07-09 جواهر الحکم المجلد السابع ـ رساله در جواب مرحوم سليمان‌خان افشار ـ مقابله

رساله

 

 

جواب سؤالات سليمان خان افشار

 

 

من مصنفات السید الاجل الامجد المرحوم الحاج

سید کاظم بن السید قاسم الحسینی اعلی الله مقامه

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 363 *»

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلوة علي خير خلقه و مظهر لطفه محمد و آله الطاهرين.

و بعد چنين گويد بنده خاكسار و حقير بي اعتبار و ذره بي مقدار كاظم بن قاسم الحسيني الرشتي كه راقي مراقي كمال و عارج مدارج اقبال مميز غث از سمين و طالب مراتب حق اليقين المؤيد بلطف الله الملك المنان جناب سليمان خان سلمه الله و ابقاه و اخذه بهواه الي رضاه و جعل خير يوميه غداه و خير داريه عقباه مسائلي چند از اين حقير بي استطاعت و فقير بي بضاعت خاصه در مراتب و مقامات معرفت سؤال نمود كه عقول كملين از جواب آن چنانچه مقصود ايشان ذيشأن است قاصر و افهام عارفين از حلش بر وفق اراده ايشان حاسر و من هر چند مرد اين ميدان و از سباق اين رهان نبودم چون ظن خير به اين بي قابليت داشته به مضمون احسن الظن و لو بحجر فان الله يلقي الخير به اليک اميدوارم كه از عالم غيب به الهام جواب صواب موفق گشته به عرض رسانم و سؤال ايشان را متن و جواب را مانند شرح قرار داده تا هر جوابي به سؤال خود مطابق و موافق گشته از خلط موجب تشويش خاطر مصون و مبرا باشد.

قال سلمه الله: غرض از عرض به محدد جهات معارف الهيه و محيط كرات عوارف ربانيه اينكه اخبار صحاح چند صريح است كه تمام قرآن در شأن ما اهل بيت است و در برخ ديگر در مدح ما و در پاره اي در فضل ما و در بعضي فرمودند ثلثة اثلاث ثلث فينا و در بعضي اربعة ارباع فرمودند الي غير ذلك من الاخبار المختلفة و هيچ يك بظاهره موافق با ظاهر كتاب نه حتي اهل ظاهر حمل به اينكه اين اخبار از متشابهات است نمودند فلا توجب علماً و لا

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 364 *»

عملاً به اعتبار اشتمال قرآن مجيد بر قصص و حكايات و وقايع كائنه و ماضيه سالفه و آتيه مستقبله و مواعظ و نصايح و آيات مخوفه منذره و مبشره و حلال و حرام و حدود و احكام و فرايض و مواريث و ديات و قصاص الي غير ذلك كه هيچ يك بالعيان بظاهره دلالت بر مدحي و فضلي ندارد الّا معدود قليلي كالمباهله و التطهير و الولاية بلكه آيه تطهير را نيز پاره‏اي از مفسرين عامه و خاصه در شأن عامه زنان پيغمبر  صلی الله علیه و آله دانسته و طهارت را معني ديگر و رجس را بياني نموده‏اند كه از مدح بودن انداخته‏اند و كذلك اخبار اثلاث و ارباع را چون بظاهرها وفق عددي ندارد متوقع و مترجي از بحر خضم آنكه از رشحات فيوضات عطاش زلال افاضات را ريان فرمايند به ذكر ضابطه كليه و قاعده شامله كه رافع شكوك و شبهات و مصرح در اينكه كتاب مبين كما هو الحق ليس الّا مدحهم و فضلهم علیهم السلام بوده باشد.

الجواب: مقتضاي اخبار مستفيضه متوارده بلكه متواتره بالمعني اين است كه حق سبحانه و تعالي خلق فرموده جميع مبادي عاليه و جميع خيرات و ذوات طيبه و حقايق الهيه و صفات كامله را كلاً از شعاع نور محمد و آل محمد سلام الله عليه و عليهم و جميع شرور و خبائث را از عكوس اظلال ايشان خلق فرموده پس هر حقی در هر عالمی منسوب است به ایشان و مخلوق است از فاضل طينت ايشان و هر باطلي و شري در هر عالمي منسوب است به اعداء و مخالفين ايشان چنانچه حكم تضاد و نور و ظلمت به اعتبار مقابله مقتضي آن است و تصريح به اين كلام در زيارت جامعه به ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و مبدأه و منتهاه و في الدعاء موقناً بان الحق لهم و معهم و فيهم پس چون خير و حق منحصر در ايشان سلام الله عليهم باشد پس شر و باطل منحصر در اعداء و اضداد ايشان خواهد بود پس آنچه در عالم است از دو چيز خالي نيست يا خير است يا شر پس خير دليل كمال و جمال و عزت و استقلال بالنسبه به ساير موجودات است براي ايشان و شر دليل ذلت و خواري و خبث و خاكساري اعداء و مخالفين ايشان است پس جميع ذرات وجوديه ثنا و اظهار فضل ايشان مي‏كنند و لعن بر

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 365 *»

اعداء و مخالفين و مبغضين ايشان مي‏نمايند و قرآن در او است احوال جميع عوالم وجوديه از غيبيه و شهوديه و جميع عوالم خالي از اين دو كتاب كتاب ابرار در عليين و كتاب فجار در سجين نيست آنچه در كتاب ابرار است از اشعه انوار ايشان است علیهم السلام و آنچه در كتاب فجار است از اظله و عكوسات آثار كه ظلمات متراكمه از ذوات و صفات اعداء و اشرار است كتاب اول اثبات انحاء فضائل ايشان و كتاب دوم تنزه ايشان از مساوي افعال و اخلاق و ظهور و شروق نور ايشان در مطالع اشراق.

پس آنچه در قرآن است از اين دو چيز خالي نيست و هر دو راجع به سوي يك چيز است كه مدح ايشان و قدح و ذم اعداي ايشان باشد پس جميع قرآن به ظاهر و باطن و تأويل و باطن باطن و تأويل تأويل و باطن تأویل و ظاهر ظاهر و مراتب عاليه آنها تا درجه و مرتبه هفتم يا هفتادم يا الي ما لا نهاية له من المراتب كلاً در مدح و فضل و لعن و طرد و ذم اعداء ايشان است صلي الله عليهم اجمعين و اين معني بر كسي كه تسليم احاديث خلق انوار ايشان علیهم السلام در عالم اول دارد و تسليم قاعده امكان اشرف و بطلان طفره در وجود نمايد به غايت روشن و واضح است و خفائي و اشكالي در آن به وجهي من الوجوه نيست و مولانا الصادق علیه السلام به اين معني تصريح فرموده كما رواه في تأويل الايات عن الشيخ ابي جعفر الطوسي باسناده عن الفضل بن شاذان باسناده عن ابي عبد الله علیه السلام انه قال نحن اصل كل خير و من فروعنا كل بر و من البر التوحيد و الصلوة و الصيام و كظم الغيظ و العفو عن المسي‏ء و رحمة الفقير و تعاهد الجار و الاقرار بالفضل لاهله و عدونا اصل كل شر و من فروعهم كل قبيح و فاحشة و منهم الكذب و النميمه و البخل و القطيعة و اكل الربا و اكل مال اليتيم بغير حقه و تعدي الحدود التي امر الله عز و جل و ركوب الفواحش ما ظهر منها و ما بطن من الزنا و السرقة و كل ما وافق ذلك من القبيح و كذب من قال انه معنا و هو متعلق بفرع غيرنا و در حديث ديگر ايضاً روايت مي‏كند شيخ مذكور بالاسناد عن الفضل بن شاذان عن داود بن كثير الرقي قال قلت لابي عبد الله علیه السلام انتم الصلوة في كتاب الله عز و

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 366 *»

جل و انتم الزكوة و انتم الحج فقال علیه السلام يا داود نحن الصلوة في كتاب الله عز و جل و نحن الزكوة و نحن الصيام و نحن الحج و نحن الشهر الحرام و نحن البلد الحرام و نحن كعبة الله و نحن قبلة الله و نحن وجه الله قال الله تعالي اينما تولوا فثم وجه الله و نحن الايات و نحن البينات و عدونا في كتاب الله عز و جل الفحشاء و المنكر و البغي و الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام و الاصنام و الاوثان و الجبت و الطاغوت و الميته و الدم و لحم الخنزير يا داود ان الله خلقنا فأكرم خلقنا و فضلنا و جعلنا امنائه و حفظته و خزانه علي ما في السموات و ما في الارض و جعل لنا اضداداً و اعداءاً فسمانا في كتابه و كني عن اسمائنا باحسن الاسماء و احبها اليه تكنية عن العدد و سمي اضدادنا و اعدائنا في كتابه و كني عن اسمائهم و ضرب لهم الامثال في كتابه في ابغض الاسماء اليه و الي عباده المتقين.

و صدوق رحمه الله در كتاب اعتقادات روايت كرده است از حضرت صادق علیه السلام قال قال الصادق علیه السلام و ما من آية في القرآن اولها يا ايها الذين آمنوا الّا و علي بن ابي‏طالب علیه السلام اميرها و قائدها و شريفها و اولها و ما من آية تسوق الي الجنة الّا في النبي و الائمة علیهم السلام و اشياعهم و اتباعهم و ما من آية تسوق الي النار الّا و هي في اعدائهم و المخالفين لهم و ان كان الايات في ذكر الاولين فما كان منها من خير فهو جار في اهل الخير و ما كان منها في شر فهو جار في اهل الشر و ليس في الاخيار افضل و خير من النبي صلی الله علیه و آله و لا في الاوصياء افضل من اوصيائه و لا في الامم افضل من هذه الامة و هي شيعة اهل البيت علیهم السلام في الحقيقة دون غيرهم و لا في الاشرار اشر من اعدائهم و المخالفين لهم.

و از اين قبيل روايات بسيار است و اين قاعده‏اي است كليه و ضابطه‏اي است مرعيه در صرف كلمات قرآنيه در فضل و مدح و ذم و قدح ائمه علیهم السلام و اعداي ايشان و چه قاعده كليه‌ای از اين محكم تر است. هرگاه معاند لجاج كند و انكار حق نمايد ضرري به اصل حكم ندارد. پس مطابق شد عقل و نقل در اينكه قرآن كلاً در بيان احوال اهل بيت است علیهم السلام و احوال محبت و عداوت ايشان است علیهم السلام

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 367 *»

بعد از اينكه بيان كرد امام علیه السلام مراد الله را از آيه شريفه تو بخواهي اسم او را ظاهر بگذار و بخواهي اسمش را باطن و تأويل مثلاً قال تعالي اقيموا الصلوة و پيغمبر صلی الله علیه و آله بيان فرموده مراد الله را كه اين صلوة مخصوصه است با شرايط و آداب نه محض دعا چنانچه در لغت مشهور است پس در وقت حمل آن به آنچه مراد امام است علیه السلام نمي‏توان گفت كه اين ظاهر نيست بلكه باطن است و همچنين چون فرمود كه صلوة امام است علیه السلام و اين اركان مخصوصه فرعي از فروع آن و اقامه صلوة تولاي امام علیه السلام بر وجه كمال و تبراي از اعدايش و تمسك به اعلي فروعش كه اين اركان مخصوصه است پس حمل صلوة به اين معني هم ظاهر است چون اين بيان را كافه ناس نمي‏دانند اطلاق باطن به اين مجازاً مي‏شود و الّا اين معاني ظاهر است چنانكه حمل صلوة بر اركان مخصوصه ظاهر است و حال آنكه وقت اطلاق عرب اين معني را نمي‏فهميدند بعد از بيان متداول شده و در السنه و افواه مذكور شد و استعمال بر آن بسيار شد تا در نزد جميع مسلمين معلوم شد تا معني ظاهري شد و همچنين صلوة در معني سیوم كه امام است علیه السلام چون متداول شود و بسيار از آن گفتگو شود چنانچه بحمد الله الان در نزد ما و اصحاب ما ظاهر و منساق به سوي ذهن شده غرض انكار منكرين و جهل جاهلين تغيير در واقع نمي‏دهد و قرآن كلاً بظاهره و باطنه در حق ايشان است علیهم السلام و امير المؤمنين علیه السلام فرموده كل ما في القرآن في الحمد و كل ما في الحمد في البسملة و كل ما في البسمله في الباء و كل ما في الباء في النقطة و انا النقطة تحت الباء پس كلاً تفاصيل نقطه‏اند و تفصيل فضل اجمال است و اين ظاهر و معلوم است.

و اما احاديث بر اثلاث و ارباع پس منافاتي با آنچه مذكور شده ندارد به جهت ظهور فضل ايشان سلام الله عليهم در اطوار متعدده و انحاء متشتته برخي از آن در طي قصص و اخبار چه احاديث مستفيضه وارد است كه كل ما كان في الامم الماضيه يكون في هذه الامة حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة حتي انهم لو سلكوا جحر ضب لسلكتموه و برخي از آن

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 368 *»

در طي اوامر و نواهي و احكام و حدود زيرا كه بناي اينها كلاً به جهت حسن و قبح حقيقي خير و شر واقعي است و در زيارت جامعه است ان ذكر الخير كنتم اوله الي آخره و اعداي ايشان اصل هر شر و باطل و قبيح مي‏باشند نظر به احاديثي كه مذكور شد و ادله عقليه‌ای كه در مصنفات و اجوبه مسائل و ساير رسائل ذكر نمودم و به اين نظر اقسام بسيار پيدا مي‏شود.

پس جايز است بگوئي كه قرآن ارباعاً نازل شده ربعي در فضل ايشان و ربعي در ذم اعداي ايشان و ربعي در قصص و سنن و ربعي در فرايض و احكام و همه اينها مواقع ظهور فضايل و مقامات ايشان سلام الله عليهم اجمعين مي‏باشد و جايز است بگوئي اثلاثاً نازل شده ثلثي در فضل ايشان ابتداءاً مثل آيه تطهير و مباهله و العاديات و عم و هل اتي و كهيعص و حمعسق و الم و طه و طواسين و آيه نور با آيات بعدش كه در فضل ايشان و ذم اعداي ايشان نازل شده و ثلثي در قصص و اخبار و ثلثي در فرايض و احكام و حدود و همچنين تقسيماتي ديگر را شايسته و صالح است هرگاه احاديث وارد شده به آن حمل شود و اينها همه منافات با آنكه قرآن جميعاً در فضل آل محمد سلام الله عليهم ندارد به طريقي كه بيان شده پس توهم مخالفت نبايست كرد و طريق جمع به نهجي است كه مذكور شد كه پاره‏اي ابتداءً به ايشان منسوب است سلام الله عليهم و پاره ديگر به واسطه اخبار و قصص و پاره ديگر در ضمن احكام و حدود و حلال و حرام و فرايض و سنن و مواعظ و نصايح و ساير طرق خير چه خير كلاً و طراً به ايشان منسوب و از ايشان محسوب قال رسول الله صلی الله علیه و آله اول ما خلق الله نور نبيك يا جابر ثم خلق منه كل خير پس چون خيرات از ايشان است پس حدود خير جميعاً فضايل ايشان صلي الله عليهم اجمعين و سخن در اين مقام بسيار است به اين مختصر كلام جامع و قاعده كليه اكتفاء رفت و الله المستعان.

قال سلمه الله تعالي: و ثانياً عرضه داشت متقبلين عتبه عاليه متعاليه قطب دائرة الشهود الذي اقتبست شمس الفضايل من اشعة انوار عرش ضميره المنير

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 369 *»

دام ظلال جلاله العالي آنكه تقريباً بيست آيه و سي حديث به ظاهره صريح است در اينكه كل ما في الكون بل مطلقاً و كل شي‏ء من غير استثناء في القران حتي ادعيه و زيارات و خطب و مناجات بل اللغات و الاصطلاحات من غير ان يشذ فيها فرد في كتاب مبين و اگر مراد بواطن باشد لغات و الفاظ و اذكار در باطن بودن عقل آبي از آن است فكيف ذلك و اگر در جميع اين مراتب اوله و ثانيه بگوئيم كه قرآن از قبيل لغز و معميات است و رموز چند است بين المتكلم و المخاطب و لا يعلمه الغير باب استدلال و احتجاج بالمره مسدود كما عليه الاخباريون.

اقول: شكي و ريبي نيست كه جميع علوم كلاً به جميع انحائش در قرآن مفصل و مذكور و صريح قوله تعالي و تفصيل كل شي‏ء، تبياناً لكل شي‏ء، و لا رطب و لا يابس الّا في کتاب مبين، ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء و امثال اينها بر آن اقوي شاهد و اوضح دليل است و شاك در اين از زمره عقلا خارج و اما كيفيت اندراج و اشتمالش بر علوم كونيه امكانيه لا يعلمها الّا الراسخون في العلم و لكن اشاره به بعضي بيان آن لابد است تا سؤال از جواب خالي نباشد.

بدانكه علوم يا از قبيل معاني و حقايق و ذوات و صفات و جواهر و اعراض و علويات و سفليات و مجردات و ماديات و ساير مراتب غيبيه و شهوديه است يا از قبيل الفاظ و كلمات و حروف و قرانات حرفيه پس اگر از قبيل معاني باشد آن در اطوار قرآن از ظاهر واقعي اولي كه كينونيت خلق در وقت بودن طالع دنيا سرطان و نزول كواكب در اشرافش و آن اجسام اهل آخرت و اهل قيامت و اهل بهشت و الفاظ و لغات ايشان و ظاهر واقعي ثانوي و آن لغت اهل اين زمان زمان خروج حضرت آدم علیه السلام از بهشت و قتل قابيل هابيل و شيوع فساد در خلق و تغيير امزجه و اعوجاج ترکیب و حصول فطرت ثانیه معبر عنها بتغییر خلق الله في قوله تعالي و لامرنهم فليغيرن خلق الله و خلط و لطخ نور و ظلمت عرضي هر يك با ذاتي ديگري چون اطوار اين دنيا ما دامت الدولة للظالمين و باطن و باطن باطن تا هفت مرتبه و تأويل تأويل و باطن تأويل تا

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 370 *»

هفتم يا هفتادم در جميع اين مراتب جميع اين معاني به اكمل وجهي مذكور و معلوم است و فهم آن نصيب راسخين در علم است و وجوه اين تفاسير و مقصود از اينها و كيفيت بيان اين را در رساله‏اي علي حده ذكر كرده‏ام و البته به نظر شريف رسيده است هر كس به قدر قابليت خود در مقام علم و رسوخ در آن اطوار از آن علوم برايش چيزي ظاهر مي‏شود بتعليم الله سبحانه اما اگر از قبيل الفاظ و حروف و اصطلاحات و كلمات و اذكار و ادعيه و امثال اينها باشد اينها در اطوار ظاهر ظاهر و ظاهر ظاهر ظاهر و همچنين تا هفت مرتبه يا هفتاد مرتبه ظاهر مي‏شود كه درنظر در ماده قرآنيه و تصرفش به اطوار حروف و تفصيلش به انحاء بسط از بسط تقارب و بسط تمازج و بسط طبيعي و بسط عددي و بسط حرفي و امثال اينها تا تمام شصت قسم از اقسام بسط پس نظر در خفيات حروف كلمات و طالع آنها و امزجه آنها پس نظر در قرانات و ساير اوضاع و از ملاحظه اين امور حاصل مي‏شود اطلاع بر جميع الفاظ و اصطلاحات و اذكار و اوراد و لغات و اسماء و غير ذلك چنانچه روايت شده كه كسي از امير المؤمنين علیه السلام پرسيد كه معماي مصطلح در قرآن هست؟ فرمود بلي در سوره هود به اسم هود في قوله تعالي ما من دابة الّا هو آخذ بناصيتها و ناصيه لفظ دابه دال است چون هو  آن را گرفت هود استنطاق مي‏شود و همچنين از قوله تعالي و انها لبسبيل مقيم اسم هابيل متولد مي‏شود و همچنين ساير كلمات و احوال لفظيه از تفسير ظاهر ظاهر و مراتب آن معلوم مي‏شود و لكن نمي‏داند اين امور و احوال را مگر علماي اماميين الراسخين في العلم بتعليم الله و تعليم الرسول و اوليائه صلی الله علیه و آله و آن كساني هستند كه به سرّ و حقيقت اشياء و ذوات موجودات و به آن نقطه علم كه جميع علوم از آن منشعب شده رسيده باشند به قواعد و ضوابط و اصول حقيقيه الهيه كه از اهل عصمت و طهارت علیهم السلام به ايشان

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 371 *»

رسيده و غير ايشان از ادراك اين مقام عظيم و خطب جسيم به طريق كليه محروم مي‏باشند مگر امور جزئيه كه به نصوص خاصه به ايشان رسيده كه در اين صورت از آن نص خاص تعدي به مقام ديگر نمي‏توانند كرد پس جميع علوم كه عبارت از احوال جميع موجودات كه در خزائن اكوان موجود شده و در آن مستودع مي‏باشند كلاً در قرآن به اوضح بيان مذكور ما یعلم تأویله الّا الله و الراسخون في العلم و ايشانند ائمه معصومين علیهم السلام و شيعيان ايشان چنانچه فرموده‏اند نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون و هر چه فيما بعد از خزانه امكانيه تكوينيه موجود مي‏شود حين الوجود آن معني و آن حقيقت در قرآن موجود مي‏شود ذلك تقدير العزيز العليم چون آئينه هرگاه گذاشته كسي مقابله با آن نكند چيزي در او منطبع نيست چون چيزي مقابل شود صورتش در آن انطباع پذيرد بر ناظرين حكم مقابل معلوم شود و همين است بعينه حكم قرآن حرفاً بحرف پس جميع علوم الهيه از ماضيه و مستقبله و آنچه موجود شده و مي‏شود در جميع اكوان و اعيان من البدو الي العود در قرآن موجود و مذكور است زيرا كه قرآن به مقتضاي علم الهي نازل شده و هو سبحانه لا يعزب عن علمه مثقال ذرة في الارض و لا في السماء و قد قال سبحانه فان لم يستجيبوا لكم فاعملوا انما انزل بعلم الله و ان لا اله الّا هو و معلوم است كه كلام دليل علم متكلم است و متكلم هو الله فيكون القرآن جامعاً لعلم الله الظاهر في المخلوقات و الكائنات و لكن به طرق بواطن و تأويلات به مراتبش و اين معني ان شاء الله تعالي ظاهر و روشن است و در آن اشكالي نيست.

و اما قول جناب شما اگر مراد بواطن باشد لغات و الفاظ و اذكار در باطن بودن عقول از آن آبي است جوابش اين است كه باطن در استعمالات به دو معني استعمال مي‏شود يكي در مقابل تأويل و تأويل تأويل و دوم در مقابل ظاهر و ظاهر در دو معني استعمال مي‏شود يكي در وصف احكام و مقامات صوريه شخصيه تميزيه و اين در دو مقام است يكي شرح احوال صور غيبيه مثل احوال عالم ارواح و نفوس و اعالي عالم مثال و دوم شرح احوال اجسام از اسفل عالم

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 372 *»

مثال تا آخرين مراتب و مقامات اجسام است كه تراب عبارت از آن است و اين هم در دو مقام است يكي تراب اصلي كه مقر و مسكن اهل آخرت است كه آن ارض صافيه طيبه طاهره باشد و دوم تراب مسكن اهل اين دنيا مقام خلط و لطخ و حصول علوم نفس الامريه نه علوم واقعيه حقيقيه اوليه و استعمال ديگر ظاهر متفاهم ظاهر لسان عرب جاري بر قواعد نحويه و صرفيه و لغويه و آنچه با اين قواعد از الفاظ و كلمات و آيات قرآنيه مي‏فهمند و تعقل مي‏نمايند چنانچه مباني تفاسير و احكام شرعيه فرعيه بر آن است پس باطن در مقابل ظاهر سبب استعمال اخير شامل ظاهر ظاهر و تصرف در مواد كلمات و قرانات حرفيه و تصرف به حسب طبايع و امزجه و ملاحظه حرف مناسب آن در طبيعت و مزاج يا در صفات مثل حروف متجانسه و متقاربه و مثلين و حروف استعلا و استفلا و تفشي و مجهوره و مهموسه و امثال اينها و مقتضيات آن از اسماء استخراجات و استنباطات پس هرگاه استخراج لغات و الفاظ و اصطلاحات در باطن به اين معني كه در مقابل ظاهر به معني اخير باشد هيچ عقلي از آن ابا ندارد بلكه عقول سليمه مستقيمه كلاً مصدق و مويد آنند.

بلي هرگاه باطن را در مقابل ظاهر به معاني مذكوره يا در مقابل تأويل و تأويل تأويل و ساير مراتب استعمال كنيم پس مي‏گوئيم كه استخراج اين مراتب لفظيه حرفيه از ظاهر ظاهر قرآن است و ظاهر در مقام خود به ظاهريت باقي است و آنچه اهل ظاهر از آن مي‏فهمند حجت و آنچه به آن استدلال مي‏كنند حق و صدق و صواب است و از اين بيان تام اشكال و اشتباه جناب شما در اينكه هرگاه ظاهر باشد ظاهر از قبيل لغز و معميات خواهد بود پس باب احتجاج و استدلال مسدود خواهد بود حل و زائل خواهد شد به جهت اينكه ظاهر قرآن لغز و معما نيست بلكه محكم و ظاهر كما قال تعالي كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير و آيات جمع مضاف است افاده عموم مي‏كند و اين حكم در جميع آيات خواهد بود وليكن چون بنا بر مصلحت‏ها و حكمت‏هاي بسيار كه ذكرش در اين مقام موجب تطويل است نحو بيان آيات مختلف شده بعضي آيات در نفس خود بيانش موجود

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 373 *»

است و آن مسمي به محكمات است و بعضي آيات ديگر بيانش در آيه ديگر يا موكول به بيان رسول و اولياء و خلفاي او است صلي الله عليه و عليهم و آن مسمي به متشابهات است پس چون بيانش معلوم شود از ان آيات يا احاديث و اخبار پس جمله محكم است اين است طريق جمع فيما بين آيه مذكوره داله بر اينكه جميع آيات محكم است و آيه داله بر وقوع و حصول متشابهات مثل قوله تعالي هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات الايه پس ظاهر قرآن از بابت لغز و معميات نيست تا باب احتجاج مسدود شود بلكه آنچه از ظواهر آن مي‏فهمند اهل لسان به قواعد مقرره در نزد خودشان همان حجت است و هر آيه‏اي كه متفاهم ايشان مقصود نيست او را به دليل محكم و بيان واضح توضيح مي‏نمايند تا مفهوم شود هرگاه مقصود فهم آن آيه باشد و هرگاه مصلحت در تصريح به مقصود آن آيه نباشد ادله بيانش متعارض مي‏نمايند تا توقف در فهم آن باقي بماند و شخصي ديگر كه مصلحتش در فهم همان آيه و عمل به مضمون آن باشد بيانش را برايش واضح مي‏كنند تا بر بصيرت باشد.

و بالجمله ظواهر قرآن حجت و از قبيل لغز و معميات نيست و تفصيل كل شي‏ء و تبيان كل شي‏ء در اطوار باطن و تأويل و تأويل تأويل و باطن و باطن باطن و باطن تأويل و ظاهر ظاهر و ظاهر ظاهر ظاهر تا هفت يا هفتاد است و اما ظاهر حجت اهل ظاهر و دليل اصحاب لسان ظاهر است و در اين شكي و شبهه‏اي نيست و در اين مقام كلام طويل است به همين مختصر اشاره كفايت كردم و الّا هرگاه مي‏خواستم كه بعضي مثال از اطوار استخراجات اين گونه امور ذكر نمايم موجب تطويل مي‏شد و مرا اين اوقات با توفر كلال و ملال اقبال و توجه بسيار كم است و الله المستعان.

قال سلمه الله تعالي و عرض ثالث به معتكفين اودية الجبل الشامخ الذي منه تفجرت عيون العلوم و فيه معادن الاداب و الرسوم آنكه جميع وجوهي كه ظاهر متن و مفسرين از عامه و خاصه در اعجاز كتاب مبين ذكر نموده‏اند

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 374 *»

منحصر است به سه وجه يكي عجز بشر از اتيان بمثله كما تدل عليه الايات و الاخبار و ثانياً اشتماله علي الماضيات و المستقبلات و المغيبات مما استجن في خواطر المنافقين و غيرهم و ثالثاً فوائد و منافع و آثار و تأثيرات عاجله و آجله كه از تلاوت و حمل و شرب آن و حفظ آن ديده شده و مي شود اگر چه كتب و رسائل در اعجاز قرآن نوشته شده ولي هيچ يك زايد بر اين سه وجه نيست و همه تفاصيل و تطاويل اين سه وجه است و كفار بي كتاب از طبيعيين و دهريين و جماعتي از صوفيه نقض بر هر سه وجه كرده‏اند و همچنين مسيحائيها حتي آنكه در اين سنوات چند هزار رساله از بلاد نصاري و فرنگ كه در رد اين دين مبين نوشته‏اند علماي آنها ترويجاً لمذهبهم و دينهم و تخريباً لديننا وقف نموده و بذل به جميع سكنه بلاد اسلام نموده‏اند حتي در مشاهد مشرفه بعضي از نسخ آن در قصبه طيبه كربلاي معلي بوده و جميع وجوه نقض جميع طوائف معروضه منحصر در سه جواب است اگر چه در هر يك تفاصيل نوشته‏اند و گفته‏اند و شواهد و امثال و قرائن بسيار ذكر كرده‏اند و مجمل کل اين است كه:

اولاً عجز از اتيان بمثله به تنهائي دليل بر نبوت و كونه من الاله و برهان بر اعجاز نيست زيرا كه بسيار از مصنفين مصنفات چند دارند كه مثل آن از غير آن ميسر نشده با سعي بسيار و كون بعضهم لبعض ظهيراً و هكذا غزل و قصائد چند از شعراي عرب و عجم صادر شده كه از غير ايشان با اهتمام نشده و كذلك خطب چند از خطباء و صنايع غريبه و بدايع عجيبه از صناع ديده شده كه غير آنها زحمات بسيار كشيده و اخراجات بسيار كرده و سلاطين با اقتدار بسيار در صدد و مدد برآمده و نتوانسته غير آن اساتيد مثل ساعت سنطور و ما شاكلها حتي خطوط كه كملين خطاطين نوشته‏اند ديگران در ليالي و ايام و سنوات و اعوام زحمات بسيار كشيده و سعي‏ها نموده تا آنكه كور شده نتوانستند و هكذا ساير كمالات چون شجاعت پهلوانان فرس و ملاحي سكنه سواحل و عمله سفن الي غير ذلك من اعمال الليميا و الكيميا و الريميا و السيميا و غيرها مما ظهر وجهه او لم يظهر و نقض ثاني از اشتمال كتاب مبين بر گذشته و آينده و

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 375 *»

مستجنات ضمائر از اول به تواريخ و اهل سير و از ثاني به استخراجات اهل تنجيم و جفر و اعداد و رمل و غيره و نقض ثالث اولاً عدم تأثير آيات بسيار به فوائدي كه نوشته‏اند و گفته‏اند الّا ما ندر مثل آيه آخر كهف للتنبيه من النوم و مناتر هنديه و جوكيه در اعمال و آثار عياني مرئيه بسيار با اشتمال قرآن بر مكررات كه ظاهراً غير مطلوب است و كلماتي كه به قاعده بيانيين كثير الاغلاق و التعقيد و بر اختلافات و تناقضات و التفاتاً كيفيت آداب تلاوت نافعه را نيز بفرمائيد تا رعاياي سركار عالي كه ايتام صاحب الزمان علیه السلام هستند از اضطراب بيرون آيند و عدم وجدان كسي از مشاهير علماء و معاريف مجتهدين كه مجيب اين اشكالات باشد و از مفسرين سابقين پس رعيت بي‏چاره چه كنند و چه نوع تحصيل مبيّن دين مبين نمايند و به چه علامت بشناسند؟ و وجه تسميه سور به اسماء مخصوصه از بقره و فيل و عنكبوت و نحل الي غير ذلك چيست؟ و علت اين اسماء چه چيز است؟

اقول: جواب اين شبهات واهيه و كلمات فاهيه را علما ذكر كرده‏اند و حقير در رساله حجة بالغة باحسن وجهي بيان دفع اين شبهات نموده‏ام و محصّل آن اين است كه عدم اتيان بالمثل مطلقاً دليل اعجاز نيست تا اينكه نقض وارد آيد به آنچه جناب شما در سؤال تفصيل داديد بلكه عدم اتيان بالمثل در صورت ادعاي نبوت و ولايت عامه و رياست مطلقه با تحدي يعني طلب اينكه هرگاه كسي مثلش بياورد ادعاي من باطل است، در اين صورت هرگاه كسي نتواند نقض آن كند و مثل ادعائي كه او كرده چيزي بياورد اتيان به آن و عجز خلق از اتيان به مثلش با تحدي اعظم دليل بر نبوت انبياء است بلكه انبياء را دليلي بر نبوت ايشان نبوده الّا ظهور معجزات و خوارق عادات مقرون به تحدي هرگاه ادعايش في نفسه مكذب او نباشد مثل اينكه ادعا كند كه نبوت و ولايت من از جانب خدائي است كه بنين و بنات دارد و اعضاء و جوارح و آلات

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 376 *»

دارد يا او را صورتي است جسميه يا صورتي است ملكوتيه و امثال اين از اموري كه قاطبه عقول ابا از تصديق او دارند در اين صورت معلوم است كه كاذب است هرگاه خارق عادتي از او صادر شود محمول به سحر و شعبده حاصله از احد طرق علوم مذكوره از سيميا و ليميا و هيميا و ريميا چه به ضرورت عقلا حق سبحانه و تعالي به اين وصف كه مي‏گويد موصوف نيست قديم هرگاه بر صفات امكان موصوف شود قدمش باطل مي‏شود پس چون از جانب حق قديم مبعوث نيست پس دليل او شيطان و خارق عاداتش به اعانت شياطين است اذ ما بعد الحق الّا الضلال فاني تصرفون. و هرگاه وصف كند حق را سبحانه به وصف لایق و شایسته که عقول سلیمه از آن ابا ندارند و خود را از جانب حق سبحانه و تعالي مبعوث مي‏داند و او سبحانه جلت عظمته او را به جهت هدايت خلق فرستاده پس تصديق او بر خدا لازم است و بر خدا است سبحانه و تعالي كه اثبات نبوتش نمايد پس از دست او خوارق عادات جاري مي‏نمايد كه خلق از او عاجز باشند با ادعاي اينكه هر كس مثلش بياورد ادعاي من باطل باشد پس هرگاه اين شخص كاذب باشد بر او سبحانه لازم است كه كذبش را اظهار كند و مردم را از ضلالت بيرون بياورد و مثل آنچه آورده بر دست غيرش جاري فرمايد تا اغرای به باطل نكرده باشد و حجت خلق را قطع نموده باشد زيرا كه كاذب ادعایي كه مي‏كند بر خدا تكذيب مي‏كند و افترا بر حق تعالي مي‏نمايد پس هر گاه ادعاي او را باطل نكند و بر مردم ظاهر نسازد اغرای به باطل كرده و مردم را در جهالت و گمراهي واگذاشته و حق سبحانه و تعالي اجل از اين است كه خلق را خلق کرده پس از خلق ايشان را در ضلالت و جهالت بگذارد.

پس اگر اين شعرا و خطبا و ارباب صنايع ادعاي نبوت كنند و همين فعل را خرق عادت قرار داده ادعا كنند كه هر كس مثلش را بیاورد نبوت من باطل می شود بر خدا لازم بود که چندین مثلش را در دست خلقش ظاهر سازد تا كذبش معلوم شود و بعد از ظهور كذب هرگاه مردم او را اطاعت كنند اختيار باطل كرده باشند بعد از تبيان و اظهار ليهلك من هلك عن بينة و يحيي

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 377 *»

من حيّ عن بينة بلي حق تعالي جبر نمي‏كند در اطاعت ايشان پيغمبر حق را يا تجنب ايشان از كاذب وليكن بر او سبحانه و تعالي لازم است كه اظهار كذب كاذب و صدق صادق كند تا بعد از بيان اختيار كنند آنچه صلاح است يا فساد به سوء و قبح اختيار خودشان پس هرگاه صاحب صنعتي فرض شود كه مثلش كسي نياورده ادعاي نبوت مي‏كرد هر آينه چند نفر مثلش مي‏آوردند زيرا كه اين معارضه با حق تعالي است هرگاه خلق از اتيان به مثلش عاجز باشند حق تعالي از آن عاجز نيست پس البته كذب او را ظاهر مي‏فرمايد در دست هر كسي كه مي‏خواهد اما هرگاه ادعا نكند و كسي مثلش نياورد اعجازي در آن نخواهد بود.

چون اين كلام به گوش هوش سپردي معلوم مي‏شود بالضرورة كه قرآن معجزه است به علت اينكه تأليف الفاظ و حروف است بر وجهي كه كل انس و جن از آن عاجز آمده‏اند الي الآن تقريباً هزار و دويست و هفتاد سال است با كمال انكار منكرين و سعي معاندين در اطفاء نور رب العالمين.

و شما هرگاه تأمل بفرمایي بالبديهه اين معني را مشاهده مي‏فرمایي كه قرآن معجزي است اظهر معجزات و ابين آيات بينات و اوضح كرامات به جهت اينكه در آن مذكور است كه لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعضه ظهيرا و باز فرموده كه فأتوا بسورة من مثله و در آيه ديگر بعشر سور مثله مفتريات و غير اينها از آيات و كلمات رسول الله صلی الله علیه و آله كه هرگاه چند سوره مثل قرآن بياوريد نبوت من باطل مي‏شود و ظهور آن بزرگوار در زماني بود كه فصحا و بلغا و شعرا بيش از همه ازمنه بوده هرگاه مي‏توانستند مثل چند سوره و آيه بياورند به جهت عدم تصديق از سوء اختيار خودشان محاربه و مقاتله نمي‏كردند و به مذلت اسيري و جزيه دادن و ذليل و خوار شدن مبتلا نمي‏شدند. سلّمنا كه آنها نتوانستند بر حق تعالي لازم بود كه بيان كند و اظهار فرمايد به لسان هر كس كه اختيار مي‏كرد تا خلق را از ضلالت نجات دهد.

و هرگاه بگویيم كه اظهار خرق عادت دليل نبوت نيست پس بالمره باب اثبات نبوت مسدود و ارسال رسل بي‏فايده خواهد بود و جميع خلق از اول ظهور آدم

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 378 *»

تا زماننا هذا اثبات نبوت به معجزات و خوارق عادات نموده‏اند بلي بر حق تعالي تصديق صادق و تكذيب كاذب لازم است به بينات واضحات و براهين لایحات پس هر كس كه ادعاي نبوت كرد و خرق عادت نمود با تحدي آن از جانب خدا است يقيناً و هر كس ادعا نكرد و خرق عادت نمود تا اينكه فعلي از او صادر شد كه غير او هيچ كس آن كار را نكرد اين دليل اعجاز نخواهد بود مثل آنچه در سؤال مذكور شد.

چون به اين بيان تامّ معلوم شد كه اين قرآن معجزه‏اي است از جانب خدا و اعظم ادله بر نبوت پيغمبر آخرالزمان عليه و آله صلوات الله الملك المنان پس آن نقض‌هاي ديگر كلاً باطل عاطل خواهد بود چون از جانب خدا شد پس اخبارات ماضيه و مستقبله جميعاً از جانب خداي تعالي خواهد بود و اين منافات با آنكه از علوم ديگر مثل سيميا و ليميا و نجوم و رمل و جفر و كهانت اين نوع اخبار حاصل شود ندارد پس اگر از آنها به واسطه آن آلات حاصل شود از حق تعالي به طريق اولي كه خالق جميع اسباب و مسببات است خواهد حاصل شد.

پس اخبارات ماضيه و مستقبله و ما في الضمير كه در قرآن است جميعاً از جانب حق تعالي است به جهت اينكه قرآن از جانب خدا است به جهت عجز كل خلق از

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 379 *»

اتيان به مثلش با اقتران آن به تحدي با اشتراك جن بلكه در قرآن آيه‏اي است كه دلالت مي‏كند بر اينكه كل مخلوقات از عالم اول الي زماننا هذا و ما بعدش از عوالم الف الف و از عوالم تسعة عشر الف الف و تسعة آلاف و سبع مأة جميع آنچه در اين عوالم است از ملائكه و جن و انس و ملائكه عالين و كروبيين و مقربين و انبياي مرسلين و جميع حجج الله و جميع اولياء الله و طائفين عرش اعظم و حاملين كرسي معظم و ناظرين در لوح محفوظ و ساير موجودات علويه و سفليه از اتيان به مثل اين قرآن عاجزند نمي‏تواند مثل اين قرآن بياورد مگر خدائي مثل خداوند قديم الحي القيوم و چون ادله توحيد فرض وجود اله ديگر را محال كرده پس كسي كه مثل اين قرآن بياورد محال است و هو قوله تعالی فان لم يستجيبوا لكم فاعملوا انما انزل بعلم الله و ان لا اله الّا هو وجه استدلال آن است كه چون عاجز شوند خلق از اتيان به مثل قرآن و اجابت نكنند دعوت شما را كه ايشان را خوانديد كه هرگاه ما دروغ مي‏گویيم و اين قرآن از جانب خداي تعالي نيست پس مثل اين قرآن كلامي بياوريد تا نبوت نبي ما باطل شود پس هرگاه نتوانند مثل آن بياورند پس بدانيد كه علتش اين است كه قرآن كلام است و كلام دليل علم متكلم است پس اين قرآن بر طبق علم الله است كه محيط است بر علوم كل خلق پس قرآن دليل علم الله است پس اگر خداي ديگر باشد مي‏تواند مثل اين قرآن بياورد و معلوم است كه لا اله الّا الله پس هيچ يك از موجودات مثل اين قرآن را نمي‏توانند آورد پس هرگاه چنين آيه‏اي در قرآن باشد و از جانب خدا نباشد اين ادعاي بزرگ كذبش را ظاهر نكند پس نقص در الوهيت و حكمت او است و اغرای به باطل بلكه اغواي خلق و انحصار طريق اثبات نبوت بر ظهور معجزه پس اين معجزه‏اي است ظاهره و او را تفوقي است بر جميع معجزات جميع انبيا زيرا كه انبياء علیهم السلام بعد از مردن ايشان معجزه ايشان باقي نماند به خلاف پيغمبر ما صلی الله علیه و آله كه بعد از ارتحال ايشان از اين عالم به دار البقا معجزه قرآن يوماً فيوماً ظاهرتر و براهين قاطعه‏اش لايح‏تر و علوم مكنونه به تعاقب ليالي و ايام در تزايد ظهور كظهور النور علي الطور.

و اما تأثير مناتر جوكيه و هنديه و مخالفين كه از ترتيب حروف مناسبه موزونه به اوزان طبيعي يا موافقت صفات بعضي با بعضي كه آن قران و اقتران موجب تأثير خاص مي‏شود مثل تركيب عقاقير و ادويه كه موجب تأثير خاص در شي‏ء خاصي مي‏شود يا به جهت رياضت خاصي بر وجهي خاص كه موجب تسخير روحانيت حروف از علويه يا سفليه يعني از ملائكه و جن مي‏شود كه در نزد ذكر آن كلمه و حرف آن علويات يا سفليات آن تأثير خاص را ظاهر مي‏سازند در كساني كه نسبت خاصي با آن صاحب رياضت دارند هر چند به حصول اجازه و اذن در استعمال آن كلمات و حروف مؤلفه يا اسماء خاصه باشد و الحاصل اين تأثيرات در مناتر مؤلفه جوكيه و هنود و اصحاب رياضت از اهل ملل و نحل مي‏باشد به جهت اين اسباب خاصه پس چون در اين مناتر و امثالش اين تأثير باشد

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 380 *»

پس در حروف مؤلفه الهيه كه قصد اعجاز در آن باشد تأثير اعظم و اعظم خواهد بود و هو قوله تعالي لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية الله و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الّا العالمون پس عدم تأثير در بعضي مواد نه به جهت عدم آن آثار است بلكه به جهت نقص قائل قابل است آيا نمي‏بيني كه آفتاب مشرق است و تأثير سخونت و حرارت مي‏كند وليكن سحاب حجاب مي‏شود ميانه او و ميانه مستعدين پس مانع از ظهور تأثير شمس مي‏شود و همچنين هرگاه سحاب نباشد وليكن شي‏ء بارد مثل برف و يخ را استعمال نموده مانع ظهور آثار شمس از حرارت مي‏شود و كيميا كه جميع فلزات را منقلب به ذهب خالص مي‏كند هرگاه آن فلز را گرم نكنند يا مذاب نسازند كيميا در آن تأثير نمي‏كند پس مي‏توان گفت كه كيميا اثر ندارد و همچنين است آيات قرآنيه و ادعيه و اسماء الله چه شكي نيست كه جملگي را تأثير قوي است چه حامل ظهور حق سبحانه و تعالي مي‏باشند ولكن تأثير را هرگاه قابليت صالحه مصادف باشد ظاهر مي‏شود و هرگاه مانع از براي ظهور آثارش باشد دليل بر عدم تأثير آن نيست.

پس چون معلوم شد كه اين قرآن معجز از جانب حق سبحانه و تعالي است پس اين كلمات واهيه و شبهات باطله فاهيه ذكرش موجب تضييع وقت است. بلي هرگاه بخواهند اثبات كنند كه اين قرآن از جانب حق سبحانه و تعالي است و معجزه است به اين گونه امور كه آياتش تأثير دارد يا متضمن اخبار ماضيه و مستقبله است اين اعتراضات بر ايشان وارد مي‏آيد و نقض به مناتر جوكيه و هنود يا اخبار اهل جفر و رمل و نجوم بر مغيبات و احوال و امور ماضيات وارد مي‏آيد بلكه عمده در اثبات اعجازش تحدي رسول الله است صلی الله علیه و آله با جميع خلق الله كه مثلش بياورند و مع ذلك عاجز شدند و حق تعالي سبحانه كذبش را بر لسان بنده‏اي از بندگان خود جاري نكرده با اينكه مؤلف از حروف و كلمات كه دائم الاستعمال پيش خلق است وليكن تأليفي است خاص كه جميع متقدمين و متأخرين از مثلش عاجزند.

و از عجايب امور آن است كه هيچ مخلوقي به طور و نهج قرآن ابداً كلام را جاري نكرده فضلاً

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 381 *»

از اينكه مثلش را بتواند آورد. و اين معني بر هيچ عاقلي مخفي و پوشيده نيست. پس ثابت شد به ضرورت و بداهت اعجاز قرآن. پس آن دو امر ديگر بر آن مترتب مي‏شود.

اما آنچه سؤال كرديد از كيفيت آداب تلاوت نافعه پس بدانكه آن اصلاح قلب و تصفيه سر و صحت تلاوت موافق تجويد اهل قرائت در تعديل كلمه و مقارنات او از ادغامات و ترقيقات و تفخيمات و ملاحظه احوال الفات لينه مع ما يقارنها به حسب تفخيم و ترقيق و توسيط در حروف معينه و ملاحظه سي امر كه پانزده آن از محسنات قرائت است و پانزده ديگر از مستهجنات و تعديل صوت و ملاحظه صوت حسن و اجتناب از لحن خفي و جلي و اجتماع حواس با تدبر در معني ظاهري هرگاه اهل ظاهر است يا و ظاهري و باطني هرگاه از اهل اسرار با ظهور خشيت و اسبال دمعه و اعتبار در امثال و احوال ماضين و امتثال اوامر عند مشاهدة امر و انزجار از نواهي يعني توطين نفس به فعل و ترك در كمال توجه و اقبال و استشعار در وقت تلاوت كه قاري حين القرائه لسان الله است حق تعالي متكلم است با او به لسان خود كه نفس قاري است و خود هم مخاطب است (به فتح طاء) و هم لسان مخاطب (به كسر) پس در نزد مخاطبات لبيك بگويد چون يا ايها الذين آمنوا و يا ايها الناس اتقوا و امثال اينها برسد بگويد لبيك و سعديك چون به آياتي كه در او بشارت بهشت است برسد از حق تعالي بخواهد و در آياتي كه توعيد به دخول دوزخ است استجاره كند در ذكر آل محمد صلی الله علیه و آله به وجهي كه مذكور شد ظاهراً و باطناً صلوات فرستد و قلبش در نزد تلاوت و قرائت خاشع و خاضع و وجل باشد و بدنش مقشعر لما يظهر له من آثار العظمة الظاهرة في كلامه لان الله سبحانه قد تجلي لعباده بكلامه و چشمش اشك‌بار و صدرش منشرح لما يعاين من ظهور الاسماء الالهيه و به هيأت عبيد نشسته يعني متورك مثل حالت تشهد و اين احوال و امثال آن آداب تلاوت نافعه است كه آثار عظيمه از آن ظاهر مي‏شود هرگاه طبق مشيت الله و اراده‏اش باشد چه بسيار اوقات هست كه با وجود اين آداب اثر

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 382 *»

ظاهر نمي‏شود به جهت قصوري در نفس خود قاري مثل اينكه هرگاه بالفعل اثر كند عجبي در نفسش پديد آيد و اين موجب خسران دنيا و آخرت مي‏شود يا تأثير آن موجب نقص و ضرر است در محلي كه مقتضي آن نيست يا اينكه وجود دولت باطل. بالجمله موانع تأثير قرآن و ادعيه و اذكار في نفسها بسيار است و ذكرش موجب تطويل است و به همين مختصر اشاره كفايت كرد.

و اما علاماتي كه به آن علامات عارف كامل شارح مقامات دين مبين و حامل علوم ائمه طاهرين سلام الله عليهم آنكه در حق او فرموده ان لنا في كل خلف عدولاً ينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و آن قريه ظاهره به جهت سير به سوي قريه مباركه في قوله تعالي و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهره و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً آمنين آن عالمي كه نومش افضل از عبادت عابد است و آن عالمي كه نظر به روي مباركش كردن حق تعالي به او ثواب دوازده هزار ختم قرآن مي‏دهد شناخته مي‏شود و مدعي حق و باطل از آن امتياز مي‏يابد به تفصيل تمام در جواب مسائل ميرزا حسن هندي عظيم آبادي ذكر كرده‏ام و در شرح خطبه شريفه طتنجيه مفصلاً ذكر كردم عند قوله علیه السلام لولا خوفي ان تقولوا جن او ارتد الخ و در رساله حجة بالغه و در رساله دليل المتحيرين ذكر كرده‏ام ان شاء الله تعالي تحصيل فرموده به يكي از اصحاب ما تكليف ترجمه آن به فارسي بفرمائيد كه بسيار نافع است و بر هر مؤمني حفظ و ضبط آن لازم است كه جماعتي خود را عالم نام نهاده و آنها قطاع الطريق دين و علمند صورت ايشان صورت انسان و در معني بهيمه‏اي از بهائم بلکه بهائم را بر ايشان شرف است كما قال تعالي ان هم الّا كالانعام بل هم اضل و مردم به جهت متابعت ايشان از دين برگشته شرائط شرايع اسلام را فراموش كرده حق را باطل و باطل را حق و امور دين و دنياي خلق را فاسد نموده‏اند سيجزيهم وصفهم و به مطالعه آن رساله نافعه عالم اهل بيت و شيعه مخلص از اشخاص ضال و مضل امتياز مي‏يابند.

اي بسا ابليس آدم رو كه هست   پس به هر دستي نبايد داد دست

 

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 383 *»

و اما وجه تسميه سور قرآنيه به اسماء خاصه مثل بقره و آل عمران و نساء پس در شرح قصيده لاميه كه عبد الباقي افندي موصلي در مدح جناب مولانا و سيدنا موسي بن جعفر الكاظم علیهما السلام انشاء كرده و حقير آن را به امر وزير اعظم و دستور معظم عليرضا پاشا والي بغداد شرح كرده‏ام و در آنجا در بيت سوم سرّ ترتيب سور قرآنيه و وجه تسميه سور را بيان كرده‏ام لكن بيان نصف قرآن از اول بقره تا سوره مريم در آن شرح مفصلاً شده و اما نصف ديگر را الآن كه اقبال و توجه ندارم قلبم مشغول و حواسم مختل و اوضاع پريشان هرگاه حق تعالي فراغي و نشاطي از كرم و لطف خود كرامت فرمايد فيما بعد آن نصف ديگر را به اكمل وجه بيان نموده ارسال خدمت خواهد نمود و مرا گمان آن است كه هرگاه كسي غور و دقت كند در آنچه در وجه تسميه نصف اول مذكور شد نصف آخر هم بالنوع معلوم خواهد شد.

اما اشتمال قرآن بر مكررات و اختلافات و متناقضات فحاشا ثم حاشا حق تعالي واحد است در او اختلافي نيست پس در كلماتش هم اختلافي نيست كما قال تعالي لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً و تناقض و اختلاف از جهل به حقيقت واقع است و همچنين تكرار مستغني عنه و آنچه در بادي نظر مي‏بيني اختلاف نيست و اين مثل اختلاف اجزاي مركبه انسان است كه گاهي از آن تعبير به نار گاهي تعبير به ماء و گاهي به تراب و گاهي به هوا و گاهي به غير اينها و همه حق و صدق است چه همه اينها در او موجود است و هيأت تركيبيه كه از او به طبيعت خامسه تعبير مي‏شود غير اجزاء است و اطلاق اين الفاظ مختلفه بر شي‏ء واحد به ظاهر اختلاف مي‏نمايد ولكن در حقيقت اختلاف نيست.

و اما تكرار هم به وجهي نيست هر چند به صورت يكي مي‏بيني مثل زيد و عمرو يا دو برادر را به يك صورت مي‏بيني ولكن فرق ميانه ايشان بسيار است آيا نمي‏بيني كه سر در همه افراد انسان همه اسمش سر است ولكن هيچ یک مشابه ديگري نيست اقتضاءات هر يك غير ديگري است به علت همين است كه با وجود اين تكرار اخلال در فصاحت آن نشده و طبع از آن مشمئز  نمي‏شود و هرگاه مرا

 

«* جواهر الحکم جلد 7 صفحه 384 *»

اقبالي و قلب را ملالي نبود شرح اين داستان مي‏دادم و ظاهر مي‏ساختم امور لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر.

و اين سخنان كه مذكور شد در اين مقامات اينها همه بعد از ثبوت اعجاز قرآن و اينكه از جانب خدا است و الّا قبل از ثبوت اين كلمات قطع حجت خصم نمي‏كند ولكن چون اعجاز قرآن به عجز همه خلق از اتيان به مثله و تقرير و تسديد حق تعالي ثابت شد پس مابقي كلاً و طراً فروعي هستند كه به آن مترتب مي‏شوند.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و الحمد لله رب العالمين و كتبه العبد كاظم بن قاسم الحسيني الرشتي في عصر يوم الخميس الرابع عشر من شهر صفر المظفر من شهور سنة 1259.