مواعظ در اسرار شهادت صفر المظفر 1280
و محرم الحرام 1286
قسمت دوم محرم الحرام 1286
از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني
مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني
اعلي الله مقامه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 172 *»
(موعظه اول سهشنبه / 21 محرمالحرام / 1286 هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
اگرچه در عرض سال كه اين آيه شريفه را عرض ميكردم تفسير فارسي آن را عرض كردهام و غالبي دانستهاند ولكن چون مجلس ديگر مجلسي است و از هر جا اجتماعي است و بسياري نشنيدهاند، باز تفسير فارسي آيه را بايد عرض كرد. و اين را هم بايد دانست كه اين خدا كه حرف ميزند حرفي است حقيقي و حرفي است كه بايد اعتنا به حرف خداوند عالم كرد، نه اينكه بشنويد يك چيزي علي الرسم، قصهاي است، حكايتي است، بلكه خداوند عالم شما را از عدم به عرصه وجود آورده و هر زمان كه بخواهد از وجود باز به عدم ميبرد و در زماني كه هستيد شما را از حالي به حالي ميگرداند و زمام اختيار جميع احوال شما در يد قدرت او است. حالا اين خدا چنين ميفرمايد كه من شما را از براي عبادت آفريدهام، براي اين شما را نيافريدهام كه بخوريد و بياشاميد و كفران نعمتهاي مرا كنيد. مثل ساير حيوانات چرائي بكنيد و آخرالامر هم بيفتيد و بميريد و خاك شويد. براي اين من شما را نيافريدهام بلكه جن و انس را براي اين آفريدهام كه مرا بپرستند. عبادت به معني بندگي است، يعني آنچه آقا ميگويد بنده امتثال كند و فرمان ببرد والاّ اگر امتثال فرمان نباشد بندگي نيست و رسم
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 173 *»
بندگان چنين نيست. پس اگر امتثال فرمان آقا بكنيم بندهايم و اگر امتثال فرمان نكنيم ادعاي آزادي كردهايم اگرچه در حقيقت بندهايم. يكمو از تن ما بدون مشيت خدا، بدون امر خدا و حكم خدا از جاي خود حركت نميكند لكن ما خود خيال ميكنيم كه آزاديم و به غلط ادّعاي آزادي ميكنيم. پس هر كس فرمان ببرد و به دلخواه خود حركت نكند اين بنده است. علامتش اين است كه به بنده ميگويي چرا اينجا را جاروب كردي؟ ميگويد آقايم گفته. اگر به او بگويي چرا اينجا را آب پاشيدي؟ ميگويد آقايم گفته. چرا رفتي به بازار؟ ميگويد آقايم گفته. ولكن آزاد آن كسي است كه به او ميگويي چرا اينجا نشستي؟ ميگويد دلم خواست. چرا فلان غذا را خوردي؟ ميگويد دلم خواست. در هر كاري ميگويد دلم خواست.
اصل مسأله را ميخواهيم بفهميم به جهت آنكه انسان هر چيزي را، هر كاري را خوب است از روي تفكر و شعور بكند. خوب بگو ببينم تو چهكارهاي كه هر كاري كه ميكني ميگويي دلم خواست؟ من و تو چهكارهايم كه چنين باشيم؟ اگر بندهايم كه علامت بندگي آن است كه به او ميگويي چرا اينجا نشستهاي؟ در جواب ميگويد خدا مرا اذن داده، بگويد پيغمبر9 كه از جانب خدا بود فرمان داده و اذن داده. و اگر به او بگويي چرا فلان غذا را خوردي بگويد پيغمبر9 فرمان داده، چرا سفر رفتي؟ پيغمبر 9اذن داده. چرا چنين كردي؟ آقايم چنين حكم فرموده. اين علامت اين است كه اين بنده است و اگر به او ميگويي چرا چنين كردي؟ ميگويد دلم خواست، من همچو ميدانم. يا آنكه اين براي من بهتر است، يا ميلم به اين بيشتر است، اين علامت ادّعاي آزادي است و هركس ادّعاي آزادي بكند از خدا منقطع خواهد شد و در اين ولايت و مملكت ديگر نميتواند زيست كند به سلامتي. از حاكم ولايت كه خودش بندهاي است كسي اگر منقطع شود ديگر در آن ولايت نميتواند زيست كند و سلامت باشد پس چگونه از خداوند عالم ميتوان منقطع شد و ميتوان در ملك او راه رفت به سلامتي؟ پس هركس منقطع از خدا شد ديگر ممكن نيست كه در ملك خدا به سلامت
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 174 *»
زيست كند. سلامتي دنيا و آخرت را اگر كسي ميخواهد بايد عبد باشد. علامت بندگي عبد اين است كه جميع حركات و جميع سكون بايد به سندي از امر مولاي تو باشد و به يك مستندي از فرمايش مولاي تو باشد. اگر غير از اين شد و سندي از مولاي خود نداري، اين علامت اين است كه ادعاي آزادي داري.
پس از اينجا بياب اگرچه بيرون ميرويم از مطلب لكن اينجا جايش رسيده و بايد عرض كنم. پس از اينجا بدان كه متمسك به دين خدا نيستند جز شيعياني كه تابع آثار آلمحمّدند : و در هر امري سندي از فرمايش امام خود دارند. بجز ايشان عبدي نيست و عبد ايشانند و صاحبان رأي و هوي و ظنون و اجتهادات و كساني كه به رأي خود در دين خدا حكم ميكنند، اينها ادعاي آزادي دارند، ادعاي نبوت كردهاند، ادعاي الوهيت كردهاند، ادعاي رعيتي نكردهاند. پس شيعه هرچه ميكند و هرچه ميگويد بايد به سندي از امام خود باشد.
باري؛ ميفرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون من خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه مرا عبادت كنند. مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون يعني من اين خلق را كه آفريدهام نه براي اين آفريدهام كه جيره و مواجبي به من بدهند، جيره و مستمري به من بدهند، هي كاسبي كنند و به من بدهند مثل آن محتاجاني كه هي غلام و كنيز ميخرند و آنها را به كسب مينشانند، به آنها ميگويند ماهي دهتومان، پنجتومان به تو ميدهم تو برو كاسبي بكن، به قدر قوت خود بردار و باقي را بياور به من بده. حالا خدا ميفرمايد من خلق نكردهام شما را كه شما بنشينيد و كسب كنيد و براي من تحصيل مال كنيد و به من منفعت برسانيد و مااريد انيطعمون و من شما را به جهت اين نيافريدهام كه به من صدقه بدهيد، گاهگاهي به من اطعام كنيد. نه براي جيره و مواجب و مستمري شما را آفريدهام و نه براي اينكه گاهگاه به من چيزي بدهيد، نه بطور استمرار محتاج به شما هستم و نه گاهگاه محتاج به شما هستم. ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين خدا است رزاقِ همه شماها. كسي كه شما را از عدم به وجود آورده و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 175 *»
حركات و سكون شما را از عدم به وجود آورده، جميع ارزاق شما را او به شما ميرساند، او محتاج به شما نيست شما محتاج رزق اوييد. انّ اللّه هو الرزاق او رزاق است براي خلق خود، ذوالقوه او است، صاحب قوت و قدرت او است كه در او ضعفي نيست كه او كمك از شما بجويد و استعانت بجويد در معيشت و گذران بلكه او را حاجت به معيشت و گذران نيست، معيشتآفرين احتياجي به معيشت ندارد و او صاحب قوت و قدرت است و قوت و قدرت آفرين، احتياجي به قوه و قدرت خلق ندارد. متين و محكم است، در او فتوري راه نمييابد خداوند عالم تغيّر و تبدّل در ذات او نيست، تغيّر و تبدّل در صفات او نيست، تغيّر و تبدّل در افعال او براي او نيست. پس خداوند عالم رزاق شما است و او است صاحب قوت و صاحب قدرت و او است محكم و متين.
اين تفسير فارسي آيه بود كه عرض كردم و در ايام سال در تفسير اين آيه كه بطور تفصيل ميخواستم كلمهكلمه اين آيه را شرح كنم تا چون كلمات اين آيه معلوم دوستان شد آن كلمات را به هم بچسبانند و مطلب را از آن بيرون آورند. كلمهكلمه آيه را در ايام سال عرض كردم تا اينكه رسيد به اينجا كه مااريد منهم من رزق سخن در كلمه رزق بود كه رزق چهچيز است و تحقيق اين را ميكرديم كه رزق كدام است و رزق چه چيز است معني رزق را به قدري كه ميشد و ممكن بود در مجالس عامه از براي عوام خلق بگويم گفتم ولكن در معني رزق كه ميخواستم بگويم بنياد سخن گذاردم و آن بنياد را بايد حالا عرض كنم و به اتمام برسانم و آن بنياد اين بود كه عرض كردم ملك خدا چهار ركن دارد، جميع آنچه در اين ملك است چهار ركن دارد، يعني چهار نوع است. جميع آنچه در اين ملك است، جميع ماسوياللّه از چهار نوع بيرون نيست و اين چهار نوع و چهار قسم يكي نوع خلق است و يكي نوع رزق است و يكي نوع حيات است و يكي نوع موت است. يعني به هرچه در ملك خدا نظر ميكني يا اين است كه از باب خلق و ايجاد است، يا اين است كه از باب رزق است، يا اين است كه از باب حيات است، يا اين است كه از باب موت است. از اين چهار قسم آنچه در ملك خدا است بيرون نيست
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 176 *»
از اينجهت فرمايش فرمودهاند ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهماجمعين عرش خداوند عالم چهار ركن دارد و عرش را فرمودهاند به معني ملك خدا است الرحمن علي العرش استوي يعني علي الملك استوي. عرش خدا معنيش ملك خدا است، اگرچه آسمان نهم را هم عرش ميگويند لكن اين يكمعني از معنيهاي عرش است والاّ عرش سلطان آن عرشي كه به سلطنت در او قرار ميگيرد، آن تمام ملك او است اگرچه در آن عمارتي كه قرار ميگيرد، آنجا مخصوص خود سلطان است و نور او و بهاي او و جلال او و جمال او در آن موضع بروز كرده است و آن موضع مخصوص را عرش سلطان و عريشه سلطان ميگويند ولكن چنانچه براي سلطان در آن عرش و در آن عريشه ظهوري است، همچنين براي او در تمام ملك ظهوري است. امر او در ملك منتشر است، حكم او در ملك جاري است. پس عرش سلطان و عريشه سلطان و خانه سلطان جميع اين مملكت است و سلطان در همه اين خانه ظاهر و متجلي است. و همچنين خداوند عالم اگرچه قدرت خود را در اين آسمان نهم جلوه داده، تفصيل آن جلوه و انتشار آن در تمام ملك او و مملكت او است اگرچه از آنجا صادر ميشود. مثل اينكه فرمايشات سلطان و احكام سلطان از آن تالار بيرون ميآيد و همه امر و حكم از تالار بيرون ميآيد، ولي در تمام ملك او ظاهر ميشود و مفصل ميگردد. مثلاً اگر سلطان امر كند كه فلان را بكشيد، همينكلمه كه از تالار بيرون آمد. ديگر آن بستن و آن كشتن و آن تفصيلها در مملكت ميشود. اگر فرمان دهد كه به فلان، فلانچيز را بدهيد، همين كلمه را كه گفت و از تالار بيرون آمد، تفصيلش در ملك ظاهر ميشود. پس آنچه در ملك است از تالار بيرون آمده نهايت محلش در ملك است و در ملك ظاهر ميشود. و همچنين احكام خداوند عالم جلّشأنه از عرش به فرش ميآيد لكن مجمل آن در عرش است و تفصيل آن در فرش ظاهر ميشود و در ساير ملك ظاهر ميشود. پس آسمان نهم عرش خدا است ولكن عرش بزرگ خدا و عرش مفصّل خدا و خانه بسيار بزرگ باطول و تفصيل خدا، آن جميع ملك خدا است. و چنانچه عرش خدا كه اين آسمان
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 177 *»
نهم باشد چهار ركن دارد اين ملك هم چهار ركن دارد ولي اركان اين عرش كه آسمان نهم است مجمل است و اركان عرشي كه كل ملك است مفصّل است. و همه تفصيلها توي ملك خدا است و آن ملك چهار ركن دارد و در كل ملك خدا چنانكه عرض كردم ركن خلق است و ركن رزق است و ركن حيات است و ركن موت است. و اشاره به اين اركان است آنچه خدا در قرآن خبر داده است كه اللّه الذي خلقكم ثمّ رزقكم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء سبحانه و تعالي عمايشركون يعني خدا شما را خلق كرده و خدا شما را رزق داده و خدا شما را حيات بخشيده و خدا از شما آن حيات را سلب ميكند. پس اين چهار ركن كه عرض كردم چهار ركن اين ملك است و آن وقتي كه بنياد سخن كرديم در ايام سال اين بيان را در آن ايام ميكرديم و ركن خلق را بيان ميكرديم و ركن رزق را بيان ميكرديم. اگر اين بيان را نميكرديم، و اگر اين بنياد را نميگذارديم مقام رزق و محل رزق معلوم نميشد، لكن چون بنيادي گذاردهايم همان بنياد را به انجام ميرسانيم.
و ركن سيوم ركن حيات است، حالا اين حيات يعني چه؟ معني اين حيات را بايد فهميد مسأله مشكلي است پس انشاءاللّه شرح ميكنيم حيات را و حقيقت حيات را و باطن حيات را. و اصل حيات فارسيش به معني زندگي است. مسلم است كه حيات به معني زندگي است ولكن آن زندگي كه پيش از آن مرگ باشد و بعد از آن مرگ باشد و در اثناي آن زندگي آلودگي به مرگ باشد، جميع اين امراض و اين ناخوشيها و فقدان چيزها، جميع اين هموم و غموم، جميع اينها آلودگي به مرگ و نيستي است، هستي خالص نيست. پس اين حياتي كه هست از براي اين مردم همه حياتي است كه پيش از آن مرگ بوده و بعد از آن مرگ خواهد بود و در اين اثنا هم آلوده به مرگ است، مخلوط به مرگ است و مخلوط است به ناداري و نابودي. و اشاره به اين كرده خداوند عالم در قرآن كه ميفرمايد كيف تكفرون باللّه و كنتم امواتاً فاحياكم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم ثمّ اليه ترجعون چگونه كافر ميشويد و حالآنكه اول مرده بوديد، شما را زنده كرد. باز
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 178 *»
شما را خواهد ميرانيد. پس اين حياتي كه شما ميفهميد، اين حيات صرف خالص و حيات حقيقي نيست بلكه براي هيچ مخلوقي حيات حقيقي نيست مگر براي ذات پاك زنده دائم كه خداوند عالم باشد جلّشأنه. اين است كه خدا را توصيف ميكني به حي قيوم. خداوند عالم است حي قيوم كه او را يا حي يا قيّوم و هو الحي القيّوم ميگويي يعني زنده و برپا؛ زنده و دائم برپا است و امور به ايستادگي او به انجام ميرسد و ايستادگي در هر مقام ميكند.
باري؛ مقصود اين است كه حيات خالصي كه پيش از آن مرگ از براي او نبوده و بعد از آن مرگ براي او نخواهد بود و در اثنايي كه هست آلودگي به مرگ براي او نيست، يعني چه؟ يعني داراي هر كمالي است و هيچ كمالي از او فوت نميشود. همچنين حياتي مخصوص خداوند عالم است جلّشأنه. اين است كه حيات صفت ذاتي خدا است و حيات مخصوص خدا است. پس خداوند عالم اصل حيات است و خداوند عالم حقيقت حيات است و جميع ماسوي هيچكس را از خود حياتي نيست. انّك ميّت و انّهم ميّتون تو ميّتي اي محمّد، وحي رسيد به پيغمبر9 كه انّك ميّت و انّهم ميّتون تو مردهاي و جميع خلق مردهاند. نميگويم بعد از اين خواهي مرد بلكه انّك ميّت تو حالا هم مردهاي، تو از خود حياتي نداري و جميع ماسوي به تنهايي خودشان از خودشان در نزد خودشان هيچكس را حياتي نيست و همه ميّتند اين است كه فرموده كلّ من عليها فان و يبقي وجه ربّك ذوالجلال و الاكرام جميع آنچه در صفحه امكان است فاني است اگرچه دارند راه ميروند، فانيند و ميّتند. مثَلش را ميخواهي بداني فرض كن بندهاي داري به او هزار تومان ميدهي، جامه هم در برش دارد، شكمش هم سير است. حالا اين بنده از خودش عريان است اگرچه جامه در تن دارد. و اگرچه هزار تومان پول دارد ليكن از خودش فقير است، از خود چيزي ندارد. پول او و جامه او و سيري او و جميع آنچه دارد مال غير است. مالك نميشود بنده چيزي را، هرچه دارد مال آقاش است. پس پيغمبر9 اگرچه دارد روي زمين راه ميرود ولكن خدا به او
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 179 *»
ميفرمايد انّك ميّت حيات تو مال ديگري است، تو ميّتي و انّهم ميّتون هركس روي زمين است ميّت است، هيچ ندارد از خود. تو ميّت هستي و ايشان ميتند. ايشان مال ديگري هستند و تو مال ديگري هستي. و چنين است؛ ببين اگر آفتاب به زمين خطاب كند و بگويد تو ظلمتي و ظلماني، راست گفته. اگرچه حالا روشن است لكن آفتاب به او ميگويد تو از خود ظلمتي و ظلماني و تاريكي. اگر باورت نميآيد روي خود را از تو ميگردانم، ببين چگونه هيچ نداري! پس راست گفته. در ميان ظهر اگر آفتاب به زمين بگويد تو ظلمتي و ظلماني حق گفته است و راست گفته است. اين است كه خدا ميفرمايد كل من عليها فان يعني جميع آنچه به زمين امكانند همه فاني هستند، زيراكه از خود هستي ندارند. انّك ميّت و انّهم ميّتون تو مردهاي اي پيغمبر و جميع خلق مردگانند، هيچكس حيات ندارد. پس وقتي چنين شد همه از انعام خدا زندهاند.
اينها كه عرض ميكنم دو خاصيت دارد: يكي آنكه ميشنوي علمي براي تو زياد ميشود لكن اگر اين علم را به آن عمل نكني وبال از براي تو ميشود و تو را هلاك ميكند و تو را به جهنم ميبرد. وقتي اين علم درجات بهشت ميشود براي تو كه به مقتضاي اين عمل كني. مگو كه عمل كرده و ميكنم، نه چنين است. كسي كه بخل او را بر اين بدارد كه زكات مال و خمس مال خود را ندهد چگونه چنين كسي مال را مال خدا دانسته؟ و كسي كه اين اعضا و جوارح خود را در طاعت قليلي كه او را به آن امر كردهاند صرف نميكند چگونه چنين كسي ادعا ميتواند بكند كه هستي من از خدا است؟ دروغ ميگويد، الفاظي است بيمعني. هركس مال را مال خدا دانست صرف در راه خدا ميكند، هركس هستي خود را مال خدا دانست صرف در راه خدا ميكند. مال مردم مال مردم است به تو چه؟ مال خدا بايد در راه خدا صرف شود، دخلي به تو ندارد. امروز كار شما خيلي آسان است به جهت آنكه خداي رؤف رحيم، ضعف بنيه شما را كه ديده بر شما ترحم فرموده و اين است كه مسامحه در امور با شما ميكند والاّ يكيك اين معاصي، هر يكيش را كه بشكافي در نظر حكيم شرك است، شرك به خدا
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 180 *»
است. يكيك اين معاصي را كه بشكافي ادعاي الوهيت است، ادعاي آزادي است، ادعاي خودسري است، ياغيگري است. ياغي اين پادشاه مشرك است به اين پادشاه. پس در حقيقت در نظر عارفان، در نظر حكما جميع اين امور شرك ميشود. اين است كه خدا در قرآن ميفرمايد و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون يعني اكثر آناني كه ايمان ميآورند به خدا مشركند. و توحيد حقيقي حقيقي براي كسي حاصل نيست مگر براي معصوم كه او توحيد حقيقي دارد. اين است كه لقب افتخار را خدا به ايشان داده و در حال تشهد امر كرده كه به آن لقب او را بخوانند. سلاطين به امناي دولت خود القاب ميگذارند، عاليجاه، رفيعجايگاه. همچنين خدا هم لقب داده به پيغمبران خود و آنها را عبد ناميده. و اذكر عبدنا ايّوب، و اذكر عبادنا ابرهيم و اسمعيل و اسحق وهكذا در بسياري از دعاها، در تشهد نماز هم گفته بگو اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله اين عبد و عبوديت مقام خطيري است و چون اين لقب اعظم القاب بوده خدا به او داده. به جز انبيايي كه بودهاند و به جز معصوميني كه بودهاند، حقيقت عبوديت را كسي جز ايشان نداشته، اينهاي ديگر عبوديت حقيقي نيست. عبوديت نيست من و تو همان ادعاي عبوديت ميكنيم نه عبوديت و بندگي. چه بندگي كه مضايقه ميكنيم چشم خود را از اينكه در راه خدا نظر كنيم، مضايقه ميكنيم گوش خود را از اينكه در راه خدا چيزي بشنويم، مضايقه ميكنيم پاي خود را از اينكه در راه خدا قدمي برداريم، مضايقه ميكنيم مال خود را از اينكه در راه خدا انفاق كنيم. معني عبادت و بندگي آن است كه تو هستي خود را و حيات خود را مال خدا بداني، محيا و ممات خود را للّه و فياللّه بداني و جميع ملك را از براي او و مخصوص او بداني. پس اگر چنين شد و اين حقيقت در شخصي پيدا شد هيچچيز خود را مضايقه نميكند از انفاق آن در راه خدا.
چون روز اول است و نزله كردهام و زكام هم دارم و سخن به اينجا رسيده مختصرش ميكنم. پس از اين جهت پيغمبرانِ خود را و معصومينِ خود را عباد فرموده و آنها را عبد خود ناميده چراكه آنها عبوديت را به انجام رسانيدهاند. و اما سايران
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 181 *»
عبوديت را با ادعاي آزادي مخلوط كردهاند. پس از اين است كه عبوديت حقيقي مخصوص معصوم است. پس آنهايي هم كه در درجات عصمت تفاوت دارند، در درجات عبوديت تفاوت دارند. پس آن پيغمبراني كه ترك اولي از ايشان سرميزد همانقدر در عبوديت نقصان داشتهاند و آن پيغمبراني كه ابداً ترك اولي از ايشان سر نميزد ايشان عبوديتشان كاملتر است. پس از اينجهت كاملترين عبادتها و حقيقيترين عبادات عباداتي است كه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين كردهاند. اين چهاردهنفس مقدس حقيقت عبوديت را دارند اين است كه اسم پيغمبر 9 عبداللّه است. در قرآن ميخواني كه فرموده انّه لمّاقام عبداللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبداً ميفرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً. اين چهاردهنفس مقدس حقيقت عبوديت را دارند، و جميع عباداللّه يعني پيغمبران و جميع معصومان از شعاع اين عباداللّهاند و عبد خدا شدهاند به جهت آنكه از نور اين چهارده عبدند. آيا نميبيني عكس آفتاب را در آئينه گرد است چون آفتاب گرد است، درخشان است چون آفتاب درخشان است، زرد است چون آفتاب زرد است. زيراكه از نور آفتاب است، اما
ميان ماه من تا ماه گردون | تفاوت از زمين تا آسمان است |
همچنين انبيا چون از نور عباداللّه الصالحين كه ائمه طاهرينند سلاماللّه عليهماجمعين خلق شدهاند همه عباداللّهاند لكن عبوديت ايشان بهقدر قابليت ايشان است، عبوديت ايشان در زمين است و عبوديت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم در درجه اعلي است و بطور حقيقت است و چون در حقيقت همه اين بزرگواران يكي هستند چنانكه در زيارت جامعه ميخواني اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة ميفرمايد اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد و كلّنا محمّد جميع ايشان يكنورند. انا و علي من نور واحد. حضرتامير فرمودهاند انا محمّد و محمّد انا اينها همه يكنورند. پيغمبر9 فرمود حسين منّي و انا من حسين اينها همه يكنورند و يكروحند و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 182 *»
يكطينتند ولكن چون اين يكنور كمالات بسيار داشت و از براي اين يكنور صفات عظيمه بود خواستند به هر صفتي در ملك خدا ظاهر شوند و هر صفتي را بطور كمال ابراز دهند اين است كه اين يكنور به صورتهاي متعدد ظاهر شد. گاهي به صورت اصطفا درآمد و محمّد مصطفي شد، گاهي به صورت ارتضا درآمد و علي مرتضي شد، گاهي به صورت اجتبا درآمد و حسن مجتبي شد، گاهي به صورت عبوديت درآمد و ابيعبداللّه شد، گاهي به صورت سجود درآمد و سيّد ساجدين شد و همچنين در هر صورتي از صورتها به كمالي از كمالها بروز ميكند. پس آن وقتي كه به صورت ابيعبداللّهي ظاهر شد وقتي بود كه خواست كمال عبوديت را و حقيقت عبوديت را در ملك خدا ابراز دهد.
عرض كردم عبوديت حقيقي پيش ايشان است، عبوديت حقيقي آن است كه مخلوط به آزادي نباشد، اگر يكمو مخلوط به آزادي شد در بندگي نقصان پيدا ميشود. ببين غلام تو يكغاز از آن هزار تومان را كه به او دادهاي اگر مال خود بداند در بندگي ناقص است، اگر يكمو از جامهاي كه به او دادهاي مال خودش بداند در بندگي ناقص است، بهقدر همين يكمو و بهقدر همين يكغاز ادعاي آزادي كرده است و ادعاي آزادي ادعاي آقايي است. آقا آزاد است ديگر جميع ماسواي آقا بنده آقا هستند. پس بهقدر يكمو اگر چيزي را مال خود دانست ادعاي آزادي كرده، پس بهقدر همان يكمو شرك در بندگي خود دارد، و همانقدر مشرك شده و تو ميداني كه محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين حق عبوديت را بجا آوردهاند، تمام عبوديت و حق عبوديت را بجا آوردهاند. خداوند در قرآن به ايشان فرموده فاتقوا اللّه حقّ تقاته اي آلمحمّد شما حق تقوي را پيشه كنيد و به ديگران فرموده فاتقوا اللّه مااستطعتم آنقدر كه ميتوانيد تقواي خدا را پيشه كنيد. به آلمحمّد فرموده اتقوا اللّه حقّ تقاته حق تقوي را شما بايد پيشه كنيد به جهت آنكه معذور نيستيد. شما در مقامي هستيد كه ميتوانيد بندگي كنيد حق بندگي را، زيراكه اصل عبوديت براي شما است. پس چون براي محمّد
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 183 *»
و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين است اصل عبوديت، پس ايشان يكمو شريك در بندگي خود براي خدا قرار ندادهاند اما سايرين هركس بهقدر آنچه خود را داخل كرده اگرچه يكمو باشد همانقدر عبوديتش ضعيف است، همانقدر ادعاي آزادي كرده است.
خلاصه؛ چون آن يكنور بايد به كمال عبوديت بروز كند و كمال عبوديت در اين بود كه ديگر هيچ براي خود نگذارد و از براي خود نخواهد و اين در همه نميشد زيراكه اگر هر چهاردهنفر بنا بود كه مثل يكي از آنها خود را پامال كنند و با خاك يكسان كنند و تمام كنند درست نميآمد و اين نور از عالم منقطع ميشد. لكن در يكجلوه از آن چهاردهجلوه به كمال عبوديت جلوه كرد پس در جلوه ابيعبداللّهي كه مقام حسين باشد چنان ظهور به عبوديتي كرد كه اولين و آخرين و جميع انبيا و مرسلين هيچكس به اينطور جلوه نكرده بود و اين عبوديت را از براي خود قرار نداده بود. بر كدام پيغمبر اين حالت گذشته؟ گيرم حضرت زكريا را ارّه بر فرق گذاردند و او را دونيمه كردند، كجا ديد مصيبت مثل علي اكبري را كجا ديد مصيبت مثل علي اصغري را و كجا در راه خدا داد اينطور اولاد و اقربا و خويشان و اصحاب و اموال و زنان خود را؟ گيرم اسماعيل صادقالوعد را زندهزنده پوست كندند سر و صورت او را، گيرم يحيي را از براي يك دختر زانيه سر بريدند، لكن كي به اين حالت او را پامال سم ستور كردند؟
چيزهاي دنيا را بايد بهطور تعقل گفت و بهطور تعقل شنيد نه اينكه چيزي عليالرسم من بخوانم و شما بشنويد كه آن حضرت را پامال كردند و تعقل نكنيد. آخر فكر كنيد كه اين قشون كه در كربلا بودند اقلّ آنچه ذكر شده سيهزار قشون بوده و سيهزار قشون اگر در يك بياباني باشند شما ميدانيد كه اين سيهزار قشون يكيك نميشود هر يكيشان براي خود در گوشهاي براي خود باشند و متفرق باشند. معلوم است اينها در كربلا جمع بودند و در يكميدان حاضر بودند، پس صفوف همه به هم متصل بودند، قشون همه به هم متصل بودند، اينها معلوم است. حالا فكر كن ببين وقتي كه جولان ميكنند اين قشون، و حركت ميكنند اين قشون، ببين از سم اين اسبها
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 184 *»
چگونه غبار به هوا بالا ميرود! دوتا بچه سر كوچه بازي ميكنند گرد و غباري ميشود كه هوا تاريك ميشود و چشم چشم را نميبيند، كسي اين طرف كوچه باشد از آن طرف كوچه كسي را نميبيند. حالا سيهزار اسب و قشون در يكجا كه حركت كنند و به جنبش بيايند، ببين چه غباري ميشود! اينكه غبار آن صحرا كه تاريك كرده بود صحرا را و البته چشم چشم را نميديد. حالا سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه در همچو قشوني دعوا ميكند و يكتن تنها هم كه هست، بعد از اينكه در ميان اين جماعت از اسب سرنگون شد، در توي اين غبار، در توي اين جولانگاه، ببين از براي او چه ميگذرد؟! پس البته اسبي ميگذرد و سم را بر چشم مبارك او ميگذارد و اسبي ميگذرد و سم را بر سينه و قلب او ميگذارد و بر قلم دست و پاي او ميگذارد. و كساني كه دويدن اسب را و حركت اسب را ديدهاند ميدانند كه اسب در حال دويدن، ضرب دست او به زمين و ضرب پاي او به زمين بيشتر است از وقت راهرفتن. خاك بر سر من از آن وقتي كه دست اسب بر او آمد، پاي اسب بر او آمد، آيا چه بر او گذشت؟ آنچه از زيارت حضرت حجت بر ميآيد آن بزرگوار را دومرتبه پامال كردند: يك پامالي آن بود كه در اولي كه از اسب سرنگون شد، توي آن گرد و غبار او را نديدند و اسبها را بر بدنش دوانيدند. به فداي بدن طاهر آن بزرگوار كه پامالنشده در روي اسب آن را ريز ريز كرده بودند و زخمهاي عظيم بر او وارد آورده بودند. و يكمرتبه ديگر بعد از آني بود كه آن بزرگوار را شهيد كردند. ابنسعد ملعون ندا كرد در ميان لشكر كه «من ينتدب للحسين» يعني داوطلب ميخواهم، كسي را ميخواهم داوطلب شود حسين را پامال كند. دهنفر داوطلب شدند و آمدند و اسبهاي خود را سوار شدند و بخصوصه بر روي جسد آن بزرگوار دوانيدند و بدن مباركش را پامال كردند. پس به فداي عبوديت آن بزرگوار شوم كه وجود خود را چنين نيست و نابود كرد و با خاك چنان يكسان كرد كه از خود ديگر چيزي باقي نگذاشت، اصحاب خود را و اولاد خود را و زنان خود را داد، عزّت دنيا را داد، هرچه داشت داد.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 185 *»
(موعظه دوم چهارشنبه / 22 محرمالحرام / 1286 هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
ديروز عرض كردم كه عرش خداوند عالم جلّشأنه چهار ركن دارد و عرض كردم كه عرش محل ظهور سلطنت او است پس از اينجهت از براي عرش معنيهاي بسيار است، هرجايي كه محل ظهور سلطنتي از خدا است عرش خدا است. پس از آنجمله تمام ملك است كه ظهور سلطنت خداوند عالم جلّشأنه در تمام ملك ميشود، ملك را عرش خدا ميگويند. و به اين معني آيه نازل شده كه الرحمن علي العرش استوي يعني خداوند عالم، خداي رحمان بر عرش مستولي است، يعني بر ملك خود مستولي است و عرش ميگويند و به يك معني آسمان نهم را ميخوانند بنابر آنكه آن اولخلقي است كه ظهور عظمت خدا و ظهور سلطنت خداوند عالم در آن شده. پس به اين اعتبار آن عرش خدا شده و ظهور قدرت خدا اول در عرش ميشود يعني در آسمان نهم و از آن به ساير ملك ميرسد. پس در عرش بهطور اجمال و بهطور اختصار بروز ميكند و در ملك بهطور تفصيل ظاهر ميشود چنانكه ديروز مثَل آن را عرض كردم كه عرش كه آسمان نهم است به منزله تالار سلطان است كه در آنجا تمام امر و حكم سلطان بهطور اجمال بروز ميكند، بعد در ساير مملكت مفصل ميشود و به عمل ميآيد و از يكديگر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 186 *»
جدا ميشود. و همچنين از براي عرش معنيهاي ديگر هم هست از آنجمله عرش ميگويند و مقام محمّد9 را ميخواهند بهجهت آنكه او اول ماخلقاللّه است، آن بزرگوار اول خلقي است كه در تمام هزار هزار عالم خداوند ابتدا به او كرده و اتفاقي شيعه و سنّي است كه آن بزرگوار اول ماخلقاللّه است و جميع ماسوي را خداوند عالم از نور او آفريده. پس چون او اول ماخلقاللّه است و ظهور عظمت و كبريا و جلال خدا اول در او ميشود، پس او مستحق اسم عرش است و لايق اسم عرش. بلكه عرشِ اول و عرشِ اعظم آن بزرگوار است و سايرين عرش شدهاند بهجهت آنكه از شعاع او و نور اويند و همه تفصيل اويند و او است اجمال كل و او است وحدانيت كل كه همه به سوي او منتهي ميشوند و همه از او ناشي ميشوند. پس عرش حقيقي وجود مبارك محمّد است صلواتاللّه و سلامهعليه. براي آن هم چهار ركن است: يك ركن علي است و يك ركن حسن است و يك ركن حسين است و يك ركن امام زمان است صلواتاللّه عليهماجمعين. اين چهار امام اركان عرش محمّدند9. چون عرش را فرمودند چهار ركن دارد: ركن اول نور سفيد است كه همه سفيديهاي عالم از او پيدا شده. و ركن دوم نور زرد است كه جميع زرديهاي عالم از او پيدا شده. و ركن سوم نور احمر است كه همه قرمزيهاي عالم از او پيدا شده. و ركن چهارم نور اخضر است، نور سبزي است كه همه سبزيهاي عالم از او پيدا شده. پس حاملِ ركنِ اولِ عرشِ اعظمِ خداوند عالم وجود پاك علي بن ابيطالب است صلواتاللّه و سلامهعليه. بار نبوت را بجز ائمه طاهرين كه ميتواند بكشد؟ و علم نبوت را بجز ائمه طاهرين كه ميتواند متحمل شود؟ ايشانند اهلبيت نبوت و ايشانند خازن علم رسالت و ايشانند كساني كه پيغمبر9 مأمور است به اينكه جميع علم خود را به ايشان بگويد، حتي آنكه خداوند عالم نازل كرده است كه لاتكلّف الاّ نفسك اي محمّد تو مكلّف نيستي و هيچ تكليف نداري مگر نفس خودت را و به اجماع شيعه و سنّي علي بن ابيطالب صلواتاللّهعليه نفس پيغمبر9 است به دليل آيه انفسنا و انفسكم و علي چون نفس پيغمبر است و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 187 *»
نفس محمّد است9، نبي مكلّف نيست مگر آنكه شرع خود را و دين خود را و علم خود را بگذارد در سينه او. بعد ديگر آنچه از اين بزرگواران نشر كند در عالم، حظّ سايرين خواهد بود والاّ پيغمبر9 اجلّ از اين است كه خداوند عالم او را مبعوث كند از ملأ اعلي و از عرصه لاهوت بفرستد براي امثال ما علقهها و مضغهها و كثيفها و رجسها و نجسها و معذلك كه ملأ اعلي را گذاردهاند و از آن عالم پاك بسوي ما آمدهاند با ايشان اينطور سلوك كنيم و ايشان را به اين بلاها مبتلا كنيم. خداوند پيغمبر را و چنين ذات عظيم را مبعوث نكرد مگر بسوي علي بن ابيطالب صلواتاللّهعليه و مگر بسوي ائمه طاهرين صلواتاللّه عليهماجمعين. اين است كه خدا در قرآن بعد از آنيكه به پيغمبر فرمود لاتكلّف الاّ نفسك اي پيغمبر تو مكلّف نيستي مگر به اصلاح نفس خودت كه حضرتامير است بعد فرمود و انذر عشيرتك الاقربين انذار كن عشيره و اقارب نزديك خودت را و اخفض جناحك للمؤمنين و از براي ساير مؤمنين جناح خودت را و دست خودت را و يمين خودت را و بال خودت را پست كن، خفض جناح كن براي مؤمنين. اصل خفض جناح در لغت، جناح در مرغها به معني بال است ولكن بال انساني دست انسان است چنانكه در بسياري از شهرها دست را الآن بال ميگويند و لغتش هم همين است و همين بال، دست مرغان است براي آنها، پر و بالشان دستشان است. براي انسان، دست، بال است. معروف هم هست ميگويند زير بال فلانكس را گرفت، يعني زير دست او گرفت. حالا خفض جناح كن، يعني كبر مكن، شانه خود را مرتفع مكن از روي كبر، بلكه شانه خود را پست كن، خفض كن يعني پست كن. پس خفض جناح كن يعني با مردم كوچكي كن و خاضع شو، يعني خود را همچو راست و بلند مگير كه دسترس خلق نباشي بلكه خود را پست كن تا دست مردم به تو برسد. اين معني ظاهر عبارت بود لكن باطن اين چهچيز است؟ و اخفض جناحك للمؤمنين جناح پيغمبر و بال او علي بن ابيطالب است صلواتاللّهعليه و دست پيغمبر9 حضرتامير است صلواتاللّه و سلامهعليه. يعني تو علم خود را به علي
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 188 *»
بياموز و تعليم علي كن و علي را بگو او به مردم برساند و بياموزد و او پست شود براي مؤمنين. آيا نميبيني سلطان اجلّ از اين است كه خودش پست شود و با رعيت همدوش ايستد؟ حكم را به وزير ميكند و او ميآيد در ميان رعايا و همدوش رعايا ميايستد. پس وزير خود را كه بال او است و جناح او است پست ميكند از براي ساير رعايا و جاه و جلال و عظمت خودش بيش از اين است كه خودش همدوش رعايا شود. بهرحال آنجا فرمود لاتكلّف الاّ نفسك و حرّض المؤمنين تحريص و ترغيب كن مؤمنين را و آنجا ميفرمايد و انذر عشيرتك الاقربين تو مكلّفي كه انذار كني عشيره اقربين خود را، آن طايفه را كه به تو اقربند و اقرب از اولاد كسي نيست و اما براي مردم، و اخفض جناحك للمؤمنين بال خود را كه علي است، او را واسطه كن در ميان خود و ميان مؤمنين و او را پست كن و اميدواريم از بركات آلمحمّد : كه از پرهاي آن جناح باشيم و در ميان مردم تعليم كنيم علوم ايشان را به دوستان ايشان. اميدواريم كه پري باشيم از آن جناح رُسته و به آن جناح متصل و اين پرها هم زينتي است براي جناح و به كار ميآيد.
بههر حال مقصود اين بود كه پيغمبر عرش خدا است و آنچه از جلال و عظمت خداوند عالم بروز ميكند حامل آن احدي نيست بجز ائمه طاهرين سلاماللّه عليهماجمعين كسي ديگر نميتواند حامل آن باشد. پس خداوند عالم ركن اول را داد به حضرتامير و حضرتامير حامل ركن اول است و حضرت امامحسن حامل ركن دوم عرش است و حضرت امامحسين حامل ركن سوم عرش است و امامزمان صلواتاللّهعليه حامل ركن چهارم عرش است و اين چهارند كه افضل ائمه و اكمل ائمه هستند و باقي ائمه همه تفاصيل اين چهار نفرند و تجليات اين چهار نفرند و اين چهار حاملند براي اركان عرش. اين است كه خدا ميفرمايد كه و يحمل عرش ربّك فوقهم يومئذ ثمانية در روز قيامت عرش را هشتنفر برميدارند. چهارنفر آنها از اوّليناند كه نوح و ابراهيم و موسي و عيسي باشند كه آنها در زمانهاي سابق حامل علم نبوت، آن
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 189 *»
چهار پيغمبر بودند و در آخرين حضرتامير و حضرت امامحسن و حضرت امامحسين و حضرت امامزمان صلواتاللّه عليهماجمعين، اين چهار نفر حامل اركان عرشند و عرش نبوت بر دوش اينها است و علم پيغمبر كه علم خدا است از اين اركان بروز ميكند.
و عرش خدا و اركان عرش را كه امروز به اين معني و به اين زبان گفتم و عرض كردم كه نور سفيدي است كه همه سفيديهاي عالم از او پيدا است و نور زردي است كه همه زرديهاي عالم از او پيدا است و نور سرخي است كه همه سرخيهاي عالم از او است و نور سبزي است كه همه سبزيهاي عالم از او است. همين مطلب را به زبان ديگر ديروز عرض كردم و عرض كردم ركن اول ركن خلق است و ركن دوم ركن رزق است و ركن سوم ركن حيات است و ركن چهارم ركن موت است. همان نور سفيدي كه امروز عرض كردم همان ركن خلقي است كه ديروز عرض كردم و همان نور زردي كه امروز عرض كردم همان ركن رزقي است كه ديروز عرض كردم و همان نور قرمزي كه امروز عرض كردم همان ركن حياتي است كه ديروز عرض كردم و همان نور سبزي كه امروز عرض كردم همان ركن موتي است كه ديروز عرض كردم. پس حاصل اين كلام اين شد كه عرش عظمت خداوند عالم در تمام ملك به چهار نوع بروز كرده: يكي بهطور خلق بروز كرده يكي بهطور رزق بروز كرده، يكي بهطور حيات، يكي بهطور موت. و حالا در اين مجالس در صدد اينكه بيان كنم خلق را و رزق را نيستم، وانگهي آنها را در عرض سال مفصل عرض كردهام.
سخن رسيده بود به اينكه ركن حيات را عرض كنم و سيدالشهدا صلواتاللّهعليه حامل اين ركن حيات است كه ركن سيومي از اركان عرش باشد. ديروز عرض كردم كه حي حقيقي خداوند عالم است جلّشأنه، هيچكس حيات حقيقي ندارد جز خداوند عالم، خدا است حياتي كه سابق بر آنحيات موتي براي آن نيست و لاحق آن موتي نخواهد شد و خداوند عالم منتهي به موت نخواهد شد و اصل خود حيات او هم
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 190 *»
مشوب به موت نخواهد بود به خلاف ساير مخلوقات كه حيات ايشان پيش از آن موت بوده و بعد از آن موت خواهد بود. يعني اولي دارند و آخري دارند. پيش از اول خود نبودهاند و بعد از آخر خود نخواهند بود و در زمان حيات خود جميع حيات مردم مشوب به موت است. مردم غافلند از اين موت، موت به معني فقدان شيء است، يعني شخص كمالي را نداشته باشد. ميبيني مردكه زنده است، دارد راه ميرود ولكن مريض است؛ اين مرض شائبهاي از موت است. چشم او نميبيند شائبهاي از موت است، گوش او نميشنود شائبهاي از موت است، اين هموم، اين غموم، اين علتها، اين مرضها، اينها همه شائبهاي از موت است، جميع اينها مقدمات موت است و اسباب فنا است كه با حيات انسان ممزوج است. هيچكس نيست كه حياتي در اين ملك داشته باشد مگر آنكه آن حيات مشوب است به ناداري و نابودي. هر قوتي مشوب به ضعفي است، هر بقائي مشوب به فنا است لامحاله. پس حيات جميع مردم مشوب به فقدان است. جهل دارد همين جهل از شوب موت است و جميع نقصها از شوب موت است. هركس نقصاني دارد از موت است وانگهي اين خلقي كه هستند در آنها علامات موت آشكار است. چشم نميبيند علامت موت است، چشم مرده نبايد ببيند. همچنين گوش نميشنود علامت موت است، گوش مرده نبايد بشنود. ميبيني قوت ندارد بهجهت اين است كه مرده است، يكخورده كمقوت ميشوي همانقدر از موت به تو رسيده است. ميبيني مردكه هيچ نميفهمد، اين جاهل است، جاهل داخل اموات است. پس جميع مردم حياتشان مشوب به نقص است، كامل مطلق نيستند. كامل مطلق نيست مگر خداوند عالم جلّشأنه كه او حياتي است كه پيش از آن مرگ نيست، يعني براي او اوّلي نيست، براي او آخري نيست و حيات او مخلوط به نقص نيست. كمال مطلق مال او است، داراي كمال مطلق خدا است يعني هيچچيز نيست كه او نداشته باشد. اين است كه خداوند عالم در قرآن اشاره به اين فرموده است و نه هر عرب و نه هر عجم ميفهمد، بلكه دانشمندان ميفهمند. ميفرمايد هو الحي الذي
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 191 *»
لايموت خدا است همه حي و كل حي خدا است، غير خدا حي حقيقي نيست. كل حي و اصل حي غير خداوند عالم كسي نيست. اين است سرّ خيلي صفات كه در قرآن اينطور فرموده و دانشمندان درمييابند. و همه كمالات نسبت به خدا چنين است، شنواي مطلق خدا است و كل شنوا خدا است. آيا نه اين است كه گوش تو تا هزار قدم يا دوهزار قدم يا كمتر يا بيشتر را نميشنود؟ پس تو كري از زياده از آن هزار قدمي يا آن اندازهاي كه ميشنوي. آيا چشم تو نه اين است كه دوهزار قدم راه، يكفرسخ راه ميبيند و زياده از اين نميبيند؟ پس تو نابينايي از زياده از آن و بينايي در كمتر از آن. همچنين قوت تو سيمن بار را مثلاً ميتواند بردارد، پس تو عاجزي از زياده از آن و آنقدر را قادر نيستي و اما خداوند عالم قادر مطلق است، ندارد قوت او اندازهاي كه بگويي او اينقدر را ميتواند بردارد و يا اينقدر كار را ميتواند بكند و زياده نميتواند بكند، اندازه براي قدرت او نيست. همچنين سميعبودن او اندازه ندارد، سميع مطلق است، در جميع عرصاتِ امكان از گوش خدا صوتي بيرون نيست و صوتي كه خدا نشنيده باشد و نشنود نيست. و در جميع عرصات امكان چيزي كه خدا آن را نديده باشد يا نبيند نيست، در جميع عرصات امكان چيزي را كه خدا ندانسته باشد نيست، يا قوت و قدرت او به آن احاطه نكرده باشد نيست. از اين جهت خدا است اصل كل صفات و حقيقت كل صفات. هر بينايي از خدا است و او بيناييش مشوب به كوري نيست، تو كوري زياده از آن اندازه كه ميبيني، پس بينايي تو مشوب به كوري است و بينايي خدا مشوب به كوري نيست. و همچنين قوت او و قدرت او مشوب به ضعف و عجز نيست پس جميع صفات كمال بهطور كمال و بهطور حقيقت مخصوص خدا است و غير از او كسي به آنطور كمال ندارد. حتي آنكه خاتم انبيا صلواتاللّه و سلامهعليه ندارد آن كمال را، علم خاتم انبيا صلواتاللّه و سلامهعليه در نزد علم خدا متناهي است، بينايي خاتم انبيا در نزد بينايي خدا متناهي است، وجود پيغمبر در نزد وجود خدا متناهي است و محدود است. نهايت در نزد ساير مخلوقات، بينهايت
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 192 *»
است. پيغمبر در نزد خداوند عالم فقير است، غناي پيغمبر مشوب به فقر است. پس خدا است غني و غني مطلق خدا است، بيناي مطلق خدا است، شنواي مطلق خدا است، قادر مطلق، همچنين حي مطلق خدا است. اينها كه عرض ميكنم درست ملتفت باشيد كه به كارتان ميآيد. خداوند عالم حي مطلق است و آنچه از غير خدا است همه مشوب به نقص است پس هر مخلوقي كه به اين حي مطلق نزديكتر است حياتش بيشتر است و هركس كه از اين حي مطلق دورتر است و از آن اصل و مبدء حيات دورتر ميشود، نقصان در حيات او پيدا ميشود. ببين درجه به درجه كه فرود ميآيند چگونه نقصان پيدا ميكنند! آسمانها را ببين كه نزديكترند به مبدء كل، آنها متحركند و صاحب حياتند و صاحب حسّند و شعور دارند، درجه به درجه كه فرود ميآيد حس او و حركت او و حيات او كم ميشود تا ميآيد به اين خاك و در اين خاك ديگر نه حسي است نه حركتي است نه حياتي است. همچنين جميع خلق نسبت به خدا همينطورند و حيات ندارند. پس شايد از اين بيان شريفي كه عرض كردم بهطور اختصار معلوم بشود آن مطلب كه در نظر بود. اين مسائل كه عرض كردم و ميكنم هرمسأله چندين مجلس ضرور دارد و بايست يكمسألهاش را دست گرفت، ده بيست روز در آن حرف زد لكن با اوضاع روضهخواني درست نميآيد.
باري، مقصود اين بود كه حيات مخصوص خدا است و سايرين بهقدر قربشان به خدا و اتصالشان به خدا حيات دارند و هرچه دور ميشوند از مبدء و منقطع ميشوند، حياتشان ضعيف ميشود. پس اصل حيات و موت به قرب خدا و به بُعد از خدا است. چون اينها را كه عرض كردم يافتي، اينها را اينجا داشته باش تا اينكه مقدمهاي عرض كنم و آن اين است كه خداوند عالم جلّشأنه چون اصل حيات است جميع طيب و پاكيزگي و طهارت از براي خدا است چنانكه هرچه به خدا نزديكتر ميشوي حيات تو قوت ميگيرد و هرچه از خدا دورتر ميشوي حيات تو ضعيف ميشود و همچنين هرچه به خدا نزديكتر ميشوي طيّبتر و طاهرتر ميشوي و هرچه از خدا دورتر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 193 *»
ميشوي در طيب و طهر تو نقص پيدا ميشود. پس شايد از آنچه عرض كردم بداني كه آنچه در نهايت دوري است آن ميّت است و هيچ طيب و طهر ندارد. پس ميّت نجس است بهجهت آنكه از خداوند عالم دور است و بهجهت همين دوري نجس شده است زيراكه حيات ندارد كه طيب و طهر است و دانستي كه حيات طيب و طهر است و شخص هرچه به خدا نزديكتر ميشود حيات او قوت ميگيرد و طيب و طهر او زياد ميشود. پس حيات و طهارت با هم قرينند، هر حيّي طاهر است و هر ميّتي نجس است. و بعد از آنيكه اين مسأله را يافتي حالا ديگر مختلف ميشود حيات چيزها و موت چيزها و طهارت چيزها و نجاست چيزها. پس اصل نجاست در ميّت است و اصل طهارت در حي است و اين ديگر مراتبش مختلف ميشود. چه فايده ميترسم مجلس طول بكشد و اين هم كه سست شدم در گفتن از اينجهت بود.
باري، مختصر عرض ميكنم اين شخصي كه صاحب حدث ميشود از او عذره بيرون آمده يا ريحي بيرون آمده و به واسطه خروج اين حدث در حرارت غريزي بدن او نقصان پيدا شده. آيا نميبيني كه اگر كسي اسهال داشته باشد شكمش خيلي فعل كند، براي او ضعف پيدا ميشود؟ به جهت آن است كه حرارت غريزي او به همراه آنچه دفع ميشود بيرون ميآيد و كم ميشود، يا هر دفعه قدري از حرارت غريزي او و قدري از روح و جان او كه در اين بدن دارد بيرون ميآيد و حرارت غريزي او به همراه آنچه خارج ميشود بيرون ميآيد لهذا زياد كه بيرون ميآيد هر دفعه قدري از حرارت غريزي كم ميشود، يكمرتبه ميبيني يخ ميكند، ميافتد ميميرد. حالا در وقتي كه بيرون آمد حدثي قدري از جان او كم شد و همانقدر از حيات او كم شد و چون قدري از حيات او كم شد قدري از موت در او پيدا شد. و چون قدري از موت در او پيدا شد حالا بايد معالجه اين مرض را كرد، براي معالجه اين گفتهاند وضو بگير، چنانكه ميّت را گفتهاند غسل بايد بدهيد بهجهت آنكه آب، حيات است چون حيات از تن بيرون رفته فرمودهاند بر او آب بريز كه اين آب كه حيات است عوض شود براي حياتي كه از تن او
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 194 *»
بيرون رفته. همچنين عوض آن موتي كه به واسطه آن حدث از او سرزده است گفتهاند بايد وضو بگيري و دست و روي خود را بشويي. ديگر حالا چرا بايد دست را بشوييد و پيش از آن رو را بشوييد به اين اندازه بشوييد و چرا بايد سر و پا را مسح كنيد، اگر بخواهم آنها را عرض كنم طول ميكشد و وقت نيست والاّ هر يك از اينها برهاني دارد كه اگر عرض كنم ميبينيد همينطور موافق قاعده است و با چشم ميبينيد. از اين جهت فرمودهاند در جنابت غسل بايد كرد و در حيض بايد غسل كرد به جهت آنكه آن نطفهاي كه از شخص بيرون ميآيد حيات تعلق زياد به آن نطفه دارد و همراه آن به همانطوري كه عرض كردم بيرون ميآيد به اين واسطه در بنيه تو فتوري پيدا ميشود از اين جهت در خود ضعفي ميبيني. اينها همه بهجهت بيرونآمدن حيات است به همراهي آن نطفه. از اين جهت گفتهاند غسل كن تا اينكه قوت بگيرد آن حيات، و عوض آن حياتي كه بيرون رفته بشود. همچنين در حايض چون خون اصل حيات است و از او اين خون بيرون آمده فرمودهاند به جهت آن نقصان حياتي كه عارض او شده غسل كند. همه از اين باب است، حتي خود بول را كه گفتهاند نجس است به جهت آن است كه مادام كه در اندرون تو بود و آن جان كه در بدن تو بود تعلق به آن گرفته بود فيالجمله روح تعلق به آن داشت، همينكه از بدن تو بيرون رفت تعلق روح از آن برداشته شد فرمودند نجس است، بايد اجتناب از آن كرد. همينكه مرگ عارض چيزي شد نجس ميشود حتي آنكه سگ را و خوك را كه نجس خواندهاند به جهت آن است كه آنها داخل مسوخاتند، داخل كفارند و كفار روحالايمان آنها از تن آنها بيرون رفته و كافر را فرمودهاند نجس است به جهت اينكه اتصال به مبدء حيات ندارد و روح ايماني از بدن او مفارقت كرده و همچنين هر چيزي را كه فرمودهاند نجس است به جهت اين است كه روح از او مفارقت كرده، و هرچه را فرمودهاند پاك است به جهت آن است كه حيات در او هست.
چون اين را دانستي حالا عرض ميكنم حيات دوگونه است: يك حياتي است كه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 195 *»
در خلقت چيزها است مثل حياتي كه در حيوانات است، در انسان است، اين يك حيات است. و يك حياتي است حيات شرعي و آن زندگاني به روحالايمان است. هركس روحالايمان دارد زنده است و هركس روحالايمان ندارد مرده است. اين است كه خدا ميفرمايد يخرج الحي من الميّت خداوند مؤمن را از صلب كافر بيرون ميآورد و يخرج الميّت من الحي و كافر را از صلب مؤمن بيرون ميآورد. پس مؤمن را خدا در قرآن زنده ناميده و كافر را مرده ناميده. فرموده لتنذر من كان حيّاً فرموده انّك لاتسمع من في القبور اي پيغمبر تو كفار را نميتواني هدايت كني، هركس روحي دارد تو او را ميتواني هدايت كني أومن كان ميتاً فاحييناه يعني ضالاً فهديناه. پس گمراه ميت است و هدايتيافته زنده است. از اين باب است كه كفار نجسند چون روحالايمان ندارند ميتند و نجس، نواصب و يهود و نصاري نجسند. همچنين سگ و خوك كه نجس شدهاند به جهت آن است كه عرض ايمان بر آنها شده و آنها قبول نكردهاند ايمان را و منقطعند از حيات. پس چون اينها را بطور اختصار دانستي و تمام نميشود، چراكه از هر مطلبي چيزي را اشاره ميكنم و ميگذرم. چون اينها را دانستي پس شايد بداني كه چون روحالايمان حيات شرعي است مبدء اين حيات شرعي و اصل اين حيات شرعي، محمّد و آلمحمّدند صلواتاللّه و سلامهعليهم زيراكه كل شرع كه در ملك خدا است از محمّد و آلمحمّد است صلواتاللّهعليهم. كسي نپندارد پيغمبران گذشته مستقل در شريعتي بودهاند، حاشا و كلا. بلكه پيغمبران گذشته معلمان امت محمّدند صلواتاللّه عليهوآله و رسولان به سوي امّت محمّدند صلواتاللّه عليهوآله. جميع خلق امّت محمّدند9 كه در هر عصري از اعصار، هر خليفهاي را كه خواستهاند قرار دادهاند از براي خود. در زمانهاي سلف نوع خلفائي قرار دادهاند و در زمانهاي متأخر هم نوع خلفائي قرار دادهاند. و پيغمبران خلفاي محمد و آلمحمّدند9 از پيغمبران مرسل و غير مرسل و مپندار كه پيغمبران غير مرسل طوري بودهاند كه بكلي فايدهاي در وجودشان نبوده، بلكه آنها عالم بودهاند، نهايت به رسالت مبعوث بر قومي نبودهاند
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 196 *»
لكن براي علم و تعليم مردم و براي شرح تورات و براي بيان علوم و توحيد در ميان مردم بودند و عالم بودند و مردم را هدايت ميكردند. پيغمبران غير مرسل اين كارها را ميكردند نهايت رسول نبودند و شرعي نياورده بودند. پس قرار داد كه پيغمبران سلف خلفاي آن بزرگوار باشند در آن امّتها. آيا نيست كه حضرتعسكري7 ميفرمايد انّ روحالقدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة و انّ الكليم لمّاعهدنا منه الوفاء البسناه حلّة الاصطفاء يعني چون موساي كليم را وفادار يافتيم خلعت نبوت را به او پوشانيديم و او را به رسالت مبعوث كرديم و موسي از جمله بزرگان انبياء و صاحب شريعت است.
باري، مقصود اين بود كه آنهايي كه گذشتهاند از پيغمبران آنها خلفاي پيغمبر بودند و اما خلفاي متأخرين آنها علماي اين امتند كه پيغمبر فرمود اللّهم ارحم خلفائي گويا سهدفعه فرمود اللّهم ارحم خلفائي عرض كردند يا رسولاللّه و من خلفاؤك؟ كي هستند اين خلفاي تو كه دعا ميكني آنها را؟ فرمودند قومي هستند كه در آخرالزمان ميآيند كه نه نبيي را ديدهاند و نه وصي نبيي را و ايمان ميآورند به سياهي بر روي سفيدي كه مقصود همين نوشتهها است و احاديثي است كه دركتابها ثبت است. فرمودند ايمان ميآورند به سياهي بر روي سفيدي و احاديث مرا به امّت من ميرسانند و تعليم آنها ميكنند. اين است كه فرمود علماء امّتي كانبياء بنياسرائيل علماي امّت من در آخرالزمان مثل پيغمبرانند در سابق، چنانكه پيغمبران بنياسرائيل صاحب شريعت نبودند ولكن شارح تورات و حلكننده تورات بودند، همچنين علماي اين امت صاحب شريعت تازهاي نيستند لكن شرحكنندگان قرآن و رسانندگان احاديث پيغمبر و اوصياي او بسوي امتند. اين است كه ميفرمايد اگر نبودند علماي شيعه در زمان غيبت كه دلهاي مردم را نگاه دارند چنانكه سكّاني كشتي زمام كشتي را نگاه ميدارد، هرآينه احدي باقي نميماند در دين مگر آنكه مرتد ميشد از دين. انصاف دهيد اگر سكوت كنند علماي اين امت و زبان در كام كشند، آيا جهّال امت حفظ دين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 197 *»
خدا را ميتوانند بكنند؟ آيا نه اين است كه جهال آنچه ميدانند ده بيست سال نميگذرد كه فراموش ميكنند همه آنها را و آنچه را هم كه ياد گرفتند چون علمائي كه هستند سكوت كردند خوردهخورده آنها هم كه ميكردند، نميكنند تااينكه تمام ميشود تااينكه حيا از چشمشان ميرود و مردم دين را به كلي فراموش ميكنند. اگر يك و دويي هم باقي بمانند يك پشت كه گذشت طبقه اوّلي آن اطفال نوخيزي كه برميخيزند و جوانند و غرور هم كه دارند لب ميبندند، به كلي شريعت از ميان ميرود و سي سال نميگذرد مگر آنكه به كلي آثار دين و شرع از ميان ميرود. حالا اگر علما زبان در كام كشند، بروند در كنج مغارهاي مسكن كنند، يا در ميان مردم باشند و هيچ نگويند، جهال، جاهل باقي ميمانند و هيچچيز از دين و مذهب در دست كسي نخواهد ماند؛ پس باقي نميماند در اين امت كسي مگر آنكه مرتد ميشوند از دين. پس از اينجهت علما خليفگان رسولخدايند و حفظ ميكنند دين آن حضرت را.
و چه عجب ميكني از اينكه جميع مردم اتفاق كنند در قدح آنها و قتل آنها و بر راندن آنها و بر ساكتكردن آنها؟ مگر با خلفاي اول نكردند؟ مگر با ائمه طاهرين سلاماللّه عليهم اجمعين نكردند؟ مگر با پيغمبران چنين نكردند؟ اين عهد معهودي است از خداوند عالم از وقت آدم تاكنون اين عهد جاري است و هميشه چنين بوده و همه دعوتكنندگان به سوي خدا هميشه مبتلا بودهاند به گرفتاري و به فحش، به اسيري، به كشتهشدن، به تهمتها، به بلاها، به محنتها و اين عهد معهودي است ولكن براي اين عهد آخري است و تا دولت باطل برقرار است مقدر چنين است كه دولت باطل در دنيا باشد، بايد مخالفِ باطل در دنيا ذليل باشد، تا مقدّر است كه فلانكس سلطان باشد بايد كه مخالف او ذليل باشد. سلطان وقتي سلطان است كه ماسواي سلطان براي سلطان مقهور باشد. پس اگر خدا مقدّر كرده كه سلطان فلانكس باشد بايد تقدير همچو باشد كه اين مقهور و مغلوب باشد و چون خدا مقدّر كرده بود كه سلطان يزيد باشد و دولت دولت او باشد، نميشود كه حسين7 بر او غلبه داشته باشد. اگر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 198 *»
غلبه داشته باشد با سلطنت يزيد نميسازد و حسين7 پدرش را از گور در ميآورد. حالا كه مقدّر است دولت دولت باطل باشد بايد ائمه و خلفا مقهور باشند. پس يكي را شمشير بر فرق زدند و او را شهيد كردند، جگر يكي را از حلقش بيرون آوردند، يكي را با شمشير شربت شهادت چشانيدند، يكي را با زنجير اسير كردند و بر شتر سوار كردند و در شهرها گردانيدند. بايد يكي را در زندان جفا سالها بيندازند و به غير از اين درست نميآيد، نميشود. اين عهد معهودي است از خدا براي خلفا. همچنين شماها هم هريك از شما كه جزء خلفا نيستيد، اگر تابع خليفگان هستيد و از رجال دولت حق ميخواهيد باشيد، بايد ذليل باشيد. تشخّص ميخواهي اينك دولت باطل برو منصبها بگير و حرامها بخور. برو اشك چشم يتيمان را افشره كن، جگر بيوهزنان را كباب كن بخور. لكن اگر از رجال دولت حق ميخواهي باشي، ميخواهي جلال در دولت حق داشته باشي، به قاعده دولت حق راه برو. و قاعده دولت حق آن است كه بايد مقهور باشيد، بايد مظلوم باشيد، بايد مالت را بخورند و تو نتواني نفس بكشي و به اين فخر كنيد شما و نه به خيالتان برسد كه حالا ذليل شديد، حاشا و كلاّ للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين آيا عزت براي تو نيست كه بر تو وارد آيد آنچه بر حسين7 وارد آمد؟ آيا ميخواهي بر تو وارد آيد آنچه بر يزيد بن معاويه لعنة اللّهعليهما وارد آمد؟ چه شكوه از اين ميكني كه نان ندارم؟ سادات تو سهروز سهروز نان نداشتند و نميخوردند. چه شكايت ميكني كه مريضم؟ سيد تو مريض بود و او را بر شتر لنگ سوار كرده بودند از كوفه تا شام. جگر ما بسوزد اين چه مصيبتي است؟!
ديروز عرض كردم كه هر سخني را بايد به طور تدبّر و تعقّل گفت و شنيد. حالا شنيديد حضرت سيّدسجاد را سوار شتر كردند و غل كردند و او را به شام بردند، لكن تعقّل نميكنيد. در كربلا به تجربه رسيده است در همين اوقات هم تجربه كردهاند كه اگر گلوله سرب را در دوري مسي بگذارند در آفتاب گرم، چنان هوا گرم ميشود كه اين گلوله سرب آب ميشود از شدت حرارت آفتاب. هركس دانست كه چه گفتم دانست و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 199 *»
هركس ندانست حالا براي او ميگويم. اين غل آهني كه در گردن اين بزرگوار بود در اين آفتاب گرم، در اين پنجاهمنزل راه، اين چلّه آفتاب عربستان به اينطور كه عرض كردم و شنيديد، آيا بر آن بزرگوار چه وارد آمد؟ آيا اين آهن به چه حرارت شده بود و بر آن گردن مبارك چه وارد ميآمد؟ مصيبتها را نميتوان درست شرح كرد، فكر كنيد حالا اين غل با اين حرارت آفتاب كه بود معلوم است كه آنهايي كه همراهند دشمنند، نميآيند دور اين غل حرير بپيچند كه نرم باشد براي اينكه اين غل كه آهن است به گردن كه كردند اين دمِ آن نبُرد، آن دمِ آن نبُرد؛ معلوم است از بالا و پايين مجروح ميكند. اصل معني غل چهچيز است؟ اين را عرض كنم، غل يكچيزي است كه به دست ميكنند از بالا تا پايين آن را به دست ميبندند. غل يك زنجيري است كه به دست ميبندند و براي اينكه دستها را از اينطرف و آنطرف نبرد، اين را به گردن هم قفل ميكنند با آن زنجير. اينطور كه كردند اين دست همينجا خواهد ماند، ديگر نميشود دست را حركت داد. حالا چون دست را با گردن به هم جمع كرده، اسم اين غل ميشود. و اين غل را در عربي جامعه ميگويند. معني جامعه يعني غل، نه اينكه غل جامعه ميگويند. و اين روضهخوانها معني ميكنند كه بدن را جمع ميكند. جامعه يعني غلي كه جمع ميكند دست را به گردن. اين كه معلوم شد، حالا آيا ميپنداري آن شتر لنگ را كه حضرت را بر آن سوار كرده بودند به آرامي ميبردند؟ خشونت شتر كه پيدا است، آن حركت شتر هم كه پيدا است، ديگر بخصوص اگر لنگ هم باشد. حالا آيا ميپنداري براي آن حضرت زيرپايي درست كردند؟ آيا تشكي، آيا بالشي گذاردند زير پايشان كه پاي مبارك ايشان نسايد؟ نه، بلكه ايشان را سوار كردند بر قتبهايي كه بالشي نداشت، زيرپايي نداشت. و البته ديدهايد قتب شتر را، آن چهارچوبي است كه درست ميكنند كه از پايين چوب دارد، از بالا هم چوب دارد. انسان حالا بايد بالاي آن چوبها بنشيند و ميدانيد انسان پاهايش پوست است و گوشت است و نازك است. باز معلوم است و ميدانيد كه جهاز شتر را از چه درست ميكنند، نميآيند از حرير درست كنند، نميآيند
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 200 *»
از پارچه نرم و نازكي درست كنند، بلكه از اين پلاسها و گليمهاي سياه كلفت زبر خشن درست ميكنند و انسان را كه بر اين قتب سوار كنند آيا چه حالتي دارد؟ باز چه گمان ميكنيد، آيا گذاشتند براي علي بن الحسين7 لباسهاي بسياري كه بكند و تا كند و در زير پاي خود گذارد؟ نهخير، نگذاردند، بردند.
خاكم بر سر، آن دردي كه بدتر از همه اينها است و بدتر از آن دردي نيست آنكه پاهاي مبارك او را هم زير شكم شتر بسته بودند. باز اگر پاها بسته نبود گاهي ميشد پا را بردارند روي جهاز بگذارند، اندكي زخم او افاقه شود لكن پاهاي بسته، آن جهاز سخت پشمينه، آن قتب شتر، آن چهارچوب، آن پاها مجروح شده و از آن خونآمده و در آن آفتاب گرم آن خونها خشكيده، آيا چه حالتي است؟ دست را هم كه غل كرده بودند. باز اگر دستي باشد ميگذارد گاهي روي جهاز قدري بلند ميشود و مينشيند، يكخورده حالتي پيدا ميكند. دستهاي مباركش غل كرده، پاهاي مباركش زير شكم آن شتر لنگ بسته، پس ببينيد آن ساقهاي مبارك چقدر مجروح شده بود و آن ران مبارك چگونه زخم شده بود! و به اين تركيب سي منزل، چهل منزل راه ببرند؛ چه خواهد بود؟ الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 201 *»
(موعظه سوم پنجشنبه / 23 محرمالحرام / 1286 هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
ديروز سخن در معني حيات بود و چون حيات ركني از اركان عرش خداوند عالم بود سخن در اركان عرش بود از اين جهت خواستم ركن حيات را هم شرح دهم. نظر به اينكه از براي عرش خداوند عالم چهار ركن است و مراد از عرش خدا ملك خدا است و تمامي ملك خداوند عالم چهار نوع است. آنچه در اين عالم پيدا ميشود، آنچه در ملك خدا پيدا ميشود از موجودات، چهار نوعند: يكي نوع خلق است، يكي نوع رزق است، يكي نوع حيات است، يكي نوع موت است. از اين جهت گفته شد كه عرش خداوند عالم، يعني ملك خداوند عالم چهار ركن دارد. گاهي عرش خداوند عالم به علم هم گفته ميشود و علم خدا را عرش خدا ميگويند و حاملان اين عرش يعني عرش علم را ميدانيد كه محمّد و آلمحمّدند صلواتاللّه عليهماجمعين. پس محمّد9 كه فرمود انا مدينة العلم و علي بابها پس او است عرش علم و حاملان اين عرش حضرتامير و حضرت امامحسن و حضرت امامحسين و حضرت امامزمان صلواتاللّه عليهم هستند. و عرض كردم كه همين حاملان حاملان عرش خداوند عالمند و حاملان ملك خداوند هم هستند زيراكه ملك خداوند از نور اين بزرگواران
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 202 *»
آفريده شده و احاديث شيعه و سنّي بر اين دلالت ميكند كه خداوند عالم محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم را آفريد و از نور مقدس ايشان ساير ملك را آفريد. بلكه ايشان را مقدم بر تمام ملك خود به هزار هزار دهر آفريد كه هزار هزار دهر گذشت و اين بزرگواران بودند و هيچ مخلوقي از مخلوقات نبود. آيا مخلوقات را ميداني چهقدرند؟ ميفرمايد حضرت باقر7 خداوند عالم هزار هزار عالم آفريد و هزار هزار آدم آفريد و اين عالم آخري آن عالمها است و اين آدم آخري آن آدمها است و هيچيك از آن آدمها و هيچيك از آن عالمها از خاك نبودهاند، اين عالم از خاك است. پس اين هزار هزار عالم كه ملك خدا است اينها جميعاً از شعاع محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم آفريده شده و چون اين عوالم از شعاع اين بزرگواران آفريده شده پس حامل اين عوالم ايشانند. خيالت نرسد كه حامل آن است كه برود زير چيزي، حاملان عرش بلكه حامل هر چيزي دو جور است: يكي آن است كه از زير عرش را برميدارد و يكي آن است كه از بالا عرش را نگاه ميدارد. مثل اينكه توي دستمال چيزي ميكني و دست ميگيري، حامل آني. دستت زير آن نيست و دست تو بالا است لكن تو حامل آني از بالا و دستمال از دست تو آويخته است. حالا وقتي كه آلمحمّد : حامل عالم باشند، نه معني حاملي ايشان اين است كه زير عالم رفتهاند و عالم را بر دوش گرفتهاند بلكه عالم آويخته به نور ايشان است، بسته به عنايت ايشان است چنانچه آفتاب حامل نور خود است و آفتاب نور خود را برميدارد و چراغ نور خود را برميدارد و ميبرد. اگر چراغ را از خانه بيرون برند نور خود را برميدارد و ميبرد، اگر آفتاب در هنگام غروب برود نور خود را برميدارد و ميبرد و همچنين اين هزار هزار عالم را همينطور محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين برداشتهاند.
به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را | اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها |
پس اگر ايشان چشم عنايت را از اين ملك بردارند جميعاً فيالفور به عرصه عدم خواهند رفت. هستي اين عالم بسته به هستي ايشان است زيراكه جميع اين ملك از نور
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 203 *»
ايشان است. هستي نور چراغ بسته به چراغ است و هستي نور آفتاب بسته به آفتاب است، همچنين هستي جميع اين عالم بسته به وجود مقدس محمّد و آلمحمّد است صلواتاللّه عليهم و به اين معني و به اينطور كه كاملترين معنيها است حامل اين عالم آلمحمّدند : و حاملان عرش خداوند عالم آلمحمّدند : كه ايشان اين ملك را برپا داشتهاند. انّ اللّه يمسك السموات و الارض انتزولا خداوند عالم نگاهدارنده و ماسك آسمان و زمين است در قرآن همچو ميفرمايد و در زيارت جامعه ميخواني بكم يمسك السماء انتقع علي الارض الاّ باذنه شما آلت و اسباب اين كاريد، خداوند به واسطه شما آسمان را نگاهداشته كه نيفتد بر زمين. پس اين بزرگواران نگاهدارنده اين عالمند و حامل عرش ملكند.
و عرض كردم كه تمام ملك چهار نوع است: يكي ركن خلق است و حامل اين ركن وجود مبارك علي بن ابيطالب است. نه اينكه علي خالق است، خداوند عالم خود خالق است و حضرتامير7 اين ركن را حامل است و اين ركن را خداوند عالم از نور مقدس علي بن ابيطالب صلواتاللّه عليه آفريده. از شما ميپرسم آفتابي است و نور آفتابي است كه بر در و ديوار افتاده. بگوييد به من اين نوري كه بر در و ديوار افتاده، آيا خدا خالق اين نور است يا آفتاب خالق اين نور است؟ شكي نيست كه خدا خالق اين نور است. هركس بگويد اين نور را آفتاب خلق كرده و آفتاب آن را از عدم به وجود آورده مشرك شده به خداي عزّوجلّ و در ملك خدا خالقي غير خدا اعتقاد كرده و حالآنكه خداوند در قرآن ميفرمايد قل اللّه خالق كل شيء. پس وقتي كه خدا خالق هر چيزي شد چگونه شايسته است بگويي آفتاب خالق اين نور است؟ پس چنانكه اين نور از آفتاب صادر ميشود و نه آفتاب و نه چراغ خالق نور خود نيستند، همچنين جميع اين ملك به همينطور است. خالق خدا است، هركس بگويد علي بن ابيطالب خالق است چنين كسي مشرك شده به خداوند عالم و كافر شده.
همچنين ركن رزق را هم حضرت امامحسن7 حامل است ولي خدا رازق است
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 204 *»
نه امام حسن. هركس بگويد امام حسن رازق است مشرك شده به خداي عزّوجلّ لكن عرضم اين است كه اين ركن را خداوند عالم از نور مقدس امامحسن7 آفريده.
و ركن حيات را از نور حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه آفريده و حامل ركن حيات حضرت سيدالشهدا است و حيات كل مخلوقات بسته به عنايت سيدالشهدا است و موت كل مخلوقات در انقطاع از وجود سيدالشهدا است و مثَل سيدالشهدا در اين عالم و مثَل حياتبخشي او در اين عالم مانند قلب تو است در بدن تو. قلب تو است منبع كل حيات و اصل كل حيات و اين حيات كه در جميع بدن تو ساري است به فيض او و به بخشش او است. اگر عضوي به قلب متصل شد حي است و جنبنده و حركت ميكند و اگر ميان روح و ميان قلب سدّهاي پيدا بشود، در مجراي روح سدّهاي پيدا شود، منقطع ميشود آن عضو از قلب و آن عضو خواهد مُرد و ادراك و حس و شعور او تمام ميشود. و همچنين جميع اين ملك ارتباط به وجود جناب سيدالشهدا صلواتاللّه عليه تا دارند زندهاند و هرگاه از آن بزرگوار منقطع شدند مرده خواهند شد و چون مردند گنديده ميشوند و نجس خواهند بود و كافر ميشوند و نجس و معاشرت آنها باعث نجاست ميشود، مَسّ آنها باعث نجاست ميشود. پس چه خواهد بود حال كساني كه از محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم منقطع شدهاند و مابين ايشان و آنها سده انكار فاصله شده و توجه به آن بزرگواران ندارند و منقطعند، از كجا حيات دارند؟ واللّه، هيچ جان ندارند؛ واللّه داخل امواتند. خداوند در قرآن ماسواي مؤمنين به محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم را ميت خوانده به جهت آنكه براي آنها جان نيست و جان شعاع سيدالشهدا است و آنها ارتباط به سيدالشهدا صلواتاللّه عليه ندارند بهطوري كه ديروز عرض كردم. پس هر چه به آن بزرگوار نزديكتر ميشود جان او بيشتر ميشود و صفاي جان او بيشتر ميشود و هرچه از آن بزرگوار دورتر ميشود كدورت جان او بيشتر ميشود ادراك و شعور و حس و حركت او كمتر ميشود. آيا نميبيني ادراك و حس و شعور پاشنه پاي تو چه نسبت دارد با گونه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 205 *»
صورت تو، با دست تو؟ البته حس پاشنه پا كمتر است به جهت اينكه او دورتر است از دل، حسش و شعورش كمتر است لكن دست نزديكتر است به دل و صورت نزديكتر است به دل از اين جهت حس او و شعور او و بهاي او و صفاي او و حركت او جميعاً اقوي و احسن است و شرافت بيشتر دارد. پس هر عضوي كه به دل نزديكتر است شرافت او بيشتر است و صفا و بها و جمال و كمال او بيشتر است و هر عضوي كه از دل دورتر است البته ادراك او و بها و شرف و صفا و جمال و كمال او كمتر است و اينها همه از خواص حيات است. انّك لاتسمع من في القبور دشمنان آلمحمّد لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم اذان لايسمعون بها ميفرمايد دشمنان آلمحمّد گوش دارند، يعني سوراخ گوش را دارند لكن شنوا نيست اگرچه شنواي صدايي باشد چنانكه الاغ هم صدا را ميشنود ولي صداي حق را نميشنود و حق را نميفهمد. پس دشمن آلمحمّد كر و كور و بيجان است از ايمان و حق، اگرچه گوش و چشم و زبان و دست و پاي الاغ را داشته باشد اين است كه ميفرمايد ان هم الاّ كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون پس ايشان زياده از آنچه الاغ و حيوانات دارند ندارند. نهايت مو ندارند، مار هم مو ندارد. دم ندارند قورباغه هم دم ندارد و اين دليل نشد كه آنها حيوان نيستند. دوپا راه ميروند ميمون هم دوپا راه ميرود، نسناس هم دوپا راه ميرود و مرغها هم دوپا راه ميروند حالا اين دليل اين نيست كه حيوان نيستند، حيوانند، دوپا هم دارند، تنش را هم لباس پوشانيده. سگها و تازيها را هم جُل ميپوشانند، الاغها هم جل دارند، پالان دارند اين دليل انسانيت ايشان نيست. انسان و زنده به روحالايمان آن است كه حق را درك كند، حق را ببيند و حق را بشنود، حق بگويد و حق بكند و دل او با حق باشد. همچو كسي صاحب روحالايمان است اين است كه ميفرمودند الناس كلّهم بهائم الاّ المؤمن المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن اقل من الكبريت الاحمر و هل رأي احدكم الكبريت الاحمر فرمودند مؤمن كم است، مؤمن كم است، مؤمن كم است، مؤمن كمتر از گوگرد سرخ است. آيا
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 206 *»
كسي از شما گوگرد سرخ را ديده؟ بسيار كمياب است. پس از اينجهت به جز شيعيان آلمحمّد : كسي ديگر انسان نيست و زنده به روحالايمان نيست. ان هم الاّ كالانعام بل هم اضلّ آنها بهائمند مثل ساير چهارپايان و حيوانات نهايت دو پا دارند و اينكه دلالت نميكند بر اينكه آنها حيوان نيستند.
باري، مقصود اين بود كه هرچه انسان اتصالش به سيدالشهدا بيشتر ميشود حيات ايماني او بيشتر ميشود و هرچه از سيدالشهدا دورتر ميشود حيات ايماني او كمتر ميشود و دانستيد كه اصل حيات، خداوند عالم است جلّشأنه و حيات از صفات ذاتي خداوند عالم است و دانستيد كه هركس به خدا نزديكتر است حيات او بيشتر است و هركس از خدا دورتر است حياتش كمتر. خوب بگو ببينم آيا مؤمن به خدا نزديكتر است يا كافر؟ البته مؤمن نزديكتر است، پس حيات مؤمن بيشتر است و ادراك مؤمن بيشتر است. نميبيني مؤمن دقايق ايمان را درك ميكند؟ نميبيني مؤمن اشارات احاديث و آيات را ادراك ميكند و اما كافر، ضروريات و بديهيات عالم را نميفهمد. ميبيند چيزي را كه مثل آفتاب در نهايت وضوح است و معذلك شك برايش پيدا نميشود. فخر رازي ميگويد چهارصد سند در حديث غدير خم ديدم و براي من شك حاصل نشد كه مبادا اين واقع شده باشد. حالا امر ببين چهطور واضح است و نميبيند چشم او. پس معلوم است آن كسي كه مؤمن نيست چشم ديدن حق ندارد و مؤمن دقايق ايمان را ميفهمد، آن حقايق ايمان را كه در نهايت خفا است ميفهمد، اسرار ايمان را بيان ميكند. پس ببين اينها چهقدر ذكاوت دارند! و اين نيست مگر به جهت قرب خدا و آنها بديهيات را نميفهمند مثل كوري كه سنگ پيش پاي خود را نميبيند باوجودي كه اين از بديهيات است. همچنين دشمنان آلمحمّد بديهيات را نميفهمند.
حالا از آنچه عرض كردم براي شما بايد معلوم شود كه علامت آنكه اين حيات در بدني آمده اين است كه اين شخص از چيزي كه مناسب با اين حيات است التذاذي
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 207 *»
ببرد و لذتي از آن بيابد و از هرچه منافي با آن حيات است متألّم بشود. ببين سنگ اگر چيزي مناسب به او برسد حظي از آن نميكند و اگر چيزي كه منافي با مزاج او است به او برسد متألّم از آن نميشود، لكن اگر زنده باشد و حيواني باشد، اگر او را المي برسد منزجر ميشود، يا رم ميكند، يا عقب ميرود، يا فرياد ميكند و درد احساس ميكند. و هرگاه چيزي مناسب طبع او به او برسد ميل ميكند، انس ميگيرد، رو به تو ميآيد و خوشحال ميشود؛ اين است علامت حيات. پس اگر كسي از خوبي خوشش نيامد و از بدي بدش نيامد، حيات ندارد بعينه مثل سنگ است هرچه ميخواهي سنگ را نازش بكن، قربان و صدقهاش برو، هيچ حظ نميكند لكن اگر الاغ باشد تا سيخش كردي فرار ميكند معلوم است جان دارد كه از بدي بدش ميآيد. اگر او را جو دادي، تيمار كردي و ديدي انس ميگيرد و ديگر رم نميكند و از پي تو ميآيد علامت اين است كه حيوان است و جاني دارد. پس علامت جان اين است كه از نيكيكردن به او خوشش ميآيد و از بدي كه به او ميكني متألّم ميشود.
اگر اين را يافتيد پس به يك معني يك علامت از علامتهاي حيات ايماني اين شد كه مؤمن از معاصي بدش ميآيد، زيراكه معاصي المرساننده جان است. الم جان در چهچيز است؟ الم جان در چيزي است كه جان را ضعيف كند يا فاني كند. و هرچه جان انساني را قوت دهد آنچيز خوب است كه جان از او قوت ميگيرد. پس انسان اگر از معاصي متألّم ميشود علامت اين است كه جان دارد و چون جان دارد اتصال به آلمحمّد : دارد. پس اين علامت اين است كه شعاع آلمحمّد است، پس شيعه آلمحمّد است، پس مضاف به آلمحمد است، پس ميرود آنجا كه آلمحمّد :ميروند و دور ميشود از آنجا كه آلمحمّد از آنجا دور ميشوند. نميبيني آفتاب از مشرق كه دور شد نورش هم از مشرق دور ميشود و به مغرب كه نزديك شد نورش هم به مغرب نزديك ميشود. وقتي كه فرو ميرود نورش هم به همراهي او فرو ميرود، وقتي كه طلوع ميكند نورش هم به همراهي او طلوع ميكند. پس هركس از شعاع
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 208 *»
آلمحمّد : شد شيعه ايشان است. انماسمّيت الشيعة شيعة لانّهم خلقوا من شعاع نورنا شيعه را شيعه گفتند به جهت آنكه از شعاع آلمحمّد آفريده شده. پس چون از شعاع ايشان آفريده شده ميگردد به همراهي ايشان اگر به مشرق بروند يا به مغرب بروند همراه ايشان است. به جابر فرمودند يا به راوي ديگر بود فرمودند پيغمبر دست زده كمر خدا را گرفته و خدا كمر ندارد، كنايه از اين است كه نور خدا را گرفته، يعني متعلق به نور خدا شده پيغمبر دست زده و كمر خدا را گرفته و ما دست زدهايم و كمر محمّد را گرفتهايم و شيعيان ما دست زدهاند كمر ما را گرفتهاند، آيا روز قيامت خدا پيغمبر خود را كجا خواهد برد؟ و آيا پيغمبر ما را كجا خواهد برد و ما شيعيان خود را كجا خواهيم برد؟ راوي اين را كه شنيد از شوق و شعف دست برهم زد و گفت دخلناها واللّه به حق خدا كه داخل بهشت شديم زيراكه حرفي در اين نيست يقيناً كه خدا جهنم نميرود مسلّماً پيغمبرِ متصل به نور خدا هم كه كمر خدا را گرفته او را هم به جهنم نميبرد؛ كمر خدا نور خدا است. باري، آلمحمّد : هم كه نور محمّد9 و متصل به محمّد و از طينت محمّدند آيا خدا ايشان را كجا خواهد برد؟ معلوم است بهشت خواهد برد و همچنين شيعيان ايشان كه از شعاع ايشان و از نور ايشان آفريده شدهاند آيا خدا ايشان را كجا ميبرد؟ اينهايي را كه عرض ميكنم نه مقصودتان شنيدن تنها باشد. راه دراز طي كردهايد، گرما و زحمت و تعب بر خود گذاردهايد، حالا اگر گوش ندهي و نشنوي يا آنكه ضبط نكني، يا عمل به مقتضايش نكني به ثوابي كه خدا وعده كرده در روز قيامت نميرسي حاصلش چهچيز است؟ بلكه تو را به اين كارَت عذاب ميكنند چراكه حجت تمامتر ميشود. پس چه فايده دارد؟
باري، اينها را كه عرض ميكنم سعي كنيد و بناتان اين باشد كه عزم كنيد و انشاءاللّه تا ميتوانيد سعي كنيد از بدي بدتان بيايد. هركس از معاصي بدش نيايد اين شخص مخلد است در آتش جهنم صد هزار سال او را عذاب ميكنند و هنوز اولش است، هزار هزار دهر او را عذاب ميكنند و تمام نميشود و نجات از براي او نيست و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 209 *»
هركس از معاصي بدش ميآيد و از اهل معصيت بدش ميآيد، اگر خدا او را عذاب هم بكند، عاقبت نجات خواهد يافت زيراكه اين شعاع از آن آفتاب است و زنده است و اهل جنّت جميعاً زندگانند به حيات ايمان و اهل نار جميعاً مردگانند از حيات ايمان. هركس از معاصي بدش ميآيد بدانيد كه اين شخص ناجي است به جهت آنكه متصل به آلمحمّد است :. علامت مؤمن اين است كه از خير و نيكي خوشش بيايد. هركه از نيكي نيكان خوشش آمد و از نيكان خوشش آمد و دوست داشت نيكان را اگرچه خودش از نيكان نباشد، واللّه العلي العظيم كه با محمد و آلمحمّد محشور ميشود. قسم ميخورم به حق خدا كه با ايشان محشور ميشود. به چه جهت قسم خوردم؟ به جهت آنكه خود آلمحمّد : قسم خوردهاند واللّه لو احبّ رجل حجراً حشره اللّه معه هر كس سنگي را دوست دارد خدا او را با آن سنگ محشور ميكند به جهت آنكه از طينت او است اگرنه چرا آن را دوست نداشت و اين را دوست داشت؟ معلوم است از طينت اين بود. آب آتش را دوست نميدارد از طينت او نيست. پستي بلندي را دوست نميدارد، از طينت او نيست. سياهي سفيدي را دوست نميدارد از طينت او نيست. پس اگر كسي از طينت اين سنگ نباشد اين سنگ را دوست نميدارد. پس اگر شما نيكان را دوست داريد از نيكانيد مسلّماً اگر از نيكي خوشتان بيايد نيكيد مسلّماً اگرچه به جهت عوارض دنيا به يكپاره معاصي آلودگي پيدا كنيد. پس علامت حيات ايماني شما و علامت اتصال شما به حيات اين است كه از نيكي خوشت بيايد و از نيكان خوشت بيايد و هركس تو را منع از نيكي و دوستي نيكان ميكند از او بدت بيايد علامت ايمان همين است. عرض كرد خدمت امام هل الحبّ من الايمان؟ آيا دوستي از ايمان است؟ فرمودند هل الايمان الاّ الحبّ آيا ايمان غير از حبّ چيز ديگري است؟ ديگر ايمان چيز ديگري نيست، ايمان همين است كه من عرض كردم. اگر از نيكان خوشت آمد و از نيكي خوشت آمد و هركس تو را امر به نيكي و دوستي نيكان كرد از او خوشت آمد و هركس تو را نهي از بدي و دوستي بدان كرد از او خوشت آمد، اگر تو
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 210 *»
چنيني بدان كه داخل نيكاني بدان از آلمحمّد ميباشي و از شيعيان ايشان ميباشي. يكپاره اتباع ابوموسي اشعري پيدا ميشوند تا چيزي از ايشان ميپرسي ميگويند ما چهكار داريم به اين كارها؟ مردم خودشان ميدانند، هركس خودش ميداند، به ما چه اين حرفها؟ آيا ميدانيد معني اين حرف چهچيز است؟ معني اين حرف اين است كه ما كار به ايمان نداريم، ما را چه كار به اين كارها يعني ما را چه كار به ايمان. پس مردكه! تو چهكارهاي؟ كافري يا مؤمني؟ اگر مؤمني كه با كافران بايد بد باشي، اگر بد نيستي مخالفت رسول خدا كردهاي، مخالفت خدا كردهاي انّ اللّه عدوّ للكافرين تو اگر با كافران بد نيستي پس تو اتباع خدا نيستي، اتباع رسول نيستي بلكه اگر تو مؤمني با كافران بايد بد باشي. بگو ببينم اين چه مذهبي است تو براي خودت درست كردهاي كه گوشه خانهات بنشيني بگويي هركس هركس را خوب ميداند خودش ميداند، هركس هركس را بد ميداند خودش ميداند. اين چه حرفي بود كه زدي؟ آيا ندانستي كه به اين حرف از مذهب آلمحمّد : بيرون رفتي؟ پس تو مذهب آلمحمّد : و ولايت اولياي ايشان و براءت از اعداي ايشان نداري، پس تو مخالفي با قرآن كه دشمني با كافران نداري. از احوال هر چيز و هركس از او كه بپرسي جواب ميگويد من گوشه خانهام نشستهام كاري به اين كارها ندارم، ابوموساي اشعري شدهام. اينها يعني چه؟ تو بگو خودت چهچيز هستي، چه مذهبي داري؟ اگر مؤمني بگو آنها كافرند، اگر كافري بگو مؤمنند. اين نميدانم، يعني چه؟ پس بدانيد كه لامحاله اين جماعت داخل منافقين امت ميباشند، اظهار ايماني فيالجمله ميكنند كه امر دنياشان بگذرد و بهطور نفاق اظهار اسلامي ميكنند و با همه راه ميروند كه اگر يكروزي كار به دست كفار پيدا كنند آنها اعانتش كنند. اگر يكروزي كار به دست مؤمني پيدا كنند آنها اعانتش كنند، ميگويد ما همه را خوب ميدانيم. شما غلط ميكنيد، سرتان را بر سنگ ميزنيد همه را خوب ميدانيد. پس تو يزيد را ميخواهي خوب بداني امامحسين را هم ميخواهي خوب بداني، اين نشد. هركس متصف به صفات امامحسين است از اتباع امامحسين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 211 *»
است، هركس متصف به صفات يزيد است از اتباع يزيد است. تو چطور همه را خوب ميداني؟
باري، برويم بر سر مطلب كه علامت حيات باشد. عرض كردم اين يك علامت حيات است كه از نيكي و نيكان خوشت بيايد و از آمرين به نيكي و آمرين به دوستي نيكان خوشت بيايد و از آنطرف از بدي بدت بيايد و از آمرين به بدي بدت بيايد و از بدان بدت بيايد. هركس تو را امر به بدي ميكند از او بدت بيايد، هركس تو را امر به خوبي ميكند از او خوشت بيايد. اگر چنين كردي تو زندهاي، اگر چنين نكردي تو زنده نيستي و چون زنده نيستي متصل به سيدالشهدا نيستي، پس از سيدالشهدا منقطع شدهاي و هركه از سيدالشهدا منقطع شد در درك اسفل جهنم خواهد رفت. پس علامت ايمان شما حبّ اوليا است و براءت از اعدا است، پس تا جان داريد در اين بكوشيد. واللّه اينها را از پيش خودم نميگويم، تا حديث نديده باشم انشاءاللّه نميگويم. پس اگر از صالحين نباشي ولي دوست صالحين باشي محشور با صالحين ميباشي، اگر از اوليا نباشي دوست اوليا باشي با اوليا محشور ميشوي، خاطرت جمع باشد. پس تا ميتواني سعي در دوستي خوبان كن كه خدا به واسطه آنها از تو ميگذرد. آيا آيه قرآن را نخواندهاي كه ميفرمايد و لولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيراً خداوند عالم در روز قيامت به بركت نمازگزاران شيعه از بينمازان شيعه در ميگذرد و به بركت زكاتدهندگان شيعه از آنها كه زكات ندادهاند عفو ميكند و عذاب را دفع ميكند. معلوم است از روضهخوانها هم كه مكرر شنيدهايد اگر يكنفر در ميان جمعي گريه كند يا از خوف خدا يا بر سيدالشهدا هركدام باشد، خدا از تصدّق سر آن يكنفر بر همه ترحم ميكند. پس تو خودت اگر نه نماز بكني و نه روزه بگيري، هيچكار نكني لكن دوست ميداري نمازگزاران را و خشم بر خودت هم داري كه چرا من اين صفت بد را دارم؟ خدا از تصدق سر نمازگزاران و روزهداران بر تو رحم ميكند به نص كتاب چنانكه عرض كردم.
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 212 *»
علامت ديگر حيات؛ براي آن فيالجمله مقدمهاي عرض كنم. اعظم مصيبتهايي كه به انسان ميرسد مصيبتي است كه به مال انسان ميرسد و مال انسان تلف ميشود و انسان فقير و محتاج ميشود. اين از همه مصيبتهاي دنيا بدتر است. انسان تا نان دارد هر مصيبتي به او ميرسد هيچ باكيش نيست لكن وقتي يكشب سر بيشام زمين ميگذارد و نان ندارد و نميتواند براي خود روزي تحصيل كند، آنوقت ببين چه مصيبتي است و چه مصيبت بزرگي است فقر! بعد از مصيبت كفر در عالم هيچ مصيبتي از مصيبت فقر بدتر نيست. از اين مصيبت كه گذشتي بالاتر از اين مصيبت مصيبت بدن است، بازي برنميدارد. فقر چيزي بود كه در اموال خارجي بود كه مضاف به تو بود، و دخلي به تو نداشت لكن مصيبت بدن ديگر از تو خارج نيست. يك دندان تو درد ميكند تا صبح خواب نميروي، يكخورده چشم كسي درد بيايد از دنيا و مافيها سير ميشود. از جميع ماسواي خودش سير ميشود. ببين مصيبت بدن با مصيبت مال چقدر فرق دارد؟ هزارمرتبه مصيبت بدن بدتر است از مصيبت مال. همه مال را براي بدن خود ميخواهي، پس مصيبت بدن تا مصيبت مال، مصيبت بدن هزارمرتبه از مصيبت مال بدتر است. ديگر بدتر از مصيبت بدن، مصيبت دل است، غم دل است. آدم هست بسا آنكه لَقوه شده، فالج شده، هزار ناخوشي دارد، دلش كه خوش است و خوشحال است باكي ندارد لكن اگر سلطان جهان در سلامت بدن مثل رستم باشد، دل او كه غمگين است و محزون است نه از مال بهره ميبرد نه از بدن بهره ميبرد. پادشاه دل است، بدن، مملكت اين پادشاه و مال و دولت اين پادشاه است. وقتي اين مصيبت به پادشاه برسد و دل غمگين بشود آدميزاد طوري است كه به جميع مصيبتهاي بدن و به جميع مصيبتهاي مال تن در ميدهد و راضي ميشود كه غم دلش برطرف شود. بسا كسي كه في المثل يكسال است تب ميكند لكن ميبيني دل خوشي دارد، ميخندد. اين به جهت اين است كه دلش خوش است و دل پادشاه كل است لكن همينكه دل غمگين شد سر بر روي زانو ميگذارد و از جميع مالش و از جميع بدنش فراموش ميكند،
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 213 *»
نميخواهد حرف بزند. از اين گذشته هر دردي كه تو را به فغان ميآورد مثلاً مصيبتي بر دستت وارد آمد از دست تو كه به دل تو رسيد دل درد ميگيرد، مال تو كه تلف شد به دل تو اثر ميكند. مال تو در بندر غرق ميشود و تلف ميشود احساس درد اين را نميكند مگر دل تو. اگر دل در ميان نباشد بدن احساس درد نميكند، عضوي كه خرف شده باشد احساس درد نميكند. لكن همينكه اين درد به دل رسيد و دل خبر شد، تو به فغان ميآيي و داد و فرياد ميكني. پس مصيبت دل و مصيبت جان از جميع مصيبتها بدتر است.
چون اين را يافتي حالا عرض ميكنم كه هر عضوي كه جان دارد علامتش آن است كه اگر خاري به آن عضو رود آن عضو خبر ميشود، و عضوي كه جان ندارد علامتش اين است كه اگر خاري به آن عضو رود آن عضو خبر نميشود، هر كاري به سر او بياوري وقتي كه خرف باشد و جان در او نباشد، اگر جوالدوزي به او بزني نميفهمد، احساس نميكند. پس يافتيد از اين مقدمه شريفه كه عرض كردم كه همه دردها و اعظم دردها آن دردي است كه به جان تو برسد و اما به دست و پاي تو يا به اموال تو كه رسيد اگرچه عظيم است لكن در پيش مصيبت جان تو كوچك است.
چون اين را يافتي و يافتي كه جان جهان حسين بن علي بن ابيطالب است صلواتاللّه و سلامهعليه در تن اين عالم. آن بزرگوار به منزله جان است، يعني روحالايمان در تمام اين عالم است و اين عالم تمامي اعضاي او و جوارح او است. پس مصيبت اين بزرگوار برابري ميكند با مصيبت هزار هزار عالم كه همه اعضاي اويند. مصيبتهاي سيدالشهدا به اين واسطه اعظم مصيبتها است. از اين تعجب مكن، مگر چهطور شد همچو شد. اين عالم جانش سيدالشهدا است و از همه جاي عالم خبر دارد. اين جان تو از سر تو خبر دارد چنانكه از پاي تو خبر دارد شتر به اين گُندگي وقتي جان در كل تن او باشد جان از سر شتر خبر دارد چنانكه از پاي او خبر دارد، چنانكه از دست او خبر دارد و همچنين امام، جان اين عالم است. آيا نه اين است كه در دعاي
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 214 *»
رجب ميخواني بهم ملأت سماءك و ارضك حتّي ظهر ان لااله الاّانت خداوندا به وجود محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم پُر كردي آسمان و زمين خود را تا اينكه ظاهر شد خدايي جز تو نيست. پس آن بزرگواران در جميع اين عالم هستند، در هر ذره ذره اين عالم مثل جان در تن حضور دارند. پس چون در ذره ذره اين عالم هستند مانند جان در تن هستند. پس ايشان به الم جميع شيعيان متألم ميشوند. نه خيال كني كه مصيبت سيدالشهدا اسم است براي همان واقعه كربلا. نه چنين است، اگر همچو اعتقادي داري اعتقادت ناقص است. واللّه در مشرق و در مغرب عالم هر مؤمني كه مصيبتي به او ميرسد همان مصيبت سيدالشهدا است. ميفرمايد انّ لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً از براي ما، در نزد هر دوستي چشم بينايي و گوش شنوايي و زبان گويايي است. پس در جميع مؤمنين آن بزرگوار هست. پس واللّه العلي العظيم قسم ميخورم كه هركس به مؤمني اذيت برساند از جهت ايمانش، اذيت به سيدالشهدا رسانيده. يك فحش به او بدهد واللّه به سيدالشهدا داده. و هركس يك خاري به پاي مؤمني بزند واللّه به پاي سيدالشهدا زده. همچنين تو خيال مكن كه همان يزيد و همان اصحاب يزيد همانها قَتَله سيدالشهدا هستند. نه واللّه، قَتَله سيدالشهدا تا امروز هستند، جميع اعداي آلمحمّد جميعاً قاتلان سيدالشهدايند كه ايستادهاند و تير بر روي سيدالشهدا مياندازند. امر عظيم است، واللّه حسين با هر كشتهاي كشته شد، با هر مجروحي مجروح شد، با هر مكروهبينندهاي مكروه ديد، با هر اسيري اسير شد. از اين جهت مصيبت آن بزرگوار اعظم مصيبتهاي عالم شده. اينكه از آنطرف، از اينطرف هم عرض ميكنم آيا نه اين است كه مصيبتي كه به دل تو رسيده دست تو از كار ميافتد؟ اگر ما هم اعضاي آن دل باشيم، هر مصيبتي كه به او رسيده به ما رسيده و ما از كار افتادهايم، ما همه عليل و مريض شدهايم به اين واسطه. پس علامت زندگي ما اين است كه اگر بشنويم حسين7 مصيبتي بر او وارد آمده، هر مصيبتي از مصيبتهاي آن بزرگوار را كه شنيديم اگر گريان شديم اگر مهموم و مغموم شديم از اعضاي اوييم، و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 215 *»
اگر مهموم نشديم از اعضاي او نيستيم. اين است كه خودش فرموده ماذكرت عند مؤمن و لا مؤمنة الاّ بكي و استعبر لمصابي من در نزد هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنه ذكر نميشوم مگر آنكه گريان ميشود و اشك او ميريزد. و مؤمن عضو من است و من دل اويم. حالا دل او كه شكسته شد، چهطور دل تو نميشكند؟ اگر حسين دل تو است و دل او شكست آيا دل تو نميشكند؟ البته بايد بشكند.
يكچيزي عرض كنم، از جمله چيزهاي مسلّمي اين است كه انسان و آدم عاقل جميع اعضاي خود را فداي دل خود ميكند، سهل است تو عضو پست را فداي عضو شريف ميكني. اگر سنگ بيايد بخواهد به چشم تو بخورد تو دست خود را برابر چشم خود ميگيري، عضو خسيس را تو حايل ميكني و فداي عضو شريف ميكني و جميع تن را فداي دل ميكني، از سر همه تن ميگذري كه بر دلت مصيبتي وارد نيايد. آيا نميبيني چيزي كه براي تو عار است به كشتن خود راضي ميشوي كه آن عار بر تو وارد نيايد. ميگويي قتل بهتر از عار است. انسان از سر بدن ميگذرد كه جانش يكدقيقه عار نكشد. ببين چه امر عظيمي است كه مالت را و بدنت را فدا ميكني براي اين دل. پس معلوم شد كه تو دل خودت را دوستتر از تن خود ميداري. اگر همچو شد انسان انسان است اگر غير اين شد انسان انسان نيست.
بعد از آنيكه اين مسأله معلوم شد عرض ميكنم كه پيغمبر ميفرمايد حديثي، درست حواس خود را جمع كنيد و دلهاي خود را با من بداريد كه حديث عظيم است و امر خطير است. ميفرمايد پيغمبر9 لايؤمن عبد هيچ بنده مؤمني نيست، اسم مؤمن بر او گفته نميشود و ايمان به خدا و به من نياورده، لايؤمن عبد حتّي اكون احبّ اليه من نفسه بنده مؤمن نيست مگر اينكه مرا از خودش دوستتر دارد. اگر ميخواهي ببيني مؤمن هستي يا خير اينجا امتحان كن خود را. پيغمبر فرموده لايؤمن عبد حتّي اكون احبّ اليه من نفسه و عترتي احبّ اليه من عترته و اهلي احبّ اليه من اهله و ذاتي احبّ اليه من ذاته چندين حديث به همين منوال فرمايش فرمودهاند كه بنده مؤمن
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 216 *»
نيست تا جان مرا از جان خود دوستتر دارد و عترت مرا از عترت خود دوستتر دارد و مال مرا از مال خود دوستتر دارد. اگر اينطور شد مؤمن به خدا است و مؤمن به من است والاّ فلا. اگر وقتي او مردد شد ميان محبت خودش و ميان پيغمبر، پا بر روي پيغمبر بگذارد تا جان خود را به سلامت دربرد، اين چه ايماني شد به خدا؟ و اگر مردد شد امر ميان عترت خودش و عترت پيغمبر، عترت پيغمبر را بگذارد و عترت خود را نجات دهد چه ايماني شد؟ مثل آن ملعوني كه گفت اگر با تو محاربه نكنم و جنگ نكنم با تو ابنزياد عيال مرا اسير ميكند. اين چه محبتي است؟ چنين كسي ايمان ندارد به پيغمبر. و همچنين اگر مال پيغمبر را و مال خودش را بنا باشد ترجيح دهد، مال پيغمبر را به باد ميدهد كه مال خودش را درست بهدر برد، ايمان نياورده است. اين است كه سخت است، اين حديث را خوب گوش بدهيد كه بايد عمل كنيد. عرض ميكنم وقتي شما مؤمنيد كه پيغمبر خود را بر جان خود ترجيح بدهيد و عترت او را بر عترت خود ترجيح بدهيد و عيال او را بر عيال خود ترجيح بدهيد. بعد از اينكه اين حديث را شنيديم به چندين سند و ديديم مطابق با قرآن هم هست قل ان كان اباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احبّ اليكم من اللّه و رسوله و جهاد في سبيله فتربّصوا حتّي يأتي اللّه بامره انّ اللّه لايهدي القوم الفاسقين بگو اي محمّد به اين مردم كه اگر شما پدرانتان را، پسرانتان را، برادرانتان را، زنهاتان را، خويشانتان را و مالهاتان را كه كسب كردهايد و تجارتهاتان را كه از كسادش ميترسيد و خانهها و منزلهاتان را كه در او مينشينيد، اينها را دوستتر ميداريد و اينها نزد شما بهتر است از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا، پس منتظر عذاب خدا باشيد كه عذاب خدا شما را در خواهد يافت خدا فاسقان را هدايت نميكند و شماها فاسقيد و خدا فاسقان را به بهشت نميبرد و هدايت نميكند.
بعد از اينكه فارسي آيه را هم يافتيد و فهميديد و حديث را هم مطابق با كتاب
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 217 *»
خدا ديديد حالا بياييم ببينيم ما چكارهايم امروز. ببينيم آيا ما عترت محمّد را بر عترت خود ترجيح ميدهيم يا نه؟ نگاه كه ميكنيم ميبينيم الحمدللّه ترجيح دادهايم عترت محمّد را بر عترت خود. پس چشم شما روشن باد كه شما مؤمنيد به جهت آنكه جان محمّد را از جان خودتان، عيالش را از عيال خودتان، مالش را از مال خودتان، عترتش را از عترت خودتان دوستتر ميداريد. هريك از شماها سيسال، چهلسال از عمرتان گذشته و از هر يك از شماها پسرها مردهاند، برادرها رفتهاند، زنها رفتهاند، مالها تلف شده و شما مصيبت همه را فراموش كردهايد و بعد حناها بستهايد، شاديها كردهايد. چهبسيار كسان از شما مردهاند و چون چندي گذشته ياد آنها نكردهايد و همه را فراموش كردهايد لكن هزار و دويست سال است از مصيبت عترت آلمحمّد ميگذرد و جمع ميشويم و دور يكديگر مينشينيم جوقه جوقه، گروه گروه و برپا ميداريم مصيبت آن بزرگوار را و بر سر و سينه ميزنيم. پس همانا الحمدللّه شما ترجيح دادهايد پيغمبر خود را بر خود و بر پدران خود و بر اولاد خود، بر برادران خود. و عترت او را بر عترت خود ترجيح دادهايد. امروز همه شماها نشستهايد بر دور يكديگر پس از هزار و دويست سال بر ده گز كرباس خيمه او گريه ميكنيد كه آن را آتش زدند و آن نيست مگر آنكه انشاءاللّه و لا قوّة الاّ باللّه به فضل و كرم آلمحمّد از ايشانيم و مرتبط به ايشان هستيم و انشاءاللّه از زندهدلانيم، متألم ميشويم به آلام ايشان و آلام اولياي ايشان و حمد ميكنيم خدا را كه دوست ميداريم نيكي را و نيكان را، اگرچه نه نيكي بكنيم و نه نيك باشيم. و حمد ميكنيم خدا را كه از بدي بدمان ميآيد و از بدان بدمان ميآيد اگرچه سرتاپاي ما بدي باشد و اگرچه با بدان محشور باشيم به جهت اعراضي كه در اين دنيا عارض شده است و اين نيست مگر از بركت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 218 *»
(موعظه چهارم جمعه / 24 محرمالحرام / 1286 هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
چون سخن در معني حيات بود، عرض كردم كه حيات ركني از اركان عرش خداوند عالم جلّشأنه است و از براي حيات دو معني است: يك معني حيات، حيات دنياوي است. به اين لفظ بايد بگويم از براي اينكه عوام درست بفهمند، اگر براي علما ميگفتم، ميگفتم حيات كوني لكن چون براي عوام ميگويم، ميگويم حيات دو حيات است: يكي حيات دنياوي و يكي حيات اخروي. اما حيات دنياوي اين حياتي است كه مردم به آن زندهاند، به آن ميجنبند مثل ساير حيوانات و چشم ايشان چيزها را ميبيند، گوش ايشان ميشنود، بيني ايشان بوها را ميبويد و زبان ايشان مزهها را ميچشد و اعضاي ايشان درك گرمي و سردي و نرمي و زبري و سبكي و سنگيني و تري و خشكي چيزها را ميكند، اين حيات حيات دنياوي است. و اما حيات اخروي اين نيست، حيات اخروي به روح ايماني است. هركس در بدن خود روح حيواني دارد حيات دنيوي دارد و هركس در بدن خود روح ايماني دارد حيات اخروي دارد و زندگي جاويد از براي او ثبت است و داخل زندگان است و زنده و پاينده خواهد بود. و اما حيات دنياوي حياتي است منقطع و به تمامشدن اين ايام دنيا آن هم تمام ميشود و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 219 *»
اهل دنيا بجز اين حيات چيزي ديگر را نميفهمند و نميدانند از اين جهت خدا فرموده يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون حيات دنيا را ميدانند و از آخرت غافلند. پس چون اهل دنيا همين حيات دنيا را ميدانند، در صدد قوّت و حفظ اين برميآيند و دفع مكروهات از اين ميكنند و تمام همّت ايشان در اين است كه حيات دنيا را حفظ كنند، خيال ديگر ندارند بجز اينكه بروم نان پيدا كنم بخورم زنده باشم، لباس ميخواهم براي اينكه بپوشم زنده باشم، مسكن ميخواهم براي اينكه زنده باشم در آن منزل بگيرم. جميع همّتشان بر اين است كه اين حيات دنيا و زندگي دنيا براي ايشان باقي بماند. همه همت اهل دنيا بر اين است كه اين حيات دنياوي را حفظ كنند زيراكه قديئسوا من الاخرة كمايئس الكفار من اصحاب القبور وقتي كه بشكافي مغز دلشان را اعتمادي به آخرت و اعتمادي و اعتنايي به حيات اخروي و دار خلود ندارند. باورشان نشده، چيزي هم اگر بگويند عليالرسم ميگويند و از مردم شنيدهاند لفظي و همان لفظ را ميگويند؛ لفظي است. در دلهاشان معني برايش نيست. هرگاه يك جاي خلوتي بروند يك گوشهاي بنشينند با دل خود سخن بگويند، از دل خود بپرسند از حيات اخروي تو چه داري؟ در دل خود كه نگاه ميكند ميبيند در دست چيزي ندارد و همين حيات دنياوي را اعتقاد دارد و درصدد قوّت دادن و دوام دادن او است.
و اما مؤمنان كه خدا ايشان را توصيف به ايمان به غيب كرده، آنها مؤمنان به غيبند، آنها ايمان دارند و تصديق ميكنند به حيات اخروي و در صدد قوّت دادن حيات اخروي خود هستند و دوام حيات اخروي و سلامتي حيات اخروي را طالبند و اين را قوّت ميدهند، و هستند قومي كه طالب اينند كه حيات دنياوي را قوّت بدهند اگرچه آن خراب شود. و قومي طالب اينند كه حيات اخروي را قوت بدهند اگرچه اين خراب شود. قومي آن را فداي اين ميكنند قومي اين را فداي آن ميكنند و چنانچه شما در حيات دنيا محتاجيد به غذا، به لباس تا اينكه اين بنيه محفوظ بماند و محتاجيد به
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 220 *»
مسكن، همچنين حيات اخروي شما هم غذا ميخواهد، لباس ميخواهد، مسكن ميخواهد. اگر اينها را براي آن تحصيل نكنيد بنيه آن از هم ميپاشد. واللّه تعجب ميكنم از كساني كه به هيچ وجه منالوجوه درصدد قوّت آن و حفظ آن بر نميآيند؛ چگونه آن حيات براي اينها باقي ميماند؟ و چرا بايد باقي بماند؟ به چه استحقاق بايد باقي بماند؟ شما ببينيد چه اسباب فراهم آوردهاند براي حفظ حيات دنيايي خود! چه كشتيها در درياها نساختهاند و چه سفر دريا و محنت دريا براي خود فراهم نياوردهاند و چه اسباب كه در بيابانها فراهم نياوردهاند و چه سفرها و چه صنعتها و چه كسبها؟! معلوم است جميع اينها براي حفظ حيات دنياوي شما است. پس چرا از براي حيات اخروي خود از پي صنعتي برنميآييد؟ از پي تحصيل رزقي براي آن نيستيد؟ از پي تحصيل لباسي براي آن نيستيد؟ از پي تحصيل مسكني و تحصيل اوضاعي براي آن نيستيد؟ و حال آنكه حيات دنياوي شما سيسال است، چهلسال است آخر هم ميگذاريد ميرويد. بشارت دهم صاحبان مال را و جمعكنندگان مال را كه هرچه از مال دنيا تحصيل ميكنيد جهاز زنهاي خود را براي ديگران درست ميكنيد. تو كه ميميري زنت اينها را برميدارد و ميبرد خانه شوهرش، خانه آني كه تو او را رقيب خود ميشمردي و غيرت ميكردي كه نام او را ببرد و الآن كه تو سعي ميكني در تحصيل مال دنيا، جهاز آن زن را براي رقيب خود درست ميكني و جمع ميكني. پس چه سعي ميكني؟ براي كه سعي ميكني؟ براي دختران مردم سعي ميكني؟ براي پسران مردم جمع مي كني؟ اگر براي پسران خود جمع ميكني ميبرندش دختران مردم. و اگر براي دختران خود جمع ميكني ميبرندش پسران مردم. آنها متصرف ميشوند اين مال را. اگر آنها اطاعت كنند به اين مال، تو ميبيني و دست حسرت بر سر خود ميزني كه واويلا! زحمت را من كشيدم، تحصيل مال كردم و اطاعت را آنها به اين مال كردند و به درجات عاليه آنها رسيدند و اگر حرام تحصيل كرده باشي باز دست حسرت بر سر خود ميزني ميگويي واويلا! ايمان خود را دادم، مشغول الذمّه مردم شدم، تحصيل مال
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 221 *»
كردم براي جهاز زن خود، براي پسران مردم و دختران مردم. و واقعاً براي همينها است و دخلي به تو ندارد. اگر آنها معصيت كنند به اين مال، تو دست حسرت بر سر ميزني كه ديدي چه كردند؟! من اسباب معصيت براي آنها مهيا كردم، براي ياغيان بر خدا گلوله خريدم، براي ياغيان بر خدا اسباب و اسلحه حرب فراهم آوردم و واقعاً معصيت همينطور است. تحصيل كردم براي اينكه اينها شراب بخرند و بخورند، براي اينكه معصيت كنند، مال تحصيل كردم براي اينكه اينها بروند با آن جندهبازي كنند، لواط كنند، قماربازي كنند. پس چه حرص ميزني بر جمع مال دنيا؟! اين عاقبت حيات دنياوي تو است، اينهمه زحمت ميكشي براي مردم. والاّ اين لقمه ناني كه تو بخوري و اين پارچه لباس كه تو بپوشي و به منتهاي عمر خود برسي، اينهمه محنت ضرور ندارد و اينهمه سفرهاي دور و دراز، اينهمه مشغولالذمّهگيها ضرور ندارد و هيچ احتياج به اين اجتناب نكردن از حرام و از ربا و از معصيت ضرور ندارد و اين لقمهناني كه تو بخوري و اين پارچه لباسي كه بپوشي به ادناي سعي براي تو حاصل ميشود. در عرض سال دهروز، بيستروز كه سعي ميكني براي تو حاصل ميشود. اين كه گيرت ميآيد، احتياج به زياده هم كه نيست؛ اينكه حيات دنياي شما.
اما حيات آخرت، حيات جاويدان بايد باشد براي آن هم غذايي است كه اگر به آن نرسد خورده خورده ضعيف ميشود و بيقوت ميشود تا كمكم تمام ميشود. چرا هرگز درصدد تحصيل غذاي جان برنميآيي؟ تو اگر جاندوستي چرا جان را قوّت نميدهي؟ همانا كه ايمان شما ضعيف است، همانا اعتماد به آن جان نداريد، همانا تصديق خدا نكردهايد. اگر تصديق خدا كرده بوديد چرا درصدد تحصيل غذاي جان برنميآييد؟ و اين جان غذاي او علوم آلمحمّد است :. خدا در قرآن ميفرمايد فلينظر الانسان الي طعامه امام7 در تفسير اين آيه ميفرمايد يعني الي علمه عمن يأخذه نظر كند انسان به طعام خود، يعني به علم خود كه از كه اخذ كرده و ميكند. پس غذاي آن روح علم آلمحمّد است : و لباس آن روح، تقوي است خدا در قرآن
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 222 *»
ميفرمايد و لباس التقوي ذلك خير لباسِ آن تقوي است كه عورتهاي آن روح را و عيوب آن روح را ميپوشاند. مسكن او ولايت آلمحمّد است، زير سايه آلمحمّد :مسكن دارد. پس بايد در صدد غذاي اين روح و لباس او و مسكن او برآمد تا اينكه آن حيات روز به روز قوّت بگيرد، و بر دوامش بيفزايد؛ پس بايد آن حيات را تقويت كرد. و التماس من به شماها اين است كه اينها را عليالرسم گوش ندهيد، بلكه اينهايي را كه عرض ميكنم در دل خود جا دهيد و قصد اين داشته باشيد كه آنچه ميشنويد عمل كنيد نه آنكه آنچه را ميشنويد اعتنا به آن نكنيد و حجت خدا را بر خود تمام كنيد.
باري، هر دوي اين حيات به واسطه وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه به اين خلق افاضه شده و ميشود. اما حيات دنيا كه به واسطه كرم آن بزرگوار است كه در دار دنيا مردم زندهاند و اين حيات را به ايشان انعام كردهاند و در اين انعام مضايقه از هيچ كافري و منافقي و ظالمي نكرده و اين حيات را به جميع موجودات انعام فرموده. اگرچه هنوز دوريم از مطلب لكن حالا جايش رسيده و عرض ميكنم. البته براي شما ذكر كردهاند و شنيدهايد كه حرّ بعد از آنيكه با لشكر خود آمد سر راه حضرت را گرفت، حضرت سيدالشهدا ديد آثار تشنگي را در اصحاب حرّ، ديد از تشنگي مشرِف به هلاكت شدهاند. به اصحاب خود فرمود آب بدهيد به اينها و هيچ مضايقه نكرد از آبدادن به دشمن، و جان آنها را نجات داد. چنانكه به حسب ظاهر اينطور بود در باطن هم به جميع كفار و منافقين انعام اين حيات دنياوي را فرموده است. و اما آن حيات اخروي و آن روح الايمان را به مؤمنان انعام فرمود و كفار را از آن حيات محروم فرموده به حسب ظاهر و به حسب باطن. بعضي از اسباب باطن را در اين چند روز عرض كردم و عرض هم خواهد شد كه چگونه به حسب باطن حيات ايماني به واسطه ايشان است ولي در اين دنيا هم حيات ايماني را آن بزرگوار انعام كرده. حالا عرض ميكنم تا به ظاهر ببيني چگونه به واسطه سيدالشهدا آن حيات را خدا به مؤمنان داده و مخصوص سيدالشهدا است و اگر آن بزرگوار نبود جميع مردم در مرگ ايمان
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 223 *»
مانده بودند، همه از اصحاب قبور و موتي بودند.
براي فهم اين، عرض ميكنم درست گوش بدهيد اگرچه به ظاهر مثل حكايت تاريخ و قصه ميآيد لكن باطن آن حكمت بسيار و فوايد بسيار دارد و آن اين است كه قبل از بعثت حضرت رسول9 كه هنوز مبعوث به رسالت نشده بودند، اهل اين عالمِ اجسام بعضي از آنها يهود بودند و يهودي كه قبل از پيغمبر باشد جميع آنها مشرك بودند و كافر. به جهت آنكه مأمور بودند ايمان به عيسي بياورند و عيسي مبعوث بر بنياسرائيل بود. يهود بنياسرائيل بودند و ايمان به عيسي نياورده بودند و بر كفر و ضلالت ماندند. وانگهي تغييرها و تحريفها در تورات پيدا شده بود، بتپرستيها در ميان بنياسرائيل رواج گرفت و گوساله پرستيدند، خلاصه مشرك شدند. نصارايي هم كه قبل از پيغمبر بودند هفتاد و دو فرقه شدند، هفتاد و يك فرقه كافر و مشرك شدند و يك فرقه بر دين پيغمبر عيسي باقي ماندند و مؤمن ماندند و باقي ديگر كافر شدند. گرفتند عيسي را پسر خدا و كافر و مشرك شدند به خدا؛ اين هم حالت نصاري. از اين دو طايفه يهود و نصاري كه گذشتي ديگر مؤمني در روي زمين نبود. از اينها كه گذشتي باقي روي زمين جميعاً بر كفر و ضلالت بودند، مجوسي بودند، بتپرستان و مشركين بودند. غرض، جميع روي زمين كافر بودند و ظلمت جهل و كفر جميع روي زمين را فراگرفته بود مگر آن رهباناني كه بر دين عيسي باقي بودند. خداوند حضرت پيغمبر صلواتاللّه عليهوآله را در همچو وقتي مبعوث فرمود به رسالت به سوي زمين و آمد در ميان جميع اين كفار و مشركين و اظهار ايمان فرمود و در ميان آنها مدتهاي مديد ميفرمود قولوا لااله الاّاللّه تفلحوا و كسي از آن بزرگوار نميپذيرفت. اين مردم و اين عرب جفاكار كه الآن از اسلام اينقدر گذشته يككلمه حرف حالي اينها نميشود بكني، آن روز حالي آن عربهاي نافهم چه ميشد بكني؟! چيزهاي منجمدي، نادان نافهمي كه هيچ حرف راه نميبردند مگر همانهايي كه در بچگي يادگرفتهاند. مثلاً صدهزار بار از پدرش شنيده پشگل شتر جمع كن، يا مثلاً برو موشخرما درست كن، يا
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 224 *»
موش دوپا بگير. همين كلمهها را ياد گرفته، چيز ديگر هم راهنميبرد. اينها را هم ميگويد و امثال اين كلمهها چندتا ديگر هم از اينجور كلمهها يادگرفته ميگويد لكن اگر يكچيزي از محسوسات را بخواهي حاليشان بكني، حاليشان نميشود. يكچيزي از نظافت بخواهي حاليشان بكني حاليشان نميشود، شعور اين را ندارند. حالا اينطورند، پس ببينيد در زمان پيغمبر و در آن عهد جاهليت آنها چه بودند و آنوقت چگونه بايد حالي اينها كرد توحيد خدا را كه از جميع مسائل مشكلتر است! چگونه چنين كسي را ميتوان علوم فهمانيد؟ اين، نبوت چه ميفهمد؟ و چه ميفهمد توحيد خوردني است يا پوشيدني، خيالش آن بزرگوار پادشاهي است مثل ساير پادشاهان، شعور غير از اين نميكند. اين بزرگوار در همچو وقتي آمد در ميان مردم و همچو مردمي! و فرمود قولوا لااله الاّاللّه و آن جفايي كه آنها داشتند و آن سختي قلبي كه آنها داشتند كه هرچه ميفرمود از او نميپذيرفتند و اعتنا نميكردند. زياد كه ميگفت سنگي هم برميداشتند به او ميزدند، شكنبه گوسفند با آنچه در او بود بر سرش ميريختند. در مكّه اذيتهاي بسيار به آن بزرگوار رسانيدند، چيزهاي عجيب و غريب! آخر شما ميدانيد كه اعظم سرّي كه در عالم به واسطه آن بناي خونريزي ميشود اين است كه نسبت به خداي كسي حرف بزنند. باز اگر نسبت به پيغمبرش حرف بزنند، تهمتي به پيغمبرش بزنند هرگز مثل اين نيست كه نسبت به خداي او حرف بزنند. از اولش عرض كردم در نظر اين مردم، مال دنيا خيلي عظم دارد ولكن اگر كسي را به مالش تهمتي بزنند باوجودي كه مال در نظرش خيلي عظم دارد، با وجود اين باز نيست مثل اينكه نسبت به خودش حرف بزنند؛ به خودش اگر حرف بزنند، اين اعظم است. ديگر اگر نسبت به پيغمبرش حرف بزنند، اين ديگر از آن اعظم است و اعظم از همه سرّها آن است كه در خداي كسي حرف بزنند و نسبت به خداي او بيادبي كنند. به آن خدايي كه آن را ميپرستد، آن را فحش دهند. الآن اين صوفيه كه هستند ادعاي خدايي دارند، ارشاد ميكنند مردم را به خدايي خود. حالا ببينيد اگر كسي نسبت به خداي اينها
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 225 *»
چيزي بگويد چه ميكنند؟ حالا پيغمبر آمده خدايان اينها را باطل كند، به خدايان آنها دارد فحش ميدهد، ميخواهد خدايان آنها رابشكند، از اين بود كه فغان برآورده بودند أجعل الالهة الهاً واحداً اينهمه خدايان ما را ميخواهد باطل كند و يك خدا باقي بگذارد؟ اين بزرگوار هم بايست مردم را به يگانگي خدا بخواند اين بود كه اين اعظم اسرار بود براي عرب كه بيايد بگويد خدا يكي است و خدايان آنها را باطل كند. پس توحيد را گفت و خدايان آنها را قدح كرد و آنها هم آنچه ميتوانستند در نصرت خدايان خود با پيغمبر كردند. چنانچه نمرود در نصرت خدايان خود حضرت ابراهيم را در آتش انداخت، اينها هم به جهت نصرت خدايان خود آنچه توانستند با پيغمبر كردند و اذيت پيغمبر كردند و او به هيچوجه منالوجوه از خدمت خود منصرف و روگردان و ملول نشد و لازال مشغول كار خود بود و يكي و دوتا و سهتا به آن بزرگوار ايمان ميآوردند. كفار كه ديدند هفت، هشت، دهتا شدند محاصره كردند آنها را در يكي از درّههاي مكّه و رفتند و قدغن كردند كه كسبه به آنها نان نفروشند و آذوقه نفروشند و تا مدتها در آن شِعْب محصور بودند و مدتها در آنجا به تعب و محنت و بيناني و بيآبي ميگذرانيدند و آن بزرگوار را ملالت نگرفت و هي گفت و گفت تااينكه جمع كثيري در گوشه و كنار از اطراف به او ايمان آوردند لكن خيلي كه ميشدند نهايت صدنفر ميشدند، دويست نفر ميشدند. قريش كه ديدند كار به اينجا رسيد، عزم قتل آن بزرگوار كردند. ديد مفرّي نيست، از مكّه مهاجرت كرد به مدينه آمد.
به مدينه كه تشريف آوردند اهل مدينه اغلب يهودي بودند و بسياري از آنها از مشركين عرب و بتپرستان عرب بودند و آمد در مدينه خوردهخورده بناي دعوت را گذارد و بعضي او را نصرت كردند لكن روي زمين همه كفر بود تااينكه مدتي در مدينه به همين حالت باقي بودند آنوقت خدا فرمود مأموري به مقاتله. تا حالا ناصر و معين نداشتي و حالا ديگر ياور داري، ديگر حالا اگر بخواهي به خانه بنشيني و همين مسأله بگويي، امر پيش نميرود، دين تو منتشر نخواهد شد. عالَم شمشير ميخواهد تا امر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 226 *»
منتشر شود، حالا برو شمشير بكش و برو پي كار خودت. آن بزرگوار شمشير كشيدند و بناي غزوه و جنگ گذاردند تا اينكه مكه را تسخير كردند، تا اينكه صدا بلند شود و مردم به اين سبب از پي حرف بلند شوند و خوردهخورده ايماني بياورند ولكن چون پيغمبر شمشير كشيد و به زور شمشير جمعي را كشت و جمعي را اسير كرد، مردم را دعوت به اسلام كرد، چهبسيار مردم كه از محض ترس شمشير يا از طمع غنيمتها، از طمع عزّت و غلبه ايمان آورده بودند به حضرت پيغمبر. از اينجهت منافقين در امت بسيار پيدا شدند لكن در اول آن چندنفري كه بودند فدائي بودند و يك يك ايمان آورده بودند، فدائيهاي خالص بودند. كمكم دورش جمع شدند، منافق پيدا شد. حالا ديگر منافقين به طمعهاي بسيار آمدند، منافق بسيار شد و آن بزرگوار و آن سرور به همين قناعت داشت كه بياييد بگوييد لااله الاّاللّه محمّد رسولاللّه همين را اسلام قرار داده بود، به همين خونشان را حرام كرد و مالشان را حرام كرد، زنشان را حرام كرد، يعني بر ديگري. آن روز مسلمانان آنجور بودند و خدا هم به او خبر داد و من اهل المدينة مردوا علي النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم و ضمناً ميدانست اينها منافقند ولكن ابراز نميداد. دختر به عثمان داد و از ابوبكر و عمر دختر گرفت. صبح تا شام با اينها ميرفت و ميآمد و صحبت ميداشت. خير، همه مسلمانان پاك بودند، وقتي بناي اسلام شد همه داخل مسلمانان بودند ولكن چون به ضرب شمشير و به طمع مال مسلمان شدند و خداوند نازل كرده بود الم أحسب الناس انيتركوا انيقولوا امنّا و هم لايفتنون و لقدفتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين مردم خيال ميكنند كه همينكه گفتند ما مؤمنيم ديگر دست از ايشان برميداريم و هيچ نميگوييم و آنها را آزمايش نميكنيم. استغفراللّه، بلكه آزمايش خواهيم كرد ايشان را. از اينجهت حضرت پيغمبر9 به حضرت امير وصيت فرمود كه شمشير مكش، بگذار، با همانسخن و همان برهان و دليل با آنها راه برو.
و از اين جهت حضرت پيغمبر9 كه چشم مبارك خود را برهم گذارد آنوقت
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 227 *»
ديگر اسباب نفاق از ميان رفت. هرچه در دل داشتند بروز دادند. از كه ميترسيدند؟ به محضي كه پيغمبر چشم برهم گذاشت ريختند و درِ خانه او را سوختند و دختر او را زدند و طفل او را كشتند و وصي او را ريسمان به گردن كردند. اينها همه از راه آن كفر باطني بود كه هيچ اعتنا نداشتند به پيغمبر و ايمان نياورده بودند. اميرالمؤمنين اينها را به همان وصيت پيغمبر9 از روي مدارا داشت تا آنكه غناي خداوند عالم معلوم شود كه نميخواهد قشون براي خود درست كند، بلكه آزمايش ميكند امت را تا آن كسي كه حقيقتاً مؤمن است از آن كسي كه بهطور نفاق آمده ممتاز شود. از اين است كه به حضرت امير فرمودند تو سبب آزمايش اين امتي، شمشير مكش و صبر كن. او هم دست برهم گذاشت و آنها هم آنچه در دل داشتند بروز دادند. اگر آزمايش نميكرد معلوم نميشد والاّ سبب چه بود كه بيستوسه سال زحمت كشيد، به محضي كه چشمش را برهم گذارد چهار نفر باقي ماندند، باقي ديگر كافر شدند چنانچه فرمودند ارتدّ الناس بعد رسولاللّه الاّ اربعة همين سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار ياسر باقي ماندند، باقي ديگر جميعاً مرتد شدند.
بعد از آني كه حضرت امير سكوت را اختيار كردند و از محاربه و مقاتله دست كشيدند، در مجالس انصار تشريف ميبردند و همه را به برهان و دليل ميخواستند بر گردنشان بگذارند و حرف با آنها ميزدند. مثلاً ميفرمودند شما را به خدا قسم ميدهم آيا پيغمبر نگفت من علي را دوست ميدارم؟ آيا پيغمبر نفرمود اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه؛ دليل ميآورد. اين تدبير را فرمود عمداً كه فرمود من قسم يادكردهام كه ردا بر دوش نگيرم تا قرآن را جمع كنم تا اينكه آنها فرصتي بكنند، بروند در سقيفه بنيساعده جمع شوند و آنچه ميخواهند بكنند. معلوم است خيالي داشتند والاّ چه وقت قسم بود؟ چه وقت قرآن جمعكردن بود؟ قرآن جمع است احتياج به جمعكردن نداشت. مگر حضرت امير فراموش ميكرد قرآن را؟ مگر در ايام خلافتش نميتوانست جمع كند؟ پس اينها اسبابي بود كه از خانه بيرون نيايد به جهت آزمايش كه هر كه رفتني
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 228 *»
است برود پي كار خود. اهل جهنم را ميخواهد چه كند در دورش آنچه از اين نجاسات و از اين منافقان بودند همه را متفرق كرد لكن مؤمنان خالص باقي ماندند به جهت آنكه نور خدا پنهان نشود، برهان ميآوردند لكن كسي از ايشان نميشنيد مگر بطور ندرت، تكتكي ايمان ميآوردند ديگر باقي روي زمين كفار و مشركين بودند. آن تكّهنصارايي هم كه مانده بودند آنها هم كافر شدند به جهت آنكه محمّد9 كه تشريف آوردند آنها اسلام اختيار نكردند. خلاصه جميع روي زمين كافر و مشرك بودند لكن آثار اسلام و سخنهاي پيغمبر بر ظواهر اين مسلمين باقي بود، بالاي گلدستهها فرياد ميكردند اشهد انّ لا اله الاّ الله اشهد انّ محمّداً رسولاللّه نمازي ميكردند عليالرسم، روزهاي ميگرفتند، موسم حج كه ميشد حجي ميرفتند، اين اسباب ظاهر اسلام و صورت اسلام بر ظواهر اين كفار باقي بود و آثار دين فيالجمله بر ظواهر بعضي ظاهر بود ولكن به طور حقيقت، همان چهار نفر ايمان داشتند. خوردهخورده ابوبكر رفت از پي كار خود، عمر را خليفه خود كرد. عمر هم چندي بود و آن هم رفت پي كار خودش عثمان را خليفه كرد و به همينطور چندي گذشت تا آن هم رفت، حضرتامير خليفه شدند. لكن حضرت را خليفه چهارم ميدانستند و مردم هم اعتمادي كه به آن حضرت داشتند به اين بود كه خليفه چهارم است و اگر ميخواست حضرت امير7 سنّتي از سنّتهاي ابوبكر و عمر را تغيير دهد به فغان ميآمدند. مثل آنكه نماز تراويحي كه عمر قرار داده بود و مردم نماز سنّتي را به جماعت ميكردند، حضرت امير به امامحسن فرمودند برو به آنها بگو نماز نافله به جماعت مشروع نيست و بدعت در دين است. تا حضرت امام حسن اين را فرمود قشون خود حضرت امير فغان برآوردند كه واعمراه! علي ميخواهد شريعت تو را از ميانه بردارد. حضرت ديدند بد غوغايي است در ميانه لشكر، فرمودند چه خبر است؟ عرض كردند قشون همچو ميگويند. فرمودند خوب همانتركيب كه ميخواهند بكنند. مقصود اين است كه امر حضرت امير اينطور بود. همين قشوني كه در صفين قشون حضرت امير بودند پنجاههزار نفر قشوني كه بودند، پنجاهنفر شيعه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 229 *»
توشان نبود باقي ديگر همهشان چهارياري بودند و حضرت امير را خليفه چهارم ميدانستند و به همين با حضرت بيعت كرده بودند كه تغيير سنّت شيخين ندهد لكن باز آثار اسلام در ظاهر در ميان بود، يكپاره نمازي ميكردند، روزهاي در ميان بود، باز آثار پيغمبر در ميانه بود. باز اينهايي كه بودند سعيشان اين بود كه در اسلام بهطور ظاهر باشند، اگرچه در باطن چهارياري باشند.
در زمان حضرت امير معاويه برخاست و ادعاي خلافت كرد و به قوم و خويشي عثمان طلب خون عثمان خواست بكند از آن حضرت. مردم را دور خود جمع كرد و او را هم عثمان حاكم كرده بود. وقتي كه عثمان مُرد ياغي شد به حضرت امير، ادعاي خلافت براي خودش كرد و مردم هم كه آن رگ چهارياري را داشتند، دور او را گرفتند و او را خليفه خواندند. خوردهخورده معاويه غلبه كرد و مسلط شد بر بلاد مسلمين و بلاد مسلمين خيلي بود در زمان عمر و عثمان بهقدر هزار شهر تسخير شد. چهبسيار از هند و سند، چهبسيار از ماوراءالنهر و تركستان و تركيه، و اينهمه تركمانهايي كه هستند اينها همه داخل مسلمين بودند همچو بكُلّه. نه اين است كه اين تركمانها و تركيه از اسلام خبري نداشتند، در ظاهر خود را مسلمان ميدانستند و ميدانند، و داخل دسته مسلمانان گفته ميشوند. باري، جميع تركستان و تركيه و تركمان و افغانستان، ديگر از آنطرف جميع نجد و حجاز و جبل عامل و شامات و آن بلاد عربستان تا نزديك مغربزمين، از اينطرف تا قسطنطنيه همه در دست اسلام بود. آنهايي هم كه اسلام نياورده بودند همه در دست مسلمانان بودند تااينكه همه در ذمه اسلام درآمدند. بلاد اسلام وسيع شد، دولتي در روي زمين نماند مگر آنكه معاويه بر آنها خليفه شد. نه خيالتان برسد كه معاويه همين شام تنها را داشت، اين بلاد جميعاً تصديق معاويه كرده بودند، آن رگ سنّيگري هم كه در مردم بود، كسي دور حضرتامير نميآمد. حضرتامير ميفرمود ما لي الاّ الكوفة اقبضها و ابسطها و خود حضرت در كوفه بودند تا مدتي حضرت در آنجا بودند و چند نفري شيعيان او در كوفه بودند. و باقي ديگر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 230 *»
خليفه چهارمش ميدانستند و از آنباب تمكينش ميكردند. امر به همينطور بود تا آنكه معاويه غلبه كرد، بعد از آن همه جنگها و كشت و كشتار كه در صفين شد و ميخواست خون عثمان را بگيرد و مردم را به هيجان آورده بود. امر اينطور بود تا حضرت امير از دنيا رحلت فرمود. معاويه اينجا قوتي گرفت، بلامانع شد، چندان بيعتي هم براي امامحسن محقق نشد، كسي تصديق نكرد آن حضرت را مگر بعضي هم كه تصديق كردند چهارياري بودند به اينطور تصديق كردند كه او خليفه پنجم باشد ديگر نه اين بود كه او را امام ميدانستند. بلي قليلي هم بودند كه او را امام ميدانستند از اين جهت همينكه معاويه بناي عداوت با امام حسن گذارد هرچه قشون براي حضرت بود حضرت را ميگذاردند و همه ميرفتند پيش معاويه و دور امام حسن كسي نماند مگر آنها كه بعد از حضرت علي يار پنجمي هم ميخواستند، ديگر باقي ميرفتند به طرف معاويه. معلوم است ايمان كه ندارند، ميروند. لكن باز آثار اسلام در ميان مردم بود و خوردهخورده تشيع هم در عالم بيشتر شده بود. اما چه تشيّعي؟! خاك به سرشان همينطور شيعههايي بودند كه به امام حسن ميگفتند «السلام عليك يا مذلّ المؤمنين» تا كي در خانه نشستهاي؟ برخيز بيا از خانه بيرون. اينطور اعتراض بر آن حضرت ميكردند ولكن شيعياني هم كه كاري دست ديني و مذهبي داشتند در عالم بودند، كمكم زياد شده بودند. لكن بعد از آني كه امام حسن ديد كسي ناصر او نيست، معيني ندارد رفت بالاي منبر، خطبه غريبي خواند و مردم را به محاربه خواند و طلب ياور كرد. هيچكس سر بالا نكرد مگر بيست نفر كه برخاستند و عرض كردند ما مالك نيستيم مگر جانهاي خود را، ديگر احدي ياري ننمود. وقتي ديد امر اينطور است بناي مصالحه را گذارد با معاويه كه من تمكين كردم كه تو خليفه باشي، من در گوشه خانه بنشينم نه دعوايي باشد نه كسي به من كاري داشته باشد. معاويه هم روزبهروز كينهاش زياد ميشد آن كينههاي بدر و اُحُد كه در جاهليت داشتند آلابوسفيان در دلشان بود خوردهخورده اينها قوت گرفت و حالا ميخواهد تلافي كند. وانگهي كه به روايت و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 231 *»
سند درست كاغذي ديدم كه عمر نوشته بود به معاويه، نصيحت كرده بود او را كه به لات قسم، به عُزّي قسم كه من ايمان به محمّد نياوردهام شما هم ايمان نياوريد. اينها دشمنان خدايان مايند، تا ميتوانيد اينها را از روي زمين براندازيد ولكن نميتوانيد مجاهده كنيد به عداوت با ايشان. بلكه با ايشان به شمشير خودشان جنگ كنيد، به اظهار اسلام با اينها عداوت كنيد. اين كاغذ را معاويه داشت تا بعد از اينكه حضرت سيدالشهدا امرش اينطور شد عبداللّه عمر فرياد و فغان برداشت كه اين يزيد كافر ذريّه پيغمبر را كشته و عيالش را اسير كرده و از دين بيرون رفته. جمعيتي از مردم را بر دور خود جمع كرد خواست انتقام خون حضرت را از يزيد بكشد. به يزيد خبر دادند كه عبداللّه عمر جمعيتي بهمزده و دارد ميآيد با تو جنگ كند و انتقام خون حسين را از تو بكشد. گفت نقلي نيست، «هذه فورة من فورات ابيعبداللّه» نقلي نيست، يك جوشي است كه خون حسين زده، فرو مينشيند. عبداللّه را طلب كرد و او را به خلوت طلبيد و با هم نشستند. يزيد گفت ميخواهي چه كني؟ عبداللّه گفت اين چه كاري است كردهاي كه حسين را كشتهاي؟ يزيد گفت مرحوم والد شما عمر نوشتهاند، خط مباركشان را اگر ببينيد ميشناسيد؟ گفت بلي. گفت فلانجعبه را بياوريد، آوردند. آن را بوسيد و بر سر گذارد از آن مكر و حيلهاي كه داشت. بعد دست كرد و سر جعبه را گشود و از توي آن لوله كاغذي بيرون آورد و آن را بر سر و چشم خود ماليد و مهرش را كند، داد به دست عبداللّه عمر كه اين خط والد مرحوم شماست يا نه؟ گفت بله و گريهاش گرفت. باز كرد، بنا كرد خواندن، ديد نوشته به حق لات قسم، به حق عزّي قسم، به حق همه بتها قسم كه ايمان به محمّد نياوردهام. شما هم تا ميتوانيد اينها را از روي زمين براندازيد لكن با شمشير خودشان با خودشان جنگ كنيد؛ خواند كاغذ را تا آخر. عبداللّه عمر اينها را كه ديد گفت صدَق ابي، آرام گرفت. از پيش يزيد آمد بيرون گفت مردم شما برويد پي كار خود. يزيد آنچه كرده موافق قاعده بوده. مقصود اين بود كه اينها اينطور بودهاند، ايمانِ چه؟ كارِ چه؟ هيچ، هيچ نداشتند.
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 232 *»
خلاصه؛ بعد از آنيكه معاويه به جهت وصيت عمر سعيش در برانداختن ذريّه پيغمبر بود، سالي رفت به مكه. به مدينه كه رسيد خيلي از مردم به استقبالش آمدند، نگاه كرد ديد قريش همه استقبال آمدند ولي از انصار از اهل مدينه كسي نيامده بود. گفت چطور شده انصار به استقبال نيامدهاند، همان قريش آمده بودند. يكي از جانب آنها عذري خواست، گفت فقيرند انصار و حيواني ندارند استقبال بيايند. چون انصار نيامده بودند به استقبال معاويه دقّش گرفته بود، طعن بر آنها زد، گفت شترهاي آبكششان چه شده بود؟ طعن بر آنها زد. يعني اينها بيعرضه بودهاند، اينها راويهكش بودهاند. قيس بن سعد از بزرگان انصار بود، و پدرش داخل بزرگان انصار بود اين طعنه را كه از معاويه شنيد بر او گران آمد گفت ما شترهاي راويهمان را در جنگ بدر و حنين كه با پدرت دعوا ميكرديم تلف كرديم، به ضرب شمشير ما، تو و پدرت ايمان آوردهايد اگر آورده باشيد. شترهاي راويهمان در آن جنگها تلف شدند از اينجهت ما فقير شديم. معاويه خيلي كجخلق شد گفت با خليفه رسول اينطور حرف ميزني؟ يعني ميخواهي منّت بر ما گذاري، كه بواسطه ما قبيله قريش ايمان آوردهاند؟ چنين نيست. خدا و قريش بر تو منت دارند، كه تو را هدايت كردهاند. حالا ميخواهي تو منت بر ما گذاري كه بواسطه ما قبيله قريش ايمان آوردهاند؟ قيس خيلي از اين حرف كجخلق شد گفت تو خيالت ميرسد پيغمبر مال شما است؟ پيغمبر بر جميع سياه و سفيدِ عالم پيغمبر است، نبي كل است دخلي به شما ندارد بلكه قريش به او ايمان نياوردند. اول كسي كه ايمان به او آورد علي بن ابيطالب بود و با شما محاربه كرد. پيغمبر همچو مال شما نبود كه نسبت به خودت ميدهي و بناكرد فضائل حضرتامير را ذكر كردن و آياتي كه در شأن حضرتامير بود خواندن و احاديثي كه از پيغمبر درباره حضرتامير شنيده بود خواندن. معاويه از اين حكايت خيلي درگرفت، ديد خيلي بد اوضاعي است. حالا خليفه با اين جاه و جلال آمده اينجا، ميخواهد برود به مكه در ميان اينهمه استقبالي قيس او را اينطور مفتضح كند و رسوا كند بد اوضاعي است. گفت تو اينها را از پدرت
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 233 *»
ميگويي يا از خودت؟ گفت از خودم و پدرم. ديد خير، بد اوضاعي برپا شد، منشيهاي خود را طلبيد گفت كاغذ بنويسيد به اطراف بلاد كه هركس در هر بلدي از بلاد فضيلتي از علي بن ابيطالب ذكر كند او را مورد مؤاخذه كنند، تنبيه كنند و قدغن كرد كه ديگر كسي نگويد فضائل علي بن ابيطالب را. اين كاغذ به هر بلدي از بلاد رفت، هندوستان، ايران، تركستان، ماوراءالنهر، حجاز، مغرب، شامات، و ساير بلاد كه در تصرف او بود به همهجا كاغذ نوشت كه هيچكس مرخص نيست در فضائل علي حديثي بگويد؛ اين كاغذ رفت به اطراف جميع بلاد. آنهايي كه صاحب منصب بودند اين كاغذ برايشان رفت. چون در ميان سنّي قاضي و شيخالاسلام و امامجمعه داشتند كه بايد از جانب آن امير در آن بلاد باشند، حالا اميرالفاسقين كه همچو كاغذي بنويسد، قاضيها و شيخالاسلامها و امامهاي جمعه همه گفتند سمعاً و طاعتاً. رفتند بالاي منبرها به تملّق معاويه بناكردند لعنكردن به حضرتامير، توبيخ و ملامت به شيعيان كردن، بنا گذاردند انكار فضائلكردن، بناكردند در اطراف عالم اين حكايت را منتشر كردن ببينيد چه اسباب ميچيند شيطان! دل معاويه به اين خنك نشد، چون وقتي كه در مدينه ميگشت ديد ابنعباس نشسته و بنيهاشم را دور خود جمع كرده و برگِرد او نشستهاند. همه به جهت تعظيم او برخاستند ابنعباس پا نشد. معاويه از اين كجخلق شد. به ابنعباس گفت براي چه تو پا نشدي، مگر نشنيدهاي تو كه ما نهي كردهايم كه از فضائل علي كسي نگويد و امر كردهايم كه هركه از دوستان علي در ولايت ما باشد او را بگيرند و اذيت كنند؟ ابنعباس گفت ايني كه تو گفتهاي و حكم كردهاي از آن كينههاي پيش است كه در دل داري، اينها احقاد صفين است. معاويه گفت خون عثمان شهيد مظلوم را خواستم از علي بگيرم و شما از لج اين با من عداوت كرديد. ابنعباس از اين حرف خيلي بدش آمد بنا كرد فضائل علي بن ابيطالب را ذكر كردن. گفت حضرتامير قاتل عثمان نيست و خونخواهي عثمان دخلي به تو ندارد و تو چهكارهاي كه خون عثمان را بخواهي؟ از جمله بحثهايي هم كه با معاويه كرد اين بود كه اگر خونخواهي عثمان سبب
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 234 *»
اين است كه تو خليفه شوي پس خلافت چرا به عبداللّه عمر نرسد، او را هم پدرش را كشتند و او اولي است به خلافت از تو. اگر تو قوم و خويشي با عثمان داري او پسر عمر بود. گفت عمر را كافر كشت و عثمان را مسلمانان. گفت خيلي خوب اين بهتر، اگر واجبالقتل نبود چرا مسلمانان او را كشتند و اگر واجبالقتل بود كه لايق خلافت نبود. وقتي كه عثمان لايق خلافت نباشد پس تو ديگر هيچكارهاي. خلاصه ابنعباس قدري مداحي حضرت امير را كرد. معاويه گفت مگر تو نشنيدهاي ما قدغن كردهايم كه فضايل حضرتامير را كسي نگويد؟ گفت تو ميگويي ما قرآن نخوانيم؟ گفت نميگويم قرآن مخوان، قرآن بخوان معنيش مكن. گفت ميآيند معني قرآن را از ما ميپرسند، چه بگويم؟ گفت هر طور مردم ديگر معني ميكنند معني كن. گفت قرآن در خانه ما نازل شده، حالا برويم معني آن را از يهود و نصاري بپرسيم؟ گفت خير، قرآن بخوان و معني مكن. بناي مكابره شد، معاويه گفت در خلوت بگو، علانيه مگو. بگذار دولت ما برقرار باشد. ديد خير، ابنعباس ميگويد و حريفش نميشود رفت به خانه دههزار تومان براي ابنعباس فرستاد آن هم ساكت شد. اين ابنعباس هم چيز غريبي بود، آخر هم برگشت. اينهمه روايتي كه از او رسيده اعتباري ندارد به جهت آنكه محشور با سنّيها بوده و آيه من كان في هذه اعمي فهو في الاخرة اعمي و اضلّ سبيلاً در شأن او نازل شده بود. مال بيتالمال را هم كه برداشت تلف كرد.
باري، معاويه ديد اين بد بازيي است برداشت به اطراف عالم نوشت كه هركس از شيعيان علي بن ابيطالب در هرجا كه هست بايد او را فاسق بدانند، بايد شهادتش را در محله قبول نكنند. همينطور كه امروز اينطور است، همينكه اسمش شيخي شد حالا ديگر بايد هرجا برود حرمت از او ندارند، شهادتش را قبول نكنند، او را فاسق بدانند. باري، نوشت هرجا شيعه علي است او را فاسق بدانيد و شهادتش را قبول نكنيد. اگر وظيفه و انعامي و مواجبي از زكات و غيره دارد از او منع كنيد و ديگر بعد از اين به شيعيان اميرالمؤمنين ندهيد و از دفترها و جايزهها و انعامها آنها را منع كنيد و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 235 *»
اسم آنها را از دفتر بيرون كنيد. باز دلش آرام نگرفت، گفت هركس حديثي در فضيلت عثمان بگويد او را جايزه و انعام دهيد. مردم بناگذاردند احاديث در فضيلت عثمان جعل كردن. هر حديث جعل ميكردند ميآوردند پول ميگرفتند، خلعت ميگرفتند. احاديث و فضائل را هم كه قدغن كرده بود كسي نگويد و نخواند، تا يك كسي لب به آن احاديث تر ميكرد فيالفور گريبانش را ميگرفتند كه تو شيعهاي و او را آزار ميكردند. مثل حالا كه تا يككلمه از فضيلت اميرالمؤمنين گفتي فيالفور ميچسبند به گريبان آدم كه تو هم شيخي شدي. احاديث كه ترك شد، آن احاديت را هم كه در فضيلت عثمان جعل كرده بودند هي جعل كردند و آوردند تا اينكه كتابها شد و معاويه امر كرد آن كتابها را در ميان مردم پهن كنند و اطفال در مكتبخانهها آنها را بخوانند. اطفال بر اين بزرگ شدند كه رسول خدا همچو فرموده. مردم فهمشان خيلي كم است، مثلاً ميگويد دنيا تا دنيا، قناغستان تا ماهان، آنروز هم پيش آنها دنيا تا دنيا كوفه تا بصره بود جاي ديگر را هم كه نديده بودند اين كتابها هم شهرت كرد. كمكم اجماعي شد، خورده خورده ضروري اسلام شد. بچهها به اين كتابها بزرگ شدند در مكتبها خواندند و كمكم فضائل اميرالمؤمنين از ميانه گم شد، فضيلت عثمان زياد شد. اينقدر حديث جعل كردند كه معاويه به تنگ آمد گفت حالا ديگر بس است، حالا هركس حديثي در باره ابوبكر و عمر بگويد او را انعام بدهيد، جايزه بدهيد، صله به او بدهيد. بناكردند اين طلاّب مقدّسانتساب حديث جعلكردن. مثلاً يكي ميآمد و ميگفت پيغمبر مثلاً فرموده مَثَلِ ابوبكر در اين امّت مثل فلان است، يا اينكه فرموده مثلاً عمر كلب هذه الامة، يا اينكه عثمان خرس هذه الامة. بناكردند فضيلت جعلكردن و در ميان مردم منتشركردن. اينها هم درست شد و شهرت گرفت تا اينكه كار به جايي رسيده بود كه احدي را جرأت ابراز اين نبود كه من از منسوبان آلمحمّد : هستم. اگر يككسي ميخواست ذكر فضيلت علي بن ابيطالب بكند، اگر ميخواست حديثي براي رفيق خود بگويد و او را هم ميشناخت بهطور يقين، اين را ميبرد توي خانهاش، توي صندوقخانه او را قسم
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 236 *»
ميداد كه زبانشُل نباشي كه اين حديثي را كه من ميگويم جايي نقل كني آنوقت ميگفت پيغمبر درباره حضرتامير همچو فرموده. اگر حديثي ميخواستند در فضيلت حضرتامير بگويند تا عهد نميگرفتند و شرط نميكردند نميگفتند. از كنيزشان تقيه ميكردند، از اولادشان تقيه ميكردند. نه خيالتان برسد كه آسوده بودند. زن مردكه سنّي بود، فرزندش سنّي بود، برادرش سنّي بود يا پدرش سنّي بود. اين بيچاره كجا جرأت ميكرد اظهار تشيّع بكند. يك وقتي عرض كردهام شخصي دختر چهارده سالهاي از او مُرده بود، اين گريه زيادي ميكرد. به او گفتند چرا اينقدر گريه ميكني؟ گفت اين دختر چهاردهسال از عمرش گذشت و جرأت نكردم به او بگويم تو از اولاد فاطمهاي و اين نميدانست از اولاد فاطمه است. به او نگفتم مبادا زبانش سست باشد برود جايي بگويد، بگيرند او را بكشند. وقتي كار به اينجا رسيد كه ظلمت كفر فرا گرفت كل عالم را، در عالم اسم علي نماند، كسي كه نامش حسن باشد نماند، كسي كه نامش حسين باشد نماند، عالم ظلماني شد. وقتي سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه ديد كار به اينجا رسيده، اين امري است كه ديگر نميتوان صبر كرد. آثار اسلام بكلي از ميان ميرود دين حق كه دين آلمحمّد است بكلي از ميان ميرود، كمر بست كه اين ظلمت را از عالم براندازد. ديدم يك حديثي كه حضرت سيدالشهدا به امامحسن عرض كرد كه چقدر خوب بود و كار پيش ميرفت اگر دل مرا تو داشتي و زبان تو را من داشتم، اگر اينطور بود خيلي كار پيش ميرفت.
خلاصه؛ وقتي حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه ديد كار به اينجا رسيده امر كرد در ميان مردم، در ميان بنيهاشم و اصحاب ندا دردادند كه هركس حج كرده و هركس حج نكرده امسال حكماً بايد بيايد به مكه. اين ندا كه بلند شد آن سال هفتصدنفر از اصحاب پيغمبر و از تابعين اصحاب هفتصدنفر ميشدند جمع شدند به حج رفتند. بعد به مني كه آمدند آنها يكگوشهاي رفتند جمع شدند. در ميانه آنها برخاست حضرت سيدالشهدا خطبهاي خواند و فرمود اي اصحاب! شما ميدانيد اين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 237 *»
طاغيه يعني معاويه كار را به كجا رسانيده! ميبينيد چگونه آثار اسلام را ميخواهد از زمين براندازد و امر به اينجا كشيده كه ميبينيد. التماسي از شماها كه جمع شدهايد دارم و آن اين است كه گوش بدهيد آنچه ميگويم اگر راست گفتم تصديق كنيد، اگر دروغ گفتم بگوييد دروغ است و اگر راست گفتم التماس من اين است كه به خانههاي خود كه رفتيد، به قبيلههاي خود كه برگشتيد از هركس كه خاطرجمع باشيد اينها را براي او بگوييد. بعد بناكرد ذكركردن فضائلي كه پيغمبر درباره حضرتامير فرموده بود، آياتي كه در شأن آن بزرگوار نازل شده بود. ميخواند حديثي را بعد ميفرمود يا فلان! تو از پيغمبر در اين خصوص چه شنيدهاي؟ ميگفت من خود شنيدم كه پيغمبر چنين فرمود. يا اينكه تابعيني كه بودند ميگفتند ما از پدرمان شنيديم، يا از فلان شنيديم كه پيغمبر چنين فرموده. خلاصه؛ بناكردند فضائل گفتن و اين صحابه هم كه همه صلحا و مقدسين بودند، همه گفتند شنيدهايم كه پيغمبر همچو فرموده. فرمودند تصديق كرديد اينها را؟ عرض كردند بلي. فرمودند برويد از براي اقوام و عشيره خود، براي برادران خود، براي اهل ولايت خود اينها را نقل كنيد. اين خبر به معاويه رسيد و معلوم است كه وقتي در مني خبري شود پوشيده نميماند. اين خبر به گوش معاويه رسيد، حقد او طغيان كرد و فرستاد پيش والي مدينه و خبري هم شنيده بود كه عبداللّه زبير در آن روزها با امامحسين منازعه كرده بود. عبداللّه قسم خورده بود كه جميع بندگان من آزاد باشند اگر من ديگر پيش حسين بروم، يا بر او سلام كنم. امامحسين هم قسم خورده بود كه آشنايي را با او موقوف فرمايد، ميان اينها شكرآب شده بود. والي مدينه اين خبر را برداشت نوشت به معاويه، او هم اين خبر را كه شنيد حكايت مني را هم كه شنيده بود، نوشت به حاكم مدينه كه اختيار بيتالمال را تو بايد به عبداللّه زبير واگذاري. اين فرمان معاويه وقتي رسيد حاكم مدينه عبداللّه را طلبيد و جميع بيتالمال را به او واگذاشت. عبداللّه زبير هم اموال بيتالمال را به همه قوم و خويشهاي خود داد و مضاعف به آنچه براي همه داده بود، براي خود برداشته بود؛ فرستاد خدمت امامحسين. مروان
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 238 *»
ديد بد اوضاعي شد، عبداللّه را طلبيد فحش بسيار به او داد، او هم فحش داد به مروان. گفت ياابن الزرقاء من يكموي حسين را نميدهم كه تو و آقاي تو را بگيرم. آن يكموي حسين در پيش من از تو و آقايت عزيزتر است. آن دعوايي كه ما با هم داشتيم دعواي قوم و خويشي بود و ميان خودمان بود، چه دخلي به شما داشت؟ مروان برداشت نوشت به معاويه كه عبداللّه اين كار را به روز ما داد. فيالفور برداشت معاويه كاغذي نوشت به مدينه به والي مدينه كه بايد به رسيدن نامه، حسين را به بيعت طلب كني. خود ملعونش اين كار را در زمان حيات خودش كرد، نوشت از حسين بيعت ميگيري كه بيعت كند با يزيد پسر من به اينكه بعد از من بر او طغيان نكند. راضي مشو از حسين كه بگويد در خلوت بيعت ميكنم، بگو بايد علانيه بيعت بكني. بعد از آني كه كاغذ رسيد مروان آمد خبر داد حضرت را به كاغذ معاويه. فرمودند مظنه من اين است كه به بيعت تنهايي من راضي نميشود. عرض كرد بلي. فرمودند فردا جمعه است، من فردا ميآيم در مسجد، و تشريف آوردند؛ مردم هم به نماز مشغول بودند. حضرت نزديك قبر پيغمبر ايستاد به اعلي صوت خود فرمود هركس مرا ميشناسد بشناسد، هركس نميشناسد بگويم تا بشناسد. بدانيد كه من پسر فاطمه دختر رسولخدايم. اي اهل مسجد پريروز نبود كه پيغمبر9 در زمان حيات خود مرا بر دوش خود سوار ميكرد و شما هم مرا براي تبرّك بر دوش خود سوار ميكرديد؟ حالا چه واقع شده است كه صبر ميكنيد كه مرا بكشند؟ عبداللّه زبير داشت نماز ميكرد، اهل مسجد رو به يكديگر كردند، همه نگاه به عبداللّه ميكردند. عبداللّه ديد اينجا پاي قتل در ميان است از جاي خود برخاست و آمد و دست و پاي حضرت را بوسيد و معانقه كرد و گفت شرط كرده بودم كه بندههايي كه دارم همه آزاد باشند اگر بر تو سلام كنم. همه بندههاي خود را آزاد كردم و معانقه كرد و با حضرت صلح كرد و از هم جدا شدند. عبداللّه با خود گفت جاي ماندن در مدينه نيست، سوار شد و رفت و با معاويه خيلي گفتگو كرد و در حين تكلم هم نهايت احترام را از حضرت ملاحظه ميكرد. معاويه حقد او زياد شد تاآنكه وقت
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 239 *»
وفات او رسيد. پسر ملعون خود يزيد را طلبيد و پيش روي خود نشانيد و به او وصيت نمود، گفت اي پسرك من! تمام گردنكشان روي زمين را براي تو ذليل و خاضع كردهام، و جميع بلاد را از براي تو آماده كردهام، و تمام ملك را و آنچه در آن است از براي تو بمنزله يك لقمه كردهام. و بر تو و ملك تو از سهكس ميترسم كه تو را مخالفت كنند و بر تو سركشي كنند و مبادا حماقت ريش تو را بگيرد و گول آنها را بخوري. يكي عبداللّه عمر و ديگري عبدالله زبير و ديگري حسين بن علي؛ و ادعاكار در جميع مملكت تو غير از اين سهنفر كسي نيست ولكن معالجه آن را براي تو كردهام. اما عبداللّه عمر او مرد طمّاع و سادهلوحي است، و ميتوان با او راه رفت؛ پس او را پولش بده و او را تعارف كن و ملاطفت نما و او را وامگذار كه او با تو درست ميآيد، و شر او را به همين ميتواني برگرداني. و اما عبداللّه زبير، اگر بر تو غالب آيد چون شير خواهد بود از براي شكار خود و اگر غالب نيايد چون روباه كه با سگ حيلهبازي ميكند با تو حيلهوري خواهد كرد؛ اگر بر او دست يافتي بند بند او را از هم جدا كن و او را پاره پاره كن، كه او با تو بيعت نخواهد كرد. و آن ملعون جرأت نكرد كه مطلب خود را درباره حضرت سيدالشهداء سلاماللّهعليه بطور صراحت و علانيه اظهار نمايد، پس بطور اشاره و كنايه حالي كرد و تلقين پسر ملعون خود نمود و آن ملعون هم مقصود لحن پدر خبيث خود را ميفهميد. پس به پسر ملعون خود گفت «اما حسين فقدعرفت حظّه من رسولالله9و هو من لحمه و دمه»، اما حسين، پس تو ميداني نزديكي و قرابت او را به رسول خدا، ميداني گوشتش از گوشت پيغمبر، پوستش از پوست پيغمبر است، حالا حرامزاده از حرفزدن ميخواهد حالي يزيد كند آن قصدي كه در دل دارد. اين «ميداني پسر رسولخدا است» يعني چه؟ معنيش اين بود كه يعني مردم به او اعتماد دارند، او را نميگذارند تو را پيروي كنند. گفت ميداني پسر رسولخدا است، گوشتش از گوشت رسولخدا است، پوستش از پوست رسولخدا است. يعني ملتفت خود باش. دليل بر اين عرضي كه كردم كه مقصودش از اين حرف اين بود اينكه وقتي به مروان كاغذ
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 240 *»
نوشت، نوشت كه بيعت از حسين بن علي براي يزيد پسر من بگير، اگر حسين بيعت كرد فبها والاّ ميبايد زنجيري از طلا بسازي و به پاي او بگذاري و او را با زنجير طلا اينجا روانه كني. مروان هم آمد همين مطلب را خدمت حضرت عرض كرد. فرمودند اگر بيعت نكنم چه ميكني؟ عرض كرد سر تو را جدا ميكنم. حضرت فرمودند اگر شجاعان قريش بگذارند. ديد بداوضاعي است، گذشت. معلوم است معاويه خودش اين اسباب را فراهم آورد والاّ يزيد جرأت اينگونه معامله نداشت. حالا به يزيد ميگويد با او سلوك كن، به اينجور سخنان ميخواست به او بفهماند كه مردم رو به آن حضرت خيلي ميروند، تو متوجه خودت باش.
خلاصه؛ وقتي سيدالشهداء ديد كار به اينجا رسيده ديد چارهاي نيست بجز اينكه اسبابي فراهم آورد كه ايمان را در عالم پهن كند. مجلس طول كشيده مختصر كنم، معالجهاي براي نشر امر نديد مگر اينكه اسباب امتحاني در ميان آورد تا كافر و مؤمن و موافق و منافق، دوست و دشمن همه بفهمند كه اينها كافر بودهاند و اسباب امتحاني نبود و نشد مگر به همين حكايت. تقيه هم كه در نزد آن حضرت نبود، آمد اين كار را كرد تا حالي مردم بكند كفر آنها را. آخر در كدام ملت، در كدام دين، از يهود و نصاري و مجوس، قتل مثل علي اصغر جايز است؟ معلوم است كه كساني كه از اين امر انديشه نميكنند و باك ندارند وانگهي كه ميدانند پسر رسولخدا است و ميدانند پيغمبر در شأن او به امت وصيت فرموده. با وجود اين فرزند شيرخوار او را ميكشند، معلوم است كه كافرند. در كدام ملت روا است كه آن پسري كه هنوز مكلف نشده و به حد بلوغ نرسيده دور او را بگيرند، او را چنين بكشند؟ و چگونه قتلي كه دل آدم كباب ميشود. از جمله آنها به يادم آمد حكايت قاسم بن الحسن7 آن بزرگوار به حد بلوغ نرسيده بود، طفل بود. بعد از آنيكه همه اصحاب شهيد شدند آمد به خدمت عمّ بزرگوار خود استدعا كرد كه ياعمّاه مرا رخصت جنگ بده. حضرت ممانعت كردند او را، فرمودند تو طفلي، مكلف نيستي كه جنگ كني و صغيري و بر صغير تكليفي نيست. بچه بناكرد
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 241 *»
گريهكردن و جزعكردن، حضرت امامحسين او را در بغل گرفت، حضرت به جهت ترحم بر او و او هم از راه اخلاص به عمّ بزرگوار خود آنقدر گريستند كه حالت غش براي آنها عارض شد. بعد از اينكه به حال آمدند قاسم افتاد روي دست و پاي امام و هي دست و پاي آن حضرت را ميبوسيد و التماس ميكرد كه بگذار بروم و جان خود را فداي تو كنم. آنقدر استدعا كرد كه حضرت ديدند چارهاي نيست، وانگهي كه آنچه مقدر شده، در علم خدا است كه پيش آن حضرت بود، مرخصش كردند. راوي ميگويد وقتي به ميدان آمد ديدم يكطاق پيراهن بود، معلوم است گرماي عربستان لباس زياد نميشد بپوشي. و يك لنگ بر كمر داشت و كأنّه پيش چشمم است كه بند نعلين چپش هم پاره شده بود. آخر بچه بود، كوچك بود، بند نعلينش پاره شده بود. به اين تركيب آمد در ميان ميدان بناكرد رجز خواندن. بچه است لكن نسل امام است، رجز خواند و بر آنها حمله كرد و بناكرد محاربهكردن با آنها. به فداي قوّت بازوي او شوم، شجاعت را به ارث داشت. سيوپنج نفر را به قتل رسانيد و آن اعادي خونخوار دور او را گرفته بودند. يكي از آن منافقين گفت حالا ميروم و مادر اين طفل را به عزاي اين مينشانم و او را ميكشم. منافقي ديگر كه كنار او ايستاده بود گفت اگر اين طفل بيايد به من شمشير بزند من دست بلند نميكنم به سوي او، اين كجا طاقت شمشير دارد؟ گفت حالا تماشا كن و شمشير را برداشت و دويد و آمد به محاربه طفل. شمشير را چنان بر فرق مبارك او زد كه او را از بالاي اسب در انداخت و آن بزرگوار در آن حال فرياد واعمّاه برآورد. باز اينجاها چندان جگر آدم آتش نميگيرد، همينجاش را كه ميخواهم عرض كنم آدم كه ميشنود دلش كباب ميشود. اين منافق نشست كه سر اين طفل را از بدن جدا كند. امامحسين هم خود را مثل تير شهاب بر بالين نور ديده برادر رسانيد، ديد آن ملعون نشسته ميخواهد سر قاسم را از بدن جدا كند. شمشير به دست او زد دست نحسش را انداخت. آن ملعون عمرسعد ازدي بود فرياد كرد حسين مرا كشت. اين هم قوم و خويش بسيار داشت همه به ياري او بيرون آمدند و جنگ مغلوبه شد در همينجا شما
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 242 *»
ميدانيد كه چه طوفاني برپا ميشود، چه غباري برميخيزد! در همين موضع بناي جنگ مغلوبه شد و حضرت هي حمله ميكرد و ايل ازدي زور آورده بودند كه اين عمر ملعون را از چنگ حضرت خلاص كنند. اين طوفان و اين غبار، خاك بر سرم كه همه اين جنگ بر روي جسد قاسم بود. اين غبار به اينطور كه باشد معلوم است كه ديگر چشم چشم را نميبيند. جنگ مغلوبه شده بود و جثّه نازك طفل در زير دست و پاي اسبان پامال شد تااينكه حضرت سيدالشهدا7 اين قشون را كه دعوا ميكردند متفرق كردند. وقتي قشون متفرق شدند و غبار آرام گرفت ديدند اين طفل در زير دست و پاي اسبان دارد جان ميدهد ولكن به حالي حضرت به او رسيد كه ديد هنوز دست و پايي از او حركت ميكند. ديد بدنش پامال شده، اين حالت بر او بسيار گران آمد فرمود نور ديده، بر عمّت دشوار است كه تو او را بخواني و جواب ندهد و چون جواب دهد ياري او براي تو نفعي نبخشد. بعد فرمودند از رحمت خدا دور شوند آن جماعتي كه تو را با لب تشنه كشتند و حال آنكه وحشيان در بيابان سيراب بودند. راوي ميگويد ديدم او را برداشتند و در بغل خود گرفتند و به سينه چسبانيدند و روانه شدند. راوي ميگويد ديدم پاهاي حضرت قاسم بر زمين كشيده ميشد و بر زمين خط ميانداخت و او را آوردند و در كنار كشتگان اصحاب خود خوابانيدند. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 243 *»
(موعظه پنجم شنبه / 25 محرمالحرام / 1286 هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين
سخن در اين بود و در تفسير اين آيه شريفه كه ايمان، روح است در تن اهل ايمان و زنده كسي است كه مؤمن باشد و هركس روحالايمان ندارد زنده نيست به جهت آنكه در راه حق موصوف به صفت مردگان است چنانكه چشم مردگان نميبيند چشم اين هم حق را نميبيند و چنانكه گوش مردگان نميشنود گوش اين هم كلمه حق را نميشنود و چنانكه اعضاي مردگان حركت نميكند اعضاي اين هم به خير و به راه خير و به راه حق حركت نميكند وهكذا هر صفتي كه مردگان دارند اين در راه حق و در راه دين، همان صفت را بعينه دارد اگرچه در راه باطل چشم او ببيند و گوش او بشنود و اعضاي او حركت كند از اين جهت خداوند عالم ايمان را حيات قرار داده. نميبيني ميفرمايد استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم يعني اگر پيغمبر شما را به سوي حق ميخواند شما قبول كنيد از او به جهت آنكه او شما را ميخواند به سوي آن چيزي كه سبب زندگي و حيات شما است، از او بپذيريد آنچه را كه او دعوت ميكند شما را تا اينكه شما را زنده كند و شما را حيات جاويدان ببخشد. پس آنچه پيغمبر9آورده او سبب حيات خلق است و حيات اخروي و حيات جاويدان؛ هركس از او
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 244 *»
پذيرفت زنده شد و هركس از او نپذيرفت داخل مردگان خواهد بود.
سخن در اين بود و ميخواستم بگويم اين حياتي كه دعوت پيغمبر و شريعت پيغمبر است به واسطه سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه در عالم منتشر شد و او سبب حيات كل خلق شد، سبب حيات اخروي جميع خيل مؤمنين شد. آيا نشنيدهايد آن حديث را كه در روز محشر مؤمنان هزار صف ميايستند، نهصد و نود و نه صف آنها به واسطه سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه به بهشت خواهند رفت و نجات خواهند يافت و آن يك صف ديگر سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه و ساير ائمه طاهرين : با هم شفاعت ميكنند و نجات ميدهند. غرض اين است كه جميع آن هزار صف نجات مييابند و حيات ابدي به واسطه سيدالشهدا صلواتاللّهعليه پيدا ميكنند. اصل سخن در اين بود و در اينجا ديروز قدري عرض كردم تتمه آن سخن را اگر خدا بخواهد امروز عرض ميكنم ولي جميع شما انشاءاللّه توجه تام خواهيد كرد و دل ميدهيد تا اينكه انتفاع كلي و ذخيره كلي براي خود درست كنيد و توشه مضبوطي براي خود ببنديد از اين لنگر برداريد ببريد.
پس عرض ميكنم اصل اين خلق را خداوند عالم جلّشأنه خلق كرده و خداوند حكيم است، بايد بهطور اختصار بگويم تا اين يك مطلب فيالجمله سر و صورتي بگيرد والاّ يك مطلبش بايد ده روز طول بكشد. خداوند عالم اين خلق را آفريده و خداوند عالم حكيم است و حكيم كار لغو نميكند. پس اين خلق را به عبث و لغو نيافريده. ماها راضي نيستيم كار لغو بكنيم خداي حكيم چگونه كار لغو ميكند؟ اين آسمان به اين عظمت و اين خلق روي زمين را، بلكه هزار هزار عالم را خداوند عالم بنياد كند بيسبب و بيجهت و بيحاصل و ولكي، چگونه ميشود؟! پس خداوند حكيم اين خلق را به لغو و عبث نيافريده پس براي خلقت اين خلق فايدهاي است و فايده آن اين است كه اينها را خداوند آفريده است كه به حيات جاويدان و به نعمت ابدي سرمدي برساند و اينها را صاحب قدرت كند و صاحب نعمت و ثروت كند دائماً
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 245 *»
و دائماً جود و فيض خود را بر اينها بريزد و دائماً رزق بدهد و دائماً او جواد باشد و سائلين از او طلب كنند و او عطا كند. به فارسي هم بستهاند در حديث قدسي هم خدا فرموده، ميفرمايد خلقتكم لتربحوا علي و ماخلقتكم لاربح عليكم ميفرمايد من شما را خلق كردهام كه شما از من منفعت ببريد و به شما كرم كنم، شما را خلق نكردهام كه من از شما سودي ببرم، منفعتي از شما به من برسد. پس همين شعر فارسي كه گفته:
من نكردم خلق تا سودي كنم | بلكه تا بر بندگان جودي كنم |
شعر صحيح درستي است و آن جودي كه مقصود خدا بود رسانيدن خلق به حيات ابدي بود. حالا اين را خداوند به جميع مردم يكسان بدهد يا تفاوت بگذارد در ميانه آنها؟ اگر به جميع مردم يكسان بدهد از عدل و انصاف نيست، اگر آن خلقي را كه صاحب صفات حميده و صاحب خصال كريمه و صاحب علم و فضل باشد او را با آن فاسق فاجر بدكار بدعمل كفور، ايندو را بيايد مثل هم بكند و به هر دو حيات ابدي بدهد و به هر دو قدرت و نعمت و عزّت بدهد، اين از عدل نيست ظلم به نيكان ميشود. اگر نيكان را مساوي با بدان كنند جفا و ظلم به نيكان ميشود وانگهي كه بدان را آنچه مستحق نيستند داده و در اين هنگام نيكي و بدي پيش خدا يكسان خواهد شد و خدا اجلّ از اين است كه نيك و بد در نزد او يكسان باشد. پس خداوند ميزاني و اسباب امتحاني قرار داد و شريعتي در ميان گذارد و ديني به ميان مردم فرستاد و امر كرد مردم را كه ميزان قابليتهاي شما اين شريعت است، هركس به اين ميزان درست آمد، و به اين شريعت عمل كرد، مستحق اين اندازه است هركس نكرد مستحق اين نيست. شريعتي قرار داده، اندازهها و پايهها براي چيزها قرار داده كه هركس در هر اندازه باشد او را به آن پايه حيات ابدي بدهد.
باري، مقصود اين بود كه اين شريعت و اين دين را خداوند عالم در ميان مردم گذارد لكن اين شريعت همچو بيسبب و بيجهت و بيمناسبت نيست بلكه آنچه امر به آن شده صلاح عباد در آن بوده و هرچه نهي از آن شده فساد عباد در آن بوده. آنچه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 246 *»
كه به آن امر شده آن خيرات است و آنچه از آن نهي شده شرور است. پس خداوند عالم از راه مرحمت خود پيغمبران به سوي ما فرستاد و ما را به خير و صلاح و شر و فساد خود آگاه فرمود به واسطه پيغمبران. پس شما منت نگذاريد بر سر پيغمبران كه بگوييد ما به شما ايمان آورديم و شما هرچه گفتيد شنيديم. يمنّون عليك ان اسلموا قل لاتمنّوا علي اسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين اگر كسي به تو بگويد، طبيبي به تو بگويد زهر افعي مخور و تو نخوري حالا آيا منّت ميگذاري بر طبيب كه تو گفتي زهر مخور و من اطاعت كردم و نخوردم و هلاك نشدم يا ممنون طبيبي كه تو را از خوردن زهر منع كرده و تو را نجات داده؟ واللّه امر همينطور است ممنون پيغمبر و ممنون خدا بايد بود كه خيرات را به ما نمودهاند و ما را از شرور نهي كردهاند اگر موفق شديم للّه الحمد و المنّة و اگر عصيان كرديم ملامت از براي خود ما است، خود به خود ظلم كردهايم. انّ اللّه لايظلم الناس شيئاً ولكنّ الناس انفسهم يظلمون پس اصل دين و اصل شريعت اين است.
بفهميد چه عرض ميكنم كه نكتهها اينجا است، آني كه عرض كردم توشهاي برداريد اينجا است كه اصل دين و اصل شريعت همين است كه هر حركتي، هر سكوني، هر قولي، هر فعلي، هر خُلقي، هر حالتي از حالات؛ شريعت آن است كه خير او را خدا گفته باشد و شرّ او را خدا گفته باشد. اينطور دين خدا است و چنين است و خداي رؤف و رحيم صلاح و فساد كل خلق را نموده پس جميع اعمال خير را به مردم نموده و فرموده رضاي من در آن است و جميع اعمال شر را به مردم نموده و گفته غضب من در آن است و آنها را به رضا و سخط خود مطلع كرده.
آيا ميخواهي رضا و سخط خدا را به طور اجمال عرض كنم؟ خداوند عالم ذاتي است قديم و تغيّر و تبدّل در ذات او نيست. خدا هرگز خوشحال نميشود پس از كجخلقي كه براي او است، و كجخلق نميشود پس از خوشخلقي كه براي او است. تغير در ذات او راه نمييابد، غضب به كسي نميكند، خورسند از كسي نميشود لكن
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 247 *»
زهر قتّالي آفريده و خاصيت آن را مرگ قرار داده و نام آن مرگ، غضب خدا است و شفائي و ترياقي قرار داده و از براي آن اثري قرار داده كه نجات از مرگ است، اسم آن نجات، رضاي خدا است. پس كساني كه ترياق ميخورند لازال از مرگ نجات مييابند و داخل رضاي خدا ميشوند، اهل رضاي خدا ميشوند. و كساني كه زهر قتّال ميخورند و ميميرند به همين كه مردند داخل در درياي غضب خدا شدند. براي ذات خدا تغير احوالي نيست و براي خدا هيجان خيالي نيست.
آن كه نمرده است و نميرد تويي | آن كه تغيّر نپذيرد تويي |
از حالي به حالي نميشود مثل من و تو، تغير براي او حاصل نميشود مثل من و تو. پس رضاي خدا آثار اعمال خير است هركس آن اعمال را مرتكب شد آن آثار خير به او ميرسد. بركت، راحت، نعمت، ثروت، عزّت، دولت، همينها رحمت خدا است كه شامل حال شخص ميشود. همينها جنّت دنياي خدا است و در آخرت هم جنّت هست و نعمتهاي آخرتي در آن است. همچنين هركس مرتكب اعمال شنيعه شد آثار شر بر او نازل ميشود و آن بلاهايي است كه براي معصيتها مقرر شده. ذليل ميشود، مريض ميشود، مال او تلف ميشود، فرزندش ميميرد، همان آثار دار غضب خدا است و همان جهنم دنياي خدا است، و خدا را جهنمي هم در آخرت هست از براي اعمال اخروي و آثار اعمال اخروي. پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه براي هر عملي يك حالت نيكي است و آثار نيكي بر آن مترتب ميشود و رضاي خدا در آن است و يك حالت بدي است و اثر بدي بر آن مترتب ميشود و غضب خدا همان است. همين سخن حالت صدقي دارد كه آثار خير در آن است، رضاي خدا همان است و يك حالت كذبي دارد كه آثار شر در آن است و غضب خدا همان است. همچنين جميع اعمال، اعمال همين دست است، همين دست سيلي به يتيم ميزند و اگر زد غضب خدا در آن است و آثار شر بر آن مترتب است و اگر همين دست صدقه داد رضاي خدا در آن است و آثار خير بر آن مترتب است.
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 248 *»
باري، همه دين اين بود كه عرض كردم، نوعش اين بود. در جميع اعمال ميبايد خير و شر را خدا هدايت كند. اينكه مقدمهاي بود كه عرض كردم و ثمرهاش كه بايد در دل خود جا دهيد آن است كه هر ديني، هر مذهبي، هر طريقهاي كه خير و شر در دل تو حالي نشود از آن مذهب؛ رضا و غضب خدا از آن مذهب معلوم نميشود، آن طريقه نيست، آن دين نيست، مذهب نيست، هرزگي است، ادعاهاي خام است و دين حق و دين خدا و آن ديني كه يقيناً دين است آن است كه در جميع اعمال، تو رضاي خدا را به دلالت خدا بداني و غضب خدا را به دلالت خدا بداني. باقي ديگر همهاش هرزگي است، اين را كه دانستي حالا هرزگيها را براي شما ميشمارم از آنجمله قومي هستند كه متدين به اين شدهاند كه ميخواهند بت بپرستند. الآن چهار اقليم است در روي زمين كه همه بتپرستند. خيالتان نرسد همهجا مثل ايران و مثل كرمان است نهخير، خيلي جاها هست بت ميپرستند از سنگ ميسازند، از طلا، از نقره، از چوب بتها ميسازند. بتكدهها ميسازند و در آن بتها ميچينند و سجده ميكنند بر آن بتها. بتهاي بسيار بزرگ تنومند درست ميكنند كه حركت نميكند از جاي خود مگر روي عرادهها آنها را ميگذارند در عيدها ميآورند. ميبيني همينكه از دور آن بت بزرگ پيدا شد همه به خاك ميافتند و براي او سجده ميكنند و اين ديني است برايشان. بيا فكر كن ببين اگر همچو چيزي دين باشد چهطور ديني است! ما اين خدا را كه خودمان ساختيم آخر از سنگ باشد كه يكتكهاش را برداشتيم خدا ساختيم و يكتكه ديگرش را سر خلا گذارديم، اين چطور خدايي شد؟ اين چطور ديني شد؟ آنقدر كلنگ بر سر اين زدهايم تا اين را ساختهايم، آخر بيني اين را ما سوراخ كردهايم، دهان اين را ما سوراخ كردهايم، چشمهاي اين را ما خودمان درست كردهايم. اگر كسي كجخلق بشود، بچهاي باشد كلنگي بر كلّه اين خدا ميزند و او را خورد ميكند، اين چه ديني شد، چه مذهبي شد؟ اگر از چوب باشد يكتكه آن را برميداريم هيمه ميكنيم، ميسوزانيم يكتكه ديگرش را خدا بسازيم اين چه خدايي شد؟ اگر از طلا و نقره باشد، از هركدام هست اول در
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 249 *»
كورهاش گذاردهايم آنها را آب كردهايم و چكش بر مغز اين خدا زدهايم به حالتي كه ميخواستهايم خدا ساختهايم. آدم عاقل همچو چيزي را خدا ميگيرد؟ حالا گيرم خدا باشد، باشد. چه كرد براي تو؟ خير و شر اعمال را كِي به تو تعليم ميكند؟ صلاح و فساد خلق را و خودت را كه به تو تعليم كرد؟ خير و شر را چه ميداني، آيا خودت هرچه ميخواهي خير است هرچه نميخواهي شر است؟ آنوقت ميخواهم من هم كلّه تو را ببُرم، آيا اين دين است؟ اين كه دين نميشود. آدم عاقل ميداند كه همچو چيزي خدا نميتواند شد. چنين خدايي خودمان درست كردهايم سجده براي او ميكنيم، تعظيم براي او ميكنيم آيا در جميع امور عالم ميتوان به اهمال گذرانيد؟ خير و شر مردم به اهمال ميگذرد؟ واللّه اين دين نيست انسان شك نبايد بكند، شبهه نبايد بكند كه من چين نرفتهام بلكه حق با اهل چين باشد. اينها نيست بجز اينكه انسان چيني باشد و انس با اهل چين داشته باشد كه شبهه بشود براي او از بتپرستي كه چنان بداند كه يحتمل بتپرستي حق باشد. مگر هندو باشد والاّ شك نبايد بكند آدم عاقل. پس شما شكر كنيد خدا را كه چشم شما را بينا كردهام، فهم شما را مستقيم كردهام كه هرگز شبهه در اين چيزها نميكنيد لكن يكپاره سياحان و بوالهوسان هستند كه سير ميكنند در روي زمين به خيال اينكه هركسي را و هر مذهبي را تماشا كنند، ببينند چه خبر است. خيال ميكنند كه يحتمل آنها بر حق باشند. آخر مردكه! گيرم اين بت را هم تراشيدم و خدا هم گرفتم، حالا ديگر چه شد؟ نشستن من چطور شد، برخاستن من چطور شد، صلاح عالم در چهچيز است؟ حالا بزرگ عالم كي شد كه من او را بزرگ بدانم و من بروم از او صلاح و فساد و خير و شر را ياد بگيرم؟ هيچ اين چيزها را ندارد، همهكس ميفهمد اين دين نيست. نه اين دين است نه مذهب است، سياست مدنش كو؟ هيچ چيزش به هيچ قاعده درست نيست، اين دين نيست و انشاءاللّه معلوم شد اين يكي وضوح داشت.
قومي ديگر آمدند ملتي از براي خود گرفتند، رفتند به مذهب يهود، چون در دل
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 250 *»
خود يهودي هستند شك در دلشان آمد كه مبادا يهودي برحق باشد، يحتمل يهودي برحق باشد، ما چه ميدانيم؟ پس بايد بروي با يهودي بنشيني تا بفهمي. لكن من حالا براي تو واضح ميكنم بطلان دين يهود را. اولاً كه نيست در ميان يهود امروز كتابي و نيست در ميان يهود امروز شريعتي و نيست در ميان يهود عملكننده به شريعتي، نيست عالم به شريعتي. نه كتابي دارند نه سنّتي دارند، اين توراتي كه در ميان يهود است هركس در مذهب يهود تتبع بكند ميبيند كه در ميان يهود كتاب خدا نيست به جهت اينكه در اين كتابي كه الآن در دست يهود است نيست مگر تاريخِ پس از موسي و تاريخ پيغمبران پس از بنياسرائيل و تاريخ جنگهاي موسي. اينها چه دخل به كتاب آسماني دارد؟ اگرچه بعضي مردم احتمال بدهند كه تورات كتاب خدا است لكن پستا ندارد، نامربوطهاي عجيب و غريب ذكر كرده است از آنجمله نامربوطها كه در اين كتابشان هست اين است كه حضرت لوط با دختر كوچك خود زنا كرد و فلان قبيله از اولاد اويند. توي همين كتاب است كه حضرت نوح شراب خورد و مستِ لايعقل افتاد و مكشوفالعوره شد. و باز توي همين كتابشان است كه خدا فرستاد پيش موسي كه من تو را خداي بنياسرائيل كردم. و باز در اين كتاب دارند كه سليمان چندي پيغمبر بود، بعد از مدتي بتپرست شد. و از اينگونه مزخرفات در اين كتاب هست كه هر عاقلي ميگويد كه اين كتاب نميشود كتاب خدا باشد، پس اين دين نيست. وانگهي كه نيست در ميانه آنها شريعتي كه كافي باشد براي اهل اين ملك مگر چند كلمهاي. حالا آيا اين چيزي است كه تا روز قيامت امر شريعت و دين به اين بگردد؟ آدم عاقل نميگويد اين دين است. آخر بگو ببينم امروز مدار عالم بر ملاّموشي و ملاّپيناس ميگذرد كه هِر را از بِر تميز نميدهند؟ قذرات و كثافاتشان بهطوري است كه آدم از ديدنشان تهوّعش ميگيرد، شعور ندارند حرف بزنند. حالا مدار جميع اين ملك بر اين ميگذرد؟ آيا جميع سياست مدن بر اين ميگذرد كه اگر همه سلاطين روي زمين خلع سلطنت خود را كنند و به ملاّموشي و ملاّپيناس سياست مدن را واگذارند اينها آيا صلاح و فساد كل
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 251 *»
روي زمين را ميدانند و ميتوانند امر و نهي كنند؟ از كجا ميكنند؟ از چهچيز احكام جميع عالم را بيرون ميآورند؟ اگر از تورات ميگويند بيرون ميآوريم كه در توراتشان اينهمه احكام نيست وانگهي كه جميع آنها عباداتشان در بلد اورشليم و در زمين بيتالمقدس بايد باشد به نص كتاب تورات. همه عباداتشان در زمين كنعان بايد باشد كه هركس بايد در فلانمكان عبادت كند و اين مطلب براي ايشان در ساير بلاد ممكن نيست به جهت آنكه خدا ميدانست كه اينها تا در آن زمينند شرع موسي برقرار است و چون متفرق شدند آنوقت ديگر زمان عيسي ميآيد و بايد آنوقت شرع جدايي بياورد، و آنها را از آن زمين متفرق كرد.
باري، مقصود اين است كه نيست در اين تورات چيزي كه كافي باشد براي اين خلق. آنچه هست قريب به دوازدههزار حكم است اگر در تورات باشد و اين دوازدههزار حكم چيزي كه براي جميع امور عالم بكار بيايد نيست و همه را خدا ذليل و خوار كرد و علما از ميانشان تمام شده، كتابي در دين و مذهب ندارند و هر عاقلي كه تتبع بكند ميداند اين دين خدا نيست، در ميان آنها كتابي نيست. گذشته از اينها كيست حجت خدا امروز در ميان آنها؟ و خدا زمين را خالي از حجت نميگذارد. امروز كيست وصي موسي در ميان يهود به جهت حفظ دينشان؟ نه هيچ يهودي چنين ادعايي كرده كه همچو كسي هست نه كسي خودش ادعا كرده. حالا كه نيست آيا همهاش به همين ملاّموشي و ملاّپيناس و ملاّيعقوب ميگذرد؟ حاشا، اينها معصوم كه نيستند چطور به اينها ميگذرد؟
و همچنين نصاري، كسي نبايد شبهه بكند در دين نصاري. آيا اين دين نصاري ديني است كه كفايت خلق را بكند؟ هيچ نصراني ادعا نكرده كه امروز حجتي معصوم از عيسي مانده و وصي معصوم از عيسي مانده. جمعي از كشيشانشان ماندهاند، جمعي از رهبانانشان ماندهاند، همين خدمه كليساها همه شاربالخمر، همه فاسق، همه فاجر، همه بيدين و اينها همه نيست الاّ اينكه به مذهب بولس رفتهاند و مذهب بولس اين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 252 *»
است كه كل شريعت منسوخ است و هيچ قاعده و قانوني در دين نيست. همه دين اين است كه شخص اقرار به اين داشته باشد كه عيسي پسر خدا است و اينكه اين فرنگيان اعتقاد به هيچ يك از اديان ندارند بر طبق قاعده بولس رفتهاند. حالا آيا اين كفايت جميع ملك خدا را ميكند و خير و شر مردم به اين معلوم ميشود؟ حاشا و كلاّ. آيا اين دين خواهد شد؟ آدم عاقل همچو چيزي نميگويد.
همچنين دين مجوس، مجوس هم ديني در ميانشان نيست. از شما ميپرسم آيا ممكن است كه مدار اين ملك به ملاّرستم و ملاّگشتاسب بگذرد با اين شعورشان؟ نه شريعتي دارند نه ديني دارند. يك كتاب زند و پازندي همهاش دارند. نميدانم آيا اين كفايت از هيچجاي عالم ميكند؟ حاشا. نه معرفتي به خدا دارند نه معرفت به پيغمبري دارند، نه كسي در ميانه آنها مدعي اين شده كه امروز حجتي از جانب پيغمبري در ميان آنها باشد چنانكه احدي از نصاري مدعي نشده كه حجتي از جانب عيسي در دست نصاري هست، يا معصومي كه وصي عيسي باشد در ميانه آنها هست، حاشا و كلاّ منسوخ شدند، منقرض شدند كتابشان و خودشان. يكپاره شاربالخمري ماندهاند و حاملي نيست در ميان آنها و نيست در ميان آنها چيزي كه امر اين ملك به آنها بگذرد و سياست مدن داشته باشد.
پس اگر كسي تتبع داشته باشد در عالم نظر كند واللّه العلي العظيم كه مثل اينكه آفتاب واضح است اين واضح است كه نه دين دهريان نه دين بتپرستان، نه دين مجوس، نه دين يهود، نه دين نصاري، اينها چيزي نيست كه كافي اين خلق باشد يا پستايي داشته باشد. بلي بعضي شبههاي بكنند و از دين اسلام منحرف بشوند خيال كنند كه اينها حالا ديني دارند يا چيزي در دستشان است، حاشا همهاش لامذهبي است. هيچ ندارند مگر آنها كه رفتند در دين نصاري خيال ميكني حالا يكچيزي دارند؟ حاشا. حالا گيرم رفتي نصراني هم شدي، حالا چه شد؟ دين كو، مذهب كو، آن چيزي كه كفايت خير و شر جميع روي زمين بكند كو؟ نهايت اسلام را ترك كردي رفتي
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 253 *»
رختهات را هم مثل اُرُسها كردي، دين اُرُس را اختيار كردي حالا دين كو؟ دين ارس كه دين نيست و در روي زمين ملتي باقي نماند.
باري، خداي رؤف رحيم منسوخ كرد اديان را و برداشت جميع دينها را و يكچيز جزئي كه متمسك به آن بشوند شيطان براشان نگذاشت. بلي چيزي كه هست، گماني كه ميرود در اسلام و مذهب اسلام است كه پيغمبر9 آمد و شريعتي غرّاء آورد ولكن امت او هم نوعاً دو طايفهاند: شيعه و سنّي. حالا اينجا هم بياييم ببينيم آيا احتمال اين ميرود كه مذهب سني مذهب باشد؟ اولاً از مذهب سنّي اين است كه از وقتي كه رسولخدا چشمش را برهم گذاشت ديگر حجتي معصوم در عالم ضرور نيست و تمام شريعت به دست علما است. اگر صدهزار سال طول بكشد علما كافي خواهند بود. زمام شريعت دست ملاّها است و حجتي معصوم در ميانه نيست. اين يكحرف كه ميخواستم عرض كنم. حرف ديگري هم دارم آن را عرض ميكنم به كار علما ميآيد به كار ساير مردم هم ميآيد، يكچيزي از آن ميفهمند؛ و آن اين است كه وقتي كه پيغمبر مبعوث شد شما ميدانيد بشر بود و بهطور بشريت ظاهر شد و آمد در ميان مكّه و فرمود قولوا لااله الاّاللّه محمّد رسولاللّه اول توي آن بازاري كه گفت همانجا شنيدند، توي بازار ديگر هم رفت گفت آنجا هم شنيدند و در ميان مردم ايستاد و گفت قولوا لااله الاّاللّه هرجا صداي او رفت شنيدند. بعد قال قال ميان مردم شد كه آدمي آمده توي بازار ميگويد قولوا لااله الاّاللّه. مدتي همچو طورها بود به غير از اين چيزي نميفرمود تا اينكه جمعي ايمان آوردند و شريعتي بناكرد گفتن. سخن از دهان آن حضرت كه بيرون ميآمد ميرفت به گوش هركس كه ميرسيد ميشنيد. ديگر ساير مردم كه در اطراف بودند نميدانستند كه پيغمبر امروز چه فرموده، بعد از اينكه به مدينه آمد و مسلم بسيار شد، باز شما ميدانيد كه نظم عالم بر اين نيست كه جميع كسبه و جميع اهل حمامها و كاروانسراها دايم در حضور پيغمبر باشند و همه يكجا جمع باشند شب و روز، بلكه مردم كاسبي داشتند؛ آهنگر بايد آهنگري بكند، تاجر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 254 *»
بايد تجارت بكند، هركس كاري دارد. اهل كاروانسراها در كاروانسراها نشستهاند، اهل بازار در دكانها نشستهاند، چاروادارها و شتردارها دائم سفر ميكردند، شام ميرفتند، حلب ميرفتند، مصر ميرفتند. ايلات و گلهدارها و حيواندارها و مالدارها بر سر حيوانات خود و در ايل خود بودند، نميتوانند روز و شب در مدينه در خدمت حضرت باشند ايل و قبيله داشتند، چراگاهي داشتند بايد به كار خود برسند. پيغمبر هم در مدينه بود و بس، يكتا اطاق بود پيغمبر در آن مينشست، مسجد هم كه ميرفت نهايت چهار پنجهزار نفر جمع ميشدند اگر همه ميآمدند و مسجد پر ميشد والاّ دو سههزار نفر بيشتر نبودند، بلكه اينقدرها نبودند و نميآمدند، مردم از پي كسب و كار خود بودند. بلي چندنفر مردمان بيكار خوشنشيني كه بودند و كسب و كاري نداشتند آنها روزها جمعيت ميكردند بيشتر اوقات خدمت حضرت ميرسيدند. وانگهي در مدينه مساجد بسيار بود هر يكي در محله خود امامي كه پيغمبر براشان قرار داده بود با او نماز ميكردند، همه به مسجد پيغمبر نميآمدند، آنهايي هم كه در حضور پيغمبر بودند اتفاق ميافتاد كه بودند اتفاق ميافتاد كه نبودند. گاه بود پيغمبر حديثي ميفرمود آنها از او ميشنيدند، اينها نميشنيدند، باقي مردم آن را نميدانستند. گيرم بالاي منبر ميفرمود حضرات! شما بايد زكات بدهيد. آنها كه بودند ميشنيدند، ديگر همه مردم چه ميكردند؟ ديگر اگر اينها روايتي ميكردند شنونده آن كم بود، آنها هم كه شنونده هستند وقتي اعتنا داشته باشند و ضبط بكنند اين مسأله را ميتوانند ياد بگيرند والاّ كج و واجش ميكردند يكي از آنطرفش را ميانداخت يكي از اينطرفش را ميانداخت، دو نفر نبودند كه مطابق با هم بگويند. مثل اينكه من اينجا يكچيزي بگويم، يك مسأله فقهي مثلاً بگويم، اينهايي كه هستند وقتي بيرون ميروند از اينجا و از اين مجلس درس، هركس يك چيزي ميگويد، دونفر مثل هم نخواهند گفت باوجوديكه اينهمه در اسلام بودهايد. ببين آيا حال آنها چه خواهد بود، وانگهي تازه از بتپرستي مسلمان شده بودند. وقتي قومي جديدالاسلام كه عمري توي يهود
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 255 *»
بودهاند، توي نصاري بودهاند، تازه به اسلام آمدهاند، اين مشركين عرب كه بودند كه به سختي و صلابت آنها ديگر نميشد، كه شعور اين را نداشتند كه سر و شكل خود را طوري پاك و پاكيزه كنند كه كسي بتواند به آنها نگاه كند. حالا اينها آيا از دين چه ميفهمند، مسأله فقهي چه سرشان ميشود؟! الآن چهبسياري از مردم كه بعد از اينكه اينهمه در اسلام زيست كردهاند، چهبسيار كسان كه الآن در اين مجلس هستند و اينها كه من ميگويم اعتنا نميكنند، گوش نميدهند. بسا آنكه دلش اينجا نيست، حالا دارد توي دلش حساب پولهايش را ميكند كه دو پول از كي طلب دارم، دو پول از فلانكس بايد بستانم. چهبسياري كه چرت ميزنند، چهبسياري كه گوش نميدهند يا گوش ميدهند نميفهمند مگر در ميان اينهمه سه تا، چهار تا، پنج تا، ده تا گوش ميدهند و ضبط ميكنند. مجلس پيغمبر هم همينطور بود مثل همين مجلس، ضبط نميكرد مگر دهي، پنجي، كه ضبط ميكردند. آنها هم به ديگري يا ميگفتند يا نميگفتند. اگر ميگفتند آن ديگري هم همينطور و بنينوع انسان فراموشي دارد. حالا گيرم فهميد و ضبط هم كرد، ده روز كه گذشت يادش ميرود لامحاله، بعد از ده روز اگر از او ميپرسيدي پيغمبر چه فرمود ميگفت يادم نيست كه اينطور فرمود يا آنطور فرمود. خودمان شب حديث مطالعه ميكنيم يا ميشنويم، صبح كه ميشود يادمان نيست. گذشته از اينها آنچه را كه شنيدند و فهميدند و ضبط كردند از اين احاديث ناسخ در حكم ايشان هست، منسوخ در حكم ايشان هست. امروز وحي نازل ميشد صلاح در اين بود كه چنين كنند، فردا وحي طوري ديگر نازل ميشد. امروز ميگفت و قومي ميشنيدند و فردا ميگفت و قومي ديگر ميشنيدند، از خدمت پيغمبر ميرفتند بيرون هر يكي ميگفت خودم شنيدم پيغمبر همچو ميفرمود و اختلاف ميكردند.
باري، زياده از بيستوسه سال هم مدت بعثت آن بزرگوار طول نكشيد اين مدت هم چهبسيارش در غزوات بودند، چهبسيارش در سفرها بودند. و شما ميدانيد در سفر دويي، سهاي بيشتر نميشد پيش او باشند يكي خرش را تيمار ميكند، يكي شترش را
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 256 *»
آذوقه ميدهد، هر يكي به دردِ كار خود مشغول است، در اين ميانه يككسي هم خدمت پيغمبر باشد مضايقه نيست. حالا آيه نازل ميشد براي آن يكنفر ميفرمودند، باقي ديگر خبر نداشتند مگر براشان روايت كند، از اينجهتها مسلمين شريعت را ضبط نكردند.
باري، آنچه گفتم اگرچه شاهدي برايش نياوردم، قسم برايش نخوردم لكن خودت ميداني كه همينطور است و غير از اين نميشود. پس اينها احاديث را ضبط نكردند بديهي است كه هريك نفر كل دين را ضبط نتوانست بكند. اگر مسألهاي بعد از پيغمبر براي مردم اتفاق ميافتاد ابوبكر ميگفت در خصوص اين هركه از پيغمبر چيزي شنيده بگويد. يككسي از گوشه مسجد بر ميخاست و ميگفت در سفر من همراه حضرت بودم، حضرت همچو فرمود وهكذا باقي بر همينطور و اگر غير از اين بود و بايستي براي هر مسأله هر كسي يكحديثي شنيده باشد، پس براي هر مسأله صدهزار حديث بايد باشد ولكن چنين نبود. چهبسيار مسائل كه يكحديث بيشتر ندارد، چهبسيار آدم مجهولالحالي كه ميآمد يك آيه قرآني ميگفت شنيدهام. آيه كه نازل شده بود آني كه حاضر بود ميشنيد براي ديگري هم نقل ميكرد. يكي دهآيه راه ميبرد، يكي بيستآيه، يكي پنجآيه، يكي دوآيه، يكي همهاش قل هو اللّه احد را راه ميبرد ديگر بيشتر نميدانست. قرآن همينطور متفرق بود در ميان امّت، چون تا آخر عمر پيغمبر به تدريج قرآن نازل شد. و همينطور كه هركس ميشنيد ميدانست، قرآن متفرق بود در ميان امت. نه خيالتان برسد قرآن جمع شده بود و كتابي بود ضبط شده، حاشا ابداً قرآن در ميان مردم نبود. بسا آنكه يككسي يكآيه روي تكه كاغذي نوشته بود داشت، اگر از بر كرده بود آن را دور انداخته بود. بله نماز ميكردهاند و ميدانستهاند اينها را. همينطور در ميان مردم بود تا وقتي كه پيغمبر از ميان رفت غصب خلافت كردند. حضرتامير حافظ كل قرآن بود، حضرتامير نفس پيغمبر بود، از طينت پيغمبر بود، ساكت شد و به جهت تقيه نتوانست حرف بزند. ابوبكر رفت بالاي منبر پيغمبر و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 257 *»
خليفه شد.
غرض اين مسلمين كه بودند به اين حالت بودند كه عرض كردم، يكي بود دو تا حديث داشت يكي سهتا حديث داشت، هركس چندتا حديث بيشتر نداشت، يكنفر كل دين را نداشت، ابوبكر هم كه هيچ نميدانست، عمر هم كه خودش رفت بالاي منبر گفت «كل الناس افقه من عمر حتي المخدّرات في الحجال» جميع شما فقيهتريد از من حتي زنان در حجلهها، آن زنان كه در حجلهها هستند، آنها هم از من داناترند. حالا اجماع كردهاند امت كه من خليفه باشم. ابوبكر هم خيالتان نرسد كه مسأله ميدانست، اگر دو نفر پيش او مرافعه ميآمدند مثل خر در گِل فروميماند. صدا ميزد اي اصحاب آيا پيغمبر در خصوص اين چيزي فرموده؟ هركس چيزي شنيده بگويد. يكي ميگفت مثلاً من در خدمت پيغمبر در غزوه احد بودم همچو واقعهاي روي داده بود پيغمبر همچو فرمود، ميگفت برويد همچو كنيد. قضيه ديگري رو ميداد باز صدا ميزد بابا كسي در اين خصوص روايتي دارد كه از پيغمبر شنيده باشد؟ او هم ميگفت و به همينطور كار را ميگذرانيد. وانگهي كه اين منافقين كه غاصب حق آلرسول بودند، آيا اينها دين ضبط ميكنند؟ اينها مذهب و ملت چه ميدانند؟ اينها كجا ميتوانند دين را ضبط كنند، حفظ كنند؟ پس اگر حكم كج و واجي هم شنيده بودند چون ضبط نميكردند از يادشان ميرفت اين است كه براي اينها ديني باقي نماند، از حضرتامير هم كه اخذ نميكردند. پس نيست در ميان سني ديني، ابداً ديني ندارند در جميع شريعت يك حكم ندارند، در جميع صلاح و فساد يك حديث ندارند. چهبسيار جماعتي از اين صحابه كه حديثها ميدانستند، چون در زمان آنها جهاد رو ميداد فرستادند او را رفت و كشته شد. آنهايي هم كه چهار كلمه از بر داشتند از ميان رفتند و احاديث به كلي از ميانشان گم شد جزئي حديثي كه در دست بعضي مانده بود آنها هم خودشان براي خودشان ميدانستند، براي كسي نميگفتند. قرار اين است كه تا من نگويم تو نميداني پيغمبر همچو گفته، هيچكس هم خرش به اين گِل نخوابيده كه توي
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 258 *»
دلش هرچه راه ميبرد بيايد براي همهكس بگويد و نقل كند و چگونه ممكن ميشود اينكه آدم هرچه راه ميبرد همه را براي همهكس بگويد و نقل كند. بلي اگر از من بپرسند كه در فلانمسأله چه فرمودهاند اگر من شنيدهام و ضبط كردهام و يادم هست و همهاش را ميدانم و دلم بخواهد بگويم، ميگويم. والاّ چه خرم به اين گِل خوابيده كه برخيزم و خرم را سوار شوم توي دهات از اين ده به آن ده، از اين محله به آن محله، بر در هر خانهاي صدا بزنم كه بابا بدانيد پيغمبر همچو گفته. كي همچو قراري بوده؟ پس اگر كسي از كسي چيزي ميپرسيد اگر دلش ميخواست جواب ميگفت والاّ كسي خود به خود چيزي نميگفت تا اينكه ديگر حديثي در دستشان نماند. نه حديثي، نه كتابي دستشان ماند. قرآنشان مغشوش، احاديثشان مغشوش. از اينجهت عمر حكم كرد كه بابا ما از احاديث براي همهچيز چون حكمي در دستمان نيست، هرجا حكمش را ندانستيم اجتهاد ميكنيم شما هم بايد مجتهد شويد، اجتهاد در دين كنيد. هرچه فهميديد حكم كنيد. بناكردند اجتهادكردن و به رأي خود فتويدادن؛ و اين در دين خدا به رأي و هوي گفتن از آنجا پيدا شد. فقها آراء مختلفه در ميانشان پيدا شد، فقهاي مختلف پيدا شدند. كل مذهب را در جميع مسائل به رأي خود و به قياس ميگفتند. خوب اگر يكي از ايشان بپرسد شما امت كي هستيد چه جواب ميگويند؟ اگر بگويند امت پيغمبر، ميگويد پس چرا به قول او عمل نميكنيد؟ پس شما امت خودتان هستيد كه به رأي خود ميگوييد، اينكه دين نشد. اگر كسي همچو چيزي بگويد حجتي ندارند، نميتوانند جواب بگويند. واللّه اگر كسي تتبع كند نيست ديني براي سنّي. و براي كسي شبهه نشود، نهايت آن شبهه هم كه ميرفت آنروز ميرفت كه زمان ابابكر و عمر بود. آيا عثماني كه جميع مال خدا را دولت خود قرار داد و آنچه را كه پيغمبر عزيز خواسته بود ذليل كرد آيا او حافظ دين پيغمبر ميشد؟ حاشا. آيا بعد از آن اولاد مروان حافظ دين پيغمبر ميشد باشند؟ واللّه مذهبي نيست در عالم مگر مذهب شيعه اثنيعشري و راهش اين است كه حافظ در ميانشان هست و حجت معصوم دارند. اين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 259 *»
است كه آن فقهاي شيعه كه علم دارند به جميع حلال و حرام اشياء و به جميع نيك و بد اشياء، حجت خدا در زمين براي ايشان هست، انتظار دارند ظهور او را.
لكن در اين دين هم خللها پيدا شده، بعضي از آنها را گفتهام حالا هم ميگويم. از آنجمله قومي آمدهاند و ميگويند عالم مذهب شيعه ماييم و بايد ما را اطاعت كرد. اين را كه گفتند براي ضعفا شبهه شد كه آيا اين عالم را اطاعت بايد كرد يا آن عالم را؟ يكي ديگر ادعاي علم ميكند، ميگويد من خليفه رسولخدايم و جميع مايعرف او توجه به سقف اطاقكردن است و چمباتمه نشستن و سكوتكردن و آههاي ده پانزده ذرعي كشيدن. تنباكوي عطري بكشد، چاي آقپر بخورد و زبانش را كج بگيرد و بابا بيبي بگويد و مرشد باشد و اين ارشاد شرط كليش هم اين است كه زبانش را كج بگيرد و هندي حرف بزند. حالا تو را به خدا آيا مدار عالم بر اين ميگذرد و به وجود اين ميگذرد؟ اينكه يكشرطش. شرط ديگرش هم اين است كه كلماتي كه ميگويد هيچتايش به هم ربط نداشته باشد. پير، هو، مولا، حق، عليمدد، دم، بابا، عشق، حق، هي از اين قبيل كلمات كه دوتاش به هم مربوط نيست. خوب حالا اينها را هم گفتي چطور شد، چهچيز بود اينها كه گفتي؟ قومي ديگر رفتهاند ديوانههاي جنگلي را كه نوره نميكشند و اين موهاش ريخته هرگز استنجا نكرده و نجاست به آن موها زنگوله بسته، ديوانه كثيفي كه از ديدنش آدم تهوعش ميگيرد آمدهاند اين را ولي خدا گرفتهاند. آخر اين چطور ولي خدا شد؟ اين چطور مستجابالدعوه شد؟ ميروند تبرّك ميجويند از اين، از دم اين همت طلب ميكنند، منصب ميطلبند. بابا اين مردكه ديوانه است، آيا نميبيني مكشوفالعوره است؟ كدام نبي از انبيا مكشوفالعوره مينشست؟ حالا اين پير، بابا، مولا گفت، اين ولي خدا شد؟ حالا پيش اين آمديم نشستيم قنبرك هم كرديم، حالا ديگر چه شد؟ ميبيني دوزانو مؤدب نشسته يكدفعه ديدي معلّق زد. ولي خدا كي معلق ميزند، حالا اين چهچيز شد كه تغوط كند در ميان دست و پاي خودش و در آن غوطه بزند؟ ديوانه ديگر رفته شاهسياه را براي خود گرفته با اين حمق و ناداني
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 260 *»
ميروند با آن جبههاي دارايي و ماهوت و ترمه و خز ميروند توي طويله، روي آن پهنها و كثافتها دوزانو مينشينند و آن گند و بو و عفونت آن تغوطها كه كرده و آن زخمها كه از بس بچهها سنگش زدهاند بدنش زخم شده، روي آن زخمها مگس نشسته و گند كرده. يكپاره پوست خربزه هم آنجا ريخته و تعفن كرده و ترش شده، حالا اين شاهسياه آيا ولي خدا ميشود؟ آيا ملك را ميخواهند بگردانند با اين ميگردانند؟ همينكه يكتا پشگل برداشت به كسي انداخت حالا ديگر آقا توجه به اين كرده، لطف درباره اين كرده. اين بازيها چهچيز است، اين ديوانگيها كدام است؟ مردم واللّه نميدانند پا به بخت خود ميزنند و نميدانند چقدر خود را ضايع ميكنند و شما چقدر بايد شكر خدا كنيد كه ميفهميد و فهمانيدم به شما. مردكه از اهل همين كرمان بود، نهايت كمالش اين بود كه بگويد بابا، پير، مرشد، و دورش بنشينند و چاهيهاي آقپر بياورند بخورند و باقلوا و پشمك بياورند بخورند. نهايت تحقيقاتش هم همين بود كه فلانحاكم چهكار كرد، پيش شاه رفتم چه گفت، پيش حاكم رفتم چه گفت. حالا اين چهچيز شد؟ اين مردكه شعور ندارد، اين نماز راه نميبرد اگر بخواهد نماز كند بايد مقلّد ديگري باشد، اين چگونه مدبّر آسمان و زمين و صاحب سياست مدن ميتواند باشد؟ چگونه سلاطين روي زمين اگر دست از سلطنت خود بردارند اين ميتواند عالم را به تدبير خود بگرداند؟ نهايت آن مرشدِ پيش، كاغذيش هم داده. بابا، پير، مرشد، ما رفتيم جوزي شكستيم، سري سپرديم، يكتا پنابادي([1]) هم داديم، سرش را هم توي گوشمان گذاشت و گفت الحق. آيا حالا مدار روي زمين به اين ميگردد و جميع صلاح و فساد عالم به اين درست ميشود؟ جميع ثغور مسلمين به اين بسته ميشود و جميع حدود و شرايع به اين درست ميشود؟ آيا حالا اين دين شد؟ باقيش كو؟ تو كه نماز نميداني چطور ولي خدا شدي؟ حالا شما را به خدا آيا انسان شك ميكند كه اينها
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 261 *»
دين باشد، اينها مذهب باشد؟ نه واللّه، كسي شك نميكند. پس قومي گمراه شدهاند در ميان شيعه و اينگونه مذاهب براي خود درست كردهاند. ديگر يكپاره احمقها هم شبهه كردهاند كه اين نفس قوي داشته، نفس قوي يعني چه؟ ديدي كه نماز نكرد، ديدي كه استنجا نكرد، بدن خودش را نشست، پاك نكرد و تطهير نكرد، اين چه نفس قوي شد؟ خدا ميداند اينها جميعاً خيالات جنون است و خيالات بچهبازي. چاره اينها نميشود مگر آنكه برق شمشير صاحب شمشير ظاهر شود تا اينها خود اسباب خود را بردارند و بگريزند. بچهها كه گلولهمايه بازي ميكنند هريكي براي خود حقي دارد و باطلي دارد. يكي بُرده و يكي باخته، همينكه شاه از دور پيدا شد همه اسبابهاشان را برميدارند و ميگريزند. ميبيني يكنفر از آنها باقي نمانده، همه گريختند و رفتند پي كار خود. اينها هم همچنيناند. اشهد باللّه كه اين دين نيست، مذهب نيست، اگر صاحب دين ظاهر شود آنوقت جميع اين بچگيها و جميع اين گندگيها و هرزگيها خودش تمام ميشود.
قومي ديگر در ظاهر در اين دين رخنه انداختهاند باز اين هرزگيها در آنها نميدانم چه بگويم؟ قلم اينجا رسيد و سر بشكست. بايد با تعظيم و تكريم ذكر آنها را كرد لكن من آن قاضي بلخ را ميگويم، علماي بلخ را ميگويم ديگر نميخواهد همان آقايي كه خود تو آهو براش ميگرداني، خودت رشوه براش ميگيري، خودت التماس كردهاي و حكم خدا را به جهت تو تغيير داده ميبيني طالب رياست است، طالب قرب سلطان است، لازال مثل نوكر ديوان بر در خانه حكام و سلاطين ميرود، آقا كي فرصت دارد يك جزو قرآن بخواند؟ در تمام عمر خود لاي قرآن را وا نميكند، ابداً يكحديث مطالعه نكرده، فرصت ندارد. شبها در توطئه تحصيل دنيا است، روزها مشغول به رفتن درِ خانه ديوان و دو سال كه قاضي شد صاحب پنجاههزار تومان پول ميشود. من نميدانم اين مسأله حيض اكسير احمر است كه همينكه آدم ياد گرفت ديگر پول از براش از همهجا ميآيد. آخر پنجاههزار تومان از كجا ميآيد؟ اين نيست مگر آنكه طالب
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 262 *»
دنيا است و در صدد پيداكردن آن برميآيد. امام7 ميفرمايد اذا رأيتم العالم طالباً للدنيا فاتّهموه علي دينكم اگر عالمي را طالب دنيا ديديد او را بر دين خود متهم نماييد. اين مردكه دين خود را اين قرار داده كه بايد از فلانجا به من فلانچيز برسد. لكن ميروند از پي اين اشخاص، ديگر فكر نميكنند كه اينگونه اشخاص چگونه خليفه خدا و رسول و صاحب سياست مدن ميتوانند بشوند؟ آخر نه اينگونه اشخاص به يك عداوت هزار خانواده را به باد ميدهند؟ ده هزار نفر مسلمان كشته شوند باك ندارد. مردكه راضي به قتل نفس ميشود كه اينها تا پانزده طبقهشان همه در بلا و محنت و مصيبت بيفتند براي اينكه مثلاً بيست و پنج تومان به من برسد. مردكه راضي است كه جميع مردم به خون خود بغلطند براي اينكه يك ملك ششدانگي گيرش بيايد. شما نگوييد ما شعور نداريم، ما چه ميشناسيم؟ ميگويم چه شد صدتومان پولت را دست آقا نميدهي، ممكن نيست پولت را بدهي به آقا و نميدهي. ابداً جرأت نميكني بيع شرط تا ندهد نميدهي، تا گرو نگيري نميدهي، زنت را ايمن نيستي دستش بسپاري، دينت را چگونه دستش ميسپاري؟
باري، اينگونهاند مردم ولكن فقيه آلمحمّد و حافظ دين آلمحمّد و حامل شرع آلمحمّد و خليفه آلمحمّد صلواتاللّه و سلامهعليهم كسي است كه بر صفت آلمحمّد باشد و كسي است كه متخلّق به اخلاق آلمحمّد باشد. اگر چنينكسي را يافتي روا است كه دين خود را از او بگيري و دينت را به او بسپاري. چطور شد پانزده تومان را بي گرو نميدهي و دينت را ميدهي؟ واللّه ديني در روي زمين نيست مگر دين تشيّع و در ميان تشيّع ديني براي كسي نيست مگر دين آن كساني كه عمل به اين شريعت غرّاء ميكنند و از احكام شريعت تجاوز نميكنند و در ميان اين طبقه آخري هركس صاحب علم و عمل است آن است صاحب شريعت. خواه يكنفر باشد خواه دو نفر، خواه دهنفر باشد. نهايت هر يكي در قطري هستند و احكام را به مردم ميرسانند. يك علامت ديگر اين است كه اگر در بلدي دو عالم به صفت كمالي كه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 263 *»
عرض كردم باشند، چون طالب دنيا نيستند، اگر او گفت، اين از خدا ميخواهد لب ببندد و غيرمعروف باشد. به جهت آنكه او كفايت ميكند. يك نبي در هر عصري بيشتر نميخواهد باشد. در يكبلد دو نفر باشند و هردو بر صفت كمال باشند، آني كه دلالت ميكند بر آنكه يكي از آنها اهل دنيا است اين است كه اگر ديدي يكي از آنها حرف ميزند آن ديگري هم حرف ميزند، بدان كه طالب دنيا است و اين نيست آن عالمي كه تو ميخواهي. اگر ساكت است معلوم است هردو حقند، و هر دو تا نميآيند حرف بزنند در يك بلد. لكن اگر در اقطاري چند باشند و حرف هم بزنند مضايقه نيست. آن در آنجا نشر امر خود را بكند اين هم در اينجا نشر امر خود را بكند.
باري، مقصود اين است كه اگرچه حق در مذهب اسلام است لكن نه در ميان كل مسلمين، زيراكه سنّي از جمله بديهيات است كه دين ندارد. آنچه تتبع كردهام واللّه آنچه به رأيالعين مشاهده ميشود ديني براي سنّي نيست. اگر بايد از پي دين سنّي بروم، بايد از امت ابيحنيفه باشم و ابيحنيفه نه پيغمبر است نه امام است. ابيحنيفه آنچه ميگويد از رأي خود ميگويد نه از جانب خدا ميگويد نه از جانب پيغمبر. پس جميع مجتهدين سنّي به رأي خود ميگويند.
چون سخن به اينجا رسيد بد نيست اين را عرض كنم؛ خيلي چيزها است در ميان مردم از الفاظ قديم مانده، پيشترها ميگفتهاند و هنوز هم ميگويند، مردم پيشترها مجوسي بودهاند، آنچه در ميانشان شايع بوده و ميگفتهاند حالا هم ميگويند. يا يهود بودهاند حالا هم همان الفاظ يهود را ميگويند، يا سنّي بودهاند حالا هم همان حرفهاي سنّيها را هنوز ميگويند. مثل اين پاشوره كه براي حوض درست ميكنند. ميگويند پاشوره و راه نميبرند اين چرا اسمش پاشوره شده است. به واسطه اين است كه سنّيها بعد از وضو پا را ميشويند اينجا را درست كردهاند براي پاشوره؛ حالا هم همينطور مانده است. همچنين وقتي سنّي بودهاند قلتين داشتهاند حالا هم دارند. حالا هم در مشهد مقدس قلتين درست ميكنند. اين انگشت شهاده كه ميگويند، ملاّها
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 264 *»
هم توي كتابهاشان مينويسند، اين مال سنّيها است. آخر مردكه انگشت شهاده يعني چه؟ اين مال سنّيها است، تشهد كه ميخوانند اشهد ان لااله الاّاللّه كه ميگويند ناخن راستشان را بلند ميكنند، اشهد ان محمّداً رسولاللّه كه ميگويند ناخن چپشان را بلند ميكنند و اين نامربوط است. پس انگشت شهاده يعني چه؟ از اين چيزها خيلي است. از آنجمله حرفهايي كه مال سنّيها است و مانده، يكي اين است كه بيا برويم پيش مجتهد بپرسيم در فلانمسأله رأي شما چهچيز است. اين رأي شما چهچيز است مال سنّيها است، مگر در دين خدا رأي بوده؟ هركس رأي دارد غلط ميكند. رأي، رأي رسولخدا است قول، قول رسولخدا است. من كيستم كه رأي داشته باشم؟ لكن حالا شايع شده استفتا ميكنند كه در فلانمسأله رأي شما چهچيز است؟ من رأي ندارم، هرچه ميگويم حديثي است كه روايت ميكنم. بنده چهكارهام كه رأي داشته باشم؟ امام ميفرمايد اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانّهم حجّتي عليكم و انا حجّة اللّه راويان احاديث حجتهاي آلمحمّدند در ميان مردم و هركس حادثهاي براي او رخ ميدهد و دستش به آلمحمّد نميرسد بايد پيش روات احاديث برود نه پيش اصحاب رأي.
باري، مجلس طول كشيده است. علاماتي كه عامه، دين و مذهب ندارند بسيار است نه كتاب دارند نه سنّت دارند. يكپاره احاديث دزد و دروغ دارند و آن جعلها كه بعد از پيغمبر كردند و نوشتند كتابهايي شده و در ميانشان مانده و كدام شاهد براي بيديني اينها بالاتر از اينكه به محضي كه پيغمبر چشم مبارك را برهم گذاشت هجوم آوردند بر در خانه او؟ با كدام دين اين راست ميآيد؟ در همين دنيا با سلاطين بايد وفا داشته باشند، اگر بخواهند بيوفايي بكنند، درست نميآيد. در همين دنيا اگر به محضي كه آن سلطان چشمش را بر هم گذاشت عيالش را نگذارند عزاداري كنند، بريزند در خانه او اين درست نميآيد. پس بعد از اينكه پيغمبر از دنيا رفت، هنوز كفن او از آب غسلش تر بود كه ريختند درِ خانه او را سوزانيدند و دختر او را زدند، فرزند او را
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 265 *»
كه محسن نام كرده بود سقط كردند و آن روز كردند آنچه كردند. بعد از آن ببين با حضرت اميرالمؤمنين چه كردند! غصب حق او را كردند، ريسمان به گردن او بستند او را به مسجد بردند، چه محاربهها كه با او كردند. خون عثمان از او مطالبه كردند و آخر او را به شمشير جفا در محراب عبادت شهيد كردند. در محراب عبادت در حضور خداوند او را آنطور شهيد كردند. آيا با وجود اين ديني براي آنها ميماند؟ ببين با فرزندانش ديگر چه كردند! اينهايي كه عرض ميكنم داخل بديهيات است، حالا كار نداريم كه بعضي اينها از بعضي اشرف باشند، همه از يك طينتند. آنچه به بعض ميشود به باقي ديگر شده. ببين با امامحسن چه كردند! فكر كن ببين با سيدالشهدا چه كردند! آيا اين داهيه عظمي كه در ميان اسلام روي داد كم مصيبتي بود؟ آيا ديگر شبهه براي كسي باقي ميماند؟
ببين آيا با اسلام ميسازد كه سيدالشهدا برخيزد در ميان مردم، در ميان آن قشون و به صداي بلند بفرمايد شما را به حق خدا قسم ميدهم آيا مرا ميشناسيد؟ همه گفتند خدايا بلي. فرمودند آيا نه اين است كه جدّ من محمّد مصطفي است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند آيا ميدانيد فاطمه دختر محمّد مادر من است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند شما را به حق خدا قسم ميدهم آيا ميدانيد علي بن ابيطالب ساقي حوض كوثر پدر من است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند شما را به حق خدا قسم ميدهم آيا ميدانيد حمزه سيدالشهدا عموي پدر من است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند آيا ميدانيد جعفر طيّار عموي من است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند شما را به حق خدا آيا ميدانيد كه خديجه كبري كه اوّل زني است كه اسلام آورده جده من است؟ گفتند خدايا بلي. ديد حضرت سيدالشهدا خير اينها چندان فايده به اينها نميكند حسب و نسب شخص از چشم چندان ديده نميشود. فرمودند آيا ميدانيد اين عمامه رسول خدا است كه بر سر من است؟ آخر اين عمامه يك حرمتي دارد، شمشير بر اين نبايد زد. گفتند بلي ميدانيم. فرمودند شما را به حق
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 266 *»
خدا آيا ميدانيد كه اين شمشير پيغمبر است كه من حمايل كردهام؟ عرض كردند خدايا بلي، همه را ميدانيم و اقرار داريم. تا اينكه فرمودند فبم تستحلّون دمي؟ خوب آنچه باعث شده كه خون مرا حلال دانيد چيست؟ حالا ببين آيا اين شايسته است و با دين ميسازد؟ عرض كردند دست از تو برنميداريم تا شربت مرگ را به تو بچشانيم. آيا با كدام مذهب ميسازد و به چه قاعده درست ميآيد؟ گذشتم از دين، آيا وفاي دنيا چه شده؟ آيا با يك رفيق خود، با يك دوست خود، آيا با يك بزرگ كسي اينطور ميكند؟ از اينها هم گذشتيم، يهود و نصاري اينقدر با اهل اسلام دشمني نميكنند. دست يهودي آدم بيفتد نهايت عداوتي كه ميكند ميزند او را و ميكشد، ديگر كاري دست او ندارد. ديگر نميآيند اسبان خود را زين كنند، سوار شوند و اين بدنها را پامال كنند و اين پامالكردن پس از آن مصيبت بود كه حضرتباقر ميفرمايد به طوري جدّم را كشتند كه پيغمبر راضي نبود درندگان را به آنطور بكشند. ببين چگونه كشتني بوده! فرمودند كشتند او را با سنگ، با چوب، با نيزه، با شمشير، با تير. آخر چهخبر است؟! مگر حسين چه كرده است بهجز اينكه پسر پيغمبر است.
حالت عيالش را تصور كن، به حق خدا تصور كنيد آن حالت را. اين را نگفتهام و درست هم كسي ملتفت نشده، در بعضي قصيدههاي خود ساختهام لكن درست معني نميكنند. من انشاءاللّه عرض ميكنم شما هم بهطور تعقّل و ملايمت فكر كنيد، آنچه ميگويم ملتفت باشيد. آيا شما خيالتان ميرسد بعد از اينكه قشون ريختند در خيمه يكي آمد پشت خيمه كه بفرماييد از خيمه بيرون كه مبادا بيادبي بشود؟! كجا؟! اينها دشمن بودند، بلكه نهايت بيحرمتي را ميكردند. شما ميدانيد قشون ديگر ملاحظه اين چيزها نميكند وانگهي كه دشمن است و براي تاخت و تاراج آمده. طالب اين است كه بيش از آن ديگري مال تحصيل كند. مثل آن مردكه كه گريه ميكرد و دختر حضرت را تاراج ميكرد. فرمود چرا گريه ميكني؟ گفت چرا گريه نكنم و حال آنكه دختر پيغمبر را برهنه ميكنم! فرمود اين را كه ميداني چرا ميكني؟ گفت اگر من نكنم
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 267 *»
ديگري خواهد كرد. معلوم است مبادرت ميكنند كه هر يكي بيش از ديگري بربايد. حالا شما در اين تأمل كنيد به طور دقت ببينيد اين جماعت كه ميخواهند بر همديگر پيشي گيرند و هجوم آوردهاند و سواره هم كه هستند، هلهله هم ميكنند و با اين حالت ميريزند در خيمهها. اينها هم كه زنهاي عفيفه بودند، مرد نديده بودند، جمعي ديگر دختر و بچه بودند، جمعي كبير بودند و كاري از دستشان بر نميآمد. ببينيد اين قشون به اينطوري كه عرض كردم بعد از اينكه حمله كردند و ريختند در خيمهها چه حالت براي آن زنها پيدا ميشود؟! حالا تأمل كنيد عرض كردم هر چيزي خوب است از روي تأمل باشد. معلوم است تا قشون توي بيابان ايستادهاند هريك هريك جدا ايستادهاند، وقتي جميعاً رو به يك چادر بياورند همه جمع ميشوند، نزديك همند و آن گرد و غبار و آن غوغا و آن صداي هلهله و هياهو و آن صداي پاي اسبان و آن صداي شيهه آنها و آن صداي خنده آنها و آن جمعيت بسيار و آن غلوطه كه چشم چشم را نميبيند، حالا اين دخترها و بچهها و زنها با اين فزعي كه براشان دست داده است ميخواهند بگريزند. از خيمهها كه بيرون آمدند بگريزند، كجا بگريزند؟ توي دست و پاي اين اسبها! تو را به خدا آيا اينها در اينوقت چه حالت دارند؟! ديگر اينها كه نبودند كساني كه يك طرفي را واگذارند كه اينها از آن راه بروند و بگريزند، يا بگويند بسماللّه از اين راه بفرماييد. اين بيكسان توي دست و پاي اين اسبان چه بكنند؟ معلوم است يكي دست اسب به او تنه ميزند، يكي پاي اسب به او تنه ميزند، يكي ميافتد روي زمين، توي اين غلوطه آيا چهگمان شما است؟ آيا مظنه دختري ميافتد حالا سوار صبر ميكند كه بسماللّه برخيزيد تنه نخوريد. سوار اسب است و دشمن هم كه هست و ميخواهد برود چيزي بيشتر از ديگري به چنگ بياورد و تعجيل دارد، ميتازد و ميرود. حالا اين زنان و اين دختران توي اين غلوطه و توي اين جماعت چه حالت براشان خواهد بود؟! عقلشان از سرشان پرواز كرده بود، نميدانستند چه كنند. يكي را اسب تنه زده افتاده و هنوز پا نشده كه يكي ديگر ميآيد تنه ديگري ميزند. وانگهي در اين اثنا هم از آن
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 268 *»
حرصي كه در غارتكردن دارند، تا اين زن ميافتد يكي را ميبيني خم ميشود چادر ايشان را ميربايد، يكي ديگر ميرسد مقنعهاش را ميربايد. اين زنها و بچهها هم كه ميآيند بگريزند زير دست و پاي اين اسبان، توي اين غوغا، اينيكي نيزه ميزند به يكي، آنيكي پشت شمشير ميزند، آنيكي تازيانه ميزند، آن زنها يكي فرياد ميكند وامحّمداه، يكي ميگويد واعليّاه، يكي ميگويد آيا كسي هست به فرياد ما برسد؟! خلاصه اگر اين حالت را انسان تأمل كند هوش از سر آدم ميرود و حال آنكه همه آن زنها دختران محمّد مصطفي و دختران علي مرتضي بودهاند. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 269 *»
(موعظه ششم يكشنبه / 26 محرمالحرام / 1286 هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
در تفسير اين آيه شريفه در ايام گذشته سخن به اينجا رسيد كه اركان عرش خداوند عالم چهار است: يكي ركن خلق و يكي ركن رزق و يكي ركن حيات و يكي ركن موت. ركن خلق را گفتم حامل حضرتامير است صلواتاللّه عليه و ركن رزق را حامل حضرت امامحسن صلواتاللّه عليه و ركن حيات را حامل حضرت امامحسين است صلواتاللّه عليه و ركن موت را امام زمان تو صلواتاللّه و سلامهعليه و عليآبائه حامل است. و عرض كردم حيات دو نوع است: يكي حيات دنيايي يكي حيات اخروي. حيات دنيوي حياتي است كه در حيوانات هم پيدا ميشود، اين را انسان دارد و آن حيوانات هم اين حيات را دارند و اما حيات اخروي در مؤمنين پيدا ميشود و در كافران آن حيات نيست. اما حيات اخروي در مؤمن هست و در كافر نيست و عرض كردم كه حيات دنيوي و حيات اخروي هر دو از نور حضرت سيدالشهدا است صلواتاللّه و سلامهعليه و از شعاع آن بزرگوار است. اما حيات دنيايي را چندان مطمح نظر نبود كه شرح كنم در اين ايام در قصد آن نبودم. خواستم حيات اخروي را شرح كنم و عرض كردم حيات اخروي روحالايمان است. روحالايمان در هركس هست آن
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 270 *»
شخص زنده است و هركس روحالايمان ندارد او داخل مردگان است و آيات و اخبار به اين معني دلالت ميكند كه روحالايمان سبب حيات شرعي و حيات اخروي است. و روحالايمان را گفتم ظاهري دارد و باطني دارد. ظاهر حيات روحالايمان همين شريعت مقدسه است كه در دست مردم است، هركس به اين شريعت مقدسه متمسك شد و عملكننده به اين شريعت شد اين مؤمن است و هركس عملكننده به اين شريعت نيست و تارك اين شريعت است و خود را آراسته به اين شريعت نكرده و از محرماتي كه در اين شريعت است خود را پيراسته نكرده داخل اموات است. پس در حقيقت در اين دنيا متشرعين و عملكنندگان به شريعت احيائند و آناني كه ترك كردهاند شريعت را داخل امواتند. چون اين را عرض كردم اگرچه در نظر نبود لكن خدا بر زبانم جاري كرد عرض كنم بيفايده نخواهد بود و آن اين است كه چنانكه دانستي اين شريعت مقدسه حيات است و هركس اين شريعت در او پيدا شد و اين شريعت در او نفوذ كرد زنده است و هركس عامل به اين شريعت نيست و اين شريعت در او جاري و نافذ نشده زنده نيست. آيا نميداني چرا گفتم نافذ و جاري نشده؟ يعني شرع را و ظاهر بدن حيات را نداشته باشد و شريعت در اعضاي او جاري نشده باشد و يقيناً همچو كسي نيست مثل آن كسي كه شريعت در او نفوذ كرده باشد و در خيال او و در فكر او و در وهم او و در علم او و در عقل او نفوذ كرده باشد و واقعيت داشته باشد والاّ مثل رياكاران است. آدم سياهي مثل ذغال است، عباي سفيدي دوش گرفته، حالا به اين عبا سفيد نميشود لكن عباش سفيد است. پس اين شريعت مقدسه ظاهر حيات است، هركس اين شريعت را دارد زنده است. اينها كه ميگويم عليالرسم اينها را نشنويد بلكه در دلهاي خود جا دهيد و ثبت كنيد و به اينها عمل كنيد والاّ حجت بر شما تمام است و روز قيامت احتجاج به اينها بر شما ميشود و شما را به اين واسطه معذب ميكنند. پس همين كلامي كه من ميگويم بعينه رود نيل است كه در كام بنياسرائيل آب زلال ميشد، و در كام قبطي خون ميشد. همچنين اين سخن كه عرض كردم از براي
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 271 *»
شنوندگان و عملكنندگان به آن رحمت ميشود و آنها به اين كلام داخل بهشت ميشوند و براي آنها كه عمل نميكنند، و اعتنا نميكنند، همين سخنها جهنم ميشود، عذاب ايشان را زياد ميكند. پس رحمة اللّه علي الابرار است و نقمة اللّه علي الفجّار است چراكه از جانب رحمة اللّه علي الابرار و نقمة اللّه علي الفجّار است كه وجود مبارك حضرتامير باشد صلواتاللّه و سلامهعليه. در زيارتش خواندهاي كه السلام علي رحمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجّار همان بزرگوار مثل همين سخني است كه من ميگويم. در كوچه كه راه ميرفت هركس به او نظر ميكرد اگر موالي ميشد رحمة اللّه علي الابرار بود و هرگاه بغض او را ميورزيد، همان حضرتامير نقمة اللّه علي الفجّار ميشد. همچنين اين سخنان حضرتامير و علم حضرتامير رحمة اللّه است بر ابرار و نقمة اللّه است بر فجّار. پس دل شما بر خود شما بسوزد و راه درازي را طي نكرده باشيد براي تحصيل جهنم بلكه طوري باشد كه براي تحصيل بهشت باشد و آن وقتي است كه عزم بر عملكردن و اطاعت داشته باشيد والاّ حاصلي ندارد بجز جهنمرفتن. پس به واسطه اين ظاهر شريعت حيات ايماني و روحالايمان بر وجنات اين مردم ميتابد، در دلهاي اين مردم نفوذ ميكند و ظاهر و باطن اينها را زنده ميكند.
حالا اين شريعت كه حيات شد ببينيم منبع اين حيات كجا است؟ ممكن نيست در اعضايي حيات پيدا بشود مگر آنكه منبع قلبي از براي او باشد. از كجا اين اعضا زنده ميمانند؟ خود ايشان كه از خود حيات ندارند و مستغني از آن روح ملكوتي غيبي پنهاني هم كه نيستند و حيات هم كه ميخواهند داشته باشند پس چارهاي نيست بجز اينكه در ميان اعضا دلي بايد باشد كه رابطه با روح ملكوتي داشته باشد تا اينكه از روح ملكوتي حيات افاضه به آن دل شود و از آن دل منتشر شود به اعضا. پس هر آن اعضايي كه رابطه به آن دل داشته باشد حيات از دل كه سرايت ميكند اول به او ميرسد و هر آن عضوي كه رابطه به دل ندارد و مابين اعضا و مابين دل سُدّه انكار هست حيات در او نفوذ نخواهد كرد و ميّت خواهد بود و چون ميّت خواهد بود اگر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 272 *»
آفتي به او برسد دل آن دل بر او نميسوزد اگر اينجا مرده باشد و گنديده باشد و از دل منقطع شده باشد جراح ميگويد آن را ببرند و اصلاً درد نميآيد و دل خبردار نميشود. همچنين است آن دل عالم هيچ غم ندارد اگر منقطعين او را تكه تكه كنند، ريز ريز كنند، هر بلائي، هر كفري، هر مصيبتي، هر ضلالتي به آنها برسد دل صاحب كار براي آنها نميسوزد ولي دلِ دل ميسوزد از براي آن عضوي كه به آن متصل است و رابطه به آن دل دارد. اگر يكسوزن به پنجه پاي تو برود آن روح تو بنا ميكند جزعكردن، فغانكردن، او ميسوزد. و در حقيقت او ميسوزد اگر او نبود پا جان نداشت كه به فغان بيايد، جان ميسوزد. حضرتامير به رميله فرمودند شماها مريض ميشويد من مريض ميشوم. عرض كرد آناني كه در مدينهاند يا در هرجا هستند؟ فرمودند كل مؤمنان در هرجا كه باشند من به مرض آنها مريض خواهم شد به جهت آنكه آن بزرگوار جان عالم و جان جهان است. دركتاب وسائل روايت كرده حديثي كه خدا در روز قيامت سرزنش ميكند بنده خود را كه اي بنده من، من گرسنه شدم از تو طعام خواستم به من طعام ندادي. عرض ميكند خدايا تو اجلّ از آني كه طعام خواهي و گرسنه شوي. ميفرمايد فلان مؤمن از تو طعام خواست تو به او ندادي، به او كه ندادي به من ندادي. باز ميفرمايد به بندهاي كه من از تو آب خواستم و تو به من آب ندادي. عرض ميكند خدايا تو اجلّ از آني كه آب خواهي. ميفرمايد فلانبنده من از تو آب خواست، آب به او ندادي، به من ندادي. باز ميفرمايد به بندهاي كه من مريض شدم چرا به عيادت من نيامدي؟ عرض ميكند خدايا تو اجلّ از آني كه مريض شوي. ميفرمايد فلانمؤمن مريض شد و تو به عيادت او نرفتي، به عيادت من نيامدي. پس از اينجهت كه امام تو جان جهان و روحالايمان در تن مؤمنان است جميع آفات و عاهات و هموم و غموم كه بر مؤمنين روي ميدهد، قوت ادراك و احساس او براي امام است و امام از آن متأذي ميشود و به اذيت او امام اذيت ميكشد ولكن اين مؤمن عضوي از او است و او در اين عضو بروز دارد.
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 273 *»
پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه اگر عضو رابطه به دل ندارد اگر آفتي به او برسد دل براي آن عضو نميسوزد و حيات در او نفوذ نكرده و هرگاه ميان دل و عضوي رابطه باشد حيات در او نفوذ ميكند و در او بروز ميكند و اين زنده ميشود و هر بلائي، و هر مصيبتي كه به اين مؤمن و به اين عضو برسد، آن بلا بر آن دل وارد ميآيد. ديگر حالا هرچه آن عضو لطيفتر باشد آن روح بيشتر ميسوزد و هرچه آن عضو كثيفتر باشد آن دل غمش كمتر است و كمتر ميسوزد. آيا فهميديد باطن اين حرف چه بود؟ مؤمنان اعضايند براي آن دل، هرچه آن مؤمن كاملتر و لطيفتر است آسيبي كه به آن مؤمن برسد دل امام كه دل است بيشتر بر او ميسوزد و بيشتر متأذّي و متأثر ميشود و هرچه آن عضو كثيفتر باشد، ايمانش ضعيفتر باشد، دل امام كمتر بر او ميسوزد. و مقصود اين بود كه روحالايمان منبعش از كجا است، از كجا آمده؟ من خودم كه ندارم، پس از كجا به من رسيده؟ پنجه پا از خود حياتي كه ندارد، دل اين عضو كيست و كجا است؟ اما براي اين دايره و اين عالم دلي است يگانه و آن دل يگانه وجود مبارك امام است صلواتاللّه و سلامهعليه. هيچ برهان از براي وجود امام خود نمييابي كه از اين بلندتر باشد كه اين مؤمنان زندهاند و صاحب حياتند و صاحب شريعتند. معلوم است دل منبعي است براي حيات كه اين حيات از آن منبع ساري و جاري ميشود و به همه مؤمنان ميرسد و از اينجهت در ساير ملتهاي باطله دلي نيست، شريعتي و حياتي در آنها نيست و نظمي هم باقي نمانده و به هيچوجه سخني مرتبط و با برهان از براي هيچ ملت باقي نمانده. مضايقه نيست كه سنّيان بگويند ديني داريم، و براي خود ديني داشته باشند لكن ديني كه خدا خواسته باشد نيست. نه هر چيزي كه ميجنبد از حيات است، اين باد كه ميآيد خاك را ميجنباند، باد جنبنده است درختها را باد ميجنباند، حالا باد جنباننده است اين درخت را، لكن نه اين است كه اين جنبش از حياتي است بلكه اين جنبيدنهاي عرضي است، بينظم است. از هر طرف كه باد ميآيد اين را از آن طرف به آنطرف ميبرد. نه از براي فايدهاي و حاصلي ميجنبد بلكه از هر طرف كه باد
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 274 *»
ميآيد يميلون مع كل ريح به هر بادي ميگردند. چنيناند ملتهاي باطله از هر طرف كه هوي و هوس ايشان را ميكشاند و شبهات و شكوك ايشان را ميبرد از آن طرف ميروند. ندارند برهاني بر سخن خود، اگر برهان ميداشتند حجت خدا بر آنها تمام نبود ولكن ان يتبعون الاّ الظن و ان هم الاّ يخرصون ميفرمايد قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين دليل صدق، برهان است. پس مخالفين و اعدا برهان بر دين خود ندارند و اگر برهان ميداشتند صادق بودند. پس قول بيبرهان است و قول بيبرهان را حيات نيست و چون حيات نشد ممات است. پس اموات غير احياء و مايشعرون ايّان يبعثون ميفرمايد يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون پس آنها داخل امواتند و داخل غافلانند و شيعيان زندهاند.
حالا ببينيم اين زندگي و اين آب از كدام سرچشمه منتشر ميشود و در اين نهرها جاري ميشود. خودش كه ندارد، تو ميداني كه خودت نداري. اگر از چشمهاي كه خداوند عالم در وسط اين عالم آفريده كه عينالحيات است و آب زندگاني است، بلكه همان حوض كوثر است و چشمه كوثر، اگر از چشمه كوثر و حوض كوثر اين آب حيات به تو ميرسد، حسابي. و اگر از غير اين ممرّ ميرسد كه معني ندارد. پس آن چشمه حيات و قلب اين عالم وجود مبارك امام است صلواتاللّه و سلامهعليه ولكن باز فكر كن ببين آيا تو اول متصل به امامي و عضو رئيسي و اقرب و اشرف و اكرم از تو در اسلام كسي نيست؟ آيا تو مدعي اين هستي كه اتقي و اورع و اعمل و اكمل و اجمل از تو در عالم كسي نيست؟ من اگر همچو بگويم كه مجنونم. آدم كه خود را ميشناسد، از عنق منكسره خود كه خبر دارد، اين قذارتهاي ظاهري اين جهلهاي فراوان خود را خبر دارد. نميتواند بگويد منم اكمل ناس امروز بعد از امام، و منم اتقي و اورع و اكمل و اجمل خلق و مشاهدهكنندهتر براي حقايق از جميع خلق و ميبيند خودش جاهلتر مردم است. آدم عاقل كه همچو چيزي نميگويد پس هركس در وجود خود پستي رتبه خود را ميبيند و خود او حجت است براي شخص مقدّمي بر خود كه عضو رئيستري
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 275 *»
است. كدام برهان از اين بالاتر و محكمتر كه خدا خودت را برهان كرده بر وجود سابقان. آيا نميبيني چراغي كه روشن ميشود و نور براي او هست، آنچه اقرب به چراغ است روشنتر است و آنچه ابعد از چراغ است تاريكتر است؟ و خود وجود آن قطعه نور تاريكتر برهان اين است كه منزل و مأواي من سر پنجذرعي از چراغ است و ميان من و ميان چراغ پنجذرع فاصله است و در ميان اين پنجذرع آنهايي كه از من نورانيتر و كاملترند مسكن دارند. پس چه برهان براي تو بياورم كه از تو به تو نزديكتر باشد؟ و تو خود را از همهكس بيشتر ميشناسي بل الانسان علي نفسه بصيرة پس خود تو برهاني براي حجت كاملان و تو را الزام ميكنند به خود تو. پس واي بر آن كساني كه از اين حجت بالاتر ميخواهند اگرچه جهالند. مردكه رفته بود بالاي منبر ديگر در نظرم نيست بالاي منبر بوده يا در روي زمين گفته بود اگر خدا به واسطه علي بن ابيطالب به من روزي بدهد ميخواهم ندهد. نميدانم اين چه نفس است؟ آيا تو اول ماخلقاللّهي كه اشرف از تو كسي نيست؟ و تو متصل به خدا هستي، يا تو دوري؟ اگر دوري پس واسطگان هستند ميان تو و خدا، اگر تو اول ماخلقاللّهي كه به اين حماقت و اين جهل چرا؟ باري اينطورند مردم و شما چنين نيستيد. شما كساني هستيد كه به حجتهاي خدا متمسك ميشويد و چون دانستيد كه وجود خود شما حجت است البته ميفهميد كه سابقتر از شما كسي هست. پس ميان شما و آن قلب اعضاي شريفه و اعضاي رئيسه كريمه فاصلهاند چنانكه در ميان پنجه پا و دل اعضاي شريفه هستند كه حيات به واسطه آنها ميرسد به آن پنجه پا. پس به اين برهان ميان انسان و ميان آلمحمّد و ميان حجت خدا و آن غوث اعظم واسطگانند و شرح اين حال را خدا در قرآن به اوضح بيان فرموده. ميفرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها كه آن قلب باشد ميفرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً امنين يعني مابين ضعيفان شيعه و مابين آن قريههاي مباركه كه امام باشد قريههاي ظاهره قرار داديم. ببين خدا چه اشارهاي در كلام خود
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 276 *»
گذارده كه آن مباركه را قريه ناميده، ظاهره را هم قريه ناميده چون هر دو حجتند از خدا بر تو. فرمود اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانّهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه چنانكه امام حجت است بر خلق، بر طبق او اعضاي رئيسه هم حجتند بر خلق. چنانكه امام قريه انوار خدا است و قريه اسماء و صفات خدا است و آشيانه مشيت خدا است و قريه رؤس مشيت خدا است، همچنين اين واسطگان براي آنها كه پستترند قريههاي اسماءاللّه هستند، قريههاي صفاتاللّه هستند، قريههاي مشيت خدايند، قريههاي خيرات و بركات و علوم آلمحمّدند. فرمود نحن خزّان اللّه في سمائه و ارضه و شيعتنا خزّان علومنا ماييم خزانهداران علم خدا در آسمان او و زمين او و شيعيانند خزانهداران علم ما. پس ايشان علوم خود را تحويل ميكنند به آن شيعياني كه واسطگانند، بعد از آن شيعيان، علوم آلمحمّد به آن ضعيفان ميرسد. ببين چگونه هركس متصل به آن اعضاي رئيسه نيست اتصال به قلب ندارد و مرگ ايشان را دريافته و مردهاند و چقدر شريف است اتصال به اعضاي رئيسه و به اين جهت كه اتصال دارد به اعضاي رئيسه ميسوزد براي او دل آن جان. جميع اينها براي آن جان خادمند و آن جان براي اينها حافظ است و نگهبان، و اينها يك شخصند و شايد از اينجا بفهمي قول خداي عزّوجلّ را كه ميفرمايد انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك اللّه ماتقدّم من ذنبك و ما تأخّر و يتمّ نعمته عليك و يهديك صراطاً مستقيماً و بفهمي كه اين چه معني دارد كه خدا ميفرمايد ما فتح كرديم از براي تو اي پيغمبر ما فتح روزي تو كرديم تا اينكه خداوند عالم بيامرزد گناهان گذشته تو را و گناهان آينده تو را. اين چه معني دارد؟ كدام ذنب پيغمبر داشت؟ كدام گناه براي پيغمبر بود كه به آن فتح گناهان گذشته و آينده او آمرزيده شد؟ پس بدان كه از براي تو جان است پس اي صاحب جان اگر دست تو را رعشهاي است و تو ميخواهي الف بنويسي و الف را كج و واج مينويسي، بدان كه روح تو مقصر نيست و روح تو بر عصمت خود باقي است. و اي شخص صاحب جان بدان كه اگر پاي تو فالج است و نميتواني راه بروي، روح تو بر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 277 *»
عصمت خود باقي است و صحيح است و مرض از پاي تو پيدا شده. اي صاحب جان اگر در زبان تو لكنت پيدا شد و نتوانستي فصيح و بليغ حرف بزني بدان كه براي روح تو قصوري نيست، روح تو معصوم است و بيعيب و نقص است نهايت رطوباتي عارض بر زبان شده، زبان لكنت پيدا كرده.
آيا دانستي چه گفتم و اين سخن به تو اثر كرد يا نه؟ عرض كردم امام جان جهان است و شيعيان اعضا و جوارح اويند و همه اينها يكشخص است. پاي او لنگ شده است، دست او فالج شده و رعشه پيدا كرده، زبان او لكنت پيدا كرده. آيا نه اين است كه اين عيوب عيوب اين شخص است؟ و آيا نه اعتذاركننده از عيوب، اين شخص است؟ و آيا نه ملامت اين عيوب بر اين شخص است؟ و آيا نه شرمندگي از اين عيوب براي اين شخص است؟ اين است كه در دعا ميخواندند و در ادعيه ايشان وارد شده كه ميخواندهاند عصيتك بلساني ولو شئت لاخرستني خدايا معصيت تو را كردم به زبان خود، اگر ميخواستي مرا گنگ ميكردي عصيتك بيدي ولو شئت لكنعتني خدايا به دست خود تو را معصيت كردم و اگر ميخواستي مرا شل ميكردي. حتي آنكه ميفرمايد عصيتك بفرجي ولو شئت لعقمتني تو را معصيت كردم به فرج خودم. كي امام به فرج معصيت خدا را كرده؟ كي امام زنا كرده؟ معني جميع اينها اين است كه عصياني كه براي عاصيان از شيعيان است، جميع عصياني كه شيعيان ميكنند و آنها اعضايند و مرتبط به ايشان و فرمود شيعتنا منّا و شيعيان جزء ايشانند. پس عصيان ما روسياهان عصيان ايشان است. جميع ملامت ما بر ايشان است و عذاب از عصيان ما را ايشان ميكشند واقعاً و حقيقتاً شبههاي براي اين نيست. آيا نشنيدهايد آن حديث را كه ابنطاوس روايت ميكند كه حضرتحجت صلواتاللّه عليه در سرداب مقدس در سجده ميخواندند اللهمّ ان شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا اللهمّ اغفر لهم من الذنوب مافعلوه اتّكالاً علينا و ولّنا يومالقيمة حسابهم و لاتفضحنا يومالقيمة خداوندا شيعيان ما از مايند و مخلوق از فاضل طينت مايند و خميرشده به
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 278 *»
آب دوستي و محبت مايند. خداوندا بيامرز از براي ايشان آن گناهاني كه به توكل بر ما از ايشان سرزده و در روز قيامت حساب ايشان را به ما واگذار و ما را مفتضح مكن و مردم را بر گناهان شيعيان ما مطلع مكن. اين است كه در احاديث بسيار فرمودهاند گناهان بر سه قسم است: يك قسم از گناهان در ميان شما و ما است كه در حق ما اهلبيت تقصير كردهايد كه ما اكرم از اينيم كه آنها را مؤاخذه كنيم از شما. و يكقسم از گناهان است كه در ميان شما و خدا است و آنها را هم ما حتم ميكنيم بر خدا كه بايد خدا از سر تقصير شيعيان ما درگذرد و خداوند دعاي ما را رد نميكند و آنچه ما به طور حتم از خدا سؤال كنيم خدا اجابت ميكند براي ما، دل ما را نميشكند، اين هم يكجوره گناه. و يكجوره گناهان است كه بعضي از شما بر بعضي تعدي كردهايد اما هرچه با عضو مرده تعدي كردهايد اگرچه آن عضو را بريده باشيد كه دخلي به شما ندارد و كردهايد، مستحق بودهاند و اگر با عضو زنده تعدي كرده باشيد و عضو زنده را آزرده باشيد آنقدر از مال خودمان به آن مظلوم ميدهيم كه از سر آن كسي كه ظلم كرده بگذرد. بلي ايشان واسعند، ايشان صاحب فضلند، قسيم جنت و نارند. پس گناهان شيعيان گناهان ايشان است. ميفرمايد ما به منزله تنه درختيم و شيعيان ما به منزله برگهاي اين درختند نگاه كن ببين درخت را اگر برگهاي او زرد است و خشك شده است چگونه نقصان درخت است! و اگر برگها سبز و خرم است براي درخت سرافرازي است و خشنودي است. حالا ما بياييم ببينيم چهكارهايم، چطوريم، چطور خشنود ميكنيم امام خود را؟ آيا سرافرازي امام خود را ميخواهيم يا باعث سرشكستگي و نقص امام خود هستيم. روز قيامت همينكه تو ميآيي ببين آيا امامِ تو را ملامت ميكنند به واسطه تو كه ابوبكر بيايد بگويد ياعلي اين شيعه تو است، بسماللّه حال جهنمش ميبرند. ببين اينطوري؟ يا سبب سرافرازي امام خود هستي؟ واللّه من كه بهقدر قابليت خود اگر چه خسيسترين و بدترين خلقم، ميبينم هرگاه وارد مجلسي بشوم و اصحاب من صاحب تقوي و طهارت و صفا و سداد و اخلاق حميده باشند، ميبينم باعث سرافرازي من ميشوند.
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 279 *»
خوشحال ميشوم. لكن اگر يك بُر لوطي بيسر و پاي جعلّقي باشند ميگويم اينها اصحاب من نيستند، كه خود را نسبت به من ميدهند. ننگم ميشود، خجالت ميكشم. يا ميگويم اينها عقلا نيستند كه خود را نسبت به من ميدهند، يا ميگويم كه منسوب هستند و من بايد خجالت بكشم. غرض، باعث خجالت ميشود و سبب سرشكستگي من است. وقتي من چنين باشم آيا امام تو چگونه خواهد بود؟ اگر الواط شيعيان او باشند، لوطيگري و شيعه امام؟ يعني چه!
براي شما مثلي عرض كنم، فرض كن شخصي از ينگي دنيا آمد در اين طرف زمين، رفت توي مسجد ديد حضرتامير، حضرت امامحسن، حضرت امامحسين سلاماللّهعليهم مشغول عبادتند. مُعرض از دنيا، مُقبل به آخرت، همه خاضع، همه خاشع. تازه آمده ميبيند جمعي را در تقوي و زهد و ورع و نميفهمد اين چه عملي است. ميبيند اينها ركوع ميكنند گريه ميكنند، سجود ميكنند گريه ميكنند. از آنجا ميرود در مجلس يزيد بن معاويه ميبيند نشسته بر تختي و شراب در برابر روي او گذارده و ساقيها و مزلّفها اطراف او و تار و تنبور و اسباب شطرنج مهيّا، و اينها قمار ميكنند و شراب ميخورند و قهقهه ميزنند و اشعار ميخوانند و لوطيگري ميكنند و مزخرفات ميبافند و شوخيها ميكنند. حالا هرگاه اين شخص ينگيدنيايي بيايد داخل ولايتي شود نگاه كند ببيند شخصي را كه عابد و زاهد است، ميگويد اين از جور آنها است، تابع آنها است و اگر برود در مجلس ديگري و ببيند شرب خمر ميكنند و آن كارها را ميكنند ميگويد اينها از تابعين آنهايند و از جور آنهايند بلاشك. آيا ميخواهي شرب خمر بكني، لوطيگري و هرزگي ميكني و ميگويي من شيعه اميرالمؤمنينم؟ تهمت و افترا به اميرالمؤمنين چرا؟ اگر دوست علي هستي چرا تهمت به علي ميزني؟ شيعه علي شعاع علي است و شعاع علي عكس علي است. آيا هيچ چوب كجي را ديدهاي كه عكس راست در آئينه بيندازد و هيچ چوب راستي را ديدهاي عكس چپ در آئينه بيندازد؟ تو كجي، ميگويي من عكس عليم، چگونه عكس علي هستي؟ دروغ
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 280 *»
ميگويي، علي راست است. چگونه تو ادعاي طهارت ميكني و اينهمه كثافت داري و باوجود اين ميگويي من عكس عليم؟ پس تو كه ميگويي من عكس اويم و شارب الخمري، يعني او هم اينطور است. شعاع آفتاب زرد است و گرد است و شعاع ماه سفيد است و هلالي. هر شعاعي مثل صاحب شعاعش بايد باشد. تو ميگويي من شعاع اويم و لوطيگري ميكني معنيش اين است كه يعني آقاي من هم لوطي است. اين افترا را به حجت خدا ميزني؛ پس اقلاً بگو من از ايشان نيستم. حكايت آن شاعر را ديدم چقدر بر من اثر كرد. يكي از شعرا فاسق و فاجر بود، گويا سيداسماعيل حميري بود، يا ديگري بود، از حمام بيرون آمده بود حضرتصادق در كوچه بودند، روي خود را از حضرت برگردانيد. فرمودند ديگر چرا روت را برميگرداني؟ چون شاربالخمر بود و فاسق و فاجر بود، عرض كرد نخواستم چشمهاي نحس من بر چشمهاي مبارك شما بيفتد. حضرت او را دلداري دادند و اميدوارش كردند. باري، شما اقلاً اينطور باشيد. پس ادعاي تشيع امر عظيمي است، اگر بفهمي گناهِ افتراي بر امام دارد.
باري، برويم بر سر مطلب، مطلب اين شد كه شماها اعضاي اماميد علامتش حيات شما است. علامت حيات كدام است؟ امتثال اوامر ايشان و اجتناب از نواهي ايشان. به قدري كه متشرعي حيات داري و به قدري كه حيات داري قرب تو به امام همانقدر است. حيات كه داري گناه تو آنوقت گناه دل ميشود، آنوقت او بايد استغفار كند براي تو و او شرمسار شود از گناه تو. صحيفه سجاديه را بردار ببين آن روح چگونه عذرخواه است براي گناهان خود. آن دعاهايي كه خواندهاند، آن گريههايي كه كردهاند، آن استغفارهايي كه كردهاند جميعاً از اين باب است. مناجاتهاشان همه از اين باب است، از اين قبيل است كه خدايا از سر پاي من درگذر، از سر دست من بگذر، از سينه من بگذر، اينها همه بد كردهاند، فالج بودهاند، اينها كسل شده بودند نميتوانستند امتثال فرمان تو را كنند، خدايا از سر اين اعضا بگذر. اين است وجه استغفار ائمه و اقرار ايشان به معاصي كه علما در آن درماندهاند كه امام كه دروغ نميگويد و ميبينيم
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 281 *»
خودش اقرار به معاصي ميكند. تكلّفي كه كردهاند آمدهاند بعضي گفتهاند اينها به جهت تعليم است. اين حرفها چهچيز است، كدام تعليم؟ بلكه اينها واقعيت دارد و حقيقي است.
بعد از آني كه امر چنين شد اين است كه خدا به پيغمبر خود ميفرمايد ليغفر لك اللّه ماتقدّم من ذنبك و ماتأخّر تا اينكه خدا بيامرزد گناهان گذشته تو را. يعني گناهان مؤمنان گذشته از عهد حضرت آدم را كه همه گناهان تو است و تو بايد عذرخواه از جانب ايشان باشي و بيامرزد گناهان آينده تو را كه گناهان شيعيان آينده باشد. گناهان همه را تو بايد استغفار كني و طلب كني كه به تو ببخشد آنها را. پس فرمود ليغفر لك اللّه ماتقدّم من ذنبك واللّه كه خداوند گناهان شيعيان گذشته و گناهان شيعيان آينده را جميعاً به بركت پيغمبر همه را ميآمرزد. اين را من نميگويم امام ميفرمايد يكي از شماها در آتش يافت نميشود، يكي از شماها در آتش ديده نميشود. ميفرمايد احدي از شما داخل جهنم نخواهد شد. خوب اگر شماها داخل جهنم شويد پس شفاعت از براي كيست؟ اصل مسأله را ميخواهيم بفهميم. اتفاقي شيعه و سنّي است كه هر پيغمبري دعوت مستجابي داشت و پيغمبر ما هم دعوت مستجاب او اين بود كه خدا شفاعت امت او را به او داد كه ذخيره كرد آن شفاعت را براي اصحاب كبائر. اين شفاعت براي كيست بجز براي شيعيان صاحبان كبيره؟ پس معلوم شد كه خداوند از سر كباير به شفاعت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّهعليهم ميگذرد.
مجلس طول كشيده و سينهام هم سنگين شده مختصر كنم. پس بياييم ببينيم معني اين آيه چيست كه انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً ما از براي تو يك فتح مبين آشكاري كه پنهاني براي او نيست و در هيچوقت امر آن فتح پنهان نميشود، آن فتح را به تو روزي كرديم تا به سبب آن فتح گناهان گذشته و گناهان آينده تو آمرزيده شود. كجا است آن فتح؟ و چيست آن فتح؟ اولاً معني فتح را عرض كنم كه بر بعضي مشتبه است. سلطان كه فتح ميكند يعني به مطلب خود ميرسد معلوم است به مطلب خود كه ميرسد بايد
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 282 *»
خرجها بكند، پولها خرج بكند، بايد از قشون او كشته شوند، مصيبتها به او برسد، زحمتها به او رخ بدهد. سخلو بكشد، مالش تلف بشود تا به مطلب برسد. همينكه سلطان به مطلب رسيد ميگويند فتح كرد و اگر سلطان خائب و خاسر برگشت و به مطلب نرسيد اين سلطان شكست خورده. فتح وقتي است كه شخص به مطلب خود برسد. ببينيم پيغمبر طالب چه ملك بود؟ فتح كدام قلعه را كرد؟ آيا پيغمبر پستفطرت بود و او ميخواست فتح قلعه چهارديواري بكند كه يكفرسخ در يكفرسخ عرض و طولش است؟ حاشا و كلاّ. كسي كه خداوند عالم او را آفريده قبل از جميع مخلوقات به هزار هزار دهر كه هر دهري صدهزار سال و هر سالي صدهزار ماه و هر ماهي صدهزار هفته و هر هفتهاي صدهزار روز و هر روزي صدهزار سال اين دنيا است. به اين مدت خدا پيغمبرش را پيش از ساير كاينات آفريده و ببين كاينات چقدرند. هزارهزار عالم است و هزارهزار آدم است و خداوند جميع اين ملك را در تحت تصرف پيغمبر قرار داده و از نور مقدس او آفريده. نميآيد قلعه صد گز در صد گز منتهاي آمال او باشد. كسي كه «به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را» كسي كه اگر اشاره بكند جميع عرصه امكان فاني ميشود، حالا بيايد فتح طايف بكند و ذوق بزند؟ همچو چيزي كه نميشود. بله اين فتحي كه پيغمبر خواست بكند اين ملك، ملك شفاعت و ملك جنت و نار و ملك دنيا و آخرت و ملك تصرف در ماكان و مايكون است كه خواسته، پيغمبر طالب اين ملك است. ميخواهد جميع ماسوياللّه در تحت تصرف او باشد. مگر پيغمبر همتش از سليمان كمتر بود كه گفت هب لي ملكاً لاينبغي لاحد من بعدي سليمان همچو ملكي خواست، پس او هم طالب ملكي است كه ملك ماكان و مايكون است، پيغمبر طالب اين سلطنت و طالب چنين فتحي بود.
حالا اين فتح كه ميخواهد بكند خرج دارد لامحاله بايد به مصرف برساند مال را، بايد جان داد، بايد قشون داد تا اين ملك را صاحب شود و خداوند عالم خرج اين دعوا را در عالم ذر با پيغمبر طي كرد. فرمود اگر تو ميخواهي اين ملك را مسخر كني و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 283 *»
جميع هزارهزار عالم در تحت تصرف تو باشد، جنت و نار در تحت تصرف تو باشد، و صاحب لواي حمد باشي و قسيم جنت و نار باشي، سلطان دنيا و آخرت باشي، شروطي دارد و خرجي دارد. اگر آن خرج را ميكني آن سلطنت را داري. اولاً آن خرجي كه بايد بكني تو بايد جميع اموال خود را در اين معامله بدهي، حضرتپيغمبر قبول فرمود و بروز اين قبول در حضرت سيدالشهدا شد. عرض كرد چشم ميدهم. فرمود كه تو بايد اصحاب خود را بدهي، عرض كرد چشم ميدهم. فرمود كه تو بايد اولاد خود را بدهي، عرض كرد چشم ميدهم. جان خود را بايد بدهي، عرض كرد چشم ميدهم. پس اينها، در حقيقت اين عرصه كربلا و اين واقعه كربلا آن ميدان فتح پيغمبر است و به اين عرصه كربلا فتح كرده پيغمبر. مگر در زيارت نخواندهايد كه لا ذليل واللّه معزّك لا مغلوب و اللّه ناصرك تو ذليل نشدي و خدا عزيزكننده تو است، تو مغلوب نشدي و خدا ناصر تو است. پس اين بود كه به جهت حكمتهايي چند كه وقت فرصت آن را ندارد، آن بزرگوار آمد در صحراي كربلا، آمد در ميدان وفاي به وعده، در سر وعده حاضر شد وقت جانبازي در رسيد، اگر سر وعده نبود، اگر اين خرجِ آن فتح نبود، اگر فتح نكرده بود چرا ميفرمايد در روز عاشورا هرچه نائره حرب و جنگ مشتعلتر ميشد آن بزرگوار گونهاش برافروختهتر ميشد و خرّمتر و خندانتر و خوشحالتر ميشد. مثل اينكه تو از سفري بيايي، وقتي آثار شهر پيدا ميشود خوشحال ميشوي. هرچه آثار شهر بيشتر پيدا ميشود تو خوشحالتر ميشوي، ميداني كه حالا ديگر به منزل رسيدي، وطن نزديك شد. همچنين سيدالشهدا هرچه شهادت نزديكتر ميشد خوشحالتر ميشد. آيا نه اين است كه همينكه به بالين علياكبر تشريف آورد فرمود به حضرت علياكبر استرحت من الام الدنيا راحت شدي از محنتهاي دنيا، به منزل رسيدي. حالا ديگر حظّ كن، كيف كن. بلي اينها پسر همان پدر بودند، آيا نه اين بود كه وقتي شمشير بر حضرتامير زدند در محراب عبادت افتاده بود ميفرمود فزت و ربّ الكعبة حظّ كردم، فايز شدم به خدا قسم به منتهاي آمال خود رسيدم. شما خيال نكنيد
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 284 *»
كه اين بزرگواران دلي به اينجا بسته بودند هرچه رفتن نزديكتر ميشد خرّمتر ميشدند اين است كه هرچه نائره جنگ مشتعلتر ميشد آن بزرگوار خوشحالتر و خندانتر ميشدند. اينهايي كه روضهخوانها يكپاره حرفها را ديدهاند توي كتابها نوشته و كتابنويس هم جاهل بوده و از روي همانها ميخوانند، يكپاره ديگر هم خودشان بالاي منبر تصنيف ميكنند. پس اينهايي كه بعضي روضهخوانها ميگويند كه حضرت در كربلا گريه ميكرد يا جزع ميكرد، حاشا و كلاّ، چطور ميشود؟ جان به خدا ميدهد و جزع ميكند؟! استغفراللّه. قرباني به خدا بدهد و جزع كند؟! حاشا. ملك دنيا و آخرت را فتح بكند و جزع بكند؟ حاشا و كلاّ. بلكه در نهايت خرّمي و در نهايت شادماني، در نهايت برافروختگي گونه بهطوري كه اصحاب رو به يكديگر كرده بودند و ميگفتند انظروا الي الرجل لايبالي بالموت نگاه كنيد اين مرد را كه هيچ باك ندارد از مرگ. حضرت اينها را ميشنيد ميفرمود مرگ پُلي است از اين پل همهكس بايد بگذرد. دنيا سجن مؤمن است، آيا شما از زندان كه ميخواهيد بيرون برويد براي شما بد ميشود؟ جاي ترس نيست. باري، اين احوال براي آن حضرت بود. كي الحاح كردند؟ كي جزع نمودند؟ پس اگر فرمودند هل من ناصر ينصرني از اين فرمايش نه مقصودشان اين بود كه من جزعي دارم، بلكه همينكه فرمود هل من ناصر ينصرني يعني نصرت مرا بكنيد به اينكه گليم خود را از آب بكشيد. من آمدهام شما را نجات بدهم چرا نميپذيريد؟ من آمدهام شما را شفاعت كنم، چرا قبول نميكنيد؟ پس نصرت كنيد مرا و جان خود را از آتش جهنم خلاص كنيد. مقصود او اين بود والاّ كسي كه اگر اشاره ميكرد جميع كاينات نابود ميشدند، حالا اين مظلوم و مقهور شد؟ استغفراللّه، هيچ فتحنامه يزيد گمان نكنيد اين روضهها را، بلكه بدانيد كه اينها فتحنامه حسين است كه پادشاه دنيا و آخرت شد.
چون اين را عرض كردم لازم شد اين را هم عرض كنم چون ايشان هر كار ميكردند از براي خدا ميكردند اتفاقاً اگر عبادت خدا و رضاي خدا در اين بود كه چشم
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 285 *»
ايشان به اشك بگردد، براي اينكه اين عبادت خدا است و خدا ميل به اين دارد، چنانكه دستش شمشير ميخورد و ميل دارد خدا به اين، اشكش هم دور چشمش بگردد، اينگونه محنت هم به او برسد خدا ميل دارد. و از اينجهت وقتي علياكبر رفت به ميدان چشم حضرت به علياكبر افتاد، نگاه به صورت علياكبر كرد ديد مثال رسول خدا است كه رو به ميدان جنگ ميرود چشم آن بزرگوار اندكي اشك گشت نه از اينجهت كه حالا دلم سوخته پسر به خدا ميدهم، يا اينكه فرزند را قرباني ميكنم و حالا دلم ميسوزد، اين نهايت رذالت است. بلكه براي اين بود كه با اين شباهت به رسولخدا اين قوم حرمت رسولخدا را ملاحظه نميكنند و بيحرمتي به رسولخدا ميكنند. دست خود را به جانب آسمان دراز كرد و گفت اللّهمّ اشهد علي هؤلاء القوم فقدبرز اليهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولك صلواتك عليه و آله خداوندا تو گواه باش كه بيرون رفت به سوي ايشان شبيهترين خلق در خُلق و در خلقت و در گفتار به پيغمبر صلواتاللّه و سلامهعليه و آله. يعني صورت او از جميع مردم شباهتش به پيغمبر بيشتر بود، اخلاق كريمه او از جميع مردم به پيغمبر شباهت بيشتر داشت و تو ميداني خُلق پيغمبر را كه خدا ميفرمايد انّك لعلي خلق عظيم و آن حضرت در خُلق مانند نداشت، علياكبر اشبهالناس بود به پيغمبر9 و در منطق و در گفتار شبيهترين خلق بود و تو ميداني پيغمبر فصيحترين و بليغترين خلق بود و حجت را چنان قائم ميفرمود كه زبان خصم را ميبست و اين اشبهالناس بود به آن حضرت. پس در گفتار شبيه پيغمبر بود.
پس چنين گوهر بيهمتايي رفت بسوي ميدان براي اينكه با قوم محاربه كند، جمع كثيري را كشت در اين وقت عطش بر او غلبه كرد، برگشت آمد خدمت پدر بزرگوار كه العطش قدقتلني تشنگي مرا كشت. يعني مرا هيچ باك از اين زخمها نيست، از اين چيزها مرا باكي نيست، اين عطش است كه مرا كشته است، يكچارهاي براي من بكن. فرمود العطش قدقتلني تشنگي مرا كشت و ثقل الحديد اجهدني سنگيني اين زره
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 286 *»
آهن مرا خسته كرده است. معلوم است سنگيني اين بار تشنگي ميآورد، حركت بسيار تشنگي ميآورد، آفتاب گرم تشنگي ميآورد، دوانيدن اسب تشنگي ميآورد، غبار بسيار تشنگي ميآورد، غضب بسيار تشنگي ميآورد، جميع اينها بههم شد و بر آن بدن نازنين وارد آمد. عرض كرد فهل الي شربة من الماء سبيل آيا ممكن است يك شربت آب به دهن من برساني؟ فرمود برو به جنگ دشمنان كه عماقريب جدّ تو به تو آب خواهد رسانيد. دومرتبه برگشت جمعي ديگر را به درك نيران فرستاد لكن يكنفر در ميان سيهزار نفر چه ميكند، خلاصه زدند از اطراف ضربتها بر آن بزرگوار، و هي زدند و زدند تا او را از خود بيخود كردند. مردانگي را ببين كه با اين احوال دست انداخت و گردن اسب را گرفت، خودش را رها نكرد. حالا تصور كن اسب است و حيوان، برداشت او را و توي اين قشون برد. اين جفاكاران فرصت را غنيمت شمرده هريك با هرچه ممكنشان بود از شمشير يا چوب يا نيزه بر بدن مقدس او وارد آوردند. فقطّعوه بسيوفهم ارباً ارباً او را ريز ريز كردند. بعد از آني كه او را ريز ريز كردند بديهي است كه ميافتد در توي ميدان. حالا در ميان آن غوغا و آن غلوطه كسي بر زمين بيفتد بر او چه ميگذرد؟ و ديگر آيا چقدر پامال شد؟ امان از آنوقتي كه سيدالشهدا سلاماللّه عليه بر بالين او آمدند. در آن وقتي كه علياكبر نفس فيالجملهاي براي او باقي مانده بود فرياد برآورد سلام عليك. در عرب قاعده است كه چنانكه در اول ورود سلام ميكنند در وقت خداحافظي هم سلام ميكنند. پس حالا وقت مفارقت بود عرض كرد يا ابه سلام عليك يعني تو زنده باشي، انشاءاللّه تو سلامت باشي، ما رفتيم. بعد از اينكه سيدالشهدا خود را به سر او مانند شاهين كه خود را به سر كبوتر برساند، خود را رسانيد ديد افتاده اينطور كه عضو عضو او از هم جدا شده، بعد از آني كه او را به اين حالت ديد اول حظّي كرد فرمود استرحت من الام الدنيا جانت خلاص شد، حالا ديگر راحت شدي، از اين دنياي خراب گنديده خلاص شدي، حظّ كن، كيف كن، آنجا جاي كيف است، حالا وقت كيف تو است. بعد از آن دل مباركش به درد آمد، فرمود قتل اللّه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 287 *»
قوماً قتلوك خدا بكشد آناني كه تو را كشتند. بعد تعجب كرد و فرمود مااجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول چقدر جرأت كردند به كشتن تو بر خدا! خيلي جرأت كردند كه مثل تو آيت عظيمه خدا را كشتند و مثل تو ولي خدا را كشتند. چقدر جرأت كردند به كشتن تو، چقدر حريص بودند بر هتك حرمت پيغمبر9 كه مانند تو شبيهي از پيغمبر و چنين شخص كاملي را كشتند. بعد ملتفت شدند كه چنين گوهر گرانبهايي از دستشان رفته از دنيا سير شدند فرمودند علي الدنيا بعدك العفا ديگر بعد از تو خاك بر سر دنيا، بعد از تو دنيا خراب باد. اين است كه بعد از آني كه ميخواست جنگ كند در آن دفعه آخرين، آن عهدنامه آمد خطاب رسيد كه اگر نميخواهي برميگردانيم از تو بلا را. عرض كرد خدايا بعد از كشتهشدن علياكبر و بعد از كشتهشدن عباس ديگر زندگاني دنيا را نميخواهم، كار از كار گذشت، عزيزتر از جانم را دادم. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 288 *»
(موعظه هفتم دوشنبه / 27 محرمالحرام / 1286 هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
در تفسير اين آيه شريفه در ايام گذشته سخن به اينجا رسيد كه عرش خداوند عالم چهار ركن دارد چنانكه در احاديث بسيار وارد شده كه عرش خداوند عالم چهار ركن دارد و عرش خدا يعني ملك خدا چنانكه ائمه طاهرين تفسير فرمودهاند. پس ملك خدا چهار ركن دارد: ركن اول ركن خلق است، ركن دوم ركن رزق است، ركن سوم ركن حيات است، ركن چهارم ركن موت است چنانكه خداوند عالم اين چهار را دركتاب خود ذكر فرموده كه اللّه الذي خلقكم ثمّ رزقكم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيء سبحانه و تعالي عمايشركون پس اين چهار، اركان ملك خداوند عالمند و هريك از اين اركان را عرض كردم حاملي است و حامل ركن خلق وجود مبارك حضرتامير است صلواتاللّه و سلامهعليه. و حالا نه اين است كه معني عبارت اين باشد كه حضرتامير خالق است، حاشا. اين چهار ركني را كه من ميگويم آيا نه اين است كه چهار ملك حامل عرشند؟ اين را كه همه قبول دارند چنانكه ملكي حامل ركن خلق است و خالق نيست بلكه خدا خالق است. اللّه الذي خلقكم پس همچنين خدا است خالق و ركن خلق را حامل حضرتامير است و ركن رزق را
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 289 *»
حامل حضرت امامحسن است لكن نه اينكه او رازق است، رازق خدا است لكن حامل اين ركن حضرت امامحسن است و فيض اين رزق از خداوند عالم بر بندگان به واسطه حامل اين ركن به سايرين ميرسد. و ركن سوم كه ركن حيات است حامل آن حضرت امامحسين صلواتاللّه و سلامهعليه است و ركن چهارم كه ركن موت است، حامل او امامزمان صلواتاللّه و سلامهعليه است به طوري كه اگر خدا بخواهد شرح آن در ايام سال بشود.
اما ركن سوم كه سيدالشهدا حامل آن است عرض كردم كه ركن حيات است و اين حيات بر دو قسم است: يك حيات دنياوي است كه اين زندگي دنيا باشد كه حيوانات هم اين حيات را دارند. نفَسي است ميآيد و ميرود و حركتي از آنها بروز ميكند و احساس يكپاره چيزها به چشم و گوش و زبان خود ميكنند. اين را حيوانات هم دارند و حيات دنيا است و حياتِ پست، و حيات دنيا يعني حيات پست. دنيا در عربي به معني پست است، اين حيات حيات حيواني است كه در بدن حيوانات است و در بدن انسان هم هست و حيات بلند و حيات اشرف و حيات پاينده آن حياتي است جاويدان و زندگي ابدي سرمدي و آن حيات حيات روحالايمان است. خود آن ايمان جاني است در تن مردم و مؤمنين به آن ايمان زندهاند و زنده ميشوند به زندگي ايماني چنانكه در قرآن ميفرمايد يخرج الحي من الميت يعني مؤمن را از صلب كافر بيرون ميآورند، همچنين استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم يعني فرمايش رسول خدا را قبول كنيد هرگاه شما را ميخواند براي آن چيزي كه باعث زندگاني شما است. معلوم است دعوت پيغمبر باعث حيات خلق است، هركس پذيرفت زنده ميشود هركس از او نپذيرفت داخل مردگان است. اغلب اهل دنيا يعني آناني كه ايمان را نپذيرفتهاند اهل قبورند، بدنهاي ايشان قبري است روان، روحهاي ايشان مرده و در قبرهاي بدنهاشان مدفون است. پس اينها قبرهاي روانند مثل تخت رواني كه جنازه توش باشد و بر دوش كسي باشد يا بر پشت حيواني باشد. همچنين اين بدنها آن تخت
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 290 *»
روان است كه دارد راه ميرود، آن قاطر روح حيواني دارد اين تخت را ميكشد به اينطرف و آنطرف و در اين تخت مُرده است ايمان و ايمان مردهاي است در اين تخت گذارده. اين است كه خدا به پيغمبر خود ميفرمايد انّك لاتسمع من في القبور اي پيغمبر تو نميتواني حق را بشنواني به اهل باطل، تو بايد كه نذير باشي و بترساني و سخن خود را بگويي لتنذر من كان حيّاً تو بايد اعلام كني و بترساني كسي را كه زنده است. كسي كه مرده است تو نميتواني او را اعلام كني. پس اگر اين مرده را بفهمي شايد حالا ديگر بفهمي كه الهيكم التكاثر حتّي زرتم المقابر يعني چه. يعني آنقدر شما را مشغول كرده دوستي مال و دوستي تحصيل مال و آنقدر شما را غافل كرده از خدا و پيغمبر و ائمه هدي : و روز قيامت و عذاب خدا كه شما زيارت مقابر ميكنيد. اين مقبرههاي بيرون دهها و شهرها را هيچكس ديده كه كسي به زيارت اين مقابر برود از روي زيادتي طلب دنيا و زيادتي مال باشد، يا از روي غفلتي كه براي او حاصل شده به زيارت قبرستان برود پس معني اين آيه اين نيست كه خيال ميكنند لكن اينكه ميفرمايد الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر يعني مال زياد شما را به حدي مشغول كرده كه به واسطه كثرت مال فخر بر ديگري ميكنيد، آن هم ميخواهد برود تحصيل مال بكند تا فخر بر اين بكند. كثرت اموال شما را به حدي غافل كرده است كه به زيارت مقبرهها ميرويد، يعني از ولايت اولياء و عداوت اعداء دست برداشتهايد و ميرويد به زيارت آن قبرهاي روان، آن تختهاي رواني كه آن بدنها باشد، در آنها روحالايمان مرده و دفن شده و از براي طلب مال و جاه و طلب عزت به زيارت آن تخت روانها ميرويد. يعني دربند آن نيستيد كه اين كسي كه به زيارتش ميرويد مؤمن باشد، همينكه آدم متشخصي باشد جاه و جلال دنيايي داشته باشد تو به زيارت اين سر از قدم نشناخته ميروي و حال آنكه نه دين دارد نه ايمان دارد نه مذهب دارد. فرنگي است؛ به جهت زيادتي مال، براي اينكه تيول براي تو درست شود به زيارت قبرستان ميروي. قبرستانند اينها و قبرند راه ميروند. چهبسياري از اين مردم كه قبرهاشان
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 291 *»
سوراخ هم هست و آن گند مردهها از آن سوراخها بيرون ميآيد، عفونت آن هوا را متعفّن ميكند و دماغ زائرين خود را ميگنداند و مريض و عليل ميكند آنها را.
آيا اينهايي را كه عرض كردم فهميدي يعني چه؟ بسا آنكه آثار آن كفر و بيايماني از دهان او بيرون ميآيد، فحش ميدهد، غيبت ميكند، افترا ميبندد. و همچنين از چشم او بيرون ميآيد به نامحرم نگاه ميكند، به غضب به مؤمنان نگاه ميكند، به شهوت به بعضي ديگر نگاه ميكند. و از دستهاي ايشان بيرون ميآيد كه لطمه بر يتيم ميزنند، مال صغير ميربايند، اذيت بيوهزنان ميكنند. حالا ديگر سوراخها را شناختيد. خلاصه، اينگونه سوراخها در قبرها پيدا ميشود كه گند آنها عالمي را ميگنداند و اذيت ميكند مردم را از گند خود. و بسي قبرها هم كه سوراخهاي آنها گرفته است، خيلي منافق است.
ظاهرش چون گور كافر پُر حلل | و اندرون قهر خدا عزّوجلّ |
آن توش زبانه آتش است و در بيرون اين قبر اسبابي فراهم آوردهاند و دور آن را گچ و ساروج كردهاند به ساروج نفاق، به اين جهت بيرون نميآيد گند آن مرده تا به اين واسطه مردم گول بخورند و بيايند پيش آن قبر. ديگر بسا آنكه انتفاعي ببرند، بسا آنكه انتفاعي هم نبرند.
باري، مقصود اين بود كه روحالايمان حياتي است؛ در هركس كه روحالايمان آمد زنده است اين شخص و آثار زندگي از او پيدا ميشود. آثار زندگي كدام است؟ چشم او بينا ميشود، چشم مؤمن بينا است و چشم كافر كور است. يعني چشم مؤمن بيناي به حق است، آيات حق را در آفاق ميبيند، آيات حق را در انفس ميبيند و اما چشم كافر و آن شخص مرده نميبيند آيات خدا را. چشم مرده كه بنا نيست ببيند، پس نميبيند. هرچه در آفاق و انفس نگاه ميكند نميبيند. گوش مؤمن شنوا است، آيات خدا را ميشنود، اخبار و احاديث آلمحمّد : را ميشنود و سخن علما و حكما را ميشنود و اما گوش آن مرده نميشنود هرچه ميگويي. هرچه ميخواهي شواهد و بيّنه هم
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 292 *»
بياور، حق به گوش او نميرود و نميشنود. اين است كه خداوند عالم اين جماعت را اوصافشان را فرموده در قرآن ميفرمايد لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم اذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون مثل اينكه الاغ چشم و گوش ظاهر را دارد و هرچه ياسين در گوش الاغ بخواني هيچ فايده براي او ندارد. چهبسيار مردم كه چشمشان ميبيند و گوششان ميشنود و زبانشان تكلم ميكند لكن اگر صدهزار آيه، صدهزار معجز، صدهزار كرامت براي ايشان ظاهر كني ايمان نميآورند به جهت اينكه نيست در اندرون اين قبر خاكي، روحالايماني. حالا كه نيست چه كار بكند؟ پس از اين است كه روحالايمان سبب حيات مؤمنان است و روح در تن اهل ايمان است.
اينها را قدري پيش عرض كرده بودم و هرچه را كه من عرض كرده باشم و بعد هم عرض كنم اگرچه مكرر بشود لكن هر دفعه كه مكرر ميكنم چيز ديگري از توش بيرون ميآيد غير آن دفعه اول، اين مطلب كه معلوم شد.
حالا روحالايمان را ميخواهيم بشناسيم كيست و چهكاره است و اصل اين روحالايمان از كجا آمده است، پس عرض ميكنم كه خداوند عالم جلشأنه اول چيزي كه آفريد عقل بود. اول گوهري كه خدا آفريد، اول مخلوقي كه خدا آفريد عقل بود. خدا به اين عقل فرمود رو به من كن، رو كرد به خداوند عالم. فرمود پشت كن به من، پشت كرد به خداوند عالم و امتثال فرمان كرد. بعد از آن خطاب رسيد به عقل كه به عزّت و جلال خودم قسم كه هيچ مخلوقي محبوبتر از تو نيافريدهام اگر فرمايش ميكنم و امري ميكنم به تو ميكنم، اگر نهيي ميكنم به تو ميكنم. «سخن را روي با صاحبدلان است»، امر و نهي من به تو است، از تو اگر بگذرم ديگر ماسوي جهل است، با جهل چه سخن ميتوان گفت؟ همه سخنها با عقل و فهم است. نميبيني كل دنيا ظلمت است مگر جايي كه نور باشد؟ اينها چيزهايي است كه بديهيتر از اينها چيزي نيست. كل دنيا جهل است مگر جايي كه علم باشد، اين مسلّمي است. ديگر هرجا كه علم نيست جهل
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 293 *»
است، هرجا كه عقل نيست جهل است و خدا با جهل سخن نميگويد، امر و نهي به جهل نميكند. اين بود كه به عقل فرمود من تو را امر ميكنم، تو را نهي ميكنم و ثواب را به تو ميدهم. من تو را امر كردهام وقتي اطاعت ميكني تو ميكني، پس ثواب را به تو بايد داد. عقاب را هم به تو ميكنم زيراكه من نهي را به تو كردهام، اگر تو اطاعت نكني عقاب را به تو بايد بكنم. كسي كه عقل ندارد مجنون است ليس علي المجنون حرج بر ديوانه حرجي نيست اما آن كسي كه عقل دارد توقع از او دارند. پس اين عقل را كه خداوند آفريد به او جميع خصلتهاي نيك را انعام فرمود، او را رئيس و پادشاه كرد بر جميع خصلتها، هيچ خصلتي نماند مگر آنكه از نور عقل و شعاع عقل شد. بعد از آن خداوند عالم جهل را آفريد در سجّين چنانكه عقل را در علّيين و در مكان قرب آفريد از آن طرف جهل را هم به مقابله او در سجين و در مقام بُعد آفريد. بعد به او فرمود پشت كن گفت سمعاً و طاعتاً و گفت به او روكن نشنيد و رونكرد مثل اينكه سنگ را تو هزار فرسخ بالا ببر تا به او بگويي پشت كن فيالفور ميگويد سمعاً و طاعتاً و به تعجيل بناميكند آمدن و پشتكردن و اگر بگويي برو بالا به آسمان، اين سنگ ابداً حرف تو را نميشنود. باري بعد از آني كه جهل را اينطور آفريد و گفت پشت كن پشت كرد، گفت رو كن رو نكرد و جهل عرض كرد خداوندا تو مرا ضد عقل و مقابل او آفريدهاي و به او انوار و آثار و قشون انعام كردهاي، به من هم انعام فرما والاّ من مغلوب و مقهور او خواهم شد. پس به عدد قشوني كه به عقل انعام فرموده بود به جهل هم قشون داد، در مقابل يكنفر قشون به اين هم يكنفر قشون داد. مثلاً به عقل مواظبت به نماز داد به اين هم ترك صلوة داد، به عقل مواظبت به روزه داد به اين هم ترك صوم داد، به آن قشون مواظبتكردن بر حج داد به اين يكي قشون ترك حج و تسويف حج داد، به آن يكي علم داد و به اين يكي جهل داد وهكذا به آن تقوي داد به اين بيتقوايي، به او صدق داد به اين كذب داد، به او وفا داد به اين بيوفايي، به او سخن نيك داد به اين بدحرفي داد. تا اينكه قشون اين هم به عدد قشون او شد. براي جهل هم قشون پيدا شد، گفت خير،
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 294 *»
حالا ديگر من هم ميتوانم در برابر او زيست كنم.
باري، اين عقل اين قشوني كه خدا به او داده بود اين عقل را خداوند به هركس انعام كرد و اين پادشاه را در بدن هركس قرار داد، جميع اين قشون به همراهي عقل در او قرار ميگيرد از اين جهت آن شخص نوراني ميشود و آن بدن زنده ميشود به روحالايمان عاقل ميشود، عالم ميشود، حكيم ميشود، و صاحب تقوي و رشد ميشود، و قلب او منور ميشود به نور عقل و به نور تابعان عقل. و هركس را كه خداوند جهل در او قرار داد قلب او ظلماني و تيره و تار ميشود و جميع شياطين و قشوني كه براي جهل است همه در آن قلب جا ميگيرند. و چون هريك از اعمال خير را خدا قرار داده ملكي حامل آن باشد، هريك از صفات قبيحه را شيطاني بر آن موكّل كرده و آن عقل را ملك بزرگ قرار داده و رئيس ملائكه جميعاً روحالقدس است و روحالقدس خلقي است اعظم از جميع ملائكه و آن عقل است و اشاره به آنها است تنزّل الملائكة و الروح فيها ملائكه خيرات و صفات نيكاند و روح همان عقل است كه مستولي بر آنها است. و از اينطرف جهل شيطان اعظم است و براي هر صفت قبيحي خدا شيطاني موكّل كرده. براي ترك نماز يك شيطان موكّل كرده كه اين شيطان كارش اين است كه واميدارد شخص را به ترك نماز. شيطاني است حامل كذب است وا ميدارد شخص را به دروغ. حالا هرگاه جهل در كسي قرار گرفت شيطان اعظم ميآيد در دل او مينشيند، دل او طويله آن شياطين ميشود، جميع آن مملكت را مسخّر ميكند، دست او را به لطمه بر يتيم ميدارند، چشم او را به نظر به نامحرم ميدارند، زبان او را به دروغ و غيبت و فحش و بهتان ميدارند، پاي او را به رفتن به ميخانه و به محل معاصي ميدارند، جميع اعضا را تصرف ميكنند و به تصرف قشون و سپاه جهل ميدارند و همه را به فرمان خود درميآورند. و هرگاه پادشاه عقل سرير سلطنت خود را در دل آن كس گذارد، جا ميگيرند ملائكه در قلب او و قلب او مهبط ملائكه ميشود. فوجي در نزولند و فوجي در صعودند و رحمتهاي الهي است كه نازل
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 295 *»
ميشود بر آن دل، انوار خدا است كه ميآيد جميع مملكت بدن را فراميگيرد. ملائكه تصرف ميكنند در آن مملكت و اهل آن مملكت را به فرمان خود ميدارند. پادشاه عقل سلطان و جميع ممالك در تحت تصرف جنود او است، و در هر قريه قريهاي هستند. دست قريهاي است، پا قريهاي است، چشم قريهاي است، گوش قريهاي است. دست را ميدارد به صدقهدادن، به قنوتخواندن. چشم را ميدارد به نظر به كتاب خدا، به نظر در آفاق و انفس، به نظر بر مؤمنان. گوش را ميدارد به احاديث آلمحمّد، به علوم آلمحمّد، به حق شنيدن. پس آن شخص ميشود شهري پر از ملائكه و پادشاه آن شهر عقل است و پر از نور و پر از رحمت خدا و بركات خدا و آن يكي ميشود شهري پر از ظلمت و ظلم و تعدي و جور و ستم و در آنجا پادشاه شيطان اعظم ميشود و قشون او مملكت بدن را مسخر ميكند. اينها شنيدنش مزه ندارد، شنيدن اينها حاصلي ندارد بجز اينكه حجت را بر خود تمام كنيد، بجز اينكه راه جهنم را بر خود صاف كنيد. شنيدن اينها براي اين خوب است كه به آن عمل كنيد، قلب خود را متنبه كنيد آنوقت اينها راه بهشت ميشود والاّ فايدهاي ندارد بجز اينكه بدمد در آتش جهنم و بر جان شما آن را مشتعل كند؛ مگر آنكه بشنويد و عمل كنيد و انشاءاللّه ميشنويد.
باري، خداوند عالم بنده را كه خلق ميكند قلب او را مثل نارنجقلعه آفريده و سينه و صدر او را بمنزله حصار ارگي براي آن نارنجقلعه آفريده و ساير بدن را به منزله حصار شهري قرار داده و اين قلعه و اين شهر خالي است و صلاحيت دارد براي اينكه پادشاه عقل در او سكني كند و صلاحيت دارد براي اينكه سلطان جهل در او سكني كند، امتناعي از هيچ چيز ندارد و شيطان گول نزند شما را يكي از آن قشونهاي جهل شبهه در دل شما نيندازد، بگوييد پس انسان تقصيرش چهچيز است؟ اگر خدا جهل را در دل او قرار داده او هر كاري كه ميكند به سبب آن جهل است. خير، اينطور نيست. اين بدن صلاحيت هر دو را دارد، ميشود سلطان عقل در او منزل كند ميشود سلطان جهل در او سكني گيرد. و اگر اين را ميخواهي به چشم خود ببيني نظر كن ببين اين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 296 *»
حدقه چشم تو صلاحيت دارد كه به قرآن نگاه كند، صلاحيت دارد به نامحرم نگاه كند، ببين اين دست تو صلاحيت دارد براي اينكه قنوت بخواني صلاحيت دارد براي اينكه لطمه بر يتيم بزني براي هر دو صلاحيت دارد. نه اين است كه دستِ قنوتخوان طوري ديگر است و دستِ لطمه به يتيمزن طوري ديگر است. خير، هر دو يكطور است. يا زبان قائل لااله الاّاللّه طوري ديگر است و زبان فحشگو طوري ديگر است، خير مثل هم است. اگر او را بگرداني از راه ذكر، ذاكر ميشود. بگرداني از راه فحش، فحّاش ميشود. همچنين قلب تو و سينه تو و اعضاي تو صلاحيت براي اين دارد كه پادشاه عقل در آن مسكن گيرد، و صلاحيت براي اين دارد كه پادشاه جهل در آن سكني گيرد. همهاش صلاحيت است، واللّه امتناع ندارد نه اعضاي ظاهري نه اعضاي باطني در هيچيك از اينها. ميخواهي اين را بفهمي حواست را جمع كن، خيال كن ببين پياله شراب دست تو دادند و تو بر دست گرفتي و آوردي پيش دهان خود و لب خود را گذاشتي بر آن و ريختي در شكمت. اگر اينها را بخواهي خيال كني خيال ميشود بكني. و همچنين خيال كن رفتم توي حمام، غسل كردم، تائب شدم، آمدم مسجد رفتم مشغول نماز شدم. چگونه عبادت كردم؟ خيال ميشود بكني. مانع ندارد اعضاي ظاهري و اعضاي باطني نه از طاعت نه از معصيت. براي اينكه حجت خداوند آنطور تمامتر ميشود كه بگويد من تو را طوري آفريدم كه هم ميتوانستي طاعت كني هم ميتوانستي معصيت كني.
باري، آن عقل و آن جهل هردو طالب اينند كه مملكت را تسخير كنند و خداوند براي اين قلب دو گوش قرار داده، براي آن دو باب قرار داده يكي در طرف راست يكي در طرف چپ، در طرف راست پادشاه عقل معسكر([2]) خود را قرار داده و قشون خود را واداشته و در طرف چپ اين قلب جهل قشون خود را واداشته و اين دوتا در مملكت
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 297 *»
تن دائم در مشاجره و نزاعند و هردو طالب اينند كه مملكت را بگيرند و بر اين مملكت مسلط شوند. هركس رفت توي قلعه نشست شهر مال آن است، تا اين دو پادشاه در بيرونند كار بر تو آسان است ممكن است براي تو كه قلعه را خالي بكني به دست اين بدهي، لكن اگر قلعه را خالي كردي به دست يكي دادي، ديگر عاجز خواهي شد. مثل كسي كه بيرون چاه است و هنوز توي چاه نيفتاده، ممكن است نجات يابد لكن اگر افتاد توي چاه، ديگر آنوقت كار او مشكل است؛ اينجا هم همينطور است. پس اين دو پادشاه در بيرون دل تو منزل و در يمين و يسار دل تو مسكن كردهاند و طالب تسخير اين مملكتند، از اين طرف ميدان جنگ هم برپاست. همينكه اول زوال ميشود پادشاه عقل ميگويد به آن ملكي كه امركننده به نماز است كه برخيز برو به اهل مملكت بگو هنگام توجه آمد، وقت نماز است. ملك هم بناميكند نداكردن به اطراف مملكت، به پا ميگويد برخيز، به چشم ميگويد ببين، به دست ميگويد چه كن، اعضا را ميدارد به نماز و از آن طرف پادشاه جهل خبر ميشود به شيطان موكّل به ترك نماز ميگويد كه حكم همچو شده است از عقل. به يكي از آنهايي كه حامل است براي ترك نماز ميگويد برو مانع شو، نگذار نماز بخواند. ميآيد هريك از اين اعضا و جوارح را گول ميزند و منع از نماز ميكند به گول، به غير گول، به هرطور باشد، به طمع، به خوف. ميگويد يكخورده ديگر اين كار را بكن، دور نميشود، يكخورده ديگر. لولو براي آدم درست ميكند، ميگويد اگر حالا برخيزي فلانكس بدش ميآيد، اگر نماز كني فلانجاش عيب ميكند، بنشين اين حساب را بگذران، اين را بنويس، دور نميشود. يكدفعه ميبيني از اول وقت گذشت. به طمع شد، به طمع. اگر نشد به خوف، اگر نشد به محبت، نشد به كسالت، به اينها نشد خواب برش مستولي ميكند، به انواع و اقسام حيلهها اسباب فراهم ميآورد كه اين نماز در اول وقت نكند. حالا اين حالت را جميع مكلفين در خود مشاهده ميكنند. نشسته يكفقير ميآيد سؤال ميكند، اول پادشاه عقل به ملكي كه موكّل بر امر به صدقات است ميفرمايد به او امر كن چيزي به فقير
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 298 *»
بدهد، از آن طرف جهل خبر ميكند يكي از قشون خودش را برو به او بگو كه تو صلاحت نيست چيزي به اين بدهي، اگر داديش بدعادت ميشود، ديگر هي سرِهم سؤال ميكند. اگر به اين گول خورد، خورد. اگر نخورد از راه ديگر ميآيد. بلكه اين مستحق نباشد، يكبار ميگويد اگر به اين چيزي دادي فقرا خبر ميشوند، يكبار ميگويد كار واجبتر از اين هم هست، يكبار ميگويد تو چه ميداني سيّد هست يا نه بلكه اين سيّد نباشد، اينها اغلبشان دروغ ميگويند تجربه شده است. هي بنا ميكند اسباب چيدن تا آنكه تو آن كار خير را نكني و از آنطرف هم عقل هي امر ميكند كه بده، چطور خدا عوض ميدهد چقدر اجر دارد! اين است كه يك صدقه از دهان هفتاد شيطان بايد بيرون بيايد تا به دست سائل برسد و به اينطور ميان اين شيطان و اين ملك تنازع واقع ميشود. خودت احساس ميكني توي سينه تو اينها جنگ ميكنند هي او يك دليلي ميآورد كه بده، اين يك دليلي ميآورد كه مده و دل دل ميكني. او ميگويد بكن اين ميگويد مكن، تا تو در اين ميانه كمك كداميك باشي و به كمك تو قلعه گرفته شود. ديگر يا آن پادشاه يا آن پادشاه غالب آيند «تا چه كند قوّت بازوي تو» اگر كمك پادشاه عقل را كردي آن ملك گردن آن شيطان را ميزند، اهل مملكت را به آن خير ميدارد، يكتا شيطان كم ميشود. باز كار ديگري پيش ميآيد، عقل حكم ميكند و شيطان موكّل به ترك آن پيش ميآيد، تا اينكه قشون عقل گردن آن را هم ميزنند، باز يك كار ديگري پيش ميآيد عقل حكم ميكند و شيطان را گردن ميزنند و همچنين. پس لازال تو كمك ميكني عقل را تا آنكه جميع آن شياطين كشته خواهند شد چون كشته شدند قشون عقل زور ميآورند جهل را ميگيرند، اسير ميكنند و او را كُنده و زنجير ميكنند، او را مطيع خود ميكنند. تا ميرود نفس بكشد يكي به كلّه او ميزنند و قوت اين پادشاه هم بيش از همه قشون او است. خيال نكني كه به واسطه قوت لشكر اين سلطان قوت دارد و همينكه لشكرش تمام شد حالا ديگر قوتي ندارد، حاشا. در باطن پادشاه قوتش از جميع عسكرش بيشتر است و به همان قوت باطني سلطنت بر آنها دارد و همه آنها
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 299 *»
شعاع او و سايه او بودند.
باري، قشون جهل كه كشته شدند آنوقت جهل را ميگيرند لكن محاربه عظيمي براي اين بايد بشود، همه كمك تو بايد بشود او را ميگيرند كُنده به پاي او ميزنند، زبان او گنگ ميشود، بايد نفس نكشد اگر گاهي نفسي هم كشيد يكي به مغزش ميزنند، مدتهاي مديد كه در زندان عقل ماند خوردهخورده خودش ساكت ميشود، ديگر حرفي ندارد. چندي ديگر كه ماند انس ميگيرد به كارهاي عقلانيان، ميگويد اينها هم بد نيست، عاقبت بدش هم نميآيد. چندي ديگر هم كه ماند طبعش مايل به عقل ميشود. خودش ميگويد پاشويد نماز كنيد تا اينكه خوردهخورده به جايي ميرسد كه توبه خواهد كرد از آن كفرها و ظلمتها و كمكم مطيع عقل خواهد شد. آنوقت عقل او را به خواهري خود خواهد گرفت، ميگويد تو هم برادر ما، تو هم خواهر ما، و اين هم از آنها ميشود و اين وقتي است كه عاقبت به خير ميشود. و شرح اين احوال را خدا در قرآن فرموده. اول نفس را فرموده است اماره است انّ النفس لامّارة بالسوء الاّ مارحم ربّي و آن وقتي است كه پادشاه بود و مسلط بود. خوردهخورده لوّامه ميشود و آن وقتي است كه كاري كه ميكند نفس ملامت ميكند انسان را تا اينكه آخر ساكن ميشود كه ياايّتها النفس المطمئنة بعد از اينكه ساكن شد رجوع ميكند به عقل، در امور خود استشاره از عقل ميكند كه ارجعي الي ربّك بعد از آن ميپسندد صفات عقل را و راضيه ميشود. بعد از آن خيلي خوب كه شد عقل او را ميپسندد و مرضيه ميشود. بعد از اينكه اين حالت در او پيدا شد داخل در عباداللّه ميشود كه فادخلي في عبادي به او ميگويند داخل بندگان خدا شو. داخل بندگان كه شد ميگويند و ادخلي جنّتي ديگر حالا داخل بهشت شو.
و هرگاه تو حمايت كردي سلطان جهل را نعوذباللّه، همينكه ملائكه گفتند نماز كنيد سلطان جهل حكم در داد كه نماز نكنيد، تو هم حمايت جنود جهل را كردي. عقل كه مأيوس شد از اطاعت تو به آن ملكي كه مأمور به نماز است ميگويد بيرون رو از
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 300 *»
اينجا و ديگر كسي ملك را نميكشد. خدا قرار نداده است لنيجعل اللّه للكافرين علي المؤمنين سبيلاً آن ملك فرار ميكند از آنجا و ترك ميكند بدن را و همچنين ملكي ديگر بيرون ميرود و ملكي ديگر تا اينكه خوردهخورده اين جهل بر اطراف بدن مستولي ميشود. فردا ظهر كه ميشود صداي حي علي الصلوة كه بلند شد اگر ملكي بگويد برخيز نماز كن، باوجودي كه راست ميگويد، هيچ اعتنا نميكني. اذان ميگويند و هيچ به خاطرت خطور نميكند، نماز هم ترك بشود هيچ تزلزل به خاطرت نميآيد كه حالا وقت نماز است، بايد نماز كرد. يك كسي توي دلت نيست كه بگويد نماز كن، اگر نكردي هم نقلي نيست، طوري نشده. عادت كه كرد ديگر نماز هم نميكند. همچنين ماه رمضان هم كه ميآيد همانطور كه عادت كردهاند روزها غذا بخورند به همان عادتي كه كردهاند روزه را ميخورند و هيچ تزلزل در قلبشان نيست. در قلبشان كسي نيست كه بگويد روزه بگير، خير، ماهرمضان هم مثل ماهشعبان، مثل ماهشوال روزه را ميخورد با قلب ساكن و دل مطمئن و هيچ باكش نيست. هيچكس توي دل اين نيست بگويد فحش بد است، فحش مده.
اينها را كه عرض ميكنم متذكر شويد، قلبهاي خود را بترسانيد و به اينها اندازه خود را بدانيد. واللّه اگر مكروهي از تو سر زد و در دل تو كسي نفس نكشيد و هيچ باكت نشد، بدان كه ملك از بدن تو فرار كرده است. چراكه اگر ملك در دل تو بود لامحاله دل تو را ميخورد كه مثلاً چرا پاي راستت را در كفش پيش از پاي چپ نكردي؟ خلاف انبيا و رسل كردي، توبه كن. توي دلتان هيچكس نيست و اگر نه نفس ميكشيد. ميبيني يكتا فحش ميدهد و هيچ باكيش نيست، هِرْهِرْ هم ميزند. اگر چنين است بدان ملك فرار كرده. فحش ميدهد و مينشيند و هِرهِر ميزند و قليان ميكشد و با دهن پُر از خنده مينشيند هيچ تزلزل در دل او پيدا نميشود، باكيش هم نميشود، بدان ملك فرار كرده است. غيبت ميكني، دروغ ميگويي و هيچ تزلزل هم براي تو حاصل نميشود، بلكه با قلب ساكن و نفس مطمئن آرام داري و بدان كه خراب شدهاي. برو
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 301 *»
تدارك كن، برو استغفار كن، بدان كه از اهل جهنم شدهاي و كسي كه از اهل جهنم شد نجات ندارد ابداً مگر آنكه از اين احوال كه دارد تا زنده است برگردد والاّ با كفّار هيچ فرق ندارد و در جهنم مخلّد خواهد بود. پس تو اگر حمايت كردي جهل را و بيرون كردي از اين مملكت ملك را، شياطين صاحب اين مملكت ميشوند هر عضوي از تو را به فسقي و فجوري و معصيتي ميدارند و تو را كافر ميكنند. من گفتم و اتمام حجت را بر تو كردم، ديگر خود داني.
علامت اينكه ملائكه رفتهاند و ملك را شيطان بيرون كرده اين است كه با قلب ساكن و نفس مطمئن مرتكب معاصي ميشوي. مؤمن اگر هفتادسال بگذرد از يك معصيتي كه كرده است فراموش نميكند، تا يادش ميآيد مضطرب و ترسان ميشود و اشكش جاري ميشود، فيالفور تدارك ميكند، استغفار ميكند. لكن منافق همينجا كه هست در همين مجلس كه نشسته است با دهن پرخنده، با دل خوش دروغ ميگويد، فحش ميگويد، غيبت ميكند، و هيچ باكش هم نيست. معلوم است در اين مملكت ذكر رسول خدا نيست. اگر ذكر رسول خدا بود رسول خدا كه گفته مكن اين كارها را، تو چطور مرتكب ميشوي و ميكني؟ پس سزاي اين جهنم است خدا ميفرمايد مااصبرهم علي النار اين كفار چقدر صبر بر آتش ميكنند؟! آيا هيچكس ديده كسي صبر بر آتش داشته باشد؟ پس ايني كه ميفرمايد چقدر صبر ميكنند بر آتش، اين يعني چقدر صبر بر معصيت ميكنند، دروغ گفته، معصيت كرده، غيبت كرده و معذلك آرام نشسته است صحبت ميدارد؛ چقدر صبر ميكند بر معصيت! مااصبرهم علي النار چقدر صبر بر آتش جهنم دارد، يعني بر معاصي. هركس در اين دنيا بر معاصي صبر كرد، بر آتش جهنم صبر كرده. لكن مؤمن ضعيف است، يك شراره آتش، يك جرقه آتش كه به بدنش برسد، به جامهاش برسد، به فرش او برسد، لامحاله براي او انقلاب حاصل خواهد شد، مضطرب ميشود. ميداند كمش زياد است، ميداند آتش يكشرارهاش هم ميسوزاند، بيشترش هم ميسوزاند. پس مؤمن براي او انقلاب در معاصي پيدا
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 302 *»
ميشود. بگويم يككلمه و جان تو خلاص و آن اين است كه اگر ديدي در نفس خود اضطراب حاصل ميشود بدان كه نجات از براي تو هست، اگر در نفس خود اضطراب نديدي و ديدي با خاطر جمع مرتكب معاصي ميشوي، با دل خوش و صورت برافروخته، با اعضاي آرام، با شهوت صادق، پس بدان كه از اهل جهنمي كه اينقدر صبر بر معصيت داري و هيچ تدارك براي چاره آن نداري. باز تا زندهاي در دست كارگري، لكن بعد از آني كه پادشاه عقل مستولي بر بدني شد، بر اهل اين مملكت حكم ميكند و سرير سلطنت خود را در اين مملكت ميگذارد و در نارنجقلعه دل تو ميگذارد و امر ميكند كه منادي ندا كند كه حكم حكم سلطان عقل است. قلب اين ميشود منبر ملائكه، ميشود مختَلَف ملائكه، ميبيني ملائكه فوجي در نزولند فوجي در صعودند. ملائكه الهام، ملائكه كشف حقايق، ملائكه اسماءاللّه و صفاتاللّه. ميشود صاحب اسماء و صفات، صاحب اسم اعظم ميشود، صاحب تصرف در عالم ميشود، جميع اشياء امر او را اطاعت ميكنند به جهت آنكه عقل اول ماخلقاللّه است و مستولي بر كل است. در اين بدن كه بروز ميكند خوردهخورده كار اين بدن به جايي ميرسد كه خودش را ميتوان گفت اول ماخلقاللّه است به جهت آنكه آني كه در اين است اول ماخلقاللّه است. تو را به اسم روحت ميخوانند، نميبيني اگر روح تو عالم است ميگويند اين بدن عالم است، اگر روح تو جاهل است ميگويند اين بدن جاهل است، اگر روح تو عادل است اين بدن را ميگويند عادل است اگر روح تو فاسق است بدن تو را ميگويند فاسق است. به اسم روح تو، تو را ميخوانند. اسم مكاسب روح تو به بدن گفته ميشود، دوستي تو، دشمني تو، اينها همه از روح تو است بر بدن گفته ميشود. كذلك هركس آن عقل در او آمد و نشست، اين بدن هم اسم عقل بر او گفته ميشود و احكام عقل بر او جاري ميشود. آن عقل چون اول ماخلقاللّه است اين شخص هم آنوقت اول ماخلقاللّه ميشود. قلب كل ميشود، مستولي بر كل ميشود. حالا ديگر اين شخصي است كه خداوند كسي را از او دوستتر نميدارد، آنوقت حبيباللّه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 303 *»
ميشود و امرهاي خدا به اين ميشود، و نهيهاي خدا به اين ميشود، ثوابها براي اين است، عقابها براي اين است، ملك براي اين است. پس اين شخص ميشود قلب اين خلق و مهبط علوم الهي ميشود، ميشود مورد قضا و قدر الهي ديگر از اين به ساير خلق منتشر ميشود، آنوقت اين دل عالم ميشود اين است كه فرمودند العقل وسط الكل پس اين شخص ميرسد به مقام قطبيت به جهت اينكه العقل وسط الكل اين شخص قطب ميشود از براي ساير خلق و قلب ميشود براي آنها و حيات ايماني و عقل و علم و عمل و ايمان و زهد و تقوي. جميع صفات عقل كه به مردم ميرسد به واسطه اين كس به ساير مردم ميرسد. چنين كسي ميشود باب خدا در زمين. فرمودند سلمان باب اللّه في الارض هركس ميخواهد رو به خدا بكند و رو به خدا برود، بايد رو به او بكند و از او بياموزد. جميع دعاها را از او تمنا كند، استجابت را از او بخواهد، تصديق او را در آنچه ميگويد بكند. چيزي چند از فضائل و عجايبي چند خدا به او ميدهد كه نه من ميتوانم بگويم و نه تو ميتواني بشنوي. چه عرض كنم كه امر اعظم و اعظم و اعظم از اين است كه من بگويم و تو بشنوي و هنوز هنگام گفتن آن نرسيده و در احاديث و قرآن، مخزون و مكنون است تا وقتش برسد.
باري، برويم بر سر مطلب. بعد از آني كه آن كس جهل را بر خود مسلط كرد آن جهل همين كه ديد كسي نيست، بر عقل غلبه ميكند و عقل از آن مملكت فرار ميكند آنوقت جهل حكم ميكند و فرمانفرمايي ميكند به شياطين كه كرسي مرا ببريد در دل اين بگذاريد، كرسي او را ميبرند در دل او ميگذارند قلب اين ميشود طويله شياطين، دائماً در قلب اين جمعي وارد ميشوند از شياطين و جمعي از شياطين از اين دل ميروند دسته ديگر ميآيند. و در اطراف اين مملكت آثار حكم شيطان ظاهر ميشود. از چشمش و گوشش و دستش و پايش و زبانش و جميع اعضا و جوارحش تا اينكه كار او به جايي ميرسد كه اسم او شيطان ميشود و اينها آنها هستند كه خدا ميفرمايد شياطين الانس و الجن يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً آنوقت اين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 304 *»
شخص ميشود شيطان مثل آن شيطان بزرگ. اين شيطان هيكلي ميشود براي جهل و شيطان بزرگي كه او توي اين هيكل درآمده دستش را ميكند توي دستهاي اين، سرش را ميكند توي سر اين، پاي خود را ميكند توي پاي اين. مثل اينكه كسي قبا بپوشد دستش را توي دستهاي قبا ميكند، هر عضويش را به جاي آن عضو از قبا ميكند همينطور آن شيطان ميرود توي اين بدن اعضاي اين را ميپوشد و اين بدن را هيكل خود قرار ميدهد تا آنكه به جايي ميرسد كه اسم اين جناب مشخص ميشود شيطان اعظم، امرش ميشود امر شيطان، نهيش ميشود نهي شيطان، حكمش ميشود حكم شيطان اگر دهان بگشايد. لب نميگشايد مگر به اقوال شيطاني، اگر نظر كند نظر نميكند مگر به جاهايي كه شيطان نگاه ميكند. نگاه ميكند به نامحرم، به عداوت به مؤمنين. اگر گوش دهد به غيبت گوش ميدهد، به فحش وهكذا.
واللّه مثَل اينها را چنين يافتهام كه فرض كن يك كنده چناري را بدهند به نجار به هيأت انسان بتراشد و بسازد و اين كنده چنار را آتش بزنند، اين يك جمره آتش ميشود. حالا اين آدمي ميشود آتشي از توي چشمهايش آتش بيرون ميآيد، از توي دهنش آتش بيرون ميآيد، از سوراخ بيني او آتش بيرون ميآيد، اگر به تو مشت زند جاي مشتش آتش ميگيرد، اگر دست به گردن تو كند جاي دستش طوق آتش ميشود، اگر تو را ببوسد همان جاي لبش كه تو را بوسيده آتش ميگيرد، اگر بيايد نزديك تو، تو را ميسوزاند، محبت به تو كند تو را ميسوزاند، به واسطه آنكه هرچه هست جميعاً آتش است. حالا اين شخص كه هيكل شيطان شده هر كاري كه به تو بكند تو را ميسوزاند. لب بگشايد تو را ميسوزاند، اگر حرف زند تو را ميسوزاند و اگر نظر كند به تو، تو را ميسوزاند به جهت آنكه آنچه با تو ميكند از روي عداوت است، محبتي كه با تو ندارد كه اين كارها را ميكند اگر اظهار محبتي هم بكند نفاق است، هرچه بگويد همهاش خراب است.
گر نماز و روزه ميفرمايدت | شخص مكار است فكري بايدت |
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 305 *»
او گفته نفس مكار است لكن اينجا «شخص مكار است فكري بايدت». جميع اعمال او ميشود آتش، جميع آثارش ميشود آتش، شيطاني ميشود اغواكننده پس در اين وقت اين قطب عالم شيطنت و قلب عرصه جهل ميشود. به جايي ميرسد كه جميع شروري كه در عالم ميشود راجع به او ميشود، جميع معاصي معصيت اين بدبخت ميشود. طوري ميشود كه هر دروغگويي فرع اين ميشود، هر افترازنندهاي فرع اين ميشود. حالا ديگر خيالتان نرسد كه اين دُم هم درميآورد و شاخ هم درميآورد يا شكل عجيب و غريبي پيدا ميكند، خير. همين را ميبيني عمامه مولوي بر سر ميگذارد، رداي لطيف نازك دوش ميگيرد و عصا هم دستش ميگيرد، بر سر هم لاحول و لاقوّة الاّ باللّه هم ميگويد، تحتالحنكش هم مثل دنباله افسار توي دست و پاش افتاده، حمام هم ميبيني رفته و دستهاش را هم خضاب كرده، ريشش را هم خضاب كرده و شانه هم كرده، پيش پاي مردم هم برميخيزد، تعارف هم با مردم خيلي ميكند. هركس ميبيندش ميگويد قربانش شوم لكن ملتفت باش كه،
اي بسا ابليس آدمرو كه هست | پس به هر دستي نبايد داد دست |
خدا پدر و مادر ما را بيامرزد كه از بچگي همچو حالي ما كردهاند و همچو به ما فهمانيدهاند كه عُمَر دم داشت، شاخ داشت، يك چيز سياه بدشكلي هم بود، مثلاً خرسي بود پر از مو و پشمهاي دراز داشت و مثل اين گوسفندهاي بزرگ كوهي شاخهاي دراز هم داشت مثلاً به ريشش هم يك فضله چسبيده بود. از اول ما همچو خيال ميكرديم از بس همچو به ذهنمان داده بودند. لكن اهل اين زمان طوري هستند كه اگر فرضاً به ديدن عمر بروند و عمر پيش پاشان برخيزد و تعارف و تكلف براشان فرستاد و تعارفشان كرد، ميگويند اين خوب آدمي است و حالا ديگر اين هرچه ميگويد درست است، لكن حالا ما به همّت پدر و مادرمان آن خرسي كه خيال ميكرديم، توي ذهن خودمان ميديديم نميشود خليفه پيغمبر همچو كسي باشد. لكن حالا كه نگاه ميكنيم ميبينيم چه عرض كنم ميبينيم طوري بوده كه پر منافاتي با
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 306 *»
آنچه ما خيال ميكردهايم نداشته است. همچنين چهبسيار مردم امروز هستند كه داخل كفارند، داخل مشركينند، هياكل شياطينند، راه هم ميروند در ميان مردم ملقب به لقب مولانا هم هستند، سركارآقا هم به او ميگويند و حرف هم كه ميزند صداش را باريك ميكند و ناله ميكند. ديگر گاهي تحريرش هم ميدهد كه يعني از بس كه نماز كردهام ضعيف شدهام، قوّت حرفزدن ندارم. تعارف هم با مردم خيلي ميكند لكن شيطاني است از شياطين، كه بايد از او پناه برد به خدا. واللّه آن چاهي كه سرش باز است فضيلت دارد بر آن چاهي كه سرش را به خاشاك بستهاند و خاك نرم بر سر آن ريختهاند و تو خبر نداري و نميداني، تا پا ميگذاري تو را به اسفل درك جهنم ميفرستد. يهودي خيلي به از اين آقا است، نصراني خيلي به از اين آقا است، مجوسي خيلي بهتر از اين است. آنها چاه هستند لكن چاه سر باز است، هيچكس گول آنها را نميخورد. لكن اين مشرك است به خداوند عالم، به اين دليل كه ببين چگونه پيشش كه ميروي القاي كفري به تو ميكند القاي عداوت و كينهاي به اولياي خدا به تو ميكند. ميخواهد به طور ملايم و نرم تو را منصرف كند از حدود خدا، به نرمي ميخواهد تو را منصرف كند از ولايت اولياي خدا و عداوت اعداي خدا. ايمان تو را از دستت گرفته و تو خبر نداري، يكدفعه خبردار ميشوي كه از مغز، رفتي به چاه و افتادي در قعر جهنم و كافر شدي.
باري، اين كيفيت عقل و جهل بود كه عرض كردم. آن عقل روحالايمان است و حيات خالص است و آن جهل موت است. كدام مرگ از ناداني و نافهمي بالاتر؟ و از اينكه انسان احساس درد نكند، بالاتر؟ پس بنابراين جهل موت است و عقل حيات است.
و حالا بياييم ببينيم آن عقل از كجا آمده، آن جهل از كجا آمده؟ اما آن عقل، آنچه از اخبار آلمحمّد : برميآيد از نور محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين آفريده شده. خداوند عالم عقل را از نور محمّد9 و از نور آل اطهار او آفريده است
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 307 *»
صلواتاللّه عليهماجمعين و جهل را خداوند از سايه آن خبيث اول و خبيث دوم و خبيث سوم و رؤساي ضلالت آفريده است و تو ميداني كه اگر چوبي كجي در برابر آفتاب بداري، سايه آن سايه كجي خواهد بود و اگر چوبي مستقيمي در برابر آفتاب بداري، سايه آن سايه مستقيمي خواهد شد. اگر به هيئت انساني باشد سايه او به هيئت انساني خواهد بود، اگر حيواني باشد سايه او به هيئت حيواني خواهد بود. پس اگر اين را يافتي عرض ميكنم كه هيأت عقل بر هيأت محمّد و آلمحمّد است صلواتاللّه عليهم چنانكه عكس آفتاب در آئينه گرد است چون گردي آفتاب، زرد است چون زردي آفتاب، درخشان است چون درخشاني آفتاب، تابان است چون تاباني آفتاب. پس اين عقل هم بر هيأت محمّد و آلمحمّد است صلواتاللّه و سلامهعليهم مسلّماً و چون به برهان ثابت كرديم و تتمّه بيان در دست است، عرض ميكنم كه خداوند عالم روحالايمان را از سايه حسين بن علي بن ابيطالب آفريده و از نور او خلق شده، پس هيأت اين عقل بر هيأت سيدالشهدا است7 چنانكه اگر سيدالشهدا بايستد در برابر آئينه، عكس او در آئينه بعينه سيدالشهدا ميشود و حركات او در آئينه بعينه حركات سيدالشهدا ميشود. همچنين اين عقل بعينه نور سيدالشهدا است و سيدالشهدا است كه در اينجا عكس انداخته از اين جهت خدا قسم ياد كرد و فرمود و عزّتي و جلالي ماخلقت خلقاً احبّ الي منك به عزّت و جلال خودم قسم كه هيچ خلقي را خلق نكردم كه محبوبتر از تو باشد در نزد من. چراكه تو نور محبوب مني و نور حبيب مني و لا حبيب الاّ هو و اهله آيا اين ضروري مسلمين نيست كه محمّد حبيب خدا است؟ آيا ضروري مذهب شيعه نيست كه حسين منّي و انا من حسين پس حسين محبوب خدا است و نور محبوب خدا هم محبوب خدا است. پس عقل محبوب خدا است، پس قسم ياد كرد خدا در وقتي كه خطاب به عقل ميفرمايد كه من در ميان انوار و آثار هيچ خلقي را دوستتر از تو نداشتم به جهت آنكه تو بر هيأت حسين بن علي بن ابيطالبي و بر صفات و خصال حسيني. برو توي آئينهخانه بايست نماز كن، ببين جميع آن
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 308 *»
صورتها كه در آئينهها است همه نماز ميكنند. اگر تو ركوع كني همه ركوع ميكنند اگر تو سجود كني همه سجود ميكنند. همچنين عقل كه نور حسين است صفات او، خصال او، حركات او، سكنات او بعينه حسين است. حتي آنكه اگر بخواهيم ثابت ميكنيم كه در علم باطن، نام او هم حسين است و حسين نام نامي خود را به او داده. چه عجب ميكني از اين؟ اگر روي كاغذ الف بنويسي برابر آئينه بگيري، توي آئينه هم الف است. اگر روي كاغذ ب بنويسي برابر آئينه بگيري، توي آئينه ب است. اگر روي كاغذ ابجد بنويسي برابر آئينه بگيري توي آئينه عكس ابجد است، اگر زيد بنويسي توي آئينه عكس زيد است، اگر عمرو بنويسي توي آئينه عكس عمرو است. عقل هم چون عكس حسين است و نور حسين است، پس حسين است و حسين اسم خود را به او انعام فرموده. پس اين عقل در مقام باطنْ حسين است و غير آن بزرگوار هم هست. ببين اين همه حسيننام در دنيا هست و همه هم غير سيدالشهدايند، همچنين اين عقل هم نامش حسين بن علي بن ابيطالب شده و غير آن شاخصي است كه در خارج است، غير ذات حسين بن علي بن ابيطالب است. همچنين آن جهلي كه آن شيطان بزرگ باشد، سايه آن دوّمي است كه برابر آفتابِ او ايستاده. حالا اين كه سايه شد براي او پس نام خبيث خود را هم به او ميدهد. پس اين جهل هم عمر خطّاب اسمش ميشود، دارد راه ميرود. همين جهل ابوبكر است، همين جهل عمر است، همين جهل يزيد بن معاويه است، همين رؤساي ضلالت، همين ضالّين از طريقه حق است كه آمده مسمّي به اسم اينها شده. ميبيني حركاتش، سكناتش، شهوتش، غضبش، ميلش، طبيعتش، همهچيزش مثل يزيد بن معاويه است. پس بعد از آني كه آن عقل بر هيأت حسين شد و ديدي به دليل و برهان و دانستي كه عقل بر هيأت حسين بايد باشد و آن جهل را هم دانستي كه بايد بر هيأت يزيد بن معاويه باشد در صفاتش، حركاتش، افعالش، احوالش، اقوالش، خباثتش، نجاستش، همه مانند يزيد باشد. عقل هم بايد از آن طرف مانند حسين باشد، در همه صفات خوب. حالا اين حسين شد، لكن حسين تو است و حسين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 309 *»
براي تو است، يعني اين بدن تو اگر بدني است طيّب، اين حسين خليفه آن حسين است در مملكت بدن تو، حسين اين را نايب قرار ميدهد در مملكت تو و امر و نهي خود را آن حسين به اين حسين ميگويد بكن و اين حسين احكام او را در مملكت بدن جاري ميكند و آن جهل هم خليفه و نايبالحكومه آن عمر خطّاب است و او را ميفرستد در اين مملكت و مملكت را به اين ميسپارد و جميع فسق و فجور و امر به معاصي همه به امر اين نايبالحكومه ميبايد باشد. آيا شما نشنيدهايد كه در تحت روحالقدس ملائكه بسياري هستند به عددي كه خدا ميداند و جميع آن ملائكه اسمشان روحالقدس است، روحالقدسهاي جزئي. به هر حال، آن جهل نايب است از آن خليفه اول و خليفه دوم و خليفه سوم و آن يزيد بزرگ در اين مملكت حاكم ميشود و امر و نهي او به اين نايبالحكومه در اين مملكت جاري ميشود. پس بنابراين اين بدن خانهاي است، شهري است كه اين دو ميخواهند تسخير كنند اين شهر را و مقام سينه مقام محاربه اين دو لشكر است. پس اين بدن بعينه به منزله زمين كربلا است از براي اين حسين و از براي اين يزيد. پس اين سينه و اين بدن به منزله زمين كربلا است و اين قشون حسين صلواتاللّه عليه در اين زمين كربلا ميبيني كه ميايستند و دعوت ميكنند مردم را به سوي خدا، به سوي خيرات و مبرات از براي هدايت اهل كوفه و اين بدن كوفه است و اين دل در نزديك كوفه و عراق است. پس اهل عراق او را ميطلبند و او ميآيد به اين عراق و ميايستد در زمين كربلا و صف ميكشند و دعوت ميكنند مردم را به خيرات. از اين طرف عمرسعد ملعون جهل و قشون شيطان بزرگ در طرف مقابل صف ميكشند، در طرف مقابلِ حضرت سيدالشهدا صف ميبندند و ميايستند كه قشون حق است. مگر تو در زيارت جامعه نخواندهاي كه الحق معكم و فيكم و منكم و اليكم و انتم اهله و معدنه همه حق از ايشان است، همه باطل از اعداي ايشان است. آيا نشنيدهاي فرمودهاند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ واللّه همين است بعينه همين است كه عرض ميكنم. اين حسيني كه از جانب حسين بزرگ آمده اسمش هم
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 310 *»
حسين است چنانكه آن ملائكهاي كه در تحت ملكالموتند، همه ملكالموتند و از جانب ملكالموت بزرگند. مثل اينكه اين سربازها همه سربازند، كوچكي سرباز است و بزرگي هم سرباز است، همه سربازند، به همه سرباز ميگويند. همينطور ملائكهاي كه در تحت ملكالموت و تابع ملكالموتند همه اسمشان ملكالموت است مثل اينكه اعوان روحالقدس همه اسمشان روحالقدس است. همچنين اين حسينهايي كه در اطراف عالم در اين بدنها هستند، همه حسين بن علي بن ابيطالب هستندنهايت آن حسين بزرگ بوده و اينها حسينهاي كوچكند و همچنين آن يزيد بزرگ بوده كه محاربه كرده با حضرت سيدالشهدا، در مملكت بدن تو هم خدا آيت او را آفريده، يزيد بزرگي آفريده و يزيد كوچكي آفريده، حسين كوچكي آفريده و حسين بزرگي و در صحراي كربلاي دل، همان دعوا است. وقتي ميبيني صفوف قتال از دو طرف كشيده شده، ميبيني يكي از اهل آن دو صف ميگويد فحش ندهيد اي اهل مملكت، خدا راضي نيست و اين از قشون سيدالشهدا است. و از آن طرف يكي از قشون ابنسعد ميگويد فحش بده، تو ايستادهاي آن فحش به تو بدهد، مگر تو كمتر از اويي؟ يكي هم توي سرش بزن. اين حرفها را كه ميزند حالا بگو ببينم تو اين ميانه چكاره خواهي بود؟ واللّه هيچكس ترجيح نميدهد جانب عقل و جانب قشون عقل را مگر از اعوان و انصار سيدالشهدا باشد. جميع آنها اهل خير و نور ميباشند، هركه اهل خير و نور ميباشد تابع سيدالشهدا ميشود، همين خير را كه ميكني تابع سيدالشهدا شدهاي، متابعت سيدالشهدا كه كردي نصرت سيدالشهدا كردهاي و همين ياري ايشان است. آيا نيست كه ائمه فرمودهاند اعينونا بورع و اجتهاد ياري كنيد ما را به عبادتكردن. پس نصرت حسين به اين است كه تو عبادت كني و بندگي كني. حالا اگر تو عبادت كردي، اعمال خير را مرتكب شدي نصرت حسين را كردهاي و از قشون سيدالشهدايي و محشور ميشوي روز قيامت در زمره شهداي با حسين، با شهداي در ركاب آن حضرت محشور ميشوي. تعجب مكن از اين، خدا در قرآن ميفرمايد هركس از مؤمنان در فراشش
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 311 *»
بميرد شهيد مرده است، مؤمن شهيد است اگرچه در فراشش بميرد. اگر ما شهيديم كه آن هم آقاي شهدا است؟ پس ما شهيديم و در ركاب آن حضرت شهيد شدهايم. و هرگاه نعوذباللّه ـ از اين پشت آدم به هم ميلرزد. كدام يك از ما و شما است كه مرتكب معصيت نشدهايم هرگاه نعوذباللّه حمايت كرديم يزيد جهل را و نصرت كرديم شيطان را و حمايت كرديم او را و آن ملك را بيرون كرديم از مملكت دل، هرگاه چنين كرديم، چه بگويم كه زبانم نميگردد، هركس چنين بكند مانند كسي است كه تير بر روي سيدالشهدا زده باشد، تير به اصحاب سيدالشهدا زده باشد. پس ببين چه بايدت كرد، تا نمردهاي، تا كشته نشدهاي در اين ميدان فكري به حال خود كن «يك دم به خود آي و ببين چه كسي» ببين آيا از اعوان سيدالشهدايي يا از اعوان دشمنان خدايي. چه ملامت ميكنند اين روضهخوانها عمرسعد را كه از براي رضاي عبيداللّه زياد با پسر پيغمبر جنگ ميكرد؟ بگو ببينم آيا اين غيبتي كه ميكني رضاي عبيداللّه زياد در آن است يا رضاي حسين؟ اگر بگويي حسين راضي به معاصي است كه دروغ گفتهاي، حسين راضي به معاصي نيست. لابد بايد بگويي رضاي اعداي خدا در آن است. اگر رضاي اعداي خدا است كه خاك بر سر ما، چه بگويم؟ اگر رضاي اعداي خدا است پس ما هم رضاي اعداءاللّه را بر رضاي حسين ترجيح دادهايم. پس خوشا به حال آن كس كه سعادت او را ياري كند و بعد از آني كه صفوف قتال از طرفين آراسته شده و عقل آمده در ميان ميدان ايستاده باشد مانند حرّ بن يزيد رياحي بيايد و رضاي حسين را بر رضاي عبيداللّه زياد اختيار كرده باشد. بعد از آني كه حسين آمد در ميان معركه قتال و ندا در داد به طوري كه همه شنيدند فرمودند شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد من فرزند رسول خدايم، چنانكه در اين ميدانِ دل، عقل هم ايستاده و فرياد ميكند اي قوم شما را به خدا ميخوانم آيا وفا بهتر است يا بيوفايي؟ آيا راستي بهتر است يا دروغ؟ يعني آيا ميدانيد من فرزند رسول خدايم و از نور عقل هستم چنانچه آن قوم گفتند اللّهم نعم اينجا هم همه تصديق دارند كه وفا خوب است. خاك بر سر ماها
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 312 *»
كه همه اينها را از عقل ميشنويم اللّهمّ نعم هم ميگوييم، ميدانيم حق با عقل است. چه بگويم رويم سياه است، فرمود شما را به خدا ميخوانم آيا ميدانيد كه علي بن ابيطالب كه ساقي حوض كوثر است پدر من است؟ عرض كردند اللّهمّ بلي. فرمود شما را به خدا آيا ميدانيد كه خديجه كه اول زني بود كه اسلام آورد جده من است؟ گفتند بلي. فرمود آيا ميدانيد حمزه سيدالشهدا عموي پدر من است؟ عرض كردند اللهمّ بلي. فرمود شما را به خدا آيا ميدانيد جعفر عموي من است كه در بهشت با ملائكه پرواز ميكند؟ عرض كردند بلي. فرمود آيا ميدانيد اين شمشير رسولخدا است كه بر كمر من است؟ عرض كردند بلي. همچنين فرمود آيا ميدانيد اين عمامه رسولخدا است كه بر سر من است؟ همه را گفتند اللّهمّ بلي. فرمود اگر اينها را همه را ميدانيد فبم تستحلّون دمي پس به چه سبب خون مرا حلال شمردهايد؟ همچنين در كربلاي دل هم اين عقل به شما ميگويد آيا نه اين است كه دنياي شما را من آباد كردهام؟ آيا نه اين است كه آخرت شما را من تعمير كردهام؟ آيا نه اين است كه جميع مكاسب شما و صنايع شما را من بايد به شما بياموزم؟ جميع خير و شر دنيا و آخرت شما را من به شما تعليم كنم؟ و ما هم ميگوييم چرا ميدانيم، حق با تو است. عقل ميگويد اگر ميدانيد فبم تستحلّون اذاي؟ چرا مرا از ملك خود بيرون ميكنيد؟ چرا حمايت نميكنيد قشون مرا؟
باري، بعد از اينكه حضرت اينها را فرمودند اعدا در جواب گفتند كه اينها همه را گفتي راست است لكن «نحن غير تاركيك حتي تذوق الموت» ما دست از تو برنميداريم تا شربت مرگ را بچشي. حضرت امامحسين مأيوس شد از آن قوم ديد خيري در آنها نيست آنوقت دست مبارك بر ريش مبارك خود گرفت، يعني اين ريش در پيش خداوند حرمت عظيم عظيم عظيمي دارد و پنجاهوهشت سال يا پنجاهوهفت سال از عمر شريفش گذشته بود و ريش مباركش را به وسمه رنگ كرده بود اگر نه ريش مباركش سفيد شده بود. دست بر آن ريش مبارك گرفت و فرمود شديد شد غضب خدا
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 313 *»
بر يهود وقتي عزير را پسر خدا گرفتند، شديد شد غضب خدا بر نصاري وقتي مسيح را پسر خدا گرفتند، شديد شد غضب خدا بر گروهي كه آتش پرستيدند، شديد شد غضب خدا بر آن قوميكه پيغمبر خود را كشتند، رسولخدا را شهيد كردند. اين را شما بدانيد كه معصوم از دنيا نميرود مگر به زهري يا كشتني به جهت اينكه بنيه معصوم بنيهاي است كه به اين آفات زمان در او فتوري پيدا نميشود و حضرت پيغمبر را دختر آن اولي و دختر آن دومي، دو دفعه زهر خورانيده بودند. هر ساله عود ميكرد و عود ميكرد تا آخر از اثر همان زهر شهيد شد.
باري، حضرت سيدالشهدا فرمود شديد شد غضب خدا بر قومي كه پيغمبر خود را كشتند، شديد خواهد شد غضب خدا بر قومي كه پسر پيغمبر خود را ميكشند. اين حرفها را كه زد كسي از آن قوم اين سخنان در قلبش اثر نكرد مگر حرّ. چون حرّ در قلب او ايمان بود و اصل طينت او طينت ايمان بود و اهل ايمان بود، قلبش از جا كنده شد. ماها هم هرگاه مؤمن باشيم و از ناصران سيدالشهدا باشيم وقتي برهانهاي عقل براي ما آمد، ميبايد ناصر و معين عقل باشيم و اگر هر برهاني از برهانهاي عقل را كه براي ما ميآورند ما نميپسنديم، پس بدان كه از ياوران عقل نيستيم. پس دل حر از جا كنده شد و دست بر سر خود گذارد و ميگفت «اللهمّ اليك انيب فقدارعبت قلوب اوليائك و اهل بيت نبيك» خدايا من به سوي تو بازگشت ميكنم، توبه مرا بپذير كه من دل اولياي تو را و دل اهل بيت پيغمبر تو را به درد آوردهام. عمر خود را مرتد بودهام و كافر بودهام، از ناصران يزيد بودهام، به حرب حسين حجت خدا آمدهام و معلوم است كه اين كفر است. كدام كفر از اين بالاتر؟ پس حر كافر بود و ما به اميد خدا و به فضل اين بزرگوار اميدواريم كه كافر نباشيم، در مدت عمر خود كافر نبودهايم. حالا كه كافر نبودهايم اگر توبه آن را كه كافر بود بپذيرند، آيا توبه تو را نميپذيرند؟ و به همين حالت آمد پيش سيدالشهدا عرض كرد «هل لي من توبة؟» يعني آيا براي من توبهاي هست؟ يعني آدمي كه در اسلام مرتد شده، اگر حالا توبه كند توبه او نفع ميكند به او؟ به حكم پيغمبر اگر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 314 *»
مرتد از اسلام توبه كند از او ميپذيرند؟ فرمود نعم تاب اللّه عليك بلي اي حر خدا توبه تو را قبول ميكند. حر پياده شد عرض كرد من سواره بودم سر راه بر تو گرفتم، حالا مرخصم كن كه چنانكه اول كسي كه جلو تو را گرفت من بودم، ميخواهم اول كسي هم كه جان فداي تو كرد من باشم. و ظاهر اين است كه نه اين بود كه حر اول فدايي بود، بلكه حر اول فدايي بود كه رفت به ميدان والاّ وقتي كه صفوف قتال آراسته شده بود عمرسعد به جهت استرضاي ابنزياد به صاحب علَم گفت بيا و آمد در زير علم ايستاد و تيري انداخت به جانب قشون حضرت. گفت اي قوم شاهد باشيد كه اول كسي كه تير زد به جانب حسين بن علي من بودم. بعد از آن جميع قشون او، يعني آنهايي كه در صف اول ايستاده بودند و نزديكتر بودند و ممكنشان بود تير بزنند جميعاً تيرها را به جانب قشون آن حضرت انداختند و بدون مقدمه قشون آن حضرت را تيرباران كردند و در اين تيرباران پنجاهنفر از قشون حسين افتادند. بعد از اين حكايت، اول كسي كه به ميدان رفت اين حر بود. رفت پيش عمرسعد گفت تو با اين مرد مقاتله ميكني؟ گفت چنان مقاتله كنم كه سرها از بدنها بيفتد، دستها جدا شود.
باري، مقصود اين بود كه حر نه اين است كه اول كسي بود كه كشته شد، بلكه در آن تيرباران جمعي كثير از اصحاب آن حضرت شهيد شدند. بلي اول كسي كه رفت به ميدان و به طور دعوا رفت و كشته شد حر بود. باري، به ميدان رفت، هجدهنفر از آنها را به درك اسفل فرستاد تا اينكه دور او را گرفتند و او را شهيد كردند. حسين صلواتاللّه عليه بر سر او آمد و براي او مرثيه خواند:
لنعم الحرّ حرّ بني الرياح |
صبور عند مختلف الرماح |
|
لنعم الحرّ اذ نادي حسينا |
فجاد بنفسه عند الصياح |
حالا بياييم ببينيم حاصل اين حرفها چه شد. حالا ما، در ميدان كربلاي خود ايستادهايم، خوب است بياييم همچو كاري بكنيم كه حر كرد. اين را ميدانيم كه در مدت عمر خود در نصرت ابنزياد خود چقدر كوشش كردهايم و سر راه بر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 315 *»
سيدالشهداي ما كه عقل است گرفتهايم. پس حالا بيا ما و تو همانطور مثل حر، دست بر سر گذاريم و رو به سيدالشهدا كنيم و عزم كنيم كه ديگر مرتكب معاصي نشويم و ياري قشون ابنزياد خودمان را نكنيم و از آنچه كردهايم نادم و پشيمان شويم و اگر نادم و پشيمان شديم و واقعاً توبه كرديم و بازگشت كرديم البته سيدالشهدا به ما مهربان ميشود و بر ما ترحم ميكند. پس ميگوييم با روهاي سياه استغفر اللّه الذي لا اله الاّ هو الحي القيّوم الرحمن الرحيم ذوالجلال و الاكرام من جميع جرمي و ظلمي و اسرافي علي نفسي و اتوب اليه و بعد از اينكه استغفار كرديم و نادم و پشيمان شديم و از لشكر ابنزياد جهل پا بيرون گذارديم ميرويم رو به آلمحمّد : و بر ايشان صلوات ميفرستيم، پس ميگوييم صلواتاللّه و صلوات ملائكته و انبيائه و رسله و جميع خلقه علي محمّد و آلمحمّد و السلام عليه و عليهم و رحمة اللّه و بركاته.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 316 *»
(موعظه هشتم سهشنبه / 28 محرمالحرام / 1286 هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
در تفسير اين آيه شريفه در ايام گذشته سخن در معني حيات بود و عرض كردم كه حيات دنيوي و حيات اخروي جميعاً از وجود مبارك سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه ناشي شده و عرش خداوند عالم كه چهار ركن دارد، ـ ركن خلق و ركن رزق و ركن حيات و ركن موت عرض كردم حامل ركن حيات وجود مبارك سيدالشهدا است صلواتاللّه و سلامهعليه ولكن عرض كردم كه مسائل بسيار است و در يكروز يكمسأله را نميتوان به طور كمال بيان كرد، از هر مسأله يكگوشهاش گفته ميشود و مسائل ناقص ميماند، مدتهاي مديد ميخواهد كه هر مسأله را بهطور بسط و بهطور كمال عرض كنم و اين ايام وقت كم است وانگهي كه بناي اين ايام بر مصيبت سيدالشهدا است صلواتاللّه و سلامهعليه. پس مطالب را بهطور كمال نميتوان بيان كرد.
باري، بعضي از بيان آنچه گذشته مطالبي است كه بايد عرض شود لكن شما به تمام قلب خود متوجه باشيد تا آنكه انشاءاللّه حقيقت آن مسأله را دريابيد. و عرض كردم كه محض شنيدن نباشد و حجت خدا به اين حرفها بر شما تمام ميشود و عذر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 317 *»
شما در نزد خدا منقطع ميشود و استحقاق عذاب زياده ميشود؛ و هرگاه عمل كنيد به آنچه ميگويم سبب نجات شما ميشود. پس عرض ميكنم خداوند عالم جلشأنه، ـ لكن همچو درست ملتفت باشيد از ابتداي مسأله و ببينيد درجه به درجه چه ثمر ميكند خداوند عالم جلّشأنه نوري است كه در او هيچ ظلمت نيست و كمالي است كه در او هيچ نقصان نيست. خداوند عالم خيري است كه در او هيچ شر نيست، همچنين پايندگي و دوامي است كه براي او انقطاع و زوال نيست و تغير و تبدل در ذات خداوند عالم راه نمييابد. پس هركس كه به اين خدا نزديك شود يا به اين خدا رو كند نوراني ميشود و كامل ميشود و خير ميشود و پاينده و دائم خواهد شد به جهت آنكه خدا چنين است. نميبيني رو به آفتاب كه ميكني نوراني ميشوي، به جهت اين است كه آفتاب نوراني است. رو به هر چيز كاملي كه بكني صفت كمال او در تو پيدا ميشود. مجاور مشك اگر بشوي بوي مشك در تو پيدا ميشود، اگر با چيز گنديده مجاور شوي گنديده ميشوي، مجاور عالم ميشوي علم در تو پيدا ميشود، مجاور جاهل بشوي جهل تو زياد ميشود. از اين جهت گفتهاند كه هركس را كه نميشناسي و نميداني چه كاره است نگاه كن ببين مجاور كيست و محشور با كيست. معاشرت با چگونه اشخاصي دارد، با هرگونه اشخاص كه معاشرت دارد از جنس آنها است. همچنين هركس رو به خدا كرد و به سوي خدا گام برداشت و تقرب به خدا پيدا كرد نوراني ميشود، كامل ميشود، پاينده و خير ميشود. و هرگاه از خدايي كه صفتش اين بود دور شد و پشت به خدا كرد ظلماني ميشود و شرّ ميشود، ناقص ميشود، زايل ميشود، پست ميشود. كمالات در پيش خدا است همينكه از مبدء كمالات دور شدي جميع كمالات از تو مفقود ميشود چنانكه هرگاه پشت به چراغ كردي به هر قدمي كه دور شدي ظلمت در تو زياد ميشود و نور كم ميشود تا اينكه بكلي نور تمام ميشود، سرتاپا ظلمت خالص خواهي شد و تو ميداني كه اللّه نور السموات و الارض هركس رو به نور كرد نوراني ميشود، هركس رو به ظلمت كرد ظلماني ميشود
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 318 *»
و اين مسأله داخل محتوماتي است كه تخلّف نخواهد كرد، در ملك خدا قرار نداده كسي رو به نور برود و ظلماني بشود يا رو به ظلمت برود و نوراني بشود. اين ممكن نيست، قرار نداده خدا همچو چيزي.
بعد از آني كه دانستي كه اين حكم تخلف نميكند اينهايي كه من ميگويم از اينها دل مؤمن آتش ميگيرد اگر بفهمد. و اگر غافل باشد و به هيچوجه من الوجوه دل ندهد، يا از اين گوش بشنود و از آن گوش بيرون كند كه هيچ فايده ندارد. چون اين حتم بود و خداوند حتم فرموده بود و ميدانست كه ديگر اين به هيچ قسم معالجهپذير نيست در ملك او، پس از اين جهت خداي رؤف رحيم فرستاد به سوي خلق پيغمبراني و حجتهايي كه خبر دهند خلق را به اسباب قرب و به اسباب توجه به خدا كه چگونه اعمال را اگر بكني ساعت به ساعت رو به خدا ميروي و نزديك به خدا ميشوي و چگونه اعمال است كه اگر آن اعمال را بكني ساعت به ساعت از خدا دور ميشوي. از راه رأفت و رحمت خود پيغمبراني فرستاد و مردم را به اين دو گونه عمل خبر داد و مردم را امر كردند پيغمبران به آن صفتهايي كه اگر آنها را بجابياوري سبب كمال تو است، سبب دوام تو است، سبب حيات ابدي تو است و نهي كردند خلق را از صفاتي كه سبب نقص ايشان و فنا و زوال و ضرر و شر ايشان است. حالا بايد ممنون اين پيغمبران بود كه ما را هدايت كردهاند به سوي اين دو امر. نه اينكه منّتي به سر پيغمبران داشته باشيم كه ما به شما ايمان آوردهايم، يا غَنْج و دلالي كه ما اطاعت شما را كردهايم، هي ناز بكنيم بر آنها كه ما اطاعت شما را كردهايم. بله ديشب بيدار شدم نماز كردم، امروز قرآن خواندم و توقعمان حالا اين است كه بسيار ممنون و شرمنده ما باشند. نهخير همچو نيست، ممنون ما نبايد باشند يمنّون عليك اناسلموا قل لاتمنّوا علي اسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين اگر راست بگوييد كه ايمان آورده باشيد خدا منّت بر شما گذارده كه شما را به ايمان هدايت كرده. خدا منّت بر سر شما و ما دارد كه راه خير و شر را به ما و شما نمود. اين يك مقدمه، اين مقدمه را
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 319 *»
ضبط كنيد و داشته باشيد تا باقيش را عرض كنم.
مقدمه ديگر و آن مسألهاي است بسيار شريف و آن اين است كه خداوند عالم ذاتي است كه تغير و تبدل در او نيست. صحّتي پس از مرضي براي او نيست، مرضي پس از صحّتي براي او نيست، غمي پس از سروري و سروري پس از غمي براي او نيست، رضايي پس از غضبي و غضبي پس از رضايي براي او نيست، ميلي پس از كراهتي و كراهتي پس از ميلي براي او نيست. از براي ذات خدا اينگونه تغيرات و تبدلات نيست به جهت آنكه تغير و تبدل از خصلتهاي مخلوقات است. مخلوقات از حالي به حالي ميگردند و حالي تازه در ايشان پيدا ميشود و در خداوند عالم چيزي تازه پيدا نميشود و در خدا انقلاب و تغير و تبدل راه ندارد. پس در ذات خدا رضايي و غضبي نيست. آنچه شنيدهايد كه خدا راضي شد از فلان و رضياللّهعنه، يا خدا بر فلان قوم غضب كرد و سخط كرد، معني آن را بايد فهميد. ذات خداوند عالم نه اين است كه به هيجان بيايد و خون دلش به جوش آيد و كجخلق شود و نه اين است كه بلغم او به هيجان ميآيد و مسرور ميشود. خدا تغيرپذير نيست لكن خداوند عالم قراري داده و آن اين است كه چنانچه خدا در دنيا دردها آفريده و براي معالجه آنها دواها و عقاقير خلق كرده عقاقير يعني دواها چنانچه عقاقير و دواها را خلق كرده و در آنها اثرها قرار داده مثلاً خلق كرده ريوندي براي آن اثر اسهال است و مسهل است و همچنين خدا براي عنبالثعلب كه اين روناس باشد خاصيتي قرار داده، خاصيت او را نضج قرار داده، منضج اخلاط است در مزاج انساني. بنفشه را سرد آفريده، دارچيني را گرم آفريده و در مزاج انساني گرمي ميدهد. همچنين از براي حركات و سكنات خدا آثار قرار داده مثل اين دواها. نميبيني اثرِ خود را از كوه انداختن، خوردشدن دست و پا و كلّه قرار داده؟ اثر اينكه حركت ناملايم نكني اين قرار داده كه بدن تو راحت بشود، خستگي از بدن تو زايل بشود؟ بلكه خدا در جميع اقوال خاصيتي قرار داده مثلاً اگر برادر تو، تو را صدا بكند بگويي جانم اثري دارد كه او مهربان ميشود. اگر تا صدا زد
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 320 *»
بگويي زهرمار، اثر اين اين است كه كجخلق بشود؛ خاصيت اين لفظ اين است. پشتِ سرِ كسي كه غيبت كردي اثرش اين است كه از تو برنجد، مداحي او را كه كردي خاصيت اين اين است كه از تو خوشحال شود. اينها اثر اقوال است. همچنين براي جميع احوال آثاري است مثلاً شخص سخيطبعي اگر باشي مردم بالطبع تو را دوست ميدارند و همينكه شخص خسيس و لئيم شد قوم و خويش، آشنا و بيگانه، همه بالطبع از او منزجر ميشوند و همچنين براي افعال خاصيتها و اثرها است. خاصيت اين افعال اين است، خاصيت آن افعال آن است. اينها را به طور مثل گفتم. خداوند عالم از براي جميع اقوال، براي جميع احوال، براي جميع افعال خاصيتها قرار داده و اين خاصيتها لازم اينها است. بعضي اين اعمال هستند باعث اثرهاي بدند و بعضي عملها هستند كه باعث اثرهاي خوبند. هركس در دار دنيا اين اعمال را كرد آن اعمال آن اثرهاي خوب را دارد مانند كسي كه ميرود ترياق ميخورد، ترياق كه خورد اثر ترياق در بدن او پيدا ميشود و اثر ترياق نجات از زهر است و آناني كه افعال بد را مرتكب ميشوند آثار قبيحه و ضررناك را مرتكب ميشوند، آن ضررها و آن خسارتها به ايشان ميرسد حكماً، خدا اين آثار را قرار داده و نظم عالم بر اين است. بنا نيست فلفل را از حرارتش بيندازند، اين حرارت اثرِ اين است. بنا نيست اين بنفشه را از سردي بيندازند، اين اثري است كه خدا براي اين قرار داده. اگر زهرمار خوردي و تو را كشت ملامت مكن كسي را، خودت را ملامت كن كه زهرمار خوردي. و اگر ترياق خوردي حمد كن خدا را كه ترياق آفريده، تو را توفيق داده كه آن را بخوري و زهر جانگداز را به آن از تن خود بيرون كني. اثر اين اين است و اثر آن آن است. همچنين جميع اين اعمالي كه هست آثار خير براي آن هست. حالا بگو ببينم تدبر كن، تفكر كن، بگو ببينم آن خيرها نعمت خدا هست يا نعمت خدا نيست؟ شك نيست كه آثار خير نعمت خدا است، جميع آثار خير نعمتهاي خدا است. پس چون جميع آثار خير نعمتهاي خدا است به هركس آن نعمتها رسيد به رضاي خدا رسيده و در رضاي خدا مغمور شده. آثار خير
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 321 *»
رحمت خدا است به هركس آثار خير رسيد گفته ميشود كه خدا از او راضي شد، گفته ميشود كه خدا به او نعمت داد. و آن آثار شر هم آيا نه اين است كه شخص از آنها متألم ميشود؟ حالا كه شخص از آنها متألم ميشود اسم آنها غضب خدا است و آن آسيبهايي كه خدا به تو رسانيده. پس گفته ميشود آثار بد پاداش اعمال بد است و آثار نيك پاداش اعمال نيك است اين است كه من يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره پس چقدر شما تمنّي ميكنيد؟! تمنّي آن آرزوهاي باطل است كه شخص نكشته ميخواهد بدرود كه انشاءاللّه امسال بيابان لنگر صد خروار گندم به من ميدهد. تو كه چيزي در اين بيابان نكشتهاي، تو كه آب ندادهاي. آب نداري، زمين نداري، چه ميخواهي بدروي؟ ليس بامانيّكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوء يجز به به حسب آرزوهاي باطل شما نيست، هركس بد ميكند پاداش بد ميبيند.
يكپاره جهال ميگويند مسئلهاي و در ذهن جهال ديگر شبهه مياندازند. حتي آنكه بسياري از علمايي كه از آلمحمّد اخذ نكردهاند در آن درماندهاند و به آن واسطه از دين خود برگشتهاند و آن اين است كه ميگويند اين بنده ضعيف ذليل بيعرضه سيسال تقصير كرده است، چرا بايد عذاب ابدي بكشد؟ چرا بايد خداي به آن عظمت و جلالت اعتنا به اين بنده ضعيف بكند كه مثلاً پاش را كج گذاشته و او را ابداً عذاب كند؟ و به اين واسطه از دين برگشتند و عذاب را منقطع گرفتند. گفتند اين از عدالت نيست، نهايتش اين بنده سيسال تقصير كرده و او را ابداً عذاب كنند؟! خيالشان ميرسد كه اين شخص كه معصيت كرد، خدا آنجا كجخلق ميشود، رگهاي گردن او سيخ ميشود و رنگش قرمز ميشود و خون دلش به جوش ميآيد. ملائكه را امر ميكند كه بگيريد و او را در جهنم بيندازيد. آنوقت ميگويد خدا رحم به من نميكند! خير، اينها نامربوط است، مزخرف است. ميخواهي ببيني چگونه نامربوط است؟ تو يك آن چشم خود را بكن، صد سال ديگر اگر زنده باشي كوري. اين اثر چشمكندن كوري است تو در يك آن چشم خود را كور كردي حالا اگر صدسال هم عمر
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 322 *»
كني باز كوري. پاي خود را بشكن، خورد كن، تا آخر عمرت پات شكسته است. حالا نه اين است كه خدا كجخلق شده و پاي اين را شكسته؟ حالا بگويد خدايا من يكدقيقه بيشتر پاي خود را نشكستم، تو چرا صدسال مرا عذاب كردي و مرا بيپا كردي؟ اينها نامربوط است، اينها مزخرفات است و اين حرفها همه به جهت اين است كه از آلمحمّد اخذ نكردهاند و شبهه شده در ذهن ايشان و از دينشان به اين واسطه برگشتهاند. پنداشتهاند كه عذاب منقطع است از آن جمله محيالدين بن عربي كه با آن جلالت است در ميان سنّي اينطور ميگويد و آيات قرآن را همه را تأويل ميكند. ميگويد جهنم هست و در جهنم مخلد هستند لكن بر ايشان گلستان ميشود و نفهميدهاند آيات آلمحمّد را. خدا كجخلق نميشود از كسي بلكه عدل خدا همين است كه فلفل را گرم آفريده، به تو فرموده اگر فلفل خوردي گرمي تو را ميگيرد. همچنين بنفشه را سرد آفريده، به تو فرموده اگر بنفشه را خوردي سردي تو را ميگيرد. به تو دستي داده و توانايي داده، زهري آفريده تو را دلالت كرده كه اين زهر است. ترياق آفريده تو را دلالت كرده كه اين نجات است. همچنين تو را هم قدرت داده، مكنت داده، عقل داده فرموده ميخواهي اين را بخوري تو را هلاك ميكند. حالا اگر زهر خوردي و هلاك شدي و تو را كشت، واللّه خودت به خودت خيانت كردهاي، خودت به خودت ظلم كردهاي انّ اللّه لايظلم الناس شيئاً ولكنّ الناس انفسهم يظلمون مردم خود به خود ظلم ميكنند. و دار غضب و رضا را به تو نمودهاند، باب هر دو را مفتوح كردهاند و تو را دلالت كردهاند. مثَلش را ميخواهي حرفها به ظاهر پريشان مينمايد لكن مؤتلف است ميخواهي ببيني ما چطور مردمي هستيم؟ دستي رشوه ميدهيم كه ما را بگذاريد برويم در دار غضب خدا، التماس ميكني پول ميدهي كه دو ساعت بگذار ما برويم توي جهنم بسوزيم. يكي ديگر ميگويد من صدتومان ديگر ميدهم اين درستش است من اينجا بنشينم او جهنم برود؟ من بالاتر ميدهم كه من بروم جهنم! خيلي از اين كارها ميكنيم و رشوهها ميدهيم، ميرنجيم اگر مؤمني ما را منع كند كه اين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 323 *»
راهي كه تو ميخواهي راه جهنم است و اگر برود آن مؤمن اخلال بكند در رفتن ما به جهنم از او ميرنجيم و اسباب قتل او را و تضييع او را فراهم ميآوريم. ميگوييم تو دشمن مني، رفتي اسباب فراهم آوردي و مرا معزول كردي. من ميخواهم بروم جهنم، تو آمدهاي مانع ميشوي، اگر دست يافتم پوست از سرت خواهم كند. ببين ما چقدر حماقت داريم، چقدر اين نفوس ما شقي است؟! عرض كردهام كه هرگاه ميخواهي آزمايش كني خود را كه مؤمني يا كافر، ببين هرگاه از خير خوشت ميآيد و از آمرين به خير خوشت ميآيد و از عملكنندگان به خير خوشت ميآيد و از اسباب خير خوشت ميآيد، و از آنطرف از شر و آمرين به شر و عملكنندگان به شر و اسباب شر بدت ميآيد، بشارت باد تو را كه مؤمني حقا و هرگاه برعكس ايني، بشارت باد تو را كه كافري حقا.
پس خداوند عالم جلّشأنه چنانكه عرض كردهام براي هر چيزي اثري قرار داده. پس براي بسياري از اعمال و اقوال و افعال و احوال آثار قرب خود را قرار داده كه انسان به خدا به آن اعمال و افعال و اقوال و احوال نزديك ميشود و يكپاره اعمال و اقوال و احوال هست كه اگر انسان آن كارها را بكند از خدا به واسطه آن اعمال دور ميشود. پس آثار اعمال بد در بُعد از خدا شد و آثار اعمال خير در قرب به خدا شد و بس. از اين جهت بهشت دار قرب خدا شد و جهنم دار بُعد خدا شد. جهنم در سجين و دوري از خدا شد و بهشت در عليين و نزديكي خدا شد. اينها را در دل جاي دهيد نه در گوش خود بشنويد. قصد كنيد اقلاً اين يك ساعت را نيت خير كنيد. آيا نميخواهي در تمام عمر خود، در اين مدت شصتسال، يكلمحهاش قصد خير داشته باشي؟ اين لمحهاي كه اينجا نشستهاي و ميشنوي متذكر باش و حواست را جمع كن. تا وقت داري، فرصت را غنيمت بشمار و اگر همين يكساعت را هم نيت كني كه چنين باشم ثمر ميكند. اگر مردم قرار بگذارند در دلشان نيت خير داشته باشند، خوردهخورده به ظاهرشان اثر ميكند. چهبسيار كم است كسي، بلكه نيست كسي كه در دل او خيري
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 324 *»
زياد حركت كند و به زبان او ، دست او، اعضا و جوارح او بروز نكند. هركس در دلش نيت خير و اضمار خير داشته باشد به دست او و چشم و زبان او يكوقتي ظاهر خواهد شد و هركس اضمار شر در دل كند، در اعضا و جوارح او يكوقتي بروز ميكند حكماً.
باري، پس بعد از آني كه دانستيد اين دو مقدمه را و دانستيد آثار اعمال لامحاله ظاهر خواهد شد، و دانستيد كه بعضي اعمال هست كه سبب بعد از خدا ميشود، حالا عرض ميكنم كه از براي شما سهمرتبه است. سهمرتبه خدا خلق كرده است: يكي مرتبه بدن ظاهري دنيايي شما است كه با اين بدن داريد در اين دنيا راه ميرويد و يكي مرتبه خيال و فكر شما است كه با آن فكر و خيال در عالم فكر و خيال راه ميرويد. آيا نميبيني در خيال خود ميروي، ميآيي، مينشيني، گفتگو ميكني، زن ميگيري، نكاح ميكني، پادشاه ميشوي، دعوا ميكني، فتح ميكني، ملك آباد ميكني، كارها ميكني در عالم خيال خود و نعوذباللّه از اين عالم خيال كه چه عالم بدي است. عالم خيال هزار هزار هزار هزار تا آخر مجلس بگويم هزار هزار اين عالم خيال هزار هزار مرتبه از اين عالم شلوغتر است و گنديدهتر و متعفنتر و خرابتر است. عالم عجيبي است، عالم غريبي است. در اين دنيا چهبسيار مردم را ميبيني كه در مجلس نشسته در كمال وقار، معمّم، مردي است در نهايت تمكين و وقار، لكن در عالم خيال زنا ميكند، در خيال فلانزنكه است و با او حرفها ميزند و زنا ميكند. ميبيني موقّر نشسته و در خيال دارد لواط ميكند، معقول نشسته است در خيال دارد دزدي ميكند، در خيال خود شراب ميخورد، قمار ميكند، سر فلان مؤمن را ميبرد، هيچكس هم نميبيند، معقول هم نشسته است، در ذهن خود دارد شراب ميخورد، معقول نشسته. لكن اگر پرده از روي كارش برداشته شود گندش عالمي را فراميگيرد. و چهبسيار نادر است خيالي كه به اعتدال باشد و با وقار و تمكين باشد، بسيار كم است، يكي، دويي اگر باشد باقي ديگر،
تنم در مسجد و دل در خرابات | نماز ناروا كردن حرام است |
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 325 *»
تكبير ميگويد در نهايت خوبي، تسبيح ميگويد در نهايت خضوع، ركوع ميكند، سجود ميكند با خضوع و خشوع هرچه تمامتر. الحمد ميخواند لكن توي ذهنش معلّق ميزند، دزدي ميكند، زنا ميكند، لواط ميكند، شراب ميخورد، هركار ميخواهد ميكند. يكدفعه ميبيني گفت السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و نماز تمام ميشود. مردمي كه در بيرون بدن اويند ميبينند چقدر خاضع بود و خاضع بود مولانا چقدر با خضوع و خشوع نماز كرد! لكن آناني كه از خيالات مطلعند آنها ميبينند توجه به خدا نكرد در يكلمحه. جميع آنچه مناجات كرد با شيطان بود، جميع آنچه مناجات كرد با فلانسلطان بود، با فلان حاكم بود، با فلان مشتري بود، با فلان زن بود. در جميع اين نماز مناجات با شيطان ميكرد، شيطان مزمار خود را در قلب او كوك كرده و ميدمد و جميع حواس او را صداي آن مزمار پر كرده به طوري كه صداي حمد و سوره خودش را خودش نميشنود يكدفعه باخبر ميشود كه السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته گفت. بدن، بدن زاهد عابدي است. بدن خاضع خاشعي است، در عمر خود زنا نكرده، در عمر خود شراب نخورده، لكن در خيالش روزي هزار بار زنا كرده، هزار بار شراب خورده، عبادت نكرده خدا را از اول عمرش تا آن ساعت يك طرفة العين يك توجه به خدا نكرده اگر هم كرده خدا را نشناخته يا مشوب به هزار غرض و مرض بوده. غرض؛ عالم غريبي است عالم خيال، اگر پرده از روي عالم خيال بردارند يوم يفرّ المرء من اخيه و امّه و ابيه و صاحبته و بنيه اينها همه هر يكي به ديگري ميگويد ياليت بيني و بينك بُعد المشرقين من كه با بدن تو دوستم و در خيال با تو دشمنم، ميخواهم شمشير بكشم تو را پارچه پارچه كنم. آيا تو چطور خواهي بود اگر پرده برداشته شود؟ و ببيني اين خيالات را درباره خود، آيا چه ميكني؟ پس اگر پرده از روي كارها بردارند معلوم شود كه در چه كاريم همه. پس اين طايفه قومي هستند در دنيا كه بدنهاشان مجتمع است لكن قلوبشان متفرق است. اما مؤمنان صالحان همه برادرند انما المؤمنون اخوة همه كمال در آن است كه باطن درست باشد، اگر باطن
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 326 *»
درست است بگو ببينم تا آنيكي كاري ميكند نسبت به تو چرا ميرنجي؟ اگر ايندو صديقند كه بايد رفيق باشند در باطن و در ظاهر غير از اين درست نيست، صداقت ظاهر چه خاصيت دارد؟ و همچنين ايمان مردم، اسلام مردم، معرفت مردم، علوم مردم خوب است باطن و ظاهرش هر دو درست باشد. غرض؛ عالم خيال عالمي است كه هفتادمرتبه وسعتش از اين عالم بيشتر است، هفتاد مرتبه ظالمش ظلم بيشتر ميكند. در اين عالم يك حاكم جور ميكند لكن در عالم خيال جميع خيالات جائرند الاّ خيالات مؤمن. در اينجا يك ياور تعدّي و ستم ميكند در آنجا جميع خيالهاي فاسد ستم ميكنند، ظلم و تعدي ميكنند. در اين عالم بالفعل صد دينار تعدي ميكند و از مردم ميگيرد و در خيال صدهزار تومان، صدهزار مرتبه ميگيرد. ببين ظلم آن عالم چقدر است و گند و عفونت آن بيشتر است.
ديگر بالاتر از عالم خيال عالمي ديگر هم هست كه نعوذباللّه من غضب اللّه، نعوذباللّه نعوذباللّه اين را عرض نكردم آنچه شنيدهايد از هول مطلع همه در عالم خيال است و اين هول مطّلع حكايتي است كه چيزي طاقت اين را نميآورد. حضرت امامحسن گريه ميكرد وقتي كه ميخواست از دنيا رحلت فرمايد. به او گفتند تو پسر رسولخدايي چرا گريه ميكني؟ گفت از هول مطلع و فراق احبّه. ابوذر سر قبر پسرش ذرّ نشسته بود، گريه ميكرد و ميگفت اگر هول مطلع نبود دوست داشتم كه من جاي تو باشم لكن هول مطلع در پيش است و آن هولي است كه شخص هرگاه از اينجا رفت، در آن عالم آن هول را خواهد ديد؛ شرحش را انشاءاللّه براي شما خواهم كرد.
باري، اين عالم خيال بود. بالاتر از عالم خيال عالم قلب و دل است و آن عالمي است جداگانه، براي آن هم اعمالي و افعالي و اقوالي است. محبتها در آن عالم است، عداوتها در آن عالم است، اعتقادها در آن عالم است. چهبسيار كسي كه در اين عالم توحيد ميكند خدا را و داخل موحّدين راه ميرود لكن در قلب خود اعتقاد به خدا ندارد. چهبسيار كسي كه در اين دنيا اشهد انّ محمّداً رسول اللّه ميگويد لكن در قلب
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 327 *»
خود اعتقاد به پيغمبر ندارد و در اين دار دنيا نام مبارك علي بن ابيطالب را ميبرد و اظهار ولايت ائمه طاهرين : ميكند و گريه بر مصائب حضرت سيدالشهدا ميكند لكن در قلب، اعتقاد به اينها ندارد ابداً ابداً. به ظاهر اسم معاد و جنّت و نار ميبرد، در دل ابداً ابداً اعتقاد به آنها ندارد، هيچ توجهي به اينها ندارد ابداً و در آنجا مردم سه قسمند: بعضي از آنها توجه به اينها دارند و اعتقاد دارند، و بعضي از آنها توجه دارند و اعتقاد ندارند، و بعضي ديگر غافلانند كه ابداً توجه ندارند، هرگز به فكر نيفتاده خدا يعني چه، به فكر نيفتاده دين چه معني دارد و اشهد باللّه انسان اگر بداند يعني چه وحشت ميكند لكن مردم غافلند از اينكه بايد دين و ايماني بفهمند. اگر فهميدند نميتوانند آرام بگيرند لكن نميفهمند دين يعني چه، نميفهمند عبوديت يعني چه، ابداً نميفهمند. اگر بفهمد كه من عبدم نميتواند آرام بگيرد. بايد به مقتضاي عبوديت راه برود و مقتضاي عبوديت را آيا ميداني چيست؟ دو سه كلمهاش را عرض كنم براي خودم تذكري است، شما هم ميشنويد. چگونه راست ميگويد كسي كه از دل بگويد محمّد رسولخدا است و از دل بگويد محمّد صادق است و از دل بگويد آنچه او گفته حق است و آنچه گفته كه هركس اين اعمال را بكند جهنم از براي او است راست است و به اين يقين پيدا كرده باشد و بداند كه آن جهنم به آن صفتي كه گفته راست است، اگر كسي اينها را در دل خود راست بداند، تو را به حق خدا آيا ممكن است كه با قلب مجتمع اقدام به اين عمل بكند؟ اين نخواهد شد. پس جميع معاصي كه از مردم سر ميزند از ضعف يقين در معاد است، از ضعف يقين در صدق محمّد است، از ضعف يقين در رسالت محمّد است، از ضعف يقين در خدايي خدا است. دلهاتان درد بگيرد از اين سخنان و متأثر بشويد از اين سخنان. واللّه يكدفعه ميافتيد ميميريد، يك جان بيش نداريد، تا در دنياييد در دست كارگريد و اگر هم طوري شد ممكن است عوضكردن. لكن وقتي كه مُرديد ديگر كار از كار گذشته است، عوض نميشود. پس دلهاتان بايد درد بگيرد از اين سخنان، متأثر بشويم از اين سخنان. اينجا كارخانه است و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 328 *»
ما در دست كارگر. تا مصنوع در دست كارگر است هركارش بخواهد ميكند مانند نطفه در رحم كه هنوز صورت تمام نگرفته است و دست كارگر است. ميخواهد خوشگلش ميكند ميخواهد بدگلش ميكند، ميخواهد پسرش ميكند ميخواهد دخترش ميكند لكن وقتي كه بيرون آمد اگر پسر است ديگر پسر است تا آخر، اگر دختر است تا آخر دختر است. خوشگل است خوشگل است بدگل است بدگل است، ديگر عوض نخواهد شد. همچنين شما تا در شكم مادر دنيائيد ممكن است كه از حالي به حالي بشويد، ممكن است كه از زشتي به حسن و از حسن به زشتي برويد، ممكن است از پسري به دختري و از دختري به پسري برويد ولكن اگر مُردي و از شكم مادر دنيا تولد كردي و در فضاي آخرت درآمدي ديگر آنجا معالجه ندارد و آنجا اگر گريه كني مثل رودخانههاي زمين به درد نميخورد. ميگويند كار از كار گذشت، اين گريهها را يكقطرهاش را خوب بود در آن دنيا بكني، اگر صدهزار مرتبه استغفار كني، صدهزار گريه كني و تضرع و التماس كني آنجا ابداً چارهپذير نيست. نه خيال كني كه شفاعت بر ميدارد، حاشا. لايشفعون الاّ لمن ارتضي اگر پيش صدهزار نبي مرسل بروي التماس بكني، شفاعت تو را نخواهند كرد. آيا هيچ ميداني كه را شفاعت ميكنند؟ كسي كه در اين دنيا دست به دامن نبي زده، اين را شفاعت ميكنند. اگر در اين دنيا دست به دامن نبي نزدي و او را شفيع نكردي ابداً در آخرت شفاعت تو را نخواهند كرد. اگر آنجا شفيع ميخواهي پيدا كني، پيدا نخواهد شد هركس در اينجا گفت و تقبّل شفاعته في امّته و دست به دامن نبي زد، در آنجا استشفاع از براي او ممكن است و در آخرت نبي او را شفاعت ميكند والاّ نخواهد كرد. آيا حالا نميترسي از اين سخن؟ نهايت ترس را بايد داشته باشي وانگهي كيست از شما كه براتي دارد كه شام امشب را در خانه خود باشد؟ لامحاله در يكي از اين سهخانه امشب بسر ميبريد: يا در خانه دنيا يا در بهشت يا در جهنم، از اين سهخانه بيرون نيست. و كي براتي آورده است كه امشب در خانه خود در دنيا غذا خواهد خورد؟ اطمينان از كجا آوردهاي؟ اطمينان نداري و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 329 *»
يقيناً كارت هم نگذشته است نشستهاي گاه هست يكساعت ديگر آمدند كه بار كن. چه ميداني؟ پس تا ميتواني سعي كن، تا ميتواني تعجيل كن. اين است كه مشايخ ما فرمودهاند هرگاه متذكر شدي كه عمر تو گذشت و كاري نكردي و عماقريب ميميري مبادا بنشيني به غصهخوردن، كه تو را از راه مياندازد. تا فهميدي كه عقب ماندي و نرفتي پاشو و بدو، مثل اينكه توي راه خواب افتاده باشي و قافله گذشته باشد، تا بيدار شدي ديدي قافله رفت پاشو و بدو و خود را برسان. اگر بخواهي غير از اين بكني و بنشيني و غصه بخوري باعث تعطيل خواهد شد. پس همّ و غمّ بكار نميآيد، همّ و غمّ انسان را از راه خدا دور مياندازد. بايد به محض تذكر بنا كرد راه رفتن و اصلاح نفس كردن و تعويق جايز نيست. هيچ همّ و غمّ به خود راه مده كه اگر غم به خود راه دادي از دين و دنيا و آخرت همه ميماني. بلكه قاعدهاش اين است كه تا فهميدي عمر گذشته و هيچ كار نكردهاي بگو گذشتهها گذشت، بايد از حالا ديگر درست راه رفت. كاسهاي كه شكست، حالا شكست شكست، ديگر حالا بنشيني غصه بخوري، اين كاسه براي تو درست نميشود. زود برخيز و برو يك كاسه پيدا كن.
پس اين سهمرتبه را تو داري به اينطور كه عرض كردم خداوند هر يك از اين سهمرتبه را در عالمي قرار داده. قلب تو را در آخرت قرار داده و درجه او درجه آخرت است و خيال تو را در عالم برزخ قرار داده و درجه او درجه برزخ است و بدن تو را در اين دنيا قرار داده و درجات او درجات دنياوي است. پس الآن كه تو راه ميروي بدني دنيوي داري و خيالي برزخي داري و دلي اخروي داري. بدن تو اعمالي چند دارد، كارهاي بدني چند دارد كه در دار دنيا ظاهر ميشود و اعمالي كه در دار دنيا ميكني دو جور است: يا اعمال خير است يا اعمال شر است. پاداش اعمال بدني دنيايي در دار دنيا است ان خيراً فخيراً و ان شرّاً فشرّاً، من يعمل مثقال ذرّه خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره پس پاداش اعمال دنيايي تو در دنيا است و پاداش اعمال برزخي تو در برزخ است، دخلي به اينجا ندارد. و كارهاي خيال و آثار خيال جميع آنها در عالم
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 330 *»
برزخ بروز ميكند اگر خير است آنجا است اگر شر است آنجا است. آثار نيك و بدِ قلب تو در آخرت بروز ميكند.
پس بنابراين عرض ميكنم كه اين دنيا ملك خدا است، مال كسي ديگر نيست و خدا شريك ندارد در ملك خود. برزخ هم ملك خدا است مال كسي ديگر نيست و خدا شريك در ملك خود ندارد و آخرت ملك خدا است مال كسي ديگر نيست و خدا شريك در ملك خود ندارد. پس چون شريكي در ملك خود ندارد و نيكيهاي اين دنيا جميعاً مال خدا است جميعاً نعمت خدا است، جميعاً رحمت خدا است. بديهاي اين دنيا جميعاً مال خدا است، جميعاً نقمت خدا است، جميعاً عذاب خدا است. پس يكطبقه از بهشت و يكطبقه از جهنم همين دنيا است. جميع نيكيهاي اين عالم مال طبقه پايين بهشت است و جميع بديهاي اين عالم مال طبقه پايين جهنم است. مگر اين بهشت نيست كه براي تو عزّتي باشد، ثروتي باشد، مالها باشد، خانهها باشد، باغها باشد، عزّت باشد، دولت باشد، اعتنا به تو كنند. مگر در بهشت با تو چه ميكنند؟ غير اينكه پادشاهي به تو ميدهند؟ پادشاهي به تو دادهاند، حوريها دورت را گرفتهاند كه زنان خوب باشد، غلمانها خدمت تو را ميكنند، زنهاي خوب، نعمتها، باغها، عمارتها، اينها همه بهشت است كه به تو دادهاند، اينها در ملك خدا است و بهشت است. اين است كه ربّنا اتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة و قنا عذاب النار يعني خدايا ما را در دنيا حسنه عطا كن و در آخرت حسنه عطا كن و از عذاب جهنم نجات بده. امام در تفسير اين آيه ميفرمايد كه در دنيا حسنه، زن خوب است و در آخرت حسنه، حورالعين است و عذاب النار كه از خدا دفع آن را ميخواهي آن زن بد است. زن بد عذابي است، فحشت ميدهد، كتكت ميزند، هرزگي ميكند، به انواع و اقسام عذابها اذيت ميكند تو را. همينجا جهنم است، جهنم دنيا است. يك خار به پاي كسي برود عذاب جهنم است. حالا عذاب جهنم نيست كه زنكه كتكت بزند، فحشت بدهد؟ نعوذباللّه من غضب اللّه. مگر عذاب جهنم نيست كه مياندازند شخص را و داغيها را
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 331 *»
در آتش ميگذارند، پاي اين را بر ميكشند چوب ميزنند فراشها پي در پي و نميداند از كجا ميخورد. اينها از معاصي است كه كردهاي. جزع پيش كه ميكني؟ اينها پاداش اعمال تو است، اينها همه فراشهاي خدا هستند كه خدا مسلط كرده اينها را. يوم نولّي بعض الظالمين بعضاً معلوم است وقتي ميخواهند گوش ببرند ميرغضب را صدا ميكنند، وقتي ميخواهند چوب بزنند فراش ميطلبند، ميخواهند داغ كنند با اسباب ميكنند. هركسي آلت كاري است، اين ظالميني كه هستند آلت چوبزدنند، خدا آنها را مسلط ميكند بر كساني كه معاصي كردهاند. پس هيچ مصيبتي ابداً به تو نميرسد مگر به واسطه معاصي كه كردهاي لكن قرارت اين شده كه مال مسلمين را ميخوري بيصدا و هيچ باك نداري، يكشاهي تو را كه ميخورند فرياد ميكني كه مسلماني نيست. فحش دادهاي حالا امروز كه فحشت ميدهند فرياد و فغان داري كه هتك آبروي مرا كردي. بابا فحش دادهاي امروز فحش ميشنوي همين دور و پسي است كه در اين دنيا خدا اين را حتم فرمود جزاء سيئة سيئة مثلها حكماً بايد جزاي اعمال شر به مردم برسد و جزاي اعمال خوب بايد به مردم برسد در اين دار دنيا. و اگر امر چنين است پس بايد مستعد باشيم. اما من كه كوچكم كه بگويم مستعد باشيد، ميگويم بايد مستعد باشيم تا خود را بگوييم. اگر ميخواهيم پاداش اعمال ما به ما نرسد بايد از آنچه كردهايم منصرف شوم، توبه كنيم، انابه كنيم لكن همچو مفت مفت هم توبه نميشود. آيا كسي كه زهرمار بخورد و بگويد پشيمان شدم، توبه كردم، اين به درد او ميخورد و زهر از بدن او به اين بيرون ميرود؟ حاشا. گيرم من گفتم كه پشيمان از اعمال خود هستم، توبه كردم، انابه كردم. اگر توبه كردهام آن كتكهايي كه به مسلمين زدهام بايد معالجه كرد. تا آنها را از خود راضي نكني و آنها تو را حلال نكنند زهر از تن تو بيرون نميرود. اگر آن غيبتهايي كه كردهايم صاحبانش ما را حلال نكنند، زهر از تن ما بيرون نميرود. نمازهاي ترك شده را تا نكني، زهر از تن تو بيرون نميرود. هزار بار بگو توبه كردم، زهر افعي از تن تو بيرون نميرود. زهر است و ميكشد، اين حرفها را بر نميدارد.
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 332 *»
خدا ميفرمايد ليس بامانيّكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوءاً يجز به اگر راستي توبه كردهاي برو زهر را از تن خود بيرون كن به مسهل، به اماله، به دواها، به ترياقها زهر را بيرون كن، خود را پاك و پاكيزه كن «پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز» لكن به محض خيال نيست، خودتان را گول نزنيد، مرا گول نزنيد كه بگوييد غلط كردم. اگر توبه كردي چرا نمازهات را قضا نميكني؟ چرا روزههات را قضا نميكني؟ زكات مالت را نميدهي؟ حقوق خدا و خلق را چرا ادا نميكني؟ پس دروغ ميگويد كه ميگويد توبه كردم، هيچ توبه نكردهاي و تائب نشدهاي. وقتي تائب هستي كه بروي معالجه كني و اگر مستعد نشدي ملامت مكن مگر خود را. لميلم لائم الاّ نفسه هر بلائي كه انسان ميبيند از اعمالي است كه خود كرده. خدا بر تو نه خشمناك شده نه از كسي راضي شده، دشمني با كسي ندارد، دوستي با كسي ندارد. نه منافاتي با كسي دارد نه مناسبتي با كسي دارد، خودت با خودت كردهاي، اسبابي است كه خودت براي خودت فراهم آوردهاي.
همچنين مثل همينجا يك طبقه جهنم و بهشت در برزخ است. آن جهنم برزخ است كه ميگويند برهوت آنجا است، حضرموت آنجا است، آتشي كه در طرف مشرق است آنجا است و در آنجا است هول مطّلع. از عذابهاي عالم برزخ هول مطّلع است، حالا هول مطّلع يعني چه و مطّلع كدام است؟ مطّلع آنجايي را ميگويند كه انسان بر آنجا آگاه ميشود. من اينجا نشستهام و شما آنجا نشستهايد، آنجا كه شما نشستهايد مطّلع من است و من از آنجا آگاهم و هول مطّلع يعني هولي است مطّلع در دل اين عاصي بايد پيدا شود. از جمله عذابها يكي اين هول مطّلع است، از هر خيال واهي براي تو عذابي خداوند خلق ميكند. جميع اين خيالها همه هولي است مطّلع. ببين در اين هولها چه عذابها است، چقدر بلاها، چقدر حيوانها حمله ميكنند، چقدر دشمنها براي تو است! جميع اينها حمله ميكنند بر شخص. ديگر عدد كه ندارد، هفتادهزار مرتبه از اين دنيا بيشتر است. جميع خيالات اين دنيا در برزخ مجسّم ميشوند و همان
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 333 *»
هول مطّلع است و همينكه شخص چشمش به آن عالم باز شد، همه سر به جان او ميكنند. افعي، مار، عقرب، خرس، خوك، شير، ببر، پلنگ، قاطر، خر، يكي لگد ميزند، يكي دندان ميكَنَد. هول غريبي است! نديدهايد در خواب اين چيزهاي هولناك را؟ يك دفعه ميبيني از سر مناره تو را انداختند، يك دفعه ميبيني تو را در آتش انداختند، ميبيني حيوان درندهاي آمد تو را بدرد، مضطرب ميشوي، وحشت ميكني، عرق ميكني. همچنين است هول مطّلع، هر خيال تو يك اثري دارد جميع اين خيالها سر به جان اين بنده ميكند. ببين چه احوال براي آدم دست ميدهد؟! و در اين برزخ است جنّتي كه خدا وعده كرده كه مؤمنان را در آنجا منعّم كند، معزّز بدارد. به جهت آنكه مؤمنان صاحبان خيالهاي معتدل ميباشند و همان جنت ايشان است و از اين دنيا آدم كه ميرود اول آنجايي ميرود كه خيالهاي او آنجا بوده.
باري ، مجلس طول كشيده است. مطلب اين بود كه براي تو اين سهرتبه است: دنيا و برزخ و آخرت و رتبه دل تو در آخرت است. اگر دل تو و قلب تو مؤمن باشد در جنت آخرت ثوابهاي آخرتي به او ميدهند و اگر دل تو معصيت كرده باشد آن جهنم آخرت كه شنيدهاي براي اعمال قلبي و معصيتهاي قلبي است و آن عذاب منقطع نميشود ابداً و اين بلاي دنيا منقطع است به جهت آنكه بدن منقطع است بلكه عذابهاي برزخ هم منقطع است لكن آن جهنمي كه در آخرت است آن دار خلود است و بهشتي كه در آخرت است دار خلود است. صدهزار سال بر اهل جهنم آخرت اگر بگذرد هنوز اول عذاب ايشان است به جهت آنكه آنجا عالم دهر است و عالم دهر عالم فنا نيست و واي بر آنها از آنوقتي كه في عمدٍ ممدّدة آن عمودها را بر روي جهنم مياندازند و آن وقت درش را ميبندند و ندا ميكنند كه خلودٌ و لا خروجٌ ديگر گذشت، ديگر شما روي نجات را نخواهيد ديد و خدا ميداند كه اين يأس از براي ايشان از جميع عذابهاي جهنم بدتر است بعد از آنكه دانستند كه در جهنم خواهند ماند و ديگر خروج براي آنها نخواهد بود، اين برايشان از هر چيزي سختتر است
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 334 *»
نعوذباللّه من غضباللّه. پس چون اين را دانستي و دانستي كه عذاب اينها تا ملك خدا است باقي است، عذاب بدن به بدن بايد برسد، عذاب خيال به خيال بايد برسد و اين هردو آخر دارد و عذاب دل به دل بايد برسد و آن آخر ندارد و ثواب بدن به بدن بايد برسد و ثواب خيال به خيال و آخر براي آنها هست و ثواب دل به دل بايد برسد و براي آن آخري و انتهايي نيست و اينها همه حتم است، تخلف ندارد. هركس رو به خدا ميكند نوراني ميشود و هركس پشت به خدا ميكند ظلماني ميشود. حالا توقع داري پشت به خدا كني نوراني شوي؟ پشت به خدا نورش كجا بود؟ در پشتكردن به خدا نجاتي نيست براي كسي. اين اعتقادت باشد. و در روكردن به خدا هلاكتي نيست و نجات ابدي است. لاتحسبنّ اللّه مخلف وعده خداوند وعدهاي كه كرده خلف نميكند؛ اينها مقدمه بود.
و چون خداوند ديد اين بندگان ضعيف نميتوانند از معاصي بكلي دست بردارند، به جهت آنكه معصوم كه نشدهاند و اين عذر عذر خوبي است كه خودش براي ما مقرّر كرده. معصوم همان چهاردهنفر را آفريده و باقي ديگر معصوم نيستند. حالا كه معصوم نيستند لامحاله گناهان از ايشان سرميزند. فرمودند اگر شماها معصيت نميكرديد خلقي خلق ميكردم كه معصيت من كنند و آنها رابيامرزم تا عفو و كرم من معلوم شود و لامحاله در قوم غير معصوم بايد باشند، نميشود همه معصوم باشند لامحاله غير معصومي هم بايد باشد. باري؛ سرنوشت اين بندگان اين شده بود كه معاصي از اين بندگان حكماً سرميزند لكن اين بندگان مختلفند، بعضي معاصي دنياوي از ايشان سر ميزند و خيالشان و قلبشان ايمن است، بعضي معاصي برزخي از ايشان سر ميزند و ديگر دلشان ايمن است، بعضي معاصي دنياوي و برزخي و معاصي قلبي هر سه از ايشان سر ميزند و معصيت سبب هلاكت ميشود و معصيت سبب انقطاع از خدا ميشود. طول كشيده خيلي، مختصر كنم، چون چنين بود خداوند عالم خواست از براي اين خلق تدبيري كند كه جزاي اين خلق به اين خلق برسد و عذاب اينها در دنيا به اينها برسد، ولكن با وجود اين، بنيههاي ايشان محفوظ
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 335 *»
بماند و بكلي فاني نشوند.
باز مقدمه ديگر عرض كنم، يكمطلب را در يكروز نميتوان گفت. ديروز بود يا پريروز عرض كردم كه حضرت پيغمبر9 فرموده است لايؤمن عبد حتياكون احبّ اليه من نفسه ايمان نياورده بندهاي و مؤمن نميشود تا اينكه مرا از خود دوستتر دارد و يكون عترتي احبّ اليه من عترته و عترت من هم پيش ايشان از عترت خودشان محبوبتر باشد. اگر همچو شد مؤمنند و اگر همچو نشد مؤمن نيستند و اهلي احبّ اليه من اهله و اهلبيت مرا از اهلبيت خود دوستتر دارد و مالي احبّ اليه من ماله و ذاتي احبّ اليه من ذاته مال من در پيش او محبوبتر باشد از مال خودش و خود مرا بيشتر از خودش دوست بدارد. آيا فهميدي معني اين حرف چه بود؟ معني اين حرف اين بود كه اگر بلائي به آنها بايد برسد يا به خود تو، نفس آنها را بر نفس خود ترجيح بدهي، تو جان خود را فداي ايشان كني نه اينكه اگر متردّد شود ميان آنكه حالا آب آمده است يا بايد تو غرق بشوي يا ايشان بايد غرق شوند، ايشان را زير پاي خود گذاري و خودت بالا روي و خودت را از غرق نجات دهي. بلكه بايد خودت بخوابي و ايشان را بر بالاي خود جا دهي تا او غرق نشود و تو غرق شوي. اگر همچو كردي او را از خودت دوستتر داشتهاي. همچنين عترت تو، اگر امر مردّد شود مثلاً هرگاه دشمني براي تو برسد بگويد پسر تو را بكشم يا پسر رسولخدا را، البته بايد جان پسر خود را فدا كني و همچنين اهل و عيال خود را بايد فداي اهل و عيال رسولخدا كني. اگر اينطور شديد بدانيد كه مؤمنيد و اگر اينطور نشديد بدانيد كه مؤمن نيستيد. مثلاً مردّد شديد كه شما را قرباني كنند يا پسر رسولخدا را بكشند، البته بايد خود را فدا كني. پس اين را كه دانستيد آيا در آن اول نگفتم عذابهاي دنيا همين مصيبتهايي است كه در اين دنيا به تو ميرسد؟ كتكت بزنند، زندانت ببرند، زنجيرت بكنند، اهل و عيال تو ذليل شوند، اينها عذاب جهنم دنيا است. جميع مصيبتهاي دنيا عذاب دنيا است پس به اين جهت خداوند عالم فرمود كه اگر من بخواهم جميع نفوس شما را بكشم و همه را ضايع بكنم
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 336 *»
و همه اهل و عيال شما را تلف بكنم، جميع اموال شما را به باد دهم، اثري از آثار شما نميماند. پس بايد تدبيري در اين ملك كرد، يك فدايي از براي اين كار در اين ملك بايد پيدا كرد كه كفايت همه را بكند و عظيمتر از همه باشد و كلّي باشد. پس خداوند عالم آمد و يك نفسي را در ميانه واداشت كه آن نفس عزيزترين نفوس عالم بود. شرط ايمان تو اين است كه نفس سيدالشهدا را عزيزتر از نفس خودت بداني و وقتي كه چنين شد معلوم است اگر مصيبتي به او برسد البته به تو بيشتر اثر ميكند. بايد همچو باشي، اگر همچو شدي ايمان داري. خودش فرمود ماذُكرتُ عند مؤمن و لا مؤمنة الاّ بكي و استعبر لمصابي در نزد هيچ مؤمن و مؤمنهاي ذكر نميشوم مگر اينكه گريان ميشود و اشكش در مصيبت من ميريزد و شرط ايمان را اين قرار دادهاند كه در نزد ذكر آن حضرت ديده گريان شود. اگر ذكر آن حضرت شد و گريان شدي مؤمني والاّ فلا. پس خدا آن نفسي را كه در شأن او فرموده من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأنّما قتل الناس جميعاً و من احياها فكأنّما احيا الناس جميعاً آن نفس مكرّمه محترمه كه كشنده او مثل كشنده جميع مردم است، حالا هرگاه او كشته شود بر تو گرانتر است يا اينكه خودت كشته شوي؟ الم او و درد او و عذاب او بر تو بيشتر وارد ميآيد يا الم كشتهشدن خودت؟ معلوم است كه كشتهشدن او بر تو گرانتر است. و همچنين عترت او معلوم است بايد احبّ در نزد تو باشد از عترت تو. معلوم است بلائي بر عترت او وارد آيد بر تو گرانتر بايد باشد از آن بلائي كه بر عترت خود تو وارد ميآيد. همچنين اهل و عيال او بايد احبّ باشد در نزد تو از اهل و عيال خودت. معلوم است بلائي كه به ايشان برسد عظيمتر است از بلائي كه بر اهل و عيال خود تو برسد. اموال او كه به غارت رفته شود و خيمه او كه به تاراج برود ميبايد در پيش تو عظيمتر باشد از اينكه مال تو به غارت برود.
پس به طور اختصار عرض ميكنم كه بعد از قتل خود سيدالشهدا و كشتهشدن آن نفس مقدس كه آن جفت ندارد و از حوصله ما و شما بيرون است، از آن حكايت كه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 337 *»
گذشتي ديگر مصيبتي از مصيبت فرزندان و عيال سختتر نيست و چه مصيبت بزرگي است مصيبت عيال او؟! و در مصيبتهاي اهل و عيال او آنچه من تتبع كردهام وقتي را بر عيال او سختتر از شب يازدهم محرم نديدهام، وقتي را سختتر از شب يازدهم نديدهام. راهش را عرض كنم تا تو هم بربصيرت باشي. اما پيش از شهادت سيدالشهدا كه سيدالشهدا هست و قلب ايشان مستحكم است به سيدالشهدا و اصحاب هستند و اولاد هستند، خيمه برجا است، اوضاع هست، عزت هست، نوكر و آدم همه هستند اگرچه مصيبت داشتند لكن به جهت وجود مبارك سيدالشهدا سايرين هم بر حال خود بودند، دل را تسلي ميدادند. اگرچه در شب عاشورا بر ايشان بسيار سخت گذشت به جهت آنكه مشرف بر بلا شدن و هوش و گوش همه منتظر بلاي فردا بودن بسيار عظيم است. ببين اگر بگويند يكساعت ديگر تو را ميخواهند ببرند بر در خانه حاكم بكشند، زهره آدم آب ميشود. حالا ببينيد اهل بيت چه حالت داشتند در شب عاشورا. حضرتسجاد ميفرمايد در شب عاشورا ما نشسته بوديم در خيمه، من عليل بودم و يك خيمه جداگانه براي پدر بزرگوارم زده بودند. معلوم است سلطان است، خلوتخانه ميخواهد. حضرت در آن خيمه بودند و در خدمت آن بزرگوار جون غلام ابيذر بود و حضرت مشغول بود در اصلاح اسلحه حرب خود، شمشير خود را تيز ميكرد و در آن اثنا با خود ترنّم ميكرد و ميفرمود:
يا دهر افّ لك من خليل |
كم لك بالاشراق و الاصيل |
|
من طالب و صاحب قتيل |
و الدهر لايقنع بالبديل |
|
و انّما الامر الي الجليل |
و كل حي سالك سبيلي |
حاصلش اينكه از اين روزگار كسي نجات نخواهد يافت، همه مردم بايد بميرند و اين راهي كه من در پيش دارم و فردا بايد بروم، همه زندگان از اين راه خواهند رفت. ديدم اين اشعار را سهدفعه مكرّر خواندند. سيد ساجدين ميفرمايد من فهميدم بلا نازل شده است و حتم شده است بلا براي ما. اشك توي چشمهاي من حلقه زد، گريه در گلوي
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 338 *»
من گره شد لكن خود را نگاه داشتم كه مبادا عمّه من زينب مضطرب شود. در اين اثنا عمّهام ملتفت شد كه برادر بزرگوارش اين اشعار را ميخواند به ناگاه از جاي خود برجست و جامههاي خود را به خاك ميكشيد، رفت در خيمه، رفت توي خيمه حضرت ديد برادرش اينگونه كلمات ميفرمايد آخر زن دلش نازك است ديد برادر اين گونه كلمات ميگويد بناي شيون گذارد و گفت واثكلاه ليت الموت اعدمني الحيوة كاشكي مرگ من همين حالا ميرسيد. اين چه احوال است؟ و عرض كرد كه من از اين بيشتر ميسوزم كه تو از روي ناچاري شربت ناگوار مرگ را ميچشي. حالا كه اين قوم قصد جان تو را دارند كه ما را به مدينه جدمان حضرترسول ميرساند؟ حضرت فرمود هيهات لو ترك القطا لنام اگر مرغ را به حال خود گذارند در آشيانه خود ميخوابد. همينكه حضرت امامحسين فرمود لو ترك القطا لنام زينب مأيوس از حيات شد دست زد پيراهنِ طاقت دريد فرياد برآورد به حدي كه افتاد و غش كرد، از حال رفت. سيدالشهدا آب آوردند بر روي او ريختند و او را به حال آوردند. فرمودند خواهر صبر كن، مبادا شيطان حلم تو را از تو بگيرد، صبر كن، حوصله كن. اهل زمين ميميرند، اهل آسمان ميميرند و او را تسلي دادند. يكقدري كه گذشت خوردهخورده آرام گرفت حضرت كلامي فرمودند كه حاصلش اين است كه من التماسي از شما ميكنم، خواهشي از شما دارم و آن اين است كه اگر اين واقعه اتفاق افتاد، صورت خود را مخراش، موي خود را پريشان مكن.
باري، در شب عاشورا اگرچه همچو مصيبتهاي بزرگ بود لكن سيدالشهدا نشسته به سلامت، اصحاب همه هستند، جوانان همه هستند. اما بعد از آن وقتي كه ريختند در خيمهها، آن دهشتي كه از براي اينها دست داد، آن فزعي كه به اينها رسيد، هوش و گوش براي اينها نمانده بود. طاقت اينكه دردي يا المي احساس كنند براشان نمانده بود، ملتفت نبودند. مثل آنكسي كه از اسب به زمين ميخورد، يا اسب پاش را لگد ميكند، اول نميفهمد، گرم است طبيعت ملتفت نميشود. حالا وقتي كه ريختند در
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 339 *»
خيمهها چنان دهشت عظيمي به آن بيكسان دست داد كه هوش از سر ايشان پرواز كرد، شعور از سر ايشان رفت، همگي مبهوت شده بودند، ملتفت مصيبت نميشدند. اين هم كه حكايت عصر عاشورا. لكن شب كه شد اين غوغا آرام گرفت، خنك شدند. ببين چه حالت براي ايشان بود؟! يكپهلو اين نعشهاي لگدكوب شده تكهتكه افتاده و اينها دارند آنها را به اين حالت ميبينند. يكي برادرش است، يكي پسرش است، يكي عموش است، يكي شوهرش است. ببينيد چه حالت براي آنها بود! بعد از آن همه مصيبت حالا كه به حال آمدهاند ملتفت ميشوند. معلوم است شب يازدهم هم بود، شب يازدهم ماه بلند است، مهتاب است، ميبينند اين نعشها را تكهتكه پارهپاره افتاده. از آن طرف اين بچههاي كوچك، اين دخترها، معلوم است اينها بچهاند، ديگر معصوم كه نبودند آن بچهها كه از ديروز بلكه از سهروز پيشتر تا حالا آب نخوردهاند. همه گرسنه، همه تشنه، همه برهنه. از آن طرف نگاه ميكنند كه آنها خانواده عصمت و طهارت هستند. ديشب خيمهاي، فرشي، رختخوابي، چراغي، اوضاعي داشتند امشب روي اين ريگها، بر روي اين تلها افتاده نه فرشي، نه رختخوابي، نه اوضاعي. يكبچه صدا ميكند تشنهام، يكبچه صدا ميكند گرسنهام، يكي ميگويد پشتم مجروح است، يكي ميگويد گوشم دريده است. نه لباسي دارند نه رواَندازي، نه زيراَندازي، نه فرشي، نه چراغي، نه اسبابي. از آنطرف آن دشمنان، آن كفّار خونخوار دورشان را گرفتهاند كفزنان، دفزنان همه هرزگي ميكنند، لوطيگري ميكنند آيا چه ميگذشت بر دل آنها؟ يك دهشت ديگر كنيز آدم در ميان مردان باشد آدم وحشت ميكند، معرفت زينب را كه شما ميدانيد اين زنها يك قلندري به قول خودشان ببينند چه حالت دارند؟ حالا زينب ميديد اين دشمنان همه دور اين زنها را گرفتهاند، آيا اينها چه حالت داشتند؟ از ترس اين كفار چه اضطراب براي اينها دست داده بود؟ با خود ميگفتند آيا اينها با ما چه ميكنند؟
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 340 *»
(موعظه نهم چهارشنبه / 29 محرمالحرام / 1286 هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
در ايام گذشته سخن به اينجا رسيده بود كه حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامه عليه حامل آن ركني از اركان عرشند كه در آن ركن، خدا حيات كل ملك را قرار داده. چون عرض كردم براي عرش چهار ركن است: يكي ركن خلق است و حامل آن وجود مبارك علي بن ابيطالب است صلواتاللّه و سلامهعليه و يكي ديگر ركن رزق است و حامل اين ركن وجود مبارك حضرت امامحسن است صلواتاللّه و سلامهعليه و ركن ديگر ركن حيات است و حامل اين ركن وجود مبارك حضرت سيدالشهدا است صلواتاللّه و سلامهعليه و ركن چهارم ركن موت است و حامل آن وجود مبارك امامزمان صلواتاللّه و سلامهعليه است. و سخن در ركن حيات بود كه سيدالشهدا حامل اين ركن است. قدري از بيانهاي اين مقام را در ايام گذشته عرض كردم، ديگر امروز هم هرچه خدا بخواهد و مقدّر كرده باشد عرض ميكنم و نميتوانيد به حقيقت اين سرّ برسيد مگر آنكه درك كنيد كه در اين دار دنيا چطور ميشود در چيزي حيات بروز كند، راه اين چهچيز است؟ سبب اين چهچيز است و چطور ميشود كه حيات در چيزي بروز نميكند؟ سبب اين اگر معلوم شد معلوم ميشود از چه سبب حيات در
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 341 *»
سيدالشهدا بروز كرده و چرا آن بزرگوار حامل ركن حيات است. اگرچه مطلب مطلبي است علمي و براي عوام نميشود چنانكه بايست درست بيان كرد بهطوري كه بهره ببرند و لذتي از آن حاصل كنند ولكن به بركات امامزمان و تأييد و تسديد آن بزرگوار اميدوارم كه به زبان آساني مطلب را بيان كنم كه عوام هم به قدر خود بهره ببرند و علما هم به قدر علم خود از آن چيزها در يابند.
اين غذايي كه شما ميخوريد جسمي است غليظ كه اين نان و اين گوشت و برنج باشد. اين غذا جسم است و جسم كلفت غليظي است، خدا اسبابي براي اين قرار داده كه اين را با دندانهاي خود و با رطوباتي كه در دهان است اين غذاي غليظ را نرم ميكني و آسيا ميكني، نرم ميشود و خورد ميشود. از اينجهت بايد غذا را بسيار جويد، آنهايي كه نميجوند غذا را براي بدنشان ضرر دارد و موجب سدّهها و ثقلها ميشود. بايد غذا را بسيار مضغ كرد و جويد و آسيا كرد تا اينكه صلاحيت براي بدن پيدا كند. بعد از آني كه غذا را ميبلعي و در ديگ معده خود اين غذا را قرار ميدهي، از جمله عجايب خلقت اين است كه خداوند در بدن انسان يك تيزابي آفريده كه همينكه اين غذا در معده قرار گرفت خداوند قدري از آن تيزاب ميريزد روي اين غذا تا آنكه حدّت آن تيزاب آن غذا را محرّي بكند و باعث اين بشود كه زود از هم بپاشد. تو ببين اگر تو دهروز غذا را در خارج طبخ كني و در ديگ بجوشاني آن طوري كه در يكساعت در معده طبخ ميگيرد و محرّي ميشود، نميشود و از هم نميپاشد. از اينجهت سنّت كردهاند كه تو كمك كني آن تيزاب محرّيكننده را به نمكي كه بعد از غذا و پيش از غذا ميخوري تا اين نمك و آن تيزاب اين غذاي تو را محرّي كند لكن آداب نمكخوردن را هم بايد دانست. نه اينطوري است كه ناخن ميزنند يكخورده نمك برميدارند، بلكه اين نمك دوائي است بايد خاصيتي ببخشد. خود اين نمك بخصوص دوائي است، اقلاً يك نخودي، دو نخودي بايد برداشت و خورد كه اثري بر آن مترتب بشود. همچنين سركه را بعد از غذا سنت كردهاند به جهت آنكه سركه هم حالت تيزابيّت دارد
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 342 *»
و كمك آن تيزابي كه خدا قرار داده ميشود و اين غذا را محرّي ميكند. اگرچه اينهايي كه عرض ميكنم ظاهراً دخلي به اين مجلس ندارد لكن قصد علم است و تعليم. انشاءاللّه روضه هم گفته ميشود و علمي هم يادتان ميدهم.
پس عرض ميكنم كه خدا از حكمت بالغه خود يكچيزي در معده قرار داده مثل چلوصافي كه شما در خارج داريد كه غذا به آنجا كه رسيد صافي آن را ميافشرند و آن آب و شيره را ميكشند و آن جسم غليظ ميماند. همچنين خداوند عالم در بدن انسان يك صافي قرار داده كه اين غذا را در آن صافي مياندازند و آن شيره صاف لطيف اين را ميكشند و غليظش را از راه رودهها بيرون ميكنند و آن ثفلي است كه بيرون ميآيد، مثل آن گُندلهاي كه توي صافي ميماند، وقتي بيمصرف شد دور مياندازند. اينهايي كه دور مياندازي فضولي است كه بكار نميآيد، اصل آن جوهري كه به كار ميآيد همان شيره است كه در صافي است. بعد خداوند عالم ديگي ديگر آفريده و چنين مقدر كرده كه آن شيره صافي را ميريزد در آن ديگ دوّمي و بناميكند طبخ دادن آن و از براي طبخي كه در آن ديگ ميشود خداوند باز اسبابي قرار داده و باز از براي اين صافي تنگتري، لطيفتري، محكمتري، قرار داده كه نميگذارد عبث عبث چيزي از آن بيرون رود. در اينجا هم اين پارچه را قرار داده كه فضول را بيرون كند مثل آن وقتي كه ميخواهي سكنجبين درست كني، شكرت را كه صاف كردي و از صافي بيرون كردي اوّلاً، مرتبه دوم كفي روي آب پيدا ميشود ثانياً بايد بگيري آن را، صافي محكمتري ميآوري. حالا همچنين اينجا هم خدا صافي ديگري براي اين كار قرار داده تا اينكه آب زياد آن را به آن بيرون كني و اين بولي كه ميكني همان آبهايي است كه از آن شيره زلال جدا ميشود و آن صفرائي كه در آن است، آنها را جدا در گوشهاي قرار ميدهد، سودائي كه در آن است آنها را يك گوشهاي قرار ميدهد، دُردي آن را ميگيرد و يكجوهر شفاف لطيف بسيار صافي زرد و درخشنده ميماند. آن را ميگيرد و در آن مجراهايي كه به جانب دل است جاري ميكند. ميرود توي دل، در آنجا جوهر زرد
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 343 *»
شفّاف برّاق بسيار بسيار صافي بسيار نفيسي در آنجا ميرود، اين ديگ سيومي است و در آنجا خداوند يك طبخ ديگري به اين جوهر ميدهد و در اين طبخ از اين جوهر بخاري برميخيزد و آن بخار خلاصه كل آن غذا است. خلاصه، كل تدبيرها همه براي آن بخاري است كه حاصل ميشود. آن روح بخاري كه يكپاره شنيدهايد اين بخاري است كه از توي اين خون برميخيزد. همينكه در دل بخاري پيدا شد، حيات از عالم غيب تعلق ميگيرد به اين بخار و اين بخار زنده ميشود، بنا ميكند حركتكردن، احساسكردن. آنوقت چون بخار در تن انسان ميپيچد، در سرش، دستش، پايش. دست انسان حركت ميكند، پاي او به حركت ميآيد، چشمش، گوشش، همه به حركت ميآيد و اين بدن به اين واسطه زنده ميشود.
بيابيد چه عرض ميكنم، اگر يك خللي پيدا شود در آن بخاري كه برميخيزد، زود انسان ميميرد و تا آن بخار در دل پيدا ميشود و بخار درست ميشود حيات پيدا ميشود و چون ميخواهد در همه بدن بپيچد و نفوذ كند، هرگاه در عضوي سدّهاي پيدا شود، چيزي پيدا شود، توي اين رگها نگذارد حيات بيايد مثلاً توي اين آرنج سدّهاي پيدا شود و آن روح نيايد به سرِ دست برسد، دست انسان ميميرد و حسّش تمام ميشود. طوري ميشود كه هرچه ميخواهد حركتش بدهد، حركت نميكند.
از اين بيان حكمتآميز كه به زبان عاميانه عرض كردم انشاءاللّه صاحبان هوش ملتفت ميشوند كه تا جسم در اين دار دنيا لطيف نشود، تا اين جسم غريبها را از خود دور نكند و تا آن ثفلها و كثافتها را از خود نيندازد، و تا اين تعلقهايي كه از اين مرضها حاصل است از خود دور نكند، حامل حيات ملكوتي نخواهد شد. يسألونك عن الروح قل الروح من امر ربّي روح از امر رب است، اين روحي كه از امر خدا و مشيت خدا است ممكن نيست كه در اين جسم كثيف منزل گيرد مادام كه به اين كثافت است. وقتي خود را از هر كثافتي دور كند، هر زنگي را از خود بزدايد، هر تعلقي را قطع كند، صاف كند خود را، بخار كه صاف شد حيات در او جلوهگر ميشود. پس در اين ملك
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 344 *»
بدن تو حامل حيات كيست؟ دست تو است؟ پاي تو است، سر تو است، چشم تو است، گوش تو است، كيست؟ حامل ركن حيات نيست مگر آن روح بخاري. او سرير سلطنت حيات است، پادشاه حيات بر او مستولي است و در روي او قرار گرفته. بر آن عريشه نشسته، مسند حكمراني خود را در خانه روح بخاري انداخته آنوقت در ساير مملكت سير ميكند و هر عضوي را به قدر قابليت و صفا، حياتبخشي ميكند. پس واسطه ميان بدن كثيف و آن روح ملكوتي لطيف، همان روح بخاري است كه واسطه است. هر حكمي و فرماني را كه روح ملكوتي ميخواهد به اعضا برساند، اول به روح بخاري ميرساند، ميگويد تو برسان به اعضا. و روح ملكوتي به روح بخاري ميگويد به دست بگو حركت كند، به پا بگو راه برود، به چشم بگو ببيند و گشوده شود، به گوش بگو متوجه باشد و بشنود. و همچنين جميع اوامر و جميع نواهي از آن روح ملكوتي غيبي، اول به اين روح بخاري ميرسد بعد به اعضا. پس اين روح بخاري پيامآوري است از جانب روح ملكوتي. همچنين عرض حاجات اعضا را در محضر روح ملكوتي، همين روح بخاري ميكند. مثلاً پا به روح بخاري عرض ميكند اي واسطه ميان من و روح ملكوتي! در من خاري خليده و مرا ميآزارد، تو عرض كن خدمت روح ملكوتي كه اين خار را از من دور كند. روح بخاري خدمت روح ملكوتي عرض ميكند يكي از رعاياي شما خاري در او نشسته. حكم ميشود به روح بخاري از آن روح ملكوتي كه به آن پاي ديگر بگو ستون بشو، به آن پاي خار خليده بگو برداشته شود بر روي آن پا گذارده شود، به كمر امر كن خم شود، به دست حكم كن پيش آيد، به چشم فرمان ده گشوده شود، گردن را امر كن سرنگون شود، اعضا را بگو جميعاً متوجه شوند و اين خار را بيرون كنند از اين پا. اگر اين فرمان از روح ملكوتي نرسد، اين اعضا در غم يكديگر نيستند، با يكديگر مهرباني ندارند. او است مهربان به كل و همه را او بايد با يكديگر الفت بدهد. از اين است كه خدا نازل كرده و اذكروا اذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم علي شفاحفرة من النار فانقذكم منها پس پيش از اينكه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 345 *»
اين روح بخاري در بدن بيايد، اعضا با هم متنافر، با هم دشمن، صفرا برخلاف بلغم، سودا برخلاف دم، هريك با يكديگر عدو. همينكه اين سلطان آمد در ميانه نشست، هريك را منزلي ميدهد، هر وقت احتياجي به صفرا ميشود او را حكم ميكند خدمت از براي كل كند وهكذا سودا و دم و همچنين هريك از اعضا را به خدمتِ باقي ميدارد. اينها همه از تصدّق سر روح ملكوتي است والاّ اين رعايا در غم ديگري نيستند پادشاه جميع اين رعايا را در حد خود ميخواهد همه را به جاي خود مينشاند و به خدمت خود ميدارد. نانوا را ميگويد تو براي كل اهل مملكت نان بپز، آهنگر را ميگويد تو سيخ درست كن براي كل اهل مملكت. هركه سيخ ميخواهد بايد پيش تو بيايد، براي نانوا هم تو سيخ درست كن. نجار را ميگويد براي نانوا، براي آهنگر هردو اسباب درست كن. بنّا را ميگويد براي نجار و براي آهنگر و براي نانوا و براي غير آنها خانه بساز. همه را مثل زنجير به هم پيوسته كرده، اعضا را به هم مرتبط كرده تا مملكت بدن مستقيم باشد و آن جان جهان سلطان و فرمانفرما باشد. هركس را كاري فرمايد و او امتثال كند. پس چنانكه اگر روح بخاري در بدن نباشد از ملكوت اعلي كسي نيست خبر بياورد براي اعضا، و اگر اين تخت در اين مملكت بدن گذارده نشود پادشاه را سريري نيست و همين روح بخاري سرير روح ملكوتي است و اين روح بخاري رخساره پيداي روح ملكوتي است و دست تواناي روح ملكوتي است و زبان گوياي او است و چشم بيناي او است و گوش شنواي او است. روح ملكوتي پنهان است در غيب و اين روح بخاري خليفه ظاهر و هويداي او است. هر يك از اعضا را كه حاجتي به روح ملكوتي باشد بايد روي نياز به جانب اين روح بخاري كند. دست تضرع به سوي اين بردارد، حاجات خود را به اين درگاه عرض كند و اين درگاه از زبان رعيت به آن پادشاه عرض كند و چون واسطه است زبان روح ملكوتي را براي رعايا ترجمه كند و آنچه حكم شود از روح ملكوتي، زبان روح ملكوتي را به جز اين روح بخاري كسي ديگر نميفهمد. آيا نشنيدهايد آنچه وحي به پيغمبران ميرسيد اول به زبان عربي نازل ميشد، بعد
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 346 *»
پيغمبران آن را به زبان سرياني يا زبان عبراني يا هر زباني كه زبان قومشان بود ترجمه ميكردند و آنها زبان خدا ميشدند براي قوم. پس شخص عبري به زبان عبري به موسي عرض حاجت ميكند، موسي به زبان عربي مناجات ميكند. وحي ميرسد به زبان عربي به موسي، آنوقت موسي به زبان عبري براي آن عبري ميگويد.
درست بيابيد چه عرض ميكنم سخنها حكمتآميز است و اشاره به مطلبهاي بسيار عظيم است. پس اين روح بخاري قابل نميشود از براي اين وساطت كبري و خلافت عظمي براي روح ملكوتي مگر آنكه خود را از جميع لوثهاي كثافات طبايع غير معتدله و از جميع زنگها و كدورتها پاك كرده باشد، خود را آراسته به صفات ملكوتيان كرده باشد و پيراسته از صفات جسمانيان كرده باشد. نيست مانند جسمانيان با رنگ و شكل و بو و طعم بلكه مانند ملكوتيان است. غذاي او مثل غذاي ملكوتيان، ميل او مثل ميل ملكوتيان، دائم توجه او به ملكوت است، كاري به دست خلق ندارد مگر به جهت ابلاغ. وقتي اينطور شد پس از ميان خلق و اين رعاياي مختلفه و اين نفوس مختلفه كه هستند، هيچيك قابل اينكه نماينده مشية اللّه باشند و نماينده آن ركن حيات باشند، هيچيك از اين خلق قابل نيستند چه انبيا چه اوليا چه اوصيا، هركس هست هيچيك قابل اينكه نماينده آن روحاللّه و روح ملكوتي بشود نبود و نيست و هيچكس قابل اين مقام نشد مگر يك قلب كه او قابل اين شد و مگر آن روح بخاري كه در ميان اعضا، معتدلترين خلق بود و لطيفترين خلق بود و معرّي و مبرّي از اين كثافات و از تعلقات و آلايشهاي دنيا بود. او قابل اين مقام بود، ديگر سايرين را به جهت تعلق كثرتها اين شايستگي نبود و ممكنشان نبود حامل آن روح شوند. اين منصب مخصوص همان يكنفر شد، و آن يكنفر قلب عالم و مركز دايره عالم است براي اين كار و اين يكنفر آراسته به جميع اسماءاللّه و صفاتاللّه شده و پيراسته از جميع تعلقات خلقي شده. همچو كسي ميتواند حامل ركن حيات باشد، جميع حياتي كه از خدا به خلق ميرسد. تجلي حيات جاويدان خدا او ميتواند باشد و به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را، و
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 347 *»
در جميع ذرات موجودات حياتي كه هست از حيات (عنايت خل) او است و قابل اين مقام در جميع اين ملك ديگر كسي نبوده مگر يك نفس زكيه، مگر يك نفس عظيمه، مگر يك نفس كليه و آن، آن نفسي است كه خداوند در شأن او نازل كرده ياايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي اين نفس مطمئنه، نفس است ولي نفساللّه نه نفس كسي ديگر. آيا نخواندهاي در زيارت حضرتامير زيارت هفتم السلام علي نفساللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئن ايشانند نفساللّه. پس چون نفس مطلقه كليه بودند خدا فرمود ياايتها النفس المطمئنة اي نفس مطمئنة! يعني اي نفسي كه مطلقاً و اصلاً براي تو تزلزل نيست. و از اينكه من درصدد پيرايش تو برآيم و نفي همه تعلقات از تو كنم براي تو مطلقاً تزلزل دست نداده و نخواهد داد؛ به گوشه چشم خود اشاره نميكني. آيا نشنيدهاي كه سيدالشهدا صلواتاللّه عليه در روز عاشورا هرچه نائره حرب مشتعلتر ميشد بشّاشتر ميشد، خندانتر ميشد، گونه مباركش برافروخته ميشد در نهايت ذوق و شوق به طوري كه گويا ميرود چه عرض كنم؟ كجا! به طوري كه ما اگر برويم به ميهماني در جاي بسيار پر نعمتي، جاي بسيار خوبي، چطور ميرويم؟! او در عالم خودش چه عرض كنم؟ به چه شوق ميرفت! اصحاب ميگفتند انظروا الي الرجل لايبالي بالموت نگاه كنيد به اين مرد كه هيچ غم و پروا ندارد از مرگ. به آنها ميفرمود يا بنيالكرام اگر شخص از زندان برود به بهشت آيا ميبايد غصه بخورد؟ دنيا سجن مؤمن است، اين مرگ پلي است، از اين پل كه شخص گذشت ديگر آسوده است، چرا ميبايد از اين انديشه داشت؟ پس مطمئنه بود، يعني مطلقاً تزلزل از براي او دست نداد، انقلاب خاطري براي او دست نداد، استيحاشي براي او نبود، محزون نشد كه اين علايق را ميخواهند از او بگيرند و او را به اين مقام ميخواهند فايز كنند كه واسطه كبري ميان خدا و خلق شود، محيي و زندهكننده جميع اموات بشود. پس مطمئنه بود، خدا به او فرمود ياايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك كدام غلام از
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 348 *»
رفتن به سوي پرورنده خود غمگين باشد؟ پرورشش داده، او را از كوچكي بزرگ كرده، نان داده و زحمتش را كشيده. حالا غلام اگر برود پيش آقاش نبايد غصه داشته باشد. شاهد بر اين آنكه ميفرمايد راضية مرضية تو از او خورسند، او از تو خورسند فادخلي في عبادي داخل شو در بندگان من و ادخلي جنّتي داخل در جنّت من شو تا به دار قرب من برسي و به جوار من فايز شوي.
باري، مقصود اين بود كه حضرت سيدالشهدا است آن حياتي و آن روح بخاري كه در اين ملك است كه حكايت ميكند حيات جاويدان خدا را، مرتبط به ملأ اعلي است، متوجه است به ملأ اعلي از خود انداخته جميع تعلقات را به طوري كه هيچ عضوي از اعضا نتوانسته آنطور بيندازد. گفت:
گر از دستت برآيد پوست از تن | بيفكن تا كه بارت كمتر آيد |
و آن بزرگوار چنان سلب فرمود تعلقات را كه هيچچيز براي خود نگذاشت و بالتمام خودبيني و خودپرستي و خودستايي را از خود دور كرد و سرتاپا خدانما و خداپرست شد. بكلي زبان از خود بست و بكلي زبان به خدا گشود، بكلي خود را معدوم كرد و بكلي خدا را نمود، بكلي خود را فاني كرد و بكلي خدا را ستود. اينطور لطيف شد تا حامل ركن حيات شد. عبث عبث نبود كه خدا اين مقام را به او داد، اين را هم تعارف سيدالشهدا نميكنيم، از روي اخلاص تنها نيست واقعاً طور غريبي است. نگاه كن از روزي كه آدم را خدا خلق كرده، بيتعارف، بيتكلّف هم عرض ميكنم ببين اين بزرگوار چه جوهري است! ببين آيا مثل دارد؟ انصاف بده ببين آيا نظير اين پيدا ميشود؟ اين كاري كه او كرده هيچكس همچو كاري كرده؟ اولاً ببين كه همچو جدّي دارد، واقعاً حكايت غريبي است! ديگر در تمام ملك خدا حسب و نسب و نجابت نگذشته از او ديگر همچو حسب و نسبي نميشود. از آنجمله جدّي مثل رسولخدا دارد كه هيچكس همچو جدّي نداشت اگرچه امامحسن داشت لكن از او كه گذشتي از آدم تا خاتم هيچكس همچو جدّي نداشت، خوب حالا امامحسن هم داشت. اين بزرگوار
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 349 *»
پدري مثل حضرتامير دارد كه از زمان حضرتآدم همچو پدري براي احدي نبوده نه موسي همچو پدري داشت نه نوح همچو پدري داشت. همچو پدر متصلي هيچكس نداشت، بلي امامحسن در اين فضيلت هم شريك او بود. مادري مثل فاطمهزهرا براي او بود كه از روز اول كه خدا آدم و حوّا را خلق كرده تا دامن قيامت ببين هيچكس همچو مادري داشته؟ اگرچه امامحسن همچو مادري داشت لكن اميرالمؤمنين همچو مادري نداشت، پيغمبر همچو مادري نداشت. پيغمبر مثل پدر امامحسين پدري نداشت، پيغمبر مثل جدّ امامحسين جدّي نداشت. نميدانم اين چه شرافتي است! اين چه عظمت عظيمي است! جدّهاي مثل خديجه از عهد آدم تاكنون براي كه بوده؟ مپندار خديجه را مثل زني از اهل زمان خود، بلكه خديجه صاحب مقام بود، صاحب جلالت و شأن بود، داخل زنهاي نيك دنيا بود، داخل بزرگان بود، مثل مريم. كي همچو جدّهاي داشت؟ يك فضيلت ديگر كه اين بزرگوار بر امامحسن هم دارد آن است كه همچو نسل طيّب طاهري دارد كه امامحسن نداشت. اينقدر از فرزندان او كه همه امام باشند نبود، بلكه امامي از نسل او نبود و ائمه همه از نسل امامحسيناند، از نسل او امامزمان است كه احياكننده كل عالم است مثل اينكه پيغمبر9 احياكننده كل عالم است. اگر پيغمبر آمد و ظاهر شرع را در عالم پهن كرد، او ميآيد و باطن شرع را در عالم پهن ميكند. اول هدايت را او كرد، آخر هدايت را هم او ميكند. باري، همچو نسلي امامحسن نداشت و اين بزرگوار داشت. تو ببين چه شرافتي است اين گوهر پاك را، كه در تمام روزگار از عهد آدم تا روز قيامت همچو طينت طيّب طاهري با اين شرافت و لطافت ديگر نيامده. حالا ببين اگر يك محنت و مصيبتي به همچو گوهر گرانبهايي برسد آيا مثل اين است كه مصيبتي به نوح برسد؟ يا به موسي برسد؟ حالا برفرضي كه اندازهاش هم مثل اين باشد، باز به بزرگي اين مصيبت نميشود. ببين يك خار به پاشنه پاي تو برود يا خاشاكي در چشم تو بيفتد مثل هم است؟ حاشا، اگرچه آن خاشاك كمتر از خار است و به همين جهت مصيبت اين بزرگوار از همه مصيبتها عظيمتر است. به جهت شرفي است كه خدا به او داده.
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 350 *»
حالا ببين خداوند عالم جلّشأنه چه شرف به اين بزرگوار داد. از جمله شرفهايي كه انعام كرد به اين بزرگوار اين بود كه اين بزرگوار را رخساره خود قرار داد، رخساره خود به چه معني؟ چنانكه اين سلاطين روزهاي عيد سلام مينشينند، بار ميدهند كه رعايا و نوكران به سلام بيايند، حالا خدا همچنين وقتي خواست به سلام بنشيند، اين بزرگوار را نشانده به سلام. به اين معني كه زيارت او را زيارت خود قرار داده، هر روزي كه ظهور عظمتي از عظمتهاي خدا در آن ميشد زيارت او را مستحب كرد. پيغمبر تولد ميكند، در روز مولودِ او زيارت امامحسين مستحب است، اين يعني چه؟ همچنين روز عيد غدير، حضرتامير به خلافت مينشيند، زيارت امامحسين مستحب است، يعني چه؟ اول هر ماهي، هر شب جمعهاي زيارت امامحسين مستحب است. شب قدر حضرت اميرالمؤمنين ضربت ميخورد، زيارت امامحسين مستحب است. چطور شد همچو شد؟ هر شبي و هر روزي كه در آن ظهور كبرياي خدا شده، رحمتي از رحمتها خلق را فراگرفته خدا هم بار عام داده كه بايد به زيارت آن بزرگوار بروند. فرموده زيارت رخساره مرا اگر ميخواهيد بكنيد، رخساره من سيدالشهدا است صلواتاللّه و سلامهعليه. زيارت او را بر جميع پيغمبران و مرسلان، ملائكه مقرب و غيرمقرب، بر جنّيان مستحب كرده است. بايد در آن روز جميع ملائكه به زيارت آن حضرت بروند، چراكه در آن روز عظمت و كبريائي از خدا جلوه ميكند و آن عظمت و كبريا از پيشاني او ظاهر ميشود. شخصي به حضرت سيدالشهدا عرض كرد شما تكبّر داريد. فرمودند من تكبّر ندارم، تكبّر مخصوص خدا است، عزّت مال او است، خدا فرموده للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين پس عزّت و عظمت و كبريا از خدا است و مال خدا است و خدا او را عزيز كرده و كبرياي خود را از او جلوه داده و او در دنيا مظهر كبرياء خدا و مظهر عظمت خدا شده و همچو خاصيتي را به امامحسن نداده و اينهمه كتب دعا و زيارت ديدهايد يكجايي كه يكوقتي زيارت امامحسن مستحب باشد نديدهايم. در هر وقتي زيارت امامحسين را مستحب كردهاند. بلي زيارت پيغمبر بايد كرد، ولي اينگونه از
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 351 *»
اطراف عالم بارها بسته شود و به زيارت روند باز نشد.
از جمله عجايبي كه خداوند به اين بزرگوار داده و او را مخصوص به اين كرده چيز عجيب غريبي است و آن اين است كه خدا عمر زائر او را حساب نميكند. از آن وقتي كه از خانه خود بيرون ميآيد و ميرود و برميگردد، كم نميشود از عمر او. از عمر زائر آمد و رفتش حساب نيست. مثلاً كسي كه مقدر است سيسال عمر كند، يكسال اينجا خرج كرد، اين يكسال را از عمر او حساب نميكنند و اگر احياناً در اين دار دنيا به جهت اعراضي و امراضي كه عارض ميشود، در عرض راه يا در آنجا بميرد، در رجعت كه زنده ميشود بقيه عمر را كه طلبكار است به او ميدهند. حكايت غريبي است، چيز عجيبي است اين تربت سيدالشهدا، اشهدباللّه چندينمرتبه، هزارمرتبه اگر ببويي هيچ از بوي او كم نميشود. لكن تو اگر مشك را بگذاري توي يك طاقچه و بادهاي متعفن به او بخورد و حرارتها و برودتها به او برسد، لامحاله بوش تمام ميشود، و اين تجربه شده است. همچنين تربت را وقتي حرمت نميدارند، اينجا و آنجا مياندازند بكلي بوش تمام ميشود والاّ اين تجربه شده است و الآن حاضر دارم در خانه، اگر تربت را ضبط كني و او را درست نگاهداري از هواخوردن و بادخوردن، اشهد باللّه مثل جوهر سيب، مثل عطر سيب، بوي خوش ميكند آدم سرش را كه ميگذارد روي آن، نميخواهد بردارد. اين است كه ميفرمايد شيعه ما بوي سيب ميشنود از تربت حسين. مقصود اين بود كه خاك كربلا را خدا شفا قرار داده، اكسير احمر است و باوجود آنكه جميع خاكها حرام است، خدا اين را شفا قرار داده. آيا سبب اين را ميداني چهچيز است؟ خاك بر سر ما! سببش اين است كه بعد از آني كه بدن مقدس آن بزرگوار بر اين خاك افتاد و خون طيّب طاهر او بر اين خاك ريخت و آن اسبها را نعلبندي كرده بودند بر تن مقدس او دوانيدند، و شما ميدانيد كه آهن و ميخ و نعل و گوشت و پوست انسان با هم مناسبتي ندارد. گذشته از اينكه با آن شمشيرها او را قيمه قيمه كرده بودند و او را خورده خورده كرده بودند. آيا چقدر از گوشت بدن آن
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 352 *»
حضرت به اين ميخها بند شد و در اين خاكها ممزوج شد؟ چقدر نعلها كه به آن خون آلوده شد و در اين خاكها پهن شد؟ كفايت ميكند تو را چنانكه خودش گفته و براي شيعيانش پيغام كرده، بعد از آني كه به سكينه پيغام داد كه به شيعيان او بگويد:
و انا السبط الذي من غير جرم قتلوني | و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني |
ببين ميفرمايد عمداً سحقوني. سحق آن است كه يكچيزي را روي سنگ بيندازند، با سنگ ديگر آن را بسايند. كأنه سنگ زيرين، زمين بود و سنگ بالا، سُمهاي اسبان بود. بدن او را با آن سُمها ساييده بودند. پس بعد از آني كه گوشت مبارك او با اين خاك مخلوط شد و آن خون طيّب طاهر كه خون خدا است، آخر نه در زيارتهاي ايشان ميخواني يا ثار اللّه و ابن ثاره اي خون خدا و پسر خون خدا و آن خون خدا با اين خاكها مخلوط شد. آيا ميخواهي شفاي هر دردي نباشد؟ يا شفاي جميع دردها نباشد؟ بلكه در او است شفاي دردهاي دنيا و آخرت. حتي آنكه عرض ميكنم اگر در قلوب شما شك و شبهه پيدا شده باشد، استشفاء به تربت بكن، اگر براي شما جهل پيدا شده استشفاء به تربت بكن. اگر مطلب را درنمييابي فهمت كم شده، استشفاء به تربت بكن، اگر معرفت تو ناقص است استشفاء به تربت بكن، اگر فقر براي تو است استشفاء به تربت بكن، اگر خوف براي تو است استشفاء به تربت بكن زيراكه اكسير احمر است. همينطور كه اگر ميرفتي پيش سيدالشهدا عرض ميكردي سر من درد ميكند، حضرت دست مبارك بر سر تو ميگذاردند و شفا مييافتي، همانطور امروز همان گوشت و پوست را اگر بخوري همانطور شفا مييابي. اگر كسي ميرفت خدمت امام شكايت ميكرد از جهل خود، از نسيان خود، از قلّت معرفت خود و حضرت دست خود را ميگذاشتند بر سر او، آيا نه اين است كه معرفت او زياد ميشد؟ جهل او و نسيان او برطرف ميشد؟ اينكه در ظاهر بود.
و اما در باطن نيز سرّش اين است كه به جهت آنكه حضرت سيدالشهدا نام نامي خدا است. فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه انتدعوه بها ماييم
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 353 *»
نامهاي نيكوي خدا. در زيارت ششم حضرتامير ميخواني السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضيء سلام بر نام خدا باد. كيست نام خدا؟ اينها نام خدايند. پس چون اين بزرگوار نام خدا بود و هست در دعا ميخواني يا من اسمه دواء و ذكره شفاء اي خدايي كه نام تو دواي دردها است و ياد تو شفاي از مرضها است و اين بزرگوار نام خدا است و اين بزرگوار ذكر خدا است و اين اسم و اين ذكر را خدا عنايت كرده به اين خاك، و طينت او از اين خاك است و اين خاك از طينت او است، پس شفا است از دردهاي ظاهري و باطني. بلكه ميفرمايد جعل الشفاء في تربته يعني نيست شفائي در هيچچيز مگر به واسطه تربت سيدالشهدا صلواتاللّهعليه. اگر گياهي خاصيتي دارد و شفائي در او پيدا ميشود به جهت آن است كه بادها بر خاك كربلا وزيده و قدري از آن خاك بر آن گياه ريخته، آن گياه شفا شده. پس شفا نيست در دنيا مگر در خاك كربلا. ميفرمايد جعل الشفاء في تربته بلكه به همين واسطه كه حضرت سيدالشهدا كتاب ناطق خدا است كه هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق و در قرآن هم فرموده و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و ننزّل من القرآن يعني حسين را در خاك كربلا دفن ميكنيم و او را نازل ميكنيم و منزل او قرار ميدهيم كه فرموده هذه محطّ رحالنا كربلا است كه در آنجا آن بزرگوار نزول اجلال فرموده پس و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين پس چون سيدالشهدا كلاماللّه است به اين جهت شفاي از هر جهلي و هر دردي است. در زمين كربلا نزول اجلال فرمود و بدن مقدس او به اين خاك مخلوط شد و اين خاك شفا شد. از اين جهت اين زمين را خداوند بيستودو هزار سال پيش از همه زمينها آفريد و اين زمين كربلا قلب اين عالم است و چون روز قيامت شود اين زمين كربلا را بدون غربالكردن، همينطوري كه هست ديگر كسي را از اين بيرون نميآورند، برميدارند و آن را در اعلي درجات بهشت ميگذارند. معني «همينطور ميگذارند» چه بود؟ يعني مؤمني چند را كه عاصيند و آنها داخل نخالهها هستند، نه اين است كه آنها را نميبرند در بهشت و آنها را بيرون ميآورند از آن زمين، بلكه همين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 354 *»
زمين كربلا را با آنچه در او است برميدارند و در اعلي درجات بهشت ميگذارند. به جهت آنكه همين زمين كربلا الآن زمين بهشت است و مجسّم شده كه به چشم در ميآيد و چگونه چنين نباشد، مگر نشنيدهاي كه خدا جنّت و حورالعين را از شعاع سيدالشهدا آفريده؟ مگر تو نميداني سيدالشهدا از طينت كربلا است و كربلا از طينت سيدالشهدا است و از شعاع سيدالشهدا است؟ پس جنّت آفريده شده از شعاع حسين، پس خاك كربلا بعينه روضهاي از روضههاي جنّت است كه سيدالشهدا در آن دفن شده و هركس در آن دفن شد در جنّت است و جنّت ديگر دار خلود است، هركس داخل جنّت شد ديگر از آن بيرون نخواهد آمد. هيهات هيهات اين سلاطين دنيا اين طويله پُر پهن خود را بست قرار ميدهند، هر مقصّري كه به آنجا پناه برد ديگر از او انتقام نميكشند. اين سلاطين با اين لئامت طبع كه هيچ حقي ندارند، اگر كسي مقصّر آنها بشود و پناه به طويله پُر پهن اينها ببرد بست است و آيا كربلا بست خدا نيست؟ آيا امامحسين صلواتاللّه و سلامهعليه جلوهگاه خدا نيست؟ و چگونه ميشود مقصّري در اين بست بيايد و او را از اينجا اخراج كنند يا او را معذّب كنند؟ كرامت حسين زياده از اينها است واللّه. وانگهي خون خود را داده و شفاعت را خريده، او جان داده و شفاعت را گرفته حالا آيا خدا دبّه ميكند؟ حاشا و كلاّ. اين معامله را در عالم ذر خدا كرد كه تو خون خود را بده و شفاعت را من به تو ميدهم و معامله گذشت و معامله واجب شد. پس هركس داخل كربلا شد و در آنجا دفن شد ديگر به هيچوجه خوفي و بيمي و المي و عذابي براي او نيست.
شاهد بر اين اينكه سيّدمرحوم اعلياللّه مقامه نقل ميكردند از يكي از طلاّب معتمدي كه در صحن مقدس بوده، در يكي از حجرهها منزل داشته. گفته بود شبي من نصفهشب بيدار بودم، ديدم جمعي روشنايي دارند بر سر قبري ايستادهاند و قبري ميكَنند. با خود گفتم يقين كسي را آوردهاند اينجا دفن كنند. ديدم شخصي را از آن قبر بيرون آوردند و ريسمان به پاي او بستند و او را كشيدند و بردند تا نزديك باب سدر. همينكه خواستند او را از صحن مقدس بيرون برند ديدم آن ميّت روي خود را گردانيد
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 355 *»
به طرف حرم مطهّر حضرت سيدالشهدا و صدا برآورد و عرض كرد «هكذا يصنع بجارك يا اباعبداللّه» كسي كه به جوار تو آمده باشد و پناه به تو آورده باشد آيا با او چنين ميكنند؟ ميگويد ديدم صدايي از قبّه مطهّر برآمد كه خلّوه من افتادم و غش كردم تا فردا به هوش آمدم. پرسيدم اين قبر از كيست؟ گفتند از فلانشخص سني كه ديروز او را اينجا دفن كردند. سيدمرحوم اعليالله مقامه اين حكايت را از آن شخص طلبه نقل كردند. من به سيد عرض كردم سنّي بود فرمودند به حد نصب نرسيده بود و ناصب نشده بود، همينقدر محبت ابوبكر و عمر را در دل داشت. پس چه خواهد بود حال شما كه در ولايت علي بن ابيطالب عمري گذرانيدهايد. پس بشارت باد شما را كه هريك از شيعيان را كه ببرند و در كربلا دفن كنند، سؤال نكير و منكر براي او نيست، به هيچ وجه متعرض او نميشوند و او را نميترسانند. بلكه اگر دفن نشود، همينقدر وصيت كرده باشد كه مرا ببريد در كربلا و اولاد او تقصير كنند و بخل كنند و نبرند، به محض همين وصيت سؤال از براي او نيست، رعبي و خوفي از براي او نيست، در بستِ خداوند عالم درآمده. بلكه هرگاه در حال مردن زبان او بند شده باشد و خواسته وصيت كند و نتوانسته، باز سؤال نكير و منكر براي او نيست. اينها همه به واسطه كرامت حضرت سيدالشهدا است. پس كه را چنين شرفي است؟ و چرا چنين نباشد؟ و حالآنكه جانبازيي كه او كرد هيچ نبي مرسل نكرد، احدي از آحاد چنان جانبازيي نكرد حتي رسولخدا9. از اينجهت بود كه اين افتخار مخصوص او شد و خدا او را سيدالشهدا ناميد، آقاي جميع شهيدان شد. آيا اين را تعقّلش ميكني يعني چه؟ پدر او كه اميرالمؤمنين بود شهيد شد، اين چطور آقاي شهيدان است. پس عرض ميكنم كه اين بزرگوار در اين مقام يعني در مقام شهادت پدر او فرع وجود او است. آخر ببين يكضربت بر فرق علي زدند ولكن سيصدزخم زياده بر اين بزرگوار زدند. علي را كسي پامال نكرد ولكن او را پامال كردند، اولاد علي را در پيش روي او ذبح نكردند و اولاد او را در پيش روي او ذبح كردند. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 356 *»
(موعظه دهم پنجشنبه / سلخ محرمالحرام / 1286 هـ ق)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.
خداوند عالم جلّشأنه دركتاب مبارك خود ميفرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد انيطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.
در تفسير اين آيه شريفه در ايام گذشته سخن رسيده بود به اينكه حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه و سلامهعليه حامل ركن سيوم عرش خداوند عالم است جلّشأنه و آن ركن، ركن حيات است و ديروز خواستم عرض كنم كه چه حالت براي مخلوق دست ميدهد تا اينكه حامل ركن حيات ميشود؛ چه شده است و چه كرده است حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه كه ركن حيات را او حامل شده و حيات خداوند عالم جلّشأنه از ذات مقدس او ظاهر شده است و به واسطه ذات مقدس او حيات به همه اَحياء رسيده؟ چه شده است كه او حامل ركن حيات شده؟ ديروز سخني ابتدا كردم ولي تمام نشد. اين مطالب را در يكمجلس و دهمجلس نميتوان تمام كرد، ايام بسياري ضرور دارد كه مطلبي را بالتمام بتوان گفت و معذورم از اين.
ديروز عرض كردم كيفيت روح بخاري را و عرض كردم آن بخار از خون برخاست در دل انسان و از جميع آلايشها و كثافتها پاك شد و شفاف و براق و لطيف شد، قابل اين شد كه روح ملكوتي از غيب در او ظاهر شود و او را كرسي سلطنت خود قرار دهد و عرش جلال و عظمت خود قرار دهد و از آن در ساير بدن حيات منتشر شود. پس
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 357 *»
همچنين عرض ميكنم كه وقتي كه انسان از آلايشها و زنگ تعلّقات و جميع لوثِ ميلِ به سوي خلق خود را پاك كرد و سرتاپا متوجه خدا شد و بكلي خود را گم كرده و خدا را يافته، بكلي خود را فراموش كرده و سرتاپا خود، ياد خدا و ذكر خدا شده، بكلي خود را معدوم كرده و خدا را نموده، هرگاه چنين شد شايسته اين است كه آن حيات خدا را حكايت كند. از براي اين معني مثلي ظاهر خدا آفريده براي آناني كه آن روح بخاري كه در بدن ايشان است آن را نميبينند مثلي ظاهر خدا آفريده و آن اين شعله چراغ است كه ميبيني. آيا نميبيني اصل اين شعله روغن است و پيه با آن غلظت و كثافت؟ بعد از آني كه آن آتش در اين روغن اثر كرد و آن روغن را دودِ لطيفي كرد و بخار شد، آن آتش پنهاني كه از چشمهاي مردم برتر است و احدي آن آتش را نميتواند ديد، آن آتش در اين دود جلوهگر ميشود و مشتعل ميشود و اين شعله ميشود در ميان جمع كه ديده ميشود و آثار آتش پنهاني از اين بروز ميكند. عوام كم چيز ميفهمند، اين اخگرهايي كه در منقل و در اجاق است همينها را آتش ميدانند، خيالشان ميرسد آتش همينها است. اينها آتش نيست، اينها چوبي است كه سوخته شده و اين چوبها كه سوخته شده سياه شده، او را ذغال ناميدهاند و ذغال چوب است. بعد از آنيكه آتش در اينها درگرفت و اينها را سرخ كرد، كار اين چوبها به جايي ميرسد كه مردم ميگويند اينها آتش است به طوري كه اگر بخواهي حالي مردم كني كه اينها آتش نيست، بايد به دليل و برهان بسيار و سخنهاي بسيار حالي كرد كه اين آتش نيست. و همين در فضيلت اين اخگرها كافي است كه مردم را بايد به دليل و برهان حاليشان كرد كه اينها آتش نيست. اگر آتش را ميخواهيد بدانيد كدام است هرگاه منقلي آن پايين گذارده باشد، تو دست از اين بالا برابر آن بگيري، دست تو گرم ميشود و حرارت آن اثر ميكند. مثل آنكه آتش در ته تنور آن پايين است، يك بوتهاي اگر سر تنور بگيري اين بالا آتش ميگيرد. اين چه چيز است كه بوته را روشن ميكند همان آتش است. آتش آن است كه از چشم برتر است، از هوا لطيفتر است، آتش به چشم در نميآيد. هوا را كسي نميبيند، آتش كه از
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 358 *»
هوا لطيفتر است چگونه ديده ميشود؟ ولكن آن آتش پنهاني وقتي در اين ذغالها كه چوب است درگرفت، اين ذغالها هم ميشود آتش و نام نامي خود را آتش پنهاني به اين اخگرها داده و مشرّف ميكند اين اخگرها را به نام خود و به صفت خود و به آثار خود و به افعال خود. آتش پنهاني اين ذغال سرخشده را رخساره خود ميكند و او را دست تواناي خود قرار ميدهد و او را مظهر جميع افعال خود، مظهر جميع كارهاي خود ميگرداند. ميگويي نه، دست به اين اخگرها بگير و ببين چگونه ميسوزي! از اينها استعانت بكن، به اين طبخ بكن آنچه ميخواهي، به اين بسوزان آنچه ميخواهي، اصلاح اموري چند را به همين ذغالهاي سرخ شده بكن. جميع كارهايي كه ميكني به همين ذغالها بكن. نميخواهم فضيلت ذغال را براي شما بگويم، حكيم ميفهمد چه ميگويم و چه ميخواهم بگويم. انسان مانند آن چوب است يا آن ذغال يا مانند آن روغني است كه دود ميشود. هرگاه آتش پنهاني كه آن آتش مَثل حيات خداوند عالم است و مَثل ركن سيوم عرش خدا است كه آن حيات مانند آتش پنهاني است و در اين روغني كه دود شد و لطيف شد جلوهگر ميشود. همچنين آن حيات پنهاني وقتي در وجود آن انسان جلوهگر ميشود و آن در وقتي است كه آن انسان خود را از آلايشها پاك كرده باشد، پشت به ماسوي كرده باشد و رو به خدا كرده باشد. پس خود او كلمه توحيد شده باشد زيراكه به پشتكردن خود به جميع ماسوي لااله ميگويد. پس وجود او در ميان خلق كلمه لااله الاّاللّه است و چون نفي ماسوا كرد و چشم از هرچه جز خدا است پوشيد، غير از خدا چيزي نديد، انوار خداوند عالم در او بروز ميكند، نام نامي خود را به او عطا ميكند. آيا نيست كه ميخواني در زيارت ششم؟ السلام علي اسم اللّه الرضي سلام بر نام اللّه، بر نامي كه آن نام اللّه است. آيا نشنيدهاي خدا را اسمها است و خدا در ميانه همه اسمها برگزيده او را و او را نام نامي خود قرار داده و راضي شده كه نام او باشد و ظهور او و جلوه او باشد از اين جهت آن بزرگوار خليفه خداوند عالم ميشود در روي زمين چنانكه اين شعله خليفه آتش پنهاني ميشود در ميان جمع
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 359 *»
و اين شعله بابي ميشود براي آتش پنهاني در رسانيدن فيض انوار به در و ديوار و بابي است براي در و ديوار كه در هنگام توجهات به نار بايد از اين باب توجه كنند و دست تضرع به سوي اين باب گشايند و روي نياز را بر آستانه اين باب ميسايند و حاجات خود را از اين باب طلب ميكنند. من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم پس اين بزرگواران باباللّه در زمين شدند و نام ناميخداوند عالم در روي زمين گرديدند و رخسارهاي شدند كه اوليا در هنگام طلب خداوند عالميان طلب ميكنند ايشان را و آن رخساره را شفيع خود ميگردانند و به واسطه ايشان به خدا تقرب ميجويند. مگو ابداً و به خاطر خود مگذران ابداً كه چگونه رو به مخلوقي كنم؟ اگر تو چيزي غير آتش پنهاني ميبيني چراغي نيافتهاي و آني كه چراغ نيست من او را نگفتهام و تو را به سوي او دعوت نكردهام. من تو را به سوي آن آئينه دعوت ميكنم در وقتي كه تو آئينه را نبيني مطلقاً و بجز شاخص چيزي در او جلوهگر نبيني و اگر تو به گوشه چشم چيزي غير از شاخص ميبيني و با تأمّل هرچه تمامتر اشاره به چيزي ميكني به آن مطلب كه من ميگويم نرسيدهاي. اگر به مدركي از مدارك خود، چه به عقل خود باشد چه به خيال خود، چه به ظاهر خود چه به باطن خود چيزي غير از شاخص را ديدي، آئينهاي كه من ميگويم نديدهاي و اگر هيچ نديدهاي غير از شاخص، آن وقت آئينهاي را كه من ميگويم ديدهاي. پس تو به غير از شاخص به كسي ديگر پيوسته نشدي و از جميع ماسواي شاخص گسسته به چيز ديگر بسته نشدي و اين چيزي نيست كه ضرري به جايي داشته باشد. پس از اين جهت خداوند آلمحمّد : را خليفه خود قرار داد و تولاّي ايشان را تولاّي خود قرار داد و تبرّي از ايشان را تبرّاي از خود قرار داد و اطاعت ايشان را اطاعت خود قرار داد و عصيان ايشان را عصيان خود قرار داد. اين الف و بائي كه من ميخوانم توي همه كتابها هست، كاري كه من ميكنم اين است كه آنها را من پي سر هم ميخوانم. همينكه الف و با و جيم و دال را از پي هم خواندم تو ميفهمي ابجد، همينكه ها و واو و زا را از پي هم خواندم تو ميفهمي هوّز والاّ اين الف توي كتابها بود،
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 360 *»
اين با توي كتابها بود، اين جيم توي كتابها بود، اين دال توي كتابها بود، چيزي من اختراع نكردهام. آيا نيست كه در زيارت ميخواني من احبّكم فقداحبّ اللّه و من ابغضكم فقدابغض اللّه و من اعتصم بكم فقداعتصم باللّه آيا نيست كه ميخواني در زيارت السلام علي الذين من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه و من تخلّي عنهم فقدتخلّي عن اللّه شك در اين نيست كه هركس از محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين بُريد به خدا نرسيد و شك در اين نيست كه هركس به آلمحمّد : پيوست به خداوند عالم پيوست و هركس از آلمحمّد : منقطع شد از خدا منقطع شد. پس اگر اتصال ميخواهيد به خدا و راه ميخواهيد به سوي خداوند و حبلي متصل ميخواهيد ميان خود و خداوند عالم و عروة الوثقايي ميخواهيد، متمسك شويد به ولايت محمّد و آلمحمّد : زيراكه ايشانند به نصي كه از پيغمبر، شيعه و سنّي روايت كردهاند، آن حبل متصل ميان خلق و خداوند عالم جلّشأنه كه يكسر آن حبل در دست ما است و يكسر آن در دست خداوند عالم است ميخواهي بالا بروي دست به اين ريسمان بگير و برو بالا تا به هرجا كه ميخواهي برسي، ميخواهي راه بروي اين ريسمان را بگير و برو كه جايي ديگر راه نيست.
هركه خواهد در حريم قرب راهي، راه نيست | جز كه بر ذيل ولاي دوستان آيد دچار |
باري، از جمله آنها وجود مبارك امامحسين است صلواتاللّه و سلامهعليه كه آن بزرگوار چنان نفي كرد ماسوي را كه نميدانم چه عرض كنم. ببين كلمه لااله الاّاللهي اعظم از اينكه حسين گفت ديگر ميشود؟ به دادن سر و تن و جان و اهل و عيال و اصحاب و اموال، به جميع اعتبارات لااله گفت، نفي كل ماسوي را كرد. لا اله يعني معبودي نيست، الاّ اللّه يعني جز خداي يگانه. حالا حسين گفت لا اله يعني گفت خداوندا من خود را مقيد به سر خود نكردم، نه اين است كه من سر خود را ميپرستم، نه اين است كه اهل و عيال خود را ميپرستم. هركس به هرچه پيوست او را پرستيده، به هرچه خود را پيوستي همان بت تو است. آيا ميداني چرا؟ حالا به آساني حالي تو
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 361 *»
ميكنم. به هرچه رو آوردي و پيوستي، اگر خدا را در او ديدهاي، واسطه ميان تو و خدا همان است و اگر خدا را نديدهاي و به او پيوستي، غير خدا را پرستيدهاي حكماً. پس هركس لااله حقيقي گفت نبايد به سر خود مقيد باشد كه اگر به سر خود مقيد باشد، سر خود را پرستيده. پرستيدن يعني چه؟ يعني رو به او كردن و به او متصلشدن، از غير او بريدن، دائم متوجه او بودن، مواظب خدمات او بودن. پرستاري بيمار كه ميگويند آن است كه دوايي براي بيمار درست كند، غذايي براش درست كند، بر دور بيمار بگردد، كارهاي او را به انجام رساند، رختخوابش را بيندازد و رختش را بكند و بپوشاند. اگر همچو كرد پرستاري بيمار كرده و اين كارها را پرستش ميگويند. پس پرستش خدا اين است كه دائم دور خدا بگردي، دائم مراقب خدا باشي. ببيني ظهرش كي شد بروي به خدمتش، ببيني عصرش كي شد بروي به خدمتش، مسجد را جاروب كني، رخت خود را از نجاست بشويي، نماز كني، او را اطاعت كني، اينها پرستش خداوند عالم است جلّشأنه. پس تو اگر پرستار سر خودت هستي و آنچه ميكني به گفته خدا نيست و براي خدا نيست، تو غير خدا را پرستيدهاي، ديگر معطّلي ندارد. و هرگاه دائم درصدد اصلاح بدن خودي نه به گفته خدا، بدن خود را پرستيدهاي، دائم در صدد اصلاح بدن برآمدهاي. اين كلام دلهاي شما را بايد بترساند، اگر دائم در صدد اصلاح مال خودت هستي، مال خودت را پرستيدهاي، دنياپرستي. و اگر دائم در صدد اصلاح اهل و عيال خود هستي، پسر ميپرستي، دختر ميپرستي، زن ميپرستي. پس ببين حضرت سيدالشهدا صلواتاللّه عليه چگونه لا اله گفت. يعني هيچكس نيست كه من او را بپرستم، از جميع ماسواي او بريدهام. با وجود تو نه سر ميخواهم نه تن ميخواهم، نه اعتبار ميخواهم نه عزّت دنيا ميخواهم، نه مال ميخواهم نه فرزند و عيال ميخواهم، نه اصحاب و ياران ميخواهم.
گر مرا هيچ نباشد نه به دنيا نه به عقبي | چون تو دارم همه دارم دگرم هيچ نبايد |
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 362 *»
تو را خواهم نخواهم رحمتت گر امتحان خواهي | درِ رحمت به رويم بند و درهاي بلا بگشا |
مسلّط كن اعدا را بر جان من، بر مال من، بر عِرض من، بر اولاد من، بر اصحاب من، ببين كه از هيچچيز مضايقه نميكنم.
ما لي سوي روحي و باذل مهجتي | في حبّ من اهواه ليس بمسرف |
من يك جان دارم آيا به دادن اين جان اسراف ميشود؟ نه واللّه اسراف نيست. پس به همين واقعه كربلا حسين گفت لا اله يعني هيچكس نيست كه من او را بپرستم و به او دلبستگي داشته باشم. و به آن توجهي كه به خدا كرد و به آن رويي كه به خدا كرد الاّ اللّه گفت. چنان الاّ اللّهي گفت كه هيچ نبي مرسلي و هيچ ملك مقربي چنان الاّاللّه نگفت. پس اين واقعه كربلا كلمه توحيد است و به اظهار اين واقعه سيدالشهدا كلمه لااله الاّاللّه را در عالم پهن كرد به طوري كه نماند مجلسي، نماند بلدي از بلاد كه اين كلمه لااله الاّاللّه در او گفته نشود. يعني حكايت واقعه كربلا به آنجا نرفته باشد. اين است باطن اين آيه كه خداوند مذمت ميكند قومي را كه واقعه كربلا را ميشنوند و طاقت ميآورند در مذمت آنها ميفرمايد اذا قيل لهم لااله الاّاللّه يستكبرون يعني چون واقعه كربلا را ميشنوند دلهاي خود را قسي ميكنند، تكبر ميكنند و خاضع و خاشع نميشوند. پس آن بزرگوار نشردهنده لااله الاّاللّه است و آن بزرگوار مفسّر توحيد است در ملك خدا و شارح توحيد است در ملك خدا كه من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم هر نبي مرسلي كه توحيد خدا را خواسته بياموزد از حسين ياد گرفته، هركس ميخواهد باشد، هر ملك مقربي كه خواسته توحيد بياموزد از حسين ياد گرفته.
توحيد دو تا است: توحيد قولي و توحيد عملي. توحيد قولي را كه همهكس ميگويند، يهوديها هم لااله الاّاللّه ميگويند. اما توحيد عملي آن است كه هيچچيز غير خدا را بر خدا ترجيح ندهي، پرستاري نكني مگر خدا را. پس اين امر را هركس در اين ملك طالب است بايد از سيدالشهدا ياد بگيرد. اين قيد نداشتن به ماسوي و دلبستگي
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 363 *»
به خدا را، استادي از اين بهتر و از اين بالاتر، من براش سراغ نكردهام. هيچ استادي مثل اين بزرگوار نيست نه نبي مرسل نه ملك مقرب. كدام آزادگي از اين آزادگي بالاتر كه از قيد جميع ماسوي رسته باشد؟ كدام عبوديت از اين عبوديت بيشتر كه به كلّ خود به خدا پيوسته باشد؟ و چون چنين كرد ابوعبداللّه شد و چون ابوعبداللّه شد، پدر جميع مَن عَبَدَ اللّه شد. پس نيست كسي از بندگان كه پا به دايره عبوديت گذارده باشد مگر آنكه فرزند سيدالشهدا و تابع سيدالشهدا است و سيدالشهدا پدر او است و اصل او و حقيقت او است. حتي آنكه عبوديتي كه در ائمه طاهرين يافت ميشود، جميع آنها فرع عبوديت سيدالشهدا است صلواتاللّه و سلامهعليه؛ چنين عبوديتي كرد آن بزرگوار. بلكه اگر يكقدري تحمل داشته باشيد و انشاءاللّه داريد، عرض ميكنم نام پيغمبر عبداللّه است و خدا در قرآن پيغمبر را عبداللّه ناميده و انه لمّاقام عبداللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبداً پيغمبر عبداللّه است و حسين ابوعبداللّه است. نه به اين معني كه حسين در عبوديت كامل بود و پيغمبر ناقص، حاشا. بلكه به اين معني كه پيغمبر حسين است و حسين پيغمبر است. يعني وقتي پيغمبر خواست عبوديت بكند به صورت حسين در آمد و در حسين عبوديت را به سرحدّ كمال رسانيد و از اينجهت كشندگان حسين كشندگان محمّدند. واللّه پامال كنندگان حسين پامال كنندگان محمّدند. يكپاره روضهخوانها ميگويند نميدانم پيغمبر كجا بود در صحراي كربلا؟ نميدانم حضرتامير كجا بود در صحراي كربلا؟ «نميدانم كجا بود» يعني چه؟ مگر همين حسين نه محمّد است؟ مگر همين حسين نه علي است؟ مگر همين حسين نه فاطمه است؟ آيا نفرمودند اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد و اخرنا محمّد و كلّنا محمّد واللّه تير نزدند مگر به محمّد و نكشتند مگر محمّد را و اسير نكردند مگر آلمحمّد را. پس وقتي كه محمّد خواست به صورت عبوديت جلوه كند به صورت ابيعبداللّه درآمد. ديگر آسانتر از اين كه نميشود. آيا تو نميداني كه وقتي ميخواهي نماز بكني جامه مسجد ميپوشي، قبات را ميپوشي، عبات را ميپوشي، عمامه بر سر ميگذاري جامه مسجد
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 364 *»
ميپوشي، وقتي ميخواهي فعلگي كني يا توي چاه روي جامه ديگر ميپوشي رختكار ميپوشي، وقتي كه ميخواهي گلكاري كني جامه ديگر ميپوشي رختكار ميپوشي؛ هر كاري كه دست بزني رخت كاري دارد. حالا براي بنده هم رختكار بندگي لازم است، وقتي پيغمبر خواست بندگي كند بايد رختكاري بپوشد، به صورت حسين بايد ظاهر شود. پس به صورت حسين ظاهر شد و اين عبوديت را ابراز داد در حسين. پس مضايقه نيست كه ابوعبداللّه پدر جميع بندگان ميشود و ابوعبداللّه كه گفته ميشود همان ابوعبداللّه، محمّد است9. و چون ديروز عرض كردم چيزهايي را كه خداوند به حسين داده، و به واسطه اين كاري كه كرده خداوند به او چه نعمتها كرامت فرموده كه از آنجمله اين است كه او را ابوعبداللّه كرده است.
و از جمله خواص سيدالشهدا كه به واسطه قبول اين عمل آن منصب را خدا به سيدالشهدا داده و سيدالشهدا صاحب اين منصب شد و صاحب اين رتبه شد مقام شفاعت است. باز هم نه اين است كه حسين ترجيحي بر پيغمبر داشته باشد. شفاعت حسين شفاعت محمّد است و شفاعت منصب محمّد است و شفاعت به اجماع شيعه و سنّي مخصوص پيغمبر است لكن رختكار شفاعت پيغمبر، حسين است. رختكار او صورت حسيني است صلواتاللّه عليه كه آن بزرگوار به صورت حسيني درآمد و لواي شفاعت را برداشت. آيا نشنيدهاي كه در روز قيامت هزار صف از امت مرحومه بسته ميشود، نهصد و نود و نه صف آنها به شفاعت حسين داخل بهشت ميشوند و آن يك صف ديگر را هم ائمه با حسين شريك ميشوند و شفاعت ميكنند تا آن صف ديگر هم داخل بهشت ميشوند. پس اين لواي شفاعت مخصوص حسين است صلواتاللّه و سلامهعليه. حالا چطور شده سِرّ كار چهچيز است كه اين بزرگوار لواي شفاعت را برداشته. شفاعت دواي مرضاي عاصيان است، مريضانِ به مرض عصيان نجات از عصيان ندارند مگر به دواي شفاعت مسلّماً و اگر دواي شفاعت و علاج گناهان نبود احدي از مرض عصيان نجات نمييافت، جميع مردم همه هلاك ميشدند
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 365 *»
به جهت آنكه عصيان پشت به خداكردن است. وقتي پشت به آفتاب كردي ظلماني ميشوي، پشت به خدا كه كردي از جميع خيرات و رحمتها محرومي و هالك خواهي شد، سهل است به گناه اول مستحق هلاكت ابدي ميشوي، به گناه دوم نميرسد. ديگر نميخواهد هزار سال پشت به آفتاب كني، همين به محضي كه پشت به آفتاب كردي همان آن ظلماني ميشوي. نه اين است كه بايد دهمرتبه پشت به آفتاب بكني تا ظلماني شوي. مگو من يك گناه بيشتر نكردهام، همين يكگناه كه كردي باعث اين شد كه پشت به خدا كردي و رو به شيطان كردي و چنانكه وقتي پشت به خلق و رو به خدا كردي لااله الاّاللّه گفتهاي، اگر رو به شيطان كردي شيطان را پرستيدهاي و خدا را گذاشتهاي و كافر شدي در نزد صاحبان معرفت. آنها ميدانند كه اثبات پرستاري از براي شيطان كردهاي و به همين جهت كافر شدهاي و مشرك شدهاي و نجاتي از براي تو نيست. انّ اللّه لايغفر انيشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء پس جميع مردم اين شرك را داشتند و هلاك بودند. ميفرمايد و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون آنها به واسطه عصيان مشرك ميشوند انّ الشرك لظلم عظيم انّ اللّه لايغفر ان يشرك به اطبا دركتاب طبي نوشتهاند كه معالجه مرض را بايد به ضد كرد. اگر از گرمي است بايد سردي به او داد و اگر از سردي است گرمي بايد به او داد، اگر از خشكي است تري بايد به او داد اگر از تري است خشكي بايد به او داد. حالا اين معاصي كه معنيش نفي خدا است و اثبات غير خدا است و اثبات شيطان است و اگر مرتكب آنها بشوي پشت به خدا كردهاي و رو به شيطان كردهاي معالجه اين مرض هم بايد به ضد باشد و معالجه آن اين است كه پشت به شيطان بكني و رو به خدا بكني. آيا نيست كه وقتي پشت به آفتاب كردي ظلماني و تاريك ميشوي، معالجهاش اين است كه دوباره رو به آفتاب كني، همانطور كه انكار آفتاب كرده بودي حالا اقرار به آفتاب كني. پس معالجه معاصي و معالجه شرك به خدا توحيد خدا است و توحيد خدا آن است كه پشت به ماسوي كني و رو به خدا كني. اگر كسي اين كار را كرد حقيقت توبه و بازگشت را به عمل آورده؛
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 366 *»
اين هست لكن ما روسياهان هفتادسال است چنين عادت كردهايم در بريدن از خدا و پيوستن به غير خدا، ما را ميسر نيست اينگونه توبهها. ماها نميتوانيم از غير خدا ببريم و به خدا بپيونديم بلكه از يكپول سياه كه در راه خدا بدهيم نميتوانيم ببريم، يكپول سياه را بر خدا ترجيح دادهايم و ميدهيم بلكه يكنخود را بر خدا ترجيح دادهايم و ميدهيم و با وجود اين تمنا داريم از خدا جنّتي را كه عرضها السموات و الارض تمنا داريم كه خدا ما را در جوار قرب خود منزل دهد و خدا ما را داخل ملكوت جنّت كند و ما يكدانه نخود را بر خدا ترجيح ميدهيم و اينقدر پشت به خدا كردهايم و رو به يكدانه نخود كردهايم. هركس مراقب حال خود باشد و تجربه كرده باشد اين را ميفهمد در حالت خود كه بسا آنكه يكدانه نخود را بر خداي آسمان و زمين ترجيح ميدهد و خدا را به آن يكدانه نخود فروخته. يكدانه ارزن را ترجيح ميدهد، بلكه خدا را ميفروشند به يكخيال بياعتبار بياصلي كه من چرا آنجا نشستم، چرا آنجا ننشستم؟ چرا زيردست فلانكس نشستم؟ حالا نشستي چطور شد؟ براي چيزهاي اعتباري خيالي كه هيچ مغزي ندارد و هيچ فايدهاي ندارد هيچ نيست. مثل اينكه حضرتامير دنيا را تشبيه كردهاند واللّه لدنياكم هذه ازهد عندي من عفطة عنز دنياي شما در نزد من از عطسه بزي پستتر است. يعني هيچ مصرف ندارد اين دنيا چنانكه عطسه بز هيچ مصرف ندارد همچنين ماها هم اين اعتبارات دنيا را، اين چيزهاي بيمصرف را بر خدا ترجيح دادهايم نعوذباللّه. حالا معالجه اين اين است كه پشت كنيم به ماسوي و رو كنيم به خدا كه ضد پشتكردن به خدا باشد. معالجه شرك عرض كردم توحيد بود و ما هم كه آن مردم نبوديم كه توحيد خالص داشته باشيم. خداي رؤف رحيم يك توحيدي و يك دوايي و يك علاجي خواست در عالم سرپا كند كه اين دوا و اين علاج قهراً بدون اختيار داخل دلها شود، طوري كرد كه جميع مردم اين دوا را بخورند، به زور، به قهر، جميع مردم اين توحيد را بعمل آورند، به ناچاري مردم رو به خدا كنند اگرچه يك طرفة العين باشد و پشت به ماسوي كنند اگرچه يك طرفة العين
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 367 *»
بايد. تدبير اين معني اين است كه جدوار را از ختا بياورند معدنش آنجا است و آنجا سبز ميشود، هليله را از هند ميآورند معدنش آنجا است و آنجا سبز ميشود. لااله الاّاللهي كه دواي درد شرك است معدنش كجا بود و كجا سبز شده بود؟ معدن توحيد وجود مبارك سيدالشهدا است صلواتاللّه و سلامهعليه و لااله الاّاللّهي كه در عالم منتشر ميشود از وجود مبارك سيدالشهدا در عالم منتشر ميشود و چون دانست در ملك او كساني هستند كه بسيار مقيد به مالند، بستگي به مال دارند، اسباب توحيد در مال را فراهم آورد تا از مال چشم بپوشند. كساني هستند بسيار مقيد به اولادند، بستگي به اولاد دارند، اسباب توحيد در اولاد را فراهم آورد و بعضي هستند بستگي به جان دارند، بعضي هستند به عزت و جاه و جلال بستگي دارند، خداوند اسباب توحيد آنها را فراهم آورده تا به ناچاري قهراً به طور اضطرار اين مردم را از اين شرك نجات دهد و داخل عرصه توحيد كند و از اهل توحيد شوند. شما ببينيد اگر از عمر كسي هفتادسال گذشته باشد و در اين هفتادسال عبادت كرده باشد بت را و سجده براي بت كرده باشد و حالا بيايد در حضور مسلمين بگويد اشهد ان لااله الاّاللّه و اشهد انّ محمّداً رسولاللّه9 جميع گناهان هفتادساله او آمرزيده ميشود آيا هيچ فهميديد معني اين حرف چه بود؟ پس اگر در تمام عمر خود عبادت كرده باشي بتهاي دنيا را كه زنت باشد، مالت باشد، فرزندت باشد، عزّتت باشد، جاه و جلالت باشد، همه اينها بت است. اگر هفتادسال اين بتها را پرستيده باشي لكن همينكه در مصيبت حسين حاضر شوي و كلمه لااله الاّاللّه را بشنوي كه همين ذكر مصيبت است و به قدر بال مگسي اشك از چشم تو بيرون آيد، گفتهاي اشهد ان لااله الاّاللّه و اسلام آوردهاي و جميع آن شركها از بدن تو پاك شده. اگر چنين اعتقادي نداشته باشي منكر شدهاي فضائل آلمحمّد : را و منكر شدهاي فضل حسين را و خوار كردهاي خون حسين را، خوار كردهاي خون خدا را كه خون حسين است و اگر خون سيدالشهدا عظيم نباشد و خون خدا نباشد پس ديگر خون كه عظيم است؟ واللّه يكقطره او دواي جميع گناهان است
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 368 *»
چه جاي آنكه جميع خون او. پس بايد شماها از روي علم و يقين به جهت تواتر اخباري كه در اين هست، يكحديث كه نيست، دو حديث كه نيست، دهحديث كه نيست، صدحديث كه نيست بلكه با ساير ادله از هزار متجاوز است كه اين حكايت مصيبتداري كفاره جميع گناهان خواهد بود چنانكه كلمه لااله الاّاللّه كفاره جميع آن شركها بود. مثل آنكه آن بتپرست در سر هفتادسالگي ميآيد اسلام اختيار ميكند و پاك ميشود، تو هم اگر هفتادسال مرتكب جميع گناهان شده باشي و گناهان جن و انس را مرتكب شده باشي و زياده از ريگ بيابانها و كف درياها گناه داشته باشي، در مجلس حسين كه حاضر شدي يكخورده پاي مژه تو كه تر شد لامحاله جميع گناهان تو آمرزيده خواهد شد و گناهي براي تو نخواهد ماند.
و اين را در روز آخر قرار دادم به جهت آنكه مزد را روز آخر ميدهند نه روز اول. و در اول شما را به طمع ثواب نخواستم بيندازم، فضيلت گريه را ذكر كنم و ذكر نكردم تا وقتي كه گريه خود را كردي، خدمت خود را كردي حالا انعامش را بگير و برو. روز اول اگر ميگفتم به طمع ثواب گريه ميكردي. پس اين را به طور يقين بدان كه آمرزيده شدي. اين را هم بدان كه گريهاي كه در اين مجلس كردهايد و ميكنيد و در مجالس ديگر هم گريه كردهايد دخلي به هم ندارد به جهت آنكه جاهاي ديگر روضهخوان به واسطه آن حالاتي كه ابراز ميدهد و آن تدبيري كه ميكند براي اينكه گريه بگيرد رو به زنها ميكند كه خدا كند يك برادر مردهاي در مجلس نباشد، خدا كند يك فرزند مردهاي در مجلس نباشد، زنها هم گريه ميكنند. اينها شرك است، مصرف ندارد. مردم را حمل بر شرككردن و مشرككردن است. به جهت گرمي بازار خود كه بگويند فلاني خوب گريه گرفت اين كارها را ميكند. خوب گريه گرفت لكن بر آن پسر و آن دختر، دخلي به امامحسين نداشت. پس اين گريهها كه اينجا ميكنيد از روي معرفت و بصيرت است و از روي دانستن مقام حسين است صلواتاللّه عليه اين است آن گريهاي كه يكقطره او كفاره جميع گناهان گذشته خواهد بود، بلكه عرض ميكنم و لا قوة الاّ باللّه كه كفاره
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 369 *»
گناهان آينده خواهد بود، سهل است عرض ميكنم كه اين يكقطره اشك شما كه قبول شد همين يكقطره سبب قبولي جميع حسنات ناقصه كه پيشتر كردهاي ميشود. اين نمازهاي دوپولي شما همه قيمتي ميشود، روزههاي دوپولي شما همه قيمتي ميشود، همه دُرّ ثمين ميشود زيراكه اگر كسي در مدت عمرش يكحسنه از او قبول شد خدا جميع حسنات او را قبول ميكند اين يك حسنه كه قبول است شبههاي ندارد به جهت آنكه تا دل تو نسوزد اشك تو نميريزد. پس در اين ايام آمديد از خانههاي خود با پشتهاي سنگين از گناه و از بركت محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين بر ميگرديد و قدهاي شما راست و گناهان شما آمرزيده و روي شما سفيد.
از تو ميپرسم مسألهاي، آيا گمان تو چهچيز است؟ فرض كن دهسال پيش از اين پسر تو مرده باشد، حالا تو بروي بالاي بام خانه خود ببيني در خانه همسايهاي از همسايهها يكجوقه نشستهاند، يا چند خانه آنطرفتر كه گمان اين نرود كه به جهت اين ميكنند كه تو بشنوي، ببيني جمعيتي نشستهاند و ببيني يكي از آنها ذكر ميكند فضائل پسر تو را و جمعي ديگر بر سينه ميزنند و گريه ميكنند، آيا دل تو به اينها نرم نميشود؟ آيا دوست نميداري اينها را؟ آيا محبت تو به اينها زياد نميشود؟ البته ميشود. پس چه خواهد بود حال شما وقتي كه محمّد بن عبداللّه9 مشرف شود بر شماها كه پس از هزار و دويست و كسري جمع شدهايد و لواي تعزيه فرزند او را برپا كردهايد و بر فرزندان او و بر زنان او و اهل و عيال او گريه ميكنيد؟ معلوم است پيغمبر به شما نهايت محبت را پيدا ميكند و از شما عفو ميكند و از غلطهاي شما ميگذرد. چگونه ميشود تو راضي شوي اگر ببيني كسي بخواهد آسيب به آنها برساند، يعني آنهايي كه عزاي پسر تو را برپا كردهاند، هرگز راضي نميشوي. همچنين اگر كسي بخواهد آسيبي به شما برساند ايشان نخواهند گذارد. واللّه قسيم جنّت و نار ايشانند، هرگز دلشان راضي نميشود شيعه ايشان به جهنم برود و بسوزد. كسي به امام عرض كرد كه من ميخواهم بدانم من در پيش شما توي دل شما چطورم. فرمودند نگاه به دل
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 370 *»
خود كن، هر طور من در دل تو هستم تو هم در دل من همانطوري. بعد از آني كه اين را دانستي آن حديث نبوي را هم كه براي تو خواندهام كه فرمودند هيچ بندهاي مؤمن نميشود تا مرا از خود دوستتر دارد و عترت مرا از عترت خود دوستتر دارد و اهلبيت مرا از اهلبيت خود دوستتر دارد. پس حالا تو هم كه چنيني ايشان را از خود دوستتر ميداري، عترت ايشان را از عترت خود دوستتر ميداري و ميبايد همينطور باشي. تو كه چنيني پس او هم كه بايد تو را از خود دوستتر بدارد و عترت تو را از عترت خود دوستتر بدارد، اهل بيت تو را از اهلبيت خود دوستتر بدارد و همينطور هم بوده. مگر همچنين نبوده؟ من كه چيزي نفهميدهام، هرگز اين خيال را مكن. ببين اگر تو را از خود دوستتر نميداشت جان حسين را فداي تو نميكرد، اگر اهلبيت تو را از اهلبيت خود دوستتر نميداشت، عيال خود را به اسيري براي شما نميداد. اگر فرزندان تو را از فرزندان خود دوستتر نميداشت علياكبر و علياصغر را براي تو نميداد. اين است كه شيخمرحوم در اينجا ميفرمايد سيدالشهدا در صحراي كربلا خطاب به شهدا ميكرد و ميفرمود:
فديتموني و انا انما |
جئت لكيافديكم من لظي |
شما به خاطرتان نرسد كه آمدهايد جان خود را فداي من كردهايد، بلكه من آمدهام جانم را فداي شما بكنم. پس بعد از اينكه فهميديد مقام شما چنين شد و بعد از اينكه گناهان شما پاك شد، بعد از اينكه در مجلس علم حاضر شديد و ملائكه از براي شما بالهاي خود را پهن كردند و افتخار كرد اين قطعه زمين بر ساير زمينها كه بر روي من شيعيان محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهماجمعين نشستند و بر روي من اقامه عزاي حسين را كردند. پس عرض ميكنم كه قدمهاي شما تعزيهداران بر چشمهاي من، زحمت كشيديد از راه دور آمديد، به اعانت ما آمديد، از براي اقامه عزاي حسين آمديد. اجر شماها بر حسين، اجر شماها بر محمّد9 اجر شماها بر خداوند عالم.
پس مجلس به انجام رسيده و موافق تواتر اخبار و موافق ضرورت مذهب شيعه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 371 *»
گناهان ما انشاءاللّه آمرزيده است. بايد حسن ظن به خدا داشت. پس دعاهاي ما مستجاب است، حاجب ميان ما و خدا گناهان بود كه فاصله شده بود، گناهان كه رفت انشاءاللّه دعاها مستجاب ميشود، اين را داريم. اين هم هست كه اگر چهلنفر جمع شوند و دعا كنند دعاشان مستجاب ميشود، اگر چهلنفر نباشند دهنفر باشند هريكي چهاردفعه دعا كنند مستجاب ميشود. اگر چهارنفر باشند هر يكي دهدفعه، اگر يكنفر چهلدفعه دعا كند مستجاب ميشود. الحمدللّه شما اربعينهاي بسيار هستيد. پس انشاءاللّه دعا ميكنيم و دعامان هم بايد واقعي باشد، تعارف هم نميخواهيم بكنيم. دعا كنيم كه خدا ما را نجات بدهد، دعا كنيم از روي حضور، از روي ادب، از روي تمسك به ولايت حسين بن علي7 پس دعاها را هم بايد آنچه اهمّ است بكنيم، هر چيزي اهمّ است آن دعا را بايد مقدم داشت. پس آنچه لازمتر و واجبتر است مقدم ميداريم بيشتر دعا را براي آن بايد كرد. بعد درجه به درجه باقي دعاها را بايد كرد. پس چيزي كه اهم اشياء است آن است كه انشاءاللّه باتوجه تمام دعا ميكنيم و شما هم انشاءاللّه آمين بگوييد. بايد هر دعايي را هم اول صلوات فرستاد، آخر هم صلوات بايد فرستاد، اگر ما همچو كرديم خدا معاملهاش ديگر جوري است. اجلّ از اين است كه اولش را قبول كند و آخرش را قبول كند و ميانهاش را قبول نكند. پس ميخوانيم اين صلوات را كه فرمودهاند هركه يكمرتبه بخواند چنان است كه از مادر متولد شده باشد صلوات اللّه و صلوات ملائكته و انبيائه و رسله و جميع خلقه علي محمّد و آلمحمّد و السلام عليه و عليهم و رحمة اللّه و بركاته پس خدا را ميخوانيم نه به اين روهاي سياه بلكه به محمّد و آلمحمّد، خدا را ميخوانيم نه به اين دستهاي گناهكار بلكه به دستهاي محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم، خدا را ميخوانيم به توجه كامل ايشان نه به توجه ناقص خودمان، با تمسك به دامان محمّد و آلمحمّد صلواتاللّه عليهم كه سبيلاللّهند و باباللّهند نه به انقطاع از ايشان. پس خدا را ميخوانيم به بركت امامزمان صلواتاللّه عليه كه اولاً بر عمر و عزّت و دولت و شوكت امامزمان عجّلاللّهفرجه
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 372 *»
بيفزايد و ظهور موفورالسرور آن بزرگوار را نزديك كند و چشمهاي ما را به نور جمال آن بزرگوار روشن و منوّر فرمايد و خداوند دل آن بزرگوار را بر ما مهربان گرداند و او را رؤف و عطوف بر ما گرداند و اين آرزو را به دل ما نگذارد. خداوند چشم ما را به جمال آن بزرگوار روشن بفرمايد.
دويم چيزي كه مهم است و دعائي كه واجب است دعا براي خليفگان اين امام است و براي حكّامي كه از جانب آن بزرگوارند و آنها علمائي هستند كه حافظ اين شريعتند و حافظ دين محمّدند9 و ناشر فضل آلمحمّدند : پس خدا را به بركت امامزمان ميخوانيم و به حرمت امامزمان كه جميع علماي شيعه كه حافظ دين محمّد9بودهاند درجات همه را عالي و متعالي گرداند، ايشان را با ساداتشان و آقايانشان محشور كند و از براي ما همه واجب است دعاي بر علما. همه ميدانيد چه حق عظيم عظيمي به گردن ما دارند. پس براي شيخمرحوم و سيدمرحوم اعلياللّهمقامهما بايد دعا كنيم و دعاي ايشان بر ما واجب است، حق بسيار به گردن ما دارند زيراكه جميع اين نعمتي كه داريم از ايشان است. اگر جنتي تحصيل كردهايم از ايشان است، اگر معرفتي تحصيل كردهايم از ايشان است، خلاصه جميع آنچه داريم از دين، از ايشان است. خداوند به بركت وجود مولاي ما صلواتاللّه و سلامهعليه كه اين بزرگواران را جزاي خير بدهد، دست ايشان را از دامان امامزمان كوتاه نكند.
بعد از اين دعا دعاي بسيار عظيم عظيم كه به كار عامه خلق ميآيد و بر همه واجب است دعاي به سلطان است، دعاي به حاكم است به اينطور كه عرض ميكنم و تعليم بگيريد. خداوند به بركت مولايم امامزمان صلواتاللّه و سلامهعليه پادشاه جمجاه ناصرالدينشاه را بر اين رعيت رؤف و مهربان بگرداند و عدل و داد به او روزي كند و انشاءاللّه جنود اسلام را خداوند عالم بر كفار ظفر عنايت فرمايد و همچنين آن حكّامي را كه از جانب او در شهرها هستند خدا آنها را هم به خلق و رعايا همه مهربان بگرداند و در مزاج ايشان و دل ايشان ظلم را قبيح بگرداند. و اين دعا دعاي بسيار
«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 373 *»
لازمي است، اگر اين حكام و سلاطين مهربان نباشند بلائي است كه خدا نازل كرده. بايد دعا كرد كه خدا آنها را رؤف و مهربان بگرداند، ايشان را عدالتگستر و رعيتپرور بفرمايد.
از اين هم كه گذشتيم آن دعائي كه بسيار لازم است اين است اگرچه بسيار عظيم است، بسيار عظيم، بسيار عظيم، خداوند ماها را به حق امامزمان توفيق عطا كند كه حقوق برادران را ادا كنيم، توفيق بدهد كه بعضي بر بعضي ديگر ظلم نكنيم و اداي حق يكديگر را بكنيم. شرط اخوت اين است كه با يكديگر درست راه رويم. خدا را احتياجي به ما نيست، پيغمبر را احتياجي به ما نيست، ما بعضمان محتاج به بعضيم. اگر ما هم بغي و ظلم بكنيم عالم فاسد خواهد شد. خداوند به بركت وجود امامزمان ما را توفيق اداي حقوق اخوان عطا كند. امر عظيم عظيمي است حقوق اخوان، حقوق خيلي عظيم عظيم دارند اخوان.
بعد از آن سؤال ميكنيم از خدا به بركت امامزمان كه جميع آفات و عاهات و بليات را بر بلاد كفر و كفّار مستولي كند و از بلاد شيعه دور كند و جميع بلايا و محن را از شيعيان دور و بر جان كفار بيندازد كه انشاءاللّه امام تشريف بياورند و كار پيش بيفتد. آنقدري كه بايد بكُشد به بلاها و عذابها آنها را بكشد. دعاي لازمي است انصافاً دعاي در حق امام است. پس خداوند جميع اعداي آلمحمّد را هلاك كند و جميع دوستان آلمحمّد : را نصرت بدهد بر آنها و ايشان را ياري كند.
ختم كلام را به اين دعا كنيم كه خداوند به بركت محمّد و آلمحمّد و به بركت امامزمان بر خود ما رحم كند و خاتمه ما را به خير كند و ما را به محبت محمّد و آلمحمّد و به ولايت اولياي ايشان و عداوت اعداي ايشان از اين دنيا وقتي كه ميبرد ببرد و به همان محشور كند وقتي محشور كند، و به همان خدا را ملاقات كنيم وقتي ملاقات ميكنيم.
و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين
([1]) سكهاي از نقره معادل 50 دينار (دهشاهي) كه منسوب به پناهآباد (قلعه شوش) ميباشد.