14 زهراء جلوه‌گاه انوار ربوبيت ـ چاپ

 

زهراء سلام الله علیها

 

جلوه‌گاه انوار ربوبیت

 

احمد پورموسویان

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 1 *»

مجلس اول

 

(21 جمادی الثانی 1411 هــ ق)

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 2  *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور. ([1])

حدیث شریفی است که صاحب «عوالم» از کتاب شریف «علل‌الشرایع» شیخ صدوق؟ره؟ نقل فرموده است، که ابان نقل می‏کند، می‏گوید به حضرت صادق؟ع؟ گفتم یا ابن رسول‌الله چرا زهراء «زهراء» نامیده شده است؟ حضرت فرمودند: از جهت اینکه زهراء در روز سه‌بار به نور برای امیرالمؤمنین؟ع؟ نور می‏افشانْد. این حدیث شریف مورد تصدیق همه اهل حدیث است. تمام محدثین به صحت این حدیث تصریح دارند. مشایخ ما+ هم علاوه بر تصریح به صحت، در مقام بیان بعضی از قسمت‏های حدیث برآمده‌اند.

چندی قبل یکی از دوستان نامه‌ای فرستاده بود و درباره این حدیث سؤالاتی مطرح کرده بود، و ما می‏خواستیم در ایام وفات حضرت زهراء؟سها؟ درباره این حدیث گفتگو کنیم که فرصت نشد، توفیق حاصل نشد، و شاید هم مناسب نبود؛ تا اینکه در این چند شب از این ماه که باقی مانده به فکرم رسید که در ذیل این حدیث شریف گفتگو کنیم که هم جواب آن نامه باشد و هم فضائلی از حضرت ذکر شود. و چون امروز با سالگرد ولادت حضرت؟سها؟ برخورد کردیم، مقدمةً قبل از شروع به بیان این حدیث شریف، خوب است که به چند حدیث دیگر اشاره کنیم که خصوصیت فاطمه زهراء؟سها؟ این بوده که نور، یعنی انوار ولایت از آن بزرگوار ظاهر گردد.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 3 *»

به مناسبت مقدمه‌بودن بحث و ولادت حضرت، به این حدیث شریف که سدیر صیرفی از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند اشاره می‏کنیم. اصل حدیث را مرحوم صاحب «عوالم» از «معانی‌الاخبار» شیخ صدوق نقل می‏کند که حضرت صادق؟ع؟ از پدران بزرگوارشان نقل فرمودند که رسول‌الله؟ص؟ فرمود: خُلِق نور فاطمة؟عها؟ قبل ان تُخلق الارض و السماء. فرمود: نور فاطمه؟عها؟ پیش از خلقت زمین و آسمان آفریده شده.

فقال بعض الناس یا نبیّ‌الله فلیست هی انسیّة؟ بعضی خدمت حضرت عرض کردند: ای پیامبر الهی، پس بنابراین فاطمه انسان نیست و از اناسی و مردمان به شمار نمی‏رود؟! فقال فاطمة حوراء انسیة. رسول‌الله؟ص؟ در جواب فرمودند: فاطمه حوراء است انسیه است. یعنی او در همه عوالم ظاهر شده است. در این عوالم انسانی هم ظاهر گردیده همان‌طور که در عوالم ملکوت و عوالم نورانی هم ظاهر بوده است. قالوا یا نبی‌الله و کیف هی حوراء انسیة؟ عرض شد: اینکه فرمودید او حوراء و انسیه هردو است، چطوری است؟ قال خلقها الله عزّوجلّ من نوره قبل ان‌یخلق آدم اذ کانت الارواح. فرمودند: خداوند زهراء را از نور خودش خلقت فرمود پیش از آنکه آدم را بیافریند، آن‏گاهی که عالم عالم ارواح بود و ارواح آفریده شدند. فلما خلق الله عزّوجلّ آدم عُرضت علی آدم. وقتی که خدا آدم را خلقت فرمود، زهراء بر آدم عرضه شد. یعنی همان مقام نورانی حضرت بر آدم عرضه شد.

قیل یا نبی الله و این کانت فاطمة؟ عرض شد ای پیامبر خدا فاطمه کجا بود؟ جایگاهش کجا بود؟ یعنی در آن مقامی که نور بود، جایگاهش کجا بود؟ قال کانت فی حُقّة تحت ساق العرش. فرمود: در ظرفی زیر ساق عرش بود. قالوا یا نبیّ‌الله فما کان طعامها؟ عرضه داشتند که طعام حضرت در آنجا چه بود؟ رزقش چه بود و از چه راهی رزق می‏خورد و روزی می‏خورد؟ قال التسبیح و التقدیس و التهلیل و التحمید.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 4 *»

رسول‌الله؟ص؟ فرمود: طعام و غذای فاطمه در آن مقام سبحان‌الله بود و تقدیس خدا و لااله‌الاالله و الحمدلله بود. وجود مقدسش به این اذکار رزق می‏خورد. فلما خلق الله عزّ و جلّ آدم و اخرجنی من صلبه و احبّ الله عزّ و جلّ ان یُخرِجها من صلبی جعلها تفاحةً فی الجنة و اَتانی بها جبرئیل؟ع؟. چون خداوند عز و جل آدم را آفرید و مرا هم از صلب آدم خارج فرمود و خدا دوست داشت که فاطمه را هم از صلب من خارج گرداند، او را سیبی در بهشت قرار داد و جبرئیل آن سیب را برای من آورد. فقال لی السلام علیک و رحمة الله و برکاته یا محمّد. به من عرض کرد و عرضه داشت که: سلام بر تو باد و رحمت خدا و برکات خدا. قلت و علیک السلام و رحمة الله حبیبی جبرئیل. به او گفتم که: سلام و رحمت خدا بر تو باد ای دوست من جبرئیل. فقال یا محمّد؟ص؟ ان ربک یقرئک السلام. قلت منه السلام و الیه یعود السلام. جبرئیل گفت: خدا به شما سلام می‏رساند. من گفتم: سلامتی از طرف خدا است و سلام و درودها به سوی خداوند عود می‏کند. قال یا محمّد؟ص؟ ان هذه تفاحة اهداها الله عزّ و جلّ الیک من الجنة. عرضه داشت این سیبی است که خداوند از بهشت به شما اهداء فرموده است. فاخذتها و ضممتها الی صدری. آن سیب را گرفتم و به سینه‏ام چسبانیدم. قال یا محمّد؟ص؟ یقول الله جلّ جلاله کلْها. عرضه داشت که خدا می‏فرماید این سیب را بخور. ففلقتُها من هم سیب را شکافتم. فرأیت نوراً ساطعاً ففزعت منه. دیدم نور درخشانی از آن سیب تابید، من از آن نور به فزع درآمدم، بی‌تاب شدم. فقال یا محمّد؟ص؟ ما لک لاتأکل؟ عرض کرد: چرا نمی‏خورید؟ کلْها و لاتخف فانّ ذلک النور للمنصورة فی السماء و هی فی الارض فاطمة. بخور و نترس. این نور مال منصورهِ در آسمان‏ها است و او در زمین فاطمه است. قلت حبیبی جبرئیل و لِمَ سُمّیت فی السماء المنصورة و فی الارض فاطمة؟ گفتم: ای دوست من جبرئیل، حبیب من، چرا در آسمان منصوره و در زمین فاطمه نامیده شده است؟ قال سمیت فی الارض فاطمة لانها فَطَمت شیعتها من النار و فطم اعداءها عن حبّها.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 5 *»

عرض کرد: در زمین فاطمه نامیده شده است از آن جهت که شیعه خود را و دوستان خود را از آتش باز گرفته است و دشمنان خود را از محبت خود بازگرفته است.

عرض شده است «فطیم» به معنای آن کودکی است که او را از شیر باز می‌گیرند. «فاطم» اسم فاعل است یعنی بازگیرنده. یعنی همان‌طور که طفل را از شیر باز می‏گیرند، فاطمه زهراء؟سها؟ شیعیان خود را از آتش جهنم بازگرفته است و دشمنان خود را از محبت خودش بازگرفته است. آنها را به واسطه عداوتشان از داشتن محبت زهراء و آثاری که خداوند بر محبت فاطمه زهراء مترتب فرموده است ــ که نجات آخرت و هدایت دنیا باشد ــ محروم کرده است. این علت اینکه آن بزرگوار در زمین فاطمه نامیده شده است.

و هی فی السماء المنصورة در آسمان منصوره است یعنی یاری‌شده. و ذلک قول الله عزّ و جلّ این است فرمایش خدای عز و جل که در قرآن فرموده و یومئذ یفرح المؤمنون بنصر الله ینصر من یشاء.([2]) در آن روزگار سخت که روزگار قیامت است، در آن دوره بسیار شدید، مؤمنین اهل ایمان مسرور و شادمانند به نصرت خداوند، که خدا هرکس را می‏خواهد نصرت می‏فرماید یعنی به برکت شفاعت فاطمه زهراء و نصرت آن حضرت دوستان خود را، یعنی نصر فاطمة لمحبیها.([3]) بنصر الله، مؤمنین در روز قیامت به یاری خدا شادمان می‏شوند، یعنی به اینکه فاطمه دوستان خود را به شفاعت خودش و شفاعت فرزندانش، شفاعت پدر بزرگوارش، شفاعت شوهرش و شفاعت دوستانِ کاملینش نصرت می‏کند. همه اینها نصرت فاطمه زهراء؟سها؟ درباره محبین و دوستانش است که هرکس به هرطوری به ذیل عنایت او متمسک شده است و به مقام ولایت آن بزرگوار متوسل شده است، از شفاعت او بهره‏مند می‏گردد.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 6 *»

در این حدیث شریف که درباره خلقت نطفه زهراء در صلب رسول‌خدا؟ص؟ در این عالم دنیا رسیده است، می‏بینیم که سخن از نور است و وقتی که رسول‌خدا؟ص؟ آن سیب را شکافتند، نوری از آن ساطع شد. پس نور در همه مراتب زهراء صلوات‌الله‌علیها ظاهر است و آن بزرگوار به نور الهی منور است. حتی به صورت سیب که در این عالم جلوه کرده که نطفه او تشکیل شود، نور است، و در اعتدال بی‌نهایت معتدل است؛ که فرمود آن نور را خداوند در تفّاحه و به شکل تفّاحه و سیبی قرار داد و به وسیله جبرئیل برای من هدیه فرستاد.

در مورد ولادت حضرت هم حدیثی است که باز صاحب «عوالم» از «امالی» شیخ صدوق؟ره؟ درباره کیفیت ولادت حضرت زهراء؟سها؟ نقل می‌کند که مفضل بن عمر از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند، می‏گوید: «قلت لابی‌عبدالله؟ع؟: کیف کان ولادة فاطمة؟عها؟؟» ولادت فاطمه؟عها؟ چگونه بود؟ کیفیت ولادت حضرت چگونه بود؟ فقال: نعم. حضرت صادق؟ع؟ فرمود: آری. این آری یعنی سؤال، سؤال بسیار خوب و بجا و لازمی است که شیعیان باخبر شوند و مقام زهراء؟سها؟ را بدانند. آنگاه حضرت حدیثی را ذکر می‏فرمایند که آن مقداری که به بحثمان مربوط نیست فارسیش را عرض می‌کنم.

فرمودند که خدیجه؟عها؟ چون با رسول‌خدا؟ص؟ ازدواج کرد زن‏های مکه از آن بزرگوار دوری می‌کردند و بر او وارد نمی‌شدند، پیش او نمی‌آمدند و بر او سلام نمی‏کردند، و نمی‏گذاردند زنی نزد خدیجه بیاید و احوال خدیجه را بپرسد. از این‌جهت خدیجه؟عها؟ دلتنگ شد و بر وجود مقدس رسول‌خدا؟ص؟ می‏ترسید. وقتی که به فاطمه حامله شد، فاطمه؟سها؟ از شکم مادر با مادر سخن می‏گفت و مادر را به صبر وا می‌داشت. خدیجه این مطلب را از رسول‌خدا؟ص؟ پوشیده می‌داشت. روزی رسول‌خدا؟ص؟ وارد شدند، شنیدند خدیجه با فاطمه سخن می‌گوید. فرمودند: یا

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 7 *»

خدیجة ای خدیجه، با چه‌کسی سخن می‌گویی؟ عرضه داشت: جنینی که در شکم دارم با من سخن می‌گوید و با من مأنوس می‌شود. فرمودند: ای خدیجه این جبرئیل است که به من مژده می‌دهد که او دختر است و او نسل طاهره میمونه و بامیمنت است. خداوند تبارک و تعالی به همین زودی نسل مرا از او قرار خواهد داد و از نسل او ائمه هدی؟عهم؟ را قرار خواهد داد و بعد از منقضی شدن وحی، ایشان را جانشینان خود در روی زمین خواهد فرمود.

خدیجه در این حال بود تا اینکه موقع ولادت زهراء رسید. پی زنان قریش و بنی‏هاشم فرستاد که بیایند برای عهده‏دار شدن اموری که زن‏ها در موقع زاییدن به کمک‌کار نیازمندند. آنها در جواب خدیجه جواب فرستادند که تو با ما مخالفت کردی، و حرف ما را نپذیرفتی، سخن ما را قبول نکردی و با محمّد، یتیم ابی‏طالب، فقیری که مالی نداشت ازدواج کردی. از این‌جهت ما نمی‌آییم و عهده‏دار امور تو نمی‌شویم. خدیجه از این جهت غمناک شد؛ و در همان موقع ناگاه چهار زن بلندبالا بر او داخل شدند که گویا از زن‌های بنی‌هاشم بودند. خدیجه چون آنان را دید ترسید. یکی از آنها گفت: محزون نباش، غمگین نباش ای خدیجه، ما فرستادگان پروردگار تو به سوی تو هستیم و ما خواهران تو هستیم. من ساره هستم، و این آسیه دختر مزاحم و او رفیقه تو و هَووی تو در بهشت است، و این مریم دختر عمران است، و این هم کلثوم خواهر موسی بن عمران است. خداوند ما را به حضور تو فرستاده است که عهده‏دار امور تو شویم. یکی طرف راست او نشست و دیگری طرف چپ او و سومی جلوی روی او و چهارمی پشت سر او. فاطمه؟سها؟ طاهره و مطهره ولادت یافت.

از این قسمت عبارت حدیث را تیمّناً و تبرّکاً می‌خوانم. فلما سقطتْ الی الارض اشرق منها النور حتی دخل بیوتاتِ مکة و لم‌یبقَ فی شرق الارض و لا غربها موضع الا اشرق فیه ذلک النور. چون زهراء؟سها؟ به زمین قدم گذاشت نوری از آن بزرگوار درخشید

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 8 *»

به طوری که داخل خانه‌های مکه شد، و در شرق و غرب زمین موضعی و جایی باقی نماند مگر اینکه آن نور در آنجا داخل شد. و دخل عشر من الحور العین. ده نفر از حورالعین داخل شدند. کل واحدة منهنّ معها طشت من الجنة و ابریق من الجنة. هریک از ایشان همراهش طشتی از بهشت و ابریقی از بهشت بود. و فی الابریق ماء من الکوثر در ابریق آبی از کوثر بود. فتناولتها المرأة التی کانت بین یدیها فغسلتها بماء الکوثر. آن زنی که جلوی خدیجه نشسته بود، پیش روی او بود، فاطمه را گرفت و با آب کوثر شست. و اخرجت خرقتین بَیضاوتین اشدَّ بیاضاً من اللبن و اطیب ریحاً من المسک و العنبر فلفّتها بواحدة و قنّعتها بالثانیة. بعد دو پارچه سفید که از شیر سفیدتر بود و از مشک و عنبر خوشبوتر بود خارج کرد، و فاطمه را به یکی پیچانید و با دیگری برای او مقنعه قرار داد. ثم استنطقتها بعد از فاطمه خواهش کرد که سخن بگو. فنطقت فاطمة؟عها؟ بالشهادتین و قالت فاطمه شروع کرد به گفتن شهادتین: اشهد ان لااله‌الاالله و اشهد ان ابی رسول‌الله سید الانبیاء و ان بعلی سید الاوصیاء و ولدی سادة الاسباط. شهادت می‏دهم که نیست خدایی مگر الله و شهادت می‏دهم که پدرم رسول‌خدا آقای همه انبیاء است و شهادت می‏دهم که شوهرم آقای اوصیاء است و فرزندانم «ساده»، آقایان همه فرزندزادگان پیغمبرانند. ثم سلّمت علیهن و سمّت کل واحدة منهن باسمها و اقبلن یضحکن الیها. بعد حضرت بر آن زن‏ها سلام کردند و نام هریک را بردند، اسم هرکدام را می‏بردند و آنها به زهراء نگاه می‏کردند و تبسم می‏کردند و شادمان بودند. و تباشرت الحور العین. آن عده ده‌نفر حورالعین هم که آمده بودند به یکدیگر مژده و بشارت می‌دادند. و بشّر اهل السماء بعضهم بعضاً بولادة فاطمة؟عها؟ اهل آسمان ولادت فاطمه زهراء؟سها؟ را به یکدیگر بشارت و مژده می‌دادند.

تا این قسمت حدیث باز می‏بینید نور از وجود مبارک فاطمه زهراء؟سها؟ در همه شرق و غرب عالم پیچید و همه‌جا را روشن کرد. یعنی همان‌طور که وجود مقدس

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 9 *»

رسول‌الله یک وجود کلی بود و بر وجود مقدسش آثاری مترتب بود، فاطمه زهراء؟سها؟ هم همین‌طور. این امور اموری بوده که بر وجود مبارک این بزرگواران مترتب بوده و چون خداوند می‌خواسته دنیا را به وجود مبارکشان روشن فرماید، این آثار ظاهر می‌شده.

و حدث فی السماء نور زاهر لم‌تره الملائکة قبل ذلک در آسمان‌ها هم نوری درخشنده پیدا شد که ملائکه پیش از آن این نور را نمی‌دیدند. و این اشاره است به اینکه بعد از وجود یافتن مظهری برای حضرت در این عالم، زیرا معلوم است که مراد از این قبل و بعد هم در اینجا، همان قبل و بعد رتبه است وگرنه مساوق و مساوی با یکدیگرند؛ یعنی همان‌طور که در اینجا برای فاطمه بدنی درست شد، برای مراتب بالاتر او هم ــ ‌مثال، نفس، عقل و فؤاد ــ برای آن مراتب هم تعین پیدا شد و مظهر پیدا شد. همان‌طور که در اینجا خدیجه و آن زن‏ها، فاطمه را نورانی، طاهره و مطهره دیدند همان‌طور ملائکه و اهل آسمان‏ها و عوالم بالاتر هم برای حضرت مظهری در آن عوالم مشاهده کردند.

و قالت النسوة خذیها یا خدیجة طاهرةً مطهرة زکیة میمونة بورک فیها و فی نسلها. آن زن‏ها به خدیجه گفتند: این دخترت را بگیر که طاهره است و مطهره، پاکیزه است؛ و اهل رشد و نمو در طاعات، در خیرات و در برکات است؛ میمونه است، بامیمنت است؛ خودش برکت داده شده است و در نسل او هم برکت داده شده است. فتناولتها فَرِحةً مستبشرةً. خدیجه شادمان و خندان دختر خود را از آنها گرفت. و القمتها ثدیها فدَرَّ علیها. پستان مبارک خود را به دهان زهراء؟سها؟ گذارد، شیر فراوان در دهان مبارکش وارد می‌شد. فکانت فاطمة؟عها؟ تَنمی فی الیوم کما ینمی الصبیّ فی الشهر، رشد فاطمه زهراء؟سها؟ در هر روز به مقداری بود که بچه‌های دیگر در یک ماه رشد می‌کردند، و تنمی فی الشهر کما ینمی الصبی فی السنة([4]) و رشد حضرت در یک ماه طوری بود که

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 10 *»

بچه‏های دیگر در یک‌سال رشد می‏کردند.

این هم حدیثی که مربوط به ولادت حضرت است. پس در این دو حدیث که قرائت شد، نورانیت مراتب زهراء و ظهور و بروز نور از وجود مبارک زهراء، چه در موقعی که بنا شد نطفه حضرت منعقد شود و چه در موقع ولادت حضرت، بیان شده است.

این نور همیشه همراه حضرت بود به دلیل این حدیثی که مورد بحث است. این حدیث مربوط به دوران زندگانی حضرت زهراء؟سها؟ در مدینه است. ابان بن تغلب نقل می‏کند، می‏گوید: به حضرت صادق؟ع؟ گفتم: ای فرزند رسول‌خدا چرا زهراء «زهراء» نامیده شده است؟ فرمود: از این جهت که برای امیرالمؤمنین؟ع؟ در روز سه‌بار به نور، نورافشانی می‌کرد. کان یزهر نور وجهها صلاة الغداة و الناس فی فُرُشهم فیدخل بیاض ذلک النور الی حجراتهم بالمدینة. در موقع نماز صبح، نور رخساره زهراء؟سها؟ درخشان می‏شد، در حالی که مردم هنوز در رختخواب‌هایشان بودند و روشنی و سفیدی آن نور در خانه‌های آنها در مدینه داخل می‌شد. فتبیضّ حیطانهم فیعجبون من ذلک. دیوارهای خانه‌های آنها از نور زهراء؟سها؟ سفید می‏شد و از این نور تعجب می‏کردند، به شگفت می‏آمدند. فیأتون النبی؟ص؟ فیسألونه عما رَأوْا. خدمت رسول‌خدا؟ص؟ می‏رسیدند و از آنچه دیده بودند سؤال می‌کردند. فیُرسلهم الی منزل فاطمة؟عها؟ حضرت ایشان را به منزل فاطمه زهراء می‏فرستادند. فیأتون منزلها فیرونها قاعدة فی محرابها تصلی و النور یسطع من محرابها من وجهها فیعلمون ان الذی رأوه کان من نور فاطمة. منزل فاطمه؟سها؟ می‌آمدند، می‌دیدند در محراب عبادتش نشسته است و نماز می‌گزارد، و نور از محراب او، از رخساره او درخشیده. پس می‌فهمیدند که آنچه در خانه‌های خود دیده‌اند، از نور فاطمه بوده است.

فاذا انتصف النهار و ترتّبت للصلوة زهر نور وجهها؟عها؟ بالصفرة فتدخل الصفرة فی حجرات الناس فتصفرّ ثیابهم و الوانهم. همین‌که نیمه روز می‏شد و زهراء برای نماز

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 11 *»

آماده می‏شد، از رخساره او نوری زردرنگ می‏درخشید و زردی آن نور در حجره‏ها و خانه‏های مردم داخل می‏شد. لباس‏های آنها و رنگ‏های آنان را زرد می‏کرد. یعنی رنگ نور زرد بر آنها می‏تابید. فیأتون النبی؟ص؟ فیسألونه عما رأوا. خدمت رسول‌خدا؟ص؟ می‌آمدند و از حضرت از آنچه دیده بودند سؤال می‌کردند. فیرسلهم الی منزل فاطمة؟عها؟ فیرونها قائمة فی محرابها و قد زهر  نور وجهها بالصفرة فیعلمون ان الذی رأوا کان من نور وجهها. حضرت آنها را منزل فاطمه می‏فرستادند، وقتی‌که می‏آمدند حضرت را می‏دیدند که در محراب عبادتش نشسته است و نور رخساره‌اش به زردی درخشان است، می‌فهمیدند آنچه که دیده‌اند از نور رخساره زهراء بوده.

فاذا کان آخر النهار و غربت الشّمس احمرّ  وجه فاطمة فاشرق وجهها بالحمرة فرحاً و شکراً لله عز و جل فکان تدخل حمرة وجهها حجرات القوم و تحمرّ حیطانهم فیعجبون من ذلک. آخر روز که می‏شد و خورشید غروب می‏کرد، رخساره زهراء قرمز می‏شد، و نور رخساره او از جهت شادمانی و شکرگزاری برای خدای عز و جل به قرمزی درخشان می‏شد. آن سرخی رخساره حضرت، داخل خانه‌های اهل مدینه می‏شد، دیوارها به رنگ نور قرمز درمی‏آمد و همه از این نور تعجب می‏کردند و به شگفت می‏آمدند. و یأتون النبی؟ص؟ و یسألونه عن ذلک خدمت رسول‌خدا؟ص؟ می‌آمدند و از این مطلب سؤال می‏کردند. فیرسلهم الی منزل فاطمة حضرت آنها را منزل فاطمه می‌فرستاد. فیرونها جالسة تسبح الله و تمجده می‌دیدند که نشسته است تسبیح خدا می‌کند و خدا را مجد و ثنا می‌گوید. و نور وجهها یزهر بالحمرة نور رخساره حضرت به قرمزی می‌درخشد. فیعلمون ان الذی رأوا کان من نور وجه فاطمة؟عها؟. آنگاه می‌فهمیدند که آنچه دیده‏اند از نور رخساره زهراء؟سها؟ است.

فلم‌یزل ذلک النور فی وجهها حتی ولد الحسین؟ع؟. همیشه این نور در رخساره زهراء بود تا حسین؟ع؟ ولادت یافت. و هو یتقلب فی وجوهنا الی یوم القیامة فی الائمة

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 12 *»

منا اهل‌البیت امام بعد امام.([5]) آن نور بعد از حسین؟ع؟ در رخساره‌های ما متقلب است، در ائمه از ما امامی بعد از امامی. یعنی در موقع انتقال امامت این نور از رخساره هریک از ما به دیگری منتقل می‌شود.

این فرمایش هم بیان می‏کند که نورانیت زهراء؟سها؟ این‌طور بوده، و با وجود اینکه این نور در رخساره ائمه منتقل می‏شد اما این جریان‏ها رخ نداد. ظهور و بروز این نور به طور حسی که اهل مدینه محسوس دیدند و به حضرت مراجعه کردند و دانستند، فقط مخصوص زهراء بود. و ظاهراً طوری بوده که مردم به‌تدریج خبردار می‏شدند و به‌تدریج خدمت حضرت می‏آمدند. طوری شد که همه دانستند، اهل مدینه همه از این امر باخبر شدند.

مطلب به این تفصیل فقط در این حدیث ذکر شده. و این مطلب در چند حدیث دیگر هم به طور اجمال ذکر شده که آنها را هم عرض می‏کنم که امشب مقدمه بحث ما تمام بشود تا ان‌شاءالله فرداشب به جواب این سؤال‌ها بپردازیم.

حدیث دیگری است که در «معانی‌الاخبار» و «علل‌الشرایع» هردو از حضرت صادق؟ع؟ نقل شده درباره اینکه چرا فاطمه، «زهراء» نامیده شد. امام؟ع؟ مجمل فرمود، فرمود: لانها کانت اذا قامت فی محرابها زهر  نورها لاهل السماء کما یزهر  نور الکواکب لاهل الارض.([6]) علت اینکه زهراء نامیده شده از این جهت بود که هرگاه در محراب عبادت می‏ایستاد، نور حضرت برای اهل آسمان‌ها درخشان بود همان‌طور که نور ستارگان برای اهل زمین درخشان است. این حدیث مجمل ذکر شده و مخصوص اهل آسمان ذکر شده که اهل آسمان نور حضرت را مشاهده می‏کردند و در این حدیث از اهل زمین سخنی به میان نیامده است.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 13 *»

حدیث دیگر، ابن‌شهرآشوب در «مناقب» نقل می‏کند که حسن‌بن‌یزید می‏گوید: «قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ لم سمیت فاطمة، الزهراء؟» خدمت حضرت صادق؟ع؟ عرض کردم: چرا فاطمه را «زهراء» نامیده‏اند؟ چرا فاطمه به زهراء نامیده شده؟ قال لان لها فی الجنة قبة من یاقوتة حمراء ارتفاعها فی الهواء مسیرة سنة معلقة بقدرة الجبار لاعلاقة لها من فوقها فتمسکها و لادعامة لها من تحتها فتلزمها، لها مائة الف باب، علی کل باب الف من الملائکة یراها اهل الجنة کما یری احدکم الکوکب الدری الظاهرة فی افق السماء فیقولون هذه الزهراء لفاطمة؟عها؟.([7]) امام صادق؟ع؟ فرمود: علت اینکه فاطمه را زهراء نامیده‌اند از این جهت است که برای آن بزرگوار در بهشت قبه‏ای از یاقوت حمراء است، یاقوت قرمز. ارتفاع آن قبه در هوا پیمودن یک سال راه است ــ البته به سال‏های آخرتی، ــ معلق است و آویزان است به قدرت خداوند جبار، که این قبه نه از سمت بالا پیوندی و پیوستی دارد که به جایی بسته باشد و نه هم در زیر آن ستونی است که قبه را نگه دارد. قبه در میان بهشت بدون اینکه به طرف بالا یا به پایین بستگی داشته باشد، آویزان است. برای این قبه صد هزار در است که بر هر دری هزار ملک است. اهل بهشت آن قبه را مشاهده می‌کنند همان‌طور که یکی از شما ستاره درّی درخشان آسمانی را می‌بیند. آنگاه می‌گویند این قبه‏ای که زهراء است ــ یعنی درخشان است و نورانی است ــ برای فاطمه؟عها؟ است. در این حدیث به اینکه خود حضرت نورانی باشند و از این جهت زهراء نامیده شده باشند اشاره‌ای نیست.

حدیث دیگر باز در «مناقب» ابن‌شهرآشوب است که ایشان از ابوهاشم عسکری نقل می‌کند که می‌گوید: «سألت صاحب العسکر؟ع؟ لم سمیت فاطمة الزهراء؟عها؟؟ فقال: کان وجهها یزهر لامیرالمؤمنین؟ع؟ من اول النهار کالشمس الضاحیة و عند الزوال کالقمر المنیر و عند غروب الشمس کالکوکب الدرّیّ.»([8]) از صاحب عسکر ــ ظاهراً یعنی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 14 *»

حضرت عسکری؟ع؟ ــ سؤال کردم که چرا فاطمه «زهراء» نامیده شد؟ فرمود: چون رخساره زهراء برای امیرالمؤمنین نور می‏افشاند در اول روز مثل خورشید تابان، آشکارا، بدون اینکه ابری در برابرش باشد، و در موقع ظهر مانند ماه تابان و در موقع غروب خورشید به‌مانند ستاره درخشان. در این حدیث شریف باز نورانیت زهراء؟سها؟ برای امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بیان شده.

روی‌هم‌رفته احادیثی که در مورد نورانی بودن زهراء و نورافشان بودن رخساره او و وجود مبارک او رسیده، احادیث متعددی است. و امر به‌حسب فرمایش بزرگان+ روشن می‌شود به اینکه تعین فاطمی؟سها؟ اقتضاء می‏کرده که این نورافشانی از وجود مبارکش باشد.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 15 *»

مجلس دوّم

 

(22 جمادی الثانی 1411 هـ ق)

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 16 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

عرض شد سخن در این حدیث شریف است که حضرت صادق؟ع؟ علت نام‌گذاری زهراء؟سها؟ را به «زهراء» برای ابان بیان می‌فرماید. ابان از اصحاب خاص حضرت صادق؟ع؟ و مورد توجه حضرت است. چشم امام؟ع؟ به وجود ابان روشن بود. می‌فرمود در مسجد مدینه بنشین و فتوی بده، احکام الهی را بیان کن. من دوست دارم در میان شیعیان من مثل تو زیاد دیده شود.([9]) امام؟ع؟ روی اطمینانی که به علم، فراست، درک و نیروی تفقه ابان داشتند، به او اجازه فرمودند که احکام الهیه را به عنوان نمایندگی از امام صادق؟ع؟ بیان کند. و همچنین به ابان اجازه فرمودند که در مسائل اعتقادی و مباحث دینی که به اصول عقائد مربوط است سخن بگوید و محاجّه کند و با مخالفین تشیع مباحثه داشته باشد؛([10]) که این هم مقام علمی و فضل و کمال او را در مسائل اعتقادی روشن می‏کند. وقتی‌که ابان رحلت کرد و از دنیا رفت، به امام صادق؟ع؟ که خبر رسید حضرت گریان شدند و فرمودند مرگ ابان دل مرا به درد آورد.([11]) پس از رواتی است که مورد اطمینان و ثقه است. و چون در معرفت صاحب منزلت است، امام؟ع؟ برای او این فرمایش را بیان فرمودند و این سرّ را بر علت نام‏گذاری فاطمه زهراء؟سها؟ به زهراء، بیان فرمودند.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 17 *»

و حدیث در کتاب «علل‌الشرایع» مرحوم صدوق مذکور است. من دیشب گفتم مرحوم صدوق. و نیز «علل‌الشرایع» هم که کتابی است از فضل بن شاذان و در دست است. ظاهراً در علل‌الشرایع فضل بن شاذان هم مذکور است. این‌طور خاطرم می‌رسد. «معانی‌الاخبار» از صدوق است که حدیث دیشب را از آن نقل کردیم.

چون حدیث در کتابی است که مورد اعتماد است، از این جهت لزومی ندارد که مطابق روش متأخرین به تصحیح حدیث بپردازیم و روات حدیث را یک به یک بررسی کنیم. همین اندازه که صاحب کتاب که حدیث را برای ما نقل می‌کند ثقه و مورد اطمینان باشد، به حسب روش مشایخ عظام+ و بسیاری از علماء شیعه در اطمینان به حدیث و مطمئن شدن به صدور حدیث از امام؟ع؟ کفایت می‌کند.

و البته ما به برکت امام زمان صلوات الله و سلامه علیه، درباره تصحیح احادیث این‌طور تعلیم یافته‌ایم که دست امام؟ع؟ و تصرف آن بزرگوار را در کار می‌دانیم و تسدید و تقریر امام؟ع؟ را کافی می‌دانیم. این احادیث امروز در نزد امام؟ع؟ است، و آن حضرت بر این احادیث حاضر و ناظر است. و علماء هرچه از این روایات، مخصوصاً روایات فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟، جمع‌آوری کرده‌اند مورد تصدیق و تسدید امام زمان صلوات‌الله‌علیه قرار گرفته؛ مخصوصاً بعد از ظهور امر شیخ مرحوم/ که بحث فضائل روشن شد و احادیث فضائل شرح گردید.

و در این نوع احادیث که فرمایش‌هایی رسیده که به حسب درک ظاهری ممکن است برای بعضی سنگین بیاید؛ اما به حسب اعتقاد به مقامات و شئونات معصومین؟عهم؟ این نوع احادیث هیچ سنگین نیست، و این احادیث نباید با مقیاس‌های حسی و طبیعی ما سنجیده شود. متأسفانه آنچه امروز در میان شیعه مشهور شده این است که این نوع احادیث را انکار می‌کنند؛ و یا می‌گویند نباید به این احادیث پرداخت و نباید از این احادیث سخن به‌میان آورد و برای این مردم نباید از

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 18 *»

این احادیث صحبتی کرد. چون مردم در این زمان با این امور حسی و طبیعی انس گرفته‌اند و پذیرفتن این احادیث برای آنها دشوار است، پس بهتر همان که این احادیث فضائل را در کتاب‌ها بگذاریم و برای مردم نگوییم. و از این جهت است که نوع کتاب‌هایی که در تاریخ و سیره ائمه هدی؟عهم؟ نوشته می‌شود، از این نوع فضائل خالی مانده و در آن کتب از این احادیث ذکری نشده.

ولی باید گفت زمانْ زمانی شده که اقتضاء می‌کند این احادیث بیان شود. اولاً هرکس می‌خواهد به حقیقت و سرّ این احادیث پی ببرد، باید به خود زحمت مطالعه و زحمت تحقیق بدهد، دست از کبر و نخوت بردارد و در نزد مشایخ عظام+ خاضع شود و به کتب ایشان مراجعه کند و اسرار این احادیث فضائل را بیاموزد. و دیگر اینکه در این زمان با پیشرفت این علوم طبیعی، بیان این‌طور مسائل آسان‌تر شده که بشر با این قدرت کم و ناقص خود و با این معلومات محدود خود و با این تصرف ضعیف خود، چطور در این اجسام ظاهری تصرف می‏کند و می‏تواند از همین اجسام ظاهری اشعه استخراج کند. با اینکه به حسب ظاهر ممکن است جسمی شعاع نداشته باشد، اما می‏تواند به وسیله و طریقه‌ای از همین اجسام طبیعی اشعه استخراج کند. از همین جسم‌های طبیعی نور استخراج کند. کما اینکه می‏بینیم در اثر برخورد دو جسم طبیعی با یکدیگر به کیفیت مخصوص، این‌همه آثار از حرارت، نور، فعالیت، تحریک و سایر امور به‌دست می‌آید.

وقتی‌که یک بشرِ ضعیفِ ناتوانِ محدود بتواند در این اجسام طبیعی این‌طور تصرفات داشته باشد، برای معصومین کلی سلام الله علیهم اجمعین استخراج نور از این اجسام یا جسم منوّر و مطهرّ خودشان امری عادی و مسأله‌ای روشن است. هیچ وحشتی ندارد که بگوییم از رخساره فاطمه؟سها؟ نور می‏درخشید. چه نوع؟! به چه کیفیت؟! چطور؟! به چه سبب؟! به چه وسیله؟! به سبب‌هایی است که خودشان

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 19 *»

می‏دانند و به وسیله و کیفیتی است که خود آگاهند. ولی به‌حسب آنچه خدا در کمون این اجسام از این آثار قرار داده است مسأله‏ای عادی است. و نوع احادیثی که بر فضائل ایشان در این بدن ظاهری و تصرفات ایشان بر این اجسام ظاهری دلالت می‏کند، با توجه به این اموری که عرض کردم، مسائلی است خیلی روشن و بدیهی. پس نباید از ذکر این نوع روایات و بیان این فرمایش‌ها وحشت داشت.

پس در تصحیح این نوع احادیث ما روش پیشینیان از علماء شیعه را در نظر داریم و احادیث را مطابق روش آنان تصحیح می‏کنیم که اگر راویی که حدیث را برای ما نقل می‏کند ثقه بود و مطمئن بودیم به اینکه راست می‏گوید؛ و حدیث را هم توثیق می‏کند، می‏گوید من مطمئنم که این حدیث از امام رسیده، و برای ما نقل می‏کند، کفایت است. صاحب کتابی که حدیث را در کتاب خود ذکر می‏کند، اگر مورد اطمینان ما باشد و خودش هم بگوید که من مطمئنم به اینکه این حدیث را امام فرموده‏اند، برای ما کفایت می‏کند.

پس اولاً مرحوم صدوق این حدیث را در این کتاب شریف نقل کرده، و بعد صاحب «عوالم» در کتاب عوالم نقل کرده؛ که اینها ثقاتند و از ثقات شیعه هستند. مرحوم مجلسی هم این حدیث را در جلد چهل و سه «بحارالانوار» در قسمت زندگانی فاطمه زهراء؟سها؟ نقل می‌کند. و از اینها گذشته این حدیث شریف خدمت شیخ مرحوم/ ارائه داده شده و از آن بزرگوار بر بعضی از قسمت‌های این حدیث شریف توضیح خواسته شده و آن بزرگوار هم توضیحاتی فرموده‌اند. و بدون اینکه به ذکر صحت حدیث و وثاقت راوی حدیث بپردازند، به توضیح پرداخته‌اند.([12]) خود همین هم الحمد لله رب العالمین برای ما کافی است در اینکه این حدیث از امام صادق؟ع؟ رسیده و آن بزرگوار این حدیث شریف را بیان فرموده‏اند.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 20 *»

امام؟ع؟ در این حدیث فرمودند که جهت اینکه فاطمه را «زهراء» نامیدند این بود که برای امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه در روز سه‌بار نورافشانی می‌فرمود، سه‌بار از رخساره زهراء نور ساطع می‌شد. از اینجا استفاده می‌شود که این نور در چهره حضرت مداوم نبوده. اوقاتش را ذکر کرده‌اند. یکی موقع نماز صبح، یکی موقع ظهر و آماده شدن حضرت برای نماز و یکی هم آخر روز موقع غروب خورشید رخساره مبارکه زهراء؟سها؟ نورافشانی می‌کرد. پس اولاً این نور در چهره مبارکه‌اش مداوم نبود که در تمام روز و تمام شب باشد، در این ساعات به‌خصوص ظاهر می‌شد. و ثانیاً دیدار این نور به‌طور اختصاص مال امیرالمؤمنین بود و دیدن این نور مخصوص حضرت بود لانها تزهر لامیرالمؤمنین برای امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه نور ظاهر می‌شد.

در حدیث «مناقب» که در مجلس قبل ذکر کردیم، آنجا هم حضرت عسکری؟ع؟ فرمودند علت اینکه زهراء را زهراء نامیده‌اند این بود که کان وجهها یزهر لامیرالمؤمنین؟ع؟([13]) رخساره حضرت مخصوص امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه نورافشانی می‌کرد. در این حدیث هم بود که این جریان اول روز و موقع زوال و موقع غروب خورشید بوده است. پس از این قسمت حدیث و توجه به احادیث دیگر روشن می‌شود که در تمام روز و تمام شب این انوار از چهره مبارکه زهراء ظاهر نمی‌شد، در این اوقات به‌خصوص و آن هم به‌خصوص برای امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بوده است.

و همچنین از این حدیث شریف و حدیث حضرت عسکری؟ع؟ استفاده می‌شود که پیدایش این نور در دوره‌ای بوده که حضرت زهراء در خانه امیرالمؤمنین بوده‌اند. قبل از آن و بعد از آن نقل نشده که رخساره حضرت نورافشانی می‌کرد. فاطمه زهراء؟سها؟ دو سال بعد از مبعث رسول‌خدا؟ص؟ در مکه ولادت یافته‌اند. موقع ولادت انواری از آن بزرگوار منتشر شد و دیگر کسی آن انوار را ندید تا اینکه حضرت در موقع

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 21 *»

هجرت رسول‌خدا؟ص؟ هجرت فرمود و به مدینه آمد. تا در خانه پدر بود باز از اینکه چهره مبارکه حضرت نورافشانی کرده باشد سخنی نیست. تا اینکه ازدواج فرمود و به خانه امیرالمؤمنین آمد. و ظاهر حدیث نشان می‌دهد که نورافشانی چهره زهراء برای امیرالمؤمنین به‌طوری بود که مردم مدینه هم باخبر شدند؛ و در موقعی بوده که هنوز امام حسین ولادت نیافته بودند. و وقتی‌که امام حسین ولادت یافتند، دیگر آن نور در چهره مبارکه زهراء دیده نمی‌شد و ظاهراً به امام حسین صلوات‌الله‌علیه منتقل شد و از امام حسین همین‌طور به امامی دیگر؛ تا اینکه حضرت صادق می‌فرماید و هو یتقلب فی وجوهنا الی یوم القیامة فی الائمة منا اهل البیت امام بعد امام. این نور موقعی در چهره زهراء بوده و مردم هم دیده‌اند که هنوز امام حسین ولادت نیافته بودند. می‌فرماید فلم‌یزل ذلک النور فی وجهها حتی ولد الحسین؟ع؟ این نور در رخساره زهراء بود تا وقتی که حسین صلوات‌الله‌علیه ولادت یافت. این هم یک مطلب که پس بعد از ولادت امام حسین صلوات‌الله‌علیه ظاهراً دیگر نور از رخساره زهراء تلألؤ نداشت.

و همچنین مطلب دیگر که در این حدیث شریف به آن اشاره شده این بود که این نور که برای امیرالمؤمنین از چهره زهراء؟سها؟ درخشان می‌شد، در یک‌وقتی طوری شد که مردم مدینه باخبر شدند و نزد رسول‌خدا؟ص؟ آمدند. معلوم می‏شود که باز خبردار شدن مردم از این نور دائمی نبوده. و با اینکه حضرت در خانه امیرالمؤمنین و برای امیرالمؤمنین در این سه‌وقت به این انوار مخصوص نورافشانی داشتند، طوری نبوده که تمام مردم مدینه همیشه باخبر شوند و مطلع باشند. گویا بنا شد که آنها اطلاع بیابند. آنگاه در صبحی نوری درخشید که مردم به شگفت آمدند. معلوم می‏شود این امر تکرار شده به طوری که همه مردم مدینه باخبر شدند که از چهره زهراء؟سها؟ در صبح و همین‌طور در ظهر و شب این انوار منتشر می‏شود. اینها را مردم به‌تدریج دانستند و فهمیدند و خبردار شدند. و ظاهراً بعد از خبردار شدن دیگر

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 22 *»

این‌طور نبوده که این جریان همیشه باشد. گویا موقت بوده و به مقداری که اهل مدینه خبردار شوند این کار انجام شده. این جهاتی است که در این حدیث شریف باید در نظر داشت.

و همچنین در احادیث دیگری هم که علت نام‏گذاری حضرت به «زهراء» این نورافشانی ذکر شده، درباره مردم سخنی نیست. حدیث ابوهاشم عسکری که از حضرت عسکری؟ع؟ نقل می‏کند بیان شد که مخصوص امیرالمؤمنین بوده و آن حدیث از مردم سکوت دارد.

حدیث دیگری که در «معانی‌الاخبار» و «علل‌الشرایع» نقل شده این است که حضرت صادق؟ع؟ فرمودند علت اینکه زهراء «زهراء» نامیده شد این بود که لانها کانت اذا قامت فی محرابها زهر  نورها لاهل السماء کما یزهر  نور الکواکب لاهل الارض.([14]) فرمودند: علت اینکه آن بزرگوار را «زهراء» گفته‏اند از این جهت بود که وقتی‌که در محراب برای عبادت می‌ایستاد، نور آن حضرت برای اهل آسمان‌ها ظاهر و درخشان می‌شد همان‌طور که نور ستارگان برای اهل زمین درخشان است. از این حدیث برمی‌آید که نورانیت زهراء؟سها؟ برای اهل آسمان‌ها، در موقع عبادت و ایستادن در محراب عبادت بوده و دیگر ندارد که موقت باشد. شاید این بیان اشاره باشد به اینکه از وقتی‌که فاطمه زهراء؟سها؟ در این عالم در محراب عبادت به عبادت ایستاده، اهل آسمان‏ها از نور رخساره او بهره‏مند و از تابش نور او باخبر بوده‌اند. و این ادامه داشته تا وقتی‌که حضرت در دنیا بودند و از دنیا رحلت فرمودند؛ تا آن موقع ادامه داشته. از این حدیث شریف برمی‏آید که برای اهل آسمان‏ها حجابی در کار نبوده، مانعی در کار نبوده، این امر مداوم بوده. لانها کانت اذا قامت فی محرابها زهر نورها لاهل السماء علت اینکه آن حضرت را زهراء گفته‏اند این بوده که وقتی در محراب عبادتش می‏ایستاد، نور

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 23 *»

رخساره او برای اهل آسمان‏ها ظاهر و آشکار می‏گشت، درخشان می‏شد.

پس با توجه به این جهات در این حدیث شریف که مورد بحث است که اسمش را «حدیث ابان» بگذاریم که از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‌کند؛ در این حدیث شریف روشن می‌شود که این امر مخصوص امیرالمؤمنین بوده، در اوقات سه‌گانه بوده و این جریان به‌طور تدریج برای مردم مدینه هم روشن شد و دیگر ادامه نداشته. همین اندازه که این امر را فهمیدند و دانستند، دیگر ادامه نداشته است.

آن‌وقت مسائلی در اینجا مطرح می‏شود که باید به آن مسائل بپردازیم.

یکی اینکه مراد از این انوار سه‌گانه چه بوده که در صبح از چهره مبارک آن بزرگوار نور سفیدی می‌درخشید، در ظهر نور زردی و در موقع غروب آفتاب نور قرمزی می‌درخشید؟ این نورها رمز چه بوده و به چه مقام و منزلتی اشاره داشته است؟ این یک.

دوم اینکه چرا این انوار از زهراء؟سها؟ درخشش داشت؟ با اینکه رسول‌خدا بودند و معلوم است از فاطمه زهراء افضل بودند، امیرالمؤمنین بودند و از فاطمه زهراء افضل بودند، چرا در آنها این انوار متجلی نبود و از فاطمه زهراء؟سها؟ متجلی بود؟ این هم یک مسأله است.

و مسأله دیگر اینکه چرا این نور بعد از انتقال به امام حسین صلوات‌الله‌علیه در ائمه دیگر دیده نمی‏شد؟ چرا این نور در امام حسین و سایر ائمه برای مردم دیده نشد؟ برای خودشان که دیده می‏شده، اما برای دیگران چرا دیده نمی‏شد؟

مسأله دیگر اینکه آمدن مردم به خانه زهراء چگونه بوده و دیدن مردم رخساره زهراء؟سها؟ را به‌چه کیفیت بوده؟ این هم یک مسأله‏ای است.

و چون در این مسائل سؤالاتی شده بود عرض شد که ان‌شاءالله به تأییدات امام زمان صلوات‌الله‌علیه به جواب این مسائل می‏پردازیم تا ببینیم توفیق چقدر کمک می‌کند.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 24 *»

مجلس سوّم

 

(23 جمادی الثانی 1411 هــ ق)

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 25 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

عرض شد در این حدیث شریف مسائلی مطرح می‏شود. مسأله‏ای مربوط می‏شود به این انواری که از رخساره مبارکه فاطمه زهراء؟سها؟ متجلی بود، که در این حدیث فرمودند در صبح نور سفید و در ظهر نور زرد و در موقع غروب آفتاب نور قرمز بوده است. این انواری که از چهره مبارکه حضرت متلألئ بود چیست و رمز چه امری است؟

انواری که از این بزرگواران هریک در موارد و مواقع مختلف درخشنده می‌شده، چه در موقع ولادت و چه در مواقع دیگر، انوار مراتب غیبیه ایشان است که به حسب مصلحت‌ها در این بدن و از این بدن متجلی می‌شده است. توجه داریم که نوع وجود مبارک ایشان وجودات کلیه است، یعنی در جمیع حالاتشان به جمیع عوالم امکانی مربوط می‌شوند. مثل سایر جزئیات و اجزاء جزئیه این عالم جزئی نیستند که ولادتشان، یا شهادتشان و یا تجلی کردن و مظهر گرفتن ایشان در عالمی، عادی باشد و امری جزئی باشد؛ که به‌حسب قوانین آفرینش و قوانین خلقت الهی، جزئیات و اجزاء عالم و عالم‏ها پیدا می‏شوند و ممکن است فناء یابند و در مجموعه عالم هیچ تأثیری نداشته باشند. امر ایشان این‌طور نیست. وجود ایشان وجودی است بسته به کل و کل بسته به وجود ایشان، از این رو امرشان جدا است.

ایشانند که قرآن خبر داده است که در موقع شهادتشان زمین بر ایشان گریسته است.([15]) ایشان کسانی هستند که در تأثیر شهادت این بزرگواران در عوالم امکانی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 26 *»

روایات به‌طور تعدد، به‌طور تضافر رسیده است. امر شهادت این بزرگواران در ملائکه، عالم جن، عالم انس، عالم جماد، عالم نبات، عالم حیوان تأثیر می‌گذاشته است. امر ولادتشان همین‌طور، دوره زندگانیشان در دنیا همین‌طور. و الحمد لله رب العالمین از برکات فرمایش‌های بزرگان+ دانسته‌ایم که حتی بیماری ایشان، صحت ایشان، اشک چشم ایشان، ناله سینه ایشان مؤثر بوده و با خلق ربط پیدا می‌کرده است.

چون امرشان این‌طور بوده از این جهت می‌بایست در موقع ظاهر شدن در این عالم و پیدا شدن یک مظهر کلی برای آن مراتب عالیه، در این عالم تأثیراتی گذارده شود و آثاری مشاهده شود، که بعضی از آنها را در روایات بیان فرموده‌اند. و آنچه که به ما رسیده است کم نیست، با این‌همه تقیه‌ها که در بین بوده که فضائل از باب تقیه کتمان می‌شده، و با این‌همه عداوت‌ها که در میان بوده که برای محو آثار این بزرگواران و فضائل ایشان کوشش‌ها می‌‌شده، تلاش‏ها می‏شده که هنوز هم می‏بینیم این تلاش‌ها ادامه دارد. منکرین فضائل از عنادها و لجاج‌های خودشان با حاملان فضائل و ناشران فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ دست برنمی‏دارند. و مخصوصاً وهابی‌ها که در تبلیغات خود و تأثیر در تبلیغاتشان پیشرفت عجیبی دارند. در نوع ممالک اسلامی مشغول فعالیتند و به عناوین مختلف با فضائل اولیاء در جنگند. و همین‌طور ادامه دارد و خواهد داشت.

با وجود آن کتمان از باب تقیه و با وجود این انکارها، الحمد لله رب العالمین از برکات امام زمان صلوات الله و سلامه علیه این‌همه روایات فضائل و مناقب در دست است. و الحمد لله رب العالمین در همین زمان‏ها و مثل این زمان‏ها که این نوع فعالیت‏ها هست، امام؟ع؟ تأیید می‏فرمایند و می‌بینیم کتابی بعد از کتابی در فضائل و مناقب منتشر می‌شود. «تفسیر امام عسکری؟ع؟» چاپ می‌شود و منتشر می‌شود؛ نه تنها در اینجا بلکه در تمام بلاد اسلامی. و همچنین کتاب شریف «عوالم» در مثل این

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 27 *»

زمان باید منتشر شود و الحمد لله رب العالمین به دست برسد؛ همین‌طور سایر کتب فضائل. و نیز خداوند تأیید فرماید کسانی را که مصدق امر بزرگان دین هستند و در مقام فراگیری و تعلیم و تعلّم فرمایش‌های بزرگان ــ که شرح فضائل و بیان اسرار فضائل محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است ــ برآمده‌اند. خداوند همه را تأیید بفرماید.

الحمد لله رب العالمین در این نوع روایات بیان شده به حدی که دیگر جای شبهه نمی‏ماند چه رسد انکار، که وجود این بزرگواران در حالات مختلف در این عالم و برای اهل این عالم آثاری داشته است. یکی از آن آثار، تجلیات انوار است که در موقع ولادت، در دوران زندگی، در مواقع مختلف، به‌حسب مصلحت‌های مختلفه از این بزرگواران انوار متشعشع می‏شده است. نورهای خیره‌کننده می‏تابید و مردم متوجه می‏شدند و این را معجزه می‏شمردند. و از معجزات این چهارده معصوم؟عهم؟ نقلی است که انوار از ایشان دیده شد و مخصوصاً از وجود مبارک رسول‌خدا؟ص؟([16]) در دوران جنین بودن و یا نطفه بودن در اصلاب مطهره و یا ارحام مطهره بودن.

و نیز در این حدیث شریف مورد بحث، حدیث ابان‌بن‌تغلب، فرمودند انواری از فاطمه زهراء؟سها؟ می‌درخشید و از رخساره آن بزرگوار ظاهر می‌شد. این انوار بیان‌کننده مراتب عالیه این بزرگواران بوده و رموزی بوده که از مقامات و شئونات ولایتی ایشان حکایت می‌کرده و آثاری بوده که از این مظهر و این بدن ظاهر می‌شده است. اگر امر همرنگی با بشر و هماهنگی با قوانین مربوط به زندگانی بشر روی این زمین نبود، باید همیشه آن ابدان منوره نورانی باشد و همیشه از آن ابدان نور متلألئ باشد. ولی چون بنا بوده که در این عالم به اقتضاءِ قل انما انا بشر مثلکم([17]) سلوک بفرمایند، و بشر بتواند با ایشان مأنوس شود، و از طرفی اتمام حجت الهی کامل باشد، گاه‌گاهی این انوار ظاهر

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 28 *»

می‌شد و به آن مقدار که می‌بایست خلق بدانند می‌دانستند و بعد مثل سایر امورشان برای ایشان حالت عادی بود. اگر این قانون نبود که می‌بایست حجت خدا در بین خلق با این خلقت ظاهری هماهنگ باشد تا اینکه برای گرفتن احکام الهی و معتقدشدن به عقائد حقه با حجت‌ها انس بگیرند؛ اگر این امر نبود، وضع ایشان طور دیگری بود. آن‌طوری که ان‏شاءالله از دوره ظهور امام زمان صلوات‌الله‌علیه امر آن‌طور خواهد شد، تا به آخرت برویم و در آنجا ببینیم که وضع طور دیگری است.

ولی از همین‌جا برای ما اعتقاد پیدا شده و الحمدلله در دل‌های ما بصیرت پیدا شده. و امیدواریم خداوند این نور بصیرت و نور معرفت را در دل‌های ما بیش از پیش تابنده فرماید و دل ما را به نور معرفت و نور بصیرت روشن فرماید و از ما نگیرد. بارها عرض کرده‏ام که ما از برکات بزرگان باید این‌طور باشیم ــ حالا هستیم یا نیستیم امر دیگری است ــ باید طوری باشیم که گل‌های زودرس بهاری هستند که ممکن است قبل از آمدن بهار روی جهات استثنائی گل‌هایی بشکفند. زحمات مشایخ عظام و تعالیم این بزرگواران اقتضاء می‏کرد و اقتضاء می‏کند که آشنایان با فرمایش‌های ایشان، گل‏های زودرس در این خزان غیبت از بهار ظهور باشند. امر باید این‌طور باشد. و ان‌شاءالله این‌طور خواهد بود اگرچه در عمل کوتاهی داریم، مقصر و قاصریم، ولی ان‌شاءالله در اعتقاد و تسلیم و تصدیق، چنین گل‌هایی باشیم.

از برکات این بزرگواران می‏دانیم که باید امر معصومین؟عهم؟ غیر از آن‌طوری باشد که در این عالم و برای اهل عالم ظاهر شدند. ما این را به تعبیر بزرگانمان معجزه می‌دانیم. اینکه به این‌طور ظاهر شدند و موافق این قانون حاکم بر بشریت و این نظام فعلی حاکم بر بشریت سلوک فرمودند، این امر برای ایشان معجزه بود؛ نه آنچه که خلاف این قانون و این نظام باشد. که از جمله درخشندگی رخساره امام و یا معصوم است، حالا فاطمه زهراء باشند، ائمه باشند، رسول‌الله باشند. باید بدن ایشان عین نور

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 29 *»

و نور محض باشد، همان‌طور که هست. عین نور است ظلمت در آن راه ندارد، عین کمال است نقصان در آن راه ندارد، عین علم است جهل در آن راه ندارد، عین قدرت است عجز در آن راه ندارد؛ و همین‌‌‌طور سایر صفات کمالیه الهیه که باید در این ابدان متجلی باشد و از این ابدان ظاهر باشد.

اگر در خاطر شریفتان باشد گفته‌ایم که این بزرگواران آیات تعریف و تعرف خداوند هستند. در همه‌حال و در همه مراتب آیاتی هستند که خدا به این آیات شناخته می‌شود. چه ذاتشان، چه صفاتشان، چه حقیقتشان، چه اعراضشان، در همه‌حال ایشان آیات تعریف و تعرف خدا هستند. منها نکرده‌اند که بگویند در امری از امور و یا در حالی از حالات ما آیه تعریف و تعرف خدا نیستیم، یا در مرتبه‌ای از مراتب ما آیه تعریف و تعرف خدا نیستیم. نه، این‌طور نبوده، مرتبه‌ای را منها نکرده‌اند. به‌طور مطلق فرموده‌اند نحن سبیل معرفة الله.([18]) به‌طور مطلق فرموده‌اند بنا عرف الله و لولانا ما عرف الله([19]) به‌وسیله ما خدا شناخته می‌شود. نفرموده‌اند «الا مرتبه‌ای از مراتب ما» که جدا کنند که آن، آیه تعریف و تعرف خدا نباشد.

قرآن هم که می‌بینیم الحمد لله رب العالمین از فضل و کرم الهی از ذکر این فضیلت و این منقبت پر است. ید الله فوق ایدیهم. و این فرمایش آن موقعی نازل شد که دست رسول‌خدا؟ص؟، همین دست عنصری ظاهری عرضی دنیوی، روی دست‌ها بود و دست‌ها زیر دست رسول‌خدا بود. نقباء و برگزیدگان و انتخاب‌شدگان انصار، دو قبیله خزرج و اوس، در موقع بیعت دست‌هایشان زیر دست رسول‌خدا و دست رسول‌خدا؟ص؟ روی دست آنها بود. خداوند این‌طور فرمود ان الذین یبایعونک انما

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 30 *»

یبایعون الله کسانی که با تو بیعت می‌کنند، مضارع فرموده، یعنی دارد انجام می‌شود، فعل در شرف انجام شدن است، در حال است. کسانی‌که بیعت می‌کنند با تو، بیعت می‌کنند با خدا. ید الله فوق ایدیهم([20]) دست خدا الآن روی دست‌های آنها است.

کدام دست؟ همان دست شریف که می‌بوسیدند. وقتی وضو می‌گرفت، آب آن دست شریف را برای استشفاء می‌گرفتند،([21]) هرکس می‌خورد مرضش شفاء می‌یافت. هرکس به صورت می‌کشید رخساره‌اش تقرب پیدا می‌کرد، محل رحمت خداوند می‌شد و رحمت الهی را به خود جلب می‌کرد، گناهش آمرزیده می‌شد، آبرومند می‌گشت. آن دست بابرکت که دست رحمت حق بود، دست خدا معرفی شد. همچنان‌که خدا فعل همان دست را فعل خود معرفی کرد. و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی([22]) تو نیفکندی آن موقعی که تو افکندی؛ با اینکه تو افکندی، اذ رمیت همان موقعی که افکندی، تو نیفکندی و لکن الله رمی خدا افکند.

اینما تولوا فثم وجه الله([23]) هرطرفی هر سمتی رو بگردانید، به سوی خدا رو کرده‌اید. که فرمود مراد از وجه الله وجود مبارک ولیّ مطلق حق و حجت الهی است([24]) که به هر سمتی رو کنید به خدا رو کرده‌اید، چون او روی خدا است به هر سمتی. وقتی هم که امام در دعاء ندبه تعلیممان فرمود که اماممان را صدا بزنیم و بخوانیم، فرمود بگویید این وجه الله الذی یتوجه الیه الاولیاء([25])  کجا است آن رخساره خدا که اولیاء وقتی‌که

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 31 *»

می‌خواهند به سوی خدا رو کنند، به سوی ولیّ خدا و آن وجه و رخساره رو می‌کنند؟!

پس الحمدلله قرآن، احادیث، زیارات، دعاها همه از این امر پر است که جمیع مراتب این بزرگواران آیه تعریف و تعرف خدا است. خدا را به این وجودات مقدسه می‌شناسیم. ذات خدا را به ذات ایشان می‏شناسیم. صفات خدا را به صفات ایشان می‌شناسیم. و مرتبه‌ها در این امر هیچ تفاوت نمی‌کنند. مرتبه‌هایی که مظاهر آن حقائق مقدسه هستند، در همه عالم‌ها حاکی هستند و آئینه هستند که هیچ اعوجاج، هیچ کجی و هیچ رنگ خودی و استقلال برایشان نیست. آن‌چنان آئینه‏هایی هستند که ذره‏ای با شاخص تفاوت نکرده‏اند و تفاوتی ندارند. با شاخص عینیت پیدا کرده‏اند. در هرکجا که هستند عین شاخصند. این مظاهر یک‌چنین آئینه‌هایی هستند. از این رو امام؟ع؟ خارج نکرد، استثناء نزد و منها نفرمود آن‌وقتی که خود را آیه تعریف و تعرف معرفی کرد، فرمود نحن سبیل معرفة الله.

نحن یعنی ما، و می‌دانیم مشارالیه این «ما» همین مراتب است که برای خلق در عوالم امکانی ظاهر شده‏اند وگرنه به مقام اصلی و ذاتی خود که اشاره نمی‏کنند. آن مقام که سبیل معرفةالله نیست. آن مقام خودش اللهِ معروف است و صفاتِ اَللّهی است که معروف است و در این مظاهر مورد معرفت قرار گرفته و می‌گیرد. یعنی آنچه خلق از خدا شناخته‌اند و آنچه از خدا دانسته‌اند و دریافته‌اند، همان مقامات ذاتیه و اولیه ایشان است نه غیر آن.

امیرالمؤمنین؟ع؟ فرمود انما رجع من الوصف الی الوصف و دام الملک فی الملک.([26]) هیچ‌گاه خلق نمی‏تواند به ذات خدا و صفات ذاتیه خدا برسد. پس به آنچه که رسیده، به وصف خدا رسیده. هرکس خدا را به هرطور شناخته خدا را به وصف خدا شناخته. و وصف خدا همین حقائق و همین مراتب ذاتیه و حقیقیه محمد و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 32 *»

آل‌محمد؟عهم؟ است. آن مقاماتی که از آن مقامات به عالم لاهوت، عالم اسماء و صفات خدا، عالم مسمی به اسماء و صفات خدا و سایر تعابیر تعبیر می‌آوریم. همه و همه تعبیراتی از آن مقامات ذاتیه و اصلیه و اولیه ایشان است.

پس آن مقامات مشارالیه نحن نیست. حال که می‌فرماید نحن سبیل معرفة الله ما راه شناخت خدا هستیم، آن مقامات را نمی‌فرماید، بلکه این مظاهر را می‌فرماید. نحن یعنی مراتب امکانی ما. ما برای خلق‌ها در عالم‌های مختلف ظاهر شدیم که خلق‌ها در هر عالمی خدا را به ما بشناسند. ذات خدا را به شناختن ذات ما شناخته باشند. صفات خدا را به شناختن صفات ما شناخته باشند. امر یک‌چنین امری است.

و این مظهری که فعلاً مورد بحث ما است، این مرتبه دنیوی ایشان است که محل تجلی این انوار است. این هم مثل سایر مراتب معلوم است حجاب نکرده است در هیچ مرتبه و در هیچ دوره‌ای از دوره‏های نطفه بودن، جنین بودن، کودک بودن، جوان بودن، پیر بودن، زنده بودن، مرده بودن، صحیح بودن، ناصحیح بودن، مریض‌بودن و از این قبیل. در هیچ حال از حالات، این بدن و این مظهر دنیوی آن مقامات را حجاب نمی‌کند و از این جهت صفتشان صفة‌الله می‌شود.

فرض کنید مثلاً قدرتی که از این دست ظاهر می‌شود، این قدرت می‌خواهد قدرت خدا را به ما بفهماند. و این قدرت غیر از قدرتی است که در ما ظاهر می‌شود. قدرتی که در ما و در سایر خلق است، این قدرت‏ها قدرت‏های خلقی است. اینها نمی‏تواند قدرة‌الله و قدرت و توانایی خدا را به ما بشناساند. به جهت اینکه اولاً این قدرت بعد از عجز داده شده، و به‌علاوه محدود و همراه با عجز است، و به عجز و ناتوانی مشوب است و مرکب است. فرض کنید قدرت یک دلاور، یک ورزشکار چقدر است؟! اولاً این قدرت بعد از عجز به دست آمده، بعد هم محدود است یعنی همراه با عجز است. بیش از آن‌ مقدار، قدرت در او نیست. در نزد قوی‌تر و قدرتمندتر از خود باز

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 33 *»

ضعیف است. همچنین حیوانات. اینها همه قدرت‏های خلقی است. اگر کسی این قدرت‏ها را شناخت نمی‏تواند بگوید قدرت خدا این‌گونه است. اگر قدرت خدا را با قدرت خودش و یا قدرت سایر قدرتمندها تطبیق کند، قدرتی محدود و مخلوق ــ یعنی قدرتی که خدا به خلق داده و صفت خلقی است ــ شناخته و خدا را به صفت خلقی متصف کرده است. این صحیح نیست.

یک‌وقتی عرض کرده‌ام این‌طور معرفت معرفت کودکانه است. پدری دست فرزندش را گرفته بود، می‌خواستند از نهر آبی بگذرند. دنبال پلی یا سنگی می‌گشتند که روی آن پل و سنگ پا بگذارند و بگذرند. فرزند به پدرش گفت: شما نمی‏توانید از این آب بپرید که دنبال پل و سنگ نگردید که بگذرید؟ شما نمی‏توانید؟ پدر گفت: نه، من نمی‏توانم. گفت: خدا می‏تواند بدون پل و بدون سنگ از این نهر بگذرد؟ گفت: البته خدا می‏تواند از این آب بپرد. این‌طور معرفت‌ها معرفت‏های کودکانه است که این کودک قدرت خدا را با قدرت خودش یا با قدرت پدرش مقایسه می‌کند. وقتی‌که می‏بیند خودش عاجز است، پدرش هم عاجز شد، می‏گوید دیگر قدرت بالاتر از قدرت من و پدرم قدرت خدا است. آن قدرت که با این قدرت سنجیده شده، یک قدرت خلقی، یک توانایی خلقی می‏شود. این را خدا در خلقش قرار داده. خودش منزه است از اینکه قدرتش این‌طور باشد.

ما باید قدرتش را بشناسیم. برای شناختن قدرتش آیه‏ای قرار داده. آن آیه، قدرت بازوی علی صلوات الله و سلامه علیه است. علی کودک باشد، جوان باشد، پیر باشد، به‌حسب ظاهر مریض باشد، صحیح باشد؛ قدرت بازوی او قدرتی نیست که بعد از عجز به او داده شده باشد که یک‌وقتی بازوی علی ضعیف بود و مثلاً نمی‌توانست در خیبر را روی دستش بردارد، در سنین جوانی توانست. این‌طور نیست. علی همان‌موقعی که در خانه کعبه در دامن مادر متولد شد، همان‌جا اگر می‌خواست کره

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 34 *»

زمین را روی دست خود بر دارد مثل پر کاه بدون تفاوت بر می‌داشت.

این قدرت آیه قدرة‌الله است. به این قدرت، قدرت خدا شناخته می‏شود که قدرتی نیست که بعد از عجز باشد. و همچنین قدرتی نیست که به عجز مشوب باشد، که مثلاً فرض کنید اگر در خیبر دو برابر آن موقعیتش بود دیگر علی نمی‏توانست بردارد. یا وقتی‌که علی یک پر کاه بر می‏دارد با وقتی‌که در خیبر بر می‏دارد برای او فرق کند، زور بیشتری بخواهد بزند. نه، به خود علی صلوات‌الله‌علیه قسم که پر کاه روی دست علی از در خیبر بر روی دست علی سبک‌تر نبود، و در خیبر در همان‌موقع روی دست علی از پر کاه سنگین‌تر نبود. به خود علی سوگند. این قدرت آیه قدرة‌الله می‏شود.

علمش همین‌طور، هیچ‌چیز از علم او حجاب نمی‏کند و مانع نمی‌شود. احاطه امام، احاطه معصوم احاطه‏ای است که قدرت خدا، احاطه خدا و علم خدا را بیان می‏کند و به ما می‏شناساند. دیوار در برابر امام، علم و آگاهی امام را از وراء و پشت دیوار حجاب نمی‏کند. آن علم ما است که محدود است. علم ما آیه علم‌الله نیست. علم و دانش ما، آگاهی و احاطه ما، آیه احاطه و علم خدا نیست. بلکه علم ایشان و آگاهی و اطلاع ایشان است که برای علم خدا و اطلاع خدا و آگاهی خدا آیه معرفت است.

و باز هم این تعبیرهای ما تعبیرهایی است که به‌حسب لفظ است وگرنه به‌حسب واقعیت اصلاً علم‌الله یعنی علم ایشان، قدرة‌الله یعنی قدرت ایشان و همین‌طور جمیع صفات. حضرت سجاد صلوات‌الله‌علیه فرمودند نحن علمه ما علم خدا هستیم. یعنی در همه مراتب حتی همین بدن، همین بدن ظاهری، امام علم‌الله است. دقت می‏فرمایید؟ نحن علمه و امره و حکمه.([27]) نحن علمه، نفرمود علم ما علم خدا است؛ فرمود ما خودمان اصلاً علم‌الله هستیم. این مراتب این‌طور شده است. یک‌چنین مراتبی آن مقامات عالیه را حجاب نمی‏کند.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 35 *»

حال اگر نوری از ایشان ظاهر شد، از ایشان تجلیی از انوار پیدا شد، قدرتی، امری، ظاهر شد، اینها را نباید معجزه بگویند. اینها معجزه نیست، اینها اقتضاءات خود این ابدان و خود این مظاهر است. معجزه آن است که بگوید من نمی‌دانم. معجزه آن‌وقت است که به صورتش نگاه کنند و نور نبینند. معجزه آن‌وقت است که از گرسنگی رخساره‌اش زرد بشود. این معجزه است. نه اگر از غذاهای ما نخورد و سالم بود، زنده بود؛ تعجب کنیم، بگوییم عجب! این چرا غذانخورده زنده است؟! چرا گرسنه نمی‏شود؟! چرا اثر گرسنگی در رخساره‏اش دیده نمی‏شود؟! این غذایش امر دیگری است. این غذایش تسبیح است، تهلیل است، ذکر خدا است. این به خدا توجه می‏کند سیر است، گرسنه نیست. این مظاهر از برکات مراتب عالیه این‌طورند. تعجب در خوردن ایشان بود.

از این جهت مرحوم آقای شریف طباطبائی/ نقل می‏فرمایند که: «یک کسی خیلی تعجب کرده بود که حضرت امیر؟ع؟ در شصت و سه سال عمر، چطور شد که هفده من جو بیشتر میل نفرمودند. هفده من جو، در عرض شصت و سه سال که روزی خیلی چیز کمی می‌شود. یک کسی خیلی تعجب کرده بود که شصت سال، آدم همه‏اش هفده من جو بخورد، چطور می‌شود؟ عرض کرده بود خدمت سید مرحوم که این چطور می‌شود؟ فرموده بودند راست است، لکن من تعجبی دیگر دارم که در این مدت آن حضرت چرا جو خورد؟ او غذا می‌خواهد چه کند؟ غذا خوردن یعنی چه؟ واقعاً همین‌طور است که سید فرمودند.»([28])

وقتی‌که جبرئیل غذایش ذکر خدا است.([29]) در آن حدیث شریف نفرمود که وقتی‌که خود فاطمه زهراء در ساق عرش بود، نور محض بود، آنجا طعامش تسبیح خدا

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 36 *»

و تهلیل خدا و تمجید و تقدیس خدا بود؟!([30]) همان مقام اینجا ظاهر شده است. اینجا چرا به غذای ما محتاج باشد؟! نه، به این غذا احتیاج ندارد. اینها برای این است که این بشر بگوید این بشری مثل من است، با او مأنوس شود و از او آموزش گیرد، از او دین خدا بیاموزد، به رضا و غضب خدا آگاه شود. حرمتش را بدارد که به این حرمت‌داریِ از زهراء نزد خدا مقام پیدا کند. بشر به این احترام‌گذاری به زهراء حرمت پیدا کند، کرامت بیابد، تقرب پیدا کند. وگرنه زهراء که احتیاج ندارد در اینجا بیاشامد، بخورد. فدک از او می‏گیرند؟ مگر او محتاج به فدک بود؟ دنیا مال او است. دنیا چیست؟ عالم امکان مِلک او است. آخرت ملک او است. تمام بهشت از نور حسینش صلوات الله و سلامه علیه آفریده شده. او به فدک چه احتیاجی داشت؟! این امور برای آزمایش خلق بود.

جابر می‏گوید با رسول‌خدا به خانه زهراء وارد شدیم و من رخساره زهراء را دیدم. جابر بن عبدالله انصاری است. می‌گوید من دیدم رخساره زهراء از گرسنگی زرد شده. پدرش پرسید دخترم چرا رنگت پریده و زرد شده؟ عرض کرد از جوع و گرسنگی. این گرسنگی‏ها را می‏خوردند برای حال ما، برای امر ما، برای مصلحت‏های خلقی. رسول‌خدا دعا کرد، برای اینکه به جابر بفهماند که بدان، ما به این غذاهای دنیوی نیازمند نیستیم، امر ما امر دیگری است. مصلحت است که دخترم گرسنگی بکشد، همان‌طور که مصلحت بود آن‌همه مصیبت ببیند. مصلحت بود فرزندانش این‌همه مصیبت ببینند و بلا بر آنها وارد شود به جهت نجات بشر. رسول‌الله دست به دعاء بلند کردند؛ ای خدایی که گرسنگان را سیر می‏کنی، دختر مرا سیر کن. جابر می‌گوید به خدا سوگند دیدم گویا از بن موهای زهراء خون در صورت زهراء جریان پیدا کرد.([31]) رخساره زهراء متلألئ شد و روشن گشت و معلوم شد و جابر فهمید و برای ما نقل کرد و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 37 *»

به ما رسید که بدانیم امر این بزرگواران امر دیگری است. حجت‌های خدا در این امور مثل ما نیستند. اگر در ظاهر به‌مانند ما هستند این معجزه است، نه خلاف این و غیر این معجزه باشد. خدا خواسته است که حجت‌هایش در میان خلق به این امر ظاهر شوند. قل انما انا بشر مثلکم. ([32]) ولی بشر نباید مقام و موقعیت ایشان را فراموش کند و اموری که خلاف امر خودش در ایشان می‏بیند آنها را معجزه بداند.

نه، از برکات بزرگان دین+ دانسته‏ایم که اینها در واقع اموری است که طبق اقتضاء وجودی ایشان باید ظاهر بشود. پس این انواری که از چهره زهراء؟سها؟ ظاهر می‏گشت اینها را نباید معجزه دانست؛ بلکه اقتضاء این مظهر بود، و همیشه می‏بایست این‌طور باشد، اما این عالم و اهل این عالم مصلحتشان نبود که این‌طور باشد و همچنین سایر امورشان.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 38 *»

مجلس چهارم

 

(3 رجب‌المرجب 1411 هـ ق)

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 39 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

حدیثی است که در کتاب «عوالم» از ابان بن تغلب نقل شده است. می‏گوید به حضرت صادق؟ع؟ گفتم: یا ابن ‌رسول‌الله چرا زهراء «زهراء» نامیده شده است؟ حضرت فرمودند: از جهت آنکه در روز سه‌بار برای امیرالمؤمنین نور می‏افشاند. حدیث را خواندیم و عرض شد که مسائلی اجمالاً مطرح شده که باید جواب داده شود، البته آن هم اجمالاً. فرصت کم است و توفیق گرفته شد، بحث ناتمام ماند.

یکی از مسائلی که در این حدیث مطرح شد این بود که این انواری که از فاطمه زهراء؟سها؟ برای امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‌درخشید، رمز چه بود؟

اجمالاً عرض شد که ابدان مطهره این بزرگواران مثل سایر مراتب ایشان در عوالم امکانی، مظاهر مراتب ذاتی و حقائق عالیه ایشان است. و باز هر مرتبه‏ای علاوه بر آنچه که از مقامات ذاتی ایشان در آن ظاهر می‏شود، مرتبه بالاتر را هم حکایت می‏کند. در جمیع عوالم امکانی، در هر عالمی برای این بزرگواران مظهری است. کلیات عالم و عالم‏ها را هشت عالم گفته‏اند؛ عالم فؤاد، عالم عقل، عالم روح، نفس و سایر مراتب تا جسم.

برای این بزرگواران در همه این عالم‏ها مظهر است. آن مظهر، مراتب عالیه ذاتیه ایشان را حکایت می‏کند که عرض کرده‏ایم آن مراتب را «عالم لاهوت» می‏گویند. عالم اسماء و صفات خدا و سایر عوالمی که از عالم اسماء و صفات خدا بالاتر است. تمام آن عوالم، مراتب ذاتیه ایشان و حقایق اولیه ایشان است که در آن عالم‏ها هیچ خلقی همراه ایشان نیست و در آن عالم‏ها فقط ایشانند؛ که در آن عالم‏ها هم خود ایشان به

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 40 *»

عنوان خودشان نیستند. در آن عالم‏ها اسم خدا هستند، صفت خدا هستند. یک‌چنین عوالمی در هر مظهری از مظاهر ایشان ظاهر است. از این جهت اسم آن عالم‌ها به این مظهرها داده می‌شود. و معنای معرفت نورانیت همین است که بدانیم هر مظهری از مظاهر ایشان، مظهر آن عالم و آن عوالم است.

در همین بدن عرض کرده‏ایم، همین دست که در امام و در بدن و پیکر امام؟ع؟ وجود دارد؛ همین دست یدالله است، قدرة‌الله است، مظهر قدرت خدا است و قدرت خدا را هم باید به همین قدرت شناخت. و بلکه قدرتی که می‌گوییم جز این قدرت قدرتی نیست. به جهت اینکه قدرت ذاتیه خدا ــ مثل ذات خدا ــ شناخته نمی‌شود. قدرت خلقیه خدا، قدرت وصفیه خدا که قدرت خدا را وصف می‏کند و آیه تعریف و تعرف قدرت خدا است، از همین مظاهر ظاهر است. همین‌طور علم خدا و سایر صفات و اسماء الهیه، همه و همه باید در این بزرگواران و در این مظاهر شناخته شوند.

پس این مظاهر یک‌چنین عظمت و جلالی دارند. و علاوه بر اینکه از آن عوالم حکایت می‏کنند، هر مظهری باز مظهر بالاتر را هم حکایت می‏کند. مثلاً در عالم عقول مظهر عقلانی ایشان مظهر فؤادی ایشان را حکایت می‏کند. و عقل ایشان در عالم عقول، فؤادی مُعقَّل است. فؤادی است که عقل شده است و در لباس عقل جلوه‌گر است. در عالم روح، روح ایشان علاوه بر حکایت‌کردن عوالم بالا، یعنی عالم اسماء و صفات خدایی، مظهر فؤاد و مظهر عقل هم است. پس روح ایشان، هم فؤاد است در آن عالم و هم عقل است در آن عالم و هم روح است در آن عالم. روحی است که فؤاد است، روحی است که عقل است. همین‌طور نفس شریف ایشان در عالم نفوس علاوه بر آنکه برای اهل عالم نفوس، مقامات عالیه الهیه را که مقام اسماء و صفات خدا باشد حکایت می‏کند، فؤاد و عقل و روح را هم حکایت می‏کند. و نفس ایشان در عالم نفوس یک‌چنین حقیقتی است. فؤاد مُنفَّس است و همچنین عقلی منفّس و روحی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 41 *»

منفّس است، که تمام این مراتب بر خود لباس نفسانی پوشانیده و در آن عالم ظاهر شده است. تا به این بدن مطهرشان می‌رسد، حتی در همین عالم اعراض و بدن عرضی ایشان. همین بدن برای خلق این عالم و در میان این عالم اعراض، مقامات عالیه اسماء و صفات الهی را حکایت می‏کند. و همین مقام و همین مرتبه همه مراتب بالایی را حکایت می‏کند. یعنی فؤادی است که مجسّم شده است یا مبدّن شده است، به خود بدن گرفته و بدنی و عرضی شده است. عقل است که مجسم شده است و در این عالم جسم و در این مقام اعراض، بدون هیچ کم شدن و نقصان‌یافتن لباس جسمانی پوشیده است. به‌طوری که اگر تصور شود که این بدن و این جسم صعود کند، در هر عالمی که قرار بگیرد با آن مرتبه‏ها عینیت پیدا می‏کند حتی مقام فؤاد. با مقام فؤاد عینیت پیدا می‏کند. اگر صعود کند و به عالم فؤاد برود عین عالم فؤاد است و عین فؤاد است. فؤاد هم که به اینجا آمده و در این جسم ظاهر شده است، عین جسم شده و حقیقت او شده است. امر این بزرگواران امر عجیبی است!

فرمودند نحن سبیل معرفة الله.([33]) و عرض کردم در مشارالیه نحن دقت بفرمایید. «نحن» از اسماء اشاره و کنایات است. مشارالیه، همین بدن و سایر مراتب امکانی است. و در عالم خلق است که این بزرگواران سبیل معرفة‌الله هستند. در عالم مافوق خلق که کسی نیست که بخواهد خدا را بشناسد و سبیل معرفت و راه معرفت نیازمند باشد. آنجا معروفیت حق است. اسماء و صفات خدا است. در آنجا عارفی نیست تا به سبیل معرفت و طریق شناخت خداوند متعال نیازمند باشد.

پس اینکه می‏فرماید نحن سبیل معرفة الله در همین عوالم امکانی است، و مشارالیه نحن همین مراتب خلقی است. راه معرفت خدا برای همه خلق ما هستیم؛ در این عالم جسمانی بدن ما، در عالم روحانی روح ما، در عالم نفسانی نفس ما و در

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 42 *»

عالم عقلانی عقل ما. در همه عوالم خلق باید خدا را به ما بشناسند. لولانا ما عرف الله،([34]) بنا عبد الله،([35]) بنا عرف الله([36]) و سایر فرمایش‌هایی که در این زمینه دارند. مشارالیه نحن و مشارالیه نا در بنا عرف الله، بنا عبد الله در همه اینها مراتب خلقی است.

عرض می‏کردیم در همین بدن تمام آن مقاماتِ اسماء و صفات الهی، صدق می‏کند. قدرت همین بدن را قدرة‌الله می‏گوییم و قدرت خدا را باید به همین بدن و به همین قدرتی که در این بدن ظاهر است شناخت. قدرتی که در سایر خلق ظاهر است، آن قدرت وصف خدا نیست. آن قدرت آیه قدرت خدا نیست. اگر کسی خدا را و قدرت خدا را به آن صفات خلقی بشناسد، مخلوقی را شناخته و خدا مخلوق نیست.

خدا به خلق شناخته نمی‏شود، خلق به خدا شناخته می‏شوند، امام؟ع؟ فرمودند.([37]) خلق به خدا شناخته می‏شوند به اینکه مخلوقند، محتاجند، غیر خدا هستند، نیازمندند. و خدا به خلقش شناخته نمی‏شود که کسی بخواهد قدرت زید را ببیند، شجاعت و دلاوری زید را ببیند، و نیروی بازوی زید را ببیند، بعد بگوید این قدرت نشان قدرت خدا است و خدا مثلاً قدرتش بیشتر از این است. این نشد. این معرفت قدرت نشد. اینها راه اثبات قدرت خدا است. ما توانایی داریم، پس آن‌کسی که به ما توانایی داده او خالق ما است، ما به او محتاج هستیم. این خلق و صفاتی که در خلق است راه اثبات خدا و صفات خدا است. و خدا اینها را راه معرفت خود قرار نداده است.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 43 *»

راه معرفت خود را آن آیات تعریف و تعرف خود قرار داده است. آیاتی که اگر ذاتشان به نورانیت شناخته شود، ذات خدا شناخته شده. صفاتشان به نورانیت شناخته شود، صفات خدا شناخته شده است. و نورانیت همین است که این قدرتی که در بازوی امام است، اولاً نباید این قدرت را محدود دانست و بعد هم نباید این‌طور دانست که بعد از ضعف و عجز آن قدرت پیدا شده است، آن‌طوری که در خلق هست. علمش همین‌طور، علمی نیست که بعد از جهل باشد و علمی نیست که محدود باشد. و همین‌طور سایر صفات. شنوایی او این‌طور نیست که بعد از فقدان باشد و بعد در او موجود شده باشد و یا به حدی محدود باشد. نه، اینها برایش حدی نیست و اینها صفاتی نیست که نبوده باشد بعد داده شود. از وقتی‌که در این عالم برای امام مظهر پیدا شد، آن مظهر قدرتش لایتناهی بود، محدود نبود، آن‌طور نبود که قدرت با او نباشد. خلقتش طوری بود که قدرت با او عینیت داشت، علم با او عینیت داشت، سمع با او عینیت داشت، بصر با او عینیت داشت.

امر امر عجیبی است! وضع وضع عجیبی است! خلقت این بزرگواران و قرارگرفتن ایشان در میان خلق به عنوان آیات تعریف و تعرف خداوند متعال است. تمام امورشان این‌طور است. برای ما اجمالی گفته‏اند که ما ان‌شاءالله بتوانیم آن اجمال را در این مقامات دریابیم. اجمال آن است که این بزرگواران نقص ندارند، ناقص نیستند و نباید مثل سایر مخلوقین محتاج و ناقص و محدود به‌‌حساب آیند و شناخته شوند. غیر محدودند.

پس این بدن که از مظاهر ایشان است، مظهر مقامات عالیه ایشان است. مظهر مراتب عالیه ایشان است. دو مطلب می‏گوییم؛ مظهر مقامات ذاتیه ایشان که آن مقامات اسماء و صفات خداوند و عالم لاهوت است و به تعبیری که راحت‌تر بفهمیم «عالم خدایی». آن عالم خدایی که برای خلق ظاهر شد و خلق شناختند از خدا آنچه

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 44 *»

شناختند. آن مقامات، مقامات ذاتیه اولیه عالیه ایشان است. بعد مظاهری که در عالم امکانی دارند، این مظاهر هر مظهری در مظهر مرتبه بعدی ظاهر است و هر مظهر مرتبه بعدی حامل خصوصیات و جهات و معرّف مظهر مرتبه بالاتر است.

پس این بدنی که در این عالم بین خلق پیدا شد و مظهر امام شد، محل عنایات خداوند شد، این بدن همه مراتب بوده؛ حتی فؤاد است. همین بدن فؤاد است که در میان خلق رفت‌وآمد می‌کند. همین بدن عقل است که در میان خلق رفت‌وآمد می‌کند. نفس محض است، روح محض است و سایر مراتب.

و اگر خلق ناقص وضعشان طوری نبود که از این امور وحشت کنند و بلکه می‏توانستند با ظاهر شدن این امور مأنوس شوند، اقتضاء می‌کرد که این بدن مطهرشان در این عالم ابدان و در این عالم اجسام دائماً  کارهای فؤادی داشته باشد و کارهای عقلانی داشته باشد و کارهای نفسانی داشته باشد و کارهای روحانی داشته باشد. آن آثار که از آن مراتب بروز می‏کند به‌حسب این عالم و اقتضاء این عالم دائماً از ایشان بروز کند. اما خلق ناقص، خلق ضعیف نمی‏توانستند متحمل شوند.

با وجود آن، مقداری که از شئونات خودشان اظهار کردند و برای این بشر به تجلیات کامله تجلی فرمودند می‏بینید با ایشان چه کردند. دشمنان چه کردند، دوستان چه کردند. و گاه‏گاهی آن‌قدر کار بر این بزرگواران دشوار می‌شد که خودشان این‌گونه تعبیر می‏آوردند، حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمود محنة الناس علینا عظیمة([38]) این گرفتاری که ما در میان مردم و امور مردم پیدا کردیم برای ما مشکل بزرگی درست کرده. محنة الناس علینا عظیمة.

مجبور بودند در میان خلق باشند و به‌حسب فهم و درک این خلق سلوک کنند و در عین حال بفهمانند ما که هستیم و چه هستیم و از کجا آمده‏ایم، و خیلی کار

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 45 *»

مشکل است. خلق به این ضعیفی، در عین حال به او بفهمانند که ما با اینکه به ظاهر مثل شما هستیم، آیه تعریف و تعرف خدا هستیم. قدرت ما را بشناسید قدرت خدا را شناخته‏اید. علم ما را بشناسید علم خدا را شناخته‏اید. بینایی ما را بفهمید بینایی خدا را فهمیده‏اید. شنوایی ما را بفهمید شنوایی خدا را فهمیده‏اید. و سایر صفات الهیه، همه را باید در ما و به‌وسیله ما بشناسید.

حال ببینید امر چقدر مشکل می‏شود! یک‌چنین وظیفه بزرگ. از آن‌طرف خلق آن‌قدر محدود، ناقص، ناتوان، کوتاه‌بین و کوتاه‌فکر. الآن بعد از گذشتن هزار و چندصدسال از این امر و ظاهر شدن امر محمد و آل‌محمد؟عهم؟، ببینید امر فضائل هنوز با چه اشکالاتی روبه‌رو است و همین فضائل ظاهره‏ای که فرموده‏اند با چه گرفتاری‌هایی در برخورد است. و حال آنکه فرمودند آنچه از فضائل ما که برای شما ظاهر شده، یک الف ناتمام است.([39]) این یک الف ناتمام از حروف فضائلشان است. نه از کلمات و جملات و ترکیب‏بندی و …؛ نه، نه، فقط از حروف. که می‌دانیم حروف همیشه ابتداء است و امور ابتدائی است. حروف مفردات است که بعد تشکیل می‌شود کلمه می‌شود. بعد از کلمه باز کلمه‏ها تشکیل می‏شوند کلام می‏شوند. و باز بعد از کلام شدن آنگاه مثلاً کتاب می‌شوند. از کتاب فضائل ما به شما نرسیده است، از حروف فضائل ما نرسیده مگر الف ناتمام.

آنچه تا به حال در قرآن و در روایات، در زیارات، در دعاها و در کتب انبیاء گذشته، در فرمایش‌های انبیاء گذشته، در فرمایش‌های حکماء بالغین و حاملین فضائلشان، آنچه فرموده شده و آنچه گفته‏اند و خواهند گفت و بعد از این بگویند تا زمانی که آن بزرگواران برای اظهار فضائلشان اذن بیابند؛ می‏شود یک الف نیمه‌تمام، الف غیرمعطوفه، الفی که تمام نیست، دنباله ندارد. چون الف کوفی را دنباله‏دار

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 46 *»

می‏نوشتند مثل لام معکوس به این‌طرف، برای الف دنباله قرار می‏دادند. الف ناتمامی به شما رسیده. یا الفی که به حروف دیگر تعین پیدا نکرده و هنوز به «باء» ظاهر نشده. غیر معطوفه به این معنی هم می‏شود گفت. خلاصه از حروف فضائل ما، یعنی مفردات فضائل ما، به شما نرسیده مگر این مقدار، حرفِ ناتمام. به خدا پناه می‌بریم. چه امر عظیمی است!

بعد این امر باید به گوش خلق برسد و خلق خبردار شوند. از آن‌طرف همه محدود، همه ضعیف، قدرت فکری و قدرت اندیشه‏شان کم. اینها چه می‏کنند؟! از طرفی فرمود اگر نگوییم خلق هدایت نمی‏شوند. محنة الناس علینا عظیمة. حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمایند گرفتاری مردم برای ما، کار را خیلی بر ما مشکل کرده و برای ما زحمت درست کرده است. اگر نگوییم هدایت نمی‏شوند، نمی‏فهمند امر چیست. اگر بگوییم این اوضاع درست می‌شود. دشمن دشمنیش زیاد می‏شود. دوست اگر ضعیف است متزلزل می‏شود، مضطرب می‏شود. چه اضطراب‏هایی! که خود امیرالمؤمنین تشبیه می‏فرماید که اگر من اجمالاً فضائلی را ذکر کنم، یک اجمالی از فضائل خودم بگویم، یا یک مقداری از امور آینده برای شما تعریف کنم شما به‌واسطه ضعف ایمانی که دارید متزلزل می‏گردید مانند ریسمانی که در چاه عمیقی به تزلزل و اضطراب درآید.([40]) در چاه‏های قدیمی دیده‌اید وقتی‌که سطل را داخل چاه رها می‏کنند، برای طناب اضطراب و لرزش شدیدی پیدا می‏شود. شما در میان چاه خیالات، تصورات، و یا نعوذبالله چاه شک و انکار و تردید متزلزل خواهید شد.

دوستان ضعیف که این‌طور. دوستان قوی‏تر هم که از شدت شیرینی فضائل ایشان نمی‏توانستند کتمان کنند. از بس امر فضائل این بزرگواران شیرین بود، سعی می‏کردند که نشر دهند، به دیگران برسانند. غیر از کاملین که امرشان همیشه جدا بوده

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 47 *»

است. غیر از کاملین، که آنها هم تک‌وتوکی بوده‌اند، در هر زمانی یکی دو نفری اگر بودند؛ وگرنه بقیه اگر در ایمان و در بصیرت هم قوی بودند، ولی چون کامل نبودند، اعتدال نداشتند، نمی‏توانستند تحمل کنند و کتمان کنند. فضیلتی را که می‏شنیدند منتشر می‏کردند. انتشار فضیلت برای سایر شیعیان و برای خود امام؟ع؟ باعث دردسر و اذیت و زحمت می‌شد.

دشمن‌ها هم که باخبر می‌شدند بر دشمنی‌شان افزوده می‌شد، بر انکارشان افزوده می‌شد، و خونخوارتر می‏شدند، قوی‏تر می‏شدند و می‏توانستند برای سایر گمراهان وسیله قرار دهند و آنها را هم در امر معصومین؟عهم؟ با خود هم‏فکر و هم‏عقیده سازند. و مصائب و فشارها و آلامی که بر این بزرگواران وارد می‏شد یک مقدارش بلکه مقدار زیادش به همین امر انتشار فضائلشان مربوط می‏شد که صریحاً می‏فرمودند هرکس امر ما را کتمان نکند و در نزد غیر اهلش ظاهر سازد ما را عمداً  کشته است کشتن شمشیر، با شمشیر ما را کشته است، و در حدیثی از این هم بدتر.([41]) این‌قدر سفارش می‏فرمودند که امر فضائلشان کتمان شود ولی نمی‏شد. منتشر می‏شد و اسباب اذیت و زحمت می‏شدند.

همین حبس‌نظرها که در سرّمن‌رأی برای حضرت هادی و برای حضرت عسکری بود یکی از جهاتش همین بود که می‏خواستند بین شیعه، بین مردم و بین این بزرگواران سدّ کنند، نگذارند مردم با ایشان آشنا شوند و برخورد داشته باشند. ولی غافل از اینکه امر ایشان امری نبود که این‌طور باشد. نه، منتشر می‏شد، خودبه‌خود منتشر می‏شد. یک شیعه چیزی می‏شنید به دیگران می‏رساند، به یکدیگر می‏گفتند، منتشر می‏شد.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 48 *»

در همین سرمن‌رأی در روز وفات حضرت هادی؟ع؟ چه غوغایی شد! چقدر مردم برای تشییع جنازه وجود مبارکش از خانه‏ها بیرون آمدند، حتی زن‏ها، چه وضعی بود سرمن‌رأی که چنین وضعی به خود ندیده بود. حضرت عسکری صلوات‌الله‌علیه جلوی جنازه پدر بزرگوارشان گریبان چاک داده بودند و گریان بودند.([42]) مردم همین‌طور مضطرب بودند. و همه می‏دانستند که امام معصوم و مظلوم و فرزندی از فرزندان عزیز و شریف رسول‌خدا؟ص؟ از دنیا رحلت فرموده است. با اینکه می‏دانستند حضرت مورد ظلم هستند. و حاکم وقت، سلطان وقت، و عمّال او با حضرت ضدند و مخالف حضرتند. و در واقع حضرت در زندان بوده‏اند. و امر سرمن‌رأی، امر زندانی بودن حضرت بوده است. با وجود این از دستگاه ظالمانه متوکل ترسی نداشتند، در امر تشییع حضرت حاضر می‌شدند که حتی حضرت عسکری که به منزل برگشتند و در منزل نشستند مردم دسته‌دسته خدمت حضرت می‌آمدند و تسلیت عرض می‌کردند.

جان‌های ما بسوزد و دل‌های ما بسوزد برای امام زمانمان صلوات‌الله‌علیه؛ که آن بزرگوار در همین سرمن‌رأی به‌واسطه امر غیبت در تجهیز پدرشان ظاهر نشدند جز برای نماز که حجت خدا را بر خلق تمام کنند. ظاهر شدند، نمازی بر بدن مطهر پدر گزاردند و باز داخل اتاق منزل شده و غائب شدند.([43]) ظاهراً نه جنازه پدر بزرگوارشان را تشییع کردند و نه مجلس تعزیت نشستند.

پس این ابدان مطهره ایشان مظهر همه مراتب است. روی این جهت می‏بایست تمام آثار آن مراتب، از این ابدان ظاهر شود. ولی خلق و وضع خلق و اقتضاء خلق

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 49 *»

اجازه نمی‌داد. گاه‌گاهی برای اتمام حجت و برای تعریف به خلق و شناسانیدن مقامات و شئونات خودشان اظهار می‌فرمودند؛ که از جمله در این حدیث ابان در دوره‌ای خاص برای اهل مدینه روشن شد که چطور از چهره مبارک زهراء؟سها؟ نور تلألؤ و تشعشع پیدا می‌کرد. در صبح نور سفیدی از رخساره حضرت می‌درخشید و آن‌چنان منتشر می‌شد که مردم بر در و دیوار خانه‌های خود می‌دیدند و با شگفتی عجیب خدمت رسول‌خدا؟ص؟ می‏آمدند که آقا این نور از کجا پیدا شده؟! هیچ‌گاه خورشید این‌طور سفید و نورانی نبود و حال می‌بینیم این‌طور سفید و نورانی شده و نور او این‌طور درخشان است. می‌فرمود به منزل زهراء، فاطمه، دخترم بروید. می‏رفتند و می‏دیدند که آن بزرگوار در محراب عبادت نشسته، از رخساره مبارکش این نور متشعشع است. مبدأ نور را می‏دیدند رخساره زهراء است.

ظهر که می‏شد نور زردرنگی مشاهده می‏کردند به‌طوری که در و دیوار آنها هم زرد می‏شد. متعجب می‏شدند، به‌شگفت می‏آمدند. می‏آمدند از حضرت سؤال می‏کردند. باز می‏فرمود به منزل دخترم زهراء بروید. می‏آمدند و می‏دیدند آن بزرگوار در محراب عبادت برای نماز آماده شده‏اند، از رخساره مبارکشان این نور می‏درخشد.

غروب آفتاب که می‏شد نور قرمزی از رخساره مبارکش می‏درخشید و همین‌طور در و دیوار مدینه به این نور منور می‏گردید. تعجب می‏کردند، این نور از کجاست؟! باز خدمت حضرت می‏رسیدند. حضرت می‏فرمود به منزل دخترم زهراء بروید. می‏رفتند و می‏دیدند مبدأ نور چهره مبارک زهراء است که برای عبادت در محراب عبادت آماده شده است.

این انوار انوار مراتب عالیه ایشان است که در این مظهر ظاهر شده است. و می‏بایست همیشه این‌طور باشد، همیشه باید رخساره زهراء و فرزندان معصومین زهراء و امیرالمؤمنین شوهر زهراء و رسول‌خدا پدر بزرگوار او رخشان باشد، همه این بزرگواران

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 50 *»

می‌بایست امرشان این‌طور باشد. نه‌تنها این انوارشان، بلکه تمام آثار باید از این بدن مطهرشان ظاهر می‏شد. چرا؟ چون آئینه‏ای بود که هیچ حاجب نبود و آن مراتب عالیه را نپوشانیده بود. همه‏اش می‏بایست ظاهر شود.

یعنی عقل چیست؟! عقل چقدر نورانی است؟! و چقدر آثار خیر و رحمت و برکت دارد؟! روح، نفس، اینها چه اموری است؟! ما که نمی‏دانیم و نمی‏فهمیم که عقل چقدر نورانی است، آن هم عقل کل. ما نمی‏دانیم روح چیست. ما نمی‏دانیم نفس چیست، آن هم نفس کلیه الهیه، آن روح الهی. آثار اینها را که ما نمی‏دانیم. و می‌بایست تمام آن آثار در این آئینه‏ها متجلی باشد. عقل با همان کلیت و جامعیت خودش با آثاری که دارد، در این بدن منور و مطهرشان ظاهر باشد. ولی این خلق را این اقتضاء نیست.

می‏گویند حوریه از نور امام حسین آفریده شده است.([44]) اگر حوریه در بهشت تبسمی کند، از شعاع و پرتو نور دندان‏های او بهشت‏ها روشن می‏شود. بهشت‏ها روشن است، بهشت که تاریک نیست. چه روشنایی پیدا می‏شود که فوق روشنایی بهشت است، به‌طوری که مؤمن متوجه می‏شود نگاه می‏کند می‏بیند حوریه او برای او تبسم کرده.([45]) حوریه جسمش از اجسام اخروی است. در نزد جسم مطهر امام، جسم حوریه چیست؟ ارزشی دارد؟ می‏شود حساب کرد؟ امام حجت خدا است بر حوریه همان‌طور که بر ما حجت خدا است. و حجت خدا برای همه، مقام و رتبه‏اش فوق کمال و فوق تمامیت است.

همین‌طور سایر آثاری که در روایات و در آیات نقل شده است. در مورد اجسام اخروی بخوانید. بهشت چطور است؟! وضع بهشت چطور است؟! وضع درخشندگی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 51 *»

بهشت و یا جواهراتی که در بهشت است چطور است؟! قصرهایی که از یاقوت‏ها ساخته شده، از چه ساخته شده؟! می‌فرماید آن‌قدر این قصرها و این جواهرات آخرتی نورانی است که خدا از آن جواهرات قصرهای بهشت را ساخته، دیوارهای بهشت چطور، که نورش پانصدهزار سال ــ‌ آن هم سال‏های آخرتی که خدا می‏داند هر سالش چقدر است‌ ــ نور این اجسام و این جواهرات متلألئ است که مؤمن مسیر خودش را می‏بیند و از آن نور بهره‏مند است و به طرف قصرش در حرکت است. و چه اشخاصی از این نورانیت‌ها محرومند. اینها یک آثاری است که برای امور جسمانی اخروی است.

می‌فرماید نمونه بدن مطهر امام؟ع؟ در همین دنیا، بدن مؤمنین در آخرت و اجسام آخرتی است.([46]) نمونه بدن امام در اینجا، در آخرت است. یک‌چنین بدن‌هایی! آنگاه باید چطور باشد همیشه؟! ولی عرض شد خلق را اقتضاء این نبود، از این جهت گاه‏گاهی این آثار از این بزرگواران ظاهر می‏شد.

پس حالا اجمالاً دانستیم که این انواری که از این بزرگوار صادر می‌شد و یا گاهی از سایر معصومین؟عهم؟ ظاهر می‏شده، این حکایتی از مراتب عالیه ایشان بوده، و انوار آن مراتب در این مقامات ظاهر می‏شده است.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 52 *»

مجلس پنجم

 

(4 رجب‌المرجب 1411 هـ.ق)

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 53 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

عرض شد در این حدیث شریف ابان که از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند که از حضرت سؤال کرد: چرا زهراء را «زهراء» نامیده‏اند و حضرت به زهراء نامیده شده؟ فرمودند: برای اینکه برای امیرالمؤمنین در روز سه‌بار به سه نور نورافشانی می‏کرد؛ یک نور سفید در هنگام صبح و نور زرد در هنگام ظهر و نور قرمز در هنگام غروب آفتاب.

عرض شد که مراد از این انوار چیست و این انوار رمز چه مطلبی هستند. این انوار مراتب عالیه این بزرگواران و مقامات عالیه ایشان را حکایت می‏کنند که از این سه نور و نور سبز ــ که در جاهای دیگر و در احادیث دیگر ذکر شده است ــ به «انوار عرش» تعبیر می‌آورند.([47]) انوار عرش چهار نور است. و عرش یعنی مجموعه مبادی این انوار. عرش یعنی مجموعه مصدرها و منشأ این انوار.

این انوار را چهار نور فرموده‏اند؛ نور سفید، و بعد فرموده‏اند که از این نور سفید همه سفیدی‌ها سرچشمه می‌گیرد که از جمله سفیدی‏ها همین روشنی روز است. این نور که نور سفید نامیده شده است مراد مرتبه عقل کل است که در همه این چهارده معصوم؟عهم؟ ظاهر است. و برای اینکه بدانیم همه دارای این عقلند و این عقل در همه ایشان یکسان ظاهر گردیده، به «نور محمدی؟ص؟» یا «نور عقل محمدی؟ص؟» تعبیر می‏آورند. وقتی می‌گویند نور سفید یا نور عقل یا عقل مرادشان یک حقیقت است،

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 54 *»

همان مرتبه عقلانی ایشان است. که عرض کرده‏ایم ظهور این عقل کل در این مظاهر چهارده‌گانه این‌‌طور است که فرض بفرمایید چهارده چراغ روشن کنند، که چراغ عبارت است از همان نورانیت که در چهارده چراغ ظاهر شده است. حال عقل این بزرگواران همین‌طور، یک حقیقت است در چهارده مظهر ظاهر گردیده که بین ایشان فرقی نیست. دو عقل، سه عقل، چهار عقل اینها نیست؛ یک عقل است، همان عقل کل که در این مظاهر چهارده‌گانه ظاهر شده است.

نور زرد که می‏گویند تمام اموری که به نور زرد برگشت دارد از این نور سرچشمه می‏گیرد، آن را «نور روحی بُراقی» می‌نامند، به‌حسب اصطلاحی که نوع اهل تعبیر در دست دارند.

نور قرمز که می‏گویند هر قرمزی از آن نور سرچشمه گرفته است، آن را «نور طبیعی» می‌نامند که به جبرئیل متعلق می‌دانند و حامل آن را جبرئیل می‌گویند.

در این حدیث شریف ابان به همین سه نور اشاره شده و این سه نور بیان شده، دیگر امام؟ع؟ از نور سبز سخنی نفرموده‏اند. و این نه معنایش این است که آن نور از ایشان ظاهر نشد. نه، چون برای اظهار آن نور اقتضائی نبوده، لزومی نداشته، دیگران هم نور سبز را از این بزرگوار مشاهده نکردند و همین سه نور را مشاهده کردند.

و البته می‏دانیم به حسب خلقت الهی منشأ همه این انوار همان نور سفید است. نور سفید که باشد بقیه انوار از نور سفید درست می‌شود و تشکیل می‌شود که فعلاً در این بحث نیستیم؛ که اگر فرموده بودند فقط یک نور که آن نور سفید است از آن حضرت متشعشع می‏شد کفایت بود در اینکه بدانیم سایر انوار هم از آن بزرگوار متشعشع می‏شده، چون منشأ و مبدأ همه این چهار نور همان نور سفید است.

این انوار سه‌گانه که در این حدیث ابان اشاره شده است، رمز سه مبدأ است. مبدأ خلق یا مبدأ تکمیل، چون تکمیل هم یک نوع خلقتی است. خلق و تکمیل،

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 55 *»

ایجاد و تکمیل موجودات، اینها به یک امر برگشت می‏کنند. از این جهت گاهی به «خلق» و گاهی به «تکمیل» تعبیر می‌آید. و دیگر مبدأ رزق است، و تمام ارزاق از این مبدأ سرچشمه می‏گیرد. و دیگری مبدأ حیات است که هر نوع حیات و کمال و منشأ فعالیت و فعلیتی را «حیات» می‏گویند. در هر موجودی که فعالیتی باشد، فعلیتی باشد، کمالی باشد، آن موجود زنده است و دارای حیات است.

و همه این مقامات و مبادی در ولیّ خدا، ولیّ مطلق حق، ظاهر است که محمد و آل‌محمد؟عهم؟ باشند. چون این مبادی مراتب ایشان است و خداوند به ایشان و به‌وسیله ایشان این امور را به انجام می‏رساند. نحن سبب خلق الخلق،([48]) و خود را «اولیاء نعم» فرموده‏اند.([49]) و سایر تعابیری که بیان این مطلب است؛ که همه این امور به یک امر برگشت می‏کند و آن را «ولایة‌الله» می‏گوییم. ولایةالله یعنی جمیع شئون تدبیری، جمیع شئونی که شئون ربوبیت است، همه و همه در کلمه ولایةالله جمع است. و ولیّ‌الله یعنی آن کسی که این ولایت در او ظاهر و از او باهر است. و به‌طور مطلق و کلیت می‏دانیم امر ولایت از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ ظاهر شده است، و حامل ولایت کلیه الهیه ایشانند.

این انوار که سه‌تا از آنها در این حدیث ذکر شده است؛ و دیگری که نور سبز است مبدأ موت است. هرگونه فقدان، هرگونه نقصان به این نور برگشت می‏کند و مبدأش این نور است. چون نسبت به نور سبز بحث فقدان و بحث نقصان در میان می‏آید در این حدیث مطرح نگردیده است.

این امر و این جریان اعجاز است؛ البته ظاهراً اعجاز می‏گوییم وگرنه نباید اعجاز بگوییم، که این انوار از رخساره فاطمه زهراء؟سها؟ تشعشع کند اسم این را اعجاز

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 56 *»

بگذاریم. نه، به‌حسب تعالیم بزرگان ما+ اقتضاء این وجودات مقدسه و این ذوات مقدسه این بوده که این امور برای ایشان عادی بوده. اگر از ایشان نور دیده نمی‌شد، خلاف عادت و خلاف اقتضاء وجود ایشان در هر مرتبه‏ای بوده است. پس خلاف عادت دیگران بوده، نه خلاف عادت و اقتضاء خود این ابدان مطهره که باید همیشه نورانی باشد. پس اگر از چهره زهراء؟سها؟ نور می‏درخشید، نه از باب اعجاز حضرت بود. وقتی‌که نمی‏درخشید معجزه می‏فرمود که آن نور را نبینند و آن انوار را مشاهده نکنند؛ وگرنه آن بدن باید همیشه محل صدور این انوار باشد، چون برای آن مراتب عالیه که مبادی این امور است مظهر است.

ائمه ما؟عهم؟ این چهار نور را در حدیث‏های متعدد انوار عرش نامیده‏اند و ارکان عرش گفته‏اند. انوار عرش چهار نور است، ارکان عرش چهار رکن است. وقتی‌که این رکن‏ها و پایه‏های عرش را بیان می‏فرمایند همین انوار را ذکر می‏فرمایند.([50]) و همه موجودات و همه وجوداتشان و آنچه بر وجودات موجودات در همه عوالم امکانی مترتب است، همه و همه از همین چهار رکن، از همین چهار نور سرچشمه می‏گیرد.

و جمیع نظامات الهیه، چه غیب و چه شهاده، همه و همه، چه ایجادات چه احکام وجودات، تمام ایجادها و خلقت‏ها و همه احکامی که خداوند برای موجودات قرار داده، همه و همه به چهار امر برگشت می‏کند که از این چهار امر خارج نیست. یا خلقت و آفرینش است، یا رزق و ــ به‌اصطلاح ــ امداد،‌ مددرسانی است، و یا موت است که فقدان و نقصان است، و یا حیات است که کمال و وجدان، کمال، فعالیت، منشأ فعل شدن و فعلیت پیدا شدن است. تمام امور همه نوع ایجادات و همه احکام ایجادی به همین چهار امر برگشت می‏کند که خارج از این چهار امر دیگر چیزی نیست. در خلقت و آفرینش و نظام آفرینش نمی‌شود امری را تصور کرد که از این چهار

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 57 *»

امر خارج باشد، از این چهار چیز خارج باشد.

قرآن هم که اشاره فرموده است الله الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم هل من شرکائکم من یفعل من ذلکم من شی‏ء سبحانه و تعالی عما یشرکون.([51]) «الله» کیست؟ الله، آن‌کسی که سزاوار ستایش است، سزاوار پرستش است، سزاوار رجوع و انابه به سوی او است، از همه خلق بی‏نیاز است و همه خلق به او محتاج هستند، آن الله کیست؟ الله آن‌کسی است که شما را خلقت فرموده یک؛ و شما را رزق داده، رزق می‏دهد دو ؛ و شما را می‌میراند یعنی در شما نقصان و فقدان ایجاد می‏کند سه؛ ثم یحییکم شما را زنده می‏کند، احیاء می‏کند، کمال می‏دهد، شما را فعلیت می‌دهد و منشأ فعلیت می‏سازد؛ این چهار امر. حال از شریکانی که شما ادعاء می‏کنید شریک خدا هستند، کسی هست که کاری از این کارها را بتواند انجام دهد و عهده‏دار یکی از این امور چهارگانه شود؟ خدا از خلقش، از آنانی‌که برای خدا شریک قرار داده‌اند، می‌پرسد: آیا یکی از آن شریک‌ها می‏تواند یکی از این چهار کار را انجام بدهد؟ سبحانه و تعالی، خیر، این‌طور نیست، خدا منزّه و متعالی است از اینکه شریک داشته باشد، و خدا از آنچه که برای او شریک قرار می‏دهند منزّه است. به هیچ‌کس نیاز ندارد و همه خلق او و همه در این امور به درگاه او نیازمند هستند.

خدا این فرمایش را فرموده است و می‌بینیم خداوند با مشرکین در مقام تحدی است. مقام تحدی با مشرکین این است که می‏خواهد مشرکین را مجاب کند و آنها را متوجه ضلالت و انحرافشان سازد که شما در انحراف و در ضلالتید؛ خدا را شریک نیست و شما بی‏جهت برای خدا شریک قرار داده‏اید. اگر واقعاً برای خدا شریکی است، نشان بدهید چه‌کسی یکی از این چهار کار را می‏تواند انجام بدهد تا او شریک خدا باشد؟

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 58 *»

چون خداوند متعال با بندگان مشرک خود در مقام تحدی است، باید مطلب طوری بیان بشود که دیگر جای اعتراض و اشکال و ناتمامی جواب در کار نباشد. اگر در ملک خدا امر دیگری پیدا بشود که آن امر دیگر نه خلقت باشد، نه رزق باشد، نه اماته و نه احیاء باشد، هیچ‌یک از این چهارتا نباشد؛ مشرکین می‏توانند بگویند خدایا ما قبول داریم که در این چهار چیز کسی با تو شریک نیست اما در آن امر پنجمی شریک هست. کاری هست که از طرف آن شریک‏های تو انجام می‏شود که تو نمی‏کنی، آنها آن کار را می‏کنند. آن کار چیست؟ چون در همه امور خلقت و در نظام هستی امر دیگری غیر از این چهارتا نبوده، از این جهت خداوند امور خلقت را، امور ربوبیت را، امور الوهیت را، امور خلقت و نظام خلقت را شماره کرده، همه و همه را در این چهارتا شماره کرده است. یعنی پس غیر از این چهار، چیزی نیست. هرچه هست برگشت به یکی از این چهار است. وگرنه برای مشرکین جای اشکال و اعتراض باقی می‏ماند که بگویند خدایا این چهار چیز از تو بر می‏آید فقط، و تو در این چهار چیز وحدت داری، یکتایی؛ اما امر پنجمی هم هست که از تو دیگر سر نمی‏زند. و مشرکین ادعاء می‏کنند، در میان خودشان مدعی می‏شوند که آن کار از طرف شرکاء تو و شریکان تو انجام می‏شود. چیست؟ نشان بدهید، بگویید، اسمش را ببرید. نه، پس هیچ‌کار نمی‏ماند، در میان خلق هیچ امری نیست که امر پنجمی باشد غیر از این چهار امر که خداوند در این آیه شریفه ذکر کرده و این آیه را برای ردّ قول مشرکین، بر محمّد؟ص؟ نازل فرموده و جواب همه مشرکین را فرموده است.

بنابراین اگر امر پنجمی بود آنها اظهار می‏کردند. مشرکین می‏گفتند که ما پیدا کردیم، یک چیز دیگری هست پنجمین امر است که در این آیه ذکر نشده و آن از عهده شرکاء برمی‌آید و در نتیجه امر شرکت آنان برای خدا و شریک بودن آنان با خدا در امر ربوبیت، مثلاً ثابت می‏شود درست در می‏آید. نه، این‌همه مشرکین از عالم و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 59 *»

جاهلشان، متفکر و غیر متفکرشان، همه و همه این آیه را از رسول‌خدا؟ص؟ شنیدند و با آن‌همه عداوت که با آن حضرت داشتند و با آن‌همه مخالفت‏ها که با آن بزرگوار می‏نمودند، نتوانستند در برابر این آیه شریفه حرفی بزنند که امر پنجمی را ارائه دهند. چون هرچه فکر کردند دیدند در امور خلقت و امر ربوبیت چیز دیگری نمی‏یابند که نه خلقت باشد، نه از قبیل رزق باشد، نه از قبیل اماته و میراندن باشد و نه از قبیل زنده‌کردن و کمال بخشیدن باشد. چون چنین دیدند به‌اصطلاح خفه شدند و نتوانستند عرضی داشته باشند و اعتراضی کنند.

البته تعبیری که مشایخ ما+ در اینجا دارند، این است که می‏فرمایند امر هستی را که ممکن است به‌طور اجمال آن را محصور کنیم، امر هستی به چهار امر برمی‏گردد. امور وجودی، امر ایجاد و آنچه به ایجاد متعلق است به‌حسب اجمال و فشرده و خلاصه، به این چهار امر برمی‏گردد، به حسب عالم امکان([52]) امور اکوان به این چهار امر محدود و محصور می‌گردد.

چون عالم امکان یک‌طوری است که خود «امکان» بیان این مطلب است. ــ البته یک‌قدری جنبه علمی دارد. ــ که تا گفتیم «امکان» از یک عالم غیرمتناهی گزارش داده‌ایم. کلمه امکان یک‌چنین گزارشی است. از غیرمتناهی و غیرمحدود خبر داده‌‏ایم. عالم امکان چنین عالمی است. آن‌وقت اگر بخواهند امور تفصیلی که از عالم امکان به عالم اکوان می‌آید به‌حسب امکان به همان لحاظ امکانی بیان کنند، غیرمحصور است و نمی‌شود محصور کرد و محدود دانست و معین نمود. امکان یعنی عالمی غیرمتناهی و غیرمحدود. خود امکان معنایش این است. و آنچه هم که از امکان به عالم اکوان و هستی می‏آید، آنها هم می‌دانیم منقطع نیستند، محدود و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 60 *»

متناهی هستند.

خداوند درباره آخرت فرمایشی دارد، می‌فرماید که خالدین فیها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربّک عطاءً غیر مجذوذ،([53]) عطاء غیر مجذوذ. یا می‏فرماید و فاکهةٍ کثیرة لا مقطوعة و لا ممنوعة و فرش مرفوعة([54]) خدا روزی کند ان‏شاءالله. در این آیات اشاره است به اینکه نعمت‌های خداوند در آخرت غیرمنقطع است، همان‌طور که نعوذبالله عذاب‌های آخرتی هم غیرمنقطع است. و آنانی که عذاب را منقطع گفته‌اند و یا بدتر از آنها آنانی که هم عذاب و هم نعمت را منقطع گفته‏اند؛ خلاف گفته‏اند. آنچه که قرآن به آن تصریح دارد این است که هم نعمت‏های الهی غیرمنقطع است و هم نعوذبالله عذاب‏های آخرتی غیرمنقطع است. حال این‌طور هم تعبیر می‏آورند که: تا خدا خدایی کند اهل بهشت در بهشت‏ها هستند. تا خدا خدایی کند اهل جهنم در جهنمند. آنها نعمت می‏بینند، اینها عذاب می‏بینند. و برای آن نعمت‏ها انقطاعی نیست، پایانی نیست، نعمت قطع نمی‏شود. این‌طرف هم عذاب قطع نمی‏شود، برای عذاب انقطاعی نیست.

این معنایش همین است که عالم امکان یک عالمی است که هرچه که از آن عالم به عالم اکوان بیاید تمام‌شدنی نخواهد بود. و می‌دانیم هرچه هم که موجود می‌شود از عالم امکان به عالم اکوان می‌آید.

مقصود این است که فرموده‌اند آنچه که به‌حسب اجمال می‌شود حساب کرد، امور خلقت، امور موجودات، امور ایجادات، احکام اینها از این چهار امر به‌طور اجمال بیرون نیست، یکی از این چهارتا است. یا به خلقت برگشت می‏کند، یا به رزق برگشت می‏کند، یا به موت برگشت می‏کند، یا به حیات برگشت می‏کند.

و امر موجودات به این چهار امر منحصر است. که اینها مبادی دارند، یعنی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 61 *»

خداوند با یک مبدئی یکی از این کارها را می‏کند.با یک مبدأ امر خلقت انجام می‏شود، با یک مبدأ امر رزق، با یک مبدأ امر موت و با یک مبدأ امر حیات انجام می‌شود. هریک از این چهار امر با یک مبدئی از مبادی انجام می‏شود و این مبادی چهارگانه، مجموعه، چهارتا را صفت الرحمن می‏گویند. صفت الرحمن الهی به چهار مبدأ تعین پیدا می‏کند. یعنی رحمت رحمانیه الهیه در این چهار مبدأ تحقق پیدا می‏کند و ظاهر می‏شود. که در واقع این چهار مبدأ حاملان صفت الرحمنند. یا بفرمایید این چهار مبدأ، چهار سرچشمه ــ به‌اصطلاح ــ مظاهر صفت الرحمنند. این چهار سرچشمه که یک چشمه چشمه خلقت است، یک چشمه چشمه رزق است، یک چشمه چشمه موت است، یک چشمه چشمه حیات؛ این چهار چشمه برای صفت الرحمن مظاهر هستند. یا به تعبیر دیگر حاملان صفت الرحمنند که صفت الرحمن را حمل می‌کنند و صفت الرحمن از ایشان، از این چهار مبدأ، ظاهر می‌شود.

آنگاه دقت بفرمایید، وقتی‌که این چهار سرچشمه و چهار مبدأ را با هم ملاحظه می‌کنند، با هم که در نظر می‏گیرند اسمش «عرش» می‏شود. نه اینکه عرش برای خدا یک تختی باشد و خدا روی آن عرش و تخت نشسته باشد. چون عرش به عربی به معنای تخت است، تخت حکومت، تخت سلطنت. «عرش المَلِک» می‏گویند یعنی تخت پادشاه. عرش و عریشه و مانند اینها همه در عربی به‌معنای همین تخت محل حکومت و سلطنت و تسلط است.

و می‏دانیم الفاظی که در این‌طور امور رسیده، ما باید آن الفاظ را از آنچه که در عالم خودمان داریم مجرّد کنیم. این الفاظ را از آن معانی که در عالم خودمان داریم مجرّد کنیم، صفت آن معانی و مصادیق را در نظر بگیریم. مثلاً عرش که گفته می‌شود، تخت حکومت و تخت سلطنت و تسلط در بین ما است. ما صفت این تخت را در نظر بگیریم که محل استقرار مَلِک و پادشاه و سلطان است و تسلط او از آن تخت

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 62 *»

ظاهر می‏شود و تدبیر او از آن تخت آشکار می‏شود، این صفتِ عرش است.

حال ما باید در این‌طور موارد لفظ عرش و امثال لفظ عرش را از آن مفهوم متعارف خودمان بیرون بیاوریم. نه اینکه فرض کنیم یک تختی باشد چهار پایه داشته باشد، حالا هرچه هم بزرگ باشد. سنی‏ها، بیچاره‏ها نتوانستند بفهمند یعنی چه. آنها گفته‏اند که نه، واقعاً برای خدا عرشی است، خیلی تخت بزرگی است و خداوند روی تختش نشسته؛ و برای اینکه خدا کوچک نشود ــ چون روی تخت بنشیند محدود می‌شود ــ گفته‌اند خداوند از هر طرفی یک وجبی از تختش بیرون آمده، این‌قدر خدا از عرشش بزرگ‌تر است.([55]) این‌جور فکر کرده‏اند و از این قبیل اشتباهات خیلی دارند. اصل مذهبشان اشتباه است که دست برداشتن از امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه و ائمه هدی؟عهم؟ است، و پشت سرش هم این اشکالات و مشکلات برایشان هست. همین‌طور در میان شیعه هم ممکن است بعضی‏ها یک‌چنین تصوراتی داشته باشند. فکر کنند عرش که گفته می‏شود واقعاً یک جایی یک تختی هست و خدا یک‌جوری روی تختش نشسته. نه، اینها نیست.

این مبادی چهارگانه، این سرچشمه‏های چهارگانه که خدا با هر چشمه و سرچشمه‏ای یکی از این کارها را انجام می‏دهد و از آن سرچشمه آن کار را جاری می‏سازد؛ وقتی‌که مجموعه با هم در نظر گرفته بشود، با هم مجموعه ملاحظه بشود، اسمش عرش می‏شود. عرش خدا که محل استقرار خدا است، محل تسلط خدا است. الرحمن علی العرش استوی،([56]) الرحمن یعنی اسم رحمانیت خدا، صفت رحمانیت خدا بر خلق مستوی است و بر این عرش استواء دارد. به این معنی که صفت الرحمن در این چهار مبدأ ظاهر است و این چهار مبدأ و این چهار سرچشمه

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 63 *»

حامل صفت الرحمن هستند و جمیع کارهای ربوبیت و شئونات ربوبیت به همین چهار امر برگشت می‏کند و این چهار امر در این مبادی و از این مبادی ظاهر می‏شود.

مجموعه این مبادی، ــ مبادی جمع مبدأ، مبدأ یعنی آن سرچشمه و ابتداء امر ــ این چهارتا را که با یکدیگر ملاحظه می‏کنند، عرش می‏گویند. عرش یعنی همین، نه چیز دیگر. و استواء خداوند یعنی تسلط خداوند بر خلقش و تدبیرش در خلقش و استیلائش نسبت به خلقش. تمام اینها که صفات خدا است، اینها ذات خدا که نیست. احاطه خدا بر خلقش که ذات خدا نیست، استواء و یکسان بودن خدایی خدا نسبت به خلقش این صفت خدا است. تسلط او بر خلقش صفت خدا است. تمام اینها اسمش الرحمن می‏شود. همه اینها که با هم جمع بشود اسمش الرحمن می‏شود که همه شئونات ربوبیت به این صفت بستگی دارد. این صفت در چهار مبدأ و چهار مظهر ظاهر است، و همه امور خلقت و نظام خلقت و امر تدبیر به این چهار امر برگشت می‏کند. این یک بیان.

گاهی از همین چهار مبدأ و از این چهار سرچشمه به چهار مَلَک تعبیر می‏آورند.([57]) می‏گویند ارکان عرش چهار ملکند. این را هم باید متوجه باشیم ملک که می‏گویند، نه مقصودشان این ملکی است که می‏گوییم مقام ملائکه و عرصه ملائکه. نه، ملک معنای وسیع‏تری دارد که از جمله آن معانی، یک مصداقش هم این ملائکه‏ای هستند که می‏گوییم طبقه‏ای از طبقات مخلوقاتند، مثل انسان‌ها، مثل جن‏ها، مثل حیوانات؛ طبقه‌ای هم هستند طبقه ملائکه.

حال چرا آنها را ملک گفتند؟ به جهت اینکه آنها وظیفه دارند رسالت الهیه را برسانند، باری را حمل کنند و به موجودی برسانند. مثلاً می‏گوییم جبرئیل ملک وحی است. یعنی چه؟ یعنی وحی را حمل می‏کند و بار وحی را به دوش می‏کشد و به

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 64 *»

پیغمبری که مأمور است به او برساند می‏رساند، این می‏شود ملک. خدا او را برای این کار می‏فرستد، خدا این رسالت را به عهده او می‏گذارد. مُرسَل است، ملک مرسل است، یعنی برای انجام کاری فرستاده شده است. به این اعتبار ملک گفته می‏شود. به‌علاوه مملوک حق است، مخلوق خدا است، هرچه دارد خدا به او داده، مملوک است.

پس به آن معنای مطلق و کلی و مفهوم عام که معنای فرستاده‌شده یا معنای مملوکیت و ملکیت است؛ به آن معنی که در نظر بگیریم، این مبادی چهارگانه که مظاهر صفت الرحمن هستند و سرچشمه‏های این چهار امرند، معلوم است این اسم برای اینها زیبنده‏ترین اسم‏ها است و این چهار مبدأ از همه موجودات و ملائکه دیگر به اسم ملک سزاوارتر و أحقّند.

باید گفت اسم اینها ملک است؛ اگر آنهای دیگر هم اسمشان ملک شده، به‌واسطه این است که به اینها، به این چهار مبدأ شباهتی رسانده‏اند. چون شباهتی رسانده‏اند، به آنها هم ملک گفته می‏شود. نه اینکه اسم مال آنها باشد بعد به‌مناسبت به اینها داده شده باشد. نه، اسم ملک و ملائکه اولاً و حقّاً و اصالتاً برای این چهار مبدأ شایستگی دارد، بعد اگر موجودی هم مثل طبقه ملائکه به کار اینها، به قداست اینها، به نزاهت اینها، به امانت اینها، به جلالت اینها شباهت رسانید، اسم آنها هم ملک بشود اشکالی ندارد. پس اصل ملک اسم اینها است.

اگر گفتند ارکان عرش چهار ملکند بدانیم یعنی این مبادی چهارگانه، این سرچشمه‏های چهارگانه به این اعتبار که فیض خلقت، فیض رزق، فیض حیات و فیض موت به‌وسیله اینها به خلق ابلاغ می‏شود و به سراسر هستی می‏رسد، و همه نظام‏های الهی که به این چهار امر برگشت دارد از اینها سرچشمه گرفته است؛ به این اعتبار شایسته است اسم اینها ملک و ملائکه باشد.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 65 *»

مجلس ششم

 

(5 رجب‌المرجب 1411 هـ‍ ق)

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 66 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

انواری که از رخساره فاطمه زهراء؟سها؟ برای امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه ظاهر می‏شد و در این حدیث ابان دارد که گاهی مردم هم مشاهده می‏کرده‌اند و آن انوار را می‌دیده‏اند، عرض شد آثار مراتب عالیه ایشان است که در این بدن و از این بدن ظاهر می‏شد. و چون مراتب عالیه این بزرگواران مبادی اموری است که در خلقت و آفرینش و نظام آفرینش جاری است و از آن مراتب سرچشمه می‏گیرد، از این جهت آن مراتب را مبادی خلقت و مبادی رزق و حیات و ممات شمرده‏اند. و عرض شد جمیع امور در آفرینش و نظام آفرینش به همین چهار امرِ خلقت، رزق، حیات و ممات برگشت می‏کند.

خداوند این امور را در خلق و مخلوقات از مبادی این امور که همان ارکان عرش باشند جاری می‏سازد. و چون از این مبادی سرچشمه می‏گیرد، این مبادی را ارکان گفته‏اند، رکن و پایه‏های عرش الهی. و عرش خدا مجموعه همین چهار رکن با یکدیگر است. وقتی‌که می‏گویند عرش خدا، و خداوند به صفت رحمانیت خود بر عرش خود مستولی است و مستوی است، مراد از عرش همین حالت مجموعی این چهار رکن است؛ نه اینکه امر دیگری باشد و شکل دیگری باشد، چیز دیگری در کار باشد، عرش غیر از این چهار رکن باشد، نه. این چهار رکن، مجموعه، مظاهر اسم «الرحمن» خداوند هستند و یا حاملان صفت رحمانیت خدا می‏باشند، وقتی‌که این مبادی را تک‌تک لحاظ می‏کنند می‏گویند ارکان عرش. وقتی‌که مجموعه ملاحظه می‏کنند می‏گویند عرش.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 67 *»

در فرمایش‌های ائمه ما؟عهم؟ از این ارکان به «انوار» تعبیر آمده. حضرت سجاد؟ع؟ فرمودند عرش از چهار نور مرکب است. «عرش از چهار نور مرکب است» یعنی همین چهار نور، مجموعه، عرش است، نه اینکه عرش غیر از این باشد. خود چهار نور را که با یکدیگر مجموعه ملاحظه می‏کنند، نامش عرش می‏شود. فرمود عرش از چهار نور تشکیل شده و ترکیب یافته؛ یک نور نور قرمز که قرمزی از آن نور پیدا شده، و یک نور نور زرد که زردی از آن نور پیدا شده، و یک نور نور سبز که سبزی از آن نور پیدا شده، و یک نور نور سفید که روشنی و سفیدی از آن نور پیدا شده است و همین روشنی روز از همان نور سرچشمه گرفته، و منه ضوء النهار  این روشنی روز از آن نور سفید سرچشمه گرفته است.([58]) امام؟ع؟ این تعبیر را فرموده‏اند و می‏بینیم از ارکان عرش به انوار تعبیر آورده‏اند که عرش از این چهار نور مرکب است.

نور که می‏فرمایند ذهن ما متوجه این نور ظاهری نشود. نور در هر عالمی به حسب خود آن عالم است. در این عالم ما، نور به این شکل است که می‏بینیم از خورشید، یا از ماه، یا از ستارگان، یا از سایر اجسام نورانی این انوار مشاهده می‏شود. نور در این عالم ما این‌طور است. در عالم‏های دیگر نور که گفته می‏شود، مقصود این صورت و این هیأت نیست.

گاهی ائمه ما؟عهم؟ از این ارکان عرش تعبیر آورده‏اند به ملائکه حاملان عرش، چهار ملک حامل عرشند.([59]) باز در اینجا مراد از حامل عرش نه این است که عرش چیزی غیر از این چهار ملک باشد و آن عرش را مثل طبقی یا تختی به دوش خود حمل کنند؛ آن مقصود نیست. حاملان عرش که می‏گویند یعنی مظاهر صفت

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 68 *»

رحمانیت حق، که همین انوار و یا همین ارکان باشند. عرض شد نامشان ملک گفته شده به اعتبار اینکه در افاضه فیوضات الهی واسطگانند و به این امر مرسلند، یعنی این رسالت به دوششان گذاشته شده که فیض‏ها را برسانند و از طریق آنها فیض به خلق برسد. از عالم‏های بالاتر از این عرش و ارکان این عرش، از عالم مشیت مثلاً، فیض‏ها به خلق برسد. چون یک‌چنین رسالتی به عهده‏شان گذاشته شده، به این اعتبار ملک گفته می‏شود، ملک یعنی مُرسَل. وقتی‌که ملائکه مأموریت پیدا می‏کنند، و همه ملائکه به‌حسب خودشان مأموریتی دارند، و باز نظر به اینکه در هر عالمی خیر و فضل‏ها و کرم‏ها و رحمت‏های الهیه به‌وسیله ملائکه فرستاده می‏شود، ملکند یعنی مرسلند، فرستاده‌شده‌اند.

و همچنین ملک به معنای عبد مطیع و بنده فرمان‌بردار که هیچ‌گونه تخلفی از فرمان مولا ندارد. و نیز به معنای مملوک و اینکه مالکیتی، اختیاری و استقلالی از خود نداشته باشد. به جمیع این معانی ملک گفته می‏شوند.

عرض شد این ارکان عرش که حاملان صفت الرحمن هستند و مظاهر صفت رحمانیت خداوندند، به جمیع این معانی ملکند، مرسل و وسیله رسانیدن فیض‏های الهی هستند. مملوک خدا هستند که در امر خدا و نهی خدا و فرمان‌های الهی هیچ‌گونه تخلفی ندارند، و مملوک او هستند که خود مالک هیچ‌چیز خود نیستند و برای خود احساس استقلال نمی‏کنند، در هر حال خود را عبد مطیع می‏بینند و فاقد هرچیزی مگر آنچه خدا به ایشان بدهد. به این اعتبارها ملکند.

و برای اینکه برای اهل فهم و فراست اشتباهی دست ندهد که فکر کنند حال که گفتند ارکان عرش چهار ملکند، فکر کنند از جنس ملائکه‏ای هستند که آن ملائکه طبقه‌ای از طبقات خلقند. برای دفع این اشتباه؛ که نوعاً هم این اشتباه پیش می‏آید. هرکس در روایات مطالعه دارد تا می‏بیند که فرموده‏اند ارکان عرش بر دوش چهار ملک

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 69 *»

است یا حاملان عرش چهار ملکند، فوراً همین ملائکه‏ای که طبقه خاصی از خلق هستند به ذهن می‏خورد و فکر می‏کند مراد چنین ملائکه‏ای هستند. از این جهت ائمه ما؟عهم؟ برای رفع این توهّم گاهی این‌چنین فرموده‏اند که این ملائکه‏ای که حاملان عرش و ارکان عرشند، اینها ملائکه‏ای هستند و خلقی هستند اعظم از ملائکه. یعنی از ملائکه‏ای که طبقه‏ای از طبقات خلقند، آنها بزرگ‏ترند و کرامتشان در نزد خدا بالاتر و عظمتشان بیشتر است. با این بیان این توهّم را رفع فرموده‏اند که کسی فکر نکند مراد ملائکه معلوم و معروف می‏باشند.

البته چون این مبادی، این مبدأها و سرچشمه‏های چهارگانه خلقت و رزق و حیات و موت، در نظام آفرینش معلوم است خیلی اهمیت دارند؛ هر خلقتی و هر نوع آفرینشی چه به شکل تکمیل باشد چه به شکل ایجاد ابتدائی باشد، تکوین و یا تکمیل، تفاوت نمی‏کند، همه‏اش یک نوع از خلق است. و همچنین رزق و رسانیدن امدادها، و دیگر حیات و کمال‌های ثانویه که در موجودات و مکوَّنات پیدا می‌شود، و همچنین موت و فقدان‌ها و فناها و درهم‌ریخته شدنِ ترکیب‌ها و از دست دادن کمال‌ها و پیداشدن کمبودها، اینها همه اموری است که نظام خلقت به اینها بستگی دارد.

معلوم است اهمیت مبادی این امور، یعنی سرچشمه‏های این امور، در ملک خدا و در عالم آفرینش زیاد است. از این رو از زمان‌های پیش، از وقتی‌که برای بشر گفتگو از خلقت و نظام خلقت مطرح شده، از این مبادی گفتگو به میان آمده است. به همین دلیل چه در لسان شریعت و چه در لسان حکمت و حتی در لسان عرفان الفاظ و اسماء و تعابیر مختلفی در دست است. انبیاء از این چهار رکن سخن گفته‏اند، اوصیاء بیانات انبیاء را تشریح کرده‏اند، حکماء گفتگو کرده‏اند، عرفاء در این‌باره‏ها تحقیق کرده‏اند. خواه‌نخواه اسماء مختلفه، الفاظ مختلفه و اسامی و تعبیرات مختلفی در میان می‌آید.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 70 *»

در خود شریعت یعنی در خود فرمایش‌های انبیاء؟عهم؟، در قرآن، در فرمایش‌های رسول‌خدا، ائمه هدی؟عهم؟ هم همین‌طور درباره این ارکان، این مبادی، این انوار، این چهار ملک تعبیرات مختلفی داریم. خود همین تعبیراتی که داریم می‏بینید مختلف است. گاهی می‏گوییم ارکان عرش، گاهی انوار عرش، گاهی ملائکهِ اعظم از ملائکه، ملائکه‏ای که از این ملائکه بزرگترند و این نوع تعبیرات.

در این حدیث شریف از حضرت سجاد؟ع؟ انوار فرموده‌اند، و چون در این حدیث ابان هم به شکل انوار آمده و انواری بوده که از فاطمه زهراء؟سها؟ ظاهر می‏شده که این انوار رموزی بوده که همان مراتب و همان مقاماتی را که در آن مقامات ایشان ارکان عرشند، این بزرگواران حاملان عرشند، بیان می‏کرده، این انوار ظاهری رمز آن انوار بوده، از این جهت نوعاً در کلمات حکماء ابرار و مخصوصاً مشایخ عظام+ به نور تعبیر آمده و انوار عرش گفته شده است. از این رو ما هم به تبعیت ایشان نور می‏گوییم و مراد از این چهار نور را که ارکان عرشند توضیح می‏دهیم و ان‌شاءالله برای بحث‏های بعدی زمینه بحث باشد.

وقتی‌که امام سجاد؟ع؟ می‏فرماید عرش از چهار نور مرکب شده، اول نور قرمز که قرمزی‏ها همه از آن نور سرچشمه گرفته، مراد از نور قرمز آن ملکی است که در روایات در وصفش رسیده که او بر جمیع ملائکه حُجُب سروری دارد، و از همه ملائکه حجب بالاتر است، نسبت به ملائکه حجب آقا است. ملائکه حجب از همه ملائکه مقامشان بالاتر است که حجاب‏های عالم اسماء و صفات را و حجاب‏هایی که بین خلق و خالق است، آن حجاب‏ها را محارست و محافظت دارند. این ملک بر همه آن ملائکه حجب فضیلت دارد و برتری دارد. تکوین و تکمیل که «خلق» تعبیر آورده می‏شود از این نور سرچشمه می‏گیرد.

تمام اموری که در میان موجودات در عالم امکان، از نوع خلقت است، از نوع

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 71 *»

آفرینش و ایجاد است؛ چه به شکل تکوین باشد که از عالم امکان به عالم اکوان آمدن است، چه به صورت تکمیل باشد که آن هم همان استخراج کمالی است که در امکانِ موجود وجود دارد؛ خلاصه از امکان مطلق و یا از امکان مقید به وجود آمدن و به اکوان آمدن، این را «خلق» می‏گویند. این نوع امر، این نوع کار، از یک‌چنین نوری سرچشمه می‏گیرد.

اگر این امور بخواهند رنگشان برای ما ظاهر شود، رنگشان رنگ قرمز است. چون هر موجودی به‌حسب خودش، هر امری به‌حسب خودش، رنگی، طعمی، بویی، هیأتی، شکلی، صورتی دارد؛ اینها همه حدود هر موجودی است. حال فعل خدا که به‌عنوان خلقت باشد این خودش چیزی است، و خود ایجاد امری است؛ رنگی دارد، طعمی دارد، بویی دارد. اگر بخواهد این امر رنگش در عالم رنگ‌های ما ظاهر شود، رنگش قرمز است. و از این جهت می‏فرماید که نور اول نور قرمز است که تمامی قرمزی‏ها از این نور سرچشمه می‏گیرد. و این نور در ایجاد و خلقت مظهر صفت رحمانیت است، و بفرمایید مبدأ خلقت و آفرینش است.

بعد می‏گویند آن ملکی که مأموریت دارد فیض خلقت را از این مبدأ به مخلوق برساند، و مخلوقی، موجودی به این ایجاد موجود شود، آن ملک کیست؟ آن ملکی که از این مبدأ می‏گیرد و فیض خلقت و آفرینش را به موجود و مخلوق می‏رساند، او را «جبرئیل» می‌گویند. و این جبرئیل به معنای مطلق و کلی است، یعنی او و جمیع اعوانش که تعداد آن اعوان را جز خدا کسی نمی‌داند، جمیع این اعوان همه و همه اسمشان جبرئیل است و کلمه جبرئیل بر همه اینها صادق است. آن کلی و اعظم آنها که همه اعوان او به‌شمار می‌روند، آن ملکی است که از مبدأ خلق، خلقت و آفرینش را می‌گیرد و به خلق می‌رساند.

آنگاه اگر بخواهند از نظر رتبه، رتبه این مبدأ را بیان کنند، رتبه این نور را بیان

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 72 *»

کنند؛ چون در عالم ما رتبه‌ها فضیلت پیدا می‏کنند به این‌طور که راست از چپ رتبه‏اش بالاتر است. بالا و پایین می‏دانیم بالا رتبه‏اش از پایین بالاتر است، می‏گوییم رتبه آسمان از زمین بالاتر است.

البته اینها اعتبارات نیست، که صرف اعتبارات باشد و ما این‌طور فرض و خیال بکنیم. چون بعضی‏ها فکر می‏کنند این امور اعتباری است، یعنی قراردادی است. مثلاً اگر می‏گوییم آسمان بالا است و زمین پایین، این به‌حسب قرارداد است وگرنه بالایی نیست، پایینی نیست. آسمان آسمان است و زمین زمین. اینکه آسمان بالا باشد، زمین پایین باشد معنی ندارد. مثل آنکه راست همان چپ است، چپ هم همان راست است. راست و چپ معنی ندارد. این روی قرارداد است، این طرف را گفته‏اند راست، این طرف را می‏گویند چپ مثلاً. به همین جهت ممکن است شخصی مقابل ما بایستد و بگوید همان‌طور که دست راست من برابر با دست چپ تو است، دست چپ تو هم برای من دست راست است. همان‌طور که دست راست خودم دست راست من است، دست چپ تو هم برای من دست راست است، چون طرف سمت راست من است مثلاً. فکر کرده‏اند این‌طوری است، قراردادی است. به‌اصطلاح علمی «اعتباری» است.

ولی نه، اینها واقعیاتی است اما نسبی البته، واقعیات نسبی است. آسمان بالا است، واقعاً بالا است و بالایی از صفات آسمان است، هرکجا آسمانی باشد بالا بودن و ارتفاع شأن آن است. از این جهت در آیات، روایات ذکر می‏شود این صفات لازمه و اینکه خداوند این صفات را لازمه اشیاء قرار داد، خدا قرار داد، خدا خلقت کرد. قرارداد خدا هم همان جعل و آفرینش است. این‌طور قرار داده، یعنی خلقت کرده. نه اینکه باز خداوند هم به‌حسب اعتبار و لحاظ قرار داده باشد، نه؛ واقعاً وقتی‌که خدا آسمان را در هر عالمی آفرید، آن آسمان را با صفت ارتفاع آفرید. از این رو «السماء پ

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 73 *»

مرتفعة»، این صفت برای سماء ثابت شد، آسمان رتبه‌اش بالا است. زمین را که خدا خلق کرده، در هر عالمی به‌حسب آن عالم زمین را با صفت انخفاض یعنی با صفت پستی خلقت کرده، زمین بالنسبه به آسمان هر عالمی پست است. «الارض منخفضة» زمین منخفض است. حال همین‌طور، الیمین، الیسار، اینها اموری واقعی است. در هر عالمی به حسب آن عالم واقعیت دارد، نه اینکه بدون واقعیت و اعتباری و قراردادی محض باشد.

از این جهت بین این ارکان هم یک‌چنین امتیازاتی وجود دارد. این امتیازات باعث شده که نام‏گذاری شوند. پس این نور قرمز  را که گفتیم در خلقت مظهر صفت رحمانیت است و مبدأ آفرینش است، این را رکن راست عرش گفته‌اند، اما رکن زیرین، «رکن اسفل ایمن». ایمن سمت راست ولی اسفل.

اسم دیگری هم دارد. اسم دیگر این رکن یا این نور قرمز، «طبیعت کلیه» است. طبیعت کلیه؛ یعنی در مراتب خلقت، در سلسله طولیه، شما شنیده‏اید اول عقل است، بعد روح است، بعد نفس است، و بعد طبیعت کلیه، طبع است. این طبیعت کلیه تعبیری از این رکن و از این نور است. این اجمالی بود از این نور و از این رکن.

حضرت سجاد؟ع؟ فرمود نور دیگر نور زردی است که از آن نور، زردی سرچشمه گرفته است. مراد از نور زرد که در اینجا فرموده‏اند آن رکنی است و آن مبدئی است که از آن مبدأ و سرچشمه، حیات سرچشمه می‌گیرد. و حیات یعنی کمالی که در موجود بعد از وجود یافتن پیدا شود. چون ممکن است موجودی موجود باشد، اما مبدئی برای فعلیت نباشد، منشأ اثری نباشد. از آن موجود به «میّت» تعبیر می‏آورند. وقتی‌که موجود منشأ اثر شد و از او اثری صادر شد، فعالیتی رخ داد، به «حیّ» یعنی صاحب حیات تعبیر می‏آورند. این حیات یعنی همان منشأیّت برای اثر داشتن و فعلیت داشتن.

این نور زرد عبارت است از رکن دیگر عرش، یا ملکی، البته به این معنی ملکی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 74 *»

که اعظم از همه ملائکه است، خلقی است بالاتر از این ملائکه‌ای که در این طبقه خلقت قرار گرفته‌اند، از اینها بالاتر است. از همان ملک و نور و رکن گاهی به «روحٌ من امرالله» تعبیر آورده‏اند. از همان ملک به «مظهر حیات» تعبیر می‏آورند. یعنی در صفت رحمانیت که از این صفت فیض حیات به خلق می‏رسد، آن گوشه‏اش و یا آن رکنش که حیات از آن سرمی‏زند و ظاهر می‏شود، آن گوشه‏اش را یا آن رکنش را به این نور اسم گذاشته‌اند.

ملکی که از آنجا و از آن مبدأ و سرچشمه حیات را می‏گیرد، و حیات و کمال حیات را به موجودات می‏رساند، می‏فرمایند «اسرافیل» است. اسرافیل باز به همان کلیت و جامعیت خودش. او دارای اعوانی است که تعداد آنها را خدا می‏داند. تمام، چون شعاع و اعوان و ایادی اسرافیلند، نام همه‌شان اسرافیل است. اما اسرافیل کلی و جامع، همان اسرافیلی است که حیات را از این رکن می‌گیرد و به خلق می‌رساند.

از نظر رتبه و مقامش نسبت به عرش می‏فرمایند که رکن اسفل و ایسر است. یعنی طرف چپ عرش و باز رکن پایین. می‏فرمایند: رسول‌خدا؟ص؟ فرمود اول ما خلق الله روحی([60]) اول چیزی که خدا آفرید روح من بود، یعنی همین مقام، همین رکن، همین نور اصفر.([61])

عرفاء چون نوع فرمایش‌هایی را که در مسأله معراج رسیده تأویل می‏کنند، بُراقی که جبرئیل برای رسول‌خدا آورد و حضرت بر آن براق سوار شدند و جریان معراج به‌وسیله آن براق انجام شد؛ آنها به حسب مذهب تأویلی خودشان می‏گویند مراد از براق همین مرتبه رسول‌خدا و همین روح است که این رکن است. این هم نور دوم.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 75 *»

امام سجاد؟ع؟ فرمودند نور سوم که از انوار عرش است و عرش از آن انوار ترکیب شده، نور سبز است.

قبل از وارد شدن در بحث از این نور سبز این توضیح را عرض کنم که پس بنابراین حیات که از این رکن دوم پیدا می‌شود، اگر بخواهد حیات ــ که یک حقیقتی است ــ رنگش را به ما بنمایاند و در عالم رنگ‏های ما ظاهر شود، رنگش زرد است. و به همین‌جهت هر زردی که به حیات و کمال حیاتی مربوط باشد، به این نور نسبت داده می‏شود و از این نور سرچشمه می‏گیرد.

و اما نور سبز؛ باز هم در وصف نور سبز در فرمایش‌های ائمه ما؟عهم؟ رسیده که ملکی است که این ملک بر ملائکه حجب مسلط است و رتبه‏اش از آنها بالاتر است. این نور، رکن و مبدئی است که موت از این نور سرچشمه می‏گیرد. موت یعنی فقدان، نقصان، کمبود، و اینها واقعاً چیزی است. موت مثل حیات واقعاً چیزی است.

یکی از اشتباهات حکماء همین است که فکر می‏کنند موت نبودن حیات است و شیئی است عدمی یعنی نیستِ محض است، چیزی نیست. مثل آنکه می‏گویند جهل یعنی «عدم‌العلم». جهل یعنی‌چه؟ یعنی بی‏علمی. بی‏علمی که چیزی نیست، عدم است. اسم اینها را «اَعدام» می‏گذارند، در برابر آنچه که در برابر اینها است و آنها را وجود می‏دانند و «مَلَکات» می‏گویند. مثلاً بینایی ــ که شخص می‌بیند ــ اسمش را «مَلَکه» می‏گذارند یعنی یک امر موجود. نابینایی را اسمش را می‏گذارند «عدم‌الملکه»، یعنی ندیدن و نابینایی. آیا چیزی است؟ می‌گویند نه، نابینایی چیزی نیست. بینایی چیز است، شی‏ء است، موجود است، وجود دارد؛ اما نابینایی وجود ندارد، عدم است، معدوم است، چیزی نیست.

و همین‌طور هر مفهومی که در مقابلش مفهوم دیگری باشد؛ جهل و علم، علم در مقابل جهل است. می‏گویند علم یک چیز وجودی است، موجود است؛ اما جهل عدم

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 76 *»

علم است، نبود علم است، چیست؟ چیزی نیست. حیات یعنی زندگی، در برابرش موت، یعنی‌چه؟ یعنی عدم زندگی، نبود زندگی. آیا چیزی است؟ می‏گویند نه، هیچ چیز نیست. موت چیزی نیست، همان نبودن حیات است. و این اشتباه است.

همان‌طور که ملکات موجوداتند، اَعدامِ ملکات هم موجوداتند. یعنی همان‌طور که خدا بینایی را در شخص بینا ایجاد کرده و شیئی موجود است که به او داده؛ نابینایی را هم خدا در نابینا ایجاد کرده. نابینایی هم شی‏ء است، چیزی است که خدا خلقت کرده، به او داده. پس نابینایی موت است، یعنی نبود بینایی است، فقدان است، نبودن است، اما خودش چیزی است. همان‌طور که علم چیزی است، و واقعاً علم وجود دارد که خدا علم را به عالم می‏دهد، این کمالی است که خدا به عالم می‏دهد، به حیات علم زنده‏اش می‏کند؛ این موجود بود، زنده بود، یک کمالی به او داده؛ این کمال، حیات است، حیات علمی است، زنده است. جاهل مرده است به جهل، با اینکه جاهل موجود است، جهلش هم در او موجود است. نه اینکه جهلش نباشد، اصلاً جهل در او نباشد، فقط بگوییم عدم‌العلم، علم ندارد. پس چه دارد؟ جهل دارد. جهل شی‏ء است، جهل چیزی است. از این جهت خداوند هم خلقت جهل را در فرمایش‌های اولیائش توضیح داده؛ فرمودند خلق الله الجهلَ،([62]) خدا جهل را خلقت کرد، آن جهل کلی را خدا خلقتش کرد که در مقابل عقل است. البته این جهلی که اینجا می‏گوییم، آن جهل نیست، از اعوان او است، از جنود او است. این جهلی که در مقابل علم می‏گوییم. در همان حدیث شریف کافی که خلقت عقل و جهل بیان شده، همان‌جا در مورد جهل که در مقابل عقل است امام؟ع؟ می‏فرماید خدا به عقل لشکریانی داد و به نقطه مقابلش که جهل بود لشکریانی داد. به عقل چه داد؟ به عقل علم داد، علم از لشکریان عقل شد. به آن

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 77 *»

جهل چه داد؟ جهل داد.([63]) این جهل در مقابل علم است. جهل داد، واقعاً لشکر به او داده، از لشکریان جهل است.

تعجب است که حکماء با اینکه به خود این لشکر گرفتارند و این لشکر جهل بر آنها مسلط است، می‏گویند که جهل وجود ندارد. خیلی تعجب است! حکماء اصطلاحی البته. اسیر همین جهلند، می‏گویند جهل وجود ندارد، یک شی‏ء عدمی است. پس چه دست‌وپایتان را بسته، این‌طور بیچاره‏تان کرده؟! آری، علم ندارند، نمی‏فهمند؛ می‏گویند جهل عدمی است.

نه، واقعاً موجود است؛ و خداوند موت، یعنی فقدان و نقصان و کمبود در برابر هر کمال و ملکه‏ای را موجود فرموده است و وجود دارد و مبدأ وجودی هم دارد. مبدأ وجودیش کدام رکن از ارکان عرش است؟ کدام نور از انوار عرش است؟ نور سبز. از این جهت فقدان‌ها، کمبودها، نقصان‌ها اگر بخواهند به خود رنگ بگیرند و در عالم رنگ‏ها ظاهر شوند، رنگشان سبز است. مثلاً موت رنگش سبز است.

به همین جهت فرمودند این رکن که رکن اخضر است ملکی است که بر ملائکه حجب مسلط است و این نور مبدأ موت است یا بفرمایید مظهر صفت رحمانیت خدا در پیدایش کمبودی‏ها، نقصان‌ها و موت‌ها است. قرآن هم که صریحاً می‏فرماید: الذی خلق الموت و الحیوة لیبلوکم ایکم احسن عملاً.([64]) خدا است که خلقت کرده، ایجاد کرده موت و حیات را. قرآن صریح می‏گوید خدا موت را خلقت کرده، خدا مرگ را می‏آفریند، ایجادش می‏کند. اینها می‏گویند نه، موت یک شی‏ء عدمی است، اصلاً وجود ندارد، موجود نیست. ولی همان‌طور که حیات را خدا خلقت می‏کند، موت را هم خدا خلقت می‏کند. مبدئی که موت از آنجا سرچشمه می‏گیرد؛ هر نوع موتی، هرگونه کمبود و فقدان و نقصانی، از آنجا، از این ملک و از این رکن یا از این نور سرچشمه می‏گیرد.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 78 *»

آنگاه آن ملکی که این فیض را به موجودات می‏رساند، فیض موت را به موجودات می‏رساند، اسمش «عزرائیل» است. و تمام اعوان و انصار او و اشعه او آنها هم اسمشان عزرائیل است. اما آن عزرائیل کلی و جامع، آن عزرائیلی است که بر همه آنها مسلط است و بر همه آن عزرائیل‏ها ریاست دارد و او مستقیماً با این رکن مربوط است و از این رکن اخذ می‏کند.

این رکن به‌حسب رتبه‏های عرشی، این رکن مقامش مقام چپ عرش است اما رکن اعلی، بالاتر. این رکن اسمی دارد به نام «لوح» که در احادیث رسیده.([65]) اسم دیگرش «کتاب مسطور» نوشته‌شده، سطریافته‌شده. همچنین اسم دیگرش به حسب مراتب آفرینش و سلسله‏های آفرینش «نفس کلیه» است.

و اما نور سفید([66]) که حضرت سجاد؟ع؟ فرمودند که سفیدی از این نور است، آن ملکی است که گاهی اسمش را «روح‌القدس» گفته‌اند، گاهی «عقل کل» و گاهی «قلم» گفته‌اند. ن والقلم و مایسطرون.([67])

آن ملکی که از این رکن، فیض رزق را می‌گیرد؛ یعنی امدادها، قوت‌ها، مایحتاج هر موجودی در بقاء را می‌رساند، «میکائیل» است و همه اعوانش هم اسمشان میکائیل است. این رکن مقامش طرف راست اعلای عرش است. رسول‌خدا؟ص؟ از همین رکن به اول ما خلق الله عقلی([68]) تعبیر آوردند. اول‌چیزی که خدا در عالم مقیدات خلقت کرده، عقل است.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 79 *»

مجلس هفتم

 

(6 رجب‌المرجب 1411 هـ ق)

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 80 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

این انوار سه‌گانه که از فاطمه زهراء؟سها؟ متجلی بود که در حدیث ابان ذکر شده است، رموز انوار عرش و ارکان عرش می‏باشد که سه رکن و سه نور را در این حدیث شریف ذکر فرموده‌اند.

اجمالاً بیان شد که ارکان عرش یا انوار چهارگانه که تشکیل‌دهنده عرشند چه انواری هستند، تا به نور سفید رسیدیم. و عرض شد نور سفید ملکی است که به «روح‌القدس» نامیده شده است، همچنین در اصطلاح حکماء «عقل کل» است، در لسان شریعت «قلم» نامیده شده است. «میکائیل» از این مقام فیوضات را تلقی می‏کند. و مشایخ+ در مورد نور زرد که قبلاً ذکر شد فرمودند اسرافیل و در نور سفید که فرمودند میکائیل، درباره نور سفید و نور زرد تعبیری که دارند این است که این دو ملک از صفت این نور اخذ می‏کنند نه از ذات و حقیقت این نور، که خودش بحثی جداگانه دارد و باید در جای خودش بحث شود.

این نور سفید که رکن اعلی و طرف راست عرش است، فرموده‌اند رکن رزق است. و رسول‌الله؟ص؟ از این رکن خبر دادند به اینکه فرمودند اول ما خلق الله عقلی([69]) یا فرمودند اول ما خلق الله نوری.([70]) در مورد نور قبلی، نور روح هم فرمودند اول ما خلق الله روحی.([71])

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 81 *»

این اول‌ها اول‌های نسبی است، اول‌های حقیقی نیست. از این جهت در مورد هر رکنی از این ارکان چهارگانه عرش می‏شود گفت «اول ما خلق الله». چون معلوم شد که این چهار، مبادی فیوضاتی هستند که از صفت رحمانیت حق تراوش می‌کنند و برای آن صفت مظاهری هستند در این چهار امر، امر خلقت و رزق و احیاء‌ و اماته. این چهار رکن مظاهر ظهور و بروز این جهات چهارگانه صفت رحمانیتند. از این رو در هر رکنی ما خود مبدأ آن رکن را وقتی‌که نسبت به تمام موجوداتی که از آن رکن بهره‌مندند بسنجیم، بالنسبه به آنها اول می‏شود. پس اول که درباره این رکن می‏فرمایند اول ما خلق الله عقلی، یا در رکن قبلی فرمودند اول ما خلق الله روحی راجع به روح کلیه در آنجا، یا بفرماید اول ما خلق الله نوری چه‌بسا مقام نفس را و نفس کلیه الهیه را اراده فرماید؛ مقصود این است چون این ارکان مبدأند و مصدر فیوضاتند، بالنسبه به موجوداتی که در هر رکنی از این مبادی بهره‌مندند، آن رکن اول است. و این اول گفتن‏ها با یکدیگر معارض نیست که کسی بگوید در اینجا فرمود اول ما خلق الله عقلی، در آن رکن فرمود اول ما خلق الله روحی.

آری، عقل این بزرگواران عقل اول است و عقل کل است. روح این بزرگواران روح اول است و روح کل است. نفس این بزرگواران نفس اول و نفس کل است، نفس کلیه الهیه است. طبع ایشان طبیعت کلیه اولیه است. پس به این اعتبار اول است، نه اول حقیقی. اول است بالنسبه به همان مقام و رتبه خود و نسبت به فیوضاتی که از این مبادی کلیه به خلق می‌رسد.

البته مشایخ+ به‌حسب بحث در هرجایی اجمالاً تفصیلی فرموده‌اند. که چون بحث ما در خصوص این بحث به‌تنهایی نیست، به این مقدار اشاره شد. همین‌قدر می‏خواستیم عرض کنیم که این انوار رموزند برای آن مراتب و آن مبادی که مراتب این بزرگواران است. ولی توضیحی لازم است که وقتی‌که گفته می‏شود این

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 82 *»

مراتب، باید دقت کرد این مرتبه‌ها چگونه مرتبه‌ای است.

همین نور ابیض که فرموده‏اند روح‌القدس یا قلم، اینها در لسان شریعت رسیده، حکماء گفته‏اند عقل کل یا عقل اول، اینها مراد کدام مرتبه ایشان است؟ به‌حسب مراتب خلقت و سلسله آفرینش، اول موجود مقید که ظاهر شد، کیانی است و حقیقتی کلی است که دارای مقام جمعیت و بساطت معنوی است. خداوند به مشیت خود برای امکان جایز تجلی فرمود، و خداوند امکان جایز را به حِلیه تکوّن و وجود، مُحَلّیٰ ساخت. یعنی اول‌موجود که وجود یافت و اول‌مکوَّن که کینونت پیدا کرد، اول‌موجود، همین مرتبه‌ای است که اسمش را نور ابیض گذاشتند، روح‌القدس گذاشتند، عقل کل گذاشتند.

در قرآن می‌‏فرماید انما امره اذا اراد شیئاً ان‌یقول له کن فیکون.([72]) خداوند در این آیه وضع مشیت و خصوصیت مشیت را ذکر می‏فرماید. موقعیت مشیت چگونه است؟ امر خدا در تعلق چگونه است؟ این‌طوری است که وقتی‌که بخواهد شیئی متعلَّق مشیت خدا قرار بگیرد و مشیت خدا به آن تعلق بگیرد، این است که به او کیان می‏دهد، او را کینونت می‏بخشد؛ نه اینکه او را امکان بخشد، نه، ان‌یقول له کن. کن، یعنی خداوند به مشیت خود به آن شیئی که می‏خواهد متحقق شود، وجود را، کینونت و کیان و هستی را اعطاء می‏کند. او هم به این وجودی که خدا به او اعطاء می‏کند و کیانی که می‏دهد، موجود می‌شود.

در این آیه می‏بینیم «امر» یعنی مشیت انما امره اذا اراد شیئاً، مقام مشیت خدایی این‌طوری است که وقتی‌که می‌خواهد خدا شیئی وجود یابد به او کینونت می‏دهد، ان‌یقول له کن. می‌دانیم که کلام خدا فعل خدا است. خدا لفظی را نمی‏آفریند که به آن موجود بگوید بشو؛ نه، خداوند ایجاد می‌فرماید، هستی می‌دهد، از

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 83 *»

این اعطاءِ هستی تعبیر آورده می‌شود ان‌یقول له کن، آن هم فیکون، آن هم موجود می‌شود و کینونت را می‌پذیرد.

در این آیه نفرمود مثلاً   که «ان یقول له تَمَکَّنْ»، نه، تمکّن و امکانیت در کار نیست، مقام وجود و کیان و کینونت است. این آیه این را می‌خواهد بفرماید. ایجاد خداوند به این است که به موجود کیان دهد. ایجاد به تکوینِ موجود است نه به تمکینِ موجود. او را ممکن نمی‌سازد، از مقام ممکنیت به مقام مکوَّنیت می‌آید.

پس اول‌موجودی که آفریده شد به این معنی که از عالم امکان به عالم اکوان آمد و لباس کینونت پوشید؛ که البته می‌دانیم به‌حسب حکمت مشایخ عظام+ که حکمت حقه الهیه است، ماده ماده است در ضمن صورت، و صورت بر ماده عارض می‌شود. حال امکان جایز را «ماده» گفته‌اند و مراتب وجودات مقیده را برای این ماده «صورت» گفته‌اند. ماده پیدا نمی‌شود مگر در صورت؛ مثل این ماده چوب، که ماده چوب پیدا نمی‌شود مگر در صورت میز بودن، یا صندلی بودن، یا تخت بودن، یا سایر چیزهایی که از چوب می‌سازند. شما در این عالم نمی‌توانید چوبی پیدا کنید که بدون صورت باشد، ماده چوبین باشد اما صورتی برای آن نباشد. همیشه ماده با صورت همراه است و در صورت ظاهر است و به‌وسیله صورت آشکار است.

حال اول صورتی که برای امکان جایز پیدا شد که می‏گویند مرتبه وجودات مقیده، یک صورت نورانی بود که این صورت نورانی از نقوش و تعینات، بسیار بسیار منزّه و مبرّا بود، این صورت بسیار بسیار ساده بود. از این جهت از این سادگی و بی‌نقشی آن به بساطت آن تعبیر می‌آورند، و از تنزّه آن و قداست و نزاهتش به معنویت آن تعبیر می‌آورند. صورت بود، اما صورتی و نقشی که در کمالِ بی‏نقشی بود، در کمال معنویت و جلالت بود. و این صورت وقتی‌که بر ماده امکان عارض شد و ماده امکانی به این صورت مصوّر گردید، شد اول ما خلق الله، اول مخلوق الهی و اول شیء مقید و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 84 *»

اول‌موجودی که مکوَّن شد و تکوّن یافت. این اجمالش.

حال نظر به اینکه این حقیقت جهات مختلف دارد؛ و جهات مختلفش باعث نمی‏شود که برای معنویت و بساطت او رخنه پیدا بشود و در آن بساطت خدشه پیدا بشود، نه، این جهات باز هم در کمال بساطت و معنویت بود. به بعضی از این جهات اشاره می‌کنیم که این جهات باعث شده که این حقیقت به نام‌هایی نامیده شود.

از جهت اینکه کلیت دارد و نسبت به سایر موجودات و مقیّدات مقام ماده را دارد، می‌گویند «معنی» است. معنی است یعنی از عیوب منزّه است، از خصوصیت پاکیزه و مبرّا است. یعنی وقتی‌که آن حقیقت با همه موجوداتی که در این عوالم امکانی تعین پیدا کرده‏اند و صورت پیدا کرده‏اند و به صورتی مقید شده‏اند و موجود شده‏اند؛ با اینها که سنجیده می‏شود که مجموعه را بگوییم «ملک خدا»، وقتی‌که این حقیقت با سراسر ملک الهی سنجیده می‌شود، بالنسبه به مُلک‌الله معنی است. و ملک‌الله صورت آن، ظهور آن و تجلیات آنند. این یک اسم.

از آن‌طرف باز آن را ملاحظه می‏کنیم می‏بینیم بالنسبه به جمیع این موجودات اصل است و همه از او ظاهر شده‏اند و به‌واسطه او موجود شده‌اند. به این اعتبار، چون در حکمت مرسوم شده که اصل هر چیزی را که به آن‌چیز تعین پیدا بکند «ماء» و «آب» می‏نامند، خداوند در قرآن این حقیقت را «ماء» معرفی کرده و جعلنا من الماء کلَّ شی‏ءٍ حیٍّ([73]) یعنی ما از آب آفریدیم هر موجود صاحب وجود، هر موجود صاحب کمال را. از آب آفریدیم که به‌حسب تأویل  مراد همین مقام و همین مرتبه است، چون برای جمیع وجودات مقیّده اصل است.

و وقتی‌که می‏بینیم هر صاحب کمالی کمالش را از این حقیقت گرفته، و خدا به‌وسیله این حقیقت به او داده، و هر صاحب فعلیتی فعلیتش از این حقیقت است،

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 85 *»

این حقیقت «روح» نامیده شده است. چون بارها گفته‏ایم اصطلاح شده است که مبدأ فعلیت را روح می‏نامند. مبدأ هر فعلیتی روح است. هر موجودی که در او روحی ظاهر شود، از آن موجود فعالیت سر می‌زند؛ حال به‌حسب وسعت آن روح و مرتبه آن روح. روح معدنی باشد به اندازه معدنیت، روح نباتی باشد به اندازه نباتیت، روح حیوانی باشد به اندازه حیوانیت، روح انسانی باشد به مقدار انسانیت، روح نقابت، روح نبوت، روح ولایت، اینها، ارواح، مبادی و منشأ فعالیت‌ها هستند. در هر موجودی که یکی از این روح‌ها پیدا شد، آن موجود را می‌گوییم به این روح زنده شده، و منشأ فعالیت می‌شود، آثاری از آن موجود ظاهر می‌شود.

حال نظر به اینکه این حقیقت برای هر نوع زندگانی سبب است و هر روحی از این حقیقت سرچشمه می‏گیرد، از این جهت این را «روح» گفته‌اند. اول ما خلق الله روحی.

و چون این روح به خدا انتساب دارد، و از جمیع حدود سایر موجودات منزّه است، گاهی این روح را «روح‌القدس» می‌گویند و آن را به قداست می‌ستایند. روح‌القدس موصوف و صفت می‌شود، اضافه روح به قدُس اضافه موصوف به صفت است، در واقع «الروح‌القدس» است. یعنی روحی که از تمام آلایشی که در سایر مراتب خلق وجود دارد پاکیزه و منزّه است، به این اعتبار روح‌القدس نامیده شده.

و از جهت اینکه این حقیقت از عالم امر است و اول‌موجود از موجودات مقیده است که امر خدا یعنی مشیة‌الله به او تعلق گرفته و در عالم اکوان و در عالم وجودات مقیّده ظاهر شده، به این تعبیر و به این لحاظ او را «روحٌ من امر الله» گفته‌اند. روحٌ من امر الله، یعنی روحی که از امر خدا و مشیت خدا سرچشمه گرفته و اصلش از آنجا است.

می‌گویند این آیه شریفه هم به همین حقیقت اشاره است یسألونک عن الروح، از تو درباره روح‌القدس می‏پرسند. آنهایی که این آیه را به روح انسانی تفسیر می‏کنند؛ و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 86 *»

دیده‏ام بعضی‏ها به مطلق روح تعمیم می‏دهند که حتی می‏گویند روح حیوانی را هم شامل است، روح نباتی را هم می‏گویند شامل است، به طور کلی حیات؛ حیات را مطلق می‏گیرند. حیاتی که در معدن‏ها ظاهر است، حیاتی که در نباتات ظاهر است، حیاتی که در حیوانات ظاهر است، حیاتی که در انسان‏ها ظاهر است، اینها همه را یک چیز می‏گیرند و می‏گویند یک چیز است اما مثلاً مراتب تکاملی دارد، یک حقیقت است مراتب تکاملی دارد. و این آیه را این‌طور تفسیر می‏کنند یسألونک عن الروح، ای پیغمبر؟ص؟ از تو سؤال می‏کنند و می‏پرسند درباره حیات. یعنی همین حیاتی که در این اجرامِ ظاهرِ این دنیا آشکار شده است. گاهی از اجسام و اجرام معدنی ظاهر شده، گاهی از اجرام نباتی ظاهر شده، گاهی از اجرام حیوانی، گاهی هم انسانی. از تو درباره روح می‏پرسند، یعنی حیات. تو در جواب بگو قل الروح من امر ربی([74]) بگو روح از امر پروردگار من است، یعنی حیات از عالم امر است. آیه را این‌طور تفسیر می‏کنند.

ولی نه، اینها از مراد دورند و مراد خدا را در این آیه نمی‌دانند. این آیه شریفه مخصوص است به روح‌القدس و بیان و تفسیر روح القدس است. همان روحی که در سوره مبارکه «انا انزلناه فی لیلةالقدر» بیان شده که تنزّل الملئکة و الروح.([75]) فرمود این روح اعظم از ملائکه است وگرنه خدا از ملائکه جدایش نمی‏کرد.([76]) خدا در این سوره مبارکه این روح را از ملائکه جدا کرده است. پس معلوم می‌شود این روح یک حقیقتی است اعظم و بالاتر از ملائکه. و چون خدا روح را از ملائکه جدا کرده معلوم می‏شود که حقیقت دیگری است و موجود دیگری است. به همین جهت آنانی که در زمان نزول

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 87 *»

این آیات در حضور رسول‌خدا؟ص؟ بودند و این آیات که نازل می‌شد می‌فهمیدند، عرب بودند می‌فهمیدند که عطف اقتضاء تغایر می‌کند و عطف در واقع برای بیان تمایز و غیریت است. تنزّل الملئکة و الروح، چون اگر ملائکه با روح یک رتبه بودند و در حقیقتشان یک خلقت بودند، نباید خدا ملائکه را جدا کند و روح را جدا کند. پس خود واو عطف بیان این است که این حقیقت غیر ملائکه است.

از این جهت چون از آیات این‌طور فهمیدند، به رسول‌خدا؟ص؟ رجوع کردند که این روح که می‏فرمایید همراه ملائکه ــ خدا هم فرموده شما می‏فرمایید ما می‏شنویم ــ که در شب قدر ملائکه و روح نازل می‏شوند بر صاحب لیلةالقدر، حامل نور انا انزلناه، امام وقت، حجت مطلق الهی، خدا ملائکه و روح را بر او به جمیع امور سال خلق نازل می‌کند و او را از جمیع مقدّرات آگاه می‏سازند؛ این روح کیست و چیست؟ یسألونک عن الروح از این روح سؤال می‌کنند، نه از حیات و مطلق حیات که حیات نباتی چیست، روح حیوانی چیست. آن‌وقت رسول‌خدا هم به دستور خدا بفرماید قل الروح من امر  ربی، با این عظمت و جلالت از این روح یاد بشود. یعنی این روح نباتی که در جرم این درخت است این از امر خدا است؟! و این روح حیوانی که در جرم این حیوان است که کارش خوردن و آشامیدن و چشیدن و این‌گونه امور است، این این‌قدر عظمت و جلال پیدا کرده که من امر الله([77]) از امر خدا است من امر ربی؟! آیا این حیاتی است که در انسان است؟! حیات انسانی است؟! نه، حتی نفس انسانی هم مراد نیست. با اینکه نفس انسانی بالنسبه به سایر خلق مقامی دارد، منزلتی دارد، اما از آن هم سؤال نیست به جهت اینکه آن هم «من امر الله» نیست. خیلی فاصله شده بین امرالله و بین نفس، آن هم نفس انسانی، آن هم نفوسی که در مثل ماها ظاهر است که نوعاً نفوس اماره بالسوء است، نوعاً نفوس شقیه است، نفوس متمرده است. اینها کجا

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 88 *»

تعظیم و تکریم بشوند که بگوییم من امر الله، من امر ربی؟!

پس ان‏شاءالله متذکر هستیم که در این آیه از همین روحی سؤال شده که خداوند در سوره مبارکه «انا انزلناه فی لیلةالقدر» از آن یاد فرموده، و یا آیات دیگری که همین روح در آن آیات بیان شده. از آن روح سؤال می‏کنند. آنگاه خداوند به رسول‌خدا دستور می‌فرماید، آیه نازل می‌کند که قل الروح من امر ربی بگو آن روح از جنس امر پروردگار من است. یعنی ماده او مشیت است. و دیدیم که ماده عقل مشیت است، مشیت به این موجود تعلق گرفته، این موجود ظاهر شده. پس به این اعتبار «روحٌ من امر الله» گفته می‌شود که باز ائمه؟عهم؟ در احادیث دیگر هم فرموده‌اند.

از طرفی مقام علیت این حقیقت را که در نظر می‌گیریم که بالنسبه به سایر موجودات علیت دارد و علت است، به حسب لسان شریعت او را «قلم» گفته‌اند. بسم الله الرحمن الرحیم ن والقلم و ما یسطرون.([78]) که ن به رسول‌خدا؟ص؟ و «قلم» به امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه تفسیر شده،([79]) یا «قلم» به رسول‌خدا؟ص؟ و ما یسطرون به امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه تفسیر شده.([80])

این تفاسیر به این حقیقت نظر دارند که در لسان شریعت قلم عبارت از این حقیقت است، به اعتبار اینکه علت است و مقام علیتش لحاظ می‏شود. چون قلم برای ظهور حروف و کلمات بر روی کاغذ و نوشته شدن حروف و کلمات روی کاغذ، علیت دارد، علت است. این مقام علیت و سببیت است، مثلاً می‏گویید «کتبت

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 89 *»

بالقلم» نوشتم به وسیله قلم. «باء» بالقلم را ــ تقریباً بین‌المللی است، به اصطلاح نرخ شاه‏عباسی است ــ همه گفته‏اند که باء بالقلم باء سببیت است. «کتبت بالقلم» یعنی «کتبت بسبب القلم و وساطة القلم» که بیان علیت است.

پس چون قلم یک‌چنین مقامی دارد، از این جهت برای تقریب به ذهن ما، چون ما می‏بینیم که با قلم می‏نویسند و در پیدا شدن حروف و کلمات قلم سبب است. این سببیت را خواسته‌اند به ما بفهمانند و این علیت را خواسته‏اند به ما بفهمانند، اسم این حقیقت را «قلم» گذارده‌اند. و قلم هم هست، واقعاً اسم او قلم است. اگر این قلم‌ها را هم قلم گفته‌اند به جهت شباهت داشتن به آن حقیقت است؛ مخصوصاً قلم‏هایی که قلم نی است و قلم‌هایی که شبیه قلم‌های نی‌ای است که طرز تراش و طرز شکاف دادن سر قلم و … یک خصوصیت‌هایی دارد، کاملاً یک رموزی است که حکایت از همین حقیقت است، وقتی که مشایخ+ این رموز را شرح می‏کنند چقدر انسان از بیان مقامات ولایت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ لذت می‏برد، که باز جای بحثش اینجا نیست.

و از جهت اینکه عرض شد این حقیقت مطیع خدا بود و مطیع خدا است و از رضای خدا تخطی ندارد، ذره‌ای استقلال ندارد، و در رسانیدن فیوضات الهی اهمال و مسامحه ندارد، به هیچ‌وجه برای او تخطی نیست، برای او تخلف نیست؛ به این اعتبار او را «مَلَک» فرموده‌اند؛ ملک به این معنی. هم مملوک خدا است، هم عبد مطیع خدا است.

عرض کردیم در بعضی روایات که رسیده که «ملک نیست»، مقصودشان این است که از جنس ملائکه‌ای که یک طبقه‌ای از خلقند از آن ملائکه نیست، اعظم از ملائکه است. در تفسیری فرمودند که این روح اعظم از ملائکه است. راوی سؤال می‌کند که این روح از ملائکه است؟ می‌فرماید اعظم از ملائکه است. به همین معنی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 90 *»

که با اینکه ملک است یعنی اسم ملک بر او صادق است، به اعتبار همان معنای عام و معنی کلی که عبدی است که در برابر رضای خدا، هیچ‌گونه از خود استقلال و آزادی نشان نداده است. با اینکه اصل اختیار و آزادی از او سرچشمه می‌گیرد، اما وضعش این‌طوری است که وقتی خدا خلقش کرد قال له ادبر  فادبر  ثم قال له اقبل فاقبل([81]) هیچ‌گونه تخلف نداشت و ندارد و هنوز هم این اقبل و ادبر  هردو خطاب متوجه او است، و تا ملک خدا باقی است که همیشه باقی است و تا خدایی خدا باقی است که همیشه خدا خدا است، این خطاب اقبل و خطاب ادبر متوجه او است، در گذشته و حال و آینده برای او از فرمان خدا تخطی نیست. با اینکه مطلق آزادی و مطلق اختیار شأن او است و همه اختیارات و آزادی‌ها از اختیار و آزادی او سرچشمه می‌گیرد، ولی در برابر امر خدا و نهی خدا، رضا و سخط حق از خود هیچ‌گونه آزادی و استقلال اظهار نکرده است. از این جهت عبد است به حقیقت عبودیت و مطیع است به حقیقت اطاعت، منقاد است به حقیقت انقیاد، که خداوند به همین جهت هم او را بر همه فضیلت بخشیده، و در هر کس نورش تابیده از برکات عبودیت او عبدیت و عبودیت با خود آورده و آن شخص را عبد کرده. در محمد که به کلیت خودش و جامعیت خودش ظاهر شد، او را «عبدالله» کرد که خدا اصلاً نامش را عبدالله گذاشت. محمد؟ص؟ عبدالله نشد مگر به همین جهت که آن حقیقت به کلیت و جامعیت خودش در محمد ظاهر بود و مخصوص محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بود. از این جهت در قرآن وصفش کرد و معرفیش کرد، فرمود و انه لما قام عبدالله؟ص؟؛([82]) به این نام نامیده شد.

پس به این اعتبار است که به ملک نامیده شده ولی از سایر ملائکه اعظم

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 91 *»

است. ملائکه دیگر در طبقه‌ای از طبقات خلق قرار گرفته‌اند، که آنها در نزد این حقیقت و مظاهر این حقیقت افتخار عبودیت دارند، حتی مظاهر خیلی جزئی جزئیش که فرمود ان الملئکة خدامنا و خدام شیعتنا.([83]) شیعتنا شامل مقام انبیاء است، شامل مقام نقباء است، شامل مقام نجباء است؛ خدمتگزارند. شیعیان ناقص هم وقتی‌که به حسب خودشان در محبت خالصند و در مودت اخلاص دارند، ملائکه خدمتگزار اینها هم هستند. امام وقت به ملائکه دستور می‌دهد کارهای اینها را روبه‌راه می‏کنند. اینکه می‏بینید در کارشان برکت دارند، در مالشان برکت دارند، از بلاهای عجیب و غریب محافظت می‏شوند، این نیست مگر به برکت خدمتگزاری ملائکه. ملائکه به خدمتگزاری حتی یک‌چنین اشخاصی افتخار می‏کنند به برکت همین مقام و همین منزلت که در این مراتب متجلی شده. وقتی‌که شیعه ایشان به ایشان رو می‏کند و به حسب خودش خالص می‏شود، حتی ناقصینشان هر یک به حسب خودش یک قدری که در محبت و مودت ایشان خالص می‌شود، وضع ملائکه عجیب می‏شود. چطور ملائکه اطراف او را می‏گیرند و در مقام خدمت او بر می‏آیند، سر و صورت او را مسح می‏کنند، با پرهای خود زیر قدم‏های او افتخار خدمتگزاری دارند.

کم شنیده‏اید که وقتی‌که یک شیعه محب به قصد زیارت حسین صلوات‌الله‌علیه حرکت می‏کند ملائکه از خدا اذن می‏گیرند و خدا فرمان می‏دهد فرود روید، بروید اطراف او را بگیرید، او را از بلاها محافظت کنید، چه کنید، چه کنید؛ حتی دارد که گرد رخساره او را با پرهای خود بگیرید، پاکیزه کنید. خدمت می‏کنند تا وقتی که می‏رود و زیارت می‏کند و بر می‏گردد. همین‌طور، خداوند ملائکه‏ای را به اهل او، عیال او، فرزندان او موکل می‌فرماید محافظت کنند، محارست کنند. ملائکه‌ای را

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 92 *»

به مال او، مزرعه او، ملک او، اموال او موکل می‌فرماید که محافظت کنند؛ به جهت اینکه این شیعه‌ای است که به همین مقدار خالص شده که دست از مال و زن و فرزند و عیال برداشته و قدم در راه زیارت مولای خود گذارده، از خانه و دیار خود آواره شده، قصد آقا و مولای خود نموده؛ همین اندازه‌ها.

پس ان الملئکة لخدامنا و خدام شیعتنا به این اعتبار است که ملائکه با این حقیقت هم‌عرض نیستند. این حقیقت در مرتبه‌ای است که ملائکه در تبعیت آن و مخلوق به این حقیقتند. از این رو اینکه در احادیث رسیده که ملک نیست، می‌خواهند بفرمایند که در عرض سایر ملائکه نیست، ولی به اعتبار معنی کلی و جامع مَلَک، این حقیقت را ملک گفته‌اند.

و از این جهت که به بنده تعلق می‏گیرد؛ و بنده در هر مقامی که هست اگر این حقیقت به او تعلق گرفت و در او ظاهر شد، این حقیقت او را از هر خلافی منع می‌کند، حال به ذاتش باشد، یا به اشعه‏اش باشد، به تجلیاتش باشد، به مراتبش باشد؛ همین که در هر بنده‌ای به حسب مقام و رتبه آن بنده ظاهر شد، آن بنده را معصوم می‌سازد، باعث عصمتش می‌شود، او را محافظت می‌کند، ممانعت می‌کند از آنچه که با این حقیقت مناسب نیست. و در واقع آن بنده را از مرتکب شدن اموری که آن امور مناسب شأن این حقیقت نیست عقال می‏کند. مثل عقال ــ که عرض کرده‏ام ــ حیوان را عقال می‏کنند، یعنی پای او را می‏بندند که از حد خود تجاوز نکند و نگذرد، محدود به حد خود، منظم به یک نظام و مرتب در یک ترتیب و مؤدب به ادبی؛ به این اعتبار این حقیقت در هرکس به حسب خود آن کس در هر مقامی که ظاهر شده این اقتضاء را دارد. در رتبه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ اقتضاء عصمت کلیه کرده، در رتبه انبیاء اقتضاء عصمت جزئیه در شأن انبیاء، در کاملین اقتضاء عصمت در شأن و رتبه کمال، و در مؤمنین به حسب خودشان اقتضاء عصمت می‌کند. عقل در هرکس

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 93 *»

هست یعنی این حقیقت و این نور، عقال او است. العقل عقال من الجهل،([84]) امام؟ع؟ فرمود که عقل در هرکس باشد، عقال او از جهل است. این جهل در اینجا نادانی نیست، یعنی سفاهت و بی‌عقلی. عقال می‌کند او را از سفاهت، از بی‌عقلی، از اینکه شخص به خواست شیطان و هوای نفس حرکت کند؛ انسان را عقال می‌کند. به این اعتبار که عقال‌کننده است و مانع است از مرتکب شدن معاصی و خلاف رضای خدا و شئونات این حقیقت، به این حقیقت «عقل» گفتند.

امیدواریم خداوند از برکات صاحبمان امام زمان عقل را از ما نگیرد، و همیشه عقل را در ما قوت بخشد، و با عقل کامل و سالم در رتبه خودمان از دنیا برویم.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 94 *»

مجلس هشتم

 

(7 رجب‌المرجب 1411 هـ.ق)

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 95 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

سخن در انواری بود که از چهره مبارکه فاطمه زهراء؟سها؟ برای امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه آشکار می‌شد و آن انوار را اهل مدینه هم دیدند و دانستند که مصدر و منشأ آن انوار رخساره فاطمه زهراء؟سها؟ است.

عرض شد این انوار ظهور مراتب عالیه ایشان در این بدن است. و چون این بدن در آن بزرگواران مراتب عالیه ایشان را حجاب نمی‌کند، از این جهت آثار آن مراتب به اقتضاء این عالم گاهی از این بدن ظاهر می‌شد و حتی مردم مشاهده می‌کردند. که از جمله آنها ظهور این انوار و بروز این آثار بود که معلوم شد که این انوار به مراتب عالیه این بزرگواران اشاره است و رمز است.

و سخن در نور سفید بود، که نور سفید اسمائی داشت و به اسمائی خوانده می‌شد چه در لسان شریعت، چه در لسان اهل حکمت. از جمله عرض شد به این حقیقت «عقل» می‌گویند و این مرتبه‌ای کلی است که در تمام مظاهرش و مجالیش به آن اسم نامیده می‌شود، و آن اسمِ خود را همراه خود در همه مجالی خود و مظاهر خود می‌آورد. حتی این عقلی که در مثل ما ظاهر می‌شود عقل است، و به حسب همین مرتبه ما ظهور آن عقل کلی است. گرچه خیلی تنزل کرده است، اما باز هم عقل است.

و همین عقل اگر در کسی فعلیت پیدا کرد و موجود شد، باعث می‌شود که آن شخص را از ارتکاب معاصی باز می‌دارد. سبب می‌شود از اینکه شخص مرتکب قبایح نمی‌شود، سفاهت از او سر نمی‌زند. سفاهت همان بی‌خردی است که می‌گوییم.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 96 *»

یعنی شخص عاقل به هواهای نفسانی و خواسته‏ها و تمایلات نفسانی رفتار نمی‌کند.

و عرض شد عقل از «عِقال» گرفته شده است. آنانی که دیده‏اند وقتی که حیوانات را می‌بندند که از حدی تجاوز نکنند، آن وسیله‏ای که به پای حیوانات بسته می‏شود، عرب آن را  «عقال» می‏گوید. در بعضی از دهات به نام «عگال» مشهور است. همان وسیله‌ای که حیوان را از تخطی و تجاوز از حد باز می‌دارد.

این حقیقت هم در هرکس که باشد چون از ارتکاب معصیت، از ارتکاب سفاهت مانع می‌شود، به آن عقل گفته‌اند. و چون همه این عقل‌هایی که در انسان‌ها است، عقل‌هایی که در کاملین است، عقل‌هایی که در انبیاء است، اینها ظهورات آن عقل کلی و آن نور سفید است، و در همه این مراتب کارش همین است، از این جهت لازمه این عقل «عصمت» است. این عقل اگر باشد عصمت هست به حسب خودش و قوتش و صفایش و بساطتش؛ که در محمد و آل‌محمد؟عهم؟ به‌طور کلیت و جامعیت وجود دارد، از این جهت در ایشان عصمت کلیه فراهم شده و به عصمت کلیه معصومند. در انبیاء ضعیف‏تر شده، عصمتشان عصمت جزئیه شده. در کاملین همین‌طور ضعیف‏تر شده، بالنسبه به انبیاء عصمت کمتری دارند. در ناقصین که خیلی ضعیف شده، به حسب خودش باز هم عصمت همراه دارد. و اعصمنی بطاعتک([85]) خدایا تو مرا به طاعت خود معصوم و محفوظ بدار از معصیتت. وقتی‌که انسان در طاعت خدا است، به همان طاعت معصوم شده و در عصمت است. و آنچه که انسان را به طاعت می‌دارد همین عقل است. العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان.([86]) عقل آن است که به‌وسیله آن خدا عبادت می‏شود و بهشت‌ها

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 97 *»

کسب می‌شود. به این اعتبار این حقیقت را «عقل» گفته‌اند.

و از جهت اینکه تمام خلق از این حقیقت و این نور استمداد می‌کنند و در استمداد خود، یعنی طلب مدد از خدا، طلب رزق از خدا، طلب قُوت و ما یحتاج از خدا، چه ظاهری و چه معنوی، تمام نیازمندی‌های خود را از این حقیقت می‌طلبند «قطب» است. یعنی به وسیله این مقام و این رتبه از خدا می‌خواهند، استمدادشان از این حقیقت است. و در واقع در حرکت استمدادی خود به همه مراتب وجودی خود متوجه به این حقیقتند، و به این حقیقت رو دارند، و بر گرد این حقیقت در حرکتند.

این حرکت‏ها «حرکت‌های استمدادی» است و حرکت استمدادی به جمیع جوانب و جهات است. چون به جمیع جوانب و جهات است، یک‌سمتی و یک‌جهتی نیست. اگر حرکت یک‌سمتی و یک‌جهتی باشد، آنی که و آن حقیقتی که در حرکت محل توجه است، آن را «محور» می‏گویند. ولی اگر حرکت از جمیع جهات و جوانب باشد آن را «حرکت استداره‌ای» می‌گویند. و استمداد، حرکت استداره‏ای است، به جمیع جوانب و جهات است، استمدادی است. و در نتیجه آن محلی که متوجه او هستند او در حکم «قطب» می‌شود.

قطب با محور فرقش همین است. در محور حرکت یک‌جهتی است. فرض کنید چرخی که بر گرد محور می‏چرخد، این چرخ حرکتش یک‌جهتی است، به تمام جهات و جوانب نیست. اما اگر شیئی به تمام جهات و جوانب بر نقطه‌ای حرکت کرد، آن را قطب می‌گویند. و در عالم ظاهر ما مثلی برای قطب نداریم. تمام حرکت‌های این عالم ظاهر ما حرکت‌های محوری است؛ حرکت قطبی نداریم. حرکت قطبی محسوس نیست، مشاهد کسی نیست. تمام این حرکت‌هایی که در این عالم است حرکت‌های محوری است، یعنی یک‌جهتی است؛ و چون یک‌جهتی است، محور می‌شود. این حرکت استمدادی، در عالم باطن مشهود است. آنانی که چشم

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 98 *»

باطنیشان باز است آنها می‌بینند که چطور حرکت استمدادی انجام می‌شود و یک شیئی به همه جهات و همه جوانب خود، بر گرد نقطه‌ای در حرکت است و این می‌شود «استمداد».

پس همه خلق در استمداد خود ــ یعنی طلب مدد از خدا، طلب ما یحتاج و نیازمندی خود از خدا ــ با تمام جهات و جوانب خود، بر گرد این نور در حرکتند. حال به مراتبی که برای این نور هست و به‌حسب ظهوراتی که دارد، خلق در استمداد از آن ظهورات و مراتبند. و در نتیجه خود آن حقیقت کلیه و جامعه را از این جهت به آن قطب گفته‌اند و در فرمایش‌ها نامش قطب شده. امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه برای همین قطب، تعبیر به «وسط» را انتخاب فرموده‌اند؛ فرمودند و العقل وسط الکل([87]) عقل وسط کل است. به این معنی، یعنی کل مراتب و مخلوقات بر گرد عقلند؛ و عقل در امداد وسط حقیقی همه آنان است که وسط حقیقی همان مقام قطب می‌شود.

البته به‌حسب ظاهر گاهی به سنگ آسیاب مثال می‌زنند و آن محورش را قطب می‌گویند، که سنگ بر گرد قطب یعنی محور در حرکت است. ولی می‌دانیم این مثل هم در واقع مثل محوری است، مثل قطب نیست. در عالم ظاهر مثلی نداریم که روشن کند این استمداد چگونه انجام می‌شود و حرکت استمدادی چگونه است. در عالم ظاهر مثل ندارد.

ولی در خودمان احساس می‌کنیم که چطور ما به همه وجود و همه جوانب وجودیمان به یک حقیقتی محتاجیم، خدا ما را به آن حقیقت امداد می‌کند، نعمت‌های ظاهری و معنوی را به ما می‌دهد. او در این عالم که ظاهر می‌شود، اسمش «حجةالله» می‌شود، اسمش «آیةالله» می‌شود، اسمش «ولیّ مطلق» می‌شود، اسمش «امام به‌حق» می‌شود؛ وجود مبارک محمد و آل‌محمد؟عهم؟. ایشانند که انسان می‌فهمد

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 99 *»

که در همه‌چیزش به ایشان محتاج است و بر گرد وجود مبارک ایشان در حرکت و چرخش است اما به‌طور همه وجود و همه جوانب. از این جهت فرمود هرچه می‌خواهید از ما بخواهید. هرچه می‏خواهید از ما بخواهید. حتی دستور فرمود که به زبان بیاورید. حتی نعمت‌های موجودتان را از ما بخواهید؛ با اینکه نعمت را در جیب دارید، موجود است، اما همان را از ما بخواهید، یعنی بدانید که از ما دارد به شما می‌رسد.

وقتی‌که انسان این امر را دانست، نیازمندی خود را به امامش می‌فهمد که چقدر است و وجود امام را در عالم می‌فهمد که چه موقعیتی دارد. این وجود امام مظهر همان عقل کل است، مظهر همان قطب حقیقی آفرینش است، مظهر همان «وسط الکل» است که امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه درباره‌اش فرموده‌اند.

فرمودند همه امور را از ما بخواهید. این دستور را دادند. و همه نعمت‌ها را هم باید از ایشان بدانیم چه نعمت‏های ظاهری و چه باطنی، و در نزد هر نعمتی بگوییم اللهم ان هذا منک و من محمد و آل‌محمد صلواتک علیهم اجمعین([88]) خدایا، این نعمت را تو به من دادی، ولی نه این‌طور که مستقیم، بلاواسطه، بدون وساطت، نه، از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و به‌وسیله و وساطت ایشان خدایا بر من این نعمت را کرامت فرموده‌ای. پس این هم یک جهت است.

جهت دیگری که باعث شده اسم دیگری به این حقیقت داده شود، جهت اصل‌بودن و مبدأ بودن این حقیقت بالنسبه به جمیع مراتب خلقی است، که همه مراتب خلقی تنزّلات این حقیقتند. به همان تعبیر که در حدیث شریف کافی است که امام؟ع؟ فرمود: وقتی که خدا عقل را آفرید به عقل فرمود ادبر  ادبار کن، یعنی تنزل کن، یعنی از خودت اشعه صادر کن و برای خودت مراتب قرار بده. فرمان خدا را

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 100 *»

اطاعت کرد، فادبر  ادبار کرد، یعنی شروع کرد به تنزل.([89]) تنزل کرد به این معنی که خدا برای او نور آفرید، و برای نورش نور آفرید، و برای نور نورش نور آفرید و همین‌طور و همه این انوار تنزّلات آن عقل و درجات تنزلی آن حقیقت شدند.

به این اعتبار که مبدأ کل است و همه تنزّلاتِ او است «مغز» و «لُبّ» است. فرض کنید مثل مغز یک هسته‌ای که همان مغز هسته تنزل می‏کند، وقتی تنزل کرد ریشه پیدا می‏شود، بعد ساقه پیدا می‏شود، بعد شاخه پیدا می‏شود، بعد برگ پیدا می‏شود، بعد جوانه پیدا می‏شود، بعد گل پیدا می‌شود، بعد دوباره همان هسته سر می‌زند و هسته پیدا می‌شود. حال آن موقعی که این هسته شروع کرد به تنزل و این مراتب پیدا شد، از همان موقع مبدأ این مراتب بود و الآن هم از همین مراتب و در همه این مراتب ظاهر شده است. هرکس با چشم حکمت نگاه کند، شاخه و برگ و گل و ساقه و ریشه، همه را عبارت می‏داند از همان مغز هسته که تنزل کرده و فرود آمده و این مراتب از آن تنزل پیدا شد. وقتی که آن مغز هسته را نسبت به این تنزلات می‌سنجند، عرب می‏گوید «لُبّ». لبّ یعنی مغزِ همه این مراتب، و آن حقیقتی که در همه این مراتب متجلی شد. از این جهت عقل و این حقیقت را «لبّ» گفته‌اند و جمعش «الباب». و خدا صاحبان عقل را در قرآن به اولوا الالباب([90]) ستود، یعنی صاحبان عقل‌ها و لبّ‌ها و اندیشه‌های سالم و درست، و نورانی به نور قرآن و نور فرمایش‌های رسول‌خدا و ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین.

پس به این اعتبار هم این حقیقت را لبّ نامیده‌اند که جمعش الباب است و اولوا الالباب یعنی صاحبان لب‌ها و مغز. ٭ای برادر تو همان اندیشه‌ای٭ این‌طور گفت، خواست عظمت همین عقل را بگوید. ٭ای برادر تو همان اندیشه‌ای٭ یعنی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 101 *»

اصل تو، مبدأ تو همان عقل تو است. ٭مابقی تو استخوان و ریشه‌ای٭ هرچه هست تنزّلات آن حقیقت است، ارزشی نیست مگر برای همان لبّ و مغز و عقل. هرچه او بیشتر باشد و قوی‌تر و نورانی‌تر باشد، ارزش تو بیشتر است. هرچه او ضعیف باشد و کم و ظلمانی ــ یعنی مشوب به ظلمت، خودش که ظلمانی نمی‏شود ــ به ظلمات، ظلمات طبایع مشوب بشود، ظلمات طبیعت‌های نفسانی مانع بروز آن نور شود، ارزش تو هم کم می‌شود، تو بی‌ارزش می‌شوی. نوعاً اهل معصیت‌ها، اهل آلودگی‌ها، اینها از مبادی رحمت، از مبادی کرامت الهی دورند. برای خاطر اطاعت از هوای نفس و متابعت از شیطان ارزش خود را از دست می‌دهند، خود را بی‌ارزش می‌کنند. ارزش به همان عقل است، شرافت به آن عقل است، کرامت به آن نور است؛ پس ٭ای برادر تو همان اندیشه‌ای٭ یعنی ارزش تو به همان عقل تو، آن لُبّ تو بستگی دارد.

و چون معلوم شد همه موجودات و مراتب مخلوقات، آثار و صفات این حقیقتند، این حقیقت نسبت به همه آنها اصل است، حکماء این جهت را که ملاحظه می‏کنند و می‏بینند که آن حقیقت، آن نور سفید ــ فرض کنید ــ مثل زید است، و تمام این مخلوقات و درجات خلقی مثل صفات زید است. زید را در نظر بگیرید با ایستادن او، نشستن او، رفتن او، گفتن او، خوردن او، آمدن او، اینها را می‌گویند صفات او، همه اینها به زید بستگی دارد و اصل همه اینها، ذاتی که نسبت به همه اینها ذاتیت دارد، اصالت دارد، تذوت دارد، او خود زید است. از این جهت می‌گویند زید «جوهر» است و این صفات «اعراض زید». آن حقیقت زید، جوهریت زید است. جوهر یعنی آن حقیقتی که اصالت دارد؛ عَرَض آن حقیقتی که نه، آن‌طور اصالتی ندارد، به جایی بستگی دارد که اگر آنجا نباشد برایش تحققی نیست. مثل همین ایستادن، رفتن، نشستن و مانند اینها تا زید نباشد اینها پیدا نمی‏شود. پس وقتی که اصالت زید را و جوهریت و ذاتیت زید را نسبت به این آثارش می‏سنجند،

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 102 *»

می‏گویند زید ذات است، ذات زید ذات او است و جوهریت دارد و اینها آثار و صفات او است.

حال این حقیقت هم نظر به اینکه برای همه مراتب موجودات اصل و مبدأ است و همه در حکم آثار و صفات او هستند، این عقل و این حقیقت و این نور سفید را «جوهر» نامیده‏اند. جوهر است، یعنی اصل است، ذات است. بقیه موجودات همه در حکم آثار و صفات او هستند.

یک اسم دیگری هم دارد که به آن «قلب» می‌گویند. اسم دیگر این نور قلب است. در هرکجا که باشد، در هر مرتبه‏ای که باشد، به آن قلب می‏گویند. اسم دیگری است که به آن داده‏اند. این از چه جهت است و به چه اعتبار است که به این حقیقت قلب می‏گویند؟ این از جهت ملاحظه‌کردن حیث اعلای این حقیقت است. این حقیقت یک حیث اعلی دارد، یک حیث اسفل. یعنی وقتی که به مرتبه بالاتر از خودش ملاحظه‌اش می‌کنیم، به آن لحاظ به او قلب گفته‌اند. چرا؟ چون فؤاد درجه بالاتر از او است، و فؤاد قلب است. اسم فؤاد را به او داده‏اند و عرض شد اسم فؤاد قلب است. یکی از موارد اطلاق قلب فؤاد است. وقتی‌که ملاحظه می‏کنند عقل را یا این نور سفید را بالنسبه به مرتبه بالا و حیث اعلای او که به مرتبه بالاتر ربط دارد، و مرتبه بالاتر از عقل فؤاد است، به این اعتبار به آن قلب گفته‏اند. و وقتی که حیث اسفل او را ملاحظه می‏کنند، می‏گویند عقل. این فرق از این جهت است.

و البته در اصطلاح باید توجه داشت؛ ملاحظه اعلی و اسفل در وقتی است که بخواهند این حقیقت را به دو حیث لحاظ کنند، بعداً طرز تعبیر فرق می‌کند. می‌‌گویند این حقیقت یعنی نور سفید، اگر حیث صدورش را ملاحظه کنیم «فؤاد» است، اصلاً نفسش و حقیقتش را هم می‌شود فؤاد گفت. چون حیث صدور ملاحظه بشود، اصلاً خودش مضمحل است. عین «ضَرَبَ» و «ضَرْب»، فعل ضرْب وقتی‌که

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 103 *»

حیث صدورش را ملاحظه می‌کنند می‌گویند ضرَب، وقتی‌که حیث وقوع و ظهور و تحقق آن را ملاحظه می‌کنند می‌گویند ضرْب، مصدر است. تفاوت در لحاظ است.

حال این حقیقت یعنی نور سفید را آن موقعی که صادر می‏شود از مرتبه بالاتر که فؤاد است می‏سنجند فؤاد است و عقل یا حتی اسم فؤاد بر آن اطلاق می‌شود. و وقتی که حیث وقوع و ظهور و تحقق و نفسیتش را ملاحظه می‏کنند یا حیث اسفل، عقل می‏شود که رتبه بعد از فؤاد و مرتبه بعد از فؤاد است.

گاهی همان حیث صدور را ملاحظه کرده‏اند که صادر می‌شود، همان موقع صدور که از مرتبه بالاتر صادر می‏شود، از مرتبه بالاتر سرچشمه می‏گیرد، اسمش را «عقل اول» و یا «عقل مرتفع» گذاشته‌اند. عقل ــ در اصطلاح مشایخ ــ غیر از آن عقل اولی است که حکماء گفته‏اند. آنها ده عقل درست کرده‌اند و «عقول عشره» گفته‌‏اند. آن‌طور تعبیر صحیح نیست. ولی از نظر اصطلاح مشایخ+ وقتی که می‏گویند عقل، همین نور ابیض را اراده می‏کنند اما حیث صدور آن را. یعنی با ملاحظه حیث الصدور، و آن موقعی که دارد از مرتبه بالاتر سرچشمه می‏گیرد و در نزد مرتبه بالاتر مضمحل است به طوری که آن مرتبه دیده می‏شود نه خود این حقیقت، آنگاه آن را عقل اول گفته‌اند.

و وقتی که خودش را ملاحظه می‏کنند و خودش را در نظر می‏گیرند، این حقیقت که یک مرتبه‏ای شد، می‌شود «عقل مستوی». …([91])

آنگاه به مرتبه‌های پایین مثلاً به روح، و به وسیله روح به نفس، و به وسیله روح و نفس به طبع، و به وسیله روح و نفس و طبع به ماده، و به وسیله آنها به مثال و به وسیله آنها به جسم و بدن تعلق می‌گیرد، و در این مراتب ظاهر می‏شود. این حیث تعلقش را که در نظر می‏گیرند، اسمش را «عقل منخفض» می‌گذارند.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 104 *»

پس «عقل مرتفع» یا «عقل اول»، «عقل متوسط»، و «عقل منخفض» یعنی عقلی که پست شده، پایین آمده، به درجات و مراتب پایین تعلق گرفته است، این اسامی به این اعتبارها به این حقیقت داده شده و این نام‏ها برای این حقیقت در شریعت یا در لسان حکماء رسیده است. البته حکماء «عقل اول» می‌گویند و «عقل کل» هم می‌گویند. همین حقیقت را گاهی عقل اول می‌گویند، گاهی عقل کل می‌گویند. و عقل کل بیشتر استعمال شده. در السنه مشایخ عظام+، عقل کل زیاد به‌کار برده شده. وقتی که می‏گویند عقل کل، همین نور ابیض و همین حقیقت و نور سفید را اراده می‏کنند که این مقدار درباره‏اش گفتگو شد.

این عقل در این عالم‌ها، ــ یعنی از عالم‏های بعد از عقل مثل عالم روح، عالم نفس، عالم طبع، عالم ماده، عالم مثال، عالم جسم، عالم جسم هم تا این عالم اعراض، الآن که دور هم نشسته‏ایم و در این عالم اعراض به‌سر می‏بریم ــ اگر چه ظاهر شده ولی در تمام این مراتب تا به اینجا این عقل کل به حقیقت و با تمامیت و جامعیت خود ظاهر نشده و نخواهد شد و نمی‌شود مگر در محمد و آل‌محمد؟عهم؟. در هیچ عالمی از عالم‏ها، در هیچ مرتبه‏ای از مرتبه‏ها، این عقل کل با این درجه و مقامش و با این مرتبه و رتبه‏اش و با این شئوناتش، که بعضی از این شئوناتش همین‌هایی بود که عرض شد و همین شئونات هم منشأ این نام‌گذاری‌ها شد و این حقیقت به این نام‌ها نامیده شد، چه در لسان دین، چه در لسان حکمت، عرفان؛ این حقیقت با این مقام و رتبه و به این کلیت و جامعیتش در هیچ مخلوقی، در هیچ عالمی از عالم‌ها ظاهر نشده مگر در محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین.

چون چنین است ــ حال در عباراتی که عرض می‏کنم دقت می‌فرمایید ــ چون چنین است، یعنی چون به حقیقت و به این کلیت و جامعیت خود ظاهر نشده مگر در این بزرگواران، از این جهت آن را «حقیقت محمدیه؟ص؟» گفته‏اند، به همین

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 105 *»

حقیقت می‏گویند حقیقت محمدیه. یعنی حقیقت معنوی و آن مقام معنی ــ معنای در برابر سایر مراتب، نه آن معانی در برابر مقام بیان ــ در اینجا معنی یعنی آن ریشه، آن اصل که برای محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است، همین مرتبه است، همین عقل کل است. پس به این اعتبار آن حقیقت را حقیقت محمدیه؟ص؟ نامیدند. و اینکه حقیقت محمدیه گفتند به اعتبار احترام به رسول‌خدا؟ص؟ است، وگرنه حقیقت علویه هم هست، حقیقت حسنیه هم هست، حقیقت حسینیه هم هست، حقیقت فاطمیه هم هست تا حقیقت مهدویه، حقیقت همه اینها است و در همه این بزرگواران به همان حقیقت و کلیت و جامعیت و اصالت و اولیت خود ظاهر است در همه مرتبه‏هایشان، از جمله این مرتبه عرضی دنیوی، همین بدن ظاهری امام و حجت مطلق الهی.

همین بدن معصوم در روی این زمین، که مورد مماسّه خلق است، با او مصافحه می‏کنند، با او معانقه می‏کنند، پایش را می‏بوسند، دستش را می‏بوسند، همین بدن برای عقل کل و جامع مظهر است، و فقط در او ظاهر شده، یعنی فقط در این چهارده معصوم ظاهر شده، بدون تفاوت. هیچ تفاوتی هم ندارد، عین همان‌طور که در رسول‌خدا ظاهر شده همان‌طور در علی ظاهر شده، همان‌طور در حسن ظاهر شده، همان‌طور در حسین ظاهر شده، همان‌طور در فاطمه و در سایر معصومین صلوات الله علیهم اجمعین ظاهر شده بدون هیچ فرقی.

فقط فرقی که بود اگر خاطرتان باشد گفتیم در تقدّم و تأخّر است، که امیرالمؤمنین از همین امر خبر داد، فرمود انا من احمد؟ص؟ کالضوء من الضوء.([92]) من نسبتم با رسول‌الله مثل نسبت چراغی است با چراغی، که این چراغ دوم از چراغ اول روشن شده باشد. اما تا روشن شد دیگر چراغ است، در چراغ بودن هیچ کمبود ندارد.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 106 *»

این چراغ اول که روشن است، بعد چراغ دومی را به این چراغ روشن کنیم، چراغ سومی به چراغ دومی، چراغ چهارم به سومی، چراغ پنجم به چهارمی، چراغ ششم به پنجمی، هفتم به ششمی، هشتم به هفتمی، نهم، به همین‌طور تا چهارده به سیزدهمی، وقتی که این چراغ‏ها روشن شدند؛ البته مرتبه پیدا شد، یک و دو و سه و چهار تا چهارده پیدا شد، چهارده چراغ، اما وقتی که خود چراغ‏ها را تک‌تک نگاه می‏کنیم می‏بینیم حقیقتِ چراغ است، از چراغ بودن هیچ کم ندارد، نور دارد، روشنی دارد، حرارت دارد، تمام آثار چراغی از هریک این چهارده چراغ سر می‏زند. چراغ دومی می‏گوید نسبت من با چراغ اولی این است که من از او روشن شده‏ام و به وسیله او در گرفته شده‏ام، اما چراغم، انا من احمد؟ص؟ کالضوء ببینید مستقل است، اما من الضوء است. چراغی از چراغی روشن شده. از این جهت خاتم‌النبیین؟ص؟ محمد افضل این چهارده‌تا است، بعد علی افضل آنها است، و بعد حسن افضل است، بعد حسین افضل است، بعد مهدی صلوات‌الله‌علیه افضل است، بعد بقیه ائمه، بعد فاطمه زهراء سلام الله علیهم اجمعین. این‌طور مراتب را خودشان فرمودند وگرنه خلق خبر نمی‏شدند، این‌طور فرمودند.

پس مقصود این است که این عقل کل به اعتبار اینکه به همان کلیت و جامعیت خودش در این چهارده وجود مقدس ظاهر شده است، به این اعتبار او را «حقیقت محمدیه؟ص؟» نامیدند و در غیر ایشان به آن کلیت و جامعیت خودش ظاهر نشده و نخواهد شد و نمی‏شود، نشدنی است. یعنی هیچ وجودی به آن اعتدال نمی‏رسد که در او عقل کل ظاهر گردد و عقل اول آشکار شود. نه، چون اعتدال هیچ‌کس به اعتدال محمد و آل‌محمد؟عهم؟ نمی‏رسد. این مرتبه آن نور ابیض و نور سفید بود و توضیح اجمالی در این نام‌گذاری.

چون تقریباً در این بحث وقتی نیست و شاید این بحث باز متوقف شود، تذکری عرض می‏کنم و آن این است که تفاوتی نیست؛ هریک از این نورها که ذکر شد اشاره

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 107 *»

بود، رمزی بود از مراتب این بزرگواران. نور سفید رمز عقل ایشان است، بعد نور زرد رمز روح ایشان است، نور سبز رمز نفس ایشان است، نور قرمز رمز مقام طبیعت ایشان است به همان ترتیبی که بیان شد.

اینها را عرض کردم که در نظر بگیریم، این مراتب مجموعه وقتی که ملاحظه می‏شد، می‏شد عرش خدا. عرش خدا یعنی همین چهار مرتبه محمد و آل‌محمد؟عهم؟. این چهار مرتبه با هم چون مبادیند برای چهار امر خلقت، مجموعه‏اش می‏شود عرش ملک خدا. چهار امری که در نظام آفرینش است، خلق و رزق و احیاء و اماته؛ الله الذی خلقکم ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم،([93]) این چهار امر تمامش از این مبادی چهارگانه و از این مراتب سر می‌زند، پس عرش خدا کجا است و حامل عرش کیست؟ محمد و آل‌محمد علیهم‌السلامند به این مراتب چهارگانه خود. و این مراتب چهارگانه که به این شکل قرار دارد، این مراتب چهارگانه و این ارکان و انوار، اینها مظاهر صفت «الرحمن‏»اند که خدا به صفت رحمانیت خود از این مراتبِ این بزرگواران برای خلق ظاهر شده است و مظاهر آن صفت و حاملان آن صفتند.

این هم معلوم شد که این انواری که در این بزرگواران جلوه‌گر است؛ اگر زمان اقتضاء می‏کرد و اهل زمان حالشان و وضعشان اقتضاء می‏کرد، همیشه در موقع مناسب این انوار از چهره این بزرگواران ظاهر می‏شد. اما نه، چون در خلق این اقتضاء نبود، گاهی این انوار را نشان دادند گاهی هم مخفی کردند. یعنی همیشه مخفی بود، گاهی ظاهر می‌فرمودند. اما برای خودشان آشکار بود. برای خودشان آئینه‌وار در یکدیگر مشاهده می‌کردند چون مراتب خودشان بود، از چهره‏های آنها نور خود آنها متلألئ و متشعشع بود؛ از این رو دارد که انها تزهر لامیرالمؤمنین فاطمه زهراء برای امیرالمؤمنین در روز به سه نور نورافشانی می‌کرد؛ صبح به نور سفید، ظهر به نور زرد، غروب به نور

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 108 *»

قرمز. دیگر نفرمودند مثلاً شب به نور سبز؛ لزومی نداشته، مردم هم نور سبز را ندیدند، فقط همین سه نور را دیدند. ٭چون‌که صد آمد نود هم پیش ما است٭ نور سفید که گفته بشود همه انوار از نور سفید سرچشمه می‏گیرد. حال اگر فرموده بودند فقط نور سفید از چهره زهراء متلألئ می‏شد، نه معنایش این بود که انوار دیگر نشده و نمی‏شود، نه، اصل انوار نور سفید است، از این جهت بقیه نورها شئونات همان نور سفید است. و تمام این انوار از چهره مبارکه ایشان برای امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه ظاهر می‌شد. چون ولیّ مطلق بود آئینه‌وار در چهره زهراء آن انوار از مقام ولایت کلیه ایشان که همان مراتب باشد ظاهر می‌شد و متجلی می‌گشت.

ان‌شاءالله فردا را از روزه پنج‌شنبه اول ماه فراموش نکنید، و ان‏شاءالله موفق باشیم که آن عمل مخصوص شب جمعه بعد از پنج‌شنبه اول ماه را فرداشب ان‏شاءالله انجام بدهیم. یعنی آماده باشید اگر یک‌وقتی طول هم کشید، طول بکشد عیبی ندارد. ان‌شاءالله خدا همه را توفیق دهد و موفق باشند.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 109 *»

مجلس نهم

 

(23 جمادی‌الثانی 1418 هـ ق)

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 110 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

نظر به اینکه ایام با ذکر فضائل و مناقب صدیقه کبری فاطمه زهراء؟سها؟ مناسبت دارد، پیشنهاد شد که این حدیث شریف را که در چند سال قبل متذکر شده بودیم و چند شبی هم در مورد این حدیث عرائضی داشتیم، بقیه همان بحث‌ها در این چند شب که از این ماه باقی مانده ان‌شاءالله ادامه پیدا کند. علتش هم این بود که یک نفر از برادرها از این حدیث شریف سؤالاتی داشت که برای من نوشته بود و نشد که برای او جوابی بنویسم، گفتم در همان مجالسی که داشتیم، در منبر به پاسخ بعضی از آن مسائل و سؤالات اشاره می‌کنیم. خود حدیث را تکرار می‌کنم، و ان‌شاءالله امشب که ابتداء شروع بحث است یادآور می‌شوم که دل‌ها به نور این حدیث شریف منور گردد.

ابان بن تغلب از اصحاب حضرت صادق؟ع؟ است. می‏گوید به حضرت صادق؟ع؟ گفتم: ای فرزند رسول‌خدا؟ص؟، چرا زهراء؟سها؟ «زهراء» نامیده شد؟ فرمودند از این جهت که آن حضرت برای امیرالمؤمنین؟ع؟ در روز سه‌بار نورافشانی می‌فرمود. تلألؤ داشت و نورافشانی می‌کرد به نور. نور صورت زهراء؟سها؟ در هنگام نماز صبح تلألؤ می‌کرد و مردم هنوز در رختخواب‌های خود بودند. فیدخل بیاض ذلک النور الی حجراتهم بالمدینة روشنی آن نور و سفیدی آن نور در خانه‌های اهل مدینه در مدینه داخل می‌شد. فتبیض حیطانهم دیوارهای خانه‌های ایشان روشن می‌شد. فیعجبون من ذلک به‌شگفت می‌آمدند از این نور سفید که این‌چنین بر دیوارهای خانه‌هایشان می‌تابید. فیأتون النبی؟ص؟ فیسألونه عما رأوا خدمت رسول‌خدا؟ص؟ می‌آمدند و از حضرت

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 111 *»

پرسش می‌کردند، می‌پرسیدند از آنچه که مشاهده کرده بودند. فیرسلهم الی منزل فاطمة حضرت آنها را به سمت منزل فاطمه زهراء؟سها؟ می‌فرستادند، فیأتون منزلها می‌آمدند منزل حضرت، فیرونها قاعدة فی محرابها تصلی و النور یسطع من محرابها من وجهها فاطمه؟سها؟ را می‌دیدند که در محراب عبادتش نشسته است، نماز می‌گزارد، و از محراب حضرت و از رخساره مبارک آن بزرگوار نور تابان است. فیعلمون ان الذی رأوه کان من نور فاطمة آنگاه می‌دانستند که آنچه که دیده‌اند از نور فاطمه؟عها؟ بوده.

فاذا انتصف النهار و ترتّبت للصلوة زهر  نور وجهها بالصفرة فتدخل الصفرة فی حجرات الناس فتَصْفَرُّ  ثیابُهم و الوانهم وقتی‌که زوال ظهر می‌شد و فاطمه؟سها؟ برای نماز آماده می‌گشت، نور رخساره آن بزرگوار به زردی تلألؤ می‌کرد. نور حضرت به رنگ زرد می‌تابید و آن رنگ زرد و نور زرد در خانه‌های مردم داخل می‌شد به‌طوری که لباس‌های آنها و رنگ‌های آنها زرد می‌شد. فیأتون النبی؟ص؟ فیسألونه عما رَأَوْا خدمت پیغمبر؟ص؟ می‌آمدند و از حضرت درباره آنچه که دیده‌اند می‌پرسیدند. فیرسلهم الی منزل فاطمة؟عها؟ حضرت آنها را به خانه حضرت زهراء؟سها؟ می‌فرستادند. فیرونها قائمة فی محرابها و قد زهر  نور وجهها صلوات‌الله‌علیها و علی ابیها و بعلها و بنیها بالصفرة وقتی‌که می‌آمدند حضرت را مشاهده می‌کردند که در محراب ایستاده‌اند.

آنجا قاعدة بود یعنی نشسته، اینجا ایستاده. شاید چون تعقیبات هم جزء نماز حساب می‌شود، صبح که می‌آمدند حضرت را نشسته می‌دیدند، فی محرابها تصلی، نماز نشسته نمی‌خواندند؛ ظاهراً حضرت را می‌دیدند که در محرابند، و تعقیب جزء نماز حساب می‌شود. در حال تعقیب هم که باشند، نشسته، می‌گویند نماز می‌گزارد. ولی در اینجا ظهر حضرت را در محراب عبادتشان ایستاده می‌دیدند که نور رخساره مبارک حضرت به رنگ زرد تلألؤ داشت. فیعلمون ان الذی رأوا کان من نور وجهها پس می‌دانستند آنچه دیده‌اند از نور رخساره آن حضرت است.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 112 *»

فاذا کان آخر النهار و غربت الشمس احْمَرَّ  وجه فاطمة فاشرق وجهها بالحمرة فرحاً و شکراً لله عزوجل فکان تدخل حمرة وجهها حجراتِ القوم و تحمرّ حیطانهم فیعجبون من ذلک و یأتون النبی؟ص؟ و یسألونه عن ذلک وقتی آخر روز می‌شد و خورشید غروب می‌کرد، رنگ صورت مبارک حضرت فاطمه قرمز می‏شد و نور صورت حضرت به قرمزی می‌تابید، و این قرمز شدن رنگ مبارک حضرت از جهت شادمانی و شکرگزاری خدای عزوجل بود. و این رنگ قرمز که از صورت حضرت می‌درخشید داخل خانه‌های ایشان می‌شد. خانه‌های مدینه، خانه‌های قوم و اهل مدینه، و دیوارها قرمز می‌گشت و از این امر به‌شگفت می‌آمدند. و یأتون النبی خدمت پیغمبر؟ص؟ می‌آمدند و از این امر و این مطلب سؤال می‌کردند. فیرسلهم الی منزل فاطمة حضرت آنها را منزل حضرت زهراء؟سها؟ می‌فرستادند. فیرونها جالسة تسبّح الله و تمجّده و نور وجهها یزهر بالحمرة وقتی‌که منزل حضرت ‌می‌آمدند، حضرت را مشاهده می‌کردند که نشسته‏اند، خدا را تسبیح و تمجید می‌کنند، و نور صورت حضرت به قرمزی می‌درخشد. فیعلمون ان الذی رأوا کان من نور وجه فاطمة آنگاه می‌دانستند که آنچه دیده‏اند از نور صورت فاطمه؟سها؟ است.

فلم‌یزل ذلک النور فی وجهها حتی ولد الحسین؟ع؟ و همیشه این نور در صورت زهراء؟سها؟ بود تا هنگامی که حسین؟ع؟ ولادت یافت. فهو یتقلب فی وجوهنا الی یوم القیامة فی الائمة منّا اهل‌البیت([94]) و این نور در رخساره‏های ما تا روز قیامت در ائمه از ما اهل‌بیت؟عهم؟ در انتقال است. یعنی این نور منتقل شد به امام حسین و از امام حسین به سایر ائمه و الآن آن نور در صورت مهدی صلوات الله و سلامه علیه درخشان است.

این حدیث شریف را ابان از حضرت صادق؟ع؟ درباره علت نام‌گذاری حضرت زهراء؟سها؟ به زهراء نقل می‏کند. و «زهراء» یعنی نور دهنده، کسی که صورتش

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 113 *»

درخشان است و از او نور تابان است، زهراء به این معنی. در بحث‏هایی که در سال‏های قبل در این حدیث شریف داشتیم، احادیث دیگری هم در این زمینه عرض کردم که علت اینکه حضرت زهراء نامیده شدند، در آن فرمایش‌های دیگر هم رسیده، که اگر در خاطر داشته باشید، یا یادداشت داشته باشید مراجعه کنید، یا اینکه به کتب روایات مراجعه کنید، درباره اینکه علت نام‌گذاری حضرت به نام‌هایی که از جمله آنها زهراء است چیست، روایاتی ذکر شده. و عرض کرده‌ام این حدیث شریف را از شیخ مرحوم/ هم سؤال کرده‌اند که آن بزرگوار اجمالاً جواب فرموده‌اند. قسمت‌هایی را در این حدیث مورد توجه قرار داده‌اند و نقل فرموده‌اند. خود حدیث را هم این بزرگوار قبول دارند و درباره صحتش متعرض نشدند. در کتب معتبره شیعه است، در «بحارالانوار» از «علل‌الشرایع» شیخ صدوق؟ره؟ نقل می‌کند.

ما بحث‌هایی که داشتیم، مقداری درباره شناخت این انوار بود، که این انواری که از صورت حضرت زهراء؟سها؟ تلألؤ داشته این انوار چیست و چه بوده؟ و اجمالاً عرض کردم که مراد از این انوار، مصادر شئونات ربوبیت حق‌تعالی است. از تمام کارهای الهی که همان شئونات ربوبیت است، در واقع تعبیر آورده‏اند به چهار امر؛ خلق و رزق و حیات و ممات. و وقتی‌که حیات گفته شود ممات هم گفته شده، چون حیات بعد از موت است و باز بعد از موت حیات است و بعد از حیات باز موت است. خلاصه حیات که گفته می‏شود، ممات را در بر دارد. از این جهت به سه نور و سه مصدر از مصادر فعل‌الله اشاره شده، که شئونات ولایتی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در این انوار بیان شده. و فاطمه زهراء؟سها؟ برای انوار مقدسه اولیاء، صاحبان ولایت، وعاء است. صاحبان ولایت حامل ولایت مطلقه الهیه هستند و از آنها تمام کارهای الهی صادر می‏شود. و این انوار به مصادر افعال الهی اشاره دارد.

آنگاه توضیح دادیم که مراد از نور سفید که صبح، موقع نماز صبح، از چهره

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 114 *»

مبارکه زهراء؟سها؟ می‌درخشید، به «مقام عقلانی و عقل» اشاره بود. و نور زرد که ظهر از رخساره حضرت می‌درخشید، به «مقام روح» و نور قرمز به «مقام طبع» اشاره بود. یا به تعبیری که در کارهای الهی داریم، تکمیل و رزق و حیات. اینها مصادر شئونات ربوبیت، و مقامات و شئونات ولایتی است.

حال چرا از رخساره زهراء؟سها؟ درخشان بود؟ چون این بزرگوار ظرف انوار ولایت است. دختر پیغمبر است و همسر امیرالمؤمنین و مادر ائمه طاهرین سلام‌الله‌علیهم است. که در هر سه مقام می‏بینیم، دختر بودن، زن بودن و مادر بودن، حیث ظرف بودن حکایت می‌شود، وعاء، ظرف. از این رو در تعریف حضرت و مقامات حضرت «لیلةالقدر» گفته شده.([95]) و لیله قدر ظرف است، شب قدر ظرف است برای تقدیرات و واقع شدن و تقدیر شدن امور مقدره. چون این بزرگوار برای انوار ولایت ظرف بود از این جهت از چهره حضرت ظاهر می‌شد.

و اصلاً چرا ظاهر می‌شد به‌طوری که اهل مدینه هم ببینند؟ حال آیا همیشه بوده یا گاهی بوده؟ این بحث‏ها را گذراندیم، لزومی هم ندارد که تجدید کنیم. اما این مقدار لازم است که عرض کنم زمان رسول‌خدا؟ص؟ و همچنین زمان امیرالمؤمنین اقتضاء می‌کرده که کرامت‌ها و معجزات بیش از زمان‌های دیگر ظاهر بشود. چون پیغمبر اکرم؟ص؟ آورنده دین بودند و امیرالمؤمنین حامل و ناشر و شارح و مفسّر. امیرالمؤمنین هادی و پیغمبر اکرم منذر. خدا فرمود انما انت منذر و لکل قوم هاد([96]) یعنی تو ترساننده هستی، برای مردم دین آوردی؛ و هر گروهی از امت تو هادی دارند، هر دسته از امت تو هادی دارند، خدا برایشان هدایت‌کننده قرار داده که دوازده امام باشند.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 115 *»

پس چون امیرالمؤمنین بعد از رسول‌الله؟ص؟ اول از هادیان به سوی حقند، موقعیتشان اقتضاء می‌کرد برای تحکیم امر ولایت و روشن‌شدن شأن هادی، مثل پیغمبر اکرم؟ص؟ معجزات داشته باشند، کرامت‌ها داشته باشند، و فضائل و مناقب نورانی خود را ذکر کنند. که می‏بینیم این دو زمان ــ زمان رسول‌اکرم و زمان امیرالمؤمنین ــ در تاریخ اسلام از معجزات و کرامات پر است.

گرچه نوعاً سعی می‌کنند که این روایاتِ معجزات و کرامات را از کتاب‌های اصل و مدارک در کتاب‌های متفرقه دیگر که نوشته می‌شود منتقل نکنند. مخصوصاً کتاب‌هایی که به دست یک‌عده اشخاصی نوشته می‌شود که اینها روز زده هستند و سعی می‌کنند که مسائل اسلام و خصوصیات پیغمبر و ائمه طاهرین؟عهم؟ را خیلی عادی جلوه دهند و به‌اصطلاح خودشان اینها را «بشرهای مافوق» معرفی کنند نه «مافوق بشرها». دو نکته است؛ بشر فوق‌العاده، نه اینکه فوق بشریت باشند، نه، بشرند. در همه امور، در همه لوازم، در همه جهات با دیگران هیچ فرق ندارند. نهایتش این است که خدا بر آنها وحیی نازل کرده، قرآنی نازل کرده، یا آنها را جانشین پیغمبر حساب کرده، و علمی به ایشان داده که به دیگران نداده، همین اندازه‌ها. این نهایت مقامی است که برای معصومین قائلند. خلاصه انسان فوق‌العاده، نه مافوق انسان، نه حقیقت دیگری.

به همین جهت کارهای ایشان که به‌شکل معجزات و کرامات بوده، سعی می‌شود که در متن تاریخ‌ها آورده نشود. جریان‌ها خیلی سطحی و عادی برگزار بشود. این‌همه معجزات و کرامات برای رسول‌اکرم و امیرالمؤمنین و سایر ائمه آمده، اما سعی می‌شود اینها در کتاب‌های دسترس همگان نیاید. خوشبختانه حق‌تعالی قرآن را طوری قرار داده که دیگر نمی‌توانند وا بزنند؛ و خدا در قرآن برای پیغمبرش معجزات بیان می‌کند، و پیغمبرش را مافوق بشر معرفی می‏کند، نه بشر فوق‌العاده؛ مافوق بشر.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 116 *»

خدا بشر را از خاک آفریده ولی اینها را از آب آفریده. و چون از آب آفریده خلقتشان مخصوص خودشان است و از این جهت مافوق بشرند، اگرچه به‌شکل بشر جلوه کنند و در لباس بشریت بیایند. هو الذی خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً،([97]) صلوات الله علیٰ امیرالمؤمنین داماد پیغمبر اکرم؟ص؟. اینها را از آب ایجاد کرده و دیگران را از خاک، از این رو خیلی فرق دارند.

خدا خواست این فرق‏ها را به‌طور حسی به بشرها بنمایاند، آن هم در صدر اسلام، آن هم در مدینه، از صورت زهراء؟سها؟ نور جلوه کند. کسی هم نمی‏تواند اینها را انکار کند. چون «زهراء» نام این بزرگوار است، و نام این بزرگوار مثل نام پدرش، نام شوهرش، نام‏های فرزندانش بی‌جهت و بی‌علت نیست، یعنی اسماء مشتقه است، جهت دارد، علت دارد، جوامد نیست. بی‏جهت نیست به او «فاطمه» گفتند، بی‏جهت نیست به او «زهراء» گفتند، بی‏جهت نیست «صدیقه» گفتند، «عَذراء» گفتند، «بتول» گفتند؛ هرچه اسم به آن بزرگوار داده‌اند، مثل اسم‏های پدرش، مثل اسم‏های شوهرش، مثل اسم‏های فرزندانش علت دارد، منشأ دارد. این را هم نمی‌توانند انکار کنند.

حال «زهراء» چه علت دارد؟ چون معنایش نورانی و نوردهنده است. خواه‌نخواه باید بپذیرند. البته می‌گویند که ممکن است از نظر معنی و معنویت نورانیت داشته و نورافشانی می‌کرده؛ آن سر جای خودش. این بدن زهراء اسمش زهراء است. معنویتش زهراء است البته، همین بدن هم اسمش زهراء است. این بدن هم باید نور داشته باشد، و از همین بدن نور تلألؤ کند. و همین‌طور هم شد. خدا خواست که آن بزرگوار در مدتی؛ حال چقدر بوده؟ گاه‌گاهی بوده. از این حدیث بر می‏آید که این امر مداوم بوده، اما معنی مداوم نه اینکه هر روز این برنامه واقع بشود، نه. گاه‏گاهی می‏شده که اینها به

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 117 *»

شگفت می‌آمدند، آنهایی که نرفته بودند سؤال می‌کنند، به خانه زهراء؟سها؟ راهنمایی می‌شوند و مشاهده می‌کنند که نور از محراب و از رخساره آن بزرگوار است. در صبح نور سفید، در ظهر نور زرد، در شب نور قرمز تلألؤ می‌کند به‌طوری که تمام مدینه را فرا می‌گیرد. نور داخل خانه‌ها می‌شود، بر در و دیوارها می‌افتد، بر لباس‌ها می‌افتد، بر صورتشان می‌افتد؛ و به فکر برمی‌آیند که این نور از کجا است و از کیست. از پیغمبر سؤال می‌کنند، معلوم می‌شود از این بزرگوار است.

در میان این بزرگواران، به این شکل از حضرت تلألؤ داشت. گرچه در حدیث بود که بعد به حضرت حسین منتقل شد. نه اینکه تمام نور به حضرت حسین؟ع؟ منتقل شد. سهم امام حسین به امام حسین منتقل شد، و سهم بقیه ائمه هم به امام حسین منتقل شد، بعد به ائمه داده شد. نه اینکه خودشان فاقد نور بشوند، فاطمه دیگر آن نور را نداشته باشد؛ مثل اجداد پیغمبر و جدات پیغمبر؟ص؟، در آنها این‌طور بود که نور برای آنها عرضی بود. تا وقتی‌که این نور مقدس در صلب آنها و یا در رحم آنها بود، نور از آنها تلألؤ داشت. وقتی‌که منتقل می‌شد، نور تمام می‌شد، نداشتند.

ولی در این بزرگوارها این‌طور نیست که همین‌که امام حسین ولادت یافتند تمام نور به امام حسین منتقل شود و حضرت زهراء دیگر فاقد این نور باشند؛ نه، سهم امام حسین به امام حسین رسید و سهم بقیه ائمه به امام حسین و بعد تک‌تک به ائمه رسید.

این سهم هم که باز می‏گوییم نه اینکه خدا این نور را کمش کند، نه، این تقسیم‌بندی خدا درباره نور ایشان غیر از عالم ما و تقسیم‌بندی عالم ما است. تقسیم‏بندی این‌چنینی مال عالم الهی است و عالم نورانیت است که عالم وصل است. ما خبر نداریم آنجا این تقسیم‌بندی‌ها چگونه انجام می‌شود. اینجا یک‌چیزی که تقسیم‌بندی می‌شود، خواه‌نخواه اگر نصف می‌شود، دیگر این نصف واجد آن

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 118 *»

نصف نیست، آن نصف واجد این نصف نیست. و اگر به سه‌قسمت تقسیم بشود، هر ثلثی واجد آن دو ثلث دیگر نیست. تقسیم به چهار بشود، هر ربعی واجد آن سه قسمت دیگر نیست، همین‌طور. ولی در آن عالم این‌چنین نیست.

پیغمبر اکرم؟ص؟ فرمودند من و علی یک نور بودیم که از صلبی به صلبی و از رحمی به رحمی منتقل می‌شدیم تا اینکه در صلب عبدالمطلب قرار گرفتیم؛ که بعد نصف شدیم، نصفی منتقل شد در صلب عبدالله و آن نور من شدم، و نصفی منتقل شد در صلب ابوطالب و آن نور علی شد.([98]) اما این تقسیم‌بندی نه معنایش این است که حالا این نور حقیقتاً نصف شد، و دیگر آن نصف واجد این نصف نیست این نصف واجد آن نصف نیست؛ نه، این‌طور نیست. این نور تمامش به رسول‌الله منتقل شده و تمامش هم به امیرالمؤمنین منتقل شده. نه پیغمبر از علی کم دارند، نه علی از پیغمبر کم دارد و همین‌طور است در زهراء و سایر ائمه؟عهم؟.

ولی خلاصه این بدن نامش زهراء است و این نور از این بدن تلألؤ داشت، و اسم بر همین بدن مطهره مقدسه طاهره صدق می‏کرد که زهراء است. از همین چهره نور می‏درخشید.

حال امور عرضی مطرح نیست. ممکن است خوشگل‌تر از زهراء؟سها؟ هم در روی زمین در همان موقع بوده باشد. نورانیت غیر از خوشگلی است. توجه کردید؟ ممکن است از جهاتی؛ مثل اینکه یوسف از پیغمبر ما خوشگل‏تر بود، خودش فرمود هو اصبح منی و انا املح منه.([99]) و در همین عبارت هم عرض کرده‌ام که حضرت که فرمود هو

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 119 *»

اصبح منی و انا املح، «صباحت» خوشگلی است اما با رنگِ باز، به‌اصطلاح سرخ و سفید. «اصبح»، «صباحت»، خوشگلی با رنگ باز که سرخ و سفید می‌گویند. «املح» خوشگلی همراه با گندمگون بودن است. پس معلوم می‏شود پیغمبر ما گندمگون بودند و یوسف مثلاً سرخ و سفید بوده. حال خواه‌نخواه سرخ و سفید که از گندمگون بودن بهتر است. از جهت مقام عرضی، آن سرخ و سفیدی بهتر است، ولی این اعراض ملاک نیست. مصالحی، جهاتی در کار است که اقتضاء می‏کند پیغمبر ما گندمگون باشد، یوسف مثلاً سرخ و سفید باشد.

اینها مطرح نیست. مقامات نورانیت امر دیگری است و اعراض امر دیگری است. ولی همین عَرَض، سرخ و سفیدی باشد، پیغمبر ما بخواهد در یک آن سرخ و سفید شود می‌شود. آن‌چنان نیست که این اعراض شئونات و مقامات نورانی را حبس کند. آن شئونات حاکم بر این اعراض است. این اعراض، جهاتی است، اقتضاء این عالم است که این‌چنین باشند، مثل طبایعشان است. طبیعت حضرت سجاد؟ع؟ مثلاً سرد بوده و خنک بوده، خیلی به گرمی‏ها میل داشتند. مزاجشان سرد بوده، اقتضاء می‏کرده. و به‌عکس مثلاً حضرت باقر طور دیگری بودند. حضرت سجاد لاغراندام، حضرت باقر فربه. اینها اقتضاءاتی است که به‌حسب شئونات ولایتی لازم بوده.

حال این بدن مطهر فاطمه، خود این بدن نورانیت دارد و نور تلألؤ می‏کند که ببینند و حس کنند و بدانند و بشناسند و در جستجو باشند که این نور چیست و از کجا است، و در مقام بربیایند، با چشم ببینند. پیغمبر؟ص؟ راهنمایی می‌فرمود. حال پیغمبر آن نور را ندارند؟ چرا دارند، ولی چرا از صورت پیغمبر تلألؤ ندارد؟ یا از صورت امیرالمؤمنین تلألؤ ندارد؟ چرا از صورت زهراء تلألؤ دارد؟ چون باید مقام این بزرگوار را هم بشناسند و بدانند که از معصومین است و صاحب مقام ولایت است و این نور

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 120 *»

نشان ولایت است. مشاهده می‌کردند. آن دوره اقتضاء می‌کرده که این نور گاه‌گاهی ظاهر شود، و آنهایی که خبر نشده‌اند خبردار شوند. از این جهت در این حدیث شریف به‌شکل مضارع است و گویا امتداد داشته، امتدادش به این نحوه بوده، نه اینکه هر روز امر چنین باشد.

حال این برای شروع بحثمان مقدمه بود. ان‌شاءالله اگر خدا توفیق دهد چند شبی که از این ماه باقی مانده، به‌مناسبت ولادت حضرت زهراء؟سها؟ همین بحث را داشته باشیم.

امروز در منزل کتابی دستم گرفتم، باز کردم دیدم که در اول کتاب یک میلادیه نوشته شده، و معلوم شد که خود من هم یادم رفته بوده که این میلادیه را در ولادت حضرت گفته بودم. حال مقداری وقت داریم می‏خوانیم.

صلی الله علیک یا سیدتی و مولاتی یا فاطمة الزهراء

ای که از یمن قدومت گشته خرّم باغ دین
ملک دنیا شد مزین از تو ای زیب زمین
دین و دنیا از تو نَک آزرم راغ فرودین
گر زمین بالد سزد از فضل ربّ‌العالمین
بر جمیع آسمان‌ها بلکه بر عرش برین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

ای که از فضل وجودت ریشه دین متین
در زمین پاک دل‏های محبان شد مکین

ریشه دین که در دل محبان محکم شده، به برکت فاطمه زهراء؟سها؟ است. از آن‌طرف:

در دل ناپاک اعدایت دوانید ریشه کین

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 121 *»

همچنین:

علم و حکمت، نورِ عرفان شد نصیب مؤمنین
جلوه‏گر تا شد رخت چُون خور ز چرخ چارمین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

ای جلالت، جلوه بی‏مثل حق ذوالجلال
ای جمالت، آیه یکتای ذات بی‏مثال
در سپهر عصمة‌اللهی تویی همچون هلال
ای که بَدری([100]) در کنار شمس طه از کمال
مرتضی را همسر و همتا و همپایی یقین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

تهنیت گویم در این میلادت ای فرخنده فال
مهدیت را آن که از هجرش تن و جان شد هزال
تا به کی در انتظارش بر سر بام و تلال
ما، در استهلال آن ابرو هلال بی‏مثال
می‏شود روزی نماید جلوه‏ای آن مه‏جبین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 122 *»

ای حیا را مادر و عفت بَرَد از تو نسب
ای شرافت را تو ریشه، ای نجابت را حسب
برج عصمت چرخ حکمت ماه گردون ادب
ای فصاحت را تو دُرج و ای کلامت نوش لب
ای ملاحت را تو خاتم([101]) ای وجاهت را نگین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

ای که حوراء اسمت و قدسیه‏ات آمد لقب
ای که کوته شد ز درک رتبتت دست طلب
عقل کامل از کمال ظاهرت اندر عجب
خور ز فرط تابش روی تو شد در تاب و تب
ماه و اختر ثابت و سیاره نزدت همچنین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

ای که مِهرت شد نشان صدق مؤمن در وفاق

موافقت مؤمن با حق‌تعالی از کجا معلوم می‏شود؟ از اینکه زهراء؟سها؟ را دوست داشته باشد.

ای که مِهرت شد نشان صدق مؤمن در وفاق
دارد او از دل به سویت صد هزاران اشتیاق
مهر اَحبابت، دلیلش بر وفا و بر شفاق
«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 123 *»

کینه‏ات آمد ملاک هر شقاق و هر نفاق
دشمنی با دوستانت شد دلیل کفر و کین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

انبیاء یکسر همه از مرسل و نامرسلان
بر سر خوان تو جمله بوده‏اند چُون میهمان
رهنما بودی تو ایشان را به حق در هر زمان
جلوه‏گر حق از مقامت گشته بر خلق جهان
افتخار انبیاء شد خدمتت ای نازنین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

ای که لطفت کار‌ساز و چاره بیچارگان
التفاتت شد علاج و هم طبیب خستگان
در کفت دنیا چو درهم در کف دست کسان
ای ولایت شد خلایق را ز خشم حق امان
شد رضای حق رضایت خشم حق خشمت یقین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

در تعیّن گرچه آمد رتبه‏ات آخر عیان

می‌دانیم در مقامات این بزرگواران فاطمه؟سها؟ رتبه‏شان از همه پایین‏تراست.

در تعیّن گرچه آمد رتبه‏ات آخر عیان

«* زهراء؟سها؟ جلوه‌گاه انوار ربوبیت  صفحه 124 *»

بعد باب و شوی و فرزندان بی‌مثل و نشان
لیک در اصل و حقیقت، طینت و نور و روان
عین آنانی و آنها عین تو در جسم و جان
شد مُبیَّن این مقامت از بیان صادقین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

شاهد بزم الستی و تو لیلای قِدَم

می‏گوییم «محبوبه خدا». حب از عشق بالاتر است. عشق نفسانی است، حب فؤادی است.

شاهد بزم الستی و تو لیلای قِدَم
می‏زدی هر دم تو از سرّ انا اللهی چو دم
شد ترا نوبت زنی در ملک امکانی قدم
از قدومت محترم شد مکه و بیت و حرم
رشک طور و وادی سینا شده آن سرزمین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

در محیطِ حکمةاللهی([102]) تویی یکتا گهر
در سپهر معرفت بدر اتمّی در نظر
از جمال بی‏مثالت نور حق شد جلوه‏گر
از گل رویت گل گلشن، بهار آرد خبر

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 125 *»

می‏سزد ای گلشن جان، خوانَمت جان‌آفرین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

می‌زند زَ امرت([103]) قلم بر لوح صنعت چون رقم
از ره حکمت نگارد، در حقیقت پس قلم
کلک لطفت می‏کشاند سوی هستی از عدم
عالم امکان همه مرهونت از سر تا قدم
ای دو دستت دست حق، باشد ترا در آستین

(در اینجا حضار کف زدند. فرمودند: جزاکم الله خیرا، رحم الله والدیک.)

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد.

البته حسینیه محترم است، اهل ایمان هم همه محترمند؛ کف زدن خلاف احترام نیست. هیچ محضری از محضر رسول‌خدا محترم‏تر نبود، و هیچ احترام‌کننده‌ای از پیغمبر هم مثل امیرالمؤمنین نبود. حضور رسول‌خدا امیرالمؤمنین کف زدند.([104]) برای چه؟ برای شادی در امر دین، مسرّت. اقلش این است رجحان که دارد، اظهار مسرت رجحان دارد، از این احادیث استفاده می‏شود. آری، ان‏شاءالله که همه‏مان اهل مسرت به حساب می‌آییم. همان‌طور که در حزن اظهارش رجحان دارد،

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 126 *»

یعنی فضیلت دارد، عبادت است؛ در مسرت هم رجحان دارد، عبادت است، خود کف زدن عبادت است. نه مثل کف‌هایی که برای شادی‌های دنیوی می‌زنند، ما به آنها کاری نداریم. طبعم قبول نکند، طبع را باید کنار گذاشت. حمیت در حق خوب است نه در طبع. عصبیت و حمیت برای حق خوب است. ما هم هوس نداریم در این سن‌و‌سال کف بزنیم. خوشمان که نمی‏آید برای کف زدن. اما از این فرمایش‌ها برمی‏آید رجحان دارد. حال یک‌بار بزن، ده‌بار بزن. مسرت هرچه اقتضاء می‏کند.

زهره زهراء تو و انسیه حوراء تویی
راضیه، مرضیه، هم صدیقه کبری تویی
هم زکیّه طاهره نوریه و عذراء تویی

٭برتر از اسمائی و٭ این اسم‏ها برای خاطر ماها بوده که بتوانیم صدایت بزنیم یا زهراء؟سها؟.

برتر از اسمائی و حق را به حق اسما تویی

اللهم صل علی محمد و آل‌محمد.

٭بلکه اسما را مسمی٭ باز هم بگویم؟! وقتی‌که امام صادق فضیلت حضرت امیر را می‏فرمودند، فضیلت شیعه و آثار محبت را می‌فرمودند، چند بار فرمودند که آیا شادمانت کردم؟ یعنی اضافه کنم؟ آن راوی می‏گفت آری آقا بیشتر بفرمایید، آری آقا بیشتر بفرمایید.([105]) حال بلاتشبیه عرض می‌کنم که پس بالاتر هم بگوییم، چه عیب دارد؟!

برتر از اسمائی و حق را به حق اسما تویی

٭بلکه اسما را مسمی٭ برترش را بگویم؟ ٭برتری از آن و این٭

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 127 *»

یعنی حتی از مسمی هم برتر، از اسماء و مسمی برتر. این عبارت را دوباره بخوانم:

برتر از اسمائی و حق را به حق اسما تویی
بلکه اسما را مسمی، برتری از آن و این

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

معنی الله نور  از روی تابانت پدید
موی و رویت را نشانی هر شب و روز جدید
مرد و زن بر درگه قدست اِمائند و عبید([106])
گفته‏ات چون گفته بابت متین است و سدید
ای که مشکوة نبوّت را تویی بیت حصین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

ای که انوار ولایت را تو محور گشته‏ای
بحر اسرار حقایق را تو هم سرچشمه‏ای
این جهان از ملک بی‏حدّ تو باشد گوشه‏ای
برتری از آنچه ره یابد به هر اندیشه‏ای
عاجز از درک کمالت اولین و آخرین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 128 *»

لیلةالقدری که نازل در تو شد امّ الکتاب
خود تویی بسم اللَّه تکوینی و فصل‌الخطاب
هم تو باء بسمله باشی، شد از تو فتح باب
نقطةالبائی که ظاهر گشته‏ای از بوتراب
شد مقام لو کشف از رتبه‏هایت کمترین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

ای که در نزد کنیزت، فضّه آن گنج حکم
معدن صدق و صفا و باوفا، ثابت قدم
محرم سرّ ولی الله اعظم در حرم

٭صد چو مریم٭؛ ای که در نزد کنیزت مبتداء، صد چو مریم این مصرع خبر است.

صد چو مریم افتخار آنکه باشند از خدم

چرا؟ به این دلیل:

زانکه آنها چون شعاعند در بر این کاملین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

ای که قلبت خانه عزم خدایت آمده([107])
ما تشاءونَ به قرآن در ثنایت آمده
«فاطمه» از نام حق مشتق برایت آمده
روز محشر هم شفاعت در جزایت آمده

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 129 *»

زانچه دیدی از بلیّت در ره دین مبین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

درباره و ما تشاءون الا ان یشاء الله ان الله کان علیماً حکیما([108]) در تفسیر آمده در حدیثی که نسبتاً طولانی است نقل شده که کامل بن ابراهیم مدنی از حضرت مهدی صلوات‌الله‌علیه سؤالاتی داشت، خدمت حضرت رسید، قبل از اینکه سؤالاتش را مطرح کند حضرت مهدی مطرح کردند و جواب دادند. از جمله یکی از سؤالاتش این بود فرمودند: آمدی بپرسی که آیا مقاله مفوضه درست است یا نه، آنهایی که قائل به تفویضند؟ کذبوا دروغ می‏گویند. نه، آن‌طور نیست که خدا کارها را به ما واگذار کرده باشد و خودش از کارهایش دست برداشته باشد، این‌چنین نیست. بل قلوبنا اوعیة لمشیةالله دل‏های ما ظرف مشیت خدا است. فاذا شاء شئنا که هر گاه خدا می‏خواهد ما می‏خواهیم. و الله یقول خدا درباره همین دل‏ها می‏فرماید و ما تشاءون الا ان یشاء الله.([109]) شما نمی‏خواهید مگر همانی که خدا می‏خواهد، مگر آنی را که خدا می‏خواهد. پس،

ای که قلبت خانه عزم خدایت آمده
ما تشاءونَ به قرآن در ثنایت آمده

آن وقت:

«فاطمه» از نام حق مشتق برایت آمده

٭ ٭ ٭ ٭

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 130 *»

ای که هستی مادر سبطین و دیگر زینبین
جدّه‏ای از بهر نُه حجّت ز اولاد حسین
چشم امید همه سویت بود در نشأتین
ای که مهرت زَین مؤمن([110]) بر عدو قهر تو شَین
خرّم از لطفت نما در عید میلادت غمین

جان فدای مقدمت ای دخت خیرالمرسلین
ای تو برتر از زنان اولین و آخرین

 

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 131 *»

مجلس دهم

 

(24 جمادی‌الثانی 1418 هـ.ق)

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 132 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

تا آخر حدیث شریف که دیشب حدیث را خواندم و اجمالاً هم معنی کردم که ابان از حضرت صادق؟ع؟ سؤال کرد علت و جهت اینکه زهراء؟سها؟ را «زهراء» نامیده‏اند و نامیده شده چیست؟ حضرت فرمودند برای اینکه زهراء برای امیرالمؤمنین در روز سه‌بار به نور تلألؤ می‏فرمود و نورافشانی می‏کرد.

تزهر، زهر یزهر با زاء، راء زاء، به معنای نورافشانی کردن، و زهراء همان است، اشتقاقش از همین ماده است، که یعنی نورانی و نورافشان. خودش نورانی است، علاوه نورافشانی هم دارد. زهراء؟سها؟، این اسم که به آن بزرگوار داده شده برای خاطر این امر است. خصوصیات این بزرگوار اقتضاء می‏کرده این اسامی مبارکه به آن بزرگوار داده بشود، که ائمه؟عهم؟ در احادیث اسماء فاطمه زهراء؟سها؟ را فرموده‏اند و علت‏ها و جهات بعضی‏هایش را هم ذکر فرموده‏اند. البته نه تمام جهات، به آن مقداری که مناسبت داشته و اقتضاء می‏کرده، ائمه؟عهم؟ جهات و علل نام‌گذاری آن بزرگوار را به این نام‏های مبارکه ذکر فرموده‏اند، که یکی از آنها زهراء است؛ یعنی وجود مبارک حضرت نورانی بود و نورافشانی می‏کرد؛ که از جمله این حدیث شریف ابان است که از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند، نورانیت حضرت طوری بوده که محسوس بوده.

حال همیشه مداوم بوده؟ به‌حسب ظاهر عبارت نوعاً این حالت پیدا می‌شده. صبح موقع نماز از چهره مبارکه زهراء؟سها؟ نور سفیدی می‌تابید به‌طوری که این نور داخل خانه‌ها می‌شد، بر دیوارهای خانه‌ها، بر صورت‌ها و لباس‌ها می‌افتاد. ظهر موقع

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 133 *»

نماز از صورت مبارک حضرت نوری زردرنگ تلألؤ داشت که همه دیوارها و خانه‏های مدینه به این نور منور می‏شد. و موقع غروب آفتاب هم نور قرمزی از صورت مبارک حضرت می‌درخشید که باز مدینه به این نور منور می‏شد. و همان‌طور که فرمودند مردم تعجب می‏کردند، علتش را جستجو می‏کردند، خدمت پیغمبر اکرم می‏آمدند، حضرت آنها را به خانه فاطمه زهراء؟سها؟ راهنمایی می‌کردند. به منزل حضرت می‌آمدند، مشاهده می‏کردند که منشأ این نور، مصدر این نور، سرچشمه این نور فاطمه؟سها؟ است آن هم از صورت مبارکش که این نور برای امیرالمؤمنین می‌تابد و به برکت امیرالمؤمنین تلألؤ آن ادامه پیدا می‏کند، مدینه و اهل مدینه را فرا می‏گیرد.

این انوار سه‌گانه را در بحث‌هایی عرض کرده‌ایم که نور سفید همان مقام عقل است و آنچه از این عقل، عقل کل، سر می‏زند همه به این نور سفید تعبیر آورده می‏شود. نور زرد در واقع نور روح است. و نور قرمز نور طبع و طبیعت است. و اینها مصادر تمام فعالیت‏هایی است که اسماء حق‌تعالی در خلق دارند. چون ما می‏دانیم هر اثری و هر فعلیتی هست، از اسماءالله است. عالم به برکت تعلق اسماءالله می‏گردد. عالم برقرار است، نظام عالم، هستی عالم، تمام جهات عالم موجودیتشان، بقائشان، کمالاتشان، همه و همه به تعلق اسماءالله و تأثیر اسماءالله در جمیع عوالم و همه موجودات بستگی دارد.

آن‌وقت کلیه این تأثیرات و این فعالیت‏ها را به چهار کار تعبیر آورده‏اند؛ خلقت، رزق، حیات و ممات. و در این حدیث شریف به سه امر از امور ربوبیت اشاره شده، دیگر نور چهارم ذکر نشده. سه نور؛ نور سفید، نور زرد و نور قرمز. که نور سفید اشاره است به جریان‌هایی که از قبیل تکمیل و تکمّلات و خلقت و آفرینش است. و نور زرد اشاره به رزق است. و نور قرمز اشاره به حیات است. این سه امر از امور کلیه عالم است. و می‏دانیم جمیع شئونات ربوبیت حق‌تعالی در همین چهار امر است؛ الله الذی خلقکم

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 134 *»

ثم رزقکم ثم یمیتکم ثم یحییکم([111]) چهار امر، تمام شئونات ربوبیت و کارهایی که ما حق‌تعالی را به آن کارها «رب عالمین» می‏دانیم. الحمدلله رب العالمین،([112]) رب عالمین است، خالق عالمین است، رازق عالمین است، محیی عالمین است، ممیت عالمین است؛ تمام این چهار امر کلیات شئونات ربوبیت است.

و می‏دانیم حاملان ربوبیت حق‌تعالی محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین‌اند. حاملان ربوبیت و حاملان ولایت ایشانند. می‏گوییم ولایة‌الله در این بزرگواران ظاهر و متجلی است. به همین جهت هم به آنها می‏گوییم ولیّ؛ ولیّ یا اولیاء، اولیاء هم جمع ولیّ است. اینکه در اذان و اقامه شهادت می‏دهیم به اینکه این بزرگواران اولیاءالله هستند و جزء عقائد ما است؛ حال ملاها بحث می‏کنند که آیا این بزرگواران ولایت تکوینیه دارند یا فقط ولایت تشریعیه دارند؟ یعنی فقط می‏توانند حلال و حرام را و امر و نهی خدا را بگویند، یا نه، علاوه بر این ولایت، در ملک هم تصرف دارند؟ ولایت تکوینیه هم دارند؟ یعنی زمین و آسمان در فرمانشان باشد، و سایر نظام در اختیارشان باشد، در فرمانشان باشد، تصرفاتی داشته باشند.

اینها که این حرف‌ها را می‏زنند و می‏نشینند این بحث‏ها را می‏کنند، اینها این بزرگواران را به خودشان قیاس می‏کنند. فکر می‏کنند اینها هم حقیقتشان، باطنشان، ظاهرشان، همه بشرند. و چون اینها را مثل خود، بشر می‏دانند؛ ولی می‏بینند این مقامات را دارند، و خدا از اینها خیلی تجلیل کرده، خدا حق این بزرگواران را خیلی بزرگ شمرده، ناچار می‏شوند به بعضی از این فضائل اقرار کنند. ولی آنچه که گرفتار آنند همین است که سعی می‏کنند این بزرگواران را با عالم خودشان، عالم بشریت مقایسه کنند. آنگاه یک بشر چطور می‏تواند موقعیت پیدا کند، تا کجا می‏تواند بالا

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 135 *»

برود و درجه پیدا کند و شأنی برایش باشد، می‏نشینند و حرف می‏زنند. حال ولایت تشریعیه دارند یا ولایت تکوینیه دارند، یا هر دو را دارند یا بعضیش را دارند، در بعضی جاها دارند، بعضی جاها ندارند، حرف زیاد است.

خداوند درجات بزرگان ما عالی است متعالی فرماید. این بزرگواران مقامات ولایتی ایشان را به ما شناسانیدند که اصلاً حاملان ولایة‌الله‏اند، یعنی اسم «الولیّ» خدا هستند. شما خدا را ولیّ می‏شناسید و خدا خودش را به ولیّ معرفی می‏کند. در قرآن می‏خوانیم خدا ولی مؤمنین است، خدا ولی است.([113]) در دعاها رسیده، در این دعاء جوشن رسیده.([114]) خدا را به ولی می‌خوانیم و اسم ولی برایش قائلیم. و معنای ولی همین است یعنی همه امور خلق در دست او است؛ خلقت خلق، رزق خلق، حیات خلق، ممات خلق، تکامل خلق؛ هرچه بر خلق جریان پیدا می‌‏کند و هر امری از امور خلق که جهت مربوبیت دارد و متعلق اسم «الرب» است، خداوند در واقع در تمام این امور ولی است.

این اسم که برای حق‌تعالی قائلیم، این اسم لفظ تنها که نیست، واو و لام و یاء، ولیّ، همین فقط بگوییم این لفظ مال خدا است. نه، اسم حق‌تعالی و اسماءالله واقعیت دارد، و آن واقعیتِ اسماءالله حقائق مقدسه ایشان است. که بارها گفته‏ایم که حقائق ایشان همان کمالات‌الله است، انوارالله است. وقتی حقائقشان را این‌طور بشناسیم، بعد هر مقامی که در میان خلق دارند، هر مرتبه‏ای که دارند، ظرف آن حقائق می‏شود، و آن حقائق اصل ایشان است که در این ظرف‏ها و محل‏ها و خانه‏ها جلوه می‏کند. در واقع آنها اینجا حاکم است. تمام اسماءالله و کمالات‌الله و صفات‌الله و انوارالله، بر این مراتبی که دارند حاکم و غالب است.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 136 *»

از جمله مراتب این بدنی است که خدا در این عالم برای ایشان قرار داده. آن اسماء و همه آن کمال‏ها و نورها، بر این بدن غالب است، بر این بدن حاکم است. یعنی هرچه که این بدن غلیظ شود، هرچه که این بدن غلیظ شود و غلظت پیدا کند، عرضیتش قوت بگیرد، هرچه؛ هیچ نمی‏تواند مانع تجلّی آن اسماء و صفات شود.

خداوند نمونه‌هایی قرار داده. ببینید شما در این عالم اجسام از کوه خشن‏تر، غلیظ‏تر پیدا می‏کنید؟ وقتی می‏خواهند به غلظت مثال بزنند، به سنگ مثال می‏زنند. ثم قست قلوبکم من بعد ذلک، خدا نکند دلی این‌طور شود؛ ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة. برای قساوت و سختی و غلظت حق‌تعالی مثل می‏زند فهی کالحجارة. این دل‏هایی که معجزات موسی؟ع؟ را می‏دیدند، آن معجزات عجیب را مشاهده می‏کردند، آن مقتول را احیاء فرمود، آن کشته‌شده زنده شد، و همین‌طور سایر معجزات حضرت؛ اما بنی‌اسرائیل زیر بار فرمایش‌هایش نمی‏رفتند، قبول نمی‏کردند، در دل نسبت به رسالتش حتی با این‌همه معجزات شک داشتند. خداوند درباره‏شان نازل کرد ثم قست قلوبکم من بعد ذلک، بعد از این‌همه معجزات و کرامات که از این بزرگوار دیدید، باز هم بر همان حال خودتان باقی هستید و قساوت دل‌هایتان باقی است. فهی کالحجارة پس این دل‌ها مانند حجاره و سنگ است، برای سختی مثال می‌زند.

بلکه چون قلب انسان است و به این قساوت می‌رسد، نمی‏شود با سنگ کوه مقایسه‏اش کرد، نمی‌شود، این قساوت کجا سنگ کجا؟! کوه کجا؟! از این جهت می‏فرماید فهی کالحجارة او اشد قسوة. برخی گفته‌اند این او به معنی «بل» است، یعنی اضراب یا استدراک.([115]) شدّت قساوت هست، این دل‌ها در قساوت و سختی مثل سنگ است، اما به‌اصطلاح با یک دید دقیق‌تر که حق‌تعالی می‏خواهد افکار را

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 137 *»

بالا ببرد، با یک دید عمیق‌تر، این قساوت کجا آن قساوت و سختی سنگ کجا؟! و ان من الحجارة لما یتفجر منه الانهار و ان منها لما یشّقّق فیخرج منه الماء و ان منها لما یهبط من خشیة الله.([116]) وضع کوه‏ها، سنگ‏ها این‌طور است، می‌بینید بعضی کوه‌ها می‏شکند. این شکست سنگ‌های کوه‌ها و فرود آمدن آنها از خوف خدا است. بعضی کوه‌ها از آن آب جریان پیدا می‏کند؛ ولی قلب این بشرها اینها وقتی‌که به حد قساوت می‏رسد، قابل قیاس نیست.

مقصود اینها نبود. مقصود این بود که در این عالم جسم، برای قساوت و غلظت به چه مثل می‏زنند؟ به سنگ و کوه. و این را بدانید؛ آنچه که واقعاً مایه قساوت دل می‏شود، چیزهایی است که عقل را ضعیف می‏کند و نفس را قوی می‏کند. انسان راه پیدا می‏کند، می‏فهمد. آنچه که عقل را ضعیف می‏کند و نفس را قوی می‏کند، قساوت دل می‏آورد. حال بنشینید فکر کنید، ببینید آنچه که عقل را قوت می‏دهد چیست، آنها باعث رقت دل می‌شود. کسی بخواهد دلش در مقابل مواعظ حق‌تعالی و مواعظ اولیاء و نصیحت ناصحین رقیق شود، نرم شود، ببیند چکار باید بکند که عقلش قوت بگیرد و نفسش ضعیف بشود.

و این غِناء، موسیقی، در تقویت نفس اماره بالسوء و تضعیف عقل عجیب است! عجیب است! گاه‏گاهی کار اینهایی که کارشان همین است و در این رشته‏ها هستند به جنون می‏کشد. یعنی عقل را ضایع می‏کند، به جنون می‏کشد، عقل را از آنها می‏گیرد.

همین‌طور توجه و دل دادن به زن. حتی محادثة النساء، نشستن و گفتگو با زن‌ها آثاری دارد که عقل را ضعیف می‏کند و نفس را قوت می‏دهد.([117]) آن‌وقت کسی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 138 *»

که خدای نکرده عادت کند به چشم‌چرانی، یا همیشه به فکر زن‏ها بودن و در فکر زن به‌سر بردن، عکس‏های زن‏ها را دیدن، پای صحبت زن‏ها نشستن، دل دادن، اینها خیلی عجیب است! حال اینها همین‌طور به زبانم جاری شد.

عرض می‏کنم که در غلظت و کثافت و سختی به سنگ و کوه مثل زده می‏شود. حال ببینید این کوه با این غلظت در مقابل تجلی نور حجت خدا به اندازه سوراخ سوزن؛ ــ آن هم کدام حجت؟ نه حجت اصل، حجت فرع ــ کوه مندک گردید و از هم پاشید. حال می‏تواند کثافتی و غلظتی در برابر نور خدا مقاومت کند؟

جریان تجلی حق‌تعالی بر کوه طور در قرآن مطرح است. قال موسی رب ارنی انظر الیک پروردگار من، حال به‌اصطلاح می‏خواهد خواهشی بکند، البته شأن انبیاء از این حرف‏ها بزرگ‏تر است که ما در عالم خودمان حرفشان را می‏زنیم؛ ولی به حسب عالم ما، وقتی انسان یک خواسته‏ای دارد که خیلی امید ندارد که این خواسته برآورده بشود، نقشه می‏کشد. نقشه‏اش هم این است که تملق می‏گوید، سعی می‏کند چاپلوسی کند؛ و البته خوب است برای حوائجی که برآورده‌شدنی است، ولی کمی سخت است، طول می‏کشد، حاجت انسان را دیر می‏دهند؛ این خوب است که انسان متملق باشد، چاپلوس باشد. خیلی خوب است. برای حاجتش خدمت اولیاء مشرف می‏شود، خدمت حضرت رضا؟ع؟، ظاهراً هم می‏بیند که این حاجت آن‌چنان نیست که به این زودی‏ها داده شود؛ اینجا جای تملق است، جای چاپلوسی است، به‌اصطلاح جای «تبصبص» است. سگ وقتی می‏خواهد تبصبص کند دمش را می‏جنباند. گربه وقتی می‏خواهد تبصبص کند چکار می‏کند؟ مرتب می‏آید سرش را به پای انسان می‏مالد و این‌طورها.

برای گدایی در خانه اولیاء خدا اینها خوب است، این نوع گدایی‌ها به انسان شرافت می‏دهد، به انسان عزت می‏دهد. و انسان در نزد اولیاء خدا که خوار شد، ذلیل

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 139 *»

شد، به او مقام می‏دهند، به او عزت می‏دهند، دستش را می‏گیرند، مورد عنایتشان قرار می‏دهند. درِ خانه اولیاء خدا نمی‏شود با گردن کشیده رفت، با چشم خیره رفت. نه، چشم‏ها باید به پایین بیفتد، گردن‏ها خضوع پیدا کند. و بهترین خضوع‏ها و خشوع‏ها که ترتیبش داده شده، و دستورش داده شده، آداب شریعت است، آداب تشرف، آداب زیارات، آداب سلوک، نحوه گفتگو، رسیدن خدمت اولیاء؛ اینها خیلی ارزش دارد. یعنی واقعاً خضوع و خشوعی است که عملی و واقعی، ظاهری و باطنی است. حال بگذریم، مرتب حرف در حرف می‏آید.

عرض کردم که موسی؟ع؟ می‏گوید ربِّ، اینجا تملق است. ربِّ همان «ربّی» است. رب ارنی انظر الیک. خواسته‏ای دارد که می‏داند این خواسته به این زودی‏ها و آسانی‏ها برآورده نمی‏شود. نگفت «اللهم»، نگفت «یا الله»، نه، گفت رب ارنی انظر الیک پرورنده من، خدای من، ای کسی که مرا پرورش می‌دهی؛ جریان پرورش یعنی من مربوب تو، در فرمان تو، در اختیار تو، محتاج به در خانه تو، نیازمند به عنایت تو؛ تمام جهات مربوبیت را در نظر دارد و تمام عطوفت و عنایت حق‌تعالی را هم در نظر دارد که حق‌تعالی رب است، پرورنده عالمیان است. یعنی این ربوبیت چون بر رحمانیت حق‌تعالی مترتب است، شامل حال همه است. خدایا کافر در خانه تو پروریده می‏شود، بر سر سفره احسان تو پرورش می‌یابد؛ اگرچه تو را عبادت نمی‏کند که بماند، انکارت هم می‏کند، کفر به تو می‏ورزد؛ باز هم دستش را گرفتی، باز هم عنایت می‏کنی.

خلاصه تمام جهات ربوبیت و همه شئون مربوبیت در این کلمه ملاحظه شده. ربِّ یعنی «ربّی». همه‏اش تبصبص است، همه‏اش ذلت است برای اظهار این حاجت: ارنی انظر الیک، خودت را به من بنمایان که من ببینمت، می‏خواهم با این چشم‏هایم ببینمت.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 140 *»

آن‌وقت فرمود لن‌ترانی، نه، نشدنی است، تو مرا نخواهی دید. «لن لنفی الابد» نفی ابدی است. نه در دنیا نه در آخرت، تو اصلاً مرا نخواهی دید. لن‌ترانی یا موسی
و لکن انظر الی الجبل اگر می‌خواهی امتحان کنی مقدار استعداد خودت را بفهمی، به کوه نگاه کن فان استقرّ مکانه فسوف ترانی اگر این کوه برقرار ماند به همین زودی مرا خواهی دید.

فلمّا تجلّی ربه للجبل جعله دکّاً و خرّ موسی صعقاً([118]) حال این تجلی که خدا بر کوه فرمود و کوه مندکّ شد و از هم پاشید و موسی هم افتاد و غش کرد یا بیهوش شد، یا به تعبیری مرد و بعد خدا زنده‏اش کرد؛ «صَعِقَ» به معنای مرگ هم آمده، و نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و من فی الارض.([119]) احتمال هم می‏رود مرده، خدا زنده‌اش کرده؛ مثل آنهایی که پایین کوه بودند، هفتاد نفر از برگزیدگان قوم موسی بودند، همه مردند. بعد موسی خواست و خدا زنده‏شان کرد.([120]) کیفیت این تجلی را امام فرموده‌اند؛ بارها این مباحث بوده اما برای نکته‏هایی که تازه به ذهن می‏خورد یادآوری می‏شود. تکرار می‏شود اما مقدمه می‏شود برای نکته‏ای که تازه به ذهن می‏آید.

آری، عرض می‏کردم که فرمودند این نوری که بر کوه تجلی کرد، نور یک نفر از شیعیان ما بود که ماوراء عرش است، جایش ماوراء عرش است، رجل من الکروبیین([121]) و کروبیین انبیاء هستند. از نور یک نفر از آنها، آن هم به اندازه سَمّ اِبرَه یعنی سوراخ

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 141 *»

سوزن بر کوه تابید و کوه نتوانست مقاومت کند و از هم پاشید.([122]) و این نور نور حقیقت موسی بود. نور فؤادی بود، که از حقیقت موسی تجلی کرد، نه کوه مقاومتش را داشت و نه خود موسی و نه آن اشخاص. البته اگر خداوند، عالم را نگه نمی‏داشت چه‌بسا تمام زمین مندکّ می‏شد. قرار نبود. این مقدار اجازه دادند، ولی بنا باشد همین‌طور است. یک تجلی حقیقت یک نبی به اندازه سمّ ابره، ممکن است که زمین را متلاشی کند، نه  فقط یک کوه را.

وقتی یک موی حورالعین را اگر در میان آسمان و زمین بیاورند تمام اهل زمین از بوی آن و از درخشندگی آن می‏میرند؛([123]) آن‌وقت این نورهای این بزرگواران؛ و ایشان شیعیان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ هستند و حقائق ایشان از نور جسم حقیقی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ خلقت شده، حقیقت‌هایشان، حقیقت‏های این انبیاء؛ که درباره پیغمبر اکرم؟ص؟ تعبیر آوردند که از عرق‏های پیشانی آن حضرت که چکید، خداوند از هر قطره از آن عرق‌های آن پیشانی مبارک، حقیقت پیغمبری از پیغمبران را آفرید.([124]) آن چه پیشانی بوده که صد و بیست و چهار هزار قطره عرق از آن پیشانی نازنین چکید؟! آن جسم، جسم اصلیشان بوده، این عرق از شعاع آن است. مقصود همین است که حقائق ایشان از شعاع جسم این بزرگواران آفریده شده.

آن‌وقت خود حقائق اصلیه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ که گفتیم عالم اسماء خدا

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 142 *»

و عالم صفات خدا است، اگر آن بخواهد در این مراتب تجلی کند، حال این مراتب هرچند غلظت داشته باشد می‌تواند تحمل نماید. غلیظ نیست، فرض غلظت می‏کنیم. چون این مرتبه‌های عرضی این بزرگواران که در این عالم‏های عرضی پیدا شد، هرکدامش اعراض آن عالم را باز دارد. برای خود این بزرگواران عرض است، اما در هر عالمی برای آن عالم اصل است و اعراض آن عالم را هم به خودش می‌گیرد، مثل این جسمانیتشان در این عالم که اعراض این عالم را به خود گرفته است. گاهی بوده که ضعیف بودند، عرض کردم لاغر بودند، گاهی فربه بودند، گاهی گرسنه می‏شدند، گاهی سیر می‏شدند، گاهی گندمگون بودند، گاهی نه، سفیدرنگ بودند. این اعراض را به خود گرفته‌اند. این اعراض هرچه هم که غلظت داشته باشند مانع نمی‌شوند.

اصل بحث این است: نکته‌ای که باید از این داستان موسی و جریان اندکاک کوه در واقع در نظر بگیریم این است که کوه در برابر نور یک پیغمبر آن هم به اندازه یک سوراخ سوزن نتوانست مقاومت کند، کدام اعراض می‌تواند در برابر تابش اسماءالله و صفات‌الله مقاومت کند و آن نور را بپوشاند اگر بنای تجلی باشد؟ از این جهت این عرض‏ها اصلاً ملاک نیست. این عرض‏ها هیچ مانعی نیست. پیغمبر اکرم همین اعراض را برداشتند با خودشان به معراج بردند، با همین کفش‏های پایشان که چرمش هم چرم گاومیش بود، تمام این مراتب را حضرت با لباس، با همین کفش به سرادقات الهیه و تا سدرةالمنتهی و بالاتر و قاب قوسین او ادنی([125]) تشریف بردند. هیچ‌چیز از این اعراض مانع آن صعود نشد.

حال بنا است صعود کند، وقتی‌که بنا است صعود کند این‌طور است. یک‌وقت هم نمی‏خواهد صعود کند در خانه‏اش نشسته، در مسجد نشسته. اما اگر بنای صعود

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 143 *»

است حرکت می‏کند. هرچه هم این عباء غلیظ باشد، عباء پشم شتری باشد، غلظت داشته باشد، این عباءِ غلیظ هم مانعش نیست. می‌خواهد با عبائش هم برود با عباء بالا می‌رود، عبائش هم مانع نیست. یعنی عباء هم با اینکه غلیظ است نمی‏تواند در مقابل تابش نور عرض اندام کند، مانع شود، نگذارد. نه، مندکّ است. کوه باشد مندکّ است، در برابر نور ولیّشان، نور شیعه‏شان مندکّ است، آن‌وقت در برابر نور خودشان اندکاک نداشته باشد؟! اندکاکش همین است که تابع ایشان می‌شود، اصلاً احکام خودش را از دست می‌دهد.

وجود مقدس زهراء؟سها؟، این بدن مطهره از عناصر همین عالم است، اما عناصری است که از همان اولی که سابقه‏اش پیدا شده، اسمش نور است. و درباره زهراء به‌خصوص این خصوصیت رسیده، و فاطمه زهراء در میان معصومین؟عهم؟ به این خصوصیت معرفی شده که حتی نطفه مطهره‌اش از بهشت است، با اینکه مال همین عالم است، همین بدن را می‏گویند. این بدنی که در شب معراج که حضرت آن سیب را تناول فرمودند نطفه‏اش منعقد شد،([126]) تمام اینها مربوط به همین بدن است که در این عالم برای فاطمه درست شده، گفتگو درباره همین بدن است. مفارقت چهل شبانه‌روز رسول‌الله از خدیجه([127]) برای انعقاد همین نطفه و همین بدن مطهر است. از همان‌جا صحبت نور است و اطلاق نور می‏شود و اسم نور در میان آمده تا وقتی‌که ولادت می‏یابد. تا ولادت می‏یابد باز صحبت نور است.

امام صادق؟ع؟ وقتی که شرح ولادت فاطمه؟سها؟ را می‏فرمایند، چه فرمودند؟ فرمودند همین‌که فاطمه به دنیا آمد، نورش تابید، تمام مکه روشن شد، همه خانه‏ها

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 144 *»

روشن شد. به‌علاوه که شرق و غرب عالم را روشن کرد.([128])

حال ممکن است یک ملایی این را معنی کند بگوید مراد معنویت است، روشنی معنوی است. روشنی معنوی را که هر حجتی از حجت‏های خدا دارد. اگر بنا باشد یک فقیه متولد شود روشنایی معنوی را دارد. نه، این امتیازات این بزرگواران است که در این احادیث بیان می‌شود. نمی‌شود بر معنوی حمل کرد. معنوی سر جای خودش است. آری، معنویتش آن‌چنان بود که آسمان‌ها هم روشن شد و همه ملائکه مشاهده کردند که موقع ولادت فاطمه زهراء؟سها؟ نوری تازه در تمام آسمان‌ها درخشید، و همه دانستند به‌واسطه ولادت حضرت است.([129])

ولی سخن در این است که مراد همین مکه و همین شرق و غرب این عالم است. حال ممکن است کسی بگوید چرا در تاریخ نوشته نشده؟ چرا تاریخ‏نویس‏ها ننوشتند که در یک‌روزی مثلاً   که بیستم جمادی‌الثانی باشد همه عالم روشن شد و نفهمیدند این روشنی از کجا است؟ مثل این اشکال را بر شق‌القمر هم دارند. حال ننوشته باشند، ننویسند. اگر بنویسند، اعتبارش از فرمایش حضرت صادق ما صلوات‌الله‌علیه بالاتر می‌شود؟! امام صادق ما می‌فرماید و صادق صادق آل‌محمد؟عهم؟ است، این بزرگوار می‏فرماید به ولادت فاطمه زهراء شرق و غرب عالم روشن شد. به‌علاوه خود مکه که سرتاسرش نورانی شد و همه این نور را دیدند و مشاهده کردند.

این خصوصیت این بدن فاطمه است که می‌بینید نور ولایت را هیچ حجاب نمی‏کند. این حقیقت مقدسه وعاء اولیاءالله است، اقتضاء می‏کند که از این وعاء و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 145 *»

ظرف اولیاء خدا این انوار تجلی کند. و این انوار برای این بزرگوار بود؛ نه‌تنها برای بدنش، هرچه مماس با بدن مطهرش می‌شد این نور را کسب می‏کرد و این نور به آن داده می‏شد، مگر خودش نمی‌خواست که می‌گرفت.

یک‌وقتی امیرالمؤمنین به قرض احتیاج پیدا کردند، رفتند از یک یهودی قرض کردند. اسم آن یهودی هم «زید» بود. از او مقداری قرض کردند. آن زمان رسم بود که وقتی قرض می‌کردند چیزی گرو می‌گذاشتند، نه گرو از باب اینکه در مقابل آنچه گرو می‌کنند ارزش داشته باشد، به عنوان ضمانت، اگر چه یک لنگه کفش باشد. همین‌قدر طرف ضامن می‏گذاشت، اگر چه ارزش نداشت، اما این معنایش این بود که من از وعده تخلف نمی‏کنم و دینم را ادا می‏کنم. در خانه که چیزی اضافی نداشتند که آن را گرو بگذارند. بنا شد فاطمه زهراء چند روزی از خانه خارج نشوند، امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه چادرشان را ببرند پیش این زید یهودی گرو بگذارند.

حال این چادر چیست؟ همان چادری است که سلمان می‏گوید دیدم که از پشم بافته شده، دوازده‌جایش هم با لیف خرما وصله شده،([130]) یک چنین چادری. حضرت بردند و به زید یهودی دادند و قرضی که می‏خواستند گرفتند و آمدند. شب که می‌شود، زن این زید یهودی داخل حیاط می‏آید، کار دارد، می‏بیند آن اتاق روشن است. تعجب می‏کند چرا اتاقشان روشن است؟ این چراغ از کجا است؟ در این اتاق که چراغی نداشتند؛ وحشتش می‌گیرد، می‏آید به شوهرش می‏گوید. شوهرش هم که یادش نیست که جریان چیست. می‌آید که تفحص کند، داخل اتاق می‏شود می‏بیند آری، اتاق روشن است. این نور از کجا است؟ هرچه فکر می‏کنند، چیزی نمی‏بینند. یادش می‏آید از چادر دختر محمد؟ص؟ ــ آنها پیغمبر که نمی‏گفتند، هنوز ایمان نیاورده بودند ــ گفت چادر دختر محمّد اینجا است و این نور باید از این چادر باشد، چادر

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 146 *»

طوری است که اتاق را روشن کرده. ولی نمی‌بینند مرکز این روشنایی از این چادر است. مثل چراغ روشن باشد، چراغ معلوم است؛ اما اگر نوری باشد که بیفتد و ندانند از کجا است، خود این که روشن نیست، خود چادر که روشن نیست، مثل پاره آتش که نیست، مثل چراغ که نیست، اما اتاق روشن است. مطمئن شدند که به‌واسطه این چادر است.

رفت فامیلش را خبر کرد، بستگانش از زن و مرد حدوداً هشتاد نفر می‏شدند، گفت بیایید، بیایید، این محمدی که ادعای نبوت کرده دامادش از من قرض کرده. چـادر دختر این مدعی نبوت را خانه ما گرو گذاشته، بیایید ببینید. آمدند مشاهده  کردند و قطع پیدا کردند، همه‏شان اسـلام آوردنـــد از بـرکات نورانیت فاطمه زهراء؟سها؟.([131])

حال آن نور از این چادر استخراج شده، با این غلظتی که دارد برای تعلق مانع نیست. تعلق می‌گیرد، نورانی می‌کند. آخر ما ان‏شاءالله خودمان را باید مقیاس قرار دهیم. این نورانیت‌هایی که در دل‏هایتان احساس می‏کنید، آخر این قلب‏ها، با این‌همه معصیت‌ها، با این‌همه کدورت‌ها، اما گاه‌گاهی احساس نورانیت که می‌کنید، محبت، مودت، ایمان، یقین؛ اینها نورانیتی است که به شماها داده شده. اینها از برکات کیست؟ از برکات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است و از برکات مقام ولایتی فاطمه زهراء؟سها؟ است که به همه ما عنایت شده. ان‌شاءالله خدا این نعمت‏ها را و مخصوصاً این مودت و محبت و معرفت‌ها را نگیرد.

ما می‏خواستیم امشب بحثمان همین باشد. دیشب یک کاغذی باز به ما دادند که این هم شعر است. حال ظاهرش شعر است، نمی‏دانم، ان‏شاءالله که مرضیّ نظرشان باشد. چون در شأن فاطمه زهراء؟سها؟ است، می‏خوانیم. حال که مرحمت کردند که ما بخوانیم می‏خوانیم. آنهایی که صدا دارند که نخواندند، حال نوبت ما باشد که بدون صدا و آهنگ بخوانیم.

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 147 *»

بسم الله الرحمن الرحیم

صلی الله علیک یا سیدتنا و مولاتنا یا فاطمة الزهراء

بطحا شده بار دگر مجلای قرآن
بیند به چهر دیگری انشای قرآن
گشته مجسم باطن زیبای قرآن
بی‏پرده در جلوه رخ رخشای قرآن

کلک عنایت زد رقم طُغرای قرآن
داده پیمبر را خدا همتای قرآن

ای دل نگر زین مکرمت تشریف بطحا
رشک ارم بین دامن دیبای غبرا
گردیده محرم با حریم ذات یکتا
تا زد قدم بر فرق آن صحرای سینا
ؤ

لیلای حُسن سرمدی با چهر  تابان
شد جلوه‏گر در ماسوا ناموس یزدان

آن شاهد غیبی نمایان شد در عالم
روشن ز دیدار رخش شد چشم خاتم؟ص؟
دربان درگاهش هزاران همچو آدم
باشد گدای فضّه‏اش صدها چو حاتم

یک قطره از بحر عطایش ملک امکان
هم چشمه‌ای کوثر بود زان لعل خندان

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 148 *»

روشن سپهر عصمت از رخسار ماهش
رخشنده جان‌ها می‏شود از یک نگاهش
روز آیتی از پرتوی در جلوه‏گاهش
شب هم حکایت می‏کند موی سیاهش

بدر تمام معرفت در عالم جان
سرّ حقیقت را کند تفسیر و تبیان

او گوهر یکتای حق، دریای عصمت
همتای حیدر، معدِن و اصل کرامت
او گلبنی روییده از صحرای قِدمَت
در دامنش پرورده گل‏های امامت

بین عرصه امکان شده از دیده جان
باغ ارم زین گلبن و هم از گل آن

صنع بدیع حق نگر در خلقت او
آرایش لوح و قلم از صنعت او
حوّا و مریم، آسیه در خدمت او
عرش برین خاضع به نزد رفعت او

طالع شد از صبح ازل خورشید عرفان
باشد جمالش مشرق انوار ایمان

او زهره زهرا مِهین دخت پیمبر؟ص؟
انسیه حوراء بود آن طرفه دختر
مام امامان هُدی همراز حیدر
بحر ولایت را بود چُون لؤلؤ  تر

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 149 *»

قلب پیمبر زین عطا مسرور و شادان
چشم خدیجه روشن از این دُرّ غلطان

بر قُبّه امکان زد از عزّت چو پرچم
پشت فلک از بهر تعظیمش نگر خم
طاوس قدسی رُتبت و ناموس اعظم
اندر حریم حضرت حقّ بوده محرم

آمد که گردد قبله دل‏های خوبان
هم کعبه آمال و اُمّیدهای ایشان

پرده‌نشین عزّ حق در بزم لاهوت
مِشکات انوار خدا در ملک ناسوت
در دست او باشد زمام عرش تا حوت([132])
از یک تجلی کرده کل را مات و مبهوت

دارد هر آنچه خرّمی جنات رضوان
از روی و بوی دختر ختم رسولان

امّ‌ابیها آمده کنیت برایش
تا آنکه باشد کنیه‏اش ذکر ثنایش
یعنی که در پیدایی باب از صفایش
او اصل و بابا فرع آن دخت همایش

خود حرمت احمد از آن خاتون نسوان
باشد برای رتبتش ارزنده برهان

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 150 *»

پیغمبر اکرم در حرمت‌گذاری فاطمه زهراء؟سها؟ مثل یک مادر رفتار می‌کردند، و معنی «ام‌ابیها» را که کنیه حضرت بود، پیغمبر عملاً نشان می‌دادند که همین‌طور است، کنیه‌ات بجا است.

خود حرمت احمد؟ص؟ از آن خاتون نسوان
باشد برای رتبتش ارزنده برهان

امّ‌الائمة باشد و ملجای اُمّت
گرچه زن است در آستینش دست قدرت
ساید به پایش جبرئیل رخسار ذلّت
هرگز ندیده کس زنی با این جلالت

بر سفره احسان او از ریزه خواران
جمله ملائک سربه‌سر هم انس و هم جان

در ظلمت امکان بود مصباح روشن
در دامن خود پرورد انوار ذوالمنّ
او محور هستی و او بر کلّ مُهیمَن
باشد مدار چرخ اعظم آن پری‌تن

دارد همانا فوز زمزم در زنخدان
از فیض لعل جان‌فزایش آب حیوان

پرگار خلقت را بود آن نور مطلق
چون نقطه و از نور او گردیده منشق
سرچشمه کل فیض آن محبوبه حق
از حکم و فرمانش جهان را بین منسّق

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 151 *»

هرجا که حُسنی، حُسن آن بانوی دوران
گر سوسن و سنبل و یا سوری و ریحان

اصل تُقیٰ حِلم و حیا گنجینه مهر
روشن سموات عُلا از نور آن چهر
آئینه‌دار روی او در آسمان مهر
هرکس که باشد مبغضش او زاده عِهر([133])

از آبروی او بود هر گونه احسان
او مظهر اسم رحیم و اسم رحمان

صدیقه کبری بود خاتون محشر
چرخ ولایت را شده زیبنده محور
فُلک شفاعت را چو او شایسته لنگر
باشد پناه بی‌پناه و هرکه مضطر

از غمزه‌اش هر مشکلی گردیده آسان
دست همه بر دامن آن رشک حوران

وَکرِ مشیت([134]) قلب پاک آن حمیده
از عزم او پیدایش هر نوع پدیده
باشد پسند حق هر آن را خوب دیده
مبغوض حق هرچه از آن قلبش رمیده

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 152 *»

افتد ز گردش گر بخواهد چرخ گردان
ز آسیب قهرش «کُوِّرَتْ» خورشید رخشان

حکم ازل مدغم شده در حکم آن پاک
تقدیر امر عرشیان تا عرصه خاک
فرمانبرش کل ملک بس چُست و چالاک
در دست او افسار هر شیطان ناپاک

گل از ولایش آبدار بر قصر قضبان
بی‏مهر او بی‌آب اگر بوته مُغیلان

دیگر غمین غم را بهل از یمن زهرا
خواه از خدا تعجیل امر مهدیش را
جاری کند عدل خدا در شهر و صحرا
از مقدمش گردد زمین مینوی خضرا

گسترده گردد دین حق از امر دَیّان
روزی دهد از خوان غیبی حق مَنّان

انوار حق گردد هویدا از در و بام
روی زمین را سربه‌سر مهدی زند گام
روز عدو از قهر شه باشد بر او شام
اِنعام عام و خاص او بر خاص و هم عام

گلزار دنیا خرّم اندر فصل آبان
در مهرگان دیگر نبیند روی نقصان

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 153 *»

عنبرفشان آمد تو را خامه بدین‌سان
دُرّ خوشاب ریزد از آن در بزم یاران
لیکن عنان درکش که این ره را شتابان
نتوان که طی سازی اگر باشی ز فرسان

بلکه تو را زَهره کجا تا آنکه عنوان
کردی کم از قطره به نزد بحر عمّان

 

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 154 *»

مجلس یازدهم

 

(26 جمادی‌الثانی 1418 هـ.ق)

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 155 *»

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

تا آخر حدیث شریف؛ که متذکر هستید این حدیث برای بیان علت ظاهری نامیده شدن حضرت زهراء؟سها؟ به نام زهراء است. به‌حسب ظاهر علتش این بوده که این بزرگوار، فاطمه؟عها؟، تجلی می‌فرمود، تلألؤ می‌فرمود، نورافشانی می‌کرد برای امیرالمؤمنین در هر روز سه‌مرتبه به انواری. صبح در موقع نماز صبح به نور سفید نورافشانی می‌فرمود، ظهر به نور زرد نورافشانی می‌فرمود، و مغرب، موقع غروب آفتاب، به نور سرخ نورافشانی می‌فرمود. این نورافشانی‌ها از صورت مبارکه حضرت بود و برای امیرالمؤمنین بود.

گاه‌گاهی هم از باب تعریف مقامات خودشان و تنبیه خلق بر فضائل و مناقبشان، برای مردم هم ظاهر می‌شد. در همین حدیثی که ابان از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند ــ که خود حدیث را خواندم و معنی کردم ــ امام؟ع؟ می‌فرمایند این نورها در این سه‌وقت برای اهل مدینه ظاهر می‌شد. تابش این انوار را در خانه‌هایشان مشاهده می‌کردند و نمی‌دانستند که منشأ و سرچشمه‌اش از کجا است. نور است، درخشندگی دارد. و البته می‌دانیم آن‌چنان نبود که مستقیماً از وجود مبارک فاطمه منعکس شود، بلکه این انوار آئینه‌وار در آئینه خورشید تجلی می‌کرد و خورشید این نور را به این شکل منعکس می‌کرد. یعنی نور خورشید در برابر انوار رخساره مبارکه فاطمه؟سها؟ متأثر می‌گشت، و نور خورشید به این سه‌نور و به این سه‌رنگ در می‌آمد و بر خلائق می‌تابید. در حدیث شریف سخن از مدینه و اهل مدینه است. ولی در

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 156 *»

احادیث دارد که در موقع ولادت فاطمه؟سها؟ نه‌تنها مکه مکرمه به نور مقدس فاطمه روشن و منور شد، بلکه شرق و غرب عالم به نور فاطمه زهراء؟سها؟ روشن شد.([135])

حال علت اینکه این انوار در فاطمه متجلی شد چیست؟ خود انوار را دانسته‌ایم، بحث کرده‌ایم و در بحث‌هایی که در چند سال قبل بوده بیان کردیم که مراد از این انوار، مصادر افعال ربوبیه حق‌تعالی است که همان شئونات ولایتی الهیه است، که این شئونات الهیه بر  ولیّ حق‌تعالی ظاهر می‌شود و به ولیّ تعلق می‌گیرد.

«اولیاء» که در این مباحث گفته می‏شود محمد و آل‌محمدند صلوات الله علیهم اجمعین. اولیاء درجه اول و اولیاء دست اول ایشانند. اگر انبیاء را هم اولیاء می‌گوییم به‌واسطه آن است که از این بزرگواران حکایتی دارند و از این بزرگواران نورانیتی دارند. همچنین بزرگان شیعه و بزرگان دین در همه زمان‌ها. ما از برکات تعالیم مشایخ عظام+ عقیده‌مان بر این است که بزرگان دین در هر زمان اینها هم اولیاء خدا هستند و صاحبان مقام ولایتند، ولی می‌دانیم بعد از رتبه انبیاء؛ یعنی آنها از ولایت انبیاء حکایتی دارند و به اندازه ظرفیتشان از شئونات ولایتی انبیاء برای خلق حکایتی دارند. ولی همه اولیاءالله هستند.

از نظر مباحث ولایتی، بحث‌های ولایتی شامل حال هر سه درجه و هر سه مرتبه است؛ ولی با این تفصیل که آنچه که محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین از مقام ولایة‌اللهی دارند، در حکم مؤثر و اثر است؛ ولی آنچه که انبیاء از مقام ولایةاللهی دارند در حکم غیب و شهاده است.

اما اولیاء درجه سوم که بزرگان دینند در هر زمانی؛ که باید به وجودشان معتقد باشیم و بدانیم که زمین از وجود اینها خالی نیست و در میان خلق ایشانند که در واقع

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 157 *»

بین ما و بین انبیاء و بین محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و بین حق‌تعالی وساطت دارند. باید فیض‌ها درجه‌درجه پایین بیاید تا مناسب حال ما شود و ما فیوضات را اخذ کنیم و به فیض‏های الهی نائل گردیم. و هرچه داریم از ظاهر و باطن، فیض خدا است و به این وساطت‌ها است. وجود این بزرگواران هم از اموری است که باید مورد اعتقاد ما باشد و مورد توجه ما باشد و از مسائلی است که باید از مسائل اصول به‌شمار بیاید. یعنی از معارف دین است، از اصول دین است. در معارف اشخاص و معرفت اشخاص معرفتشان شرط است، ولایتشان شرط است، محبتشان شرط است، اطاعتشان شرط است.

خلاصه اینها هم اولیاءالله هستند. اینها هم رابطه‌شان با انبیاء همان رابطه غیب و شهاده است. و ــ به‌اصطلاح علمی ــ بین رابطه مؤثر و اثر، و غیب و شهاده خیلی فرق است. خیلی فرق است؛ و همان فرق، فرق بین محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و انبیاء و اولیاء ایشان، بزرگان دین است. فرقی که می‏خواهیم بگذاریم بین ائمه، بین معصومینمان، چهارده معصوم سلام‌الله‌علیهم، رسول‌الله، فاطمه زهراء، ائمه هدی صلوات‌الله‌علیهم؛ در حمل مقام ولایةاللهی و داشتن شئونات ربوبیت فرقشان چیست؟ با انبیاء فرقشان چیست؟ با بزرگان دین در هر زمانی فرقشان چیست؟ چه فرقی دارند؟ فرق همین است ــ که به‌اصطلاح علمی عرض می‌کنم ــ فرق بین اثر و مؤثر، و غیب و شهاده.

این یعنی چه؟ طوری عرض کنم که برای همه روشن باشد. ببینید ما همه را «انسان» می‏گویند، همه ما انسان نامیده می‌شویم. یعنی در این نوعی که خداوند خلقت کرده، در میان انواعی که خدا روی این زمین آفریده، یک نوع عبارتند از انسان که ماها هستیم. یک نوع نباتاتند، یک نوع حیواناتند، یک نوع هم انسان‌ها هستند. آن‌وقت می‌گوییم در ما روح انسانیت وجود دارد، روح انسانیت در ما هست و ما افراد انسانیم. هرکداممان آنچه که روح انسانی باید داشته باشد، داریم ان‌شاءالله. این‌طور

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 158 *»

می‌گیریم، فرض مسأله است، فرض می‌کنیم این‌چنین است. روح انسانی چه دارد؟ فکر، و ما فکر داریم. ذکر، ما ذکر داریم. علم، ما علم داریم ان‌شاءالله، عرض کردم فرض مسأله است. آری، و از این قبیل. تمام این خصوصیات انسان در افرادش وجود دارد، به این اعتبار تمام را انسان می‌نامند.

بهتر از این و واضح‌تر از این شاید این باشد که به جسم مثل بزنم. «جسم» جوهری است که طول دارد، عرض دارد، عمق دارد. غیر از این است؟ جسم جوهری است که طول دارد، عرض دارد، عمق دارد، مکان دارد، زمان دارد مثلاً. چون اینشتین بر ابعاد اضافه کرد. مکان دارد، زمان دارد؛ جسم این خصوصیات را دارد. حال هر جسمی را که شما نگاه کنید، به حسب خودش نمی‌شود طول نداشته باشد، عرض نداشته باشد، عمق نداشته باشد، زمان نداشته باشد، مکان نداشته باشد؛ نه، دارد. ولی به‌حسب خودش، هر جسمی به حسب خودش. پس جسم جوهره‌ای می‏شود که مؤثر است و در تمام آثارش نمایان است، در همه‌جا نمایان است. در هر جسمی این صفات ذاتی جسم وجود دارد.

باز هم مثال واضح‌تر بزنم. خودمان را که می‏فهمیم که خودمان هستیم و آثاری هم داریم. آثاری که از ما سر می‌زند ــ مخصوصاً به این زبان می‌گویم که ان‌شاءالله مطلب تطبیق شود ــ ما خودمان آثاری داریم. می‌ایستیم، اثر ما است. می‌رویم اثر ما است. می‌نشینیم اثر ما است. اینها را به عربی «آثار» می‌گویند، مفردش «اثر»، و به فارسی «پدیده». ما از خودمان پدیده ایجاد می‏کنیم، یا از خودمان صفت ایجاد می‌کنیم. تا رفتیم اسممان و صفتمان «رونده» می‌شود. تا نشستیم اسممان و صفتمان «نشسته» می‌شود. می‌گوییم، اسممان «گوینده» می‌شود.

از آن‌طرف ما خودمان می‏فهمیم مثلاً دارای چه صفاتی هستیم که آن صفات بالنسبه به این پدیده‏ها ذاتی ما است. بالنسبه به این پدیده‏ها، ــ توجه می‏کنید؟ ــ نه

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 159 *»

ذاتی مطلق. بالنسبه به این پدیده‌ها ذاتی ما است. اینها را «صفات ذاتی» می‌گویند. ما مؤثر می‌شویم؛ این حرکات، این صفات، اینها آثار می‌شوند. ببینید در تمام این آثار آن صفاتی که مال خود ما است پیدا است. مثلاً شخصی از ما عادل است، عدالت دارد، از او معصیت نمی‌بینیم، عادلش می‌دانیم؛ او اگر نشست، در همین نشسته بودنش که حرکت او است، اثر او است، آیا عدالتش نیست؟ عدالتش هست. ایستاد، در حال ایستادگی این صفت او است، اثر او است، آیا عدالتش نیست؟ هست. خوابید، می‌گویید همین آقای عادل که ما عادلش می‌دانیم خوابیده. بیدار است؛ همه حالاتش را که در نظر می‌گیرید، این حالاتش آثارش می‌شود. و تمام صفاتی را که خود این آقا دارد، در همه افعالش ظاهر است، در همه آثارش پیدا است.

این است که می‏گویند مؤثر به تمام صفاتی که دارد در تک‌تک اثرهایش نشسته، در تک‌تک اثرهایش پیدا است، موجود است. مثلاً عالم است، علم دارد، شما او را به صفت عالم بودن می‌شناسید. این اگر بنشیند، چه‌کسی نشسته؟ همان عالم نشسته. اگر راه برود، چه‌کسی راه می‌رود؟ همان عالم. آن صفت علم و عالمیت را که خودش دارد، در تمام آثارش موجود است. حال همه را با هم ضمیمه کنید. البته اینها غیر هم است، علم دارد، عدالت دارد، فرض کنید قدرت و تواناییش هم خوب است، قدرت هم دارد، توانا است، و همین‌طور صفات دیگر، اینها همه را ضمیمه کنید. البته اینها همه غیر هم است، ولی همه را دارد، و تمام این صفات در تک‌تک این اثرهایش پیدا است. این را رابطه بین مؤثر و اثر می‌گویند.

این را دانستید؟ مثل خیلی واضح است. شما بر جمعی که وارد می‌شوید، همه نشسته‌اند، ولی صفات هرکدام را در همین نشسته‌ها می‌بینید. فلانی آقای راستگویی است، راستگوییش را در همین وقتی که نشسته می‌بینید. بلند شود راه بیفتد، باز هم می‌بینید، مشاهده می‌کنید که این همان آقای راستگو است. یا خدای نکرده در

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 160 *»

گفتارش کذب و دروغ دارد، غیبت می‌کند، در مالش غش می‌زند، کلاهبردار است، از این قبیل، اینها هم کاملاً در این آثار نمایان است. نشسته باشد می‌گویید او همان کلاهبردار است. راه برود می‌‏گویید همان است، هرجا در هرحال ببینید می‌گویید او همان است. این است که می‏گویند مؤثر با جمیع صفاتش در تک‌تک آثارش موجود است.

رابطه بین خدا و بین محمد و آل‌محمد؟عهم؟ با این رابطه قابل درک می‌شود؛ یعنی خدا این را آیه قرار داده؛ رابطه بین مؤثر و آثارش، که تک‌تک آثارش تمام صفات مؤثر را دارد و هیچ‌چیز کم ندارد. یک ذره اتم با اینکه خیلی هم ریز است که بدون سلاح دیده نمی‌شود، وسیله لازم دارد که دیده شود، ولی چون جسم است، به‌حسب خودش عمق دارد، به‌حسب خودش عرض دارد، به‌حسب خودش طول دارد، به‌حسب خودش زمان دارد، مکان دارد، تمام صفات جسم را دارد، فرق نمی‌کند. این رابطه خیلی رابطه عجیبی است که حق‌تعالی به عنوان آیه در میان خلق قرار داده. و بهترین مثالش مثال خودمان است با همین افعال و حرکاتی که داریم و آثار و پدیده‌هایی که ایجاد می‏کنیم. این بهترین مثلش است. از این جهت خدا هم همین را فرموده و فی انفسکم أفلاتبصرون،([136]) خدا آیه را در خود شما قرار داده، آیا نمی‌بینید؟ چرا می‌بینیم. سنُریهم آیاتِنا فی الآفاق و فی انفسهم([137]) به یک معنی معنایش همین است. خداوند آیات را به این کیفیت در خود شماها قرار داده که با توجه به این آیات، رابطه بین خدا و اولیاء خدا را بشناسید.

رابطه بین حق‌تعالی و بین محمد و آل‌محمد؟عهم؟ رابطه بین مؤثر و اثر است، یعنی آن نمونه‌اش است. ولی با توجه به این معنی که ذات مقدس حق‌تعالی از این منزه است که مؤثر باشد و ائمه آثار خدا باشند. نه، اسماء و صفات خدا مؤثر است؛

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 161 *»

رسول‌الله و ائمه و فاطمه زهراء صلی الله علیهم اجمعین آثارند. آثار اسماءالله و صفات‌الله هستند. و در این مقامی که این بزرگواران در میان خلق متعینند و به لباس خلقی متلبسند، در این عالم‏ها، ربطشان و ارتباطشان با اسماء‌الله و صفات‌الله به نحوه ارتباط مؤثر و آثار است. به این معنی که خدا هرچه از صفات کمالیه دارد، در این بزرگواران، در تک‌تکشان و در تک‌تک از مراتبشان وجود دارد. هیچ‌چیز از خدا کم ندارند. اللهم صل علی محمد و آل‌محمد.

هیچ‌چیز از خدا کم ندارند. مثل ایستاده زید، از زید چیزی کم دارد؟ زید هرچه از کمالات دارد، در ایستاده هم موجود است. ایستاده یک‌ذره کم ندارد. «طابِقُ النَّعل بالنعل و القُذّة بالقُذّة». تمام کمالات ذاتیه زید و آنچه را که زید دارد، موبه‌مو حکایت می‌کند. در نشسته‌اش همین‌طور. در هر حرکتی، و هر سکنتی، و هر پدیده‌ای وضع این‌چنین است.

این است که می‏گوییم این بزرگواران از تک‌تکشان کاری بر می‌آید که از همه‌شان بر می‌آید. هرکدام مثل دیگری هستند بدون کم و زیاد. فاطمه زهراء مثل پدرش و مثل شوهرش و مثل فرزندان معصومینش سلام الله علیهم اجمعین است، هیچ کم ندارد. هرچه رسول‌الله دارد، ــ البته در این بحث، در این بحثی که داریم بالنسبه به ربط با حق‌تعالی ــ هیچ چیز کم ندارد. پیغمبر هرچه دارد، علی دارد. هرچه علی دارد، امام حسن دارد. هرچه امام حسن دارد، امام حسین دارد. همین‌طور تا مهدی و فاطمه زهراء صلوات‌الله‌علیهم.

در ایشان هرچه هست، تمام اسماءالله و صفات‌الله و انوارالله و کمالات‌الله است که همه اینها را روی هم که حساب کنیم؛ ــ چون زیاد است به همین‌جهت می‏گوییم روی هم حساب کنیم. ــ می‌دانیم علم خدا غیر از قدرت خدا است، قدرت خدا و علم خدا غیر از ــ فرض کنید ــ حیات خدا است، غیر از سمع خدا است، غیر از بصر خدا

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 162 *»

است، تمام این دعاء جوشن همه غیر از یکدیگر است. این اسم‌ها، این صفت‌ها غیر همند و چون غیر همند متعددند. از این رو می‌گوییم اینها خدا نیستند، ولی اسماء خدا هستند. چون خدا یکی است، خدا نمی‌شود متعدد باشد، خدا یکی است اما اسم‌ها دارد. این اسم‌ها چقدر است؟ شماره کرده‌اند مثلاً هزار یا کمتر یا بیشتر یا بی‌نهایت، اصلاً خدا اسم‌ها و کمالاتش نهایت ندارد، غیر هم است و متعدد است. از جهت اینکه متعددند و غیر همند می‌گوییم «جمع‌الله»، «کل‌الله». جمع‌الله یعنی همه آنچه خدا از کمالات دارد. کل‌الله آنچه خدا از کمالات دارد. همه را، همه را، همه را خداوند در تک‌تک این بزرگواران ــ این عرائض مرا دقت کنید ــ در تک‌تک این بزرگواران و در تک‌تک از مراتب این بزرگواران ظاهر ساخته است.

باید به این نکته‏ها توجه داشت؛ در تک‌تک ایشان و در تک‌تک از مراتب ایشان. چون هر مرتبه ایشان بالنسبه به اسماءالله و صفات‌الله اثرند. یعنی مثل قیام ما نسبت به ما هستند، مثل قعود ما نسبت به ما هستند. و چون اسماء و صفات حق‌تعالی مال خدا است، از این جهت می‌گوییم بالنسبه به خدا. بالنسبه به خدا رابطه محمد و آل‌محمد؟عهم؟ رابطه چه شد؟ مؤثر و اثر.

ولی این نکته را گفتیم، در پرانتز گذاشتیم که خدای نکرده کسی اعتراض نکند؛ گفتیم اسماءالله و صفات‌الله ذات خدا نیستند. اسماء خدا ذات خدا نیستند. از این جهت نمی‌خواهیم بین ذات خدا و این بزرگواران نسبت برقرار کنیم. چون خدا از هر نسبتی متعالی است حتی با افضل و اکمل خلقش محمد مصطفی؟ص؟. از هرگونه نسبتی منزه است. او خالق است و ایشان مخلوق. ولی بین اسماءالله و صفات‌الله و انوارالله و کمالات‌الله و این بزرگواران در مراتب امکانی؛ در مراتب امکانی و مقامات عرضی ایشان، هر مرتبه‏ای دارند، در هرکجا هستند رابطه مؤثر و اثر است. اگرچه در میان ما به شکل لباس بشری و در این کالبد ظاهری انسانی عنصری جلوه

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 163 *»

کرده باشند، همین هم اثر آنها است. پس رابطه بین اسماءالله و صفات‌الله با این بدن محسوس ملموس متولد شده از مادر و بعد هم عمری کرده و بعد هم شهید شده، کشته شده، از دنیا رفته مثلاً ؛ رابطه مؤثر و اثر است. همین بدن رابطه‌اش با اسماءالله و صفات‌الله و در نتیجه با خدا ــ با آن توضیح ــ رابطه‌اش رابطه اثر و مؤثر است.

از این رو با توجه به همین گوشش، گوش ظاهری محسوس، همین گوشش، به او می‌گویی السلام علیٰ اذن الله.([138]) چرا؟ چون این گوشش مخصوص نیست به شنیدن، او همه بدنش می‌شنود. همه بدنش می‌شنود، حجاب نکرده. او اگر در گوشش پنبه هم بگذارند یا نعوذبالله سرب بریزند، همه بدنش می‌شنود. چشم‌هایش را ببندند همه بدنش می‌بیند. همه بدنش می‌بیند. رسول‌الله فرمودند من همان‌طور که از پیش رو می‌بینم، از عقب هم می‌بینم، از پشت سر هم می‌‌بینم. و نشان هم داد که راست می‌گوید، می‌بیند. برای اینکه روشن شود دروغ نمی‌گوید، منافقی پشت سر مبارک حضرت ادای حضرت را در می‌آورد، در راه رفتن مثل حضرت حرکت می‌کرد ــ چون حضرت در حال حرکت به سمت راست و چپ متمایل می‌شدند ــ همین‌طور به‌اصطلاح ما شروع کرد ادای حضرت را در بیاورد که رفیق‌هایش را بخنداند. رفیق‌هایش هم می‌خندیدند، تبسم می‌کردند. پیغمبر اکرم همین‌طور که تشریف می‌بردند فرمودند کن کذلک همین‌طور بمان. این بدبخت تا آخر عمرش همین‌طور مانده بود، مرتب این‌طرف آن‌طرف می‏شد، نمی‏توانست خودش را نگه دارد تا به درک واصل شد.([139]) بدون اینکه پیغمبر اکرم؟ص؟ برگردند نگاه کنند او را دیدند و بعد به او فرمودند کن کذلک. حال که ادای مرا در می‌آوری همین‌طور بمان. این که از نقصان

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 164 *»

مقام پیغمبر نبود که به راست و چپ متمایل می‌شدند، شأن نبوت این است، اقتضائش این است، رسالت کلیه الهیه را حمل می‌کند، باید نشان بدهد که بار سنگینی است بار رسالت. آری، از این مسائل بگذریم.

عرضم این بود که رابطه بین محمد و آل‌محمد؟عهم؟ با حق‌تعالی چه رابطه‌ای است؟ اینکه ما می‌گوییم حامل ولایت الهیه هستند، این یعنی چه؟ چگونه ولایت خدایی را به دوش می‌کشند؟ این چه نوع رابطه‌ای است؟

و اما انبیاء رابطه‌شان با خدا چگونه است؟ انبیاء رابطه‌شان با حق‌تعالی، رابطه غیب و شهاده است. حق‌تعالی که گفتیم ذات خدا را که نمی‌گوییم، مقام اسماء و صفات خدا را می‌گوییم. رابطه اینها با آنها مثل غیب و شهاده است. معنای غیب و شهاده و رابطه‌اش را این‌طور عرض می‌کنم. ببینید حیاتی که در ما متجلی است، این حیات ــ حیات حیوانی مثلاً ــ بینایی دارد، شنوایی دارد، بویایی دارد، چشایی دارد، لامسه دارد، درست است؟ در این بدن ما ظاهر شده. اما چرا بیناییش فقط از راه چشم است؟ شنواییش از راه گوش است؟ بویاییش از راه بینی است؟ چشاییش از راه دهان است؟ بدن ما این‌مقدار اجازه می‌دهد که این حیات ظاهر شود. بیش از این دیگر اجازه نمی‌دهد. او که می‌تواند ببیند اما فقط باید با چشم ببیند. فقط با گوش می‌شنود.

انبیاء در مقابل انوار خدا مثل این بدن ما در برابر حیات غیبیه هستند. نمی‌توانند تمام آنچه را که این انوار دارد، حکایت کنند. نه، حکایتشان محدود است، کم است. گوششان از چشمشان خبر نمی‌شود، چشمشان از گوششان خبر نمی‌شود؛ مثلاً، این را به عنوان مثل می‌گویم. رابطه‌شان این‌طور است که هرجا زمینه برای فعالیت روح حیوانی مثلاً، حیات، پیدا شد کار خودش را می‌کند؛ اگر نشد نه، ندارد، ظاهر نمی‌شود.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 165 *»

این است که برای اینکه من و شما بفهمیم و بدانیم رابطه چگونه است، ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین گفتند که مثلاً موسی چند اسم از اسم‌های خدا داشت. ببینید چطور با ما صحبت کرده‌اند. فرمودند موسی چندتا اسم از اسم‌های خدا داشت که با آن اسم‌ها این معجزات را انجام می‏داد، این تصرفات را داشت. عیسی چندتا اسم از اسم‌های خدا داشت که با آن چندتا اسم آن معجزات را داشت، مرده زنده می‌کرد، کور شفاء می‌داد، برص را برطرف می‌کرد، شفاء می‌داد و از این قبیل. ابراهیم مثلاً چندتا داشت. نوح چندتا داشت. آدم که این‌همه اوضاع عالم را برپا کرده و این‌همه بچه‌ها درست کرده و این اوضاع را در این عالم بر سر پا کرده، که از همه می‌بایست در این عالم بیشتر کار کند ــ چون اول آبادی عالم بود، عالم به دست این بزرگوار آباد شد ــ خیلی احتیاج داشته، نهایتش بیست‌وچندتا گفته‌اند که داشته. الآن شاید در ذهنم باشد اما عمداً نمی‌گویم که کم و زیاد نشود. آری متجاوز از بیست‌تا گفته‌اند. اسم خدا در اختیار آدم بود و آدم با این چند اسم این تصرفات و این آبادی که می‌بینید برپا کرده. همه این آبادی‌ها به برکت آبادی است که آدم برپا کرد و بعد هم انبیاء تعلیم دادند و پی‌اش آمد. نه این فسادکاری‌ها. نه، آبادی که مصالح بشر را عهده‏دار است به برکت انبیاء بوده و آدم ابتداء کار بوده و آبادی را شروع کرده، آن مقدار اسم‌ها در اختیارش بوده.

بعد که این فرمایش‌ها را می‌فرمایند و معین می‌کنند، آنگاه می‌گویند تمام اسم‌های الهی پیش ما است.([140]) تمام اسم‌های الهی پیش ما است. پس معلوم می‌شود

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 166 *»

آنچه را هم که آنها داشته‌اند، این بزرگواران به ایشان داده‌اند. و آنها هم چون در این بزرگواران و از این بزرگواران نمی‌دیدند مگر خدا و فیض الهی را، آنها هم می‌گفتند خدا به ما داده. دست امیرالمؤمنین در دستشان می‌آمد، ولی این چشم را داشتند که این دست دست خدا است؛ از این جهت می‌گفتند خدا به ما داده. و راست هم می‌گفتند، دروغ که نمی‌گفتند. خدا می‌دهد با دستش می‌دهد. و آن دستی هم که می‌داد دست امیرالمؤمنین بود.

خود امیرالمؤمنین فرمودند انا الذی بعثت النبیین و المرسلین([141]) من مرسلین و پیغمبران را به رسالت مبعوث کردم، همه را من به رسالت مبعوث کردم. یعنی مهر رسالت، انگشتر رسالت، تاج رسالت، خلعت رسالت، هرچه بگوییم، خدا به اینها داده؛ اما چون به دست این بزرگواران می‌داده و این بزرگواران برای همه جلوه‌های خدا بودند، آنها هم که از ایشان می‌دیدند جز از خدا نمی‌دیدند، از این رو صاحبان مقام و مرتبت می‌شدند. چون می‌دیدند که صاحب احسان کیست. شرک نمی‌ورزیدند. توحید محض داشتند و اصحاب امیرالمؤمنین بودند. من عبد الاسم دون المعنی، این‌طور نبودند، نه هم من عبد الاسم و المعنی، بلکه خدا را عبادت می‌کردند، الله را عبادت می‌کردند به اینکه اسماءالله و صفات‌الله را بر مواقع خودش واقع می‌ساختند. خلاصه در آخر حدیث دارد فاولئک اصحاب امیرالمؤمنین حقاً صلوات‌الله‌علیه([142]) اینها هستند که شیعیان امیرالمؤمنین‌اند، یعنی انبیاء.

یک لحظه، یک آن به خدا مشرک نمی‌شدند، به خدا کفر نمی‌ورزیدند. توحید

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 167 *»

داشتند به این معنی که می‌دیدند هرچه خدا به اینها احسان می‌فرماید، به دست محمد و آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین است. خدا با موسی سخن گفت و سخن خدا می‌دانیم وحی است و جبرئیل حامل وحی است، جبرئیل می‌آورد. جبرئیل از کجا می‌گیرد؟ معلوم است، او هم از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ می‌گیرد. اما چون اینها خودشان را در بعضی مواقع نشان نمی‌دادند، و انبیاء مراتبی و منازلی داشتند، نبی خواه‌نخواه سخن خدا را از جبرئیل می‌شنود اما در جبرئیل جز نور خدا نمی‌بیند. جبرئیل حامل وحی است، کار خدا از جبرئیل سر می‌زند. خدا می‌خواهد با بنده‌ای صحبت کند، جبرئیل را اتخاذ می‌کند. حال این جبرئیل اعوان هم دارد؛ با بعضی (انبیاء) با اعوان جبرئیل سخن می‌گفته که باز هم جبرئیلند، به شکل جبرئیلند، به رنگ جبرئیلند، همان نورند، اعوان جبرئیلند، ملائکه‌ای هستند که اعوان او هستند، زیر پرچم او هستند. با بعضی هم مثل پیغمبر ما؟ص؟، ائمه ما، با خود فاطمه زهراء، خدا با خود جبرئیل صحبت می‌کرد. این جبرئیل کلی و مطلق، بین خدا و معصومین کلی رابطه وحی است.

خداوند که با اینها با این جبرئیل حرف می‌زند، این بزرگواران چون می‌بینند که این جبرئیل زبانی است که خداوند برای سخن گرفته؛ مثلاً تا به الآن که من این عرائض را خدمت شما داشتم اصلاً ذهن شما منتقل شد که این حرف‌هایی که زبان من می‌زند ــ و این زبان من می‌گوید، زبان من دارد این حرف‌ها را می‌گوید، زبان من برای شما می‌گفت ــ تا الآن ذهنتان متوجه این بود که زبان من دارد می‌گوید؟ نه، خود من عرض می‌کردم. عرائض من است. عرائض من به وسیله زبان به گوش شما می‌رسد. شما اصلاً زبان را در من نمی‌دیدید، به زبان من توجه نداشتید. اصلاً با خود من روبه‌رو بودید. و حال آنکه زبان من دارد حرف می‌زند، اما این زبان اصلاً در اختیار خودش نیست، در اختیار من است، من دارم با زبان حرف می‌زنم، سخن من است و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 168 *»

عرائض من است که به گوش شما می‌رسد.

آقای مرحوم در مثنوی همین زبان را مثل می‌زنند. می‌فرمایند موقعیت زبان را بفهم، ولیّ خدا نزد خدا این‌طوری است.([143]) از خودش هیچ منی ندارد، از خودش انیت ندارد، اصلاً از خودش حرف نمی‌زند، حرفش حرف خدا است، کلامش کلام خدا است. و آن کسی که معرفت دارد، وقتی که با زبان خدا روبه‌رو است، خدا می‌بیند و از خدا می‌شنود، خودش را با خدا روبه‌رو می‌بیند. از این جهت خدا می‌خواهد به بندگانش بفهماند که این کسی است که در معرفت به آن درجه رسیده که زبان ما که با او سخن گفته، زبان را ندیده، ما را دیده. به واسطه این، ما به او مدال می‌دهیم اسمش را «کلیم‌الله» می‌گذاریم. اللهم صل علی محمد و آل‌محمد.

اسمش را کلیم‌الله می‌گذاریم. به موسی که اسم کلیم‌الله داده شد، سرّش این است، و گرنه جبرئیل با او حرف زده. نمی‌شود جبرئیل حرف نزند. باید جبرئیل وحی را بیاورد. اصلاً این موجود، این ملک، خودش و انوارش که اعوان اویند، اصلاً برای همین خلقت شده، حامل وحی است، هیچ‌کار دیگر هم از او نمی‌آید، حامل وحی است. یعنی زبان خدا است. معنی حامل وحی این است، زبان خدا است. خدا با هرکس حرف زده، با این زبان حرف زده.

اما تفاوت درجه‏ها و تفاوت حالت‏ها است که گاهی می‏گویند جبرئیل به ما گفت که خدا چنین فرموده. ببینید اینجا واسطه را می‏آورند. واسطه را که می‏آورند برای افکار ضعیف، اوهام، برای آن بیچاره‌هایی که می‌گفتند که آخر چطور می‏شود این بشر در میان ما آمده، ادعاء می‌کند که خدا به من وحی می‏‌کند، خدا با من حرف می‌زند. از این جهت می‌گفتند نه، نه، ملک است با من حرف می‌زند. وقتی می‌گفتند ملک،

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 169 *»

می‌گفتند پس نشانمان هم بده، حال که ملک است ما ملک را ببینیم. اگر بر تو نازل می‌شود مشاهده‌اش هم بکنیم. در صورتی که تو ای بشر اگر بخواهی ملک را ببینی دو حالت دارد؛ یا بمیر تا ملک را ببینی، چون با این چشم که نمی‏بینی، قرآن همین‌طور حرف زده؛ یا بمیر تا آن چشمی که ملک‌بین است باز بشود و ملک را ببینی. یا اگر هم نه، این‌طور نمی‌خواهد بشود، ملک را بخواهی ببینی باید مثل تو یک بشر شود تا تو او را ببینی.([144]) آن‌وقت من از کجا ثابت کنم که این ملک است؟ باز می‏گویی بشر است. وضع بشر این است! از این جهت می‌فرمودند که جبرئیل به ما گفته، برای اینکه قدری حالات را ترمیم کنند و رشد بدهند. جبرئیل به ما گفته است.

گاهی هم از آن مقام معرفتشان و آن بینش عالی خبر می‏دهند که می‌گوید خدا فرمود. جبرئیل با او صحبت کرده می‌گوید خدا فرمود، خدا به من چنین گفته. و کلیم‌الله می‌شود، لقب کلیم‌الله به او داده می‌شود که او در درجه معرفت به حدی رسیده که زبان خدا را زبان خدا دیده، و متکلم به این زبان را خدا دیده و با خدا حرف زده، کلیم‌الله می‏شود. و در واقع حالات فرق نمی‌کند. خدا که نعوذبالله نمی‌آید خودش از ذات مقدسش صدایی در بیاورد به گوش موسی برساند. آقای مرحوم/ گاه‌گاهی که اینجاها و به این‌طور موارد می‌رسند، می‌فرمایند مثل توپ، مثل توپ از ذات خدا نعوذبالله یک صدایی در بیاید پیغمبر خدا بشنود،([145]) موسی، یا رسول‌الله؟ص؟ در معراج مثلاً، و از این قبیل.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 170 *»

آنجایی هم که دیگر جبرئیل بالاتر نرفت، نه اینکه باز حرف‏هایی که پیغمبر می‌زدند با ذات خدا بود. آنجا هم امیرالمؤمنین بودند. رسول‌خدا؟ص؟ با امیرالمؤمنین صحبت می‌کردند. و به همین جهت گفت خدایا صدای تو شبیه صدای علی است. فرمود من می‌دانستم هیچ‌کس پیش تو از علی محبوب‌تر نیست از این جهت به زبان علی با تو صحبت می‌کنم.([146]) و پیغمبر هرچه خبردار می‌شد، علی به او می‌گفت، یا بگویید خدا به زبان علی به او می‌گفت. فرق ندارد، چه از این‌طرف چه از آن‌طرف. اللهم صل علی محمد و آل‌محمد.

اگر بگویید امیرالمؤمنین می‌فرمود، یا عرض می‌کرد، مانند این است که لقمه را به طور عادی و راحت خوردیم. اما اگر بگویید خدا به زبان علی با رسول‌‌خدا صحبت می‌کرد، مثل این است که لقمه را برداریم و بخواهیم از پشت سرمان داخل دهان کنیم. خدا به زبان علی با رسول‌خدا؟ص؟ گفتگو می‌کرد.

رسول‌الله؟ص؟ خواستند غذا بخورند، دلشان می‌خواهد کسی با ایشان باشد. دستی شبیه دست امیرالمؤمنین نمایان شد؛ خدایا این دست علی است. فرمود می‌دانستم هیچ‌کس در نزد تو محبوب‌تر نیست که با تو هم‌غذا و هم‌خوراک شود مگر پسر عمت علی؛ از این جهت حال دست علی آمده با تو دارد غذا می‌خورد.([147])

همین‌طور خدا دست مبارکش را که همان دست علی بود میان دو سینه رسول‌الله گذارد، فرمودند من خنکیش را در بین دو شانه‌ام احساس کردم.([148]) و همان‌جایی که دست خدا روی کتف رسول‌الله اثر گذارد، در وقت فتح مکه،

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 171 *»

امیرالمؤمنین همان‌جا پا گذارد([149]) و همان احساس به رسول‌الله دست داد. همان احساسی که در معراج وقتی‌که دست خدا بر شانه رسول‌الله؟ص؟ اثر گذارد به رسول‌الله دست داد. امیرالمؤمنین پایش را گذاشت جای اثر دستش که در شب معراج میان دو سینه رسول‌الله دست گذارد، در فتح مکه برای ریختن بت‌ها از پشت‌بام کعبه امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بر دوش رسول‌الله؟ص؟ پا گذارد.

عرضم در این بود که این بزرگواران، یعنی انبیاء؟عهم؟، آنچه از کمالات الهیه و اسماءالله و صفات‌الله دارند، رابطه‌شان مثل رابطه غیب و شهاده است. یعنی این عالم شهاده به مقداری که می‌تواند از عالم غیب حکایتی داشته باشد، به همان مقدار حکایت دارد. اما رابطه آن بزرگواران امر دیگری است.

و ولایةالله را همه اولیاء دارند، همه اولیاء حامل مقام ولایةالله هستند. ائمه ما هم، رسول‌الله، فاطمه زهراء اولیاءالله هستند، یعنی حاملان ولایت الهیه. انبیاء هم اولیاء هستند یعنی حاملان ولایت الهیه. و بزرگان هم اولیاء هستند یعنی حاملان مقام ولایت و حاملان ولایت الهیه.

این «ولیّ» که درباره این بزرگواران گفته می‌شود غیر از این «ولیّ» است که درباره من و شما گفته می‌شود. ما را هم اولیاء می‌گویند؛ یعنی دوستان، اینجا به معنای دوستی است. ما هم ان‌شاءالله ولیّ ایشانیم، یعنی دوستشان هستیم. انا ولیّ لک،([150]) در زیارت‌ها عرض می‌کنیم ولیّ لک، من شما را دوست دارم، دوست شما هستم؛ این دوستی است. آن اولیاء که شهادت می‌دهیم و ردیف نبوت و ردیف توحید می‌گوییم اشهد ان لااله‌الاالله اشهد ان محمداً؟ص؟ عبده و رسوله یا رسول‌الله و شهادت می‌دهیم که علی و فاطمه زهراء و ائمه طاهرین؟عهم؟ اولیاءالله هستند، آن شهادت به ولایت

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 172 *»

است، همین ولایةاللهی. یعنی حاملان شئونات ربوبیتند. حاملان شئون ربوبیت که شدند ولیّ می‌شوند. صاحبان ولایتند با همین درجاتی که دارند و طبقاتی که دارند که اجمالاً عرض کردم و فرقش را هم اجمالاً عرض کردم. اگرچه شاید بحث قدری سنگین بود ولی آن مقداری که باید هر کسی ان‌شاءالله از اصل بحث دستش آمده باشد، آمده.

این انواری که در رخساره زهراء؟سها؟ متجلی بود، بدون کم و زیاد در همه این بزرگواران بوده. هر کدام به اندازه‌ای که می‌بایست اظهار کند اظهار می‌کرد، کم نداشت. این‌که می‌گویند یک سهمش مثلاً به امام حسین و به ائمه دیگر رسید، اینها نه اینکه از فاطمه زهراء کم شود. نه، به حسب اقتضاء عالم خلقی، این بزرگواران در تعیناتی که دارند در خلق تصرف دارند و مقام ولایةاللهی از ایشان اظهار می‌شود.

پس تمام اسماءالله و همه صفات‌الله و همه انوارالله و همه کمالات‌الله در کلمه «ولایةالله» خلاصه می‌شود. خدا ولیّ خلقش است، همه‌کاره خلقش است. دیگر این فارسی است. خدا همه‌کاره خلقش است، و خلقش هر کاری دارند در دست خدا دارند و به دست خدا دارند. و همین «همه‌کاره بودن خلق خدا» که صفت خدا است و دارد، همین صفت، همین در این بزرگواران ظاهر شده و ایشانند ولی‌الله مطلق، تک‌تکشان، در تمام مراتبی که دارند.

حال فاطمه زهراء در این کالبد بشری که به‌حسب ظاهر دختر پیغمبر خدا، زوجه امیرالمؤمنین، مادر امام حسن و امام حسین است، در همین کالبد ولیةالله است. در همین کالبد؛ هیچ کم ندارد. اثری است که آن مؤثر ــ که اسماءالله و صفات‌الله است ــ در این کالبد ظاهر است، هیچ کم ندارد.

یک‌وقتی عرض کردم دعاء جوشن را حضور امام زمانت بخوان و آقا را مواقع تمام این اسماءالله و صفات‌الله بدان، تا معرفت تحصیل کرده باشی و خدا تو را به عبودیت

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 173 *»

و اینکه خداشناسی بپذیرد. فرق هم نمی‌کند. اگر کسی حضور زهراء؟سها؟ می‌ایستاد و دعاء جوشن می‌خواند، یعنی خدا را به جمیع اسماء و صفاتش می‌خواند، و مواقع جمیع این اسماء و صفات را همین همین همین کالبد، همین همین بدن، همین مرتبه، همین مرتبه عرضی عنصری می‌دانست خدا را شناخته بود. آری، از همین بدن نور متجلی بود، تلألؤ داشت، برای که؟ لامیرالمؤمنین. تزهر  ــ از همین ماده اسم زهراء مشتق شده، تزهر نه تظهر (طاء ظاء) ــ تزهر تلألؤ داشت فاطمه لامیرالمؤمنین برای امیرالمؤمنین فی النهار در روز ثلاث مرات بالنور. همین بدن، همین بدن که از خانه رسول‌خدا به عنوان همسر امیرالمؤمنین به خانه امیرالمؤمنین آمد؛ همین بدن این تجلی را برای امیرالمؤمنین داشت.

و این نور نورالله است. الله نور السموات و الارض،([151]) همین نور نورالله است. و نور که می‏گوییم یعنی تمام کمالات الهیه را گفته‌ایم. الله نور السموات و الارض، خدا نور آسمان‌ها و زمین است، یعنی آسمان‌ها و زمین‏ها پر است از آثار رحمت حق‌تعالی، آثار ربوبیت حق‌تعالی، و خداوند تمام آسمان‌ها و زمین‌ها را به همین رحمتش، به همین ولایتش، به همین ربوبیتش پر کرده است. هرجا را نگاه می‌کنید می‌بینید آثار رحمت، آثار صنعت، آثار حکمت، آثار علم، آثار قدرت و همه شئونات ربوبیت دیده می‌شود.

پس در تک‌تک این مراتبشان، حتی این مرتبه عرضی عنصری، اینجا هم هیچ کم ندارند از آن مؤثری که این، اثر آن مؤثر است. آن مؤثر کیست؟ خدا؛ از خدا کم ندارند، یعنی خدا به اسماء و صفاتش، خدا به انوارش و کمالاتش در ایشان ظاهر شده است. اینها را من مرتب توضیح می‏دهم، عرض می‏کنم، برای اینکه خدای نکرده کسی ذهنش این‌طور آلوده نشود که بین ذات خدا و این بزرگواران نسبت و اتحادی تصور کند. نه، اینها بندگان خدا هستند. سخن در رابطه بین اسماءالله و صفات‌الله و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 174 *»

این مراتب امکانی و عرضی است.

در این مراتب امکانی و عرضی این بزرگواران آثار آن مؤثرند و خدا در ایشان به جمیع اسماء و صفاتش مؤثر است. این یک بحث است. یک بحث هم که قبلاً داشتیم شما یادتان است که گفته‌ام اصلاً این بزرگواران، حقائقشان اسماءالله و صفات‌الله است. آن یک بحث دیگر است، با هم هیچ منافات ندارند، هیچ منافات ندارد. در یک مقام این بزرگواران خودشان اسماءالله و صفات‌الله هستند. در یک مقام می‌گویند تمام اسم‌ها و صفت‌های خدا نزد ما است. و امام؟ع؟ وقتی که می‌گوید نزد ما است، به همین بدن عنصری اشاره می‌کند. امام صادق می‌فرماید تمام اسماءالله و صفات‌الله پیش ما است. ببینید مشارالیه، همه مراتب است. حکم این بدن هم همین‌طور است.

پس همین بدن از بیوت الهیه است که در این آیه نور فرمود فی بیوت اذن الله ان‌ترفع و یذکر فیها اسمه.([152]) بدون تردید این بدن هم بیت است، بیت اسماءالله و صفات‌الله است که هیچ کم ندارد.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 175 *»

مجلس دوازدهم

 

(27 جمادی‌الثانی 1418 هـ ق)

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 176 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

تا آخر فرمایش حضرت.

در این حدیث شریف، ابان علت نام‌گذاری حضرت زهراء؟سها؟ را به «زهراء» سؤال می‌کند. و عرض کردم زهراء یعنی درخشنده، تابان، حقیقتی که از او نور متلألئ است. در احادیث متعدده داریم که این نام که به فاطمه زهراء؟سها؟ داده شده، به علت تلألؤ حضرت و نورافشانی آن بزرگوار بوده، که نور آن بزرگوار هم در زمین و هم در آسمان منتشر بوده و انوارش بر اهل آسمان‌ها و اهل زمین می‌تابیده.

و مخصوصاً خدا خواسته که از چهره مبارکه آن بزرگوار انواری تلألؤ داشته باشد که اولاً مردم ببینند و بدانند که ایشان صاحب نورند و از این بزرگواران انوار منتشر است. همه با نور آشنایی داشتند، نور را همه می‌شناسند و همه می‌دانند که حقیقت نور کمالی است و مقامی است و منزلتی است. و صاحب نور یعنی صاحب منزلت و صاحب کمال و صاحب رتبت و مقام. خلق با نور اجمالاً آشنایی دارند. حال خود نور را و سنخ نور را بشناسند یا نشناسند؛ این اندازه‌ها سر مردم می‌شده که نور کمال است، نور شرافت است، نور تقرب است، نور مقام و منزلت است.

در میان معصومین سلام الله علیهم اجمعین این‌طور تلألؤ نور از هیچ‌یک نبوده و از حضرت زهراء؟سها؟ بوده. این تلألؤ نور از چهره مبارک رسول‌الله نبود، از چهره مبارک امیرالمؤمنین نبود؛ بلکه از چهره فاطمه؟سها؟ بود آن هم تا وقتی که حسین؟ع؟ ولادت نیافته بود. وقتی‌که امام حسین؟ع؟ ولادت یافتند، دیگر نور از صورت مبارک فاطمه

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 177 *»

تلألؤ نداشت. نه به این معنی که نور نداشت؛ تلألؤ نداشت. ولی در صورت مبارک امام حسین تلألؤی دیده می‏شد، آن هم نه مثل فاطمه زهراء. صورت مطهر و مبارک امام حسین، شب، در میان کوچه، مشخص بود. آن زمان‌ها که در میان کوچه‌ها چراغ نبود. اگر در شب امام حسین را در کوچه می‌دیدند، حضرت را می‌شناختند. تلألؤی در صورت مبارک حضرت بود و امام؟ع؟، سیدالشهداء به یک‌چنین جلوه و درخشانی مختص بود.([153])

البته می‌دانید این درخشانی همین‌طور در جاهای مختلف شدت و ضعف داشت. در هرکجا که اقتضاء می‏کرد این تلألؤ قوت بگیرد، قوت می‌گرفت. هرجا اقتضاء داشت ضعیف شود، ضعیف می‌شد. حتی در آن حالتی که در کربلاء برای حضرت ذکر می‌کنند، بعد از آن‌همه مصائب و آن‌همه محن، آن‌همه آسیب‌ها و مصیبات که بر وجود مبارکش وارد شده بود، در همان آخرین لحظات هم راوی می‌گوید همین‌که چشمم به حسین؟ع؟ افتاد که نشسته بود مربع، یعنی چهارزانو نشسته بود، و با اینکه خون از سر و صورت و بدنش می‌ریخت اما آن‌چنان تلألؤ داشت که من به‌واسطه شدت تلألؤ از شدت مصیبتش یادم رفت. آن‌قدر متوجه درخشانی صورت حسین؟ع؟ بودم که دیگر مصیبت‌هایش به چشمم نمی‌آمد. و ندیده بودم کسی را که این‌طور صدمه دیده باشد و این‌قدر نورانی باشد و این‌قدر صورتش درخشان باشد.([154])

سر مطهر امام؟ع؟ هم همین‌طور، در هرجا که اقتضاء می‏کرد آن تلألؤ شدت پیدا

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 178 *»

کند، شدت پیدا می‌کرد. حادثه راهب را شنیده‌اید که متوجه شد تمام آن عرصه و آن محل؛ که الآن مسجدی شده به نام امام حسین؟ع؟، جامع حسین؟ع؟، خدا روزی کند ان‌شاءالله زیارت کنیم؛ دیر و اطراف دیر همه از صورت مبارک امام حسین؟ع؟ روشن شده بود.([155])

در همین حدیث ابان دارد تا اینکه حسین؟ع؟ ولادت یافت؛ یعنی حضرت این درخشندگی و تلألؤ صورت مبارکه فاطمه؟سها؟ را تا وقت ولادت امام حسین؟ع؟ ذکر می‌فرمایند. و بعد هم می‌‏فرمایند این نور در صورت‌های ما منتقل شد. هر موقعی که اراده می‌فرمودند و می‌خواستند تلألؤ داشته باشد، صورت ایشان تلألؤ داشت. اما این‌طور نبود که به طور عادی چنین باشد. ولی فاطمه؟سها؟ این‌طور بودند که تعمد بود صورت حضرت تلألؤ داشته باشد.

گرچه اینجا می‌فرمایند تزهر لامیرالمؤمنین؟ع؟ فی النهار ثلاث مرات بالنور. زهراء را که زهراء نامیدند برای خاطر نورافشانی او بود برای امیرالمؤمنین در روز سه‌بار به نور، به نورانیت نورافشانی می‌کرد. برای امیرالمؤمنین می‌فرمایند؛ ولی در همین حدیث می‌فرمایند این نور آن‌چنان می‌تابید که در و دیوارها در خانه‌ها، لباس‌ها، رنگ‌های اشخاص متأثر می‌شد و به این نور نورانی می‌شد و رنگ این نورها را به خود می‌گرفت. در صبح سفید، در ظهر زرد و در مغرب و غروب آفتاب قرمز.

عرض کردم این انوار، مصادر شئونات ربوبیت بود. نور در این بزرگواران به این معنی است، نه اینکه یک درخشندگی در نظر بیاید و همین و همین. آن زمان‌ها اگر متوجه نبودند که این نورها چیست و رمز چه اموری است، ضرورت هم نداشته، چون زمینه نبوده، استعداد نبوده، قابلیت نبوده. می‌بینید خود امر امامتشان و امر ولایتشان

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 179 *»

را خود آن بزرگواران نمی‌توانستند رسماً مطرح بفرمایند. بعد از آن آمادگی‌ها که پیغمبر اکرم؟ص؟ در امت فراهم فرمودند، خود معنویت رسول‌الله؛ و معنویت رسول‌الله سخن کمی نیست! وجود مبارکش آن‌چنان بابرکت بود که از هنگام انعقاد نطفه، آثار برکت در زمین و آسمان‌ها دیده شد. همچنان‌که به حسب ظاهر برکت داشت، در معنی هم پربرکت بود. تمام معنویت‌ها به برکت وجود رسول‌الله؟ص؟ رشد پیدا کرد، کمال پیدا کرد. اگرچه از همان موقع انعقاد نطفه بود تا وقت ولادت، و بعد از ولادت تا چهل سال در میان مردم به‌سر بردن، آن عبادت، آن توجه به حق‌تعالی، آن سیر و سلوک‏های حضرت، آن ریاضت‏ها، اینها چقدر در عالم و در اهل عالم تأثیر داشته، خدا می‏داند. و بعد هم که نزول وحی و دعوت به رسالت، اینها همه در معنویت و رشد انسانیت در انسان‌ها تأثیر دارد.

خلاصه، بعد از این‌همه آمادگی‌ها، به‌حسب سفارش‌ها، وصایا و فرمایش‌ها که پیغمبر اکرم؟ص؟ چقدر توصیه فرمود درباره امیرالمؤمنین، درباره فاطمه زهراء، درباره خاندان رسالت، چقدر توصیه فرمود؛ که این توصیه‌ها و روایاتی که در این زمینه‌ها رسیده نه‌تنها مخصوص شیعه است، الآن در روایات اهل سنت هم زیاد است. که بارها عرض کرده‌ام علماء اهل سنت هم نشستند و کتاب فضائل و مناقب نوشتند؛ یعنی فضائل خاندان رسالت، مناقب خاندان رسالت که از طریق انبیاء، وحی، یا خود پیغمبر اکرم فرموده‌اند، اینها را جمع‌آوری کرده‌اند. نه‌تنها در شیعه کتب فضائل و مناقب زیاد داریم، به عنوان روایاتی که درباره فضائل و مناقب ایشان وارد شده، در اهل سنت هم داریم. اهل سنت هم نوشته‌اند، علماء نامیشان نوشته‌اند، موثّق و مورد اعتماد و مورد اطمینان همه‌شان این روایات را جمع‌آوری کرده‌اند.

پس فضائل و مناقب این بزرگواران برای همه معلوم بود. با این‌همه آمادگی‌ها، این امت نتوانستند امر ولایت، امر خلافت، امر امارت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 180 *»

ائمه بعدی؟عهم؟ را تحمل کنند. الآن در میان سنی‏ها خیلی کم است کسی که بداند که اهل‌بیت پیغمبر کیانند. بعد از فاطمه زهراء و امام حسن و امام حسین و احیاناً حضرت سجاد زین‌العابدین، دیگر بعدی‌ها را کم کسی خبر دارد.

یک‌وقتی ملعونی از این ملعون‌های وهابی، که معلوم بود از آن حزب آمرین به معروف و ناهین از منکرشان بود و برای تفتیش اثاث زائرین و حجاج مأموریت داشت؛ در یکی از سفرهای حج کتابی را از حضرت صادق؟ع؟ ــ همین «مصباح‌الشریعه» ــ همراه داشتم. وقتی که نگاه کرد، دید اولش نوشته «عن الصادق؟ع؟» گفت این کیست؟ این صادق کیست که عن الصادق؟ع؟؟([156])

اینها اگر هم بشناسند مثلاً جعفر، جعفر‌ بن‌محمد، اسم حضرت را می‌دانند. کمتر متوجه لقب حضرتند که صادق که گفته می‌شود یعنی صادق آل‌محمد؟عهم؟. حضرت صادق لقب، و حضرت جعفر اسم است. ولی اینها بیشتر به همان اسم می‌شناسند؛ «جعفری» هم که می‌گویند نوعاً همین‌طور است و از این باب است. نوعاً این‌طورند، بی‌خبرند از اهل‌بیت؟عهم؟ که اینها کیانند. بعضی جاها اسامی مبارکه این بزرگوارها نوشته شده، ولی ردیف اسامی دیگر، از قبیل ــ فرض کنید ــ طلحه، زبیر، معاویه، از این قبیل، ردیف آنها نوشته شده. اصلاً ذهنشان منتقل نمی‌شود که این مثلاً باقر که نوشته شده، یا جعفر که نوشته شده، اینها اهل‌بیت باشند. ذهن‏ها منتقل نمی‌شود. می‌گویند یکی از صحابه است ــ مثل طلحه و زبیر ــ که ما نمی‌شناسیم، اسمشان شایع نیست. خیلی امر عجیب است! چه ظلم بزرگی به خاندان رسالت به وسیله اولی و دومی شده که اساس ظلم بر خاندان رسالت را آنها پایه‌گذاری کردند. خیلی ظلم شده.

حال ببینید در آن زمان‌ها می‌شده بگویند که معنی این نورها که از صورت

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 181 *»

زهراء؟سها؟ تلألؤ دارد و همه مدینه را روشن می‌کند و رنگ‌ها مختلف هم هست، یک رنگ نیست، اگر یک رنگ بود باز کمتر مورد تعجب بود. یک رنگ صبح است که سفید است. یک رنگ ظهر است که زرد است. یک رنگ شب است، اول مغرب است، که قرمز است. خود این تعدد رنگ‌ها باید اینها را متذکر کند و متوجه کند که مسأله‌ای است، عادی نیست.

تنها نورانی بودن و نورافشانی داشتن و مانند اینها نیست. یک حسابی است. ولی که به فکر بود؟ چه کسی اصلاً استعدادش را داشت، قابلیتش را داشت که پی‌اش راه بیفتد؟ الآن بعد از هزار و چند صد سال که متشیع و تشیع پیدا شده و شیعه پیدا شده و مرتب ترقی کردند و الآن رسیده‌اند به این اندازه که می‌بینید، الآن وضع شیعه درباره معصومین چطور است؟! چطور فکر می‌کنند؟! شما به خودتان و به نورانیتی که الحمدلله از برکات فرمایش‌های بزرگان+ دارید، نگاه نکنید. واقعاً دست شیعه فعلاً خالی است، ندارند. کتاب‌های عربی، کتاب‌های روایی که عربی است از آنها کمتر بهره‌مندند. آنهایی هم که می‌باید برای اینها بیان کنند که خودشان در همین روایات تشکیک می‌کنند؛ آیا این روایات درست است، درست نیست، صحیح است، صحیح نیست، ضعیف است؟ یک‌قدری روایت بخواهد این بزرگوارها را از سطح عادی بالاتر ببرد، فوراً شیطان جلو می‌آید و تشکیک می‌کند؛ نکند این حدیث ضعیف باشد، نکند جعل باشد، نکند از غلات باشد. دیگر نوبت نمی‌رسد به اینکه خودشان معتقد شوند و به دیگران برسانند. این است که وضع همین است.

حال در آن زمان‌ها نمی‌شده که بفرمایند این انوار یعنی چه. همین اندازه‌اش را بشر بپذیرد که این بزرگواران تلألؤ دارند، درخشندگی دارند؛ در همین مقام عرضی، همین بدنی که زهراء؟سها؟ از صلب پدر و رحم مادر آورده. همین، همین بدن که به ظاهر هجده سال تمام عمر کرده. این دختر با اینکه دختر است، با اینکه همسر

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 182 *»

امیرالمؤمنین است؛ و زن، خود زن بودن باز خیلی فرق می‌کند. نوعاً باعث پستی بوده. زن را پست می‌دانستند و برای زن ارزشی قائل نبودند. جاهلیت این‌طور بود. خدا به زن‌های صالحه ارزش داده، ردیف مردها می‌آیند: مثلاً و الذاکرین و الذاکرات و القانتین و القانتات،([157]) می‌آیند کنار هم. در نزد خدا حرمت دارند، خلق خدا هستند، صاحب ایمانند، صاحب تقوایند، اهل اطاعت و بندگی هستند، مرد باشند زن باشند، از این جهت فرق نمی‌کند، محترمند، حرمت دارند، خدا هم برایشان حرمت قائل است، احترام می‌گذارد، مزدشان را به ایشان می‌دهد. خلاصه خود زن بودن ملاک پستی بوده. خیلی عجیب است!

از این رو در میان معصومین فاطمه؟سها؟ انتخاب شد که به‌خصوص این درخشندگی از این بزرگوار تجلی کند. و نورانی بودن فاطمه و نورافشان بودن فاطمه از مسائل مسلّم خاندان رسالت برای همه شد. این مقدار لازم بوده و انجام شده که امام صادق؟ع؟ در همین حدیث ابان بیان می‌فرمایند.

عرض کردم از این حدیث استفاده می‌شود که این برنامه نوعاً انجام می‌شده تا همه باخبر شوند و همه بدانند و ببینند که مصدر این انوار و منشأ این انوار فاطمه است؛ آن هم در حالات خاصی، نه در همه اوقات روز یا همه اوقات شب، نه، صبح بعد از نماز صبح در محراب عبادت نشسته، در تعقیبات صبح است، قاعدة حضرت زهراء در محراب نشسته، تصلی در محراب نشسته و نماز می‌کند.

عرض کردم عبارت تصلی از باب این است که تا وقتی که مصلی در تعقیبات نماز است، حکم نمازگزار را دارد، گویا هنوز در نماز است. و به همین جهت دستور

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 183 *»

است که نمازگزار در تعقیبات کارهایی که با نماز منافات دارد، انجام ندهد. تعقیبات را جزء نماز بشمارد، مثل نماز حساب کند. کارهایی که منافات دارد و نمازگزار در نماز انجام نمی‏دهد، در تعقیبات هم انجام ندهد.([158]) سخن نگوید. متأسفانه کمتر توجه دارند. اول تعقیب احوال هم را می‌پرسند. هنوز تعقیب شروع نکرده مصافحه می‌کنند. این مصافحه بعد از «السلام علیکم و رحمةالله» را هم از سنی‌ها یاد گرفته‌اند. سنی‌ها فوراً با این‌طرف و آن‌طرفیشان شروع به مصافحه می‌کنند. و به تعقیب هم اهمیت نمی‌دهند، چندان تعقیبی نمی‌خوانند، بر می‌خیزند، در می‌روند که به سرشان نخورد؛ و حال آنکه نماز نکبتشان قبلاً به سرشان خورده. بی روح ولایت نماز گندیده است، ارزش ندارد، میته است. قبلاً به سرش خورده. بلند می‌شود در می‌رود.

آری، مصافحه را از آنها یاد گرفته‌اند و آمده رسوخ کرده. نه، باید مشغول تعقیب بود. صورت را از قبله برنگردانند، به پشت سر نگاه نکنند، صحبت نکنند. خلاصه کارهایی که با نماز منافات دارد که نمازگزار نباید در نماز انجام بدهد، در حال تعقیب هم نباید انجام بدهد. زن‌ها هم همین‌طورند. متأسفانه زن‌ها در این قسمت از مردها شلوغ‌ترند. هنوز چه‌بسا سلام گفته نشده با هم صحبت می‌کنند؛ البته بعضی‌هایشان. چون گاه‌گاهی صداها می‌آید؛ و مترصدند که نماز تمام شود شروع می‌کنند به احوالپرسی، حرف‌زدن. بی‌‏توجه که تعقیب حق دارد، مثل نماز است، حرمت دارد. حتی باید پوشش خود را هم تغییر ندهند. همان پوششی که در نماز داشتند در تعقیب داشته باشند.

آری، فاطمه؟سها؟، صبح در محراب عبادت این نور از صورت مبارکه حضرت تلألؤ داشت. و ظهر در حال نماز تلألؤ داشت. و غروب همین‌طور جالسةً حضرت نشسته بودند، شاید انتظار مغرب شرعی را می‏کشیدند. غروب آفتاب هنوز مغرب

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 184 *»

شرعی نشده. فاصله می‌شود، از غروب آفتاب می‌گذرد، مغرب شرعی که شد آن‌وقت موقع نماز است. فاطمه؟سها؟ جالسةً می‌نشستند، انتظار می‌کشیدند.

چون خود انتظار اوقات نماز دستور است. خودتان را قبل از نماز آماده کنید و برای رسیدن وقت نماز منتظر باشید.([159]) اینها مال وقت‌هایی است و اوضاعی است و افرادی است و جامعه‏ای است که به وضع دنیا و چهار اسبه دویدن پی دنیا کاری نداشته، مال آن زمان‌ها بوده. حالا که وقت مغرب هم می‌گذرد، وقت نماز ظهر و عصر هم می‌گذرد کسی به فکرش نیست، به فکر جماعت نیست، به فکر نماز، به فکر رسیدن به نماز نیست، تا چه رسد بخواهد قبل از نماز خودش را آماده کند. ولی اینها دستورات است، اینها برای سیر و سلوک خیلی ارزش دارد. آنهایی که برایشان میسر است، در هر شرایطی هستند مهیّا شدن خوب است. خود من وقتی که به کار و کسب بازار گرفتار بودم، مثلاً در ظهر وقت تعطیلیمان بعد از اذان بود. مغرب، اول اذان بود که اجازه تعطیل کردن کار را داشتیم که برای نماز برویم. همان موقع هم من سعی می‌کردم قبل از اذان، و قبل از اذان مغرب به مقداری که صدق بکند، خودم را آماده می‌کردم، تجدید وضو، آماده، منتظر که اذان گفته شود و پی نماز بروم. خود همین حالت خیلی عجیب است. حال از این مسائل بگذریم.

فاطمه زهراء؟سها؟ غروب آفتاب که می‌شد، در حالت جلوس، در محراب عبادت ــ معلوم می‏شود فاطمه؟سها؟ انتظار مغرب می‌کشیده ــ که نور قرمز از صورت مطهرش تلألؤ داشت و مدینه یکپارچه به این نور نورانی می‌شد و به همین رنگ رنگ می‌گرفت، و همه خبردار می‌شدند که این نور از چهره مبارکه فاطمه؟سها؟ تجلی دارد.

پس جهات متعدد در کار است که خداوند خواسته که این انوار از این مقام

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 185 *»

معصومین، این مقام فاطمیت، جلوه کند. اگر از مقام رسالت جلوه می‌کرد، از مقام ولایت علوی جلوه می‌کرد، از امام حسن، از امام حسین، سایر ائمه، این‌قدر موجب تعجب نبود. اما از فاطمه ــ که عرض کردم زن در آن محیط، در آن جامعه ارزشی نداشت ــ جلوه می‌کرد. آن‌وقت ببینند که از میان خاندان رسالت، با آن عظمت و جلالتِ صاحب رسالت محمد مصطفی؟ص؟ و با آن جلالت دامادش امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه این نور از آنها جلوه نکند و تلألؤ نداشته باشد؛ با اینکه در آنها هم بوده، آنها هم این نور را داشتند، همه‌شان داشتند.

و این نور در همه یکسان بود، کم و زیاد نمی‌شد. به حسین؟ع؟ که منتقل شد و بعد در این حدیث می‏فرماید «در یک‌یک ائمه»، درست است این‌طور به نظر می‌رسد که وقتی که منتقل شد، و یتقلب فی وجوهنا این نور در صورت‌های ما ائمه مرتب در تقلب بود، یعنی انتقال پیدا می‌کرد، معنایش این به نظر می‌رسد که از این وجود که به آن وجود منتقل می‌شود، دیگر این فاقد نور می‌شود. این‌طور نه، عرض کردم همه‌شان واجد این نورند و در هیچ‌کدام کم نمی‌شود. ولی یک‌به‌یک به ارث به دیگری می‌دهند، نه اینکه تمام نور را از دست بدهند. هر کسی از این بزرگواران آن نور را دارد. فاقد این نور نمی‌شوند.

در بعضی فرمایش‌ها هم دارد که مثلاً سهم حسین به حسین داده شد. این هم باز نه معنایش این است که این نور تقسیم شده باشد، قسمت‌بندی بشود، مثلاً چهارده قسمت بشود یک قسمت و سهمش مال امام حسین باشد. این‌طور هم نیست. این تقسیم‌بندی و سهم‌بندی هم مثل همان فرمایش رسول‌الله؟ص؟ است که عرض کردم فرمود نور من و نور علی یکی بود، یک نور بودیم تا عبدالمطلب. از آنجا دو قسمت شد، یک نور در عبدالله، یک قسمت در عبدالله قرار گرفت که خدا از آن مرا آفرید، و یک قسمت در ابوطالب قرار گرفت که خداوند علی را از آن قسمت آفرید.([160])

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 186 *»

این قسمت‌بندی‌ها را هم بارها تذکر داده‌ایم. نه به این معنی است که این حقیقت نصف شود و در نتیجه این قسمت فاقد این قسمت و این قسمت فاقد این قسمت شود. تقسیم‌بندی و سهم‌بندی در عالم‌های وصل غیر از عالم فصل است. اینجا این‌چنین است، آنجاها این‌طور نیست. تمام آن نور از حیثی در پیغمبر ظاهر شده، از حیثی در علی ظاهر شده. از این حیث‏ها به «تقسیم» تعبیر می‏آید. در پیغمبر اکرم مایه غلبه نبوت و در امیرالمؤمنین مایه غلبه ولایت است. ولایت در محمد؟ص؟ در تبعیت نبوت است، نبوت در علی در تبعیت ولایت است. تقسیم‌بندی به این معنی است.

پس تمام این بزرگواران این نور و تمام این نورها را واجد بودند. کم نمی‌شد. ولی می‌فرماید یتقلب فی وجوهنا در صورت‌های ما این نور منعکس می‌شد و دیده می‌شد و در انتقال بود. حال به‌خصوص از فاطمه زهراء جلوه‌گر بود و تلألؤ داشت که اولاً دختر پیغمبر بود، زن امیرالمؤمنین بود، مادر امام حسن و امام حسین بود، و موقعیت زن‌بودن در میان خاندان رسالت اقتضاء می‌کرد که خدای نکرده، نعوذبالله، افکار کوتاه درباره آن حضرت درست فکر نکنند و مقام او را نعوذبالله پست بدانند. خدا به این امر و به این‌طور مقام او را اعزاز فرمود، مقام او را اعظام کرد، تعظیم کرد، تکریم کرد و نشان داد که فاطمه حقیقتی است که مصدر انوار است.

برای آنها این مقدار بس بود که مصدر انوار است، سرچشمه انوار است، این نورها از زهراء تلألؤ دارد. برای آنها این مقدارها بس بود. ولی برای من و شما این مقدارها بس نیست که حال منشأ انوار بود و نور از او تلألؤ داشت؛ همین؟ نه، این نورها چه بود و این تلألؤ انوار از صورت فاطمه چه معنی داشت؟ باید اینها را بدانیم؛ که عرض کردم این نورها رمز بود برای اینکه این بزرگواران حامل مقام ولایت کلیه الهیه هستند و از این جهت تفاوت هم نمی‌کنند. فاطمه هم مثل پدرش، مثل شوهرش، مثل فرزندان معصومینش حامل ولایت مطلقه الهیه، حامل جمیع شئونات ربوبیه بود.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 187 *»

چون این انوار مصادر تمام شئونات ربوبیت، و مبادی آن شئونند. هر شأنی از شئونات ربوبیت را که شما در نظر بگیرید، یا در خلقت و تکمیل خلق داخل است، یا در رزق و روزی دادن خلق داخل است، یا در حیات بخشیدن به خلق داخل است، یا در موت و اماته خلق، فقدان و نقصان و کمبودهای خلقی داخل است. تمام این انوار از این شئونات ربوبیه گزارش است، و همه این شئونات ربوبیت در این بزرگواران است و همه‌شان حامل این شئوناتند، از این جهت هیچ کم ندارند.

برای اینکه روشن شود که هیچ کم ندارند، و هرکدام حامل جمیع شئونات الهیه هستند، دیشب توضیحاتی عرض کردم و برای تمثیل مثالی عرض کردم که نوعاً هم در فرمایش‌ها ذکر شده. رابطه این بزرگواران در این مقامات امکانیه و عرضی با حق‌تعالی چه رابطه‏ای است؟ تمام اصل مطلب در فهم این رابطه است؛ که این‌گونه رابطه بین حق‌تعالی و هیچ خلقی از خلق نیست حتی انبیاء. انبیاء هم با خدا این‌گونه رابطه بینشان نیست، این‌گونه نسبت بینشان نیست.

و برای تنزیه ذات حق‌تعالی گفتم که این مطلب حتماً باید در تمام این موارد این نوع بحث‌ها خاطرنشان باشد و به‌اصطلاح روز در پرانتز حتماً موجود باشد که از ذهن نرود؛ که این نسبت و ارتباط که بین این بزرگواران و حق‌تعالی می‌گوییم، نه مقصودمان ذات خدا است. با ذات خدا هیچ خلق ارتباط و نسبت ندارد، نه می‌شود گفت دارد و نه می‏شود گفت ندارد. اصلاً خلق در رتبه ذات حق‌تعالی نیست تا بگوییم نسبت هست یا نیست، ارتباط هست یا نیست.

خداوند درجات شیخ مرحوم/ عالی است متعالی فرماید، آن بزرگوار بر اساس حکمت قرآن این تنزیه و تسبیح و تقدیس حق‌تعالی را در همه مباحث حکمت و مباحث اعتقادی و توحید دارند. ذات خدا با هیچ خلقی ــ اگرچه آن خلق، اعظم خلق و اکمل خلق که محمد مصطفی؟ص؟ باشد ــ هیچ ارتباط و نسبتی ندارد.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 188 *»

بلکه می‌گوییم اسماء و صفات خدا معنی ندارد با ذات خدا ارتباط داشته باشند. اسماء خدا هستند، ولی می‌فرمایند خلق خدا هستند. خلق که شد دیگر با ذات حق‌تعالی چه ربطی دارد؟ خلق خدا است، با ذات حق‌تعالی ربط ندارد.

ولی وقتی می‌فرمایند اسماء خدا خلق هستند فکر نکنید مثل سایر خلقند. تفاوتش این است که تمام خلق به‌وسیله اسماء الهیه خلقت شده‌اند و می‌شوند و هرچه از شئونات خلقیه دارند به‌واسطه اسماء خدا به ایشان داده می‌شود. خداوند به اسمائش ایجاد می‌کند، و به اسمائش همه شئونات خلق را اداره می‌فرماید. و اگر بنا باشد که به اسمائش خلق کند و به اسمائش رزق بدهد پس اسماء او واسطه‌اند. و شما اینها را در دعاها زیاد می‌خوانید و اسم خدا را در همه‌جا مداخله می‌دهید. حتی می‌خواهید آب بیاشامید می‌گویید بسم‌الله، یعنی این آب که می‏خواهد رفع تشنگی مرا بکند و کمبود وجود مرا برطرف کند و به من بدهد آنچه را الآن در من کم شده مثلاً از حیات و نیروی زندگی، این به نام خدا است، نام خدا وساطت دارد، به برکت نام خدا است که این اثر از آب پیدا می‏شود و در من اثر می‏گذارد.

از این جهت در همه کارها باید بسم‌الله گفته بشود و در نظر باشد و با توجه گفته بشود. بسم‌الله با توجه گفته شود، انسان بداند چرا بسم‌الله می‌گوید. و در هر کاری بسم‌الله را بگویید. کلّ امر ذی‌بال لم‌یذکر فیه بسم‌الله فهو ابتر.([161]) حضرت صادق؟ع؟ فرمودند که شیعیان ما، دوستان ما، وقتی‌که در اول هر کاری بسم‌الله یادشان برود؛ در آن کار به گرفتاری برخورد می‌کنند که بفهمند و بدانند که چرا بدون ذکر بسم‌الله وارد آن کار شدند.([162]) به همین جهت از هرجا که یادشان آمد هرکاری شروع کردند، بسم‌الله را

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 189 *»

بگویند. از هر جایش، به هر مقدار انجام شده، همین‌که متوجه شدند بسم‌الله نگفتند، بسم‌الله را بگویند تا کار به انجام برسد و به اتمام برسد و به آن مقصدی که در آن کار دارند برسند و اثر برایشان فراهم شود.

پس خداوند همه خلق را و همه شئونات خلقی را به اسماء خودش خلقت فرموده و اداره و تدبیر می‌فرماید. پس خلق غیر از اسماء هستند و اسماء باید مثل خلق نباشند، چون خلق به اسماء خلق می‌‌شوند پس خود آنها نمی‌شود که مثل خلق باشند و به چیز دیگری خلق بشوند، نه. پس اگر گفته می‌شود اسماء خلقند و خلق خدا هستند، اسم‌های خدا خلق خدا هستند یعنی حادثند نه قدیم. و حتی می‌بینیم در کتاب «کافی» مرحوم صاحب کافی وقتی‌که بحثش در مسائل توحید به اسماء و صفات خدا می‌رسد، بابی منعقد می‌کند، یعنی یک بخش کتاب را در روایاتی قرار می‌دهد که این روایات برای بیان حدوث اسماء حق‌تعالی رسیده، یعنی اسم‌های خدا حادث است.([163]) معنی حادث بودن، یعنی خلق است. اسم‌های خدا خلق خدا است، ذات خدا نیست. چون ذات خدا یکی است، و اسم‌های خدا از جهتی بی‌نهایت است، از جهتی کلیاتی دارد و برای این کلیاتش اعدادی ذکر شده؛ هزارتا، نودوچندتا، همین‌طور؛ ولی می‏دانیم که اسم‏های خدا زیاد است. اینها خدا نیستند، اگر بنا باشد اینها خدا باشند، خدا خیلی می‏شود. نه، خدا یکی است، خدا یکتا و یگانه است و طوری است که غیر اسمائش هم نیست و اسماء هم غیر او نیستند، و همه اسماء مال او است و مال غیر او نیست، و همه حادثند به این معنی که به خدا محتاجند، نه اینکه یک‌وقتی نبودند و خدا خلقشان بکند، نه، همیشه بوده‌اند و هستند و خواهند بود.

اما سایر خلق به‌واسطه خلقند، خلقْ مخلوقند، هرکس هستند، هرچه هستند.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 190 *»

تمام مقامات عرضی و امکانی محمد و آل‌محمد خلق خدا است، واقعاً خلق شده و خدا خلق کرده. مثل بدنشان در اینجا مخلوق خدا است، واقعاً خلق شده و در این عالم مطابق قانون و نظام این عالم خلقت شده، صلبی باید باشد، رحمی باید باشد و نطفه‏ای منعقد شود. البته صلبی به طهارت صلب رسول‌الله که پیدا نمی‌شود، و رحمی هم که به رحم طاهره خدیجه نمی‌رسد. این صلب و این رحم ظرف نور فاطمه شده و این بدن فاطمه؟سها؟ مطابق نظام این عالم از این پدر و این مادر خلقت شده. خلقتش این‌طوری است. پس مخلوق است.

با اینکه مخلوق است مثل سایرین، اما همین بدن ــ مثل سایر مراتبش ــ نسبتش با حق‌تعالی چه نسبتی است؟ این را باید بفهمیم؛ نسبتی است که هیچ خلق را با خدا این نسبت نیست. گفتیم نه با ذات خدا، با مقام اسماء و صفات خدا، که خود اسماء و صفات خدا با ذات خدا ارتباطی ندارند، نسبتی ندارند، خلقند، حادثند.

حال این مراتب عرضی و امکانی که از جمله همین بدن مطهر این بزرگواران است اگرچه در این غلظت است؛ معذرت می‌خواهم، از ناچاری است. به قول آن شخص گفت برای چه؟ برای شیرفهم کردن گفته می‌شود. آری، اگرچه در غلظتی است که غلظت عنصری اینجا است، با همین غلظت عنصری، غلظت نمی‌شود گفت. این غلظت اگر اسماء و صفات خدا را حجاب می‌کرد، غلظتش مثل ماها بود. ولی نه، اعتدال دارد، لطافت دارد، شرافت دارد با اینکه بدن فاطمه محسوس است. پیغمبر اکرم دستش را می‌گرفت، دست‌های فاطمه را می‌بوسید.([164]) ببینید تجسم دارد، عرضیت دارد. اصلاً از این روشن‌تر؟ از صلب مطهر رسول‌الله و رحم طاهره خدیجه، مدت دوران جنینی را هم طی کرده، کاملاً مطابق نظام این عالم. همین، رابطه‌اش با

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 191 *»

خدا چه رابطه‏ای است؟ دیشب اجمالاً گفتم، عرض کردم برای اینکه خوب درک کنیم بهترین مثال این است که بگوییم مثل نشستن ما بالنسبه به ما است. مثل ایستادن ما بالنسبه به ما است. الآن ایستادنی که ما داریم، به ما می‏گویند ایستاده، نشسته، رونده، گوینده، خورنده ان‌شاءالله نه چرنده، آری، به ما این‌طور می‌گویند، این اسم‏ها را برای ما می‏گذارند.

این اسم‌ها پدیده‌های ما است. رابطه‌اش با ما چیست؟ هر رابطه‌ای که با ما دارد، و لله المثل الاعلی،([165]) فوق این رابطه، این رابطه در بی‌نهایت از شرافت و عظمت و جلالت و قدوسیت و سبوحیت که می‌رسد، می‌شود رابطه این بزرگواران با حق‌تعالی در این مقام. یعنی تمام صفات خدا که می‏گوییم «صفات ذاتی مؤثر»؛ نه ذاتی به این معنی که عین ذات خدا باشد، یعنی مال خدا است، مقصودمان از این ذاتی یعنی مخصوص خدا.([166])

تمام اسماء و صفات خدا که این را اگر بخواهیم خلاصه کنیم، واضح فارسی فارسی، چه می‌گوییم؟ می‌گوییم «همه خدا». و این تعبیر ما نیست که کسی از این تعبیر ما ناراحت بشود، این تعبیر ائمه ما است: اعوذ بعزة الله، اعوذ بجلال الله، اعوذ بجمع الله([167]) در حرزها یادمان دادند. پناه می‌برم به عزت خدا، پناه می‌برم به جلال خدا، پناه می‌برم به کل خدا، بجمع الله، به همه خدا، همه‌چیز خدا. بجمع الله این است. هرچه خدا دارد، به همه آنچه که خدا دارد من پناه می‌برم.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 192 *»

«همه آنچه که خدا دارد» چیست؟ خدایی‌های خدا است، اسماء است، صفات است، انوار است، کمالات است، که یک نمونه‌اش در دعاء جوشن آمده. این دعاء جوشن از اول تا به آخرش جمع‌الله است. در عالم الفاظ، در عالم کلمات، در عالم حروف و نوشته‌ها، جمع‌الله یعنی دعاء جوشن. کسی به تمام دعاء جوشن پناه ببرد، این به جمع‌الله پناه برده، یعنی کل خدا. هرچه خدا دارد مثلاً نمونه‌اش در این دعاء آمده. پناه برده.

حال اینها کجا است؟ تمام اینها در همه پدیده‌ها هست. بلاتشبیه مثل اینکه تمام صفات ذاتی شما به معنی دوم در ایستاده هست، در نشسته هست. وقتی شما نشسته هستید و آدم عادلی هستید، عالمی هستید، زاهدی هستید، متقی هستید، درست‌کار هستید، امین هستید، شریف هستید، نجیب هستید، همه اینها در همین ایستاده هم هست، شما که می‏ایستید ایستاده تمام را دارد. ایستاده، شما نیست و شما است. نه شما است نه غیر شما. شما نیست به جهت اینکه خرابش می‌کنید می‌نشینید. پس شما نبود و گرنه خراب نمی‌شد، شما هستید؛ پس غیر شما است. شما است به جهت اینکه شما را کسی نمی‏تواند در هیچ‌جا پیدا کند مگر در همین ایستاده و نشسته. لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک،([168]) باید به سراغ ظهور شما بیایند، هرکس شما را طالب است باید به سراغ ظهور شما بیاید. ظهور شما پدیده شما است. همین ایستاده، نشسته، رونده، گوینده، همین‌جا و در هرکدام شما ظاهرید، با اینکه خیلی است و غیر هم هستند؛ ایستاده غیر نشسته، نشسته غیر ایستاده، باز هردو غیر از گوینده، گوینده غیر از ساکت‌شونده و رونده و همین‌طور؛ ممکن است بی‏نهایت شما چه داشته باشید؟ ظهور داشته باشید، اسم داشته باشید. البته بی‌نهایت در حد خودتان، بی‌نهایت نه نزد خدا، بی‌نهایت نزد من و شما. نزد

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 193 *»

خدا هر بی‌نهایتی باز متناهی است، نهایت دارد. خدا خلّاق بی‏نهایت هم هست، اما در نزد خدا همان بی‌نهایت نهایت دارد و متناهی است.

حال مرتب حرف در حرف می‌آید. ولی الحمدلله شماها مطلب را ان‏شاءالله دریافتید که نسبت این مراتب عرضی، نسبت این مراتب امکانی؛ یعنی آنچه که در عالم امکان، محمد و آل‌محمد؟عهم؟ به آن مرتبه و به آن محمد و آل‌محمدند سلام الله علیهم اجمعین، می‌گوییم «مراتب عرضی و مراتب امکانی»؛ تمام اینها نسبتشان با حق‌تعالی، نسبت اثر و مؤثر است.

مؤثر به جمیع صفاتش و اسمائش و خصوصیاتش در تک‌تک اثرهایش ظاهر است، در تک‌تک اثرهایش موجود است. مثلاً این آقای نشسته همان است که شما او را به عدالت می‌شناسید، به امانت می‌شناسید، به صداقت می‌شناسید. تمام آنچه که به آن صفت می‌شناسید، در همین نشسته هست. از این جهت حق ندارید بگویید آقا من تو را دوست دارم، تو را عظیم می‌شمارم، تو را بزرگ می‌شمارم، اما این نشسته را به آن کاری ندارم، این نشسته فلان‌جایش خراب است، فلان‌جایش عیب دارد، فلان‌جایش کم است. خجالت بکش! چه داری می‌گویی؟! کجایش عیب دارد؟! اگر برای این عیب درست می‌کنی، برای خودش درست کردی. به همین دلیل فرمود در جایی که بر ائمه معصومین عیب وارد می‌کنند ننشینید، ننشینید. آن آیه شریفه تفسیر شده به همین که از آن مجلس اجتناب کنید. آیه چیست؟ الآن خاطرم نیست، که در مجلسی که در آنجا در بیهوده‌گویی خوض می‌شود، تفسیر شده به جاهایی که، مجالسی که در آنها گفتگوهایی می‌شود که بر ائمه تنقیص وارد می‌شود، نقص بر حجت خدا وارد می‌شود، در آن‌جاها ننشینید حتی یخوضوا فی حدیث غیره([169])

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 194 *»

مگر حرف را عوض کنند که می‌شود نشست وگرنه نباید نشست.([170]) به ایستاده زید اگر جسارت کنی بگویی یک‌جایش عیب دارد، این ممکن است دروغگو باشد، این ممکن است عیب داشته باشد، این نقص را به خود زید وارد کردی؛ چون زید به تمام صفاتش در این ایستاده ظاهر است. اگر زید صدوق است، صَدیق است، امین است، شریف است، نجیب است؛ ایستاده‏اش هم همه اینها را دارد، هیچ کم ندارد. نشسته‌اش هم همه اینها را دارد، هیچ کم ندارد. این است که پس این چهارده نفس مقدس صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین در تمام مراتب امکانیشان، تک‌تکشان نسبتشان با حق‌تعالی ــ بلاتشبیه و لله المثل الاعلی ــ نسبت ایستادن زید است با زید، نشستن زید است با زید. نسبت از این قبیل است که به‌حسب منطق علمی و اصطلاح علمی، می‌‌شود «رابطه اثر با مؤثر».

اما لازم است این چشم معرفت پیدا شود که ببینیم این بزرگواران همه‌شان حاملان مقام ولایت کلیه الهیه هستند، و جمیع شئونات ربوبیت را ایشان مصدر و مبدأ و سرچشمه‌اند. الآن اگرچه آقایتان را به چشم نمی‌بینید، اما با چشم دل مشاهده کنید که مصدر جمیع شئونات ربوبیت این بزرگوار است، و اسم الولیّ مطلق حق این بزرگوار است، و تمام ولایةاللهی در مهدی آل‌محمد صلوات‌الله‌علیه موجود است و از آن حضرت ظاهر می‌شود و به جمیع خلق تعلق می‌گیرد. اگر نور چشمتان باقی است، اگر وجودتان باقی است، اگر فیض به شما می‌رسد، دست آقا را مرتب متوجه خودتان ببینید و احسان آقا بدانید و در هر نعمتی بگویید: «اللهم انّ هذا منک و من محمد و آل‌محمد.» و ختامه مسک.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد و عجّل فرج ولیک صاحب الامر و الزماںݡݐ

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 195 *»

مجلس سیزدهم

 

(28 جمادی‌الثانی 1418 هـ.ق)

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 196 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

تا آخر حدیث شریف که اجمال معنایش در نظرها هست؛ که ابان می‌گوید خدمت حضرت صادق؟ع؟ عرضه داشتم: یا ابن رسول‌الله به چه علت زهراء؟سها؟ به اسم زهراء نامیده شد؟ فرمودند: چون در روز سه‌بار برای امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه نورافشانی می‌فرمود. و در حدیث ذکر می‌فرمایند که این انوار سه قسم بود؛ در صبح در حالی که زهراء؟سها؟ در محراب عبادت نشسته بود و در تعقیب نماز به‌سر می‌برد، نور سفید از صورت مبارکه آن بزرگوار تجلی داشت و تلألؤ داشت و همه‌جا را روشن می‌کرد. در ظهر نور زرد، و در غروب نور قرمز از آن صورت مبارک می‌تابید. در و دیوار مدینه، خانه‌های مدینه، لباس‌ها و رنگ‌های صورت‌ها همه به این رنگ‌ها منور می‌شد. علتش را خدمت رسول‌خدا؟ص؟ عرضه می‌داشتند. حضرت آنها را به خانه فاطمه راهنمایی می‌فرمودند، و وقتی‌که می‌آمدند می‌دیدند منشأ این انوار فاطمه زهراء؟سها؟، به‌خصوص صورت مبارکش در این اوقات است و تابش نور از آن صورت مبارکه بوده است.

بحث ما در این است که با اینکه این انوار در همه این بزرگواران بوده، چرا به‌خصوص از فاطمه؟سها؟ تجلی می‌کرد؟ و حضرت به همین علت زهراء نامیده شد. زهراء یعنی نورافشان، درخشنده، و حقیقتی که از او نور متلألئ است و تابش از او تلألؤ دارد؛ آن هم تابش این انوار، که این انوار انوار ظاهری معمولی نبود. می‌دانیم انوار ظاهری معمولی در این عالم منشأ معینی دارد؛ ولی آن انوار از این قبیل انوار نبود. مثلاً

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 197 *»

نور، نور خورشید نبود. نور، نور چراغ نبود. نور، نوری نبود که مثلاً از زدن دو سنگ به هم فراهم بشود، از انفجار مثلاً نوری دست بدهد. از این قبیل انوار نبود. بلکه انوار معنویت و انوار ولایت بود، که وقتی‌که انوار ولایت بتابد تمام اجسام در نزد آن در واقع نابودند. و اینکه خدا عالم را و اهل عالم را با این تجلیات حفظ می‌کرده، این خودش از معجزات خاندان رسالت بوده است.

این نور از نظر حقیقت و معنویت مشابهت دارد با نوری که بر کوه طور تجلی کرد. آن نوری که در طور و بر کوه طور تجلی کرد، آن انوار انواری نبوده که با این نورهای ظاهری مقایسه شود. آنها انوار معنویت و انوار حقائق است، انوار ولایت است. و باز آن نورها کجا و نور فاطمه زهراء؟سها؟ کجا؟! نوری که از این بزرگوار تلألؤ داشت، نور حقیقت ولایت بود. ولی نوری که در طور تابید، حتی بر آن شجره و بر آن درخت، و موسی از آن درخت صدای خدا را شنید و با خدا سخن گفت، آن نور و آن درخت و آن صحراء و آن کوه همه منوّر بود. و همان نوری که بر کوه طور تجلی کرد، و کوه طور مندکّ شد و از هم پاشیده شد، اینها همه شعاع این نوری بود که از حضرت زهراء؟سها؟ تجلی می‌کرد.

فرق نمی‌کند؛ از هرکدامشان که این نور تجلی می‌کرده، اصل انوار ولایت بود، و به حقیقت ولایت و انوار الهیه و شئونات ربوبیه مربوط می‌شده. و در برابر این انوار هیچ عالمی و هیچ موجودی نمی‌تواند مقاومت کند، اندکاک تمام عالم و اضمحلال همه عالم را اقتضاء می‌کرده. اما خداوند حفظ می‌فرمود، به معجزه و کرامت خود این بزرگواران عالم و اهل عالم را حفظ می‌کرد، و این انوار از این مصادر انوار الهیه می‌تابیده و عالم برقرار بوده است.

ولی وقتی‌که خدا بخواهد نشان دهد که این عالم نمی‌تواند در برابر نور معنویت و نور حقیقت مقاومت کند، آن وقت مانند وقتی بود که موسی عرضه می‌دارد ربّ اَرِنی اَنظُرْ الیک خدایا خودت را به من بنمایان که تو را ببینم، یعنی با این چشم تو را مشاهده

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 198 *»

کنم. خدا فرمود لن‌ترانی، یا موسی تو مرا نمی‌بینی، ولکن انظر الی الجبل به این کوه نگاه کن، فان استقرّ مکانه فسوف ترانی([171]) اگر این کوه توانست در مقابل تابش یک جلوه از انوار ما طاقت بیاورد و پابرجا بماند، تو هم می‌توانی به این امید باشی که من را ببینی. آن‌وقت نور تجلی کرد که الحمدلله نوعاً می‌دانید و قرآن خوانده‌اید و در فرمایش‌ها هم که بارها شنیده‌اید که نور تجلی کرد و کوه مندکّ شد و موسی غش کرد یا مرد، و هفتاد نفر از بنی‌اسرائیل که همراه موسی آمده بودند و پای آن کوه ایستاده بودند، از تابش و از آن شدت همه مردند. و این نور، نور یکی از شیعیان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بود؛ یعنی نور حقیقت موسی بود که به اندازه سوراخ سوزنی بر کوه تابید و این اوضاع پیش آمد.

حال نور فاطمه زهراء؟سها؟ بر عالم می‌تابیده. وقتی آن بزرگوار ولادت یافت، نه‌تنها مکه سراسرش به انوار فاطمه؟سها؟ نورانی شد، که شرق و غرب عالم را روشن کرد. همین امام صادق ما؟س؟ ذکر می‌فرمایند که شرق و غرب عالم روشن شد،([172]) به‌طوری که خدیجه؟سها؟ مادر فاطمه زهراء در مکه، در خانه خود، قصور شام، قصرهای شام را مشاهده کرد و دید. تابش نور این‌چنینی؛ ولی عالم سر جایش باقی بود و آن اندکاک فراهم نشد و کسی از اهل عالم نمرد. چرا؟! خدا نخواست و حفظ کرد، این قرار خدا است.

پس این انوار با این نورهای ظاهری مقایسه نمی‌شود که بگوییم از جنس این نورها و از قبیل این نورهایی است که از اجسام صادر می‌شود. خداوند خورشید را این‌طور قرار داده که مرکز نور است، مرکز انرژی است، مرکز حرارت است، حال به چه شکل؟ در خود او انفجارها دست می‌دهد، هرچه. خلاصه جسم، این نورها را دارد. الآن این چراغ‌ها، امثال این انوار؛ تا می‌گوییم «نور» نباید با این انوار مقایسه کنیم. آن

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 199 *»

نورها نورهای معنویت و نورهای حقیقت است و این عوالم را طاقت تابش آن نورها نیست، مگر خداوند حفاظت کند. حال نحوه حفاظت چگونه است؟! ما نمی‌دانیم. حفاظت این عالم به قدرت حق‌تعالی چگونه انجام می‌شود که اندکاکی دست نمی‌دهد و عالم برقرار است؟! امر دیگری است.

از هریک از این بزرگواران که نور ساطع می‌شده، نور تجلی می‌کرده، بر همین مبنا بوده؛ یعنی نور معنویت و نور حقیقت بوده، نه نور ظاهری جسمانی. اما قابل رؤیت می‌شده، خداوند آن نور حقیقی و نور معنوی را در این عالم ظاهر می‌کرده. و این عالم طوری بوده که اهل عالم و خود این عالم این نورانیت را احساس می‌کردند.

فرق نمی‌کند از امام حسین هم که این انوار تجلی می‌کرد در جاهایی که تجلی کرد، همین‌طور بود. آن نور هم نور معنویت بود. و چه‌بسا بعضی‌ها نمی‌دیدند. در عین حالی که نور بود، بعضی‏ها همان نور را نمی‏دیدند، از دیدن همان نور هم کور بودند. با اینکه چشمشان باز بود و این نور می‌تابید، اما خود آنها از دیدن این نور کور بودند، مشاهده نمی‌کردند. در جریان راهب، راهب فقط این نور را می‌دید، دیگران که ندیدند، او مشاهده کرد که از سر مطهر ابی‌عبدالله الحسین؟ع؟ آن‌چنان نور تابیده که همه‌جا را روشن کرده، مثل روز روشن شد.([173]) زن خولی ــ خدا خولی را لعنت کند ــ مشاهده کرد که از سر مطهر امام، نور به طرف آسمان تلألؤ دارد. و در این عمود نور که مشاهده می‌کرد، احساس کرد که پرندگانی در رفت‌وآمدند.([174]) و شاید ملائکه بودند که او به شکل پرنده مشاهده می‌کرد. آری، مقصود از نور این است.

حال این انوار، که انوار الهیه و انوار معنویه بود، چرا از فاطمه زهراء؟سها؟ می‌تابید و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 200 *»

از این بزرگوار تلألؤ داشت؟ عرض کردم علتش این بود که این مقامی که فاطمه حامل آن مقام بود، از نظر مراتب حقیقت محمدیه؟ص؟، پایین‌ترین تعینات و مراتب تعینی این حقیقت بود.

و به‌حسب ظاهر هم چون فاطمه زهراء؟سها؟ جنبه دختر پیغمبر بودن و همسر امیرالمؤمنین بودن و مادر امام حسن و امام حسین بودن را داشتند؛ و به‌طور کلی، زن در آن زمان موقعیتی نداشت که حتی مورد توجه باشد، تا چه رسد که مقام و منزلتی داشته باشد. گرچه در سابق‌ها خداوند زن‌هایی را که صاحب منزلت و مقام بودند شناسانیده بود، با اینکه زن بودند حرمت فوق‌العاده داشتند، مثل مریم، آسیه، هاجر، کلثوم، اینها حرمت داشتند.

در زمان خود همین مردم مسلمان مکه و در همین وضعی که داشتند، خدیجه؟سها؟ حرمت داشت و احترام پیغمبر؟ص؟ را نسبت به خدیجه می‌دیدند. و از رسول‌الله؟ص؟ می‏شنیدند که خدیجه سیده نساء است،([175]) مریم سیده نساء بوده.([176]) و اینها حرمت داشتند، سیادت، یعنی بزرگی و شرافت داشتند، حرمت داشتند، بر زن‌ها خاتون بودند، بر همه زن‌ها احترامشان لازم بود. مردها هم می‌بایست احترام می‌کردند و حرمت می‌کردند. نه‌تنها معنایش این است که بر زن‌ها سیادت داشتند و بر مردها بزرگی و شرافت نداشتند.

با اینکه شنیده بودند و می‌دانستند، در عین حال این برایشان مسأله بود که چطور می‌شود زن دارای مقام و مرتبت و حرمت و احترام الهی بشود؟! نه‌تنها حرمت بشری و موقعیت‌های بشری پیدا کند از قبیل علم و فضل و کمال و تقوی و زهد که مثلاً در زهد و علم و تقوی، زنی بر مردها و زن‌ها شرافت پیدا کند. حال اینها را تا

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 201 *»

اندازه‌ای باز متحمل می‌شدند؛ اما دیگر حرمت معنوی و کمال معنوی و قرب الهی، اینها برایشان مسأله بود.

از این جهت خداوند این‌طور مقدر کرد که این انوار از فاطمه؟سها؟ تجلی کند، و این تلألؤات و تشعشعات از صورت مبارکه زهراء باشد، و همه بدانند و همه بفهمند و این مقدار را جلو بیایند. این مقدار جلو بیایند که: این بدن امرش امر دیگری است، شرافتش شرافت دیگری است. اگرچه در یک محدوده معینی از تاریخ ولادت یافته؛ پدرش معلوم، مادرش معلوم، پس خواه‌نخواه مدتی در صلب پدر بوده، خواه‌نخواه مدتی در رحم مادر بوده، خواه‌نخواه به حکم همین عالم محکوم بوده، و در تحت نظام همین عالم این دوره را گذرانده و ولادت یافته، کودک بوده، بزرگ شده؛ اما کودکی که رشدش، کمالش، جلالش، عزتش غیر از همه بوده، به این شرافت‌ها ممتاز بوده.

حتی در رحم مادر با مادر سخن می‌گفته، مادر را راهنمایی می‌کرده، یعنی کار پیغمبر را فاطمه در رحم مادر نسبت به مادر داشته. پیغمبر کارش چیست؟ هدایت است، بیان حکم الهی است، بیان دستور است، ترقی دادن است؛ و فاطمه مادرش را ترقی می‌داد. در رحم مادر، مادر را اوج می‌داد، صعود می‌داد، نورانیش می‌کرد، راهنماییش می‌کرد، امر و نهیش می‌کرد، شریعت برایش می‌گفت.([177]) وقتی شریعت بگوید آیا طریقت نمی‌گوید؟ طریقت را حالی مادر نمی‌کند؟ مادر، اینجا باید این‌طور سلوک کنی، آنجا باید این‌طور سلوک کنی. در نزد این حادثه باید یک‌چنین روحیه‌ای داشته باشی، در نزد آن حادثه باید چگونه روحیه‌ای داشته باشی.

وقتی‌که یحیی مادرش را درس طریقت می‌دهد؛ در رحم مادر است، جنین است، درس طریقت می‏دهد. حقیقت را هم برایش بیان می‌کند، در همان رحم مادر؛

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 202 *»

وقتی‌که یحیی این‌طور باشد، آن‌وقت زهراء این‌چنین نیست؟ یحیی در شکم مادر است، مریم وارد می‌شود، به عیسی؟ع؟ حامله است. و عیسی از پیغمبران اولوا العزم است، بر پیغمبرانی که از اولوا العزم نیستند شرافت دارد. و یحیی از پیغمبرانی است که اولوا العزم نیستند، از اولوا العزم نیست. اما عیسی از پیغمبران اولوا العزم است، صاحب شریعت است، صاحب کتاب است، از این رو حرمت دارد، بر انبیاء دیگر از این جهت شرافت دارد. پس تا مریم وارد می‏شود و به عیسی حامله است، یحیی در شکم مادر است، با پا فشار می‌آورد که مادر را از جا می‌کند، که یک امر طریقت را انجام دهد؛ یعنی وظیفه‌ای در عالم طریقت، حرمت‌داری و خضوع و خشوع و اظهار عظمت عیسی. مادر یحیی باید در برابر مریم بلند شود، به احترام مریم که به نور عیسی حامله است و مادر عیسی است به‌پا خیزد. اگرچه سن مریم کمتر است و سن مادر یحیی بیشتر است. به‌علاوه حرمت خواهری اقتضاء می‌کند مریم از مادر یحیی احترام کند، در حکم مادر است، خواهر بزرگ‌تر در حکم مادر است، باید احترام کند. اما اینجا نه، امر دیگری است. یحیی در رحم مادر، به مادر خودش دستور احترام از مریم می‌دهد و او را وا می‌دارد که تعظیماً و تکریماً در برابر مریم از جا برخیزد، و خودش هم در رحم مادر به احترام عیسی سجده می‌کند.([178])

وقتی‌که یک دستور اخلاقی و یک برنامه طریقت را یحیی در رحم مادر تعلیم بدهد؛ آیا به او نمی‌فهماند که حال این بزرگوار، مریم، به چه نوری حامله است و عیسی چه موقعیتی دارد؟! عیسی در بین انبیاء شرافت خاصی دارد. او وزیر مهدی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 203 *»

آل‌محمد؟عهم؟ است،([179]) و این امتیاز عیسی را بر همه انبیاء ممتاز کرده. همه انبیاء به نام عیسی که بر می‌خوردند می‌دانستند که این آقا، این بزرگوار، این پیغمبر چه صفائی دارد، چه لطافتی دارد، چه امری اقتضاء کرده که او باید وزیر مهدی آل‌محمد؟عهم؟ باشد، و اول‌نبی از انبیاء که در دوره ظهور به مهدی اقتداء کند عیسی؟ع؟ باشد.([180]) پس یحیی مادر را از مقام حقیقت و معنویت عیسی هم باخبر می‌کند.

وقتی‌که انوار این بزرگواران، اشعه محمد و آل‌محمد؟عهم؟، خدّام ایشان ــ انبیاء خدمه ایشان بودند ــ این‌قدر صاحب مقام و منزلت باشند، خود این بزرگواران دیگر معلوم است. فاطمه زهراء؟سها؟ در رحم مادر این حقائق را و آنچه را از وظائف در حقیقت، در طریقت، در شریعت که باید مادر خبردار باشد به مادر تعلیم می‌دهد. پس کار کار پیغمبری است، برنامه برنامه پیغمبری است.

پس فاطمه؟سها؟ امرش امر دیگری است، با خلق مقایسه نمی‌شود. خودشان فرمودند نحن اهل‌البیت لانقاس بالناس([181]) ما با مردم مقایسه نمی‌شویم. درست است این نظام حاکم است، و هیچ موجودی از این نظام الهی تخلف ندارد، و این بزرگواران هم باید تحت همین نظام به دنیا بیایند و زندگی کنند و از دنیا بروند. اما با این فرق است که عرض کرده‌ام سایر مخلوق که می‌آیند و در تحت این نظام هستند، اینها به حکم این نظام محکومند؛ اما این بزرگواران صاحب این نظامند و بر این نظام حاکمند. ولی به این نظام تن می‏دهند به این منظور که بتوانند بگویند انما انا بشر مثلکم،([182]) این

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 204 *»

بشر وحشت نکند، این بشر انس بگیرد.

با اینکه صاحب این نظامند؛ و این از اصطلاحات من باشد، در ذهنتان ان‌شاءالله یادگاری باشد. شما شنیده‌اید «صاحب‌الزمان» می‌گویند؛ من گفتم صاحب‌الزمان هستند، صاحب‌المکان هستند، صاحب‌النظام هم هستند. یعنی همچنان که صاحب زمان است، صاحب مکان هم هست، صاحب نظام هم هست، صاحب همه‌چیز است. تمام ملک مال ایشان است و خداوند ایشان را مالک‌الملک قرار داده، و اصلاً مالکیت حق‌تعالی مالکیت این بزرگواران تک‌تکشان است.

پس اگر که تحت این نظام حرکت می‌کنند به حسب دید ما است و گرنه در واقع صاحب این نظام و حاکم بر این نظامند. به همین جهت هرجا هم بخواهند تغییر و تحولش می‌دهند، جابه‌جایش می‌کنند. همان جابه‌جا کردن خدا است، تفاوت نمی‌کند. چون خدا قدرتش محدود نمی‌شود، خدا قدرتش محکوم نمی‌شود. آن‌چنان نیست که حال که خدا این نظام را قرار داده، دیگر دستش بسته باشد، نتواند تغییر بدهد. نه، تغییر هم می‌دهد.

همان خدایی که آتش را برای سوزانیدن قرار داده، و سوزاندن را لازمه آتش قرار داده، حرارت را لازمه آتش قرار داده، که با جسمی که لطیف‌تر باشد برخورد کند بسوزاند، مثل جسم انسان مثلاً، لباس انسان، درختی، مثلاً چوبی، هرچه، بسوزاند. این را خدا لازمه قرار داده، اما خدا محکوم این قرارش نیست. هرجا هم بخواهد جلویش را می‌گیرد. دیگر هرچه آتش باشد نمی‌سوزاند. بخواهد جلویش را بگیرد می‌گیرد.

آن حرف، حرف فلاسفه است، حکمائی که از راه انبیاء خدا نشناختند و از راه قوانین خودشان و براهین خودشان و به‌اصطلاح استدلالات خودشان خدایی شناختند. که آن خدایی که از این راه‌ها شناخته بشود آن خدای انبیاء نیست. آن خدای حکماء، خدای فلاسفه است که هرطور هم بخواهند درش می‌آورند، به هر

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 205 *»

شکلی بخواهند، به آن اندازه بدهند، کمش کنند، زیادش کنند، کنارهایش را، بالایش را، پایینش را قیچی کنند، می‌توانند.

خدایی که آنها به‌دست می‌آورند و از راه قوانین و استدلال و براهین به‌دست می‌آورند، آن خدایی است که این‌طوری است. وقتی دیدند زیادی است بالایش را می‌چینند. کم است آن را کش می‌آورند. این‌طور است. به وحدت وجود می‌رسند و او را کل وجود می‌دانند، در همه عالم‌ها منبسطش می‌دانند مثلاً، و او را همه موجودات می‌دانند. باز می‌بینند که خیلی ناجور است که بگویند این پایینی‌ها خدا هستند، کمی او را بالا می‌برند، او را کش می‌دهند، می‌گویند نه، خدا همه اینها هست، اما این خصوصیاتشان نیست. اینها را از ایشان بگیریم، اگر اینها را گرفتیم آن‌وقت خدا همه اینها است. و اگر می‌خواهید خودش را ببینید، خودش را بشناسید، آن حاشیه بالایش را نگاه کنید، آن حاشیه بالا دیگر هیچ نقصان ندارد، آنجا خدا است، این پایینی‌ها نه، خلق خدایند. خلاصه این‌طور خدایی می‌سازند. مثل جاهلیت که از خرما خدا می‌ساختند؛ گرسنه هم که می‌شدند شروع می‌کردند یک‌جایش را خوردن. مثلاً دستش را می‌خوردند، می‌گفتند حال خدای بی‏دست داشته باشیم. باز گرسنه می‌شدند پایش را می‌خوردند می‌گفتند حال خدا بی‏پا باشد، همین‌طور. حال آنها با جسم می‌ساختند، یا با طلا می‌ساختند؛ یک‌وقتی هم که طلا کار داشتند، یک مقدار طلا لازم داشتند، دستش را قطع می‌کردند می‌بردند می‌گفتند حال خدا یک‌کمی دست نداشته باشد، مچ نداشته باشد مثلاً. این خداهای این‌طوری، خدای انبیاء نیست.

آری، آنها که خدا را از این راه‏‌ها شناختند، این‌طور حرف‌ها دارند. اما خدایی که انبیاء معرفی می‌فرمایند، آن خدا به قراردادهایی که گذاشته محکوم نیست، بر قراردادهای خودش حاکم است. او را نمی‌شود محدود کرد، قدرتش را نمی‌شود محدود کرد. اینکه در اعتقادات به ما «بداء» یاد داده‏اند، به بداء اعتقاد داشته باشید،

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 206 *»

و فرموده‌اند هیچ پیغمبری نیامد مگر اینکه حکم بداء را به امتش گفت،([183]) و خدا عبادت کرده نشده به‌مانند بداء یا به عبادتی افضل از اعتقاد به بداء؛([184]) یعنی قدرت خدا را محدود نکنیم، این نظام را قرار داده، نگوییم همین است و غیر از این نیست. بخواهد، تغییر می‌دهد. بخواهد، عوض می‌کند. بخواهد، جابه‌جا می‌کند.

آتشی که برای سوزانیدن ابراهیم؟ع؟ فراهم شد، آن آتش عجیب! ابراهیم را نمی‌سوزانَد. این اگر لازمه‌اش باشد، آن‌طوری که حکماء و فلاسفه گفته‌اند و خدا را به این‌طور معرفی کرده‌اند که اصلاً می‌گویند خدا فقط آتش را آفرید. ببینید چقدر دامنه قدرت را محدود می‌کنند. خدا فقط آتش را آفرید، اما حرارت و سوزانیدن را نیافریده، خود آتش آن را دارد. مخلوق خدا نیست، حرارت و سوزاندن لازمه است. به‌اصطلاح ملایی لازمه به جعل ملزوم خودش منجعل است. مثال هم می‏زنند؛ خدا زردآلو را آفریده، زردآلو بودنِ زردآلو را خدا به آن نداده، آن خودش دارد، دیگر احتیاج نیست که خدا به آن بدهد، او دارد. لوازم را این‌طور گفته‌اند.

ولی نه، خدایی را که انبیاء به ما معرفی کرده‌اند، آن خدا به هیچ حدی محدود نمی‌شود، به هیچ حکمی محکوم نمی‌شود، قدرتش ابداً حد پیدا نمی‌کند. آتش را خلقت می‌کند، و حرارت و سوزانیدن را خلقت می‌کند و برای آتش قرار می‌دهد. هرگاه هم بخواهد از آتش می‌گیرد که نشان بدهد که ببینید قدرت ما محدود نمی‌شود، دست ما بسته نمی‌شود. این حرف یهود است که دست خدا بسته است.([185]) نه، همه تصرفات در دست خدا است، همه اداره و تدبیر هستی در دست خدا است. و دست خدا ولیّ خدا است. خدا به دست ولیش و با ولیش عالم را تدبیر می‌فرماید.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 207 *»

از این جهت در همه‌جا باید ما ولی را کنار خودمان در همه امور ببینیم. در همه امور، خدا را به وسیله ولیش و به دست ولیش در همه شئونمان متصرف بیابیم، اصلاً وجدان کنیم. از ما خواسته‌اند. باید احساس کنیم که دست ولی بر سر ما است که دست خدا است. حال ما دست را نمی‌بینیم ولی باید بدانیم که همین‌طور است. تدبیر است. می‌بینید امور تدبیری است، خیلی جاها خلاف میل ما انجام می‌شود. خیلی جاها خلاف مقدمه‌چینی‌های ما انجام می‌شود. عرفت الله بفَسخ العَزائم و نَقضِ الهِمَم.([186]) امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه فرمودند شناختم که خدا دارم، دانستم که خدا دارم، و این خدای من محدود نیست و محکوم نیست و دامنه قدرتش محدود نمی‏‌شود به همین‌که دیدم، اصلاً دیدم ــ حال فرمایش حضرت را به زبان خودمان می‌گوییم ــ آری عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم. عزیمت‌ها، تصمیم‌ها، یکباره در هم می‌شکند. بر امری تصمیم قطعی دارد، یکدفعه می‌بینید نه، منصرف شد. چه کسی این انصراف را ایجاد کرد؟ چه کسی این دگرگونی را ایجاد کرد؟ و نقض الهمم همت‌ها انجام می‌شود، کارها انجام می‌شود، مقدمات انجام می‌شود، نتیجه خلاف مقصود دست می‌آید. اینجا چه کسی تصرف کرد؟ به‌علاوه این نظامی که در کار است، این تدبیر است. پس خدای ما مدبر است، قدرت حق‌تعالی محدود نمی‌شود. ولی این دست حق‌تعالی که هیچ قدرتی در برابرش مقاومت ندارد ولیّ او است. نه تنها دست ولی، خود ولی اصلاً دست خدا است، خود ولی چشم خدا است، خود ولی قدرت خدا است، خود ولی زبان خدا است.

و قدرت حق‌تعالی محدود نیست. وقتی بخواهد لازمه را می‌گیرد، آتش نمی‌سوزاند. آتش ابراهیم را نسوزانید، آن آتش وسیع و گسترده عجیب! و نمرود دید،

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 208 *»

مشاهده کرد که ابراهیم وسط آتش نشسته و دارد با پیرمردی هم صحبت می‌کند.([187]) خودش گفت اگر انسان بخواهد برای خودش خدا بگیرد، خدایی مثل خدای ابراهیم بگیرد.([188]) چون دیدند، آتش نمی‌سوزاند، سالم نشسته مثل اینکه در گلستان نشسته. از آن هیمه‌ها گل روییده، بوی عطر گل‌‏ها همه‌جا را گرفته، این اوضاع در میان آتش؟‍‍! چه خبر است؟! یکی از بزرگانشان گفت: من بر آتش حتم کردم ــ دستور اکید دادم ــ که ابراهیم را نسوزاند، که ناگاه یک گردنه آتش از همان آتش جدا شد و به طرف آن شخص آمد و او را سوزانید.([189]) جلوی خود نمرود، به درک واصل شد. همان آتشی که ابراهیم را نمی‌سوزانید این را سوزانید، به درک واصل شد.

به احترام فرموده خدا یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابرهیم،([190]) آتش‌ها تا سه‌شبانه‌روز در خانه‌ها هم گرمی نداشت.([191]) آتش روشن می‌کردند گرمی نداشت، غذا پخته نمی‌شد. اینها تودهنی‌های خدا است که به دهان این حکماء و فلاسفه می‌زند که خدایی را که انبیاء معرفی می‌کنند این است، نه آنی که شما به او رسیده‌اید و فکر کرده‌اید او خدا است. او اگر چیزی هم باشد که شما خیال می‌کنید، اگر درست خیال کنید، تازه خلق خدا است. تازه اگر درست و حسابی فکرش را بکنید او خلق خدا است.

مثل این ائمه‌ای که مردم فکر می‌کنند، امام‌هایی که برای خودشان درست می‌کنند، در ذهن امام رضا را یک‌طوری فکر می‌کنند، یک قدرت همین اندازه‌ای، یک

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 209 *»

حد محدودی. خلاصه، آن‌وقت بزرگان ما که شروع می‌کنند به تعریف انبیاء، به تعریف اولیاء، به تعریف ائمه، اینها فکر می‌کردند که این چطور شد؟! ما که این‌طور فکر می‌کردیم! بعد می‏گویند: شما غلو کردید. نه، تو تقصیر کردی، نه اینکه آن بزرگوارها غلو کنند. تو تقصیر کردی. می‌خواستی بشناسی؛ شناختی هم، دانستی هم، اما چه کسی را؟ نوکری از نوکرهای امام رضا را شناختی. تو هرچه در معرفت اوج گرفتی، تازه نوکری از نوکرهای امام رضا را شناختی. حال اگر هم می‌خواهی وصفش را بگویی، شعر درباره‌اش بگویی، مقامش را بگویی؛ می‌نشینی می‌گویی، مقام می‌گویی، فضیلت می‌گویی، اما این فضیلت در حد نوکر امام رضا است نه خود امام رضا، نوکر امام حسین نه خود امام حسین.

آن‌وقت همین حرف‌هایی که تو می‌زنی اگر کسی دیگر برای نوکر امام حسین بگوید، می‌گویی تو این را غلو کردی! مقامش را به مقام امام رساندی. نه، تو امام را ردیف او آورده بودی، حال که می‌شنوی، می‌گویی درباره اینها غلو شده اگر بیش از این بگوییم؛ از این قبیل.

عرض کرده‌ام، یک‌وقتی یکی از دوستان ما مثنوی آقای مرحوم را گرفته بود از مشهد به تهران رفته بود. خیلی هم به مکتب علاقه پیدا کرده بود، بعضی از فرمایش‌ها را دیده بود؛ بعد دیگر سرد شده بود. ما علتش را سؤال کردیم که چرا از این مکتب سرد شدی؟ گفت من روز جمعه‌ای حالی داشتم، توجه به آقا امام زمان صلوات‌الله‌علیه؛ دیدم چه بخوانم، گفتم همین مثنوی آقای مرحوم را می‌خوانم. مثنوی را باز کردم آن قسمت‌هایی که مناجات و راز و نیاز است. شروع کردم به خواندم و کیف می‌کردم و همین‌طور گفتم و گفتم و گفتم، یک‌دفعه دیدم که در ابیات مثنوی آمد: «کاظم بن قاسم ای شمس جهان». تا این بزرگوار کاظم بن قاسم گفت، من گفتم عجب! ما تا به حال خطابمان با امام زمان بود، داشتیم با حضرت صحبت می‌کردیم، این فضائل و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 210 *»

مناقب را درباره آقا بقیةالله می‌دانستیم؛ حال یک‌دفعه متوجه شدم که ایشان درباره استادشان کاظم بن قاسم، آن بزرگوار، سید مرحوم سروده؛ می‌گفت اینجا دیگر ما از این مکتب سرد شدیم. مکتبی که این‌قدر غلو کند، این مقاماتی که ما با آقا صحبت می‌کردیم، حال درباره استادش، نوکر آقا، دارد صحبت می‌کند. از آنجا دیگر ما از این مکتب سرد شدیم. چرا؟ درباره یکی از کاملان شیعه غلو کرده.

آری، من پیغامی که دادم این بود که: آقا، فکر نمی‌کنی اشتباه طور دیگر باشد؟! تو آقا را ردیف نوکرشان پایین آورده بودی، نه اینکه این بزرگوار ایشان را ردیف آقا ببرد. تو اشتباهت شاید این بوده، یک فکری بکن. و دیگر فکر هم نکرد و نیامد پی بحث را بگیرد. شاید هم؛ البته خدا اتمام حجت می‌کند، آن‌چنان نیست که نکند. فهمیدند و نخواستند و نیامدند. هرکس نیامده دانسته نیامده و هرکس هم آمده دانسته آمده. لیَهلک من هلک عن بیّنة و یَحیی من حیّ عن بیّنة.([192])

عرضم این بود که این انوار که از چهره مبارکه این بزرگواران تلألؤ دارد، همان انوار معنویت است، انوار الهیه است که می‌درخشد، و به‌خصوص خداوند این بزرگواران را به این انوار منور فرمود و این انوار را از ایشان اصدار فرمود که اتمام حجت شود. مخصوصاً از وجود مقدسه فاطمه زهراء؟سها؟ این نور تلألؤ داشت.

دارد موقع ولادت حضرت این نور دیده شد. و رشد فاطمه زهراء؟سها؟ به‌حسب ظاهر فرق می‌کرد. خود امام صادق می‌فرمایند در روز به اندازه یک هفته که دیگران رشد می‌کردند، و در هفته به اندازه یک ماه و در یک ماه به اندازه یک سال که دیگران رشد می‌کردند، این بزرگوار رشد می‌کردند.([193]) نه مقصود این است که به‌اصطلاح رشد

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 211 *»

جسمانی و ظاهری مراد باشد. نه، رشدی که همه رشد می‌دیدند و مشاهده می‌کردند و می‌دانستند. ولی اینها به این امور احتیاج نداشتند. این برای این است که به عالم ما نزدیک شوند، و با اینکه در این بدن ظاهری آمده‏اند، از این جهت فوق‌العاده نباشد که بشر با ایشان مأنوس نشود، این نظام بر ایشان جریان دارد؛ ولی حاکم بر نظامند.

عیسی، نوزادِ تازه به‌دنیا آمده، می‌گوید «من پیغمبرم» که بدانند پیغمبری به سن‌وسال ربط ندارد. خدا اگر بخواهد قدرتش را اظهار کند این‌طور اظهار می‌کند. روح نبوت به گذشتن سن‌وسال احتیاج ندارد که حتماً چهل‌سال بشود، بعد نبی بشود. مثل اینکه پیغمبر اکرم ما؟ص؟ به ظاهر در چهل‌سالگی به رسالت مبعوث شدند، حال فکر کنیم که پس قبلاً پیغمبر نبودند و آن روح تعلق نداشت؟ پس چرا قبل از بعثت حضرت نماز می‌گزاردند؟ قبل از بعثت حضرت نماز می‌گزاردند، پیغمبر اکرم تکالیف داشت. اینها برای این است که بدانیم اظهارش امر دیگری است. بعد هم روح نبوت به گذشت زمان احتیاج ندارد و به حدی محدود نیست.

به مریم گفتند این فرزند را از کجا آوردی؟ تو که ازدواج نکردی. به اشاره فرمود که از خود کودک در گهواره سؤال کنید. مریم صحبت هم نمی‌کند. صحبت که نمی‌کردند معلوم بود در حال روزه هستند. یکی از آداب و سننشان در روزه داشتن، سخن نگفتن بود. فلن‌اکلّم الیوم انسیّاً من در این روز با انسانی صحبت نمی‌کنم. به‌ـ‌اشاره فهمانید که من در حال روزه هستم و صحبت نمی‌کنم. از خود این کودک بپرسید. گفتند: کیف نکلّم من کان فی المهد صبیّاً چطور ما با بچه‏ای که در گهواره است صحبت کنیم؟! نمی‌خواهد صحبت کنید، خودش جواب داد: قال انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیّاً چقدر فصیح! با اینکه کودک دندان ندارد و تا دندان نباشد، کودک قدرت بر تکلم نداشته باشد، چطور می‌تواند حروف و کلمات را ادا کند؟! اما ببینید قرآن دارد با فصاحت بیان می‌کند که همین کودک در همان سن و سال و با

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 212 *»

همان حدود قال انی عبدالله فصاحت کامل! انی عبدالله سبحان‌الله! اول هم انی عبدالله. هنوز به‌حسب ظاهر که عبادتی انجام نداده، اما این جنین هم که بوده عبدالله بوده، در همان موقع بنده خدا بوده و بندگی داشته و اطاعت داشته. حال هم که به دنیا آمده عبدالله است. برای عبادت و بندگی چه لازم است؟ سن لازم است؟ برای عبادت و بندگی «شعور» لازم است. خدا را بشناسد که خدای او است و رضا و سخط دارد. به رضایش خودش را نزدیک کند و از سخطش خودش را دور کند. این بندگی است. بندگی شرطش شعور است، درک است. می‌خواهد بگوید من درک دارم، خدایم را می‌شناسم و عبودیتش را دارم، بندگیش را دارم، تکلیف دارم. تکلیف فرق می‌کند. تکالیف اوقاتش فرق می‌کند، نوع تعلقش فرق می‌کند.

به امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه مادرش گفت: آخر مادر چه کنم؟ چرا مرتب دستت را از قنداقه در می‏آوری؟ من می‏خواهم دست‌هایت را در قنداقه ببندم. یک قنداقه‌ات کردم پاره کردی. دو قنداقه هم کردم پاره کردی. همین‌طور، به‌اصطلاح قِماط ــ ما می‌گوییم قنداقه ــ هفت پارچه مصری من تو را قماط کردم پاره کردی، آخر مادر چه کنم؟ به زبان آمد، فرمود: مادر چرا دست‌های مرا می‌بندی؟ من می‏خواهم به درگاه خدا تبصبص داشته باشم، تبهّل([194]) داشته باشم، دست به درگاه خدا بلند کنم.([195])

حرکت انگشت‌های این بزرگوارها عبادت بوده. به طرف آسمان نگه می‌داشتند عبادت و بندگی بوده. امیرالمؤمنین در آن حال به نماز نمی‌ایستادند، حال بگوییم

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 213 *»

تکلیفی نداشتند؟ نه، شعور داشتند، تکلیف داشتند، ولیّ‌الله بودند. در همان موقع ولیّ‌الله بود. همان دست‌های کوچک که می‌خواستند در قنداقه ببندند، همان دست‌ها به حق علی مشکل‌گشا بود، همان وقت هم مشکل‌گشا بود. نمی‌خواست به سن‌های بالا برسد دست مبارکش مشکل‌گشا باشد، همان دست‌های کوچک مشکل‌گشا بود، فرق نمی‌کند.

قال انی عبدالله. خود کلمه عبدالله گفتن نشان این مطلب است. چه می‌خواهید؟ من شعور دارم، من خدایم را می‌شناسم، پیغمبر خدا هستم و جعلنی نبیاً خدا مرا پیغمبر قرار داده. و اوصانی بالصلوة و الزکوة ما دُمتُ حیّاً و بَرّاً بوالدتی و لم‌یجعلنی جبّاراً شقیاً([196]) خدا مرا دستور داده، توصیه کرده که نمازگزار باشم، زکات بدهم، برّاً بوالدتی به مادرم نیکوکار باشم و سایر فرمایش‌ها. این روح این‌طور است.

حال این انوار مبارکه لازم نکرده حتماً در مثلاً موقعیت و تعیّن رسول‌اللهی باشد، یا در تعین علوی باشد، یا در تعین حسنی باشد. نه، به‌خصوص این انوار در تعین فاطمی جلوه‌گر شد. و به این شکل که از موقع ولادتش این نور از وجود مبارک فاطمه تلألؤ داشت و مرکز این انوار بود، که خداوند معرفی کند که این بزرگوار اگرچه زن است، اگرچه دختر پیغمبر است، همسر امیرالمؤمنین است، در این تعینات آخرین تعین است؛ اما ظرف این مقامات و شئونات است، محور این شئونات است. و به‌حسب عوالم و خلقت، این بزرگوار به همه از آنها نزدیک‌تر است. آنها به‌واسطه رفعت مقام دورترند. این تعین به خلق نزدیک‌تر است و اصلاً ارتباط جمیع خلق از اولین و آخرین با مقام تعین فاطمه زهراء است. پس باید این انوار از او تجلی کند و در او مشاهده کنند این انواری که تمامش مصادر شئونات الهیه است. این بزرگوار است که سروکار خلق از اولین و آخرین در دنیا و آخرت با او است و دست‌ها به دامن عظمت و جلال

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 214 *»

او می‌رسد، بعد از وسائطی که باز بین او و خلق است. آن بزرگوار است که در این تعینات با خلق مرتبط شده و به این اعتبار هم نامش فاطمه است و تمام نورانیت‌ها و کمالات از تابش نور فاطمه زهراء است. و زهراء است یعنی نوربخش همه آسمان‌ها و همه زمین‌‏ها. و همه اهل آسمان‌ها و اهل زمین‌ها به نور او منور هستند.

خدایا ما را به این نور نزدیک‌تر بفرما، و این نورانیت را در ظاهر و باطن ما، خدایا به حق خودش بیش از پیش قرار بده. با این نورانیت زندگی کنیم و با این نور بمیریم و با این نور در قیامت مبعوث گردیم.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 215 *»

مجلس چهاردهم

 

(29 جمادی‌الثانی 1418 هـ.ق)

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 216 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

تا آخر حدیث شریف؛ که حدیثی معتبر است، در کتاب‏های معتبر شیعه نقل شده. مرحوم صدوق در «علل‌الشرایع» روایت کرده و مرحوم مجلسی در «بحارالانوار» آورده، سایرین اعتماد کرده‌اند. و عرض کردم از شیخ مرحوم/ از معنای این حدیث شریف سؤال شده، آن بزرگوار اجمالاً به شرح آن پرداخته‌اند بدون اینکه در مورد صحت آن و اعتبار آن متعرض شوند. و همین دلیل بر این است که اعتبارش و صحتش مفروغٌ‌عنه است، یعنی مسلّم معتبر است و صحیح است.

ابان از اصحاب خاص حضرت صادق؟ع؟ است، مورد توجه امام؟ع؟ است، و معلوم می‌شود در کسب معرفت بوده، و می‌خواسته به جهات مختلف از فضائل و مناقب خاندان رسالت صلوات الله علیهم اجمعین معرفت پیدا کند. از این جهت از حضرت صادق؟ع؟ سؤال می‌کند که چرا زهراء؟سها؟ «زهراء» نامیده شده؟ علت نام‌گذاری آن بزرگوار به این نام چیست؟

از نظر عرب معلوم بوده «زهراء» یعنی حقیقت درخشنده، نو‌رافشانی داشته؛ از این جهت به‌خصوص سؤال می‏کند که علت اینکه زهراء را درخشنده و نورافشان، روشن و روشنگر می‌گفته‌اند چیست؟ و البته می‌دانسته که این نام‌گذاری‌ها از طرف حق‌تعالی است و بی‌جهت نیست. به جهت اینکه امور این بزرگواران همه در دست حق‌تعالی بوده و امور کلی بوده، جهات و علل و ــ به‌اصطلاح ــ فلسفه داشته. بی‌جهت نبوده که او را «فاطمه» نامیدند، بی‌جهت نبوده که او را «زهراء» گفتند، بی‌جهت نبوده

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 217 *»

او را «بتول» گفتند، بی‌جهت نبوده «عذراء» نامیدند، «صدیقه» گفتند، «زکیه» گفتند، «راضیه» گفتند، «مرضیه» گفتند، «حَصان» گفتند، «انسیه» گفتند، «حوراء» گفتند، یا «انسیه حوراء» با هم؛ همه علت دارد، جهت دارد. و این جهات، این نام‌گذاری‌ها را برای آن بزرگوار اقتضاء می‌کرده.

نه‌تنها آن حضرت، تمام معصومین ما سلام الله علیهم اجمعین روی جهات و عللی به این اسماء مبارکه نامیده شده‌اند. بلکه این امر درباره انوارشان هم همین‌طور است. تمام انبیاء به نام‌هایی که نامیده شده‌اند، و یا به القابی که ملقب گردیده‌اند، اوصیاء ایشان همین‌طور، جهات داشته، علت‌ها داشته.

این مطلب را شنیده‌اید که یکی از حرف‌هایی که مورچه با سلیمان؟ع؟ زد همین بود. سلیمان‌بن‌داود است. سؤال کرد که چرا پدر تو «داود» نامیده شده؟ علتش چه بوده؟ بعد خودش توضیح می‌دهد؛ علت اینکه داود به «داود» نامیده شده؛ این داود رمز است، یک جمله‌ای است. برای خاطر آن امر و آن‌جهت داود «داود» نامیده شد. داوی جرحه بوُدّ این جمله گزارش از حال داود است و این حالت اقتضاء کرده که او به داود نامیده بشود و از آن حالتش گزارش باشد.([197]) داوی جرحه بودّ یعنی داود بیماری خود را به محبت معالجه کرد.

آن بیماری که انسان را از خدا دور می‌کند، بیماری غفلت است. آن مرضی که انسان را به همه بلاها مبتلا می‌سازد، معلوم است دوری از خدا است، دشمنی با خدا و دشمنی با اولیاء خدا است. این داود از اول دانست که راه علاج برای تمام این بیماری‌های روح انسانی و آفت‌های انسانیت، باید به محبت و مودت با خدا و اولیاء خدا سلام‌الله‌علیهم معالجه شود. از این جهت از همان ابتداء تمرین محبت کرد، تمرین مودت کرد. کار به جایی رسید که وقتی که با حق‌تعالی مناجات می‌کرد،

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 218 *»

آن‌چنان در موجودات و اطرافش تأثیر می‌گذاشت که درها، دیوارها، سنگ‌ها، کوه‌ها با او هم‌صدا می‌شدند و به خواندن داود خدا را، خدا را می‌خواندند.([198])

پس اسماء که از طرف حق‌تعالی به انبیاء و اوصیاء؟عهم؟ داده شده آنها هم جهات داشته، علّت داشته. و این امری است که به نظام عالم مربوط می‌شود. خدا این نظام را قرار داده. در دین خدا، در آئین خدا، در مکتب اولیاء و اوصیاء، اسمِ جامد نیست، لفظ جامد نیست، لفظِ بی‌‌معنی، اسم بی‌معنی نیست. همه‌جا اسم‌ها و الفاظ معنی دارد و معنایش باعث می‌شود که آن اسم و آن لفظ در زبان خدا و اولیاء خدا؟عهم؟ به‌کار برده می‌شود.

و این یک امری است که انسان را مضطرب می‌کند، متزلزل می‌کند. در واقع باید به فکر بیفتیم و باورمان بشود که امر این‌چنین است. کلمه «مؤمن»، کلمه «شیعه»، کلمه «انسان»، کلمه «محب»، اینها همه باید معنی داشته باشد. در شریعت، در دین خدا، اینها باید معنی داشته باشد، ادعاء نیست.

شخص مؤمن باید معنی داشته باشد که به او مؤمن گفته بشود، شیعه باید معنی داشته باشد که به او شیعه بگویند، محب همین‌طور. اینها باید معنی داشته باشد، بی‏معنی نیست، به‌اصطلاح جامد نیست، جهت اشتقاق دارد. همان‌طور که در مورد داود توضیح عرض کردم که داوی جرحه بودّ، به‌واسطه این کار که آفت‏های روح خود را، آفت‌های باطن خود را مداوا کرد. که ما اصلاً  کمتر به فکر این آفت‌ها هستیم. این‌قدر غافلیم که نمی‌دانیم به چه آفت‌هایی مبتلا هستیم. خدا نکند که با این آفت‌ها از دنیا برویم. این خیلی مشکل است. و اگر انسان متذکر شود چقدر

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 219 *»

شرمندگی دارد که با این آفت‌های نفسانی، با این دردها، حضور اولیاء می‌رویم و به خودمان هم اعتماد داریم! حضور اولیاء خدا هیچ نگرانی نداریم، هیچ اضطراب نداریم. حرم مطهر مشرف می‌شویم، خیلی خوشحال، از خود راضی؛ می‌رویم و از آن حرم مطهر بیرون می‌آییم، از اماممان هم طلبکار هستیم که زیارت شما آمده‌ایم و باید همان‌طور که وعده فرمودید در چند جا به دیدار ما بیایید.([199])

اما من چه کسی بودم خدمت امامم رفتم و چه بیماری‌ها و آفت‌هایی دارم؟! امامم که می‌داند، از او که مخفی نیست که من به چه بیماری‌های روانی و روحانی و باطنی مبتلا هستم. و حضورش رفته‌ام، اظهار می‌کنم دوست شما هستم، به شما ایمان دارم، به فضائلتان اعتقاد دارم، اولتان را قبول دارم، آخرتان را قبول دارم، ظاهرتان را قبول دارم، باطنتان را قبول دارم، حاضرتان را قبول دارم، غائبتان را هم قبول دارم و اعتقاد دارم. اگر به غائبشان اعتقاد داریم و معتقدیم، او را باید در همه‌حال حاضر و ناظر بدانیم.

معنی اعتقاد به حاضر و غائب این است. یعنی شماها در دوران زندگانی‌تان حاضر بودید، امام‌های حاضر بودید، دیده می‌شدید، حضورتان می‌رسیدند، همه می‌دانستند که آقا کجا هستند، مرجع بودید، امر دین را از شما اخذ می‌کردند، حلال و حرام را از شما می‌گرفتند، و با اطاعت و بندگی شما اطاعت و بندگی خدا می‌کردند و به درگاه الهی تقرب می‌یافتند. من به حاضر شما و به غائب شما اعتقاد دارم؛ یعنی غائبتان را هم که در این زمان غائب است، و از شما است، و مهدی شما است، دوازدهمین شما است، آخرین شما است، آن بزرگوار هم مثل شما است. مرجع من است، آقای من است، مولای من است. من دینم را باید از او اخذ کنم، حلال و حرام

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 220 *»

خدا را او به من رسانیده، وظیفه دارم اطاعت او کنم، بندگی کنم. برای او مثل یک بنده باشم. خودم، اهلم، عیالم، همه، برای او مثل یک بنده باشیم. زندگیم مطابق میل او باشد، رفتارم مطابق میل او باشد، او از من راضی باشد. حلال را آن بدانم که او حلال دانسته، حرام را آن بدانم که او حرام دانسته. نه آنکه اگر دیدم توانستم من قورت بدهم بگویم این دلیل حلال بودنش است. توانستم بخورم، حلال بود که خوردم. این نباشد. حلال را از او اخذ کنم، حرام را از او اخذ کنم، دینم را از او اخذ کنم، امورم را به او مربوط بدانم. در همه‌حال خودم را در خدمتش ببینم. این معنی بنده‌بودن است.

آن‌وقت شک‌ها، انکارها، تزلزل‌ها، غفلت‌ها، اینها که سر جایش؛ از نظر باطنی گرفتاری‌های دیگر هم داریم، به حسادت مبتلا هستیم، به بخل مبتلا هستیم، به دروغ‌ـ‌گفتن، غیبت کردن و از این قبیل مبتلا هستیم. با یک‌چنین بیماری‌ها؛ آخر یک شخص مریضی که نزد طبیبش سابقه دارد، او نمی‌تواند نزد طبیبش لاف بزند. طبیبش می‌داند این چکاره است. این خونش چطور است. وضع خونش چیست. ظاهرش چطور است. طبیبش همه خصوصیاتش را می‌داند. نمی‌تواند پیش طبیبش اظهار کند من سالمم. مشخص است. حال این بزرگواران طبیب نفوسند، طبیب ظاهر و باطنند. تمام بیماری‌های ما نزد این بزرگواران معلوم است؛ چه اندازه هست، ارثی است، غیر ارثی است، همه‌اش مشخص است.

آن‌وقت با یک‌چنین حالاتی حضور اولیاء خدا می‌رویم و از حضور اولیاء‌ خدا سرافراز و مفتخر بر می‌گردیم که آری، زیارت آقا رفتم. اما چه زیارتی؟! آن بزرگوار را به این خلقیات کثیف، خلقیات پلید که آن بزرگواران برای اولیائشان نمی‌پسندند، آزردم. یعنی چه مؤمن بخل داشته باشد؟ یعنی چه مؤمن حسد داشته باشد؟ چرا باید غیبت بکند؟ چرا باید دروغ بگوید؟ چرا باید خیانت کند؟ چرا باید در کارش غش داشته باشد؟‍‍ امین نباشد؟ راستگو نباشد؟ صداقت نداشته باشد؟ این مشکلات

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 221 *»

هست، و ما غافلیم. از نوع این بیماری‏های خودمان غافلیم.

«مؤمن» نامی است که  باید معنی داشته باشد. «مسلم» نامی است که باید معنی داشته باشد. در دین خدا این اسم را بدون معنی به کسی نمی‌دهند. خیال‌ها باید آسوده باشد. بدون معنی به کسی اسم نمی‌دهند. رسول‌الله؟ص؟ فرمود المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه([200]) مسلمان آن شخصی است که مسلمان‌ها از دست و زبانش آسوده باشند. این اقلّ اسلام است. و همین‌طور معانیی که حضرت امیر برای اسلام فرمودند که آن درجه عالی‌تر است و اسلام به معنای ایمان و مسلم به معنی مؤمن است. الاسلام هو التسلیم،([201]) تسلیم شدن در برابر دین خدا، نه به‌کار بردن سلیقه و خودپسندی و هویٰ‌پرستی؛ و بعد هم اسمش را بگذاریم دینداریم، مسلمانیم، شیعه هستیم، محبیم، دوستیم. نه، اینها همه‌اش معنی دارد.

یک‌وقتی کسی از مرحوم آقای شریف طباطبائی/ تقاضا می‌کند که درباره من دعاء کنید گناهانم آمرزیده بشود. این بزرگوار می‌فرمایند که من همیشه می‌گویم «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات»، نوعاً اهل ایمان این دعاء را دارند. می‌فرمایند نه‌تنها من می‌گویم «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات»، ملائکه هم می‌گویند، و برای مؤمنین و مؤمنات طلب مغفرت می‌کنند. قرآن هم که صریحاً می‌گوید که ملائکه‌ای که اطراف عرشند استغفار می‌کنند للذین آمنوا،([202]) برای اهل ایمان طلب مغفرت می‏کنند.

نه‌تنها ملائکه، پیغمبر خدا؟ص؟ برای مؤمنین و مؤمنات طلب مغفرت می‌فرمایند. رسول‌خدا؟ص؟ در مجلسی نمی‌نشستند و برخیزند مگر اینکه اقل بیست‌وپنج بار اللهم

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 222 *»

اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات الاحیاء منهم و الاموات می‌فرمودند.([203]) ائمه سلام‌الله‌علیهم همین‌طور. بلکه نوع موجودات برای اهل ایمان طلب مغفرت می‌‌کنند. مؤمنی که در طلب علم است و از شبانه‌روزش یک مقدار را برای فهم دین، صرف علم دین می‌کند، می‌فرماید تمام موجودات برایش طلب مغفرت می‌کنند، حتی الحوت فی البحار حتی ماهی‏ها در دریاها، طلب مغفرت می‏کنند.([204])

در هر صورت، این بزرگوار می‌فرمایند: ما که از دعاء کردن درباره مؤمنین و مؤمنات و طلب آمرزش گناهانشان کوتاهی نداریم؛ تو خودت را از مؤمنین و مؤمنات قرار بده تا در این دعاء داخل باشی.([205]) یعنی چه؟ یعنی این اسم بی‌جهت داده نمی‌شود. در دین خدا بی‌جهت به کسی «مؤمن» گفته نمی‌شود، «مسلم» گفته نمی‌شود، «شیعه» گفته نمی‌شود، «محب» گفته نمی‌شود. اینها همه ــ به‌اصطلاح ملایی ــ «مشتق» است. تمام این الفاظ و اسامی مشتق است. معنای مشتق یعنی معنی دارد و این اسم از آن معنی گرفته می‌شود و بعد بر شخص اطلاق می‌شود و صدق می‌کند، صادق است.

در دین این‌طور است. نزد خدا و اولیاء خدا این‌چنین است. نمی‌شود به امانی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 223 *»

گذراند. دلمان خوش باشد به همین که دلمان خوش است: ان‌شاءالله خدا کریم است، بالاخره اولیاء یک کاری خواهند کرد؛ و ما شبانه‌روز خود را به غفلت، خدای نکرده به معصیت بگذرانیم. نشستن‌ها و شنیدن‌ها و دیدن‌ها و گفتن‌ها، اینها همه مورد رضای اماممان نباشد، آن‌وقت توقع داشته باشیم که آقا به ما نظر رحمت داشته باشد. وقتی درباره دوستانش دعاء می‌فرماید شامل حال ما هم بشود، و اگر ما دعاء کردیم دعائمان را مستجاب کند. اگر که مسامحه فرمود، تغافل فرمود، به ما جوابی نداد، از او گله‌مند هم باشیم. آقا، آخر ما دوست شما بودیم، ما به یاد شما بودیم، ما دعاء ندبه خواندیم، ما زیارت آل‌یس خواندیم، ما مرتب یا بقیةالله گفتیم، توسل گرفتیم، چرا جواب ما را ندادی؟ چرا حاجت ما را برآورده نکردی؟ آن‌وقت گله‌ها هم شروع می‌شود. از امام خود و ولیّ خود گله‌مند.

و حال آنکه شیعه و محب و مسلم و مؤمن اینها همه شرائط دارد، همه صفات دارند، مشخصند. ائمه ما صفات مؤمنین را فرموده‌اند. اصلاً قرآن بیان کرده. قرآن صفات مؤمنین را بیان کرده و به مؤمنین، اهل ایمان وعده‌ها هم داده. و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیّین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقاً.([206]) این وعده را داده. آن کسی که از خدا و از رسول‌خدا؟ص؟ اطاعت بکند، این اشخاص ــ خدا وعده داده ــ با کسانی خواهند بود که خداوند بر آنها نعمت بخشیده. آنها کیانند که خدا به ایشان نعمت داده؟ چه نعمتی؟! نعمت معرفتش، نعمت محبتش، نعمت قربش، نعمت تقرب به درگاهش. تمام نعمت‌هایی که به خلقش داده به برکت آنها داده. اینها کیانند؟ نبیین هستند، پیامبران. صدیقین هستند، صادقان با خدا و اولیاء خدا هستند که اوصیائند. و بعد شهداء که در راه خدا جان داده‌اند. و بعد صالحین که اهل صلاح و تقوی و ایمان و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 224 *»

کمالات ایمانی هستند. و از همه مهم‌تر و حسن اولئک رفیقاً رفاقت با ایشان از هر چیزی بهتر و زیباتر و نیکوتر و پسندیده‏تر است که انسان با ایشان باشد. این وعده‌ها را هم خداوند کرامت کرده؛ اما معلوم است شرطش این است که مطابقت داشته باشد. یعنی اسم صدق کند. این نظام الهی است.

چرا زهراء «زهراء» نامیده شد؟ ابان سؤال می‌کند؛ که حدیثش را خواندیم. از این جهت تکرار کردم که خیلی از عزیزان نبودند؛ و ما تقریباً از اول هفته با این حدیث شریف معاهده‌ای برپا ساختیم و تجدید عهدی کردیم. سال‌ها پیش این حدیث شریف را به مناسبت همین ماه و برخورد با ولادت فاطمه زهراء؟سها؟ عنوان کرده بودیم و مقداری بحث داشتیم. متذکر شدند که در این چند شب که از این ماه باقی مانده همان بحث‌ها ادامه پیدا کند. که الحمدلله توفیقی نصیب شد و عرائضی در این چند شب عرض کردم. حال حدیث را تکرار می‌کنم از این جهت که آنانی که نبوده‌اند متذکر باشند که چه می‌گوییم و چه گفته‌ایم و درباره چه حدیثی عرائض داشته‌ایم.

ابان سؤال می‌کند، می‌گوید به حضرت صادق؟ع؟ گفتم یا ابن رسول‌الله؟ص؟ چرا زهراء «زهراء» نامیده شده؟ آخر زهراء یعنی درخشنده، نوردهنده، حقیقتی که نور از آن متلألئ است، و نور از آن تشعشع دارد. چرا زهراء زهراء نامیده شده؟ فرمودند برای اینکه زهراء برای امیرالمؤمنین در روز سه‌بار به نور نورافشانی می‌کرد؛ صبح به نور سفید، ظهر به نور زرد و غروب به نور قرمز. و این انوار درخشان می‌شد و می‌تابید، در و دیوار مدینه روشن می‌شد، خانه‌ها روشن می‌شد، لباس‌ها روشن می‌‌شد، به این نور رنگ می‌گرفت، رنگ همین نور بر همه‌چیز می‌افتاد. خدمت رسول‌اکرم؟ص؟ می‌آمدند که این نور از کجا است که مدینه در این اوقات این‌طور منور می‌شود؟ در هر دفعه حضرت می‌فرمودند منزل فاطمه بروید. می‌رفتند می‌دیدند نور از وجود مبارک فاطمه که در محراب عبادت نشسته و یا ایستاده، در عبادت است، نور از صورت مبارک آن

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 225 *»

بزرگوار به این رنگ‌ها در روز سه‌بار تلألؤ دارد.

این نورها رمز چیست؟ بحث‌هایش را داشتیم. اینها نشانه‌های ولایت الهیه است، مصادر شئونات ربوبیت است. بحث‌هایش را داشتیم. ان‌شاءالله امیدواریم که باز هم خدا توفیق بدهد این بحث‌ها ادامه داشته باشد و بعد یک مجموعه‌ای بشود و ان‌شاءالله در دسترس قرار بگیرد، خوب است.

این انوار نشان ولایت الهیه است و شئونات ربوبیت خدا است. خدا هرگونه تصرفی در خلق دارد، و هر شأنی از شئونات الوهیت و ربوبیت الهی که به خلق تعلق می‌گیرد، در این انوار گزارش داده می‌شود. و از این بزرگواران متجلی است، به این معنی است که ایشانند حاملان ولایةالله، ایشانند اولیاءالله. معنایش این است، ایشانند اولیاءالله. همانی که شما در شهادت‌ها به آن شهادت می‌دهید و ان‌شاءالله این شهادت‌ها در دنیا و آخرت باعث نجات ما از مهالک دنیوی و اخروی خواهد بود. آنچه نجات می‌دهد همین است که با شهادت به توحید و شهادت به رسالت رسول‌الله؟ص؟، شهادت به ولایت این بزرگواران و ولایت اولیائشان ضمیمه شود. و این بزرگوارانند که حامل تمام مقامات و شئونات الوهیت و ربوبیت حق‌تعالی هستند.

و به‌خصوص از فاطمه متجلی بود. امام در همین حدیث می‌فرمایند این نور در صورت فاطمه زهراء؟سها؟ بود تا وقتی‌که امام حسین؟ع؟ ولادت یافتند، آنگاه نور به حسین؟ع؟ منتقل شد. نه معنایش این است که فاطمه؟سها؟ دیگر فاقد نور شد، نه. به تعبیر شیخ مرحوم/ سهم امام حسین به امام حسین رسید و سهم سایر ائمه هم به امام حسین رسید، چون امام حسین صلوات‌الله‌علیه برای امامان بعد تا مهدی صلوات‌الله‌علیه پدر است. سهم تمام ایشان از فاطمه به حضرت سیدالشهداء منتقل شد و این نور گاه‌گاه در چهره ابی‌عبدالله الحسین؟ع؟ نمایان بود.

بعد حضرت می‌فرمایند که و یتقلب فی وجوهنا در صورت‌های ما هم این نور

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 226 *»

انتقال پیدا می‌کند. گاه‌گاهی دیده می‌شده به مناسبت‌هایی که اقتضاء می‌کرده این نور در صورت مبارک هریک از این بزرگواران جلوه‌گر بشود.

آن نکته‌ای را که متذکر بودیم این بود که این انوار مقدسه در تمام این بزرگواران موجود بوده و هست و خواهد بود. معنی این انتقال، غیر از انتقال در مورد آباء و اجداد و امهات و جدّات این بزرگواران است، غیر از آن انتقال است. آنجاها نور واقعاً انتقال پیدا می‌کرد، دیگر فاقد آن نور می‌شدند. عبدالله پدر رسول‌‌خدا؟ص؟ تا وقتی که با آمنه؟سها؟ مواقعه نفرموده بود، نور در صورت مبارک عبدالله دیده می‌شد. بعد از انتقال دیگر تمام شد، آن نور دیده نمی‌شد و واقعاً منتقل شد. دیگر عبدالله واجد آن نور نبود مگر به اندازه سهمی که در مقام وصایت سهمش بود. چون از اوصیاء عیسی بودند. عبدالله، ابوطالب، عبدالمطلب، هاشم، عبدمناف، این بزرگواران از اوصیاء عیسی بودند و به مقدار وصایتشان از آن نور داشتند. اما نه حقیقت آن نور؛ شعاع آن نور در رتبه خودشان به مقدار قابلیت خودشان. چون تمام انبیاء و همه اوصیاء از این انوار ولایت بهره‌مندند.

و ما که به ولایت این بزرگواران و ولایت اولیاء ایشان شهادت می‌دهیم، روی همین جهت است. نه‌تنها دوستی است، که دوست خدا هستند، نه. سنی‌ها این‌طور معنی کردند که آن غصبی را که از ظاهر مقام ولایت و امارت و خلافت علی؟ع؟ شد و غاصبانه جای او نشستند، خواستند آن غصب را توجیه کنند. آمدند گفتند پیغمبر؟ص؟ که در جریان غدیر فرمود من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه([207]) مرادش دوستی بوده است. خواستند راه آن نانجیب‌های صدر اول را هموار کنند. خواستند کار آن ظالمان را توجیه کنند.

تنها دوستی نیست. چون پیغمبر اکرم قبل از این جمله از همه اقرار گرفتند

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 227 *»

ألستُ اولی بکم من انفسکم؟([208]) آیا من از همه شما به همه شما از خود شما سزاوارتر نیستم؟ این چه معنی دارد؟ یعنی من اسم «الولیّ» خدا هستم. همه امورتان در دست من است و مال من است و من به همه امورتان اولویت دارم. جانتان، مالتان، عرضتان، اهلتان، خودتان، دنیایتان، آخرتتان همه، ظاهرتان، باطنتان، بر همه اولویت دارم. من این‌طور نیستم؟ همه‌شان گفتند چرا این‌طورید. و این خیلی نکته بود، خیلی نکته است.

خدا هم که معرفی کرده انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون.([209]) این است و جز این نیست که ولیّ شما خدا است، و ولیّ شما پیغمبر و رسول‌الله است، و ولیّ شما امیرالمؤمنین، ائمه طاهرین هستند. مطابق آیه که به تفسیر شیعه و سنی با امیرالمؤمنین تطبیق می‌شود، که در حال نماز، در رکوع، به سائل خاتم بخشیدند، انگشتر بخشیدند.([210]) ائمه هم همین‌طور. این ولایت مسلّم بود.

حال معنای «اولیاء» که می‌گوییم این است. «اشهد ان علیّاً و احدعشر من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاءالله صلوات الله علیهم اجمعین» یعنی ایشان دارای ولایةاللهند، ولیّ‌اللهند. به این معنی که اسم الولیّ خدا هستند. و خدا همه‌کاره خلق است؛ همه‌کاره خلق خدا است، تمام امور خلق دست خدا است؛ آن دستی که می‏گوییم «دست خدا است» ایشانند. پس همه‌کاره خلقند، همه امور دست ایشان است. نه منهای خدا، یا خدا به ایشان تفویض کرده، دستش روی هم باشد. نه،

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 228 *»

خدایی که عهده‌دار همه امور خلق است، به این مقامش در ایشان ظاهر شده و اسم الولیّ خدا ایشانند. این را شهادت می‌دهیم.

همین مقام را در درجه بعد و به تبعیت ایشان درباره انبیاء و اوصیاء قائلیم. ایشان را هم اولیاءالله می‌دانیم. «و ان اولیاءهم اولیاءالله و اعداءهم اعداءالله» می‌گوییم. حال اینجا چون اعداء در مقابل اولیاء آمده، چه‌بسا به ذهن می‌خورد فقط دوستی مقصود است، که دوستان ایشان دوستان خدا هستند. البته؛ ولی اگر صاحبان مقام تصرفند، علاوه‏ بر دوست، ولیّ هم هستند، تصرف دارند.

با این تفاوت که در بحث‌های چند شب قبل عرض کردیم که این بزرگواران یعنی محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در مقام ولایةاللهی با حق‌تعالی آن‌چنانند که مثل پدیده‌های ما نسبت به ما هستند. یا به تعبیر علمی مثل رابطه اثر با مؤثر است. اما اولیاء ایشان، انبیاء و اوصیاء، ملائکه، آنهایی که در ملک و عالم هستی و خلق خدا تصرف دارند، ولایتشان این‌طور نیست، ولایتشان مثل رابطه شهاده و غیب است.

معنای این مطلب این است که هریک از این بزرگواران، محمد و آل‌محمد؟عهم؟، در تمام مراتبی که این بزرگواران دارند، تمامِ خدا هستند. این لفظ «تمامِ خدا»، خدا تکه‌تکه نیست که تمام داشته باشد و بگوییم تمام؛ این چون تعبیر است، در احادیث رسیده، در احراز رسیده، در حرز، اعوذ بعزة الله اعوذ بجلال الله اعوذ بجمع الله([211]) پناه می‌برم به عزت خدا، پناه می‌‏برم به جلال خدا، پناه می‌برم به همه خدا. جمع الله یعنی همه خدا. این «همه» نه معنایش این است که خدا تکه‌تکه است. نه، خداوند اسماء دارد، صفات دارد، کمالات دارد. آن کمالات، آن انوار، آن اسماء، آن صفات زیاد است، بی‏حد است، بی‌نهایت است. یک گوشه‌اش را در دعاء جوشن به ما نشان داده‌اند. این دعاء جوشن یک گوشه‌ای است از گزارش کمالات‌الله و انوارالله.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 229 *»

حال اینها همه‌اش خدا است؟ نه، اینها صفات خدا است. اینها صفات خدا است؛ در کجا است؟ اینها الفاظ است، معنی دارد یا ندارد؟ معنایش، مواقعش، همه‌اش در تک‌تک محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. هیچ کم ندارند در تمام مراتب و مقاماتشان، هیچ کم ندارند. از این جهت در هرجا کسی ایشان را ببیند، هر خلقی از هر عالمی که در عالم خودش از ایشان مرتبه‌ای ببیند، باید آنجا همین تعبیر را بداند، بگوید اعوذ بجمع الله پناه می‏برم به تمامی خدا، به همه خدا که این حقیقت مقدسه است.

مثلاً ملائکه در عالم خودشان تمثال حضرت رسول و امیرالمؤمنین؟عهما؟ را زیارت می‌کنند، آن مقام ملکی ایشان را مشاهده می‌کنند و گرد آن مرتبه می‌گردند، طواف می‌کنند. در زمان‌های گذشته هم بنا بر این بود. بنی‌اسرائیل که دستور داده شد از باب حطه بگذرند و در نزد آن باب و درب، خضوع کنند و خشوع کنند، خدا را نزد آن درب سجده کنند و بگذرند و بگویند «حِطّة» یعنی خدایا گناه ما را به این خضوع و خشوع ما بیامرز؛([212]) نزد که و چه؟ می‌فرماید بالای آن باب و درگاه، نقش محمد و امیرالمؤمنین؟عهما؟ بوده.([213]) اللهم صل علی محمد و آل‌محمد.

تمثال حضرت رسول و امیرالمؤمنین؟عهما؟ بوده؛ حال به چه وضعی؟ وضع آن زمان‌ها هرچه بوده. می‌بایست نزد آن درگاه؛ و درگاه هم کوتاه بوده، ناچار بودند خم شوند و بگذرند. خواه‌نخواه باید خضوع کنند. اینها بعضی‌هایشان روی آن کلک‌های بنی‌اسرائیلی که داشتند خم می‌شدند، اما نمی‌گفتند «حطّةٌ».([214])

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 230 *»

اینها نمونه‌هایی برای استکبار این بشر است؛ که این بشر این‌قدر مستکبر و مستنکر است که حاضر نیست در نزد حجت‌های خدا خضوع کند و خشوع کند. اینها نمونه‌ها است. که خدا نکند در دل کسی نسبت به شئونات اولیاء استکبار پیدا بشود که کارش خراب است. فرمود اگر یک‌ذره کبر در دل کسی باشد خدا او را با بینی به جهنم می‌اندازد.([215]) راوی حضور امامش نگران می‌شود: آقا، ما خیلی گرفتار این‌طور کبرها هستیم. من اسب خوبی می‌خرم، سوارش می‌شوم، بین مردم می‌آیم، نگاه می‌کنند کیف می‌کنم، در دلم کمی کبر می‌آید که من مثلاً این اسب را دارم، یا لباس خوبی می‌پوشم، بین مردم می‌‏آیم، نگاه می‌کنند، ـ به‌اصطلاح ما ـ یک پُزی می‌خواهم بدهم؛ و حال آنکه پُز ندارد. مال آقایت است، بخواهد آنی از تو می‌‌گیرد. پز ندارد. با مال مردم که آدم نباید پُز بدهد. اگر بشناسد مولا دارد، آقا دارد، نوکر هیچ‌وقت پز نمی‌دهد. آری، راه پُزش این است که آقای من آقا است و این‌قدر آقا است که به منِ روسیاه عنایت کرده، مثلاً این لطف را فرموده؛ این پز خوب است. اما پز، حساب شخصی پیدا کند نه.

و این خیلی گرفتاری است که انسان به نعمت حق‌تعالی آن‌چنان مغرور می‏شود که یادش می‌رود بگوید «اللهم ان هذا منک و من محمد و آل‌محمد.» اگر بداند که از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است برایش کبر پیدا نمی‌شود، اصلاً پز نمی‌دهد. و بلکه، و بلکه اگر اهل درد باشد باید بگوید خدایا نکند این عقوبتی است که به سراغ من آمده، تو مرا به امر دنیا مبتلا کردی و این عقوبت گناه من است. نه، متذکر باشد که نبادا عقوبت باشد. چون دأب صالحین این‌چنین بود که اگر برایشان گشایشی پیش می‌آمد می‌گفتند عقوبة قد عجّلت. این عقوبتی است که به سراغ من آمده. این گشایش، عقوبتی است. اگر یک‌قدری تنگی و فشار بر آنها وارد می‌شد خوشحال

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 231 *»

بودند، می‌گفتند مرحباً بشعار الصالحین. نشانه صالحین به سراغ ما آمده و خوش آمده؛ استقبال می‌کردند.([216])

حال اگر خداوند تفضلی کرد، ولیّ خدا تفضلی فرمود، صلاح بر این دانست که رفاهی بدهد، نعمتی بدهد، گشایشی بدهد، عزتی بدهد، فخری بدهد؛ اهل ایمان باید متذکر باشند، فروتن‌تر شوند، تواضعشان بیشتر شود. می‌فرماید نزد هر نعمت تازه، سجده تازه بکن و خضوع تازه‌ای پیدا کن و خاشع‌تر بشو که نکند این اسباب غرورت بشود. نعمت‌هایی که از طرف اولیاء تفضل می‌شود، انسان باید اینها را عنایت خاص بداند، بگوید حتماً آقا لطف فرمودند که به دست من خیری جاری بشود، قدمی بردارم، همتی داشته باشم، به اهل ایمان خدمتی بکنم، به گرفتارها برسم؛ خلاصه اینها را از خودش نداند و خود را مالک نداند و پز ندهد.

و اگر دید به این نعمت‌ها احترام می‌شود، به این نعمت‌ها حرمت می‌شود؛ عرائضم خیلی دقیق است، ان‏شاءالله به منظور تذکر است، هیچ نظر خاص با کسی نیست، همه‌مان به حد خودمان گرفتاریم، ان‌شاءالله تذکر است. تفاوت نمی‌کند نعمت ظاهری باشد، نعمت باطنی باشد. وقتی‌که انسان می‌بیند که به‌واسطه نعمتی حرمت می‌شود، این حرمتداری آن گوشه‌های دلش، آن گوشه‌گوشه‌های دلش به کامش تلخ بیاید. می‌شنوید چه می‌گویم؟! آن گوشه‌های دلش به این حرمتداری کامش تلخ بشود. خاک بر سر من، من حرمت می‏شوم اما ولیّ من، آقای من، حسین من، پایمال سم اسب‏ها شد؟! آن گوشه‏های دلش هرگونه حرمتی در کامش تلخ شود. خانم‏ها همین‌طور، اگر احترام می‏شوند، آن گوشه‏های دلشان به کامشان تلخ بیاید. ای خاک بر سر من، من حرمت می‏شوم اما خاتون من، زینب کبری، چه بی‏حرمتی‏ها

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 232 *»

دید! به‌حسب ظاهر چه ذلت‏ها دید! چه خواری‏ها کشید!

خدا نکند انسان این‌قدر غافل باشد که در برابر این رفاه‌ها، این نعمت‌ها، این حرمت‌ها، این احترام‌داری‌ها، کامش تلخ نشود. بلکه فخر کند و خدای نکرده کبر کند و نخوت به خرج بدهد و بر بندگان خدا و دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ بفروشد. ای وای! ای وای!

عرض کرد آقا ما به‌واسطه رو آوردن این نعمت‏ها گرفتار این‌طور نخوت‏ها و کبرها می‏شویم؛ پس ما جایمان در جهنم است؟ امام فرمودند نه، اینها به‌اصطلاح ما بیماری‌های روحی شما است. اینها گرفتاری‌ها و آفت‌های نفسانی است. اینها را باید به استغفار و توجه برطرف کنید.([217]) عرائض من است. اما آن کبری که یک خردل و به اندازه یک‌ذره آن، خدا شخص را به‌رو به آتش جهنم می‌اندازد، مراد استکبار ورزیدن و کبر نشان دادن در مقابل اولیاء خدا و امر حق است؛ در نزد امر حق کبر بورزد و قبول نکند، تسلیم نشود. این کبر مراد است.

حال این بنی‌اسرائیل وظیفه‌شان این شد که برای آمرزش گناهانشان در برابر این بابی که خدا قرار داده و «باب حطه»، درگاه آمرزش گناه نامیده می‌شد، خضوع کنند. خدا چه وعده‏ای می‌دهد و این بشر چقدر دشمن خودش است! چقدر بیچاره است! خدا وعده می‌دهد که با حال خضوع و خشوع از نزد این در بگذرید و بگویید «حطة»، خدایا گناه ما را بیامرز. اینها نمی‌گفتند، کبر می‌ورزیدند و می‏گفتند «حنطة»، خدایا به ما نان بده، گندم قرمز بده، شکم‏پرستی! استکبار می‌کردند. اینها نمونه‏ها است.

از این رو عرض می‏کنیم شما ای آل‌محمد؟عهم؟ در میان خلق خدا الباب المبتلی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 233 *»

به الناس([218]) هستید. آن دربی که همه مردم به این درگاه آزمایش شدند. آخر می‌دانید بر سردر این درگاه چه نوشته شده؟ نوشته شده «هُم اسماء الله». عنوان این درگاه این است. بر سردر این درگاه نوشته شده «هُم اسماء الله». یعنی محمد و آل‌محمد همهِ اسماء و صفات خدایند، همه انوار خدایند، همهِ خدایند.

خدا درجات مرحوم حاج‌شیخ عالی است متعالی کند. مثل خوبی می‌فرمود. می‌فرمودند شخصی در نجف اشرف در حضور امیرالمؤمنین در حرم مطهر گفت آقا درباره شما، از فضائل شما چه بگویم؟! عقلم نمی‌کشد. چه بگویم؟! هرچه فکر کنم می‌بینم شما از حرف‏های من بالاترید. پس من عرض می‌کنم «سلام بر شما ای همه‌کاره خدا.» ای همه‌کاره خدا؛ دست خدا، زبان خدا، چشم خدا، کار خدا، فعل خدا، قدرت خدا؛ همه اسماء و صفات خدا در شما جمع است.

من عرض کردم که علاوه بر همه‌کاره خدا: «ای همه خدا». و این تعبیر از من نیست، از همین حرز شریف امام است. اعوذ بعزة الله اعوذ بجلال الله اعوذ بجمع الله. پناه می‌برم به عزت خدا، عزت خدا کیست؟ محمد و آل‌محمد؟عهم؟. پناه می‌برم به جلال خدا، جلال خدا کیست؟ محمد و آل‌محمد؟عهم؟. پناه می‌برم به همه خدا؛ همه خدا یعنی همه اسماء و صفات خدا. به همین جهت این بزرگواران تک‌تکشان در جمیع مراتب و مقاماتشان، کل اسماءالله و صفات‌الله و انوارالله و کمالات‌الله‌اند. از این رو می‏گوییم رابطه‌شان بین اسماء و صفات خدا و بین این مقاماتشان، رابطه اثر و مؤثر است؛ که مؤثر به جمیع صفاتش در اثر حاضر و به جمیع صفاتش موجود است.

و مثال زدم، این مثل خیلی عجیب است! خدا هم ــ به یک معنی ــ ما را متوجه این مثل کرده و فی انفسکم أفلاتبصرون،([219]) سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 234 *»

یتبین لهم انه الحق.([220]) آن مثل این است که شما وقتی شخصی را به صفاتی شناختید که این صفات مال این شخص است، صداقت دارد، نور دارد، تقوی دارد، زهد دارد، درستی، امانت، اینها را شناختید؛ این نشسته باشد در این نشسته که ظهور او است همه این صفات موجود است، هیچ کم ندارد. همان صداقت، همان زهد، همان تقوی، همان نور، همه را دارد. این حالتش که نشسته او است، می‌گوییم «پدیده او». به عربی «اثر» و به فارسی «پدیده» می‌گویند. این پدیده او است، ظهور او است، جلوه او است، نور او است، آیت او است. بایستد، این ایستاده همو است. هیچ چیز هم کم ندارد. از این جهت اگر کسی به حق همین شخص عارف باشد و جمیع این صفاتش را بشناسد، در تمام پدیده‌هایش، بدون کم و زیاد، تمام این صفات را مشاهده می‌کند.

حال و لله المثل الاعلی،([221]) خدا مَثَل و نمونه‌اش و آیه تعریف و تعرفش فوق این حرف‌ها است؛ ولی به مقداری که ما بفهمیم و مثل زده باشیم، همان رابطه و نسبتی که بین این شخص و این پدیده نشسته است، همان، بین اسماء و صفات خدا و بین مراتب محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است. که هرچه خدا دارد، در تک‌تک این بزرگواران، در جمیع مراتبشان و تک‌تک از مراتبشان موجود است، هیچ کم ندارند. فاطمه هم همین‌طور است. از این رو جمیع انوار ربوبیت و انوار الوهیت از چهره مبارکه زهراء تلألؤ دارد.

عرض کردم این نور نور جسمانی نیست که از جرم دربیاید، نور جسمانیِ جرمی نیست. خورشید هم جرم است، نور دارد. ماه هم جرم است، مثلاً نور اکتسابی دارد. ستاره‌ها همین‌طور. یا فرض کنید اتم در وقتی که مثلاً منفجر می‌شود نور دارد. اینها را

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 235 *»

که نمی‌شود گفت نور. آن نوری که مورد بحث است غیر اینها است. اینها همه خلق است و همه اینها به اسماء و صفات خدا خلق شده. آن انوار، انوار معنویت، انوار جلال، انوار عظمت، انوار بهاء است. اللهم انی اسألک من بهائک بابهاه.([222]) آن ابهیٰ یعنی آن نور اتمِّ اکمل و آن نور اقدس و انزه که برای خدا است، در این بزرگواران است. این انوار یک‌چنین انواری بود که می‏درخشید، همه‌جا را روشن می‌کرد.

و مخصوصاً خدا فاطمه را از میان این بزرگواران برگزید که چهره او به این انوار تلألؤ و تشعشع داشته باشد؛ که او را فکر نکنند چون زن است، پس مقامش پست است و غیر از این بزرگواران است. نه، مثل ایشان است و در جمیع شئونات مثل پدرش و شوهرش و فرزندان معصومینش سلام الله علیهم اجمعین است.

خدایا ما را به انوار این بزرگواران منوّر بفرما. با نورانیت به معرفتشان و محبتشان و اطاعت و بندگیشان خدایا ما را زنده بدار و از دنیا ببر. حوائج همه ما و اخوان و اخوات ایمانی ما را برآورده به‌خیر بفرما. درجات بزرگانمان عالی است متعالی فرما.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

و عجّل فرج ولیک صاحب الامر و الزمان و فرجنا بفرجه

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 236 *»

مجلس پانزدهم

(1 رجب المرجب 1418 هـ ق)

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 237 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

تا آخر حدیث شریف؛ که عرض شد این حدیث از احادیث معتبره است و در کتاب‏های معتبر شیعه مذکور است. مرحوم شیخ صدوق در کتاب «علل‌الشرایع» روایت می‌کند که ابان که از اصحاب حضرت صادق؟ع؟ است می‌گوید خدمت حضرت صادق؟ع؟ عرض کردم که به چه علت زهراء؟سها؟ «زهراء» نامیده شده؟ حضرت فرمودند برای اینکه فاطمه زهراء؟سها؟ برای امیرالمؤمنین در روز سه‌بار به نور نورافشانی می‌کرد. حدیث ادامه دارد.

این حدیث را به مناسبت ایام اواخر جمادی‌الثانی بعد از ولادت حضرت زهراء؟سها؟ متذکر شدیم؛ که چند شبِ باقی‌مانده از ماه گذشته را به ذکر این حدیث و عرائضی پیرامون این حدیث عرض کنم ــ که این بحث به بحث‏هایی در سال‌های گذشته مسبوق بود، ــ حال هم متذکر شدیم که باز عرائضی در این زمینه باشد.

این حدیث شریف گزارش می‏دهد که علت نام‏گذاری فاطمه زهراء؟سها؟ به زهراء این جهت بوده که به‌خصوص از صورت مبارکه آن حضرت، برای امیرالمؤمنین نور تلألؤ داشته. و امام صادق؟ع؟ در این حدیث فرمودند که این انوار سه قسم و سه نوع بود. در صبح نور سفید، در ظهر نور زرد و در غروب آفتاب نور قرمز از صورت حضرت زهراء؟سها؟ می‏تابید، به‌طوری که مدینه به این نورها روشن می‌شد و همه‌چیز به رنگ این نورها رنگ می‌گرفت. خدمت رسول‌خدا؟ص؟ می‌آمدند و علت این نورها را می‌پرسیدند. حضرت به خانه حضرت زهراء؟سها؟ راهنمایی می‌فرمودند. می‌رفتند

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 238 *»

می‌دیدند این انوار از محراب فاطمه زهراء و از وجود مبارکه حضرت و از رخساره مبارکه و مقدسه آن بزرگوار تلألؤ دارد.

در عرائضی که سال‌های پیش داشته‌ایم عرض کرده‌ایم که مراد از این انوار چیست. این انوار آثار مقام ولایتی ایشان است، یا بفرمایید ولایةالله که در ایشان موجود است به این انوار خودش را نشان می‌داده. این انوار، این نورها، نورهای معمولی و ظاهری نبوده که ما با این نورها مأنوسیم. تا نور گفته می‌شود نور خورشید یا نور چراغ و امثال این اجرام و جرم‌های نورانی که به طوری نور از آنها تشعشع دارد به ذهنمان می‌خورد. فکر می‌کنیم این‌طور نورها، که نهایتش مثلاً مثل نور خورشید باشد. این نورها از این قبیل نبوده، نور جرمی که جهت طبیعی و ــ به اصطلاح ــ فیزیکی این عالم داشته باشد؛ نه، این‌چنین نبود. این نورها نورهای معنوی و نورهای ولایتی بود. اگرچه ممکن است به چشم مثل این نورها باشد، ولی این نورها از این جنس‌ها نبوده. اینها نور ولایت و نور معنویت و مقام و منزلت بوده که در واقع تجلی می‌‌کرده.

همین‌طور که تذکر داده‌ایم از این حدیث شریف ابان استفاده می‌شود که همه این بزرگواران این نور را دارند و این نور برای همه‏شان هست؛ ولی این خصوصیت در فاطمه زهراء؟سها؟ بوده که در روز از چهره حضرت به این سه‌رنگ ظاهر می‌شده.

و در همین حدیث دارد که تا وقتی که حسین؟ع؟ ولادت یافت، نور در صورت مبارک حسین قرار گرفت. باز هم نه معنایش این است که دیگر فاطمه؟سها؟ این نور را نداشت، یا تمام این نور در صورت حسین؟ع؟ واقع شد. شیخ مرحوم/ تذکر می‌فرمایند که نور که در امام حسین منتقل شد، نور همه ائمه دیگر هم بعد از امام حسین که در واقع حضرت پدر آن امامان هستند منتقل شد، یعنی نور خود حسین و نور ائمه دیگر از فاطمه؟سها؟ در ابی‌عبدالله الحسین منتقل شد.

بعد امام می‌فرمایند که این نور در صورت‌های ما در انتقال است. یتقلب فی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 239 *»

وجوهنا این نور در صورت‌های ما در تقلب و به‌اصطلاح جابه‌جا شدن است. ولی از همه این فرمایش‌ها نباید این مطلب استفاده بشود که این نور از این بزرگواران که منتقل می‌شود، دیگر خودشان فاقد این نور می‌شوند. یا اگر از رسول‌خدا متجلی نبود، از امیرالمؤمنین متجلی نبود، پس این نور را نداشتند. این‌چنین نیست. تمام این نور و کل این نور در تمام این بزرگواران در همه مراتبشان وجود دارد.

ما چهارده معصوم داریم سلام‌الله‌علیهم، که معصوم‌های کلی هستند؛ رسول‌الله، امیرالمؤمنین، فاطمه زهراء و ائمه ما؟عهم؟ بعد از امیرالمؤمنین تا مهدی آل‌محمد صلوات الله علیهم اجمعین. این بزرگواران در هر عالمی از عوالم امکانی، در آن عالم مرتبه‌ای دارند. در تمام این مراتب این نور وجود دارد و دلیلش هم همراهش است. شما دلیلش را یاد دارید و هر روز و در هرجا که اقتضاء کند شهادت می‌دهید، به همین دلیل شهادت می‌دهید. پس دلیل در دست دارید، اگرچه شاید متوجه نباشید، ولی دلیل دارید. بعد از شهادت به توحید و شهادت به رسالت، حتی الحمدلله رب‌العالمین بچه‌ها هم یاد دارند می‌گویند «اشهد ان علیاً و احدعشر من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاءالله». این دلیل شما است.

دلیل شما بر چه؟ بر همینی که عرض کردم که این چهارده معصوم سلام الله علیهم اجمعین در تمام مراتبی که خدا برایشان قرار داده، در جمیع عوالم امکانی دارای این نورند. حال خدا چقدر برای اینها مرتبه قرار داده؟! چه‌کسی می‌داند جز خودشان؟! در این عالم ما، این مرتبه جسمانی عنصری ظاهری عرضی که در میان ما آمدند و در مدت معینی زندگی کردند و هرکدام به نحوه‌ای به واسطه صدمه و مصیبت‌های وارده بر ایشان از دنیا رفتند؛ و خدا آخری ایشان را غائب کرد که دیگر به او صدمه نزنند، به او مصیبت وارد نکنند. او بماند برای اینکه عالم برقرار باشد. او را در پرده غیبت حفظ کرده و حفظ می‌کند تا وقتی که حق‌تعالی ظهور حضرت را اراده

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 240 *»

بفرماید. ولی سیزده معصوم، مشخص، در دنیا آمدند و در بین بشر بودند و بعد هم با مصیبت‌ها و بلاهایی که دیدند از دنیا رحلت فرمودند.

به حسب نقلی هم که امشب شب ولادت حضرت باقر صلوات الله و سلامه علیه است.([223]) می‌بینید تاریخ مسلّم است که این بزرگواران به دنیا آمدند و این مرتبه عرضی عنصری دنیوی را به خود گرفتند و بشر ایشان را دید و با ایشان مأنوس شد و مطابق نظام این عالم، دوران کودکی، جوانی و اگر سن بیشتری تا شهادت؛ بشر اینها را دیده و تاریخ ثبت کرده و از امور مسلّمی عالم است، هیچ شک‌بردار نیست.

در امر مهدی صلوات‌الله‌علیه هم که شک‌ها دارند و حرف‌ها می‌زنند و اضطراب‌ها دارند، مخصوصاً سنی‌ها، که برخی معتقدند مثلاً مهدیی که خدا وعده داده، پیغمبر فرموده، اصلاً هنوز ولادت نیافته و بعدها ولادت می‌یابد و این حرف‌ها را می‏زنند؛ اینها در واقع دارند بدیهیات تاریخ را انکار می‌کنند. چون از مسلّمیات تاریخ اسلام است که خاندان رسالت وضعشان مشخص. امیرالمؤمنین دوتا فرزند معصوم داشتند، امام حسن و امام حسین. امام حسین هم فرزندی داشتند به نام حضرت زین‌العابدین. حضرت فرزندی داشتند به نام امام باقر. اینها همه مدینه بودند، مشخص. بعد حضرت صادق، الآن قبرشان را زیارت می‌کنند. بعد حضرت کاظم، قبرشان در کاظمین زیارت می‏شود.

بعد حضرت رضا؛ این عظمت حضرت رضا، جلالت حضرت رضا الحمدلله رب‌العالمین جهان‌گیر است؛ سلطنت حضرت رضا علی‌بن‌موسی صلوات‌الله‌علیه نه‌تنها ایران‌گیر است، جهان‌گیر است. مخصوصاً بین ائمه ما این بزرگوار شهرت جهانیشان از همه بیشتر است. علتش هم این است که در تمام بلادی که مسلمانی، شیعه‌ای در آنجا زندگی می‌کرده، از این بزرگوار اسم و رسمی هست. و مخصوصاً

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 241 *»

موقوفاتی که به نام آستانه مبارکه حضرت در تمام بلاد، در سراسر جهان موجود است. در آمریکا حضرت موقوفات دارند. در هندوستان حضرت موقوفات دارند؛ که شیعیان، محبین، مسلمینی که ارادتی داشته‌اند به نام حضرت وقف کرده‌اند، و به نام حضرت در سندهای رسمی آنجاها و اداراتی که به اسناد املاک مربوط است، نام مطهر علی‌بن‌موسی الرضا صلوات‌الله‌علیه مذکور است. بعد از حضرت هم که معلوم، حضرت جواد، و حضرت هادی و حضرت عسکری. سرمن‌رأی الآن مرکز دفن دو امام معصوم حضرت هادی و حضرت عسکری است.

و این هم مسلّم است که بعد از حضرت عسکری، آقا مهدی صلوات‌الله‌علیه نمایندگانی داشته که الآن در بغداد رسماً قبرهایشان زیارت می‏شود. نماینده‏های حضرتند. آخر می‌شود این نماینده‌ها نعوذبالله از یک امامی که به دنیا نیامده نیابت داشته باشند؟! نیابت داشتند، وکالت داشتند، رسماً وکالت داشتند. در تاریخ اسلام اسم اینها، رسم اینها، موقعیت اینها مذکور است. مخصوصاً موقعیت علمیشان در میان مسلمین، نه‌تنها شیعه، در میان مسلمین معلوم است. این وکلاء امام؟ع؟ جنبه‌های علمی داشتند و موقعیت‌های فقهی داشتند. نه‌تنها مرجع شیعه بودند، سنی‌ها هم به اینها مراجعه داشتند و از این بزرگواران احکام سؤال می‌کردند. آن‌وقت می‌شود برای شخصی نماینده و وکیل باشند و خود آن شخص ولادت نیافته باشد؟!

اینها انکار بدیهیات تاریخ است که می‌گویند حضرت هنوز ولادت نیافته. تمام احکام و خصوصیات و جهاتی را که رسول‌اکرم؟ص؟ برای مهدی آل‌محمد؟عهم؟ فرمودند همه‌اش را قبول دارند؛ مهدی از آل‌محمد است، مهدی حکومتش جهان‏گیر است، مهدی چه چه، اینها همه را نقل می‌کنند.([224]) بعد یک‌دفعه می‌گویند اما هنوز ولادت

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 242 *»

نیافته، شیعه می‌گوید که ولادت یافته و غائب شده. مثلاً این‌طور. اینها بدیهیات تاریخ را انکار می‌کنند. تاریخ اسلام نشان می‌دهد که بعد از حضرت عسکری؟ع؟ فرزند حضرت شخصیتی به نام مهدی آل‌محمد؟عهم؟ وکیل تعیین می‌کرده، نماینده داشته، رسماً به آنها رجوع می‌شده، در میان شیعه و حتی اهل‌سنت هم اینها را احترام می‌کردند، و الآن هم اهل‌سنت بغداد و عراق از این قبرها حرمتداری می‌کنند، زیارت می‌روند، نزد این قبرها حمد و سوره می‌خوانند. ان‌‏شاءالله خدا روزی کند در بغداد قبور چهار وکیل حضرت را زیارت کنیم که وکلاء اربعه حضرت در دوران غیبت صغری بودند.

آری، مقصودم این است که این بزرگواران، این چهارده معصوم که ما به امامتشان معتقد هستیم، به ولایتشان شهادت می‏دهیم؛ اینکه عرض کردم تمام شما دلیل دارید، دلیل مقام ولایت برای تک‌تک این مراتب؛ در هرکجا این بزرگواران به هرطور که جلوه فرموده‏اند، مثل این عالم ما که در میان ما به این لباس بشری، مشخص، با این خصوصیات ظاهر شده‏اند؛ در تمام این مراتب این بزرگواران حامل مقام ولایةاللهی هستند که همین انوار نشان همین مقام است. پس صاحب این نور و این انوارند. در ایشان متجلی بوده. اهل معرفت مشاهده می‌کردند و برای هرکس هم می‌خواستند نشان می‌دادند. و دلیل هم نشان دادند که این نور موجود است، آن دلیل عبارت بود از بیان دین خدا و نشان دادن معجزه و تصرفات.

این امر هم مسلم است که این بزرگواران عادی نبودند. خود اهل سنت هم قبول دارند. فضائل و مناقبی که برای ایشان ذکر می‏کنند، بعضی از آنها از تصرفات ولایتی این بزرگواران خبر می‏دهد. پس بنابراین در مُلک متصرف بوده‌اند. به تعبیر ما معجزه داشتند، کرامت داشتند، معجزه داشتند.

اینها همه دلیل وجود آن نور است، و آن نور دلیل وجود ولایت است و دلیلِ وجودِ ولایت گفتنِ «اشهد ان علیاً و احدعشر من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاء الله»

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 243 *»

است که جزء شهادت‌های ما است و ما اینها را از اصول دین می‌دانیم، و از شهادت‌هایی می‌دانیم که ایمان به اینها پیدا می‌شود. اگر اینها نباشد ایمان نیست، اگرچه بگوییم «لااله‌الاالله»، اگرچه بگوییم «محمد رسول‌الله»، ایمان پیدا نمی‌شود. اسلامی است، که این اسلام فقط برحسب ظاهر احکامی مترتب می‌کند و حقوقی در اسلام مشخص می‌شود. که حضرت سجاد؟ع؟ هم به این مطلب اشاره کرده‌اند فان قوماً آمنوا بالسنتهم لیحقنوا به دماءهم فادرکوا ما امّلوا([225]) خدایا عده‌ا‌ی به همین زبان گفتند لااله‌الاالله، محمد رسول‌الله؟ص؟، چرا؟ هیچ منظوری نداشتند، هیچ در دل ایمان نداشتند، هیچ باورشان نشده بود، نه توحید خدا، الوهیت خدا، نه رسالت رسول‌الله؟ص؟؛ در دل‌ها باورشان نشده بود و ایمان یک ذره در دل‌هایشان داخل نشده بود، اما به زبان گفتند. چرا؟ لیحقنوا به دماءهم برای اینکه در میان مسلمین بیایند، یک حقی بر مسلمین پیدا کنند. مسلمان‌ها هم متعرض مال و جان و عرضشان نشوند. بتوانند راحت و آسوده زندگی کنند. جانشان را حفظ کنند، مالشان را حفظ کنند، عرضشان را حفظ کنند. و خدا هم همین‌طور قرار داد، فرمود هرکس گفت «لااله‌الاالله محمد رسول‌الله؟ص؟» جانش محترم، مالش محترم، عرضش محترم. بدون جهت شرعی نباید متعرض جان و مال و عرض او شد. این دستور را هم خدای متعال فرمود.

فادرکوا ما امّلوا به آنچه که خواستند رسیدند. ولی این به درد آخرت نمی‌خورَد. این تا اول مرگ است و از اول مرگ «یُسلب منهم لااله‌الاالله» لااله‌الاالله از ایشان گرفته می‌شود؛ تا اول مرگ است. اگر بخواهند به درد آخرتشان بخورد، ناچارند که دو شهادت دیگر را هم اظهار کنند، بگویند «اشهد ان علیاً و احدعشر من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاء الله صلوات الله علیهم اجمعین و ان ولیّهم ولیّ الله فاوالیه و ان عدوّهم عدوّ الله فاعادیه.» قرآن پر است، روایات پر است درباره مفید بودن این شهادت‌ها به

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 244 *»

شرط ضمیمه شدن این دو شهادت. آن‌وقت ایمان می‌شود. آن‌‌وقت می‌شود به برکت این چهار شهادت تأمین آخرت کرد. پس چهار شهادت اصول دین را تشکیل می‌دهد، ارکان دین را تشکیل می‌دهد.

حال آقای مرحوم کرمانی/ به ارکان چهارگانه دین تعبیر آورده‌اند. رکن اول معرفت خدا، رکن دوم معرفت رسول‌الله، رکن سوم معرفت ائمه، رکن چهارم معرفت شیعه. ببینید چه سروصدایی راه انداخته که چرا این بزرگوار این‌طور تعبیر آورده‏اند؟! این رکن چهارم چیست؟! ایشان و اتباع ایشان را «رکنیه» نامیدند. الآن هم در نواحیی که خودشان را به شیخ مرحوم نسبت می‌دهند، این بزرگوار و اتباع ایشان را «رکنیه» تعبیر می‌آورند. برای اینکه جدا کنند «رکنیه» می‌گویند یا «کریم‌خانیه» می‌گویند، از این قبیل. رکنیه یعنی چه؟! کریم‌خانیه یعنی چه؟! این حرف‌ها چیست؟! این قرآن است، این احادیث است، تمام دارد می‌گوید نجات به این چهار امر بستگی دارد. نجات و ایمان به این چهار شهادت بستگی دارد.

مگر تفسیر امام عسکری؟ع؟ را این بزرگوار نوشته؟ این تفسیر امام عسکری؟ع؟ از اول تا به آخرش، تمام مربوط می‏کند دین را، نجات را، همه را، صلاح، رستگاری، خیر، طاعت، بندگی، همه را به همین چهار امر منحصر می‏کند؛ خداپرستی، اطاعت‌ـ‌کردن پیغمبر، ولایت ائمه هداة معصومین را داشتن و اقرار و اعتراف به اینکه اولیاء ایشان اولیاء خدا و اعداء ایشان اعداء خدا هستند. این تفسیر پر است. من این نکته را خیلی گفته‏ام که این تفسیر اصلاً تفسیر رکن چهارم است، اصلاً   کتابی است برای تأیید رکن چهارم به تعبیر آقای مرحوم/. حال به تعبیر ما شهادت به ولایت اولیاء ایشان و شهادت به لزوم برائت از اعداء ایشان، اینها جزء دین است، جزء اصول دین است.

پس اینکه عرض کردم برای این مطلب من دلیل دارید، خدای نکرده نباید کسی در این زمینه بلنگد؛ نه، محکم! در جمیع مراتبی که خدا برای ایشان قرار داده، از

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 245 *»

اعلی درجه عالم امکان تا اسفل عالم امکان که عالم اعراض است، می‌دانید خدا برای این بزرگواران مرتبه قرار داده؛ و این بزرگواران در آن مرتبه ولیّ آن مرتبه هستند، ولیّ آن عالمند. در میان ما این بدن عنصری عرضی که به حسب ظاهر به همین نظام این عالم محکوم بود؛ از پدر و مادر معین ولادت بیابد. این بدن عرضی است، باید از پدر و مادر معیّن ولادت بیابد که نه همین بلکه نطفه‌اش هم باید از یک امر معیّن مثلاً منعقد بشود.

پیغمبر اکرم؟ص؟ چهل شبانه‌روز از خدیجه منزوی شوند، شب‌ها را به عبادت بگذرانند، روزها را به روزه‌دار بودن، شبِ روزِ چهلم که می‌خواهند افطار کنند، باید افطارشان هم معین، با آن میوه بهشتی که سیب بوده افطار کنند به حسب ظاهر. به حسب باطن آن سیب همان سیبی بود که در شب معراج تناول فرمودند.([226]) و از همان سیب نطفه مقدسه فاطمه؟سها؟ در صلب مطهرش درست بشود و بعد هم به رحم طاهره خدیجه کبری؟سها؟ منتقل شود و نطفه مبارکه فاطمه؟سها؟ بشود.([227]) و بعد همان در رحم مادر رشد کند و بعد هم ولادت بیابد و دختر پیغمبر اکرم، همسر امیرالمؤمنین، مادر امام حسن و امام حسین و جده ائمه طاهرین تا مهدی صلوات الله علیهم اجمعین باشد.

تمام این مراتب؛ حال عالمِ دیگر هم همین‌طور است، ما باید شهادت بدهیم که در همه عالم‌ها مرتبه ایشان در آن مرتبه‌ها ولیّ خدا است. حال ما به مرتبه‌های دیگر احاطه نداریم، ولی می‌دانیم که این مرتبه‌ها هست. چون بعضی‌هایش را در خودمان درک می‌کنیم، پس باید باشد. در تمام این مراتب این چهارده معصوم ما سلام الله علیهم اجمعین ولیّ‌الله هستند یا نه؟ دلیل دارید، بگویید آری، محکم بگویید آری. به دلیل اینکه ما می‌گوییم «اشهد ان علیاً و احدعشر من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاء

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 246 *»

الله.» و این اولیائی که می‌گوییم، یعنی صاحبان مقام ولایت کلیه مطلقه الهیه در تمام مراتب امکانیشان. تمام تصرفات الهیه و شئونات ربوبیت به‌وسیله این بزرگواران به عالم تعلق گرفته و تعلق می‌گیرد و خواهد گرفت. دنیایش همین‌طور است، برزخش هم همین‌طور است، آخرتش هم همین‌طور است. هیچ تفاوت نمی‌کند.

الآن هم شما در دنیا به نور معرفتِ ولایتشان منورید. و ان‌شاءالله چشم‌هایتان به این نور روشن خواهد بود آن روزی که داخل عرصه محشر می‌شوید. آنجا می‌بینید این نوری که همراهتان بود و به چشم نمی‌دیدید، حال همه وجودتان را روشن کرده و راهتان را هم روشن می‌کند. آنگاه منافقین سروصدایشان بلند است. مرتب شماها را صدا می‌زنند که: برگردید، به ما نگاه کنید، شاید راه ما هم به برکت نور صورت شما روشن بشود. یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین آمنوا انظرونا نقتبس من نورکم برگردید، به ما نگاه کنید ما هم از نور شما بهره ببریم. راه ما تاریک است روشن بشود. شماها پاسخی نمی‌دهید، اعتناء نمی‌کنید. از طرف شما گفته می‌شود قیل ارجعوا وراءکم به آنها گفته می‌شود؛ حال چه کسی می‌گوید؟ این‌قدر بی‌ارزشند که لزومی هم ندارد بگوییم که چه کسی به آنها می‏گوید. این‌طور موارد برای همین است. این‌قدر بی‏ارزشند و از نظر خدا و اولیاء خدا افتاده‌اند که نمی‌خواهد بگوییم چه کسی به آنها می‌گوید. اما به آنها گفته می‌شود ارجعوا وراءکم برگردید پشت سرتان. نور می‌خواهید، برگردید پشت سرتان فالتمسوا نوراً. آخر پشت سر که نور نیست. این بدبخت‌ها از بس مثل دنیایشان سفیه و بیچاره هستند ، بر می‌گردند، به عقب نگاه می‏کنند، فکر می‌کنند نور عقب است. تا بر می‏گردند آن‌طرف و نگاه کنند نوری، صاحب‌نوری، چیزی؛ می‌بینند نه، خبری نیست. با حسرت و ندامت دوباره رو بر می‌گردانند فضرب بینهم بسور له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب([228]) بین مؤمنین و اینها

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 247 *»

دیواری زده می‏شود، که این دیوار دری دارد، داخل آن در همه رحمت، همه نعمت، همه مغفرت؛ خارجش همه عذاب. می‌بینند اول عذاب و کشمکش و بلاء و ابتلاء قیامت است که انتهاء ندارد و حد هم ندارد.

این نورانیتی که خدا آنجا وعده می‌دهد که برای مؤمنین و مؤمنات است، این همین اقرار به نورانیت ایشان است. چرا انسان بلنگد؟! چرا؟! همین اقرار به نورانیت ایشان است که ان‌شاءالله در آخرت و در دنیا برای ما نور می‌سازد. در دنیا هم نورانی هستید، در نور به‌سر می‌برید، به برکت همین، همین که می‌گویید «اشهد ان علیاً و احدعشر من ولده و فاطمة الصدیقة اولیاء الله.»

چه کلمه عجیبی است «اولیاءالله»! در تمام مراتبشان ولیّ‌الله مطلقند. ولیّ‌الله مطلق معنایش این است، در مقابل ولیّ‌الله جزئی. ولیّ‌الله جزئی انبیاء هستند، ولیّ‌الله جزئی کاملاننــد، اینها ولیّ جزئی هستنــد. ولیّ کلی و مطلق محمــد و آل‌محمــد؟عهم؟ در همه مراتبشانند. در همه‌جا که جلوه کرده‌اند ولیّ‌الله مطلقنــــد، کلینــد، جامــع، تــمام انــوار ولایت و شئونات ربوبیت و الوهیت در این بزرگواران جمع است و هیچ کم ندارند. از این جهت فرمود اولنا محمد آخرنا محمد اوسطنا محمد کلنا محمد([229]) صلی الله علیهم اجمعین. امیرالمؤمنیــن فرمودند محمد انا و انا محمد([230]) محمد من هستم، من محمدم. خود رسول‌الله؟ص؟ فرمودنـــد حسین منی و انا من حسین.([231]) در این حدیث شریف کساء اللهم انهم منی و انا منهم([232]) و از این قبیل. این‌ــ‌بزرگواران از این جهت هیچ تفاوت ندارند.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 248 *»

فاطمه که به حسب ظاهر مقام تعینی زن دارد، و از نظر مراتب تعینی از همه تعینات مرتبه‌اش پایین‌تر است، انتخاب می‌شود که این نور از صورت مبارکش جلوه کند و تمام مدینه را روشن کند و اهل مدینه را باخبر کند که این مقام دارای این نور است. پس پدرش به طریق اولی دارای این نور است، چون معلوم است که افضل است. و شوهرش به طریق اولی دارای این نور است، چون معلوم است که افضل است. و حسن و حسینش به طریق اولی دارای این نورند، چون معلوم است افضلند. ائمه طاهرین که از فرزندان این بزرگوارند، آنها به طریق اولی دارای این نورند و البته چنین است. چرا؟ به جهت اینکه تمامشان صاحب مقام ولایت مطلقه الهیه هستند. وقتی می‌گوییم «ولایت مطلقه الهیه» یعنی تمام شئونات ربوبیت در ایشان است و ایشان حامل همه شئونات ربوبیتند.

کلمه «ولایت» که گفته می‌شود، باید در خاطرتان باشد خدا ولیّ است، اسم خدا ولیّ است. در دعاها می‌خوانید، در قرآن هم که دارد. به‌علاوه خدا می‌فرماید که من ولایت دارم. این ولایت خدا در روز قیامت دیده می‌شود که همه‌چیز دست خدا بود. الآن هم عقیده‌مان همین است، اما دیدنش مال قیامت می‌شود. این‌قدر مشاعر قیامتی لطیف می‌شود که چیزی بر احدی پوشیده نمی‌ماند. مؤمن و غیر مؤمن، آن‌چنان مشاعرشان لطیف می‌شود که می‌بینند که چطور خداوند ولیّ بود و صاحب ولایت بود و همه امور دست او بود و هیچ امری از ید قدرت او خارج نبود. این را می‌بینند.

هُنالِک الوَلایةُ للهِ الحقّ.([233]) خدا دارد خبر می‌دهد. در آن موقع مشاهده می‌شود و مشخص می‌شود و برای همه به حد دید می‌رسد. این کجا است؟ در کجا این ولایت جلوه‏گر است؟ کجا همه به چشم خودشان می‌بینند که همه امورشان در دست خدا بوده؟ آن‌وقتی که می‌بینند و یقین می‌کنند که دست علی دست خدا است. آن‌وقتی

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 249 *»

که می‌بینند و یقین می‌کنند که دست رسول‌الله دست خدا است. می‌بینند و یقین می‌کنند دست فاطمه دست خدا است، دست چهارده معصوم دست خدا است. آنجا که این یقین برایشان حاصل می‌شود، آنجا ولایةالله را به چشمشان مشاهده می‌کنند که جمیع امور خلق از خلقت، از رزق، از حیات، از موت، تمام، تمام در دست قدرت حق‌تعالی است و دست قدرت مطلقه حق‌تعالی ایشانند. معنای ولایت مطلقه الهیه این است.

این اولیاءالله که شما اینجا می‌گویید، باید یک‌چنین معنای گسترده در نظر بگیرید. و رابطه‌شان را در این مقامات عرضی با همین مقامات الهیه و شئونات الهیه، رابطه چه بدانید؟ اثر و مؤثر. مثال‌هایی که زدم در خاطرتان است؛ رابطه خودتان را با این نشسته‌تان، با ایستاده‌تان، با رونده‌تان، با گوینده‌تان. تمام اسم‌ها و صفت‌هایی که شما دارید، اینها پدیده‌های شما هستند، اثرهای شما هستند. عرب می‌گوید «اثر»، فارس می‌گوید «پدیده»، حکماء می‌گویند «ظهور»، عرفاء می‌گویند «تجلی»؛ فرق نمی‌کند. اسم‌ها مختلف است، تمامش همین است.

فارسی فارسی فارسیش همین است که بزرگان ما به اصطلاح برای اینکه شیرفهم کنند مرتب ذکر می‌فرمایند. مرتب ذکر می‌فرمایند، چه؟ می‌گویند تو و نشسته تو، تو و ایستاده تو، تو و رونده تو، تو و گوینده تو؛ یعنی همین صفاتی که داری، که تو در همین‌ها ظاهری. هرچه هم که از صفات داری، در این نشسته موجود است، در این ایستاده موجود است.

نمی‌شود شما به شخصی بگویید آقا من شما را در مقام ذاتتان عادل می‌دانم، صادق می‌دانم، عالم می‌دانم، محترم می‌دانم؛ اما معذرت می‌خواهم به این نشسته شما اعتنائی ندارم. اینجا می‌گویم نه، این عادل نیست، این صادق نیست، این فاضل نیست، این عالم نیست. آن‌وقت او به شما چه می‌گوید؟ می‌گوید چرا بین من و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 250 *»

این نشسته من فرق می‌گذاری؟ آخر جز من که کسی در این نشسته ظاهر نیست. درست است خرابش می‌کنم، به ایستاده مبدلش می‌کنم، می‌شوم ایستاده، و اسمم فرق می‌کند و غیر از این است؛ اما خود من است. من جز در همین نشسته و ایستاده و رونده و گوینده در کجا ظاهرم؟!

محمد و آل‌محمد؟عهم؟، در تمام مراتب امکانیشان، ربطشان و نسبتشان با حق‌تعالی ــ نه ذات حق‌تعالی، حق‌تعالی در مقام اسماء و صفاتش و کمالاتش و انوارش، و آنچه از کمالات به حق‌تعالی متعلق است ــ در آن مقام رابطه‌شان همین رابطه ما و نشسته ما، ما و ایستاده ما، ما و رونده ما، و سایر صفات ما؛ رابطه‌شان این‌چنین است.

یعنی هرچه برای خدا قائلید و معتقدید که قرآن شما را دعوت کرده که به آنها اعتقاد کنید، یا ائمه دعوت کرده‌اند در این دعاها و زیارت‌ها می‌خوانید، ــ این دعاء جوشن کبیر گوشه‌ای است از آنچه که باید برای خدا معتقد باشید و خدا را به این اسم‏ها و صفت‏ها بخوانید ــ خدا با همه این اسم‏ها و صفت‏هایش در تمام مراتب امکانی این چهارده معصوم از خود ایشان ظاهرتر است. به چشم معرفت ظاهرتر از خود ایشان است، از خود ایشان ظاهرتر است.

اگر کسی ایشان را این‌طور شناخت، خدا را شناخته. اگر غیر از این‌طور بخواهد بشناسد خدا را نشناخته، ایشان را هم نشناخته. حال درباره‌شان تاریخ هم بنویسد، تاریخ زندگی بنویسد. ولی این‌طور نشناسد، ایشان را نشناخته؛ درباره یک بشری تاریخ نوشته، یک بشر عالمی مثلاً، یک بشر عادلی، یک بشر شجاعی. درباره امیرالمؤمنین تاریخ نوشته، اما به امیرالمؤمنین این‌طور معرفت ندارد، علی و درباره علی ننوشته؛ یک بشر معمولی با یک‌قدری عدالت بیشتری؛ که همین عدالتش هم می‏گویند به عمر شباهت دارد. آنهایی که علی را به عدالت می‏شناسند و به این‌طور، تا اندازه‏ای مثل

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 251 *»

عمر. عمر هم عادلش می‌دانستند. نوشتند، کتاب نوشتند که مثل عدالت علی، حکومت عمر سراسرش عدالت بود. این‌همه به زهراء ظلم کرده هیچ‌چیز نیست، نه. این‌همه ظلم به بشریت؛ نه، عدالت داشته. حتی مثلاً گفت بچه‌ام را هم باید حد بزنید چون شراب خورده. عمر بن عبدالعزیز را هم می‌گویند عادل است، می‌نویسند. این‌که نشد.

اگر کسی خدا را در ایشان و به ایشان نشناخت و خدا را در ایشان از ایشان ظاهرتر ندید، نه خدا شناخته نه ایشان را شناخته. بشرهای معمولی در حد عالی‌تر، مثل سلاطینی که برایشان تاریخ می‌نویسند، عدالتشان را ذکر می‌کنند. مثلاً انوشیروان عدالت داشته، حاتم طائی سخاوت داشته. این معرفت‏ها این‌طوری‏ها است. نه شناخت ایشان است، نه شناخت خدا است.

پس این بزرگواران در این مقاماتشان ولیّ‌الله مطلقند. معنای مطلق بودن این است. اما انبیاء نه، ولیّ‌الله جزئی هستند. تمام شئونات ولایت الهیه از همه‏شان صادر نمی‏شود. ملائکه همین‌طور. مگر ملائکه کارهای خدا را انجام نمی‌دهند؟ مگر خدا کارهایش را با ملائکه انجام نمی‌دهد؟ ما می‌گوییم خداوند قابض‌الارواح است، قبض ارواح به دست خدا است. الله یتوفی الانفس حین موتها([234]) توفّی و گرفتن روح‌ها را به خدا نسبت می‌دهیم، کار خدا است؛ اما همین خدا کارش را که قبض ارواح باشد با عزرائیل انجام می‏دهد. و باز عزرائیل نه تنها، اعوان دارد و اعوانش هم همه، کار او را انجام می‏دهند. در قرآن هم می‌بینیم بیان شده یتوفیٰکم ملک الموت الذی وکّل بکم([235]) اینجا ملک‌الموت. و همین‌طور ملائکه، ملائکه قبض ارواح می‌کنند.([236]) اینها چطوری

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 252 *»

است؟ جبرئیل وحی می‌آورد و از طرف خدا سخن می‌گوید، امین وحی است. اینها حدی دارند، کاری از ایشان سر می‌زند. ولی این کارها تمام ولایت‌های جزئیه است، بیش از این طاقتش را، کششش را ندارند، به اصطلاح قابلیتش را، زمینه‌اش را ندارند، تا همین حد است.

اما چه کسی در اینها ظاهر است؟ اولیاءالله مطلق، آنها ظاهرند. در آنها، خدا ظاهر است. در نتیجه کارها به خدا نسبت داده می‌شود. جبرئیل هم کاری بکند می‌گوییم کار خدا است. عزرائیل هم کاری بکند می‌گوییم کار خدا است. اسرافیل کاری انجام بدهد کار خدا است. نه، ملک‌های جزئی جزئی، هرچه، کار خدا است. اما در اینها آن اولیاء مطلق دست در کارند و در آنها خدا دست در کار است به اسماء و صفاتش که حقائق مقدسه محمد و آل‌محمد است.

پس همه‌کاره خدا هستند به فرموده آن شخصی که مرحوم حاج‌شیخ نوعاً می‌فرمودند که: در نجف اشرف زیارت حضرت رفت، گفت آقا درباره شما چه بگویم؟! هر چه بگویم که کم گفته‌ام. بعد هم بلد نیستم چیزی بگویم. پس بهتر همین است که بگویم «السلام علیک ای همه‌کاره خدا». که من عرض کردم من این‌‌طور اضافه می‌کنم؛ نه مقصودم این است که این بزرگوار معرفتشان از من کمتر بوده، من روسیاه معرفتم از این بزرگوار بیشتر باشد، مقصود این نیست. مقصود این است که ایشان تا این حد را فرمودند، بالاتر را جرأت نمی‌کردند برای آن حاضرین در آن مجلس و یا غیر آن مجلس بیان بفرمایند. حتی من ندیدم که ایشان موقعی‌که در عتبه مقدسه تشرف حاصل می‌کنند خم بشوند ببوسند، بنشینند زمین را ببوسند، نمی‌بوسیدند. اما به بچه‌هایشان می‌فرمودند شما کار خوبی می‌کنید می‌بوسید، من که نمی‌بوسم جهاتی دارد. این‌قدر اینها محدودند. می‌فرمودند شما کار خوبی می‌کنید زمین را می‌بوسید و در حرم مطهر داخل می‌شوید، ولی من نمی‌توانم این کار را بکنم. پس هر حرفی را هم نمی‌توانستند بزنند.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 253 *»

اگر همین حرف مرا می‌زدند؛ حال کسی مرا نمی‌شناسد، شماها مرا می‌شناسید. شماها هم که می‌دانید هرچه ما بلدیم ــ اگر چیزی بلدیم ــ از فرمایش‌های بزرگان است. خیالتان آسوده است. اگر شما با فرمایش‌ها آشنایی نمی‌داشتید و من یک‌باره می‌گفتم اینها همه خدا و همه‌چیز خدا هستند، نمی‌گفتید این مشرک است، این کافر است، این قتلش واجب است، این را باید بکشندش، مرتد است؛ نمی‌گفتید؟ حال که نمی‌گویید و من هم با خیال راحت اینجا این‌طور می‌گویم از این باب است که الحمدلله ذهن همه‌مان به نور فرمایش‌های بزرگان منور است. آنها راه را برای من و شما هموار کردند. اما این بزرگوار با که روبه‌رو بودند؟ با که مجالس بودند؟ با که نشست و برخاست می‌کردند؟ تا اینجایش را به آنها گفته بودند. حال شاید در مجالس دیگر و برای افراد دیگر چیزهای دیگر هم فرموده باشند، که البته این بزرگوار فرموده؛ اما این مقدارش را ــ ای همه‌کاره خدا ــ تا اینجایش را با آنهایی که در مجلسش حاضر بودند کشانده بود. نه اینکه من عرض کنم، با این عرضم خدای نکرده می‌خواهم بگویم معرفت من از ایشان بیشتر است. ما انگشت ایشان هم حساب نمی‌شویم، اصلاً ما در برابر فقه ایشان، علم ایشان، زهد ایشان، تقوای ایشان، معرفت ایشان، اخلاص ایشان، توجه ایشان، ارزشی نداریم. امر دیگری است.

در هر صورت ما طبق این حرز شریف عرض می‌کنیم که «السلام علیک یا همه‌کاره خدا و السلام علیک ای همه خدا.» اعوذ بجمع الله([237]) در حرز آمده. حدیث است، دعاء است، از ائمه است. به خدا پناه می‌‏برم به کل و همه خدا. این درباره این بزرگواران صادق است. اما نمی‌توانیم این حرف را درباره ابراهیم بزنیم، ابراهیم همه خدا نیست، همه‌کاره خدا نیست، یک حدی دارد. به مقداری که ابراهیم است، ابراهیمیت محمد و آل‌محمد را حکایت کرده. موسی به مقداری که موسویت محمد و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 254 *»

آل‌محمد را دارد، کارهای آنها و ولایت آنها را آشکار کرده. نوح به مقداری که نوحیت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را دارد، افعال ایشان، ولایت ایشان، مقامات ایشان و سایر امور را حکایت کرده. جبرئیل هم همین‌طور است.

اما آنهایی که اهل معرفتند جبرئیل را هم در همین کار دست خدا می‏دانند، کارهایی که انجام بدهد از خدا می‌دانند؛ و عرض کردم موسی که این افتخار به او داده شد و لقب «کلیم‌الله» به او داده شد، از این باب بود که اگر جبرئیل با او حرف می‏زد، او نمی‌دید جبرئیل است؛ او می‏دید امیرالمؤمنین است. و باز نمی‌دید امیرالمؤمنینی که به‌اصطلاح شخص مخصوصی و معین و جزئی باشد، نه، او در همان به‌اصطلاح جزئی، یعنی شخص، در همان‌جا باز او را ولایةالله مطلق و ولی مطلق خدا می‌دیده، از این رو می‌دیده که خدا دارد با او حرف می‌زند. چون به این معرفت رسیده بود و آدم این معرفت را نداشت، سایر انبیاء نداشتند، از این جهت کلیم‌الله نامیده نشدند. این بزرگوار به این حد رسید که خدا که با او به زبان امیرالمؤمنین، به زبان جبرئیل صحبت می‌کرد، خدا می‌دید و از خدا می‌شنید. به این درجه که رسید کلیم‌الله شد. خدا که این لقب را ــ هم‌سخن با خدا ــ بی‌جهت به او نداده.

نمونه‌اش: رسول‌الله منزل فاطمه زهراء؟سها؟ تشریف داشتند، امیرالمؤمنین بودند، امام حسن و امام حسین هم نشسته بودند. یک‌باره دیدند رسول‌خدا؟ص؟ آن‌چنان بشّاش شدند که چهره مبارکشان از بشّاشیت درخشید، عرض کردند یا رسول‌الله چیست؟ فرمود دیدم خدا روی سر حسین دست گذارده، خدا برای من تجلی کرد و روی سر حسین دست گذارد و فرمود این فرزند تو پر از برکت است؛ از این رو بشاش شدم، خوشحال شدم. یک‌باره دیدند حضرت شروع کردند به گریه‌کردن، متأثر شدند، گریه‌شان گرفت، گریه شَدید؛ عرض کردند یا رسول‌الله خدا چشم‌های شما را نگریاند، چرا گریان شدید؟ فرمودند دیدم و می‌بینم که خدا روی سر حسین دست گذارده و

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 255 *»

می‌گوید این حسین را اشقیاء امت تو به بدترین شهادت‌ها و قتل‌ها شهید خواهند کرد، این است که از دلم طاقت رفت.([238])

نمی‌خواستم که روضه بخوانم. چه کسی بوده؟ جبرئیل در آن مجلس روی سر ابی‌عبدالله الحسین دست گذارده، این معلوم است. اما پیغمبر اکرم در این دست‌ـ‌گذاردن بر سر حسین؟ع؟ حقیقت خودش را می‏بیند که در جبرئیل متجلی است و در حقیقتِ خودش خدای خودش را می‏بیند که به حقیقت طیبه و مقدسه آن حضرت برای آن حضرت متجلی است. این است که می‏گوید می‏بینم خدا روی سر حسین؟ع؟ دست گذارده. این فرق بین این بزرگواران است در اینکه اولیاءالله هستند با فرقی که می‌گوییم انبیاء و ملائکه صاحبان ولایت الهیه هستند و کارهای خدا به وسیله آنها انجام می‌شود.

آن‌وقت در میان این بزرگواران فاطمه انتخاب شده که این انوار ولایت از چهره مبارکه او درخشان باشد. ببینند که نور ولایت، نور مطلق ولایت با تمام شئوناتش، شأن سفید، شأن زرد، شأن قرمز، تمام مراتب را از شئونات ولایت و ربوبیت در بر دارد، و همه از چهره مبارکه او می‌درخشد. پس این ولایت در او هست که از چهره او نور ولایت تجلی می‌کند. آن هم لامیرالمؤمنین، برای امیرالمؤمنین متجلی می‌شد. برای اینکه دیگران خبردار شوند، آن نور از خانه حضرت تُتُق می‌کشید، تلألؤ پیدا می‌کرد، تشعشع می‌یافت و بر همه در و دیوار مدینه می‌افتاد و همین‌طور تا جایی که می‌خواستند برسد آن نور می‌رسید.

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 256 *»

خدا دل‌های ما را از برکات بزرگان ما به این انوار مقدسه و معرفت ایشان منوّر فرموده، امیدواریم خدا به فضل و کرمش بر این معرفت‏ها و محبت‏ها بیفزاید، و همه ما را اهل ولایت ایشان قرار دهد، و با ولایت ایشان از دنیا ببرد.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 257 *»

مجلس شانزدهم

 

(2 رجب المرجب 1418 هـ ق)

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 258 *»

 

بسم الله الرّحمنݡ الرّحیم

الحمدللّٰه ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرینݡ

و لعنة الله علی اعدائهم اجمعینݡ

عن ابان بن تغلب قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ یا ابن‌ رسول‌الله لم سمیّت الزهراء زهراء؟ قال

لأنها تزهر لأمیرالمؤمنین علیه‌السلام فی النّهار ثلاث مرّات بالنور.

تا آخر حدیث شریف که امام، حضرت صادق؟ع؟، در جواب ابان از اینکه چرا فاطمه زهراء؟سها؟ به «زهراء» نامیده شده است، درباره نورانیت و درخشندگی حضرت زهراء؟سها؟ فرمایش می‏فرمایند و علت این نام‏گذاری را درخشندگی آن بزرگوار برای امیرالمؤمنین ذکر می‌کنند.

و می‌بینیم این اسم شریف در میان اسامی حضرت از مقام نورانیت آن بزرگوار گزارش است. سایر معصومین ما؟عهم؟ هم دارای همین نور بودند و همین نورانیت را داشتند، اما چون مثل فاطمه زهراء؟سها؟ آن نور از ایشان تلألؤ نداشت و تشعشع نداشت، به نامی از این قبیل نامیده نشدند. با اینکه می‏دانیم اصل نورند و حقیقت نورند و همه انوار الهیه ایشانند، و خدا را نوری و ظهوری و کمالی نیست مگر اینکه ایشانند. تمام کمالات الهی انوار الهی است. همه اسماء و صفات خدا، انوار خدا است.

نور همان جلوه و ظهور است. بارها عرض کرده‌ایم که اثر نسبت به مؤثر نور است، و مؤثر نسبت به نورش منیر، و نور نسبت به منیرش اثر است. هر پدیده‌ای در واقع نور صاحب پدیده است. از این جهت خود پدیده‏های ما و آثار ما را نور ما می‌گویند، ظهور ما می‌گویند، فعل ما می‌گویند، تجلی ما می‏گویند. مثلاً همین حرکات، سکنات و کارهایی که از ما صادر می‏شود، چه کارهای ظاهری و چه کارهای باطنی و معنوی، همه کارهای ما؛ که در واقع حتی خطرات دل ما کار ما است، آنچه در عالم ذهن ما و در عالم مغز ما می‏گذرد کار ما است. همچنان که دیدن کار ما است، گفتن کار ما

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 259 *»

است، شنیدن کار ما است، رفتن، آمدن، نشستن، برخاستن، اینها کارهایی است که مشاهده می‏کنیم، محسوس است.

آنچه هم که از عالم روح ما، از عالم نفس ما، از عالم خیال ما صادر می‏شود، آنها هم کارهای ما است. و آن کسی که بر ما محیط است و بر تمام مراتب ما احاطه دارد، تمام کارهای ما را در تمام مراتب ما یکسان مشاهده می‌کند و او ولیّ خدا است. همچنان‌که ما از یکدیگر نشستن و برخاستن و رفتن و آمدن و گفتن و شنیدن ظاهری را می‌بینیم، ولیّ خدا این‌طور بر ما احاطه دارد. بلکه محیط‌تر؛ ما هم یک ظاهر اینها را می‌بینیم، ولی ولیّ خدا به جمیع آثار و اعمال و کارهای ما آگاه است و واقف است. ظاهرمان را می‏بیند، باطنمان را هم مثل ظاهرمان می‌بیند و کارهای باطنی ما را مثل کارهای ظاهری ما می‌بیند، برای او فرق نمی‏کند. از علم او و احاطه او و دید او ظاهر ما نمایان‌تر باشد و باطن ما پوشیده‌تر باشد، نه؛ برای علم و احاطه او ظاهر و باطن ما یکسان است.

یعلم السر  و اخفی([239]) این را در قرآن درباره خدا می‏گوییم. یعلم السر  و اخفی خداوند سرّ را می‏داند و مخفی‏تر از سر را هم می‌داند. ظاهر را هم می‏داند، باطن را هم می‏داند. حال همان علمی که برای خدا معتقدیم که خدا به آن علم بر ظاهر و باطن ما آگاه است، آن علم در کجا است؟ در ذاتش که نیست. ذاتش منزه است از اینکه آن علم را داشته باشد و به ما تعلق بگیرد. هرچه که به خلق تعلق می‌گیرد، در ذات خدا نیست. مال خدا هست، در ذات خدا نیست؛ فرق می‌کند.

خدا درجات شیخ مرحوم/ عالی است متعالی فرماید و به آن بزرگوار جزای خیر عنایت کند که این بزرگوار از احادیث آل‌محمد؟عهم؟ و همین آیات قرآنی استخراج کرد که خدا را علمی است حادث، خدا را قدرتی است حادث، خدا را سمعی است حادث، خدا را بصری است حادث. تمام این صفاتی که می‏گوییم، و حتی در یک

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 260 *»

مقام صفات ذاتی خدا می‌دانیم و عین ذات خدا می‌دانیم، همین صفات را می‌فرماید خدا در عالم خلق هم این صفات را دارد که اینها ذاتش نیست. اینها مال خدا است، ذات خدا نیست. حادث که این بزرگوار تعبیر می‌آورد مقصودش همین است.

آن‌وقت این صفات حادث که برای خدا است که در ذات خدا نیست، در هیچ‌جای دیگر هم نیست مگر در وجود ولیّ. تمام این صفات در وجود ولی است. آن علمی که خدا به آن علم به کوچک و بزرگ اشیاء آگاه است، که فرمود أ لایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر([240]) آیا می‌‏شود نداند آن‌کسی که آفریده؟! می‌شود نداند؟! أ لایعلم من خلق سؤالی است از فطرت بشر؛ که هر انسانی که بر فطرت باقی باشد، جواب این سؤال را راحت می‌فهمد.

و بارها عرض کرده‌ام که قرآن با فطرت سخن می‌گوید و روی سخن قرآن با فطرت است. فطرت همان نوری است که خدا در ما آفریده، و این نور نوری است که خداوند قرار داده برای فهم حقائق، درک معنویات، آشنایی با آنچه به خدا متعلق است. نورانیت دارد، با قرآن هماهنگی دارد.

حال این قرآن روی سخنش با همین فطرت بشر است. و بشر اگر بر فطرت خود باقی باشد؛ که از باب اتمام حجت باقی است. شیطان اگر در انسان تغییراتی می‌دهد نمی‌تواند غلبه کند و این قدرت الهی و نیروی الهی را که فطرت است از بین ببرد. این تا آخر باقی است، کار خودش را هم از آن وراء پرده‌ها انجام می‌دهد. هرچه بشر به تبعیت از شیطان می‌خواهد این نور فطرت را ضعیف کند؛ ولی آن‌چنان نیست که بتواند نابودش کند، هست.

حتی در یزید بود، با آن شقاوت و آن تسلط شیطان بر او و اصلاً با آن تغییری که وجودش پیدا کرده بود. هم از ارث از معاویه و ابوسفیان، و هم از تربیت و محیطش و

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 261 *»

اوضاعش، و هم از خباثت ذاتی خودش که خود یک‌چنین شقاوتی را از عالم‌های ذر پذیرفته بود و انتخاب کرده بود. با وجود همه اینها این نور فطرت در او باقی بود و بر او اتمام حجت می‏شد. و فشارهایی را که از نظر وجدان در اواخر کار بعد از حادثه کربلاء احساس می‏کرد به واسطه همان قوّت نور فطرت بود. که می‏گویند داخل خانه می‏شد، رو به دیوار می‏ایستاد، سر به دیوار می‏کوبید، و دیوانه‏وار می‏گفت «ما لی و للحسین؟!» این چه کاری بود من کردم؟! این چه ظلمی بود من مرتکب شدم؟! «ما لی و للحسین؟!» مرا چکار با حسین؟!([241]) آن ندامت و شدت ندامت به برکت آن روح فطرت و نور فطرت بود. اما شقاوت در او طوری بود که از این حال که بیرون می‏آمد می‏گفت خوب کردم، جسارت می‌کرد، باز هم توهین و استخفاف نسبت به سر مطهر ابی‌عبدالله الحسین را ادامه می‌داد. خدا می‏داند این ملعون نسبت به سر مطهر سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه چه جسارت‌ها کرده. شراب تازه‌ای درست کرده بود؛ یعنی ترکیب تازه‏ای، یک شرابی که ترکیب تازه‏ای داشت، و از نظر او و آنهایی که می‏آشامیدند میان شراب‏های دیگر خصوصیت دیگری داشت. گفت این شراب را بگذارید بعد از غلبه بر حسین، که این آرزوی من است که بر او غلبه پیدا کنم، و هروقت غالب شدم آنگاه از این شراب استفاده کنم؛ و همین کار را کرد. در اولین مجلسی که سر مطهر ابی‏عبدالله را گذاردند، از آن شراب زهرمارش کرد و به دیگران می‏داد و فخر می‏کرد و مباهات می‏کرد.([242]) اجداد شقی خود را از جهنم صدا می‏زد:

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 262 *»

«لیت اشیاخی ببدر شهدوا»([243]) و بر جگر زهراء آتش می‏زد.

خداوند برای اتمام حجت این نور فطرت را در همه اشقیاء نگه می‏دارد. و این نور فطرت مخاطَب قرآن است، قرآن با همین نور سخن می‏گوید، با همین فطرت سخن می‏گوید. خداوند دل‏های ما را به نور فطرت منور کند که فطرت در ما صدای قرآن را، نوای قرآن را بشنود، تکلم قرآن را، مخاطبات قرآن را بفهمد که قرآن با ما چه می‏گوید.

ألایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر  آیا نمی‌داند آن خدایی که خلقت فرموده، این‌همه آفریده‌ها را آفریده، موجود کرده، او نمی‌داند؟! و حال آنکه و هو اللطیف الخبیر او لطیف است و خبیر است. حضرت رضا صلوات‌الله‌علیه معنی فرمودند؛ لطیف است یعنی بر تمام موجودات آگاه است و مطلع است اگرچه بی‏نهایت ریز باشند که قابل احساس و درک نباشند؛ و خبیر است یعنی آگاه است بر تمام موجوداتی که بالنسبه به خودشان درشت‏ترند و قابل درکند و قابل حسند.([244]) این توسعه علم حق‌تعالی را می‏رساند که حق‌تعالی به همه مخلوق آگاه است، تفاوت هم برایش نمی‌کند.

حال این علمی که خدا دارد و به همه مخلوق تعلق می‏گیرد، ائمه ما فرموده‏اند این علم ذات خدا نیست، ولی مال خدا است، در ملک خدا است، جایش هم در ملک است. چون می‏فرماید که أ لایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر  آیا نمی‏داند آن کسی که آفریده ــ چه؟ مخلوقات را ــ و حال آنکه او لطیف و خبیر است.

یعنی مخلوقات دو دسته هستند، یک دسته ریزند؛ حال این ریزی که گفته

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 263 *»

می‌شود مقصود این است که قابل احساس نیستند. ممکن است تجرد داشته باشند مثل خیالات ما، افکار ما، آنچه در مغز ما می‏گذرد. مغز نوسان پیدا می‏کند، به ظاهر این جرم تکان می‏خورد، اما الآن با این نوسان مغز چه دارد انجام می‏شود؟ آن را هیچ دستگاهی که نمی‏تواند درک کند. آن لطیف است، ــ به‌اصطلاح ــ آن لطیف است، خدا آن را می‏داند. و خبیر است، این بدن‏های غلیظ ما را هم می‏بیند. می‏داند رفتمان، آمدمان، نشستمان، برخاستمان، همه اینها را می‏داند. حال ببینید این دانستن به خلق تعلق می‏گیرد. می‏فرماید این ذات خدا نیست. این دانستن مال خدا است، اما ذات خدا نیست.

مثلش خیلی روشن است. من و شما يکدیگر را با این چشم می‏بینیم، با این چشم داریم یکدیگر را می‏بینیم. روح ما هم دارد با این چشم می‏بیند، ولی این چشم، روح نیست، ذاتِ روح نیست. درک این چشم هم، آنچه می‏بیند به‌اصطلاح در آن انطباع می‏یابد و به هیأتی که شاخص دارد متهیئ می‏شود و خلاصه درک به این‌طور حاصل می‏شود. پس درک انطباع شاخص در آئینه چشم است. و به حسب واقع و نظر شیخ مرحوم/ همه احساس‏ها و ادراک‏ها همین گونه است. این درک هم کار این چشم است، کار روح نیست. روح خودش از این حرف‌ها بالاتر است.

به‌علاوه که روح تمامش دیدن است، تمامش شنیدن است، تمام روح قدرت است، روح تمامش قدرت است، تمامش دیدن است، همه‏اش شنیدن است، همه‏اش گفتن است، اما تا در زبان نیاید، قدرتش تعلق بگیرد، زبان نمی‌تواند بگوید. زبان وقتی می‏گوید که روح قدرتش را در زبان بگذارد و زبان بگوید. چشم می‏بیند، وقتی‌که روح قدرت دیدن را در چشم بگذارد و چشم مشاهده کند. ولی خود روح که همه‏اش دیدن است، همه‏اش شنیدن است، او که احتیاج ندارد، تکه‌تکه که نیست که یک‌جای روح ببیند، یک‌جای روح بشنود، یک‌جای روح بگوید، یک‌جای روح

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 264 *»

حرکت کند. نه، روح تمامی، همه‏اش؛ مثلاً همین روح حیوانی، تمامی دیدن است، تمامی شنیدن است، تمامی قدرت است، تمامی حرکت است، تمامی سکون است. همه کارهایی که از این بدن صادر می‌شود، تمام، کارهای آن روح است. اما می‌بینید در هرجا یکی از صفاتش را گذارده. در چشم دیدنش را گذارده، در گوش شنیدنش را گذارده، در زبان گفتنش را گذارده، در پا حرکتش را گذارده، در دست کارش را گذارده، و همین‌طور مثلاً در حسِّ شامه بوییدنش را گذارده، در لامسه لمس کردن و درک و احساس را گذارده و همین‌طور؛ و خودش همه‏اش است.

چون بدن ما بدنی نیست که همه‌جایش ببیند. اگر بدن ما همه‌اش چشم می‏شد، آن روح از تمام بدن می‌دید. روح این خصوصیت را دارد. اگر تمام بدن ما گوش بود، از تمام بدن ما می‌شنید. اگر تمام بدن ما بینی بود، از تمام بدن و با تمام بدن می‌بویید، تمام بدن شامه داشت.

بدن‌های اهل بهشت همین‌طور است. و روح در عالم آخرت، دستگاه فعالیتش ضیق نیست، بسته نیست. اینجا، این بدن‌ها فعالیتش را محدود می‏کند. به‌اصطلاح مدار دارد، بی‏مدار نیست، توسعه ندارد. روح ما اگر بخواهد ببیند ناچار است فقط از چشم ببیند، هیچ‌جای دیگر ندارد. بخواهد بشنود، حتماً باید از گوش استفاده کند، از جای دیگر نمی‏تواند. بخواهد ببوید، از بینی استفاده کند. اینها درست است، خیلی مسأله واضحی است.

اما در آخرت، آنجا وجود و آفرینش و کیفیت خلقت طور دیگری است. آنجا غیر از اینجا است. اینجا ما با چشم همین اندازه که می‏بینیم، خدا نعمت‏هایش را نگیرد، کرامت کرده، ما را بس است. در اینجا، زندگی اینجا، همان مقدار که با این چشم می‏بینیم، بسمان است. همان مقدار که با این گوش می‏شنویم، بسمان است. همان مقدار توانایی که با دست داریم، بس است. حرکت با پا بس است مثلاً. یا شامه همین

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 265 *»

مقدار بسمان است. از این جهت مدار روح و فعالیت‏هایش محدود است.

اما در آخرت، آنجا یک زندگانی است که نمی‏شود با دوتا چشمِ این‌طوری اکتفاء کرد. آنجا خدا به انسان قصرهایی می‏دهد که خصوصیت آن قصرها این است یُریٰ باطنُها من ظاهرِها و ظاهرُها من باطنِها([245]) داخل قصرها از بیرون قصرها دیده می‌شود و بیرون قصرها در اندرون قصرها و درون قصرها دیده می‏شود. یعنی کسی که الآن در قصرش نشسته می‌بیند دیواری که الآن پشت سرش است، و پشت‌بامش را، پایینش را، اصلاً مغز این خشت‏های طلا و نقره و این پایه‏هایی که از زبرجرد و یاقوت و چه است، همه اینها را مشاهده می‌کند.

حورالعینش، هفتاد حله روی هم پوشیده مثلاً. هفتاد حله حورالعینش پوشیده، هفتاد لباس چه خبر است؟! اما این هفتاد لباس هیچ‌یک مزاحم لباس دیگر نیست و زیبایی او را نمی‌پوشاند. هفتاد زیباییِ لباس حورالعین را می‏بیند. به علاوه که مغز استخوان حورالعینش را هم مشاهده می‏کند.([246]) البته باید یک خلقتی باشد مناسب آن اوضاع؛ نه مثل این خلقت که اگر پوست کنار برود انسان نمی‏تواند نگاه کند، طبیعت اجازه نمی‏دهد. پوست را یک‌خورده بردارند انسان از نگاه کردن متنفر می‌شود. پس آن خلقتی است که مؤمن مغز استخوان حورالعین را هم که می‏بیند لذت می‏برد و برایش لذت است. و از این قبیل فرمایش‌ها هست. از این رو زندگانی در آنجا غیر از اینجا است.

و ما خیلی غافلیم، از زندگانی آخرت خیلی غافلیم. فرمایشی دارند، می‏فرمایند: راجع به امور دنیا، چه خوبی‏هایش چه بدی‏هایش، هرچه که بگویند؛ و من تعمیم می‏دهم هرچه بنویسند و هرچه عکس بگیرند، خلاصه هرطور گزارشش باشد؛ امور

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 266 *»

دنیایی گفتنش و شنیدنش، توصیفش فوق آن چیزی است که واقعیت است، چه خوبیش، چه بدیش. وقتی که می‏گویند، برای انسان خیلی بزرگ می‏آید، برخورد که می‏کند می‏بیند نه چیزی نبود. آش دهان‌سوزی نیست مثلاً. اما آخرت به‌عکس است، هرچه می‌فرمایند و گفته‏اند وقتی آنجا می‏رسیم می‏بینیم چیزی گفته نشده. این امر دیگری است. خدا نصیب نکند عذابش هم همین‌طور است. نعمتش هم همین‌طور است.([247]) پس چون زندگانی در آنجا چنین است، خداوند متعال یک وجودی به ما می‏دهد، این وجود گسترده است. یک بدنی مناسب آن زندگانی به ما می‌دهد.

حال شیخ مرحوم که می‏فرمایند معاد چیست و بحث معاد را می‏فرمایند و ترقی جسم را و رشد جسم را در بی‏نهایت خودش و لطافتش و گستردگیش می‌فرمایند؛ می‏گویند اینها حرف‏هایی است که معنایش این است که مثلاً به نظر شما معاد جسمانی نیست. مگر می‌شود معاد جسمانی نباشد؟! آخر این بزرگوار دارد می‏فرماید خدا بدن را آنجا طوری قرار می‏دهد که مناسبت صددرصد با روح داشته باشد. آن‌چنان مناسبتی که دیگر تا ابد بین روح و بدن جدایی نباشد. حال انصاف است که درباره یک چنین شخصی نعوذبالله بگویند تو منکر معاد جسمانی هستی؟! خلاف ضرورت اسلام می‏گویی؟! آخر چه کسی درباره معاد این‌طور حرف زده و دلیل اقامه کرده؟! خود این بزرگوار می‏فرماید تمام علماء، حکماء، همه، همه، مثل شیخ‌الرئیس بوعلی سینا، اینها می‏گویند ما نمی‏توانیم بر اثبات معاد جسمانی دلیل عقلی اقامه کنیم. به حسب دستور شریعت، فرمایش خدا و رسول‌خدا، ما روی چشم می‏گذاریم می‏گوییم معاد جسمانی است. دلیل عقلی نداریم. چه کسی می‏گوید؟! مثل بوعلی سینا. شیخ مرحوم می‏فرمایند ما بر اثبات معاد جسمانی دلیل عقلی داریم، همان‌طوری که بر اثبات معاد روحانی دلیل عقلانی داریم؛ هم روح، هم جسم.

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 267 *»

بعد می‏فرماید این بدن ترکیبی پیدا می‏کند که بعد که روح به آن تعلق می‏گیرد و احیاء عالم قیامت دست می‏دهد، برای آن دو جدا شدن نیست. این بدن در آخرت طوری است که مدار روح را نمی‏بندد. روح با تمام بدن می‏بیند، با تمام بدن می‏شنود، با تمام بدن می‏بوید، با تمام بدن می‏رود، با تمام بدن می‏نشیند، سکون، حرکت، تمام کارها. به‌علاوه نه‌تنها کار جسمانی از بدن صادر می‏شود، و زمینه فعالیت روح این‌قدر توسعه پیدا می‏کند که بدن کار خودِ روح را می‌کند. از بدن کار عقل صادر می‏شود. خداوند یک‌چنین رشدی و تکاملی به بدن مرحمت می‏کند، که جسم در آخرت این است.

آن‌وقت می‌فرمایند بدن امام تو در این عالم مثل بدن اهل بهشت است در بهشت؛ بلکه بدن آنها مثل بدن امام تو است. خدا درجات سید مرحوم عالی است متعالی فرماید. این بزرگوار ابتداءاً می‌فرماید که بدن امام تو مثل بدن اهل بهشت در بهشت است، در آخرت. بعد می‌فرماید بلکه بدن اهل بهشت مثل بدن امام تو است در دنیا. قربان این «بلکه»‏اش. بلکه چنین است. و البته این‌طور باید باشد، حجت خدا این است.

پس اگر پیغمبر اکرم فرمودند که من از پشت سر می‌‏بینم آن‌چنان که از جلوی رو می‌بینم؛([248]) آقا شما از پهلو هم می‌بینید. درست است. به همه وجودتان شما چشم خدا هستید. نه‌تنها چشمتان چشم خدا است، همه وجودت چشم خدا است. نه‌تنها گوشَت گوش خدا است، همه وجودت گوش خدا است. نه‌تنها دستت دست خدا است، همه وجودت دست خدا است. همین‌طور سایر صفات الهیه. امام این است، حجت این است. و این تابش انوار و تشعشع نور از چهره مبارکه فاطمه؟سها؟ همین است، بیان این مطلب است که این بزرگواران جمیع انوار الهیه هستند.

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 268 *»

مقصود این بود که آنچه پدیده است، اصطلاح علمیش نور است. پدیده نور است، ظهور است، تجلی است، صفت است، اثر است. همه اینها، این اسم‌ها که علماء، حکماء، فلاسفه، عرفاء گفته‏اند و می‏گویند همین است. و از نظر ما غیر از خود ذات و حقیقت است.

ما این بزرگواران را در جمیع مراتبشان پدیده‏های الهی می‏دانیم. خودشان پدیده‏های الهی هستند و جمیع انوار الهی، تمامش در ایشان است. که یکی از مواردش علم خدا است که به مناسبت در بحث امشب هم آمد، من که در نظر نداشتم که عرض کنم، أ لایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر. که عرض کردم ولیّ خدا بر همه پدیده‏های ظاهری و معنوی ما آگاه است. کار خیال ما و خیالات ما را می‏بیند. با دیدن ظاهر و اعمال ظاهری ما پیش او فرق نمی‏کند، یکسان است. همان‌طور که خودمان را می‌بیند، دلمان را هم می‏بیند. همان‌طور که خودمان را می‏بیند، مغزمان را هم می‏بیند، و تمام نوسان‏ها را می‏داند که: از چه باب است؟ برای چیست؟ چرا الآن مغز تکان خورد؟ چه امری است؟ چه نکته‏ای به ذهن خورد؟ آیا به‌واسطه شنیدن فضیلت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ در دل مؤمن مسرت پیدا شد؟

خود این مسرت و خود این یادآوری؛ وقتی‌که من می‏گویم شما یادتان می‏آید. الحمدلله در ذهنتان هست، همه می‏دانید، همه باخبرید، همه مطلعید، الحمدلله از برکات بزرگان همه به نور معرفت نورانیت نورانی هستید. اما تا تذکر داده می‏شود در ذهن می‏آید. تا در ذهن می‏آید، نوسان ذهنی پیدا می‏شود، ذهن حرکت می‏کند، مغز تکان می‏خورد. این حرکت تذکر است، دارد یاد می‏آید. چه یاد می‏آید؟ آنچه در «ارشاد» خواندید یا شنیدید، یا در مواعظ بزرگان خواندید و یا شنیدید، همان‏ها به ذهنتان می‏آید. تا می‏آید مغزتان نوسان دارد، دارد یادآوری می‏کند. امام شما آگاه

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 269 *»

است که چه دارد یادتان می‏آید، و از این یاد آمدن الآن لذت می‏برید که الحمدلله من در ذهنم چه مایه‏هایی دارم.

ببینید مثل اینکه الآن شما غافلید از اینکه سوره مبارکه حمد را بلدید. تا الآن غافل بودید. اما حال که من گفتم سوره مبارکه الحمد را بلدید، الآن در ذهنتان پیدا شد. متذکر شدید که شما در عالم وجودتان واجد این سوره هستید، حمد را بلدید. الحمدلله رب العالمین([249]) تا آخر سوره را بلدید. اگر از این نعمت مسرت پیدا کردید امام شما آگاه می‌شود. آری، خیلی نعمت است که خداوند مرا با دینش آشنا کرده، سوره مبارکه حمد را من بلدم، به مضامینش ایمان دارم، به حقائقش ایمان دارم، و الآن در عالم من موجود است، من روزی چندبار می‏خوانم و ان‌شاءالله خدا مرا قرار می‏دهد از کسانی که سوره مبارکه حمد را می‏خواندند و می‏خوانند و معتقدند.

می‏دانید حمد یعنی چه؟ تمام قرآن در حمد است، تمام قرآن در حمد است. و نوعاً هم در نمازها با این سبکی می‏خوانیم، مخصوصاً نافله‌ها، با عجله و شتاب؛ چه خبر است؟! می‏فرماید تا نمازگزار شروع می‏کند به الله‌اکبر، ملائکه مخصوصی می‌آیند و موکلند که آنچه از قرائت و ذکر از دهان نمازگزار درمی‌آید، برایش تحویل می‏گیرند؛ تحویل می‏گیرند، برایش نگه دارند. آن‌وقت در دست ملک هم رشد می‏کند، هرچه باشد رشد می‏کند.([250]) می‏فرماید کسی یک حبه گندم در راه خدا انفاق می‏کند مثلاً، این فردای قیامت برای او به اندازه کوه احد می‏شود.([251]) یک صدقه به اندازه کوه احد

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 270 *»

می‏شود. حال این الفاظ نماز، این عبادت‏ها، این حرکات، این سکنات، اینها همه را ملائکه از ما می‏گیرند و در دست آنها که هست خدا نگهداری می‏کند و مثل کوه احد نموّ می‏کند. ملائکه این الفاظ را می‏گیرند. وقتی که نمازگزار با عجله و شتاب نمازش را انجام می‏دهد، ملائکه به جای او و عوض او حسرت می‏خورند. می‏گویند نمی‏دانستی در چه حالی بودی، در چه قربی به سر می‏بردی، و در حضور که بودی و با که سخن می‏گفتی، اگر می‏دانستی برای تمام کردن نمازت این‌قدر شتاب نمی‏کردی، بلکه با میل و رغبت تأنی نشان می‌دادی.([252])

آری، کلمه کلمه را می‏گیرند؛ از این جهت فرمودند سعی کنید دهان‌ها را مسواک بزنید، دندان‏ها را تمیز کنید، چون دهان و دندان‏ها مجرای الفاظ قرآن و ذکر حق‌تعالی است.([253]) اینها را تمیز نگه دارید که ملائکه که برای گرفتن این الفاظ از دهان شما می‏آیند، متأثر نشوند، متنفر نشوند، از بوی دهان‏های شما اذیت نباشند. تأکید شدید شده، مخصوصاً برای نماز از سنن است، که بعضی روایات دارد که اصلاً مثل اینکه جزء وضو است.([254]) که بعضی‌ها این‌طور فکر کرده‏اند. نه، جزء وضو نیست، از سننی است که در وضو دستور داده شده و مسواک در هر وضوئی و برای هر نمازی تأکید شده.([255])

عرضم این است که این حرکات مغز که یادآوری است، اگر همراه با مسرت دل باشد، امام ناظرند، ولیّ خدا ناظر است که شما از این امر لذت بردید. خدا نکند کسی هم باشد که از ذکر فضیلت و ذکر منقبت آزرده بشود، خسته بشود، متنفر بشود، بدش

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 271 *»

بیاید، منزجر بشود. که در برابر بزرگان ما کسانی بودند که وقتی‌که فرمایش‌های ایشان را، نوشته‏های ایشان را در فضائل می‏دیدند یا اگر می‏شنیدند ــ به فرموده خودشان ــ رگ‌های گردنشان برمی‌خاست که این غلو است، این حرف‌ها چیست اینها می‌زنند؟! همان زمان‏ها، همان مواقع بوده که وقتی که بزرگان ما واسطه بودن ائمه را در جمیع فیوضات ذکر می‏کردند، در جواب می‏گفتند اگر به‌وسیله علی می‏خواهد فیضی به ما برسد نعوذبالله ما این فیض را نمی‏خواهیم. اگر خدا به‌واسطه علی می‏خواهد به ما روزی بدهد ما آن روزی را نمی‌خواهیم. کار به اینجا می‏کشید. عصایش را می‏انداخته، می‏گفته اگر از این عصا کاری برمی‏آید از علی هم کار برمی‏آید. حال این خودش را مثلاً شیعه علی می‏داند، عالم در دین و مذهب شیعه می‏داند و می‏خواهد اظهار لحیه کند؛ در برابر چه کسی؟ کسی که سرتاپا نور معرفت است، سرتاپا نور معرفت است. شیخ مرحوم/، مشایخ عظام+ درگرفته به نور معرفتند. این بزرگواران دارای نور فؤادی هستند. از فؤاد سخن گفته‏اند. از عالم فؤاد خبر داده‌اند. نور فؤاد در ایشان متجلی است. با چشم فؤادی می‌بینند و می‌گویند و می‌نویسند. آقای مرحوم/ بارها در «ارشاد» می‏فرمایند قلم دست کسی دیگر است. کس دیگری دارد می‏نویسد.([256]) یعنی حجت خدا، بقیةالله، ناظرند، واقفند، آگاهند.

خلاصه علم حق‌تعالی به همه خلق، به ظاهر و باطن، ذات خدا نیست. سخن این بود، أ لایعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر. این علم را که مثل زدند نه‌تنها این مسأله در علم است، در جمیع صفات الهیه است. آن علمی که به همه خلق، مجردش و مادیش، غلیظش و لطیفش، تمام، تعلق گرفته، و به اعتبار این دو جهت خلقی خدا در این آیه مبارکه خود را به لطیف و خبیر ستوده، تفاوت نمی‏کند، این علم ذات خدا نیست. مال خدا است، در ملک خدا است، و از شدت شرافت و کرامت و

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 272 *»

توسع و سعه به خدا نسبت داده می‏شود، علم خدا می‏شود. شیخ مرحوم این را علم حادث می‏فرمایند که ذات خدا نیست. دانایی خدا است در ملک خدا.

حال این را کجا پیدا کنیم؟ کجا پیدا کنیم جز در محمد و آل‌محمد؟عهم؟؟! این علم را در کسی باید پیدا کرد که برایش جهل نباشد. اصلاً جهل برای او معنی نداشته باشد. و این علم علمی نیست که در مقابلش جهل بیاید. این علمی است که «علمٌ کلّه»، هیچ در آن جهل نیست. تا چه حد؟ نه، حد ندارد. مانند این علم قدرتش هم همین‌طور است، حیاتش هم همین‌طور است، سمع و شنواییش هم همین‌طور است، بیناییش هم همین‌طور است، فعالیتش همین‌طور است، همه‌اش.

و این صفات و این انوار بتمامِها و کلِّها و جمعِها در کسی نیست مگر در محمد و آل‌محمد صلوات‌الله علیهم اجمعین؛ که خداوند در آن تعینِ نازل‌ترین تعین‌‏ها که تعین فاطمی است؟سها؟، این انوار را حسّاً آشکار کرد. این انواری که از چهره زهراء می‌درخشید، نور جرمی نبود که مثل خورشید از آن نور بتابد. نور معنویت بود، نور کمال بود، نور الهی بود؛ یعنی تمام اسماء و صفات خدا بود. همه اسماء و صفات خدا بود که از چهره مبارکه زهراء تلألؤ داشت؛ ولی چون همه اسم‏های خدا، همه صفت‏های خدا، همه و همه، از شئونات ربوبیت خدا گزارش است، این انوار هم گزارش آن شئونات بود.

دلم می‏خواهد قدم‌به‌قدم با الفاظ و تعبیرات من جلو بیایید. همین‌طور که من دارم عرض می‏کنم شما هم همراه با عرائض من بیایید، جایی نمانید. اگر درباره امری فکر کنید یا از بحث خارج باشید و از حسینیه بیرون باشید، نمی‌‏توانید استفاده کنید. همین‌طور که من دارم با این تعبیرات جلو می‏روم، اگر جلو بیایید ان‏شاءالله همه بهره می‏بریم؛ ما از گفتن و ثوابِ گفتن، شما هم از ثواب شنیدن و ان‏شاءالله نورانی شدن همه‌مان به انوار معرفت.

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 273 *»

این انواری که از چهره زهراء؟سها؟ تجلی داشت، همین انوار جمیع اسماء و همه صفات خدا بود. که عرض کرده‌ام یک گوشه‌اش این دعاء جوشن است. این دعاء جوشن گزارشی از اسماء و صفات خدا است. که این اسماء و صفات خدا، گزارش از جمیع شئونات ربوبیت خدا است. ربوبیت خدا را که اعتراف داریم؛ الحمدلله رب العالمین. تمام این ربوبیت‌ها و شئونات ربوبیت، تمامش به عوالم الهی تعلق گرفته. عوالم؛ عالم جبروت، عالم ملکوت، عالم ناسوت، ملک، تمام.

حال می‏بینید طبق این حدیث شریف ابان که از حضرت صادق؟ع؟ نقل می‏کند از زهراء؟عها؟ سه نور، سه نوع نور، در روز جلوه‏گر است و از رخساره مبارکه او تلألؤ دارد. صبح نور سفید است، ظهر نور زرد است، غروب آفتاب نور قرمز است. نور سفید یعنی تمام اسماء و صفات و شئونات ربوبیت که به عالم جبروت تعلق می‏گیرد. نور زرد یعنی تمام اسماء و صفات خدا و همه شئونات ربوبیت که به عالم ملکوت تعلق می‏گیرد. و نور قرمز یعنی تمام اسماء و صفات خدا و شئونات ربوبیت حق‌تعالی که به عالم ناسوت و عالم ملک تعلق می‏گیرد. تمامش از چهره زهراء است. یعنی پس تمام این شئونات ربوبیت و همه اسماء و صفات الهی که گزارش از همین شئونات ربوبیت است در زهراء است. اللهم صل علی محمد و آل‌محمد.

پس اگرچه زهراء در محراب عبادت نشسته، یا ایستاده، یا انتظار نماز می‏کشد، یا در تعقیب نماز به‌سر می‏برد، اگرچه ظاهرش دختر پیغمبر است، همسر امیرالمؤمنین، و مادر امام حسن و امام حسین است، اگرچه در یک تاریخ محدودی در تاریخ بشریت به عرصه عالم قدم گذارده و در حدود هجده‌سال عمر، بیش نه، با چه مصائبی روبه‌رو شده و از دنیا رفته، همین، همین، همین حقیقت طیبه، همین الآن واجد تمام آن انوار است و هیچ کم از آنها نیست، کم ندارد.

همین نور و همین انوار بتمامها در رسول‌خدا است، بتمامها در امیرالمؤمنین

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 274 *»

است، بتمامها در امام حسن است، بتمامها در امام حسین است. از این جهت هریک از ایشان عین همه ایشان است، و می‏تواند در عرصه عالم‏ها جانشین همه بشود. ولی شئون خلقی اقتضاء کرده که چهارده جلوه داشته باشند، چهارده تعین داشته باشند، و در عوالم جلوه‏گر شوند. و در تمام عوالم پدیده‏های الهی هستند و همه آثار خدا هستند و خدا به جمیع مقام مؤثریت خود؛ و مقام مؤثریت که می‏گوییم یعنی به تمام اسماء و صفات خود، در تک‌تک ایشان و در تک‌تک از مراتب امکانی ایشان حاضر، ظاهر و نمایان است.

اما اولیاء دیگر مثل انبیاء، اولیاء دیگر مثل کاملان، بزرگان، و همچنین هرکس و هرچیزی که از او کار خدا صادر می‏شود، تمامشان؛ وساطتشان، کارشان، ولایتشان این قسم و به این شکل نیست. بلکه به حسب استعداد و قابلیتشان، در وجودشان زمینه فراهم می‏شود که این بزرگواران به این مقام ولایت خود در او جلوه کنند. پس نسبت آنها و اینها این می‌شود که آنها غیب و اینها شهاده‌اند. به مقداری که ظرفیت این شهادة اقتضاء می‏کند، غیب در اینها نمایان است.

به چه زبان بگویم؟! در آئینه آدم به مقدار قابلیت آدم حقائق اینها جلوه می‏کند. در آئینه ابراهیم به اندازه قابلیت ابراهیم حقائق اینها جلوه می‏کند. خدا به حقائق اینها در این ولایت‏ها و صاحبان این ولایت‏ها متجلی است. و کارهای اینها هم کار خدا است اما به وساطت محمد و آل‌محمد؟عهم؟. و قبل از اینکه اینها بفهمند از کجا فیض به ایشان می‏رسیده، قبل از آن متذکر و متوجه اینند که هرچه دارند از محمد و آل‌محمد؟عهم؟ دارند.

آنگاه در چه تعینی؟ باز در تعین فاطمی، یعنی از دست بابرکت فاطمه به ایشان داده می‏شود. آدم دست گدایی به در خانه فاطمه دراز کرده و از مقامات و شئونات ولایتی هرچه دارد از فاطمه زهراء گرفته. ابراهیم از فاطمه زهراء گرفته، نوح از فاطمه

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 275 *»

زهراء گرفته، موسی از فاطمه زهراء گرفته و همین‌طور.

از این جهت آن بزرگواران چون هرچه داشته‏اند به اندازه استعداد و قابلیت به اینها افاضه کرده‏اند، می‌توانند بگویند مال ما است. خدا نمی‏گوید همه چیز مال من است؟! چون خدا همه چیز را به همه خلق داده. این بزرگواران هم می‏گویند هرچه آدم دارد مال ما است. هرچه ابراهیم دارد مال ما است. به همین جهت اگر یک چشمی باز باشد، وقتی به آدم نگاه کند نباید آدم ببیند، علی را باید ببیند. چون هرچه آدم دارد از دست علی است. فاطمه را باید ببیند، هرچه دارد از فاطمه؟سها؟ است. از این رو آن بزرگواران می‏فرمودند نحن نذر کل زمان و اوان([257]) انذاردهندگان همه زمان‌ها و همه اوان و اوقات ما هستیم.

این آیه مبارکه را بخوانم و ختم عرضم باشد. و من یطع الله و الرسول؟ص؟ فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقاً، ذلک الفضل من الله و کفی بالله علیماً([258]) آری، می‏فرماید که کسی که خدا را اطاعت کند و رسول‌الله؟ص؟ را اطاعت کند، اینها با کسانی هستند که خدا بر اینها نعمت بخشیده؛ کیانند؟ نبیین و صدیقین و شهداء و صالحین. بعد می‏فرماید وــ‌حسن اولئک رفیقاً رفاقت با اینها، خوب رفاقتی است. با اینها خواهند بود.

همین‌جا، در همین آیه پیغمبر اکرم فرمودند اما النبیون فانا مراد از این نبیینی که خدا اینجا فرموده منم. چون تمام انبیاء هرچه دارند از من دارند. در مقام نبوت من به ایشان دادم. پس من آدم هستم، من نوح هستم، من ابراهیم هستم، من موسی هستم، من عیسی هستم، من همه انبیاء هستم. پس مراد از النبیین منم.

و فرمودند و اما الصدیقون اخی علیّ مراد از صدیقون برادرم علی، امیرالمؤمنین

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 276 *»

صلوات‌الله‌علیه است. یعنی هرکس به مقام صدیق بودن و صداقت رسیده فضل علی است، کمال علی است که در او جلوه کرده. صدیق بودن علی است که در او جلوه کرده. صادق بودن علی؟ع؟ است که در او جلوه کرده.

بعد فرمودند و اما الشهداء فعمی حمزة مراد از شهداء عمویم حمزه است. و فرمودند و اما الصالحون فابنتی فاطمة و اولادها الحسن و الحسین،([259]) دخترم فاطمه زهراء و اولادش امام حسن و امام حسین صالحون هستند، البته سایر ائمه غیر از امیرالمؤمنین را هم شامل است. پس امام حسن و امام حسین و فاطمه زهراء مرادند از صالحین در باطن یعنی اصلند برای تمام اهل صلاح و خیر. هرکس هر صلاح و خیری از او صادر شده در واقع عکس فاطمه است، عکس اولاد معصومین فاطمه است سلام‌الله‌علیهم که از او صادر شده.

و امام باقر؟ع؟ فرمودند و بالشهداء الحسن و الحسین([260]) مراد از شهداء امام حسن و امام حسین علیهما السلامند، یعنی هرکس به مقام شهادت به درگاه حق‌تعالی نائل شده به هرطور، شعاع این دو بزرگوار است. می‌فرمایند مؤمن هم که در رختخواب می‏میرد شهید مرده.([261]) طالب علم هم که در راه طلب علم ــ البته علم آخرت، علم دین، علم تقوی و یقین ــ بمیرد شهید مرده.([262]) اصلاً محب محمد و آل‌محمد شهید می‏میرد، هرطور بمیرد، در رختخوابش هم بمیرد به واسطه محبتی که دارد شهید مرده.([263])

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 277 *»

خلاصه و بالشهداء الحسن و الحسین یعنی این بزرگوارانند اصل شهداء که به فضل و کرمشان در قابلیت‏های شهداء عکسشان می‏افتد، کمالشان می‏افتد، نورشان می‌افتد. آن‌وقت و حسن اولئک رفیقاً را امام باقر می‏فرمایند مراد مهدی است، مهدی آل‌محمد؟عهم؟.([264]) اللهم صل علی محمد و آل‌محمد.

آری، و حسن اولئک رفیقاً آن‌کسی که رفاقتش عالی‏ترین و برترین و بهترین است، وجود مبارک مهدی است؛ که الحمدلله در دوران امامت حضرت به‌سر می‏بریم. اگرچه دوران غیبتش است، اما دوران امامتش است، او امام ما است و ما ان‌شاءالله مأموم او هستیم و زیر لواء او هستیم. و طبق این آیه مبارکه یوم ندعوا کل اناس بامامهم([265]) روز قیامت هر جمعیتی را به امامشان صدایشان می‏زنیم؛ پیشاپیش ما آقا و مولای ما بقیةالله، و ما زیر لواء آن بزرگوار، و پشت سر انصار و اعوان و یاوران کامل او، مخصوصاً بزرگانمان، ان‏شاءالله قرار خواهیم داشت. و حسن اولئک رفیقاً.

خدایا از این رفاقت ما را در دنیا و آخرت بهره‏مند بفرما. خدایا وجود مبارکش را شفیع ما در دنیا و آخرت قرار بده. خدایا او را در دنیا و آخرت خصیم ما قرار نده. رضایتش را همیشه شامل حالمان بدار، و دست عنایتش را از سرمان برمدار. خدایا به عظمتش و جلالش تو را سوگند می‏دهیم که دعاهای آن بزرگوار شامل حال ما گردد، و دعای ناقابل ما در امر فرجش مستجاب گردد. خدایا در فرجش تعجیل بفرما.

ان‌شاءالله از تقصیرات و قصورات این روسیاه می‏گذرید. از همه انتظار عفو و بخشش دارم. همه و همه، حاضرین و همچنین غائبین اگر مطلع بشوند، از همه انتظار عفو و بخشش دارم. تقصیرات، قصورات، هرچه هست همین‌جا از من روسیاه بگذرید. و ان‏شاءالله خداوند کمک کند، توفیق بدهد با تمام ناقابلیتی و روسیاهی که

 

«* زهراء سلام الله علیها جلوه‌گاه انوار ربوبیت صفحه 278 *»

دارم نائب‌الزیاره خواهم بود هرجا خداوند موفق بگرداند و ان‌شاءالله میسّر فرماید. از همه ملتمس دعاء هستم.

تقاضای من از عزیزان این است که به‌طور کلی از دعاء کردن به نام و خصوصیت و مانند اینها، بعد از مسافرت ما و رفتن ما خودداری بفرمایند. همین اندازه که مثلاً می‏فرمایند «و سلّم مسافرینا» کفایت است. مثل اینکه عرض کردم «اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات» بس است. اگر ان‏شاءالله این روسیاه نزد خدا از مؤمنین است که دعاء مستجاب است، شاملش است. اگر خدای نکرده نباشد، از درگاه خدا و اولیاء خدا مردود باشد، هزار نام ببرید، خصوصیت بگویید، اینها چه فایده؟! از این رو تقاضای من از همه این است که عزیزان من به طور کلی از نام بردن این روسیاه اجتناب کنند. به تعبیر خودم دهان‏های مبارکشان را آلوده نکنند.

خدا از همه به فضل و کرمش این توسلات، این توجهات، این اقدامات، این اعمال خیر را قبول بفرماید. ذخیره قبر و قیامت همه ما قرار بدهد. همه ما را در اعمال خیر یکدیگر شریک قرار دهد. و از نعمت‏ها و فیوضات اعتاب مقدسه در همه‌جا همه‏مان را بهره‌مند گرداند.

اللّهم صلّ علی محمّد و آل‌محمّد

 

([1]) عوالم‌العلوم ج11 ص76

([2]) روم: 4 و 5

([3]) عوالم‌العلوم ج11 ص39

([4]) عوالم‌العلوم ج11 ص55

([5]) عوالم‌العلوم ج11 ص76

([6]) معانی الاخبار ص68 و علل‌الشرایع ج1 ص181

([7]) مناقب آل‌ابی‌طالب؟عهم؟ ج3 ص330

([8]) همان.

([9]) اجلس فی مسجد المدینة و افت الناس فانی احب ان یری فی شیعتی مثلک. (مستدرک الوسائل ج17 ص315)

([10]) یا ابان ناظر اهل المدینة، فانی احب ان یکون مثلک من رواتی و رجالی. (رجال العلامة الحلی ص21)

([11]) رحمه الله، اما والله لقد اوجع قلبی موت ابان. (من لایحضره الفقیه ج4 ص435)

([12]) رسالة فی جواب الشیخ محمد بن عبدعلی بن عبدالجبار القطیفی: جوامع‌الکلم (چ‌بصرة) ج2 ص343

([13]) مناقب آل‌ابی‌طالب ج3 ص330

([14]) معانی الاخبار ص68 و علل‌الشرایع ج1 ص181

([15]) مفهوم کریمه: فما بکت علیهم السماء و الارض و ما کانوا منظرین (دخان: 29)

([16]) بحارالانوار ج15 ص256

([17]) کهف: 110

([18]) نحن السبیل الی الله (بحارالانوار ج46 ص202) بنا اهتدوا السبیل الی معرفة الله (بحارالانوار ج26 ص350)

([19]) بنا عرف الله و بنا عبد الله نحن الادلاء علی الله و لولانا ما عبد الله. (بحارالانوار ج26 ص260) بنا عبد الله و لولانا ما عرف الله. (همان ص247)

([20]) فتح: 10

([21]) بحارالانوار ج17 ص33

([22]) انفال: 17

([23]) بقره: 115

([24]) نحن وجه الله قال الله تعالی فاینما تولوا فثم وجه الله (بحارالانوار ج24 ص303) ـــ و هم وجه الله الذی قـال فاینما تولوا فثم وجه الله (البـرهان ج5 ص12) ـــ  عن الرضـا؟ع؟ فی قوله فاینما تولـوا فثم وجه الله قـال علی؟ع؟. (بحارالانوار ج39 ص88)

([25]) بحارالانوار ج99 ص107

([26]) خطبه الدرة الیتیمیة، کشکول شیخ مرحوم/ و مجموعة الرسائل 23 ص309

([27]) نحن جنبه و امره و حكمه و كلمته و علمه و حقّه‏ (مشارق انوار الیقین ص286)

([28]) مواعظ ماه مبارک رمضان 1310 (موعظه سیزدهم) ص284

([29]) طعامه التسبیح و شرابه التهلیل (بحارالانوار ج9 ص338)

([30]) عوالم‌العلوم ج11 ص39

([31]) کهف: 110

([32]) عوالم‌العلوم ج11 ص39

([33]) نحن السبیل الی الله. (بحارالانوار ج46 ص202) بنا اهتدوا السبیل الی معرفة الله. (بحارالانوار ج26 ص350)

([34]) بحارالانوار ج26 ص247

([35]) بحارالانوار ج26 ص260

([36]) همان.

([37]) عن منصور بن حازم قال: قلت لابی‌عبدالله؟ع؟ ان الله اجلّ و اکرم من ان یُعرف بخلقه بل الخلق یعرفون بالله. قال صدقت. (بحارالانوار ج23 ص18)

([38]) بحارالانوار ج2 ص65

([39]) ما تروون من فضلنا الا الفاً غیر معطوفة. (الکافی ج1 ص279)

([40]) لقد اندمجت علی علم لو بُحت به لاضطربتم اضطراب الارشیة فی الطّویّ البعیدة. (بحارالانوار ج28 ص234)

([41]) یا ابن النعمان انه من روی علینا حدیثاً فهو ممّن قتلنا عمداً و لم‌یقتلنا خطاءً. یا ابن النعمان ان المذیع لیس کقاتلنا بسیفه بل هو اعظم وزراً بل هو اعظم وزراً بل هو اعظم وزراً. (بحارالانوار ج75 ص288)

([42]) «خرج ابومحمد؟ع؟ فی جنازة ابی‌الحسن؟ع؟ و قمیصه مشقوق.» (بحارالانوار ج50 ص191)

«خرج ابومحمد؟ع؟ حافی القدم مکشوف الرأس محلّل الازرار خلف النعش مشقوق الجیب مخضلّ اللّحیة بدموع علی عینیه یمشی راجلاً خلف النعش.» (الهدایة الکبری ص249)

([43]) بحارالانوار ج52 ص67

([44]) ثم فتق نور الحسین فخلق منه الجنة و الحورالعین. (بحارالانوار ج25 ص16)

([45]) سطع نورٌ فی الجنة فرفعوا رءوسهم فاذا هو ثَغر حوراء ضحکت فی وجه زوجها. (روضة الواعظین ج2 ص505)

([46]) ان ابداننا فی الدنیا كابدان اهل الجنة فی الجنة. (الفطرة السلیمة، چاپ دوم مشهد، ج2، ص279)

([47]) ان العرش خلقه الله تبارک و تعالی من انوار اربعة نور احمر منه احمرّت الحمرة و نور اخضر منه اخضرّت الخضرة و نور اصفر منه اصفرّت الصفرة و نور ابیض منه ابیضّ البیاض. (بحارالانوار ج55 ص10)

([48]) بحارالانوار ج25 ص20

([49]) بحارالانوار ج97 ص174

([50]) ر.ک به: بحارالانوار ج55 ص10 و ص24، و ج24 ص375 و …

([51]) روم: 40

([52]) حکماء اصطلاحی، امکان را اعتباری می‌دانند.

([53]) هود: 108

([54]) واقعه: 32 – 34

([55]) ر.ک به: مجموعة الفتاوی (لابن تیمیة) ج16 ص435، اثبات الحد لله تعالی (للدشتی) ص149 و …

([56]) طه: 5

([57]) بحارالانوار ج55 ص19 و 20

([58]) … ثم خلقــه من الوان انوار مختلفــة من ذلک النور نور اخضـــر منـه اخضرّت الخضرة و نــور اصفـــر منه اصفرّت الصفرة و نور احمـــر منه احمرّت الحمرة و نور ابیـــض و هو نور الانوار و منه ضوء النهار. (بحارالانوار ج24 ص375)

([59]) بحارالانوار ج55 ص19 و 20

([60]) بحارالانوار ج54 ص309

([61]) «… و ثانیهما الاصفر و هو المعبر عنه بالروح فی قوله؟ص؟ اول ما خلق الله روحی» (شرح الزیارة الجامعة الکبیرة ج3 ص326 در شرح فقره و الی جدکم بعث الروح الامین.)

([62]) بحارالانوار ج1 ص109

([63]) فکان مما اعطی العقل … العلم و ضده الجهل. (بحارالانوار ج1 ص109)

([64]) ملک: 2

([65]) فسطر القلم فی اللوح المحفوظ … (بحارالانوار ج54 ص368)

([66]) از اینجا تا پایان مجلس از یادداشت یکی از برادران آورده شده است.

([67]) قلم: 1

([68]) اول ما خلق الله العقل (بحارالانوار ج1 ص97) اول ما خلق الله عقلی (شرح الزیارة الجامعة الکبیرة ج1 ص379، در شرح فقره و ایّدکم بروحه.)

([69]) شرح الزیارة الجامعة الکبیرة ج1 ص379

([70]) بحارالانوار ج1 ص97

([71]) بحارالانوار ج54 ص309

([72]) یس: 82

([73]) انبیاء: 30

([74]) اسراء: 85

([75]) قدر: 4

([76]) … قلت جعلت فداک لیس الروح جبرئیل؟ قال؟ع؟ جبرئیل من الملائکة و الروح خلق اعظم من الملائکة أ لیس الله یقول تنزل الملائکة و الروح. (بحارالانوار ج25 ص44)

([77]) ان هذا الروح من امر الله تعالی (بحارالانوار ج26 ص15)

([78]) قلم: 1

([79]) ن اسم لرسول‌الله؟ص؟ و القلم اسم لامیرالمؤمنین؟ع؟. (بحارالانوار ج36 ص165)

([80]) مرحوم آقای کرمانی/ در رساله «شرح حدیث المعرفة النورانیة» می‌فرمایند: «فاذا اعتبرت القلم مع اللوح فالقلم آیة محمد و اللوح آیة علی و ان اعتبرت القلم مع النون فالنون آیة محمد و القلم آیة علی.» (مجموعة الرسائل33)

([81]) بحارالانوار ج1 ص96

([82]) جن: 19

([83]) ان الملائکة لخدامنا و خدام محبینا. (بحارالانوار ج18 ص345)

… و خدام شیعتنا. (الفطرة السلیمة ج3 ص153)

([84]) بحارالانوار ج1 ص117

([85]) اللهم اعصمنی بدینک و طاعتک (بحارالانوار ج88 ص75) اسألک … ان تعصمنی بطاعتک عن معصیتک. (بحارالانوار ج95 ص138)

([86]) بحارالانوار ج1 ص116

([87]) تفسیر الصافی ج3 ص112

([88]) کفایة المسائل ج2 ص60 ـــ  اللهم هذا منک و من محمد رسولک اللهم لک الحمد صل علی محمد و آل‌محمد. (الکافی ج6 ص296)

([89]) الکافی ج1 ص21

([90]) زمر: 18 و…

([91]) افتادگی از نوار.

([92]) بحارالانوار ج21 ص26

([93]) روم: 40

([94]) بحارالانوار ج43 ص11

([95]) عن ابی‌عبدالله؟ع؟: انا انزلناه فی لیلة القدر، اللیلة فاطمة و القدر الله فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرک لیلة‌القدر. (بحارالانوار ج43 ص65)

([96]) رعد: 7

([97]) فرقان: 54

([98]) خُلقت انا و علی من نور واحد … فلم‌یزل ینقلنـا الله عزوجل من اصلاب طاهرة الی ارحام طاهرة حتی انتهی بنا الی عبدالمطلب فقسمنا بنصفین فجعلنی فی صلب عبدالله و جعل علیّاً فی صلــب ابی‌طالب. (بحارالانوار ج15 ص11)

([99]) انا املح منه و اخی یوسف اصبح منی (لغت‌نامه دهخدا، ذیل واژه «اصبح») کان یوسف احسن و لکننی املح. (بحارالانوار ج16 ص408)

([100]) ٭ای که بدری٭ یعنی ماه تابانی.

([101]) خاتم یعنی انگشتر.

([102]) محیط یعنی دریا، اقیانوس.

([103]) یعنی از فرمانت.

([104]) ثم قال یا علی فتأخذ بحجزتی و اهل بیتک یأخذون بحجزتک و شیعتک یأخذون بحجزة اهل‌بیتک. قال فصفقتُ بکلتا یدیّ و [قلت] الی الجنة یا رسول‌الله؟ قال ای و رب الکعبة. (بحارالانوار ج40 ص46)

([105]) بحارالانوار ج27 ص123

([106]) کنیزان و غلامان.

([107]) عزم همان مشیت است.

([108]) انسان: 30

([109]) بحارالانوار ج25 ص337

([110]) زینت مؤمن.

([111]) روم: 40

([112]) فاتحه: 2

([113]) بقره: 257 و آل‌عمران: 68

([114]) اللهم انی اسألک باسمک … یا ولیّ. (بحارالانوار ج91 ص387)

([115]) این تعبیر شایسته حق متعال نیست، بلکه «او» در اینجا برای ابهام است نسبت به شنوندگان.

([116]) بقره: 74

([117]) محادثـة النساء تدعو الی البلاء و تزیغ القلوب (تحف‌العقول ص151)

([118]) اعراف: 143

([119]) زمر: 68

([120]) بحارالانوار ج13 ص218

([121]) ان الکروبیین قوم من شیعتنا من الخلق الاوّل جعلهم الله خلف العرش لو قسم نور واحد منهم علی اهل الارض لکفاهم. ثمّ قال ان موسی؟ع؟ لمّا ان سأل ربه ما سأل امر واحداً من الکروبیین فتجلی للجبل فجعله دکّاً. (بحارالانوار ج13 ص224)

([122]) انما طلع من نوره علی الجبل کضوء یخرج من سمّ الخیاط (بحارالانوار ج4 ص55) … امر رجلاً منهم فتجلّی له بقدر سمّ الابرة. (شرح حدیث عمران الصابی ص106)

([123]) نحن اللواتی لو انّ قرن احدانا عُلّق فی جوّ السّماء لاغشی نوره الابصار. (بحارالانوار ج8 ص121) لو علّق شعرة من شعور الحور العین لمات اهل الدنیا من بریقها. (الرسائل1 ص198)

([124]) … ثم نظر الیه بعین الهیبة فرشح ذلک النور و قطرت منه مائة الف و اربعة و عشرون الف قطرة فخلق الله من کل قطرة روح نبیّ و رسول. (بحارالانوار ج25 ص22)

([125]) نجم: 9

([126]) انه لما عرج بی الی السماء اخذ بیدی جبرئیل فادخلنی الجنة فناولنی منها تفاحةً فاکلتها فتحوّل ذلک نطفة فی صلبی فلمّا هبطت الی الارض واقعتُ خدیجة فحملتْ بفاطمة. (بحارالانوار ج43 ص42)

([127]) بحارالانوار ج16 ص78

([128]) فلمّا سقطت الی الارض اشرق منها النور حتّی دخل بیوتات مکة و لم‌یبق فی شرق الارض و لا غربها موضع الا اشرق فیه ذلک النور. (بحارالانوار ج43 ص3)

([129]) و حدث فی السماء نور زاهر لم‌تره الملائکة قبل ذلک. (بحارالانوار ج43 ص3)

([130]) … فنهضت و التفّت بشملة لها خلقة قد خیطت اثناعشر مکاناً بسعف النخل. (بحارالانوار ج8 ص303)

([131]) بحارالانوار ج43 ص30

([132]) حوت ماهی است که مراد قعر زمین می‌باشد.

([133]) عهر یعنی زنا.

([134]) وکر یعنی لانه و جایگاه.

([135]) بحارالانوار ج43 ص3

([136]) ذاریات: 21

([137]) فصلت: 53

([138]) بحارالانوار ج97 ص331

([139]) «ان الحکم بن ابی‌العاص کان خلف النبی9 یَلمِصه فالتفت الیه فقال کن کذلک.» (النهایة لابن‌اثیر ج4 ص271 ماده لمص)

([140]) ان الله جعل الاسم الاعظم علی ثلاثة و سبعین حرفاً فاعطی آدم منها خمسةً و عشرین حرفاً و اعطی نوحاً منها خمسةً و عشرین حرفاً و اعطی منها ابرهیم7 ثمانیة احرف و اعطی موسی منها اربعة احرف و اعطی عیسی منها حرفین و کان یُحیی بهما الموتی و یُبرئُ بهما الاکمه و الابرص و اعطی محمّداً اثنین و سبعین حرفاً و احتجب حرفاً لئلا یعلم ما فی نفسه و یعلم ما فی نفس العباد. (بحارالانوار ج4 ص211)

([141]) خطبة البیان: شرح خطبه طتنجیه ص350

([142]) من عبد الاسم دون المعنی فقد کفر و من عبد الاسم و المعنی فقد اشرک و من عبد المعنی بایقاع الاسماء علیه بصفاته الّتی وصف بها نفسه فعقد علیه قلبه و نطق به لسانه فی سرّ امره و علانیته فاولئک اصحاب امیرالمؤمنین حقّاً. (بحارالانوار ج54 ص179)

([143]) در بیت شماره 291 می‌فرمایند: (مثنوی ص27 ـ نوای غمین دفتر نهم ص132)

پای بی‌دل را کجا رفتار بود   کی زبان را خود به خود گفتار بود

 

([144]) و قالوا لولا انزل علیه ملک، و لو انزلنا ملکاً لقُضی الامر ثم لایُنظرون. و لو جعلناه ملکاً لجعلناه رجلاً و للبسنا علیهم ما  یلبسون. (انعام: 8 و 9)

([145]) «پس هرگز چنین نیست كه میان پیغمبر و میان خدا مسافتی باشد و صدایی این راه دراز را قطع كند مثل توپ كه در سر چند فرسخی برق چاشنی او را می‏بینی، بعد از چند دقیقه صداش می‏آید كه در این پنج‏دقیقه، این مسافت را طی می‏كند تا صدا می‏رسد. همچنین از خدا هم صدایی برآید و آن صدا مسافتی قطع كند و بیاید پیش پیغمبر، همچو چیزی كه نیست.» (مواعظ ماه مبارک 1280 هـ‍ ق، موعظه26)

([146]) … و لما کان علی احب الناس الیک نادیناک بلغته و کلامه لیسکن ما بقلبک من الرعب و لتفهم ما یلقی الیک. (البرهان فی تفسیر القرآن ج3 ص761) … فاطلعت علی سرائر قلبک فلم‌اجد الی قلبک احبّ من حبّ علی بن ابی‌طالب خاطبتک بلسانه کیما یطمئن قلبک. (مدینة المعاجز ج2 ص402)

([147]) مواعظ ماه مبارک1293 موعظه دهم

([148]) … فوضع یده بین ثَدییّ فوجدتُ بردها بین کتفی. (بحارالانوار ج18 ص373)

([149]) … فصعدت علی منکبه ثم نهض بی رسول‌الله9. (بحارالانوار ج38 ص77)

([150]) بحارالانوار ج53 ص172

([151]) نور: 35

([152]) نور: 36

([153]) «ان الحسین بن علی؟عهما؟ کان اذا جلس فی المکان المظلم یهتدی الیه الناس ببیاض جبینه و نحره.» (بحارالانوار ج44 ص187)

([154]) «فو الله ما رأیت قط قتیلاً مضمخاً بدمه احسن منه و لا انور وجهاً و لقد شغلنی نور وجهه و جمال هیبته عن الفكرة فی قتله.» (بحارالانوار ج45 ص57)

([155]) «لما جاءوا برأس الحسین7 و نزلوا منزلاً یُقال له قِنَّسْرین اطّلع راهب من صومعته الی الرأس فرأی نوراً ساطعاً یخرج من فیه و یصعد الی السماء…» (بحارالانوار ج45 ص303)

([156]) مقصودش این بود که چرا برایش «علیه‌السلام» نوشته شده است.

([157]) ان المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و القانتین و القانتات و الصادقین و الصادقات و الصابرین و الصابرات و الخاشعین و الخاشعات و المتصدقین و المتصدقات و الصائمین و الصائــمات و الحــافظین فروجهم و الحافظات و الذاکرین اللهَ کثیراً و الذاکــرات اعدّ اللهُ لهــم مغفرةً و اجراً عظیماً. (احزاب: 35)

([158]) «مسأله: چیزی که به نماز ضرر می‌رساند به تعقیب هم ضرر می‌رساند.» (کفایةالمسائل ج1 ص259)

([159]) «مسأله: مستحب است مهیّا شدن از برای نماز پیش از وقت آن و انتظار کشیدن و در مسجد نشستن.» (کفایةالمسائل ج1 ص166)

([160]) بحارالانوار ج15 ص11

([161]) بحارالانوار ج73 ص305

([162]) و لربّما ترک فی افتتاح امرٍ بعضُ شیعتنا بسم الله الرحمن الرحیم فیمتحنه الله بمکروه و ینبّهه علی شکر الله تعالی و الثناء علیه و یمحو عنه وَصْمةَ تقصیره عند ترکه قولَ بسم الله. (بحارالانوار ج73 ص305)

([163]) باب حدوث الاسماء: الکافی ج1 ص112

([164]) «… کانت (فاطمة؟عها؟) اذا دخلت علیه (رسول‌الله9) رحّب بها و قام الیها فاخذ بیدها و قبّل یدها …» (بشارة المصطفی ج2 ص253)

([165]) نحل: 60

([166]) در مبحث صفات خداوند، صفات ذاتی دو معنی دارد، معنی اول یعنی صفاتی که عین ذات خداوند است و معنی دوم یعنی صفاتی که اشراقات همان صفات ذاتی هستند که اگر با توجه به ارتباط آنها با خلق ملاحظه شوند صفات اضافی نامیده می‌شوند و در نتیجه حادث می‌باشند.

([167]) اعوذ بعزة الله و اعوذ بجلال الله و اعوذ بعظمة الله و اعوذ بجمع الله و اعوذ برسول‌الله…(بحارالانوار ج92 ص50)

([168]) بحارالانوار ج95 ص393

([169]) و اذا رأیت الذین یخوضون فی آیاتنا فاعرض عنهم حتّی یخوضوا فی حدیث غیره. (انعام: 68)

([170]) من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر فلایجلس فی مجلس یُسبّ فیه امامٌ او یُغتاب فیه مسلم ان الله یقول فی کتابه و اذا رأیت الذین یخوضون فی آیاتنا الی قوله مع القوم الظالمین. (بحارالانوار ج23 ص209)

([171]) اعراف: 143

([172]) بحارالانوار ج43 ص3

([173]) بحارالانوار ج45 ص303

([174]) «فما زالت و الله انظر الی نور مثل العمود یسطع من الاجانة التی فیها رأس الحسین7 الی السماء و رأیت طیوراً بیضاً ترفرف حولها و حول الرأس» (بحارالانوار ج45 ص125)‏

([175]) خدیجة سیدة نساء اهل الجنة. (بحارالانوار ج36 ص319)

([176]) تلک (مریم؟عها؟) سیدة نساء عالمها … (بحارالانوار ج29 ص345)

([177]) «انّ خدیجة؟عها؟ كانت تصلّی یوماً فقصدت ان تسلّم فی الثالثة فنادتها فاطمة؟عها؟ من بطنها قومی یا امّاه فانّك فی الثالثة» (عوالم‌العلوم ج11 ص855)

([178]) فلمّا دخلت الی اختها و هی الکبری و مریم الصغری لم تقم الیها امرأة زکریاً فاذن الله لیحیی و هو فی بطن امه فنَخَس فی بطنها و ازعجها و نادی امَّه تدخل الیکِ سیّدةُ نساء العالمین مشتملةً علی سیّد رجال العالمین فلاتقومین الیها؟ فانزعجت و قامت الیها و سجد یحیی و هو فی بطن امه لعیسی بن مریم فذلک اول تصدیقه. (بحارالانوار ج14 ص186)

([179]) و هو (عیسی) الوزیر الایمن للقائم؟ع؟ و حاجبه و نائبه. (حلیةالابرار ج6 ص307)

([180]) من یصلی خلفه عیسی بن مریم (بحارالانوار ج43 ص250) «فیصلی عیسی7 خلفه و یقول انکم ائمةٌ لاینبغی لاحد ان یتقدمکم فیتقدم فیصلی بالناس و عیسی خلفه فی الصفّ اولهم و افضلهم و خیرهم …» (بحارالانوار ج15 ص237)

([181]) بحارالانوار ج25 ص384

([182]) کهف: 110

([183]) ما بعث الله نبیاً قط الا بتحریم الخمر و ان یقرّ له بالبداء. (بحارالانوار ج4 ص108)

([184]) ما عبد الله عز و جل بشیء مثل البداء. فی بعض النسخ: بشیء افضل من البداء. (بحارالانوار ج4 ص107)

([185]) و قالت الیهود ید الله مغلولة (مائده: 64)

([186]) عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و نقض الهمم. (نهج‌البلاغة ص511 حکمت250)

([187]) و نظر نمرود الی ابرهیم فی روضة خضراء فی النار مع شیخ یحدّثه … (بحارالانوار ج12 ص33) ‏

([188]) و نظر الیه نمرود فقال من اتّخذ الهاً فَلْیتّخذ مثل اله ابرهیم. (همان)

([189]) فقال عظیم من عظمائهم انی عزمتُ علی النیران ان لاتحرقه قال فخرجت عنق من النار فاحرقته. (بحارالانوار ج12 ص40)

([190]) انبیاء: 69

([191]) و لمّا قال الله تبارک و تعالی للنار کونی برداً و سلاماً لم‌تعمل النار فی الدنیا ثلاثة ایام. (بحارالانوار ج12 ص33)

([192]) انفال: 42

([193]) فکانت فاطمة؟عها؟ تنمی فی الیوم کما ینمی الصّبیّ فی الشّهر و تنمی فی الشهر کما ینمی الصبیّ فی السنة. (بحارالانوار ج43 ص3)

([194]) تبهّل: کوشیدن در دعاء و اخلاص. (دهخدا)

([195]) ثم شدَّتْهُ و قمَّطَتْه بقِماط فبتر القماط قال فاخذت فاطمة قماطاً جیّداً فشدَّتْـهُ به فبتر القماط ثم جعلته فی قماطین فبترهما فجعلته ثلاثةً فبترها فجلعته اربعةَ اَقمِطَـةٍ من رَقِّ مصر لصلابته فبترها فجعلته خمســة اقمطة دیباج لصلابته فبترها کلَّها فجعلته ستّـةً من دیباج و واحداً من الاَدَم فتَمَطّی فیها فقطعها کلها باذن الله ثم قال بعد ذلک یا اُمَّهْ لاتَشدّی یدی فانّی احتاج ان اُبَصْبِصَ لربّی بـاِصبعی. (بحارالانوار ج35 ص38)

([196]) مریم: 29 تا 32

([197]) … لانّ اباک داود داوی جرحه بودّ فسمّی داود. (بحارالانوار ج94 ص92)

([198]) و سخرنا مع داود الجبــال یسبحـن و الطیر.  (انبیاء: 79) ـــ و لقـــد آتینــا داود منا فضلاً یا جبال اوّبــــی معــه و الطیر.  (سبأ: 10) ـــ  کــان اذا قرأ الزّبــور لایبقی حجرٌ و لاشجر و لاجبـل و لاطائــر و لاسبُــع الا یُجاوبــه.(بحارالانوار ج14 ص22)

([199]) من زارنی علی بعد داری اتیته یوم القیامة فی ثلاثة مواطن حتی اخلّصه من اهوالها اذا تطایرت الکتب یمیناً و شمالاً و عند الصّراط و عند المیزان. (بحارالانوار ج99 ص34)

([200]) بحارالانوار ج1 ص113

([201]) بحارالانوار ج65 ص309

([202]) الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربّهم و یؤمنون به و یستغفرون للذین آمنوا. (غافر: 7)

([203]) ان رسول‌الله؟ص؟ کان لایقوم من مجلس و ان خفّ حتی یستغفر الله عزّوجلّ خمساً و عشرین مرة (بحارالانوار ج16 ص258) «… در هر مجلسی که می‌نشستند، و لو خفیف بود، مجلس سبکی بود، بیست و پنج مرتبه استغفار می‌کردند برای مؤمنین، که بیست و پنج مرتبه می‌فرمودند: اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات.» (مواعظ ماه مبارک رمضان 1316 ــ موعظه نهم)

([204]) انه لیستغفر لطالب العلم من فی السماء و من فی الارض حتی الحوت فی البحر. (بحارالانوار ج1 ص164)

([205]) «… دیگر هی التماس دعاء به درد نمی‏خورد. من دعاء بكنم كه شما با هم خوب راه بروید؟ رسول‌خدا این كار را نمی‏كند، خدا هم نمی‏كند. گیرم منافقی كردید كه من شما را خوب دانستم، دعاء هم كردم؛ خدا می‏داند، می‏بیند، پوست از سر شما می‏كند. خدا كه عبد من نیست كه هرچه بگویم بكند. شما خوب كه شدید وقتی كه اللّهم اغفر گفتند شما را هم شامل می‏شود.»ــ‌(حدیقة الاخوان، شماره1427)

([206]) نساء: 69

([207]) بحارالانوار ج37 ص166

([208]) همان

([209]) مائده: 55

([210]) فی رسالة ابی‌الحسن علی بن محمد العسکری؟عهما؟ الی اهل الاهواز: ثمّ اتفقت روایات العلماء فی ذلک لامیرالمؤمنین7 انه تصدق بخاتمه و هو راکع فشکر الله ذلک له و انزل الآیة فیه. (بحارالانوار ج2 ص226)

([211]) اعوذ بعزة الله و اعوذ بجلال الله و اعوذ بعظمة الله و اعوذ بجمع الله و اعوذ برسول‌الله … (بحارالانوار ج92 ص50)

([212]) بقره: 58

([213]) مثّل الله تعالی علی الباب مثال محمد و علی و امرهم ان یسجدوا تعظیماً لذلک المثال. (بحارالانوار ج13 ص183)

([214]) فبدّل الذین ظلموا قولاً غیر الذی قیل لهم (بقره: 59) ای لم‌یسجدوا کما اُمروا و لا قالوا ما امروا و لکن دخلوها من مستقبلیها باستاههم و قالوا هنطا سمقانا ای حنطةٌ حمراء یُنقّونها احبّ الینا من هذا الفعل و هذا القول. (بحارالانوار ج13 ص183)

([215]) الکبر رداء الله فمن نازع الله شیئاً من ذلک اکبّه الله فی النار. (بحارالانوار ج70 ص215)

([216]) یا موسی … اذا رأیت الدنیا مقبلة علیک فقل انا لله و انا الیه راجعون عقوبة قد عجّلت فی الدنیا و اذا رأیت الدنیا مدبرةً عنک فقل مرحباً بشعار الصالحین. (عدة الداعی ص118)

([217]) «قلت لابی‌عبدالله7 اننی آکل الطعام الطیب و اشم الریح الطیبة و ارکب الدابّة الفارهة و یتبعنی الغلام فتری فی هذا شیئاً من التجبّر فلاافعله؟ فاطرق ابوعبدالله7 ثم قال انما الجبّار الملعون من غمص النّاس و جهل الحق.» (بحارالانوار ج70 ص220)

([218]) بحارالانوار ج95 ص320

([219]) ذاریات: 21

([220]) فصلت: 53

([221]) نحل: 60

([222]) بحارالانوار ج95 ص94

([223]) ولد الباقر؟ع؟ یوم‌الجمعة غُرّة رجب. (بحارالانوار ج46 ص213)‏

([224]) ر.ک به: بحارالانوار ج51 ص65، (باب 1 ما ورد من اخبار الله و اخبار النبی9 بالقائم7 من طرق الخاصة و العامة.) و ینابیع‌المودة (للقندوزی الحنفی) ج3.

([225]) بحارالانوار ج95 ص88

([226]) بحارالانوار ج43 ص42

([227]) بحارالانوار ج16 ص78

([228]) حدید: 13

([229]) اولنا محمد و آخرنا محمد و اوسطنا محمد و کلنا محمد. (بحارالانوار ج26 ص6)

([230]) انا محمد و محمد انا. (بحارالانوار ج26 ص6)

([231]) بحارالانوار ج43 ص261

([232]) عوالم‌العلوم ج11 ص933

([233]) کهف: 44

([234]) زمر: 43

([235]) سجدة: 11

([236]) توفّیٰهم الملائکة. (نساء: 97)

([237]) بحارالانوار ج92 ص50

([238]) بینا رسول‌الله فی منزل فاطمة و الحسین فی حجره اذ بکی و خرّ ساجداً. ثم قال یا فاطمة بنت محمد ان العلیّ الاعلی تراءی لی فی بیتک هذا ساعتی هذه فی احسن صورة و اهیأ هیئة … فقال لی یا محمد و وضع یده علی رأس الحسین: بـــورک من مولــود علیه برکاتی و صلواتی و رحمتی و رضوانی، و لعنتـــی و عذابی و خزیی و نکالی علی من قتله و ناصبه و ناواه و نازعه اما انه سیدالشهداء من الاولین و الآخرین فی الدنیا و الآخرة … (بحارالانوار ج44 ص238)

([239]) طه: 7

([240]) ملک: 14

([241]) «و هو (یزید لعنه‌الله) قد دخل الی بیت مظلم و قد دار وجهه الی الحائط و هو یقول ما لی و للحسین» (بحارالانوار ج45 ص196)

([242]) اول من اتخذ له الفقاع فی الاسلام بالشام یزید بن معاویة لعنة‌الله‌علیه فاحضر و هو علی المائدة و قد نصبها علی رأس الحسین بن علی؟عهما؟ فجعل یشربه و یسقی اصحابه و یقول اشربوا فهذا شراب مبارک من برکته انا اول تناولناه و رأس عدوّنا بین ایدینا و مائدتنا منصوبة علیه و نحن نأکل و نفوسنا ساکنة و قلوبنا مطمئنة. (بحارالانوار ج45 ص176)

([243]) بحارالانوار ج45 ص133

([244]) «فقولک اللطیف الخبیر فسّره لی … فقال (الرضا7) یا فتح انما قلنا اللطیف للخلق اللطیف و لعلمه بالشیء اللطیف و غیر اللطیف و فی الخلق اللطیف من الحیوان الصغار من البعوض و الجرجس و ما هو اصغر منها ما لایکاد تستبینه العیون بل لایکاد یستبان لصغره الذکر من الانثی و الحدث المولود من القدیم …» (بحارالانوار ج4 ص173)

([245]) بحارالانوار ج8 ص175 و ج78 ص332

([246]) یری مُخُّ ساقَیْها من وراء سبعین حلة. (بحارالانوار ج8 ص121)

([247]) کل شیء من الدنیا سماعه اعظم من عیانه و کل شیء من الآخرة عیانه اعظم من سماعه.(بحارالانوار ج8 ص191)

([248]) اراکم من خلفی کما اراکم بین یدیّ. (بحارالانوار ج16 ص173)‏

([249]) فاتحه: 2

([250]) اذا احرم العبد فی صلاته اقبل الله علیه بوجهه و وکّل به ملکاً یلتقط القرآن من فیه التقاطاً فان اعرض اعرض الله عنه و وکله الی الملک فان هو اقبل علی صلاته بکلیّته رفعت صلاته کاملةً و ان سها فیها بحدیث النفس نقص من صلاته بقدر ما سها و غفل. (بحارالانوار ج81 ص243)

([251]) ان الله لیربّــی لاحدکــم الصدقــة کما یربّــی احدکـم ولده حتی یلقاه یوم القیامة و هو مثل اُحد.(بحارالانوار ج93 ص126)

([252]) وُکّل به ملک ینادی یا ابن آدم لو تعلم ما لک فی الصلاة و من تناجی ما انفتلت. (بحارالانوار ج74 ص78)

([253]) نظفوا طریق القرآن قالوا یا رسول‌الله و ما طریق القرآن قال افواهکم قالوا بماذا قال بالسواک (بحارالانوار ج73 ص138) طهّروا افواهکم فانها مسالک التسبیح. (همان)

([254]) السواک شطر الوضوء. (بحارالانوار ج73 ص136)

([255]) علیک بالسواک عند وضوء کل صلاة. (بحارالانوار ج77 ص344)

([256]) ارشادالعوام ج1 ص452 و …

([257]) مشارق انوار الیقین ص264

([258]) نساء: 69 و 70

([259]) بحارالانوار ج37 ص82

([260]) بحارالانوار ج23 ص337

([261]) کل مؤمن شهید و ان مات علی فراشه فهو شهید. (بحارالانوار ج52 ص145)

([262]) اذا جاء الموت طالب العلم و هو علی هذه الحال مات شهیداً. (بحارالانوار ج1 ص186)

([263]) ان المیت علی هذا الامر شهید قال (ابوبصیر) قلت جعلت فداک و ان مات علی فراشه قال وــ‌ان مات علی فراشه فانه حیّ یرزق (بحارالانوار ج65 ص142) ـــ الا من مات علی حب آل‌محمد مات شهیداً. (عوالم‌العلوم ج11 ص895)

([264]) بحارالانوار ج23 ص337

([265]) اسراء: 71