز می‏گزاریم یا روزه می‏گیریم یا حج می‏رویم یا وضو می‏گیریم یا هر عمل دیگری که انجام می‌دهیم، آیا واقعاً ما آنها را خلق می‏کنیم؟ آیا ما ایجاد می‏نماییم؟ نه، خدا ایجاد می‏کند، مثل آنکه ما را ایجاد کرده. ما را هم که ایجاد کرده، به وسیله و سبب ایجاد کرده است، بدون سبب که ما را ایجاد نکرده. ما را به سبب و وسیله‏ای ایجاد فرموده. و سلسله اسباب و علل می‏رسد به علةالعلل و سبب‌الاسباب که مشیت است.

دیگران علةالعلل را ذات خدا می‏گیرند. صوفیه، عرفاء و حتی حکماء می‏گویند ذات خداوند علةالعلل است. یعنی سلسله علت‏ها و معلول‏ها همین‏طور متصل به هم مثل حلقه‏های زنجیر جلو می‏رود تا می‏رسد به آن حلقه زنجیر که در رأسِ زنجیر قرار دارد.

«* نماز جلد 6 صفحه 341 *»

به آنجا که منتهی می‏شود، منتهای سلسله علت‏ها و معلول‏ها است ونعوذباللّهمی‏گویند ذات خداوند نهایتِ سلسله علت‏ها و معلول‏ها است. آنجا که رسیدیم، علتِ نخستین و اولین را پیدا کرده‌ایم.

اینجا جای گفتگو است و سر و صدا بلند شده است. بسیاری به آنها اعتراض می‏کنند، می‏گویند این حلقهݘ اول زنجیر که شما می‏گویید منتهای این سلسله و زنجیر است که همین‏طور به یکدیگر پیوسته است تا به آنجا منتهی می‏شود، چرا آنجا به جای دیگر منتهی نمی‏شود؟ چرا به حلقه دیگری متصل نمی‏شود؟ حلقه اول از نظر وضع و سنخیت که مثل سایر حلقه‏های این زنجیر است، چرا شما آنجا متوقف می‏شوید؟ می‏گویید اینجا می‏ایستیم و می‏گوییم این علةالعلل است، این سبب‌الاسباب است، این حلقهݘ اول زنجیر است و به بعد از خودش و به بالاتر احتیاج ندارد. این حلقه با سایر حلقه‏ها چه فرقی می‏کند؟ اگر علت و معلول و جریان علّیت و معلولیت و سببیت و مسببیت مسأله‌ای عقلانی است، آنجا که می‏رسید چرا آن را تخصیص می‏زنید؟! قاعده عقلی که تخصیص‌بردار نیست، چرا جلوتر نمی‏روید؟ چرا پی علت دیگری نمی‏گردید؟ این اشکال خیلی آنها را بیچاره کرده و از این جهت شروع کرده‌اند به ابطال دَور و تسلسل.

شما در سراسر قرآن دقت کنید، ببینید آیا یک‌جا صحبت از این شده که خدا علتِ خلق است؟! در این‌همه دعاءها و این‌همه روایات که از اهل‌بیت عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم اجمعین رسیده نگاه کنید، ببینید آیا در یک‌جا خدای ما را به عنوان علةالعلل برای ما معرفی کرده‏اند؟! آیا در یک‌جا از دعاءِ جوشن می‌خوانید «یا علةالعلل»؟! اگر علةالعلل شأنِ خدا و وضع خدا است و او حلقه اول زنجیر است و همه به او متصلند، چه کسانی از همه سزاوارترند که به خدا «یا علةالعلل» بگویند؟ آنانی که خبرِ خدا هستند، کسانی که گزارش از خدا هستند، خودشان در این عالم نماینده به تمام معنای او هستند. چرا ایشان یک بار «یا علةالعلل» نگفتند؟! بلکه فرمودند خدای ما از این صفات خلقی منزه است.

این بزرگواران به ما «سبحان‌اللّه» یاد دادند، به ما «لیس کمثله شیء» یاد دادند، به

«* نماز جلد 6 صفحه 342 *»

ما تفهیم کردند که آنچه در خلق می‏بینید خدا را از آن منزه بدانید. آنچه در خلق می‏بینید یا با چشم نمی‌بینید اما می‏توانید تصور یا تعقل کنید، خدا را از آن منزه بدانید. مثلاً سببِ چیزی را نمی‏بینید ولی می‏بینید که آن چیز موجود است، پس حکم می‏کنید که سبب دارد و وسیله و علتی در کار بوده تا این وجود یافته است.

پس چیزهایی هست که آنها را با چشم می‏بینیم و احساس می‏کنیم، و چیزهایی هست که آنها را تعقل می‏کنیم. تفاوت نمی‏کند، هرچه که درباره خلق و در بین خلق و از خلق می‏بینید و احساس می‏کنید یا ادراک و تعقل می‏کنید، خدای خود را از آن منزه بدانید، بگویید خدای ما از این امور منزه و پاک و پاکیزه است.

حالتِ سجده واقعاً   گزارش از همین مطلب است. در حال سجده، ما متوجه پاکی و پاکیزگی خدا می‏شویم. می‌بینید که در سجده از همه‌جا بریده می‏شویم، از همه خلق کنده می‏شویم و روی زمین می‏افتیم. این خاک پست‏ترینِ مخلوقات است. در سجده هفت موضع بدن را بر زمین می‌گذاریم. اگر اِرغامِ اَنْف کنیم و بینی را هم حساب نماییم که هشت موضع بر زمین گذارده‏ایم. هیأت سجدهکه گذاردن هفت یا هشت موضع بر زمین باشدیعنی از همه خلق بریده شده‏ایم و همه خلق را زیرِ پا گذارده‏ایم و همه‌چیز را مضمحل دیده‏ایم. اینجا است که عالی‏ترین مقام و مرتبه صعود در عبادت و معرفت را طی کرده‏ایم. سجده مرحله نهاییِ طی کردنِ جمیع مراتب عبودیت و معرفت و مراتب علمی و عملی است. چون نماز طی کردنِ یک دوره مراتبِ معرفت و یک دوره مراتب عبودیت است. دین دو امر هم که بیشتر نیست، علم و عمل. در نماز یک دوره مراتب علمی را طی می‏کنیم، و مناسب و مطابقِ علممان یک دوره مراتب عملی را طی می‏کنیم. یعنی یک عارف به تمام معنی، نه عارفی که صوفیه می‏گویند. خدا لعنتشان کند. با آنها کاری نداریم که این لفظ‏ها را هم دزدیده‌اند، لفظ «ولیّ» را دزدیده‌اند، لفظ «عارف» را دزدیده‌اند، لفظ‏هایی را که در تعابیر اهل‌بیت و انبیاء؟عهم؟ رسیده دزدیده‏اند. پس مقصودمان از عارف کسی است که صاحب معرفتی باشد که خداوند به بندگانش الهام می‏فرماید و به تعلیم انبیاء عنایت می‏کند.

«* نماز جلد 6 صفحه 343 *»

بنده در نماز از اولی که «اللّه‌اکبر» و تکبیرةالاحرام می‏گوید تا سجده، یک دوره مراتب علمی را طی می‌کند. و بعد از سجده هم ادامهݘ حالت سجده است. در تشهد باید حضور در قیامت و محضر حق‏تعالی را در نظر بگیریم. در سلام نماز هم باید انتهای امر قیامت را در نظر داشته باشیم که پایان حکومت رسول‌اللّه؟ص؟ و حُکم آن حضرت درباره جمیع اهل عرصات است؛ آنجایی که به حکم آن حضرت اهل نجات و اهل هلاکت مشخص می‏شوند و مقاماتشان تسلیم آنها می‏گردد و درجات قربِ بهشتی به اهل نجات عنایت می‏شود.

شنیدید که وقتی رسول‌خدا؟ص؟ بر منبر وسیله قرار می‏گیرند، مَلَکی که زیباترین و خوشبو ترین و خوشرو ترین ملائکه است خدمت حضرت می‏آید، حضرت می‏فرمایند تو کیستی؟ حضرت که می‏دانند، اما برای این است که به دیگران بشناسانند و بفهمانند. عرض می‏کند من «رضوان» رئیسِ کل بهشت‏ها هستم و کلیدهای آن را خدمت شما آورده‌ام. حضرت می‏فرمایند آنها را به وصیّم و برادرم و پسر عمویم و خلیفه‏ام امیرالمؤمنینݤ صلوات‌اللّه‌علیه بده. سپس ملکی دیگر می‏آید که بسیار بدرو، خشن، غلیظ و وحشتناک است و می‏گوید من «مالک» خازنِ جهنم هستم، و همه کلیدهای جهنم را تقدیم می‏کند. حضرت می‏فرمایند: آنها را به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بده.([74])

پس تمام مقامات اهل بهشت‏ها به دست محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است و آن بزرگواران هم به فضل و کرمشان، به رحمتشان، به دستگیری و شفاعتشان، به وسیله انبیاء و اوصیاء تا رتبه بزرگان، مقامات اهل بهشت را تسلیم آنها می‏فرمایند. تا شفاعت این بزرگواران نباشد، هیچ‏کس نجات نمی‏یابد و هیچ‌کس نجات ندارد.

«به خدا اگر به محشر نکند علی ترحم»خطاب به دومی است«به نحوستت معذب کنی جملهْ ماسوا را». این «جمله ماسوا را» خیلی حرف است! خیلی جرأت

«* نماز جلد 6 صفحه 344 *»

می‏خواهد! «به نحوستت معذب کنی جمله ماسوا را»! «به خدا اگر به محشر نکند علی ترحم» حتی بر انبیاء، «به نحوستت معذب کنی جمله ماسوا را».

آری، رحمت این بزرگواران شفاعت ایشان است که سبب می‏شود تمام اهل نجات و اهل درجات بهشت‏ها به شفاعت این بزرگواران به آن مقاماتشان می‏رسند. شفاعتشان سبب می‏شود که تمام طاعت‏ها قبول درگاه حق‏تعالی واقع می‏شود و تمام معصیت‏ها آمرزیده می‏شود و معصیت‏ها به حسنات بدل می‏شود. برای اهل ایمان چنین است.

و اما انحطاط در درکات نیران، آن هم به دست این بزرگواران است. کسانی که خذلان‌کردهݘ خدا هستند، خدا به دست این بزرگواران آنها را خذلان کرده. هر‏کس از اهل جهنم در هر درَکی از درکات نیران که ساکن می‏شود، به دست ایشان و به تسکین و تسلیمِ ایشان است و ایشان باید آن درَک را به او بدهند. چون به تملیکِ حق‏تعالی مالک دنیا و آخرتند، به تملیک حق‏تعالی مالک بهشت و جهنمند، به تعیین حق‏تعالی قسیم الجنة و النار هستند. خدا این‏طور خواسته است.([75])

«* نماز جلد 6 صفحه 345 *»

سخن در این بود که وقتی در سلام نماز می‏گوییم: «السلام علیک ایّها النبیّ و رحمة اللّه و برکاته»، باید خودمان را در عالم محشر ببینیم و بگوییم آقا یا رسول‌اللّه، همه امور دست شما است. چون تسلیمِ همه امور دست شما است، پس من در مقام محاربه با شما نیستم، من در مقام جنگ با شما نیستم، من حقتان را شناخته‌ام، موقعیت شما را دانسته‌ام؛ حالا از ناحیه خودم در مقابلْ سِلم و صفا دارم، من هم تسلیمم، من با شما سِلمم، با دوستان شما سِلمم، با دشمن شما در حربم، با دشمن دوستان شما در حربم.

اینها همان سخنانی است که در زیارت‏ها و دعاءها می‏گوییم و زیاد هم هست. الحمدللّه در آیات و روایات و ادعیه و زیارات، این مسأله (یعنی سلم با دوستان ایشان و دوستان دوستان ایشان و حرب با دشمنان ایشان و با دشمنان دوستان ایشان) فراوان است. خدا آنهایی را  که با مشایخ ما+ در امر رکن رابع دشمنی کردند لعنت کند. انّی سِلمٌ لمن سالمکم و حَرب لمن حاربکم و ولیّ لمن والاکم و عدوّ لمن عاداکم)[76]( این همان رکن رابع است که این‌همه در دعاءها، زیارت‏ها و احادیث رسیده، آن وقت آمده‌اند این حرف‏های بی‌اساس را زده‌اند!

پس انسان باید خود را در محشر ببیند. اینها همه تبعات و نتایج سجده است. سجده حالت توجه به سبوحیت و قدوسیت خدای متعال است و مقام فانی شدن و مضمحل گشتن در نزد ظهور حق‏تعالی به بالاترین مقامات بزرگی‌اش می‌باشد، که آن مقام مقام بهاء، سبوحیت و قدوسیت یعنی مقام پاکی و پاکیزگیِ خداوند از جمیع شوائب و صفات خلقی است.

برنامه این‏طور است، از اول که نماز را شروع می‏کنیم یک دوره مراتب علمی و یک دوره مراتب عملی عبودیت را طی می‏کنیم. خیلی باید قدر نماز را بدانیم، خیلی باید از این عبادت حرمت کنیم، خیلی باید نماز را دوست داشته باشیم. متوجه نیستیم که در نماز چه می‏کنیم، اما این مقدار بدانیم که چه گوهری است که خداوند برای اهل ایمان قرار داده، آن هم با سرمایه محبت و معرفت و ولایت که مطمئنیم وسیله قبولی عملمان است.

«* نماز جلد 6 صفحه 346 *»

هیچ شک نداریم و اطمینان داریم که آنچه باعث قبولی نمازهای سر و دست و پا شکسته ما است، همین ولایت است، همین محبت است، همین معرفتِ مقام حجت و توجه به حجت است. الحمدللّه خیلی هم خیالمان جمع است، هیچ نگرانی نداریم و فقط به خدا پناه می‏بریم که نکند شیطان در امر ولایت رخنه نماید و خدای‌نکرده بخواهد در مسأله امام و حجت خدا و شناخت حجت، ما را به وسوسه و شک و تردید و تزلزل بیندازد. امر ولایت به ما اطمینان می‏دهد، خیالمان را جمع می‏کند و آسودهݘ آسوده می‏سازد.

به خدا عرض می‏کنیم: اِرحَم مَن رأسُ مالِه الرجاء خدایا رحم کن. یعنی می‏دانم که رحم می‏کنی پس به تو می‏گویم رحم کن، می‏دانم این قرار را  گذاشته‏ای پس از تو می‏خواهم، وگرنه چرا بگویم اِرحَم؟! تو را مُلزَم می‏کنم، به من یاد دادی که ملزمت کنم. یعنی چه؟ یعنی یقه‏ات را بگیرم. این معنای ملزم کردن است. یادم دادی که بچسبم یقه‏ات را بگیرم، رهایت نکنم، به گردنت بگذارم.

خدا که یقه و گردن ندارد، اما دارد! گردن خدا مثل پهلوی خدا است، فرق نمی‏کند. اگر پهلو دارد، گردن هم دارد. وقتی در قرآن می‏فرماید خدا پهلو دارد، کنار دارد، جَنب الله([77]) رسیده، پس گردن هم دارد. به گردن خدا می‏گذاریم یعنی به گردن امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏گذاریم که رحمت خدا است، گردن خدا است، از همه گردن‏ها هم کلفت‏تر است و هیچ‏کس حریفش نیست. «اللهم صل علی محمد و ‏آل‏محمد».

به گردن خدا می‏گذاریم و عرض می‌کنیم: ارحم. خدایا، تو گفتی رحم با من است، رحم دست من است، من رحم می‏کنم. هر کس هم که بر ما ترحم کند، او خواسته که رحم کرده؛ وگرنه رحمت به خدا منحصر است، رحمت فقط مال خدا است. هر کس رحم می‏کند، اگر مادر رحم می‏کند، اگر پدر رحم می‏کند، دوست رحم می‏کند، فرزند رحم می‏کند، زن رحم می‏کندکه خیلی مستبعد است، شوهر رحم می‏کند، خدا همه را مهربان می‏کند که رحم می‏کنند وگرنه چه کسی از خودش رحم دارد؟!

«* نماز جلد 6 صفحه 347 *»

ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی‌بخش

نمی‏تواند. پس خداوند است که دل‏ها را به رحمت می‏اندازد و به این وسیله ترحم شامل بندگان می‏شود. همان‏طور که سخط، غضب و خشم هم به دست خدا است.

حال این خدایی که دیگران را به رحمت می‏اندازد و خودش ارحم‌الراحمین است، وعده کرده که به دوستان امیرالمؤمنین؟ع؟ رحمت کند، به عهده گرفته که رحمت کند، از این جهت ما هم یقه خدا را می‏گیریم و به گردن او می‏گذاریم. ببینید چه کسی به ما یاد داده؟! صاحب رحمت و مظهر رحمت و خودِ رحمةاللّه یادمان داده که امیرالمؤمنین؟ع؟ باشند. به ما تعلیم داده که عرض کنیم: ارحم من رأس ماله الرجاء خدایا رحم کن به آن کسی که سرمایه‏اش فقط و فقط امید به تو است، دیگر هیچ ندارد. در بازار رأس‌المال نمی‏گویند؟ رأس‌المال همان سرمایه است. خدایا سرمایه اصلی و اولی او فقط امید به فضل تو است، امید به کرم تو است، امید به رحمت تو است، امید به بزرگواری تو است.

و سِلاحُه البکاء([78]) اسلحه‏اش چیست؟ چیزی که می‏تواند با آن از خودش دفاع کند گریه است. گریه می‏کند. می‏بینید بچه‏ها را  که گریه می‏کنند و به خواسته‏شان می‏رسند. اصلاً بچه می‏فهمد که سلاحش گریه است، با گریه به جنگ شاه و سلطان هم می‏رود و او را با همین سلاحش محکوم می‏کند. پس گریه همان اظهار امید است. چه وقت امید انسان ظاهر می‏شود؟ وقتی که از چشمش اشک جاری شود و دلش بشکند.

خدایا امید ما را ناامید نکن. به حق ولیّت، به حق حجتت، به حق آقایمان، امید ما را از فضلت و کرمت ناامید نفرما. به کرم و فضلت و به اولیائت امید داریم. خدایا دستمان را در دنیا و آخرت بگیر. طاعاتمان را به فضل و کرمت قبول بفرما. معاصی همه را بیامرز.

اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد

ابیاتی که به مناسبت ولادت پر برکات حضرت رسول؟ص؟ در  روز هفدهم ربیع‌الاولروز اوج رجاءسال 1439 هـ ق سروده شده، از جهت تناسب با این مجلس ضمیمه گردید.

 

 

«* نماز جلد 6 صفحه 348 *»

بسمه تعالی

سال‌روز  ولادت رحمة للعالمین؟ص؟

روز اوج رجاء

پیشکشی دارم خدایا بهر تو اشک دیده از هراس قهر تو
آه سردی از دل امیدوار سوز سینه در شب و حالی فکار
ناامید از خویش و از خوبی خود وعده‌هایت مایه امّید شد
من ز رفتارم همه شرمنده‌ام بر همین حالم دگر تا زنده‌ام
نفس سرکش کی شود رام خرد؟! کی ز خودکامی ره تقویٰ رود؟!
از تو می‌خواهم کمک ای مهربان آگهی از آشکار و از نهان
من ندارم طاعت شایسته‌ای نی صفات درخور و بایسته‌ای
روسیاهم کرده رفتار بدم رانده از درگاه قربت طاعتم
مستحِق خشم تو گردیده‌ام تو نمی‌بینی حیا در دیده‌ام
با چنین حالی که دارم ای ودود کی به سویم یک نظر خواهی نمود
لیک فرمودی تو از باب کرم در کتاب محکمت ای ذوالنعم
ناامید هرگز نگردد بنده‌ات با گناه بی‌حدش از درگهت
پس فراهم کرده‌ای از بهر ما مهربانا رحمتی بی‌منتهیٰ
رحمةً للعالمینش خوانده‌ای رأفتی بی‌منتهایش داده‌ای
داده‌ای او را دلی بر ما عطوف در کتابت خوانده‌ای او را رؤف
تا نمودی خلقت آن محترم آشکارا شد که هستی ذوالکرم
لطف و رحمت شد نصیب مؤمنان مایه حسرت برای کافران
عاصیان را هم امید مغفرت شد فراهم تا ابد زین مکرمت

 

او ز رحمت شد شفیع انس و جان انبیاء و کاملان و ناقصان

 

«* نماز جلد 6 صفحه 349 *»

پس گرفت بر عهده از هر مجرمی جرم او را هرچه بسیار و کمی
وعده‌اش داد حق‌تعالیٰ ای رسول چون نمودی یک‌چنین کاری قبول
من ببخشم آنچه را بر عهده‌ات تا نمایم آشکارا حرمتت
این‌چنین کاری که کردی از وفا ناید از هیچ بنده‌ای از بنده‌ها
این‌چنین فتح مبین بس کار توست اوج امّید همه دربار توست
شد برای اهل امکان میزبان بر سر خوانش تمامی میهمان
انبیاء و اوصیاء و کاملان صالحان و طالحانِ ناقصان
از پی شکر خداوند جهان بر کمر زد دامن خدمت ز جان
بندگی کرد آن‌چنان در عمر خود تا که عبداللَّـه به قرآن خوانده شد
در عبادت چون نبودش دوّمی مظهری شد بهر حق در عالمی
ماسوا را شد همه رو سوی او راه حق بهر همه شد کوی او
بندگی را باشد این رُتبت ز پی با خلوص این ره کند گر بنده طی
از خودی رَسته چو آن والامقام شد خدا را زین سبب قائم‌مقام
چون‌که ناید ذات حق در مشعری از مشاعر از بشر یا از پری
جلوه حق شد در امکان حضرتش جلوه‌گاه جلوه حق پیکرش
از ره حکمت چنین تدبیر شد کُنتُ کنزاً مخفیاً تفسیر شد
مَنْ رآنی زین‌جهت فرموده بود قد رَأی الحق را در اتمامش سرود
یعنی بهر حق یکی آیینه‌ام همچو خور بر ماسوا تابیده‌ام
من سراپا گشته‌ام تعریف حق ظاهر و باطن شدم توصیف حق
غیر من راه دگر مسدود شد هر طلب از هر رهی مردود شد
هر که راه معرفت جویا شود از صفت سوی صفت باید رود
زانکه ممکن تا ابد ممکن بود کی ز امکان ممکنی بیرون رود

 

«* نماز جلد 6 صفحه 350 *»

تا که ره یابد به ذات ایزدی گرچه صوفی زین مزخرف دم زدی
یا که در امکان خدا آید فرود گیرد او بر ذات پاک خود قیود
این سخن کی لایق قدس خداست راه صوفی از ره قرآن جداست
گوید او با جرأتی بی‌انتها «از خداییم ما، رویم سوی خدا
باطن ما، در حقیقت ذات اوست ظاهر ما هر یکی مرآت اوست
وحدت او وحدت شخصی بود پس وجود او همه هستی بود»
این سخن‌ها سربه‌سر باطل بود بر خلاف عقل هر عاقل بود
بر خلاف دین و آیین خداست حق مبرّا زین گمان‌های خطاست
عارفان از این گمان شرمنده‌اند حق خدا و ماسوایش بنده‌اند
نسبتی هرگز نباشد بینشان زانکه امکان و وجوبست فرقشان
زین‌سبب گشتم طریق معرفت حجتم بر ماسوا زین منزلت
باب و راه و مقصدم بهر همه هم من و آل من و هم فاطمه
ما یکی بودیم همه در اصل خود این تعیّن‌ها ز حکمت داده شد
چارده نوریم در این دار شهود جمله یک نوریم در اصل وجود
چاره‌ساز ممکنات است این جهات بی‌نیازیم ما ز کلّ کائنات
هرچه دارند ماسوا، از فضل ماست ریزه‌خوار خوان ما شاه و گداست
صاحبان نعمتیم بر ماسوا شاکر حقّیم بر این لطف و عطا
شکر ما باید نمایند شاکران تا نمایند شکر خلّاق جهان
شکر ما را گر که خواهی پی بری از  «غمین» بشنو  ز کمتر کمتری
حضرت خاتم رسول انس و جان اُسوه طاعت برای بندگان
در سپاس حق چنان کوشا بُدی تا ز حق طٰهٰ بر او نازل شدی
روزها صائم بُد و شب در قیام قلب او هرگز نخفتی در منام

 

«* نماز جلد 6 صفحه 351 *»

یا رب و یا ربَّش از صدق و صفا می‌رسید تا عرش در صبح و مسا
ناله‌ها داشت از دل با رأفتش مغفرت می‌خواست بهر اُمّتش
گرچه از امّت جفا می‌دید او ناروا زانها بسی بشنید او
شکوه از آنها نکردی با خدا بهر آنها می‌نمودی بس دعا
ربِّ انّ قومِیَ لایعلمون فَاهْدِهم یا ربِّ اِذْ هم جاهلون
خواب و راحت هم نبودش روز و شب می‌رسید از زحمتش جانش به لب
نشر توحید خداوند جهان وه چه سنگین بوده آن بار گران
در توان کس نمی‌باشد یقین حمل اَعباء رسالت این‌چنین
انبیاء هم عاجزند از حمل آن گِرد هم آیند اگرچه جمعشان
فاستقم فرمود خدا در مصحفش در جوانی پیر گردید حضرتش
روز و شب بر زحمت و رنجش فزود شیّبتنی سورةُ هودٍ سرود
کم‌خوری را پیشه کرد کمتر ز کم تا که بستی سنگ بر طرف شکم
همچو کاهی رنگ او از فرط جوع پشت پا زد بر دو دنیا از قنوع
جبرئیل آورد برایش زاسمان هرچه بودی از کلید گنج و کان
تا که باشد در رفاه در زندگی با دلی فارغ نماید بندگی
پس اِبا فرمود جنابش از قبول کاین نباشد در خور شأن رسول
بی‌خرد دل می‌نهد بر این جهان می‌شود از تاج و تختش شادمان
سیم و زر مطلوب نادانان بود مایه سرگرمی آنان شود
این‌چنین فرمود وصیّ حضرتش در یکی شعری، چه زیبا مطلبش
رضینا قسمة الجبار فینا لنا علم و للاعداء مال
فان المال یفنی عن قریب و ان العلم باق لایزال

 

«* نماز جلد 6 صفحه 352 *»

 

مجلس 25

 

(شب پنجشنبه  25 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 6/5/79)

 

 

t  اقبال به نماز و اخلاص دو رکن قبولی نماز است

t  قصور و تقصیرات ما در عبادت نباید سبب ناامیدی ما شود

t  تصحیح نیت و فراگیری احکام ظاهری عبادات وظیفه اوّلی است

t  یادی از برکات عنایات حضرت حجت؟عج؟ و نعمت تعالیم بزرگان+

t  نماز از آغاز تا انجام آن، مجموعه‌ای از خضوع‌های بنده در برابر تجلیات خداوند
متعال است

t  معیّت قیّومی خداوند متعال با خلق

t  معیّت عنایتی خداوند متعال با بندگان

t  لازمه معیّت عنایتی خداوند با حجت‌هایش؟عهم؟ اطمینان بندگان است به ایشان

t  موقعیت الهی حجت‌ها؟عهم؟

t  برترین معیّت عنایتیِ خداوند متعال، مخصوص حضرات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است

t  مظاهر جمیع اسماء و صفات خداوند متعال فقط ایشانند صلی الله علیهم اجمعین

t  مواقع اسماء و صفات خداوند متعال

t  معیّت عنایتی خداوند با نمازگزار در نماز

«* نماز جلد 6 صفحه 353 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد مراد از خشوع در نماز اقبال به نماز است. اقبال رو آوردن و توجه داشتن به نماز است. همچنان که اخلاص رکنی برای قبولی اعمال بود، اقبال هم رکن دیگری برای قبولی اعمال است. اخلاص و اقبالِ در نماز دو شرط برای قبولی نماز است. هر مقداری که اقبال باشد، به همان مقدار نماز قبولِ درگاه حق‏تعالی است.

عرض شد قبولی غیر از صحت است. صحت امری است و قبولی امر دیگری است. صحت باعث می‏شود که انسان از جهت ساقط شدنِ تکلیف مؤاخذه نشود و عقابی نخواهد داشت. چرا؟ به جهت اینکه تکلیف را مطابق دستور انجام داده است. پس مؤاخذه نمی‏شود، عقابی ندارد و همه فقهاء حکم می‏کنند به اینکه تکلیف انجام شده است. صحت تکلیف به این معنی است. اما قبولی عمل، یعنی عمل دارای جنبه آخرتی شود، وسیله قرب و تقرب باشد و مدارج عالیه به وسیله عمل تحصیل گردد.

راجع به قبولی نماز می‏فرمایند به مقدار اقبال به نماز، نماز قبول است.([79]) اینجا مسأله‌ای است که باید متذکر شد. بحث قبولی و عدم قبولی از صحت یک درجه بالاتر است، عالم دیگر و مبنای دیگری دارد و بحثش جای دیگری است. شرط قبولی عمل از حیث خود عمل، اقبال به عمل است.

«* نماز جلد 6 صفحه 354 *»

خدای‌نکرده این مطلب  نباید سبب ناامیدی گردد برای کسانی که نوعاً نمی‏توانند به نماز اقبال داشته باشند، در نماز حواس و خاطرشان متفرق و پریشان است و جمع نیست. نوعاً هم گرفتاریم و همه می‏دانیم.

آنانی هم که متصدی امور دینی ما بودند و نظام شرعی را به ما تعلیم دادند، از حال ما باخبر بودند. آن‏چنان نبوده که ندانند در چه وضعی هستیم. وضع ما را خوب می‏دانند، از ما بهتر می‏دانند، احاطه آنها بر ما از خود ما بیشتر است، تصرفشان در ما از ما بیشتر است، آگاهی‌شان از خصوصیات و روحیات ما از خود ما بیشتر است. رسول‌الله؟ص؟ و ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین ما و روحیات ما و خصوصیات ما را خوب می‏شناختند و بر احوال ما، بر ظاهر ما و بر باطن ما واقف بودند. از این جهت قطعاً از این حالات ما باخبر بوده‏اند، نمی‏شود گفت که بی‏خبر بوده‏اند.

با اینکه باخبر بوده‏اند، به ما تکلیف فرموده‏اند و برای همین اعمال و همین نماز وعده‏ها داده‏اند. در همین نماز آنچه از عهده ما بر می‏آید، تصحیح نیت و حدود است و تحصیل فقه نماز یعنی آشنایی با احکام نماز است. روزه همین‏طور است، حج همین‏طور است، زکات و خمس هم همین‏طور است و عرض کردم معاملات هم همین‏طور است، فرق نمی‏کند. باید با احکام معاملات آشنا بود همچنان که باید با احکام عبادات آشنا بود. فرموده‏اند: الفقه ثم المتجر.([80]) این فرمایش درباره معاملات است؛ یعنی ابتداء احکامِ معاملات را بیاموزید، بعداً به داد و ستد و تجارت و خرید و فروش اقدام کنید. عبادت هم همین‏طور است؛ اول باید حدود عبادت را آموخت سپس به عبادت اقدام کرد. باید احکام نماز را آموخت.

الحمدللّه پدر و مادرها سعی می‏کنند احکام عبادات را از کودکی به فرزندان خود تعلیم دهند، اما باید دقت داشته باشند و صحیح تعلیم دهند. این وظیفه به عهده خود پدر و مادرها است که سعی کنند به فرزندان خود صحیح تعلیم دهند و به این

«* نماز جلد 6 صفحه 355 *»

مسأله کمتر دقت دارند. خود پدر و مادرها چه‌بسا احکام را نمی‏دانند، قرائتشان را نمی‏دانند، همان قرائت غلطِ خود را به بچه‏ها تعلیم می‏دهند. بچه هم مثل پدر و مادر، غلط تعلیم می‏گیرد و بعد کار مشکل می‏شود. آنچه که در ذهن بچه قرار گرفته، تغییر دادنش در بزرگی سخت است. نوعاً عادت می‏کنند، به‌طوری هم عادت می‏کنند که اگر بخواهند طبق همان عادت و طبیعت، به حال خودشان قرائتی داشته باشند و حمد و سوره‏ای یا ذکری را بخوانند، نوعاً غلط می‏خوانند. همان‏طور می‏خوانند که از کودکی عادت کرده‏اند. باید اهل ایمان همت داشته باشند که صحیح تعلیم دهند.

تعبیرات و الفاظ قرآن و دعاءها به زبان عربی است و باید دقت داشت که حروف را طوری تعلیم دهند که از مخارج خود اداء کنند، کلمات را تمام تعلیم بدهند نه شکسته و نیمه. مثلاً  کلمه «ماشاءاللّه» را نوعاً به‌طور غلط «ماشااللّه» می‏گویند و کودک از زمان بچگی می‏شنود و همان‏طور غلط یاد می‏گیرد. «ماشااللّه» غلط است، باید «ماشاءاللّه» گفته شود. چه‌بسا این شخص که غلط فرا گرفته اگر زمانی بخواهد ذکرِ «ماشاءاللّه» داشته باشد، ممکن است همان‏طور «ماشااللّه ماشااللّه» بگوید و غلط اداء کند و دعای غلط هم بالا نمی‏رود، الدعاء المَلحون لایَصعَد الی الله عزوجل.([81]) دعای غلط بالا نمی‏رود تا چه برسد به اینکه به اجابت برسد.  اهل ایمان باید در تعلیم احکام شرعی همت داشته باشند.

پس باید ابتداءً فقه عبادت را یاد گرفت و سپس عبادت را انجام داد و باید از کودکی بچه را تمرین داد که اولِ بلوغ با آسودگیِ خاطر اعمالش را انجام دهد، قرائتش صحیح باشد، رکوع و سجودش را بلد باشد و ذکر رکوع و سجودش را بداند. الحمد للّه رب العالمین در میان اهل ایمان این سنّت هست که بچه‏ها را تعلیم می‏دهند. در کلاس‏ها هم که مدرسین سعی می‏کنند درست یاد بدهند. ان‏شاءاللّه که از این جهت مشکلی نخواهد بود و در سنین تکلیف برای این مسأله نگرانی وجود ندارد.

«* نماز جلد 6 صفحه 356 *»

خیلی جای تأسف است برای آنانی که در جریان تعلیم و تعلم نبوده‌اند و الآن در سنین پنجاه یا شصت‌سالگی می‏خواهند به حج بروند، اما قرائت غلط، اذکار غلط، حرکات غلط. واقعاً باعث تأسف است. نوعاً هم همین گرفتاری را دارند. نه‌تنها در میان ما، بلکه مردمِ دیگر هم این گرفتاری‏ها را دارند.

یکی از کارهای سنگینی که در جریان حج پیش می‏آید و نوعاً برای همه دشوار است و به سختی انجام می‏شود، همین مسأله است.  شخص می‏خواهد به حج برود و سفارش می‏کنند که بعد از طواف نساء باید نماز طوافت درست باشد. چون اگر نمازت درست نباشد، زن تو به تو حلال نمی‏شود. اگر حج‌کننده زن است، مرد به او حلال نمی‌شود. چون زن یا مرد مُحرِم شده‌اند و شوهر یا زنِ خود را بر خود حرام کرده‌اند و تا اعمال حج درست انجام نشود، حِلّیت بر نمی‏گردد و به همان حرمت باقی است. باید اعمال حج تمام شود تا اینکه مثل حالت عادیِ قبل از حج شوند؛ آنچه که حلال بوده حلال شود و زن و شوهر بتوانند با هم زندگی کنند، یا اگر زن ندارد زن بگیرد و اگر شوهر ندارد شوهر کند. مسأله این‏طوری است.

چون در حج کار به این سختی می‏کشد، اولِ نگرانی و دست‌پاچه شدن و حالا چه کنیم چه کنیم است؛ قرائتمان غلط است، سعی کنیم یاد بگیریم. بعد هم تا چه اندازه‏اش را یاد بگیرد، در آن ازدحام دست‌پاچه شود، درست بخواند یا درست نخواند! برایشان خیلی مشکلات فراهم می‏شود.

اینجا جای پول خوبی درآوردن برای روحانی‏های کاروان‏ها است، مخصوصاً با این گرانیِ پول و ارز. هر کدام به عنوان اینکه نائبت می‏شوم و دو رکعت نماز برایت می‏خوانم پول حسابی به جیب می‏زنند. او هم از خدا می‏خواهد، پنجاه ریال بیست ریال می‌دهد. البته ناچار هم هست، از خدا هم می‏خواهد، این در و آن در می‏زند و پی یک روحانی می‏گردد که مقداری پول به او بدهد تا به نیابتش آنجا دو رکعت نماز بخواند. البته خودش دو رکعت نماز می‏خواند، بعد هم برای اینکه احتیاط کند که مبادا بر حرمت باقی باشد، پی نائب می‏گردد که دو رکعت به نیابت از او نماز بگزارد.

«* نماز جلد 6 صفحه 357 *»

خدا را شکر کنیم تا ان‏شاءاللّه نعمت‏هایش را از ما نگیرد و بیش از اینها نعمت‏هایش را بر ما افاضه بفرماید. این بچه‏ها را می‏بینید که در سن و سال قبل از بلوغ، الحمدللّه قرائتشان صحیح است، احکام را می‏دانند، مواظبند، متوجهند، قرآن می‏خوانند، قرآن را خوب می‏خوانند، الحمدللّه معارف می‏دانند. اینها همه عنایت حق‏تعالی است. خداوند به حق ولیّش بیش از اینها بر همه ما عنایت و احسان بفرماید.

امر حجت خدا حضرت بقیةاللّه؟ع؟ خیلی با برکت است. توجه به آقا خیلی برکت دارد. همچنین توجه به بزرگان خیلی برکت دارد. خدا برکاتش را بر همه ما و همه دوستان محمد و آل‏محمد؟عهم؟ نازل بفرماید و بیش از پیش قرار دهد.

در هر صورت، وقتی احکام ظاهریِ عبادات رعایت شود، عبادت صحیح است. چون بحث در نماز است می‌گوییم وقتی احکام ظاهری نماز رعایت شد، نماز صحیح است. اما قبولیِ نماز امر دیگری است و به اخلاص و اقبال به نماز بستگی دارد. باید اقبالِ به نماز باشد تا نماز قبول شود. همه عبادت‏هایی که در آنها توجه، عبودیت و امتثال شرط است، در آنها اقبالِ به عبادت هم لازم است و توجه باید باشد. اما نماز از اول تا به آخرش این خصوصیت را دارد که هر قسمتش را  که حساب کنیم خضوع و خشوع است، در برابرِ چه؟ در برابر تجلیات حق‏تعالی. اقتضاءِ تجلی این است که باید در برابرش خاضع شد. و اگر انسان خاضع نشود، به تجلی حق‏تعالی بی‏اعتنائی کرده است.

خداوند اعلام فرموده که در این ساعات و اوقات نماز بگزارید و واجب فرموده و ما را رخصت داده که به او رو کنیم و با او مناجات کنیم، المصلّیٖ مُناجٍ ربَّه([82])  شخص نمازگزار با پروردگارش مناجات می‏کند. خدا رخصتِ مناجات داده و به مناجات دعوت فرموده. عرض کردم که مناجات بین دو نفر است. مناجات فعلِ دو نفری است، «ناجیٰ یُناجی مُناجاةً». با پروردگارش مناجات کرد یعنی گفتگو کرد، با هم صحبت کردند، با هم راز گفتند. معلوم است که با هم راز گفتن و با هم گفتگو کردن و به یکدیگر توجه کردن طرفینی است.

«* نماز جلد 6 صفحه 358 *»

خدا همیشه به مقام قیّومیتش با ما است و از ما جدا نیست، همیشه با همه خلقش هست، و هو معکم اینما کنتم([83]) خداوند با همه خلقش معیّتِ قیّومی دارد، به هیچ وجه از خلق جدا نیست. خدا قیّومِ خلق است، اسم «القیّومِ» او اقتضاء می‏کند که و هو معکم اینما کنتم. این معیت در معکم، معیت قیومیت است. خداوند به معیت قیومیتش با ذره ذره خلقش همراه است و جدا نیست. اولین و آخرین، غیب و شهاده، خوب و بد، زشت و زیبا، بالا و پایین؛ معیت قیومیتِ خداوند با همه خلق هست. آگاه است، مطلع است، به علمش احاطه دارد، به قدرتش احاطه دارد، به مشیتش احاطه دارد، به طوری که ما مِن دابّةٍ الّا هو آخذٌ بناصیتها([84])  کسی از دست خدا خارج نیست، هیچ‌چیز از قدرت و احاطه خدا خارج نیست.

همه هم در برابر احاطه خدا یکسانند، نه اینکه بر یکی کمتر احاطه داشته باشد و بر یکی بیشتر. مثلاً این‏طور نیست که برای خدا نسبت به موجوداتِ لطیف بیشتر احاطه باشد و نسبت به موجوداتِ کثیف کمتر. همان‏طور که خدا بر جان‏ها و روح‏ها احاطه دارد، بر بدن‏ها و پیکرها احاطه دارد. همان‏طور که بر عالم‏های غیب احاطه دارد، بر عالم‏های شهاده احاطه دارد. همان‏طور که به یک پَرِ گُل احاطه دارد، به صخره‏ها و به کوه‏ها احاطه دارد. همه یکسانند. الرحمن علی العرش استویٰ.([85]) این عرش استواء و عرش استیلاء، همان نفوذ حق‏تعالی به مشیت، به قدرت و به احاطه‏اش بر همه موجودات است. امام؟ع؟ هم الرحمن علی العرش استویٰ را معنیٰ فرمودند. استواء یعنی تسلطِ یکسان بر همه خلق.([86]) این تسلط تفاوت نمی‏کند که بگوییم آسمان‏ها از زمین‏ها به خدا نزدیک‌ترند، پس احاطه خدا بر آسمان‏ها نسبت به زمین‏ها بیشتر است. این‏طور نیست. همان‏طور که آسمان‏ها در نزد علم خدا، در نزد احاطه و قدرت خدا و در نزد

«* نماز جلد 6 صفحه 359 *»

مشیت خدا محکوم و مُحاط هستند، زمین‏ها و کوه‏ها بدون هیچ فرقی همان‏طورند. پس احاطه و علم و تسلط و تصرف و نفوذِ مشیتی و علمی و احاطی و قیومیِ حق‏تعالی بر همه موجودات یکسان است.

اما گاه‏گاهی به عنایت و لطف و احسان و کرم و فضل و رحمت، با بندگانش همراه می‏شود. این همراهی و معیت معیتِ لطف است. این معیت معیت کرم است، معیت شفقت است، معیت رحمت است. این معیت با معیت قیومی فرق می‏کند. ببینید به انبیائش چه می‏فرماید؟! از جمله وقتی به موسی و هارون علی نبینا و آله و علیهما السلام مأموریت می‏دهد که برای جنگ با فرعون و فرعونیان بروند، حق‏تعالی به آنها می‏فرماید: انّنی معکما اسمع و اریٰ.([87])  مگر موسی و هارون نمی‏دانند که خداوند با علم و احاطه‏ و قدرت و مشیتش همراه آنها است؟! این‌که درسِ اولِ کلاسِ اولِ توحید است. باید بدانند و حتماً می‏دانند. این مسائل را به امتشان تعلیم می‏دادند. این امور معلوم است.

پس این معیتی که می‏فرماید: اننی معکما اسمع و اریٰ، معیت عنایت و لطف است. این معیت برای همه نیست. این معیتِ حق‏تعالی از باب لطف و کرم و فضل و رحمت، در درجه اول برای حجت‏هایش است. خدا به لطف، به کرم، به احسان و به تفضل، با محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است. معیتی که با این بزرگواراناز جهت قابلیت ایشاندارد، با هیچ‌یک از خلق ندارد. ایشان خود را در نزد حق‏تعالی مضمحل کردند و در حدی عبودیت و بندگی اظهار نمودند که خداوند ایشان را آن‌چنان یافت که جز برای حق‏تعالی نیستند. وقتی این‏طور باشد، من کان للّه کان اللّه له.([88])

این بزرگواران به همه مراتبشان للّه هستند، آنی برای خودشان نیستند تا چه برسد به اینکه برای دیگری باشند، مال خدایند، مخصوص خدا شده‏اند، خودشان را وقفِ خدا کرده‏اند، ظاهرشان را وقف خدا کرده‏اند، باطنشان را وقف خدا کرده‏اند، هرچه خدا

«* نماز جلد 6 صفحه 360 *»

به آنها داده بود همه را وقف خدا کردند، برای خودشان هیچ باقی نگذاردند؛ وقتی خداوند این بزرگواران را دید که این‏طورند، خدا هم خودش را وقفِ ایشان کرد و با ایشان شد. آن‏گونه که خداوند با ایشان است، با غیر از ایشان نیست.

این معیت غیر از آن معیت قیومی است. خداوند آن‌طوری که با معیت قیومی با رسول‌اللّه؟ص؟ است، همان‏طور با ابوجهل است. آن‏طوری که در مقام قیومیت و معیت قیومیت با امیرالمؤمنین؟ع؟ است، همان‏طور هم با عمر است. هو معکم. این معکم به طور یکسان خطاب به همه خلق است. اینما  کنتم هر جا هستید، در هر درجه‏ای هستید، در هر مقامی هستید، در هر عالمی هستید، در هر مرتبه‏ای هستید، هرچه هستید، همین که خلقید و مخلوق و مصنوع او هستید، بدانید مُحاطِ احاطه او هستید، بدانید مقدورِ قدرت او هستید، بدانید مصنوعِ صنعت او هستید، بدانید مُشاء به مشیت او هستید، بدانید همه یکسان معلوم به علم او هستید. این علم، این احاطه و این قدرت کم و زیاد هم نمی‏شود، به همه تعلق گرفته و همه را شامل است. همه این صفات شاملِ همه موجودات است، همه مشمولِ این امورند.

مثل امیرالمؤمنین به درگاه خدا عرض می‏کند: لا یُمکِن الفِرار من حکومتک([89]) خدایا به هیچ‌وجه راهی برای فرار از حکومت تو نیست. راه‏ها بر همه بسته است، هیچ‏کس هیچ‏جا راه ندارد، هیچ نمی‏تواند آنی از قبضه حق‏تعالی فرار  کند.

خداوند می‏فرماید: ما من دابّة الّا هو آخذ بناصیتها . هر جنبنده‌ای، هرچه وجود به او تعلق گرفته و در حرکت استاین حرکت حرکتِ جوهریه را هم شامل است، همین‏قدر موجود است، به حسب خودش حیات دارد، به حسب خودش حرکت دارد، به حسب خودش جنبنده است، هو آخذ بناصیتها. قبلاً عرض کرده‏ام، «ناصیه» زلف جلوی سر را می‏گویند. اگر کسی پنجه بیندازد و زلف کسی را در پنجه‏اش بگیرد، چطور در فرمان و تصرف او قرار می‏گیرد؟! هو آخذ بناصیتها پرورنده من به قدرت و به احاطه خود،

«* نماز جلد 6 صفحه 361 *»

ناصیه همه موجودات را  گرفته است. پس همه در فرمانند، از این جهت تفاوتی نیست.

اما عنایت‏ها و مقامات معنوی و لطف‏ها و کرم‏های خاص، مخصوصِ خلق خاصی است. پس در درجه اول، محمد و آل‏محمد؟عهم؟ طوری مشمول عنایت‏های خاص حق‏تعالی هستند که خداوند آن‏طور به کسی عنایت ندارد. این معیت معیتِ عنایتی است، معیت لطف و کرم است.

این معیت است که بندگان را در برابر حجت‏های الهی خاطر جمع می‏کند و همه بندگان وجداناً درک می‏کنند و می‏یابند و فطرتاً می‏فهمند که این شخص که حجت خدا است، مشمول عنایتِ خاصِ خدا است و خداوند با او معیت خاصی دارد. و دلیل تقریر و تسدید همین است.

دلیل تأیید و تصدیق خدا چیزی است که آن را همراه با معیتِ لطفش قرار داده. لازمهݘ معیتِ لطف و کرمش همین شده که به بندگان خاطرجمعی می‏دهد. همین لطفْ اطمینان می‏دهد. می‏بینند حجتی در برابر حق‏تعالی ایستاد و مدعیِ حجیت شد.

مدعی حجیت شدن مگر کار آسانی است؟! اظهارِ اینکه من حجت خدا هستم مگر ادعای کمی است؟! او می‏گوید ای بندگان خدا، من در میان شما، به مقام حجیت رسیده‏ام. من ملاک شده‏ام. معیار منم، ملاک منم. دستورِ من، امرِ من، نهی من، رضای من، سخط من، اطاعت من، نافرمانی من، ملاک و معیار است. اصلاً من در میان شما ملاک و معیار شده‏ام. اگر می‏خواهید به سعادت برسید باید با من موافق باشید. اگر هلاکت می‏خواهید با من مخالفت کنید. بدانید مخالفت با من هلاکت است.

این خیلی سخن بزرگی است! مگر کوچک است؟! این عبارةٌ اُخرای این است که بگوید خدا در میان شما به وسیله من ظاهر شده. خداشناسیِ شما و خداپرستیِ شما به من سنجیده می‏شود. این معنای حجت است. خدا به وسیله من بر شما احتجاج می‏کند. من حجت خدا هستم و شما محجوجٌ‌علیهم هستید، شما را محجوج‌علیهم می‏نامند. اگر عملتان با دستور من و عمل من مطابق شد، درست است. اگر با دستور من

«* نماز جلد 6 صفحه 362 *»

و عمل من مخالف شد، باطل است. اطاعتتان از من خالصاً مخلصاً، دلیل ایمانتان می‏شود. با من قدری کج باشید، دلیل کفرتان است، دلیل انکار و شقاوتتان است.

مطلب این است. ادعای حجت این است که وفقِ با من و موافقت با من، وفق و موافقت با خدا است. هر مقدار با من مخالفت کنی و به هر مقدار با من کج باشی، با خدا کج شده‏ای. به هر مقدار از من اِعراض کنی، از خدا اعراض کرده‏ای. به هر مقدار امر مرا انکار کنی، خدا را انکار کرده‏ای. به هر مقدار در امر من شک بورزی، در امر خدا شک کرده‏ای. باید خدا را در من ببینی و به من بشناسی و به من اطاعت کنی. ادعای حجت این است و این‏طور با محجوج‌علیه حرف می‏زند. حجت خیلی کار را سخت می‏کند.

حجت در محضر خدا است و چنین ادعائی دارد و خداوند هم تأیید و تسدیدش می‏کند. آنانی که باطنشان صاف است، اطمینانِ خاطر پیدا می‏کنند. این اطمینان خاطر، لازمه این معیتِ از روی عنایت است. دقت کردید چه عرض کردم؟ خیلی مطلب مهمی است. لازمه معیتِ عنایتی خاطرجمعی برای دیگران است و از این جهت است که خداوند به جمیع خلق خاطرجمعی داده به همین که با عنایت خاصش با محمد و آل‏محمد؟عهم؟ قرار گرفته و همه خلق هم باخبر شده‏اند، هیچ‏کس بی‏خبر نمانده، همه باخبر شده‏اند؛ البته آنانی که در فکر باشند.

بی‏فکرها خودشان بی‏فکری می‏کنند. اگر بی‏خبر می‏مانند، به واسطه این است که خودشان بی‏فکری کرده‏اند. ولی اگر کسی به فکر باشد، می‏فهمد که این نظام هستی خالقی دارد و مقصدی در این جریان‏ها هست.با همین به فکر برآمدن، به حرف انبیاء و حجت‏ها  گوش داده؛ و همه حجت‏ها از اولین و آخرین گفتند و به همه خبر دادند و کسی را بی‏خبر نگذاردند که خدا با محمد و آل‏محمد؟عهم؟ معیتی دارد که آن معیتْ خاص‌الخاص است، آن معیت مخصوص است و مختص به این بزرگواران است. خدا به آن‏طور معیت، با هیچ‌یک از خلقش نیست حتی انبیاء عظام و انبیاء اولوا العزم؟سهم؟. خدا آن‏طور که با محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است با انبیاء اولوا العزم هم نیست.

«* نماز جلد 6 صفحه 363 *»

خداوند به جمیع شئونات خود با این بزرگواران صلوات الله علیهم اجمعین است. خدا به جمیع اسماء و صفات خود، به جمیع مراتب خود و به جمیع شئونات ربوبیت و الوهیت خود با ایشان است. چه عرض کنم؟! خدا به همه خود، با محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است. از این جهت ایشان مظهرِ همه خدا شدند. مظهر همه خدا یعنی مظهر همه اسماء و صفات خدا.

این کلمه «همه» به زبان عربی در حرزها ذکر شده است. شما به کتاب «علاج‌الارواحِ» آقای مرحوم­ مراجعه کنید و ببینید که یکی از ابوابِ آن درباره احرازی است که از ائمه؟عهم؟ روایت شده است. حِرز به‌معنای وسیله پناه دادن و حفاظت است. این جمله در آن حرزها آمده: اعوذ بجمع اللّه.([90]) خدایا من به خیلی چیزها پناه می‏برم، از جمله بجمع الله یعنی به همه خدا، به کل خدا.

درباره خدا  که معنی ندارد «کل» و «جمع» گفته شود، ذات مقدسش که تکه تکه نیست که «بجمع اللّه» را بگوییم یعنی به جمعش، به کلّش و به همه‏اش. پس به مقامات، به شئونات و به اسماء و صفات حق‏تعالی اشاره است. اینها را من خلاصه و فارسی کرده‏ام که خوب در ذهن‏ها بماند؛ عرض کرده‏ام یعنی به خدایی‏های خدا پناه می‏برم. خدایی‌های خدا یعنی رحمانیت، رحیمیت، غفوریت و غفّاریت، عفوّ بودن، وَدود بودن و همین‏طور تمام این دعاءِ جوشن. یعنی به همه این دعاء جوشن پناه می‏برم. معنای اعوذ بجمع اللّه این است که من به همه اسم‏ها و صفت‏هایی که در این دعاءِ شریف آمده پناه می‏برم.

اینها چیست؟ اینها کلمات و الفاظ است. آیا به همین کلمات و الفاظ پناه می‏بریم؟ آری، به همین الفاظ هم پناه می‏بریم، اما اینها بی‏معنیٰ نیست، اینها معنیٰ دارد. عرض کرده‌ام که«معنیٰ» ترجمه به لغت دیگر نیست. به اصطلاح اهل‌البیت، به اصطلاح مکتب وحی، به اصطلاح قرآن و حدیث، معنی یعنی موقع، موضع و

«* نماز جلد 6 صفحه 364 *»

مصداق. معنی این است. وقتی «آب» می‏گوییم، معنای آب چیست؟ همین شیء مایع و عنصر مایع است که می‏خوریم و رفع تشنگی می‏کند. آب این است. لفظ «آ» و «ب» برای همین است. همه هم همین‏طور می‏گویند؛ وقتی می‏گویند آب می‏خواهیم، مقصودشان این نیست که «آ» و «ب» می‏خواهیم. مقصودشان این است که ما همین مایع عنصریِ رافعِ عطش را می‏خواهیم.

امام صادق؟ع؟ هم به هشام همین‏طور فرمودند: الخُبز اسم للمأکول و الماء اسم للمشروب.([91]) وقتی می‏گوید نان می‏خواهم، نمی‏خواهد بگوید «نون» و «الف» و «نون» می‏خواهم. لفظ را  که نمی‏خواهد، بلکه معنی را می‏خواهد. این لفظ اگر آن معنی را نداشته باشد که مُهمَل است و به درد نمی‏خورد. لفظ مشتق است، از معنی برخاسته و حرکت کرده و اینجا در عالم کلماتْ نزد ما آمده است؛ از این جهت می‏گوییم مشتق است، یعنی مبدء دارد، محل اشتقاق دارد، از جایی حرکت کرده است. تمام الفاظ باید معنی داشته باشند. هیچ لفظی بی‏معنی نیست. همه مشتقند.

ولی متأسفانه با این حقایق مخالفت کرده و می‌کنند. ما  که الحمدللّه برایمان تأسفی نیست. خدا را شاکریم که از برکات فرمایشات مشایخ عظام+ برای ما هیچ جای تأسف نیست، الحمدللّه جای شُکر، جای سرور و خوشحالی است. دیگران باید تأسف بخورند که از این معارف بی‌بهره‌اند. دعاء جوشن را از اول تا به آخر می‏خواند، گریه هم می‏کند، اما در کل با همین الفاظ و کلمات بازی می‏کند. اگر بپرسی این اسمِ «الرحمن» کجا است؟ می‏گوید همین است، و روی خط دست می‏گذارد. اگر بپرسی این یعنی چه؟ معنای «الرحمن الرحیم» چیست؟ فوراً به زبان فارسی ترجمه می‏کند که یعنی بخشنده مهربان. این‌که ترجمه شد، معنایش کجا است؟ می‏گوید خدا است. ذات خدا  که نمی‏شود این‌همه اسم باشد. این‌همه اسم، ذات خدا است؟! نه، اینها معنی و مصداق دارد.

«* نماز جلد 6 صفحه 365 *»

مصداق و معنای اینها همان خدایی‏های خدا است و خدا با این خدایی‏هایش عالم هستی را اداره می‏کند. این خدایی‏های خدا ذات خدا نیست، مالِ خدا است. اینها همان حقایق محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است.

پس خداوند با خدایی‏هایش با این بزرگواران است و با هیچ‏یک از خلق نیست. آری، هرچه عکس از ایشان در خلق بیفتد، خدا به همان مقدار عکسی که از ایشان در خلق افتاده، معیت عنایتی دارد.

چرا صحبت ما به اینجا می‏کشد؟! چرا نوعاً تا مناسبتی پیدا می‏شود این‌قدر بحثمان در این قسمت ادامه پیدا می‏کند؟! گویا ما برای همین حرف‏ها باید زندگی کنیم و به همین‏ها بپردازیم، به حرف‏های دیگر نباید بپردازیم. مرتب به هر شکلی هم تکرار می‌شود. مثل اینکه بنا است این‏طور باشد. الحمد للّه رب العالمین معانیِ این اسماء و صفات را می‏دانیم کجا است و کیست و چیست. از این جهت الحمدللّه برای ما جای تأسف نیست. ما همه شادیم، شادِ شادِ شاد، به کوری چشم تمام نواصب. الحمدللّه از برکات بزرگان دین، ما خوشیم، خوشِ خوشِ خوش. و ان‏شاءاللّه از اول مرگ، خوش‏تر خواهیم بود. آنجا می‏فهمیم اصلاً خوشی یعنی چه. مطمئناً از اول مرگ، اولِ خوشیِ ما خواهد بود. چرا؟ چون خداوند در دنیا ما را با این بزرگواران آشنا کرد و معرفت ایشان را نصیبمان کرد. ما می‏دانیم محمد و آل‏محمد؟عهم؟ ظهورِ همهݘ خدا هستند، پس خدا با همهݘ خود با ایشان است. معیتِ خدا به این‏طور، معیت عنایتی است.

چه شد که از اصل بحثمان روزنه‏ای به این بحث باز شد؟ سخن در این بود که خدا ما را رخصت داده نماز بخوانیم و نماز مناجات با خدا است. از اولِ وارد شدن در نماز تا آخر نماز، خدا معیت خاصی با بنده پیدا می‏کند. خدا در نماز با ما معیت پیدا می‏کند، اما ما اعراض می‏نماییم و پشت می‏کنیم! این است که باید در نماز اقبال داشت نه اعراض. وقتی «اللّه‌اکبر» گفتیم و به خیال خودمان نماز را بستیم و به بازار رفتیم، به خانه رفتیم، به فکرِ فلان کار و فلان برنامه افتادیم، این خواه‏نخواه اعراض از خدا است. خدا

«* نماز جلد 6 صفحه 366 *»

شروع کرده به گفتگو و راز و نیاز با ما. این عنایتِ خاص خدا است. این غیر از معیت قیومی است.

خدا همیشه با ما است، همیشه قیومِ ما است، دائماً حال ما را رعایت می‏کند، احتیاجات ما را برطرف می‏کند، دائماً نیازمندیِ همه ذرات وجودی ما را برطرف می‏سازد. گرچه ما فقط جسممان را می‏بینیم.

خدا این‌همه مراتب به ما داده. البته مراتب ما در عالم‏های دیگر وجود دارد و از عالم‏های دیگر عکس آن مراتب اینجا افتاده است. ما الآن در عالم مثال مثال داریم، در عالم نفس نفس داریم.  مانند این بدن، به همین نفوس و به همین مثال‏ها هم باید رسیدگی شود، آن‏به‏آن خلق شوند و رزقشان داده شود. پس خدا با ما معیت دارد، ولی ما از او غافلیم و با او بیگانه‏ایم.

اما خدا لطف می‏کند، ساعات و اوقاتی را قرار می‏دهد و می‏فرماید از غفلت‏ها بیرون بیایید، برای گفتگوی با من و راز و نیاز با من ممحّض شوید، اصلاً برای این کار آماده شوید. پس باید از همه کار دست کشید. مگر چند دقیقه است؟! از همه کار باید دست کشید، از همه چیز باید بُرید، باید متوجه این عبادت شد و به این عبادت اقبال داشت. معنای معیتِ به عنایت این است. نماز صدا زدنِ خدا است، صَلا دادن خدا است: باخبر شوید، دعوتتان می‏کنم، می‏خواهیم با یکدیگر گفتگو داشته باشیم، می‏خواهیم با یکدیگر راز دل داشته باشیم، می‏خواهیم کنارِ هم باشیم، با یکدیگر باشیم. خدا همیشه با ما است. اما این با هم بودنِ خاصی است و عنایت خاصی است.

قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. خدا از فلاح و رستگاریِ مؤمنینی که این صفت را دارند خبر می‏دهد. اولین صفتشان چیست؟ اقبال و توجهشان به نمازشان است.

خداوند به برکت نمازگزاران حقیقی ما را هم از نمازگزاران محسوب فرماید.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 367 *»

 

مجلس 26

 

(شب شنبه  27 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 8/5/79)

 

 

t  خضوع و خشوع در نماز نشان ایمان نمازگزار است

t  نماز دعوت خداوند است که نمازگزار با او  راز  دل بگوید

t  خداوند با همه موجودات به طور یکسان «معیّتِ» قیومی دارد

t  مؤمن نباید «اِمّعة» باشد

t  یکی از فتنه‌های آخرالزمان بسیارشدن شرارت‌ها است

t  همّت اهل ایمان دینداری است

t  رعایت دستورهای دینی در معاشرت با خویشان و  بیگانگان

t  خوب و بد و صلاح و فساد را همه به طور فطری می‌فهمند

t  اشاره‌ای به تصرف ولایتی امام زمان؟ع؟

t  خطر  بی‌پروایی در معاشرت‌های خویشاوندی و  رفاقتی

t  میزان در تشخیص خوبی‌ها و  بدی‌ها

t  فیلم‌های اخلاقی یکی از  بلاهای فسادآموزی است

t  میزان در تشخیص اشخاص خوب و  یا بد

t  همه خلق در برابر معیت قیومی خداوند یکسانند

t  درجات خلق در برابر معیت عنایتی خداوند متفاوت است

t  عظمت نور بصیرت و نورانیت شخص بصیر

t  نمازگزار  باید از معیت عنایتی خداوند با او، احترام و قدردانی کند

«* نماز جلد 6 صفحه 368 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

خشوعِ در نماز امری است که با وضع نماز کاملاً مطابقت و مناسبت دارد. خداوند نماز را در میان جمیع عبادت‏ها، جامعِ جمیعِ مراتب خضوع و خشوع و بندگی و جامعِ جمیع مراتب ترقی و تعالی برای رسیدن به درجات قرب الهی قرار داده است. چون اصلِ وضعِ نماز برای این امر یعنی برای اظهار خضوع و خشوع به درگاه خدا است، از این جهت اهل ایمان، اهل باور و یقین و  اهل معرفت، در نمازشان خاضع و خاشعند.

خداوند در این آیات مبارکات می‏فرماید: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون اهل ایمان رستگارانند. نشانه اولشان این است که در نماز خشوع دارند. خشوع در نماز را به اقبال به نماز معنی فرموده‏اند. ظاهر بدن باید در نماز خضوع و خشوع داشته باشد. باطن انسان هم باید به نماز اقبال و توجه داشته باشد. از ابتدای انعقاد نماز که تکبیرةالاحرام است و یا به اعتباری نیت است تا آخر نماز، اقبال و توجه به نماز باعث کمال نماز است و باعث تمامیت آن است.

اقبال فراهم می‏شود به اینکه انسان، اگرچه به طور اجمال باشد، بداند که در حال نماز چه می‏کند. اگر به تفصیل نمی‌داند، لااقل اجمالاً بداند که چه عملی را انجام می‏دهد و نماز چه عملی است. همین توجه اجمالی که با انسان همراه باشد، خیلی مایه امید است. باید سعی کنیم که غافل نباشیم و نماز را به طور غفلت تمام نکنیم. توجهی داشته باشیم به اینکه چه می‏کنیم، اگرچه به‏طور اجمال باشد.

«* نماز جلد 6 صفحه 369 *»

برای اینکه در ذهن‏ها بماند تکرار می‌کنم که نماز یک دور طی کردن مراتب عبودیت است. نماز یک دور طی کردن مراتب خضوع و خشوع در برابر تمام تجلیات الهی برای بنده است. آنچه خدا برای بندگان تجلی می‏فرماید و به انوارش برای بندگان ظاهر می‏شود، همه در نماز مهیا است. عنایت از طرف خدای متعال، شامل است.

عرض شد اینکه خدا بندگانش را صَلا زده و به نماز دعوت کرده، یعنی آنها را برای گفتگو، برای راز و نیاز و برای توجه و اقبال دعوت نموده است. نماز غیر از حالات عادیِ دیگر است.

عرض کردم خداوند همیشه با همه موجودات هست. هیچ‏گاه خداوند از بنده‏اش جدا نیست. هیچ موجودی از تحت قیومیت حق‏تعالی خارج نیست. و هو معکم اینما کنتم. این معیت معیت قیومیِ حق‏تعالی است و خداوند با همه موجودات، یکسان معیت دارد.

معیت یعنی همراه بودن، با هم بودن، جدا نبودن. کسی که با   کسی خیلی رفیق و دوست باشد که نوعاً با یکدیگر باشند و با هم بگذرانند، عرب می‏گوید اینها «مَعْ» هستند؛ یعنی با همند. کلمه «مع» به همین معنی است.

در احادیث رسیده که اهل ایمان نمی‏توانند صفت «اِمَّعی» داشته باشند.([92]) به این معنی که اهل ایمان که از دینشان مراقبت و مواظبت دارند و می‏خواهند ایمانشان را و ظاهر و باطنشان را حفظ کنند، اینها با هرکس هرکس دوست نمی‏شوند، با هرکس هرکس «مع» نمی‏شوند. این صفت را ندارند که به هرکس رسیدند بگویند: «انا معک» من با تو هستم، همراهم، هم‏فکرم، هم‏‏صحبتم، همکارم، هر برنامه‏ای داری من با برنامه‏ات شریک و همراهم. نه، این‏طور نیستند. اهل ایمان که ایمانشان را دوست

«* نماز جلد 6 صفحه 370 *»

دارند، ولایت و محبت اهل‌بیت را دوست دارند، از ایمانشان مراقبت دارند و دلشان به حال خودشان می‏سوزد، اینها با هرکس هرکس این حالت را پیدا نمی‏کنند.

اما آنانی که بی‏پروا و بی‏باکند از اینکه ایمان را از دست بدهند و یقین و تقویٰ را از دست بدهند، آنها با هرکس هست و هرطور هست جور می‏شوند، همراه و هم‌فکر می‏شوند. امروزه در بین مردم مشهور است که درباره این افراد می‌گویند هم‏پیاله می‏شوند.

خدا نکند کسی اهل معصیت‏ها باشد و اهل پیاله‏ها باشد. به خدا پناه می‏بریم. خدا همه عزیزانمان را از شر شیاطین جن و انس محافظت کند. خداوند همه عزیزان، مردان و زنان، دختران و پسران و کوچک و بزرگِ همه اهل ایمان را از شر فتنه‏های آخرالزمان محافظت بفرماید.

شرارت در میان مردم زیاد است. مردم گرفتارند. از خارج، از اروپا و کشورهای بی‏ایمان و بی‏دین، برنامه می‏گیرند. سعی می‏کنند طرز رفتار و گفتار، طرز حرکات، طرز زندگی و معاشرت و طرز رفت و آمدشان مانند آنها شود. این افتخارشان است که مثل آنها سخن بگویند، مثل آنها لباس بپوشند، مثل آنها مجلس‌داری کنند، مثل آنها رفت و آمد داشته باشند، معاشرت زن و مردِ محرم و نامحرم مطابق آنها باشد. هرطور که دلشان می‏خواهد هستند. این خیلی بد است، این از شرارت‏های روزگار است، از فتنه‏های آخرالزمان است. متأسفانه آن صفات و آن رفتار و آن حرکات، کاملاً با اسباب و ابزار و وسایل منعکس می‏شود. اینها به چشم خود می‏بینند، به گوش خود می‏شنوند، در کتاب و روزنامه و مجله می‏خوانند و از آنها الگو می‏گیرند.

و حال آنکه اهل ایمان و اهل مراقبت و مواظبت، کوشش دارند بر اینکه خودشان را حفظ کنند و ایمان و تقوایشان را حفظ نمایند. این افراد این‏طور نیستند که با هرکس شده رفیق شوند، با هر کسی جور شوند، از هر کسی الهام بگیرند، از هرکس شده مشق بگیرند. اینها متوجه اولیاء خدا هستند. سیره و رفتار و زندگی محمد و آل‏محمد؟عهم؟، انبیاء و بزرگان دین را در نظر دارند. همّتشان در این است که روزگاری را  که می‏گذرانند،

«* نماز جلد 6 صفحه 371 *»

ان‏شاءاللّه وسیله برای آبادی آخرتشان باشد و از این معاشرت‏ها، از این رفت و آمدها و از این گفت و شنیدها برای آخرت زاد و توشه بردارند، نه برای خرابی و فساد دنیا و آخرت.

پس مؤمن این‌گونه نیست که به هرکس بگوید: «انا معک»، به مؤمن باشد، به کافر باشد، به باتقویٰ باشد، به بی‏تقویٰ باشد. این‌طور نیست که با دروغگو دروغگو باشد، با غیبت‌کن غیبت‌کن باشد، با سینما رو سینما رو باشد، با مسجد رو مسجد رو باشد، با همه الفت داشته باشد و با همه جور در بیاید. این صحیح نیست. می‏فرمایند مؤمن چنین صفتی ندارد، با کسی «انا معک» نمی‏شود. اهل ایمان در رفاقت، جور شدن و هماهنگ شدن با دیگران خیلی سختند.

از طرف ائمه ما؟عهم؟ هم دستورها داده شده که با هرکس هرکس معاشرت نکنید، از هرکس هرکس اخلاق و رفتار اخذ نکنید، از هر کسی ادببه خیال خودتاننیاموزید. بلکه اشخاص را امتحان کنید، بعد با آنها معاشرت، رفاقت و صداقت داشته باشید. اولاً اهل دروغ نباشند و در گفتارشان راستگو باشند. اهل خیانت نباشند. به نمازهای اول وقت اهمیت دهند و نماز را در اول وقت بخوانند. وقتی سخن می‏گویند، در سخن‏هایشان دروغ نباشد. در کارهایشان خیانت نباشد. اهل حیاء باشند. اهل عفت باشند. چشمشان در اختیارشان باشد، گوششان در اختیارشان باشد، زبانشان در اختیارشان باشد.([93])

اگر دیدید یک نفر دروغ می‏گوید، یا از غیبت کردن باک ندارد، یا از تهمت زدن باکی ندارد، یا نمّام است و خبرکشی می‏کند، از دیگری برای شما خبر می‏آورد، از شما برای دیگری خبر می‏برد، بین شما کدورت ایجاد می‏کند و اسباب فتنه می‏شود، با این‏طور اشخاص اصلاً نباید معاشرت کرد و نباید اعتناء نمود. حتی اگر فامیل هم هست، نباید با او گرم بود و رفت‌وآمد خانوادگی داشت. به جهت اینکه این‌گونه صفات

«* نماز جلد 6 صفحه 372 *»

اخلاقی وسیله فتنه است. به‌علاوه، گناه‏های بزرگ را در نزد انسان کم‌کم سهل می‏کند و انسان را جری می‏کند. دروغ گفتن را از او یاد می‏گیرد، غیبت کردن و تهمت زدن را از او یاد می‏گیرد، خبرکشی کردن را یاد می‏گیرد. و در میان اهل ایمان، همه اینها اموری است که باید به‏طور کلی متروک باشد.

یعنی چه خبری از کسی می‏برند و دیگری همان خبر را به دیگری برساند؟! اگر غیبتی می‏کنند، حق ندارد آن غیبت را منتشر کند و به کس دیگری بگوید. اولاً باید از غیبت مانع شود، بگوید حق نداری غیبت کنی، چرا بدِ دیگری را نزد من می‏گویی که چه کرده و چه گفته؟!ݢݢ به من و تو چه مربوط است؟! چرا غیبت می‏کنی؟! باید از غیبت منع کند و نگذارد غیبت واقع شود.

اما اگر او جری بود و غیبت کرد و تذکر شما را قبول نکرد یا روی جهاتی مثل ضعف ایمان نتوانستی مانع او شوی و او غیبت کرد، تو خبر به جای دیگر نبر، حرف او را در جای دیگر منتشر نکن. اینها باعث فتنه می‏شود، عزت اهل ایمان پایمال می‏گردد، حرمت ایمان و حرمت تقویٰ پایمال می‏شود. ان‏شاءاللّه اهل ایمان باید برای تحصیل مَلَکات عالیه انسانی همت داشته باشند.

در رفاقت‏ها باید ملاحظه کنید و مواظب باشید. درست است که با رفیقت رفیقی و دوست هستی، به ایمانش هم اعتقاد داری، برایش تقویٰ هم قائلی، می‏دانی باتقویٰ است، اما حق نداری به واسطه این رفاقت، او را به میان منزل خود و نزد مادرت و خواهرت و زن خودت ببری و بیاوری. او نامحرم است. نباید صدای نامحرم را بشنود. نباید با نامحرم در زیر یک سقف بنشیند. حق ندارد بر سرِ یک سفره باشد. حتی فامیلِ خیلی نزدیک همین اندازه که نامحرمند، حق ندارند با یکدیگر بر سر یک سفره در میان یک خانه بنشینند، قاه قاه بخندند و از این‌طرف و آن‌طرف و از همه کس حرف بزنند. اینها خیلی باعث مفاسد است.

ملائکه از چنین مجلس‏ها و گفتگوها و اجتماعات متنفرند. خدا از چنین

«* نماز جلد 6 صفحه 373 *»

مجالسی بیزار است. فامیل باشند، حساب دین جدا است، حدود دین جدا است. همین اندازه که نامحرم است، باید رعایت شود. پسر خاله است، نامحرم است. پسر عمه است، نامحرم است، پسر عمو است، نامحرم است. با دختر عمو و دختر خاله نباید نشست و برخاست شود. وقتی نامحرم است، نامحرم است. برادر زن با فامیلِ شوهر نامحرم است. برادر شوهر با زن و فامیل زن نامحرم است.

اگرچه در میان مردم این مسائل مطرح نیست، به خیال خودشان خیلی عالی زندگی می‏کنند، خیلی روشنفکرند و این حرف‏ها را قدیمی می‏دانند، اما اینها از دیگران یاد گرفته‏اند نه از اولیاء خدا. اهل ایمان باید مواظب و مراقب باشند که زندگی و معاشرتشان مطابق دستور دین و مطابق رضای خدا باشد.

این مسائل خیلی واضح است و احتیاجی به گفتن نیست. خوب و بد را همه ‏ما می‏فهمیم، صلاح و فساد را همه ‏ما می‏فهمیم، تقویٰ و بی‏تقوایی را همه ‏ما می‏فهمیم، دین‌داری و بی‏دینی را همه‏ ما خوب می‏فهمیم، مردهایمان می‏فهمند، جوان‏هایمان می‏فهمند، زن‏ها و دخترهایمان می‏فهمند، همه می‏دانند. انسان عقل و فطرت دارد و امام؟ع؟ همین مطلب را قاعده و مقیاس قرار داده‏اند.

دین خدا از زمان آدم؟ع؟ شروع شده. و به هر حال، این مسأله مقداری تأثیرِ ارثی دارد. هرکس به دنیا می‏آید، خواه‏نخواه به حکم توارث، مقداری دین با خودش می‏آورد. این مسلّم است. با خودش حیاء می‏آورد، با خودش عفّت می‏آورد، با خودش تقویٰ می‏آورد. چون از برکات وجود انبیاء، اینها برای خلق خمیره شده؛ به‏علاوهݘ خود فطرت که اساس همه نورانیت‏ها است. فطرت زیربنای همه نورانیت‏ها است. فطرةَ اللّه التی فطر الناس علیها لا تبدیلَ لخلق اللّه ذلک الدین القیّم.([94]) فطرت با وحی هماهنگ است، با  کتاب‏های خدا و با شرایع الهی هماهنگ است. فطرت سرمایه‌ای بسیار عالی و نورانی است.

«* نماز جلد 6 صفحه 374 *»

این فطرت، در وجود همه موجودات مخصوصاً انسان هست. در وجود انسان هست که می‏فرماید: فطر الناس علیها. خدا همه مردم را بر همین فطرت مفطور فرموده و جزء سرشتشان و از ذاتیاتشان قرار داده است. حال چقدر باید دستِ شیاطین جن و انس قوی باشد که ‏چنین سرشتی را دگرگون کنند و در وجود انسان‏ها کاملاً بر عکس نمایند. تمام این بی‏دینی‏ها و بی‏تقوایی‏ها همه کار شیاطین است. دست‏های شیاطین جن و انس در کار است و خلق الهی را تغییر می‏دهد.

شما این‏قدر باید بر اساس فطرت و دین الهی مستقیم باشید که یک ذره انحراف نداشته باشید و انحراف‏ها را به چشم ببینید و بشناسید و به گوش بشنوید و بشناسید، و خدا همین‏طور قرار داده. خداوند دینش را فطری قرار داده است و به‌علاوه به حکمِ توارث، خیلی از صفات پسندیده و مَلَکات انسانی و خصال حمیده را به افراد بشری منتقل می‏فرماید. خیلی چیزها  کاملاً  طبیعی است، خیلی احساس‏ها  کاملاً  طبیعی است و خداوند به برکت همین‏ها خیلی از جوامع بشری را محافظت می‏کند. ولی ما بی‏خبریم.

دست آقا امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه در کار است. دست مبارکش روی دل‏ها، روی نفوس و روی ظاهر و باطن هست. اگر دست مبارکش را یک روز یا یک لحظه بردارد، آنگاه بی‏حیائی‏ها، بی‏شرمی‏ها، بی‏عفتی‏ها، تجاوزها و ظلم‏ها به‌طور عجیب و غریب از این بشر ظاهر می‏شود. آنهایی هم که بی‏پروا می‏شوند و خذلان می‏شوند، آنها خیلی بی‏حیائی کرده‌اند که خدا و حجت صلوات‌اللّه‌علیه آنها را به خودشان وا می‏گذارند.

پس این امر مسلّم است. امام؟ع؟ هم همین قاعده را به دست ما می‏دهند. خوبی و بدی را همه‏ ما راحت می‏فهمیم، تقویٰ و بی‏تقوایی و دین‌داری و بی‏دینی را همه ‏ما راحت می‏فهمیم، خیلی طبیعی است.

حتی در میان محارم هم اجازه نفرموده‏اند که هتّاکی و بی‏پروایی باشد. محارم هم حدودی دارند و باید کاملاً حدودشان را رعایت کنند. خواهر و برادر محرمند، خاله و عمهݘ مرد به او محرمند، اما باید حدود را رعایت کنند.

«* نماز جلد 6 صفحه 375 *»

مخصوصاً این محرمیت‏هایی که میان شما خیلی شایع است که با عقدهای منقطع و صیغه محرمیت می‏خواهند قدری کار را بر یکدیگر آسان کنند تا مشکلاتی نباشد، اما در همین مسائل خیلی بی‏پروایی‏ها می‏شود. وقتی صیغه محرمیت خوانده شد، آیا مرد تا این حد محرم می‏شود که همه اندام این دخترخانم یا این خانم را ببیند؟! چون صیغه محرمیت خوانده شده، زن با لباس تنگ نزد مرد بیاید که ما محرمیم؟! یا یکدیگر را ببوسند و صورت به صورتِ هم بگذارند؟! اینها اجازه داده نشده. محرمیت‏ها هم حساب دارد. هتّاکی و بی‏پروایی بسیار بد است. این دخترخانم یا این خانم که نزد محرمِ خودش  می‌آید، کسی که یا برادرِ او است یا عمویش است یا اینکه صیغه محرمیت خوانده شده، با این وضع که می‏آید، همان مرد می‏فهمد که این بد است، قبیح و زشت است؛ تو که اندام خود را با لباس نازک یا با لباس تنگ به من نشان می‏دهی قباحت دارد. اسمش هم محرمیت است! این آزادی‏ها اجازه داده نشده. خیلی باید رعایت کرد.

این محرمیت‏ها برای آسانیِ کار است که دو نفری که می‌خواهند با یکدیگر حرفی بزنند یا ملاقاتی داشته باشند، کار بر آنها مشکل نباشد؛ نه اینکه این‏طور بی‏پروایی کنند. خیلی از این مسائل اجازه داده نشده است.

گاهی اوقات از من هم سؤال می‏کنند، چیزهایی می‏پرسند و من جواب می‌دهم. سائل سؤالش را طوری در لابه‏لای کلامش گذارده که ظاهرش جوابی دارد. بعد هم می‏رود و این سؤال و جواب را به جهات و جوانب دیگر استنباط می‏کند و از قول من هم نقل می‏کند که ایشان این‏طور گفته و چنین امری اشکالی ندارد. از قول من هم فتوا نقل می‏کنند. من که از خودم فتوا ندارم. آنچه هم که می‏گویم، همان را نقل کنید، آن را تغییر ندهید، وضعش را عوض نکنید، در جاهای دیگر پیاده نکنید، طور دیگری نگویید. نوعاً به من رجوع می‏کنند که شما این‏طور گفته‏اید؟! می‏گویم نه آقا، من این‌طور نگفتم. می‌گوید  استنباط شده که شما این‏طور گفته‏اید. امر خیلی مشکل است. ان‏شاءاللّه رعایت کنید. تقویٰ داشته باشید. تقویٰ چیز خوبی است.

«* نماز جلد 6 صفحه 376 *»

عرض کردم هر کسی خوب و بد را می‏فهمد. از امام؟ع؟ راجع به غنا سؤال کردند که آیا غنا خوب است یا بد است؟ و همچنین از قمار سؤال کردند، آقا قماربازی خوب است یا بد است؟ یا فلان کار چطوری است؟ امام؟ع؟ قاعده‏ای به دست دادند که قاعده خوبی است. همیشه در نظرتان باشد. همه‏‌جا می‏توانید از این قاعده‏ای که امام؟ع؟ فرمودند استفاده کنید. در هر امری، در هر مسأله‏ای، در هر معاشرتی، در هر مجلسی، در هر معامله‏ای و در هر رفت‌وآمدی می‏توانید از این قاعده استفاده کنید. امام؟ع؟ فرمودند اگر بنا باشد صف خوبی‏ها جدا شود، صف بدی‏ها هم جدا شود. آنچه حق است و مورد پسند و رضایت خدا است در یک صف قرار بگیرد، و آنچه ناحق است، باطل است و مورد سخط و غضب خدا است در یک صف قرار بگیرد. این دو صف از هم جدا شود، اگر بعد امری برای شما واقع شود که نمی‌دانید آیا این امر خوب است یا بد، ببین آن امر خودبه‏خود داخل کدام‌یک از این دو صف می‏شود. راحت می‏توانی بفهمی. ببین داخل کدام‌یک از این دو صف می‏شود. اینجا انسان را به فطرت و وجدانش وا می‏گذارند. وجداناً و فطرتاً ببین آیا این امر در امور حق و مورد رضای خدا داخل می‏شود؟ اگر چنین است، با خیال جمع آن را انجام بده. اما اگر دیدی در صف باطل داخل می‏شود و فطرتاً و وجداناً می‏یابی زشت است و بد و قبیح است، آن را ترک کن. ([95])

«* نماز جلد 6 صفحه 377 *»

یکی از بلاءها همین فیلم‏ها است اگرچه اخلاقی باشد. همین فیلم‏هایی که صددرصد هم اخلاقی باشد، ببینیم داخل صف حق می‏رود یا داخل صف باطل می‏رود؟! آیا بیان یک مطلب اخلاقی باید با این‌همه منظره‏های مهیّج همراه باشد؟! هزاران فساد دیگر یاد می‌دهد که فقط می‏خواهد بگوید یک فساد بد است! هزاران فساد یاد می‏دهد، هزاران غفلت و هزاران اخلاق فاسد ایجاد می‏کند و می‏خواهد یک مسأله را یاد بدهد که از نظر اخلاق، مثلاً خیانت به خانواده بد است و یا دزدی بد است. این اولاً چند ساعت وقت را  گرفته، به‌علاوه برای شخص اسباب غفلت می‏شود.

مگر ما چقدر بر نفس خود مسلط هستیم؟! چقدر ما بر نفسمان تسلط داریم؟! آن کسی که دو ساعت نشسته و این منظره‏ها را دیده، اولاً می‏تواند برای نماز صبح برخیزد و نماز بخواند یا نه؟! اگر برخاست، از اول نماز که می‏خواهد «اللّه‌اکبر» بگوید، انصاف دهید آیا این شخص به فکرِ آقا امام زمان؟ع؟ می‏افتد؟! آیا در فکرِ حجت خدا می‏رود؟ خائف می‏شود؟! خاشع می‏شود؟! آیا متوجه کبریائیت خدا است؟! می‏خواهد «اللّه‌اکبر» بگوید، ذهنش پی آن منظره‏های دیشب می‏رود؛ آن زنیکه چطور صحبت می‏کرد، چه لباسی داشت، چه وضعی داشت، چه ابرویی داشت، چه چشمی داشت! خانم هم همین‏طور، این بدبخت هم در فکر آن مردی می‏رود که صحبت می‏کرد. حیف مرد! آن مردکه در فیلم چشم و ابرویش چطور بود، هیکلش چطور بود، اندامش چگونه بود، زلفش چگونه بود! آیا اینها نماز می‏شود؟! اینها عبادت می‏شود؟! اینها مورد رضای خدا است؟! مسأله خیلی واضح است.

می‏فرماید ببین، فطرت داری، عقل داری، شعور داری، ببین امری که برای تو مشتبه است که خوب است یا بد، داخل کدام قسمت می‏شود.

اشخاص هم همین‏طور با این میزان خیلی راحت به دست می‏آیند. ببین اگر خدا بخواهد صف متقین و صف بی‏تقویٰ‌ها را جدا کند، آیا این شخص داخل متقین می‏رود یا داخل بی‏تقویٰ‌ها؟ اگر داخل بی‏تقویٰ‌ها می‏رود، با او معاشرت نکن.

«* نماز جلد 6 صفحه 378 *»

نه‌تنها خودش با آن بی‏تقویٰ معاشرت می‏کند، بلکه او را با زن و بچه‏اش هم آشنا می‏کند، با فامیل هم آشنایش می‏کند، او را داخل خانه‏اش می‏برد و بعداً چه مفاسدی از این‏طور اشخاص پیدا می‏شود و چه مفاسدی از دستشان سر می‏زند! خیلی‏ها بوده‏اند، نه اشخاصِ دور، بلکه در جندق به واسطه همین معاشرت‏ها گرفتار شدند؛ ما در جریان هستیم، ما خبر داریم، به ما رجوع می‏کنند، مسأله‏اش را از ما می‏پرسند، حُکمش را از ما سؤال می‏کنند. برای همین رفاقت‏های بیجا، به مفاسد گرفتار می‏شوند. نباید اطمینان کرد.

تو مطمئنی که این شخص نگاهش پاک است؟! اولاً حق ندارد نگاه کند تا اینکه نگاهش پاک باشد یا ناپاک. النظرةُ الاولیٰ لک و الثانیةُ علیک.([96]) چشمت که به نامحرم افتاد، همان لحظه که چشمت افتاد گناهی پایت نیست. اما اگر لحظه بعدی آن را ادامه دادی، گناه است. الثانیةُ علیک برای تو گناه می‏نویسند، زنای چشم می‏نویسند.

اینها مسائلی است که کاملاً روشن و معلوم است. باید مراقب و مواظب بود. باید ایمان را حفظ کرد. نباید با همه کس به هر‏طور، «انا معک» شد. اجتماع حساب دارد، معاشرت حساب دارد، رفاقت و صداقت حساب دارد. خیلی افراد هستند که از رفاقت‏ها و صداقت‏ها سوء استفاده می‏کنند. اموالتان را ملاحظه کنید که به واسطه رفاقت‏ها به صدمات مالی گرفتار نشوید. رفقای ما از همین خوش‌باوری‏ها، از همین صداقت‏ها و رفاقت‏ها، خیلی صدمه دیده‌اند و می‏بینند. چه‌بسا این شخصْ شیطانی است حیله کرده و رفیق شده و واقعاً می‏خواهد در آینده گوش انسان را ببُرد. چرا رعایت نمی‏کنید؟! در اموالتان باید خیلی احتیاط داشته باشید.

اعظم از دنیایتان، امر دینتان است، امر تقوایتان است، امر ایمان و ولایت و یقینتان است، آنها را ضایع نکنید.

«* نماز جلد 6 صفحه 379 *»

الحمدللّه از برکات بزرگان دین مخصوصاً وجود مبارک شیخ مرحوم­، خداوند نورانیت، بصیرت و فراستی به اهل ایمان عنایت می‏کند. خیلی باید مراقب و مواظب باشید. اولاً همه امورتان را به حجت خدا، ولیّ امر، آقا امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه بسپارید که حضرت حفاظت بفرمایند. بعد توفیق بخواهید. بعد هم،  به دین توجه و اقبال داشته باشید و به دین رو بیاورید. خدا را به احترام کردن به حدود دین حرمت کنید.

در معاشرت‏ها خیلی باتقویٰ باشید. هرکس هم گله‏مند است، معاشرت نکند. به جهنم که معاشرت نکند! کسی که بخواهد از دین‌داری گله‏مند شود، به چه درد می‏خورد؟! مثل اینکه گله می‏کند که چرا وقتی به خانه‏اش رفتم خانمش با من احوالپرسی نکرد؟! تو نامحرمی، چه توقع داری؟! یا اینکه گله می‏کند چرا خواهرش با من احوالپرسی نکرد؟! چرا مادرش با من احوالپرسی نکرد؟! چرا احترام نکرد؟! چه توقعی داری؟! تو نامحرمی، اصلاً حق نداری به منزل او بروی.

اگر این مسائل و این گله‏ها به وجود می‏آید، هرکس در دین‌داری از شما  گله‏مند شد، بدانید به درد رفاقت نمی‏خورد. اصلاً هرطور شده دورش را خط بطلان و خط قرمز بکشید، اگرچه فامیلِ نزدیک باشد. اگر دیدید در امر دین و دین‌داری و تقویٰ از شما گله‏مند است، بدانید خیر دنیا و آخرت در او نیست و از او قطع امید نمایید.

البته باید عرض کنم که تقویٰ و دین‌داری معنایش این نیست که انسان به اسم دین هرطور خواست حرکت کند. مثلاً به اسم دین خسّت نشان دهد، به اسم دین بخل نشان دهد، به اسم دین‌داری زیر بار بعضی از حقوق نرود و بخواهد بعضی از حقوق را پایمال کند، ذوی‌الحقوق را ضایع کند به اینکه ای آقا، می‏خواهیم دین داشته باشیم، می‏خواهیم تقویٰ داشته باشیم، می‏خواهیم چه و چه. بعضی هستند که از این طرف سوء استفاده می‏کنند.

باید همه امور کاملاً بر اساس دین باشد. اگر کسی از جهت دین‌داری و تقوای شما، از شما آزرده شد، بدانید او رفیقی نیست که خدا از رفاقت شما با او راضی باشد؛ اصلاً او

«* نماز جلد 6 صفحه 380 *»

را ترک کنید، به تدریج رهایش نمایید و خیالتان را آسوده کنید. معیشت و زندگی باید بر اساس دین و حفاظت امور دین و احترام به حدود دین باشد.

عرضم در این بود که خداوند همیشه و در همه وقت، با همهݘ خلقش هست. هو معکم اینما  کنتم. در این آیه، خطاب به همه خلق است. خدا با همه خلقش یکسان معیّت دارد. به قیومیتش با همه خلقش هست. بدون تفاوت با همه هست. نه کسی دورتر است، نه کسی نزدیک‌تر است. در مقام قیومیت امر ‏چنین است. احاطه خدا، علم خدا و تصرف خدا، با همه خلق یکسان است. عرض کردم امام؟ع؟ الرحمن علی العرش استویٰ را همین‏طور معنی می‏فرماید. می‏فرماید تمام موجودات، بزرگ و کوچک، ریز و درشت، لطیف و غلیظ، همه و همه در نزد علم خداوند و قدرت و مشیت خداوند، یکسان هستند.([97]) این استواءِ علم الهی بر همه است، این استیلاءِ یکسانِ قدرت خدا بر همه است.

اما خداوند یک معیت عنایت دارد، یک معیت لطف و کرم دارد. آن معیت، با اهل ایمان است، با اهل تقویٰ است، با اهل احسان است. انّ اللّه لَمَعَ المحسنین.([98]) این معیت غیر از آن معیتِ هو معکم است.

در معیت هو معکم، با همه هست. عرض کردم همان‏طور که در مقام قیومیت و در مقام علم و احاطه، با محمدِ مصطفی؟ص؟ معیت دارد، با اَدنای خلقش هم معیت قیومیت دارد. کلُّ شیء سواک قامَ بامرک.([99]) امر قیومیت این‌طور است.

اما در معیت عنایت و لطف و کرم و فضل، خلق درجات دارند و تفاوت می‏کنند. معیتی که خداوند به لطف و کرم و عنایت با محمد و آل‏محمد؟عهم؟ دارد، با هیچ‌یک از خلق ندارد. تمام خلق حتی انبیاء، به حال محمد و آل‏محمد؟عهم؟ غبطه می‏خورند

«* نماز جلد 6 صفحه 381 *»

به واسطه با خدا بودنِ ایشان و معیت الهی با ایشان. عرض کردم این معیت معیتی است که چون ایشان به جمیع مراتبِ خود للّه و مع اللّه شدند، خدا هم به جمیع خدایی‏های خودکه حد ندارد، انتهاء ندارد و نمی‏شود حصر کرد،در جمیع مقامات این بزرگواران با ایشان است، در جمیع مراتبشان حتی در همین مرتبه عنصریِ عرضی‌شان و در همین مقام بشریتشان.

خداوند آن‏چنان با خدایی‏های خود با ایشان است که اصلاً بین خودش در خدایی‌هایش و بین این بزرگواران هیچ فرقی نگذارده است. هر حکمی که درباره خدا است، درباره ایشان جاری است. هر حکمی که درباره ایشان جاری است، درباره خدا در این مقام جاری است. امام صادق؟ع؟ فرمود: لنا مع اللّه حالات. ببینید می‌فرماید: مع اللّه. لنا مع اللّه حالات ما را با خدای متعال واقعیت‏هایی است، حقیقت‏هایی است و حالاتی است، که در این حالات و در این امور، هو نحن و نحن هو او ما و ما او هستیم؛ در عین حالی که هو هو و نحن نحن.([100]) با اینکه خدا خدا است و ما ما هستیم یعنی خلق خداییم، اما در آن مقامات و شئونات هو نحن و نحن هو او ما و ما او هستیم، هیچ تفاوت نداریم.

این عنایت و این معیت مخصوص این بزرگواران است. در درجه بعد، خدا در مقام لطف و کرم و عنایت، معیتی با انبیاء دارد که با هیچ خلق دیگر ندارد. بعد معیتِ حق‏تعالی با بزرگان است که با سایرین آن معیت را ندارد. بعد هم با سلسله مؤمنین به حسب درجات ایمان، یقین و تقوایشان معیت دارد. در عرصه نقصان هرچه ایمان قوی‏تر است و هرچه تقویٰ بیشتر است، خدا بیشتر به لطف و کرم و عنایتش با بنده مؤمن هست. باید قدر این معیت عنایتی را بدانیم.

نماز امری است که از اول تا به آخرش را خدا وعده داده که به معیت عنایتی با نمازگزار باشد. خدا می‏داند چقدر در روایات در فضیلت نماز و موقعیت نمازگزار

«* نماز جلد 6 صفحه 382 *»

فرمایشات رسیده که از آنها تا اندازه‌ای می‌فهمیم معیت عنایتیِ خدا در نماز با نمازگزار چه خبر است! همین‌قدر ما را بس است که اگر برای خدا حرمت قائل باشیم، برای او عظمت و جلال قائل باشیم و برایش کبریائیت قائل باشیم اگرچهنعوذباللّهبه اندازه کبریائیت یک مخلوق باشد، او هم به ما توجه می‌کند و ما را توفیق می‌دهد و ما هم به نماز اقبال و توجه خواهیم داشت و از نماز گزاردن لذت خواهیم برد.

البته الحمد للّه رب العالمین به برکت نورانیت شیخ مرحوم­، شما بر فرق همه مردم پا گذارده‏اید و همه زیر پای شما هستند، اگر قدر خودتان را بدانید. به واسطه بصیرتی که از برکات وجود این بزرگوار پیدا  کردید، در حدی از نورانیت هستید که هر مقام دنیوی که فکر کنید، زیر پای شما است؛ چون در ظلمت است. شما در نورانیتی هستید و این بصیرت به شما نورانیتی بخشیده که شاه و گدا، رئیس و مرئوس و بزرگ و کوچکِ دنیایی را زیر پایتان قرار داده‌اید، مافوق همه هستید. چرا؟ چون عزت و شرافت و کرامت و بزرگی نزد خدا، به بصیرت در دین است. می‏فرمایند همین که کسی در دینش بصیر و فهمیده شد و نسبت به دینش درک صحیح داشت، دُعِیَ فی ملکوت السماوات عظیماً ([101]) در ملکوت آسمان‏ها به این شخص بزرگ و با شخصیت می‏گویند. چرا؟ چون بصیرتِ ایمانی پیدا  کرده، دینش را فهمیده، در دین فهمیده است، کورکورانه دین‌داری نمی‏کند، با بصیرت دین‌داری می‏کند. دعی فی ملکوت السماوات عظیماً! حرفِ من که نیست، روایت است. این شخص در ملکوت آسمان‌ها نزد ملائکه و اهل آسمان‏ها بزرگ خوانده می‏شود؛ یعنی این‏قدر نورانی است. پس همه این مقامات زیر پای او است. اما دیگران این‏طور نیستند.

کسی که برای این مقامات دنیوی احترام قائل می‏شود و خیلی آرزو می‏کند که با صاحب مقامی ملاقات کند و وعده‏ای داشته باشد، اگر این خواسته‌اش برایش فراهم گردد، اولاً چقدر لاف می‏آید! ممکن است کارت دعوتش را داخل دکور منزلش بزند که

«* نماز جلد 6 صفحه 383 *»

هرکس می‏آید ببیند که این از طرف فلان مقام دعوت شده و مثلاً یک ساعت می‏خواهند با یکدیگر صحبت کنند. بعد هم خودش را چطور آماده می‏کند، آنجا در چه حالی است، از اولی که وارد می‏شود تا آخر که خارج می‏شود مواظب وضعش، لباسش، حرکاتش، خوردنش، آشامیدنش و تلفظش است. این‏قدر مراقبت برای چه؟! چون می‌خواهد با یک مقام دنیوی که در واقع ظلمت است و زیر پا است، حرف بزند و ملاقات داشته باشد.

اما خدای ما صاحب اصلِ کبریائیت و حقیقت کبریائیت است، و له الکبریاء فی السموات و الارض.([102]) او ما را دعوت کرده که در نماز با ما حرف بزند، ملاقات کند، گفتگو کند و به ما حرمت بگذارد. و ما هم در برابر این حرمت او، به او احترام بگذاریم، «اللّه‌اکبر» بگوییم، تکبیرةالاحرام بگوییم، قیام داشته باشیم. او بیشتر تجلی می‏کند، رکوع داشته باشیم. بیشتر تجلی می‏کند، سجود داشته باشیم. به طور کلی به درگاهش خضوع و خشوع اظهار کنیم. این می‏شود معیت عنایتی.

از اولِ نماز که انسان مهیا می‏شود، خدا به طور دیگری با انسانِ نمازگزار همراه می‏گردد. قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. هرچه اقبال و توجه به نماز بیشتر باشد و انسان به همه وجودش، ظاهر و باطنش، به نماز رو بیاورد، بیشتر مورد عنایت حق‏تعالی قرار می‌گیرد و بیشتر مقام قرب خدای متعال را درک خواهد نمود.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* نماز جلد 6 صفحه 384 *»

مجلس 27

 

(شب یکشنبه  28 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 9/5/79)

 

t  نماز هم مانند هر موجودی، ظاهر و باطنی دارد

t  تمامیت ظاهر و  باطن هر موجودی و از جمله انسان بستگی دارد به فراهم شدن و
فعلیت یافتن کمالات آن

t  عوامل تکامل علیینی و عوامل تکامل سجینی

t  سعادت و شقاوت به کمالِ اخیر بستگی دارد

t  خداوند برای هر موجودی به حسب آن، معنویت و ملکوتیتی قرار داده است

t  کار هر کسی کار او است که خداوند به وسیله او می‌آفریند و همان را هم پاداش و
یا  کیفر او قرار می‌دهد

t  نعمت ولایت و اثر آن در طاعات و معاصی

t  اقتضاء گناه

t  آمرزش گناهان دوستان محمد و آل‌محمد صلی الله علیهم

t  ابتلاء مؤمنان کفاره گناهان دنیوی و برزخی ایشان است

t  منشأ   گناهان مؤمنان لطخ طینت است

t  صدمه‌هایی که مؤمنان در دنیا می‌بینند، علاوه بر آمرزش، اجر اخروی هم دارد

t   گرفتاری‌های ناقصان برای آمرزش، و گرفتاری‌های معصومین و کاملان برای ترفیع
درجات ایشان است

t  بزرگ‌ترین گناهان انسان راضی بودن از خود است

t  گناهان آخرتی و کفاره آنها  که سوختن در آتش حزن مصائب محمد و آل‌محمد
صلی الله علیهم است

t  یکی از معانیِ «تبدیل سیئات به حسنات»

«* نماز جلد 6 صفحه 385 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد خشوع در نماز عبارت است از اقبال و توجه به نماز. و به مقدار خضوع و خشوع و اقبال به نماز، نماز مورد قبول درگاه الهی است. کمال نماز از نظر معنیٰ و معنویت و روحانیت، به اقبال به نماز بستگی دارد. قبولی نماز هم به مقدارِ تحقق معنویت و روحانیت برای نماز مربوط می‏شود. البته همه عبادت‏ها این‏چنین است، اما چون بحث در نماز است بخصوص نماز را عرض می‏کنیم.

معلوم است که ظاهرِ نماز صورتی است که دارای حدودی می‌باشد. اگر صورت نماز و حدود نماز کامل و جامع و تمام باشد و نقصانی نداشته باشد، به صحت نماز حکم می‏کنند. اما قبولی نماز، به روحانیت نماز مربوط می‏شود. و روحانیت نماز یعنی ملکوتیت و جنبه معنیٰ و معنویت نماز، که آن حاصل نمی‏شود مگر به اقبال به نماز. هر مقدار که انسان به نماز اقبال دارد، همان مقدار روحانیت برای این ظاهر پیدا می‏شود.

کمال هر موجودی چه در ظاهرش و چه در باطنش، بستگی دارد به همان کمالی که فراهم می‏شود و فعلیتی که برای آن حاصل می‏شود. مثلاً بدن انسان وقتی که به حسب خلقتِ در رحم مادر، به حد کمال خود و تمامیت خود می‏رسد، آنگاه خداوند می‏فرماید: ثم انشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین.([103]) صورت تمام می‏شود و کمال صورت به تمام شدن و کامل شدن حدود ظاهری است. وقتی این حدود ظاهریِ

«* نماز جلد 6 صفحه 386 *»

بدن انسانی کمال و تمامیت پیدا کرد، خداوند از این موقعیت و پیدایشِ این کمال و تمامیت خبر می‏دهد. بعد از آنکه می‏فرماید: فکَسَونا العِظامَ لحماً، آنگاه می‏فرماید: ثمّ انشأناه خلقاً  آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین. چرا اینجا «تبارک» می‏فرماید؟ برای اینکه صورت و حدود ظاهری پایان یافت و بدن به حسب حدود ظاهری، تکمیل شد.

ولی تکاملِ دیگری هم برای انسان هست و آن وقتی است که نفس ناطقه به انسان تعلق می‏گیرد. در آن صورت هم کمالی معنوی برای انسان فراهم می‏شود. به فرموده امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، بعد از کمال بدن و وقتی که ولادت می‏یابد و به این دنیا پا می‏گذارد، موقع تعلق نفس ناطقهݘ انسانی است.([104]) این بدن برای زندگانی انسانی در روی این زمین خلق شده است. خداوند این بدن را برای زندگانی در این عالم می‏سازد، آن را کامل و تمام می‏کند، بعد زمینه مهیا می‏شود برای تعلق نفس ناطقه انسانی. نفس تعلق می‏گیرد و می‏شود انسان، یعنی انسان نوعی.

سپس نفس رو به تکامل می‏گذارد. در اولِ پیدایش ضعیف است و به تدریج کمال می‏یابد، حال یا کمال علیینی به برکت تعالیم انبیاء یانعوذباللّهکمال سجینی به واسطه مخالفت با تعالیم انبیاء. برای نفس ‏چنین آمادگی‌ای هست. و نفسٍ و ما سَوّاها فاَلهمها فُجورَها و تقواها.([105]) در امکانِ این نفس ناطقه انسانی، تکامل به‌سوی مراتب علیین هست. همچنین برای انحطاط در درکات سجین هم سرمایه دارد.

کمال، به همین فعلیت‏ها بستگی دارد. هرچه برای نفس ناطقه فعلیت فراهم شود یعنی برایش معنویت فراهم گردد، کمالش به همان فعلیت‏ها بستگی دارد، چه کمال علیینی چه کمال سجینی. و تا وقت مردن، این جریان در کار است؛ یعنی این استکمال در کار است و عوامل تکامل هم از دو جانب در کارند.

«* نماز جلد 6 صفحه 387 *»

عوامل تکامل علیینی، دعوت‌کنندگان به حق و حقیقتند که در رأس آنها سلسله انبیاء هستند و در رأس سلسله انبیاء و اولیاء محمد و آل‏محمد؟عهم؟ می‌باشند. ایشان و آنچه مظهرِ تأثیرِ ایشان است، عواملِ تکامل‌بخشِ علیینی می‏شوند.

و اما دشمنان ایشان، عوامل تکامل‏بخشِ سجینی هستند که در رأس آنها دشمنان و قاتلان فاطمه زهراء؟سها؟ اوّلی و دومی و سومی و چهارمی قرار دارند. این ملعون‏ها در رأس سلسله سجینی، دعوت‌کنندگان به تکامل سجینی می‏باشند.

سعادت و شقاوت، به کمالِ اخیر بستگی دارد، آن کمال اخیر که برای نفس فراهم می‏شود که از آن به ختم عمل و خاتمه عمل تعبیر می‏آورند. در عرصه اهل نقصان و رعیت، آن خاتمه عمل، کمال اخیر است که برای نفس فراهم می‏شود. اگر خاتمه عمل، احسانی باشد که ذاتی است و علیینی باشد، یعنی از ذاتِ طیّب و طاهر  _ که از خمیره و طینتِ ایمان و اقرار فراهم می‏شود  _ باشد انسان سعادتمند است و اهل نجات است. اما اگر آن کمال اخیر که خاتمه عمل است، اسائه باشد و از ذاتی سرچشمه بگیرد که انسان برای خودش از طینت سجینی فراهم کرده باشد، اگر ختم عملشبه خدا پناه می‏بریم به چنین اسائه‏ای باشد، این شخص قطعاً اهل شقاوت است و مخلد در جهنم است. ملاک و مناطِ سعادت و شقاوت، همان کمال اخیر است.

در همه مواردی که خداوند معنویت و روحانیتی قرار داده، امر این‏چنین است. خدا برای هر موجودی به حسب خودِ آن موجود معنویت و ملکوتیتی قرار داده. در کلمات حکماء، لفظ «ملکوتیت» بیشتر از «معنویت» و «روحانیت» به‌کار رفته است و با کلمه «ملکوت» اُنس دارند. البته در آیات قرآن و در روایات هم آمده. خدا می‌فرماید: ملکوتَ السموات و الارض.([106]) حکماء نوعِ معنویت و روحانیت را به ملکوت تعبیر می‏آورند. نوعاً تعبیرشان از باطن و معنویت و روحانیت، ملکوت است.

اکنون عرض می‏کنم نماز هم موجودی است که خداوند این موجود را به وسیله

«* نماز جلد 6 صفحه 388 *»

نمازگزار ایجاد می‏کند. همه اعمال این‌گونه است، تفاوت نمی‏کند. خداوند تمام اعمال را به واسطه انجام‌دهندگانِ اعمال ایجاد می‏کند، طاعات باشد یا معاصی باشد، احسان باشد یا اسائه باشد، بندگی باشد یانعوذباللّهسرکشی باشد، هرچه باشد، ایمان باشد یا  کفر باشد. خداوند اعمال را به وسیله اشخاص و فاعل‏هایی که فعل و عمل را به انجام می‏رسانند ایجاد می‏کند. فعلِ هر کسی در واقع اثر او است و خداوند اثر را به وسیله مؤثر ایجاد می‏کند.

پس خداوند اول ما را ایجاد می‏کند، بعد هم به وسیله ما، اعمال ما را ایجاد می‏کند. و الله خلقکم و ما تعملون([107]) خدا است که شما را خلقت کرده و آنچه را که شما انجام می‏دهید خلقت می‏فرماید. یعنی کارهای شما  کارهای شما است. کارهای خلق کارهای خلق است و به حساب خلق هم گذارده می‏شود. اگر خیر است، برایشان خیرْ جزاء است. و اگر شر است، برایشان شر جزاء است؛ یعنی خود عمل، جزاء است، اِنْ خیراً فخیراً و ان شرّاً فشرّاً.([108]) وقتی که خود عمل جزاء است، پس انجام‌دهنده عمل هم خودش باید عهده‏دار تبعات اعمالش باشد. اگر خیر است، به گردن خودش است و مال خودش است. و اگر شر است، مال خودش است و به گردن خودش است. با این تفاوت که اگر خیر است، باید خدا را شاکر باشد که خداوند به او سرمایه داد، توفیق داد، هدایت فرمود، آزادی و اختیار و انتخاب داد، انبیاء را فرستاد، هدایت کرد، توفیق هم کرامت کرد و به وسیله ولیّش؟ع؟ دستگیری فرمود. پس از هر جهت، خیر از ناحیه خدا است. با وجود این، حق‏تعالی جزائش را به بنده می‏دهد. خودش می‏فرماید: خلقتُ الخیر فطوبیٰ لمن اجریت علی یَدَیه الخیر.([109])

اما شر از ناحیه بنده است. گرچه باز هم سرمایه از خدا است، آزادی از خدا است، او بشر را آزاد گذارده و همچنین قدرتِ انتخاب و اختیار به بشر داده و او را هم متوجه کرده و شر

«* نماز جلد 6 صفحه 389 *»

را به او شناسانیده. بنده با آشنایی و آگاهی، به سوء اختیار خود، شر را انتخاب می‏کند. آن‌وقت خدا هم شر را به دست این بنده خلق می‏کند و پای همین بنده می‏گذارد.

پس تمام اعمال پای خود انسان است، و کلَّ انسانٍ اَلزَمناه طائرَه فی عُنُقه.([110]) این تعبیرِ طائره فی عنقه، همان تبعهݘ اعمال است. تبعات اعمال بر گردن خود بندگان است. فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یَرَه و من یعمل مثقال ذرة شرّاً یره.([111]) ببینید می‏فرماید: فمن یعمل مثقال ذرة خیراً، عمل را به خود بنده نسبت می‏دهد. کسی که به اندازه و مقدارِ ذره‏ای خیر انجام دهد، آن را خواهد دید. و من یعمل مثقال ذرة شراً یره  همچنین کسی که به اندازه ذره‏ای شر مرتکب شود و عمل کند، آن را خواهد دید. یعنی در مُلک خداوند، هر عملی چه خیر و چه شر از بین نمی‏رود و مال صاحبش هم هست. فاعلش و صاحبش و عاملش، آن عمل را به عنوان جزاء خواهد دید. اگر عملْ خیر است، خود عمل پاداشِ خیر می‏شود. و اگر عمل شر است، خود آن، کیفر و پاداشِ شر است.

در این آیه قرائتی از اهل‌بیت؟عهم؟ رسیده و برای این است که ما را متوجه و متذکرِ نعمتِ ولایت بفرمایند تا نعمت ولایت را قدردانی کنیم. خداوند شما را در میان خلق برگزیده و به شما نعمت ولایت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ را اِکراماً و اِنعاماً و تفضّلاً  کرامت فرموده است. از خدا تشکر کنید و او را شکرگزار باشید. برای این آیه قرائتی فرموده‏اند که به واسطه نعمت ولایتِ این بزرگواران؟عهم؟، خیلی مایه امید است. می‌فرمایند: فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یُرَه و من یعمل مثقال ذرة شراً یُرَه.([112]) به این‏طور قرائت کرده‏اند.

معنایش این می‏شود که اهل ولایت، ایمان، محبت و مودت و اهل اقرار به فضائل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هر خیری از انواع طاعات که انجام دهند، در روز قیامت، خداوند به فضل و کرمش، به ایشان می‏نمایاند که آن خیر مقبول است و به درگاه خدا قبول شده.

«* نماز جلد 6 صفحه 390 *»

یعنی همین اندازه که تکلیف را انجام داده و حدود ظاهری و صورت ظاهریِ عبادت را طبق دستور شرعی به‌جا آورده، پذیرفته شده است.

اگر عمل به ظاهر و باطن کامل باشد که خواه‏نخواه قبول است، اما اینجا از باب اِنعام و تفضل و تکرم است که خداوند این بیان را می‏فرماید: فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یُرَه. طبق قرائت اهل‌بیت؟عهم؟، یعنی به او نشان داده می‏شود. چه نشان داده می‏شود؟ از باب تفضل و تکرم، به او نشان داده می‏شود که اگرچه تو نتوانستی به حسب معنویت و روحانیت و باطنِ عمل، عملت را  کامل و تمام و جامع کنی، ولی بدان ولایت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ یک معنویتِ کلیهݘ اکسیرمانند بود که نفوذ کرد و این عملِ خیرِ تو را مقبول درگاه حق‏تعالی قرار داد. از این جهت، از باب تفضل و تکرم، یُرَه به او نشان می‏دهند که ببین این عملی که به عنوان طاعت و بندگی انجام دادی، به برکت ولایت، مقبول درگاه حق‏تعالی است و قبول شده. یُرَه به او نشان داده می‏شود که چه؟ خیرِ تو مقبول است اگرچه کم باشد و به اندازه یک ذره باشد. همان به درگاه خدا قبول شده است. و اگر کسی یک ذره از اعمالش به درگاه خدا قبول شود، اهل نجات است. البته مقصود عملِ آخرتی است، مقصود عملی است که در آخرت به او نشان داده شود که قبول است.

همچنین از برکات ولایت محمد و آل‏محمد؟عهم؟، و من یعمل مثقال ذرة شراً یُرَه. هر مقدار بدی هم مرتکب شده باشد، این هم یُرَه؛ به او نشان داده می‏شود که ببین این عمل تو بود. عمل شر اگرچه به اندازه یک ذره هم باشد، اقتضاء می‏کند که بنده تا ابد در آتش بسوزد. این اقتضائش است اگرچه یک ذره باشد. چرا؟ چون شر شرارت و رذالت است، باطنش دشمنی با خدا است، شر خیلی بد است. شر و نافرمانی، سرکشی است، ادعای خدایی است، آزادی است. سرکشی اگرچه به اندازه یک ذره باشد، اگر خدا بخواهد، به همان یک ذره انسان را مؤاخذه می‌کند. هیچ‏کس هم نمی‏تواند مانعش باشد و نمی‏تواند بگوید خدایا به من ظلم می‏کنی که می‏خواهی به این یک ذره بدی مرا مؤاخذه کنی؛ حق ندارد.

این یک ذره بدی، همان است که حضرت سجاد؟ع؟ در دعاء به درگاه خدا

«* نماز جلد 6 صفحه 391 *»

عرضه می‏دارد که خدایا اگر بنا بود تو مرا به معصیت‏هایم بگیری، به همان اولین معصیت جا داشت مرا بگیری و نیازی نبود به گناهان بعدی برسد.([113]) همچنین مضمون دعاءِ دیگری از حضرت این است که خدایا، برای سپاسگزاری از نعمت‏های بی‌نهایت تو و برای طلب آمرزش از تو در برابر اولین و کوچک‌ترین معصیت، جا دارد که تا عمر دارم کوشش کنم. این‌که کم است، بلکه اگر به مقدار تمام روزگار به من عمر دهی، جا دارد که من در تمام این مدت اشک بریزم، ضجه و ناله کنم، در سایه قرار نگیرم، در بیابان‏ها متواری باشم، با مژه‏های چشمم زمین را شخم بزنم، چه کنم، چه کنم.([114]) خیلی عجیب است. می‌فرماید جا دارد که این‌طور باشم. به جهت اینکه معصیت نافرمانیِ خدا است، آن هم نافرمانی خدایی که جبار آسمان‏ها و زمین است. پس اینکه می‏فرماید: و من یعمل مثقال ذرة شراً یعنی اگر کسی به اندازه یک مثقال و به اندازه ذره‏ای شرارت انجام دهد و بدی کند، اگر بنای مؤاخذه و گرفتن باشد، به‌حسب همان یک ذره استحقاق دارد که هیچ‌وقت خلاصی از عذاب نداشته باشد.

با وجود چنین امری، آن‌وقت خداوند در قیامت به مؤمنان و اهل ولایت و محبت می‏نمایاند که چقدر اعمال شر آنها آمرزیده شده است. انسان مؤمن، انسان موحد، انسان باتقویٰ، انسانی که دوست محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است و در دوستی، صادق و خالص است، اما گرفتارِ هویٰ و هوس و شهوت و غضب و این‌طور امور می‏گردد و مرتکب معصیت می‏شود؛ تمام اینها را در قیامت به او نشان می‏دهند، یُرَه؛ به چطور؟ «مغفورة» همه آمرزیده‌شده.

پس از برکات ولایت و محبت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ خیلی جای امیدواری است. وعده‏ها فرموده‌اند که طاعات را می‏پذیرند و معاصی را می‏آمرزند. شاید بعضی از گناهان با اینکه ذاتیِ مؤمن نبوده ولی او به خاطر آنها صدمات دیده، حتی از احادیث

«* نماز جلد 6 صفحه 392 *»

استفاده می‏شود که خدا در برابر آن صدمات به مؤمن جزای خیر می‌دهد.

این معاصی با ذات مؤمن منافات دارد، سازش ندارد، پس مال مؤمن نیست. اما مؤمن به طور عَرَضی گرفتارِ آنها شده بوده. و به جهت همین گناهان اگرچه عرضی بوده، صدماتی دیده است.

ما را رها نمی‏کنند. همین معصیت‏ها اگرچه عرضی است، دامنگیرمان است. کسی که در پاییز خربزه می‏خورد، باید پای لرزِ آن بنشیند. قطعاً این‌طور است. کسی که بدی می‏کند، به همان کیفر می‌شود. لیس باَمانیّکم و لا امانیّ اهل الکتاب من یعمل سوءاً یُجزَ به.([115]) هیچ برو و بیا ندارد. بدی جزاء دارد، هرچه باشد.

خدا وقتی می‏خواهد بدی‏های دنیایی‌مان را جزاء بدهد، گرفتارمان می‏کند، گرفتار قرض، گرفتار بیماری، گرفتار دشمن. مؤمن در دنیا این‌همه داغ‏ها، بلاءها، صدمات و آسیب‏ها می‏بیند. البته خیلی از این مصائب طبیعی است؛ مثل آنکه خواه‏نخواه باید انسان در مرگ پدر و مادر بسوزد و همین‏طور مرگ سایر عزیزان که به طور طبیعی (صرف نظر از بلاءها) واقع می‌شود. سوختن‏های طبیعی هست که در نظام آفرینش قهراً پیش می‏آید؛ مثل آنکه خواه‏نخواه انسان پیر می‏شود، بعضی بیماری‌ها به سراغش می‏آید و صدماتی می‏بیند. حق‏تعالی این‏قدر  رؤف است که تمام اینها را برای مؤمن کفاره گناهان دنیوی‌اش قرار می‏دهد. چقدر عنایت است! معلوم است که انسان خواه‏نخواه سردرد می‏گیرد، دل‌درد می‏گیرد، چشم‌درد و گوش‌درد و دندان‌درد می‏گیرد، اینها همه کفاره می‌شود. اینی‌که مشهور است که اگر دندان شخص درد بیاید او اجر و مزد ندارد، حرف درستی نیست. هرچه از این‏طور امور بر سر اهل ایمان می‏آید، اینها همه کفاره گناهان دنیوی ایشان است. امام؟ع؟ می‏فرماید خداوند یک سال گناه مؤمن را به واسطه یک شب تب کردن می‏آمرزد.([116]) خداوند اگر بخواهد گناهان دنیوی را بیامرزد، با همین ابتلاءات است.

«* نماز جلد 6 صفحه 393 *»

همچنین اگر خداوند بخواهد گناهان برزخی را در دنیا بیامرزد، برای مؤمن ناراحتی‏های روحی فراهم می‏کند. ناراحتی‏های روحی ما کفاره گناهان برزخی ما در همین دنیا است. وقتی که مؤمن در عالم خیال در هم و پریشان و نگران و مضطرب باشد، اینها برای آمرزش گناهان برزخی است. پس باز هم مؤمن صدمه دیده است.

مؤمن، هم در گناهان دنیوی صدمه دیده و هم در گناهان برزخی؛ با اینکه اینها عرضی است و مال خودش نبوده. همین گناهان دنیویِ او هم مال خودش نبوده، مال اعداء است، از لَطْخ طینت اعداء است.

بیان واضحِ واضحش این است که گناهان مال دومی ملعون است. معصیتی که شخصِ مؤمن‌الذات طیّب‌الذات مرتکب شد، مال آن ملعون است. اگر مؤمن مثلاً غیبت کرد یا دروغ گفت، اولی این دروغ و غیبت را به زبان او می‏گوید. اصلش مال اولی است، اما چون در زبان او دروغ می‏گوید و به زبان او غیبت می‏کند، به مقداری که به آن ملعون فرصت داده تا از زبانش استفاده کند، به همین مقدار باید صدمه ببیند.

این صدمه به دردِ آخرتش می‏خورد. آنجا همین صدمه برایش اجر می‏شود. علاوه بر آمرزیده شدنِ گناهش، خود این صدمه، آنجا اجر دارد، به او مقام و منزلت می‏دهند. امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند در بهشت منزلتی هست که مخصوص اهل بلاء و ابتلاء است.([117])

می‏دانیم بلاءها به واسطه معاصی ما است. این مسلّم است. ما که در آن درجه نیستیم که بگوییم ابتلاءات و گرفتاری‏های ما، برای رفع درجه ما است. آن برای دیگران است، برای اهل عصمت و طهارت است. گرفتاریِ ایشان برای رفع درجاتشان است. ولی گرفتاری‏های ما برای آمرزش ما و برای کفاره گناهانمان است.

ممکن است کسی خیلی از خودش راضی باشد و ‏بگوید من هرچه در خودم نگاه می‏کنم معصیتی نمی‏بینم. اگر همه عالم مثل من بودند، دنیا  گلستان می‏شد. من

«* نماز جلد 6 صفحه 394 *»

نسبت به دیگراننعوذباللّهپیغمبرم. خودمان را با دیگران که می‏سنجیم، می‏بینیم خیلی علیه‌السلام هستیم. ممکن است کسی این‏قدر از خودش راضی باشد. اما بداند که همین رضایت از خودش، بزرگ‌ترین گناه او است. «وجودک ذنبٌ لایُقاس به ذنب». خودِ همین که از خودت راضی هستی، خودت را بنده شایسته‌ای می‏شماری که حق خدا را اداء کردی و نافرمانی نداری و در رضایت حق‏تعالی هستی، این اصلِ گناه است.

امام؟ع؟ برای مثلِ جابر جُعْفی دعاء می‏کند و به او می‏فرماید: لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر([118]) ای جابر خدا تو را از نقص و تقصیر خارج نکند. در دعاء هم که می‏خوانیم: اللهم لاتجعلنا من المُعارین و لاتُخرجنا من حدّ التقصیر.([119]) این معنایش همین است که خدایا ما را هیچ‏گاه از خودمان راضی قرار نده، خدایا ما را هیچ‏وقت این‌طور قرار نده که از خودمان راضی باشیم، از خودمان خوشمان بیاید، به خودمان که نگاه کنیم بگوییم: «به به، ما شاء اللّه، علیک الصلوة و السلام، چه بنده شایسته‏ای هستی!». این خیلی بد است.

«* نماز جلد 6 صفحه 395 *»

حضرت همین را به جابر می‏فرمایند. به جابر جعفی خیلی محبت داشتند، از اصحاب خاص است، صاحب مقام است، صاحب تصرف است. امام؟ع؟ می‏خواهد برای او دعاء کند می‏فرماید: لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر.

چقدر زشت است که انسان از خودش خوشش بیاید و از خودش راضی باشد! چقدر زشت است! چقدر ناپسند است! چقدر نزد خدا و اولیاء خدا قبیح است! واقعاً خیلی قباحت دارد. انسان باید همیشه بر خودش خشمگین باشد، از خودش ناراضی باشد، از خودش گله‏مند و شاکی باشد، نزد خدا شرمنده باشد، نزد اولیاء خدا شرمنده باشد. در هر درجه‏ای هست، در هر مقامی هست، هر خلوص و اخلاصی که دارد، هر توفیقی که دارد، هر طاعتی که دارد، به هر طور هست، باید نزد خدا شرمنده باشد؛ خدایا من سراپا تقصیرم، من سراپا عصیان و طغیانم. کجا من حق بندگی را اداء کرده‌ام؟! کجا توانسته‏ام لحظه‏ای در حضور تو و برای تو و اولیاء تو بنده باشم؟!

از مثلِ بزرگان باید درس بگیریم. بزرگان صاحب مقام کمال چه می‏گویند؟ شکسته‌نفسی نمی‏کنند، واقعاً از خودشان در آن مقامی که هستند خبر می‏دهند. در هر مقام و مرتبه‏ای که هستند، باز هم در نزد خدا شرمنده‏اند. چون حق خدا که کوچک نیست، حق اولیاء خدا که کوچک نیست. در هر صورت، امام؟ع؟ به جابر فرمود: لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر.

مقصود این است که تمام گرفتاری‏های ما برای کفاره معاصی است. اگر گرفتاری‏های دنیوی و بدنی و ظاهری است، برای آمرزش گناهان ظاهری دنیوی ما است. حتی امام صادق؟ع؟ می‏فرمایند اگر بند کفشت پاره شد و برایت ضرر فراهم شد، به همان مقدار خدا از گناهان دنیوی تو می‏آمرزد. همچنین پولت را می‏شماری می‏بینی کم است، دلت پایین می‏ریزد که پولم این‌قدر نبود، چرا کم است؟! دوباره می‏شماری می‏بینی درست است. با اینکه بعد از شمردن می‏بینی درست است، ولی به همان مقدار که دلت پایین ریخت و ترسیدی و ضرر متوجه تو شد، می‏فرماید خدا

«* نماز جلد 6 صفحه 396 *»

به لطف و کرمش این را وسیله آمرزش گناه دنیویِ تو قرار می‏دهد.([120]) اما گناهان برزخی را خداوند به یک نوع گرفتاری‏های عمیق‏تر و ریشه‏دارتر مکافات می‏کند.

گناهان آخرتی هم که ان‏شاءاللّه خیلی کم است. نوع اهل ایمان این‌گونه نیستند که واقعاً از روی ذات و محبتِ ذاتی، به گناه روی بیاورند و گناه را به ذاتشان دوست داشته باشند. این گناهان خیلی کم است. بزرگان ما هم می‏فرمایند خیلی کم است که در میان دوستان محمد و آل‏محمد؟عهم؟ کسانی پیدا شوند که در ذات، به معصیت محبت داشته باشند و در ذات با معصیت انس گرفته باشند.([121])

نوعاً همه دوستان متنبهند، همه متوجهند، همه شرمنده هستند، حتی انتظار می‏کشند که غمی از غم‏های آل‏محمد؟عهم؟ در دلشان پیدا شود تا آمرزیده شوند و تقرب بجویند. از این حالات معلوم می‏شود که ان‏شاءاللّه برای ما  گناه ذاتی نیست. اگر خدای‌نکرده هم باشد، اندک است و آن اندک را هم قطعاً خداوند به آتشِ حقیقی که همه وجود را می‏سوزاند می‏آمرزد و آن مصیبت کربلا است. اهل مصیبت کربلا، آنانی که در غم امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه می‏سوزند و آتش می‏گیرند، این سوختن باعث آمرزش تمام گناهان ذاتی ایشان می‌شود. چون این سوختن در مصیبت ابی‏عبداللّه؟ع؟ و در این مصیبت عظمیٰ، یک امر ظاهری نیست؛ بلکه سویدای دل‏های اهل ایمان آتش می‏گیرد. ظاهر را می‏سوزاند، باطن را می‏سوزاند، ذات و حقیقت را می‏سوزاند، دل‏ها را می‏سوزاند، نفوس را می‏سوزاند، خیالات را می‏سوزاند، بدن را می‏کاهد. این تأثر و آتشِ حزن در مصیبت ابی‏عبداللّه الحسین؟ع؟، وسیله آمرزش این گناهان است.

البته همین هم صدمه است. آیا الآن شما متأثر نشدید؟! قطعاً صدمه دیدید، اشک ریختید، قلبتان شکست، خواه‏نخواه صدمه دیدید. خداوند در آخرت، در برابرِ

«* نماز جلد 6 صفحه 397 *»

صدماتِ در ریختن و آمرزش گناهان، پاداش خیر کرامت می‏کند. پس صدمات هم پاداش خیر دارد و خداوند اجر قرار داده.

وقتی در مصیبت‏های دنیوی، اهل مصیبت می‏گویند: انا للّه و انا الیه راجعون، در مصیبت ابی‏عبداللّه که از هر جهت جا دارد و سزاوار است که انسان بگوید: انا للّه و انا الیه راجعون. همه مصائب کربلا و همه شهداء امرشان این‌چنین است. خداوند هم می‏آمرزد و جزاء و اجر می‏دهد.

پس اهل ایمان مرتکب معصیت شده‏اند و با اینکه عرضی است و مال اینها نیست، اما صدمه‏اش را دیدند. چون در این معصیت‏ها صدمه دیده‌اند، خداوند به آنها حسنات و جزاءِ خیر عنایت می‏فرماید. یکی از معانیِ تبدیل سیئات به حسنات همین است. یعنی خداوند در برابر آن صدماتی که به واسطه معاصی دیده‏اند، به آنها حسنه می‏دهد و جزاء خیر قرار می‏دهد. این یکی از معانی تبدیل سیئات به حسنات است.

مقصود این بود که کمال هر موجودی، به آن کمال اخیر که برایش فراهم می‏شود بستگی دارد. خاتمه عمل است که روحانیت و معنویت می‏دهد. به قول حکماء، خداوند ملکوتیت هر موجودی را به همان فصل اخیر و صورت اخیر و کمال اخیر قرار داده است. این است که عرضه می‏داریم: «اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً»([122]) خدایا خاتمه اعمال ما را خیر قرار بده. مقصود همین است که آن کمال اخیری که نصیب ما می‏شود، چه در مقام ظاهر، چه در مقام نفس و چه در مقام عقل، امیدواریم ان‏شاءاللّه خیر باشد. اعمال ظاهری‌مان و همچنین عالم خیال و نفسمان و عالم حقیقت و دلمان ان‏شاءاللّه ختم به خیر شود.

ما فقط به یک امر امیدواریم و هیچ خیری را سراغ نداریم جز وجود مبارک آقا ابی‏عبداللّه الحسین صلوات‌الله‌علیه. گرچه ائمه؟عهم؟ همه «سُفُن اللّه» و کشتی‏های نجات الهی برای جمیع خلق هستند، اما «سفینة الحسین؟ع؟ اَوسعها» کشتی نجاتِ

«* نماز جلد 6 صفحه 398 *»

آقا ابی‏عبداللّه الحسین؟ع؟ از همه سفینه‌ها و کشتی‏های دیگر وسعت و گسترش آن بیشتر است. یعنی منتظرند که به وسیله‏ای اگرچه خیلی خیلی کوتاه و مختصر باشد، انسان دستش به این کشتی نجات برسد.

ما هم امیدمان همین است. ان‏شاءاللّه اعمالمان، ظاهرمان، باطنمان و دلمان، اول مرگ، به طوری به امام حسین؟ع؟ ختم شود. ان‏شاءاللّه زبانمان به ذکر «یا حسین» بسته شود. و همچنین عالم خیالمان ان‏شاءاللّه به یاد کربلا بسته شود، خیالات دنیوی‌مان تمام شود و آخرین خیالی که در دنیا داشته باشیم کربلای ابی‏عبداللّه؟ع؟ باشد. و ان‏شاءاللّه آخرین همّ و غمّ ما که عمل دلمان به آن تمام می‏شود، همّ و غمّ کربلا باشد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً

 

«* نماز جلد 6 صفحه 399 *»

 

مجلس 28

 

(شب سه‌شنبه  30 ربیع‌الثانی  1421 هـ ق _ 11/5/79)

 

 

t  وضع نماز طوری است که اقتضاء می‌کند به آن اقبال شود و با اخلاص انجام یابد

t  قبولی طاعات و عبادات به قبولی نماز بستگی دارد

t  اقبال کامل به نماز برای ما ناقصان میسر نیست

t  ملاک صحت نماز از نظر فقهاء

t  اشاره به برخی از احوال ما ناقصان در حال نماز

t  اشاره به موقعیت نماز در اظهار بندگی و سیر بنده در مراتب عبودیت

t  تکلیف نماز تفضل الهی است بر بندگان

t  امید ما ناقصان در قبولی اعمال و طاعات سر و دست و پا شکسته فضل و کرم
خداوند است

t  ولایت اولیاء؟عهم؟ و برائت از اعداء، ان‌شاء‌الله در حکم جانِ در تن این اعمال و
طاعات ما است

t  توجه به اینکه اقبال کامل به نماز برای همه میسر نبوده ولی بر بندگان نمازگزاردن
واجب شده است

t  تمام اصناف کفار همان‌طور که به اسلام آوردن مکلفند، به فروع دین هم مکلفند

«* نماز جلد 6 صفحه 400 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد اگر کسی مطابق دستور رفتار کند و آن‏طوری که در شریعت مقدسه دستور داده شده حدود ظاهری نماز را به‌جا آورَد، به حسب تکلیف ظاهری، نمازش صحیح است. اما مسأله قبولی امر دیگری است. نمازش صحیح است یعنی تکلیف را انجام داده و از عهده تکلیف برآمده است. اما قبولیِ نماز به شرایط دیگری مربوط می‏شود که آن شرایط اقبال و توجه به نماز و اخلاص در نماز است.

به تعبیر دیگر، شرایط صحت نماز با شرایط قبولی تفاوت دارد. شرایط صحت، آن دستوراتی است که در احکام نماز بیان شده و آن شرایطی است که برای نماز و صحت نماز فرموده‏اند که اگر بنده نماز را مطابق آن دستورات انجام داد و آن شرایط را تحصیل کرد، می‏گویند نمازش صحیح است. معنی صحیح بودن نماز همین است که تکلیف اداء شده است.

اما شرایط قبولی نماز فرق می‏کند. بعد از صحت، نوبت به قبولی می‏رسد. در مورد قبول شدن نماز، اخلاص و اقبال و توجه به نماز، دو رکن اساسی است. باید به نماز اقبال داشت، متوجه نماز بود و اخلاص در عمل داشت.

درباره قبولی، فرمایشات زیادی در دست است و آیات و روایاتی وارد شده. از جمله همین آیه مبارکه است که می‏فرماید: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. خشوع در نماز، صفت مؤمنانی است که رستگاری می‏یابند و رستگار می‏شوند. اولین

«* نماز جلد 6 صفحه 401 *»

صفتی که خداوند برای ایشان ذکر می‏فرماید، این است: الذین هم فی صلوتهم خاشعون. اصل وضع نماز، برای خشوع و خضوع است. خشوع و خضوع همان اقبال و توجه به نماز است. در این‌باره حدیثی هم داریم که می‌فرمایند هر مقدار به نماز اقبال دارید، به همان مقدار نماز شما قبول است.([123]) در این زمینه روایات زیاد است.

خود انسان هم اگر فکر کند، اگرچه به آن روایات برخورد نکرده باشد و آن روایات را ندیده باشد، می‌فهمد که وضع این افعال و اذکار خواه‏نخواه برای این است که انسان به این عمل اقبال داشته باشد. اگر شخص فرصت دارد و وقت می‏کند، بنشیند و فکر کند که وضع نماز برای چیست؟ این ارکان و افعال و اذکار و این دستورات، برای چه قرار داده شده است؟ از تکبیرةالاحرام تا سلام نماز، برای چیست؟ این برنامه چیست؟

آنگاه همین افعال و اذکاری که به‌عنوان نماز انجام می‌دهیم، آن‌قدر آن را مهم بشمارند و به حدی به آن اهمیت دهند که بفرمایند اگر این عمل قبول شد، همه اعمال و طاعات انسان قبول می‏شود. و اگر این عمل قبول نشد و مردود شد، همه اعمال و طاعات انسان مردود می‏شود. با اینکه انسان در اعمال دیگر، خواه‏نخواه متحمل صدمات و زحمات می‏شود. فرض کنید روزه گرفتن به‌حسب طبیعت و عادت، قدری مشقت و زحمت دارد. حج رفتن، از کار ماندن دارد، خرج کردن دارد، آنجا هم به زحمت افتادن دارد. در زکات دادن، خواه‏نخواه قدری از مال را باید به دیگران داد؛ همین‏طور خمس. با وجود اینکه انسان در آن اعمال دیگر، متحمل زحمت، مشقت، نقصان مال و یا جسم می‏شود، اما قبولیِ همه آنها به قبولی نماز بستگی دارد. اگر نماز قبول شد، آنها قبول است. اگر نماز قبول نشد، آنها هم قبول نمی‏شود. پس انسان باید به چنین عملی خیلی اهمیت دهد، در رأس همه عبادت‏ها درباره آن فکر کند، با میل و رغبت و محبت در مقام انجامش برآید و به همه وجود از نماز استقبال کند؛ چون برای نماز ‏چنین موقعیتی ذکر می‏فرمایند.

«* نماز جلد 6 صفحه 402 *»

همچنین وعده‏های دیگری هم برای انجام نماز داده‌اند، از قبیلِ الصلوة قربان کلّ تقی پرهیزگار را تقرب می‏دهد و به قرب درگاه خدا می‏رساند. انّ الصلوة تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر نماز انسان را از بدی‏ها نگه می‏دارد. و همین‏طور الصلوة معراج المؤمن نماز وسیله عروج و صعود مؤمن است. این‌همه فرمایشات درباره نماز در آیات و روایات رسیده است.

عرض می‏کنم بر فرضی که اینها را ندیده باشیم، اگر انسان فکر کند، می‌فهمد که وضع این اعمال و افعال و اذکار، خواه‏نخواه برای این است که انسان به عمل توجه و اقبال داشته باشد و به عمل دل بدهد.

از آن‌طرف در خودمان می‏بینیم که آن اقبالی که در نماز باید باشد نیست، آن خضوع و خشوعی که انسان باید از نظر توجه داشته باشد نیست. در خودمان می‏یابیم، پس می‏توان برای همه اهل نقصان مقیاس گرفت. در رتبه نقصان همه ‏ما یکسانیم و مثل یکدیگر هستیم.

البته ممکن است به‌حسب ظاهر در بدن، قدری خضوع اظهار کنیم، اما این خضوع و خشوعی که در بدن اظهار شود و به اندازه آن خضوعِ بدن، در قلب خضوع نباشد، شاید بدتر باشد. این صحیح نیست. حتی در حدیثی وارد شده که اگر انسان در بدن به درگاه خدا خضوع و خشوع اظهار کند اما در دل آن مقدار خضوع و خشوع نداشته باشد، این نفاق است. نه اینکه در قلب به کلی خشوع نباشد؛ بلکه اگر به آن مقدار هم نباشد، مذمت شده است.([124])

خلاصه اینکه وقتی درباره نماز فکر می‏کنیم، می‌بینیم وضع نماز باید برای اظهار خضوع و خشوع و اقبال و توجه به مقام قربِ حق‏تعالی باشد، انسان غافل نباشد، بی‏توجه نباشد، بی‏اعتناء نباشد، نماز را با احساس سنگینیِ تکلیف انجام ندهد. معلوم است که اقبال به نماز لازم است. فکر که می‏کنیم، عقلاً هم می‏یابیم که باید به این

«* نماز جلد 6 صفحه 403 *»

عمل شریف و مقدس که عمود دین شناخته شده و معرفی شده، بسیار اهمیت دهیم. نماز، عمود دین در بُعد عبادیِ آن است، الصلوة عمود الدین. انسان این نماز را خیلی باید مهم بشمارد و با اقبال و توجهِ تمام و حضور قلب و توجه دل به انجام برساند.

اما می‏بینیم که آن اقبال لازم و آن توجه دل و حضور قلب را نداریم. خدای ما و پیغمبر و ائمه ما؟عهم؟ هم خوب می‏دانستند که وضع ما چیست. حال چطور می‌شود که این شرط را برای قبولی گذارده‏اند؟! اینجا است که مسأله شده و خیلی گفتگو شده که اگر شرط قبولی نماز و شرط پذیرفته شدنش به درگاه خدا، توجه و اقبال و اخلاص است، این که از همه برنمی‏آید.

البته بعضی خواسته‏اند بگویند که شرط صحت نماز هم باید اقبال و توجه باشد و در صورتی که توجه و خضوع و خشوع در آن نباشد، به بطلان نماز حکم کرده‏اند. این نظر قدری کار را مشکل کرده و مورد اعتراض قرار گرفته که عمل به این شرط از همه بر نمی‏آید و بنابراین نمازِ هیچ‏کس صحیح نیست. و حال آنکه نوع فقهاء در فقه به صحت نماز حکم کرده‏اند.

وقتی که نمازگزار تمام شرایطی را که دستور داده شده انجام داد و مطابق دستور نماز گزارد، نوع فقهاء گفته‏اند این نماز صحیح است و کسی قائل نشده به اینکه اگر در نماز توجه و اقبال نداشتی، آن را در وقت اعاده کن و در خارج وقت قضاء کن.  کسی این دستور را نداده و در روایات هم چنین دستوری نرسیده. حتی نظر بزرگان ما+ این است که می‏فرمایند نمازی که از جهت شرایطِ صحت درست بوده اما در آن حضور قلب و توجه نداشتی، اجازه نداری آن را اعاده یا قضاء کنی. حتی صحیح نیست که بخواهی احتیاط کنی، اجازه نداری، دستور نرسیده است.

پس از نظر صحت، مطلب این است؛ ولی از نظر قبولی، مطلب آن است. ائمه ما؟عهم؟ به حالِ ما آگاه بوده‌اند و همین که شرایط صحت را فراهم کردیم و مطابق دستور رفتار کردیم، به ما فرموده‏اند شما نماز خواندید و کفایت می‏کند، تکلیف را اداء کردید، بر

«* نماز جلد 6 صفحه 404 *»

شما اعاده یا قضاء نیست. ولی همین بزرگواران؟عهم؟ درباره قبولی نماز آن فرمایشات را دارند که باید حضور قلب و اقبال به نماز باشد و حتی می‏فرمایند بدان به مقداری که در نماز اقبال داری خدا نماز تو را قبول می‏کند.

حقیقت امر چیست؟ اینجا واقعاً مسأله شده و باید حل شود و این مسأله سابقه‌دار است. توضیح مسأله این است که ما در رتبه نقصان هستیم و نوعاً گرفتار و اسیر خیالاتیم و بر عالم خیالمان تسلط نداریم. تا وارد نماز می‏شویم، اگر خیلی سعی کنیم، شاید در ابتداءِ نماز و موقع تکبیرةالاحرام توجه اندکی داشته باشیم که می‏خواهیم نماز بگزاریم و به کعبه رو کرده‏ایم و می‏دانیم نماز بر ما واجب است و باید این نماز را به نیتِ امتثال یعنی فرمان‌برداری، قربةً الی‌اللّه انجام دهیم. این توجهِ اجمالی را داریم، اما بعد از اینکه «اللّه‌اکبر» می‏گوییم، دیگر چندان توجهی نداریم. و چه‌بسا در وقت گفتنِ «اللّه‌اکبر» هم، آن‏طوری که باید توجه باشد، توجه نداشته باشیم. می‏دانیم تکبیرةالاحرام گفتیم، اما وارد نماز که شدیم نوعاً هیچ توجه نداریم. سوره مبارکه حمد را که از حفظ می‏خوانیم و الحمدللّه نمی‏خواهد فکر کنیم که بعد از این آیه چه آیه‌ای است. آن‏چنان حفظ هستیم که وقتی سوره حمد تمام می‏شود، اصلاً حالی‌مان نیست که حمد را خوانده‌ایم. گاهی شک می‏کنیم که آیا حمد تمام شده و باید سورهݘ بعد از حمد را شروع کنیم، یا تمام نشده و اولِ بسم اللّه الرحمن الرحیم است و باید سوره حمد را شروع نماییم؟! ما این‏قدر غافل می‏شویم! وضعِ ما این است. غافلیم که الآن که می‌خواهیم بسم الله بگوییم، برای حمد است یا برای سوره؟! در نماز باید قدری فکر کنیم تا یادمان بیاید که و لا الضالّین گفته‌ایم و مثلاً به گوشمان خورده، آن‌وقت سوره را شروع کنیم.

واقعاً جای گریه است. باید بر این حالِ خودمان گریه کنیم. گرفتاریم، چکار کنیم؟! اما می‌خندیم و آنانی هم که باید به حال ما بخندند که ملائکه باشند، به حال ما می‏خندند. ملائکه، به اوضاع ما و امور ما و به نماز ما می‏خندند. ولی ما به همین ملائکه‌ای که به ما می‏خندند می‏گوییم ما همینیم که هستیم. شما می‏خواهید بخندید،

«* نماز جلد 6 صفحه 405 *»

می‏خواهید نخندید؛ ما همینیم! آن کسانی که به ما فرموده‏اند نماز بخوانید، از شما، ای ملائکه، ما را بهتر می‏شناختند و وضع ما را بهتر می‏دانستند. اصلاً در حضور آنها خلقت شده‏ایم و خدا ما را به دست آنها خلق کرده است. خودِ خدا که از همه بهتر ما را می‏شناسد و می‏داند ما چه هستیم، با همین وضع به ما فرموده: اقیموا الصلوة([125]) نماز را به‏پا دارید.

با همه این اوضاع، بعضی هستند که زبان عربی را هیچ نمی‏فهمند. واقعاً نمی‌فهمند که «اللّه‌اکبر» چیست. چه‌بسا کسانی هستند که صد بار هم برایشان گفته شود که «اللّه‌اکبر» یعنی چه و چه معنایی دارد، باز هم نتوانند بفهمند که معنای آن چیست. شخص دلش می‏خواهد که بداند، اما نمی‏تواند. تا چه برسد به اینکه بتواند سوره مبارکه حمد را بفهمد و بداند چه معنی و تفسیری دارد و انسان چه مراتبی را در این سوره مبارکه طی می‏کند. همچنین رکوع یعنی چه؟ سجود یعنی چه؟ ذکر رکوع و ذکر سجود برای چیست؟ نوعاً اینها را راه نمی‏برند. حتی اگر کسی این اسرار را به ایشان تعلیم دهد، چه‌بسا نتوانند درک کنند و مطلب را بگیرند.

نماز خیلی اسرار دارد. مگر می‏شود اسرار نماز را بیان کرد یا فهمید و دانست؟! فوق این حرف‏ها است. من عرض می‏کنم نماز یک دوره ظهورات کلیه الهیه است برای بنده، و یک دوره خضوع و خشوع بنده است در برابر این ظهورات و مناسب این تجلیات. خدا این نماز را به پیغمبر؟ص؟ تعلیم داده، در آن مقامی که خدا برای آن بزرگوار جلوه‏ها  کرد و پیغمبر؟ص؟ به دستور خدا و تعلیم خدا در برابر آن جلوه‏ها خضوع و خشوع فرمود، اقبال و توجه داشت و اظهار بندگی کرد. در حقیقت، آن بزرگوار با نماز یک دورهݘ تمامِ بندگی را طی نمود.

بنده از ابتدائی که وارد مقام عبودیت و بندگی می‏شود، سیر و سلوکِ او به‌سوی حق‏تعالی و ترقیات و تکاملات ایمانی آغاز می‏گردد تا اینکه به بی‏نهایت از مراتب عبودیت می‏رسد. معلوم است که عبودیت، لازمه‏اش صعود و عروج و ظهورِ ربوبیت در

«* نماز جلد 6 صفحه 406 *»

بنده است. العبودیة جوهرة کُنهها الربوبیة([126]) عبودیت جوهره‏ای است که واقعیت و کنهش ربوبیت است.

پس انسان به درجات قرب صعود می‏کند و به حدی می‏رسد که خداوند می‏فرماید: کنتُ سَمعَه الذی یسمع به.([127]) در مقام معرفت و مقام عبودیت و بندگی و فانی شدن در ظهورِ حق‏تعالی، به آن حد می‏رسد که از این بنده چیزی باقی نمی‏ماند. خداوند به نورش، ظهورش و تجلی‌اش در این بنده قرار می‏گیرد. آن‌وقت خدا با گوش او می‏شنود. خدا می‏شود گوش او که با آن گوش می‏شنود، می‏شود چشم او که با آن چشم می‏بیند، می‏شود دست او که با آن دست دادوستد می‏کند؛ و همین‏طور همه مراتبِ این بنده از نور و ظهور خدا پر می‏شود و به این‏طور مورد عنایت حق‏تعالی قرار می‏گیرد. این از برکت آن عبودیت و آن مرتبه‏های بندگی است که از ابتداء، عبودیت و سیر و سلوک را شروع کرد تا اینکه به نهایتِ مرتبهݘ قرب می‏رسد.

نهایت مرتبه قرب بنده، در محبت خدا غرق شدن و محبت خدا سراپای بنده را فرا گرفتن است. بنده به این درجه می‏رسد. بنده از ابتدائی که بندگی را شروع می‏کند، آن‏طور محبت، توجه و اقبال به حق‏تعالی ندارد. به‌تدریج بندگیِ او بیشتر می‏شود، موانع بین او و حق‏تعالی برطرف می‏گردد و حجابِ بین او و بین خدا  کم می‏شود. هرچه موانع و حجاب‏ها  کم شد، معلوم است که در دل این بنده و در وجود او، معرفت و محبت خدا بیشتر قوت می‏گیرد؛ به حدی می‏رسد که در محبتْ بی‏نهایت می‏شود.

آنگاه در نماز، سجده مقامِ اهل محبت است. اما تکبیرةالاحرام که بنده با آن وارد نماز می‏شود، مقام سالک و عابد است. یعنی تکبیرةالاحرام اولِ مقامِ سلوک به‌سوی حق‏تعالی و اولِ وارد شدن در گود عبودیت و میدان بندگی است و به‌تدریج این مراتب جلو می‏آید و بنده این مدارج را طی می‏کند.

«* نماز جلد 6 صفحه 407 *»

نماز آن عبودیتی است که رسول‌اللّه؟ص؟ آن را اظهار کردند و آن مراتبی است که آن بزرگوار در عبودیت طی کردند. شما ببینید قابلیت قابلیت محمدی؟ص؟ است؛ و تعلیم مراتب بندگی، به تعلیم الهی بود. جبرئیل هم در کار نبود. خداوند بدون حجاب و بی‏واسطه، به پیغمبر اکرم؟ص؟ تعلیم می‏داد و رسول‌اللّه هم با آن قابلیت عجیب، اظهار عبودیت می‌کرد. آن قابلیت، در خلقت نظیر ندارد. خدا در وصف آن فرموده:  یکاد زیتها یضیء و لو لم‌تمسسه نار.([128]) با چنین قابلیتی، به میدان عبودیت پا می‏گذارد و به‌سوی حق‏تعالی سیر می‏کند. آن عبودیت و آن سیر و سلوک و آن حرکت، مگر مثل و نظیر دارد؟!

حال خداوند چقدر بر ما روسیاه‏ها تفضل فرموده به اینکه به ما فرموده شما هم این مراتب عبودیت را از اول تا به آخر به انجام برسانید.

ای خدای ما، تو که می‏دانی ما چه هستیم. این چه دستوری است که به ما می‏دهی؟! ما که نمی‏توانیم حق این بندگی را انجام دهیم. این برنامه خیلی ارزش دارد، خیلی شریف و مقدس است! ما سزاوار این حرف‏ها نیستیم. ما سزاوار چیز دیگری هستیم.چه بگویم؟! جایش هست که بگویم؟ یا نگویم بهتر است؟خدایا برای ما برنامه دیگری می‏گذاشتی که برقصیم. رقص برای ما خیلی راحت‏تر است. ما باید بشنگیم و معلّق بزنیم. ما را چه به نماز؟! با اینکه ما را خوب می‏شناختی، این چه تکلیفی است که فرموده‏ای؟!

می‏فرماید این فضلِ من بر شما است. این کرمِ من بر شما است. من از شما حرمت کردم، به شما احترام گذاردم، شما را تکریم کردم به اینکه اجازه دادم که وارد این گود شوید. وضع شما را هم می‌دانم.

خدا ما را خوب می‏شناسد، اما تکلیف می‏فرماید. اگر بنده احترام کرد و تکلیف را انجام داد، تکلیف ساقط است و صحتِ عمل معلوم است. اما قبولیِ آن چه می‏شود؟!

«* نماز جلد 6 صفحه 408 *»

اولِ بحث است. آیات قرآن و روایات بسیاری هم در این‌باره وارد شده و اینها واقعاً برای ما مسأله درست می‏کند که باید چه کنیم؟! قبولی را باید چه کرد؟!

اینجا است که باید بگوییم خدایا ماییم و همین نمازی که بر فرض، صحیح است، و اِن زکَت، و ان صَلُحَت،([129]) بر فرض که نمازمان از اول تا به آخر صحیح باشد. اگر حدود را رعایت کردیم، احکام آن را یاد گرفتیم و آنچه دستور است به‌حسب تکلیف به انجام رسانیدیم، نمازمان صحیح است و صحتش را طبق دستور فقهی به‏دست آورده‌ایم.

آنهایی که حتی در انجام نماز به‏طور صحیح، کوتاهی می‏کنند، خیلی بی‏انصافند! البته آنانی که یاد می‏گیرند و سعی دارند که رعایت کنند، اینها قدری انصاف دارند. اما خیلی بی‏انصافی است که خداوند ما را احترام کند، برای ما حرمت قائل شود و به ما اجازه ورود در چنین برنامه‏ای بدهد، ولی ما حتی حدود ظاهریِ آن را که از عهده‌مان برمی‏آید رعایت نکنیم. این خیلی بی‏انصافی است. به‌علاوه که خدا وعده‏ها داده. به ما هم وعده‏ها داده. نه‌تنها به آنهایی که نمازشان عالی‌العال است و حتماً قبول است و صاحب اقبال و توجه به نماز هستند، حتی به امثال ما برای نمازمان این‌همه وعده‏ها می‏فرمایند.

رسول‌الله؟ص؟ نمازگزار را تشبیه فرمودند به کسی که نهر آبی درِ خانه‏اش باشد. آن زمان‏ها، حمام داخل خانه‏ها نبود و مثلاً در هر محله یا در دِه، یک حمام و در شهر چند حمام بود. امر مشکل بوده است. اما حضرت؟ص؟ به این‏طور مَثل زدند که اگر کسی نهر آبی درِ خانه‏اش باشد و در هر شبانه‌روز، پنج بار در این نهر بدنش را بشوید، آیا بر بدن او چرکی می‏ماند؟! عرض کردند نه. فرمودند نماز گزاردن حکم همان نهر آب را دارد. خداوند در شبانه‌روز، پنج بار نماز را واجب کرده. پنج نماز مِثل آن است که شخص

«* نماز جلد 6 صفحه 409 *»

پنج مرتبه در نهر آبِ جاری شستشو کند.([130]) در تنظیف بدن، آبی که جریان پیدا کند تفاوت دارد با آبی که ثابت و ساکن باشد. مَثل زده‌اند به آبی که در جریان است، نهری که جاری است، آبش ساکن نیست، مرتب آبِ تازه می‌آید، هیچ آلودگی ندارد و تمام بدن را در هر دفعه تنظیف می‏کند. نماز این‏طوری است. روح از گناهان پاک می‏شود، تمام باطن و ظاهر پاک می‏شود.

این وعده‏ها را به ما داده‏اند نه به غیر ما. ما را می‏شناختند و وضعمان را می‏دانستند و این وعده‏ها را به ما دادند. اما ما چه باید بگوییم؟ عرضه بداریم خدایا همین نماز عمود دین است. اگر ظاهرِ این صحیح باشد، ان‏شاءاللّه اعمال دیگرمان هم صحیح است و قبولی آنها هم به قبولی این عمل بستگی دارد. خدایا ما برای خودمان اظهارِ قصور و تقصیر می‏کنیم و می‏گوییم اگر ما باشیم و این نمازهای ما، اینها هم صحیح و طبق دستور انجام شده باشد، و ان صلحت، یا و ان زکت، کاملاً حدود نماز را رعایت کرده باشیم و از جهاتِ صحت خیالمان جمع باشد. اما خدایا آیا اینها می‏تواند ما را نجات دهد؟! آیا می‏تواند ما را درِ خانه تو آبرومند کند؟! می‏تواند وسیله قربِ ما به درگاه تو شود؟! نه، نمی‏تواند. از همین الآن می‏گوییم نمی‏تواند.

ولی خدایا سرمایه‏ای به ما داده‏ای که آن سرمایه، مایه امید ما است. آن سرمایه داخل همین نمازهای این‌طوری هست. آن سرمایه مثل جان در تن این نماز است، چه ما به این نماز توجه داشته باشیم چه توجه نداشته باشیم. آن سرمایه، محبت مولا امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین و فاطمه زهراء صلوات اللّه علیهم اجمعین و محبت دوستان ایشان و دشمنیِ با دشمنان ایشان و دشمنان دوستان ایشان است. ما فقط به این سرمایه خیالمان جمع است. ان‏شاءاللّه از برکت این سرمایه، نمازهای ما قبول هم می‏شود؛ یعنی آثار بر این نمازها مترتب می‏شود.

از این جهت ما این نمازها را به عنوان یک دوره طی مراتب عبودیت دوست

«* نماز جلد 6 صفحه 410 *»

داریم، سجود و رکوعش را دوست داریم، قیامش را دوست داریم، قرائتش را دوست داریم، اللّه‌اکبرش را دوست داریم، همه‏اش را دوست داریم. چون می‏دانیم یک دوره طی کردنِ مراتب عبودیت است. اما ما نمی‏توانیم مناسبِ این عبودیت، اقبال داشته باشیم و به این نماز  توجه داشته باشیم. پس قبولی این نماز از جای دیگر و به وسیله امور دیگر است. از این جهت از فضل خدا و از رحمت خدا ناامید نیستیم که بخواهیم بگوییم نمازِ این‏طوری به چه درد می‏خورد، پسنعوذباللّهبهتر است که آن را ترک کنیم!

بعضی همین‏طور می‏گویند؛ می‏گویند واقعاً انسان بین خوف و رجاء می‏ماند. از طرفی، امید هست که اقبال‏هایی در بین نماز پیدا شود. از ابتداء که نماز را شروع می‏کنیم، درست است که غفلت پیش می‌آید، اما به تدریج ممکن است که گاهی یک حالت اقبال و توجه هم پیدا شود و البته گاه‏گاهی است. به امیدِ آن اقبال و توجهِ گاه‏گاه، می‏شود گفت که این نماز جانِ مختصری دارد. این مانند شخص خوابیده است. انسانِ خواب حرکتی ندارد، اما نمرده است و جانی در او هست. و به واسطه همان جانی که دارد می‏شود گفت زنده است، گرچه خواب است. حالا انسانی که در نماز غافل است، در نمازش مثل همان شخصِ خواب است؛ آن‏چنان نیست که میّت و مرده باشد. اینجا جای امید است.

اما می‏گویند از طرفی، جای خوف است. این نمازی که از اول تا به آخرش ما باید خضوع و خشوع داشته باشیم، می‏بینیم که گاهی خیالات فاسد پیش می‏آید، خیالات فاسدی که خیلی خیلی زشت است و انسان در نماز گرفتار آنها می‏شود. بعضی گفته‏اند اینجا بیشتر جای خوف است، چنین شخصی این نماز را نخواند بهتر از این است که بخواند.

ما می‏گوییم نه، این حرف بیجا است. زیرا نماز را آن کسی وضع کرده و به ما تکلیف کرده، که ما را خلقت کرده. حجت‏های او که در حضور آنها ما خلق شده‏ایم و ما را به دست آنها خلقت کرده، این دستورات را به ما داده‏اند. واجب کردن نماز بر چنین اشخاصی، از چه بابی است؟ با اینکه می‏دانستند ما این‌چنین هستیم، اما فرموده‏اند نماز بگزارید.

«* نماز جلد 6 صفحه 411 *»

فرض کنید شخصی از گبرهای یزد که حتی تلفظ به عربی را هم بلد نباشد، این گبرِ یزدی اگر شهادت داد و گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمداً رسول‌اللّه؟ص؟»، حتی ولایت را هم اظهار کرد و گفت: «و اشهد انّ علیاً و الائمة من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاءُ اللّه صلوات اللّه علیهم اجمعین»؛ اولین مطلبی که به او می‏گویند چیست؟ می‏گویند نماز بخوان. او که بلد نیست الفاظ نماز را بگوید. به سختی یادش می‌دهند. دستور هم همین است که هر مقدار می‏تواند به او تعلیم دهند، او هم سعی و تلاشِ خودش را بکند. اما شاید نتواند حروف را از مخارج اداء کند. عمری را به تکلم به الفاظ گبری گذرانده، اصلاً نمی‏تواند الفاظ عربی را آن‏طوری که صحیح است اداء کند. تلاش هم می‏کند، زحمت هم می‏کشد، اما نمی‏تواند.

یا مثلاً شخص آذری که کافر است و ایمان می‏آورد و شیعه می‏شود. می‏خواهد سوره حمد بخواند، اما مگر آن‏طوری که باید بخواند می‏تواند بخواند؟! مثلاً ایّاک نعبد را «ایّاچ نعبد» می‏خواند. حرف «قاف» را مگر می‏تواند درست تلفظ کند؟! خواه‏نخواه «گاف» می‏گوید. هرچه هم تلاش کند، نمی‏تواند. این شخص وضعش چطوری است؟ طبق دستور می‏فرمایند تلاش کند و زحمت بکشد، اگر توانست که توانسته. اگر نتوانست، «الله‌اکبر» و «سبحان‌الله‌« می‌گوید.([131]) احکامِ این‌گونه اشخاص در کتب فقهی بیان شده و مقصود این است که از همان لحظه که ایمان آورده می‏فرمایند نماز بر تو واجب است. این شخص نه سجود و رکوع را می‏فهمد که چیست و نه قرائت و ذکر و سایر حالات نماز را می‏فهمد؛ اما می‏فرمایند نماز بر او واجب است و باید انجام دهد. هر مقدار که می‏تواند، باید در نماز خم و راست شود. از نظر تکلیف شرعی می‏گویند این شخص تکلیف را اداء کرد. خدایی که دستور داده و واجب کرده، عطوف و مهربان است؛ و این شخص هم به مقدار وسع خود انجام می‏دهد، ایمان هم آورده، ولایت هم دارد؛ البته این نماز در حدّ خودش به برکت آن امور قبول می‏شود.

«* نماز جلد 6 صفحه 412 *»

ما می‏خواهیم عرض کنیم که اصلاً جای آن حرف‏ها نیست؛ چون می‏دانستند ما که هستیم و چه هستیم، و از ما خواسته‏اند. البته باید تلاشِ خود را بکنیم، زحمت بکشیم، حدود ظاهری را یاد بگیریم، ان‏شاءاللّه صحیح انجام دهیم، از نظر معنیٰ، باطن، روحانیت و توجه و اقبال هم سعی کنیم. ولی از دستمان خارج است، واقعاً نمی‏توانیم. در میان ما و در عرصه نقصان، کمتر کسی پیدا می‏شود که از ابتداء تا انتهاءِ نماز فقط متوجه نماز باشد، در فکر دیگری نرود و خیال دیگری نکند. اقلِّ اقلّش این است که در خیالِ معانی است و به معانی توجه پیدا می‌کند. خودِ اینها چیست؟!

با وجود همه اینها، به ما می‏فرمایند نماز بخوانید. از همان ابتدائی که شخص مکلف می‌شود و یا اسلام و ایمان می‏آورد، به او دستور داده می‏شود که نماز بخواند.

البته قبل از اسلام و ایمان هم دستور دارد که نماز بخواند؛ ولی این دستور دستورِ فرع است و در مقام فرع است. همچنان‏که دستور دارد که اسلام بیاورد و بر او لازم و واجب است که اسلام بیاورد، بر او واجب است که نماز هم بخواند.

بین فقهاء و علماء اختلاف است که آیا کفار به فروع مکلف هستند؟ اسلام ندارند، ایمان ندارند، به چه تکلیف شوند؟! کفار از طرف خدا مکلفند و از طرف عقلشان وظیفه دارند که اسلام و ایمان بیاورند. کافر مکلف است، شرعاً و عقلاً بر او واجب است که اسلام و ایمان بیاورد. اگر اسلام نیاورْد و آن را قبول نکرد، اگر ایمان نیاورد و آن را قبول نکرد و با این حال از دنیا برود، به جهنم می‏رود و مسلّماً عذاب می‏شود که چرا اسلام و ایمان نیاورده. حقِّ در مسأله این است که همان‌طور که بر او واجب و لازم است که اسلام بیاورد، همان‏طور مکلف است نماز بخواند، روزه بگیرد، حج برود و زکات دهد؛ به تمام فروع دین مکلف است.([132]) و اگر اسلام و ایمان نیاورْد، همان‏طور که به واسطه اسلام نیاوردن و ایمان نیاوردن عذاب می‏شود، برای ترکِ تک‌تکِ تکالیف هم عذاب می‏شود؛ چرا نماز نخواندی؟! چرا روزه نگرفتی؟! هرچه فریاد بزند من مسلمان

«* نماز جلد 6 صفحه 413 *»

نبودم، می‏گویند چرا مسلمان نبودی که نماز بخوانی؟! هر دو عذاب مرتب شدید می‏شود. عذابش روزبه‌روز و آن‌به‌آن شدت پیدا می‏کند. در قبر  و در آخرت، هر دو عذاب را دارد. دونَ العذابِ الاکبر([133]) عذاب قبر را دارد، عذاب آخرت را هم دارد.

پس کافر تکلیف می‏شود و تا اسلام و ایمان آورد، به حدود تمام تکالیف و احکام مکلف است. تمام تکالیف را نمی‏داند، اما به هر مقدار که می‏تواند باید عمل کند. مانند آنکه در ماه رمضان ایمان بیاورد. مثلاً در شب پیش از طلوع صبح ایمان آورده و بصیر شده. از همان روز باید امساک کند و روزه بگیرد و به احترام ماه مبارک چیزی نخورد. نگوید من از اول ماه هر روز غذا خورده‏ام. باید احترام کند و بقیه ماه را امساک کند و روزه بگیرد.([134]) همچنین اگر بعد از طلوع صبح مسلمان شود، مستحب است که تا آخرِ روز امساک کند.([135]) مثلاً اگر اول وقت ظهر ایمان آورد و چون بلد نبود نماز ظهر و عصر نخواند، بعد که یاد گرفت باید این نمازها را قضاء کند. تکلیف این‏طور است. چنین شخصی واقعاً راه نمی‏برد، هیچ نمی‏تواند اقبال و توجه داشته باشد، نمی‌داند اینها رموزِ چیست، از نظر باطن و معنای نماز دستش تُهی است؛ با وجود این، باید نماز بخواند.

پس آن خداوندی که این تکلیف را فرموده و به حالات بندگانش آگاه بوده، همین حالتِ امتثال و همین ایمان و اقرار به ولایت اولیاء و محبت این بزرگواران را وسیله قرار می‏دهد برای کمال و تمامیت و قبولیِ تمام طاعات و آمرزش همه معاصی.

ما امیدمان این است. اصلاً نماز را که بر ما واجب کردند، به ما امید دادند؛ نه اینکه ما را ناامید کنند. واقعاً به ما امید دادند. به تعبیر خیلی واضحِ فارسی، ما را آدم حساب کردند و بر ما منت گذاردند.

خواجه دانست که من بی‏خردم بـــــا هـمــه بــی‏خـردی مـی‏خـردم

 

«* نماز جلد 6 صفحه 414 *»

خدا خوب ما را می‏شناسد اما عنایت فرموده است. خودِ واجب کردن تکالیف مخصوصاً نماز بر ما، لطف خاص است و واقعاً شکر می‏خواهد. از این جهت عرض کردیم که بعد از هر نمازی سنت شده و دستور است که نمازگزار، به شکرانه موفق شدن به این نماز، سجده شکر به‌جا بیاورد.([136]) نمازش هرچه هست و به هر طوری که انجام شده، همین اندازه که بنده در مقام امتثال بوده و به دستور خدا و اولیاء خدا انجام داده، مایه امید است و باید خداوند را سپاسگزار باشد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 415 *»

 

مجلس 29

 

(شب پنجشنبه  2 جمادی‌الاولی  1421 هـ ق _ 13/5/79)

 

 

t  نماز مجموعه‌ای از تجلیات خداوند برای بنده و خضوع و خشوع بنده در برابر  آن
تجلیات است

t  مهم شمردن شرائط صحت نماز بخصوص قرائت و اذکار آن

t  رعایت ترتیل در قرائت نماز لازم است

t  در نماز  باید طمأنینه رعایت شود

t  دو اصل ولایت اولیاء؟عهم؟ و برائت از اعداء روح عبادات و طاعات است

t  دو اصل ولایت و برائت کار دل هستند و در  ردیف کار اعضاء و جوارح شمرده نمی‌شوند

t  شهادت دادن به ولایت حضرت علی؟ع؟ در تشهد نمازها

t  نباید به این عبادات و طاعات ظاهری امیدوار بود بلکه باید به فضل و کرم خداوند
و اصل ولایت و برائت امید داشت

t   دوری از معاصی و انجام دادن عبادات و طاعات، نشان ولایت و برائت داشتن است

t  با تمرین و به تدریج می‌توان اخلاص در اعمال و توجه و اقبال به عبادات را
تا اندازه‌ای تحصیل نمود

«* نماز جلد 6 صفحه 416 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد شرایط صحت نماز غیر از شرایط قبولی نماز است. و شرایط قبولی نماز، مجموعه اخلاص و اقبال به نماز است. اقبال به نماز، هم می‌شود حضور قلب و هم توجه به اعمال و اذکار و هم توجه به معانی و شئون نماز و اینکه انسان به اهمیت نماز و موقعیت نماز توجه داشته باشد.

اجمالاً عرض کرده‏ایم که یک دوره تجلیات حق‏تعالی و یک دوره خضوع و خشوع در برابر تجلیات حق‏تعالی، در نماز جمع شده است. نماز عبادتی است که تمام عبادت‏ها را در بر دارد. بلکه همه عبادت‏های دیگر به‌حسب قابلیتشان، حکایتی از نمازند یا شأنی از شئون نماز یا چند شأن از شئون آن را حکایت می‏کنند و عبادتی به جامعیتِ نماز نیست. نماز تمام مراتب تجلیات حق‌تعالی را دارا است و خداوند در نماز به جمیع تجلیاتش برای بنده تجلی می‏فرماید؛ تجلی به انوار کبریائیت، تجلی به انوار عظمت، تجلی به انوار جلال و تجلی به انوار بهاء. و از این جهت است که نماز مجموعه‌ای از خضوع و خشوع در برابر این تجلیات هم هست.

بنده در برابر تجلی حق‏تعالی به انوار کبریائیت باید خضوع و خشوع داشته باشد و خضوع و خشوع خود را در برابر این تجلیات اظهار کند. تکبیرةالاحرام برای اظهار این خضوع و خشوع قرار داده شد. پس در حالِ تکبیرةالاحرام، هم به تجلی حق‏تعالی باید اقبال داشت و هم به خضوع و خشوع مناسب با این تجلی.

«* نماز جلد 6 صفحه 417 *»

همین‏طور در قیام، بنده با تجلی حق‏تعالی به انوار عظمت روبه‏رو است و در قیام و قرائت باید خضوع و خشوع اظهار کند و از این تجلی حرمت کند.

در رکوع، بنده با تجلی حق‏تعالی به انوار جلال روبه‏رو است و می‏بایست در رکوع متذکر باشد و به خضوع و خشوعِ مناسب با چنین تجلی‌ای اقبال داشته باشد.

در سجده، خداوند به انوار بهاء، سبوحیت و قدوسیتِ خود برای بنده متجلی است و بنده در حال سجده باید خضوع و خشوع اظهار کند و به چنین خضوع و خشوعی اقبال داشته باشد. و همین‏طور سایر اموری که بنده باید در نماز به آنها اقبال و توجه داشته باشد که از شرایط قبولی است.

شرایط قبولی نماز در درجه اول، اخلاص در عمل است که بحث اخلاص گذشت و عرض کرده‏ایم. و همچنین اقبال به نماز است که حضور قلب و توجه و رو آوردن به نماز و اداء حق نماز باشد. اینها شرایط قبولی نماز است.

و اما شرایط صحت نماز را عرض کردم در احکام مذکور است. تمام احکامی که درباره نماز در فقه ذکر شده، از شرایط صحت است. در ابتداء، انسان برای تحصیل طهارت مهیا می‏شود؛ باید بدن و لباس طاهر باشد و بعد هم باید طهارت شرعیه تحصیل کند. اگر وظیفه‏اش وضو است، وضو بگیرد، اگر تیمم است، تیمم کند و اگر وظیفه‏اش غسل است، غسل کند. باید طهارت شرعیه تحصیل کند. بنده از همان‏جا باید متوجه باشد وظیفه چیست و مطابق دستور رفتار کند. وضو را مطابق دستور بگیرد و اهمال نکند. بعضی قسمت‏های دست خشک نماند. در مسح سر و مسح پا باید متوجه باشد که مسحْ صحیح انجام شود، مثلاً ماسح بر ممسوح کشیده شود و سایر احکام و خصوصیاتی که ذکر شده رعایت گردد. در موقع گفتن تکبیرةالاحرام و همین‏طور قیام و قرائت و سایر اعمال، خیلی باید مراقب بود. انسان شرایط صحت نماز را باید مهم بشمارد تا وظیفه را اداء کرده باشد و تکلیف انجام شده باشد.

اگر اهمال کند و درست به وظیفه خود رفتار نکند، نماز صحیح نیست. اگر

«* نماز جلد 6 صفحه 418 *»

می‏داند، باید در وقت اعاده کند. و اگر نمی‌دانست و بعد فهمید، باید در خارج وقت قضاء کند. وقتی شرایط صحت را رعایت نکرد، نماز صحیح نیست و باطل است. شرایط صحت معلوم است. واجبات نماز باید اداء شود. محرمات و آنچه که در نماز بر نمازگزار حرام است باید ترک شود. دستورات را باید دید و الحمدللّه باخبر و متوجه هستید.

قرائتِ نماز خیلی مهم است. قرائت باید صحیح انجام شود. اگر کسی تلاش خودش را کرد و نتوانست، چنین شخصی معذور است. اگر بعد از سعی و تلاش نتوانست قرائت و اذکار را درست اداء کند، فرمودند ملائکه صحیح بالا می‏برند.([137]) البته این فرمایش در صورتی است که شخص سعی خودش را  کرده، ولی نتوانسته و نمی‏تواند. افرادی هستند که بعضی از مخارج حروف را ندارند و مثلاً به جای «لام» «راء» می‏گویند یا به جای «راء» «لام» می‏گویند؛ اینها معذورند و چیزی بر عهده‏شان نیست. اما کسانی که می‏توانند تغییر دهند، اینها باید تلاش کنند، زحمت بکشند و قرائت را یاد بگیرند. احکام مربوط به این‌گونه اشخاص در جای خودش بیان شده است.

برخی روی عادت از کودکی طوری حرف زده‏اند که بعضی از مخارج حروف را ندارند. مثلاً مورد علاقه پدر و مادر بوده‏اند و این‏طور اشخاص که مورد علاقه پدر و مادرند، به اصطلاح قدری لوس و نُنُر می‏شوند؛ و چون لوس و ننر می‏شوند، تلفظ بعضی کلمات را از روی لوسی اداء می‏کنند. مثلاً می‏خواهد بگوید «صبر کن»، می‏گوید «ثبر کن». معلوم است که این تلفظ روی لوس بودن است. به دلیل اینکه حروف و کلمات دیگر را می‏تواند اداء کند و آن‏چنان نیست که مخرج «صاد» یا «سین» نداشته باشد. اما به جهت لوسی و ننری، «سین» و «صاد» را «ثاء» می‏گوید. چون این را تجربه کرده‏ام، عرض می‏کنم.

اشخاصی در سنین بزرگی بودند که من احساس می‏کردم آنها به جای اینکه

«* نماز جلد 6 صفحه 419 *»

بگویند «صبر کن»، می‏گویند «ثبر کن». «صاد» یا «سین» را به «ثاء» می‏گفتند. فهمیده‏ام که از باب لوسی و ننری است، به آنها فهمانیدم و تذکر دادم، کم‌کم برطرف شد. پس این شخص مخرج «صاد» داشت، آن‏چنان نبود که نتواند بگوید؛ اما مأنوس نشده بود، عادت نکرده بود، اصلاً متوجه نبود. بعضی این‏طور هستند که می‏توانند مخارج حروف را داشته باشند و حروف را درست اداء کنند، اما روی عادت از کودکی این‏طوری هستند. گاهی لهجه‏ها هم به این مسائل کمک می‏کند. مخرج «قاف» دارد، اما از جهت عادت، نوعاً «قاف» را از مخرج اداء نمی‏کند.

کسی که به دینش اهمیت می‏دهد، باید حروف را از مخارجش اداء کند. و رَتِّل القرآن ترتیلاً.([138]) از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه روایت شده که فرمودند ترتیلی که قرآن می‏فرماید و خداوند دستور می‏دهد، عبارت است از حِفظُ الوقوف و اَداءُ الحروف([139]) حروف باید اداء شود. یعنی حروف عربی مخرج دارد، مخرج هیچ‌کدام از حروف عربی در هم نیست، به‌خلاف حروف فارسی. مثلاً چهار حرف «زاء» و «ذال» و «ضاد» و «ظاء» را در زبان فارسی از یک مخرج می‏گوییم، ولی در عربی اینها از یکدیگر جدا است. «سین» و «صاد» را در فارسی از یک مخرج می‏گوییم، اما در عربی جدا است. در عربی،  «طاء» از «تاء» جدا است.

ما باید تمرین کنیم تا مخارج حروف را فرا بگیریم، مخصوصاً در مورد حمد و سوره و اذکار نماز؛ چون ما عرب نیستیم و از کودکی پدر و مادرها به ما تعلیم ندادند و درس ندادند. پدر و مادرها خودشان مخارج حروف را راه نمی‏بردند، نمی‏دانستند، همان‌طور غلط که یاد گرفته بودند به بچه‏هایشان هم غلط یاد می‏دادند و هنوز هم یاد می‏دهند. وقتی ابتداءِ بلوغ می‏شود، قرائت بچه باید به واسطه دقت پدر و مادر و تعلیمشان کامل باشد. خیلی مهم است.

«* نماز جلد 6 صفحه 420 *»

مرحوم آقای شریف طباطبائی­ برای آقازاده بزرگ، معلمِ عرب قرار داده بودند که بخصوص به ایشان قرائتِ عربی تعلیم کند و حتی طورِ خواندن را هم به آهنگِ مخصوصِ عربی به ایشان تعلیم کند. ایشان هم از آن معلمِ عرب، لهجه و تلفظ عربی را آموخته بودند و به آهنگِ عربی می‏خواندند. در اتاق درسی که مرحوم آقای شریف طباطبائی­ در جندق ساخته بودند و آقازاده بزرگ در آنجا نماز می‏خواندند، نماز را تکیه به صوت و با آهنگ عربی می‏خواندند.

این آهنگ عربی که می‏گویم کسی فکر نکند آهنگِ رقص است که بگویند آقازاده بزرگ به آهنگِ رقص نماز می‏خواندند. خیر، با آهنگ عربی می‌خواندند یعنی در قرائت و تلاوت حمد و سوره، تکیه به صوت می‏خواندند و بخصوص تعمد داشتند. این خواستهݘ آقای شریف طباطبائی­ بوده و به این منظور برای ایشان معلم عرب گرفته بودند.

مقصود این است که باید حروف کاملاً صحیح اداء شود. متأسفانه در فارسی‌زبان‏ها این مسأله کمتر رعایت می‏شود و همان‏طور که از کودکی یاد می‏گیرند و حمد و سوره را به سرعت و کودکانه می‏خوانند، متأسفانه در بزرگسالی هم این‌طور ادامه پیدا می‏کند و معمول است.

اینکه شما نمازهای نافله خود را این‏قدر زود می‌خوانید و یا نمازهای واجبتان را این‏قدر با سرعت تمام می‏کنید، من مطمئنم کلمات و حروف را خیلی در هم و بر هم اداء می‌کنید که نماز زود تمام می‏شود. چه خبر است؟! من هرچه تلاش می‏کنم به شما برسم نمی‏رسم. می‏بینم شما نافله خوانده‌اید و همه سرِ جاهای خود نشسته‌اید و من هنوز نتوانسته‌ام دو رکعت نافله بخوانم. هرچه با شتاب می‌خوانم، باز هم به شما نمی‏رسم.

این امور قدری دقت می‏خواهد. خدای‌نکرده زحماتتان را هدر نکنید. فقهاء می‌گویند اگر حروف عمداً به‌طور صحیح اداء نشود، اعاده نماز در وقت و قضاءِ آن در خارج وقت واجب است. الفاظ باید صحیح اداء شود. بسم اللّه الرحمن الرحیم نباید «بسم اللّه رحمن رحیم» گفته شود، و یا تلفظ به این‌طور که «حاء» از مخرج آن اداء نشود غلط است. الحمد للّه ربّ العالمین باید صحیح گفته شود. کسانی که می‏توانند، باید

«* نماز جلد 6 صفحه 421 *»

حروف را از مخارج آن اداء کنند. اگر کسی نتوانست، معذور است؛ اما باید واقعاً تلاش خود را بکند. اگر کسی سوره را سریع هم بخواند، باید آن را صحیح تلفظ کند. در میان ما کم کسی است که مراقب باشد. مطمئناً همان عادت بچگانه و کودکانه را نوعاً دارید و خیلی کار مشکل می‏شود.

مثلاً در بچگی به ما یاد داده‏اند که «ما شا اللّه» بگوییم. این غلط است. الآن هم همان‌طور در قنوت نماز «ما شا اللّه لا قوة الّا باللّه» می‏گوید. باید به‌طور صحیح بگوید: «ما شاء اللّه لا قوة الّا باللّه». البته قنوت مستحب است، ولی حداقل قرائتِ واجب را باید درست بگوید. در قنوت هم نباید غلط خواند. اگر نمی‏توانی، دعائی که می‏توانی صحیح بخوانی بخوان.

مثال دیگر، تلفظ «اللهم سلّ علی محمد و آل‌محمد» به این‏طور که حرف «صاد» «سین» تلفظ شود، صحیح نیست. باید کاملاً واضح و صحیح گفت: «اللهم صلّ علی محمد و آل‌محمد». نباید حروف را در هم ریخت؛ باید درست اداء شود و کاملاً رعایت گردد. در نماز، مقداری تأنی و طمأنینه لازم است. خیلی جای تأسف است که بعضی در نماز طمأنینه را رعایت نمی‌کنند.

بگذریم و این حرف‏ها را نزنیم  که مایه تأسف می‏شود. همه ان‏شاءاللّه نماز را درست می‏خوانید و ملائکه هم صحیح بالا می‏برند. ما باید در شرایط قبولی نماز بحث کنیم. ان‏شاءاللّه شرایط قبولی را هم داریم و جای نگرانی نیست.

نمازها به فضل و کرم خدا، هم صحیح است و هم قبول. ناامید نیستیم؛ ولی باید در عبادت کوشش داشت، عبادت را باید حرمت کرد و رعایت نمود. نماز تمام می‏شود، اگرچه قدری طول بکشد و دیرتر تمام شود. ان‏شاءاللّه رعایت کنید. اگرچه رعایت می‏کنید، ولی از بابِ تذکر عرض می‏کنم که اگر خدای‌نکرده کسی متذکر نیست، متذکر شود. نوعاً اذکار نماز خیلی سریع و در هم اداء می‏شود. مثلاً «سبحان ربی الاعلیٰ و بحمده» خیلی سریع خوانده می‏شود و درست اداء نمی‏شود.

«* نماز جلد 6 صفحه 422 *»

شرایط صحت، همان‏هایی است که فقهاء در کتاب و رساله عملی فقهی خود فرموده‏اند و نوعاً همه هم‏قولند. همه مباحث و احکام نماز روشن است و برای همه معلوم است. واجبات نماز را نوعاً همه واجب می‏دانند، مستحباتش را نوعاً همه مستحب می‏دانند، مکروهاتش را تقریباً همه مکروه می‏دانند و آنچه در نماز بر نمازگزار حرام است، نوعاً در کتاب‏های فقهی مذکور است. می‏توان گفت همه این امور در حد معمول به حد ضرورت رسیده، کسی بی‏خبر نمانده که واجبات نماز چیست، مستحبات نماز چیست، مکروهات نماز چیست و نمازگزار چه کارهایی را نباید در نماز انجام دهد و بر او جایز نیست. اینها نوعاً معلوم است.

پس شرایطِ صحت روشن است. این شرایط در فقه مذکور است و بیان آنها شأن فقهاء است. اگر این شرایط فراهم شد، فقهاء به صحت نماز حکم می‏کنند و نماز صحیح است.

بعد نوبت به شرایط قبولی نماز می‏رسد که نماز در چه صورتی و با چه شرایطی قبول است. عرض کردم مجموعه شرایط قبول را می‏شود در اخلاص و اقبال به نماز خلاصه کرد.

البته آن کلیاتش سرِ جای خود محفوظ است. نمازگزار باید اهل ولایت باشد. ولایتْ روح است. آن را نمی‏شود گفت از شرایط نماز است؛ روحِ نماز است، روح اعمال و طاعات است. ولایت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ را نه می‏شود گفت شرط است و نه می‏شود گفت جزء است.

ولایت، نه به اصطلاحِ ملاها شرطِ اذان است و نه شَطْرِ اذان است. نه شرط اقامه است، نه شطر اقامه است. همچنین نه شرط تشهد است، نه شطر تشهد است. ملاها درباره ولایت بحث کرده‏اند که آیا جزء هست یا جزء نیست؟ شرط هست یا شرط نیست؟ آیا در اذان و اقامه بگوییم: «اشهد انّ علیاً ولیّ الله»؟ در ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ حرف دارند تا چه رسد به ولایت فاطمه زهراء؟سها؟.

«* نماز جلد 6 صفحه 423 *»

ما به سخنان آنها کاری نداریم. ولایت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و ولایت اولیاء ایشان و برائت از اعداء ایشان، روح است، نه اینکه شرط باشد، اصلاً روح عبادات و طاعات و بندگی‏ها است. خداوند دوست دارد عبادت شود به این‏طور که انسان در دل، اهل ولایت و اهل برائت باشد.

کار دل مافوقِ کارِ همه اعضاء و جوارح است. دل بر همه اعضاء و جوارح امیر است و کار امیر نباید در ردیف کار اعضاء و جوارح شمرده شود. امیر و سلطان، کارش سلطنت و اِمارت است، کارش خیلی بالا است، نباید با کار رعیت هم‏دوش شود. این سرّ مسأله است و گمان نمی‏کنم جایی دیده باشید.

دل امیر است. نباید کار دل را کنار کار دست، پا و بدن بگذاریم. مثلاً بدن در حال نماز باید رو به قبله باشد. استقبالِ قبله شرطِ صحتِ نمازِ واجب است. استقبال یعنی بدن رو به قبله باشد. حال آیا می‏شود کار دل را کنار کار بدن گذارد؟ مثلاً مستحب است که نمازگزار در نماز در حال قیام، چشمش به محل سجده‏اش باشد. این مستحب است، اما آیا می‏شود کار دل را کنار کار چشم گذاشت؟ شرایط و سایر اموری که در نماز می‏گویند، اینها  کارهای اعضاء و جوارح بدن است. کار دل در ردیفِ اینها نمی‏آید؛ یعنی نه از شرایط گفته می‏شود، نه از اجزاء.

مثلاً قرائت کارِ زبان است، زبان باید حمد و سوره بخواند، ذکر تکبیرةالاحرام کار زبان است، ذکر رکوع و سجود کار زبان است. رکوع کردن رکن نماز است و کار بدن است که باید منحنی شود. سجده کردن کار بدن است که باید هفت موضع را بر زمین بگذارد. اینها کارهای اعضاء و جوارح است، کارهای رعیت است. کار سلطان و امیر که کار دل است را نباید کنار کار اعضاء و جوارح آورد و آن را از کارهای اعضاء و جوارح به‌شمار آورد.

تعجب است از دیگران که نوعاً در این فکرند که ذکر ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ و شهادت دادن به ولایت حضرت، شرط اذان و اقامه است یا جزء اذان و اقامه است؟ با اینکه همه اقرار دارند که قبولی عمل، به ولایت امیرالمؤمنین بستگی دارد. بدون ولایت،

«* نماز جلد 6 صفحه 424 *»

عمل از کسی قبول نمی‏شود، هرچه باشد و به هر صورتی باشد. در احادیث این نوع مضامین رسیده که خداوند به عزت و جلالش قسم خورده که اگر کسی در بهترین مکان‏ها  که بین رکن و مقام است، در تمام عمرش مرا عبادت کند، بلکه عمر او تمامِ روزگار باشد و عبادت کند، روزها و شب‏ها را به عبادت بگذراند، هر روز روزه بگیرد، هر سال برای حج به مکه رود و هرچه خدا به او پول دهد همه را انفاق کند، خدا پیوسته به او ببخشد و او هم همه را در راه خدا انفاق کند، آن‏قدر عبادت کند که مثل خیک و مشکِ پوسیده شود؛ خداوند قسم خورده و می‏فرماید اگر مرا بدون ولایت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه ملاقات کند، او را با خرطومش یعنی بینی‏اش به جهنم می‏اندازم.([140]) عقلاً هم همین‏طور است. قطعاً جایش جهنم است.

پس الحمدللّه کسی شک ندارد در اینکه ولایت اصل است. ولی تعجب است که وقتی می‏خواهند شهادت به ولایت را بررسی کنند، از مباحثی که دارند این است که آیا شهادت به ولایت جزءِ اذان و اقامه هست یا نیست؟ تشهدِ نماز که اصلاً مطرح نیست. یک‌وقتی هم درباره همین مسأله، عده‌ای از یکی از ملاهای قم سؤال کرده بودند. ان‏شاءاللّه که برای خدا جواب داده بود؛ اما به نظر من، برای خدا نبود. آن ملا در قم رقیبی داشت و آن رقیب روی مخالفت با عده‏ای در آذربایجان، فتوا داده بود که در تشهد نماز، ذکر ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ جایز نیست. عده‏ای از آنها زرنگی کرده بودند و با علم به

«* نماز جلد 6 صفحه 425 *»

رقابت میان آن دو ملا، نزد این ملا رفته بودند و برای او مطرح کرده بودند که از فلانی درباره ذکر ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ در تشهد نماز سؤال کرده‌اند و استفتاء نموده‌اند، ایشان اجازه نداده، شما چه می‏گویید؟

این ملا هم خیلی اظهارِ ولایتی بودن می‏کرد و سعی می‏کرد از این راه خیلی مورد توجه قرار  گیرد. از خصوصیاتش بگذریم، نگویم که چطور اظهار می‏کرد. وقتی از او استفتاء می‏کنند و باخبر می‏شود که رقیب فتوا نداده، خیلی صریح فتوا می‏دهد که ذکر ولایت در تشهد خوب است، مستحب است، مخصوصاً تظاهر به تشیع است که در تشهد نماز، به ولایت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه شهادت داده شود. این استفتاء از طرف آن عده شد و ایشان هم این‏طور جواب داد. ان‏شاءاللّه برای خدا بوده، ولی از نظر من خیلی بعید است که برای خدا باشد. چون من او را می‏شناختم و باخبر بودم و از خودِ همین صاحب فتوا شنیدم که از رقیبش درد دل و گله می‌کرد. البته اینها مسائلی نیست که اینجا مطرح کنیم.

میان ملاها  گفتگو و بحث شده که آیا شهادت به ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ جزء اذان و اقامه هست یا نیست؟ آری، در روایاتی هم که در بیان فصول اذان و اقامه وارد شده، ائمه؟عهم؟ شهادت به ولایت را ذکر نفرموده‏اند. اما شخصی حدیثی را به دست آورده و به نظرم از کتاب‏های اهل سنت نقل می‏کند. حدیثش داخل کتاب‏های اهل سنت است، در کتاب‏های شیعه نیست. از آنجا نقل می‌کند که در زمان رسول اکرم؟ص؟ بعد از حادثه غدیر، سلمان و ابوذر در اذان و اقامه نمازشان، به ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ ‏شهادت می‏دادند.([141]) اما حتی ائمه ما جرأت نکردند که دستور بفرمایند که شیعیان در

«* نماز جلد 6 صفحه 426 *»

اذان و اقامه نماز به ولایت شهادت بدهند. گرچه به‏طور کلی فرموده‏اند خداوند هرچه را خلقت کرد، بر آن نوشت: لا اله الّا اللّه محمدٌ رسول اللّه علیٌّ امیر المؤمنین. پس هرکس از شما هر وقت گفت: لا اله الّا اللّه محمد رسول‌اللّه، فلیقل پس بگوید: علیٌّ امیرُ المؤمنین ولیُّ اللّه.([142]) این فرمایش را به‏طور کلی و جامع فرموده‏اند، اما آن‏قدر تقیه شدید بوده که جرأت نمی‏کردند شهادت به ولایت را جزءِ فصول اذان و اقامه یا جزء تشهد نماز ذکر  بفرمایند.

این مطالب را برای چه گفتم؟ عرض می‏کردم ولایت امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین و فاطمه زهراء؟سهم؟ و ولایت اولیاء ایشان و برائت از اعداء ایشان، اینها کارِ دل است؛ و کار دل که امیر است، نباید با  کار اعضاء و جوارح که رعیتند ردیف شود. از این جهت ما راحت می‏گوییم شهادت دادن به ولایت نه شرط است، نه جزء است. جزء را «شَطر» می‏گویند. ولایت نه شرط است، نه شطر.

شرط مثل طهارتِ نماز است. می‌بینید که در نماز، طهارت شرط است. در نمازهای واجب، استقبال (رو به قبله ایستادن) شرط است.

آیا ولایت این‏گونه است؟ شرطِ این‏طوری است؟ در ردیفِ اینها است؟ عقل راحت می‏گوید نه، ردیفِ اینها نیست. به زبان آوردن و اظهارِ ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ نباید ردیف اینها باشد؛ چون داریم کار دل را با زبان اجراء می‏کنیم و اظهار می‏نماییم. پس شهادت به ولایت و داشتن ولایت، روح و جان اعمال است. اعمال بدون روح زنده نیست، جان ندارد، فایده و اثری ندارد. آثار برای موجودِ زنده است؛ و عمل و طاعت وقتی زنده است که روحِ ولایت در آن باشد.

اگر ولایت را به زبان اظهار می‏کنیم، در واقع جان و روحِ عمل را به زبان اظهار می‏کنیم. وقتی می‏گوییم: «اشهد انّ علیاً و الائمةَ من ولده و فاطمةَ الصدیقة و اولیاءَهم اولیاءُ اللّه»، جان اعمال و از جمله جان و روح نماز را به زبان اظهار می‏کنیم.

«* نماز جلد 6 صفحه 427 *»

پس اگر بزرگان ما+ ولایت را شرط یا جزء نمی‏دانند، از این باب است که آن را روح و جان اعمال می‏دانند. و در هر کجا هم که مناسب است، اجازه و دستور است که این روح و جان عبادت‏ها  گفته شود و اظهار گردد.

اصلاً  امید ما به همین است که قبولی اعمال به واسطه این روح است. ممکن است بدن مریض باشد، ممکن است بدن نقصان و فتور داشته باشد، اما زنده که بود، ارزش دارد و دارای آثار است. ظاهر عباداتِ ما از نظر شرایطی مانند اقبال و توجه و حتی اخلاص، چندان مایه امید نیست. ما نمی‏توانیم آن خالص بودنی که مقصود است را به دست آوریم. ما اگر در نهایت بتوانیم خوف داشته باشیم و  واقعاً  از ترس عذاب خدا نماز بخوانیم، خیلی خوب است و خیلی کار کرده‏ایم! اگر واقعاً با امید به فضل خدا و رجاء نسبت به رحمت و عنایت حق‏تعالی عبادت کنیم، خیلی کار خوبی کرده‏ایم! اما متأسفانه همین اندازه خوف و  رجاء هم در ما نیست. آن خلوص که نیست، این خوف و  رجاء هم نیست. پس در واقع ما نمی‏توانیم به این امور امیدوار باشیم؛ هیچ نداریم، نه اخلاصی، نه اقبالی.

آنچه مایه امید ما است، روح و جان اعمال است که الحمد للّه رب العالمین به فضل و کرم حق‏تعالی، روح و جان اعمال را داریم. ان‏شاءاللّه شکی نیست که ولایت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و ولایت اولیاء ایشان و برائت از اعداء ایشان و اعداء اولیاء ایشان، در دل ما هست و الحمدللّه دل ما این عمل را دارد. پس این عمل و کار دل، فوق همه اعمال و کارهای رعیت و اعضاء و جوارح است و هم‏ردیف نمی‏شود. این عمل ان‏شاءاللّه مایه قبولی همه اعمال ما است و امید ما هم به همین است.

در دعاءِ «اعتقادیه» می‏خوانیم که خدایا اگرچه اعمال من همه صالح باشد، اگرچه از جهات ظاهری و از جهات معنوی پاک و پاکیزه باشد، اما اینها مورد اعتماد من نیست و من دلم به اینها بسته نیست که مرا نجات دهد. آنچه مرا نجات می‏دهد، ولایت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است.([143])

«* نماز جلد 6 صفحه 428 *»

البته ولایت هم که مرا نجات می‏دهد، از راهِ همین اعمال است و باز هم به همین عبادات بستگی دارد. ولایت نجات نمی‏دهد مگر با داشتنِ طاعات و ترک معاصی. نشانهݘ داشتنِ ولایت همین است که انسان به عبادت‏ها اهمیت دهد، حدود را رعایت کند، شرایط صحت را تحصیل نماید و تا می‏تواند در فکر باشد که ان‏شاءاللّه شرایط قبول را هم تحصیل کند اگرچه کم و به‏طور ناقص باشد.

باید در فکر باشیم شرایط قبول را هم کسب کنیم که همان اقبال به عمل و اخلاص در عمل است. اخلاص این است که چون خدا می‏خواهد و دوست دارد و عبادت را برای بنده‏اش می‏پسندد، من هم عبادت را می‌خواهم و دوست دارم بندگی کنم.

بنده باید به تدریج در عبادات خالص شود و به عبادات اقبال داشته باشد، در عبادات توجه و حضور قلب داشته باشد، بداند چه می‏کند، کجا ایستاده، در محضر کیست، با چه کسی صحبت می‏کند، چه کسی به او اجازه صحبت داده و از فضل و کرم و بزرگی و بزرگواریِ او است که اجازه صحبت و گفتگو داده. انسان باید به این مسائل توجه داشته باشد و به هر مقدار هم که توانست، با رموز نماز آشنایی پیدا کند و به معانی حمد و سوره و سایر اذکار توجه داشته باشد. توجه به این نوع مسائل، به اقبال در نماز و سایر عبادات کمک می‏کند.

سید بزرگوار­ هم که رساله ترجمة الصلوة را نوشته‏اند و در مقام برآمده‏اند که اجمالی از اسرار قرائت و خود نماز را ذکر کنند، می‏فرمایند چون فارسی‌زبان‏ها با این جهات آشنایی نداشتند، کسی از من خواست و من هم اجابت کردم و نوشتم؛ برای همین که انسان با دانستن بعضی از این امور، لااقل به نماز اقبال و توجه داشته باشد و به نماز رو بیاورد.([144])

می‏خواستم درباره همین بحثی که داریم، عبارتی از شیخ مرحوم­ را بخوانم ولی وقت به این سخنان گذشت؛ تا ان‏شاءاللّه ببینیم چه زمانی برای خواندنِ آن توفیق خواهیم داشت.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 429 *»

 

مجلس 30

 

(شب جمعه  3 جمادی‌الاولی  1421 هـ ق _ 14/5/79)

 

 

 

 

 

 

t  تکالیف شرعیه در توان همه مکلفین است اگرچه به حسب نوع طبایع دشوار می‌باشد

t  در بندگی، بندگان به مستحبات و مکروهات آزمایش می‌شوند

t  درجه بالاتر از انجام تکالیف شرعیه عاشق بندگی بودن است

t  مدارای خداوند متعال و اولیاء او؟عهم؟ درباره کسانی که فقط در بند ظاهر تکالیفند

t  خداوند متعال به فضل خود اسبابی برای قبول شدن بندگی‌های ظاهری قرار داده است

t  با توجه به فضل خداوند نباید از این بندگی‌های ظاهری ناامید بود زیرا بر این
اعمال هم آثاری مترتب می‌شود

t  آثار دوستی طاعات و با رغبت انجام دادن بندگی و عبادات

«* نماز جلد 6 صفحه 430 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد شرط قبولی نماز اخلاص در نماز و اقبال به نماز است.

در عبادات، شرط اول برای قبولیِ آنها اخلاص در نیت است که معنای اخلاص قبلاً عرض شده.

شرط دیگر اقبال به عبادت است، مخصوصاً در نماز که وضعش برای مناجات است. حرکات و سکنات نماز، قرائت نماز و اذکار آن، همه برای توجه به مقامات قدس حق‏تعالی است، برای توجه به ظهور حق‏تعالی به کبریائیت است، برای توجه به ظهور حق‏تعالی به عظمت است، برای توجه به ظهور خدا به جلال است، برای توجه به ظهور خدا به سبوحیت و قدوسیت است. پس نماز برای توجه به این مراتب بزرگی‏های حق‏تعالی است.

توجه به بزرگی‏های حق‏تعالی اقتضاء می‏کند که به درگاه حق‏تعالی، بندگی و خضوع و خشوع اظهار کنیم. معلوم است که انسان در تمام این امور، باید به نماز توجه و اقبال داشته باشد و تا اندازه‏ای بداند چه می‏کند. چرا تکبیرةالاحرام قرار داده شده؟ چرا قیام قرار داده شده؟ چرا در قیام قرائت قرار داده شده؟ چرا در میان سوره‏های قرآنی، سوره مبارکه حمد انتخاب شده؟ چرا رکوع و سجود و اذکار آنها به این‏طور انتخاب شده و قرار داده شده است؟ این مباحث را اجمالاً در گذشته عرض کرده‏ایم و به‏طور اجمال به بعضی از جهات آن اشاره شده است.

«* نماز جلد 6 صفحه 431 *»

آنچه فعلاً متذکر آن هستیم، این است که شرط قبولی نماز اقبال به نماز است و این معنای خشوع است. قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. خشوع در نماز اقبال و توجه به نماز است. آنگاه در برابر مسأله قبولی نماز، مسأله‏ای در فقه مطرح است که صحت نماز باشد و این دو از یکدیگر جدا هستند. صحت نماز، به امر تکلیف و عرصه تکلیف مربوط می‏شود.

بندگانی که به تکالیف شرعیه مکلفند، واجبات بر آنها واجب و محرمات بر آنها حرام و مستحبات بر آنها مستحب و مکروهات بر آنها مکروه است. در عرصه تکلیف، این بندگان تکالیف و وظائفی دارند که چون در امکان و توانشان بوده و چندان زحمتی برایشان نداشته، برای آنها قرار داده شده؛ اگرچه تکالیف با طبایع آنها سازش ندارد.

قید اصولاً انسان را مقید می‏کند و با طبیعت او سازش ندارد. طبیعتِ انسان می‏خواهد آزاد باشد، قید نداشته باشد، به امری مقید نباشد و فرمانی بر او نباشد. از این جهت آنچه او را مقید می‏کند، بر او قدری سخت و ناگوار است. تکالیف شرعیه را برای همین «تکالیف» نامیده‏اند و اسمِ «تکلیف» بر آن گذارده‏اند. لفظ تکلیف از «کُلفَت» به‌معنای مشقّت گرفته شده است؛ یعنی انسان احساس زحمت می‏کند. ما که در عرصه نقصان هستیم و با عبادات مأنوس نیستیم، عبادت برای ما حکم تکلیف را دارد، احساس می‏کنیم سنگین  و دشوار است و زحمت و مشقّت دارد.

حال در عرصه تکلیف، تکالیفی که بر اهل تکلیف قرار داده شده، از عهده آنها بر می‏آمده؛ به این معنی که می‏توانند واجبات را انجام دهند، می‏توانند محرّمات را ترک کنند، می‏توانند مستحبات را رعایت کنند و انجام دهند، می‏توانند مکروهات را ترک نمایند. البته قدری انجام مستحبات و ترک مکروهات مشکل‏تر است. از این جهت درجات قرب با عمل به مستحبات و ترک مکروهات به دست می‏آید و در واقع آن‏طور که بندگان به مستحبات و مکروهات آزمایش شده‏اند، به واجبات و محرمات چندان آزمایش نشده‏اند.ݢ

«* نماز جلد 6 صفحه 432 *»

خداوند خیلی از چیزهایی را که دوست ‏داشته، به‌طور مستحب قرار داده و خیلی از چیزهایی را که دوست نداشته و در نزد او ناپسند بوده، به شکل مکروه قرار داده؛ تا بندگانش را آزمایش بفرماید که چه کسی در فکر است که مطابق مَحابِّ الهی رفتار کند یعنی اموری را که محبوبِ خدا است انجام دهد، و مَکارِه یعنی آنچه مورد کراهتِ خدا است را ترک کند. کسانی هم که بی‌پروایند، به فکرِ به دست آوردنِ محبت خدا و محبوب‏های الهی نیستند و از انجام آنچه نزد خدا ناپسند است پروایی ندارند، مشخص شوند.

از این جهت آن‏طوری که بندگان در عرصه تکلیف به مستحبات و مکروهات آزمایش می‏شوند، به واجبات و محرمات آزمایش نمی‏شوند؛ چون عمل به واجبات و ترک محرمات به‌طور اکید است و اگر بندگان بخواهند اهل دین باشند، خواه‏نخواه باید رعایت کنند و ناچارند. اما در واقع جای توجه به خدا و اقبال به دین خدا، در مکروهات و مستحبات مشخص می‏شود؛ یعنی همین که بنده دانست امری ناپسندِ خدا است ترک کند و همین‏قدر دانست که عملی محبوب خدا است آن را انجام دهد. مستحب یعنی آنچه مورد محبت حق‌تعالی واقع شده باشد.

مقصود این است که در عرصه تکلیف، آنانی که به تکالیف الهی مکلفند، عمل به واجبات و ترک محرمات به‌طور راحت و آسان از عهده آنها بر می‏آمد؛ از این جهت واجبات واجب شد و محرمات حرام شد.

در شریعت، حدودی برای واجبات مقرر شده و هر واجبی حدودی دارد که انجام آنها لازم است. مثل آنکه نماز حدودی دارد؛ آن حدود یا واجب است یا مستحب است یا حرام است یا مکروه است. آن حدود را باید بدانیم که در نماز، انجامِ چه چیزهایی واجب یا حرام یا مستحب است و چه چیزهایی مکروه است که بهتر است آنها را ترک کنیم.

این فرمایشات و احکام در قرآن رسیده و از ائمه طاهرین؟عهم؟ هم روایت شده و

«* نماز جلد 6 صفحه 433 *»

الحمدللّه در کتب عملیه هم بیان شده است. در کتاب مبارک جامع و کفایه، تمام احکام نماز، روزه، حج و سایر عبادات را ذکر فرموده‏اند. و شرط صحت آن است که عمل با دستورهایی که رسیده کاملاً مطابق باشد. این شرط صحت است که جای آن در عرصه تکلیف است. در عرصه تکلیف، ما وظیفه داریم نماز، روزه، حج، جهاد و سایر تکالیف را صحیح انجام دهیم. صحیح انجام دادنِ آنها، مطابق دستور رفتار کردن است.

یک درجه بالاتر، برای صاحبان ایمانِ قوی‏تر است؛ آنانی که علاوه بر اینکه تکلیف برایشان زحمت و مشقّت نیست، به آن شوق دارند. نه‌تنها تکلیف بر آنها مشقت نیست، بلکه تکالیفِ دین را دوست دارند، از دین خوششان می‏آید، به دین اقبال و شوق دارند، از دستور لذت می‏برند و منتظرند به آنها دستوری داده شود تا در مقام بر بیایند و بندگی اظهار کنند. این همان عشق ورزیدن به عبادت است.

کلمه «عشق» نه در قرآن آمده و نه در روایات معتبر شیعه، مگر در حدیثی که آن هم درباره عبادت است نهنعوذباللهعشق به خدا که صوفیه می‏گویند. نه در قرآن و نه در روایات معتبر در کتب معتبر شیعه، هیچ‏جا نداریم که نسبت به خدا یا ائمه هدی؟عهم؟ به عشق تعبیر آورده شده باشد.

البته در فرمایشات حضرت امیر؟ع؟ درباره شهداء کربلاء، کلمه «عُشّاق» آمده؛ اما در آنجا هم سخن از عشق به خدا نیست. فقط عشّاق به‌کار رفته است.([145])

اما در حدیثی معتبر در «کافی» که از کتب معتبر شیعه است، درباره عبادت کلمه عشق آمده که رسول‌الله؟ص؟ فرمودند: اَفضلُ الناس مَن عَشِقَ العبادة.([146]) می‌بینیم که «عِشق»، به عبادت تعلق گرفته.

«* نماز جلد 6 صفحه 434 *»

از این حدیث شریف معلوم می‏شود کسانی هستند که مقامشان از عرصه تکلیف بالاتر رفته است. این اشخاص نه‌تنها تکالیف شرعیه برایشان مشقّت، کلفت و زحمت نیست، بلکه شوق به عبادت دارند، افضل الناس من عشق العبادة، عبادت را دوست دارند و به آن محبت دارند و عشق می‏ورزند. این افراد امرشان جدا می‏شود. برای این دسته، در فرمایشات ائمه؟عهم؟ بخصوص در خطبه‌های حضرت امیر؟ع؟ صفاتی و مقاماتی رسیده است. همین‏طور که در این آیات می‏بینیم خدا فرموده: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. اینها چون امرشان جدا می‏شود، برنامه‏شان هم عالی‏تر می‏شود. اینها به فکر قبولیِ عبادتند، نه به فکر انجام تکلیف.

آنانی که در عرصه تکلیفند و عاشق عبادت نیستند و از ترس دین‌دارند و دستورات را انجام می‌دهند یا روی عادات می‏خواهند دین‏دار باشند، اینها به فکر صحت تکلیفند که فردا چوبشان نزنند که چرانعوذباللّهنمازت را نخواندی یا چرا درست نخواندی؟! از ترس اینکه چوبشان نزنند که چرا نخواندی یا چرا درست نخواندی، در مقام بر می‏آیند که تکالیف را یاد بگیرند و عمل کنند.

این افراد غیر از آن کسی هستند که مشتاق است بداند چرا باید در نماز تکبیرةالاحرام بگوید؟ چرا باید قیام داشته باشد؟ دوست دارد اینها را بداند. دوست دارد با عشق و آشناییِ کامل‏تر، عبادات را انجام دهد. معلوم است که این شخص مقامش بالاتر است. باید طور دیگری با او صحبت کرد. به او می‏گویند اگر می‏خواهی علاوه بر صحت و اِسقاط تکلیف، نمازت قبول باشد، اگر می‏خواهی درجاتِ قرب را طی کنی، اگر می‏خواهی این نماز معراجت باشد و با آن عروج کنی که قبولی هم همین است که بر نماز آثاری مترتب باشد، باید بیشتر به فکر باشی. چنین شخصی غیر از آنانی است که فقط در فکر صحت نمازند و همّشان همان صحت است و هدفشان صحت نماز است.

خدا کند اولاً انسان به فکر باشد که نمازی را که می‏خواند صحیح بخواند. در همین‏جا هم ما هنوز  گیر هستیم. بسیاری از ما در همین قسمت اول گیر کرده‌ایم. همین‏که

«* نماز جلد 6 صفحه 435 *»

اعتناء نمی‏کنیم که احکام نماز را یاد ‏‏بگیریم و عمر هم به سرعت می‏گذرد و هر طور شد نماز می‏خوانیم، خود همین نشان می‏دهد که ما هنوز به فکر درجه اول هم نیستیم. ما که الحمدللّه دین‌داریم، اظهار دین‌داری می‏کنیم و اهل نماز و روزه و سایر طاعاتیم، به فکر نیستیم که لااقل تکلیف را درست انجام دهیم. تکلیف تا درست انجام نشود، از گردن ما ساقط نمی‏گردد. عمل باید صحیح انجام شود و باید به فکر صحت باشیم.

و چون اکثر مردم در این عرصه هستند، خیلی مدارا شده و حق‌تعالی خیلی عنایت و لطف فرموده است. ببینید ما با اینکه زبانمان عربی نیست و باید نماز را به زبان عربی بخوانیم و به زبان عربی قرائت کنیم و اذکار را عربی بگوییم، با وجود این، خداوند عربیت را بر ما واجب نکرد که بفهمیم و بدانیم چه می‏گوییم.

خدا و اولیاء خدا می‏دانستند که دعوت رسول‌اللّه؟ص؟ مخصوص اهل حجاز نیست، مخصوص عرب‏های مکه و مدینه نیست؛ دعوت حضرت برای تمام مردم روی زمین است، با اینکه لغات و لهجه‏های مختلف دارند، دارای فهم‏های مختلف هستند و طبایع مختلف دارند. خیلی طبیعت‏ها هست که شاید با شنیدن زبان عربی سازش نداشته باشد و اصلاً شخص خوشش نیاید که عربیت را بشنود، اما باید نمازش را به زبان عربی بخواند. شاید کسی باشد که اگر لفظ عرب را بشنود ناراحت شود، طبیعتش این است که اگر هیأت و شکل عرب را ببیند بدش بیاید، اما باید نمازش را عربی بخواند. با اینکه دین رسول‌اللّه؟ص؟ دین جهانی است، نماز را عربی قرار داده‏اند. همه مردمِ روی زمین از زمانی که رسول‌اللّه؟ص؟ دعوتشان را اظهار کردند و به تدریج نام اسلام و نام رسول‌اللّه؟ص؟ به گوش‏ها رسید، همه مکلف شده‏اند که دین حضرت را قبول کنند و به دین حضرت دین‌دار باشند و  با تدین به دین رسول‌اللّه؟ص؟، خدا را عبادت کنند. رعایت احکام شرعیه بر همه واجب و لازم است، همه باید نماز بخوانند و همه هم باید به زبان عربی بخوانند. حال اگر واجب کرده بودند که عربی را یاد بگیرید برای اینکه بدانید با خدای خود چه می‏گویید، چقدر مشکل بود!

«* نماز جلد 6 صفحه 436 *»

از این جهت تکالیف در سطحی قرار داده شده که از عهده همه بر می‏آید و کسی نمی‏تواند بگوید از عهده من بر نمی‏آید. آن کسی هم که نمی‌تواند، به اندازه طاقت و توانش به او گفته‏اند عمل کن. مثلاً نمی‏تواند ایستاده نماز بخواند، فرموده‏اند نشسته بخواند. نمی‏تواند نشسته بخواند، دراز کشیده بخواند. تا هر جایی که می‏تواند، واجب است سوره حمد را یاد بگیرد. مثلاً شخصی نمی‏تواند بیشتر از الحمد لله رب العالمین را یاد بگیرد، نمی‏شود، هر کار می‏کند نمی‏تواند یاد بگیرد. به اندازه‏ای که می‏تواند یاد بگیرد، بر او واجب است. اگر مثلاً لهجه عربی ندارد، نمی‌تواند تلفظ کند یا مخارج حروف ندارد، تا آنجایی که می‏تواند، باید واجبات را فرا بگیرد و عمل کند.

مقصود این است که عرصه تکلیف عرصه راحتی است و خداوند خیلی مدارا و کرم فرموده است. البته با وجود شرایط دیگر و ضمیمه شدن جهات دیگر، ان‏شاءاللّه به این نمازها مُهر قبولی هم خواهد خورد. عرض کردیم اگر خودِ همین نماز باشد و همین، کار مشکل است؛ اما امور دیگر ضمیمه می‏شود و به برکت آنها، خداوند از اهل عرصه تکلیف هم قبول می‏فرماید. وقتی در امور دیگر اخلاص و اقبال نشان دهند، خداوند نمازشان را قبول می‏فرماید.

شخص از بس حواس متفرقی دارد، نمی‏تواند در نماز اقبال داشته باشد. تا «اللّه‌اکبر» می‏گوید، به بازار می‏رود. هرچه هم سعی می‏کند به بازار نرود، نمی‏شود. می‌خواهد مغز و فکر و خیالاتش را کنترل کند، اما داخل خانه می‏شود و به فکر امور خانه می‏افتد. یا به فکر رفاقت و صمیمیت و دوستی و دشمنی می‏افتد؛ از اول تا آخر نماز یا با دوستش صحبت می‏کند و احوالپرسی می‏نماید و گرم و گیرا می‏شود، یا با دشمن درگیر است و فحش می‏دهد. در حال نماز به دشمنش فحش می‏دهد! به زبان نمی‏آورد، اما با زبانِ دل با دشمن دعوا می‏کند. در نماز به فکر این است که وقتی با دشمنم روبه‏رو شدم، این حرف را به او می‏زنم، یقه‏اش را می‏گیرم و چه می‏کنم.

این‏طور نمازها که وضعش معلوم است و نوعاً   گرفتاریم. خودِ همین نماز باشد و

«* نماز جلد 6 صفحه 437 *»

خود این نماز، اگر ان‏شاءاللّه صحیح انجام شود، به چه امیدی قبول باشد؟ خداوند به فضل و کرمش، امور دیگری مانند اخلاصِ به آقا ابی‏عبداللّه الحسین را به این نمازها ضمیمه می‏کند. خداوند سوز دل‏ها در مصیبت حضرت را به اعمال ما ضمیمه می‏نماید و اعمال ناقص ما را پاک می‏کند و از چرک‏ها خلاص می‌نماید. خداوند این طاعات پر از نقصان و پر از آلودگی را به برکت امور دیگر کامل می‏سازد و مورد قبول واقع می‏شود.

از آن بحث، نباید خدای‌نکرده برای ما ناامیدی فراهم شود. خدا می‏دانسته ما چه هستیم و که هستیم، اولیائش هم می‏دانستند ما چه هستیم و که هستیم، اما این تکالیف را هم دستور داده‌اند. همچنین ایشان می‏دانند که نماز خیلی اهمیت دارد. انسان باید در نماز از اول تا به آخر آن، در کلمه کلمه‏اش و در حرکات و سکناتش، ذره‏ای از محضر حق‏تعالی غافل نشود؛ چون آمده برای گفتگو و مناجات با خدا، احترام به ظهورات و شئونات خدا و تجلیل و تعظیم مقامات خدا. آیا باید از نظر دل و قلب و روح این‏طور رفتار کند که هیچ‏گونه تعظیمی در دل و خیال نداشته باشد؟! اینها با یکدیگر منافات دارد. واقعاً حالات ما با وضع نماز منافات دارد. ولی همین خدای ما، ما را به انجام همین نماز دعوت کرده؛ با اینکه می‏دانسته، ما را بهتر از خود ما می‏شناخته، اولیائش هم ما را بهتر از ما می‏شناختند. همین بزرگواران به ما فرمودند نماز بخوانید. همین‌ها فرمودند فلان نماز مستحبی را بخوانید که این‌قدر ثواب دارد. فرمودند نماز اول ماه بخوانید و سپس تصدق کنید که ثواب‏ها و آثاری بر آن مترتب است و تا آخر ماه سالم خواهید بود؛([147]) مگر مرگ یا بیماری‏های مسلّم و حتمی که برو و بیا ندارد و با دو رکعت نمازِ این‏طوری نمی‏شود آنها را رفع کرد.

«* نماز جلد 6 صفحه 438 *»

حتی زیارت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه آن امور حتمی را رفع نمی‏کند، با اینکه اعظم عبادات است. این عبادت از همه عبادات بالاتر و پراثرتر است، اما وقتی مرگْ حتمی است، ممکن است شخص زائر، در حرم امام حسین؟ع؟ بمیرد. این زیارت مرگ حتمی را دفع نمی‏کند. یا ممکن است در حرم امام حسین؟ع؟ بیماری عارض شود. بیماریِ حتمی بنا است عارض شود، این بیماری را حتی زیارت آقا صلوات‌اللّه‌علیه برطرف نمی‏کند. البته بر همین که مثلاً   کسی در کربلا صدمه ببیند، یا کسی در کربلا بمیرد یا دفن شود و از این قبیل، خیلی اجرها مترتب می‏شود. کارهای حق‏تعالی نظامی دارد که خودش و اولیائش می‏دانند.

پس خدا و حجت‏های الهی؟عهم؟ ما را می‏شناختند و ما را به همین تکالیف، تکلیف کردند و برای ما همین نمازهای واجب و مستحب را قرار دادند و به ما وعده‏ها دادند. علتش هم این است که اگر این نماز باشد و خود این نماز، حتی بر فرضِ صحت، به آن هیچ امیدی نیست. ولی به فضل حق‏تعالی باید حتماً امیدوار بود. اگر کسی به فضل و کرم و رحمت خدا امید نداشته باشد و مأیوس باشد، باید خودش را جهنمیِ به تمام معنی بداند؛ چون بزرگ‌ترین گناهان را مرتکب شده است.

پس امید به فضل حق‏تعالی و امید به کرم خدا و رحمتش، اقتضاء می‏کند که همین نمازهای سر و دست و پا شکسته را با میل و رغبت و با محبت و دوستی به خود عمل، انجام دهیم. باید به فضل و کرم و رحمت خدا امید داشت که او امور دیگری را به اعمال ناقص، ناتمام و آلوده ما ضمیمه می‏کند و آنها را پاک و پاکیزه می‏گرداند و ما به برکت آن فضل و رحمت، نمازگزار حساب می‏شویم و آثار نماز بر نمازهایمان مترتب می‏شود و به برکت آن فضل و کرم‏ها، ان‏شاءاللّه چشم ما به همین نمازها روشن خواهد بود.

این است که نباید سستی کرد، نباید خدای‌نکرده ناامید شد. فعلاً از نظر علمی بحث می‏کنیم. این عرایض را از نظر تحصیل بصیرت عرض می‏کنیم. نمی‏خواهیم خدای‌نکرده کسی را ناامید کنیم. نه، حق نداریم ناامید باشیم. با همین شرایطی که

«* نماز جلد 6 صفحه 439 *»

داریم و همین‏طور که هستیم، انجام همین اعمال را به ما دستور داده‏اند. ما نمی‏توانیم خودمان را تغییر بدهیم. خوشمان هم نمی‏آید از اینکه این‏طور باشیم. از خودمان بدمان می‏آید که چنین نمازی بخوانیم که به فرموده آقای مرحوم­، اگر بخواهند نمازت را به خودت بفروشند چقدر می‏خری؟! چقدر حاضری برای این نماز پول بدهی؟! آیا اصلاً نزد تو ارزشی دارد؟!([148])

ما خودمان هم از این حالِ خودمان ناراحتیم و همین دلیلِ این است که ما به حال خودمان راضی نیستیم؛ ولی گرفتاریم، نمی‏شود، چاره‏ای نداریم. به نیتِ اینکه به نماز اقبال داشته باشیم وارد نماز می‏شویم، اما همان فکر باعث می‏شود که از نماز بیشتر دور شویم. همان فکر ما را به جاهای دیگر می‏کشد و در فکرهای دیگری می‏رویم.

وقتی‏که این‏طور هستیم، پس به خود این عمل امید نداریم؛ ولی همین عمل را دوست داریم، چون می‏دانیم راه رسیدن به فضل و کرم و رحمت خدا انجام همین نماز است. همین نماز را باید اتیان کنیم و واجبِ آن را در وقت خودش و مستحبِ آن را هم در وقت خودش با میل و رغبت و محبت و دوستی به انجام رسانیم. آنگاه به برکت همین نمازها و توجهاتِ اولیاء به ما که ما را در نماز می‏بینند و ما را احترام‌کننده به نماز و تعظیم‌کننده حق نماز می‏بینند، ان‏شاءاللّه لطف و کرم می‏کنند و دست ما را می‏گیرند و ان‏شاءاللّه از عرصه ظاهر بالاتر می‌برند و به اقبال و توجه به نماز و دانستن بعضی از اسرار و جهات نماز موفقمان می‌نمایند که اینها از شرایط قبولی است و برای یک درجهݘ بالاتر می‌باشد.

باید تلاش کنیم و خودمان را ان‏شاءاللّه بالا بکشانیم، اولیاء هم دستمان را می‏گیرند، ان‏شاءاللّه آقا بقیةاللّه صلوات‌اللّه‌علیه ما را  کمک می‏کنند،‏‏ فضل خدا شامل حال ما می‏شود و کرم و رحمت و مغفرت حق‏تعالی شامل ما می‏گردد. مخصوصاً امیدمان به وجود مبارک آقا ابی‏عبداللّه الحسین؟ع؟ است که گرچه ائمه؟عهم؟ همه

«* نماز جلد 6 صفحه 440 *»

«سُفُن اللّه» و کشتی‏های نجات الهی برای جمیع خلق هستند، اما «سفینة الحسین؟ع؟ اَوسعها» کشتیِ آقا امام حسین؟ع؟ از همه این کشتی‏های چهارده‏گانه وسعتش بیشتر است و گسترشِ بیشتری دارد. الحمدللّه حضرت به هر بهانه‏ای که شده، دستگیری می‏فرمایند و داخل این کشتی می‏کنند. رسول‌خدا؟ص؟ فرمودند: انّ الحسین؟ع؟ مصباحُ الهدیٰ و سفینة النجاة([149]) حضرت چراغ هدایت و کشتی نجات هستند. با توسل و توجه به ساحت قدس آن حضرت و همین دل‌شکستگی‏ها و اشک‏ها و حزن‏ها، ان‏شاءاللّه ما بالاتر کشیده می‏شویم. ناامید نیستیم. امیدواریم به حدی برسیم که ان‏شاءاللّه به فکر قبولی نماز هم باشیم، به این امور اهمیت دهیم، باورمان شود، به نماز اقبال داشته باشیم. اینها از مسائل مهم است. در مقام علمیِ نماز، مسائلی را باید بدانیم، در مقام عمل هم مسائلی را باید بدانیم.

می‏خواستم عبارتی از شیخ مرحوم­ را بخوانم که این دو شب نشد. فرصتی هم نداریم و از شب ششمِ این ماه باید عزاداری حضرت زهراء؟سها؟ را شروع کنیم. نمی‏دانم این دو شبی که باقی مانده، موفق می‏شوم فرمایش آن بزرگوار را بخوانم یا نه.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 441 *»

 

مجلس 31

 

(شب شنبه  4 جمادی‌الاولی  1421 هـ ق _ 15/5/79)

 

t  معاملات هم عبادت است و ما باید در همه کارها خداپرست و فرمان‌بردار  او باشیم

t  خدا و اولیاء او در کارهای خود عادلند و شکوه‌های بندگان از ایشان بیجا است

t  ادعای عجیب یکی از شاعران

t  شکوه پیغمبری از خداوند و پاسخ خداوند متعال

t  فرموده‌اند دعاء کنید و حوائج خود را از خداوند و اولیاء او؟عهم؟ بخواهید ولی نباید
توقع داشت که مطابق خواست ما مستجاب شود

t  بزرگ‌ترین نعمت‌ها

t  خداوند در کارهایش اشتباه نمی‌کند

t  خداوند همان‌گونه که عادل است رحیم هم هست

t  اصلاح امور دین و دنیای ما به دست خداوند است و فساد آنها به دست خود ما می‌باشد

t  شکایت حضرت ایوب؟ع؟ از خدا به خدا و پاسخ خداوند

t  جناب سلمان؟رضو؟ به امیرالمؤمنین؟ع؟ عرضه کرد: «یا محنة ایوب»

t  به ما یا به هرکه نعمت یا نقمت داده شد، باید بدانیم بجا داده شده و اشتباه نشده است

t  از زمان حضرت ابراهیم؟ع؟ نعمت و بلاء میان مؤمنان و غیر مؤمنان تقسیم گردید

t  مؤمنان باید در حال رفاه و یا در هنگام بلاء موضع ایمانی خود را از دست ندهند

t  در این زمان‌ها باید کاملاً مراقب خودمان باشیم که در  زندگی و معاشرت‌ها از راه
ایمان منحرف نشویم

t  برای تشخیص خوب و بد از قاعده‌ای که امام رضا؟ع؟ از امام باقر؟ع؟ نقل می‌فرماید
استفاده کنیم

t  اهل ایمان و بصیرت نباید منحرفان را برای خود در زندگی و معاشرت‌ها الگو قرار دهند

«* نماز جلد 6 صفحه 442 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد از شرایط قبولیِ اعمال مخصوصاً نماز، اخلاص در عمل و اقبال به عمل است. برای نماز و سایر عبادات، حدودی ظاهری است که بندگان باید مطابق دستور، آن عبادت‏ها را انجام دهند. و وظیفه اولی، تحصیل علم نسبت به عبادات است.

البته در فقه رسم شده که بین عبادات و بین معاملات فرق می‏گذارند. اما از جهتی این فرق نباید باعث شود که ما معاملات را از عبادات جدا بدانیم. همچنان‏که عبادات عبادات است، معاملات هم عبادات است؛ چون به دستور خدا است و باید مطابق دین انجام شود. پس در واقع معاملات هم یک نوع عبادت است.

بلکه عرض کردم عبادت را به ده قسمت تقسیم کردند و فرمودند نُه جزءِ عبادت در کسب حلال و تحصیل معاش برای خود و فرزندان و اهل و عیال خود است.([150]) نُه جزء از عبادت، در معاملات و اکتساباتِ صحیح و مُحلَّل است و یک جزء دیگرِ آن، عبادت‏هایی است که ما آنها را فقط عبادت می‏دانیم و معاملات، داد و ستدها، کسب روزیِ حلال و در طلب رزق حلال بودن طبق دستور حق‏تعالی را عبادت حساب نمی‏کنیم.

از این جهت نباید معاملات را از عبادات جدا کرد. اینها فرق نمی‏کنند. عبادت و بندگی یعنی اطاعت خدا، و خدا هم از ما، اطاعت، عبودیت، بندگی و اجراءِ فرمانش را خواسته. حق‌تعالی بر ما فرمان‏فرما است و ما باید مطیع و فرمان‌بردار او باشیم. این کارِ ما

«* نماز جلد 6 صفحه 443 *»

است. کار خدا هم خلق کردن و رزق دادن و حیات بخشیدن و در موقع خودش موت بخشیدن و میراندن است، اینها  کارهای خدا است. خداوند در کارش کوتاهی نمی‏کند، البته نه به مقیاس‏های ما.

اگر به مقیاس ما باشد، خدا را در همه‌جانعوذباللّهمقصر می‏دانیم، خدا را در خدایی‏اشنعوذباللّهناقص و ناوارد می‏دانیم، اعتراض‏ها و اشکال‏ها داریم، از خدای خودمان شکایت‏ها می‌کنیم که چرا چنین نکرد؟! چرا چنان نکرد؟! چرا آن‏طور که ما می‏خواستیم رفتار نکرد؟! چرا مطابق میل ما جریان‏ها را به‌کار نینداخت؟! چرا هوا را گرم کرد؟! چرا هوا را سرد کرد؟! چرا باران نفرستاد؟! چرا رزق را تنگ کرد؟! و از این قبیل. براساس مقیاس‏های ناقص و نارسای خودمان، در کار خدا، خیلی چرا چرا داریم. و حال آنکه اشتباه است، این‌چنین نیست.

حتی در فرمایشات معصومین؟عهم؟ وارد شده که اجازه نداده‏اند مؤمن نزد غیر مؤمن از اوضاع خودش شکایت و دردِ دل کند. نوعاً همه درد دل دارند. از اوضاع زندگی، از زن و فرزند، از بازار و کسب و معیشت، درد دل دارند. این طبیعیِ بشر است که وقتی با کسی مأنوس می‏شود، شروع می‏کند به درد دل کردن. به اصطلاحِ مشهور، سفره دلش را باز می‏کند و شروع می‏کند به نالیدن از همه‌چیز و از همه‌جا و از همه‌کس. اجازه نفرموده‏اند که اهل ایمان نزد غیر مؤمن درد دل کنند. امام صادق؟ع؟ فرمودند اگر نزد غیر مؤمن درد دل کنی، چون غیر مؤمن دشمن خدا است، شکایتِ خدا را به دشمن خدا کرده‏ای و از خدا نزد دشمن خدا گله کرده‏ای. حق نداری.

اما اگر شخص نزد مؤمنی شکایت کرد به اعتبار اینکه اهل ایمان است و امید می‏رود که در مَظانِّ استجابتِ دعاء دعائی کند و همّ و غمّ و مشکلی رفع شود، می‏فرمایند اگر انسان به این قصد و نیت نزد مؤمنی گله کرد و وضع خودش را  گفت، نزد خدا شکایت کرده.([151]) نزد مؤمن شکایت کرده، اما می‏فرمایند نزد خدا شکایت کرده. چون

«* نماز جلد 6 صفحه 444 *»

خدا با مؤمن بیگانگی ندارد، خدا با مؤمن آشنا است و مؤمن با خدا آشنا است؛ پس او هم نزد آشنای خدا درد دل کرده است.

عرضم اینها نیست. سخن در این بود که مقیاس‏های ما خیلی مقیاس‏های بی‏ارزشی است. ما نباید کارهای خدایی را با مقیاس‏های خودمان بسنجیم. حق نداریم امور را به صلاحدیدِ خودمان و مناسب حالمان بسنجیم. چون وقتی بسنجیم، خواه‏نخواه از خدا و از اولیاء خدا  گله‏مند خواهیم بود.

در این اشعاری که خواندند، از هر شاعری که هست، شاعر ادعای عجیبی کرده که اگر صد بار مرا از درِ خانه خود برانی و ناامیدم کنی، من جای دیگر نمی‏روم! اولاً حجت خدا اهل این حرف‏ها نیست. اگر کسی واقعاً درِ خانه حجت خدا برود، ناامید برنمی‏گردد. ایشان می‏گویند بیا؛ به آمدن اصرار دارند، دعوت می‏کنند، نه اینکه کسی بیاید ناامیدش کنند و او را برگردانند. عادتکم الاحسان و سجیّتکم الکرم.([152]) محال است که کسی به حجت خدا رو بیاورد و درِ خانه حجت خدا بیاید، آن‌وقت او را دور کنند و ناامیدش نمایند؛ به هیچ‌وجه. مگر اینکه دروغ بگوید و درِ خانه حجت خدا نرفته باشد.([153])

«* نماز جلد 6 صفحه 445 *»

بعد هم ادعاء کرده که اگر صد بار ناامیدم کنی، من جای دیگر نمی‏روم. این خیلی خیلی کرامت است! این خیلی عالی‌العال است! باید بگوییم صلوات‌اللّه‌علیه! این شخص خیلی آدم خوبی است! ما که این‏طور نیستیم.([154]) خودم را عرض می‏کنم. اگر یک بار درِ خانه امام رضا؟ع؟ بروم و حاجتی داشته باشم و حضرت ندهند، دفعه دوم مثل دفعه اول نمی‏روم، قدری بی‏حال‏تر خواهم رفت. اگر دفعه سوم بروم و حاجتم را ندهند، به دفعه چهارم نمی‏کشد. من وضع خودم را این‏طور می‏بینم. با امام رضا قهر می‏کنم و از حضرت گله‏مند می‏شوم.

بعضی اشخاصِ گرفتار  گاه‏گاهی در حرم مطهر  به ما می‏رسند، مثلاً   گمان می‏کنند ما دعایمان مستجاب است. کنار گوش ما می‌گویند  آقا، خیلی حاجت‌مندم. بارها اینجا آمدم، امام رضا حاجتم را ندادند. چه کنم؟ شما دعائی بلدید که به ما تعلیم کنید؟ کاری بلدید؟ می‌گویند اصلاً شما دعاء کنید.

جای ناامیدی نیست. اگر حوائج را مطابق میل و خواستِ ما برآورده نمی‏فرمایند، از بابِ ناامید کردن نیست؛ بلکه برای مصلحت ما است. نمی‏شود ناامید کنند و حاجت را برآورده نفرمایند.

«* نماز جلد 6 صفحه 446 *»

البته مصالحِ ما بر خواسته‏های ما مقدم است. نمی‏شود که خداوند نظام امورش را و دل‏های حجت‏هایش را به دست ما دهد که ما مصالح را تعیین کنیم و به اصطلاح، ما به حجت خدا یا به خدا خط بدهیم یا به خدا خدایی یاد بدهیم. خداوند خالق است، خداوند رازق است، خدا محیط است، خدا نافع است، خدا ضارّ است، همه امور دست او است، نظام آفرینش دست او است.

فرمایشاتی که از ائمه ما؟عهم؟ رسیده یا احادیث قدسیه که انبیاءِ گذشته از خدا روایت می‏کنند، در آنها چیزهایی است که خیلی به دردِ زندگی می‏خورد و کمکِ بزرگی برای زندگانی است. ولی متأسفانه ما کمتر با این فرمایشات آشنایی داریم و کمتر به سراغ آنها می‏رویم. این فرمایشات خیلی به درد زندگی‌مان می‏خورد. در اینها این‏قدر درد و دواها و راه‏های اصلاحِ ظاهر و باطن معلوم می‏شود که خدا می‏داند.

از جمله روایتی است که نقل می‏کنند. از یک جهت، خیلی مطلب عجیبی است! اگر در آن دقت کنیم، راستی راستی توقع‏ها را کم می‏کند، قدری انسان را نسبت به وضعش متوجه می‏سازد، طمع کم می‏شود، از خود راضی بودن کم می‏شود و انسان همه حقوق را برای خود قرار نمی‌دهد.

یکی از انبیاء بنی‌اسرائیل غیر از حضرت ایوب، مریض می‏شود و مریضیِ او هم طول می‏کشد به حدی که از مریضی خود خسته می‏شود. حضور خداوند گله‏مند می‏شود: خدایا چقدر صبر کنم؟! عنایتی بفرما مرا شفاء بده، خدایا شفاء دادن که برای تو کاری ندارد.

یک پیغمبر، صاحب روح نبوت، با آن عظمت و شرافت، از او کار بر‏می‏آید، پیغمبر است و می‏خواهد در بین مردم کار کند، اما این‏طور مریض و این‏طور ناراحت گردیده. معلوم شد که در مقام خودش، خیلی از خدا متوقع شده بود.

به او خطاب رسید که تو چه فکر می‏کنی؟! این‌قدر اسباب در کار بوده و جریان پیدا کرده تا این مریضی به تو رسیده و مصلحت در این بوده که تو مریض شوی. حالا می‏گویی

«* نماز جلد 6 صفحه 447 *»

ما تمام این اسباب را به هم بریزیم؟! این‌همه اسباب که باعث شده مریضی فراهم شود را بدون مسبَّب بگذاریم؟! تمام آن اسباب را خنثی کنیم که تو خوب شوی؟! نمی‏شود. از نظر نظام آفرینش، تمام امور عالم حساب دارد. باید این کسالت و مریضی را تو بکشی.[155]

اسبابی را که خدا در نظام این آفرینش قرار داده، از هر جهت حکیمانه و دارای آثارند، ما باید خودمان را با آن آثار وفق بدهیم؛ بخصوص در این عالمِ اَعراض که واقعاً پر از گرفتاری و مشقّت است. اهل ایمان نباید توقعات و انتظارات بیجا داشته باشند. همین‏قدر که در سلامتی هستند و چشم آنها می‏بیند، خدا را شکر کنند. همین که می‏توانند پای خود را بکشند و راه روند، خدا را شکر کنند. اوضاع عالم اعراض خیلی عجیب و غریب است.

البته باید دعاء کرد، دعاء خوب است، الدعاء مُخُّ العبادة،([156]) دستور داده شده دعاء کنید، از خدا حوائجتان را بخواهید، از حجت‏های خدا حوائج خود را بخواهید. کجا برویم؟! درِ خانه خدا این بزرگوارانند. درِ خانه امید، درِ خانه رحمت، درِ خانه مغفرت و کرمِ حق‏تعالی این بزرگواران می‏باشند. جای دیگری نیست. باید نزد ایشان رفت و حوائج را خواست.

اما منظور از حاجت خواستن این نیست که انسان پُرتوقع و طمّاع باشد و این‏طور فکر کند که مصلحت همین است که من می‏دانم و باید مطابق فکر من، خدای من رفتار کند، مطابق خواست من، پیغمبر من رفتار کند، مطابق صلاحدید من، امام من و حجت خدا کارها را جریان دهد. اگر شخصی این‌گونه باشد و یک‌وقتی خلافِ خواستهݘ او شد،

«* نماز جلد 6 صفحه 448 *»

خدای‌نکرده در امر اعتقادی و معرفت و محبت و مودت سست می‌شود. اما اصلاً نباید سست شود. باید در تاریخ ببیند که اصحاب ائمه؟عهم؟ در جوارِ ایشان به‌سر می‏بردند و اکثراً فقیر بودند. کنار ائمه بودند، امام را به چشم می‏دیدند و امام هم آنها را به چشم مبارکش مشاهده می‏فرمود. مثلاً یکی از اصحاب به خدمت امام؟ع؟ می‏آمد، مریض هم بود و نَفَس نَفَس می‏زد. امام هم می‏دیدند. امام است، حجت خدا است، برای او کاری ندارد که نظر رحمتی بیندازد و دستی بر موضع دردمندیِ آن شخص بگذارد و مسلّم است که خدا شفاء می‏دهد. اما گویا هیچ کاری از امام؟ع؟ بر‏نمی‏آید. این‏طور رفتار می‏کردند.

دوستان گرفتار بودند، گرفتاری داشتند، دشمن داشتند آن هم دشمنِ جانی که به کشتن آنها تشنه بود. دوستان دشمن‌های جانی داشتند و در حضور امام؟ع؟ هم بودند و امام به حسب ظاهر هیچ‏کاری نمی‏کردند.

«یونس بن عبدالرحمن» از اصحاب حضرت رضا؟ع؟ بود و خیلی هم مورد توجه آقا و از اصحاب سِرِّ مولا و از کاملان زمان خودش بوده. با وجود این، دشمن‏های زیادی داشت که حتی در حضور حضرت از او بدگویی می‏کردند، تهمت می‏زدند، غیبت می‏کردند و علیه او دشمن می‏شورانیدند. مخصوصاً از سنی‏ها برایش دشمن می‏تراشیدند. نزد سنی‏ها می‏رفتند و اسراری را  که از یونس شنیده بودند می‏گفتند تا آنها تهییج شوند و یونس را بکشند.

(محمد بن عیسی بن عُبَید از برادرش جعفر روایت کرده که گفت: در خدمت امام رضا؟ع؟ نشسته بودیم، یونس بن عبدالرحمن هم نزد حضرت بود. در آن هنگام گروهی از مردم بصره برای دیدار آن بزرگوار اجازه خواستند. آنجا اتاقی بود که با پرده پوشیده شده بود و امام رضا؟ع؟ به یونس اشاره فرمودند که وارد اتاق شو و تا به تو اجازه نداده‌ام از جایت برنخیز. بصری‌ها وارد منزل امام شدند. در مورد یونس بن عبدالرحمن زیاد حرف زدند و خیلی بدگویی کردند و حضرت رضا؟ع؟ خاموش بودند. آنها زیاده‌روی کردند و بعد از

«* نماز جلد 6 صفحه 449 *»

جایشان برخاسته و خداحافظی کرده و بیرون رفتند. پس امام به یونس اجازه دادند که از اتاق بیرون آید. یونس در حالی که می‌گریست از اتاق بیرون آمد و عرض کرد: خدا مرا فدای شما  گرداند. من از ولایت دفاع می‌کنم، اما حالتِ من نزد اصحابم این‌گونه است. امام رضا؟ع؟ به او فرمودند: ای یونس، وقتی امامت از تو راضی باشد، از گفتار آنان چه باکی داری؟! ای یونس، با مردم به اندازه معرفت آنها سخن بگو و چیزهایی را که نمی‌شناسند رها  کن؛ زیرا مانند این است که بر خدا در عرشش دروغ ببندی. ای یونس، اگر در دست راستت دُرّی باشد و مردم بگویند پشکل شتر است، چه ضرری برایت دارد؟! یا اگر در دستت پشکل شتری باشد و مردم بگویند دُرّ است، آیا فایده‌ای برایت دارد؟! من عرض کردم: نه. پس فرمودند: همچنین تو ای یونس وقتی در راه حق باشی و امامت از تو راضی باشد، گفتار مردم به تو ضرری نمی رساند.)([157])

بزرگ‏ترین نعمت معرفت و محبت حجت‏های خدا است. و با این نعمت، همه حاجت‏های ما برآورده است. توجه می‏فرمایید؟! همه حاجت‏هایمان برآورده است؛ یعنی اگرچه مریض باشیم، اما واقعاً از نظر روح و دل سالم هستیم. بدن مریض باشد؛ عیبی ندارد. مدتش هم کوتاه است. اگر برای کسی تقدیر شود که تا زنده است مریضی بکشد، باز هم مدتش کوتاه است و انسان در هر حالی باشد مرگ می‏آید؛ سالم باشد مرگ

«* نماز جلد 6 صفحه 450 *»

می‏آید، مریض هم باشد مرگ می‏آید. وقتی اجل رسید، صحبت سلامتی و مریضی نیست. اجل که رسید، انسان در هر حالی باشد، در شادی باشد یا در غم، باید برود. سالم باشد یا مریض باشد، باید برود. ثروتمند باشد یا فقیر باشد، باید برود.

پس در این دنیا، این امور ظاهریِ عرَضی ملاک نیست. مؤمن باید متذکر باشد که به برکت معرفت و محبت و ولایتِ حجت‏های الهی سلام اللّه علیهم اجمعین، همه‌چیز دارد. اگر مؤمن فقیر است، بداند واقعاً ثروتی دارد که دنیا در نزد ذره‏ای از این ثروت، ناچیز است. اگر مریض است، بداند سلامتی‌ای دارد که تمام سلامتی‏های بدنیِ همه اهل دنیا، در برابر ذره‏ای از این سلامتی، به درد نمی‏خورد و ارزشی ندارد. سلامتیِ روح و قلب ارزشمند است. همین سلامتیِ قلب است که فردای قیامت به دردِ ما می‏خورد، اِلّا مَن اَتَی اللّهَ بِقلبٍ سلیم.([158]) آنی‌که فردا به درد می‏خورد قلب سلیم است. قلب سلیم یعنی دلی که در آن، معرفت و محبت حجت خدا و نیت بر انجام طاعت و عبودیت باشد.

پس عرضم این است که کار ما عبودیت و بندگی است، کار خداوند هم خدایی است. در هر حالی که هستید، از حالتان راضی باشید یا نباشید، به این کاری نداشته باشید؛ در هر حالی که هستید، مطمئن باشید و بدانید خدای شما درباره شما هیچ اشتباه نکرده. درباره دیگران چه؟ اشتباه نکرده. خداوند در خدایی‏اش خطاکار نیست. خدای ما، در خدایی‏اش اشتباه‏کار نیست.

حضرت صادق صلوات اللّه و سلامه علیه فرمایشی دارند که درس عجیب و غریبی است. می‏فرمایند یقین دارم که رزق مرا غیر من نمی‏خورد، پس مطمئنم و خیالم جمع است.([159]) بر همین مقیاس می‌گوییم هر بلائی که به سراغ ما بیاید، باید خیالمان جمع باشد که اشتباه نشده؛ این بلاء نمی‏خواسته جای دیگری برود که به اشتباه به سراغ ما آمده باشد. مال خودِ ما است. ما استحقاقش را داشته‏ایم که نزد ما آمده. هیچ

«* نماز جلد 6 صفحه 451 *»

اشتباه نشده. از چه کسی گله کنیم؟! سزاوار و مستحقش بودیم، خدای عادل و رحمان و رحیم هم چنین مقدر فرمود.

خدا در عین حالی که عادل است، رحیم است. به چه کسانی رحیم است؟ به مؤمنین رحیم است. خدا نسبت به همه خلق رحمان است و مخصوصاً به مؤمنین رحیم است. الحمدللّه در اینکه ایمان داریم شک نداریم. اگر کسی شک داشته باشد، کارش مشکل می‏شود. شک نداریم که ایمان داریم؛ خدا را خدای خود می‏دانیم، خدا را یکتا می‏دانیم، حجت‏ها را حجت‏های او می‏دانیم، دین را دین او می‏دانیم، این نظام هستی را در دستِ او می‏دانیم و او مدبر است. به همه این مسائل ایمان داریم.

حال که ایمان داریم، به این مطلب هم باید ایمان داشته باشیم که خداوند به مؤمنین رحیم است. نباید ذره‏ای شک و تردید در دل ما باشد. باید بدانیم خداوند به اهل ایمان رحیم است. رحیم یعنی چه؟ یعنی مهربانِ خاص. وقتی که خدا مهربان است، پس هیچ‌وقت نمی‏خواهد بی‏جهت به اهل ایمان صدمه بزند.

اگر هم صدمه می‏خوریم و در بلاء به‌سر می‏بریم، اولاً از خداوند عافیت بخواهیم. از او طلب کنیم که خدایا، ما می‏دانیم گناهان ما باعث شده که مبتلا باشیم؛ از تو می‏خواهیم که گناهان ما را بیامرز. ای خدا گناهان ما را که آمرزیدی، می‏دانیم کارهایمان اصلاح می‏شود.

اصلاح امور دین و دنیا و آخرت ما به دست خدا است و فساد امور دین و دنیا و آخرتمان به دست خودمان است. خودمان هستیم که موجبات فساد امور خودمان را فراهم می‏کنیم. ظهر الفساد فی البَرِّ و البحر بما کَسَبَت اَیدِی الناس.([160]) فساد از ناحیه ما است. بدی‏ها از ناحیه خلق است. از طرف خدا هرچه هست، برای اهل ایمان صلاح و خیر است و برای غیر اهل ایمان عدل است. برای آنها هرچه هست، عدل است. پس باید اعتقاد داشته باشیم و الحمدللّه اعتقاد داریم که خدای ما به اهل ایمان رحیم است.

«* نماز جلد 6 صفحه 452 *»

پس خداوند در خدایی، هیچ خطاء ندارد، هیچ اشتباه نمی‏کند و هیچ‏کس نمی‏تواند او را محکوم کند. نمونه‏های آن را در تاریخ و سیره انبیاء و حجت‏های خدا نگاه کنید.

ایوب؟ع؟ آن‌همه گرفتاری پیدا کرد، گرفتاری‌های عجیب و غریب. یک نبی و یک دعوت‌کننده به‌سوی خدا، کارش به جایی بکشد که همان کسانی که به واسطه او به خدا ایمان آورده بودند، درباره ‏او به شک افتادند؛ می‏گفتند اگر تو انسان خوبی هستی، چرا این‏قدر گرفتاری؟! از این گرفتاری‌ها معلوم می‌شود که تو مبغوض خدا هستی. اگر انسان خوبی بودی، چرا خدا این‏قدر راضی است که تو به مشقت و زحمت بیفتی و به این بیماری و تنهایی و این فقر و فاقه و بیچارگیِ عجیب و غریب گرفتار شوی؟!

وقتی کار به اینجا رسید، حضرت به‌خاطر دین عرضه داشت خدایا  کار به اینجا کشیده که افرادی که به وسیله من ایمان آوردند و تو را شناختند و به خدایی تو اقرار کردند، همان‌ها می‏گویند اگر تو بنده خوبی بودی، خدایی که تو ما را به او دعوت کردی راضی نمی‏شد به این وضع باشی. تقریباً حالت گله‏مندی از خدا پیدا  کرد؛ خدایا چه خبر است؟! برای محاکمه خدا و محاجّه با او آماده شد.

خدا می‏خواهد جواب دهد؛ ابری آمد بالای سر ایوب قرار گرفت. خدا می‏داند آن ابر چند زبان و چند لغت داشت. سخنگویی شروع کرد به محاجّه با ایوب. فرمود بسیار خوب، ای ایوب می‏خواهی با ما بحث کنی و ما را محکوم نمایی؟! اول تو بگو. ایوب شروع کرد به گفتن. از بندگی و کوشش خود در اطاعت خدا گفت. از اطعام یتیمان گفت. بعد گفت با این‌همه باز هم تو مرا به این بلاءها  گرفتار کرده‌ای! آیا تو را ستایش نکردم؟! آیا تو را سپاسگزاری نکردم؟! آیا تو را تسبیح و تنزیه ننمودم؟! شاید می‌خواسته بگوید که در این گرفتاری جزع نکردم و صبر نمودم؛ به‌طوری که صبر ایوب ضرب‌المثل شده است.

می‏دانید صبر خیلی عجیب است. بارها به مناسبت‏ها عرض کرده‏ام که صبر

«* نماز جلد 6 صفحه 453 *»

فقط به‌معنای تحمل ظاهری نیست. صبر آن است که ظاهر و باطن شخص از جای خود تکان نخورد. در همان مرتبه از ایمان که هست، یک ذره جابه‏جا نشود. هرچه شدت باشد، یک سرِ مو حالتش تفاوت نکند. این خیلی نعمت است! روحیه بسیار خوبی است! خیلی خصلت عجیبی است! در قرآن می‏بینید چقدر آیات درباره صبر نازل شده و چه وعده‏هایی داده شده. صبر به این معنی است که اگرچه بلاء هم شدید است، انسان یک سر مو بالا و پایین نرود و همانی که بوده، باشد.

‏ایوب چنین نعمت بزرگی را اظهار کرد، یعنی خدایا من به جای جزع چنین و چنان کردم. خطاب شد ای ایوب چه کسی طاعت و بندگی را محبوب تو قرار داد؟ یعنی ایمانت را ما برایت نگه داشتیم، معرفت و محبتت به بندگی را ما برایت نگه داشتیم. در واقع از تو نبود. باز هم از ما است و ما طلبکاریم. بگو خودت چه کردی؟! اینجا بود که ایوب متوجه شد بد کرده؛ مُشتی از خاک برداشت و در دهانش گذارد که خدایا تو سزاواری که مرا سرزنش نمایی.

و در حدیثی آن ابر با ده هزار زبان گفت ای ایوب چه کسی به تو توفیق بندگی خدا را داد در صورتی که دیگران از خداوند غافل بودند، و تو خدا را ستایش نمودی و او را تسبیح و تکبیر گفتی و دیگران از خدا غافل بودند؟! آیا بر خدا منت داری در صورتی که در همه این امور، خدا بر تو منت دارد؟! آنگاه ایوب شرمنده شد و مُشتی خاک برداشت و در دهان گذارد و گفت پروردگارم تو بودی که این امور را در من جاری ساختی.( [161])

چه کسی ایوب را محاکمه کرد؟ چه کسی از طرف خدا با ایوب صحبت کرد و او را محکوم کرد؟ ولی‌اللّه و حجت مطلق حق‏تعالی، وجود مبارک آقا امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بودند.

درجات بزرگان ما عالی است، خداوند متعالی فرماید که در جاهای مناسب حدیث سلمان در رابطه با این جریان را نقل می‌فرمایند. یک‌وقتی سلمان حضور

«* نماز جلد 6 صفحه 454 *»

حضرت امیر؟ع؟ بود و شاید عده‏ای هم بودند. ناگهان به مناسبتی،به اصطلاح مامحبتش گُل کرد. سلمان خیلی آدم ساکتی است. سلمان غیر از ابوذر است. سلمان خیلی ظرفیت دارد. ظرفیت سلمان عجیب و غریب است! اما چه شد که چنین عرضه داشت؟! شاید عده‏ای بودند و مصلحت بوده. شروع کرد به وصف امیرالمؤمنین؟ع؟ که ای آقا، اگر نمی‏ترسیدم که مردم بگویند خدا کُشندهݘ سلمان را رحمت کند، در فضائلت چه و چه می‏گفتم؛ و همین‏طور گفت تا اینکه عرض کرد: «یا محنةَ ایوب». حضرت فرمودند می‏دانی محنت ایوب چه بود و چه جریانی بود و چه امری در کار بود و چرا من محنت ایوب شدم؟ عرض کرد: نه. البته سلمان مقداری می‏دانست، اما نگفت می‏دانم. گفت نمی‏دانم؛ تا حضرت بیان فرمایند و معرفتش بیشتر شود.([162]) این مطالب مقصود نبود و به مناسبت عرض شد.

اصل مطلب این بود که آنچه از بلاء به سراغ ما می‏آید، باید مطمئن باشیم که یک ذره اشتباه نشده و درست آمده.

عرض کردم حضرت صادق؟ع؟ فرمودند یقین دارم رزق مرا غیر من نمی‏خورد، پس مطمئنم و خیالم جمع است. در نتیجه می‌گوییم آنچه نعمت به هرکس داده شود، مطمئنیم که اشتباه نشده. مال ما نبوده، مال او بوده و خدا به او داده. یعنی چه؟ یعنی چشم داشته باشید و بتوانید نعمت را برای دیگران ببینید. نظر تنگ نباشید که چرا فلانی روزبه‌روز بالا می‏رود؟! اگر او در بازار دزدی نکند که بالا نمی‏رود. ما هم بلدیم این کارها را بکنیم؛ اما نه، ما اهلش نیستیم.

چرا این حرف‏ها زده می‏شود؟! اینها از تنگ‏‌نظری است. می‏خواهند بنده‏ای را که خدا به او نعمت داده خُرد کنند و آبرویش را ببرند.

اولاً این تعبیرات صحیح نیست. به هرکس هرچه داده می‌شود، خدا می‏دهد. او مصلحت می‏بیند و می‏دهد؛ چه به صلاح شخص باشد، چه به فسادش باشد؛ او را به

«* نماز جلد 6 صفحه 455 *»

ایمان و طاعت و بندگی بکشاند، یا او را به طغیان بکشاند؛ به ما مربوط نیست. خداوند به هرکس هرچه می‏دهد، اشتباه نکرده و بجا داده و طبق نظامی است که در این عالمِ ما حاکم قرار داده است. به هرکس هم که بلاء می‏دهد، همین‌طور است.

بعضی از روی دشمنی، تا متوجه می‏شوند بلائی به مؤمنی رسیده، شروع می‏کنند به سرزنش: دیدی؟! این شخص چون به حسینیه می‏رفت، این بلاء را دید. باید گفت ای بدبخت، خدا که اشتباه نکرده. این بلاء را بجا داده و مصلحت دانسته. مگر آنانی که به حسینیه نمی‏آیند، این بلاءها را نمی‏بینند؟! دیگران امثالِ این بلاءها را نمی‏بینند؟! کفار بلاء می‏بینند، مؤمنان هم می‏بینند. خدا بلاءها را مشترک قرار داده، نعمت‏ها را هم مشترک قرار داده است.

تا زمان حضرت ابراهیم این‏طور نبود. تا زمان ابراهیم؟ع؟ نعمت‏ها مالِ کفار بود، بلاءها مخصوص مؤمنین بود و همیشه گرفتار بودند. از این جهت اهل ایمان سست شدند. حضرت ابراهیم تقاضا  کرد که خدایا مؤمنین را کمک کن؛ اینها ضعیفند و اسیر طبایعند. به تعبیر ما، عقلِ اینها در چشمِ ظاهرشان است. فقط ظاهر را می‏بینند. عقلشان همین دیدِ ظاهرشان است. کفار را می‏بینند که وضعشان آن‏طور است و اهل ایمان این‏طور است، سست می‏شوند. آن‏طور نیست که چشمشان در اختیار عقلشان باشد؛ طبایع غالب است.

از آن زمان، امر مشترک شد و نعمت و بلاء هر دو تقسیم شد. همان‏طور که مؤمنان بلاء می‏دیدند، کفار هم بلاء می‏دیدند. همان‏طور که کفار به نعمت‏ها می‏رسیدند، مؤمنان هم به نعمت‏ها می‏رسیدند.([163])

قرار بر این بوده که بلاءها مخصوص مؤمنان و نعمت‏های دنیوی مخصوص کفار

«* نماز جلد 6 صفحه 456 *»

باشد. در قرآن هم خدا تصریح می‏فرماید که اگر ضعف ایمان مؤمنین نبود، ما برای کفار خانه‏هایی قرار می‏دادیم که سقف آن خانه‏ها همه از نقره باشد. برای آنها چه و چه مهیا می‌کردیم.([164]) امام صادق؟ع؟ فرمودند اگر خداوند چنین می‌کرد مردم همه کافر می‌شدند.([165]) چون مؤمنین ضعف ایمان دارند و طبایع آنها بر عقل و ایمانشان غالب است، از این جهت امور مشترک شده است.

پس ان‏شاء‏الله فرمایش حضرت صادق؟ع؟ در خاطرها باشد. اهل ایمان در هر وضعی که قرار می‏گیرند مضطرب نشوند.

همچنین اگر خدا به آنها وسعت می‏دهد، از جایگاه ایمانشان تکان نخورند. بتوانند بالا بروند خوب است؛ اما تکان نخورند که پایین‏تر بیایند، در امر ایمان ضعیف شوند، دنیا آنها را فریب دهد و پی معصیت و نافرمانی بروند. مانند آنکه تا مؤمن پول دستش می‏آید، اول برود تلویزیون بخرد. تا پول دستش می‏آید، برود دستگاه ضبط و نوارهای ناشایست بگیرد. مؤمن نباید این‏طور باشد؛ باید در همان حد ایمانیِ خودش خودش را و اهلش را نگاه دارد. خداوند می‏فرماید: یاایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً ([166]) ای اهل ایمان، خودتان و اهلتان، زن و فرزندتان را از آتش قیامت نگه دارید. پول، ثروت، مقام و موقعیت، شما را گول نزند و شما را به معصیت وا ندارد. معصیت معصیت است. نافرمانی نافرمانی است. هوس‏رانی بد است. زن و بچه، شما را به هوس‏رانی وادار نکنند. شما زن و بچه را به هوس‏رانی وادار نکنید؛ لباس چطور باشد، وضع منزل چطور باشد، رفت‌وآمد و معاشرت چطور باشد. نه، این‏طور نباشید.

«* نماز جلد 6 صفحه 457 *»

شخص مؤمن اصلاً نباید از جا و محلِ معرفت و محبت و ایمانش پایین بیاید. هر طور شرایط عوض شود، خوب یا بد، وسعت معیشت باشد یا خدای‌نکرده تنگی معیشت باشد، مؤمن باید هیچ تفاوتی نکند. بلکه اگر وسعت داده شد، زاد قرار دهد و از این وسعت زندگی، توشه آخرت بردارد. اگر بلاء و تنگی معیشت آمد، باز هم زاد بردارد؛ باید قناعت داشته باشد و صبر کند و عفت نفس داشته باشد، عفت نفس! مؤمن باید عزت نفس داشته باشد، مؤمن نباید خودش را خوار کند، مؤمن نباید خودش را ذلیل کند، به قناعت بسازد و خودش و اهلش را نزد دیگران ذلیل و خوار نکند. انّ اللّه تبارک و تعالیٰ فوّض الی المؤمن کلَّ شیء الّا اذلالَ نفسه([167]) خدا همه کارهای مؤمن را به او واگذار کرده و گفته خودت می‏دانی، هر کاری می‏خواهی بکن؛ چون مؤمن حساب کارهایش را می‏داند و منظم است. ای مؤمن، فقط خودت را بین خلق من ذلیل نکن. چون به من نسبت داری، باید عزتِ خودت را نگه داری؛ خودت را خوار نکن.

خیلی سفارش شده که انسان در هر حالی که باشد، انحطاط نیابد؛ بلکه اوج بگیرد و هر وضعی که پیش می‏آید، ترقی کند؛ نه اینکه خودش را خوار و ذلیل کند. خودش را به معصیت‏ها و نافرمانی‏ها مبتلا نکند.

خداوند به ما عقل و فطرت داده، خدا به ما فهم داده؛ بدی‏ها و خوبی‏ها را خیلی راحت می‏فهمیم. خودمان را به آن در نزنیم که بگوییم خوب و بد را نمی‏فهمیم. واقعاً می‏فهمیم که خوب خوب است و بد بد است. وقتی درک می‏کنی که بد بد است، پس به سراغ آن نرو، نگذار در زندگی‌ات رسوخ کند، نگذار زن و فرزندت به این اخلاق بد و رفتار بد مبتلا شوند.

انسان باید خودش را هم حفظ کند. معاشرت که می‏نماید، حواسش جمع باشد که با هر کس هر کس معاشرت نکند که او وضعش را دگرگون کند. بدی معلوم است، خوبی هم معلوم است. صف معروف‏ها مشخص است، صف مُنکَرها هم مشخص است.

«* نماز جلد 6 صفحه 458 *»

درست است که فرموده‌اند در آخرالزمان وقتی می‏رسد که بین مردم تمام معروف‏ها می‏شود منکر، و همه منکرها می‏شود معروف؛ همه زشتی‏ها می‏شود خوب و پسندیده، و همه خوبی‏ها می‏شود بد و ناپسند.([168]) ما الآن همین زمان را طی می‏کنیم و به طرف همین اخبار و روایاتی که رسیده می‏رویم. اوضاع عالم روزبه‏روز مطابق این فرمایشات خواهد شد. ولی ما نباید تغییر مسیر بدهیم.

در زیارت آل‌یاسین سلام اللّه علیهم اجمعین که آقا امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه را زیارت می‏کنیم، عرض می‏نماییم: فالحقُّ ما رَضیتموه و الباطل ما سَخِطتموه و المعروف ما امرتم به و المنکر ما نهیتم عنه([169]) آقا، ما امام‌شناسیم، ما حجت‌شناسیم. ما می‏دانیم معروف همان است که شما دستور دادید و معروف قرار دادید. منکر و ناپسند هم همان است که شما منکر و ناپسند قرار دادید. حق همان است که شما به آن راضی هستید و باطل همان است که شما بر آن سخط دارید.

پس این مسائل مشخص است. کسی نمی‏تواند بگوید برای من روشن نیست. ای آقا، آوازهای بد و موسیقی‏ها بد است، غناء است و حرام؛ گوش نده و نگذار زن و بچه‏ات هم گوش دهند. جایی هستی که موسیقی گوش می‏کنند، اگر می‏توانی، مانع شو؛ وگرنه برخیز، ننشین، گوش نده. غناء بد است. می‏دانی چه آشوبی در وجودت می‏اندازد؟! چقدر روحت را پست می‏کند؟! چقدر عقلت را ضعیف می‏کند؟! چقدر نفس اماره را قوت می‏دهد؟! خدا می‏داند.

حضرت رضا؟ع؟ می‌فرمایند یکی از بنی‌عباس راجع به سماع و شنیدن غناء از من سؤال کرد.

البته میان خلفاء عباسی و خلفاء بنی‌امیهخدا لعنتشان کندشرب خمر شایع بود، لواط و زنا شایع بود، غناء شایع بود. کنیزانی داشتند که خواننده و رقّاصه

«* نماز جلد 6 صفحه 459 *»

بودند؛ آن خواننده‏ها می‏خواندند و این ملعون‏ها می‏نشستند و گوش می‏دادند.

اما هشام بن ابراهیم عباسی خدمت حضرت رضا؟ع؟ از حکم شنیدن غناء و موسیقی حرام سؤال کرد. حضرت فرمودند حادثه‏ای برایت می‏گویم، تو خودت در آن فکر کن.

حضرت رضا؟ع؟ می‏فرمایند شخصی خدمت حضرت باقر؟ع؟ آمد و از حضرت درباره شنیدن غناء سؤال کرد.

عرض می‌کنم وای به حال آنهایی که خدای‌نکرده خودشان مغنّی و خواننده شوند و به هر طوری و به هر شکلی پی این کار باشند یا به ابزار و اسباب غناء عادت کنند.

حضرت رضا؟ع؟ برای آن شخصِ عباسی نقل می‌فرمایند که کسی درباره شنیدن غناء از امام باقر ؟ع؟ سؤال کرد. حضرت به آن شخص فرمودند: اذا میّز اللّه بین الحقّ و الباطل، اگر خداوند خوبی‏ها و بدی‏ها را جدا کند و خوبی‏ها را در یک صف قرار دهد و بدی‏ها را هم در یک صف قرار دهد، فرمودند خودت بگو، گوش دادن به غناء در کدام صف داخل می‏شود؟ عرض کرد معلوم است که در صف باطل و غیر حق می‏رود.[170]

عزیز من، وقتی گوش دادن به غناء داخل صف باطل برود، آن‌وقت آن آقا یا خانم خواننده یا آن نوازنده که می‌گویند هنرپیشه و هنرمند است، هر مرگی هست، خود او کجا می‏رود؟! آیا خود او در  ردیف آقا امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏رود؟! در صف آقا امام زمان؟ع؟ می‏رود؟! یا اینکه در صف باطل و اهل باطل می‏رود و کنار عمر قرار می‌گیرد؟!

همه امور این‌طور است. فوتبال هم همین‏طور است. من که نمی‏خواهم بگویم این کارها خوب نیست نکنید. زیرا خودتان خوب می‌دانید. گفتن لازم نیست. فکر کنید

«* نماز جلد 6 صفحه 460 *»

ببینید دو سه ساعت از عمرش را تلف می‏کند و قهقهه می‏زند که آن بازیکن چه کرد! باور بفرمایید که عجیب است.

به نظرم شب بیست و هشتم ماه صفر، شب شهادت رسول‌اللّه؟ص؟، در نجف بودیم. داخل دفترِ هتل عده‏ای زائر ایرانی جمع شده بودند و فوتبال تماشا می‌کردند. اوضاعی بود. این چند نفر به عشق آنها چه سر و صدایی داشتند! آنها بازی می‌کردند، اما اینها که تماشا می‏کردند کف می‌زدند و سر و صدا می‌کردند! عجیب و غریب بود. آیا این کار حماقت نیست؟! آن بازیکن کیف می‏کند و لذت می‏برد و برنده می‏شود، تو چرا از جا می‏پَری؟!

مطابق قاعده‏ای که حضرت باقر؟ع؟ قرار دادند و حضرت رضا؟ع؟ نقل می‏فرمایند، این بازی‏ها و این اوضاع، در کدام صف قرار می‏گیرد؟ عرض می‏کنم به طور کلی زندگیِ همهݘ این مردم، معاشرتشان، عروسی‌شان، عزایشان، رفت‌وآمدشان، کسب و کارشان، زن‌داری و بچه‏داری‌شان، همه را حساب کنید، داخل کدام صف می‏رود؟ آیا  کنار امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء می‏رود؟! خانمی که با جوراب نازک داخل کوچه و خیابان می‏آید، آیا با همین جورابش می‏رود کنار فاطمه زهراء؟سها؟ می‏نشیند؟! با همین جوراب، به حرم می‏رود، همسرش هم همراهِ او است و ریش هم دارد، اما آیا این امور کنار امام رضا؟ع؟ می‏رود؟! آیا اینها کنار حضرت زهراء و زینب کبری قرار می‌گیرد؟! آن سفره‏ای که داخل خانه انداخته می‏شود و زن و مردِ نامحرم، اگرچه فامیل نزدیک،  سرِ آن سفره می‏نشینند و با یکدیگر غذا می‏خورند و قاه قاه می‏خندند، آیا این خانم کنار حضرت زهراء می‏رود؟! معلوم است که در صف باطل قرار می‏گیرد. حساب‏ها روشن است.

شما نباید مردم را برای خودتان الگو قرار دهید. حواستان باید جمع باشد. شما اهل ایمانید، اهل بصیرتید. حجت خدا، آقا امام زمان، از شما بیشتر گله‏مند خواهد شد. و اگر بنای انتقام باشد، از شما شدیدتر انتقام می‏کشد. خیالتان جمع باشد که اگر

«* نماز جلد 6 صفحه 461 *»

بنای مؤاخذه باشد، از جوان‏های ما شدیدتر مؤاخذه می‏کند، از پسرها و دخترهای ما شدیدتر مؤاخذه می‏کند. چه معنی دارد که در کوچه و بازار، دخترهای ما رویشان باز باشد، به نامحرم نگاه کنند، در میان آنها اموری باشد و نوارهایی رد و بدل شود؟! آیا دخترهای ما باید این‌گونه باشند؟! نگویم بهتر است.

اگر قرار باشد آقا امام زمان؟ع؟ مؤاخذه بفرماید، نسبت به ما شدیدتر است؛ چون آقا به ما مثلِ شیخ مرحوم را کرامت فرموده است. اما به کسانِ دیگر نداده و دیگران این مکتب را ندارند، این بصیرت را ندارند، این فضائل را ندارند، این نورانیت را ندارند؛ اگرچه گریه و ضجه می‏کنند و عربده می‌کشند، اما هیچ به درد نمی‏خورد. لایَقبَل اللّه عزوجل عملاً الّا بمعرفة([171]) خدا هیچ عملی را قبول نمی‏کند مگر آنکه با معرفت باشد. گولِ داد و فریاد دیگران را نخوریم، فریب «یا ابن‌الحسن یا ابن‌الحسن» گفتن‏ها را نخوریم. بصیرت و نورانیت ندارند، اما شما دارید.

قدر خودتان را بدانید. خودتان را ضایع نکنید. آنچه که نباید پی آن رفت، جوان‏های ما پی آن نروند. هوس‏رانی بد است،نمی‏توانم صریح حرف بزنم، ببینید هوس‏رانی داخل کدام صف می‏رود؟ به هر کاری که می‏خواهید اقدام کنید، معامله است، عبادت و طاعت است، معصیت است، هرچه هست، اگر نمی‏دانید، عرضه بدارید بر همین قاعده‏ای که حضرت باقر؟ع؟ بیان فرمودند و امام رضا؟ع؟ نقل می‏نمایند.

اگر می‏خواهی پایِ منقل بنشینی، ببین آقا راضی است؟! ببین داخل کدام صف می‏رود؟ این هوس‏بازی کجا می‏رود؟! آیا داخل صف اهل حق و کنار امیرالمؤمنین؟ع؟ می‏رود؟! یا کنار اهل معصیت می‏رود؟! با هوس‌رانی‏های بیجا، بدن و مال ضایع می‌شود، آبرو می‌رود، ایمان ضایع می‌گردد.

عزیزان من این کارها را نکنید. قدر خودتان را بدانید، قدر معرفت و ایمانتان را بدانید، قدر این برادری را بدانید.

«* نماز جلد 6 صفحه 462 *»

خداوند همه اهل ایمان را به فضل و کرمش از شرور و فتن آخرالزمان محافظت فرماید، دست شیطان و ایادی شیطان را از میان ما دور گرداند، ما را به اطاعت و بندگی موفق فرماید و قلب اولیائش را از ما راضی نماید.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 463 *»

 

 

مجلس 32

 

(شب یکشنبه  5 جمادی‌الاولی  1421 هـ ق _ 16/5/79)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

t  ترجمه و توضیح فرمایش شیخ مرحوم­ درباره نماز

t  رساله خِطابیه شیخ مرحوم­

«* نماز جلد 6 صفحه 464 *»

j

الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين

قال اللّه الحکیم فی کتابه:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.

عرض شد بعد از آنکه نمازگزار اخلاص تحصیل کرد، شرط قبول شدنِ نمازش این است که به نماز، اقبال و توجه داشته باشد. این شرط را همه قبول دارند و مورد اتفاق همه است. به حسب آیات و روایات، این مطلب روشن است.

از این جهت سؤال می‌شود که با غفلت‏هایی که ما داریم، وضع ما چگونه خواهد بود؟ عرض کرده‌ام که این مسأله مورد گفتگو قرار گرفته است. اگر شرایطِ صحت فراهم باشد، نماز صحیح است؛ اما برای قبولی چه باید کرد؟ این سؤال با توجه به این واقعیت است که غفلت نوعاً برای همه پیش می‏آید و کمتر کسی است که بتواند در سراسر نماز، حالت اقبال و توجه به نماز داشته باشد.

بحث در این زمینه، فعلاً  امشب به اتمام می‌رسد و ان‏شاءاللّه از فرداشب باید مجالس عزاداری و سوگواری بر حضرت زهراء؟سها؟ شروع شود. از این جهت ختم سخن را نقل فرمایشی از فرمایشات شیخ بزرگوار­ که به همین مسأله مربوط است قرار می‏دهیم.([172])

شخصی از ایشان درباره آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین سؤال می‏کند. البته این سؤال در همهݘ نماز جریان دارد. جا دارد که این سؤال از اولِ تکبیرةالاحرام مطرح شود. سوره حمد، تنها ایاک نعبد و ایاک نستعین نیست؛ ثناء خدا است، بعد هم دعاء کردن است. انسان باید در نماز متذکر باشد که در هنگام دعاء، با چه کسی روبه‏رو است؟ وقتی

«* نماز جلد 6 صفحه 465 *»

می‏گوید: اهدنا الصراط المستقیم و هدایت را طلب می‏کند، مورد سؤال کیست و از چه کسی خواستار می‏شود؟ همین‏طور در الحمد لله ربّ العالمین، چه کسی را ثناء می‏گوید؟ اینها همه مورد سؤال است. ولی ایاک نعبد و ایاک نستعین در سوره مبارکه حمد، اقتضاء می‏کند که درباره‏اش بیشتر گفتگو شود.

می‏دانیم در این آیه، مخاطب خدا است. ایاک نعبد و ایاک نستعین یعنی خدایا فقط تو را پرستش می‏کنیم و فقط از تو کمک می‏جوییم. مخاطب به ایاک خدا است. عقیده همه ما است که در نماز، در دعاءها ‌و در عبادت‏ها، معبود ما خدا است.

قبلاً عرض کرده‏ام که در بندگی برای ما دو مقام است؛ یک مقام مقام عمل است و یک مقام مقام علم و معرفت است. در مقام عمل مطمئنیم و باید این‏چنین باشد و عقیده بر این است که خدای یکتا معبودِ ما است. در عبادت‏ها، خدای یگانه مقصودِ ما است و  با خدا غیری را نباید شریک قرار دهیم و نمی‏دهیم. اگرچه می‏گوییم اسماءاللّه و صفات‌اللّه حقایقِ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، ولی آنها را اسماءاللّه و صفات‌اللّه می‏دانیم و با خدا شریک قرار نمی‏دهیم. ایشان اسم‏ها و صفت‏هایی هستند مال خدا؛ نه در عبادت و پرستش، آنها را شریک خدا قرار می‌دهیم و نه در اعتقاد، آنها را شریک در ذات خدا یا صفات خدا یا افعال او می‌دانیم.

ما به یکتایی خدا اعتقاد و اعتراف داریم؛ خداوند در ذات یگانه است، در صفات یگانه است، در افعال و کارهایش یگانه است، همچنین در عبادت یگانه است، «وحده لا شریک له». هیچ‏گونه شریکی برای او نیست. هیچ کسی و هیچ اسم و رسمی با او شریک نیست. معبودِ ما خدا است. از نظر عقیده و در مقام عمل، روشن است که ما خدای یکتا را عبادت می‏کنیم و بس. ما به خدای یکتا توجه می‏کنیم و مقصود ما خدای یکتا و یگانه است، همان خدایی که محمد مصطفی؟ص؟ و انبیاء؟عهم؟ را فرستاده و تمام بندگانش را به توحید دعوت کرده، به اینکه او را در ذات، صفات، افعال و عبادت، یگانه بدانند و یکتا بشناسند. این در مقام عمل است.

«* نماز جلد 6 صفحه 466 *»

اما در مقام علم و معرفت، باید مسأله برای ما روشن شود تا در امر خود بر بصیرت باشیم. خدایی که از هر گونه تعلق خلقی منزه است، چگونه به او رو کنیم؟ چگونه او را صدا بزنیم؟ چگونه با او گفتگو کنیم؟ می‏خواهیم به او بگوییم: «تو»؛ «تو» گفتنِ ما به خدا موقعش کجا است؟ محل وقوع «تو» کجا است؟ در اعتقاد و در عبادت، بصیرت لازم است، باید بینا باشیم، بفهمیم چه می‏کنیم و چه می‏گوییم. اینجا است که گفتگو شده و باید مطلب روشن شود.

پس مقام علم غیر از مقام عمل است. مقام معرفت غیر از مقام عمل کردن به‌مقتضای معرفت است. بارها عرض کرده‏ایم که این دو مطلب را نباید با یکدیگر مخلوط کرد. در مقام علم و معرفت و بصیرت، باید مواضع و مواقع اسماء و صفات خدا و مواقع خطابات را شناسایی کرد.

در میان مکاتب بشری و حتی مکاتبی که به نام مکاتب الهی شهرت دارد و در آنها، حکماء، عرفاء و علماء در این زمینه‏ها حرف زده‏اند، کتاب نوشته‏اند، سخن گفته‏اند و نظر داده‏اند، مکتب و فلسفه و تفکری جز مکتب شیخ مرحوم­، به حقیقت و واقعیت مطلب نرسیده و همه در اشتباهند. الحمدللّه خیالتان آسوده است، اما آسوده‏تر باشد. نه حکماء، نه فلاسفه، نه متکلمین و نه عرفاء، هیچ‌کدام در این مسائل به واقعِ مطلب نرسیده‏اند و به حقِ آن نائل نشده‏اند.

فقط این بزرگوار است که مکتبش مکتب قرآن و مکتب اهل‌بیتِ عصمت و طهارت و رسالت صلی اللّه علیهم اجمعین است. ایشان در مقام علم و معرفت مشخص کردند که مواقع اسماء و صفات خدا، مواقع اشارات، تعبیرات و گزارش‏های از خدا چیست و روشن ساختند که ذات مقدس حق‏تعالی منزه است از اینکه مواقع اسماء، صفات، اشارات، تعبیرات و گزارشات باشد. خداوند برای همه اینها در میان خلق، مواقع قرار داده است. آن مواقع را به موقع بودن بشناسید.

این‏ مباحث در جاهای خودش به تفصیل بیان شده است و ان‏شاءاللّه در آینده به مناسبت‏ها عرض خواهیم کرد.

«* نماز جلد 6 صفحه 467 *»

سائلی از شیخ مرحوم­ سؤال می‏کند که در ایاک نعبد و ایاک نستعین، مخاطب به این خطاب یا موقعِ این خطاب چیست و کیست؟ ما فعلاً به این قسمت از سؤال و جواب کاری نداریم. نوعاً در جاهای دیگر و مناسبت‏های دیگر بحث آن شده و ان‏شاءاللّه باز هم بحث می‌شود. این سؤال قسمتِ دیگری هم دارد که امیدوارم ان‏شاءاللّه بتوانم آن را بخوانم و فعلاً  آن را ختم سخنم در این زمینه قرار دهم.

ثواب گفتن و شنیدن این مسأله را که خداوند عنایت کرده و در بیان شیخ مرحوم­ روشن ساخته، خدمت روح مطهر حضرت زینب؟سها؟ هدیه می‏کنیم. امیدواریم آن بزرگوار این هدیه ما را به فضل و کرمش قبول کند و روزیِ همه بفرماید که ان‏شاءاللّه آن بزرگوار را در عتبه مقدسه‏اش زیارت کنیم و بعد هم از آن بزرگوار اجازه و رخصت بگیریم و به‌طرف کربلای حسین  و نجفِ پدر بزرگوارش؟سهما؟ حرکت کنیم و ان‏شاءاللّه با زیارت‌های قبول‌شده و با مترتب شدن آثار زیارات مراجعت کنیم و سفر آخرمان هم نباشد. اولاً ان‌شاءالله زیارتشان را روزی بفرماید و بعد هم آخرین سفرمان نباشد. هر مقدار توانستیم، این عبارت شریفه را می‏خوانیم. خدمت روح مطهر شیخ مرحوم، صلواتی هدیه کنید.

ابتداء اصل سؤال را عرض کنم. شیخ مرحوم­ اسم سائل را نمی‏برند که چه کسی بوده، ولی از تجلیلی که از او می‏فرمایند معلوم می‏شود مورد توجه این بزرگوار­ بوده. تعبیری که از سائل دارند این است: «بعضُ الاِخوانِ المخلصین من العلماء العارفین الطالبین للحق و الیقین». ایشان خدمت شیخ مرحوم دو سؤال کرده.

ترجمه سؤال اول این است که عرض می‏کند: شخص نمازگزار موقعی که می‏گوید: ایاک نعبد و ایاک نستعین، این مخاطِب و خطاب‌کننده، از خطابش چه قصد می‏کند؟ چگونه و به چه نیتی این خطاب را اظهار می‏دارد؟ و قلبش به چه معنایی معتقد است؟ آیا ذات خدای متعال را که به صفتی از صفات جمالیه و جلالیه‌اش ادراک نمی‏شود قصد می‏کند؟ یا چیز دیگری را قصد می‏کند؟

«* نماز جلد 6 صفحه 468 *»

آنچه اینجا مورد بحث ما است این است که می‌گوید بنا بر هر دو تقدیر (ذات خدا مقصود باشد یا چیز دیگر)، چه‌بسا شخص نمازگزاری که دو جملهݘ ایاک نعبد و ایاک نستعین را می‏خواند و غافل است، هیچ متوجه نیست که چه می‏گوید، «هو غافل ذاهل غیر شاعر»، هیچ درکی نسبت به مراد و مقصود در این دو جمله ندارد. آیا نمازش صحیح است یا نه؟

این قسمت اخیر از سؤال مورد بحث ما است. ابتداءً شیخ بزرگوار­ جوابِ قسمت اول از سؤال را می‏فرمایند که عرض کردم بحثی است که به معرفت، بصیرت و علم مربوط می‏شود. در مقام علم لازم است بدانیم چه فرموده‏اند و نوعاً مباحثی در این زمینه‏ها عرض شده است.

در جواب از قسمت آخرِ سؤال، شیخ مرحوم­ می‏فرمایند: «و اما اذا غفلتَ و ذهلت فانّه سبحانه لم‌یَغفُل و لم‌یَذهَل، قال تعالی: و ما کُنّا عن الخلق غافلین». در صورتی که تو نسبت به آنچه که می‏گویی غافل باشی، اما بدان که خدای متعال غافل نیست، او از تو در غفلت نیست، فرموده: ما کنّا عن الخلق غافلین ما از خلق غافل نیستیم.

سپس می‏فرمایند وقتی تو از توجه به معنی و مقصود در ایّاک نعبد و ایّاک نستعین غافل هستی، پس متوجه چیز دیگری هستی.

عرض کردم سؤال درباره این آیه است، ولی جواب شیخ مرحوم و فرمایش ایشان، در همه موارد جریان پیدا می‏کند. اهدنا الصراط المستقیم هم همین‏طور است؛ به چه کسی می‏گوییم ما را هدایت کن؟ همچنین الحمد للّه رب العالمین این‏طور است؛ ثناءِ چه کسی را می‏گوییم؟ می‏گوییم: مالک یوم الدین، می‏گوییم: «سبحان ربّی العظیم و بحمده»، «سبحان ربّی الاعلیٰ و بحمده»، «سمع اللّه لمن حمده». در تمام این موارد باید توجه باشد. وقتی غفلت باشد و ما غافل باشیم، آیا نماز صحیح است؟

در این باره می‏فرمایند وقتی تو غافل هستی، خواه‏نخواه به شیئی توجه داری و متوجه امر دیگری هستی که یا از احوال دنیا است و به دنیا مربوط می‏شود، یا به آخرت

«* نماز جلد 6 صفحه 469 *»

مربوط می‏شود. در حقیقت، هیچ‌یک از موجودات و اشیاء وجود و موجودیت ندارند مگر به ظهور حق‏تعالی در آن اشیاء و در آن موجودات.

در توضیح عرض می‌کنم که خداوند به ظهورش، در همه موجودات ظاهر است. خدا به مشیتش و قدرتش و صنعتش و حکمتش و به نورش، در همه موجودات ظاهر است. وقتی همه چیز در نزد ظهور حق‏تعالی چنین است و خداوند به قیّومیت و به علم و احاطه، از موجودات غافل نیست و در همه موجودات هست، می‌فرمایند هنگامی که تو از خدا غافل شدی، معلوم است که تو از نزد خدا غایب نشده‏ای. آری، از خدا غافل شده‏ای، اما غایب نیستی، در حضور خدا هستی، در محضر او حاضر هستی، به هیچ وجه از نزد خدا و از حضور خدا دور نیستی. خدا هم از تو غایب نیست، خدا هم حاضر و ناظر است، خدا هم از تو غافل نیست و به تو توجه دارد.

این خیلی راه خوبی است که انسان از ابتدای نماز و هرگاه در نماز یادش می‏آید، متذکر این نکته باشد و خودش را در محضر خدا بیابد؛ من در محضر خدا و در حضور او هستم. اگرچه از آنچه که می‏گویم غافلم، از خدا غافلم و در فکرِ مخلوقات خدا می‏روم، ولی همین مخلوقات همه مظاهر مشیت و قدرت و صنعت و حکمت و علم حق‏تعالی هستند، همه مظاهر نور خداوند هستند، آن نور و حقیقتی که خداوند همه موجودات را به وسیله آن نور و اشعّهݘ آن نور آفریده است. آن نور نورِ خدا است که حقیقت مقدسه محمدیه؟ص؟ باشد. پس اگر من متوجه نیستم چه می‏گویم و با چه کسی سخن می‏گویم و در فکر مخلوقی از مخلوقات رفته‏ام، نزد همان مخلوق در حضور خدا هستم و در نزد ظهور خدا هستم. خودمان را این‏طور در محضر خدا بیابیم و بدانیم که خداوند بر ما ناظر است.

در ادامه این آیه را ذکر می‌فرمایند که أ و لم‌یَکفِ بربّک اَنّه علی کلّ شی‏ء شهید([173]) آیا  کفایت نمی‏کند که باید معتقد باشی پرورنده تو بر هر چیزی حاضر، شاهد و گواه است؟! امام صادق؟ع؟ در ذیل این آیه مبارکه این‏طور فرموده‌اند: یعنی موجودٌ فی

«* نماز جلد 6 صفحه 470 *»

غَیبتک و فی حضرتک([174]) خدای متعال موجود و حاضر است؛ چه تو از خدا غایب شوی یعنی از او غافل شوی، و چه احساس کنی که در محضر خدا هستی. پس در واقع در حال غافل بودنِ ماکه می‏شود گفت غیبت ما،ما خودمان را غایب می‏کنیم. ولی این غایب شدن نه به این معنی است که واقعاً ما از نزد خدا غایب شده‌ایم. خیر، ما توجهمان را از خدا سلب کردیم و به مخلوق توجه کردیم. اینجا بدانیم که خدای ما بر ما گواه است، حاضر و ناظر است. و همچنین است در حالی که احساس می‏کنیم و متوجه هستیم که در محضر خداییمکه می‏شود حضور ما.در هر دو حالت، خدای ما موجود است، بر ما شاهد است و به قیومیتِ خود با ما است. به مشیتش، به علمش و به احاطه‏اش بر ما مسلط است، بر ظاهر ما و باطن ما.

بنابراین چون متوجه این نکته هستیم و از ابتدای نماز این‏طور عقیده داریم، شیخ مرحوم­ می‏فرمایند: «فصلاتک صحیحة» نمازت صحیح است. یعنی چه صحیح است؟ می‏فرمایند به این معنی که مُجزیٖ است؛ یعنی در وقت اعاده ندارد و در خارج وقت قضاء ندارد. اگر نماز را تمام کردی و فهمیدی و متوجه شدی که در نماز به‌طور کلی غافل بودی و به خدا توجه نداشتی، نماز تو صحیح است. البته ابتدای نماز که شروع کردی، توجه اجمالی داشتی که نماز می‏خوانی و نزد خدا آمده‏ای و با انجام این عبادت، خودت را در محضر خدا قرار داده‏ای، اما بعد غافل شدی. اگر گاه‌گاهی در بین نماز متذکر شدی، خوب است. ولی اگر تا آخر نماز هم متذکر نشدی، اعاده نماز در وقت و قضاء در خارج وقت بر تو واجب نیست. پس نماز تو صحیح است؛ یعنی مجزی است و تکلیف را اداء کرده‌ای.

اما می‏فرمایند: «و قد تکون غیرَ مقبولة». تعبیر را دقت می‏فرمایید؟! این بزرگوار حکیم است. «و قد تکون غیر مقبولة» گاهی می‏شود که نماز قبول نمی‏شود؛ نه همه وقت و نه همه جا و نه برای همه کس. حرف «قد» وقتی بر سر فعل مضارع در می‏آید، علاوه

«* نماز جلد 6 صفحه 471 *»

بر معنای «تحقیق»، گاهی به‌معنای «تقلیل» است. و هرگاه بر سر فعل ماضی در می‏آید، به‌معنای «تحقیق» است و گاهی به‌معنای «تقریب» می‏آید.([175]) می‌فرمایند: «و قد تکون غیر مقبولة». برای اینکه برای ما ناامیدی فراهم نشود، این‏گونه تعبیر می‏آورند. ما چه می‏دانیم؟! فضل و کرم خدا و رحمت و عنایت خدا، در شرایط مختلف، نسبت به اشخاصی و در زمان‏هایی و در مکان‏هایی، فرق می‏کند؛ از این جهت به طور کلی نمی‏شود گفت که نماز قبول نیست. «و قد تکون غیر مقبولة».

این چطور می‌شود؟ یعنی چه که گاهی نماز مقبول نمی‌شود؟ می‌فرمایند به این معنی است که نمازی که با این حال انجام شده، این نماز باشد و خود این نماز، آن‏چنان نیست که ما را مستحق جنت کند و ما را اهلیت دهد که به بهشت برویم. خود همین نماز با این حال، «وَحدَها»، بدون ضمیمهݘ اعمال دیگر به آن، ما را مستحق بهشت نمی‏کند.

من ادامه فرمایش شیخ مرحوم­ را به شکل آزاد ترجمه می‏کنم. می‏فرمایند اما وجه اینکه می‏گوییم نماز صحیح است و مجزی است، وجه صحت این نماز و اینکه کفایت است و تکلیف را ساقط می‏نماید، این است که وقتی تو داخل نماز شدی، به نماز اقبال داشتی. اقبال به نماز به چه بود؟ به همین که نیت داشتی که می‏خواهی نماز بگزاری؛ آماده شدی، طهارت تحصیل کردی، رو به قبله ایستادی و الآن می‏خواهی تکبیرةالاحرام بگویی. اینها را توجه داری و به همین مقدار به نمازت اقبال کرده‏ای. به همین نیتِ نماز گزاردن در وقت گفتن تکبیرةالاحرام و «عند اولِ التکبیر»، به نماز اقبال داری. پس اقبال و توجه داشتی، «و الّا لم‌تَصِحّ اصلاً» اگر به همین هم توجه نداشته باشی، نماز صحیح نیست.

ولی نوعاً این مقدار توجه از عهده همه بر می‏آید و کم کسی است که این‏قدر غافل باشد که موقع گفتن تکبیرةالاحرام و نیت و رو به قبله ایستادن برای نماز، باز هم به نماز توجه نداشته باشد. این‏گونه اشخاص خیلی کم پیدا می‏شوند. وگرنه نماز صحیح هم

«* نماز جلد 6 صفحه 472 *»

نخواهد بود. یعنی اگر انسان بعد از اداء نماز، در وقت یا خارج وقت متوجه شد که در هنگام ایستادن به نماز، این‏قدر مثلاً غرق همّ و غمّ یا سرور بوده که هیچ‌گونه توجهی نداشته که می‌خواهد نماز بخواند، باید نماز را اعاده یا قضاء کند. البته عرض می‏کنم خیلی بعید است، تصورش هم دشوار است که کسی برای نماز رو به قبله بایستد و هیچ توجه نداشته باشد که می‏خواهد نماز بخواند. می‏فرمایند اگر این مقدار توجه هم نباشد، نماز اصلاً صحیح نیست.

اما وقتی که با توجه، به نماز ایستادی و می‏دانی که می‏خواهی نماز بگزاری و متوجهی که خدا نماز را واجب کرده و می‌خواهی فرمان خدا را امتثال کنی، اینها همه توجه به نماز است و در صحت نماز کافی است. اگر این‏طور بود، نمازت صحیح است.

در اینجا خود شیخ مرحوم­ اشکالی می‏فرمایند که «ان قلت» اگر بگویی من آن نیتی را که فقهاء می‏گویند در نماز معتبر است دارم. می‌گویند انسان باید قبل از تکبیرةالاحرام توجه داشته باشد و به نیت امتثال و قربةً الی‌اللّه نماز را شروع کند. من آن نیت را دارم. اما آن نیتی که اهل معرفت در موقع نماز دارند، آن توجه و اقبالی که دارند و متوجه وظیفه هستند، آنها را من ندارم و مثل اهل معرفت نمی‏توانم به نماز توجه و اقبال داشته باشم. چه کنم؟ این اشکال را خودشان می‏فرمایند.

بعد در جواب می‏فرمایند همین که تو در مقام برآمدی که آنچه را خداوند به تو دستور داده که نماز است انجام دهی، پس خواه‏نخواه تو در مقام امتثال فرمان حق‏تعالی برآمده‌ای؛ اگرچه اجمالاً فقط همین‏قدر توجه داشته باشی که فرمان خدا را اجراء می‏کنی و به دستور حق‏تعالی عمل می‏نمایی و همچنین اجمالاً بدانی که به برکت این عمل و این عبادت، تو به درگاه خداوند متعال تقرب پیدا می‏کنی، اگرچه به‏طور تفصیل در این زمینه‏ها تحصیل نداشته باشی و مطلب را ندانی.

این مقدار را همه بندگان توجه دارند. هر نمازگزاری توجه دارد که اولاً نماز دستور خدا است، من می‏خواهم دستور خدا را انجام دهم و به فرمان حق‏تعالی عمل کنم. و

«* نماز جلد 6 صفحه 473 *»

ثانیاً می‏خواهم به وسیله این عمل به درگاه حق‏تعالی تقرب بجویم. اجمالاً این مقدارها را همه متوجه هستند.

می‌فرمایند: «کل ذلک من حیثُ اَمَرَ» همین‌ها می‏شود توجه به‌سوی خدا از جهت امتثالِ همین فرمانی که حق‏تعالی داده و اجراءِ این فرمان و عمل کردن به آن. این خودش می‏شود توجه. البته مقامات مختلف می‏شود. مقامات که مختلف شود، به صحت ضرری نمی‏زند. مقاماتِ مختلف برای کسب اجر و تحصیل قرب است. می‏فرمایند فرق این است که مقام اهل عبادت از مقام اهل توحیدیعنی کسانی‏ که در توحید کاملاً بابصیرت و بامعرفتندپایین‏تر خواهد بود. و خدا این‏طور قرار داده که تمام مراتبِ توجه، چه برای آنانی که اهل عبادتند و ابتدای عبادتشان است و چه برای آنهایی که اهل معرفتند و مقامات قرب را بیشتر طی می‏کنند، همه‏اش مقاماتِ معبودِ متعال است و تفاوت نمی‏کند.

برای روشن‏تر شدنِ مطلب عرض می‏کنم همه اهل معرفت و محبت و اهل ایمان که تحت تعالیم انبیاء هستند و خداشناسی را از انبیاء تعلیم می‏گیرند، همه خداشناسند؛ اما خداشناسی درجات دارد، خداشناسی مقامات و مراتب دارد. از همان ابتداء که کسی به دستور رسول‌اللّه؟ص؟ «لا اله الّا اللّه» گفت و به همین مقدار اجمالاً فهمید خدایی نیست مگر اللّه، معبودِ به حقی نیست مگر اللّه و شایستهݘ بندگی و عبادتی نیست مگر اللّه، او خداشناس می‌شود. اگرچه هنوز نمی‏داند و راه نمی‏برد که معرفت توحیدِ اللّه مراتب دارد، اما از همین‏جا خداشناسی شروع شده.

معبودیتِ حق‏تعالی هم همین‏طور است، مثل معروفیتِ حق‏تعالی است. برای مقامات معروفیتِ حق‏تعالی باید معتقد باشیم که همه اهل معرفتند. از همان ابتدائی که با «لا اله الّا اللّه، محمدٌ رسول‌اللّه؟ص؟، علی ولی‌اللّه» آشنا می‏شوند، از همان ابتداء خیلی سطحی اهل معرفتند، اهل علمند، اهل توجهند، اهل خداشناسی هستند. آن‌وقت همان‏طور که درجات معرفت بالا می‏رود، درجات معبودیت حق‏تعالی هم بالا

«* نماز جلد 6 صفحه 474 *»

می‏رود. همین اندازه که انسان می‏داند که طبق دستور خدا به پیغمبرش همین نماز و روزه عبادت خدا است، از همین‏جا مرتبه عابد و عبادت کردن پیدا می‏شود، بعد رشد می‏کند و درجات و مقامات بالا می‏رود. اینها با یکدیگر منافات ندارد.

از این جهت می‏فرمایند این قصدی که در اول نماز داری، در حقیقت هیچ غفلتی در آن نیست و کاملاً توجه داری؛ البته به اندازه خودت، به مقدار معرفتت، به اندازه خلوصت در عبادت، به مقدار آمادگی‏ات در عبادت و در تحصیل قرب الهی به امتثال امر خدا. همان اولِ نماز که این قصد هست، در تحقق توجه و در تحقق نیت و در تحصیل قرب و امتثال فرمان الهی کفایت می‏کند و بس است. آن‏وقت در بقیه نمازت، این قصد و نیت از نظر حُکم همین‏طور کشش دارد. حکماً  که کشش دارد بس است.

اینجا به یک مسأله علمی اشاره می‏فرمایند که شرح و بسط آن لزومی ندارد و متن عربی آن را می‏خوانم. می‏فرمایند: «و اختلف الفقهاء فی معناه، فقال بعضهم هو اَلّا یُحدِثَ نیّةً تُنافی نیةَ الصلوة. و قال آخرون هو العزم و تجدیده کلّما ذکرتَ. و الخلاف مبنیٌّ علی الخلاف فی اَنّ الموجودَ الحادث الباقی هل یحتاج فی بقائه الی المؤثر ام لا؟ و الحقّ الاول فی المسألة الکلامیة فالاصحّ الثانی فی المسألة الفقهیة.» این مطلب جنبه علمی و فنی دارد و اگر بخواهم عرض کنم همه استفاده نمی‏کنند. از این عبارت می‏گذریم.

پس همان قصد اول که انسان قبل از تکبیرةالاحرام داشت و نماز را شروع کرد، می‌فرمایند اینجا قصدِ توجه و قصد امتثال و قصد تقرب پیدا شد. عبادت هم همین است. روح عبادت پیدا شد و این حکم در تمام نماز  کشش دارد. اگرچه غافل می‏شوی، ولی حکماً  کشش دارد و این نماز محکوم به این است که مقصود است و از اول تا به آخرش برای امتثال فرمان الهی انجام می‏شود.

خودمان از آن قصد اول یادمان رفت و غافل شدیم که چه نیتی داشتیم، وارد مسائل دیگر و خیالات دیگر شدیم تا اینکه گفتیم: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»،

«* نماز جلد 6 صفحه 475 *»

اما همان قصد از نظر حکم کافی است. اینجا می‏گویند چون این قصد پیدا شد، لازم نیست که برای تحصیل صحت نماز مرتب متذکر آن باشیم. فضل خدا و کرم خدا این است.

اینها از برکت بیانات این بزرگواران برای ما معلوم شده. فقهاء و حکماء حقه شیعه خیلی به گردن ما حق دارند. ببینید چطور راه‏ها را هموار می‏کنند، چطور مسائل را حل می‏نمایند، چطور مسیر را روشن می‏کنند، ابهامات را برطرف می‏سازند، چطور حفره‏هایی که پیدا می‏شود را هموار می‏نمایند که ما نلغزیم و نیفتیم. خیلی حق دارند. خداوند جزای خیر به همه ذوی‌الحقوقِ ما عنایت فرماید. مخصوصاً خداوند از طرف همه اهل اسلام و تشیع، به شیخ بزرگوار­ جزای خیر کرامت فرماید.

پس وجه صحت نماز روشن شد. چرا نماز صحیح است؟ چون آن قصدِ ابتدائی از نظر حکم، تا آخر نماز  کشش دارد و ما را برای صحت نماز کفایت می‏کند. نماز صحیح است، نه اعاده دارد و نه قضاء دارد؛ چون آن قصد و توجهِ ابتدائی پیدا شده بود.

بعد این بزرگوار می‏فرمایند اما اگر این نماز را به‌تنهایی ملاحظه کنیم، قبول نیست؛ چرا؟ به جهت اینکه نیت روحِ عمل است و این روح در ابتدای نماز پیدا شد. با توجه و قصدی که داشتیم، این روح برای عمل ما و برای این پیکر پیدا شد. حال اگر انسان در تمام نماز توجه داشته باشد و این نیت باشد، به‌منزله این است که روح دائماً به این بدن توجه دارد. منظورم بدن خود ما نیست. آن قصد مثل روح است که به پیکر نماز، صورت نماز و این نمازِ ظاهر توجه دارد. اگر ما توجه داریم و تا آخر نماز متذکرِ آن قصد هستیم، چه بهتر؛ پیکر نماز به برکت آن روح یعنی نیت، زنده است. آن نیت و قصد و توجه، این نماز را تدبیر می‏کند. پس نماز به برکت آن نیت حیّ و زنده است، مُشعِر است، دارای درک و شعور است. و خواه‏نخواه آن نیت و آن قصد مدبّرِ امور این پیکر است. این درست مثل حالت بیداریِ بدن است. همان‌طور که در حال بیداریِ ما، روح همه امور بدن ما را تدبیر می‏کند، آن نیت ما هم سراسر نماز را تدبیر می‏کند، زنده و با روح نگه می‏دارد.

«* نماز جلد 6 صفحه 476 *»

اما اگر این‏طور نباشد، یعنی ابتدای نماز قبل از تکبیرةالاحرام توجه کردیم، قصد امتثال داشتیم، قربةً الی‌اللّه نیت اطاعت و فرمان‌برداری داشتیم و بعد غافل شدیم، فرمودند اینجا نیت حکماً جاری است، نه اینکه بالفعل و موجود باشد. در این صورت حکم نیت جریان دارد. در اینجا می‏فرمایند درست به‌مانند روحِ شخصِ خوابیده نسبت به جسدش می‏شود. شخصی که خواب است، آیا روح، در این بدن تدبیری ندارد؟! روح فاصله گرفته و کنار است، اما عنایت مختصری به بدن دارد و علاقه و عنایت خود را از بدن رفع نکرده. این بدن در خواب به‌سر می‏برد و روح جدا است، ولی ناظر است، آن‏چنان نیست که بیگانه شود و قطع ارتباط کند. پس روح در قلب مجتمع می‏شود و کاری به بدن ندارد. اما به شعاع این روح که پرتوی دارد و به بدن تعلق دارد، بدن زنده است. شخصِ خوابیده را نمی‏گویند مرده است. او زنده است، اما در خواب است. بدن در موقع خواب، نسبت به روح این‏طور می‏شود.

نمازِ شخصی که در میان نماز غافل است، حکم بدنِ خوابیده را پیدا می‏کند که روحی هست و آن روح به‌کلی تعلقش را از این بدن قطع نکرده، اما الآن پیکر نماز در فرمان آن نیت نیست. این به حال خودش است، آن هم به حال خودش است. وقتی که این‏طور باشد، به بدن و روحِ در قلب تشبیه می‏کنند. بعد می‏فرمایند این روح که در قلب است، مثل آن نیتی است که در ابتدای تکبیرةالاحرام فعلیت پیدا کرد و قصد پیدا شد. اما در سایر قسمت‌های نماز  که مثل حال خواب است، آن نیت نیتِ حُکمیه است، نیتِ فعلیه نیست.

پس درباره شخص خوابیده می‏گوییم زنده است و روح دارد، اما الآن تصرف روح در کار نیست و خواب است. نمی‏گوییم مرده است، می‏گوییم خواب است. چون چنین است، می‏فرمایند همین است معنای اینکه می‏گوییم نماز صحیح است، نماز مُجزی و کافی است و به‌واسطه همان نیت حکمیه که کشش دارد، تکلیف ساقط می‏شود؛ همچنان‏که بر انسان در حال خواب، صدق می‏کند که بگوییم زنده است. از جهت

«* نماز جلد 6 صفحه 477 *»

اینکه شخص در سایر اعمال و جهاتِ نمازش، از آن نیتِ اول و از آن قصدِ ابتدائی غافل شده، می‏گوییم آن قصد اول باقی است اما حکماً. مثل شخصِ خوابیده است. چون چنین است، نمی‏شود این نماز به‌تنهایی مقبول درگاه خدا باشد و نمی‏شود موجب این باشد که ما را مستحق بهشت گرداند.

البته در ابتداء فرمودند: «قد تکون غیرَ مقبولة» گاهی این‏طور است؛ پس نمی‏شود درباره همه چنین حکمی کرد. چه‌بسا شرایط فرق می‏کند. عرض کردم مکان، زمان، خود شخص و حالات او تفاوت می‏کند. کسی که خداوند روی مصلحتی بر او بلائی وارد کرده که این بلاء او را غرق کرده و در همّ و غم قرار داده، او را نمی‌شود مثل سایرین در نظر گرفت. او اولیٰ است به اینکه خدا عذرش را قبول کند تا آن شخصی که از هر جهت در رفاه است، پول‏هایش در بانک است، خیالش آسوده است، نگران نیست، همّ و غمِّ پولی ندارد، در فصل تابستان آسوده داخل خانه‏اش نشسته، کولر هم روشن است و هوا را خنک کرده. ݣݣاین شخص با آن فرد مبتلا خیلی فرق می‏کند. این شخص از اول نمازش داخل فکرهای دیگر برود، آن شخص هم با آن همّ و غم در فکر باشد؛ آیا اینها یکسان حساب می‌شوند؟! معلوم است که این‏طور نیست.

پس فرمایشِ «قد تکون غیر مقبولة» شاید اشاره به این جهت باشد که شرایط اشخاص مختلف است، اوضاع متفاوت است، نمی‏شود به‏طور کلی و مطلق حکم کرد که چنین نمازی از هیچ کس قبول نیست. خیر، شرایط مختلف است. البته اگر خودمان باشیم و این نماز، نمی‏شود گفت مقبول است و موجب داخل شدن بهشت است.

بعد می‏فرمایند اگر خداوند بخواهد ما را به وسیله این نماز نجات دهد و به بهشت ببرد، خداوند باید خودش لطف کند و این‌طور نمازها را به اموری ضمیمه بفرماید که باعث کمالِ این نمازها شود، نقصان و آلودگی این نمازها را برطرف کند و اینها را به برکت آن ضمیمه‏ها به حد کمال برساند، آن‌وقت این نمازها به‌شرط بودن ضمیمه‌ها ما را به بهشت خواهد برد.

«* نماز جلد 6 صفحه 478 *»

عرض کردم اعظم ضمیمه‏ها ولایت محمد و آل‏محمد؟عهم؟ است و همچنین حزن در مصائب این بزرگواران و همّ و غم برای امور ایشان است. آری، اینها باعث کمال نمازها می‏شود.

می‏فرمایند همچنان که درباره شخصِ خواب حکم می‏شود به اینکه حیات دارد، ولی اگر بخواهد حیات به درد او بخورد و از این حیات استفاده ببرد، باید این حیاتِ مختصر و جزئیِ در حال خواب، به حیات و زندگانیِ در حال بیداری ضمیمه شود. باید بیدارش کنند تا بتواند از آن حیاتِ موجود استفاده کند.([176]) نمازی هم که این‏طور است، در واقع باید آن را به وسیله ضمیمه شدن با اعمال دیگر بیدار کنند.

خیلی خوب است که انسان مخصوصاً به امر سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه توجه داشته باشد که اعظم امور است. می‏فرمایند اکسیر اعظم است؛([177])  گناهان را می‏آمرزد و طاعات را مورد قبول حق‏تعالی قرار می‏دهد.

شاعری شعری گفته و بد نیست:

گر نماز آن بود که آن مظلوم کرد دیگران را زین عمل محروم کرد

دیگران از این عمل محروم شدند یعنی چه؟ شاعر است و این بیت را سروده، اما چه در نظرش بوده؟ البته منظورش این است که دیگران نمی‏توانند این عمل را به‌جا آورند. معلوم است. اشهد انّک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة.([178]) اما من این شعر شاعر را این‏طور می‏گویم:

گر نماز آن بود که آن مظلوم کرد دیگران را زین عمل مرحوم کرد

به برکت نمازِ آن مظلوم صلوات‌الله‌علیه همه اهل رحمت شدیم. آقای ما با آن حالت، در آن شرایط و با آن شدت، در صحرای کربلا نماز گزارد. همین اندازه انسان اولِ

«* نماز جلد 6 صفحه 479 *»

نمازش و آخر نمازش توجه داشته باشد که اگر نمازی هم می‏گزاریم، با همه این روسیاهی‏ها و دست‌وپا شکستگی‏ها، از برکت خون مطهر آقا ابی‏عبداللّه الحسین است. ان‏شاءاللّه همین کار اکسیرِ نمازمان خواهد بود و همچنین روزه، حج و سایر اعمال ‏ما پذیرفته خواهد شد.

ما باید با توجه به آقا امام زمان؟ع؟ اعمالمان را شروع کنیم؛ زیرا آن بزرگوار در هر عملِ خیری پیشوا است، او امام است، او حجت خدا است. آن بزرگوار در مقام امامت، پیشوا است و هر خیری از برکت وجود مبارک آن بزرگوار است. پس در هر طاعتی، متذکر باشید. امکان دارد یادمان برود، می‏شود که از همین امر هم غافل باشیم؛ اما می‏توانیم وقتی از خواب بر می‏خیزیم و می‏خواهیم روزمان را شروع کنیم، عرضه بداریم خدایا هر خیری که امروز از من سر می‏زند و به من توفیق می‏دهی، می‏دانم به دستگیریِ آقایم و به پیشواییِ او است. خدایا به برکت آن حضرت از من قبول کن، چه من توجه داشته باشم چه نداشته باشم. خدایا از اولِ روزم، به تو وا می‏گذارم. شب همین‏طور باشیم. ان‏شاءاللّه در تمام حالات متذکر باشیم که بهتر است.

خدایا ما همین هستیم. عرض کردم «خواجه دانست که من بی‏خردم». خدا ما را خلق کرده، همه شرایط و اوضاعمان را می‏داند، از خودمان هم بهتر می‏داند؛ با وجود این، ما را دعوت کرده: با همین وضعت نماز بخوان، با همین وضع روزه بگیر، با همین طور درِ خانه ما بیا، با همین طور به زیارت حجت‏های ما بیا. ما که نمی‏فهمیم حجت کیست و چیست، اما می‏فرمایند بیا. اگر بیایی، ما به دیدنت می‏آییم. حضرت رضا؟ع؟ فرمودند هرکس به زیارت من بیاید، من سه جا به زیارتش می‏روم، در سه جا از شرایطِ سختِ قیامت به دیدارش می‏روم، اذا تَطایَرَت الکتب یمیناً و شِمالاً و عند الصراط و عند المیزان.([179])

در آن شرایط سخت می‌آیند، آیا در دنیا نمی‏آیند؟! قطعاً هر دفعه ما به زیارتشان

«* نماز جلد 6 صفحه 480 *»

می‏رویم، آقا نظر عنایت دارند. الحمد للّه رب العالمین با همین روسیاهی‏ها، با همین نقصان‏ها، با همه درماندگی‏ها و بیچارگی‏ها، خودشان ما را دعوت کرده‌اند، خدا دعوت کرده، حجت‏های خدا دعوت کرده‏اند. اینها همه مایه امیدواری ما است، مایه فخر ما است، واقعاً باعث دل‌گرمیِ ما است، الحمدللّه. «خواجه دانست که من بی‏خردم». واقع مطلب هم همین است. خدا رحمت کند آن کسی را که این شعر را گفته.

خواجه دانست که من بی‏خردم با همه بی‏خردی می‏خردم

ما را خواسته‏اند، دعوتمان کرده‌اند، ما را پذیرفته‏‏اند، الهی شکر. توفیقِ ایمان به ما داده‌اند، توفیقِ معرفت به ما داده‌اند، توفیق بندگی هم که می‏دهند. خدایا بقیه‏اش هم به عهده خودت است. خدایا تو به ما دین یاد دادی، تو ما را دعوت کردی، بقیه‏اش هم به عهده خودت؛ چون از ما هیچ کاری بر نمی‏آید. همین اعمال ناقص هم به توفیقِ تو است. خدایا کامل کردنِ این عباداتِ سر و دست و پا شکسته ما و گذشتن از گناهان ما، همه به لطف و کرمت بستگی دارد. خدایا برای لطف و کرم تو هم حدّی نیست، حدّی و شرطی ندارد. شرطش همین است که انسان بداند خدایی دارد که کریم است، خدایی دارد که رحیم است. شرطش این است. همان‏طور که اعتقاد داریم که خدا داریم، باید اعتقاد داشته باشیم که خدایمان کریم است؛ همان‏طور باید اعتقاد داشته باشیم که خدایمان رحیم است، نسبت به اهل ایمان رحمت دارد. امیدواریم رحمتش و فضل و کرمش شامل حال همه‏ ما باشد.

اللهم صلّ علی محمّد و آل‏محمّد

 

«* نماز جلد 6 صفحه 481 *»

برای استفاده بیشتر مطالعه‌کنندگان، رساله مبارکه «خطابیه» ضمیمه گردید.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

اما بعد فیقول العبد المسکین احمد بن زین‌الدین انه قد ارسل الیّ بعضُ الاخوان المخلصین من العلماء العارفین الطالبین للحق و الیقین بمسئلتین یطلب جوابهما علی سبیل الاستعجال مع کلال البال و تغیّر الاحوال فکتبتُ ما خطر من الجواب لذلک السؤال اذ لایسقط المیسور بالمعسور و الی اللّه ترجع الامور.

قال سلمه اللّه تعالی: ان المصلّی حین یقول: ایاک نعبد و ایاک نستعین کیف یقصد المخاطِب بخطابه و ای معنی یعقد قلبه علیه هل یقصد الذات الغیر المدرکة بصفةٍ من صفاته الجمالیة و لا الجلالیة ام یقصد شیئاً  آخر، و علی التقدیرین ربّما یصلی الرجل و حین التکلم بتلک الکلمتین لایقصد شیئاً و هو غافل ذاهل غیر شاعر بقصد شیء فهل تصح صلاته ام لا.

اقول: اعلم ان اللّه سبحانه لایدرَک من نحو ذاته بکلّ اعتبار و انما یدرک بما تعرّف به لعبده فکلّ شی‌ء یعرفه بما تعرّف به له فتشیر العبارات الیه بما اوجدها علیه و تشیر القلوب الیه بما ظهر لها به و لا سبیل الیه الّا بما جعل من السبیل الیه و هو جل‌شأنه یظهر لکل شی‌ءٍ بنفس ذلک الشی‌ء کما انّه یحتجب عنه به و الی ذلک الاشارة بقول علی؟ع؟: لاتحیط به الاوهام بل تجلّیٰ لها بها  و بها امتنع منها و الیها حاکمها و کل مظهرٍ لک به فهو مقام من مقامات ذاته فیک و حرف من حروف ذاتک به فمن وصل الی رتبةٍ قد ظهر سبحانه له فیها تبین له انّ المطلوب وراء ذلک و انّ هذا الذی حسبه ایاه لم‌یجده شیئاً و وجد اللّه عنده فوفّاه حسابه و اللّه سریع الحساب و هکذا و الیه الاشارة بقول الحجة؟ع؟ فی دعاء رجب: و مقاماتک التی لا تعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک لا فرق بینک و بینها الّا انّهم عبادک و خلقُک فهذه المقامات هی التی دعاک

«* نماز جلد 6 صفحه 482 *»

الیها فیتوجّه الیها قلبک فیجده عندها کما یتوجّه وجه جسدک الی بیته الکعبة فیجده عندها و تعبَّدَک باَنْ تدعُوَهُ بها و تعبُده فیها بلا  کیفٍ و لا وجدان الّا لما اوجدک من ظهوره لک و انّه فی کل مقامٍ اقرب الیک من نفسک و لیس ما وجدته ذاتاً بحتاً و لو کان ذاتاً بحْتاً لجاز ان‌تدرک الذات البحْت و الذات البحت فی الازل و انت فی الامکان فیکون ما فی الامکان بادراکِ الازل فی الازل او ما فی الازل بکونه مدرکاً للممکن فی الامکان تعالی اللّه عن ذلک علوّاً  کبیراً و الی ذلک اشار امیرالمؤمنین؟ع؟: انّما تحد الادوات انفُسَها و تشیر الآلات الی نظائرها و قول الرضا؟ع؟: و اسماؤه تعبیر و صفاته تفهیم و قول الصّادق؟ع؟: کلّ ما میّزتموهُ باوهامکم فی ادقّ معانیه فهو مثلکم مخلوق مردود علیکم و ذلک لانه سبحانه هو المجهول المطلق و المعبود الحق فاذا قلت: ایّاک نعبد کنتَ قد قصدتَ شیئاً مخاطَباً و قیدُ الخطاب دَلّک علی مخاطبٍ و المخاطَبُ لایُدْرَک منه الّا جهة الخطاب کقولک یا قاعد لاتدرک من ذلک المدعو الّا جهة القعود و ان کنت تعنی الموصوف بالقعود لانّ الموصوف غیّبَ الصفةَ عند الواصف حتّی انّه عنده اقرب الیه من الصفةِ و اظهر منها له لکن الواصف لایُدْرِک الّا جهة الصفة من الموصوف کما قال الرضا؟ع؟: و اسماؤهُ تعبیر و صفاته تفهیم و بالجملة کلّ شی‌ء لایُدْرِکُ اعلی مِنْ مَبْدئِه و انتَ خلِقْتَ بعدَ اشیاءَ کثیرةٍ فلاتدرک ما وراءَ  مَبْدئِکَ و مَع هذا تُدْرِک انّکَ مخلوق و تدرِکُ انّ للمخلوق خالقاً و تُدْرِک ان الخالق اوجدَکَ بفعله الّذی وصفتَهُ به و قلتَ خالق و تُدرِک انّ الخلقَ ایجاد و حرکة و تُدرِک انّها حدثَتْ من الفاعل و تُدرِکُ ان الفاعل هو المحدِثُ للفعل و تدرک ان تلک الحرکة الایجادیّة لم‌تکن قدیمة و لم‌تنفصل من الذاتِ بل انّما اُحْدِثَتْ بنفسِها فتکون جهةُ الصفةِ صفةَ الجهة و لا شیء مما ذکر قدیم فلاتُدْرِکُ الّا نظائرَک فی المخلوقیّة و هی الاٰثار و مع هذا فهی لا شَیْ‌ءَ الّا به فهو اظهرُ منها أ یکون لغیرِکَ من الظهور ما لیس لکَ حتّی یکون هو المظهِرَ لکَ فهو اقرب الیکَ من نفسِکَ فاذا قلتَ یا زیدُ کنتَ قد خاطبت شخصاً و دعوته باسمه و هو غیره و اشرتَ الیه و الاشارة و جهتها غیر ذاته لان ذاته لیست حیواناً  ناطقاً و اشارة و اسماً و دعاء بل هذه غیرهُ

«* نماز جلد 6 صفحه 483 *»

و هو غیرها مع انّک تخاطبُه و الخطاب و جهته غیره فافهم ما کرّرتُ و ردَّدْتُ قال الرضا؟ع؟: کنهه تفریقٌ بینه و بین خلقه و غیوره تحدید لما سوَاهُ. فانظر فی زید فانه حیوان ناطقٌ لا غیر ذلک و لاتدرکه بنفس الحیوانیة و نفس النطق و انّما تدرکه بمظاهره من الخطاب و النداء و الاشارة و غیر ذلک و کلها غیره و مع هذا فلاتلتفت الی شی‌ءٍ منها و انّما یتعلّق قلبُکَ بذات زیدٍ و لکن تلک الاشیاء التی قلنا انّها غیره هی جهة تعلّق قلبِک به و جهة ظهوره لکَ فاذا عرفتَ هذا عرفتَ مطلوبَک من عرف نفسه فقد عرفَ ربّه سنریهم آیاتنا فی الاٰفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انّه الحقّ. فاذا قلتَ ایّاکَ نعبد فانت تعبد اللّهَ و تقصده بعبادتک لا غیر علی نحو ما قلنا لَکَ و هو قوله تعالی: و للّه الاسماء الحسنیٰ فادعوه بها هذا اذا توجهتَ و امّا اذا غفلتَ و ذهلتَ فانه سبحانه لم‌یغفل و لم‌یذهل قال تعالی: و ماکنا عن الخلق غافلین و ذلک اذا غفلت و ذهلْتَ فانّک حینئذٍ قد توجهتَ الی شی‌ء من احوال الدنیا او الاٰخرة و هی کلها بالحقیقة لیسَتْ شیئاً الّا بظهوره فیها فاذا غفلتَ عنه لم‌تغب عنه و لم‌یغب عنک قال الصادق (ع‌) فی قوله تعالی أ و لم‌یَکفِ برَبّک انه علی کل شی‌ء شهید قال؟ع؟: یعنی موجود فی غیبتک و فی حضرتِکَ فصلاتُک صحیحة بمعنی انّها مجزیَةٌ و قد تکون غیر مقبولةٍ بمعنی انّها غیر موجبَةٍ للجنّة وحدها بدون غیرها من الاعمال و وجه صحتها و اجزائها انّک قد دخلتَ فی الصلوة و انت مقبل علیه بنیّتِک عند اوّل التکبیر و الّا لم‌تصحّ اصلاً.

فان قلتَ قد اتوجّه الی النیّة المعتبرة عند الفقهاء غیر ملتفت الی ما یقصده العارفونَ قلتُ ان فعلک لما امرک به یلزمک منه امتثال امره و لو اجمالاً   کما یلزمک منه القرب الیه بذلک العمل و لو اجْمالاً   کل ذلک توجّه الیه من حیث امر الّا ان مقام العابدین تحت مقام الموحّدین و کلّها مقامات المعبود سبحانه فهذا القصد فی الحقیقة لا غفلةَ فیه ثم فی باقی الصلوة یستمرّ القصد حکماً و اختلف الفقهاء فی معناه فقال بعضهم هو الایُحدثَ نیّة تنافی نیة الصلوة و قال آخرون هو العزم و تجدیده کلّما ذکرت و الخلاف مبنی علی الخلاف فی ان الموجود الحادث الباقی هل یحتاج فی

«* نماز جلد 6 صفحه 484 *»

بقائه الی المؤثر ام لا و الحق الاوّل فی المسئلة الکلامیة فالاصح الثانی فی المسئلة الفقهیة و وجه عدم مقبولیتها ان النیة التی هی روح العمل کانت فی الابتداء فعلیّة فان اقبل علی کل صلاته کانت بمنزلة توجّه الروح الی الجسد فی تدبیره فهو حی مشعر مدبِّرٌ لاموره کما هو حالة الیقظة و اذا کانت فی باقی الافعال حکمیّة کانت بمنزلة روح النائم فی جسده هی مجتمعة فی القلب فبِشُعاعِها السفلی الذی هو وراءها و خلفها کانت متعلقة بالبدن و اما وجهها فهو متوجّه الی جابلسا و جابلقا و هورقلیا فمن جهة انّها فی القلب کالنیة الفعلیة فی التکبیر و شعاعها السفلیٰ فی سائر البدن حالة النّوم کالنیة الحکمیة قلنا ان الصلوة صحیحة مجزیةٌ کما ان الانسان حالة النوم یصدق علیه انه حیّ و من جهة غفلته عن النیة فعلاً فی سائر الصلوة  و انما فی الباقی القصد الاول کالنائم قلنا انّها لم‌تستقلّ بالمقبولیة الموجبة للجنّة بل لابد من انضمامها الی ما یکمّلها کما ان النائم انّما نحکم له بالحیوة التی ینتفع بها بانضمامها الی حیوة الیقظة فافهم.

قال سلمه اللّه تعالی: و قد روی عن جعفر الصادق؟ع؟ انه قال: لقد تجلّی اللّه لعباده فی کلامه و لکن لایبصرون و روی انه کان یصلّی فی بعض الایام فخرّ مغشیاً علیه فی اثناء الصلوة فسئل بعدها عن سبب غشیته فقال: مازلتُ اُرَدِّدُ هذه الاٰیة حتی سمعتُها من قائلها قال بعض العارفین ان لسان الصادق (ع‌) کان فی ذلک الوقت کشجرة الطور عند قول انی انا اللّه، افیدوا ان هذا السماع من القائل ای معنی له فلو قیل ایّای اعبُدْ و ایای استعِنْ بقول ایّاک نعبد و ایّاک نستعین فالقول قول العابد لا قول المعبود و هذا الاستماع بهذا الاذن الجسمانی ای معنی له.

اقول الحدیث مشهور و الادلة النقلیّة و العقلیة تؤیّده و معنی تجلّیه فی کلامه ظهوره بکلامه فی کلامه و معنی ذلک انّ الکلام لایقوم بدون ما یستند الیه و ذلک المستند الیه هو جهة التکلم من المتکلم علی حد ما سبق فی المسئلة الاولیٰ فراجع تفهم فمن اشعر بظهوره له فقَدَ نفسه لانه عرفها و هو قول علی؟ع؟ لکمیل: جذب الاحدیّة لصفة التوحید و من لم‌یشعر

«* نماز جلد 6 صفحه 485 *»

جهل نفسه فکان الصادق؟ع؟ لمّا اشعر بالتجلّی فقد نفسه اذْ عرفها فخرّ مغشیّاً علیه حیث لایقدر علی الاستقرار و کثیراً ما تکون هذه الحالة علی جده؟ص؟ و الاوصیاء؟عهم؟ لانه تجلّیٰ له کما تجلّیٰ لموسی؟ع؟ الا ان المتجلّی لموسی؟ع؟ مثل سَمّ الابرة من نور الستر و جعفر؟ع؟ تجلیٰ له جَمیع نور الستر و یجب معه ذلک و بیانه علی ما ینبغی مما لاینبغی لانه من علمهم؟عهم؟ المکنون و امّا علی مذاق غیرهم فهو سهل و ذلک لان الشی‌ء لایتقوم الا بالوجود و الماهیّة فهو مجموعهما لا احدهما فالوجود بدون ماهیة لایحسّ و الماهیّة بدون وجودٍ لاحیوة لها فلیس احدهما شیئاً الا بالایجاد وَ شرط قبول الایجاد انضمام احدهما الی الاٰخر فالوجود وجه فعل اللّه و الماهیّة نفسُ الوجود من حیث نفسه فاذا اشعر العبد بالتجلّی فانّما یشعر بوجوده و الوجود نور اللّه قال؟ع؟: اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه یعنی بوجوده و لایلتفت الی الماهیّة اصلاً فینفکّ ترکیبه فی شعوره لا فی ظاهره لانه لم‌یتجلّ للجبل فیقع لانّ القیام بالتماسک و قد فُقِد فی غیبه و امّا مغشیاً علیه فلانه ساجد تحت العرش بین یدی اللّه سبحانه قد استولی علیه نور الظهور کاستیلاء حرارة النار علی الحدیدة المحمیّة فان النّار حقیقة هی الحرارة و الیبوسة و هی لاتحسّ و الحرارة التی ظهرت علی الحدیدة فانما هی من صفة النار و ظهورها فظهرت النار بفعلها علی الحدیدة کما ظهر المتکلّم بکلامه علی قلب الامام؟ع؟ و الظهور هو المرتبة الخامسة للذات فقول بعض العارفین انّ لِسٰانَ الصادِق؟ع؟ کشجرة الطور مجازٌ او تمثیل للمجهول بالمعلوم و الّا فشجرة الطور هی ثانی رتبةٍ فی الظهور للسان الصادق؟ع؟ و لو قال شجرة الطور کلسان الصادق؟ع؟ لکان کالصادق فقوله؟ع؟: حتی سمعتها من المتکلّم یراد به من المتکلّم ما اشرنا الیه فی المسئلة السابقة و فی هذه من ظهور المتکلّم فیما یستند الکلام الیه من صفة فعله التی هی فعله بکلامه سبحانه له علیه السلام و هذا السماع هو فی الحقیقة قابلیّة الوجود التشریعی الذی هو روح التشریع الوجودی و هو ان تکون حقیقة الامام؟ع؟ اُذناً واعیة للملک العلّام و قولک فلو قیل ایّایَ اعبُدْ الخ، لایصحّ هذا الکلام الا اذا کان المتکلّم یتکلّم بما یخصّه لا بالمخاطب فانّه حینئذ یجری الکلام فی حکایة المظهر فلایصحّ ان یعنی نفسه بالخطاب

«* نماز جلد 6 صفحه 486 *»

المحکی و اذا کان المتکلّم یتکلّم بالمخاطب للمخاطب کان المخاطب هو النصف الاسفل من وجود الخطاب فلایحسن ان یقال ایّای اعبُد فلایتوجّه الخطاب الی الحاکی الّا بقرینة فالقول قول المعبود بالعابد فافهم.

و امّا قولکم ایدکم اللّه تعالی فهذا الاستماع بالاذن الجسمانی الخ، فجوابه ان هذا الاستماع اعلی مراتبه فؤادُهُ و اذنه اذ ذاک الحقیقة الاولیّة التی هی فلک الولایة المطلقة و مقام اوْ ادنی و بعده اذنُ قلبه و هی قاب قوسین ثم اذنُ روحِه عند عروجه فی الحجاب الاصفر حجاب الذهب الی ذلک المقصود الاکبر ثم اذن نفسه و هکذا الی اذنِ جسمه ثم اذن جسده فکل مقام سمع فیه کلام المتکلم من المتکلم هو مظهره لانه ظهر فیه و قد تقدّم ان معنی ظهر فیه ظهر به فافهم و قد اختصرنا الجواب اعتماداً علی حسن الاستماع و الفهم اللمّاع و لضیق الوقت و استعجال الجواب و الحمد للّه رب العالمین.

و فرغ من تسویدها العبد المسکین احمد بن زین‌الدین فی السابع‌عشر من شهر

ربیع‌الثانی سنة 1224 و الحمد لله وحده، تمت.([180])

 

 

 

 

 

فهرست مطالب

مجلس اول

هر ذاتی دارای صفات ذاتی و صفات عارضی است …………………………….. 4
هرچه موجود شود نابود نمی‌گردد ……………………………………………… 5
بقاء «صفات عارضی» در لوح مثال  …………………………………………… 5
ثبت حالات انسان در الواح …………………………………………………… 6
مقصود از محو اعمال در لوح برزخی ……………………………………………. 6
تأثیر باور کردن اینکه در معرض علم و احاطه خداوندیم ………………………….. 8
محاسبه و مراقبه اهل یقین …………………………………………………… 8
اشاره به برخی از حقوق «برادران ثقه» و «برادران مکاشره» ………………………… 9
توضیح حدیث کذب سمعک و بصرک عن اخیک ……………………………….. 10
نماز هم دارای صفات عرضی است  ………………………………………….. 12
نماز به لغت عربی که احسن لغات است وضع شده است  ……………………… 12
مجلس دوم

ذات بی‌صفت و صفت بی‌ذات وجود ندارند  …………………………………. 15
صفات ذاتی و صفات عرضی  ……………………………………………….. 16
مَثَلی برای صفات ذاتی  …………………………………………………….. 16
صفات عارضی فناء ندارند  …………………………………………………. 17
الصلوة قربان کل تقی  ……………………………………………………….. 18
معنای قرب به خداوند و بُعد از او …………………………………………….. 18
ظهور خداوند و  وجه و جنب او، ولیّ او می‌باشد ………………………………… 20
مجلس سوم

ذوات با صفات متلازمند  …………………………………………………… 25
تنها راه شناخت ذوات، صفاتند  …………………………………………….. 25
«عصمت» از صفات ذاتی حجت‌های الهی؟عهم؟ است ………………………… 26
«عصمت» اختیار را سلب نمی‌کند  ………………………………………….. 26
توضیح من العصمة تعذّر المعاصی  …………………………………………… 28
«عصمت» فضیلت است …………………………………………………… 29
نمونه حسّی «عصمت» ……………………………………………………… 30
حجت‌های الهی در همه دوران خود در «عصمت» می‌باشند  …………………… 31

دین را خداوند عصمت بنده قرار داده است  ………………………………….. 31
اصل «تقوی» برائت از اعداء است …………………………………………… 33
مجلس چهارم

راه شناخت ذات‌ها و هر گونه معاملات با آنها، صفات آنها است  ………………. 36
حجت‌های الهی صفات تعریف و تعرف اویند  ………………………………. 36
راه شناخت خداوند و معاملات  بندگان با او صفات او می‌باشد  ……………….. 36
ریشه «تقی»، «مُتّـقی» و «تقویٰ»، «وقایه» است ………………………………… 37
تولّی و تبرّی ملازم یکدیگرند  ………………………………………………… 38
سرّ ترتیب آیه شریفه اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم ………………… 39
مقام «بیان» حجت‌های خداوند موقع همه گزارش‌های از او است ………………. 39
رکن عراقی کعبه رمز مقام «بیان» حجت‌های خداوند است …………………….. 41
شأن و مقام «حجت» ……………………………………………………….. 42
حجت بودن حجت‌های الهی از روشنایی روز روشن‌تر است ……………………. 44
مجلس پنجم

نماز و همه حقیقت‌ها دارای صفات ذاتی و عرضی می‌باشند  ………………….. 47
راه رسیدن به حقیقت‌ها صفات آنها هستند …………………………………. 47
خداوند هم به صفاتش که شئون ولایتی اولیائش باشد شناخته می‌شود …………. 47
نماز تجدید عهد با شئون ولایتی حجت‌های خداوند است  …………………… 48
فقط مؤمنان رستگارند ……………………………………………………… 48
نماز تجلی‌گاه خضوع و خشوع مؤمنان است  …………………………………. 49
تفکیک صفات ذاتی و عرضی حقیقت‌ها …………………………………….. 50
نمونه‌ای از صفات ذاتی نماز  «قربان کل تقی» است …………………………….. 51
معنای تقرب به خداوند متعال ………………………………………………. 51
«دین» مجموعه‌ای از «فعل‌ها» و «ترک‌ها» است ……………………………….. 52
«ترک‌ها» هم «افعال» می‌باشند ………………………………………………. 52
اقسام «امرها» و «نهی‌ها» ……………………………………………………. 53
نعمت توفیق احیاء امر دین و پاداش آن  ……………………………………… 53
مجلس ششم

تفکیک صفات ذاتی و عرضی حقیقت‌ها ……………………………………. 57
صفات ذاتی هر ذاتی لوازم آن است ………………………………………….. 57
صفات ذاتی یا لوازم ذاتی هر ذاتی مانند خود ذات مخلوق می‌باشند ……………. 58
نظر حکماء درباره لوازم ذاتی و نظر مبارک شیخ مرحوم­ ……………………. 58
نظر شیخ مرحوم­ با فطرت الهی مطابق است  …………………………….. 60
نقش گفتن «بسم الله» و «الحمدلله» در شکر نعمت‌ها …………………………… 61
دیدگاه معتقدان به صانع متعال و موحدان در نظام آفرینش …………………….. 61
اثبات مخلوق بودن لوازم ذاتی در کریمه قلنا یا نار کونی برداً و سلاماً …  …………… 62
شکرگزاری وجود نعمت و بقاء آن به گفتن «بسم الله» و «الحمدلله» ………………. 63
مراد از «فضل» و «رحمت» خداوند متعال …………………………………….. 64
شادمانی مؤمنان به داشتن نعمت «ولایت» …………………………………… 64
تغییر یافتن «نعمت» به «نقمت» به سبب گناهان ……………………………… 65
تمثیل مکتب‌های انحرافی از مکتب انبیاء؟عهم؟ در فرمایش امیرالمؤمنین؟ع؟ …….. 66
مکتب شیخ مرحوم­ احیاءکننده مکتب وحی است  …………………….. 66
مجلس هفتم

صفات ذاتی ذات‌ها هم مانند خود ذات‌ها مخلوق و مجعول خداوند می‌باشند …….. 69
تصور صفت ذاتی جدای از ذات دلیل دو شیء بودن آنها در خارج است …………. 70
آتش نمرود و سرد شدن آن نمونه‌ای است برای این مطلب ……………………… 72
پرستش و کرنش و بندگی مخصوص خداوند یکتا است نه بت‌های ظاهری و معنوی … 73
انسان باید فقط به فضل و کرم و  جود خداوند متعال امیدوار باشد ………………. 74
گرفتاری‌های ما از خود ما می‌باشد و در برابر نعمت‌های سرشار ناچیز است ………. 75
همه امور ظاهری و معنوی ما با صفات ذاتی ذات‌ها در ارتباط است …………….. 77
صفات ذاتی ذات‌ها پایه‌ای است که زندگی مادی و معنوی ما بر این پایه استوار است …. 78
«عصمت» صفات ذاتی حجت‌های خداوند است و معنی آن حجت بودن گفتار و رفتار
و تقریرات حجت‌ها می‌باشد ……………………………………………….. 79
مجلس هشتم

تأثیر اعتقاد موحدان به مخلوق بودن صفات ذاتی ذات‌ها در  بهره‌برداری از نعمت‌ها …. 81
اشتباه حکماء در مخلوق و مجعول نبودن ذاتیات ذات‌ها و پافشاری شیخ بزرگوار­ در ردّ آنها ………………………………………………………………….. 84
به شهرت و بزرگی پوشالی حکماء نباید فریب خورد، بزرگی حقیقی از آنِ خدا و حجت‌های او است ……………………………………………………….. 84
معنای بزرگی ظاهری خداوند متعال …………………………………………. 85
برای معارف الهیه معلم الهی لازم است که حجت‌های او هستند  ……………… 87
حجت‌های خداوند در مقام «امامت» مظاهر بزرگی ظاهری او می‌باشند …………. 87
قدردانی از کوشش و تلاش بزرگان+ در توضیح و تبیین معارف قرآنی ………….. 90
حجت‌های خداوند در مقام ابوابیت خود مظاهر «عظمت» یعنی بزرگواری خداوندند … 92
رضای حضرت زهراء؟عها؟ رضای خداوند و سخط او سخط خدا است  ………….. 93
معنای «جود» خداوند که یکی از بزرگواری‌های او است و فرق آن با جود بندگان …… 95
معاصی ما نعمت‌ها را بر ما نقمت می‌کنند …………………………………… 96
اشاره‌ای به بزرگی گناه عشق به امردان و نظر بزرگان عرفان الحادی درباره آن ………. 97
اشاره‌ای به گرفتاری ما به غیبت و تهمت و حرف زدن درباره دیگران …………….. 99
با  گفتن «بسم الله» و «الحمدلله» در بهره‌برداری از نعمت اظهار اعتقاد به مخلوق بودن صفات ذاتی ذات‌ها است ………………………………………………….. 100
مجلس نهــم

تفاوت نظر اهل ایمان و نظر حکماء متعارف درباره ذاتیات ذات‌ها ……………… 103
هر موجودی متعلق مشیت است و از این جهت «شیء» نامیده شده ……………. 104
اختلاف اقسام مشیت‌ها به سبب اختلاف مشاء‌ها …………………………… 104
صفات ذاتی مانند صفات عرضی مخلوقند و با هم فرقی ندارند مگر در ذاتی بودن و عرضی بودن ………………………………………………………………. 105
بیان اصل مقصود از این مقدمات که مربوط به توحید ذات است  …………………. 106
بیان قاعده قرآنیه «لیس  کمثله شیء» ……………………………………….. 108
سرد شدن آتش نمرود نمونه‌ای از قدرت و احاطه و تدبیر خداوند است  ………….. 108
بحثی پیرامون مسأله «توحید ذات» و «صفات ذاتی» خداوند متعال ……………. 109
معلم اول و معلم ثانی در مکتب وحی که در واقع یکی هستند  …………………… 110
توضیح فرازی از خطبه حضرت علی؟ع؟ در بیان توحید ذات  …………………. 112
نقش «سبحان الله» در مباحث و مسائل توحیدی در مکتب استبصار  ………….. 113
اشاره‌ای به تنزیه خدای متعال در مکتب حکمت و عرفان الحادی  ……………. 113
دشوار بودن بحث در مسأله «توحید ذات» و «صفات ذاتی» خداوند متعال  ……… 114
حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ در «توحید ذات» ………………………………. 116
اشاره‌ای به «صفات فعلیه» خداوند متعال …………………………………… 119

مجلس دهــم

حقیقت نماز دارای «صفات ذاتی» و «صفات عرضی» است ………………….. 122
نماز معراج مؤمن است  …………………………………………………….. 122
آب رفع تشنگی می‌کند در دنیا و در آخرت …………………………………… 122
تشنگی همه خلق در محشر  ……………………………………………….. 123
نحوه درک بندگان «ولایت و تصرف و سلطنت» خداوند را در آخرت ……………. 123
اولیاء خدا در دنیا هم «نفوذ ولایت خداوند» را وجدان می‌کنند ………………… 123
درک «نفوذ ولایت سلطنت خداوند» در قیامت همگانی است …………………. 124
برخی از آثار ایمان و باور کردن گزارش‌های پیامبران؟عهم؟ از قیامت ………………. 124
سرشت حجت‌های الهی مهر ورزیدن به بندگان خداوند متعال است …………. 128
مهرورزی حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ نسبت به ابن‌ملجم لعنه الله ………………. 129
حجت‌های الهی؟عهم؟ مظاهر رحمت خداوندند  ……………………………… 130
بدسرشت‌ها هم اگر برگردند به سوی خداوند پذیرفته می‌شوند مانند «حر» در کربلا …… 131
خداوند بندگان را برای بهره‌مند شدن از رحمتش آفریده است …………………. 134
چهارده معصوم؟عهم؟ مظهرهای کلی «ولایة‌الله» می‌باشند ……………………… 135
فقط آب حوض کوثر است که در محشر آن تشنگی را رفع می‌کند ………………. 135
از نظر شیعه راستین «ذاتی شیء لم‌یکن معللاً» سخن باطل و بی‌اساس است ….. 136
به واسطه قرار الهی، «صفات ذاتیِ» نماز هم با ذات نماز برای نمازگزارِ  باولایت همراه است ………………………………………………………………. 137
مجلس یازدهـم

در تعریف هر حقیقتی صفات ذاتی آن بیان می‌شود  …………………………… 140
در تعریف نماز هم صفات ذاتی آن را فرموده‌اند ……………………………….. 141
نظام آفرینش اقتضاء کرده که خداوند برای ذات‌ها صفات عرضی قرار دهد ………… 141
در عالم اعراض ما با صفات عرضی اشیاء سر و کار داریم ………………………. 142
حجت‌های خداوند در این عالم به صفات عرضی ظاهر شده‌اند ………………. 142
عالم لاهوت عالم «خدایی‌های خداوند» است ……………………………… 143
اسماء و صفات خداوند گزارش از «مواقع» آنها می‌باشند نه از ذات مقدس او ……. 143
در بحث توحید باید دو حدّ «تعطیل» و «تشبیه» را نفی کرد …………………….. 144
نقش «سبحان‌الله» در مباحث توحیدی ……………………………………… 144
در مقام بحث و تعلیم و تعلم و تفهیم و تفهم مباحث توحید باید از الفاظ و تعابیر
استفاده کرد ………………………………………………………………. 145
اشاره به موقعیت کتاب مبارک کافی ………………………………………… 147
ادامه بحث از موقعیت الفاظ و تعابیر در مقام تعلم و تفهم مباحث توحید ……….. 149
مقام دیگر در بحث‌های توحیدی مقام شناخت «مواقع» الفاظ و تعابیر توحیدی است ……………………………………………………………. 149
آیات تعریف و تعرف خداوند، مواقع همه گزاره‌های توحیدی می‌باشند …………. 151
خداوند حجت‌های خود را آیات تعریف خود قرار داده است ………………….. 152
خلاصه مطالب این مجلس ……………………………………………….. 153
مجلس دوازدهـم

یکی از امور فطری و بدیهی این است که هر ذاتی غیر از صفات ذاتی آن است  …… 157
مقصود اصلی از آفرینش موجودات انسان است  …………………………….. 158
مقصود اصلی از آفرینش انسان خداشناسی و پرستش خداوند است ………….. 158
مؤمنان و  بهره‌برداری از نعمت‌های سرشار خداوند ……………………………. 159
محمد و آل‌محمد؟عهم؟ شاهد آفرینش موجودات و سبب ایجاد آنها می‌باشند ……… 159
اشاره‌ای به تعابیر قرآنی از رؤساء کفر و شقاوت این امت به حیوانات …………….. 160
جریان قانون توارث در فرزندان  ………………………………………………. 161
شباهت مؤمنان به پدر و مادر ایمانی و غیر مؤمنان به پدر و مادر کفر و نفاق  ……….. 162
آلوده بودن برخی مؤمنان به صفات رذیله به واسطه لطخ طینت‌ها ……………… 162
نعمت ایمان و  ولایت ……………………………………………………… 163
وظیفه مؤمن آلوده به صفات رذیله ………………………………………….. 163
مؤمن آيینه مؤمن است …………………………………………………….. 163
نعمت‌های الهی را نمی‌شود شماره کرد ……………………………………… 164
اشاره‌ای به نعمت دستگاه گوارش در بدن انسان ……………………………… 165
ما با صفات ذاتی اشیاء مأنوسیم با توجه به اینکه ذات‌ها غیر از آن صفاتند  …….. 165
تعبیر «صفات ذاتی» درباره خداوند در مقام تعلیم و تعلم است  ………………… 165
وظیفه اهل ایمان در برابر نعمت‌های الهی ……………………………………. 166
ما نباید در بندگی کوتاهی کنیم ……………………………………………… 167
حجت‌های خداوند از عالم لاهوت آمده‌اند و از خدایی‌های خدا باخبرند ……… 168
امام عسکری؟ع؟ یکی از آيینه‌های لاهوت‌نما می‌باشد ………………………. 168
چهارده آیینه تمام‌نمای عالم لاهوت؟عهم؟ ……………………………………. 169
مجلس سیزدهـم

اقتران ذات‌ها به صفاتشان در نظام آفرینش ………………………………….. 171
اقتران ذات‌ها به صفاتشان دلیل منزه بودن خداوند است از اقتران به صفات ……. 171
خداشناسی و خداپرستی از برکات تعالیم حجت‌های خداوند است ………….. 172
راهنمایی‌های تکوینی الهی  ……………………………………………….. 172
همه براهین قرآنی دلیل حکمت است که در مکتب استبصار یکی از ادله شده است ….. 173
هدایت تکوینی و بهره‌برداری از نعمت‌های بی‌شمار الهی …………………….. 173
علت احاطه حجت‌های کلی الهی بر نعمت‌های بی‌شمار خداوند  …………….. 174
علت ممتاز بودن حجت‌های کلی الهی از دیگران ……………………………. 175
توضیح «اعوذ بجمع الله» ………………………………………………….. 176
معنی «حجّت» و لزوم علم و احاطه حجت بر همه خلق ………………………. 179
صفات دیگر حجت‌های کلی الهی …………………………………………. 180
همه کارهای حجت کلی الهی منسوب به خداوند است ……………………… 182
خواب رسول‌الله؟ص؟ ………………………………………………………. 183
مجلس چهاردهم

انس ما با ملازم بودن ذات‌ها با صفات ذاتی آنها ……………………………… 186
نماز و ملازم بودن آن با صفات ذاتیش ……………………………………….. 186
صفات ذاتی ثابت است ولی صفات عرضی هر ذاتی مانند نماز متغیر است …… 187
غیر از حجت‌های کلی الهی علم همه خلق اندک است ………………………. 189
جمیع صفات حجت‌های کلی الهی مانند علم ایشان محدود نیست ………….. 191
اشاره به بطلان قاعده «کل ما بالعرض …» …………………………………… 193
تفریع بر آیه «و مااوتیتم من العلم الا قلیلاً»، قیاسِ ممنوع نیست ………………… 194
نفی تعطیل و نفی تشبیه درباره صفات خداوند ………………………………. 195
ظهور خداوند و صفات ذاتی او در صفات عرضی (فعلی) که حادثند …………… 197
ظهور نماز و صفات ذاتی آن در صفات عرضی ……………………………….. 198
مجلس پانزدهم

سرّ اینکه نماز اعظم ارکان و اعمال بُعد عبادی دین است  ……………………… 201
اسماء و صفات الهی گزارش از ظهورات و تجلیات خداوند متعال است ……….. 203
حقیقت ظهور و تجلی از دیدگاه مکتب وحی ………………………………… 204
در امور دینی نباید سهل‌انگاری کرد ………………………………………….. 204
در دنیا بنا بر سختگیری نیست ……………………………………………… 204
اگر بنای سختگیری باشد بر مستبصرها سخت‌تر خواهند گرفت ………………. 205
عظمت نعمت بصیرت  …………………………………………………… 205
معنای بصیرت ……………………………………………………………. 206
قدردانی از نعمت بصیرت  …………………………………………………. 206
دشواری کار اهل بصیرت …………………………………………………… 207
فرق اهل بصیرت با دیگران …………………………………………………. 208
فرمایش امام رضا؟ع؟ به برادر  بی‌پروای خود ………………………………….. 209
حالت شخص مستبصر ……………………………………………………. 210
اهل ایمان باید خود را در معرض رحمت رحیمیه قرار دهند ……………………. 212
اهل ایمان به برکت ایمان از رحمت‌های خاصّه خداوند بهره‌مند می‌باشند …….. 213
یادآوری نعمت‌های معنوی خداوند بخصوص هنگام دعاء کردن ……………… 213
توصیه به دینداری ………………………………………………………… 214
مجلس شانزدهم

صفات ذاتی نماز از نماز جدا نمی‌شوند و تغییر هم نمی‌کنند ولی صفات عرضی آن متغیرند …… 216
حدود ظاهری نماز در اسلام ضروری است …………………………………… 217
عبادات دیگر هر یک حکایتی از نماز دارند …………………………………… 217
خضوع و خشوع در نماز  ……………………………………………………. 217
مقدار خضوع و خشوع در نماز به مقدار اقبال و توجه به نماز است ……………….  219
صحّت نماز قبولی آن دو مطلب جدای از یکدیگرند ………………………….. 219
ملاک صحت عبادات …………………………………………………….. 221
عبادت صحیح اعاده نمی‌شود و قضاء ندارد ………………………………… 221
بیان نمونه‌ای برای اینکه شریعت مقدسه اسلام سهله و سمحه می‌باشد ……….. 223
در عبادات به وسوسه‌های شیطانی نباید اعتناء کرد ………………………….. 224
خضوع و خشوع بندگان در بُعد عبادی دین «سمعاً و طاعةً» است …………….. 225
در بُعد عبادی دین حاکم و فرمانده خداوند متعال است وحده لا شریک له …….. 226
ان الحکم الا لله و سوء استفاده خوارج لعنة‌ الله علیهم از این آیه شریفه …………. 227
معنای «مزخرف‌»گویی اهل باطل ………………………………………….. 227
«مزخرف العلماء» ………………………………………………………… 227
فرمایش حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره شعار خوارج لعنة الله علیهم «لا حکم الا لله»…….. 230
مقام امامت حجت‌های الهی مظهر کبریائیت و فرماندهی خداوند است  ………. 230
مجلس هفدهم

در این عالم اعراض با صفات عرضی ذات‌ها روبه‌رو هستیم ………………….. 233
اَعراض این عالم، همین پدیده‌های عرضیِ ذات‌ها است ……………………. 234
تفکر کار عقل است، باید فکر کرد و عقل را قوی نمود ………………………….. 234
قرآن و احادیث و فرمایش‌های بزرگان+ زمینه‌های اندیشیدن است ………… 234
از تدبیر حکیمانه الهی این است که ذات‌ها با صفات ذاتی خود در این پدیده‌های عرضی نمایانند ………………………………………………………….. 235
هرچه در این عالم است آیه اثبات خداوند و اثبات صفات کمالیه او می‌باشد …….. 237
دلیل توحید همین اتصال تدبیر است ……………………………………… 238
ذات نماز و صفات ذاتی آن در صفات عرضی آن که نماز نامیده شده‌اند ظاهر است ………………………………………………………………. 239
سپاسگزاری از توفیق کمک کردن به نشر معارف مکتب و توصیه به بهره‌مند شدن از این معارف ………………………………………………………………. 239
اسم دیگر این ذات و صفات آن، علی؟ع؟ است ……………………………… 240
تأویل و یا باطن اسماء مقدسه، محمد و آل‌محمدند صلی الله علیهم ………….. 242
تأویل و باطن اسماء خبیثه، اعداء ایشانند لعنة الله علیهم ……………………. 243
مجلس هجدهم

تکالیف نظامِ تشریعی الهی است برای زندگی انسان‌ها در دنیا ……………….. 247
دنیا مزرعه آخرت است ……………………………………………………. 248
دنیا در حکم رحم مادر است برای پرورش انسان‌ها برای زندگی آخرت …………. 248
زندگی آخرت با زندگی دنیا مقایسه نمی‌شود ………………………………… 249
تفاوت وجود دنیایی و وجود آخرتی انسان‌ها …………………………………. 249
تحصیل وجود آخرتی در دنیا به عهده خود انسان گذارده شده است ……………. 250
خدادوستی پیروی حجت‌های او است …………………………………….. 250
مواقع اسماء و صفات خداوند حجت‌های او می‌باشند ……………………….. 251
لزوم تحصیل نیازمندی‌های آخرت در این عمر محدود و غفلت بشر …………… 252
فساد عقاید در این روزگار کنونی …………………………………………….. 252
سرمایه‌های تحصیل وجود آخرتی ………………………………………….. 253
صعود یا سقوط …………………………………………………………… 254
انسان با محدودیتِ وجود دنیایی مجموعه تمام عوالم است …………………. 254
وجود آخرتی چه علیینی و چه سجینی با وجود دنیوی مقایسه نمی‌شود ……….. 255
معنای و احسانی فی علیین ……………………………………………….. 256
روحانیت و معنویت عبادات محبت حجت‌های خداوند و توجه به ایشان است … 257
حرمت اهل ایمان در نزد خداوند متعال …………………………………….. 258
تشریف و تکریم الهی نسبت به دوستان اولیائش …………………………….. 259
نماز در تمام شرایع الهی اعظم تکالیف بوده و می‌باشد ……………………….. 259
مجلس نوزدهم

ظهور حقیقت نماز  و صفات ذاتی آن در صفات عرضی آن ……………………. 262
قبولی نماز غیر از صحت نماز است ………………………………………… 263
ملاک قبولی نماز و اسباب قبول شدن نماز ………………………………….. 264
بحث صحت نماز در فقه مطرح است و بیان اسباب آن کار فقیه است …………. 265
بحث قبولی نماز در «طریقت» مطرح است ………………………………….. 265
صحت تکالیف مربوط به ظاهر آنها است ولی قبولی به معنویت و روحانیت آنها ارتباط دارد ………………………………………………………………. 266
صحت تکالیف از عهده همه برمی‌آید ولی قبولی آنها از عهده همه برنمی‌آید …… 266
قبولی تکالیف بسته به اسبابی است که خداوند قرار داده است ………………. 267
برای قبولی عمل باید اسباب آن را تحصیل نمود …………………………….. 268
نظام حکیمانه الهی بر اساس اسباب و علل است …………………………… 268
سبب قبولی نماز خشوع است و معنای خشوع اقبال به نماز می‌باشد …………… 270
مشکل این است که این اقبال به نماز برای همه میسر نیست ………………….. 270
اگر اقبال به نماز میسر نیست نباید در انجام همین نمازها  کوتاهی کرد  …………. 272
امیدواریم این نمازها به برکت ولایت مقبول باشد ……………………………. 273
اجازه داده‌اند همین نمازها را به پیشگاه رسول‌الله و ائمه هدی و فاطمه زهرا صلی الله علیهم و بزرگان و مؤمنین هدیه کنیم ………………………………………… 274
مجلس بیستم

انجام تکالیف ظاهری مطابق دستور الهی صحیح است ولی ارزش آنها به معنویت و روحانیت آنها بستگی دارد  ………………………………………………… 277
بیان حدود صحت تکالیف به عهده فقه و فقهاء است ………………………. 278
فقه دو معنی دارد یکی به اصطلاح قرآن و احادیث و یکی به اصطلاح علمی ……. 279
فقه و فقهاء متصدی بیان حدود صحت تکالیف شرعی می‌باشند ……………. 279
تحصیل درجات قرب و مراتب عالی بندگی به معنویت و روحانیت تکالیف بستگی دارد ………………………………………………………………. 280
نظام تشریعی الهی مانند نظام تکوینی وسیله تکامل و ترقی ایمانی می‌باشد …….. 281
تکامل و ترقی به وسیله تکالیف شرعی بعد از صحت آنها فراهم می‌شود ……….. 282
ظاهر تکالیف شرعی زبان دعاء و مسئلت از خداوند متعال است …………….. 283
دعاء و مسئلت حالی به اجابت نزدیک‌تر است تا دعاء و سؤال قالی …………… 284
نوع اعمال و حالات دارای آثاری هستند که برخی در شریعت بیان شده است ….. 285
اشاره‌ای به برخی تجربه‌ها و تطیرها که در جوامع شهرت دارد ………………….. 285
آثار بی‌اعتنائی نسبت به احکام شرعی بخصوص معاملات ………………….. 287
نصیحت و توصیه به جوانان در آلوده نشدن به اعتیاد و تخلف نکردن از قوانین حکومتی ………………………………………………………….. 288
مؤاخذه ما به خاطر بصیرت از دیگران شدیدتر است …………………………… 290
برای محفوظ ماندن از مفاسد اجتماع باید به غوث اعظم امام زمان؟ع؟ پناهنده شویم …………………………………………………………….. 291
مجلس بیست‌ویکم

نتیجه اقبال و توجه به نماز لذت بردن از عبادت است ……………………….. 294
نماز مجموعه ظهورهای خداوند به بزرگی‌هایش و خضوع و خشوع بنده در برابر آن ظهورها است …………………………………………………………….. 295
خضوع و خشوع بنده در نماز سیر مدارج قرب است …………………………… 296
راه و  رسم بندگی را خداوند تعلیم داده است ………………………………… 297
رسول‌الله؟ص؟ از خداوند علم طلب می‌کند و زیادی تحیّر می‌طلبد …………….. 297
حیرت مذموم و حیرت ممدوح …………………………………………….. 297
علوم پیامبران؟عهم؟ به تعلیم الهی است ولی بندگان باید از ایشان علم بیاموزند …. 298
کاملان شیعه از ائمه؟عهم؟ علم می‌آموزند ……………………………………… 299
نظر صوفیه لعنهم الله درباره نماز  و  ردّ آن ……………………………………… 300
با وجود قرآن و احادیث مبارکه و فرمایش‌های بزرگان، به گفتار دیگران نیازی نیست ….. 301
تفکیک بحث صحت نماز و بحث از قبولی آن ………………………………. 302
روحیه ناپسند ما در برابر تکلیف نماز ………………………………………… 303
امید ما به فضل و کرم خداوند و محبت اولیاء او؟عهم؟ است ……………………. 304
مجلس بیست‌ودوم

تفکیک صحت عبادات از قبولی آنها ………………………………………. 307
ارزش نماز و اینکه نماز در همه عبادات متجلی است ………………………… 308
نماز در همه شرایع اعظم ارکان بُعد عبادی آنها بوده است ……………………… 309
تمام مراتب بندگی در نماز وجود دارد ………………………………………… 309
نماز از آغاز تا انجامش ثناء خداوند متعال است به بزرگی و بزرگواری و برتری و پاکی …… 310
خداوند نماز  را به رسول‌الله؟ص؟ قولاً و عملاً  تعلیم داد  …………………………. 313
رسول‌الله؟ص؟ معلم اول و امیرالمؤمنین؟ع؟ معلم دومند ………………………. 313
مقام نبوت مقام ابلاغ، و مقام ولایت مقام ایصال و یا خذلان است …………….. 313
تعلیم نماز به قابلیت رسول‌الله؟ص؟ و اشاره‌ای به قابلیت آن حضرت …………… 315
نماز ثناء خداوند است به بزرگی‌های چهارگانه ………………………………. 316
باید از قصور و تقصیراتمان نادم باشیم و در فکر زیادتی تقصیرات نباشیم ……….. 316
مجلس بیست‌وسوم

نماز بهترین عبادتی است که خداوند در بُعد شریعت وضع فرموده است ……….. 319
معنای الصلوة خیر موضوع …   …………………………………………….. 320
آنچه رسول‌الله؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ در دین قرار دهند همان قرار خداوند است  ……….. 320
خداوند امر دین را به رسول‌الله؟ص؟ تفویض فرمود ……………………………… 321
امر دین به ائمه؟عهم؟ هم تفویض شده است ………………………………….. 322
معنای مفترض‌الطاعة بودن محمد و آ‌ل‌محمد صلوات الله علیهم …………….. 322
همه تکالیف شرعیه عبادت است ………………………………………… 324
معنای  من شاء استکثر  …………………………………………………… 324
دو رکعت نمازهای واجب فرض‌الله و رکعت‌های دیگر فرض‌النبی؟ص؟ است …… 325
ادامه معنای من شاء استکثر  ………………………………………………. 326
معنویت نماز به اقبال و توجه به نماز است ………………………………….. 328
دو رکن قبولی نماز اخلاص و اقبال به نماز است ……………………………… 328
اقبال به نماز همان خشوع در نماز است …………………………………….. 329
اقامه نماز برای به یاد خداوند بودن است ……………………………………. 329
تأثیر به یاد خداوند بودن در زندگی انسان …………………………………….. 330
اقبال به نماز سبب روحانیت آن می‌شود ……………………………………. 331
طاعات و معاصی کار بندگان است ولی مثل خود بندگان مخلوق خداوند می‌باشد …… 331
بهترین توبه‌ها از معاصی، نماز است ……………………………………….. 333
مجلس بیست‌وچهارم

خداوند متعال ظاهر اعمال ما را به وسیله ظاهر ما و باطن اعمال ما را به وسیله باطن ما می‌آفریند ……………………………………………………………… 335
فقط خداوند خالق است و خلاقیت صفت او می‌باشد و اسباب شریک خداوند نیستند …. 337
خداوند در کارهای خود به اسباب نیازمند نیست ولی مخلوق به اسباب نیازمندند ….. 338
در هر کاری باید نیت عبودیت داشته باشیم ………………………………… 338
معنویت و  روحانیت اعمال مانند ظاهر آنها مخلوق خداوند متعال می‌باشند …… 340
ذات اقدس خداوند متعال علة العلل نیست ………………………………… 340
«سبحان‌الله» تقدیس و تنزیه خداوند متعال است از هرچه ادراک می‌کنیم ……… 341
نماز طی کردنِ علمی و عملیِ همه مراتب عبودیت است …………………….. 342
در تشهد و سلام نماز باید حضور در محشر و پایان حساب و قرار گرفتن در بهشت و
یا جهنم را یادآور شویم ……………………………………………………. 343
امید ما به فضل و رحمت خداوند و  ولایت و محبت اولیاء او؟عهم؟ است ……….. 345
سال‌روز  ولادت رحمة للعالمین (روز  اوج رجاء) …………………………….. 348
مجلس بیست‌وپنجم

اقبال به نماز و اخلاص دو رکن قبولی نماز است ……………………………… 353
قصور و تقصیرات ما در عبادت نباید سبب ناامیدی ما شود ………………….. 354
تصحیح نیت و فراگیری احکام ظاهری عبادات وظیفه اوّلی است ……………. 354
یادی از برکات عنایات حضرت حجت؟عج؟ و نعمت تعالیم بزرگان+ …… 357
نماز از آغاز تا انجام آن، مجموعه‌ای از خضوع‌های بنده در برابر تجلیات خداوند متعال است …………………………………………………………….. 357
معیّت قیّومی خداوند متعال با خلق ……………………………………….. 358
معیّت عنایتی خداوند متعال با بندگان …………………………………….. 359
لازمه معیّت عنایتی خداوند با حجت‌هایش؟عهم؟ اطمینان بندگان است به ایشان …. 361
موقعیت الهی حجت‌ها؟عهم؟ ………………………………………………. 361
برترین معیّت عنایتیِ خداوند متعال، مخصوص حضرات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است ….. 362
مظاهر جمیع اسماء و صفات خداوند متعال فقط ایشانند صلی الله علیهم اجمعین ….. 363
مواقع اسماء و صفات خداوند متعال ………………………………………. 363
معیّت عنایتی خداوند با نمازگزار در نماز ……………………………………. 365
مجلس بیست‌وششم

خضوع و خشوع در نماز نشان ایمان نمازگزار است …………………………… 368
نماز دعوت خداوند است که نمازگزار با او  راز  دل بگوید ………………………. 369
خداوند با همه موجودات به طور یکسان «معیّتِ» قیومی دارد …………………. 369
مؤمن نباید «اِمّعة» باشد …………………………………………………… 369
یکی از فتنه‌های آخرالزمان بسیارشدن شرارت‌ها است ………………………. 370
همّت اهل ایمان دینداری است …………………………………………… 370
رعایت دستورهای دینی در معاشرت با خویشان و  بیگانگان ………………….. 371
خوب و بد و صلاح و فساد را همه به طور فطری می‌فهمند …………………….. 373
اشاره‌ای به تصرف ولایتی امام زمان؟ع؟ ……………………………………. 374
خطر  بی‌پروایی در معاشرت‌های خویشاوندی و  رفاقتی ……………………… 375
میزان در تشخیص خوبی‌ها و  بدی‌ها ………………………………………. 376
فیلم‌های اخلاقی یکی از  بلاهای فسادآموزی است …………………………. 377
میزان در تشخیص اشخاص خوب و  یا بد ………………………………….. 377
همه خلق در برابر معیت قیومی خداوند یکسانند …………………………….. 380
درجات خلق در برابر معیت عنایتی خداوند متفاوت است …………………… 380
عظمت نور بصیرت و نورانیت شخص بصیر ………………………………… 381
نمازگزار  باید از معیت عنایتی خداوند با او، احترام و قدردانی کند ……………… 382
مجلس بیست‌وهفتم

نماز هم مانند هر موجودی، ظاهر و باطنی دارد………………………………. 385
تمامیت ظاهر و  باطن هر موجودی و از جمله انسان بستگی دارد به فراهم شدن و فعلیت
یافتن کمالات آن …………………………………………………………. 385
عوامل تکامل علیینی و عوامل تکامل سجینی ……………………………… 387
سعادت و شقاوت به کمالِ اخیر بستگی دارد ……………………………….. 387
خداوند برای هر موجودی به حسب آن، معنویت و ملکوتیتی قرار داده است …… 387
کار هر کسی کار او است که خداوند به وسیله او می‌آفریند و همان را هم پاداش و یا کیفر او قرار می‌دهد ……………………………………………………………… 388
نعمت ولایت و اثر آن در طاعات و معاصی ………………………………….. 389
اقتضاء گناه ………………………………………………………………. 390
آمرزش گناهان دوستان محمد و آل‌محمد صلی الله علیهم ……………………. 391
ابتلاء مؤمنان کفاره گناهان دنیوی و برزخی ایشان است ………………………. 392
منشأ   گناهان مؤمنان لطخ طینت است ……………………………………. 393
صدمه‌هایی که مؤمنان در دنیا می‌بینند، علاوه بر آمرزش، اجر اخروی هم دارد ….. 393
گرفتاری‌های ناقصان برای آمرزش، و گرفتاری‌های معصومین و کاملان برای ترفیع درجات ایشان است ……………………………………………………… 393
بزرگ‌ترین گناهان انسان راضی بودن از خود است  …………………………… 393
گناهان آخرتی و کفاره آنها  که سوختن در آتش حزن مصائب محمد و آل‌محمد صلی الله علیهم است …………………………………………………….. 396
یکی از معانیِ «تبدیل سیئات به حسنات» …………………………………. 397
مجلس بیست‌وهشتم

وضع نماز طوری است که اقتضاء می‌کند به آن اقبال شود و با اخلاص انجام یابد ……. 400
قبولی طاعات و عبادات به قبولی نماز بستگی دارد …………………………… 401
اقبال کامل به نماز برای ما ناقصان میسر نیست ………………………………. 402
ملاک صحت نماز از نظر فقهاء …………………………………………….. 403
اشاره به برخی از احوال ما ناقصان در حال نماز ……………………………….. 404
اشاره به موقعیت نماز در اظهار بندگی و سیر بنده در مراتب عبودیت ……………. 405
تکلیف نماز تفضل الهی است بر بندگان ……………………………………. 407
امید ما ناقصان در قبولی اعمال و طاعات سر و دست و پا شکسته فضل و کرم خداوند است …………………………………………………………….. 408
ولایت اولیاء؟عهم؟ و برائت از اعداء، ان‌شاء‌الله در حکم جانِ در تن این اعمال و طاعات ما است ………………………………………………………………….. 409
توجه به اینکه اقبال کامل به نماز برای همه میسر نبوده ولی بر بندگان نمازگزاردن واجب شده است ………………………………………………………………… 410
تمام اصناف کفار همان‌طور که به اسلام آوردن مکلفند، به فروع دین هم مکلفند ……. 412
مجلس بیست‌ونهـم

نماز مجموعه‌ای از تجلیات خداوند برای بنده و خضوع و خشوع بنده در برابر  آن تجلیات است ……………………………………………………………. 416
مهم شمردن شرائط صحت نماز بخصوص قرائت و اذکار آن ………………….. 417
رعایت ترتیل در قرائت نماز لازم است ……………………………………….. 419
در نماز  باید طمأنینه رعایت شود ……………………………………………. 420
دو اصل ولایت اولیاء؟عهم؟ و برائت از اعداء روح عبادات و طاعات است ……….. 422
دو اصل ولایت و برائت کار دل هستند و در  ردیف کار اعضاء و جوارح شمرده نمی‌شوند …………………………………………………………. 423

شهادت دادن به ولایت حضرت علی؟ع؟ در تشهد نمازها ……………………. 424
نباید به این عبادات و طاعات ظاهری امیدوار بود بلکه باید به فضل و کرم خداوند و اصل ولایت و برائت امید داشت …………………………………………… 427
دوری از معاصی و انجام دادن عبادات و طاعات، نشان ولایت و برائت داشتن است ….. 428
با تمرین و به تدریج می‌توان اخلاص در اعمال و توجه و اقبال به عبادات را تا اندازه‌ای تحصیل نمود …………………………………………………………….. 428
مجلس سی‌ام

تکالیف شرعیه در توان همه مکلفین است اگرچه به حسب نوع طبایع دشوار  می‌باشد …………………………………………………………… 431
در بندگی، بندگان به مستحبات و مکروهات آزمایش می‌شوند ………………… 431
درجه بالاتر از انجام تکالیف شرعیه عاشق بندگی بودن است ………………… 433
مدارای خداوند متعال و اولیاء او؟عهم؟ درباره کسانی که فقط در بند ظاهر تکالیفند ….. 435
خداوند متعال به فضل خود اسبابی برای قبول شدن بندگی‌های ظاهری قرار داده است ……………………………………………………………….. 436
با توجه به فضل خداوند نباید از این بندگی‌های ظاهری ناامید بود زیرا بر این اعمال هم آثاری مترتب می‌شود …………………………………………………….. 437
آثار دوستی طاعات و با رغبت انجام دادن بندگی و عبادات ………………….. 439
مجلس سی‌ویکم

معاملات هم عبادت است و ما باید در همه کارها خداپرست و فرمان‌بردار او باشیم …… 442
خدا و اولیاء او در کارهای خود عادلند و شکوه‌های بندگان از ایشان بیجا است …….. 443
ادعای عجیب یکی از شاعران …………………………………………….. 444
شکوه پیغمبری از خداوند و پاسخ خداوند متعال ……………………………. 446
فرموده‌اند دعاء کنید و حوائج خود را از خداوند و اولیاء او؟عهم؟ بخواهید ولی نباید توقع داشت که مطابق خواست ما مستجاب شود ………………………………… 447
بزرگ‌ترین نعمت‌ها ……………………………………………………….. 449
خداوند در کارهایش اشتباه نمی‌کند ………………………………………… 450
خداوند همان‌گونه که عادل است رحیم هم هست …………………………… 451
اصلاح امور دین و دنیای ما به دست خداوند است و فساد آنها به دست خود ما می‌باشد ……………………………………………………………….. 451
شکایت حضرت ایوب؟ع؟ از خدا به خدا و پاسخ خداوند ……………………. 452
جناب سلمان؟رضو؟ به امیرالمؤمنین؟ع؟ عرض کرد: «یا محنة ایوب» ………….. 453
به ما یا به هرکه نعمت یا نقمت داده شد، باید بدانیم بجا داده شده و اشتباه نشده است … 454

از  زمان حضرت ابراهیم؟ع؟ نعمت و بلاء میان مؤمنان و غیر مؤمنان تقسیم گردید ….. 455
مؤمنان باید در حال رفاه و یا در هنگام بلاء موضع ایمانی خود را از دست ندهند …. 456
در این زمان‌ها باید کاملاً مراقب خودمان باشیم که در  زندگی و معاشرت‌ها از راه ایمان منحرف نشویم …………………………………………………………… 457
برای تشخیص خوب و بد از قاعده‌ای که امام رضا؟ع؟ از امام باقر؟ع؟ نقل می‌فرماید استفاده کنیم …………………………………………………………….. 458
اهل ایمان و بصیرت نباید منحرفان را برای خود در زندگی و معاشرت‌ها الگو قرار دهند …………………………………………………………………. 460
مجلس سی‌ودوم

ترجمه و توضیح فرمایش شیخ مرحوم­ درباره نماز ……………………….. 464

رساله خِطابیه شیخ مرحوم­ …………………………………………… 481
 

؟ب؟

کـتــــاب‌نامــــــه

قرآن کریم.

نهج البلاغة.

الصحیفة السجادیة.

مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة. ترجمه و شرحِ حسن مصطفوی. چاپ اول: تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، 1360ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

احسائی، شیخ احمد بن زین‌الدین/. جوامع الکلم (9 جلد). چاپ دوم: بصرة، مطبعة الغدیر، 1431‑ 1430ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. شرح الزیارة الجامعة الکبیرة (4 جلد). چاپ چهارم: کرمان، مطبعه سعادت، 1356ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

حسینی رشتی، سید کاظم بن سید قاسم/. جواهر الحکم (15 جلد). چاپ اول: بصرة، شرکة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة، 1432ق.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

کرمانی، محمد کریم بن ابراهیم/. ارشاد العوام (4 جلد). مشهد، 1389ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. الفطرة السلیمة (3 جلد). مشهد، 1393ش.

ــــــــــــــــــــــــــــــ. التذکرة. مشهد.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. چهار فصل. مشهد، 1389ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. علاج الارواح (مجموعة الرسائل 89). چاپ اول: کرمان، مطبعه سعادت.

ــــــــــــــــــــــــــــــ. فصل الخطاب (8 جلد). چاپ دوم: بصرة، مطبعة الغدیر، 1430‑ 1429ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ (چهل موعظه محرم). مشهد، 1384ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ یزد، مشهد.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ (ماه مبارک 1280). مشهد، 1382ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. 28 موعظه (قسمتی از صد موعظه). مشهد، 1389ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. 36 موعظه (قسمتی از صد موعظه). مشهد، 1389ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. نعیم الابرار و جحیم الفجار (مجموعة الرسائل 23). چاپ دوم: کرمان، مطبعه سعادت.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

شریف طباطبائی، محمدباقر بن محمدجعفر/. دروس. نسخه خطی.

ــــــــــــــــــــــــــــــ. کفایة المسائل (2 جلد). چاپ چهارم: مشهد، چاپخانه خراسان، 1405ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ (ماه مبارک 1288). چاپ اول: مشهد، 1395ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

پورموسویان، سید احمد. نوای غمین، دفتر یازدهم. مشهد، 1393ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. نماز اعظم ارکان دین (نماز جلد 1). چاپ سوم: مشهد، 1396ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. تصحیح و تنقیح نماز، اخلاص (نماز جلد 3). چاپ دوم: مشهد، 1396ش.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. بقیت الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین (9 جلد).

ـــــــــــــــــــــــــــــ. گفتاری پیرامون نیایش. چاپ دوم: مشهد، 1397ش.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

لاهیجانی، هاشم بن مرتضی. حدیقة الاخوان. نسخه خطی.

٭   ٭   ٭   ٭   ٭

ابن ابی جمهور، محمد بن زین‌الدین. عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة (4 جلد). چاپ اول: قم، دار سید الشهداء للنشر، 1405ق.

ابن ادریس، محمد بن احمد. السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی (و المستطرفات) (3 جلد). چاپ دوم: قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1410 ق.

ابن بابویه، محمد بن على.‏ عیون اخبار الرضا؟ع؟ (2 جلد). چاپ اول: تهران، نشر جهان، 1378ق.‏

ـــــــــــــــــــــــــــــ. علل‌الشرائع (2 جلد)، چاپ اول: قم، مکتبة الداوری، 1385 ق.

ابن شعبه حرانى، حسن بن على. تحف العقول عن آل الرسول. چاپ دوم: قم، جامعه مدرسین، 1404ق.

ابن طاوس، علی بن موسی. اقبال الاعمال (2 جلد). چاپ دوم: تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1409ق.

العروسى الحویزى، عبد على بن جمعة. تفسیر نور الثقلین (5 جلد). چاپ چهارم: قم، اسماعیلیان، 1415ق.

بحرانى، سید هاشم بن سلیمان‏. مدینة معاجز الائمة الاثنی‌عشر (8 جلد). چاپ اول: قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1413ق‏.

پاینده، ابوالقاسم. نهج الفصاحة. چاپ چهارم: تهران، دنیای دانش، 1382ش.

جزائری، سید نعمت‌الله بن عبدالله. الانوار النعمانیة فی بیان معرفة النشأة الانسانیة (4 جلد). چاپ اول: بیروت، دار القاری، 1429ق.

حر عاملی، محمد بن حسن. تفصیل وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة (30 جلد). چاپ اول: قم، مؤسسة آل‌البیت؟عهم؟، 1409ق.

خصیبى، حسین بن حمدان‏. الهدایة الکبرى. بیروت، البلاغ، 1419ق.‏

دیلمی، حسن بن محمد. ارشاد القلوب الی الصواب (2 جلد). چاپ اول: قم، الشریف الرضی، 1412ق.

سبزواری، هادی بن مهدی. شرح المنظومة (5 جلد). چاپ اول: تهران، نشر ناب، 1369ش.

صدر الدین شیرازی، محمد بن ابراهیم. الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة (9 جلد). چاپ سوم: بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1981م.

طریحی، فخر الدین بن محمد. مجمع البحرین (6 جلد). چاپ سوم: تهران، مرتضوى، 1375ش.‏

طوسى، محمد بن الحسن. مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد. چاپ اول: بیروت، مؤسسة فقه الشیعة، 1411ق.

فیض کاشانی، محمدمحسن بن مرتضی. کلمات مکنونة من علوم اهل الحکمة و المعرفة. چاپ دوم: تهران، فراهانی، 1360ش.

قمی، علی بن ابراهیم. تفسیر القمی (2 جلد). چاپ سوم: قم، دار الکتاب، 1404ق.

قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب (14 جلد). چاپ اول: تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى سازمان چاپ و انتشارات، 1368ش.‏

کفعمى، ابراهیم بن على عاملى. البلد الامین و الدرع الحصین. چاپ اول: بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات‏، 1418 ق.‏

کلینی، محمد بن یعقوب. الکافی (8 جلد). چاپ چهارم: تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1407ق.

مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی. بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (111 جلد). چاپ دوم: بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.

ـــــــــــــــــــــــــــــ. مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول (26 جلد). چاپ دوم: تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1404ق.

بلخی، محمد بن محمد (ملّای رومی). مثنوی معنوی.

میبدى، حسین بن معین‌الدین. دیوان امیرالمؤمنین؟ع؟. ترجمه: زمانی مصطفی. چاپ اول: قم، دار نداء الاسلام للنشر، 1411ق.

نوری، حسین بن محمدتقی. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل (28 جلد). چاپ اول: قم، مؤسسة آل‌البیت؟عهم؟، 1408ق.

ورّام بن ابی‌فراس، مسعود بن عیسى. مجموعه ورّام، آداب و اخلاق در اسلام (ترجمه تنبیه الخواطر). چاپ اول: مشهد، بنیاد پژوهش‌هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1369ش.

هلالى، سلیم بن قیس. کتاب سلیم بن قیس الهلالی (2 جلد). چاپ اول: قم، الهادى، 1405ق.‏

([1]) عوالی اللئالی ج1 ص267 و مجموعهݘ ورّام ج1 ص183

([2]) ارشاد العوام ج2 ص3

([3]) طه: 50

([4]) نجم: 39

([5]) انسان: 3

([6]) آل‌عمران: 31

([7]) آل‌عمران: 185

([8]) شمس: 7 و 8

([9]) لقمان: 20

([10]) دیوان امیرالمؤمنین؟ع؟ ص175 و مرآة العقول ج3 ص272

([11]) بحارالانوار ج67 ص219

([12]) همان، ج95 ص53

([13]) بحارالانوار ج5 ص16

([14]) همان، ج99 ص110

([15]) بحارالانوار ج81 ص201 و 237 و 238 و 241 و 260 و 316

([16]) بقره: 185

([17]) بحارالانوار ج2 ص90

([18]) تفسیر علی بن ابراهیم، قد افلح المؤمنون الذین‏ هم‏ فی‏ صلاتهم‏ خاشعون‏ قال: غضک بصرک فی صلاتک و اقبالک علیها. (بحارالانوار ج81 ص235)

عن ابی‌عبدالله؟ع؟ قال: اذا کنت فی صلاتک فعلیک بالخشوع و الاقبال على صلاتک فان الله تعالى یقول:‏ الذین‏ هم‏ فی‏ صلاتهم‏ خاشعون‏. (همان، ص260)

([19]) بحارالانوار ج79 ص350 و مستدرک‌الوسائل ج3 ص101

([20]) مرحوم آقای شریف طباطبائی­ بعد از نقل این فرمایش می‌فرمایند: «و بعد آقای مرحوم می‏فرمودند حالا عرفانتان نگیرد که نماز ما کجا لیاقت شیخ مرحوم را دارد؟! خیر، همین نمازی که دارید می‏کنید، همین‏جور نماز را خواسته‌اند و همین‏جور نمازها را که دو رکعت بخوانید ثواب یک حج می‏گیرید.» (حدیقةالاخوان، حدیقه 695)

([21]) بحارالانوار ج50 ص102 (طواف به نیابت از معصومین؟عهم؟) و ج88 ص215 (باب الصلوات التی تهدی الی النبی و الائمة)وسائل الشیعة (باب استحباب صلوة الهدیة) ج8 ص168

([22]) مستدرک الوسائل ج4 ص158

([23]) وسائل‌الشیعة ج17 ص381 و بحارالانوار ج100 ص117

([24]) قال الصادق؟ع؟: …السراج قبل مغیب الشمس ینفی الفقر و یزید فی الرزق. (بحارالانوار ج73 ص141)

([25]) قال رسول‌الله؟ص؟: عشرون خصلة تورث الفقرو مسح الاعضاء المغسولة بالذیل… (همان، ص315)

ان رجلاً جاء الی النبی؟ص؟ … فقال: و ما مثیرات الهموم؟ قال؟ص؟: …او تمسح وجهک بذیلک… (همان، ص324)

([26]) بحارالانوار ج 55 ص 318 و مستدرک الوسائل ج12 ص87

([27]) «علم سیمیا علمى است که چقدر دامنه وسیعى دارد خدا مى‏داند و این علم را نخواسته‏اند پیش مردم بیاید. تعمد کرده‏اند که نیاید پیش کسى که اگر آمد وسواس چنان مى‏آید براى انسان که دستت را که چنین مى‏کنى خیال مى‏کنى این شکل چه اقتضاءات دارد، پات را این‏طور مى‏گذارى خیال مى‏کنى این چه اقتضاءات دارد. در هیئت تأثیرات هست از همین علم است. این فال‌هاى بد که چشمم به فلان افتاد امروز به من بد گذشت یا چشمم به فلان افتاد خوش گذشت از همین علم است. و این علم را انبیاى سابق بخصوص مستور داشتند و بخصوص پیغمبر ما؟ص؟ امر فرموده که هیچ اعتنا نکنید به این‏جور چیزها، لا طِیَرَة فى الاسلام کأنه حرام کرده است. انسانى که قوى باشد وقتى طیره زدند گفتند این راه را مرو خوب نیست، لج مى‏کند و مى‏رود و تأثیر هم نمى‏کند. و اگر بنا باشد شخص اعتنا کند تا مى‏خواهى پا بردارى مى‏بینى صدایى آمد دل بنا مى‏کند لرزیدن، اى خروس چطور صدا داد، اى درِ اتاق صدا کرد چه کنم؟ هى کلاغ صدا کرد چه مى‏شود؟ و اینها هست ولکن صرفه نیست به کار بردنش. به جهتى که تطیرات بى‏نهایت است و انسان مشغول اینها که شد نه به کار دنیاش مى‏تواند برسد نه به کار آخرتش. علمى است بسیار معتبر و آنهایى که داشته باشند نادرند اقویایند. آنها هم تعمد مى‏کنند بى‏اعتنائى مى‏کنند. و این علم علم هیئات است علم اشکال است. آنهاییش که به کار مى‏آمده و به مردم منفعتش مى‏رسیده امر کرده‏اند و اسمش را هم سیمیا نگذارده‏اند. این است که فرموده‏اند شخص باید در نماز همچو بایستد؛ رو به قبله کن، به مهرت نگاه کن…» (دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی­، درس شنبه هشتم ربیع‌المولود سنه 1299)

([28]) این عبارات به امیرالمؤمنین؟ع؟ منسوب است: ما تسربلقمتُ قط، ما تعمقعدت قط، ما تربعلبنت قط، ما تسبتسمکت قط. و تفسیر شده به اینکه «ما تسربلت قائماً، ما تعممت قاعداً، ما شربت اللبن فی الاربعاء، ما اکلت السمک فی السبت». سؤال این است که نوشیدن شیر در چهارشنبه و خوردن ماهی در شنبه چه حکمی دارد؟ محض اینکه حضرت انجام ندادند دلیل بر مرجوحیت است یا بر کراهیت؟ در این حکم، شب و روز چهارشنبه و شنبه یکسان است؟

پاسخ: همه این موارد یکسان است و از باب فرمایش‌های ارشادی می‌باشد. حتماً آثار نامطلوبی داشته که فرموده‌اند این کارها را نکرده‌ام. و ظاهراً در روزهای چهارشنبه و شنبه انجام نمی‌داده‌اند و اگر در شبِ آنها هم انجام نمی‌داده‌اند می‌فرمودند در شب و روز چهارشنبه و یا در شب و روز شنبه شیر و ماهی نخورده‌ام.

([29]) مرحوم آقای کرمانی­ می‌فرمایند: «…و مشیت او چنین قرار گرفته که ایشان بر شما سلاطین و حکام و امرا باشند و اطاعت ایشان را در امور دنیا و رعیتی بر شما فریضه کرده چنانکه نماز و زکات و خمس و روزه و حج را فریضه فرموده. و چنان‌که ترک سایر عبادات فسق است و حرام، مخالفت ایشان هم فسق است و حرام. و هرکس از شما متقی‌تر و پرهیزکارتر و محافظت‌کننده‌تر بر فرایض است، باید در اطاعت ایشان تسلیم و انقیادش بیشتر باشد. و تارک اطاعت ایشان بدتر است از ناصب و کافر و این دین من است در باطن و ظاهر.» (چهار فصل، فصل سوم)

([30]) «مسأله: مستحب است که چون خدا وسعت داد وسعت به عیال خود دهند و چون تنگ گرفت تنگ بگیرند.» (کفایةالمسائل ج2 ص222)

«مسأله: انفاق به‌حسب وسعت شخص است، پس هرگاه خداوند جل‏شأنه وسعت داد او هم وسعت دهد بر عیال خود و چون خدا تنگ گرفت او هم تنگ بگیرد و تجاوز نکند از تقدیر الهى…

مسأله: …ملعون است ملعون کسى که تعمد در تضییع عیال خود مى‏کند.» (همان، ص313)

([31]) مصباح‌الشریعة (فی العبادة) ص109

([32]) طه: 114                                                                              (2) الفطرة ‌السلیمة ج2 ص249

([33]) بحارالانوار ج2 ص94

(2) 36 موعظه (قسمتى از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی­)، موعظه بیست‌وچهارم، ص250

قال الصادق؟ع؟: … نحن خزّان علم الله … (بحارالانوار ج26 ص240)

قال الباقر؟ع؟: نحن خزّان الله فی الدنیا و الآخرة و شیعتنا خزّاننا. (همان، ص106)

([35]) بحارالانوار ج26 ص292چهل موعظه محرم، محرم‌الحرام 1266 هـ ق، مجلس دهم، ص290

([36]) بحارالانوار ج79 ص237242

([37]) همان،  ج26 ص64

([38]) همان،  ج30 ص531 و 541

([39]) بحارالانوار ج37 ص114 و ج23 ص147

([40]) همان، ج28 ص4

([41]) همان، ج36 ص331

([42]) مریم: 31

([43]) قال رسو‌ل‌الله؟ص؟: الرمان سید الفاکهة. (بحارالانوار ج63 ص163)

([44]) همان، ص274

([45]) همان، ص58

([46]) بقره: 253

([47]) اسراء: 70

([48]) مصباح‌الشریعة (فی الذکر) ص24، بحارالانوار ج90 ص159

([49]) بحارالانوار ج18 ص307 و 406

([50]) نور: 35

([51]) بحارالانوار ج79 ص308

([52]) بحارالانوار ج17 ص4

([53]) نبأ: 1 و 2

([54]) 28 موعظه (قسمتى از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی­)، موعظه نهم، ص143

ما للّه نبأٌ اعظمُ منّی. (بحارالانوار ج 36 ص 1)

([55]) قال الصادق؟ع؟: …و کان الرأی من رسول‌الله؟ص؟ صواباً و من دونه خطأ لانّ الله تعالىٰ قال: احکم‏ بینهم‏ بما اراک‏ الله،‏ و لم‌یقل ذلک لغیره‏. (بحارالانوار ج2 ص288) ـــ لِتَحکُم بین الناس بما اراک اللّه (نساء: 105)

([56]) انا ادیبُ الله و علیٌّ ادیبی. (بحارالانوار ج16 ص231)

([57]) همان، ج17 ص4

([58]) آل‌عمران: 97

([59]) بحارالانوار ج22 ص31 و ج96 ص22مستدرک‌الوسائل ج8 ص14

([60]) بحارالانوار ج100 ص9

([61]) وسائل‌الشیعة ج4 ص234 باب 38کفایةالمسائل ج1 ص180

([62]) این مطلب برگرفته از حدیث شریف معراج است. حضرت بعد از سر برداشتن از سجده دوم رکعت اول مى‌فرماید: ثمّ قمت. از کلمه «ثم» که اندکى «تراخى» را مى‌رساند استفاده مى‌شود که گویا در دل مبارک آن بزرگوار الهام شد که یک رکعت دیگر اضافه کند و از این جهت مى‌فرماید: قمت یعنى بدون آنکه خداوند بفرماید: «قم» (برخیز و بایست) خود حضرت برخاستند و ایستادند و خداوند فرمود: اقرأ الحمد و حضرت هم می‌فرمایند: فقرأتُها مثل ما قرأتها اولاً (بحارالانوار ج79 ص242) یعنى خداوند امضاء فرمود و اجازه داد که این یک رکعت هم اضافه شود. و در حدیث دیگر به این تعبیر رسیده که: …لان اصل الصلوة انما هى رکعة واحدة لان اصل العدد واحد فاذا نقصت من واحد فلیست هى صلوة فعلم الله ان العباد لایؤدّون تلک الرکعة الواحدة التى لا صلوة اقل منها بکمالها و تمامها و الاقبال علیها فقرن الیها رکعة اخرىٰ لیتمّ بالثانیة ما نقص من الاولىٰ ففرض الله عزوجل اصل الصلوة رکعتین (همان، ص272) و معلوم است که این «علم» علم ذاتى خداوند نیست بلکه علم حادث او مى‌باشد و علم حادث خداوند در قلب مقدس رسول‌الله؟ص؟ واقع مى‌شود. نتیجه این است که رکعت دوم را به اعتبار حدیث اول مى‌توان «فرض‌النبی» گفت و به اعتبار حدیث دوم «فرض‌الله» نامید؛ گرچه فرض‌النبى براى دو رکعت آخر نماز ظهر و عصر و عشاء و یک رکعت آخر نماز مغرب اصطلاح شده است، و فرض‌الله براى دو رکعت اول نمازهاى پنج‌گانه یومیه. (نماز ج1، 1396ش، ص85)

([63]) عن ابی‌الحسن الرضا؟ع؟ قال: السجدة بعد الفریضة شکراً لله تعالىٰ ذکره على ما وفّق العبد من اداء فرضه… (علل‌الشرائع ج2 ص360)

([64]) جلد سوم نماز (تصحیح و تنقیح نماز، اخلاص)

([65]) بحارالانوار ج81 ص201 و 237 و 238 و 241 و 260 و 316

([66]) همان، ص235 و 260

([67]) طه: 14

([68]) عنکبوت: 45

([69]) عن ابی‌عبدالله؟ع؟ قال: من احبّ ان‌یعلم أ قبلت صلاته ام لم‌تقبل فلینظر هل‏ منعته‏ صلاته‏ عن الفحشاء و المنکر فبقدر ما منعته قبلت منه. (بحارالانوار ج79 ص198)

([70]) صافات: 96

([71]) زمر: 7

([72]) ملک: 3

([73]) یا اباذر لیکن لک فی کل شیء نیة حتی فی النوم و الاکل. (بحارالانوار ج74 ص82)

قال الصادق؟ع؟: …فلابدّ للعبد من خالص النیة فی کل حرکة و سکون. (مصباح‌الشریعة فی ‌النیة ص18)

([74]) بحارالانوار ج7 ص327

([75])           «او ز رحمت شد شفیع انس و جان                      انبـیـــــــاء و کـامـــــــــلان و نــاقـصـــــــان

آن بزرگوار شفیعِ همه است و همه نجاتشان به دست او است؛ یا نجاتشان از عدل خدا یا از عذاب خدا. ببینید، دو تا است؛ یک‌وقت هست نجات از عدل است، یک‌وقت هست نجات از عذاب و هلاکت است. انبیاء گناه ندارند، کاملان گناه ندارند. نجاتِ ایشان از عدل خداوند است. وحشت و فزعِ آنان در قیامت، از عدل است. شفاعت در اینجا، نجات از عدل است. پیغمبر اکرم؟ص؟ انبیاء را شفاعت می‌فرمایند و از عدل خدا نجاتشان می‌دهند که خدا با فضلش با آنها رفتار کند. اوصیاء و کاملان هم همین‌طورند. اینها همه عبادِ مخلَصینند که شیطان به آنان اصلاً کار ندارد، نزدیکشان نمی ‌شود. الّا عبادَک منهم المخلَصین [حجر: 40]. بزرگ ما، مرحوم آقای کرمانی­ «عباد الله المخلصین» را شیعه معرفی می‌کنند: «الشیعة هم عباد الله» [قرآن محشّیٰ، در حاشیه آیه 40 سوره حجر]. از این جهت، شفاعت درباره این بزرگواران یعنی نجات از عدلِ الهی، نه نجات از عذاب خدا. چه عذابی؟! ایشان معصیت نکرده‌اند که عذاب ببینند. انبیاء که معلوم است معصومند. اوصیاء و اولیاء هم هیچ‌گاه تعمد در معصیت ندارند. با چشم فؤادی می‌بینند که معصیت آتش است، مطلقاً به آن نزدیک نمی‌شوند. اما بقیه که می‌مانند، برای آنها همه، شفاعت از عذاب است.»

(بخشی از مجلس شب هفدهم ربیع‌الاول سال 1440 هـ ق)

([76]) زیارت عاشوراء، بحارالانوار ج98 ص295

([77]) زمر: 56

([78]) دعاء خضر؟ع؟ (دعاء کمیل)، مصباح‌المتهجد ج2 ص850

([79]) بحارالانوار ج81 ص201 و 237 و 238 و 241 و 260 و 316

([80]) بحارالانوار ج100 ص117

([81]) وسائل‌الشیعة ج7 ص56

([82]) مصباح‌الشریعة (فی العبادة) ص109

([83]) حدید: 4

([84]) هود: 56

([85]) طه: 5

([86]) بحارالانوار ج3 ص336

([87]) طه: 46

([88]) بحارالانوار ج79 ص197

([89]) دعاء خضر؟ع؟ (دعاء کمیل)، مصباح‌المتهجد ج2 ص845

([90]) علاج الارواح (مجموعة الرسائل 89)، الباب الثالث فی التعویذات، ص59 و 60 و 61 و 67

([91]) بحارالانوار ج4 ص158

([92]) قال ابوعبدالله؟ع؟ لرجل من اصحابه: لاتکون اِمَّعَة تقول انا مع الناس و انا کواحدٍ من الناس. (بحارالانوار ج2 ص82)

قال موسی بن جعفر؟عهما؟ لفضل بن یونس: لاتکن امّعة. قلت: و ما الامّعة؟ قال: لاتقل انا مع الناس و انا کواحد من الناس‏. (همان، ج75 ص325)

([93]) باب من ینبغی مجالسته و مصاحبته و مصادقته، باب من لاینبغی مجالسته و مصادقته و مصاحبته. (بحارالانوار ج71 ص183 و 190)

([94]) روم: 30

([95]) عن الریان بن الصلت قال: سألت الرضا؟ع؟ یوماً بخراسان فقلت: یا سیدی ان هشام بن ابراهیم العباسی حکىٰ عنک انک رخصت له فی استماع الغناء. فقال: کذب الزندیق انما سألنی عن ذلک فقلت له: ان رجلاً سأل اباجعفر؟ع؟ عن ذلک فقال ابوجعفر؟ع؟: اذا میّز الله بین الحق و الباطل فاَین یکون الغناء؟ فقال: مع الباطل. فقال له ابوجعفر؟ع؟: قد قضیت‏. و فی روایة اخریٰ: حسبک فقد حکمت على نفسک. (بحارالانوار ج76 ص243)

عن زرارة عن ابی‌عبدالله؟ع؟‏ انه سئل عن الشطرنج و عن لُعبة شَبیب التی یقال لها لعبة الامیر و عن لعبة الثلاث. فقال: أ رأیتک اذا مُیّز الحق من الباطل مع ایّهما یکون؟ قال: قلت: مع الباطل. قال: فلا خیر فیه. (الکافی ج6 ص436)

عن الفُضَیل قال: سألت اباجعفر؟ع؟ عن هذه الاشیاء التی یلعب بها الناس النرد و الشطرنج حتى انتهیت الى السُّدَّر. فقال: اذا میّز الله بین الحق و الباطل فی ایّهما یکون؟ قلت: مع الباطل. قال: فما لک و للباطل؟! (همان)

([96]) تفسیر نور الثقلین ج4 ص517و قال الصادق؟ع؟: اوّل النظرة لک و الثانیة علیک و لا لک و الثالثة فیها الهلاک. (بحارالانوار ج101 ص37)

([97]) بحارالانوار ج3 ص336

([98]) عنکبوت: 69

([99]) بحارالانوار ج87 ص148

([100]) کلمات مکنونه ص114

([101]) بحارالانوار ج2 ص27

([102]) جاثیه: 37

([103]) مؤمنون: 14

([104]) فقال (الاعرابی): یا مولای و ما النفس الناطقة القدسیة؟ قال (امیرالمؤمنین؟ع؟): قوة لاهوتیة بدؤ ایجادها عند الولادة الدنیویة… (کلمات مکنونه ص77)

([105]) شمس: 7 و 8

([106]) انعام: 75

([107]) صافات: 96

([108]) بحارالانوار ج69 ص284

([109]) همان، ج 5 ص 160

([110]) اسراء: 13

([111]) زلزلة: 7 و 8

([112]) تفسیر نور الثقلین ج5 ص650تفسیر کنز الدقائق ج14 ص394

([113]) الصحیفة السجادیة، دعاؤه7 اذا استقال من ذنوبه او تضرّع فی طلب العفو عن عیوبه، ص84

([114]) همان، ص82بحارالانوار ج91 ص91

([115]) نساء: 123

([116]) بحارالانوار ج78 ص182 و 183

([117]) بحارالانوار ج64 ص212

([118]) وسائل‌الشیعة ج1 ص96

([119]) عن الفضل بن یونس: قال ابوالحسن؟ع؟: اکثر من ان‌تقول: اللهم لاتجعلنی من المعارین و لاتخرجنی من التقصیر. قلت: اما المعارون فقدعرفت ان الرجل یُعار الدین ثم یخرج منه، فما معنى «لاتخرجنی من التقصیر»؟! فقال: کل عمل ترید به الله عزوجل فکن فیه مقصراً عند نفسک فان الناس کلهم فی اعمالهم فیما بینهم و بین الله مقصرون الا من عصمه الله عز و جل. (بحارالانوار  ج‏68 ص233)

قال ابوالحسن موسى؟ع؟ لبعض ولده: یا بنیّ علیک بالجد لاتخرجنّ نفسک عن حد التقصیر فی عبادة الله عزوجل و طاعته فان الله لایعبد حق عبادته. (همان، ص235)

«…ولکن آرزوی من این است که شما دائم بر خود خشمناک باشید و دائم خود را مقصّر بدانید و این دعاء را دائم بخوانید: اللهم لاتجعلنی من المعارین و لاتخرجنی من حدّ التقصیر» (36 موعظه (قسمتى از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی­)، موعظه پانزدهم، ص155)

«به هر حال به‏جهت شبهه دل‌ها مکرر بخوانید: اللهم لاتجعلنا من المعارین و لاتخرجنا من حد التقصیر بارخدایا، قرار مده ما را از عاریه‏کنندگان و بیرون مبر ما را از حد تقصیر. و تقصیر خود را باید ببینی و خود را از تقصیر بالا نبری، زیراکه اگر تقصیر خود را همیشه پیش نظر بداری، هرگز عجب نمی‏کنی و معصیت نمی‏کنی و به طاعت مشغول می‏شوی.» (مواعظ یزد، موعظه هشتم، ص91)

([120]) بحارالانوار ج78 ص191

([121]) مواعظ مرحوم آقای کرمانی­، ماه مبارک رمضان 1280 هـ ق، مجلس سی‌ام، ص567

([122]) فی الدعاء عن امیرالمؤمنین؟ع؟: …فاجعل عاقبة امری الی خیر. (اقبال‌الاعمال ج2 ص362)

([123]) بحارالانوار ج81 ص201 و 237 و 238 و 241 و 260 و 316

([124]) قال رسول‌الله؟ص؟: ما زاد خشوع الجسد على ما فی القلب فهو عندنا نفاق. (وسائل‌الشیعة ج‏1 ص66)

([125]) بقره: 43

([126]) مصباح الشریعة (فی حقیقة العبودیة) ص453

([127]) بحارالانوار ج72 ص155

([128]) نور: 35

([129]) … اَنّ علیاً … من لا اثق بالاعمال و ان‏ زکت‏ و لا اراها منجیةً و ان صلحت الّا بولایته و الایتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسلیم لرواتها. (دعاء الاعتقاد عن موسی الکاظم؟ع؟بحارالانوار ج91 ص183)

([130]) بحارالانوار ج79 ص223 و عوالی اللئالی ج1 ص326

([131])  کفایةالمسائل ج1 ص229

([132]) الرسالة الفقهیة، جوامع‌الکلم، ج6 ص643

([133]) سجده: 21

([134]) کفایةالمسائل ج1 ص383

([135]) الرسالة الصومیة، جوامع الکلم ج6 ص637

([136]) بحارالانوار ج83 ص198

([137]) قال النبی؟ص؟: ان الرجل الاعجمی من امتی لَیقرأ القرآن بعجمته (بعجمیته خ‌ل) فترفعه الملائکة علی عربیته. (وسائل‌الشیعة ج6 ص221)

([138]) مزّمّل: 4

([139]) بحارالانوار ج64 ص323

([140]) قال الله تعالی: یا محمد و عزتی و جلالی لو ان عبداً عبدنی حتى ینقطع او یصیر کالشَّنّ البالی ثم اتانی جاحداً لولایتهم لم‌اُدخله جنتی و لا اظللته‏ تحت‏ عرشی. (بحارالانوار ج26 ص308)

قال رسول‌الله؟ص؟: …و لو ان عابداً عبد الله بین الرکن و المقام الف عام و الف عام حتى یکون کالشنّ‏ البالی‏ و لقی الله مبغضاً لآل‌محمد اکبّه الله على منخریه فی جهنم‏. (همان، ج7 ص234)

قال رسول‌الله؟ص؟: …لان رجلاً لو عمره الله عز و جل مثل عمر الدنیا مائة الف مرة و رزقه مثل اموالها مائة الف مرة فانفق امواله کلها فی سبیل الله و افنىٰ عمره فی صیام نهاره و قیام لیله لایفطر شیئاً منه و لایسأم ثم لقی الله تعالىٰ منطویاً على بغض محمد او بغض ذلک الرجل الذی قام الیه هذا الرجل مکرماً الا اکبّه الله على منخره فی نار جهنم و لردّ الله عزوجل اعماله علیه و احبطها. (همان، ج27 ص98)

قال ابوذر: سمعته (؟ص؟) یقول لعلی؟ع؟ و لهما (الحسنین؟عهما؟): یا علی والله لو ان رجلاً صام و صلىٰ حتى یصیر کالشنّ البالی اذاً ماتنفعه صلاته و لا صومه الّا بحبک‏. (همان، ج36 ص302)

([141]) ان سلمان الفارسی ذکر فی الاذان و الاقامة الشهادة بالولایة لعلی بعد الشهادة بالرسالة فی زمن النبی؟صم؟. فدخل رجل على رسول‌الله فقال: یا رسول‌الله سمعتُ امراً لم‌اسمع به قبل هذا. فقال رسول‌الله: ما هو؟ قال: سلمان شهد فی اذانه بعد الشهادة بالرسالة بالشهادة بالولایة لعلی. فقال: سمعتم خیراً.

ان رجلاً دخل على رسول‌الله فقال: یا رسول‌الله ان اباذر یذکر فی الاذان بعد الشهادة بالرسالة الشهادة بالولایة لعلی و یقول: اشهد ان علیّاً ولی‌الله. فقال: کذلک، اَ وَ نسیتم قولی یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلیّ مولاه؟ فمن نکث فانما ینکث على نفسه. (السلافة فی امر الخلافة للشیخ عبدالله المراغی المصری)

([142]) بحارالانوار ج27 ص1

([143]) بحارالانوار ج91 ص183

([144]) جواهر الحکم ج10 ص65

([145]) قال الباقر؟ع؟: خرج علی؟ع؟ یسیر بالناس حتى اذا کان بکربلاء فقال: قتل فیها مائتا نبی و مائتا سبط کلهم شهداء، و مناخ رکّاب و مصارع عشّاق شهداء لایسبقهم من کان قبلهم و لایلحقهم من بعدهم. (بحارالانوار ج 41 ص 295)

([146]) الکافی ج2 ص83بحارالانوار ج67 ص253

([147]) عن الجواد؟ع؟: اذا دخل شهر جدید فصلّ اول یوم منه رکعتین تقرأ فی الاولى بعد الحمد التوحید ثلاثین مرة و فی الثانیة بعد الحمد القدر ثلاثین مرة ثم تتصدق بما تیسر فتشتری به سلامة ذلک الشهر کله. (بحارالانوار ج94 ص133)

([148]) مواعظ مرحوم آقای کرمانی­، مواعظ ماه مبارک 1280 هـ ق، موعظه دوازدهم، ص219

([149]) مدینة معاجز الائمة الاثنی‌عشر ج4 ص52

([150]) بحارالانوار ج100 ص9

([151]) بحارالانوار ج69 ص325

([152]) بحارالانوار ج99 ص132

([153]) «در یکی از زیارت‌های مطلقه… که مشهور است به «امین‌الله» و سندش معتبر است، بعد از عرض سلام به امام؟ع؟، در مقام نیایش برآمده و از عنایات و الطاف و نعمت‌های سرشار حقّ متعال یادآوری و سپاسگزاری شده و از او حوائجی را درخواست می‏نماییم. این مطالب در دو بخش قرار گرفته… و اما بخش دوم این فقرات است، در حالی که [زائر] روی خود را بر قبر (ضریح) گذارده می‏گوید: اللهم ان قلوب المخبتین الیک والهة و سبل الراغبین الیک شارعة و اصوات الداعین الیک صاعدة و ابواب الاجابة لهم مفتحة و دعوة من ناجاک مستجابة و توبة من اناب الیک مقبولة… (خداوندا دل‌های تسلیم در برابر تو به سوی تو سرگشته‏اند و در تو حیرانند، و راه‌های مشتاقان به سوی تو باز و قابل پیمودن است… و فریادهای نیایش‏کنندگان به سوی تو بلند است. و درهای پاسخگویی و پذیرش برای آنها گشوده شده است. و خواسته‏های کسی که با تو راز می‏گوید برآورده گردیده و بازگشت کسی که به سوی تو بازگشته است پذیرفته شده است…) زائر از این نیایش‌ها می‏آموزد که… اگر به مقام تقرب‌یافتن به درگاه خدا شوق و رغبت راستین داشته باشد به‌طور یقین راه‌های قرب به او برایش گشوده می‏شود و به آسانی می‏تواند به مقام قرب نائل گردد. و به راستی اگر آهنگ تقرّب به خدا نماید نشانه‏های روشن و آشکار برایش نمودار می‏گردد و راهنمایان حقیقی نه فریبنده و راهزن به کمک او می‏شتابند.» (گفتاری پیرامون نیایش ص133)

([154]) اگر  گفته شود پس چرا در دعاءهای مأثوره، نظیر این مضمون آمده؟ مانند این فقره از دعای ابوحمزه ثمالی که حضرت سجاد؟ع؟ به درگاه خدا عرضه می‌دارند: فو عزتک یا سیدی لو نهرتنی مابرحت من بابک و لا کففت عن تملقک لما انتهیٰ الیّ من المعرفة بجودک و کرمک.

در پاسخ می‌گوییم که این‌گونه عبارات، شأن اولیاء خدا و زبان حال ایشان است که از حالات خود خبر می‌دهند. و اگر ما مانندِ این دعاء را بخوانیم، باید از زبان ایشان بخوانیم. در دعای کمیل هم چنین رسیده: فهبنی‏ یا الهی‏ و سیدی و مولای و ربی صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک و هبنی صبرت على حرّ نارک فکیف اصبر عن النظر الى کرامتک ام کیف اسکن فی النار و رجائی عفوک فبعزتک یا سیدی و مولای اقسم صادقاً لئن ترکتنی ناطقاً لاَضِجّنّ الیک بین اهلها ضجیج الآملین و لاصرخنّ الیک صراخ المستصرخین و لابکینّ علیک بکاء الفاقدین.

اما وصف امثال ما و زبان حال ما را مولای ما حضرت بقیةالله؟عج؟ در دعای افتتاح فرموده‌اند؛ آنجا که به درگاه خدا عرض می‌کنند: … فصرت ادعوک آمناً و اسألک مستأنساً لا خائفاً و لا وجلاً مدلّاً علیک فیما قصدت فیه الیک فان ابطأ عنّی عتبت‏ بجهلی‏ علیک و لعل الذی ابطأ عنّی هو خیر لی لعلمک بعاقبة الامور فلم ار مولىً کریماً اصبر على عبد لئیم منک علیّ یا رب انک تدعونی فاولّی عنک و تتحبّب الیّ فاتبغّض الیک و تتودّد الیّ فلا اقبل منک کأنّ لی التطوّل علیک فلم‌یمنعک ذلک من الرحمة لی و الاحسان الیّ و التفضل علیّ بجودک و کرمک فارحم عبدک الجاهل و جد علیه بفضل احسانک انک جواد کریم.‏

([155]) «پس جمیع این اوضاع و تدبیرات به واسطه اسباب و اقترانات است. چنان‌که یک وقتی یکی از پیغمبران ناخوش شد عرض کرد که خدایا مرض دست تو است و شفا هم به دست تو است، مرا شفا بده. خطاب رسید و فرمود که مدت‌های مدید این افلاک گردش کرده و جمیع اسباب ملک اقتضا کرده که تو حالا ناخوش باشی. آن‌وقت چون پیغمبر بود راضی شد.» (مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبائی­، ماه رمضان 1288، مجلس3، ص19)

([156]) بحارالانوار ج 90 ص 300

([157]) به جای عبارات متن که حذف شده، ترجمه این حدیث شریف آورده شد: عن محمد بن عیسى بن عبید عن اخیه جعفر قال: کنا عند ابی‌الحسن الرضا؟ع؟ و عنده یونس بن عبدالرحمن اذ استأذن علیه قوم من اهل البصرة فاَومأ ابوالحسن؟ع؟ الى یونس: ادخل البیت فاذا بیت مسبل علیه ستر و ایاک ان‌تتحرک حتى یؤذن لک. فدخل البصریون فاکثروا من الوقیعة و القول فی یونس‏ و ابوالحسن؟ع؟ مطرق حتى لما اکثروا فقاموا و ودّعوا و خرجوا فاَذِنَ یونسَ بالخروج. فخرج باکیاً فقال: جعلنی الله فداک انی احامی عن هذه المقالة و هذه حالی عند اصحابی. فقال له ابوالحسن؟ع؟: یا یونس فما علیک مما یقولون اذا کان امامک عنک راضیاً. یا یونس حدّث الناس بما یعرفون و اترکهم مما لایعرفون کأنک ترید ان‌تکذب على الله فی عرشه. یا یونس و ما علیک ان لو کان فی یدک الیمنىٰ درة ثم قال الناس بعرة او بعرة و قال الناس درة هل ینفعک شیئاً؟! فقلت: لا. فقال: هکذا انت یا یونس اذا کنت على الصواب و کان امامک عنک راضیاً لم‌یضرک ما قال الناس. (بحارالانوار ج2 ص66)

([158]) شعراء: 89

([159]) بحارالانوار ج75 ص228

([160]) روم: 41

([161]) بحارالانوار ج12 ص343 و 345

([162]) بحارالانوار ج26 ص292چهل موعظه محرم، محرم‌الحرام 1266 هـ ق، مجلس دهم، ص290

([163]) قال ابوعبدالله؟ع؟: ماکان من ولد آدم مؤمن الّا فقیراً و لا کافر الّا غنیاً حتى جاء ابرٰهیم؟ع؟ فقال: «ربنا لاتجعلنا فتنة للذین کفروا» فصیر الله فی هؤلاء اموالاً و حاجة و فی هؤلاء اموالاً و حاجة. (بحارالانوار ج69 ص12)

([164]) و لو لا ان‌یکون الناس امة واحدة لجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سقفاً من‏ فضة و معارج علیها یظهرون و لبیوتهم ابواباً و سرراً علیها یتکــݘون و زخرفاً و انْ کل ذلک لمّا متاع الحیاة الدنیا و الآخرة عند ربک للمتقین. (زخرف: 3335)

([165]) بحارالانوار ج70 ص125

([166]) تحریم: 6

([167]) وسائل‌الشیعة ج16 ص157

([168]) بحارالانوار ج6 ص306 و ج 52 ص 181

([169]) همان، ج99 ص82 و 94

([170]) عن الریان بن الصلت قال: سألت الرضا؟ع؟ یوماً بخراسان فقلت: یا سیدی ان هشام بن ابراهیم العباسی حکىٰ عنک انک رخصت له فی استماع الغناء. فقال: کذب الزندیق انما سألنی عن ذلک فقلت له: ان رجلاً سأل اباجعفر؟ع؟ عن ذلک فقال ابوجعفر؟ع؟: اذا میّز الله بین الحق و الباطل فاَین یکون الغناء؟ فقال: مع الباطل. فقال له ابوجعفر؟ع؟: قد قضیت‏. و فی روایة اخریٰ: حسبک فقد حکمت على نفسک. (بحارالانوار ج76 ص243)

([171]) بحارالانوار ج1 ص206

([172]) الرسالة الخطابیة، جوامع الکلم ج1 ص138

([173]) فصلت: 53

([174]) تفسیر نور الثقلین ج4 ص556 (نقل از مصباح الشریعة)

([175]) التذکرة ص489

([176]) الرسالة الخطابیة، جوامع الکلم ج1 ص138

([177]) چهل موعظه محرم، محرم‌الحرام 1278هـ ق ، مجلس هشتم، ص413

(2) زیارت امام حسین؟ع؟، بحارالانوار ج98 ص200

([179]) بحارالانوار ج 99 ص 34

([180]) جوامع‌الکلم ج1، الرسالة‌ الخطابیة فی جواب بعض العارفین