نماز اعظم ارکان دین
نماز و صفات ذاتی و عرضی آن
جلد ششم – قسمت دوم
سید احمد پورموسویان
«* نماز جلد 6 صفحه 246 *»
مجلس 18
(شب سهشنبه 16 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 28/4/79)
t تکالیف نظامِ تشریعی الهی است برای زندگی انسانها در دنیا
t دنیا مزرعه آخرت است
t دنیا در حکم رحم مادر است برای پرورش انسانها برای زندگی آخرت
t زندگی آخرت با زندگی دنیا مقایسه نمیشود
t تفاوت وجود دنیایی و وجود آخرتی انسانها
t تحصیل وجود آخرتی در دنیا به عهده خود انسان گذارده شده است
t خدادوستی پیروی حجتهای او است
t مواقع اسماء و صفات خداوند حجتهای او میباشند
t لزوم تحصیل نیازمندیهای آخرت در این عمر محدود و غفلت بشر
t فساد عقاید در این روزگار کنونی
t سرمایههای تحصیل وجود آخرتی
t صعود یا سقوط
t انسان با محدودیتِ وجود دنیایی مجموعه تمام عوالم است
t وجود آخرتی چه علیینی و چه سجینی با وجود دنیوی مقایسه نمیشود
t معنای «و احسانی فی علیین»
t روحانیت و معنویت عبادات محبت حجتهای خداوند و توجه به ایشان است
t حرمت اهل ایمان در نزد خداوند متعال
t تشریف و تکریم الهی نسبت به دوستان اولیائش
t نماز در تمام شرایع الهی اعظم تکالیف بوده و میباشد
«* نماز جلد 6 صفحه 247 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد حقیقت نماز با جمیع صفات ذاتیه آن، در صفات عرضیه تجلی میکند. صفات عرضیه نماز آن صفاتی است که تغییر میکند و قابل تغییر و تبدیل است. آن صفات عرضیه را «حدود نماز» میگوییم.
نماز در هر عصری و در هر زمانی و در هر شریعتی بوده است. از زمان آدم؟ع؟ تا زمان رسولاللّه؟ص؟ در شریعتهای الهیه، تکالیف بوده و خداوند بهحسب زمانها و مصالح اهل زمانها، تکالیف مقرر فرموده است. تکالیف همان نظام تشریعیِ حقتعالی است که بشر در این زندگانی عادی و طبیعیِ خود باید خود را با آن نظام تشریعیِ الهی منطبق سازد تا به سعادت، فلاح و رستگاری نائل گردد.
خواهنخواه در این زندگی ظاهری و زندگی طبیعی، ما به قوانینی نیازمند هستیم که آن قوانینْ این زندگی طبیعی ما را تحت تسلط خود قرار دهد و معنویت ما را در پرتوِ این زندگی طبیعی فراهم سازد. چون مقصد اصلی در زندگانی دنیوی و طبیعی و عادیِ ما، خود این زندگانی نیست. این مسأله بدیهی و مسلّم است که ما مثل حیوانات نیستیم، ما مثل نباتات نیستیم، ما مثل جمادات نیستیم. این زندگی طبیعی و عادی ما در این دنیا و این زندگانی ظاهری و مادی ما _ هرچه بگوییم، _ اینها در واقع مقدمه است و وسیله میباشد.
مقصد برای حیوان، همین زندگی ظاهری است. حیوان باید همینطور زندگی
«* نماز جلد 6 صفحه 248 *»
کند و به آن مقصدی که همین زندگی است برسد و دنیای او بگذرد. برای حیوان، آخرتی نیست، جای دیگری نیست. مقصد از زندگی او در دنیا همان زندگی دنیوی او است. از این جهت به مقداری که شعور حیوانی لازم داشته، خداوند به او داده و بیش از آن هم لازم نداشته است. خداوند غرائزی به حیوان داده و زندگی او در این دنیا میگذرد و مقصودش هم فراهم میشود و تمام میشود.
اما انسان در این زندگی دنیوی، مقصد دیگری دارد. فرمودهاند: الدنیا مزرعة الآخرة([1]) دنیا مزرعه آخرت است، دنیا جای استکمال است. بزرگان ما+ دنیا را برای انسان به رحم مادر تشبیه میفرمایند.([2]) بدن در رحم مادر استکمال مییابد و واقعاً زندگانی دارد. جنین در رحم مادر زندگانی دارد، زندگی میکند و تعیّش دارد، اما آن تعیش و آن زندگی، اصل و مقصد نیست. آن زندگی، مقدمهای برای این زندگی دنیایی است. آنجا خداوند جنین را پرورش میدهد و برای زندگانی اینجا مهیا میسازد.
معلوم است که جنین در رحم مادر به چشم و گوش احتیاج ندارد، به زبان و دست و پا نیاز ندارد، اما خداوند در رحم مادر به جنین چشم و گوش میدهد، زبان میدهد، دست و پا میدهد، سایر اعضاء و جوارح میدهد، چرا؟ چون مقصد جای دیگری است. آن جنین باید ولادت بیاید و در این عالم زندگی کند. تعیش در این عالم، لازمهاش فراهم ساختن آن اعضاء و جوارح است. از این جهت خداوند قبل از آوردن جنین به این عالم، در دورهݘ جنینی آن را کامل میسازد.
حال دنیا هم حکمش چنین است. ما الآن در شکم و رحم دنیا زندگی میکنیم و زندگانی موقت و مقدمهای داریم. در اینجا تعیش ما برای این است که برای آخرت ساخته شویم، در رحم دنیا برای آخرت پرورش بیابیم. اینجا باید چشم و گوشی را تحصیل کنیم که به کار آخرتمان بیاید، باید دست و پایی را تحصیل کنیم که به کار آخرتمان بیاید. چون در
«* نماز جلد 6 صفحه 249 *»
آخرت چشم و گوش و دست و پای مناسبِ عالم آخرت لازم است.
در اینجا قوانینی تنظیم میکنند و اسمش را «نظام تشریعی» میگذارند. نظام تشریعی برای همین است که در متن این زندگی، ما برای آخرت ساخته شویم. از این دنیا که میرویم گویا ولادت مییابیم و در عالم آخرت که وارد میشویم گویا جنینی بودهایم که در این عالم تکامل یافتهایم و برای زندگیِ تازهݘ تازه وارد عالم آخرت میشویم. آن زندگی هیچگونه با این زندگی دنیوی قابل قیاس نیست، همچنانکه زندگانی در رحم مادر کجا و این زندگی در عالم دنیا کجا! اصلاً آیا میشود بین آن زندگی و تعیش در رحم و این زندگی دنیوی مقایسه کرد؟! قابل مقایسه نیست. زندگی آخرتی هم نسبت به زندگی دنیوی همین حکم را دارد و اصلاً قابل مقایسه نیست.
در عالم آخرت، وجود ما به محدودیتِ اینجا نیست، وجود گستردهای است، فراگیر است و وسعت دارد. آن وجود، وجودِ ایمانی است و برای غیر مؤمنین وجودِ کفری است. وجود ایمانی و وجود کفری، در همینجا تحصیل میشود. آن وجودها خواهنخواه حدود دارد و بدون حدود نیست. آن حدود را هم باید تحصیل کرد و مشکل کار همین است. خداوند در رحم به جنین واگذار نکرده که خودش برای خودش چشم و گوش و دست و پا تحصیل کند؛ نظامی تکوینی قرار داده که شرایط رحم اقتضاء میکند که اعضاء و جوارحش به کمال برسد و اسباب رفع احتیاجات زندگی دنیا برای جنین فراهم شود تا نیازمندیهایش برطرف گردد. آن نظام در آنجا حاکم است و خود جنین نباید تلاش کند. نظام طوری است که خودبهخود بهواسطه تدبیر الهی آنچه لازم دارد به او داده میشود.
ربّنا الذی اعطیٰ کل شیء خَلقَه.([3]) خدا برنامهاش اینطوری است، تدبیر الهی این است، نشانه ربوبیت همین است. نشانه ربوبیت همین تکاملی است که میبینیم خداوند در نظام تکوینی برای موجودات قرار داده و هر کسی به کمال وجودیِ خودش میرسد. میبینید نباتات به کمال خود میرسند، حیوانات هم به کمال خود میرسند.
«* نماز جلد 6 صفحه 250 *»
آنها چندان زحمتی برایشان نیست. اگر تلاشی هم دارند، بهمقتضای طبع است و بهمقتضای قرار الهی است و بر آنها میگذرد.
اما در این نظام دنیوی و زندگی دنیوی، تحصیل وجود آخرتی به عهده ما گذارده شده و ما خودمان باید تلاش کنیم، لیس للانسان الّا ما سعیٰ([4]) اینجا امر چنین است. البته آنچه در این باره لازم بوده حقتعالی به ما کرامت کرده؛ به ما عقل داده، به ما فطرت داده، به ما قدرت داده و شرایط را برای تحصیل وجود آخرتی و تحصیل حدود آخرتی به ما کرامت کرده است. انا هدیناه السبیل اِمّا شاکراً و اما کفوراً ([5]) بعد از اینکه خداوند ما را برای تحصیل حدود آخرتی و وجود آخرتی مهیا کرده، میفرماید انسان را بهوسیله معجزات انبیاء و دلایل، براهین، راهنماییها و هدایتهای انبیاء راهنمایی کردیم، به او گفتیم اگر حدود ایمانی و انسانی میخواهی، اگر میخواهی با نسخههای اصلیِ آفرینش _ محمد و آلمحمد؟عهم؟، انبیاء عظام و اوصیاء انبیاء _ مطابق باشی و در حدود و جهات و خصوصیات آخرتی با ایشان مطابقت داشته باشی، باید از ایشان متابعت کنی. قل اِن کنتم تُحِبّون اللّه فاتّبعونی یُحبِبْکم اللّه([6]) اگر شما خدا را دوست دارید، راهِ خدا را میخواهید و میخواهید بهسوی خدا سلوک کنید، خدا راهش را قرار داده.
«ان کنتم تحبّون اللّه» لاف نیست، گزاف نیست، به هویٰ و هوس نیست، اسم خدا و دین خدا و اولیاء خدا را بردن روی هویٰ و هوس نیست، واقعیت دارد. ای بشر اگر در دل، خدا و اولیاء خدا و دین خدا را دوست داری، خداوند راهش را به تو نشان داده. «ان کنتم تحبون اللّه» فرمایش رسولاللّه؟ص؟ است. رسولاللّه از طرف حقتعالی موظف شده که این جمله را بفرماید. این جمله از قرآن شده ولی فرمایش رسولاللّه؟ص؟ است. قل ان کنتم تحبون اللّه بگو به این بیان که اگر شما خدا را دوست دارید، فاتبعونی پس مرا
«* نماز جلد 6 صفحه 251 *»
متابعت کنید، از من پیروی کنید، خودتان را با من تطبیق دهید، ظاهرتان، باطنتان، اعتقادتان، اخلاقتان، اعمالتان، همه را با من منطبق سازید. وقتی اینطور کردید، یحببکم اللّه خدا هم شما را دوست دارد.
خدا چه چیزی را دوست دارد؟ خدا خودش را دوست دارد و صفات خودش را دوست دارد. و هرکس به صفات خدا متصف شد، محبوب خدا است. خدا محمد مصطفی؟ص؟ را دوست دارد، آن بزرگوار محبوب خدا و حبیب خدا است. چرا میگوییم حبیب و محبوب خدا است؟ برای اینکه آیینه تمامنمای خدا است. همه حکماء گفتهاند: خدا خودش را دوست دارد.
البته در جای خودش بحث شده است. میدانیم اینها گزارشی از مواقع صفات و اسماء خدا است، نه از ذات خدا. «محبت» فعل است و خدا در مقام فعل، خودش را دوست دارد، ظهوراتش را دوست دارد، آیینههای تجلیاتش را دوست دارد. و میدانیم اصل آیینهها و حقیقت آیینهها برای اسماء و صفات خدا، حقایق مقدسه محمد و آلمحمد؟عهم؟ میباشد که در مراتب امکانیهݘ ایشان جلوهگر است. در اینجا شاید تعبیر به آیینه مناسب نباشد. مراتب امکانیه ایشان آیینهها است و آنچه در این آیینهها منعکس است اسماء و صفات خدا است و غیر خدا در این آیینهها نیست. آنچنان این آیینهها خدایی است که خودِ آیینه بودن هم محو شده. اصلاً خودِ آیینهها هم محو است و آیینهای در کار نیست. آنقدر این آیینهها و قابلیتها در برابر تجلیِ اسماء و صفات حقتعالی محو است که برای ما فرمود و به حقتعالی عرضه داشت: لا فرقَ بینک و بینها. هیچ فرقی نمانده بین این آیینهها و حقتعالی که به صفات و اسمائش شاخصی است که در این آیینهها متجلی است.
«حدیدهݘ مُحماة» _ یعنی آهن گداختهشده به آتش _ را در نظر بگیرید. وقتی که به آتش سرخ شده، آیا در اینجا آهن پیدا است؟ آیا آثار آهن پیدا است؟ فقط به همین مقدار که توانسته آتش را در خودش نگه دارد، نمایی از آهن باقی است؛ به همین مقدار که
«* نماز جلد 6 صفحه 252 *»
خواهنخواه جرمی است اما ظاهرش آتش شده، باطنش آتش شده، فعلش آتش شده، اثرش اثر آتش شده، بهطوری که «لا آتش الّا هذا» اصلاً آتشی نیست مگر همین. کجا میتوان به سراغ آتش رفت مگر نزد همین آهن و حدیده محماة؟! این مَثَلی است که نوعاً زدهاند و مخصوصاً شیخ مرحوم بسیار بسیار با این مثل مأنوسند.
عرضم این است که در این دنیا حدود آخرتی و وجود آخرتی را باید تحصیل کرد. اینجا مثل رحم نیست که ما خیالمان آسوده باشد و کاری به این حرفها نداشته باشیم و نظام طوری باشد که خواهنخواه برای ما چشم و گوش آخرتی، دست و پای آخرتی و شعور آخرتی بسازد. اینطور نیست. درد بیدرمان یا درد با درمانِ بشر این است که در این زندگی دنیا، در رحم دنیا، در این تعیشِ محدود که خیلی هم محدود است، باید برای زندگانی نامحدود توشه بردارد؛ در صورتی که عمر محدود است، هر کسی اجلی دارد، کلّ نفس ذائقة الموت([7]) خواهنخواه مرگ به سراغ انسان میآید. زود یا دیر، هر وقت باشد هر کسی مزه مرگ را خواهد چشید، کلّ نفس ذائقة الموت. پس حال که باید از دنیا رفت، در این مدت محدود باید همهچیزِ آنجا را تحصیل کرد. هرچه آنجا لازم است باید در این دنیا فراهم کنیم. در آنجا هیچچیز بدون تحصیل به ما نخواهند داد. بلاء همین است، درد و گرفتاریِ ما همین است و ببینید در برابر چنین مسئولیتی چقدر در غفلتیم! و مردم چقدر در غفلتند!
الحمد للّه رب العالمین از برکات آقا بقیةاللّه صلواتاللّهعلیه، از برکات بزرگان زمان و از برکات فرمایشات مشایخ عظام+ ما انشاءاللّه نسبت به سایر مردم اجمالاً اهل تذکر و توجه هستیم؛ اما مردم خیلی بیچاره هستند، مردم خیلی در غفلتند، مردم روزگارشان سیاه است و بیخبرند. خدا نکند ما مثل مردم باشیم. این مردم خیلی غافلند. چه بگویم؟! نگاه کنید در سطح اعتقادات چه دارند؟! الآن که قدری مطالب اعتقادی برایشان مطرح شده، آن هم سر از وحدت وجود در آورده. حالا مقداری
«* نماز جلد 6 صفحه 253 *»
اعتقادات میان مردم مطرح شده، آن هم از کجا سر در آورد؟ از وحدت وجود، از تصوف، از عرفانِ محییالدین عربی. این روزگار مردم است. آیات قرآنی و روایات اهل عصمت همه با افکار صوفیانه و افکار وحدت وجودی تطبیق میشود و منطبق میگردد. افتخار هم میکند که «اکنون ما فهمیدیم که وحدت وجود یعنی چه! باید همینطور باشد و نمیشود غیر از این باشد!» از این قبیل چرندها میگویند. آری، از چاله در آمدند و به چاه افتادند.
خداوند درجات بزرگان ما را که عالی است متعالی فرماید و ما و عزیزان ما، جوانان ما، پسران و دختران ما و مردان و زنان ما را قدردان این مکتب بفرماید تا قدری بیشتر به فکر بیفتند و بدانند در چه مسئولیت بزرگی بهسر میبرند.
در هر صورت، آخرت باید اینجا تحصیل شود. ما در این رحم دنیا همهچیز داریم، سرمایههای فطری، عقلانی، نورانی و ظلمانی. و نفسٍ و ما سوّاها فألهَمَها فجورَها و تقواها.([8]) همه نوع سرمایه داریم، هم میتوانیم علیینی شویم و هم میتوانیم _ نعوذباللّه _ سجینی شویم. زمینه هر دو طرف خیلی راحت برای ما مهیا است. زمینه صعود به درجات علیین یا نزول و سقوط به درکات سجین برای ما فراهم است. راهنمایی انبیاء و حجتهای الهی هم که در بینهایت از روشنی است و چه وفور نعمتی است. این قرآن را ببینید که الحمدللّه چه خبر است! این روایات و فرمایشات معصومین؟عهم؟ را ببینید. الحمدلله در هر زمینهای وفور نعمت است. اَسبَغَ علیکم نِعَمَه ظاهرةً و باطنة([9]) خدا است که بهطور سرشار نعمتهایش را بر شما ریخته است، نعمتهای ظاهری و نعمتهای معنوی.
نعمتهای ظاهری که چه خبر است! آیا میشود ارزش این نعمتها را فهمید؟! اینجا در سلامتی نشستهایم، نعمت وجود و کمالات وجودی داریم که اگر ذره ذرهاش را حساب کنیم، در هر ذره ذره، بینهایت نعمت گرد هم جمع شده تا این ذره فراهم شده و وجود ما را تشکیل داده، ظاهر و باطن ما را تشکیل داده، مشاعر ما را تشکیل داده است.
«* نماز جلد 6 صفحه 254 *»
در باطن هم که عنایات حقتعالی، هدایتهای انبیاء، بیانات الهی، اینها همه در اختیار بشر است. اکنون بشر باید خود برای صعود یا برای سقوط مهیا شود. انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً هم راه صعود را به ما نشان دادهاند، هم راه سقوط را به ما نشان دادهاند، هیچچیز هم بر ما مخفی و پوشیده نیست.
پس نظام تشریعیِ الهی برای این است که ما وجود آخرتی و حدود آن وجود را تحصیل کنیم. وجود آخرتی اصلاً با این وجود دنیوی قابل قیاس نیست. حدود وجود آخرتی با این حدود وجود دنیوی قابل مقایسه نیست. این حدود و این وجود خیلی محدود است. با اینکه محدود است، امیرالمؤمنین؟ع؟ دربارهاش میفرمایند:
أ تَزعَم اَنّک جِرمٌ صغیر | و فیک انطَوَی العالَمُ الاکبرُ([10]) |
با اینکه این وجود در دنیا محدود است اما فشردهای از تمام عوالم است. از همه عوالم در همین وجودِ محدودِ کوچکِ ذرهایِ ما قرار دارد. ما واقعاً در برابر این آفرینش ذره هستیم. در برابر عظمت و کبریائیت خدا که در این عالم تجلی کرده، ذره هستیم.
دوره عالم «ذرّ» را هم که ذرّ میگویند، با اینجا فرقی نمیکند. در آن دوره هم مثل همینجا بودیم. ولی چرا در آنجا به ما ذرّ گفتند و آن دوره را دوره ذرّ نامیدند؟ چون ما را در برابر عظمت و کبریائیت خدا سنجیدند و گفتند این وجود «وجودِ ذرهای» است و ذرّ است؛ حالا یا به قول برخی مانند مورچه یا به قول بعضی مانند این ذرات هباء منتشر در فضاء. در هر صورت ذرّ است و اصلاً قابل توجه نیست.
الآن هم همینطوریم، الآن هم در برابر عظمت و کبریائیت خدا و عظمت حجتهای خدا ذرّیم، پستیم، بیارزشیم، به حساب نمیآییم. این تعبیری که برخی گفتهاند، خیلی تعبیر خوبی است: «آن ذره که در حساب ناید ماییم». اینقدر وجود ما بیارزش و محدود است. با وجود همین محدودیت، میفرماید:
أ تزعم انک جرم صغیر | و فیک انطوی العالم الاکبر |
«* نماز جلد 6 صفحه 255 *»
خداوند تمام عالم بزرگ را در وجود ما بهطور فشرده قرار داده. ما عالم کبیری هستیم اما فشردهشده. به دلیل اینکه از هرجا از هر عالمی سخن میگویند درک میکنیم. از عالم مَلَک صحبت میکنند درک میکنیم، از عالم جن حرف بزنند درک میکنیم، از عالم نباتات سخن بگویند درک میکنیم، از عالم حیوانات سخن میگویند درک میکنیم، از هر عالمی تا حتی به مشیت و عالم فعلاللّه که میرسد _ مشیت، عالم فعل خدا است _ از آنجا هم که سخن میفرمایند درک میکنیم و حتی میفرمایند در خودت نمونه مشیت هست؛ تو تمام کارهایت را به نیت انجام میدهی، کارهایت را به قدرتت و به فعلِ مطلقت میکنی. پس خودِ مشیت هم اثرش و نمونهاش در ما هست؛ دلیلش درک مسأله است.
با چنین وجودی، اما وجود آخرت با این وجود دنیوی مقایسه نمیشود. وجود آخرتی خیلی وجود گستردهای است، چه طرف علیین صعود کنیم و چه _ نعوذباللّه _ طرف سجین سقوط کنیم. به خدا پناه میبریم.
خدایا به حق اولیائت تو را قسم میدهیم، به فضل و کرمت تو را میخوانیم، برای ما خیلی بد است که خداینکرده سجینی شویم، به طرف درکات جهنم تنزل کنیم و انحطاط بیابیم. خدایا برای ما مپسند. ما الحمدللّه از وقتی که شعورمان در این عالم بهکار افتاده و چیز فهمیدهایم، گفتیم محمد و آلمحمد؟عهم؟، گفتیم امیرالمؤمنین، گفتیم آقا ابیعبداللّه الحسین؟ع؟، گفتیم فاطمه زهراء. حتی بچههای ما، آیا کم به یاد حضرت زهراء و مظلومیت آن بزرگوار شکستهدل شدهاند؟! آیا کم گریه کردهاند و میکنند؟! از همان دوران بچگی متذکر و متوجه شدهایم، الحمدللّه نسبت به این بزرگواران احساس محبت میکنیم و با دشمنانشان دشمنی داریم.
خدایا با چنین زمینهای، مپسند که ما با دشمنانِ این خاندان محشور گردیم و با آنها همدَرَک باشیم، خیلی سخت است! خداوند برای دوستان نیاورد، همه را محافظت فرماید و توفیق تحصیل درجات علیینی به همه کرامت کند.
«* نماز جلد 6 صفحه 256 *»
در دعاءهای ماه رمضان عرض میکنیم: و احسانی فی علّیین خدایا احسان مرا در علیین قرار بده. احسان، عبادت و پرستش است، اطاعت و بندگی است. رسول اکرم؟ص؟ سؤال شدند «عن الاحسان»، احسان چیست؟ فرمودند: انتعبد الله اینکه خدا را عبادت کنی کأنّک تَراه طوری که خدا را میبینی. آنطور اطاعت و عبادت داشته باشی که همیشه خدا را حاضر بدانی، با نورِ ایمان شهود کنی، با نورِ ایمان خدا را بر خودت محیط، حاضر و ناظر ببینی. فاِن لمتکن تراه فانّه یراک([11]) اگر ایمان تو به این درجه نرسیده که به چشم قلب و به نور ایمان و به حقیقت ایمان، در دلْ خدا را مشاهده کنی که بر تو حاضر و ناظر است، اگر تو او را به اینطور نمیبینی، اما این مقدار را باید اعتراف کنی، ایمان پیدا کنی و باور کنی که او اینطور است. تو او را به عنوان حاضر، شاهد و ناظر نمیبینی، اما او تو را میبیند. یعنی اگر در واقع آن درجه از ایمان را نداری که حضور حقتعالی را شهود کنی و توجه و احاطه خداوند و قیومیت او را مشاهده نمایی، اما باید این مقدار باور و ایمان برایت فراهم شود که مطلب همین است؛ او قیوم است، او به ظاهر و باطنت محیط است و احاطه دارد، ظاهر و باطن انسان در نزد احاطه و علم و قدرت حقتعالی، بدون پوشش، در محضر است و مشهودِ خدا است.
عرض میکنیم خدایا احسان مرا در علیین قرار بده؛ یعنی طاعات و بندگیهای مرا ثبت کن بهطوری که برای من علیین فراهم کند و جزای احسانِ من و جزای عبادت و اطاعت و بندگیِ من، درجات علیین باشد. یعنی خداوند به فضل و کرمش طاعات ما را قبول کند که وقتی به درگاهش پذیرفت، همان قرار دادنِ در علیین است. و احسانی فی علّیین و اسائتی مغفورة([12]) خدایا بدیهای مرا هم بیامرز. خوبیهایم و اطاعت و بندگیهایم را قبول کن، بدیهایم را هم بیامرز. در ما دو امر بیشتر نیست؛ یا اطاعت و بندگی است یا _ نعوذباللّه _ اسائه و بدرفتاری و معاصی است. از خدا میخواهیم که
«* نماز جلد 6 صفحه 257 *»
معاصی ما را بیامرزد، اطاعت و بندگیهایمان را هم اگرچه تنها صورت بندگی است، به فضل و کرمش قبول کند.
البته صورتِ تنها هم نیست. خیلی مسائل را نمیشود شکستهنفسی کرد و مرتب با شکستهنفسی بگذرانیم. واقعاً عبادتها و اطاعتهایمان الحمدلله روح دارد، الحمدللّه معنویت دارد، الحمدللّه جان دارد، صورتِ تنها نیست. جانش محبت امیرالمؤمنین؟ع؟ است که داریم، جانش محبت فاطمه زهراء است که الحمدللّه داریم، جانش محبت آقا بقیةاللّه است که خدا را شکر که آقایمان را دوست داریم، اگر آن حضرت را نمیبینیم اما در دل به ایشان محبت داریم، وقتی به یاد آن حضرت میافتیم دلمان برای نام مبارکش غش میرود.
الحمدللّه اینها همه معنویت است. اگرچه عبادات و اطاعتهای ما سر و دست و پا شکسته است، اما همین مقدار ایمان و محبت و همین مقدار اقبال بهسوی حجتها و توجه به ایشان، باعث میشود که اعمال معنویت پیدا کند. الحمدللّه اینها به اطاعتهایمان معنویت میدهد. همین اطاعتها و عبادتها را دوست داریم و انشاءاللّه امید داریم به اینکه خداوند به واسطه همین معنویتها و محبتها و این معرفتهای اجمالی نسبت به حجتهایش _ هرچه که هست، _ عبادتها را قبول کند. الحمدللّه خیالمان جمع است که اگر نجاتی هست از همین راه است و غیر از این نیست. اگر نجاتی هست، به واسطه معرفت، محبت و اطاعت در برابر محمد و آلمحمد؟عهم؟ است که الحمدللّه خداوند آن را با وجود نقصانی که داریم به ما روزی کرده. همین خیلی خوب است، آن را خیلی دوست داریم و به همین هم انشاءاللّه امیدواریم.
همه امور هم به دست این بزرگواران؟عهم؟ است. خدا امور بندگانش را به دست این بزرگواران تفویض کرده. در دست و از دست ایشان است که همان دست خدا است. اینکه خدا امور بندگانش را به ایشان تفویض کرده، نه آنکه دستهایش را روی هم
«* نماز جلد 6 صفحه 258 *»
گذارده باشد و رفعِ ید کرده باشد. نه، هو المالک لِما ملّکهم و القادر علی ما اَقدَرَهم علیه([13]) هرچه به محمد و آلمحمد؟عهم؟ داده و هرچه به هر کس از خلقش داده، از مِلکِ خودش خارج نشده؛ با این تفاوت که به خلق که میدهد عاریه است، اما به محمد و آلمحمد؟عهم؟ که داده عاریه نیست، چون از آنها نمیگیرد. و آنها را آنچنان مسلط و مالک کرده که اصلاً ایشان را مالکیتِ خودش قرار داده است. چطور خدا مالکِ مُلکش است؟ همانطور که محمد؟ص؟ مالک ملکش است. چطور خدا مالک ملکش است؟ همانطور که امیرالمؤمنین؟ع؟ مالک ملک است. فرقی نیست. اصلاً مالکیت خدا یعنی مالکیت محمد و آلمحمد؟عهم؟ نسبت به این عالمِ مُلک. تفویضِ اینطوری است. نه تفویضی که یهود میگویند که خداوند دستهایش را روی هم گذارده و کاری به این حرفها ندارد. این تفویض، باطل است.
همان مالکیت خدا، همان مدبریت خدا و مسلط بودن خدا، این حقایق مقدسه هستند. ایشان اسم «السلطان» خدا هستند، اسم «المالک» خدا هستند. خدا معرفت چنین آقایانی را، محبتشان را و به اندازه خودمان اطاعت و بندگیشان را به ما کرامت فرموده و این خیلی کرامت است، خیلی نعمت است، خیلی عزت است، خدا خیلی عزت بر سر ما گذاشته، خدا خیلی ما را گرامی داشته است! ببینید بین ما و بین عمریها چقدر فرق است! آیا _ نعوذبالله _ میشود قیاس کرد؟ چقدر فرق است؟! آنها همه در دل، در ظاهر و در باطن، عمر عمر میزنند، اما ما کجا، این نورانیتها کجا، این ایمانها کجا! این امور خیلی نزد خدا حرمت دارد! ما هم به برکت این عنایتِ خدا خیلی نزد خدا حرمت داریم، خدا ما را خیلی دوست دارد، خیلی اکرام میکند!
اللهم فکما شرّفتنی بهذا التشریف و فضّلتنی بهذه الفضیلة و خصصتنی بهذه النعمة.([14]) اینها چیست؟ در صبحها در تعقیب نمازِ صبح که میخواهیم آقا امام زمان
«* نماز جلد 6 صفحه 259 *»
صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه له الفرج را زیارت کنیم، چه میگوییم؟ این عبارات را میگوییم: اللهم فکما شرّفتنی بهذا التشریف. آیا این شرافت نیست؟! اگر کسی باورش نشده، نباید بگوید. چرا دروغ میگوید؟! اگر باور است، به زبان که میآورد راست میگوید. انسان باید یقین کند و مطمئن باشد که واقعاً خداوند به ما شرافت و کرامت بخشیده، اصلاً خدا ما را برگزیده؛ خصصتنی بهذه النعمة خدایا مرا مخصوصِ این نعمت قرار دادی که آقا بشناسم، حجت بشناسم، رو به حجت بیاورم، در اولِ صبح، حجتم را در تعقیب نماز صبح زیارت کنم، صبحم را با عرض سلام به پیشگاه مولایم افتتاح کنم. او که همهکارهݘ مُلک است، همهکاره من است، همهکاره تو است، اصلاً همهݘ تو است، همهݘ تو است که کنار من آمده، ای خدا همهݘ تو حجت تو است، همهکاره تو حجت تو است، کنار من آمده و مرا در زیر سایهاش قرار دادی.
اینها خیلی شرافت است! واقعاً انسان باید حظ کند، باید از این تشریف و تکریم الهی لذت ببرد و به فضل و کرم و عنایتشان مطمئن باشد که طاعاتِ همه ما انشاءاللّه به برکت ایشان قبول است و معاصی ما به برکت ایشان انشاءاللّه آمرزیده میشود. شرطش این است که ما این بزرگواران را فراموش نکنیم، به ایشان اقبال و توجه داشته باشیم و رضایت ایشان را بخواهیم و سخط ایشان را نخواهیم. اینها از شرایط است. الحمدللّه دلها به نور معرفت و محبت منور است.
پس در واقع اطاعتها باعث میشود که وجودِ آخرتی و حدود وجود آخرتیِ بنده مطیع تحصیل میشود. کفر و معصیتها هم وجود و حدودِ آخرتی است و بنده عاصی با معاصی _ نعوذباللّه _ حدود آخرتی را تحصیل میکند؛ با این تفاوت که آنها وجود و حدود علیینی میشود و اینطرف سجینی میشود.
پس در این دارِ دنیا باید تحصیل کرد و این نظام تشریعی برای تحصیل وجود و حدود وجود آخرتی است. نماز یکی از این تکالیف است که اعظم این تکالیف و اصل و عمود آنها در همه شریعتها است، چه شریعت آدم، چه شریعت نوح، چه شریعت
«* نماز جلد 6 صفحه 260 *»
موسی، چه شریعت عیسی؟عهم؟ و چه شریعت مقدسه محمد مصطفی؟ص؟. در بُعد عبادیِ تمام این شرایع، عمود و رکن اعظم، نماز است.
نماز در هر زمانی و در هر شریعتی بهحسب مصالحِ اهل آن زمان حدودی داشته، این حدود را «صفات عرضی» میگویند؛ چون قابل تغییر است. در این شریعت هم این حدود ظاهری، صفات عرضیِ آن است و این حقیقت با جمیع صفات ذاتیاش در همین حدود ظاهریِ شرعی، متجلّی است.
انشاءاللّه متذکر هستیم که باید اقبال و توجه به نماز را تحصیل نماییم و در مقام تحصیل برآییم. قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 261 *»
مجلس 19
(شب چهارشنبه 17 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 29/4/79)
t ظهور حقیقت نماز و صفات ذاتی آن در صفات عرضی آن
t قبولی نماز غیر از صحت نماز است
t ملاک قبولی نماز و اسباب قبول شدن نماز
t بحث صحت نماز در فقه مطرح است و بیان اسباب آن کار فقیه است
t بحث قبولی نماز در «طریقت» مطرح است
t صحت تکالیف مربوط به ظاهر آنها است ولی قبولی به معنویت و روحانیت آنها
ارتباط دارد
t صحت تکالیف از عهده همه برمیآید ولی قبولی آنها از عهده همه برنمیآید
t قبولی تکالیف بسته به اسبابی است که خداوند قرار داده است
t برای قبولی عمل باید اسباب آن را تحصیل نمود
t نظام حکیمانه الهی بر اساس اسباب و علل است
t سبب قبولی نماز خشوع است و معنای خشوع اقبال به نماز میباشد
t مشکل این است که این اقبال به نماز برای همه میسر نیست
t اگر اقبال به نماز میسر نیست نباید در انجام همین نمازها کوتاهی کرد
t امیدواریم این نمازها به برکت ولایت مقبول باشد
t اجازه دادهاند همین نمازها را به پیشگاه رسولالله و ائمه هدی و فاطمه زهرا
صلی الله علیهم و بزرگان و مؤمنین هدیه کنیم
«* نماز جلد 6 صفحه 262 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد حدودی که خداوند برای نماز قرار داده، صفات عرضی نماز است. حقیقت نماز و ذات نماز با جمیع صفات ذاتیه آن و با همه ذاتیاتش، در همین حدود ظاهریِ نماز ظاهر است و تجلی میکند و بر مؤمنان نورافشانی مینماید. نماز با تمام خصوصیاتی که دارد، در همین حدود عرضی جلوهگر است. خداوند صفات عرضی را محل و موقع برای تجلی ذات و صفات ذاتی قرار داده. پس نماز با همین حدودی که ما از نظر شریعت به انجام آن مکلف شدهایم، همین نماز با همین حدود، عبارت است از آن حقیقت و صفات آن حقیقت.
در شریعتهای گذشته هم نماز بوده و مناسب با آن زمانها و اهل آن زمانها محل تجلی این حقیقت بوده است. در این شریعت مقدسه هم همین حدود، همین ارکان، همین افعال، همین حرکات و سکنات و همین قرائت و اذکار، همه اینها حدود عرضی و صفات عرضی است و برای حقیقت نماز و صفات ذاتیِ حقیقتِ نماز، مظهر میباشد. این است که واقعاً همین نماز با همین حدود، «قربانُ کلِّ تقی» خواهد بود و وسیله قرب هر پرهیزگاری به درگاه حقتعالی است. همین نماز با همین حدود و با همین خصوصیات، معراج هر مؤمنی است. همین نماز با همین حدود است که در واقع اهل ایمان را از مرتکب شدن مُنکَرات، زشتیها، بدیها و ناپسندیها باز میدارد.
از این جهت باید قدر این نماز را دانست و به این نماز و حدود آن حرمت گذارد. با
«* نماز جلد 6 صفحه 263 *»
توجه به همین حدود، باید به این حدود اقبال داشت. یعنی اهل ایمان در انجامِ این حدود باید توجه و حضور قلب داشته باشند و به همین حدود حرمت کنند که به هر مقداری که به این حدود اقبال و توجه داشته باشند، نمازشان مورد قبول قرار میگیرد و خداوند از نماز آنها آن مقداری را که اقبال دارند قبول میفرماید.
عرض شد قبولیِ نماز غیر از صحت نماز است و بحث صحت نماز بهطوری که اِسقاطِ تکلیف کند، در فقه مطرح است. فقه یعنی احکام شرعیه. در فقه، حدودی که ملاک صحت نماز است بیان میشود. و مراد از صحت آن است که اعاده یا قضاء بر ما واجب نباشد. اگر آن حدودی را که معین کردهاند انجام دادیم، شرعاً نماز خواندهایم و از نظر فقه نماز خواندهایم. از نظر فقه _ یعنی احکام ظاهریِ شرعی _ ما به وظیفه عمل کردهایم و تکلیف از ما ساقط شد. نماز را با این حدود که خواندیم، در وقتِ آن اعاده ندارد و در خارج وقت قضاء ندارد.
«اعاده» که میگویند به داخل وقت مربوط است، «قضاء» که میگویند به خارج وقت مربوط است. اگر حدود نماز را رعایت نکردی و نمازت باطل بوده، بعد از وقت میگویند قضاء کن و اگر در وقت هستی میگویند اعاده کن.
پس اگر حدود نماز رعایت شد، میگویند تکلیف ساقط شد؛ نه اعاده بر شما واجب است، نه قضاء بر شما واجب است.
رشته فقه و بررسی فقه مربوط به فقیه است و فقیه ملاک صحت را بیان میکند. اما به قبولی نماز و شرایط قبولی آن کاری ندارد. علل و جهاتی که باعث قبولی نماز میشود در فقه مطرح نیست. فقه، محدود است و دایره فقه به ظاهرِ تکالیف مربوط است. اما مسأله به همینجا تمام نمیشود. قبولی نماز غیر از صحت نماز است.
درست است که به واسطه صحت نماز، تکلیف ساقط شده است و شرعاً اعاده یا قضاء ندارد؛ اما اگر قبول نباشد که درجات قرب را طی نکردهایم و مقصود اصلی از نماز به دست نیامده. نماز اینطور معرفی شده که «قربان کلّ تقی» است. با اداء نماز باید
«* نماز جلد 6 صفحه 264 *»
تقرب تحصیل کرد، باید به معراج رفت، باید عروج کرد، به وسیله نماز باید درجات قرب را طی کنیم. پس قبولی نماز امر دیگری است و آن مورد بحث است که چرا در فقه شرایط قبولی نماز مطرح نشده؟
اجمالاً میدانیم که درباره قبولی نماز فرمودهاند به هر مقدار که به نماز اقبال داری، خداوند همان مقدار از نمازت را قبول میکند. اگر تمام نماز را اقبال داشتهای، تمام نماز از تو قبول است. اگر نصف نماز را اقبال داشتهای، نصف نماز قبول است. اگر ثُلث آن را اقبال داشتهای، ثلث نماز از تو قبول است. اگر رُبعش را اقبال داشتهای، ربع نماز از تو قبول است.([15])
اگر این ملاکِ قبولی باشد، اقبال و توجه باید اسبابی داشته باشد و اقبال به نماز به وسیله اسبابی باشد. از جمله اسباب بلکه میشود گفت اعظم اسباب، شناخت همین حدود نماز است. این حدود چه نقشی را دارند؟ تکبیرةالاحرام چه نقشی دارد؟ قیام چه نقشی دارد؟ رکوع و سجود چه نقشی دارد؟ تشهد چه نقشی دارد؟ اینها رمزِ چیست؟ بهحسب ظاهر، حرکات و سکناتی است که در نماز داریم، اما مقصود از اینها چیست؟ در حال تکبیرةالاحرام، در حال قیام، در حال رکوع و سجود باید متوجه چه امری باشیم؟ معنای اینها و مقصود از انجام اینها را باید بدانیم. همچنین خود قرائت که حمد و سوره میخوانیم و ذکری که در رکوع و سجده میگوییم و در تشهد شهادتها را میگوییم، اینها چه معنایی دارد؟
معلوم است در تمام اینها ما باید مراتبِ عبودیت را در برابر مراتبِ ظهورِ حقتعالی به بزرگیهای او متذکر باشیم. مطلب خیلی مهم میشود و خیلی باید زحمت کشید و تحصیل کرد و برای همه میسر نیست. مخصوصاً که در قرائت و ذکرها در نمازهای واجب وظیفه داریم که طبق دستوری که داده شده انجام دهیم؛ حتماً حمد بخوانیم، حتماً در جاهایی که باید سوره خواند سوره بخوانیم، ذکرها باید عربی باشد، سوره مبارکه
«* نماز جلد 6 صفحه 265 *»
حمد عربی است، سورههای دیگر عربی است، همه اینها مناجات با حقتعالی است، همه اینها دعاء است، همه اینها اظهار عبودیت و بندگی است. وقتی اینها را راه نبردیم و ندانستیم، همچنین وقتی افعال و حرکات و سکنات نماز را ندانستیم که چه رموزی هستند، البته آنچنان برای ما اقبال و توجهی فراهم نخواهد شد و از این اقبال و توجه لذتی نخواهیم برد.
بر فرض اقبال داشتیم، اما وقتی نمیدانیم «ایاک نعبد و ایاک نستعین» چیست و چه معنایی دارد، «اهدنا الصراط المستقیم» چه معنایی دارد، «الحمد للّه رب العالمین» چه معنایی دارد، «قل هو اللّه احد» چه معنایی دارد، وقتی اینها را ندانستیم، لذتی از این اقبال نخواهیم برد. اقبالِ دل داریم، توجه داریم، وقتی حمد را میخوانیم به آن توجه میکنیم، اما هرگاه معنی را ندانستیم، آن لذتی که باید از اقبال و توجه ببریم نخواهیم داشت.
از این جهت است که در اینباره مبحثی در مباحث سیر و سلوک باز شده. سیر و سلوک از مرتبه فقه بالاتر است. مرتبه فقه، بیان احکام ظاهری است، بیان تکالیف است، آقا وضوء چنان بگیر، غسل چنین است، نماز چنان است، روزه احکامش این است، حج احکامش این است. تمام حدودی که ملاک صحت عمل است، در فقه بررسی میشود. در فقه به بالاتر از صحت نظری ندارند. بالاتر از صحت، قبولیِ عمل و تحصیل مدارج قرب و ترقی است که اینها و ملاک اینها در فقه مطرح نیست، بیان آنها هم کار فقیه نیست. فقیه میگوید به من مربوط نیست؛ آنچه به من مربوط است بیان واجب، بیان مستحب، بیان مکروه و بیان حرامی است که مثلاً شخص نمازگزار در نماز مرتکب میشود. وظیفه من بیان این احکام و این حدود است و اینها همان ملاک صحت عمل است. مراحل بالاتر به عهده فقه نیست و بیانش هم بر عهده فقیه نیست.
مراتب بالاتر که قبولی نماز است، به «سیر و سلوک» مربوط میشود که به تعبیر دیگر «طریقت» میگویند که از «شریعت» بالاتر است. شریعت به همین احکام ظاهر و
«* نماز جلد 6 صفحه 266 *»
تکالیف ظاهر شرعی مربوط است، اما طریقت مربوط میشود به استکمالات و تحصیل کمالات و به تعبیر دیگر مرتبه باطن و معنویت عمل.
عملْ ظاهری دارد و معنویتی دارد. آن مرحلهݘ معنویت و باطنِ عمل، در علمی بالاتر و روشی بالاتر بررسی میشود که همان سیر و سلوک یا _ به تعبیر مشهور _ طریقت است. آنجا است که باید به سراغ این مسائل رفت که معنویت نماز، روحانیت نماز، باطن نماز یا سایر عبادات و تکالیف چگونه است، راه تحصیلش چیست و برای تحصیل معنویت و روحانیت نماز یا اعمال دیگر از اعمال عبادی و بندگی، چه اسبابی لازم است. اینها به قسمت بالاتری مربوط میشود.
صورت ظاهریه تکالیف را که همین حرکات و سکنات باشد حدود ظاهری میگویند. اینها صورت و حدود ظاهریِ نماز یا روزه یا حج یا طهارت شرعیه مثل وضوء است. ظاهر این تکالیف، صورت ظاهری آن است، اما معنویت، روحانیتِ این عمل است و عوامل و اسباب دیگری میخواهد. در این ظاهر، ما با این بدن حرکاتی داریم، با این زبان الفاظی را باید بگوییم، ذکر یا قرائت است، هرچه هست، اما برای تحصیل معنویت و روحانیت نماز، اسباب و عوامل دیگری لازم است. آن اسباب و عوامل چیست؟ و چگونه باید معنویت و روحانیت را تحصیل کرد؟
اینجا محل سخن و گفتگو است و باید به سراغ اسباب و عوامل قبولی عمل رفت. میگویند این به قبولی عمل مربوط میشود؛ هر مقدار در این نماز معنویت و روحانیت باشد، به همان مقدار این عمل و این نماز قبول شده است و آثاری که خداوند وعده داده، بر این عمل مترتب میشود. این ظاهر، امری است که از عهده همه بر میآید. هرکس که مکلف است، به آن حدود و به هر مقداری که مکلف است از او برمیآید. اما تحصیل روحانیت و معنویت نماز یا اعمال دیگر، این را همه در فکر نیستند، از عهده همه هم بر نمیآید.
«* نماز جلد 6 صفحه 266 *»
حقتعالی هم خواسته تکالیف بهطور یُسر باشد، یُرید اللّه بکم الیسر و لایرید بکم العسر([16]) ای بندگان، خداوند درباره شما آسانی را خواسته، دشواری را برای شما نخواسته. آنچه برای شما سخت و مشکل است، نخواسته؛ برای شما خواسته که تکالیف به آسانی انجام شود. از این جهت میبینیم در فقه بیان احکام شرعیه است که از عهده همه هم بر میآید. در فقه، واجبات، محرمات، مستحبات، مکروهات و مباحات بیان شده است و این پنج قسم را احکامِ خمسهݘ شرعیهݘ ظاهریه میگویند که از عهده همه بر میآید و همه به این احکام مکلفند. واجبات برای اهل تکلیف واجب است، محرمات بر اهل تکلیف حرام است، مستحبات بر اهل تکلیف مستحب است، مکروهات بر اهل تکلیف مکروه است، مباحات بر اهل تکلیف مباح است. اینها در فقه است و به عموم خلق مربوط میشود.
اما تحصیل مقامات معنوی و مراتب معنوی، در فقه _ که به عموم مربوط است _ مطرح نمیشود. اسباب تحصیل معنویت و طرق تحصیل آن، در فقه مطرح نمیشود.
البته این فقهی که میگوییم همین فقهِ اصطلاحی است که نامش را به تعبیری که شایعتر است «شریعت» میگذارند که همین احکام ظاهری است. در مقام شریعت، مطلب به همینجا تمام میشود. ولی درباره تحصیل معنویت، مطلب به این سخنان در اینجا تمام نمیشود و اهلی دارد. کسانی که در امر دین و دیانت از سطح عمومیِ سایرین جدّیترند و در واقع میخواهند به واسطه انجام تکالیف ترقی کنند، اینها باید در مقام بر بیایند و با زحمت بیشتری در پی تحصیل این مطلب باشند که معنویت نماز چیست و تحصیلش چگونه است؟
معنویت نماز و _ سادهتر _ روحانیت نماز که میگوییم، یعنی روحی که خداوند برای این ساختمان قرار داده است. این تکالیف و حدود ظاهری، در حقیقت ساختمان ظاهری است که نمازگزار این ساختمان ظاهری را میسازد و فراهم میکند. ولی باید
«* نماز جلد 6 صفحه 268 *»
طوری باشد که قابل تعلق روح باشد، روح به این ساختمان تعلق بگیرد و این کالبد و این ظاهر به روحِ معنویت و روحانیت زنده شود. زنده شدنش به روح معنویت و روحانیت، قطعاً اسباب و عوامل معنوی و روحانی لازم دارد. صرف اینکه من بدن را رو به قبله قرار دادم و ظاهرِ این بدنِ من رو به قبله شد، این را نمیشود گفت که در تحصیل روح برای این عملِ ظاهر کافی است.
مثلاً من رکوع را به آنطوری که دستور رسیده بهجا آوردم و حدّ رکوع انجام شد، چنین نیست که این صورت ظاهری کافی باشد برای فراهم شدن آن روح و معنویتی که به این ظاهر تعلق میگیرد. این فقط صورت ظاهری و حد ظاهری است که من فراهم کردهام. تحصیل روحانیت و معنویت رکوع، سبب و عامل دیگری میخواهد که آن سبب و عامل هم معنویت و روحانیت دارد؛ باید از جنس یکدیگر باشد. ابی اللّه انیُجری الاشیاء الّا بالاسباب([17]) خدا در این نظام آفرینش نخواسته که کارها و چیزها را جاری کند مگر از راه اسباب و به وسیله اسبابی که خود او قرار داده است.
درست است که قدرت خداوند محدود نیست و نامتناهی است و مشیت خدا محدود نیست و نامتناهی است، با وجود این، مشیت خداوند به این تعلق گرفته که باید نظام بر اساس اسباب و مسبَّبات و علل و مَعالیل جاری گردد. اگر کسی گرما میخواهد، حتماً باید آتش تحصیل کند. میخواهد تشنگی او رفع شود، حتماً باید آب تحصیل کند و آب بیاشامد تا تشنگی رفع شود. خداوند قادر است که بدون آشامیدنِ آب تشنگی را برطرف کند، اما چنین قراری نگذارده؛ فرموده برطرف کردن تشنگی، کار من است، به مشیت من است، به تقدیر و قضاء و امضاءِ من است، اما شرط دارد، من سبب قرار دادهام، باید همین رفع تشنگی را _ که مشیت من هم به آن تعلق گرفته _ از طریق این سبب تحصیل کنی. درست است که مشیت و قدرت حقتعالی محدود نمیشود، اما وقتی خودش این نظام را گذارده و خلاف این نظام هم نمیفرماید، ما وظیفه داریم
«* نماز جلد 6 صفحه 269 *»
مطابق نظام الهی سلوک کنیم. ای شخص تشنه، اگر میخواهی تشنگیات برطرف شود، باید سببِ رفع تشنگی را تحصیل کنی. نمیشود که آب نزدت باشد یا نباشد و تو بخواهی همینطور تشنگیات رفع شود.
آری، اگر در زمانی عامل و سبب دیگری در کار بیاید و جای این سبب را بگیرد، آنگاه خداوند حکم میکند و مشیتش تعلق میگیرد که به آن سبب، تشنگی رفع شود. فرض کنید معجزه و کرامتی ظاهر شود یا مثلاً دعائی بخوانید که با آن دعاء تشنگی برطرف شود. ممکن است. مثلاً کسی که گرسنه است، اگر بگوید: «سبحان مَن یَرانی و یسمع کلامی و یرزقنی و لاینسانی» چهبسا احساس میکند که سیر شد و شدت آن گرسنگی برطرف شد.
البته این هم از اسباب است. اینطور نیست که خداوند بیسببْ گرسنگی را رفع کند. شخصِ تشنهای که به کرامت ولیّی بدون آشامیدن آب تشنگی او رفع میشود، این هم در واقع سببی است. بنا نیست که خداوند بدون سبب، هیچ کاری انجام دهد و مشیتش بدون سبب تعلق بگیرد و مسبَّبْ خلقت شود و درست شود.
از این جهت ما معتقدیم که معجزات انبیاء؟عهم؟ هم آنطور نبوده که بیسبب باشد. آنها هم سبب دارد اما سببش سببی است که خلق به آن سبب نخواهند رسید و آن سبب برای آنها کشف نخواهد شد. مثلاً فرمودهاند ارادهݘ خودِ نبی است یا اراده خود ولیّ است، اینها را گفتهاند، اما میدانیم معجزه انبیاء و کرامت اولیاء در واقع با اسباب است، بیسبب نیست. نامش را که «خارق عادت» میگذارند، یعنی بهحسب اسباب ظاهری، خارقِ این عادات بشری است، فوقِ عادات بشری است، غیر از عادات بشری است. اما اینکه پیغمبری بیسبب کاری کند، پیغمبری بیسبب معجزهای داشته باشد و معجزه، بیسبب و بیعلت باشد، نه، اینطور نیست. این فرمایش عمومیت دارد: ابی اللّه انیجری الاشیاء الّا بالاسباب. خدا اینطور قرار داده است. پس وقتی خداوند تشنگی را از بنده برطرف میفرماید، سبب در کار است و بیسبب نیست، چه به سبب ظاهری و چه به اسباب خفیّه.
«* نماز جلد 6 صفحه 270 *»
پس تحصیلِ معنویت نماز و فراهم کردن روحانیت نماز برای نماز، عامل و سبب میخواهد که خداوند هم قرار داده. برای این کار، عوامل و اسباب معنوی و روحانی قرار داده که باید آنها را تحصیل کرد. به طور کلی در اینباره میفرماید: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. این «خاشعون» و این خشوع در نماز را برای ما به «اقبال بر نماز» بیان میکنند.([18])
اقبال بر نماز، سببی معنوی میشود. به مقدار اقبال به نماز و توجه به نماز، خداوند برای نماز روحانیت خلق میکند، خداوند برای این کالبد ظاهری و این ساختمان ظاهری، معنویت ایجاد میکند. نمازگزار در موقعی به حقتعالی تقرب مییابد و به مقداری تقرب مییابد که نمازش دارای این معنویت و روحانیت باشد. صِرفْ اداءِ تکلیف و اسقاط تکلیف نباشد و عمل ظاهری و سطحی نباشد.
اینجا است که بین فتوای فقهاء در مورد صحت عمل، و گفتار اهل طریقت درباره قبولی عمل، تعارض ظاهری پیدا میشود. فقهاء به همان ظاهر اکتفاء کردهاند و اهل طریقت میگویند ظاهر کفایت نمیکند، باید با عوامل و اسباب معنوی و روحانی، برای عملْ روحانیت و معنویت و باطن تحصیل کرد تا عمل به درگاه حقتعالی قبول شود و برای شخص مثمر ثمر دنیوی و اخروی باشد.
اینجا تنافی و تعارضی پیدا شده و بحث را مشکل کرده. برای همه که چنین اقبالی میسر نیست، اما حتی آنهایی که در فکرند و واقعاً میخواهند برای نماز معنویت تحصیل کنند و در اقبال به نماز تعمد میکنند، از توجه به نماز بیشتر دور میشوند و این مسأله، گرفتاریِ بسیار بزرگی است.
«* نماز جلد 6 صفحه 271 *»
شنیدهاید آن مثل مشهور را که شخصی در حدیث دیده بود که اگر کسی دو رکعت نماز بخواند و در این دو رکعت به غیر خدا توجه نداشته باشد، خداوند بهشت را برای او واجب میکند. این مضمون را دیده بود و خیلی آرزو داشت که بتواند دو رکعت نماز بگزارد که از اول تا به آخر متوجه هیچ امری نشود جز خدا، فقط متوجه خدا باشد و بس. خیلی فکر کرد اما هیچ وقت برایش میسر نمیشد. تا اینکه زمانی با خود گفت بد نیست به مسجد کوفه برویم، آنجا خلوت است و خود مسجد هم شرافت دارد، مکانِ قرب به درگاه خدا است، توفیقی حاصل میشود. به مسجد کوفه رفت. وضوء را درست گرفت و لباسش هم مباح و کاملاً پاک است. از هر جهت خیالش آسوده، به نماز ایستاد.
همین که «اللّهاکبر» گفت، ناگاه چشمش به روبهرو و سمت قبله افتاد، دید عَجَب! این مسجد با این عظمت، با این بزرگی، با این شرافت، با این شهرت، بعد از مسجدالحرام و مسجدالنبی؟ص؟ مسجد کوفه موقعیتی دارد، این مسجد با این منزلت چرا مَناره ندارد؟! در فکر افتاد که منارهای برای مسجد تهیه کند، برای تحصیل پول به سراغ بازار و تجار رفت و کم کم معمار و بنّای مناسبی فراهم کرد؛ تا اینکه گفت: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». دو رکعت نمازِ اینطوری خواند که به خیال خود از اول تا به آخر متوجه خدا باشد و بس، اما این نماز شد.
پس وضع همه اینطور است. او میخواست مناره بسازد، ما هم هرکدام بهحسب خودمان کاری را که گرفتار آنیم، در نماز انجام میدهیم. یکی از عزیزان میگفتند که ما ساکن مشهد بودیم، روبهروی منزل یا مغازه ما مسجدی بود و در کنار ما هم شخص بقالی بود که نمازش را داخل مسجد میخواند. البته نه در وقت فضیلت و با جماعت! چون آن وقت، موقع کار است. آن موقع که وقت نماز خواندن نیست. اول مغرب و اول ظهر موقع کاسبی است، موقع نماز نیست. این شخص هم نمازش را مثلاً نزدیک عصر و غروب میخواند.
خلاصه، ایشان میگفتند که این بقال میآمد به نماز میایستاد و ما هم که
«* نماز جلد 6 صفحه 272 *»
گاهگاهی برای نماز یا گذراندن وقت به مسجد میرفتیم، میدیدیم این شخص که به نماز میایستد، مرتب در حال نماز دست خود را داخل یکی از جیبهایش میکند، چیزی بیرون میآورد و آن را داخل جیب دیگر میکند و همینطور تا اینکه نمازش تمام میشود.
یکوقتی ما از او پرسیدیم که این چه کاری است در نماز میکنی؟ چرا مرتب دست داخل جیبت میکنی و بیرون میآوری داخل جیب دیگر میکنی؟ در جواب گفته بود من وقت ندارم که به حساب دخلم برسم. وقتی میخواهم برای نماز بروم، دخل را داخل این جیبم خالی میکنم و به نماز میایستم. در حین نماز حساب میکنم چقدر باید خرجش باشد و چقدر دخلش باشد. این کار را در حال نماز میکنم و از این جیب بر میدارم و داخل آن جیب میگذارم که دخل و خرجم معیّن شود. از مسجد که بیرون میروم خیالم جمع است که این جیبِ سمت چپ خرج است و باید خرج زندگی شود، داخل این جیبِ دیگر سرمایه است که باید نگه دارم و خرج نکنم. راحت حساب کردهام و پی کارم میروم. این هم نمازِ اینطوری!
این نمازها با چنین توجه و اقبالی، چطور معنویت و روحانیت را میتوان با آنها تحصیل کرد؟ از این جهت اینجا محل گفتگو و اختلاف است، چطور مشکل حل میشود؟ این نمازها چه حکمی پیدا میکند؟ چه صورتی پیدا میکند؟ اینجا اول بحث است که باید صحبت کنیم.
اما الآن هم اجمالاً عرضی خواهم داشت و برای این است که ناامید نباشیم، برای این است که به همین نمازها با همین صورتها اهمیت دهیم و نگوییم نماز ما که اینطور است پس چه فایدهای دارد و خداینکرده سرد شویم و کوتاهی کنیم، انجام بدهیم یا ندهیم.
بعضی هستند که گرفتاریها و مشکلاتی برایشان پیش میآید، اینها نمیدانند و به واسطه جهالت، خودشان را به هلاکت میاندازند. مثلاً بعضی هستند که خواندن نماز صبح برای آنها مشکل است، نوعاً خواب میمانند و نماز صبح قضاء میشود. از
«* نماز جلد 6 صفحه 273 *»
جهت جوانی یا کار زیاد یا خستگی یا سببهای دیگر یا در اثر بیاهمیتی، نماز صبح آنها قضاء میشود. آنوقت میگوید من که نماز صبحم قضاء شده، چرا نماز ظهر را بخوانم؟! فرصت کردم میخوانم، فرصت نکردم نمیخوانم. به نماز اهمیت نمیدهد، میگوید چون نماز صبحم قضاء شده و نوعاً قضاء میشود، پس اهمیت نمیدهم. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را هم اهمال میکند، فرصت کرد میخواند، فرصت نکرد نمیخواند. کم کم خداینکرده به ترک نماز یا استخفاف آن کشیده میشود.
نه عزیزِ من، اگر انسان نماز صبحش قضاء شد، فرمودند قضاء کن. هرگاه برخاستی قضاء کن، تا ظهر قضاء کن. چرا قضاء نکنی؟! نماز صبح را قضاء کن، نماز ظهر و عصرت را هم بخوان، نماز مغرب و عشاء را هم بخوان. خدایی که فرموده نماز را در وقت بخوان، فرموده اگر خواب ماندی قضاء کن. چرا قضاء را ترک کنی و چرا نمازهای دیگر را ترک کنی؟! اگر نماز قضاء شد، قضائش را باید بهجا آورد، بعد هم نمازها را باید در وقت آنها خواند. هرگاه نرسیدی آنها را در وقت اول بخوانی، در وقت آخر بخوان. تا وقت آخر اجازه دادهاند.
البته گناه کردی که به تأخیر انداختی؛ زیرا فرمودهاند: اول الوقت رضوان اللّه… آخِر الوقت غفران اللّه([19]) نماز خواندن در اول وقت، رضایت خدا است و نماز خواندن آخر وقت، آمرزش خدا است؛ و معلوم است آمرزش برای انجام گناه است. اگر کسی تعمداً نماز را از اول وقت به تأخیر بیندازد گناه کرده، اما وقتی در همان آخر وقت خواند، خدا این گناهش را میآمرزد و عملش را میپذیرد و تکلیف ساقط است؛ کتکش نمیزنند که چرا نماز را ترک کردی. اگربه واسطه نداشتن معنویت و روحانیت نماز، مقامی هم به او ندهند، اما عذاب ندارد و سایر آثاری که بر ترک اعمال مترتب میشود برایش نیست و انشاءاللّه گرفتاریِ دنیا و آخرت نخواهد داشت.
پس انشاءاللّه رعایت کنیم و از این مباحث سرد نشویم و نگوییم ما که نمازمان
«* نماز جلد 6 صفحه 274 *»
معنویتی ندارد و به نماز اقبال نداریم، پس چرا اهمیت دهیم؟! چرا بخوانیم؟! سستی عارض نشود. همین نمازها با همین حالتش و با همین خصوصیاتش، با داشتن ولایت و محبت ائمه هدی؟عهم؟، خودِ همین انجام ظاهری هم برای ما انشاءاللّه روحانیت تحصیل میکند و اگرچه خیلی ضعیف باشد ما را کفایت است. البته آن اقبالی که لازم است و شأن اهل توجه و اهل سیر و سلوک و مراقبت است برای ما نیست، اما باید همین مقدار را دوست داشته باشیم، به همین ظاهر علاقه داشته باشیم، همین را با علاقه و محبت انجام بدهیم نه با کراهت و احساس سنگینی. با همین مقدار محبت و توجه اگرچه کم باشد، خیلی امید میرود که انشاءاللّه به تدریج آن اقبالها و توجهات برای ما فراهم شود.
خوشبختانه با همه این سخنان اجازه فرمودهاند که ما این نمازها را خدمت رسولالله؟ص؟، ائمه هدی؟عهم؟ و فاطمه زهراء؟عها؟ و خدمت بزرگان و مؤمنین هدیه کنیم. از شیخ مرحوم نقل میکنند که این بزرگوار میفرمایند اگر کسی دنیا را پر از طلا و نقره کند و به من بدهد که در مقابل، من ثواب یک حج از حجهایم را به او بدهم، نمیدهم. اما اگر کسی دو رکعت نماز بگزارد و ثواب آن دو رکعت نماز را به من هدیه کند، من ثواب یک حج و عمره به او میدهم.([20])
میدانیم حج خیلی ثواب دارد. این را به چه کسی میفرمودند؟ اگر به کاملان بگویند که کاملان مثل خودشان کاملند، احتیاجی ندارند که مثلاً از ایشان ثواب حج بگیرند. پس معلوم است که به همین رتبه نقصان و اهل رتبه نقصان میفرمایند. مقصودشان کاملان نیستند که مثلاً سلمان دو رکعت نماز بخواند و ثوابش را به من هدیه
«* نماز جلد 6 صفحه 275 *»
کند، من ثواب حج به او میدهم. او هم مثل ایشان است، نهایت در عرض با یکدیگر اختلافهایی دارند وگرنه از نظر طول که هممقامند. پس معلوم است که برای آنها نمیگفتند، به ما میگفتند.
مثل اینکه ائمه؟عهم؟ به ما و امثال ما میفرمودند که مثلاً دو رکعت نماز بخوان و ثوابش را به ما یا مادر ما حضرت زهراء؟سها؟ هدیه کن. مضمون بعضی روایات این است که اشخاص خدمت امام؟ع؟ عرضه میداشتند آیا میتوانیم ثواب اعمال خود مثل نماز را به شما هدیه کنیم؟ حضرت میفرمودند: آری.([21]) معلوم است که قبول است، باعث قبولی هم میشود. یعنی خود این اهداء، قبولی است. خود هدیه کردن، به درگاه خدا قبول است و آثار دارد.
پس انشاءاللّه این مباحث باعث نشود که کسی در عبادت سست شود که حالا برای ما میسر نیست، پس عبادات ما ارزشی ندارد، پس در انجام اینها سهلانگاری کنیم. خیر، همین اعمال با همه این خصوصیاتِ نقصانی که دارد، به ما اجازه فرمودهاند که ثوابش را بلکه خودِ عمل را هدیه کنیم. اجازه فرمودهاند که مثلاً خود این نماز یا ثوابش را هدیه کنیم. و اینها برای ما مایه امیدواری است.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 276 *»
مجلس 20
(شب شنبه 20 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 1/5/79)
t انجام تکالیف ظاهری مطابق دستور الهی صحیح است ولی ارزش آنها به معنویت و روحانیت آنها بستگی دارد
t بیان حدود صحت تکالیف به عهده فقه و فقهاء است
t فقه دو معنی دارد یکی به اصطلاح قرآن و احادیث و یکی به اصطلاح علمی
t فقه و فقهاء متصدی بیان حدود صحت تکالیف شرعی میباشند
t تحصیل درجات قرب و مراتب عالی بندگی به معنویت و روحانیت تکالیف بستگی دارد
t نظام تشریعی الهی مانند نظام تکوینی وسیله تکامل و ترقی ایمانی میباشد
t تکامل و ترقی به وسیله تکالیف شرعی بعد از صحت آنها فراهم میشود
t ظاهر تکالیف شرعی زبان دعاء و مسئلت از خداوند متعال است
t دعاء و مسئلت حالی به اجابت نزدیکتر است تا دعاء و سؤال قالی
t نوع اعمال و حالات دارای آثاری هستند که برخی در شریعت بیان شده است
t اشارهای به برخی تجربهها و تطیرها که در جوامع شهرت دارد
t آثار بیاعتنائی نسبت به احکام شرعی بخصوص معاملات
t نصیحت و توصیه به جوانان در آلوده نشدن به اعتیاد و تخلف نکردن از قوانین حکومتی
t مؤاخذه ما به خاطر بصیرت، از دیگران شدیدتر است
t برای محفوظ ماندن از مفاسد اجتماع باید به غوث اعظم امام زمان؟ع؟ پناهنده شویم
«* نماز جلد 6 صفحه 277 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
علامت اهل ایمان، در معنویاتِ اعمالشان نمودار است. از معنویات است که در ظاهرِ آنها هم اثر میگذارد. انگیزهها از دلها است و از ایمان و تقویٰ است.
نماز حدودی ظاهری دارد. این حدود ظاهری نماز، صفتهای ظاهری و عَرَضیِ نماز را تشکیل میدهد. همه کس نماز که میگزارند، تکبیرةالاحرام میگویند، قیام دارند، رکوع و سجود دارند، قرائت دارند، در رکوع و سجود ذکر دارند، تشهد دارند. این حدود ظاهری را همه در نمازها انجام میدهند. نمازهای همه به این صفات ظاهری متصف میشود و این صفات ظاهری را دارد. اما ارزش نمازها به معنویت و روحانیت نماز و به باطن نماز بستگی دارد.
همه عبادتها اینطور است. تمام تکالیف شرعیه حدودش در شریعت مشخص شده است. این حدود شرعیه را همان صفات ظاهری اعمال میگویند. روزه حدودی دارد، حج حدودی دارد و نوعاً مکلفین در انجام این حدودِ ظاهری مشترکند. همه یکسان روزه میگیرند؛ امساک را در یک وقت شروع میکنند و تا وقت معینی ادامه میدهند. اولِ طلوعِ صبح صادق را اول امساک میدانند و تا غروب و مغرب شرعی، امساک را همه یکسان انجام میدهند. همه مکلفین از محرمات بر روزهدار اجتناب میکنند. همینطور در حج، همه محرم میشوند، همه وقوف دارند، در عرفات وقوف میکنند، در مشعر وقوف میکنند، در منیٰ میمانند، قربانی میکنند، خانه خدا را طواف
«* نماز جلد 6 صفحه 278 *»
میکنند. حدود ظاهری را همه انجام میدهند. چرا؟ به جهت اینکه این حدود در شریعتْ مشخص و معین شده است و عبادتها و تکالیف باید در این حدود به انجام برسد.
آنگاه صحت این حدود _ بهمعنای اینکه اِسقاط تکلیف کند، _ رعایت همین حدود است. اگر این حدود آنطوری که در شریعت مقدسه معین شده انجام شد، تکلیف ساقط شده و فقهاء حکم میکنند به اینکه در وقت اعاده لازم نیست و در خارج وقت قضاء لازم نیست. تمام فقهاء صحت را به رعایت حدود مشروط میدانند.
پس وقتی این حدود رعایت شد، انسان مطابق دستور نماز خواند، طهارت شرعیه تحصیل کرد، شرایط صحت را فراهم کرد، لباسش پاک و مباح، محل سجدهاش پاک و مکانْ مباح بود و سایر صفات و حدود لازم را هم اتیان کرد، اینجا است که همه فقهاء به صحت نمازش حکم میکنند و میگویند در وقت بر این شخص اعاده واجب نیست و در خارج وقت قضاء واجب نیست.
حتی اگر شخص به نمازش توجه کامل نداشت، مثل آنکه حمدش را خواند بعد متوجه شد که حمد خوانده، همچنین سوره را خواند بعد فهمید سوره خوانده و در موقع خواندنْ توجه و اقبال دل نداشت. به رکوع رفت، سجده کرد و نمازش را تمام کرد و متوجه میشود که حواسش متوجه نماز نبود و دل اقبال نداشت. اما میداند حدود را رعایت کرده، رکوع و سجده را درست انجام داده و قرائتش را درست خوانده. همه فقهاء حکم میکنند به اینکه حقِّ اعاده ندارد و نباید اعاده کند؛ به جهت اینکه از نظر تکلیف و در ظاهر شریعت، عملش کامل و تمام است و نقصانی ندارد.
پس در فقه به بالاتر از مرحله صحتِ ظاهری کاری ندارند. عرض کردم دامنه فقه تا همینجا است و فقهاء تا همینجا نظر دارند که عمل بهحسب شرایط و حدودِ ظاهری صحیح باشد. در اینجا میگویند تکلیف انجام شد و این عبادت اسقاطِ تکلیف کرد.
اما مراتب بالاتر و کاملتر، به عهده فقهاء نیست. این نماز چقدر معنویت داشت؟
«* نماز جلد 6 صفحه 279 *»
باطن این نماز چقدر آراسته بود؟ روحانیت این نماز چقدر فعلیت یافته بود؟ این مباحث در فقهِ اصطلاحی مورد توجه نیست.
«فقه» دو معنی دارد؛ به یک معنی تمام مراتب ادراک و معرفت را شامل است. گاهی فقه گفته میشود و مقصود فهمیدن دین است؛ اینکه بنده دینش و اعتقاداتش را بفهمد و وظائف نفسانی را بفهمد که باید به چه صفاتی متصف شود و از چه صفاتی اجتناب کند، اعمال ظاهری خود را بشناسد، به تکالیفش آشنا باشد. این مجموعه را فقه میگویند.
اگر کسی در امر اعتقادات دارای بصیرت و فهم بود، این شخص از نظر لغت و اصطلاحِ قرآن و احادیث، فقیه است، اگر احکام شرعیه را بداند فقیه است، به صفات نفسانی آگاه باشد و وظائف نفسانی را بداند فقیه است. بصیرت، فقاهت است. دانایی نسبت به دین و جاهل نبودن در دین، فقاهت است و البته درجات پیدا میکند.
اما فقهِ اصطلاحی که گفته میشود به احکام شرعیه مربوط است. آن علمی را که متصدیِ بیان احکام شرعیه است، فقه نامیدهاند و شخصی را که میتواند احکام شرعیه را از آیات و روایات استنباط کند، فقیه گفتهاند. مقصود ما هم در اینجا همین اصطلاح است.
در فقه و نزد فقهاء، همین که اعمال مطابق دستور شرعی انجام شد، اسقاط تکلیف میکند و اعاده و قضاء لازم و واجب نیست. به تعبیر دیگر میگویند این شخص به واسطه انجام طاعت، مُعاقَب نخواهد بود. معاقب نیست که مثلاً چرا در عبادت توجه نداشتی؟! چرا اقبال نداشتی؟! چرا حضور قلب نداشتی؟!
این خیلی کار را آسان میکند. این الحمدللّه مورد اتفاق همه فقهاء است که همین اندازه حدود ظاهری و شرعیِ عبادت انجام شد و نیت در کار بود و عمل هم مطابق دستور بود، در انجامِ تکلیف کافی است. همه گفتهاند که چنین شخصی
«* نماز جلد 6 صفحه 280 *»
معاقب نخواهد بود و _ به اصطلاح و به زبان فارسی _ او را چوب نمیزنند؛ زیرا نمازش را خوانده، روزهاش را گرفته، حجّش را رفته، زکات و خمسش را داده و اینها همه مطابق دستور شرعی انجام شده است.
تا اینجا را فقه متصدی است و فقیه است که حکم میکند به اینکه این اعمال صحیح است و معنای صحت همین است که مؤاخذه و عِقابی در آن نیست که چرا حضورِ دل نداشتی؟! چرا توجه نداشتی؟! چرا روحانیتِ عمل تحصیل نکردی؟! البته به چنین شخصی درجات نخواهند داد و مراتب قرب برای او نخواهد بود. این شخص در نازلترین مرتبه از مراتب عبودیت قرار دارد؛ چرا؟ به جهت اینکه نازلترین مراتب عبودیت، انجام همین تکالیف شرعیه مطابق دستور شریعت است. و نیتِ اول برای تحصیل چنین مرتبهای کافی است که شخص در عمل میگوید من فرمان خدا را قربةً الیاللّه امتثال میکنم. خدا به زبان اولیائش فرموده که عمل تو باید چنین باشد، اینطور نماز بگزار، اینطور روزه بگیر، اینطور حج کن، اینطور زکات بده، اینطور خمس بده، سایر دستورات همینطور. معاملات باید به اینطور باشد. حدودِ معاملات مشخص است. حدود عقود و ایقاعات، در شریعت معیّن است. کسی که بین خود و خداوند بر این قرار است که مطابق دستور خدا رفتار کند، مطابق دستور دین و حدود شریعت رفتار کند، کوتاهی نکرده، حدود دین را یاد گرفته، شریعت را آموخته، میداند حدود نماز این است، حدود روزه این است، حدود معاملات این است، حدود عبادات این است، اینها را دانسته و عمل کرده، میگویند این شخص نازلترین و پایینترین مراتب عبودیت را تحصیل کرده و همین مقدار اجر دارد که او را عقاب نمیکنند به اینکه چرا مراتب عالیتر را تحصیل نکرده است.
تحصیل مراتب عالیتر به تحصیلِ معنویت و روحانیت عبادات است. تمام درجات قرب و مراتب بندگی به تحصیل این مراتب عالیتر بستگی دارد. انسان باید بداند چرا رو به قبله میایستد، بداند چرا تکبیر میگوید، معنای تکبیر چیست، بداند
«* نماز جلد 6 صفحه 281 *»
چرا در نمازش قیام دارد، چرا در نمازش قرائت دارد، چرا باید سوره مبارکه حمد را در نمازش بخواند و این سوره مگر چه موقعیتی دارد که فرمودهاند: لا صلوةَ الّا بفاتحة الکتاب.([22]) ارزش نماز به فاتحةالکتاب بستگی دارد، بهطوری که اگر کسی در نماز حمد نخوانده باشد نمازش باطل است یا اگر در هنگام خواندن توجه نداشته باشد کمالی برای نمازش نخواهد بود. حمد خوانده اما با بیتوجهی، روی عادت و طبیعت بسم اللّه الرحمن الرحیم را تا و لا الضّالّین میگوید اما هیچ متوجه و متذکر نیست که در هر جمله از جملات این سوره مبارکه چه گفت، چرا خداوند این سوره را برای نمازها انتخاب فرموده که در نمازها چه واجب و چه مستحب در رکعتهای اول و دوم باید حمد خوانده شود و ارزشش به این مقدار باشد که بفرمایند: لا صلوة الّا بفاتحة الکتاب. نمیداند در هر جملهای از جملات این سوره مبارکه چه گفت.
این سوره، مناجات با حقتعالی است. این سوره سه قسمت است. یک قسمت آن مخصوص خدا است، یک قسمت آن مخصوص بنده است و یک قسمت آن امر مشترک بین خدا و بنده است. سه شکل عبودیت در این سوره مبارکه به انجام میرسد. یک قسم از عبودیت، اظهارِ ثناءِ حقتعالی است. یک قسم از این سوره در مقام عبودیت، اظهار شئون بندگی است. یک قسمت از بندگی در این سوره مبارکه، ذکر اموری است که بین بنده و پروردگار است.
سورهای هم که بعد از حمد خوانده میشود، مثلاً سوره «انا انزلناه» یا سوره «قل هو اللّه» که دستور است بخواند، یا سورههای دیگر که برای نمازها انتخاب شده و بهطور استحباب دستور داده شده، یا سورههایی که خود شخص انتخاب میکند، اینها جهاتی دارد که وقتی انسان متذکر باشد، به واسطه تذکرِ به این جهات البته ترقی میکند و مراتب عالیتر را تحصیل میکند.
پس آنچه اسقاط تکلیف میکند، همین مقدار انجام حدود ظاهری عبادات و
«* نماز جلد 6 صفحه 282 *»
رعایت حدود شرعی است. اینها نظامِ تشریعی است که خداوند این نظام را با نظام تکوینی مطابق قرار داده؛ همانطور که نظام حقتعالی در تکوین به طوری است که هر موجودی به کمال خود میرسد، نظام شرعی هم همینطور است. مؤمنان باید در لابلای این نظام شرعی، از فرصت استفاده کنند، ترقی نمایند، مراتب ایمان، مراتب معرفت و مراتب عمل و تقرب به درگاه خدا را کسب کنند و از دین خدا قدردانی و حرمتداری داشته باشند.
چنین نظامی واقعاً به عهده گرفته که تا هر مقدار بندگان بخواهند ترقی کنند، خداوند ترقیشان میدهد و زمینه فراهم است. پس چرا به خودشان ظلم میکنند؟! چرا به اقلِّ مراتب عبودیت اکتفاء میکنند؟! البته این در صورتی است که انسان ظاهرِ دین را تحصیل کرده باشد، ولی اگر در همین هم کوتاهی کند، حدود دین را نیاموزد، ظاهر شریعت را نداند، عمری بر او بگذرد و نتواند وضوی درستی بگیرد، عمری بر او بگذرد و نتواند نمازی ظاهری بخواند و حدود ظاهریِ نماز را انجام دهد، خیلی به خودش ظلم کرده است.
دیده میشود که بسیاری به واسطه عادتهای غلط از زمان بچگی و جوانی، در سنین بالاتر هم، به همان عادت غلط، چهبسا حمد و سورهݘ خود را نتوانند صحیح بخوانند. _ صحت ظاهری مراد است. _ چرا؟ چون به همان عادت بچگی باقی مانده که حمد و سوره را به سرعت بخواند، در جوانی هم که اهمیت نداده، از این جهت در سنین بالاتر هم الفاظ را داخلِ یکدیگر میکند و حروف را درست اداء نمیکند و معلوم است که صحت ظاهری، به همین حدودی که معین شده بستگی دارد. قرائت باید صحیح باشد. خود حرکات و سکنات نماز باید صحیح باشد. روزه همینطور. خیلی افراد هستند که گرفتارند و فرصت پیدا نمیکنند که احکام روزه را بیاموزند که چهبسا در بعضی از مسائل باعث شود که روزهشان باطل شود. به حدود نماز توجه ندارند، بقیه امور هم همینطور. عرض کردم این تحصیل مراتب عالیتر در صورتی است که ظاهر شریعت را تحصیل کنند و احکام شرعی را بیاموزند.
«* نماز جلد 6 صفحه 283 *»
حتی در معاملات اجازه ندادهاند که کسی بدون آشنایی با حدود شرعی، به معاملهای اقدام کند. دستور فرمودند: اَلفقه ثمّ المَتجَر([23]) اول احکام دینت را یاد بگیر سپس وارد تجارت بشو. اول بدان چه معاملهای حلال است و چه معاملهای حرام است، در چه صورتی تو مالک پول میشوی و آن مشتری مالکِ متاع تو میشود، باید حدود و احکام رعایت شود تا معاملات درست و حلال باشد وگرنه باطل است و مال در هم میشود و باعث فساد معاملات میشود. وقتی معاملات فاسد شد، اموال بهطور شرعی مورد تصرف قرار نمیگیرد و تصرف در مالِ غیر بدون اجازه خدا حرام است. چون اموال همه مال خدا است، به بندگانش اجازه داده که مطابق دستور او در اموال تصرف کنند تا تصرف بر آنها حلال باشد. وگرنه معنی ندارد، تصرف حرام است. مال، مالِ دیگری است که خدا در اختیار او گذارده و باید مطابق دستور حقتعالی از مالکیت او به مالکیت دیگری منتقل شود و این به صحت معاملات بستگی دارد.
پس اول باید احکام را آموخت، به ظاهر شریعت اهمیت داد، انسان حلال را حلال بداند، حرام را حرام بداند و به دین خدا و حدود الهی اهمیت دهد تا حرام نخورد و مرتکب حرام نشود و آنگاه تأثیرات حرام، زندگیِ او را مختلّ نکند. خیلی از زندگانیها که به اختلال میکشد، از رعایت نکردن ظاهر شریعت مقدسه است؛ حرام داخل خانه میشود، حرام میخورد، حرام تصرف میکند، اینها همه تأثیر میگذارد.
خودِ انجام اعمال از عبادات یا معاملات، همه و همه، زبانِ دعاء و مسألت از درگاه حقتعالی است. آن کسی که به احکام دین اهمیت نمیدهد، حرام مرتکب میشود و حرام میخورد، اصلاً خود این عمل و خود این کار، فساد و تباهیِ زندگی را از خداوند طلب میکند.
اینکه میبینید خداوند ترحم میکند و زندگانیهای در هم و بر هم را باقی میگذارد، این از برکات کسانی است که دین را رعایت میکنند و حرمت مینمایند. از
«* نماز جلد 6 صفحه 284 *»
برکات آنها است که نظام زندگی دیگران هم برپا است. اما میدانیم آن زندگانیهایی که بر اساس شریعت نیست و مطابق دستور نیست، مبغوض خدا است.
در تمام امور زندگی باید رعایت کرد. اولاً باید علم به تکلیف را تحصیل کرد تا شخص بداند چه باید بکند. هر تکلیفی، چه تکلیف عبادی باشد چه تکلیف معاملی باشد، باید حکم شرعیِ آن را بداند. و ثانیاً مطابق دستور خدا وظیفه خود را انجام دهد. آنگاه خود این حالت، زبانِ دعاء از درگاه خدا است که خدایا من بندگی میکنم و قصد بندگی دارم، تو هم بر من ترحم کن، تو هم بر من عنایت کن. خدا هم ترحم میفرماید و عنایت میکند و این زندگانیها پر برکت خواهد شد. اولاً گناهان اهل چنین روحیهای آمرزیده میشود، طاعاتشان هم به برکت ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ پذیرفتهݘ درگاه خدا میگردد.
اما روحیه بیاعتنائی به دین و مسامحه و سهلانگاری در امر دین، و روحیه عمل کردن هر طور که شد، روی عادت، بیتوجهی، غفلت و جهالت، اینها خودش زبان دعاء است که خدایا من به دین تو بیاعتناء هستم، تو هم به من بیاعتناء باش. معنایش این است که خدایا من برای حدود دین تو حرمت قائل نیستم، تو هم برای من حرمتی قائل نباش، مرا خوار کن، مرا نابود گردان، مرا ذلیل کن. معنای این حالت همین است.
وقتی که این نوع کارها باشد، نامش را «زبان حال» میگذارند و این زبانها بیشتر مورد توجه خدا است. اما خداوند به «زبان قال» چندان توجهی ندارد مگر اینکه با زبان حال مطابق باشد، آنگاه خداوند دعاءها را مستجاب میفرماید. مثلاً به زبان میگوید خدایا بر من رحم کن. به حرم میرود و دعاء میکند که خدایا حاجتم را برآورده کن، مشکلم را حل کن. به زبان میگوید، اما در همان حرم، در حال نماز، بعد از نماز، در حال تعقیب و در هر کجا که به زبان دعاء میکند که خدایا مشکل مرا حل کن، از جهت عمل، در حالتی است که میگوید خدایا مشکل بر مشکلم بیفزا، خدایا مشکلم را حل نکن، خدایا بر من ترحم نکن.
خداوند دعای کدام زبان را مستجاب میکند؟! دعای عمل را. چون با دعای زبانی معارض است، خداوند دعای عملی را مقدم میدارد؛ مگر عنایتی شامل شود و از
«* نماز جلد 6 صفحه 285 *»
جای دیگری کمک برسد که این دعای زبانی مستجاب شود. وگرنه آنچه که عمل و حالِ انسان و ظاهر و باطن انسان از خدا طلب میکند، آن به اجابت حقتعالی نزدیکتر است. چون میتوان گفت زبان حالْ واقعی است و زبان قال چندان واقعیتی ندارد. اگر دعای زبان با دعای عمل و دعای حالت هماهنگ شد، البته مستجاب است و خداوند اجابت میفرماید.
گذشتگان خیلی دقیق بودند، چهبسا به واسطه تجربیات هم بوده. البته در شریعت دستورهایی رسیده که این دستورها عملاً ظاهر و باطن کارها را درست میکند و زبان دعاء است، خود انسان هم نمیداند. به او دستور دادهاند اما متوجه نیست که این دستور چه اثرهایی دارد. مثال عرض کنم، میفرمایند قبل از غروب آفتاب چراغ منزل را روشن کنید.([24]) این دستور معنایش چیست؟ معنایش این است که خدایا من دلم میخواهد فقیرانه زندگی نکنم و بهطور اهل احتیاج زندگی نکنم. خود همین، لسان دعاء است.
یا فرمودهاند با لباس خود صورت خود را خشک نکنید.([25]) و ظاهراً مقصود لباسی است که در تن است. در حالی که لباس در تن است، بعضی با آستین و بعضی با دامن پیراهن، دست و صورت خود را خشک میکنند. این معنایش این است که خدایا عیبی ندارد زندگی من در این حد فقیرانه باشد که مثلاً یک حوله نداشته باشم که از آن برای خشک کردن دست و صورت استفاده کنم. همین آستین یا همین دامن پیراهنم مرا بس است. اینها خودش زبان دعاء است.
بعضی از مردم هم تجربیاتی دارند. ما هم شنیدهایم ولی در روایتی ندیدهایم. این تجربیات هست. مثلاً شنیدهام که میگویند دهانه قیچی باز نباشد، سعی کنید دو طرف قیچی به هم بسته باشد. این معنایش چیست؟ عرض میکنم فرمایشی نرسیده ولی چهبسا آن کسی که این تجربه را گفته و این دستور را داده، آثاری دیده. مثلاً این
«* نماز جلد 6 صفحه 286 *»
حالتِ باز بودن دهانه قیچی، حالت نزاع و کشمکش و قطع را نشان میدهد. اما اگر دو طرف قیچی بسته باشد، این تأثیرات در آن نیست.
این نوع حرفها در میان مردم هست و دستوری هم نرسیده، ولی هرکس بوده و از هر زمانی که این را گفته، فکر میکرده که خود این امور چهبسا از خداوند تقاضای کاری است. درست است به ما فرمودهاند تطیُّر نزنید،([26]) و اینها نوعاً تطیّر است و از تطیّرها سرچشمه میگیرد، ولی برخی خواهنخواه اثری دارد و باید رعایت کرد. بسیاری از مسائل هست که در روایتی ذکر نشده، اما بعضی به فراست دریافتهاند که اگر چنین حالتی و چنین نظمی باشد، اینها چهبسا به آثار بدی منجر میشود.
البته به آنها اعتمادی نداریم،([27]) اما لااقل به این مقداری که در شریعت رسیده
«* نماز جلد 6 صفحه 287 *»
توجه داشته باشیم. مکروهات را مرتکب نشویم، مستحباتی را که دستور داده شده، انجام بدهیم. بعضی روایات هم وارد شده که به مستحب و مکروه ربطی ندارد، ولی در بیان اموری است که در این امور اقتضاءاتی هست و بر آنها نتایجی مترتب است که اگر انسان به آنها عمل کند خودش زبان دعاء و تقاضا است.
ائمه ما؟عهم؟ بعضی امور را مذمت کردهاند. مثلاً بعضی حالاتِ نشستنها و بعضی حالات خوابیدنها مذمت شده، مذمتش هم شاید در حد کراهت نباشد. برخی از حالاتی هم که مدح شده شاید در حد استحباب نباشد. یعنی نمیشود گفت این عمل مکروه است یا مستحب است. بعضی از امور را مدح فرمودهاند و بعضی از امور را مذمت فرمودهاند. مقداری از اینها به طب مربوط است که چهبسا برای بدن یا روح ضرر دارد، ضررهای بدنی و روانی دارد یا منفعتهای بدنی و روانی دارد.([28]) اینها اموری است که عمل به آنها در واقع زبان دعاء است و تقاضای خیر، برکت، رحمت و مغفرت از خدا است یا _ نعوذباللّه _ طلبِ فقر، فاقه، بدبختی و فلاکت میباشد.
کسانی که به احکام شرعی مخصوصاً در معاملات اهمیت نمیدهند، در معاملات بیباکند، در خرید و فروشها بیپروا هستند، هرچه هوس میکنند میخرند و داخل خانه میآورند. چه آثاری بر اینها مترتب است؟ تو خودت هوس میکنی تلویزیون داشته باشی و آن را داخل خانه میآوری، اما ای بدبخت ای بیچاره چه میدانی که بر سر زن و فرزندت چه
«* نماز جلد 6 صفحه 288 *»
خواهد آمد، چه خواهند دید، چه خواهند شنید، خودت چه خواهی دید و چه خواهی شنید، چقدر عمرت تلف شود! از همه اینها مؤاخذه خواهی شد و معاقب خواهی بود.
همینطور امور دیگر، خرید و فروشهای دیگر، رفتارهای دیگر، هر قدمی که بر میدارید و میگذارید و هر عملی که انجام میدهید، جزء اعمال شما شمرده میشود. هر چه خرج میکنید یا دخل میکنید، حساب و کتاب دارد. اگر برخلاف رضای خدا باشد و به شما اجازه نداده باشند، معاقب میشوید.
مخصوصاً به جوانان سفارش میکنم، عزیزان ما، اطراف مواد نروید. مواد مخدر و آنچه خرید و فروشش مشکل و استفادهاش ممنوع است، اینها مایه ذلّت شما است، باعث بیآبروییِ شما است، باعث به باد دادنِ خاندان و خانمان شما است. چرا خودتان را به اموری عادت میدهید که به این مسائل منجر شود؟!
شما خیلی باید پاک و پاکیزه زندگی کنید. اصلاً مرتکب نشوید. اطراف سیگار نروید. شما را چه به سیگار و بالاتر و بدتر از آن؟! چرا وجود خود را حیف میکنید؟! اینها همه ضرر دارد، اینها همه مضرّ به مالتان و جانتان است، به آبرویتان ضرر میرساند. گاهی یکی از جوانها میآید با من مصافحه میکند، میبینم بوی سیگار میدهد و اینقدر بو میدهد که من نمیتوانم با او مصافحه کنم یا اینقدر بوی مرگِ دیگری میدهد که اصلاً نمیشود با او مصافحه کرد. عزیزان من، حیفِ شما است. شما چرا مرتکب این امور میشوید؟!
از نظر قانونِ دولت که جایز نیست. تا جایز نبود، حرام میشود. اطاعت از قانون دولت در امور دنیوی بر ما واجب است، مثل واجب بودن نماز و روزه. اطاعتِ حاکم و حکومت و مخالفت نکردن در امور دنیوی را بر ما واجب کردهاند.([29]) هر کاری که مخالفت
«* نماز جلد 6 صفحه 289 *»
باشد و باعث بیآبرویی باشد، باعث زحمت و صدمه در جان و مال باشد و نتوان آن را جبران کرد، اجازه ندادهاند. چرا مرتکب شویم؟!
ما باید خیلی رعایت کنیم، در احکام دین باید رعایت کنیم، آداب شریعت را بیاموزیم. همینطور در معاملات رعایت کنیم، به خودمان و دیگران صدمه نزنیم، حق زن و فرزند را ضایع نکنیم، حق واجبالنفقهها را ضایع نکنیم.
باید توجه داشته باشی که واجبالنفقه داری. باید آنهایی را که نفقهشان بر تو واجب است رعایت کنی، نه اینکه حتی حق آنها را هم ضایع کنی و حق آنها را از آنها بگیری و آنها را به فلاکت بنشانی. هر کسی حقی دارد و رعایت حق لازم است. زن و فرزند حق دارند. میفرماید اگر خداوند به تو در زندگی وسعتی داد، بر تو لازم است که اول به زن و فرزند در نفقه وسعت بدهی.([30]) باید در امور معیشت به آنها وسعت داده شود، لباسشان اضافه شود، خوراکشان مرتبتر باشد؛ نه اینکه حق زن و فرزند را روی هویٰ و هوس ضایع کنی، حق آنها را پایمال کنی، به جیب بزنی، به شکم بزنی، به هوس بزنی، خداینکرده به دود بزنی.
اینها مسئولیت دارد، این رفتارها همه خلاف شرع است. باید حدود شریعت را رعایت کرد، درباره ظاهر دستور داریم، درباره باطن دستور داریم. از باطن بگذریم، بحث روحانیت و معنویت نماز و کسب درجات قرب در نماز، برای کسانی است که کارهای شرعیِ خود و ظاهرشان را رو به راه کردهاند.
من که اینجا مینشینم، واقعاً متحیر میشوم. به خودم و اعمالم که نگاه میکنم، میگویم من درباره خودم چه بگویم؟! درباره چه قربی و چه مقامی سخن بگویم؟! من
«* نماز جلد 6 صفحه 290 *»
که هنوز ظاهرِ شریعتم درست نیست، هنوز دروغ میگویم، هنوز غیبت میکنم، هنوز در شریعت تخلف دارم، رعایت نمیکنم، سوء ظن دارم، بداخلاقم، بدرفتارم، حقوق اهل خانه و سایر صاحبان حقوق را رعایت نمیکنم، اینجا بنشینم چه بگویم؟! باور کنید گاهی واقعاً از خودم احساس ناامیدی میکنم، اصلاً چرا من حرف میزنم؟! چه میگویم؟! چرا من درباره مراتب عالیهݘ دین و دیانت و اعتقادات و حقایق ایمانیه بحث میکنم؟! هنوز اولِ کارم مانده، نمازم درست نیست، حدود نمازم را راه نمیبرم، قرائتم درست نیست.
گاهی میبینم بعضی برادران اینقدر سریع نماز میخوانند! من نمیدانم اینها چطور حمد و سوره میخوانند! واقعاً تعجب میکنم. من خودم در نافلهها سرعت میگیرم که به دیگران برسم، اما میبینم باز هم عقب میمانم؛ چه خبر است؟! اینها باید رعایت شود. این دین و شریعت برای کیست؟ این دستورات برای کیست؟ برای ما است.
الحمد للّه رب العالمین. خدا را شاکریم. واقعاً از نعمتِ توجه آقا بقیةاللّه صلواتاللّهعلیه و از برکات معنویت مشایخ عظام+ مخصوصاً معنویت شیخ مرحوم، طوری است که انشاءاللّه ما با دین خدا بیشتر مأنوسیم و دین را از سایرین بهتر میخواهیم. از ما هم انتظار دارند، آقا بقیةالله از ما بیشتر از همه انتظار دارند، انتظار آقا امام زمان صلواتاللّهعلیه از ما بیشتر از دیگران است و همینطور کدر شدن قلب آن حضرت در بدیهای ما از سایر مردم بیشتر است.
تمام جوانهای شیعه در هر کجا مفاسدی دارند و گرفتار فساد هستند، اما جوانهای ما اگر مفاسد را مرتکب شدند و خداینکرده خود را آلوده کردند، بدانند اگر بنای مؤاخذه باشد، آقا امام زمان و خدای امام زمان به دست همین امام زمان صلواتاللّهعلیه بر شما سختتر خواهد گرفت. اگر بنای مؤاخذه باشد، به شما شدیدتر چوب میزنند. چرا؟ به جهت اینکه بر شما بیشتر از همه شیعه تفضل کردهاند، دلهای شما را بیشتر از همه با دین و شئونات ولایت آشنا کردهاند. از این جهت از شما انتظار
«* نماز جلد 6 صفحه 291 *»
بیشتر است و کوتاهی شما بیشتر بر شما صدمه خواهد داشت و سبب کدورتِ بیشتر در قلب مطهر آقا خواهد شد. پس انشاءالله حدود شرعی را تحصیل کنید و با دین آشنا شوید تا انشاءاللّه قوّت و قدرت ایمانیتان بیشتر شود و آنگاه بپردازیم به ذکر مراتب معنویت و مراتب عالیتر از حدّ ظاهرِ شریعت که مراتب طریقت و حقیقت است. ما همینطور زندگانی را به هویٰ و هوس میگذرانیم و حال آنکه وظائف ما شدیدتر و انتظارات از ما بیشتر است. خداوند بر همه ما ترحم بفرماید، ما را به فضل و کرمش از شر شیاطین جن و انس محفوظ نگه دارد.
خودتان را به آقا امام زمان صلواتاللّهعلیه و بزرگان زمان و ملائکهݘ حافظ بسپارید تا شما را حفاظت کنند. الآن عالم در خطر است. جوامع بشری مخصوصاً جوامع اسلامی و مخصوصاً جوامع شیعه، در خطرات اعتقادی، اخلاقی، ظاهری و معنوی قرار گرفته است. شما باید بیدار باشید، متوجه باشید. به مردم حسادت نکنید که بخواهید مسابقه بگذارید و در فساد از آنها جلوتر باشید، بخواهید خداینکرده در هوسرانیها، وقتگذرانیها، اباطیل و امور خلافِ منظورِ دین و دیانت جلوتر باشید. نه، ما باید در امر دینداری و در احترام به شریعت و حدود شریعت از همه جلوتر باشیم.
دیگران حرفها و منطقهایی دارند که در آن منطقهای غلط، خودشان را در مرتکب شدن مفاسد آزادتر میبینند. نمیخواهم تعبیر آنها را بگویم، نوعاً میدانید و شنیدهاید. با منطقهای غلط برای خود راه فساد را هموار میکنند و خود را در مفاسد معذور میدانند، ولی ما نمیتوانیم چنین منطقی داشته باشیم. خداوند به ما نعمت بصیرت داده، درک ما از دین خدا غیر از درک آنها است، احکام دین را غیر از آنها درک میکنیم، رِجال دین را غیر از آنها درک میکنیم. نمیتوانم صریح بگویم. انشاءاللّه متذکر باشید، منطق ما نباید منطق آنها باشد. آنها منطقشان غلط است و در عین حالِ غلط بودن، خود را در مرتکب شدن مفاسد معذور میدانند. شما حتی آن منطق غلط را هم نمیتوانید داشته باشید.
«* نماز جلد 6 صفحه 292 *»
خیلی باید متوجه و متذکر باشید. دعاء کنید و خودتان را به آقا امام زمان صلواتاللهعلیه و بزرگان زمان بسپارید. انشاءاللّه که در این فتنهها و در این گرفتاریها و مشکلات، شما را از شر مفاسد حفظ بفرمایند.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 293 *»
مجلس 21
(شب یکشنبه 21 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 2/5/79)
t نتیجه اقبال و توجه به نماز لذت بردن از عبادت است
t نماز مجموعه ظهورهای خداوند به بزرگیهایش و خضوع و خشوع بنده در برابر
آن ظهورها است
t خضوع و خشوع بنده در نماز سیر مدارج قرب است
t راه و رسم بندگی را خداوند تعلیم داده است
t رسولالله؟ص؟ از خداوند علم طلب میکند و زیادی تحیّر میطلبد
t حیرت مذموم و حیرت ممدوح
t علوم پیامبران؟عهم؟ به تعلیم الهی است ولی بندگان باید از ایشان علم بیاموزند
t کاملان شیعه از ائمه؟عهم؟ علم میآموزند
t نظر صوفیه لعنهم الله درباره نماز و ردّ آن
t با وجود قرآن و احادیث مبارکه و فرمایشهای بزرگان، به گفتار دیگران نیازی نیست
t تفکیک بحث صحت نماز و بحث از قبولی آن
t روحیه ناپسند ما در برابر تکلیف نماز
t امید ما به فضل و کرم خداوند و محبت اولیاء او؟عهم؟ است
«* نماز جلد 6 صفحه 294 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
در تکبیرةالاحرام و قیام و رکوع و سجود و تشهدِ نماز، مراتبی از عبودیت است که در برابر ظهورات حقتعالی است. حقتعالی برای بنده خود تجلیات دارد و بنده باید در برابر این تجلیات خضوع و خشوع داشته باشد و بهمناسبت ظهور خداوند به بزرگیهایش، اظهارِ بندگی، ذلت و انکسار کند. پس باید متذکر و متوجه بود، باید به نماز اقبال داشت، حضور قلب داشت و از اقبال و توجه به نماز لذت برد.
لذت اقبال به نماز، نتیجهݘ اقبال به نماز است. هر مقدار انسان به نمازش و به حرکات و سکنات نمازش توجه داشته باشد، به مضامین سوره مبارکه حمد و سوره دیگر که میخواند توجه داشته باشد، به ذکر رکوع و به ذکر سجود توجه و اقبال داشته باشد، البته از اقبال به نماز لذت میبرد. پس باید در نماز متذکر و متوجه بود.
غافل بودن، انسان را از لذت عبادت محروم میکند. غفلت مانع میشود از اینکه انسان در عبادتش توجهی داشته باشد و از توجه به عبادت لذت ببرد. و حال آنکه میدانیم وضع نماز برای اظهار بندگی است و برای اظهار خضوع و خشوع است، اگر توجه و اقبال نباشد، انسان چه خضوع و خشوعی خواهد داشت؟! بلکه باید شرمنده باشد که در ظاهر، اعمال و رفتار و حرکات و سکنات و گفتارِ اهل خشوع و خضوع را اظهار میدارد، ولی از آنچه که مقصود و مطلوب از انجام این امور است کاملاً غافل و بیتوجه میباشد.
غالب مردم به این مسائل توجه ندارند، مخصوصاً آنانی که از علم و آگاهی نسبت
«* نماز جلد 6 صفحه 295 *»
به اسرار نماز و از شناخت جهات و عللِ این افعال محرومند. بیشترِ مردم، از دانستن مرادات الهی در این عبارات و در این اذکار و گفتاری که بهعنوان مناجات با حقتعالی چه در قرائت، چه در رکوع و چه در سجود دستور داده شده محرومند. اینجا است که مطلبْ مسألهساز شده؛ چاره چیست؟ مقصود چیست؟ وضع چیست؟ چه نتیجهای مترتب است؟ این امور، اولِ سخن و اول مطلب است.
انسان با تکبیرةالاحرام، در برابر ظهور حقتعالی به کبریائیت، خضوع و خشوع اظهار میکند و از این خضوع و خشوع غافل است. در قیام، خضوع و خشوعی را اظهار میکند که با ظهور خداوند به انوار عظمت مناسب است. در رکوع، در برابر ظهور خداوند به انوار جلال، خضوع و خشوع اظهار میکند. بنده در سجده، در برابر ظهور خداوند به انوار سبوحیت و قدوسیت، خضوع و خشوع اظهار میکند؛ با آنچه که این عبارات و اذکار و این حرکات و سکنات، متضمنِ آن است از شناخت خداوند به این بزرگیها و تعظیم نسبت به ظهور حقتعالی به این بزرگیها.
بزرگی ظاهری کبریائیت خدا است. بزرگواری خداوند عظمت خدا است. ظهور خداوند به برتری بر جمیع خلق، ظهور خدا به جلالت او است. ظهور خداوند به پاکی و پاکیزگی از جمیع صفات خلقی، ظهور خداوند به سبوحیت و قدوسیت است. همه ظهورات الهی و همه بزرگیهای خداوند در همین چهار قسم بزرگی مجتمع است. و ظهور به این بزرگیها برای بندگان، خواهنخواه مستحق و سزاوار و شایستهݘ این است که بندگان در نزد این ظهورات خضوع و خشوع و ذلت اظهار کنند.
آنگاه خداوند به فضل و کرمش، این مجموعهݘ ظهورات از طرف حق و این مجموعه خضوعات از طرف خلق را در مجموعهای قرار داده و اسمش «نماز» شده. نماز مجموعهای طرفینی است، از طرف خدا و از طرف خلق. آیا نفرمودهاند: المصلّیٖ مُناجٍ ربَّه؟([31]) نمازگزار با خدا مناجات میکند.
«* نماز جلد 6 صفحه 296 *»
مناجاتْ طرفینی است. با یکدیگر سخن گفتن و راز گفتن را عرب مناجات میگوید، البته نه صِرفْ گفتگوی ساده طرفینی، بلکه گفتگوی طرفینی با ناز و نیاز را مناجات میگویند که از طرف عالی ناز و از طرف دانی نیاز است. گفتگوی براساس ناز و نیاز مناجات است، نه گفتگوی ساده. گفتگوی ساده و رازگوییِ ساده را مناجات نمیگویند، باید عالی ناز اظهار کند و دانی نیاز اظهار کند، این مناجات میشود.
نماز چنین برنامهای است؛ از طرف خداوند ظاهر شدن به بزرگیها است، نازهای الهی است، خداوند برای بندگانش تجلی میکند و بندگان در برابر این تجلیها باید نیاز، خضوع، خشوع و ذلت اظهار نمایند تا بر مراتب قُربشان افزوده شود.
پس در تکبیرةالاحرام، ظهور حقتعالی طوری است و خضوع و خشوع بنده طوری است. در قیام، ظهور حقتعالی طوری است و خشوع و خضوع بنده طوری است. و سیر سیر عروجی و صعودی است. الصلوة معراج المؤمن نماز وسیله عروج مؤمن است. الصلوة قربان کل تقی نماز وسیله تقرب هر شخص باتقوایی است. پس معلوم میشود نماز طی کردن مدارج و عروج در مدارج قرب است. پس خضوع و خشوع مرتب در تزاید و تصاعد است. خضوع و خشوعی که در تکبیرةالاحرام اظهار میشود کجا، خضوع و خشوعی که در قیام اظهار میشود کجا؟! خضوع و خشوعی که بنده در رکوع اظهار میکند کجا، در قیام و تکبیرةالاحرام کجا؟! خضوع و خشوعی که در سجده اظهار میکند کجا، در رکوع و قیام و تکبیرةالاحرام کجا؟!
میبینیم که این خضوعها خضوعِ تصاعدی است، عروج است، در هر مرتبهای، خضوع و خشوع باید بالاتر و عمیقتر و اساسیتر اظهار شود. و معلوم است که درجه خضوع و خشوع به درجه ظهور بستگی دارد؛ هر مقدار ظهور حقتعالی به بزرگیهای او اوج بگیرد، خضوع بنده هم باید اوج بگیرد. چرا؟ چون شایسته ظهور حقتعالی به بزرگی همین است که بنده خضوعِ مناسب را اظهار کند. پس خضوع در مقابل کبریائیت طوری است، در مقابل عظمت طوری است، در مقابل جلال طوری است و در برابر مقام سبوحیت و قدوسیت طوری است.
«* نماز جلد 6 صفحه 297 *»
بندگان به چنین خضوعها و خشوعهای مناسب راه نمیبردند، پس حقتعالی در شب معراج، به محبوب خود و حبیب خود، به صفیّ و نجیّ و منتخب و مصطفای خود محمد بن عبداللّه؟ص؟ تعلیم فرمود. خداوند در آنجا نماز را به رسولاللّه؟ص؟ تعلیم فرمود. نماز یعنی مجموعه ظهورات و خضوعات طرفینی، هم از طرف خدا و هم از طرف بنده. در آنجا خداوند برای رسولاللّه تجلی میفرمود و رسولاللّه؟ص؟ به تعلیم حقتعالی مناسبِ آن تجلیات، خضوع و خشوع اظهار میکرد.
بندگی را هم باید خداوند تعلیم دهد، آنچنان نیست که بنده خود بتواند طریق بندگی را طی کند. بارها عرض کردهایم که نماز به رسولاللّه؟ص؟ تعلیم داده شد. اگر تعلیم حقتعالی نبود، آن حضرت هم نمیدانست. خداوند به آن حضرت تعلیم داد. چون بندگی را خداوند باید تعلیم دهد. به پیغمبر دستور داده شد که عرض کند: ربِّ زِدنی علماً([32]) خدایا تو به من علم زیاده کن. در احادیث رسیده که رسولاللّه؟ص؟ برای ما فرمود و به درگاه خدا عرضه داشت: ربّ زدنی فیک تحیّراً.(2) این تحیر تحیرِ مذموم نیست.
حیرت دو حیرت است؛ یک حیرتِ مذموم است و یک حیرتِ ممدوح. حیرت مذموم سرگردانی و گمراهی است و خدا برای بندگانش سرگردانی و گمراهی نخواسته، برای بندگانش حیرت نخواسته. خداوند عِلم نازل کرد، قرآن نازل کرد، در زمانهای گذشته شریعتها نازل کرد، کتابها نازل فرمود، انبیاء فرستاد و تعلیم را بر عهده انبیاء گذارد و از بندگانش تعلم خواست. تعلم را بر بندگانش واجب نکرد مگر آنکه علم را در سینه حجتهایش نازل کرد. اول، حجت را در میان خلق قرار داد و سینه حجت را خزینه علم خود قرار داد و کیفیت تعلیم را به حجت آموخت و آنگاه تعلم را بر بندگانش واجب فرمود. تعلم یعنی یاد گرفتن، در مقام یاد گرفتن بر آمدن، تحصیل کردن. پس ابتداءً تعلیم را بر انبیاء و حجتهایش واجب فرمود و وظیفه آنها قرار داد، بعد تعلم را بر بندگان واجب فرمود که بروند یاد بگیرند.
«* نماز جلد 6 صفحه 298 *»
پس خداوند حیرت و سرگردانی و جهالت را برای بندگانش نخواسته و برای آنها نپسندیده. جهل و جهالت بد است، غفلت بد است. حیرت بهمعنای جهالت، سرگردانی و گمراهی بد است.
اما حیرت ممدوح آن حیرتی است که به واسطه تجلیات الهی برای بندهها فراهم میشود. آن حیرتْ خوب است. رب زدنی فیک تحیراً خدایا مرا درباره خودت به حیرت بینداز. یعنی خدایا درجات معرفت مرا زیاده گردان که به هر درجهای از معرفت که میرسم قانع نباشم که در آن درجه توقف کنم، بلکه در آن درجه حیرتزده شوم و از تو درجه بالاتر را بخواهم. این حیرت خوب است و عبارةٌ اُخرای همان طلب علم و «رب زدنی علماً» است.
آن بزرگوار که حقیقت طیبهاش نور است، خلقتش نور است، ظاهرش نور است، باطنش نور است، نوری است که ظلمت در آن نیست، حقیقتی است که همهاش علم است، جهل در آن نیست، قدرتی است که عجز در آن نیست، این حقیقت طیبه در مقام عبودیت و بندگی عرضه میدارد: ربِّ ای پرورنده من، زدنی علماً. خداوند به آن حضرت تعلیم داد که ربِّ بگوید و عرضه بدارد: رب زدنی علماً. رب یعنی پرورشدهنده. خداوند بندگان خود را پرورش میدهد. پرورش عقلانی و پرورش مشاعرِ ادراکی همان آموزش است. پرورش روحیات و خصلتها را پرورش میگویند. خداوند صفات را پرورش میدهد، خداوند عقل را پرورش میدهد. پرورش کار خدا است.
پرورش عقل همان آموزش است. خدا بینش را زیاد میکند که میشود آموزش. بندگانش را به وسیله تعالیم انبیاء آموزش میدهد؛ یعنی بینش آنها را ترقی میدهد، ادراکشان را بالا میبرد، به واسطه تعالیم انبیاء رشدِ ادراکی به بندگان میدهد.
انبیاء احتیاج ندارند که در میان خلق از خلق تعلیم بگیرند. انبیاء یعنی پیامبران. انبیاء یعنی آنانی که آموختگانِ خدا هستند. نبی یعنی آموختهݘ الهی. خدا او را تعلیم و آموزش داده، آنگاه نبی و حجتْ معلمِ خلق میشود، یعنی تعلیمدهنده و آموزنده. خلق
«* نماز جلد 6 صفحه 299 *»
باید درِ خانه انبیاء بروند، درِ خانه حجتهای خدا بروند و از حجتهای خدا علم و دین اخذ کنند. علمْ علمی است که انبیاء میآورند. دین آن است که انبیاء میآورند. بشر جای دیگری نباید برود، نزد مثلِ خود نباید برود؛ مگر آنکه او راوی باشد و از حجتهای خدا نقل کند. وگرنه تعلیم کار انبیاء است، علم فقط نزد انبیاء است. امام باقر؟ع؟ فرمودند: کلُّ ما لمیخرج من هذا البیت فهو باطل([33]) هرچه از غیر این خانه صادر شود و خارج گردد باطل است. خانه که میفرماید نه همان چهاردیواریِ منزلش را میفرماید؛ بلکه یعنی خانههای حجتهای خدا و نزد حجتهای خدا. هرچه از نزد حجتهای خدا نباشد باطل است. پس حقْ در نزد حجتهای خدا منحصر است، علم نزد حجتهای خدا منحصر است و باید از ایشان تعلیم گرفت.
مقصود این است که رسولاللّه؟ص؟ با آن جلالت شأن عرضه میدارد: رب زدنی علماً خدایا علم مرا زیاده گردان. پس اینکه میگوییم اگر خداوند به آن بزرگوار تعلیم نداده بود آن حضرت نمیدانست، درست است؛ با اینکه علم اولین و آخرین و علم حقتعالی که نهایت ندارد در سینه مبارک رسولاللّه؟ص؟ قرار دارد. فرمودند: نحن خُزّان علم الله فی الدنیا و الآخرة ما خزینهداران علم خدا هستیم در دنیا و آخرت، و شیعتنا خزّان علومنا([34]) شیعیان ما خزینهداران علوم ما هستند. حال آیا شیعیان کامل که خزینهداران علوم محمد و آلمحمد علیهمالسلامند از تعلیم ائمه بینیازند؟! حالا که خزینهدار شدند آیا بینیازند؟! خیر، آنبهآن به تعلیم ائمه؟عهم؟ محتاجند. بزرگان و کاملانِ هر زمانی باید آنبهآن از امام؟ع؟ به آنها تعلیم داده شود. به وجود حجت محتاجند، به تعلیم حجت نیازمندند.
«* نماز جلد 6 صفحه 300 *»
سلمان آنبهآن محتاج بود که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه به او تعلیم بفرمایند. سلمان این نکته را خوب میدانست و شأن او است که بداند. وقتیکه خواست از فضائل حضرت سخنی بگوید که به اسرار و مقامات نورانیِ امام؟ع؟ اشارهای باشد، به امیرالمؤمنین عرضه داشت: «یا مِحنةَ ایوب» ای وسیله گرفتاری ایوب. محنت یعنی وسیله گرفتاری. حضرت فرمودند: میدانی محنت ایوب چه بود؟ گرفتاریاش چه بود؟ اگر نمیدانست که به امیرالمؤمنین نمیگفت: «یا محنة ایوب». میدانست که گفت. اما وقتی حضرت از او میپرسند میدانی یا نه، میفهمد که اینجا که سؤال میکنند جایی است که حضرت میخواهند عنایت تازهای به او بفرمایند و مطلب تازهای به او تعلیم بدهند. از این جهت عرضه داشت خیر، نمیدانم. بعد حضرت برای او فرمایشاتی فرمودند.([35]) از این مطلب بگذریم.
حجتهای خداوند خزینهداران علم خدا هستند و آنبهآن به تعلیم حقتعالی محتاجند. در شب معراج هم خداوند نماز را به رسولاللّه؟ص؟ تعلیم فرمود. در هر تجلی، مناسب آن تجلی، خضوع و خشوع مناسب را به حضرت تعلیم داد. ما اینطور میگوییم و این عرضِ ما از احادیث است، از همین آیه قرآن است، رب زدنی علماً، در هر لحظه پیغمبر اکرم؟ص؟ به تعلیم حقتعالی محتاج است.
صوفیه میگویند این نماز امری بوده که از وجود خود پیغمبر جوشش داشته، لزومی ندارد که به او یاد دهند. آنوقت مَثل میزنند، میگویند اگر عاشقی نزد معشوقی قرار بگیرد و آن معشوق برای عاشق جلوه کند، آیا در اینجا باید به عاشق یاد دهند که چطور به معشوقت عشق و محبت اظهار کن؟! نه، طبیعیِ او است، طرز اظهار عشق و محبت به محبوب اصلاً از خود عاشق میجوشد.
مَثل دیگری هم میزنند؛ اگر دو دشمن با یکدیگر روبهرو شوند، ضرور نیست که اظهار دشمنی را به اینها تعلیم دهند. شخص با دشمنش روبهرو شده، میتواند و قدرت
«* نماز جلد 6 صفحه 301 *»
دارد، البته دشمنیِ خود را اظهار میکند، مثلاً عصبانی میشود، اخمهایش داخل هم میرود، رگهایش مخصوصاً رگ گردنش بر میخیزد، خون در بدنش به جوش میآید، دستش بالا میرود و پایین میآید و میزند. اظهار دشمنی تعلیم دادن نمیخواهد، لازم نیست به او یاد دهند.
با این مثلها میخواهند بگویند در شب معراج که خدا برای پیغمبر تجلی میکرد، وجود حضرت بهطور خودکار و خودجوش این کارها را اظهار کرد، از اذان و اقامه و تکبیرةالاحرام و رکوع و سجود و سایر افعال و اذکار نماز.
در حالی که جبرئیل اذان و اقامه گفت و پیغمبر اکرم؟ص؟ بر همه انبیاء امامت فرمود و همه به حضرت اقتداء کردند. بخصوص در حدیث دارد که خداوند فرمود حالا اسم مرا ببر، حالا مرا حمد کن، حالا اینطور خضوع و خشوع کن.([36])
الحمد للّه رب العالمین خداوند اینطور ما را به برکات فرمایشات محمد و آلمحمد؟عهم؟ از همه گفتهها بینیاز فرموده است. امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمود: انّ القرآن لمیَدَع لِقائلٍ مَقالاً([37]) قرآن طوری است که برای دیگران زمینه نگذاشته که بخواهند حرف بزنند، قرآنْ علم خدا و کلام خدا است و الحمدللّه در نزد شیعه بابصیرت، قرآن با عترت همراه است و هرگز قرآن از عترت جدا نمیشود و عترت از قرآن جدا نمیگردد. قرآن و امیرالمؤمنین با همند، قرآن و ائمه طاهرین با همند.
خدا لعنت کند آن کسی را که گفت: «حَسبُنا کتابُ الله»([38]) ما به غیر قرآن کاری نداریم، قرآن ما را بس است. و خدا اَتباع آن ملعون را لعنت کند که میخواهند به هر شکلی و به هر طوری عترت را وا زنند و به قرآن اکتفاء کنند. خدا همهشان را لعنت کند و به عذابهای ابدی عذاب کند که میخواهند به هر شکلی و به هر طوری مقام عترت را پایین بیاورند.
«* نماز جلد 6 صفحه 302 *»
عترت و قرآن طبق تصریح رسولاللّه؟ص؟ با هم هستند. حضرت انگشت سبابه دو دست خود را کنار یکدیگر گذارد و فرمود: کتابُ اللّه و عِترتی اینطور با هم هستند. لنیَفتَرِقا بهطور ابدی از یکدیگر جدا نمیشوند. «لن» برای نفی ابد است. لنیفترقا حتییَرِدا عَلَیَّ الحوض([39]) قرآن و عترت اینطور با هم هستند و هرگز بینشان جدایی نیست.
فقط شیعه مستبصر است که به قرآن و عترت متمسک است، و علامت فرقه ناجیه هم همین است. طبق اِخبارِ رسولاللّه؟ص؟، امت حضرت هفتاد و سه فرقه میشوند که هفتاد و دو فرقه آنها در هلاکتند و یک فرقه اهل نجاتند که علامت، خصوصیت و نشانی آنها همین است که آنها به قرآن و عترت محمد؟ص؟ متمسکند.([40]) در همه امورشان به این دو متمسک هستند و از این دو دستبردار نیستند. متمسکند یعنی به دامن قرآن و عترت رسولاللّه؟ص؟ چنگ زدهاند و در هیچ امری از این دو حجت و از این دو ثَقَل جدا نمیشوند. خود رسولالله؟ص؟ فرمود: انّی تارکٌ فیکم الثقَلین کتابَ اللّه و عترتی اهلَبیتی، ما اِن تَمَسَّکْتم بهما لنتَضِلّوا([41]) یعنی گمراه نخواهید شد تا وقتی که به این دو متمسک باشید و از اینها دست بر ندارید.
پس الحمدللّه به برکت قرآن و روایات ما میدانیم که خداوند باید طریق بندگی را به بندگانش تعلیم فرماید، اگرچه آن بندگان محمد و آلمحمد؟عهم؟ باشند. پس نماز تعلیمِ الهی به رسولاللّه؟ص؟ است و مجموعهای است از گزارش از ظهورات خدا و گزارش از خضوع بنده در برابر این ظهورات خدا. پس باید به نماز توجه و اقبال داشت و از این اقبال و توجه لذت برد.
اینجا است که مسألهای مطرح شده درباره کسی که بهطور غفلت و بیتوجهی نماز میگزارد، هیچ متوجه نیست که در تکبیرةالاحرام و قیام چه میکند و با چه ظهوری
«* نماز جلد 6 صفحه 303 *»
مواجه است، نمیداند معنای قیامش چیست، نمیداند در رکوعش چه میکند. اگر هم بداند غافل است، ممکن است دانسته باشد و علم تحصیل کرده باشد، اما وقتی رکوع میکند غافل است و توجه ندارد. سجده میکند اما نمیداند در برابر چه ظهوری چه نوع خضوعی را اظهار میکند. بهطور غفلت و بیتوجهی نماز را به پایان میرساند.
مسأله اینجا است که این شخص از نمازش چه نتیجهای میبرد؟ آیا میشود گفت نمازش باطل است؟ آیا باید نماز را اعاده یا قضاء کند؟ اینجا محل گفتگو است. بعضی در احکام نیت گفتهاند که اگر از او سؤال کنند چه میکنی و او نداند، نمازش باطل است. ولی نوعاً بر این هستند که اگر حدود ظاهری و دستورات شرعی رعایت شده و در انجام حدود ظاهری تقصیری از نمازگزار سر نزده، نمازش صحیح است؛ به این معنی که اِسقاط تکلیف میکند. این نظرِ نوع فقهاء است، نوع فقهاء گفتهاند اگر نماز مطابق دستور انجام شد، صحیح است و قضاء یا اعاده ندارد.
و اما قبولی، مسأله دیگری است، قبولی نماز به توجه و اقبال در نماز بستگی دارد. بین صحت نماز و بین قبولی فرق گذاردهاند و خود را از این بحث خلاص کردهاند و گفتهاند که آنچه فقهاء میگویند و وظیفه شرعیِ ظاهری است، همین است که انسان سعی کند نمازش را درست و مطابق حدود شرعی انجام دهد که در نتیجه نمازش درست و صحیح است. اما چنین کسی انتظار نداشته باشد که با این نماز به او درجات و مقامات دهند. البته خود این نماز بهحسب خودش منظور است. اما چهبسا برای بنده اسباب دیگری فراهم شود که این نماز به برکت آن اسباب، قبول گردد؛ همین نمازی که بهحسب خودش اینطور انجام شد و شخص توجه و اقبال نداشت و از اقبال و از این عبادت لذتی نمیبرد بلکه این نماز را بهطور سنگینی بهعنوان تکلیف و باری بر دوش به انجام رسانید.
نوعاً همه ما گرفتار این روحیه هستیم که نماز را باری بر دوشمان احساس میکنیم و میخواهیم هرچه زودتر و به هر طور شده خودمان را از این بار نجات دهیم و خلاص
«* نماز جلد 6 صفحه 304 *»
کنیم. خیلی علیهالسلام باشیم، اینطور فکر میکنیم و میگوییم هرچه زودتر خودمان را از این بارِ تکلیف خلاص کنیم. اظهار خستگی و کسالت میکنیم و سنگینیِ تکلیف را بر دوشمان احساس مینماییم، نماز که خوانده میشود میگوییم: «الحمدللّه، حالا نفسی بکشیم، این تکلیف انجام شد، از این بارِ سنگین خودمان را خلاص کردیم». اینگونه اشخاصْ علیهالسلامها هستند که انشاءاللّه ما هستیم.
بعضی که خیلی بیپروا و بیباک هستند، هر وقت نماز را خواندند، بخوانند یا نخوانند، چطور بخوانند، چه وقت بخوانند، حدود را رعایت کنند یا نکنند، قرائت غلط باشد یا نباشد، هیچ پروایی ندارند. برخی این عادت را دارند و انصافاً خیلی عجیبند! انشاءاللّه کسانی که اینطور بخواهند با نماز روبهرو شوند در میان ما نباشند. باید حرمت کرد، باید احترام کرد، باید بارِ سنگین احساس کرد، در هر صورت تکلیف است، الزام است، واجب است، لااقل حدود واجبش را رعایت کنیم. توجه به این مسائل خیلی خوب است و هر مقدار باشد غنیمت است.
با چنین نمازها که نمیتوان قربی تحصیل کرد، با خودِ این نمازها که نمیشود درجهای تحصیل کرد و رفعت درجهای انتظار داشت. ولی خداوند به فضل و کرمش، برای بندگانش مخصوصاً برای کسانی که واقعاً دلشان میخواهد با این اعمال و عبادات ترقی کنند اسبابی فراهم فرموده که اگر آن اسباب ضمیمه شوند، این نمازهای خالی از اقبال و توجه را صفائی میدهند و باعث ترقی میشوند. آن اسباب در کارند و میدانیم اعظم آن اسباب، محبت محمد و آلمحمد؟عهم؟ و حزن در مصیبت ایشان است.
محبت به امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین و فاطمه زهراء؟عهم؟ و محبت به دوستان ایشان و دشمنی نسبت به دشمنان ایشان و دشمنان دوستان ایشان، در واقع اکسیری است که عبادات را خالص میکند، صفا میبخشد، جلا میدهد و سبب آمرزش معاصی میشود. همچنین برای تأثر و حزن در مصیبتِ این بزرگواران وعده دادهاند که
«* نماز جلد 6 صفحه 305 *»
باعث آمرزش گناهان و قبولی طاعات میشود. از این جهت ما ناامید نیستیم. به فضل خدا امیدواریم و همین نمازها و عبادتهای سر و دست و پا شکسته را انشاءاللّه با رغبت و میل و با اقبال و توجه انجام میدهیم و به فضل خدا امیدواریم که غفلتها و بیتوجهیهای ما را به اسباب دیگری که قرار داده جبران فرماید.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 306 *»
مجلس 22
(شب دوشنبه 22 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 3/5/79)
t تفکیک صحت عبادات از قبولی آنها
t ارزش نماز و اینکه نماز در همه عبادات متجلی است
t نماز در همه شرایع اعظم ارکان بُعد عبادی آنها بوده است
t تمام مراتب بندگی در نماز وجود دارد
t نماز از آغاز تا انجامش ثناء خداوند متعال است به بزرگی و بزرگواری و برتری و پاکی
t خداوند نماز را به رسولالله؟ص؟ قولاً و عملاً تعلیم داد
t رسولالله؟ص؟ معلم اول و امیرالمؤمنین؟ع؟ معلم دومند
t مقام نبوت مقام ابلاغ، و مقام ولایت مقام ایصال و یا خذلان است
t تعلیم نماز به قابلیت رسولالله؟ص؟ و اشارهای به قابلیت آن حضرت
t نماز ثناء خداوند است به بزرگیهای چهارگانه
t باید از قصور و تقصیراتمان نادم باشیم و در فکر زیادتی تقصیرات نباشیم
«* نماز جلد 6 صفحه 307 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد حدود ظاهری نماز در شریعت مقدسه معین شده و وظیفه نمازگزار است که این حدود شرعیه را رعایت کند و نماز را مطابق دستور انجام دهد و وقتی که این حدود ظاهری انجام شد، نماز صحیح است و فقهاء در فقه به صحت آن حکم میکنند. اما مراتب قبولی نماز به معنویت و روحانیت نماز مربوط میشود.
البته همه عبادتها اینطور است. عملی که جنبه عبادی دارد و در آن بندگان موظفند قصد تعبد و عبادت داشته باشند و به امتثال امر الهی و به نیت قربت انجام دهند، وقتی عمل را مطابق دستور شرعی انجام دادند و حدود شرعی را رعایت کردند، به صحتِ آن عمل حکم میشود؛ مثل روزه، مثل زکات، مثل حج و سایر عبادات. به صحت حکم میکنند، اما قبولی عمل به مقدار معنویت و روحانیت عمل بستگی دارد که همان اقبال به عبادت و توجه در عبادت است.
چون بحث در نماز است عرض میکنیم حدود ظاهری نماز همین احکامی است که مقرر شده و عرض کردم الحمدللّه در حد معمول به حد ضرورت رسیده. واجبات نماز و مستحبات نماز معلومِ همه است و همه باخبر شدهاند که چه اموری در نماز واجب و چه اموری مستحب است. البته برای کسانی که در بندِ دینند معلوم شده، آنهایی که در فکرند و میخواهند مطابق دستور رفتار کنند میدانند.
آنانی که اعتنائی ندارند یا اگر اعتنائی هم دارند به همان مقداری که از کودکی
«* نماز جلد 6 صفحه 308 *»
آموختهاند اکتفاء کردهاند و پی این نیستند که بدانند هر عملی چگونه است، واجب است یا مستحب است، افرادی که در این فکرها نیستند مقصود نیستند. برای آنانی که در فکرند و عبادات و تفقه در دین را دوست دارند معلوم است.
پس وقتی حدود شرعی رعایت شد، به صحت نماز حکم میشود و نماز انجام شده و دستور به اعاده در وقت و قضاء در خارج وقت داده نشده. اما قبولی مطلبِ دیگری است و با اخلاص در عمل و توجه دل و اقبال به عبادت ارتباط دارد. قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. صفت اهل ایمان این است که در نمازشان خشوع دارند. حقتعالی بخصوص نماز را مطرح میفرماید، چون نماز اعظم ارکان دیانت است و رتبه نماز از همه اعمال عبادی بالاتر است.
عرض کردهام نماز مجموعهای از مراتب عبودیت از طرف بنده و مجموعهای از مراتب تجلی از طرف خدا است. نماز چنین مجموعهای است. ارزش نماز و اهمیت و موقعیت نماز چهبسا در دنیا خیلی برای ما روشن نباشد ولی در آخرت نمودار خواهد شد که نماز چه موقعیت و چه ارزشی داشته است. همینقدر اجمالاً عرض کنم که تمام عبادتهای دیگر بهحسب قابلیتشان، جهتی یا جهاتی از نماز را حکایت میکنند. نماز در همه عبادتهای دیگر متجلی است. عکسِ نماز است که در عبادتهای دیگر افتاده و عبادتهای دیگر را عبادت کرده و از اسباب تقرب به درگاه حقتعالی قرار داده. خود نماز چنین موقعیتی را دارد؛ مثل شاخصی است که در برابر آیینههای مختلف قرار گرفته باشد. این آیینهها کوچک و بزرگند و هر یک جهتی یا جهاتی از این شاخص را حکایت میکنند. هر نورانیتی که برای عبادات دیگر هست و هر کدام وسیله تقرب هستند، از برکت نماز است.
پس موقعیت و ارزش نماز، در دین و بُعد عبادیِ دین خیلی قابل توجه است ولی کمتر به آن توجه میشود. خدا را شاکریم که این مقدار را بر ما واجب فرمود. باید حقتعالی را شکرگزار باشیم که این نمازهای واجب را بر ما واجب کرد و اگر مستحب
«* نماز جلد 6 صفحه 309 *»
میفرمود چهبسا کمتر کسی انجام میداد. اما برای کسانی که میخواهند دین داشته باشند و به شریعتی مقید باشند، واجب فرمود.
ظاهراً در زمان انبیاء و در امتهای پیشین نماز بر همه واجب بوده، اما ترتیب آن، برنامه و شرایط و حدود آن مختلف بوده است. حضرت عیسی؟ع؟ میفرماید: و اوصانی بالصلوة و الزکوة ما دُمتُ حیّاً.([42]) نماز در شریعتها بوده و شاید مناسب آن زمانها و مطابق صلاح اهل آن زمانها واجب هم بوده. اما بهطور کاملش در این شریعت مقدسه واجب شده است. نماز با حدود کامل، جامع و تمام، نمازی است که از برکات رسولخدا؟ص؟ در این شریعت مقرر شد.
این مجموعه تمامِ مراتب خضوع و خشوع را در بر دارد. تمام مراتب بندگی را در این نماز قرار دادهاند، از ابتداءِ شروع به بندگی تا انتهاءِ بندگی که بنده عالیترین مقام قرب را با بندگی بهدست میآورد. ما با اداءِ یک رکعت نماز، تمام این مراتب قرب را طی میکنیم، یعنی رمزِ این مراتب را انجام میدهیم. اگرچه در نماز ترقی نداریم و معنویتی نداریم، اما صورت نماز را که اتیان میکنیم و این حدود ظاهری را که انجام میدهیم، بدانیم یا ندانیم، عالیترین مراتب عبودیت را از ابتداء تا انتهاء به انجام رسانیدهایم.
فرض کنید که مدیحهای در ثناء و وصف امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه و در ذکر فضائل و مناقب حضرت باشد مخصوصاً به زبان عربی، آن را به کودکی بدهند که حفظ کند و بخواند. او یک دور فضائلی را که در این مدیحه آمده گفته و امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه را ثناء کرده، اما نه ممدوح را میشناسد کیست و نه مدح و ثناءِ او را در این قصیده میفهمد، مخصوصاً که به زبان عربی باشد و کودک هم فارسیزبان باشد. اگر این شعر به زبان فارسی باشد، ممکن است بعضی از کلمات و عبارات را بفهمد. ولی اگر به زبان عربی باشد و عربیت نداند، این کودک به مقداری که در این قصیده آمده، یک دوره تمام از مدایح، فضائل و مناقب را گفته و امیرالمؤمنین؟ع؟ را ثناء کرده، اما
«* نماز جلد 6 صفحه 310 *»
خودش چه بهرهای برده؟! آیا ممدوحی را شناخته و معرفتی بهدست آورده است؟!
امر ما همینطور است؛ ما هم یک دوره کامل و تمام از مراتب عبودیت را در نماز انجام میدهیم، اما نه به این مراتب عبودیت اقبالی داریم و نه در دل توجهی داریم. این حالت ما بهمانند همان کودک میشود، مخصوصاً کسانی که با الفاظ عربی هم آشنا نیستند و همینطور حمد و سورهای میخوانند، و بخصوص کسانی که اصلاً سواد ندارند، بین ضاد و صاد و راء و زاء فرق نمیگذارند و الف را از باء تشخیص نمیدهند. اینها در نماز حمد میخوانند، سوره میخوانند، ذکر رکوع و سجود را دارند، اما چه میفهمند؟! و حال آنکه اینها پر از مراتب عبودیت است و همهاش ثناء الهی است.
خود خضوع و خشوع در واقع ثناءِ خدا است. عرض کردهام که بندگی، از طرف بنده بندگی است و همان بندگی نسبت به مولا و آقا، اظهار عظمتِ او است، اظهار جلالت و بزرگی او است.
وقتی بر کسی وارد شدیم و دیدیم فرمانبردار دارد، کارگر، کنیز، کلفَت و نوکری دارد که همهݘ ظاهر و باطنشان در برابر مولا و آقایشان خضوع و خشوع است و در اطاعتند، این نشان میدهد که آن آقا چقدر نزد اینها بزرگ است و چقدر برایشان عظمت دارد و آنها چقدر وظیفهشناسند.
نماز واقعاً اینطور است. هر لحظهاش، هر امرش، هر عملش، هر حرکت و سکونش، هر قرائتش و هر ذکرش اظهار ثناء خدا است. از طرف بنده خضوع و خشوع است ولی اظهار عظمت مولا میشود؛ یعنی با نماز گزاردن از خدا تعظیم کردهایم، از مقام ربوبیت تکریم کردهایم، نشان این است که او را ثناء میکنیم و او را به عظمت توصیف میکنیم.
رکوع ما خضوع و خشوعی است که در واقع توصیف خدا به «جلالت» است. این رکوع باید با اقبال و توجه و با خشوع ظاهر و باطن همراه باشد. البته خود رکوعْ حالت خشوع و خضوع است و با ظهور خداوند به جلالت مناسب است. نفس رکوع و ذکر آن در واقع اظهار جلال الهی است و میگوییم خدای ما، تو صاحب جلالتی.
«* نماز جلد 6 صفحه 311 *»
جلالت یعنی بزرگیِ بهمعنای «برتری». خدایا تو از همه خلق برتری و برتریِ تو با برتریهای خلقی قیاس نمیشود. در میان خلق بر یکدیگر برتریها دارند، اما برتریِ تو بهمانند برتریهای خلقی نیست. در برتریهای خدا بر خلق هم باید با «سبحاناللّه» همراه باشیم؛ یعنی خدا را به برتر بودن از خلق توصیف میکنیم و در همین توصیف باید متذکر تنزیه و تقدیس حقتعالی باشیم. عرض کردهام «سبحاناللّه» باید در همه مراتب نقش داشته باشد و پرتو بیفکند. خدا را از اینکه برتری او بهمانند برتریهای خلقی باشد تقدیس میکنیم و تنزیه مینماییم.
در میان خلق، مخلوقاتی بر دیگران برتری دارند. مثل آنکه میوهها بر یکدیگر برتری دارند.([43]) حبوبات بر یکدیگر برتری دارند، فرمودند فضیلت نان جو بر نان گندم مانند فضیلت ما بر مردم است.([44]) یا فرمودهاند سید خوراکیها گوشت است.([45]) اینها برتریهایی است که در میان خلق است. در میان انسانها برتریهایی است. در میان انبیاء برتریهایی است، تلک الرسل فضّلنا بعضَهم علی بعض.([46]) خدا میفرماید: و لقد کرّمنا بنیآدم و حملناهم فی البرّ و البحر([47]) بهحسب ظاهرِ این آیه، خداوند در میان موالید زمینی، بنیآدم را بر همه خلقش کرامت بخشیده و نوع انسانی را بر انواع دیگرِ خلق برتری داده و همه را برای این انسان مسخّر فرموده است. اینها همه برتریهای خلقی است، اما برتری خدا مانند برتریهای خلقی نیست.
پس در رکوع، با اظهار خضوع و خشوعِ مناسب با ظهور خداوند به جلالت، خدا را به جلالت توصیف میکنیم. نفسِ رکوع اظهار جلال الهی است که بزرگیِ بهمعنای برتری است. خود رکوع عین ثناء الهی به جلالت است.
«* نماز جلد 6 صفحه 312 *»
سجده که میکنیم، سجدهْ خضوع و خشوع است و در واقع خدا را به «پاکی و پاکیزگی از شوائب خلقی» ثناء میکنیم. اینکه میگوییم خدا از شوائب خلقی پاک و پاکیزه است، ثناءِ خدا است. ثناء یعنی ذکر جمیل. خوبیهای خدا را میگوییم، زیباییهای خدا و شئونات او را بیان میکنیم.
از همان اولِ نماز برنامه همین است. «اللّهاکبر» که میگوییم، «کبریائیتِ» الهی را اظهار میکنیم؛ یعنی مناسب ظهور خداوند به کبریائیت، خضوع و خشوع میکنیم. کبریائیت همان ظهور خداوند به «بزرگی ظاهری» است.
قیام اظهارِ «عظمتِ» خدا است، یعنی «بزرگواریِ» خدا. در قیام، خدا را به عظمت ثناء میگوییم. عظمت عربی است که فارسیِ آن «بزرگی معنوی» است و فارسیترِ آن بزرگواری است. پس در حال قیام، خدا را به بزرگواری ثناء میکنیم، میگوییم خدای ما بزرگوار است، بزرگی معنوی دارد، صفاتی دارد که آن صفات گزارش از بزرگواری خدا است.
پس نماز، از ابتداء تا انتهاء، همهاش ثناءِ الهی است و چون نماز اعظم ارکان دین و بالاترین رکن از ارکان بُعد عبادی دین شد، بنابراین ثنائی کامل و ثنائی جامع است.
البته کسی نمیتواند خدا را جامع و کامل ثناء بگوید. رسولاللّه؟ص؟ به درگاه خدا عرض کردند: انا لااُحصیٖ ثناءً علیک، انت کما اثنیتَ علی نفسک([48]) خدایا من نمیتوانم ثناءِ بر تو را احصاء کنم و خوبیهایت را بگویم، اما تو آنچنانی که خود خود را ثناء گفتهای؛ یعنی ثنائی که خود برای خود بفرمایی، آن ثناء ثناءِ تو است.
خداوند در نماز یک دوره ثناءِ عملی و قولی را به رسولش؟ص؟ تعلیم داده که این ثناءْ مناسب شئون ربوبیت او است و مناسب ظهورات او به بزرگی و بزرگواری و برتری و پاکی و پاکیزگی میباشد.
به عربی بگویم که قدری عُظم پیدا کند. ظهور خداوند، به کبریائیت و عظمت و
«* نماز جلد 6 صفحه 313 *»
جلالت و «بهاء» یعنی سبوحیت و قدوسیت میباشد. آنگاه در برابر چنین ظهوراتی، بنده بخواهد از خدا تعریف کند، بخواهد مدح کند و ثناء گوید؛ خدایا تو در مقام کبریائیت، چنین و چنانی. در مقام عظمت چنین و چنانی. خدایا تو در مقام جلال اینطور و آنطوری و همینطور در مقام بهاء. بنده چطور بگوید؟ خداوند قولاً و عملاً تعلیم داد، نماز ثناءِ الهی است. به چه کسی تعلیم داد؟ به چه قابلیتی؟ قابلیتِ محمدیه؟ص؟. آن بزرگوار نمازگزار حقیقی است، همه نمازگزارها به نماز او اقتداء کردهاند، حتی انبیاء هم به او اقتداء کردهاند. از این جهت در روایت وارد شده که در معراج، انبیاء به رسولاللّه؟ص؟ اقتداء کردند، همه ارواح انبیاء به رسولخدا؟ص؟ اقتداء نمودند.([49]) این اقتداء از این کشف میکند که پس در دار دنیا هم اقتداءکننده به رسولاللّه بودند و رسولخدا؟ص؟ معلم کل خلق از انبیاء و ملائکه و انسانها و جن و همه موجودات است.
معلم حقیقیِ اولیِ خلق رسولاللّه؟ص؟ هستند و معلم دومی امیرالمؤمنین؟ع؟ میباشند. دو معلم هم بیشتر لازم نیست؛ یک معلم اجمالْ درس میدهد و یک معلم تفصیل. یک معلم ابلاغ میکند، هدایت ابلاغی و ارائه طریق دارد، یک معلم هم ایصال الیالمطلوب میکند. کارِ این دو معلم همین است، بقیه معلمها کار این دو بزرگوار را ادامه میدهند. اصلِ کار همین دو تا است. اصلِ تعلیم همین دو قسم است، بیشتر نیست. از این جهت برای تأسیس، دو معلم بیشتر لازم نیست، یکی مقام نبوت و یکی مقام ولایت.
مقام نبوت مقام ابلاغ و بیانِ اجمالی است و مقام ولایت مقام تفصیل و ایصال الیالمطلوب است. هر دو هدایت میکنند اما هدایتِ مقام نبوت و هدایتِ نبی ارائه طریق است، ابلاغ و اجمال است؛ و هدایتِ مقام ولایت و ولیّ، ایصال الیالمقصود است، دست سالک را میگیرد و به مقصود میرساند. نبی کارش این نیست، نبی میگوید راه این است و چاه این است. ولیّ دست سالک را میگیرد، اگر سالک
«* نماز جلد 6 صفحه 314 *»
میخواهد به راه برود و به مقصدی برسد، در راه قرارش میدهد و دستش را به مقصد میرساند. اگر بخواهد در چاه برود و هلاک شود، ولیّ دستش را میگیرد، خذلانش میکند و او را در چاه سرنگون میکند.
آن کس که راه دارد و بیراهه میرود | بگذار تا بیفتد و بیند جزای خویش |
نه، بلکه لگدش بزن و او را بینداز تا ببیند جزای خویش. کار ولیّ این است، نه اینکه «بگذار تا بیفتد»، او را میاندازد.
خدا نکند که ولیّ از خیرِ کسی ناامید شود. به خدا پناه میبریم. خیلی راحت میتوان به دست آورد که ولیّ از خیر چه کسی ناامید میشود. وقتی که انسان سالها بر او گذشته و هیچ تغییری نکرده، اینقدر قرآن خوانده، قرآن شنیده، موعظه شنیده، سرِ گورش اینقدر گریه کرده، اینقدر اشک ریخته، اینقدر ضجه کرده، اما هیچ تغییر حالت نداده، چدنِ دلش عوض نشده و نرم نشده، همان حالت بیستسالگی را در چهلسالگی دارد، همان حالت پانزدهسالگی را در شصتسالگی دارد، هیچ تغییری نکرده، همان درندهخویی را دارد، همانطور حسادت و بخل دارد، همانطور کینه و لجبازی دارد، هیچ تغییری نکرده، این شخص به چه امید دارد؟! ولیّ به چه چیزِ این شخص امید ببندد؟! اینجا است که ولیّ از او قطع امید میکند، او را میاندازد و سرنگونش میکند، خودش هم هیچ متوجه نیست.
باید قدری تغییر حال پیدا کرد، با گذشت سالهای عمر در عبادت، بندگی و خضوع و خشوع ظاهری باید قدری دلها نرم شود، باید روحها صفاء پیدا کند، باید این نماز قدری انسان را دگرگون کند، این آیات قرآنی قدری در دلها تأثیر بگذارد، روحها را عوض کند، طبایع را عوض کند؛ اما میبینیم همانی که بودهایم هستیم. پس به چه امید داشته باشیم؟!
اگر ولیّ از خیر کسی ناامید شد، خذلانش میکند. به خدا پناه میبریم. خدا اینهمه عنایت، اینهمه لطف، اینهمه اسباب ترقی فراهم فرموده، آنوقت انسان
«* نماز جلد 6 صفحه 315 *»
درجا بزند؟! که ای کاش درجا باشد، تنزل و انحطاط نباشد. چرا مرتب پستتر میشویم؟! چرا با این عبادات ترقی نمیکنیم؟! چرا این عبادات در ما تأثیر نمیگذارد؟!
مقصود این بود که دو معلم بیشتر لازم نیست. بقیه معلمها ادامه کار این دو معلم را دارند. معلم اول رسولاللّه؟ص؟ و معلم دوم امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه هستند. این دو معلم به دو نوع تعلیم تعلیم دادهاند و به دو نوع هدایت هدایت کردهاند. الآن هم همینطور است، آنچنان نیست که کارشان تمام شده باشد و دست روی دست گذارده باشند. دائماً کار ایشان تعلیم است و خداوند ایشان را برای همین کار آفریده است.
خداوند نماز را به این قابلیت تعلیم کرد تا او به جمیع خلق تعلیم بفرماید. خدا در چه وقتی تعلیم داد؟ در موقعی که این قابلیت میخواست خضوع و خشوع خود را در نزد ظهور الهی به این بزرگیها اظهار کند؛ یعنی نزد ظهور خدا به کبریائیت در برابرِ این قابلیت، ظهور خدا به عظمت، ظهور خدا به جلالت و ظهور خدا به سبوحیت و قدوسیت.
این قابلیت کدام قابلیت است؟ این قابلیت همان قابلیتی است که خدا خبر داده و میفرماید: یکاد زَیتها یُضیء و لو لمتمسسه نار، نورٌ علیٰ نور. چه قابلیتی است!
این نار کدام نار است؟ همان ناری است که «نورٌ علیٰ نور» گزارش از آن است، ناری است که عین نور است. نار مشیت، نار توحید، نار اسماء و صفات خدا، همهاش نور است. از جهت تمثیل برای ما «نار» و «مسّ نار» فرمود و تعبیر به «زَیت» یعنی روغن آورد. عجیب است که زیت فرمود. روغنهای نباتی را زیت میگویند، عرب روغن حیوانی را زیت نمیگوید. مثلاً وقتی میخواهید روغن زیتون بخرید، باید بگویید: «زیت زیتون» یعنی روغن زیتون. عرب روغن نباتی را زیت میگوید. این نبات است، این درخت است، خدا هم در همین آیه مبارکه فرمود: یوقد من شجرة مبارکة زیتونة، آنوقت یکاد زیتها یضیء تا آخر.([50])
«* نماز جلد 6 صفحه 316 *»
این قابلیت چنان قابلیتی است که خداوند نماز را به او تعلیم کرده است.
پس نماز چنین نمازی است؛ یعنی یک دوره خضوع و خشوع در برابر یک دوره ظهور خداوند به بزرگیهایش است. همه بزرگیهای خدا هم در همین چهار بزرگی خلاصه میشود: بزرگیِ کبریائیت و بزرگی عظمت و بزرگی جلالت و بزرگی سبوحیت و قدوسیت که بهاءِ الهی است. همه بزرگیهای خدا در همین چهار امر است و نماز ثناءِ خدا به این بزرگیها است، به چه شکل؟ به شکل اظهار خضوع و خشوع. در این اظهار خضوع و خشوع، اظهار کبریائیت خدا میشود؛ یعنی خدا را به کبریائیت ثناء میگوییم. اظهار عظمت خدا میشود؛ یعنی خدا را قولاً و عملاً به عظمت ثناء میگوییم. همچنین جلالت خدا را اظهار میکنیم؛ یعنی خدا را به مقام جلالتش ثناء میکنیم. همچنین خدا را به مقام سبوحیت و قدوسیتش ثناء میگوییم.
امرْ عظیم است و ما خیلی قصور و تقصیر داریم. قصور قابل گذشت است. ما را به قصوراتمان مؤاخذه نمیکنند که البته مؤاخذه کردهاند. لوازمِ مرتبه قصور همان مؤاخذه به قصور است و ما را بس است! واقعاً لوازم مرتبه نقصان و قصور، ما را بس است. در همین جهنم که هستیم بسمان است! باید واقعاً از تقصیرهایمان پشیمان باشیم، در تقصیرات واقعاً باید حالت ندامت داشته باشیم.
عرض کردم لوازمِ قصوراتْ همراهش است و ما را بس است. نباید پی اشتداد تقصیراتی که داریم باشیم. هواها و هوسها به اضافه شدن تقصیرات ما کمک میکند. دیدن فیلمهای تلویزیونی، انسان را در تقصیر، غفلت، سهو و در جرأت و تهتّک قوت میدهد، عقل را ضعیف میکند، ایمان را ضعیف میسازد، انسان را به فکر آن منظرهها میاندازد.
در موقع نماز، به فکر بازار و کار که هستیم بسمان است، چرا منظره آن زنکهݘ در فیلم را ببینیم و در نماز طرز حرف زدن او و لباس او به یادمان باشد؟! یا چرا آن خانم به تلویزیون نگاه کند و آن مردکه را با آن لباس و با آن وضع در حال شنا و چه و چه ببیند و در نماز آن منظره به یادش بیاید؟!
«* نماز جلد 6 صفحه 317 *»
ای خاک بر سر من و خاک بر سرِ هر کسی که به فکر خودش نباشد و دلسوزِ خودش نباشد و در زیادتیِ تقصیرات سعی کند! تقصیرات قابل آمرزش است به شرطی که اسباب آمرزش برای انسان فراهم شود و خداوند به فضل و کرمش بیامرزد. به چه امید و به چه اطمینانی اینقدر بیپروا هستیم؟!
خدا را به حق اولیائش قسم میدهیم که بر همه ما ترحم بفرماید. گرفتاری خیلی شدید است، زمان زمانِ بدی شده، اهل ایمان باید حواسشان جمع باشد، به حال خودشان ترحم کنند، دلشان به حال خودشان بسوزد، از آقا بقیةاللّه؟ع؟ جدّی تقاضای ترحم داشته باشند و دست توسل به دامن حضرت دراز کنند؛ البته «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد».
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 318 *»
مجلس 23
(شب سهشنبه 23 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 4/5/79)
t نماز بهترین عبادتی است که خداوند در بُعد شریعت وضع فرموده است
t معنای «الصلوة خیر موضوع …»
t آنچه رسولالله؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ در دین قرار دهند همان قرار خداوند است
t خداوند امر دین را به رسولالله؟ص؟ تفویض فرمود
t امر دین به ائمه؟عهم؟ هم تفویض شده است
t معنای مفترضالطاعة بودن محمد و آلمحمد صلوات الله علیهم
t همه تکالیف شرعیه عبادت است
t معنای «… من شاء استکثر …»
t دو رکعت نمازهای واجب فرضالله و رکعتهای دیگر فرضالنبی؟ص؟ است
t ادامه معنای «من شاء استکثر»
t معنویت نماز به اقبال و توجه به نماز است
t دو رکن قبولی نماز اخلاص و اقبال به نماز است
t اقبال به نماز همان خشوع در نماز است
t اقامه نماز برای به یاد خداوند بودن است
t تأثیر به یاد خداوند بودن در زندگی انسان
t اقبال به نماز سبب روحانیت آن میشود
t طاعات و معاصی کار بندگان است ولی مثل خود بندگان مخلوق خداوند میباشد
t بهترین توبهها از معاصی، نماز است
«* نماز جلد 6 صفحه 319 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
وضعِ نماز برای خشوع و خضوع است. حقیقت نماز برای اظهار بندگی و مسکنت به درگاه خدا است. از این جهت اعظم عبادات است و در میان عبادات از همه برتر و جامعتر است. و عرض کردم همه عبادات بهحسب خودشان و قابلیت خودشان، حکایت از یک جهت یا جهاتی از نماز را دارند. پس حقیقت عبودیت و بندگی و واقعیتِ خشوع و خضوع، در نماز است.
نماز به همه جهاتش، به حرکات و سکنات و اذکار و قرائتش، همه و همه به این منظور وضع شده است که بنده به درگاه پروردگار اظهارِ مسکنت و فقر و فاقه و ذلت داشته باشد. از این جهت در میان عبادات، بهترین موضوعاتِ در عبادت است. فرمود نماز بهترین امری است که برای عبادت و بندگی قرار داده شد، الصلوة خیرُ موضوع نماز بهترین وجه و بهترین وضع و بهترین برنامه بندگی است، فمن شاء استَقَلَّ و من شاء استکثر([51]) پس هر بندهای میخواهد، کم نماز بخواند، و هر کس هم میخواهد، زیاد بخواند؛ اما بندگان بدانند که الصلوة خیر موضوع بهترین امری که در شریعت و در بُعد عبادی دین قرار داده شده، نماز است.
«* نماز جلد 6 صفحه 320 *»
نماز عبادتی است که بنده هر موقع میتواند انجام دهد. نمازهای واجب را در اوقات خودش که معین شده انجام میدهیم. نمازهای نوافلِ رواتب یعنی نافلههای شب و روز هم که معین شده، اوقاتی دارد که در آن اوقات انجام داده میشود و اگر در وقت خودش اداء نشد دستور فرمودهاند که در غیر وقتش قضاء شود. نمازهای مستحبیِ دیگر هم به مناسبتها در سال یا در ماه یا در هفته و شب و روز قرار داده شده و همچنین نمازهای هدیه و نمازهای زیارت قرار داده شده است. غیر از اینها، شخص میتواند نافلههای ابتدائی را هم بهجا آورد. معنی نافله ابتدائی همین است که الصلوة خیر موضوع فمن شاء استقلّ و من شاء استکثر. شخص بداند که نماز بهترین امر و بهترین عبادتی است که قرار داده شده است.
باید بدانیم که خداوند نماز را وضع نموده و قرار داده است. نمازْ موضوع است، یعنی همهاش حسابشده است و در قرار دادنش تعمد بوده. اینطور تکبیرةالاحرام بگویید، اینطور قیام داشته باشید، در قیام این قرائت را داشته باشید، اینطور رکوع کنید، در رکوع این ذکر را داشته باشید، اینطور سجود کنید، در سجود اینطور ذکر بگویید، تشهد داشته باشید. موضوع است یعنی نهاده شده، پس با تعمد و حسابشده است. خیر موضوع، چه کسی قرار داده؟ از کسی که قرار داده سخن در میان نیست و معلوم است که او کسی است که شریعت و دین قرار میدهد و او خدا است.
ما میدانیم خدا است که دین قرار داده، خدا است که شریعت قرار داده، خدا است که عبادات قرار داده. این شریعتْ نظامی است که خدای متعال معین فرموده. در همه زمانها شریعتهای همه زمانها را خداوند قرار داده و بهوسیله انبیاء و اولیاء و اوصیاء به بندگان رسانیده. پس قرارِ الهی است.
این امر منافات ندارد با آنچه که پیغمبر یا ائمه؟عهم؟ قرار داده باشند؛ از جهت اینکه قرار ایشان هم قرار خدا است. انّ اللّه ادّب نبیَّه فاَحسن ادبه… ثم فوّض الیه
«* نماز جلد 6 صفحه 321 *»
امرَ الدین.([52]) این باید اعتقادیِ مسلمین باشد. اگر سنیها بیخبرند، مثل امور دیگری است که بیخبرند. به جهنم که بیخبرند! خودشان خواستند که بیخبر باشند. از اصلِ خبر دست برداشتند، پس باید بیخبر باشند.
اصلِ خبر کسی است که خدا او را خبر قرار داد و فرمود: عمّ یتساءلون عن النبإ العظیم([53]) صلوات اللّه و سلامه علیه. از نبأ عظیم دست برداشتند، یعنی از امیرالمؤمنین دست برداشتند. امیرالمؤمنین؟ع؟ خبر بزرگ خدا است؛ یعنی هر آگاهی و اطلاعی، از ناحیه او به خلق میرسد و هر کس از هرچه بخواهد خبردار شود، باید نزد علی؟ع؟ برود. اگر بخواهد از خدا خبردار شود، باید نزد علی؟ع؟ برود. علی نبأ عظیم است. امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه خبر بزرگ است. خودش هم فرمود: ایُّ نبإٍ للّه اعظمُ منّی([54]) در میان بندگان، چه خبری برای خدا از من بزرگتر است؟! خبر خدا است یعنی هر گزارشی از خدا این وجود مبارک است، هر گزارشی از اسماء و صفات خدا این بزرگوار است، هر گزارشی از آخرت این بزرگوار است، هر گزارشی از هر خیری این بزرگوار است.
البته این حضرت گزارش از همه چیز است. همچنانکه گزارش از خدا است و گزارش از خیر و نور است، گزارش از غیر اینها هم هست؛ اما بهعنوان اینکه آن غیرها ضدّ او هستند. بگذریم.
چون سنیها از این خبر بیخبر شدند و از این خبر دست برداشتند، باید بیخبر باشند. انّ اللّه ادّب نبیه فاحسن ادبه، حدیث از حضرت صادق؟ع؟ است، میفرمایند خداوند پیغمبرش را ادب فرمود آنگاه ادبِ پیغمبر را پسندید، یا اینکه او را ادب کرد و خوب ادب فرمود. او را که پسندید، آنگاه فوّض الیه امر الدین امر دین را به رسولاللّه؟ص؟ تفویض کرد؛ یعنی رضا و سخط خود را از زبان مبارک آن حضرت اظهار فرمود، امر و نهی خود را از زبان
«* نماز جلد 6 صفحه 322 *»
آن بزرگوار اظهار نمود، راه اطلاع و آگاهی بر رضا و سخط خود را علم این بزرگوار؟ص؟ قرار داد. اُحکُم بینهم بما اَراک اللّه([55]) یا رسولالله، حکم کن در میان بندگان به آنچه خداوند به تو مینمایاند و رأیِ مقدس تو به آن تعلق میگیرد و پسند تو به آن قرار میگیرد، که همان دین خدا است. احکم حکم کن. این مخصوص پیغمبر اکرم؟ص؟ است.
خود رسولالله؟ص؟ میفرمایند من امیرالمؤمنین را ادب کردم.([56]) قطعاً رسولخدا؟ص؟ هم ادب علی را پسندیدند و او را نیکو ادب فرمودند. و در حدیثی امام صادق؟ع؟ میفرماید: انّ نبیَّ الله فوّض الیٰ علیّ؟ع؟([57]) پیغمبر اکرم؟ص؟ هم به امیرالمؤمنین؟ع؟ تفویض فرمود. بعد از خودش به امیرالمؤمنین گفت پسندت پسند خدا است، رضایتت رضایت خدا است، سخطت سخط خدا است، قولت قول خدا است، امرت امر خدا است و نهیت نهی خدا است. امر دین به تو واگذار شد. ائمه طاهرین و فاطمه زهراء؟سهم؟ همهشان همینطورند که دین خدا به ایشان تفویض شده است.
پس اگر میگوییم دین خدا به وضع الهی است، منافات ندارد با آنچه که پیغمبر و ائمه؟عهم؟ قرار دادند و افتراضِ طاعتشان هم شد. بعد از آنکه این امر را خداوند به ایشان وا گذارد، آنوقت ایشان را مفترضالطاعه هم فرمود؛ یعنی بر همه خلق اطاعتشان را واجب فرمود، همه باید مطیع ایشان باشند، ایشان را اطاعت کنند، امر و نهی ایشان را امر و نهی خدا بدانند و دستورات ایشان را اجراء کنند. پس اینکه دین به وضع الهی است، منافات ندارد با آنچه که ایشان قرار داده باشند.
وقتی آیه حج بر رسولالله؟ص؟ نازل شد، ایشان برای مردم خواندند که و للّه علی الناس حِجّ البیت من استطاع الیه سبیلاً([58]) آن کسی که میتواند، استطاعت دارد، توان
«* نماز جلد 6 صفحه 323 *»
دارد، از نظر بنیه، از نظر مال و از نظر راه برای او استطاعت فراهم است، از حق خدا است بر او که آهنگ خانه خدا کند و حج نماید. شخصی پرسید هر سال واجب است؟ حضرت جواب ندادند، دوباره سؤال کرد هر سال بر مستطیع واجب است؟ جواب ندادند. بار دیگر پرسید، حضرت فرمودند آیا نمیترسی که بگویم آری؟! اگر بگویم آری، هر کس مستطیع است باید هر سال به حج برود و هر سال بر او واجب میشود. نمیترسی که مرتب سؤال میکنی؟!([59])
در تعبیر حضرت دقت کنید، میفرماید آیا نمیترسی که بگویم آری؟! و اگر بگویم، هر سال حج واجب میشود. اگر میفرمود آری، هر سال بر اهل استطاعت واجب بود که به حج بروند. آن وقت چه مشکلی درست میشد؟! همین یک بار را بعضی سعی میکنند از انجام حج شانه خالی کنند و مرتب پی بهانهای هستند که رخنه و خدشهای در استطاعتشان پیدا شود.
البته الحمدللّه در میان ما اینطور اشخاص نیستند. اشخاصی که به این امور رغبت نداشته باشند و پی بهانه بگردند در میان ما نیستند. برخی بودند و الحمدللّه از میان ما رفتند. اینها بعضی اوقات سعی میکردند به بهانهای خودشان را از عبادتها خلاص کنند. مثلاً میگفت احتمالاً زخم معده دارم و روزه نمیگرفت. بدنش قوی بود و میتوانست روزه بگیرد، اما میخواست بهانهای پیدا کند؛ خودش میگفت بستگان و نزدیکان و خانواده من همه میگویند تو چون اهل شکم هستی، زخم معده را بهانه کردهای. میخواست از ما هم فتوا بگیرد و خیالش را آسوده کند و بگوید فلانی هم گفت نمیخواهد روزه بگیری، روزه بر تو واجب نیست.
همینطور برای بعضی سفرها بهانههایی میآوردند. اینگونه افراد در میان مردم هستند ولی الحمدللّه کسی که بخواهد شانه خالی کند در میان ما نیست. همه مشتاقند، همه آرزومندند که به مکه و مدینه بروند و اعتاب مقدسه را زیارت کنند. همه
«* نماز جلد 6 صفحه 324 *»
آرزومندند. خداوند به فضل و کرمش همه دوستان را زیارتها، حجها و عمرهها روزی بفرماید با معرفت و موفقیت و قبولیِ اعمال و ترتّب آثار بر اعمال.
پس میفرماید: الصلوة خیر موضوع، و واضع را ذکر نمیکند. خیر موضوع، واضع کیست؟ معلوم است خدا است، حال به زبان انبیاء یا به زبان اوصیاء. وضعشده یعنی نهاده شده است.
اینهمه تکالیف داریم که همه هم عبادت است. خیلیها معاملات را از عبادات جدا میشمارند. خیر، آنها هم عبادت است؛ بلکه حتی صریحِ حدیث است که عبادت ده جزء قرار داده شده و نُه جزءِ آن در طلب روزیِ حلال است.([60]) پس یک جزء عبادت به نماز و روزه و حج و امثال این عبادات تقسیم میشود و نه جزئش تحصیل رزق حلال است. پس عباداتْ تنها به نماز خواندن و روزه گرفتن و حج و زیارت رفتن و قرآن خواندن نیست.
معاملات هم وقتی بر اساس شریعت باشد، مطابق دستور باشد، به منظور حفظ آبروی اهل و عیال باشد، برای حفظ شخصیت ایمانیِ یک خانواده باشد که حالت تکدّی و گدایی نداشته باشند، به مال مردم طمع نداشته باشند و از دست دراز کردن به هر عنوانی نزد دیگران بینیاز باشند، میفرماید خدا اینها را نُه جزء از عبادت قرار داده. خداوند اجر و مزد و ثواب عبادت را در تحصیل رزق حلال قرار داده است. پس معاملات هم عبادت است.
خیرُ موضوع نماز است به این اعتبار که جامع جمیع مراتب عبودیت و مراتب خضوع و خشوع است. با این گزارش، با این تعبیر و با این بیان که «نماز بهترین عبادتی است که از طرف خدا و اولیاء خدا نهاده شده»، من شاء هر کس رغبت پیدا میکند و میل دارد، استکثر زیاد انجام دهد. عرض کردم کسی که نمازهای واجبش را خوانده، نافلههایش را خوانده یا اگر در وقت نخوانده قضاء کرده، نماز مستحبی هم برای این روز یا این شب یا برای این هفته یا برای این ماه وارد نشده، بلکه میخواهد نافله ابتدائی
«* نماز جلد 6 صفحه 325 *»
بخواند، استکثر هیچ مانعی ندارد، نیت نمیخواهد. بعضی میگویند دو رکعت نماز را به چه نیت بخوانیم؟ نیت نمیخواهد. نماز عبادت است.
در کتاب مبارک کفایةالمسائل هم که ذکر میفرمایند و البته در احادیث رسیده که قبل از طلوعِ آفتاب و بعد از عصر، خواندن نافله ابتدائی مکروه است،([61]) معنایش همین است؛ یعنی بدون نیتی و بدون علتی، همینطور انسان دوست دارد نماز بخواند، عیبی ندارد، حتماً نباید علت و نیتی در کار باشد که انسان نماز بخواند، نمازْ خودش بهترین عبادت است. اما چنین نمازی در آن دو وقت مکروه است.
خداوند هر یک از نمازهای شبانهروزی را یک رکعت قرار داد و در معراج، پیغمبر اکرم؟ص؟ روی فضل و کرم، به الهام الهی یک رکعت دیگر اضافه فرمودند که اگر کسی در رکعت اول قصور و تقصیری دارد، در رکعت دوم جبران شود. آن دو رکعت فرضالله شد. بعد به مناسبتهایی، در نماز ظهر و عصر و عشاء دو رکعت و در نماز مغرب یک رکعت اضافه فرمودند که اینها را فرضالنبی؟ص؟ میگویند.([62]) انسان با انجام دو رکعت نماز از
«* نماز جلد 6 صفحه 326 *»
تکبیرةالاحرام تا تسلیم یعنی سلام گفتن، یک دوره مراتب عبودیت را طی میکند. حال میداند یا نمیداند، توجه دارد یا ندارد، چه عیب دارد؟! نداند؛ ولی این اندازه برای او معلوم است که عبادت است، به وضعِ الهی است، خداوند قرار داده، معجونی است که خداوند فراهم کرده. محل نزولش هم قابلیتِ مقدسهݘ رسولاللّه؟ص؟ است. آن قابلیت در مقام عبودیت و بندگی در برابر ظهورات الهی، لایقِ این شد که خداوند این برنامه را به او تعلیم دهد.
پس نماز خیر موضوع است و بالاتر و بهتر از این عبادت را نمیشود تصور کرد. بنابراین بنده هرطور و هر وقت میخواهد دو رکعت نماز بخواند بخواند. آیا حتماً باید نافله قضاء کند، حتماً باید نمازِ واجب باشد، حتماً باید نماز زیارت باشد، حتماً باید دستور خاص رسیده باشد؟ نه، من شاء استکثر هر کس هرچه میخواهد زیاد بخواند. خوبیاش هم این است که در غیر نمازهای واجب، یعنی در نافلهها و از جمله در نافلههای ابتدائی، شرایط صحت نماز سخت نیست. شخص در حال راه رفتن است و دلش میخواهد عبادتی انجام دهد، چه کند؟ در همان حال حرکت دو رکعت نماز بگزارد و با اشاره، رکوع و سجده کند. همچنین داخل خانه بیکار است، چه کند؟ دو رکعت نماز بخواند.
بعضی میگویند اسم این نماز را چه بگذاریم؟ به چه نیت بخوانیم؟ نیت مخصوصی نمیخواهد. نیتش همین است که دو رکعت نماز میخوانم، دوست دارم، بهترین عبادت است، بهحسب ظاهر ورزش است، میخواهم ورزش کنم. این برای مَثل بود.
این نماز خضوع و خشوع است، اظهار بندگی است، انسان یک دوره نقش بندگی را بر لوح وجودش از ظاهر و باطن نقش میکند. اگر اقبال و توجه کم است، این مسأله دیگری است. خود نماز وضعش این است، بهترینِ موضوعات است، بهترین چیزی است که قرار داده شده، فمن شاء استقلّ اگر هم کسی میل و رغبت ندارد، کم بخواند؛ به
«* نماز جلد 6 صفحه 327 *»
واجبات اکتفاء کند. اگر حالی دارد، نافلهها را هم بخواند. ولی اگر حال ندارد، اقبالی ندارد و دلش آماده نیست، به واجبات اکتفاء کند و خدا را شکر کند که اینها را واجب کرد و اگر اینها را واجب نمیفرمود، امثالِ من تنبلیشان میکرد که حتی دو رکعت نماز بخوانند.
واقعش همین است. خود من نوعاً همینطورم. مسافرت که میروم، سعی میکنم قصدِ ده روز نکنم تا لااقل نافلههای روز را ساقط کنم. حتی میگویم ما نه روز قصد میکنیم، ما قصد ده روز نداریم، نمیگذاریم به ده روز بکشد. البته وقتی وارد شهری شدیم و چند روزی میگذرد، ممکن است تصمیم بگیریم بیشتر بمانیم و این تصمیم را بعداً میگیریم که تا آنجا هستیم، نافلههای روز ساقط باشد و نخوانیم. این را غنیمت میدانیم.
اینطور حالات هست. میفرماید: فمن شاء استقلّ کسی هم که به این عبادت رغبتی ندارد، کم بخواند. اما خداوند ما را خوب میشناخت که الحمد للّه رب العالمین این نمازهای یومیه را واجب فرمود، خدا را شاکریم، خیلی نعمت بزرگی است که از ترس چوب و ترس عذاب انشاءاللّه این واجبها را میخوانیم.
این نمازهای واجب را که میخوانیم، در هر نمازی ما یک دوره عبودیت را انجام میدهیم و ما را بس است، خیلی باید خدا را شاکر باشیم، واقعاً ما را بس است؛ چون بیش از این قابلیتش را نداریم. همین اندازه که به انجام نماز واجب موفق میشویم، باید بسیار خدا را شکر کنیم. اگر نافلهها را هم موفق شدیم که بخوانیم، بهتر.
دستور هم هست که بعد از نمازها سجده شکر کنیم و لطف و کرم خدا را شکرگزاری بنماییم که ما را موفق کرد که نماز صبح خواندیم، نماز مغرب و عشاء خواندیم، نماز ظهر و عصر خواندیم.([63])
«* نماز جلد 6 صفحه 328 *»
ما الحمدللّه توفیق داریم که نافلهها را هم میخوانیم. تا وقتی در نماز جماعت هستیم نافلههای آن را میخوانیم. اما آنهایی که در جماعت نیستند و به نماز جماعت موفق نمیشوند، نافلههایشان را میخوانند یا نمیخوانند و اگر قضاء میشود قضاء میکنند یا نمیکنند، نمیدانم. خیلی کم کسی است که به انجام نوافل مقید باشد و اگر قضاء شد قضائش را بهجا بیاورد. خیلی کم است. من اینطور احساس میکنم. نوعاً در مسافرتها میبینم که اهمال میشود و با آنهمه سفارش گاهی واقعاً در ترک نوافل تعمد میشود. از این مطالب بگذریم که اسباب اوقات تلخی میشود. حرفهایی بزنیم که انشاءاللّه باعث شود دلهای ما تا اندازهای صفاء پیدا کند.
معنویت نماز به اقبال به نماز است. اینهایی که عرض کردم و این احکامی که ذکر شده و این حدود و صفات ظاهری و عرضی، اینها ظاهر نماز است و نمازِ ظاهری است. این نماز ظاهری اگر مطابق دستورات انجام شود، فقهاء به صحت آن حکم میکنند اما امر قبولی مسأله دیگری است که مافوق مرحله صحت است.
مؤمن، سالک الیاللّه، کسی که میخواهد واقعاً این دوره زندگیاش مزرعه آخرت باشد، کسی که واقعاً در فکر است و میخواهد از این موفقیت و توفیق و از این نعمتها و فرصتها برای آخرتِ خود زاد و توشه بردارد، او نباید به صحت نماز قانع باشد و هدفش را همین قرار دهد. قانع به صحت فقط در فکر این است که عذاب نشود و مؤاخذه و عقاب نگردد. اما کسی که در فکر خودش است و واقعاً میخواهد از این سرمایههای دنیوی بهرهمند شود و زادی برای آخرت تحصیل کند، او نباید به امر صحت قانع شود؛ باید در مقام این باشد که قبولی نماز را در نظر گیرد. و متأسفانه، قبولی عمل به اخلاص و اقبال به عمل بستگی دارد. البته از نظر حالِ خودم باید «متأسفانه» بگویم.
در واقع دو رکن اساسی برای قبولی عمل هست، یکی اخلاص در عمل که فقط برای خدا باشد و دیگری اقبال. اینها دو ر کنند، نمیشود یکی باشد و دیگری نباشد، باید هر دو باشند. ما پیش از این نسبتاً به تفصیل درباره اخلاص بحث کردیم. خداوند را
«* نماز جلد 6 صفحه 329 *»
شکرگزاریم که توفیق داد و این مباحث در دسترس قرار گرفت.([64]) انشاءاللّه اگر مراجعه کنیم خوب است و به خیلی از روحیات کمک میکند. آنانی که طالب باشند، میتوانند بهرهمند شوند. درباره اخلاص بحث کردیم، درباره حضور قلب که همان اصلِ اقبال است اجمالاً بحث کردیم. اینها اموری هستند که هر مقدار در نماز و در هر عملی از اعمالِ عبادی باشند، به همان مقدار نماز و عمل قبول است. درباره نماز که بهطور صریح میفرمایند به هر مقدار که تو به نماز اقبال داری، همان مقدار نمازت قبولِ درگاه حقتعالی قرار میگیرد. و از این جهت در حدیثی میفرمایند بعضی از مردم نصف نمازشان قبول میشود، بعضی ثُلث (یکسوم) نمازشان قبول میشود، بعضی رُبع (یکچهارم) نمازشان قبول میشود و بعضی خُمس (یکپنجم) نمازشان قبول میشود. به هر مقدار که به نماز اقبال دارند نمازشان پذیرفته میشود.([65])
خود اقبال در حقیقت اصلِ خشوع است و این آیه مبارکه که خداوند میفرماید: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون، همینطور معنی شده. خشوع را اینطور معنی فرمودهاند که خشوع در دل در حال نماز، تو را به خشوع ظاهری وادار کند. خشوع ظاهری این است که در حال نماز چشمت پایین افتاده باشد و به نماز اقبال داشته باشی.([66]) این میشود خشوع. اگر انسان در نماز متذکر و متوجه باشد و به نماز اقبال داشته باشد، این خضوع و خشوعِ در نماز است.
معلوم است که مجموعهݘ نماز ذکر خداوند است و رکوع و سجود و بقیه در واقع متممات و اطراف و جوانب این امرند، اَقِمِ الصلوةَ لذکری.([67]) نماز برای به یادِ خدا بودن و به خدا توجه داشتن است با تعبیراتی که در قرآن رسیده یعنی سوره مبارکه حمد و سایر سورهها، و همچنین با اذکاری که تکبیرةالاحرام، تسبیحات اربعه، ذکر رکوع و سجود و
«* نماز جلد 6 صفحه 330 *»
تشهد باشد. همه اینها ذکر الهی است، مناجات با پروردگار است، تقاضای از خدا است، گفتنِ ایّاک نعبد و ایّاک نستعین است، اقرار به عبودیت و اقرار به یکتایی حقتعالی در معبودیت است. البته وقتی انسان متذکر این مسائل باشد، در روحیات، در زندگی، در ظاهر و در باطن او خیلی تأثیر دارد.
اما وقتی شخص به هویٰ و هوسش راه میرود و از هویٰ و هوس اطاعت میکند، از جامعه اطاعت میکند و مطابق جامعه میخواهد سلوک کند که نکند مردم بد بگویند، مردم بدشان بیاید، مردم خوششان نیاید، اینطور باشیم مردم اینطور میگویند، آنطور باشیم مردم آنطور میگویند، اطاعت از جامعه، اطاعت از زن، اطاعت از شوهر در معصیت و در نافرمانیِ خدا، اینها همه با «ایاک نعبد» منافات دارد.
وقتی انسان متذکر باشد و به فکر اقبال به نماز باشد، البته تأثیر میگذارد و به تدریج او را متنبه میکند. تو میخواهی نزد خدا بگویی: ایاک نعبد، این چطور با هواها و هوسها میسازد؟! تا ظهر موسیقی گوش کردی، حالا میخواهی بگویی: ایاک نعبد و ایاک نستعین؟! تا ظهر به فکر اینطرف و آنطرف بودی، میخواستی به کلک رزقت را زیاد کنی، پیوسته به فکر کلک، شیطنت، مکر، حیله و دغلبازی در بازار بودی، اما در وقت نماز میخواهی بگویی: ایاک نستعین! اینها با هم منافات دارد.
بشر باید متذکر شود، نمازگزار باید متوجه شود. وقتی متذکر بود و اقبال داشت، اینها همه اثر میگذارد. اینکه میفرمایند انسان باید به نماز اقبال داشته باشد، برای همین است که این چند دقیقه و چند لحظه که چنین عبادتی را انجام میدهد، لااقل متذکرانه از نماز خارج شود، متنبه شود و از نماز خارج شود. بداند که در نماز یک دوره درس عبودیت و بندگی و درس کمال و تکاملِ در ایمان میگیرد، در رکوعِ نماز چطور، در سجودش چطور. اینها همه درس است. وقتی نمازگزار متذکر بود و اقبال داشت، این درسها اثر میگذارد.
«* نماز جلد 6 صفحه 331 *»
از این جهت فرمودند که اگر میخواهی ببینی که چقدر از نمازت قبول شده، ببین چقدر نمازت در تو تأثیر گذاشته است. انّ الصلوةَ تَنهیٰ عن الفحشاء و المنکر([68]) ببین چقدر تو را از زشتیها، بدیها و نافرمانیها باز داشته و چقدر در تو اثر گذارده، بدان که به همان مقدار نماز تو مقبول درگاه حقتعالی واقع شده است.([69])
مطلب این است که اقبال به نماز سازندگی دارد، انسان را کمک میکند، او را به اطاعت و بندگی وا میدارد، به نماز روح میدهد، اقبال است که به نماز روح میدهد، توجه به نماز است که به نماز روح میدهد. البته خداوند روح میدهد، ایجاد روحانیت و معنویت برای نماز به دست خدا است، نه اینکه نفوس ما برای نماز روح ایجاد کند. بعضی میگویند نفس ناطقهݘ ما است که برای نماز روح ایجاد میکند. خیر، نفس ناطقه ایجادکنندهݘ روح نیست. البته اقبال، از دل و به نفس و روح فراهم میشود، ولی خود این اقبال سببِ ایجاد معنویت و روحانیت برای روح است.
خود نماز را که ما انجام میدهیم، معلوم است که مخلوق خدا است و خدا خلقش میکند. نماز فعلِ ما است و خداوند آن را به وسیله ما ایجاد میکند. مثل کارهای دیگر ما است، اللهُ خلقکم و ما تعملون([70]) خدا شما را خلق کرده و اعمالی را هم که شما انجام میدهید خدا خلق میکند اما به وسیله شما. خدا شما را برای ایجاد اعمالتان وسیله قرار میدهد. اگر این اعمالْ طاعت است، خداوند به ما ثواب هم میدهد. چرا؟ به جهت اینکه مرضیّ خدا است. علاوه بر اینکه مصنوع و مخلوق خدا است، مرضیّ خدا است و از طرف خدا مأمورٌ به هم میباشد.
خداوند به انجام طاعات امر فرموده و دستور داده. واجبات «امر الزامی» است.
«* نماز جلد 6 صفحه 332 *»
مستحبات چه امری است؟ قبلاً گفتهام، چه کسی یادش هست؟ آنهایی که در فکر نیستند که یادشان نیست، آنهایی که در فکرند یادشان هست؟! مستحبات چه امری است؟ «امر فضلی» است.
پس طاعات، هم مرضیّ خدا است، هم از جانب خدا مأمورٌ به است، هم مشیت خدا به آن تعلق گرفته و مخلوق و مصنوع خدا است. خداوند چون به فضل و کرمش ما را راهنمایی کرده و ما هم اطاعت کردهایم و پذیرفتهایم، در اثر انجام طاعات به ما ثواب هم میدهد، به ما بارک اللّه میگوید، به ما آفرین و احسنت و مرحبا میگوید.
معاصی هم همینطور است. به خدا پناه میبریم. معاصی را هم خداوند به وسیله ما خلق میکند، همه معصیتها، چه معصیتهای ظاهری، چه معصیتهای خیالی و چه معصیتهای دلی و حقیقتی که از همه آنها به خدا پناه میبریم. خدا همه ما را به فضل و کرم و رحمتش پناه دهد و خودش ما را از معصیتها نگهداری کند. معصیتها را هم به وسیله ما خلق میکند. مشیتش تعلق میگیرد و خلق میکند، میشود مصنوع و مخلوق خدا؛ اما مسخوطِ خدا است، خدا نمیپسندد، سخط و غضب دارد. مبغوض و مسخوط خدا است، مغضوب خدا است، و البته منهیِّ خدا است. خدا از ارتکاب معصیتها نهی هم کرده.
با اینکه کافر که کفر میورزد خداوند کفرش را به وسیله او خلقت میکند، با اینکه خدا خلق میکند، اما و لایـَرضیٰ لعباده الکفر([71]) فرموده انکار نکن، از انکارت برایت کفر درست میکنم و به انکارت کفر خلقت میکنم. انکار نکن. اگر انکار کردی و برایت کفر خلقت کردم، به این کفر ورزیدنت عذابت میکنم.
معصیت هم مثل کفر است، فرق نمیکند. فرموده غیبت نکن. اگر غیبت کردی، خداوند غیبت را آفریده به همین که تو خواستی و پسندیدی و انجام دادی. خدا خلق
«* نماز جلد 6 صفحه 333 *»
کرد اما پای تو گذاشت، چون تو خواستی. تو خواستی که این فعل انجام شود، خدا هم مشیتش را به خواستِ تو قرار داد و انجام شد. این کار مبغوضِ خدا و مسخوط خدا است، تو را عذاب هم میکند.
البته خداوند برای استغفار و برای توبه و ندامت راه گذاشته و فرموده برگرد. بهترین توبهها نمازها است. هر نماز واجب توبهای است که خداوند قرار داده. مثل استحمام است. انسان استحمام میکند و چرک بدن را میگیرد، کسی هم که در پنج وقت در شبانهروز استحمام میکند، در بدنش چرکی نمیماند.
انشاءاللّه نمازها را با اقبال و توجه بخوانید. روح نمازها را دارید که ولایت است، محبت محمد و آلمحمد؟عهم؟ است، ایمان به خدا است، معرفت حجت خدا و ارادت به وجود مبارک آقا بقیةاللّه؟ع؟ است. اینها اصل و حقیقت و روح نماز است. آنوقت خداوند گناهان را به برکت نماز میآمرزد و طاعات را هم قبول میکند.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 334 *»
مجلس 24
(شب چهارشنبه 24 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 5/5/79)
t خداوند متعال ظاهر اعمال ما را به وسیله ظاهر ما و باطن اعمال ما را به وسیله
باطن ما میآفریند
t فقط خداوند خالق است و خلاقیت صفت او میباشد و اسباب شریک خداوند نیستند
t خداوند در کارهای خود به اسباب نیازمند نیست ولی مخلوق به اسباب نیازمندند
t در هر کاری باید نیت عبودیت داشته باشیم
t معنویت و روحانیت اعمال مانند ظاهر آنها مخلوق خداوند متعال میباشند
t ذات اقدس خداوند متعال علة العلل نیست
t «سبحانالله» تقدیس و تنزیه خداوند متعال است از هرچه ادراک میکنیم
t نماز طی کردنِ علمی و عملیِ همه مراتب عبودیت است
t در تشهد و سلام نماز باید حضور در محشر و پایان حساب و قرار گرفتن در بهشت
و یا جهنم را یادآور شویم
t امید ما به فضل و رحمت خداوند و ولایت و محبت اولیاء او؟عهم؟ است
«* نماز جلد 6 صفحه 335 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد خشوع همان اقبال به نماز است. خشوع در نماز اقبال و توجه به نماز است و همین اقبال باعث میشود که برای نماز روحانیت و معنویت فراهم گردد. نماز این صورتِ ظاهر را دارد و همه در اتیانِ این صورت ظاهر مشترکند؛ همه رکوع میکنند، همه سجده میکنند، همه در نماز قیام دارند، همه قرائت دارند، حمد و سوره میخوانند، تکبیرةالاحرام میگویند. صورت نماز و حدود ظاهریِ شرعیِ نماز امر مشترکی است که همه این دستورات را اتیان میکنند و انجام میدهند. اما تفاوت در معنویت نماز و در روحانیت نماز است که روحانیت و معنویت نماز به اخلاص و اقبال بستگی دارد.
اخلاص در عمل در همه عبادتها شرطِ قبولی است و در نماز و عبادتهایی بهمانند نماز، اقبال هم رکن دیگری است. در این نوع عبادتها، باید اخلاص و اقبال با هم همراه شوند و باعث گردند که خداوند برای نماز یعنی این صورت ظاهری، معنویت و روحانیت بیافریند. عرض کردم همانطور که ظاهرِ عمل را خداوند به وسیله ظاهرِ ما میآفریند، باطن عمل و معنویت عمل را هم خداوند به باطن ما، به توجه ما، به اخلاص و اقبال ما میآفریند.
بعضی اینطور فکر میکنند که اگر نفس ناطقه در انسان قوت داشته باشد، نفس ناطقهݘ انسانی است که برای اعمال عبادی از جمله نماز، روحانیت و معنویت میآفریند و کمالِ نفسِ ناطقه اثر میگذارد و عمل را از نظر معنیٰ و روحانیت، کامل میسازد.
«* نماز جلد 6 صفحه 336 *»
منشأ این سخن همان اشتباهی است که دارند و برای نفس انسانی، خلّاقیت قائلند و میگویند نفس انسانی مثل خدای متعال، صفتِ خلّاقیت دارد. خداوند چطور در این عالم و عالمهای دیگر، موجودات را ایجاد میفرماید یا عوالم را ایجاد فرموده است، نفس ناطقهݘ انسانی هم در عالم خودش خلاقیت دارد و اشیائی را ایجاد میکند. میگویند خیالات را نفس ایجاد میکند و همینطور صورِ عالم مثال و صور مثالیه را ایجاد میکند.
روی همان جهت، در این مسأله هم نظرشان همین است؛ میگویند هر مقدار نفس ناطقهݘ انسانی ترقی کرده باشد و تکامل یافته باشد، میتواند برای اعمال و از جمله نماز، نفس ناطقه ایجاد کند؛ یعنی موجود را هم معنویت و روحانیت ببخشد. نفسِ انسانی چنین قدرتی دارد. هر مقدار بیشتر تکامل پیدا کرده باشد و از انّیت خارج شده باشد و به مدارج قرب و کمال و فناء فیاللّه رسیده باشد، در این امر بیشتر مؤثر است. پس از نظر آنها، معنویت و روحانیت نماز و اعمال عبادی، به قدرت و کمال نفس ناطقهݘ انسانی بستگی دارد.
ما عرض میکنیم خلّاق فقط خدا است، «لا فاعلَ فی الوجود الا اللّه». البته خداوند سبب و علت میآفریند و به سبب و علت، سببیت و علّیت میبخشد و به وسیله سببْ مسبَّب را ایجاد میکند و به وسیله علت معلول را. ایجادکننده خدا است، شریک هم ندارد. سببی را هم که میآفریند و برایش سببیت قرار میدهد و مسبَّب را به وسیله سبب خلقت میکند، آن سبب با خدا شریک نمیشود.
مثل اینکه میبینید خورشید در روز میتابد و به وسیله تابش خورشید، تأثیراتی در این عالم ما فراهم میشود؛ گیاهها رشد میکنند، برگها سبز میشوند، میوهها میرسند. حال که خداوند خورشید و نورِ آن را برای پیدایش چنین اموری سبب قرار داده که میدانیم خواهنخواه به واسطه همین است، پس آیا خورشید شریک خدا است؟! در ایجاد میوهها، در سبز کردن برگها، در رشد و نموّ نباتات یا رشد و نموّ حیوانات یا پیدایش معادن و از این قبیل، آیا خورشید با خداوند شریک شده است؟! خیر، شریک نیست.
«* نماز جلد 6 صفحه 337 *»
همه عالم همینطور است. همه اشیاءِ عالم پنجه در پنجهݘ یکدیگر انداختهاند، بعضی سببند و بعضی مسببند، همان مسببها ممکن است سبب باشند و مسببهای دیگری از آنها فراهم شود. برخی علتند و برخی معلولند. در عین حالِ علت بودن، معلولِ علت دیگری هستند و در عین حال معلول بودن، برای معلول دیگری علتند. تمام عالم اینطور است، عالم شهاده و عالم غیب فرق نمیکند، همهجا همینطور است، ماتَریٰ فی خلق الرحمن من تفاوت.([72]) عالم دنیا همینطور است، عالم آخرت هم همینطور است. تمام جریانها به وسیله تعلق اسباب و علتها و پیدایش مسببها و معلولها است.
فقط خداوند خالق است و خلاقیت صفتِ خدا است. اسبابی که برای خلقت قرار میدهد، در خلاقیت شریک خدا نیستند، مستقل هم نیستند. در همین سببیت، محل جریانِ مشیةاللّه و محل جریان فعلاللّه هستند. اگر شیئی محل برای جریان فعلاللّه شد، آن محل با خدا شریک نمیشود، مستقل هم نیست، کمکِ خدا هم نیست. سبب است و سببیتش را هم خداوند به او داده و برایش نگه میدارد تا هر وقت میخواهد.
وجود اسباب از این جهت نیست که خداوند عاجز است که بیسبب کاری کند. بلکه از آن جهت است که مسببْ ناقص است و وجودش به سبب محتاج است. احتیاجات در میان خلق میباشد.
فرض کنید نمازی که ما میخوانیم، اگر این نماز بخواهد موجود شود، وجودی بعد از وجود ما دارد. اولْ وجود ما است، بعد مترتب بر وجود ما، وجود نماز است. هر طاعتی همینطور است، هر فعلی همینطور است، هر معصیتی همینطور است. تنها فعلِ ما اینطور نیست، بلکه فعل هر صاحب فعلی چنین است، تأثیر هر مؤثری اینگونه است، اثر هر مؤثری چنین است. همه عالم پُر از فواعل و فعلهای این فواعل است و همه خلقِ
«* نماز جلد 6 صفحه 338 *»
خدا هستند و مطابق نظام حکیمانه الهی بعضی وجودهای اصلی و بعضی وجودهای فرعی میباشند. سبب نسبت به مسبب وجودش اصیل است و وجود مسبب متفرع بر آن است. خدا اول آتش را میآفریند، بعد گرمیِ آتش را به وسیله آتش میآفریند. پس وجود گرمی مترتب بر وجود آتش است.
این ترتّب وجودها بر یکدیگر و این ترتب فعلیتها و آثار بر یکدیگر، نه از جهت نقص و عجز خدا است. خدا عاجز نیست، خداوند ناقص نیست، خداوند به کمک احتیاج ندارد؛ بلکه خود خلقند که ناقصند، خود خلقند که کمک میخواهند، خود خلقند که محتاجند و زبان حالشان طلبِ رفعِ احتیاج و نیازشان از خدا است، خدا هم اجابت میفرماید.
مثلاً شماره یک به عددِ بِلا تعیّن محتاج است. شماره دو بخواهد پیدا شود، به شماره یک محتاج است. شماره سه به یک و دو نیازمند است. شماره چهار به یک و دو و سه محتاج است. پس تمام اعداد به زبان حال و به زبان قابلیت، طلب رفع احتیاج دارند و خداوند قبل از تحققشان، به احتیاج آنها عالم است و مطابق احتیاج آنها برایشان اسباب میسازد و شرایط فراهم میکند.
پس الحمدللّه این مطلب معلوم است که خالق فقط خدا است وحده لا شریک له، و البته فعل ما را به وسیله ما میسازد. خداوند ظاهر عبادات ما را به وسیله ظاهر ما میسازد. تا این بدن ما بهحسب تکلیفش رکوع نکند، رکوع ساخته نمیشود. یکوقت هست بدن سالم است و میتواند منحنی شود، وظیفه دارد طبق دستورْ رکوع را انجام دهد. اما وقتی که مریض است و نمیتواند منحنی شود، به مقداری که میتواند سر را خم میکند یا اشاره میکند. خداوند این رکوع را به وسیله این بدن ایجاد میکند. خدا قیام و صورت ظاهری عبادتها را به وسیله این بدن ایجاد میکند. البته طاعتها با معصیتها فرق نمیکند، تمام فعلها اینگونه است. فعل مباح هم که نه طاعت است نه معصیت، همینطور است.
البته فعل مباح را هم باید به نیتِ مباح بودن انجام داد تا در همه حال، در عبادت
«* نماز جلد 6 صفحه 339 *»
و بندگی باشیم. نیت فقط درباره انجام واجبها و ترک محرّمها و انجام مستحبها و ترک مکروهها نیست. نیت عبادت و امتثالْ تنها در آنجاها نیست. در مباحات هم باید نیت داشت که امتثال باشد. چون خدا مباح فرموده من هم امتثال میکنم و به نیت مباح بودن، مرتکب این عمل مباح میشوم.
پس باید در همه حال در عبادت و بندگی بود و نیت داشت. نیت همان اطاعت و همان امتثال است، چنانکه رسولالله؟ص؟ به ابوذر فرمودند ای ابوذر، تو باید در هر چیزی (در هر کاری و در هر حرکت و سکونی) حتی در خوابیدن و خوردن، نیت داشته باشی.[73] نیت در اینجا همان نیتِ اصطلاحی است؛ یعنی در مقام عبودیت بودن، در مقام اطاعت و فرمانبرداری بودن، در مقام امتثال بودن. یعنی آنی خودت را از بندگی خارج ندان، آنی خودت را مستقل احساس نکن، آنی خودت را آزاد نبین؛ بلکه در هر حالی و در هر آنی خودت را بنده زرخرید بدان. خودت را مالک هیچ ندان، نه مالک جان، نه مالک تن، نه مالک عمل، نه مالک مال. مالکیت مالِ خدا است، به اذن او در جانت تصرف کن، در تنت و در مالت تصرف کن. و همچنین به اذن او در فعلت تصرف کن؛ خدا چشم را به تو داده، نگاه کردن را هم در اختیار تو گذارده و به تو بخشیده، اما از دست او که خارج نیست. تملیک فرموده، اما معنای این تملیک آن نیست که در دست او نباشد. خیر، الآن هم چشم ما در دست او است، نیروی دیدنِ چشم ما در دست او است، حس و احساس در دست او است. آنی بخواهد بگیرد، میگیرد.
این مطلب الحمدللّه معلومِ همه است. تصرفِ صانعِ متعال چنان محسوس و یقینیِ همه است که نمیشود در آن تردید داشت. آنانی که تردید میکنند یا انکار میکنند، واقعاً با وجدان خود مکابره و مخالفت میکنند. فطرتاً و وجداناً مییابند که همانطور که خالقِ خودشان نیستند، واقعاً مالکِ خودشان هم نیستند. آن کسی که خلقشان کرده مالک آنها است.
«* نماز جلد 6 صفحه 340 *»
پس همه امور در مِلک خدا است و از مِلک خدا خارج نمیشود و خداوند صانع و خالق همه موجودات است. ولی نظام حکیمانه اینطور اقتضاء کرده که طاعتها، معصیتها و همه فعلها را به وسیله ما میسازد. خداوند فعل را به وسیله ما میسازد. فعل و طاعت و معصیت در وجود، مترتب بر وجود ما است، به وجود ما محتاج است، تا ما نباشیم فعلِ ما نیست. ما را خلق میکند، بعد هم فعل ما را به وسیله ما خلق میکند.
انشاءاللّه این مطالب معلوم است و در جاهای خودش مفصل بحث شده. ما هم که به مناسبتها عرایضی داشتهایم. از این جهت خیلی لزوم ندارد به این مباحث بپردازیم. همین اندازه بود که زمینهݘ بحث باشد برای مطلبی که در دست داریم.
آن مطلبْ معنویت نماز است. معنویت نماز، روحانیت نماز و واقعیت نماز مثلِ جان در پیکر نماز است. روزه هم همینطور است، حج هم همینطور است. چون بحث در نماز است، نماز را عرض میکنیم؛ وگرنه همه اعمال عبادی چنین است. وضوی نماز همینطور است. کسی که باید برای نماز غسل کند، غسل هم همینطور است. اگر باید تیمم کند، تیمم هم همینطور است. تمام اعمال عبادی حکمش همین است که معنویت، روحانیت و واقعیتش مخلوق خدا است، نه مخلوقِ نفسِ ناطقهݘ ما؛ اگرچه سببِ این خلقت از ناحیه معنویتِ ما باشد.
معنویت ما هم مِثل ظاهر ما است. وقتی ما نماز میگزاریم یا روزه میگیریم یا حج میرویم یا وضو میگیریم یا هر عمل دیگری که انجام میدهیم، آیا واقعاً ما آنها را خلق میکنیم؟ آیا ما ایجاد مینماییم؟ نه، خدا ایجاد میکند، مثل آنکه ما را ایجاد کرده. ما را هم که ایجاد کرده، به وسیله و سبب ایجاد کرده است، بدون سبب که ما را ایجاد نکرده. ما را به سبب و وسیلهای ایجاد فرموده. و سلسله اسباب و علل میرسد به علةالعلل و سببالاسباب که مشیت است.
دیگران علةالعلل را ذات خدا میگیرند. صوفیه، عرفاء و حتی حکماء میگویند ذات خداوند علةالعلل است. یعنی سلسله علتها و معلولها همینطور متصل به هم مثل حلقههای زنجیر جلو میرود تا میرسد به آن حلقه زنجیر که در رأسِ زنجیر قرار دارد.
«* نماز جلد 6 صفحه 341 *»
به آنجا که منتهی میشود، منتهای سلسله علتها و معلولها است و _ نعوذباللّه _ میگویند ذات خداوند نهایتِ سلسله علتها و معلولها است. آنجا که رسیدیم، علتِ نخستین و اولین را پیدا کردهایم.
اینجا جای گفتگو است و سر و صدا بلند شده است. بسیاری به آنها اعتراض میکنند، میگویند این حلقهݘ اول زنجیر که شما میگویید منتهای این سلسله و زنجیر است که همینطور به یکدیگر پیوسته است تا به آنجا منتهی میشود، چرا آنجا به جای دیگر منتهی نمیشود؟ چرا به حلقه دیگری متصل نمیشود؟ حلقه اول از نظر وضع و سنخیت که مثل سایر حلقههای این زنجیر است، چرا شما آنجا متوقف میشوید؟ میگویید اینجا میایستیم و میگوییم این علةالعلل است، این سببالاسباب است، این حلقهݘ اول زنجیر است و به بعد از خودش و به بالاتر احتیاج ندارد. این حلقه با سایر حلقهها چه فرقی میکند؟ اگر علت و معلول و جریان علّیت و معلولیت و سببیت و مسببیت مسألهای عقلانی است، آنجا که میرسید چرا آن را تخصیص میزنید؟! قاعده عقلی که تخصیصبردار نیست، چرا جلوتر نمیروید؟ چرا پی علت دیگری نمیگردید؟ این اشکال خیلی آنها را بیچاره کرده و از این جهت شروع کردهاند به ابطال دَور و تسلسل.
شما در سراسر قرآن دقت کنید، ببینید آیا یکجا صحبت از این شده که خدا علتِ خلق است؟! در اینهمه دعاءها و اینهمه روایات که از اهلبیت عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم اجمعین رسیده نگاه کنید، ببینید آیا در یکجا خدای ما را به عنوان علةالعلل برای ما معرفی کردهاند؟! آیا در یکجا از دعاءِ جوشن میخوانید «یا علةالعلل»؟! اگر علةالعلل شأنِ خدا و وضع خدا است و او حلقه اول زنجیر است و همه به او متصلند، چه کسانی از همه سزاوارترند که به خدا «یا علةالعلل» بگویند؟ آنانی که خبرِ خدا هستند، کسانی که گزارش از خدا هستند، خودشان در این عالم نماینده به تمام معنای او هستند. چرا ایشان یک بار «یا علةالعلل» نگفتند؟! بلکه فرمودند خدای ما از این صفات خلقی منزه است.
این بزرگواران به ما «سبحاناللّه» یاد دادند، به ما «لیس کمثله شیء» یاد دادند، به
«* نماز جلد 6 صفحه 342 *»
ما تفهیم کردند که آنچه در خلق میبینید خدا را از آن منزه بدانید. آنچه در خلق میبینید یا با چشم نمیبینید اما میتوانید تصور یا تعقل کنید، خدا را از آن منزه بدانید. مثلاً سببِ چیزی را نمیبینید ولی میبینید که آن چیز موجود است، پس حکم میکنید که سبب دارد و وسیله و علتی در کار بوده تا این وجود یافته است.
پس چیزهایی هست که آنها را با چشم میبینیم و احساس میکنیم، و چیزهایی هست که آنها را تعقل میکنیم. تفاوت نمیکند، هرچه که درباره خلق و در بین خلق و از خلق میبینید و احساس میکنید یا ادراک و تعقل میکنید، خدای خود را از آن منزه بدانید، بگویید خدای ما از این امور منزه و پاک و پاکیزه است.
حالتِ سجده واقعاً گزارش از همین مطلب است. در حال سجده، ما متوجه پاکی و پاکیزگی خدا میشویم. میبینید که در سجده از همهجا بریده میشویم، از همه خلق کنده میشویم و روی زمین میافتیم. این خاک پستترینِ مخلوقات است. در سجده هفت موضع بدن را بر زمین میگذاریم. اگر اِرغامِ اَنْف کنیم و بینی را هم حساب نماییم که هشت موضع بر زمین گذاردهایم. هیأت سجده _ که گذاردن هفت یا هشت موضع بر زمین باشد _ یعنی از همه خلق بریده شدهایم و همه خلق را زیرِ پا گذاردهایم و همهچیز را مضمحل دیدهایم. اینجا است که عالیترین مقام و مرتبه صعود در عبادت و معرفت را طی کردهایم. سجده مرحله نهاییِ طی کردنِ جمیع مراتب عبودیت و معرفت و مراتب علمی و عملی است. چون نماز طی کردنِ یک دوره مراتبِ معرفت و یک دوره مراتب عبودیت است. دین دو امر هم که بیشتر نیست، علم و عمل. در نماز یک دوره مراتب علمی را طی میکنیم، و مناسب و مطابقِ علممان یک دوره مراتب عملی را طی میکنیم. یعنی یک عارف به تمام معنی، نه عارفی که صوفیه میگویند. خدا لعنتشان کند. با آنها کاری نداریم که این لفظها را هم دزدیدهاند، لفظ «ولیّ» را دزدیدهاند، لفظ «عارف» را دزدیدهاند، لفظهایی را که در تعابیر اهلبیت و انبیاء؟عهم؟ رسیده دزدیدهاند. پس مقصودمان از عارف کسی است که صاحب معرفتی باشد که خداوند به بندگانش الهام میفرماید و به تعلیم انبیاء عنایت میکند.
«* نماز جلد 6 صفحه 343 *»
بنده در نماز از اولی که «اللّهاکبر» و تکبیرةالاحرام میگوید تا سجده، یک دوره مراتب علمی را طی میکند. و بعد از سجده هم ادامهݘ حالت سجده است. در تشهد باید حضور در قیامت و محضر حقتعالی را در نظر بگیریم. در سلام نماز هم باید انتهای امر قیامت را در نظر داشته باشیم که پایان حکومت رسولاللّه؟ص؟ و حُکم آن حضرت درباره جمیع اهل عرصات است؛ آنجایی که به حکم آن حضرت اهل نجات و اهل هلاکت مشخص میشوند و مقاماتشان تسلیم آنها میگردد و درجات قربِ بهشتی به اهل نجات عنایت میشود.
شنیدید که وقتی رسولخدا؟ص؟ بر منبر وسیله قرار میگیرند، مَلَکی که زیباترین و خوشبو ترین و خوشرو ترین ملائکه است خدمت حضرت میآید، حضرت میفرمایند تو کیستی؟ حضرت که میدانند، اما برای این است که به دیگران بشناسانند و بفهمانند. عرض میکند من «رضوان» رئیسِ کل بهشتها هستم و کلیدهای آن را خدمت شما آوردهام. حضرت میفرمایند آنها را به وصیّم و برادرم و پسر عمویم و خلیفهام امیرالمؤمنینݤ صلواتاللّهعلیه بده. سپس ملکی دیگر میآید که بسیار بدرو، خشن، غلیظ و وحشتناک است و میگوید من «مالک» خازنِ جهنم هستم، و همه کلیدهای جهنم را تقدیم میکند. حضرت میفرمایند: آنها را به امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بده.([74])
پس تمام مقامات اهل بهشتها به دست محمد و آلمحمد؟عهم؟ است و آن بزرگواران هم به فضل و کرمشان، به رحمتشان، به دستگیری و شفاعتشان، به وسیله انبیاء و اوصیاء تا رتبه بزرگان، مقامات اهل بهشت را تسلیم آنها میفرمایند. تا شفاعت این بزرگواران نباشد، هیچکس نجات نمییابد و هیچکس نجات ندارد.
«به خدا اگر به محشر نکند علی ترحم» _ خطاب به دومی است _ «به نحوستت معذب کنی جملهْ ماسوا را». این «جمله ماسوا را» خیلی حرف است! خیلی جرأت
«* نماز جلد 6 صفحه 344 *»
میخواهد! «به نحوستت معذب کنی جمله ماسوا را»! «به خدا اگر به محشر نکند علی ترحم» حتی بر انبیاء، «به نحوستت معذب کنی جمله ماسوا را».
آری، رحمت این بزرگواران شفاعت ایشان است که سبب میشود تمام اهل نجات و اهل درجات بهشتها به شفاعت این بزرگواران به آن مقاماتشان میرسند. شفاعتشان سبب میشود که تمام طاعتها قبول درگاه حقتعالی واقع میشود و تمام معصیتها آمرزیده میشود و معصیتها به حسنات بدل میشود. برای اهل ایمان چنین است.
و اما انحطاط در درکات نیران، آن هم به دست این بزرگواران است. کسانی که خذلانکردهݘ خدا هستند، خدا به دست این بزرگواران آنها را خذلان کرده. هرکس از اهل جهنم در هر درَکی از درکات نیران که ساکن میشود، به دست ایشان و به تسکین و تسلیمِ ایشان است و ایشان باید آن درَک را به او بدهند. چون به تملیکِ حقتعالی مالک دنیا و آخرتند، به تملیک حقتعالی مالک بهشت و جهنمند، به تعیین حقتعالی قسیم الجنة و النار هستند. خدا اینطور خواسته است.([75])
«* نماز جلد 6 صفحه 345 *»
سخن در این بود که وقتی در سلام نماز میگوییم: «السلام علیک ایّها النبیّ و رحمة اللّه و برکاته»، باید خودمان را در عالم محشر ببینیم و بگوییم آقا یا رسولاللّه، همه امور دست شما است. چون تسلیمِ همه امور دست شما است، پس من در مقام محاربه با شما نیستم، من در مقام جنگ با شما نیستم، من حقتان را شناختهام، موقعیت شما را دانستهام؛ حالا از ناحیه خودم در مقابلْ سِلم و صفا دارم، من هم تسلیمم، من با شما سِلمم، با دوستان شما سِلمم، با دشمن شما در حربم، با دشمن دوستان شما در حربم.
اینها همان سخنانی است که در زیارتها و دعاءها میگوییم و زیاد هم هست. الحمدللّه در آیات و روایات و ادعیه و زیارات، این مسأله (یعنی سلم با دوستان ایشان و دوستان دوستان ایشان و حرب با دشمنان ایشان و با دشمنان دوستان ایشان) فراوان است. خدا آنهایی را که با مشایخ ما+ در امر رکن رابع دشمنی کردند لعنت کند. انّی سِلمٌ لمن سالمکم و حَرب لمن حاربکم و ولیّ لمن والاکم و عدوّ لمن عاداکم)[76]( این همان رکن رابع است که اینهمه در دعاءها، زیارتها و احادیث رسیده، آن وقت آمدهاند این حرفهای بیاساس را زدهاند!
پس انسان باید خود را در محشر ببیند. اینها همه تبعات و نتایج سجده است. سجده حالت توجه به سبوحیت و قدوسیت خدای متعال است و مقام فانی شدن و مضمحل گشتن در نزد ظهور حقتعالی به بالاترین مقامات بزرگیاش میباشد، که آن مقام مقام بهاء، سبوحیت و قدوسیت یعنی مقام پاکی و پاکیزگیِ خداوند از جمیع شوائب و صفات خلقی است.
برنامه اینطور است، از اول که نماز را شروع میکنیم یک دوره مراتب علمی و یک دوره مراتب عملی عبودیت را طی میکنیم. خیلی باید قدر نماز را بدانیم، خیلی باید از این عبادت حرمت کنیم، خیلی باید نماز را دوست داشته باشیم. متوجه نیستیم که در نماز چه میکنیم، اما این مقدار بدانیم که چه گوهری است که خداوند برای اهل ایمان قرار داده، آن هم با سرمایه محبت و معرفت و ولایت که مطمئنیم وسیله قبولی عملمان است.
«* نماز جلد 6 صفحه 346 *»
هیچ شک نداریم و اطمینان داریم که آنچه باعث قبولی نمازهای سر و دست و پا شکسته ما است، همین ولایت است، همین محبت است، همین معرفتِ مقام حجت و توجه به حجت است. الحمدللّه خیلی هم خیالمان جمع است، هیچ نگرانی نداریم و فقط به خدا پناه میبریم که نکند شیطان در امر ولایت رخنه نماید و خداینکرده بخواهد در مسأله امام و حجت خدا و شناخت حجت، ما را به وسوسه و شک و تردید و تزلزل بیندازد. امر ولایت به ما اطمینان میدهد، خیالمان را جمع میکند و آسودهݘ آسوده میسازد.
به خدا عرض میکنیم: اِرحَم مَن رأسُ مالِه الرجاء خدایا رحم کن. یعنی میدانم که رحم میکنی پس به تو میگویم رحم کن، میدانم این قرار را گذاشتهای پس از تو میخواهم، وگرنه چرا بگویم اِرحَم؟! تو را مُلزَم میکنم، به من یاد دادی که ملزمت کنم. یعنی چه؟ یعنی یقهات را بگیرم. این معنای ملزم کردن است. یادم دادی که بچسبم یقهات را بگیرم، رهایت نکنم، به گردنت بگذارم.
خدا که یقه و گردن ندارد، اما دارد! گردن خدا مثل پهلوی خدا است، فرق نمیکند. اگر پهلو دارد، گردن هم دارد. وقتی در قرآن میفرماید خدا پهلو دارد، کنار دارد، جَنب الله([77]) رسیده، پس گردن هم دارد. به گردن خدا میگذاریم یعنی به گردن امیرالمؤمنین؟ع؟ میگذاریم که رحمت خدا است، گردن خدا است، از همه گردنها هم کلفتتر است و هیچکس حریفش نیست. «اللهم صل علی محمد و آلمحمد».
به گردن خدا میگذاریم و عرض میکنیم: ارحم. خدایا، تو گفتی رحم با من است، رحم دست من است، من رحم میکنم. هر کس هم که بر ما ترحم کند، او خواسته که رحم کرده؛ وگرنه رحمت به خدا منحصر است، رحمت فقط مال خدا است. هر کس رحم میکند، اگر مادر رحم میکند، اگر پدر رحم میکند، دوست رحم میکند، فرزند رحم میکند، زن رحم میکند _ که خیلی مستبعد است _ ، شوهر رحم میکند، خدا همه را مهربان میکند که رحم میکنند وگرنه چه کسی از خودش رحم دارد؟!
«* نماز جلد 6 صفحه 347 *»
ذات نایافته از هستی بخش | کی تواند که شود هستیبخش |
نمیتواند. پس خداوند است که دلها را به رحمت میاندازد و به این وسیله ترحم شامل بندگان میشود. همانطور که سخط، غضب و خشم هم به دست خدا است.
حال این خدایی که دیگران را به رحمت میاندازد و خودش ارحمالراحمین است، وعده کرده که به دوستان امیرالمؤمنین؟ع؟ رحمت کند، به عهده گرفته که رحمت کند، از این جهت ما هم یقه خدا را میگیریم و به گردن او میگذاریم. ببینید چه کسی به ما یاد داده؟! صاحب رحمت و مظهر رحمت و خودِ رحمةاللّه یادمان داده که امیرالمؤمنین؟ع؟ باشند. به ما تعلیم داده که عرض کنیم: ارحم من رأس ماله الرجاء خدایا رحم کن به آن کسی که سرمایهاش فقط و فقط امید به تو است، دیگر هیچ ندارد. در بازار رأسالمال نمیگویند؟ رأسالمال همان سرمایه است. خدایا سرمایه اصلی و اولی او فقط امید به فضل تو است، امید به کرم تو است، امید به رحمت تو است، امید به بزرگواری تو است.
و سِلاحُه البکاء([78]) اسلحهاش چیست؟ چیزی که میتواند با آن از خودش دفاع کند گریه است. گریه میکند. میبینید بچهها را که گریه میکنند و به خواستهشان میرسند. اصلاً بچه میفهمد که سلاحش گریه است، با گریه به جنگ شاه و سلطان هم میرود و او را با همین سلاحش محکوم میکند. پس گریه همان اظهار امید است. چه وقت امید انسان ظاهر میشود؟ وقتی که از چشمش اشک جاری شود و دلش بشکند.
خدایا امید ما را ناامید نکن. به حق ولیّت، به حق حجتت، به حق آقایمان، امید ما را از فضلت و کرمت ناامید نفرما. به کرم و فضلت و به اولیائت امید داریم. خدایا دستمان را در دنیا و آخرت بگیر. طاعاتمان را به فضل و کرمت قبول بفرما. معاصی همه را بیامرز.
اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد
ابیاتی که به مناسبت ولادت پر برکات حضرت رسول؟ص؟ در روز هفدهم ربیعالاول _ روز اوج رجاء _ سال 1439 هـ ق سروده شده، از جهت تناسب با این مجلس ضمیمه گردید.
«* نماز جلد 6 صفحه 348 *»
بسمه تعالی
سالروز ولادت رحمة للعالمین؟ص؟
روز اوج رجاء
پیشکشی دارم خدایا بهر تو | اشک دیده از هراس قهر تو | |
آه سردی از دل امیدوار | سوز سینه در شب و حالی فکار | |
ناامید از خویش و از خوبی خود | وعدههایت مایه امّید شد | |
من ز رفتارم همه شرمندهام | بر همین حالم دگر تا زندهام | |
نفس سرکش کی شود رام خرد؟! | کی ز خودکامی ره تقویٰ رود؟! | |
از تو میخواهم کمک ای مهربان | آگهی از آشکار و از نهان | |
من ندارم طاعت شایستهای | نی صفات درخور و بایستهای | |
روسیاهم کرده رفتار بدم | رانده از درگاه قربت طاعتم | |
مستحِق خشم تو گردیدهام | تو نمیبینی حیا در دیدهام | |
با چنین حالی که دارم ای ودود | کی به سویم یک نظر خواهی نمود | |
لیک فرمودی تو از باب کرم | در کتاب محکمت ای ذوالنعم | |
ناامید هرگز نگردد بندهات | با گناه بیحدش از درگهت | |
پس فراهم کردهای از بهر ما | مهربانا رحمتی بیمنتهیٰ | |
رحمةً للعالمینش خواندهای | رأفتی بیمنتهایش دادهای | |
دادهای او را دلی بر ما عطوف | در کتابت خواندهای او را رؤف | |
تا نمودی خلقت آن محترم | آشکارا شد که هستی ذوالکرم | |
لطف و رحمت شد نصیب مؤمنان | مایه حسرت برای کافران | |
عاصیان را هم امید مغفرت | شد فراهم تا ابد زین مکرمت |
او ز رحمت شد شفیع انس و جان | انبیاء و کاملان و ناقصان |
«* نماز جلد 6 صفحه 349 *»
پس گرفت بر عهده از هر مجرمی | جرم او را هرچه بسیار و کمی | |
وعدهاش داد حقتعالیٰ ای رسول | چون نمودی یکچنین کاری قبول | |
من ببخشم آنچه را بر عهدهات | تا نمایم آشکارا حرمتت | |
اینچنین کاری که کردی از وفا | ناید از هیچ بندهای از بندهها | |
اینچنین فتح مبین بس کار توست | اوج امّید همه دربار توست | |
شد برای اهل امکان میزبان | بر سر خوانش تمامی میهمان | |
انبیاء و اوصیاء و کاملان | صالحان و طالحانِ ناقصان | |
از پی شکر خداوند جهان | بر کمر زد دامن خدمت ز جان | |
بندگی کرد آنچنان در عمر خود | تا که عبداللَّـه به قرآن خوانده شد | |
در عبادت چون نبودش دوّمی | مظهری شد بهر حق در عالمی | |
ماسوا را شد همه رو سوی او | راه حق بهر همه شد کوی او | |
بندگی را باشد این رُتبت ز پی | با خلوص این ره کند گر بنده طی | |
از خودی رَسته چو آن والامقام | شد خدا را زین سبب قائممقام | |
چونکه ناید ذات حق در مشعری | از مشاعر از بشر یا از پری | |
جلوه حق شد در امکان حضرتش | جلوهگاه جلوه حق پیکرش | |
از ره حکمت چنین تدبیر شد | کُنتُ کنزاً مخفیاً تفسیر شد | |
مَنْ رآنی زینجهت فرموده بود | قد رَأی الحق را در اتمامش سرود | |
یعنی بهر حق یکی آیینهام | همچو خور بر ماسوا تابیدهام | |
من سراپا گشتهام تعریف حق | ظاهر و باطن شدم توصیف حق | |
غیر من راه دگر مسدود شد | هر طلب از هر رهی مردود شد | |
هر که راه معرفت جویا شود | از صفت سوی صفت باید رود | |
زانکه ممکن تا ابد ممکن بود | کی ز امکان ممکنی بیرون رود |
«* نماز جلد 6 صفحه 350 *»
تا که ره یابد به ذات ایزدی | گرچه صوفی زین مزخرف دم زدی | |
یا که در امکان خدا آید فرود | گیرد او بر ذات پاک خود قیود | |
این سخن کی لایق قدس خداست | راه صوفی از ره قرآن جداست | |
گوید او با جرأتی بیانتها | «از خداییم ما، رویم سوی خدا | |
باطن ما، در حقیقت ذات اوست | ظاهر ما هر یکی مرآت اوست | |
وحدت او وحدت شخصی بود | پس وجود او همه هستی بود» | |
این سخنها سربهسر باطل بود | بر خلاف عقل هر عاقل بود | |
بر خلاف دین و آیین خداست | حق مبرّا زین گمانهای خطاست | |
عارفان از این گمان شرمندهاند | حق خدا و ماسوایش بندهاند | |
نسبتی هرگز نباشد بینشان | زانکه امکان و وجوبست فرقشان | |
زینسبب گشتم طریق معرفت | حجتم بر ماسوا زین منزلت | |
باب و راه و مقصدم بهر همه | هم من و آل من و هم فاطمه | |
ما یکی بودیم همه در اصل خود | این تعیّنها ز حکمت داده شد | |
چارده نوریم در این دار شهود | جمله یک نوریم در اصل وجود | |
چارهساز ممکنات است این جهات | بینیازیم ما ز کلّ کائنات | |
هرچه دارند ماسوا، از فضل ماست | ریزهخوار خوان ما شاه و گداست | |
صاحبان نعمتیم بر ماسوا | شاکر حقّیم بر این لطف و عطا | |
شکر ما باید نمایند شاکران | تا نمایند شکر خلّاق جهان | |
شکر ما را گر که خواهی پی بری | از «غمین» بشنو ز کمتر کمتری | |
حضرت خاتم رسول انس و جان | اُسوه طاعت برای بندگان | |
در سپاس حق چنان کوشا بُدی | تا ز حق طٰهٰ بر او نازل شدی | |
روزها صائم بُد و شب در قیام | قلب او هرگز نخفتی در منام |
«* نماز جلد 6 صفحه 351 *»
یا رب و یا ربَّش از صدق و صفا | میرسید تا عرش در صبح و مسا | |
نالهها داشت از دل با رأفتش | مغفرت میخواست بهر اُمّتش | |
گرچه از امّت جفا میدید او | ناروا زانها بسی بشنید او | |
شکوه از آنها نکردی با خدا | بهر آنها مینمودی بس دعا | |
ربِّ انّ قومِیَ لایعلمون | فَاهْدِهم یا ربِّ اِذْ هم جاهلون | |
خواب و راحت هم نبودش روز و شب | میرسید از زحمتش جانش به لب | |
نشر توحید خداوند جهان | وه چه سنگین بوده آن بار گران | |
در توان کس نمیباشد یقین | حمل اَعباء رسالت اینچنین | |
انبیاء هم عاجزند از حمل آن | گِرد هم آیند اگرچه جمعشان | |
فاستقم فرمود خدا در مصحفش | در جوانی پیر گردید حضرتش | |
روز و شب بر زحمت و رنجش فزود | شیّبتنی سورةُ هودٍ سرود | |
کمخوری را پیشه کرد کمتر ز کم | تا که بستی سنگ بر طرف شکم | |
همچو کاهی رنگ او از فرط جوع | پشت پا زد بر دو دنیا از قنوع | |
جبرئیل آورد برایش زاسمان | هرچه بودی از کلید گنج و کان | |
تا که باشد در رفاه در زندگی | با دلی فارغ نماید بندگی | |
پس اِبا فرمود جنابش از قبول | کاین نباشد در خور شأن رسول | |
بیخرد دل مینهد بر این جهان | میشود از تاج و تختش شادمان | |
سیم و زر مطلوب نادانان بود | مایه سرگرمی آنان شود | |
اینچنین فرمود وصیّ حضرتش | در یکی شعری، چه زیبا مطلبش | |
رضینا قسمة الجبار فینا | لنا علم و للاعداء مال | |
فان المال یفنی عن قریب | و ان العلم باق لایزال |
«* نماز جلد 6 صفحه 352 *»
مجلس 25
(شب پنجشنبه 25 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 6/5/79)
t اقبال به نماز و اخلاص دو رکن قبولی نماز است
t قصور و تقصیرات ما در عبادت نباید سبب ناامیدی ما شود
t تصحیح نیت و فراگیری احکام ظاهری عبادات وظیفه اوّلی است
t یادی از برکات عنایات حضرت حجت؟عج؟ و نعمت تعالیم بزرگان+
t نماز از آغاز تا انجام آن، مجموعهای از خضوعهای بنده در برابر تجلیات خداوند
متعال است
t معیّت قیّومی خداوند متعال با خلق
t معیّت عنایتی خداوند متعال با بندگان
t لازمه معیّت عنایتی خداوند با حجتهایش؟عهم؟ اطمینان بندگان است به ایشان
t موقعیت الهی حجتها؟عهم؟
t برترین معیّت عنایتیِ خداوند متعال، مخصوص حضرات محمد و آلمحمد؟عهم؟ است
t مظاهر جمیع اسماء و صفات خداوند متعال فقط ایشانند صلی الله علیهم اجمعین
t مواقع اسماء و صفات خداوند متعال
t معیّت عنایتی خداوند با نمازگزار در نماز
«* نماز جلد 6 صفحه 353 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد مراد از خشوع در نماز اقبال به نماز است. اقبال رو آوردن و توجه داشتن به نماز است. همچنان که اخلاص رکنی برای قبولی اعمال بود، اقبال هم رکن دیگری برای قبولی اعمال است. اخلاص و اقبالِ در نماز دو شرط برای قبولی نماز است. هر مقداری که اقبال باشد، به همان مقدار نماز قبولِ درگاه حقتعالی است.
عرض شد قبولی غیر از صحت است. صحت امری است و قبولی امر دیگری است. صحت باعث میشود که انسان از جهت ساقط شدنِ تکلیف مؤاخذه نشود و عقابی نخواهد داشت. چرا؟ به جهت اینکه تکلیف را مطابق دستور انجام داده است. پس مؤاخذه نمیشود، عقابی ندارد و همه فقهاء حکم میکنند به اینکه تکلیف انجام شده است. صحت تکلیف به این معنی است. اما قبولی عمل، یعنی عمل دارای جنبه آخرتی شود، وسیله قرب و تقرب باشد و مدارج عالیه به وسیله عمل تحصیل گردد.
راجع به قبولی نماز میفرمایند به مقدار اقبال به نماز، نماز قبول است.([79]) اینجا مسألهای است که باید متذکر شد. بحث قبولی و عدم قبولی از صحت یک درجه بالاتر است، عالم دیگر و مبنای دیگری دارد و بحثش جای دیگری است. شرط قبولی عمل از حیث خود عمل، اقبال به عمل است.
«* نماز جلد 6 صفحه 354 *»
خداینکرده این مطلب نباید سبب ناامیدی گردد برای کسانی که نوعاً نمیتوانند به نماز اقبال داشته باشند، در نماز حواس و خاطرشان متفرق و پریشان است و جمع نیست. نوعاً هم گرفتاریم و همه میدانیم.
آنانی هم که متصدی امور دینی ما بودند و نظام شرعی را به ما تعلیم دادند، از حال ما باخبر بودند. آنچنان نبوده که ندانند در چه وضعی هستیم. وضع ما را خوب میدانند، از ما بهتر میدانند، احاطه آنها بر ما از خود ما بیشتر است، تصرفشان در ما از ما بیشتر است، آگاهیشان از خصوصیات و روحیات ما از خود ما بیشتر است. رسولالله؟ص؟ و ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین ما و روحیات ما و خصوصیات ما را خوب میشناختند و بر احوال ما، بر ظاهر ما و بر باطن ما واقف بودند. از این جهت قطعاً از این حالات ما باخبر بودهاند، نمیشود گفت که بیخبر بودهاند.
با اینکه باخبر بودهاند، به ما تکلیف فرمودهاند و برای همین اعمال و همین نماز وعدهها دادهاند. در همین نماز آنچه از عهده ما بر میآید، تصحیح نیت و حدود است و تحصیل فقه نماز یعنی آشنایی با احکام نماز است. روزه همینطور است، حج همینطور است، زکات و خمس هم همینطور است و عرض کردم معاملات هم همینطور است، فرق نمیکند. باید با احکام معاملات آشنا بود همچنان که باید با احکام عبادات آشنا بود. فرمودهاند: الفقه ثم المتجر.([80]) این فرمایش درباره معاملات است؛ یعنی ابتداء احکامِ معاملات را بیاموزید، بعداً به داد و ستد و تجارت و خرید و فروش اقدام کنید. عبادت هم همینطور است؛ اول باید حدود عبادت را آموخت سپس به عبادت اقدام کرد. باید احکام نماز را آموخت.
الحمدللّه پدر و مادرها سعی میکنند احکام عبادات را از کودکی به فرزندان خود تعلیم دهند، اما باید دقت داشته باشند و صحیح تعلیم دهند. این وظیفه به عهده خود پدر و مادرها است که سعی کنند به فرزندان خود صحیح تعلیم دهند و به این
«* نماز جلد 6 صفحه 355 *»
مسأله کمتر دقت دارند. خود پدر و مادرها چهبسا احکام را نمیدانند، قرائتشان را نمیدانند، همان قرائت غلطِ خود را به بچهها تعلیم میدهند. بچه هم مثل پدر و مادر، غلط تعلیم میگیرد و بعد کار مشکل میشود. آنچه که در ذهن بچه قرار گرفته، تغییر دادنش در بزرگی سخت است. نوعاً عادت میکنند، بهطوری هم عادت میکنند که اگر بخواهند طبق همان عادت و طبیعت، به حال خودشان قرائتی داشته باشند و حمد و سورهای یا ذکری را بخوانند، نوعاً غلط میخوانند. همانطور میخوانند که از کودکی عادت کردهاند. باید اهل ایمان همت داشته باشند که صحیح تعلیم دهند.
تعبیرات و الفاظ قرآن و دعاءها به زبان عربی است و باید دقت داشت که حروف را طوری تعلیم دهند که از مخارج خود اداء کنند، کلمات را تمام تعلیم بدهند نه شکسته و نیمه. مثلاً کلمه «ماشاءاللّه» را نوعاً بهطور غلط «ماشااللّه» میگویند و کودک از زمان بچگی میشنود و همانطور غلط یاد میگیرد. «ماشااللّه» غلط است، باید «ماشاءاللّه» گفته شود. چهبسا این شخص که غلط فرا گرفته اگر زمانی بخواهد ذکرِ «ماشاءاللّه» داشته باشد، ممکن است همانطور «ماشااللّه ماشااللّه» بگوید و غلط اداء کند و دعای غلط هم بالا نمیرود، الدعاء المَلحون لایَصعَد الی الله عزوجل.([81]) دعای غلط بالا نمیرود تا چه برسد به اینکه به اجابت برسد. اهل ایمان باید در تعلیم احکام شرعی همت داشته باشند.
پس باید ابتداءً فقه عبادت را یاد گرفت و سپس عبادت را انجام داد و باید از کودکی بچه را تمرین داد که اولِ بلوغ با آسودگیِ خاطر اعمالش را انجام دهد، قرائتش صحیح باشد، رکوع و سجودش را بلد باشد و ذکر رکوع و سجودش را بداند. الحمد للّه رب العالمین در میان اهل ایمان این سنّت هست که بچهها را تعلیم میدهند. در کلاسها هم که مدرسین سعی میکنند درست یاد بدهند. انشاءاللّه که از این جهت مشکلی نخواهد بود و در سنین تکلیف برای این مسأله نگرانی وجود ندارد.
«* نماز جلد 6 صفحه 356 *»
خیلی جای تأسف است برای آنانی که در جریان تعلیم و تعلم نبودهاند و الآن در سنین پنجاه یا شصتسالگی میخواهند به حج بروند، اما قرائت غلط، اذکار غلط، حرکات غلط. واقعاً باعث تأسف است. نوعاً هم همین گرفتاری را دارند. نهتنها در میان ما، بلکه مردمِ دیگر هم این گرفتاریها را دارند.
یکی از کارهای سنگینی که در جریان حج پیش میآید و نوعاً برای همه دشوار است و به سختی انجام میشود، همین مسأله است. شخص میخواهد به حج برود و سفارش میکنند که بعد از طواف نساء باید نماز طوافت درست باشد. چون اگر نمازت درست نباشد، زن تو به تو حلال نمیشود. اگر حجکننده زن است، مرد به او حلال نمیشود. چون زن یا مرد مُحرِم شدهاند و شوهر یا زنِ خود را بر خود حرام کردهاند و تا اعمال حج درست انجام نشود، حِلّیت بر نمیگردد و به همان حرمت باقی است. باید اعمال حج تمام شود تا اینکه مثل حالت عادیِ قبل از حج شوند؛ آنچه که حلال بوده حلال شود و زن و شوهر بتوانند با هم زندگی کنند، یا اگر زن ندارد زن بگیرد و اگر شوهر ندارد شوهر کند. مسأله اینطوری است.
چون در حج کار به این سختی میکشد، اولِ نگرانی و دستپاچه شدن و حالا چه کنیم چه کنیم است؛ قرائتمان غلط است، سعی کنیم یاد بگیریم. بعد هم تا چه اندازهاش را یاد بگیرد، در آن ازدحام دستپاچه شود، درست بخواند یا درست نخواند! برایشان خیلی مشکلات فراهم میشود.
اینجا جای پول خوبی درآوردن برای روحانیهای کاروانها است، مخصوصاً با این گرانیِ پول و ارز. هر کدام به عنوان اینکه نائبت میشوم و دو رکعت نماز برایت میخوانم پول حسابی به جیب میزنند. او هم از خدا میخواهد، پنجاه ریال بیست ریال میدهد. البته ناچار هم هست، از خدا هم میخواهد، این در و آن در میزند و پی یک روحانی میگردد که مقداری پول به او بدهد تا به نیابتش آنجا دو رکعت نماز بخواند. البته خودش دو رکعت نماز میخواند، بعد هم برای اینکه احتیاط کند که مبادا بر حرمت باقی باشد، پی نائب میگردد که دو رکعت به نیابت از او نماز بگزارد.
«* نماز جلد 6 صفحه 357 *»
خدا را شکر کنیم تا انشاءاللّه نعمتهایش را از ما نگیرد و بیش از اینها نعمتهایش را بر ما افاضه بفرماید. این بچهها را میبینید که در سن و سال قبل از بلوغ، الحمدللّه قرائتشان صحیح است، احکام را میدانند، مواظبند، متوجهند، قرآن میخوانند، قرآن را خوب میخوانند، الحمدللّه معارف میدانند. اینها همه عنایت حقتعالی است. خداوند به حق ولیّش بیش از اینها بر همه ما عنایت و احسان بفرماید.
امر حجت خدا حضرت بقیةاللّه؟ع؟ خیلی با برکت است. توجه به آقا خیلی برکت دارد. همچنین توجه به بزرگان خیلی برکت دارد. خدا برکاتش را بر همه ما و همه دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ نازل بفرماید و بیش از پیش قرار دهد.
در هر صورت، وقتی احکام ظاهریِ عبادات رعایت شود، عبادت صحیح است. چون بحث در نماز است میگوییم وقتی احکام ظاهری نماز رعایت شد، نماز صحیح است. اما قبولیِ نماز امر دیگری است و به اخلاص و اقبال به نماز بستگی دارد. باید اقبالِ به نماز باشد تا نماز قبول شود. همه عبادتهایی که در آنها توجه، عبودیت و امتثال شرط است، در آنها اقبالِ به عبادت هم لازم است و توجه باید باشد. اما نماز از اول تا به آخرش این خصوصیت را دارد که هر قسمتش را که حساب کنیم خضوع و خشوع است، در برابرِ چه؟ در برابر تجلیات حقتعالی. اقتضاءِ تجلی این است که باید در برابرش خاضع شد. و اگر انسان خاضع نشود، به تجلی حقتعالی بیاعتنائی کرده است.
خداوند اعلام فرموده که در این ساعات و اوقات نماز بگزارید و واجب فرموده و ما را رخصت داده که به او رو کنیم و با او مناجات کنیم، المصلّیٖ مُناجٍ ربَّه([82]) شخص نمازگزار با پروردگارش مناجات میکند. خدا رخصتِ مناجات داده و به مناجات دعوت فرموده. عرض کردم که مناجات بین دو نفر است. مناجات فعلِ دو نفری است، «ناجیٰ یُناجی مُناجاةً». با پروردگارش مناجات کرد یعنی گفتگو کرد، با هم صحبت کردند، با هم راز گفتند. معلوم است که با هم راز گفتن و با هم گفتگو کردن و به یکدیگر توجه کردن طرفینی است.
«* نماز جلد 6 صفحه 358 *»
خدا همیشه به مقام قیّومیتش با ما است و از ما جدا نیست، همیشه با همه خلقش هست، و هو معکم اینما کنتم([83]) خداوند با همه خلقش معیّتِ قیّومی دارد، به هیچ وجه از خلق جدا نیست. خدا قیّومِ خلق است، اسم «القیّومِ» او اقتضاء میکند که و هو معکم اینما کنتم. این معیت در معکم، معیت قیومیت است. خداوند به معیت قیومیتش با ذره ذره خلقش همراه است و جدا نیست. اولین و آخرین، غیب و شهاده، خوب و بد، زشت و زیبا، بالا و پایین؛ معیت قیومیتِ خداوند با همه خلق هست. آگاه است، مطلع است، به علمش احاطه دارد، به قدرتش احاطه دارد، به مشیتش احاطه دارد، به طوری که ما مِن دابّةٍ الّا هو آخذٌ بناصیتها([84]) کسی از دست خدا خارج نیست، هیچچیز از قدرت و احاطه خدا خارج نیست.
همه هم در برابر احاطه خدا یکسانند، نه اینکه بر یکی کمتر احاطه داشته باشد و بر یکی بیشتر. مثلاً اینطور نیست که برای خدا نسبت به موجوداتِ لطیف بیشتر احاطه باشد و نسبت به موجوداتِ کثیف کمتر. همانطور که خدا بر جانها و روحها احاطه دارد، بر بدنها و پیکرها احاطه دارد. همانطور که بر عالمهای غیب احاطه دارد، بر عالمهای شهاده احاطه دارد. همانطور که به یک پَرِ گُل احاطه دارد، به صخرهها و به کوهها احاطه دارد. همه یکسانند. الرحمن علی العرش استویٰ.([85]) این عرش استواء و عرش استیلاء، همان نفوذ حقتعالی به مشیت، به قدرت و به احاطهاش بر همه موجودات است. امام؟ع؟ هم الرحمن علی العرش استویٰ را معنیٰ فرمودند. استواء یعنی تسلطِ یکسان بر همه خلق.([86]) این تسلط تفاوت نمیکند که بگوییم آسمانها از زمینها به خدا نزدیکترند، پس احاطه خدا بر آسمانها نسبت به زمینها بیشتر است. اینطور نیست. همانطور که آسمانها در نزد علم خدا، در نزد احاطه و قدرت خدا و در نزد
«* نماز جلد 6 صفحه 359 *»
مشیت خدا محکوم و مُحاط هستند، زمینها و کوهها بدون هیچ فرقی همانطورند. پس احاطه و علم و تسلط و تصرف و نفوذِ مشیتی و علمی و احاطی و قیومیِ حقتعالی بر همه موجودات یکسان است.
اما گاهگاهی به عنایت و لطف و احسان و کرم و فضل و رحمت، با بندگانش همراه میشود. این همراهی و معیت معیتِ لطف است. این معیت معیت کرم است، معیت شفقت است، معیت رحمت است. این معیت با معیت قیومی فرق میکند. ببینید به انبیائش چه میفرماید؟! از جمله وقتی به موسی و هارون علی نبینا و آله و علیهما السلام مأموریت میدهد که برای جنگ با فرعون و فرعونیان بروند، حقتعالی به آنها میفرماید: انّنی معکما اسمع و اریٰ.([87]) مگر موسی و هارون نمیدانند که خداوند با علم و احاطه و قدرت و مشیتش همراه آنها است؟! اینکه درسِ اولِ کلاسِ اولِ توحید است. باید بدانند و حتماً میدانند. این مسائل را به امتشان تعلیم میدادند. این امور معلوم است.
پس این معیتی که میفرماید: اننی معکما اسمع و اریٰ، معیت عنایت و لطف است. این معیت برای همه نیست. این معیتِ حقتعالی از باب لطف و کرم و فضل و رحمت، در درجه اول برای حجتهایش است. خدا به لطف، به کرم، به احسان و به تفضل، با محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. معیتی که با این بزرگواران _ از جهت قابلیت ایشان _ دارد، با هیچیک از خلق ندارد. ایشان خود را در نزد حقتعالی مضمحل کردند و در حدی عبودیت و بندگی اظهار نمودند که خداوند ایشان را آنچنان یافت که جز برای حقتعالی نیستند. وقتی اینطور باشد، من کان للّه کان اللّه له.([88])
این بزرگواران به همه مراتبشان للّه هستند، آنی برای خودشان نیستند تا چه برسد به اینکه برای دیگری باشند، مال خدایند، مخصوص خدا شدهاند، خودشان را وقفِ خدا کردهاند، ظاهرشان را وقف خدا کردهاند، باطنشان را وقف خدا کردهاند، هرچه خدا
«* نماز جلد 6 صفحه 360 *»
به آنها داده بود همه را وقف خدا کردند، برای خودشان هیچ باقی نگذاردند؛ وقتی خداوند این بزرگواران را دید که اینطورند، خدا هم خودش را وقفِ ایشان کرد و با ایشان شد. آنگونه که خداوند با ایشان است، با غیر از ایشان نیست.
این معیت غیر از آن معیت قیومی است. خداوند آنطوری که با معیت قیومی با رسولاللّه؟ص؟ است، همانطور با ابوجهل است. آنطوری که در مقام قیومیت و معیت قیومیت با امیرالمؤمنین؟ع؟ است، همانطور هم با عمر است. هو معکم. این معکم به طور یکسان خطاب به همه خلق است. اینما کنتم هر جا هستید، در هر درجهای هستید، در هر مقامی هستید، در هر عالمی هستید، در هر مرتبهای هستید، هرچه هستید، همین که خلقید و مخلوق و مصنوع او هستید، بدانید مُحاطِ احاطه او هستید، بدانید مقدورِ قدرت او هستید، بدانید مصنوعِ صنعت او هستید، بدانید مُشاء به مشیت او هستید، بدانید همه یکسان معلوم به علم او هستید. این علم، این احاطه و این قدرت کم و زیاد هم نمیشود، به همه تعلق گرفته و همه را شامل است. همه این صفات شاملِ همه موجودات است، همه مشمولِ این امورند.
مثل امیرالمؤمنین به درگاه خدا عرض میکند: لا یُمکِن الفِرار من حکومتک([89]) خدایا به هیچوجه راهی برای فرار از حکومت تو نیست. راهها بر همه بسته است، هیچکس هیچجا راه ندارد، هیچ نمیتواند آنی از قبضه حقتعالی فرار کند.
خداوند میفرماید: ما من دابّة الّا هو آخذ بناصیتها . هر جنبندهای، هرچه وجود به او تعلق گرفته و در حرکت است _ این حرکت حرکتِ جوهریه را هم شامل است، _ همینقدر موجود است، به حسب خودش حیات دارد، به حسب خودش حرکت دارد، به حسب خودش جنبنده است، هو آخذ بناصیتها. قبلاً عرض کردهام، «ناصیه» زلف جلوی سر را میگویند. اگر کسی پنجه بیندازد و زلف کسی را در پنجهاش بگیرد، چطور در فرمان و تصرف او قرار میگیرد؟! هو آخذ بناصیتها پرورنده من به قدرت و به احاطه خود،
«* نماز جلد 6 صفحه 361 *»
ناصیه همه موجودات را گرفته است. پس همه در فرمانند، از این جهت تفاوتی نیست.
اما عنایتها و مقامات معنوی و لطفها و کرمهای خاص، مخصوصِ خلق خاصی است. پس در درجه اول، محمد و آلمحمد؟عهم؟ طوری مشمول عنایتهای خاص حقتعالی هستند که خداوند آنطور به کسی عنایت ندارد. این معیت معیتِ عنایتی است، معیت لطف و کرم است.
این معیت است که بندگان را در برابر حجتهای الهی خاطر جمع میکند و همه بندگان وجداناً درک میکنند و مییابند و فطرتاً میفهمند که این شخص که حجت خدا است، مشمول عنایتِ خاصِ خدا است و خداوند با او معیت خاصی دارد. و دلیل تقریر و تسدید همین است.
دلیل تأیید و تصدیق خدا چیزی است که آن را همراه با معیتِ لطفش قرار داده. لازمهݘ معیتِ لطف و کرمش همین شده که به بندگان خاطرجمعی میدهد. همین لطفْ اطمینان میدهد. میبینند حجتی در برابر حقتعالی ایستاد و مدعیِ حجیت شد.
مدعی حجیت شدن مگر کار آسانی است؟! اظهارِ اینکه من حجت خدا هستم مگر ادعای کمی است؟! او میگوید ای بندگان خدا، من در میان شما، به مقام حجیت رسیدهام. من ملاک شدهام. معیار منم، ملاک منم. دستورِ من، امرِ من، نهی من، رضای من، سخط من، اطاعت من، نافرمانی من، ملاک و معیار است. اصلاً من در میان شما ملاک و معیار شدهام. اگر میخواهید به سعادت برسید باید با من موافق باشید. اگر هلاکت میخواهید با من مخالفت کنید. بدانید مخالفت با من هلاکت است.
این خیلی سخن بزرگی است! مگر کوچک است؟! این عبارةٌ اُخرای این است که بگوید خدا در میان شما به وسیله من ظاهر شده. خداشناسیِ شما و خداپرستیِ شما به من سنجیده میشود. این معنای حجت است. خدا به وسیله من بر شما احتجاج میکند. من حجت خدا هستم و شما محجوجٌعلیهم هستید، شما را محجوجعلیهم مینامند. اگر عملتان با دستور من و عمل من مطابق شد، درست است. اگر با دستور من
«* نماز جلد 6 صفحه 362 *»
و عمل من مخالف شد، باطل است. اطاعتتان از من خالصاً مخلصاً، دلیل ایمانتان میشود. با من قدری کج باشید، دلیل کفرتان است، دلیل انکار و شقاوتتان است.
مطلب این است. ادعای حجت این است که وفقِ با من و موافقت با من، وفق و موافقت با خدا است. هر مقدار با من مخالفت کنی و به هر مقدار با من کج باشی، با خدا کج شدهای. به هر مقدار از من اِعراض کنی، از خدا اعراض کردهای. به هر مقدار امر مرا انکار کنی، خدا را انکار کردهای. به هر مقدار در امر من شک بورزی، در امر خدا شک کردهای. باید خدا را در من ببینی و به من بشناسی و به من اطاعت کنی. ادعای حجت این است و اینطور با محجوجعلیه حرف میزند. حجت خیلی کار را سخت میکند.
حجت در محضر خدا است و چنین ادعائی دارد و خداوند هم تأیید و تسدیدش میکند. آنانی که باطنشان صاف است، اطمینانِ خاطر پیدا میکنند. این اطمینان خاطر، لازمه این معیتِ از روی عنایت است. دقت کردید چه عرض کردم؟ خیلی مطلب مهمی است. لازمه معیتِ عنایتی خاطرجمعی برای دیگران است و از این جهت است که خداوند به جمیع خلق خاطرجمعی داده به همین که با عنایت خاصش با محمد و آلمحمد؟عهم؟ قرار گرفته و همه خلق هم باخبر شدهاند، هیچکس بیخبر نمانده، همه باخبر شدهاند؛ البته آنانی که در فکر باشند.
بیفکرها خودشان بیفکری میکنند. اگر بیخبر میمانند، به واسطه این است که خودشان بیفکری کردهاند. ولی اگر کسی به فکر باشد، میفهمد که این نظام هستی خالقی دارد و مقصدی در این جریانها هست.با همین به فکر برآمدن، به حرف انبیاء و حجتها گوش داده؛ و همه حجتها از اولین و آخرین گفتند و به همه خبر دادند و کسی را بیخبر نگذاردند که خدا با محمد و آلمحمد؟عهم؟ معیتی دارد که آن معیتْ خاصالخاص است، آن معیت مخصوص است و مختص به این بزرگواران است. خدا به آنطور معیت، با هیچیک از خلقش نیست حتی انبیاء عظام و انبیاء اولوا العزم؟سهم؟. خدا آنطور که با محمد و آلمحمد؟عهم؟ است با انبیاء اولوا العزم هم نیست.
«* نماز جلد 6 صفحه 363 *»
خداوند به جمیع شئونات خود با این بزرگواران صلوات الله علیهم اجمعین است. خدا به جمیع اسماء و صفات خود، به جمیع مراتب خود و به جمیع شئونات ربوبیت و الوهیت خود با ایشان است. چه عرض کنم؟! خدا به همه خود، با محمد و آلمحمد؟عهم؟ است. از این جهت ایشان مظهرِ همه خدا شدند. مظهر همه خدا یعنی مظهر همه اسماء و صفات خدا.
این کلمه «همه» به زبان عربی در حرزها ذکر شده است. شما به کتاب «علاجالارواحِ» آقای مرحوم مراجعه کنید و ببینید که یکی از ابوابِ آن درباره احرازی است که از ائمه؟عهم؟ روایت شده است. حِرز بهمعنای وسیله پناه دادن و حفاظت است. این جمله در آن حرزها آمده: اعوذ بجمع اللّه.([90]) خدایا من به خیلی چیزها پناه میبرم، از جمله بجمع الله یعنی به همه خدا، به کل خدا.
درباره خدا که معنی ندارد «کل» و «جمع» گفته شود، ذات مقدسش که تکه تکه نیست که «بجمع اللّه» را بگوییم یعنی به جمعش، به کلّش و به همهاش. پس به مقامات، به شئونات و به اسماء و صفات حقتعالی اشاره است. اینها را من خلاصه و فارسی کردهام که خوب در ذهنها بماند؛ عرض کردهام یعنی به خداییهای خدا پناه میبرم. خداییهای خدا یعنی رحمانیت، رحیمیت، غفوریت و غفّاریت، عفوّ بودن، وَدود بودن و همینطور تمام این دعاءِ جوشن. یعنی به همه این دعاء جوشن پناه میبرم. معنای اعوذ بجمع اللّه این است که من به همه اسمها و صفتهایی که در این دعاءِ شریف آمده پناه میبرم.
اینها چیست؟ اینها کلمات و الفاظ است. آیا به همین کلمات و الفاظ پناه میبریم؟ آری، به همین الفاظ هم پناه میبریم، اما اینها بیمعنیٰ نیست، اینها معنیٰ دارد. عرض کردهام که«معنیٰ» ترجمه به لغت دیگر نیست. به اصطلاح اهلالبیت، به اصطلاح مکتب وحی، به اصطلاح قرآن و حدیث، معنی یعنی موقع، موضع و
«* نماز جلد 6 صفحه 364 *»
مصداق. معنی این است. وقتی «آب» میگوییم، معنای آب چیست؟ همین شیء مایع و عنصر مایع است که میخوریم و رفع تشنگی میکند. آب این است. لفظ «آ» و «ب» برای همین است. همه هم همینطور میگویند؛ وقتی میگویند آب میخواهیم، مقصودشان این نیست که «آ» و «ب» میخواهیم. مقصودشان این است که ما همین مایع عنصریِ رافعِ عطش را میخواهیم.
امام صادق؟ع؟ هم به هشام همینطور فرمودند: الخُبز اسم للمأکول و الماء اسم للمشروب.([91]) وقتی میگوید نان میخواهم، نمیخواهد بگوید «نون» و «الف» و «نون» میخواهم. لفظ را که نمیخواهد، بلکه معنی را میخواهد. این لفظ اگر آن معنی را نداشته باشد که مُهمَل است و به درد نمیخورد. لفظ مشتق است، از معنی برخاسته و حرکت کرده و اینجا در عالم کلماتْ نزد ما آمده است؛ از این جهت میگوییم مشتق است، یعنی مبدء دارد، محل اشتقاق دارد، از جایی حرکت کرده است. تمام الفاظ باید معنی داشته باشند. هیچ لفظی بیمعنی نیست. همه مشتقند.
ولی متأسفانه با این حقایق مخالفت کرده و میکنند. ما که الحمدللّه برایمان تأسفی نیست. خدا را شاکریم که از برکات فرمایشات مشایخ عظام+ برای ما هیچ جای تأسف نیست، الحمدللّه جای شُکر، جای سرور و خوشحالی است. دیگران باید تأسف بخورند که از این معارف بیبهرهاند. دعاء جوشن را از اول تا به آخر میخواند، گریه هم میکند، اما در کل با همین الفاظ و کلمات بازی میکند. اگر بپرسی این اسمِ «الرحمن» کجا است؟ میگوید همین است، و روی خط دست میگذارد. اگر بپرسی این یعنی چه؟ معنای «الرحمن الرحیم» چیست؟ فوراً به زبان فارسی ترجمه میکند که یعنی بخشنده مهربان. اینکه ترجمه شد، معنایش کجا است؟ میگوید خدا است. ذات خدا که نمیشود اینهمه اسم باشد. اینهمه اسم، ذات خدا است؟! نه، اینها معنی و مصداق دارد.
«* نماز جلد 6 صفحه 365 *»
مصداق و معنای اینها همان خداییهای خدا است و خدا با این خداییهایش عالم هستی را اداره میکند. این خداییهای خدا ذات خدا نیست، مالِ خدا است. اینها همان حقایق محمد و آلمحمد؟عهم؟ است.
پس خداوند با خداییهایش با این بزرگواران است و با هیچیک از خلق نیست. آری، هرچه عکس از ایشان در خلق بیفتد، خدا به همان مقدار عکسی که از ایشان در خلق افتاده، معیت عنایتی دارد.
چرا صحبت ما به اینجا میکشد؟! چرا نوعاً تا مناسبتی پیدا میشود اینقدر بحثمان در این قسمت ادامه پیدا میکند؟! گویا ما برای همین حرفها باید زندگی کنیم و به همینها بپردازیم، به حرفهای دیگر نباید بپردازیم. مرتب به هر شکلی هم تکرار میشود. مثل اینکه بنا است اینطور باشد. الحمد للّه رب العالمین معانیِ این اسماء و صفات را میدانیم کجا است و کیست و چیست. از این جهت الحمدللّه برای ما جای تأسف نیست. ما همه شادیم، شادِ شادِ شاد، به کوری چشم تمام نواصب. الحمدللّه از برکات بزرگان دین، ما خوشیم، خوشِ خوشِ خوش. و انشاءاللّه از اول مرگ، خوشتر خواهیم بود. آنجا میفهمیم اصلاً خوشی یعنی چه. مطمئناً از اول مرگ، اولِ خوشیِ ما خواهد بود. چرا؟ چون خداوند در دنیا ما را با این بزرگواران آشنا کرد و معرفت ایشان را نصیبمان کرد. ما میدانیم محمد و آلمحمد؟عهم؟ ظهورِ همهݘ خدا هستند، پس خدا با همهݘ خود با ایشان است. معیتِ خدا به اینطور، معیت عنایتی است.
چه شد که از اصل بحثمان روزنهای به این بحث باز شد؟ سخن در این بود که خدا ما را رخصت داده نماز بخوانیم و نماز مناجات با خدا است. از اولِ وارد شدن در نماز تا آخر نماز، خدا معیت خاصی با بنده پیدا میکند. خدا در نماز با ما معیت پیدا میکند، اما ما اعراض مینماییم و پشت میکنیم! این است که باید در نماز اقبال داشت نه اعراض. وقتی «اللّهاکبر» گفتیم و به خیال خودمان نماز را بستیم و به بازار رفتیم، به خانه رفتیم، به فکرِ فلان کار و فلان برنامه افتادیم، این خواهنخواه اعراض از خدا است. خدا
«* نماز جلد 6 صفحه 366 *»
شروع کرده به گفتگو و راز و نیاز با ما. این عنایتِ خاص خدا است. این غیر از معیت قیومی است.
خدا همیشه با ما است، همیشه قیومِ ما است، دائماً حال ما را رعایت میکند، احتیاجات ما را برطرف میکند، دائماً نیازمندیِ همه ذرات وجودی ما را برطرف میسازد. گرچه ما فقط جسممان را میبینیم.
خدا اینهمه مراتب به ما داده. البته مراتب ما در عالمهای دیگر وجود دارد و از عالمهای دیگر عکس آن مراتب اینجا افتاده است. ما الآن در عالم مثال مثال داریم، در عالم نفس نفس داریم. مانند این بدن، به همین نفوس و به همین مثالها هم باید رسیدگی شود، آنبهآن خلق شوند و رزقشان داده شود. پس خدا با ما معیت دارد، ولی ما از او غافلیم و با او بیگانهایم.
اما خدا لطف میکند، ساعات و اوقاتی را قرار میدهد و میفرماید از غفلتها بیرون بیایید، برای گفتگوی با من و راز و نیاز با من ممحّض شوید، اصلاً برای این کار آماده شوید. پس باید از همه کار دست کشید. مگر چند دقیقه است؟! از همه کار باید دست کشید، از همه چیز باید بُرید، باید متوجه این عبادت شد و به این عبادت اقبال داشت. معنای معیتِ به عنایت این است. نماز صدا زدنِ خدا است، صَلا دادن خدا است: باخبر شوید، دعوتتان میکنم، میخواهیم با یکدیگر گفتگو داشته باشیم، میخواهیم با یکدیگر راز دل داشته باشیم، میخواهیم کنارِ هم باشیم، با یکدیگر باشیم. خدا همیشه با ما است. اما این با هم بودنِ خاصی است و عنایت خاصی است.
قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. خدا از فلاح و رستگاریِ مؤمنینی که این صفت را دارند خبر میدهد. اولین صفتشان چیست؟ اقبال و توجهشان به نمازشان است.
خداوند به برکت نمازگزاران حقیقی ما را هم از نمازگزاران محسوب فرماید.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 367 *»
مجلس 26
(شب شنبه 27 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 8/5/79)
t خضوع و خشوع در نماز نشان ایمان نمازگزار است
t نماز دعوت خداوند است که نمازگزار با او راز دل بگوید
t خداوند با همه موجودات به طور یکسان «معیّتِ» قیومی دارد
t مؤمن نباید «اِمّعة» باشد
t یکی از فتنههای آخرالزمان بسیارشدن شرارتها است
t همّت اهل ایمان دینداری است
t رعایت دستورهای دینی در معاشرت با خویشان و بیگانگان
t خوب و بد و صلاح و فساد را همه به طور فطری میفهمند
t اشارهای به تصرف ولایتی امام زمان؟ع؟
t خطر بیپروایی در معاشرتهای خویشاوندی و رفاقتی
t میزان در تشخیص خوبیها و بدیها
t فیلمهای اخلاقی یکی از بلاهای فسادآموزی است
t میزان در تشخیص اشخاص خوب و یا بد
t همه خلق در برابر معیت قیومی خداوند یکسانند
t درجات خلق در برابر معیت عنایتی خداوند متفاوت است
t عظمت نور بصیرت و نورانیت شخص بصیر
t نمازگزار باید از معیت عنایتی خداوند با او، احترام و قدردانی کند
«* نماز جلد 6 صفحه 368 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
خشوعِ در نماز امری است که با وضع نماز کاملاً مطابقت و مناسبت دارد. خداوند نماز را در میان جمیع عبادتها، جامعِ جمیعِ مراتب خضوع و خشوع و بندگی و جامعِ جمیع مراتب ترقی و تعالی برای رسیدن به درجات قرب الهی قرار داده است. چون اصلِ وضعِ نماز برای این امر یعنی برای اظهار خضوع و خشوع به درگاه خدا است، از این جهت اهل ایمان، اهل باور و یقین و اهل معرفت، در نمازشان خاضع و خاشعند.
خداوند در این آیات مبارکات میفرماید: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون اهل ایمان رستگارانند. نشانه اولشان این است که در نماز خشوع دارند. خشوع در نماز را به اقبال به نماز معنی فرمودهاند. ظاهر بدن باید در نماز خضوع و خشوع داشته باشد. باطن انسان هم باید به نماز اقبال و توجه داشته باشد. از ابتدای انعقاد نماز که تکبیرةالاحرام است و یا به اعتباری نیت است تا آخر نماز، اقبال و توجه به نماز باعث کمال نماز است و باعث تمامیت آن است.
اقبال فراهم میشود به اینکه انسان، اگرچه به طور اجمال باشد، بداند که در حال نماز چه میکند. اگر به تفصیل نمیداند، لااقل اجمالاً بداند که چه عملی را انجام میدهد و نماز چه عملی است. همین توجه اجمالی که با انسان همراه باشد، خیلی مایه امید است. باید سعی کنیم که غافل نباشیم و نماز را به طور غفلت تمام نکنیم. توجهی داشته باشیم به اینکه چه میکنیم، اگرچه بهطور اجمال باشد.
«* نماز جلد 6 صفحه 369 *»
برای اینکه در ذهنها بماند تکرار میکنم که نماز یک دور طی کردن مراتب عبودیت است. نماز یک دور طی کردن مراتب خضوع و خشوع در برابر تمام تجلیات الهی برای بنده است. آنچه خدا برای بندگان تجلی میفرماید و به انوارش برای بندگان ظاهر میشود، همه در نماز مهیا است. عنایت از طرف خدای متعال، شامل است.
عرض شد اینکه خدا بندگانش را صَلا زده و به نماز دعوت کرده، یعنی آنها را برای گفتگو، برای راز و نیاز و برای توجه و اقبال دعوت نموده است. نماز غیر از حالات عادیِ دیگر است.
عرض کردم خداوند همیشه با همه موجودات هست. هیچگاه خداوند از بندهاش جدا نیست. هیچ موجودی از تحت قیومیت حقتعالی خارج نیست. و هو معکم اینما کنتم. این معیت معیت قیومیِ حقتعالی است و خداوند با همه موجودات، یکسان معیت دارد.
معیت یعنی همراه بودن، با هم بودن، جدا نبودن. کسی که با کسی خیلی رفیق و دوست باشد که نوعاً با یکدیگر باشند و با هم بگذرانند، عرب میگوید اینها «مَعْ» هستند؛ یعنی با همند. کلمه «مع» به همین معنی است.
در احادیث رسیده که اهل ایمان نمیتوانند صفت «اِمَّعی» داشته باشند.([92]) به این معنی که اهل ایمان که از دینشان مراقبت و مواظبت دارند و میخواهند ایمانشان را و ظاهر و باطنشان را حفظ کنند، اینها با هرکس هرکس دوست نمیشوند، با هرکس هرکس «مع» نمیشوند. این صفت را ندارند که به هرکس رسیدند بگویند: «انا معک» من با تو هستم، همراهم، همفکرم، همصحبتم، همکارم، هر برنامهای داری من با برنامهات شریک و همراهم. نه، اینطور نیستند. اهل ایمان که ایمانشان را دوست
«* نماز جلد 6 صفحه 370 *»
دارند، ولایت و محبت اهلبیت را دوست دارند، از ایمانشان مراقبت دارند و دلشان به حال خودشان میسوزد، اینها با هرکس هرکس این حالت را پیدا نمیکنند.
اما آنانی که بیپروا و بیباکند از اینکه ایمان را از دست بدهند و یقین و تقویٰ را از دست بدهند، آنها با هرکس هست و هرطور هست جور میشوند، همراه و همفکر میشوند. امروزه در بین مردم مشهور است که درباره این افراد میگویند همپیاله میشوند.
خدا نکند کسی اهل معصیتها باشد و اهل پیالهها باشد. به خدا پناه میبریم. خدا همه عزیزانمان را از شر شیاطین جن و انس محافظت کند. خداوند همه عزیزان، مردان و زنان، دختران و پسران و کوچک و بزرگِ همه اهل ایمان را از شر فتنههای آخرالزمان محافظت بفرماید.
شرارت در میان مردم زیاد است. مردم گرفتارند. از خارج، از اروپا و کشورهای بیایمان و بیدین، برنامه میگیرند. سعی میکنند طرز رفتار و گفتار، طرز حرکات، طرز زندگی و معاشرت و طرز رفت و آمدشان مانند آنها شود. این افتخارشان است که مثل آنها سخن بگویند، مثل آنها لباس بپوشند، مثل آنها مجلسداری کنند، مثل آنها رفت و آمد داشته باشند، معاشرت زن و مردِ محرم و نامحرم مطابق آنها باشد. هرطور که دلشان میخواهد هستند. این خیلی بد است، این از شرارتهای روزگار است، از فتنههای آخرالزمان است. متأسفانه آن صفات و آن رفتار و آن حرکات، کاملاً با اسباب و ابزار و وسایل منعکس میشود. اینها به چشم خود میبینند، به گوش خود میشنوند، در کتاب و روزنامه و مجله میخوانند و از آنها الگو میگیرند.
و حال آنکه اهل ایمان و اهل مراقبت و مواظبت، کوشش دارند بر اینکه خودشان را حفظ کنند و ایمان و تقوایشان را حفظ نمایند. این افراد اینطور نیستند که با هرکس شده رفیق شوند، با هر کسی جور شوند، از هر کسی الهام بگیرند، از هرکس شده مشق بگیرند. اینها متوجه اولیاء خدا هستند. سیره و رفتار و زندگی محمد و آلمحمد؟عهم؟، انبیاء و بزرگان دین را در نظر دارند. همّتشان در این است که روزگاری را که میگذرانند،
«* نماز جلد 6 صفحه 371 *»
انشاءاللّه وسیله برای آبادی آخرتشان باشد و از این معاشرتها، از این رفت و آمدها و از این گفت و شنیدها برای آخرت زاد و توشه بردارند، نه برای خرابی و فساد دنیا و آخرت.
پس مؤمن اینگونه نیست که به هرکس بگوید: «انا معک»، به مؤمن باشد، به کافر باشد، به باتقویٰ باشد، به بیتقویٰ باشد. اینطور نیست که با دروغگو دروغگو باشد، با غیبتکن غیبتکن باشد، با سینما رو سینما رو باشد، با مسجد رو مسجد رو باشد، با همه الفت داشته باشد و با همه جور در بیاید. این صحیح نیست. میفرمایند مؤمن چنین صفتی ندارد، با کسی «انا معک» نمیشود. اهل ایمان در رفاقت، جور شدن و هماهنگ شدن با دیگران خیلی سختند.
از طرف ائمه ما؟عهم؟ هم دستورها داده شده که با هرکس هرکس معاشرت نکنید، از هرکس هرکس اخلاق و رفتار اخذ نکنید، از هر کسی ادب _ به خیال خودتان _ نیاموزید. بلکه اشخاص را امتحان کنید، بعد با آنها معاشرت، رفاقت و صداقت داشته باشید. اولاً اهل دروغ نباشند و در گفتارشان راستگو باشند. اهل خیانت نباشند. به نمازهای اول وقت اهمیت دهند و نماز را در اول وقت بخوانند. وقتی سخن میگویند، در سخنهایشان دروغ نباشد. در کارهایشان خیانت نباشد. اهل حیاء باشند. اهل عفت باشند. چشمشان در اختیارشان باشد، گوششان در اختیارشان باشد، زبانشان در اختیارشان باشد.([93])
اگر دیدید یک نفر دروغ میگوید، یا از غیبت کردن باک ندارد، یا از تهمت زدن باکی ندارد، یا نمّام است و خبرکشی میکند، از دیگری برای شما خبر میآورد، از شما برای دیگری خبر میبرد، بین شما کدورت ایجاد میکند و اسباب فتنه میشود، با اینطور اشخاص اصلاً نباید معاشرت کرد و نباید اعتناء نمود. حتی اگر فامیل هم هست، نباید با او گرم بود و رفتوآمد خانوادگی داشت. به جهت اینکه اینگونه صفات
«* نماز جلد 6 صفحه 372 *»
اخلاقی وسیله فتنه است. بهعلاوه، گناههای بزرگ را در نزد انسان کمکم سهل میکند و انسان را جری میکند. دروغ گفتن را از او یاد میگیرد، غیبت کردن و تهمت زدن را از او یاد میگیرد، خبرکشی کردن را یاد میگیرد. و در میان اهل ایمان، همه اینها اموری است که باید بهطور کلی متروک باشد.
یعنی چه خبری از کسی میبرند و دیگری همان خبر را به دیگری برساند؟! اگر غیبتی میکنند، حق ندارد آن غیبت را منتشر کند و به کس دیگری بگوید. اولاً باید از غیبت مانع شود، بگوید حق نداری غیبت کنی، چرا بدِ دیگری را نزد من میگویی که چه کرده و چه گفته؟!ݢݢ به من و تو چه مربوط است؟! چرا غیبت میکنی؟! باید از غیبت منع کند و نگذارد غیبت واقع شود.
اما اگر او جری بود و غیبت کرد و تذکر شما را قبول نکرد یا روی جهاتی مثل ضعف ایمان نتوانستی مانع او شوی و او غیبت کرد، تو خبر به جای دیگر نبر، حرف او را در جای دیگر منتشر نکن. اینها باعث فتنه میشود، عزت اهل ایمان پایمال میگردد، حرمت ایمان و حرمت تقویٰ پایمال میشود. انشاءاللّه اهل ایمان باید برای تحصیل مَلَکات عالیه انسانی همت داشته باشند.
در رفاقتها باید ملاحظه کنید و مواظب باشید. درست است که با رفیقت رفیقی و دوست هستی، به ایمانش هم اعتقاد داری، برایش تقویٰ هم قائلی، میدانی باتقویٰ است، اما حق نداری به واسطه این رفاقت، او را به میان منزل خود و نزد مادرت و خواهرت و زن خودت ببری و بیاوری. او نامحرم است. نباید صدای نامحرم را بشنود. نباید با نامحرم در زیر یک سقف بنشیند. حق ندارد بر سرِ یک سفره باشد. حتی فامیلِ خیلی نزدیک همین اندازه که نامحرمند، حق ندارند با یکدیگر بر سر یک سفره در میان یک خانه بنشینند، قاه قاه بخندند و از اینطرف و آنطرف و از همه کس حرف بزنند. اینها خیلی باعث مفاسد است.
ملائکه از چنین مجلسها و گفتگوها و اجتماعات متنفرند. خدا از چنین
«* نماز جلد 6 صفحه 373 *»
مجالسی بیزار است. فامیل باشند، حساب دین جدا است، حدود دین جدا است. همین اندازه که نامحرم است، باید رعایت شود. پسر خاله است، نامحرم است. پسر عمه است، نامحرم است، پسر عمو است، نامحرم است. با دختر عمو و دختر خاله نباید نشست و برخاست شود. وقتی نامحرم است، نامحرم است. برادر زن با فامیلِ شوهر نامحرم است. برادر شوهر با زن و فامیل زن نامحرم است.
اگرچه در میان مردم این مسائل مطرح نیست، به خیال خودشان خیلی عالی زندگی میکنند، خیلی روشنفکرند و این حرفها را قدیمی میدانند، اما اینها از دیگران یاد گرفتهاند نه از اولیاء خدا. اهل ایمان باید مواظب و مراقب باشند که زندگی و معاشرتشان مطابق دستور دین و مطابق رضای خدا باشد.
این مسائل خیلی واضح است و احتیاجی به گفتن نیست. خوب و بد را همه ما میفهمیم، صلاح و فساد را همه ما میفهمیم، تقویٰ و بیتقوایی را همه ما میفهمیم، دینداری و بیدینی را همه ما خوب میفهمیم، مردهایمان میفهمند، جوانهایمان میفهمند، زنها و دخترهایمان میفهمند، همه میدانند. انسان عقل و فطرت دارد و امام؟ع؟ همین مطلب را قاعده و مقیاس قرار دادهاند.
دین خدا از زمان آدم؟ع؟ شروع شده. و به هر حال، این مسأله مقداری تأثیرِ ارثی دارد. هرکس به دنیا میآید، خواهنخواه به حکم توارث، مقداری دین با خودش میآورد. این مسلّم است. با خودش حیاء میآورد، با خودش عفّت میآورد، با خودش تقویٰ میآورد. چون از برکات وجود انبیاء، اینها برای خلق خمیره شده؛ بهعلاوهݘ خود فطرت که اساس همه نورانیتها است. فطرت زیربنای همه نورانیتها است. فطرةَ اللّه التی فطر الناس علیها لا تبدیلَ لخلق اللّه ذلک الدین القیّم.([94]) فطرت با وحی هماهنگ است، با کتابهای خدا و با شرایع الهی هماهنگ است. فطرت سرمایهای بسیار عالی و نورانی است.
«* نماز جلد 6 صفحه 374 *»
این فطرت، در وجود همه موجودات مخصوصاً انسان هست. در وجود انسان هست که میفرماید: فطر الناس علیها. خدا همه مردم را بر همین فطرت مفطور فرموده و جزء سرشتشان و از ذاتیاتشان قرار داده است. حال چقدر باید دستِ شیاطین جن و انس قوی باشد که چنین سرشتی را دگرگون کنند و در وجود انسانها کاملاً بر عکس نمایند. تمام این بیدینیها و بیتقواییها همه کار شیاطین است. دستهای شیاطین جن و انس در کار است و خلق الهی را تغییر میدهد.
شما اینقدر باید بر اساس فطرت و دین الهی مستقیم باشید که یک ذره انحراف نداشته باشید و انحرافها را به چشم ببینید و بشناسید و به گوش بشنوید و بشناسید، و خدا همینطور قرار داده. خداوند دینش را فطری قرار داده است و بهعلاوه به حکمِ توارث، خیلی از صفات پسندیده و مَلَکات انسانی و خصال حمیده را به افراد بشری منتقل میفرماید. خیلی چیزها کاملاً طبیعی است، خیلی احساسها کاملاً طبیعی است و خداوند به برکت همینها خیلی از جوامع بشری را محافظت میکند. ولی ما بیخبریم.
دست آقا امام زمان صلواتاللّهعلیه در کار است. دست مبارکش روی دلها، روی نفوس و روی ظاهر و باطن هست. اگر دست مبارکش را یک روز یا یک لحظه بردارد، آنگاه بیحیائیها، بیشرمیها، بیعفتیها، تجاوزها و ظلمها بهطور عجیب و غریب از این بشر ظاهر میشود. آنهایی هم که بیپروا میشوند و خذلان میشوند، آنها خیلی بیحیائی کردهاند که خدا و حجت صلواتاللّهعلیه آنها را به خودشان وا میگذارند.
پس این امر مسلّم است. امام؟ع؟ هم همین قاعده را به دست ما میدهند. خوبی و بدی را همه ما راحت میفهمیم، تقویٰ و بیتقوایی و دینداری و بیدینی را همه ما راحت میفهمیم، خیلی طبیعی است.
حتی در میان محارم هم اجازه نفرمودهاند که هتّاکی و بیپروایی باشد. محارم هم حدودی دارند و باید کاملاً حدودشان را رعایت کنند. خواهر و برادر محرمند، خاله و عمهݘ مرد به او محرمند، اما باید حدود را رعایت کنند.
«* نماز جلد 6 صفحه 375 *»
مخصوصاً این محرمیتهایی که میان شما خیلی شایع است که با عقدهای منقطع و صیغه محرمیت میخواهند قدری کار را بر یکدیگر آسان کنند تا مشکلاتی نباشد، اما در همین مسائل خیلی بیپرواییها میشود. وقتی صیغه محرمیت خوانده شد، آیا مرد تا این حد محرم میشود که همه اندام این دخترخانم یا این خانم را ببیند؟! چون صیغه محرمیت خوانده شده، زن با لباس تنگ نزد مرد بیاید که ما محرمیم؟! یا یکدیگر را ببوسند و صورت به صورتِ هم بگذارند؟! اینها اجازه داده نشده. محرمیتها هم حساب دارد. هتّاکی و بیپروایی بسیار بد است. این دخترخانم یا این خانم که نزد محرمِ خودش میآید، کسی که یا برادرِ او است یا عمویش است یا اینکه صیغه محرمیت خوانده شده، با این وضع که میآید، همان مرد میفهمد که این بد است، قبیح و زشت است؛ تو که اندام خود را با لباس نازک یا با لباس تنگ به من نشان میدهی قباحت دارد. اسمش هم محرمیت است! این آزادیها اجازه داده نشده. خیلی باید رعایت کرد.
این محرمیتها برای آسانیِ کار است که دو نفری که میخواهند با یکدیگر حرفی بزنند یا ملاقاتی داشته باشند، کار بر آنها مشکل نباشد؛ نه اینکه اینطور بیپروایی کنند. خیلی از این مسائل اجازه داده نشده است.
گاهی اوقات از من هم سؤال میکنند، چیزهایی میپرسند و من جواب میدهم. سائل سؤالش را طوری در لابهلای کلامش گذارده که ظاهرش جوابی دارد. بعد هم میرود و این سؤال و جواب را به جهات و جوانب دیگر استنباط میکند و از قول من هم نقل میکند که ایشان اینطور گفته و چنین امری اشکالی ندارد. از قول من هم فتوا نقل میکنند. من که از خودم فتوا ندارم. آنچه هم که میگویم، همان را نقل کنید، آن را تغییر ندهید، وضعش را عوض نکنید، در جاهای دیگر پیاده نکنید، طور دیگری نگویید. نوعاً به من رجوع میکنند که شما اینطور گفتهاید؟! میگویم نه آقا، من اینطور نگفتم. میگوید استنباط شده که شما اینطور گفتهاید. امر خیلی مشکل است. انشاءاللّه رعایت کنید. تقویٰ داشته باشید. تقویٰ چیز خوبی است.
«* نماز جلد 6 صفحه 376 *»
عرض کردم هر کسی خوب و بد را میفهمد. از امام؟ع؟ راجع به غنا سؤال کردند که آیا غنا خوب است یا بد است؟ و همچنین از قمار سؤال کردند، آقا قماربازی خوب است یا بد است؟ یا فلان کار چطوری است؟ امام؟ع؟ قاعدهای به دست دادند که قاعده خوبی است. همیشه در نظرتان باشد. همهجا میتوانید از این قاعدهای که امام؟ع؟ فرمودند استفاده کنید. در هر امری، در هر مسألهای، در هر معاشرتی، در هر مجلسی، در هر معاملهای و در هر رفتوآمدی میتوانید از این قاعده استفاده کنید. امام؟ع؟ فرمودند اگر بنا باشد صف خوبیها جدا شود، صف بدیها هم جدا شود. آنچه حق است و مورد پسند و رضایت خدا است در یک صف قرار بگیرد، و آنچه ناحق است، باطل است و مورد سخط و غضب خدا است در یک صف قرار بگیرد. این دو صف از هم جدا شود، اگر بعد امری برای شما واقع شود که نمیدانید آیا این امر خوب است یا بد، ببین آن امر خودبهخود داخل کدامیک از این دو صف میشود. راحت میتوانی بفهمی. ببین داخل کدامیک از این دو صف میشود. اینجا انسان را به فطرت و وجدانش وا میگذارند. وجداناً و فطرتاً ببین آیا این امر در امور حق و مورد رضای خدا داخل میشود؟ اگر چنین است، با خیال جمع آن را انجام بده. اما اگر دیدی در صف باطل داخل میشود و فطرتاً و وجداناً مییابی زشت است و بد و قبیح است، آن را ترک کن. ([95])
«* نماز جلد 6 صفحه 377 *»
یکی از بلاءها همین فیلمها است اگرچه اخلاقی باشد. همین فیلمهایی که صددرصد هم اخلاقی باشد، ببینیم داخل صف حق میرود یا داخل صف باطل میرود؟! آیا بیان یک مطلب اخلاقی باید با اینهمه منظرههای مهیّج همراه باشد؟! هزاران فساد دیگر یاد میدهد که فقط میخواهد بگوید یک فساد بد است! هزاران فساد یاد میدهد، هزاران غفلت و هزاران اخلاق فاسد ایجاد میکند و میخواهد یک مسأله را یاد بدهد که از نظر اخلاق، مثلاً خیانت به خانواده بد است و یا دزدی بد است. این اولاً چند ساعت وقت را گرفته، بهعلاوه برای شخص اسباب غفلت میشود.
مگر ما چقدر بر نفس خود مسلط هستیم؟! چقدر ما بر نفسمان تسلط داریم؟! آن کسی که دو ساعت نشسته و این منظرهها را دیده، اولاً میتواند برای نماز صبح برخیزد و نماز بخواند یا نه؟! اگر برخاست، از اول نماز که میخواهد «اللّهاکبر» بگوید، انصاف دهید آیا این شخص به فکرِ آقا امام زمان؟ع؟ میافتد؟! آیا در فکرِ حجت خدا میرود؟ خائف میشود؟! خاشع میشود؟! آیا متوجه کبریائیت خدا است؟! میخواهد «اللّهاکبر» بگوید، ذهنش پی آن منظرههای دیشب میرود؛ آن زنیکه چطور صحبت میکرد، چه لباسی داشت، چه وضعی داشت، چه ابرویی داشت، چه چشمی داشت! خانم هم همینطور، این بدبخت هم در فکر آن مردی میرود که صحبت میکرد. حیف مرد! آن مردکه در فیلم چشم و ابرویش چطور بود، هیکلش چطور بود، اندامش چگونه بود، زلفش چگونه بود! آیا اینها نماز میشود؟! اینها عبادت میشود؟! اینها مورد رضای خدا است؟! مسأله خیلی واضح است.
میفرماید ببین، فطرت داری، عقل داری، شعور داری، ببین امری که برای تو مشتبه است که خوب است یا بد، داخل کدام قسمت میشود.
اشخاص هم همینطور با این میزان خیلی راحت به دست میآیند. ببین اگر خدا بخواهد صف متقین و صف بیتقویٰها را جدا کند، آیا این شخص داخل متقین میرود یا داخل بیتقویٰها؟ اگر داخل بیتقویٰها میرود، با او معاشرت نکن.
«* نماز جلد 6 صفحه 378 *»
نهتنها خودش با آن بیتقویٰ معاشرت میکند، بلکه او را با زن و بچهاش هم آشنا میکند، با فامیل هم آشنایش میکند، او را داخل خانهاش میبرد و بعداً چه مفاسدی از اینطور اشخاص پیدا میشود و چه مفاسدی از دستشان سر میزند! خیلیها بودهاند، نه اشخاصِ دور، بلکه در جندق به واسطه همین معاشرتها گرفتار شدند؛ ما در جریان هستیم، ما خبر داریم، به ما رجوع میکنند، مسألهاش را از ما میپرسند، حُکمش را از ما سؤال میکنند. برای همین رفاقتهای بیجا، به مفاسد گرفتار میشوند. نباید اطمینان کرد.
تو مطمئنی که این شخص نگاهش پاک است؟! اولاً حق ندارد نگاه کند تا اینکه نگاهش پاک باشد یا ناپاک. النظرةُ الاولیٰ لک و الثانیةُ علیک.([96]) چشمت که به نامحرم افتاد، همان لحظه که چشمت افتاد گناهی پایت نیست. اما اگر لحظه بعدی آن را ادامه دادی، گناه است. الثانیةُ علیک برای تو گناه مینویسند، زنای چشم مینویسند.
اینها مسائلی است که کاملاً روشن و معلوم است. باید مراقب و مواظب بود. باید ایمان را حفظ کرد. نباید با همه کس به هرطور، «انا معک» شد. اجتماع حساب دارد، معاشرت حساب دارد، رفاقت و صداقت حساب دارد. خیلی افراد هستند که از رفاقتها و صداقتها سوء استفاده میکنند. اموالتان را ملاحظه کنید که به واسطه رفاقتها به صدمات مالی گرفتار نشوید. رفقای ما از همین خوشباوریها، از همین صداقتها و رفاقتها، خیلی صدمه دیدهاند و میبینند. چهبسا این شخصْ شیطانی است حیله کرده و رفیق شده و واقعاً میخواهد در آینده گوش انسان را ببُرد. چرا رعایت نمیکنید؟! در اموالتان باید خیلی احتیاط داشته باشید.
اعظم از دنیایتان، امر دینتان است، امر تقوایتان است، امر ایمان و ولایت و یقینتان است، آنها را ضایع نکنید.
«* نماز جلد 6 صفحه 379 *»
الحمدللّه از برکات بزرگان دین مخصوصاً وجود مبارک شیخ مرحوم، خداوند نورانیت، بصیرت و فراستی به اهل ایمان عنایت میکند. خیلی باید مراقب و مواظب باشید. اولاً همه امورتان را به حجت خدا، ولیّ امر، آقا امام زمان صلواتاللّهعلیه بسپارید که حضرت حفاظت بفرمایند. بعد توفیق بخواهید. بعد هم، به دین توجه و اقبال داشته باشید و به دین رو بیاورید. خدا را به احترام کردن به حدود دین حرمت کنید.
در معاشرتها خیلی باتقویٰ باشید. هرکس هم گلهمند است، معاشرت نکند. به جهنم که معاشرت نکند! کسی که بخواهد از دینداری گلهمند شود، به چه درد میخورد؟! مثل اینکه گله میکند که چرا وقتی به خانهاش رفتم خانمش با من احوالپرسی نکرد؟! تو نامحرمی، چه توقع داری؟! یا اینکه گله میکند چرا خواهرش با من احوالپرسی نکرد؟! چرا مادرش با من احوالپرسی نکرد؟! چرا احترام نکرد؟! چه توقعی داری؟! تو نامحرمی، اصلاً حق نداری به منزل او بروی.
اگر این مسائل و این گلهها به وجود میآید، هرکس در دینداری از شما گلهمند شد، بدانید به درد رفاقت نمیخورد. اصلاً هرطور شده دورش را خط بطلان و خط قرمز بکشید، اگرچه فامیلِ نزدیک باشد. اگر دیدید در امر دین و دینداری و تقویٰ از شما گلهمند است، بدانید خیر دنیا و آخرت در او نیست و از او قطع امید نمایید.
البته باید عرض کنم که تقویٰ و دینداری معنایش این نیست که انسان به اسم دین هرطور خواست حرکت کند. مثلاً به اسم دین خسّت نشان دهد، به اسم دین بخل نشان دهد، به اسم دینداری زیر بار بعضی از حقوق نرود و بخواهد بعضی از حقوق را پایمال کند، ذویالحقوق را ضایع کند به اینکه ای آقا، میخواهیم دین داشته باشیم، میخواهیم تقویٰ داشته باشیم، میخواهیم چه و چه. بعضی هستند که از این طرف سوء استفاده میکنند.
باید همه امور کاملاً بر اساس دین باشد. اگر کسی از جهت دینداری و تقوای شما، از شما آزرده شد، بدانید او رفیقی نیست که خدا از رفاقت شما با او راضی باشد؛ اصلاً او
«* نماز جلد 6 صفحه 380 *»
را ترک کنید، به تدریج رهایش نمایید و خیالتان را آسوده کنید. معیشت و زندگی باید بر اساس دین و حفاظت امور دین و احترام به حدود دین باشد.
عرضم در این بود که خداوند همیشه و در همه وقت، با همهݘ خلقش هست. هو معکم اینما کنتم. در این آیه، خطاب به همه خلق است. خدا با همه خلقش یکسان معیّت دارد. به قیومیتش با همه خلقش هست. بدون تفاوت با همه هست. نه کسی دورتر است، نه کسی نزدیکتر است. در مقام قیومیت امر چنین است. احاطه خدا، علم خدا و تصرف خدا، با همه خلق یکسان است. عرض کردم امام؟ع؟ الرحمن علی العرش استویٰ را همینطور معنی میفرماید. میفرماید تمام موجودات، بزرگ و کوچک، ریز و درشت، لطیف و غلیظ، همه و همه در نزد علم خداوند و قدرت و مشیت خداوند، یکسان هستند.([97]) این استواءِ علم الهی بر همه است، این استیلاءِ یکسانِ قدرت خدا بر همه است.
اما خداوند یک معیت عنایت دارد، یک معیت لطف و کرم دارد. آن معیت، با اهل ایمان است، با اهل تقویٰ است، با اهل احسان است. انّ اللّه لَمَعَ المحسنین.([98]) این معیت غیر از آن معیتِ هو معکم است.
در معیت هو معکم، با همه هست. عرض کردم همانطور که در مقام قیومیت و در مقام علم و احاطه، با محمدِ مصطفی؟ص؟ معیت دارد، با اَدنای خلقش هم معیت قیومیت دارد. کلُّ شیء سواک قامَ بامرک.([99]) امر قیومیت اینطور است.
اما در معیت عنایت و لطف و کرم و فضل، خلق درجات دارند و تفاوت میکنند. معیتی که خداوند به لطف و کرم و عنایت با محمد و آلمحمد؟عهم؟ دارد، با هیچیک از خلق ندارد. تمام خلق حتی انبیاء، به حال محمد و آلمحمد؟عهم؟ غبطه میخورند
«* نماز جلد 6 صفحه 381 *»
به واسطه با خدا بودنِ ایشان و معیت الهی با ایشان. عرض کردم این معیت معیتی است که چون ایشان به جمیع مراتبِ خود للّه و مع اللّه شدند، خدا هم به جمیع خداییهای خود _ که حد ندارد، انتهاء ندارد و نمیشود حصر کرد، _ در جمیع مقامات این بزرگواران با ایشان است، در جمیع مراتبشان حتی در همین مرتبه عنصریِ عرضیشان و در همین مقام بشریتشان.
خداوند آنچنان با خداییهای خود با ایشان است که اصلاً بین خودش در خداییهایش و بین این بزرگواران هیچ فرقی نگذارده است. هر حکمی که درباره خدا است، درباره ایشان جاری است. هر حکمی که درباره ایشان جاری است، درباره خدا در این مقام جاری است. امام صادق؟ع؟ فرمود: لنا مع اللّه حالات. ببینید میفرماید: مع اللّه. لنا مع اللّه حالات ما را با خدای متعال واقعیتهایی است، حقیقتهایی است و حالاتی است، که در این حالات و در این امور، هو نحن و نحن هو او ما و ما او هستیم؛ در عین حالی که هو هو و نحن نحن.([100]) با اینکه خدا خدا است و ما ما هستیم یعنی خلق خداییم، اما در آن مقامات و شئونات هو نحن و نحن هو او ما و ما او هستیم، هیچ تفاوت نداریم.
این عنایت و این معیت مخصوص این بزرگواران است. در درجه بعد، خدا در مقام لطف و کرم و عنایت، معیتی با انبیاء دارد که با هیچ خلق دیگر ندارد. بعد معیتِ حقتعالی با بزرگان است که با سایرین آن معیت را ندارد. بعد هم با سلسله مؤمنین به حسب درجات ایمان، یقین و تقوایشان معیت دارد. در عرصه نقصان هرچه ایمان قویتر است و هرچه تقویٰ بیشتر است، خدا بیشتر به لطف و کرم و عنایتش با بنده مؤمن هست. باید قدر این معیت عنایتی را بدانیم.
نماز امری است که از اول تا به آخرش را خدا وعده داده که به معیت عنایتی با نمازگزار باشد. خدا میداند چقدر در روایات در فضیلت نماز و موقعیت نمازگزار
«* نماز جلد 6 صفحه 382 *»
فرمایشات رسیده که از آنها تا اندازهای میفهمیم معیت عنایتیِ خدا در نماز با نمازگزار چه خبر است! همینقدر ما را بس است که اگر برای خدا حرمت قائل باشیم، برای او عظمت و جلال قائل باشیم و برایش کبریائیت قائل باشیم اگرچه _ نعوذباللّه _ به اندازه کبریائیت یک مخلوق باشد، او هم به ما توجه میکند و ما را توفیق میدهد و ما هم به نماز اقبال و توجه خواهیم داشت و از نماز گزاردن لذت خواهیم برد.
البته الحمد للّه رب العالمین به برکت نورانیت شیخ مرحوم، شما بر فرق همه مردم پا گذاردهاید و همه زیر پای شما هستند، اگر قدر خودتان را بدانید. به واسطه بصیرتی که از برکات وجود این بزرگوار پیدا کردید، در حدی از نورانیت هستید که هر مقام دنیوی که فکر کنید، زیر پای شما است؛ چون در ظلمت است. شما در نورانیتی هستید و این بصیرت به شما نورانیتی بخشیده که شاه و گدا، رئیس و مرئوس و بزرگ و کوچکِ دنیایی را زیر پایتان قرار دادهاید، مافوق همه هستید. چرا؟ چون عزت و شرافت و کرامت و بزرگی نزد خدا، به بصیرت در دین است. میفرمایند همین که کسی در دینش بصیر و فهمیده شد و نسبت به دینش درک صحیح داشت، دُعِیَ فی ملکوت السماوات عظیماً ([101]) در ملکوت آسمانها به این شخص بزرگ و با شخصیت میگویند. چرا؟ چون بصیرتِ ایمانی پیدا کرده، دینش را فهمیده، در دین فهمیده است، کورکورانه دینداری نمیکند، با بصیرت دینداری میکند. دعی فی ملکوت السماوات عظیماً! حرفِ من که نیست، روایت است. این شخص در ملکوت آسمانها نزد ملائکه و اهل آسمانها بزرگ خوانده میشود؛ یعنی اینقدر نورانی است. پس همه این مقامات زیر پای او است. اما دیگران اینطور نیستند.
کسی که برای این مقامات دنیوی احترام قائل میشود و خیلی آرزو میکند که با صاحب مقامی ملاقات کند و وعدهای داشته باشد، اگر این خواستهاش برایش فراهم گردد، اولاً چقدر لاف میآید! ممکن است کارت دعوتش را داخل دکور منزلش بزند که
«* نماز جلد 6 صفحه 383 *»
هرکس میآید ببیند که این از طرف فلان مقام دعوت شده و مثلاً یک ساعت میخواهند با یکدیگر صحبت کنند. بعد هم خودش را چطور آماده میکند، آنجا در چه حالی است، از اولی که وارد میشود تا آخر که خارج میشود مواظب وضعش، لباسش، حرکاتش، خوردنش، آشامیدنش و تلفظش است. اینقدر مراقبت برای چه؟! چون میخواهد با یک مقام دنیوی که در واقع ظلمت است و زیر پا است، حرف بزند و ملاقات داشته باشد.
اما خدای ما صاحب اصلِ کبریائیت و حقیقت کبریائیت است، و له الکبریاء فی السموات و الارض.([102]) او ما را دعوت کرده که در نماز با ما حرف بزند، ملاقات کند، گفتگو کند و به ما حرمت بگذارد. و ما هم در برابر این حرمت او، به او احترام بگذاریم، «اللّهاکبر» بگوییم، تکبیرةالاحرام بگوییم، قیام داشته باشیم. او بیشتر تجلی میکند، رکوع داشته باشیم. بیشتر تجلی میکند، سجود داشته باشیم. به طور کلی به درگاهش خضوع و خشوع اظهار کنیم. این میشود معیت عنایتی.
از اولِ نماز که انسان مهیا میشود، خدا به طور دیگری با انسانِ نمازگزار همراه میگردد. قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. هرچه اقبال و توجه به نماز بیشتر باشد و انسان به همه وجودش، ظاهر و باطنش، به نماز رو بیاورد، بیشتر مورد عنایت حقتعالی قرار میگیرد و بیشتر مقام قرب خدای متعال را درک خواهد نمود.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 384 *»
مجلس 27
(شب یکشنبه 28 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 9/5/79)
t نماز هم مانند هر موجودی، ظاهر و باطنی دارد
t تمامیت ظاهر و باطن هر موجودی و از جمله انسان بستگی دارد به فراهم شدن و
فعلیت یافتن کمالات آن
t عوامل تکامل علیینی و عوامل تکامل سجینی
t سعادت و شقاوت به کمالِ اخیر بستگی دارد
t خداوند برای هر موجودی به حسب آن، معنویت و ملکوتیتی قرار داده است
t کار هر کسی کار او است که خداوند به وسیله او میآفریند و همان را هم پاداش و
یا کیفر او قرار میدهد
t نعمت ولایت و اثر آن در طاعات و معاصی
t اقتضاء گناه
t آمرزش گناهان دوستان محمد و آلمحمد صلی الله علیهم
t ابتلاء مؤمنان کفاره گناهان دنیوی و برزخی ایشان است
t منشأ گناهان مؤمنان لطخ طینت است
t صدمههایی که مؤمنان در دنیا میبینند، علاوه بر آمرزش، اجر اخروی هم دارد
t گرفتاریهای ناقصان برای آمرزش، و گرفتاریهای معصومین و کاملان برای ترفیع
درجات ایشان است
t بزرگترین گناهان انسان راضی بودن از خود است
t گناهان آخرتی و کفاره آنها که سوختن در آتش حزن مصائب محمد و آلمحمد
صلی الله علیهم است
t یکی از معانیِ «تبدیل سیئات به حسنات»
«* نماز جلد 6 صفحه 385 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد خشوع در نماز عبارت است از اقبال و توجه به نماز. و به مقدار خضوع و خشوع و اقبال به نماز، نماز مورد قبول درگاه الهی است. کمال نماز از نظر معنیٰ و معنویت و روحانیت، به اقبال به نماز بستگی دارد. قبولی نماز هم به مقدارِ تحقق معنویت و روحانیت برای نماز مربوط میشود. البته همه عبادتها اینچنین است، اما چون بحث در نماز است بخصوص نماز را عرض میکنیم.
معلوم است که ظاهرِ نماز صورتی است که دارای حدودی میباشد. اگر صورت نماز و حدود نماز کامل و جامع و تمام باشد و نقصانی نداشته باشد، به صحت نماز حکم میکنند. اما قبولی نماز، به روحانیت نماز مربوط میشود. و روحانیت نماز یعنی ملکوتیت و جنبه معنیٰ و معنویت نماز، که آن حاصل نمیشود مگر به اقبال به نماز. هر مقدار که انسان به نماز اقبال دارد، همان مقدار روحانیت برای این ظاهر پیدا میشود.
کمال هر موجودی چه در ظاهرش و چه در باطنش، بستگی دارد به همان کمالی که فراهم میشود و فعلیتی که برای آن حاصل میشود. مثلاً بدن انسان وقتی که به حسب خلقتِ در رحم مادر، به حد کمال خود و تمامیت خود میرسد، آنگاه خداوند میفرماید: ثم انشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین.([103]) صورت تمام میشود و کمال صورت به تمام شدن و کامل شدن حدود ظاهری است. وقتی این حدود ظاهریِ
«* نماز جلد 6 صفحه 386 *»
بدن انسانی کمال و تمامیت پیدا کرد، خداوند از این موقعیت و پیدایشِ این کمال و تمامیت خبر میدهد. بعد از آنکه میفرماید: فکَسَونا العِظامَ لحماً، آنگاه میفرماید: ثمّ انشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین. چرا اینجا «تبارک» میفرماید؟ برای اینکه صورت و حدود ظاهری پایان یافت و بدن به حسب حدود ظاهری، تکمیل شد.
ولی تکاملِ دیگری هم برای انسان هست و آن وقتی است که نفس ناطقه به انسان تعلق میگیرد. در آن صورت هم کمالی معنوی برای انسان فراهم میشود. به فرموده امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه، بعد از کمال بدن و وقتی که ولادت مییابد و به این دنیا پا میگذارد، موقع تعلق نفس ناطقهݘ انسانی است.([104]) این بدن برای زندگانی انسانی در روی این زمین خلق شده است. خداوند این بدن را برای زندگانی در این عالم میسازد، آن را کامل و تمام میکند، بعد زمینه مهیا میشود برای تعلق نفس ناطقه انسانی. نفس تعلق میگیرد و میشود انسان، یعنی انسان نوعی.
سپس نفس رو به تکامل میگذارد. در اولِ پیدایش ضعیف است و به تدریج کمال مییابد، حال یا کمال علیینی به برکت تعالیم انبیاء یا _ نعوذباللّه _ کمال سجینی به واسطه مخالفت با تعالیم انبیاء. برای نفس چنین آمادگیای هست. و نفسٍ و ما سَوّاها فاَلهمها فُجورَها و تقواها.([105]) در امکانِ این نفس ناطقه انسانی، تکامل بهسوی مراتب علیین هست. همچنین برای انحطاط در درکات سجین هم سرمایه دارد.
کمال، به همین فعلیتها بستگی دارد. هرچه برای نفس ناطقه فعلیت فراهم شود یعنی برایش معنویت فراهم گردد، کمالش به همان فعلیتها بستگی دارد، چه کمال علیینی چه کمال سجینی. و تا وقت مردن، این جریان در کار است؛ یعنی این استکمال در کار است و عوامل تکامل هم از دو جانب در کارند.
«* نماز جلد 6 صفحه 387 *»
عوامل تکامل علیینی، دعوتکنندگان به حق و حقیقتند که در رأس آنها سلسله انبیاء هستند و در رأس سلسله انبیاء و اولیاء محمد و آلمحمد؟عهم؟ میباشند. ایشان و آنچه مظهرِ تأثیرِ ایشان است، عواملِ تکاملبخشِ علیینی میشوند.
و اما دشمنان ایشان، عوامل تکاملبخشِ سجینی هستند که در رأس آنها دشمنان و قاتلان فاطمه زهراء؟سها؟ اوّلی و دومی و سومی و چهارمی قرار دارند. این ملعونها در رأس سلسله سجینی، دعوتکنندگان به تکامل سجینی میباشند.
سعادت و شقاوت، به کمالِ اخیر بستگی دارد، آن کمال اخیر که برای نفس فراهم میشود که از آن به ختم عمل و خاتمه عمل تعبیر میآورند. در عرصه اهل نقصان و رعیت، آن خاتمه عمل، کمال اخیر است که برای نفس فراهم میشود. اگر خاتمه عمل، احسانی باشد که ذاتی است و علیینی باشد، یعنی از ذاتِ طیّب و طاهر _ که از خمیره و طینتِ ایمان و اقرار فراهم میشود _ باشد انسان سعادتمند است و اهل نجات است. اما اگر آن کمال اخیر که خاتمه عمل است، اسائه باشد و از ذاتی سرچشمه بگیرد که انسان برای خودش از طینت سجینی فراهم کرده باشد، اگر ختم عملش _ به خدا پناه میبریم _ به چنین اسائهای باشد، این شخص قطعاً اهل شقاوت است و مخلد در جهنم است. ملاک و مناطِ سعادت و شقاوت، همان کمال اخیر است.
در همه مواردی که خداوند معنویت و روحانیتی قرار داده، امر اینچنین است. خدا برای هر موجودی به حسب خودِ آن موجود معنویت و ملکوتیتی قرار داده. در کلمات حکماء، لفظ «ملکوتیت» بیشتر از «معنویت» و «روحانیت» بهکار رفته است و با کلمه «ملکوت» اُنس دارند. البته در آیات قرآن و در روایات هم آمده. خدا میفرماید: ملکوتَ السموات و الارض.([106]) حکماء نوعِ معنویت و روحانیت را به ملکوت تعبیر میآورند. نوعاً تعبیرشان از باطن و معنویت و روحانیت، ملکوت است.
اکنون عرض میکنم نماز هم موجودی است که خداوند این موجود را به وسیله
«* نماز جلد 6 صفحه 388 *»
نمازگزار ایجاد میکند. همه اعمال اینگونه است، تفاوت نمیکند. خداوند تمام اعمال را به واسطه انجامدهندگانِ اعمال ایجاد میکند، طاعات باشد یا معاصی باشد، احسان باشد یا اسائه باشد، بندگی باشد یا _ نعوذباللّه _ سرکشی باشد، هرچه باشد، ایمان باشد یا کفر باشد. خداوند اعمال را به وسیله اشخاص و فاعلهایی که فعل و عمل را به انجام میرسانند ایجاد میکند. فعلِ هر کسی در واقع اثر او است و خداوند اثر را به وسیله مؤثر ایجاد میکند.
پس خداوند اول ما را ایجاد میکند، بعد هم به وسیله ما، اعمال ما را ایجاد میکند. و الله خلقکم و ما تعملون([107]) خدا است که شما را خلقت کرده و آنچه را که شما انجام میدهید خلقت میفرماید. یعنی کارهای شما کارهای شما است. کارهای خلق کارهای خلق است و به حساب خلق هم گذارده میشود. اگر خیر است، برایشان خیرْ جزاء است. و اگر شر است، برایشان شر جزاء است؛ یعنی خود عمل، جزاء است، اِنْ خیراً فخیراً و ان شرّاً فشرّاً.([108]) وقتی که خود عمل جزاء است، پس انجامدهنده عمل هم خودش باید عهدهدار تبعات اعمالش باشد. اگر خیر است، به گردن خودش است و مال خودش است. و اگر شر است، مال خودش است و به گردن خودش است. با این تفاوت که اگر خیر است، باید خدا را شاکر باشد که خداوند به او سرمایه داد، توفیق داد، هدایت فرمود، آزادی و اختیار و انتخاب داد، انبیاء را فرستاد، هدایت کرد، توفیق هم کرامت کرد و به وسیله ولیّش؟ع؟ دستگیری فرمود. پس از هر جهت، خیر از ناحیه خدا است. با وجود این، حقتعالی جزائش را به بنده میدهد. خودش میفرماید: خلقتُ الخیر… فطوبیٰ لمن اجریت علی یَدَیه الخیر.([109])
اما شر از ناحیه بنده است. گرچه باز هم سرمایه از خدا است، آزادی از خدا است، او بشر را آزاد گذارده و همچنین قدرتِ انتخاب و اختیار به بشر داده و او را هم متوجه کرده و شر
«* نماز جلد 6 صفحه 389 *»
را به او شناسانیده. بنده با آشنایی و آگاهی، به سوء اختیار خود، شر را انتخاب میکند. آنوقت خدا هم شر را به دست این بنده خلق میکند و پای همین بنده میگذارد.
پس تمام اعمال پای خود انسان است، و کلَّ انسانٍ اَلزَمناه طائرَه فی عُنُقه.([110]) این تعبیرِ طائره فی عنقه، همان تبعهݘ اعمال است. تبعات اعمال بر گردن خود بندگان است. فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یَرَه و من یعمل مثقال ذرة شرّاً یره.([111]) ببینید میفرماید: فمن یعمل مثقال ذرة خیراً، عمل را به خود بنده نسبت میدهد. کسی که به اندازه و مقدارِ ذرهای خیر انجام دهد، آن را خواهد دید. و من یعمل مثقال ذرة شراً یره همچنین کسی که به اندازه ذرهای شر مرتکب شود و عمل کند، آن را خواهد دید. یعنی در مُلک خداوند، هر عملی چه خیر و چه شر از بین نمیرود و مال صاحبش هم هست. فاعلش و صاحبش و عاملش، آن عمل را به عنوان جزاء خواهد دید. اگر عملْ خیر است، خود عمل پاداشِ خیر میشود. و اگر عمل شر است، خود آن، کیفر و پاداشِ شر است.
در این آیه قرائتی از اهلبیت؟عهم؟ رسیده و برای این است که ما را متوجه و متذکرِ نعمتِ ولایت بفرمایند تا نعمت ولایت را قدردانی کنیم. خداوند شما را در میان خلق برگزیده و به شما نعمت ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ را اِکراماً و اِنعاماً و تفضّلاً کرامت فرموده است. از خدا تشکر کنید و او را شکرگزار باشید. برای این آیه قرائتی فرمودهاند که به واسطه نعمت ولایتِ این بزرگواران؟عهم؟، خیلی مایه امید است. میفرمایند: فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یُرَه و من یعمل مثقال ذرة شراً یُرَه.([112]) به اینطور قرائت کردهاند.
معنایش این میشود که اهل ولایت، ایمان، محبت و مودت و اهل اقرار به فضائل محمد و آلمحمد؟عهم؟ هر خیری از انواع طاعات که انجام دهند، در روز قیامت، خداوند به فضل و کرمش، به ایشان مینمایاند که آن خیر مقبول است و به درگاه خدا قبول شده.
«* نماز جلد 6 صفحه 390 *»
یعنی همین اندازه که تکلیف را انجام داده و حدود ظاهری و صورت ظاهریِ عبادت را طبق دستور شرعی بهجا آورده، پذیرفته شده است.
اگر عمل به ظاهر و باطن کامل باشد که خواهنخواه قبول است، اما اینجا از باب اِنعام و تفضل و تکرم است که خداوند این بیان را میفرماید: فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یُرَه. طبق قرائت اهلبیت؟عهم؟، یعنی به او نشان داده میشود. چه نشان داده میشود؟ از باب تفضل و تکرم، به او نشان داده میشود که اگرچه تو نتوانستی به حسب معنویت و روحانیت و باطنِ عمل، عملت را کامل و تمام و جامع کنی، ولی بدان ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ یک معنویتِ کلیهݘ اکسیرمانند بود که نفوذ کرد و این عملِ خیرِ تو را مقبول درگاه حقتعالی قرار داد. از این جهت، از باب تفضل و تکرم، یُرَه به او نشان میدهند که ببین این عملی که به عنوان طاعت و بندگی انجام دادی، به برکت ولایت، مقبول درگاه حقتعالی است و قبول شده. یُرَه به او نشان داده میشود که چه؟ خیرِ تو مقبول است اگرچه کم باشد و به اندازه یک ذره باشد. همان به درگاه خدا قبول شده است. و اگر کسی یک ذره از اعمالش به درگاه خدا قبول شود، اهل نجات است. البته مقصود عملِ آخرتی است، مقصود عملی است که در آخرت به او نشان داده شود که قبول است.
همچنین از برکات ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟، و من یعمل مثقال ذرة شراً یُرَه. هر مقدار بدی هم مرتکب شده باشد، این هم یُرَه؛ به او نشان داده میشود که ببین این عمل تو بود. عمل شر اگرچه به اندازه یک ذره هم باشد، اقتضاء میکند که بنده تا ابد در آتش بسوزد. این اقتضائش است اگرچه یک ذره باشد. چرا؟ چون شر شرارت و رذالت است، باطنش دشمنی با خدا است، شر خیلی بد است. شر و نافرمانی، سرکشی است، ادعای خدایی است، آزادی است. سرکشی اگرچه به اندازه یک ذره باشد، اگر خدا بخواهد، به همان یک ذره انسان را مؤاخذه میکند. هیچکس هم نمیتواند مانعش باشد و نمیتواند بگوید خدایا به من ظلم میکنی که میخواهی به این یک ذره بدی مرا مؤاخذه کنی؛ حق ندارد.
این یک ذره بدی، همان است که حضرت سجاد؟ع؟ در دعاء به درگاه خدا
«* نماز جلد 6 صفحه 391 *»
عرضه میدارد که خدایا اگر بنا بود تو مرا به معصیتهایم بگیری، به همان اولین معصیت جا داشت مرا بگیری و نیازی نبود به گناهان بعدی برسد.([113]) همچنین مضمون دعاءِ دیگری از حضرت این است که خدایا، برای سپاسگزاری از نعمتهای بینهایت تو و برای طلب آمرزش از تو در برابر اولین و کوچکترین معصیت، جا دارد که تا عمر دارم کوشش کنم. اینکه کم است، بلکه اگر به مقدار تمام روزگار به من عمر دهی، جا دارد که من در تمام این مدت اشک بریزم، ضجه و ناله کنم، در سایه قرار نگیرم، در بیابانها متواری باشم، با مژههای چشمم زمین را شخم بزنم، چه کنم، چه کنم.([114]) خیلی عجیب است. میفرماید جا دارد که اینطور باشم. به جهت اینکه معصیت نافرمانیِ خدا است، آن هم نافرمانی خدایی که جبار آسمانها و زمین است. پس اینکه میفرماید: و من یعمل مثقال ذرة شراً یعنی اگر کسی به اندازه یک مثقال و به اندازه ذرهای شرارت انجام دهد و بدی کند، اگر بنای مؤاخذه و گرفتن باشد، بهحسب همان یک ذره استحقاق دارد که هیچوقت خلاصی از عذاب نداشته باشد.
با وجود چنین امری، آنوقت خداوند در قیامت به مؤمنان و اهل ولایت و محبت مینمایاند که چقدر اعمال شر آنها آمرزیده شده است. انسان مؤمن، انسان موحد، انسان باتقویٰ، انسانی که دوست محمد و آلمحمد؟عهم؟ است و در دوستی، صادق و خالص است، اما گرفتارِ هویٰ و هوس و شهوت و غضب و اینطور امور میگردد و مرتکب معصیت میشود؛ تمام اینها را در قیامت به او نشان میدهند، یُرَه؛ به چطور؟ «مغفورة» همه آمرزیدهشده.
پس از برکات ولایت و محبت محمد و آلمحمد؟عهم؟ خیلی جای امیدواری است. وعدهها فرمودهاند که طاعات را میپذیرند و معاصی را میآمرزند. شاید بعضی از گناهان با اینکه ذاتیِ مؤمن نبوده ولی او به خاطر آنها صدمات دیده، حتی از احادیث
«* نماز جلد 6 صفحه 392 *»
استفاده میشود که خدا در برابر آن صدمات به مؤمن جزای خیر میدهد.
این معاصی با ذات مؤمن منافات دارد، سازش ندارد، پس مال مؤمن نیست. اما مؤمن به طور عَرَضی گرفتارِ آنها شده بوده. و به جهت همین گناهان اگرچه عرضی بوده، صدماتی دیده است.
ما را رها نمیکنند. همین معصیتها اگرچه عرضی است، دامنگیرمان است. کسی که در پاییز خربزه میخورد، باید پای لرزِ آن بنشیند. قطعاً اینطور است. کسی که بدی میکند، به همان کیفر میشود. لیس باَمانیّکم و لا امانیّ اهل الکتاب من یعمل سوءاً یُجزَ به.([115]) هیچ برو و بیا ندارد. بدی جزاء دارد، هرچه باشد.
خدا وقتی میخواهد بدیهای دنیاییمان را جزاء بدهد، گرفتارمان میکند، گرفتار قرض، گرفتار بیماری، گرفتار دشمن. مؤمن در دنیا اینهمه داغها، بلاءها، صدمات و آسیبها میبیند. البته خیلی از این مصائب طبیعی است؛ مثل آنکه خواهنخواه باید انسان در مرگ پدر و مادر بسوزد و همینطور مرگ سایر عزیزان که به طور طبیعی (صرف نظر از بلاءها) واقع میشود. سوختنهای طبیعی هست که در نظام آفرینش قهراً پیش میآید؛ مثل آنکه خواهنخواه انسان پیر میشود، بعضی بیماریها به سراغش میآید و صدماتی میبیند. حقتعالی اینقدر رؤف است که تمام اینها را برای مؤمن کفاره گناهان دنیویاش قرار میدهد. چقدر عنایت است! معلوم است که انسان خواهنخواه سردرد میگیرد، دلدرد میگیرد، چشمدرد و گوشدرد و دنداندرد میگیرد، اینها همه کفاره میشود. اینیکه مشهور است که اگر دندان شخص درد بیاید او اجر و مزد ندارد، حرف درستی نیست. هرچه از اینطور امور بر سر اهل ایمان میآید، اینها همه کفاره گناهان دنیوی ایشان است. امام؟ع؟ میفرماید خداوند یک سال گناه مؤمن را به واسطه یک شب تب کردن میآمرزد.([116]) خداوند اگر بخواهد گناهان دنیوی را بیامرزد، با همین ابتلاءات است.
«* نماز جلد 6 صفحه 393 *»
همچنین اگر خداوند بخواهد گناهان برزخی را در دنیا بیامرزد، برای مؤمن ناراحتیهای روحی فراهم میکند. ناراحتیهای روحی ما کفاره گناهان برزخی ما در همین دنیا است. وقتی که مؤمن در عالم خیال در هم و پریشان و نگران و مضطرب باشد، اینها برای آمرزش گناهان برزخی است. پس باز هم مؤمن صدمه دیده است.
مؤمن، هم در گناهان دنیوی صدمه دیده و هم در گناهان برزخی؛ با اینکه اینها عرضی است و مال خودش نبوده. همین گناهان دنیویِ او هم مال خودش نبوده، مال اعداء است، از لَطْخ طینت اعداء است.
بیان واضحِ واضحش این است که گناهان مال دومی ملعون است. معصیتی که شخصِ مؤمنالذات طیّبالذات مرتکب شد، مال آن ملعون است. اگر مؤمن مثلاً غیبت کرد یا دروغ گفت، اولی این دروغ و غیبت را به زبان او میگوید. اصلش مال اولی است، اما چون در زبان او دروغ میگوید و به زبان او غیبت میکند، به مقداری که به آن ملعون فرصت داده تا از زبانش استفاده کند، به همین مقدار باید صدمه ببیند.
این صدمه به دردِ آخرتش میخورد. آنجا همین صدمه برایش اجر میشود. علاوه بر آمرزیده شدنِ گناهش، خود این صدمه، آنجا اجر دارد، به او مقام و منزلت میدهند. امام صادق؟ع؟ میفرمایند در بهشت منزلتی هست که مخصوص اهل بلاء و ابتلاء است.([117])
میدانیم بلاءها به واسطه معاصی ما است. این مسلّم است. ما که در آن درجه نیستیم که بگوییم ابتلاءات و گرفتاریهای ما، برای رفع درجه ما است. آن برای دیگران است، برای اهل عصمت و طهارت است. گرفتاریِ ایشان برای رفع درجاتشان است. ولی گرفتاریهای ما برای آمرزش ما و برای کفاره گناهانمان است.
ممکن است کسی خیلی از خودش راضی باشد و بگوید من هرچه در خودم نگاه میکنم معصیتی نمیبینم. اگر همه عالم مثل من بودند، دنیا گلستان میشد. من
«* نماز جلد 6 صفحه 394 *»
نسبت به دیگران _ نعوذباللّه _ پیغمبرم. خودمان را با دیگران که میسنجیم، میبینیم خیلی علیهالسلام هستیم. ممکن است کسی اینقدر از خودش راضی باشد. اما بداند که همین رضایت از خودش، بزرگترین گناه او است. «وجودک ذنبٌ لایُقاس به ذنب». خودِ همین که از خودت راضی هستی، خودت را بنده شایستهای میشماری که حق خدا را اداء کردی و نافرمانی نداری و در رضایت حقتعالی هستی، این اصلِ گناه است.
امام؟ع؟ برای مثلِ جابر جُعْفی دعاء میکند و به او میفرماید: لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر([118]) ای جابر خدا تو را از نقص و تقصیر خارج نکند. در دعاء هم که میخوانیم: اللهم لاتجعلنا من المُعارین و لاتُخرجنا من حدّ التقصیر.([119]) این معنایش همین است که خدایا ما را هیچگاه از خودمان راضی قرار نده، خدایا ما را هیچوقت اینطور قرار نده که از خودمان راضی باشیم، از خودمان خوشمان بیاید، به خودمان که نگاه کنیم بگوییم: «به به، ما شاء اللّه، علیک الصلوة و السلام، چه بنده شایستهای هستی!». این خیلی بد است.
«* نماز جلد 6 صفحه 395 *»
حضرت همین را به جابر میفرمایند. به جابر جعفی خیلی محبت داشتند، از اصحاب خاص است، صاحب مقام است، صاحب تصرف است. امام؟ع؟ میخواهد برای او دعاء کند میفرماید: لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر.
چقدر زشت است که انسان از خودش خوشش بیاید و از خودش راضی باشد! چقدر زشت است! چقدر ناپسند است! چقدر نزد خدا و اولیاء خدا قبیح است! واقعاً خیلی قباحت دارد. انسان باید همیشه بر خودش خشمگین باشد، از خودش ناراضی باشد، از خودش گلهمند و شاکی باشد، نزد خدا شرمنده باشد، نزد اولیاء خدا شرمنده باشد. در هر درجهای هست، در هر مقامی هست، هر خلوص و اخلاصی که دارد، هر توفیقی که دارد، هر طاعتی که دارد، به هر طور هست، باید نزد خدا شرمنده باشد؛ خدایا من سراپا تقصیرم، من سراپا عصیان و طغیانم. کجا من حق بندگی را اداء کردهام؟! کجا توانستهام لحظهای در حضور تو و برای تو و اولیاء تو بنده باشم؟!
از مثلِ بزرگان باید درس بگیریم. بزرگان صاحب مقام کمال چه میگویند؟ شکستهنفسی نمیکنند، واقعاً از خودشان در آن مقامی که هستند خبر میدهند. در هر مقام و مرتبهای که هستند، باز هم در نزد خدا شرمندهاند. چون حق خدا که کوچک نیست، حق اولیاء خدا که کوچک نیست. در هر صورت، امام؟ع؟ به جابر فرمود: لا اخرجک اللّه من النقص و التقصیر.
مقصود این است که تمام گرفتاریهای ما برای کفاره معاصی است. اگر گرفتاریهای دنیوی و بدنی و ظاهری است، برای آمرزش گناهان ظاهری دنیوی ما است. حتی امام صادق؟ع؟ میفرمایند اگر بند کفشت پاره شد و برایت ضرر فراهم شد، به همان مقدار خدا از گناهان دنیوی تو میآمرزد. همچنین پولت را میشماری میبینی کم است، دلت پایین میریزد که پولم اینقدر نبود، چرا کم است؟! دوباره میشماری میبینی درست است. با اینکه بعد از شمردن میبینی درست است، ولی به همان مقدار که دلت پایین ریخت و ترسیدی و ضرر متوجه تو شد، میفرماید خدا
«* نماز جلد 6 صفحه 396 *»
به لطف و کرمش این را وسیله آمرزش گناه دنیویِ تو قرار میدهد.([120]) اما گناهان برزخی را خداوند به یک نوع گرفتاریهای عمیقتر و ریشهدارتر مکافات میکند.
گناهان آخرتی هم که انشاءاللّه خیلی کم است. نوع اهل ایمان اینگونه نیستند که واقعاً از روی ذات و محبتِ ذاتی، به گناه روی بیاورند و گناه را به ذاتشان دوست داشته باشند. این گناهان خیلی کم است. بزرگان ما هم میفرمایند خیلی کم است که در میان دوستان محمد و آلمحمد؟عهم؟ کسانی پیدا شوند که در ذات، به معصیت محبت داشته باشند و در ذات با معصیت انس گرفته باشند.([121])
نوعاً همه دوستان متنبهند، همه متوجهند، همه شرمنده هستند، حتی انتظار میکشند که غمی از غمهای آلمحمد؟عهم؟ در دلشان پیدا شود تا آمرزیده شوند و تقرب بجویند. از این حالات معلوم میشود که انشاءاللّه برای ما گناه ذاتی نیست. اگر خداینکرده هم باشد، اندک است و آن اندک را هم قطعاً خداوند به آتشِ حقیقی که همه وجود را میسوزاند میآمرزد و آن مصیبت کربلا است. اهل مصیبت کربلا، آنانی که در غم امام حسین صلواتاللّهعلیه میسوزند و آتش میگیرند، این سوختن باعث آمرزش تمام گناهان ذاتی ایشان میشود. چون این سوختن در مصیبت ابیعبداللّه؟ع؟ و در این مصیبت عظمیٰ، یک امر ظاهری نیست؛ بلکه سویدای دلهای اهل ایمان آتش میگیرد. ظاهر را میسوزاند، باطن را میسوزاند، ذات و حقیقت را میسوزاند، دلها را میسوزاند، نفوس را میسوزاند، خیالات را میسوزاند، بدن را میکاهد. این تأثر و آتشِ حزن در مصیبت ابیعبداللّه الحسین؟ع؟، وسیله آمرزش این گناهان است.
البته همین هم صدمه است. آیا الآن شما متأثر نشدید؟! قطعاً صدمه دیدید، اشک ریختید، قلبتان شکست، خواهنخواه صدمه دیدید. خداوند در آخرت، در برابرِ
«* نماز جلد 6 صفحه 397 *»
صدماتِ در ریختن و آمرزش گناهان، پاداش خیر کرامت میکند. پس صدمات هم پاداش خیر دارد و خداوند اجر قرار داده.
وقتی در مصیبتهای دنیوی، اهل مصیبت میگویند: انا للّه و انا الیه راجعون، در مصیبت ابیعبداللّه که از هر جهت جا دارد و سزاوار است که انسان بگوید: انا للّه و انا الیه راجعون. همه مصائب کربلا و همه شهداء امرشان اینچنین است. خداوند هم میآمرزد و جزاء و اجر میدهد.
پس اهل ایمان مرتکب معصیت شدهاند و با اینکه عرضی است و مال اینها نیست، اما صدمهاش را دیدند. چون در این معصیتها صدمه دیدهاند، خداوند به آنها حسنات و جزاءِ خیر عنایت میفرماید. یکی از معانیِ تبدیل سیئات به حسنات همین است. یعنی خداوند در برابر آن صدماتی که به واسطه معاصی دیدهاند، به آنها حسنه میدهد و جزاء خیر قرار میدهد. این یکی از معانی تبدیل سیئات به حسنات است.
مقصود این بود که کمال هر موجودی، به آن کمال اخیر که برایش فراهم میشود بستگی دارد. خاتمه عمل است که روحانیت و معنویت میدهد. به قول حکماء، خداوند ملکوتیت هر موجودی را به همان فصل اخیر و صورت اخیر و کمال اخیر قرار داده است. این است که عرضه میداریم: «اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً»([122]) خدایا خاتمه اعمال ما را خیر قرار بده. مقصود همین است که آن کمال اخیری که نصیب ما میشود، چه در مقام ظاهر، چه در مقام نفس و چه در مقام عقل، امیدواریم انشاءاللّه خیر باشد. اعمال ظاهریمان و همچنین عالم خیال و نفسمان و عالم حقیقت و دلمان انشاءاللّه ختم به خیر شود.
ما فقط به یک امر امیدواریم و هیچ خیری را سراغ نداریم جز وجود مبارک آقا ابیعبداللّه الحسین صلواتاللهعلیه. گرچه ائمه؟عهم؟ همه «سُفُن اللّه» و کشتیهای نجات الهی برای جمیع خلق هستند، اما «سفینة الحسین؟ع؟ اَوسعها» کشتی نجاتِ
«* نماز جلد 6 صفحه 398 *»
آقا ابیعبداللّه الحسین؟ع؟ از همه سفینهها و کشتیهای دیگر وسعت و گسترش آن بیشتر است. یعنی منتظرند که به وسیلهای اگرچه خیلی خیلی کوتاه و مختصر باشد، انسان دستش به این کشتی نجات برسد.
ما هم امیدمان همین است. انشاءاللّه اعمالمان، ظاهرمان، باطنمان و دلمان، اول مرگ، به طوری به امام حسین؟ع؟ ختم شود. انشاءاللّه زبانمان به ذکر «یا حسین» بسته شود. و همچنین عالم خیالمان انشاءاللّه به یاد کربلا بسته شود، خیالات دنیویمان تمام شود و آخرین خیالی که در دنیا داشته باشیم کربلای ابیعبداللّه؟ع؟ باشد. و انشاءاللّه آخرین همّ و غمّ ما که عمل دلمان به آن تمام میشود، همّ و غمّ کربلا باشد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً
«* نماز جلد 6 صفحه 399 *»
مجلس 28
(شب سهشنبه 30 ربیعالثانی 1421 هـ ق _ 11/5/79)
t وضع نماز طوری است که اقتضاء میکند به آن اقبال شود و با اخلاص انجام یابد
t قبولی طاعات و عبادات به قبولی نماز بستگی دارد
t اقبال کامل به نماز برای ما ناقصان میسر نیست
t ملاک صحت نماز از نظر فقهاء
t اشاره به برخی از احوال ما ناقصان در حال نماز
t اشاره به موقعیت نماز در اظهار بندگی و سیر بنده در مراتب عبودیت
t تکلیف نماز تفضل الهی است بر بندگان
t امید ما ناقصان در قبولی اعمال و طاعات سر و دست و پا شکسته فضل و کرم
خداوند است
t ولایت اولیاء؟عهم؟ و برائت از اعداء، انشاءالله در حکم جانِ در تن این اعمال و
طاعات ما است
t توجه به اینکه اقبال کامل به نماز برای همه میسر نبوده ولی بر بندگان نمازگزاردن
واجب شده است
t تمام اصناف کفار همانطور که به اسلام آوردن مکلفند، به فروع دین هم مکلفند
«* نماز جلد 6 صفحه 400 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد اگر کسی مطابق دستور رفتار کند و آنطوری که در شریعت مقدسه دستور داده شده حدود ظاهری نماز را بهجا آورَد، به حسب تکلیف ظاهری، نمازش صحیح است. اما مسأله قبولی امر دیگری است. نمازش صحیح است یعنی تکلیف را انجام داده و از عهده تکلیف برآمده است. اما قبولیِ نماز به شرایط دیگری مربوط میشود که آن شرایط اقبال و توجه به نماز و اخلاص در نماز است.
به تعبیر دیگر، شرایط صحت نماز با شرایط قبولی تفاوت دارد. شرایط صحت، آن دستوراتی است که در احکام نماز بیان شده و آن شرایطی است که برای نماز و صحت نماز فرمودهاند که اگر بنده نماز را مطابق آن دستورات انجام داد و آن شرایط را تحصیل کرد، میگویند نمازش صحیح است. معنی صحیح بودن نماز همین است که تکلیف اداء شده است.
اما شرایط قبولی نماز فرق میکند. بعد از صحت، نوبت به قبولی میرسد. در مورد قبول شدن نماز، اخلاص و اقبال و توجه به نماز، دو رکن اساسی است. باید به نماز اقبال داشت، متوجه نماز بود و اخلاص در عمل داشت.
درباره قبولی، فرمایشات زیادی در دست است و آیات و روایاتی وارد شده. از جمله همین آیه مبارکه است که میفرماید: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. خشوع در نماز، صفت مؤمنانی است که رستگاری مییابند و رستگار میشوند. اولین
«* نماز جلد 6 صفحه 401 *»
صفتی که خداوند برای ایشان ذکر میفرماید، این است: الذین هم فی صلوتهم خاشعون. اصل وضع نماز، برای خشوع و خضوع است. خشوع و خضوع همان اقبال و توجه به نماز است. در اینباره حدیثی هم داریم که میفرمایند هر مقدار به نماز اقبال دارید، به همان مقدار نماز شما قبول است.([123]) در این زمینه روایات زیاد است.
خود انسان هم اگر فکر کند، اگرچه به آن روایات برخورد نکرده باشد و آن روایات را ندیده باشد، میفهمد که وضع این افعال و اذکار خواهنخواه برای این است که انسان به این عمل اقبال داشته باشد. اگر شخص فرصت دارد و وقت میکند، بنشیند و فکر کند که وضع نماز برای چیست؟ این ارکان و افعال و اذکار و این دستورات، برای چه قرار داده شده است؟ از تکبیرةالاحرام تا سلام نماز، برای چیست؟ این برنامه چیست؟
آنگاه همین افعال و اذکاری که بهعنوان نماز انجام میدهیم، آنقدر آن را مهم بشمارند و به حدی به آن اهمیت دهند که بفرمایند اگر این عمل قبول شد، همه اعمال و طاعات انسان قبول میشود. و اگر این عمل قبول نشد و مردود شد، همه اعمال و طاعات انسان مردود میشود. با اینکه انسان در اعمال دیگر، خواهنخواه متحمل صدمات و زحمات میشود. فرض کنید روزه گرفتن بهحسب طبیعت و عادت، قدری مشقت و زحمت دارد. حج رفتن، از کار ماندن دارد، خرج کردن دارد، آنجا هم به زحمت افتادن دارد. در زکات دادن، خواهنخواه قدری از مال را باید به دیگران داد؛ همینطور خمس. با وجود اینکه انسان در آن اعمال دیگر، متحمل زحمت، مشقت، نقصان مال و یا جسم میشود، اما قبولیِ همه آنها به قبولی نماز بستگی دارد. اگر نماز قبول شد، آنها قبول است. اگر نماز قبول نشد، آنها هم قبول نمیشود. پس انسان باید به چنین عملی خیلی اهمیت دهد، در رأس همه عبادتها درباره آن فکر کند، با میل و رغبت و محبت در مقام انجامش برآید و به همه وجود از نماز استقبال کند؛ چون برای نماز چنین موقعیتی ذکر میفرمایند.
«* نماز جلد 6 صفحه 402 *»
همچنین وعدههای دیگری هم برای انجام نماز دادهاند، از قبیلِ الصلوة قربان کلّ تقی پرهیزگار را تقرب میدهد و به قرب درگاه خدا میرساند. انّ الصلوة تنهیٰ عن الفحشاء و المنکر نماز انسان را از بدیها نگه میدارد. و همینطور الصلوة معراج المؤمن نماز وسیله عروج و صعود مؤمن است. اینهمه فرمایشات درباره نماز در آیات و روایات رسیده است.
عرض میکنم بر فرضی که اینها را ندیده باشیم، اگر انسان فکر کند، میفهمد که وضع این اعمال و افعال و اذکار، خواهنخواه برای این است که انسان به عمل توجه و اقبال داشته باشد و به عمل دل بدهد.
از آنطرف در خودمان میبینیم که آن اقبالی که در نماز باید باشد نیست، آن خضوع و خشوعی که انسان باید از نظر توجه داشته باشد نیست. در خودمان مییابیم، پس میتوان برای همه اهل نقصان مقیاس گرفت. در رتبه نقصان همه ما یکسانیم و مثل یکدیگر هستیم.
البته ممکن است بهحسب ظاهر در بدن، قدری خضوع اظهار کنیم، اما این خضوع و خشوعی که در بدن اظهار شود و به اندازه آن خضوعِ بدن، در قلب خضوع نباشد، شاید بدتر باشد. این صحیح نیست. حتی در حدیثی وارد شده که اگر انسان در بدن به درگاه خدا خضوع و خشوع اظهار کند اما در دل آن مقدار خضوع و خشوع نداشته باشد، این نفاق است. نه اینکه در قلب به کلی خشوع نباشد؛ بلکه اگر به آن مقدار هم نباشد، مذمت شده است.([124])
خلاصه اینکه وقتی درباره نماز فکر میکنیم، میبینیم وضع نماز باید برای اظهار خضوع و خشوع و اقبال و توجه به مقام قربِ حقتعالی باشد، انسان غافل نباشد، بیتوجه نباشد، بیاعتناء نباشد، نماز را با احساس سنگینیِ تکلیف انجام ندهد. معلوم است که اقبال به نماز لازم است. فکر که میکنیم، عقلاً هم مییابیم که باید به این
«* نماز جلد 6 صفحه 403 *»
عمل شریف و مقدس که عمود دین شناخته شده و معرفی شده، بسیار اهمیت دهیم. نماز، عمود دین در بُعد عبادیِ آن است، الصلوة عمود الدین. انسان این نماز را خیلی باید مهم بشمارد و با اقبال و توجهِ تمام و حضور قلب و توجه دل به انجام برساند.
اما میبینیم که آن اقبال لازم و آن توجه دل و حضور قلب را نداریم. خدای ما و پیغمبر و ائمه ما؟عهم؟ هم خوب میدانستند که وضع ما چیست. حال چطور میشود که این شرط را برای قبولی گذاردهاند؟! اینجا است که مسأله شده و خیلی گفتگو شده که اگر شرط قبولی نماز و شرط پذیرفته شدنش به درگاه خدا، توجه و اقبال و اخلاص است، این که از همه برنمیآید.
البته بعضی خواستهاند بگویند که شرط صحت نماز هم باید اقبال و توجه باشد و در صورتی که توجه و خضوع و خشوع در آن نباشد، به بطلان نماز حکم کردهاند. این نظر قدری کار را مشکل کرده و مورد اعتراض قرار گرفته که عمل به این شرط از همه بر نمیآید و بنابراین نمازِ هیچکس صحیح نیست. و حال آنکه نوع فقهاء در فقه به صحت نماز حکم کردهاند.
وقتی که نمازگزار تمام شرایطی را که دستور داده شده انجام داد و مطابق دستور نماز گزارد، نوع فقهاء گفتهاند این نماز صحیح است و کسی قائل نشده به اینکه اگر در نماز توجه و اقبال نداشتی، آن را در وقت اعاده کن و در خارج وقت قضاء کن. کسی این دستور را نداده و در روایات هم چنین دستوری نرسیده. حتی نظر بزرگان ما+ این است که میفرمایند نمازی که از جهت شرایطِ صحت درست بوده اما در آن حضور قلب و توجه نداشتی، اجازه نداری آن را اعاده یا قضاء کنی. حتی صحیح نیست که بخواهی احتیاط کنی، اجازه نداری، دستور نرسیده است.
پس از نظر صحت، مطلب این است؛ ولی از نظر قبولی، مطلب آن است. ائمه ما؟عهم؟ به حالِ ما آگاه بودهاند و همین که شرایط صحت را فراهم کردیم و مطابق دستور رفتار کردیم، به ما فرمودهاند شما نماز خواندید و کفایت میکند، تکلیف را اداء کردید، بر
«* نماز جلد 6 صفحه 404 *»
شما اعاده یا قضاء نیست. ولی همین بزرگواران؟عهم؟ درباره قبولی نماز آن فرمایشات را دارند که باید حضور قلب و اقبال به نماز باشد و حتی میفرمایند بدان به مقداری که در نماز اقبال داری خدا نماز تو را قبول میکند.
حقیقت امر چیست؟ اینجا واقعاً مسأله شده و باید حل شود و این مسأله سابقهدار است. توضیح مسأله این است که ما در رتبه نقصان هستیم و نوعاً گرفتار و اسیر خیالاتیم و بر عالم خیالمان تسلط نداریم. تا وارد نماز میشویم، اگر خیلی سعی کنیم، شاید در ابتداءِ نماز و موقع تکبیرةالاحرام توجه اندکی داشته باشیم که میخواهیم نماز بگزاریم و به کعبه رو کردهایم و میدانیم نماز بر ما واجب است و باید این نماز را به نیتِ امتثال یعنی فرمانبرداری، قربةً الیاللّه انجام دهیم. این توجهِ اجمالی را داریم، اما بعد از اینکه «اللّهاکبر» میگوییم، دیگر چندان توجهی نداریم. و چهبسا در وقت گفتنِ «اللّهاکبر» هم، آنطوری که باید توجه باشد، توجه نداشته باشیم. میدانیم تکبیرةالاحرام گفتیم، اما وارد نماز که شدیم نوعاً هیچ توجه نداریم. سوره مبارکه حمد را که از حفظ میخوانیم و الحمدللّه نمیخواهد فکر کنیم که بعد از این آیه چه آیهای است. آنچنان حفظ هستیم که وقتی سوره حمد تمام میشود، اصلاً حالیمان نیست که حمد را خواندهایم. گاهی شک میکنیم که آیا حمد تمام شده و باید سورهݘ بعد از حمد را شروع کنیم، یا تمام نشده و اولِ بسم اللّه الرحمن الرحیم است و باید سوره حمد را شروع نماییم؟! ما اینقدر غافل میشویم! وضعِ ما این است. غافلیم که الآن که میخواهیم بسم الله بگوییم، برای حمد است یا برای سوره؟! در نماز باید قدری فکر کنیم تا یادمان بیاید که و لا الضالّین گفتهایم و مثلاً به گوشمان خورده، آنوقت سوره را شروع کنیم.
واقعاً جای گریه است. باید بر این حالِ خودمان گریه کنیم. گرفتاریم، چکار کنیم؟! اما میخندیم و آنانی هم که باید به حال ما بخندند که ملائکه باشند، به حال ما میخندند. ملائکه، به اوضاع ما و امور ما و به نماز ما میخندند. ولی ما به همین ملائکهای که به ما میخندند میگوییم ما همینیم که هستیم. شما میخواهید بخندید،
«* نماز جلد 6 صفحه 405 *»
میخواهید نخندید؛ ما همینیم! آن کسانی که به ما فرمودهاند نماز بخوانید، از شما، ای ملائکه، ما را بهتر میشناختند و وضع ما را بهتر میدانستند. اصلاً در حضور آنها خلقت شدهایم و خدا ما را به دست آنها خلق کرده است. خودِ خدا که از همه بهتر ما را میشناسد و میداند ما چه هستیم، با همین وضع به ما فرموده: اقیموا الصلوة([125]) نماز را بهپا دارید.
با همه این اوضاع، بعضی هستند که زبان عربی را هیچ نمیفهمند. واقعاً نمیفهمند که «اللّهاکبر» چیست. چهبسا کسانی هستند که صد بار هم برایشان گفته شود که «اللّهاکبر» یعنی چه و چه معنایی دارد، باز هم نتوانند بفهمند که معنای آن چیست. شخص دلش میخواهد که بداند، اما نمیتواند. تا چه برسد به اینکه بتواند سوره مبارکه حمد را بفهمد و بداند چه معنی و تفسیری دارد و انسان چه مراتبی را در این سوره مبارکه طی میکند. همچنین رکوع یعنی چه؟ سجود یعنی چه؟ ذکر رکوع و ذکر سجود برای چیست؟ نوعاً اینها را راه نمیبرند. حتی اگر کسی این اسرار را به ایشان تعلیم دهد، چهبسا نتوانند درک کنند و مطلب را بگیرند.
نماز خیلی اسرار دارد. مگر میشود اسرار نماز را بیان کرد یا فهمید و دانست؟! فوق این حرفها است. من عرض میکنم نماز یک دوره ظهورات کلیه الهیه است برای بنده، و یک دوره خضوع و خشوع بنده است در برابر این ظهورات و مناسب این تجلیات. خدا این نماز را به پیغمبر؟ص؟ تعلیم داده، در آن مقامی که خدا برای آن بزرگوار جلوهها کرد و پیغمبر؟ص؟ به دستور خدا و تعلیم خدا در برابر آن جلوهها خضوع و خشوع فرمود، اقبال و توجه داشت و اظهار بندگی کرد. در حقیقت، آن بزرگوار با نماز یک دورهݘ تمامِ بندگی را طی نمود.
بنده از ابتدائی که وارد مقام عبودیت و بندگی میشود، سیر و سلوکِ او بهسوی حقتعالی و ترقیات و تکاملات ایمانی آغاز میگردد تا اینکه به بینهایت از مراتب عبودیت میرسد. معلوم است که عبودیت، لازمهاش صعود و عروج و ظهورِ ربوبیت در
«* نماز جلد 6 صفحه 406 *»
بنده است. العبودیة جوهرة کُنهها الربوبیة([126]) عبودیت جوهرهای است که واقعیت و کنهش ربوبیت است.
پس انسان به درجات قرب صعود میکند و به حدی میرسد که خداوند میفرماید: کنتُ سَمعَه الذی یسمع به.([127]) در مقام معرفت و مقام عبودیت و بندگی و فانی شدن در ظهورِ حقتعالی، به آن حد میرسد که از این بنده چیزی باقی نمیماند. خداوند به نورش، ظهورش و تجلیاش در این بنده قرار میگیرد. آنوقت خدا با گوش او میشنود. خدا میشود گوش او که با آن گوش میشنود، میشود چشم او که با آن چشم میبیند، میشود دست او که با آن دست دادوستد میکند؛ و همینطور همه مراتبِ این بنده از نور و ظهور خدا پر میشود و به اینطور مورد عنایت حقتعالی قرار میگیرد. این از برکت آن عبودیت و آن مرتبههای بندگی است که از ابتداء، عبودیت و سیر و سلوک را شروع کرد تا اینکه به نهایتِ مرتبهݘ قرب میرسد.
نهایت مرتبه قرب بنده، در محبت خدا غرق شدن و محبت خدا سراپای بنده را فرا گرفتن است. بنده به این درجه میرسد. بنده از ابتدائی که بندگی را شروع میکند، آنطور محبت، توجه و اقبال به حقتعالی ندارد. بهتدریج بندگیِ او بیشتر میشود، موانع بین او و حقتعالی برطرف میگردد و حجابِ بین او و بین خدا کم میشود. هرچه موانع و حجابها کم شد، معلوم است که در دل این بنده و در وجود او، معرفت و محبت خدا بیشتر قوت میگیرد؛ به حدی میرسد که در محبتْ بینهایت میشود.
آنگاه در نماز، سجده مقامِ اهل محبت است. اما تکبیرةالاحرام که بنده با آن وارد نماز میشود، مقام سالک و عابد است. یعنی تکبیرةالاحرام اولِ مقامِ سلوک بهسوی حقتعالی و اولِ وارد شدن در گود عبودیت و میدان بندگی است و بهتدریج این مراتب جلو میآید و بنده این مدارج را طی میکند.
«* نماز جلد 6 صفحه 407 *»
نماز آن عبودیتی است که رسولاللّه؟ص؟ آن را اظهار کردند و آن مراتبی است که آن بزرگوار در عبودیت طی کردند. شما ببینید قابلیت قابلیت محمدی؟ص؟ است؛ و تعلیم مراتب بندگی، به تعلیم الهی بود. جبرئیل هم در کار نبود. خداوند بدون حجاب و بیواسطه، به پیغمبر اکرم؟ص؟ تعلیم میداد و رسولاللّه هم با آن قابلیت عجیب، اظهار عبودیت میکرد. آن قابلیت، در خلقت نظیر ندارد. خدا در وصف آن فرموده: یکاد زیتها یضیء و لو لمتمسسه نار.([128]) با چنین قابلیتی، به میدان عبودیت پا میگذارد و بهسوی حقتعالی سیر میکند. آن عبودیت و آن سیر و سلوک و آن حرکت، مگر مثل و نظیر دارد؟!
حال خداوند چقدر بر ما روسیاهها تفضل فرموده به اینکه به ما فرموده شما هم این مراتب عبودیت را از اول تا به آخر به انجام برسانید.
ای خدای ما، تو که میدانی ما چه هستیم. این چه دستوری است که به ما میدهی؟! ما که نمیتوانیم حق این بندگی را انجام دهیم. این برنامه خیلی ارزش دارد، خیلی شریف و مقدس است! ما سزاوار این حرفها نیستیم. ما سزاوار چیز دیگری هستیم. _ چه بگویم؟! جایش هست که بگویم؟ یا نگویم بهتر است؟ _ خدایا برای ما برنامه دیگری میگذاشتی که برقصیم. رقص برای ما خیلی راحتتر است. ما باید بشنگیم و معلّق بزنیم. ما را چه به نماز؟! با اینکه ما را خوب میشناختی، این چه تکلیفی است که فرمودهای؟!
میفرماید این فضلِ من بر شما است. این کرمِ من بر شما است. من از شما حرمت کردم، به شما احترام گذاردم، شما را تکریم کردم به اینکه اجازه دادم که وارد این گود شوید. وضع شما را هم میدانم.
خدا ما را خوب میشناسد، اما تکلیف میفرماید. اگر بنده احترام کرد و تکلیف را انجام داد، تکلیف ساقط است و صحتِ عمل معلوم است. اما قبولیِ آن چه میشود؟!
«* نماز جلد 6 صفحه 408 *»
اولِ بحث است. آیات قرآن و روایات بسیاری هم در اینباره وارد شده و اینها واقعاً برای ما مسأله درست میکند که باید چه کنیم؟! قبولی را باید چه کرد؟!
اینجا است که باید بگوییم خدایا ماییم و همین نمازی که بر فرض، صحیح است، و اِن زکَت، و ان صَلُحَت،([129]) بر فرض که نمازمان از اول تا به آخر صحیح باشد. اگر حدود را رعایت کردیم، احکام آن را یاد گرفتیم و آنچه دستور است بهحسب تکلیف به انجام رسانیدیم، نمازمان صحیح است و صحتش را طبق دستور فقهی بهدست آوردهایم.
آنهایی که حتی در انجام نماز بهطور صحیح، کوتاهی میکنند، خیلی بیانصافند! البته آنانی که یاد میگیرند و سعی دارند که رعایت کنند، اینها قدری انصاف دارند. اما خیلی بیانصافی است که خداوند ما را احترام کند، برای ما حرمت قائل شود و به ما اجازه ورود در چنین برنامهای بدهد، ولی ما حتی حدود ظاهریِ آن را که از عهدهمان برمیآید رعایت نکنیم. این خیلی بیانصافی است. بهعلاوه که خدا وعدهها داده. به ما هم وعدهها داده. نهتنها به آنهایی که نمازشان عالیالعال است و حتماً قبول است و صاحب اقبال و توجه به نماز هستند، حتی به امثال ما برای نمازمان اینهمه وعدهها میفرمایند.
رسولالله؟ص؟ نمازگزار را تشبیه فرمودند به کسی که نهر آبی درِ خانهاش باشد. آن زمانها، حمام داخل خانهها نبود و مثلاً در هر محله یا در دِه، یک حمام و در شهر چند حمام بود. امر مشکل بوده است. اما حضرت؟ص؟ به اینطور مَثل زدند که اگر کسی نهر آبی درِ خانهاش باشد و در هر شبانهروز، پنج بار در این نهر بدنش را بشوید، آیا بر بدن او چرکی میماند؟! عرض کردند نه. فرمودند نماز گزاردن حکم همان نهر آب را دارد. خداوند در شبانهروز، پنج بار نماز را واجب کرده. پنج نماز مِثل آن است که شخص
«* نماز جلد 6 صفحه 409 *»
پنج مرتبه در نهر آبِ جاری شستشو کند.([130]) در تنظیف بدن، آبی که جریان پیدا کند تفاوت دارد با آبی که ثابت و ساکن باشد. مَثل زدهاند به آبی که در جریان است، نهری که جاری است، آبش ساکن نیست، مرتب آبِ تازه میآید، هیچ آلودگی ندارد و تمام بدن را در هر دفعه تنظیف میکند. نماز اینطوری است. روح از گناهان پاک میشود، تمام باطن و ظاهر پاک میشود.
این وعدهها را به ما دادهاند نه به غیر ما. ما را میشناختند و وضعمان را میدانستند و این وعدهها را به ما دادند. اما ما چه باید بگوییم؟ عرضه بداریم خدایا همین نماز عمود دین است. اگر ظاهرِ این صحیح باشد، انشاءاللّه اعمال دیگرمان هم صحیح است و قبولی آنها هم به قبولی این عمل بستگی دارد. خدایا ما برای خودمان اظهارِ قصور و تقصیر میکنیم و میگوییم اگر ما باشیم و این نمازهای ما، اینها هم صحیح و طبق دستور انجام شده باشد، و ان صلحت، یا و ان زکت، کاملاً حدود نماز را رعایت کرده باشیم و از جهاتِ صحت خیالمان جمع باشد. اما خدایا آیا اینها میتواند ما را نجات دهد؟! آیا میتواند ما را درِ خانه تو آبرومند کند؟! میتواند وسیله قربِ ما به درگاه تو شود؟! نه، نمیتواند. از همین الآن میگوییم نمیتواند.
ولی خدایا سرمایهای به ما دادهای که آن سرمایه، مایه امید ما است. آن سرمایه داخل همین نمازهای اینطوری هست. آن سرمایه مثل جان در تن این نماز است، چه ما به این نماز توجه داشته باشیم چه توجه نداشته باشیم. آن سرمایه، محبت مولا امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین و فاطمه زهراء صلوات اللّه علیهم اجمعین و محبت دوستان ایشان و دشمنیِ با دشمنان ایشان و دشمنان دوستان ایشان است. ما فقط به این سرمایه خیالمان جمع است. انشاءاللّه از برکت این سرمایه، نمازهای ما قبول هم میشود؛ یعنی آثار بر این نمازها مترتب میشود.
از این جهت ما این نمازها را به عنوان یک دوره طی مراتب عبودیت دوست
«* نماز جلد 6 صفحه 410 *»
داریم، سجود و رکوعش را دوست داریم، قیامش را دوست داریم، قرائتش را دوست داریم، اللّهاکبرش را دوست داریم، همهاش را دوست داریم. چون میدانیم یک دوره طی کردنِ مراتب عبودیت است. اما ما نمیتوانیم مناسبِ این عبودیت، اقبال داشته باشیم و به این نماز توجه داشته باشیم. پس قبولی این نماز از جای دیگر و به وسیله امور دیگر است. از این جهت از فضل خدا و از رحمت خدا ناامید نیستیم که بخواهیم بگوییم نمازِ اینطوری به چه درد میخورد، پس _ نعوذباللّه _ بهتر است که آن را ترک کنیم!
بعضی همینطور میگویند؛ میگویند واقعاً انسان بین خوف و رجاء میماند. از طرفی، امید هست که اقبالهایی در بین نماز پیدا شود. از ابتداء که نماز را شروع میکنیم، درست است که غفلت پیش میآید، اما به تدریج ممکن است که گاهی یک حالت اقبال و توجه هم پیدا شود و البته گاهگاهی است. به امیدِ آن اقبال و توجهِ گاهگاه، میشود گفت که این نماز جانِ مختصری دارد. این مانند شخص خوابیده است. انسانِ خواب حرکتی ندارد، اما نمرده است و جانی در او هست. و به واسطه همان جانی که دارد میشود گفت زنده است، گرچه خواب است. حالا انسانی که در نماز غافل است، در نمازش مثل همان شخصِ خواب است؛ آنچنان نیست که میّت و مرده باشد. اینجا جای امید است.
اما میگویند از طرفی، جای خوف است. این نمازی که از اول تا به آخرش ما باید خضوع و خشوع داشته باشیم، میبینیم که گاهی خیالات فاسد پیش میآید، خیالات فاسدی که خیلی خیلی زشت است و انسان در نماز گرفتار آنها میشود. بعضی گفتهاند اینجا بیشتر جای خوف است، چنین شخصی این نماز را نخواند بهتر از این است که بخواند.
ما میگوییم نه، این حرف بیجا است. زیرا نماز را آن کسی وضع کرده و به ما تکلیف کرده، که ما را خلقت کرده. حجتهای او که در حضور آنها ما خلق شدهایم و ما را به دست آنها خلقت کرده، این دستورات را به ما دادهاند. واجب کردن نماز بر چنین اشخاصی، از چه بابی است؟ با اینکه میدانستند ما اینچنین هستیم، اما فرمودهاند نماز بگزارید.
«* نماز جلد 6 صفحه 411 *»
فرض کنید شخصی از گبرهای یزد که حتی تلفظ به عربی را هم بلد نباشد، این گبرِ یزدی اگر شهادت داد و گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمداً رسولاللّه؟ص؟»، حتی ولایت را هم اظهار کرد و گفت: «و اشهد انّ علیاً و الائمة من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاءُ اللّه صلوات اللّه علیهم اجمعین»؛ اولین مطلبی که به او میگویند چیست؟ میگویند نماز بخوان. او که بلد نیست الفاظ نماز را بگوید. به سختی یادش میدهند. دستور هم همین است که هر مقدار میتواند به او تعلیم دهند، او هم سعی و تلاشِ خودش را بکند. اما شاید نتواند حروف را از مخارج اداء کند. عمری را به تکلم به الفاظ گبری گذرانده، اصلاً نمیتواند الفاظ عربی را آنطوری که صحیح است اداء کند. تلاش هم میکند، زحمت هم میکشد، اما نمیتواند.
یا مثلاً شخص آذری که کافر است و ایمان میآورد و شیعه میشود. میخواهد سوره حمد بخواند، اما مگر آنطوری که باید بخواند میتواند بخواند؟! مثلاً ایّاک نعبد را «ایّاچ نعبد» میخواند. حرف «قاف» را مگر میتواند درست تلفظ کند؟! خواهنخواه «گاف» میگوید. هرچه هم تلاش کند، نمیتواند. این شخص وضعش چطوری است؟ طبق دستور میفرمایند تلاش کند و زحمت بکشد، اگر توانست که توانسته. اگر نتوانست، «اللهاکبر» و «سبحانالله« میگوید.([131]) احکامِ اینگونه اشخاص در کتب فقهی بیان شده و مقصود این است که از همان لحظه که ایمان آورده میفرمایند نماز بر تو واجب است. این شخص نه سجود و رکوع را میفهمد که چیست و نه قرائت و ذکر و سایر حالات نماز را میفهمد؛ اما میفرمایند نماز بر او واجب است و باید انجام دهد. هر مقدار که میتواند، باید در نماز خم و راست شود. از نظر تکلیف شرعی میگویند این شخص تکلیف را اداء کرد. خدایی که دستور داده و واجب کرده، عطوف و مهربان است؛ و این شخص هم به مقدار وسع خود انجام میدهد، ایمان هم آورده، ولایت هم دارد؛ البته این نماز در حدّ خودش به برکت آن امور قبول میشود.
«* نماز جلد 6 صفحه 412 *»
ما میخواهیم عرض کنیم که اصلاً جای آن حرفها نیست؛ چون میدانستند ما که هستیم و چه هستیم، و از ما خواستهاند. البته باید تلاشِ خود را بکنیم، زحمت بکشیم، حدود ظاهری را یاد بگیریم، انشاءاللّه صحیح انجام دهیم، از نظر معنیٰ، باطن، روحانیت و توجه و اقبال هم سعی کنیم. ولی از دستمان خارج است، واقعاً نمیتوانیم. در میان ما و در عرصه نقصان، کمتر کسی پیدا میشود که از ابتداء تا انتهاءِ نماز فقط متوجه نماز باشد، در فکر دیگری نرود و خیال دیگری نکند. اقلِّ اقلّش این است که در خیالِ معانی است و به معانی توجه پیدا میکند. خودِ اینها چیست؟!
با وجود همه اینها، به ما میفرمایند نماز بخوانید. از همان ابتدائی که شخص مکلف میشود و یا اسلام و ایمان میآورد، به او دستور داده میشود که نماز بخواند.
البته قبل از اسلام و ایمان هم دستور دارد که نماز بخواند؛ ولی این دستور دستورِ فرع است و در مقام فرع است. همچنانکه دستور دارد که اسلام بیاورد و بر او لازم و واجب است که اسلام بیاورد، بر او واجب است که نماز هم بخواند.
بین فقهاء و علماء اختلاف است که آیا کفار به فروع مکلف هستند؟ اسلام ندارند، ایمان ندارند، به چه تکلیف شوند؟! کفار از طرف خدا مکلفند و از طرف عقلشان وظیفه دارند که اسلام و ایمان بیاورند. کافر مکلف است، شرعاً و عقلاً بر او واجب است که اسلام و ایمان بیاورد. اگر اسلام نیاورْد و آن را قبول نکرد، اگر ایمان نیاورد و آن را قبول نکرد و با این حال از دنیا برود، به جهنم میرود و مسلّماً عذاب میشود که چرا اسلام و ایمان نیاورده. حقِّ در مسأله این است که همانطور که بر او واجب و لازم است که اسلام بیاورد، همانطور مکلف است نماز بخواند، روزه بگیرد، حج برود و زکات دهد؛ به تمام فروع دین مکلف است.([132]) و اگر اسلام و ایمان نیاورْد، همانطور که به واسطه اسلام نیاوردن و ایمان نیاوردن عذاب میشود، برای ترکِ تکتکِ تکالیف هم عذاب میشود؛ چرا نماز نخواندی؟! چرا روزه نگرفتی؟! هرچه فریاد بزند من مسلمان
«* نماز جلد 6 صفحه 413 *»
نبودم، میگویند چرا مسلمان نبودی که نماز بخوانی؟! هر دو عذاب مرتب شدید میشود. عذابش روزبهروز و آنبهآن شدت پیدا میکند. در قبر و در آخرت، هر دو عذاب را دارد. دونَ العذابِ الاکبر([133]) عذاب قبر را دارد، عذاب آخرت را هم دارد.
پس کافر تکلیف میشود و تا اسلام و ایمان آورد، به حدود تمام تکالیف و احکام مکلف است. تمام تکالیف را نمیداند، اما به هر مقدار که میتواند باید عمل کند. مانند آنکه در ماه رمضان ایمان بیاورد. مثلاً در شب پیش از طلوع صبح ایمان آورده و بصیر شده. از همان روز باید امساک کند و روزه بگیرد و به احترام ماه مبارک چیزی نخورد. نگوید من از اول ماه هر روز غذا خوردهام. باید احترام کند و بقیه ماه را امساک کند و روزه بگیرد.([134]) همچنین اگر بعد از طلوع صبح مسلمان شود، مستحب است که تا آخرِ روز امساک کند.([135]) مثلاً اگر اول وقت ظهر ایمان آورد و چون بلد نبود نماز ظهر و عصر نخواند، بعد که یاد گرفت باید این نمازها را قضاء کند. تکلیف اینطور است. چنین شخصی واقعاً راه نمیبرد، هیچ نمیتواند اقبال و توجه داشته باشد، نمیداند اینها رموزِ چیست، از نظر باطن و معنای نماز دستش تُهی است؛ با وجود این، باید نماز بخواند.
پس آن خداوندی که این تکلیف را فرموده و به حالات بندگانش آگاه بوده، همین حالتِ امتثال و همین ایمان و اقرار به ولایت اولیاء و محبت این بزرگواران را وسیله قرار میدهد برای کمال و تمامیت و قبولیِ تمام طاعات و آمرزش همه معاصی.
ما امیدمان این است. اصلاً نماز را که بر ما واجب کردند، به ما امید دادند؛ نه اینکه ما را ناامید کنند. واقعاً به ما امید دادند. به تعبیر خیلی واضحِ فارسی، ما را آدم حساب کردند و بر ما منت گذاردند.
خواجه دانست که من بیخردم | بـــــا هـمــه بــیخـردی مـیخـردم |
«* نماز جلد 6 صفحه 414 *»
خدا خوب ما را میشناسد اما عنایت فرموده است. خودِ واجب کردن تکالیف مخصوصاً نماز بر ما، لطف خاص است و واقعاً شکر میخواهد. از این جهت عرض کردیم که بعد از هر نمازی سنت شده و دستور است که نمازگزار، به شکرانه موفق شدن به این نماز، سجده شکر بهجا بیاورد.([136]) نمازش هرچه هست و به هر طوری که انجام شده، همین اندازه که بنده در مقام امتثال بوده و به دستور خدا و اولیاء خدا انجام داده، مایه امید است و باید خداوند را سپاسگزار باشد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 415 *»
مجلس 29
(شب پنجشنبه 2 جمادیالاولی 1421 هـ ق _ 13/5/79)
t نماز مجموعهای از تجلیات خداوند برای بنده و خضوع و خشوع بنده در برابر آن
تجلیات است
t مهم شمردن شرائط صحت نماز بخصوص قرائت و اذکار آن
t رعایت ترتیل در قرائت نماز لازم است
t در نماز باید طمأنینه رعایت شود
t دو اصل ولایت اولیاء؟عهم؟ و برائت از اعداء روح عبادات و طاعات است
t دو اصل ولایت و برائت کار دل هستند و در ردیف کار اعضاء و جوارح شمرده نمیشوند
t شهادت دادن به ولایت حضرت علی؟ع؟ در تشهد نمازها
t نباید به این عبادات و طاعات ظاهری امیدوار بود بلکه باید به فضل و کرم خداوند
و اصل ولایت و برائت امید داشت
t دوری از معاصی و انجام دادن عبادات و طاعات، نشان ولایت و برائت داشتن است
t با تمرین و به تدریج میتوان اخلاص در اعمال و توجه و اقبال به عبادات را
تا اندازهای تحصیل نمود
«* نماز جلد 6 صفحه 416 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد شرایط صحت نماز غیر از شرایط قبولی نماز است. و شرایط قبولی نماز، مجموعه اخلاص و اقبال به نماز است. اقبال به نماز، هم میشود حضور قلب و هم توجه به اعمال و اذکار و هم توجه به معانی و شئون نماز و اینکه انسان به اهمیت نماز و موقعیت نماز توجه داشته باشد.
اجمالاً عرض کردهایم که یک دوره تجلیات حقتعالی و یک دوره خضوع و خشوع در برابر تجلیات حقتعالی، در نماز جمع شده است. نماز عبادتی است که تمام عبادتها را در بر دارد. بلکه همه عبادتهای دیگر بهحسب قابلیتشان، حکایتی از نمازند یا شأنی از شئون نماز یا چند شأن از شئون آن را حکایت میکنند و عبادتی به جامعیتِ نماز نیست. نماز تمام مراتب تجلیات حقتعالی را دارا است و خداوند در نماز به جمیع تجلیاتش برای بنده تجلی میفرماید؛ تجلی به انوار کبریائیت، تجلی به انوار عظمت، تجلی به انوار جلال و تجلی به انوار بهاء. و از این جهت است که نماز مجموعهای از خضوع و خشوع در برابر این تجلیات هم هست.
بنده در برابر تجلی حقتعالی به انوار کبریائیت باید خضوع و خشوع داشته باشد و خضوع و خشوع خود را در برابر این تجلیات اظهار کند. تکبیرةالاحرام برای اظهار این خضوع و خشوع قرار داده شد. پس در حالِ تکبیرةالاحرام، هم به تجلی حقتعالی باید اقبال داشت و هم به خضوع و خشوع مناسب با این تجلی.
«* نماز جلد 6 صفحه 417 *»
همینطور در قیام، بنده با تجلی حقتعالی به انوار عظمت روبهرو است و در قیام و قرائت باید خضوع و خشوع اظهار کند و از این تجلی حرمت کند.
در رکوع، بنده با تجلی حقتعالی به انوار جلال روبهرو است و میبایست در رکوع متذکر باشد و به خضوع و خشوعِ مناسب با چنین تجلیای اقبال داشته باشد.
در سجده، خداوند به انوار بهاء، سبوحیت و قدوسیتِ خود برای بنده متجلی است و بنده در حال سجده باید خضوع و خشوع اظهار کند و به چنین خضوع و خشوعی اقبال داشته باشد. و همینطور سایر اموری که بنده باید در نماز به آنها اقبال و توجه داشته باشد که از شرایط قبولی است.
شرایط قبولی نماز در درجه اول، اخلاص در عمل است که بحث اخلاص گذشت و عرض کردهایم. و همچنین اقبال به نماز است که حضور قلب و توجه و رو آوردن به نماز و اداء حق نماز باشد. اینها شرایط قبولی نماز است.
و اما شرایط صحت نماز را عرض کردم در احکام مذکور است. تمام احکامی که درباره نماز در فقه ذکر شده، از شرایط صحت است. در ابتداء، انسان برای تحصیل طهارت مهیا میشود؛ باید بدن و لباس طاهر باشد و بعد هم باید طهارت شرعیه تحصیل کند. اگر وظیفهاش وضو است، وضو بگیرد، اگر تیمم است، تیمم کند و اگر وظیفهاش غسل است، غسل کند. باید طهارت شرعیه تحصیل کند. بنده از همانجا باید متوجه باشد وظیفه چیست و مطابق دستور رفتار کند. وضو را مطابق دستور بگیرد و اهمال نکند. بعضی قسمتهای دست خشک نماند. در مسح سر و مسح پا باید متوجه باشد که مسحْ صحیح انجام شود، مثلاً ماسح بر ممسوح کشیده شود و سایر احکام و خصوصیاتی که ذکر شده رعایت گردد. در موقع گفتن تکبیرةالاحرام و همینطور قیام و قرائت و سایر اعمال، خیلی باید مراقب بود. انسان شرایط صحت نماز را باید مهم بشمارد تا وظیفه را اداء کرده باشد و تکلیف انجام شده باشد.
اگر اهمال کند و درست به وظیفه خود رفتار نکند، نماز صحیح نیست. اگر
«* نماز جلد 6 صفحه 418 *»
میداند، باید در وقت اعاده کند. و اگر نمیدانست و بعد فهمید، باید در خارج وقت قضاء کند. وقتی شرایط صحت را رعایت نکرد، نماز صحیح نیست و باطل است. شرایط صحت معلوم است. واجبات نماز باید اداء شود. محرمات و آنچه که در نماز بر نمازگزار حرام است باید ترک شود. دستورات را باید دید و الحمدللّه باخبر و متوجه هستید.
قرائتِ نماز خیلی مهم است. قرائت باید صحیح انجام شود. اگر کسی تلاش خودش را کرد و نتوانست، چنین شخصی معذور است. اگر بعد از سعی و تلاش نتوانست قرائت و اذکار را درست اداء کند، فرمودند ملائکه صحیح بالا میبرند.([137]) البته این فرمایش در صورتی است که شخص سعی خودش را کرده، ولی نتوانسته و نمیتواند. افرادی هستند که بعضی از مخارج حروف را ندارند و مثلاً به جای «لام» «راء» میگویند یا به جای «راء» «لام» میگویند؛ اینها معذورند و چیزی بر عهدهشان نیست. اما کسانی که میتوانند تغییر دهند، اینها باید تلاش کنند، زحمت بکشند و قرائت را یاد بگیرند. احکام مربوط به اینگونه اشخاص در جای خودش بیان شده است.
برخی روی عادت از کودکی طوری حرف زدهاند که بعضی از مخارج حروف را ندارند. مثلاً مورد علاقه پدر و مادر بودهاند و اینطور اشخاص که مورد علاقه پدر و مادرند، به اصطلاح قدری لوس و نُنُر میشوند؛ و چون لوس و ننر میشوند، تلفظ بعضی کلمات را از روی لوسی اداء میکنند. مثلاً میخواهد بگوید «صبر کن»، میگوید «ثبر کن». معلوم است که این تلفظ روی لوس بودن است. به دلیل اینکه حروف و کلمات دیگر را میتواند اداء کند و آنچنان نیست که مخرج «صاد» یا «سین» نداشته باشد. اما به جهت لوسی و ننری، «سین» و «صاد» را «ثاء» میگوید. چون این را تجربه کردهام، عرض میکنم.
اشخاصی در سنین بزرگی بودند که من احساس میکردم آنها به جای اینکه
«* نماز جلد 6 صفحه 419 *»
بگویند «صبر کن»، میگویند «ثبر کن». «صاد» یا «سین» را به «ثاء» میگفتند. فهمیدهام که از باب لوسی و ننری است، به آنها فهمانیدم و تذکر دادم، کمکم برطرف شد. پس این شخص مخرج «صاد» داشت، آنچنان نبود که نتواند بگوید؛ اما مأنوس نشده بود، عادت نکرده بود، اصلاً متوجه نبود. بعضی اینطور هستند که میتوانند مخارج حروف را داشته باشند و حروف را درست اداء کنند، اما روی عادت از کودکی اینطوری هستند. گاهی لهجهها هم به این مسائل کمک میکند. مخرج «قاف» دارد، اما از جهت عادت، نوعاً «قاف» را از مخرج اداء نمیکند.
کسی که به دینش اهمیت میدهد، باید حروف را از مخارجش اداء کند. و رَتِّل القرآن ترتیلاً.([138]) از امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه روایت شده که فرمودند ترتیلی که قرآن میفرماید و خداوند دستور میدهد، عبارت است از حِفظُ الوقوف و اَداءُ الحروف([139]) حروف باید اداء شود. یعنی حروف عربی مخرج دارد، مخرج هیچکدام از حروف عربی در هم نیست، بهخلاف حروف فارسی. مثلاً چهار حرف «زاء» و «ذال» و «ضاد» و «ظاء» را در زبان فارسی از یک مخرج میگوییم، ولی در عربی اینها از یکدیگر جدا است. «سین» و «صاد» را در فارسی از یک مخرج میگوییم، اما در عربی جدا است. در عربی، «طاء» از «تاء» جدا است.
ما باید تمرین کنیم تا مخارج حروف را فرا بگیریم، مخصوصاً در مورد حمد و سوره و اذکار نماز؛ چون ما عرب نیستیم و از کودکی پدر و مادرها به ما تعلیم ندادند و درس ندادند. پدر و مادرها خودشان مخارج حروف را راه نمیبردند، نمیدانستند، همانطور غلط که یاد گرفته بودند به بچههایشان هم غلط یاد میدادند و هنوز هم یاد میدهند. وقتی ابتداءِ بلوغ میشود، قرائت بچه باید به واسطه دقت پدر و مادر و تعلیمشان کامل باشد. خیلی مهم است.
«* نماز جلد 6 صفحه 420 *»
مرحوم آقای شریف طباطبائی برای آقازاده بزرگ، معلمِ عرب قرار داده بودند که بخصوص به ایشان قرائتِ عربی تعلیم کند و حتی طورِ خواندن را هم به آهنگِ مخصوصِ عربی به ایشان تعلیم کند. ایشان هم از آن معلمِ عرب، لهجه و تلفظ عربی را آموخته بودند و به آهنگِ عربی میخواندند. در اتاق درسی که مرحوم آقای شریف طباطبائی در جندق ساخته بودند و آقازاده بزرگ در آنجا نماز میخواندند، نماز را تکیه به صوت و با آهنگ عربی میخواندند.
این آهنگ عربی که میگویم کسی فکر نکند آهنگِ رقص است که بگویند آقازاده بزرگ به آهنگِ رقص نماز میخواندند. خیر، با آهنگ عربی میخواندند یعنی در قرائت و تلاوت حمد و سوره، تکیه به صوت میخواندند و بخصوص تعمد داشتند. این خواستهݘ آقای شریف طباطبائی بوده و به این منظور برای ایشان معلم عرب گرفته بودند.
مقصود این است که باید حروف کاملاً صحیح اداء شود. متأسفانه در فارسیزبانها این مسأله کمتر رعایت میشود و همانطور که از کودکی یاد میگیرند و حمد و سوره را به سرعت و کودکانه میخوانند، متأسفانه در بزرگسالی هم اینطور ادامه پیدا میکند و معمول است.
اینکه شما نمازهای نافله خود را اینقدر زود میخوانید و یا نمازهای واجبتان را اینقدر با سرعت تمام میکنید، من مطمئنم کلمات و حروف را خیلی در هم و بر هم اداء میکنید که نماز زود تمام میشود. چه خبر است؟! من هرچه تلاش میکنم به شما برسم نمیرسم. میبینم شما نافله خواندهاید و همه سرِ جاهای خود نشستهاید و من هنوز نتوانستهام دو رکعت نافله بخوانم. هرچه با شتاب میخوانم، باز هم به شما نمیرسم.
این امور قدری دقت میخواهد. خداینکرده زحماتتان را هدر نکنید. فقهاء میگویند اگر حروف عمداً بهطور صحیح اداء نشود، اعاده نماز در وقت و قضاءِ آن در خارج وقت واجب است. الفاظ باید صحیح اداء شود. بسم اللّه الرحمن الرحیم نباید «بسم اللّه رحمن رحیم» گفته شود، و یا تلفظ به اینطور که «حاء» از مخرج آن اداء نشود غلط است. الحمد للّه ربّ العالمین باید صحیح گفته شود. کسانی که میتوانند، باید
«* نماز جلد 6 صفحه 421 *»
حروف را از مخارج آن اداء کنند. اگر کسی نتوانست، معذور است؛ اما باید واقعاً تلاش خود را بکند. اگر کسی سوره را سریع هم بخواند، باید آن را صحیح تلفظ کند. در میان ما کم کسی است که مراقب باشد. مطمئناً همان عادت بچگانه و کودکانه را نوعاً دارید و خیلی کار مشکل میشود.
مثلاً در بچگی به ما یاد دادهاند که «ما شا اللّه» بگوییم. این غلط است. الآن هم همانطور در قنوت نماز «ما شا اللّه لا قوة الّا باللّه» میگوید. باید بهطور صحیح بگوید: «ما شاء اللّه لا قوة الّا باللّه». البته قنوت مستحب است، ولی حداقل قرائتِ واجب را باید درست بگوید. در قنوت هم نباید غلط خواند. اگر نمیتوانی، دعائی که میتوانی صحیح بخوانی بخوان.
مثال دیگر، تلفظ «اللهم سلّ علی محمد و آلمحمد» به اینطور که حرف «صاد» «سین» تلفظ شود، صحیح نیست. باید کاملاً واضح و صحیح گفت: «اللهم صلّ علی محمد و آلمحمد». نباید حروف را در هم ریخت؛ باید درست اداء شود و کاملاً رعایت گردد. در نماز، مقداری تأنی و طمأنینه لازم است. خیلی جای تأسف است که بعضی در نماز طمأنینه را رعایت نمیکنند.
بگذریم و این حرفها را نزنیم که مایه تأسف میشود. همه انشاءاللّه نماز را درست میخوانید و ملائکه هم صحیح بالا میبرند. ما باید در شرایط قبولی نماز بحث کنیم. انشاءاللّه شرایط قبولی را هم داریم و جای نگرانی نیست.
نمازها به فضل و کرم خدا، هم صحیح است و هم قبول. ناامید نیستیم؛ ولی باید در عبادت کوشش داشت، عبادت را باید حرمت کرد و رعایت نمود. نماز تمام میشود، اگرچه قدری طول بکشد و دیرتر تمام شود. انشاءاللّه رعایت کنید. اگرچه رعایت میکنید، ولی از بابِ تذکر عرض میکنم که اگر خداینکرده کسی متذکر نیست، متذکر شود. نوعاً اذکار نماز خیلی سریع و در هم اداء میشود. مثلاً «سبحان ربی الاعلیٰ و بحمده» خیلی سریع خوانده میشود و درست اداء نمیشود.
«* نماز جلد 6 صفحه 422 *»
شرایط صحت، همانهایی است که فقهاء در کتاب و رساله عملی فقهی خود فرمودهاند و نوعاً همه همقولند. همه مباحث و احکام نماز روشن است و برای همه معلوم است. واجبات نماز را نوعاً همه واجب میدانند، مستحباتش را نوعاً همه مستحب میدانند، مکروهاتش را تقریباً همه مکروه میدانند و آنچه در نماز بر نمازگزار حرام است، نوعاً در کتابهای فقهی مذکور است. میتوان گفت همه این امور در حد معمول به حد ضرورت رسیده، کسی بیخبر نمانده که واجبات نماز چیست، مستحبات نماز چیست، مکروهات نماز چیست و نمازگزار چه کارهایی را نباید در نماز انجام دهد و بر او جایز نیست. اینها نوعاً معلوم است.
پس شرایطِ صحت روشن است. این شرایط در فقه مذکور است و بیان آنها شأن فقهاء است. اگر این شرایط فراهم شد، فقهاء به صحت نماز حکم میکنند و نماز صحیح است.
بعد نوبت به شرایط قبولی نماز میرسد که نماز در چه صورتی و با چه شرایطی قبول است. عرض کردم مجموعه شرایط قبول را میشود در اخلاص و اقبال به نماز خلاصه کرد.
البته آن کلیاتش سرِ جای خود محفوظ است. نمازگزار باید اهل ولایت باشد. ولایتْ روح است. آن را نمیشود گفت از شرایط نماز است؛ روحِ نماز است، روح اعمال و طاعات است. ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ را نه میشود گفت شرط است و نه میشود گفت جزء است.
ولایت، نه به اصطلاحِ ملاها شرطِ اذان است و نه شَطْرِ اذان است. نه شرط اقامه است، نه شطر اقامه است. همچنین نه شرط تشهد است، نه شطر تشهد است. ملاها درباره ولایت بحث کردهاند که آیا جزء هست یا جزء نیست؟ شرط هست یا شرط نیست؟ آیا در اذان و اقامه بگوییم: «اشهد انّ علیاً ولیّ الله»؟ در ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ حرف دارند تا چه رسد به ولایت فاطمه زهراء؟سها؟.
«* نماز جلد 6 صفحه 423 *»
ما به سخنان آنها کاری نداریم. ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ و ولایت اولیاء ایشان و برائت از اعداء ایشان، روح است، نه اینکه شرط باشد، اصلاً روح عبادات و طاعات و بندگیها است. خداوند دوست دارد عبادت شود به اینطور که انسان در دل، اهل ولایت و اهل برائت باشد.
کار دل مافوقِ کارِ همه اعضاء و جوارح است. دل بر همه اعضاء و جوارح امیر است و کار امیر نباید در ردیف کار اعضاء و جوارح شمرده شود. امیر و سلطان، کارش سلطنت و اِمارت است، کارش خیلی بالا است، نباید با کار رعیت همدوش شود. این سرّ مسأله است و گمان نمیکنم جایی دیده باشید.
دل امیر است. نباید کار دل را کنار کار دست، پا و بدن بگذاریم. مثلاً بدن در حال نماز باید رو به قبله باشد. استقبالِ قبله شرطِ صحتِ نمازِ واجب است. استقبال یعنی بدن رو به قبله باشد. حال آیا میشود کار دل را کنار کار بدن گذارد؟ مثلاً مستحب است که نمازگزار در نماز در حال قیام، چشمش به محل سجدهاش باشد. این مستحب است، اما آیا میشود کار دل را کنار کار چشم گذاشت؟ شرایط و سایر اموری که در نماز میگویند، اینها کارهای اعضاء و جوارح بدن است. کار دل در ردیفِ اینها نمیآید؛ یعنی نه از شرایط گفته میشود، نه از اجزاء.
مثلاً قرائت کارِ زبان است، زبان باید حمد و سوره بخواند، ذکر تکبیرةالاحرام کار زبان است، ذکر رکوع و سجود کار زبان است. رکوع کردن رکن نماز است و کار بدن است که باید منحنی شود. سجده کردن کار بدن است که باید هفت موضع را بر زمین بگذارد. اینها کارهای اعضاء و جوارح است، کارهای رعیت است. کار سلطان و امیر که کار دل است را نباید کنار کار اعضاء و جوارح آورد و آن را از کارهای اعضاء و جوارح بهشمار آورد.
تعجب است از دیگران که نوعاً در این فکرند که ذکر ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ و شهادت دادن به ولایت حضرت، شرط اذان و اقامه است یا جزء اذان و اقامه است؟ با اینکه همه اقرار دارند که قبولی عمل، به ولایت امیرالمؤمنین بستگی دارد. بدون ولایت،
«* نماز جلد 6 صفحه 424 *»
عمل از کسی قبول نمیشود، هرچه باشد و به هر صورتی باشد. در احادیث این نوع مضامین رسیده که خداوند به عزت و جلالش قسم خورده که اگر کسی در بهترین مکانها که بین رکن و مقام است، در تمام عمرش مرا عبادت کند، بلکه عمر او تمامِ روزگار باشد و عبادت کند، روزها و شبها را به عبادت بگذراند، هر روز روزه بگیرد، هر سال برای حج به مکه رود و هرچه خدا به او پول دهد همه را انفاق کند، خدا پیوسته به او ببخشد و او هم همه را در راه خدا انفاق کند، آنقدر عبادت کند که مثل خیک و مشکِ پوسیده شود؛ خداوند قسم خورده و میفرماید اگر مرا بدون ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه ملاقات کند، او را با خرطومش یعنی بینیاش به جهنم میاندازم.([140]) عقلاً هم همینطور است. قطعاً جایش جهنم است.
پس الحمدللّه کسی شک ندارد در اینکه ولایت اصل است. ولی تعجب است که وقتی میخواهند شهادت به ولایت را بررسی کنند، از مباحثی که دارند این است که آیا شهادت به ولایت جزءِ اذان و اقامه هست یا نیست؟ تشهدِ نماز که اصلاً مطرح نیست. یکوقتی هم درباره همین مسأله، عدهای از یکی از ملاهای قم سؤال کرده بودند. انشاءاللّه که برای خدا جواب داده بود؛ اما به نظر من، برای خدا نبود. آن ملا در قم رقیبی داشت و آن رقیب روی مخالفت با عدهای در آذربایجان، فتوا داده بود که در تشهد نماز، ذکر ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ جایز نیست. عدهای از آنها زرنگی کرده بودند و با علم به
«* نماز جلد 6 صفحه 425 *»
رقابت میان آن دو ملا، نزد این ملا رفته بودند و برای او مطرح کرده بودند که از فلانی درباره ذکر ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ در تشهد نماز سؤال کردهاند و استفتاء نمودهاند، ایشان اجازه نداده، شما چه میگویید؟
این ملا هم خیلی اظهارِ ولایتی بودن میکرد و سعی میکرد از این راه خیلی مورد توجه قرار گیرد. از خصوصیاتش بگذریم، نگویم که چطور اظهار میکرد. وقتی از او استفتاء میکنند و باخبر میشود که رقیب فتوا نداده، خیلی صریح فتوا میدهد که ذکر ولایت در تشهد خوب است، مستحب است، مخصوصاً تظاهر به تشیع است که در تشهد نماز، به ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه شهادت داده شود. این استفتاء از طرف آن عده شد و ایشان هم اینطور جواب داد. انشاءاللّه برای خدا بوده، ولی از نظر من خیلی بعید است که برای خدا باشد. چون من او را میشناختم و باخبر بودم و از خودِ همین صاحب فتوا شنیدم که از رقیبش درد دل و گله میکرد. البته اینها مسائلی نیست که اینجا مطرح کنیم.
میان ملاها گفتگو و بحث شده که آیا شهادت به ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ جزء اذان و اقامه هست یا نیست؟ آری، در روایاتی هم که در بیان فصول اذان و اقامه وارد شده، ائمه؟عهم؟ شهادت به ولایت را ذکر نفرمودهاند. اما شخصی حدیثی را به دست آورده و به نظرم از کتابهای اهل سنت نقل میکند. حدیثش داخل کتابهای اهل سنت است، در کتابهای شیعه نیست. از آنجا نقل میکند که در زمان رسول اکرم؟ص؟ بعد از حادثه غدیر، سلمان و ابوذر در اذان و اقامه نمازشان، به ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ شهادت میدادند.([141]) اما حتی ائمه ما جرأت نکردند که دستور بفرمایند که شیعیان در
«* نماز جلد 6 صفحه 426 *»
اذان و اقامه نماز به ولایت شهادت بدهند. گرچه بهطور کلی فرمودهاند خداوند هرچه را خلقت کرد، بر آن نوشت: لا اله الّا اللّه محمدٌ رسول اللّه علیٌّ امیر المؤمنین. پس هرکس از شما هر وقت گفت: لا اله الّا اللّه محمد رسولاللّه، فلیقل پس بگوید: علیٌّ امیرُ المؤمنین ولیُّ اللّه.([142]) این فرمایش را بهطور کلی و جامع فرمودهاند، اما آنقدر تقیه شدید بوده که جرأت نمیکردند شهادت به ولایت را جزءِ فصول اذان و اقامه یا جزء تشهد نماز ذکر بفرمایند.
این مطالب را برای چه گفتم؟ عرض میکردم ولایت امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین و فاطمه زهراء؟سهم؟ و ولایت اولیاء ایشان و برائت از اعداء ایشان، اینها کارِ دل است؛ و کار دل که امیر است، نباید با کار اعضاء و جوارح که رعیتند ردیف شود. از این جهت ما راحت میگوییم شهادت دادن به ولایت نه شرط است، نه جزء است. جزء را «شَطر» میگویند. ولایت نه شرط است، نه شطر.
شرط مثل طهارتِ نماز است. میبینید که در نماز، طهارت شرط است. در نمازهای واجب، استقبال (رو به قبله ایستادن) شرط است.
آیا ولایت اینگونه است؟ شرطِ اینطوری است؟ در ردیفِ اینها است؟ عقل راحت میگوید نه، ردیفِ اینها نیست. به زبان آوردن و اظهارِ ولایت امیرالمؤمنین؟ع؟ نباید ردیف اینها باشد؛ چون داریم کار دل را با زبان اجراء میکنیم و اظهار مینماییم. پس شهادت به ولایت و داشتن ولایت، روح و جان اعمال است. اعمال بدون روح زنده نیست، جان ندارد، فایده و اثری ندارد. آثار برای موجودِ زنده است؛ و عمل و طاعت وقتی زنده است که روحِ ولایت در آن باشد.
اگر ولایت را به زبان اظهار میکنیم، در واقع جان و روحِ عمل را به زبان اظهار میکنیم. وقتی میگوییم: «اشهد انّ علیاً و الائمةَ من ولده و فاطمةَ الصدیقة و اولیاءَهم اولیاءُ اللّه»، جان اعمال و از جمله جان و روح نماز را به زبان اظهار میکنیم.
«* نماز جلد 6 صفحه 427 *»
پس اگر بزرگان ما+ ولایت را شرط یا جزء نمیدانند، از این باب است که آن را روح و جان اعمال میدانند. و در هر کجا هم که مناسب است، اجازه و دستور است که این روح و جان عبادتها گفته شود و اظهار گردد.
اصلاً امید ما به همین است که قبولی اعمال به واسطه این روح است. ممکن است بدن مریض باشد، ممکن است بدن نقصان و فتور داشته باشد، اما زنده که بود، ارزش دارد و دارای آثار است. ظاهر عباداتِ ما از نظر شرایطی مانند اقبال و توجه و حتی اخلاص، چندان مایه امید نیست. ما نمیتوانیم آن خالص بودنی که مقصود است را به دست آوریم. ما اگر در نهایت بتوانیم خوف داشته باشیم و واقعاً از ترس عذاب خدا نماز بخوانیم، خیلی خوب است و خیلی کار کردهایم! اگر واقعاً با امید به فضل خدا و رجاء نسبت به رحمت و عنایت حقتعالی عبادت کنیم، خیلی کار خوبی کردهایم! اما متأسفانه همین اندازه خوف و رجاء هم در ما نیست. آن خلوص که نیست، این خوف و رجاء هم نیست. پس در واقع ما نمیتوانیم به این امور امیدوار باشیم؛ هیچ نداریم، نه اخلاصی، نه اقبالی.
آنچه مایه امید ما است، روح و جان اعمال است که الحمد للّه رب العالمین به فضل و کرم حقتعالی، روح و جان اعمال را داریم. انشاءاللّه شکی نیست که ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ و ولایت اولیاء ایشان و برائت از اعداء ایشان و اعداء اولیاء ایشان، در دل ما هست و الحمدللّه دل ما این عمل را دارد. پس این عمل و کار دل، فوق همه اعمال و کارهای رعیت و اعضاء و جوارح است و همردیف نمیشود. این عمل انشاءاللّه مایه قبولی همه اعمال ما است و امید ما هم به همین است.
در دعاءِ «اعتقادیه» میخوانیم که خدایا اگرچه اعمال من همه صالح باشد، اگرچه از جهات ظاهری و از جهات معنوی پاک و پاکیزه باشد، اما اینها مورد اعتماد من نیست و من دلم به اینها بسته نیست که مرا نجات دهد. آنچه مرا نجات میدهد، ولایت امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه است.([143])
«* نماز جلد 6 صفحه 428 *»
البته ولایت هم که مرا نجات میدهد، از راهِ همین اعمال است و باز هم به همین عبادات بستگی دارد. ولایت نجات نمیدهد مگر با داشتنِ طاعات و ترک معاصی. نشانهݘ داشتنِ ولایت همین است که انسان به عبادتها اهمیت دهد، حدود را رعایت کند، شرایط صحت را تحصیل نماید و تا میتواند در فکر باشد که انشاءاللّه شرایط قبول را هم تحصیل کند اگرچه کم و بهطور ناقص باشد.
باید در فکر باشیم شرایط قبول را هم کسب کنیم که همان اقبال به عمل و اخلاص در عمل است. اخلاص این است که چون خدا میخواهد و دوست دارد و عبادت را برای بندهاش میپسندد، من هم عبادت را میخواهم و دوست دارم بندگی کنم.
بنده باید به تدریج در عبادات خالص شود و به عبادات اقبال داشته باشد، در عبادات توجه و حضور قلب داشته باشد، بداند چه میکند، کجا ایستاده، در محضر کیست، با چه کسی صحبت میکند، چه کسی به او اجازه صحبت داده و از فضل و کرم و بزرگی و بزرگواریِ او است که اجازه صحبت و گفتگو داده. انسان باید به این مسائل توجه داشته باشد و به هر مقدار هم که توانست، با رموز نماز آشنایی پیدا کند و به معانی حمد و سوره و سایر اذکار توجه داشته باشد. توجه به این نوع مسائل، به اقبال در نماز و سایر عبادات کمک میکند.
سید بزرگوار هم که رساله ترجمة الصلوة را نوشتهاند و در مقام برآمدهاند که اجمالی از اسرار قرائت و خود نماز را ذکر کنند، میفرمایند چون فارسیزبانها با این جهات آشنایی نداشتند، کسی از من خواست و من هم اجابت کردم و نوشتم؛ برای همین که انسان با دانستن بعضی از این امور، لااقل به نماز اقبال و توجه داشته باشد و به نماز رو بیاورد.([144])
میخواستم درباره همین بحثی که داریم، عبارتی از شیخ مرحوم را بخوانم ولی وقت به این سخنان گذشت؛ تا انشاءاللّه ببینیم چه زمانی برای خواندنِ آن توفیق خواهیم داشت.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 429 *»
مجلس 30
(شب جمعه 3 جمادیالاولی 1421 هـ ق _ 14/5/79)
t تکالیف شرعیه در توان همه مکلفین است اگرچه به حسب نوع طبایع دشوار میباشد
t در بندگی، بندگان به مستحبات و مکروهات آزمایش میشوند
t درجه بالاتر از انجام تکالیف شرعیه عاشق بندگی بودن است
t مدارای خداوند متعال و اولیاء او؟عهم؟ درباره کسانی که فقط در بند ظاهر تکالیفند
t خداوند متعال به فضل خود اسبابی برای قبول شدن بندگیهای ظاهری قرار داده است
t با توجه به فضل خداوند نباید از این بندگیهای ظاهری ناامید بود زیرا بر این
اعمال هم آثاری مترتب میشود
t آثار دوستی طاعات و با رغبت انجام دادن بندگی و عبادات
«* نماز جلد 6 صفحه 430 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد شرط قبولی نماز اخلاص در نماز و اقبال به نماز است.
در عبادات، شرط اول برای قبولیِ آنها اخلاص در نیت است که معنای اخلاص قبلاً عرض شده.
شرط دیگر اقبال به عبادت است، مخصوصاً در نماز که وضعش برای مناجات است. حرکات و سکنات نماز، قرائت نماز و اذکار آن، همه برای توجه به مقامات قدس حقتعالی است، برای توجه به ظهور حقتعالی به کبریائیت است، برای توجه به ظهور حقتعالی به عظمت است، برای توجه به ظهور خدا به جلال است، برای توجه به ظهور خدا به سبوحیت و قدوسیت است. پس نماز برای توجه به این مراتب بزرگیهای حقتعالی است.
توجه به بزرگیهای حقتعالی اقتضاء میکند که به درگاه حقتعالی، بندگی و خضوع و خشوع اظهار کنیم. معلوم است که انسان در تمام این امور، باید به نماز توجه و اقبال داشته باشد و تا اندازهای بداند چه میکند. چرا تکبیرةالاحرام قرار داده شده؟ چرا قیام قرار داده شده؟ چرا در قیام قرائت قرار داده شده؟ چرا در میان سورههای قرآنی، سوره مبارکه حمد انتخاب شده؟ چرا رکوع و سجود و اذکار آنها به اینطور انتخاب شده و قرار داده شده است؟ این مباحث را اجمالاً در گذشته عرض کردهایم و بهطور اجمال به بعضی از جهات آن اشاره شده است.
«* نماز جلد 6 صفحه 431 *»
آنچه فعلاً متذکر آن هستیم، این است که شرط قبولی نماز اقبال به نماز است و این معنای خشوع است. قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. خشوع در نماز اقبال و توجه به نماز است. آنگاه در برابر مسأله قبولی نماز، مسألهای در فقه مطرح است که صحت نماز باشد و این دو از یکدیگر جدا هستند. صحت نماز، به امر تکلیف و عرصه تکلیف مربوط میشود.
بندگانی که به تکالیف شرعیه مکلفند، واجبات بر آنها واجب و محرمات بر آنها حرام و مستحبات بر آنها مستحب و مکروهات بر آنها مکروه است. در عرصه تکلیف، این بندگان تکالیف و وظائفی دارند که چون در امکان و توانشان بوده و چندان زحمتی برایشان نداشته، برای آنها قرار داده شده؛ اگرچه تکالیف با طبایع آنها سازش ندارد.
قید اصولاً انسان را مقید میکند و با طبیعت او سازش ندارد. طبیعتِ انسان میخواهد آزاد باشد، قید نداشته باشد، به امری مقید نباشد و فرمانی بر او نباشد. از این جهت آنچه او را مقید میکند، بر او قدری سخت و ناگوار است. تکالیف شرعیه را برای همین «تکالیف» نامیدهاند و اسمِ «تکلیف» بر آن گذاردهاند. لفظ تکلیف از «کُلفَت» بهمعنای مشقّت گرفته شده است؛ یعنی انسان احساس زحمت میکند. ما که در عرصه نقصان هستیم و با عبادات مأنوس نیستیم، عبادت برای ما حکم تکلیف را دارد، احساس میکنیم سنگین و دشوار است و زحمت و مشقّت دارد.
حال در عرصه تکلیف، تکالیفی که بر اهل تکلیف قرار داده شده، از عهده آنها بر میآمده؛ به این معنی که میتوانند واجبات را انجام دهند، میتوانند محرّمات را ترک کنند، میتوانند مستحبات را رعایت کنند و انجام دهند، میتوانند مکروهات را ترک نمایند. البته قدری انجام مستحبات و ترک مکروهات مشکلتر است. از این جهت درجات قرب با عمل به مستحبات و ترک مکروهات به دست میآید و در واقع آنطور که بندگان به مستحبات و مکروهات آزمایش شدهاند، به واجبات و محرمات چندان آزمایش نشدهاند.ݢ
«* نماز جلد 6 صفحه 432 *»
خداوند خیلی از چیزهایی را که دوست داشته، بهطور مستحب قرار داده و خیلی از چیزهایی را که دوست نداشته و در نزد او ناپسند بوده، به شکل مکروه قرار داده؛ تا بندگانش را آزمایش بفرماید که چه کسی در فکر است که مطابق مَحابِّ الهی رفتار کند یعنی اموری را که محبوبِ خدا است انجام دهد، و مَکارِه یعنی آنچه مورد کراهتِ خدا است را ترک کند. کسانی هم که بیپروایند، به فکرِ به دست آوردنِ محبت خدا و محبوبهای الهی نیستند و از انجام آنچه نزد خدا ناپسند است پروایی ندارند، مشخص شوند.
از این جهت آنطوری که بندگان در عرصه تکلیف به مستحبات و مکروهات آزمایش میشوند، به واجبات و محرمات آزمایش نمیشوند؛ چون عمل به واجبات و ترک محرمات بهطور اکید است و اگر بندگان بخواهند اهل دین باشند، خواهنخواه باید رعایت کنند و ناچارند. اما در واقع جای توجه به خدا و اقبال به دین خدا، در مکروهات و مستحبات مشخص میشود؛ یعنی همین که بنده دانست امری ناپسندِ خدا است ترک کند و همینقدر دانست که عملی محبوب خدا است آن را انجام دهد. مستحب یعنی آنچه مورد محبت حقتعالی واقع شده باشد.
مقصود این است که در عرصه تکلیف، آنانی که به تکالیف الهی مکلفند، عمل به واجبات و ترک محرمات بهطور راحت و آسان از عهده آنها بر میآمد؛ از این جهت واجبات واجب شد و محرمات حرام شد.
در شریعت، حدودی برای واجبات مقرر شده و هر واجبی حدودی دارد که انجام آنها لازم است. مثل آنکه نماز حدودی دارد؛ آن حدود یا واجب است یا مستحب است یا حرام است یا مکروه است. آن حدود را باید بدانیم که در نماز، انجامِ چه چیزهایی واجب یا حرام یا مستحب است و چه چیزهایی مکروه است که بهتر است آنها را ترک کنیم.
این فرمایشات و احکام در قرآن رسیده و از ائمه طاهرین؟عهم؟ هم روایت شده و
«* نماز جلد 6 صفحه 433 *»
الحمدللّه در کتب عملیه هم بیان شده است. در کتاب مبارک جامع و کفایه، تمام احکام نماز، روزه، حج و سایر عبادات را ذکر فرمودهاند. و شرط صحت آن است که عمل با دستورهایی که رسیده کاملاً مطابق باشد. این شرط صحت است که جای آن در عرصه تکلیف است. در عرصه تکلیف، ما وظیفه داریم نماز، روزه، حج، جهاد و سایر تکالیف را صحیح انجام دهیم. صحیح انجام دادنِ آنها، مطابق دستور رفتار کردن است.
یک درجه بالاتر، برای صاحبان ایمانِ قویتر است؛ آنانی که علاوه بر اینکه تکلیف برایشان زحمت و مشقّت نیست، به آن شوق دارند. نهتنها تکلیف بر آنها مشقت نیست، بلکه تکالیفِ دین را دوست دارند، از دین خوششان میآید، به دین اقبال و شوق دارند، از دستور لذت میبرند و منتظرند به آنها دستوری داده شود تا در مقام بر بیایند و بندگی اظهار کنند. این همان عشق ورزیدن به عبادت است.
کلمه «عشق» نه در قرآن آمده و نه در روایات معتبر شیعه، مگر در حدیثی که آن هم درباره عبادت است نه _ نعوذبالله _ عشق به خدا که صوفیه میگویند. نه در قرآن و نه در روایات معتبر در کتب معتبر شیعه، هیچجا نداریم که نسبت به خدا یا ائمه هدی؟عهم؟ به عشق تعبیر آورده شده باشد.
البته در فرمایشات حضرت امیر؟ع؟ درباره شهداء کربلاء، کلمه «عُشّاق» آمده؛ اما در آنجا هم سخن از عشق به خدا نیست. فقط عشّاق بهکار رفته است.([145])
اما در حدیثی معتبر در «کافی» که از کتب معتبر شیعه است، درباره عبادت کلمه عشق آمده که رسولالله؟ص؟ فرمودند: اَفضلُ الناس مَن عَشِقَ العبادة.([146]) میبینیم که «عِشق»، به عبادت تعلق گرفته.
«* نماز جلد 6 صفحه 434 *»
از این حدیث شریف معلوم میشود کسانی هستند که مقامشان از عرصه تکلیف بالاتر رفته است. این اشخاص نهتنها تکالیف شرعیه برایشان مشقّت، کلفت و زحمت نیست، بلکه شوق به عبادت دارند، افضل الناس من عشق العبادة، عبادت را دوست دارند و به آن محبت دارند و عشق میورزند. این افراد امرشان جدا میشود. برای این دسته، در فرمایشات ائمه؟عهم؟ بخصوص در خطبههای حضرت امیر؟ع؟ صفاتی و مقاماتی رسیده است. همینطور که در این آیات میبینیم خدا فرموده: قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلوتهم خاشعون. اینها چون امرشان جدا میشود، برنامهشان هم عالیتر میشود. اینها به فکر قبولیِ عبادتند، نه به فکر انجام تکلیف.
آنانی که در عرصه تکلیفند و عاشق عبادت نیستند و از ترس دیندارند و دستورات را انجام میدهند یا روی عادات میخواهند دیندار باشند، اینها به فکر صحت تکلیفند که فردا چوبشان نزنند که چرا _ نعوذباللّه _ نمازت را نخواندی یا چرا درست نخواندی؟! از ترس اینکه چوبشان نزنند که چرا نخواندی یا چرا درست نخواندی، در مقام بر میآیند که تکالیف را یاد بگیرند و عمل کنند.
این افراد غیر از آن کسی هستند که مشتاق است بداند چرا باید در نماز تکبیرةالاحرام بگوید؟ چرا باید قیام داشته باشد؟ دوست دارد اینها را بداند. دوست دارد با عشق و آشناییِ کاملتر، عبادات را انجام دهد. معلوم است که این شخص مقامش بالاتر است. باید طور دیگری با او صحبت کرد. به او میگویند اگر میخواهی علاوه بر صحت و اِسقاط تکلیف، نمازت قبول باشد، اگر میخواهی درجاتِ قرب را طی کنی، اگر میخواهی این نماز معراجت باشد و با آن عروج کنی که قبولی هم همین است که بر نماز آثاری مترتب باشد، باید بیشتر به فکر باشی. چنین شخصی غیر از آنانی است که فقط در فکر صحت نمازند و همّشان همان صحت است و هدفشان صحت نماز است.
خدا کند اولاً انسان به فکر باشد که نمازی را که میخواند صحیح بخواند. در همینجا هم ما هنوز گیر هستیم. بسیاری از ما در همین قسمت اول گیر کردهایم. همینکه
«* نماز جلد 6 صفحه 435 *»
اعتناء نمیکنیم که احکام نماز را یاد بگیریم و عمر هم به سرعت میگذرد و هر طور شد نماز میخوانیم، خود همین نشان میدهد که ما هنوز به فکر درجه اول هم نیستیم. ما که الحمدللّه دینداریم، اظهار دینداری میکنیم و اهل نماز و روزه و سایر طاعاتیم، به فکر نیستیم که لااقل تکلیف را درست انجام دهیم. تکلیف تا درست انجام نشود، از گردن ما ساقط نمیگردد. عمل باید صحیح انجام شود و باید به فکر صحت باشیم.
و چون اکثر مردم در این عرصه هستند، خیلی مدارا شده و حقتعالی خیلی عنایت و لطف فرموده است. ببینید ما با اینکه زبانمان عربی نیست و باید نماز را به زبان عربی بخوانیم و به زبان عربی قرائت کنیم و اذکار را عربی بگوییم، با وجود این، خداوند عربیت را بر ما واجب نکرد که بفهمیم و بدانیم چه میگوییم.
خدا و اولیاء خدا میدانستند که دعوت رسولاللّه؟ص؟ مخصوص اهل حجاز نیست، مخصوص عربهای مکه و مدینه نیست؛ دعوت حضرت برای تمام مردم روی زمین است، با اینکه لغات و لهجههای مختلف دارند، دارای فهمهای مختلف هستند و طبایع مختلف دارند. خیلی طبیعتها هست که شاید با شنیدن زبان عربی سازش نداشته باشد و اصلاً شخص خوشش نیاید که عربیت را بشنود، اما باید نمازش را به زبان عربی بخواند. شاید کسی باشد که اگر لفظ عرب را بشنود ناراحت شود، طبیعتش این است که اگر هیأت و شکل عرب را ببیند بدش بیاید، اما باید نمازش را عربی بخواند. با اینکه دین رسولاللّه؟ص؟ دین جهانی است، نماز را عربی قرار دادهاند. همه مردمِ روی زمین از زمانی که رسولاللّه؟ص؟ دعوتشان را اظهار کردند و به تدریج نام اسلام و نام رسولاللّه؟ص؟ به گوشها رسید، همه مکلف شدهاند که دین حضرت را قبول کنند و به دین حضرت دیندار باشند و با تدین به دین رسولاللّه؟ص؟، خدا را عبادت کنند. رعایت احکام شرعیه بر همه واجب و لازم است، همه باید نماز بخوانند و همه هم باید به زبان عربی بخوانند. حال اگر واجب کرده بودند که عربی را یاد بگیرید برای اینکه بدانید با خدای خود چه میگویید، چقدر مشکل بود!
«* نماز جلد 6 صفحه 436 *»
از این جهت تکالیف در سطحی قرار داده شده که از عهده همه بر میآید و کسی نمیتواند بگوید از عهده من بر نمیآید. آن کسی هم که نمیتواند، به اندازه طاقت و توانش به او گفتهاند عمل کن. مثلاً نمیتواند ایستاده نماز بخواند، فرمودهاند نشسته بخواند. نمیتواند نشسته بخواند، دراز کشیده بخواند. تا هر جایی که میتواند، واجب است سوره حمد را یاد بگیرد. مثلاً شخصی نمیتواند بیشتر از الحمد لله رب العالمین را یاد بگیرد، نمیشود، هر کار میکند نمیتواند یاد بگیرد. به اندازهای که میتواند یاد بگیرد، بر او واجب است. اگر مثلاً لهجه عربی ندارد، نمیتواند تلفظ کند یا مخارج حروف ندارد، تا آنجایی که میتواند، باید واجبات را فرا بگیرد و عمل کند.
مقصود این است که عرصه تکلیف عرصه راحتی است و خداوند خیلی مدارا و کرم فرموده است. البته با وجود شرایط دیگر و ضمیمه شدن جهات دیگر، انشاءاللّه به این نمازها مُهر قبولی هم خواهد خورد. عرض کردیم اگر خودِ همین نماز باشد و همین، کار مشکل است؛ اما امور دیگر ضمیمه میشود و به برکت آنها، خداوند از اهل عرصه تکلیف هم قبول میفرماید. وقتی در امور دیگر اخلاص و اقبال نشان دهند، خداوند نمازشان را قبول میفرماید.
شخص از بس حواس متفرقی دارد، نمیتواند در نماز اقبال داشته باشد. تا «اللّهاکبر» میگوید، به بازار میرود. هرچه هم سعی میکند به بازار نرود، نمیشود. میخواهد مغز و فکر و خیالاتش را کنترل کند، اما داخل خانه میشود و به فکر امور خانه میافتد. یا به فکر رفاقت و صمیمیت و دوستی و دشمنی میافتد؛ از اول تا آخر نماز یا با دوستش صحبت میکند و احوالپرسی مینماید و گرم و گیرا میشود، یا با دشمن درگیر است و فحش میدهد. در حال نماز به دشمنش فحش میدهد! به زبان نمیآورد، اما با زبانِ دل با دشمن دعوا میکند. در نماز به فکر این است که وقتی با دشمنم روبهرو شدم، این حرف را به او میزنم، یقهاش را میگیرم و چه میکنم.
اینطور نمازها که وضعش معلوم است و نوعاً گرفتاریم. خودِ همین نماز باشد و
«* نماز جلد 6 صفحه 437 *»
خود این نماز، اگر انشاءاللّه صحیح انجام شود، به چه امیدی قبول باشد؟ خداوند به فضل و کرمش، امور دیگری مانند اخلاصِ به آقا ابیعبداللّه الحسین را به این نمازها ضمیمه میکند. خداوند سوز دلها در مصیبت حضرت را به اعمال ما ضمیمه مینماید و اعمال ناقص ما را پاک میکند و از چرکها خلاص مینماید. خداوند این طاعات پر از نقصان و پر از آلودگی را به برکت امور دیگر کامل میسازد و مورد قبول واقع میشود.
از آن بحث، نباید خداینکرده برای ما ناامیدی فراهم شود. خدا میدانسته ما چه هستیم و که هستیم، اولیائش هم میدانستند ما چه هستیم و که هستیم، اما این تکالیف را هم دستور دادهاند. همچنین ایشان میدانند که نماز خیلی اهمیت دارد. انسان باید در نماز از اول تا به آخر آن، در کلمه کلمهاش و در حرکات و سکناتش، ذرهای از محضر حقتعالی غافل نشود؛ چون آمده برای گفتگو و مناجات با خدا، احترام به ظهورات و شئونات خدا و تجلیل و تعظیم مقامات خدا. آیا باید از نظر دل و قلب و روح اینطور رفتار کند که هیچگونه تعظیمی در دل و خیال نداشته باشد؟! اینها با یکدیگر منافات دارد. واقعاً حالات ما با وضع نماز منافات دارد. ولی همین خدای ما، ما را به انجام همین نماز دعوت کرده؛ با اینکه میدانسته، ما را بهتر از خود ما میشناخته، اولیائش هم ما را بهتر از ما میشناختند. همین بزرگواران به ما فرمودند نماز بخوانید. همینها فرمودند فلان نماز مستحبی را بخوانید که اینقدر ثواب دارد. فرمودند نماز اول ماه بخوانید و سپس تصدق کنید که ثوابها و آثاری بر آن مترتب است و تا آخر ماه سالم خواهید بود؛([147]) مگر مرگ یا بیماریهای مسلّم و حتمی که برو و بیا ندارد و با دو رکعت نمازِ اینطوری نمیشود آنها را رفع کرد.
«* نماز جلد 6 صفحه 438 *»
حتی زیارت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه آن امور حتمی را رفع نمیکند، با اینکه اعظم عبادات است. این عبادت از همه عبادات بالاتر و پراثرتر است، اما وقتی مرگْ حتمی است، ممکن است شخص زائر، در حرم امام حسین؟ع؟ بمیرد. این زیارت مرگ حتمی را دفع نمیکند. یا ممکن است در حرم امام حسین؟ع؟ بیماری عارض شود. بیماریِ حتمی بنا است عارض شود، این بیماری را حتی زیارت آقا صلواتاللّهعلیه برطرف نمیکند. البته بر همین که مثلاً کسی در کربلا صدمه ببیند، یا کسی در کربلا بمیرد یا دفن شود و از این قبیل، خیلی اجرها مترتب میشود. کارهای حقتعالی نظامی دارد که خودش و اولیائش میدانند.
پس خدا و حجتهای الهی؟عهم؟ ما را میشناختند و ما را به همین تکالیف، تکلیف کردند و برای ما همین نمازهای واجب و مستحب را قرار دادند و به ما وعدهها دادند. علتش هم این است که اگر این نماز باشد و خود این نماز، حتی بر فرضِ صحت، به آن هیچ امیدی نیست. ولی به فضل حقتعالی باید حتماً امیدوار بود. اگر کسی به فضل و کرم و رحمت خدا امید نداشته باشد و مأیوس باشد، باید خودش را جهنمیِ به تمام معنی بداند؛ چون بزرگترین گناهان را مرتکب شده است.
پس امید به فضل حقتعالی و امید به کرم خدا و رحمتش، اقتضاء میکند که همین نمازهای سر و دست و پا شکسته را با میل و رغبت و با محبت و دوستی به خود عمل، انجام دهیم. باید به فضل و کرم و رحمت خدا امید داشت که او امور دیگری را به اعمال ناقص، ناتمام و آلوده ما ضمیمه میکند و آنها را پاک و پاکیزه میگرداند و ما به برکت آن فضل و رحمت، نمازگزار حساب میشویم و آثار نماز بر نمازهایمان مترتب میشود و به برکت آن فضل و کرمها، انشاءاللّه چشم ما به همین نمازها روشن خواهد بود.
این است که نباید سستی کرد، نباید خداینکرده ناامید شد. فعلاً از نظر علمی بحث میکنیم. این عرایض را از نظر تحصیل بصیرت عرض میکنیم. نمیخواهیم خداینکرده کسی را ناامید کنیم. نه، حق نداریم ناامید باشیم. با همین شرایطی که
«* نماز جلد 6 صفحه 439 *»
داریم و همینطور که هستیم، انجام همین اعمال را به ما دستور دادهاند. ما نمیتوانیم خودمان را تغییر بدهیم. خوشمان هم نمیآید از اینکه اینطور باشیم. از خودمان بدمان میآید که چنین نمازی بخوانیم که به فرموده آقای مرحوم، اگر بخواهند نمازت را به خودت بفروشند چقدر میخری؟! چقدر حاضری برای این نماز پول بدهی؟! آیا اصلاً نزد تو ارزشی دارد؟!([148])
ما خودمان هم از این حالِ خودمان ناراحتیم و همین دلیلِ این است که ما به حال خودمان راضی نیستیم؛ ولی گرفتاریم، نمیشود، چارهای نداریم. به نیتِ اینکه به نماز اقبال داشته باشیم وارد نماز میشویم، اما همان فکر باعث میشود که از نماز بیشتر دور شویم. همان فکر ما را به جاهای دیگر میکشد و در فکرهای دیگری میرویم.
وقتیکه اینطور هستیم، پس به خود این عمل امید نداریم؛ ولی همین عمل را دوست داریم، چون میدانیم راه رسیدن به فضل و کرم و رحمت خدا انجام همین نماز است. همین نماز را باید اتیان کنیم و واجبِ آن را در وقت خودش و مستحبِ آن را هم در وقت خودش با میل و رغبت و محبت و دوستی به انجام رسانیم. آنگاه به برکت همین نمازها و توجهاتِ اولیاء به ما که ما را در نماز میبینند و ما را احترامکننده به نماز و تعظیمکننده حق نماز میبینند، انشاءاللّه لطف و کرم میکنند و دست ما را میگیرند و انشاءاللّه از عرصه ظاهر بالاتر میبرند و به اقبال و توجه به نماز و دانستن بعضی از اسرار و جهات نماز موفقمان مینمایند که اینها از شرایط قبولی است و برای یک درجهݘ بالاتر میباشد.
باید تلاش کنیم و خودمان را انشاءاللّه بالا بکشانیم، اولیاء هم دستمان را میگیرند، انشاءاللّه آقا بقیةاللّه صلواتاللّهعلیه ما را کمک میکنند، فضل خدا شامل حال ما میشود و کرم و رحمت و مغفرت حقتعالی شامل ما میگردد. مخصوصاً امیدمان به وجود مبارک آقا ابیعبداللّه الحسین؟ع؟ است که گرچه ائمه؟عهم؟ همه
«* نماز جلد 6 صفحه 440 *»
«سُفُن اللّه» و کشتیهای نجات الهی برای جمیع خلق هستند، اما «سفینة الحسین؟ع؟ اَوسعها» کشتیِ آقا امام حسین؟ع؟ از همه این کشتیهای چهاردهگانه وسعتش بیشتر است و گسترشِ بیشتری دارد. الحمدللّه حضرت به هر بهانهای که شده، دستگیری میفرمایند و داخل این کشتی میکنند. رسولخدا؟ص؟ فرمودند: انّ الحسین؟ع؟ مصباحُ الهدیٰ و سفینة النجاة([149]) حضرت چراغ هدایت و کشتی نجات هستند. با توسل و توجه به ساحت قدس آن حضرت و همین دلشکستگیها و اشکها و حزنها، انشاءاللّه ما بالاتر کشیده میشویم. ناامید نیستیم. امیدواریم به حدی برسیم که انشاءاللّه به فکر قبولی نماز هم باشیم، به این امور اهمیت دهیم، باورمان شود، به نماز اقبال داشته باشیم. اینها از مسائل مهم است. در مقام علمیِ نماز، مسائلی را باید بدانیم، در مقام عمل هم مسائلی را باید بدانیم.
میخواستم عبارتی از شیخ مرحوم را بخوانم که این دو شب نشد. فرصتی هم نداریم و از شب ششمِ این ماه باید عزاداری حضرت زهراء؟سها؟ را شروع کنیم. نمیدانم این دو شبی که باقی مانده، موفق میشوم فرمایش آن بزرگوار را بخوانم یا نه.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 441 *»
مجلس 31
(شب شنبه 4 جمادیالاولی 1421 هـ ق _ 15/5/79)
t معاملات هم عبادت است و ما باید در همه کارها خداپرست و فرمانبردار او باشیم
t خدا و اولیاء او در کارهای خود عادلند و شکوههای بندگان از ایشان بیجا است
t ادعای عجیب یکی از شاعران
t شکوه پیغمبری از خداوند و پاسخ خداوند متعال
t فرمودهاند دعاء کنید و حوائج خود را از خداوند و اولیاء او؟عهم؟ بخواهید ولی نباید
توقع داشت که مطابق خواست ما مستجاب شود
t بزرگترین نعمتها
t خداوند در کارهایش اشتباه نمیکند
t خداوند همانگونه که عادل است رحیم هم هست
t اصلاح امور دین و دنیای ما به دست خداوند است و فساد آنها به دست خود ما میباشد
t شکایت حضرت ایوب؟ع؟ از خدا به خدا و پاسخ خداوند
t جناب سلمان؟رضو؟ به امیرالمؤمنین؟ع؟ عرضه کرد: «یا محنة ایوب»
t به ما یا به هرکه نعمت یا نقمت داده شد، باید بدانیم بجا داده شده و اشتباه نشده است
t از زمان حضرت ابراهیم؟ع؟ نعمت و بلاء میان مؤمنان و غیر مؤمنان تقسیم گردید
t مؤمنان باید در حال رفاه و یا در هنگام بلاء موضع ایمانی خود را از دست ندهند
t در این زمانها باید کاملاً مراقب خودمان باشیم که در زندگی و معاشرتها از راه
ایمان منحرف نشویم
t برای تشخیص خوب و بد از قاعدهای که امام رضا؟ع؟ از امام باقر؟ع؟ نقل میفرماید
استفاده کنیم
t اهل ایمان و بصیرت نباید منحرفان را برای خود در زندگی و معاشرتها الگو قرار دهند
«* نماز جلد 6 صفحه 442 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد از شرایط قبولیِ اعمال مخصوصاً نماز، اخلاص در عمل و اقبال به عمل است. برای نماز و سایر عبادات، حدودی ظاهری است که بندگان باید مطابق دستور، آن عبادتها را انجام دهند. و وظیفه اولی، تحصیل علم نسبت به عبادات است.
البته در فقه رسم شده که بین عبادات و بین معاملات فرق میگذارند. اما از جهتی این فرق نباید باعث شود که ما معاملات را از عبادات جدا بدانیم. همچنانکه عبادات عبادات است، معاملات هم عبادات است؛ چون به دستور خدا است و باید مطابق دین انجام شود. پس در واقع معاملات هم یک نوع عبادت است.
بلکه عرض کردم عبادت را به ده قسمت تقسیم کردند و فرمودند نُه جزءِ عبادت در کسب حلال و تحصیل معاش برای خود و فرزندان و اهل و عیال خود است.([150]) نُه جزء از عبادت، در معاملات و اکتساباتِ صحیح و مُحلَّل است و یک جزء دیگرِ آن، عبادتهایی است که ما آنها را فقط عبادت میدانیم و معاملات، داد و ستدها، کسب روزیِ حلال و در طلب رزق حلال بودن طبق دستور حقتعالی را عبادت حساب نمیکنیم.
از این جهت نباید معاملات را از عبادات جدا کرد. اینها فرق نمیکنند. عبادت و بندگی یعنی اطاعت خدا، و خدا هم از ما، اطاعت، عبودیت، بندگی و اجراءِ فرمانش را خواسته. حقتعالی بر ما فرمانفرما است و ما باید مطیع و فرمانبردار او باشیم. این کارِ ما
«* نماز جلد 6 صفحه 443 *»
است. کار خدا هم خلق کردن و رزق دادن و حیات بخشیدن و در موقع خودش موت بخشیدن و میراندن است، اینها کارهای خدا است. خداوند در کارش کوتاهی نمیکند، البته نه به مقیاسهای ما.
اگر به مقیاس ما باشد، خدا را در همهجا _ نعوذباللّه _ مقصر میدانیم، خدا را در خداییاش _ نعوذباللّه _ ناقص و ناوارد میدانیم، اعتراضها و اشکالها داریم، از خدای خودمان شکایتها میکنیم که چرا چنین نکرد؟! چرا چنان نکرد؟! چرا آنطور که ما میخواستیم رفتار نکرد؟! چرا مطابق میل ما جریانها را بهکار نینداخت؟! چرا هوا را گرم کرد؟! چرا هوا را سرد کرد؟! چرا باران نفرستاد؟! چرا رزق را تنگ کرد؟! و از این قبیل. براساس مقیاسهای ناقص و نارسای خودمان، در کار خدا، خیلی چرا چرا داریم. و حال آنکه اشتباه است، اینچنین نیست.
حتی در فرمایشات معصومین؟عهم؟ وارد شده که اجازه ندادهاند مؤمن نزد غیر مؤمن از اوضاع خودش شکایت و دردِ دل کند. نوعاً همه درد دل دارند. از اوضاع زندگی، از زن و فرزند، از بازار و کسب و معیشت، درد دل دارند. این طبیعیِ بشر است که وقتی با کسی مأنوس میشود، شروع میکند به درد دل کردن. به اصطلاحِ مشهور، سفره دلش را باز میکند و شروع میکند به نالیدن از همهچیز و از همهجا و از همهکس. اجازه نفرمودهاند که اهل ایمان نزد غیر مؤمن درد دل کنند. امام صادق؟ع؟ فرمودند اگر نزد غیر مؤمن درد دل کنی، چون غیر مؤمن دشمن خدا است، شکایتِ خدا را به دشمن خدا کردهای و از خدا نزد دشمن خدا گله کردهای. حق نداری.
اما اگر شخص نزد مؤمنی شکایت کرد به اعتبار اینکه اهل ایمان است و امید میرود که در مَظانِّ استجابتِ دعاء دعائی کند و همّ و غمّ و مشکلی رفع شود، میفرمایند اگر انسان به این قصد و نیت نزد مؤمنی گله کرد و وضع خودش را گفت، نزد خدا شکایت کرده.([151]) نزد مؤمن شکایت کرده، اما میفرمایند نزد خدا شکایت کرده. چون
«* نماز جلد 6 صفحه 444 *»
خدا با مؤمن بیگانگی ندارد، خدا با مؤمن آشنا است و مؤمن با خدا آشنا است؛ پس او هم نزد آشنای خدا درد دل کرده است.
عرضم اینها نیست. سخن در این بود که مقیاسهای ما خیلی مقیاسهای بیارزشی است. ما نباید کارهای خدایی را با مقیاسهای خودمان بسنجیم. حق نداریم امور را به صلاحدیدِ خودمان و مناسب حالمان بسنجیم. چون وقتی بسنجیم، خواهنخواه از خدا و از اولیاء خدا گلهمند خواهیم بود.
در این اشعاری که خواندند، از هر شاعری که هست، شاعر ادعای عجیبی کرده که اگر صد بار مرا از درِ خانه خود برانی و ناامیدم کنی، من جای دیگر نمیروم! اولاً حجت خدا اهل این حرفها نیست. اگر کسی واقعاً درِ خانه حجت خدا برود، ناامید برنمیگردد. ایشان میگویند بیا؛ به آمدن اصرار دارند، دعوت میکنند، نه اینکه کسی بیاید ناامیدش کنند و او را برگردانند. عادتکم الاحسان و سجیّتکم الکرم.([152]) محال است که کسی به حجت خدا رو بیاورد و درِ خانه حجت خدا بیاید، آنوقت او را دور کنند و ناامیدش نمایند؛ به هیچوجه. مگر اینکه دروغ بگوید و درِ خانه حجت خدا نرفته باشد.([153])
«* نماز جلد 6 صفحه 445 *»
بعد هم ادعاء کرده که اگر صد بار ناامیدم کنی، من جای دیگر نمیروم. این خیلی خیلی کرامت است! این خیلی عالیالعال است! باید بگوییم صلواتاللّهعلیه! این شخص خیلی آدم خوبی است! ما که اینطور نیستیم.([154]) خودم را عرض میکنم. اگر یک بار درِ خانه امام رضا؟ع؟ بروم و حاجتی داشته باشم و حضرت ندهند، دفعه دوم مثل دفعه اول نمیروم، قدری بیحالتر خواهم رفت. اگر دفعه سوم بروم و حاجتم را ندهند، به دفعه چهارم نمیکشد. من وضع خودم را اینطور میبینم. با امام رضا قهر میکنم و از حضرت گلهمند میشوم.
بعضی اشخاصِ گرفتار گاهگاهی در حرم مطهر به ما میرسند، مثلاً گمان میکنند ما دعایمان مستجاب است. کنار گوش ما میگویند آقا، خیلی حاجتمندم. بارها اینجا آمدم، امام رضا حاجتم را ندادند. چه کنم؟ شما دعائی بلدید که به ما تعلیم کنید؟ کاری بلدید؟ میگویند اصلاً شما دعاء کنید.
جای ناامیدی نیست. اگر حوائج را مطابق میل و خواستِ ما برآورده نمیفرمایند، از بابِ ناامید کردن نیست؛ بلکه برای مصلحت ما است. نمیشود ناامید کنند و حاجت را برآورده نفرمایند.
«* نماز جلد 6 صفحه 446 *»
البته مصالحِ ما بر خواستههای ما مقدم است. نمیشود که خداوند نظام امورش را و دلهای حجتهایش را به دست ما دهد که ما مصالح را تعیین کنیم و به اصطلاح، ما به حجت خدا یا به خدا خط بدهیم یا به خدا خدایی یاد بدهیم. خداوند خالق است، خداوند رازق است، خدا محیط است، خدا نافع است، خدا ضارّ است، همه امور دست او است، نظام آفرینش دست او است.
فرمایشاتی که از ائمه ما؟عهم؟ رسیده یا احادیث قدسیه که انبیاءِ گذشته از خدا روایت میکنند، در آنها چیزهایی است که خیلی به دردِ زندگی میخورد و کمکِ بزرگی برای زندگانی است. ولی متأسفانه ما کمتر با این فرمایشات آشنایی داریم و کمتر به سراغ آنها میرویم. این فرمایشات خیلی به درد زندگیمان میخورد. در اینها اینقدر درد و دواها و راههای اصلاحِ ظاهر و باطن معلوم میشود که خدا میداند.
از جمله روایتی است که نقل میکنند. از یک جهت، خیلی مطلب عجیبی است! اگر در آن دقت کنیم، راستی راستی توقعها را کم میکند، قدری انسان را نسبت به وضعش متوجه میسازد، طمع کم میشود، از خود راضی بودن کم میشود و انسان همه حقوق را برای خود قرار نمیدهد.
یکی از انبیاء بنیاسرائیل غیر از حضرت ایوب، مریض میشود و مریضیِ او هم طول میکشد به حدی که از مریضی خود خسته میشود. حضور خداوند گلهمند میشود: خدایا چقدر صبر کنم؟! عنایتی بفرما مرا شفاء بده، خدایا شفاء دادن که برای تو کاری ندارد.
یک پیغمبر، صاحب روح نبوت، با آن عظمت و شرافت، از او کار برمیآید، پیغمبر است و میخواهد در بین مردم کار کند، اما اینطور مریض و اینطور ناراحت گردیده. معلوم شد که در مقام خودش، خیلی از خدا متوقع شده بود.
به او خطاب رسید که تو چه فکر میکنی؟! اینقدر اسباب در کار بوده و جریان پیدا کرده تا این مریضی به تو رسیده و مصلحت در این بوده که تو مریض شوی. حالا میگویی
«* نماز جلد 6 صفحه 447 *»
ما تمام این اسباب را به هم بریزیم؟! اینهمه اسباب که باعث شده مریضی فراهم شود را بدون مسبَّب بگذاریم؟! تمام آن اسباب را خنثی کنیم که تو خوب شوی؟! نمیشود. از نظر نظام آفرینش، تمام امور عالم حساب دارد. باید این کسالت و مریضی را تو بکشی.[155]
اسبابی را که خدا در نظام این آفرینش قرار داده، از هر جهت حکیمانه و دارای آثارند، ما باید خودمان را با آن آثار وفق بدهیم؛ بخصوص در این عالمِ اَعراض که واقعاً پر از گرفتاری و مشقّت است. اهل ایمان نباید توقعات و انتظارات بیجا داشته باشند. همینقدر که در سلامتی هستند و چشم آنها میبیند، خدا را شکر کنند. همین که میتوانند پای خود را بکشند و راه روند، خدا را شکر کنند. اوضاع عالم اعراض خیلی عجیب و غریب است.
البته باید دعاء کرد، دعاء خوب است، الدعاء مُخُّ العبادة،([156]) دستور داده شده دعاء کنید، از خدا حوائجتان را بخواهید، از حجتهای خدا حوائج خود را بخواهید. کجا برویم؟! درِ خانه خدا این بزرگوارانند. درِ خانه امید، درِ خانه رحمت، درِ خانه مغفرت و کرمِ حقتعالی این بزرگواران میباشند. جای دیگری نیست. باید نزد ایشان رفت و حوائج را خواست.
اما منظور از حاجت خواستن این نیست که انسان پُرتوقع و طمّاع باشد و اینطور فکر کند که مصلحت همین است که من میدانم و باید مطابق فکر من، خدای من رفتار کند، مطابق خواست من، پیغمبر من رفتار کند، مطابق صلاحدید من، امام من و حجت خدا کارها را جریان دهد. اگر شخصی اینگونه باشد و یکوقتی خلافِ خواستهݘ او شد،
«* نماز جلد 6 صفحه 448 *»
خداینکرده در امر اعتقادی و معرفت و محبت و مودت سست میشود. اما اصلاً نباید سست شود. باید در تاریخ ببیند که اصحاب ائمه؟عهم؟ در جوارِ ایشان بهسر میبردند و اکثراً فقیر بودند. کنار ائمه بودند، امام را به چشم میدیدند و امام هم آنها را به چشم مبارکش مشاهده میفرمود. مثلاً یکی از اصحاب به خدمت امام؟ع؟ میآمد، مریض هم بود و نَفَس نَفَس میزد. امام هم میدیدند. امام است، حجت خدا است، برای او کاری ندارد که نظر رحمتی بیندازد و دستی بر موضع دردمندیِ آن شخص بگذارد و مسلّم است که خدا شفاء میدهد. اما گویا هیچ کاری از امام؟ع؟ برنمیآید. اینطور رفتار میکردند.
دوستان گرفتار بودند، گرفتاری داشتند، دشمن داشتند آن هم دشمنِ جانی که به کشتن آنها تشنه بود. دوستان دشمنهای جانی داشتند و در حضور امام؟ع؟ هم بودند و امام به حسب ظاهر هیچکاری نمیکردند.
«یونس بن عبدالرحمن» از اصحاب حضرت رضا؟ع؟ بود و خیلی هم مورد توجه آقا و از اصحاب سِرِّ مولا و از کاملان زمان خودش بوده. با وجود این، دشمنهای زیادی داشت که حتی در حضور حضرت از او بدگویی میکردند، تهمت میزدند، غیبت میکردند و علیه او دشمن میشورانیدند. مخصوصاً از سنیها برایش دشمن میتراشیدند. نزد سنیها میرفتند و اسراری را که از یونس شنیده بودند میگفتند تا آنها تهییج شوند و یونس را بکشند.
(محمد بن عیسی بن عُبَید از برادرش جعفر روایت کرده که گفت: در خدمت امام رضا؟ع؟ نشسته بودیم، یونس بن عبدالرحمن هم نزد حضرت بود. در آن هنگام گروهی از مردم بصره برای دیدار آن بزرگوار اجازه خواستند. آنجا اتاقی بود که با پرده پوشیده شده بود و امام رضا؟ع؟ به یونس اشاره فرمودند که وارد اتاق شو و تا به تو اجازه ندادهام از جایت برنخیز. بصریها وارد منزل امام شدند. در مورد یونس بن عبدالرحمن زیاد حرف زدند و خیلی بدگویی کردند و حضرت رضا؟ع؟ خاموش بودند. آنها زیادهروی کردند و بعد از
«* نماز جلد 6 صفحه 449 *»
جایشان برخاسته و خداحافظی کرده و بیرون رفتند. پس امام به یونس اجازه دادند که از اتاق بیرون آید. یونس در حالی که میگریست از اتاق بیرون آمد و عرض کرد: خدا مرا فدای شما گرداند. من از ولایت دفاع میکنم، اما حالتِ من نزد اصحابم اینگونه است. امام رضا؟ع؟ به او فرمودند: ای یونس، وقتی امامت از تو راضی باشد، از گفتار آنان چه باکی داری؟! ای یونس، با مردم به اندازه معرفت آنها سخن بگو و چیزهایی را که نمیشناسند رها کن؛ زیرا مانند این است که بر خدا در عرشش دروغ ببندی. ای یونس، اگر در دست راستت دُرّی باشد و مردم بگویند پشکل شتر است، چه ضرری برایت دارد؟! یا اگر در دستت پشکل شتری باشد و مردم بگویند دُرّ است، آیا فایدهای برایت دارد؟! من عرض کردم: نه. پس فرمودند: همچنین تو ای یونس وقتی در راه حق باشی و امامت از تو راضی باشد، گفتار مردم به تو ضرری نمی رساند.)([157])
بزرگترین نعمت معرفت و محبت حجتهای خدا است. و با این نعمت، همه حاجتهای ما برآورده است. توجه میفرمایید؟! همه حاجتهایمان برآورده است؛ یعنی اگرچه مریض باشیم، اما واقعاً از نظر روح و دل سالم هستیم. بدن مریض باشد؛ عیبی ندارد. مدتش هم کوتاه است. اگر برای کسی تقدیر شود که تا زنده است مریضی بکشد، باز هم مدتش کوتاه است و انسان در هر حالی باشد مرگ میآید؛ سالم باشد مرگ
«* نماز جلد 6 صفحه 450 *»
میآید، مریض هم باشد مرگ میآید. وقتی اجل رسید، صحبت سلامتی و مریضی نیست. اجل که رسید، انسان در هر حالی باشد، در شادی باشد یا در غم، باید برود. سالم باشد یا مریض باشد، باید برود. ثروتمند باشد یا فقیر باشد، باید برود.
پس در این دنیا، این امور ظاهریِ عرَضی ملاک نیست. مؤمن باید متذکر باشد که به برکت معرفت و محبت و ولایتِ حجتهای الهی سلام اللّه علیهم اجمعین، همهچیز دارد. اگر مؤمن فقیر است، بداند واقعاً ثروتی دارد که دنیا در نزد ذرهای از این ثروت، ناچیز است. اگر مریض است، بداند سلامتیای دارد که تمام سلامتیهای بدنیِ همه اهل دنیا، در برابر ذرهای از این سلامتی، به درد نمیخورد و ارزشی ندارد. سلامتیِ روح و قلب ارزشمند است. همین سلامتیِ قلب است که فردای قیامت به دردِ ما میخورد، اِلّا مَن اَتَی اللّهَ بِقلبٍ سلیم.([158]) آنیکه فردا به درد میخورد قلب سلیم است. قلب سلیم یعنی دلی که در آن، معرفت و محبت حجت خدا و نیت بر انجام طاعت و عبودیت باشد.
پس عرضم این است که کار ما عبودیت و بندگی است، کار خداوند هم خدایی است. در هر حالی که هستید، از حالتان راضی باشید یا نباشید، به این کاری نداشته باشید؛ در هر حالی که هستید، مطمئن باشید و بدانید خدای شما درباره شما هیچ اشتباه نکرده. درباره دیگران چه؟ اشتباه نکرده. خداوند در خداییاش خطاکار نیست. خدای ما، در خداییاش اشتباهکار نیست.
حضرت صادق صلوات اللّه و سلامه علیه فرمایشی دارند که درس عجیب و غریبی است. میفرمایند یقین دارم که رزق مرا غیر من نمیخورد، پس مطمئنم و خیالم جمع است.([159]) بر همین مقیاس میگوییم هر بلائی که به سراغ ما بیاید، باید خیالمان جمع باشد که اشتباه نشده؛ این بلاء نمیخواسته جای دیگری برود که به اشتباه به سراغ ما آمده باشد. مال خودِ ما است. ما استحقاقش را داشتهایم که نزد ما آمده. هیچ
«* نماز جلد 6 صفحه 451 *»
اشتباه نشده. از چه کسی گله کنیم؟! سزاوار و مستحقش بودیم، خدای عادل و رحمان و رحیم هم چنین مقدر فرمود.
خدا در عین حالی که عادل است، رحیم است. به چه کسانی رحیم است؟ به مؤمنین رحیم است. خدا نسبت به همه خلق رحمان است و مخصوصاً به مؤمنین رحیم است. الحمدللّه در اینکه ایمان داریم شک نداریم. اگر کسی شک داشته باشد، کارش مشکل میشود. شک نداریم که ایمان داریم؛ خدا را خدای خود میدانیم، خدا را یکتا میدانیم، حجتها را حجتهای او میدانیم، دین را دین او میدانیم، این نظام هستی را در دستِ او میدانیم و او مدبر است. به همه این مسائل ایمان داریم.
حال که ایمان داریم، به این مطلب هم باید ایمان داشته باشیم که خداوند به مؤمنین رحیم است. نباید ذرهای شک و تردید در دل ما باشد. باید بدانیم خداوند به اهل ایمان رحیم است. رحیم یعنی چه؟ یعنی مهربانِ خاص. وقتی که خدا مهربان است، پس هیچوقت نمیخواهد بیجهت به اهل ایمان صدمه بزند.
اگر هم صدمه میخوریم و در بلاء بهسر میبریم، اولاً از خداوند عافیت بخواهیم. از او طلب کنیم که خدایا، ما میدانیم گناهان ما باعث شده که مبتلا باشیم؛ از تو میخواهیم که گناهان ما را بیامرز. ای خدا گناهان ما را که آمرزیدی، میدانیم کارهایمان اصلاح میشود.
اصلاح امور دین و دنیا و آخرت ما به دست خدا است و فساد امور دین و دنیا و آخرتمان به دست خودمان است. خودمان هستیم که موجبات فساد امور خودمان را فراهم میکنیم. ظهر الفساد فی البَرِّ و البحر بما کَسَبَت اَیدِی الناس.([160]) فساد از ناحیه ما است. بدیها از ناحیه خلق است. از طرف خدا هرچه هست، برای اهل ایمان صلاح و خیر است و برای غیر اهل ایمان عدل است. برای آنها هرچه هست، عدل است. پس باید اعتقاد داشته باشیم و الحمدللّه اعتقاد داریم که خدای ما به اهل ایمان رحیم است.
«* نماز جلد 6 صفحه 452 *»
پس خداوند در خدایی، هیچ خطاء ندارد، هیچ اشتباه نمیکند و هیچکس نمیتواند او را محکوم کند. نمونههای آن را در تاریخ و سیره انبیاء و حجتهای خدا نگاه کنید.
ایوب؟ع؟ آنهمه گرفتاری پیدا کرد، گرفتاریهای عجیب و غریب. یک نبی و یک دعوتکننده بهسوی خدا، کارش به جایی بکشد که همان کسانی که به واسطه او به خدا ایمان آورده بودند، درباره او به شک افتادند؛ میگفتند اگر تو انسان خوبی هستی، چرا اینقدر گرفتاری؟! از این گرفتاریها معلوم میشود که تو مبغوض خدا هستی. اگر انسان خوبی بودی، چرا خدا اینقدر راضی است که تو به مشقت و زحمت بیفتی و به این بیماری و تنهایی و این فقر و فاقه و بیچارگیِ عجیب و غریب گرفتار شوی؟!
وقتی کار به اینجا رسید، حضرت بهخاطر دین عرضه داشت خدایا کار به اینجا کشیده که افرادی که به وسیله من ایمان آوردند و تو را شناختند و به خدایی تو اقرار کردند، همانها میگویند اگر تو بنده خوبی بودی، خدایی که تو ما را به او دعوت کردی راضی نمیشد به این وضع باشی. تقریباً حالت گلهمندی از خدا پیدا کرد؛ خدایا چه خبر است؟! برای محاکمه خدا و محاجّه با او آماده شد.
خدا میخواهد جواب دهد؛ ابری آمد بالای سر ایوب قرار گرفت. خدا میداند آن ابر چند زبان و چند لغت داشت. سخنگویی شروع کرد به محاجّه با ایوب. فرمود بسیار خوب، ای ایوب میخواهی با ما بحث کنی و ما را محکوم نمایی؟! اول تو بگو. ایوب شروع کرد به گفتن. از بندگی و کوشش خود در اطاعت خدا گفت. از اطعام یتیمان گفت. بعد گفت با اینهمه باز هم تو مرا به این بلاءها گرفتار کردهای! آیا تو را ستایش نکردم؟! آیا تو را سپاسگزاری نکردم؟! آیا تو را تسبیح و تنزیه ننمودم؟! شاید میخواسته بگوید که در این گرفتاری جزع نکردم و صبر نمودم؛ بهطوری که صبر ایوب ضربالمثل شده است.
میدانید صبر خیلی عجیب است. بارها به مناسبتها عرض کردهام که صبر
«* نماز جلد 6 صفحه 453 *»
فقط بهمعنای تحمل ظاهری نیست. صبر آن است که ظاهر و باطن شخص از جای خود تکان نخورد. در همان مرتبه از ایمان که هست، یک ذره جابهجا نشود. هرچه شدت باشد، یک سرِ مو حالتش تفاوت نکند. این خیلی نعمت است! روحیه بسیار خوبی است! خیلی خصلت عجیبی است! در قرآن میبینید چقدر آیات درباره صبر نازل شده و چه وعدههایی داده شده. صبر به این معنی است که اگرچه بلاء هم شدید است، انسان یک سر مو بالا و پایین نرود و همانی که بوده، باشد.
ایوب چنین نعمت بزرگی را اظهار کرد، یعنی خدایا من به جای جزع چنین و چنان کردم. خطاب شد ای ایوب چه کسی طاعت و بندگی را محبوب تو قرار داد؟ یعنی ایمانت را ما برایت نگه داشتیم، معرفت و محبتت به بندگی را ما برایت نگه داشتیم. در واقع از تو نبود. باز هم از ما است و ما طلبکاریم. بگو خودت چه کردی؟! اینجا بود که ایوب متوجه شد بد کرده؛ مُشتی از خاک برداشت و در دهانش گذارد که خدایا تو سزاواری که مرا سرزنش نمایی.
و در حدیثی آن ابر با ده هزار زبان گفت ای ایوب چه کسی به تو توفیق بندگی خدا را داد در صورتی که دیگران از خداوند غافل بودند، و تو خدا را ستایش نمودی و او را تسبیح و تکبیر گفتی و دیگران از خدا غافل بودند؟! آیا بر خدا منت داری در صورتی که در همه این امور، خدا بر تو منت دارد؟! آنگاه ایوب شرمنده شد و مُشتی خاک برداشت و در دهان گذارد و گفت پروردگارم تو بودی که این امور را در من جاری ساختی.( [161])
چه کسی ایوب را محاکمه کرد؟ چه کسی از طرف خدا با ایوب صحبت کرد و او را محکوم کرد؟ ولیاللّه و حجت مطلق حقتعالی، وجود مبارک آقا امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بودند.
درجات بزرگان ما عالی است، خداوند متعالی فرماید که در جاهای مناسب حدیث سلمان در رابطه با این جریان را نقل میفرمایند. یکوقتی سلمان حضور
«* نماز جلد 6 صفحه 454 *»
حضرت امیر؟ع؟ بود و شاید عدهای هم بودند. ناگهان به مناسبتی، _ به اصطلاح ما _ محبتش گُل کرد. سلمان خیلی آدم ساکتی است. سلمان غیر از ابوذر است. سلمان خیلی ظرفیت دارد. ظرفیت سلمان عجیب و غریب است! اما چه شد که چنین عرضه داشت؟! شاید عدهای بودند و مصلحت بوده. شروع کرد به وصف امیرالمؤمنین؟ع؟ که ای آقا، اگر نمیترسیدم که مردم بگویند خدا کُشندهݘ سلمان را رحمت کند، در فضائلت چه و چه میگفتم؛ و همینطور گفت تا اینکه عرض کرد: «یا محنةَ ایوب». حضرت فرمودند میدانی محنت ایوب چه بود و چه جریانی بود و چه امری در کار بود و چرا من محنت ایوب شدم؟ عرض کرد: نه. البته سلمان مقداری میدانست، اما نگفت میدانم. گفت نمیدانم؛ تا حضرت بیان فرمایند و معرفتش بیشتر شود.([162]) این مطالب مقصود نبود و به مناسبت عرض شد.
اصل مطلب این بود که آنچه از بلاء به سراغ ما میآید، باید مطمئن باشیم که یک ذره اشتباه نشده و درست آمده.
عرض کردم حضرت صادق؟ع؟ فرمودند یقین دارم رزق مرا غیر من نمیخورد، پس مطمئنم و خیالم جمع است. در نتیجه میگوییم آنچه نعمت به هرکس داده شود، مطمئنیم که اشتباه نشده. مال ما نبوده، مال او بوده و خدا به او داده. یعنی چه؟ یعنی چشم داشته باشید و بتوانید نعمت را برای دیگران ببینید. نظر تنگ نباشید که چرا فلانی روزبهروز بالا میرود؟! اگر او در بازار دزدی نکند که بالا نمیرود. ما هم بلدیم این کارها را بکنیم؛ اما نه، ما اهلش نیستیم.
چرا این حرفها زده میشود؟! اینها از تنگنظری است. میخواهند بندهای را که خدا به او نعمت داده خُرد کنند و آبرویش را ببرند.
اولاً این تعبیرات صحیح نیست. به هرکس هرچه داده میشود، خدا میدهد. او مصلحت میبیند و میدهد؛ چه به صلاح شخص باشد، چه به فسادش باشد؛ او را به
«* نماز جلد 6 صفحه 455 *»
ایمان و طاعت و بندگی بکشاند، یا او را به طغیان بکشاند؛ به ما مربوط نیست. خداوند به هرکس هرچه میدهد، اشتباه نکرده و بجا داده و طبق نظامی است که در این عالمِ ما حاکم قرار داده است. به هرکس هم که بلاء میدهد، همینطور است.
بعضی از روی دشمنی، تا متوجه میشوند بلائی به مؤمنی رسیده، شروع میکنند به سرزنش: دیدی؟! این شخص چون به حسینیه میرفت، این بلاء را دید. باید گفت ای بدبخت، خدا که اشتباه نکرده. این بلاء را بجا داده و مصلحت دانسته. مگر آنانی که به حسینیه نمیآیند، این بلاءها را نمیبینند؟! دیگران امثالِ این بلاءها را نمیبینند؟! کفار بلاء میبینند، مؤمنان هم میبینند. خدا بلاءها را مشترک قرار داده، نعمتها را هم مشترک قرار داده است.
تا زمان حضرت ابراهیم اینطور نبود. تا زمان ابراهیم؟ع؟ نعمتها مالِ کفار بود، بلاءها مخصوص مؤمنین بود و همیشه گرفتار بودند. از این جهت اهل ایمان سست شدند. حضرت ابراهیم تقاضا کرد که خدایا مؤمنین را کمک کن؛ اینها ضعیفند و اسیر طبایعند. به تعبیر ما، عقلِ اینها در چشمِ ظاهرشان است. فقط ظاهر را میبینند. عقلشان همین دیدِ ظاهرشان است. کفار را میبینند که وضعشان آنطور است و اهل ایمان اینطور است، سست میشوند. آنطور نیست که چشمشان در اختیار عقلشان باشد؛ طبایع غالب است.
از آن زمان، امر مشترک شد و نعمت و بلاء هر دو تقسیم شد. همانطور که مؤمنان بلاء میدیدند، کفار هم بلاء میدیدند. همانطور که کفار به نعمتها میرسیدند، مؤمنان هم به نعمتها میرسیدند.([163])
قرار بر این بوده که بلاءها مخصوص مؤمنان و نعمتهای دنیوی مخصوص کفار
«* نماز جلد 6 صفحه 456 *»
باشد. در قرآن هم خدا تصریح میفرماید که اگر ضعف ایمان مؤمنین نبود، ما برای کفار خانههایی قرار میدادیم که سقف آن خانهها همه از نقره باشد. برای آنها چه و چه مهیا میکردیم.([164]) امام صادق؟ع؟ فرمودند اگر خداوند چنین میکرد مردم همه کافر میشدند.([165]) چون مؤمنین ضعف ایمان دارند و طبایع آنها بر عقل و ایمانشان غالب است، از این جهت امور مشترک شده است.
پس انشاءالله فرمایش حضرت صادق؟ع؟ در خاطرها باشد. اهل ایمان در هر وضعی که قرار میگیرند مضطرب نشوند.
همچنین اگر خدا به آنها وسعت میدهد، از جایگاه ایمانشان تکان نخورند. بتوانند بالا بروند خوب است؛ اما تکان نخورند که پایینتر بیایند، در امر ایمان ضعیف شوند، دنیا آنها را فریب دهد و پی معصیت و نافرمانی بروند. مانند آنکه تا مؤمن پول دستش میآید، اول برود تلویزیون بخرد. تا پول دستش میآید، برود دستگاه ضبط و نوارهای ناشایست بگیرد. مؤمن نباید اینطور باشد؛ باید در همان حد ایمانیِ خودش خودش را و اهلش را نگاه دارد. خداوند میفرماید: یاایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً ([166]) ای اهل ایمان، خودتان و اهلتان، زن و فرزندتان را از آتش قیامت نگه دارید. پول، ثروت، مقام و موقعیت، شما را گول نزند و شما را به معصیت وا ندارد. معصیت معصیت است. نافرمانی نافرمانی است. هوسرانی بد است. زن و بچه، شما را به هوسرانی وادار نکنند. شما زن و بچه را به هوسرانی وادار نکنید؛ لباس چطور باشد، وضع منزل چطور باشد، رفتوآمد و معاشرت چطور باشد. نه، اینطور نباشید.
«* نماز جلد 6 صفحه 457 *»
شخص مؤمن اصلاً نباید از جا و محلِ معرفت و محبت و ایمانش پایین بیاید. هر طور شرایط عوض شود، خوب یا بد، وسعت معیشت باشد یا خداینکرده تنگی معیشت باشد، مؤمن باید هیچ تفاوتی نکند. بلکه اگر وسعت داده شد، زاد قرار دهد و از این وسعت زندگی، توشه آخرت بردارد. اگر بلاء و تنگی معیشت آمد، باز هم زاد بردارد؛ باید قناعت داشته باشد و صبر کند و عفت نفس داشته باشد، عفت نفس! مؤمن باید عزت نفس داشته باشد، مؤمن نباید خودش را خوار کند، مؤمن نباید خودش را ذلیل کند، به قناعت بسازد و خودش و اهلش را نزد دیگران ذلیل و خوار نکند. انّ اللّه تبارک و تعالیٰ فوّض الی المؤمن کلَّ شیء الّا اذلالَ نفسه([167]) خدا همه کارهای مؤمن را به او واگذار کرده و گفته خودت میدانی، هر کاری میخواهی بکن؛ چون مؤمن حساب کارهایش را میداند و منظم است. ای مؤمن، فقط خودت را بین خلق من ذلیل نکن. چون به من نسبت داری، باید عزتِ خودت را نگه داری؛ خودت را خوار نکن.
خیلی سفارش شده که انسان در هر حالی که باشد، انحطاط نیابد؛ بلکه اوج بگیرد و هر وضعی که پیش میآید، ترقی کند؛ نه اینکه خودش را خوار و ذلیل کند. خودش را به معصیتها و نافرمانیها مبتلا نکند.
خداوند به ما عقل و فطرت داده، خدا به ما فهم داده؛ بدیها و خوبیها را خیلی راحت میفهمیم. خودمان را به آن در نزنیم که بگوییم خوب و بد را نمیفهمیم. واقعاً میفهمیم که خوب خوب است و بد بد است. وقتی درک میکنی که بد بد است، پس به سراغ آن نرو، نگذار در زندگیات رسوخ کند، نگذار زن و فرزندت به این اخلاق بد و رفتار بد مبتلا شوند.
انسان باید خودش را هم حفظ کند. معاشرت که مینماید، حواسش جمع باشد که با هر کس هر کس معاشرت نکند که او وضعش را دگرگون کند. بدی معلوم است، خوبی هم معلوم است. صف معروفها مشخص است، صف مُنکَرها هم مشخص است.
«* نماز جلد 6 صفحه 458 *»
درست است که فرمودهاند در آخرالزمان وقتی میرسد که بین مردم تمام معروفها میشود منکر، و همه منکرها میشود معروف؛ همه زشتیها میشود خوب و پسندیده، و همه خوبیها میشود بد و ناپسند.([168]) ما الآن همین زمان را طی میکنیم و به طرف همین اخبار و روایاتی که رسیده میرویم. اوضاع عالم روزبهروز مطابق این فرمایشات خواهد شد. ولی ما نباید تغییر مسیر بدهیم.
در زیارت آلیاسین سلام اللّه علیهم اجمعین که آقا امام زمان صلواتاللّهعلیه را زیارت میکنیم، عرض مینماییم: فالحقُّ ما رَضیتموه و الباطل ما سَخِطتموه و المعروف ما امرتم به و المنکر ما نهیتم عنه([169]) آقا، ما امامشناسیم، ما حجتشناسیم. ما میدانیم معروف همان است که شما دستور دادید و معروف قرار دادید. منکر و ناپسند هم همان است که شما منکر و ناپسند قرار دادید. حق همان است که شما به آن راضی هستید و باطل همان است که شما بر آن سخط دارید.
پس این مسائل مشخص است. کسی نمیتواند بگوید برای من روشن نیست. ای آقا، آوازهای بد و موسیقیها بد است، غناء است و حرام؛ گوش نده و نگذار زن و بچهات هم گوش دهند. جایی هستی که موسیقی گوش میکنند، اگر میتوانی، مانع شو؛ وگرنه برخیز، ننشین، گوش نده. غناء بد است. میدانی چه آشوبی در وجودت میاندازد؟! چقدر روحت را پست میکند؟! چقدر عقلت را ضعیف میکند؟! چقدر نفس اماره را قوت میدهد؟! خدا میداند.
حضرت رضا؟ع؟ میفرمایند یکی از بنیعباس راجع به سماع و شنیدن غناء از من سؤال کرد.
البته میان خلفاء عباسی و خلفاء بنیامیه _ خدا لعنتشان کند _ شرب خمر شایع بود، لواط و زنا شایع بود، غناء شایع بود. کنیزانی داشتند که خواننده و رقّاصه
«* نماز جلد 6 صفحه 459 *»
بودند؛ آن خوانندهها میخواندند و این ملعونها مینشستند و گوش میدادند.
اما هشام بن ابراهیم عباسی خدمت حضرت رضا؟ع؟ از حکم شنیدن غناء و موسیقی حرام سؤال کرد. حضرت فرمودند حادثهای برایت میگویم، تو خودت در آن فکر کن.
حضرت رضا؟ع؟ میفرمایند شخصی خدمت حضرت باقر؟ع؟ آمد و از حضرت درباره شنیدن غناء سؤال کرد.
عرض میکنم وای به حال آنهایی که خداینکرده خودشان مغنّی و خواننده شوند و به هر طوری و به هر شکلی پی این کار باشند یا به ابزار و اسباب غناء عادت کنند.
حضرت رضا؟ع؟ برای آن شخصِ عباسی نقل میفرمایند که کسی درباره شنیدن غناء از امام باقر ؟ع؟ سؤال کرد. حضرت به آن شخص فرمودند: اذا میّز اللّه بین الحقّ و الباطل، اگر خداوند خوبیها و بدیها را جدا کند و خوبیها را در یک صف قرار دهد و بدیها را هم در یک صف قرار دهد، فرمودند خودت بگو، گوش دادن به غناء در کدام صف داخل میشود؟ عرض کرد معلوم است که در صف باطل و غیر حق میرود.[170]
عزیز من، وقتی گوش دادن به غناء داخل صف باطل برود، آنوقت آن آقا یا خانم خواننده یا آن نوازنده که میگویند هنرپیشه و هنرمند است، هر مرگی هست، خود او کجا میرود؟! آیا خود او در ردیف آقا امیرالمؤمنین؟ع؟ میرود؟! در صف آقا امام زمان؟ع؟ میرود؟! یا اینکه در صف باطل و اهل باطل میرود و کنار عمر قرار میگیرد؟!
همه امور اینطور است. فوتبال هم همینطور است. من که نمیخواهم بگویم این کارها خوب نیست نکنید. زیرا خودتان خوب میدانید. گفتن لازم نیست. فکر کنید
«* نماز جلد 6 صفحه 460 *»
ببینید دو سه ساعت از عمرش را تلف میکند و قهقهه میزند که آن بازیکن چه کرد! باور بفرمایید که عجیب است.
به نظرم شب بیست و هشتم ماه صفر، شب شهادت رسولاللّه؟ص؟، در نجف بودیم. داخل دفترِ هتل عدهای زائر ایرانی جمع شده بودند و فوتبال تماشا میکردند. اوضاعی بود. این چند نفر به عشق آنها چه سر و صدایی داشتند! آنها بازی میکردند، اما اینها که تماشا میکردند کف میزدند و سر و صدا میکردند! عجیب و غریب بود. آیا این کار حماقت نیست؟! آن بازیکن کیف میکند و لذت میبرد و برنده میشود، تو چرا از جا میپَری؟!
مطابق قاعدهای که حضرت باقر؟ع؟ قرار دادند و حضرت رضا؟ع؟ نقل میفرمایند، این بازیها و این اوضاع، در کدام صف قرار میگیرد؟ عرض میکنم به طور کلی زندگیِ همهݘ این مردم، معاشرتشان، عروسیشان، عزایشان، رفتوآمدشان، کسب و کارشان، زنداری و بچهداریشان، همه را حساب کنید، داخل کدام صف میرود؟ آیا کنار امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء میرود؟! خانمی که با جوراب نازک داخل کوچه و خیابان میآید، آیا با همین جورابش میرود کنار فاطمه زهراء؟سها؟ مینشیند؟! با همین جوراب، به حرم میرود، همسرش هم همراهِ او است و ریش هم دارد، اما آیا این امور کنار امام رضا؟ع؟ میرود؟! آیا اینها کنار حضرت زهراء و زینب کبری قرار میگیرد؟! آن سفرهای که داخل خانه انداخته میشود و زن و مردِ نامحرم، اگرچه فامیل نزدیک، سرِ آن سفره مینشینند و با یکدیگر غذا میخورند و قاه قاه میخندند، آیا این خانم کنار حضرت زهراء میرود؟! معلوم است که در صف باطل قرار میگیرد. حسابها روشن است.
شما نباید مردم را برای خودتان الگو قرار دهید. حواستان باید جمع باشد. شما اهل ایمانید، اهل بصیرتید. حجت خدا، آقا امام زمان، از شما بیشتر گلهمند خواهد شد. و اگر بنای انتقام باشد، از شما شدیدتر انتقام میکشد. خیالتان جمع باشد که اگر
«* نماز جلد 6 صفحه 461 *»
بنای مؤاخذه باشد، از جوانهای ما شدیدتر مؤاخذه میکند، از پسرها و دخترهای ما شدیدتر مؤاخذه میکند. چه معنی دارد که در کوچه و بازار، دخترهای ما رویشان باز باشد، به نامحرم نگاه کنند، در میان آنها اموری باشد و نوارهایی رد و بدل شود؟! آیا دخترهای ما باید اینگونه باشند؟! نگویم بهتر است.
اگر قرار باشد آقا امام زمان؟ع؟ مؤاخذه بفرماید، نسبت به ما شدیدتر است؛ چون آقا به ما مثلِ شیخ مرحوم را کرامت فرموده است. اما به کسانِ دیگر نداده و دیگران این مکتب را ندارند، این بصیرت را ندارند، این فضائل را ندارند، این نورانیت را ندارند؛ اگرچه گریه و ضجه میکنند و عربده میکشند، اما هیچ به درد نمیخورد. لایَقبَل اللّه عزوجل عملاً الّا بمعرفة([171]) خدا هیچ عملی را قبول نمیکند مگر آنکه با معرفت باشد. گولِ داد و فریاد دیگران را نخوریم، فریب «یا ابنالحسن یا ابنالحسن» گفتنها را نخوریم. بصیرت و نورانیت ندارند، اما شما دارید.
قدر خودتان را بدانید. خودتان را ضایع نکنید. آنچه که نباید پی آن رفت، جوانهای ما پی آن نروند. هوسرانی بد است، _ نمیتوانم صریح حرف بزنم، _ ببینید هوسرانی داخل کدام صف میرود؟ به هر کاری که میخواهید اقدام کنید، معامله است، عبادت و طاعت است، معصیت است، هرچه هست، اگر نمیدانید، عرضه بدارید بر همین قاعدهای که حضرت باقر؟ع؟ بیان فرمودند و امام رضا؟ع؟ نقل مینمایند.
اگر میخواهی پایِ منقل بنشینی، ببین آقا راضی است؟! ببین داخل کدام صف میرود؟ این هوسبازی کجا میرود؟! آیا داخل صف اهل حق و کنار امیرالمؤمنین؟ع؟ میرود؟! یا کنار اهل معصیت میرود؟! با هوسرانیهای بیجا، بدن و مال ضایع میشود، آبرو میرود، ایمان ضایع میگردد.
عزیزان من این کارها را نکنید. قدر خودتان را بدانید، قدر معرفت و ایمانتان را بدانید، قدر این برادری را بدانید.
«* نماز جلد 6 صفحه 462 *»
خداوند همه اهل ایمان را به فضل و کرمش از شرور و فتن آخرالزمان محافظت فرماید، دست شیطان و ایادی شیطان را از میان ما دور گرداند، ما را به اطاعت و بندگی موفق فرماید و قلب اولیائش را از ما راضی نماید.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 463 *»
مجلس 32
(شب یکشنبه 5 جمادیالاولی 1421 هـ ق _ 16/5/79)
t ترجمه و توضیح فرمایش شیخ مرحوم درباره نماز
t رساله خِطابیه شیخ مرحوم
«* نماز جلد 6 صفحه 464 *»
j
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی محمد و آله الطيبين الطاهريـن
و لعنة الله علی اعدائهم اجمعين
قال اللّه الحکیم فی کتابه:
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم قَدْ اَفْلَحَ ٱلْمُؤْمِنُونَ الَّذیٖنَ هُمْ فیٖ صَلوٰتِهِمْ خٰاشِعُون.
عرض شد بعد از آنکه نمازگزار اخلاص تحصیل کرد، شرط قبول شدنِ نمازش این است که به نماز، اقبال و توجه داشته باشد. این شرط را همه قبول دارند و مورد اتفاق همه است. به حسب آیات و روایات، این مطلب روشن است.
از این جهت سؤال میشود که با غفلتهایی که ما داریم، وضع ما چگونه خواهد بود؟ عرض کردهام که این مسأله مورد گفتگو قرار گرفته است. اگر شرایطِ صحت فراهم باشد، نماز صحیح است؛ اما برای قبولی چه باید کرد؟ این سؤال با توجه به این واقعیت است که غفلت نوعاً برای همه پیش میآید و کمتر کسی است که بتواند در سراسر نماز، حالت اقبال و توجه به نماز داشته باشد.
بحث در این زمینه، فعلاً امشب به اتمام میرسد و انشاءاللّه از فرداشب باید مجالس عزاداری و سوگواری بر حضرت زهراء؟سها؟ شروع شود. از این جهت ختم سخن را نقل فرمایشی از فرمایشات شیخ بزرگوار که به همین مسأله مربوط است قرار میدهیم.([172])
شخصی از ایشان درباره آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین سؤال میکند. البته این سؤال در همهݘ نماز جریان دارد. جا دارد که این سؤال از اولِ تکبیرةالاحرام مطرح شود. سوره حمد، تنها ایاک نعبد و ایاک نستعین نیست؛ ثناء خدا است، بعد هم دعاء کردن است. انسان باید در نماز متذکر باشد که در هنگام دعاء، با چه کسی روبهرو است؟ وقتی
«* نماز جلد 6 صفحه 465 *»
میگوید: اهدنا الصراط المستقیم و هدایت را طلب میکند، مورد سؤال کیست و از چه کسی خواستار میشود؟ همینطور در الحمد لله ربّ العالمین، چه کسی را ثناء میگوید؟ اینها همه مورد سؤال است. ولی ایاک نعبد و ایاک نستعین در سوره مبارکه حمد، اقتضاء میکند که دربارهاش بیشتر گفتگو شود.
میدانیم در این آیه، مخاطب خدا است. ایاک نعبد و ایاک نستعین یعنی خدایا فقط تو را پرستش میکنیم و فقط از تو کمک میجوییم. مخاطب به ایاک خدا است. عقیده همه ما است که در نماز، در دعاءها و در عبادتها، معبود ما خدا است.
قبلاً عرض کردهام که در بندگی برای ما دو مقام است؛ یک مقام مقام عمل است و یک مقام مقام علم و معرفت است. در مقام عمل مطمئنیم و باید اینچنین باشد و عقیده بر این است که خدای یکتا معبودِ ما است. در عبادتها، خدای یگانه مقصودِ ما است و با خدا غیری را نباید شریک قرار دهیم و نمیدهیم. اگرچه میگوییم اسماءاللّه و صفاتاللّه حقایقِ محمد و آلمحمد؟عهم؟ است، ولی آنها را اسماءاللّه و صفاتاللّه میدانیم و با خدا شریک قرار نمیدهیم. ایشان اسمها و صفتهایی هستند مال خدا؛ نه در عبادت و پرستش، آنها را شریک خدا قرار میدهیم و نه در اعتقاد، آنها را شریک در ذات خدا یا صفات خدا یا افعال او میدانیم.
ما به یکتایی خدا اعتقاد و اعتراف داریم؛ خداوند در ذات یگانه است، در صفات یگانه است، در افعال و کارهایش یگانه است، همچنین در عبادت یگانه است، «وحده لا شریک له». هیچگونه شریکی برای او نیست. هیچ کسی و هیچ اسم و رسمی با او شریک نیست. معبودِ ما خدا است. از نظر عقیده و در مقام عمل، روشن است که ما خدای یکتا را عبادت میکنیم و بس. ما به خدای یکتا توجه میکنیم و مقصود ما خدای یکتا و یگانه است، همان خدایی که محمد مصطفی؟ص؟ و انبیاء؟عهم؟ را فرستاده و تمام بندگانش را به توحید دعوت کرده، به اینکه او را در ذات، صفات، افعال و عبادت، یگانه بدانند و یکتا بشناسند. این در مقام عمل است.
«* نماز جلد 6 صفحه 466 *»
اما در مقام علم و معرفت، باید مسأله برای ما روشن شود تا در امر خود بر بصیرت باشیم. خدایی که از هر گونه تعلق خلقی منزه است، چگونه به او رو کنیم؟ چگونه او را صدا بزنیم؟ چگونه با او گفتگو کنیم؟ میخواهیم به او بگوییم: «تو»؛ «تو» گفتنِ ما به خدا موقعش کجا است؟ محل وقوع «تو» کجا است؟ در اعتقاد و در عبادت، بصیرت لازم است، باید بینا باشیم، بفهمیم چه میکنیم و چه میگوییم. اینجا است که گفتگو شده و باید مطلب روشن شود.
پس مقام علم غیر از مقام عمل است. مقام معرفت غیر از مقام عمل کردن بهمقتضای معرفت است. بارها عرض کردهایم که این دو مطلب را نباید با یکدیگر مخلوط کرد. در مقام علم و معرفت و بصیرت، باید مواضع و مواقع اسماء و صفات خدا و مواقع خطابات را شناسایی کرد.
در میان مکاتب بشری و حتی مکاتبی که به نام مکاتب الهی شهرت دارد و در آنها، حکماء، عرفاء و علماء در این زمینهها حرف زدهاند، کتاب نوشتهاند، سخن گفتهاند و نظر دادهاند، مکتب و فلسفه و تفکری جز مکتب شیخ مرحوم، به حقیقت و واقعیت مطلب نرسیده و همه در اشتباهند. الحمدللّه خیالتان آسوده است، اما آسودهتر باشد. نه حکماء، نه فلاسفه، نه متکلمین و نه عرفاء، هیچکدام در این مسائل به واقعِ مطلب نرسیدهاند و به حقِ آن نائل نشدهاند.
فقط این بزرگوار است که مکتبش مکتب قرآن و مکتب اهلبیتِ عصمت و طهارت و رسالت صلی اللّه علیهم اجمعین است. ایشان در مقام علم و معرفت مشخص کردند که مواقع اسماء و صفات خدا، مواقع اشارات، تعبیرات و گزارشهای از خدا چیست و روشن ساختند که ذات مقدس حقتعالی منزه است از اینکه مواقع اسماء، صفات، اشارات، تعبیرات و گزارشات باشد. خداوند برای همه اینها در میان خلق، مواقع قرار داده است. آن مواقع را به موقع بودن بشناسید.
این مباحث در جاهای خودش به تفصیل بیان شده است و انشاءاللّه در آینده به مناسبتها عرض خواهیم کرد.
«* نماز جلد 6 صفحه 467 *»
سائلی از شیخ مرحوم سؤال میکند که در ایاک نعبد و ایاک نستعین، مخاطب به این خطاب یا موقعِ این خطاب چیست و کیست؟ ما فعلاً به این قسمت از سؤال و جواب کاری نداریم. نوعاً در جاهای دیگر و مناسبتهای دیگر بحث آن شده و انشاءاللّه باز هم بحث میشود. این سؤال قسمتِ دیگری هم دارد که امیدوارم انشاءاللّه بتوانم آن را بخوانم و فعلاً آن را ختم سخنم در این زمینه قرار دهم.
ثواب گفتن و شنیدن این مسأله را که خداوند عنایت کرده و در بیان شیخ مرحوم روشن ساخته، خدمت روح مطهر حضرت زینب؟سها؟ هدیه میکنیم. امیدواریم آن بزرگوار این هدیه ما را به فضل و کرمش قبول کند و روزیِ همه بفرماید که انشاءاللّه آن بزرگوار را در عتبه مقدسهاش زیارت کنیم و بعد هم از آن بزرگوار اجازه و رخصت بگیریم و بهطرف کربلای حسین و نجفِ پدر بزرگوارش؟سهما؟ حرکت کنیم و انشاءاللّه با زیارتهای قبولشده و با مترتب شدن آثار زیارات مراجعت کنیم و سفر آخرمان هم نباشد. اولاً انشاءالله زیارتشان را روزی بفرماید و بعد هم آخرین سفرمان نباشد. هر مقدار توانستیم، این عبارت شریفه را میخوانیم. خدمت روح مطهر شیخ مرحوم، صلواتی هدیه کنید.
ابتداء اصل سؤال را عرض کنم. شیخ مرحوم اسم سائل را نمیبرند که چه کسی بوده، ولی از تجلیلی که از او میفرمایند معلوم میشود مورد توجه این بزرگوار بوده. تعبیری که از سائل دارند این است: «بعضُ الاِخوانِ المخلصین من العلماء العارفین الطالبین للحق و الیقین». ایشان خدمت شیخ مرحوم دو سؤال کرده.
ترجمه سؤال اول این است که عرض میکند: شخص نمازگزار موقعی که میگوید: ایاک نعبد و ایاک نستعین، این مخاطِب و خطابکننده، از خطابش چه قصد میکند؟ چگونه و به چه نیتی این خطاب را اظهار میدارد؟ و قلبش به چه معنایی معتقد است؟ آیا ذات خدای متعال را که به صفتی از صفات جمالیه و جلالیهاش ادراک نمیشود قصد میکند؟ یا چیز دیگری را قصد میکند؟
«* نماز جلد 6 صفحه 468 *»
آنچه اینجا مورد بحث ما است این است که میگوید بنا بر هر دو تقدیر (ذات خدا مقصود باشد یا چیز دیگر)، چهبسا شخص نمازگزاری که دو جملهݘ ایاک نعبد و ایاک نستعین را میخواند و غافل است، هیچ متوجه نیست که چه میگوید، «هو غافل ذاهل غیر شاعر»، هیچ درکی نسبت به مراد و مقصود در این دو جمله ندارد. آیا نمازش صحیح است یا نه؟
این قسمت اخیر از سؤال مورد بحث ما است. ابتداءً شیخ بزرگوار جوابِ قسمت اول از سؤال را میفرمایند که عرض کردم بحثی است که به معرفت، بصیرت و علم مربوط میشود. در مقام علم لازم است بدانیم چه فرمودهاند و نوعاً مباحثی در این زمینهها عرض شده است.
در جواب از قسمت آخرِ سؤال، شیخ مرحوم میفرمایند: «و اما اذا غفلتَ و ذهلت فانّه سبحانه لمیَغفُل و لمیَذهَل، قال تعالی: و ما کُنّا عن الخلق غافلین». در صورتی که تو نسبت به آنچه که میگویی غافل باشی، اما بدان که خدای متعال غافل نیست، او از تو در غفلت نیست، فرموده: ما کنّا عن الخلق غافلین ما از خلق غافل نیستیم.
سپس میفرمایند وقتی تو از توجه به معنی و مقصود در ایّاک نعبد و ایّاک نستعین غافل هستی، پس متوجه چیز دیگری هستی.
عرض کردم سؤال درباره این آیه است، ولی جواب شیخ مرحوم و فرمایش ایشان، در همه موارد جریان پیدا میکند. اهدنا الصراط المستقیم هم همینطور است؛ به چه کسی میگوییم ما را هدایت کن؟ همچنین الحمد للّه رب العالمین اینطور است؛ ثناءِ چه کسی را میگوییم؟ میگوییم: مالک یوم الدین، میگوییم: «سبحان ربّی العظیم و بحمده»، «سبحان ربّی الاعلیٰ و بحمده»، «سمع اللّه لمن حمده». در تمام این موارد باید توجه باشد. وقتی غفلت باشد و ما غافل باشیم، آیا نماز صحیح است؟
در این باره میفرمایند وقتی تو غافل هستی، خواهنخواه به شیئی توجه داری و متوجه امر دیگری هستی که یا از احوال دنیا است و به دنیا مربوط میشود، یا به آخرت
«* نماز جلد 6 صفحه 469 *»
مربوط میشود. در حقیقت، هیچیک از موجودات و اشیاء وجود و موجودیت ندارند مگر به ظهور حقتعالی در آن اشیاء و در آن موجودات.
در توضیح عرض میکنم که خداوند به ظهورش، در همه موجودات ظاهر است. خدا به مشیتش و قدرتش و صنعتش و حکمتش و به نورش، در همه موجودات ظاهر است. وقتی همه چیز در نزد ظهور حقتعالی چنین است و خداوند به قیّومیت و به علم و احاطه، از موجودات غافل نیست و در همه موجودات هست، میفرمایند هنگامی که تو از خدا غافل شدی، معلوم است که تو از نزد خدا غایب نشدهای. آری، از خدا غافل شدهای، اما غایب نیستی، در حضور خدا هستی، در محضر او حاضر هستی، به هیچ وجه از نزد خدا و از حضور خدا دور نیستی. خدا هم از تو غایب نیست، خدا هم حاضر و ناظر است، خدا هم از تو غافل نیست و به تو توجه دارد.
این خیلی راه خوبی است که انسان از ابتدای نماز و هرگاه در نماز یادش میآید، متذکر این نکته باشد و خودش را در محضر خدا بیابد؛ من در محضر خدا و در حضور او هستم. اگرچه از آنچه که میگویم غافلم، از خدا غافلم و در فکرِ مخلوقات خدا میروم، ولی همین مخلوقات همه مظاهر مشیت و قدرت و صنعت و حکمت و علم حقتعالی هستند، همه مظاهر نور خداوند هستند، آن نور و حقیقتی که خداوند همه موجودات را به وسیله آن نور و اشعّهݘ آن نور آفریده است. آن نور نورِ خدا است که حقیقت مقدسه محمدیه؟ص؟ باشد. پس اگر من متوجه نیستم چه میگویم و با چه کسی سخن میگویم و در فکر مخلوقی از مخلوقات رفتهام، نزد همان مخلوق در حضور خدا هستم و در نزد ظهور خدا هستم. خودمان را اینطور در محضر خدا بیابیم و بدانیم که خداوند بر ما ناظر است.
در ادامه این آیه را ذکر میفرمایند که أ و لمیَکفِ بربّک اَنّه علی کلّ شیء شهید([173]) آیا کفایت نمیکند که باید معتقد باشی پرورنده تو بر هر چیزی حاضر، شاهد و گواه است؟! امام صادق؟ع؟ در ذیل این آیه مبارکه اینطور فرمودهاند: یعنی موجودٌ فی
«* نماز جلد 6 صفحه 470 *»
غَیبتک و فی حضرتک([174]) خدای متعال موجود و حاضر است؛ چه تو از خدا غایب شوی یعنی از او غافل شوی، و چه احساس کنی که در محضر خدا هستی. پس در واقع در حال غافل بودنِ ما _ که میشود گفت غیبت ما، _ ما خودمان را غایب میکنیم. ولی این غایب شدن نه به این معنی است که واقعاً ما از نزد خدا غایب شدهایم. خیر، ما توجهمان را از خدا سلب کردیم و به مخلوق توجه کردیم. اینجا بدانیم که خدای ما بر ما گواه است، حاضر و ناظر است. و همچنین است در حالی که احساس میکنیم و متوجه هستیم که در محضر خداییم _ که میشود حضور ما. _ در هر دو حالت، خدای ما موجود است، بر ما شاهد است و به قیومیتِ خود با ما است. به مشیتش، به علمش و به احاطهاش بر ما مسلط است، بر ظاهر ما و باطن ما.
بنابراین چون متوجه این نکته هستیم و از ابتدای نماز اینطور عقیده داریم، شیخ مرحوم میفرمایند: «فصلاتک صحیحة» نمازت صحیح است. یعنی چه صحیح است؟ میفرمایند به این معنی که مُجزیٖ است؛ یعنی در وقت اعاده ندارد و در خارج وقت قضاء ندارد. اگر نماز را تمام کردی و فهمیدی و متوجه شدی که در نماز بهطور کلی غافل بودی و به خدا توجه نداشتی، نماز تو صحیح است. البته ابتدای نماز که شروع کردی، توجه اجمالی داشتی که نماز میخوانی و نزد خدا آمدهای و با انجام این عبادت، خودت را در محضر خدا قرار دادهای، اما بعد غافل شدی. اگر گاهگاهی در بین نماز متذکر شدی، خوب است. ولی اگر تا آخر نماز هم متذکر نشدی، اعاده نماز در وقت و قضاء در خارج وقت بر تو واجب نیست. پس نماز تو صحیح است؛ یعنی مجزی است و تکلیف را اداء کردهای.
اما میفرمایند: «و قد تکون غیرَ مقبولة». تعبیر را دقت میفرمایید؟! این بزرگوار حکیم است. «و قد تکون غیر مقبولة» گاهی میشود که نماز قبول نمیشود؛ نه همه وقت و نه همه جا و نه برای همه کس. حرف «قد» وقتی بر سر فعل مضارع در میآید، علاوه
«* نماز جلد 6 صفحه 471 *»
بر معنای «تحقیق»، گاهی بهمعنای «تقلیل» است. و هرگاه بر سر فعل ماضی در میآید، بهمعنای «تحقیق» است و گاهی بهمعنای «تقریب» میآید.([175]) میفرمایند: «و قد تکون غیر مقبولة». برای اینکه برای ما ناامیدی فراهم نشود، اینگونه تعبیر میآورند. ما چه میدانیم؟! فضل و کرم خدا و رحمت و عنایت خدا، در شرایط مختلف، نسبت به اشخاصی و در زمانهایی و در مکانهایی، فرق میکند؛ از این جهت به طور کلی نمیشود گفت که نماز قبول نیست. «و قد تکون غیر مقبولة».
این چطور میشود؟ یعنی چه که گاهی نماز مقبول نمیشود؟ میفرمایند به این معنی است که نمازی که با این حال انجام شده، این نماز باشد و خود این نماز، آنچنان نیست که ما را مستحق جنت کند و ما را اهلیت دهد که به بهشت برویم. خود همین نماز با این حال، «وَحدَها»، بدون ضمیمهݘ اعمال دیگر به آن، ما را مستحق بهشت نمیکند.
من ادامه فرمایش شیخ مرحوم را به شکل آزاد ترجمه میکنم. میفرمایند اما وجه اینکه میگوییم نماز صحیح است و مجزی است، وجه صحت این نماز و اینکه کفایت است و تکلیف را ساقط مینماید، این است که وقتی تو داخل نماز شدی، به نماز اقبال داشتی. اقبال به نماز به چه بود؟ به همین که نیت داشتی که میخواهی نماز بگزاری؛ آماده شدی، طهارت تحصیل کردی، رو به قبله ایستادی و الآن میخواهی تکبیرةالاحرام بگویی. اینها را توجه داری و به همین مقدار به نمازت اقبال کردهای. به همین نیتِ نماز گزاردن در وقت گفتن تکبیرةالاحرام و «عند اولِ التکبیر»، به نماز اقبال داری. پس اقبال و توجه داشتی، «و الّا لمتَصِحّ اصلاً» اگر به همین هم توجه نداشته باشی، نماز صحیح نیست.
ولی نوعاً این مقدار توجه از عهده همه بر میآید و کم کسی است که اینقدر غافل باشد که موقع گفتن تکبیرةالاحرام و نیت و رو به قبله ایستادن برای نماز، باز هم به نماز توجه نداشته باشد. اینگونه اشخاص خیلی کم پیدا میشوند. وگرنه نماز صحیح هم
«* نماز جلد 6 صفحه 472 *»
نخواهد بود. یعنی اگر انسان بعد از اداء نماز، در وقت یا خارج وقت متوجه شد که در هنگام ایستادن به نماز، اینقدر مثلاً غرق همّ و غمّ یا سرور بوده که هیچگونه توجهی نداشته که میخواهد نماز بخواند، باید نماز را اعاده یا قضاء کند. البته عرض میکنم خیلی بعید است، تصورش هم دشوار است که کسی برای نماز رو به قبله بایستد و هیچ توجه نداشته باشد که میخواهد نماز بخواند. میفرمایند اگر این مقدار توجه هم نباشد، نماز اصلاً صحیح نیست.
اما وقتی که با توجه، به نماز ایستادی و میدانی که میخواهی نماز بگزاری و متوجهی که خدا نماز را واجب کرده و میخواهی فرمان خدا را امتثال کنی، اینها همه توجه به نماز است و در صحت نماز کافی است. اگر اینطور بود، نمازت صحیح است.
در اینجا خود شیخ مرحوم اشکالی میفرمایند که «ان قلت» اگر بگویی من آن نیتی را که فقهاء میگویند در نماز معتبر است دارم. میگویند انسان باید قبل از تکبیرةالاحرام توجه داشته باشد و به نیت امتثال و قربةً الیاللّه نماز را شروع کند. من آن نیت را دارم. اما آن نیتی که اهل معرفت در موقع نماز دارند، آن توجه و اقبالی که دارند و متوجه وظیفه هستند، آنها را من ندارم و مثل اهل معرفت نمیتوانم به نماز توجه و اقبال داشته باشم. چه کنم؟ این اشکال را خودشان میفرمایند.
بعد در جواب میفرمایند همین که تو در مقام برآمدی که آنچه را خداوند به تو دستور داده که نماز است انجام دهی، پس خواهنخواه تو در مقام امتثال فرمان حقتعالی برآمدهای؛ اگرچه اجمالاً فقط همینقدر توجه داشته باشی که فرمان خدا را اجراء میکنی و به دستور حقتعالی عمل مینمایی و همچنین اجمالاً بدانی که به برکت این عمل و این عبادت، تو به درگاه خداوند متعال تقرب پیدا میکنی، اگرچه بهطور تفصیل در این زمینهها تحصیل نداشته باشی و مطلب را ندانی.
این مقدار را همه بندگان توجه دارند. هر نمازگزاری توجه دارد که اولاً نماز دستور خدا است، من میخواهم دستور خدا را انجام دهم و به فرمان حقتعالی عمل کنم. و
«* نماز جلد 6 صفحه 473 *»
ثانیاً میخواهم به وسیله این عمل به درگاه حقتعالی تقرب بجویم. اجمالاً این مقدارها را همه متوجه هستند.
میفرمایند: «کل ذلک من حیثُ اَمَرَ» همینها میشود توجه بهسوی خدا از جهت امتثالِ همین فرمانی که حقتعالی داده و اجراءِ این فرمان و عمل کردن به آن. این خودش میشود توجه. البته مقامات مختلف میشود. مقامات که مختلف شود، به صحت ضرری نمیزند. مقاماتِ مختلف برای کسب اجر و تحصیل قرب است. میفرمایند فرق این است که مقام اهل عبادت از مقام اهل توحید _ یعنی کسانی که در توحید کاملاً بابصیرت و بامعرفتند _ پایینتر خواهد بود. و خدا اینطور قرار داده که تمام مراتبِ توجه، چه برای آنانی که اهل عبادتند و ابتدای عبادتشان است و چه برای آنهایی که اهل معرفتند و مقامات قرب را بیشتر طی میکنند، همهاش مقاماتِ معبودِ متعال است و تفاوت نمیکند.
برای روشنتر شدنِ مطلب عرض میکنم همه اهل معرفت و محبت و اهل ایمان که تحت تعالیم انبیاء هستند و خداشناسی را از انبیاء تعلیم میگیرند، همه خداشناسند؛ اما خداشناسی درجات دارد، خداشناسی مقامات و مراتب دارد. از همان ابتداء که کسی به دستور رسولاللّه؟ص؟ «لا اله الّا اللّه» گفت و به همین مقدار اجمالاً فهمید خدایی نیست مگر اللّه، معبودِ به حقی نیست مگر اللّه و شایستهݘ بندگی و عبادتی نیست مگر اللّه، او خداشناس میشود. اگرچه هنوز نمیداند و راه نمیبرد که معرفت توحیدِ اللّه مراتب دارد، اما از همینجا خداشناسی شروع شده.
معبودیتِ حقتعالی هم همینطور است، مثل معروفیتِ حقتعالی است. برای مقامات معروفیتِ حقتعالی باید معتقد باشیم که همه اهل معرفتند. از همان ابتدائی که با «لا اله الّا اللّه، محمدٌ رسولاللّه؟ص؟، علی ولیاللّه» آشنا میشوند، از همان ابتداء خیلی سطحی اهل معرفتند، اهل علمند، اهل توجهند، اهل خداشناسی هستند. آنوقت همانطور که درجات معرفت بالا میرود، درجات معبودیت حقتعالی هم بالا
«* نماز جلد 6 صفحه 474 *»
میرود. همین اندازه که انسان میداند که طبق دستور خدا به پیغمبرش همین نماز و روزه عبادت خدا است، از همینجا مرتبه عابد و عبادت کردن پیدا میشود، بعد رشد میکند و درجات و مقامات بالا میرود. اینها با یکدیگر منافات ندارد.
از این جهت میفرمایند این قصدی که در اول نماز داری، در حقیقت هیچ غفلتی در آن نیست و کاملاً توجه داری؛ البته به اندازه خودت، به مقدار معرفتت، به اندازه خلوصت در عبادت، به مقدار آمادگیات در عبادت و در تحصیل قرب الهی به امتثال امر خدا. همان اولِ نماز که این قصد هست، در تحقق توجه و در تحقق نیت و در تحصیل قرب و امتثال فرمان الهی کفایت میکند و بس است. آنوقت در بقیه نمازت، این قصد و نیت از نظر حُکم همینطور کشش دارد. حکماً که کشش دارد بس است.
اینجا به یک مسأله علمی اشاره میفرمایند که شرح و بسط آن لزومی ندارد و متن عربی آن را میخوانم. میفرمایند: «و اختلف الفقهاء فی معناه، فقال بعضهم هو اَلّا یُحدِثَ نیّةً تُنافی نیةَ الصلوة. و قال آخرون هو العزم و تجدیده کلّما ذکرتَ. و الخلاف مبنیٌّ علی الخلاف فی اَنّ الموجودَ الحادث الباقی هل یحتاج فی بقائه الی المؤثر ام لا؟ و الحقّ الاول فی المسألة الکلامیة فالاصحّ الثانی فی المسألة الفقهیة.» این مطلب جنبه علمی و فنی دارد و اگر بخواهم عرض کنم همه استفاده نمیکنند. از این عبارت میگذریم.
پس همان قصد اول که انسان قبل از تکبیرةالاحرام داشت و نماز را شروع کرد، میفرمایند اینجا قصدِ توجه و قصد امتثال و قصد تقرب پیدا شد. عبادت هم همین است. روح عبادت پیدا شد و این حکم در تمام نماز کشش دارد. اگرچه غافل میشوی، ولی حکماً کشش دارد و این نماز محکوم به این است که مقصود است و از اول تا به آخرش برای امتثال فرمان الهی انجام میشود.
خودمان از آن قصد اول یادمان رفت و غافل شدیم که چه نیتی داشتیم، وارد مسائل دیگر و خیالات دیگر شدیم تا اینکه گفتیم: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»،
«* نماز جلد 6 صفحه 475 *»
اما همان قصد از نظر حکم کافی است. اینجا میگویند چون این قصد پیدا شد، لازم نیست که برای تحصیل صحت نماز مرتب متذکر آن باشیم. فضل خدا و کرم خدا این است.
اینها از برکت بیانات این بزرگواران برای ما معلوم شده. فقهاء و حکماء حقه شیعه خیلی به گردن ما حق دارند. ببینید چطور راهها را هموار میکنند، چطور مسائل را حل مینمایند، چطور مسیر را روشن میکنند، ابهامات را برطرف میسازند، چطور حفرههایی که پیدا میشود را هموار مینمایند که ما نلغزیم و نیفتیم. خیلی حق دارند. خداوند جزای خیر به همه ذویالحقوقِ ما عنایت فرماید. مخصوصاً خداوند از طرف همه اهل اسلام و تشیع، به شیخ بزرگوار جزای خیر کرامت فرماید.
پس وجه صحت نماز روشن شد. چرا نماز صحیح است؟ چون آن قصدِ ابتدائی از نظر حکم، تا آخر نماز کشش دارد و ما را برای صحت نماز کفایت میکند. نماز صحیح است، نه اعاده دارد و نه قضاء دارد؛ چون آن قصد و توجهِ ابتدائی پیدا شده بود.
بعد این بزرگوار میفرمایند اما اگر این نماز را بهتنهایی ملاحظه کنیم، قبول نیست؛ چرا؟ به جهت اینکه نیت روحِ عمل است و این روح در ابتدای نماز پیدا شد. با توجه و قصدی که داشتیم، این روح برای عمل ما و برای این پیکر پیدا شد. حال اگر انسان در تمام نماز توجه داشته باشد و این نیت باشد، بهمنزله این است که روح دائماً به این بدن توجه دارد. منظورم بدن خود ما نیست. آن قصد مثل روح است که به پیکر نماز، صورت نماز و این نمازِ ظاهر توجه دارد. اگر ما توجه داریم و تا آخر نماز متذکرِ آن قصد هستیم، چه بهتر؛ پیکر نماز به برکت آن روح یعنی نیت، زنده است. آن نیت و قصد و توجه، این نماز را تدبیر میکند. پس نماز به برکت آن نیت حیّ و زنده است، مُشعِر است، دارای درک و شعور است. و خواهنخواه آن نیت و آن قصد مدبّرِ امور این پیکر است. این درست مثل حالت بیداریِ بدن است. همانطور که در حال بیداریِ ما، روح همه امور بدن ما را تدبیر میکند، آن نیت ما هم سراسر نماز را تدبیر میکند، زنده و با روح نگه میدارد.
«* نماز جلد 6 صفحه 476 *»
اما اگر اینطور نباشد، یعنی ابتدای نماز قبل از تکبیرةالاحرام توجه کردیم، قصد امتثال داشتیم، قربةً الیاللّه نیت اطاعت و فرمانبرداری داشتیم و بعد غافل شدیم، فرمودند اینجا نیت حکماً جاری است، نه اینکه بالفعل و موجود باشد. در این صورت حکم نیت جریان دارد. در اینجا میفرمایند درست بهمانند روحِ شخصِ خوابیده نسبت به جسدش میشود. شخصی که خواب است، آیا روح، در این بدن تدبیری ندارد؟! روح فاصله گرفته و کنار است، اما عنایت مختصری به بدن دارد و علاقه و عنایت خود را از بدن رفع نکرده. این بدن در خواب بهسر میبرد و روح جدا است، ولی ناظر است، آنچنان نیست که بیگانه شود و قطع ارتباط کند. پس روح در قلب مجتمع میشود و کاری به بدن ندارد. اما به شعاع این روح که پرتوی دارد و به بدن تعلق دارد، بدن زنده است. شخصِ خوابیده را نمیگویند مرده است. او زنده است، اما در خواب است. بدن در موقع خواب، نسبت به روح اینطور میشود.
نمازِ شخصی که در میان نماز غافل است، حکم بدنِ خوابیده را پیدا میکند که روحی هست و آن روح بهکلی تعلقش را از این بدن قطع نکرده، اما الآن پیکر نماز در فرمان آن نیت نیست. این به حال خودش است، آن هم به حال خودش است. وقتی که اینطور باشد، به بدن و روحِ در قلب تشبیه میکنند. بعد میفرمایند این روح که در قلب است، مثل آن نیتی است که در ابتدای تکبیرةالاحرام فعلیت پیدا کرد و قصد پیدا شد. اما در سایر قسمتهای نماز که مثل حال خواب است، آن نیت نیتِ حُکمیه است، نیتِ فعلیه نیست.
پس درباره شخص خوابیده میگوییم زنده است و روح دارد، اما الآن تصرف روح در کار نیست و خواب است. نمیگوییم مرده است، میگوییم خواب است. چون چنین است، میفرمایند همین است معنای اینکه میگوییم نماز صحیح است، نماز مُجزی و کافی است و بهواسطه همان نیت حکمیه که کشش دارد، تکلیف ساقط میشود؛ همچنانکه بر انسان در حال خواب، صدق میکند که بگوییم زنده است. از جهت
«* نماز جلد 6 صفحه 477 *»
اینکه شخص در سایر اعمال و جهاتِ نمازش، از آن نیتِ اول و از آن قصدِ ابتدائی غافل شده، میگوییم آن قصد اول باقی است اما حکماً. مثل شخصِ خوابیده است. چون چنین است، نمیشود این نماز بهتنهایی مقبول درگاه خدا باشد و نمیشود موجب این باشد که ما را مستحق بهشت گرداند.
البته در ابتداء فرمودند: «قد تکون غیرَ مقبولة» گاهی اینطور است؛ پس نمیشود درباره همه چنین حکمی کرد. چهبسا شرایط فرق میکند. عرض کردم مکان، زمان، خود شخص و حالات او تفاوت میکند. کسی که خداوند روی مصلحتی بر او بلائی وارد کرده که این بلاء او را غرق کرده و در همّ و غم قرار داده، او را نمیشود مثل سایرین در نظر گرفت. او اولیٰ است به اینکه خدا عذرش را قبول کند تا آن شخصی که از هر جهت در رفاه است، پولهایش در بانک است، خیالش آسوده است، نگران نیست، همّ و غمِّ پولی ندارد، در فصل تابستان آسوده داخل خانهاش نشسته، کولر هم روشن است و هوا را خنک کرده. ݣݣاین شخص با آن فرد مبتلا خیلی فرق میکند. این شخص از اول نمازش داخل فکرهای دیگر برود، آن شخص هم با آن همّ و غم در فکر باشد؛ آیا اینها یکسان حساب میشوند؟! معلوم است که اینطور نیست.
پس فرمایشِ «قد تکون غیر مقبولة» شاید اشاره به این جهت باشد که شرایط اشخاص مختلف است، اوضاع متفاوت است، نمیشود بهطور کلی و مطلق حکم کرد که چنین نمازی از هیچ کس قبول نیست. خیر، شرایط مختلف است. البته اگر خودمان باشیم و این نماز، نمیشود گفت مقبول است و موجب داخل شدن بهشت است.
بعد میفرمایند اگر خداوند بخواهد ما را به وسیله این نماز نجات دهد و به بهشت ببرد، خداوند باید خودش لطف کند و اینطور نمازها را به اموری ضمیمه بفرماید که باعث کمالِ این نمازها شود، نقصان و آلودگی این نمازها را برطرف کند و اینها را به برکت آن ضمیمهها به حد کمال برساند، آنوقت این نمازها بهشرط بودن ضمیمهها ما را به بهشت خواهد برد.
«* نماز جلد 6 صفحه 478 *»
عرض کردم اعظم ضمیمهها ولایت محمد و آلمحمد؟عهم؟ است و همچنین حزن در مصائب این بزرگواران و همّ و غم برای امور ایشان است. آری، اینها باعث کمال نمازها میشود.
میفرمایند همچنان که درباره شخصِ خواب حکم میشود به اینکه حیات دارد، ولی اگر بخواهد حیات به درد او بخورد و از این حیات استفاده ببرد، باید این حیاتِ مختصر و جزئیِ در حال خواب، به حیات و زندگانیِ در حال بیداری ضمیمه شود. باید بیدارش کنند تا بتواند از آن حیاتِ موجود استفاده کند.([176]) نمازی هم که اینطور است، در واقع باید آن را به وسیله ضمیمه شدن با اعمال دیگر بیدار کنند.
خیلی خوب است که انسان مخصوصاً به امر سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه توجه داشته باشد که اعظم امور است. میفرمایند اکسیر اعظم است؛([177]) گناهان را میآمرزد و طاعات را مورد قبول حقتعالی قرار میدهد.
شاعری شعری گفته و بد نیست:
گر نماز آن بود که آن مظلوم کرد | دیگران را زین عمل محروم کرد |
دیگران از این عمل محروم شدند یعنی چه؟ شاعر است و این بیت را سروده، اما چه در نظرش بوده؟ البته منظورش این است که دیگران نمیتوانند این عمل را بهجا آورند. معلوم است. اشهد انّک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة.([178]) اما من این شعر شاعر را اینطور میگویم:
گر نماز آن بود که آن مظلوم کرد | دیگران را زین عمل مرحوم کرد |
به برکت نمازِ آن مظلوم صلواتاللهعلیه همه اهل رحمت شدیم. آقای ما با آن حالت، در آن شرایط و با آن شدت، در صحرای کربلا نماز گزارد. همین اندازه انسان اولِ
«* نماز جلد 6 صفحه 479 *»
نمازش و آخر نمازش توجه داشته باشد که اگر نمازی هم میگزاریم، با همه این روسیاهیها و دستوپا شکستگیها، از برکت خون مطهر آقا ابیعبداللّه الحسین است. انشاءاللّه همین کار اکسیرِ نمازمان خواهد بود و همچنین روزه، حج و سایر اعمال ما پذیرفته خواهد شد.
ما باید با توجه به آقا امام زمان؟ع؟ اعمالمان را شروع کنیم؛ زیرا آن بزرگوار در هر عملِ خیری پیشوا است، او امام است، او حجت خدا است. آن بزرگوار در مقام امامت، پیشوا است و هر خیری از برکت وجود مبارک آن بزرگوار است. پس در هر طاعتی، متذکر باشید. امکان دارد یادمان برود، میشود که از همین امر هم غافل باشیم؛ اما میتوانیم وقتی از خواب بر میخیزیم و میخواهیم روزمان را شروع کنیم، عرضه بداریم خدایا هر خیری که امروز از من سر میزند و به من توفیق میدهی، میدانم به دستگیریِ آقایم و به پیشواییِ او است. خدایا به برکت آن حضرت از من قبول کن، چه من توجه داشته باشم چه نداشته باشم. خدایا از اولِ روزم، به تو وا میگذارم. شب همینطور باشیم. انشاءاللّه در تمام حالات متذکر باشیم که بهتر است.
خدایا ما همین هستیم. عرض کردم «خواجه دانست که من بیخردم». خدا ما را خلق کرده، همه شرایط و اوضاعمان را میداند، از خودمان هم بهتر میداند؛ با وجود این، ما را دعوت کرده: با همین وضعت نماز بخوان، با همین وضع روزه بگیر، با همین طور درِ خانه ما بیا، با همین طور به زیارت حجتهای ما بیا. ما که نمیفهمیم حجت کیست و چیست، اما میفرمایند بیا. اگر بیایی، ما به دیدنت میآییم. حضرت رضا؟ع؟ فرمودند هرکس به زیارت من بیاید، من سه جا به زیارتش میروم، در سه جا از شرایطِ سختِ قیامت به دیدارش میروم، اذا تَطایَرَت الکتب یمیناً و شِمالاً و عند الصراط و عند المیزان.([179])
در آن شرایط سخت میآیند، آیا در دنیا نمیآیند؟! قطعاً هر دفعه ما به زیارتشان
«* نماز جلد 6 صفحه 480 *»
میرویم، آقا نظر عنایت دارند. الحمد للّه رب العالمین با همین روسیاهیها، با همین نقصانها، با همه درماندگیها و بیچارگیها، خودشان ما را دعوت کردهاند، خدا دعوت کرده، حجتهای خدا دعوت کردهاند. اینها همه مایه امیدواری ما است، مایه فخر ما است، واقعاً باعث دلگرمیِ ما است، الحمدللّه. «خواجه دانست که من بیخردم». واقع مطلب هم همین است. خدا رحمت کند آن کسی را که این شعر را گفته.
خواجه دانست که من بیخردم | با همه بیخردی میخردم |
ما را خواستهاند، دعوتمان کردهاند، ما را پذیرفتهاند، الهی شکر. توفیقِ ایمان به ما دادهاند، توفیقِ معرفت به ما دادهاند، توفیق بندگی هم که میدهند. خدایا بقیهاش هم به عهده خودت است. خدایا تو به ما دین یاد دادی، تو ما را دعوت کردی، بقیهاش هم به عهده خودت؛ چون از ما هیچ کاری بر نمیآید. همین اعمال ناقص هم به توفیقِ تو است. خدایا کامل کردنِ این عباداتِ سر و دست و پا شکسته ما و گذشتن از گناهان ما، همه به لطف و کرمت بستگی دارد. خدایا برای لطف و کرم تو هم حدّی نیست، حدّی و شرطی ندارد. شرطش همین است که انسان بداند خدایی دارد که کریم است، خدایی دارد که رحیم است. شرطش این است. همانطور که اعتقاد داریم که خدا داریم، باید اعتقاد داشته باشیم که خدایمان کریم است؛ همانطور باید اعتقاد داشته باشیم که خدایمان رحیم است، نسبت به اهل ایمان رحمت دارد. امیدواریم رحمتش و فضل و کرمش شامل حال همه ما باشد.
اللهم صلّ علی محمّد و آلمحمّد
«* نماز جلد 6 صفحه 481 *»
برای استفاده بیشتر مطالعهکنندگان، رساله مبارکه «خطابیه» ضمیمه گردید.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
اما بعد فیقول العبد المسکین احمد بن زینالدین انه قد ارسل الیّ بعضُ الاخوان المخلصین من العلماء العارفین الطالبین للحق و الیقین بمسئلتین یطلب جوابهما علی سبیل الاستعجال مع کلال البال و تغیّر الاحوال فکتبتُ ما خطر من الجواب لذلک السؤال اذ لایسقط المیسور بالمعسور و الی اللّه ترجع الامور.
قال سلمه اللّه تعالی: ان المصلّی حین یقول: ایاک نعبد و ایاک نستعین کیف یقصد المخاطِب بخطابه و ای معنی یعقد قلبه علیه هل یقصد الذات الغیر المدرکة بصفةٍ من صفاته الجمالیة و لا الجلالیة ام یقصد شیئاً آخر، و علی التقدیرین ربّما یصلی الرجل و حین التکلم بتلک الکلمتین لایقصد شیئاً و هو غافل ذاهل غیر شاعر بقصد شیء فهل تصح صلاته ام لا.
اقول: اعلم ان اللّه سبحانه لایدرَک من نحو ذاته بکلّ اعتبار و انما یدرک بما تعرّف به لعبده فکلّ شیء یعرفه بما تعرّف به له فتشیر العبارات الیه بما اوجدها علیه و تشیر القلوب الیه بما ظهر لها به و لا سبیل الیه الّا بما جعل من السبیل الیه و هو جلشأنه یظهر لکل شیءٍ بنفس ذلک الشیء کما انّه یحتجب عنه به و الی ذلک الاشارة بقول علی؟ع؟: لاتحیط به الاوهام بل تجلّیٰ لها بها و بها امتنع منها و الیها حاکمها و کل مظهرٍ لک به فهو مقام من مقامات ذاته فیک و حرف من حروف ذاتک به فمن وصل الی رتبةٍ قد ظهر سبحانه له فیها تبین له انّ المطلوب وراء ذلک و انّ هذا الذی حسبه ایاه لمیجده شیئاً و وجد اللّه عنده فوفّاه حسابه و اللّه سریع الحساب و هکذا و الیه الاشارة بقول الحجة؟ع؟ فی دعاء رجب: و مقاماتک التی لا تعطیل لها فی کل مکان یعرفک بها من عرفک لا فرق بینک و بینها الّا انّهم عبادک و خلقُک فهذه المقامات هی التی دعاک
«* نماز جلد 6 صفحه 482 *»
الیها فیتوجّه الیها قلبک فیجده عندها کما یتوجّه وجه جسدک الی بیته الکعبة فیجده عندها و تعبَّدَک باَنْ تدعُوَهُ بها و تعبُده فیها بلا کیفٍ و لا وجدان الّا لما اوجدک من ظهوره لک و انّه فی کل مقامٍ اقرب الیک من نفسک و لیس ما وجدته ذاتاً بحتاً و لو کان ذاتاً بحْتاً لجاز انتدرک الذات البحْت و الذات البحت فی الازل و انت فی الامکان فیکون ما فی الامکان بادراکِ الازل فی الازل او ما فی الازل بکونه مدرکاً للممکن فی الامکان تعالی اللّه عن ذلک علوّاً کبیراً و الی ذلک اشار امیرالمؤمنین؟ع؟: انّما تحد الادوات انفُسَها و تشیر الآلات الی نظائرها و قول الرضا؟ع؟: و اسماؤه تعبیر و صفاته تفهیم و قول الصّادق؟ع؟: کلّ ما میّزتموهُ باوهامکم فی ادقّ معانیه فهو مثلکم مخلوق مردود علیکم و ذلک لانه سبحانه هو المجهول المطلق و المعبود الحق فاذا قلت: ایّاک نعبد کنتَ قد قصدتَ شیئاً مخاطَباً و قیدُ الخطاب دَلّک علی مخاطبٍ و المخاطَبُ لایُدْرَک منه الّا جهة الخطاب کقولک یا قاعد لاتدرک من ذلک المدعو الّا جهة القعود و ان کنت تعنی الموصوف بالقعود لانّ الموصوف غیّبَ الصفةَ عند الواصف حتّی انّه عنده اقرب الیه من الصفةِ و اظهر منها له لکن الواصف لایُدْرِک الّا جهة الصفة من الموصوف کما قال الرضا؟ع؟: و اسماؤهُ تعبیر و صفاته تفهیم و بالجملة کلّ شیء لایُدْرِکُ اعلی مِنْ مَبْدئِه و انتَ خلِقْتَ بعدَ اشیاءَ کثیرةٍ فلاتدرک ما وراءَ مَبْدئِکَ و مَع هذا تُدْرِک انّکَ مخلوق و تدرِکُ انّ للمخلوق خالقاً و تُدْرِک ان الخالق اوجدَکَ بفعله الّذی وصفتَهُ به و قلتَ خالق و تُدرِک انّ الخلقَ ایجاد و حرکة و تُدرِک انّها حدثَتْ من الفاعل و تُدرِکُ ان الفاعل هو المحدِثُ للفعل و تدرک ان تلک الحرکة الایجادیّة لمتکن قدیمة و لمتنفصل من الذاتِ بل انّما اُحْدِثَتْ بنفسِها فتکون جهةُ الصفةِ صفةَ الجهة و لا شیء مما ذکر قدیم فلاتُدْرِکُ الّا نظائرَک فی المخلوقیّة و هی الاٰثار و مع هذا فهی لا شَیْءَ الّا به فهو اظهرُ منها أ یکون لغیرِکَ من الظهور ما لیس لکَ حتّی یکون هو المظهِرَ لکَ فهو اقرب الیکَ من نفسِکَ فاذا قلتَ یا زیدُ کنتَ قد خاطبت شخصاً و دعوته باسمه و هو غیره و اشرتَ الیه و الاشارة و جهتها غیر ذاته لان ذاته لیست حیواناً ناطقاً و اشارة و اسماً و دعاء بل هذه غیرهُ
«* نماز جلد 6 صفحه 483 *»
و هو غیرها مع انّک تخاطبُه و الخطاب و جهته غیره فافهم ما کرّرتُ و ردَّدْتُ قال الرضا؟ع؟: کنهه تفریقٌ بینه و بین خلقه و غیوره تحدید لما سوَاهُ. فانظر فی زید فانه حیوان ناطقٌ لا غیر ذلک و لاتدرکه بنفس الحیوانیة و نفس النطق و انّما تدرکه بمظاهره من الخطاب و النداء و الاشارة و غیر ذلک و کلها غیره و مع هذا فلاتلتفت الی شیءٍ منها و انّما یتعلّق قلبُکَ بذات زیدٍ و لکن تلک الاشیاء التی قلنا انّها غیره هی جهة تعلّق قلبِک به و جهة ظهوره لکَ فاذا عرفتَ هذا عرفتَ مطلوبَک من عرف نفسه فقد عرفَ ربّه سنریهم آیاتنا فی الاٰفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انّه الحقّ. فاذا قلتَ ایّاکَ نعبد فانت تعبد اللّهَ و تقصده بعبادتک لا غیر علی نحو ما قلنا لَکَ و هو قوله تعالی: و للّه الاسماء الحسنیٰ فادعوه بها هذا اذا توجهتَ و امّا اذا غفلتَ و ذهلتَ فانه سبحانه لمیغفل و لمیذهل قال تعالی: و ماکنا عن الخلق غافلین و ذلک اذا غفلت و ذهلْتَ فانّک حینئذٍ قد توجهتَ الی شیء من احوال الدنیا او الاٰخرة و هی کلها بالحقیقة لیسَتْ شیئاً الّا بظهوره فیها فاذا غفلتَ عنه لمتغب عنه و لمیغب عنک قال الصادق (ع) فی قوله تعالی أ و لمیَکفِ برَبّک انه علی کل شیء شهید قال؟ع؟: یعنی موجود فی غیبتک و فی حضرتِکَ فصلاتُک صحیحة بمعنی انّها مجزیَةٌ و قد تکون غیر مقبولةٍ بمعنی انّها غیر موجبَةٍ للجنّة وحدها بدون غیرها من الاعمال و وجه صحتها و اجزائها انّک قد دخلتَ فی الصلوة و انت مقبل علیه بنیّتِک عند اوّل التکبیر و الّا لمتصحّ اصلاً.
فان قلتَ قد اتوجّه الی النیّة المعتبرة عند الفقهاء غیر ملتفت الی ما یقصده العارفونَ قلتُ ان فعلک لما امرک به یلزمک منه امتثال امره و لو اجمالاً کما یلزمک منه القرب الیه بذلک العمل و لو اجْمالاً کل ذلک توجّه الیه من حیث امر الّا ان مقام العابدین تحت مقام الموحّدین و کلّها مقامات المعبود سبحانه فهذا القصد فی الحقیقة لا غفلةَ فیه ثم فی باقی الصلوة یستمرّ القصد حکماً و اختلف الفقهاء فی معناه فقال بعضهم هو الایُحدثَ نیّة تنافی نیة الصلوة و قال آخرون هو العزم و تجدیده کلّما ذکرت و الخلاف مبنی علی الخلاف فی ان الموجود الحادث الباقی هل یحتاج فی
«* نماز جلد 6 صفحه 484 *»
بقائه الی المؤثر ام لا و الحق الاوّل فی المسئلة الکلامیة فالاصح الثانی فی المسئلة الفقهیة و وجه عدم مقبولیتها ان النیة التی هی روح العمل کانت فی الابتداء فعلیّة فان اقبل علی کل صلاته کانت بمنزلة توجّه الروح الی الجسد فی تدبیره فهو حی مشعر مدبِّرٌ لاموره کما هو حالة الیقظة و اذا کانت فی باقی الافعال حکمیّة کانت بمنزلة روح النائم فی جسده هی مجتمعة فی القلب فبِشُعاعِها السفلی الذی هو وراءها و خلفها کانت متعلقة بالبدن و اما وجهها فهو متوجّه الی جابلسا و جابلقا و هورقلیا فمن جهة انّها فی القلب کالنیة الفعلیة فی التکبیر و شعاعها السفلیٰ فی سائر البدن حالة النّوم کالنیة الحکمیة قلنا ان الصلوة صحیحة مجزیةٌ کما ان الانسان حالة النوم یصدق علیه انه حیّ و من جهة غفلته عن النیة فعلاً فی سائر الصلوة و انما فی الباقی القصد الاول کالنائم قلنا انّها لمتستقلّ بالمقبولیة الموجبة للجنّة بل لابد من انضمامها الی ما یکمّلها کما ان النائم انّما نحکم له بالحیوة التی ینتفع بها بانضمامها الی حیوة الیقظة فافهم.
قال سلمه اللّه تعالی: و قد روی عن جعفر الصادق؟ع؟ انه قال: لقد تجلّی اللّه لعباده فی کلامه و لکن لایبصرون و روی انه کان یصلّی فی بعض الایام فخرّ مغشیاً علیه فی اثناء الصلوة فسئل بعدها عن سبب غشیته فقال: مازلتُ اُرَدِّدُ هذه الاٰیة حتی سمعتُها من قائلها قال بعض العارفین ان لسان الصادق (ع) کان فی ذلک الوقت کشجرة الطور عند قول انی انا اللّه، افیدوا ان هذا السماع من القائل ای معنی له فلو قیل ایّای اعبُدْ و ایای استعِنْ بقول ایّاک نعبد و ایّاک نستعین فالقول قول العابد لا قول المعبود و هذا الاستماع بهذا الاذن الجسمانی ای معنی له.
اقول الحدیث مشهور و الادلة النقلیّة و العقلیة تؤیّده و معنی تجلّیه فی کلامه ظهوره بکلامه فی کلامه و معنی ذلک انّ الکلام لایقوم بدون ما یستند الیه و ذلک المستند الیه هو جهة التکلم من المتکلم علی حد ما سبق فی المسئلة الاولیٰ فراجع تفهم فمن اشعر بظهوره له فقَدَ نفسه لانه عرفها و هو قول علی؟ع؟ لکمیل: جذب الاحدیّة لصفة التوحید و من لمیشعر
«* نماز جلد 6 صفحه 485 *»
جهل نفسه فکان الصادق؟ع؟ لمّا اشعر بالتجلّی فقد نفسه اذْ عرفها فخرّ مغشیّاً علیه حیث لایقدر علی الاستقرار و کثیراً ما تکون هذه الحالة علی جده؟ص؟ و الاوصیاء؟عهم؟ لانه تجلّیٰ له کما تجلّیٰ لموسی؟ع؟ الا ان المتجلّی لموسی؟ع؟ مثل سَمّ الابرة من نور الستر و جعفر؟ع؟ تجلیٰ له جَمیع نور الستر و یجب معه ذلک و بیانه علی ما ینبغی مما لاینبغی لانه من علمهم؟عهم؟ المکنون و امّا علی مذاق غیرهم فهو سهل و ذلک لان الشیء لایتقوم الا بالوجود و الماهیّة فهو مجموعهما لا احدهما فالوجود بدون ماهیة لایحسّ و الماهیّة بدون وجودٍ لاحیوة لها فلیس احدهما شیئاً الا بالایجاد وَ شرط قبول الایجاد انضمام احدهما الی الاٰخر فالوجود وجه فعل اللّه و الماهیّة نفسُ الوجود من حیث نفسه فاذا اشعر العبد بالتجلّی فانّما یشعر بوجوده و الوجود نور اللّه قال؟ع؟: اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه یعنی بوجوده و لایلتفت الی الماهیّة اصلاً فینفکّ ترکیبه فی شعوره لا فی ظاهره لانه لمیتجلّ للجبل فیقع لانّ القیام بالتماسک و قد فُقِد فی غیبه و امّا مغشیاً علیه فلانه ساجد تحت العرش بین یدی اللّه سبحانه قد استولی علیه نور الظهور کاستیلاء حرارة النار علی الحدیدة المحمیّة فان النّار حقیقة هی الحرارة و الیبوسة و هی لاتحسّ و الحرارة التی ظهرت علی الحدیدة فانما هی من صفة النار و ظهورها فظهرت النار بفعلها علی الحدیدة کما ظهر المتکلّم بکلامه علی قلب الامام؟ع؟ و الظهور هو المرتبة الخامسة للذات فقول بعض العارفین انّ لِسٰانَ الصادِق؟ع؟ کشجرة الطور مجازٌ او تمثیل للمجهول بالمعلوم و الّا فشجرة الطور هی ثانی رتبةٍ فی الظهور للسان الصادق؟ع؟ و لو قال شجرة الطور کلسان الصادق؟ع؟ لکان کالصادق فقوله؟ع؟: حتی سمعتها من المتکلّم یراد به من المتکلّم ما اشرنا الیه فی المسئلة السابقة و فی هذه من ظهور المتکلّم فیما یستند الکلام الیه من صفة فعله التی هی فعله بکلامه سبحانه له علیه السلام و هذا السماع هو فی الحقیقة قابلیّة الوجود التشریعی الذی هو روح التشریع الوجودی و هو ان تکون حقیقة الامام؟ع؟ اُذناً واعیة للملک العلّام و قولک فلو قیل ایّایَ اعبُدْ الخ، لایصحّ هذا الکلام الا اذا کان المتکلّم یتکلّم بما یخصّه لا بالمخاطب فانّه حینئذ یجری الکلام فی حکایة المظهر فلایصحّ ان یعنی نفسه بالخطاب
«* نماز جلد 6 صفحه 486 *»
المحکی و اذا کان المتکلّم یتکلّم بالمخاطب للمخاطب کان المخاطب هو النصف الاسفل من وجود الخطاب فلایحسن ان یقال ایّای اعبُد فلایتوجّه الخطاب الی الحاکی الّا بقرینة فالقول قول المعبود بالعابد فافهم.
و امّا قولکم ایدکم اللّه تعالی فهذا الاستماع بالاذن الجسمانی الخ، فجوابه ان هذا الاستماع اعلی مراتبه فؤادُهُ و اذنه اذ ذاک الحقیقة الاولیّة التی هی فلک الولایة المطلقة و مقام اوْ ادنی و بعده اذنُ قلبه و هی قاب قوسین ثم اذنُ روحِه عند عروجه فی الحجاب الاصفر حجاب الذهب الی ذلک المقصود الاکبر ثم اذن نفسه و هکذا الی اذنِ جسمه ثم اذن جسده فکل مقام سمع فیه کلام المتکلم من المتکلم هو مظهره لانه ظهر فیه و قد تقدّم ان معنی ظهر فیه ظهر به فافهم و قد اختصرنا الجواب اعتماداً علی حسن الاستماع و الفهم اللمّاع و لضیق الوقت و استعجال الجواب و الحمد للّه رب العالمین.
و فرغ من تسویدها العبد المسکین احمد بن زینالدین فی السابععشر من شهر
ربیعالثانی سنة 1224 و الحمد لله وحده، تمت.([180])
فهرست مطالب
مجلس اول
هر ذاتی دارای صفات ذاتی و صفات عارضی است …………………………….. 4
هرچه موجود شود نابود نمیگردد ……………………………………………… 5
بقاء «صفات عارضی» در لوح مثال …………………………………………… 5
ثبت حالات انسان در الواح …………………………………………………… 6
مقصود از محو اعمال در لوح برزخی ……………………………………………. 6
تأثیر باور کردن اینکه در معرض علم و احاطه خداوندیم ………………………….. 8
محاسبه و مراقبه اهل یقین …………………………………………………… 8
اشاره به برخی از حقوق «برادران ثقه» و «برادران مکاشره» ………………………… 9
توضیح حدیث کذب سمعک و بصرک عن اخیک ……………………………….. 10
نماز هم دارای صفات عرضی است ………………………………………….. 12
نماز به لغت عربی که احسن لغات است وضع شده است ……………………… 12
مجلس دوم
ذات بیصفت و صفت بیذات وجود ندارند …………………………………. 15
صفات ذاتی و صفات عرضی ……………………………………………….. 16
مَثَلی برای صفات ذاتی …………………………………………………….. 16
صفات عارضی فناء ندارند …………………………………………………. 17
الصلوة قربان کل تقی ……………………………………………………….. 18
معنای قرب به خداوند و بُعد از او …………………………………………….. 18
ظهور خداوند و وجه و جنب او، ولیّ او میباشد ………………………………… 20
مجلس سوم
ذوات با صفات متلازمند …………………………………………………… 25
تنها راه شناخت ذوات، صفاتند …………………………………………….. 25
«عصمت» از صفات ذاتی حجتهای الهی؟عهم؟ است ………………………… 26
«عصمت» اختیار را سلب نمیکند ………………………………………….. 26
توضیح من العصمة تعذّر المعاصی …………………………………………… 28
«عصمت» فضیلت است …………………………………………………… 29
نمونه حسّی «عصمت» ……………………………………………………… 30
حجتهای الهی در همه دوران خود در «عصمت» میباشند …………………… 31
دین را خداوند عصمت بنده قرار داده است ………………………………….. 31
اصل «تقوی» برائت از اعداء است …………………………………………… 33
مجلس چهارم
راه شناخت ذاتها و هر گونه معاملات با آنها، صفات آنها است ………………. 36
حجتهای الهی صفات تعریف و تعرف اویند ………………………………. 36
راه شناخت خداوند و معاملات بندگان با او صفات او میباشد ……………….. 36
ریشه «تقی»، «مُتّـقی» و «تقویٰ»، «وقایه» است ………………………………… 37
تولّی و تبرّی ملازم یکدیگرند ………………………………………………… 38
سرّ ترتیب آیه شریفه اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم ………………… 39
مقام «بیان» حجتهای خداوند موقع همه گزارشهای از او است ………………. 39
رکن عراقی کعبه رمز مقام «بیان» حجتهای خداوند است …………………….. 41
شأن و مقام «حجت» ……………………………………………………….. 42
حجت بودن حجتهای الهی از روشنایی روز روشنتر است ……………………. 44
مجلس پنجم
نماز و همه حقیقتها دارای صفات ذاتی و عرضی میباشند ………………….. 47
راه رسیدن به حقیقتها صفات آنها هستند …………………………………. 47
خداوند هم به صفاتش که شئون ولایتی اولیائش باشد شناخته میشود …………. 47
نماز تجدید عهد با شئون ولایتی حجتهای خداوند است …………………… 48
فقط مؤمنان رستگارند ……………………………………………………… 48
نماز تجلیگاه خضوع و خشوع مؤمنان است …………………………………. 49
تفکیک صفات ذاتی و عرضی حقیقتها …………………………………….. 50
نمونهای از صفات ذاتی نماز «قربان کل تقی» است …………………………….. 51
معنای تقرب به خداوند متعال ………………………………………………. 51
«دین» مجموعهای از «فعلها» و «ترکها» است ……………………………….. 52
«ترکها» هم «افعال» میباشند ………………………………………………. 52
اقسام «امرها» و «نهیها» ……………………………………………………. 53
نعمت توفیق احیاء امر دین و پاداش آن ……………………………………… 53
مجلس ششم
تفکیک صفات ذاتی و عرضی حقیقتها ……………………………………. 57
صفات ذاتی هر ذاتی لوازم آن است ………………………………………….. 57
صفات ذاتی یا لوازم ذاتی هر ذاتی مانند خود ذات مخلوق میباشند ……………. 58
نظر حکماء درباره لوازم ذاتی و نظر مبارک شیخ مرحوم ……………………. 58
نظر شیخ مرحوم با فطرت الهی مطابق است …………………………….. 60
نقش گفتن «بسم الله» و «الحمدلله» در شکر نعمتها …………………………… 61
دیدگاه معتقدان به صانع متعال و موحدان در نظام آفرینش …………………….. 61
اثبات مخلوق بودن لوازم ذاتی در کریمه قلنا یا نار کونی برداً و سلاماً … …………… 62
شکرگزاری وجود نعمت و بقاء آن به گفتن «بسم الله» و «الحمدلله» ………………. 63
مراد از «فضل» و «رحمت» خداوند متعال …………………………………….. 64
شادمانی مؤمنان به داشتن نعمت «ولایت» …………………………………… 64
تغییر یافتن «نعمت» به «نقمت» به سبب گناهان ……………………………… 65
تمثیل مکتبهای انحرافی از مکتب انبیاء؟عهم؟ در فرمایش امیرالمؤمنین؟ع؟ …….. 66
مکتب شیخ مرحوم احیاءکننده مکتب وحی است …………………….. 66
مجلس هفتم
صفات ذاتی ذاتها هم مانند خود ذاتها مخلوق و مجعول خداوند میباشند …….. 69
تصور صفت ذاتی جدای از ذات دلیل دو شیء بودن آنها در خارج است …………. 70
آتش نمرود و سرد شدن آن نمونهای است برای این مطلب ……………………… 72
پرستش و کرنش و بندگی مخصوص خداوند یکتا است نه بتهای ظاهری و معنوی … 73
انسان باید فقط به فضل و کرم و جود خداوند متعال امیدوار باشد ………………. 74
گرفتاریهای ما از خود ما میباشد و در برابر نعمتهای سرشار ناچیز است ………. 75
همه امور ظاهری و معنوی ما با صفات ذاتی ذاتها در ارتباط است …………….. 77
صفات ذاتی ذاتها پایهای است که زندگی مادی و معنوی ما بر این پایه استوار است …. 78
«عصمت» صفات ذاتی حجتهای خداوند است و معنی آن حجت بودن گفتار و رفتار
و تقریرات حجتها میباشد ……………………………………………….. 79
مجلس هشتم
تأثیر اعتقاد موحدان به مخلوق بودن صفات ذاتی ذاتها در بهرهبرداری از نعمتها …. 81
اشتباه حکماء در مخلوق و مجعول نبودن ذاتیات ذاتها و پافشاری شیخ بزرگوار در ردّ آنها ………………………………………………………………….. 84
به شهرت و بزرگی پوشالی حکماء نباید فریب خورد، بزرگی حقیقی از آنِ خدا و حجتهای او است ……………………………………………………….. 84
معنای بزرگی ظاهری خداوند متعال …………………………………………. 85
برای معارف الهیه معلم الهی لازم است که حجتهای او هستند ……………… 87
حجتهای خداوند در مقام «امامت» مظاهر بزرگی ظاهری او میباشند …………. 87
قدردانی از کوشش و تلاش بزرگان+ در توضیح و تبیین معارف قرآنی ………….. 90
حجتهای خداوند در مقام ابوابیت خود مظاهر «عظمت» یعنی بزرگواری خداوندند … 92
رضای حضرت زهراء؟عها؟ رضای خداوند و سخط او سخط خدا است ………….. 93
معنای «جود» خداوند که یکی از بزرگواریهای او است و فرق آن با جود بندگان …… 95
معاصی ما نعمتها را بر ما نقمت میکنند …………………………………… 96
اشارهای به بزرگی گناه عشق به امردان و نظر بزرگان عرفان الحادی درباره آن ………. 97
اشارهای به گرفتاری ما به غیبت و تهمت و حرف زدن درباره دیگران …………….. 99
با گفتن «بسم الله» و «الحمدلله» در بهرهبرداری از نعمت اظهار اعتقاد به مخلوق بودن صفات ذاتی ذاتها است ………………………………………………….. 100
مجلس نهــم
تفاوت نظر اهل ایمان و نظر حکماء متعارف درباره ذاتیات ذاتها ……………… 103
هر موجودی متعلق مشیت است و از این جهت «شیء» نامیده شده ……………. 104
اختلاف اقسام مشیتها به سبب اختلاف مشاءها …………………………… 104
صفات ذاتی مانند صفات عرضی مخلوقند و با هم فرقی ندارند مگر در ذاتی بودن و عرضی بودن ………………………………………………………………. 105
بیان اصل مقصود از این مقدمات که مربوط به توحید ذات است …………………. 106
بیان قاعده قرآنیه «لیس کمثله شیء» ……………………………………….. 108
سرد شدن آتش نمرود نمونهای از قدرت و احاطه و تدبیر خداوند است ………….. 108
بحثی پیرامون مسأله «توحید ذات» و «صفات ذاتی» خداوند متعال ……………. 109
معلم اول و معلم ثانی در مکتب وحی که در واقع یکی هستند …………………… 110
توضیح فرازی از خطبه حضرت علی؟ع؟ در بیان توحید ذات …………………. 112
نقش «سبحان الله» در مباحث و مسائل توحیدی در مکتب استبصار ………….. 113
اشارهای به تنزیه خدای متعال در مکتب حکمت و عرفان الحادی ……………. 113
دشوار بودن بحث در مسأله «توحید ذات» و «صفات ذاتی» خداوند متعال ……… 114
حدیثی از حضرت صادق؟ع؟ در «توحید ذات» ………………………………. 116
اشارهای به «صفات فعلیه» خداوند متعال …………………………………… 119
مجلس دهــم
حقیقت نماز دارای «صفات ذاتی» و «صفات عرضی» است ………………….. 122
نماز معراج مؤمن است …………………………………………………….. 122
آب رفع تشنگی میکند در دنیا و در آخرت …………………………………… 122
تشنگی همه خلق در محشر ……………………………………………….. 123
نحوه درک بندگان «ولایت و تصرف و سلطنت» خداوند را در آخرت ……………. 123
اولیاء خدا در دنیا هم «نفوذ ولایت خداوند» را وجدان میکنند ………………… 123
درک «نفوذ ولایت سلطنت خداوند» در قیامت همگانی است …………………. 124
برخی از آثار ایمان و باور کردن گزارشهای پیامبران؟عهم؟ از قیامت ………………. 124
سرشت حجتهای الهی مهر ورزیدن به بندگان خداوند متعال است …………. 128
مهرورزی حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ نسبت به ابنملجم لعنه الله ………………. 129
حجتهای الهی؟عهم؟ مظاهر رحمت خداوندند ……………………………… 130
بدسرشتها هم اگر برگردند به سوی خداوند پذیرفته میشوند مانند «حر» در کربلا …… 131
خداوند بندگان را برای بهرهمند شدن از رحمتش آفریده است …………………. 134
چهارده معصوم؟عهم؟ مظهرهای کلی «ولایةالله» میباشند ……………………… 135
فقط آب حوض کوثر است که در محشر آن تشنگی را رفع میکند ………………. 135
از نظر شیعه راستین «ذاتی شیء لمیکن معللاً» سخن باطل و بیاساس است ….. 136
به واسطه قرار الهی، «صفات ذاتیِ» نماز هم با ذات نماز برای نمازگزارِ باولایت همراه است ………………………………………………………………. 137
مجلس یازدهـم
در تعریف هر حقیقتی صفات ذاتی آن بیان میشود …………………………… 140
در تعریف نماز هم صفات ذاتی آن را فرمودهاند ……………………………….. 141
نظام آفرینش اقتضاء کرده که خداوند برای ذاتها صفات عرضی قرار دهد ………… 141
در عالم اعراض ما با صفات عرضی اشیاء سر و کار داریم ………………………. 142
حجتهای خداوند در این عالم به صفات عرضی ظاهر شدهاند ………………. 142
عالم لاهوت عالم «خداییهای خداوند» است ……………………………… 143
اسماء و صفات خداوند گزارش از «مواقع» آنها میباشند نه از ذات مقدس او ……. 143
در بحث توحید باید دو حدّ «تعطیل» و «تشبیه» را نفی کرد …………………….. 144
نقش «سبحانالله» در مباحث توحیدی ……………………………………… 144
در مقام بحث و تعلیم و تعلم و تفهیم و تفهم مباحث توحید باید از الفاظ و تعابیر
استفاده کرد ………………………………………………………………. 145
اشاره به موقعیت کتاب مبارک کافی ………………………………………… 147
ادامه بحث از موقعیت الفاظ و تعابیر در مقام تعلم و تفهم مباحث توحید ……….. 149
مقام دیگر در بحثهای توحیدی مقام شناخت «مواقع» الفاظ و تعابیر توحیدی است ……………………………………………………………. 149
آیات تعریف و تعرف خداوند، مواقع همه گزارههای توحیدی میباشند …………. 151
خداوند حجتهای خود را آیات تعریف خود قرار داده است ………………….. 152
خلاصه مطالب این مجلس ……………………………………………….. 153
مجلس دوازدهـم
یکی از امور فطری و بدیهی این است که هر ذاتی غیر از صفات ذاتی آن است …… 157
مقصود اصلی از آفرینش موجودات انسان است …………………………….. 158
مقصود اصلی از آفرینش انسان خداشناسی و پرستش خداوند است ………….. 158
مؤمنان و بهرهبرداری از نعمتهای سرشار خداوند ……………………………. 159
محمد و آلمحمد؟عهم؟ شاهد آفرینش موجودات و سبب ایجاد آنها میباشند ……… 159
اشارهای به تعابیر قرآنی از رؤساء کفر و شقاوت این امت به حیوانات …………….. 160
جریان قانون توارث در فرزندان ………………………………………………. 161
شباهت مؤمنان به پدر و مادر ایمانی و غیر مؤمنان به پدر و مادر کفر و نفاق ……….. 162
آلوده بودن برخی مؤمنان به صفات رذیله به واسطه لطخ طینتها ……………… 162
نعمت ایمان و ولایت ……………………………………………………… 163
وظیفه مؤمن آلوده به صفات رذیله ………………………………………….. 163
مؤمن آيینه مؤمن است …………………………………………………….. 163
نعمتهای الهی را نمیشود شماره کرد ……………………………………… 164
اشارهای به نعمت دستگاه گوارش در بدن انسان ……………………………… 165
ما با صفات ذاتی اشیاء مأنوسیم با توجه به اینکه ذاتها غیر از آن صفاتند …….. 165
تعبیر «صفات ذاتی» درباره خداوند در مقام تعلیم و تعلم است ………………… 165
وظیفه اهل ایمان در برابر نعمتهای الهی ……………………………………. 166
ما نباید در بندگی کوتاهی کنیم ……………………………………………… 167
حجتهای خداوند از عالم لاهوت آمدهاند و از خداییهای خدا باخبرند ……… 168
امام عسکری؟ع؟ یکی از آيینههای لاهوتنما میباشد ………………………. 168
چهارده آیینه تمامنمای عالم لاهوت؟عهم؟ ……………………………………. 169
مجلس سیزدهـم
اقتران ذاتها به صفاتشان در نظام آفرینش ………………………………….. 171
اقتران ذاتها به صفاتشان دلیل منزه بودن خداوند است از اقتران به صفات ……. 171
خداشناسی و خداپرستی از برکات تعالیم حجتهای خداوند است ………….. 172
راهنماییهای تکوینی الهی ……………………………………………….. 172
همه براهین قرآنی دلیل حکمت است که در مکتب استبصار یکی از ادله شده است ….. 173
هدایت تکوینی و بهرهبرداری از نعمتهای بیشمار الهی …………………….. 173
علت احاطه حجتهای کلی الهی بر نعمتهای بیشمار خداوند …………….. 174
علت ممتاز بودن حجتهای کلی الهی از دیگران ……………………………. 175
توضیح «اعوذ بجمع الله» ………………………………………………….. 176
معنی «حجّت» و لزوم علم و احاطه حجت بر همه خلق ………………………. 179
صفات دیگر حجتهای کلی الهی …………………………………………. 180
همه کارهای حجت کلی الهی منسوب به خداوند است ……………………… 182
خواب رسولالله؟ص؟ ………………………………………………………. 183
مجلس چهاردهم
انس ما با ملازم بودن ذاتها با صفات ذاتی آنها ……………………………… 186
نماز و ملازم بودن آن با صفات ذاتیش ……………………………………….. 186
صفات ذاتی ثابت است ولی صفات عرضی هر ذاتی مانند نماز متغیر است …… 187
غیر از حجتهای کلی الهی علم همه خلق اندک است ………………………. 189
جمیع صفات حجتهای کلی الهی مانند علم ایشان محدود نیست ………….. 191
اشاره به بطلان قاعده «کل ما بالعرض …» …………………………………… 193
تفریع بر آیه «و مااوتیتم من العلم الا قلیلاً»، قیاسِ ممنوع نیست ………………… 194
نفی تعطیل و نفی تشبیه درباره صفات خداوند ………………………………. 195
ظهور خداوند و صفات ذاتی او در صفات عرضی (فعلی) که حادثند …………… 197
ظهور نماز و صفات ذاتی آن در صفات عرضی ……………………………….. 198
مجلس پانزدهم
سرّ اینکه نماز اعظم ارکان و اعمال بُعد عبادی دین است ……………………… 201
اسماء و صفات الهی گزارش از ظهورات و تجلیات خداوند متعال است ……….. 203
حقیقت ظهور و تجلی از دیدگاه مکتب وحی ………………………………… 204
در امور دینی نباید سهلانگاری کرد ………………………………………….. 204
در دنیا بنا بر سختگیری نیست ……………………………………………… 204
اگر بنای سختگیری باشد بر مستبصرها سختتر خواهند گرفت ………………. 205
عظمت نعمت بصیرت …………………………………………………… 205
معنای بصیرت ……………………………………………………………. 206
قدردانی از نعمت بصیرت …………………………………………………. 206
دشواری کار اهل بصیرت …………………………………………………… 207
فرق اهل بصیرت با دیگران …………………………………………………. 208
فرمایش امام رضا؟ع؟ به برادر بیپروای خود ………………………………….. 209
حالت شخص مستبصر ……………………………………………………. 210
اهل ایمان باید خود را در معرض رحمت رحیمیه قرار دهند ……………………. 212
اهل ایمان به برکت ایمان از رحمتهای خاصّه خداوند بهرهمند میباشند …….. 213
یادآوری نعمتهای معنوی خداوند بخصوص هنگام دعاء کردن ……………… 213
توصیه به دینداری ………………………………………………………… 214
مجلس شانزدهم
صفات ذاتی نماز از نماز جدا نمیشوند و تغییر هم نمیکنند ولی صفات عرضی آن متغیرند …… 216
حدود ظاهری نماز در اسلام ضروری است …………………………………… 217
عبادات دیگر هر یک حکایتی از نماز دارند …………………………………… 217
خضوع و خشوع در نماز ……………………………………………………. 217
مقدار خضوع و خشوع در نماز به مقدار اقبال و توجه به نماز است ………………. 219
صحّت نماز قبولی آن دو مطلب جدای از یکدیگرند ………………………….. 219
ملاک صحت عبادات …………………………………………………….. 221
عبادت صحیح اعاده نمیشود و قضاء ندارد ………………………………… 221
بیان نمونهای برای اینکه شریعت مقدسه اسلام سهله و سمحه میباشد ……….. 223
در عبادات به وسوسههای شیطانی نباید اعتناء کرد ………………………….. 224
خضوع و خشوع بندگان در بُعد عبادی دین «سمعاً و طاعةً» است …………….. 225
در بُعد عبادی دین حاکم و فرمانده خداوند متعال است وحده لا شریک له …….. 226
ان الحکم الا لله و سوء استفاده خوارج لعنة الله علیهم از این آیه شریفه …………. 227
معنای «مزخرف»گویی اهل باطل ………………………………………….. 227
«مزخرف العلماء» ………………………………………………………… 227
فرمایش حضرت امیرالمؤمنین؟ع؟ درباره شعار خوارج لعنة الله علیهم «لا حکم الا لله»…….. 230
مقام امامت حجتهای الهی مظهر کبریائیت و فرماندهی خداوند است ………. 230
مجلس هفدهم
در این عالم اعراض با صفات عرضی ذاتها روبهرو هستیم ………………….. 233
اَعراض این عالم، همین پدیدههای عرضیِ ذاتها است ……………………. 234
تفکر کار عقل است، باید فکر کرد و عقل را قوی نمود ………………………….. 234
قرآن و احادیث و فرمایشهای بزرگان+ زمینههای اندیشیدن است ………… 234
از تدبیر حکیمانه الهی این است که ذاتها با صفات ذاتی خود در این پدیدههای عرضی نمایانند ………………………………………………………….. 235
هرچه در این عالم است آیه اثبات خداوند و اثبات صفات کمالیه او میباشد …….. 237
دلیل توحید همین اتصال تدبیر است ……………………………………… 238
ذات نماز و صفات ذاتی آن در صفات عرضی آن که نماز نامیده شدهاند ظاهر است ………………………………………………………………. 239
سپاسگزاری از توفیق کمک کردن به نشر معارف مکتب و توصیه به بهرهمند شدن از این معارف ………………………………………………………………. 239
اسم دیگر این ذات و صفات آن، علی؟ع؟ است ……………………………… 240
تأویل و یا باطن اسماء مقدسه، محمد و آلمحمدند صلی الله علیهم ………….. 242
تأویل و باطن اسماء خبیثه، اعداء ایشانند لعنة الله علیهم ……………………. 243
مجلس هجدهم
تکالیف نظامِ تشریعی الهی است برای زندگی انسانها در دنیا ……………….. 247
دنیا مزرعه آخرت است ……………………………………………………. 248
دنیا در حکم رحم مادر است برای پرورش انسانها برای زندگی آخرت …………. 248
زندگی آخرت با زندگی دنیا مقایسه نمیشود ………………………………… 249
تفاوت وجود دنیایی و وجود آخرتی انسانها …………………………………. 249
تحصیل وجود آخرتی در دنیا به عهده خود انسان گذارده شده است ……………. 250
خدادوستی پیروی حجتهای او است …………………………………….. 250
مواقع اسماء و صفات خداوند حجتهای او میباشند ……………………….. 251
لزوم تحصیل نیازمندیهای آخرت در این عمر محدود و غفلت بشر …………… 252
فساد عقاید در این روزگار کنونی …………………………………………….. 252
سرمایههای تحصیل وجود آخرتی ………………………………………….. 253
صعود یا سقوط …………………………………………………………… 254
انسان با محدودیتِ وجود دنیایی مجموعه تمام عوالم است …………………. 254
وجود آخرتی چه علیینی و چه سجینی با وجود دنیوی مقایسه نمیشود ……….. 255
معنای و احسانی فی علیین ……………………………………………….. 256
روحانیت و معنویت عبادات محبت حجتهای خداوند و توجه به ایشان است … 257
حرمت اهل ایمان در نزد خداوند متعال …………………………………….. 258
تشریف و تکریم الهی نسبت به دوستان اولیائش …………………………….. 259
نماز در تمام شرایع الهی اعظم تکالیف بوده و میباشد ……………………….. 259
مجلس نوزدهم
ظهور حقیقت نماز و صفات ذاتی آن در صفات عرضی آن ……………………. 262
قبولی نماز غیر از صحت نماز است ………………………………………… 263
ملاک قبولی نماز و اسباب قبول شدن نماز ………………………………….. 264
بحث صحت نماز در فقه مطرح است و بیان اسباب آن کار فقیه است …………. 265
بحث قبولی نماز در «طریقت» مطرح است ………………………………….. 265
صحت تکالیف مربوط به ظاهر آنها است ولی قبولی به معنویت و روحانیت آنها ارتباط دارد ………………………………………………………………. 266
صحت تکالیف از عهده همه برمیآید ولی قبولی آنها از عهده همه برنمیآید …… 266
قبولی تکالیف بسته به اسبابی است که خداوند قرار داده است ………………. 267
برای قبولی عمل باید اسباب آن را تحصیل نمود …………………………….. 268
نظام حکیمانه الهی بر اساس اسباب و علل است …………………………… 268
سبب قبولی نماز خشوع است و معنای خشوع اقبال به نماز میباشد …………… 270
مشکل این است که این اقبال به نماز برای همه میسر نیست ………………….. 270
اگر اقبال به نماز میسر نیست نباید در انجام همین نمازها کوتاهی کرد …………. 272
امیدواریم این نمازها به برکت ولایت مقبول باشد ……………………………. 273
اجازه دادهاند همین نمازها را به پیشگاه رسولالله و ائمه هدی و فاطمه زهرا صلی الله علیهم و بزرگان و مؤمنین هدیه کنیم ………………………………………… 274
مجلس بیستم
انجام تکالیف ظاهری مطابق دستور الهی صحیح است ولی ارزش آنها به معنویت و روحانیت آنها بستگی دارد ………………………………………………… 277
بیان حدود صحت تکالیف به عهده فقه و فقهاء است ………………………. 278
فقه دو معنی دارد یکی به اصطلاح قرآن و احادیث و یکی به اصطلاح علمی ……. 279
فقه و فقهاء متصدی بیان حدود صحت تکالیف شرعی میباشند ……………. 279
تحصیل درجات قرب و مراتب عالی بندگی به معنویت و روحانیت تکالیف بستگی دارد ………………………………………………………………. 280
نظام تشریعی الهی مانند نظام تکوینی وسیله تکامل و ترقی ایمانی میباشد …….. 281
تکامل و ترقی به وسیله تکالیف شرعی بعد از صحت آنها فراهم میشود ……….. 282
ظاهر تکالیف شرعی زبان دعاء و مسئلت از خداوند متعال است …………….. 283
دعاء و مسئلت حالی به اجابت نزدیکتر است تا دعاء و سؤال قالی …………… 284
نوع اعمال و حالات دارای آثاری هستند که برخی در شریعت بیان شده است ….. 285
اشارهای به برخی تجربهها و تطیرها که در جوامع شهرت دارد ………………….. 285
آثار بیاعتنائی نسبت به احکام شرعی بخصوص معاملات ………………….. 287
نصیحت و توصیه به جوانان در آلوده نشدن به اعتیاد و تخلف نکردن از قوانین حکومتی ………………………………………………………….. 288
مؤاخذه ما به خاطر بصیرت از دیگران شدیدتر است …………………………… 290
برای محفوظ ماندن از مفاسد اجتماع باید به غوث اعظم امام زمان؟ع؟ پناهنده شویم …………………………………………………………….. 291
مجلس بیستویکم
نتیجه اقبال و توجه به نماز لذت بردن از عبادت است ……………………….. 294
نماز مجموعه ظهورهای خداوند به بزرگیهایش و خضوع و خشوع بنده در برابر آن ظهورها است …………………………………………………………….. 295
خضوع و خشوع بنده در نماز سیر مدارج قرب است …………………………… 296
راه و رسم بندگی را خداوند تعلیم داده است ………………………………… 297
رسولالله؟ص؟ از خداوند علم طلب میکند و زیادی تحیّر میطلبد …………….. 297
حیرت مذموم و حیرت ممدوح …………………………………………….. 297
علوم پیامبران؟عهم؟ به تعلیم الهی است ولی بندگان باید از ایشان علم بیاموزند …. 298
کاملان شیعه از ائمه؟عهم؟ علم میآموزند ……………………………………… 299
نظر صوفیه لعنهم الله درباره نماز و ردّ آن ……………………………………… 300
با وجود قرآن و احادیث مبارکه و فرمایشهای بزرگان، به گفتار دیگران نیازی نیست ….. 301
تفکیک بحث صحت نماز و بحث از قبولی آن ………………………………. 302
روحیه ناپسند ما در برابر تکلیف نماز ………………………………………… 303
امید ما به فضل و کرم خداوند و محبت اولیاء او؟عهم؟ است ……………………. 304
مجلس بیستودوم
تفکیک صحت عبادات از قبولی آنها ………………………………………. 307
ارزش نماز و اینکه نماز در همه عبادات متجلی است ………………………… 308
نماز در همه شرایع اعظم ارکان بُعد عبادی آنها بوده است ……………………… 309
تمام مراتب بندگی در نماز وجود دارد ………………………………………… 309
نماز از آغاز تا انجامش ثناء خداوند متعال است به بزرگی و بزرگواری و برتری و پاکی …… 310
خداوند نماز را به رسولالله؟ص؟ قولاً و عملاً تعلیم داد …………………………. 313
رسولالله؟ص؟ معلم اول و امیرالمؤمنین؟ع؟ معلم دومند ………………………. 313
مقام نبوت مقام ابلاغ، و مقام ولایت مقام ایصال و یا خذلان است …………….. 313
تعلیم نماز به قابلیت رسولالله؟ص؟ و اشارهای به قابلیت آن حضرت …………… 315
نماز ثناء خداوند است به بزرگیهای چهارگانه ………………………………. 316
باید از قصور و تقصیراتمان نادم باشیم و در فکر زیادتی تقصیرات نباشیم ……….. 316
مجلس بیستوسوم
نماز بهترین عبادتی است که خداوند در بُعد شریعت وضع فرموده است ……….. 319
معنای الصلوة خیر موضوع … …………………………………………….. 320
آنچه رسولالله؟ص؟ و ائمه؟عهم؟ در دین قرار دهند همان قرار خداوند است ……….. 320
خداوند امر دین را به رسولالله؟ص؟ تفویض فرمود ……………………………… 321
امر دین به ائمه؟عهم؟ هم تفویض شده است ………………………………….. 322
معنای مفترضالطاعة بودن محمد و آلمحمد صلوات الله علیهم …………….. 322
همه تکالیف شرعیه عبادت است ………………………………………… 324
معنای من شاء استکثر …………………………………………………… 324
دو رکعت نمازهای واجب فرضالله و رکعتهای دیگر فرضالنبی؟ص؟ است …… 325
ادامه معنای من شاء استکثر ………………………………………………. 326
معنویت نماز به اقبال و توجه به نماز است ………………………………….. 328
دو رکن قبولی نماز اخلاص و اقبال به نماز است ……………………………… 328
اقبال به نماز همان خشوع در نماز است …………………………………….. 329
اقامه نماز برای به یاد خداوند بودن است ……………………………………. 329
تأثیر به یاد خداوند بودن در زندگی انسان …………………………………….. 330
اقبال به نماز سبب روحانیت آن میشود ……………………………………. 331
طاعات و معاصی کار بندگان است ولی مثل خود بندگان مخلوق خداوند میباشد …… 331
بهترین توبهها از معاصی، نماز است ……………………………………….. 333
مجلس بیستوچهارم
خداوند متعال ظاهر اعمال ما را به وسیله ظاهر ما و باطن اعمال ما را به وسیله باطن ما میآفریند ……………………………………………………………… 335
فقط خداوند خالق است و خلاقیت صفت او میباشد و اسباب شریک خداوند نیستند …. 337
خداوند در کارهای خود به اسباب نیازمند نیست ولی مخلوق به اسباب نیازمندند ….. 338
در هر کاری باید نیت عبودیت داشته باشیم ………………………………… 338
معنویت و روحانیت اعمال مانند ظاهر آنها مخلوق خداوند متعال میباشند …… 340
ذات اقدس خداوند متعال علة العلل نیست ………………………………… 340
«سبحانالله» تقدیس و تنزیه خداوند متعال است از هرچه ادراک میکنیم ……… 341
نماز طی کردنِ علمی و عملیِ همه مراتب عبودیت است …………………….. 342
در تشهد و سلام نماز باید حضور در محشر و پایان حساب و قرار گرفتن در بهشت و
یا جهنم را یادآور شویم ……………………………………………………. 343
امید ما به فضل و رحمت خداوند و ولایت و محبت اولیاء او؟عهم؟ است ……….. 345
سالروز ولادت رحمة للعالمین (روز اوج رجاء) …………………………….. 348
مجلس بیستوپنجم
اقبال به نماز و اخلاص دو رکن قبولی نماز است ……………………………… 353
قصور و تقصیرات ما در عبادت نباید سبب ناامیدی ما شود ………………….. 354
تصحیح نیت و فراگیری احکام ظاهری عبادات وظیفه اوّلی است ……………. 354
یادی از برکات عنایات حضرت حجت؟عج؟ و نعمت تعالیم بزرگان+ …… 357
نماز از آغاز تا انجام آن، مجموعهای از خضوعهای بنده در برابر تجلیات خداوند متعال است …………………………………………………………….. 357
معیّت قیّومی خداوند متعال با خلق ……………………………………….. 358
معیّت عنایتی خداوند متعال با بندگان …………………………………….. 359
لازمه معیّت عنایتی خداوند با حجتهایش؟عهم؟ اطمینان بندگان است به ایشان …. 361
موقعیت الهی حجتها؟عهم؟ ………………………………………………. 361
برترین معیّت عنایتیِ خداوند متعال، مخصوص حضرات محمد و آلمحمد؟عهم؟ است ….. 362
مظاهر جمیع اسماء و صفات خداوند متعال فقط ایشانند صلی الله علیهم اجمعین ….. 363
مواقع اسماء و صفات خداوند متعال ………………………………………. 363
معیّت عنایتی خداوند با نمازگزار در نماز ……………………………………. 365
مجلس بیستوششم
خضوع و خشوع در نماز نشان ایمان نمازگزار است …………………………… 368
نماز دعوت خداوند است که نمازگزار با او راز دل بگوید ………………………. 369
خداوند با همه موجودات به طور یکسان «معیّتِ» قیومی دارد …………………. 369
مؤمن نباید «اِمّعة» باشد …………………………………………………… 369
یکی از فتنههای آخرالزمان بسیارشدن شرارتها است ………………………. 370
همّت اهل ایمان دینداری است …………………………………………… 370
رعایت دستورهای دینی در معاشرت با خویشان و بیگانگان ………………….. 371
خوب و بد و صلاح و فساد را همه به طور فطری میفهمند …………………….. 373
اشارهای به تصرف ولایتی امام زمان؟ع؟ ……………………………………. 374
خطر بیپروایی در معاشرتهای خویشاوندی و رفاقتی ……………………… 375
میزان در تشخیص خوبیها و بدیها ………………………………………. 376
فیلمهای اخلاقی یکی از بلاهای فسادآموزی است …………………………. 377
میزان در تشخیص اشخاص خوب و یا بد ………………………………….. 377
همه خلق در برابر معیت قیومی خداوند یکسانند …………………………….. 380
درجات خلق در برابر معیت عنایتی خداوند متفاوت است …………………… 380
عظمت نور بصیرت و نورانیت شخص بصیر ………………………………… 381
نمازگزار باید از معیت عنایتی خداوند با او، احترام و قدردانی کند ……………… 382
مجلس بیستوهفتم
نماز هم مانند هر موجودی، ظاهر و باطنی دارد………………………………. 385
تمامیت ظاهر و باطن هر موجودی و از جمله انسان بستگی دارد به فراهم شدن و فعلیت
یافتن کمالات آن …………………………………………………………. 385
عوامل تکامل علیینی و عوامل تکامل سجینی ……………………………… 387
سعادت و شقاوت به کمالِ اخیر بستگی دارد ……………………………….. 387
خداوند برای هر موجودی به حسب آن، معنویت و ملکوتیتی قرار داده است …… 387
کار هر کسی کار او است که خداوند به وسیله او میآفریند و همان را هم پاداش و یا کیفر او قرار میدهد ……………………………………………………………… 388
نعمت ولایت و اثر آن در طاعات و معاصی ………………………………….. 389
اقتضاء گناه ………………………………………………………………. 390
آمرزش گناهان دوستان محمد و آلمحمد صلی الله علیهم ……………………. 391
ابتلاء مؤمنان کفاره گناهان دنیوی و برزخی ایشان است ………………………. 392
منشأ گناهان مؤمنان لطخ طینت است ……………………………………. 393
صدمههایی که مؤمنان در دنیا میبینند، علاوه بر آمرزش، اجر اخروی هم دارد ….. 393
گرفتاریهای ناقصان برای آمرزش، و گرفتاریهای معصومین و کاملان برای ترفیع درجات ایشان است ……………………………………………………… 393
بزرگترین گناهان انسان راضی بودن از خود است …………………………… 393
گناهان آخرتی و کفاره آنها که سوختن در آتش حزن مصائب محمد و آلمحمد صلی الله علیهم است …………………………………………………….. 396
یکی از معانیِ «تبدیل سیئات به حسنات» …………………………………. 397
مجلس بیستوهشتم
وضع نماز طوری است که اقتضاء میکند به آن اقبال شود و با اخلاص انجام یابد ……. 400
قبولی طاعات و عبادات به قبولی نماز بستگی دارد …………………………… 401
اقبال کامل به نماز برای ما ناقصان میسر نیست ………………………………. 402
ملاک صحت نماز از نظر فقهاء …………………………………………….. 403
اشاره به برخی از احوال ما ناقصان در حال نماز ……………………………….. 404
اشاره به موقعیت نماز در اظهار بندگی و سیر بنده در مراتب عبودیت ……………. 405
تکلیف نماز تفضل الهی است بر بندگان ……………………………………. 407
امید ما ناقصان در قبولی اعمال و طاعات سر و دست و پا شکسته فضل و کرم خداوند است …………………………………………………………….. 408
ولایت اولیاء؟عهم؟ و برائت از اعداء، انشاءالله در حکم جانِ در تن این اعمال و طاعات ما است ………………………………………………………………….. 409
توجه به اینکه اقبال کامل به نماز برای همه میسر نبوده ولی بر بندگان نمازگزاردن واجب شده است ………………………………………………………………… 410
تمام اصناف کفار همانطور که به اسلام آوردن مکلفند، به فروع دین هم مکلفند ……. 412
مجلس بیستونهـم
نماز مجموعهای از تجلیات خداوند برای بنده و خضوع و خشوع بنده در برابر آن تجلیات است ……………………………………………………………. 416
مهم شمردن شرائط صحت نماز بخصوص قرائت و اذکار آن ………………….. 417
رعایت ترتیل در قرائت نماز لازم است ……………………………………….. 419
در نماز باید طمأنینه رعایت شود ……………………………………………. 420
دو اصل ولایت اولیاء؟عهم؟ و برائت از اعداء روح عبادات و طاعات است ……….. 422
دو اصل ولایت و برائت کار دل هستند و در ردیف کار اعضاء و جوارح شمرده نمیشوند …………………………………………………………. 423
شهادت دادن به ولایت حضرت علی؟ع؟ در تشهد نمازها ……………………. 424
نباید به این عبادات و طاعات ظاهری امیدوار بود بلکه باید به فضل و کرم خداوند و اصل ولایت و برائت امید داشت …………………………………………… 427
دوری از معاصی و انجام دادن عبادات و طاعات، نشان ولایت و برائت داشتن است ….. 428
با تمرین و به تدریج میتوان اخلاص در اعمال و توجه و اقبال به عبادات را تا اندازهای تحصیل نمود …………………………………………………………….. 428
مجلس سیام
تکالیف شرعیه در توان همه مکلفین است اگرچه به حسب نوع طبایع دشوار میباشد …………………………………………………………… 431
در بندگی، بندگان به مستحبات و مکروهات آزمایش میشوند ………………… 431
درجه بالاتر از انجام تکالیف شرعیه عاشق بندگی بودن است ………………… 433
مدارای خداوند متعال و اولیاء او؟عهم؟ درباره کسانی که فقط در بند ظاهر تکالیفند ….. 435
خداوند متعال به فضل خود اسبابی برای قبول شدن بندگیهای ظاهری قرار داده است ……………………………………………………………….. 436
با توجه به فضل خداوند نباید از این بندگیهای ظاهری ناامید بود زیرا بر این اعمال هم آثاری مترتب میشود …………………………………………………….. 437
آثار دوستی طاعات و با رغبت انجام دادن بندگی و عبادات ………………….. 439
مجلس سیویکم
معاملات هم عبادت است و ما باید در همه کارها خداپرست و فرمانبردار او باشیم …… 442
خدا و اولیاء او در کارهای خود عادلند و شکوههای بندگان از ایشان بیجا است …….. 443
ادعای عجیب یکی از شاعران …………………………………………….. 444
شکوه پیغمبری از خداوند و پاسخ خداوند متعال ……………………………. 446
فرمودهاند دعاء کنید و حوائج خود را از خداوند و اولیاء او؟عهم؟ بخواهید ولی نباید توقع داشت که مطابق خواست ما مستجاب شود ………………………………… 447
بزرگترین نعمتها ……………………………………………………….. 449
خداوند در کارهایش اشتباه نمیکند ………………………………………… 450
خداوند همانگونه که عادل است رحیم هم هست …………………………… 451
اصلاح امور دین و دنیای ما به دست خداوند است و فساد آنها به دست خود ما میباشد ……………………………………………………………….. 451
شکایت حضرت ایوب؟ع؟ از خدا به خدا و پاسخ خداوند ……………………. 452
جناب سلمان؟رضو؟ به امیرالمؤمنین؟ع؟ عرض کرد: «یا محنة ایوب» ………….. 453
به ما یا به هرکه نعمت یا نقمت داده شد، باید بدانیم بجا داده شده و اشتباه نشده است … 454
از زمان حضرت ابراهیم؟ع؟ نعمت و بلاء میان مؤمنان و غیر مؤمنان تقسیم گردید ….. 455
مؤمنان باید در حال رفاه و یا در هنگام بلاء موضع ایمانی خود را از دست ندهند …. 456
در این زمانها باید کاملاً مراقب خودمان باشیم که در زندگی و معاشرتها از راه ایمان منحرف نشویم …………………………………………………………… 457
برای تشخیص خوب و بد از قاعدهای که امام رضا؟ع؟ از امام باقر؟ع؟ نقل میفرماید استفاده کنیم …………………………………………………………….. 458
اهل ایمان و بصیرت نباید منحرفان را برای خود در زندگی و معاشرتها الگو قرار دهند …………………………………………………………………. 460
مجلس سیودوم
ترجمه و توضیح فرمایش شیخ مرحوم درباره نماز ……………………….. 464
رساله خِطابیه شیخ مرحوم …………………………………………… 481
؟ب؟
کـتــــابنامــــــه
قرآن کریم.
نهج البلاغة.
الصحیفة السجادیة.
مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة. ترجمه و شرحِ حسن مصطفوی. چاپ اول: تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، 1360ش.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
احسائی، شیخ احمد بن زینالدین/. جوامع الکلم (9 جلد). چاپ دوم: بصرة، مطبعة الغدیر، 1431‑ 1430ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. شرح الزیارة الجامعة الکبیرة (4 جلد). چاپ چهارم: کرمان، مطبعه سعادت، 1356ش.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
حسینی رشتی، سید کاظم بن سید قاسم/. جواهر الحکم (15 جلد). چاپ اول: بصرة، شرکة الغدیر للطباعة و النشر المحدودة، 1432ق.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
کرمانی، محمد کریم بن ابراهیم/. ارشاد العوام (4 جلد). مشهد، 1389ش.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. الفطرة السلیمة (3 جلد). مشهد، 1393ش.
ــــــــــــــــــــــــــــــ. التذکرة. مشهد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. چهار فصل. مشهد، 1389ش.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. علاج الارواح (مجموعة الرسائل 89). چاپ اول: کرمان، مطبعه سعادت.
ــــــــــــــــــــــــــــــ. فصل الخطاب (8 جلد). چاپ دوم: بصرة، مطبعة الغدیر، 1430‑ 1429ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ (چهل موعظه محرم). مشهد، 1384ش.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ یزد، مشهد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ (ماه مبارک 1280). مشهد، 1382ش.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. 28 موعظه (قسمتی از صد موعظه). مشهد، 1389ش.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. 36 موعظه (قسمتی از صد موعظه). مشهد، 1389ش.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. نعیم الابرار و جحیم الفجار (مجموعة الرسائل 23). چاپ دوم: کرمان، مطبعه سعادت.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
شریف طباطبائی، محمدباقر بن محمدجعفر/. دروس. نسخه خطی.
ــــــــــــــــــــــــــــــ. کفایة المسائل (2 جلد). چاپ چهارم: مشهد، چاپخانه خراسان، 1405ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. مواعظ (ماه مبارک 1288). چاپ اول: مشهد، 1395ش.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
پورموسویان، سید احمد. نوای غمین، دفتر یازدهم. مشهد، 1393ش.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. نماز اعظم ارکان دین (نماز جلد 1). چاپ سوم: مشهد، 1396ش.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. تصحیح و تنقیح نماز، اخلاص (نماز جلد 3). چاپ دوم: مشهد، 1396ش.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. بقیت الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین (9 جلد).
ـــــــــــــــــــــــــــــ. گفتاری پیرامون نیایش. چاپ دوم: مشهد، 1397ش.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
لاهیجانی، هاشم بن مرتضی. حدیقة الاخوان. نسخه خطی.
٭ ٭ ٭ ٭ ٭
ابن ابی جمهور، محمد بن زینالدین. عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة (4 جلد). چاپ اول: قم، دار سید الشهداء للنشر، 1405ق.
ابن ادریس، محمد بن احمد. السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی (و المستطرفات) (3 جلد). چاپ دوم: قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1410 ق.
ابن بابویه، محمد بن على. عیون اخبار الرضا؟ع؟ (2 جلد). چاپ اول: تهران، نشر جهان، 1378ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. عللالشرائع (2 جلد)، چاپ اول: قم، مکتبة الداوری، 1385 ق.
ابن شعبه حرانى، حسن بن على. تحف العقول عن آل الرسول. چاپ دوم: قم، جامعه مدرسین، 1404ق.
ابن طاوس، علی بن موسی. اقبال الاعمال (2 جلد). چاپ دوم: تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1409ق.
العروسى الحویزى، عبد على بن جمعة. تفسیر نور الثقلین (5 جلد). چاپ چهارم: قم، اسماعیلیان، 1415ق.
بحرانى، سید هاشم بن سلیمان. مدینة معاجز الائمة الاثنیعشر (8 جلد). چاپ اول: قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1413ق.
پاینده، ابوالقاسم. نهج الفصاحة. چاپ چهارم: تهران، دنیای دانش، 1382ش.
جزائری، سید نعمتالله بن عبدالله. الانوار النعمانیة فی بیان معرفة النشأة الانسانیة (4 جلد). چاپ اول: بیروت، دار القاری، 1429ق.
حر عاملی، محمد بن حسن. تفصیل وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة (30 جلد). چاپ اول: قم، مؤسسة آلالبیت؟عهم؟، 1409ق.
خصیبى، حسین بن حمدان. الهدایة الکبرى. بیروت، البلاغ، 1419ق.
دیلمی، حسن بن محمد. ارشاد القلوب الی الصواب (2 جلد). چاپ اول: قم، الشریف الرضی، 1412ق.
سبزواری، هادی بن مهدی. شرح المنظومة (5 جلد). چاپ اول: تهران، نشر ناب، 1369ش.
صدر الدین شیرازی، محمد بن ابراهیم. الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة (9 جلد). چاپ سوم: بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1981م.
طریحی، فخر الدین بن محمد. مجمع البحرین (6 جلد). چاپ سوم: تهران، مرتضوى، 1375ش.
طوسى، محمد بن الحسن. مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد. چاپ اول: بیروت، مؤسسة فقه الشیعة، 1411ق.
فیض کاشانی، محمدمحسن بن مرتضی. کلمات مکنونة من علوم اهل الحکمة و المعرفة. چاپ دوم: تهران، فراهانی، 1360ش.
قمی، علی بن ابراهیم. تفسیر القمی (2 جلد). چاپ سوم: قم، دار الکتاب، 1404ق.
قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب (14 جلد). چاپ اول: تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى سازمان چاپ و انتشارات، 1368ش.
کفعمى، ابراهیم بن على عاملى. البلد الامین و الدرع الحصین. چاپ اول: بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1418 ق.
کلینی، محمد بن یعقوب. الکافی (8 جلد). چاپ چهارم: تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1407ق.
مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی. بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار (111 جلد). چاپ دوم: بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.
ـــــــــــــــــــــــــــــ. مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول (26 جلد). چاپ دوم: تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1404ق.
بلخی، محمد بن محمد (ملّای رومی). مثنوی معنوی.
میبدى، حسین بن معینالدین. دیوان امیرالمؤمنین؟ع؟. ترجمه: زمانی مصطفی. چاپ اول: قم، دار نداء الاسلام للنشر، 1411ق.
نوری، حسین بن محمدتقی. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل (28 جلد). چاپ اول: قم، مؤسسة آلالبیت؟عهم؟، 1408ق.
ورّام بن ابیفراس، مسعود بن عیسى. مجموعه ورّام، آداب و اخلاق در اسلام (ترجمه تنبیه الخواطر). چاپ اول: مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1369ش.
هلالى، سلیم بن قیس. کتاب سلیم بن قیس الهلالی (2 جلد). چاپ اول: قم، الهادى، 1405ق.
([1]) عوالی اللئالی ج1 ص267 و مجموعهݘ ورّام ج1 ص183
([10]) دیوان امیرالمؤمنین؟ع؟ ص175 و مرآة العقول ج3 ص272
([15]) بحارالانوار ج81 ص201 و 237 و 238 و 241 و 260 و 316
([18]) تفسیر علی بن ابراهیم، قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون قال: غضک بصرک فی صلاتک و اقبالک علیها. (بحارالانوار ج81 ص235)
عن ابیعبدالله؟ع؟ قال: اذا کنت فی صلاتک فعلیک بالخشوع و الاقبال على صلاتک فان الله تعالى یقول: الذین هم فی صلاتهم خاشعون. (همان، ص260)
([19]) بحارالانوار ج79 ص350 و مستدرکالوسائل ج3 ص101
([20]) مرحوم آقای شریف طباطبائی بعد از نقل این فرمایش میفرمایند: «و بعد آقای مرحوم میفرمودند حالا عرفانتان نگیرد که نماز ما کجا لیاقت شیخ مرحوم را دارد؟! خیر، همین نمازی که دارید میکنید، همینجور نماز را خواستهاند و همینجور نمازها را که دو رکعت بخوانید ثواب یک حج میگیرید.» (حدیقةالاخوان، حدیقه 695)
([21]) بحارالانوار ج50 ص102 (طواف به نیابت از معصومین؟عهم؟) و ج88 ص215 (باب الصلوات التی تهدی الی النبی و الائمة) _ وسائل الشیعة (باب استحباب صلوة الهدیة) ج8 ص168
([23]) وسائلالشیعة ج17 ص381 و بحارالانوار ج100 ص117
([24]) قال الصادق؟ع؟: …السراج قبل مغیب الشمس ینفی الفقر و یزید فی الرزق. (بحارالانوار ج73 ص141)
([25]) قال رسولالله؟ص؟: عشرون خصلة تورث الفقر… و مسح الاعضاء المغسولة بالذیل… (همان، ص315)
ان رجلاً جاء الی النبی؟ص؟ … فقال: و ما مثیرات الهموم؟ قال؟ص؟: …او تمسح وجهک بذیلک… (همان، ص324)
([26]) بحارالانوار ج 55 ص 318 و مستدرک الوسائل ج12 ص87
([27]) «علم سیمیا علمى است که چقدر دامنه وسیعى دارد خدا مىداند و این علم را نخواستهاند پیش مردم بیاید. تعمد کردهاند که نیاید پیش کسى که اگر آمد وسواس چنان مىآید براى انسان که دستت را که چنین مىکنى خیال مىکنى این شکل چه اقتضاءات دارد، پات را اینطور مىگذارى خیال مىکنى این چه اقتضاءات دارد. در هیئت تأثیرات هست از همین علم است. این فالهاى بد که چشمم به فلان افتاد امروز به من بد گذشت یا چشمم به فلان افتاد خوش گذشت از همین علم است. و این علم را انبیاى سابق بخصوص مستور داشتند و بخصوص پیغمبر ما؟ص؟ امر فرموده که هیچ اعتنا نکنید به اینجور چیزها، لا طِیَرَة فى الاسلام کأنه حرام کرده است. انسانى که قوى باشد وقتى طیره زدند گفتند این راه را مرو خوب نیست، لج مىکند و مىرود و تأثیر هم نمىکند. و اگر بنا باشد شخص اعتنا کند تا مىخواهى پا بردارى مىبینى صدایى آمد دل بنا مىکند لرزیدن، اى خروس چطور صدا داد، اى درِ اتاق صدا کرد چه کنم؟ هى کلاغ صدا کرد چه مىشود؟ و اینها هست ولکن صرفه نیست به کار بردنش. به جهتى که تطیرات بىنهایت است و انسان مشغول اینها که شد نه به کار دنیاش مىتواند برسد نه به کار آخرتش. علمى است بسیار معتبر و آنهایى که داشته باشند نادرند اقویایند. آنها هم تعمد مىکنند بىاعتنائى مىکنند. و این علم علم هیئات است علم اشکال است. آنهاییش که به کار مىآمده و به مردم منفعتش مىرسیده امر کردهاند و اسمش را هم سیمیا نگذاردهاند. این است که فرمودهاند شخص باید در نماز همچو بایستد؛ رو به قبله کن، به مهرت نگاه کن…» (دروس مرحوم آقای شریف طباطبائی، درس شنبه هشتم ربیعالمولود سنه 1299)
([28]) این عبارات به امیرالمؤمنین؟ع؟ منسوب است: ما تسربلقمتُ قط، ما تعمقعدت قط، ما تربعلبنت قط، ما تسبتسمکت قط. و تفسیر شده به اینکه «ما تسربلت قائماً، ما تعممت قاعداً، ما شربت اللبن فی الاربعاء، ما اکلت السمک فی السبت». سؤال این است که نوشیدن شیر در چهارشنبه و خوردن ماهی در شنبه چه حکمی دارد؟ محض اینکه حضرت انجام ندادند دلیل بر مرجوحیت است یا بر کراهیت؟ در این حکم، شب و روز چهارشنبه و شنبه یکسان است؟
پاسخ: همه این موارد یکسان است و از باب فرمایشهای ارشادی میباشد. حتماً آثار نامطلوبی داشته که فرمودهاند این کارها را نکردهام. و ظاهراً در روزهای چهارشنبه و شنبه انجام نمیدادهاند و اگر در شبِ آنها هم انجام نمیدادهاند میفرمودند در شب و روز چهارشنبه و یا در شب و روز شنبه شیر و ماهی نخوردهام.
([29]) مرحوم آقای کرمانی میفرمایند: «…و مشیت او چنین قرار گرفته که ایشان بر شما سلاطین و حکام و امرا باشند و اطاعت ایشان را در امور دنیا و رعیتی بر شما فریضه کرده چنانکه نماز و زکات و خمس و روزه و حج را فریضه فرموده. و چنانکه ترک سایر عبادات فسق است و حرام، مخالفت ایشان هم فسق است و حرام. و هرکس از شما متقیتر و پرهیزکارتر و محافظتکنندهتر بر فرایض است، باید در اطاعت ایشان تسلیم و انقیادش بیشتر باشد. و تارک اطاعت ایشان بدتر است از ناصب و کافر و این دین من است در باطن و ظاهر.» (چهار فصل، فصل سوم)
([30]) «مسأله: مستحب است که چون خدا وسعت داد وسعت به عیال خود دهند و چون تنگ گرفت تنگ بگیرند.» (کفایةالمسائل ج2 ص222)
«مسأله: انفاق بهحسب وسعت شخص است، پس هرگاه خداوند جلشأنه وسعت داد او هم وسعت دهد بر عیال خود و چون خدا تنگ گرفت او هم تنگ بگیرد و تجاوز نکند از تقدیر الهى…
مسأله: …ملعون است ملعون کسى که تعمد در تضییع عیال خود مىکند.» (همان، ص313)
([31]) مصباحالشریعة (فی العبادة) ص109
([32]) طه: 114 (2) الفطرة السلیمة ج2 ص249
(2) 36 موعظه (قسمتى از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی)، موعظه بیستوچهارم، ص250
قال الصادق؟ع؟: … نحن خزّان علم الله … (بحارالانوار ج26 ص240)
قال الباقر؟ع؟: نحن خزّان الله فی الدنیا و الآخرة و شیعتنا خزّاننا. (همان، ص106)
([35]) بحارالانوار ج26 ص292 _ چهل موعظه محرم، محرمالحرام 1266 هـ ق، مجلس دهم، ص290
([36]) بحارالانوار ج79 ص237 _ 242
([39]) بحارالانوار ج37 ص114 و ج23 ص147
([43]) قال رسولالله؟ص؟: الرمان سید الفاکهة. (بحارالانوار ج63 ص163)
([48]) مصباحالشریعة (فی الذکر) ص24، بحارالانوار ج90 ص159
([49]) بحارالانوار ج18 ص307 و 406
([54]) 28 موعظه (قسمتى از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی)، موعظه نهم، ص143
ما للّه نبأٌ اعظمُ منّی. (بحارالانوار ج 36 ص 1)
([55]) قال الصادق؟ع؟: …و کان الرأی من رسولالله؟ص؟ صواباً و من دونه خطأ لانّ الله تعالىٰ قال: احکم بینهم بما اراک الله، و لمیقل ذلک لغیره. (بحارالانوار ج2 ص288) ـــ لِتَحکُم بین الناس بما اراک اللّه (نساء: 105)
([56]) انا ادیبُ الله و علیٌّ ادیبی. (بحارالانوار ج16 ص231)
([59]) بحارالانوار ج22 ص31 و ج96 ص22 _ مستدرکالوسائل ج8 ص14
([61]) وسائلالشیعة ج4 ص234 باب 38 _ کفایةالمسائل ج1 ص180
([62]) این مطلب برگرفته از حدیث شریف معراج است. حضرت بعد از سر برداشتن از سجده دوم رکعت اول مىفرماید: ثمّ قمت. از کلمه «ثم» که اندکى «تراخى» را مىرساند استفاده مىشود که گویا در دل مبارک آن بزرگوار الهام شد که یک رکعت دیگر اضافه کند و از این جهت مىفرماید: قمت یعنى بدون آنکه خداوند بفرماید: «قم» (برخیز و بایست) خود حضرت برخاستند و ایستادند و خداوند فرمود: اقرأ الحمد و حضرت هم میفرمایند: فقرأتُها مثل ما قرأتها اولاً (بحارالانوار ج79 ص242) یعنى خداوند امضاء فرمود و اجازه داد که این یک رکعت هم اضافه شود. و در حدیث دیگر به این تعبیر رسیده که: …لان اصل الصلوة انما هى رکعة واحدة لان اصل العدد واحد فاذا نقصت من واحد فلیست هى صلوة فعلم الله ان العباد لایؤدّون تلک الرکعة الواحدة التى لا صلوة اقل منها بکمالها و تمامها و الاقبال علیها فقرن الیها رکعة اخرىٰ لیتمّ بالثانیة ما نقص من الاولىٰ ففرض الله عزوجل اصل الصلوة رکعتین (همان، ص272) و معلوم است که این «علم» علم ذاتى خداوند نیست بلکه علم حادث او مىباشد و علم حادث خداوند در قلب مقدس رسولالله؟ص؟ واقع مىشود. نتیجه این است که رکعت دوم را به اعتبار حدیث اول مىتوان «فرضالنبی» گفت و به اعتبار حدیث دوم «فرضالله» نامید؛ گرچه فرضالنبى براى دو رکعت آخر نماز ظهر و عصر و عشاء و یک رکعت آخر نماز مغرب اصطلاح شده است، و فرضالله براى دو رکعت اول نمازهاى پنجگانه یومیه. (نماز ج1، 1396ش، ص85)
([63]) عن ابیالحسن الرضا؟ع؟ قال: السجدة بعد الفریضة شکراً لله تعالىٰ ذکره على ما وفّق العبد من اداء فرضه… (عللالشرائع ج2 ص360)
([64]) جلد سوم نماز (تصحیح و تنقیح نماز، اخلاص)
([65]) بحارالانوار ج81 ص201 و 237 و 238 و 241 و 260 و 316
([69]) عن ابیعبدالله؟ع؟ قال: من احبّ انیعلم أ قبلت صلاته ام لمتقبل فلینظر هل منعته صلاته عن الفحشاء و المنکر فبقدر ما منعته قبلت منه. (بحارالانوار ج79 ص198)
([73]) یا اباذر لیکن لک فی کل شیء نیة حتی فی النوم و الاکل. (بحارالانوار ج74 ص82)
قال الصادق؟ع؟: …فلابدّ للعبد من خالص النیة فی کل حرکة و سکون. (مصباحالشریعة فی النیة ص18)
([75]) «او ز رحمت شد شفیع انس و جان انبـیـــــــاء و کـامـــــــــلان و نــاقـصـــــــان
آن بزرگوار شفیعِ همه است و همه نجاتشان به دست او است؛ یا نجاتشان از عدل خدا یا از عذاب خدا. ببینید، دو تا است؛ یکوقت هست نجات از عدل است، یکوقت هست نجات از عذاب و هلاکت است. انبیاء گناه ندارند، کاملان گناه ندارند. نجاتِ ایشان از عدل خداوند است. وحشت و فزعِ آنان در قیامت، از عدل است. شفاعت در اینجا، نجات از عدل است. پیغمبر اکرم؟ص؟ انبیاء را شفاعت میفرمایند و از عدل خدا نجاتشان میدهند که خدا با فضلش با آنها رفتار کند. اوصیاء و کاملان هم همینطورند. اینها همه عبادِ مخلَصینند که شیطان به آنان اصلاً کار ندارد، نزدیکشان نمی شود. الّا عبادَک منهم المخلَصین [حجر: 40]. بزرگ ما، مرحوم آقای کرمانی «عباد الله المخلصین» را شیعه معرفی میکنند: «الشیعة هم عباد الله» [قرآن محشّیٰ، در حاشیه آیه 40 سوره حجر]. از این جهت، شفاعت درباره این بزرگواران یعنی نجات از عدلِ الهی، نه نجات از عذاب خدا. چه عذابی؟! ایشان معصیت نکردهاند که عذاب ببینند. انبیاء که معلوم است معصومند. اوصیاء و اولیاء هم هیچگاه تعمد در معصیت ندارند. با چشم فؤادی میبینند که معصیت آتش است، مطلقاً به آن نزدیک نمیشوند. اما بقیه که میمانند، برای آنها همه، شفاعت از عذاب است.»
(بخشی از مجلس شب هفدهم ربیعالاول سال 1440 هـ ق)
([76]) زیارت عاشوراء، بحارالانوار ج98 ص295
([78]) دعاء خضر؟ع؟ (دعاء کمیل)، مصباحالمتهجد ج2 ص850
([79]) بحارالانوار ج81 ص201 و 237 و 238 و 241 و 260 و 316
([82]) مصباحالشریعة (فی العبادة) ص109
([89]) دعاء خضر؟ع؟ (دعاء کمیل)، مصباحالمتهجد ج2 ص845
([90]) علاج الارواح (مجموعة الرسائل 89)، الباب الثالث فی التعویذات، ص59 و 60 و 61 و 67
([92]) قال ابوعبدالله؟ع؟ لرجل من اصحابه: لاتکون اِمَّعَة تقول انا مع الناس و انا کواحدٍ من الناس. (بحارالانوار ج2 ص82)
قال موسی بن جعفر؟عهما؟ لفضل بن یونس: لاتکن امّعة. قلت: و ما الامّعة؟ قال: لاتقل انا مع الناس و انا کواحد من الناس. (همان، ج75 ص325)
([93]) باب من ینبغی مجالسته و مصاحبته و مصادقته، باب من لاینبغی مجالسته و مصادقته و مصاحبته. (بحارالانوار ج71 ص183 و 190)
([95]) عن الریان بن الصلت قال: سألت الرضا؟ع؟ یوماً بخراسان فقلت: یا سیدی ان هشام بن ابراهیم العباسی حکىٰ عنک انک رخصت له فی استماع الغناء. فقال: کذب الزندیق انما سألنی عن ذلک فقلت له: ان رجلاً سأل اباجعفر؟ع؟ عن ذلک فقال ابوجعفر؟ع؟: اذا میّز الله بین الحق و الباطل فاَین یکون الغناء؟ فقال: مع الباطل. فقال له ابوجعفر؟ع؟: قد قضیت. و فی روایة اخریٰ: حسبک فقد حکمت على نفسک. (بحارالانوار ج76 ص243)
عن زرارة عن ابیعبدالله؟ع؟ انه سئل عن الشطرنج و عن لُعبة شَبیب التی یقال لها لعبة الامیر و عن لعبة الثلاث. فقال: أ رأیتک اذا مُیّز الحق من الباطل مع ایّهما یکون؟ قال: قلت: مع الباطل. قال: فلا خیر فیه. (الکافی ج6 ص436)
عن الفُضَیل قال: سألت اباجعفر؟ع؟ عن هذه الاشیاء التی یلعب بها الناس النرد و الشطرنج حتى انتهیت الى السُّدَّر. فقال: اذا میّز الله بین الحق و الباطل فی ایّهما یکون؟ قلت: مع الباطل. قال: فما لک و للباطل؟! (همان)
([96]) تفسیر نور الثقلین ج4 ص517 _ و قال الصادق؟ع؟: اوّل النظرة لک و الثانیة علیک و لا لک و الثالثة فیها الهلاک. (بحارالانوار ج101 ص37)
([104]) فقال (الاعرابی): یا مولای و ما النفس الناطقة القدسیة؟ قال (امیرالمؤمنین؟ع؟): قوة لاهوتیة بدؤ ایجادها عند الولادة الدنیویة… (کلمات مکنونه ص77)
([112]) تفسیر نور الثقلین ج5 ص650 _ تفسیر کنز الدقائق ج14 ص394
([113]) الصحیفة السجادیة، دعاؤه7 اذا استقال من ذنوبه او تضرّع فی طلب العفو عن عیوبه، ص84
([114]) همان، ص82 _ بحارالانوار ج91 ص91
([116]) بحارالانوار ج78 ص182 و 183
([119]) عن الفضل بن یونس: قال ابوالحسن؟ع؟: اکثر من انتقول: اللهم لاتجعلنی من المعارین و لاتخرجنی من التقصیر. قلت: اما المعارون فقدعرفت ان الرجل یُعار الدین ثم یخرج منه، فما معنى «لاتخرجنی من التقصیر»؟! فقال: کل عمل ترید به الله عزوجل فکن فیه مقصراً عند نفسک فان الناس کلهم فی اعمالهم فیما بینهم و بین الله مقصرون الا من عصمه الله عز و جل. (بحارالانوار ج68 ص233)
قال ابوالحسن موسى؟ع؟ لبعض ولده: یا بنیّ علیک بالجد لاتخرجنّ نفسک عن حد التقصیر فی عبادة الله عزوجل و طاعته فان الله لایعبد حق عبادته. (همان، ص235)
«…ولکن آرزوی من این است که شما دائم بر خود خشمناک باشید و دائم خود را مقصّر بدانید و این دعاء را دائم بخوانید: اللهم لاتجعلنی من المعارین و لاتخرجنی من حدّ التقصیر» (36 موعظه (قسمتى از صد موعظه مرحوم آقای کرمانی)، موعظه پانزدهم، ص155)
«به هر حال بهجهت شبهه دلها مکرر بخوانید: اللهم لاتجعلنا من المعارین و لاتخرجنا من حد التقصیر بارخدایا، قرار مده ما را از عاریهکنندگان و بیرون مبر ما را از حد تقصیر. و تقصیر خود را باید ببینی و خود را از تقصیر بالا نبری، زیراکه اگر تقصیر خود را همیشه پیش نظر بداری، هرگز عجب نمیکنی و معصیت نمیکنی و به طاعت مشغول میشوی.» (مواعظ یزد، موعظه هشتم، ص91)
([121]) مواعظ مرحوم آقای کرمانی، ماه مبارک رمضان 1280 هـ ق، مجلس سیام، ص567
([122]) فی الدعاء عن امیرالمؤمنین؟ع؟: …فاجعل عاقبة امری الی خیر. (اقبالالاعمال ج2 ص362)
([123]) بحارالانوار ج81 ص201 و 237 و 238 و 241 و 260 و 316
([124]) قال رسولالله؟ص؟: ما زاد خشوع الجسد على ما فی القلب فهو عندنا نفاق. (وسائلالشیعة ج1 ص66)
([126]) مصباح الشریعة (فی حقیقة العبودیة) ص453
([129]) … اَنّ علیاً … من لا اثق بالاعمال و ان زکت و لا اراها منجیةً و ان صلحت الّا بولایته و الایتمام به و الاقرار بفضائله و القبول من حملتها و التسلیم لرواتها. (دعاء الاعتقاد عن موسی الکاظم؟ع؟ _ بحارالانوار ج91 ص183)
([130]) بحارالانوار ج79 ص223 و عوالی اللئالی ج1 ص326
([132]) الرسالة الفقهیة، جوامعالکلم، ج6 ص643
([135]) الرسالة الصومیة، جوامع الکلم ج6 ص637
([137]) قال النبی؟ص؟: ان الرجل الاعجمی من امتی لَیقرأ القرآن بعجمته (بعجمیته خل) فترفعه الملائکة علی عربیته. (وسائلالشیعة ج6 ص221)
([140]) قال الله تعالی: یا محمد و عزتی و جلالی لو ان عبداً عبدنی حتى ینقطع او یصیر کالشَّنّ البالی ثم اتانی جاحداً لولایتهم لماُدخله جنتی و لا اظللته تحت عرشی. (بحارالانوار ج26 ص308)
قال رسولالله؟ص؟: …و لو ان عابداً عبد الله بین الرکن و المقام الف عام و الف عام حتى یکون کالشنّ البالی و لقی الله مبغضاً لآلمحمد اکبّه الله على منخریه فی جهنم. (همان، ج7 ص234)
قال رسولالله؟ص؟: …لان رجلاً لو عمره الله عز و جل مثل عمر الدنیا مائة الف مرة و رزقه مثل اموالها مائة الف مرة فانفق امواله کلها فی سبیل الله و افنىٰ عمره فی صیام نهاره و قیام لیله لایفطر شیئاً منه و لایسأم ثم لقی الله تعالىٰ منطویاً على بغض محمد او بغض ذلک الرجل الذی قام الیه هذا الرجل مکرماً الا اکبّه الله على منخره فی نار جهنم و لردّ الله عزوجل اعماله علیه و احبطها. (همان، ج27 ص98)
قال ابوذر: سمعته (؟ص؟) یقول لعلی؟ع؟ و لهما (الحسنین؟عهما؟): یا علی والله لو ان رجلاً صام و صلىٰ حتى یصیر کالشنّ البالی اذاً ماتنفعه صلاته و لا صومه الّا بحبک. (همان، ج36 ص302)
([141]) ان سلمان الفارسی ذکر فی الاذان و الاقامة الشهادة بالولایة لعلی بعد الشهادة بالرسالة فی زمن النبی؟صم؟. فدخل رجل على رسولالله فقال: یا رسولالله سمعتُ امراً لماسمع به قبل هذا. فقال رسولالله: ما هو؟ قال: سلمان شهد فی اذانه بعد الشهادة بالرسالة بالشهادة بالولایة لعلی. فقال: سمعتم خیراً.
ان رجلاً دخل على رسولالله فقال: یا رسولالله ان اباذر یذکر فی الاذان بعد الشهادة بالرسالة الشهادة بالولایة لعلی و یقول: اشهد ان علیّاً ولیالله. فقال: کذلک، اَ وَ نسیتم قولی یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلیّ مولاه؟ فمن نکث فانما ینکث على نفسه. (السلافة فی امر الخلافة للشیخ عبدالله المراغی المصری)
([145]) قال الباقر؟ع؟: خرج علی؟ع؟ یسیر بالناس حتى اذا کان بکربلاء… فقال: قتل فیها مائتا نبی و مائتا سبط کلهم شهداء، و مناخ رکّاب و مصارع عشّاق شهداء لایسبقهم من کان قبلهم و لایلحقهم من بعدهم. (بحارالانوار ج 41 ص 295)
([146]) الکافی ج2 ص83 _ بحارالانوار ج67 ص253
([147]) عن الجواد؟ع؟: اذا دخل شهر جدید فصلّ اول یوم منه رکعتین تقرأ فی الاولى بعد الحمد التوحید ثلاثین مرة و فی الثانیة بعد الحمد القدر ثلاثین مرة ثم تتصدق بما تیسر فتشتری به سلامة ذلک الشهر کله. (بحارالانوار ج94 ص133)
([148]) مواعظ مرحوم آقای کرمانی، مواعظ ماه مبارک 1280 هـ ق، موعظه دوازدهم، ص219
([149]) مدینة معاجز الائمة الاثنیعشر ج4 ص52
([153]) «در یکی از زیارتهای مطلقه… که مشهور است به «امینالله» و سندش معتبر است، بعد از عرض سلام به امام؟ع؟، در مقام نیایش برآمده و از عنایات و الطاف و نعمتهای سرشار حقّ متعال یادآوری و سپاسگزاری شده و از او حوائجی را درخواست مینماییم. این مطالب در دو بخش قرار گرفته… و اما بخش دوم این فقرات است، در حالی که [زائر] روی خود را بر قبر (ضریح) گذارده میگوید: اللهم ان قلوب المخبتین الیک والهة و سبل الراغبین الیک شارعة… و اصوات الداعین الیک صاعدة و ابواب الاجابة لهم مفتحة و دعوة من ناجاک مستجابة و توبة من اناب الیک مقبولة… (خداوندا دلهای تسلیم در برابر تو به سوی تو سرگشتهاند و در تو حیرانند، و راههای مشتاقان به سوی تو باز و قابل پیمودن است… و فریادهای نیایشکنندگان به سوی تو بلند است. و درهای پاسخگویی و پذیرش برای آنها گشوده شده است. و خواستههای کسی که با تو راز میگوید برآورده گردیده و بازگشت کسی که به سوی تو بازگشته است پذیرفته شده است…) زائر از این نیایشها میآموزد که… اگر به مقام تقربیافتن به درگاه خدا شوق و رغبت راستین داشته باشد بهطور یقین راههای قرب به او برایش گشوده میشود و به آسانی میتواند به مقام قرب نائل گردد. و به راستی اگر آهنگ تقرّب به خدا نماید نشانههای روشن و آشکار برایش نمودار میگردد و راهنمایان حقیقی نه فریبنده و راهزن به کمک او میشتابند.» (گفتاری پیرامون نیایش ص133)
([154]) اگر گفته شود پس چرا در دعاءهای مأثوره، نظیر این مضمون آمده؟ مانند این فقره از دعای ابوحمزه ثمالی که حضرت سجاد؟ع؟ به درگاه خدا عرضه میدارند: فو عزتک یا سیدی لو نهرتنی مابرحت من بابک و لا کففت عن تملقک لما انتهیٰ الیّ من المعرفة بجودک و کرمک.
در پاسخ میگوییم که اینگونه عبارات، شأن اولیاء خدا و زبان حال ایشان است که از حالات خود خبر میدهند. و اگر ما مانندِ این دعاء را بخوانیم، باید از زبان ایشان بخوانیم. در دعای کمیل هم چنین رسیده: فهبنی یا الهی و سیدی و مولای و ربی صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک و هبنی صبرت على حرّ نارک فکیف اصبر عن النظر الى کرامتک ام کیف اسکن فی النار و رجائی عفوک فبعزتک یا سیدی و مولای اقسم صادقاً لئن ترکتنی ناطقاً لاَضِجّنّ الیک بین اهلها ضجیج الآملین و لاصرخنّ الیک صراخ المستصرخین و لابکینّ علیک بکاء الفاقدین.
اما وصف امثال ما و زبان حال ما را مولای ما حضرت بقیةالله؟عج؟ در دعای افتتاح فرمودهاند؛ آنجا که به درگاه خدا عرض میکنند: … فصرت ادعوک آمناً و اسألک مستأنساً لا خائفاً و لا وجلاً مدلّاً علیک فیما قصدت فیه الیک فان ابطأ عنّی عتبت بجهلی علیک و لعل الذی ابطأ عنّی هو خیر لی لعلمک بعاقبة الامور فلم ار مولىً کریماً اصبر على عبد لئیم منک علیّ یا رب انک تدعونی فاولّی عنک و تتحبّب الیّ فاتبغّض الیک و تتودّد الیّ فلا اقبل منک کأنّ لی التطوّل علیک فلمیمنعک ذلک من الرحمة لی و الاحسان الیّ و التفضل علیّ بجودک و کرمک فارحم عبدک الجاهل و جد علیه بفضل احسانک انک جواد کریم.
([155]) «پس جمیع این اوضاع و تدبیرات به واسطه اسباب و اقترانات است. چنانکه یک وقتی یکی از پیغمبران ناخوش شد عرض کرد که خدایا مرض دست تو است و شفا هم به دست تو است، مرا شفا بده. خطاب رسید و فرمود که مدتهای مدید این افلاک گردش کرده و جمیع اسباب ملک اقتضا کرده که تو حالا ناخوش باشی. آنوقت چون پیغمبر بود راضی شد.» (مواعظ مرحوم آقای شریف طباطبائی، ماه رمضان 1288، مجلس3، ص19)
([156]) بحارالانوار ج 90 ص 300
([157]) به جای عبارات متن که حذف شده، ترجمه این حدیث شریف آورده شد: عن محمد بن عیسى بن عبید عن اخیه جعفر قال: کنا عند ابیالحسن الرضا؟ع؟ و عنده یونس بن عبدالرحمن اذ استأذن علیه قوم من اهل البصرة فاَومأ ابوالحسن؟ع؟ الى یونس: ادخل البیت فاذا بیت مسبل علیه ستر و ایاک انتتحرک حتى یؤذن لک. فدخل البصریون فاکثروا من الوقیعة و القول فی یونس و ابوالحسن؟ع؟ مطرق حتى لما اکثروا فقاموا و ودّعوا و خرجوا فاَذِنَ یونسَ بالخروج. فخرج باکیاً فقال: جعلنی الله فداک انی احامی عن هذه المقالة و هذه حالی عند اصحابی. فقال له ابوالحسن؟ع؟: یا یونس فما علیک مما یقولون اذا کان امامک عنک راضیاً. یا یونس حدّث الناس بما یعرفون و اترکهم مما لایعرفون کأنک ترید انتکذب على الله فی عرشه. یا یونس و ما علیک ان لو کان فی یدک الیمنىٰ درة ثم قال الناس بعرة او بعرة و قال الناس درة هل ینفعک شیئاً؟! فقلت: لا. فقال: هکذا انت یا یونس اذا کنت على الصواب و کان امامک عنک راضیاً لمیضرک ما قال الناس. (بحارالانوار ج2 ص66)
([161]) بحارالانوار ج12 ص343 و 345
([162]) بحارالانوار ج26 ص292 _ چهل موعظه محرم، محرمالحرام 1266 هـ ق، مجلس دهم، ص290
([163]) قال ابوعبدالله؟ع؟: ماکان من ولد آدم مؤمن الّا فقیراً و لا کافر الّا غنیاً حتى جاء ابرٰهیم؟ع؟ فقال: «ربنا لاتجعلنا فتنة للذین کفروا» فصیر الله فی هؤلاء اموالاً و حاجة و فی هؤلاء اموالاً و حاجة. (بحارالانوار ج69 ص12)
([164]) و لو لا انیکون الناس امة واحدة لجعلنا لمن یکفر بالرحمن لبیوتهم سقفاً من فضة و معارج علیها یظهرون و لبیوتهم ابواباً و سرراً علیها یتکــݘون و زخرفاً و انْ کل ذلک لمّا متاع الحیاة الدنیا و الآخرة عند ربک للمتقین. (زخرف: 33 _ 35)
([168]) بحارالانوار ج6 ص306 و ج 52 ص 181
([170]) عن الریان بن الصلت قال: سألت الرضا؟ع؟ یوماً بخراسان فقلت: یا سیدی ان هشام بن ابراهیم العباسی حکىٰ عنک انک رخصت له فی استماع الغناء. فقال: کذب الزندیق انما سألنی عن ذلک فقلت له: ان رجلاً سأل اباجعفر؟ع؟ عن ذلک فقال ابوجعفر؟ع؟: اذا میّز الله بین الحق و الباطل فاَین یکون الغناء؟ فقال: مع الباطل. فقال له ابوجعفر؟ع؟: قد قضیت. و فی روایة اخریٰ: حسبک فقد حکمت على نفسک. (بحارالانوار ج76 ص243)
([172]) الرسالة الخطابیة، جوامع الکلم ج1 ص138
([174]) تفسیر نور الثقلین ج4 ص556 (نقل از مصباح الشریعة)
([176]) الرسالة الخطابیة، جوامع الکلم ج1 ص138
([177]) چهل موعظه محرم، محرمالحرام 1278هـ ق ، مجلس هشتم، ص413
(2) زیارت امام حسین؟ع؟، بحارالانوار ج98 ص200
([180]) جوامعالکلم ج1، الرسالة الخطابیة فی جواب بعض العارفین