07-02 مواعظ – مواعظ در اسرار شهادت صفر المظفر 1280 و محرم الحرام 1286 – چاپ – قسمت دوم

مواعظ در اسرار شهادت صفر المظفر 1280

و محرم الحرام 1286

قسمت دوم محرم الحرام 1286

از افاضات عالم رباني و حكيم صمداني

مرحوم آقاي حاج محمد كريم كرماني

اعلي الله مقامه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 172 *»

 (موعظه اول سه‏شنبه / 21 محرم‏الحرام / 1286 هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

اگرچه در عرض سال كه اين آيه شريفه را عرض مي‏كردم تفسير فارسي آن را عرض كرده‏ام و غالبي دانسته‏اند ولكن چون مجلس ديگر مجلسي است و از هر جا اجتماعي است و بسياري نشنيده‏اند، باز تفسير فارسي آيه را بايد عرض كرد. و اين را هم بايد دانست كه اين خدا كه حرف مي‏زند حرفي است حقيقي و حرفي است كه بايد اعتنا به حرف خداوند عالم كرد، نه اينكه بشنويد يك چيزي علي الرسم، قصه‏اي است، حكايتي است، بلكه خداوند عالم شما را از عدم به عرصه وجود آورده و هر زمان كه بخواهد از وجود باز به عدم مي‏برد و در زماني كه هستيد شما را از حالي به حالي مي‏گرداند و زمام اختيار جميع احوال شما در يد قدرت او است. حالا اين خدا چنين مي‏فرمايد كه من شما را از براي عبادت آفريده‏ام، براي اين شما را نيافريده‏ام كه بخوريد و بياشاميد و كفران نعمتهاي مرا كنيد. مثل ساير حيوانات چرائي بكنيد و آخرالامر هم بيفتيد و بميريد و خاك شويد. براي اين من شما را نيافريده‏ام بلكه جن و انس را براي اين آفريده‏ام كه مرا بپرستند. عبادت به معني بندگي است، يعني آنچه آقا مي‏گويد بنده امتثال كند و فرمان ببرد والاّ اگر امتثال فرمان نباشد بندگي نيست و رسم

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 173 *»

بندگان چنين نيست. پس اگر امتثال فرمان آقا بكنيم بنده‏ايم و اگر امتثال فرمان نكنيم ادعاي آزادي كرده‏ايم اگرچه در حقيقت بنده‏ايم. يك‏مو از تن ما بدون مشيت خدا، بدون امر خدا و حكم خدا از جاي خود حركت نمي‏كند لكن ما خود خيال مي‏كنيم كه آزاديم و به غلط ادّعاي آزادي مي‏كنيم. پس هر كس فرمان ببرد و به دلخواه خود حركت نكند اين بنده است. علامتش اين است كه به بنده مي‏گويي چرا اينجا را جاروب كردي؟ مي‏گويد آقايم گفته. اگر به او بگويي چرا اينجا را آب پاشيدي؟ مي‏گويد آقايم گفته. چرا رفتي به بازار؟ مي‏گويد آقايم گفته. ولكن آزاد آن كسي است كه به او مي‏گويي چرا اينجا نشستي؟ مي‏گويد دلم خواست. چرا فلان غذا را خوردي؟ مي‏گويد دلم خواست. در هر كاري مي‏گويد دلم خواست.

اصل مسأله را مي‏خواهيم بفهميم به جهت آنكه انسان هر چيزي را، هر كاري را خوب است از روي تفكر و شعور بكند. خوب بگو ببينم تو چه‏كاره‏اي كه هر كاري كه مي‏كني مي‏گويي دلم خواست؟ من و تو چه‏كاره‏ايم كه چنين باشيم؟ اگر بنده‏ايم كه علامت بندگي آن است كه به او مي‏گويي چرا اينجا نشسته‏اي؟ در جواب مي‏گويد خدا مرا اذن داده، بگويد پيغمبر9 كه از جانب خدا بود فرمان داده و اذن داده. و اگر به او بگويي چرا فلان غذا را خوردي بگويد پيغمبر9 فرمان داده، چرا سفر رفتي؟ پيغمبر 9اذن داده. چرا چنين كردي؟ آقايم چنين حكم فرموده. اين علامت اين است كه اين بنده است و اگر به او مي‏گويي چرا چنين كردي؟ مي‏گويد دلم خواست، من همچو مي‏دانم. يا آنكه اين براي من بهتر است، يا ميلم به اين بيشتر است، اين علامت ادّعاي آزادي است و هركس ادّعاي آزادي بكند از خدا منقطع خواهد شد و در اين ولايت و مملكت ديگر نمي‏تواند زيست كند به سلامتي. از حاكم ولايت كه خودش بنده‏اي است كسي اگر منقطع شود ديگر در آن ولايت نمي‏تواند زيست كند و سلامت باشد پس چگونه از خداوند عالم مي‏توان منقطع شد و مي‏توان در ملك او راه رفت به سلامتي؟ پس هركس منقطع از خدا شد ديگر ممكن نيست كه در ملك خدا به سلامت

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 174 *»

زيست كند. سلامتي دنيا و آخرت را اگر كسي مي‏خواهد بايد عبد باشد. علامت بندگي عبد اين است كه جميع حركات و جميع سكون بايد به سندي از امر مولاي تو باشد و به يك مستندي از فرمايش مولاي تو باشد. اگر غير از اين شد و سندي از مولاي خود نداري، اين علامت اين است كه ادعاي آزادي داري.

پس از اينجا بياب اگرچه بيرون مي‏رويم از مطلب لكن اينجا جايش رسيده و بايد عرض كنم. پس از اينجا بدان كه متمسك به دين خدا نيستند جز شيعياني كه تابع آثار آل‏محمّدند : و در هر امري سندي از فرمايش امام خود دارند. بجز ايشان عبدي نيست و عبد ايشانند و صاحبان رأي و هوي و ظنون و اجتهادات و كساني كه به رأي خود در دين خدا حكم مي‏كنند، اينها ادعاي آزادي دارند، ادعاي نبوت كرده‏اند، ادعاي الوهيت كرده‏اند، ادعاي رعيتي نكرده‏اند. پس شيعه هرچه مي‏كند و هرچه مي‏گويد بايد به سندي از امام خود باشد.

باري؛ مي‏فرمايد ماخلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون من خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه مرا عبادت كنند. مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون يعني من اين خلق را كه آفريده‏ام نه براي اين آفريده‏ام كه جيره و مواجبي به من بدهند، جيره و مستمري به من بدهند، هي كاسبي كنند و به من بدهند مثل آن محتاجاني كه هي غلام و كنيز مي‏خرند و آنها را به كسب مي‏نشانند، به آنها مي‏گويند ماهي ده‏تومان، پنج‏تومان به تو مي‏دهم تو برو كاسبي بكن، به قدر قوت خود بردار و باقي را بياور به من بده. حالا خدا مي‏فرمايد من خلق نكرده‏ام شما را كه شما بنشينيد و كسب كنيد و براي من تحصيل مال كنيد و به من منفعت برسانيد و مااريد ان‏يطعمون و من شما را به جهت اين نيافريده‏ام كه به من صدقه بدهيد، گاهگاهي به من اطعام كنيد. نه براي جيره و مواجب و مستمري شما را آفريده‏ام و نه براي اينكه گاهگاه به من چيزي بدهيد، نه بطور استمرار محتاج به شما هستم و نه گاهگاه محتاج به شما هستم. ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين خدا است رزاقِ همه شماها. كسي كه شما را از عدم به وجود آورده و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 175 *»

حركات و سكون شما را از عدم به وجود آورده، جميع ارزاق شما را او به شما مي‏رساند، او محتاج به شما نيست شما محتاج رزق اوييد. انّ اللّه هو الرزاق او رزاق است براي خلق خود، ذوالقوه او است، صاحب قوت و قدرت او است كه در او ضعفي نيست كه او كمك از شما بجويد و استعانت بجويد در معيشت و گذران بلكه او را حاجت به معيشت و گذران نيست، معيشت‏آفرين احتياجي به معيشت ندارد و او صاحب قوت و قدرت است و قوت و قدرت آفرين، احتياجي به قوه و قدرت خلق ندارد. متين و محكم است، در او فتوري راه نمي‏يابد خداوند عالم تغيّر و تبدّل در ذات او نيست، تغيّر و تبدّل در صفات او نيست، تغيّر و تبدّل در افعال او براي او نيست. پس خداوند عالم رزاق شما است و او است صاحب قوت و صاحب قدرت و او است محكم و متين.

اين تفسير فارسي آيه بود كه عرض كردم و در ايام سال در تفسير اين آيه كه بطور تفصيل مي‏خواستم كلمه‏كلمه اين آيه را شرح كنم تا چون كلمات اين آيه معلوم دوستان شد آن كلمات را به هم بچسبانند و مطلب را از آن بيرون آورند. كلمه‏كلمه آيه را در ايام سال عرض كردم تا اينكه رسيد به اينجا كه مااريد منهم من رزق سخن در كلمه رزق بود كه رزق چه‏چيز است و تحقيق اين را مي‏كرديم كه رزق كدام است و رزق چه چيز است معني رزق را به قدري كه مي‏شد و ممكن بود در مجالس عامه از براي عوام خلق بگويم گفتم ولكن در معني رزق كه مي‏خواستم بگويم بنياد سخن گذاردم و آن بنياد را بايد حالا عرض كنم و به اتمام برسانم و آن بنياد اين بود كه عرض كردم ملك خدا چهار ركن دارد، جميع آنچه در اين ملك است چهار ركن دارد، يعني چهار نوع است. جميع آنچه در اين ملك است، جميع ماسوي‏اللّه از چهار نوع بيرون نيست و اين چهار نوع و چهار قسم يكي نوع خلق است و يكي نوع رزق است و يكي نوع حيات است و يكي نوع موت است. يعني به هرچه در ملك خدا نظر مي‏كني يا اين است كه از باب خلق و ايجاد است، يا اين است كه از باب رزق است، يا اين است كه از باب حيات است، يا اين است كه از باب موت است. از اين چهار قسم آنچه در ملك خدا است بيرون نيست

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 176 *»

از اين‏جهت فرمايش فرموده‏اند ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين عرش خداوند عالم چهار ركن دارد و عرش را فرموده‏اند به معني ملك خدا است الرحمن علي العرش استوي يعني علي الملك استوي. عرش خدا معنيش ملك خدا است، اگرچه آسمان نهم را هم عرش مي‏گويند لكن اين يك‏معني از معنيهاي عرش است والاّ عرش سلطان آن عرشي كه به سلطنت در او قرار مي‏گيرد، آن تمام ملك او است اگرچه در آن عمارتي كه قرار مي‏گيرد، آنجا مخصوص خود سلطان است و نور او و بهاي او و جلال او و جمال او در آن موضع بروز كرده است و آن موضع مخصوص را عرش سلطان و عريشه سلطان مي‏گويند ولكن چنانچه براي سلطان در آن عرش و در آن عريشه ظهوري است، همچنين براي او در تمام ملك ظهوري است. امر او در ملك منتشر است، حكم او در ملك جاري است. پس عرش سلطان و عريشه سلطان و خانه سلطان جميع اين مملكت است و سلطان در همه اين خانه ظاهر و متجلي است. و همچنين خداوند عالم اگرچه قدرت خود را در اين آسمان نهم جلوه داده، تفصيل آن جلوه و انتشار آن در تمام ملك او و مملكت او است اگرچه از آنجا صادر مي‏شود. مثل اينكه فرمايشات سلطان و احكام سلطان از آن تالار بيرون مي‏آيد و همه امر و حكم از تالار بيرون مي‏آيد، ولي در تمام ملك او ظاهر مي‏شود و مفصل مي‏گردد. مثلاً اگر سلطان امر كند كه فلان را بكشيد، همين‏كلمه كه از تالار بيرون آمد. ديگر آن بستن و آن كشتن و آن تفصيلها در مملكت مي‏شود. اگر فرمان دهد كه به فلان، فلان‏چيز را بدهيد، همين كلمه را كه گفت و از تالار بيرون آمد، تفصيلش در ملك ظاهر مي‏شود. پس آنچه در ملك است از تالار بيرون آمده نهايت محلش در ملك است و در ملك ظاهر مي‏شود. و همچنين احكام خداوند عالم جلّ‏شأنه از عرش به فرش مي‏آيد لكن مجمل آن در عرش است و تفصيل آن در فرش ظاهر مي‏شود و در ساير ملك ظاهر مي‏شود. پس آسمان نهم عرش خدا است ولكن عرش بزرگ خدا و عرش مفصّل خدا و خانه بسيار بزرگ باطول و تفصيل خدا، آن جميع ملك خدا است. و چنانچه عرش خدا كه اين آسمان

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 177 *»

نهم باشد چهار ركن دارد اين ملك هم چهار ركن دارد ولي اركان اين عرش كه آسمان نهم است مجمل است و اركان عرشي كه كل ملك است مفصّل است. و همه تفصيلها توي ملك خدا است و آن ملك چهار ركن دارد و در كل ملك خدا چنانكه عرض كردم ركن خلق است و ركن رزق است و ركن حيات است و ركن موت است. و اشاره به اين اركان است آنچه خدا در قرآن خبر داده است كه اللّه الذي خلقكم ثمّ رزقكم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شي‏ء سبحانه و تعالي عمايشركون يعني خدا شما را خلق كرده و خدا شما را رزق داده و خدا شما را حيات بخشيده و خدا از شما آن حيات را سلب مي‏كند. پس اين چهار ركن كه عرض كردم چهار ركن اين ملك است و آن وقتي كه بنياد سخن كرديم در ايام سال اين بيان را در آن ايام مي‏كرديم و ركن خلق را بيان مي‏كرديم و ركن رزق را بيان مي‏كرديم. اگر اين بيان را نمي‏كرديم، و اگر اين بنياد را نمي‏گذارديم مقام رزق و محل رزق معلوم نمي‏شد، لكن چون بنيادي گذارده‏ايم همان بنياد را به انجام مي‏رسانيم.

و ركن سيوم ركن حيات است، حالا اين حيات يعني چه؟ معني اين حيات را بايد فهميد مسأله مشكلي است پس ان‏شاءاللّه شرح مي‏كنيم حيات را و حقيقت حيات را و باطن حيات را. و اصل حيات فارسيش به معني زندگي است. مسلم است كه حيات به معني زندگي است ولكن آن زندگي كه پيش از آن مرگ باشد و بعد از آن مرگ باشد و در اثناي آن زندگي آلودگي به مرگ باشد، جميع اين امراض و اين ناخوشيها و فقدان چيزها، جميع اين هموم و غموم، جميع اينها آلودگي به مرگ و نيستي است، هستي خالص نيست. پس اين حياتي كه هست از براي اين مردم همه حياتي است كه پيش از آن مرگ بوده و بعد از آن مرگ خواهد بود و در اين اثنا هم آلوده به مرگ است، مخلوط به مرگ است و مخلوط است به ناداري و نابودي. و اشاره به اين كرده خداوند عالم در قرآن كه مي‏فرمايد كيف تكفرون باللّه و كنتم امواتاً فاحياكم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم ثمّ اليه ترجعون چگونه كافر مي‏شويد و حال‏آنكه اول مرده بوديد، شما را زنده كرد. باز

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 178 *»

شما را خواهد ميرانيد. پس اين حياتي كه شما مي‏فهميد، اين حيات صرف خالص و حيات حقيقي نيست بلكه براي هيچ مخلوقي حيات حقيقي نيست مگر براي ذات پاك زنده دائم كه خداوند عالم باشد جلّ‏شأنه. اين است كه خدا را توصيف مي‏كني به حي قيوم. خداوند عالم است حي قيوم كه او را يا حي يا قيّوم و هو الحي القيّوم مي‏گويي يعني زنده و برپا؛ زنده و دائم برپا است و امور به ايستادگي او به انجام مي‏رسد و ايستادگي در هر مقام مي‏كند.

باري؛ مقصود اين است كه حيات خالصي كه پيش از آن مرگ از براي او نبوده و بعد از آن مرگ براي او نخواهد بود و در اثنايي كه هست آلودگي به مرگ براي او نيست، يعني چه؟ يعني داراي هر كمالي است و هيچ كمالي از او فوت نمي‏شود. همچنين حياتي مخصوص خداوند عالم است جلّ‏شأنه. اين است كه حيات صفت ذاتي خدا است و حيات مخصوص خدا است. پس خداوند عالم اصل حيات است و خداوند عالم حقيقت حيات است و جميع ماسوي هيچ‏كس را از خود حياتي نيست. انّك ميّت و انّهم ميّتون تو ميّتي اي محمّد، وحي رسيد به پيغمبر9 كه انّك ميّت و انّهم ميّتون تو مرده‏اي و جميع خلق مرده‏اند. نمي‏گويم بعد از اين خواهي مرد بلكه انّك ميّت تو حالا هم مرده‏اي، تو از خود حياتي نداري و جميع ماسوي به تنهايي خودشان از خودشان در نزد خودشان هيچ‏كس را حياتي نيست و همه ميّتند اين است كه فرموده كلّ من عليها فان و يبقي وجه ربّك ذوالجلال و الاكرام جميع آنچه در صفحه امكان است فاني است اگرچه دارند راه مي‏روند، فانيند و ميّتند. مثَلش را مي‏خواهي بداني فرض كن بنده‏اي داري به او هزار تومان مي‏دهي، جامه هم در برش دارد، شكمش هم سير است. حالا اين بنده از خودش عريان است اگرچه جامه در تن دارد. و اگرچه هزار تومان پول دارد ليكن از خودش فقير است، از خود چيزي ندارد. پول او و جامه او و سيري او و جميع آنچه دارد مال غير است. مالك نمي‏شود بنده چيزي را، هرچه دارد مال آقاش است. پس پيغمبر9 اگرچه دارد روي زمين راه مي‏رود ولكن خدا به او

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 179 *»

مي‏فرمايد انّك ميّت حيات تو مال ديگري است، تو ميّتي و انّهم ميّتون هركس روي زمين است ميّت است، هيچ ندارد از خود. تو ميّت هستي و ايشان ميتند. ايشان مال ديگري هستند و تو مال ديگري هستي. و چنين است؛ ببين اگر آفتاب به زمين خطاب كند و بگويد تو ظلمتي و ظلماني، راست گفته. اگرچه حالا روشن است لكن آفتاب به او مي‏گويد تو از خود ظلمتي و ظلماني و تاريكي. اگر باورت نمي‏آيد روي خود را از تو مي‏گردانم، ببين چگونه هيچ نداري! پس راست گفته. در ميان ظهر اگر آفتاب به زمين بگويد تو ظلمتي و ظلماني حق گفته است و راست گفته است. اين است كه خدا مي‏فرمايد كل من عليها فان يعني جميع آنچه به زمين امكانند همه فاني هستند، زيراكه از خود هستي ندارند. انّك ميّت و انّهم ميّتون تو مرده‏اي اي پيغمبر و جميع خلق مردگانند، هيچ‏كس حيات ندارد. پس وقتي چنين شد همه از انعام خدا زنده‏اند.

اينها كه عرض مي‏كنم دو خاصيت دارد: يكي آنكه مي‏شنوي علمي براي تو زياد مي‏شود لكن اگر اين علم را به آن عمل نكني وبال از براي تو مي‏شود و تو را هلاك مي‏كند و تو را به جهنم مي‏برد. وقتي اين علم درجات بهشت مي‏شود براي تو كه به مقتضاي اين عمل كني. مگو كه عمل كرده و مي‏كنم، نه چنين است. كسي كه بخل او را بر اين بدارد كه زكات مال و خمس مال خود را ندهد چگونه چنين كسي مال را مال خدا دانسته؟ و كسي كه اين اعضا و جوارح خود را در طاعت قليلي كه او را به آن امر كرده‏اند صرف نمي‏كند چگونه چنين كسي ادعا مي‏تواند بكند كه هستي من از خدا است؟ دروغ مي‏گويد، الفاظي است بي‏معني. هركس مال را مال خدا دانست صرف در راه خدا مي‏كند، هركس هستي خود را مال خدا دانست صرف در راه خدا مي‏كند. مال مردم مال مردم است به تو چه؟ مال خدا بايد در راه خدا صرف شود، دخلي به تو ندارد. امروز كار شما خيلي آسان است به جهت آنكه خداي رؤف رحيم، ضعف بنيه شما را كه ديده بر شما ترحم فرموده و اين است كه مسامحه در امور با شما مي‏كند والاّ يك‏يك اين معاصي، هر يكيش را كه بشكافي در نظر حكيم شرك است، شرك به خدا

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 180 *»

است. يك‏يك اين معاصي را كه بشكافي ادعاي الوهيت است، ادعاي آزادي است، ادعاي خودسري است، ياغيگري است. ياغي اين پادشاه مشرك است به اين پادشاه. پس در حقيقت در نظر عارفان، در نظر حكما جميع اين امور شرك مي‏شود. اين است كه خدا در قرآن مي‏فرمايد و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون يعني اكثر آناني كه ايمان مي‏آورند به خدا مشركند. و توحيد حقيقي حقيقي براي كسي حاصل نيست مگر براي معصوم كه او توحيد حقيقي دارد. اين است كه لقب افتخار را خدا به ايشان داده و در حال تشهد امر كرده كه به آن لقب او را بخوانند. سلاطين به امناي دولت خود القاب مي‏گذارند، عاليجاه، رفيع‏جايگاه. همچنين خدا هم لقب داده به پيغمبران خود و آنها را عبد ناميده. و اذكر عبدنا ايّوب، و اذكر عبادنا ابرهيم و اسمعيل و اسحق وهكذا در بسياري از دعاها، در تشهد نماز هم گفته بگو اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله اين عبد و عبوديت مقام خطيري است و چون اين لقب اعظم القاب بوده خدا به او داده. به جز انبيايي كه بوده‏اند و به جز معصوميني كه بوده‏اند، حقيقت عبوديت را كسي جز ايشان نداشته، اينهاي ديگر عبوديت حقيقي نيست. عبوديت نيست من و تو همان ادعاي عبوديت مي‏كنيم نه عبوديت و بندگي. چه بندگي كه مضايقه مي‏كنيم چشم خود را از اينكه در راه خدا نظر كنيم، مضايقه مي‏كنيم گوش خود را از اينكه در راه خدا چيزي بشنويم، مضايقه مي‏كنيم پاي خود را از اينكه در راه خدا قدمي برداريم، مضايقه مي‏كنيم مال خود را از اينكه در راه خدا انفاق كنيم. معني عبادت و بندگي آن است كه تو هستي خود را و حيات خود را مال خدا بداني، محيا و ممات خود را للّه و في‏اللّه بداني و جميع ملك را از براي او و مخصوص او بداني. پس اگر چنين شد و اين حقيقت در شخصي پيدا شد هيچ‏چيز خود را مضايقه نمي‏كند از انفاق آن در راه خدا.

چون روز اول است و نزله كرده‏ام و زكام هم دارم و سخن به اينجا رسيده مختصرش مي‏كنم. پس از اين جهت پيغمبرانِ خود را و معصومينِ خود را عباد فرموده و آنها را عبد خود ناميده چراكه آنها عبوديت را به انجام رسانيده‏اند. و اما سايران

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 181 *»

عبوديت را با ادعاي آزادي مخلوط كرده‏اند. پس از اين است كه عبوديت حقيقي مخصوص معصوم است. پس آنهايي هم كه در درجات عصمت تفاوت دارند، در درجات عبوديت تفاوت دارند. پس آن پيغمبراني كه ترك اولي از ايشان سرمي‏زد همان‏قدر در عبوديت نقصان داشته‏اند و آن پيغمبراني كه ابداً ترك اولي از ايشان سر نمي‏زد ايشان عبوديتشان كاملتر است. پس از اين‏جهت كاملترين عبادتها و حقيقي‏ترين عبادات عباداتي است كه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين كرده‏اند. اين چهارده‏نفس مقدس حقيقت عبوديت را دارند اين است كه اسم پيغمبر 9 عبداللّه است. در قرآن مي‏خواني كه فرموده انّه لمّاقام عبداللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبداً مي‏فرمايد تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً. اين چهارده‏نفس مقدس حقيقت عبوديت را دارند، و جميع عباداللّه يعني پيغمبران و جميع معصومان از شعاع اين عباداللّه‏اند و عبد خدا شده‏اند به جهت آنكه از نور اين چهارده عبدند. آيا نمي‏بيني عكس آفتاب را در آئينه گرد است چون آفتاب گرد است، درخشان است چون آفتاب درخشان است، زرد است چون آفتاب زرد است. زيراكه از نور آفتاب است، اما

ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است

همچنين انبيا چون از نور عباداللّه الصالحين كه ائمه طاهرينند سلام‏اللّه عليهم‏اجمعين خلق شده‏اند همه عباداللّه‏اند لكن عبوديت ايشان به‏قدر قابليت ايشان است، عبوديت ايشان در زمين است و عبوديت محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم در درجه اعلي است و بطور حقيقت است و چون در حقيقت همه اين بزرگواران يكي هستند چنانكه در زيارت جامعه مي‏خواني اشهد انّ ارواحكم و نوركم و طينتكم واحدة مي‏فرمايد اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد آخرنا محمّد و كلّنا محمّد جميع ايشان يك‏نورند. انا و علي من نور واحد. حضرت‏امير فرموده‏اند انا محمّد و محمّد انا اينها همه يك‏نورند. پيغمبر9 فرمود حسين منّي و انا من حسين اينها همه يك‏نورند و يك‏روحند و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 182 *»

يك‏طينتند ولكن چون اين يك‏نور كمالات بسيار داشت و از براي اين يك‏نور صفات عظيمه بود خواستند به هر صفتي در ملك خدا ظاهر شوند و هر صفتي را بطور كمال ابراز دهند اين است كه اين يك‏نور به صورتهاي متعدد ظاهر شد. گاهي به صورت اصطفا درآمد و محمّد مصطفي شد، گاهي به صورت ارتضا درآمد و علي مرتضي شد، گاهي به صورت اجتبا درآمد و حسن مجتبي شد، گاهي به صورت عبوديت درآمد و ابي‏عبداللّه شد، گاهي به صورت سجود درآمد و سيّد ساجدين شد و همچنين در هر صورتي از صورتها به كمالي از كمالها بروز مي‏كند. پس آن وقتي كه به صورت ابي‏عبداللّهي ظاهر شد وقتي بود كه خواست كمال عبوديت را و حقيقت عبوديت را در ملك خدا ابراز دهد.

عرض كردم عبوديت حقيقي پيش ايشان است، عبوديت حقيقي آن است كه مخلوط به آزادي نباشد، اگر يك‏مو مخلوط به آزادي شد در بندگي نقصان پيدا مي‏شود. ببين غلام تو يك‏غاز از آن هزار تومان را كه به او داده‏اي اگر مال خود بداند در بندگي ناقص است، اگر يك‏مو از جامه‏اي كه به او داده‏اي مال خودش بداند در بندگي ناقص است، به‏قدر همين يك‏مو و به‏قدر همين يك‏غاز ادعاي آزادي كرده است و ادعاي آزادي ادعاي آقايي است. آقا آزاد است ديگر جميع ماسواي آقا بنده آقا هستند. پس به‏قدر يك‏مو اگر چيزي را مال خود دانست ادعاي آزادي كرده، پس به‏قدر همان يك‏مو شرك در بندگي خود دارد، و همان‏قدر مشرك شده و تو مي‏داني كه محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين حق عبوديت را بجا آورده‏اند، تمام عبوديت و حق عبوديت را بجا آورده‏اند. خداوند در قرآن به ايشان فرموده فاتقوا اللّه حقّ تقاته اي آل‏محمّد شما حق تقوي را پيشه كنيد و به ديگران فرموده فاتقوا اللّه مااستطعتم آن‏قدر كه مي‏توانيد تقواي خدا را پيشه كنيد. به آل‏محمّد فرموده اتقوا اللّه حقّ تقاته حق تقوي را شما بايد پيشه كنيد به جهت آنكه معذور نيستيد. شما در مقامي هستيد كه مي‏توانيد بندگي كنيد حق بندگي را، زيراكه اصل عبوديت براي شما است. پس چون براي محمّد

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 183 *»

و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين است اصل عبوديت، پس ايشان يك‏مو شريك در بندگي خود براي خدا قرار نداده‏اند اما سايرين هركس به‏قدر آنچه خود را داخل كرده اگرچه يك‏مو باشد همان‏قدر عبوديتش ضعيف است، همان‏قدر ادعاي آزادي كرده است.

خلاصه؛ چون آن يك‏نور بايد به كمال عبوديت بروز كند و كمال عبوديت در اين بود كه ديگر هيچ براي خود نگذارد و از براي خود نخواهد و اين در همه نمي‏شد زيراكه اگر هر چهارده‏نفر بنا بود كه مثل يكي از آنها خود را پامال كنند و با خاك يكسان كنند و تمام كنند درست نمي‏آمد و اين نور از عالم منقطع مي‏شد. لكن در يك‏جلوه از آن چهارده‏جلوه به كمال عبوديت جلوه كرد پس در جلوه ابي‏عبداللّهي كه مقام حسين باشد چنان ظهور به عبوديتي كرد كه اولين و آخرين و جميع انبيا و مرسلين هيچ‏كس به اين‏طور جلوه نكرده بود و اين عبوديت را از براي خود قرار نداده بود. بر كدام پيغمبر اين حالت گذشته؟ گيرم حضرت زكريا را ارّه بر فرق گذاردند و او را دونيمه كردند، كجا ديد مصيبت مثل علي اكبري را كجا ديد مصيبت مثل علي اصغري را و كجا در راه خدا داد اين‏طور اولاد و اقربا و خويشان و اصحاب و اموال و زنان خود را؟ گيرم اسماعيل صادق‏الوعد را زنده‏زنده پوست كندند سر و صورت او را، گيرم يحيي را از براي يك دختر زانيه سر بريدند، لكن كي به اين حالت او را پامال سم ستور كردند؟

چيزهاي دنيا را بايد به‏طور تعقل گفت و به‏طور تعقل شنيد نه اينكه چيزي علي‏الرسم من بخوانم و شما بشنويد كه آن حضرت را پامال كردند و تعقل نكنيد. آخر فكر كنيد كه اين قشون كه در كربلا بودند اقلّ آنچه ذكر شده سي‏هزار قشون بوده و سي‏هزار قشون اگر در يك بياباني باشند شما مي‏دانيد كه اين سي‏هزار قشون يك‏يك نمي‏شود هر يكيشان براي خود در گوشه‏اي براي خود باشند و متفرق باشند. معلوم است اينها در كربلا جمع بودند و در يك‏ميدان حاضر بودند، پس صفوف همه به هم متصل بودند، قشون همه به هم متصل بودند، اينها معلوم است. حالا فكر كن ببين وقتي كه جولان مي‏كنند اين قشون، و حركت مي‏كنند اين قشون، ببين از سم اين اسبها

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 184 *»

چگونه غبار به هوا بالا مي‏رود! دوتا بچه سر كوچه بازي مي‏كنند گرد و غباري مي‏شود كه هوا تاريك مي‏شود و چشم چشم را نمي‏بيند، كسي اين طرف كوچه باشد از آن طرف كوچه كسي را نمي‏بيند. حالا سي‏هزار اسب و قشون در يك‏جا كه حركت كنند و به جنبش بيايند، ببين چه غباري مي‏شود! اينكه غبار آن صحرا كه تاريك كرده بود صحرا را و البته چشم چشم را نمي‏ديد. حالا سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه در همچو قشوني دعوا مي‏كند و يك‏تن تنها هم كه هست، بعد از اينكه در ميان اين جماعت از اسب سرنگون شد، در توي اين غبار، در توي اين جولانگاه، ببين از براي او چه مي‏گذرد؟! پس البته اسبي مي‏گذرد و سم را بر چشم مبارك او مي‏گذارد و اسبي مي‏گذرد و سم را بر سينه و قلب او مي‏گذارد و بر قلم دست و پاي او مي‏گذارد. و كساني كه دويدن اسب را و حركت اسب را ديده‏اند مي‏دانند كه اسب در حال دويدن، ضرب دست او به زمين و ضرب پاي او به زمين بيشتر است از وقت راه‏رفتن. خاك بر سر من از آن وقتي كه دست اسب بر او آمد، پاي اسب بر او آمد، آيا چه بر او گذشت؟ آنچه از زيارت حضرت حجت بر مي‏آيد آن بزرگوار را دومرتبه پامال كردند: يك پامالي آن بود كه در اولي كه از اسب سرنگون شد، توي آن گرد و غبار او را نديدند و اسبها را بر بدنش دوانيدند. به فداي بدن طاهر آن بزرگوار كه پامال‏نشده در روي اسب آن را ريز ريز كرده بودند و زخمهاي عظيم بر او وارد آورده بودند. و يك‏مرتبه ديگر بعد از آني بود كه آن بزرگوار را شهيد كردند. ابن‏سعد ملعون ندا كرد در ميان لشكر كه «من ينتدب للحسين» يعني داوطلب مي‏خواهم، كسي را مي‏خواهم داوطلب شود حسين را پامال كند. ده‏نفر داوطلب شدند و آمدند و اسبهاي خود را سوار شدند و بخصوصه بر روي جسد آن بزرگوار دوانيدند و بدن مباركش را پامال كردند. پس به فداي عبوديت آن بزرگوار شوم كه وجود خود را چنين نيست و نابود كرد و با خاك چنان يكسان كرد كه از خود ديگر چيزي باقي نگذاشت، اصحاب خود را و اولاد خود را و زنان خود را داد، عزّت دنيا را داد، هرچه داشت داد.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطاهرين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 185 *»

 (موعظه دوم چهارشنبه / 22 محرم‏الحرام / 1286 هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

ديروز عرض كردم كه عرش خداوند عالم جلّ‏شأنه چهار ركن دارد و عرض كردم كه عرش محل ظهور سلطنت او است پس از اين‏جهت از براي عرش معنيهاي بسيار است، هرجايي كه محل ظهور سلطنتي از خدا است عرش خدا است. پس از آن‏جمله تمام ملك است كه ظهور سلطنت خداوند عالم جلّ‏شأنه در تمام ملك مي‏شود، ملك را عرش خدا مي‏گويند. و به اين معني آيه نازل شده كه الرحمن علي العرش استوي يعني خداوند عالم، خداي رحمان بر عرش مستولي است، يعني بر ملك خود مستولي است و عرش مي‏گويند و به يك معني آسمان نهم را مي‏خوانند بنابر آنكه آن اول‏خلقي است كه ظهور عظمت خدا و ظهور سلطنت خداوند عالم در آن شده. پس به اين اعتبار آن عرش خدا شده و ظهور قدرت خدا اول در عرش مي‏شود يعني در آسمان نهم و از آن به ساير ملك مي‏رسد. پس در عرش به‏طور اجمال و به‏طور اختصار بروز مي‏كند و در ملك به‏طور تفصيل ظاهر مي‏شود چنانكه ديروز مثَل آن را عرض كردم كه عرش كه آسمان نهم است به منزله تالار سلطان است كه در آنجا تمام امر و حكم سلطان به‏طور اجمال بروز مي‏كند، بعد در ساير مملكت مفصل مي‏شود و به عمل مي‏آيد و از يكديگر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 186 *»

جدا مي‏شود. و همچنين از براي عرش معنيهاي ديگر هم هست از آن‏جمله عرش مي‏گويند و مقام محمّد9 را مي‏خواهند به‏جهت آنكه او اول ماخلق‏اللّه است، آن بزرگوار اول خلقي است كه در تمام هزار هزار عالم خداوند ابتدا به او كرده و اتفاقي شيعه و سنّي است كه آن بزرگوار اول ماخلق‏اللّه است و جميع ماسوي را خداوند عالم از نور او آفريده. پس چون او اول ماخلق‏اللّه است و ظهور عظمت و كبريا و جلال خدا اول در او مي‏شود، پس او مستحق اسم عرش است و لايق اسم عرش. بلكه عرشِ اول و عرشِ اعظم آن بزرگوار است و سايرين عرش شده‏اند به‏جهت آنكه از شعاع او و نور اويند و همه تفصيل اويند و او است اجمال كل و او است وحدانيت كل كه همه به سوي او منتهي مي‏شوند و همه از او ناشي مي‏شوند. پس عرش حقيقي وجود مبارك محمّد است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. براي آن هم چهار ركن است: يك ركن علي است و يك ركن حسن است و يك ركن حسين است و يك ركن امام زمان است صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين. اين چهار امام اركان عرش محمّدند9. چون عرش را فرمودند چهار ركن دارد: ركن اول نور سفيد است كه همه سفيدي‏هاي عالم از او پيدا شده. و ركن دوم نور زرد است كه جميع زردي‏هاي عالم از او پيدا شده. و ركن سوم نور احمر است كه همه قرمزي‏هاي عالم از او پيدا شده. و ركن چهارم نور اخضر است، نور سبزي است كه همه سبزي‏هاي عالم از او پيدا شده. پس حاملِ ركنِ اولِ عرشِ اعظمِ خداوند عالم وجود پاك علي بن ابي‏طالب است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. بار نبوت را بجز ائمه طاهرين كه مي‏تواند بكشد؟ و علم نبوت را بجز ائمه طاهرين كه مي‏تواند متحمل شود؟ ايشانند اهل‏بيت نبوت و ايشانند خازن علم رسالت و ايشانند كساني كه پيغمبر9 مأمور است به اينكه جميع علم خود را به ايشان بگويد، حتي آنكه خداوند عالم نازل كرده است كه لاتكلّف الاّ نفسك اي محمّد تو مكلّف نيستي و هيچ تكليف نداري مگر نفس خودت را و به اجماع شيعه و سنّي علي بن ابي‏طالب صلوات‏اللّه‏عليه نفس پيغمبر9 است به دليل آيه انفسنا و انفسكم و علي چون نفس پيغمبر است و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 187 *»

نفس محمّد است9، نبي مكلّف نيست مگر آنكه شرع خود را و دين خود را و علم خود را بگذارد در سينه او. بعد ديگر آنچه از اين بزرگواران نشر كند در عالم، حظّ سايرين خواهد بود والاّ پيغمبر9 اجلّ از اين است كه خداوند عالم او را مبعوث كند از ملأ اعلي و از عرصه لاهوت بفرستد براي امثال ما علقه‏ها و مضغه‏ها و كثيفها و رجسها و نجسها و مع‏ذلك كه ملأ اعلي را گذارده‏اند و از آن عالم پاك بسوي ما آمده‏اند با ايشان اين‏طور سلوك كنيم و ايشان را به اين بلاها مبتلا كنيم. خداوند پيغمبر را و چنين ذات عظيم را مبعوث نكرد مگر بسوي علي بن ابي‏طالب صلوات‏اللّه‏عليه و مگر بسوي ائمه طاهرين صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين. اين است كه خدا در قرآن بعد از آني‏كه به پيغمبر فرمود لاتكلّف الاّ نفسك اي پيغمبر تو مكلّف نيستي مگر به اصلاح نفس خودت كه حضرت‏امير است بعد فرمود و انذر عشيرتك الاقربين انذار كن عشيره و اقارب نزديك خودت را و اخفض جناحك للمؤمنين و از براي ساير مؤمنين جناح خودت را و دست خودت را و يمين خودت را و بال خودت را پست كن، خفض جناح كن براي مؤمنين. اصل خفض جناح در لغت، جناح در مرغها به معني بال است ولكن بال انساني دست انسان است چنانكه در بسياري از شهرها دست را الآن بال مي‏گويند و لغتش هم همين است و همين بال، دست مرغان است براي آنها، پر و بالشان دستشان است. براي انسان، دست، بال است. معروف هم هست مي‏گويند زير بال فلان‏كس را گرفت، يعني زير دست او گرفت. حالا خفض جناح كن، يعني كبر مكن، شانه خود را مرتفع مكن از روي كبر، بلكه شانه خود را پست كن، خفض كن يعني پست كن. پس خفض جناح كن يعني با مردم كوچكي كن و خاضع شو، يعني خود را همچو راست و بلند مگير كه دسترس خلق نباشي بلكه خود را پست كن تا دست مردم به تو برسد. اين معني ظاهر عبارت بود لكن باطن اين چه‏چيز است؟ و اخفض جناحك للمؤمنين جناح پيغمبر و بال او علي بن ابي‏طالب است صلوات‏اللّه‏عليه و دست پيغمبر9 حضرت‏امير است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. يعني تو علم خود را به علي

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 188 *»

بياموز و تعليم علي كن و علي را بگو او به مردم برساند و بياموزد و او پست شود براي مؤمنين. آيا نمي‏بيني سلطان اجلّ از اين است كه خودش پست شود و با رعيت همدوش ايستد؟ حكم را به وزير مي‏كند و او مي‏آيد در ميان رعايا و همدوش رعايا مي‏ايستد. پس وزير خود را كه بال او است و جناح او است پست مي‏كند از براي ساير رعايا و جاه و جلال و عظمت خودش بيش از اين است كه خودش همدوش رعايا شود. بهرحال آنجا فرمود لاتكلّف الاّ نفسك و حرّض المؤمنين تحريص و ترغيب كن مؤمنين را و آنجا مي‏فرمايد و انذر عشيرتك الاقربين تو مكلّفي كه انذار كني عشيره اقربين خود را، آن طايفه را كه به تو اقربند و اقرب از اولاد كسي نيست و اما براي مردم، و اخفض جناحك للمؤمنين بال خود را كه علي است، او را واسطه كن در ميان خود و ميان مؤمنين و او را پست كن و اميدواريم از بركات آل‏محمّد : كه از پرهاي آن جناح باشيم و در ميان مردم تعليم كنيم علوم ايشان را به دوستان ايشان. اميدواريم كه پري باشيم از آن جناح رُسته و به آن جناح متصل و اين پرها هم زينتي است براي جناح و به كار مي‏آيد.

به‏هر حال مقصود اين بود كه پيغمبر عرش خدا است و آنچه از جلال و عظمت خداوند عالم بروز مي‏كند حامل آن احدي نيست بجز ائمه طاهرين سلام‏اللّه عليهم‏اجمعين كسي ديگر نمي‏تواند حامل آن باشد. پس خداوند عالم ركن اول را داد به حضرت‏امير و حضرت‏امير حامل ركن اول است و حضرت امام‏حسن حامل ركن دوم عرش است و حضرت امام‏حسين حامل ركن سوم عرش است و امام‏زمان صلوات‏اللّه‏عليه حامل ركن چهارم عرش است و اين چهارند كه افضل ائمه و اكمل ائمه هستند و باقي ائمه همه تفاصيل اين چهار نفرند و تجليات اين چهار نفرند و اين چهار حاملند براي اركان عرش. اين است كه خدا مي‏فرمايد كه و يحمل عرش ربّك فوقهم يومئذ ثمانية در روز قيامت عرش را هشت‏نفر برمي‏دارند. چهارنفر آنها از اوّلين‏اند كه نوح و ابراهيم و موسي و عيسي باشند كه آنها در زمانهاي سابق حامل علم نبوت، آن

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 189 *»

چهار پيغمبر بودند و در آخرين حضرت‏امير و حضرت امام‏حسن و حضرت امام‏حسين و حضرت امام‏زمان صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين، اين چهار نفر حامل اركان عرشند و عرش نبوت بر دوش اينها است و علم پيغمبر كه علم خدا است از اين اركان بروز مي‏كند.

و عرش خدا و اركان عرش را كه امروز به اين معني و به اين زبان گفتم و عرض كردم كه نور سفيدي است كه همه سفيديهاي عالم از او پيدا است و نور زردي است كه همه زرديهاي عالم از او پيدا است و نور سرخي است كه همه سرخيهاي عالم از او است و نور سبزي است كه همه سبزيهاي عالم از او است. همين مطلب را به زبان ديگر ديروز عرض كردم و عرض كردم ركن اول ركن خلق است و ركن دوم ركن رزق است و ركن سوم ركن حيات است و ركن چهارم ركن موت است. همان نور سفيدي كه امروز عرض كردم همان ركن خلقي است كه ديروز عرض كردم و همان نور زردي كه امروز عرض كردم همان ركن رزقي است كه ديروز عرض كردم و همان نور قرمزي كه امروز عرض كردم همان ركن حياتي است كه ديروز عرض كردم و همان نور سبزي كه امروز عرض كردم همان ركن موتي است كه ديروز عرض كردم. پس حاصل اين كلام اين شد كه عرش عظمت خداوند عالم در تمام ملك به چهار نوع بروز كرده: يكي به‏طور خلق بروز كرده يكي به‏طور رزق بروز كرده، يكي به‏طور حيات، يكي به‏طور موت. و حالا در اين مجالس در صدد اينكه بيان كنم خلق را و رزق را نيستم، وانگهي آنها را در عرض سال مفصل عرض كرده‏ام.

سخن رسيده بود به اينكه ركن حيات را عرض كنم و سيدالشهدا صلوات‏اللّه‏عليه حامل اين ركن حيات است كه ركن سيومي از اركان عرش باشد. ديروز عرض كردم كه حي حقيقي خداوند عالم است جلّ‏شأنه، هيچ‏كس حيات حقيقي ندارد جز خداوند عالم، خدا است حياتي كه سابق بر آن‏حيات موتي براي آن نيست و لاحق آن موتي نخواهد شد و خداوند عالم منتهي به موت نخواهد شد و اصل خود حيات او هم

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 190 *»

مشوب به موت نخواهد بود به خلاف ساير مخلوقات كه حيات ايشان پيش از آن موت بوده و بعد از آن موت خواهد بود. يعني اولي دارند و آخري دارند. پيش از اول خود نبوده‏اند و بعد از آخر خود نخواهند بود و در زمان حيات خود جميع حيات مردم مشوب به موت است. مردم غافلند از اين موت، موت به معني فقدان شي‏ء است، يعني شخص كمالي را نداشته باشد. مي‏بيني مردكه زنده است، دارد راه مي‏رود ولكن مريض است؛ اين مرض شائبه‏اي از موت است. چشم او نمي‏بيند شائبه‏اي از موت است، گوش او نمي‏شنود شائبه‏اي از موت است، اين هموم، اين غموم، اين علتها، اين مرضها، اينها همه شائبه‏اي از موت است، جميع اينها مقدمات موت است و اسباب فنا است كه با حيات انسان ممزوج است. هيچ‏كس نيست كه حياتي در اين ملك داشته باشد مگر آنكه آن حيات مشوب است به ناداري و نابودي. هر قوتي مشوب به ضعفي است، هر بقائي مشوب به فنا است لامحاله. پس حيات جميع مردم مشوب به فقدان است. جهل دارد همين جهل از شوب موت است و جميع نقصها از شوب موت است. هركس نقصاني دارد از موت است وانگهي اين خلقي كه هستند در آنها علامات موت آشكار است. چشم نمي‏بيند علامت موت است، چشم مرده نبايد ببيند. همچنين گوش نمي‏شنود علامت موت است، گوش مرده نبايد بشنود. مي‏بيني قوت ندارد به‏جهت اين است كه مرده است، يك‏خورده كم‏قوت مي‏شوي همان‏قدر از موت به تو رسيده است. مي‏بيني مردكه هيچ نمي‏فهمد، اين جاهل است، جاهل داخل اموات است. پس جميع مردم حياتشان مشوب به نقص است، كامل مطلق نيستند. كامل مطلق نيست مگر خداوند عالم جلّ‏شأنه كه او حياتي است كه پيش از آن مرگ نيست، يعني براي او اوّلي نيست، براي او آخري نيست و حيات او مخلوط به نقص نيست. كمال مطلق مال او است، داراي كمال مطلق خدا است يعني هيچ‏چيز نيست كه او نداشته باشد. اين است كه خداوند عالم در قرآن اشاره به اين فرموده است و نه هر عرب و نه هر عجم مي‏فهمد، بلكه دانشمندان مي‏فهمند. مي‏فرمايد هو الحي الذي

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 191 *»

لايموت خدا است همه حي و كل حي خدا است، غير خدا حي حقيقي نيست. كل حي و اصل حي غير خداوند عالم كسي نيست. اين است سرّ خيلي صفات كه در قرآن اين‏طور فرموده و دانشمندان درمي‏يابند. و همه كمالات نسبت به خدا چنين است، شنواي مطلق خدا است و كل شنوا خدا است. آيا نه اين است كه گوش تو تا هزار قدم يا دوهزار قدم يا كمتر يا بيشتر را نمي‏شنود؟ پس تو كري از زياده از آن هزار قدمي يا آن اندازه‏اي كه مي‏شنوي. آيا چشم تو نه اين است كه دوهزار قدم راه، يك‏فرسخ راه مي‏بيند و زياده از اين نمي‏بيند؟ پس تو نابينايي از زياده از آن و بينايي در كمتر از آن. همچنين قوت تو سي‏من بار را مثلاً مي‏تواند بردارد، پس تو عاجزي از زياده از آن و آن‏قدر را قادر نيستي و اما خداوند عالم قادر مطلق است، ندارد قوت او اندازه‏اي كه بگويي او اين‏قدر را مي‏تواند بردارد و يا اين‏قدر كار را مي‏تواند بكند و زياده نمي‏تواند بكند، اندازه براي قدرت او نيست. همچنين سميع‏بودن او اندازه ندارد، سميع مطلق است، در جميع عرصاتِ امكان از گوش خدا صوتي بيرون نيست و صوتي كه خدا نشنيده باشد و نشنود نيست. و در جميع عرصات امكان چيزي كه خدا آن را نديده باشد يا نبيند نيست، در جميع عرصات امكان چيزي را كه خدا ندانسته باشد نيست، يا قوت و قدرت او به آن احاطه نكرده باشد نيست. از اين جهت خدا است اصل كل صفات و حقيقت كل صفات. هر بينايي از خدا است و او بيناييش مشوب به كوري نيست، تو كوري زياده از آن اندازه كه مي‏بيني، پس بينايي تو مشوب به كوري است و بينايي خدا مشوب به كوري نيست. و همچنين قوت او و قدرت او مشوب به ضعف و عجز نيست پس جميع صفات كمال به‏طور كمال و به‏طور حقيقت مخصوص خدا است و غير از او كسي به آن‏طور كمال ندارد. حتي آنكه خاتم انبيا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه ندارد آن كمال را، علم خاتم انبيا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه در نزد علم خدا متناهي است، بينايي خاتم انبيا در نزد بينايي خدا متناهي است، وجود پيغمبر در نزد وجود خدا متناهي است و محدود است. نهايت در نزد ساير مخلوقات، بي‏نهايت

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 192 *»

است. پيغمبر در نزد خداوند عالم فقير است، غناي پيغمبر مشوب به فقر است. پس خدا است غني و غني مطلق خدا است، بيناي مطلق خدا است، شنواي مطلق خدا است، قادر مطلق، همچنين حي مطلق خدا است. اينها كه عرض مي‏كنم درست ملتفت باشيد كه به كارتان مي‏آيد. خداوند عالم حي مطلق است و آنچه از غير خدا است همه مشوب به نقص است پس هر مخلوقي كه به اين حي مطلق نزديك‏تر است حياتش بيشتر است و هركس كه از اين حي مطلق دورتر است و از آن اصل و مبدء حيات دورتر مي‏شود، نقصان در حيات او پيدا مي‏شود. ببين درجه به درجه كه فرود مي‏آيند چگونه نقصان پيدا مي‏كنند! آسمانها را ببين كه نزديكترند به مبدء كل، آنها متحركند و صاحب حياتند و صاحب حسّند و شعور دارند، درجه به درجه كه فرود مي‏آيد حس او و حركت او و حيات او كم مي‏شود تا مي‏آيد به اين خاك و در اين خاك ديگر نه حسي است نه حركتي است نه حياتي است. همچنين جميع خلق نسبت به خدا همين‏طورند و حيات ندارند. پس شايد از اين بيان شريفي كه عرض كردم به‏طور اختصار معلوم بشود آن مطلب كه در نظر بود. اين مسائل كه عرض كردم و مي‏كنم هرمسأله چندين مجلس ضرور دارد و بايست يك‏مسأله‏اش را دست گرفت، ده بيست روز در آن حرف زد لكن با اوضاع روضه‏خواني درست نمي‏آيد.

باري، مقصود اين بود كه حيات مخصوص خدا است و سايرين به‏قدر قربشان به خدا و اتصالشان به خدا حيات دارند و هرچه دور مي‏شوند از مبدء و منقطع مي‏شوند، حياتشان ضعيف مي‏شود. پس اصل حيات و موت به قرب خدا و به بُعد از خدا است. چون اينها را كه عرض كردم يافتي، اينها را اينجا داشته باش تا اينكه مقدمه‏اي عرض كنم و آن اين است كه خداوند عالم جلّ‏شأنه چون اصل حيات است جميع طيب و پاكيزگي و طهارت از براي خدا است چنانكه هرچه به خدا نزديك‏تر مي‏شوي حيات تو قوت مي‏گيرد و هرچه از خدا دورتر مي‏شوي حيات تو ضعيف مي‏شود و همچنين هرچه به خدا نزديكتر مي‏شوي طيّب‏تر و طاهرتر مي‏شوي و هرچه از خدا دورتر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 193 *»

مي‏شوي در طيب و طهر تو نقص پيدا مي‏شود. پس شايد از آنچه عرض كردم بداني كه آنچه در نهايت دوري است آن ميّت است و هيچ طيب و طهر ندارد. پس ميّت نجس است به‏جهت آنكه از خداوند عالم دور است و به‏جهت همين دوري نجس شده است زيراكه حيات ندارد كه طيب و طهر است و دانستي كه حيات طيب و طهر است و شخص هرچه به خدا نزديكتر مي‏شود حيات او قوت مي‏گيرد و طيب و طهر او زياد مي‏شود. پس حيات و طهارت با هم قرينند، هر حيّي طاهر است و هر ميّتي نجس است. و بعد از آني‏كه اين مسأله را يافتي حالا ديگر مختلف مي‏شود حيات چيزها و موت چيزها و طهارت چيزها و نجاست چيزها. پس اصل نجاست در ميّت است و اصل طهارت در حي است و اين ديگر مراتبش مختلف مي‏شود. چه فايده مي‏ترسم مجلس طول بكشد و اين هم كه سست شدم در گفتن از اين‏جهت بود.

باري، مختصر عرض مي‏كنم اين شخصي كه صاحب حدث مي‏شود از او عذره بيرون آمده يا ريحي بيرون آمده و به واسطه خروج اين حدث در حرارت غريزي بدن او نقصان پيدا شده. آيا نمي‏بيني كه اگر كسي اسهال داشته باشد شكمش خيلي فعل كند، براي او ضعف پيدا مي‏شود؟ به جهت آن است كه حرارت غريزي او به همراه آنچه دفع مي‏شود بيرون مي‏آيد و كم مي‏شود، يا هر دفعه قدري از حرارت غريزي او و قدري از روح و جان او كه در اين بدن دارد بيرون مي‏آيد و حرارت غريزي او به همراه آنچه خارج مي‏شود بيرون مي‏آيد لهذا زياد كه بيرون مي‏آيد هر دفعه قدري از حرارت غريزي كم مي‏شود، يك‏مرتبه مي‏بيني يخ مي‏كند، مي‏افتد مي‏ميرد. حالا در وقتي كه بيرون آمد حدثي قدري از جان او كم شد و همان‏قدر از حيات او كم شد و چون قدري از حيات او كم شد قدري از موت در او پيدا شد. و چون قدري از موت در او پيدا شد حالا بايد معالجه اين مرض را كرد، براي معالجه اين گفته‏اند وضو بگير، چنانكه ميّت را گفته‏اند غسل بايد بدهيد به‏جهت آنكه آب، حيات است چون حيات از تن بيرون رفته فرموده‏اند بر او آب بريز كه اين آب كه حيات است عوض شود براي حياتي كه از تن او

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 194 *»

بيرون رفته. همچنين عوض آن موتي كه به واسطه آن حدث از او سرزده است گفته‏اند بايد وضو بگيري و دست و روي خود را بشويي. ديگر حالا چرا بايد دست را بشوييد و پيش از آن رو را بشوييد به اين اندازه بشوييد و چرا بايد سر و پا را مسح كنيد، اگر بخواهم آنها را عرض كنم طول مي‏كشد و وقت نيست والاّ هر يك از اينها برهاني دارد كه اگر عرض كنم مي‏بينيد همين‏طور موافق قاعده است و با چشم مي‏بينيد. از اين جهت فرموده‏اند در جنابت غسل بايد كرد و در حيض بايد غسل كرد به جهت آنكه آن نطفه‏اي كه از شخص بيرون مي‏آيد حيات تعلق زياد به آن نطفه دارد و همراه آن به همان‏طوري كه عرض كردم بيرون مي‏آيد به اين واسطه در بنيه تو فتوري پيدا مي‏شود از اين جهت در خود ضعفي مي‏بيني. اينها همه به‏جهت بيرون‏آمدن حيات است به همراهي آن نطفه. از اين جهت گفته‏اند غسل كن تا اينكه قوت بگيرد آن حيات، و عوض آن حياتي كه بيرون رفته بشود. همچنين در حايض چون خون اصل حيات است و از او اين خون بيرون آمده فرموده‏اند به جهت آن نقصان حياتي كه عارض او شده غسل كند. همه از اين باب است، حتي خود بول را كه گفته‏اند نجس است به جهت آن است كه مادام كه در اندرون تو بود و آن جان كه در بدن تو بود تعلق به آن گرفته بود في‏الجمله روح تعلق به آن داشت، همين‏كه از بدن تو بيرون رفت تعلق روح از آن برداشته شد فرمودند نجس است، بايد اجتناب از آن كرد. همين‏كه مرگ عارض چيزي شد نجس مي‏شود حتي آنكه سگ را و خوك را كه نجس خوانده‏اند به جهت آن است كه آنها داخل مسوخاتند، داخل كفارند و كفار روح‏الايمان آنها از تن آنها بيرون رفته و كافر را فرموده‏اند نجس است به جهت اينكه اتصال به مبدء حيات ندارد و روح ايماني از بدن او مفارقت كرده و همچنين هر چيزي را كه فرموده‏اند نجس است به جهت اين است كه روح از او مفارقت كرده، و هرچه را فرموده‏اند پاك است به جهت آن است كه حيات در او هست.

چون اين را دانستي حالا عرض مي‏كنم حيات دوگونه است: يك حياتي است كه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 195 *»

در خلقت چيزها است مثل حياتي كه در حيوانات است، در انسان است، اين يك حيات است. و يك حياتي است حيات شرعي و آن زندگاني به روح‏الايمان است. هركس روح‏الايمان دارد زنده است و هركس روح‏الايمان ندارد مرده است. اين است كه خدا مي‏فرمايد يخرج الحي من الميّت خداوند مؤمن را از صلب كافر بيرون مي‏آورد و يخرج الميّت من الحي و كافر را از صلب مؤمن بيرون مي‏آورد. پس مؤمن را خدا در قرآن زنده ناميده و كافر را مرده ناميده. فرموده لتنذر من كان حيّاً فرموده انّك لاتسمع من في القبور اي پيغمبر تو كفار را نمي‏تواني هدايت كني، هركس روحي دارد تو او را مي‏تواني هدايت كني أومن كان ميتاً فاحييناه يعني ضالاً فهديناه. پس گمراه ميت است و هدايت‏يافته زنده است. از اين باب است كه كفار نجسند چون روح‏الايمان ندارند ميتند و نجس، نواصب و يهود و نصاري نجسند. همچنين سگ و خوك كه نجس شده‏اند به جهت آن است كه عرض ايمان بر آنها شده و آنها قبول نكرده‏اند ايمان را و منقطعند از حيات. پس چون اينها را بطور اختصار دانستي و تمام نمي‏شود، چراكه از هر مطلبي چيزي را اشاره مي‏كنم و مي‏گذرم. چون اينها را دانستي پس شايد بداني كه چون روح‏الايمان حيات شرعي است مبدء اين حيات شرعي و اصل اين حيات شرعي، محمّد و آل‏محمّدند صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم زيراكه كل شرع كه در ملك خدا است از محمّد و آل‏محمّد است صلوات‏اللّه‏عليهم. كسي نپندارد پيغمبران گذشته مستقل در شريعتي بوده‏اند، حاشا و كلا. بلكه پيغمبران گذشته معلمان امت محمّدند صلوات‏اللّه عليه‏وآله و رسولان به سوي امّت محمّدند صلوات‏اللّه عليه‏وآله. جميع خلق امّت محمّدند9 كه در هر عصري از اعصار، هر خليفه‏اي را كه خواسته‏اند قرار داده‏اند از براي خود. در زمانهاي سلف نوع خلفائي قرار داده‏اند و در زمانهاي متأخر هم نوع خلفائي قرار داده‏اند. و پيغمبران خلفاي محمد و آل‏محمّدند9 از پيغمبران مرسل و غير مرسل و مپندار كه پيغمبران غير مرسل طوري بوده‏اند كه بكلي فايده‏اي در وجودشان نبوده، بلكه آنها عالم بوده‏اند، نهايت به رسالت مبعوث بر قومي نبوده‏اند

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 196 *»

لكن براي علم و تعليم مردم و براي شرح تورات و براي بيان علوم و توحيد در ميان مردم بودند و عالم بودند و مردم را هدايت مي‏كردند. پيغمبران غير مرسل اين كارها را مي‏كردند نهايت رسول نبودند و شرعي نياورده بودند. پس قرار داد كه پيغمبران سلف خلفاي آن بزرگوار باشند در آن امّتها. آيا نيست كه حضرت‏عسكري7 مي‏فرمايد انّ روح‏القدس في جنان الصاقورة ذاق من حدائقنا الباكورة و انّ الكليم لمّاعهدنا منه الوفاء البسناه حلّة الاصطفاء يعني چون موساي كليم را وفادار يافتيم خلعت نبوت را به او پوشانيديم و او را به رسالت مبعوث كرديم و موسي از جمله بزرگان انبياء و صاحب شريعت است.

باري، مقصود اين بود كه آنهايي كه گذشته‏اند از پيغمبران آنها خلفاي پيغمبر بودند و اما خلفاي متأخرين آنها علماي اين امتند كه پيغمبر فرمود اللّهم ارحم خلفائي گويا سه‏دفعه فرمود اللّهم ارحم خلفائي عرض كردند يا رسول‏اللّه و من خلفاؤك؟ كي هستند اين خلفاي تو كه دعا مي‏كني آنها را؟ فرمودند قومي هستند كه در آخرالزمان مي‏آيند كه نه نبيي را ديده‏اند و نه وصي نبيي را و ايمان مي‏آورند به سياهي بر روي سفيدي كه مقصود همين نوشته‏ها است و احاديثي است كه دركتابها ثبت است. فرمودند ايمان مي‏آورند به سياهي بر روي سفيدي و احاديث مرا به امّت من مي‏رسانند و تعليم آنها مي‏كنند. اين است كه فرمود علماء امّتي كانبياء بني‏اسرائيل علماي امّت من در آخرالزمان مثل پيغمبرانند در سابق، چنانكه پيغمبران بني‏اسرائيل صاحب شريعت نبودند ولكن شارح تورات و حل‏كننده تورات بودند، همچنين علماي اين امت صاحب شريعت تازه‏اي نيستند لكن شرح‏كنندگان قرآن و رسانندگان احاديث پيغمبر و اوصياي او بسوي امتند. اين است كه مي‏فرمايد اگر نبودند علماي شيعه در زمان غيبت كه دلهاي مردم را نگاه دارند چنانكه سكّاني كشتي زمام كشتي را نگاه مي‏دارد، هرآينه احدي باقي نمي‏ماند در دين مگر آنكه مرتد مي‏شد از دين. انصاف دهيد اگر سكوت كنند علماي اين امت و زبان در كام كشند، آيا جهّال امت حفظ دين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 197 *»

خدا را مي‏توانند بكنند؟ آيا نه اين است كه جهال آنچه مي‏دانند ده  بيست سال نمي‏گذرد كه فراموش مي‏كنند همه آنها را و آنچه را هم كه ياد گرفتند چون علمائي كه هستند سكوت كردند خورده‏خورده آنها هم كه مي‏كردند، نمي‏كنند تااينكه تمام مي‏شود تااينكه حيا از چشمشان مي‏رود و مردم دين را به كلي فراموش مي‏كنند. اگر يك و دويي هم باقي بمانند يك پشت كه گذشت طبقه اوّلي آن اطفال نوخيزي كه برمي‏خيزند و جوانند و غرور هم كه دارند لب مي‏بندند، به كلي شريعت از ميان مي‏رود و سي سال نمي‏گذرد مگر آنكه به كلي آثار دين و شرع از ميان مي‏رود. حالا اگر علما زبان در كام كشند، بروند در كنج مغاره‏اي مسكن كنند، يا در ميان مردم باشند و هيچ نگويند، جهال، جاهل باقي مي‏مانند و هيچ‏چيز از دين و مذهب در دست كسي نخواهد ماند؛ پس باقي نمي‏ماند در اين امت كسي مگر آنكه مرتد مي‏شوند از دين. پس از اين‏جهت علما خليفگان رسول‏خدايند و حفظ مي‏كنند دين آن حضرت را.

و چه عجب مي‏كني از اينكه جميع مردم اتفاق كنند در قدح آنها و قتل آنها و بر راندن آنها و بر ساكت‏كردن آنها؟ مگر با خلفاي اول نكردند؟ مگر با ائمه طاهرين سلام‏اللّه عليهم اجمعين نكردند؟ مگر با پيغمبران چنين نكردند؟ اين عهد معهودي است از خداوند عالم از وقت آدم تاكنون اين عهد جاري است و هميشه چنين بوده و همه دعوت‏كنندگان به سوي خدا هميشه مبتلا بوده‏اند به گرفتاري و به فحش، به اسيري، به كشته‏شدن، به تهمت‏ها، به بلاها، به محنتها و اين عهد معهودي است ولكن براي اين عهد آخري است و تا دولت باطل برقرار است مقدر چنين است كه دولت باطل در دنيا باشد، بايد مخالفِ باطل در دنيا ذليل باشد، تا مقدّر است كه فلان‏كس سلطان باشد بايد كه مخالف او ذليل باشد. سلطان وقتي سلطان است كه ماسواي سلطان براي سلطان مقهور باشد. پس اگر خدا مقدّر كرده كه سلطان فلان‏كس باشد بايد تقدير همچو باشد كه اين مقهور و مغلوب باشد و چون خدا مقدّر كرده بود كه سلطان يزيد باشد و دولت دولت او باشد، نمي‏شود كه حسين7 بر او غلبه داشته باشد. اگر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 198 *»

غلبه داشته باشد با سلطنت يزيد نمي‏سازد و حسين7 پدرش را از گور در مي‏آورد. حالا كه مقدّر است دولت دولت باطل باشد بايد ائمه و خلفا مقهور باشند. پس يكي را شمشير بر فرق زدند و او را شهيد كردند، جگر يكي را از حلقش بيرون آوردند، يكي را با شمشير شربت شهادت چشانيدند، يكي را با زنجير اسير كردند و بر شتر سوار كردند و در شهرها گردانيدند. بايد يكي را در زندان جفا سالها بيندازند و به غير از اين درست نمي‏آيد، نمي‏شود. اين عهد معهودي است از خدا براي خلفا. همچنين شماها هم هريك از شما كه جزء خلفا نيستيد، اگر تابع خليفگان هستيد و از رجال دولت حق مي‏خواهيد باشيد، بايد ذليل باشيد. تشخّص مي‏خواهي اينك دولت باطل برو منصبها بگير و حرامها بخور. برو اشك چشم يتيمان را افشره كن، جگر بيوه‏زنان را كباب كن بخور. لكن اگر از رجال دولت حق مي‏خواهي باشي، مي‏خواهي جلال در دولت حق داشته باشي، به قاعده دولت حق راه برو. و قاعده دولت حق آن است كه بايد مقهور باشيد، بايد مظلوم باشيد، بايد مالت را بخورند و تو نتواني نفس بكشي و به اين فخر كنيد شما و نه به خيالتان برسد كه حالا ذليل شديد، حاشا و كلاّ للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين آيا عزت براي تو نيست كه بر تو وارد آيد آنچه بر حسين7 وارد آمد؟ آيا مي‏خواهي بر تو وارد آيد آنچه بر يزيد بن معاويه لعنة اللّه‏عليهما وارد آمد؟ چه شكوه از اين مي‏كني كه نان ندارم؟ سادات تو سه‏روز سه‏روز نان نداشتند و نمي‏خوردند. چه شكايت مي‏كني كه مريضم؟ سيد تو مريض بود و او را بر شتر لنگ سوار كرده بودند از كوفه تا شام. جگر ما بسوزد اين چه مصيبتي است؟!

ديروز عرض كردم كه هر سخني را بايد به طور تدبّر و تعقّل گفت و شنيد. حالا شنيديد حضرت سيّدسجاد را سوار شتر كردند و غل كردند و او را به شام بردند، لكن تعقّل نمي‏كنيد. در كربلا به تجربه رسيده است در همين اوقات هم تجربه كرده‏اند كه اگر گلوله سرب را در دوري مسي بگذارند در آفتاب گرم، چنان هوا گرم مي‏شود كه اين گلوله سرب آب مي‏شود از شدت حرارت آفتاب. هركس دانست كه چه گفتم دانست و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 199 *»

هركس ندانست حالا براي او مي‏گويم. اين غل آهني كه در گردن اين بزرگوار بود در اين آفتاب گرم، در اين پنجاه‏منزل راه، اين چلّه آفتاب عربستان به اين‏طور كه عرض كردم و شنيديد، آيا بر آن بزرگوار چه وارد آمد؟ آيا اين آهن به چه حرارت شده بود و بر آن گردن مبارك چه وارد مي‏آمد؟ مصيبتها را نمي‏توان درست شرح كرد، فكر كنيد حالا اين غل با اين حرارت آفتاب كه بود معلوم است كه آنهايي كه همراهند دشمنند، نمي‏آيند دور اين غل حرير بپيچند كه نرم باشد براي اينكه اين غل كه آهن است به گردن كه كردند اين دمِ آن نبُرد، آن دمِ آن نبُرد؛ معلوم است از بالا و پايين مجروح مي‏كند. اصل معني غل چه‏چيز است؟ اين را عرض كنم، غل يك‏چيزي است كه به دست مي‏كنند از بالا تا پايين آن را به دست مي‏بندند. غل يك زنجيري است كه به دست مي‏بندند و براي اينكه دستها را از اين‏طرف و آن‏طرف نبرد، اين را به گردن هم قفل مي‏كنند با آن زنجير. اين‏طور كه كردند اين دست همين‏جا خواهد ماند، ديگر نمي‏شود دست را حركت داد. حالا چون دست را با گردن به هم جمع كرده، اسم اين غل مي‏شود. و اين غل را در عربي جامعه مي‏گويند. معني جامعه يعني غل، نه اينكه غل جامعه مي‏گويند. و اين روضه‏خوانها معني مي‏كنند كه بدن را جمع مي‏كند. جامعه يعني غلي كه جمع مي‏كند دست را به گردن. اين كه معلوم شد، حالا آيا مي‏پنداري آن شتر لنگ را كه حضرت را بر آن سوار كرده بودند به آرامي مي‏بردند؟ خشونت شتر كه پيدا است، آن حركت شتر هم كه پيدا است، ديگر بخصوص اگر لنگ هم باشد. حالا آيا مي‏پنداري براي آن حضرت زيرپايي درست كردند؟ آيا تشكي، آيا بالشي گذاردند زير پايشان كه پاي مبارك ايشان نسايد؟ نه، بلكه ايشان را سوار كردند بر قتبهايي كه بالشي نداشت، زيرپايي نداشت. و البته ديده‏ايد قتب شتر را، آن چهارچوبي است كه درست مي‏كنند كه از پايين چوب دارد، از بالا هم چوب دارد. انسان حالا بايد بالاي آن چوبها بنشيند و مي‏دانيد انسان پاهايش پوست است و گوشت است و نازك است. باز معلوم است و مي‏دانيد كه جهاز شتر را از چه درست مي‏كنند، نمي‏آيند از حرير درست كنند، نمي‏آيند

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 200 *»

از پارچه نرم و نازكي درست كنند، بلكه از اين پلاسها و گليمهاي سياه كلفت زبر خشن درست مي‏كنند و انسان را كه بر اين قتب سوار كنند آيا چه حالتي دارد؟ باز چه گمان مي‏كنيد، آيا گذاشتند براي علي بن الحسين7 لباسهاي بسياري كه بكند و تا كند و در زير پاي خود گذارد؟ نه‏خير، نگذاردند، بردند.

خاكم بر سر، آن دردي كه بدتر از همه اينها است و بدتر از آن دردي نيست آنكه پاهاي مبارك او را هم زير شكم شتر بسته بودند. باز اگر پاها بسته نبود گاهي مي‏شد پا را بردارند روي جهاز بگذارند، اندكي زخم او افاقه شود لكن پاهاي بسته، آن جهاز سخت پشمينه، آن قتب شتر، آن چهارچوب، آن پاها مجروح شده و از آن خون‏آمده و در آن آفتاب گرم آن خونها خشكيده، آيا چه حالتي است؟ دست را هم كه غل كرده بودند. باز اگر دستي باشد مي‏گذارد گاهي روي جهاز قدري بلند مي‏شود و مي‏نشيند، يك‏خورده حالتي پيدا مي‏كند. دستهاي مباركش غل كرده، پاهاي مباركش زير شكم آن شتر لنگ بسته، پس ببينيد آن ساقهاي مبارك چقدر مجروح شده بود و آن ران مبارك چگونه زخم شده بود! و به اين تركيب سي منزل، چهل منزل راه ببرند؛ چه خواهد بود؟ الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 201 *»

 (موعظه سوم پنجشنبه / 23 محرم‏الحرام / 1286 هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

ديروز سخن در معني حيات بود و چون حيات ركني از اركان عرش خداوند عالم بود سخن در اركان عرش بود از اين جهت خواستم ركن حيات را هم شرح دهم. نظر به اينكه از براي عرش خداوند عالم چهار ركن است و مراد از عرش خدا ملك خدا است و تمامي ملك خداوند عالم چهار نوع است. آنچه در اين عالم پيدا مي‏شود، آنچه در ملك خدا پيدا مي‏شود از موجودات، چهار نوعند: يكي نوع خلق است، يكي نوع رزق است، يكي نوع حيات است، يكي نوع موت است. از اين جهت گفته شد كه عرش خداوند عالم، يعني ملك خداوند عالم چهار ركن دارد. گاهي عرش خداوند عالم به علم هم گفته مي‏شود و علم خدا را عرش خدا مي‏گويند و حاملان اين عرش يعني عرش علم را مي‏دانيد كه محمّد و آل‏محمّدند صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين. پس محمّد9 كه فرمود انا مدينة العلم و علي بابها پس او است عرش علم و حاملان اين عرش حضرت‏امير و حضرت امام‏حسن و حضرت امام‏حسين و حضرت امام‏زمان صلوات‏اللّه عليهم هستند. و عرض كردم كه همين حاملان حاملان عرش خداوند عالمند و حاملان ملك خداوند هم هستند زيراكه ملك خداوند از نور اين بزرگواران

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 202 *»

آفريده شده و احاديث شيعه و سنّي بر اين دلالت مي‏كند كه خداوند عالم محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم را آفريد و از نور مقدس ايشان ساير ملك را آفريد. بلكه ايشان را مقدم بر تمام ملك خود به هزار هزار دهر آفريد كه هزار هزار دهر گذشت و اين بزرگواران بودند و هيچ مخلوقي از مخلوقات نبود. آيا مخلوقات را مي‏داني چه‏قدرند؟ مي‏فرمايد حضرت باقر7 خداوند عالم هزار هزار عالم آفريد و هزار هزار آدم آفريد و اين عالم آخري آن عالمها است و اين آدم آخري آن آدمها است و هيچ‏يك از آن آدمها و هيچ‏يك از آن عالمها از خاك نبوده‏اند، اين عالم از خاك است. پس اين هزار هزار عالم كه ملك خدا است اينها جميعاً از شعاع محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم آفريده شده و چون اين عوالم از شعاع اين بزرگواران آفريده شده پس حامل اين عوالم ايشانند. خيالت نرسد كه حامل آن است كه برود زير چيزي، حاملان عرش بلكه حامل هر چيزي دو جور است: يكي آن است كه از زير عرش را برمي‏دارد و يكي آن است كه از بالا عرش را نگاه مي‏دارد. مثل اينكه توي دستمال چيزي مي‏كني و دست مي‏گيري، حامل آني. دستت زير آن نيست و دست تو بالا است لكن تو حامل آني از بالا و دستمال از دست تو آويخته است. حالا وقتي كه آل‏محمّد : حامل عالم باشند، نه معني حاملي ايشان اين است كه زير عالم رفته‏اند و عالم را بر دوش گرفته‏اند بلكه عالم آويخته به نور ايشان است، بسته به عنايت ايشان است چنانچه آفتاب حامل نور خود است و آفتاب نور خود را برمي‏دارد و چراغ نور خود را برمي‏دارد و مي‏برد. اگر چراغ را از خانه بيرون برند نور خود را برمي‏دارد و مي‏برد، اگر آفتاب در هنگام غروب برود نور خود را برمي‏دارد و مي‏برد و همچنين اين هزار هزار عالم را همين‏طور محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين برداشته‏اند.

به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را اگر نازي كند از هم بپاشد جمله قالبها

پس اگر ايشان چشم عنايت را از اين ملك بردارند جميعاً في‏الفور به عرصه عدم خواهند رفت. هستي اين عالم بسته به هستي ايشان است زيراكه جميع اين ملك از نور

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 203 *»

ايشان است. هستي نور چراغ بسته به چراغ است و هستي نور آفتاب بسته به آفتاب است، همچنين هستي جميع اين عالم بسته به وجود مقدس محمّد و آل‏محمّد است صلوات‏اللّه عليهم و به اين معني و به اين‏طور كه كامل‏ترين معني‏ها است حامل اين عالم آل‏محمّدند : و حاملان عرش خداوند عالم آل‏محمّدند : كه ايشان اين ملك را برپا داشته‏اند. انّ اللّه يمسك السموات و الارض ان‏تزولا خداوند عالم نگاه‏دارنده و ماسك آسمان و زمين است در قرآن همچو مي‏فرمايد و در زيارت جامعه مي‏خواني بكم يمسك السماء ان‏تقع علي الارض الاّ باذنه شما آلت و اسباب اين كاريد، خداوند به واسطه شما آسمان را نگاه‏داشته كه نيفتد بر زمين. پس اين بزرگواران نگاه‏دارنده اين عالمند و حامل عرش ملكند.

و عرض كردم كه تمام ملك چهار نوع است: يكي ركن خلق است و حامل اين ركن وجود مبارك علي بن ابي‏طالب است. نه اينكه علي خالق است، خداوند عالم خود خالق است و حضرت‏امير7 اين ركن را حامل است و اين ركن را خداوند عالم از نور مقدس علي بن ابي‏طالب صلوات‏اللّه عليه آفريده. از شما مي‏پرسم آفتابي است و نور آفتابي است كه بر در و ديوار افتاده. بگوييد به من اين نوري كه بر در و ديوار افتاده، آيا خدا خالق اين نور است يا آفتاب خالق اين نور است؟ شكي نيست كه خدا خالق اين نور است. هركس بگويد اين نور را آفتاب خلق كرده و آفتاب آن را از عدم به وجود آورده مشرك شده به خداي عزّوجلّ و در ملك خدا خالقي غير خدا اعتقاد كرده و حال‏آنكه خداوند در قرآن مي‏فرمايد قل اللّه خالق كل شي‏ء. پس وقتي كه خدا خالق هر چيزي شد چگونه شايسته است بگويي آفتاب خالق اين نور است؟ پس چنانكه اين نور از آفتاب صادر مي‏شود و نه آفتاب و نه چراغ خالق نور خود نيستند، همچنين جميع اين ملك به همين‏طور است. خالق خدا است، هركس بگويد علي بن ابي‏طالب خالق است چنين كسي مشرك شده به خداوند عالم و كافر شده.

همچنين ركن رزق را هم حضرت امام‏حسن7 حامل است ولي خدا رازق است

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 204 *»

نه امام حسن. هركس بگويد امام حسن رازق است مشرك شده به خداي عزّوجلّ لكن عرضم اين است كه اين ركن را خداوند عالم از نور مقدس امام‏حسن7 آفريده.

و ركن حيات را از نور حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه آفريده و حامل ركن حيات حضرت سيدالشهدا است و حيات كل مخلوقات بسته به عنايت سيدالشهدا است و موت كل مخلوقات در انقطاع از وجود سيدالشهدا است و مثَل سيدالشهدا در اين عالم و مثَل حيات‏بخشي او در اين عالم مانند قلب تو است در بدن تو. قلب تو است منبع كل حيات و اصل كل حيات و اين حيات كه در جميع بدن تو ساري است به فيض او و به بخشش او است. اگر عضوي به قلب متصل شد حي است و جنبنده و حركت مي‏كند و اگر ميان روح و ميان قلب سدّه‏اي پيدا بشود، در مجراي روح سدّه‏اي پيدا شود، منقطع مي‏شود آن عضو از قلب و آن عضو خواهد مُرد و ادراك و حس و شعور او تمام مي‏شود. و همچنين جميع اين ملك ارتباط به وجود جناب سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه تا دارند زنده‏اند و هرگاه از آن بزرگوار منقطع شدند مرده خواهند شد و چون مردند گنديده مي‏شوند و نجس خواهند بود و كافر مي‏شوند و نجس و معاشرت آنها باعث نجاست مي‏شود، مَسّ آنها باعث نجاست مي‏شود. پس چه خواهد بود حال كساني كه از محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم منقطع شده‏اند و مابين ايشان و آنها سده انكار فاصله شده و توجه به آن بزرگواران ندارند و منقطعند، از كجا حيات دارند؟ واللّه، هيچ جان ندارند؛ واللّه داخل امواتند. خداوند در قرآن ماسواي مؤمنين به محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم را ميت خوانده به جهت آنكه براي آنها جان نيست و جان شعاع سيدالشهدا است و آنها ارتباط به سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه ندارند به‏طوري كه ديروز عرض كردم. پس هر چه به آن بزرگوار نزديكتر مي‏شود جان او بيشتر مي‏شود و صفاي جان او بيشتر مي‏شود و هرچه از آن بزرگوار دورتر مي‏شود كدورت جان او بيشتر مي‏شود ادراك و شعور و حس و حركت او كمتر مي‏شود. آيا نمي‏بيني ادراك و حس و شعور پاشنه پاي تو چه نسبت دارد با گونه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 205 *»

صورت تو، با دست تو؟ البته حس پاشنه پا كمتر است به جهت اينكه او دورتر است از دل، حسش و شعورش كمتر است لكن دست نزديكتر است به دل و صورت نزديكتر است به دل از اين جهت حس او و شعور او و بهاي او و صفاي او و حركت او جميعاً اقوي و احسن است و شرافت بيشتر دارد. پس هر عضوي كه به دل نزديكتر است شرافت او بيشتر است و صفا و بها و جمال و كمال او بيشتر است و هر عضوي كه از دل دورتر است البته ادراك او و بها و شرف و صفا و جمال و كمال او كمتر است و اينها همه از خواص حيات است. انّك لاتسمع من في القبور دشمنان آل‏محمّد لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم اذان لايسمعون بها مي‏فرمايد دشمنان آل‏محمّد گوش دارند، يعني سوراخ گوش را دارند لكن شنوا نيست اگرچه شنواي صدايي باشد چنانكه الاغ هم صدا را مي‏شنود ولي صداي حق را نمي‏شنود و حق را نمي‏فهمد. پس دشمن آل‏محمّد كر و كور و بي‏جان است از ايمان و حق، اگرچه گوش و چشم و زبان و دست و پاي الاغ را داشته باشد اين است كه مي‏فرمايد ان هم الاّ كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون پس ايشان زياده از آنچه الاغ و حيوانات دارند ندارند. نهايت مو ندارند، مار هم مو ندارد. دم ندارند قورباغه هم دم ندارد و اين دليل نشد كه آنها حيوان نيستند. دوپا راه مي‏روند ميمون هم دوپا راه مي‏رود، نسناس هم دوپا راه مي‏رود و مرغها هم دوپا راه مي‏روند حالا اين دليل اين نيست كه حيوان نيستند، حيوانند، دوپا هم دارند، تنش را هم لباس پوشانيده. سگها و تازيها را هم جُل مي‏پوشانند، الاغها هم جل دارند، پالان دارند اين دليل انسانيت ايشان نيست. انسان و زنده به روح‏الايمان آن است كه حق را درك كند، حق را ببيند و حق را بشنود، حق بگويد و حق بكند و دل او با حق باشد. همچو كسي صاحب روح‏الايمان است اين است كه مي‏فرمودند الناس كلّهم بهائم الاّ المؤمن المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن قليل المؤمن اقل من الكبريت الاحمر و هل رأي احدكم الكبريت الاحمر فرمودند مؤمن كم است، مؤمن كم است، مؤمن كم است، مؤمن كمتر از گوگرد سرخ است. آيا

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 206 *»

كسي از شما گوگرد سرخ را ديده؟ بسيار كمياب است. پس از اين‏جهت به جز شيعيان آل‏محمّد : كسي ديگر انسان نيست و زنده به روح‏الايمان نيست. ان هم الاّ كالانعام بل هم اضلّ آنها بهائمند مثل ساير چهارپايان و حيوانات نهايت دو پا دارند و اينكه دلالت نمي‏كند بر اين‏كه آنها حيوان نيستند.

باري، مقصود اين بود كه هرچه انسان اتصالش به سيدالشهدا بيشتر مي‏شود حيات ايماني او بيشتر مي‏شود و هرچه از سيدالشهدا دورتر مي‏شود حيات ايماني او كمتر مي‏شود و دانستيد كه اصل حيات، خداوند عالم است جلّ‏شأنه و حيات از صفات ذاتي خداوند عالم است و دانستيد كه هركس به خدا نزديكتر است حيات او بيشتر است و هركس از خدا دورتر است حياتش كمتر. خوب بگو ببينم آيا مؤمن به خدا نزديكتر است يا كافر؟ البته مؤمن نزديكتر است، پس حيات مؤمن بيشتر است و ادراك مؤمن بيشتر است. نمي‏بيني مؤمن دقايق ايمان را درك مي‏كند؟ نمي‏بيني مؤمن اشارات احاديث و آيات را ادراك مي‏كند و اما كافر، ضروريات و بديهيات عالم را نمي‏فهمد. مي‏بيند چيزي را كه مثل آفتاب در نهايت وضوح است و مع‏ذلك شك برايش پيدا نمي‏شود. فخر رازي مي‏گويد چهارصد سند در حديث غدير خم ديدم و براي من شك حاصل نشد كه مبادا اين واقع شده باشد. حالا امر ببين چه‏طور واضح است و نمي‏بيند چشم او. پس معلوم است آن كسي كه مؤمن نيست چشم ديدن حق ندارد و مؤمن دقايق ايمان را مي‏فهمد، آن حقايق ايمان را كه در نهايت خفا است مي‏فهمد، اسرار ايمان را بيان مي‏كند. پس ببين اينها چه‏قدر ذكاوت دارند! و اين نيست مگر به جهت قرب خدا و آنها بديهيات را نمي‏فهمند مثل كوري كه سنگ پيش پاي خود را نمي‏بيند باوجودي كه اين از بديهيات است. همچنين دشمنان آل‏محمّد بديهيات را نمي‏فهمند.

حالا از آنچه عرض كردم براي شما بايد معلوم شود كه علامت آنكه اين حيات در بدني آمده اين است كه اين شخص از چيزي كه مناسب با اين حيات است التذاذي

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 207 *»

ببرد و لذتي از آن بيابد و از هرچه منافي با آن حيات است متألّم بشود. ببين سنگ اگر چيزي مناسب به او برسد حظي از آن نمي‏كند و اگر چيزي كه منافي با مزاج او است به او برسد متألّم از آن نمي‏شود، لكن اگر زنده باشد و حيواني باشد، اگر او را المي برسد منزجر مي‏شود، يا رم مي‏كند، يا عقب مي‏رود، يا فرياد مي‏كند و درد احساس مي‏كند. و هرگاه چيزي مناسب طبع او به او برسد ميل مي‏كند، انس مي‏گيرد، رو به تو مي‏آيد و خوشحال مي‏شود؛ اين است علامت حيات. پس اگر كسي از خوبي خوشش نيامد و از بدي بدش نيامد، حيات ندارد بعينه مثل سنگ است هرچه مي‏خواهي سنگ را نازش بكن، قربان و صدقه‏اش برو، هيچ حظ نمي‏كند لكن اگر الاغ باشد تا سيخش كردي فرار مي‏كند معلوم است جان دارد كه از بدي بدش مي‏آيد. اگر او را جو دادي، تيمار كردي و ديدي انس مي‏گيرد و ديگر رم نمي‏كند و از پي تو مي‏آيد علامت اين است كه حيوان است و جاني دارد. پس علامت جان اين است كه از نيكي‏كردن به او خوشش مي‏آيد و از بدي كه به او مي‏كني متألّم مي‏شود.

اگر اين را يافتيد پس به يك معني يك علامت از علامتهاي حيات ايماني اين شد كه مؤمن از معاصي بدش مي‏آيد، زيراكه معاصي الم‏رساننده جان است. الم جان در چه‏چيز است؟ الم جان در چيزي است كه جان را ضعيف كند يا فاني كند. و هرچه جان انساني را قوت دهد آن‏چيز خوب است كه جان از او قوت مي‏گيرد. پس انسان اگر از معاصي متألّم مي‏شود علامت اين است كه جان دارد و چون جان دارد اتصال به آل‏محمّد : دارد. پس اين علامت اين است كه شعاع آل‏محمّد است، پس شيعه آل‏محمّد است، پس مضاف به آل‏محمد است، پس مي‏رود آنجا كه آل‏محمّد :مي‏روند و دور مي‏شود از آنجا كه آل‏محمّد از آنجا دور مي‏شوند. نمي‏بيني آفتاب از مشرق كه دور شد نورش هم از مشرق دور مي‏شود و به مغرب كه نزديك شد نورش هم به مغرب نزديك مي‏شود. وقتي كه فرو مي‏رود نورش هم به همراهي او فرو مي‏رود، وقتي كه طلوع مي‏كند نورش هم به همراهي او طلوع مي‏كند. پس هركس از شعاع

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 208 *»

آل‏محمّد : شد شيعه ايشان است. انماسمّيت الشيعة شيعة لانّهم خلقوا من شعاع نورنا شيعه را شيعه گفتند به جهت آنكه از شعاع آل‏محمّد آفريده شده. پس چون از شعاع ايشان آفريده شده مي‏گردد به همراهي ايشان اگر به مشرق بروند يا به مغرب بروند همراه ايشان است. به جابر فرمودند يا به راوي ديگر بود فرمودند پيغمبر دست زده كمر خدا را گرفته و خدا كمر ندارد، كنايه از اين است كه نور خدا را گرفته، يعني متعلق به نور خدا شده پيغمبر دست زده و كمر خدا را گرفته و ما دست زده‏ايم و كمر محمّد را گرفته‏ايم و شيعيان ما دست زده‏اند كمر ما را گرفته‏اند، آيا روز قيامت خدا پيغمبر خود را كجا خواهد برد؟ و آيا پيغمبر ما را كجا خواهد برد و ما شيعيان خود را كجا خواهيم برد؟ راوي اين را كه شنيد از شوق و شعف دست برهم زد و گفت دخلناها واللّه به حق خدا كه داخل بهشت شديم زيراكه حرفي در اين نيست يقيناً كه خدا جهنم نمي‏رود مسلّماً پيغمبرِ متصل به نور خدا هم كه كمر خدا را گرفته او را هم به جهنم نمي‏برد؛ كمر خدا نور خدا است. باري، آل‏محمّد : هم كه نور محمّد9 و متصل به محمّد و از طينت محمّدند آيا خدا ايشان را كجا خواهد برد؟ معلوم است بهشت خواهد برد و همچنين شيعيان ايشان كه از شعاع ايشان و از نور ايشان آفريده شده‏اند آيا خدا ايشان را كجا مي‏برد؟ اينهايي را كه عرض مي‏كنم نه مقصودتان شنيدن تنها باشد. راه دراز طي كرده‏ايد، گرما و زحمت و تعب بر خود گذارده‏ايد، حالا اگر گوش ندهي و نشنوي يا آنكه ضبط نكني، يا عمل به مقتضايش نكني به ثوابي كه خدا وعده كرده در روز قيامت نمي‏رسي حاصلش چه‏چيز است؟ بلكه تو را به اين كارَت عذاب مي‏كنند چراكه حجت تمامتر مي‏شود. پس چه فايده دارد؟

باري، اينها را كه عرض مي‏كنم سعي كنيد و بناتان اين باشد كه عزم كنيد و ان‏شاءاللّه تا مي‏توانيد سعي كنيد از بدي بدتان بيايد. هركس از معاصي بدش نيايد اين شخص مخلد است در آتش جهنم صد هزار سال او را عذاب مي‏كنند و هنوز اولش است، هزار هزار دهر او را عذاب مي‏كنند و تمام نمي‏شود و نجات از براي او نيست و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 209 *»

هركس از معاصي بدش مي‏آيد و از اهل معصيت بدش مي‏آيد، اگر خدا او را عذاب هم بكند، عاقبت نجات خواهد يافت زيراكه اين شعاع از آن آفتاب است و زنده است و اهل جنّت جميعاً زندگانند به حيات ايمان و اهل نار جميعاً مردگانند از حيات ايمان. هركس از معاصي بدش مي‏آيد بدانيد كه اين شخص ناجي است به جهت آنكه متصل به آل‏محمّد است  :. علامت مؤمن اين است كه از خير و نيكي خوشش بيايد. هركه از نيكي نيكان خوشش آمد و از نيكان خوشش آمد و دوست داشت نيكان را اگرچه خودش از نيكان نباشد، واللّه العلي العظيم كه با محمد و آل‏محمّد محشور مي‏شود. قسم مي‏خورم به حق خدا كه با ايشان محشور مي‏شود. به چه جهت قسم خوردم؟ به جهت آنكه خود آل‏محمّد : قسم خورده‏اند واللّه لو احبّ رجل حجراً حشره اللّه معه هر كس سنگي را دوست دارد خدا او را با آن سنگ محشور مي‏كند به جهت آنكه از طينت او است اگرنه چرا آن را دوست نداشت و اين را دوست داشت؟ معلوم است از طينت اين بود. آب آتش را دوست نمي‏دارد از طينت او نيست. پستي بلندي را دوست نمي‏دارد، از طينت او نيست. سياهي سفيدي را دوست نمي‏دارد از طينت او نيست. پس اگر كسي از طينت اين سنگ نباشد اين سنگ را دوست نمي‏دارد. پس اگر شما نيكان را دوست داريد از نيكانيد مسلّماً اگر از نيكي خوشتان بيايد نيكيد مسلّماً اگرچه به جهت عوارض دنيا به يكپاره معاصي آلودگي پيدا كنيد. پس علامت حيات ايماني شما و علامت اتصال شما به حيات اين است كه از نيكي خوشت بيايد و از نيكان خوشت بيايد و هركس تو را منع از نيكي و دوستي نيكان مي‏كند از او بدت بيايد علامت ايمان همين است. عرض كرد خدمت امام هل الحبّ من الايمان؟ آيا دوستي از ايمان است؟ فرمودند هل الايمان الاّ الحبّ آيا ايمان غير از حبّ چيز ديگري است؟ ديگر ايمان چيز ديگري نيست، ايمان همين است كه من عرض كردم. اگر از نيكان خوشت آمد و از نيكي خوشت آمد و هركس تو را امر به نيكي و دوستي نيكان كرد از او خوشت آمد و هركس تو را نهي از بدي و دوستي بدان كرد از او خوشت آمد، اگر تو

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 210 *»

چنيني بدان كه داخل نيكاني بدان از آل‏محمّد مي‏باشي و از شيعيان ايشان مي‏باشي. يكپاره اتباع ابوموسي اشعري پيدا مي‏شوند تا چيزي از ايشان مي‏پرسي مي‏گويند ما چه‏كار داريم به اين كارها؟ مردم خودشان مي‏دانند، هركس خودش مي‏داند، به ما چه اين حرفها؟ آيا مي‏دانيد معني اين حرف چه‏چيز است؟ معني اين حرف اين است كه ما كار به ايمان نداريم، ما را چه كار به اين كارها يعني ما را چه كار به ايمان. پس مردكه! تو چه‏كاره‏اي؟ كافري يا مؤمني؟ اگر مؤمني كه با كافران بايد بد باشي، اگر بد نيستي مخالفت رسول خدا كرده‏اي، مخالفت خدا كرده‏اي انّ اللّه عدوّ للكافرين تو اگر با كافران بد نيستي پس تو اتباع خدا نيستي، اتباع رسول نيستي بلكه اگر تو مؤمني با كافران بايد بد باشي. بگو ببينم اين چه مذهبي است تو براي خودت درست كرده‏اي كه گوشه خانه‏ات بنشيني بگويي هركس هركس را خوب مي‏داند خودش مي‏داند، هركس هركس را بد مي‏داند خودش مي‏داند. اين چه حرفي بود كه زدي؟ آيا ندانستي كه به اين حرف از مذهب آل‏محمّد : بيرون رفتي؟ پس تو مذهب آل‏محمّد : و ولايت اولياي ايشان و براءت از اعداي ايشان نداري، پس تو مخالفي با قرآن كه دشمني با كافران نداري. از احوال هر چيز و هركس از او كه بپرسي جواب مي‏گويد من گوشه خانه‏ام نشسته‏ام كاري به اين كارها ندارم، ابوموساي اشعري شده‏ام. اينها يعني چه؟ تو بگو خودت چه‏چيز هستي، چه مذهبي داري؟ اگر مؤمني بگو آنها كافرند، اگر كافري بگو مؤمنند. اين نمي‏دانم، يعني چه؟ پس بدانيد كه لامحاله اين جماعت داخل منافقين امت مي‏باشند، اظهار ايماني في‏الجمله مي‏كنند كه امر دنياشان بگذرد و به‏طور نفاق اظهار اسلامي مي‏كنند و با همه راه مي‏روند كه اگر يك‏روزي كار به دست كفار پيدا كنند آنها اعانتش كنند. اگر يك‏روزي كار به دست مؤمني پيدا كنند آنها اعانتش كنند، مي‏گويد ما همه را خوب مي‏دانيم. شما غلط مي‏كنيد، سرتان را بر سنگ مي‏زنيد همه را خوب مي‏دانيد. پس تو يزيد را مي‏خواهي خوب بداني امام‏حسين را هم مي‏خواهي خوب بداني، اين نشد. هركس متصف به صفات امام‏حسين است از اتباع امام‏حسين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 211 *»

است، هركس متصف به صفات يزيد است از اتباع يزيد است. تو چطور همه را خوب مي‏داني؟

باري، برويم بر سر مطلب كه علامت حيات باشد. عرض كردم اين يك علامت حيات است كه از نيكي و نيكان خوشت بيايد و از آمرين به نيكي و آمرين به دوستي نيكان خوشت بيايد و از آن‏طرف از بدي بدت بيايد و از آمرين به بدي بدت بيايد و از بدان بدت بيايد. هركس تو را امر به بدي مي‏كند از او بدت بيايد، هركس تو را امر به خوبي مي‏كند از او خوشت بيايد. اگر چنين كردي تو زنده‏اي، اگر چنين نكردي تو زنده نيستي و چون زنده نيستي متصل به سيدالشهدا نيستي، پس از سيدالشهدا منقطع شده‏اي و هركه از سيدالشهدا منقطع شد در درك اسفل جهنم خواهد رفت. پس علامت ايمان شما حبّ اوليا است و براءت از اعدا است، پس تا جان داريد در اين بكوشيد. واللّه اينها را از پيش خودم نمي‏گويم، تا حديث نديده باشم ان‏شاءاللّه نمي‏گويم. پس اگر از صالحين نباشي ولي دوست صالحين باشي محشور با صالحين مي‏باشي، اگر از اوليا نباشي دوست اوليا باشي با اوليا محشور مي‏شوي، خاطرت جمع باشد. پس تا مي‏تواني سعي در دوستي خوبان كن كه خدا به واسطه آنها از تو مي‏گذرد. آيا آيه قرآن را نخوانده‏اي كه مي‏فرمايد و لولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيراً خداوند عالم در روز قيامت به بركت نمازگزاران شيعه از بي‏نمازان شيعه در مي‏گذرد و به بركت زكات‏دهندگان شيعه از آنها كه زكات نداده‏اند عفو مي‏كند و عذاب را دفع مي‏كند. معلوم است از روضه‏خوانها هم كه مكرر شنيده‏ايد اگر يك‏نفر در ميان جمعي گريه كند يا از خوف خدا يا بر سيدالشهدا هركدام باشد، خدا از تصدّق سر آن يك‏نفر بر همه ترحم مي‏كند. پس تو خودت اگر نه نماز بكني و نه روزه بگيري، هيچ‏كار نكني لكن دوست مي‏داري نمازگزاران را و خشم بر خودت هم داري كه چرا من اين صفت بد را دارم؟ خدا از تصدق سر نمازگزاران و روزه‏داران بر تو رحم مي‏كند به نص كتاب چنانكه عرض كردم.

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 212 *»

علامت ديگر حيات؛ براي آن في‏الجمله مقدمه‏اي عرض كنم. اعظم مصيبتهايي كه به انسان مي‏رسد مصيبتي است كه به مال انسان مي‏رسد و مال انسان تلف مي‏شود و انسان فقير و محتاج مي‏شود. اين از همه مصيبتهاي دنيا بدتر است. انسان تا نان دارد هر مصيبتي به او مي‏رسد هيچ باكيش نيست لكن وقتي يك‏شب سر بي‏شام زمين مي‏گذارد و نان ندارد و نمي‏تواند براي خود روزي تحصيل كند، آنوقت ببين چه مصيبتي است و چه مصيبت بزرگي است فقر! بعد از مصيبت كفر در عالم هيچ مصيبتي از مصيبت فقر بدتر نيست. از اين مصيبت كه گذشتي بالاتر از اين مصيبت مصيبت بدن است، بازي برنمي‏دارد. فقر چيزي بود كه در اموال خارجي بود كه مضاف به تو بود، و دخلي به تو نداشت لكن مصيبت بدن ديگر از تو خارج نيست. يك دندان تو درد مي‏كند تا صبح خواب نمي‏روي، يك‏خورده چشم كسي درد بيايد از دنيا و مافيها سير مي‏شود. از جميع ماسواي خودش سير مي‏شود. ببين مصيبت بدن با مصيبت مال چقدر فرق دارد؟ هزارمرتبه مصيبت بدن بدتر است از مصيبت مال. همه مال را براي بدن خود مي‏خواهي، پس مصيبت بدن تا مصيبت مال، مصيبت بدن هزارمرتبه از مصيبت مال بدتر است. ديگر بدتر از مصيبت بدن، مصيبت دل است، غم دل است. آدم هست بسا آنكه لَقوه شده، فالج شده، هزار ناخوشي دارد، دلش كه خوش است و خوشحال است باكي ندارد لكن اگر سلطان جهان در سلامت بدن مثل رستم باشد، دل او كه غمگين است و محزون است نه از مال بهره مي‏برد نه از بدن بهره مي‏برد. پادشاه دل است، بدن، مملكت اين پادشاه و مال و دولت اين پادشاه است. وقتي اين مصيبت به پادشاه برسد و دل غمگين بشود آدميزاد طوري است كه به جميع مصيبتهاي بدن و به جميع مصيبتهاي مال تن در مي‏دهد و راضي مي‏شود كه غم دلش برطرف شود. بسا كسي كه في المثل يك‏سال است تب مي‏كند لكن مي‏بيني دل خوشي دارد، مي‏خندد. اين به جهت اين است كه دلش خوش است و دل پادشاه كل است لكن همين‏كه دل غمگين شد سر بر روي زانو مي‏گذارد و از جميع مالش و از جميع بدنش فراموش مي‏كند،

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 213 *»

نمي‏خواهد حرف بزند. از اين گذشته هر دردي كه تو را به فغان مي‏آورد مثلاً مصيبتي بر دستت وارد آمد از دست تو كه به دل تو رسيد دل درد مي‏گيرد، مال تو كه تلف شد به دل تو اثر مي‏كند. مال تو در بندر غرق مي‏شود و تلف مي‏شود احساس درد اين را نمي‏كند مگر دل تو. اگر دل در ميان نباشد بدن احساس درد نمي‏كند، عضوي كه خرف شده باشد احساس درد نمي‏كند. لكن همين‏كه اين درد به دل رسيد و دل خبر شد، تو به فغان مي‏آيي و داد و فرياد مي‏كني. پس مصيبت دل و مصيبت جان از جميع مصيبتها بدتر است.

چون اين را يافتي حالا عرض مي‏كنم كه هر عضوي كه جان دارد علامتش آن است كه اگر خاري به آن عضو رود آن عضو خبر مي‏شود، و عضوي كه جان ندارد علامتش اين است كه اگر خاري به آن عضو رود آن عضو خبر نمي‏شود، هر كاري به سر او بياوري وقتي كه خرف باشد و جان در او نباشد، اگر جوالدوزي به او بزني نمي‏فهمد، احساس نمي‏كند. پس يافتيد از اين مقدمه شريفه كه عرض كردم كه همه دردها و اعظم دردها آن دردي است كه به جان تو برسد و اما به دست و پاي تو يا به اموال تو كه رسيد اگرچه عظيم است لكن در پيش مصيبت جان تو كوچك است.

چون اين را يافتي و يافتي كه جان جهان حسين بن علي بن ابي‏طالب است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه در تن اين عالم. آن بزرگوار به منزله جان است، يعني روح‏الايمان در تمام اين عالم است و اين عالم تمامي اعضاي او و جوارح او است. پس مصيبت اين بزرگوار برابري مي‏كند با مصيبت هزار هزار عالم كه همه اعضاي اويند. مصيبتهاي سيدالشهدا به اين واسطه اعظم مصيبتها است. از اين تعجب مكن، مگر چه‏طور شد همچو شد. اين عالم جانش سيدالشهدا است و از همه جاي عالم خبر دارد. اين جان تو از سر تو خبر دارد چنانكه از پاي تو خبر دارد شتر به اين گُندگي وقتي جان در كل تن او باشد جان از سر شتر خبر دارد چنانكه از پاي او خبر دارد، چنانكه از دست او خبر دارد و همچنين امام، جان اين عالم است. آيا نه اين است كه در دعاي

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 214 *»

رجب مي‏خواني بهم ملأت سماءك و ارضك حتّي ظهر ان لااله الاّانت خداوندا به وجود محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم پُر كردي آسمان و زمين خود را تا اينكه ظاهر شد خدايي جز تو نيست. پس آن بزرگواران در جميع اين عالم هستند، در هر ذره ذره اين عالم مثل جان در تن حضور دارند. پس چون در ذره ذره اين عالم هستند مانند جان در تن هستند. پس ايشان به الم جميع شيعيان متألم مي‏شوند. نه خيال كني كه مصيبت سيدالشهدا اسم است براي همان واقعه كربلا. نه چنين است، اگر همچو اعتقادي داري اعتقادت ناقص است. واللّه در مشرق و در مغرب عالم هر مؤمني كه مصيبتي به او مي‏رسد همان مصيبت سيدالشهدا است. مي‏فرمايد انّ لنا مع كل ولي اذناً سامعة و عيناً ناظرة و لساناً ناطقاً از براي ما، در نزد هر دوستي چشم بينايي و گوش شنوايي و زبان گويايي است. پس در جميع مؤمنين آن بزرگوار هست. پس واللّه العلي العظيم قسم مي‏خورم كه هركس به مؤمني اذيت برساند از جهت ايمانش، اذيت به سيدالشهدا رسانيده. يك فحش به او بدهد واللّه به سيدالشهدا داده. و هركس يك خاري به پاي مؤمني بزند واللّه به پاي سيدالشهدا زده. همچنين تو خيال مكن كه همان يزيد و همان اصحاب يزيد همانها قَتَله سيدالشهدا هستند. نه واللّه، قَتَله سيدالشهدا تا امروز هستند، جميع اعداي آل‏محمّد جميعاً قاتلان سيدالشهدايند كه ايستاده‏اند و تير بر روي سيدالشهدا مي‏اندازند. امر عظيم است، واللّه حسين با هر كشته‏اي كشته شد، با هر مجروحي مجروح شد، با هر مكروه‏بيننده‏اي مكروه ديد، با هر اسيري اسير شد. از اين جهت مصيبت آن بزرگوار اعظم مصيبتهاي عالم شده. اينكه از آن‏طرف، از اين‏طرف هم عرض مي‏كنم آيا نه اين است كه مصيبتي كه به دل تو رسيده دست تو از كار مي‏افتد؟ اگر ما هم اعضاي آن دل باشيم، هر مصيبتي كه به او رسيده به ما رسيده و ما از كار افتاده‏ايم، ما همه عليل و مريض شده‏ايم به اين واسطه. پس علامت زندگي ما اين است كه اگر بشنويم حسين7 مصيبتي بر او وارد آمده، هر مصيبتي از مصيبتهاي آن بزرگوار را كه شنيديم اگر گريان شديم اگر مهموم و مغموم شديم از اعضاي اوييم، و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 215 *»

اگر مهموم نشديم از اعضاي او نيستيم. اين است كه خودش فرموده ماذكرت عند مؤمن و لا مؤمنة الاّ بكي و استعبر لمصابي من در نزد هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنه ذكر نمي‏شوم مگر آنكه گريان مي‏شود و اشك او مي‏ريزد. و مؤمن عضو من است و من دل اويم. حالا دل او كه شكسته شد، چه‏طور دل تو نمي‏شكند؟ اگر حسين دل تو است و دل او شكست آيا دل تو نمي‏شكند؟ البته بايد بشكند.

يك‏چيزي عرض كنم، از جمله چيزهاي مسلّمي اين است كه انسان و آدم عاقل جميع اعضاي خود را فداي دل خود مي‏كند، سهل است تو عضو پست را فداي عضو شريف مي‏كني. اگر سنگ بيايد بخواهد به چشم تو بخورد تو دست خود را برابر چشم خود مي‏گيري، عضو خسيس را تو حايل مي‏كني و فداي عضو شريف مي‏كني و جميع تن را فداي دل مي‏كني، از سر همه تن مي‏گذري كه بر دلت مصيبتي وارد نيايد. آيا نمي‏بيني چيزي كه براي تو عار است به كشتن خود راضي مي‏شوي كه آن عار بر تو وارد نيايد. مي‏گويي قتل بهتر از عار است. انسان از سر بدن مي‏گذرد كه جانش يك‏دقيقه عار نكشد. ببين چه امر عظيمي است كه مالت را و بدنت را فدا مي‏كني براي اين دل. پس معلوم شد كه تو دل خودت را دوست‏تر از تن خود مي‏داري. اگر همچو شد انسان انسان است اگر غير اين شد انسان انسان نيست.

بعد از آني‏كه اين مسأله معلوم شد عرض مي‏كنم كه پيغمبر مي‏فرمايد حديثي، درست حواس خود را جمع كنيد و دلهاي خود را با من بداريد كه حديث عظيم است و امر خطير است. مي‏فرمايد پيغمبر9 لايؤمن عبد هيچ بنده مؤمني نيست، اسم مؤمن بر او گفته نمي‏شود و ايمان به خدا و به من نياورده، لايؤمن عبد حتّي اكون احبّ اليه من نفسه بنده مؤمن نيست مگر اينكه مرا از خودش دوست‏تر دارد. اگر مي‏خواهي ببيني مؤمن هستي يا خير اينجا امتحان كن خود را. پيغمبر فرموده لايؤمن عبد حتّي اكون احبّ اليه من نفسه و عترتي احبّ اليه من عترته و اهلي احبّ اليه من اهله و ذاتي احبّ اليه من ذاته چندين حديث به همين منوال فرمايش فرموده‏اند كه بنده مؤمن

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 216 *»

نيست تا جان مرا از جان خود دوست‏تر دارد و عترت مرا از عترت خود دوست‏تر دارد و مال مرا از مال خود دوست‏تر دارد. اگر اين‏طور شد مؤمن به خدا است و مؤمن به من است والاّ فلا. اگر وقتي او مردد شد ميان محبت خودش و ميان پيغمبر، پا بر روي پيغمبر بگذارد تا جان خود را به سلامت دربرد، اين چه ايماني شد به خدا؟ و اگر مردد شد امر ميان عترت خودش و عترت پيغمبر، عترت پيغمبر را بگذارد و عترت خود را نجات دهد چه ايماني شد؟ مثل آن ملعوني كه گفت اگر با تو محاربه نكنم و جنگ نكنم با تو ابن‏زياد عيال مرا اسير مي‏كند. اين چه محبتي است؟ چنين كسي ايمان ندارد به پيغمبر. و همچنين اگر مال پيغمبر را و مال خودش را بنا باشد ترجيح دهد، مال پيغمبر را به باد مي‏دهد كه مال خودش را درست به‏در برد، ايمان نياورده است. اين است كه سخت است، اين حديث را خوب گوش بدهيد كه بايد عمل كنيد. عرض مي‏كنم وقتي شما مؤمنيد كه پيغمبر خود را بر جان خود ترجيح بدهيد و عترت او را بر عترت خود ترجيح بدهيد و عيال او را بر عيال خود ترجيح بدهيد. بعد از اينكه اين حديث را شنيديم به چندين سند و ديديم مطابق با قرآن هم هست قل ان كان اباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احبّ اليكم من اللّه و رسوله و جهاد في سبيله فتربّصوا حتّي يأتي اللّه بامره انّ اللّه لايهدي القوم الفاسقين بگو اي محمّد به اين مردم كه اگر شما پدرانتان را، پسرانتان را، برادرانتان را، زنهاتان را، خويشانتان را و مالهاتان را كه كسب كرده‏ايد و تجارتهاتان را كه از كسادش مي‏ترسيد و خانه‏ها و منزلهاتان را كه در او مي‏نشينيد، اينها را دوست‏تر مي‏داريد و اينها نزد شما بهتر است از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا، پس منتظر عذاب خدا باشيد كه عذاب خدا شما را در خواهد يافت خدا فاسقان را هدايت نمي‏كند و شماها فاسقيد و خدا فاسقان را به بهشت نمي‏برد و هدايت نمي‏كند.

بعد از اينكه فارسي آيه را هم يافتيد و فهميديد و حديث را هم مطابق با كتاب

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 217 *»

خدا ديديد حالا بياييم ببينيم ما چكاره‏ايم امروز. ببينيم آيا ما عترت محمّد را بر عترت خود ترجيح مي‏دهيم يا نه؟ نگاه كه مي‏كنيم مي‏بينيم الحمدللّه ترجيح داده‏ايم عترت محمّد را بر عترت خود. پس چشم شما روشن باد كه شما مؤمنيد به جهت آنكه جان محمّد را از جان خودتان، عيالش را از عيال خودتان، مالش را از مال خودتان، عترتش را از عترت خودتان دوست‏تر مي‏داريد. هريك از شماها سي‏سال، چهل‏سال از عمرتان گذشته و از هر يك از شماها پسرها مرده‏اند، برادرها رفته‏اند، زنها رفته‏اند، مالها تلف شده و شما مصيبت همه را فراموش كرده‏ايد و بعد حناها بسته‏ايد، شاديها كرده‏ايد. چه‏بسيار كسان از شما مرده‏اند و چون چندي گذشته ياد آنها نكرده‏ايد و همه را فراموش كرده‏ايد لكن هزار و دويست سال است از مصيبت عترت آل‏محمّد مي‏گذرد و جمع مي‏شويم و دور يكديگر مي‏نشينيم جوقه جوقه، گروه گروه و برپا مي‏داريم مصيبت آن بزرگوار را و بر سر و سينه مي‏زنيم. پس همانا الحمدللّه شما ترجيح داده‏ايد پيغمبر خود را بر خود و بر پدران خود و بر اولاد خود، بر برادران خود. و عترت او را بر عترت خود ترجيح داده‏ايد. امروز همه شماها نشسته‏ايد بر دور يكديگر پس از هزار و دويست سال بر ده گز كرباس خيمه او گريه مي‏كنيد كه آن را آتش زدند و آن نيست مگر آنكه ان‏شاءاللّه و لا قوّة الاّ باللّه به فضل و كرم آل‏محمّد از ايشانيم و مرتبط به ايشان هستيم و ان‏شاءاللّه از زنده‏دلانيم، متألم مي‏شويم به آلام ايشان و آلام اولياي ايشان و حمد مي‏كنيم خدا را كه دوست مي‏داريم نيكي را و نيكان را، اگرچه نه نيكي بكنيم و نه نيك باشيم. و حمد مي‏كنيم خدا را كه از بدي بدمان مي‏آيد و از بدان بدمان مي‏آيد اگرچه سرتاپاي ما بدي باشد و اگرچه با بدان محشور باشيم به جهت اعراضي كه در اين دنيا عارض شده است و اين نيست مگر از بركت محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 218 *»

 (موعظه چهارم جمعه / 24 محرم‏الحرام / 1286 هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

چون سخن در معني حيات بود، عرض كردم كه حيات ركني از اركان عرش خداوند عالم جلّ‏شأنه است و از براي حيات دو معني است: يك معني حيات، حيات دنياوي است. به اين لفظ بايد بگويم از براي اينكه عوام درست بفهمند، اگر براي علما مي‏گفتم، مي‏گفتم حيات كوني لكن چون براي عوام مي‏گويم، مي‏گويم حيات دو حيات است: يكي حيات دنياوي و يكي حيات اخروي. اما حيات دنياوي اين حياتي است كه مردم به آن زنده‏اند، به آن مي‏جنبند مثل ساير حيوانات و چشم ايشان چيزها را مي‏بيند، گوش ايشان مي‏شنود، بيني ايشان بوها را مي‏بويد و زبان ايشان مزه‏ها را مي‏چشد و اعضاي ايشان درك گرمي و سردي و نرمي و زبري و سبكي و سنگيني و تري و خشكي چيزها را مي‏كند، اين حيات حيات دنياوي است. و اما حيات اخروي اين نيست، حيات اخروي به روح ايماني است. هركس در بدن خود روح حيواني دارد حيات دنيوي دارد و هركس در بدن خود روح ايماني دارد حيات اخروي دارد و زندگي جاويد از براي او ثبت است و داخل زندگان است و زنده و پاينده خواهد بود. و اما حيات دنياوي حياتي است منقطع و به تمام‏شدن اين ايام دنيا آن هم تمام مي‏شود و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 219 *»

اهل دنيا بجز اين حيات چيزي ديگر را نمي‏فهمند و نمي‏دانند از اين جهت خدا فرموده يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون حيات دنيا را مي‏دانند و از آخرت غافلند. پس چون اهل دنيا همين حيات دنيا را مي‏دانند، در صدد قوّت و حفظ اين برمي‏آيند و دفع مكروهات از اين مي‏كنند و تمام همّت ايشان در اين است كه حيات دنيا را حفظ كنند، خيال ديگر ندارند بجز اينكه بروم نان پيدا كنم بخورم زنده باشم، لباس مي‏خواهم براي اينكه بپوشم زنده باشم، مسكن مي‏خواهم براي اينكه زنده باشم در آن منزل بگيرم. جميع همّتشان بر اين است كه اين حيات دنيا و زندگي دنيا براي ايشان باقي بماند. همه همت اهل دنيا بر اين است كه اين حيات دنياوي را حفظ كنند زيراكه قديئسوا من الاخرة كمايئس الكفار من اصحاب القبور وقتي كه بشكافي مغز دلشان را اعتمادي به آخرت و اعتمادي و اعتنايي به حيات اخروي و دار خلود ندارند. باورشان نشده، چيزي هم اگر بگويند علي‏الرسم مي‏گويند و از مردم شنيده‏اند لفظي و همان لفظ را مي‏گويند؛ لفظي است. در دلهاشان معني برايش نيست. هرگاه يك جاي خلوتي بروند يك گوشه‏اي بنشينند با دل خود سخن بگويند، از دل خود بپرسند از حيات اخروي تو چه داري؟ در دل خود كه نگاه مي‏كند مي‏بيند در دست چيزي ندارد و همين حيات دنياوي را اعتقاد دارد و درصدد قوّت دادن و دوام دادن او است.

و اما مؤمنان كه خدا ايشان را توصيف به ايمان به غيب كرده، آنها مؤمنان به غيبند، آنها ايمان دارند و تصديق مي‏كنند به حيات اخروي و در صدد قوّت دادن حيات اخروي خود هستند و دوام حيات اخروي و سلامتي حيات اخروي را طالبند و اين را قوّت مي‏دهند، و هستند قومي كه طالب اينند كه حيات دنياوي را قوّت بدهند اگرچه آن خراب شود. و قومي طالب اينند كه حيات اخروي را قوت بدهند اگرچه اين خراب شود. قومي آن را فداي اين مي‏كنند قومي اين را فداي آن مي‏كنند و چنانچه شما در حيات دنيا محتاجيد به غذا، به لباس تا اينكه اين بنيه محفوظ بماند و محتاجيد به

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 220 *»

مسكن، همچنين حيات اخروي شما هم غذا مي‏خواهد، لباس مي‏خواهد، مسكن مي‏خواهد. اگر اينها را براي آن تحصيل نكنيد بنيه آن از هم مي‏پاشد. واللّه تعجب ميكنم از كساني كه به هيچ وجه من‏الوجوه درصدد قوّت آن و حفظ آن بر نمي‏آيند؛ چگونه آن حيات براي اينها باقي مي‏ماند؟ و چرا بايد باقي بماند؟ به چه استحقاق بايد باقي بماند؟ شما ببينيد چه اسباب فراهم آورده‏اند براي حفظ حيات دنيايي خود! چه كشتي‏ها در درياها نساخته‏اند و چه سفر دريا و محنت دريا براي خود فراهم نياورده‏اند و چه اسباب كه در بيابانها فراهم نياورده‏اند و چه سفرها و چه صنعتها و چه كسبها؟! معلوم است جميع اينها براي حفظ حيات دنياوي شما است. پس چرا از براي حيات اخروي خود از پي صنعتي برنمي‏آييد؟ از پي تحصيل رزقي براي آن نيستيد؟ از پي تحصيل لباسي براي آن نيستيد؟ از پي تحصيل مسكني و تحصيل اوضاعي براي آن نيستيد؟ و حال آنكه حيات دنياوي شما سي‏سال است، چهل‏سال است آخر هم مي‏گذاريد مي‏رويد. بشارت دهم صاحبان مال را و جمع‏كنندگان مال را كه هرچه از مال دنيا تحصيل مي‏كنيد جهاز زنهاي خود را براي ديگران درست مي‏كنيد. تو كه مي‏ميري زنت اينها را برمي‏دارد و مي‏برد خانه شوهرش، خانه آني كه تو او را رقيب خود مي‏شمردي و غيرت مي‏كردي كه نام او را ببرد و الآن كه تو سعي مي‏كني در تحصيل مال دنيا، جهاز آن زن را براي رقيب خود درست مي‏كني و جمع مي‏كني. پس چه سعي مي‏كني؟ براي كه سعي مي‏كني؟ براي دختران مردم سعي مي‏كني؟ براي پسران مردم جمع مي كني؟ اگر براي پسران خود جمع مي‏كني مي‏برندش دختران مردم. و اگر براي دختران خود جمع مي‏كني مي‏برندش پسران مردم. آنها متصرف مي‏شوند اين مال را. اگر آنها اطاعت كنند به اين مال، تو مي‏بيني و دست حسرت بر سر خود مي‏زني كه واويلا! زحمت را من كشيدم، تحصيل مال كردم و اطاعت را آنها به اين مال كردند و به درجات عاليه آنها رسيدند و اگر حرام تحصيل كرده باشي باز دست حسرت بر سر خود مي‏زني مي‏گويي واويلا! ايمان خود را دادم، مشغول الذمّه مردم شدم، تحصيل مال

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 221 *»

كردم براي جهاز زن خود، براي پسران مردم و دختران مردم. و واقعاً براي همين‏ها است و دخلي به تو ندارد. اگر آنها معصيت كنند به اين مال، تو دست حسرت بر سر مي‏زني كه ديدي چه كردند؟! من اسباب معصيت براي آنها مهيا كردم، براي ياغيان بر خدا گلوله خريدم، براي ياغيان بر خدا اسباب و اسلحه حرب فراهم آوردم و واقعاً معصيت همين‏طور است. تحصيل كردم براي اينكه اينها شراب بخرند و بخورند، براي اينكه معصيت كنند، مال تحصيل كردم براي اينكه اينها بروند با آن جنده‏بازي كنند، لواط كنند، قماربازي كنند. پس چه حرص مي‏زني بر جمع مال دنيا؟! اين عاقبت حيات دنياوي تو است، اين‏همه زحمت مي‏كشي براي مردم. والاّ اين لقمه ناني كه تو بخوري و اين پارچه لباس كه تو بپوشي و به منتهاي عمر خود برسي، اين‏همه محنت ضرور ندارد و اين‏همه سفرهاي دور و دراز، اين‏همه مشغول‏الذمّه‏گي‏ها ضرور ندارد و هيچ احتياج به اين اجتناب نكردن از حرام و از ربا و از معصيت ضرور ندارد و اين لقمه‏ناني كه تو بخوري و اين پارچه لباسي كه بپوشي به ادناي سعي براي تو حاصل مي‏شود. در عرض سال ده‏روز، بيست‏روز كه سعي مي‏كني براي تو حاصل مي‏شود. اين كه گيرت مي‏آيد، احتياج به زياده هم كه نيست؛ اينكه حيات دنياي شما.

اما حيات آخرت، حيات جاويدان بايد باشد براي آن هم غذايي است كه اگر به آن نرسد خورده خورده ضعيف مي‏شود و بي‏قوت مي‏شود تا كم‏كم تمام مي‏شود. چرا هرگز درصدد تحصيل غذاي جان برنمي‏آيي؟ تو اگر جان‏دوستي چرا جان را قوّت نمي‏دهي؟ همانا كه ايمان شما ضعيف است، همانا اعتماد به آن جان نداريد، همانا تصديق خدا نكرده‏ايد. اگر تصديق خدا كرده بوديد چرا درصدد تحصيل غذاي جان برنمي‏آييد؟ و اين جان غذاي او علوم آل‏محمّد است :. خدا در قرآن مي‏فرمايد فلينظر الانسان الي طعامه امام7 در تفسير اين آيه مي‏فرمايد يعني الي علمه عمن يأخذه نظر كند انسان به طعام خود، يعني به علم خود كه از كه اخذ كرده و مي‏كند. پس غذاي آن روح علم آل‏محمّد است : و لباس آن روح، تقوي است خدا در قرآن

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 222 *»

مي‏فرمايد و لباس التقوي ذلك خير لباسِ آن تقوي است كه عورتهاي آن روح را و عيوب آن روح را مي‏پوشاند. مسكن او ولايت آل‏محمّد است، زير سايه آل‏محمّد :مسكن دارد. پس بايد در صدد غذاي اين روح و لباس او و مسكن او برآمد تا اينكه آن حيات روز به روز قوّت بگيرد، و بر دوامش بيفزايد؛ پس بايد آن حيات را تقويت كرد. و التماس من به شماها اين است كه اينها را علي‏الرسم گوش ندهيد، بلكه اينهايي را كه عرض مي‏كنم در دل خود جا دهيد و قصد اين داشته باشيد كه آنچه مي‏شنويد عمل كنيد نه آنكه آنچه را مي‏شنويد اعتنا به آن نكنيد و حجت خدا را بر خود تمام كنيد.

باري، هر دوي اين حيات به واسطه وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه به اين خلق افاضه شده و مي‏شود. اما حيات دنيا كه به واسطه كرم آن بزرگوار است كه در دار دنيا مردم زنده‏اند و اين حيات را به ايشان انعام كرده‏اند و در اين انعام مضايقه از هيچ كافري و منافقي و ظالمي نكرده و اين حيات را به جميع موجودات انعام فرموده. اگرچه هنوز دوريم از مطلب لكن حالا جايش رسيده و عرض مي‏كنم. البته براي شما ذكر كرده‏اند و شنيده‏ايد كه حرّ بعد از آني‏كه با لشكر خود آمد سر راه حضرت را گرفت، حضرت سيدالشهدا ديد آثار تشنگي را در اصحاب حرّ، ديد از تشنگي مشرِف به هلاكت شده‏اند. به اصحاب خود فرمود آب بدهيد به اينها و هيچ مضايقه نكرد از آب‏دادن به دشمن، و جان آنها را نجات داد. چنانكه به حسب ظاهر اين‏طور بود در باطن هم به جميع كفار و منافقين انعام اين حيات دنياوي را فرموده است. و اما آن حيات اخروي و آن روح الايمان را به مؤمنان انعام فرمود و كفار را از آن حيات محروم فرموده به حسب ظاهر و به حسب باطن. بعضي از اسباب باطن را در اين چند روز عرض كردم و عرض هم خواهد شد كه چگونه به حسب باطن حيات ايماني به واسطه ايشان است ولي در اين دنيا هم حيات ايماني را آن بزرگوار انعام كرده. حالا عرض مي‏كنم تا به ظاهر ببيني چگونه به واسطه سيدالشهدا آن حيات را خدا به مؤمنان داده و مخصوص سيدالشهدا است و اگر آن بزرگوار نبود جميع مردم در مرگ ايمان

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 223 *»

مانده بودند، همه از اصحاب قبور و موتي بودند.

براي فهم اين، عرض مي‏كنم درست گوش بدهيد اگرچه به ظاهر مثل حكايت تاريخ و قصه مي‏آيد لكن باطن آن حكمت بسيار و فوايد بسيار دارد و آن اين است كه قبل از بعثت حضرت رسول9 كه هنوز مبعوث به رسالت نشده بودند، اهل اين عالمِ اجسام بعضي از آنها يهود بودند و يهودي كه قبل از پيغمبر باشد جميع آنها مشرك بودند و كافر. به جهت آنكه مأمور بودند ايمان به عيسي بياورند و عيسي مبعوث بر بني‏اسرائيل بود. يهود بني‏اسرائيل بودند و ايمان به عيسي نياورده بودند و بر كفر و ضلالت ماندند. وانگهي تغييرها و تحريفها در تورات پيدا شده بود، بت‏پرستي‏ها در ميان بني‏اسرائيل رواج گرفت و گوساله پرستيدند، خلاصه مشرك شدند. نصارايي هم كه قبل از پيغمبر بودند هفتاد و دو فرقه شدند، هفتاد و يك فرقه كافر و مشرك شدند و يك فرقه بر دين پيغمبر عيسي باقي ماندند و مؤمن ماندند و باقي ديگر كافر شدند. گرفتند عيسي را پسر خدا و كافر و مشرك شدند به خدا؛ اين هم حالت نصاري. از اين دو طايفه يهود و نصاري كه گذشتي ديگر مؤمني در روي زمين نبود. از اينها كه گذشتي باقي روي زمين جميعاً بر كفر و ضلالت بودند، مجوسي بودند، بت‏پرستان و مشركين بودند. غرض، جميع روي زمين كافر بودند و ظلمت جهل و كفر جميع روي زمين را فراگرفته بود مگر آن رهباناني كه بر دين عيسي باقي بودند. خداوند حضرت پيغمبر صلوات‏اللّه عليه‏وآله را در همچو وقتي مبعوث فرمود به رسالت به سوي زمين و آمد در ميان جميع اين كفار و مشركين و اظهار ايمان فرمود و در ميان آنها مدتهاي مديد مي‏فرمود قولوا لااله الاّاللّه تفلحوا و كسي از آن بزرگوار نمي‏پذيرفت. اين مردم و اين عرب جفاكار كه الآن از اسلام اين‏قدر گذشته يك‏كلمه حرف حالي اينها نمي‏شود بكني، آن روز حالي آن عربهاي نافهم چه مي‏شد بكني؟! چيزهاي منجمدي، نادان نافهمي كه هيچ حرف راه نمي‏بردند مگر همانهايي كه در بچگي يادگرفته‏اند. مثلاً صدهزار بار از پدرش شنيده پشگل شتر جمع كن، يا مثلاً برو موش‏خرما درست كن، يا

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 224 *»

موش دوپا بگير. همين كلمه‏ها را ياد گرفته، چيز ديگر هم راه‏نمي‏برد. اينها را هم مي‏گويد و امثال اين كلمه‏ها چندتا ديگر هم از اين‏جور كلمه‏ها يادگرفته مي‏گويد لكن اگر يك‏چيزي از محسوسات را بخواهي حاليشان بكني، حاليشان نمي‏شود. يك‏چيزي از نظافت بخواهي حاليشان بكني حاليشان نمي‏شود، شعور اين را ندارند. حالا اين‏طورند، پس ببينيد در زمان پيغمبر و در آن عهد جاهليت آنها چه بودند و آنوقت چگونه بايد حالي اينها كرد توحيد خدا را كه از جميع مسائل مشكل‏تر است! چگونه چنين كسي را مي‏توان علوم فهمانيد؟ اين، نبوت چه مي‏فهمد؟ و چه مي‏فهمد توحيد خوردني است يا پوشيدني، خيالش آن بزرگوار پادشاهي است مثل ساير پادشاهان، شعور غير از اين نمي‏كند. اين بزرگوار در همچو وقتي آمد در ميان مردم و همچو مردمي! و فرمود قولوا لااله الاّاللّه و آن جفايي كه آنها داشتند و آن سختي قلبي كه آنها داشتند كه هرچه مي‏فرمود از او نمي‏پذيرفتند و اعتنا نمي‏كردند. زياد كه مي‏گفت سنگي هم برمي‏داشتند به او مي‏زدند، شكنبه گوسفند با آنچه در او بود بر سرش مي‏ريختند. در مكّه اذيتهاي بسيار به آن بزرگوار رسانيدند، چيزهاي عجيب و غريب! آخر شما مي‏دانيد كه اعظم سرّي كه در عالم به واسطه آن بناي خونريزي مي‏شود اين است كه نسبت به خداي كسي حرف بزنند. باز اگر نسبت به پيغمبرش حرف بزنند، تهمتي به پيغمبرش بزنند هرگز مثل اين نيست كه نسبت به خداي او حرف بزنند. از اولش عرض كردم در نظر اين مردم، مال دنيا خيلي عظم دارد ولكن اگر كسي را به مالش تهمتي بزنند باوجودي كه مال در نظرش خيلي عظم دارد، با وجود اين باز نيست مثل اينكه نسبت به خودش حرف بزنند؛ به خودش اگر حرف بزنند، اين اعظم است. ديگر اگر نسبت به پيغمبرش حرف بزنند، اين ديگر از آن اعظم است و اعظم از همه سرّها آن است كه در خداي كسي حرف بزنند و نسبت به خداي او بي‏ادبي كنند. به آن خدايي كه آن را مي‏پرستد، آن را فحش دهند. الآن اين صوفيه كه هستند ادعاي خدايي دارند، ارشاد مي‏كنند مردم را به خدايي خود. حالا ببينيد اگر كسي نسبت به خداي اينها

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 225 *»

چيزي بگويد چه مي‏كنند؟ حالا پيغمبر آمده خدايان اينها را باطل كند، به خدايان آنها دارد فحش مي‏دهد، مي‏خواهد خدايان آنها رابشكند، از اين بود كه فغان برآورده بودند أجعل الالهة الهاً واحداً اينهمه خدايان ما را مي‏خواهد باطل كند و يك خدا باقي بگذارد؟ اين بزرگوار هم بايست مردم را به يگانگي خدا بخواند اين بود كه اين اعظم اسرار بود براي عرب كه بيايد بگويد خدا يكي است و خدايان آنها را باطل كند. پس توحيد را گفت و خدايان آنها را قدح كرد و آنها هم آنچه مي‏توانستند در نصرت خدايان خود با پيغمبر كردند. چنانچه نمرود در نصرت خدايان خود حضرت ابراهيم را در آتش انداخت، اينها هم به جهت نصرت خدايان خود آنچه توانستند با پيغمبر كردند و اذيت پيغمبر كردند و او به هيچ‏وجه من‏الوجوه از خدمت خود منصرف و روگردان و ملول نشد و لازال مشغول كار خود بود و يكي و دوتا و سه‏تا به آن بزرگوار ايمان مي‏آوردند. كفار كه ديدند هفت، هشت، ده‏تا شدند محاصره كردند آنها را در يكي از درّه‏هاي مكّه و رفتند و قدغن كردند كه كسبه به آنها نان نفروشند و آذوقه نفروشند و تا مدتها در آن شِعْب محصور بودند و مدتها در آنجا به تعب و محنت و بي‏ناني و بي‏آبي مي‏گذرانيدند و آن بزرگوار را ملالت نگرفت و هي گفت و گفت تااينكه جمع كثيري در گوشه و كنار از اطراف به او ايمان آوردند لكن خيلي كه مي‏شدند نهايت صدنفر مي‏شدند، دويست نفر مي‏شدند. قريش كه ديدند كار به اينجا رسيد، عزم قتل آن بزرگوار كردند. ديد مفرّي نيست، از مكّه مهاجرت كرد به مدينه آمد.

به مدينه كه تشريف آوردند اهل مدينه اغلب يهودي بودند و بسياري از آنها از مشركين عرب و بت‏پرستان عرب بودند و آمد در مدينه خورده‏خورده بناي دعوت را گذارد و بعضي او را نصرت كردند لكن روي زمين همه كفر بود تااينكه مدتي در مدينه به همين حالت باقي بودند آنوقت خدا فرمود مأموري به مقاتله. تا حالا ناصر و معين نداشتي و حالا ديگر ياور داري، ديگر حالا اگر بخواهي به خانه بنشيني و همين مسأله بگويي، امر پيش نمي‏رود، دين تو منتشر نخواهد شد. عالَم شمشير مي‏خواهد تا امر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 226 *»

منتشر شود، حالا برو شمشير بكش و برو پي كار خودت. آن بزرگوار شمشير كشيدند و بناي غزوه و جنگ گذاردند تا اينكه مكه را تسخير كردند، تا اينكه صدا بلند شود و مردم به اين سبب از پي حرف بلند شوند و خورده‏خورده ايماني بياورند ولكن چون پيغمبر شمشير كشيد و به زور شمشير جمعي را كشت و جمعي را اسير كرد، مردم را دعوت به اسلام كرد، چه‏بسيار مردم كه از محض ترس شمشير يا از طمع غنيمتها، از طمع عزّت و غلبه ايمان آورده بودند به حضرت پيغمبر. از اين‏جهت منافقين در امت بسيار پيدا شدند لكن در اول آن چندنفري كه بودند فدائي بودند و يك يك ايمان آورده بودند، فدائيهاي خالص بودند. كم‏كم دورش جمع شدند، منافق پيدا شد. حالا ديگر منافقين به طمعهاي بسيار آمدند، منافق بسيار شد و آن بزرگوار و آن سرور به همين قناعت داشت كه بياييد بگوييد لااله الاّاللّه محمّد رسول‏اللّه همين را اسلام قرار داده بود، به همين خونشان را حرام كرد و مالشان را حرام كرد، زنشان را حرام كرد، يعني بر ديگري. آن روز مسلمانان آن‏جور بودند و خدا هم به او خبر داد و من اهل المدينة مردوا علي النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم و ضمناً مي‏دانست اينها منافقند ولكن ابراز نمي‏داد. دختر به عثمان داد و از ابوبكر و عمر دختر گرفت. صبح تا شام با اينها مي‏رفت و مي‏آمد و صحبت مي‏داشت. خير، همه مسلمانان پاك بودند، وقتي بناي اسلام شد همه داخل مسلمانان بودند ولكن چون به ضرب شمشير و به طمع مال مسلمان شدند و خداوند نازل كرده بود الم أحسب الناس ان‏يتركوا ان‏يقولوا امنّا و هم لايفتنون و لقدفتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الذين صدقوا و ليعلمنّ الكاذبين مردم خيال مي‏كنند كه همين‏كه گفتند ما مؤمنيم ديگر دست از ايشان برمي‏داريم و هيچ نمي‏گوييم و آنها را آزمايش نمي‏كنيم. استغفراللّه، بلكه آزمايش خواهيم كرد ايشان را. از اين‏جهت حضرت پيغمبر9 به حضرت امير وصيت فرمود كه شمشير مكش، بگذار، با همان‏سخن و همان برهان و دليل با آنها راه برو.

و از اين جهت حضرت پيغمبر9 كه چشم مبارك خود را برهم گذارد آنوقت

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 227 *»

ديگر اسباب نفاق از ميان رفت. هرچه در دل داشتند بروز دادند. از كه مي‏ترسيدند؟ به محضي كه پيغمبر چشم برهم گذاشت ريختند و درِ خانه او را سوختند و دختر او را زدند و طفل او را كشتند و وصي او را ريسمان به گردن كردند. اينها همه از راه آن كفر باطني بود كه هيچ اعتنا نداشتند به پيغمبر و ايمان نياورده بودند. اميرالمؤمنين اينها را به همان وصيت پيغمبر9 از روي مدارا داشت تا آنكه غناي خداوند عالم معلوم شود كه نمي‏خواهد قشون براي خود درست كند، بلكه آزمايش مي‏كند امت را تا آن كسي كه حقيقتاً مؤمن است از آن كسي كه به‏طور نفاق آمده ممتاز شود. از اين است كه به حضرت امير فرمودند تو سبب آزمايش اين امتي، شمشير مكش و صبر كن. او هم دست برهم گذاشت و آنها هم آنچه در دل داشتند بروز دادند. اگر آزمايش نمي‏كرد معلوم نمي‏شد والاّ سبب چه بود كه بيست‏وسه سال زحمت كشيد، به محضي كه چشمش را برهم گذارد چهار نفر باقي ماندند، باقي ديگر كافر شدند چنانچه فرمودند ارتدّ الناس بعد رسول‏اللّه الاّ اربعة همين سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار ياسر باقي ماندند، باقي ديگر جميعاً مرتد شدند.

بعد از آني كه حضرت امير سكوت را اختيار كردند و از محاربه و مقاتله دست كشيدند، در مجالس انصار تشريف مي‏بردند و همه را به برهان و دليل مي‏خواستند بر گردنشان بگذارند و حرف با آنها مي‏زدند. مثلاً مي‏فرمودند شما را به خدا قسم مي‏دهم آيا پيغمبر نگفت من علي را دوست مي‏دارم؟ آيا پيغمبر نفرمود اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه؛ دليل مي‏آورد. اين تدبير را فرمود عمداً كه فرمود من قسم يادكرده‏ام كه ردا بر دوش نگيرم تا قرآن را جمع كنم تا اينكه آنها فرصتي بكنند، بروند در سقيفه بني‏ساعده جمع شوند و آنچه مي‏خواهند بكنند. معلوم است خيالي داشتند والاّ چه وقت قسم بود؟ چه وقت قرآن جمع‏كردن بود؟ قرآن جمع است احتياج به جمع‏كردن نداشت. مگر حضرت امير فراموش مي‏كرد قرآن را؟ مگر در ايام خلافتش نمي‏توانست جمع كند؟ پس اينها اسبابي بود كه از خانه بيرون نيايد به جهت آزمايش كه هر كه رفتني

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 228 *»

است برود پي كار خود. اهل جهنم را مي‏خواهد چه كند در دورش آنچه از اين نجاسات و از اين منافقان بودند همه را متفرق كرد لكن مؤمنان خالص باقي ماندند به جهت آنكه نور خدا پنهان نشود، برهان مي‏آوردند لكن كسي از ايشان نمي‏شنيد مگر بطور ندرت، تك‏تكي ايمان مي‏آوردند ديگر باقي روي زمين كفار و مشركين بودند. آن تكّه‏نصارايي هم كه مانده بودند آنها هم كافر شدند به جهت آنكه محمّد9 كه تشريف آوردند آنها اسلام اختيار نكردند. خلاصه جميع روي زمين كافر و مشرك بودند لكن آثار اسلام و سخنهاي پيغمبر بر ظواهر اين مسلمين باقي بود، بالاي گلدسته‏ها فرياد مي‏كردند اشهد انّ لا اله الاّ الله اشهد انّ محمّداً رسول‏اللّه نمازي مي‏كردند علي‏الرسم، روزه‏اي مي‏گرفتند، موسم حج كه مي‏شد حجي مي‏رفتند، اين اسباب ظاهر اسلام و صورت اسلام بر ظواهر اين كفار باقي بود و آثار دين في‏الجمله بر ظواهر بعضي ظاهر بود ولكن به طور حقيقت، همان چهار نفر ايمان داشتند. خورده‏خورده ابوبكر رفت از پي كار خود، عمر را خليفه خود كرد. عمر هم چندي بود و آن هم رفت پي كار خودش عثمان را خليفه كرد و به همين‏طور چندي گذشت تا آن هم رفت، حضرت‏امير خليفه شدند. لكن حضرت را خليفه چهارم مي‏دانستند و مردم هم اعتمادي كه به آن حضرت داشتند به اين بود كه خليفه چهارم است و اگر مي‏خواست حضرت امير7 سنّتي از سنّتهاي ابوبكر و عمر را تغيير دهد به فغان مي‏آمدند. مثل آنكه نماز تراويحي كه عمر قرار داده بود و مردم نماز سنّتي را به جماعت مي‏كردند، حضرت امير به امام‏حسن فرمودند برو به آنها بگو نماز نافله به جماعت مشروع نيست و بدعت در دين است. تا حضرت امام حسن اين را فرمود قشون خود حضرت امير فغان برآوردند كه واعمراه! علي مي‏خواهد شريعت تو را از ميانه بردارد. حضرت ديدند بد غوغايي است در ميانه لشكر، فرمودند چه خبر است؟ عرض كردند قشون همچو مي‏گويند. فرمودند خوب همان‏تركيب كه مي‏خواهند بكنند. مقصود اين است كه امر حضرت امير اين‏طور بود. همين قشوني كه در صفين قشون حضرت امير بودند پنجاه‏هزار نفر قشوني كه بودند، پنجاه‏نفر شيعه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 229 *»

توشان نبود باقي ديگر همه‏شان چهارياري بودند و حضرت امير را خليفه چهارم مي‏دانستند و به همين با حضرت بيعت كرده بودند كه تغيير سنّت شيخين ندهد لكن باز آثار اسلام در ظاهر در ميان بود، يكپاره نمازي مي‏كردند، روزه‏اي در ميان بود، باز آثار پيغمبر در ميانه بود. باز اينهايي كه بودند سعيشان اين بود كه در اسلام به‏طور ظاهر باشند، اگرچه در باطن چهارياري باشند.

در زمان حضرت امير معاويه برخاست و ادعاي خلافت كرد و به قوم و خويشي عثمان طلب خون عثمان خواست بكند از آن حضرت. مردم را دور خود جمع كرد و او را هم عثمان حاكم كرده بود. وقتي كه عثمان مُرد ياغي شد به حضرت امير، ادعاي خلافت براي خودش كرد و مردم هم كه آن رگ چهارياري را داشتند، دور او را گرفتند و او را خليفه خواندند. خورده‏خورده معاويه غلبه كرد و مسلط شد بر بلاد مسلمين و بلاد مسلمين خيلي بود در زمان عمر و عثمان به‏قدر هزار شهر تسخير شد. چه‏بسيار از هند و سند، چه‏بسيار از ماوراءالنهر و تركستان و تركيه، و اين‏همه تركمانهايي كه هستند اينها همه داخل مسلمين بودند همچو بكُلّه. نه اين است كه اين تركمانها و تركيه از اسلام خبري نداشتند، در ظاهر خود را مسلمان مي‏دانستند و مي‏دانند، و داخل دسته مسلمانان گفته مي‏شوند. باري، جميع تركستان و تركيه و تركمان و افغانستان، ديگر از آن‏طرف جميع نجد و حجاز و جبل عامل و شامات و آن بلاد عربستان تا نزديك مغرب‏زمين، از اين‏طرف تا قسطنطنيه همه در دست اسلام بود. آنهايي هم كه اسلام نياورده بودند همه در دست مسلمانان بودند تااينكه همه در ذمه اسلام درآمدند. بلاد اسلام وسيع شد، دولتي در روي زمين نماند مگر آنكه معاويه بر آنها خليفه شد. نه خيالتان برسد كه معاويه همين شام تنها را داشت، اين بلاد جميعاً تصديق معاويه كرده بودند، آن رگ سنّي‏گري هم كه در مردم بود، كسي دور حضرت‏امير نمي‏آمد. حضرت‏امير مي‏فرمود ما لي الاّ الكوفة اقبضها و ابسطها و خود حضرت در كوفه بودند تا مدتي حضرت در آنجا بودند و چند نفري شيعيان او در كوفه بودند. و باقي ديگر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 230 *»

خليفه چهارمش مي‏دانستند و از آن‏باب تمكينش مي‏كردند. امر به همين‏طور بود تا آنكه معاويه غلبه كرد، بعد از آن همه جنگها و كشت و كشتار كه در صفين شد و مي‏خواست خون عثمان را بگيرد و مردم را به هيجان آورده بود. امر اين‏طور بود تا حضرت امير از دنيا رحلت فرمود. معاويه اينجا قوتي گرفت، بلامانع شد، چندان بيعتي هم براي امام‏حسن محقق نشد، كسي تصديق نكرد آن حضرت را مگر بعضي هم كه تصديق كردند چهارياري بودند به اين‏طور تصديق كردند كه او خليفه پنجم باشد ديگر نه اين بود كه او را امام مي‏دانستند. بلي قليلي هم بودند كه او را امام مي‏دانستند از اين جهت همين‏كه معاويه بناي عداوت با امام حسن گذارد هرچه قشون براي حضرت بود حضرت را مي‏گذاردند و همه مي‏رفتند پيش معاويه و دور امام حسن كسي نماند مگر آنها كه بعد از حضرت علي يار پنجمي هم مي‏خواستند، ديگر باقي مي‏رفتند به طرف معاويه. معلوم است ايمان كه ندارند، مي‏روند. لكن باز آثار اسلام در ميان مردم بود و خورده‏خورده تشيع هم در عالم بيشتر شده بود. اما چه تشيّعي؟! خاك به سرشان همين‏طور شيعه‏هايي بودند كه به امام حسن مي‏گفتند «السلام عليك يا مذلّ المؤمنين» تا كي در خانه نشسته‏اي؟ برخيز بيا از خانه بيرون. اين‏طور اعتراض بر آن حضرت مي‏كردند ولكن شيعياني هم كه كاري دست ديني و مذهبي داشتند در عالم بودند، كم‏كم زياد شده بودند. لكن بعد از آني كه امام حسن ديد كسي ناصر او نيست، معيني ندارد رفت بالاي منبر، خطبه غريبي خواند و مردم را به محاربه خواند و طلب ياور كرد. هيچ‏كس سر بالا نكرد مگر بيست نفر كه برخاستند و عرض كردند ما مالك نيستيم مگر جانهاي خود را، ديگر احدي ياري ننمود. وقتي ديد امر اين‏طور است بناي مصالحه را گذارد با معاويه كه من تمكين كردم كه تو خليفه باشي، من در گوشه خانه بنشينم نه دعوايي باشد نه كسي به من كاري داشته باشد. معاويه هم روزبه‏روز كينه‏اش زياد مي‏شد آن كينه‏هاي بدر و اُحُد كه در جاهليت داشتند آل‏ابوسفيان در دلشان بود خورده‏خورده اينها قوت گرفت و حالا مي‏خواهد تلافي كند. وانگهي كه به روايت و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 231 *»

سند درست كاغذي ديدم كه عمر نوشته بود به معاويه، نصيحت كرده بود او را كه به لات قسم، به عُزّي قسم كه من ايمان به محمّد نياورده‏ام شما هم ايمان نياوريد. اينها دشمنان خدايان مايند، تا مي‏توانيد اينها را از روي زمين براندازيد ولكن نمي‏توانيد مجاهده كنيد به عداوت با ايشان. بلكه با ايشان به شمشير خودشان جنگ كنيد، به اظهار اسلام با اينها عداوت كنيد. اين كاغذ را معاويه داشت تا بعد از اينكه حضرت سيدالشهدا امرش اين‏طور شد عبداللّه  عمر فرياد و فغان برداشت كه اين يزيد كافر ذريّه پيغمبر را كشته و عيالش را اسير كرده و از دين بيرون رفته. جمعيتي از مردم را بر دور خود جمع كرد خواست انتقام خون حضرت را از يزيد بكشد. به يزيد خبر دادند كه عبداللّه عمر جمعيتي بهم‏زده و دارد مي‏آيد با تو جنگ كند و انتقام خون حسين را از تو بكشد. گفت نقلي نيست، «هذه فورة من فورات ابي‏عبداللّه» نقلي نيست، يك جوشي است كه خون حسين زده، فرو مي‏نشيند. عبداللّه را طلب كرد و او را به خلوت طلبيد و با هم نشستند. يزيد گفت مي‏خواهي چه كني؟ عبداللّه گفت اين چه كاري است كرده‏اي كه حسين را كشته‏اي؟ يزيد گفت مرحوم والد شما عمر نوشته‏اند، خط مباركشان را اگر ببينيد مي‏شناسيد؟ گفت بلي. گفت فلان‏جعبه را بياوريد، آوردند. آن را بوسيد و بر سر گذارد از آن مكر و حيله‏اي كه داشت. بعد دست كرد و سر جعبه را گشود و از توي آن لوله كاغذي بيرون آورد و آن را بر سر و چشم خود ماليد و مهرش را كند، داد به دست عبداللّه عمر كه اين خط والد مرحوم شماست يا نه؟ گفت بله و گريه‏اش گرفت. باز كرد، بنا كرد خواندن، ديد نوشته به حق لات قسم، به حق عزّي قسم، به حق همه بتها قسم كه ايمان به محمّد نياورده‏ام. شما هم تا مي‏توانيد اينها را از روي زمين براندازيد لكن با شمشير خودشان با خودشان جنگ كنيد؛ خواند كاغذ را تا آخر. عبداللّه عمر اينها را كه ديد گفت صدَق ابي، آرام گرفت. از پيش يزيد آمد بيرون گفت مردم شما برويد پي كار خود. يزيد آنچه كرده موافق قاعده بوده. مقصود اين بود كه اينها اين‏طور بوده‏اند، ايمانِ چه؟ كارِ چه؟ هيچ، هيچ نداشتند.

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 232 *»

خلاصه؛ بعد از آني‏كه معاويه به جهت وصيت عمر سعيش در برانداختن ذريّه پيغمبر بود، سالي رفت به مكه. به مدينه كه رسيد خيلي از مردم به استقبالش آمدند، نگاه كرد ديد قريش همه استقبال آمدند ولي از انصار از اهل مدينه كسي نيامده بود. گفت چطور شده انصار به استقبال نيامده‏اند، همان قريش آمده بودند. يكي از جانب آنها عذري خواست، گفت فقيرند انصار و حيواني ندارند استقبال بيايند. چون انصار نيامده بودند به استقبال معاويه دقّش گرفته بود، طعن بر آنها زد، گفت شترهاي آب‏كششان چه شده بود؟ طعن بر آنها زد. يعني اينها بي‏عرضه بوده‏اند، اينها راويه‏كش بوده‏اند. قيس بن سعد از بزرگان انصار بود، و پدرش داخل بزرگان انصار بود اين طعنه را كه از معاويه شنيد بر او گران آمد گفت ما شترهاي راويه‏مان را در جنگ بدر و حنين كه با پدرت دعوا مي‏كرديم تلف كرديم، به ضرب شمشير ما، تو و پدرت ايمان آورده‏ايد اگر آورده باشيد. شترهاي راويه‏مان در آن جنگها تلف شدند از اين‏جهت ما فقير شديم. معاويه خيلي كج‏خلق شد گفت با خليفه رسول اين‏طور حرف مي‏زني؟ يعني مي‏خواهي منّت بر ما گذاري، كه بواسطه ما قبيله قريش ايمان آورده‏اند؟ چنين نيست. خدا و قريش بر تو منت دارند، كه تو را هدايت كرده‏اند. حالا مي‏خواهي تو منت بر ما گذاري كه بواسطه ما قبيله قريش ايمان آورده‏اند؟ قيس خيلي از اين حرف كج‏خلق شد گفت تو خيالت مي‏رسد پيغمبر مال شما است؟ پيغمبر بر جميع سياه و سفيدِ عالم پيغمبر است، نبي كل است دخلي به شما ندارد بلكه قريش به او ايمان نياوردند. اول كسي كه ايمان به او آورد علي بن ابي‏طالب بود و با شما محاربه كرد. پيغمبر همچو مال شما نبود كه نسبت به خودت مي‏دهي و بناكرد فضائل حضرت‏امير را ذكر كردن و آياتي كه در شأن حضرت‏امير بود خواندن و احاديثي كه از پيغمبر درباره حضرت‏امير شنيده بود خواندن. معاويه از اين حكايت خيلي درگرفت، ديد خيلي بد اوضاعي است. حالا خليفه با اين جاه و جلال آمده اينجا، مي‏خواهد برود به مكه در ميان اين‏همه استقبالي قيس او را اين‏طور مفتضح كند و رسوا كند بد اوضاعي است. گفت تو اينها را از پدرت

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 233 *»

مي‏گويي يا از خودت؟ گفت از خودم و پدرم. ديد خير، بد اوضاعي برپا شد، منشيهاي خود را طلبيد گفت كاغذ بنويسيد به اطراف بلاد كه هركس در هر بلدي از بلاد فضيلتي از علي بن ابي‏طالب ذكر كند او را مورد مؤاخذه كنند، تنبيه كنند و قدغن كرد كه ديگر كسي نگويد فضائل علي بن ابي‏طالب را. اين كاغذ به هر بلدي از بلاد رفت، هندوستان، ايران، تركستان، ماوراءالنهر، حجاز، مغرب، شامات، و ساير بلاد كه در تصرف او بود به همه‏جا كاغذ نوشت كه هيچ‏كس مرخص نيست در فضائل علي حديثي بگويد؛ اين كاغذ رفت به اطراف جميع بلاد. آنهايي كه صاحب منصب بودند اين كاغذ برايشان رفت. چون در ميان سنّي قاضي و شيخ‏الاسلام و امام‏جمعه داشتند كه بايد از جانب آن امير در آن بلاد باشند، حالا اميرالفاسقين كه همچو كاغذي بنويسد، قاضيها و شيخ‏الاسلامها و امامهاي جمعه همه گفتند سمعاً و طاعتاً. رفتند بالاي منبرها به تملّق معاويه بناكردند لعن‏كردن به حضرت‏امير، توبيخ و ملامت به شيعيان كردن، بنا گذاردند انكار فضائل‏كردن، بناكردند در اطراف عالم اين حكايت را منتشر كردن ببينيد چه اسباب مي‏چيند شيطان! دل معاويه به اين خنك نشد، چون وقتي كه در مدينه مي‏گشت ديد ابن‏عباس نشسته و بني‏هاشم را دور خود جمع كرده و برگِرد او نشسته‏اند. همه به جهت تعظيم او برخاستند ابن‏عباس پا نشد. معاويه از اين كج‏خلق شد. به ابن‏عباس گفت براي چه تو پا نشدي، مگر نشنيده‏اي تو كه ما نهي كرده‏ايم كه از فضائل علي كسي نگويد و امر كرده‏ايم كه هركه از دوستان علي در ولايت ما باشد او را بگيرند و اذيت كنند؟ ابن‏عباس گفت ايني كه تو گفته‏اي و حكم كرده‏اي از آن كينه‏هاي پيش است كه در دل داري، اينها احقاد صفين است. معاويه گفت خون عثمان شهيد مظلوم را خواستم از علي بگيرم و شما از لج اين با من عداوت كرديد. ابن‏عباس از اين حرف خيلي بدش آمد بنا كرد فضائل علي بن ابي‏طالب را ذكر كردن. گفت حضرت‏امير قاتل عثمان نيست و خونخواهي عثمان دخلي به تو ندارد و تو چه‏كاره‏اي كه خون عثمان را بخواهي؟ از جمله بحثهايي هم كه با معاويه كرد اين بود كه اگر خونخواهي عثمان سبب

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 234 *»

اين است كه تو خليفه شوي پس خلافت چرا به عبداللّه عمر نرسد، او را هم پدرش را كشتند و او اولي است به خلافت از تو. اگر تو قوم و خويشي با عثمان داري او پسر عمر بود. گفت عمر را كافر كشت و عثمان را مسلمانان. گفت خيلي خوب اين بهتر، اگر واجب‏القتل نبود چرا مسلمانان او را كشتند و اگر واجب‏القتل بود كه لايق خلافت نبود. وقتي كه عثمان لايق خلافت نباشد پس تو ديگر هيچ‏كاره‏اي. خلاصه ابن‏عباس قدري مداحي حضرت امير را كرد. معاويه گفت مگر تو نشنيده‏اي ما قدغن كرده‏ايم كه فضايل حضرت‏امير را كسي نگويد؟ گفت تو مي‏گويي ما قرآن نخوانيم؟ گفت نمي‏گويم قرآن مخوان، قرآن بخوان معنيش مكن. گفت مي‏آيند معني قرآن را از ما مي‏پرسند، چه بگويم؟ گفت هر طور مردم ديگر معني مي‏كنند معني كن. گفت قرآن در خانه ما نازل شده، حالا برويم معني آن را از يهود و نصاري بپرسيم؟ گفت خير، قرآن بخوان و معني مكن. بناي مكابره شد، معاويه گفت در خلوت بگو، علانيه مگو. بگذار دولت ما برقرار باشد. ديد خير، ابن‏عباس مي‏گويد و حريفش نمي‏شود رفت به خانه ده‏هزار تومان براي ابن‏عباس فرستاد آن هم ساكت شد. اين ابن‏عباس هم چيز غريبي بود، آخر هم برگشت. اين‏همه روايتي كه از او رسيده اعتباري ندارد به جهت آنكه محشور با سنّي‏ها بوده و آيه من كان في هذه اعمي فهو في الاخرة اعمي و اضلّ سبيلاً در شأن او نازل شده بود. مال بيت‏المال را هم كه برداشت تلف كرد.

باري، معاويه ديد اين بد بازيي است برداشت به اطراف عالم نوشت كه هركس از شيعيان علي بن ابي‏طالب در هرجا كه هست بايد او را فاسق بدانند، بايد شهادتش را در محله قبول نكنند. همين‏طور كه امروز اين‏طور است، همين‏كه اسمش شيخي شد حالا ديگر بايد هرجا برود حرمت از او ندارند، شهادتش را قبول نكنند، او را فاسق بدانند. باري، نوشت هرجا شيعه علي است او را فاسق بدانيد و شهادتش را قبول نكنيد. اگر وظيفه و انعامي و مواجبي از زكات و غيره دارد از او منع كنيد و ديگر بعد از اين به شيعيان اميرالمؤمنين ندهيد و از دفترها و جايزه‏ها و انعامها آنها را منع كنيد و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 235 *»

اسم آنها را از دفتر بيرون كنيد. باز دلش آرام نگرفت، گفت هركس حديثي در فضيلت عثمان بگويد او را جايزه و انعام دهيد. مردم بناگذاردند احاديث در فضيلت عثمان جعل كردن. هر حديث جعل مي‏كردند مي‏آوردند پول مي‏گرفتند، خلعت مي‏گرفتند. احاديث و فضائل را هم كه قدغن كرده بود كسي نگويد و نخواند، تا يك كسي لب به آن احاديث تر مي‏كرد في‏الفور گريبانش را مي‏گرفتند كه تو شيعه‏اي و او را آزار مي‏كردند. مثل حالا كه تا يك‏كلمه از فضيلت اميرالمؤمنين گفتي في‏الفور مي‏چسبند به گريبان آدم كه تو هم شيخي شدي. احاديث كه ترك شد، آن احاديت را هم كه در فضيلت عثمان جعل كرده بودند هي جعل كردند و آوردند تا اينكه كتابها شد و معاويه امر كرد آن كتابها را در ميان مردم پهن كنند و اطفال در مكتبخانه‏ها آنها را بخوانند. اطفال بر اين بزرگ شدند كه رسول خدا همچو فرموده. مردم فهمشان خيلي كم است، مثلاً مي‏گويد دنيا تا دنيا، قناغستان تا ماهان، آن‏روز هم پيش آنها دنيا تا دنيا كوفه تا بصره بود جاي ديگر را هم كه نديده بودند اين كتابها هم شهرت كرد. كم‏كم اجماعي شد، خورده خورده ضروري اسلام شد. بچه‏ها به اين كتابها بزرگ شدند در مكتبها خواندند و كم‏كم فضائل اميرالمؤمنين از ميانه گم شد، فضيلت عثمان زياد شد. اين‏قدر حديث جعل كردند كه معاويه به تنگ آمد گفت حالا ديگر بس است، حالا هركس حديثي در باره ابوبكر و عمر بگويد او را انعام بدهيد، جايزه بدهيد، صله به او بدهيد. بناكردند اين طلاّب مقدّس‏انتساب حديث جعل‏كردن. مثلاً يكي مي‏آمد و مي‏گفت پيغمبر مثلاً فرموده مَثَلِ ابوبكر در اين امّت مثل فلان است، يا اينكه فرموده مثلاً عمر كلب هذه الامة، يا اينكه عثمان خرس هذه الامة. بناكردند فضيلت جعل‏كردن و در ميان مردم منتشركردن. اينها هم درست شد و شهرت گرفت تا اينكه كار به جايي رسيده بود كه احدي را جرأت ابراز اين نبود كه من از منسوبان آل‏محمّد : هستم. اگر يك‏كسي مي‏خواست ذكر فضيلت علي بن ابي‏طالب بكند، اگر مي‏خواست حديثي براي رفيق خود بگويد و او را هم مي‏شناخت به‏طور يقين، اين را مي‏برد توي خانه‏اش، توي صندوقخانه او را قسم

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 236 *»

مي‏داد كه زبان‏شُل نباشي كه اين حديثي را كه من مي‏گويم جايي نقل كني آنوقت مي‏گفت پيغمبر درباره حضرت‏امير همچو فرموده. اگر حديثي مي‏خواستند در فضيلت حضرت‏امير بگويند تا عهد نمي‏گرفتند و شرط نمي‏كردند نمي‏گفتند. از كنيزشان تقيه مي‏كردند، از اولادشان تقيه مي‏كردند. نه خيالتان برسد كه آسوده بودند. زن مردكه سنّي بود، فرزندش سنّي بود، برادرش سنّي بود يا پدرش سنّي بود. اين بيچاره كجا جرأت مي‏كرد اظهار تشيّع بكند. يك وقتي عرض كرده‏ام شخصي دختر چهارده ساله‏اي از او مُرده بود، اين گريه زيادي مي‏كرد. به او گفتند چرا اين‏قدر گريه مي‏كني؟ گفت اين دختر چهارده‏سال از عمرش گذشت و جرأت نكردم به او بگويم تو از اولاد فاطمه‏اي و اين نمي‏دانست از اولاد فاطمه است. به او نگفتم مبادا زبانش سست باشد برود جايي بگويد، بگيرند او را بكشند. وقتي كار به اينجا رسيد كه ظلمت كفر فرا گرفت كل عالم را، در عالم اسم علي نماند، كسي كه نامش حسن باشد نماند، كسي كه نامش حسين باشد نماند، عالم ظلماني شد. وقتي سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه ديد كار به اينجا رسيده، اين امري است كه ديگر نمي‏توان صبر كرد. آثار اسلام بكلي از ميان مي‏رود دين حق كه دين آل‏محمّد است بكلي از ميان مي‏رود، كمر بست كه اين ظلمت را از عالم براندازد. ديدم يك حديثي كه حضرت سيدالشهدا به امام‏حسن عرض كرد كه چقدر خوب بود و كار پيش مي‏رفت اگر دل مرا تو داشتي و زبان تو را من داشتم، اگر اين‏طور بود خيلي كار پيش مي‏رفت.

خلاصه؛ وقتي حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه ديد كار به اينجا رسيده امر كرد در ميان مردم، در ميان بني‏هاشم و اصحاب ندا دردادند كه هركس حج كرده و هركس حج نكرده امسال حكماً بايد بيايد به مكه. اين ندا كه بلند شد آن سال هفتصدنفر از اصحاب پيغمبر و از تابعين اصحاب هفتصدنفر مي‏شدند جمع شدند به حج رفتند. بعد به مني كه آمدند آنها يك‏گوشه‏اي رفتند جمع شدند. در ميانه آنها برخاست حضرت سيدالشهدا خطبه‏اي خواند و فرمود اي اصحاب! شما مي‏دانيد اين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 237 *»

طاغيه يعني معاويه كار را به كجا رسانيده! مي‏بينيد چگونه آثار اسلام را مي‏خواهد از زمين براندازد و امر به اينجا كشيده كه مي‏بينيد. التماسي از شماها كه جمع شده‏ايد دارم و آن اين است كه گوش بدهيد آنچه مي‏گويم اگر راست گفتم تصديق كنيد، اگر دروغ گفتم بگوييد دروغ است و اگر راست گفتم التماس من اين است كه به خانه‏هاي خود كه رفتيد، به قبيله‏هاي خود كه برگشتيد از هركس كه خاطرجمع باشيد اينها را براي او بگوييد. بعد بناكرد ذكركردن فضائلي كه پيغمبر درباره حضرت‏امير فرموده بود، آياتي كه در شأن آن بزرگوار نازل شده بود. مي‏خواند حديثي را بعد مي‏فرمود يا فلان! تو از پيغمبر در اين خصوص چه شنيده‏اي؟ مي‏گفت من خود شنيدم كه پيغمبر چنين فرمود. يا اينكه تابعيني كه بودند مي‏گفتند ما از پدرمان شنيديم، يا از فلان شنيديم كه پيغمبر چنين فرموده. خلاصه؛ بناكردند فضائل گفتن و اين صحابه هم كه همه صلحا و مقدسين بودند، همه گفتند شنيده‏ايم كه پيغمبر همچو فرموده. فرمودند تصديق كرديد اينها را؟ عرض كردند بلي. فرمودند برويد از براي اقوام و عشيره خود، براي برادران خود، براي اهل ولايت خود اينها را نقل كنيد. اين خبر به معاويه رسيد و معلوم است كه وقتي در مني خبري شود پوشيده نمي‏ماند. اين خبر به گوش معاويه رسيد، حقد او طغيان كرد و فرستاد پيش والي مدينه و خبري هم شنيده بود كه عبداللّه زبير در آن روزها با امام‏حسين منازعه كرده بود. عبداللّه قسم خورده بود كه جميع بندگان من آزاد باشند اگر من ديگر پيش حسين بروم، يا بر او سلام كنم. امام‏حسين هم قسم خورده بود كه آشنايي را با او موقوف فرمايد، ميان اينها شكرآب شده بود. والي مدينه اين خبر را برداشت نوشت به معاويه، او هم اين خبر را كه شنيد حكايت مني را هم كه شنيده بود، نوشت به حاكم مدينه كه اختيار بيت‏المال را تو بايد به عبداللّه زبير واگذاري. اين فرمان معاويه وقتي رسيد حاكم مدينه عبداللّه را طلبيد و جميع بيت‏المال را به او واگذاشت. عبداللّه زبير هم اموال بيت‏المال را به همه قوم و خويشهاي خود داد و مضاعف به آنچه براي همه داده بود، براي خود برداشته بود؛ فرستاد خدمت امام‏حسين. مروان

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 238 *»

ديد بد اوضاعي شد، عبداللّه را طلبيد فحش بسيار به او داد، او هم فحش داد به مروان. گفت ياابن الزرقاء من يك‏موي حسين را نمي‏دهم كه تو و آقاي تو را بگيرم. آن يك‏موي حسين در پيش من از تو و آقايت عزيزتر است. آن دعوايي كه ما با هم داشتيم دعواي قوم و خويشي بود و ميان خودمان بود، چه دخلي به شما داشت؟ مروان برداشت نوشت به معاويه كه عبداللّه اين كار را به روز ما داد. في‏الفور برداشت معاويه كاغذي نوشت به مدينه به والي مدينه كه بايد به رسيدن نامه، حسين را به بيعت طلب كني. خود ملعونش اين كار را در زمان حيات خودش كرد، نوشت از حسين بيعت مي‏گيري كه بيعت كند با يزيد پسر من به اينكه بعد از من بر او طغيان نكند. راضي مشو از حسين كه بگويد در خلوت بيعت مي‏كنم، بگو بايد علانيه بيعت بكني. بعد از آني كه كاغذ رسيد مروان آمد خبر داد حضرت را به كاغذ معاويه. فرمودند مظنه من اين است كه به بيعت تنهايي من راضي نمي‏شود. عرض كرد بلي. فرمودند فردا جمعه است، من فردا مي‏آيم در مسجد، و تشريف آوردند؛ مردم هم به نماز مشغول بودند. حضرت نزديك قبر پيغمبر ايستاد به اعلي صوت خود فرمود هركس مرا مي‏شناسد بشناسد، هركس نمي‏شناسد بگويم تا بشناسد. بدانيد كه من پسر فاطمه دختر رسول‏خدايم. اي اهل مسجد پريروز نبود كه پيغمبر9 در زمان حيات خود مرا بر دوش خود سوار مي‏كرد و شما هم مرا براي تبرّك بر دوش خود سوار مي‏كرديد؟ حالا چه واقع شده است كه صبر مي‏كنيد كه مرا بكشند؟ عبداللّه زبير داشت نماز مي‏كرد، اهل مسجد رو به يكديگر كردند، همه نگاه به عبداللّه مي‏كردند. عبداللّه ديد اينجا پاي قتل در ميان است از جاي خود برخاست و آمد و دست و پاي حضرت را بوسيد و معانقه كرد و گفت شرط كرده بودم كه بنده‏هايي كه دارم همه آزاد باشند اگر بر تو سلام كنم. همه بنده‏هاي خود را آزاد كردم و معانقه كرد و با حضرت صلح كرد و از هم جدا شدند. عبداللّه با خود گفت جاي ماندن در مدينه نيست، سوار شد و رفت و با معاويه خيلي گفتگو كرد و در حين تكلم هم نهايت احترام را از حضرت ملاحظه مي‏كرد. معاويه حقد او زياد شد تاآنكه وقت

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 239 *»

وفات او رسيد. پسر ملعون خود يزيد را طلبيد و پيش روي خود نشانيد و به او وصيت نمود، گفت اي پسرك من! تمام گردنكشان روي زمين را براي تو ذليل و خاضع كرده‏ام، و جميع بلاد را از براي تو آماده كرده‏ام، و تمام ملك را و آنچه در آن است از براي تو بمنزله يك لقمه كرده‏ام. و بر تو و ملك تو از سه‏كس مي‏ترسم كه تو را مخالفت كنند و بر تو سركشي كنند و مبادا حماقت ريش تو را بگيرد و گول آنها را بخوري. يكي عبداللّه عمر و ديگري عبدالله زبير و ديگري حسين بن علي؛ و ادعاكار در جميع مملكت تو غير از اين سه‏نفر كسي نيست ولكن معالجه آن را براي تو كرده‏ام. اما عبداللّه عمر او مرد طمّاع و ساده‏لوحي است، و مي‏توان با او راه رفت؛ پس او را پولش بده و او را تعارف كن و ملاطفت نما و او را وامگذار كه او با تو درست مي‏آيد، و شر او را به همين مي‏تواني برگرداني. و اما عبداللّه زبير، اگر بر تو غالب آيد چون شير خواهد بود از براي شكار خود و اگر غالب نيايد چون روباه كه با سگ حيله‏بازي مي‏كند با تو حيله‏وري خواهد كرد؛ اگر بر او دست يافتي بند بند او را از هم جدا كن و او را پاره پاره كن، كه او با تو بيعت نخواهد كرد. و آن ملعون جرأت نكرد كه مطلب خود را درباره حضرت سيدالشهداء سلام‏اللّه‏عليه بطور صراحت و علانيه اظهار نمايد، پس بطور اشاره و كنايه حالي كرد و تلقين پسر ملعون خود نمود و آن ملعون هم مقصود لحن پدر خبيث خود را مي‏فهميد. پس به پسر ملعون خود گفت «اما حسين فقدعرفت حظّه من رسول‏الله9و هو من لحمه و دمه»، اما حسين، پس تو مي‏داني نزديكي و قرابت او را به رسول خدا، مي‏داني گوشتش از گوشت پيغمبر، پوستش از پوست پيغمبر است، حالا حرامزاده از حرف‏زدن مي‏خواهد حالي يزيد كند آن قصدي كه در دل دارد. اين «مي‏داني پسر رسول‏خدا است» يعني چه؟ معنيش اين بود كه يعني مردم به او اعتماد دارند، او را نمي‏گذارند تو را پيروي كنند. گفت مي‏داني پسر رسول‏خدا است، گوشتش از گوشت رسول‏خدا است، پوستش از پوست رسول‏خدا است. يعني ملتفت خود باش. دليل بر اين عرضي كه كردم كه مقصودش از اين حرف اين بود اينكه وقتي به مروان كاغذ

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 240 *»

نوشت، نوشت كه بيعت از حسين بن علي براي يزيد پسر من بگير، اگر حسين بيعت كرد فبها والاّ مي‏بايد زنجيري از طلا بسازي و به پاي او بگذاري و او را با زنجير طلا اينجا روانه كني. مروان هم آمد همين مطلب را خدمت حضرت عرض كرد. فرمودند اگر بيعت نكنم چه مي‏كني؟ عرض كرد سر تو را جدا مي‏كنم. حضرت فرمودند اگر شجاعان قريش بگذارند. ديد بداوضاعي است، گذشت. معلوم است معاويه خودش اين اسباب را فراهم آورد والاّ يزيد جرأت اين‏گونه معامله نداشت. حالا به يزيد مي‏گويد با او سلوك كن، به اين‏جور سخنان مي‏خواست به او بفهماند كه مردم رو به آن حضرت خيلي مي‏روند، تو متوجه خودت باش.

خلاصه؛ وقتي سيدالشهداء ديد كار به اينجا رسيده ديد چاره‏اي نيست بجز اينكه اسبابي فراهم آورد كه ايمان را در عالم پهن كند. مجلس طول كشيده مختصر كنم، معالجه‏اي براي نشر امر نديد مگر اينكه اسباب امتحاني در ميان آورد تا كافر و مؤمن و موافق و منافق، دوست و دشمن همه بفهمند كه اينها كافر بوده‏اند و اسباب امتحاني نبود و نشد مگر به همين حكايت. تقيه هم كه در نزد آن حضرت نبود، آمد اين كار را كرد تا حالي مردم بكند كفر آنها را. آخر در كدام ملت، در كدام دين، از يهود و نصاري و مجوس، قتل مثل علي اصغر جايز است؟ معلوم است كه كساني كه از اين امر انديشه نمي‏كنند و باك ندارند وانگهي كه مي‏دانند پسر رسول‏خدا است و مي‏دانند پيغمبر در شأن او به امت وصيت فرموده. با وجود اين فرزند شيرخوار او را مي‏كشند، معلوم است كه كافرند. در كدام ملت روا است كه آن پسري كه هنوز مكلف نشده و به حد بلوغ نرسيده دور او را بگيرند، او را چنين بكشند؟ و چگونه قتلي كه دل آدم كباب مي‏شود. از جمله آنها به يادم آمد حكايت قاسم بن الحسن7 آن بزرگوار به حد بلوغ نرسيده بود، طفل بود. بعد از آنيكه همه اصحاب شهيد شدند آمد به خدمت عمّ بزرگوار خود استدعا كرد كه ياعمّاه مرا رخصت جنگ بده. حضرت ممانعت كردند او را، فرمودند تو طفلي، مكلف نيستي كه جنگ كني و صغيري و بر صغير تكليفي نيست. بچه بناكرد

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 241 *»

گريه‏كردن و جزع‏كردن، حضرت امام‏حسين او را در بغل گرفت، حضرت به جهت ترحم بر او و او هم از راه اخلاص به عمّ بزرگوار خود آن‏قدر گريستند كه حالت غش براي آنها عارض شد. بعد از اينكه به حال آمدند قاسم افتاد روي دست و پاي امام و هي دست و پاي آن حضرت را مي‏بوسيد و التماس مي‏كرد كه بگذار بروم و جان خود را فداي تو كنم. آن‏قدر استدعا كرد كه حضرت ديدند چاره‏اي نيست، وانگهي كه آنچه مقدر شده، در علم خدا است كه پيش آن حضرت بود، مرخصش كردند. راوي مي‏گويد وقتي به ميدان آمد ديدم يك‏طاق پيراهن بود، معلوم است گرماي عربستان لباس زياد نمي‏شد بپوشي. و يك لنگ بر كمر داشت و كأنّه پيش چشمم است كه بند نعلين چپش هم پاره شده بود. آخر بچه بود، كوچك بود، بند نعلينش پاره شده بود. به اين تركيب آمد در ميان ميدان بناكرد رجز خواندن. بچه است لكن نسل امام است، رجز خواند و بر آنها حمله كرد و بناكرد محاربه‏كردن با آنها. به فداي قوّت بازوي او شوم، شجاعت را به ارث داشت. سي‏وپنج نفر را به قتل رسانيد و آن اعادي خونخوار دور او را گرفته بودند. يكي از آن منافقين گفت حالا مي‏روم و مادر اين طفل را به عزاي اين مي‏نشانم و او را مي‏كشم. منافقي ديگر كه كنار او ايستاده بود گفت اگر اين طفل بيايد به من شمشير بزند من دست بلند نمي‏كنم به سوي او، اين كجا طاقت شمشير دارد؟ گفت حالا تماشا كن و شمشير را برداشت و دويد و آمد به محاربه طفل. شمشير را چنان بر فرق مبارك او زد كه او را از بالاي اسب در انداخت و آن بزرگوار در آن حال فرياد واعمّاه برآورد. باز اينجاها چندان جگر آدم آتش نمي‏گيرد، همين‏جاش را كه مي‏خواهم عرض كنم آدم كه مي‏شنود دلش كباب مي‏شود. اين منافق نشست كه سر اين طفل را از بدن جدا كند. امام‏حسين هم خود را مثل تير شهاب بر بالين نور ديده برادر رسانيد، ديد آن ملعون نشسته مي‏خواهد سر قاسم را از بدن جدا كند. شمشير به دست او زد دست نحسش را انداخت. آن ملعون عمرسعد ازدي بود فرياد كرد حسين مرا كشت. اين هم قوم و خويش بسيار داشت همه به ياري او بيرون آمدند و جنگ مغلوبه شد در همين‏جا شما

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 242 *»

مي‏دانيد كه چه طوفاني برپا مي‏شود، چه غباري برمي‏خيزد! در همين موضع بناي جنگ مغلوبه شد و حضرت هي حمله مي‏كرد و ايل ازدي زور آورده بودند كه اين عمر ملعون را از چنگ حضرت خلاص كنند. اين طوفان و اين غبار، خاك بر سرم كه همه اين جنگ بر روي جسد قاسم بود. اين غبار به اين‏طور كه باشد معلوم است كه ديگر چشم چشم را نمي‏بيند. جنگ مغلوبه شده بود و جثّه نازك طفل در زير دست و پاي اسبان پامال شد تااينكه حضرت سيدالشهدا7 اين قشون را كه دعوا مي‏كردند متفرق كردند. وقتي قشون متفرق شدند و غبار آرام گرفت ديدند اين طفل در زير دست و پاي اسبان دارد جان مي‏دهد ولكن به حالي حضرت به او رسيد كه ديد هنوز دست و پايي از او حركت مي‏كند. ديد بدنش پامال شده، اين حالت بر او بسيار گران آمد فرمود نور ديده، بر عمّت دشوار است كه تو او را بخواني و جواب ندهد و چون جواب دهد ياري او براي تو نفعي نبخشد. بعد فرمودند از رحمت خدا دور شوند آن جماعتي كه تو را با لب تشنه كشتند و حال آنكه وحشيان در بيابان سيراب بودند. راوي مي‏گويد ديدم او را برداشتند و در بغل خود گرفتند و به سينه چسبانيدند و روانه شدند. راوي مي‏گويد ديدم پاهاي حضرت قاسم بر زمين كشيده مي‏شد و بر زمين خط مي‏انداخت و او را آوردند و در كنار كشتگان اصحاب خود خوابانيدند. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 243 *»

 (موعظه پنجم شنبه / 25 محرم‏الحرام / 1286 هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين

سخن در اين بود و در تفسير اين آيه شريفه كه ايمان، روح است در تن اهل ايمان و زنده كسي است كه مؤمن باشد و هركس روح‏الايمان ندارد زنده نيست به جهت آنكه در راه حق موصوف به صفت مردگان است چنانكه چشم مردگان نمي‏بيند چشم اين هم حق را نمي‏بيند و چنانكه گوش مردگان نمي‏شنود گوش اين هم كلمه حق را نمي‏شنود و چنانكه اعضاي مردگان حركت نمي‏كند اعضاي اين هم به خير و به راه خير و به راه حق حركت نمي‏كند وهكذا هر صفتي كه مردگان دارند اين در راه حق و در راه دين، همان صفت را بعينه دارد اگرچه در راه باطل چشم او ببيند و گوش او بشنود و اعضاي او حركت كند از اين جهت خداوند عالم ايمان را حيات قرار داده. نمي‏بيني مي‏فرمايد استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم يعني اگر پيغمبر شما را به سوي حق مي‏خواند شما قبول كنيد از او به جهت آنكه او شما را مي‏خواند به سوي آن چيزي كه سبب زندگي و حيات شما است، از او بپذيريد آنچه را كه او دعوت مي‏كند شما را تا اينكه شما را زنده كند و شما را حيات جاويدان ببخشد. پس آنچه پيغمبر9آورده او سبب حيات خلق است و حيات اخروي و حيات جاويدان؛ هركس از او

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 244 *»

پذيرفت زنده شد و هركس از او نپذيرفت داخل مردگان خواهد بود.

سخن در اين بود و مي‏خواستم بگويم اين حياتي كه دعوت پيغمبر و شريعت پيغمبر است به واسطه سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه در عالم منتشر شد و او سبب حيات كل خلق شد، سبب حيات اخروي جميع خيل مؤمنين شد. آيا نشنيده‏ايد آن حديث را كه در روز محشر مؤمنان هزار صف مي‏ايستند، نهصد و نود و نه صف آنها به واسطه سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه به بهشت خواهند رفت و نجات خواهند يافت و آن يك صف ديگر سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و ساير ائمه طاهرين : با هم شفاعت مي‏كنند و نجات مي‏دهند. غرض اين است كه جميع آن هزار صف نجات مي‏يابند و حيات ابدي به واسطه سيدالشهدا صلوات‏اللّه‏عليه پيدا مي‏كنند. اصل سخن در اين بود و در اينجا ديروز قدري عرض كردم تتمه آن سخن را اگر خدا بخواهد امروز عرض مي‏كنم ولي جميع شما ان‏شاءاللّه توجه تام خواهيد كرد و دل مي‏دهيد تا اينكه انتفاع كلي و ذخيره كلي براي خود درست كنيد و توشه مضبوطي براي خود ببنديد از اين لنگر برداريد ببريد.

پس عرض مي‏كنم اصل اين خلق را خداوند عالم جلّ‏شأنه خلق كرده و خداوند حكيم است، بايد به‏طور اختصار بگويم تا اين يك مطلب في‏الجمله سر و صورتي بگيرد والاّ يك مطلبش بايد ده روز طول بكشد. خداوند عالم اين خلق را آفريده و خداوند عالم حكيم است و حكيم كار لغو نمي‏كند. پس اين خلق را به عبث و لغو نيافريده. ماها راضي نيستيم كار لغو بكنيم خداي حكيم چگونه كار لغو مي‏كند؟ اين آسمان به اين عظمت و اين خلق روي زمين را، بلكه هزار هزار عالم را خداوند عالم بنياد كند بي‏سبب و بي‏جهت و بي‏حاصل و ولكي، چگونه مي‏شود؟! پس خداوند حكيم اين خلق را به لغو و عبث نيافريده پس براي خلقت اين خلق فايده‏اي است و فايده آن اين است كه اينها را خداوند آفريده است كه به حيات جاويدان و به نعمت ابدي سرمدي برساند و اينها را صاحب قدرت كند و صاحب نعمت و ثروت كند دائماً

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 245 *»

و دائماً جود و فيض خود را بر اينها بريزد و دائماً رزق بدهد و دائماً او جواد باشد و سائلين از او طلب كنند و او عطا كند. به فارسي هم بسته‏اند در حديث قدسي هم خدا فرموده، مي‏فرمايد خلقتكم لتربحوا علي و ماخلقتكم لاربح عليكم مي‏فرمايد من شما را خلق كرده‏ام كه شما از من منفعت ببريد و به شما كرم كنم، شما را خلق نكرده‏ام كه من از شما سودي ببرم، منفعتي از شما به من برسد. پس همين شعر فارسي كه گفته:

من نكردم خلق تا سودي كنم بلكه تا بر بندگان جودي كنم

شعر صحيح درستي است و آن جودي كه مقصود خدا بود رسانيدن خلق به حيات ابدي بود. حالا اين را خداوند به جميع مردم يكسان بدهد يا تفاوت بگذارد در ميانه آنها؟ اگر به جميع مردم يكسان بدهد از عدل و انصاف نيست، اگر آن خلقي را كه صاحب صفات حميده و صاحب خصال كريمه و صاحب علم و فضل باشد او را با آن فاسق فاجر بدكار بدعمل كفور، اين‏دو را بيايد مثل هم بكند و به هر دو حيات ابدي بدهد و به هر دو قدرت و نعمت و عزّت بدهد، اين از عدل نيست ظلم به نيكان مي‏شود. اگر نيكان را مساوي با بدان كنند جفا و ظلم به نيكان مي‏شود وانگهي كه بدان را آنچه مستحق نيستند داده و در اين هنگام نيكي و بدي پيش خدا يكسان خواهد شد و خدا اجلّ از اين است كه نيك و بد در نزد او يكسان باشد. پس خداوند ميزاني و اسباب امتحاني قرار داد و شريعتي در ميان گذارد و ديني به ميان مردم فرستاد و امر كرد مردم را كه ميزان قابليتهاي شما اين شريعت است، هركس به اين ميزان درست آمد، و به اين شريعت عمل كرد، مستحق اين اندازه است هركس نكرد مستحق اين نيست. شريعتي قرار داده، اندازه‏ها و پايه‏ها براي چيزها قرار داده كه هركس در هر اندازه باشد او را به آن پايه حيات ابدي بدهد.

باري، مقصود اين بود كه اين شريعت و اين دين را خداوند عالم در ميان مردم گذارد لكن اين شريعت همچو بي‏سبب و بي‏جهت و بي‏مناسبت نيست بلكه آنچه امر به آن شده صلاح عباد در آن بوده و هرچه نهي از آن شده فساد عباد در آن بوده. آنچه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 246 *»

كه به آن امر شده آن خيرات است و آنچه از آن نهي شده شرور است. پس خداوند عالم از راه مرحمت خود پيغمبران به سوي ما فرستاد و ما را به خير و صلاح و شر و فساد خود آگاه فرمود به واسطه پيغمبران. پس شما منت نگذاريد بر سر پيغمبران كه بگوييد ما به شما ايمان آورديم و شما هرچه گفتيد شنيديم. يمنّون عليك ان اسلموا قل لاتمنّوا علي اسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين اگر كسي به تو بگويد، طبيبي به تو بگويد زهر افعي مخور و تو نخوري حالا آيا منّت مي‏گذاري بر طبيب كه تو گفتي زهر مخور و من اطاعت كردم و نخوردم و هلاك نشدم يا ممنون طبيبي كه تو را از خوردن زهر منع كرده و تو را نجات داده؟ واللّه امر همين‏طور است ممنون پيغمبر و ممنون خدا بايد بود كه خيرات را به ما نموده‏اند و ما را از شرور نهي كرده‏اند اگر موفق شديم للّه الحمد و المنّة و اگر عصيان كرديم ملامت از براي خود ما است، خود به خود ظلم كرده‏ايم. انّ اللّه لايظلم الناس شيئاً ولكنّ الناس انفسهم يظلمون پس اصل دين و اصل شريعت اين است.

بفهميد چه عرض مي‏كنم كه نكته‏ها اينجا است، آني كه عرض كردم توشه‏اي برداريد اينجا است كه اصل دين و اصل شريعت همين است كه هر حركتي، هر سكوني، هر قولي، هر فعلي، هر خُلقي، هر حالتي از حالات؛ شريعت آن است كه خير او را خدا گفته باشد و شرّ او را خدا گفته باشد. اين‏طور دين خدا است و چنين است و خداي رؤف و رحيم صلاح و فساد كل خلق را نموده پس جميع اعمال خير را به مردم نموده و فرموده رضاي من در آن است و جميع اعمال شر را به مردم نموده و گفته غضب من در آن است و آنها را به رضا و سخط خود مطلع كرده.

آيا مي‏خواهي رضا و سخط خدا را به طور اجمال عرض كنم؟ خداوند عالم ذاتي است قديم و تغيّر و تبدّل در ذات او نيست. خدا هرگز خوشحال نمي‏شود پس از كج‏خلقي كه براي او است، و كج‏خلق نمي‏شود پس از خوش‏خلقي كه براي او است. تغير در ذات او راه نمي‏يابد، غضب به كسي نمي‏كند، خورسند از كسي نمي‏شود لكن

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 247 *»

زهر قتّالي آفريده و خاصيت آن را مرگ قرار داده و نام آن مرگ، غضب خدا است و شفائي و ترياقي قرار داده و از براي آن اثري قرار داده كه نجات از مرگ است، اسم آن نجات، رضاي خدا است. پس كساني كه ترياق مي‏خورند لازال از مرگ نجات مي‏يابند و داخل رضاي خدا مي‏شوند، اهل رضاي خدا مي‏شوند. و كساني كه زهر قتّال مي‏خورند و مي‏ميرند به همين كه مردند داخل در درياي غضب خدا شدند. براي ذات خدا تغير احوالي نيست و براي خدا هيجان خيالي نيست.

آن كه نمرده است و نميرد تويي آن كه تغيّر نپذيرد تويي

از حالي به حالي نمي‏شود مثل من و تو، تغير براي او حاصل نمي‏شود مثل من و تو. پس رضاي خدا آثار اعمال خير است هركس آن اعمال را مرتكب شد آن آثار خير به او مي‏رسد. بركت، راحت، نعمت، ثروت، عزّت، دولت، همين‏ها رحمت خدا است كه شامل حال شخص مي‏شود. همين‏ها جنّت دنياي خدا است و در آخرت هم جنّت هست و نعمتهاي آخرتي در آن است. همچنين هركس مرتكب اعمال شنيعه شد آثار شر بر او نازل مي‏شود و آن بلاهايي است كه براي معصيتها مقرر شده. ذليل مي‏شود، مريض مي‏شود، مال او تلف مي‏شود، فرزندش مي‏ميرد، همان آثار دار غضب خدا است و همان جهنم دنياي خدا است، و خدا را جهنمي هم در آخرت هست از براي اعمال اخروي و آثار اعمال اخروي. پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه براي هر عملي يك حالت نيكي است و آثار نيكي بر آن مترتب مي‏شود و رضاي خدا در آن است و يك حالت بدي است و اثر بدي بر آن مترتب مي‏شود و غضب خدا همان است. همين سخن حالت صدقي دارد كه آثار خير در آن است، رضاي خدا همان است و يك حالت كذبي دارد كه آثار شر در آن است و غضب خدا همان است. همچنين جميع اعمال، اعمال همين دست است، همين دست سيلي به يتيم مي‏زند و اگر زد غضب خدا در آن است و آثار شر بر آن مترتب است و اگر همين دست صدقه داد رضاي خدا در آن است و آثار خير بر آن مترتب است.

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 248 *»

باري، همه دين اين بود كه عرض كردم، نوعش اين بود. در جميع اعمال مي‏بايد خير و شر را خدا هدايت كند. اين‏كه مقدمه‏اي بود كه عرض كردم و ثمره‏اش كه بايد در دل خود جا دهيد آن است كه هر ديني، هر مذهبي، هر طريقه‏اي كه خير و شر در دل تو حالي نشود از آن مذهب؛ رضا و غضب خدا از آن مذهب معلوم نمي‏شود، آن طريقه نيست، آن دين نيست، مذهب نيست، هرزگي است، ادعاهاي خام است و دين حق و دين خدا و آن ديني كه يقيناً دين است آن است كه در جميع اعمال، تو رضاي خدا را به دلالت خدا بداني و غضب خدا را به دلالت خدا بداني. باقي ديگر همه‏اش هرزگي است، اين را كه دانستي حالا هرزگيها را براي شما مي‏شمارم از آن‏جمله قومي هستند كه متدين به اين شده‏اند كه مي‏خواهند بت بپرستند. الآن چهار اقليم است در روي زمين كه همه بت‏پرستند. خيالتان نرسد همه‏جا مثل ايران و مثل كرمان است نه‏خير، خيلي جاها هست بت مي‏پرستند از سنگ مي‏سازند، از طلا، از نقره، از چوب بتها مي‏سازند. بتكده‏ها مي‏سازند و در آن بتها مي‏چينند و سجده مي‏كنند بر آن بتها. بتهاي بسيار بزرگ تنومند درست مي‏كنند كه حركت نمي‏كند از جاي خود مگر روي عراده‏ها آنها را مي‏گذارند در عيدها مي‏آورند. مي‏بيني همين‏كه از دور آن بت بزرگ پيدا شد همه به خاك مي‏افتند و براي او سجده مي‏كنند و اين ديني است برايشان. بيا فكر كن ببين اگر همچو چيزي دين باشد چه‏طور ديني است! ما اين خدا را كه خودمان ساختيم آخر از سنگ باشد كه يك‏تكه‏اش را برداشتيم خدا ساختيم و يك‏تكه ديگرش را سر خلا گذارديم، اين چطور خدايي شد؟ اين چطور ديني شد؟ آن‏قدر كلنگ بر سر اين زده‏ايم تا اين را ساخته‏ايم، آخر بيني اين را ما سوراخ كرده‏ايم، دهان اين را ما سوراخ كرده‏ايم، چشمهاي اين را ما خودمان درست كرده‏ايم. اگر كسي كج‏خلق بشود، بچه‏اي باشد كلنگي بر كلّه اين خدا مي‏زند و او را خورد مي‏كند، اين چه ديني شد، چه مذهبي شد؟ اگر از چوب باشد يك‏تكه آن را برمي‏داريم هيمه مي‏كنيم، مي‏سوزانيم يك‏تكه ديگرش را خدا بسازيم اين چه خدايي شد؟ اگر از طلا و نقره باشد، از هركدام هست اول در

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 249 *»

كوره‏اش گذارده‏ايم آنها را آب كرده‏ايم و چكش بر مغز اين خدا زده‏ايم به حالتي كه مي‏خواسته‏ايم خدا ساخته‏ايم. آدم عاقل همچو چيزي را خدا مي‏گيرد؟ حالا گيرم خدا باشد، باشد. چه كرد براي تو؟ خير و شر اعمال را كِي به تو تعليم مي‏كند؟ صلاح و فساد خلق را و خودت را كه به تو تعليم كرد؟ خير و شر را چه مي‏داني، آيا خودت هرچه مي‏خواهي خير است هرچه نمي‏خواهي شر است؟ آن‏وقت مي‏خواهم من هم كلّه تو را ببُرم، آيا اين دين است؟ اين كه دين نمي‏شود. آدم عاقل مي‏داند كه همچو چيزي خدا نمي‏تواند شد. چنين خدايي خودمان درست كرده‏ايم سجده براي او مي‏كنيم، تعظيم براي او مي‏كنيم آيا در جميع امور عالم مي‏توان به اهمال گذرانيد؟ خير و شر مردم به اهمال مي‏گذرد؟ واللّه اين دين نيست انسان شك نبايد بكند، شبهه نبايد بكند كه من چين نرفته‏ام بلكه حق با اهل چين باشد. اينها نيست بجز اينكه انسان چيني باشد و انس با اهل چين داشته باشد كه شبهه بشود براي او از بت‏پرستي كه چنان بداند كه يحتمل بت‏پرستي حق باشد. مگر هندو باشد والاّ شك نبايد بكند آدم عاقل. پس شما شكر كنيد خدا را كه چشم شما را بينا كرده‏ام، فهم شما را مستقيم كرده‏ام كه هرگز شبهه در اين چيزها نمي‏كنيد لكن يكپاره سياحان و بوالهوسان هستند كه سير مي‏كنند در روي زمين به خيال اينكه هركسي را و هر مذهبي را تماشا كنند، ببينند چه خبر است. خيال مي‏كنند كه يحتمل آنها بر حق باشند. آخر مردكه! گيرم اين بت را هم تراشيدم و خدا هم گرفتم، حالا ديگر چه شد؟ نشستن من چطور شد، برخاستن من چطور شد، صلاح عالم در چه‏چيز است؟ حالا بزرگ عالم كي شد كه من او را بزرگ بدانم و من بروم از او صلاح و فساد و خير و شر را ياد بگيرم؟ هيچ اين چيزها را ندارد، همه‏كس مي‏فهمد اين دين نيست. نه اين دين است نه مذهب است، سياست مدنش كو؟ هيچ چيزش به هيچ قاعده درست نيست، اين دين نيست و ان‏شاءاللّه معلوم شد اين يكي وضوح داشت.

قومي ديگر آمدند ملتي از براي خود گرفتند، رفتند به مذهب يهود، چون در دل

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 250 *»

خود يهودي هستند شك در دلشان آمد كه مبادا يهودي برحق باشد، يحتمل يهودي برحق باشد، ما چه مي‏دانيم؟ پس بايد بروي با يهودي بنشيني تا بفهمي. لكن من حالا براي تو واضح مي‏كنم بطلان دين يهود را. اولاً كه نيست در ميان يهود امروز كتابي و نيست در ميان يهود امروز شريعتي و نيست در ميان يهود عمل‏كننده به شريعتي، نيست عالم به شريعتي. نه كتابي دارند نه سنّتي دارند، اين توراتي كه در ميان يهود است هركس در مذهب يهود تتبع بكند مي‏بيند كه در ميان يهود كتاب خدا نيست به جهت اينكه در اين كتابي كه الآن در دست يهود است نيست مگر تاريخِ پس از موسي و تاريخ پيغمبران پس از بني‏اسرائيل و تاريخ جنگهاي موسي. اينها چه دخل به كتاب آسماني دارد؟ اگرچه بعضي مردم احتمال بدهند كه تورات كتاب خدا است لكن پستا ندارد، نامربوطهاي عجيب و غريب ذكر كرده است از آن‏جمله نامربوطها كه در اين كتابشان هست اين است كه حضرت لوط با دختر كوچك خود زنا كرد و فلان قبيله از اولاد اويند. توي همين كتاب است كه حضرت نوح شراب خورد و مستِ لايعقل افتاد و مكشوف‏العوره شد. و باز توي همين كتابشان است كه خدا فرستاد پيش موسي كه من تو را خداي بني‏اسرائيل كردم. و باز در اين كتاب دارند كه سليمان چندي پيغمبر بود، بعد از مدتي بت‏پرست شد. و از اين‏گونه مزخرفات در اين كتاب هست كه هر عاقلي مي‏گويد كه اين كتاب نمي‏شود كتاب خدا باشد، پس اين دين نيست. وانگهي كه نيست در ميانه آنها شريعتي كه كافي باشد براي اهل اين ملك مگر چند كلمه‏اي. حالا آيا اين چيزي است كه تا روز قيامت امر شريعت و دين به اين بگردد؟ آدم عاقل نمي‏گويد اين دين است. آخر بگو ببينم امروز مدار عالم بر ملاّموشي و ملاّپيناس مي‏گذرد كه هِر را از بِر تميز نمي‏دهند؟ قذرات و كثافاتشان به‏طوري است كه آدم از ديدنشان تهوّعش مي‏گيرد، شعور ندارند حرف بزنند. حالا مدار جميع اين ملك بر اين مي‏گذرد؟ آيا جميع سياست مدن بر اين مي‏گذرد كه اگر همه سلاطين روي زمين خلع سلطنت خود را كنند و به ملاّموشي و ملاّپيناس سياست مدن را واگذارند اينها آيا صلاح و فساد كل

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 251 *»

روي زمين را مي‏دانند و مي‏توانند امر و نهي كنند؟ از كجا مي‏كنند؟ از چه‏چيز احكام جميع عالم را بيرون مي‏آورند؟ اگر از تورات مي‏گويند بيرون مي‏آوريم كه در توراتشان اين‏همه احكام نيست وانگهي كه جميع آنها عباداتشان در بلد اورشليم و در زمين بيت‏المقدس بايد باشد به نص كتاب تورات. همه عباداتشان در زمين كنعان بايد باشد كه هركس بايد در فلان‏مكان عبادت كند و اين مطلب براي ايشان در ساير بلاد ممكن نيست به جهت آنكه خدا مي‏دانست كه اينها تا در آن زمينند شرع موسي برقرار است و چون متفرق شدند آنوقت ديگر زمان عيسي مي‏آيد و بايد آنوقت شرع جدايي بياورد، و آنها را از آن زمين متفرق كرد.

باري، مقصود اين است كه نيست در اين تورات چيزي كه كافي باشد براي اين خلق. آنچه هست قريب به دوازده‏هزار حكم است اگر در تورات باشد و اين دوازده‏هزار حكم چيزي كه براي جميع امور عالم بكار بيايد نيست و همه را خدا ذليل و خوار كرد و علما از ميانشان تمام شده، كتابي در دين و مذهب ندارند و هر عاقلي كه تتبع بكند مي‏داند اين دين خدا نيست، در ميان آنها كتابي نيست. گذشته از اينها كيست حجت خدا امروز در ميان آنها؟ و خدا زمين را خالي از حجت نمي‏گذارد. امروز كيست وصي موسي در ميان يهود به جهت حفظ دينشان؟ نه هيچ يهودي چنين ادعايي كرده كه همچو كسي هست نه كسي خودش ادعا كرده. حالا كه نيست آيا همه‏اش به همين ملاّموشي و ملاّپيناس و ملاّيعقوب مي‏گذرد؟ حاشا، اينها معصوم كه نيستند چطور به اينها مي‏گذرد؟

و همچنين نصاري، كسي نبايد شبهه بكند در دين نصاري. آيا اين دين نصاري ديني است كه كفايت خلق را بكند؟ هيچ نصراني ادعا نكرده كه امروز حجتي معصوم از عيسي مانده و وصي معصوم از عيسي مانده. جمعي از كشيشانشان مانده‏اند، جمعي از رهبانانشان مانده‏اند، همين خدمه كليساها همه شارب‏الخمر، همه فاسق، همه فاجر، همه بي‏دين و اينها همه نيست الاّ اينكه به مذهب بولس رفته‏اند و مذهب بولس اين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 252 *»

است كه كل شريعت منسوخ است و هيچ قاعده و قانوني در دين نيست. همه دين اين است كه شخص اقرار به اين داشته باشد كه عيسي پسر خدا است و اينكه اين فرنگيان اعتقاد به هيچ يك از اديان ندارند بر طبق قاعده بولس رفته‏اند. حالا آيا اين كفايت جميع ملك خدا را مي‏كند و خير و شر مردم به اين معلوم مي‏شود؟ حاشا و كلاّ. آيا اين دين خواهد شد؟ آدم عاقل همچو چيزي نمي‏گويد.

همچنين دين مجوس، مجوس هم ديني در ميانشان نيست. از شما مي‏پرسم آيا ممكن است كه مدار اين ملك به ملاّرستم و ملاّگشتاسب بگذرد با اين شعورشان؟ نه شريعتي دارند نه ديني دارند. يك كتاب زند و پازندي همه‏اش دارند. نمي‏دانم آيا اين كفايت از هيچ‏جاي عالم مي‏كند؟ حاشا. نه معرفتي به خدا دارند نه معرفت به پيغمبري دارند، نه كسي در ميانه آنها مدعي اين شده كه امروز حجتي از جانب پيغمبري در ميان آنها باشد چنانكه احدي از نصاري مدعي نشده كه حجتي از جانب عيسي در دست نصاري هست، يا معصومي كه وصي عيسي باشد در ميانه آنها هست، حاشا و كلاّ منسوخ شدند، منقرض شدند كتابشان و خودشان. يكپاره شارب‏الخمري مانده‏اند و حاملي نيست در ميان آنها و نيست در ميان آنها چيزي كه امر اين ملك به آنها بگذرد و سياست مدن داشته باشد.

پس اگر كسي تتبع داشته باشد در عالم نظر كند واللّه العلي العظيم كه مثل اينكه آفتاب واضح است اين واضح است كه نه دين دهريان نه دين بت‏پرستان، نه دين مجوس، نه دين يهود، نه دين نصاري، اينها چيزي نيست كه كافي اين خلق باشد يا پستايي داشته باشد. بلي بعضي شبهه‏اي بكنند و از دين اسلام منحرف بشوند خيال كنند كه اينها حالا ديني دارند يا چيزي در دستشان است، حاشا همه‏اش لامذهبي است. هيچ ندارند مگر آنها كه رفتند در دين نصاري خيال مي‏كني حالا يك‏چيزي دارند؟ حاشا. حالا گيرم رفتي نصراني هم شدي، حالا چه شد؟ دين كو، مذهب كو، آن چيزي كه كفايت خير و شر جميع روي زمين بكند كو؟ نهايت اسلام را ترك كردي رفتي

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 253 *»

رختهات را هم مثل اُرُسها كردي، دين اُرُس را اختيار كردي حالا دين كو؟ دين ارس كه دين نيست و در روي زمين ملتي باقي نماند.

باري، خداي رؤف رحيم منسوخ كرد اديان را و برداشت جميع دينها را و يك‏چيز جزئي كه متمسك به آن بشوند شيطان براشان نگذاشت. بلي چيزي كه هست، گماني كه مي‏رود در اسلام و مذهب اسلام است كه پيغمبر9 آمد و شريعتي غرّاء آورد ولكن امت او هم نوعاً دو طايفه‏اند: شيعه و سنّي. حالا اينجا هم بياييم ببينيم آيا احتمال اين مي‏رود كه مذهب سني مذهب باشد؟ اولاً از مذهب سنّي اين است كه از وقتي كه رسول‏خدا چشمش را برهم گذاشت ديگر حجتي معصوم در عالم ضرور نيست و تمام شريعت به دست علما است. اگر صدهزار سال طول بكشد علما كافي خواهند بود. زمام شريعت دست ملاّها است و حجتي معصوم در ميانه نيست. اين يك‏حرف كه مي‏خواستم عرض كنم. حرف ديگري هم دارم آن را عرض مي‏كنم به كار علما مي‏آيد به كار ساير مردم هم مي‏آيد، يك‏چيزي از آن مي‏فهمند؛ و آن اين است كه وقتي كه پيغمبر مبعوث شد شما مي‏دانيد بشر بود و به‏طور بشريت ظاهر شد و آمد در ميان مكّه و فرمود قولوا لااله الاّاللّه محمّد رسول‏اللّه اول توي آن بازاري كه گفت همانجا شنيدند، توي بازار ديگر هم رفت گفت آنجا هم شنيدند و در ميان مردم ايستاد و گفت قولوا لااله الاّاللّه هرجا صداي او رفت شنيدند. بعد قال قال ميان مردم شد كه آدمي آمده توي بازار مي‏گويد قولوا لااله الاّاللّه. مدتي همچو طورها بود به غير از اين چيزي نمي‏فرمود تا اينكه جمعي ايمان آوردند و شريعتي بناكرد گفتن. سخن از دهان آن حضرت كه بيرون مي‏آمد مي‏رفت به گوش هركس كه مي‏رسيد مي‏شنيد. ديگر ساير مردم كه در اطراف بودند نمي‏دانستند كه پيغمبر امروز چه فرموده، بعد از اينكه به مدينه آمد و مسلم بسيار شد، باز شما مي‏دانيد كه نظم عالم بر اين نيست كه جميع كسبه و جميع اهل حمامها و كاروانسراها دايم در حضور پيغمبر باشند و همه يكجا جمع باشند شب و روز، بلكه مردم كاسبي داشتند؛ آهنگر بايد آهنگري بكند، تاجر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 254 *»

بايد تجارت بكند، هركس كاري دارد. اهل كاروانسراها در كاروانسراها نشسته‏اند، اهل بازار در دكانها نشسته‏اند، چاروادارها و شتردارها دائم سفر مي‏كردند، شام مي‏رفتند، حلب مي‏رفتند، مصر مي‏رفتند. ايلات و گله‏دارها و حيوان‏دارها و مالدارها بر سر حيوانات خود و در ايل خود بودند، نمي‏توانند روز و شب در مدينه در خدمت حضرت باشند ايل و قبيله داشتند، چراگاهي داشتند بايد به كار خود برسند. پيغمبر هم در مدينه بود و بس، يك‏تا اطاق بود پيغمبر در آن مي‏نشست، مسجد هم كه مي‏رفت نهايت چهار پنج‏هزار نفر جمع مي‏شدند اگر همه مي‏آمدند و مسجد پر مي‏شد والاّ دو سه‏هزار نفر بيشتر نبودند، بلكه اين‏قدرها نبودند و نمي‏آمدند، مردم از پي كسب و كار خود بودند. بلي چندنفر مردمان بيكار خوش‏نشيني كه بودند و كسب و كاري نداشتند آنها روزها جمعيت مي‏كردند بيشتر اوقات خدمت حضرت مي‏رسيدند. وانگهي در مدينه مساجد بسيار بود هر يكي در محله خود امامي كه پيغمبر براشان قرار داده بود با او نماز مي‏كردند، همه به مسجد پيغمبر نمي‏آمدند، آنهايي هم كه در حضور پيغمبر بودند اتفاق مي‏افتاد كه بودند اتفاق مي‏افتاد كه نبودند. گاه بود پيغمبر حديثي مي‏فرمود آنها از او مي‏شنيدند، اينها نمي‏شنيدند، باقي مردم آن را نمي‏دانستند. گيرم بالاي منبر مي‏فرمود حضرات! شما بايد زكات بدهيد. آنها كه بودند مي‏شنيدند، ديگر همه مردم چه مي‏كردند؟ ديگر اگر اينها روايتي مي‏كردند شنونده آن كم بود، آنها هم كه شنونده هستند وقتي اعتنا داشته باشند و ضبط بكنند اين مسأله را مي‏توانند ياد بگيرند والاّ كج و واجش مي‏كردند يكي از آن‏طرفش را مي‏انداخت يكي از اين‏طرفش را مي‏انداخت، دو نفر نبودند كه مطابق با هم بگويند. مثل اينكه من اينجا يك‏چيزي بگويم، يك مسأله فقهي مثلاً بگويم، اينهايي كه هستند وقتي بيرون مي‏روند از اينجا و از اين مجلس درس، هركس يك چيزي مي‏گويد، دونفر مثل هم نخواهند گفت باوجوديكه اين‏همه در اسلام بوده‏ايد. ببين آيا حال آنها چه خواهد بود، وانگهي تازه از بت‏پرستي مسلمان شده بودند. وقتي قومي جديدالاسلام كه عمري توي يهود

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 255 *»

بوده‏اند، توي نصاري بوده‏اند، تازه به اسلام آمده‏اند، اين مشركين عرب كه بودند كه به سختي و صلابت آنها ديگر نمي‏شد، كه شعور اين را نداشتند كه سر و شكل خود را طوري پاك و پاكيزه كنند كه كسي بتواند به آنها نگاه كند. حالا اينها آيا از دين چه مي‏فهمند، مسأله فقهي چه سرشان مي‏شود؟! الآن چه‏بسياري از مردم كه بعد از اينكه اين‏همه در اسلام زيست كرده‏اند، چه‏بسيار كسان كه الآن در اين مجلس هستند و اينها كه من مي‏گويم اعتنا نمي‏كنند، گوش نمي‏دهند. بسا آنكه دلش اينجا نيست، حالا دارد توي دلش حساب پولهايش را مي‏كند كه دو پول از كي طلب دارم، دو پول از فلان‏كس بايد بستانم. چه‏بسياري كه چرت مي‏زنند، چه‏بسياري كه گوش نمي‏دهند يا گوش مي‏دهند نمي‏فهمند مگر در ميان اين‏همه سه تا، چهار تا، پنج تا، ده تا گوش مي‏دهند و ضبط مي‏كنند. مجلس پيغمبر هم همين‏طور بود مثل همين مجلس، ضبط نمي‏كرد مگر دهي، پنجي، كه ضبط مي‏كردند. آنها هم به ديگري يا مي‏گفتند يا نمي‏گفتند. اگر مي‏گفتند آن ديگري هم همين‏طور و بني‏نوع انسان فراموشي دارد. حالا گيرم فهميد و ضبط هم كرد، ده روز كه گذشت يادش مي‏رود لامحاله، بعد از ده روز اگر از او مي‏پرسيدي پيغمبر چه فرمود مي‏گفت يادم نيست كه اين‏طور فرمود يا آن‏طور فرمود. خودمان شب حديث مطالعه مي‏كنيم يا مي‏شنويم، صبح كه مي‏شود يادمان نيست. گذشته از اينها آنچه را كه شنيدند و فهميدند و ضبط كردند از اين احاديث ناسخ در حكم ايشان هست، منسوخ در حكم ايشان هست. امروز وحي نازل مي‏شد صلاح در اين بود كه چنين كنند، فردا وحي طوري ديگر نازل مي‏شد. امروز مي‏گفت و قومي مي‏شنيدند و فردا مي‏گفت و قومي ديگر مي‏شنيدند، از خدمت پيغمبر مي‏رفتند بيرون هر يكي مي‏گفت خودم شنيدم پيغمبر همچو مي‏فرمود و اختلاف مي‏كردند.

باري، زياده از بيست‏وسه سال هم مدت بعثت آن بزرگوار طول نكشيد اين مدت هم چه‏بسيارش در غزوات بودند، چه‏بسيارش در سفرها بودند. و شما مي‏دانيد در سفر دويي، سه‏اي بيشتر نمي‏شد پيش او باشند يكي خرش را تيمار مي‏كند، يكي شترش را

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 256 *»

آذوقه مي‏دهد، هر يكي به دردِ كار خود مشغول است، در اين ميانه يك‏كسي هم خدمت پيغمبر باشد مضايقه نيست. حالا آيه نازل مي‏شد براي آن يك‏نفر مي‏فرمودند، باقي ديگر خبر نداشتند مگر براشان روايت كند، از اين‏جهتها مسلمين شريعت را ضبط نكردند.

باري، آنچه گفتم اگرچه شاهدي برايش نياوردم، قسم برايش نخوردم لكن خودت مي‏داني كه همين‏طور است و غير از اين نمي‏شود. پس اينها احاديث را ضبط نكردند بديهي است كه هريك نفر كل دين را ضبط نتوانست بكند. اگر مسأله‏اي بعد از پيغمبر براي مردم اتفاق مي‏افتاد ابوبكر مي‏گفت در خصوص اين هركه از پيغمبر چيزي شنيده بگويد. يك‏كسي از گوشه مسجد بر مي‏خاست و مي‏گفت در سفر من همراه حضرت بودم، حضرت همچو فرمود وهكذا باقي بر همين‏طور و اگر غير از اين بود و بايستي براي هر مسأله هر كسي يك‏حديثي شنيده باشد، پس براي هر مسأله صدهزار حديث بايد باشد ولكن چنين نبود. چه‏بسيار مسائل كه يك‏حديث بيشتر ندارد، چه‏بسيار آدم مجهول‏الحالي كه مي‏آمد يك آيه قرآني مي‏گفت شنيده‏ام. آيه كه نازل شده بود آني كه حاضر بود مي‏شنيد براي ديگري هم نقل مي‏كرد. يكي ده‏آيه راه مي‏برد، يكي بيست‏آيه، يكي پنج‏آيه، يكي دوآيه، يكي همه‏اش قل هو اللّه احد را راه مي‏برد ديگر بيشتر نمي‏دانست. قرآن همين‏طور متفرق بود در ميان امّت، چون تا آخر عمر پيغمبر به تدريج قرآن نازل شد. و همين‏طور كه هركس مي‏شنيد مي‏دانست، قرآن متفرق بود در ميان امت. نه خيالتان برسد قرآن جمع شده بود و كتابي بود ضبط شده، حاشا ابداً قرآن در ميان مردم نبود. بسا آنكه يك‏كسي يك‏آيه روي تكه كاغذي نوشته بود داشت، اگر از بر كرده بود آن را دور انداخته بود. بله نماز مي‏كرده‏اند و مي‏دانسته‏اند اينها را. همين‏طور در ميان مردم بود تا وقتي كه پيغمبر از ميان رفت غصب خلافت كردند. حضرت‏امير حافظ كل قرآن بود، حضرت‏امير نفس پيغمبر بود، از طينت پيغمبر بود، ساكت شد و به جهت تقيه نتوانست حرف بزند. ابوبكر رفت بالاي منبر پيغمبر و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 257 *»

خليفه شد.

غرض اين مسلمين كه بودند به اين حالت بودند كه عرض كردم، يكي بود دو تا حديث داشت يكي سه‏تا حديث داشت، هركس چندتا حديث بيشتر نداشت، يك‏نفر كل دين را نداشت، ابوبكر هم كه هيچ نمي‏دانست، عمر هم كه خودش رفت بالاي منبر گفت «كل الناس افقه من عمر حتي المخدّرات في الحجال» جميع شما فقيه‏تريد از من حتي زنان در حجله‏ها، آن زنان كه در حجله‏ها هستند، آنها هم از من داناترند. حالا اجماع كرده‏اند امت كه من خليفه باشم. ابوبكر هم خيالتان نرسد كه مسأله مي‏دانست، اگر دو نفر پيش او مرافعه مي‏آمدند مثل خر در گِل فرومي‏ماند. صدا مي‏زد اي اصحاب آيا پيغمبر در خصوص اين چيزي فرموده؟ هركس چيزي شنيده بگويد. يكي مي‏گفت مثلاً من در خدمت پيغمبر در غزوه احد بودم همچو واقعه‏اي روي داده بود پيغمبر همچو فرمود، مي‏گفت برويد همچو كنيد. قضيه ديگري رو مي‏داد باز صدا مي‏زد بابا كسي در اين خصوص روايتي دارد كه از پيغمبر شنيده باشد؟ او هم مي‏گفت و به همين‏طور كار را مي‏گذرانيد. وانگهي كه اين منافقين كه غاصب حق آل‏رسول بودند، آيا اينها دين ضبط مي‏كنند؟ اينها مذهب و ملت چه مي‏دانند؟ اينها كجا مي‏توانند دين را ضبط كنند، حفظ كنند؟ پس اگر حكم كج و واجي هم شنيده بودند چون ضبط نمي‏كردند از يادشان مي‏رفت اين است كه براي اينها ديني باقي نماند، از حضرت‏امير هم كه اخذ نمي‏كردند. پس نيست در ميان سني ديني، ابداً ديني ندارند در جميع شريعت يك حكم ندارند، در جميع صلاح و فساد يك حديث ندارند. چه‏بسيار جماعتي از اين صحابه كه حديثها مي‏دانستند، چون در زمان آنها جهاد رو مي‏داد فرستادند او را رفت و كشته شد. آنهايي هم كه چهار كلمه از بر داشتند از ميان رفتند و احاديث به كلي از ميانشان گم شد جزئي حديثي كه در دست بعضي مانده بود آنها هم خودشان براي خودشان مي‏دانستند، براي كسي نمي‏گفتند. قرار اين است كه تا من نگويم تو نمي‏داني پيغمبر همچو گفته، هيچ‏كس هم خرش به اين گِل نخوابيده كه توي

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 258 *»

دلش هرچه راه مي‏برد بيايد براي همه‏كس بگويد و نقل كند و چگونه ممكن مي‏شود اينكه آدم هرچه راه مي‏برد همه را براي همه‏كس بگويد و نقل كند. بلي اگر از من بپرسند كه در فلان‏مسأله چه فرموده‏اند اگر من شنيده‏ام و ضبط كرده‏ام و يادم هست و همه‏اش را مي‏دانم و دلم بخواهد بگويم، مي‏گويم. والاّ چه خرم به اين گِل خوابيده كه برخيزم و خرم را سوار شوم توي دهات از اين ده به آن ده، از اين محله به آن محله، بر در هر خانه‏اي صدا بزنم كه بابا بدانيد پيغمبر همچو گفته. كي همچو قراري بوده؟ پس اگر كسي از كسي چيزي مي‏پرسيد اگر دلش مي‏خواست جواب مي‏گفت والاّ كسي خود به خود چيزي نمي‏گفت تا اينكه ديگر حديثي در دستشان نماند. نه حديثي، نه كتابي دستشان ماند. قرآنشان مغشوش، احاديثشان مغشوش. از اين‏جهت عمر حكم كرد كه بابا ما از احاديث براي همه‏چيز چون حكمي در دستمان نيست، هرجا حكمش را ندانستيم اجتهاد مي‏كنيم شما هم بايد مجتهد شويد، اجتهاد در دين كنيد. هرچه فهميديد حكم كنيد. بناكردند اجتهادكردن و به رأي خود فتوي‏دادن؛ و اين در دين خدا به رأي و هوي گفتن از آنجا پيدا شد. فقها آراء مختلفه در ميانشان پيدا شد، فقهاي مختلف پيدا شدند. كل مذهب را در جميع مسائل به رأي خود و به قياس مي‏گفتند. خوب اگر يكي از ايشان بپرسد شما امت كي هستيد چه جواب مي‏گويند؟ اگر بگويند امت پيغمبر، مي‏گويد پس چرا به قول او عمل نمي‏كنيد؟ پس شما امت خودتان هستيد كه به رأي خود مي‏گوييد، اين‏كه دين نشد. اگر كسي همچو چيزي بگويد حجتي ندارند، نمي‏توانند جواب بگويند. واللّه اگر كسي تتبع كند نيست ديني براي سنّي. و براي كسي شبهه نشود، نهايت آن شبهه هم كه مي‏رفت آنروز مي‏رفت كه زمان ابابكر و عمر بود. آيا عثماني كه جميع مال خدا را دولت خود قرار داد و آنچه را كه پيغمبر عزيز خواسته بود ذليل كرد آيا او حافظ دين پيغمبر مي‏شد؟ حاشا. آيا بعد از آن اولاد مروان حافظ دين پيغمبر مي‏شد باشند؟ واللّه مذهبي نيست در عالم مگر مذهب شيعه اثني‏عشري و راهش اين است كه حافظ در ميانشان هست و حجت معصوم دارند. اين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 259 *»

است كه آن فقهاي شيعه كه علم دارند به جميع حلال و حرام اشياء و به جميع نيك و بد اشياء، حجت خدا در زمين براي ايشان هست، انتظار دارند ظهور او را.

لكن در اين دين هم خللها پيدا شده، بعضي از آنها را گفته‏ام حالا هم مي‏گويم. از آن‏جمله قومي آمده‏اند و مي‏گويند عالم مذهب شيعه ماييم و بايد ما را اطاعت كرد. اين را كه گفتند براي ضعفا شبهه شد كه آيا اين عالم را اطاعت بايد كرد يا آن عالم را؟ يكي ديگر ادعاي علم مي‏كند، مي‏گويد من خليفه رسول‏خدايم و جميع مايعرف او توجه به سقف اطاق‏كردن است و چمباتمه نشستن و سكوت‏كردن و آههاي ده پانزده ذرعي كشيدن. تنباكوي عطري بكشد، چاي آق‏پر بخورد و زبانش را كج بگيرد و بابا بي‏بي بگويد و مرشد باشد و اين ارشاد شرط كليش هم اين است كه زبانش را كج بگيرد و هندي حرف بزند. حالا تو را به خدا آيا مدار عالم بر اين مي‏گذرد و به وجود اين مي‏گذرد؟ اين‏كه يك‏شرطش. شرط ديگرش هم اين است كه كلماتي كه مي‏گويد هيچ‏تايش به هم ربط نداشته باشد. پير، هو، مولا، حق، علي‏مدد، دم، بابا، عشق، حق، هي از اين قبيل كلمات كه دوتاش به هم مربوط نيست. خوب حالا اينها را هم گفتي چطور شد، چه‏چيز بود اينها كه گفتي؟ قومي ديگر رفته‏اند ديوانه‏هاي جنگلي را كه نوره نمي‏كشند و اين موهاش ريخته هرگز استنجا نكرده و نجاست به آن موها زنگوله بسته، ديوانه كثيفي كه از ديدنش آدم تهوعش مي‏گيرد آمده‏اند اين را ولي خدا گرفته‏اند. آخر اين چطور ولي خدا شد؟ اين چطور مستجاب‏الدعوه شد؟ مي‏روند تبرّك مي‏جويند از اين، از دم اين همت طلب مي‏كنند، منصب مي‏طلبند. بابا اين مردكه ديوانه است، آيا نمي‏بيني مكشوف‏العوره است؟ كدام نبي از انبيا مكشوف‏العوره مي‏نشست؟ حالا اين پير، بابا، مولا گفت، اين ولي خدا شد؟ حالا پيش اين آمديم نشستيم قنبرك هم كرديم، حالا ديگر چه شد؟ مي‏بيني دوزانو مؤدب نشسته يكدفعه ديدي معلّق زد. ولي خدا كي معلق مي‏زند، حالا اين چه‏چيز شد كه تغوط كند در ميان دست و پاي خودش و در آن غوطه بزند؟ ديوانه ديگر رفته شاه‏سياه را براي خود گرفته با اين حمق و ناداني

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 260 *»

مي‏روند با آن جبه‏هاي دارايي و ماهوت و ترمه و خز مي‏روند توي طويله، روي آن پهن‏ها و كثافتها دوزانو مي‏نشينند و آن گند و بو و عفونت آن تغوطها كه كرده و آن زخمها كه از بس بچه‏ها سنگش زده‏اند بدنش زخم شده، روي آن زخمها مگس نشسته و گند كرده. يكپاره پوست خربزه هم آنجا ريخته و تعفن كرده و ترش شده، حالا اين شاه‏سياه آيا ولي خدا مي‏شود؟ آيا ملك را مي‏خواهند بگردانند با اين مي‏گردانند؟ همين‏كه يكتا پشگل برداشت به كسي انداخت حالا ديگر آقا توجه به اين كرده، لطف درباره اين كرده. اين بازيها چه‏چيز است، اين ديوانگي‏ها كدام است؟ مردم واللّه نمي‏دانند پا به بخت خود مي‏زنند و نمي‏دانند چقدر خود را ضايع مي‏كنند و شما چقدر بايد شكر خدا كنيد كه مي‏فهميد و فهمانيدم به شما. مردكه از اهل همين كرمان بود، نهايت كمالش اين بود كه بگويد بابا، پير، مرشد، و دورش بنشينند و چاهيهاي آق‏پر بياورند بخورند و باقلوا و پشمك بياورند بخورند. نهايت تحقيقاتش هم همين بود كه فلان‏حاكم چه‏كار كرد، پيش شاه رفتم چه گفت، پيش حاكم رفتم چه گفت. حالا اين چه‏چيز شد؟ اين مردكه شعور ندارد، اين نماز راه نمي‏برد اگر بخواهد نماز كند بايد مقلّد ديگري باشد، اين چگونه مدبّر آسمان و زمين و صاحب سياست مدن مي‏تواند باشد؟ چگونه سلاطين روي زمين اگر دست از سلطنت خود بردارند اين مي‏تواند عالم را به تدبير خود بگرداند؟ نهايت آن مرشدِ پيش، كاغذيش هم داده. بابا، پير، مرشد، ما رفتيم جوزي شكستيم، سري سپرديم، يكتا پنابادي([1]) هم داديم، سرش را هم توي گوشمان گذاشت و گفت الحق. آيا حالا مدار روي زمين به اين مي‏گردد و جميع صلاح و فساد عالم به اين درست مي‏شود؟ جميع ثغور مسلمين به اين بسته مي‏شود و جميع حدود و شرايع به اين درست مي‏شود؟ آيا حالا اين دين شد؟ باقيش كو؟ تو كه نماز نمي‏داني چطور ولي خدا شدي؟ حالا شما را به خدا آيا انسان شك مي‏كند كه اينها

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 261 *»

دين باشد، اينها مذهب باشد؟ نه واللّه، كسي شك نمي‏كند. پس قومي گمراه شده‏اند در ميان شيعه و اين‏گونه مذاهب براي خود درست كرده‏اند. ديگر يكپاره احمقها هم شبهه كرده‏اند كه اين نفس قوي داشته، نفس قوي يعني چه؟ ديدي كه نماز نكرد، ديدي كه استنجا نكرد، بدن خودش را نشست، پاك نكرد و تطهير نكرد، اين چه نفس قوي شد؟ خدا مي‏داند اينها جميعاً خيالات جنون است و خيالات بچه‏بازي. چاره اينها نمي‏شود مگر آنكه برق شمشير صاحب شمشير ظاهر شود تا اينها خود اسباب خود را بردارند و بگريزند. بچه‏ها كه گلوله‏مايه بازي مي‏كنند هريكي براي خود حقي دارد و باطلي دارد. يكي بُرده و يكي باخته، همين‏كه شاه از دور پيدا شد همه اسبابهاشان را برمي‏دارند و مي‏گريزند. مي‏بيني يك‏نفر از آنها باقي نمانده، همه گريختند و رفتند پي كار خود. اينها هم همچنين‏اند. اشهد باللّه كه اين دين نيست، مذهب نيست، اگر صاحب دين ظاهر شود آن‏وقت جميع اين بچگي‏ها و جميع اين گندگي‏ها و هرزگي‏ها خودش تمام مي‏شود.

قومي ديگر در ظاهر در اين دين رخنه انداخته‏اند باز اين هرزگيها در آنها نمي‏دانم چه بگويم؟ قلم اينجا رسيد و سر بشكست. بايد با تعظيم و تكريم ذكر آنها را كرد لكن من آن قاضي بلخ را مي‏گويم، علماي بلخ را مي‏گويم ديگر نمي‏خواهد همان آقايي كه خود تو آهو براش مي‏گرداني، خودت رشوه براش مي‏گيري، خودت التماس كرده‏اي و حكم خدا را به جهت تو تغيير داده مي‏بيني طالب رياست است، طالب قرب سلطان است، لازال مثل نوكر ديوان بر در خانه حكام و سلاطين مي‏رود، آقا كي فرصت دارد يك جزو قرآن بخواند؟ در تمام عمر خود لاي قرآن را وا نمي‏كند، ابداً يك‏حديث مطالعه نكرده، فرصت ندارد. شبها در توطئه تحصيل دنيا است، روزها مشغول به رفتن درِ خانه ديوان و دو سال كه قاضي شد صاحب پنجاه‏هزار تومان پول مي‏شود. من نمي‏دانم اين مسأله حيض اكسير احمر است كه همين‏كه آدم ياد گرفت ديگر پول از براش از همه‏جا مي‏آيد. آخر پنجاه‏هزار تومان از كجا مي‏آيد؟ اين نيست مگر آنكه طالب

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 262 *»

دنيا است و در صدد پيداكردن آن برمي‏آيد. امام7 مي‏فرمايد اذا رأيتم العالم طالباً للدنيا فاتّهموه علي دينكم اگر عالمي را طالب دنيا ديديد او را بر دين خود متهم نماييد. اين مردكه دين خود را اين قرار داده كه بايد از فلان‏جا به من فلان‏چيز برسد. لكن مي‏روند از پي اين اشخاص، ديگر فكر نمي‏كنند كه اين‏گونه اشخاص چگونه خليفه خدا و رسول و صاحب سياست مدن مي‏توانند بشوند؟ آخر نه اين‏گونه اشخاص به يك عداوت هزار خانواده را به باد مي‏دهند؟ ده هزار نفر مسلمان كشته شوند باك ندارد. مردكه راضي به قتل نفس مي‏شود كه اينها تا پانزده طبقه‏شان همه در بلا و محنت و مصيبت بيفتند براي اينكه مثلاً بيست و پنج تومان به من برسد. مردكه راضي است كه جميع مردم به خون خود بغلطند براي اينكه يك ملك شش‏دانگي گيرش بيايد. شما نگوييد ما شعور نداريم، ما چه مي‏شناسيم؟ مي‏گويم چه شد صدتومان پولت را دست آقا نمي‏دهي، ممكن نيست پولت را بدهي به آقا و نمي‏دهي. ابداً جرأت نمي‏كني بيع شرط تا ندهد نمي‏دهي، تا گرو نگيري نمي‏دهي، زنت را ايمن نيستي دستش بسپاري، دينت را چگونه دستش مي‏سپاري؟

باري، اين‏گونه‏اند مردم ولكن فقيه آل‏محمّد و حافظ دين آل‏محمّد و حامل شرع آل‏محمّد و خليفه آل‏محمّد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم كسي است كه بر صفت آل‏محمّد باشد و كسي است كه متخلّق به اخلاق آل‏محمّد باشد. اگر چنين‏كسي را يافتي روا است كه دين خود را از او بگيري و دينت را به او بسپاري. چطور شد پانزده تومان را بي گرو نمي‏دهي و دينت را مي‏دهي؟ واللّه ديني در روي زمين نيست مگر دين تشيّع و در ميان تشيّع ديني براي كسي نيست مگر دين آن كساني كه عمل به اين شريعت غرّاء مي‏كنند و از احكام شريعت تجاوز نمي‏كنند و در ميان اين طبقه آخري هركس صاحب علم و عمل است آن است صاحب شريعت. خواه يك‏نفر باشد خواه دو نفر، خواه ده‏نفر باشد. نهايت هر يكي در قطري هستند و احكام را به مردم مي‏رسانند. يك علامت ديگر اين است كه اگر در بلدي دو عالم به صفت كمالي كه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 263 *»

عرض كردم باشند، چون طالب دنيا نيستند، اگر او گفت، اين از خدا مي‏خواهد لب ببندد و غيرمعروف باشد. به جهت آنكه او كفايت مي‏كند. يك نبي در هر عصري بيشتر نمي‏خواهد باشد. در يك‏بلد دو نفر باشند و هردو بر صفت كمال باشند، آني كه دلالت مي‏كند بر آنكه يكي از آنها اهل دنيا است اين است كه اگر ديدي يكي از آنها حرف مي‏زند آن ديگري هم حرف مي‏زند، بدان كه طالب دنيا است و اين نيست آن عالمي كه تو مي‏خواهي. اگر ساكت است معلوم است هردو حقند، و هر دو تا نمي‏آيند حرف بزنند در يك بلد. لكن اگر در اقطاري چند باشند و حرف هم بزنند مضايقه نيست. آن در آنجا نشر امر خود را بكند اين هم در اينجا نشر امر خود را بكند.

باري، مقصود اين است كه اگرچه حق در مذهب اسلام است لكن نه در ميان كل مسلمين، زيراكه سنّي از جمله بديهيات است كه دين ندارد. آنچه تتبع كرده‏ام واللّه آنچه به رأي‏العين مشاهده مي‏شود ديني براي سنّي نيست. اگر بايد از پي دين سنّي بروم، بايد از امت ابي‏حنيفه باشم و ابي‏حنيفه نه پيغمبر است نه امام است. ابي‏حنيفه آنچه مي‏گويد از رأي خود مي‏گويد نه از جانب خدا مي‏گويد نه از جانب پيغمبر. پس جميع مجتهدين سنّي به رأي خود مي‏گويند.

چون سخن به اينجا رسيد بد نيست اين را عرض كنم؛ خيلي چيزها است در ميان مردم از الفاظ قديم مانده، پيشترها مي‏گفته‏اند و هنوز هم مي‏گويند، مردم پيشترها مجوسي بوده‏اند، آنچه در ميانشان شايع بوده و مي‏گفته‏اند حالا هم مي‏گويند. يا يهود بوده‏اند حالا هم همان الفاظ يهود را مي‏گويند، يا سنّي بوده‏اند حالا هم همان حرفهاي سنّي‏ها را هنوز مي‏گويند. مثل اين پاشوره كه براي حوض درست مي‏كنند. مي‏گويند پاشوره و راه نمي‏برند اين چرا اسمش پاشوره شده است. به واسطه اين است كه سنّي‏ها بعد از وضو پا را مي‏شويند اينجا را درست كرده‏اند براي پاشوره؛ حالا هم همين‏طور مانده است. همچنين وقتي سنّي بوده‏اند قلتين داشته‏اند حالا هم دارند. حالا هم در مشهد مقدس قلتين درست مي‏كنند. اين انگشت شهاده كه مي‏گويند، ملاّها

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 264 *»

هم توي كتابهاشان مي‏نويسند، اين مال سنّي‏ها است. آخر مردكه انگشت شهاده يعني چه؟ اين مال سنّي‏ها است، تشهد كه مي‏خوانند اشهد ان لااله الاّاللّه كه مي‏گويند ناخن راستشان را بلند مي‏كنند، اشهد ان محمّداً رسول‏اللّه كه مي‏گويند ناخن چپشان را بلند مي‏كنند و اين نامربوط است. پس انگشت شهاده يعني چه؟ از اين چيزها خيلي است. از آن‏جمله حرفهايي كه مال سنّي‏ها است و مانده، يكي اين است كه بيا برويم پيش مجتهد بپرسيم در فلان‏مسأله رأي شما چه‏چيز است. اين رأي شما چه‏چيز است مال سنّي‏ها است، مگر در دين خدا رأي بوده؟ هركس رأي دارد غلط مي‏كند. رأي، رأي رسول‏خدا است قول، قول رسول‏خدا است. من كيستم كه رأي داشته باشم؟ لكن حالا شايع شده استفتا مي‏كنند كه در فلان‏مسأله رأي شما چه‏چيز است؟ من رأي ندارم، هرچه مي‏گويم حديثي است كه روايت مي‏كنم. بنده چه‏كاره‏ام كه رأي داشته باشم؟ امام مي‏فرمايد اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانّهم حجّتي عليكم و انا حجّة اللّه راويان احاديث حجتهاي آل‏محمّدند در ميان مردم و هركس حادثه‏اي براي او رخ مي‏دهد و دستش به آل‏محمّد نمي‏رسد بايد پيش روات احاديث برود نه پيش اصحاب رأي.

باري، مجلس طول كشيده است. علاماتي كه عامه، دين و مذهب ندارند بسيار است نه كتاب دارند نه سنّت دارند. يكپاره احاديث دزد و دروغ دارند و آن جعلها كه بعد از پيغمبر كردند و نوشتند كتابهايي شده و در ميانشان مانده و كدام شاهد براي بي‏ديني اينها بالاتر از اينكه به محضي كه پيغمبر چشم مبارك را برهم گذاشت هجوم آوردند بر در خانه او؟ با كدام دين اين راست مي‏آيد؟ در همين دنيا با سلاطين بايد وفا داشته باشند، اگر بخواهند بي‏وفايي بكنند، درست نمي‏آيد. در همين دنيا اگر به محضي كه آن سلطان چشمش را بر هم گذاشت عيالش را نگذارند عزاداري كنند، بريزند در خانه او اين درست نمي‏آيد. پس بعد از اينكه پيغمبر از دنيا رفت، هنوز كفن او از آب غسلش تر بود كه ريختند درِ خانه او را سوزانيدند و دختر او را زدند، فرزند او را

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 265 *»

كه محسن نام كرده بود سقط كردند و آن روز كردند آنچه كردند. بعد از آن ببين با حضرت اميرالمؤمنين چه كردند! غصب حق او را كردند، ريسمان به گردن او بستند او را به مسجد بردند، چه محاربه‏ها كه با او كردند. خون عثمان از او مطالبه كردند و آخر او را به شمشير جفا در محراب عبادت شهيد كردند. در محراب عبادت در حضور خداوند او را آن‏طور شهيد كردند. آيا با وجود اين ديني براي آنها مي‏ماند؟ ببين با فرزندانش ديگر چه كردند! اينهايي كه عرض مي‏كنم داخل بديهيات است، حالا كار نداريم كه بعضي اينها از بعضي اشرف باشند، همه از يك طينتند. آنچه به بعض مي‏شود به باقي ديگر شده. ببين با امام‏حسن چه كردند! فكر كن ببين با سيدالشهدا چه كردند! آيا اين داهيه عظمي كه در ميان اسلام روي داد كم مصيبتي بود؟ آيا ديگر شبهه براي كسي باقي مي‏ماند؟

ببين آيا با اسلام مي‏سازد كه سيدالشهدا برخيزد در ميان مردم، در ميان آن قشون و به صداي بلند بفرمايد شما را به حق خدا قسم مي‏دهم آيا مرا مي‏شناسيد؟ همه گفتند خدايا بلي. فرمودند آيا نه اين است كه جدّ من محمّد مصطفي است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند آيا مي‏دانيد فاطمه دختر محمّد مادر من است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند شما را به حق خدا قسم مي‏دهم آيا مي‏دانيد علي بن ابي‏طالب ساقي حوض كوثر پدر من است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند شما را به حق خدا قسم مي‏دهم آيا مي‏دانيد حمزه سيدالشهدا عموي پدر من است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند آيا مي‏دانيد جعفر طيّار عموي من است؟ عرض كردند خدايا بلي. فرمودند شما را به حق خدا آيا مي‏دانيد كه خديجه كبري كه اوّل زني است كه اسلام آورده جده من است؟ گفتند خدايا بلي. ديد حضرت سيدالشهدا خير اينها چندان فايده به اينها نمي‏كند حسب و نسب شخص از چشم چندان ديده نمي‏شود. فرمودند آيا مي‏دانيد اين عمامه رسول خدا است كه بر سر من است؟ آخر اين عمامه يك حرمتي دارد، شمشير بر اين نبايد زد. گفتند بلي مي‏دانيم. فرمودند شما را به حق

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 266 *»

خدا آيا مي‏دانيد كه اين شمشير پيغمبر است كه من حمايل كرده‏ام؟ عرض كردند خدايا بلي، همه را مي‏دانيم و اقرار داريم. تا اينكه فرمودند فبم تستحلّون دمي؟ خوب آنچه باعث شده كه خون مرا حلال دانيد چيست؟ حالا ببين آيا اين شايسته است و با دين مي‏سازد؟ عرض كردند دست از تو برنمي‏داريم تا شربت مرگ را به تو بچشانيم. آيا با كدام مذهب مي‏سازد و به چه قاعده درست مي‏آيد؟ گذشتم از دين، آيا وفاي دنيا چه شده؟ آيا با يك رفيق خود، با يك دوست خود، آيا با يك بزرگ كسي اين‏طور مي‏كند؟ از اينها هم گذشتيم، يهود و نصاري اين‏قدر با اهل اسلام دشمني نمي‏كنند. دست يهودي آدم بيفتد نهايت عداوتي كه مي‏كند مي‏زند او را و مي‏كشد، ديگر كاري دست او ندارد. ديگر نمي‏آيند اسبان خود را زين كنند، سوار شوند و اين بدنها را پامال كنند و اين پامال‏كردن پس از آن مصيبت بود كه حضرت‏باقر مي‏فرمايد به طوري جدّم را كشتند كه پيغمبر راضي نبود درندگان را به آن‏طور بكشند. ببين چگونه كشتني بوده! فرمودند كشتند او را با سنگ، با چوب، با نيزه، با شمشير، با تير. آخر چه‏خبر است؟! مگر حسين چه كرده است به‏جز اينكه پسر پيغمبر است.

حالت عيالش را تصور كن، به حق خدا تصور كنيد آن حالت را. اين را نگفته‏ام و درست هم كسي ملتفت نشده، در بعضي قصيده‏هاي خود ساخته‏ام لكن درست معني نمي‏كنند. من ان‏شاءاللّه عرض مي‏كنم شما هم به‏طور تعقّل و ملايمت فكر كنيد، آنچه مي‏گويم ملتفت باشيد. آيا شما خيالتان مي‏رسد بعد از اينكه قشون ريختند در خيمه يكي آمد پشت خيمه كه بفرماييد از خيمه بيرون كه مبادا بي‏ادبي بشود؟! كجا؟! اينها دشمن بودند، بلكه نهايت بي‏حرمتي را مي‏كردند. شما مي‏دانيد قشون ديگر ملاحظه اين چيزها نمي‏كند وانگهي كه دشمن است و براي تاخت و تاراج آمده. طالب اين است كه بيش از آن ديگري مال تحصيل كند. مثل آن مردكه كه گريه مي‏كرد و دختر حضرت را تاراج مي‏كرد. فرمود چرا گريه مي‏كني؟ گفت چرا گريه نكنم و حال آنكه دختر پيغمبر را برهنه مي‏كنم! فرمود اين را كه مي‏داني چرا مي‏كني؟ گفت اگر من نكنم

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 267 *»

ديگري خواهد كرد. معلوم است مبادرت مي‏كنند كه هر يكي بيش از ديگري بربايد. حالا شما در اين تأمل كنيد به طور دقت ببينيد اين جماعت كه مي‏خواهند بر همديگر پيشي گيرند و هجوم آورده‏اند و سواره هم كه هستند، هلهله هم مي‏كنند و با اين حالت مي‏ريزند در خيمه‏ها. اينها هم كه زنهاي عفيفه بودند، مرد نديده بودند، جمعي ديگر دختر و بچه بودند، جمعي كبير بودند و كاري از دستشان بر نمي‏آمد. ببينيد اين قشون به اين‏طوري كه عرض كردم بعد از اينكه حمله كردند و ريختند در خيمه‏ها چه حالت براي آن زنها پيدا مي‏شود؟! حالا تأمل كنيد عرض كردم هر چيزي خوب است از روي تأمل باشد. معلوم است تا قشون توي بيابان ايستاده‏اند هريك هريك جدا ايستاده‏اند، وقتي جميعاً رو به يك چادر بياورند همه جمع مي‏شوند، نزديك همند و آن گرد و غبار و آن غوغا و آن صداي هلهله و هياهو و آن صداي پاي اسبان و آن صداي شيهه آنها و آن صداي خنده آنها و آن جمعيت بسيار و آن غلوطه كه چشم چشم را نمي‏بيند، حالا اين دخترها و بچه‏ها و زنها با اين فزعي كه براشان دست داده است مي‏خواهند بگريزند. از خيمه‏ها كه بيرون آمدند بگريزند، كجا بگريزند؟ توي دست و پاي اين اسبها! تو را به خدا آيا اينها در اين‏وقت چه حالت دارند؟! ديگر اينها كه نبودند كساني كه يك طرفي را واگذارند كه اينها از آن راه بروند و بگريزند، يا بگويند بسم‏اللّه از اين راه بفرماييد. اين بي‏كسان توي دست و پاي اين اسبان چه بكنند؟ معلوم است يكي دست اسب به او تنه مي‏زند، يكي پاي اسب به او تنه مي‏زند، يكي مي‏افتد روي زمين، توي اين غلوطه آيا چه‏گمان شما است؟ آيا مظنه دختري مي‏افتد حالا سوار صبر مي‏كند كه بسم‏اللّه برخيزيد تنه نخوريد. سوار اسب است و دشمن هم كه هست و مي‏خواهد برود چيزي بيشتر از ديگري به چنگ بياورد و تعجيل دارد، مي‏تازد و مي‏رود. حالا اين زنان و اين دختران توي اين غلوطه و توي اين جماعت چه حالت براشان خواهد بود؟! عقلشان از سرشان پرواز كرده بود، نمي‏دانستند چه كنند. يكي را اسب تنه زده افتاده و هنوز پا نشده كه يكي ديگر مي‏آيد تنه ديگري مي‏زند. وانگهي در اين اثنا هم از آن

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 268 *»

حرصي كه در غارت‏كردن دارند، تا اين زن مي‏افتد يكي را مي‏بيني خم مي‏شود چادر ايشان را مي‏ربايد، يكي ديگر مي‏رسد مقنعه‏اش را مي‏ربايد. اين زنها و بچه‏ها هم كه مي‏آيند بگريزند زير دست و پاي اين اسبان، توي اين غوغا، اين‏يكي نيزه مي‏زند به يكي، آن‏يكي پشت شمشير مي‏زند، آن‏يكي تازيانه مي‏زند، آن زنها يكي فرياد مي‏كند وامحّمداه، يكي مي‏گويد واعليّاه، يكي مي‏گويد آيا كسي هست به فرياد ما برسد؟! خلاصه اگر اين حالت را انسان تأمل كند هوش از سر آدم مي‏رود و حال آنكه همه آن زنها دختران محمّد مصطفي و دختران علي مرتضي بوده‏اند. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 269 *»

 (موعظه ششم يكشنبه / 26 محرم‏الحرام / 1286 هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

در تفسير اين آيه شريفه در ايام گذشته سخن به اينجا رسيد كه اركان عرش خداوند عالم چهار است: يكي ركن خلق و يكي ركن رزق و يكي ركن حيات و يكي ركن موت. ركن خلق را گفتم حامل حضرت‏امير است صلوات‏اللّه عليه و ركن رزق را حامل حضرت امام‏حسن صلوات‏اللّه عليه و ركن حيات را حامل حضرت امام‏حسين است صلوات‏اللّه عليه و ركن موت را امام زمان تو صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و علي‏آبائه حامل است. و عرض كردم حيات دو نوع است: يكي حيات دنيايي يكي حيات اخروي. حيات دنيوي حياتي است كه در حيوانات هم پيدا مي‏شود، اين را انسان دارد و آن حيوانات هم اين حيات را دارند و اما حيات اخروي در مؤمنين پيدا مي‏شود و در كافران آن حيات نيست. اما حيات اخروي در مؤمن هست و در كافر نيست و عرض كردم كه حيات دنيوي و حيات اخروي هر دو از نور حضرت سيدالشهدا است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و از شعاع آن بزرگوار است. اما حيات دنيايي را چندان مطمح نظر نبود كه شرح كنم در اين ايام در قصد آن نبودم. خواستم حيات اخروي را شرح كنم و عرض كردم حيات اخروي روح‏الايمان است. روح‏الايمان در هركس هست آن

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 270 *»

شخص زنده است و هركس روح‏الايمان ندارد او داخل مردگان است و آيات و اخبار به اين معني دلالت مي‏كند كه روح‏الايمان سبب حيات شرعي و حيات اخروي است. و روح‏الايمان را گفتم ظاهري دارد و باطني دارد. ظاهر حيات روح‏الايمان همين شريعت مقدسه است كه در دست مردم است، هركس به اين شريعت مقدسه متمسك شد و عمل‏كننده به اين شريعت شد اين مؤمن است و هركس عمل‏كننده به اين شريعت نيست و تارك اين شريعت است و خود را آراسته به اين شريعت نكرده و از محرماتي كه در اين شريعت است خود را پيراسته نكرده داخل اموات است. پس در حقيقت در اين دنيا متشرعين و عمل‏كنندگان به شريعت احيائند و آناني كه ترك كرده‏اند شريعت را داخل امواتند. چون اين را عرض كردم اگرچه در نظر نبود لكن خدا بر زبانم جاري كرد عرض كنم بي‏فايده نخواهد بود و آن اين است كه چنانكه دانستي اين شريعت مقدسه حيات است و هركس اين شريعت در او پيدا شد و اين شريعت در او نفوذ كرد زنده است و هركس عامل به اين شريعت نيست و اين شريعت در او جاري و نافذ نشده زنده نيست. آيا نمي‏داني چرا گفتم نافذ و جاري نشده؟ يعني شرع را و ظاهر بدن حيات را نداشته باشد و شريعت در اعضاي او جاري نشده باشد و يقيناً همچو كسي نيست مثل آن كسي كه شريعت در او نفوذ كرده باشد و در خيال او و در فكر او و در وهم او و در علم او و در عقل او نفوذ كرده باشد و واقعيت داشته باشد والاّ مثل رياكاران است. آدم سياهي مثل ذغال است، عباي سفيدي دوش گرفته، حالا به اين عبا سفيد نمي‏شود لكن عباش سفيد است. پس اين شريعت مقدسه ظاهر حيات است، هركس اين شريعت را دارد زنده است. اينها كه مي‏گويم علي‏الرسم اينها را نشنويد بلكه در دلهاي خود جا دهيد و ثبت كنيد و به اينها عمل كنيد والاّ حجت بر شما تمام است و روز قيامت احتجاج به اينها بر شما مي‏شود و شما را به اين واسطه معذب مي‏كنند. پس همين كلامي كه من مي‏گويم بعينه رود نيل است كه در كام بني‏اسرائيل آب زلال مي‏شد، و در كام قبطي خون مي‏شد. همچنين اين سخن كه عرض كردم از براي

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 271 *»

شنوندگان و عمل‏كنندگان به آن رحمت مي‏شود و آنها به اين كلام داخل بهشت مي‏شوند و براي آنها كه عمل نمي‏كنند، و اعتنا نمي‏كنند، همين سخنها جهنم مي‏شود، عذاب ايشان را زياد مي‏كند. پس رحمة اللّه علي الابرار است و نقمة اللّه علي الفجّار است چراكه از جانب رحمة اللّه علي الابرار و نقمة اللّه علي الفجّار است كه وجود مبارك حضرت‏امير باشد صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. در زيارتش خوانده‏اي كه السلام علي رحمة اللّه علي الابرار و نقمته علي الفجّار همان بزرگوار مثل همين سخني است كه من مي‏گويم. در كوچه كه راه مي‏رفت هركس به او نظر مي‏كرد اگر موالي مي‏شد رحمة اللّه علي الابرار بود و هرگاه بغض او را مي‏ورزيد، همان حضرت‏امير نقمة اللّه علي الفجّار مي‏شد. همچنين اين سخنان حضرت‏امير و علم حضرت‏امير رحمة اللّه است بر ابرار و نقمة اللّه است بر فجّار. پس دل شما بر خود شما بسوزد و راه درازي را طي نكرده باشيد براي تحصيل جهنم بلكه طوري باشد كه براي تحصيل بهشت باشد و آن وقتي است كه عزم بر عمل‏كردن و اطاعت داشته باشيد والاّ حاصلي ندارد بجز جهنم‏رفتن. پس به واسطه اين ظاهر شريعت حيات ايماني و روح‏الايمان بر وجنات اين مردم مي‏تابد، در دلهاي اين مردم نفوذ مي‏كند و ظاهر و باطن اينها را زنده مي‏كند.

حالا اين شريعت كه حيات شد ببينيم منبع اين حيات كجا است؟ ممكن نيست در اعضايي حيات پيدا بشود مگر آنكه منبع قلبي از براي او باشد. از كجا اين اعضا زنده مي‏مانند؟ خود ايشان كه از خود حيات ندارند و مستغني از آن روح ملكوتي غيبي پنهاني هم كه نيستند و حيات هم كه مي‏خواهند داشته باشند پس چاره‏اي نيست بجز اينكه در ميان اعضا دلي بايد باشد كه رابطه با روح ملكوتي داشته باشد تا اينكه از روح ملكوتي حيات افاضه به آن دل شود و از آن دل منتشر شود به اعضا. پس هر آن اعضايي كه رابطه به آن دل داشته باشد حيات از دل كه سرايت مي‏كند اول به او مي‏رسد و هر آن عضوي كه رابطه به دل ندارد و مابين اعضا و مابين دل سُدّه انكار هست حيات در او نفوذ نخواهد كرد و ميّت خواهد بود و چون ميّت خواهد بود اگر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 272 *»

آفتي به او برسد دل آن دل بر او نمي‏سوزد اگر اينجا مرده باشد و گنديده باشد و از دل منقطع شده باشد جراح مي‏گويد آن را ببرند و اصلاً درد نمي‏آيد و دل خبردار نمي‏شود. همچنين است آن دل عالم هيچ غم ندارد اگر منقطعين او را تكه تكه كنند، ريز ريز كنند، هر بلائي، هر كفري، هر مصيبتي، هر ضلالتي به آنها برسد دل صاحب كار براي آنها نمي‏سوزد ولي دلِ دل مي‏سوزد از براي آن عضوي كه به آن متصل است و رابطه به آن دل دارد. اگر يك‏سوزن به پنجه پاي تو برود آن روح تو بنا مي‏كند جزع‏كردن، فغان‏كردن، او مي‏سوزد. و در حقيقت او مي‏سوزد اگر او نبود پا جان نداشت كه به فغان بيايد، جان مي‏سوزد. حضرت‏امير به رميله فرمودند شماها مريض مي‏شويد من مريض مي‏شوم. عرض كرد آناني كه در مدينه‏اند يا در هرجا هستند؟ فرمودند كل مؤمنان در هرجا كه باشند من به مرض آنها مريض خواهم شد به جهت آنكه آن بزرگوار جان عالم و جان جهان است. دركتاب وسائل روايت كرده حديثي كه خدا در روز قيامت سرزنش مي‏كند بنده خود را كه اي بنده من، من گرسنه شدم از تو طعام خواستم به من طعام ندادي. عرض مي‏كند خدايا تو اجلّ از آني كه طعام خواهي و گرسنه شوي. مي‏فرمايد فلان مؤمن از تو طعام خواست تو به او ندادي، به او كه ندادي به من ندادي. باز مي‏فرمايد به بنده‏اي كه من از تو آب خواستم و تو به من آب ندادي. عرض مي‏كند خدايا تو اجلّ از آني كه آب خواهي. مي‏فرمايد فلان‏بنده من از تو آب خواست، آب به او ندادي، به من ندادي. باز مي‏فرمايد به بنده‏اي كه من مريض شدم چرا به عيادت من نيامدي؟ عرض مي‏كند خدايا تو اجلّ از آني كه مريض شوي. مي‏فرمايد فلان‏مؤمن مريض شد و تو به عيادت او نرفتي، به عيادت من نيامدي. پس از اين‏جهت كه امام تو جان جهان و روح‏الايمان در تن مؤمنان است جميع آفات و عاهات و هموم و غموم كه بر مؤمنين روي مي‏دهد، قوت ادراك و احساس او براي امام است و امام از آن متأذي مي‏شود و به اذيت او امام اذيت مي‏كشد ولكن اين مؤمن عضوي از او است و او در اين عضو بروز دارد.

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 273 *»

پس از آنچه عرض كردم معلوم شد كه اگر عضو رابطه به دل ندارد اگر آفتي به او برسد دل براي آن عضو نمي‏سوزد و حيات در او نفوذ نكرده و هرگاه ميان دل و عضوي رابطه باشد حيات در او نفوذ مي‏كند و در او بروز مي‏كند و اين زنده مي‏شود و هر بلائي، و هر مصيبتي كه به اين مؤمن و به اين عضو برسد، آن بلا بر آن دل وارد مي‏آيد. ديگر حالا هرچه آن عضو لطيف‏تر باشد آن روح بيشتر مي‏سوزد و هرچه آن عضو كثيف‏تر باشد آن دل غمش كمتر است و كمتر مي‏سوزد. آيا فهميديد باطن اين حرف چه بود؟ مؤمنان اعضايند براي آن دل، هرچه آن مؤمن كامل‏تر و لطيف‏تر است آسيبي كه به آن مؤمن برسد دل امام كه دل است بيشتر بر او مي‏سوزد و بيشتر متأذّي و متأثر مي‏شود و هرچه آن عضو كثيف‏تر باشد، ايمانش ضعيف‏تر باشد، دل امام كمتر بر او مي‏سوزد. و مقصود اين بود كه روح‏الايمان منبعش از كجا است، از كجا آمده؟ من خودم كه ندارم، پس از كجا به من رسيده؟ پنجه پا از خود حياتي كه ندارد، دل اين عضو كيست و كجا است؟ اما براي اين دايره و اين عالم دلي است يگانه و آن دل يگانه وجود مبارك امام است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. هيچ برهان از براي وجود امام خود نمي‏يابي كه از اين بلندتر باشد كه اين مؤمنان زنده‏اند و صاحب حياتند و صاحب شريعتند. معلوم است دل منبعي است براي حيات كه اين حيات از آن منبع ساري و جاري مي‏شود و به همه مؤمنان مي‏رسد و از اين‏جهت در ساير ملتهاي باطله دلي نيست، شريعتي و حياتي در آنها نيست و نظمي هم باقي نمانده و به هيچ‏وجه سخني مرتبط و با برهان از براي هيچ ملت باقي نمانده. مضايقه نيست كه سنّيان بگويند ديني داريم، و براي خود ديني داشته باشند لكن ديني كه خدا خواسته باشد نيست. نه هر چيزي كه مي‏جنبد از حيات است، اين باد كه مي‏آيد خاك را مي‏جنباند، باد جنبنده است درختها را باد مي‏جنباند، حالا باد جنباننده است اين درخت را، لكن نه اين است كه اين جنبش از حياتي است بلكه اين جنبيدنهاي عرضي است، بي‏نظم است. از هر طرف كه باد مي‏آيد اين را از آن طرف به آن‏طرف مي‏برد. نه از براي فايده‏اي و حاصلي مي‏جنبد بلكه از هر طرف كه باد

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 274 *»

مي‏آيد يميلون مع كل ريح به هر بادي مي‏گردند. چنين‏اند ملتهاي باطله از هر طرف كه هوي و هوس ايشان را مي‏كشاند و شبهات و شكوك ايشان را مي‏برد از آن طرف مي‏روند. ندارند برهاني بر سخن خود، اگر برهان مي‏داشتند حجت خدا بر آنها تمام نبود ولكن ان يتبعون الاّ الظن و ان هم الاّ يخرصون مي‏فرمايد قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين دليل صدق، برهان است. پس مخالفين و اعدا برهان بر دين خود ندارند و اگر برهان مي‏داشتند صادق بودند. پس قول بي‏برهان است و قول بي‏برهان را حيات نيست و چون حيات نشد ممات است. پس اموات غير احياء و مايشعرون ايّان يبعثون مي‏فرمايد يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون پس آنها داخل امواتند و داخل غافلانند و شيعيان زنده‏اند.

حالا ببينيم اين زندگي و اين آب از كدام سرچشمه منتشر مي‏شود و در اين نهرها جاري مي‏شود. خودش كه ندارد، تو مي‏داني كه خودت نداري. اگر از چشمه‏اي كه خداوند عالم در وسط اين عالم آفريده كه عين‏الحيات است و آب زندگاني است، بلكه همان حوض كوثر است و چشمه كوثر، اگر از چشمه كوثر و حوض كوثر اين آب حيات به تو مي‏رسد، حسابي. و اگر از غير اين ممرّ مي‏رسد كه معني ندارد. پس آن چشمه حيات و قلب اين عالم وجود مبارك امام است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه ولكن باز فكر كن ببين آيا تو اول متصل به امامي و عضو رئيسي و اقرب و اشرف و اكرم از تو در اسلام كسي نيست؟ آيا تو مدعي اين هستي كه اتقي و اورع و اعمل و اكمل و اجمل از تو در عالم كسي نيست؟ من اگر همچو بگويم كه مجنونم. آدم كه خود را مي‏شناسد، از عنق منكسره خود كه خبر دارد، اين قذارتهاي ظاهري اين جهلهاي فراوان خود را خبر دارد. نمي‏تواند بگويد منم اكمل ناس امروز بعد از امام، و منم اتقي و اورع و اكمل و اجمل خلق و مشاهده‏كننده‏تر براي حقايق از جميع خلق و مي‏بيند خودش جاهل‏تر مردم است. آدم عاقل كه همچو چيزي نمي‏گويد پس هركس در وجود خود پستي رتبه خود را مي‏بيند و خود او حجت است براي شخص مقدّمي بر خود كه عضو رئيس‏تري

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 275 *»

است. كدام برهان از اين بالاتر و محكم‏تر كه خدا خودت را برهان كرده بر وجود سابقان. آيا نمي‏بيني چراغي كه روشن مي‏شود و نور براي او هست، آنچه اقرب به چراغ است روشن‏تر است و آنچه ابعد از چراغ است تاريك‏تر است؟ و خود وجود آن قطعه نور تاريكتر برهان اين است كه منزل و مأواي من سر پنج‏ذرعي از چراغ است و ميان من و ميان چراغ پنج‏ذرع فاصله است و در ميان اين پنج‏ذرع آنهايي كه از من نوراني‏تر و كامل‏ترند مسكن دارند. پس چه برهان براي تو بياورم كه از تو به تو نزديك‏تر باشد؟ و تو خود را از همه‏كس بيشتر مي‏شناسي بل الانسان علي نفسه بصيرة پس خود تو برهاني براي حجت كاملان و تو را الزام مي‏كنند به خود تو. پس واي بر آن كساني كه از اين حجت بالاتر مي‏خواهند اگرچه جهالند. مردكه رفته بود بالاي منبر ديگر در نظرم نيست بالاي منبر بوده يا در روي زمين گفته بود اگر خدا به واسطه علي بن ابي‏طالب به من روزي بدهد مي‏خواهم ندهد. نمي‏دانم اين چه نفس است؟ آيا تو اول ماخلق‏اللّهي كه اشرف از تو كسي نيست؟ و تو متصل به خدا هستي، يا تو دوري؟ اگر دوري پس واسطگان هستند ميان تو و خدا، اگر تو اول ماخلق‏اللّهي كه به اين حماقت و اين جهل چرا؟ باري اين‏طورند مردم و شما چنين نيستيد. شما كساني هستيد كه به حجتهاي خدا متمسك مي‏شويد و چون دانستيد كه وجود خود شما حجت است البته مي‏فهميد كه سابق‏تر از شما كسي هست. پس ميان شما و آن قلب اعضاي شريفه و اعضاي رئيسه كريمه فاصله‏اند چنانكه در ميان پنجه پا و دل اعضاي شريفه هستند كه حيات به واسطه آنها مي‏رسد به آن پنجه پا. پس به اين برهان ميان انسان و ميان آل‏محمّد و ميان حجت خدا و آن غوث اعظم واسطگانند و شرح اين حال را خدا در قرآن به اوضح بيان فرموده. مي‏فرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها كه آن قلب باشد مي‏فرمايد و جعلنا بينهم و بين القري التي باركنا فيها قري ظاهرة و قدّرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً امنين يعني مابين ضعيفان شيعه و مابين آن قريه‏هاي مباركه كه امام باشد قريه‏هاي ظاهره قرار داديم. ببين خدا چه اشاره‏اي در كلام خود

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 276 *»

گذارده كه آن مباركه را قريه ناميده، ظاهره را هم قريه ناميده چون هر دو حجتند از خدا بر تو. فرمود اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانّهم حجتي عليكم و انا حجة اللّه چنانكه امام حجت است بر خلق، بر طبق او اعضاي رئيسه هم حجتند بر خلق. چنانكه امام قريه انوار خدا است و قريه اسماء و صفات خدا است و آشيانه مشيت خدا است و قريه رؤس مشيت خدا است، همچنين اين واسطگان براي آنها كه پست‏ترند قريه‏هاي اسماءاللّه هستند، قريه‏هاي صفات‏اللّه هستند، قريه‏هاي مشيت خدايند، قريه‏هاي خيرات و بركات و علوم آل‏محمّدند. فرمود نحن خزّان اللّه في سمائه و ارضه و شيعتنا خزّان علومنا ماييم خزانه‏داران علم خدا در آسمان او و زمين او و شيعيانند خزانه‏داران علم ما. پس ايشان علوم خود را تحويل مي‏كنند به آن شيعياني كه واسطگانند، بعد از آن شيعيان، علوم آل‏محمّد به آن ضعيفان مي‏رسد. ببين چگونه هركس متصل به آن اعضاي رئيسه نيست اتصال به قلب ندارد و مرگ ايشان را دريافته و مرده‏اند و چقدر شريف است اتصال به اعضاي رئيسه و به اين جهت كه اتصال دارد به اعضاي رئيسه مي‏سوزد براي او دل آن جان. جميع اينها براي آن جان خادمند و آن جان براي اينها حافظ است و نگهبان، و اينها يك شخصند و شايد از اينجا بفهمي قول خداي عزّوجلّ را كه مي‏فرمايد انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً ليغفر لك اللّه ماتقدّم من ذنبك و ما تأخّر و يتمّ نعمته عليك و يهديك صراطاً مستقيماً و بفهمي كه اين چه معني دارد كه خدا مي‏فرمايد ما فتح كرديم از براي تو اي پيغمبر ما فتح روزي تو كرديم تا اينكه خداوند عالم بيامرزد گناهان گذشته تو را و گناهان آينده تو را. اين چه معني دارد؟ كدام ذنب پيغمبر داشت؟ كدام گناه براي پيغمبر بود كه به آن فتح گناهان گذشته و آينده او آمرزيده شد؟ پس بدان كه از براي تو جان است پس اي صاحب جان اگر دست تو را رعشه‏اي است و تو مي‏خواهي الف بنويسي و الف را كج و واج مي‏نويسي، بدان كه روح تو مقصر نيست و روح تو بر عصمت خود باقي است. و اي شخص صاحب جان بدان كه اگر پاي تو فالج است و نمي‏تواني راه بروي، روح تو بر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 277 *»

عصمت خود باقي است و صحيح است و مرض از پاي تو پيدا شده. اي صاحب جان اگر در زبان تو لكنت پيدا شد و نتوانستي فصيح و بليغ حرف بزني بدان كه براي روح تو قصوري نيست، روح تو معصوم است و بي‏عيب و نقص است نهايت رطوباتي عارض بر زبان شده، زبان لكنت پيدا كرده.

آيا دانستي چه گفتم و اين سخن به تو اثر كرد يا نه؟ عرض كردم امام جان جهان است و شيعيان اعضا و جوارح اويند و همه اينها يك‏شخص است. پاي او لنگ شده است، دست او فالج شده و رعشه پيدا كرده، زبان او لكنت پيدا كرده. آيا نه اين است كه اين عيوب عيوب اين شخص است؟ و آيا نه اعتذاركننده از عيوب، اين شخص است؟ و آيا نه ملامت اين عيوب بر اين شخص است؟ و آيا نه شرمندگي از اين عيوب براي اين شخص است؟ اين است كه در دعا مي‏خواندند و در ادعيه ايشان وارد شده كه مي‏خوانده‏اند عصيتك بلساني ولو شئت لاخرستني خدايا معصيت تو را كردم به زبان خود، اگر مي‏خواستي مرا گنگ مي‏كردي عصيتك بيدي ولو شئت لكنعتني خدايا به دست خود تو را معصيت كردم و اگر مي‏خواستي مرا شل مي‏كردي. حتي آنكه مي‏فرمايد عصيتك بفرجي ولو شئت لعقمتني تو را معصيت كردم به فرج خودم. كي امام به فرج معصيت خدا را كرده؟ كي امام زنا كرده؟ معني جميع اينها اين است كه عصياني كه براي عاصيان از شيعيان است، جميع عصياني كه شيعيان مي‏كنند و آنها اعضايند و مرتبط به ايشان و فرمود شيعتنا منّا و شيعيان جزء ايشانند. پس عصيان ما روسياهان عصيان ايشان است. جميع ملامت ما بر ايشان است و عذاب از عصيان ما را ايشان مي‏كشند واقعاً و حقيقتاً شبهه‏اي براي اين نيست. آيا نشنيده‏ايد آن حديث را كه ابن‏طاوس روايت مي‏كند كه حضرت‏حجت صلوات‏اللّه عليه در سرداب مقدس در سجده مي‏خواندند اللهمّ ان شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا اللهمّ اغفر لهم من الذنوب مافعلوه اتّكالاً علينا و ولّنا يوم‏القيمة حسابهم و لاتفضحنا يوم‏القيمة خداوندا شيعيان ما از مايند و مخلوق از فاضل طينت مايند و خميرشده به

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 278 *»

آب دوستي و محبت مايند. خداوندا بيامرز از براي ايشان آن گناهاني كه به توكل بر ما از ايشان سرزده و در روز قيامت حساب ايشان را به ما واگذار و ما را مفتضح مكن و مردم را بر گناهان شيعيان ما مطلع مكن. اين است كه در احاديث بسيار فرموده‏اند گناهان بر سه قسم است: يك قسم از گناهان در ميان شما و ما است كه در حق ما اهل‏بيت تقصير كرده‏ايد كه ما اكرم از اينيم كه آنها را مؤاخذه كنيم از شما. و يك‏قسم از گناهان است كه در ميان شما و خدا است و آنها را هم ما حتم مي‏كنيم بر خدا كه بايد خدا از سر تقصير شيعيان ما درگذرد و خداوند دعاي ما را رد نمي‏كند و آنچه ما به طور حتم از خدا سؤال كنيم خدا اجابت مي‏كند براي ما، دل ما را نمي‏شكند، اين هم يك‏جوره گناه. و يك‏جوره گناهان است كه بعضي از شما بر بعضي تعدي كرده‏ايد اما هرچه با عضو مرده تعدي كرده‏ايد اگرچه آن عضو را بريده باشيد كه دخلي به شما ندارد و كرده‏ايد، مستحق بوده‏اند و اگر با عضو زنده تعدي كرده باشيد و عضو زنده را آزرده باشيد آن‏قدر از مال خودمان به آن مظلوم مي‏دهيم كه از سر آن كسي كه ظلم كرده بگذرد. بلي ايشان واسعند، ايشان صاحب فضلند، قسيم جنت و نارند. پس گناهان شيعيان گناهان ايشان است. مي‏فرمايد ما به منزله تنه درختيم و شيعيان ما به منزله برگهاي اين درختند نگاه كن ببين درخت را اگر برگهاي او زرد است و خشك شده است چگونه نقصان درخت است! و اگر برگها سبز و خرم است براي درخت سرافرازي است و خشنودي است. حالا ما بياييم ببينيم چه‏كاره‏ايم، چطوريم، چطور خشنود مي‏كنيم امام خود را؟ آيا سرافرازي امام خود را مي‏خواهيم يا باعث سرشكستگي و نقص امام خود هستيم. روز قيامت همين‏كه تو مي‏آيي ببين آيا امامِ تو را ملامت مي‏كنند به واسطه تو كه ابوبكر بيايد بگويد ياعلي اين شيعه تو است، بسم‏اللّه حال جهنمش مي‏برند. ببين اين‏طوري؟ يا سبب سرافرازي امام خود هستي؟ واللّه من كه به‏قدر قابليت خود اگر چه خسيس‏ترين و بدترين خلقم، مي‏بينم هرگاه وارد مجلسي بشوم و اصحاب من صاحب تقوي و طهارت و صفا و سداد و اخلاق حميده باشند، مي‏بينم باعث سرافرازي من مي‏شوند.

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 279 *»

خوشحال مي‏شوم. لكن اگر يك بُر لوطي بي‏سر و پاي جعلّقي باشند مي‏گويم اينها اصحاب من نيستند، كه خود را نسبت به من مي‏دهند. ننگم مي‏شود، خجالت مي‏كشم. يا مي‏گويم اينها عقلا نيستند كه خود را نسبت به من مي‏دهند، يا مي‏گويم كه منسوب هستند و من بايد خجالت بكشم. غرض، باعث خجالت مي‏شود و سبب سرشكستگي من است. وقتي من چنين باشم آيا امام تو چگونه خواهد بود؟ اگر الواط شيعيان او باشند، لوطي‏گري و شيعه امام؟ يعني چه!

براي شما مثلي عرض كنم، فرض كن شخصي از ينگي دنيا آمد در اين طرف زمين، رفت توي مسجد ديد حضرت‏امير، حضرت امام‏حسن، حضرت امام‏حسين سلام‏اللّه‏عليهم مشغول عبادتند. مُعرض از دنيا، مُقبل به آخرت، همه خاضع، همه خاشع. تازه آمده مي‏بيند جمعي را در تقوي و زهد و ورع و نمي‏فهمد اين چه عملي است. مي‏بيند اينها ركوع مي‏كنند گريه مي‏كنند، سجود مي‏كنند گريه مي‏كنند. از آنجا مي‏رود در مجلس يزيد بن معاويه مي‏بيند نشسته بر تختي و شراب در برابر روي او گذارده و ساقيها و مزلّفها اطراف او و تار و تنبور و اسباب شطرنج مهيّا، و اينها قمار مي‏كنند و شراب مي‏خورند و قهقهه مي‏زنند و اشعار مي‏خوانند و لوطيگري مي‏كنند و مزخرفات مي‏بافند و شوخيها مي‏كنند. حالا هرگاه اين شخص ينگي‏دنيايي بيايد داخل ولايتي شود نگاه كند ببيند شخصي را كه عابد و زاهد است، مي‏گويد اين از جور آنها است، تابع آنها است و اگر برود در مجلس ديگري و ببيند شرب خمر مي‏كنند و آن كارها را مي‏كنند مي‏گويد اينها از تابعين آنهايند و از جور آنهايند بلاشك. آيا مي‏خواهي شرب خمر بكني، لوطيگري و هرزگي مي‏كني و مي‏گويي من شيعه اميرالمؤمنينم؟ تهمت و افترا به اميرالمؤمنين چرا؟ اگر دوست علي هستي چرا تهمت به علي مي‏زني؟ شيعه علي شعاع علي است و شعاع علي عكس علي است. آيا هيچ چوب كجي را ديده‏اي كه عكس راست در آئينه بيندازد و هيچ چوب راستي را ديده‏اي عكس چپ در آئينه بيندازد؟ تو كجي، مي‏گويي من عكس عليم، چگونه عكس علي هستي؟ دروغ

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 280 *»

مي‏گويي، علي راست است. چگونه تو ادعاي طهارت مي‏كني و اين‏همه كثافت داري و باوجود اين مي‏گويي من عكس عليم؟ پس تو كه مي‏گويي من عكس اويم و شارب الخمري، يعني او هم اين‏طور است. شعاع آفتاب زرد است و گرد است و شعاع ماه سفيد است و هلالي. هر شعاعي مثل صاحب شعاعش بايد باشد. تو مي‏گويي من شعاع اويم و لوطيگري مي‏كني معنيش اين است كه يعني آقاي من هم لوطي است. اين افترا را به حجت خدا مي‏زني؛ پس اقلاً بگو من از ايشان نيستم. حكايت آن شاعر را ديدم چقدر بر من اثر كرد. يكي از شعرا فاسق و فاجر بود، گويا سيداسماعيل حميري بود، يا ديگري بود، از حمام بيرون آمده بود حضرت‏صادق در كوچه بودند، روي خود را از حضرت برگردانيد. فرمودند ديگر چرا روت را برمي‏گرداني؟ چون شارب‏الخمر بود و فاسق و فاجر بود، عرض كرد نخواستم چشمهاي نحس من بر چشمهاي مبارك شما بيفتد. حضرت او را دلداري دادند و اميدوارش كردند. باري، شما اقلاً اين‏طور باشيد. پس ادعاي تشيع امر عظيمي است، اگر بفهمي گناهِ افتراي بر امام دارد.

باري، برويم بر سر مطلب، مطلب اين شد كه شماها اعضاي اماميد علامتش حيات شما است. علامت حيات كدام است؟ امتثال اوامر ايشان و اجتناب از نواهي ايشان. به قدري كه متشرعي حيات داري و به قدري كه حيات داري قرب تو به امام همان‏قدر است. حيات كه داري گناه تو آن‏وقت گناه دل مي‏شود، آن‏وقت او بايد استغفار كند براي تو و او شرمسار شود از گناه تو. صحيفه سجاديه را بردار ببين آن روح چگونه عذرخواه است براي گناهان خود. آن دعاهايي كه خوانده‏اند، آن گريه‏هايي كه كرده‏اند، آن استغفارهايي كه كرده‏اند جميعاً از اين باب است. مناجاتهاشان همه از اين باب است، از اين قبيل است كه خدايا از سر پاي من درگذر، از سر دست من بگذر، از سينه من بگذر، اينها همه بد كرده‏اند، فالج بوده‏اند، اينها كسل شده بودند نمي‏توانستند امتثال فرمان تو را كنند، خدايا از سر اين اعضا بگذر. اين است وجه استغفار ائمه و اقرار ايشان به معاصي كه علما در آن درمانده‏اند كه امام كه دروغ نمي‏گويد و مي‏بينيم

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 281 *»

خودش اقرار به معاصي مي‏كند. تكلّفي كه كرده‏اند آمده‏اند بعضي گفته‏اند اينها به جهت تعليم است. اين حرفها چه‏چيز است، كدام تعليم؟ بلكه اينها واقعيت دارد و حقيقي است.

بعد از آني كه امر چنين شد اين است كه خدا به پيغمبر خود مي‏فرمايد ليغفر لك اللّه ماتقدّم من ذنبك و ماتأخّر تا اينكه خدا بيامرزد گناهان گذشته تو را. يعني گناهان مؤمنان گذشته از عهد حضرت آدم را كه همه گناهان تو است و تو بايد عذرخواه از جانب ايشان باشي و بيامرزد گناهان آينده تو را كه گناهان شيعيان آينده باشد. گناهان همه را تو بايد استغفار كني و طلب كني كه به تو ببخشد آنها را. پس فرمود ليغفر لك اللّه ماتقدّم من ذنبك واللّه كه خداوند گناهان شيعيان گذشته و گناهان شيعيان آينده را جميعاً به بركت پيغمبر همه را مي‏آمرزد. اين را من نمي‏گويم امام مي‏فرمايد يكي از شماها در آتش يافت نمي‏شود، يكي از شماها در آتش ديده نمي‏شود. مي‏فرمايد احدي از شما داخل جهنم نخواهد شد. خوب اگر شماها داخل جهنم شويد پس شفاعت از براي كيست؟ اصل مسأله را مي‏خواهيم بفهميم. اتفاقي شيعه و سنّي است كه هر پيغمبري دعوت مستجابي داشت و پيغمبر ما هم دعوت مستجاب او اين بود كه خدا شفاعت امت او را به او داد كه ذخيره كرد آن شفاعت را براي اصحاب كبائر. اين شفاعت براي كيست بجز براي شيعيان صاحبان كبيره؟ پس معلوم شد كه خداوند از سر كباير به شفاعت محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه‏عليهم مي‏گذرد.

مجلس طول كشيده و سينه‏ام هم سنگين شده مختصر كنم. پس بياييم ببينيم معني اين آيه چيست كه انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً ما از براي تو يك فتح مبين آشكاري كه پنهاني براي او نيست و در هيچ‏وقت امر آن فتح پنهان نمي‏شود، آن فتح را به تو روزي كرديم تا به سبب آن فتح گناهان گذشته و گناهان آينده تو آمرزيده شود. كجا است آن فتح؟ و چيست آن فتح؟ اولاً معني فتح را عرض كنم كه بر بعضي مشتبه است. سلطان كه فتح مي‏كند يعني به مطلب خود مي‏رسد معلوم است به مطلب خود كه مي‏رسد بايد

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 282 *»

خرجها بكند، پولها خرج بكند، بايد از قشون او كشته شوند، مصيبتها به او برسد، زحمتها به او رخ بدهد. سخلو بكشد، مالش تلف بشود تا به مطلب برسد. همين‏كه سلطان به مطلب رسيد مي‏گويند فتح كرد و اگر سلطان خائب و خاسر برگشت و به مطلب نرسيد اين سلطان شكست خورده. فتح وقتي است كه شخص به مطلب خود برسد. ببينيم پيغمبر طالب چه ملك بود؟ فتح كدام قلعه را كرد؟ آيا پيغمبر پست‏فطرت بود و او مي‏خواست فتح قلعه چهارديواري بكند كه يك‏فرسخ در يك‏فرسخ عرض و طولش است؟ حاشا و كلاّ. كسي كه خداوند عالم او را آفريده قبل از جميع مخلوقات به هزار هزار دهر كه هر دهري صدهزار سال و هر سالي صدهزار ماه و هر ماهي صدهزار هفته و هر هفته‏اي صدهزار روز و هر روزي صدهزار سال اين دنيا است. به اين مدت خدا پيغمبرش را پيش از ساير كاينات آفريده و ببين كاينات چقدرند. هزارهزار عالم است و هزارهزار آدم است و خداوند جميع اين ملك را در تحت تصرف پيغمبر قرار داده و از نور مقدس او آفريده. نمي‏آيد قلعه صد گز در صد گز منتهاي آمال او باشد. كسي كه «به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را» كسي كه اگر اشاره بكند جميع عرصه امكان فاني مي‏شود، حالا بيايد فتح طايف بكند و ذوق بزند؟ همچو چيزي كه نمي‏شود. بله اين فتحي كه پيغمبر خواست بكند اين ملك، ملك شفاعت و ملك جنت و نار و ملك دنيا و آخرت و ملك تصرف در ماكان و مايكون است كه خواسته، پيغمبر طالب اين ملك است. مي‏خواهد جميع ماسوي‏اللّه در تحت تصرف او باشد. مگر پيغمبر همتش از سليمان كمتر بود كه گفت هب لي ملكاً لاينبغي لاحد من بعدي سليمان همچو ملكي خواست، پس او هم طالب ملكي است كه ملك ماكان و مايكون است، پيغمبر طالب اين سلطنت و طالب چنين فتحي بود.

حالا اين فتح كه مي‏خواهد بكند خرج دارد لامحاله بايد به مصرف برساند مال را، بايد جان داد، بايد قشون داد تا اين ملك را صاحب شود و خداوند عالم خرج اين دعوا را در عالم ذر با پيغمبر طي كرد. فرمود اگر تو مي‏خواهي اين ملك را مسخر كني و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 283 *»

جميع هزارهزار عالم در تحت تصرف تو باشد، جنت و نار در تحت تصرف تو باشد، و صاحب لواي حمد باشي و قسيم جنت و نار باشي، سلطان دنيا و آخرت باشي، شروطي دارد و خرجي دارد. اگر آن خرج را مي‏كني آن سلطنت را داري. اولاً آن خرجي كه بايد بكني تو بايد جميع اموال خود را در اين معامله بدهي، حضرت‏پيغمبر قبول فرمود و بروز اين قبول در حضرت سيدالشهدا شد. عرض كرد چشم مي‏دهم. فرمود كه تو بايد اصحاب خود را بدهي، عرض كرد چشم مي‏دهم. فرمود كه تو بايد اولاد خود را بدهي، عرض كرد چشم مي‏دهم. جان خود را بايد بدهي، عرض كرد چشم مي‏دهم. پس اينها، در حقيقت اين عرصه كربلا و اين واقعه كربلا آن ميدان فتح پيغمبر است و به اين عرصه كربلا فتح كرده پيغمبر. مگر در زيارت نخوانده‏ايد كه لا ذليل واللّه معزّك لا مغلوب و اللّه ناصرك تو ذليل نشدي و خدا عزيزكننده تو است، تو مغلوب نشدي و خدا ناصر تو است. پس اين بود كه به جهت حكمتهايي چند كه وقت فرصت آن را ندارد، آن بزرگوار آمد در صحراي كربلا، آمد در ميدان وفاي به وعده، در سر وعده حاضر شد وقت جانبازي در رسيد، اگر سر وعده نبود، اگر اين خرجِ آن فتح نبود، اگر فتح نكرده بود چرا مي‏فرمايد در روز عاشورا هرچه نائره حرب و جنگ مشتعل‏تر مي‏شد آن بزرگوار گونه‏اش برافروخته‏تر مي‏شد و خرّم‏تر و خندان‏تر و خوشحال‏تر مي‏شد. مثل اينكه تو از سفري بيايي، وقتي آثار شهر پيدا مي‏شود خوشحال مي‏شوي. هرچه آثار شهر بيشتر پيدا مي‏شود تو خوشحال‏تر مي‏شوي، مي‏داني كه حالا ديگر به منزل رسيدي، وطن نزديك شد. همچنين سيدالشهدا هرچه شهادت نزديكتر مي‏شد خوشحال‏تر مي‏شد. آيا نه اين است كه همين‏كه به بالين علي‏اكبر تشريف آورد فرمود به حضرت علي‏اكبر استرحت من الام الدنيا راحت شدي از محنتهاي دنيا، به منزل رسيدي. حالا ديگر حظّ كن، كيف كن. بلي اينها پسر همان پدر بودند، آيا نه اين بود كه وقتي شمشير بر حضرت‏امير زدند در محراب عبادت افتاده بود مي‏فرمود فزت و ربّ الكعبة حظّ كردم، فايز شدم به خدا قسم به منتهاي آمال خود رسيدم. شما خيال نكنيد

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 284 *»

كه اين بزرگواران دلي به اينجا بسته بودند هرچه رفتن نزديك‏تر مي‏شد خرّم‏تر مي‏شدند اين است كه هرچه نائره جنگ مشتعل‏تر مي‏شد آن بزرگوار خوشحال‏تر و خندان‏تر مي‏شدند. اينهايي كه روضه‏خوانها يكپاره حرفها را ديده‏اند توي كتابها نوشته و كتاب‏نويس هم جاهل بوده و از روي همانها مي‏خوانند، يكپاره ديگر هم خودشان بالاي منبر تصنيف مي‏كنند. پس اينهايي كه بعضي روضه‏خوانها مي‏گويند كه حضرت در كربلا گريه مي‏كرد يا جزع مي‏كرد، حاشا و كلاّ، چطور مي‏شود؟ جان به خدا مي‏دهد و جزع مي‏كند؟! استغفراللّه. قرباني به خدا بدهد و جزع كند؟! حاشا. ملك دنيا و آخرت را فتح بكند و جزع بكند؟ حاشا و كلاّ. بلكه در نهايت خرّمي و در نهايت شادماني، در نهايت برافروختگي گونه به‏طوري كه اصحاب رو به يكديگر كرده بودند و مي‏گفتند انظروا الي الرجل لايبالي بالموت نگاه كنيد اين مرد را كه هيچ باك ندارد از مرگ. حضرت اينها را مي‏شنيد مي‏فرمود مرگ پُلي است از اين پل همه‏كس بايد بگذرد. دنيا سجن مؤمن است، آيا شما از زندان كه مي‏خواهيد بيرون برويد براي شما بد مي‏شود؟ جاي ترس نيست. باري، اين احوال براي آن حضرت بود. كي الحاح كردند؟ كي جزع نمودند؟ پس اگر فرمودند هل من ناصر ينصرني از اين فرمايش نه مقصودشان اين بود كه من جزعي دارم، بلكه همين‏كه فرمود هل من ناصر ينصرني يعني نصرت مرا بكنيد به اينكه گليم خود را از آب بكشيد. من آمده‏ام شما را نجات بدهم چرا نمي‏پذيريد؟ من آمده‏ام شما را شفاعت كنم، چرا قبول نمي‏كنيد؟ پس نصرت كنيد مرا و جان خود را از آتش جهنم خلاص كنيد. مقصود او اين بود والاّ كسي كه اگر اشاره مي‏كرد جميع كاينات نابود مي‏شدند، حالا اين مظلوم و مقهور شد؟ استغفراللّه، هيچ فتحنامه يزيد گمان نكنيد اين روضه‏ها را، بلكه بدانيد كه اينها فتحنامه حسين است كه پادشاه دنيا و آخرت شد.

چون اين را عرض كردم لازم شد اين را هم عرض كنم چون ايشان هر كار مي‏كردند از براي خدا مي‏كردند اتفاقاً اگر عبادت خدا و رضاي خدا در اين بود كه چشم

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 285 *»

ايشان به اشك بگردد، براي اينكه اين عبادت خدا است و خدا ميل به اين دارد، چنانكه دستش شمشير مي‏خورد و ميل دارد خدا به اين، اشكش هم دور چشمش بگردد، اين‏گونه محنت هم به او برسد خدا ميل دارد. و از اين‏جهت وقتي علي‏اكبر رفت به ميدان چشم حضرت به علي‏اكبر افتاد، نگاه به صورت علي‏اكبر كرد ديد مثال رسول خدا است كه رو به ميدان جنگ مي‏رود چشم آن بزرگوار اندكي اشك گشت نه از اين‏جهت كه حالا دلم سوخته پسر به خدا مي‏دهم، يا اينكه فرزند را قرباني مي‏كنم و حالا دلم مي‏سوزد، اين نهايت رذالت است. بلكه براي اين بود كه با اين شباهت به رسول‏خدا اين قوم حرمت رسول‏خدا را ملاحظه نمي‏كنند و بي‏حرمتي به رسول‏خدا مي‏كنند. دست خود را به جانب آسمان دراز كرد و گفت اللّهمّ اشهد علي هؤلاء القوم فقدبرز اليهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولك صلواتك عليه و آله خداوندا تو گواه باش كه بيرون رفت به سوي ايشان شبيه‏ترين خلق در خُلق و در خلقت و در گفتار به پيغمبر صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و آله. يعني صورت او از جميع مردم شباهتش به پيغمبر بيشتر بود، اخلاق كريمه او از جميع مردم به پيغمبر شباهت بيشتر داشت و تو مي‏داني خُلق پيغمبر را كه خدا مي‏فرمايد انّك لعلي خلق عظيم و آن حضرت در خُلق مانند نداشت، علي‏اكبر اشبه‏الناس بود به پيغمبر9 و در منطق و در گفتار شبيه‏ترين خلق بود و تو مي‏داني پيغمبر فصيح‏ترين و بليغ‏ترين خلق بود و حجت را چنان قائم مي‏فرمود كه زبان خصم را مي‏بست و اين اشبه‏الناس بود به آن حضرت. پس در گفتار شبيه پيغمبر بود.

پس چنين گوهر بي‏همتايي رفت بسوي ميدان براي اينكه با قوم محاربه كند، جمع كثيري را كشت در اين وقت عطش بر او غلبه كرد، برگشت آمد خدمت پدر بزرگوار كه العطش قدقتلني تشنگي مرا كشت. يعني مرا هيچ باك از اين زخمها نيست، از اين چيزها مرا باكي نيست، اين عطش است كه مرا كشته است، يك‏چاره‏اي براي من بكن. فرمود العطش قدقتلني تشنگي مرا كشت و ثقل الحديد اجهدني سنگيني اين زره

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 286 *»

آهن مرا خسته كرده است. معلوم است سنگيني اين بار تشنگي مي‏آورد، حركت بسيار تشنگي مي‏آورد، آفتاب گرم تشنگي مي‏آورد، دوانيدن اسب تشنگي مي‏آورد، غبار بسيار تشنگي مي‏آورد، غضب بسيار تشنگي مي‏آورد، جميع اينها به‏هم شد و بر آن بدن نازنين وارد آمد. عرض كرد فهل الي شربة من الماء سبيل آيا ممكن است يك شربت آب به دهن من برساني؟ فرمود برو به جنگ دشمنان كه عماقريب جدّ تو به تو آب خواهد رسانيد. دومرتبه برگشت جمعي ديگر را به درك نيران فرستاد لكن يك‏نفر در ميان سي‏هزار نفر چه مي‏كند، خلاصه زدند از اطراف ضربتها بر آن بزرگوار، و هي زدند و زدند تا او را از خود بي‏خود كردند. مردانگي را ببين كه با اين احوال دست انداخت و گردن اسب را گرفت، خودش را رها نكرد. حالا تصور كن اسب است و حيوان، برداشت او را و توي اين قشون برد. اين جفاكاران فرصت را غنيمت شمرده هريك با هرچه ممكنشان بود از شمشير يا چوب يا نيزه بر بدن مقدس او وارد آوردند. فقطّعوه بسيوفهم ارباً ارباً او را ريز ريز كردند. بعد از آني كه او را ريز ريز كردند بديهي است كه مي‏افتد در توي ميدان. حالا در ميان آن غوغا و آن غلوطه كسي بر زمين بيفتد بر او چه مي‏گذرد؟ و ديگر آيا چقدر پامال شد؟ امان از آن‏وقتي كه سيدالشهدا سلام‏اللّه عليه بر بالين او آمدند. در آن وقتي كه علي‏اكبر نفس في‏الجمله‏اي براي او باقي مانده بود فرياد برآورد سلام عليك. در عرب قاعده است كه چنانكه در اول ورود سلام مي‏كنند در وقت خداحافظي هم سلام مي‏كنند. پس حالا وقت مفارقت بود عرض كرد يا ابه سلام عليك يعني تو زنده باشي، ان‏شاءاللّه تو سلامت باشي، ما رفتيم. بعد از اينكه سيدالشهدا خود را به سر او مانند شاهين كه خود را به سر كبوتر برساند، خود را رسانيد ديد افتاده اين‏طور كه عضو عضو او از هم جدا شده، بعد از آني كه او را به اين حالت ديد اول حظّي كرد فرمود استرحت من الام الدنيا جانت خلاص شد، حالا ديگر راحت شدي، از اين دنياي خراب گنديده خلاص شدي، حظّ كن، كيف كن، آنجا جاي كيف است، حالا وقت كيف تو است. بعد از آن دل مباركش به درد آمد، فرمود قتل اللّه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 287 *»

قوماً قتلوك خدا بكشد آناني كه تو را كشتند. بعد تعجب كرد و فرمود مااجرأهم علي الرحمن و علي انتهاك حرمة الرسول چقدر جرأت كردند به كشتن تو بر خدا! خيلي جرأت كردند كه مثل تو آيت عظيمه خدا را كشتند و مثل تو ولي خدا را كشتند. چقدر جرأت كردند به كشتن تو، چقدر حريص بودند بر هتك حرمت پيغمبر9 كه مانند تو شبيهي از پيغمبر و چنين شخص كاملي را كشتند. بعد ملتفت شدند كه چنين گوهر گرانبهايي از دستشان رفته از دنيا سير شدند فرمودند علي الدنيا بعدك العفا ديگر بعد از تو خاك بر سر دنيا، بعد از تو دنيا خراب باد. اين است كه بعد از آني كه مي‏خواست جنگ كند در آن دفعه آخرين، آن عهدنامه آمد خطاب رسيد كه اگر نمي‏خواهي برمي‏گردانيم از تو بلا را. عرض كرد خدايا بعد از كشته‏شدن علي‏اكبر و بعد از كشته‏شدن عباس ديگر زندگاني دنيا را نمي‏خواهم، كار از كار گذشت، عزيزتر از جانم را دادم. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 288 *»

 (موعظه هفتم دوشنبه / 27 محرم‏الحرام / 1286 هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

در تفسير اين آيه شريفه در ايام گذشته سخن به اينجا رسيد كه عرش خداوند عالم چهار ركن دارد چنانكه در احاديث بسيار وارد شده كه عرش خداوند عالم چهار ركن دارد و عرش خدا يعني ملك خدا چنانكه ائمه طاهرين تفسير فرموده‏اند. پس ملك خدا چهار ركن دارد: ركن اول ركن خلق است، ركن دوم ركن رزق است، ركن سوم ركن حيات است، ركن چهارم ركن موت است چنانكه خداوند عالم اين چهار را دركتاب خود ذكر فرموده كه اللّه الذي خلقكم ثمّ رزقكم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شي‏ء سبحانه و تعالي عمايشركون پس اين چهار، اركان ملك خداوند عالمند و هريك از اين اركان را عرض كردم حاملي است و حامل ركن خلق وجود مبارك حضرت‏امير است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. و حالا نه اين است كه معني عبارت اين باشد كه حضرت‏امير خالق است، حاشا. اين چهار ركني را كه من مي‏گويم آيا نه اين است كه چهار ملك حامل عرشند؟ اين را كه همه قبول دارند چنانكه ملكي حامل ركن خلق است و خالق نيست بلكه خدا خالق است. اللّه الذي خلقكم پس همچنين خدا است خالق و ركن خلق را حامل حضرت‏امير است و ركن رزق را

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 289 *»

حامل حضرت امام‏حسن است لكن نه اينكه او رازق است، رازق خدا است لكن حامل اين ركن حضرت امام‏حسن است و فيض اين رزق از خداوند عالم بر بندگان به واسطه حامل اين ركن به سايرين مي‏رسد. و ركن سوم كه ركن حيات است حامل آن حضرت امام‏حسين صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه است و ركن چهارم كه ركن موت است، حامل او امام‏زمان صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه است به طوري كه اگر خدا بخواهد شرح آن در ايام سال بشود.

اما ركن سوم كه سيدالشهدا حامل آن است عرض كردم كه ركن حيات است و اين حيات بر دو قسم است: يك حيات دنياوي است كه اين زندگي دنيا باشد كه حيوانات هم اين حيات را دارند. نفَسي است مي‏آيد و مي‏رود و حركتي از آنها بروز مي‏كند و احساس يكپاره چيزها به چشم و گوش و زبان خود مي‏كنند. اين را حيوانات هم دارند و حيات دنيا است و حياتِ پست، و حيات دنيا يعني حيات پست. دنيا در عربي به معني پست است، اين حيات حيات حيواني است كه در بدن حيوانات است و در بدن انسان هم هست و حيات بلند و حيات اشرف و حيات پاينده آن حياتي است جاويدان و زندگي ابدي سرمدي و آن حيات حيات روح‏الايمان است. خود آن ايمان جاني است در تن مردم و مؤمنين به آن ايمان زنده‏اند و زنده مي‏شوند به زندگي ايماني چنانكه در قرآن مي‏فرمايد يخرج الحي من الميت يعني مؤمن را از صلب كافر بيرون مي‏آورند، همچنين استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لمايحييكم يعني فرمايش رسول خدا را قبول كنيد هرگاه شما را مي‏خواند براي آن چيزي كه باعث زندگاني شما است. معلوم است دعوت پيغمبر باعث حيات خلق است، هركس پذيرفت زنده مي‏شود هركس از او نپذيرفت داخل مردگان است. اغلب اهل دنيا يعني آناني كه ايمان را نپذيرفته‏اند اهل قبورند، بدنهاي ايشان قبري است روان، روحهاي ايشان مرده و در قبرهاي بدنهاشان مدفون است. پس اينها قبرهاي روانند مثل تخت رواني كه جنازه توش باشد و بر دوش كسي باشد يا بر پشت حيواني باشد. همچنين اين بدنها آن تخت

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 290 *»

روان است كه دارد راه مي‏رود، آن قاطر روح حيواني دارد اين تخت را مي‏كشد به اين‏طرف و آن‏طرف و در اين تخت مُرده است ايمان و ايمان مرده‏اي است در اين تخت گذارده. اين است كه خدا به پيغمبر خود مي‏فرمايد انّك لاتسمع من في القبور اي پيغمبر تو نمي‏تواني حق را بشنواني به اهل باطل، تو بايد كه نذير باشي و بترساني و سخن خود را بگويي لتنذر من كان حيّاً تو بايد اعلام كني و بترساني كسي را كه زنده است. كسي كه مرده است تو نمي‏تواني او را اعلام كني. پس اگر اين مرده را بفهمي شايد حالا ديگر بفهمي كه الهيكم التكاثر حتّي زرتم المقابر يعني چه. يعني آن‏قدر شما را مشغول كرده دوستي مال و دوستي تحصيل مال و آن‏قدر شما را غافل كرده از خدا و پيغمبر و ائمه هدي : و روز قيامت و عذاب خدا كه شما زيارت مقابر مي‏كنيد. اين مقبره‏هاي بيرون ده‏ها و شهرها را هيچ‏كس ديده كه كسي به زيارت اين مقابر برود از روي زيادتي طلب دنيا و زيادتي مال باشد، يا از روي غفلتي كه براي او حاصل شده به زيارت قبرستان برود پس معني اين آيه اين نيست كه خيال مي‏كنند لكن اينكه مي‏فرمايد الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر يعني مال زياد شما را به حدي مشغول كرده كه به واسطه كثرت مال فخر بر ديگري مي‏كنيد، آن هم مي‏خواهد برود تحصيل مال بكند تا فخر بر اين بكند. كثرت اموال شما را به حدي غافل كرده است كه به زيارت مقبره‏ها مي‏رويد، يعني از ولايت اولياء و عداوت اعداء دست برداشته‏ايد و مي‏رويد به زيارت آن قبرهاي روان، آن تختهاي رواني كه آن بدنها باشد، در آنها روح‏الايمان مرده و دفن شده و از براي طلب مال و جاه و طلب عزت به زيارت آن تخت روانها مي‏رويد. يعني دربند آن نيستيد كه اين كسي كه به زيارتش مي‏رويد مؤمن باشد، همين‏كه آدم متشخصي باشد جاه و جلال دنيايي داشته باشد تو به زيارت اين سر از قدم نشناخته مي‏روي و حال آنكه نه دين دارد نه ايمان دارد نه مذهب دارد. فرنگي است؛ به جهت زيادتي مال، براي اينكه تيول براي تو درست شود به زيارت قبرستان مي‏روي. قبرستانند اينها و قبرند راه مي‏روند. چه‏بسياري از اين مردم كه قبرهاشان

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 291 *»

سوراخ هم هست و آن گند مرده‏ها از آن سوراخها بيرون مي‏آيد، عفونت آن هوا را متعفّن مي‏كند و دماغ زائرين خود را مي‏گنداند و مريض و عليل مي‏كند آنها را.

آيا اينهايي را كه عرض كردم فهميدي يعني چه؟ بسا آنكه آثار آن كفر و بي‏ايماني از دهان او بيرون مي‏آيد، فحش مي‏دهد، غيبت مي‏كند، افترا مي‏بندد. و همچنين از چشم او بيرون مي‏آيد به نامحرم نگاه مي‏كند، به غضب به مؤمنان نگاه مي‏كند، به شهوت به بعضي ديگر نگاه مي‏كند. و از دستهاي ايشان بيرون مي‏آيد كه لطمه بر يتيم مي‏زنند، مال صغير مي‏ربايند، اذيت بيوه‏زنان مي‏كنند. حالا ديگر سوراخها را شناختيد. خلاصه، اين‏گونه سوراخها در قبرها پيدا مي‏شود كه گند آنها عالمي را مي‏گنداند و اذيت مي‏كند مردم را از گند خود. و بسي قبرها هم كه سوراخهاي آنها گرفته است، خيلي منافق است.

ظاهرش چون گور كافر پُر حلل و اندرون قهر خدا عزّوجلّ

آن توش زبانه آتش است و در بيرون اين قبر اسبابي فراهم آورده‏اند و دور آن را گچ و ساروج كرده‏اند به ساروج نفاق، به اين جهت بيرون نمي‏آيد گند آن مرده تا به اين واسطه مردم گول بخورند و بيايند پيش آن قبر. ديگر بسا آنكه انتفاعي ببرند، بسا آنكه انتفاعي هم نبرند.

باري، مقصود اين بود كه روح‏الايمان حياتي است؛ در هركس كه روح‏الايمان آمد زنده است اين شخص و آثار زندگي از او پيدا مي‏شود. آثار زندگي كدام است؟ چشم او بينا مي‏شود، چشم مؤمن بينا است و چشم كافر كور است. يعني چشم مؤمن بيناي به حق است، آيات حق را در آفاق مي‏بيند، آيات حق را در انفس مي‏بيند و اما چشم كافر و آن شخص مرده نمي‏بيند آيات خدا را. چشم مرده كه بنا نيست ببيند، پس نمي‏بيند. هرچه در آفاق و انفس نگاه مي‏كند نمي‏بيند. گوش مؤمن شنوا است، آيات خدا را مي‏شنود، اخبار و احاديث آل‏محمّد : را مي‏شنود و سخن علما و حكما را مي‏شنود و اما گوش آن مرده نمي‏شنود هرچه مي‏گويي. هرچه مي‏خواهي شواهد و بيّنه هم

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 292 *»

بياور، حق به گوش او نمي‏رود و نمي‏شنود. اين است كه خداوند عالم اين جماعت را اوصافشان را فرموده در قرآن مي‏فرمايد لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم اذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون مثل اينكه الاغ چشم و گوش ظاهر را دارد و هرچه ياسين در گوش الاغ بخواني هيچ فايده براي او ندارد. چه‏بسيار مردم كه چشمشان مي‏بيند و گوششان مي‏شنود و زبانشان تكلم مي‏كند لكن اگر صدهزار آيه، صدهزار معجز، صدهزار كرامت براي ايشان ظاهر كني ايمان نمي‏آورند به جهت اينكه نيست در اندرون اين قبر خاكي، روح‏الايماني. حالا كه نيست چه كار بكند؟ پس از اين است كه روح‏الايمان سبب حيات مؤمنان است و روح در تن اهل ايمان است.

اينها را قدري پيش عرض كرده بودم و هرچه را كه من عرض كرده باشم و بعد هم عرض كنم اگرچه مكرر بشود لكن هر دفعه كه مكرر مي‏كنم چيز ديگري از توش بيرون مي‏آيد غير آن دفعه اول، اين مطلب كه معلوم شد.

حالا روح‏الايمان را مي‏خواهيم بشناسيم كيست و چه‏كاره است و اصل اين روح‏الايمان از كجا آمده است، پس عرض مي‏كنم كه خداوند عالم جل‏شأنه اول چيزي كه آفريد عقل بود. اول گوهري كه خدا آفريد، اول مخلوقي كه خدا آفريد عقل بود. خدا به اين عقل فرمود رو به من كن، رو كرد به خداوند عالم. فرمود پشت كن به من، پشت كرد به خداوند عالم و امتثال فرمان كرد. بعد از آن خطاب رسيد به عقل كه به عزّت و جلال خودم قسم كه هيچ مخلوقي محبوب‏تر از تو نيافريده‏ام اگر فرمايش مي‏كنم و امري مي‏كنم به تو مي‏كنم، اگر نهيي مي‏كنم به تو مي‏كنم. «سخن را روي با صاحبدلان است»، امر و نهي من به تو است، از تو اگر بگذرم ديگر ماسوي جهل است، با جهل چه سخن مي‏توان گفت؟ همه سخنها با عقل و فهم است. نمي‏بيني كل دنيا ظلمت است مگر جايي كه نور باشد؟ اينها چيزهايي است كه بديهي‏تر از اينها چيزي نيست. كل دنيا جهل است مگر جايي كه علم باشد، اين مسلّمي است. ديگر هرجا كه علم نيست جهل

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 293 *»

است، هرجا كه عقل نيست جهل است و خدا با جهل سخن نمي‏گويد، امر و نهي به جهل نمي‏كند. اين بود كه به عقل فرمود من تو را امر مي‏كنم، تو را نهي مي‏كنم و ثواب را به تو مي‏دهم. من تو را امر كرده‏ام وقتي اطاعت مي‏كني تو مي‏كني، پس ثواب را به تو بايد داد. عقاب را هم به تو مي‏كنم زيراكه من نهي را به تو كرده‏ام، اگر تو اطاعت نكني عقاب را به تو بايد بكنم. كسي كه عقل ندارد مجنون است ليس علي المجنون حرج بر ديوانه حرجي نيست اما آن كسي كه عقل دارد توقع از او دارند. پس اين عقل را كه خداوند آفريد به او جميع خصلتهاي نيك را انعام فرمود، او را رئيس و پادشاه كرد بر جميع خصلتها، هيچ خصلتي نماند مگر آنكه از نور عقل و شعاع عقل شد. بعد از آن خداوند عالم جهل را آفريد در سجّين چنانكه عقل را در علّيين و در مكان قرب آفريد از آن طرف جهل را هم به مقابله او در سجين و در مقام بُعد آفريد. بعد به او فرمود پشت كن گفت سمعاً و طاعتاً و گفت به او روكن نشنيد و رونكرد مثل اينكه سنگ را تو هزار فرسخ بالا ببر تا به او بگويي پشت كن في‏الفور مي‏گويد سمعاً و طاعتاً و به تعجيل بنامي‏كند آمدن و پشت‏كردن و اگر بگويي برو بالا به آسمان، اين سنگ ابداً حرف تو را نمي‏شنود. باري بعد از آني كه جهل را اين‏طور آفريد و گفت پشت كن پشت كرد، گفت رو كن رو نكرد و جهل عرض كرد خداوندا تو مرا ضد عقل و مقابل او آفريده‏اي و به او انوار و آثار و قشون انعام كرده‏اي، به من هم انعام فرما والاّ من مغلوب و مقهور او خواهم شد. پس به عدد قشوني كه به عقل انعام فرموده بود به جهل هم قشون داد، در مقابل يك‏نفر قشون به اين هم يك‏نفر قشون داد. مثلاً به عقل مواظبت به نماز داد به اين هم ترك صلوة داد، به عقل مواظبت به روزه داد به اين هم ترك صوم داد، به آن قشون مواظبت‏كردن بر حج داد به اين يكي قشون ترك حج و تسويف حج داد، به آن يكي علم داد و به اين يكي جهل داد وهكذا به آن تقوي داد به اين بي‏تقوايي، به او صدق داد به اين كذب داد، به او وفا داد به اين بي‏وفايي، به او سخن نيك داد به اين بدحرفي داد. تا اينكه قشون اين هم به عدد قشون او شد. براي جهل هم قشون پيدا شد، گفت خير،

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 294 *»

حالا ديگر من هم مي‏توانم در برابر او زيست كنم.

باري، اين عقل اين قشوني كه خدا به او داده بود اين عقل را خداوند به هركس انعام كرد و اين پادشاه را در بدن هركس قرار داد، جميع اين قشون به همراهي عقل در او قرار مي‏گيرد از اين جهت آن شخص نوراني مي‏شود و آن بدن زنده مي‏شود به روح‏الايمان عاقل مي‏شود، عالم مي‏شود، حكيم مي‏شود، و صاحب تقوي و رشد مي‏شود، و قلب او منور مي‏شود به نور عقل و به نور تابعان عقل. و هركس را كه خداوند جهل در او قرار داد قلب او ظلماني و تيره و تار مي‏شود و جميع شياطين و قشوني كه براي جهل است همه در آن قلب جا مي‏گيرند. و چون هريك از اعمال خير را خدا قرار داده ملكي حامل آن باشد، هريك از صفات قبيحه را شيطاني بر آن موكّل كرده و آن عقل را ملك بزرگ قرار داده و رئيس ملائكه جميعاً روح‏القدس است و روح‏القدس خلقي است اعظم از جميع ملائكه و آن عقل است و اشاره به آنها است تنزّل الملائكة و الروح فيها ملائكه خيرات و صفات نيك‏اند و روح همان عقل است كه مستولي بر آنها است. و از اين‏طرف جهل شيطان اعظم است و براي هر صفت قبيحي خدا شيطاني موكّل كرده. براي ترك نماز يك شيطان موكّل كرده كه اين شيطان كارش اين است كه وامي‏دارد شخص را به ترك نماز. شيطاني است حامل كذب است وا مي‏دارد شخص را به دروغ. حالا هرگاه جهل در كسي قرار گرفت شيطان اعظم مي‏آيد در دل او مي‏نشيند، دل او طويله آن شياطين مي‏شود، جميع آن مملكت را مسخّر مي‏كند، دست او را به لطمه بر يتيم مي‏دارند، چشم او را به نظر به نامحرم مي‏دارند، زبان او را به دروغ و غيبت و فحش و بهتان مي‏دارند، پاي او را به رفتن به ميخانه و به محل معاصي مي‏دارند، جميع اعضا را تصرف مي‏كنند و به تصرف قشون و سپاه جهل مي‏دارند و همه را به فرمان خود درمي‏آورند. و هرگاه پادشاه عقل سرير سلطنت خود را در دل آن كس گذارد، جا مي‏گيرند ملائكه در قلب او و قلب او مهبط ملائكه مي‏شود. فوجي در نزولند و فوجي در صعودند و رحمتهاي الهي است كه نازل

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 295 *»

مي‏شود بر آن دل، انوار خدا است كه مي‏آيد جميع مملكت بدن را فرامي‏گيرد. ملائكه تصرف مي‏كنند در آن مملكت و اهل آن مملكت را به فرمان خود مي‏دارند. پادشاه عقل سلطان و جميع ممالك در تحت تصرف جنود او است، و در هر قريه قريه‏اي هستند. دست قريه‏اي است، پا قريه‏اي است، چشم قريه‏اي است، گوش قريه‏اي است. دست را مي‏دارد به صدقه‏دادن، به قنوت‏خواندن. چشم را مي‏دارد به نظر به كتاب خدا، به نظر در آفاق و انفس، به نظر بر مؤمنان. گوش را مي‏دارد به احاديث آل‏محمّد، به علوم آل‏محمّد، به حق شنيدن. پس آن شخص مي‏شود شهري پر از ملائكه و پادشاه آن شهر عقل است و پر از نور و پر از رحمت خدا و بركات خدا و آن يكي مي‏شود شهري پر از ظلمت و ظلم و تعدي و جور و ستم و در آنجا پادشاه شيطان اعظم مي‏شود و قشون او مملكت بدن را مسخر مي‏كند. اينها شنيدنش مزه ندارد، شنيدن اينها حاصلي ندارد بجز اينكه حجت را بر خود تمام كنيد، بجز اينكه راه جهنم را بر خود صاف كنيد. شنيدن اينها براي اين خوب است كه به آن عمل كنيد، قلب خود را متنبه كنيد آن‏وقت اينها راه بهشت مي‏شود والاّ فايده‏اي ندارد بجز اينكه بدمد در آتش جهنم و بر جان شما آن را مشتعل كند؛ مگر آنكه بشنويد و عمل كنيد و ان‏شاءاللّه مي‏شنويد.

باري، خداوند عالم بنده را كه خلق مي‏كند قلب او را مثل نارنج‏قلعه آفريده و سينه و صدر او را بمنزله حصار ارگي براي آن نارنج‏قلعه آفريده و ساير بدن را به منزله حصار شهري قرار داده و اين قلعه و اين شهر خالي است و صلاحيت دارد براي اينكه پادشاه عقل در او سكني كند و صلاحيت دارد براي اينكه سلطان جهل در او سكني كند، امتناعي از هيچ چيز ندارد و شيطان گول نزند شما را يكي از آن قشونهاي جهل شبهه در دل شما نيندازد، بگوييد پس انسان تقصيرش چه‏چيز است؟ اگر خدا جهل را در دل او قرار داده او هر كاري كه مي‏كند به سبب آن جهل است. خير، اين‏طور نيست. اين بدن صلاحيت هر دو را دارد، مي‏شود سلطان عقل در او منزل كند مي‏شود سلطان جهل در او سكني گيرد. و اگر اين را مي‏خواهي به چشم خود ببيني نظر كن ببين اين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 296 *»

حدقه چشم تو صلاحيت دارد كه به قرآن نگاه كند، صلاحيت دارد به نامحرم نگاه كند، ببين اين دست تو صلاحيت دارد براي اينكه قنوت بخواني صلاحيت دارد براي اينكه لطمه بر يتيم بزني براي هر دو صلاحيت دارد. نه اين است كه دستِ قنوت‏خوان طوري ديگر است و دستِ لطمه به يتيم‏زن طوري ديگر است. خير، هر دو يك‏طور است. يا زبان قائل لااله الاّاللّه طوري ديگر است و زبان فحش‏گو طوري ديگر است، خير مثل هم است. اگر او را بگرداني از راه ذكر، ذاكر مي‏شود. بگرداني از راه فحش، فحّاش مي‏شود. همچنين قلب تو و سينه تو و اعضاي تو صلاحيت براي اين دارد كه پادشاه عقل در آن مسكن گيرد، و صلاحيت براي اين دارد كه پادشاه جهل در آن سكني گيرد. همه‏اش صلاحيت است، واللّه امتناع ندارد نه اعضاي ظاهري نه اعضاي باطني در هيچ‏يك از اينها. مي‏خواهي اين را بفهمي حواست را جمع كن، خيال كن ببين پياله شراب دست تو دادند و تو بر دست گرفتي و آوردي پيش دهان خود و لب خود را گذاشتي بر آن و ريختي در شكمت. اگر اينها را بخواهي خيال كني خيال مي‏شود بكني. و همچنين خيال كن رفتم توي حمام، غسل كردم، تائب شدم، آمدم مسجد رفتم مشغول نماز شدم. چگونه عبادت كردم؟ خيال مي‏شود بكني. مانع ندارد اعضاي ظاهري و اعضاي باطني نه از طاعت نه از معصيت. براي اينكه حجت خداوند آن‏طور تمام‏تر مي‏شود كه بگويد من تو را طوري آفريدم كه هم مي‏توانستي طاعت كني هم مي‏توانستي معصيت كني.

باري، آن عقل و آن جهل هردو طالب اينند كه مملكت را تسخير كنند و خداوند براي اين قلب دو گوش قرار داده، براي آن دو باب قرار داده يكي در طرف راست يكي در طرف چپ، در طرف راست پادشاه عقل معسكر([2]) خود را قرار داده و قشون خود را واداشته و در طرف چپ اين قلب جهل قشون خود را واداشته و اين دوتا در مملكت

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 297 *»

تن دائم در مشاجره و نزاعند و هردو طالب اينند كه مملكت را بگيرند و بر اين مملكت مسلط شوند. هركس رفت توي قلعه نشست شهر مال آن است، تا اين دو پادشاه در بيرونند كار بر تو آسان است ممكن است براي تو كه قلعه را خالي بكني به دست اين بدهي، لكن اگر قلعه را خالي كردي به دست يكي دادي، ديگر عاجز خواهي شد. مثل كسي كه بيرون چاه است و هنوز توي چاه نيفتاده، ممكن است نجات يابد لكن اگر افتاد توي چاه، ديگر آن‏وقت كار او مشكل است؛ اينجا هم همين‏طور است. پس اين دو پادشاه در بيرون دل تو منزل و در يمين و يسار دل تو مسكن كرده‏اند و طالب تسخير اين مملكتند، از اين طرف ميدان جنگ هم برپاست. همين‏كه اول زوال مي‏شود پادشاه عقل مي‏گويد به آن ملكي كه امركننده به نماز است كه برخيز برو به اهل مملكت بگو هنگام توجه آمد، وقت نماز است. ملك هم بنامي‏كند نداكردن به اطراف مملكت، به پا مي‏گويد برخيز، به چشم مي‏گويد ببين، به دست مي‏گويد چه كن، اعضا را مي‏دارد به نماز و از آن طرف پادشاه جهل خبر مي‏شود به شيطان موكّل به ترك نماز مي‏گويد كه حكم همچو شده است از عقل. به يكي از آنهايي كه حامل است براي ترك نماز مي‏گويد برو مانع شو، نگذار نماز بخواند. مي‏آيد هريك از اين اعضا و جوارح را گول مي‏زند و منع از نماز مي‏كند به گول، به غير گول، به هرطور باشد، به طمع، به خوف. مي‏گويد يك‏خورده ديگر اين كار را بكن، دور نمي‏شود، يك‏خورده ديگر. لولو براي آدم درست مي‏كند، مي‏گويد اگر حالا برخيزي فلان‏كس بدش مي‏آيد، اگر نماز كني فلان‏جاش عيب مي‏كند، بنشين اين حساب را بگذران، اين را بنويس، دور نمي‏شود. يك‏دفعه مي‏بيني از اول وقت گذشت. به طمع شد، به طمع. اگر نشد به خوف، اگر نشد به محبت، نشد به كسالت، به اينها نشد خواب برش مستولي مي‏كند، به انواع و اقسام حيله‏ها اسباب فراهم مي‏آورد كه اين نماز در اول وقت نكند. حالا اين حالت را جميع مكلفين در خود مشاهده مي‏كنند. نشسته يك‏فقير مي‏آيد سؤال مي‏كند، اول پادشاه عقل به ملكي كه موكّل بر امر به صدقات است مي‏فرمايد به او امر كن چيزي به فقير

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 298 *»

بدهد، از آن طرف جهل خبر مي‏كند يكي از قشون خودش را برو به او بگو كه تو صلاحت نيست چيزي به اين بدهي، اگر داديش بدعادت مي‏شود، ديگر هي سرِهم سؤال مي‏كند. اگر به اين گول خورد، خورد. اگر نخورد از راه ديگر مي‏آيد. بلكه اين مستحق نباشد، يكبار مي‏گويد اگر به اين چيزي دادي فقرا خبر مي‏شوند، يكبار مي‏گويد كار واجب‏تر از اين هم هست، يكبار مي‏گويد تو چه مي‏داني سيّد هست يا نه بلكه اين سيّد نباشد، اينها اغلبشان دروغ مي‏گويند تجربه شده است. هي بنا مي‏كند اسباب چيدن تا آنكه تو آن كار خير را نكني و از آن‏طرف هم عقل هي امر مي‏كند كه بده، چطور خدا عوض مي‏دهد چقدر اجر دارد! اين است كه يك صدقه از دهان هفتاد شيطان بايد بيرون بيايد تا به دست سائل برسد و به اين‏طور ميان اين شيطان و اين ملك تنازع واقع مي‏شود. خودت احساس مي‏كني توي سينه تو اينها جنگ مي‏كنند هي او يك دليلي مي‏آورد كه بده، اين يك دليلي مي‏آورد كه مده و دل دل مي‏كني. او مي‏گويد بكن اين مي‏گويد مكن، تا تو در اين ميانه كمك كدام‏يك باشي و به كمك تو قلعه گرفته شود. ديگر يا آن پادشاه يا آن پادشاه غالب آيند «تا چه كند قوّت بازوي تو» اگر كمك پادشاه عقل را كردي آن ملك گردن آن شيطان را مي‏زند، اهل مملكت را به آن خير مي‏دارد، يكتا شيطان كم مي‏شود. باز كار ديگري پيش مي‏آيد، عقل حكم مي‏كند و شيطان موكّل به ترك آن پيش مي‏آيد، تا اينكه قشون عقل گردن آن را هم مي‏زنند، باز يك كار ديگري پيش مي‏آيد عقل حكم مي‏كند و شيطان را گردن مي‏زنند و همچنين. پس لازال تو كمك مي‏كني عقل را تا آنكه جميع آن شياطين كشته خواهند شد چون كشته شدند قشون عقل زور مي‏آورند جهل را مي‏گيرند، اسير مي‏كنند و او را كُنده و زنجير مي‏كنند، او را مطيع خود مي‏كنند. تا مي‏رود نفس بكشد يكي به كلّه او مي‏زنند و قوت اين پادشاه هم بيش از همه قشون او است. خيال نكني كه به واسطه قوت لشكر اين سلطان قوت دارد و همين‏كه لشكرش تمام شد حالا ديگر قوتي ندارد، حاشا. در باطن پادشاه قوتش از جميع عسكرش بيشتر است و به همان قوت باطني سلطنت بر آنها دارد و همه آنها

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 299 *»

شعاع او و سايه او بودند.

باري، قشون جهل كه كشته شدند آن‏وقت جهل را مي‏گيرند لكن محاربه عظيمي براي اين بايد بشود، همه كمك تو بايد بشود او را مي‏گيرند كُنده به پاي او مي‏زنند، زبان او گنگ مي‏شود، بايد نفس نكشد اگر گاهي نفسي هم كشيد يكي به مغزش مي‏زنند، مدتهاي مديد كه در زندان عقل ماند خورده‏خورده خودش ساكت مي‏شود، ديگر حرفي ندارد. چندي ديگر كه ماند انس مي‏گيرد به كارهاي عقلانيان، مي‏گويد اينها هم بد نيست، عاقبت بدش هم نمي‏آيد. چندي ديگر هم كه ماند طبعش مايل به عقل مي‏شود. خودش مي‏گويد پاشويد نماز كنيد تا اينكه خورده‏خورده به جايي مي‏رسد كه توبه خواهد كرد از آن كفرها و ظلمتها و كم‏كم مطيع عقل خواهد شد. آن‏وقت عقل او را به خواهري خود خواهد گرفت، مي‏گويد تو هم برادر ما، تو هم خواهر ما، و اين هم از آنها مي‏شود و اين وقتي است كه عاقبت به خير مي‏شود. و شرح اين احوال را خدا در قرآن فرموده. اول نفس را فرموده است اماره است انّ النفس لامّارة بالسوء الاّ مارحم ربّي و آن وقتي است كه پادشاه بود و مسلط بود. خورده‏خورده لوّامه مي‏شود و آن وقتي است كه كاري كه مي‏كند نفس ملامت مي‏كند انسان را تا اينكه آخر ساكن مي‏شود كه ياايّتها النفس المطمئنة بعد از اينكه ساكن شد رجوع مي‏كند به عقل، در امور خود استشاره از عقل مي‏كند كه ارجعي الي ربّك بعد از آن مي‏پسندد صفات عقل را و راضيه مي‏شود. بعد از آن خيلي خوب كه شد عقل او را مي‏پسندد و مرضيه مي‏شود. بعد از اينكه اين حالت در او پيدا شد داخل در عباداللّه مي‏شود كه فادخلي في عبادي به او مي‏گويند داخل بندگان خدا شو. داخل بندگان كه شد مي‏گويند و ادخلي جنّتي ديگر حالا داخل بهشت شو.

و هرگاه تو حمايت كردي سلطان جهل را نعوذباللّه، همين‏كه ملائكه گفتند نماز كنيد سلطان جهل حكم در داد كه نماز نكنيد، تو هم حمايت جنود جهل را كردي. عقل كه مأيوس شد از اطاعت تو به آن ملكي كه مأمور به نماز است مي‏گويد بيرون رو از

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 300 *»

اينجا و ديگر كسي ملك را نمي‏كشد. خدا قرار نداده است لن‏يجعل اللّه للكافرين علي المؤمنين سبيلاً آن ملك فرار مي‏كند از آنجا و ترك مي‏كند بدن را و همچنين ملكي ديگر بيرون مي‏رود و ملكي ديگر تا اينكه خورده‏خورده اين جهل بر اطراف بدن مستولي مي‏شود. فردا ظهر كه مي‏شود صداي حي علي الصلوة كه بلند شد اگر ملكي بگويد برخيز نماز كن، باوجودي كه راست مي‏گويد، هيچ اعتنا نمي‏كني. اذان مي‏گويند و هيچ به خاطرت خطور نمي‏كند، نماز هم ترك بشود هيچ تزلزل به خاطرت نمي‏آيد كه حالا وقت نماز است، بايد نماز كرد. يك كسي توي دلت نيست كه بگويد نماز كن، اگر نكردي هم نقلي نيست، طوري نشده. عادت كه كرد ديگر نماز هم نمي‏كند. همچنين ماه رمضان هم كه مي‏آيد همان‏طور كه عادت كرده‏اند روزها غذا بخورند به همان عادتي كه كرده‏اند روزه را مي‏خورند و هيچ تزلزل در قلبشان نيست. در قلبشان كسي نيست كه بگويد روزه بگير، خير، ماه‏رمضان هم مثل ماه‏شعبان، مثل ماه‏شوال روزه را مي‏خورد با قلب ساكن و دل مطمئن و هيچ باكش نيست. هيچ‏كس توي دل اين نيست بگويد فحش بد است، فحش مده.

اينها را كه عرض مي‏كنم متذكر شويد، قلبهاي خود را بترسانيد و به اينها اندازه خود را بدانيد. واللّه اگر مكروهي از تو سر زد و در دل تو كسي نفس نكشيد و هيچ باكت نشد، بدان كه ملك از بدن تو فرار كرده است. چراكه اگر ملك در دل تو بود لامحاله دل تو را مي‏خورد كه مثلاً چرا پاي راستت را در كفش پيش از پاي چپ نكردي؟ خلاف انبيا و رسل كردي، توبه كن. توي دلتان هيچ‏كس نيست و اگر نه نفس مي‏كشيد. مي‏بيني يكتا فحش مي‏دهد و هيچ باكيش نيست، هِرْهِرْ هم مي‏زند. اگر چنين است بدان ملك فرار كرده. فحش مي‏دهد و مي‏نشيند و هِرهِر مي‏زند و قليان مي‏كشد و با دهن پُر از خنده مي‏نشيند هيچ تزلزل در دل او پيدا نمي‏شود، باكيش هم نمي‏شود، بدان ملك فرار كرده است. غيبت مي‏كني، دروغ مي‏گويي و هيچ تزلزل هم براي تو حاصل نمي‏شود، بلكه با قلب ساكن و نفس مطمئن آرام داري و بدان كه خراب شده‏اي. برو

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 301 *»

تدارك كن، برو استغفار كن، بدان كه از اهل جهنم شده‏اي و كسي كه از اهل جهنم شد نجات ندارد ابداً مگر آنكه از اين احوال كه دارد تا زنده است برگردد والاّ با كفّار هيچ فرق ندارد و در جهنم مخلّد خواهد بود. پس تو اگر حمايت كردي جهل را و بيرون كردي از اين مملكت ملك را، شياطين صاحب اين مملكت مي‏شوند هر عضوي از تو را به فسقي و فجوري و معصيتي مي‏دارند و تو را كافر مي‏كنند. من گفتم و اتمام حجت را بر تو كردم، ديگر خود داني.

علامت اينكه ملائكه رفته‏اند و ملك را شيطان بيرون كرده اين است كه با قلب ساكن و نفس مطمئن مرتكب معاصي مي‏شوي. مؤمن اگر هفتادسال بگذرد از يك معصيتي كه كرده است فراموش نمي‏كند، تا يادش مي‏آيد مضطرب و ترسان مي‏شود و اشكش جاري مي‏شود، في‏الفور تدارك مي‏كند، استغفار مي‏كند. لكن منافق همين‏جا كه هست در همين مجلس كه نشسته است با دهن پرخنده، با دل خوش دروغ مي‏گويد، فحش مي‏گويد، غيبت مي‏كند، و هيچ باكش هم نيست. معلوم است در اين مملكت ذكر رسول خدا نيست. اگر ذكر رسول خدا بود رسول خدا كه گفته مكن اين كارها را، تو چطور مرتكب مي‏شوي و مي‏كني؟ پس سزاي اين جهنم است خدا مي‏فرمايد مااصبرهم علي النار اين كفار چقدر صبر بر آتش مي‏كنند؟! آيا هيچ‏كس ديده كسي صبر بر آتش داشته باشد؟ پس ايني كه مي‏فرمايد چقدر صبر مي‏كنند بر آتش، اين يعني چقدر صبر بر معصيت مي‏كنند، دروغ گفته، معصيت كرده، غيبت كرده و مع‏ذلك آرام نشسته است صحبت مي‏دارد؛ چقدر صبر مي‏كند بر معصيت! مااصبرهم علي النار چقدر صبر بر آتش جهنم دارد، يعني بر معاصي. هركس در اين دنيا بر معاصي صبر كرد، بر آتش جهنم صبر كرده. لكن مؤمن ضعيف است، يك شراره آتش، يك جرقه آتش كه به بدنش برسد، به جامه‏اش برسد، به فرش او برسد، لامحاله براي او انقلاب حاصل خواهد شد، مضطرب مي‏شود. مي‏داند كمش زياد است، مي‏داند آتش يك‏شراره‏اش هم مي‏سوزاند، بيشترش هم مي‏سوزاند. پس مؤمن براي او انقلاب در معاصي پيدا

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 302 *»

مي‏شود. بگويم يك‏كلمه و جان تو خلاص و آن اين است كه اگر ديدي در نفس خود اضطراب حاصل مي‏شود بدان كه نجات از براي تو هست، اگر در نفس خود اضطراب نديدي و ديدي با خاطر جمع مرتكب معاصي مي‏شوي، با دل خوش و صورت برافروخته، با اعضاي آرام، با شهوت صادق، پس بدان كه از اهل جهنمي كه اين‏قدر صبر بر معصيت داري و هيچ تدارك براي چاره آن نداري. باز تا زنده‏اي در دست كارگري، لكن بعد از آني كه پادشاه عقل مستولي بر بدني شد، بر اهل اين مملكت حكم مي‏كند و سرير سلطنت خود را در اين مملكت مي‏گذارد و در نارنج‏قلعه دل تو مي‏گذارد و امر مي‏كند كه منادي ندا كند كه حكم حكم سلطان عقل است. قلب اين مي‏شود منبر ملائكه، مي‏شود مختَلَف ملائكه، مي‏بيني ملائكه فوجي در نزولند فوجي در صعودند. ملائكه الهام، ملائكه كشف حقايق، ملائكه اسماءاللّه و صفات‏اللّه. مي‏شود صاحب اسماء و صفات، صاحب اسم اعظم مي‏شود، صاحب تصرف در عالم مي‏شود، جميع اشياء امر او را اطاعت مي‏كنند به جهت آنكه عقل اول ماخلق‏اللّه است و مستولي بر كل است. در اين بدن كه بروز مي‏كند خورده‏خورده كار اين بدن به جايي مي‏رسد كه خودش را مي‏توان گفت اول ماخلق‏اللّه است به جهت آنكه آني كه در اين است اول ماخلق‏اللّه است. تو را به اسم روحت مي‏خوانند، نمي‏بيني اگر روح تو عالم است مي‏گويند اين بدن عالم است، اگر روح تو جاهل است مي‏گويند اين بدن جاهل است، اگر روح تو عادل است اين بدن را مي‏گويند عادل است اگر روح تو فاسق است بدن تو را مي‏گويند فاسق است. به اسم روح تو، تو را مي‏خوانند. اسم مكاسب روح تو به بدن گفته مي‏شود، دوستي تو، دشمني تو، اينها همه از روح تو است بر بدن گفته مي‏شود. كذلك هركس آن عقل در او آمد و نشست، اين بدن هم اسم عقل بر او گفته مي‏شود و احكام عقل بر او جاري مي‏شود. آن عقل چون اول ماخلق‏اللّه است اين شخص هم آن‏وقت اول ماخلق‏اللّه مي‏شود. قلب كل مي‏شود، مستولي بر كل مي‏شود. حالا ديگر اين شخصي است كه خداوند كسي را از او دوست‏تر نمي‏دارد، آن‏وقت حبيب‏اللّه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 303 *»

مي‏شود و امرهاي خدا به اين مي‏شود، و نهيهاي خدا به اين مي‏شود، ثوابها براي اين است، عقابها براي اين است، ملك براي اين است. پس اين شخص مي‏شود قلب اين خلق و مهبط علوم الهي مي‏شود، مي‏شود مورد قضا و قدر الهي ديگر از اين به ساير خلق منتشر مي‏شود، آن‏وقت اين دل عالم مي‏شود اين است كه فرمودند العقل وسط الكل پس اين شخص مي‏رسد به مقام قطبيت به جهت اينكه العقل وسط الكل اين شخص قطب مي‏شود از براي ساير خلق و قلب مي‏شود براي آنها و حيات ايماني و عقل و علم و عمل و ايمان و زهد و تقوي. جميع صفات عقل كه به مردم مي‏رسد به واسطه اين كس به ساير مردم مي‏رسد. چنين كسي مي‏شود باب خدا در زمين. فرمودند سلمان باب اللّه في الارض هركس مي‏خواهد رو به خدا بكند و رو به خدا برود، بايد رو به او بكند و از او بياموزد. جميع دعاها را از او تمنا كند، استجابت را از او بخواهد، تصديق او را در آنچه مي‏گويد بكند. چيزي چند از فضائل و عجايبي چند خدا به او مي‏دهد كه نه من مي‏توانم بگويم و نه تو مي‏تواني بشنوي. چه عرض كنم كه امر اعظم و اعظم و اعظم از اين است كه من بگويم و تو بشنوي و هنوز هنگام گفتن آن نرسيده و در احاديث و قرآن، مخزون و مكنون است تا وقتش برسد.

باري، برويم بر سر مطلب. بعد از آني كه آن كس جهل را بر خود مسلط كرد آن جهل همين كه ديد كسي نيست، بر عقل غلبه مي‏كند و عقل از آن مملكت فرار مي‏كند آن‏وقت جهل حكم مي‏كند و فرمانفرمايي مي‏كند به شياطين كه كرسي مرا ببريد در دل اين بگذاريد، كرسي او را مي‏برند در دل او مي‏گذارند قلب اين مي‏شود طويله شياطين، دائماً در قلب اين جمعي وارد مي‏شوند از شياطين و جمعي از شياطين از اين دل مي‏روند دسته ديگر مي‏آيند. و در اطراف اين مملكت آثار حكم شيطان ظاهر مي‏شود. از چشمش و گوشش و دستش و پايش و زبانش و جميع اعضا و جوارحش تا اينكه كار او به جايي مي‏رسد كه اسم او شيطان مي‏شود و اينها آنها هستند كه خدا مي‏فرمايد شياطين الانس و الجن يوحي بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً آن‏وقت اين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 304 *»

شخص مي‏شود شيطان مثل آن شيطان بزرگ. اين شيطان هيكلي مي‏شود براي جهل و شيطان بزرگي كه او توي اين هيكل درآمده دستش را مي‏كند توي دستهاي اين، سرش را مي‏كند توي سر اين، پاي خود را مي‏كند توي پاي اين. مثل اينكه كسي قبا بپوشد دستش را توي دستهاي قبا مي‏كند، هر عضويش را به جاي آن عضو از قبا مي‏كند همين‏طور آن شيطان مي‏رود توي اين بدن اعضاي اين را مي‏پوشد و اين بدن را هيكل خود قرار مي‏دهد تا آنكه به جايي مي‏رسد كه اسم اين جناب مشخص مي‏شود شيطان اعظم، امرش مي‏شود امر شيطان، نهيش مي‏شود نهي شيطان، حكمش مي‏شود حكم شيطان اگر دهان بگشايد. لب نمي‏گشايد مگر به اقوال شيطاني، اگر نظر كند نظر نمي‏كند مگر به جاهايي كه شيطان نگاه مي‏كند. نگاه مي‏كند به نامحرم، به عداوت به مؤمنين. اگر گوش دهد به غيبت گوش مي‏دهد، به فحش وهكذا.

واللّه مثَل اينها را چنين يافته‏ام كه فرض كن يك كنده چناري را بدهند به نجار به هيأت انسان بتراشد و بسازد و اين كنده چنار را آتش بزنند، اين يك جمره آتش مي‏شود. حالا اين آدمي مي‏شود آتشي از توي چشمهايش آتش بيرون مي‏آيد، از توي دهنش آتش بيرون مي‏آيد، از سوراخ بيني او آتش بيرون مي‏آيد، اگر به تو مشت زند جاي مشتش آتش مي‏گيرد، اگر دست به گردن تو كند جاي دستش طوق آتش مي‏شود، اگر تو را ببوسد همان جاي لبش كه تو را بوسيده آتش مي‏گيرد، اگر بيايد نزديك تو، تو را مي‏سوزاند، محبت به تو كند تو را مي‏سوزاند، به واسطه آنكه هرچه هست جميعاً آتش است. حالا اين شخص كه هيكل شيطان شده هر كاري كه به تو بكند تو را مي‏سوزاند. لب بگشايد تو را مي‏سوزاند، اگر حرف زند تو را مي‏سوزاند و اگر نظر كند به تو، تو را مي‏سوزاند به جهت آنكه آنچه با تو مي‏كند از روي عداوت است، محبتي كه با تو ندارد كه اين كارها را مي‏كند اگر اظهار محبتي هم بكند نفاق است، هرچه بگويد همه‏اش خراب است.

گر نماز و روزه مي‏فرمايدت شخص مكار است فكري بايدت

 

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 305 *»

او گفته نفس مكار است لكن اينجا «شخص مكار است فكري بايدت». جميع اعمال او مي‏شود آتش، جميع آثارش مي‏شود آتش، شيطاني مي‏شود اغواكننده پس در اين وقت اين قطب عالم شيطنت و قلب عرصه جهل مي‏شود. به جايي مي‏رسد كه جميع شروري كه در عالم مي‏شود راجع به او مي‏شود، جميع معاصي معصيت اين بدبخت مي‏شود. طوري مي‏شود كه هر دروغگويي فرع اين مي‏شود، هر افترازننده‏اي فرع اين مي‏شود. حالا ديگر خيالتان نرسد كه اين دُم هم درمي‏آورد و شاخ هم درمي‏آورد يا شكل عجيب و غريبي پيدا مي‏كند، خير. همين را مي‏بيني عمامه مولوي بر سر مي‏گذارد، رداي لطيف نازك دوش مي‏گيرد و عصا هم دستش مي‏گيرد، بر سر هم لاحول و لاقوّة الاّ باللّه هم مي‏گويد، تحت‏الحنكش هم مثل دنباله افسار توي دست و پاش افتاده، حمام هم مي‏بيني رفته و دستهاش را هم خضاب كرده، ريشش را هم خضاب كرده و شانه هم كرده، پيش پاي مردم هم برمي‏خيزد، تعارف هم با مردم خيلي مي‏كند. هركس مي‏بيندش مي‏گويد قربانش شوم لكن ملتفت باش كه،

اي بسا ابليس آدم‏رو كه هست پس به هر دستي نبايد داد دست

خدا پدر و مادر ما را بيامرزد كه از بچگي همچو حالي ما كرده‏اند و همچو به ما فهمانيده‏اند كه عُمَر دم داشت، شاخ داشت، يك چيز سياه بدشكلي هم بود، مثلاً خرسي بود پر از مو و پشمهاي دراز داشت و مثل اين گوسفندهاي بزرگ كوهي شاخهاي دراز هم داشت مثلاً به ريشش هم يك فضله چسبيده بود. از اول ما همچو خيال مي‏كرديم از بس همچو به ذهنمان داده بودند. لكن اهل اين زمان طوري هستند كه اگر فرضاً به ديدن عمر بروند و عمر پيش پاشان برخيزد و تعارف و تكلف براشان فرستاد و تعارفشان كرد، مي‏گويند اين خوب آدمي است و حالا ديگر اين هرچه مي‏گويد درست است، لكن حالا ما به همّت پدر و مادرمان آن خرسي كه خيال مي‏كرديم، توي ذهن خودمان مي‏ديديم نمي‏شود خليفه پيغمبر همچو كسي باشد. لكن حالا كه نگاه مي‏كنيم مي‏بينيم چه عرض كنم مي‏بينيم طوري بوده كه پر منافاتي با

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 306 *»

آنچه ما خيال مي‏كرده‏ايم نداشته است. همچنين چه‏بسيار مردم امروز هستند كه داخل كفارند، داخل مشركينند، هياكل شياطينند، راه هم مي‏روند در ميان مردم ملقب به لقب مولانا هم هستند، سركارآقا هم به او مي‏گويند و حرف هم كه مي‏زند صداش را باريك مي‏كند و ناله مي‏كند. ديگر گاهي تحريرش هم مي‏دهد كه يعني از بس كه نماز كرده‏ام ضعيف شده‏ام، قوّت حرف‏زدن ندارم. تعارف هم با مردم خيلي مي‏كند لكن شيطاني است از شياطين، كه بايد از او پناه برد به خدا. واللّه آن چاهي كه سرش باز است فضيلت دارد بر آن چاهي كه سرش را به خاشاك بسته‏اند و خاك نرم بر سر آن ريخته‏اند و تو خبر نداري و نمي‏داني، تا پا مي‏گذاري تو را به اسفل درك جهنم مي‏فرستد. يهودي خيلي به از اين آقا است، نصراني خيلي به از اين آقا است، مجوسي خيلي بهتر از اين است. آنها چاه هستند لكن چاه سر باز است، هيچ‏كس گول آنها را نمي‏خورد. لكن اين مشرك است به خداوند عالم، به اين دليل كه ببين چگونه پيشش كه مي‏روي القاي كفري به تو مي‏كند القاي عداوت و كينه‏اي به اولياي خدا به تو مي‏كند. مي‏خواهد به طور ملايم و نرم تو را منصرف كند از حدود خدا، به نرمي مي‏خواهد تو را منصرف كند از ولايت اولياي خدا و عداوت اعداي خدا. ايمان تو را از دستت گرفته و تو خبر نداري، يك‏دفعه خبردار مي‏شوي كه از مغز، رفتي به چاه و افتادي در قعر جهنم و كافر شدي.

باري، اين كيفيت عقل و جهل بود كه عرض كردم. آن عقل روح‏الايمان است و حيات خالص است و آن جهل موت است. كدام مرگ از ناداني و نافهمي بالاتر؟ و از اينكه انسان احساس درد نكند، بالاتر؟ پس بنابراين جهل موت است و عقل حيات است.

و حالا بياييم ببينيم آن عقل از كجا آمده، آن جهل از كجا آمده؟ اما آن عقل، آنچه از اخبار آل‏محمّد : برمي‏آيد از نور محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين آفريده شده. خداوند عالم عقل را از نور محمّد9 و از نور آل اطهار او آفريده است

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 307 *»

صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين و جهل را خداوند از سايه آن خبيث اول و خبيث دوم و خبيث سوم و رؤساي ضلالت آفريده است و تو مي‏داني كه اگر چوبي كجي در برابر آفتاب بداري، سايه آن سايه كجي خواهد بود و اگر چوبي مستقيمي در برابر آفتاب بداري، سايه آن سايه مستقيمي خواهد شد. اگر به هيئت انساني باشد سايه او به هيئت انساني خواهد بود، اگر حيواني باشد سايه او به هيئت حيواني خواهد بود. پس اگر اين را يافتي عرض مي‏كنم كه هيأت عقل بر هيأت محمّد و آل‏محمّد است صلوات‏اللّه عليهم چنانكه عكس آفتاب در آئينه گرد است چون گردي آفتاب، زرد است چون زردي آفتاب، درخشان است چون درخشاني آفتاب، تابان است چون تاباني آفتاب. پس اين عقل هم بر هيأت محمّد و آل‏محمّد است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليهم مسلّماً و چون به برهان ثابت كرديم و تتمّه بيان در دست است، عرض مي‏كنم كه خداوند عالم روح‏الايمان را از سايه حسين بن علي بن ابي‏طالب آفريده و از نور او خلق شده، پس هيأت اين عقل بر هيأت سيدالشهدا است7 چنانكه اگر سيدالشهدا بايستد در برابر آئينه، عكس او در آئينه بعينه سيدالشهدا مي‏شود و حركات او در آئينه بعينه حركات سيدالشهدا مي‏شود. همچنين اين عقل بعينه نور سيدالشهدا است و سيدالشهدا است كه در اينجا عكس انداخته از اين جهت خدا قسم ياد كرد و فرمود و عزّتي و جلالي ماخلقت خلقاً احبّ الي منك به عزّت و جلال خودم قسم كه هيچ خلقي را خلق نكردم كه محبوب‏تر از تو باشد در نزد من. چراكه تو نور محبوب مني و نور حبيب مني و لا حبيب الاّ هو و اهله آيا اين ضروري مسلمين نيست كه محمّد حبيب خدا است؟ آيا ضروري مذهب شيعه نيست كه حسين منّي و انا من حسين پس حسين محبوب خدا است و نور محبوب خدا هم محبوب خدا است. پس عقل محبوب خدا است، پس قسم ياد كرد خدا در وقتي كه خطاب به عقل مي‏فرمايد كه من در ميان انوار و آثار هيچ خلقي را دوست‏تر از تو نداشتم به جهت آنكه تو بر هيأت حسين بن علي بن ابي‏طالبي و بر صفات و خصال حسيني. برو توي آئينه‏خانه بايست نماز كن، ببين جميع آن

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 308 *»

صورتها كه در آئينه‏ها است همه نماز مي‏كنند. اگر تو ركوع كني همه ركوع مي‏كنند اگر تو سجود كني همه سجود مي‏كنند. همچنين عقل كه نور حسين است صفات او، خصال او، حركات او، سكنات او بعينه حسين است. حتي آنكه اگر بخواهيم ثابت مي‏كنيم كه در علم باطن، نام او هم حسين است و حسين نام نامي خود را به او داده. چه عجب مي‏كني از اين؟ اگر روي كاغذ الف بنويسي برابر آئينه بگيري، توي آئينه هم الف است. اگر روي كاغذ ب بنويسي برابر آئينه بگيري، توي آئينه ب است. اگر روي كاغذ ابجد بنويسي برابر آئينه بگيري توي آئينه عكس ابجد است، اگر زيد بنويسي توي آئينه عكس زيد است، اگر عمرو بنويسي توي آئينه عكس عمرو است. عقل هم چون عكس حسين است و نور حسين است، پس حسين است و حسين اسم خود را به او انعام فرموده. پس اين عقل در مقام باطنْ حسين است و غير آن بزرگوار هم هست. ببين اين همه حسين‏نام در دنيا هست و همه هم غير سيدالشهدايند، همچنين اين عقل هم نامش حسين بن علي بن ابي‏طالب شده و غير آن شاخصي است كه در خارج است، غير ذات حسين بن علي بن ابي‏طالب است. همچنين آن جهلي كه آن شيطان بزرگ باشد، سايه آن دوّمي است كه برابر آفتابِ او ايستاده. حالا اين كه سايه شد براي او پس نام خبيث خود را هم به او مي‏دهد. پس اين جهل هم عمر خطّاب اسمش مي‏شود، دارد راه مي‏رود. همين جهل ابوبكر است، همين جهل عمر است، همين جهل يزيد بن معاويه است، همين رؤساي ضلالت، همين ضالّين از طريقه حق است كه آمده مسمّي به اسم اينها شده. مي‏بيني حركاتش، سكناتش، شهوتش، غضبش، ميلش، طبيعتش، همه‏چيزش مثل يزيد بن معاويه است. پس بعد از آني كه آن عقل بر هيأت حسين شد و ديدي به دليل و برهان و دانستي كه عقل بر هيأت حسين بايد باشد و آن جهل را هم دانستي كه بايد بر هيأت يزيد بن معاويه باشد در صفاتش، حركاتش، افعالش، احوالش، اقوالش، خباثتش، نجاستش، همه مانند يزيد باشد. عقل هم بايد از آن طرف مانند حسين باشد، در همه صفات خوب. حالا اين حسين شد، لكن حسين تو است و حسين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 309 *»

براي تو است، يعني اين بدن تو اگر بدني است طيّب، اين حسين خليفه آن حسين است در مملكت بدن تو، حسين اين را نايب قرار مي‏دهد در مملكت تو و امر و نهي خود را آن حسين به اين حسين مي‏گويد بكن و اين حسين احكام او را در مملكت بدن جاري مي‏كند و آن جهل هم خليفه و نايب‏الحكومه آن عمر خطّاب است و او را مي‏فرستد در اين مملكت و مملكت را به اين مي‏سپارد و جميع فسق و فجور و امر به معاصي همه به امر اين نايب‏الحكومه مي‏بايد باشد. آيا شما نشنيده‏ايد كه در تحت روح‏القدس ملائكه بسياري هستند به عددي كه خدا مي‏داند و جميع آن ملائكه اسمشان روح‏القدس است، روح‏القدسهاي جزئي. به هر حال، آن جهل نايب است از آن خليفه اول و خليفه دوم و خليفه سوم و آن يزيد بزرگ در اين مملكت حاكم مي‏شود و امر و نهي او به اين نايب‏الحكومه در اين مملكت جاري مي‏شود. پس بنابراين اين بدن خانه‏اي است، شهري است كه اين دو مي‏خواهند تسخير كنند اين شهر را و مقام سينه مقام محاربه اين دو لشكر است. پس اين بدن بعينه به منزله زمين كربلا است از براي اين حسين و از براي اين يزيد. پس اين سينه و اين بدن به منزله زمين كربلا است و اين قشون حسين صلوات‏اللّه عليه در اين زمين كربلا مي‏بيني كه مي‏ايستند و دعوت مي‏كنند مردم را به سوي خدا، به سوي خيرات و مبرات از براي هدايت اهل كوفه و اين بدن كوفه است و اين دل در نزديك كوفه و عراق است. پس اهل عراق او را مي‏طلبند و او مي‏آيد به اين عراق و مي‏ايستد در زمين كربلا و صف مي‏كشند و دعوت مي‏كنند مردم را به خيرات. از اين طرف عمرسعد ملعون جهل و قشون شيطان بزرگ در طرف مقابل صف مي‏كشند، در طرف مقابلِ حضرت سيدالشهدا صف مي‏بندند و مي‏ايستند كه قشون حق است. مگر تو در زيارت جامعه نخوانده‏اي كه الحق معكم و فيكم و منكم و اليكم و انتم اهله و معدنه همه حق از ايشان است، همه باطل از اعداي ايشان است. آيا نشنيده‏اي فرموده‏اند نحن اصل كل خير و من فروعنا كل برّ واللّه همين است بعينه همين است كه عرض مي‏كنم. اين حسيني كه از جانب حسين بزرگ آمده اسمش هم

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 310 *»

حسين است چنانكه آن ملائكه‏اي كه در تحت ملك‏الموتند، همه ملك‏الموتند و از جانب ملك‏الموت بزرگند. مثل اينكه اين سربازها همه سربازند، كوچكي سرباز است و بزرگي هم سرباز است، همه سربازند، به همه سرباز مي‏گويند. همين‏طور ملائكه‏اي كه در تحت ملك‏الموت و تابع ملك‏الموتند همه اسمشان ملك‏الموت است مثل اينكه اعوان روح‏القدس همه اسمشان روح‏القدس است. همچنين اين حسينهايي كه در اطراف عالم در اين بدنها هستند، همه حسين بن علي بن ابي‏طالب هستندنهايت آن حسين بزرگ بوده و اينها حسينهاي كوچكند و همچنين آن يزيد بزرگ بوده كه محاربه كرده با حضرت سيدالشهدا، در مملكت بدن تو هم خدا آيت او را آفريده، يزيد بزرگي آفريده و يزيد كوچكي آفريده، حسين كوچكي آفريده و حسين بزرگي و در صحراي كربلاي دل، همان دعوا است. وقتي مي‏بيني صفوف قتال از دو طرف كشيده شده، مي‏بيني يكي از اهل آن دو صف مي‏گويد فحش ندهيد اي اهل مملكت، خدا راضي نيست و اين از قشون سيدالشهدا است. و از آن طرف يكي از قشون ابن‏سعد مي‏گويد فحش بده، تو ايستاده‏اي آن فحش به تو بدهد، مگر تو كمتر از اويي؟ يكي هم توي سرش بزن. اين حرفها را كه مي‏زند حالا بگو ببينم تو اين ميانه چكاره خواهي بود؟ واللّه هيچ‏كس ترجيح نمي‏دهد جانب عقل و جانب قشون عقل را مگر از اعوان و انصار سيدالشهدا باشد. جميع آنها اهل خير و نور مي‏باشند، هركه اهل خير و نور مي‏باشد تابع سيدالشهدا مي‏شود، همين خير را كه مي‏كني تابع سيدالشهدا شده‏اي، متابعت سيدالشهدا كه كردي نصرت سيدالشهدا كرده‏اي و همين ياري ايشان است. آيا نيست كه ائمه فرموده‏اند اعينونا بورع و اجتهاد ياري كنيد ما را به عبادت‏كردن. پس نصرت حسين به اين است كه تو عبادت كني و بندگي كني. حالا اگر تو عبادت كردي، اعمال خير را مرتكب شدي نصرت حسين را كرده‏اي و از قشون سيدالشهدايي و محشور مي‏شوي روز قيامت در زمره شهداي با حسين، با شهداي در ركاب آن حضرت محشور مي‏شوي. تعجب مكن از اين، خدا در قرآن مي‏فرمايد هركس از مؤمنان در فراشش

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 311 *»

بميرد شهيد مرده است، مؤمن شهيد است اگرچه در فراشش بميرد. اگر ما شهيديم كه آن هم آقاي شهدا است؟ پس ما شهيديم و در ركاب آن حضرت شهيد شده‏ايم. و هرگاه نعوذباللّه ـ از اين پشت آدم به هم مي‏لرزد. كدام يك از ما و شما است كه مرتكب معصيت نشده‏ايم  هرگاه نعوذباللّه حمايت كرديم يزيد جهل را و نصرت كرديم شيطان را و حمايت كرديم او را و آن ملك را بيرون كرديم از مملكت دل، هرگاه چنين كرديم، چه بگويم كه زبانم نمي‏گردد، هركس چنين بكند مانند كسي است كه تير بر روي سيدالشهدا زده باشد، تير به اصحاب سيدالشهدا زده باشد. پس ببين چه بايدت كرد، تا نمرده‏اي، تا كشته نشده‏اي در اين ميدان فكري به حال خود كن «يك دم به خود آي و ببين چه كسي» ببين آيا از اعوان سيدالشهدايي يا از اعوان دشمنان خدايي. چه ملامت مي‏كنند اين روضه‏خوانها عمرسعد را كه از براي رضاي عبيداللّه زياد با پسر پيغمبر جنگ مي‏كرد؟ بگو ببينم آيا اين غيبتي كه مي‏كني رضاي عبيداللّه زياد در آن است يا رضاي حسين؟ اگر بگويي حسين راضي به معاصي است كه دروغ گفته‏اي، حسين راضي به معاصي نيست. لابد بايد بگويي رضاي اعداي خدا در آن است. اگر رضاي اعداي خدا است كه خاك بر سر ما، چه بگويم؟ اگر رضاي اعداي خدا است پس ما هم رضاي اعداءاللّه را بر رضاي حسين ترجيح داده‏ايم. پس خوشا به حال آن كس كه سعادت او را ياري كند و بعد از آني كه صفوف قتال از طرفين آراسته شده و عقل آمده در ميان ميدان ايستاده باشد مانند حرّ بن يزيد رياحي بيايد و رضاي حسين را بر رضاي عبيداللّه زياد اختيار كرده باشد. بعد از آني كه حسين آمد در ميان معركه قتال و ندا در داد به طوري كه همه شنيدند فرمودند شما را به خدا مي‏خوانم آيا مي‏دانيد من فرزند رسول خدايم، چنانكه در اين ميدانِ دل، عقل هم ايستاده و فرياد مي‏كند اي قوم شما را به خدا مي‏خوانم آيا وفا بهتر است يا بي‏وفايي؟ آيا راستي بهتر است يا دروغ؟ يعني آيا مي‏دانيد من فرزند رسول خدايم و از نور عقل هستم چنانچه آن قوم گفتند اللّهم نعم اينجا هم همه تصديق دارند كه وفا خوب است. خاك بر سر ماها

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 312 *»

كه همه اينها را از عقل مي‏شنويم اللّهمّ نعم هم مي‏گوييم، مي‏دانيم حق با عقل است. چه بگويم رويم سياه است، فرمود شما را به خدا مي‏خوانم آيا مي‏دانيد كه علي بن ابي‏طالب كه ساقي حوض كوثر است پدر من است؟ عرض كردند اللّهمّ بلي. فرمود شما را به خدا آيا مي‏دانيد كه خديجه كه اول زني بود كه اسلام آورد جده من است؟ گفتند بلي. فرمود آيا مي‏دانيد حمزه سيدالشهدا عموي پدر من است؟ عرض كردند اللهمّ بلي. فرمود شما را به خدا آيا مي‏دانيد جعفر عموي من است كه در بهشت با ملائكه پرواز مي‏كند؟ عرض كردند بلي. فرمود آيا مي‏دانيد اين شمشير رسول‏خدا است كه بر كمر من است؟ عرض كردند بلي. همچنين فرمود آيا مي‏دانيد اين عمامه رسول‏خدا است كه بر سر من است؟ همه را گفتند اللّهمّ بلي. فرمود اگر اينها را همه را مي‏دانيد فبم تستحلّون دمي پس به چه سبب خون مرا حلال شمرده‏ايد؟ همچنين در كربلاي دل هم اين عقل به شما مي‏گويد آيا نه اين است كه دنياي شما را من آباد كرده‏ام؟ آيا نه اين است كه آخرت شما را من تعمير كرده‏ام؟ آيا نه اين است كه جميع مكاسب شما و صنايع شما را من بايد به شما بياموزم؟ جميع خير و شر دنيا و آخرت شما را من به شما تعليم كنم؟ و ما هم مي‏گوييم چرا مي‏دانيم، حق با تو است. عقل مي‏گويد اگر مي‏دانيد فبم تستحلّون اذاي؟ چرا مرا از ملك خود بيرون مي‏كنيد؟ چرا حمايت نمي‏كنيد قشون مرا؟

باري، بعد از اينكه حضرت اينها را فرمودند اعدا در جواب گفتند كه اينها همه را گفتي راست است لكن «نحن غير تاركيك حتي تذوق الموت» ما دست از تو برنمي‏داريم تا شربت مرگ را بچشي. حضرت امام‏حسين مأيوس شد از آن قوم ديد خيري در آنها نيست آن‏وقت دست مبارك بر ريش مبارك خود گرفت، يعني اين ريش در پيش خداوند حرمت عظيم عظيم عظيمي دارد و پنجاه‏وهشت سال يا پنجاه‏وهفت سال از عمر شريفش گذشته بود و ريش مباركش را به وسمه رنگ كرده بود اگر نه ريش مباركش سفيد شده بود. دست بر آن ريش مبارك گرفت و فرمود شديد شد غضب خدا

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 313 *»

بر يهود وقتي عزير را پسر خدا گرفتند، شديد شد غضب خدا بر نصاري وقتي مسيح را پسر خدا گرفتند، شديد شد غضب خدا بر گروهي كه آتش پرستيدند، شديد شد غضب خدا بر آن قومي‏كه پيغمبر خود را كشتند، رسول‏خدا را شهيد كردند. اين را شما بدانيد كه معصوم از دنيا نمي‏رود مگر به زهري يا كشتني به جهت اينكه بنيه معصوم بنيه‏اي است كه به اين آفات زمان در او فتوري پيدا نمي‏شود و حضرت پيغمبر را دختر آن اولي و دختر آن دومي، دو دفعه زهر خورانيده بودند. هر ساله عود مي‏كرد و عود مي‏كرد تا آخر از اثر همان زهر شهيد شد.

باري، حضرت سيدالشهدا فرمود شديد شد غضب خدا بر قومي كه پيغمبر خود را كشتند، شديد خواهد شد غضب خدا بر قومي كه پسر پيغمبر خود را مي‏كشند. اين حرفها را كه زد كسي از آن قوم اين سخنان در قلبش اثر نكرد مگر حرّ. چون حرّ در قلب او ايمان بود و اصل طينت او طينت ايمان بود و اهل ايمان بود، قلبش از جا كنده شد. ماها هم هرگاه مؤمن باشيم و از ناصران سيدالشهدا باشيم وقتي برهانهاي عقل براي ما آمد، مي‏بايد ناصر و معين عقل باشيم و اگر هر برهاني از برهانهاي عقل را كه براي ما مي‏آورند ما نمي‏پسنديم، پس بدان كه از ياوران عقل نيستيم. پس دل حر از جا كنده شد و دست بر سر خود گذارد و مي‏گفت «اللهمّ اليك انيب فقدارعبت قلوب اوليائك و اهل بيت نبيك» خدايا من به سوي تو بازگشت مي‏كنم، توبه مرا بپذير كه من دل اولياي تو را و دل اهل بيت پيغمبر تو را به درد آورده‏ام. عمر خود را مرتد بوده‏ام و كافر بوده‏ام، از ناصران يزيد بوده‏ام، به حرب حسين حجت خدا آمده‏ام و معلوم است كه اين كفر است. كدام كفر از اين بالاتر؟ پس حر كافر بود و ما به اميد خدا و به فضل اين بزرگوار اميدواريم كه كافر نباشيم، در مدت عمر خود كافر نبوده‏ايم. حالا كه كافر نبوده‏ايم اگر توبه آن را كه كافر بود بپذيرند، آيا توبه تو را نمي‏پذيرند؟ و به همين حالت آمد پيش سيدالشهدا عرض كرد «هل لي من توبة؟» يعني آيا براي من توبه‏اي هست؟ يعني آدمي كه در اسلام مرتد شده، اگر حالا توبه كند توبه او نفع مي‏كند به او؟ به حكم پيغمبر اگر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 314 *»

مرتد از اسلام توبه كند از او مي‏پذيرند؟ فرمود نعم تاب اللّه عليك بلي اي حر خدا توبه تو را قبول مي‏كند. حر پياده شد عرض كرد من سواره بودم سر راه بر تو گرفتم، حالا مرخصم كن كه چنانكه اول كسي كه جلو تو را گرفت من بودم، مي‏خواهم اول كسي هم كه جان فداي تو كرد من باشم. و ظاهر اين است كه نه اين بود كه حر اول فدايي بود، بلكه حر اول فدايي بود كه رفت به ميدان والاّ وقتي كه صفوف قتال آراسته شده بود عمرسعد به جهت استرضاي ابن‏زياد به صاحب علَم گفت بيا و آمد در زير علم ايستاد و تيري انداخت به جانب قشون حضرت. گفت اي قوم شاهد باشيد كه اول كسي كه تير زد به جانب حسين بن علي من بودم. بعد از آن جميع قشون او، يعني آنهايي كه در صف اول ايستاده بودند و نزديكتر بودند و ممكنشان بود تير بزنند جميعاً تيرها را به جانب قشون آن حضرت انداختند و بدون مقدمه قشون آن حضرت را تيرباران كردند و در اين تيرباران پنجاه‏نفر از قشون حسين افتادند. بعد از اين حكايت، اول كسي كه به ميدان رفت اين حر بود. رفت پيش عمرسعد گفت تو با اين مرد مقاتله مي‏كني؟ گفت چنان مقاتله كنم كه سرها از بدنها بيفتد، دستها جدا شود.

باري، مقصود اين بود كه حر نه اين است كه اول كسي بود كه كشته شد، بلكه در آن تيرباران جمعي كثير از اصحاب آن حضرت شهيد شدند. بلي اول كسي كه رفت به ميدان و به طور دعوا رفت و كشته شد حر بود. باري، به ميدان رفت، هجده‏نفر از آنها را به درك اسفل فرستاد تا اينكه دور او را گرفتند و او را شهيد كردند. حسين صلوات‏اللّه عليه بر سر او آمد و براي او مرثيه خواند:

لنعم الحرّ حرّ بني الرياح
  صبور عند مختلف الرماح
لنعم الحرّ اذ نادي حسينا
  فجاد بنفسه عند الصياح

حالا بياييم ببينيم حاصل اين حرفها چه شد. حالا ما، در ميدان كربلاي خود ايستاده‏ايم، خوب است بياييم همچو كاري بكنيم كه حر كرد. اين را مي‏دانيم كه در مدت عمر خود در نصرت ابن‏زياد خود چقدر كوشش كرده‏ايم و سر راه بر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 315 *»

سيدالشهداي ما كه عقل است گرفته‏ايم. پس حالا بيا ما و تو همان‏طور مثل حر، دست بر سر گذاريم و رو به سيدالشهدا كنيم و عزم كنيم كه ديگر مرتكب معاصي نشويم و ياري قشون ابن‏زياد خودمان را نكنيم و از آنچه كرده‏ايم نادم و پشيمان شويم و اگر نادم و پشيمان شديم و واقعاً توبه كرديم و بازگشت كرديم البته سيدالشهدا به ما مهربان مي‏شود و بر ما ترحم مي‏كند. پس مي‏گوييم با روهاي سياه استغفر اللّه الذي لا اله الاّ هو الحي القيّوم الرحمن الرحيم ذوالجلال و الاكرام من جميع جرمي و ظلمي و اسرافي علي نفسي و اتوب اليه و بعد از اينكه استغفار كرديم و نادم و پشيمان شديم و از لشكر ابن‏زياد جهل پا بيرون گذارديم مي‏رويم رو به آل‏محمّد : و بر ايشان صلوات مي‏فرستيم، پس مي‏گوييم صلوات‏اللّه و صلوات ملائكته و انبيائه و رسله و جميع خلقه علي محمّد و آل‏محمّد و السلام عليه و عليهم و رحمة اللّه و بركاته.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 316 *»

 (موعظه هشتم سه‏شنبه / 28 محرم‏الحرام / 1286 هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

در تفسير اين آيه شريفه در ايام گذشته سخن در معني حيات بود و عرض كردم كه حيات دنيوي و حيات اخروي جميعاً از وجود مبارك سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه ناشي شده و عرش خداوند عالم كه چهار ركن دارد، ـ ركن خلق و ركن رزق و ركن حيات و ركن موت  عرض كردم حامل ركن حيات وجود مبارك سيدالشهدا است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه ولكن عرض كردم كه مسائل بسيار است و در يك‏روز يك‏مسأله را نمي‏توان به طور كمال بيان كرد، از هر مسأله يك‏گوشه‏اش گفته مي‏شود و مسائل ناقص مي‏ماند، مدتهاي مديد مي‏خواهد كه هر مسأله را به‏طور بسط و به‏طور كمال عرض كنم و اين ايام وقت كم است وانگهي كه بناي اين ايام بر مصيبت سيدالشهدا است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. پس مطالب را به‏طور كمال نمي‏توان بيان كرد.

باري، بعضي از بيان آنچه گذشته مطالبي است كه بايد عرض شود لكن شما به تمام قلب خود متوجه باشيد تا آنكه ان‏شاءاللّه حقيقت آن مسأله را دريابيد. و عرض كردم كه محض شنيدن نباشد و حجت خدا به اين حرفها بر شما تمام مي‏شود و عذر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 317 *»

شما در نزد خدا منقطع مي‏شود و استحقاق عذاب زياده مي‏شود؛ و هرگاه عمل كنيد به آنچه مي‏گويم سبب نجات شما مي‏شود. پس عرض مي‏كنم خداوند عالم جل‏شأنه، ـ لكن همچو درست ملتفت باشيد از ابتداي مسأله و ببينيد درجه به درجه چه ثمر مي‏كند خداوند عالم جلّ‏شأنه نوري است كه در او هيچ ظلمت نيست و كمالي است كه در او هيچ نقصان نيست. خداوند عالم خيري است كه در او هيچ شر نيست، همچنين پايندگي و دوامي است كه براي او انقطاع و زوال نيست و تغير و تبدل در ذات خداوند عالم راه نمي‏يابد. پس هركس كه به اين خدا نزديك شود يا به اين خدا رو كند نوراني مي‏شود و كامل مي‏شود و خير مي‏شود و پاينده و دائم خواهد شد به جهت آنكه خدا چنين است. نمي‏بيني رو به آفتاب كه مي‏كني نوراني مي‏شوي، به جهت اين است كه آفتاب نوراني است. رو به هر چيز كاملي كه بكني صفت كمال او در تو پيدا مي‏شود. مجاور مشك اگر بشوي بوي مشك در تو پيدا مي‏شود، اگر با چيز گنديده مجاور شوي گنديده مي‏شوي، مجاور عالم مي‏شوي علم در تو پيدا مي‏شود، مجاور جاهل بشوي جهل تو زياد مي‏شود. از اين جهت گفته‏اند كه هركس را كه نمي‏شناسي و نمي‏داني چه كاره است نگاه كن ببين مجاور كيست و محشور با كيست. معاشرت با چگونه اشخاصي دارد، با هرگونه اشخاص كه معاشرت دارد از جنس آنها است. همچنين هركس رو به خدا كرد و به سوي خدا گام برداشت و تقرب به خدا پيدا كرد نوراني مي‏شود، كامل مي‏شود، پاينده و خير مي‏شود. و هرگاه از خدايي كه صفتش اين بود دور شد و پشت به خدا كرد ظلماني مي‏شود و شرّ مي‏شود، ناقص مي‏شود، زايل مي‏شود، پست مي‏شود. كمالات در پيش خدا است همين‏كه از مبدء كمالات دور شدي جميع كمالات از تو مفقود مي‏شود چنانكه هرگاه پشت به چراغ كردي به هر قدمي كه دور شدي ظلمت در تو زياد مي‏شود و نور كم مي‏شود تا اينكه بكلي نور تمام مي‏شود، سرتاپا ظلمت خالص خواهي شد و تو مي‏داني كه اللّه نور السموات و الارض هركس رو به نور كرد نوراني مي‏شود، هركس رو به ظلمت كرد ظلماني مي‏شود

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 318 *»

و اين مسأله داخل محتوماتي است كه تخلّف نخواهد كرد، در ملك خدا قرار نداده كسي رو به نور برود و ظلماني بشود يا رو به ظلمت برود و نوراني بشود. اين ممكن نيست، قرار نداده خدا همچو چيزي.

بعد از آني كه دانستي كه اين حكم تخلف نمي‏كند اينهايي كه من مي‏گويم از اينها دل مؤمن آتش مي‏گيرد اگر بفهمد. و اگر غافل باشد و به هيچ‏وجه من الوجوه دل ندهد، يا از اين گوش بشنود و از آن گوش بيرون كند كه هيچ فايده ندارد. چون اين حتم بود و خداوند حتم فرموده بود و مي‏دانست كه ديگر اين به هيچ قسم معالجه‏پذير نيست در ملك او، پس از اين جهت خداي رؤف رحيم فرستاد به سوي خلق پيغمبراني و حجتهايي كه خبر دهند خلق را به اسباب قرب و به اسباب توجه به خدا كه چگونه اعمال را اگر بكني ساعت به ساعت رو به خدا مي‏روي و نزديك به خدا مي‏شوي و چگونه اعمال است كه اگر آن اعمال را بكني ساعت به ساعت از خدا دور مي‏شوي. از راه رأفت و رحمت خود پيغمبراني فرستاد و مردم را به اين دو گونه عمل خبر داد و مردم را امر كردند پيغمبران به آن صفتهايي كه اگر آنها را بجابياوري سبب كمال تو است، سبب دوام تو است، سبب حيات ابدي تو است و نهي كردند خلق را از صفاتي كه سبب نقص ايشان و فنا و زوال و ضرر و شر ايشان است. حالا بايد ممنون اين پيغمبران بود كه ما را هدايت كرده‏اند به سوي اين دو امر. نه اينكه منّتي به سر پيغمبران داشته باشيم كه ما به شما ايمان آورده‏ايم، يا غَنْج و دلالي كه ما اطاعت شما را كرده‏ايم، هي ناز بكنيم بر آنها كه ما اطاعت شما را كرده‏ايم. بله ديشب بيدار شدم نماز كردم، امروز قرآن خواندم و توقعمان حالا اين است كه بسيار ممنون و شرمنده ما باشند. نه‏خير همچو نيست، ممنون ما نبايد باشند يمنّون عليك ان‏اسلموا قل لاتمنّوا علي اسلامكم بل اللّه يمنّ عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين اگر راست بگوييد كه ايمان آورده باشيد خدا منّت بر شما گذارده كه شما را به ايمان هدايت كرده. خدا منّت بر سر شما و ما دارد كه راه خير و شر را به ما و شما نمود. اين يك مقدمه، اين مقدمه را

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 319 *»

ضبط كنيد و داشته باشيد تا باقيش را عرض كنم.

مقدمه ديگر و آن مسأله‏اي است بسيار شريف و آن اين است كه خداوند عالم ذاتي است كه تغير و تبدل در او نيست. صحّتي پس از مرضي براي او نيست، مرضي پس از صحّتي براي او نيست، غمي پس از سروري و سروري پس از غمي براي او نيست، رضايي پس از غضبي و غضبي پس از رضايي براي او نيست، ميلي پس از كراهتي و كراهتي پس از ميلي براي او نيست. از براي ذات خدا اين‏گونه تغيرات و تبدلات نيست به جهت آنكه تغير و تبدل از خصلتهاي مخلوقات است. مخلوقات از حالي به حالي مي‏گردند و حالي تازه در ايشان پيدا مي‏شود و در خداوند عالم چيزي تازه پيدا نمي‏شود و در خدا انقلاب و تغير و تبدل راه ندارد. پس در ذات خدا رضايي و غضبي نيست. آنچه شنيده‏ايد كه خدا راضي شد از فلان و رضي‏اللّه‏عنه، يا خدا بر فلان قوم غضب كرد و سخط كرد، معني آن را بايد فهميد. ذات خداوند عالم نه اين است كه به هيجان بيايد و خون دلش به جوش آيد و كج‏خلق شود و نه اين است كه بلغم او به هيجان مي‏آيد و مسرور مي‏شود. خدا تغيرپذير نيست لكن خداوند عالم قراري داده و آن اين است كه چنانچه خدا در دنيا دردها آفريده و براي معالجه آنها دواها و عقاقير خلق كرده عقاقير يعني دواها چنانچه عقاقير و دواها را خلق كرده و در آنها اثرها قرار داده مثلاً خلق كرده ريوندي براي آن اثر اسهال است و مسهل است و همچنين خدا براي عنب‏الثعلب كه اين روناس باشد خاصيتي قرار داده، خاصيت او را نضج قرار داده، منضج اخلاط است در مزاج انساني. بنفشه را سرد آفريده، دارچيني را گرم آفريده و در مزاج انساني گرمي مي‏دهد. همچنين از براي حركات و سكنات خدا آثار قرار داده مثل اين دواها. نمي‏بيني اثرِ خود را از كوه انداختن، خوردشدن دست و پا و كلّه قرار داده؟ اثر اينكه حركت ناملايم نكني اين قرار داده كه بدن تو راحت بشود، خستگي از بدن تو زايل بشود؟ بلكه خدا در جميع اقوال خاصيتي قرار داده مثلاً اگر برادر تو، تو را صدا بكند بگويي جانم اثري دارد كه او مهربان مي‏شود. اگر تا صدا زد

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 320 *»

بگويي زهرمار، اثر اين اين است كه كج‏خلق بشود؛ خاصيت اين لفظ اين است. پشتِ سرِ كسي كه غيبت كردي اثرش اين است كه از تو برنجد، مداحي او را كه كردي خاصيت اين اين است كه از تو خوشحال شود. اينها اثر اقوال است. همچنين براي جميع احوال آثاري است مثلاً شخص سخي‏طبعي اگر باشي مردم بالطبع تو را دوست مي‏دارند و همينكه شخص خسيس و لئيم شد قوم و خويش، آشنا و بيگانه، همه بالطبع از او منزجر مي‏شوند و همچنين براي افعال خاصيتها و اثرها است. خاصيت اين افعال اين است، خاصيت آن افعال آن است. اينها را به طور مثل گفتم. خداوند عالم از براي جميع اقوال، براي جميع احوال، براي جميع افعال خاصيتها قرار داده و اين خاصيتها لازم اينها است. بعضي اين اعمال هستند باعث اثرهاي بدند و بعضي عملها هستند كه باعث اثرهاي خوبند. هركس در دار دنيا اين اعمال را كرد آن اعمال آن اثرهاي خوب را دارد مانند كسي كه مي‏رود ترياق مي‏خورد، ترياق كه خورد اثر ترياق در بدن او پيدا مي‏شود و اثر ترياق نجات از زهر است و آناني كه افعال بد را مرتكب مي‏شوند آثار قبيحه و ضررناك را مرتكب مي‏شوند، آن ضررها و آن خسارتها به ايشان مي‏رسد حكماً، خدا اين آثار را قرار داده و نظم عالم بر اين است. بنا نيست فلفل را از حرارتش بيندازند، اين حرارت اثرِ اين است. بنا نيست اين بنفشه را از سردي بيندازند، اين اثري است كه خدا براي اين قرار داده. اگر زهرمار خوردي و تو را كشت ملامت مكن كسي را، خودت را ملامت كن كه زهرمار خوردي. و اگر ترياق خوردي حمد كن خدا را كه ترياق آفريده، تو را توفيق داده كه آن را بخوري و زهر جانگداز را به آن از تن خود بيرون كني. اثر اين اين است و اثر آن آن است. همچنين جميع اين اعمالي كه هست آثار خير براي آن هست. حالا بگو ببينم تدبر كن، تفكر كن، بگو ببينم آن خيرها نعمت خدا هست يا نعمت خدا نيست؟ شك نيست كه آثار خير نعمت خدا است، جميع آثار خير نعمتهاي خدا است. پس چون جميع آثار خير نعمتهاي خدا است به هركس آن نعمتها رسيد به رضاي خدا رسيده و در رضاي خدا مغمور شده. آثار خير

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 321 *»

رحمت خدا است به هركس آثار خير رسيد گفته مي‏شود كه خدا از او راضي شد، گفته مي‏شود كه خدا به او نعمت داد. و آن آثار شر هم آيا نه اين است كه شخص از آنها متألم مي‏شود؟ حالا كه شخص از آنها متألم مي‏شود اسم آنها غضب خدا است و آن آسيبهايي كه خدا به تو رسانيده. پس گفته مي‏شود آثار بد پاداش اعمال بد است و آثار نيك پاداش اعمال نيك است اين است كه من يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره پس چقدر شما تمنّي مي‏كنيد؟! تمنّي آن آرزوهاي باطل است كه شخص نكشته مي‏خواهد بدرود كه ان‏شاءاللّه امسال بيابان لنگر صد خروار گندم به من مي‏دهد. تو كه چيزي در اين بيابان نكشته‏اي، تو كه آب نداده‏اي. آب نداري، زمين نداري، چه مي‏خواهي بدروي؟ ليس بامانيّكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوء يجز به به حسب آرزوهاي باطل شما نيست، هركس بد مي‏كند پاداش بد مي‏بيند.

يكپاره جهال مي‏گويند مسئله‏اي و در ذهن جهال ديگر شبهه مي‏اندازند. حتي آنكه بسياري از علمايي كه از آل‏محمّد اخذ نكرده‏اند در آن درمانده‏اند و به آن واسطه از دين خود برگشته‏اند و آن اين است كه مي‏گويند اين بنده ضعيف ذليل بي‏عرضه سي‏سال تقصير كرده است، چرا بايد عذاب ابدي بكشد؟ چرا بايد خداي به آن عظمت و جلالت اعتنا به اين بنده ضعيف بكند كه مثلاً پاش را كج گذاشته و او را ابداً عذاب كند؟ و به اين واسطه از دين برگشتند و عذاب را منقطع گرفتند. گفتند اين از عدالت نيست، نهايتش اين بنده سي‏سال تقصير كرده و او را ابداً عذاب كنند؟! خيالشان مي‏رسد كه اين شخص كه معصيت كرد، خدا آنجا كج‏خلق مي‏شود، رگهاي گردن او سيخ مي‏شود و رنگش قرمز مي‏شود و خون دلش به جوش مي‏آيد. ملائكه را امر مي‏كند كه بگيريد و او را در جهنم بيندازيد. آن‏وقت مي‏گويد خدا رحم به من نمي‏كند! خير، اينها نامربوط است، مزخرف است. مي‏خواهي ببيني چگونه نامربوط است؟ تو يك آن چشم خود را بكن، صد سال ديگر اگر زنده باشي كوري. اين اثر چشم‏كندن كوري است تو در يك آن چشم خود را كور كردي حالا اگر صدسال هم عمر

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 322 *»

كني باز كوري. پاي خود را بشكن، خورد كن، تا آخر عمرت پات شكسته است. حالا نه اين است كه خدا كج‏خلق شده و پاي اين را شكسته؟ حالا بگويد خدايا من يك‏دقيقه بيشتر پاي خود را نشكستم، تو چرا صدسال مرا عذاب كردي و مرا بي‏پا كردي؟ اينها نامربوط است، اينها مزخرفات است و اين حرفها همه به جهت اين است كه از آل‏محمّد اخذ نكرده‏اند و شبهه شده در ذهن ايشان و از دينشان به اين واسطه برگشته‏اند. پنداشته‏اند كه عذاب منقطع است از آن جمله محي‏الدين بن عربي كه با آن جلالت است در ميان سنّي اين‏طور مي‏گويد و آيات قرآن را همه را تأويل مي‏كند. مي‏گويد جهنم هست و در جهنم مخلد هستند لكن بر ايشان گلستان مي‏شود و نفهميده‏اند آيات آل‏محمّد را. خدا كج‏خلق نمي‏شود از كسي بلكه عدل خدا همين است كه فلفل را گرم آفريده، به تو فرموده اگر فلفل خوردي گرمي تو را مي‏گيرد. همچنين بنفشه را سرد آفريده، به تو فرموده اگر بنفشه را خوردي سردي تو را مي‏گيرد. به تو دستي داده و توانايي داده، زهري آفريده تو را دلالت كرده كه اين زهر است. ترياق آفريده تو را دلالت كرده كه اين نجات است. همچنين تو را هم قدرت داده، مكنت داده، عقل داده فرموده مي‏خواهي اين را بخوري تو را هلاك مي‏كند. حالا اگر زهر خوردي و هلاك شدي و تو را كشت، واللّه خودت به خودت خيانت كرده‏اي، خودت به خودت ظلم كرده‏اي انّ اللّه لايظلم الناس شيئاً ولكنّ الناس انفسهم يظلمون مردم خود به خود ظلم مي‏كنند. و دار غضب و رضا را به تو نموده‏اند، باب هر دو را مفتوح كرده‏اند و تو را دلالت كرده‏اند. مثَلش را مي‏خواهي حرفها به ظاهر پريشان مي‏نمايد لكن مؤتلف است مي‏خواهي ببيني ما چطور مردمي هستيم؟ دستي رشوه مي‏دهيم كه ما را بگذاريد برويم در دار غضب خدا، التماس مي‏كني پول مي‏دهي كه دو ساعت بگذار ما برويم توي جهنم بسوزيم. يكي ديگر مي‏گويد من صدتومان ديگر مي‏دهم اين درستش است من اينجا بنشينم او جهنم برود؟ من بالاتر مي‏دهم كه من بروم جهنم! خيلي از اين كارها مي‏كنيم و رشوه‏ها مي‏دهيم، مي‏رنجيم اگر مؤمني ما را منع كند كه اين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 323 *»

راهي كه تو مي‏خواهي راه جهنم است و اگر برود آن مؤمن اخلال بكند در رفتن ما به جهنم از او مي‏رنجيم و اسباب قتل او را و تضييع او را فراهم مي‏آوريم. مي‏گوييم تو دشمن مني، رفتي اسباب فراهم آوردي و مرا معزول كردي. من مي‏خواهم بروم جهنم، تو آمده‏اي مانع مي‏شوي، اگر دست يافتم پوست از سرت خواهم كند. ببين ما چقدر حماقت داريم، چقدر اين نفوس ما شقي است؟! عرض كرده‏ام كه هرگاه مي‏خواهي آزمايش كني خود را كه مؤمني يا كافر، ببين هرگاه از خير خوشت مي‏آيد و از آمرين به خير خوشت مي‏آيد و از عمل‏كنندگان به خير خوشت مي‏آيد و از اسباب خير خوشت مي‏آيد، و از آن‏طرف از شر و آمرين به شر و عمل‏كنندگان به شر و اسباب شر بدت مي‏آيد، بشارت باد تو را كه مؤمني حقا و هرگاه برعكس ايني، بشارت باد تو را كه كافري حقا.

پس خداوند عالم جلّ‏شأنه چنانكه عرض كرده‏ام براي هر چيزي اثري قرار داده. پس براي بسياري از اعمال و اقوال و افعال و احوال آثار قرب خود را قرار داده كه انسان به خدا به آن اعمال و افعال و اقوال و احوال نزديك مي‏شود و يكپاره اعمال و اقوال و احوال هست كه اگر انسان آن كارها را بكند از خدا به واسطه آن اعمال دور مي‏شود. پس آثار اعمال بد در بُعد از خدا شد و آثار اعمال خير در قرب به خدا شد و بس. از اين جهت بهشت دار قرب خدا شد و جهنم دار بُعد خدا شد. جهنم در سجين و دوري از خدا شد و بهشت در عليين و نزديكي خدا شد. اينها را در دل جاي دهيد نه در گوش خود بشنويد. قصد كنيد اقلاً اين يك ساعت را نيت خير كنيد. آيا نمي‏خواهي در تمام عمر خود، در اين مدت شصت‏سال، يك‏لمحه‏اش قصد خير داشته باشي؟ اين لمحه‏اي كه اينجا نشسته‏اي و مي‏شنوي متذكر باش و حواست را جمع كن. تا وقت داري، فرصت را غنيمت بشمار و اگر همين يك‏ساعت را هم نيت كني كه چنين باشم ثمر مي‏كند. اگر مردم قرار بگذارند در دلشان نيت خير داشته باشند، خورده‏خورده به ظاهرشان اثر مي‏كند. چه‏بسيار كم است كسي، بلكه نيست كسي كه در دل او خيري

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 324 *»

زياد حركت كند و به زبان او ، دست او، اعضا و جوارح او بروز نكند. هركس در دلش نيت خير و اضمار خير داشته باشد به دست او و چشم و زبان او يك‏وقتي ظاهر خواهد شد و هركس اضمار شر در دل كند، در اعضا و جوارح او يك‏وقتي بروز مي‏كند حكماً.

باري، پس بعد از آني كه دانستيد اين دو مقدمه را و دانستيد آثار اعمال لامحاله ظاهر خواهد شد، و دانستيد كه بعضي اعمال هست كه سبب بعد از خدا مي‏شود، حالا عرض مي‏كنم كه از براي شما سه‏مرتبه است. سه‏مرتبه خدا خلق كرده است: يكي مرتبه بدن ظاهري دنيايي شما است كه با اين بدن داريد در اين دنيا راه مي‏رويد و يكي مرتبه خيال و فكر شما است كه با آن فكر و خيال در عالم فكر و خيال راه مي‏رويد. آيا نمي‏بيني در خيال خود مي‏روي، مي‏آيي، مي‏نشيني، گفتگو مي‏كني، زن مي‏گيري، نكاح مي‏كني، پادشاه مي‏شوي، دعوا مي‏كني، فتح مي‏كني، ملك آباد مي‏كني، كارها مي‏كني در عالم خيال خود و نعوذباللّه از اين عالم خيال كه چه عالم بدي است. عالم خيال هزار هزار هزار هزار تا آخر مجلس بگويم هزار هزار اين عالم خيال هزار هزار مرتبه از اين عالم شلوغ‏تر است و گنديده‏تر و متعفن‏تر و خراب‏تر است. عالم عجيبي است، عالم غريبي است. در اين دنيا چه‏بسيار مردم را مي‏بيني كه در مجلس نشسته در كمال وقار، معمّم، مردي است در نهايت تمكين و وقار، لكن در عالم خيال زنا مي‏كند، در خيال فلان‏زنكه است و با او حرفها مي‏زند و زنا مي‏كند. مي‏بيني موقّر نشسته و در خيال دارد لواط مي‏كند، معقول نشسته است در خيال دارد دزدي مي‏كند، در خيال خود شراب مي‏خورد، قمار مي‏كند، سر فلان مؤمن را مي‏برد، هيچ‏كس هم نمي‏بيند، معقول هم نشسته است، در ذهن خود دارد شراب مي‏خورد، معقول نشسته. لكن اگر پرده از روي كارش برداشته شود گندش عالمي را فرامي‏گيرد. و چه‏بسيار نادر است خيالي كه به اعتدال باشد و با وقار و تمكين باشد، بسيار كم است، يكي، دويي اگر باشد باقي ديگر،

تنم در مسجد و دل در خرابات نماز ناروا كردن حرام است

 

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 325 *»

تكبير مي‏گويد در نهايت خوبي، تسبيح مي‏گويد در نهايت خضوع، ركوع مي‏كند، سجود مي‏كند با خضوع و خشوع هرچه تمامتر. الحمد مي‏خواند لكن توي ذهنش معلّق مي‏زند، دزدي مي‏كند، زنا مي‏كند، لواط مي‏كند، شراب مي‏خورد، هركار مي‏خواهد مي‏كند. يك‏دفعه مي‏بيني گفت السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و نماز تمام مي‏شود. مردمي كه در بيرون بدن اويند مي‏بينند چقدر خاضع بود و خاضع بود مولانا چقدر با خضوع و خشوع نماز كرد! لكن آناني كه از خيالات مطلعند آنها مي‏بينند توجه به خدا نكرد در يك‏لمحه. جميع آنچه مناجات كرد با شيطان بود، جميع آنچه مناجات كرد با فلان‏سلطان بود، با فلان حاكم بود، با فلان مشتري بود، با فلان زن بود. در جميع اين نماز مناجات با شيطان مي‏كرد، شيطان مزمار خود را در قلب او كوك كرده و مي‏دمد و جميع حواس او را صداي آن مزمار پر كرده به طوري كه صداي حمد و سوره خودش را خودش نمي‏شنود يك‏دفعه باخبر مي‏شود كه السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته گفت. بدن، بدن زاهد عابدي است. بدن خاضع خاشعي است، در عمر خود زنا نكرده، در عمر خود شراب نخورده، لكن در خيالش روزي هزار بار زنا كرده، هزار بار شراب خورده، عبادت نكرده خدا را از اول عمرش تا آن ساعت يك طرفة العين يك توجه به خدا نكرده اگر هم كرده خدا را نشناخته يا مشوب به هزار غرض و مرض بوده. غرض؛ عالم غريبي است عالم خيال، اگر پرده از روي عالم خيال بردارند يوم يفرّ المرء من اخيه و امّه و ابيه و صاحبته و بنيه اينها همه هر يكي به ديگري مي‏گويد ياليت بيني و بينك بُعد المشرقين من كه با بدن تو دوستم و در خيال با تو دشمنم، مي‏خواهم شمشير بكشم تو را پارچه پارچه كنم. آيا تو چطور خواهي بود اگر پرده برداشته شود؟ و ببيني اين خيالات را درباره خود، آيا چه مي‏كني؟ پس اگر پرده از روي كارها بردارند معلوم شود كه در چه كاريم همه. پس اين طايفه قومي هستند در دنيا كه بدنهاشان مجتمع است لكن قلوبشان متفرق است. اما مؤمنان صالحان همه برادرند انما المؤمنون اخوة همه كمال در آن است كه باطن درست باشد، اگر باطن

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 326 *»

درست است بگو ببينم تا آن‏يكي كاري مي‏كند نسبت به تو چرا مي‏رنجي؟ اگر اين‏دو صديقند كه بايد رفيق باشند در باطن و در ظاهر غير از اين درست نيست، صداقت ظاهر چه خاصيت دارد؟ و همچنين ايمان مردم، اسلام مردم، معرفت مردم، علوم مردم خوب است باطن و ظاهرش هر دو درست باشد. غرض؛ عالم خيال عالمي است كه هفتادمرتبه وسعتش از اين عالم بيشتر است، هفتاد مرتبه ظالمش ظلم بيشتر مي‏كند. در اين عالم يك حاكم جور مي‏كند لكن در عالم خيال جميع خيالات جائرند الاّ خيالات مؤمن. در اينجا يك ياور تعدّي و ستم مي‏كند در آنجا جميع خيالهاي فاسد ستم مي‏كنند، ظلم و تعدي مي‏كنند. در اين عالم بالفعل صد دينار تعدي مي‏كند و از مردم مي‏گيرد و در خيال صدهزار تومان، صدهزار مرتبه مي‏گيرد. ببين ظلم آن عالم چقدر است و گند و عفونت آن بيشتر است.

ديگر بالاتر از عالم خيال عالمي ديگر هم هست كه نعوذباللّه من غضب اللّه، نعوذباللّه نعوذباللّه اين را عرض نكردم آنچه شنيده‏ايد از هول مطلع همه در عالم خيال است و اين هول مطّلع حكايتي است كه چيزي طاقت اين را نمي‏آورد. حضرت امام‏حسن گريه مي‏كرد وقتي كه مي‏خواست از دنيا رحلت فرمايد. به او گفتند تو پسر رسول‏خدايي چرا گريه مي‏كني؟ گفت از هول مطلع و فراق احبّه. ابوذر سر قبر پسرش ذرّ نشسته بود، گريه مي‏كرد و مي‏گفت اگر هول مطلع نبود دوست داشتم كه من جاي تو باشم لكن هول مطلع در پيش است و آن هولي است كه شخص هرگاه از اينجا رفت، در آن عالم آن هول را خواهد ديد؛ شرحش را ان‏شاءاللّه براي شما خواهم كرد.

باري، اين عالم خيال بود. بالاتر از عالم خيال عالم قلب و دل است و آن عالمي است جداگانه، براي آن هم اعمالي و افعالي و اقوالي است. محبتها در آن عالم است، عداوتها در آن عالم است، اعتقادها در آن عالم است. چه‏بسيار كسي كه در اين عالم توحيد مي‏كند خدا را و داخل موحّدين راه مي‏رود لكن در قلب خود اعتقاد به خدا ندارد. چه‏بسيار كسي كه در اين دنيا اشهد انّ محمّداً رسول اللّه مي‏گويد لكن در قلب

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 327 *»

خود اعتقاد به پيغمبر ندارد و در اين دار دنيا نام مبارك علي بن ابي‏طالب را مي‏برد و اظهار ولايت ائمه طاهرين : مي‏كند و گريه بر مصائب حضرت سيدالشهدا مي‏كند لكن در قلب، اعتقاد به اينها ندارد ابداً ابداً. به ظاهر اسم معاد و جنّت و نار مي‏برد، در دل ابداً ابداً اعتقاد به آنها ندارد، هيچ توجهي به اينها ندارد ابداً و در آنجا مردم سه قسمند: بعضي از آنها توجه به اينها دارند و اعتقاد دارند، و بعضي از آنها توجه دارند و اعتقاد ندارند، و بعضي ديگر غافلانند كه ابداً توجه ندارند، هرگز به فكر نيفتاده خدا يعني چه، به فكر نيفتاده دين چه معني دارد و اشهد باللّه انسان اگر بداند يعني چه وحشت مي‏كند لكن مردم غافلند از اينكه بايد دين و ايماني بفهمند. اگر فهميدند نمي‏توانند آرام بگيرند لكن نمي‏فهمند دين يعني چه، نمي‏فهمند عبوديت يعني چه، ابداً نمي‏فهمند. اگر بفهمد كه من عبدم نمي‏تواند آرام بگيرد. بايد به مقتضاي عبوديت راه برود و مقتضاي عبوديت را آيا مي‏داني چيست؟ دو سه كلمه‏اش را عرض كنم براي خودم تذكري است، شما هم مي‏شنويد. چگونه راست مي‏گويد كسي كه از دل بگويد محمّد رسول‏خدا است و از دل بگويد محمّد صادق است و از دل بگويد آنچه او گفته حق است و آنچه گفته كه هركس اين اعمال را بكند جهنم از براي او است راست است و به اين يقين پيدا كرده باشد و بداند كه آن جهنم به آن صفتي كه گفته راست است، اگر كسي اينها را در دل خود راست بداند، تو را به حق خدا آيا ممكن است كه با قلب مجتمع اقدام به اين عمل بكند؟ اين نخواهد شد. پس جميع معاصي كه از مردم سر مي‏زند از ضعف يقين در معاد است، از ضعف يقين در صدق محمّد است، از ضعف يقين در رسالت محمّد است، از ضعف يقين در خدايي خدا است. دلهاتان درد بگيرد از اين سخنان و متأثر بشويد از اين سخنان. واللّه يك‏دفعه مي‏افتيد مي‏ميريد، يك جان بيش نداريد، تا در دنياييد در دست كارگريد و اگر هم طوري شد ممكن است عوض‏كردن. لكن وقتي كه مُرديد ديگر كار از كار گذشته است، عوض نمي‏شود. پس دلهاتان بايد درد بگيرد از اين سخنان، متأثر بشويم از اين سخنان. اينجا كارخانه است و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 328 *»

ما در دست كارگر. تا مصنوع در دست كارگر است هركارش بخواهد مي‏كند مانند نطفه در رحم كه هنوز صورت تمام نگرفته است و دست كارگر است. مي‏خواهد خوشگلش مي‏كند مي‏خواهد بدگلش مي‏كند، مي‏خواهد پسرش مي‏كند مي‏خواهد دخترش مي‏كند لكن وقتي كه بيرون آمد اگر پسر است ديگر پسر است تا آخر، اگر دختر است تا آخر دختر است. خوشگل است خوشگل است بدگل است بدگل است، ديگر عوض نخواهد شد. همچنين شما تا در شكم مادر دنيائيد ممكن است كه از حالي به حالي بشويد، ممكن است كه از زشتي به حسن و از حسن به زشتي برويد، ممكن است از پسري به دختري و از دختري به پسري برويد ولكن اگر مُردي و از شكم مادر دنيا تولد كردي و در فضاي آخرت درآمدي ديگر آنجا معالجه ندارد و آنجا اگر گريه كني مثل رودخانه‏هاي زمين به درد نمي‏خورد. مي‏گويند كار از كار گذشت، اين گريه‏ها را يك‏قطره‏اش را خوب بود در آن دنيا بكني، اگر صدهزار مرتبه استغفار كني، صدهزار گريه كني و تضرع و التماس كني آنجا ابداً چاره‏پذير نيست. نه خيال كني كه شفاعت بر مي‏دارد، حاشا. لايشفعون الاّ لمن ارتضي اگر پيش صدهزار نبي مرسل بروي التماس بكني، شفاعت تو را نخواهند كرد. آيا هيچ مي‏داني كه را شفاعت مي‏كنند؟ كسي كه در اين دنيا دست به دامن نبي زده، اين را شفاعت مي‏كنند. اگر در اين دنيا دست به دامن نبي نزدي و او را شفيع نكردي ابداً در آخرت شفاعت تو را نخواهند كرد. اگر آنجا شفيع مي‏خواهي پيدا كني، پيدا نخواهد شد هركس در اينجا گفت و تقبّل شفاعته في امّته و دست به دامن نبي زد، در آنجا استشفاع از براي او ممكن است و در آخرت نبي او را شفاعت مي‏كند والاّ نخواهد كرد. آيا حالا نمي‏ترسي از اين سخن؟ نهايت ترس را بايد داشته باشي وانگهي كيست از شما كه براتي دارد كه شام امشب را در خانه خود باشد؟ لامحاله در يكي از اين سه‏خانه امشب بسر مي‏بريد: يا در خانه دنيا يا در بهشت يا در جهنم، از اين سه‏خانه بيرون نيست. و كي براتي آورده است كه امشب در خانه خود در دنيا غذا خواهد خورد؟ اطمينان از كجا آورده‏اي؟ اطمينان نداري و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 329 *»

يقيناً كارت هم نگذشته است نشسته‏اي گاه هست يك‏ساعت ديگر آمدند كه بار كن. چه مي‏داني؟ پس تا مي‏تواني سعي كن، تا مي‏تواني تعجيل كن. اين است كه مشايخ ما فرموده‏اند هرگاه متذكر شدي كه عمر تو گذشت و كاري نكردي و عماقريب مي‏ميري مبادا بنشيني به غصه‏خوردن، كه تو را از راه مي‏اندازد. تا فهميدي كه عقب ماندي و نرفتي پاشو و بدو، مثل اينكه توي راه خواب افتاده باشي و قافله گذشته باشد، تا بيدار شدي ديدي قافله رفت پاشو و بدو و خود را برسان. اگر بخواهي غير از اين بكني و بنشيني و غصه بخوري باعث تعطيل خواهد شد. پس همّ و غمّ بكار نمي‏آيد، همّ و غمّ انسان را از راه خدا دور مي‏اندازد. بايد به محض تذكر بنا كرد راه رفتن و اصلاح نفس كردن و تعويق جايز نيست. هيچ همّ و غمّ به خود راه مده كه اگر غم به خود راه دادي از دين و دنيا و آخرت همه مي‏ماني. بلكه قاعده‏اش اين است كه تا فهميدي عمر گذشته و هيچ كار نكرده‏اي بگو گذشته‏ها گذشت، بايد از حالا ديگر درست راه رفت. كاسه‏اي كه شكست، حالا شكست شكست، ديگر حالا بنشيني غصه بخوري، اين كاسه براي تو درست نمي‏شود. زود برخيز و برو يك كاسه پيدا كن.

پس اين سه‏مرتبه را تو داري به اين‏طور كه عرض كردم خداوند هر يك از اين سه‏مرتبه را در عالمي قرار داده. قلب تو را در آخرت قرار داده و درجه او درجه آخرت است و خيال تو را در عالم برزخ قرار داده و درجه او درجه برزخ است و بدن تو را در اين دنيا قرار داده و درجات او درجات دنياوي است. پس الآن كه تو راه مي‏روي بدني دنيوي داري و خيالي برزخي داري و دلي اخروي داري. بدن تو اعمالي چند دارد، كارهاي بدني چند دارد كه در دار دنيا ظاهر مي‏شود و اعمالي كه در دار دنيا مي‏كني دو جور است: يا اعمال خير است يا اعمال شر است. پاداش اعمال بدني دنيايي در دار دنيا است ان خيراً فخيراً و ان شرّاً فشرّاً، من يعمل مثقال ذرّه خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره پس پاداش اعمال دنيايي تو در دنيا است و پاداش اعمال برزخي تو در برزخ است، دخلي به اينجا ندارد. و كارهاي خيال و آثار خيال جميع آنها در عالم

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 330 *»

برزخ بروز مي‏كند اگر خير است آنجا است اگر شر است آنجا است. آثار نيك و بدِ قلب تو در آخرت بروز مي‏كند.

پس بنابراين عرض مي‏كنم كه اين دنيا ملك خدا است، مال كسي ديگر نيست و خدا شريك ندارد در ملك خود. برزخ هم ملك خدا است مال كسي ديگر نيست و خدا شريك در ملك خود ندارد و آخرت ملك خدا است مال كسي ديگر نيست و خدا شريك در ملك خود ندارد. پس چون شريكي در ملك خود ندارد و نيكيهاي اين دنيا جميعاً مال خدا است جميعاً نعمت خدا است، جميعاً رحمت خدا است. بديهاي اين دنيا جميعاً مال خدا است، جميعاً نقمت خدا است، جميعاً عذاب خدا است. پس يك‏طبقه از بهشت و يك‏طبقه از جهنم همين دنيا است. جميع نيكيهاي اين عالم مال طبقه پايين بهشت است و جميع بديهاي اين عالم مال طبقه پايين جهنم است. مگر اين بهشت نيست كه براي تو عزّتي باشد، ثروتي باشد، مالها باشد، خانه‏ها باشد، باغها باشد، عزّت باشد، دولت باشد، اعتنا به تو كنند. مگر در بهشت با تو چه مي‏كنند؟ غير اينكه پادشاهي به تو مي‏دهند؟ پادشاهي به تو داده‏اند، حوريها دورت را گرفته‏اند كه زنان خوب باشد، غلمانها خدمت تو را مي‏كنند، زنهاي خوب، نعمتها، باغها، عمارتها، اينها همه بهشت است كه به تو داده‏اند، اينها در ملك خدا است و بهشت است. اين است كه ربّنا اتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة و قنا عذاب النار يعني خدايا ما را در دنيا حسنه عطا كن و در آخرت حسنه عطا كن و از عذاب جهنم نجات بده. امام در تفسير اين آيه مي‏فرمايد كه در دنيا حسنه، زن خوب است و در آخرت حسنه، حورالعين است و عذاب النار كه از خدا دفع آن را مي‏خواهي آن زن بد است. زن بد عذابي است، فحشت مي‏دهد، كتكت مي‏زند، هرزگي مي‏كند، به انواع و اقسام عذابها اذيت مي‏كند تو را. همين‏جا جهنم است، جهنم دنيا است. يك خار به پاي كسي برود عذاب جهنم است. حالا عذاب جهنم نيست كه زنكه كتكت بزند، فحشت بدهد؟ نعوذباللّه من غضب اللّه. مگر عذاب جهنم نيست كه مي‏اندازند شخص را و داغيها را

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 331 *»

در آتش مي‏گذارند، پاي اين را بر مي‏كشند چوب مي‏زنند فراشها پي در پي و نمي‏داند از كجا مي‏خورد. اينها از معاصي است كه كرده‏اي. جزع پيش كه مي‏كني؟ اينها پاداش اعمال تو است، اينها همه فراشهاي خدا هستند كه خدا مسلط كرده اينها را. يوم نولّي بعض الظالمين بعضاً معلوم است وقتي مي‏خواهند گوش ببرند ميرغضب را صدا مي‏كنند، وقتي مي‏خواهند چوب بزنند فراش مي‏طلبند، مي‏خواهند داغ كنند با اسباب مي‏كنند. هركسي آلت كاري است، اين ظالميني كه هستند آلت چوب‏زدنند، خدا آنها را مسلط مي‏كند بر كساني كه معاصي كرده‏اند. پس هيچ مصيبتي ابداً به تو نمي‏رسد مگر به واسطه معاصي كه كرده‏اي لكن قرارت اين شده كه مال مسلمين را مي‏خوري بي‏صدا و هيچ باك نداري، يك‏شاهي تو را كه مي‏خورند فرياد مي‏كني كه مسلماني نيست. فحش داده‏اي حالا امروز كه فحشت مي‏دهند فرياد و فغان داري كه هتك آبروي مرا كردي. بابا فحش داده‏اي امروز فحش مي‏شنوي همين دور و پسي است كه در اين دنيا خدا اين را حتم فرمود جزاء سيئة سيئة مثلها حكماً بايد جزاي اعمال شر به مردم برسد و جزاي اعمال خوب بايد به مردم برسد در اين دار دنيا. و اگر امر چنين است پس بايد مستعد باشيم. اما من كه كوچكم كه بگويم مستعد باشيد، مي‏گويم بايد مستعد باشيم تا خود را بگوييم. اگر مي‏خواهيم پاداش اعمال ما به ما نرسد بايد از آنچه كرده‏ايم منصرف شوم، توبه كنيم، انابه كنيم لكن همچو مفت مفت هم توبه نمي‏شود. آيا كسي كه زهرمار بخورد و بگويد پشيمان شدم، توبه كردم، اين به درد او مي‏خورد و زهر از بدن او به اين بيرون مي‏رود؟ حاشا. گيرم من گفتم كه پشيمان از اعمال خود هستم، توبه كردم، انابه كردم. اگر توبه كرده‏ام آن كتكهايي كه به مسلمين زده‏ام بايد معالجه كرد. تا آنها را از خود راضي نكني و آنها تو را حلال نكنند زهر از تن تو بيرون نمي‏رود. اگر آن غيبتهايي كه كرده‏ايم صاحبانش ما را حلال نكنند، زهر از تن ما بيرون نمي‏رود. نمازهاي ترك شده را تا نكني، زهر از تن تو بيرون نمي‏رود. هزار بار بگو توبه كردم، زهر افعي از تن تو بيرون نمي‏رود. زهر است و مي‏كشد، اين حرفها را بر نمي‏دارد.

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 332 *»

خدا مي‏فرمايد ليس بامانيّكم و لا اماني اهل الكتاب من يعمل سوءاً يجز به اگر راستي توبه كرده‏اي برو زهر را از تن خود بيرون كن به مسهل، به اماله، به دواها، به ترياقها زهر را بيرون كن، خود را پاك و پاكيزه كن «پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز» لكن به محض خيال نيست، خودتان را گول نزنيد، مرا گول نزنيد كه بگوييد غلط كردم. اگر توبه كردي چرا نمازهات را قضا نمي‏كني؟ چرا روزه‏هات را قضا نمي‏كني؟ زكات مالت را نمي‏دهي؟ حقوق خدا و خلق را چرا ادا نمي‏كني؟ پس دروغ مي‏گويد كه مي‏گويد توبه كردم، هيچ توبه نكرده‏اي و تائب نشده‏اي. وقتي تائب هستي كه بروي معالجه كني و اگر مستعد نشدي ملامت مكن مگر خود را. لم‏يلم لائم الاّ نفسه هر بلائي كه انسان مي‏بيند از اعمالي است كه خود كرده. خدا بر تو نه خشمناك شده نه از كسي راضي شده، دشمني با كسي ندارد، دوستي با كسي ندارد. نه منافاتي با كسي دارد نه مناسبتي با كسي دارد، خودت با خودت كرده‏اي، اسبابي است كه خودت براي خودت فراهم آورده‏اي.

همچنين مثل همين‏جا يك طبقه جهنم و بهشت در برزخ است. آن جهنم برزخ است كه مي‏گويند برهوت آنجا است، حضرموت آنجا است، آتشي كه در طرف مشرق است آنجا است و در آنجا است هول مطّلع. از عذابهاي عالم برزخ هول مطّلع است، حالا هول مطّلع يعني چه و مطّلع كدام است؟ مطّلع آنجايي را مي‏گويند كه انسان بر آنجا آگاه مي‏شود. من اينجا نشسته‏ام و شما آنجا نشسته‏ايد، آنجا كه شما نشسته‏ايد مطّلع من است و من از آنجا آگاهم و هول مطّلع يعني هولي است مطّلع در دل اين عاصي بايد پيدا شود. از جمله عذابها يكي اين هول مطّلع است، از هر خيال واهي براي تو عذابي خداوند خلق مي‏كند. جميع اين خيالها همه هولي است مطّلع. ببين در اين هولها چه عذابها است، چقدر بلاها، چقدر حيوانها حمله مي‏كنند، چقدر دشمنها براي تو است! جميع اينها حمله مي‏كنند بر شخص. ديگر عدد كه ندارد، هفتادهزار مرتبه از اين دنيا بيشتر است. جميع خيالات اين دنيا در برزخ مجسّم مي‏شوند و همان

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 333 *»

هول مطّلع است و همين‏كه شخص چشمش به آن عالم باز شد، همه سر به جان او مي‏كنند. افعي، مار، عقرب، خرس، خوك، شير، ببر، پلنگ، قاطر، خر، يكي لگد مي‏زند، يكي دندان مي‏كَنَد. هول غريبي است! نديده‏ايد در خواب اين چيزهاي هولناك را؟ يك دفعه مي‏بيني از سر مناره تو را انداختند، يك دفعه مي‏بيني تو را در آتش انداختند، مي‏بيني حيوان درنده‏اي آمد تو را بدرد، مضطرب مي‏شوي، وحشت مي‏كني، عرق مي‏كني. همچنين است هول مطّلع، هر خيال تو يك اثري دارد جميع اين خيالها سر به جان اين بنده مي‏كند. ببين چه احوال براي آدم دست مي‏دهد؟! و در اين برزخ است جنّتي كه خدا وعده كرده كه مؤمنان را در آنجا منعّم كند، معزّز بدارد. به جهت آنكه مؤمنان صاحبان خيالهاي معتدل مي‏باشند و همان جنت ايشان است و از اين دنيا آدم كه مي‏رود اول آنجايي مي‏رود كه خيالهاي او آنجا بوده.

باري ، مجلس طول كشيده است. مطلب اين بود كه براي تو اين سه‏رتبه است: دنيا و برزخ و آخرت و رتبه دل تو در آخرت است. اگر دل تو و قلب تو مؤمن باشد در جنت آخرت ثوابهاي آخرتي به او مي‏دهند و اگر دل تو معصيت كرده باشد آن جهنم آخرت كه شنيده‏اي براي اعمال قلبي و معصيتهاي قلبي است و آن عذاب منقطع نمي‏شود ابداً و اين بلاي دنيا منقطع است به جهت آنكه بدن منقطع است بلكه عذابهاي برزخ هم منقطع است لكن آن جهنمي كه در آخرت است آن دار خلود است و بهشتي كه در آخرت است دار خلود است. صدهزار سال بر اهل جهنم آخرت اگر بگذرد هنوز اول عذاب ايشان است به جهت آنكه آنجا عالم دهر است و عالم دهر عالم فنا نيست و واي بر آنها از آن‏وقتي كه في عمدٍ ممدّدة آن عمودها را بر روي جهنم مي‏اندازند و آن وقت درش را مي‏بندند و ندا مي‏كنند كه خلودٌ و لا خروجٌ ديگر گذشت، ديگر شما روي نجات را نخواهيد ديد و خدا مي‏داند كه اين يأس از براي ايشان از جميع عذابهاي جهنم بدتر است بعد از آنكه دانستند كه در جهنم خواهند ماند و ديگر خروج براي آنها نخواهد بود، اين برايشان از هر چيزي سخت‏تر است

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 334 *»

نعوذباللّه من غضب‏اللّه. پس چون اين را دانستي و دانستي كه عذاب اينها تا ملك خدا است باقي است، عذاب بدن به بدن بايد برسد، عذاب خيال به خيال بايد برسد و اين هردو آخر دارد و عذاب دل به دل بايد برسد و آن آخر ندارد و ثواب بدن به بدن بايد برسد و ثواب خيال به خيال و آخر براي آنها هست و ثواب دل به دل بايد برسد و براي آن آخري و انتهايي نيست و اينها همه حتم است، تخلف ندارد. هركس رو به خدا مي‏كند نوراني مي‏شود و هركس پشت به خدا مي‏كند ظلماني مي‏شود. حالا توقع داري پشت به خدا كني نوراني شوي؟ پشت به خدا نورش كجا بود؟ در پشت‏كردن به خدا نجاتي نيست براي كسي. اين اعتقادت باشد. و در روكردن به خدا هلاكتي نيست و نجات ابدي است. لاتحسبنّ اللّه مخلف وعده خداوند وعده‏اي كه كرده خلف نمي‏كند؛ اينها مقدمه بود.

و چون خداوند ديد اين بندگان ضعيف نمي‏توانند از معاصي بكلي دست بردارند، به جهت آنكه معصوم كه نشده‏اند و اين عذر عذر خوبي است كه خودش براي ما مقرّر كرده. معصوم همان چهارده‏نفر را آفريده و باقي ديگر معصوم نيستند. حالا كه معصوم نيستند لامحاله گناهان از ايشان سرمي‏زند. فرمودند اگر شماها معصيت نمي‏كرديد خلقي خلق مي‏كردم كه معصيت من كنند و آنها رابيامرزم تا عفو و كرم من معلوم شود و لامحاله در قوم غير معصوم بايد باشند، نمي‏شود همه معصوم باشند لامحاله غير معصومي هم بايد باشد. باري؛ سرنوشت اين بندگان اين شده بود كه معاصي از اين بندگان حكماً سرمي‏زند لكن اين بندگان مختلفند، بعضي معاصي دنياوي از ايشان سر مي‏زند و خيالشان و قلبشان ايمن است، بعضي معاصي برزخي از ايشان سر مي‏زند و ديگر دلشان ايمن است، بعضي معاصي دنياوي و برزخي و معاصي قلبي هر سه از ايشان سر مي‏زند و معصيت سبب هلاكت مي‏شود و معصيت سبب انقطاع از خدا مي‏شود. طول كشيده خيلي، مختصر كنم، چون چنين بود خداوند عالم خواست از براي اين خلق تدبيري كند كه جزاي اين خلق به اين خلق برسد و عذاب اينها در دنيا به اينها برسد، ولكن با وجود اين، بنيه‏هاي ايشان محفوظ

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 335 *»

بماند و بكلي فاني نشوند.

باز مقدمه ديگر عرض كنم، يك‏مطلب را در يك‏روز نمي‏توان گفت. ديروز بود يا پريروز عرض كردم كه حضرت پيغمبر9 فرموده است لايؤمن عبد حتي‏اكون احبّ اليه من نفسه ايمان نياورده بنده‏اي و مؤمن نمي‏شود تا اينكه مرا از خود دوست‏تر دارد و يكون عترتي احبّ اليه من عترته و عترت من هم پيش ايشان از عترت خودشان محبوب‏تر باشد. اگر همچو شد مؤمنند و اگر همچو نشد مؤمن نيستند و اهلي احبّ اليه من اهله و اهل‏بيت مرا از اهل‏بيت خود دوست‏تر دارد و مالي احبّ اليه من ماله و ذاتي احبّ اليه من ذاته مال من در پيش او محبوب‏تر باشد از مال خودش و خود مرا بيشتر از خودش دوست بدارد. آيا فهميدي معني اين حرف چه بود؟ معني اين حرف اين بود كه اگر بلائي به آنها بايد برسد يا به خود تو، نفس آنها را بر نفس خود ترجيح بدهي، تو جان خود را فداي ايشان كني نه اينكه اگر متردّد شود ميان آنكه حالا آب آمده است يا بايد تو غرق بشوي يا ايشان بايد غرق شوند، ايشان را زير پاي خود گذاري و خودت بالا روي و خودت را از غرق نجات دهي. بلكه بايد خودت بخوابي و ايشان را بر بالاي خود جا دهي تا او غرق نشود و تو غرق شوي. اگر همچو كردي او را از خودت دوست‏تر داشته‏اي. همچنين عترت تو، اگر امر مردّد شود مثلاً هرگاه دشمني براي تو برسد بگويد پسر تو را بكشم يا پسر رسول‏خدا را، البته بايد جان پسر خود را فدا كني و همچنين اهل و عيال خود را بايد فداي اهل و عيال رسول‏خدا كني. اگر اين‏طور شديد بدانيد كه مؤمنيد و اگر اين‏طور نشديد بدانيد كه مؤمن نيستيد. مثلاً مردّد شديد كه شما را قرباني كنند يا پسر رسول‏خدا را بكشند، البته بايد خود را فدا كني. پس اين را كه دانستيد آيا در آن اول نگفتم عذابهاي دنيا همين مصيبتهايي است كه در اين دنيا به تو مي‏رسد؟ كتكت بزنند، زندانت ببرند، زنجيرت بكنند، اهل و عيال تو ذليل شوند، اينها عذاب جهنم دنيا است. جميع مصيبتهاي دنيا عذاب دنيا است پس به اين جهت خداوند عالم فرمود كه اگر من بخواهم جميع نفوس شما را بكشم و همه را ضايع بكنم

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 336 *»

و همه اهل و عيال شما را تلف بكنم، جميع اموال شما را به باد دهم، اثري از آثار شما نمي‏ماند. پس بايد تدبيري در اين ملك كرد، يك فدايي از براي اين كار در اين ملك بايد پيدا كرد كه كفايت همه را بكند و عظيم‏تر از همه باشد و كلّي باشد. پس خداوند عالم آمد و يك نفسي را در ميانه واداشت كه آن نفس عزيزترين نفوس عالم بود. شرط ايمان تو اين است كه نفس سيدالشهدا را عزيزتر از نفس خودت بداني و وقتي كه چنين شد معلوم است اگر مصيبتي به او برسد البته به تو بيشتر اثر مي‏كند. بايد همچو باشي، اگر همچو شدي ايمان داري. خودش فرمود ماذُكرتُ عند مؤمن و لا مؤمنة الاّ بكي و استعبر لمصابي در نزد هيچ مؤمن و مؤمنه‏اي ذكر نمي‏شوم مگر اينكه گريان مي‏شود و اشكش در مصيبت من مي‏ريزد و شرط ايمان را اين قرار داده‏اند كه در نزد ذكر آن حضرت ديده گريان شود. اگر ذكر آن حضرت شد و گريان شدي مؤمني والاّ فلا. پس خدا آن نفسي را كه در شأن او فرموده من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأنّما قتل الناس جميعاً و من احياها فكأنّما احيا الناس جميعاً آن نفس مكرّمه محترمه كه كشنده او مثل كشنده جميع مردم است، حالا هرگاه او كشته شود بر تو گرانتر است يا اينكه خودت كشته شوي؟ الم او و درد او و عذاب او بر تو بيشتر وارد مي‏آيد يا الم كشته‏شدن خودت؟ معلوم است كه كشته‏شدن او بر تو گرانتر است. و همچنين عترت او معلوم است بايد احبّ در نزد تو باشد از عترت تو. معلوم است بلائي بر عترت او وارد آيد بر تو گرانتر بايد باشد از آن بلائي كه بر عترت خود تو وارد مي‏آيد. همچنين اهل و عيال او بايد احبّ باشد در نزد تو از اهل و عيال خودت. معلوم است بلائي كه به ايشان برسد عظيم‏تر است از بلائي كه بر اهل و عيال خود تو برسد. اموال او كه به غارت رفته شود و خيمه او كه به تاراج برود مي‏بايد در پيش تو عظيم‏تر باشد از اينكه مال تو به غارت برود.

پس به طور اختصار عرض مي‏كنم كه بعد از قتل خود سيدالشهدا و كشته‏شدن آن نفس مقدس كه آن جفت ندارد و از حوصله ما و شما بيرون است، از آن حكايت كه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 337 *»

گذشتي ديگر مصيبتي از مصيبت فرزندان و عيال سخت‏تر نيست و چه مصيبت بزرگي است مصيبت عيال او؟! و در مصيبتهاي اهل و عيال او آنچه من تتبع كرده‏ام وقتي را بر عيال او سخت‏تر از شب يازدهم محرم نديده‏ام، وقتي را سخت‏تر از شب يازدهم نديده‏ام. راهش را عرض كنم تا تو هم بربصيرت باشي. اما پيش از شهادت سيدالشهدا كه سيدالشهدا هست و قلب ايشان مستحكم است به سيدالشهدا و اصحاب هستند و اولاد هستند، خيمه برجا است، اوضاع هست، عزت هست، نوكر و آدم همه هستند اگرچه مصيبت داشتند لكن به جهت وجود مبارك سيدالشهدا سايرين هم بر حال خود بودند، دل را تسلي مي‏دادند. اگرچه در شب عاشورا بر ايشان بسيار سخت گذشت به جهت آنكه مشرف بر بلا شدن و هوش و گوش همه منتظر بلاي فردا بودن بسيار عظيم است. ببين اگر بگويند يك‏ساعت ديگر تو را مي‏خواهند ببرند بر در خانه حاكم بكشند، زهره آدم آب مي‏شود. حالا ببينيد اهل بيت چه حالت داشتند در شب عاشورا. حضرت‏سجاد مي‏فرمايد در شب عاشورا ما نشسته بوديم در خيمه، من عليل بودم و يك خيمه جداگانه براي پدر بزرگوارم زده بودند. معلوم است سلطان است، خلوتخانه مي‏خواهد. حضرت در آن خيمه بودند و در خدمت آن بزرگوار جون غلام ابي‏ذر بود و حضرت مشغول بود در اصلاح اسلحه حرب خود، شمشير خود را تيز مي‏كرد و در آن اثنا با خود ترنّم مي‏كرد و مي‏فرمود:

يا دهر افّ لك من خليل
  كم لك بالاشراق و الاصيل
من طالب و صاحب قتيل
  و الدهر لايقنع بالبديل
و انّما الامر الي الجليل
  و كل حي سالك سبيلي

حاصلش اينكه از اين روزگار كسي نجات نخواهد يافت، همه مردم بايد بميرند و اين راهي كه من در پيش دارم و فردا بايد بروم، همه زندگان از اين راه خواهند رفت. ديدم اين اشعار را سه‏دفعه مكرّر خواندند. سيد ساجدين مي‏فرمايد من فهميدم بلا نازل شده است و حتم شده است بلا براي ما. اشك توي چشمهاي من حلقه زد، گريه در گلوي

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 338 *»

من گره شد لكن خود را نگاه داشتم كه مبادا عمّه من زينب مضطرب شود. در اين اثنا عمّه‏ام ملتفت شد كه برادر بزرگوارش اين اشعار را مي‏خواند به ناگاه از جاي خود برجست و جامه‏هاي خود را به خاك مي‏كشيد، رفت در خيمه، رفت توي خيمه حضرت ديد برادرش اين‏گونه كلمات مي‏فرمايد آخر زن دلش نازك است ديد برادر اين گونه كلمات مي‏گويد بناي شيون گذارد و گفت واثكلاه ليت الموت اعدمني الحيوة كاشكي مرگ من همين حالا مي‏رسيد. اين چه احوال است؟ و عرض كرد كه من از اين بيشتر مي‏سوزم كه تو از روي ناچاري شربت ناگوار مرگ را مي‏چشي. حالا كه اين قوم قصد جان تو را دارند كه ما را به مدينه جدمان حضرت‏رسول مي‏رساند؟ حضرت فرمود هيهات لو ترك القطا لنام اگر مرغ را به حال خود گذارند در آشيانه خود مي‏خوابد. همين‏كه حضرت امام‏حسين فرمود لو ترك القطا لنام زينب مأيوس از حيات شد دست زد پيراهنِ طاقت دريد فرياد برآورد به حدي كه افتاد و غش كرد، از حال رفت. سيدالشهدا آب آوردند بر روي او ريختند و او را به حال آوردند. فرمودند خواهر صبر كن، مبادا شيطان حلم تو را از تو بگيرد، صبر كن، حوصله كن. اهل زمين مي‏ميرند، اهل آسمان مي‏ميرند و او را تسلي دادند. يك‏قدري كه گذشت خورده‏خورده آرام گرفت حضرت كلامي فرمودند كه حاصلش اين است كه من التماسي از شما مي‏كنم، خواهشي از شما دارم و آن اين است كه اگر اين واقعه اتفاق افتاد، صورت خود را مخراش، موي خود را پريشان مكن.

باري، در شب عاشورا اگرچه همچو مصيبتهاي بزرگ بود لكن سيدالشهدا نشسته به سلامت، اصحاب همه هستند، جوانان همه هستند. اما بعد از آن وقتي كه ريختند در خيمه‏ها، آن دهشتي كه از براي اينها دست داد، آن فزعي كه به اينها رسيد، هوش و گوش براي اينها نمانده بود. طاقت اينكه دردي يا المي احساس كنند براشان نمانده بود، ملتفت نبودند. مثل آن‏كسي كه از اسب به زمين مي‏خورد، يا اسب پاش را لگد مي‏كند، اول نمي‏فهمد، گرم است طبيعت ملتفت نمي‏شود. حالا وقتي كه ريختند در

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 339 *»

خيمه‏ها چنان دهشت عظيمي به آن بي‏كسان دست داد كه هوش از سر ايشان پرواز كرد، شعور از سر ايشان رفت، همگي مبهوت شده بودند، ملتفت مصيبت نمي‏شدند. اين هم كه حكايت عصر عاشورا. لكن شب كه شد اين غوغا آرام گرفت، خنك شدند. ببين چه حالت براي ايشان بود؟! يك‏پهلو اين نعشهاي لگدكوب شده تكه‏تكه افتاده و اينها دارند آنها را به اين حالت مي‏بينند. يكي برادرش است، يكي پسرش است، يكي عموش است، يكي شوهرش است. ببينيد چه حالت براي آنها بود! بعد از آن همه مصيبت حالا كه به حال آمده‏اند ملتفت مي‏شوند. معلوم است شب يازدهم هم بود، شب يازدهم ماه بلند است، مهتاب است، مي‏بينند اين نعشها را تكه‏تكه پاره‏پاره افتاده. از آن طرف اين بچه‏هاي كوچك، اين دخترها، معلوم است اينها بچه‏اند، ديگر معصوم كه نبودند آن بچه‏ها كه از ديروز بلكه از سه‏روز پيشتر تا حالا آب نخورده‏اند. همه گرسنه، همه تشنه، همه برهنه. از آن طرف نگاه مي‏كنند كه آنها خانواده عصمت و طهارت هستند. ديشب خيمه‏اي، فرشي، رختخوابي، چراغي، اوضاعي داشتند امشب روي اين ريگها، بر روي اين تلها افتاده نه فرشي، نه رختخوابي، نه اوضاعي. يك‏بچه صدا مي‏كند تشنه‏ام، يك‏بچه صدا مي‏كند گرسنه‏ام، يكي مي‏گويد پشتم مجروح است، يكي مي‏گويد گوشم دريده است. نه لباسي دارند نه رواَندازي، نه زيراَندازي، نه فرشي، نه چراغي، نه اسبابي. از آن‏طرف آن دشمنان، آن كفّار خونخوار دورشان را گرفته‏اند كف‏زنان، دف‏زنان همه هرزگي مي‏كنند، لوطيگري مي‏كنند آيا چه مي‏گذشت بر دل آنها؟ يك دهشت ديگر كنيز آدم در ميان مردان باشد آدم وحشت مي‏كند، معرفت زينب را كه شما مي‏دانيد اين زنها يك قلندري به قول خودشان ببينند چه حالت دارند؟ حالا زينب مي‏ديد اين دشمنان همه دور اين زنها را گرفته‏اند، آيا اينها چه حالت داشتند؟ از ترس اين كفار چه اضطراب براي اينها دست داده بود؟ با خود مي‏گفتند آيا اينها با ما چه مي‏كنند؟

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 340 *»

 (موعظه نهم چهارشنبه / 29 محرم‏الحرام / 1286 هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

در ايام گذشته سخن به اينجا رسيده بود كه حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه عليه حامل آن ركني از اركان عرشند كه در آن ركن، خدا حيات كل ملك را قرار داده. چون عرض كردم براي عرش چهار ركن است: يكي ركن خلق است و حامل آن وجود مبارك علي بن ابي‏طالب است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و يكي ديگر ركن رزق است و حامل اين ركن وجود مبارك حضرت امام‏حسن است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و ركن ديگر ركن حيات است و حامل اين ركن وجود مبارك حضرت سيدالشهدا است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و ركن چهارم ركن موت است و حامل آن وجود مبارك امام‏زمان صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه است. و سخن در ركن حيات بود كه سيدالشهدا حامل اين ركن است. قدري از بيانهاي اين مقام را در ايام گذشته عرض كردم، ديگر امروز هم هرچه خدا بخواهد و مقدّر كرده باشد عرض مي‏كنم و نمي‏توانيد به حقيقت اين سرّ برسيد مگر آنكه درك كنيد كه در اين دار دنيا چطور مي‏شود در چيزي حيات بروز كند، راه اين چه‏چيز است؟ سبب اين چه‏چيز است و چطور مي‏شود كه حيات در چيزي بروز نمي‏كند؟ سبب اين اگر معلوم شد معلوم مي‏شود از چه سبب حيات در

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 341 *»

سيدالشهدا بروز كرده و چرا آن بزرگوار حامل ركن حيات است. اگرچه مطلب مطلبي است علمي و براي عوام نمي‏شود چنانكه بايست درست بيان كرد به‏طوري كه بهره ببرند و لذتي از آن حاصل كنند ولكن به بركات امام‏زمان و تأييد و تسديد آن بزرگوار اميدوارم كه به زبان آساني مطلب را بيان كنم كه عوام هم به قدر خود بهره ببرند و علما هم به قدر علم خود از آن چيزها در يابند.

اين غذايي كه شما مي‏خوريد جسمي است غليظ كه اين نان و اين گوشت و برنج باشد. اين غذا جسم است و جسم كلفت غليظي است، خدا اسبابي براي اين قرار داده كه اين را با دندانهاي خود و با رطوباتي كه در دهان است اين غذاي غليظ را نرم مي‏كني و آسيا مي‏كني، نرم مي‏شود و خورد مي‏شود. از اين‏جهت بايد غذا را بسيار جويد، آنهايي كه نمي‏جوند غذا را براي بدنشان ضرر دارد و موجب سدّه‏ها و ثقلها مي‏شود. بايد غذا را بسيار مضغ كرد و جويد و آسيا كرد تا اينكه صلاحيت براي بدن پيدا كند. بعد از آني كه غذا را مي‏بلعي و در ديگ معده خود اين غذا را قرار مي‏دهي، از جمله عجايب خلقت اين است كه خداوند در بدن انسان يك تيزابي آفريده كه همين‏كه اين غذا در معده قرار گرفت خداوند قدري از آن تيزاب مي‏ريزد روي اين غذا تا آنكه حدّت آن تيزاب آن غذا را محرّي بكند و باعث اين بشود كه زود از هم بپاشد. تو ببين اگر تو ده‏روز غذا را در خارج طبخ كني و در ديگ بجوشاني آن طوري كه در يك‏ساعت در معده طبخ مي‏گيرد و محرّي مي‏شود، نمي‏شود و از هم نمي‏پاشد. از اين‏جهت سنّت كرده‏اند كه تو كمك كني آن تيزاب محرّي‏كننده را به نمكي كه بعد از غذا و پيش از غذا مي‏خوري تا اين نمك و آن تيزاب اين غذاي تو را محرّي كند لكن آداب نمك‏خوردن را هم بايد دانست. نه اين‏طوري است كه ناخن مي‏زنند يك‏خورده نمك برمي‏دارند، بلكه اين نمك دوائي است بايد خاصيتي ببخشد. خود اين نمك بخصوص دوائي است، اقلاً يك نخودي، دو نخودي بايد برداشت و خورد كه اثري بر آن مترتب بشود. همچنين سركه را بعد از غذا سنت كرده‏اند به جهت آنكه سركه هم حالت تيزابيّت دارد

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 342 *»

و كمك آن تيزابي كه خدا قرار داده مي‏شود و اين غذا را محرّي مي‏كند. اگرچه اينهايي كه عرض مي‏كنم ظاهراً دخلي به اين مجلس ندارد لكن قصد علم است و تعليم. ان‏شاءاللّه روضه هم گفته مي‏شود و علمي هم يادتان مي‏دهم.

پس عرض مي‏كنم كه خدا از حكمت بالغه خود يك‏چيزي در معده قرار داده مثل چلوصافي كه شما در خارج داريد كه غذا به آنجا كه رسيد صافي آن را مي‏افشرند و آن آب و شيره را مي‏كشند و آن جسم غليظ مي‏ماند. همچنين خداوند عالم در بدن انسان يك صافي قرار داده كه اين غذا را در آن صافي مي‏اندازند و آن شيره صاف لطيف اين را مي‏كشند و غليظش را از راه روده‏ها بيرون مي‏كنند و آن ثفلي است كه بيرون مي‏آيد، مثل آن گُندله‏اي كه توي صافي مي‏ماند، وقتي بي‏مصرف شد دور مي‏اندازند. اينهايي كه دور مي‏اندازي فضولي است كه بكار نمي‏آيد، اصل آن جوهري كه به كار مي‏آيد همان شيره است كه در صافي است. بعد خداوند عالم ديگي ديگر آفريده و چنين مقدر كرده كه آن شيره صافي را مي‏ريزد در آن ديگ دوّمي و بنامي‏كند طبخ دادن آن و از براي طبخي كه در آن ديگ مي‏شود خداوند باز اسبابي قرار داده و باز از براي اين صافي تنگ‏تري، لطيف‏تري، محكم‏تري، قرار داده كه نمي‏گذارد عبث عبث چيزي از آن بيرون رود. در اينجا هم اين پارچه را قرار داده كه فضول را بيرون كند مثل آن وقتي كه مي‏خواهي سكنجبين درست كني، شكرت را كه صاف كردي و از صافي بيرون كردي اوّلاً، مرتبه دوم كفي روي آب پيدا مي‏شود ثانياً بايد بگيري آن را، صافي محكمتري مي‏آوري. حالا همچنين اينجا هم خدا صافي ديگري براي اين كار قرار داده تا اينكه آب زياد آن را به آن بيرون كني و اين بولي كه مي‏كني همان آبهايي است كه از آن شيره زلال جدا مي‏شود و آن صفرائي كه در آن است، آنها را جدا در گوشه‏اي قرار مي‏دهد، سودائي كه در آن است آنها را يك گوشه‏اي قرار مي‏دهد، دُردي آن را مي‏گيرد و يك‏جوهر شفاف لطيف بسيار صافي زرد و درخشنده مي‏ماند. آن را مي‏گيرد و در آن مجراهايي كه به جانب دل است جاري مي‏كند. مي‏رود توي دل، در آنجا جوهر زرد

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 343 *»

شفّاف برّاق بسيار بسيار صافي بسيار نفيسي در آنجا مي‏رود، اين ديگ سيومي است و در آنجا خداوند يك طبخ ديگري به اين جوهر مي‏دهد و در اين طبخ از اين جوهر بخاري برمي‏خيزد و آن بخار خلاصه كل آن غذا است. خلاصه، كل تدبيرها همه براي آن بخاري است كه حاصل مي‏شود. آن روح بخاري كه يكپاره شنيده‏ايد اين بخاري است كه از توي اين خون برمي‏خيزد. همين‏كه در دل بخاري پيدا شد، حيات از عالم غيب تعلق مي‏گيرد به اين بخار و اين بخار زنده مي‏شود، بنا مي‏كند حركت‏كردن، احساس‏كردن. آن‏وقت چون بخار در تن انسان مي‏پيچد، در سرش، دستش، پايش. دست انسان حركت مي‏كند، پاي او به حركت مي‏آيد، چشمش، گوشش، همه به حركت مي‏آيد و اين بدن به اين واسطه زنده مي‏شود.

بيابيد چه عرض مي‏كنم، اگر يك خللي پيدا شود در آن بخاري كه برمي‏خيزد، زود انسان مي‏ميرد و تا آن بخار در دل پيدا مي‏شود و بخار درست مي‏شود حيات پيدا مي‏شود و چون مي‏خواهد در همه بدن بپيچد و نفوذ كند، هرگاه در عضوي سدّه‏اي پيدا شود، چيزي پيدا شود، توي اين رگها نگذارد حيات بيايد مثلاً توي اين آرنج سدّه‏اي پيدا شود و آن روح نيايد به سرِ دست برسد، دست انسان مي‏ميرد و حسّش تمام مي‏شود. طوري مي‏شود كه هرچه مي‏خواهد حركتش بدهد، حركت نمي‏كند.

از اين بيان حكمت‏آميز كه به زبان عاميانه عرض كردم ان‏شاءاللّه صاحبان هوش ملتفت مي‏شوند كه تا جسم در اين دار دنيا لطيف نشود، تا اين جسم غريبها را از خود دور نكند و تا آن ثفلها و كثافتها را از خود نيندازد، و تا اين تعلقهايي كه از اين مرضها حاصل است از خود دور نكند، حامل حيات ملكوتي نخواهد شد. يسألونك عن الروح قل الروح من امر ربّي روح از امر رب است، اين روحي كه از امر خدا و مشيت خدا است ممكن نيست كه در اين جسم كثيف منزل گيرد مادام كه به اين كثافت است. وقتي خود را از هر كثافتي دور كند، هر زنگي را از خود بزدايد، هر تعلقي را قطع كند، صاف كند خود را، بخار كه صاف شد حيات در او جلوه‏گر مي‏شود. پس در اين ملك

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 344 *»

بدن تو حامل حيات كيست؟ دست تو است؟ پاي تو است، سر تو است، چشم تو است، گوش تو است، كيست؟ حامل ركن حيات نيست مگر آن روح بخاري. او سرير سلطنت حيات است، پادشاه حيات بر او مستولي است و در روي او قرار گرفته. بر آن عريشه نشسته، مسند حكمراني خود را در خانه روح بخاري انداخته آن‏وقت در ساير مملكت سير مي‏كند و هر عضوي را به قدر قابليت و صفا، حيات‏بخشي مي‏كند. پس واسطه ميان بدن كثيف و آن روح ملكوتي لطيف، همان روح بخاري است كه واسطه است. هر حكمي و فرماني را كه روح ملكوتي مي‏خواهد به اعضا برساند، اول به روح بخاري مي‏رساند، مي‏گويد تو برسان به اعضا. و روح ملكوتي به روح بخاري مي‏گويد به دست بگو حركت كند، به پا بگو راه برود، به چشم بگو ببيند و گشوده شود، به گوش بگو متوجه باشد و بشنود. و همچنين جميع اوامر و جميع نواهي از آن روح ملكوتي غيبي، اول به اين روح بخاري مي‏رسد بعد به اعضا. پس اين روح بخاري پيام‏آوري است از جانب روح ملكوتي. همچنين عرض حاجات اعضا را در محضر روح ملكوتي، همين روح بخاري مي‏كند. مثلاً پا به روح بخاري عرض مي‏كند اي واسطه ميان من و روح ملكوتي! در من خاري خليده و مرا مي‏آزارد، تو عرض كن خدمت روح ملكوتي كه اين خار را از من دور كند. روح بخاري خدمت روح ملكوتي عرض مي‏كند يكي از رعاياي شما خاري در او نشسته. حكم مي‏شود به روح بخاري از آن روح ملكوتي كه به آن پاي ديگر بگو ستون بشو، به آن پاي خار خليده بگو برداشته شود بر روي آن پا گذارده شود، به كمر امر كن خم شود، به دست حكم كن پيش آيد، به چشم فرمان ده گشوده شود، گردن را امر كن سرنگون شود، اعضا را بگو جميعاً متوجه شوند و اين خار را بيرون كنند از اين پا. اگر اين فرمان از روح ملكوتي نرسد، اين اعضا در غم يكديگر نيستند، با يكديگر مهرباني ندارند. او است مهربان به كل و همه را او بايد با يكديگر الفت بدهد. از اين است كه خدا نازل كرده و اذكروا اذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناً و كنتم علي شفاحفرة من النار فانقذكم منها پس پيش از اينكه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 345 *»

اين روح بخاري در بدن بيايد، اعضا با هم متنافر، با هم دشمن، صفرا برخلاف بلغم، سودا برخلاف دم، هريك با يكديگر عدو. همين‏كه اين سلطان آمد در ميانه نشست، هريك را منزلي مي‏دهد، هر وقت احتياجي به صفرا مي‏شود او را حكم مي‏كند خدمت از براي كل كند وهكذا سودا و دم و همچنين هريك از اعضا را به خدمتِ باقي مي‏دارد. اينها همه از تصدّق سر روح ملكوتي است والاّ اين رعايا در غم ديگري نيستند پادشاه جميع اين رعايا را در حد خود مي‏خواهد همه را به جاي خود مي‏نشاند و به خدمت خود مي‏دارد. نانوا را مي‏گويد تو براي كل اهل مملكت نان بپز، آهنگر را مي‏گويد تو سيخ درست كن براي كل اهل مملكت. هركه سيخ مي‏خواهد بايد پيش تو بيايد، براي نانوا هم تو سيخ درست كن. نجار را مي‏گويد براي نانوا، براي آهنگر هردو اسباب درست كن. بنّا را مي‏گويد براي نجار و براي آهنگر و براي نانوا و براي غير آنها خانه بساز. همه را مثل زنجير به هم پيوسته كرده، اعضا را به هم مرتبط كرده تا مملكت بدن مستقيم باشد و آن جان جهان سلطان و فرمانفرما باشد. هركس را كاري فرمايد و او امتثال كند. پس چنانكه اگر روح بخاري در بدن نباشد از ملكوت اعلي كسي نيست خبر بياورد براي اعضا، و اگر اين تخت در اين مملكت بدن گذارده نشود پادشاه را سريري نيست و همين روح بخاري سرير روح ملكوتي است و اين روح بخاري رخساره پيداي روح ملكوتي است و دست تواناي روح ملكوتي است و زبان گوياي او است و چشم بيناي او است و گوش شنواي او است. روح ملكوتي پنهان است در غيب و اين روح بخاري خليفه ظاهر و هويداي او است. هر يك از اعضا را كه حاجتي به روح ملكوتي باشد بايد روي نياز به جانب اين روح بخاري كند. دست تضرع به سوي اين بردارد، حاجات خود را به اين درگاه عرض كند و اين درگاه از زبان رعيت به آن پادشاه عرض كند و چون واسطه است زبان روح ملكوتي را براي رعايا ترجمه كند و آنچه حكم شود از روح ملكوتي، زبان روح ملكوتي را به جز اين روح بخاري كسي ديگر نمي‏فهمد. آيا نشنيده‏ايد آنچه وحي به پيغمبران مي‏رسيد اول به زبان عربي نازل مي‏شد، بعد

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 346 *»

پيغمبران آن را به زبان سرياني يا زبان عبراني يا هر زباني كه زبان قومشان بود ترجمه مي‏كردند و آنها زبان خدا مي‏شدند براي قوم. پس شخص عبري به زبان عبري به موسي عرض حاجت مي‏كند، موسي به زبان عربي مناجات مي‏كند. وحي مي‏رسد به زبان عربي به موسي، آن‏وقت موسي به زبان عبري براي آن عبري مي‏گويد.

درست بيابيد چه عرض مي‏كنم سخنها حكمت‏آميز است و اشاره به مطلبهاي بسيار عظيم است. پس اين روح بخاري قابل نمي‏شود از براي اين وساطت كبري و خلافت عظمي براي روح ملكوتي مگر آنكه خود را از جميع لوثهاي كثافات طبايع غير معتدله و از جميع زنگها و كدورتها پاك كرده باشد، خود را آراسته به صفات ملكوتيان كرده باشد و پيراسته از صفات جسمانيان كرده باشد. نيست مانند جسمانيان با رنگ و شكل و بو و طعم بلكه مانند ملكوتيان است. غذاي او مثل غذاي ملكوتيان، ميل او مثل ميل ملكوتيان، دائم توجه او به ملكوت است، كاري به دست خلق ندارد مگر به جهت ابلاغ. وقتي اينطور شد پس از ميان خلق و اين رعاياي مختلفه و اين نفوس مختلفه كه هستند، هيچ‏يك قابل اينكه نماينده مشية اللّه باشند و نماينده آن ركن حيات باشند، هيچ‏يك از اين خلق قابل نيستند چه انبيا چه اوليا چه اوصيا، هركس هست هيچ‏يك قابل اينكه نماينده آن روح‏اللّه و روح ملكوتي بشود نبود و نيست و هيچ‏كس قابل اين مقام نشد مگر يك قلب كه او قابل اين شد و مگر آن روح بخاري كه در ميان اعضا، معتدل‏ترين خلق بود و لطيف‏ترين خلق بود و معرّي و مبرّي از اين كثافات و از تعلقات و آلايشهاي دنيا بود. او قابل اين مقام بود، ديگر سايرين را به جهت تعلق كثرتها اين شايستگي نبود و ممكنشان نبود حامل آن روح شوند. اين منصب مخصوص همان يك‏نفر شد، و آن يك‏نفر قلب عالم و مركز دايره عالم است براي اين كار و اين يك‏نفر آراسته به جميع اسماءاللّه و صفات‏اللّه شده و پيراسته از جميع تعلقات خلقي شده. همچو كسي مي‏تواند حامل ركن حيات باشد، جميع حياتي كه از خدا به خلق مي‏رسد. تجلي حيات جاويدان خدا او مي‏تواند باشد و به اندك التفاتي زنده دارد آفرينش را، و

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 347 *»

در جميع ذرات موجودات حياتي كه هست از حيات (عنايت  خ‏ل) او است و قابل اين مقام در جميع اين ملك ديگر كسي نبوده مگر يك نفس زكيه، مگر يك نفس عظيمه، مگر يك نفس كليه و آن، آن نفسي است كه خداوند در شأن او نازل كرده ياايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي اين نفس مطمئنه، نفس است ولي نفس‏اللّه نه نفس كسي ديگر. آيا نخوانده‏اي در زيارت حضرت‏امير زيارت هفتم السلام علي نفس‏اللّه القائمة فيه بالسنن و عينه التي من عرفها يطمئن ايشانند نفس‏اللّه. پس چون نفس مطلقه كليه بودند خدا فرمود ياايتها النفس المطمئنة اي نفس مطمئنة! يعني اي نفسي كه مطلقاً و اصلاً براي تو تزلزل نيست. و از اينكه من درصدد پيرايش تو برآيم و نفي همه تعلقات از تو كنم براي تو مطلقاً تزلزل دست نداده و نخواهد داد؛ به گوشه چشم خود اشاره نمي‏كني. آيا نشنيده‏اي كه سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه در روز عاشورا هرچه نائره حرب مشتعل‏تر مي‏شد بشّاش‏تر مي‏شد، خندان‏تر مي‏شد، گونه مباركش برافروخته مي‏شد در نهايت ذوق و شوق به طوري كه گويا مي‏رود چه عرض كنم؟ كجا! به طوري كه ما اگر برويم به ميهماني در جاي بسيار پر نعمتي، جاي بسيار خوبي، چطور مي‏رويم؟! او در عالم خودش چه عرض كنم؟ به چه شوق مي‏رفت! اصحاب مي‏گفتند انظروا الي الرجل لايبالي بالموت نگاه كنيد به اين مرد كه هيچ غم و پروا ندارد از مرگ. به آنها مي‏فرمود يا بني‏الكرام اگر شخص از زندان برود به بهشت آيا مي‏بايد غصه بخورد؟ دنيا سجن مؤمن است، اين مرگ پلي است، از اين پل كه شخص گذشت ديگر آسوده است، چرا مي‏بايد از اين انديشه داشت؟ پس مطمئنه بود، يعني مطلقاً تزلزل از براي او دست نداد، انقلاب خاطري براي او دست نداد، استيحاشي براي او نبود، محزون نشد كه اين علايق را مي‏خواهند از او بگيرند و او را به اين مقام مي‏خواهند فايز كنند كه واسطه كبري ميان خدا و خلق شود، محيي و زنده‏كننده جميع اموات بشود. پس مطمئنه بود، خدا به او فرمود ياايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك كدام غلام از

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 348 *»

رفتن به سوي پرورنده خود غمگين باشد؟ پرورشش داده، او را از كوچكي بزرگ كرده، نان داده و زحمتش را كشيده. حالا غلام اگر برود پيش آقاش نبايد غصه داشته باشد. شاهد بر اين آنكه مي‏فرمايد راضية مرضية تو از او خورسند، او از تو خورسند فادخلي في عبادي داخل شو در بندگان من و ادخلي جنّتي داخل در جنّت من شو تا به دار قرب من برسي و به جوار من فايز شوي.

باري، مقصود اين بود كه حضرت سيدالشهدا است آن حياتي و آن روح بخاري كه در اين ملك است كه حكايت مي‏كند حيات جاويدان خدا را، مرتبط به ملأ اعلي است، متوجه است به ملأ اعلي از خود انداخته جميع تعلقات را به طوري كه هيچ عضوي از اعضا نتوانسته آن‏طور بيندازد. گفت:

گر از دستت برآيد پوست از تن بيفكن تا كه بارت كمتر آيد

و آن بزرگوار چنان سلب فرمود تعلقات را كه هيچ‏چيز براي خود نگذاشت و بالتمام خودبيني و خودپرستي و خودستايي را از خود دور كرد و سرتاپا خدانما و خداپرست شد. بكلي زبان از خود بست و بكلي زبان به خدا گشود، بكلي خود را معدوم كرد و بكلي خدا را نمود، بكلي خود را فاني كرد و بكلي خدا را ستود. اين‏طور لطيف شد تا حامل ركن حيات شد. عبث عبث نبود كه خدا اين مقام را به او داد، اين را هم تعارف سيدالشهدا نمي‏كنيم، از روي اخلاص تنها نيست واقعاً طور غريبي است. نگاه كن از روزي كه آدم را خدا خلق كرده، بي‏تعارف، بي‏تكلّف هم عرض مي‏كنم ببين اين بزرگوار چه جوهري است! ببين آيا مثل دارد؟ انصاف بده ببين آيا نظير اين پيدا مي‏شود؟ اين كاري كه او كرده هيچ‏كس همچو كاري كرده؟ اولاً ببين كه همچو جدّي دارد، واقعاً حكايت غريبي است! ديگر در تمام ملك خدا حسب و نسب و نجابت نگذشته از او ديگر همچو حسب و نسبي نمي‏شود. از آن‏جمله جدّي مثل رسول‏خدا دارد كه هيچ‏كس همچو جدّي نداشت اگرچه امام‏حسن داشت لكن از او كه گذشتي از آدم تا خاتم هيچ‏كس همچو جدّي نداشت، خوب حالا امام‏حسن هم داشت. اين بزرگوار

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 349 *»

پدري مثل حضرت‏امير دارد كه از زمان حضرت‏آدم همچو پدري براي احدي نبوده نه موسي همچو پدري داشت نه نوح همچو پدري داشت. همچو پدر متصلي هيچ‏كس نداشت، بلي امام‏حسن در اين فضيلت هم شريك او بود. مادري مثل فاطمه‏زهرا براي او بود كه از روز اول كه خدا آدم و حوّا را خلق كرده تا دامن قيامت ببين هيچ‏كس همچو مادري داشته؟ اگرچه امام‏حسن همچو مادري داشت لكن اميرالمؤمنين همچو مادري نداشت، پيغمبر همچو مادري نداشت. پيغمبر مثل پدر امام‏حسين پدري نداشت، پيغمبر مثل جدّ امام‏حسين جدّي نداشت. نمي‏دانم اين چه شرافتي است! اين چه عظمت عظيمي است! جدّه‏اي مثل خديجه از عهد آدم تاكنون براي كه بوده؟ مپندار خديجه را مثل زني از اهل زمان خود، بلكه خديجه صاحب مقام بود، صاحب جلالت و شأن بود، داخل زنهاي نيك دنيا بود، داخل بزرگان بود، مثل مريم. كي همچو جدّه‏اي داشت؟ يك فضيلت ديگر كه اين بزرگوار بر امام‏حسن هم دارد آن است كه همچو نسل طيّب طاهري دارد كه امام‏حسن نداشت. اين‏قدر از فرزندان او كه همه امام باشند نبود، بلكه امامي از نسل او نبود و ائمه همه از نسل امام‏حسين‏اند، از نسل او امام‏زمان است كه احياكننده كل عالم است مثل اينكه پيغمبر9 احياكننده كل عالم است. اگر پيغمبر آمد و ظاهر شرع را در عالم پهن كرد، او مي‏آيد و باطن شرع را در عالم پهن مي‏كند. اول هدايت را او كرد، آخر هدايت را هم او مي‏كند. باري، همچو نسلي امام‏حسن نداشت و اين بزرگوار داشت. تو ببين چه شرافتي است اين گوهر پاك را، كه در تمام روزگار از عهد آدم تا روز قيامت همچو طينت طيّب طاهري با اين شرافت و لطافت ديگر نيامده. حالا ببين اگر يك محنت و مصيبتي به همچو گوهر گرانبهايي برسد آيا مثل اين است كه مصيبتي به نوح برسد؟ يا به موسي برسد؟ حالا برفرضي كه اندازه‏اش هم مثل اين باشد، باز به بزرگي اين مصيبت نمي‏شود. ببين يك خار به پاشنه پاي تو برود يا خاشاكي در چشم تو بيفتد مثل هم است؟ حاشا، اگرچه آن خاشاك كمتر از خار است و به همين جهت مصيبت اين بزرگوار از همه مصيبتها عظيم‏تر است. به جهت شرفي است كه خدا به او داده.

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 350 *»

حالا ببين خداوند عالم جلّ‏شأنه چه شرف به اين بزرگوار داد. از جمله شرفهايي كه انعام كرد به اين بزرگوار اين بود كه اين بزرگوار را رخساره خود قرار داد، رخساره خود به چه معني؟ چنانكه اين سلاطين روزهاي عيد سلام مي‏نشينند، بار مي‏دهند كه رعايا و نوكران به سلام بيايند، حالا خدا همچنين وقتي خواست به سلام بنشيند، اين بزرگوار را نشانده به سلام. به اين معني كه زيارت او را زيارت خود قرار داده، هر روزي كه ظهور عظمتي از عظمتهاي خدا در آن مي‏شد زيارت او را مستحب كرد. پيغمبر تولد مي‏كند، در روز مولودِ او زيارت امام‏حسين مستحب است، اين يعني چه؟ همچنين روز عيد غدير، حضرت‏امير به خلافت مي‏نشيند، زيارت امام‏حسين مستحب است، يعني چه؟ اول هر ماهي، هر شب جمعه‏اي زيارت امام‏حسين مستحب است. شب قدر حضرت اميرالمؤمنين ضربت مي‏خورد، زيارت امام‏حسين مستحب است. چطور شد همچو شد؟ هر شبي و هر روزي كه در آن ظهور كبرياي خدا شده، رحمتي از رحمتها خلق را فراگرفته خدا هم بار عام داده كه بايد به زيارت آن بزرگوار بروند. فرموده زيارت رخساره مرا اگر مي‏خواهيد بكنيد، رخساره من سيدالشهدا است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. زيارت او را بر جميع پيغمبران و مرسلان، ملائكه مقرب و غيرمقرب، بر جنّيان مستحب كرده است. بايد در آن روز جميع ملائكه به زيارت آن حضرت بروند، چراكه در آن روز عظمت و كبريائي از خدا جلوه مي‏كند و آن عظمت و كبريا از پيشاني او ظاهر مي‏شود. شخصي به حضرت سيدالشهدا عرض كرد شما تكبّر داريد. فرمودند من تكبّر ندارم، تكبّر مخصوص خدا است، عزّت مال او است، خدا فرموده للّه العزة و لرسوله و للمؤمنين پس عزّت و عظمت و كبريا از خدا است و مال خدا است و خدا او را عزيز كرده و كبرياي خود را از او جلوه داده و او در دنيا مظهر كبرياء خدا و مظهر عظمت خدا شده و همچو خاصيتي را به امام‏حسن نداده و اين‏همه كتب دعا و زيارت ديده‏ايد يك‏جايي كه يك‏وقتي زيارت امام‏حسن مستحب باشد نديده‏ايم. در هر وقتي زيارت امام‏حسين را مستحب كرده‏اند. بلي زيارت پيغمبر بايد كرد، ولي اين‏گونه از

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 351 *»

اطراف عالم بارها بسته شود و به زيارت روند باز نشد.

از جمله عجايبي كه خداوند به اين بزرگوار داده و او را مخصوص به اين كرده چيز عجيب غريبي است و آن اين است كه خدا عمر زائر او را حساب نمي‏كند. از آن وقتي كه از خانه خود بيرون مي‏آيد و مي‏رود و برمي‏گردد، كم نمي‏شود از عمر او. از عمر زائر آمد و رفتش حساب نيست. مثلاً كسي كه مقدر است سي‏سال عمر كند، يك‏سال اينجا خرج كرد، اين يك‏سال را از عمر او حساب نمي‏كنند و اگر احياناً در اين دار دنيا به جهت اعراضي و امراضي كه عارض مي‏شود، در عرض راه يا در آنجا بميرد، در رجعت كه زنده مي‏شود بقيه عمر را كه طلبكار است به او مي‏دهند. حكايت غريبي است، چيز عجيبي است اين تربت سيدالشهدا، اشهدباللّه چندين‏مرتبه، هزارمرتبه اگر ببويي هيچ از بوي او كم نمي‏شود. لكن تو اگر مشك را بگذاري توي يك طاقچه و بادهاي متعفن به او بخورد و حرارتها و برودتها به او برسد، لامحاله بوش تمام مي‏شود، و اين تجربه شده است. همچنين تربت را وقتي حرمت نمي‏دارند، اينجا و آنجا مي‏اندازند بكلي بوش تمام مي‏شود والاّ اين تجربه شده است و الآن حاضر دارم در خانه، اگر تربت را ضبط كني و او را درست نگاه‏داري از هواخوردن و بادخوردن، اشهد باللّه مثل جوهر سيب، مثل عطر سيب، بوي خوش مي‏كند آدم سرش را كه مي‏گذارد روي آن، نمي‏خواهد بردارد. اين است كه مي‏فرمايد شيعه ما بوي سيب مي‏شنود از تربت حسين. مقصود اين بود كه خاك كربلا را خدا شفا قرار داده، اكسير احمر است و باوجود آنكه جميع خاكها حرام است، خدا اين را شفا قرار داده. آيا سبب اين را مي‏داني چه‏چيز است؟ خاك بر سر ما! سببش اين است كه بعد از آني كه بدن مقدس آن بزرگوار بر اين خاك افتاد و خون طيّب طاهر او بر اين خاك ريخت و آن اسبها را نعلبندي كرده بودند بر تن مقدس او دوانيدند، و شما مي‏دانيد كه آهن و ميخ و نعل و گوشت و پوست انسان با هم مناسبتي ندارد. گذشته از اينكه با آن شمشيرها او را قيمه قيمه كرده بودند و او را خورده خورده كرده بودند. آيا چقدر از گوشت بدن آن

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 352 *»

حضرت به اين ميخها بند شد و در اين خاكها ممزوج شد؟ چقدر نعلها كه به آن خون آلوده شد و در اين خاكها پهن شد؟ كفايت مي‏كند تو را چنانكه خودش گفته و براي شيعيانش پيغام كرده، بعد از آني كه به سكينه پيغام داد كه به شيعيان او بگويد:

و انا السبط الذي من غير جرم قتلوني   و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني

ببين مي‏فرمايد عمداً سحقوني. سحق آن است كه يك‏چيزي را روي سنگ بيندازند، با سنگ ديگر آن را بسايند. كأنه سنگ زيرين، زمين بود و سنگ بالا، سُمهاي اسبان بود. بدن او را با آن سُمها ساييده بودند. پس بعد از آني كه گوشت مبارك او با اين خاك مخلوط شد و آن خون طيّب طاهر كه خون خدا است، آخر نه در زيارتهاي ايشان مي‏خواني يا ثار اللّه و ابن ثاره اي خون خدا و پسر خون خدا و آن خون خدا با اين خاكها مخلوط شد. آيا مي‏خواهي شفاي هر دردي نباشد؟ يا شفاي جميع دردها نباشد؟ بلكه در او است شفاي دردهاي دنيا و آخرت. حتي آنكه عرض مي‏كنم اگر در قلوب شما شك و شبهه پيدا شده باشد، استشفاء به تربت بكن، اگر براي شما جهل پيدا شده استشفاء به تربت بكن. اگر مطلب را درنمي‏يابي فهمت كم شده، استشفاء به تربت بكن، اگر معرفت تو ناقص است استشفاء به تربت بكن، اگر فقر براي تو است استشفاء به تربت بكن، اگر خوف براي تو است استشفاء به تربت بكن زيراكه اكسير احمر است. همين‏طور كه اگر مي‏رفتي پيش سيدالشهدا عرض مي‏كردي سر من درد مي‏كند، حضرت دست مبارك بر سر تو مي‏گذاردند و شفا مي‏يافتي، همان‏طور امروز همان گوشت و پوست را اگر بخوري همان‏طور شفا مي‏يابي. اگر كسي مي‏رفت خدمت امام شكايت مي‏كرد از جهل خود، از نسيان خود، از قلّت معرفت خود و حضرت دست خود را مي‏گذاشتند بر سر او، آيا نه اين است كه معرفت او زياد مي‏شد؟ جهل او و نسيان او برطرف مي‏شد؟ اينكه در ظاهر بود.

و اما در باطن نيز سرّش اين است كه به جهت آنكه حضرت سيدالشهدا نام نامي خدا است. فرمودند نحن واللّه الاسماء الحسني التي امركم اللّه ان‏تدعوه بها ماييم

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 353 *»

نامهاي نيكوي خدا. در زيارت ششم حضرت‏امير مي‏خواني السلام علي اسم اللّه الرضي و وجهه المضي‏ء سلام بر نام خدا باد. كيست نام خدا؟ اينها نام خدايند. پس چون اين بزرگوار نام خدا بود و هست در دعا مي‏خواني يا من اسمه دواء و ذكره شفاء اي خدايي كه نام تو دواي دردها است و ياد تو شفاي از مرضها است و اين بزرگوار نام خدا است و اين بزرگوار ذكر خدا است و اين اسم و اين ذكر را خدا عنايت كرده به اين خاك، و طينت او از اين خاك است و اين خاك از طينت او است، پس شفا است از دردهاي ظاهري و باطني. بلكه مي‏فرمايد جعل الشفاء في تربته يعني نيست شفائي در هيچ‏چيز مگر به واسطه تربت سيدالشهدا صلوات‏اللّه‏عليه. اگر گياهي خاصيتي دارد و شفائي در او پيدا مي‏شود به جهت آن است كه بادها بر خاك كربلا وزيده و قدري از آن خاك بر آن گياه ريخته، آن گياه شفا شده. پس شفا نيست در دنيا مگر در خاك كربلا. مي‏فرمايد جعل الشفاء في تربته بلكه به همين واسطه كه حضرت سيدالشهدا كتاب ناطق خدا است كه هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق و در قرآن هم فرموده و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و ننزّل من القرآن يعني حسين را در خاك كربلا دفن مي‏كنيم و او را نازل مي‏كنيم و منزل او قرار مي‏دهيم كه فرموده هذه محطّ رحالنا كربلا است كه در آنجا آن بزرگوار نزول اجلال فرموده پس و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين پس چون سيدالشهدا كلام‏اللّه است به اين جهت شفاي از هر جهلي و هر دردي است. در زمين كربلا نزول اجلال فرمود و بدن مقدس او به اين خاك مخلوط شد و اين خاك شفا شد. از اين جهت اين زمين را خداوند بيست‏ودو هزار سال پيش از همه زمينها آفريد و اين زمين كربلا قلب اين عالم است و چون روز قيامت شود اين زمين كربلا را بدون غربال‏كردن، همين‏طوري كه هست ديگر كسي را از اين بيرون نمي‏آورند، برمي‏دارند و آن را در اعلي درجات بهشت مي‏گذارند. معني «همين‏طور مي‏گذارند» چه بود؟ يعني مؤمني چند را كه عاصيند و آنها داخل نخاله‏ها هستند، نه اين است كه آنها را نمي‏برند در بهشت و آنها را بيرون مي‏آورند از آن زمين، بلكه همين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 354 *»

زمين كربلا را با آنچه در او است برمي‏دارند و در اعلي درجات بهشت مي‏گذارند. به جهت آنكه همين زمين كربلا الآن زمين بهشت است و مجسّم شده كه به چشم در مي‏آيد و چگونه چنين نباشد، مگر نشنيده‏اي كه خدا جنّت و حورالعين را از شعاع سيدالشهدا آفريده؟ مگر تو نمي‏داني سيدالشهدا از طينت كربلا است و كربلا از طينت سيدالشهدا است و از شعاع سيدالشهدا است؟ پس جنّت آفريده شده از شعاع حسين، پس خاك كربلا بعينه روضه‏اي از روضه‏هاي جنّت است كه سيدالشهدا در آن دفن شده و هركس در آن دفن شد در جنّت است و جنّت ديگر دار خلود است، هركس داخل جنّت شد ديگر از آن بيرون نخواهد آمد. هيهات هيهات اين سلاطين دنيا اين طويله پُر پهن خود را بست قرار مي‏دهند، هر مقصّري كه به آنجا پناه برد ديگر از او انتقام نمي‏كشند. اين سلاطين با اين لئامت طبع كه هيچ حقي ندارند، اگر كسي مقصّر آنها بشود و پناه به طويله پُر پهن اينها ببرد بست است و آيا كربلا بست خدا نيست؟ آيا امام‏حسين صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه جلوه‏گاه خدا نيست؟ و چگونه مي‏شود مقصّري در اين بست بيايد و او را از اينجا اخراج كنند يا او را معذّب كنند؟ كرامت حسين زياده از اينها است واللّه. وانگهي خون خود را داده و شفاعت را خريده، او جان داده و شفاعت را گرفته حالا آيا خدا دبّه مي‏كند؟ حاشا و كلاّ. اين معامله را در عالم ذر خدا كرد كه تو خون خود را بده و شفاعت را من به تو مي‏دهم و معامله گذشت و معامله واجب شد. پس هركس داخل كربلا شد و در آنجا دفن شد ديگر به هيچ‏وجه خوفي و بيمي و المي و عذابي براي او نيست.

شاهد بر اين اينكه سيّدمرحوم اعلي‏اللّه مقامه نقل مي‏كردند از يكي از طلاّب معتمدي كه در صحن مقدس بوده، در يكي از حجره‏ها منزل داشته. گفته بود شبي من نصفه‏شب بيدار بودم، ديدم جمعي روشنايي دارند بر سر قبري ايستاده‏اند و قبري مي‏كَنند. با خود گفتم يقين كسي را آورده‏اند اينجا دفن كنند. ديدم شخصي را از آن قبر بيرون آوردند و ريسمان به پاي او بستند و او را كشيدند و بردند تا نزديك باب سدر. همين‏كه خواستند او را از صحن مقدس بيرون برند ديدم آن ميّت روي خود را گردانيد

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 355 *»

به طرف حرم مطهّر حضرت سيدالشهدا و صدا برآورد و عرض كرد «هكذا يصنع بجارك يا اباعبداللّه» كسي كه به جوار تو آمده باشد و پناه به تو آورده باشد آيا با او چنين مي‏كنند؟ مي‏گويد ديدم صدايي از قبّه مطهّر برآمد كه خلّوه من افتادم و غش كردم تا فردا به هوش آمدم. پرسيدم اين قبر از كيست؟ گفتند از فلان‏شخص سني كه ديروز او را اينجا دفن كردند. سيدمرحوم اعلي‏الله مقامه اين حكايت را از آن شخص طلبه نقل كردند. من به سيد عرض كردم سنّي بود فرمودند به حد نصب نرسيده بود و ناصب نشده بود، همين‏قدر محبت ابوبكر و عمر را در دل داشت. پس چه خواهد بود حال شما كه در ولايت علي بن ابي‏طالب عمري گذرانيده‏ايد. پس بشارت باد شما را كه هريك از شيعيان را كه ببرند و در كربلا دفن كنند، سؤال نكير و منكر براي او نيست، به هيچ وجه متعرض او نمي‏شوند و او را نمي‏ترسانند. بلكه اگر دفن نشود، همين‏قدر وصيت كرده باشد كه مرا ببريد در كربلا و اولاد او تقصير كنند و بخل كنند و نبرند، به محض همين وصيت سؤال از براي او نيست، رعبي و خوفي از براي او نيست، در بستِ خداوند عالم درآمده. بلكه هرگاه در حال مردن زبان او بند شده باشد و خواسته وصيت كند و نتوانسته، باز سؤال نكير و منكر براي او نيست. اينها همه به واسطه كرامت حضرت سيدالشهدا است. پس كه را چنين شرفي است؟ و چرا چنين نباشد؟ و حال‏آنكه جانبازيي كه او كرد هيچ نبي مرسل نكرد، احدي از آحاد چنان جانبازيي نكرد حتي رسول‏خدا9. از اين‏جهت بود كه اين افتخار مخصوص او شد و خدا او را سيدالشهدا ناميد، آقاي جميع شهيدان شد. آيا اين را تعقّلش مي‏كني يعني چه؟ پدر او كه اميرالمؤمنين بود شهيد شد، اين چطور آقاي شهيدان است. پس عرض مي‏كنم كه اين بزرگوار در اين مقام يعني در مقام شهادت پدر او فرع وجود او است. آخر ببين يك‏ضربت بر فرق علي زدند ولكن سيصدزخم زياده بر اين بزرگوار زدند. علي را كسي پامال نكرد ولكن او را پامال كردند، اولاد علي را در پيش روي او ذبح نكردند و اولاد او را در پيش روي او ذبح كردند. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 356 *»

 (موعظه دهم پنجشنبه / سلخ محرم‏الحرام / 1286 هـ ق)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الطيبين الطاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم و غاصبي حقوقهم و منكري فضائلهم و ناصبي شيعتهم من الجنّ و الانس من الاولين و الاخرين الي يوم الدين.

خداوند عالم جلّ‏شأنه دركتاب مبارك خود مي‏فرمايد: ماخلقت الجنّ و الانس الاّ ليعبدون مااريد منهم من رزق و مااريد ان‏يطعمون انّ اللّه هو الرزّاق ذوالقوة المتين.

در تفسير اين آيه شريفه در ايام گذشته سخن رسيده بود به اينكه حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه حامل ركن سيوم عرش خداوند عالم است جلّ‏شأنه و آن ركن، ركن حيات است و ديروز خواستم عرض كنم كه چه حالت براي مخلوق دست مي‏دهد تا اينكه حامل ركن حيات مي‏شود؛ چه شده است و چه كرده است حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه كه ركن حيات را او حامل شده و حيات خداوند عالم جلّ‏شأنه از ذات مقدس او ظاهر شده است و به واسطه ذات مقدس او حيات به همه اَحياء رسيده؟ چه شده است كه او حامل ركن حيات شده؟ ديروز سخني ابتدا كردم ولي تمام نشد. اين مطالب را در يك‏مجلس و ده‏مجلس نمي‏توان تمام كرد، ايام بسياري ضرور دارد كه مطلبي را بالتمام بتوان گفت و معذورم از اين.

ديروز عرض كردم كيفيت روح بخاري را و عرض كردم آن بخار از خون برخاست در دل انسان و از جميع آلايشها و كثافتها پاك شد و شفاف و براق و لطيف شد، قابل اين شد كه روح ملكوتي از غيب در او ظاهر شود و او را كرسي سلطنت خود قرار دهد و عرش جلال و عظمت خود قرار دهد و از آن در ساير بدن حيات منتشر شود. پس

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 357 *»

همچنين عرض مي‏كنم كه وقتي كه انسان از آلايشها و زنگ تعلّقات و جميع لوثِ ميلِ به سوي خلق خود را پاك كرد و سرتاپا متوجه خدا شد و بكلي خود را گم كرده و خدا را يافته، بكلي خود را فراموش كرده و سرتاپا خود، ياد خدا و ذكر خدا شده، بكلي خود را معدوم كرده و خدا را نموده، هرگاه چنين شد شايسته اين است كه آن حيات خدا را حكايت كند. از براي اين معني مثلي ظاهر خدا آفريده براي آناني كه آن روح بخاري كه در بدن ايشان است آن را نمي‏بينند مثلي ظاهر خدا آفريده و آن اين شعله چراغ است كه مي‏بيني. آيا نمي‏بيني اصل اين شعله روغن است و پيه با آن غلظت و كثافت؟ بعد از آني كه آن آتش در اين روغن اثر كرد و آن روغن را دودِ لطيفي كرد و بخار شد، آن آتش پنهاني كه از چشمهاي مردم برتر است و احدي آن آتش را نمي‏تواند ديد، آن آتش در اين دود جلوه‏گر مي‏شود و مشتعل مي‏شود و اين شعله مي‏شود در ميان جمع كه ديده مي‏شود و آثار آتش پنهاني از اين بروز مي‏كند. عوام كم چيز مي‏فهمند، اين اخگرهايي كه در منقل و در اجاق است همين‏ها را آتش مي‏دانند، خيالشان مي‏رسد آتش همين‏ها است. اينها آتش نيست، اينها چوبي است كه سوخته شده و اين چوبها كه سوخته شده سياه شده، او را ذغال ناميده‏اند و ذغال چوب است. بعد از آني‏كه آتش در اينها درگرفت و اينها را سرخ كرد، كار اين چوبها به جايي مي‏رسد كه مردم مي‏گويند اينها آتش است به طوري كه اگر بخواهي حالي مردم كني كه اينها آتش نيست، بايد به دليل و برهان بسيار و سخنهاي بسيار حالي كرد كه اين آتش نيست. و همين در فضيلت اين اخگرها كافي است كه مردم را بايد به دليل و برهان حاليشان كرد كه اينها آتش نيست. اگر آتش را مي‏خواهيد بدانيد كدام است هرگاه منقلي آن پايين گذارده باشد، تو دست از اين بالا برابر آن بگيري، دست تو گرم مي‏شود و حرارت آن اثر مي‏كند. مثل آنكه آتش در ته تنور آن پايين است، يك بوته‏اي اگر سر تنور بگيري اين بالا آتش مي‏گيرد. اين چه چيز است كه بوته را روشن مي‏كند همان آتش است. آتش آن است كه از چشم برتر است، از هوا لطيف‏تر است، آتش به چشم در نمي‏آيد. هوا را كسي نمي‏بيند، آتش كه از

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 358 *»

هوا لطيف‏تر است چگونه ديده مي‏شود؟ ولكن آن آتش پنهاني وقتي در اين ذغالها كه چوب است درگرفت، اين ذغالها هم مي‏شود آتش و نام نامي خود را آتش پنهاني به اين اخگرها داده و مشرّف مي‏كند اين اخگرها را به نام خود و به صفت خود و به آثار خود و به افعال خود. آتش پنهاني اين ذغال سرخ‏شده را رخساره خود مي‏كند و او را دست تواناي خود قرار مي‏دهد و او را مظهر جميع افعال خود، مظهر جميع كارهاي خود مي‏گرداند. مي‏گويي نه، دست به اين اخگرها بگير و ببين چگونه مي‏سوزي! از اينها استعانت بكن، به اين طبخ بكن آنچه مي‏خواهي، به اين بسوزان آنچه مي‏خواهي، اصلاح اموري چند را به همين ذغالهاي سرخ شده بكن. جميع كارهايي كه مي‏كني به همين ذغالها بكن. نمي‏خواهم فضيلت ذغال را براي شما بگويم، حكيم مي‏فهمد چه مي‏گويم و چه مي‏خواهم بگويم. انسان مانند آن چوب است يا آن ذغال يا مانند آن روغني است كه دود مي‏شود. هرگاه آتش پنهاني كه آن آتش مَثل حيات خداوند عالم است و مَثل ركن سيوم عرش خدا است كه آن حيات مانند آتش پنهاني است و در اين روغني كه دود شد و لطيف شد جلوه‏گر مي‏شود. همچنين آن حيات پنهاني وقتي در وجود آن انسان جلوه‏گر مي‏شود و آن در وقتي است كه آن انسان خود را از آلايشها پاك كرده باشد، پشت به ماسوي كرده باشد و رو به خدا كرده باشد. پس خود او كلمه توحيد شده باشد زيراكه به پشت‏كردن خود به جميع ماسوي لااله مي‏گويد. پس وجود او در ميان خلق كلمه لااله الاّاللّه است و چون نفي ماسوا كرد و چشم از هرچه جز خدا است پوشيد، غير از خدا چيزي نديد، انوار خداوند عالم در او بروز مي‏كند، نام نامي خود را به او عطا مي‏كند. آيا نيست كه مي‏خواني در زيارت ششم؟ السلام علي اسم اللّه الرضي سلام بر نام اللّه، بر نامي كه آن نام اللّه است. آيا نشنيده‏اي خدا را اسمها است و خدا در ميانه همه اسمها برگزيده او را و او را نام نامي خود قرار داده و راضي شده كه نام او باشد و ظهور او و جلوه او باشد از اين جهت آن بزرگوار خليفه خداوند عالم مي‏شود در روي زمين چنانكه اين شعله خليفه آتش پنهاني مي‏شود در ميان جمع

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 359 *»

و اين شعله بابي مي‏شود براي آتش پنهاني در رسانيدن فيض انوار به در و ديوار و بابي است براي در و ديوار كه در هنگام توجهات به نار بايد از اين باب توجه كنند و دست تضرع به سوي اين باب گشايند و روي نياز را بر آستانه اين باب مي‏سايند و حاجات خود را از اين باب طلب مي‏كنند. من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم پس اين بزرگواران باب‏اللّه در زمين شدند و نام نامي‏خداوند عالم در روي زمين گرديدند و رخساره‏اي شدند كه اوليا در هنگام طلب خداوند عالميان طلب مي‏كنند ايشان را و آن رخساره را شفيع خود مي‏گردانند و به واسطه ايشان به خدا تقرب مي‏جويند. مگو ابداً و به خاطر خود مگذران ابداً كه چگونه رو به مخلوقي كنم؟ اگر تو چيزي غير آتش پنهاني مي‏بيني چراغي نيافته‏اي و آني كه چراغ نيست من او را نگفته‏ام و تو را به سوي او دعوت نكرده‏ام. من تو را به سوي آن آئينه دعوت مي‏كنم در وقتي كه تو آئينه را نبيني مطلقاً و بجز شاخص چيزي در او جلوه‏گر نبيني و اگر تو به گوشه چشم چيزي غير از شاخص مي‏بيني و با تأمّل هرچه تمامتر اشاره به چيزي مي‏كني به آن مطلب كه من مي‏گويم نرسيده‏اي. اگر به مدركي از مدارك خود، چه به عقل خود باشد چه به خيال خود، چه به ظاهر خود چه به باطن خود چيزي غير از شاخص را ديدي، آئينه‏اي كه من مي‏گويم نديده‏اي و اگر هيچ نديده‏اي غير از شاخص، آن وقت آئينه‏اي را كه من مي‏گويم ديده‏اي. پس تو به غير از شاخص به كسي ديگر پيوسته نشدي و از جميع ماسواي شاخص گسسته به چيز ديگر بسته نشدي و اين چيزي نيست كه ضرري به جايي داشته باشد. پس از اين جهت خداوند آل‏محمّد : را خليفه خود قرار داد و تولاّي ايشان را تولاّي خود قرار داد و تبرّي از ايشان را تبرّاي از خود قرار داد و اطاعت ايشان را اطاعت خود قرار داد و عصيان ايشان را عصيان خود قرار داد. اين الف و بائي كه من مي‏خوانم توي همه كتابها هست، كاري كه من مي‏كنم اين است كه آنها را من پي سر هم مي‏خوانم. همين‏كه الف و با و جيم و دال را از پي هم خواندم تو مي‏فهمي ابجد، همين‏كه ها و واو و زا را از پي هم خواندم تو مي‏فهمي هوّز والاّ اين الف توي كتابها بود،

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 360 *»

اين با توي كتابها بود، اين جيم توي كتابها بود، اين دال توي كتابها بود، چيزي من اختراع نكرده‏ام. آيا نيست كه در زيارت مي‏خواني من احبّكم فقداحبّ اللّه و من ابغضكم فقدابغض اللّه و من اعتصم بكم فقداعتصم باللّه آيا نيست كه مي‏خواني در زيارت السلام علي الذين من عرفهم فقدعرف اللّه و من جهلهم فقدجهل اللّه و من تخلّي عنهم فقدتخلّي عن اللّه شك در اين نيست كه هركس از محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين بُريد به خدا نرسيد و شك در اين نيست كه هركس به آل‏محمّد : پيوست به خداوند عالم پيوست و هركس از آل‏محمّد : منقطع شد از خدا منقطع شد. پس اگر اتصال مي‏خواهيد به خدا و راه مي‏خواهيد به سوي خداوند و حبلي متصل مي‏خواهيد ميان خود و خداوند عالم و عروة الوثقايي مي‏خواهيد، متمسك شويد به ولايت محمّد و آل‏محمّد : زيراكه ايشانند به نصي كه از پيغمبر، شيعه و سنّي روايت كرده‏اند، آن حبل متصل ميان خلق و خداوند عالم جلّ‏شأنه كه يك‏سر آن حبل در دست ما است و يك‏سر آن در دست خداوند عالم است مي‏خواهي بالا بروي دست به اين ريسمان بگير و برو بالا تا به هرجا كه مي‏خواهي برسي، مي‏خواهي راه بروي اين ريسمان را بگير و برو كه جايي ديگر راه نيست.

هركه خواهد در حريم قرب راهي، راه نيست جز كه بر ذيل ولاي دوستان آيد دچار

باري، از جمله آنها وجود مبارك امام‏حسين است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه كه آن بزرگوار چنان نفي كرد ماسوي را كه نمي‏دانم چه عرض كنم. ببين كلمه لااله الاّاللهي اعظم از اين‏كه حسين گفت ديگر مي‏شود؟ به دادن سر و تن و جان و اهل و عيال و اصحاب و اموال، به جميع اعتبارات لااله گفت، نفي كل ماسوي را كرد. لا اله يعني معبودي نيست، الاّ اللّه يعني جز خداي يگانه. حالا حسين گفت لا اله يعني گفت خداوندا من خود را مقيد به سر خود نكردم، نه اين است كه من سر خود را مي‏پرستم، نه اين است كه اهل و عيال خود را مي‏پرستم. هركس به هرچه پيوست او را پرستيده، به هرچه خود را پيوستي همان بت تو است. آيا مي‏داني چرا؟ حالا به آساني حالي تو

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 361 *»

مي‏كنم. به هرچه رو آوردي و پيوستي، اگر خدا را در او ديده‏اي، واسطه ميان تو و خدا همان است و اگر خدا را نديده‏اي و به او پيوستي، غير خدا را پرستيده‏اي حكماً. پس هركس لااله حقيقي گفت نبايد به سر خود مقيد باشد كه اگر به سر خود مقيد باشد، سر خود را پرستيده. پرستيدن يعني چه؟ يعني رو به او كردن و به او متصل‏شدن، از غير او بريدن، دائم متوجه او بودن، مواظب خدمات او بودن. پرستاري بيمار كه مي‏گويند آن است كه دوايي براي بيمار درست كند، غذايي براش درست كند، بر دور بيمار بگردد، كارهاي او را به انجام رساند، رختخوابش را بيندازد و رختش را بكند و بپوشاند. اگر همچو كرد پرستاري بيمار كرده و اين كارها را پرستش مي‏گويند. پس پرستش خدا اين است كه دائم دور خدا بگردي، دائم مراقب خدا باشي. ببيني ظهرش كي شد بروي به خدمتش، ببيني عصرش كي شد بروي به خدمتش، مسجد را جاروب كني، رخت خود را از نجاست بشويي، نماز كني، او را اطاعت كني، اينها پرستش خداوند عالم است جلّ‏شأنه. پس تو اگر پرستار سر خودت هستي و آنچه مي‏كني به گفته خدا نيست و براي خدا نيست، تو غير خدا را پرستيده‏اي، ديگر معطّلي ندارد. و هرگاه دائم درصدد اصلاح بدن خودي نه به گفته خدا، بدن خود را پرستيده‏اي، دائم در صدد اصلاح بدن برآمده‏اي. اين كلام دلهاي شما را بايد بترساند، اگر دائم در صدد اصلاح مال خودت هستي، مال خودت را پرستيده‏اي، دنياپرستي. و اگر دائم در صدد اصلاح اهل و عيال خود هستي، پسر مي‏پرستي، دختر مي‏پرستي، زن مي‏پرستي. پس ببين حضرت سيدالشهدا صلوات‏اللّه عليه چگونه لا اله گفت. يعني هيچ‏كس نيست كه من او را بپرستم، از جميع ماسواي او بريده‏ام. با وجود تو نه سر مي‏خواهم نه تن مي‏خواهم، نه اعتبار مي‏خواهم نه عزّت دنيا مي‏خواهم، نه مال مي‏خواهم نه فرزند و عيال مي‏خواهم، نه اصحاب و ياران مي‏خواهم.

گر مرا هيچ نباشد نه به دنيا نه به عقبي چون تو دارم همه دارم دگرم هيچ نبايد

 

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 362 *»

تو را خواهم نخواهم رحمتت گر امتحان خواهي درِ رحمت به رويم بند و درهاي بلا بگشا

مسلّط كن اعدا را بر جان من، بر مال من، بر عِرض من، بر اولاد من، بر اصحاب من، ببين كه از هيچ‏چيز مضايقه نمي‏كنم.

ما لي سوي روحي و باذل مهجتي في حبّ من اهواه ليس بمسرف

من يك جان دارم آيا به دادن اين جان اسراف مي‏شود؟ نه واللّه اسراف نيست. پس به همين واقعه كربلا حسين گفت لا اله يعني هيچ‏كس نيست كه من او را بپرستم و به او دلبستگي داشته باشم. و به آن توجهي كه به خدا كرد و به آن رويي كه به خدا كرد الاّ اللّه گفت. چنان الاّ اللّهي گفت كه هيچ نبي مرسلي و هيچ ملك مقربي چنان الاّاللّه نگفت. پس اين واقعه كربلا كلمه توحيد است و به اظهار اين واقعه سيدالشهدا كلمه لااله الاّاللّه را در عالم پهن كرد به طوري كه نماند مجلسي، نماند بلدي از بلاد كه اين كلمه لااله الاّاللّه در او گفته نشود. يعني حكايت واقعه كربلا به آنجا نرفته باشد. اين است باطن اين آيه كه خداوند مذمت مي‏كند قومي را كه واقعه كربلا را مي‏شنوند و طاقت مي‏آورند در مذمت آنها مي‏فرمايد اذا قيل لهم لااله الاّاللّه يستكبرون يعني چون واقعه كربلا را مي‏شنوند دلهاي خود را قسي مي‏كنند، تكبر مي‏كنند و خاضع و خاشع نمي‏شوند. پس آن بزرگوار نشردهنده لااله الاّاللّه است و آن بزرگوار مفسّر توحيد است در ملك خدا و شارح توحيد است در ملك خدا كه من اراد اللّه بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم هر نبي مرسلي كه توحيد خدا را خواسته بياموزد از حسين ياد گرفته، هركس مي‏خواهد باشد، هر ملك مقربي كه خواسته توحيد بياموزد از حسين ياد گرفته.

توحيد دو تا است: توحيد قولي و توحيد عملي. توحيد قولي را كه همه‏كس مي‏گويند، يهوديها هم لااله الاّاللّه مي‏گويند. اما توحيد عملي آن است كه هيچ‏چيز غير خدا را بر خدا ترجيح ندهي، پرستاري نكني مگر خدا را. پس اين امر را هركس در اين ملك طالب است بايد از سيدالشهدا ياد بگيرد. اين قيد نداشتن به ماسوي و دلبستگي

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 363 *»

به خدا را، استادي از اين بهتر و از اين بالاتر، من براش سراغ نكرده‏ام. هيچ استادي مثل اين بزرگوار نيست نه نبي مرسل نه ملك مقرب. كدام آزادگي از اين آزادگي بالاتر كه از قيد جميع ماسوي رسته باشد؟ كدام عبوديت از اين عبوديت بيشتر كه به كلّ خود به خدا پيوسته باشد؟ و چون چنين كرد ابوعبداللّه شد و چون ابوعبداللّه شد، پدر جميع مَن عَبَدَ اللّه شد. پس نيست كسي از بندگان كه پا به دايره عبوديت گذارده باشد مگر آنكه فرزند سيدالشهدا و تابع سيدالشهدا است و سيدالشهدا پدر او است و اصل او و حقيقت او است. حتي آنكه عبوديتي كه در ائمه طاهرين يافت مي‏شود، جميع آنها فرع عبوديت سيدالشهدا است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه؛ چنين عبوديتي كرد آن بزرگوار. بلكه اگر يك‏قدري تحمل داشته باشيد و ان‏شاءاللّه داريد، عرض مي‏كنم نام پيغمبر عبداللّه است و خدا در قرآن پيغمبر را عبداللّه ناميده و انه لمّاقام عبداللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبداً پيغمبر عبداللّه است و حسين ابوعبداللّه است. نه به اين معني كه حسين در عبوديت كامل بود و پيغمبر ناقص، حاشا. بلكه به اين معني كه پيغمبر حسين است و حسين پيغمبر است. يعني وقتي پيغمبر خواست عبوديت بكند به صورت حسين در آمد و در حسين عبوديت را به سرحدّ كمال رسانيد و از اين‏جهت كشندگان حسين كشندگان محمّدند. واللّه پامال كنندگان حسين پامال كنندگان محمّدند. يكپاره روضه‏خوانها مي‏گويند نمي‏دانم پيغمبر كجا بود در صحراي كربلا؟ نمي‏دانم حضرت‏امير كجا بود در صحراي كربلا؟ «نمي‏دانم كجا بود» يعني چه؟ مگر همين حسين نه محمّد است؟ مگر همين حسين نه علي است؟ مگر همين حسين نه فاطمه است؟ آيا نفرمودند اوّلنا محمّد اوسطنا محمّد و اخرنا محمّد و كلّنا محمّد واللّه تير نزدند مگر به محمّد و نكشتند مگر محمّد را و اسير نكردند مگر آل‏محمّد را. پس وقتي كه محمّد خواست به صورت عبوديت جلوه كند به صورت ابي‏عبداللّه درآمد. ديگر آسان‏تر از اين كه نمي‏شود. آيا تو نمي‏داني كه وقتي مي‏خواهي نماز بكني جامه مسجد مي‏پوشي، قبات را مي‏پوشي، عبات را مي‏پوشي، عمامه بر سر مي‏گذاري جامه مسجد

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 364 *»

مي‏پوشي، وقتي مي‏خواهي فعلگي كني يا توي چاه روي جامه ديگر مي‏پوشي رخت‏كار مي‏پوشي، وقتي كه مي‏خواهي گل‏كاري كني جامه ديگر مي‏پوشي رخت‏كار مي‏پوشي؛ هر كاري كه دست بزني رخت كاري دارد. حالا براي بنده هم رخت‏كار بندگي لازم است، وقتي پيغمبر خواست بندگي كند بايد رخت‏كاري بپوشد، به صورت حسين بايد ظاهر شود. پس به صورت حسين ظاهر شد و اين عبوديت را ابراز داد در حسين. پس مضايقه نيست كه ابوعبداللّه پدر جميع بندگان مي‏شود و ابوعبداللّه كه گفته مي‏شود همان ابوعبداللّه، محمّد است9. و چون ديروز عرض كردم چيزهايي را كه خداوند به حسين داده، و به واسطه اين كاري كه كرده خداوند به او چه نعمتها كرامت فرموده كه از آن‏جمله اين است كه او را ابوعبداللّه كرده است.

و از جمله خواص سيدالشهدا كه به واسطه قبول اين عمل آن منصب را خدا به سيدالشهدا داده و سيدالشهدا صاحب اين منصب شد و صاحب اين رتبه شد مقام شفاعت است. باز هم نه اين است كه حسين ترجيحي بر پيغمبر داشته باشد. شفاعت حسين شفاعت محمّد است و شفاعت منصب محمّد است و شفاعت به اجماع شيعه و سنّي مخصوص پيغمبر است لكن رخت‏كار شفاعت پيغمبر، حسين است. رخت‏كار او صورت حسيني است صلوات‏اللّه عليه كه آن بزرگوار به صورت حسيني درآمد و لواي شفاعت را برداشت. آيا نشنيده‏اي كه در روز قيامت هزار صف از امت مرحومه بسته مي‏شود، نهصد و نود و نه صف آنها به شفاعت حسين داخل بهشت مي‏شوند و آن يك صف ديگر را هم ائمه با حسين شريك مي‏شوند و شفاعت مي‏كنند تا آن صف ديگر هم داخل بهشت مي‏شوند. پس اين لواي شفاعت مخصوص حسين است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه. حالا چطور شده سِرّ كار چه‏چيز است كه اين بزرگوار لواي شفاعت را برداشته. شفاعت دواي مرضاي عاصيان است، مريضانِ به مرض عصيان نجات از عصيان ندارند مگر به دواي شفاعت مسلّماً و اگر دواي شفاعت و علاج گناهان نبود احدي از مرض عصيان نجات نمي‏يافت، جميع مردم همه هلاك مي‏شدند

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 365 *»

به جهت آنكه عصيان پشت به خداكردن است. وقتي پشت به آفتاب كردي ظلماني مي‏شوي، پشت به خدا كه كردي از جميع خيرات و رحمتها محرومي و هالك خواهي شد، سهل است به گناه اول مستحق هلاكت ابدي مي‏شوي، به گناه دوم نمي‏رسد. ديگر نمي‏خواهد هزار سال پشت به آفتاب كني، همين به محضي كه پشت به آفتاب كردي همان آن ظلماني مي‏شوي. نه اين است كه بايد ده‏مرتبه پشت به آفتاب بكني تا ظلماني شوي. مگو من يك گناه بيشتر نكرده‏ام، همين يك‏گناه كه كردي باعث اين شد كه پشت به خدا كردي و رو به شيطان كردي و چنانكه وقتي پشت به خلق و رو به خدا كردي لااله الاّاللّه گفته‏اي، اگر رو به شيطان كردي شيطان را پرستيده‏اي و خدا را گذاشته‏اي و كافر شدي در نزد صاحبان معرفت. آنها مي‏دانند كه اثبات پرستاري از براي شيطان كرده‏اي و به همين جهت كافر شده‏اي و مشرك شده‏اي و نجاتي از براي تو نيست. انّ اللّه لايغفر ان‏يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء پس جميع مردم اين شرك را داشتند و هلاك بودند. مي‏فرمايد و مايؤمن اكثرهم باللّه الاّ و هم مشركون آنها به واسطه عصيان مشرك مي‏شوند انّ الشرك لظلم عظيم انّ اللّه لايغفر ان يشرك به اطبا دركتاب طبي نوشته‏اند كه معالجه مرض را بايد به ضد كرد. اگر از گرمي است بايد سردي به او داد و اگر از سردي است گرمي بايد به او داد، اگر از خشكي است تري بايد به او داد اگر از تري است خشكي بايد به او داد. حالا اين معاصي كه معنيش نفي خدا است و اثبات غير خدا است و اثبات شيطان است و اگر مرتكب آنها بشوي پشت به خدا كرده‏اي و رو به شيطان كرده‏اي معالجه اين مرض هم بايد به ضد باشد و معالجه آن اين است كه پشت به شيطان بكني و رو به خدا بكني. آيا نيست كه وقتي پشت به آفتاب كردي ظلماني و تاريك مي‏شوي، معالجه‏اش اين است كه دوباره رو به آفتاب كني، همان‏طور كه انكار آفتاب كرده بودي حالا اقرار به آفتاب كني. پس معالجه معاصي و معالجه شرك به خدا توحيد خدا است و توحيد خدا آن است كه پشت به ماسوي كني و رو به خدا كني. اگر كسي اين كار را كرد حقيقت توبه و بازگشت را به عمل آورده؛

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 366 *»

اين هست لكن ما روسياهان هفتادسال است چنين عادت كرده‏ايم در بريدن از خدا و پيوستن به غير خدا، ما را ميسر نيست اين‏گونه توبه‏ها. ماها نمي‏توانيم از غير خدا ببريم و به خدا بپيونديم بلكه از يك‏پول سياه كه در راه خدا بدهيم نمي‏توانيم ببريم، يك‏پول سياه را بر خدا ترجيح داده‏ايم و مي‏دهيم بلكه يك‏نخود را بر خدا ترجيح داده‏ايم و مي‏دهيم و با وجود اين تمنا داريم از خدا جنّتي را كه عرضها السموات و الارض تمنا داريم كه خدا ما را در جوار قرب خود منزل دهد و خدا ما را داخل ملكوت جنّت كند و ما يك‏دانه نخود را بر خدا ترجيح مي‏دهيم و اين‏قدر پشت به خدا كرده‏ايم و رو به يك‏دانه نخود كرده‏ايم. هركس مراقب حال خود باشد و تجربه كرده باشد اين را مي‏فهمد در حالت خود كه بسا آنكه يك‏دانه نخود را بر خداي آسمان و زمين ترجيح مي‏دهد و خدا را به آن يك‏دانه نخود فروخته. يك‏دانه ارزن را ترجيح مي‏دهد، بلكه خدا را مي‏فروشند به يك‏خيال بي‏اعتبار بي‏اصلي كه من چرا آنجا نشستم، چرا آنجا ننشستم؟ چرا زيردست فلان‏كس نشستم؟ حالا نشستي چطور شد؟ براي چيزهاي اعتباري خيالي كه هيچ مغزي ندارد و هيچ فايده‏اي ندارد هيچ نيست. مثل اينكه حضرت‏امير دنيا را تشبيه كرده‏اند واللّه لدنياكم هذه ازهد عندي من عفطة عنز دنياي شما در نزد من از عطسه بزي پست‏تر است. يعني هيچ مصرف ندارد اين دنيا چنانكه عطسه بز هيچ مصرف ندارد همچنين ماها هم اين اعتبارات دنيا را، اين چيزهاي بي‏مصرف را بر خدا ترجيح داده‏ايم نعوذباللّه. حالا معالجه اين اين است كه پشت كنيم به ماسوي و رو كنيم به خدا كه ضد پشت‏كردن به خدا باشد. معالجه شرك عرض كردم توحيد بود و ما هم كه آن مردم نبوديم كه توحيد خالص داشته باشيم. خداي رؤف رحيم يك توحيدي و يك دوايي و يك علاجي خواست در عالم سرپا كند كه اين دوا و اين علاج قهراً بدون اختيار داخل دلها شود، طوري كرد كه جميع مردم اين دوا را بخورند، به زور، به قهر، جميع مردم اين توحيد را بعمل آورند، به ناچاري مردم رو به خدا كنند اگرچه يك طرفة العين باشد و پشت به ماسوي كنند اگرچه يك طرفة العين

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 367 *»

بايد. تدبير اين معني اين است كه جدوار را از ختا بياورند معدنش آنجا است و آنجا سبز مي‏شود، هليله را از هند مي‏آورند معدنش آنجا است و آنجا سبز مي‏شود. لااله الاّاللهي كه دواي درد شرك است معدنش كجا بود و كجا سبز شده بود؟ معدن توحيد وجود مبارك سيدالشهدا است صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه و لااله الاّاللّهي كه در عالم منتشر مي‏شود از وجود مبارك سيدالشهدا در عالم منتشر مي‏شود و چون دانست در ملك او كساني هستند كه بسيار مقيد به مالند، بستگي به مال دارند، اسباب توحيد در مال را فراهم آورد تا از مال چشم بپوشند. كساني هستند بسيار مقيد به اولادند، بستگي به اولاد دارند، اسباب توحيد در اولاد را فراهم آورد و بعضي هستند بستگي به جان دارند، بعضي هستند به عزت و جاه و جلال بستگي دارند، خداوند اسباب توحيد آنها را فراهم آورده تا به ناچاري قهراً به طور اضطرار اين مردم را از اين شرك نجات دهد و داخل عرصه توحيد كند و از اهل توحيد شوند. شما ببينيد اگر از عمر كسي هفتادسال گذشته باشد و در اين هفتادسال عبادت كرده باشد بت را و سجده براي بت كرده باشد و حالا بيايد در حضور مسلمين بگويد اشهد ان لااله الاّاللّه و اشهد انّ محمّداً رسول‏اللّه9 جميع گناهان هفتادساله او آمرزيده مي‏شود آيا هيچ فهميديد معني اين حرف چه بود؟ پس اگر در تمام عمر خود عبادت كرده باشي بتهاي دنيا را كه زنت باشد، مالت باشد، فرزندت باشد، عزّتت باشد، جاه و جلالت باشد، همه اينها بت است. اگر هفتادسال اين بتها را پرستيده باشي لكن همين‏كه در مصيبت حسين حاضر شوي و كلمه لااله الاّاللّه را بشنوي كه همين ذكر مصيبت است و به قدر بال مگسي اشك از چشم تو بيرون آيد، گفته‏اي اشهد ان لااله الاّاللّه و اسلام آورده‏اي و جميع آن شركها از بدن تو پاك شده. اگر چنين اعتقادي نداشته باشي منكر شده‏اي فضائل آل‏محمّد : را و منكر شده‏اي فضل حسين را و خوار كرده‏اي خون حسين را، خوار كرده‏اي خون خدا را كه خون حسين است و اگر خون سيدالشهدا عظيم نباشد و خون خدا نباشد پس ديگر خون كه عظيم است؟ واللّه يك‏قطره او دواي جميع گناهان است

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 368 *»

چه جاي آنكه جميع خون او. پس بايد شماها از روي علم و يقين به جهت تواتر اخباري كه در اين هست، يك‏حديث كه نيست، دو حديث كه نيست، ده‏حديث كه نيست، صدحديث كه نيست بلكه با ساير ادله از هزار متجاوز است كه اين حكايت مصيبت‏داري كفاره جميع گناهان خواهد بود چنانكه كلمه لااله الاّاللّه كفاره جميع آن شركها بود. مثل آنكه آن بت‏پرست در سر هفتادسالگي مي‏آيد اسلام اختيار مي‏كند و پاك مي‏شود، تو هم اگر هفتادسال مرتكب جميع گناهان شده باشي و گناهان جن و انس را مرتكب شده باشي و زياده از ريگ بيابانها و كف درياها گناه داشته باشي، در مجلس حسين كه حاضر شدي يك‏خورده پاي مژه تو كه تر شد لامحاله جميع گناهان تو آمرزيده خواهد شد و گناهي براي تو نخواهد ماند.

و اين را در روز آخر قرار دادم به جهت آنكه مزد را روز آخر مي‏دهند نه روز اول. و در اول شما را به طمع ثواب نخواستم بيندازم، فضيلت گريه را ذكر كنم و ذكر نكردم تا وقتي كه گريه خود را كردي، خدمت خود را كردي حالا انعامش را بگير و برو. روز اول اگر مي‏گفتم به طمع ثواب گريه مي‏كردي. پس اين را به طور يقين بدان كه آمرزيده شدي. اين را هم بدان كه گريه‏اي كه در اين مجلس كرده‏ايد و مي‏كنيد و در مجالس ديگر هم گريه كرده‏ايد دخلي به هم ندارد به جهت آنكه جاهاي ديگر روضه‏خوان به واسطه آن حالاتي كه ابراز مي‏دهد و آن تدبيري كه مي‏كند براي اينكه گريه بگيرد رو به زنها مي‏كند كه خدا كند يك برادر مرده‏اي در مجلس نباشد، خدا كند يك فرزند مرده‏اي در مجلس نباشد، زنها هم گريه مي‏كنند. اينها شرك است، مصرف ندارد. مردم را حمل بر شرك‏كردن و مشرك‏كردن است. به جهت گرمي بازار خود كه بگويند فلاني خوب گريه گرفت اين كارها را مي‏كند. خوب گريه گرفت لكن بر آن پسر و آن دختر، دخلي به امام‏حسين نداشت. پس اين گريه‏ها كه اينجا مي‏كنيد از روي معرفت و بصيرت است و از روي دانستن مقام حسين است صلوات‏اللّه عليه اين است آن گريه‏اي كه يك‏قطره او كفاره جميع گناهان گذشته خواهد بود، بلكه عرض مي‏كنم و لا قوة الاّ باللّه كه كفاره

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 369 *»

گناهان آينده خواهد بود، سهل است عرض مي‏كنم كه اين يك‏قطره اشك شما كه قبول شد همين يك‏قطره سبب قبولي جميع حسنات ناقصه كه پيشتر كرده‏اي مي‏شود. اين نمازهاي دوپولي شما همه قيمتي مي‏شود، روزه‏هاي دوپولي شما همه قيمتي مي‏شود، همه دُرّ ثمين مي‏شود زيراكه اگر كسي در مدت عمرش يك‏حسنه از او قبول شد خدا جميع حسنات او را قبول مي‏كند اين يك حسنه كه قبول است شبهه‏اي ندارد به جهت آنكه تا دل تو نسوزد اشك تو نمي‏ريزد. پس در اين ايام آمديد از خانه‏هاي خود با پشتهاي سنگين از گناه و از بركت محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين بر مي‏گرديد و قدهاي شما راست و گناهان شما آمرزيده و روي شما سفيد.

از تو مي‏پرسم مسأله‏اي، آيا گمان تو چه‏چيز است؟ فرض كن ده‏سال پيش از اين پسر تو مرده باشد، حالا تو بروي بالاي بام خانه خود ببيني در خانه همسايه‏اي از همسايه‏ها يك‏جوقه نشسته‏اند، يا چند خانه آن‏طرف‏تر كه گمان اين نرود كه به جهت اين مي‏كنند كه تو بشنوي، ببيني جمعيتي نشسته‏اند و ببيني يكي از آنها ذكر مي‏كند فضائل پسر تو را و جمعي ديگر بر سينه مي‏زنند و گريه مي‏كنند، آيا دل تو به اينها نرم نمي‏شود؟ آيا دوست نمي‏داري اينها را؟ آيا محبت تو به اينها زياد نمي‏شود؟ البته مي‏شود. پس چه خواهد بود حال شما وقتي كه محمّد بن عبداللّه9 مشرف شود بر شماها كه پس از هزار و دويست و كسري جمع شده‏ايد و لواي تعزيه فرزند او را برپا كرده‏ايد و بر فرزندان او و بر زنان او و اهل و عيال او گريه مي‏كنيد؟ معلوم است پيغمبر به شما نهايت محبت را پيدا مي‏كند و از شما عفو مي‏كند و از غلطهاي شما مي‏گذرد. چگونه مي‏شود تو راضي شوي اگر ببيني كسي بخواهد آسيب به آنها برساند، يعني آنهايي كه عزاي پسر تو را برپا كرده‏اند، هرگز راضي نمي‏شوي. همچنين اگر كسي بخواهد آسيبي به شما برساند ايشان نخواهند گذارد. واللّه قسيم جنّت و نار ايشانند، هرگز دلشان راضي نمي‏شود شيعه ايشان به جهنم برود و بسوزد. كسي به امام عرض كرد كه من مي‏خواهم بدانم من در پيش شما توي دل شما چطورم. فرمودند نگاه به دل

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 370 *»

خود كن، هر طور من در دل تو هستم تو هم در دل من همان‏طوري. بعد از آني كه اين را دانستي آن حديث نبوي را هم كه براي تو خوانده‏ام كه فرمودند هيچ بنده‏اي مؤمن نمي‏شود تا مرا از خود دوست‏تر دارد و عترت مرا از عترت خود دوست‏تر دارد و اهل‏بيت مرا از اهل‏بيت خود دوست‏تر دارد. پس حالا تو هم كه چنيني ايشان را از خود دوست‏تر مي‏داري، عترت ايشان را از عترت خود دوست‏تر مي‏داري و مي‏بايد همين‏طور باشي. تو كه چنيني پس او هم كه بايد تو را از خود دوست‏تر بدارد و عترت تو را از عترت خود دوست‏تر بدارد، اهل بيت تو را از اهل‏بيت خود دوست‏تر بدارد و همين‏طور هم بوده. مگر همچنين نبوده؟ من كه چيزي نفهميده‏ام، هرگز اين خيال را مكن. ببين اگر تو را از خود دوست‏تر نمي‏داشت جان حسين را فداي تو نمي‏كرد، اگر اهل‏بيت تو را از اهل‏بيت خود دوست‏تر نمي‏داشت، عيال خود را به اسيري براي شما نمي‏داد. اگر فرزندان تو را از فرزندان خود دوست‏تر نمي‏داشت علي‏اكبر و علي‏اصغر را براي تو نمي‏داد. اين است كه شيخ‏مرحوم در اينجا مي‏فرمايد سيدالشهدا در صحراي كربلا خطاب به شهدا مي‏كرد و مي‏فرمود:

فديتموني و انا انما
  جئت لكي‏افديكم من لظي

شما به خاطرتان نرسد كه آمده‏ايد جان خود را فداي من كرده‏ايد، بلكه من آمده‏ام جانم را فداي شما بكنم. پس بعد از اينكه فهميديد مقام شما چنين شد و بعد از اينكه گناهان شما پاك شد، بعد از اينكه در مجلس علم حاضر شديد و ملائكه از براي شما بالهاي خود را پهن كردند و افتخار كرد اين قطعه زمين بر ساير زمينها كه بر روي من شيعيان محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم‏اجمعين نشستند و بر روي من اقامه عزاي حسين را كردند. پس عرض مي‏كنم كه قدمهاي شما تعزيه‏داران بر چشمهاي من، زحمت كشيديد از راه دور آمديد، به اعانت ما آمديد، از براي اقامه عزاي حسين آمديد. اجر شماها بر حسين، اجر شماها بر محمّد9 اجر شماها بر خداوند عالم.

پس مجلس به انجام رسيده و موافق تواتر اخبار و موافق ضرورت مذهب شيعه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 371 *»

گناهان ما ان‏شاءاللّه آمرزيده است. بايد حسن ظن به خدا داشت. پس دعاهاي ما مستجاب است، حاجب ميان ما و خدا گناهان بود كه فاصله شده بود، گناهان كه رفت ان‏شاءاللّه دعاها مستجاب مي‏شود، اين را داريم. اين هم هست كه اگر چهل‏نفر جمع شوند و دعا كنند دعاشان مستجاب مي‏شود، اگر چهل‏نفر نباشند ده‏نفر باشند هريكي چهاردفعه دعا كنند مستجاب مي‏شود. اگر چهارنفر باشند هر يكي ده‏دفعه، اگر يك‏نفر چهل‏دفعه دعا كند مستجاب مي‏شود. الحمدللّه شما اربعين‏هاي بسيار هستيد. پس ان‏شاءاللّه دعا مي‏كنيم و دعامان هم بايد واقعي باشد، تعارف هم نمي‏خواهيم بكنيم. دعا كنيم كه خدا ما را نجات بدهد، دعا كنيم از روي حضور، از روي ادب، از روي تمسك به ولايت حسين بن علي7 پس دعاها را هم بايد آنچه اهمّ است بكنيم، هر چيزي اهمّ است آن دعا را بايد مقدم داشت. پس آنچه لازم‏تر و واجب‏تر است مقدم مي‏داريم بيشتر دعا را براي آن بايد كرد. بعد درجه به درجه باقي دعاها را بايد كرد. پس چيزي كه اهم اشياء است آن است كه ان‏شاءاللّه باتوجه تمام دعا مي‏كنيم و شما هم ان‏شاءاللّه آمين بگوييد. بايد هر دعايي را هم اول صلوات فرستاد، آخر هم صلوات بايد فرستاد، اگر ما همچو كرديم خدا معامله‏اش ديگر جوري است. اجلّ از اين است كه اولش را قبول كند و آخرش را قبول كند و ميانه‏اش را قبول نكند. پس مي‏خوانيم اين صلوات را كه فرموده‏اند هركه يك‏مرتبه بخواند چنان است كه از مادر متولد شده باشد صلوات اللّه و صلوات ملائكته و انبيائه و رسله و جميع خلقه علي محمّد و آل‏محمّد و السلام عليه و عليهم و رحمة اللّه و بركاته پس خدا را مي‏خوانيم نه به اين روهاي سياه بلكه به محمّد و آل‏محمّد، خدا را مي‏خوانيم نه به اين دستهاي گناهكار بلكه به دستهاي محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم، خدا را مي‏خوانيم به توجه كامل ايشان نه به توجه ناقص خودمان، با تمسك به دامان محمّد و آل‏محمّد صلوات‏اللّه عليهم كه سبيل‏اللّهند و باب‏اللّهند نه به انقطاع از ايشان. پس خدا را مي‏خوانيم به بركت امام‏زمان صلوات‏اللّه عليه كه اولاً بر عمر و عزّت و دولت و شوكت امام‏زمان عجّل‏اللّه‏فرجه

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 372 *»

بيفزايد و ظهور موفورالسرور آن بزرگوار را نزديك كند و چشمهاي ما را به نور جمال آن بزرگوار روشن و منوّر فرمايد و خداوند دل آن بزرگوار را بر ما مهربان گرداند و او را رؤف و عطوف بر ما گرداند و اين آرزو را به دل ما نگذارد. خداوند چشم ما را به جمال آن بزرگوار روشن بفرمايد.

دويم چيزي كه مهم است و دعائي كه واجب است دعا براي خليفگان اين امام است و براي حكّامي كه از جانب آن بزرگوارند و آنها علمائي هستند كه حافظ اين شريعتند و حافظ دين محمّدند9 و ناشر فضل آل‏محمّدند : پس خدا را به بركت امام‏زمان مي‏خوانيم و به حرمت امام‏زمان كه جميع علماي شيعه كه حافظ دين محمّد9بوده‏اند درجات همه را عالي و متعالي گرداند، ايشان را با ساداتشان و آقايانشان محشور كند و از براي ما همه واجب است دعاي بر علما. همه مي‏دانيد چه حق عظيم عظيمي به گردن ما دارند. پس براي شيخ‏مرحوم و سيدمرحوم اعلي‏اللّه‏مقامهما بايد دعا كنيم و دعاي ايشان بر ما واجب است، حق بسيار به گردن ما دارند زيراكه جميع اين نعمتي كه داريم از ايشان است. اگر جنتي تحصيل كرده‏ايم از ايشان است، اگر معرفتي تحصيل كرده‏ايم از ايشان است، خلاصه جميع آنچه داريم از دين، از ايشان است. خداوند به بركت وجود مولاي ما صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه كه اين بزرگواران را جزاي خير بدهد، دست ايشان را از دامان امام‏زمان كوتاه نكند.

بعد از اين دعا دعاي بسيار عظيم عظيم كه به كار عامه خلق مي‏آيد و بر همه واجب است دعاي به سلطان است، دعاي به حاكم است به اين‏طور كه عرض مي‏كنم و تعليم بگيريد. خداوند به بركت مولايم امام‏زمان صلوات‏اللّه و سلامه‏عليه پادشاه جمجاه ناصرالدين‏شاه را بر اين رعيت رؤف و مهربان بگرداند و عدل و داد به او روزي كند و ان‏شاءاللّه جنود اسلام را خداوند عالم بر كفار ظفر عنايت فرمايد و همچنين آن حكّامي را كه از جانب او در شهرها هستند خدا آنها را هم به خلق و رعايا همه مهربان بگرداند و در مزاج ايشان و دل ايشان ظلم را قبيح بگرداند. و اين دعا دعاي بسيار

 

«* مواعظ محرم الحرام 1286 صفحه 373 *»

لازمي است، اگر اين حكام و سلاطين مهربان نباشند بلائي است كه خدا نازل كرده. بايد دعا كرد كه خدا آنها را رؤف و مهربان بگرداند، ايشان را عدالت‏گستر و رعيت‏پرور بفرمايد.

از اين هم كه گذشتيم آن دعائي كه بسيار لازم است اين است اگرچه بسيار عظيم است، بسيار عظيم، بسيار عظيم، خداوند ماها را به حق امام‏زمان توفيق عطا كند كه حقوق برادران را ادا كنيم، توفيق بدهد كه بعضي بر بعضي ديگر ظلم نكنيم و اداي حق يكديگر را بكنيم. شرط اخوت اين است كه با يكديگر درست راه رويم. خدا را احتياجي به ما نيست، پيغمبر را احتياجي به ما نيست، ما بعضمان محتاج به بعضيم. اگر ما هم بغي و ظلم بكنيم عالم فاسد خواهد شد. خداوند به بركت وجود امام‏زمان ما را توفيق اداي حقوق اخوان عطا كند. امر عظيم عظيمي است حقوق اخوان، حقوق خيلي عظيم عظيم دارند اخوان.

بعد از آن سؤال مي‏كنيم از خدا به بركت امام‏زمان كه جميع آفات و عاهات و بليات را بر بلاد كفر و كفّار مستولي كند و از بلاد شيعه دور كند و جميع بلايا و محن را از شيعيان دور و بر جان كفار بيندازد كه ان‏شاءاللّه امام تشريف بياورند و كار پيش بيفتد. آن‏قدري كه بايد بكُشد به بلاها و عذابها آنها را بكشد. دعاي لازمي است انصافاً دعاي در حق امام است. پس خداوند جميع اعداي آل‏محمّد را هلاك كند و جميع دوستان آل‏محمّد : را نصرت بدهد بر آنها و ايشان را ياري كند.

ختم كلام را به اين دعا كنيم كه خداوند به بركت محمّد و آل‏محمّد و به بركت امام‏زمان بر خود ما رحم كند و خاتمه ما را به خير كند و ما را به محبت محمّد و آل‏محمّد و به ولايت اولياي ايشان و عداوت اعداي ايشان از اين دنيا وقتي كه مي‏برد ببرد و به همان محشور كند وقتي محشور كند، و به همان خدا را ملاقات كنيم وقتي ملاقات مي‏كنيم.

و صلّي اللّه علي محمّد و آله الطيبين الطاهرين

([1]) سكه‏اي از نقره معادل 50 دينار (ده‏شاهي) كه منسوب به پناه‏آباد (قلعه شوش) مي‏باشد.

([2]) لشكرگاه، اردوگاه