تجوید
سید احمد پورموسویان
بخش اول
بسم الله الرحمن الرحیم
پیشگفتار شامل قسمتهای زیر است:
1ــ ارزش این بحث: ما مسلمانها معتقدیم که آخرین برنامه جهانی قرآن است، که از طرف آفریدگار جهان به منظور سعادت و خوشبختی بشر به پیغمبر عظیمالشأن اسلام حضرت محمد9 نازل شده است. و اگر کسی تأمل کافی در این کتاب مقدس نموده باشد، این اعتقاد ما را تصدیق خواهد کرد. چنانکه بعضی از دانشمندان منصف غرب، بعد از دقت اندکی در مضامین عالیه و تعالیم بینظیر قرآن، به این مطلب پی برده، در نوشتههای خود صریحاً به جهانیان اعلام نمودهاند. عن الرضا عن ابیه8ان رجلاً سأل اباعبدالله؟ع؟ ما بال القرآن لایزداد علی النشر و الدرس الا غضاضة؟@در نسخه اصلي: غضاً@ فقال لان الله تبارک و تعالی لمیجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فی کل زمان جدید و عند کل قوم غضّ الی یومالقیمة.
در اثر این اعتقاد است که انتظار داریم روزی بشر با پیمودن مدارج کمال و با تکامل علمی خود متوجه این موضوع شده، تمام جهان جزو قلمرو حکومت جهانی اسلام درآید و همه افراد بشر، تحت پرتو تعالیم عالیه اسلام به رهبری یگانه مصلح عالم انسانیت، امام منتظر، قائم آلمحمد: به سعادت مطلوب خود برسند.
و حتی خود قرآن هم به این مطلب اشاره کرده و معجزبودن خود را به همین دانسته که آخرین و جامعترین و کاملترین برنامهای است که جوابگوی همه نیازمندیهای بشر میباشد و صریحاً اعلام داشته که مانند و نظیری ندارد و حتی اگر تمام افکار بشری و غیر بشر یکجا متمرکز گشته و بخواهند مثل قرآن بلکه مانند سورهای از قرآن بیاورند نخواهند توانست. قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی انیأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً.
و اگر ما خواسته باشیم در این خصوصیت چیزی بنویسیم کتابی مفصل شده و به همین مقدار اشاره اکتفاء مینماییم. پس روی این حساب وظیفه مسلمان و پیرو قرآن این است که هرچه بیشتر سعی و کوشش نماید برای آشناشدن با این برنامه الهی. و خود قرآن هم چنین دستور میدهد: فاقرءوا ما تیسر من القرآن هر اندازه میتوانید قرآن را تلاوت کنید.
و ائمه معصومین: برای اینکه جامعه مسلمین بتوانند استقلال فکری خود را حفظ کنند و از نظر افکار سعادتبخش نیازمند به اجنبیان و از نظر معلومات ریزهخوار سفره بیگانگان نباشند، با عبارات مختلف پیروان خود را تهییج بر قرائت قرآن و خواندن و تدبرنمودن در این آیات مقدس نمودهاند که با کمال اختصار به بعضی از آنها اشاره مینماییم.
قال9 اقرءوا القران و التمسوا غرائبه. انس بن مالک عن النبی9 قال اهل القرآن هم اهل الله و خاصته. و عنه انه قال افضل العبادة قرائة القرآن. و عنه انه قال9 القرآن غنی لاغنی دونه و لافقر بعده. عبدالله بن عباس2 عنه قال9 اشراف امتی حملة القرآن و اصحاب اللیل. عبدالله بن مسعود عنه قال9 ان هذا القرآن مأدبة الله تعالی فتعلموا من مأدبته ما استطعتم ان هذا القرآن حبل الله و هو النور المبین و الشفاء النافع عصمة لمن تمسک به و نجاة لمن تبعه لایعوج فیقوم و لایزیغ فیستعتب و لاتنقضی عجائبه و لایخلق عن کثرة الرد فاتلوه فان الله یأجرکم علی تلاوته بکل حرف عشر حسنات اما انی لااقول الم حرف واحد ولکن الف عشر و لام عشر و میم عشر. الحارث بن الاعور عن امیرالمؤمنین علی7 فی حدیث طویل سمعت رسولالله؟ص؟ یقول انما ستکون فتن. قلت فما المخرج منها یا رسولالله؟ص؟؟ قال کتاب الله فیه خبر ما قبلکم و نبأ ما بعدکم و حکم ما بینکم هو الفصل لیس بالهزل هو الذی لایزیغ به الاهواء و لایشبع منه العلماء و لایخلق عن کثرة رد و لاتنقضی عجائبه و هو الذی من ترکه من جبار قصمه الله و من ابتغی الهدی فی غیره اضله الله هو حبل الله المتین و هو الصراط المستقیم هو الذی من عمل به اوجر و من حکم به عدل و من دعا الیه دعا الی صراط مستقیم. عاصم بن ضمرة عن علی7 قال قال رسولالله؟ص؟ من قرأ القرآن حتی یستظهره و یحفظه ادخله الله الجنة و شفعه فی عشرة من اهلبیته کلهم قد وجبت له النار. عبدالله بن عمر عنه؟ص؟ @در نسخه اصلي ؟ع؟ است@ قال یقال لصاحب القرآن اقرأ و ارقه@اقرأه ارق. در نسخه اصلي@ و رتّل کما کنت ترتل فی الدنیا فان منزلک عند آخر آیة فقرأها. عنه7 انه قال من قرأ القرآن فرأی ان احداً اعطی افضل مما اعطی فقد حقر ما عظم الله و عظم ما حقره الله. و عنه7 انه قال من قرأ القرآن فکانما ادرجت النبوة بین جنبیه الا انه لایوحی الیه. ابوسعید الخدری عنه7 قال حملة القرآن فی الدنیا عرفاء اهل الجنة یوم القیمة و قال علی7 من دخل فی الاسلام طائعاً و قرأ القرآن طاهراً (ظاهراً خل) فله فی کل سنة مأتا دینار فی بیت مال المسلمین ان منع فی الدنیا اخذها یوم القیمة وافیة احوج مایکون الیها. قال علی7 و اعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذی لایغش و الهادی الذی لایضل و المحدث الذی لایکذب و ما جالس احد هذا القرآن الا قام عنه بزیادة او نقصان زیادة فی هدی و نقصان من عمی. قال الحسین بن علی8 کتاب الله عزوجل علی اربعة اشیاء علی العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولیاء و الحقائق للانبیاء. و قال علی7 فی وصایا لابنه محمد الحنفیة; و علیک بتلاوة القرآن و العمل به و لزوم فرائضه و شرائعه و حلاله و حرامه و امره و نهیه و التهجد به و تلاوته فی لیلک و نهارک فانه عهد من الله تعالی علی خلقه فهو واجب علی کل مسلم انینظر کل یوم فی عهده و لو خمسین آیة.
پس با این مختصر روشن شد که لازم است بر پیروان قرآن که به اندازه امکان این کتاب آسمانی را تلاوت و قرائت بنمایند. و چون الفاظ آن عربی است، لازم است با علم قرائت آشنا بوده باشد. و ما این رساله را نوشتیم تا اینکه قاری، علم قرائت را بیاموزد و در ضمن میتوان با این بیان اجمالی ارزش بحث از علم قرائت را هم به دست آورد.
2ــ تعریف علم قرائت: علم قرائت عبارت است از علمی که از طریقه قرائت قاریان قرآن که سند قرائتشان به حضرت رسول9 میرسد بحث مینماید. روی این حساب عالم به این علم با سند قرائت و شخص قاری و کیفیت قرائت و موارد اختلاف (از نظر اعراب یا نقطه) آشنا میشود. و از این جهت در این علم چند چیز لازم است. دانستن علم صرف و نحو تا به علت قرائت پی ببرد. دانستن علم تجوید یعنی مراعات مخارج حروف و صفات آنها و وصل و وقف و مد و قصر و روم و اشمام و ادغام و اظهار و اخفاء و اماله و تفخیم و ترقیق و خلاصه طبق فرموده قرآن که و رتل القرآن ترتیلاً([1]) و بنا به فرمایش امیرالمؤمنین علی7 الترتیل هو حفظ الوقوف و بیان الحروف. علم قرائت بدون شناختن مخارج حروف و رعایت وقوف ممکن نمیشود و دانستن وقف و ابتدای به ما بعد و دانستن فواصل و عدد آیههای قرآن و دانستن اسناد قرائت و راویان آن و دانستن ابتداء و طریقه استعاذه و ختم به تکبیرات.
قرائت از طرف خداوند متعال به توسط جبرئیل به حضرت رسالتپناه9 نازل گردیده است. بنابراین تاریخ پیدایش این علم را میتوان زمان حضرت رسول9 دانست.
قرآن به یک لغت نازل گردیده و روایاتی هم که میگویند به لغات هفتگانه نازل شده است مورد قبول نبوده و با روایات صحیحی معارضه دارد. مانند: عن محمد بن یعقوب عن حسین بن محمد عن علی بن محمد عن الوشا عن جمیل بن دراج عن محمد بن مسلم عن زرارة عن ابیجعفر7 قال ان القرآن واحد نزل من عند واحد ولکن الاختلاف یجیء من قبل الرواة …
و عنه عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابیعمیر عن عمرو بن اذنیه عن فضیل بن یسار قال قلت لابیعبدالله7 ان الناس یقولون ان القرآن نزل علی سبعة احرف. فقال7 کذبوا اعداء الله ولکنه نزل علی حرف واحد من عند الواحد.
و عقل هم حاکم بر این مطلب است که قرآن در یک زمان نازل شده و قطعاً یک حرف و یک طریق میباشد کما اینکه این دو روایت مروی از حضرت باقر و صادق8 در این مطلب صراحت دارند … و اما اختلاف در روایات قرائت، ناشی از طرف قاریان میباشد …
این کتاب مقدس در مدت بیست سال به حسب وقایع و حوادث نازل شده. اولین سوره آن که در کوه حراء روحالقدس بر حضرت پیغمبر خواند طبق گفته اکثر مفسرین و نوشته متتبع شیعی ابوالفرج محمد بن اسحق بن یعقوب ندیم سوره علق تا آیه علم الانسان ما لمیعلم بوده است. و آخرین سوره آن سوره نصر بوده که در حجةالوداع بر حضرت نازل گردیده و واقعاً در سال 11 هجری و 633 میلادی، وحی الهی پایان پذیرفت.
مسلمانان در حفظ و ضبط آیات کوشش بسیار میکردند و بعد از حفظ نزد حضرت رسول9 تلاوت کرده تا مطمئن شوند که درست ضبط نمودهاند. علاوه بر این عدهای را هم حضرت دستور داده بود که آیات را نوشته و طبق فرمان آن حضرت و ترتیبی که معین میفرماید آنها را به یکدیگر ملحق نمایند. مشاهیر این عده عبارتند از: حضرت امیرالمؤمنین علی7، سید قراء ابومنذر ابی بن کعب بن قیس بن عبید بن زید بن معاویة بن عمرو بن مالک بن نجار انصاری شیعی و صحابی بزرگوار که بیش از دیگران ملازم خدمت حضرت بود و حضرت روزی به او فرمود که خدا مرا مأمور کرده که قرآن را بر تو قرائت کنم. ابی بن کعب سؤال نمود آیا خداوند متعال مرا در نزد شما به نام آورده است؟ حضرت فرمود آری ابی بن کعب از خوشحالی به گریه در آمد …، ابوخارجة زید بن ثابت بن ضحاک بن لواذن انصاری، عثمان بن عفان بن ابیالعاص بن امية بن عبدشمس مناف.@ظ: عبدشمس بن عبدمناف@ علاوه بر اینها قریب سی نفر قرآن را مینوشتند ولی ملازمت حضرت را مانند اینها نداشتند. قرآن به خط کوفی که تازه بین اعراب حجازی رایج شده بود، بر روی سنگریزهها@ و چوبهای نخل خرما و گاهی دیبا و شانههای گوسفند و شتر نوشته و البته ترتیب آیات و سورهها به طریق نزول ملاحظه میشده است. چنانکه مصحف علی7 شاهد این معنی است و چون اینها دائماً ملازم حضرت نبودند نتوانستند یک نسخه جامعی از قرآن در دست داشته باشند. جز علی7 که قرآن که در پارههای متفرقه نزد حضرت رسول9 بود به دست ایشان افتاد و آن حضرت مشغول جمعآوری و ترتیب آنها شد. زیرا طبق اخبار و تواریخ امت اسلامی این مطلب مسلم است که حضرت9 در مرض وفات خویش به علی7 وصیت فرمود که قرآن در عقب فراش و خوابگاه من در صحیفهها و حریرها است، آن را از این حالت پراکندگی جمعآوری نموده و ضایع مگذارید، چنانکه یهود تورات را ضایع کردند. حضرت علی7 هم آن آیات را در پارچه زردی جمعآوری و مهر و موم کرده و در محل مخصوصی از منزل خود مخفی نمود و فرمود: لاارتدی حتی اجمعه الا للصلوة تا قرآن را جمعآوری نکنم رداء به دوش نمیگیرم مگر برای نماز. و پس از وفات آن حضرت و فراغت از تغسیل و تکفین و تدفین ایشان در خانه نشست و مشغول جمع قرآن شد و در فاصله سه روز آنها را جمعآوری و جلد کرد. آنگاه مجموع قرآن را نزد صحابه آورد (و همه در مسجد پیغمبر مجتمع بودند) و با صدای بلند فرمود: ایها الناس انی لمازل منذ قبض رسولالله9 مشغول بغسله ثم بالقرآن حتی جمعته کله فی هذا الثوب فلمینزل الله تعالی علی نبیه آیة من القرآن الا و قد جمعتها و لیست منه آیة الا و اقرأنیها رسولالله9 و علمنی تأویلها. ای مردم من بعد از وفات حضرت رسول9 مشغول غسل او و پس از آن مشغول جمعآوری قرآن شدم و تمامی قرآن را در این جامه جمع کردم و بدانید که خدا هیچ آیهای را بر پیغمبرش نازل نفرموده مگر اینکه آن را گرد آوردم و هیچ آیهای نبود مگر اینکه حضرت رسول آن را برای من خواند و تأویلش را به من آموخت و صحابه بعد از خواندن، آن را نپسندیدند و به آن حضرت رد کردند. و این قرآن الآن در نزد حضرت ولیعصر عجل الله فرجه میباشد و این اولین قرآنی بود که جمعآوری شد ….
و اما این قرآنی که اکنون در دست مسلمین میباشد قرآنی است که به دستور ابیبکر و تحریص عمر بن الخطاب جمعآوری شده است … عمر ابیبکر را زیاد تحریص و ترغیب بر جمعآوری قرآن مینمود و ابیبکر این پیشنهاد را نمیپذیرفت تا اینکه مسیلمه کذاب در یمامه شورش برپا کرده، ابیبکر لشکر به فرماندهی خالد بن ولید به طرف یمامه فرستاد و بعد از تلفات زیادی و کشتهشدن هفتصد نفر از قاریان قرآن بالاخره مسیلمه کشته شد. و بعد از این جریان بود که عمر به ابیبکر گفت: «اخشی انیستحر القتل بالقراء فی المواطن فیذهب کثیر من القرآن و انی اری انتجمع القرآن.» میترسم در اثر کشتهشدن قاریان بیشتر آیات قرآنی نابود شود. عقیده من این است که قرآن را جمعآوری کنی. این دفعه ابوبکر پیشنهاد عمر را پذیرفته، به زید بن ثابت فرمان داد تا اینکه قرآن را جمعآوری کند. زید همه آیات محفوظه قاریان و حافظان و آنچه که نوشته شده بود جمع نموده و نزد ابیبکر برد … این کتاب چندی دست ابیبکر و بعد به عمر و او هم به دختر خود حفصه سپرد ….
در خلال گذشت زمان و مرور ایام و به جهت نشر و توسعه اسلام و پراکندهشدن صحابه در کیفیت قرائت قرآن اختلاف شدیدی رخ داد و علتش هم مختلفبودن رسمالخط مصاحف موجوده و نداشتن نقطه و اعراب و فراموشی بعضی قاریان و اشتباه تازهگرویدگان به اسلام را میتوان نام برد. و در اثر این سهلانگاری نزدیک بود صورت ظاهری قرآن هم از بین برود یعنی هر قومی به لغت خویش و هر قبیلهای به تقلید از والی و حاکم خود قرائت مینمودند. تا اینکه عثمان بن عفان به فرمایش حذیفه یمانی بن حسل@حسیل@ بن جابر صاحب حضرت رسول9 متوجه این اختلافات شده و در سنه سی هجری در صدد رفع این اختلافات برآمد. و قرآن ابیبکر را از حفصه به عاریت گرفته و چهار نسخه یا بیشتر استنساخ نموده و به لغت قریش (همان لغتی که قرآن بدان نازل شده بود) ضبط کرده و به شهرهای مهم فرستاد و سایر قرآنهایی که اختلاف با آن داشت (از قبیل قرآن عبدالله بن مسعود و ابی بن کعب) را سوزانیده و مردم را امر کرد که از آن مصحف نسخه بردارند و بدینوسیله اختلاف ناشی از وجود کلمهای یا عدم آن برطرف گردید. اما اختلافات دیگری از قبیل اعراب و نقطه به حالت خود باقی ماند … و برای رفع این نوع اختلافات چارهجوییهای دیگری شد.
حضرت امیرالمؤمنین علی7 علم نحو را به ابیالاسود دؤلی قاضی بصره و دو شاگرد مبرزش یحیی بن یعمر عدوانی قاضی خراسان و نصر بن عاثم لیثی در بین اعراب شایع ساخته و ابیالاسود به فرمان زیاد بن سمیه والی بصره قرآن را اعرابگذاری نمود …
و نصر بن عاصم لیثی به فرمان عبدالملک مروان نقطهگذاری قرآن را انجام داده و به این دو سبب تا اندازه زیادی اختلافات مرتفع گردید. اما متأسفانه یک قرآنی که از جهت اعراب و نقطه مورد اعتماد باشد پیدا نشده و لذا اختلافات ناشیه از این جهت به حالت خود باقی ماند، به طوری که پنجاه قرائت که مشهورترین آنها هفت قرائت است پیدا شد. و آن قاریانی که قرائت آنها نزد اهل جماعت و شیعه شهرت دارد هفت نفرند که اینک ذکر میشوند.
3ــ قاریان و راویان آنها:
اول: نافع؛ ابورویم نافع بن عبدالرحمن بن ابینعیم لیثی مدنی مقری، متولد سنه 70 هجری در اصفهان و هفتاد نفر از تابعین صحابه قرائت او را تصدیق کردهاند.
اساتید او: یزید بن قعقاع و شیبة بن نصاج و عبدالرحمن بن هرمز را میتوان از اساتید قرائت او نام برد. این عده نزد عبدالله بن عباس و عبدالله نزد ابی بن کعب و او نزد حضرت رسول9 قرائت کرده است.
راویان او: اشخاص زیادی محضر نافع را در قرائت درک کردهاند که دو نفر از آنها که راوی قرائت او میباشند ذکر میشوند:
1ــ ابوموسی عیسی بن مینای مدنی مقری مدینه ملقب به قالون متولد سنه 120 هجری. این لقب را استادش به او داد زیرا قالون به لغت رومی به معنی خوب است و چون ابوموسی قرائت را نزد استادش (نافع) خوب آموخت، ملقب به این لقب گردید و در مدینه سنه 220 وفات یافت.
2ــ ابوسعید عثمان بن سعید مقری مصری ملقب به ورش متولد سال 110 هجری در مصر. ابوسعید در سال 155 به مدینه کوچ کرد و قرائت را نزد نافع فراگرفته و به مصر بازگشت نموده و با قراء بود تا در سنه 197 وفات یافته و در قرافه دفن گردید.
گویند از دهان نافع در موقع صحبت بوی خوشی به مشام میرسید که همه گمان میکردند که نافع عطر استعمال نموده است، وقتی که علت این بوی را از او پرسیدند گفت شبی خواب دیدم که حضرت رسول9 در دهان من چیزی میخواند، از آن هنگام این بوی خوش از دهان من ساطع است. مدت عمرش طولانی و در سنه 169 هجری در مدینه وفات کرد.
دوم: ابنکثیر؛ ابومعبد عبدالله بن کثیر مکی عطار. اصل او از فارسیان و متولد سنه 45 هجری در مکه و متوفی 120 هجری در مکه بوده است.
اساتید او: عبدالله بن سائب مخزومی و ابی بن کعب و این دو نزد حضرت رسول9 آموختهاند. و نیز مجاهد بن جبیر و دریاس و این دو نفر نزد ابنعباس و او نزد ابی بن کعب و زید بن ثابت فراگرفته است. ابنکثیر مردی پیرمرد و بلندقد و بزرگجثه و فربه و از ائمه جماعت بوده است.
راویان او: افراد زیادی نزد او قرائت را آموختهاند که از آنها این دو نفرند:
1ــ ابوالحسن احمد بن محمد بن عبدالله بن قاسم بن نافع بن ابیبزه بزی مکی مقری و امام و مؤذن مسجدالحرام بوده است. متولد سنه 170 هجری و متوفای 250 هجری. قرائت را نزد عکرمه و او از اسمعیل و او از ابنکثیر اخذ کرده و بر شبل عباد و او بر ابنکثیر قرائت نموده است.
2ــ ابوعمرو محمد بن عبدالرحمن بن محمد بن خالد بن سعید بن جرجه مکی مخزومی مقری حجاز و ملقب به قنبل است. متولد سنه 195 هجری و متوفای 291 هجری. قرائت را در خدمت احمد قواس و او نزد ابیالاخریط و او خدمت اسمعیل و او نزد شبل و معروف و این دو نفر نزد ابنکثیر آموختهاند.
سوم: ابوعمرو؛ ابوعمرو زبان بن علاء بن عمار بن عبدالله بصری مازنی متولد سنه 70 هجری در مکه، متوفای سنه 156 در کوفه. از اکابر عصر خود و در علم عربیت و شعر و قرآن شهرت بسزایی داشته و کتابی هم در قرائت نوشته و در بصره نشو و نما نموده است.
اساتید او: جمع کثیری از حجازیان و عراقیان از جمله آنها ابنکثیر و مجاهد و سعید بن جبیر است و این عده بر عبدالله بن عباس و او بر ابی بن کعب و او بر حضرت رسول قرائت کرده است.
راویان او: شاگردان زیادی داشته که از جمله این دو نفرند:
1ــ ابوعمرو حفص بن عمر بن عبدالعزیز دوری بغدادی نحوی مقری. در خدمت ابیمحمد یحیی بن مبارک عدوی معروف به یزیدی و او نزد ابوعمرو علاء قرائت کرده و کتابی در قرائت نوشته و وفاتش قریب سنه 246 اتفاق افتاده است.
2ــ ابوشعیب صالح بن زیاد بن عبدالله موسی (شوشی) مقری. سنه 190 تولد یافته و در سنه 261 وفات نموده است. سند قرائت او هم مانند حفص از طریق یزیدی به ابیعمر میرسد.
چهارم: ابنعامر؛ ابوعمران عبدالله بن عامر دمشقی از جمله تابعین بوده در سنه 9 یا 21 هجری در قریه رهاب تولد یافته و پس از فتح دمشق به آنجا منتقل شده. از ائمه جماعت مسجد دمشق و امر قضات دمشق را عهدهدار بوده است در بین قراء هفتگانه به غیر ابنعامر و ابیعمرو و علاء کس دیگری نیست که نسبش از عرب خالص باشد. و در سنه 118 روز عاشورا در دمشق وفات یافت.
اساتید او: قرائت خود را از مغیرة بن ابیشهاب و او از عثمان بن عفان آموخته و نیز از ابیدرداء. و عثمان و ابیدرداء نزد حضرت رسول9 قرائت کردهاند.
راویان او: جمع کثیری که از جمله آنها دو نفر زیرند، قرائت او را روایت نمودهاند:
1ــ ابوعمرو عبدالله بن احمد بن بشیر بن ذکوان قریشی دمشقی مقری. سنه 173 هجری تولد یافته و در سنه 242 درگذشته است. قرائت خود را از ایوب بن تمیم و او از یحیی بن حارث ذماری و او از ابنعامر اخذ کرده است.
2ــ ابوالولید هشام بن عمار بن نصیر قاضی و خطیب و مقری دمشق. متولد سنه 152 و متوفای سنه 245. قرائت او از طریق عراک بن خالد مروزی و ایوب بن تمیم بن یحیی بن حارث ذماری و از او به ابنعامر میرسد.
پنجم: عاصم؛ ابوبکر عاصم بن ابیالنجود اسدی کوفی مقری. متولد 76 هجری و متوفای 128 در کوفه یا سماوه. زبانی بسیار فصیح داشته خدمت بیست و چهار نفر از صحابه را درک کرده و احادیث زیادی روایت نموده است. در علم صرف و نحو و قرائت سرآمد عصر خود میباشد.
اساتید او: عاصم قرائت را از عبدالله بن حبیب سلمی و او از حضرت امیرالمؤمنین7 و ابی بن کعب و زید بن ثابت آموخته و این جمع از رسولخدا9 اخذ نمودهاند. عدهای از مترجمین مانند صاحب اعیان الشیعه به متابعت از صاحب نقض الفضائح و صاحب مجالس المؤمنین او را شیعه دانسته و چون قرائت او به یک واسطه به امیرالمؤمنین علی7 میرسد قرائت او را بر دیگران ترجیح میدهند.
راویان او: قرائت او را عده زیادی روایت کرده که از آنها این دو نفرند:
1ــ ابوبکر شعبة بن عیاش بن سالم کوفی اسدی. متولد 95 هجری متوفای 193 در کوفه قرائت خود را از عاصم پنج آیه پنج آیه در مدت سی سال اخذ نموده است.
2ــ ابوعمر حفص بن سلیمان بن مغیره اسدی کوفی. متولد سال 90 هجری در کوفه و متوفای حدود 180 هجری. قرائت را از عاصم اخذ کرده و چون مردی ثقه و ضابط بوده، اهل قرائت قرائتش را بر شعبه ترجیح داده و رسمالخط مصاحف را به قرائت او اخذ نمودهاند.([2])
ششم: حمزة؛ ابوعمارة حمزة بن حبیب بن عمارة بن اسمعیل زیّات تیمی مقری. متولد سنه 80 و متوفای 156 به حلوان. حمزه مردی عابد و شخصی متقی و مجتهد و فقیه و قاری بوده. قرآن زیاد میخوانده و ابداً اجرتی درباره آن اخذ نمیکرده و در سن 15 سالگی قرائت خود را به طور نیکو از رجال موثق اخذ نموده است.
اساتید او: قرائت حمزه از دو طریق به حضرت امیرالمؤمنین7 میرسد. اول: از حضرت امام صادق و ایشان از پدرشان امام محمد باقر و ایشان از پدرشان امام علی بن الحسین و ایشان از پدرشان امام حسین و ایشان از پدرشان امیرالمؤمنین علی: قرائت خویش را اخذ کردهاند.
دوم: از حمران بن اعین از ابیالاسود دؤلی از علی7.
راویان او: عده زیادی در قرائت درک محضر حمزه را نموده و کسائی که خود یکی از قراء سبعه است خدمت او قرائت کرده و دو راوی دیگر وی عبارتند از:
1ــ ابومحمد خلف بن هشام بن طالب بزاز بغدادی. متولد سنه 150 هجری و متوفای سنه 229. گویند در سیزده سالگی استاد قرائت بوده است. در ده سالگی حافظ قرآن و کتابی در قرائت نوشته است.
2ــ ابوعیسی خلاد بن خالد صیرفی کوفی. متولد 142 و متوفای 220. خلاد هم مانند خلف قرائت خود را از سلیم و او از حمزه اخذ کرده است. ابوعمرو عثمان دانی که از اجله قراء است میگوید: ضبط خلاد از تمام اصحاب سلیم بهتر بوده است.
هفتم: کسائی؛ ابوالحسن علی بن حمزة بن عبدالله بن بهمن بن فیروز اسدی کوفی معروف به کسائی نحوی. متولد 119 هجری و متوفای 189 هجری. کسائی در علم عربیت و قرآن مهارت تمامی داشته و صاحب «تأسیس الشيعة الکرام لفنون الاسلام» و صاحب «اعیان الشیعة» او را از شیعیان شمردهاند. ابنندیم کتب بسیاری را به او نسبت میدهد.
اساتید او: قرائت خود را از حمزة بن حبیب و از عیسی بن عمر و او از طلحة بن مصرف و او از نخعی و او از علقمه و او از عبدالله بن مسعود و او از حضرت رسول9 و نیز از محمد بن ابیلیلی اخذ کرده است. ابنندیم گوید: کسائی در اوایل قرائت حمزه را به مردم میآموخت. سپس قرائت دیگری را برای خود اختیار نمود یعنی در موردی که مخالف قرائت حمزه باشد به قرائت ابن ابیلیلی رفته است.
راویان او: کسائی در علم قرائت شاگردان زیادی داشته که دو نفر از آنها به عنوان راوی ذکر شدهاند:
1ــ ابوعمرو حفص بن عمر بن عبدالعزیز دوری راوی ابوعمرو علاء است.
2ــ ابوحارث لیث بن خالد بغدادی مقری. از بزرگان اصحاب کسائی است. و این دو نفر قرائت خود را بدون واسطه از کسائی اخذ کرده و وفاتش را در 240 نوشتهاند.
در ضمن بیان این قسمت روشن شد که بر هیچیک از این راویان و سند قراءات تعریف روایت متواتر صادق نمیباشد. (و تعریف متواتر این است که: در هر طبقه از طبقات سلسله رواة آن به اندازهای باشد که عرفاً احتمال دروغ و اشتباه در آن نرود).
4ــ علـــم تجویـــد: تعریف علم تجوید همانطوری که در تعریف علم قرائت بیان داشتیم طبق اصطلاح متأخرین عبارت است از یک عده قواعد و اصول مسلمهای که از کیفیت قرائت قاریان و جهت عربی آن اخذ شده و به طور کلی شامل مباحث: مخارج حروف، صفات آن، وصل، وقف، مدّ، قصر، روم، اشمام، ادغام، اظهار، اخفاء، اماله، تفخیم، ترقیق و غیر اینها میباشد. و روی این تعریف علم تجوید زاییده علم قرائت است، زیرا متأخرین این قواعد و اصول را از قراءات سبعه اخذ کرده و به شکل قوانین کلیهای تدوین نمودهاند. و زمان پیدایش آن را روی این میزان بین قرن دهم و یازدهم هجری باید دانست.
لکن تجوید نزد متقدمین عبارت از شناسایی مخارج و صفات حروف بوده و زمان پیدایش آن را میتوان مساوی با زمان پیدایش لغت عرب دانست. ولی زمان پیدایش علمی آن در عصر حضرت رسول9 بوده و علت تکوین آن هم قرائت قرآن میباشد زیرا که حضرت رسول9 طریقه آن را به عبدالله بن مسعود آموخته و چنین فرمود: درباره قرائت قرآن به عهد ابن امعبد متمسک شوید (مراد از عهد طریقه قرائت است) و جای دیگر فرموده است: هرکس که قرائت قرآن را با طراوت و ترتیلی که نازل شده دوست دارد، باید به قرائت ابن امعبد قرائت نماید. (مراد از ابن امعبد عبدالله بن مسعود بن حارث بن غافل بن حبیب هذیلی صحابی و شیعی و امام تجوید و قرائت و تفسیر بوده است).([3])
5 ــ وظیفه قـاری: با وضو باشد، دهان را مسواک کند، خود را خوشبو نماید، استعاذه و بسمالله بگوید.
استعاذه: استعاذه به معنای پناهبردن به شخص توانا است تا او را از هلاکت نجات دهد. قاری قرآن باید از شر وسوسههای شیطانی به ذات اقدس احدیت پناه برد تا از خطا و اشتباه محفوظ بماند.
گفتن استعاذه آن طوری که از قرآن به دست میآید([4]) و مشهور میباشد آن است که بگوید: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و این طریقه قرائت ابنکثیر و عاصم و ابوعمرو میباشد. ولی آن طوری که در وسائلالشیعة (جلد 1، صفحه 371) از امام حسن عسکری7 روایت شده این است که بگوید: اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم. و سهل و ابیحاتم و سوسی بدین نحو قرائت کردهاند. و آن طوری که نافع و ابنعامر و کسائی قرائت کردهاند این است که بگوید: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ان الله هو السمیع العلیم. اگر قاری نزد اشخاص دیگری قرائت نماید بهتر آن است که استعاذه را بلند گفته و در غیر این حال آهستهگفتن آن بهتر است. قاری باید موقع شروعکردن به قرآن (خواه اول سوره برائت باشد یا هر سوره دیگر و یا اراده گفتن بسمالله داشته باشد یا نه) طبق طریقه قراء و اتفاق آنها استعاذه لازم است. ولی فقهای شیعه رضواناللهعلیهم استعاذه را مستحب دانسته خواه در نماز باشد یا غیر نماز.
اگر قاری بخواهد از اول سوره نخواند و ابتدای قرائتش اول سوره نباشد جایز است بسمالله را ترک کرده و فقط استعاذه را بگوید و دارای دو صورت است: یکی اینکه وقف کند بر استعاذه، دیگری اینکه وصل کند استعاذه را به اول آیهای که میخواهد قرائت نماید به شرط اینکه اول آن آیه لفظ جلاله (الله) نباشد زیرا این وصل قبیح شناخته شده است.
بسمله: (مصدر جعلی یا مخفف بسم الله الرحمن الرحیم)
گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در موقع قرائت دارای سه حالت است:
1 ــ حالت لزوم: ابتدای هر سورهای (غیر از سوره برائت) گفتن بسمله طبق قرائت قراء لازم و نزد فقهای شیعه واجب است.([5])
2 ــ حالت منع: ابتدای سوره برائت گفتن بسمله ممنوع است.
3 ــ حالت جواز: در غیر دو صورت مذکور گفتن بسمله جایز است. اگرچه ابتدای قرائت قاری وسط سوره برائت باشد. ولی بهتر ترک این عمل است؛ زیرا ابنعباس از حضرت امیرالمؤمنین علی7 نقل میکند که نازل شده سوره برائت و حال آنکه در اول آن بسمله نبود. چون بسمالله برای امان و رحمت و سوره برائت برای رفع امان و کشتن مشرکین با شمشیر است.
اگر بسمله در قرائت بین دو سوره واقع شد از جهت قطع از مابعد و یا وصل به مابعد دارای دو حالت است:
اول: جواز؛ در سه صورت قطع و یا وصل جایز میباشد:
1 ــ وصل به هر دو طرف.
2 ــ قطع از هر دو طرف.
3 ــ قطع از طرف اول و وصل به طرف آخر.
دوم: منع؛ و آن وقتی است که وصل از طرف اول باشد و قطع از طرف آخر، زیرا بسمله برای افتتاح به سوره است نه برای اختتام و میتوانید شما این چهار حالت را هم درباره استعاذه و بسمله جاری ساخته و حکمش را به دست آورید.
وصلنمودن بسمله به اول سوره در دهجا مستحب و بهتر است: فاتحه، انعام، کهف، سبأ، فاطر، رحمن، قمر، انبیاء، قارعه، حاقه.
وقفنمودن بسمله در نه جا بهتر است: محمد9، قیمه، بینه، عبس، تبت، تکاثر، تطفیف، بلد، همزة.
گفتن بسمله موقع ابتدای به آیاتی که اول آنها لفظ جلاله است بهتر، کما اینکه ترک بسمله ابتدای آیاتی که اول آنها لفظ شیطان است اولی میباشد.
رو به قبله بنشیند (زیرا بهترین نشستنها رو به قبله است). با وقار و سکینه باشد. تکیه ندهد. با چیزی دیگر مشغول نگردد. چشم خود را به خط قرآن انداخته و بدون حاجتی روی خود را مگرداند. در بین قرائت خنده نکند. در حال جنابت و یا حیض و نفاس نباشد. در حال رکوع و سجود نباشد. خود را خاضع و خاشع نماید. در بین قرائت صحبت نکند.([6])
قرآن را زیاد و در همه حالات تلاوت کرده و اگر موفق نشود لااقل هر صبحی پنجاه آیه قرائت بکند. و اگر شغلش کسب و تجارت در بازار است، موقع بازگشت به منزل (شب) یک سوره از سورههای قرآنی را تلاوت نماید. و در غیر ماه مبارک رمضان هر شش روز یک مرتبه و اگر موفق نشد ماهی یک مرتبه بخواند. و در ماه رمضان هر سه روزی یک مرتبه دوره ختم قرآن است زیرا هر چیزی بهاری داشته و بهار قرآن ماه رمضان است.
از روی قرآن قرائت نماید، زیرا نظر کردن به مصحف خود عبادتی است و قرائت از روی مصحف چشم را روشن و بینا نماید.
با ترتیل بخواند یعنی به طریق وضوح و آشکار قرائت نموده و کلمات را از حیث مخرج و صفات بیان کنند و آن را مانند شعر بندبند و یا مثل نثر بریدهبریده و آیات شریفه را به تندی قرائت نکنند.
با صوت خوش و لحن عربی قرائت کند زیرا هر چیزی پیرایهای دارد و پیرایه قرآن صوت خوش است.
در صحیحه عبدالله بن سنان حضرت صادق7 از حضرت رسول9 نقل شده@ که فرموده: مردم! قرآن را به طریقه و صوت عرب قرائت نمایید و از طریقهها و اصوات اهل فسق و اهل کتابین (یهود و نصاری) بپرهیزید ولی بعد از من در مدت اندکی کسانی بیایند که صدای خود را در خواندن قرآن به طریق غنا بلند کرده و به طریقه نوحهگری و رهبانی نصاری قرائت نمایند. صدای تلاوت این اشخاص از حنجرهشان تجاوز نمیکند، قلبهای اینها و آنهایی که از قرائت این اشخاص به شگفت آیند و لذت برند چپه و مغلوب است.
قرآن را به حزن قرائت کند؛ زیرا امام صادق7 فرمود همانا قرآن به حزن نازل شده، شما هم آن را به حزن قرائت کنید.
صدای خود را بینبین بلند کرده چون ابیبصیر گوید خدمت امام محمدباقر7 عرض نمودم هرگاه صوت خود را به قرائت قرآن بلند نمایم شیطان در دل من میافکند که غرض تو از بلندکردن صدا ریا و جلب توجه مردم و اهل خانهات میباشد. حضرت فرمود: ای ابامحمد صدای خود را برای قرائت قرآن بینبین بلند کن به اندازهای که به اهل خانهات بشنوانی.
بعد از تلاوت آیه سجده، سجده کرده اگرچه سجده مستحبی باشد و بهتر است که در سجده بگوید: لاالهالاالله حقاً حقاً لاالهالاالله ایماناً و تصدیقاً لاالهالاالله عبودیةً و رقاً سجدت لک یا رب تعبداً و رقاً لامستنکفاً و لامستکبراً بل انا عبد ذلیل خائف مستجیر و بعد از سر برداشتن از سجده الله اکبر بگوید.
بعد از خواندن سوره «فاتحه» بگوید: الحمدلله رب العالمین (و بهتر این است که آهسته بگوید.)
بعد از قرائت سوره «و الشمس» بگوید: صدق الله و صدق رسوله.
بعد از قرائت سوره «و التین» بگوید: بلی و انا علی ذلک من الشاهدین.
بعد از قرائت سوره «قیامة» بگوید: سبحانک اللهم و بلی.
بعد از قرائت سوره «جحد» بگوید: ربی الله و دینی الاسلام.
بعد از قرائت «قل هو الله احد» بگوید: الله احد.
بعد از قرائت «قل یا ایها الکافرون» بگوید: یا ایها الکافرون.
بعد از قرائت «سبح اسم ربک الاعلی» بگوید: سبحان ربی الاعلی.
بعد از قرائت مسبحات اخیره (مانند سبح لله ما فی السموات) بگوید: سبحان الله الاعلی.
بعد از قرائت «فبأی حدیث بعده یؤمنون» بگوید: آمنّا بالله.
بعد از قرائت «یا ایها الذین آمنوا» بگوید: لبیک اللهم لبیک.
بعد از قرائت «قولوا آمنا بالله» بگوید: آمنا بالله.
بعد از قرائت «و کبره تکبیراً» بگوید: الله اکبر (سه مرتبه).
بعد از قرائت «آلله خیر امّا یشرکون» بگوید: الله خیر (دومرتبه)، الله اکبر (یکمرتبه).
بعد از قرائت «ثم الذین کفروا بربهم یشرکون» بگوید: کذب العادلون بالله.
بعد از قرائت «صلوا علیه و سلموا تسلیماً» بگوید: اللهم صل علی محمد و آلمحمد.
بعد از قرائت «فبأی آلاء ربکما تکذبان» بگوید: لابشیء من آلائک ربّ اکذب.
بعد از قرائت «و نفس و ماسویها فالهمها فجورها و تقویها » بگوید: اللهم ائت نفسی تقویها و زکیٰها و انت خیر من زکیٰها انت ولیها و مولاها.
بعد از تلاوت قرآن دعا بخواند.
بعد از ختم قرآن مانند حضرت علی7 (دعایی که از حضرت رسول9 نقل میکند) بخواند: اللهم انی اسألک اخبات المخبتین و اخلاص الموقنین و مرافقة الابرار و استحقاق حقائق الایمان و الغنیمة من کل بر و السلامة من کل اثم و وجوب رحمتک و عزائم مغفرتک و الفوز بالجنة و النجاة من النار. ثواب تلاوت قرآن را برای حضرت رسول9 و ائمه معصومین: و مؤمنین زنده یا مرده هدیه نماید.
این مطالبی که ذکر شد از وظایفی است که برای شخص قاری از طریق ائمه هدی: به ما رسیده است؛ ولی اینک وظائف معنوی شخص قاری را تا آنجا که وضع عمومی کتاب اجازه میدهد توضیح میدهیم:
1 ــ عظمت کلام خدا را بفهمد و از طرفی هم لطف پروردگار را نسبت به بندگانش متوجه شود که خدای بزرگ کلام خودش را به لباس حروف (که از صفات بشری است) درآورده و الا در مقابل استماع کلام خدایی نه زمین و آسمانها و نه همه موجودات تاب مقاومت نداشته و نابود میشدند. کما اینکه خود قرآن هم اشاره به این مطلب کرده و میفرماید: لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصدعاً من خشیة الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون ….
و اگر نبود حفظ خداوند نسبت به حضرت موسی7 برای شنیدن کلام پروردگار طاقت شنیدن از او سلب میشد همچنانکه کوهها تاب تجلی خدا را نداشته و @متلاشی@ شدند.
و باز متوجه باشد که این حقایق الهی که در لباس الفاظ و اصوات درآمدهاند، انسان ممنوع از مشاهد@ آن انوار و حکمتها و حقیقتها نبوده، میتواند در پرتو آنها جلال و عظمت خدایی را مشاهده کند. بنابراین نور و حکمت در این الفاظ مانند روح است در اجساد که آن جسد به مناسبت آن روح گرامی شمرده میشود. همینطور اصوات و حروف و الفاظ قابل احترامند به واسطه حکمتهای نهفته در آنها و مقدسند به سبب انوار و لمعات جمال احدیت عزوجل ــ و از همین نظر است که بدون طهارت کسی نمیتواند این الفاظ را مس و لمس نماید (لایمسه الا المطهرون). ــ و چون این الفاظ حامل حکمتهای الهی و انوار ربوبی بوده و حقایق ملکوتی در آنها نهفته گشته، نفوذ عجیبی از نظر حکم و کلمه دارند که باطل نمیتواند در مقابل آن حقایق مقاومت نموده و مانند ظلمت که در مقابل نور نابود است باطل هم نابود و نیست میشود ــ اما متأسفانه بعضیها در اثر نابینایی باطنی از مشاهده این حقایق عاجز و جز الفاظ و اصوات از این منبع حکمت چیزی بهره نمیبرند ــ مانند کسانی که از دیدن تابش آفتاب محروم و فقط به گرمی آن دلخوشند ــ ولی کسی که دارای قلبی بینا و دلی آگاه باشد میتواند حکمتها و حقایق قرآن را دریابد؛ ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید، ولکن جعلناه نوراً نهدی به من نشاء من عبادنا.
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد | که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا | |
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز حرفی | که از خورشید بهجز گرمی نبیند چشم نابینا |
2 ــ مقدمةً باید دانست که در حدیث وارد شده که قرآن دارای باطن است: ان للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطن الی سبعة ابطن قرآن دارای ظاهری است و باطن و برای باطن قرآن باطنی همینطور تا هفت بطن. و لذا باید قاری در قرآن تدبر کند تا بتواند باطن قرآن را هم درک نماید و همانطوری که دست نجس از لمس و مس قرآن ممنوع است، قلب نجس هم نمیتواند باطن قرآن را بفهمد. پس بر شخص قاری لازم است که قلب خود را از رذائل اخلاقی و کثافات باطنی پاک نموده تا قابل برای تابش انوار باطنی قرآن گردد.
3 ــ لازمه تدبر در قرآن حضور قلب است ــ و این مرحله برای قاری ایجاد نمیشود مگر با پاککردن قلب از نجاسات و رذائل ــ وقتی که حضور قلب آمد حدیث نفس و خودستایی@ظ@ قاری از بین رفته زیرا مسلّم است که هنگامی که باطل از قلب رخت بربست جای آن به سبب تلاوت قرآن انس به خدا آمده و به توسط نورانیت آیات، نورانی میشود. (ولکن جعلناه نوراً نهدی به من نشاء من عبادنا).
4 ــ از وظایف مهم قاری تدبر و تفکر در آیات قرآن است ــ و روشن است که تدبر و تفکر غیر از حضور قلب است ــ و چهبسا قاریانی که قرآن میخوانند یا کسانی که قرآن میشنوند لکن تدبر و تفکر در آن نمیکنند. امام علی7 میفرماید: لاخیر فی عبادة لافقه فیها و لا فی قرائة لاتدبر فیها (خوبی نیست در عبادتی که فهم در آن نیست و در قرائتی که تدبر در آن نباشد). و چون گاهی اوقات لازمه تدبر این است که یک آیه را چند مرتبه تکرار کند، اشکالی نخواهد داشت زیرا روایت شده که حضرت رسول9 بسم الله الرحمن الرحیم را بیست مرتبه تکرار فرمود ــ و ظاهر این تکرار راجع به تدبرکردن در آن بوده است ــ و ابوذر؟رضو؟ میگوید شبی حضرت رسول9 بهپا خاست و آیهای را هی تکرار میکرد و آن آیه این بود: ان تعذبهم فانهم عبادک الآیه (اگر عذاب کنی ایشان را همانا ایشان بندگان تواَند) (قال ابوذر؟رضو؟ قام رسولالله؟ص؟ بنا لیلة فقام بآیة رددها و هی: «ان تعذبهم فانهم عبادک» الآیه.) و چون این آیات: (ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار) الخ نازل شد، پیغمبر9 فرمود: ویل لمن قرأها و لمیتفکر فیها (وای به حال کسی که این آیات را بخواند و تفکر در آنها نکند).
5 ــ در اثر تدبر و تفکر در آیات قرآنی علوم و معارف را استنباط نماید. قال ابنمسعود: من اراد علم الاولین و الآخرین فلیتنور من القرآن (هرکس بخواهد به علم پیشینیان و آیندگان دانا شود، از قرآن نور گرفته و علم آموزد). زیرا کسی که در قرآن تدبر نمود با افعال خدا آشنا میشود و با عظمتترین افعال خدا در جهان هستی (چون طبیعت را ما فعل خدا میدانیم) صورت آسمانها و زمین و آنچه بین این دو است میباشد و به این دانش «علم طبیعیات» گویند که هر خواننده و متدبر در قرآن میتواند درک نماید. بعد از این مرحله متوجه هیأت و اوضاع و نظم و ترتیب حیرتآور آنها شده و به این علم، «علم قدر» (اندازهگیرها) گفته میشود که دانشجویان میتوانند آن را به دست بیاورند و ما در کتاب «پایان لذتها» به بعضی از این نظم و ترتیبها اشاره کردهایم. سپس از این مراحل گذشته از مطالعه افعال خدا وارد مطالعه در اوصاف و اسماء الهی میشود. و این مرحله را علم توحید گویند که مردم به اندازه قدرت فکری و استعداد عقلی و لیاقت فهمشان موفق به درک آن حقایق میشوند. شخصی که در قرآن تدبر کرده با افعال خدا آشنا شده میفهمد که هر فعلی دلالت بر فاعل و هر مصنوعی دلالت بر صانع و هر صورتی دلالت بر مصوّر دارد. شخصی زندیق به امام صادق7 عرض کرد: فما الدلیل علیه؟ (چه چیز دلیل بر وجود خدا است؟) فرمود: وجود الافاعیل دلّت علی ان صانعاً صنعها أ لا تری انک اذا نظرت الی بناء مشیّد مبنی علمت ان له بانیاً و ان کنت لمتر البانی و لمتشاهده؟ (همین کارهایی که مردم میکنند دلیل بر این است که یک سازندهای بوده و این کارها و اشیاء ساخته شده است، آیا نمیبینی که هرگاه به یک بنا و ساختمانی نگاه میکنی، فوراً متوجه میشوی که یک بانی و سازندهای بوده اگرچه شخص بنّا را ندیده و الآن هم مشاهدهاش نمیکنی؟)
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود | گر که فکرت نکنی نقش بود بر دیوار |
بعد از این مراحل لازم است که در افعال خدا کاملاً تفکر نماید تا اینکه فاعل آنها را هم کاملاً بشناسد زیرا کسی که از فعل فقط فاعل و از نقشها فقط نقشهکش را بفهمد و از فعل فقط رنگ و بو و طعم را درک کند، او فاعل را نشناخته، مگر یک نفر نقاش و یا رنگرز. پس لازم و سزاوار است که تدبرش در فعل کامل بوده تا معرفتش نسبت به خالق کامل شود.
6 ــ از بینبردن آنچه که مانع از فهم قرآن است ــ و بدیهی است که این مرحله غیر از تطهیر قلب میباشد. ــ موانع بر دو قسمند: یک قسم از آن دو وجودی و دیگری عدمی میباشند.
دسته اول عبارت از عقائد فاسدی است که نسبت به آیات داشته و توهماتی است که از تأویل آیات به رأی خود انسان تولید میگردد. و لذا در روایات وارد شده که: من فسر القرآن برأیه فلیتبوء مقعده من النار. (هرکس قرآن را به رأی خود تفسیر کند، جایگاه او را پر از آتش میکنیم). و میتوان از این دسته دانست غرقشدن در مباحث الفاظ و علوم عربیه و انسانی عمر و همت خود را مصروف در بحث از بلاغت و خوبی الفاظ و فنون بدیعه قرآن کند. (کما اینکه علماء عامه مبتلای به این مانع هستند یعنی هرچه تفسیر نوشتهاند اکثر آنها درباره امور مذکوره میباشد.)
و دسته دوم موانع عبارتند از عدم تدبر و تفکرنکردن ــ و محرومبودن از پیگردی عقلی راجع به حقایق قرآن ــ و روشن است که هرچه تراکم موانع بیشتر باشد معانی قرآن پنهانتر خواهد بود.
اصولاً باید دانست که غرض از انزال قرآن تکمیل ذات انسانی است و اینکه لایق شود برای رسیدن به درجات کمالیه و جوار پروردگار بزرگ به وسیله نورانیشدن دلها به نور ایمان ولی علماء الفاظ آنهایی که از قرآن چیزی جز دقائق لفظیه و مبانی علوم عربیه نمیفهمند و یا فلاسفه و صوفیه یعنی کسانی که آیات کریمه قرآن را طبق مقاصد پست و آراء کثیفه خود حمل کرده و تأویل مینمایند، اینها هم از حقایق الهیه این کتاب آسمانی استفاده نکرده و غرضهای خدایی را نتوانستهاند درک کنند، زیرا دلهای آنها نابینا و قلوب آنها بیفروغ است.
7 ــ خطابهایی که در قرآن نسبت به پیغمبر و سایر مردم آن زمان بوده و همچنین حکایات و قصههایی که خداوند بیان میفرماید، همه را تخصیص به خود بدهد؛ یعنی بگوید مراد از این خطابها منم، این حکایات و قصهها نظر به من دارند و وظیفه من این است که دقت کنم تا نکتههای آموزنده آنها را بفهمم و اینطور حساب کند که همه اوامر و نواهی متوجه او است. زیرا قرآن فقط برای حضرت رسول9 تنها نازل نشده، بلکه همانطوری که خود قرآن هم اشاره کرده صریحاً اعلام داشته برنامهای است جهانی و کتابی است بینالمللی، هر کسی که اطلاق بشر به او بشود مورد نظر قرآن است. هیچکس نمیتواند خود را بینیاز از این کتاب بداند. (لقد انزلنا الیکم کتاباً فیه ذکرکم، هذا بصائر للناس و هدی و موعظة للمتقین). و از همین نظر که نازلشدن قرآن برای همگان است، تمامی مردم را امر کرده که شکر و سپاسگزاری این نعمت بزرگ الهی را بنمایند: (فاذکروا نعمة الله علیکم و ما انزل علیکم من الکتاب و الحکمة). روی این میزان وظیفه قاری این است که به مفاد اوامر و نواهی قرآن عمل کرده و از حکایات آن عبرت گیرد.
8 ــ هنگام تلاوت آیات متأثر گردد …
باید دانست که غرض از انزال آیات قرآنی و حقائق الهی این است که بنده پروردگار در اثر خواندن و قرائت این آیات حالات کمالیه را پیدا کرده، متصف به صفات مؤمنین و دارای اخلاق الهی شود … زیرا به وسیله قرائت و تلاوت این کلمات مقدسه حالت شوق و محبت و خوف و خشیت و وجد و طرب و سایر حالات کمالیه در بنده خدا ایجاد میگردد. و نتیجه پیدایش این حالات، زیادتی قرب منزلت نزد خدا و قابلیت دیدار انوار جلال و عظمت خدایی است …
شخص قاری که تلاوت کند قرآن را و تدبر نماید در آن اگر در این موقع این آیات در او اثر گذارند قلبش منوّر به انوار حقائق شده و به حسب اختلاف آیات مقامات او هم مختلف میشود. وقتی که قاری هنگام تلاوت و تدبر در یک آیهای زمینه قلب و دلش آماده بود، آن قلب دارای همان صفتی میگردد که در آیه وجود دارد ــ بعضیها موقع تلاوت دیدگانشان گریان، دستهای در این هنگام مدهوش و گروهی میمیرند ــ شخص قاری موقعی که میخواند: انی اخاف ان عصیت ربی عذاب یوم عظیم (اگر معصیت کنم خدایم را میترسم از عذاب روز بزرگ او) ولی خائف و ترسناک نباشد و یا بخواند: علیک توکلنا و الیک انبنا (بر تو اعتماد و توکل داریم و به طرف تو بازگشت میکنیم از گناهانمان) اما نه توکل داشته باشد و نه هم توبه و انابه به طرف خدا و یا بخواند: فلنصبرن علی ما اذیتمونا (حتماً صبر میکنیم بر تمام اذیتهایی که نسبت به ما انجام دهید) ولی واقعاً صبر بر شداید و گرفتاریها و اذیتها نکند، این قاری مثل این است که داستانسرایی کرده، زیرا مطالبی بر زبان رانده که قلبش آگاهی ندارد. لذا از نظر واقع به خود ظلم کرده چون حقایقی را قبول دارد اما عمل به آنها نمیکند، و در نتیجه خودش به زبان خودش خود را لعن و از رحمت خدا دور مینماید هنگامی که این آیه را تلاوت میکند: الا لعنة الله علی الظالمین (آگاه باش که لعنت خدا بر ستمگران است). اینگونه اشخاص از تلاوت قرآن بهرهای نمیبرند مگر حرکت زبان و تکان لبها. و قرآن هم میگوید: و منهم امیون لایعلمون الکتاب الا امانی (نصیب و بهره این مردم از قرآن همان تلاوت و خواندن است و بس) اما اگر با تدبر و تفکر آیات قرآنی را تلاوت نمود و حقایق نورانی آن را فهمید و آیات خوانده شده هم در زمینه آماده دل او اثر گذارد، آن وقت این توصیف خدا شامل او شده و به سعادت ابدی نائل میگردد که: الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً و علی ربهم یتوکلون (مؤمنین کسانی هستند که هرگاه ذکر خدا شود دلهای آنها شاد و گشاده و هرگاه آیات خدایی خوانده شود ایمانهای آنها افزوده گشته و به خدای خویش هم توکل دارند). در اثر این عوامل جزو متقّینی میشود که حضرت علی7 آن حقیقت تقوا و یگانه نسخه متقی و انسانیت در تعریف خود از متقین برای همام نقل میفرماید تا به اینجا میرسد که: اما اللیل فصافون اقدامهم تالین لاجزاء القرآن یرتلونه ترتیلاً یحزنون به انفسهم و یستثیرون به دواء دائهم فاذا مروا بآیة فیها تشویق رکنه الیها طمعاً و تطلعت نفوسهم الیها شوقاً و ظنوا انها نُصب اعینهم و اذا مروا بآیة فیها تخویف اصغوا الیها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفیر جهنم و شهیقها فی اصول آذانهم ….
در روایات رسیده که از بعضی زنهای پیغمبر9 پرسیدند از خُلق آن حضرت، فرمود@گفت@: کان خلقه القرآن. خلاصه جمله درباره اخلاق پیغمبر همین جمله است که بگوییم خُلق آن حضرت قرآن بود. حضرت رسول9 هرگاه در موقع تلاوت به آیهای میرسیدند که نعمتهای خدایی ذکر شده بوده از فضل خدایی مسئلت میکردند و هرگاه به آیهای میرسیدند که در آن ذکر عذاب و وعید بود حضرت از آن به خدا پناه میبردند و هرگاه به آیهای میرسیدند که قصهای در آن بود عبرت و پند میگرفتند. وظیفه پیروان آن حضرت هم همین است که: و لکم فی رسولالله اسوة حسنة. ولی اگر قاری اینطور نبود حتماً بداند که اجر و پاداش او همان زحمت خواندن است و هیچ بهره دیگری ندارد. قال رسولالله9: یقرءون القرآن و لایجاوز حناجرهم (قرآن را میخوانند اما از حنجرههای آنان نمیگذرد) یعنی به دلهای آنها نمیرسد و اثری نمیگذارد. و خداوند متعال به بندگان خود راه بهرهبرداری از این کتاب مقدس را آموخته در آن جمله که میفرماید: و اتقوا الله و یعلمکم الله شما نگهدار خدا و حدود او باشید، رذایل را از دلها پاک کرده و کثافات را بزدایید، تا خدا هم حقایق را به شما ارزانی دارد و صورت واقعی قرآن در دلهای شما نقش بندد. و از این آیه شریفه استفاده میشود که فهمیدن حقایق قرآن بدون تقوی و پاکی دلها و نورانیبودن قلوب ممکن نیست.
9 ــ قال الصادق7: والله لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه ولکنهم لایبصرون.
امام صادق7 در این بیان خود مراتب تلاوت و مراحل قاری را گوشزد میفرماید: به خدا قسم پروردگار برای خلق خود در کلمات خویش جلوه فرموده است لکن بندگان او را نمیبینند. و ما برای اینکه خواننده عزیز بیشتر حقیقت این کلام را درک کند اشاره به مراحل مختلف قاری میکنیم که هم وظیفه قاری معلوم گشته و هم بهرهای از واقعیت این کلام طلایی برده باشیم:
مرحله اول: شخص قاری خود را در پیشگاه پروردگار فرض کرده و آیات قرآنی را بر خدا میخواند و خدا هم ناظر به او است، این مرحله را مقام تضرّع و سؤال و تملّق میگویند.
دوم: قاری فرض میکند خداوند به او با نظر لطف و عنایت نگاه میکند و خطاب به این شخص کرده و این بنده خود را میخواند به توسط بخشش و احسان خود، این مرحله را مقام تعظیم و فهم و اصغاء (شنیدن) مینامند. (و این دو مقام، مقام اصحاب یمین است).
سوم: این مقام، مقام مقربین بوده و آن حالتی است که بنده از تلاوت آیات توجه به صفات کمالیه پروردگار و متکلم این کلمات پیدا کرده، نه توجهی به بخشش و نعمتها دارد و نه توجه به اینکه خداوند نعمتدهنده و بخشنده است؛ فقط فکر و همّ قاری مشاهده عظمت خدایی بوده و غرق در تماشای جلال او است. و تا وقتی که قاری به این مرحله نرسد، لذت تلاوت و حلاوت قرآن را نچشد. یک نفر از حکماء گوید: من قرآن میخواندم اما حلاوتی از تلاوتم نمیفهمیدم، تا اینکه قرآن را تلاوت کردم به طوری که از پیغمبر میشنیدم که بر اصحابش میخواند. پس از این مرحله بالاتر رفته طوری میخواندم که گویا از جبرئیل میشنیدم که بر پیغمبر میخواند، همینطور بالاتر تا اینکه الآن میشنوم از گوینده قرآن در این هنگام است که میچشم لذت تلاوت و مییابم نعمتی را که از آن رو نخواهم گردانید. و مناسب است که اشارهای به دو روایت کرده و بگذریم:
سئل الصادق7 عن حالة لحقته فی الصلوة حتی خر مغشیاً علیه فلما برأ عنه قیل له فی ذلک؟ فقال له7 مازلت اردد هذه الآیة حتی سمعتها من المتکلم بها فلمیثبت جسمی لمعاینة قدرته (حضرت صادق7 در بین نماز حالتی پیدا کرده که روی زمین افتاده و از هوش رفت. بعد از اینکه حالش عادی شد سؤال کردند چه حالتی بود؟ فرمود دائماً این آیه را [شاید ایاک نعبد و ایاک نستعین] تکرار کردم تا اینکه شنیدم آن را از گوینده آن، در این هنگام تاب مقاومت دیدار قدرت آن گوینده را نیاوردم ــ و این حالت به من دست داد ــ).
فی الکافی عن ابنداود قال: حضرت اباجعفر7 فدخل علیه رجل من الخوارج فقال یا اباجعفر ای شیء تعبد؟ قال الله تعالی قال رأیته؟ قال بل لمتره العیون بمشاهدة الابصار ولکن رأته القلوب بحقائق الایمان الحدیث (ابنداود گوید در خدمت و محضر حضرت باقر7 بودم، مردی از خوارج آمد و عرض کرد ای اباجعفر چه چیز را عبادت میکنی؟ حضرت فرمود خدا را/ عرض کرد او را دیدهای؟ حضرت فرمود به مشاهده چشم دیده نمیشود ولکن او را دلهای زنده به حقائق ایمان مشاهده میکنند).
10 ــ از نظر اینکه انسان دارای قوای ذاتی و استعداد فطری برای رسیدن به کمالات نفسانی میباشد، لازم است دائماً خود را ناقص پنداشته و راضی به کمالات فعلیاش نگشته که موجب انقطاع حرکت کمالیاش گردد و از پیمودن مدارج فضائل بازماند. پس بنابراین همیشه باید دلی شکسته و قلبی ناراضی به کمالات فعلی داشته باشد، تا از مراحل پست به حالات کمالی خود برسد.
قاری قرآن هم وظیفهاش این است که خود را ناقص دانسته و کمالی برای خود قائل نباشد تا به مرتبه قرب رسیده و خوف و خشیت را شعار خود گرداند تا به اعلی مراتب قرب نائل شود و از التفات و توجه به خود گذشته مشغول تماشای ملکوت گردد. در این هنگام است که از حول و قوه خود تبری جسته و مشاهده جلال احدیت و عظمت الهیه و دیدن بهشت و نعمتهای آن را اختیار کرده و در نتیجه شوق و طمع و رجاء بر او غلبه مییابد ــ و عذاب و آتش را دیده، حزن و خوف بر او غالب میشود ــ و خلاصه کلام اینکه خواننده قرآن باید طبق اختلاف آیات، صفات و حالات او هم انقلاب بیابد؛ زیرا این قرآن کلام کسی است که هم رحیم است و هم قهار، هم رحمن است و هم جبار، هم متکبر است و هم منتقم و و و و …
با صد هزار جلوه برون آمدی که من | با صد هزار دیده تماشا کنم تو را |
6 ــ مکان قرائــت: مکان قاری باید نظیف و تمیز باشد. سر قبرها مانند یهودیان تلاوت و قرائت صورت نپذیرد. در حمام نباشد. در طویله قرائت نشود. در مشاهد مشرفه و یا مسجد قرائت شود. در خانه خصوصاً در فراش قرائت شود. اگر در خانهای قرآن تلاوت گردد و ذکر خدا در آن خانه بلند شود، برکت آن خانه زیاد و ملائکه در آن خانه حضور یافته و شیاطین دور میشوند. همانطوری که ستارگان آسمان در نظر اهل زمین درخشندگی داشته، خانهای که در آن قرآن تلاوت شود در نظر ملائکه آسمانها (آن خانه) درخشان و نورانی خواهد بود. خانهای که در آن قرآن تلاوت نشود، برکت و ملائکه از آن خانه رخت بربسته و از آنجا دور شده و جای خود را به شیاطین میدهند.
7 ــ اوقات قرائــت: در قیام نمازها؛ زیرا کسی که قرآن را در قیام نمازها قرائت کند خداوند به هر حرفی صد حسنه به او عطا فرماید و اگر در حالت نشسته قرائت کند برای هر حرفی پنجاه حسنه و اگر در غیر نماز باشد برای هر حرفی ده حسنه به او کرامت میشود.
دیگر از اوقات قرائت، شب است؛ زیرا خداوند در شأن و مدح مؤمنین میفرماید: یتلون آیات الله آناء اللیل (مؤمنین کسانی هستند که در ساعات شب به تلاوت قرآن مشغولند).
بخش دوم
درس اول
فتحه ﹷ ضمه ﹹ کسره ﹻ سکون ﹿ
هر حرفی که فتحه داشت میگویند مفتوح یعنی فتحه داده شده مثل: اَ بَ تَ ثَ
هر حرفی که کسره داشت مکسور گویند یعنی کسره داده شده مثل: اِ بِ تِ ثِ
هر حرفی که ضمه داشت او را مضموم گویند یعنی ضمه داده شده مثل: اُ بُ تُ ثُ
و اگر حرفی بود که نه فتحه و نه کسره و نه ضمه داشت بلکه سکون ﹿ داشت آن را ساکِن نامند یعنی هیچ حرکتی ندارد.
تنوین: ـًــٍــٌـ
پس هر حرفی که فتحه یا کسره یا ضمه یا تنوین داشت متحرّک خوانند.
تشدید: ـّـ
اگر حرفی دارای علامت تشدید ــّـ بود آن را مُشَدَّد گویند مثل «الله» که وسط آن را مشدّد نامند. یعنی دو لام را در هم ادغام کردهاند.
درس دوم
«حروفشناسی»
حروف که درست میشوند در اثر بیرونآمدن از مخرجهایی هستند که باید کاملاً آن مخارج را شناخت تا بین حروف فرق گذاشته شود.
مخرج سه قسم است:
اول: حلق و در حلق سه مخرج وجود دارد. و حلق عبارت است از اول جگر سفید تا جوزه گلو به این ترتیب:
1ــ ابتدای حلق: و از این مخرج «ء» و «ه» بیرون میآیند.([7])
2ــ وسط حلق: و از آن «ع» و «ح» خارج میشود.
3ــ آخر حلق: و آن مخرج «غ» و «خ» میباشد. و این حروف را حلقی گویند.
دوم: دهان و آن از اول دندانهای جفتی تا زبان کوچک است.([8]) و در آن چند مخرج وجود دارد از این قرار:
1ــ اول زبان کوچک (لهات) و آخر زبان و آن مخرج «ق» است.
2ــ وسط زبان کوچک و نزدیک آخر زبان و آن مخرج «ک» است. و «ق» و «ک» را حرف لهوی نامند.
3ــ طواحن و آن مخرج «ض» است که از کنار و سر زبان تا کمر زبان ادا شده و تمام دندانهای طواحن و نواجذ طرف راست یا چپ یا هر دو را فرا میگیرد و آن را ضرسی گویند.
4ــ شَجْر دهان (گشادی دهان) و آن مخرج «ش» و «ج» و «ی» متحرک است که از وسط زبان و کام ادا میشوند و این سه حرف را شَجریّه خوانند.
5 ــ سر زبان با دندانهای ضواحک و انیاب و رباعیه و ثنایای بالایی و آن مخرج «ل» است.
6 ــ سر زبان با دندان انیاب و رباعیات و ثنایای بالایی و آن مخرج «ن» است.
7 ــ سر زبان با دندان رباعیه و ثنایای بالایی و آن مخرج «ر» میباشد. و این سه حرف را چون از کنار زبان ادا میشوند ذلقی و ذولقی گویند.([9])
8 ــ روی سر زبان با پشت دندان ثنایای زیرین و آن مخرج «ز» و «س» و «ص» است و چون این سه حرف از باریکی (اسله) زبان گفته میشوند، آنها را اسلی نامند.
9 ــ روی سر زبان با دندان ثنایای بالا و آن مخرج «ث» و «ذ» و «ظ» است و این سه را ثنوی نامند.
10 ــ روی سر زبان با گوشت پشت دندان ثنایای بالا و آن مخرج «ت» و «د» و «ط» بوده و آنها را نِطْعی گویند. (نطع بر وزن حبر و عنب به معنی شکنهای کام است).
سوم: لب (شفه) و در آن دو مخرج میباشد که عبارتند از:
1ــ سر دندان ثنایای بالا و شکم لب پایین و آن مخرج «ف» است.
2ــ میان دو لب و آن مخرج «و» متحرک و «ب» و «م» است (چون «واو» از هوای بین لب و «میم» از خشکی آن و «ب» از تری آن ادا میشود یعنی در «میم» و «ب» لبها بههم میچسبد).
مخرج دیگر فضای دهان است و آن مخرج «الف» و «واو» ساکن که حرف قبلش مضموم باشد و «ی» ساکن و ماقبلش مکسور باشد. مانند آتونی، و این حروف را مدّی گویند.
مخرج دیگر خیشوم (یعنی اندرون بینی است) و آن مخرج غُنَّه است که بعداً بیان میشود. پس کلیه مخارج حروف هفده شد.
«صفات حروف»
هر یک از حروف دارای صفات و کیفیات مخصوصی هستند که بعضی آنها ذاتی بوده یعنی از حروف جدا نمیشوند و بعضی عارضی بوده و از حروف جدا گشته و عارض بر حرف دیگر میگردد و صفات ذاتی حروف ده تا میباشد بدین قرار:
1ــ جهر: حرفی که صدایش با جوهره و بلند است.
2ــ همس: ضد جهر یعنی صدای حرف آهسته میباشد.
3ــ رخوت: یعنی به سستی تلفظ میگردد.
4ــ شدّت: ضد رخوت چون در هنگام اداء به سختی بوده به طوری که صدا را قطع میکند.
5 ــ استفاله: یعنی موقع اداء میل به پستی دارد.
6ــ استعلاء: ضد استفاله چون موقع اداء میل به بلندی داشته و زبان به طرف کام بلند میشود.
7ــ انفتاح: دهان و زبان در هنگام تلفظ آن حرف خالی و باز میشود.
8ــ انطباق: چون دهان موقع تلفظ پر و جمع میگردد.
9ــ اصمات: چون به کندی اداء میگردد.
10ــ ذلاقت: حرف به سرعت اداء میشود.@فرمودهاند: پاورقي در صفحه مقابل@
از بیان این صفات روشن شد چون پنجتای این صفات ضد پنج صفت دیگر است و معنای ضد هم این است که با یکدیگر جمع نمیشوند، لذا در هر حرفی بیش از یک صفت یافت نمیشود.
«اقسام حرف»
حرف در هر زبانی دارای اقسامی است. در زبان عربی هم حرف را منقسم به اقسامی نمودهاند و دانستن تمام اقسام در این مورد ضروری نبوده، بلکه یک تقسیمبندی اصلی آن را ذکر میکنیم. حرف دارای سه قسم است:
1ــ حرف مدّ: و آن سه حرف است: «الف»، «و» (ساکن ماقبل مضموم)، «ی» (ساکن ماقبل مکسور). لازمه این حروف کشیدن است و لذا حروف مدّ نامیده میشوند.
2ــ حرف لین: «واو» و «یای» ماقبل مفتوح (و از حیث مدّ جزو حروفات مدّ به شمار میآیند).
3ــ حرف صحیح: غیر دو قسم مذکور را حروف صحیح گویند.
«ادغــام»
ادغام در لغت به معنای درهم کردن و درآوردن چیزی است در چیزی. ولکن در اینجا عبارت است از ساکنکردن حرف اول ــ اگر ساکن نباشد ــ و داخلنمودن در حرف دوم به طوری که اثری از حرف اول باقی نمانده و فقط به تشدید حرف دوم قرائت شود. حرف اول را مُدْغَم (ادغامشده) و حرف دوم را مُدْغَمٌفیه (ادغامشده در او) گویند.
«اقسام ادغام»
ادغام با توجه و لحاظ حالت مدغم و مدغمفیه از حیث حرکت و سکون دو قسم میشود؛ به این تقریر:
1ــ مدغم ساکن، مدغمفیه متحرک و این قسم را ادغام صغیر گویند.
2ــ مدغم و مدغمفیه هر دو متحرک باشند و این قسم را ادغام کبیر گویند.
«حالات قسم اول: ادغام صغیر»
ادغام صغیر دارای دو حالت است:
اول: اینکه مدغم و مدغمفیه هر دو در یک کلمه باشند.
دوم: اینکه مدغم در کلمهای و مدغمفیه در کلمهای دیگر میباشد.
و هر یک از این دو حالت دارای سه قسم میباشند که عبارتند از:
1ــ مثلین: یعنی مدغم و مدغمفیه در مخرج و صفت یکی باشند؛ مثل: یُدْرِکْکُمُ المَوْتَ.
2ــ متجانسین: یعنی مدغم و مدغمفیه از نظر مخرج یکی بوده؛ ولی از حیث صفت با هم مختلف باشند. مثل: بَسطتَ. و چون قاریان در این دو نوع ادغام متفقند، ادغام در این دو قسم لازم بوده و بعضی از فقها هم لازم دانستهاند. ولی دو صورت استثناء شده که عبارتند از:
الف: حرف اول در مثلین مدی باشد مثل: فی یوسُفَ.
ب: حرف اول در متجانسین حلقی باشد مانند: فَاصْفَحْ عَنْهُم.
3ــ متقاربین: مدغم و مدغمفیه با هم قریبالمخرج و یا قریبالصفة باشند مثل «اَلَم نَخلُقْکُم» و «قَد سَئَلَ» و ادغام این قسم در دو حالت جایز بوده، چون قاریان اختلاف دارند، ولی بهتر است که فصاحت کلام را مراعات نمود. (یعنی اگر مقتضای فصاحت ادغام است باید ادغام نمود و اگر اظهار است باید اظهار کرد؛ مثلاً در «هل تعلم» و «هل نحن» و «قل نعم» و امثال اینها اگرچه کسائی و دیگران ادغام نمودهاند، ولی نباید ادغام کرد چون بر خلاف فصاحت است).
«حالات قسم دوم: ادغام کبیر»
ادغام کبیر هم دارای دو حالت است. هر دو (مدغم و مدغمفیه) در یک کلمه باشند یا در دو کلمه. و هر یک از این دو حالت دو قسم دارد:
اول: مثلین (در یک کلمه) مثل: مَناسِکَکُم و از بین قاریان فقط ابوعمرو این کلمه و کلمه ما سَلَکَکُم را ادغام نموده و بنابراین امثال جباههم، وجوههم به اظهار خوانده میشود. و عاصم در دو کلمه لاتأمنا و مامکنی ادغام و در کلمه اول اشمام هم نموده است. و باز مثلین (در دو کلمه) مانند: یَعْلَمُ ما بین ایدیهم، فیٖه هُدیً، طُبِّعَ عَلیٰ، العَفْوَ وَ أْمُرْ و چند مورد از این قاعده مستنثیٰ شده که عبارتند از:
1ــ مدغم «تُ» ضمیر متکلم باشد؛ مثل: کُنْتُ تُراباً.
2ـ مدغم «تَ» ضمیر مخاطب باشد؛ مثل: أ فَأَنْتَ تُکْرِهُ.
3ـ مدغم مشدّد باشد؛ مثل: مَسَّ سَقَر.
4ــ مدغم دارای تنوین باشد؛ مانند: وٰاسِعٌ عَلیمٌ.
5ــ قبل از مدغم نونی باشد که حکمش اخفاء و غُنَّه باشد؛ مثل: فَلٰایَحْزُنُکَ کُفْرُهُم.
6ــ کلمه اول ناقص و مجزوم باشد مانند: وَ مَنْ یَبتَغِ غَیْرَ الاِسْلٰام، اِنْ یَکُ کاذِباً (چون حرف محذوف واقعاً بین مدغم و مدغمفیه فاصله شده، اگرچه ظاهر نیست).
7ــ قبل از مدغم حرف صحیح و ساکنی باشد؛ مانند: مِنَ العِلْمِ ما لکَ (به خلاف آن صورتی که قبل از مدغم حرف مد و یا لین باشد؛ مثل: قالَ لَهُم، فیه هُدیً که ادغام صحیح است). زیرا اگر بخواهند در این صورت ادغام کنند باید حرف ساکن را حرکت بدهند و اگر حرکت ندهند حرف مدغم اخفاء و حذف میشود و از همین جهت هم بعضی اخفاء و بعضی اظهار نمودهاند.
دوم: متقاربین (در یک کلمه) دو صورت دارد:
1ــ مدغم «ق» و مدغمفیه «ک» باشد و سه حالت دارد:
الف: ماقبل مدغم متحرک و مابعد آن «م» جمع باشد؛ مثل: خَلَقَکُم، یَرزُقُکُم و ابیعمرو در این حالت ادغام نموده است.
ب: ماقبل «ق» متحرک و مابعد آن نون جمع مؤنث باشد؛ مثل: طَلَّقَکُنَّ در این حالت هر دو وجه تجویز شده است.
ج: ماقبل «ق» متحرک و مابعد آن «م» جمع و «ن» مؤنث نباشد؛ مانند: میثاقَکُم، خَلَقَکَ و حکمش اظهار است.
2ــ مدغم و مدغمفیه «ق» و «ک» نباشد و ابیعمرو در این صورت اظهار کرده است.
متقاربین (در دو کلمه) اگر مدغم و مدغمفیه از حروف «رض سنشد حجتک بذل قثم» (اینها حروفی هستند که در قرآن در محل ادغام واقع شدهاند و الا همه حروف قابلیت ادغام را دارند) باشد، ادغام لازم است ولی چند صورت مستثنیٰ است که ذکر میشوند:
1ــ مدغم «تَ» ضمیر مخاطب باشد مثل: دخَلْتَ جنَّتَک (و صورتی که مدغم تاء متکلم باشد در قرآن نیامده است).
2ــ کلمه اول ناقص و مجزوم باشد مانند: وَ لَمْیُؤْتِ سَعَةً (و در قرآن بیش از این یک مثال نیست).
3ــ مدغم تنوین داشته باشد مثل: وَ لٰانَصیٖرٌ لَقَد.
4ــ مدغم مشدد باشد مثل: و الحقُّ کَمَنْ هُوَ.
5ــ قبل از مدغم حرف صحیح و ساکنی باشد مانند: مِنْ بَعْدِ ظُلْمِه و حکمش اخفاء و اظهار بوده، بلکه باید رعایت فصاحت را نمود مثلاً در الا هو و الملائکة و امثالش ادغام نباید کرد.
در خاتمه این بحث دانستن دو مطلب لازم است که عبارتند از:
1ــ اگر مدغم دارای صفت استعلاء و یا انطباق است، باید آن صفت را بیان کرد؛ مانند: بَسَطّتُّ، نَخْلُقَکُمْ.
2ــ در بین حروف هجاء (مفرد) فقط «ء» و «ا» است که نه مدغم و نه مدغمفیه واقع شده، ولی حرف «خ» ادغامش جایز و چون در قرآن به متجانس خود نرسیده ادغامش واجب نگشته است.
«وقـف» و «وصـل»
«وقـف»
وقف عبارت است از اینکه شخص اندکی درنگ کند بین کلام و دوباره شروع نماید و دارای چهار مرتبه است:
1ــ وقف تام: در مواردی که لفظ و معنی هر دو تمام شده باشد.
2ــ وقف کافی: در مواردی که لفظ تمام و معنی تمام نشده باشد.
3ــ وقف حسن: در مواردی که معنی تمام شده ولی لفظ تمام نیست.
4ــ وقف قبیح: در مواردی که هم لفظ و هم معنی تمام نباشد.
لکن عدهای از قبیل شیخ سجاوندی و حافظ همدانی وقف را شش قسم میدانند. و مسلّم است که شناختن این وقفها موقوف است به دانستن علم عربی و توجه تام قاری به معانی الفاظ و چون این مطلب برای همگان ممکن نبوده لذا برای این وقفها علائم و نشانههای مخصوصی درست کرده که عبارتند از:
1ــ «م» علامت وقف لازم و موارد آن جاهایی است که وقفنکردن معنی را تغییر دهد؛ مانند: اِنَّما یَستجیبُ الَّذینَ یَسمَعونم.
2ــ «ط» علامت وقف مطلق است؛ یعنی این وقف نه مقید به لازم است و نه به جواز. و موارد آن جاهایی است که لفظ و معنی هر دو تمام باشد و ابتدای به مابعد خوب بوده، مانند: ما تَدْعُوهُم اِلیهط.
3ــ «ج» علامت وقف جایز (الطرفین) و موارد آن صورتهایی است که در کلام هم جهت وقف و هم جهت وصل موجود بوده اما جهت وقف روشنتر باشد. مانند: لاتَسْئَلُوا عَن اَشیاءَ اِن تُبْدَ لَکُم تَسُؤْکُمج.
4ــ «ز» علامت وقف مجوز و موارد آن جاهایی است که هم جهت وقف و هم جهت وصل وجود داشته، لکن جهت وصل واضحتر باشد. مانند: اِشتروا الحیوةَ الدنیا بالاخِرَةز فلایخفَّفْ عنهُمُ العذاب.
5 ـ «ص» علامت وقف مرخص در مواردی که مابعد مربوط به ماقبل است، لکن چون آیه طولانی است و احتمال میرود که قاری نتواند آن را به یک نفس بخواند رخصت دارد که وقف کند. و از این بیان روشن میشود که این وقف در جای ناچاری است مانند: وَ بَثَّ فیٖهٰا مِنْ کُلِّ دٰابَّةٍص.
6ــ «لا» علامت وقف قبیح و غیرجایز است و آن جایی است که وقفکردن معنی کلام را تغییر داده و به مقصود لطمه بزند.
عدهای از متأخرین در اثر دقت بیشتری چند نوع وقف دیگر را اضافه نموده و علاماتی برای آنها درست کردهاند بدین قرار:
1ــ «قف، قفه»: علامت امر به وقف.
2ــ «ق»: علامت وقف جایز (علی قولٍ).
3ــ «ک»: یعنی حکم ماقبل را در این مورد جاری کن؛ اگر وقف بوده وقف کن و الا نکن.
4ــ «س»: علامت سکته؛ باید بدون نفسکشیدن قدری ایستاده بعد شروع نماید. مانند: مَن بَعَثنا مِن مَرقدِناس هذا ما وَعَدَ الرَّحمٰن.
5ــ «وقفه»: علامت سکته طولانی.
6ــ (یا) «مع»: علامت وقف معانقه؛ یعنی اگر قاری در محل اول وقف کرد در محل دوم صحیح نیست و به عکس و چون باید قاری مراقب باشد که بر هر دو مورد وقف نشود آن را وقف مراقبه نیز گویند.
«اقسام وقف»
وقف نه قسم است به این بیان که قاری گاهی وقف به سکون نموده، گاهی روم و گاهی اشمام و غیر ذلک که اینک مفصلاً شرح میدهیم:
1ــ وقف به سکون: یعنی حرکت آخر کلمه را برمیدارند و قاعده اولیه در وقف همین قسم است. و لذا همانطوری که در نزد قراء وقف به حرکت و وصل به سکون جایز نیست، نزد عده زیادی از فقهاء هم ممنوع است. (کما فی عروة الوثقی ص 228)
2ــ روم: و آن عبارت است از اینکه حرکت آخر کلمه را به طوری ضعیف اداء نمایند که فقط دو دانک@ آن باقی بماند و موارد آن ضمه و کسره است (خواه تنوین باشد یا غیر آن و خواه اعرابی باشد یا بنائی) مانند: بِما تعملون خبیرٌ، لا الی هؤلاء.([10])
3ــ اشمام: یعنی ضمه آخر کلمه را انداخته ولی لبها را نزدیک به هم آورده به طوری که میخواهد ضمه را ادا نماید. و محل ضمه است([11]) (خواه تنوین و غیر آن و اعرابی یا بنائی باشد) مثل: عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ، وَ اِیّٰاکَ نَسْتَعینُ، یٰا صالِحُ.
4ــ ابدال: به این معنی که حرفی را موقع وقف به حرف دیگر تبدل نماید، مثل: خبیراً، علیماً که عوض تنوین الف آورده میشود و مثل رَحمَة که تاء را بدل به هاء میکند.([12])
5ــ نقل: و آن عبارت است از اینکه اگر در آخر کلمه همزهای که ماقبلش ساکن بود وجود داشت، حرکت همزه را به ماقبل داده و خود همزه را هم از کلمه بردارند. مثل: اَلْمَرْء، یُضیءُ، مِنْ سُوءِ، دٰائِرةُ السَّوْءِ (مثالها برای جایی که حرف ساکن گاهی صحیح و گاهی حرف مدّ و گاهی لین است). و بعد طبق قاعده وقف به سکون همان حرکت را هم از آن حرف بگیرند پس کلمات بالا هنگام وقف چنین میشوند: المر، یضی، من سو، دائرة السو.
6ــ ادغام: مورد آن جایی است که در آخر کلمه همزهای باشد که قبل آن همزه یاء ماقبل مکسور یا واو ماقبل مضموم زایدی بوده که در موقع وقف همزه را به جنس حرف قبلش بدل نموده و در یکدیگر ادغام کنند. مثل: بَریئیٌ@، قُرُوءٌ که در هنگام وقف میشوند: بَریّ، قُرو.
7ــ حذف: بعضی یاهایی را که در رسمالخط مصاحف نیست و بعضیها در موقع وصل آن یاءها را میآورند هنگام وقف همان یاهای زایده را میاندازند، این قسم وقف را وقف به حذف خوانند. مثل: اُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ (در هنگام وقف) که بوده دَعوةَ الداعی اذا دَعانی (در هنگام وصل).
8ــ اثبات: به عکس قبل؛ چون بعضی در حال وصل آن یاها را میاندازند و لذا در موقع وقف یاها را میآورند و ثابت میکنند مثل: مِن والی، من هادی (هنگام وقف) که در اصل من هادٍ و مِن والٍ (هنگام وصل) بودهاند.
9ــ الحاق: به معنی پیونددادن چیزی است به چیزی و در اینجا عبارت است از اینکه در هنگام وقف برای اینکه حرکت آخر کلمه باقی ماند یک هاء سکتی به آخر آن کلمه درمیآورند. مانند: عَمَّه، بِمَه، فیمَه (در استفهام) لمیَتَسَنَّه (در نون مشدده از جمع) ربِّ العالمینه (در نون مفتوحه) لَدَیَّه (در حرف مشدد مبنی).
«وصـل»
وصل در لغت به معنی پیوندکردن را@ گویند و در اینجا هم مراد پیوندکردن دو کلام است با هم به خلاف وقف و برای اینکه همگان با مواضع وصل آشنا شوند علامتهایی درست کردهاند که عبارتند از:
1ــ «فلا»: یعنی وقفکردن جایز نیست (علی قول بعض).
2ــ «جهٌ»: یعنی وجه و جهتی از برای وقف نیست.
3ــ «صِل»: یعنی وصل کن.
4ــ «صِلی»: یعنی وصل کن اما نه حتماً؛ به خلاف «صِل» که تأکید هم دارد.
تذکر معنای «اختلاس» در پایان این بحث بسیار بجا است:
اگر حرکت آخر کلمه ضمه و کسره بود و به طوری ادا شد که دو دانک آن از بین رفت آن را اختلاس نامند (و عکس این را روم گویند).
«حروفات مدی و صفات ذاتی آنها»
حروفات مدی سه است:
1ــ الف.
2ــ واو ساکن که ماقبلش مضموم باشد، به عبارت دیگر حرفی که به صدای واوی خوانده شود مثل تو.
3ــ یای ساکن که ماقبلش مکسور باشد یعنی حرفی که به صدای یایی خوانده شود مثل: نی بی تی.
مخفی نماند که این حروف مخرج واقعی و حقیقی ندارند، ولی مخرج تقدیری دارند و چون چنین است اینها هیچ یک از صفات مذکوره را دارا نبوده بلکه صفات دیگری دارند که عبارتند از:
1ــ سکون: در هیچ حال حرکت ندارند.
2ــ هوی: از فضای دهان تلفظ میشوند.
3ــ لین: به نرمی اداء میگردند.
4ــ مدّ قهری: کشیده میشود و لو اندک باشد.([13])
و باید دانست که تفاوت مراتب مد و انواع آن از صفات عارضی خود مدّ به شمار میرود که شرح آن را میگوییم. هر یک از حروف مدی لازمهاش کشیدن است اما کشیدن زائد بر اندازه طبیعی بدون سبب غلط است و اگر سبب مد بعد از حرف واقع شود و اگر سبب مد قبل واقع شود@ مثل: آمَنَ، اوُتِیَ، ایماناً در اینطور موارد ابوسعید عثمان بن سعید مقری مصری ملقب به ورش است که جزو راویان نافع است مدّ داده ولکن اهل قرائت از سه طریق قائل به قصر و توسط و طول شدهاند، ولی ورش از این قاعده کلیه مواردی را استثناء کرده که اینک شرح میدهیم:
1ــ یاء اسرائیل در هر جای قرآن که باشد.
2ــ اگر همزه بعد از حرف ساکن صحیح واقع شده باشد مانند: القرآن، مسئولاً.
3ــ اگر همزه، همزه وصل باشد مانند: ایتِ، اوُتُمِنَ.
4ــ اگر همزه بدل از تنوین باشد مثل: ماءً، دعاءً.
مد مختلف شده و متفاوت میگردد به این ترتیب:
1ــ قصر: یعنی مدّ طبیعی (به اندازه یک الف).
2ــ توسط: از دو الف تا سه الف کشیده میشود.
3ــ طول: از چهار الف تا هفت الف مد داده میشود.
«سبب مدّ»
سبب مد دو قسم است: یکی لفظی و دیگر معنوی.
اما لفظی سببی است که به تلفظ ظاهر میشود و آن دو صورت دارد: 1ــ همزه. 2ــ سکون.([14])
در صورت اول که سبب همزه باشد مد دو نوع دارد: 1ــ متصل. 2ــ منفصل.
اما نوع اول یعنی مد متصل آن است که حرف و سبب مد هر دو در یک کلمه جمع شوند مانند: سا!ء، سو!ء، سیء و این نوع مد واجب بوده و فرمایش اقرءوا القرآن کما یقرئها الناس مورد استناد وجوب چنین مدی نزد بعضی فقهاء بوده و دستهای احتیاط کرده و چون قراء در اندازه این مد اختلاف دارند از دو الف تا شش الف، قائلین به وجوب مد و محتاطین دو الف کشش را که حداقل است کافی میدانند.
نوع دوم یعنی مد منفصل آن است که حرف مد در آخر کلمه اول و سبب مد در ابتدای کلمه دوم باشد مانند: اِنّٰآ اَنْزَلْنٰاهُ، قٰالُوا! آمَنّٰا، فی! اَنْفُسِهِمْ، وَ اَمْرُهُ! اِلَی اللهِ، رَبَّهُ! اَحَداً و این مد را مد جایز گفته@ حتی بعضی قراء مانند ابنکثیر و سوسی ابداً مد ندادهاند چون سبب مد از حرف مد واقعاً جدا است. و بقیه از دو الف تا شش الف مدّ دادهاند.
صورت دوم که سبب سکون باشد.([15])
سکون بر دو قسم است: سکون لازم (و آن عبارت است از سکونی که در حالت وقفی و وصلی به حرف داده شود). و سکون عارض (و آن سکونی است که در حالت وقفی بر حرف عارض گردد).
پس بنابراین مدّی هم که به واسطه سکون باشد بر دو قسم است:
1ــ مدّ لازم (واجب): اگر حرف مدی قبل از سکون لازم واقع شود خواه آن سکون مظهر باشد (یعنی در صورتی که حرف مقطع موقع تلفظ سه حرفی و حرف وسط حرف لین باشد مانند: صاد، نون، میم که آن را سکون لازم کلمی نیز گویند) و خواه آن سکون مدغم باشد مثل: و لا الضّا!لّینَ، اَتُحا!جّونّی این مد را مد لازم و واجب خوانند و بعضی فقهاء احتیاط و بعضی به وجوب فتوی دادهاند. و اندازه مد را فقط طول دانسته و بعضی در صورت دوم به توسط قرائت نمودهاند.
2ــ مدّ جایز: اگر حرف مد قبل از سکون عارض واقع شود خواه آن سکون مظهر باشد مانند الآن، تعملون و خواه آن سکون مدغم باشد مثل: آلُلوطٍ، یقول ربَّنا، فیهِ هُدیً در حال ادغام کبیر این مد جایز بوده و در اندازه مد آن نزد قراء اختلاف است بدین بیان:
طول: چون سبب مد که سکون است موجود میباشد.
قصر: چون سکون عارضی است.
توسط: برای رعایت هر دو وجه.
«مدّ لین و انواع آن»
برای اینکه این بحث کاملاً تمام باشد دانستن این قسمت هم لازم است که عبارت است از مدّ لین و اقسام آن که در حقیقت جزو مباحث قبلی است ولی چون احکام این مدّ با احکام حروفات مدی اصلی مخالف است لذا تحت عنوان مستقلی از آن بحث میکنیم.
قبلاً گذشت که حروف لین عبارتند از واو و یای ماقبل مفتوح. در صورتی که قبل از سبب مد (همزه و سکون) واقع شوند مدّ آنها را مدّ لین گویند و از مدهای جایز است مگر در یک صورت که اینک مفصلاً انواع مدّ لین را ذکر میکنیم.
اگر سبب مدّ لین همزه باشد دو حالت دارد:
اول: اینکه همزه در وسط کلمه باشد مثل: سوءة، کهیئة، لاتیأسوا که در این حالت سه وجه جایز است:
1ــ طول (چنانکه ورش از طریق ابویعقوب یوسف ازرق قرائت نموده).
2ــ توسط (وجه مذکور).
3ــ قصر (بقیه قراء و همین وجه اولی است حتی ورش هم در مَوْئِلاً سوره کهف و اَلْمَوْءُودَة سوره تکویر مثل جمهور قرائت نموده است).
دوم: اینکه همزه در آخر کلمه باشد. مانند: ظنَّ السَّوْءِ، شَیْء که این حالت هم دارای سه وجه است:
1ــ طول (که در حالت وقفی جمیع قراء و در حالت وصلی فقط به روایت ورش به طریق مذکور است).
2ــ توسط (وجه مذکور).
3ــ قصر (در حالت وصلی طبق قرائت بقیه قرّاء است).
اگر سبب مدّ لین سکون باشد آن هم دارای دو حالت است:
اول: اینکه سکون عارضی باشد مثل: خَوْف، بَیْن در این حالت سه وجه جایز است.
دوم: اینکه سکون لازم باشد و آن دو قسم است:
الف: اینکه آن سکون لازم باشد مثل «ع» (عَیْن) در حروفات مقطعه قرآن و در این حالت دو وجه جایز است: 1ــ توسط. 2ــ طول (مختار اکثر قرّاء) و چون در این حالت قصر تجویز نشده جزو مدّهای لازم شمرده شده است.
ب: اینکه آن سکون لازم مدغم باشد مثل: هٰاتَیْن، الذینَ (بنا به قرائت ابنکثیر که در حالت وقفی و وصلی به سه وجه قرائت نموده است).
اما سبب معنوی:
قبلاً بیان شد که سبب و علت مدّ اگر در لفظ باشد و به آن سبب میتوان تلفظ نمود آن را سبب لفظی گویند که کاملاً از اقسام آن بررسی گردید. اما اگر سبب و علت مدّ در معنی بود آن را سبب معنوی خوانند و آن چند صورت دارد که عبارتند از:
1ــ لام جلاله مثل: الله (و این را مدّ تعظیمی نامند).
2ــ ما ــ نافیه مانند: ماجَعَل الله.
3ــ لا ــ نافیه مثل: و لا هم یَحْزَنُونَ.
4ــ لا ــ ناهیه مانند: لاتأکلوا الرِبٰوا (و هر یک از این اقسام را مدّ مبالغه گویند).
آنچه تا اینجا از اقسام مدّ دانستید به اعتبار سبب مدّ بود و این نامگذاریها به لحاظ سبب مدّ شدهاند ولکن از جهت فایده مدّ، نام این اقسام غیر از نامهای مذکوره است و ما برای اینکه خوانندگان محترم کاملاً با علم تجوید آشنایی پیدا نمایند شرح میدهیم:
1ــ مدّ اصل: (آن صورتی که حرف مد و سبب مد هر دو جزو اصل کلمه باشند مثل: سو!ء، سیٓء، سا!ء.)
2ــ مدّ حَجْز: (و آن در صورتی است که بین یک حرف ساکن و یک حرف متحرک فاصله میشود تا سنگینی اجتماع دو ساکن مرتفع گردد مثل: اَتُحا!جّونی.)
3ــ مدّ تمکین: (آن مدی که به سبب او کلمه معتدل شده و از اضطراب کلمه جلوگیری شود مثل: اولٰئک.)
4ــ مدّ عدل: (به سبب این مد ادای همزه آسان میگردد. مانند: آنذرتَهُم.)
5ــ مدّ فصل یا منفصل: (این مد بین دو کلمه جدایی میاندازد مثل: انّا! انزلناهُ.)
6ــ مدّ فرق: (این مد بین همزه استفهام و غیر آن فرق میگذارد مانند: ا!لله، ا!لذکَرَین.)
7ــ مدّ بدل: (مدی که عوض همزه واقع میشود مثل: ا!مَنَ.)
8ــ مدّ روم یا قصد: (مقصود از این مد همزه است مانند: ها!انتُم.)
9ــ مدّ بِنْیَه: (مدی که کلمه بر آن مبنی است مثل: دعا!ءً.)
10ــ مدّ مبالغه: (و این مد همان است که در سبب معنوی گفته شد که فایدهاش مبالغه در تعظیم است مثل الله و یا مبالغه در نفی و نهی است.)
«صفات عارضی حروف مدّ»
آنچه تا به اینجا دانستید صفات ذاتی حروف مد بودند. اما صفات عارضی این حروف بر دو قسمند: قسمی کلی و مشترک و قسمی مختص یعنی اختصاص به الف دارند. اینک بیان این صفات:
اول: تفخیم؛ (اگر بعد از حروف مستعلیه واقع گردند درشت ادا میشوند مثل: طوبی، قالَ.)
دوم: ترقیق؛ (اگر غیر صورت قبلی بود نازک ادا میگردند.)
سوم: اماله؛ مخصوص الف است. (الف را به جانب یاء و فتحه قبل الف را به جانب کسره میل داده شوند.@)
اماله ده سبب دارد که ذیلاً بیان میشوند:
1ــ کسرهای که در لفظ باشد مثل: کتاب، حساب.
2ــ کسرهای که در بعضی از تصاریف لفظ یافت میشود مانند: طِبتَ در طاب و جِئنَ در جاء.
3ــ یائی که در کلمه باشد مثل: الحیوة، الایامی.
4ــ الفی که از یاء منقلبه شده باشد مثل: هدی4، اشتری4 (در افعال) و الهوی4 (در اسم).
5ــ الفی که شبیه به الف منقلبه از یاء باشد مثل: اَنّی4، الثَّری4.
6ــ الفی که شبیه به الف سابق باشد مانند: الحسنی4، موسی4 (و ظاهراً بین این دو الف فرقی نیست).
7ــ الفی که به شکل یاء نوشته میشود گرچه منقلبه از واو باشد مانند: غَزی4 (به دلیل متکلم غزی4 که غزوت میشود).
8ــ الفی که پهلوی الفی واقع شود که اماله شده مثل: انّا لله (که انّا اماله میشود چون پهلوی لله واقع شده و الف لله هم اماله گردیده است).
9ــ کثرت استعمال مانند: الناس.
10ــ حروفات معجم (حروف مقطعه) به جهت فرق بین اسم و حرف مثل: الم (که بنا بر رأی سیبویه اماله میشود).
چهارم: فتح، ضد اماله؛ (در موقع تلفظ به الف دهان باز میگردد و مایل به طرف واو میشود مثل: الصلوة لکن ممنوع است.)
پنجم: بینُ اللَّفظَین؛ (بین اماله و فتح قرائت میشود و این صفت اولی و احسن است و مختار قراء میباشد.)
و باید دانست که قاعده اولیه در الف فتح است لکن اماله صفتی عارضی است و اگر قبل از الف حروف تفخیمی واقع شوند تفخیم الف از بین میرود.
«صفات ذاتی و عارضی همزه»
همزه دارای اقسامی است و هر قسم آن حکمی مخصوص به خود دارد که ما ضمن بیان اقسام آن احکام آنها را هم بیان میکنیم لکن ذکر صفات ذاتی همزه را مقدم میداریم چون مختصر است. و آنها عبارتند از جهر و شدت و استفاله و انفتاح و اصمات که معانی آنها قبلاً بیان شد. و صفات عارضی همزه از انواع تخفیف در ضمن بیان اقسام آن روشن میشود.
«اقسام همزه و احکام آنها»
همزه بر دو قسم است: همزه مفرده (همزهای که در کلام با همزه دیگر جمع نشده باشد) و همزه غیرمفرده (همزهای که با همزه دیگر جمع شده باشد).
اقسام قسم اول: و آن بر دو قسم است:
اول: اگر همزه مفرده در کنار و طرف کلمه واقع شود همزه متطرفه خوانند. و اگر در اول باشد همزه متطرفه اول نامیده میشود.
اگر ماقبل این همزه متحرک باشد (یعنی کلمه سابق) مثل: و اللهُ اَخرجَکُم حکم این همزه تحقیق است (یعنی به شدت اداء شده به طوری که موقع تلفظ صدا قطع میشود).
و اگر ماقبل این همزه ساکن و آن ساکن حرف مدّ باشد مثل: قالوا آمنّا، فی اَنفسهم حکمش تحقیق و مدّ میباشد. و اگر ساکن حرف مدّ نبود مثل: و اذا خَلَوْا الی (ساکن حرف لین است) و الم أحَسِبَ (ساکن حرف صحیح و آخر حروف مقطعه است) و الارضَ (ساکن لام تعریف است) و قالتْ اَولاهُم (ساکن تاء تأنیث است) و کفواً احَدٌ (ساکن نون تنوینی است) حکمش دو تا است:
1ــ نقل و حذف: یعنی حرکت همزه را به ماقبلش داده و همزه را به جهت تخفیف حذف میکنیم (به قرائت ورش).
2ــ سکت: به این معنی که بین حرف ساکن و بین همزه صوت را قطع کرده تا قدرت بر تلفظ همزه بیشتر شود. (به قرائت خلف از حمزه).
و اگر همزه مفرده در آخر کلمه واقع شد، آن را همزه متطرفه آخر گویند و آن دو حالت دارد:
1ــ آن همزه اگر ساکن باشد متطرفه ساکنه گفته میشود: اگر آن سکون اصلی باشد مثل: اِقْرَءْ، هَیِّئ حکمش ابدال است و اگر سکون عارضی باشد (یعنی در حالت وقفی) دو قسم میشود:
الف: ماقبل همزه ساکن باشد و این صورت دو حالت دارد زیرا آن ساکن یا قابل حرکت هست یا نیست. اگر قابل حرکت بود مثل: دِفْءٌ، شیْءٌ، سیٖءَ (چون حروف مدّ و لین قابل حرکت میباشند) حکمش نقل و حذف است چنانکه در وقف بیان گردید.
و اگر آن حرف ساکن قابل حرکت نبود و چون حروفی که قابل حرکت نیستند سهتا بیش نمیباشند و آنها عبارتند از «الف» و «واو» و «یای» زائد لذا حکمش در سه صورت بیان میگردد:
صورت (1): حرف ساکن الف باشد مثل: مَنْ یَشٰا@ء@، اَلْمٰاء و حکم این صورت ابدال است و چون @از@ التقاء ساکنین دو الف لازم میآید به جهت رفع این التقاء دو کار را اجازه دادهاند: یکی اینکه الف اول را حذف کنیم و دوم را به قصر بخوانیم. دیگر اینکه الف دوم را حذف و الف اول را به نیت همزه مدّ بدهیم. (و مختار همزه به روایت خلف همین است) ولی چون التقاء ساکنین در وقف محذوری ندارد جایز است دو الف را باقی گذارده و بالنتیجه الف اول را از یک الف تا شش الف مدّ بدهیم.
صورت (2): اگر حرف ساکن واو زاید باشد مثل: قُرُوءْ حکمش ادغام است (در وقف گفته شد).
صورت (3): اگر حرف ساکن یاء زاید باشد مانند: بَریئی باز هم حکمش ادغام میباشد (در وقف مذکور شد).
ب: ماقبل همزه متحرک باشد مثل: قالَ الْمَلَأُ (متحرک مفتوح) و لِکُلِّ امْرِءٍ (متحرک مکسور و چون همزه ساکنه متطرفهای که ماقبلش مضموم باشد در قرآن نیامده، لذا مثال نیاوردیم) و حکم این قسم ابدال است.
2ــ اگر همزه حرکت داشت آن را همزه متطرفه متحرکه گویند. و اقسام و احکام آن همان اقسام و احکام همزه ساکنه عارضی است چون این قواعد مذکوره بنا به قرائت حمزه و هشام اختصاص به حالت وقفی دارند و همزه متحرکه هم که در حالت وصلی متحرک هنگام وقف ساکن میشود لذا این اقسام و احکام هم درباره او جریان مییابد.
دوم: اگر همزه در وسط کلمه (خواه فاء یا عین یا لامالفعل باشد) واقع شد آن را همزه متوسطه خوانند و این همزه هم دو حالت دارد: یا ساکنه است و یا متحرکه.
«همزه متوسطه ساکنه»
حکم این همزه ابدال است مثل: اَنْبِئْهُم، یُؤْمِنُونَ به اضافه اینکه در امثال اَنبِئْهُم هاء ضمیر به مناسبت ماقبل مکسور گشته اَنْبیهِم@ قرائت میشود.([16])
لکن از این قاعده چند مورد استثناء شده که همزه به تحقیق و یا به تسهیل (یعنی بین بین) قرائت میگردد و آن موارد عبارتند از:
1ــ سکون همزه به جزمی باشد مثل: اِنْ یَشَأْ.
2ــ سکون همزه بنائی باشد مثل: اَنبِئْهُمْ.
3ــ ابدال سنگینتر از تخفیف باشد مانند: تُؤْویه زیرا همزه بعد از ابدال باید ادغام گردد و توّیه خوانده شود.
4ــ ابدال باعث اشتباه در معنی کلمه گردد مثل: رِئْیاً یعنی خوشمنظر و اگر به یاء باشد به معنی پیری است.
5ــ ابدال سبب اشتباه در لغت کلمه بشود مثل: مُؤْصَدة که از «ائصدت» به معنی بستهکردن گرفته شده و به واو خوانده شود از «اوصدت» خواهد بود.
اگر کلمه بارِئْکُم به سکون همزه قرائت شود جزو موارد استثناء خواهد بود.
«همزه متوسطه متحرکه»
همزه متوسطه متحرکه هم دو حالت دارد:
اول: اینکه ماقبل او ساکن است و این حالت دو صورت دارد: یا اینکه ساکن قابل حرکت هست مثل: یَجْاَرونَ، مَذْئوماً، سَوْآتِهما، کَهَیْئَةِ الطَیْرِ، سیئَتْ، السَّوأی4 (چون حرف مد و لین قابل حرکتند) و حکم این صورت نقل و حذف است (حرکت همزه را به ماقبل داده و همزه را حذف کنیم). و یا اینکه ساکن قابل همزه نیست و چون حروفی که قابل حرکت نیستند سهتا میباشند (الف، واو، یای زاید) لذا این صورت دارای سه حکم میباشد و آنها عبارتند از:
1ــ حرف ساکن الف باشد مثل: جآئَهم، آبائَکُم، بِاَسمائِهِم حکم این صورت تسهیل است یعنی بینبین قرائت میشود و از همین قسم است: دُعاءً و غِثاءً چون تنوین در حالت وصلی و الف بدل از تنوین در حالت وقفی در آخر کلمه واقع گشته و بالنتیجه همزه وسط کلمه واقع میشود. و اما مدّ آن (به واسطه تغییر همزه) بین طول و قصر مردد میگردد کما اینکه گذشت.
2ــ حرف ساکن واو زائد باشد مانند: قُرُوءً و حکمش ادغام است.
3ــ حرف ساکن یای زاید باشد مانند: خَطیئَة و حکمش نیز ادغام میباشد.
دوم: اینکه ماقبل همزه (متوسطه متحرکه) متحرک باشد و چون نه تصور دارد، لذا ضمن نه صورت([17]) بیان میشود:
1ــ همزه متوسطه مفتوحه ماقبل آن مضموم مانند: یُؤَیِّد، مُؤَجِّلاً حکم آن ابدال است.
2ــ همزه متوسطه مفتوحه ماقبل آن مکسور مانند: خاطِئَةً، مِائَةً حکم آن ابدال است.
3ــ همزه متوسطه مفتوحه ماقبل آن مفتوح مانند: سَاَلْتَهُم، تَأَذَّن.
4ــ همزه متوسطه مضمومه ماقبل آن مفتوح مانند: رَؤُفٌ.
5ــ همزه متوسطه مضمومه ماقبل آن مضموم مانند: برُؤُسِکُم.
6ـ همزه متوسطه مضمومه ماقبل آن مکسور مانند: مُستَهزِؤُن.
7ــ همزه متوسطه مکسوره ماقبل آن مفتوح مانند: یَومَئِذٍ.
8ــ همزه متوسطه مکسوره ماقبل آن مضموم مانند: سُئِلوُا.
9ــ همزه متوسطه مکسوره ماقبل آن مکسور مانند: خاطِئینَ.
حکم این هفت صورت (از صورت سه تا نه) از انواع تخفیف تسهیل است یعنی همزه بین خودش و حرکتش قرائت میشود. و پوشیده نماند قواعدی که تا اینجا درباره تخفیف بیان کردیم بنا به قرائت حمزه و اختصاص به حالت وقفی دارد. این بود اقسام قسم اول همزه یعنی همزه مفرده و احکام آنها.
«قسم دوم: همزه غیرمفرده»
همزهای که با همزه دیگری در کلام جمع شود آن را همزه غیرمفرده گویند. و این قسم دو صورت دارد: چون گاهی است که این دو همزه در یک کلمه هستند (صورت تألیفی) مثل: اَاْمَنَ.
یا اینکه همزه اول آخر کلمهای و همزه دوم در اول کلمه دیگری هستند مانند: جاءَ اَمرُنا.
صورت اول: چهار حالت دارد که عبارتند از:
1ــ هر دو همزه مفتوح باشند مثل: اَاَنذَرْتَهُم.
2ــ همزه اول مفتوح و دوم مکسور باشند مثل: اَئِمَّة.
3ــ اول مفتوح و دوم مضموم باشد مثل: اَاُنَبِّئُکُم.
قاعده تخفیف در این سه حالت آن است که همزه اول به تحقیق و همزه دوم به تسهیل خوانده شود. هشام و ورش (به روایت مصریان) به تحقیق همزه دوم قرائت کردهاند و بنا به قرائت بعضی قراء در این سه حالت جایز است که همزه اول به قدر یک الف مدّ داده شود خواه به تسهیل و یا به تحقیق همزه دوم قرائت شود. این قواعدی که درباره این سه حالت بیان شد از قرائت قراء به دست آمده، لکن بعضی موارد استثناء شده که هرکس میل دارد بداند رجوع کند به کتاب «غیثالنفع» و بعضی از قراء به تبعیت از علماء نحو حکم حالت دوم را ابدال دانستهاند.
4ــ همزه اول متحرک و همزه دوم ساکن مثل: اَاْمَنَ، اَاْدَمَ در این حالت ابدال واجب است که کلمات مذکوره آمن و آدم خوانده شوند.
اگر همزه استفهام با همزه وصل در یک کلمه اجتماع یابند حکم همزه وصل (دومی) ابدال است مثل: آلآن، آلله گرچه بعضی به قاعده تسهیل لکن بدون مد عمل کردهاند.
صورت دوم: اجتماع دو همزه اینطور باشد که همزه اول آخر کلمهای و همزه دوم در اول کلمه دیگر باشد (صورت ترکیبی). و این دو قسم میشود:
اول: اینکه هر دو در حرکت متفقند.
دوم: اینکه با هم از نظر حرکت مختلف میباشند.
اما قسم اول: چه هر دو مضمومه باشند مثل: اَولیاءُ اوُلئِکَ (در قرآن همین یک مثال است) و چه هر دو مفتوحه باشند مثل: جاءَ اَمْرُنا و چه هر دو مکسوره باشند مانند: هؤُلاءِ اِلا قاعده تخفیف درباره همزه اول طبق قرائت ابوعمرو و علاء اسقاط است یعنی همزه اول را حذف کرده و به تحقیق همزه دوم قرائت کنند. و بنابراین مد آن جایز و منفصل خواهد بود. و بنا به قرائت قالون و بزی در حالت مضمومی و مکسوری تسهیل و در حالت مفتوحی موافق قرائت ابوعمرو قرائت نمودهاند و بعضی از قراء مانند قنبل و ورش قاعده تخفیف را فقط درباره همزه دوم اجرا کرده و این دو قرائت از ایشان نقل شده است یکی تحقیق همزه اول و تسهیل همزه دوم و دیگری تحقیق همزه اول و ابدال همزه دوم به این معنی که همزه را به حرکت ماقبل بدل نمودهاند و لذا کلمات مذکوره را چنین قرائت کردهاند:([18]) اَولِیاؤُلَئِکَ، جآامْرُنا، هؤلاءیَ لّا.
اما قسم دوم: یعنی دو همزه از نظر حرکت مختلف باشند، پنج حالت دارند که عبارتند از:
1ــ همزه اول مفتوح و همزه دوم مضموم مثل: جاءَ اُمَّة (در قرآن بیش از همین یک مثال نیست).
2ــ همزه اول مفتوح و دوم مکسور باشد مانند: تَفیءَ اِلی4
3ــ همزه اول مضموم و دوم مفتوح مثل: نَشاءُ اَصَبناهُم.
4ــ همزه اول مکسور و دوم مفتوح مانند: اَهؤُلاءِ اَهدی4.
5ــ همزه اول مضموم و دوم مکسور باشد مثل: مَن یشاءُ اِلی4.
قاعده تخفیف بنا به قرائت نافع و ابنکثیر و ابوعمرو در حالت اول و دوم تسهیل همزه دوم و در حالت سوم و چهارم ابدال است. و در حالت پنجم طبق قرائت قاریان سه وجه است که عبارتند از:
1ــ تسهیل همزه دوم بین همزه و یاء و آن احسن است.
2ــ تسهیل همزه دوم بین همزه و واو و این حسن است.
3ــ ابدال همزه دوم به جنس حرکت ماقبل که واو باشد و این قلیل است.
و ناگفته معلوم است که این قواعد مذکوره در صورت ترکیبی همزه اختصاص به حالت وصلی دارد و الا هنگام وقفی همزه اول حکم همزه متطرفه آخر و همزه دوم حکم همزه متطرفه اول را داشته و تابع قواعد تخفیف آن دو همزه میباشند.([19])
پس تا به اینجا روشن شد که همزه دارای دو صفت عارضی است یکی تحقیق (نبره) یعنی موقع تلفظ به شدت اداء شده و صدا را قطع میکند. دیگر تخفیف و تخفیف هم پنج قسم است که عبارتند از:
1ــ تسهیل. 2ــ ابدال. 3ــ اسقاط. 4ــ نقل و حذف. 5ــ سکت.
حروف | صفات ذاتی | صفات عارضی و توضیحات |
«ب» | جهر، شدت، استفاله، انفتاح، ذلاقت. | قلقله: در مخرج تکان خورده و نبره@ داده میشود.
ضغطه: در مخرج فشار داده میشود. |
«ت» | رخوت، همس، استفاله، انفتاح، اصمات. | (هت): یعنی قطع.([20]) |
«ث» | رخوت، همس، استفاله، انفتاح، اصمات. | (نفثه): نفخکردن و دمیدن. |
«ج» | جهر، شدت، انفتاح، استفاله، اصمات. | قلقله، ضغطه. |
«ح» | همس، رخوت، استفاله، انفتاح، اصمات. | چون صفت ذاتی و محل تلفظ او با هاء یکی است و غالباً اشتباه میشود، لذا صفت عارضی او را (بحه) قرار دادهاند تا از هم جدا باشند. |
«خ» | جهر، رخوت، استفاله، انفتاح، اصمات. | (خرخره). |
«د» | جهر، شدت، استفاله، انفتاح، اصمات. | قلقله، ضغطه. |
«ذ» | جهر، رخوت، استفاله، انفتاح، اصمات. | (خفیه): موقع تلفظ ضعیف ادا شده و مخفی میگردد لذا باید او را آشکار کرد. |
«ر» | جهر، بین رخوت و شدت، بین استفاله و استعلاء، انفتاح، ذلاقت. | تکرار: در حال تشدید قابل تکرار است ولی جایز نیست و باید زبان را از آن حفظ کرد.
انحراف: از کنار زبان ادا میشود. تفخیم: درشت اداء میشود در چند صورت که عبارتند از: 1ـ «ر» مفتوح یا مضموم باشد مثل: الرَّحمن، الرُّسُل. 2ـ «ر» ساکن و ماقبلش مضموم و یا مفتوح باشد مانند: کُرْسِیُّه، مَرْیَم. 3ـ «ر» و ماقبلش هر دو ساکن باشند ولی ماقبل ماقبلش مفتوح و یا مضموم باشد مثل: البَحْر، الیُسْر. 4ـ «ر» ساکن و ماقبلش مکسور به کسره عارضی باشد مثل: اَمِ ارْتٰابُوا، اِرْجِعْ. 5ـ «ر» ساکن و ماقبلش مکسور ولی پهلوی یکی از حروف مستعلیه واقع گردد مثل: مِرْصٰاد، قِرْطٰاس، فِرْقه (غیر از این سه مثال در قرآن نیست) مگر در کلمه فِرْقٍ که دو وجه جایز میباشد. ترقیق: نازک ادا میشود (در غیر موارد تفخیم) البته در این موارد زیر که عبارتند از: 1ـ «ر» مکسور باشد (کسرهاش اصلی یا عارضی به جهت التقاء ساکنین یا نقل فرق نمیکند) مانند: رِجالٌ لاتُلهیهِم تِجارَةٌ. 2ـ «ر» ساکن و ماقبلش مکسور به کسره اصلی و بعدش حرف استعلاء نباشد مثل: مِرْیَة. 3ـ «ر» و ماقبلش ساکن ولی ماقبل ماقبلش مکسور باشد مانند: اَلذِّکْرْ. |
«ز» | جهر، رخوت، استفاله، انفتاح، اصمات. | صفیر: موقع تلفظ با صدا است. |
«س» | همس، رخوت، استفاله، انفتاح، اصمات. | صفیر: موقع تلفظ با صدا است. |
«ش» | همس، رخوت، استفاله، انفتاح، اصمات. | تفشی: صوت آن در دهان پخش میگردد. |
«ص» | همس، رخوت، استعلاء، انطباق، اصمات. | صفیر، اشمام به حرف: قدری از حرف «ز» در «ص» مزج شده و بالنتیجه حرفی که نه «ز» است و نه «ص» تولید میگردد. |
«ض» | جهر، رخوت، استعلاء، انطباق، اصمات. | استطالة: در موقع اداء در مخرج طول میکشد. |
«ط» | جهر، شدت، استعلاء، انطباق، اصمات. | قلقله، ضغطه. |
«ظ» | جهر، رخوت، استعلاء، انطباق، اصمات. | (خفیه). |
«ع» | جهر، بین شدت و رخوت، استفاله، انفتاح، اصمات. | (ذعره): موقع تلفظ به صدای شتر اداء میگردد. |
«غ» | جهر، رخوت، استعلاء، انفتاح، اصمات. | (غرغره). |
«ف» | همس، رخوت، استفاله، انفتاح، ذلاقت. | (نفخه) به توسط لب دمیده میشود. |
«ق» | جهر، شدت، استعلاء، انفتاح، اصمات. | قلقله، ضغطه. |
«ک» | همس، شدت، استفاله، انفتاح، اصمات. | ضغطه. |
«ل» | جهر، بین شدت و رخوت، بین استفاله و استعلاء، انفتاح، ذلاقت. | انحراف.
تغلیظ: درشت اداء میگردد در دو صورت: اول: «ل» جلاله بوده و ماقبلش مضموم یا مفتوح باشد مثل: عبدُالله، وَاللهُ. دوم: بعد از حروف مستعلیه یعنی ص، ط، ظ واقع شود مانند: صَلداً، الطلاق، ظَلموا (در قرآن غیر از این سه مثال نیست). ترقیق: در غیر دو صورت مذکوره. ادغام: لام تعریف به یکی از حروف شمسی یعنی ت، ث، د، ذ، ر، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ل، ن، (و بقیه حروف قمری نامیده میشوند) برسد مثل: و القَمَر. |
«م» | جهر، بین رخوت و شدت، استفاله، انفتاح، اصمات. | غنه: در حالت ادغام صوت آن به خیشوم میافتد مانند: اِنْ کنتُم مُؤمنین (و چون قراء بلکه عربها در این غنه اتفاق دارند بعضی از فقهاء حکم به لزوم و بعضی احتیاط نمودهاند).
اخفاء کبیر: اگر «م» ساکن بود و به حرف «ب» رسید شدیداً پنهان گشته و صدای آن به خیشوم میافتد مثل: ما هُم بِمؤمنینَ (گرچه اظهار میم هم صحیح و نیکو است). حذف و اخفاء: اگر سکون «م» عارضی بود (به جهت ادغام کبیر) و به حرف «ب» رسید پنهان و حذف میشود مثل: اعلم بالشاکرین و یحکم به و اثری از او نمیماند (اما اگر ماقبل «م» ساکن باشد مانند: ابراهیم حکمش فقط اظهار است). اشدّ اظهار: «م» ساکن و به حرف «و» یا «ف» برسد شدیداً ظاهر میشود (به شرط اینکه سکته و قلقله ندهند) مثل: علیهمْ وَ، هُمْ فیها. اظهار: «م» اگر به بقیه حروف هجاء برسد مطلقاً ظاهر میگردد مثل: اَمْ لمْ تُنذرهم لایؤمنون. صله: میم جمع باشد و مابعدش متحرک به مناسبت ضمه ماقبلش «و» و به مناسبت کسره ماقبل «ی» به میم وصل میگردد مثل: عَلیهِمی وَ لا، جائَکمُوا موسی، مِنهمو امیون.([21]) |
«ن» | جهر، بین رخوت و شدت، استفاله، انفتاح، اصمات. | قلب: «ن» ساکن به حرف «ب» برسد قلب به «م» میشود مثل: منْ بعد، علیمٌ بذات الصدور (بعضی اخفاء کبیر با غنه را لازم دانسته زیرا هنگام تلفظ «م» ساکن به حرف «ب» رسیده است).
اظهار: «ن» ساکن به یکی از حروف حلقیه برسد آشکار میگردد مثل: علیمٌ حکیم، منْ خشیة الله. ادغام: «ن» ساکن اگر به یکی از حروف «یرملون» رسید «ن» به جنس آن حرف قلب شده و در یکدیگر ادغام میشوند مثل: منْ نشاء، منْ یشاء، منْ ربهم، منْ معک، منْ لبن، منْ ولی (لکن اگر «ن» ساکنه در یک کلمه به «و» یا «ی» برسد حکمش به اتفاق قراء اظهار است مثل: صنْوان، دنْیا). اخفاء: در غیر صورتهای بالا «ن» پنهان میشود و صوت آن به خیشوم میافتد مثل: انْ کنْتم. غنه: اگر «ن» در میم و نون ادغام گشت تمام قراء گفتهاند باید صدا به خیشوم افتد و بعضی فقهاء واجب و گروهی احتیاط فرمودهاند. و اگر «ن» در یاء و واو ادغام شد بنا به قرائت بعضی باید صدا به خیشوم افتد. مخفی نماند که تنوین هم چون نون ملفوظی او ساکن است در جمیع احکام مذکوره مانند «ن» ساکنه است و شاعر ایشان گفته است: تنوین و نون ساکنه حکمش بدان ای هوشیار کز حکم او زینت بود اندر کلام کردگار در «یرملون» ادغام کن در حرف حلق اظهار کن در حرف «باء» مقلوب دان در مابقی اخفاء بیار |
«هـ ـ ة» | همس، رخوت، استفاله، انفتاح، اصمات. | (خفیه).
صله: اگر هاء ضمیر شد مناسب با حرکتش (ـُــِـ) «واو» یا «یاء» به او وصل میشود و آن در دو صورت است: 1ـ ماقبل و مابعد هاء متحرک باشند مثل: بِهِ الا، لَهُ الا که تمام قراء صله دادهاند. 2ـ ماقبلش ساکن ولی مابعدش متحرک باشد مثل: عَقلوهُ، هَداهُ، فیهِ مُهانا در این صورت فقط ابنکثیر صله داده و حفص راوی عاصم در مثال آخر با ابنکثیر موافقت نموده است. لکن در مثال نَفقَهُ، لمْیَنْتَهِ چون هاء جزء کلمه در مثل: لمْیُرضِهِ چون ماقبلش تقدیراً ساکن است مشهور این است که صلهدادن غلط میباشد و در دو حالت دیگر تمام قراء اتفاق دارند که باید بدون صله قرائت کرد. یکی اینکه ماقبل و مابعدش ساکن باشد مثل: وَ الیهِ المصیر. دیگر حالتی که ماقبلش متحرک و مابعدش ساکن باشد مثل: لَهُ المُلک. اماله: اگر هاء تاء تأنیث بوده و حالت وقفی هاء شده است طبق قرائت کسائی فتحه ماقبل او به طرف کسره میل داده میشود و هاء مخفف تلفظ میگردد و دارای دو حالت است: 1ـ ماقبل هاء تأنیث یکی از حروف: «فجئت زینب لذود شمس» واقع شود مثل: خلیفة، بارزة، لیلة، معیشة و یا اینکه ماقبل هاء تأنیث یکی از حروف «اکهر» واقع شود به شرط اینکه قبل از این حروف یاء ساکن یا کسره واقع شود مثل: هیئة، کثیرة، فئة، مائة و اگر حرف ساکنی بین یاء یا کسره فاصله شود و آن حرف ساکن از حروف مستعلیه نباشد مثل: فطرة ضرری به اماله نداشته و مانند: عبرة، وجهة اماله میشود. در این حالت اتفاق جمیع قراء این است که اماله میگردد. 2ـ ماقبل هاء تأنیث یکی از حروف: «خص ضغط قظ حع» واقع شود مثل: الصاخة، قبضة، الحاقة، النطیحة و یا اینکه ماقبل هاء تأنیث یکی از حروف «اکهر» واقع شده و قبل این حروف کسره یا یائی نباشد. در این حالت بین قراء اختلاف است بعضی اماله و بعضی به فتح قرائت نمودهاند. فتح: اگر ماقبلش الف باشد مثل: الصلوة.([22]) |
«وـ ی» | جهر، رخوت، استفاله، انفتاح، اصمات. | لین.
مدّ: (در حروف مدی بیان شد). اشمام به کلمه: اگر ماقبل یاء مانند قیل مکسور شد یعنی حرکت «ق» مرکب از دو جزء باشد ضمه و کسره به همین طریق قرائت میگردد. |
«جدول صفات ذاتیه و عارضیه»
حروف | صفات ذاتی | صفات عارضی | ||||
الهمزه | مجهورة | شدیدة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | نبر و سکون |
الالف | مجهورة | رخوة | مستفلة | منفتحة | هوائیة | سکون |
الباء | مجهورة | شدیدة | مستفلة | منفتحة | مذلقة | قلقلة |
التاء | مهموسة | شدیدة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | سکون |
الثاء | مهموسة | رخوة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | سکون |
الجیم | مجهورة | شدیدة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | قلقلة |
الحاء | مهموسة | رخوة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | سکون |
الخاء | مهموسة | رخوة | مستعلیة | منفتحة | مصمتة | سکون |
الدال | مجهورة | شدیدة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | قلقلة |
الذال | مجهورة | رخوة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | سکون |
الراء | مجهورة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | بینیّة | تکرار و انحراف و سکون |
الزاء | مجهورة | رخوة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | صفیر و سکون |
السین | مهموسة | رخوة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | صفیر و سکون |
الشین | مهموسة | رخوة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | تفشی و سکون |
الصاد | مهموسة | رخوة | مستعلیة | مطبقة | مصمتة | صفیر و سکون |
الضاد | مجهورة | رخوة | مستعلیة | مطبقة | مصمتة | استطالة و سکون |
الطاء | مجهورة | شدیدة | مستعلیة | مطبقة | مصمتة | قلقلة |
الظاء | مجهورة | رخوة | مستعلیة | مطبقة | مصمتة | سکون |
العین | مجهورة | بینیّة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | سکون |
الغین | مجهورة | رخوة | مستعلیة | منفتحة | مصمتة | سکون |
الفاء | مهموسة | رخوة | مستفلة | منفتحة | مذلقة | سکون |
القاف | مجهورة | شدیدة | مستعلیة | منفتحة | مصمتة | قلقلة |
الکاف | مهموسة | شدیدة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | سکون |
اللام | مجهورة | بینیة | مستفلة | منفتحة | مذلقة | انحراف و سکون |
المیم | مجهورة | بینیة | مستفلة | منفتحة | مذلقة | غنّه و سکون |
النون | مجهورة | بینیة | مستفلة | مصمتة | مذلقة | غنّه و سکون |
الهاء | مهموسة | رخوة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | خفاء و سکون |
الواو | مجهورة | رخوة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | مد و لین و سکون |
الیاء | مجهورة | رخوة | مستفلة | منفتحة | مصمتة | مد و لین و سکون |
بخش سوم
@مبحث سوم@
خاتمـــه: شامل قسمتهای زیر است:
1ــ شناختن سورههای قرآنی از حیث مکی و یا مدنی بودن آنها: درباره این موضوع اختلافی زیاد بین مفسرین عامه و خاصه وجود دارد که مشهورترین آنها سه اصطلاح است و آن عبارتند از:
(1) آن سورههایی که قبل از هجرت نازل شده مکی و آنچه بعد از هجرت نازل شده مدنی گفته میشود خواه که در مکه نازل شده باشد یا در مدینه و خواه در سال فتح مکه باشد یا در حجةالوداع یا در هر سفری از سفرهای پیغمبر9. و بعضیها گفتهاند آن سورههایی که در مکه و یا در راه مدینه قبل از رسیدن حضرت به مدینه نازل شده است مکی و آنچه بعد از اقامه حضرت در مدینه و یا سفرهای دیگرش نازل گردیده است مدنی میگویند.
(2) آنچه در مکه نازل شده و لو بعد از هجرت، مکی و آنچه در مدینه نازل شده مدنی و آنچه در سفرهای دیگر نازل شده است نه مکی است و نه مدنی.
(3) مکی آنهایی است که خطاب به اهل مکه و مدنی آنهایی است که خطاب به اهل مدینه است.
2ــ ترتیب نزول سورهها: ابنعباس میگوید اول در مکه اقرأ باسم ربک نازل شد. بعد از آن ن و القلم بعد مزمل بعد مدثر بعد تبت بعد اذا الشمس کورت بعد سبح اسم ربک الاعلی بعد و اللیل بعد و الفجر بعد و الضحی بعد الم نشرح بعد و العصر بعد و العادیات بعد کوثر بعد تکاثر بعد ماعون بعد کافرون بعد فیل بعد فلق بعد الناس بعد اخلاص بعد النجم بعد عبس بعد قدر بعد الشمس بعد بروج بعد التین بعد قریش بعد قارعه بعد قیامة بعد همزة بعد مرسلات بعد ق بعد بلد بعد طارق بعد قمر بعد ص بعد اعراف بعد جن بعد یس بعد فرقان بعد ملائکة بعد مریم بعد طه بعد واقعه بعد شعراء بعد النمل بعد قصص بعد اسری@ بعد یونس بعد هود بعد یوسف بعد الحجر بعد انعام بعد صافات بعد لقمان بعد سبأ بعد زمر بعد مؤمن بعد حم سجده بعد شوری بعد زخرف بعد دخان بعد جاثیه بعد احقاف بعد ذاریات بعد غاشیة بعد کهف بعد نحل بعد نوح بعد ابراهیم بعد انبیاء بعد مؤمنون بعد الم سجده بعد طور بعد الملک بعد الحاقه بعد معارج بعد نبأ بعد نازعات بعد انفطار بعد انشقاق بعد روم بعد عنکبوت بعد تطفیف. اینها 85 سوره بود که در مکه نازل گردیدهاند.
و در روایت ابنسیرین دارد که اول مصحف امام علی7 سوره فاتحه و بعد اقرأ و بعد ن و القلم تا آخر سورههای مکی میباشد.
و اما آنچه در مدینه نازل شده عبارت است از 28 سوره که اول آنها البقره بعد انفال بعد آلعمران بعد احزاب بعد ممتحنة بعد نساء بعد زلزال بعد حدید بعد محمد9 بعد رعد بعد الرحمن بعد دهر بعد طلاق بعد لمیکن بعد حشر بعد نصر بعد نور بعد حج بعد منافقون بعد مجادله بعد حجرات بعد تحریم بعد جمعه بعد تغابن بعد صفّ بعد فتح بعد مائده بعد توبه.
3ــ صفات سورهها: هفت سوره طولانی عبارتند از بقره و آلعمران و نساء و مائده و انعام و اعراف و انفال با توبه (چون این دو با هم نازل شدهاند به طوری که بین این دو بسمالله هم فاصله نشده لذا یکی حساب میشود). و بعضی گفتهاند هفتمی سوره یونس است نه انفال با توبه.
و مثانی عبارت است از هفت سورهای که بعد از هفت سوره اول است که اولش سوره یونس و آخر آنها سوره نحل میباشد و علت اینکه مثانی (دوتایی) گفته شدهاند برای این است که در آنها دو مرتبه تکرار بیشتر است از هفت سوره اول و سورههای بعد از مثانی. و یا به جهت این است که در مثالها دو جهت مراعات شده یکی عبرت و دیگری خبر. و یا از جهت این است که قصههای آن دو مرتبه تکرار شده است.
و ماؤن@ عبارت است از هفت سوره بعد که اولش سوره بنیاسرائیل و آخرش سوره مؤمنون است و از این جهت گفتهاند ماؤن که عدد آیههای هر یک از آن هفت سوره نزدیک به صد آیه میباشد. بعضی گفتهاند که بعد از هفتهای طولانی ماؤن و بعد مثانی است. گروهی گفتهاند بعد از هفتهای اول ماؤن است تا حوامیم و بعد از حوامیم مفصل است بعد طواسیم است. گفتهاند اگر میخواهی اینطور بگو و گرنه بگو طوسین@طواسين@ بعد حوامیم و اگر نخواستی بگو الحم. ابنعباس گوید: ان لکل شیء لباباً و لباب القرآن الحم (هر چیزی خلاصه و زبدهای دارد، خلاصه و زبده قرآن حم است). اما مفصل که بعد از حوامیم است تا آخر قرآن میباشد زیرا بین آنها با بسمالله زیاد تفصیل و جدایی افتاده است.
مسبحات عبارت است از سوره حدید و حشر و صف و تغابن و جمعه و اعلی زیرا اول اینها کلمهای است که دلالت بر تسبیح ذات اقدس ربوبی دارد. و فی الحدیث کان رسولالله لاینام حتی یقرء المسبحات و یقول ان فیها آیة کالف آیة (در حدیث وارد شده که پیغمبر9 نمیخوابید تا اینکه مسبحات را میخواند و میفرمود در این سورهها آیهای است مانند هزار آیه). و افضل این سورهها سوره اعلی است و علماء عالیمقدار هم سوره اعلی را در نمازهای شب و ایام جمعه میخواندند و با برکتهای این سوره آشنا بودند.
اما مقشقشتان عبارت است از سوره کافرون و اخلاص. قشقش در لغت پاکشدن را گویند. مثل قشقش المریض ای ابرء من علته ــ مریض از علت و ناراحتی پاک گردید. ــ این دو سوره چون انسان را از نفاق و شرک پاک میکنند به این نام نامیده شدهاند.
اما معوذتان عبارت از سوره فلق و سوره الناس است و گاهی هم اخلاص ضمیمه این دو شده میگویند معوذات.
4ــ قرائت اهلالبیت: (بنابر آنچه که عامه و خاصه روایت کردهاند). و در پاورقی اشاره است به مناقب اهلالبیت؟عهم؟.
سوره فاتحه: این سوره مکی و دارای اسماء زیادی است که اشاره میشود:
فاتحةالکتاب: چون اول مصاحف نوشته شده و واجب است قرائتش در نمازها. پس ابتدا و افتتاح به این سوره است چه در قرآن و چه در قرائت.
الحمد: چون در سوره ذکر حمد و سپاس الهی است.
امالکتاب: عرب به هر چیزی که جامع امری و یا مقدم بر امری باشد و دارای عواقب و تبعاتی باشد آن را امّ خواند. و چون این سوره جامع همه سورهها است و مقدم بر همه آنها میباشد، امالکتاب نامیده شده است. و یا اینکه چون عرب امّ را به معنی اصل هم استعمال کرده، مراد از امّالکتاب اصل کتاب باشد. چون خداوند هر مقصدی که در سایر سورهها دارد در این سوره گنجانیده است.
السبع: این سوره هفت آیه است، لذا به سبع نامیده شده است.
المثانی: در هر نمازی (واجب و مستحب) خواندن این سوره دو مرتبه میباشد. و یا اینها دو مرتبه نازل شده است.
اینها اسماء مشهور این سوره بود و اسماء غیرمشهور آن عبارتند از:
الوافیة: باید در نماز تمامش را خواند و نمیشود نصف و یا جزئی از آن را قرائت کرد.
الکافیة: قرائت این سوره از سایر سورهها کفایت میشود، اما سایر سورهها نمیتوانند کفایت کنند عوض از این سوره. و عبادة بن صامت از پیغمبر9 نقل میکند که حضرت فرمود: امالقرآن@القرآن.در اصل@ عوض عن غیرها و لیس غیرها عوضاً عنها (امالقرآن عوض دیگر از سورهها واقع میشود ولی هیچ سوره دیگری نمیتواند عوض آن واقع شود).
الاساس: از ابنعباس روایت شده که هر چیزی اساسی دارد و سخن خود را ادامه داد تا اینکه گفت اساس قرآن فاتحه و اساس فاتحه بسم الله الرحمن الرحیم است.
الشفاء: از پیغمبر9 روایت شده که فرمود: فاتحة الکتاب شفاء من کل داء (این سوره شفاء برای هر مرضی است).
الصلوة: روی عن النبی9 قال قال الله تعالی قسمت الصلوة بینی و بین عبدی نصفین و نصفها لی و نصفها لعبدی فاذا قال العبد الحمدلله رب العالمین یقول الله حمدنی عبدی فاذا قال الرحمن الرحیم یقول الله اثنی علیّ عبدی فاذا قال العبد مالک یوم الدین یقول الله مجدنی عبدی فاذا قال ایاک نعبد و ایاک نستعین یقول الله هذا بینی و بین عبدی و لعبدی ما سئل فاذا قال اهدنا الصراط المستقیم الی آخره قال هذا لعبدی و لعبدی ما سئله. (روایت شده از پیغمبر9 که فرمود خداوند متعال میفرماید تقسیم کردم نماز را بین خودم و بندهام به دو قسمت، نصفی از من و نصفی از او. هرگاه بندهام بگوید: الحمدلله رب العالمین خدا میگوید مرا سپاسگذاری کرد بندهام. و هرگاه بگوید: الرحمن الرحیم خدا گوید مرا ثناء کرد بندهام. و هرگاه بگوید: مالک یوم الدین خدا گوید مرا تمجید کرد بندهام. و هرگاه بگوید: ایاک نعبد و ایاک نستعین خدا میگوید این بین من و بین بندهام میباشد ــ از طرفی عبادت و کمک و یاری را فقط برای من و از من میداند و از طرفی هم عمل خود را بیان میکند ــ و برای بندهام خواهد بود آنچه را بخواهد. و هرگاه بگوید: اهدنا الصراط المستقیم تا آخر سوره، خدا گوید این قسمت هم از بنده من بوده و هرچه را بخواهد به او خواهم داد).
الکنز: از امیرالمؤمنین7 روایت شده که فرمود: نزلت فاتحة الکتاب بمکة من کنز تحت العرش. (این سوره در مکه از گنجی که زیر عرش بود نازل شد).
«سورة الفاتحة»@
مالک یوم الدین: عیاشی روایت کرده که امام صادق7 مَلَک یوم الدین (بدون الف) قرائت میفرموده است. از زهری نقل شده که علی بن الحسین8 هرگاه این آیه را قرائت میکرد به اندازهای تکرار میفرمود که نزدیک به مردن میرسید.([23])
اهدنا الصراط المستقیم: السراط المستقیم (بالسین) خوانده شده و در بعضی اخبار است که امام صادق میخواند: اهدنا صراطَ المستقیم (به اضافه صراط به مستقیم). ([24])
صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین: از اهلالبیت: اینطور روایت شده: صراط من انعمت علیهم و از امیرالمؤمنین7 روایت شده غیر الضالین.
«سورة بقرة»([25])
و لاتُسئَلُ عَن اصحابِ الجحیم: امام باقر7 و ابنعباس و نافع و یعقوب به فتح تاء و جزم لام قرائت کردهاند (تَسئَل) که خدا نهی کرده پیغمبر را از پرسش حال ابوین خود. و بعضی گفتهاند برای تعظیم شأن است مثل اینکه میگوید از حال فلان نپرس یعنی طاقت شنیدن حالش را نداری. دیگران به ضم تاء و لام قرائت کردهاند (که صیغه نفی باشد).
هُوَ مُوَلّیٖها فَاسْتَبِقُوا الخَیْراتِ: امام باقر7 و ابنعباس و ابنعامر و بکر از عاصم به فتح لام قرائت کردهاند. و دیگران به کسر لام خواندهاند (در صورت اول ضمیر یعنی هو بر لکل برگشت کرده و در صورت دوم بر لله و در کافی از حضرت باقر7 نقل میکند که الخیرات الولایة).
ان یَطَّوَّفَ بهما: روایت شده در شواذ از امیرالمؤمنین7 و ابنعباس و انس و سعید بن جبیر و ابیّ بن کعب و ابنمسعود اینطور خواندهاند: اَلّا یَطَوَّفَ بِهِما.
الخُطُوات: از امیرالمؤمنین7 روایت شده به ضم خاء و طاء و به همزه.
و الذین یُتوَفّون: از علی7 روایت شده به فتح یاء.
و لاتنسَؤا الفضلَ بینکم: از امیرالمؤمنین7 روایت شده: و لاتناسو@ا؟@ الفضل بینکم.
علی بن ابراهیم در تفسیرش از پدرش و او از حسین بن خالد نقل میکند که گفت حضرت علی بن موسی الرضا8 اینطور خواند: الم الله لااله الا هو الحی القیوم لاتأخذه سنة و لانوم له ما فی السموات و الارض و مابینهما و ما تحت الثری عالم الغیب و الشهادة فلایظهر علی غیبه احدا هو الرحمن الرحیم من ذا الذی الی آخر. و الحمدلله رب العالمین اینطور نقل میکند علی بن ابراهیم در تفسیر کوچکش فقد سرقها اللعین بن اللعین الاعرج الاعرج. ([26])
«سوره آلعمران»
درباره «الم» گذشت. ([27])
بِما وَضَعَتْ: از امیرالمؤمنین7 و ابنعامر و یعقوب و بکر از عاصم به ضم تاء و سکون عین خوانده شده است (که از کلام مادر مریم باشد) و دیگران به سکون تاء و فتح میم قرائت کردهاند (که حکایت باشد).
رسولاً مِن اَنفسهم: قرائت سیده نساء فاطمه زهراء3 به فتح فاء است (یعنی اشرفهم و افضلهم).
«سورة النساء»
لستَ مُؤمِناً: امام محمد باقر7 و دوری و عیسی به فتح میم دوم قرائت کردهاند (که از ماده امان مشتق باشد).
«سورة المائدة»([28])
یحکُمُ به ذَوا عدلٍ مِنکُم: امام باقر و امام صادق8 ذوعدل قرائت کردهاند (و البته مراد امام خواهد بود).
«سورة الانعام»([29])
لایُکذِّبونَک: در کافی و عیاشی از امام صادق7 نقل میکند که مردی در خدمت امیرالمؤمنین7 «فانهم لایکذِّبُونَک» خواند حضرت فرمود: بلی والله لقد کذبوه اشد التکذیب ولکنها مخففة لایَکذِبونک ای لایأتون بباطل یکذبون به حقک. و قمی این را نسبت میدهد به امام صادق7 به این لفظ انه قال لایأتون بحق یبطلون حقک. و عیاشی از امام صادق7 نقل میکند که: ای لایستطیعون ابطال قولک. در مجمع از امیرالمؤمنین نقل میکند که حضرت اینطور میخواند: لایَکْذِبونَک (به تخفیف) و میفرمود: ان المراد بها انهم لایأتون بحق احق من حقک و در مجمعالبیان نقل میکند از اکثر مفسرین که لایکذبونک بقلوبهم اعتقاداً. و نافع و کسائی و بکر لایُکْذِبونک خواندهاند (اذ اکذبه اذا وجده کاذباً او نسبه الی الکذب) و این قرائت اهلالبیت است و دیگران به فتح کاف و تشدید قرائت کردهاند.
و جناتٍ: امیرالمؤمنین علی7 و عبدالله بن مسعود و اعمش و یحیی بن یعمر به رفع قرائت کردهاند (بنابر اینکه مبتدا بوده و عطف بر لفظ قنوان باشد).
«سورة الاعراف»
اَوَ لمْ یَهدِ: امیرالمؤمنین علی7 و ابوعبدالرحمن السلمی و یعقوب از زید به نون قرائت کردهاند (اَوَ لَم نَهد و همینطور در سوره طه و المسجده) و دیگران به یاء.
«سورة الانفال»
و یَسئَلونَک عَنِ الاَنفالِ: علی بن الحسین زینالعابدین7 و امام باقر7 و امام صادق7 و زید بن علی و ابنمسعود و سعد بن ابیوقاص و طلحة بن مصرف اینطور و یسئلونک الانفال قرائت کردهاند.
لاتُصیبَنَ الذین: امیرالمؤمنین علی7 و امام باقر7 و زید بن ثابت و ربیع بن انس و ابوالعالیة «لَتُصیبنَ» قرائت کردهاند (ابنجنی گوید حذف الف به جهت تخفیف بوده و فتحه جانشین آن است، مثل اینکه میگویند ام والله به حذف الف اما) ولی قرائت جمهور همان لاتُصیبن است. ([30])
«سورة التوبة»
لااَیْمٰانَ لَه: امام علی7 و ابنعامر به کسر همزه قرائت کردهاند. در مجمع روایت کرده از امام صادق7 که معنی این است: لاعبرة بما اظهروه من الایمان ولی دیگران به فتح قرائت کردهاند یعنی عهد و قسم خود را نگهداری نمیکنند.([31])
أَ جَعَلتُم سِقایةَ الحاجِّ و عمارةَ المسجدِالحَرامِ کَمَن آمَنَ بالله و الیومِ الاخر و جاهَدَ فی سَبیلِ الله: در مجمعالبیان است که امام7 اینطور قرائت میفرمود: سُقاة الحاجِّ و عَمْرَةَ المسجدالحرام (به ضم سین و حذف یاء و فتح عین و قصر راء).([32])
یا ایها النبیُّ جاهِدِ الکفّارَ و المنافقینَ: در مجمع است که قرائت اهلالبیت چنین است: جاهِدِ الکفار بالمنافقین و امام صادق7 هم اینجا و هم در سورةالتحریم جاهِدِ الکفار بالمنافقین قرائت فرموده است و میفرماید: ان رسولالله9 لمیقاتل منافقاً قط انما کان یتألفهم. قمی در تفسیرش در سورةالتحریم از امام صادق نقل میکند که حضرت فرمود این آیه اینطور نازل شده: فجاهد رسولالله الکفار و جاهد علیّ المنافقین، فجاهد علیّ جهاد رسولالله9.
التائِبونَ: به رفع خوانده شده (با واو) و در قرائت امام باقر و امام صادق8التابعین تا الحافظین به جرّ (با یاء) خواندهاند (که صفت برای مؤمنین باشد.)([33])
لقد تابَ الله علَی النبیّ و المُهاجرینَ و الانصارِ: در احتجاج از امام صادق7 و در مجمع از امام رضا7 نقل شده که این دو بزرگوار اینطور قرائت فرمودهاند: لقَد تابَ اللهُ بِالنَّبیِّ عَلَی المُهاجرین و قمی هم از امام صادق7 همینطور نقل میکند. در احتجاج از ابان بن تغلب نقل کرده که گفت به امام صادق7 عرض کردم یابن رسولالله عامه مانند شما این آیه را قرائت نمیکنند. فرمود مگر چطور میخوانند؟ عرض کردم اینطور: و لقد تاب الله علی النبی و المهاجرین و الانصار. فرمود: ویلهم و ای ذنب کان لرسول الله حتی تاب الله منه انما تاب الله به علی امته.
و عَلَی الثَّلثةِ الَّذینَ خُلِّفوا: (عیاشی نقل میکند از امام صادق7 که آن سه نفر کعب بن مالک و مرارة بن الربیع و هلال بن امیة بودند). در مجمع گوید که امام سجاد و امام باقر و امام صادق: اینطور قرائت فرمودند: خالفوا. قمی گوید عالم (حضرت رضا7) فرمود: همانا نازل شده: و علی الثلثة الذین خالفوا و لو خلفوا لمیکن علیهم عتب (و عیاشی از امام صادق7 نقل میکند که لو کان خلفوا لکان فی حال طاعة).
و کونوا مع الصادقین:([34]) در مجمع گوید امام صادق7 من الصادقین قرائت فرموده است.
و لقد جائَکم رسولٌ من اَنفسِکُم: گویند رسولخدا9 و فاطمه زهرا3 به فتح فاء قرائت کردهاند (اَنفَسَکُم ای افضلکم و اشرفکم).
«سوره هود»
انه عملٌ غیرُ صالح: و به صیغه ماضی هم خوانده شده (انه عَمِلَ غیر صالح) و به نصب راء در غیر (ای عَمِلَ عملاً غیرَ صالح). در عیون از حضرت رضا7 نقل میکند که فرمود چطور میخوانند این آیه را؟ کسی از مردم جواب داد که انه عملٌ غیرُصالح میخوانند و بعضیها انه عَمِلَ غیر صالح و هر کسی هم که طرز اول میخواند نفاه عن ابیه فقال7 کلا لقد کان ابنه ولکن لماعصی الله نفاه عن ابیه کذا من کان منا و لمیطع الله فلیس منا و فی روایة اخری نفاه عنه حین خالفه فی دینه.
«سوره یوسف»
هَیْتَ لَکَ: از امیرالمؤمنین7 روایت شده به همزه و ضم تاء هئتُ لک (مانند جئت) به معنی تهیأت لک. دیگران به فتح هاء و تاء و بدون همزه قرائت کردهاند به معنی اقبل و تعال.
قَدْ کُذِّبوا: اهلالبیت: و ابنعباس و ابنمسعود و سعید و جبیر و عکرمة و ابوجعفر و یعقوب و خلف به تخفیف ذال قرائت کردهاند و دیگران به تشدید ذال.
«سورة الرَّعد»
لَه مُعَقِّباتٌ مِن بَین یَدیهِ وَ مِن خَلفِه یَحْفَظُونَه مِن اَمْرِ الله: قمی نقل میکند که این آیه خدمت امام صادق7 قرائت شد حضرت به خواننده آن فرمود: أ لستم عرباً فکیف یکون المعقبات من بین یدیه و انما المعقب من خلفه؟ فقال الرجل جعلت فداک کیف هذا؟ فقال انما انزلت له معقبات من خلفه و رقیب من بین یدیه یحفظونه بامر الله و من ذا الذی یقدر انیحفظ الشیء من امر الله و هم الملائکة الموکلون بالناس.
أ فلمیَیأسِ الَّذینَ: امام علی و امام علی بن الحسین و امام صادق: أ فلمیَتبیَّن قرائت کردهاند (بعضیها گویند این قرائت را به گروهی از صحابه و تابعین نسبت دادهاند ولی البته تفسیر آیه این است).
«سوره ابراهیم»
و آتیکم مِن کلِّ ما سَألتموه: امام باقر و امام صادق8 و ابنعباس و الحسن و جماعتی از صحابه و زید از یعقوب به تنوین قرائت کردهاند (کلٍ زیرا مفعول در کلام بوده: ای و آتیکم من کل ما سألتموه انیؤتیکم منه) و دیگران به اضافه (بدون تنوین) خواندهاند (پس بنابراین مفعول محذوف خواهد بود).
ربَّنا اغفر لی و لِوالدیَّ: (العیاشی قال آدم و حوا) و لولَدیّ هم قرائت شده و در جوامع از اهلالبیت: و قمی هم نقل کرده است که اینطور نازل شده است: و لولدی اسمعیل و اسحق. و از امام باقر7 از این آیه سؤال شد فرمود: هذه الکلمة صحفها الکتّاب انما کان استغفاره لابیه عن موعدة وعدها و انما کان ربنا اغفر لی و لوَلَدیَّ اسمعیل و اسحق.
و اِن کانَ مَکرُهم: امیرالمؤمنین7 و عمر بن مسعود: و ان کادَ مکرهُم قرائت کردهاند.
«سورة الحجر»
قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُستقیمٌ: اهلالبیت: و صحابه و یعقوب عَلِیٌ به کسر لام و رفع یاء با تنوین قرائت کردهاند ولی باقی به همین قرائت مشهور. احمد بن مهران از عبدالعظیم بن عبدالله الحسنی از هشام بن حکم از ابیعبدالله7 روایت میکند که فرمود: هذا صراطُ عَلِیٍّ مستقیم. (و البته در این صورت احتمال اضافه هم میرود). و عیاشی از امام سجاد نقل میکند که فرمود او امیرالمؤمنین است.
«سورة الاسری»
اَمرْنا مُترفیها: عیاشی از امام باقر7 نقل میکند اَمَّرنا (به تشدید میم به معنای کثرنا است) و از علی7 آمُرنا (بر وزن عامرنا، یقال امرت الشیء و امرته فامر اذا کثر) روایت شده و یحیی و حسن به کسر میم (بر وزن عمرنا) قرائت کردهاند و دیگران به تخفیف و غیرممدود خواندهاند.
و قُرآناً فَرَقناهُ: علی7 و ابنعباس و ابیّ به تشدید خواندهاند.
«سورة الکهف»
یأخُذُ کلّ سفینةٍ غصْباً: در مجمع است امام باقر و امام صادق8 کل سفینة صالحة غصباً قرائت میفرمودند. و گوید این هم قرائت امیرالمؤمنین7 است و قمی گوید اینطور نازل شده است. (و قال و اذا کانت معیوبة لمیأخذ منها شیئاً).
وَ اَمّا الغُلامُ فَکانَ اَبَواهُ مُؤْمِنین: در مجمع نقل میکند که امام صادق7 میخواند: و اما الغلام فکان کافراً و ابواه مؤمنین. و عیاشی نقل میکند که امام باقر یا امام صادق8 میفرمود: و کان ابواه مؤمنین و طُبِعَ کافراً. و همینطور است در علل از امام صادق7 و قمی میگوید: و هو طبع کافراً و گوید همینطور نازل شده فنظر الی جبینه و علیه مکتوب و طبع کافراً.
أ فحسبَ الَّذینَ کفروا: در مجمع است که امیرالمؤمنین7 به رفع باء و سکون سین قرائت میفرمود (ای اکافیهم فی النجاة) و همچنین ابنیعمر و حسن و مجاهد و عکرمة و قتادة و الضحاک و ابن ابیلیلی قرائت میکردهاند. ولی قرائت مشهور همان أفحسب به کسر سین و فتح باء (به معنای فظنوا) است.
«سوره مریم»
و اِنّی خِفْتُ المَوالیَ: در جوامع و مجمع است از امام سجاد و امام باقر8 و ابنعباس و زید بن ثابت و بعضی از صحابه به فتح خاء و تشدید فاء و کسر تاء (خَفَّتِ) قرائت کردهاند و باقی به کسر فاء و تخفیف و سکون فاء و ضم تاء خواندهاند.
یرِثُنی وَ یَرِثُ مِن آلِیعقوبَ: در مجمع است که پیغمبر9 و امام باقر7 یرثُنی وارثٌ من آلیعقوب قرائت میکردهاند (بنا بر اینکه وارث فاعل یرث باشد و این را در علم بیان تجرید گویند).
یومَ نَحشُرُ المتّقینَ الَی الرَّحمنِ وَفْداً و نَسوقُ المجرمینَ الی جهنَّمَ وِرْداً: در روایات اهلالبیت: است که حضرت رسول9 میخواند: یوم یُحشَرُ المتقونَ الی الرَّحمنِ وَفْداً و یُساقُ المجرمونَ الی جهنَّمَ وِرْداً. و در داستانی که آخر کتاب عیونالرضا7 نقل شده به دست میآید که از حضرت رضا هم شنیده شده است.
«سوره طٰه»
اَکادُ اُخفیها: در مجمع و جوامع از امام صادق7 است که: اَکادُ اُخفیها مِن نفسی و قرائت ابیّ هم همینطور است.([35])
لَنُحرّقنَّه: علی7 و ابنعباس و ابوجعفر به فتح نون و کسر حاء و تخفیف راء قرائت کردهاند. و دیگران به فتح نون و سکون حاء و کسر راء خواندهاند و قرائت مشهور به ضم نون و فتح حاء و کسر راء با تشدید آن و نون نافیه میباشد.
«سورة الانبیاء»
وَ اِن کانَ مثقالَ ذَرَّةٍ: اهلالبیت: و ابنعباس و مجاهد در اینجا و در سوره لقمان به رفع لام قرائت کردهاند (زیرا اسناد داده شده فعل به مثقال).
اَتینا بها: امام جعفر صادق7 و ابنعباس و مجاهد به مد (به معنی جازینا بها) قرائت کردهاند. و دیگران به قصر (به معنای احضرناها).
و حَرامٌ: حمزه و کسائی و ابوبکر به کسر حاء و سکون راء بدون الف (و حِرْمٌ) قرائت کردهاند. و دیگران به فتح حاء و الفی بعد از راء خواندهاند و این هم قرائت امام جعفر صادق7 است (و این دو لغت مثل حلّ و حلال است).
«سورة الحج»
رِجالاً: در مجمع است که امام صادق7 رُجّالاً میخواند (به ضم راء و تشدید جیم).
صَوافّ: امام محمدباقر7 و ابوعمرو و هشام و کسائی و خلف و ابنعباس و ابنمسعود صَوافِن به نون قرائت کردهاند (که مشتق از صفن الفرس است اذا قام علی الثلث و علی طرف سنبک الرابعة لان البدنة تعقل احدی یدیها فتقوم علی ثلث و السنبک کقنفذ ضرب من العدو و طرف الحافر).
و صَلَوات: در مجمع است که قرائت امام صادق7 و صُلُوات (به ضم صاد و لام) میباشد.
«سورة المؤمنون»
و الذینَ یُؤتُونَ ما آتَوْا و قُلوبُهم وَجِلةٌ: در شواذ است که قرائت پیغمبر9 یأتون ما اتوا به قصر میباشد (ای انهم یعملون العمل و هم یخافونه و یخافون لقاء الله).([36])
«سورة النور»
و لاتَتّبعوا خُطواتِ الشیطان: از علی7 خُطُؤات به همزه روایت شده است.
و لیَعفوا و لیَصفحوا: روایت شده از پیغمبر9 به تاء و به یاء هر دو.
فانَّ اللهَ مِن بعدِ اِکراهِهِنَّ غفورٌ رحیمٌ: و البته من بعدِ اکراههنَّ لهُنَّ غفور رحیم هم خوانده شده است و این نوع قرائت را در مجمع به امام صادق7 نسبت داده است (لام در لهن متعلق به غفور خواهد بود).
اِنما کانَ قولَ المؤمنین: در مجمع است که علی7 قولُ المؤمنین (به رفع لام) قرائت فرموده است.([37])
اَنیَضعنَ ثیابَهُنَّ: ابوجعفر و ابوعبدالله8 انیَضَعنَ مِن ثیابِهِنَّ قرائت کردهاند و این قرائت هم از ابنعباس و سعید بن جبیر روایت شده است.
«سورة الفرقان»
اَنْنتَّخِذَ مِن دونِک من اولیاء: در مجمع است که امام صادق7 به ضم نون و فتح خاء قرائت میفرمود.
و یمشونَ فی الاَسواق: در مجمع است که علی7 به ضم یاء و فتح شین مشدده قرائت میفرمود (ای یدعون الی المشی).([38])
فدمَّرناهُم تدمیراً: در مجمع است که علی7 فدمّرانّهم به نون تأکید ثقیله قرائت میفرمود و در روایتی فدمّراهم.([39])
«سورة النمل»
فلمّاجاءَتهم آیاتُنا مُبصِرةً: علی بن الحسین8 و قتادة به فتح میم و صاد قرائت کردهاند (ای مکاناً یکثر فیه التبصر).
«سورة العنکبوت»
فَلَیعلَمَنَّ اللهُ الذینَ صَدَقوا وَ لَیَعلمَنَّ الکاذبینَ: در مجمع است که امیرالمؤمنین و امام صادق8 به ضم یاء و کسر لام (در هر دو جا) قرائت کردهاند (من الاعلام ای لیعرفهم الناس).
«سورة الروم»
کیفَ یُحییِ المَوتی: از علی7 تحیی الموتی به تاء روایت شده است.
«سورة لقمان»
وَ البحرُ یَمُدُّهُ: امام جعفر صادق7 و ا لبحر مداده قرائت میفرمود.
«سورة السجدة»
اذا ضَللنا: در جوامع است که امیرالمؤمنین7 به مهمله و کسر لام قرائت میفرمود (اذا صللنا من اصل اللحم اذا انتن).
«سورة الاحزاب»([40])
«سورة السبا»
فلمّاخَرَّ تَبَیَّنتِ الجِنُّ: امام سجاد و امام صادق8 یَبیَّنتِ الانس ان الجن ان لو کانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فی العذاب المهین.
ربَّنا باعِد بینَ اَسفارِنا: امام محمدباقر7 و ابنعباس و یعقوب و سهل ربُّنا به ضم و باعَدَ به فتح عین و دال مخففه قرائت کردهاند و دیگران ربَّنا به نصب و باعِد به کسر عین (صیغه امر یعنی دعاء) قرائت کردهاند.
«سورة یس»([41])
یا حسرةً علَی العباد: امام علی بن الحسین8 و ابیّ و ضحاک و مجاهد یا حسرةَ العباد به اضافه قرائت کردهاند.
لِمستقرٌ لها: علی بن الحسین و محمدباقر و جعفرصادق: و ابنعباس و عکرمة و ابنمسعود و عطاء لامستقرَّ لها به نصب راء قرائت کردهاند (ای لاسکون لها فانها متحرکة دائماً).
قالوا یا وَیلنا مَن بَعَثنا مِن مَرقَدِنا: در جوامع است که امیرالمؤمنین7 مِنْ بَعْثِنا قرائت کرده است ( مِن جارّه و مصدر).
«سورة الصافات»
بَلْ عَجبتَ: علی7 و ابنعباس و کسائی به ضم تاء (ای علی کمال قدرتی و کثرة خلائقی).([42])
فَلَمّا اَسلَما: علی7 و امام صادق7 و ابنمسعود و ابنعباس و مجاهد فلما سلّما (بدون الف با لام مشدد) قرائت کردهاند (از تسلیم گرفته شده و تسلیمبودن ابراهیم و فرزندش را میفهماند) و دیگران اسلما خواندهاند (یعنی راضی به امر خدا و اطاعت او را کردند و بعضی گویند معنای این آیه این است که سلم الاب ابنه لله و سلم الابن نفسه لله).
الْیاسین: اهلبیت: و نافع و ابنعامر و یعقوب و جماعتی از عامه آلَیاسین قرائت کردهاند (جدا) مانند آلمحمد زیرا در مصحف امامشان چنین یافتند).([43])
مأة الفٍ او یزیدونَ: امام صادق7 و یزیدون قرائت فرموده است.([44])
یا ابلیسُ ما مَنَعَکَ اَنتسجُدَ لِما خلقتُ بیدی: در کتاب عیون و کتاب توحید نقل میکند که امام رضا7 بر لما خلقت وقف کرد و به بیدی استکبرت ابتداء فرمود، ولی سجاوندی وقف بر بیدی کرده و به استکبرت ابتداء نموده است.
«سورة الزمر»([45])
«سورة الزخرف»
یا مالکُ: علی7 و ابنمسعود و یحیی و اعمش یا مالُِ مکسور و مضموم به ترخیم (آخرش را انداختهاند) قرائت کردهاند (شاید اشاره باشد به کثرت ضعف ایشان که نمیتوانند لفظ را به تمامی اداء کنند).
«سورة الاحقاف»
اَوْ اَثارةً مِن عِلْمٍ: امیرالمؤمنین7 به سکون ثاء بدون الف (اَوْ اَثْرَةٍ) قرائت فرموده است ولی قرائت مشهور با الف است.
وَ وصَّینا الانسانَ بوالدیهِ اِحساناً حملتْهُ اُمُّه کُرهاً و وَضَعَتْهُ کُرْها و حَمْلُه و فصالُه ثلثونَ شهراً: روایت شده از علی7 و ابیعبدالرحمن السلمی حَسَناً به فتح حاء و سین و اهل کوفه احساناً خوانده و دیگران حُسناً قرائت کردهاند.([46])
«سورة محمد9»
مَثَلُ الجَنَّة: علی7 امثال الجنة قرائت فرمود (مجمع).
انْ تَوَلَّیْتُم اَنتُفسِدوا: از پیغمبر9 روایت شده اِنْوَلّیتُم.([47])
و لَنَبلُونَّکم حتّی نَعلمَ المجاهدینَ و نَبلو اَخبارکم: هر سه فعل به یاء قرائت شده و در مجمع نسبت میدهد به امام باقر7. ([48])
«سورة الفتح»([49])
«سورة الحجرات»
و ان جاءکُم فاسقٌ بِنبأٍ فَتَبَیَّنوا: امام محمدباقر7 و کسائی و خلف در اینجا و در سوره نساء به ثاء سه نقطه و تاء خواندهاند (از تثبّت) ولی دیگران به باء و یاء و نون خواندهاند (از تبیّن).([50])
«سورة ق»
و جائتْ سکرةُ المَوتِ بالحقّ: اهلالبیت: و جائت سکرة الحق بالموت خواندهاند.([51])
«سورة النجم»([52])
«سورة الرحمن»([53])
«سورة الواقعة»
وَ تَجعلونَ رزقکم اَنَّکم تُکذبون: علی7 و ابنعباس از پیغمبر9 و تجعلون شکرکم خواندهاند.([54])
فروح و ریحانٌ و جنة نعیم: در جامع الجوامع است روح به ضم که از امام باقر روایت شده است (ای فرحمة لان الرحمة کالحبات للمرحوم).([55])
«سورة الحدید»([56])
«سورة الدهر»([57])
«سورة النبأ»([58])
و کذبوا بایاتنا کِذّاباً: از امیرالمؤمنین علی7 کذابا به تخفیف روایت شده ولی قرائت مشهور به تثقیل است.
«سورة عبس»
فانتَ لَه تَصَدّی … و انتَ له تلَهّی: امام باقر7 به ضم دو تاء و فتح صاد و لام قرائت فرموده است (تُصدّی و تُلهّی).
«سورة التکویر»
و اذا المَوؤُدة سُئلت بِأیّ ذنبٍ قُتِلت: در مجمع از امام باقر و امام صادق8 روایت میکند به فتح میم و واو (مَوَدّة)@ و همچنین از ابنعباس نقل میکند.([59])
«سورة التطفیف»
خِتامُهُ مِسکٌ: علی7 خاتمه مسک قرائت فرمود و دیگران ختامه.
«سورة الاعلی»
و الَّذی قدَّرَ فهدی: علی7 و کسائی قَدَر به تخفیف قرائت کردهاند و دیگران به تشدید آن.([60])
«سورة الغاشیة»
أ فلا ینظرون الی الاِبِل کیفَ خُلقتْ . . . و رُفعتْ . . . و نُصبتْ . . . و سُطحتْ: از علی7 به فتح حرفهای اول و ضم تاء روایت شده (خَلَقتُ الخ) در این صورت مفعول در همه محذوف است و معنی دلالت بر آن دارد ای کیف خلقتها و کیف رفعتها الخ).
«سورة الشمس»
و لایخافُ عُقبیٰها: امام صادق و امام باقر8 و نافع و ابنعامر فلایخاف به فاء قرائت کردهاند و مصاحف اهل شام و مدینه همچنین مرسوم است ولی دیگران به واو قرائت نمودهاند.
«سورة اللیل»
و اللیل اذا الی و ماخلق الذکر و الانثی: در شواذ میگوید قرائت پیغمبر9 و علی بن ابیطالب7 و ابنمسعود خلق الذکر و الانثی بدون «ما» است.([61])
«سورة الضحی4»
ما ودَّعَکَ: در شواذ است که قرائت پیغمبر9 به تخفیف است ولی قرائت مشهور به تشدید میباشد.
«سورة القدر»([62])
«سورة لمیکن (البینة)@»([63])
«سورة الزلزال»([64])
خیراً یَرَه، شراً یَرَه: در هر دو علی7 به ضم یاء قرائت فرموده است ولی دیگران به فتح یاء در هر دو.
«سورة العادیات»
فَوَسطنَ به جَمعاً: علی7 به تشدید سین (فوسّطن) قرائت فرموده است و دیگران به تخفیف.([65])
«سورة التکاثر»
لَتَرَوُنّ الجَحیم: شیخ ابوعلی گوید علی7 به ضم تاء قرائت فرموده است و دیگران به فتح.([66])
«سورة الکوثر»([67])
5ــ آیاتی که به سه وجه قرائت شده است (از حیث اعراب و بناء و امثال این دو):
الف: قوله تعالی الحمدُ لله: به رفع بنا بر ابتدائیت قرائت شده است. و منصوب بنا بر مصدریت (اختصصت الحمد لله) خوانده شده. و مکسور هم خوانده شده بنا بر اینکه دال متابعت از حرکت لام کرده باشد.
ب: قوله تعالی ربِّ العالمین: ربّ مجرور باشد بنا بر اینکه صفت الله محسوب شود. مرفوع به تقدیر مبتداء هو رب العالمین. منصوب به تقدیر فعل اعنی رب العالمین یا اینکه منادی باشد یا رب العالمین.
ت: قوله تعالی الرحمن الرحیم: به هر سه طور خوانده @شده@ است مثل رب العالمین.
ث: قوله تعالی اثنتاعشرة عیناً: به سکون شین طبق لغت تمیم و کسر شین مطابق لغت حجاز و فتح شین که آن هم لغتی است.
ج: قوله تعالی بینَ المَرءِ: در میم «مرء» سه طور خوانده شده چون لغات آن چنین است.
ح: قوله تعالی فبُهتَ الذی کفرَ: گروهی مجهول خواندهاند. عدهای معلوم فَبَهَتَ یا فَبَهِتَ یا فَبَهُتَ (بر وزن: ضرب، علم، حسن).
خ: قوله تعالی ذُریَّةً بعضُها: ذال را سه طور خواندهاند.
د: قوله تعالی و اتَّقوا الله الذی تساءَلونَ به وَ الاَرحامَ: به نصب خواندهاند تا عطف بر الله باشد و مجرور خواندهاند تا عطف بر ضمیر به باشد و به رفع خواندهاند بنابر ابتدائیت و خبر هم محذوف ای و الارحام ممایجب انتتقوه و انتحتاطوا لانفسکم.
ذ: قوله تعالی لایَستوِی القاعِدونَ من المؤمنین غیرِ اولی الضَّررِ: غیرُ به رفع خوانده شده که صفت قاعدون باشد و به جر خواندهاند که صفت مؤمنین باشد و به نصب خواندهاند تا استثناء باشد.
ر: قوله تعالی فجزاءٌ مِثلَ ما قَتَلَ مِنَ النعم: به جرّ مثلِ خواندهاند که مضافالیه جزاء باشد و به رفع و تنوین خواندهاند که صفت جزاء باشد و به نصب خواندهاند که مفعول او باشد.
ز: قوله تعالی واللهِ ربِّنا: به جرّ ربِّنا خواندهاند که نعت یا بدل باشد و به نصب آن خواندهاند که منادی باشد یا به تقدیر امدح و به رفع ربنا با الله قرائت شده که مبتداء باشند و خبر.
س: قوله تعالی وَ یَذَرَک و آلِهَتَک: به رفع یذرک و نصب و جزم قرائت شده است.
ش: قوله تعالی فاَجمعوا امرَکُم و شُرکائَکم: به نصب شرکاء خوانده شده که یا مفعولمعه و یا معطوف باشد یا به تقدیر واعوا و به رفع آن خواندهاند که عطف بر ضمیر فاجمعوا بوده یا مبتداء که خبرش حذف است باشد و مجرور خوانده که عطف بر کُم در اَمرکُم باشد.
ص: قوله تعالی وَ کَأیِّن مِن آیةٍ فی السَّموات و الارضِ یَمُرّونَ علیها: به جرّ ارضِ خواندهاند تا عطف بر ماقبلش باشد و به نصب آن خواندهاند که بر باب اشتغال حمل شود و به رفع خواندهاند بنابر ابتدائیت و خبرش مابعدش باشد.
ض: قوله تعالی مَوعِدَک بِمَلکنا: میم بملکنا را سه وجه خواندهاند.
ط: قوله تعالی و حرامٌ عَلی قَریةٍ: حرام به لفظ ماضی (حرم: به فتح راء و کسر راء و ضم راء) قرائت شده و به لفظ صفت هم خوانده شده (به کسر راء و سکون راء با فتح حاء ــ و سکون راء با کسر حاء ــ و حرام به فتح و الف و روی هم رفته هفت نوع قرائت میشود).
ظ: قوله تعالی کوکبٌ دُرّیٌّ: دال را سه طور خواندهاند.
ع: قوله تعالی یٰسٓ9: قرائت مشهور به سکون نون است. و شاذاً به فتح هم خوانده شده به جهت خفت و به کسر هم خواندهاند به جهت التقاء ساکنین و به ضم هم خواندهاند بنابر نداء.
غ: قوله تعالی وَ لاتَ حینَ مَناصٍ: به نصب حینَ خوانده شده و رفع حین و جرّ حین.
ف: قوله تعالی و قیلِهِ یا رَبِّ: به نصب خوانده شده بنا بر مصدریت. به جر خوانده شده بنابر عطفبودن بر علم الساعة و به رفع هم خوانده شده (شاذاً) بنا بر ابتدائیت.
ق: قوله تعالی سواءً لِلسّائلینَ: به نصب خواندهاند بنا بر حالیت. به رفع خواندهاند (شاذاً) ای هو سواءٌ. به جر خواندهاند که حمل شده باشد بر ایام.
ک: قوله تعالی قٓ: مانند آنچه در یس گفتیم.
ل: قوله تعالی الحُبُکِ: هفت لغت در آن است: ضم حاء و باء، کسر هر دو، فتح هر دو، ضم حاء و سکون باء.
م: قوله تعالی و الحَبُّ ذوالعَصفِ و الرَّیحانُ: به نصب در هر سه قرائت شده و به رفع در دوتای اول و به جر در آخری و به رفع در هر سه.
ن: قوله تعالی و حورٌ عینٌ کاَمثالِ اللُؤلؤ المکنون: به رفع هر دو و جر هر دو و نصب هر دو (به تقدیر فعلی: ای و یزوجون) قرائت شده است.
6ــ اسماء و کنایاتی که در قرآن وارد شده است:
1ــ آدم ابوالبشر7: دستهای گویند آدم مشتق است از أدمة و از همین جهت غیرمنصرف است. بعضی گفتهاند اسماء انبیاء همه اعجمی هستند، مگر چهار تا و آنها آدم و صالح و شعیب و محمد ــ علیهم السلام و علی آلمحمد صلوات الله تبارک و تعالی ــ میباشند. گویند آدم را آدم نامیدند زیرا او خلق شده از ادیمالارض. بعضی گویند آدم اسمی است سریانی اصلش آدام است بر وزن خاتام معرب شده به حذف الف دومی. زندگی کرد 960 (تسعمأة و ستین) و گویند همانطوری که در کتابهای تواریخ مشهور شده هزار سال (الف سنة).
2ــ نوح7: اعجمی است و معرب شده است. نوح را نوح گفتند چون زیاد گریه میکرد بر خویش. و اسمش عبدالغفار است و بعضی گویند عبدالملک و بعضی گفتهاند عبدالاعلی است. بین آدم و نوح ده قرن فاصله است فلبث فی قومه الف سنة الا خمسین عاماً (950 سال در بین قومش بود) و بعد از طوفان هم شصت (ستین) سال زندگی کرد. تولد نوح بعد از وفات آدم صد و بیست و هفت سال (مأة و ستة و عشرین سنة) بوده است. گویند از همه انبیاء عمر نوح بیشتر بوده است.
3ــ ادریس7: گویند این اسم سریانی است و گویند عربی است مشتق از دراسة به جهت زیاد درسدادن او صحف را گویند. او بالا رفت و او در سن 350 سالگی بود (ابن ثلثمأة و خمسین سنة). او پیغبری هست که از طرف خدا فرستاده شده برای خلق و اول کسی است که خط نوشت به وسیله قلم و بین ادریس و بین نوح هزار سال بوده است.
4ــ ابرٰهیم7: گویند اسمی است که قبل از پیدایش لغت عرب بوده و عربی نیست ولی عرب تکلم به آن کردهاند بر وجوهی که اشهر آنها ابرٰهیم است و گویند براهام و ابراهم هم خوانده شده و ابرهم و اسمی است سریانی معنایش رحیم است. و گویند مشتق است از برهمة و برهمة شدةالنظر باشد. ابراهیم در ابتدای دو هزار سال از خلقت آدم گذشته به دنیا آمد و مدت زندگی او 575 سال (مأة و خمسة و سبعین سنة) و گویند مرده و دارای دویست سال بوده است.
5ــ اسمعیل7: بزرگترین فرزند ابراهیم بوده و مدت زندگیش 194 سال (مأة و اربعة و تسعین) بوده است.
6ــ اسحق7: بعد از اسمعیل متولد شده (بعد از چهارده سال از تولد اسمعیل) و مدت زندگی او 180 سال (مأة و ثمانین سنة) است.
7ــ یعقوب7: مدت زندگیش 147 سال (مأة و سبعاً و اربعین سنة) و یعقوب اسمی است اعجمی که اصل اشتقاق ندارد.
8ــ یوسف7: یوسف را در سن 12 سالگی در چاه انداختند@در اصل: افتاده@ و پدرش را ملاقات کرد بعد از 80 سال و مرد در سن 120 سالگی.
9ــ لوط7: گویند لوط پسر هاران است و عن ابنعباس قال لوط هو ابن اخ ابراهیم.
10ــ هود7: گویند شبیهترین مردم به آدم بوده است.
11ــ صالح7: (بعث الی قومه حین راهق الحلم فلبث فیهم اربعین عاماً). گویند از عرب بوده و نبوده بین نوح و ابراهیم مگر هود و صالح.
12ــ شعیب7: گویند زیاد نماز میخوانده و به او خطیبالانبیاء گویند. و برای رهبری دو امت برانگیخته شده (مدین و اصحاب الایکة).
13ــ موسی7: اسمی است سریانی زیرا موسی را انداختند بین آب و شجره و آب به لغت قبطیه مو و درخت سی نامیده میشود و مدت زندگی او 120 سال (مأة و عشرین سنة) میباشد.
14ــ هرون7: برادر موسی است و گویند برادر امّی بوده. بعضی گویند برادر ابی تنها بوده و قبل از موسی مرده و یک سال از موسی بزرگتر بوده است.
15ــ داود7: مدت زندگی او 140سال (مأة و اربعین سنة) و بعضی گویند 100 سال (مأة سنة) بوده است و در این مدت چهل سال سلطنت داشته و دوازده فرزند دارا بوده است.
16ــ سلیمان7: فرزند داود بوده و پدرش در بیشتری از کارها با او مشورت مینموده (با کوچکی سن او) زیرا عقل او سرشار و کارهایش متین و استوار بوده است. اهل تاریخ گویند به پادشاهی رسید در سن سیزده سالگی و شروع به ساختن بیتالمقدس نمود بعد از چهار سال از تاجگذاریش و دارای 53 سال (ثلث و خمسون سنة) بوده است.
17ــ ایوب7: از بنیاسرائیل میباشد. گویند قبل از موسی و بعد از شعیب بوده است و گویند بعد از سلیمان بود و در سن 70 (سبعین) سالگی مبتلا شد و مورد آزمایش الهی واقع شد. مدت این آزمایش 7 سال (سبع سنین) و بعضی گویند مدت امتحان او 13 سال (ثلاثعشرة سنة) و گروهی گویند سه سال (ثلث سنین) بوده است. و مدت عمرش 93 سال (ثلث و تسعین سنة) میباشد.
18ــ ذوالکفل7: گویند او پسر ایوب است. خدا بعد از ایوب فرزندش بشیر بن ایوب را به پیغمبری برگزید و او را ذوالکفل نامید. و امر کرد او را که مردم را به توحید خدا دعوت کند. و محل اقامت او در مدت عمرش شام بوده است که در همانجا هم وفات یافته و مقدار زندگیش 75 سال (خمس و سبعون سنة) بوده است. بعضی گویند ذوالکفل همان الیاس است و بعضی گویند پیغمبری است که اسمش ذوالکفل بوده است. گویند مردی نیکوکار و صالح بوده عهدهدار کارهایی شد و از عهده آنها هم خوب برآمده است. و گویند ذوالکفل همان زکریا است زیرا خدا درباره زکریا میفرماید: و کفلها زکریا انتهی (زکریا عهدهدار آن کارها@ شد). بعضی گویند او پیغمبری بوده که: تکفل الله له فی علمه نصف عمل غیره من الانبیاء. و بعضی گفتهاند: او پیغمبر نبوده بلکه الیسع او را به جانشینی خود انتخاب کرده است، پس به عهده گرفته که روز روزه گیرد و شب به عبادت مشغول شود. بعضی گویند به عهده گرفت که هر روزی صد رکعت نماز بجا آورد و بعضی گویند او الیسع و او دو اسم داشته است.
19ــ یونس7: او پسر متّی (به فتح میم و تشدید تاء با یاء مقصور) بوده. گویند اسم او امّه است. گویند او در زمان پادشاهانی از طوایف فارس بوده است و گویند در شکم ماهی چهل روز بود. و روی عن ابیعبدالله جعفر بن محمد الصادق8 سبعة ایام. و گویند سه روز. و گویند او را ماهی در ضحی (برآمدگی روز) بلعید و در شب رها ساخت. در یونس شش لغت است. نون را سه جور بخوانند با یاء و همزه (6=2*3) و قرائت مشهور ضم نون با یاء میباشد ولی طلحة بن مصرف به کسر یونس و یوسف قرائت کرده و آن دو را عربی دانسته مشتق از انس و اسف و البته این قرائت شاذ است.
20ــ الیاس7: گویند او از سبط هارون برادر موسی بن عمران میباشد و گویند از سبط یوشع است و گویند زندگی و عمر او مانند عمر خضر است و او تا پایان دنیا باقی است. و گاهی در آخر لفظ الیاس یاء و نونی اضافه میشود در قول خدای متعال: سلام علی الیاسین. همچنانکه در ادریس ادراسین گویند. ولی در قرائت اهلالبیت: گذراندیم که الیاسین یعنی آلیاسین و مراد آلمحمد: میباشد.
21ــ الیسع7: او فرزند اخطوب بن العجوز است و عامه به یک لام مخفف قرائت کردهاند ولی بعضی از آنها به دو لام با تشدید (اللیسع) خواندهاند پس بنابراین لفظ الیسع اعجمی است و گویند عربی است که از فعل نقل یافته (وسع یسع).
22ــ زکریا7: از ذریه سلیمان بن داود بوده و اسمی است اعجمی و در آن پنج لغت است که مشهور آنها مد و دوم قصر و سوم زکریّ بتشدید الیاء و چهارم به تخفیف یاء و پنجم زکر (بر وزن قلم) است.
23ــ یحیی7: فرزند زکریا است و اولین کسی است که به نام یحیی نامیده شد. (طبق نص قرآن) شش ماه (ستة اشهر) قبل از عیسی متولد شده و پیغمبر شد در بچگی و به ظلم و ستم شهید شد و خدا بختالنصر و سپاهش را بر قاتل او مسلط فرمود. یحیی اسمی است اعجمی و گفتهاند عربی است و در هر حال غیرمنصرف است. و به این نام نامیده شد زیرا خدا به وسیله او ایمان را زنده کرد. و بعضی گویند که رحم مرده مادرش چون به وجود این فرزند زنده شد و این سبب نامگذاریش گردید. و بعضی گویند علت این نامگذاری شهید شدن او است و شهداء هم زندگانند و غیر اینها از تأویلات.
24ــ عیسی بن مریم بنت عمران:: خدا او را خلق کرد بدون پدر و مدت حمل او یک ساعت بوده است و گفتهاند سه ساعت و گویند شش ماه بوده و بعضی گویند هشت ماه و گروهی نه ماه گفتهاند. و مریم در سن ده سالگی و بعضی گویند پانزده ساله بوده است. و حضرت عیسی به آسمان بالا رفت و سی و سه سال عمر داشت. و همو است که نازل میشود و دجال را میکشد و ازدواج میکند و خدا به او فرزندی عنایت میکند و حج مینماید و در زمین هفت سال میماند و دفن میشود نزد پیغمبر9.
25ــ محمد بن عبدالله9: در قرآن نامهای متعددی به حضرت داده شده است.
7ــ اسماء ملائکه که در قرآن ذکر شده است: 1ــ جبرئیل. 2ــ میکائیل. 3ــ هاروت. 4ــ ماروت. 5ــ الرّعد (ملکی است که موکل به سحاب است و گویند ملکی است که تسبیح میکند). 6ــ البرق. 7ــ مالک (خازن جهنم). 8ــ السجل (ملکی است که موکل به صحف میباشد). 9ــ قعید (گفته شده قعید اسم ملکی است که کاتب گناهان است). 10ــ الروح (ملکی است بزرگتر از ملائکه از حیث خلقت).
8ــ نام پیشینیان که در قرآن ذکر شده و پیغمبر نبودهاند: 1ــ عمران پدر مریم. 2ــ ذوالقرنین. 3ــ عزیر (مردی صالح بوده است، گفته شده که پیغمبر است). 4ــ لقمان (گفته شده که پیغمبر است). 5ــ یوسف (در سوره غافر). 6ــ یعقوب (در اول سوره مریم). 7ــ تقی@ (در قول خدا: ان کنت تقیّاً).
9ــ نام زنهایی که در قرآن برده شده است: 1ــ مریم (فقط همین یک اسم است).
10ــ نام کفاری که در قرآن یاد گردیده است: 1ــ قارون. 2ــ جالوت. 3ــ هامان. 4ــ آزر. 5ــ بشریٰ.
11ــ نام قبیلههایی که ذکر شده است: 1ــ یأجوج. 2ــ مأجوج. 3ــ عاد. 4ــ ثمود. 5ــ مدین. 6ــ قریش. 7ــ روم.
12ــ نام اقوام و دستهجاتی که نسبت به دیگران داشتهاند: 1ــ قوم نوح. 2ــ قوم لوط. 3ــ قوم تبّع. 4ــ قوم ابراهیم. 5ــ قوم یونس. 6ــ قوم هود. 7ــ قوم صالح. 8ــ قوم فرعون. 9ــ اصحاب الایکة.
13ــ نام بتهایی که در قرآن یاد شده است: 1ــ ودّ. 2ـ سَواع. 3ـ یغوث. 4ـ یعوق. 5ـ نسر. 6ـ اللات. 7ـ العزّی4. 8ـ مناة. 9ـ الرّجز. 10ـ الجبت. 11ــ الطاغوت. 12ــ الرشاد. 13ــ بعل.
14ــ نام شهرها و بقعهها و امکنه و کوههایی که در قرآن یاد گردیده است: 1ـ بکة: اسمی است برای مکه. 2ـ المدینة. 3ـ بدر. 4ـ حنین. 5 ـ المشعرالحرام. 6ـ مصر. 7ـ بابل. 8ـ الایکة. 9ـ الحجر. 10ـ الاحقاف. 11ـ طور سیناء. 12ـ الجودی. 13ـ طوی. 14ـ کهف. 15ـ الرقیم. 16ـ العرم. 17ـ جدد. 18ـ الصریم. 19ـ ق. 20ـ الطاغیة.
15ــ نام اماکن آخرت که در قرآن ذکر شده است: 1ـ الفردوس. 2ـ علیون. 3ـ الکوثر. 4ـ سلسبیل. 5ـ تسنیم. 6ـ سجین. 7ـ الصعود. 8ـ موبق. 9ـ غیّ. 10ـ اثام. 11ـ ویل. 12ـ السعیر.
16ــ نام ستارگانی که در قرآن یاد گردیده است: 1ـ الشمس. 2ـ القمر. 3ـ الطارق. 4ـ الشعری.
17ــ کنیه در قرآن جز «ابیلهب» یافت نمیشود.
18ــ القابی که در قرآن ذکر شده است: 1ـ اسرائیل. 2ـ المسیح. 3ـ ذوالقرنین. 4ـ فرعون. 5 ـ تبّع.
19ــ صورت مخاطباتی که در قرآن واقع گردیده است:
1ــ خطاب عام مانند قوله تعالی: اللهُ الَّذی خَلَقَکُم.
2ــ خطاب خاص مثل قوله تعالی: یاایها الرَّسول بَلِّغ.
3ــ خطابی که صورتاً عام است ولی اراده خاص شده است مثل قوله تعالی: یاایَّها الناس اتَّقُوا رَبَّکُم که اطفال و مجانین در این خطاب داخل نیستند.
4ــ خطابی که ظاهراً خاص است ولی عام اراده شده.
تايپ اين پرونده در تاريخ 25/7/1389 توسط محمدکاظمی به اتمام رسيد.
مقابله اين پرونده در تاريخ 18 / 10 / 1389 به اتمام رسيد.
مقابله دوباره اين پرونده در تاريخ 24/6/1395 توسط آقاي زماني و عبدالحسيني انجام شد.
(1) همانطوری که در متن تذکر دادهایم، رسمالخط مصاحف شریفه طبق روایت حفص از عاصم میباشد. و از طرفی عاصم دو راوی دارد، یکی حفص و دیگری ابیبکر. لذا میخواهیم در اینجا موارد اختلاف این دو راوی را ذکر کنیم. اصل لغت که نوشته میشود روایت حفص و توضیح جلوی لغت از ابیبکر است. @پاورقي بعداً با دقت مقابله شود، و اعرابها وارد شود.@
«سوره بقره»
1ــ اتّخذتّم ! به ادغام
2ــ هُزْواً ! به ضم راء@زاء@ و همزه
3ــ عَمّٰا تَعملون ! به یاء
4ــ اتخذتم ! به ادغام
5 ــ اتخذتم ! به ادغام
6 ــ اتخذتم ! به ادغام
7 ــ لجِبریل! به فتح جیم و راء و همزه مکسوره بدون یاء
8 ــ جِبریل ! به فتح جیم و راء با همزه و یاء
9 ــ میٖکال ! با همزه تشبیعی
10 ــ اَمْ تقولون ! به یاء
11 ــ لرؤف ! به قصر بدون واو
12 ــ خُطُوات ! به سکون طاء
13 ــ لیس البرَّ ! به رفع راء
14 ــ من موص ! به فتح واو و تشدید صاد
15 ــ و لتکملوا ! با ثقلت
16 ــ البُیُوت ! در هر دو جا به کسر باء
17 ــ رَؤف ! به قصر بدون واو
18 ــ وصیّةً ! به رفع
19 ــ و یَبْسُط ! به صاد (یبصط)
20 ــ جُزْءاً ! به ضم راء@زاء.ظ@
21 ــ فَنِعِمّٰا ! به سکون عین یا اختلاس
22 ــ وَ یُکَفِّرَ ! به نون و رفع راء
23 ــ فَأْذَنُوا ! به مد و کسر دال
«سوره آلعمران»
24 ــ رِضْوٰان ! به ضم راء
25 ــ وَجْهِیَ ! به سکون یاء
26 ــ المیّت ! در هر دو جا به تخفیف
27 ــ رؤف ! بدون واو
28 ــ وَضَعَتْ ! به سکون عین و ضم تاء
29 ــ وَ کَفَّلَهٰا ! به تخفیف
30 ــ زَکَرِیّٰا ! در همه جا با مد و فتح همزه
31 ــ فی بُیُوتِکُمْ ! به کسر باء
32 ــ فَیُوَفّیٖهِمْ ! به نون
33 ــ وَ یُؤَدِّه ! در هر دو جا به سکون هاء هم در حالت وقفی و هم در حالت وصلی
34 ــ وَ اَخَذْتُمْ ! به ادغام
35 ــ یَبْتَغُونَ ! به تاء
36 ــ یُرْجَعُونَ ! به تاء
37 ــ حِجُّ البیت ! به فتح حاء
38 ــ یَفْعَلُوا ! به تاء
39 ــ فی بُیُوتِکُمْ ! به کسر باء
40 ــ یَجْمَعُونَ ! به تاء
41 ــ رِضْوٰان ! به ضم راء
42 ــ القَرْح ! به ضم قاف
43 ــ بِرِضْوان ! به ضم راء
«سوره نساء»
44 ــ البُیُوت ! به کسر باء
45 ــ مُبَیِّنَةً ! به فتح یاء
46 ــ و اُحِلَّ ! به فتح همزه و حاء
47 ــ اُحْصِنَّ ! به فتح همزه و صاد
48 ــ نِعِمّٰا ! به اختلاس
49 ــ لمتکن ! به یاء
50 ــ نُوَلِّهِ ! به سکون هاء
51 ــ وَ نُصْلِهِ ! به سکون هاء
52 ــ یَدخلون ! به ضم یاء و فتح خاء
53 ــ یُؤْتِهِمْ ! به نون
«سوره مائدة»
54 ــ رِضوان ! به ضم راء
55 ــ شَنَئان ! به سکون نون
56 ــ و اَرجُلَکم ! به کسر لام
57 ــ شَنَئٰان ! به سکون نون**
58 ــ یَدِیَ ! به سکون یاء
59 ــ رِسالتَه ! به جمع و کسر تاء (رسالاتکم)
60 ــ عَقَّدتم ! به تخفیف قاف
61 ــ اِستَحَقَّ ! به ضم تاء و کسر حاء
62 ــ اَلاَولَیان ! به جمع (الاولیات)
63 ــ الغُیُوب ! به کسر غین
«سوره انعام»
64 ــ یُصرَف ! به فتح یاء و کسر راء
65 ــ فِتنَتُهُم ! به نصب تاء
66 ــ نُکذبَ ! به رفع باء
67 ــ و نَکونَ ! به رفع نون
68 ــ تَعقلون ! به یاء
69 ــ وَ لتستبین ! به یاء
70 ــ و خُفیة! به کسر خاء
71 ــ رَءَا ! به اماله راء و همزه
72 ــ رَءَا القَمر ! به اماله راء و فتح همزه
73 ــ رَءَا الشمس ! مثل رءا القمر @به اماله راء و فتح همزه@
74 ــ وجهیَ ! به سکون یاء
75 ــ زکریا ! به همزه
76 ــ و لِتنذر ! به یاء
77 ــ بینِکم ! به ضم نون
78 ــ حرَجاً ! به کسر راء
79 ــ المیّت ! در هر دو جا به تخفیف
80 ــ اَنَّها ! به کسر همزه
81 ــ مُنزَّل ! به تخفیف
82 ــ حَرَّمَ ! به ضم حاء و کسر راء
83 ــ رِسالته ! به جمع (رسالاته)
84 ــ حَرَجاً ! به کسر راء
85 ــ یَصَّعَد ! به تشدید صاد با الفی بعدش (یصّاعَد)
86 ــ یحشُرهم ! به نون
87 ــ مکانَتِکُم ! به جمع (مکاناتکم)
88 ــ و ان یَکُن ! به ناء
89 ــ خُطُوات ! به سکون طاء
90 ــ تَذَکَّرون ! به تشدید ذال
«سوره اعراف»
91 ــ تَذَکَّرون ! به تشدید ذال
92 ــ لاتَعلمون ! به یاء
93 ــ یُغْشی ! به فتح عین و تشدید
94 ــ وَ خُفیة! به کسر خاء
95 ــ میّت ! به تخفیف
96 ــ تَذکَّرون ! به تشدید ذال
97 ــ بسطة! به صاد (بصطة)
98 ــ بُیُوتاً ! به کسر باء
99 ــ اِنَّکم ! به دو همزه
100 ــ معیَ ! به سکون یاء
101 ــ اِنَّ لَنا ! به تحقیق آن بدون الف
102 ــ تَلْقَف ! به فتح لام با تشدید
103 ــ آمنتُم ! به دو همزه تحقیقی
104 ــ یعرِشون ! به ضم راء
105 ــ ابنَ اُمَّ ! به کسر میم
106 ــ مَعذرَةً ! به رفع
107 ــ بَئیس ! به فتح باء و سکون یاء و فتح همزه
108 ــ تعقلون ! به یاء
109 ــ یُمَسِّکون ! به تخفیف
110 ــ شُرَکاءَ ! به کسر شین و سکون راء و تنوین و بدون همزه
«سوره انفال»
111 ــ رَمی4 ! به اماله
112 ــ موهِنُ ! به سکون واو و تنوین
113 ــ کَید ! به خفض
114 ــ و اَنَّ الله ! به کسر همزه
115 ــ و من حَیَّ ! به دو یاء اولی مکسوره
116 ــ و لایَحسَبَنَّ ! به تاء و فتح سین
117 ــ للسَّلم ! به کسر سین
118 ــ اَخذتُم ! به ادغام
«سوره توبة»
119 ــ رِضوان ! به ضم راء
120 ــ و عَشیرَتُکُم ! به جمع (عشائرکم)
121 ــ یُضَلُّ ! به فتح یاء و کسر ضاد
122 ــ رِضوان ! به ضم راء
123 ــ الغُیُوب ! به کسر غین
124 ــ مَعِیَ ! در هر دو جا به سکون یاء
125 ــ انَّ صَلوتَک ! به جمع و کسر تاء (صَلَواتِک)
126 ــ مُرجَوْنَ ! به همزه
127 ــ رِضوان ! به ضم راء
128 ــ جُرُفٍ ! به سکون راء
129 ــ اَنتَقَطَّعَ ! به ضم تاء
130 ــ یَزیغُ ! به تاء
131 ــ رؤف ! گذشت (به قصر بدون واو)@ما في الپرانتز ليس في الاصل@
«سوره یونس7»
132 ــ اَلٓر ! به اماله
133 ــ تَذکَّرون ! به تشدید ذال
134 ــ یُفَصِّلُ ! به نون
135 ــ و لٰااَدْریٰکُمْ ! به اماله راء
136 ــ مَتٰاعُ ! به نصب
137 ــ المیّت ! در هر دو جا به تخفیف
138 ــ لٰایَهِدّیٖ ! به کسر یاء و هاء
139 ــ یَحْشُرُهُمْ ! به نون
140 ــ اِنْ اَجْرِیَ ! به سکون یاء
141 ــ بُیُوتاً ! (و مشتقات او) به کسر باء
142 ــ و یَجْعَل ! به نون
143 ــ نُنْجِ الْمُؤْمِنین ! به تشدید
«سوره هود7»
144 ــ اَلٓر ! به اماله
145 ــ تذَکَّرونَ ! به تشدید ذال
146 ــ فَعُمِّیَتْ ! به فتح عین و تخفیف میم
147 ــ اَجْرِیَ ! به سکون یاء
148 ــ تذَکَّرونَ ! به تشدید ذال
149 ــ مِنْ کُلٍّ ! به کسر لام
150 ــ مَجْریٰهٰا ! به فتح میم و ترک اماله
151 ــ اِرْکَبْ مَعَنٰا ! به ادغام باء در میم@
152 ــ اَجْرِیَ ! به سکون یاء
153 ــ اِنَّ ثَمُودَ کَفَروا ! به تنوین و وقف به الف
154 ــ رَءَا اَیْدیٖهم ! به اماله راء و همزه
155 ــ یعقوبَ ! به رفع باء
156 ــ اَصَلوٰتُکَ ! به جمع (صلواتِکَ)
157 ــ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ ! به ادغام
158 ــ مَکٰانَتِکُم ! به جمع (مکاناتکم)
159 ــ سُعِدُوا ! به فتح سین
160 ــ و اِنَّ کُلّاً ! به تخفیف نون
161 ــ مکانَتِکُم ! به جمع (مکاناتکم)
162 ــ یُرْجَعُ ! به فتح یاء و کسر جیم
163 ــ تعملون ! به یاء
«سوره یوسف7»
164 ــ اَلٓر ! به اماله
165 ــ یا بُنَیَّ ! به کسر یاء
166 ــ رَءَا ! در همهجا به اماله
167 ــ دَاَباً ! به سکون همزه
168 ــ لِفِتْیٰانِهٖ ! به تاء بدون الف
169 ــ حٰافِظاً ! به کسر حاء و سکون فاء
170 ــ نُوحیٖ ! به یاء و فتح یاء
«سوره رعد»
171 ــ اَلٓمٓر ! به اماله
172 ــ یُغْشِی ! به فتح غین و تشدید شین
173 ــ و زَرْعٌ ! به خفض
174 ــ و نَخیٖلٌ ! به خفض
175 ــ صِنْوانٌ ! به خفض
176 ــ و غَیْرُ ! به خفض
177 ــ أ فَاتَّخَذْتُمْ ! به ادغام
178 ــ تَسْتَویٖ ! به یاء
179 ــ یُوقِدُونَ ! به تاء
180 ــ ثُمَّ اَخَذْتُهُمْ ! به ادغام
«سورة ابراهیم7»
181 ـ الرJ ! به اماله
182 ـ لی علیکم ! به فتح یاء
«سورة حجر»
183 ـ الرI ! به اماله
184 ـ مانُنَزِّل الملاﺋﻜةَ ! به فتح تاء و فتح زاء و ضم تاء
185 ـ جُزءٌ ! به ضم زاء
186 ـ و عُیون ! به کسر عین
187 ـ قَدَّرنا ! به تخفیف دال
188 ـ بُیوتاً ! به کسر باء
«سورة النحل»
189 ـ لرَؤوفٌ ! بدون واو
190 ـ یُنبِت ! به نون
191 ـ و الشمسُ و القمرُ ! به نصب
192 ـ و النجومُ مسخرات ! به نصب
193 ـ تَذَکَّرون ! به تشدید ذال
194 ـ نوحی ! به یاء و فتح حاء
195 ـ لرؤوفٌ ! بدون واو
196 ـ نُسقیکم ! به فتح نون
197 ـ بُیوتاً ! به کسر باء
198 ـ یَعرِشون ! به ضم راء
199 ـ یَجحَدون ! به تاء
200 ـ من بُیوتکم ! به کسر باء
201 ـ رَءَا الذین ! در هر دو جا به اماله
202 ـ تذَکَّرون ! به تشدید ذال
«سورة اسری4»
203 ـ لیَسوؤُا ! به تاء به فتح همزه و یکی بودن آن
204 ـ اُفٍ ! به کسر فاء بدون تنوین
205 ـ بالقِسطاس ! به ضم قاف
206 ـ کمایقولون ! به تاء
207 ـ تُسبّح ! به یاء
208 ـ و رجلک ! به سکون جیم
209 ـ اعمی4 ! در هر دو جا به اماله
210 ـ خِلافک ! به سکون لام بدون همزه
211 ـ وَنَئا ! به اماله
«سورة کهف»
212 ـ عوجاً ! بدون سکت
213 ـ من لَدُنه ! به ضم دال و اشمام آن و به کسر نون و هاء
214 ـ بورِقکم ! به سکون راء
215 ـ و رَءَا المجرمون ! به اماله
216 ـ هزواً ! بدون واو
217 ـ لِمَهلِکهِم ! به فتح میم و لام
218 ـ و ما اَنسانیه ! به کسر هاء
219 ـ معی ! در هر دو جا به سکون یاء
220 ـ نُکْراً ! به ضم کاف
221 ـ معیَ صبراً ! به سکون یاء
222 ـ لدنّی ! به ضم دال و اشمام آن
223 ـ لاتَّخذت ! به تشدید تاء و فتح خاء و ادغام
224 ـ حمِئَة ! به الف بدون همزه
225 ـ نُکْراً ! به ضم کاف
226 ـ جزاءً الحُسنی ! به رفع بدون تنوین
227 ـ السَّدَّین ! به ضم سین
228 ـ سدّاً ! به ضم سین
229 ـ ردماً آتونی ! به کسر تنوین (و در موقع ابتداء اِئتونی به کسر همزه)
230 ـ الصَّدَفین ! به ضم صاد و سکون دال
231 ـ قال آتونی ! به وصل و سکون همزه
232 ـ هُزُواً ! بدون واو
«سورة مریم»
233 ـ کهیعص ! به امالة هاء و یاء
234 ـ زکریا ! در هر دو جا به دو همزة تحقیقی
235 ـ عِتیاً ! به ضم عین
236 ـ مِتُّ ! به ضم میم
237 ـ نَسْیاً ! به کسر نون
238 ـ من تحتها ! به فتح تاء و میم
239 ـ تُساقِط ! به فتح تاء و قاف و تشدید سین
240 ـ و یدخلون ! به ضم یاء و فتح خاء
241 ـ مِتُّ ! به ضم میم
242 ـ جِثیاً عِتیّاً ! به ضم جیم و عین
243 ـ صِلیاً جِثیاً ! به ضم صاد و جیم
244 ـ یَتَفَطَّرون ! به نون و کسر تاء و با تخفیف
«سورة طه»
245 ـ طه ! به امالة طاء و هاء
246 ـ اِذ رَءَا ! به امالة راء و همزه
247 ـ ولیَ ! به سکون یاء
248 ـ سُویً ! به اماله
249 ـ فیُسحِتَکم ! به فتح یاء و حاء
250 ـ ان هذان ! به تشدید نون
251 ـ تَلقَفُ ! به فتح لام و تشدید قاف و جزم فاء
252 ـ آمنتم ! به دو همزة تحقیقی
253 ـ حُمّلنا ! به فتح حاء و میم مخففه
254 ـ یَابْنَ اُم ! به کسر میم
255 ـ و اَنَّک ! به کسر همزه
256 ـ ترضی3 ! به ضم تاء و فتح ضاد
257 ـ اَوَلم تَأتهم ! به یاء
«سورة انبیاء»
258 ـ قال ربِّ ! به غیر الف
259 ـ نوحی الیهم ! به یاء و فتح حاء
260 ـ معیَ ! به سکون یاء
261 ـ نوحی ! به یاء و فتح حاء
262 ـ مِتُّ ! به ضم میم
263 ـ رَءآک ! به اماله
264 ـ هُزواً ! بدون واو
265 ـ اُفٍّ ! به کسر فاء
266 ـ لِتُحصِنَکُم ! به نون
267 ـ نُنجی ! به یک نون با تشدید
268 ـ و زکریا ! به همزه
269 ـ و حَرامٌ ! به کسر حاء و جزم راء
270 ـ للکُتُب ! به صیغة واحد (للکتاب)
271 ـ قال ربِّ ! بدون همزه
«سورة حج»
272 ـ و لُؤلؤاً ! به ترک همزة اولی و نصب دومی
273 ـ سَواءً ! به رفع
274 ـ بیتیَ ! به سکون یاء
275 ـ ولیُوفُوا ! به سکون لام و فتح واو و تشدید فاء
276 ـ یُقاتَلون ! به کسر تاء
277 ـ اخَذْتُهم ! به ادغام
278 ـ اخذتُها ! به ادغام
279 ـ و ان مایدعون ! به تاء
280 ـ لرَؤوف ! بدون واو
«سورة مؤمنون»
281 ـ عِظاماً ، العظام ! به فتح عین و سکون ظاء
282 ـ نُسقیکُم ! به فتح نون
283 ـ من کلٍ ! بدون تنوین
284 ـ مُنزَلاً ! به فتح میم و کسر زاء
285 ـ مِتُّم ! به ضم میم
286 ـ مِتنا ! به ضم میم
287 ـ تَذکَّرون ! به تشدید ذال
288 ـ عالمِ الغیب ! به ضم میم
289 ـ فاتَّخذتموهم ! به ادغام
«سورة نور»
290 ـ تَذکَّرون ! به تشدید ذال
291 ـ احدهم اربعُ ! به نصب عین
292 ـ و الخامسةُ الاخرةِ ! به رفع تاء
293 ـ رؤوفٌ ! بدون واو
294 ـ خُطُوات ! در هر دو جا به سکون طاء
295 ـ بُیُوتاً ! در هر دو جا به کسر باء
296 ـ بُیوتکم ! به کسر باء
297 ـ تَذکَّرون ! به تشدید ذال
298 ـ غیرِ اولی3 ! به فتح راء
299 ـ مبیِّنات ! به فتح یاء
300 ـ دُرّیٌ ! به ضم دال و مد و همزه
301 ـ یُوقَد ! به ضم تاء و سکون واو مخففه
302 ـ بُیوت ! به کسر باء
303 ـ یُسبِّح ! به فتح باء
304 ـ مُبیّنات ! به فتح یاء
305 ـ و یَتَّقْهِ ! به کسر قاف و سکون هاء
306 ـ کمااستَخلَف ! به ضم تاء و کسر لام
307 ـ وَ لَیُبَدّلنّهم ! با تخفیف
308 ـ ثلثُ عَوراتٍ ! به فتح ثاء
309 ـ بیوتکم و بیوت ! به کسر باء (ده تا)
«سورة فرقان»
310 ـ و یجعلْ لک ! به ضم لام
311 ـ یَحشُرُهم ! به نون
312 ـ تَستطیعون ! به یاء
313 ـ اتخذتَ ! به ادغام
314 ـ و ثمودَ ! به تنوین
315 ـ هُزُواً ! به ضم راء و همزه
316 ـ یُضاعَفُ ! به الف و ضم فاء
317 ـ و یخلُد ! به ضم دال
318 ـ فیه مُهاناً ! به وصل هاء
319 ـ و ذریاتِنا ! بدون الف
320 ـ و یُلَقَّون ! به فتح یاء و سکون لام با تخفیف
«سورة شعراء»
321 ـ ط¨ﺴﻢ ! به امالة فتح طاء و ادغام
322 ـ اتخذتُ ! به ادغام
323 ـ تَلقَفُ ! به فتح لام و تشدید قاف
324 ـ آمنتم ! به دو همزة تحقیقی
325 ـ و عیون ! به کسر عین
326 ـ معیَ ! به سکون یاء
327 ـ ان اجریَ ! به سکون یاء
328 ـ و من معیَ ! به سکون یاء
329 ـ ان اجریَ ! به سکون یاء
330 ـ و عُیون ! به کسر عین
331 ـ اجریَ ! به سکون یاء
332 ـ و عیون ! به کسر عین
333 ـ بیوتاً ! به کسر باء
334 ـ اجریَ ! به سکون یاء
335 ـ اجریَ ! به سکون یاء
336 ـ بالقِسطاس ! به ضم قاف
337 ـ کِسَفاً ! به سکون سین
338 ـ نَزَل به ! به تشدید زاء
339 ـ الروحُ الامینُ ! به فتح حاء و نون
«سورة نمل»
340 ـ طس ! به اماله
341 ـ رَءاها ! به اماله
342 ـ ماتُخفون ! به یاء
343 ـ و ماتُعلنون ! به یاء
344 ـ آتانیَ اللهُ ! به حذف یاء در هر دو حال
345 ـ رَءاهُ ! به اماله
346 ـ مُهلِکَ ! به فتح میم و لام
347 ـ بُیوتهم ! به کسر باء
348 ـ قدَّرناها ! به تخفیف
349 ـ تَذکَّرون ! به تشدید ذال
350 ـ اَتَوْهُ ! به مد همزه و ضم تاء
351 ـ تَعمَلون ! به یاء
«سورة قصص»
352 ـ ط¨ﺴﻢ ! به اماله
353 ـ رَءاها ! به اماله
354 ـ من الرَّهبِ ! به ضم راء و سکون هاء
355 ـ معیَ ! به سکون یاء
356 ـ لَخَسَفَ ! به ضم خاء و کسر سین
«سورة عنکبوت»
357 ـ اَولمیَروا ! به تاء
358 ـ اتخذتم ! به ادغام
359 ـ مَوَدَّةَ ! به نصب و تنوین
360 ـ بینِکم ! به فتح نون
361 ـ اِنکم ! به دو همزه
362 ـ مُنَجّوک ! به تخفیف
363 ـ و ثمودَ ! به تنوین
364 ـ البُیوت ! به کسر باء
365 ـ تُرجعون آیات ! به یاء و صیغة واحد (آیة)
«سورة روم»
366 ـ تُرجعون ! به یاء
367 ـ المیّت ! در هر دو جا به تخفیف
368 ـ لِلعالمین ! به فتح لام
369 ـ اِلی آثار ! بدون الف و صیغة واحد (اثر)
370 ـ مِن ضُعفٍ ! به فتح ضاد
371 ـ ضُعفٍ ! به فتح ضاد
372 ـ ضُعفاً ! به فتح ضاد
«سورة لقمان»
373 ـ و یتَّخذَها ! به رفع ذال
374 ـ هُزواً ! به ضم راء و همزه
375 ـ یا بُنیَّ ! در هر سه جا به کسر یاء
376 ـ نِعَمَه ! بر صیغة واحدة مؤنثه (نعمة)
377 ـ مایَدَّعون ! به تاء
«سورة احزاب»
378 ـ الظُنُونا ! در هر دو حالت الف باقی است
379 ـ لامُقام ! به فتح میم
380 ـ بُیوتاً ! به کسر باء
381 ـ رَءَا المؤمنون ! به اماله
382 ـ مُبیِّنةٍ ! به فتح یاء
383 ـ فی بُیوتکنَّ ! در هر دو جا به کسر باء
384 ـ تُرجی ! به همزه و ضم آن
385 ـ بُیوت ! به کسر باء
386 ـ الرَّسولا ! در هر دو حالت الف باقی است
387 ـ السَّبیلا ! در هر دو حالت الف باقی است
«سورة سبأ»
388 ـ مِن رجزٍ الیمٍ ! به جر میم
389 ـ کِسَفاً ! به سکون سین
390 ـ الریحَ ! به رفع حاء
391 ـ فی مسْکَنِهم ! به فتح سین و کسر کاف و الفی بین آن دو
392 ـ نُجازی ! به یاء و فتح زاء
393 ـ الا الکَفورَ ! به رفع راء
394 ـ یَحشُرهم ! به نون
395 ـ و یقول ! به نون
396 ـ اجریَ ! به سکون یاء
397 ـ الغُیوب ! به کسر غین
398 ـ التَّناوش ! به همزه و مد
«سورة فاطر»
399 ـ فَرَءاه ! به اماله
400 ـ میّت ! به تخفیف
401 ـ اخذتُ ! به ادغام
402 ـ و لؤلؤاً ! به ابدال همزة اولی و نصب دومی
403 ـ بَیِّنَة ! به الف بر صیغة جمع (بینات)
«سورة ﻳûﺲ9»
404 ـ ﻳﺲ ! به اماله
405 ـ ﻳﺲ و القرآن ! به ادغام
406 ـ تنزیلَ ! به رفع لام
407 ـ سَدّاً سَدّاً ! به ضم سین در هر دو
408 ـ فعزَّزنا ! به تخفیف
409 ـ العُیون ! به کسر عین
410 ـ و ما عَمِلتهُ ! به غیر هاء
411 ـ مِن مرقدنا ! به وصل نه به سکت
412 ـ مکانَتِهم ! به جمع (مکاناتهم)
«سورة صافات»
413 ـ الکواکِب ! به نصب
414 ـ لایسَّمَّعون ! به سکون سین و تخفیف میم
415 ـ مِتنا ! به ضم میم در هر دو جا
416 ـ فَرَءاه ! به اماله
417 ـ یا بنیَّ ! به کسر یاء
418 ـ اللهَ ربَّکُم ! به ضم هاء
419 ـ و ربَّ ! به ضم باء
420 ـ تذَکَّرون ! به تشدید ذال
«سورة ص»
421 ـ و لِیَ نعجة ! به سکون یاء
422 ـ و غسّاق ! به تخفیف
423 ـ لیَ مِن علم ! به سکون یاء
«سورة زمر»
424 ـ مکانتِکم ! به جمع (مکاناتکم)
425 ـ بمفازَتهم ! به جمع (بمفازاتهم)
«سورة مؤمن»
426 ـ ﺣ¨ـﻢ ! به اماله
427 ـ فاخذتُهم ! به ادغام
428 ـ یُظهِر ! به فتح یاء و هاء
429 ـ الفسادَ ! به رفع دال
430 ـ فاطّلعَ ! به رفع عین
431 ـ یَدخُلون ! به ضم یاء و فتح خاء
432 ـ اَدخِلوا ! به ضم همزه و خاء
433 ـ سَیَدخُلون ! به ضم یاء و فتح خاء
434 ـ شُیوخاً ! به کسر شین
«سورة فصّلت»
435 ـ ﺣ¨ـﻢ ! به اماله
436 ـ اَرنا ! به سکون راء
437 ـ ءََاَعجَمیٌّ ! به تحقیق همزة دوم
438 ـ مِن ثَمراتٍ ! بدون الف
439 ـ وَنئا ! به اماله
«سورة شوری»
440 ـ ﺣ¨ـﻢ ! به اماله
441 ـ یَتَفطَّرنَ ! به نون ساکنه بعد از یاء و کسر طاء
442 ـ نُؤتِهِ ! به سکون هاء
443 ـ ماتَفعلون ! به یاء
«سورة زخرف»
444 ـ ﺣ¨ـﻢ ! به اماله
445 ـ جُزْءاً ! به ضم زاء
446 ـ یُنَشَّؤُ ! به فتح یاء و سکون نون و تخفیف شین
447 ـ قال اَوَ لَو! بدون الف؛ صیغة امر (قل اَوَ لَو)
448 ـ لبُیوتهم! به کسر باء در هر دو جا
449 ـ جاءَنا ! به الف به صیغة تثنیه
450 ـ اَسوِرَةٌ ! به فتح سین و الفی بعدش (اساورة)
451 ـ یا عبادی ! به فتح یاء در حالت وصلی و سکون آن در وقف
452 ـ تَشتهیه ! به یک هاء (تشتهی)
«سورة دخان»
453 ـ ﺣ¨ـﻢ ! به اماله
454 ـ و عیُون ! به کسر عین
455 ـ یَغلی ! به تاء
456 ـ و عُیون ! به کسر عین
«سورة جاثیه»
457 ـ ﺣ¨ـﻢ ! به اماله
458 ـ یُؤمنون ! به تاء
459 ـ هُزُواً ! به ضم زاء و با همزه
460 ـ مِن رجزٍ اَلیمٌ ! به خفض میم در الیم
461 ـ سَواءً ! به رفع
462 ـ تذَکَّرون ! به تشدید ذال
463 ـ اتَّخذتم ! به ادغام
464 ـ هُزُواً ! به ضم زاء و با همزه
«سورة احقاف»
465 ـ ﺣ¨ـﻢ ! به اماله
466 ـ نَتقبّل ! به یاء
467 ـ اَحسَنَ ! به رفع نون
468 ـ و نَتجاوَزُ ! به یاء مضمومه
469 ـ اُفٍّ ! به یک کسره
«سورة محمد9»
470 ـ قُتِلوا ! به فتح قاف و تاء و الفی بین ایندو (قاتلوا)
471 ـ اِسرارَهم ! به فتح همزه
472 ـ رِضوانَه ! به ضم راء
473 ـ وَ لَنَبلُوَنَّکُم ! به یاء
474 ـ نعلم ! به یاء
475 ـ و نَبلو ! به یاء
476 ـ السَّلم ! به کسر سین
«سورة الفتح»
477 ـ علیهُ الله ! به کسر هاء
478 ـ و رِضواناً ! به ضم راء
«سورة ق»
479 ـ مِتنا ! به ضم میم
480 ـ نقول ! به یاء
«سورة الذاریات»
481 ـ و عُیون ! به کسر عین
482 ـ مثلَ ما ! به رفع لام
483 ـ تذکَّرون ! به تشدید ذال
«سورة الطور»
484 ـ لُؤلؤاً ! به ابدال همزة اولی را به واو
485 ـ المُسیطرون ! به صاد
«سورة النجم»
486 ـ رَءَا ! به اماله
487 ـ رَءَا ! به اماله
488 ـ رَءَا ! به اماله
«سورة القمر»
489 ـ عُیوناً ! به کسر عین
«سورة الرحمن»
490 ـ اللؤلؤُ ! به ابدال همزة اولی را به واو
491 ـ المنشَئات ! به کسر شین
«سورة الواقعة»
492 ـ اللؤلؤُ ! به ابدال همزة اولی را به واو
493 ـ عُرُباً ! به سکون راء
494 ـ مِتنا ! به ضم میم
495 ـ تذَکَّرون ! به تشدید ذال
496 ـ اِنا لَمُغرَمون ! به دو همزه
«سورة حدید»
497 ـ لرَؤوف ! بدون واو
498 ـ و مانَزَل ! به تشدید
499 ـ المصَّدَّقین ! به تخفیف صاد
500 ـ المصّدّقات ! به تخفیف صاد
501 ـ و رِضوان ! به ضم راء
«سورة المجادلة»
502 ـ اُنشُزوا ! به کسر شین
503 ـ فَانشُزوا ! به کسر شین
«سورة الحشر»
504 ـ بُیوتهم ! به کسر باء
505 ـ و رِضواناً ! به ضم راء
506 ـ رَؤوفٌ ! بدون واو
«سورة الصفّ»
507 ـ مِن بعدی اسمُه ! به فتح یاء
508 ـ مُتِمُّ ! به تنوین میم
509 ـ نُورِهِ ! به نصب راء
«سورة المنافقون»
510 ـ بماتَعملون ! به یاء
«سورة الطلاق»
511 ـ بُیُوتهن ! به کسر یاء
512 ـ مُبَیَّنة ! به فتح یاء
513 ـ بالغُ امرِه ! به تنوین غین و نصب راء
514 ـ نُکْراً ! به فتح کاف
515 ـ مُبَیِّنات ! به فتح یاء
«سورة تحریم»
516 ـ جِبرِیلَ ! به فتح جیم و راء و به همزة مکسوره
517 ـ نَصوحاً ! به ضم نون
518 ـ و کُتُبه ! به صیغة واحد (و کتابه)
«سورة الملک»
519 ـ و مَن معیَ ! به سکون یاء
«سورة القلم»
520 ـ ن و القلمِ ! به ادغام
521 ـ ان کان ! به دو همزة تحقیقی
«سورة الحاقة»
522 ـ اَدرﻳ4ﻚ ! به امالة راء
523 ـ ماتذَکَّرون ! به تشدید ذال
«سورة معارج»
524 ـ نَزّاعَة ! به رفع
525 ـ بشهاداتِهم ! به قصر
526 ـ نُصُبٍ ! به فتح نون و سکون صاد
«سورة نوح7»
527 ـ بیتیَ ! به سکون یاء
528 ـ مُؤمناً ! به ابدال همزه به واو
529 ـ و للمُؤمنین ! به ابدال همزه به واو
530 ـ و المؤمنات ! به ابدال همزه به واو
«سورة جن»
531 ـ و اَنَّه تعالی ! از اینجا تا (و انّا منّا المسلمون) دوازدهتاست، به کسر همزه در همة آنها
«سورة المدثر»
532 ـ رَبُّ ! به کسر باء
533 ـ وَ الرُّجزَ ! به کسر راء
534 ـ و ما اَدرﻳ4ﻚ ! به امالة راء
535 ـ اِذ ! به الف بعد از ذال (اذا)
536 ـ اَدبَرَ ! بدون همزه بر وزن فَعَلَ
«سورة قیامة»
537 ـ مَن راق ! به ادغام نه به سکت
538 ـ سُدیً ! به امالة در وقف
539 ـ یُمنی3 ! به تاء
«سورة انسان»
540 ـ سَلاسل ! در حالت وصلی به تنوین، در حالت وقفی به الف عوض تنوین
541 ـ قواریر ! به تنوین و وقف به الف
542 ـ قواریر ! به تنوین و وقف به الف
543 ـ لُؤلؤاً ! به ابدال همزة اولی به واو
544 ـ خُضْرٌ ! به خفض راء
«سورة المرسلات»
545 ـ او نُذْراً ! به ضم ذال
546 ـ و ما اَدرﻳ4ﻚ ! به امالة راء
547 ـ نخلقکم ! به ادغام قاف در کاف با باقیگذاردن صفت استعلاء را در قاف
548 ـ جِمالةٌ ! به الف
549 ـ و عُیون ! به کسر عین
«سورة النبأ»
550 ـ و غَسّاق ! به تخفیف
«سورة النازعات»
551 ـ نَخرَة ! به الف
«سورة التکویر»
552 ـ سُعِّرتْ ! به تخفیف
553 ـ رَءاه ! به اماله
«سورة انفطار»
554 ـ اَدرﻳ4ﻚ ! به اماله در هر دو جا
«سورة تطفیف»
555 ـ اَدرﻳ4ﻚ ! به اماله در هر دو جا
556 ـ بل رآن ! به اماله و ادغام
557 ـ فَکهین ! به الف (فاکهین)
«سورة الطارق»
558 ـ اَدرﻳ4ﻚ ! به اماله
«سورة الغاشیة»
559 ـ تَصْلی ! به ضم تاء
«سورة البلد»
560 ـ اَدرﻳ4ﻚ ! به اماله در هر دو جا
561 ـ مُؤصدة ! بدون همزه
«سورة علق»
562 ـ رَءاه ! به اماله
«سورة قدر»
563 ـ و ما اَدرﻳ4ﻚ ! به اماله
«سورة قارعة»
564 ـ و ما اَدرﻳ4ﻚ ! به اماله
565 ـ و ما اَدرﻳ4ﻚ ! به اماله
«سورة همزة»
566 ـ و ما اَدرﻳ4ﻚ ! به اماله
567 ـ مُؤصدة ! به ترک همزه
568 ـ فی عَمَدٍ ! به ضم عین و میم
«سورة جحد»
569 ـ وَ لیَ ! به سکون یاء
«سورة اخلاص»
570 ـ کُفُواً ! به ضم فاء و با همزه (کُفُئاً)
([3]) غایة النهایة، جلد 1، صفحه 458.
([4]) فاذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم. سوره نحل، آیه 98.
(3) فقهای امامیه بسمله را جزء سوره دانسته و طبرسی صاحب مجمعالبیان دعوی اتفاق کرده است.
([6]) در مجلسهای قرائت حتی شخص مقری هم تکلم نکرده، در موقع لزوم با اشاره مطلبش را بفهماند. زیرا خداوند میفرماید: فاذا قریء القرآن فاستمعوا له و انصتوا (در موقع قرائت قرآن خاموش بوده و گوش فرا دارید). مجلس را وسعت دهند؛ زیرا بهترین مجلسها آن مجلسی است که وسعت آن بیشترباشد. شخص مقری در موقع اقراء دیگران اشخاصی که زودتر حاضر شدهاند باید مقدم داشته و اگر همه با هم مجتمع شدهاند اشخاص دانشمند را مقدم بدارد. در بیشتر وظایف نامبرده در متن، مستمعین همه شرکت دارند. در میان مجالس و بین تلاوت قرآن از آشامیدن چای و کشیدن سیگار و قلیان اجتناب کنید؛ زیرا بزرگترین توهین به قرآن این است و اتفاقاً در مجالس شیعیان این اعمال شیوع فراوانی دارد و بسیار بجا است که آقایان منبریها و مفسرین ارجمند که در مجالس و انجمنهای تلاوت کلام الله مجید شرکت میکنند این نکته را خاطرنشان ساخته و گوشزد کنند که در پشت لوح قرآن از صحبتکردن و خندیدن و شوخی خودداری نمایند.
([7]) چون صدا و هوا از داخل به خارج است و سبب تلفظ میشود لذا محل اول را حلق و مخرج اول حلق را شش گرفتهاند اگرچه ظاهراً بر خلاف این است.
([8]) در بعضی دهانها بیست و هشت و در بعضی دهانها سی و دو دندان میباشد:
اول: دندان ثنایا و آن دندانهای پیش دهان است دو تا بالا و دو تا پایین.
دوم: رباعیات و آن چهار دندان از دو طرف دندان ثنایا میباشد.
سوم: اَنیاب و آن چهار دندان از دو طرف رباعیات میباشد.
چهارم: ضَواحِک و آن چهار دندان از دو طرف انیاب میباشد.
پنجم: طَواحِن و آن دوازده دندان را گویند که از دو طرف ضواحک قرار گرفته سه در بالا و سه در پایین در طرف راست و طرف چپ.
ششم: نواجذ و آن چهار دندانی را گویند که در آخر دندانها به ترتیب گذشته واقع شدهاند و در بعضی از دهانها یافت نمیشوند.
([9]) بعضی از علماء علم نحو مانند فرّاء و قطرب این سه حرف را از یک مخرج دانسته چون هر سه از مخرج «ر» نیز اداء میگردند. چنانکه در مقام امتحان خصوصاً نزد فارسیان همین قول محفوظ است. چون طریق یافتن مخرج آن است که حرف را ساکن و همزهای بر آن داخل نموده، مثلاً «اق» تلفظ کند تا مخرج آن معلوم گردد.
([10]) بیان شد که روم در ضمه و کسره است و در فتحه نیست و هیچ یک از قراء روم را در فتحه (بنائی بدون تنوین) جایز نشمرده ولی نحویین به متابعت از سیبویه، روم را در این فتحه جایز دانستهاند مثل: لٰارَیْبَ، اِتَّقِ اللهَ و اما اگر با تنوین باشد حکمش ابدال است.
([11]) اشمام از شمّ (به فتح شین و تشدید میم) که به معنی بوییدن است مشتق گشته و به معنای بوییدانیدن استعمال میشود. ولی در اینجا مجاز بوده و معنای حقیقی آن قصد نشده، چون غرض از روم و اشمام برای فرقگذاردن بین ساکن اصلی و ساکن عارضی که به جهت وقف ساکن گشته است بوده و بیان آن حرکت است برای شنونده.
در اینجا تذکر این مطلب بجا است که روم و اشمام در بعضی موارد جایز نیست و آنها عبارتند از:
1ــ هاء تأنیثی مثل الجنة چون شباهت به الف تأنیث دارد و الف هم ساکن اصلی است و قابل روم و اشمام نیست بلکه قابل حرکت نمیباشد. اما اگر این هاء به تاء کشیده نوشته شود مثل جنت قابل روم و اشمام خواهد بود.
2ــ هاء ضمیری که قبلش ضمه یا کسره یا واو و یا یاء باشد، مثل تُخْلِفُهُ، بِمُزَحْزِحِه، عَقَلُوهُ، لِاَبیهِ روم و اشمام جایز نیست چون موجب سنگینی میشود ولی اگر ماقبلش الف یا فتحه باشد مثل: ناداهُ، لَهُ جایز است. و بعضی قراء در تمام این صورتها جایز شمردهاند.
3ــ حرکت عارضی که به جهت وصل به کلمه داده میشود، مثل: وَ اَنْذِرِ النّٰاسَ، فَقَدْ أُوتِیَ (به حذف همزه و نقل حرکت آن به دال: فَقَدُوتیَ).@ ر.ک به اصل ص7@
4ــ میم جمع، مثل: انَّما جٰاءَکُمْ وَ مُوسیٰ، بِاَبْصٰارِهِمْ لَمّٰا سَمِعُوا الذِّکْرَ.
([12]) در موقعی که تاء تأنیث را کشیده نویسند مثل: ذات بعضی قراء مانند ابوعمرو و کسائی و ابنکثیر به هاء و دیگران به تاء وقف نمودهاند. حمزة بن حبیب را عقیدت بر این است که اگر در آخر اسمی همزه و ماقبل همزه متحرک و یا الف باشد همزه را از جنس حرکت ماقبل (حرف مد) باید کرد، مثل: اِقْرَءْ، یُبْدِءُ، لِکُلِّ امْرِءٍ، یَشٰاءُ که بعد از تبدیل این کلمات میشوند: اِقرٰا، یُبْدی، لِکُلِّ امْری، یَشآ (به حذف الف از جهت التقاء ساکنین).
([13]) مدّ طبیعی و معمولی آن است که کشش آن حرف به اندازه خوابانیدن یک انگشت است بر کف دست مانند موقع محاسبه.
([14]) نطق به همزه بسیار صعب است و روی عن امیرالمؤمنین7 ان القرآن نزل بلسان قریش و لیسوا باهل نبر ای همز و لولا ان جبرئیل نزل بالهمزة علی النبی9 ماهمزنا و عن ابان بن تغلب انما الهمز ریاضة (فی اعیان الشیعة ج6 ص15) و چون نطق به همزه مشکل است در حرف مدی که قبل از آن واقع شده و بسیار ضعیف است، مد دادهاند تا نطق به همزه آسان شود. اگر حرف مد قبل از همزهای واقع شود که به تسهیل و یا نقل و یا ابدال تغییر یافته باشد درباره آن قصر و مدّ هر دو جایز و مدّ اولی است.
([15]) علت اینکه سکون سبب مدّ شده این است که در نتیجهِ مد و کشیدن آن جمع بین دو ساکن آسان و از سنگینی آن کاسته میشود.
([16]) این قاعده اختصاص دارد به صورتی که همزه به حالت وقفی قرائت شود. اما بنا به قرائت سوسی علاوه بر اینکه شامل همزه متطرفه هم میشود (چنانکه بنا به قرائت ورش به فاءالفعل اختصاص دارد) در هر دو حالت وقفی و وصلی صحیح است.
([17]) زیرا همزه اگر مفتوحه باشد ماقبل او یا مفتوح و یا مضموم و یا مکسور میباشد و اگر همزه مضمومه باشد باز سه صورت و اگر مکسوره باشد نیز سه صورت متصور میگردد و (9 = 3*3) از این جهت نه صورت پیدا میکند.
([18]) لکن مواردی از این دو قاعده استثناء شده که عبارتند از اینکه قالون و بزی همزه اولی از لاَمارة بالسوءِ الا ما رَحِمَ را به قاعده ابدال بدل به واو نموده و واو را در واو بالسو ادغام کرده و بالسوّ خوانده است. و ورش همزه دوم از هؤلاءِ اِن (سوره بقره) و عَلَی البِغاءِ اِن (سوره نور) را بدل به یاء کرده و به قاعده اختلاس (دو دانک@ کسره) یاء را مکسور قرائت نموده است.
و باید در یاد داشت که در صورت ابدال همزه دوم اگر حرف ساکن غیر مدی بعد از همزه دوم واقع شد مد حجز لازم میآید چنانکه در جآآمرُنا و هؤلایَ لّا دانسته شد و اگر حرف ساکن مدی باشد مثل جاء آلَ لوطٍ طریقه مدّ آن تغییر نموده یعنی سه وجه خوانده میشود: طول و توسط و قصر و در صورتی که همزه دوم به تسهیل خوانده شود همین سه وجه نیز جایز میباشد.
([19]) در خاتمه بحث همزه دانستن دو نکته لازم است:
اول: در هرجا که قاعده تخفیف مختص به بعضی قراء باشد دیگران در آن موارد به تحقیق قرائت کردهاند و در هر جایی که قاعده تخفیف جریان داشت تحقیق هم به قول جمیع قراء جایز است.
دوم: همزه وصل در هیچجا حکم همزه (مطلق) را ندارد چون در درج کلام ساقط میشود مثلاً در اَلماءُ اهتزّت جزو همزه غیرمفرده شمرده نمیشود مگر در صورتی که با همزه استفهام جمع گردد چنانکه گذشت.
([20]) آن صفاتی که بین پرانتز نوشته شده صفات غیرمشهوره حروف میباشند.
([21]) اگر مابعد میم جمع ساکن باشد چند حالت دارد (این حالتها ناشی از اختلاف قراء است در حرکت آن) که عبارتند از:
اول: اگر قبل از میم هاء و قبل از هاء کسره یا یاء ساکنه باشد مانند: بهم الاسباب، علیهم القتال در این حالت سه وجه جایز است:
الف: میم و هاء بنا به قرائت ابیعمرو کسره داده شوند.
ب: میم و هاء طبق قرائت حمزه و کسائی ضمه گیرند.
ج: میم را ضمه و هاء را (بنا به قرائت بقیه قراء) کسره دهند.
دوم: دو شرط مذکور در حالت اول در آن موجود نباشد مثل: عَلیکُمُ الصِیام، مِنهُمُ الذین، یُؤتیهمُ الله و حکم این حالت (طبق قرائت قراء) این است که میم را ضمه دهیم.
و مخفی نماند که این احکام اختصاص دارد به حالت وصلی لکن در حالت وقفی تمام قراء به سکون میم قرائت نمودهاند. و در حالت اول هاء را نیز کسره دادهاند الا حمزه که فقط در سه کلمه که عبارتند از: علیهم، الیهم، لدیهم در حالت وصلی و وقفی هر دو به ضم هاء قرائت نموده است.
و ما با ذکر احکام هاء در ضمن بیان ضمیر «هم» از ذکر این احکام در محل خود بینیاز گشتیم.
([22]) در باب وقف گفتیم که به آخر بعضی کلمات «هائی» ملحق میشود که به نام هاء سکت نامیده میشود و چون ممکن است با هاء ضمیر اشتباه گشته و حرکتدادن او هم اشتباه و غلط است لذا آنچه در قرآن هاء سکت است ذکر میگردد:
1ـ لمیتسنّه ! سوره بقره، آیه 258. 2ـ اقتده ! سوره انعام، آیه 89 .
3ـ کتابیه ! سوره الحاقة، آیه 18 و 24. 4ـ حسابیه ! سوره الحاقة، آیه 19 و 25.
5 ـ مالیه ! سوره الحاقة، آیه 27. 6ـ سلطانیه ! سوره الحاقة، آیه 28.
7ـ ماهیه! سوره القارعة، آیه 10.
قبلاً بیان شد که هاء را در حالت وقفی ملحق میکنند برای بیانکردن حرکت ماقبل و لذا در حالت وقفی فقط قرائت میشود.
لکن بعضی بلکه اکثر قراء در حالت وصلی هم هاء سکت را حذف نکرده و رسمالخط مصاحف هم بر این روش است.
([23]) وقتی که انسان لذت عبادت و مناجات با خدا را چشید، به چیز دیگری جز عبادت مشغول نخواهد شد. روی عن بعض الصحابة انه قال اتی اعرابی باب المسجد فنزل عن ناقته و ترکها و دخل المسجد و صلی بالسکینة و الوقار و دعا بماشاء فتعجبنا فلما خرج لمیجد الناقة فقال الهی ادیت امانتک فاین امانتی قال الراوی فزدنا تعجباً فلمیمکث حتی جاء رجل علی ناقته و قد قطع یده و سلّم الناقة الیه. و قال رسولالله9 یا غلام احفظ الله فی الخلوات یحفظک فی الفلوات.
([24]) برای جمله صراط المستقیم چند معنی کردهاند: از پیغمبر و علی8 و ابنمسعود روایت شده که مراد کتاب خدا است. از جابر و ابنعباس روایت شده که مراد اسلام است. از محمد بن حنفیه روایت شده که مراد دین خدا است که غیر آن از بندگان دینی پذیرفته نمیشود. و در اخبار ما رسیده که مراد پیغمبر و جانشینان او یعنی ائمه معصومین: هستند.
و راجع به این معنی از طریق عامه سه حدیث است:
اول: ابرهیم بن محمد الحموینی من اعیان علماء العامة باسناده الی ابیجعفر بن بابویه قال نبأنا ابی قال نبأنا سعد بن عبدالله عن احمد بن محمد بن عیسی عن العباس بن معروف عن عبدالله بن عبدالرحمن البصری عن ابیالمعزّ حمید بن المثنی العجلی عن ابیبصیر عن خثیمة الجعفی عن ابیجعفر7 قال سمعته یقول نحن جنب الله و نحن صفوته و نحن خیرته و نحن مستودع مواریث الانبیاء و نحن امناء الله عزوجل و نحن حجة الله و نحن ارکان الایمان و نحن دعائم الاسلام و نحن من رحمة الله علی خلقه و نحن بنا یفتح الله و بنا یختم و نحن ائمة الهدی و نحن مصابیح الدجی و نحن منار الهدی و نحن السابقون و نحن الامرون و نحن العلم المرفوع للخلق من تمسک بنا لحق و من تأخر عنا غرق و نحن قادة الغر المحجلین و نحن خیرة الله و نحن الطریق الواضح و الصراط المستقیم و نحن من نعمة الله عزوجل علی خلقه و نحن المنهاج و نحن معدن النبوة و موضع الرسالة و نحن الذین مختلف الملائکة و نحن السراج لمن استضاء بنا و نحن السبیل لمن اقتدی بنا و نحن الهداة الی الجنة و نحن عری الاسلام و نحن الجسور و القناطر من مضی علیها لمیسبق و من تخلف عنها لحق و نحن السنام الاعظم و نحن بنا ینزل الله عزوجل الرحمة و بنا یسقون الغیث و نحن الذین بنا یصرف عنکم العذاب فمن عرفنا و ابصرنا و عرف حقنا و یأخذنا بأمرنا فهو منا و الینا.
دوم: الثعلبی فی تفسیر قوله تعالی اهدنا الصراط المستقیم قال مسلم بن حیان سمعت ابابریدة یقول صراط محمد و آله:.
سوم: تفسیر وکیع بن جراح عن سفیان الثوری عن السدی عن اسباط عن مجاهد عن عبدالله عباس فی قوله تعالی اهدنا الصراط المستقیم قال قولوا معاشر العباد اِرشِدونا الی حب محمد و اهلبیته: انتهی.
و از طریق خاصه بیست و چهار حدیث رسیده که به دوتای آن اشاره میکنیم:
اول: علی بن ابراهیم فی تفسیره قال حدثنی ابی عن حماد عن ابیعبدالله7 فی قوله تعالی الصراط المستقیم قال هو امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه و معرفته و الدلیل علی انه امیرالمؤمنین من قوله تعالی و انه فی امالکتاب لدینا لعلی حکیم.
دوم: علی بن ابراهیم قال حدثنا جعفر بن احمد قال حدثنا عبدالکریم بن عبدالرحیم عن محمد بن علی بن محمد بن الفضیل عن الثمالی عن ابیجعفر7 قال اوحی الله الی نبیه فاستمسک بالذی اوحی الیک فی علی انک علی صراط مستقیم ای انک علی ولایة علی و علی هو الصراط المستقیم. در معانیالاخبار و تفسیرالامام از امیرالمؤمنین7 نقل شده که فرمود: قولوا اهدنا الصراط الذین انعمت علیهم بالتوفیق لدینک و طاعتک لا بالمال و الصحة غیرالمغضوب علیهم قال هم الیهود الذین قال الله فیهم من لعنه الله و غضب علیه و لاالضالین قال هم النصاری الذین قال الله فیهم قد ضلوا من قبل و اضلوا کثیراً و زاد فی تفسیر الامام ثم قال امیرالمؤمنین7 کل من کفر بالله فهو مغضوب علیهم و ضال عن سبیل الله و فی المعانی عن النبی الذین انعمت علیهم شیعة علی7 یعنی انعمت علیهم بولایة امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب7 لمیغضب علیهم و لمیضلوا و عن الصادق7 یعنی محمداً و ذریته و القمی عنه ان المغضوب علیهم النصاب و الضالین اهل الشکوک الذین لایعرفون الامام.
گر جذبهای در کار ما سازد هوای کوی او | کی مرغ روح اندر طپش ممنوع بال و پر شود |
([25]) درباره حروف مقطعه در اوایل سورهها مثل «الم» بین علماء اختلاف است. بعضی گویند از متشابهات بوده و علمش مکتوم و جز خدا تأویلش را نداند. (این مضمون از ائمه ما روایت شده). عامه روایت میکنند از امیرالمؤمنین7 که فرمود: لکل کتاب صفوة و صفوة هذا الکتاب الحروف التهجی. و از ثعلبی نقل شده که برای خدا در هر کتابی سرّی است و سر خدا در قرآن حروف هجائی (مفرده) است که در اوایل سورهها ذکر شده. گروهی دیگر تفسیر کردهاند این حروف را به وجوهی:
1ــ از حسن و زید بن مسلم روایت شده که اینها اسماء سورهها و مفاتح آنها هستند.
2ــ مراد از این حروف دلالت بر اسمهای خدا است مثلاً «الم» معنایش انا الله اعلم (من خدایم که بهتر میدانم) است و از ابنعباس روایت شده که الف دلالت بر اسم خدا و لام بر اسم جبرئیل و میم بر اسم محمد9 دارند.
3ــ الف از خدا، لام از جبرئیل، میم از محمد9 است یعنی خدا کتاب را به توسط جبرئیل بر محمد9 نازل فرموده.
4ــ الف از اقصی حلق است (اول مخارج حروف) و لام از طرف زبان (وسط مخارج) و میم از لب است (آخر مخارج) یعنی ذکر بنده اولش و وسطش و آخرش باید برای خدا باشد و کسی دیگر سزاوار ذکر و یاد نیست.
5ــ فی المعانی عن الصادق7 الم هو حرف من حروف اسم الله الاعظم المقطع فی القرآن الذی یؤلفه النبی او الامام فاذا دعا به اجیب.
6ــ گروهی گفتهاند این حروف اسراری است بین خدا و حبیبش محمد9 و کسی جز او و ذریهاش عالم به آن اسرار نیستند.
بین المحبین سرّ لیس یفشیه قول و لا قلم الحلق یحکیه
7ــ از اسرار غریبه در این حروف این است که بعد از حذف مکررات میشوند: «صراط علی حق نمسکه» اینها چهارده حرفند (نصف حروف معجم) و مشتمل بر نصفهای اجناس حروفند نصف از مهموسه و نصفی از مجهوره و نصفی از منفتحه و نصفی از مستفله و نصفی از منخفضه و نصفی از حروف قلقله (و کلام در این مورد زیاد است).
([26]) قوله تعالی: فقد استمسک بالعروة الوثقی لاانفصام لها: فی ان امیرالمؤمنین7 هو العروة الوثقی و ولایته من طریق العامة و فیه ثلثة احادیث نذکر منها حدیثاً واحداً و هو روی ابوالحسن الفقیه محمد بن علی بن شاذان فی المناقب المأة من طریق العامة بحذف الاسناد عن ابنعباس قال سمعت رسولالله9 یقول معاشر الناس اعلموا ان لله باباً من دخله امن من النار و من الفزع الاکبر فقام الیه ابوسعید الخدری فقال یا رسولالله9 اهدنا الی هذا الباب حتی نعرفه قال هو علی بن ابیطالب سیدالوصیین و امیرالمؤمنین و اخو رسول رب العالمین و خلیفة الله علی الناس اجمعین معاشر الناس من احب انیتمسک بالعروة الوثقی التی لاانفصام لها فلیتمسک بولایة علی بن ابیطالب فان ولایته ولایتی و طاعته طاعتی معاشر الناس من احب انیعرف الحجة بعدی فلیعرف علی بن ابیطالب7 معاشر الناس من سره انیقتدی بی فعلیه انیتولی ولایة علی بن ابیطالب و الائمة من ذریتی فانهم خزان علمی فقام جابر بن عبدالله الانصاری فقال یا رسولالله ما عدة الائمة؟ قال یا جابر سألتنی رحمک الله عن الاسلام باجمعه عدتهم عدة الشهور و هو عندالله اثنیعشر شهراً فی کتاب الله یوم خلق السموات و الارض و عدتهم عدة العیون التی انفجرت منه@ لموسی بن عمران حین ضرب بعصاه الحجر فانفجرت منه اثنتاعشرة عیناً و عدة نقباء بنیاسرائیل قال الله تعالی و اذ اخذنا میثاق بنیاسرائیل و بعثنا منهم اثنیعشر نقیباً فالائمة یا جابر اثنیعشر اماماً اولهم علی بن ابیطالب و آخرهم القائم صلواتاللهعلیهم.
([27]) و در معانیالاخبار از امام صادق7 در حدیثی نقل میکند که فرمود: و اما الم فی آلعمران فمعناه انا الله المجید.
قوله تعالی هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن امالکتاب و اخر متشابهات: فی الکافی و العیاشی عن الصادق7 ان المحکمات امیرالمؤمنین و الائمة: و المتشابهات حبتر و زریق.
قوله تعالی و مایعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم: فی الکافی و العیاشی عن الصادق7 نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تأویل القرآن کله.
قوله تعالی فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل الی آخر آیه: مفسرون اجماع کردهاند که مراد از ابناءنا حسن و حسین8 است. ابوبکر رازی گوید: هذا یدل علی ان الحسن و الحسین ابنا رسولالله و ان ولد الابنة ابن فی الحقیقة. و باز مفسرین اتفاق دارند در اینکه مراد از نساءنا فاطمه3 است زیرا در این مباهله جز فاطمه3 کسی دیگر از زنهای پیغمبر و دختران او حاضر نشدند. و دلالت دارد بر فضیلت آن بیبی بر تمامی زنها و مؤیدش اخباری است که رسیده مثل ان النبی قال فاطمة بضعة منی من آذاها فقد آذانی و قال ایضاً ان الله یغضب لغضب فاطمة و یرضی لرضاها. و باز مفسرین اتفاق دارند که مراد از انفسنا علی به تنهایی است و مسلماً خود پیغمبر هم نیست زیرا داعی پیغمبر است و نمیشود که انسان خودش را دعوت کند بلکه میتواند غیرش را دعوت کند و بخواند. و موقعی که انفسنا اشاره به پیغمبر نشد واجب است که اشاره به علی7 باشد زیرا کسی هنوز مدعی نشده که جز علی و فاطمه و دو فرزندش کس دیگری هم به مباهله آمده باشد و این بزرگترین دلیل بر فضیلت علی7 بعد از پیغمبر بر تمامی خلائق است و در روایات هم رسیده. و قوله9 لبریدة الاسلمی یا بریدة لاتبغض علیاً فانه منی و انا منه ان الناس خلقوا من شجرة شتی و خلقت انا و علی من شجرة واحدة. و فیه ان علیاً لنفس رسولالله9 و کراسه من بدنه.
من طریق العامة ثلثةعشر حدیثاً. و روی ابنبابویه; باسناده مرفوعاً عن نافع و عن ابنعمر قال قال رسولالله9 من فضل احدا من اصحابی علی علی فقد کفر (قیل نافع خارجی و ابنعمر ناصبی). و نقل النیسابوری فی تفسیره الموسوم بغرائب القرآن روایة عن عایشة قالت خرج النبی9 ذات غداة و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجاء الحسن بن علی فادخله ثم جاء الحسین بن علی فادخله ثم جاءت فاطمة فادخلها ثم جاء علی فادخله ثم قال یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت و یطهرکم تطهیراً. بعد نیسابوری میگوید: و هذه الروایة کالمتفق علی صحتها بین اهل التفسیر و الحدیث انتهی. و قال ایضاً و اما فضل اصحاب الکساء فلاشک فی دلالة الآیة علی ذلک و لهذا ضمهم الی نفسه بل قدمهم فی الذکر.
قوله تعالی و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لاتفرقوا: در معنی حبلالله اقوالی است: 1ـ مراد قرآن است. 2ـ دین اسلام است. 3ـ ما رواه ابان بن تغلب عن جعفر بن محمد8 قال نحن حبل الله الذی قال و اعتصموا بحبلالله جمیعاً.
در اینباره از طریق عامه چهار حدیث وارد شده. یکی را نقل میکنیم: روی محمد بن ابراهیم النعمانی فی الغیبة من طریق النصاب قال حدثنا محمد بن عبدالله بن المعمّر الطبرانی بطبریة سنته ثلث و ثلثین و ثلثمأة و کان هذا الرجل موالی یزید بن معاویة علیهما اللعنة و الهاویة و من النصاب قال حدثنا ابی قال حدثنا علی بن هاشم و الحسن بن السکّن قال حدثنا عبدالرزاق بن همام قال اخبرنی عن مینا مولی عبدالرحمن بن عوف عن جابر بن عبدالله الانصاری; قال وفد علی رسولالله اهل الیمن فقال رسولالله9 قد جاءکم اهل الیمن یبسون بسیساً فلمادخلوا علی رسولالله قال قوم رقیقة قلوبهم راسخ ایمانهم منهم المنصور یخرج فی سبعین الفاً ینصر خلفی و خلف وصیی حمائل سیوفهم المسک فقالوا یا رسولالله و من وصیک فقال هو الذی امرکم الله بالاعتصام به فقال عزوجل و اعتصموا بحبلالله جمیعاً و لاتفرقوا فقالوا یا رسولالله بین لنا ما هذا الحبل؟ فقال هو قول الله الا بحبل من الله و حبل من الناس فالحبل من الله کتابه و الحبل من الناس وصیی فقالوا یا رسولالله و من وصیک؟ فقال هو الذی انزل الله فیه انتقول نفس یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله فقالوا یا رسولالله و ما جنب الله هذا؟ فقال هو الذی یقول الله فیه و یوم یَعَضُّ الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلاً و هو وصیی السبیل الی من بعدی فقالوا یا رسولالله بالله الذی بعثک بالحق ارناه فقد اشتقنا الیه فقال هو الذی جعله آیة للمتوسمین فان نظرتم الیه نظر من کان له قلب او القی السمع و هو شهید عرفتم انه وصیی کما عرفتم انی نبیکم، فتخللوا الصفوف و تصفحوا الوجوه فمن اهوت الیه قلوبکم فانه هو لان الله عزوجل یقول فی کتاب فاجعل افئدة من الناس تهوی الیهم ثم قال فقام ابوعامر الاشعری فی الاشعریین و ابوغرة الخولی فی الخولایین و ظبیان و عثمان بن قیس و عرنة الدوسی فی الدوسیین و لاحق بن علاقة فتخللوا الصفوف و تصفحوا الوجوه و اخذوا بید الاصلع البطین و قالوا الی هذا اهوت افئدتنا یا رسولالله فقالوا انتم نخبة الله حین عرفتم وصی رسولالله قبل انتعرفوه فبم عرفتم انه هو فرفعوا اصواتهم یبکون و قالوا یا رسولالله نظرنا الی القوم فلمیبخس لهم و لما رأیناه رجفت قلوبنا ثم اطمأنت نفوسنا فانجاسات@ اکبادنا و حملت اعیننا و تبلجت صدورنا حتی کأنه لنا اب و نحن عنده بنون فقال النبی9 و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم انتم منه بالمنزلة التی سبقت لکم بالحسنی و انتم من النار مبعدون فقال فبقی هؤلاء القوم المسمون حتی شهدوا مع امیرالمؤمنین الجمل و صفین فقتلوا بصفین4 و کان النبی9 یبشرهم بالجنة و اخبرهم انه یستشهدون مع امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب7.
([28]) این سوره همهاش مدنی است مگر این آیه: الیوم اکملت لکم دینکم که پیغمبر9 سوار مرکبش بود و این آیه نازل گردید.
شیخ ابوعلی; گوید در این آیه اقوالی است:
1ــ معنای آیه این است: کامل کردم برای شما فرائض و حدود را و حلال و حرامم را به نازلکردنم آنچه که نازل کردم و به بیانکردن آنچه بیان نمودم برای شما پس نه زیاد خواهد شد و نه ناقص به توسط نسخ بعد از امروز و آن روز روز عرفه در سال حجةالوداع بوده و گفتهاند بعد از این آیه هم به پیغمبر چیزی نه حلال و نه حرام نازل نشد.
2ــ امروز کامل کردم برای شما حج شما را و دین شما را به بلد حرام که شما فقط حج کنید نه مشرکین، پس مشرکی با شما آمیزش نیافت.
3ـ امروز کفایت کردم شما را خوف و ترس از دشمنان و ظاهر گردانیدم شما را بر آنها و روایت شده از ابیجعفر و ابیعبدالله8 انها نزلت بعد ما نصب النبی علیاً8 علماً للانام یوم الغدیر بعد منصرفه من حجةالوداع قالا و هو اخر فریضة انزلها الله و لمتنزل بعدها فریضة. در اینباره از طریق عامه و خاصه روایات زیادی رسیده است که ما یکی از عامه و یکی هم از خاصه نقل میکنیم:
اول: ما رواه صاحب المناقب الفاخرة فی العترة الطاهرة عن محمد بن اسحق عن ابیجعفر عن ابیه عن جده: قال لما انصرف رسولالله9 من حجةالوداع نزل ارضاً یقال له صوجان فنزلت هذه الایة یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لمتفعل فمابلغت رسالته والله یعصمک من الناس فلما نزلت عصمته من الناس نادی الصلوة جامعة فاجتمع الناس الیه فقال9 من اولی بانفسکم فضجوا باجمعهم و قالوا الله و رسوله اعلم فاخذ بید علی بن ابیطالب7 و قال من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله فانه منی و انا منه و هو منی بمنزلة هرون من موسی الا انه لانبی بعدی و کان آخر فریضة فرضها الله علی امة محمد9 ثم انزل الله تعالی علی نبیه الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم @نعمتی@ و رضیت لکم الاسلام دیناً قال ابوجعفر فقبلوا من رسولالله9 کما امرهم من الفرائض فی الصلوة و الصوم و الزکوة و الحج و صدقوه علی ذلک قال ابناسحق قلت لابیجعفر7 ماکان ذلک قال تسععشر لیلة خلت من الحجة سنته عشرة منصرفة من حجةالوداع و کان بین ذلک و بین وفات النبی مأة یوم.
دوم: ابنبابویه مرفوعاً عن ابیجعفر محمد بن علی الباقر8 عن ابیه عن جده قال خرج رسولالله9 ذات یوم و هو راکب و خرج علی7 و هو یمشی فقال یا اباالحسن اما ان ترکب و اما ان تنصرف فان الله عزوجل امرنی انترکب اذا رکبت و تمشی اذا مشیت و تجلس اذا جلست الا انیکون حد من حدود الله لابد لک من القیام و مااکرمنی بکرامة الا و اکرمک بمثلها و خصنی الله بالنبوة و الرسالة و جعلک ولیی فبذلک تقوم فی حدوده و فی اصعب اموره و الذی بعث محمداً بالحق نبیاً ماآمن بی من انکرک و لااقر بی من جحدک و لاامر بی من کفرک و ان فضلک من فضلی و ان فضلی لفضل الله و هو قول الله عزوجل قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون یعنی فضل الله نبوة ولیکم و رحمته ولایة علی بن ابیطالب7 فبذلک قال بالنبوة و الولایة فلیفرحوا یعنی الشیعة خیر مما یجمعون یعنی مخالفیهم من الاهل و المال و الولد فی دار الدنیا والله یا علی ماخلقت الا لتعبد ربک و لیعرف بک معالم الدین و تصلح بک دارس السبیل و لقد ضل من ضل عنک و لنیهتدی الی الله من لمیهتد الیک و الی ولایتک و هو قول ربی عزوجل و انی لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحاً ثم اهتدی یعنی الی ولایتک و لقد امرنی تبارک و تعالی ان افترض من حقک ما افترضه من حقی و ان حقک لمفروض علی من آمن بی و لولاک لمیعرف حزب الله و بک یعرف عدو الله و من لمیلقه بولایتک لمیلقه بشیء و قد انزل الله تعالی عزوجل الی یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک یعنی فی ولایتک یا علی و ان لمتفعل فمابلغت رسالته و لو لمابلغ ما امرت به من ولایتک لحبط عملی و من لقی الله عزوجل بغیر ولایتک فقد حبط عمله و مااقول الا قول ربی تبارک و تعالی ان الذی اقول لمن الله عزوجل انزله فیک انتهی.
قوله تعالی انما ولیکم الله و رسوله و الذین ءامنوا الآیة: روی الثعلبی فی تفسیره و الحدیث طویل و فیه ان رسولالله9 قال: اللهم اشرح لی صدری و یسر لی امری و اجعل لی وزیراً من اهلی علیاً اخی اشدد به ازری قال ابوذر فوالله مااستتم الکلام حتی نزل جبرئیل فقال یا محمد اقرأ انما ولیکم الله الآیه. و نقله البیضاوی فی تفسیره انها نزلت فی علی حین سئله سائل و هو راکع فی صلوته فطرح خاتمه. و قال جارالله انما جیء علی لفظ الجمع و ان کان السبب فیه رجلاً واحداً لیرغب الناس فی مثله و فعله و للحرص علی البر و الاحسان.
([29]) قوله تعالی و علی الاعراف رجال یعرفون کلاً بسیماهم: فی الکافی عن امیرالمؤمنین فی هذه الآیة نحن نوقف علی الاعراف (و الاعراف کما نقل القمی و الجوامع و المجمع عن الصادق7 کثبان بین الجنة و النار و الرجال الائمة) فعرف انصارنا بسیماهم و نحن الاعراف الذین لایعرف الله الا بسبیل معرفتنا و نحن الاعراف یوقفنا الله تعالی یوم القیمة علی الصراط فلایدخل الجنة الا من عرفنا و عرفناه و لایدخل النار الا من انکرنا و انکرناه. و فی البصائر و الاحتجاج مثله الا انه قال: نوقف بین الجنة و النار فلایدخل الجنة الحدیث و زاد فی آخره و ذلک بان الله تعالی لو شاء عرف الناس نفسه حتی یعرفوا حده و یأتوه من بابه ولکن جعلنا ابوابه و صراطه و سبیله و بابه الذی یؤتی منه. قال فی المجمع اختلف فی المراد بالرجال هنا علی اقوال الی ان قال و قال ابوجعفر الباقر7 هم آلمحمد: لایدخل الجنة الا من عرفهم و عرفوه و لایدخل النار الا من انکرهم و انکروه و الاخبار فی هذا الباب کثیر جداً.
([30]) قوله تعالی لاتصیبن: فی کتاب شواهدالتنزیل للحاکم ابیالقاسم الحسکانی باسناد رفعه الی سعد بن المسیب عن ابنعباس قال لما نزلت هذه الایة وَ اتقوا فِتنتَه@ الآیه قال النبی9 من ظلم علیاً7 مقعدی هذا بعد وفاتی فکأنما جحد نبوتی و نبوة الانبیاء قبلی. و القمی نزلت فی طلحة و الزبیر لماحاربوا امیرالمؤمنین و ظلموه7. العیاشی عن الصادق7 فی هذه الآیة قال اصابة الناس فتنته بعد ما قبض الله نبیه حتی ترکوا علیاً و بایعوا غیره و هی الفتنة التی فتنوا بها و قد امرهم رسولالله باتباع علی و الاوصیاء من آلمحمد صلی الله علیه و آله اجمعین.
قوله تعالی فَاَمطِر عَلینا حجارةً مِن السَماء او ائتِنا بعذابٍ الیم: فی المجمع عن الصادق عن آبائه: قال لما نصب رسولالله9 علیاً یوم غدیر خم قال من کنت مولاه فعلی مولاه طار ذلک فی البلاد فقدم علی النبی9 النعمان بن الحارث الفهری فقال امرتنا من الله اننشهد ان لااله الا الله و انک رسولالله و امرتنا بالجهاد و الحج و الصوم و الزکوة فقبلناها ثم لمترض حتی نصبت هذا الغلام فقلت من کنت مولاه فعلی مولاه فهذا شیء منک او امر من الله تعالی فقال والله الذی لااله الا هو ان هذا من الله فولی النعمان بن الحارث و هو یقول اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء فرماه الله بحجر علی رأسه فقتله و انزل الله تعالی سأل سائل بعذاب واقع للکافرین.
([31]) قوله تعالی لاایمانَ له: القمی نزلت هذه الآیة فی اصحاب الجمل و قال امیرالمؤمنین: یوم الجمل: ماقتلت هذه الفئة الناکثة الا بآیة من کتاب الله یقول الله و ان نکثوا ایمانهم الآیه.
([32]) قوله تعالی اَجَعلتُم سِقایَة الحاجّ: روی الحاکم ابوالقاسم الحسکانی باسناده عن ابنمزیدة عن ابیه قال بینا شیبة و العباس یتفاخران اذ مر بهما علی بن ابیطالب فقال بماذا تتفاخران؟ فقال العباس لقد اوتیت من الفضل ما لمیؤت احد سقایة الحاج و قال شیبة اوتیت عمارة المسجدالحرام فقال علی7 و انا اقول لکما لقد اوتیت علی صغری ما لمتؤتیا فقالا و ما اوتیت یا علی؟ قال ضربت خراطیمکما بالسیف حتی امنتما بالله و رسوله فقام العباس مغضباً یجر ذیله حتی دخل علی رسولالله9 قال اما تری الی ما یستقبلنی به علی؟ فقال9 ادعوا لی علیاً فدعی له فقال ما حملک علی ما استقبلت به عمک فقال یا رسولالله صدقته بالحق فمن شاء فلیغضب و من شاء فلیرض فنزل جبرئیل7 فقال یا محمد9 ان ربک یقرء علیک السلام و یقول اتل علیهم أ جعلتم سقایة الحاج الآیة فقال العباس انا قد رضینا ثلث مرات.
([33]) قوله تعالی التائبون العابدون الآیة: العیاشی هم الائمة:. القمی قال نزلت الایة فی الائمة وصفهم بصفة لاتجوز فی غیرهم فالامرون بالمعروف هم الذین یعرفون المعروف کله صغیره و کبیره دقیقه و جلیله و الناهون عن المنکر هم الذین یعرفون المنکر کله صغیره و کبیره دقیقه و جلیله و الحافظون لحدود الله الذین یعرفون حدود الله صغیرها و کبیرها دقیقها و جلیلها لایجوز انیکون بهذه الصفة غیر الائمة:.
([34]) فی الکافی عن الباقر7 ایانا عنی. و عن الرضا7 الصادقون هم الائمة و الصدیقون بطاعتهم و فی المجمع عن الباقر7 قال مع آلمحمد: و القمی قال هم الائمة و فی الاکمال عن امیرالمؤمنین7 انه قال فی جمع من المهاجرین و الانصار ایام خلافة الثالث الاعرج اسئلکم بالله أ تعلمون انه لما نزلت هذه الآیة قال سلمان یا رسولالله عامة هذه الآیة ام خاصة؟ فقال9 اما المأمورون فعامة المؤمنین امروا بذلک و اما الصادقون فخاصة لاخی و اوصیائی من بعده الی یوم القیمة قالوا اللهم نعم.
([35]) قوله تعالی و اِنّی لغفارٌ لِمَن تابَ عن الشِّرکِ و آمَنَ (بمایجب الایمان به) و عَمِلَ صالحاً ثُمَّ اهتدی (الی ولایة اهلالبیت:): القمی عن الباقر7 فی هذه الایة قال: الا تری کیف اشترط و لمتنفعه التوبة و الایمان و العمل الصالح حتی اهتدی والله لو جهد انیعمل ماقبل منه حتی یهتدی قیل الی من جعلنی فداک قال الینا. و فی المجمع و العیاشی عن الباقر7 قال ثم اهتدی الی ولایتنا اهل البیت فوالله لو ان رجلاً عبد الله عمره مابین الرکن و المقام ثم مات و لمیجیء بولایتنا لاکبّه الله فی النار علی وجهه. رواه الحاکم ابوالقاسم الحسکانی باسناده و اورده العیاشی فی تفسیره من عدة طرق و فی المناقب عن السجاد7 فی هذه الآیة ثم اهتدی قال الینا اهلالبیت و فی المحاسن عن الصادق7 ثم اهتدی قال الی ولایتنا و فی الکافی عن الباقر7 قال و هو مستقبل البیت انما امر الناس انیأتوا هذه الاحجار فیطوفوا بها ثم یأتونا فیعلّمونا ولایتهم لنا و هو قوله تعالی و اِنّی لَغفارٌ الی ثم اهتدی ثم اومیء بیده الی صدره الی ولایتنا. و العیاشی عن الصادق7 قال لهذه الایة تفسیر یدل ذلک التفسیر علی ان الله لایقبل من احدٍ عملاً الا ممن لقاه بالوفاء منه بذلک التفسیر و ما اشترط فیه علی المؤمنین.
([36]) روی عن الصادق7: و قلوبهم وجلة معناه خائفة ان لایقبل عنهم و قال امیرالمؤمنین7: لاخیر فی العیش الا لرجلین رجل یزداد کل یوم خیراً و رجل یتدارک السیئة بالتوبة و انی له بالتوبة والله لو سجد حتی ینقطع عنقه ماقبل الله منه الا بولایتنا اهلالبیت ثم قال فی آخر الحدیث و لیس خوفهم خوف شک ولکنهم خافوا انیکونوا مقصرین فی محبتنا و طاعتنا.
([37]) القمی عن الصادق7 نزلت هذه الایات فی امیرالمؤمنین7 و الاعرج الاحمق و ذلک انه کان بینهما منازعة فی حدیقة فقال امیرالمؤمنین7 نرضی برسولالله9 فقال عبدالرحمن بن عوف لعثمان لع لاتحاکم الی رسولالله9 فانه یحکم له علیک ولکن حاکمه الی ابنشیبة الیهودی فقال عثمان لع لامیرالمؤمنین7 لانرضی الا بابنشیبة الیهودی فقال ابنشیبة لعثمان تأتمنون رسولالله9 علی وحی السماء و تتهمونه فی الاحکام فانزل الله علی رسوله و اذا دُعوا الی الله و رسوله الآیات.
([38]) قوله تعالی و یومَ یعَضُّ الظالمُ علی یدیه یقول یا لیتنی اتخذتُ مع الرسول سبیلاً یا ویلتی لیتنی لماَتخذ فلاناً خلیلاً لقد اضلَّنی عنِ الذکر بعد اذ جاءنی و کان الشیطانُ للانسانِ خذولاً: علی بن ابراهیم فی تفسیره فی معنی الآیة و التفسیر منسوب الی الصادق7 و یومَ یعضُّ الظالمُ علی یدیه قال قال الاول یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلاً قال قال ابوجعفر7 یا لیتنی اتخذت مع الرسول علیاً و فی نسخة علیاً ولیاً یا ویلتی لیتنی لماتخذ فلاناً خلیلاً قال یعنی الثانی لقد اضلنی عن الذکر بعد اذ جاءنی قال یعنی الولایة و کان الشیطان قال و هو الثانی للانسان خذولاً. و فی الکافی عن امیرالمؤمنین7 فی خطبة الوسیلة قال فیّ مناقب لو ذکرتها لعظم بها الارتفاع و طال لها الاستماع و لئن تقمصها دونی الاشقیان و نازعنی فیما لیس لهما بحق و رکباها ضلالة و اعتقداها جهالة فلبئس ما علیه ورداً و لبئس ما لانفسهما مهّدا یتلاعنان فی دورهما و یُبرأ کل واحد منهما من صاحبه یقول لقرینه اذا التقیا یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین فبئس القرین فیجیبه الاشقی علی رثوثة یا لیتنی لماتخذک خلیلاً لقد اضللتنی عن الذکر الخ فانا الذکری عنه ضل و السبیل الذی عنه مال و الایمان الذی به کفر و القرآن الذی ایاه هجر و الدین الذی به کُذّب و الصراط الذی عنه نکب الخ.
([39]) قوله تعالی واجْعلنا للمُتّقین اماماً: فی الجوامع عن الصادق7 ایانا عنی و فی روایة هی فینا و فی المناقب عن سعید بن جبیر قال هذه الآیة والله خاصة فی امیرالمؤمنین7 کان اکثر دعائه7 یقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین. و القمی عن الصادق7 قال: نحن هم اهلالبیت قال و روی ان ازواجنا خدیجة و ذریاتنا فاطمة و قرة اعین الحسن و الحسین و اجعلنا للمتقین اماماً علی بن ابیطالب و الائمة: قال و قرأ عنده هذه الآیة فقال: قد سئلوا الله عظیماً انیجعلهم للمتقین ائمة فقیل له کیف هذا یابن رسولالله؟ قال: انما انزل الله و اجعل لنا من المتقین اماماً و فی الجوامع عنه ما یقرب منه.
([40]) قوله تعالی انّما یریدُ اللهُ لیُذهبَ عنکُمُ الرِّجسَ اهلالبیت و یُطهرَکُم تطهیراً: روایات در نزول این آیه در شأن و عظمت خمسه از طریق عامه و خاصه بیشتر از احصاء است. ولی از طریق عامه یک خبر نقل میکنیم: فی الصواعق المحرقة لابنالحجر الناصبی اخرج احمد عن ابیسعید الخدری انها نزلت فی خمسة النبی و علی و فاطمة و الحسن و الحسین: و من طریق الخاصة الخبر المشهور بحدیث الکساء فی المنتخب عن سیدة النساء3 الخ.
([41]) قوله تعالی یس: و قیل معناه یا انسان بلغة طی و فی المعانی عن الصادق7 و اما یس فاسم من اسماء النبی9 و معناه یاایها السامع الوحی و فی الخصال عن الباقر7 انه قال ان لرسولالله9 عشرة اسماء خمسة فی القرآن و خمسة لیست فی القرآن فاما التی فی القرآن فمحمد9 و احمد9 و عبدالله9 و یس9 و ن9و فی المجالس عن امیرالمؤمنین7 فی قوله عزوجل سلامٌ علی اٰلِیاسین قال یس محمد9 و نحن آلمحمد:.
قوله تعالی و کلَّ شیء احصیناهُ فی امامٍ مبین: عن امیرالمؤمنین7 انه قال: انا والله الامام المبین ابین الحق من الباطل ورثته من رسولالله9. و فی المعانی عن الباقر7 عن ابیه عن جده ثم قال لمانزلت هذه الآیة علی رسولالله9 قام الاول و الثانی من مجلسهما و قالا یا رسولالله هو التوریة قال لا قالا فهو الانجیل قال لا قالا فهو القرآن قال لا فاقبل امیرالمؤمنین7 فقال رسولالله9 هو هذا انه الامام الذی احصی الله فیه علم کل شئ. و فی الاحتجاج عن النبی9 فی حدیث قال: معاشر الناس ما من علم الا علمنیه ربی و انا علمته علیاً و قد احصاه الله فی و کل علم علمت فقد احصیته فی امام المتقین و ما من علم الا علمته علیاً.
([42]) قوله تعالی وَ قِفوهم اِنَّهم مَسئولونَ: ابنشهرآشوب عن الشیرازی فی کتابه باسناده عن ابنعباس قال: اذا کان یومالقیمة امر الله مالکاً انیسعّر النیران السبع و امر رضواناً انیزخرف الجنان الثمانیة و یقول یا میکائیل مد الصراط علی متن جهنم و یقول یا جبرئیل انصب میزان العدل تحت العرش و ینادی یا محمد9 قرب امتک للحساب ثم یأمر الله انیقعد علی الصراط سبع قناطر طول کل قنطرة سبعةعشرة الف فرسخ و علی کل قنطرة سبعون الف ملک قیام فیسئلون هذه الامة نساؤهم و رجالهم علی القنطرة الاولی عن ولایة امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب7 و حب اهلالبیت: فمن اتی به جاز علی القنطرة الاولی کالبرق الخاطف و من لمیحب اهل بیت نبیه سقط علی ام رأسه فی قعر جهنم و لو کان معه من اعمال البر عمل سبعین صدیقاً الحدیث و ذلک قوله تعالی وقفوهم انهم مسئولون یعنی معاشر الملائکة قفوهم یعنی العباد علی القنطرة الاولی علی ولایة علی بن ابیطالب و حب اهلالبیت:.
قوله تعالی و اِنَّ من شیعته لابراهیم: ما رواه الشیخ محمد بن الحسن باسناده عن جابر بن یزید الجعفی قال سئل جعفر بن محمد الصادق8عن تفسیر هذه الآیة فقال7 ان الله سبحانه لما خلق ابراهیم7 کشف له عن بصره فنظر فرأی نوراً الی جنب العرش فقال الهی ما هذا النور؟ فقیل له هذا نور محمد9 صفوتی من خلقی و رأی نوراً الی جنبه فقال یا الهی و ما هذا النور؟ فقال نور علی بن ابیطالب7 ناصر دینی و رأی الی جنبهما ثلاثة انوار فقال الهی و ما هذه الانوار؟ فقیل هذه نور فاطمة فطمت محبیها من النار و نور ولدیها الحسن و الحسین8 فقال الهی قد اری تسعة انوار قد حفوا بهم قیل یا ابراهیم هؤلاء الائمة من ولد علی و فاطمة فقال الهی بحق هؤلاء الخمسة الا ما عرفتنی من التسعة فقیل یا ابراهیم اولهم علی بن الحسین و ابنه محمد و ابنه جعفر و ابنه موسی و ابنه علی و ابنه محمد و ابنه علی و ابنه الحسن و ابنه الحجة القائم: فقال ابراهیم الهی و سیدی اری انواراً قد احدقوا بهم لایحصی عددهم الا انت قیل یا ابراهیم هؤلاء شیعتهم و شیعة امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب7 فقال ابراهیم و بما تعرف شیعته؟ فقال بصلوة احدی و خمسین و الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم و القنوة قبل الرکوع و التختم فی الیمین فعند ذلک قال ابراهیم اللهم اجعلنی من شیعة امیرالمؤمنین7. قال فاخبر الله فی کتابه فقال و ان من شیعته لابراهیم ثم قال شرف الدین و ممایدل علی ان ابراهیم و جمیع الانبیاء و المرسلین من شیعة اهلالبیت ما روی عن الصادق7 انه قال: لیس الا الله و رسوله و نحن و شیعتنا و الباقی فی النار (شاید کاتب فراموش کرده لیس فی الجنة شاید باشد) و مراد بودن خدا در بهشت مظاهر رحمت و الطاف اوست).
([43]) فی الاحتجاج عن امیرالمؤمنین7 قال: ان الله سمی النبی بهذا الاسم حیث قال یس9 و القرآن الحکیم انک لمن المرسلین لعلمه انهم یسقطون سلام علی آلمحمد کما اسقطوا غیره @و فیه دلالة علی قرائة آلیس و ان المراد بهم آلمحمد:.@
([44]) قوله تعالی اَمنَجعلُ الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدینَ فی الارضِ اَمْ نجعلُ المتقین کالفجار: علی بن ابراهیم باسناده عن عبدالرحمن بن کثیر قال سألت الصادق7 عن قوله اَمْ نجعل الآیة قال هم امیرالمؤمنین7 و اصحابه. کالمفسدین فی الارض هم الحبتر و الزریق الابتر و اصحابهما. ام نجعل المتقین هم امیرالمؤمنین7 و اصحابه الکرام. کالفجار هم حبتر و دلام و اصحابهما کالانعام.
([45]) قوله تعالی اَنْتقولَ نفسٌ یا حسرتی علی ما فرَّطتُ فی جنبِ الله و ان کنتُ لمن الساخرین: من طریق العامة روی صاحب المناقب الفاخرة فی العترة الطاهرة قال یروی عن ابیبکر قال قال رسولالله9 خُلقتُ انا و انت یا علی من جنب الله فقال یا رسولالله و ما جنب الله؟ قال سرّ مکنون و علم مخزون لمیخلق الله منه سوانا فمن احبنا وفی بعهد الله و من ابغضنا فانه یقول فی آخر نفس یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله. و من طریق الخاصة قال علی7 فی خبر: انا قلب الله الواعی و لسانه الناطق و انا عین الله و انا جنب الله و انا ید الله …
([46]) روی ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه باسناده عن ابیعبدالله7 قال: ان جبرائیل نزل علی محمد9 فقال یا محمد9 ان الله یقرءک السلام و یبشرک بمولود یولد من فاطمة تقتله امتک من بعدک فقال یا جبرئیل و علی ربی السلام لاحاجة لی فی مولود تقتله امتی من بعدی فعرج جبرئیل الی السماء ثم هبط فقال یا محمد ان ربک یقرءک السلام و یبشرک انه جاعل فی ذریته الامامة و الولایة و الوصایة فقال قد رضیت ثم ارسل الی فاطمة ان الله یبشرنی بمولود یولد منک تقتله امتی من بعدی فارسلت الیه ان لاحاجة لی فی مولود یولد منی تقتله امتک من بعدک فارسل الیها ان الله عزوجل جاعل فی ذریته الامامة و الولایة و الوصایة فارسلت الیه انی قد رضیت فحملته کرهاً و وضعته کرهاً و حمله و فصاله ثلثون شهراً و لمیرضع الحسین7 من فاطمة و لا من انثی ولکنه کان یؤتی النبی9 فیضع ابهامه و فی روایة لسانه فی فیه فیمص منها ما یکفیه الیومین او الثلثة فنبت لحم الحسین7 من لحم رسولالله9 و دمه من دمه و لمیولد مولود لستة اشهر الا یحیی بن زکریا8 و فی روایة عیسی بن مریم8 و الحسین بن علی8 انتهی.
([47])قوله تعالی اِن تولیتُم ان تُفسدوا: ابوحاتم گوید معنایش ان تولاکم الناس است و فی الکافی و القمی عنه7 انها نزلت فی بنیامیة لعنهمالله.
([48]) قوله تعالی انَ الذینَ کفروا و صدُّوا عن سبیلِ الله: عن علی بن ابراهیم ای عن امیرالمؤمنین7.
قوله تعالی و شاقّوا الرسول: ای قطعوه فی اهلبیته بعد اخذ المیثاق علیهم. ابنشهرآشوب باسناده عن ابیجعفر7 شاقّوا الرسول من بعد ما تبین لهم الهدی قال الهدی فی امر علی بن ابیطالب7.
([49]) قوله تعالی لیغفرَ لک الله ما تقدَّمَ من ذَنبکَ و ما تأخّر: علی بن ابراهیم باسناده عن عمر بن یزید البیاع السابری قال قلت لابیعبدالله7 ما معنی هذه الایة؟ قال7 ماکان له ذنب و لا همّ بذنب ولکن الله حمله ذنوب شیعة علی7 ثم غفرها له.
([50]) قوله تعالی ولکنَّ الله حَبَّبَ الیکمُ الایمانَ و زیَّنَه فی قلوبکم و کرَّهَ الیکمُ الکُفرَ و الفُسوقَ و العصیان: علی بن ابراهیم باسناده عن ابیعبدالله7 فی قوله تعالی حبَّبَ الیکم الایمانَ و زیَّنه فی قلوبکم یعنی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب7 و کرَّهَ الیکم الکفر و الفسوق و العصیان الاول و الثانی و الثالث علیهم غضب الرحمن.
([51]) قوله تعالی و القیا فی جهنمَ کلَّ کفارٍ عنیدٍ: الشیخ فی امالیه باسناده عن ابیسعید الخدری قال قال رسولالله9 یقول الله یوم القیمة لی و لعلی بن ابیطالب7 ادخلا الجنة من احبکما و ادخلا النار من ابغضکما و عنه باسناده عن امیرالمؤمنین7 قال اتیت النبی9 و عنده الاول و الثانی فجلست بینه و بین عایشة فقالت لی عایشة ماوجدت الا فخذی و فخذ رسولالله9 فقال رسولالله9 مه یا عایشة لاتؤذیننی فی علی7 فانه اخی فی الدنیا و اخی فی الاخرة و هو امیرالمؤمنین7 یجلسه الله یوم القیمة علی الصراط فیدخل اولیائه الجنة و اعدائه النار.
([52]) قوله تعالی و النجم اذا هوی: ابنبابویه باسناده عن جعفر بن محمد عن ابیه عن آبائه: قال: لمامرض النبی9 مرضه الذی قبضه الله فیه اجتمع الیه اهلبیته و اصحابه فقالوا یا رسولالله ان حدث بک حدث فمن لنا بعدک و من القائم فینا بامرک فلمیجبهم بجواب و سکت عنهم فلماکان الیوم الثانی عادوا علیه فلمیجبهم عن شیء مما سألوه فلماکان الیوم الثالث عادوا علیه قالوا یا رسولالله ان حدث بک حدث فمن لنا بعدک و من القائم فینا بامرک فقال لهم اذا کان غداً هبط نجم من السماء فی دار رجل من اصحابی فانظروا من هو فهو خلیفتی علیکم من بعدی و القائم فیکم بامری و لمیکن فیهم احد الا و هو یطمع انیقول له انت القائم من بعدی فلماکان فی الیوم الرابع جلس کل رجل منهم فی حجرته ینتظر هبوط النجم اذا انقض نجم من السماء قد غلب ضوئه علی ضوء الدنیا حتی وقع فی حجرة امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب7 فهاج القوم و قالوا لقد ضل هذا الرجل و غوی و ماینطق فی ابن عمه الا بالهوی فانزل الله تبارک و تعالی و النجم اذا هوی ماضل صاحبکم و ماغوی و ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی الی آخر السورة و فی خبر آخر و اذا بضوء عظیم قد اضاء المشرق و المغرب و قد نزل نجم من السماء الی الارض و جعل یدور علی الدور حتی وقف علی حجرة علی بن ابیطالب و له شعاع هائل و صار علی الحجرة کالغطاء علی المنشور و قد اظل شعاعه الدور و قد فزع الناس فجعل الناس یهللون و یکبرون و قالوا یا رسولالله نجم قد نزل من السماء علی ذروة حجرة علی بن ابیطالب7 قال فقام9 و قال هو والله الامام من بعدی و الوصی و القائم بامری فاطیعوه و لاتخالفوه و قدموه و لاتتقدموه فهو خلیفة الله فی ارضه من بعدی قال فخرجوا الناس من عند رسولالله9 فقال واحد من المنافقین مایقول فی ابن عمه الا بالهوی و رکبته الغوایة حتی لو تمکن انیجعله نبیاً لفعل فنزل جبرئیل7 فقال یا محمد9 ان ربک یقرئک السلام و یقول لک اقرء بسم الله الرحمن الرحیم و النجم اذا هوی الی آخر السورة.
([53]) قوله تعالی مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخٌ لایَبغیان: ابنبابویه باسناده عن یحیی بن سعید العطار قال سمعت اباعبدالله7 یقول: مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان قال علی7 و فاطمة3 بحران من العلم عمیقان لاتبغی احدهما علی صاحبه.
قوله تعالی یخرجُ منهما اللؤلؤُ و المرجان: الحسن و الحسین8 و لایحبهم الا مؤمن و لایبغضهم الا کافر فکونوا مؤمنین بحب اهلالبیت: و لاتکونوا کفاراً ببغضهم فتلقوا فی النار.
قوله تعالی فبأیِّ آلاءِ ربِّکُما تُکذِّبان: قال ابوعبدالله7 قال الله فبأی النعمتین تکفران بمحمد ام بعلی8 ذکرت احدی و ثلثین مرة و الاستفهام فیها للتقریر لما روی الحاکم عن جابر قال قرأ علینا رسولالله9 سورة الرحمن حتی ختمها ثم قال ما لی اریکم سکوتاً و الجن کانوا احسن منکم رداً ماقرأت علیهم هذه الایة من مرة فبأی آلاء ربکما تکذبان الا و قالوا و لا بشیء من نعمک ربنا نکذب فلک الحمد.
([54]) قال شرفالدین النجفی جاء فی تأویل اهلالبیت: و تجعلون رزقکم ای شکرکم النعمة التی رزقکم الله و ما منّ علیکم بمحمد و آلمحمد9 انکم تکذبون بوصیه.
قوله تعالی فلولا اذا بلغت الحلقوم و انتم حینئذ تنظرون: الی وصیه امیرالمؤمنین7 بشر ولیه بالجنة و عدوه بالنار.
قوله تعالی و نحن اقرب الیه منکم: یعنی اقرب الی امیرالمؤمنین7 منکم ولکن لاتبصرون ای لاتعرفون.
([55]) محمد بن العباس باسناده عن محمد بن زید عن ابیه قال سألت اباجعفر7 عن قول الله تعالی: فاما ان کان من المقربین فروح و ریحان و جنة نعیم فقال: هذا فی امیرالمؤمنین و الائمة من بعده:.
([56]) قوله تعالی هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیمٌ: محمد بن العباس باسناده عن جابر بن عبدالله قال لقیت عمار فی بعض سکک المدینة فسألته عن النبی9 فاخبر انه9 فی مسجده فی ملأ من قومه و انه لماصلی الغداة اقبل علینا فبینما نحن کذلک و قد بزغت الشمس اذ اقبل علی بن ابیطالب7 فقام الیه النبی9 و قبل بین عینیه و اجلسه الی جنبه حتی مست رکبتاه رکبتیه ثم قال: یا علی قم للشمس فکلمها فانها تکلمک فقام اهل المسجد فقالوا أ تری الشمس تکلم علیاً و قال بعض لایزال یرفع خسیسة بن@ عمه و ینوه باسمه اذ خرج علی7 فقال للشمس کیف اصحبت یا خلق الله فقالت بخیر یا اخا رسولالله یا اول یا آخر یا ظاهر یا باطن یا من هو بکل شیء علیم فرجع علی7 الی النبی9 فقال یا علی تخبرنی او اخبرک فقال7 منک احسن یا رسولالله فقال رسولالله9 اما قولها لک یا اول فانت اول من آمن بالله و قولها لک یا آخر فانت آخر من یعاوننی علی مغسلی و قولها لک یا ظاهر فانت اول من یظهر علی مخزون سری و قولها یا باطن فانت المستبطن لعلمی و اما العلیم بکل شیء فماانزل الله تعالی علماً من الحلال و الحرام و الفرایض و الاحکام و التنزیل و التأویل و الناسخ و المنسوخ و المحکم و المتشابه و المشکل الا و انت به علیم و لولا انتقول فیک طائفة من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک مقالاً لاتمر بملأ الا و اخذوا التراب من تحت قدمیک یستشفعون و یستشفون به قال جابر فلمافرغ عمار من حدیثه اقبل سلمان فقال عمار و هذا سلمان کان معنا فحدثنی سلمان کما حدثنی عمار.
قوله تعالی یومَ تَرَی المؤمنین و المؤمنات یَسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم الآیة: محمد بن یعقوب باسناده عن صالح بن السهل الهمدانی قال قال ابوعبدالله7 نورهم یسعی بین ایدیهم و بایمانهم ائمة المؤمنین یوم القیمة یسعی بین یدی المؤمنین و بایمانهم حتی ینزلوهم منازل اهل الجنة. ابنبابویه باسناده عن جابر بن عبدالله الانصاری قال کنت ذات یوم عند النبی9 اذ اقبل بوجهه علی علی بن ابیطالب7 فقال: أ لک ابشرّک یا اباالحسن؟ قال بلی یا رسولالله قال هذا جبرئیل یخبرنی عن الله عزوجل انه قد اعطی شیعتک و محبیک سبع خصال الرفق عند الموت و الانس عند الوحشة و النور عند الظلمة و الامن عند الفزع و القسط عن المیزان و الجواز عن الصراط و دخول الجنة قبل الناس نورهم یسعی بین ایدیهم.
([57]) قد روی الخاص و العام ان الآیات من هذه السورة و هی قوله تعالی ان الابرار یشربون الی قوله تعالی و کان سعیکم مشکورا: نزلت فی علی و فاطمة و الحسن و الحسین: و جاریة لهم تسمی فضة و القصة طویلة و تکفیک الاشارة.
([58]) قوله تعالی عمَّ یتسائَلونَ عَن النبأ العظیم: رواه الصفار فی بصائر الدرجات و فی آخر روایته قال قال امیرالمؤمنین7 ما لله آیة هی اکبر منی و لا لله نبأ اعظم منی و فی العیون عن الرضا7 عن ابیه عن آبائه عن الحسین بن علی: قال قال رسولالله لعلی7 یا علی انت حجة الله و انت باب الله و انت الطریق الی الله و انت النبأ العظیم و انت الصراط المستقیم و انت المثل الاعلی الحدیث.
([59]) و کذلک عن ابنعباس و هی المودة فی القربی و ان قاطعها یسئل بای ذنب قطعها الحدیث. محمد بن العباس باسناده عن زید بن علی7 قال قلت جعلت فداک قوله تعالی و اذا الموؤدة سئلت بای ذنب قتلت قال هی والله مودتنا و هی والله فینا خاصة.
([60]) قوله تعالی بل تؤثرون الحیوة الدنیا و الاخرة خیرٌ و ابقی: محمد بن یعقوب باسناده عن المفضل بن عمر قال قلت لابیعبدالله7 قوله بل تؤثرون الحیوة الدنیا قال ولایتهم و فی نسخة ولاية سنبویه@ و الآخرة خیر و ابقی قال ولایة امیرالمؤمنین7.
([61]) و فی المناقب عن الباقر7 الذکر امیرالمؤمنین و الانثی فاطمة8 و روی ذلک عن ابیعبدالله7. علی بن ابراهیم باسناده عن محمد بن مسلم قال سألت اباجعفر7 عن قول الله واللیل اذا یغشی قال اللیل فی هذا الموضع الثانی یغشی امیرالمؤمنین7 فی دولته التی جرت له علیه و امیرالمؤمنین یصبر فی دولتهم حتی تنقضی قال و النهار اذا تجلی قال النهار هو القائم منا اهلالبیت اذا قام غلبت دولة الباطل قال و القرآن ضرب فیه الامثال للناس و خاطب نبیه به و نحن فلیس یعلمه غیرنا.
([62]) قوله تعالی لیلة القدر الآیة: شرفالدین النجفی باسناده عن ابیعبدالله7 قال: قوله تعالی خیر من الف شهر هی سلطنة بنیامیة لعنهمالله و قال لیلة من امام عادل خیر من الف شهر ملک بنیامیة لعنهمالله و قال تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم ای من عند ربهم علی محمد و آلمحمد بکل امر سلام.
([63]) قوله تعالی ان الذین ءامنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة: فی کتاب شواهد التنزیل للحاکم ابیالقاسم الحسکانی قال اخبرنا ابوعبدالله الحافظ بالاسناد المرفوع الی یزید بن شراجیل الانصاری کاتب علی7 قال سمعت علیاً7 یقول قبض رسولالله9 و انا مستنده الی صدری فقال یا علی ألمتسمع قول الله تعالی ان الذین ءامنوا الآیة هم شیعتک و موعدی و موعدکم الحوض اذا اجتمعت الامم للحساب غداً غر المحجلین و فیه عن مقاتل بن سلیمان عن الضحاک عن ابنعباس فی قوله هم خیر البریة قال نزلت فی علی و اهلبیته: و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک هم شر البریة هم عدوک یا علی7.
([64]) قوله تعالی اذا زلزلت الارض الی اخبارها: فی العلل عن سیدةالنساء؟عها؟ قالت اصاب الناس زلزلة علی عهد ابیبکر و فزع الناس الی عمر فوجدوهما قد خرجا فزعین الی علی7 فتبعهما الناس الی ان انتهوا الی باب علی7 فخرج7 علیهم غیر مکترث لما هم فیه فمضی فاتبعه الناس حتی انتهی الی قلعة فقعد علیها فقعدوا حوله و هم ینظرون الی حیطان المدینة ترتّج جائیة و ذاهبة فقال لهم علی7 کأنکم قد هالکم ما ترون قالوا و کیف لاتهولنا و لمنر مثلها قط قالت فحرک شفتیه ثم ضرب الارض بیده الشریفة قال مالک اسکنی فسکنت باذن الله فتعجبوا من ذلک اکثر من تعجبهم الاول حیث خرج الیهم قال لهم فانکم قد عجبتم من صنیعتی قالوا نعم قال انا لرجل الذی قال الله اذا زلزلت الارض الی و قال الانسان مالها فانا الانسان الذی یقول لها مالک یومئذ تحدث اخبارها ایای تحدث اخبارها.
([65]) قوله تعالی ان الانسان لربه لکنود: قال لان فلاناً لکنود ای لکفور و فی المجمع عن النبی9 قال أ تدرون من الکنود قالوا الله و رسوله اعلم قال الکنود الذی یأکل وحده و یمنع رفده و یضرب عبده.
قوله تعالی و انه علی ذلک لشهید: قال ان الله شهید علیهم.
قوله تعالی و انه لحبِّ الخیر لشدیدٌ: قال ذلک امیرالمؤمنین7.
([66]) روی العیاشی باسناده فی حدیث طویل قال سأل ابوحنیفة اباعبدالله7 عن هذه الآیة فقال له ما النعیم عندک یا نعمان؟ قال: القوت من الطعام و الماء البارد فقال7 لئن اوقفک الله یوم القیمة بین یدیه حتی تسألک عن کل اکلة اکلتها و شربة شربتها لیطولن وقوفک بین یدیه قال فما النعیم جعلت فداک؟ قال نحن اهلالبیت النعیم الذی انعم الله بنا علی العباد و بنا ایتلفوا بعد ان کانوا مختلفین و بنا الّف الله بین قلوبهم و جعلهم اخواناً بعد ان کانوا اعداءً و بنا هدیٰهم الله للاسلام و هی النعمة التی لاتنقطع والله سائلهم عن حق النعیم الذی انعم الله به علیهم و هو النبی و عترته:.
([67]) قوله تعالی انّا اَعطیناکَ الکَوثرَ: اختلفوا فی تفسیر الکوثر فقیل هو نهر فی الجنة و قیل هو حوض النبی9 الذی یکثر الناس علیه یوم القیمة و قیل الکوثر الخیر الکثیر و قیل هو النبوة و الکتاب و قیل هو القرآن و قیل هو کثرة الاصحاب و الاشیاع و قیل هو کثرة النسل و الذریة و قد ظهرت الکثرة فی نسله من ولد فاطمة3 حتی لاتحصی عددهم و اتصل الی یوم القیمة مددهم و قیل هو الشفاعة. الشیخ فی امالیه باسناده عن عبدالله بن العباس قال سمعت رسولالله9 یقول اعطانی الله خمساً و اعطی علیاً خمساً اعطانی جوامع الکلم و اعطی علیاً جوامع العلم جعلنی نبیاً و جعله وصیاً اعطانی الکوثر و اعطاه السلسبیل اعطانی الوحی و اعطاه الالهام و اسری4 بی الیه و فتح له ابواب السماء و الحجب حتی نظر الی و نظرت الیه قال ثم بکی رسولالله9 فقلت له ما یبکیک فداک ابی و امی؟ قال یا بن عباس ان اول ما کلمنی الله به ان قال یا محمد9 انظر تحتک فنظرت الی الحجب قد انخرقت و الی ابواب السماء قد انفتحت و نظرت الی علی7 و هو رافع رأسه الی فکلمنی و کلمته و کلمنی ربی عزوجل فقلت یا رسولالله9 بم کلمک ربک؟ قال قال لی یا محمد انی جعلت علیاً وصیک و وزیرک و خلیفتک من بعدک فاعلمه فها هو یسمع کلامک فاعلمته و انا بین یدی ربی عزوجل فقال لی قد قبلت و اطعت فامر الله الملائکة انتسلم علیه ففعلت و رد علیهم السلام و رأیت الملائکة یتباشرون به و مامررت بملائکة من ملائکة السماء الا هنونی و قالوا یا محمد9 و الذی بعثک بالحق نبیاً فقد دخل السرور علی جمیع الملائکة باستخلاف الله عزوجل لک ابن عمک و رأیت حملة العرش قد نکسوا رؤسهم الی الارض فقلت یا جبرئیل لم نکس حملة العرش رؤسهم فقال یا محمد9 ما من ملک من الملائکة الا و قد نظر الی وجه علی بن ابیطالب7 استبشاراً به ماخلا حملة العرش فانهم استأذنوا الله عزوجل الساعة فأذن لهم انینظروا الی علی بن ابیطالب7 فینظروا الیه فلماهبطتُ جعلت اخبره بذلک و هو یخبرنی به فعلمت انی لماطأ موطأ الا و قد کشف لعلی7 عنه حتی نظر الیه قال ابنعباس فقلت یا رسولالله9 اوصینی فقال علیک بمودة علی بن ابیطالب7 و الذی بعثنی بالحق نبیاً لایقبل الله تعالی من عبد حسنة حتی یسأله عن حبّ علی بن ابیطالب7 و هو تعالی اعلم فان جاء بولایته قبل عمله علی ماکان منه و ان لمیأت بولایته لمیسأله عن شیء ثم امر به الی النار یابن عباس و الذی بعثنی بالحق نبیاً ان النار لاشد غضباً علی مبغض علی بن ابیطالب7 منها علی من زعم ان لله ولداً یا بن عباس لو ان الملائکة المقربین و الانبیاء المرسلین اجتمعوا علی بغضه و لنیفعلوا لعذبهم الله بالنار قلت یا رسولالله9 و هل یبغضه احد قال یا بن عباس نعم یبغضه قوم یذکرون انهم من امتی لنیجعل الله لهم فی الاسلام نصیباً یا بن عباس ان من علامة بغضهم له تفضیلهم من هو دونه علیه و الذی بعثنی بالحق نبیاً مابعث الله نبیاً اکرم علیه منی و لا وصیاً اکرم علیه من وصیی قال ابنعباس فلمازل له کما امرنی رسولالله9 و وصانی بمودته و لانه لاکبر عملی عندی قال ابنعباس ثم مضی من الزمان ما مضی و حضرت رسولالله9 الوفاة حضرته فقلت له فداک ابی و امی یا رسولالله9 قد دنی اجلک فما تأمرنی فقال یا بنعباس خالف من خالف علیاً و لاتکونن له ظهیراً و لا ولیاً فقلت یا رسول الله9 فلم لاتأمر الناس بترک مخالفته قال فبکی9 حتی اغمی علیه ثم قال یا بن عباس سبق فیهم علم ربی و الذی بعثنی بالحق نبیاً لایخرج احد من خالفه من الدنیا و انکر حقه حتی یغیر الله تعالی ما به من نعمة یا بن عباس اذا اردت انتلقی الله و هو عنک راض فاسلک طریقة علی بن ابیطالب7 و مل معه حیث مال و ارض به اماماً و عاد من عاداه و وال من والاه یا بن عباس احذر انیدخلک شیء فیه فان الشک فی علی کفر بالله عزوجل.
(اللهم املأ قلوبنا من محبة امیرالمؤمنین و اولاده المعصومین صلواتک علیهم اجمعین)