17-1 عاشورا ادامه سقيفه‌ستيزي ـ چاپ – قسمت اول

عاشورا ادامه سقیفه ستیزی – قسمت اول

 

علت اساسی بیعت نکردن

امیر المؤمنین

امام حسن و امام حسین علیهم السلام

باغاصبان خلافت

 

سید احمد پورموسویان

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 3 *»

مجلس 1

(شب شنبه / 15 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 4 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

در ضمن عرایضی که در دهه گذشته بیان شد، گفتم سیر سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه در شب بود همان‏طور که اسراء رسول‌اللّه؟ص؟ در شب بود. آن بزرگوار نیمه شب «خائفاً یترقّب» از مدینه خارج شد و همان‏طور هم از مکه معظمه قبل از طلوع شمس در تاریکی حرکت کردند.

همان‏طور که اسراء رسول‏اللّه؟ص؟ در شبِ کفر و جاهلیت به‌منظور ارائه آیات الهیه بود و آن بزرگوار بعداً از آیات خداوند و برخی حوادث و وقایع خبر داد  و به این‏طور مقامی از مقامات و فضلی از فضائل خود را ظاهر فرمود، در سیر حسینی صلوات‌اللّه‌علیه هم عرض شد که ظلمات کفر بنی‏امیه، عرصه انسانیت را تاریک کرده بود و تاریکی باطنی، فضای انسانیت را در آن زمان گرفته بود. امام؟ع؟ سیر و حرکت خود را انجام دادند و با نشان‌دادن آیات خود و معرفی مقامات کاملین و بزرگان کربلا صلوات اللّه علیهم اجمعین، راه بشر را روشن ساختند و فضای انسانیت را روشن نمودند و برای این انسانِ ساکن در رتبه نقصان، سیر و حرکت الی‌اللّه را میسر فرمودند که این انسان هم به‌واسطه توجه و توسل و اتصال به آن انوار طیبه نورانی شود و از ظلمات عصیان و طغیان و ظلمات عرصه نقصان نجات پیدا کند.

در ضمن عرایضم این بحث مطرح شد که کسانی می‏گویند که امام؟ع؟ فریب خوردند، گول کوفیان را خوردند و در واقع به‌منظور به‌دست آوردن حکومت حرکت کردند! ما عرض کردیم حضرت با توجه به اینکه در شبِ ظلمات کفر و طغیان بنی‏امیه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 5 *»

بوده است، حرکت کردند. این یک‌راه برای روشن‌شدن بحث است که امام؟ع؟ می‏دانستند که در شب حرکت می‏کنند آن هم شب کفر، شب طغیان و شب تاریکی‌های کفر و طغیان بنی‏امیه. گذشته از اینکه امام؟ع؟ به این حادثه عالم بودند، و گذشته از اینکه خدا و رسول‌خدا و پدر بزرگوارشان و امام مجتبی صلوات اللّه علیهم اجمعین به آن حضرت اِخبار کرده بودند و این حادثه را خبر داده بودند، و گذشته از اینکه مسئله کربلا در تمام کتب انبیاء پیشین مطرح بوده و همه انبیاء حادثه عاشورا را می‏دانستند و برای امت خود می‏خواندند و امت و مؤمنینِ از امت خود را به‌وسیله توجه و توسل به آن مبدأ نور و مبدأ فیض نجات می‏دادند و اهل نجات می‏کردند، گذشته از همه اینها و گذشته از اینکه خود بحث شهادت امام؟ع؟، امری است مربوط به نظام هستی، و برای فراهم‌شدن وسیله ترقی و تکامل و به‌کمال رسیدن انسان‌های ناقص لازم بوده و نه‌تنها برای انسان‌های ناقص بلکه هرکس که در عرصه عصمت کلیه نبود و به‌طوری از مبدأ فیض دور بود و می‏بایست به‌طوری به مبدأ فیض نزدیک شود، برای او لازم بوده. راه نزدیک‌شدن هم این بود که در عرصه ایمان و در عالم کینونت ایمانی، خداوند حقیقت ایمانی هر کسی را اثر و شعاع منیری قرار دهد و بعد این منیر انکسار پیدا کند و با حالت مظلومیت و مقهوریت و شکست‏خوردنِ ظاهری نمایان شود تا در آثار هم انکسار و شکست و مقهوریت و مظلومیت پیدا شود و به این طریق اتصال به آن مبدأ نور فراهم گردد که بحمداللّه این بحث در فرمایشات به‌طور تمام و کامل مطرح شده است.

دیگران اصلاً از این جهت بحث غافلند و در نزد هیچ‌یک از دوستان امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه مطلب شهادت به این‏طور مطرح نشده و سرّ شهادت به این‏طور بیان نگردیده. خدا درجات بزرگان ما عالی است متعالی فرماید و ما را قدردان نعمت فرمایشاتشان بگرداند و ان‌شاءالله همه ما را از این اسراری که در امر شهادت سیدالشهداء فرموده‏اند بهره‏مند فرماید.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 6 *»

اما گذشته از همه جهاتی که مطرح شد، به‌حسب ظاهر هم عرض کردم امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه در مدت حکومت پدر بزرگوارشان در خدمت آن حضرت بودند؛ فرمایشات امام را با کوفیان می‏شنیدند و برنامه کوفیان را کاملاً می‏دیدند. یک انسان معمولی اما با قدری شعور و فراست می‏تواند مردم کوفه را بشناسد. آن‌همه فرمایشاتی که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به کوفیان فرمودند و بی‏وفائی و خصوصیات روانی آنها را بیان کردند، همه اینها را امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه می‏شنیدند. با وجود یک‌چنین پدری و یک‌چنین فرزندی و یک‌چنین فرمایشاتی و یک‌چنین درگیری‌های عجیبی که درباره جنگ جمل و جنگ صفین و جنگ نهروان و دوران حکومت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در کوفه پیش آمد، آیا ممکن است کسی کوفیان را نشناسد؟! در عین حال که دیده است با پدر او چه کردند، با برادر او چه کردند! با اینکه پدر او و برادر او در نزد آنها عزیزتر و عظیم‌تر بودند و در عین حال با آنها چه کردند، بیاید و گول چندتا نامه را بخورد؟! چندتا امضاء و چندتا تعارف کرده باشند و امام؟ع؟ نعوذباللّه گول این تعارفات و گول نامه‏ها و گول امضاها را خورده باشند و به‌قصدِ گرفتنِ حکومت از یزید و برای خلیفه‌شدن حرکت کند و به کربلا بیاید؟!

یک انسان عاقل باشعور هم که امام حسین؟ع؟ را یک انسان معمولی بداند و برای او مقامات عالیه و باطنی قائل نباشد، همین‌اندازه او را یک انسان معمولی بداند، و بداند که این شخص در دستگاه حکومت بوده، فرزند حاکم بوده، فرزند خلیفه بوده، برادرش مثل امام حسن؟ع؟ بوده، همه جریان‌های بین برادرش و معاویه را دیده و شنیده و در کوچک و بزرگ امور داخل بوده و متوجه می‌شده؛ آیا چنین کسی گول چندتا نامه را می‏خورد؟ گول چندتا امضاء را می‏خورد؟ گول چندتا تعارف را می‏خورد و به‌جهت فریب‌خوردن این‏طور خودش و اهل‏بیتش و اصحابش را در معرض این‌همه صدمات قرار می‏دهد؟! نعوذباللّه. این یک مطلب.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 7 *»

مطلب دیگری در شب تاسوعا عرض کردم و تقریباً خواستم همان بحث را داشته باشم که فرصت نشد و گذشت؛ آن بحث این بود که عرض کردم امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در فرمایشی درباره مسئله حکومت بعد از رسول اکرم؟ص؟ و در دوران غیبت و در دوران منزوی‌بودن معصومین صلی‌الله‌علیهم‌اجمعین از حکومت‌کردن ظاهری، امام؟ع؟ قانونی گذاردند و با تبصره و توضیحی که دادند، این قانون را کامل فرمودند؛ به قول شافعی که می‏گوید اگر علی؟ع؟ نبود، مسئله اهل بغی و به‌طور کلی باغی و طاغی در اسلام روشن نمی‏شد.([1]) این بزرگوار است که در دوران حکومتش با این حوادث با مثل طلحه و زبیر و عایشه و همچنین معاویه و بعد هم خوارج برخورد کرده است.

این گروه‌ها و این‏طور دسته‌بندی‌ها در دوران حکومت ابوبکر و عمر و عثمان نبود مگر در مورد عثمان که در اواخر کارش همه مسلمین بر علیه‌ او شوریدند که عده مخصوصی هم نبودند. همه بر علیه او شوریدند و غیر از بنی‏امیه همه از دستش ناراضی بودند. فقط بنی‏امیه راضی بودند؛ آن هم راضی‌بودن به این معنی که دلشان می‏خواست به‌وسیله او بتوانند بیت‏المال مسلمین را چپاول کنند وگرنه نه اینکه عثمان را بخواهند. از جمله خود معاویه بود که خیلی به عثمان محبت و علاقه اظهار می‏کرد، اما فکر می‏کرد که اگر عثمان از بین برود، چه‌بسا بتواند خودش حکومت را به‌دست بیاورد؛ از این جهت پشت پرده به ازبین‌رفتن عثمان کمک می‏کرد و کسانی را که علیه او بودند و می‏خواستند او را بکشند یاری می‌کرد.

امام؟ع؟ در دوران حکومتشان با یک‌چنین گروه‌هایی برخورد داشتند. به همین علت آن بزرگوار قانون جعل و تأسیس کردند. بعلاوه آن بزرگوار اصلاً بعد از رحلت رسول‌اللّه؟ص؟ با این حادثه برخورد کرد. طاغی و باغی و ستمگرِ اولی، او حق این بزرگوار را به تمام معنی غصب کرد. حکومت شأن ایشان بود، غصب کرد. فدک سرمایه ایشان بود، غصب کرد؛ و همین‏طور سایر صدماتی که بر ایشان وارد کرد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 8 *»

ما می‏دانیم حکم اولی خدا این است که بعد از رسول‌خدا؟ص؟ امامی معصوم باشد که در عصمت، در علم، در فرض طاعت و در جمیع فضائل غیر از نبوت مثل رسول‌اللّه؟ص؟ باشد. این قرار خدایی بود و قانون اولی خدایی بود. رسول‌اللّه هم امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را نصب و معرفی فرمودند. چند نفر شیعه که با این امر آشنا بودند، بر همین قرار الهی باقی ماندند و همین‏طور در زمان هریک از ائمه هدی؟عهم؟، شیعیان اصیل که منحرف نشده بودند و نشده‌اند، بر همین امر ثابت بودند و هستند که حتی الآن در دوران غیبت امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه، به عقیده ایشان، امام به‌حق و ولیّ مطلق و صاحب ولایت و صاحب زعامت و همه شئونات حکومت، حضرت هستند. همه امور مال امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه است و غیبت امام، یا در زمان سایر معصومین خانه‏نشستن امام، مانع امامت و زعامت ایشان نیست. این را شیعیان حقیقی و بابصیرت می‏دانند و می‏دانسته‏اند و خواهند دانست.

این قانون اولی خدایی جاری است، هیچ از بین نرفته و بر حال خودش باقی است. از وقتی‌که رسول اکرم؟ص؟ امیرالمؤمنین را به امامت و خلافت و ولایت بعد از خودشان نصب کردند، در همه زمان‌ها مسئله برای شیعیان حقیقیِ صادق و مصدِّق روشن است. آنها اگر هم یک‌وقت شکی داشته باشند، شکشان در این است که در غیبت کبری حکومت چگونه است؟ زعامت چگونه است؟ و این‌گونه بحث‌ها؛ وگرنه در زمان خود ائمه هدی؟عهم؟، همه شیعیان امام و ولیّ و حاکم و زعیم را امام معصوم می‏دانستند اگرچه در خانه‏اش نشسته باشد.

اما فرقه‌های مسلمین که به این انحراف و ضلالت دچار شدند و از امامی که از طرف خدا منصوب و منصوص بود دست برداشتند، آنها تکلیفشان چیست؟ و تکلیف دیگران در برابر آنها چیست؟ و بالاخره اسلام ظاهری و مسلمین ظاهری و برنامه حکومتی اسلام از دیدگاه کسانی که به امامت مقرّ نیستند و تسلیم امر رسول‌اللّه نشدند چیست؟

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 9 *»

این قانونی است که باید مثل امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه این قانون را جعل کنند و تأسیس بفرمایند. از این جهت امام؟ع؟ موقعیت به‌دست آوردند و در دوران حکومتی خود این مطلب را در میان گذاشتند و این قانون را برای مردم مطرح کردند. وقتی می‏خواستند این قانون را بگذارند، در یکی از فرمایشاتشان که در این زمینه بود و در شب تاسوعا خواندم، ابتداءً امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه مقاماتی از مقامات رسول‌اللّه را برای تثبیت همان قانون اول ــ که قانون الهی، همان قانون اول است، ــ ذکر می‌فرمایند. اگر شما رسول‌اللّه را به این صفات قبول دارید و او را به این صفات شناخته‏اید، باید آن قانون اول را تمکین کنید و اگر قبول دارید، در برابر آن قانون تسلیم شوید. این لحنی از امام؟ع؟ است که در این اوصاف به‌کار برده‌اند.

می‏فرماید: امینُ وحیه؛ ــ رسول‌اللّه را معرفی می‏کنند ــ امین وحیه و خاتَم رسله و بشیر رحمته و نذیر نِقمته. این بزرگوار را به این صفات مشخص می‏کنند که امین وحی خدا است؛ یعنی اگر او مرا به مقام خلافت و وصایت معرفی کرده، این در اثر امانت‏داری او در وحی خدا بوده. فکر نکنید خیانت کرده. چون در وحی خدا امین بوده، امانت به خرج داده و مرا معرفی کرده.

او خاتم‌الرسل است؛ چون بعد از او دیگر پیامبری نمی‏آید که انحراف‌ها را برطرف کند، ضلالت‌ها را برطرف سازد و اگر دین خراب شده باشد درست کند، چون دیگر پیغمبری نمی‏آید، از این جهت دین او باید به‌دست زعیمانی حفاظت شود که دیگران در دینش دخل و تصرف نکنند و دین او را کم و زیاد نکنند. بنابراین باید تا دنیا برقرار است، کسانی باشند که جانشین او باشند و مثل او حافظ دین خدا باشند؛ دین خدا را از کم و زیادشدن محافظت کنند و از ضلالت‌ها جلوگیری کنند؛ اگر مؤمنین زیاد کردند، آنها را برگردانند و اگر کم کردند به آنها بفهمانند و دین را تمام سازند. امام؟ع؟ با ذکر این اوصاف، مطلب خود را به کسانی که اهل بصیرت بودند و چیزفهم بودند فهماندند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 10 *»

بشیر رحمت است و رحمت‌های خدا را بشارت می‌دهد. پس اگر مرا به شما معرفی کرده و خصوصیات مرا برای شما گفته، رحمت خدا را به شما معرفی کرده. از نقمت و عذاب و بلای خدا ترساننده است؛ از این جهت چون تبعیت‌نکردن از من، شما را به نقمت و بلا می‏کشانَد، شما را ترسانید. متابعت من شما را به رحمت خدا می‏رساند، به شما بشارت داد و معرفی کرد.

ببینید امام؟ع؟  با بیان این صفات، به کسانی که اهل فهم بودند فهمانید که آن قانون اول سر جای خودش محکم است و آن تغییر نکرده که امام بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ زعیم است به نص و به معرفیِ رسول‌اللّه، و باید شخصش بخصوص معرفی شود و معرفی فرموده. رسول‌اللّه؟ص؟ بعد از خود دوازده معصوم را به خصوصیاتشان که هم برای اهل‌سنت و هم برای شیعه مسلم است معرفی فرمودند. اهل‌سنت هم روایات معتبره دارند که رسول‌اللّه این بزرگواران را به وصایت و ولایت و اینکه وارث او هستند معرفی فرمودند.

بعد از این مقدمه، آنگاه امام؟ع؟ از نظر قانون دومی و تعیین قانون برای زمینه‏ای که در اسلام پیش آمد، وارد بحث می‌شوند. چندتا شیعه که به‌حساب نمی‏آمدند. آن زمان سه چهار نفر بودند که می‏دانستند امیرالمؤمنین؟ع؟ جانشین رسول‌اللّه هستند؛ آنها می‏دانستند. اما در میان مسلمین، بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ زمینه‏ای پیش آمده که در نزد همه معلوم شده و همه به آن معتقد شده‏اند که خلیفه بعد از رسول‌اللّه، اولی و بعد دومی و بعد سومی و بعد علی است. حال که این‏طور شده و الآن هم معاویه در مقابل ایستاده و می‏گوید علی نه، و من! حال باید چه کرد؟

از این جهت امام؟ع؟ این قانون دوم را بیان می‏فرمایند که حال که شما از معصوم و از امامی که خدا و رسول‌اللّه معرفی فرموده‏اند دست برداشته‌اید، تکلیف چیست و قانون و برنامه چیست. چون آن بزرگوار مصلحت‏اندیش بشر است و صلاح بشر را می‏داند، طوری قانون را می‏گذارد که به صلاح همین بشری که به او پشت کرده و از او اعراض کرده تمام شود. با اینکه از او دست برداشته‏اند و از او اعراض کرده‌اند و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 11 *»

می‏داند که از فرزندانش هم اعراض خواهند کرد، اما نظم بشری لازم است برقرار باشد؛ صلاح بشری باید باشد تا اینکه در این صلاح و نظام، شیعیانی که باید مستبصر شوند و مؤمنینی که باید به درجه ایمان برسند پیدا شوند. انسان‌هایی که باید نجات بیابند نجات بیابند و آنهایی هم که می‏خواهند هلاک شوند هلاک شوند.

از این جهت بر مثل امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است که قانون جعل نماید و این قانون را تأسیس بفرماید. البته در فرمایشات رسول‏اللّه؟ص؟ هم می‏شود مواردی پیدا کرد که رسول‌اللّه این قانون را ضمناً اعلام کرده‏اند. در واقع شرح و توضیح و تکمیل و بیان و تبیین موارد و خصوصیات آن، به‌وسیله امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه انجام شد. حال می‏خواهد آن قانون را بیان بفرماید که اجمالاً عرض کردم اولاً خصوصیت حاکم و کسی را که می‏خواهد عهده‏دار امر مسلمین شود بیان می‌فرماید.

چون بنا است اهل خبره و کسانی که از خصوصیات باخبرند و صلاح‌اندیشند، آنها انتخاب کنند، ــ در این قانون دوم این‌طوری است ــ حال که بنا است خودتان برای خودتان ولیّ امر، امام، زعیم، حاکم و هر چه را انتخاب کنید، باید به وظیفه خودتان آشنا باشید و بدانید اولاً آن شخص باید چه خصوصیاتی داشته باشد. دو خصوصیت را که جامع همه خصوصیات است ذکر می‏فرماید.

می‏فرماید: ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر اللّه فیه. سزاوارترین مردم به این امر ــ امر ولایت و حکومت ــ کسی است که در اجراء آن از همه اقوی باشد و قوتش از همه بیشتر باشد؛ که توضیح آن را عرض کردم یعنی ضعیف‏النفس نباشد. بر خود مسلط باشد. در جای عفو بتواند عفو کند. در جای خشم بتواند خشم کند. در جای اجراء حدود، حدود را جاری سازد؛ رحم بی‏مورد و غضب بی‏مورد در دل او قرار نگیرد. در انجام و اجراء این امر از همه قوی‌تر باشد. و بعد آنکه به خصوصیات این امر از همه داناتر باشد؛ یعنی حکم الهی را بداند، قوانین الهی را بداند و بتواند با موارد خودش تطبیق کند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 12 *»

این معلوم است و مردم هم می‏دانستند که کسی از اهل‏بیت پیغمبر؟ص؟ به قوانین خدا عالم‌تر نیست و کسی از ایشان در اجراء و انجام ولایت قوی‌تر نیست. امام؟ع؟در ضمن می‏فرماید که اگر ما را به آن قانون اول که نص خدا و رسول‌خدا است و معرفی ایشان است قبول ندارید، طبق این قانون دوم باز هم باید ما را قبول کنید. طبق قانون دوم که گذارده می‏شود که شما خودتان بخواهید انتخاب کنید، سزاوار است چه کسی را انتخاب کنید؟ کسی که در انجام ولایت و حکومت قوی‌تر از همه باشد و به قوانین الهی و تطبیق آنها با موارد و مصادیق آن از همه داناتر باشد کیست؟ به اقرار خود مردم که سابقه داشتند، می‏دیدند. بعلاوه که دوران حکومت ابوبکر و عمر و عثمان هم که گذشت، همه دیدند که علی صلوات‌اللّه‌علیه در تمام مشکلات، حلّال مشکلات است. شمرده‌اند که خود عمر متجاوز از هفتاد بار عباراتی به این مضمون گفت که «لولا علیّ لهلک عمر»([2]) اگر علی نبود من از بین می‏رفتم. در کتاب‌های خودشان ضبط کرده‏اند و دانستند که آن بزرگوار در قضاوت‌ها و تشخیص حق از همه قوی‌تر بود و در علم از همه اعلم بود. اینها معلوم؛ طبق قانون دوم هم باز باید کسی را انتخاب کنید که از خاندان نبوت؟ص؟ باشد.

بعد از این مطلب، آن‌وقت امام درباره سرکش‌ها این‌طور حکم می‏فرمایند و قانون را تنظیم می‏فرمایند: فان شَغَبَ شاغبٌ اُستُعتِبَ، فاِن اَبیٰ قوتِلَ. این قانون را گذاردند: بعد از آنکه شما کسی را انتخاب کردید، اگر کسی در مقام سرکشی و فتنه برآمد، استعتب. مانند زمان خود امیرالمؤمنین که حضرت انتخاب‌شدهٔ همه مردمی بودند که در آن زمان به‌ظاهر مسلمان بودند. چرا؟ چون عرض کردم تمام اهل مدینه با حضرت بیعت کردند و تمام نمایندگان همه بلاد مسلمین که برای شورش برعلیه عثمان آمده بودند و در آنجا حاضر بودند، به نمایندگی قبیله‌هایشان و افرادشان با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیعت کردند و یک‌چنین کسی انتخاب شده. حال

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 13 *»

معاویه سرکشی می‏کند، طلحه و زبیر سرکشی می‏کنند، عایشه سرکشی می‏کند و بعد هم خوارج. اینها حکمشان چیست؟ امام؟ع؟ معین فرمودند. در همین قانون دوم می‏فرماید اگر کسی در مقام شر و فساد برآمد، او را به حق برمی‏گردانند و از او طلب می‏کنند و خواستار می‏شوند که به حق و به این امری که مسلّم است و به این شخصی که به‌اصطلاح با او بیعت شده رجوع کند و به‌سوی او و به طرف او برگردد. اگر برگشت بسیار خوب. فان ابیٰ اگر ابا کرد و برنگشت، قوتل باید با او مقاتله شود، با او بجنگند و او را بکشند. این قانون است.

بعد می‏فرماید اعتراض معاویه این است که ما با تو بیعت نکردیم؛ ما که با تو بیعت نکردیم و ما که تو را امیر و ولیّ نمی‏دانیم. این اعتراض را داشت و اهل شام هم تابع معاویه بودند. چون از زمان عمر او بر آنها حاکم شده بود و آن‏قدر هم در مصرف‌کردن بیت‏المال مسلمین رذل و بی‏باک بود که عمر از همان زمان می‏گفت این کسرای عرب است. از بس که در خرج‌کردن و به‌باددادن بیت‏المال مسلمین بی‌پروایی داشت! لباس چطور بپوشد، قصر چطور داشته باشد، فرش چطور. عمر به او «کسرای عرب» می‏گفت.([3])

امام؟ع؟ در برابر این اعتراض معاویه و در تتمیم این مطلب این فرمایش را می‏فرمایند: و لعمری لئن کانت الامامة لاتَنعَقِد حتی‌تَحضُرَها عامةُ الناس ما الی ذلک سبیل. اگر بنا باشد امامت و امیرشدن منعقد نشود و تشکیل نشود مگر به اینکه جمیع مسلمین از همه بلاد بیایند و با او بیعت کنند، می‏فرماید این‏طور نمی‏شود و راهی برای این کار نیست. شب تاسوعا عرض کردم؛ تا وقتی‌که همه مسلمین با او بیعت کنند و او ولیّ و امیر شود، طول می‌کشد و عمرش هم می‏گذرد و باید از دنیا برود. چطور ممکن است این‌همه مسلمین جمع شوند و با او بیعت کنند؟! چاره چیست؟ چاره این است که همه باید تسلیم باشند و آنهایی هم که نیستند قبول کنند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 14 *»

آن‌وقت می‏فرماید: ثم لیس للشاهد ان‏یَرجِع و لا للغائب ان‏یَختار دیگر آن کسی که در بلد حاضر بود و بیعت انجام شد حق برگشت ندارد. مثل طلحه و زبیر چرا برگشتند؟ با اینکه در میان کسانی که با امیرالمؤمنین بیعت کردند، از همه پیش‌تر بودند و جلوتر بیعت کردند. حق برگشت از بیعت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه را نداشتند، ولی آن دو ملعون برگشتند و رفتند با عایشه سازش کردند و جنگ جمل را راه انداختند.

امام می‏فرمایند حق برگشت ندارند مگر اینکه همان کسانی که اجتماع کردند ــ و به‌قول مشهور اهل حل و عقدند و لایق و شایسته این مقام را می‌شناسند و جمع می‏شوند و او را معین می‏کنند، ــ آنها دوباره تصمیم بگیرند و شخصی را شایسته ندانند و او را از این مقام عزل کنند و کس دیگری را در این مقام نصب کنند. وگرنه کسانی که بیعت کرده‏اند و در آن شهری که بیعت انجام شده حاضر بوده‏اند، حق برگشت ندارند؛ و آن کسانی هم که غائب هستند، حق انتخاب ندارند که بگویند ما هم یکی دیگر را برای خودمان انتخاب می‏کنیم؛ وگرنه وضع اسلام چه خواهد شد؟! در هر بلدی عده‏ای بخواهند بگویند ما هم یکی را انتخاب می‏کنیم که نمی‏شود.

ببینید در زمانی که بشر حکومت معصوم کلی را نمی‌خواهد و زیر بار حکومت و خلافت و امارت و امامتِ مثل امیرالمؤمنین، امام مجتبی، سیدالشهداء و سایر معصومین؟عهم؟ نمی‏رود، چطور امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه قانونی جعل و نصب و تأسیس می‏فرماید که راه فسادها و طغیان‌ها بسته شود، صلاح مسلمین و اسلام بر حال خود باشد و نظامی برقرار باشد. اگرچه این نظام خواست اولیِ خدا نیست، خواست اولی رسول‌اللّه نیست، خواست اولی خود امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نیست، اما حال که بشر به خواست آنها راضی نشده و خواست آنها را نمی‏خواهد و می‏خواهد که خودش خواستی داشته باشد، امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه این خواست بشری را تحت این نظام و قانون قرار می‏دهد که باز هم به نفع بشر باشد و این بشر بتواند با خیال راحت و آسایش، خود را به کمال خود برساند؛ حالا یا کمال علیینی یا کمال سجینی. بالاخره

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 15 *»

بتواند زندگی را بگذراند و وضع خودش را نسبت به آخرتش روشن کند.

این دستور را می‏فرماید. پس آن کسی که در بلد است، حق ندارد از بیعت برگردد؛ آن کسی هم که غائب است، حق ندارد دیگری را انتخاب کند. بعد هم امام؟ع؟ وضع خودش را نسبت به همین قانون توضیح می‏دهد و می‏فرماید من طبق همین قانون دارم سلوک می‏کنم.

بیعت با امیرالمؤمنین که قطعی بوده. بیعت انجام شده. سرکشی طلحه و زبیر و عایشه و اینها هم که معلوم است. از این طرف معاویه هم که معلوم است که اصلاً بیعت نکرده و می‏گوید ما خودمان می‏خواهیم انتخاب کنیم؛ تو را قبول نداریم. اینجا است که امام؟ع؟ می‏فرماید: الا و انی اُقاتل رجلین من با دو کس می‏جنگم. ــ امام؟ع؟ دارد قانون را مشخص می‏فرماید. هرکس که مسلمین با او بیعت کردند، می‏تواند این قانون را اجراء کند. ــ من با دو کس می‏جنگم؛ رجلاً ادّعیٰ ما لیس له یکی آن‌کسی که ادعاء می‌کند آن حقی را که ندارد و آنچه را که در میان مسلمین برای او نیست  که مراد معاویه است. ــ  بعضی از شُرّاح و شارحین نهج‏البلاغه، اینجا متوجه نشده‏اند مراد کیست. ــ  یعنی معاویه حق ندارد بگوید من خودم انتخاب می‏کنم یا اهل شام مرا انتخاب می‏کنند. حق ندارد! از این جهت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه با معاویه طبق همین قانون می‌جنگند. چرا؟ چون ادعاء دارد آنچه را که حق او نیست و مسلمین با انتخاب علی صلوات‌اللّه‌علیه برای او حقی قرار نداده‌اند؛ چه کسانی انتخاب کرده‏اند؟ اهل حل و عقد، تمام کسانی که مورد قبول مسلمین بودند در آن زمانی که عثمان را کشتند. این یک.

و آخرَ مَنَعَ الذی علیه([4]) شخص دیگری که من با او می‏جنگم، آن کسی است که آنچه را که وظیفه او است انجام نمی‏دهد و منع می‏کند؛ خودداری می‏کند از آنچه که بر گردن او است که تبعیت و اطاعت از امام و ولیّ است. آنها چه‌کسانی بودند؟ طلحه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 16 *»

و زبیر. اینها آنچه را که وظیفه‏شان بود انجام ندادند و مطیع حضرت نشدند و با حضرت جنگیدند.

عرض کردم که این قانون دومی است که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه قرار دادند و از جهت این است که بشر آن قانون اولی الهی را نخواست و نخواست که از معصومینی مثل خودِ رسول‌اللّه؟ص؟ تبعیت کند و خواست خودش برای خود حاکم و ولیّ و امام انتخاب کند؛ امام به این سبب این دستور را صادر فرمودند.

«ابن ابی‏الحدید» که از نصّاب است ــ خدا لعنتش کند ــ این ملعون به اینجای نهج‏البلاغه که می‌رسد که امام می‏فرماید: لعمری لئن کانت الامامة لاتَنعَقِد حتی‌تَحضُرَها عامةُ الناس ما الی ذلک سبیل، ثم لیس للشاهد ان‏یَرجِع و لا للغائب ان‏یَختار ــ اگر امامت منعقد نشود مگر به اینکه همه مردم و همه مسلمین با کسی بیعت کنند، این که نشدنی است؛ بلکه آنهایی که برای انتخاب اهلیت دارند، یکی را که شایسته باشد انتخاب می‏کنند و با او بیعت می‏شود. وقتی آنهایی که در آن بلد باشند بیعت کردند، بقیه همه باید تسلیم این بیعت باشند. ــ اینجا می‏گوید: «هذا الکلام تصریح بصحة مذهب اصحابنا فی ان الاختیار طریق الی الامامة و مبطل لما تقوله الامامیة من دعوی النص علیه و من قولهم لا طریق الی الامامة سوی النص او المعجز.»([5])

سوءاستفاده کردن این‌طوری است و این ملعون کارش این است. این‌همه فرمایشاتی که در نهج‌البلاغه برای اثبات مذهب شیعه هست، همه را نادیده می‌گیرد. در همه نهج‏البلاغه کارش این است که هرجا برای ضربه‌زدن بر مذهب شیعه راهی پیدا کند، آنجا شروع می‏کند به سوءاستفاده کردن. از جمله همین‏جا است؛ ببینید می‌گوید این فرمایش امیرالمؤمنین صریح است، صراحت کامل و تمام دارد در اینکه مذهب رفقاء ما ــ یعنی سنی‌ها ــ درست است؛ اهل‌سنت درست می‏گویند که راه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 17 *»

انتخاب امام همین است که خود بشر انتخاب کند، خود مسلمین انتخاب کنند، آن‌چنان‌که نعوذباللّه ابوبکر را انتخاب کردند. راه امامت، انتخاب است و این فرمایش حضرت قول امامیه را باطل می‏کند. شیعه‏ها می‏گویند باید برای تعیین امام، از رسول‌خدا نص برسد و رسول‌اللّه معین بفرمایند که بعد از من کیست و بعد از او کیست و بعد از او کیست؛ امامت باید به نص باشد. می‏گوید این فرمایش حضرت حرف آنها را رد می‏کند و باطل می‏کند که این‏طور معتقدند و می‏گویند یا باید نص باشد یا امام معجزه نشان دهد تا امامتش مسلّم شود.

از شُرّاح نهج‌البلاغه کسانی که شیعه هستند، به اینجا که می‏رسند و می‏خواهند این کلام ابن ابی‏الحدید را جواب بگویند، می‏مانند که چه بگویند؛ می‏گویند امام در اینجا تقیه کرده‏اند! امام تقیه فرموده‌اند؛ چون اگر تقیه نبود می‏فرمودند رسول‌اللّه مرا معین کرده‌اند بر اینکه امامم.

عرض می‌کنم اگر امام می‏خواستند این حرف را بزنند و مردم هم نمی‏پذیرفتند، چرا بیست‌وپنج سال در خانه بنشینند؟ و حالا هم که آمده‏اند و به‌زور با او بیعت کرده‏اند، تازه گفته‏اند که حق نداری برخلاف سنت شیخین ــ ابوبکر و عمر ــ راه بروی و اگر برخلاف سنت عثمان راه بروی عیبی ندارد، چون او طغیان کرد. اما آن دوتا نه؛ آنها اقوالشان، سنت‌هایی که گذاشته‌اند، کارهایی که تأسیس کرده‌اند، همه‏اش باید مثل کارهای رسول‌اللّه احترام شود. حق نداری کوچک‌ترینِ آنها را تغییر بدهی.

یک‌چنین کسی که او را با آن‌همه سوابق و با آن‌همه نص‌هایی که رسول‌اللّه فرمودند نپذیرفتند، چطور ایشان می‏خواهد بفرماید که راه امامت فقط منحصر به این است که آقایان به سراغ نص بروید؟! اگر اینها می‏خواستند به نص رسول‌اللّه رفتار کنند، چرا این اوضاع را به بار آوردند که حالا امام در اینجا تقیه بفرماید؟! البته این احکامی که در زمان غیبت و یا گوشه‏نشینی معصوم؟ع؟ در دست است، نوعاً احکام تقیه است. پس این فرمایش از جهتی تقیه باشد مانعی ندارد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 18 *»

اما از جهاتی نه؛ امام؟ع؟ در این مطلب واقعاً دارند قانون دومی را وضع می‌فرمایند که این بشر برای حفظ نظامش باید در تحت آن قانون حرکت کند. مقصود همین است. البته امیرالمؤمنین از این‏طور فرمایشات در نهج‏البلاغه زیاد دارند. گاهی می‏فرمایند برای این افراد انسان، امام لازم است؛ امیر لازم است. جوامع اسلامی و جوامع بشری، امیر می‏خواهند؛ خواه فاسق باشد یا عادل باشد!([6]) آیا امیرالمؤمنین اینجا تقیه کرده‌اند؟ تقیه نیست. اینجا دارند قانون دومی را بیان می‏کنند. بدیهی است که قانون اولی را جز شیعه هیچ‌کس قبول نداشته و ندارد؛ آن هم آن زمان و آن عده محدود و معدود. ولی بعد از اینکه بشر آن قانون را نخواست، حالا این قانون است که این بشر امیر می‏خواهد. تا مجتمع شدند، کسی را بزرگ‌تر می‏خواهند که در تبعیت او باشند؛ فاسق باشد یا عادل باشد. اما اگر عادل باشد بهتر است؛ چون مؤمنین هم با خیال راحت می‏توانند مشغول کارهای ایمانیشان شوند. فاجر که باشد، از اعمال خیر و اعمال ایمانی مانع می‌شود.

امیرالمؤمنین از این‏نوع فرمایشات در نهج‏البلاغه خیلی دارند و در آن زمان‌ها مردم کمتر متوجه شدند که این فرمایشات بر مبنای این قانون دومی است که نوعاً بشر به آن نیازمند است و باید این قانون تأسیس شود؛ از طرف چه‌کسی؟ حاکم، حاکمی که همه مردم حکومتش را قبول دارند. از این جهت شافعی می‏گوید که اگر امیرالمؤمنین علی نبود، احکام اهل بغی روشن نمی‏شد. امام؟ع؟ این قانون را برای این موضوع تأسیس فرمودند.

حال از این مطلب که آن شب به‌طور اجمال عرض کردم و امشب نسبتاً توضیح بیشتری دادم، می‏خواهیم نتیجه بگیریم که آیا سیدالشهداء از این قانون بی‏خبر بودند یا باخبر؟!

در بعضی از تاریخ‌ها نوشته شده و شاید به ذهن خیلی‌ها این‏طور بخورد که

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 19 *»

شیعیان سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه در عراق از ایشان دعوت کردند. حتی در تاریخ، کلمه «شیعیان» دارد که اهل عراق از شیعیان حسین بودند و شیعیان، حسین را دعوت کردند! این کلمه «شیعه» ممکن است خیلی‌ها را به اشتباه بیندازد که فکر کنند یعنی شیعه اصطلاحی که در مقابل سنی گفته می‏شود. این‌طور نیست. شیعه در این‌گونه موارد یعنی طرفدار. شیعه در این اصطلاح تاریخی یعنی طرفدار.

شامی‏ها شیعیان آل‌ابی‏سفیان بودند؛ یعنی طرفدار معاویه بودند. اما مردم عراق طرفدار علی و خاندان علی بودند. به این معنی است؛ نه اینکه سنی نبودند شیعه بودند. آن‌همه شیعه! چطور می‏شود امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین این‌همه شیعه داشته باشند و باز هم بگوییم ارتد الناس بعد رسول‌اللّه مگر چهارنفر یا سه‌نفر؟! همه مردم مرتد شدند مگر چهارنفر یا سه‌نفر که باقی ماندند و شیعیان به‌‌تدریج زیاد شدند؛ تازه خیلی کم و به‌تدریج زیاد می‏شدند.([7])

نه عزیزان من، اهل عراق هم مثل اهل شام سنی بودند. البته چندتا شیعه به‌معنای در مقابل سنی در میانشان بود که اینها خیلی محدود و در محدودیت بودند مثل حبیب و مسلم بن عوسجه. اینها بودند که بابصیرت بودند و اهل تشیعِ در مقابل تسنن بودند ولی همان‌ها هم مخفی، ساکت و آرام و کنار. خود اهل عراق، همان‌هایی که به کربلا آمدند، اینها همه‏شان سنی بودند. همه‏شان حتی حرّ سنی بود و تابع عمر! معرفتی که درباره سیدالشهداء داشت همین‌اندازه بود که این نوه رسول‌اللّه؟ص؟ است و بالنسبه به یزید عادل است. یزید اهل فسق است اما این عدالتی هم دارد و می‏شود با او نماز خواند! و حال آنکه مسئله عدالت در نماز جماعتشان مطرح نیست. بعضی هم می‏گویند چون حرّ با حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه نماز خواند و چه و چه، پس شیعه بود. نه، اگر شیعه باشد که نمی‏رود سردار لشکر عمر سعد و ردیف او شود؛ حتی زیر نظر عمر سعد بود!

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 20 *»

البته بعداً به‌برکت توبه‏اش و به‌واسطه اینکه برگشت، امام حتماً تصرف ولایتی فرموده‏اند و مقام خودشان را به او شناسانیده‏اند و دلش به معرفت و بصیرت روشن شده. همین‌که او یک‌قدم آمد و از سنی‌بودن‌ و عمری‌بودن جدا شد، امام هزاران قدم به‌طرفش رفته‌اند؛ هزاران قدم! اگر به آن حال قبلی کشته می‏شد، معلوم بود؛ ولی نه، حتی احتمال قوی می‏رود که به همان توبه و بازگشت به‌سوی امام؟ع؟، امام تصرف ولایتی فرموده باشند و شیعه و با بصیرت و با تشیع از دنیا رفته باشد. شیعه هم از دنیا نرفته باشد، سنیی که به حسین صلوات‌اللّه‌علیه رو آورده و در راه مظلومیت حضرت کشته شده، اهل نجات است. حرّ از کاملین که نشد. این مطالب بماند.

پس این کلمه شیعه که در تاریخ کربلا برای اهل عراق گفته شده، کسی فکر نکند این شیعه در مقابل سنی است و بگوید اهل عراق همه شیعه بودند که دعوت‏نامه نوشتند و حضرت را دعوت کردند. نه، همه سنی بودند مگر چند نفر شیعه معدود و محدود که آنها هم در محدودیت به‌سر می‏بردند و اصلاً نمی‏توانستند درباره سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه تبلیغ داشته باشند و لااقل دیگران را بصیر کنند که این امامِ به‌حق است، امامِ منصوص است و بعد از برادرش و پدرش امامی است که رسول‌اللّه معین کرده‏اند. نه، این حرف‌ها اصلاً نبود. همین‌اندازه می‏دانستند که آن حضرت در کوفه بوده، پسر علی است، برادر حسن است، نوه رسول‌اللّه است، عدالت دارد، علم دارد؛ حالا او را دعوتش کنیم بیاید و بعد که دعوتش کردیم و آمد و حکومت را از دست یزید گرفت، ما هم می‏توانیم در سایه او بهره‏مند باشیم. به این عنوان بوده.

معاویه با ما چه کرد؟! چون ما را طرفدار علی می‏دانست، خیلی صدمه زد. معاویه خیلی به اهل عراق صدمه زد. دورانی هم که امام مجتبی خانه‏نشین بودند و بعد هم که دوران زندگانی امام حسن گذشت، معاویه تا توانست به اهل عراق ضربه زد. اهل عراق به‌تنگ آمده بودند؛ می‏گفتند حالا اگر این یزید روی کار بیاید با ما چه می‏کند؟! چون ما را طرفدار علی می‏داند. طرفدار علی نه شیعه علی؛ همان‏طور که

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 21 *»

اهل شام طرفدار معاویه بودند. ــ از این جهت هم حضرت که یا شیعة آل ابی‏سفیان([8]) می‏فرمود، به این معنی است که ای طرفداران آل ابو‏سفیان. ــ گفتند ما نامه‌هایی خدمت حضرت بفرستیم و بخواهیم حضرت بیایند و با حضرت به‌عنوان یک حاکم و امیر بیعت کنیم و با یزید بجنگیم. چون اگر یزید بر ما مسلط شود، اصلاً وضعی برای ما نمی‏گذارد. آدم‌های طمّاع و آدم‌های ترسو گفتند این کار را بکنیم.

اما بعد دیدند نه، ابن‏زیاد آمد و آن سخت‌گیری‌ها را شروع کرد و با آن تطمیع‌ها و وعده‏هایی که داد، آنها را به طمع انداخت؛ رؤسایشان را و بزرگان قبایل را به طمع انداخت؛ یا آنها را ترسانید. عده‏ای از ترس و عده‏ای به طمع، فوراً با قبیله‏های خود با ابن‏زیاد بیعت کردند؛ در عرض یک شبانه‏روز!

چون اکثر با مسلم بیعت کرده بودند. مسلم هم به‌واسطه این بیعت‌ها، از حضرت دعوت کرده و حضرت هم حرکت کرده‏اند و خبر حرکت حضرت هم رسیده. اما ببینید اینها چه مردمانی بودند! اینها را نمی‌شود گفت شیعه. شیعه که نبودند. سنی‏های طرفدار بودند که دلشان می‏خواست اما با این شرائط. حال که نشده، ما پول می‏خواهیم و محفوظ‌بودن؛ و الآن هم ابن‏زیاد وعده می‏دهد.

ابن‏زیاد عصر وارد کوفه شد و آمدن امام حسین؟ع؟ به‌اندازه‏ای نزدیک بود که اکثر اهل کوفه گمان کردند همین ابن‏زیاد امام حسین است. استقبال کردند و خوشحال شده بودند که الحمدللّه امام حسین وارد شدند. آن ملعون رفت و در دارالاماره قرار گرفت و همه رؤساء قبایل را در همان شب خواست. تمام رؤساء قبایل هم بیعت کردند؛ همان‌هایی که نامه داده بودند، همان‌هایی که امضاء کرده بودند، همان‌هایی که حضرت را قربان‏صدقه شده بودند، همان‌هایی که تعارف کرده بودند، همان‌ها بیعت کردند. وقتی رئیس قبیله بیعت کرد، قبیله هم مجبور است بیعت کند! گفت اگر از قبایل شما کسی بیعت نکرد و سر باز زد، وظیفه دارید خودتان او را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 22 *»

بکشید. گفتند قبول داریم، ‏می‏کشیم. اگر کسی در بین قبیله ما سرکشی کرد خودمان او را می‏کشیم. ابن زیاد را خاطرجمع کردند.

او امروز عصر وارد شد؛ فرداشب که مسلم بن عقیل صلوات‌اللّه‌علیه نماز مغرب را در مسجد خواند، برگشت دید هیچ‏کس نیست. اینها یک‌چنین افرادی بودند!

آن‌وقت امام حسین اینها را نمی‏شناختند؟! امام حسین نمی‏دانستند اینها چه‌کسانی هستند و چطوری هستند؟! شیعه که نبودند. حالا یک‌عده طرفدار، قربان‌صدقه حضرت شده‌اند و طرفداری را اظهار کرده‌اند، حضرت بیایند؟! بعلاوه این قانون را که حضرت می‏دانستند. طبق فرمایش حضرت امیر، اهل خبره ــ حالا هرکس بودند ــ باید امیر را انتخاب کنند ولی معاویه در زمان خودش قبل از به‌درک‌رفتنش شروع کرد به بیعت‌گرفتن برای یزید. از نوع قبایل و از نوع بلاد مسلمین برای یزید بیعت گرفته شده، قبل از به‌درک‌رفتن معاویه. چرا حضرت حسین صلوات‌اللّه‌علیه با یزید بیعت نمی‏کنند؟ در زمان خود معاویه با او بیعت نکردند تا معاویه به درک رفت. یزید فوراً از حاکم مدینه خواست که حسین باید با من بیعت کند؛ بیعتش را به من ابلاغ کن. اگر بیعت نکرد، جواب نامه من را همراه سر حسین برای من بفرست.([9])

امام حسین هم همه اینها را می‌دانند؛ حاکم مدینه نامه یزید را برای امام حسین خوانده. با همه این شرائط و با این قانونی که پدرش گذارده که وقتی بیعت انجام شد، آن کسی که حاضر و شاهد است حق برگشت ندارد و آن کسی هم که غایب است حق اختیار ندارد و حسین صلوات‌اللّه‌علیه هم در عین حال با توجه به این قانون بیعت نمی‏کند. آیا می‏خواهد قانون‏شکنی کند؟ قانونی که پدرش برای صلاح مسلمین و نظام مسلمین گذارده، حسین می‏خواهد قانون‏شکنی کند؟ نه، حسین؟ع؟ می‏خواهد بگوید من در اسلام و مسلمین برای انتخاب حق دارم؛ من حق دارم. اگر من در

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 23 *»

انتخاب شرکت نکنم، به اسلام و مسلمین صدمه زده‌ام. خودش ادعاء ندارد که بیایید با من بیعت کنید و من خلیفه هستم نه یزید.

البته می‏گوید اگر بنا است که شما فرد شایسته را انتخاب کنید، آن شایسته منم و همه هم می‏گویند راست می‏گویی. «قلوب الناس معک»([10]) همه مردم دل‌هایشان با تو است و همه مردم هم تو را می‏شناسند. همه مسلمین حسین صلوات‌اللّه‌علیه را می‌شناسند. تمام مسلمین او را در عظمت، در جلالت و در اینکه نوه رسول‌اللّه است می‌شناسند. حال مقامات باطنیش را نمی‏شناختند، امامتش را نمی‏شناختند و فقط یک‌عده شیعه می‏شناختند، ولی بقیه مردم حسین صلوات‌اللّه‌علیه را در جلالت ظاهر و عظمت ظاهر می‏شناختند.

حسین نمی‏خواهد خلاف این قانون کند. می‏گوید اولاً من موقعی که بیعت با یزید انجام شده نبوده‌ام و از وقتی‌که بیعت یزید اسمش به‌میان آمده ــ از زمان پدرش معاویه، ــ من با بیعت با یزید مخالفت کرده‌ام. چرا؟ چون پدرم در این قانونی که گذارده، گفته است: ولکن اهلُها یَحکُمون علی من غاب عنها کسانی که می‏خواهند انتخاب کنند، باید اهل باشند. و همه می‌دانند که من در اسلام و میان مسلمین برای انتخاب اهلیت دارم. باید من انتخاب کنم و شایسته‏ترین فرد را معرفی کنم. اولاً به‌حسب ظاهر خودم برای این کار شایسته‏ترینِ خلق هستم حتی در نظر همه. اگر مرا قبول ندارند، نمی‏خواهم حکومت کنم؛ من حکومت نمی‏کنم اما بیعت هم نمی‏کنم. چون معنی بیعت این است که من که در بین مسلمین و از نظر همه مسلمین برای انتخاب شایستگی دارم و این حق من است، باید کسی را انتخاب کنم که به نفع اسلام و مسلمین باشد و یزید این‌گونه نیست.

از نظر قانون دوم، حق من است که زیر نظر من و کسانی که شما ردیف من می‏دانید، باید انتخاب امیر انجام شود. چند نفر را ردیف حسین صلوات‌اللّه‌علیه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 24 *»

می‏دانستند مثل عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن عمر و ابن‌عباس. مردم اینها را ردیف حسین می‏شمردند. می‏گفتند اینها ردیف همند و باید اینها بیعت با یزید و خلافت یزید را تصدیق کنند و تعیین تکلیف نمایند. از این جهت معاویه هم از همین‌ها احساس خطر می‏کرد. در بین مسلمین همین چند نفر بودند که برای انتخاب اهلیت داشتند؛ حال یا از بین خودشان انتخاب کنند یا غیر را هم که انتخاب می‌کنند، اینها انتخاب کنند. ابن‏عباس که معلوم بود و عبداللّه بن عمر هم که معلوم بود؛ ولی عبداللّه بن زبیر حکومت را برای خودش می‏خواست و می‏گفت من. به همین علت با امام حسین؟ع؟ هم کنار نمی‏آمد. چون می‏دانست اگر بنا باشد مردم با حسین یا با عبداللّه بن زبیر بیعت کنند، قطعاً با حسین بیعت می‏کنند. از این جهت خیلی با حضرت رفاقت نداشت و حتی سعی می‏کرد هرچه زودتر حضرت مکه را خالی کنند که مکه محلی باشد برای فعالیت و تبلیغات عبداللّه بن زبیر.

امام حسین؟ع؟ نمی‏خواهند بگویند من خودم حکومت کنم؛ و حتی بیعت هم که آنها گفتند با شما بیعت می‏کنیم و با مسلم بن عقیل هم بیعت کردند، حضرت روی آنها هیچ تکیه نکردند که بفرمایند بنابراین من حاکمم؛ بنابراین من در مقابل یزید یک ولیّ و امام و امیرم؛ چرا؟ چون با من بیعت کرده‏اند و با نماینده من بیعت کرده‏اند. هیچ. بروید سراسر تاریخ عاشورا و کربلا را نگاه کنید؛ یک‌جا ندارد که حسین مظلوم صلوات‌الله‌علیه بفرماید من هم امیرم، من هم ــ به این معنایی که عرض شد ــ امامم، من هم ولیم مثل یزید؛ چرا؟ چون اگر اهل شام با او بیعت کرده‏اند، اهل عراق هم با من بیعت کرده‌اند. نه، از دو جهت این را نمی‏فرماید؛ یکی اینکه نمی‏خواهد خودش حکومت کند. حکومت می‏خواهد چکار؟ و دیگر اینکه دید آنها از بیعتشان برگشته‏اند، بیعت را فسخ کرده‏اند و با ابن‏زیاد بیعت کرده‌اند. دیگر معقول نبود و صحیح نبود که بگوید با من بیعت کرده‌اند. نه، همه‌جا می‏فرمود مرا دعوت کردید، من آمدم. دعوت کرده‌اید که آمده‌ام و اگر پشیمانید برمی‌گردم.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 25 *»

اما شهادتش مربوط به اینها نیست. آن امور باطنی و اسرار شهادت سر جای خودش اما شهادتش مربوط به این است که من از نظر ظاهر فردی هستم خیرخواه اسلام و مسلمین؛ طبق قانون دوم من باید به کسی رأی بدهم و انتخابش کنم و بیعت با او را تجویز کنم که به نفع اسلام و مسلمین باشد و یزید جز ضرر اسلام و ضرر مسلمین چیز دیگری نیست. فرمایشات حضرت را ببینید؛ از اولی که معاویه به مدینه آمد برای اینکه برای یزید بیعت بگیرد، فرمایشات حسین صلوات‌اللّه‌علیه را از آن وقت نگاه کنید؛ همه‏اش این است که یزید شایستگی ندارد برای اینکه بر مسلمین و اسلام امیر و امام و ولیّ باشد. از این جهت خودش می‏فرمود اگر بنا باشد او ولی مسلمین و امام بر مسلمین باشد، فعلی الاسلام السّلام([11]) باید فاتحه اسلام را گذاشت؛ پایان اسلام است.

برای دلسوزی به حال اسلام و مسلمین بود. از این جهت حال که اهل‏بیت بعد از حادثه کربلا به کوفه برگشتند، با یک‌چنین مردمانی مقابل شدند. و آنها وقتی که می‏دیدند این‌همه صدمه بر این بزرگواران وارد ساخته‏اند، مردانشان را به آن‏طورها کشته‏اند و زن‌هایشان را به این‏طورها اسیر کرده‏اند، به سرشان می‏زدند. ولی این برسرزدن‌ها هیچ فایده‏ای نداشت. حضرت سجاد صلوات‌اللّه‌علیه مرتب آنها را توبیخ و سرزنش می‏کردند. حضرت زینب و حضرت ام‏کلثوم؟عهما؟ هم همین‌طور؛ می‏گفتند بسیار گریه کنید و کم بخندید ولی این گریه‏ها برای شما سودی ندارد؛ به جهت اینکه خیرخواهی،‏ آن هم خیرخواهیِ برادر مرا نپذیرفتید و نخواستید و این‏طور با او بدرفتاری کردید و بر علیه او شوریدید.([12])

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 26 *»

مجلس 2

(شب يکشنبه / 16 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 27 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد امر سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه به‌حسب ظاهر به‌منظور خیرخواهی برای اسلام و مسلمین بود و حضرت با یزید بیعت نفرمودند و آماده بیعت نشدند؛ از این جهت که اسلام این مقدار را به من حق داده است و مسلمین به من حق داده‏اند و این حق را دارم که برای انتخاب حاکم و ولیّ مسلمین اظهار نظر کنم. نه برای خود مدعی هستم که به خودم دعوت کنم و نه هم کس دیگری را در نظر دارم و نه هم خروج کرده‌ام که از بیعت با کسى خارج شده باشم و ریختن خون من جایز باشد.

پس طبق قانونی که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه تأسیس فرموده بودند که اجمال آن قانون را دیشب و شب تاسوعا بیان کردیم، امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه خلاف قانونی که پدرش تأسیس فرموده رفتار نکرد؛ بلکه طبق همان قانون، سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه از کسانی بود که تمام مسلمین او را می‏شناختند و در میان تمام سرشناس‌های اسلام او را از همه بیشتر دوست می‏داشتند و نسبت به او از همه بیشتر محبت داشتند؛ حتی دشمنان او، او را دوست می‏داشتند و این بزرگوار را از جهت آشنایی با قرآن و اسلام و فرامین قرآن و اسلام، اعلم از همه می‏دانستند و او را نسبت به صلاح اسلام و صلاح مسلمین از همه خبره‏تر می‏دانستند. روی این جهت اگر آن بزرگوار با یزید بیعت می‏فرمود، در واقع اسلام و همه مسلمین را به یزید فروخته بود و تمام مفاسد یزید را تصدیق کرده بود.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 28 *»

موقعیت امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه نسبت به ائمه بعد از او صلوات اللّه علیهم اجمعین فرق می‏کند؛ از این جهت می‏بینیم ائمه بعد از سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه در وقت بیعت‌کردن با طواغیت زمانشان، به این شکل مخالفت اݢݢظهار نکرده‏اند؛ بلکه همه‏شان با طاغوت‌های زمانشان بیعت کرده‌اند، غیر از حجة بن الحسن المهدی صلوات‌اللّه‌علیه که بیعت هیچ طاغوتی از طواغیت بر گردن او نیست. وقتی‌که آن بزرگوار ظاهر می‏شود، بیعت هیچ‏کس بر گردن او نیست؛ اما بقیه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین بعد از سیدالشهداء با طواغیت زمانشان بیعت کردند و به‌حسب ظاهر در مقابل طواغیت قیام نکردند و نایستادند و به‌حسب ظاهر مخالفت نکردند تا از این جهت که بیعت نکردند کشته شوند.

علتش هم این بود که این بزرگواران در بین شیعیان خودشان شهرت داشتند و فقط شیعیانِ ایشان بودند که ایشان را ملاک اسلام می‌دانستند و قولشان و فعلشان و جمیع امورشان را حقّ و حجت می‏دانستند. چون شیعیان کم بودند و معدود و محدود بودند، امامان معصوم؟عهم؟ به آنها می‏فهمانیدند که تقیه می‏فرمایند و بیعت می‌کنند. برای حفظ جان شیعیانشان تقیه می‏کردند و با حکّام بیعت می‌نمو‏دند. اما عموم مسلمین به آنها اعتنائی نداشتند و اکثراً ائمه را نمی‏شناختند. امام سجاد را اکثر مسلمین نمی‏شناختند و نمی‏دانستند که چنین کسی از خاندان رسالت باقی مانده. اگر هم می‏شناختند، او را در ردیف سایر مسلمین می‏دانستند حتی بدون امتیازی. تنها امتیازی که بود، این بود که از خاندان پیغمبرند. اما در علم، در صلاح‏اندیشی، در فضل، در کمال، نه؛ آنها را مثل سایر مسلمین می‏دانستند و در اسلام برای آنها حسابی قائل نبودند. از این رو به‌حسب عموم و جامعه مسلمین و اسلام، وظیفه‌ای هم اقتضاء نمی‏کرد که ایشان در موقع بیعت‌کردن با طواغیت زمانشان و حکام غاصب، مخالفتی اظهار کنند.

اما امام حسین و امام حسن و امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهم اجمعین، این

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 29 *»

سه بزرگوار از نظر عموم مسلمین در اسلام موقعیتی داشتند که نوع مسلمین ایشان را وارث علم رسول‌اللّه؟ص؟ می‏دانستند.  فضائلی که رسول‌اللّه؟ص؟ درباره امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین فرموده بودند، به ‌گوش اکثر مسلمین رسیده بود و اکثر مسلمین سابقه ایشان را در زمان رسول‌اللّه داشتند و نوعاً به ‌گوش مردم رسیده بود که رفتار رسول‌اللّه با امام حسن و امام حسین چگونه است. تعظیم و تکریم رسول‌اللّه؟ص؟ درباره این دو نفر و همچنین درباره امیرالمؤمنین به ‌گوش مسلمین رسیده بود. از این جهت جمیع مسلمین به ایشان نظر داشتند و کار ایشان و رفتار ایشان را در اسلام ملاک می‏گرفتند. به این سبب است که می‏بینیم این سه بزرگوار با طواغیت زمانشان بیعت رسمی نداشتند.

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه که معلوم است مدتی بیعت نکردند و در جریان بیعت هم حضرت را به آن‏طور به مسجد بردند که همه فهمیدند امیرالمؤمنین با رضایت به مسجد نیامده‏اند و با رضایت بیعت نکرده‏اند؛ درب خانه ایشان را سوزانیده‏اند؛ ایشان را با ریسمان، پای برهنه ‏و سرِ برهنه به مسجد برده‏اند و بعد هم باز خود ایشان برای بیعت دست دراز نکرده‏اند؛ بلکه دست او را چندنفری گرفتند و ابوبکر هم چند پله از منبر پایین آمد و دست خود را به دست حضرت کشید و اعلام کردند که امیرالمؤمنین علی؟ع؟ هم بیعت کرد. اما خود مردم می‏فهمیدند و می‏دانستند که بیعتی انجام نشد و در واقع تصدیق انجام نشد.

و اما اینکه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه برای جنگ آماده نشدند، جهات متعددی دارد؛ از جمله اینکه حضرت می‏فرمودند اگر چند نفر باشید که مرا کمک کنید ــ من که بیعت نکرده‏ام تا خروج از بیعت لازم بیاید؛ بعلاوه که حق مال من است و باید حقم را بگیرم ــ اگر مرا کمک کنید، حق خود را خواهم گرفت. کسانی نبودند که حضرت را کمک کنند و حضرت جنگ بفرمایند.([13])

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 30 *»

البته اسرار باطنی شهادت امام حسین؟ع؟ هم که معلوم است؛ این موقعیت شهادت، به سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه مربوط می‏شود نه رسول‌اللّه، نه امیرالمؤمنین و نه امام مجتبی صلوات اللّه علیهم اجمعین. جهات دیگر و اسرار دیگری هم در جریان‌ها در پیش بود و اجمالاً یا مفصلاً بعضی از آنها بیان شده.

اما ما به‌حسب ظاهر سخن می‏گوییم. بعد از ابوبکر که دیگر انتخابی و بیعتی به این شکل نبود؛ زیرا ابو‏بکر عمر را تعیین کرد و خواه‌نخواه او را بر مردم مسلط کرد بدون اینکه به‌عنوان انتخاب باشد و بیعتی به‌عنوان ابتدائی در کار باشد. عمر هم که جریان شُوریٰ را طوری قرار داد که خواه‌نخواه بدون تردید عثمان خلیفه و جانشین عمر می‏شد. چون طوری نقشه را کشیده بودند که خواه‌نخواه عثمان باید حاکم مى‌شد.

خود آنها هم آماده نبودند و حاضر نبودند که علناً با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بجنگند و او را بکشند؛ همین‏طور حاضر نبودند که علناً با امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه بجنگند و حضرت را بکشند؛ چون این دو بزرگوار بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ مورد توجه عموم مسلمین بودند و آنها جرأت نمی‏کردند که این اقدام را داشته باشند. حتی یک‌وقتی ابوبکر به خالد دستور داده بود که وقتی من در نماز بودم و سلام دادم، بعد از سلامِ من فوراً علی را در صف جماعت گردن بزن! ولی فکر کرد که اگر این حادثه در بین نماز انجام شود، خطرش زیاد است؛ هنوز موقعش نرسیده که بتوانند به این آزادی و راحتی علی را در مسجد بکشند. می‏دانستند امر حکومتشان متزلزل خواهد شد. از این جهت سلام‌نداده به خالد دستور داد و گفت آنچه که دستور داده‏ام انجام نده و بعد سلام داد.([14]) آنها جرأت نمی‏کردند. چون هنوز برایشان استقرار حکومت نشده بود، می‏ترسیدند.

اینها اموری است که اجمالاً مشخص می‏کند که از طرف این بزرگواران که بیعت انجام نشد و روی این جهات هم آن سه‌نفر در مقام صدمه‌زدن برنیامدند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 31 *»

اما زمان سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه طوری بود که اینها تصمیم داشتند حضرت را از بین ببرند و ایشان را به هر طوری که شده بکشند؛ و از طرفی هم می‏دانستند که امام حسین؟ع؟ بیعت نخواهند کرد. چون می‏دانستند که بیعت نخواهند کرد، کشتن حضرت و تصمیم کشتن حضرت برایشان جدی و قطعی بود که هر موقعی شده و به هر ترتیبی که شده، حضرت را شهید کنند.

حضرت هم وظیفه ظاهری اسلامی خود را ــ طبق قانونی که امیرالمؤمنین گذارده بودند ــ می‌دانستند و برای انتخاب حاکم و برای بیعت با حاکم و معرفی حاکم، در خود اهلیت می‏دیدند؛ و این حق را، هم اسلام و هم مسلمین برای آن حضرت قائل بودند. حضرت حاضر نشدند به اسلام و مسلمین خیانت کنند و با یزیدی که هیچ شایستگی ندارد بیعت کنند؛ به علاوه که ضررش برای اسلام و مسلمین به‌طوری است که در عبارتی فرمود: اگر بنا باشد تو عهده‏دار امر ولایت و حکومت مسلمین و اسلام شوی، فعلی الاسلام السّلام([15]) بر اسلام دیگر سلام باد و باید با اسلام خداحافظی کرد. یعنی حکومت تو، اسلام را ــ همان اسلام ظاهری را که در دست‌ها بود ــ نابود می‌کند. خیرخواهی آن بزرگوار درباره اسلام و مسلمین باعث شد که حضرت بیعت نفرماید و بیعت‌نفرمودن حضرت و تصمیم‌داشتن بر بیعت‌نکردن هم از اموری بود که تصمیم آن ناپاکان را در ریختن خون آن بزرگوار صلوات‌اللّه‌علیه تشدید کرد.

وگرنه در اینکه امام؟ع؟  کوفیان را به‌حسب ظاهرِ امر هم کاملاً می‏شناختند شکی نیست. امر امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه خیلی واضح و آشکار بود که بر فرد بصیرِ روشنِ افرادشناس و جامعه‏شناس هم مخفی نبود. از فرمایشات امام مجتبی؟ع؟ فرمایشاتی است که کاملاً روحیه و خصوصیات کوفیان را مشخص می‏کند. بعد از اینکه پدر بزرگوارشان از دنیا رحلت فرمودند و کشته شدند و به‌ظاهر مردم با ایشان بیعت کردند، ــ همه‏شان حضرت را می‏شناختند که برای ولایت و حکومت اهلیت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 32 *»

دارند ــ همه بیعت کردند و حضرت بعد از بیعت در مسجد کوفه بر منبر تشریف بردند و خطبه خواندند: «فحَمِدَ اللّه و اَثنیٰ علیه ثم قال» بعد از حمد و ثناء بر خدا فرمود: اما واللّه ماثَنَانا عن قتال اهل الشام قلةٌ و لا ذلةٌ ولکن کنّا نقاتلهم بالسلامة و الصبر فَشیٖبَ السلامةُ بالعداوة و الصبرُ بالجزع.

امام؟ع؟ در این فرمایش، خصوصیات کوفیان را کاملاً معرفی می‌فرمایند و اینکه چطور اینها تغییر یافتند و دگرگون شدند، برای جنگ با معاویه آماده نشده بودند و برای ادامه جنگ هیچ آمادگی خود را اعلام نمی‏کردند. حضرت بارها فرمودند اگر چهل‌نفر باشند، من با آن چهل‌نفر  برای جنگیدن با معاویه آماده می‌شوم. چهل‌نفر تمام حاضر نمی‏شدند. همیشه بیست‌نفر بلند می‏شدند و همان بیست‌نفر آمادگی خود را اعلام می‏کردند.([16]) حضرت فرمودند بنابراین نمی‏شود با معاویه جنگ کرد و اینکه ما از جنگ با معاویه و از قتال با اهل شام منصرف شده‏ایم، به خدا سوگند نه از جهت قلت و کمی ما است و نه هم از این جهت است که ذلتی ما را دریافته باشد و ما بخواهیم در مقابل معاویه ذلیل شویم. چهل‌نفر باشید ــ با اینکه کم هستید ــ ما کار خودمان را می‏کنیم و قتال می‏کنیم؛ کشته هم بشویم به مقصود خود رسیده‏ایم که با معاویه بیعت نکرده‏ایم.

اما آنچه که ما را  از جنگ با اهل شام منصرف کرده، این نکته است: ما قبلاً که با معاویه جنگ می‏کردیم، سلامت نفس داشتیم و صبر؛ و این دو برای کسانی که در مقابل دشمن قرار می‏گیرند بسیار لازم است. قرارگرفتن در مقابل دشمن، دو چیز اساسی لازم دارد: یکی سلامتی نفس یعنی در دل عداوت‌نداشتن با هم‌ردیفان خود و انصار خود، ــ در دل عداوت نباشد؛ با رفقاء و اصدقاء خود عداوت در کار نباشد. ــ و بعد هم صبر؛ اگر از طرف دشمن بلا و مشکلات وارد شد، جزع نکنند، ناراحتی اظهار نکنند، شخصیت خود را نبازند، ایمان خود را از دست ندهند و مسیر خود را عوض

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 33 *»

نکنند. این دو امر برای جنگ لازم است؛ از این جهت امام؟ع؟ می‏فرمایند آن‌موقعی که با اهل شام می‏جنگیدیم، همه ما بر سلامت ــ یعنی سلامت نفس ــ بودیم و در دل‌ها نسبت به یکدیگر عداوت نداشتیم.

درست است که اهل عراق همه شیعه نبودند به این معنی که در مقابل سنی باشند، شیعه این‏طوری نبودند، اما طرفدار امیرالمؤمنین بودند. این‏قدر طرفدار امیرالمؤمنین بودند که تاریخ الآن می‏نویسد و تاریخ نوشته و الآن موجود است که اهل عراق شیعیان امیرالمؤمنین بودند. مقصود از «شیعه» یعنی طرفدار بودند و محبت داشتند؛ حضرت را می‏خواستند. می‏خواستند او والی باشد، او حاکم باشد. اما اهل شام شیعه معاویه بودند؛ یعنی طرفدار او.

پس امام؟ع؟ به این معنیٰ اشاره می‏فرمایند که ما آن‌موقعی که با معاویه می‏جنگیدیم، دو امر اساسی و دو مایه حیاتی داشتیم و می‏توانستیم در مقابل معاویه و شامیان مقاومت کنیم: یکی سلامتی نفس و دل‌ها؛ دل‌ها سالم بود، در دل‌ها نسبت به یکدیگر عداوت و دشمنی نداشتیم، با هم صادقانه و سالمانه رفتار می‏کردیم. این یک. دیگری هم صبر؛ در مقابل مشکلات جزع نمی‏کردیم.

اما حال، فشیب السلامة بالعداوة الآن در بین شماها نسبت به ما و نسبت به هم، دیگر سلامتی دل باقی نمانده، دل‌ها با یکدیگر دشمن شده‌اند، عداوت پیدا شده. یعنی با همان حالی که در مسجد کوفه بودند، حتی با امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه نماز می‏خواندند و با حضرت به‌عنوان خلیفه و ولیّ و حاکم بیعت کرده بودند، اما در عین حال اعدیٰ‌عدوّ امام حسن بودند. سلامتی دل برگشته بود به عداوت. آن محبت برگشته بود به عداوت. وقتی که به حضرت نگاه می‏کردند، از چشم‌های آنها بغض می‏بارید.

فشیب السلامة بالعداوة حال دیگر تک‌تک و خیلی کم دل‌هایی پیدا می‏شود که به امام حسن و ایده و هدف امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه یا امام حسین و یا افرادی که از

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 34 *»

خاندان عصمت و طهارت باقی مانده‌اند محبت داشته باشد. و الصبرُ بالجزع آن صبر هم به جزع مخلوط شده؛ تا مشکلی پیش می‏آید، سروصدا بلند است و اظهار ناراحتی می‏شود. جزع  از پا در می‏آورد و نمی‏گذارد که افراد در مقابل دشمن مقاومت کنند.

و کنتم تتوجّهون معنا و دینُکم اَمامَ دنیاکم و قد اصبحتم الآن و دنیاکم اَمام دینکم. آن‌هنگامی که به جنگ می‏رفتیم و با معاویه می‏جنگیدیم، شما این‏طور بودید که با ما حرکت می‏کردید و همراه ما می‏آمدید و دین خود را جلوِ دنیای خود قرار داده بودید. یعنی دین را دیدگاه خود قرار داده بودید؛ احساس می‏کردید که شرعاً وظیفه دارید از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه حمایت کنید به‌عنوان اینکه الآن حق حکومت مال امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است. ــ دقت می‏فرمایید؟ ــ  نه به آن معنی و قانون اولی که امیرالمؤمنین، امام معصوم و حجت خدا و خلیفه رسول‌اللّه؟ص؟ است؛ به آن عنوان نه. به این عنوان که مسلمین با علی بیعت کرده‌اند، نمایندگان جمیع مسلمین با علی بیعت کرده‌اند و این حق از آنِ علی است و معاویه ظالم است، قاسط است و دارد خلاف دستور اسلام حرکت می‏کند.

دینتان جلو بود و دنیایتان پشت سر دین؛ دین برای شما دیدگاه و هدف بود. اما امروز این‏طور شده‏اید که دنیا را هدف قرار داده‏اید و در برابر دین گذاشته‏اید، دنیای خود را اَمام و جلوِ دینتان قرار داده‏اید، دین در تبعیت دنیا درآمده. از این جهت مرتب توجیه می‌کنید؛ دنیا را در نظر دارید اما اسم دین بر سر آن می‏گذارید. اما آن موقع نه، دین را در نظر داشتید و دنیا در تبعیت دینتان بود. هرکجا دین بود، همان‌جا را دوست داشتید و حمایت می‏کردید. اما امروز هرکجا که دنیای شما است، دینتان را در تبعیت آن قرار می‏دهید و دین را به‌دنبال آن سیر می‏دهید.

بخصوص در این نکته توجه کنید که اَمام یعنی جلو قراردادن. امروز دنیای خود را اَمامِ دین خود قرار داده‏اید به‌عکسِ گذشته. در گذشته دینتان را امام و جلو دنیا قرار می‏دادید.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 35 *»

فکنّا لکم و کنتم لنا و قد صِرتم الیوم علینا. ببینید امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه دارند کوفیان را این‏طور معرفی می‏کنند و امام حسین هم پای همین منبرند و می‏شنوند و مثل برادرشان  از حال کوفیان باخبرند. چطور می‏شود بگوییم نعوذباللّه حسین گول کوفیان را خورد و آن بیعت و آن نامه‏ها امام را به کوفه کشانید؟! در خود کوفه این فرمایشات را از امام مجتبی می‏شنوند و خودشان هم مثل امام مجتبی به‌حسب ظاهر  باخبرند، صرف‌نظر از مقامات باطنی و معنوی و احاطه کلیه امامت و ولایت کلیه که دارند. این مطالب مطالبی بوده که هرکس بابصیرت و روشن باشد و بخواهد مردم‏شناس باشد، اینها ملاک‌هایی است که امام دارند به‌دست می‏دهند. آن زمان که با شامیان می‌جنگیدیم، ما به نفع شما قدم برمی‏داشتیم و صلاح شما را در نظر داشتیم، شما هم به نفع ما قدم برمی‏داشتید و کمک ما بودید. اما امروز ما به نفع شما حرف می‏زنیم و صلاح شما را به شما می‏گوییم، اما شما با دشمن ما همدست شده‏اید و بر علیه ما هستید.

ثم اصبحتم تَصِدّون قتیلَین قتیلاً بالصفّیٖن تَبکون علیه و قتیلاً بالنهروان تطلبون لِثارهم فامّا الباکیٖ فخاذل و امّا الطالب فثائر. این مردم همین‌ها بودند، اینها که در ظرف یک‌مدت مختصر عوض نشدند، اینها که در یک‌مدت معین عوض نشدند و امام حسن دارند اینها را این‏طور می‏شمرند و معرفی می‏کنند و چطور سرچشمه‏های عداوت و دشمنی اهل کوفه را امام دارند تشریح می‏فرمایند!

می‏فرمایند شما امروز در این حالت قرار گرفته‏اید که بر دو دسته از کشته‌شده‏ها ضجه و ناله می‏کنید. بر دو دسته از کشته‌شدگان خودتان دارید ضجه و ناله می‏کنید و گریه می‏کنید. سراسر عراق شده ناله و گریه بر دو دسته از کشته‏شدگان  از ایشان. یک‌دسته، کشته‏شدگان صفین. شما گریه می‏کنید که چرا در صفین ما این‌همه از خودمان کشته دادیم مثلاً یا از آنها کشتیم. یک‌دسته هم کشته‌شدگان نهروانند که در نهروان این‌همه کشته شدند و ما چرا آنها را کشتیم؟! الآن گریه می‏کنید بر آنانی که در

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 36 *»

نهروان کشتید! معلوم است آنها که در نهروان کشته شدند، همه‏شان اهل عراق بودند؛ همه‏شان لشکریان خود امیرالمؤمنین بودند که به‌عنوان خوارج برعلیه امیرالمؤمنین شوریدند و در نهروان همه به‌درک رفتند.

حال اینها کیانند؟ نوع اهل کوفه بخصوص و سایر بلاد عراق، اینها در جنگ نهروان از خانه‌های خود یا پدر از دست داده‏اند یا برادر از دست داده‏اند یا فرزند؛ و گریه می‏کردند بر آنهایی که از دست داده‏اند.

می‏فرماید و اما راجع به کشته‏شدگان نهروان هم، شما دارید در دل برای انتقام‌کشیدن از ما خاندان نقشه می‌کشید و می‌خواهید خون آنها را طلب کنید. ــ امام؟ع؟ چطور خصوصیات روانی آنها را بازگو می‏فرمایند! ــ در دل نقشه انتقام از کشته‏شدگان نهروان را دارید.

فاما الباکی فخاذل آن کسانی که برای کشته‌شده‏های صفین گریه می‏کنند، اینها خواه‌نخواه ما را خذلان خواهند کرد و دیگر ما را کمک نمی‏کنند؛ دیگر قادر نیستند با ما بیایند و دوباره جنگ صفین را ترتیب بدهیم و با معاویه و شامیان بجنگیم. اینها که خاذل خواهند بود و ما را خذلان خواهند کرد. و آن کسانی که طلب خون نهروانی‌ها را در دل می‏پرورانند و نقشه انتقامِ خون آنها را در فکر می‏کشند، آنها هم که کمک‌کار ما نخواهند بود. آنها هر موقعی باشد، ثائر؛ انقلاب می‏کنند، شورش می‏کنند و برعلیه ما خواهند شورید و مسلّماً با ما می‏جنگند.

ببینید امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه چقدر مظلوم و چقدر تنها! خودش را بین دو دسته می‏بیند که یک‌دسته گریه‏کنندگان بر کشته‏شدگان صفین هستند و اینها قطعاً امام را خذلان می‏کنند و در مقابل معاویه و لشکریان معاویه کمک نمی‌کنند؛ و یک‌عده هم که انتقام‌کشیدن خون نهروانی‌ها را در سر می‌پرورانند. مگر در نهروان کم از دست داده‏اند؟! آن‌همه کشته شده‏اند! دوازده‌هزار نفر و ده‌هزار نفر گفته شده که کشته شده‏اند و از آن‌همه جمعیت که در نهروان آمده بودند، نُه‌ نفر نجات یافتند که فرار

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 37 *»

کردند. عرض کردم اینها اکثراً از اهل کوفه و به‌طور کلی از اهل عراق و ساکنین در بلاد عراق بوده‌اند. بازماندگان آنها چه نقشه‏ای در سر دارند؟ امام اینجا معرفی می‏فرمایند؛ طلب خون آنها را در سر می‏پرورانید و هرگاه باشد، هر وقت باشد، برعلیه ما می‌شورید و شورش خواهید کرد. یعنی اگر من حاکم هم باشم، بر فرض بر معاویه هم غلبه کنم، شما نقشه شورش دارید و برعلیه من خواهید شورید و از من انتقام خواهید کشید. دسترسی به پدرم که ندارید، پدرم را که کشتید، مرا هم خواهید کشت.

و اما حالا با معاویه چه می‏کنید؟! اینجا امام؟ع؟ آن حقیقت دل‌های آنها را خوب برملا می‏سازند که دیگر جای عذر برای کسی نمی‏ماند؛ کاملاً مشخص. از نظر تاریخ هم معین می‏کند که وظیفه امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه در برابر افرادِ این‌طوری و نقشه این‌طوری چیست. تا به اینجا امام؟ع؟ تبعیت می‌کنند از پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه که معاویه را برای حکومت و ولایت و خلافت، صالح نمی‏شناسند و بیعت نمی‏کنند و به این‌همه جنگ‌ها و صدمات تن می‏دهند و حتی برای کشته‌شدن خودشان حاضر می‏شوند و آخر هم که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه کشته شدند.

در این فرمایش اخیرِ امام حسن؟ع؟ برنامه ایشان کاملاً مشخص می‏شود. می‏فرماید: و انّ معاویة قد دعا الی امرٍ لیس فیه عِزٌّ و لا نَصَفَةٌ فان اَرَدْتُم الحیاة قَبِلْناه منه و اَغْضَضْنا علی القَذیٰ و ان اردتم الموت بَذَلْناه فی ذات اللّه و حاکَمْناه الی اللّه. می‏فرمایند که معاویه به امر و مطلب و کاری دعوت می‏کند که در آن کار، عزت ما و شما نیست و انصاف نیست. نه او سخنش به انصاف و حق است، و نه هم عزت؛ می‏گوید باید با من بیعت کنید و من باید خلیفه مسلمین باشم.

معاویه را هم که همه می‏شناسند. همه مسلمین او را می‏شناسند که زاده ابوسفیان است و زنازاده است و در زمان رسول‌اللّه، با اسلام مخالف و محارب بوده. بعد از غلبه و فتح مکه تو سط رسول‌اللّه؟ص؟ هم اینها تسلیم که نشده‌اند و روی طَوْع و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 38 *»

رغبت که اسلام نیاورده‌اند؛ روی حیله و مکر و خدعه برای حفظ جانشان اسلام آورده‌اند و رسول‌اللّه هم ظاهراً اسلام آنها را امضاء فرموده‌اند. معاویه یک‌چنین کسی است! بعلاوه که این‏قدر به مسلمین صدمه زده و برای مسلمین این‌همه زحمت و این‌همه مشقت فراهم کرده.

خواسته او و دستور او، نه برای ما و شما عزت است و نه انصاف. حال چه می‏کنید؟ اگر زندگی را می‏خواهید و راضی می‏شوید به اینکه ذلیل شوید اما زنده بمانید، بسیار خوب؛ ما از او می‏پذیریم و چشم از حق خود می‏پوشیم! اما این چشم‌پوشیدن همراه است با اینکه خار در چشم ما رفته باشد. چشم بر هم می‏گذاریم اما مثل این است که خار در چشم ما است! معلوم است این خاری که در راه اسلام و مسلمین قرار می‏گیرد، چطور امام می‌توانند این را تحمل کنند؟! آری در مقام خیرخواهی و صلاح‏اندیشی، ‏ما صلاح شما را نمی‏بینیم که این ملعون بر شما خلیفه و حاکم و ولیّ باشد. زندگی می‏خواهید و می‏خواهید باقی باشید و این ذلت را قبول کنید، ما هم قبول می‏کنیم و از او می‏پذیریم! اما از این حق چشم‏پوشی می‏کنیم در حالی که خار در چشم ما است؛ به این سختی!

و اما اگر نه، آماده کشته‌شدن هستید و مرگ را طالبید نه ذلت را، بذلناه فی ذات اللّه ما زندگی خود را در راه خدا می‏دهیم و کشته می‏شویم و زیر بار ذلت معاویه نمی‏رویم؛ و حاکمناه الی اللّه بعد هم او را به‌نزد خدا به‌محاکمه می‏طلبیم و خدا را بین خودمان و او، حاکم و حَکَم قرار می‏دهیم. یعنی می‏جنگیم تا امر به هرجا برسد. چه می‏کنید؟! تکلیف را روشن کنید.

خدا لعنتشان کند. فنادَی القوم باجمعهم: بل البقیّة و الحیاة.([17]) در مسجد کوفه پای منبر امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه همه فریادها را برآوردند و گفتند ما می‏خواهیم باقی بمانیم و زنده باشیم. یعنی ما حاضریم با معاویه بیعت کنیم! صلاح‏اندیشی تو را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 39 *»

نمی‏خواهیم، خیراندیشی تو را نمی‏خواهیم؛ ما آماده هستیم با معاویه بیعت کنیم. امر این‌طور بود که امام؟ع؟ را وادار کردند به آن مصالحه‏ای که انجام شد.

ان‏شاءالله اگر فرصتی کردیم عین مصالحه امام؟ع؟ را هم می‏خوانیم که ببینید در آنجا هیچ بیعتی انجام نشده و امام؟ع؟ گرچه در بعضی جاها لفظ بایعتُ را به‌کار برده‏اند،([18]) اما مرادشان همان «صالحتُ» است. یعنی فعلاً به‌طور موقت ما مصالحه می‏کنیم تا مسلمین به‌خود بیایند و در مقام خیراندیشی و صلاح‏اندیشی خود برآیند و با فکر راحت بتوانند کسی را برای خود انتخاب کنند. فعلاً برای اینکه این جریان‌ها قدری آرام شود، صلح روی چند ماده انجام شد که تو فعلاً و موقتاً باش تا مسلمین تصمیم خود را بگیرند و درباره صلاح خود فکر کنند.

یکی از آن موارد این بود که تو امیرالمؤمنین نباشی. ــ ببینید! ــ امارت و امامت و ولایت و خلافت را نداشته باشی یعنی حتی به‌حسب ظاهر و آن قانون دوم نه قانون اول. حتی به‌حسب ظاهر که بنا است مسلمین خودشان کسی را انتخاب کنند، تو آن‌کسی نیستی که مسلمین همه به او راضی باشند. حتی به‌حسب ظاهر تو نیستی. پس مصالحه امام؟ع؟ معنایش این نبود که بنابراین با تو بیعت می‏کنیم و تو بر مسلمین حاکم باش، رئیس باش، امام باش، ولیّ و خلیفه باش حتی به همین معنای دوم و قانون دومین.

از جمله اینکه حق نداری به شیعیان پدر من متعرض بشوی. چرا؟ به‌جهت اینکه تو  ولیّ نیستی تا بتوانی در خون مردم تصرف کنی؛ حق نداری. حتی طبق قانون دوم، ولایت نداری تا بتوانی دستور کشتن کسی و یا کسانی را بدهی.

موارد عجیبی است؛ خیلی عجیب! از جمله در نزد تو نباید اقامه شهود شود.([19]) یعنی تو حتی حق قضاوت نداری که شهود بیایند در نزد تو شهادت بدهند. ببینید

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 40 *»

امام؟ع؟ مصالحه را بر چه مبانی و بر چه موادی قرار دادند که اصلاً شبهه نمی‌رود که امام؟ع؟ با او بیعت کرده باشند و او را ــ حتی در قانون دوم ــ صالح بشناسند برای اینکه خلیفه باشد و حاکم باشد. حتی حق نداری در نزد تو اقامه شهود کنند. و موارد دیگری که ذکر فرموده‏اند که همه‏اش برای این مطلب است و روشن‌ساختن این مطلب در تاریخ.

البته آن ملعون هم گفت که مصالحه حضرت را ــ که با من صلح کرده ــ می‏پذیرم اما شرائطی را که در این مصالحه گذارده مختارم؛ خواستم می‏پذیرم، نخواستم زیر پا می‏گذارم؛ و زیر پا گذاشت.([20]) خدا لعنتش کند.

مقصود این است که کوفیان چنین کسانیند و این فرمایشات امام؟ع؟ درباره کوفیان بر این مبنا است و امام حسین می‏شنوند و مثل خود امام حسن می‏دانند حتی از نظر ظاهر و قرار ظاهری. این مقدار مثل برادرشان کوفی‌شناسند و گول کوفیان را نمی‏خورند که با چند نامه‌ای که نوشتند و امضائی که کردند، حرکت کنند و به کوفه بیایند و نعوذباللّه ندانسته خود را به آن بلاها مبتلا کنند؛ که نوع این افراد جاهل و یا مغرض می‏خواهند حادثه کربلا را به این شکل درآورند.

بحمداللّه تاریخ کربلا این‏قدر روشن است که جای این حرف‌ها و این شُبُهات نیست. تاریخ کربلا دارای سندهای زنده است بر اینکه این امر امری نبوده که از روی بی‏اطلاعی و بدون آگاهی و یا نعوذباللّه گول‌خوردن و فریب‌خوردن انجام شود. در جریان‌های کربلا می‏بینیم این مطلب ذکر شده؛ از جمله، در خطبات فاطمه صغری؟سها؟ است.

سید بن طاوس خطبه‌ای را ذکر کرده‌ و طبرسی هم در «احتجاج» ذکر کرده. خطبه نسبتاً مفصل است که ما به آن قسمت‌هایش کاری نداریم. یک‌قسمت آن را عرض می‏کنم که ببینید نه‌تنها امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه بلکه دختر امام حسین هم واقف و آگاه بوده‏اند، کوفی‏شناس بوده‏اند و باخبر از کوفیان. این خانواده گول نخورده‏اند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 41 *»

از جمله فرمایشات این مخدره معظمه صلوات‌اللّه‌علیها، این عبارت است: تبّاً لکم یا اهل الکوفة. ببینید یک‌دختر مصیبت‏زده، این‌همه بار مصیبت بر دل او وارد شده، در کوفه در برابر کوفیان شروع می‏فرماید به این فرمایشات، این خطبه مفصل و چقدر فصیح و بلیغ!  از جمله در موقع سخن‌گفتن با کوفیان و محاکمه آنها، این عبارات را می‏بینیم: تبّاً لکم یا اهل الکوفة. اینها کجا ذلیل شدند؟! کجا خوار شدند؟! چه عزتی! زن اسیر که به‌ظاهر در اسارت به‌سر می‏برد، به‌ظاهر این‏قدر مصیبت و بلا کشیده، اما ببینید با چه عزت و قدرتی سخن می‏گوید!

تبّاً لکم یا اهل الکوفة؛ ایُّ تِراتٍ لرسول‏اللّه؟ص؟ قِبَلَکُم و ذُحولٍ له لدیکم بما عَنِدْتُم باخیه علیِّ بن ابی‏طالب؟ع؟ جدی و بنیه عترةِ النبی الطاهرین الاخیار. نابود شوید ای اهل کوفه! زیان دنیا و آخرت برای شما باد ای اهل کوفه! چه بسیار خون‌هایی که از رسول‌اللّه؟ص؟ به‌گردن شما است و چه کینه‏هایی که از او نزد شما می‌باشد به‌واسطه آنکه در مقام برآمدید و با برادر او علی بن ابی‏طالب جدّ من صلوات‌اللّه‌علیه آن‏طور عناد ورزیدید و دشمنی کردید و همچنین با فرزندان او ـــ  عترت نبی؟ص؟  که همه طاهر و پاکیزه هستند و اخیار و نیکانند ـــ  دشمنی ورزیدید.

شما کوفیان بی‏حیا کارتان را به جایی کشانیدید که و افْتَخَرَ بذلک مُفتَخِرُکم افتخار کردید به این جنایت‌هایی که کردید؛ و مفتخِر شما و افتخارکننده شما چنین گفت:

نحن قَتَلْنا علیّاً و بَنی‌علیّ   بسُیوفٍ هِنْدیّةٍ و رِماحٍ
و سَبَیْنا نِساءَهم سَبْیَ تُرْکٍ   و نَطَحْناهُمُ فأیَّ نِطاحٍ

گفتید ما کشتیم علی و فرزندان علی را؛ در مقام افتخار برآمدید و گفتید کشتیم علی و فرزندان علی را به شمشیرهای هندی و نیزه‏ها. و ما زن‌های آنها را اسیر کردیم به‌مانند اسیرکردن خارجین از اسلام و محاربین و دشمنان اسلام. و ما آنها را دفع کردیم و زائل ساختیم و از بین بردیم چه ازبین‌بردنی! به این افتخار کردید.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 42 *»

بِفیٖک ایّها القائلُ اَلکَثْکَثُ و لک الاَثْلَب یک‌زنِ به‌ظاهر اسیر می‏فرماید: بر دهانت خاک باد ای گوینده این سخن، و بر دهانت سنگ خورده شود ای گوینده این سخن! اِفتخرتَ بقتلِ قومٍ زکّاهم اللّه و طهّرهم و اذهب عنهم الرجس؟! افتخار می‏کنی به کشتن کسانی که خداوند آنها را پاکیزه فرمود و همه ناپاکی‌ها را از ایشان دور ساخت؟!

فَاکْظِمْ و اَقْعِ کما اَقْعیٰ ابوک. سبحان اللّه! عزت را ببینید! جلالت را ببینید! حال که بر این جنایت‌ها افتخار می‏کنی، حالا دُم خود را به‌مانند پدرت به‌شادی برگردان و مثل پدرت که مانند سگ بر روی پا می‏نشست بنشین. یعنی خوشحالی کن، سُرور داشته باش؛ اما و انّما لکل امرئ ما قدّمتْ یداه بدان هر کسی آنچه را پیش فرستد خواهد دید. امر خدا و دین خدا و جریان هستی بر این است. ناپاکان نباید این جهان را و این عرصه را و این دنیا را به‌عبث بینگارند. هرچه می‏کنند برای خودشان جلو می‏فرستند و خواهند دید.

حَسَدْتمونا ویلاً لکم علی ما فضّلنا اللّه علیکم به این فضیلتی که خدا به ما بخشیده بر ما حسد می‏برید؟!

فما ذَنْبُنا اِنْ جاشَ دَهْراً بُحورُنا   و بَحْرُکَ ساجٍ لایُوارِی الدَّعامِصا

ما چه گناهی داریم؟! وقتی که دریای فضل ما، دریای جلالت و عظمت ما، عالَمی را به‌هیجان آورده و جهانی را مضطرب ساخته، گناه ما چیست؟ و دریای خباثت و رذالت شما طوری است که حتی نتوانسته است این انگل‌های کنار آن ساحل ظلمانی را بپوشاند؛ ما چه گناهی داریم؟! بروید فکر خودتان را بردارید که دستتان از هر فضیلتی خالی است. اما خدا این فضائل و این جلالت‌ها را به ما کرامت کرده؛ حالا حسد می‏برید، ما چه گناهی داریم؟

ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذوالفضل العظیم این فضل خدا است به هرکس می‏خواهد می‏دهد و او است صاحب فضل بزرگ؛ و من لم‏یجعل اللّه له نوراً فما له من نور هر کسی را که خدا برای او نور قرار ندهد، او نور ندارد؛ در ظلمت است.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 43 *»

هرچه زور بزند، ظلمتْ ظلمت است. نور است که طرفدار دارد نه ظلمت.

این فرمایشات را که آن مخدره معظمه فرمود، راوی می‏گوید: «فارتفعت الاصوات بالبکاء» صدای آن مردم به گریه بلند شد؛ «و قالوا حَسْبُکِ یا ابْنَةَ الطّیّبین» بس است، سخن مگو ای دختر پاکیزگان. «فقد اَحْرَقْتِ قلوبَنا» دل‌های ما را سوزانیدی «و اَنضجتِ نحورنا» این‏قدر در فرمایشاتت حماسه سرودی که تمام این حلقوم و حنجره‌های ما را در اثر شدت مصیبتی که بر تو وارد شده، گداخته کردی. «و اضرمت اجوافنا» آتش حسرت و ندامت ــ که آن ندامت فایده‏ای نداشت! ــ آتش حسرت و ندامت را در دل‌های ما برافروختی. بعد از این اظهار، «فسکتتْ» آن بزرگوار ساکت شد؛ «علیها و علی ابیها و جدتها السلام.»([21])

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 44 *»

مجلس 3

(شب دوشنبه / 17 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 45 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد مقام و موقعیت امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم در میان مسلمین و امت اسلامی طوری بود که همه، ایشان را صاحبِ فضائل و صاحب مناقب می‏شناختند و بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ نظر مردم به ایشان بود و در مورد انتخاب حاکم و انتخاب ولیّ و خلیفه به این بزرگواران نظر داشتند که آیا اینها بیعت می‏کنند و خلافت و حکومت آن‌کسی را که انتخاب می‏شود تصدیق می‌کنند یا نه؟

بعد از اینکه مردم به‌‌دستور رسول‌اللّه؟ص؟ رفتار نکردند و نظام خداوندی را برای اینکه بعد از رسول‌اللّه ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین امام و حاکم و خلیفه باشند، نپذیرفتند و خود در مقام خودرأیی و انتخاب برآمدند، حادثه سقیفه پیش آمد. در جریان سقیفه و بعد از سقیفه، امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیعت نفرمودند، تا اینکه به مردم نمایاندند که علی صلوات‌اللّه‌علیه بیعت کرده. اما طوری بود که نوعاً مردم فهمیدند و دانستند که حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه به حکومت و خلافت ابوبکر راضی نیستند. در جریانِ عمر هم که به انتخاب خود ابوبکر انجام شد و انتخاب مسلمین در بین نبود، از این جهت خیلی‌ها با حکومت و خلافت عمر مخالف بودند؛ اما چون ابوبکر تعیین کرده بود، جرأت مخالفت نداشتند. در جریان عثمان هم عمر طوری نقشه کشیده بود که در واقع نقشه «عُمَری» بود و قطعاً عثمان خلیفه  و حاکم می‏شد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 46 *»

در جریان امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه بحث می‏کردیم که آن بزرگوار هم به هیچ‌وجه حاضر نشدند با معاویه بیعت بفرمایند و علتش هم همین بود که مردم به ایشان نظر داشتند. امام حسن مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه را  فرزند رسول‌اللّه می‏دانستند، صاحب فضائل و مناقب می‏شناختند؛ فرمایشات رسول‌اللّه در خاطر مردم بود که الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة؛([22]) در نظر مردم بود که الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا؛([23]) و از این قبیل فرمایشات رسول‌اللّه؟ص؟ بین مسلمین منتشر بود. از این جهت به آن بزرگواران نظر داشتند و بیعت آنها را با هر خلیفه‏ای و هر حاکمی، تصدیق خلافت و حکومت او می‏دانستند. به‌تعبیر دیگر برای بیعت آن بزرگواران ارزشی قائل بودند مثل اینکه رسول‌اللّه؟ص؟ با کسی بیعت بفرماید و یا خلیفه‌ای نصب کند و یا حکومت کسی را تصویب و تأیید کند. روی آن سفارش‌هایی که از ناحیه رسول‌اللّه؟ص؟ شده بود، برای این بزرگواران این‏قدر احترام قائل بودند. درست است که مردم بی‏وفائی کردند و حق این بزرگواران را رعایت نمی‏کردند، اما در دل به ایشان محبت داشتند و نسبت به مقامات ایشان عارف بودند، همان مقاماتی که رسول‌اللّه؟ص؟ برای نوع مسلمین بیان فرموده بودند.

بگذریم از دسیسه‏های معاویه لعنه‌اللّه که در شام بخصوص درباره امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه تبلیغات سوء کرده بود و اذهان اکثر شامی‌ها را نسبت به آن بزرگوار منحرف ساخته بود؛ و آنها با اینکه سابقه علی؟ع؟ را می‏دانستند و آن بزرگوار را بعد از رسول‌اللّه در اسلام شخصیت اول می‏دانستند، اما روی آن تبلیغات سوء که از ناحیه معاویه انجام شده بود، اذهانشان نسبت به آن بزرگوار منحرف شده بود و نسبت به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در دل‌ها سوءظن و بدگمانی پیدا شده بود. گذشته از دسیسه‌های او، راجع به امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه امر این‏طور نبود. مردم، هم امام

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 47 *»

حسن و هم امام حسین؟عهما؟ را دوست داشتند و برای بیعت این بزرگواران و تصدیق حکومت هر حاکمی، ارزشی مطابق با تصدیق و تسلیم رسول‌اللّه؟ص؟ قائل بودند. از این جهت امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه با اینکه بعد از شهادت پدر بزرگوارشان در آن شدت قرار گرفتند، به هیچ‌وجه به بیعت با معاویه حاضر نشدند و مرتب از اصحاب خود می‏خواستند که با معاویه بجنگند و اصحاب حضرت قبول نمی‏کردند و طالب جنگیدن نبودند و همه فریادشان به این بلند بود که به هرحال باید معاویه خلیفه باشد تا ما امان داشته باشیم و در آسایش باشیم.([24]) هرچه حضرت می‏فرمودند که معاویه شایستگی ندارد که بر مسلمین ولایت و حکومت داشته باشد، از حضرت پذیرفته نمی‏شد.

معاویه از زمان حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه و در حکومت حضرت، فعالیت‌های زیادی در خارج شام بخصوص در بین عراق و اهل عراق داشت. خیالش از شامی‌ها راحت بود؛ چون همه آنها را نسبت به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بدگمان کرده بود به اینکه علی کشنده عثمان است و عثمان مظلوم کشته شده و باید انتقام خون عثمان را بکشیم. از این جهت اهل شام را با خود هم‌فکر کرده بود و از ناحیه آنها فکرش راحت بود. حتی در میان سران بعضی از قبایل کسانی بودند که نسبت به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه محبتی و ارادتی داشتند؛ اما آنها را هم به‌طورهای مختلف از آن محبت باز داشت و به عداوت وادار کرد و حتی از قبایل آنها برای شوریدن بر علیه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه کمک گرفت. می‏توان گفت شام تقریباً یک‏پارچه در اختیار فکری معاویه قرار گرفته بود.

دسیسه‏هایی در داخل عراق و در میان اهل عراق داشت. وعده‏ها و وعیدها به نوع رؤساء قبایل می‏داد که اگر من حاکم شوم و حکومت کنم و علی را کنار بگذارید، شما را از جهت دنیا تأمین خواهم کرد. اهل عراق هم نسبتاً طمّاع بودند و به‌طمع

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 48 *»

پول‌ها و یا تخفیف در مالیات‌ها و خراج‌ها، سعی می‏کردند امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را تضعیف کنند.

تا اینکه جریان‌ها به شهادت حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه رسید و امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه بعد از پدر بزرگوارشان در میان اهل عراق به‌عنوان حاکم و خلیفه انتخاب شدند و مردم عراق با ایشان بیعت کردند. اما می‏دانیم بیعت اینها با امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه نه به این عنوان بود که با حجت خدا و امام معصوم و خلیفه بلافصل رسول‌اللّه بعد از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیعت کردند به آن‏طوری که شیعه معتقد است و شیعه نسبت به امام؟ع؟ این‏طور عقیده دارد؛ نه. به این عنوان بود که بعد از رسول‌الله، ابوبکر و بعد عمر و بعد عثمان و بعد علی و حالا هم به‌جای او با اکراه و ناراحتی و بدون رضایت قلبی با امام حسن؟ع؟ بیعت می‌کنند.

امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه از جهت علم امامت و احاطه واقعی بر تمام دل‌ها، کاملاً  همه اهل کوفه و اهل عراق را می‌شناختند؛ ولی روی حساب وظیفه‏ای که به‌ظاهر داشتند، پذیرفتند. همان‏طور که وقتی به‌حسب ظاهر بعد از کشته‌شدن عثمان با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیعت کردند، چون با حضرت بیعت کردند، برای حضرت تکلیف درست کردند؛ وگرنه خود حضرت برای بیعت آماده نبودند و به‌زور با حضرت بیعت کردند و تکلیفی برای امام؟ع؟ درست شد و آن تکلیف این بود که حال که عده‏ای از مسلمین با ایشان بیعت کرده‌اند ــ و در واقع اگر بخواهیم از نظر واقعِ تاریخی صحبت کنیم، در مدینه بعد از به‌درک‌رفتن عثمان، نمایندگان تمام مسلمین به‌جز معاویه با امیرالمؤمنین بیعت کردند؛ همه بیعت کردند. ــ وقتی امام؟ع؟ امر را این‏طور ‏دیدند، تکلیفی برای امام بود که بیعت آنها را قبول بفرمایند و در مقام اصلاح امر مسلمین برآیند و احقاق حق و ابطال باطل بفرمایند و آنچه که از دست آن بزرگوار برای انجام حق و صلاح مسلمین و خیر مسلمین برمی‏آید، آن را انجام دهند. این بیعت تقریباً برای امام تکلیفی درست کرد. همان‌طور که خود آن بزرگوار در بعضی

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 49 *»

از فرمايشات و خطبه‏هایی که در همان موقع بعد از بیعت فرموده‏اند، به این مطلب اشاره کرده‏اند. می‌فرمود اجتماع شما برای بیعت با من شدید بود به‌طوری که مرا رها نمی‏کردید؛ من ناچار شدم که بیعت شما را بپذیرم و در مقام اصلاح امور شما برآیم.([25])

همین امر درباره امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه پیش آمد و اگر بعد از شهادت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه با امام مجتبی بیعت نمی‏کردند، ــ همان‏طور که در واقع در دل بیعت نکرده بودند؛ اهل عراق به‌ظاهر با حضرت بیعت کردند ــ اگر  همان‏طور که در دل با امام مجتبی بیعت نکرده بودند به ظاهر هم بیعت نمی‏کردند، چه‌بسا امام؟ع؟ را در این مشکلات قرار نمی‏دادند. خود امام بیعت نمی‏فرمودند و برمی‏خاستند به مدینه می‏رفتند و آنجا ساکن می‏شدند. اما اهل عراق با آن بیعت ظاهری که با حضرت مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه از روی نفاق انجام دادند، تمام دردسرها و مشکلات را برای امام فراهم کردند و حتی همین بیعت ظاهری باعث شد که این‏قدر صدمه بر امام وارد شود که بر امام شوریدند و حتی بر ران مبارک حضرت ضربه وارد کردند به‌طوری که به استخوان پای مبارک امام؟ع؟ ضربه وارد شد که از همین طعن و ضربه، در قرآن در همین آیه مورد بحثمان یاد شده:  لتفسدنّ فی الارض مرتین.([26]) این دو افسادِ ایشان بر روی زمین، یکی کشتن امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بود و یکی هم آن طعن و ضربه‏ای که بر ران مبارک امام مجتبی؟ع؟ وارد کردند.([27]) همین‏طور آن صدمات دیگر که بر آن بزرگوار وارد شد و حتی امر مبایعه ــ که در واقع مصالحه بود ــ آن را هم بر امام؟ع؟ تحمیل کردند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 50 *»

اگر آن بیعتِ ظاهری نبود، امام در مقابل بیعت قرار نمی‏گرفتند و وظیفه‏ای مثل امیرالمؤمنین ــ که بیعت فرمود ــ برای آن بزرگوار درست نمی‏شد. بیعت کردند اما امام هرچه می‏گویند حال که با من بیعت کرده‏اید، برای جنگ با معاویه حرکت کنید و نگذارید بر مسلمین مسلط شود و او را بر جان مسلمین، بر مال مسلمین، بر ناموس مسلمین و بر خود اسلام مسلط نکنید و به جهاد برخیزید، اجابت نمی‏کردند. حضرت می‏فرمودند اگر بیعت کرده‌اید، پس اطاعت من بر شما به‌حسب بیعتی که کرده‏اید واجب می‌شود. امام نمی‌فرمودند من حجت خدا هستم و من بعد از رسول‌اللّه و امیرالمؤمنین بر شما خلیفه هستم. همان‏طور که امیرالمؤمنین هیچ‌جا این مطلب را عنوان نمی‏کردند، مگر در زمان خود ابوبکر و مگر در زمان عثمان در جریان شُوریٰ که امام حق خود را و سوابق خود را بیان می‏کردند و احق‌بودن خود را اثبات می‏کردند؛ اما اینکه نص بر من باشد و شما باید تسلیم نص رسول‌اللّه بشَوید، نه. اصلاً برای نص رسول‌اللّه احترام قائل نبودند.

از این جهت امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه هم در این فشار قرار گرفتند که آن بیعت ظاهری با امام انجام شد؛ امام خود را به این تکلیف مکلّف می‏دیدند که حال که من در این مسجد کوفه قرار دارم و اینها به‌ظاهر با من بیعت کرده‏اند، باید در مقابل معاویه ایستاد و من با معاویه بیعت نمی‏کنم. امام؟ع؟ نخواستند که به‌حسب باطنِ مردم با مردم راه روند و بیعت ظاهری ایشان را نپذیرند و نخواستند بفرمایند شما همه‏تان ــ غیر از چند نفری که به مقام امام؟ع؟ معرفت داشتند ــ همه‌تان‏ دل‌هایتان متوجه معاویه است و همه شما در دل در واقع با معاویه بیعت کرده‌اید. در دل که این‏طور بود؛ او را می‏خواستند اما امام؟ع؟ به این باطن‌ها نگاه نفرمودند و فرمودند که من وظیفه دارم در برابر این بیعت شما در مقابل معاویه بایستم. امام؟ع؟ ایستادند و مخالفت خود را همان‏طور که علنی فرموده بودند، ادامه دادند. عده‏ای خدمت حضرت می‏آمدند و آمادگی خود را برای جنگ اعلام می‏کردند؛ حضرت آنها را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 51 *»

می‏فرستادند و می‏فرمودند اینها می‏روند و به معاویه ملحق می‏شوند و این را بهانه قرار داده‌اند. به اسم جنگ با معاویه از پیش من می‏روند که با معاویه بیعت کنند و به او ملحق شوند. آنها هم می‏رفتند.([28])

تا اینکه امام؟ع؟ دانستند که اگر معاویه به عراق حمله کند، او کسی است که نه دین دارد، نه شرافت دارد، نه فتوّت دارد، نه انسانیت سرش می‏شود، هیچ؛ رذل است و از رذل غیر از رذالت چیزی نمی‏آید، خبیث است و از خبیث جز خباثت چیزی صادر نمی‏شود. از این جهت امام می‏دانستند که اگر معاویه با این‌همه جمعیتی که در شامند و با این‌همه منافقینی که در خود عراق قرار دارند، بنا باشد دست به شمشیر ببرد و جنگ کند، چقدر از مسلمین کشته خواهند شد. از نظر مصالح صلاح نبود و امام؟ع؟ برای ریختن خون آنها موقعیت نمی‌دیدند. همچنین در بین مسلمین کسانی بودند که از صُلب ایشان مؤمنینی باید به‌دنیا بیایند. از این جهت و جهات دیگر و اسرار دیگر و امور دیگری که مربوط به شئون امامت است و خودشان واقفند، امام؟ع؟ صلاح بر این دانستند که معاویه را به‌طور موقت در همین حکومتی که دارد بگذارند تا مسلمین به‌فکر بربیایند و چاره کار خودشان را بکنند؛ و در ضمن معلوم شود که امام به حکومت او راضی نیستند و او را به‌عنوان حاکم نپذیرفته‌اند.

در نتیجه این مصالحه انجام شد و تحت شرائطی هم انجام شد که با توجه به آن شرائط ــ همان‏طور که عرض کردم ــ نه می‏شد گفت مبایعه و بیعت است که امام مجتبی با معاویه بیعت کرده‌اند و او را حاکم قرار داده‌اند و نه هم طوری بود که معاویه بهانه داشته باشد برای شورش و حمله به عراق و کشتن مسلمین. شرائطش را اجمالاً عرض کردم. بخصوص دو سه شرط را امام؟ع؟ قرار دادند که هیچ‌ جای شبهه نباشد که کسی گمان کند معاویه امیر است، امام است، خلیفه است، ولیّ است؛ هیچ.

اولاً او را امیرالمؤمنین نگویند. خود همین مطلب، خیلی مهم است. به این

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 52 *»

شرط که به او امیرالمؤمنین گفته نشود.

دیگر اینکه در محضر او اقامه شهود نشود. یکی از شئونات ولایت و حکومت، قضاوت است. وقتی که امام او را به این شرط اخذ کرده‏اند و این شرط را بر گردنش گذارده‏اند که در حضور تو اقامه شهود نشود، یعنی او حتی اقل درجات حکومت را که قضاوت است ندارد.

دیگر اینکه متعرض شیعیان امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نشود و از آنها تعقیب نکند و اموال آنها را مصادره نکند و آنها را به‌قتل نرساند.([29])

همه اینها بیان این است که تو حکومت نداری، تو ولایت نداری؛ و چون ولایت نداری، حق متعرض‌شدن به شیعیان پدرم را نداری. البته این «شیعیان» هم بیشتر متوجه طرفداران حضرت بود. بعضی از طرفداران حضرت، شیعه هم بودند به‌اصطلاحِ در مقابل سنی؛ بعضی‌ها نه، فقط طرفدار بودند و می‏خواستند امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه حاکم و خلیفه باشند. شیعه در آن زمان به این معنی که گفته می‌شد، معنای وسیعی داشت که یعنی متعرض طرفداران پدر من نشوی و به‌هیچ‌وجه از ایشان تعقیب نکنی، اموال ایشان و جان ایشان محفوظ باشد. این هم شرطی است و نوع این شرائطی که در مصالحه ذکر شده، مقصود امام؟ع؟ را روشن می‌کرد.

معاویه ملعون ابتداءً از این مصالحه استقبال کرد و تقریباً پذیرفت؛ این مصالحه و همه شرائط آن را پذیرفت. وقتی‌که بیعت با او انجام شد ــ در شام که شده بود ــ و اهل عراق هم طبق این قراردادِ مصالحه، موقتاً او را پذیرفتند، آن ملعون در سایر بلاد مسلمین انتشار داد که حسن مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه با من بیعت کرده!

عرض کردم که اینها همّشان همین بود که این بزرگواران با آنها بیعت نمایند؛ زیرا تا بیعت این بزرگواران نباشد، حکومت آنها و خلافت و ولایتشان استقرار پیدا نمی‏کرد؛ یعنی در دل‌ها ثابت نمی‏شد. به‌حسب ظاهر مردم تسلیم می‏شدند، اما در دل‌ها

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 53 *»

متوجه امام حسن و امام حسین بودند. برای اینکه مردم را راحت کند و خیال آنها را جمع کند و حکومتش در دل‌ها استقرار پیدا کند، در اطراف اعلام کرد که امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه با من بیعت کرده‏اند.

خبر به‌گوش امام؟ع؟ رسید. حضرت دوباره خطبه خواندند و این فرمایشات را فرمودند که نشان دهند که نه، من بر همان نظر سابق خودم هستم و هیچ‏گونه با تو بیعت نمی‏کنم و تو را شایسته بیعت نمی‏دانم. این خطبه از کتاب احتجاج نقل شده و اهل‌سنت هم این خطبه و این فرمایشات حضرت را در کتب تاریخشان ذکر کرده‏اند.

حضرت بر منبر تشریف بردند، «فحَمِدَ اللّه و اَثنیٰ علیه» بعد از حمد خدا و ثناء بر خدا، «ثم قال» فرمودند: ایها الناس ان معاویة زعم اَنّی رأیتُه للخلافة اهلاً و لم‏اَرَ نفسی لها اهلاً ــ معاویه ملعون، آن پلید ناپاک چطور با همین مصالحه دسیسه کرده بود و منتشر کرده بود که امام مجتبی مرا خلیفه دانسته و با من بیعت کرده! ــ فرمودند معاویه گمان می‏برد که من او را برای خلافت شایسته می‏دانم و خودم را شایسته خلافت نمی‏دانم. و کَذَبَ معاویة؛ انا اولیٰ الناس بالناس فی کتاب اللّه و علی لسان نبی‌اللّه؟ص؟. معاویه دروغ می‏گوید؛ من سزاوارترین مردمم به مردم.

این بیان، نه برای این است که امام؟ع؟ بخواهد آن مقام واقعی خود را بیان بفرماید و موقعیت واقعی خود را که شیعه به آن معتقد است بیان کند؛ نه. از این جهت است که در سراسر قرآن ببینید خاندان هر نبی را، بعد از آن نبی اولیٰ می‏داند به اینکه بر مردم حکومت کنند. همچنین قرآن، صاحب علم و صاحب قدرت بر اجراء احکام الهی را، سزاوار و شایسته حکومت می‏داند. در جریان طالوت می‏فرماید: و زاده بَسْطَةً فی العلم و الجسم([30]) طالوت چرا برای حکومت سزاوار شد؟ از این جهت که خدا او را نیرو بخشیده بود و علم داده بود. چون هم نیروی معنوی ــ که علم بود ــ و هم نیروی ظاهری در اجراء احکام الهی داشت، پس او برای حکومت بر مُلک سزاوار بود.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 54 *»

از این جهت امام می‏فرمایند که طبق کتاب خدا و بر لسان رسول‌اللّه؟ص؟، در بین مردم من سزاوارترم که بر مردم حکومت کنم. مبنا را ببینید. امام؟ع؟ هیچ نمی‏خواهند آن مقام باطنی خود را بفرمایند و نمی‌خواهند آن موقعیتی را که درباره امامان قائلیم بفرمایند. آن مخصوص شیعه است؛ هروقت با شیعیان حرف می‏زدند، از آن باب سخن می‏گفتند. اما وقتی‌که با مردم صحبت می‏فرمودند، همین مقام ظاهری و همین موقعیت‏های ظاهری خود را عنوان می‏فرمودند.

از سخنان بعدی امام؟ع؟ و استدلال‌هایی که به فرمایشات رسول‌الله؟ص؟ می‏فرمایند، این مطلب خوب روشن می‏شود؛ فاُقسِم باللّه لو اَنّ الناس بایعونی و اَطاعونی و نصرونی لَاَعْطَتْهم السماءُ قَطْرَها و الارضُ برکتَها به خدا قسم می‏خورم که اگر مردم با من بیعت کرده بودند و مرا اطاعت کرده بودند و مرا نصرت می‏کردند، آسمان باران‌های رحمت خود را بر ایشان بذل و بخشش می‏کرد و زمین برکات خود را به ایشان می‏بخشید. و لَمٰا طَمِعْتَ فیها یا معاویة اگر مردم با من بیعت کرده بودند و اطاعت و نصرت کرده بودند، تو طمع نمی‏کردی در اینکه خلیفه باشی و حکومت را در دست داشته باشی.

و قد قال رسول‌اللّه؟ص؟؛ از این حدیث، مطلب خوب به‌دست می‏آید که مراد امام؟ع؟    چه مقامی است. و قد قال رسول‌اللّه؟ص؟: ماوَلَّتْ امّةٌ امرَها رجلاً قطّ و فیهم من هو اعلم منه الّا لم‏یزل امرُهم یذهب سَفالاً حتی‌یرجعوا الی ملّةِ عَبَدَةِ العِجل. رسول‌اللّه؟ص؟ فرمودند هیچ امتی امر خود را به شخصی واگذار نمی‏کنند و حال آنکه در میان ایشان اعلم از آن شخص باشد، مگر اینکه امرشان همیشه رو به سَفال و پستی و پایین‌آمدن خواهد بود تا اینکه رجوع می‌کنند به آیین گوساله‌پرستان و کارشان می‏رسد به جایی که گوساله را بپرستند و گوساله را عبادت کنند. و قد ترک بنواسرائیل هارون و اعْتَکَفوا علی العجل بنی‏اسرائیل همین کار را کردند؛ هارون را که می‏دانستند خلیفه موسی است گذاردند و گرد گوساله جمع شدند و آن را پرستیدند. و هم یعلمون اَنّ هارون خلیفة موسی می‏دانستند که هارون خلیفه موسی است.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 55 *»

و قد ترکت الامة علیاً؟ع؟ و قد سمعوا رسولَ‏اللّه؟ص؟ یقول لعلی؟ع؟: انت منی بمنزلة هرون من موسی غیرَ النبوة فلا نبیّ بعدی. امت ــ همین امت ــ علی صلوات‌الله‌علیه را رها کردند و حال آنکه شنیده بودند از رسول‌خدا؟ص؟ که به امیرالمؤمنین فرمودند تو نسبت به من به‌منزله هارونی نسبت به موسی، البته غیر از نبوت؛ پس بعد از من پیغمبری نیست. ولی وقتی که می‌دانیم منزلت هارون نسبت به موسی نسبت جانشینی است، پس نسبت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هم به رسول‌اللّه نسبت جانشینی است بعد از رسول‌اللّه؟ص؟.

و قد هرب رسول‌اللّه؟ص؟ من قومه و هو یدعوهم الی اللّه حتی فرّ الی الغار رسول‌خدا؟ص؟ از قوم خودشان فرار فرمودند و حال آنکه حضرت ایشان را به خدا دعوت می‏کرد. کار را چنان بر حضرت سخت گرفتند که حضرت فرار فرمودند و به غار تشریف بردند و هجرت فرمودند. و لو وجد علیهم اعواناً ماهرب منهم اگر رسول‌اللّه کمک‏کار می‏یافتند، از دست قومشان فرار نمی‏کردند که هجرت بفرمایند. و لو وجدتُ انا اعواناً مابایعتُک یا معاویة اگر من هم اعوانی می‏یافتم، این مصالحه را با تو انجام نمی‏دادم؛ حتی همین مصالحه که به‌طور موقت با این شرائط فعلاً حکومت دستت باشد تا مسلمین فکر خود را بردارند. اما این‏قدر مسلمین نسبت به خود و صلاح خود و نسبت به اسلام بی‏فکر بودند که هیچ در فکر بر نیامدند که در این مدتی که امام؟ع؟ با او صلح فرمود، چاره‏ای بیندیشند.

و قد جعل اللّه هارون فی سَعَةٍ حین استضعفوه و کادوا یقتلونه و لم‏یجد علیهم اعواناً. چرا هارون بر بنی‏اسرائیل سخت نگرفت و کنار نشست و گذارد که آنها گوساله را بپرستند؟ چرا؟! علتش این بود که قرآن نقل می‏کند که نزدیک بود حضرت را بکشند و امر امام حسن هم همین‏طوربود؛ طوری بود که در فکر شده بودند و دسیسه کرده بودند که امام حسن؟ع؟ را به معاویه تسلیم کنند. خدا هارون را در سعه قرار داد؛ به هارون وسعت داد در آن موقعی که او را ضعیف و ناتوان کردند، نصرتش نکردند و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 56 *»

نزدیک بود آن حضرت را بکشند، و لم‏یجد علیهم اعواناً و بر علیه آنها کمک نمی‏دیــــد. و قد جعل الله النبی؟ص؟ فی سعة حین فرّ من قومه و خدا حضرت رسول را هم ــ در وقتی‌که فرار کردند ــ در وسعـــت قــرار داد. این وسعتی بود که خدا به ایشان داده بود که بر علیه آنها کمک نمی‏دیدند؛ لمّا لم‏یجد اعواناً علیهم.

و کذلک انا و ابی فی سعة من الله حین ترکتْنا الامّة و بایعتْ غیرَنا و لم‏نجد اعواناً. می‏فرماید من هم همین‏طورم، پدرم هم همین‏طور؛ خدا برای ما هم وسعت قرار داد. آن موقعی که امت ما را رها کردند و با غیر ما بیعت کردند، خدا بر ما وسعت داد که ما اگر بیعت هم نکردیم و با بیعت مخالفت کردیم، دیگر جنگ نکنیم؛ چون کسی را نداشتیم! با کدام لشکر جنگ کنیم؟! چه‌کسی به ما کمک می‏کرد تا در مقام جنگ بربیاییم و جنگ کنیم؟ اعوان نبود.

بعد می‏فرمایند: و انما هی السنن و الامثال یَتْبَعُ بعضُها بعضاً اینها اموری است که در قرآن می‏بینیم که اهل حق با این حوادث برخورد کرده‏اند و این امور برایشان پیش آمده و همه اینها سنت‌های الهی است و سنت‌های بشری است؛ از بشرها این است و از اولیاء خدا هم آن. و این ادامه دارد یتبع بعضها بعضاً همین‏طور خواهد بود.

همین‏طور که الآن می‏بینیم امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه عالم را به‌حسب ظاهر در دست دیگران گذارده‌اند و خود در منزل خود نشسته‏اند و در مکان خود هستند. البته تدبیر در واقع دست ایشان است مانند ائمه دیگر ما؟عهم؟. ایشان معاویه را امداد می‏فرمایند؛ نه این است که معاویه بتواند آنی مستقل نفس بکشد! به فضل ایشان و به امهال و مهلت‌دادن ایشان است تا هرکس طرفدار او است، ظاهر و معلوم شود و به معاویه ملحق شود؛ و مؤمنینی هم که باید به‌دنیا بیایند و با مقامات محمد و آل‌محمد؟عهم؟ آشنا شوند، آنها هم به‌دنیا بیایند. اینها تقدیرات الهی است.

در هر صورت، ایها الناس انّکم لو التمستم فیما بین المشرق و المغرب لم‏تجدوا

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 57 *»

رجلاً من وُلْدِ نبیٍّ غیری و غیرَ اخی.([31]) این هم آخرین فرمایش حضرت در خطبه است که باز هم امام؟ع؟ خیرخواهی خود را ارائه می‌دهد. با اینکه با معاویه مصالحه شده و تقریباً اهل عراق با معاویه بیعت کرده‏اند، اما در عین حال امام؟ع؟ باز صلاحدید خود و نظر خود را اظهار می‏کنند. ای مسلمین بروید فکر کنید، اندیشه کنید؛ اگر صلاح خود را می‏خواهید و خیر خود را طالبید، بدانید که اگر شما مابین مشرق و مغرب را بگردید، شخصی را که فرزند پیغمبرتان باشد نخواهید یافت غیر از من و غیر از برادرم حسین.

کسی که از خاندان پیغمبر است، از هر جهت می‏توانید به او مطمئن باشید که او شما را به خیرتان می‏رساند و صلاح شما را می‏داند. او را انتخاب کنید. حال که طبق قانون دوم بنا است شما کسی را انتخاب کنید، پس بشناسید چه‌کسی اهلیت دارد و او را انتخاب کنید. اما هیچ به‌فکر خود برنیامدند. همه‏شان بر امام صدمه و ضربه وارد کردند و امام؟ع؟ همه این مشکلات را به‌خاطر اسلام متحمل می‏شدند  و باز هم مسلمین برای خود فکری نکردند.

ایام ایامی است که اهل‏بیت در مثل چنین ایامی به کوفه وارد شدند و همین موقعیت‌ها به‌یادشان می‏آمد. زینب کبری؟سها؟ همین موقعیت برادر را در خاطر داشتند که این مردم کوفه با امام مجتبی چه کردند. بی‏خبر که نبودند. آن بزرگوارها مثل حضرت زینب، ام‏کلثوم و سایر فرزندان امام؟ع؟، اینها در کوفه کاملاً این اوضاع را و این رفتار را می‏دیدند و آن فرمایشات را از برادرشان می‏شنیدند و حال مثل این ایام که وارد شده‏اند، چقدر از آن مظلومیت‌های امام مجتبی یاد می‏کنند و از آن صدماتی که بر امام؟ع؟ در همین کوفه وارد شد.

از جمله حدیثی است که آن را می‏خوانم که ان‏شاءاللّه به‌یاد مظلومیت امام مجتبی دل‌های ما متأثر شود و امیدواریم به‌برکت تأثر بر آن حضرت، آمرزیده شویم ــ که رسول‌اللّه؟ص؟ وعده داده‏اند ــ و خداوند مشکلات همه ما را اصلاح بفرماید.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 58 *»

حضرت باقر؟ع؟ می‏فرمایند: جاء رجل من اصحاب الحسن؟ع؟ یُقال له سُفیانُ بن لَیلیٰ و هو علی راحلةٍ له فدخل علی الحسن ــ و هو مُحتَبٍ فی فِناء داره شخصی به‌نام «سفیان بن لیلیٰ» بوده و البته در اسمش اختلاف شده و بعد هم گویا به‌برکت رفتار امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه که برایش توضیح فرمودند و نصیحت فرمودند، بصیر شد. چه حلمی! خود حلم امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه اعجاز بود و همان‏طور که امر شهادت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه عظیم بود، حلم امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه هم عظیم بود. امام معصوم به‌حسب ظاهر هم به‌جهت صلاح و خیر مسلمین و اسلام قدم برمی‏دارد؛ اما کسانی که به او اظهار محبت می‏کردند، حتی شاید این محبتشان هم اصیل نبوده و چقدر به امام توهین می‏کردند.

از جمله همین شخص، سوار بر اسبش به‌خدمت امام؟ع؟ رسید و بر حضرت داخل شد. حضرت هم در آستانه در نشسته بودند و زانوها را به‌بغل گرفته بودند. تکیه فرموده بودند و زانوهای مبارکشان را در بغل گرفته بودند. تا به حضرت رسید فقال له گفت: «السلام علیک یا مذلّ المؤمنین» سلام بر تو ای کسی‌که مؤمنین را ذلیل کردی. فقال له الحسن؟ع؟: اِنزِل و لاتَعجَل حضرت فرمودند از اسبت پیاده شو. نمی‏خواهد در صحبت‌کردن با من شتاب کنی. شتاب نکن، عجله نکن، بیا بنشین. فنزل فعقَل راحلتَه فی الدار و اَقْبَلَ یَمشیٖ حتی انتهیٰ الیه وارد خانه حضرت شد و اسبش را بست. مرکبش را ــ هرچه بود ــ بست و به‌طرف امام آمد تا رسید خدمت حضرت. فقال له الحسن: ما قلتَ؟ حضرت فرمودند وقتی سوار بودی چه گفتی؟ قال: «قلتُ: السلام علیک یا مذلّ المؤمنین» دوباره حرفش را تکرار کرد. قال: و ما عِلمُک بذلک؟ تو از کجا می‏دانی که من مؤمنین را ذلیل کرده‏ام؟ قال: «عَمَدْتَ الی امر الامّة فخلعتَه من عنقک و قلّدتَه هذا الطاغیةَ یَحکُم بغیر ما انزل اللّه» عرض کرد از این جهت که شما تعمّد فرمودید و امر امت را از گردن خودتان برداشتید و به‌عهده این معاویه طاغیه گذاردید که به غیر ماانزل‌اللّه حکم می‏کند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 59 *»

فقال له الحسن؟ع؟: ساُخبرک لِمَ فعلتُ ذلک به‌زودی به تو خبر می‏دهم که چرا من این کار را کردم.

قال: سمعت ابی؟ع؟ یقول: قال رسول‌اللّه؟ص؟: لن‏تذهبَ الایام و اللیالی حتی‌یلیَ امرَ هذه الامة رجلٌ واسعُ البُلْعُوم رَحْبُ الصدر یأکل و لایشبَع و هو معاویة؛ فلذلک فعلتُ. امام؟ع؟ یکی از جهات این مصالحه را به‌حسب حالِ این شخص ذکر می‌فرمایند. حال او اقتضاء می‏کرد که از این راه با او سخن بفرمایند؛ از این جهت فرمودند که شنیدم پدرم علی صلوات‌اللّه‌علیه فرمود که رسول‌اللّه فرمودند که روزها و شب‌ها نخواهد گذشت تا اینکه شخصی عهده‏دار امر این امت می‏شود که بسیار پرخور است و سینه او بسیار وسیع و پهن است. ــ سینه باطنی مراد نیست. ــ بی‌باکانه می‏خورد و سیر نمی‏شود و او معاویه است. چون او است، از این جهت او با کشتار هم که بود بر شما مسلط می‏شد؛ من و شما را می‏کشت و بر امر امت مسلط می‏شد. از این جهت من خون مسلمین را حفظ کردم و واگذار کردم.

ما جاء بک؟ حال تو چرا به منزل من آمدی؟ با اینکه من مذلّ‌المؤمنین هستم، چرا نزدم آمدی؟ قال: «حُبُّک» دوستت دارم. قال: اللّه؟ قسم به‌خدا راست می‏گویی دوستم داری؟ قال: «اللّه».

فقال الحسن؟ع؟: والله لایحبّنا عبد ابداً و لو کان اسیراً فی الدَّیلم الّا نفعه حبّنا. تو اگر راست می‏گویی و ما را دوست می‏داری، به‌خدا سوگند هیچ بنده‏ای ما را دوست ندارد اگرچه در دیلم اسیر باشد و در آنجا به‌سر ببرد ــ یعنی اگر در بلاد کفر باشد و در دست کفار اسیر باشد اما ما را دوست داشته باشد ــ دوستی ما به او منفعت می‏بخشد و یقیناً از دوستی ما بهره خواهد برد. یعنی حتی در دنیا به او بهره می‏رسد. اگرچه اسیر دست کفار باشد، چون ما را دوست دارد منفعت دنیوی به او خواهد رسید. و انّ حبّنا لَیُساقِطُ الذنوبَ من بنی‏آدم کما یساقط الریحُ الورقَ من الشّجر([32]) و به‌خدا قسم از نظر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 60 *»

آخرتی هم محبت ما گناهان فرزندان آدم را می‏ریزد همان‏طور که باد و نسیم، برگ درختان را می‏ریزد.

معلوم است که در این ایام بخصوص توجه به مظلومیت امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه، مصیبت دیگری بوده بر مصائب کربلا؛ و اسراء آل‌محمد؟عهم؟ در کوفه هم بر مصائب خودشان متأثر بودند و هم بر مصائب امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه در همین کوفه و از اهل کوفه.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 61 *»

مجلس 4

(شب سه‌شنبه / 18 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 62 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه برای اینکه به امت اسلام اعلام بفرمایند که من حق دارم که نسبت به تعیین حاکم و تعیین خلیفه و ولی، نظارت داشته باشم، اگرچه خودم اهلیت دارم و کاملاً شایستگی دارم، در عین حال به خودم دعوت نمی‏کنم. هدف این است که اگر شما هم می‏خواهید انتخاب کنید، باید به عهده ما بگذارید و من بر تعیین نظارت داشته باشم. از این جهت من یزید را شایسته خلافت نمی‏بینم و با او بیعت نمی‏کنم.

به‌حسب ظاهر نظر امام؟ع؟ در امر شهادت همین بود که اعلام بفرمایند که من که با یزید بیعت نمی‏کنم، به این معنی است که او را اهل و شایسته این مقام نمی‏بینم و به‌صلاح مسلمین و اسلام نیست. اسلام و مسلمین این حق را به من داده‏اند و این انتظار را از من دارند. این انتظاری هم که بوده و حقی که بوده، از جهت انتشار فرمایشات رسول‌اللّه؟ص؟ درباره امیرالمؤمنین و درباره امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات اللّه علیهم اجمعین بود؛ و مسلمین اگرچه بعضی ایشان را ندیده بودند، اما همه اسم ایشان را شنیده بودند و با مقامات و فضائل و موقعیتشان در اسلام آشنا بودند.

اگر خبر می‏رسید که این بزرگواران با این طواغیت زمان خود بیعت کرده‏اند، در واقع معنایش این بود که اسلام، ولایت و حکومت و خلافت این طواغیت یعنی یزید و معاویه و آن سه‌نفر دیگر را قبول دارد. از این جهت می‏بینیم که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه این‏قدر در بیعت‌کردن خودداری می‏فرمایند که حتی حضرت را با آن

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 63 *»

حالت به مسجد می‏برند و با آن ترتیب به مردم اعلام می‏کنند که ایشان بیعت کرده‏اند. در مورد امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه هم می‏بینیم که امام؟ع؟ به‌بیعت راضی نمی‏شوند و به‌طور کلی آماده بیعت با معاویه نیستند، با وجود اینکه مشکلات امام؟ع؟ خیلی زیاد شده بود؛ اولاً رؤساء قبایل عراق مخفیانه رفته بودند و با معاویه بیعت کرده بودند و در دستگیری امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه اعلام همکاری نموده بودند و شرائط را طوری فراهم کرده بودند که اگر معاویه بخواهد امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه را دستگیر کند، حضرت خیلی زود دستگیر می‏شود و او را به معاویه تسلیم می‏کنند.

اما معاویه مصلحت حکومت خود را نمی‏دید که رسماً با امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه از این راه درآید. از بس حیله‏گر بود و می‏خواست با نقشه و تدبیر کار را جلو ببرد، حاضر نبود با برنامه‏های این‏طوری درباره امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه تصمیمی بگیرد. از طرفی شرائط هم اقتضاء نمی‏کرد که امام؟ع؟ جنگ بفرمایند؛ چون کسی نبود که به‌طور واقع و حقیقت و سلامتِ نفس و صبر و بردباری برای جنگیدن آماده شود، امام؟ع؟ قصد جنگ نداشتند. از این جهت در نامه‏هایی که بین امام؟ع؟ و معاویه لعنةاللّه‌علیه رد و بدل می‏شد، این مطلب کاملاً نمودار بود که امام بر معاویه سخت نمی‏گیرند؛ با بیان نرم و ملایم او را دعوت می‏کنند به اینکه در بیعت با من داخل شو، از جهت اینکه همه اهل عراق بعد از پدر بزرگوارم با من بیعت کرده‏اند و همه اعلام کرده‏اند که ما با تو این‏قدر وفاداری داریم که سِلم باشیم با کسانی که با تو سلمند و در حرب و جنگ باشیم با کسانی که با تو در حرب و جنگند. امام؟ع؟ ظاهر امر را بیان می‏فرمودند که این بیعت انجام شده و مسلمین این‌طور نسبت به من اظهار کرده‏اند و سعی کن که خونریزی نشود و خون مسلمین بی‏جهت ریخته نشود؛ تو هم در این بیعتی که انجام شده داخل شو.([33]) امام به‌حسب ظاهر بیان می‏فرمودند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 64 *»

اما معاویه از داخل عراق باخبر بود. جاسوس‌هایی ترتیب داده بود که برای او اوضاع عراق را گزارش می‌دادند و مخصوصاً تمایل دل‌های رؤساء قبایل را به معاویه ــ روی تطمیع‌هایی که معاویه انجام داده بود ــ گزارش می‌دادند.([34])

می‏دانیم که اهل شام بدون تطمیع و بدون تهدید طرفدار معاویه بودند. احتیاج نبود که معاویه به آنها وعده‏ای بدهد و یا آنها را بترساند. شامیان روی حساب هم‌جنسی و هم‏سنخی و با آشنایی که با او داشتند و طرز تدبیر و نقشه و حیله‏های او را می‏دانستند، کاملاً با او توافق داشتند.

بعد از اینکه عثمان کشته شد، امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به معاویه نامه نوشتند که با رسیدن نامه من، از مقام ولایت و حکومت آنجا دست بردار و به‌نزد ما بیا و ولایت آنجا را به‌عهده صاحب نامه و حامل نامه واگذار کن. معاویه روی حیله و نقشه به حامل نامه که «جَریر» نامی بود گفت صبر کن تا من در این‌باره مشورت کنم. بعد رو کرد به عده‏ای از سران و رؤساء قبایل شام که در آنجا بودند و گفت شما تا به‌حال طرز رفتار مرا یافته‏اید؛ از وقتی که من در اینجا والی شده‏ام، رفتار و کردار مرا دیده‏اید؛ آیا می‏پسندید که من در شام باقی باشم یا نه؟ آنها همه اظهار کردند که ما تو را می‏خواهیم. بعد هم معاویه اظهار کرد که علی و اطرافیان او عثمان را مظلومانه کشته‏اند و چون خلیفه مسلمین بوده، ما وظیفه داریم که برای خونخواهی عثمان اقدام کنیم. رؤساء قبایل شام اکثراً پذیرفتند؛ بعضی‌ها هم که مخالف بودند، آنها را به‌طورهای مختلف راضی کرد.([35])

نامه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را که جواب داد، در آن نامه نوشته بود که چه‌کسی تو را به ولایت و حکومت و خلافت نصب کرده تا تو مرا عزل کنی؟ خدا لعنتش کند. به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه این‌طور نوشت: چه‌کسی تو را به مقام

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 65 *»

خلافت نصب کرده تا اینکه تو مرا از این مقامی که دارم عزل نمایی؟ و نامه را داد.([36])

اهل شام که طرفدار بودند و در زمان امام مجتبی؟ع؟ نظر معاویه از جهت آنها کاملاً آسوده بود. اما اهل عراق را این‏طور یافته بود که می‌تواند آنها را تطمیع کند که اگر حکومت و خلافت دست من برسد، شما از پرداخت خیلی از مالیات‌ها و خراج‌ها آسوده خواهید بود؛ بعلاوه که بخشش‌های خاصی نسبت به شما خواهم داشت. علاوه بر آن حقی که نوعاً از بیت‏المال می‌برید، در بخشش و عطا هم اضافه خواهم کرد.

روی این جهت حتی در زمان امیر المؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در میان اهل عراق تزلزلی پیدا شده بود و از این رو بعد از حادثه و جنگ نهروان، هرچه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه سفارش می‏فرمودند و برای مهیاشدن و مجهزشدن برای رفتن به جنگ با معاویه دستور صادر می‏کردند، آماده نمی‏شدند. حضرت مرتب خطبه می‏خواندند، سخنرانی می‏فرمودند، بعد از نماز بر جهاد تحریص می‏کردند، ولی تأثیری دیده نمی‏شد. علتش هم دسیسه‏ و حیله معاویه بود که اینها را به‌طمع انداخته بود تا بتواند امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را تضعیف کند.

فقط عراق برای امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه مانده بود و از میان عراق هم آهسته آهسته کار فقط به کوفه رسید و طرفداران امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه فقط در کوفه بودند. کوفه هم به یک‌عده افرادی مبتلا بود که اینها اکثراً خوارج بودند و یا در جنگ نهروان از خانواده‌هایشان کسانی کشته شده بودند و کینه و عداوت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در دلشان پیدا شده بود. از این جهت امر بر وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه خیلی سخت شد که حتی می‏فرماید: کار من به جایی رسیده که فقط درهای کوفه را می‏بندم و باز می‏کنم؛([37]) به این معنی که فقط کوفه تحت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 66 *»

حکومت و تصرف من است، کوفه در اختیار من باقی مانده و در تحت تصرف و حکومت من باقی مانده که مثلاً دستور می‌دهم دروازه‏های آن را شب‌ها ببندند و روزها باز کنند؛ یعنی قلمرو حکومتی من به همین کوفه منحصر شده.

وقتی در زمان امیرالمؤمنین مطلب به اینجا بکشد، معلوم است که بعد از شهادت حضرت، امر امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه چه خواهد شد. آن سوابقی که امام مجتبی؟ع؟ از کوفیان و به‌طور کلی از اهل عراق داشتند و بعد هم بیعتی که به‌ظاهر با امام؟ع؟ انجام شده بود که چه بیعتی بود! واقعاً چقدر دل انسان بر مظلومیت امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه می‌سوزد!

حضرت بعد از دفن وجود مبارک پدر بزرگوارشان که به مسجد آمدند، اولین منبر و اولین خطبه‏ای که خواندند، در وصف خاندان رسالت و خودشان بیاناتی فرمودند و بعد روی منبر نشستند آماده اینکه مردم شروع کنند به بیعت. هیچ‏کس از جایش حرکت نکرد. همین‏طور حضرت منتظر نشسته‏اند که حال که رؤساء قبایل بلند نمی‏شوند که جلو بیایند و با حضرت بیعت کنند، لااقل کسی به زبان بگوید. طوری بود که گویا حتی زبان‌هایشان را هم دریغ داشتند که بگویند آقا ما شما را بعد از پدر بزرگوارتان، ولیّ و حاکم و خلیفه می‏دانیم. هیچ‏کس حرف نزد!

«عَدی بن حاتم» ناراحت شد و برخاست و عرایضی خدمت حضرت داشت. بعد به مردم رو کرد که چه شدند آن خطباء و بلغاءِ قبیله مُضَر که در مجالس و در میدان‌ها سخنرانی‌ها می‏کردند؟! چه شده که هیچ‌کس حرف نمی‏زند و جواب پسر پیغمبرتان را نمی‏دهید؟! بعضی‌ها به رودربایستی ایستادند و عرض بیعتی نمودند.([38]) این هم بیعتی بود که به‌ظاهر با حضرت انجام شد. اما در پنهانی همان روساء قبایل به معاویه نامه‏ها نوشتند و اظهار کردند که ما با تو بیعت می‏کنیم و با امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه بیعتی نداریم و برای انجام دستوراتی که تو بدهی همه‌طور

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 67 *»

آماده هستیم و ما تو را می‏خواهیم.([39])

امام؟ع؟ باخبر بودند؛ اما امر ظاهری و حکومت ظاهری امام؟ع؟ حدود شش‌ماه طول کشید و حضرت در تمام این مدت در نامه‏هایی که به معاویه می‏نوشتند یا  فرمایشاتی که در منبر داشتند، مرتب در همه می‏فرمودند که معاویه اهلیت ندارد و من به‌هیچ‌وجه با او بیعت نمی‏کنم و او را اهل نمی‏شناسم. اگر مردم بخواهند طبق قانون دومی که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه تأسیس فرموده بودند ــ و عرض شد ــ اگر مردم بخواهند حاکم انتخاب کنند که صلاح آنها را بداند و خیر آنها را انجام دهد، باید من و برادرم حسین؟ع؟ را انتخاب کنند یا ما درباره او نظر بدهیم و انتخاب کنیم؛ و اکنون در بین مسلمین کسی نیست که برای حکومت و خلافت اهلیت و شایستگی داشته باشد. ببینید امام به‌حسب ظاهر فرمایش می‏فرمایند.

بعد که ناچار شدند مصالحه کنند، عرض کردم مصالحه را هم طوری انجام دادند که هیچ بیعت و اثبات اهلیت و شایستگی برای معاویه در آن نبود؛ بلکه به‌طور موقت دستور فرمودند و حتی جزء شرائط قرار دادند که معاویه حق ندارد در زندگی خودش برای بعد از خودش خلیفه معین کند. امام؟ع؟ می‏دانستند که تصمیم معاویه چیست و می‏خواهد بعد از خود یزید را خلیفه کند؛ از این جهت حضرت بخصوص این شرط را جزء شرائط قرار داده بودند که معاویه حق ندارد امر خلافت و ولایت را به کسی بعد از خود عهد کند. بلکه بعد از اینکه او کنار رفت و یا مرد، مسلمین حق دارند خودشان شوریٰ کنند و آن کسی را که به صلاح و خیر خود تشخیص می‏دهند، انتخاب کنند. ([40])

این طبق همان فرمایش و قانون حضرت امیر صلوات‌الله‌علیه بود که اگر بشر قرار الهی را و قانون اولی خدا را ــ که خدا معصومینی را معرفی کرده که ولیّ و خلیفه و حاکم بر بشر باشند ــ نمی‏پذیرد، اگر بشر آن را نمی‌پذیرد، این قانون دوم به‌نفع بشر و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 68 *»

به‌صلاح بشر است که آنهایی که اهلیت دارند و افرادشناسند و خیرخواه مسلمینند، گرد هم جمع شوند و کسی را که برای حکومت و ولایت و امامت شایسته می‏بینند انتخاب کنند. امام؟ع؟ در همین مصالحه با معاویه، این شرط را بیان فرمودند که معاویه حق ندارد برای خود و بعد از خود کسی را انتخاب کند؛ خود مسلمین می‏دانند و این حق حق مسلمین است.

پس امام؟ع؟ با این‌همه صدماتی که دیدند، هیچ‏گاه راضی نشدند و حاضر نشدند که کلمه بیعت را به‌عنوان به‌رسمیت شناختن و اهل‌دانستن معاویه برای خلافت به‌کار ببرند. اگر در جایی دارند که بایعتُه ــ با او مبایعه و بیعت کردم ــ به‌معنای همان مصالحه است.([41]) از این جهت در متن مصالحه هم دارد که «مصالحه» است. در ابتدا کلمه «مبایعه» به‌کار نرفته. فرمودند این اموری است و شرائطی است که طبق این شرائط حسن پسر علی صلوات‌اللّه‌علیهما با معاویه پسر ابی‏سفیان صلح کرده و مصالحه کرده که در مدت معین و موقت بر همان مقامی که هست باشد.([42]) آن مقام مقامی نبود؛ همانی بود که عمر او را به‌عنوان یک‌شخصِ والی معین کرده بود و بعد هم عثمان او را به همان‌طور ابقاء کرده بود؛ نه اینکه بر همه مسلمین مسلط باشد. از این جهت امام؟ع؟ او را از خیلی جهات ممنوع کردند و از خیلی تصرفات منع کردند و در آن مصالحه از شرائط قرار دادند.

اما اصل مطلب و واقع مطلب این بود که امام؟ع؟ می‏خواستند به مسلمین و جمیع امت اسلامی اعلام بفرمایند که این حقی که من دارم و همه مسلمین این حق را به من می‏دهند و اسلام هم در این زمان این حق را به من می‏دهد، این است که من در انتخاب خلیفه نظارت داشته باشم. حالا اگر مرا هم نمی‏خواهید، اما باید در انتخاب کسی که اهل است و شایستگی دارد نظارت داشته باشم.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 69 *»

امام؟ع؟ بارها تقریباً به این مضمون می‏فرمودند که من می‏دانم شما همه‌تان نسبت به من و از اینکه من ولیّ شما باشم و بر شما حاکم باشم کراهت دارید؛ به دلیل این بیعت‌هایی که با معاویه انجام شده و تمایل‌هایی که به معاویه دارید.([43]) این کوفیان هم این‏قدر بی‏حیا بودند که وقتی امام از آنها گله می‌فرمودند، حیا نمی‏کردند که سرهای خود را پایین بیندازند و یا عذرخواهی کنند و یا بهانه بیاورند. نه، همین‏طور با امام؟ع؟ به‌طور جسارت رفتار می‏کردند و اصلاً به فرمایشات حضرت گوش نمی‏دادند. اگر حضرت دعوت می‏فرمودند برای اجتماع‌کردن که در امر جنگ مذاکره کنند، شرکت نمی‏کردند. کاملاً به وجود مبارک امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه بی‌اعتناء بودند. و اینها نبود مگر همان دسیسه‏ها و حیله‏ها و نقشه‏هایی که معاویه از طریق تطمیع انجام داده بود. چون می‏دانست که اهل عراق طمع دارند و اگر همین‌اندازه بتواند آنها را از راه تطمیع متوجه خود کند، کارش تمام است. عرض کردم این نقشه از زمان امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه انجام شد و بخصوص یک‌موردش را ذکر می‏کنم که ببینید چقدر مطلب شدید بوده و اهل عراق چقدر اهل طمع بودند!

عرض کردم با اینکه از نظر دل، به امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم محبت داشتند، اما این محبت‌ها محبت‌های عاطفی بود؛ محبت‌هایی بود که تا وقتی به نفعشان بود، ایشان را دوست داشتند. همین‌که پای ضرر در میان می‏آمد، حاضر بودند حتی به‌روی این بزرگواران شمشیر بکشند. اینکه فرزدق به امام حسین؟ع؟ عرض کرد: «قلوبُ الناس معک و سیوفهم علیک»([44]) بی‏جهت نبود؛ خوب آنها را می‏شناخته. گفت دل‌های مردم با شما است. البته معلوم است که این بزرگواران را همه دوست داشتند اما دوستی عاطفی. خدا نکند که دوستی ما با محمد و آل‌محمد؟عهم؟ دوستی‌های عاطفی باشد؛ این‌طور نباشد که چون

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 70 *»

از محیطِ پدر و مادر و اجتماع و جامعه مرتب فضائل ایشان را و واجب‌بودن محبت ایشان را شنیده‌ایم، محبت پیدا کرده‌ایم. خدا نکند این محبت‌ها محبت‌های عاطفی باشد که اگر یک‌وقتی پای ضرری در میان آمد و یا خدای نکرده پای خطری در میان آمد، آن‌گاه امام زمان صلوات‌الله‌علیه را فراموش کنیم، محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را فراموش کنیم، امر ایشان را فراموش کنیم، خواست ایشان و رضای ایشان را فراموش کنیم و به هویٰ و هوس خود خدای نکرده بر امر ایشان صدمه وارد کنیم و موجبات خشم ایشان را فراهم کنیم. به خدا پناه می‏بریم!

حادثه‏ای است که عرض می‏کنم. دو قبیله بودند یکی به‌نام قبیله «عَکّ» و دیگری قبیله «اَشْعَر» که «اشعرون» نامیده می‏شدند. این دو قبیله با معاویه قراردادی گذاشتند که اگر او بر آنها مسلط شود، اولاً از نظر خراج و مالیات مقداری رعایت بشوند و همچنین از نظر عطا و بخشش. او هم پذیرفته بود و این خبر در بین اهل عراق منتشر شد. دل‌های مریض، دل‌های کسانی که مرض دنیا را داشتند، به‌طرف معاویه متمایل شده بود. تاریخ می‏نویسد: «لمّا اشترطتْ عَکٌّ و الاشعرون علی معاویة ما اشترطوا من الفریضة و العطاء فاَعْطاهم، لم‏یَبْقَ من اهل العراق احدٌ فی قلبه مرض الّا طَمِعَ فی معاویة و شَخَصَ بصرَه الیه حتی فشا ذلک فی الناس و بلغ ذلک علیّاً صلوات‌اللّه‌علیه فساءه.» چون قبیله عکّ و اشعرون با معاویه نسبت به خراج و مالیات‌ها و نسبت به عطا و بخشش‌های معاویه قرارداد بستند ، او هم هرچه اینها خواسته بودند مطابق خواستشان با اینها قرارداد بسته بود. بعد از این قرارداد، کسی از اهل عراق که در دل او مرض بود باقی نماند مگر اینکه در معاویه طمع پیدا کرد و دیده او به‌سوی معاویه خیره شد ــ یعنی دل و ظاهر و باطن را به معاویه باختند. ــ تا اینکه این مطلب در بین مردم منتشر شد و به‌حسب ظاهر به‌گوش امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه رسید. حضرت خیلی ناراحت شدند.

البته معلوم است ناراحتی اولیاء سلام اللّه علیهم اجمعین برای خودشان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 71 *»

نیست.  برای آنها همه دنیا مِلکشان است. معنی ندارد که ناراحت شوند. این ناراحتی به‌حسب ظاهر است که می‏فرماید من می‏خواهم شما را به‌طرف بهشت ببرم، برای شما خیر می‏خواهم، صلاح شما را می‏خواهم، اما شما به‌طرف معاویه می‏روید و برای خود جهنم می‌خرید. البته درست است؛ ممکن است در آن راحتی دنیا باشد، لذت‌های دنیوی باشد، اما در آخرت برای شما بهشت نیست. از این رو افسوس اولیاء و ناراحتی اولیاء؟عهم؟ بر این بشر ــ اگر منحرف می‏شود ــ از جهت خود بشر است، نه از جهت خودشان.

«و جاء المُنْذِر بن ابی‏حَمیٖصَة الوادعیّ و کان فارِسَ هَمْدان و شاعرَهم» منذر بن ابی‏حمیصه وادعی از شجاعان قبیله همْدان و از شعراء آن قبیله بود. او آمد خدمت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه؛ «فقال: یا امیرالمؤمنین انّ عکّاً و الاشعریّین طلبوا الی معاویة الفرائضَ و العطاء فاعطاهم فباعوا الدین بالدنیا.» عرض کرد: آقا، این دو قبیله یک‌مقدار مواجب و بخشش‌ها و عطاها را از معاویه خواستار شدند و معاویه هم قبول کرده و به ایشان داده و اینها دین را به دنیا فروختند. «و انّا رضینا بالآخرة من الدنیا و بالعراق من الشام و بک من معاویة.»

در کوفه خیلی عجیب بوده! هم افرادی بوده‏اند آن‏طور و هم افرادی بوده‌اند این‏طور. حبیب و مسلم هم اهل کوفه هستند و چقدر بزرگوارند!  گويا ایشان هم نسبت به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه اهل معرفت است و این‏طور وفاداری خود را به مقام ولایت و حکومت امام؟ع؟ اظهار می‏کند. امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه که به کسی اضافه نمی‏دادند‌ و حق هر کسی را به او می‏دادند؛ آن بزرگوار در احقاق حق خیلی سختگیری می‏فرمودند و هیچ مسامحه و مدارا نداشتند. از این جهت خیلی بر اهل عراق سخت می‏گذشت.  این شخص این‏طور اظهار می‏کند که آقا ما راضی شده‌ایم که آخرت داشته باشیم؛ دنیا نداشتیم، نداشته باشیم. به همین عراق خودمان راضی شده‏ایم و شام را نمی‏خواهیم. راضی شده‏ایم که شما امام ما باشید و معاویه را نمی‏خواهیم.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 72 *»

«واللّه لَآخرتُنا خیرٌ من دنیاهم و لَعراقنا خیر من شامهم و لَامامنا اَهدیٰ من امامهم.» آقا به‌خدا سوگند آخرت ما از دنیای آنها بهتر است و عراق ما از شام آنها بهتر است و امام ما از امام آنها هدایت‌یافته‏تر است. «فاسْتَفتِحْنا بالحرب و ثِقْ منّا بالنصر و احْمِلْنا علی الموت.» آقا جنگ را شروع بفرمایید و مطمئن باشید که ما شما را نصرت می‏کنیم و ما را وادار کنید بر مرگ و قبول شهادت و آماده‌شدن برای مرگ. ما را وادار کنید به‌سوی مرگ برویم و کشته شویم. «ثم قال فی ذلک» بعد شعر می‏گوید و همین مطلب را به زبان شعر بیان می‏کند که بحمداللّه در تاریخ ثبت است و موقعیت امیرالمؤمنین و بعد هم امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیهما روشن می‌شود که معاویه این دسیسه‏ها و حیله‏ها را انجام داد و دل‌های عراقی‌ها را متوجه خودش ساخت و آن دل‌های پلید را از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه برگرداند.

انّ عَکّاً سألوا الفرائضَ و الأشعرَ   سألوا جوائزاً بَثَنیّة
ترکوا الدینَ للعطاء و للفرض   فکانوا بذاک شرَّ البریّة

این دو قبیله ـــ قبیله عکّ و اشعر ـــ  بخشش‌ها و مواجب و جوایز بَثَنیّه را خواستار شدند که محلی است در شام بین دِمَشق و اَذرُعات که بسیار آباد است و مخصوصاً گندم‌های خیلی خیلی خوب که بهترین نوع گندم است در آنجا به‌عمل می‏آید. جوایز آنجا را خواستار شدند. دین را برای عطا و بخشش و مواجب واگذار کردند و از این جهت بدترینِ خلق خدا شدند. این که حالِ آنها.

و سألنا حُسنَ الثواب من اللّه   و صبراً علی الجهاد و نیّة

اما ما چه می‏خواهیم؟ ما ــ به نصرت‌کردن امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه ــ از خدا پاداش نیک طلب می‏کنیم و همچنین صبر بر جهاد؛ از خدا صبر می‏طلبیم که بتوانیم بر مشکلات جهاد صبر کنیم و تحمل کنیم و نسبت به ولیّ و اماممان صلوات‌اللّه‌علیه نیت صالح و خالص داشته باشیم.

فلکلٍّ ما سأله و نَواه   کلُّنا یحسَب الخلافَ خطیّة

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 73 *»

پس برای هرکس هرچه درخواست نماید و هرچه نیت کرده باشد خواهد بود و هریک از ما مخالف خود را بر خطا می‌داند.

و لَأهلُ العراق احسنُ فی الحرب   اذا ما تَدانَتِ السَّمْهَریّة

«لام» را لام تأکید بگیریم.  هرآینه اهل عراق نيکوترند در جنگ آن موقعی که شمشیرها و نیزه‏های سخت رو به ایشان و نزدیک ایشان آید. برای آنها بهتر است که در جنگ قرار بگیرند و جنگ کنند.

و لَأهلُ العراق اَحْمَلُ للثّقل   اذا عَمّت العِبادَ بَلیّة

وقتی که بلای جنگ همگانی شد و همه بندگان را فرا گرفت، اهل عراق البته بهتر آماده هستند که اسلحه جنگ به‌دوش بکشند و بار جنگ را متحمل شوند.

لیس منّا من لم‏یکن لک فی اللّه   ولیّاً، یا ذا الوَلاء و الوصیّة

از ما نیست آن کسی که در راه خدا با تو دوستی نکند ای امیرالمؤمنین، ای صاحب وَلایت و وِلایت و حکومت و ای صاحب وصیت که رسول‌اللّه؟ص؟ به شما وصیت فرمودند و شما را وصی قرار دادند.

این عرایض را که خدمت حضرت عرض کرد، حضرت مسرور شدند. به‌حسب ظاهر مظلومیت را ببینید! مظلومیت چقدر است که امام؟ع؟ با اظهار محبت یک‌نفر مسرور می‌شوند! «فقال علی؟ع؟: حَسْبُک رحمک اللّه؛ و اثنیٰ علیه خیراً و علی قومه.» امام؟ع؟ فرمودند بس است؛ خدا تو را رحمت کند. بعد حضرت درباره او و قوم و قبیله او ثناء فرمودند؛ فرمودند شما و قبیله شما بسیار خوب هستید.

این شعر منتشر شد «و انتهیٰ شعرُه الی معاویة» این شعر به‌گوش معاویه رسید؛ «فقال لعنه‌اللّه» آن ملعون گفت: «واللّه لَاَستَمیٖلَنّ بالاموال ثِقاتِ علیٍّ و لَاَقْسِمَنّ فیهم المال حتی‌تَغْلِبَ دنیای آخرتَه.»([45]) خدا لعنتش کند. چقدر نقشه‏کش بود! چقدر حیله‏ورز بود! خدا او را و اتباع دنیاپرست او را لعنت کند. گفت به‌خدا سوگند

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 74 *»

به‌وسیله اموال و مال‌دادن، دل‌های تمام افرادی را که مورد اطمینان علی هستند و طرفدار علی هستند، از او برمی‏گردانم؛ و این‏قدر در بین آنها مال تقسیم خواهم کرد تا اینکه دنیای من بر آخرت علی غلبه کند.

ملعون این کار را کرد به‌طوری که وضع عراق درباره امیرالمؤمنین چه شد! و بعد درباره امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه چه شد! و بعد در زمان سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه به‌دست یزید ملعون و ابن‏زیاد ملعون و عمرسعد ملعون ــ خدا لعنتشان کند ــ چه روزگاری درست شد و چه شد! و امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه آنها را خوب می‏شناختند. می‏شود بگوییم با این سوابق آنها را نمی‌شناختند و نعوذباللّه امام گول خوردند و فریب خوردند که حرکت کردند و به عراق آمدند؟! ندانسته آمدند عراق؟! به همان چندتا نامه و چندتا امضاء و به همان تعارف مختصری که آنها کرده بودند فریب خوردند و برای بیعت آمدند؟!

البته به‌حسب ظاهر حرکتشان از مکه به‌طرف عراق به‌اطمینان نامه‏ها بود. اما می‌بینیم حضرت از مدینه اسم عراق را می‏بردند و حتی در خوابی که از رسول‌اللّه؟ص؟ نقل کردند، فرمودند اخرج الی العراق.([46]) در هر صورت کار به اینجاها کشید و این بزرگواران اهل عراق را خوب می‌شناختند.

مثل این ایام هم که اسراء آل‏محمد؟عهم؟ به کوفه آمده بودند، نوع اهل کوفه اظهار ندامت می‏کردند، گریه‌ها می‏کردند، حتی پیرمردها محاسن خود را می‏کندند و بر سر و صورت می‏زدند. اما اینها هیچ‌کدام براساس معرفت و براساس توجه و وفاداری نبود؛ عاطفه بود.

خدا نکند ما هم در مصیبت‌ها بر مبنای عواطف گریه کنیم. به‌برکت بزرگانمان و مشایخ عظام+ که مخصوصاً در امر مصیبت، ما را نسبت به حادثه کربلا بامعرفت فرموده‏اند، ان‏شاءاللّه گریه‌های ما براساس عاطفه نباشد؛ وگرنه اگر براساس

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 75 *»

عاطفه گریه کنیم، مثل همان کوفی‌ها خواهیم بود و هیچ خاصیتی هم ندارد؛ هیچ! ما واقعاً از اداء حق بزرگان و معرفت حق بزرگ ایشان عاجزیم. زیارتمان، گریه‏مان، ناله‏مان، تأثرمان، اجتماعمان، امر سیدالشهداء و امر بزرگان را که تأیید و نصرت می‏کنیم، به هرطور که تأیید می‏کنیم، به هرطور که نصرت می‏کنیم و هرچه که از ما برمی‏آید، ان‏شاءاللّه براساس معرفت است. ما چطور  امر سیدالشهداء و امر بزرگان دین را نصرت کنیم؟! آنچه که از دستمان برمی‏آید. مثلاً همین که بیاییم. ان‏شاءاللّه همین توفیق از ما گرفته نشود. خدا را بر این توفیق شاکریم و خود این توفیق کم نیست؛ آن هم در این زمان که مشکلات فراوان است و در بین ما هم که به‌ظاهر کاملی نیست که بالای سر ما و سرپرست ما باشد. فکرش را بکنید!

اما در متن واقع الحمدللّه سایه کاملین بر سر ما است، رؤساء ما کاملین هستند، بزرگان ما کاملین زمان هستند و تحت لواء کاملین به‌سر می‏بریم. در ریاست هم دیدنِ رئیسْ مرؤس را شرط است نه دیدن مرؤس رئیس را. لازم نیست ما کاملین را ببینیم تا رئیس ما باشند. نه، آنها رئیسند و ما را می‏بینند و در ریاستشان دیدن آنها ما را کفایت می‏کند. همان‏طور که امام؟ع؟ امامند و ولیّ هستند و صاحب‌تصرف؛ و در ولایت و تصرف و حکومتشان، دیدن ایشان ما را شرط است نه دیدن ما ایشان را. ما معتقدیم و هرکس این اعتقاد را ندارد، برود اعتقادش را درست کند. ما معتقدیم که الآن تحت ولایت و حکومت و ریاست و زعامت کاملین زمان به‌سر می‏بریم. خدا لعنت کند آن کسی را که در این مطلب تردید یا شک داشته باشد.

لواء لواء کاملین شیعه است، ریاست ریاست کاملین شیعه است، ولایت ولایت ایشان است و در روی زمین ما هستیم که به‌برکت بزرگانمان به مقام کاملین عارف می‌باشیم و آنها را ولیّ بر خود و صاحب‌تصرف و واسطه بین خود و اماممان می‏دانیم. یک‌عده ناقص دور هم جمع شده‏ایم، اجتماع می‏کنیم و هرچه از دست هرکس برمی‏آید، در زیر این لواء به‌انجام می‏رساند. هرکس هرچه از دستش برمی‏آید، در

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 76 *»

زیر این لواء انجام می‌دهد. ناقص هستیم و با این‌همه نقصان و این‌همه عصیان، این‌همه توفیق! این‌همه توفیق! این چقدر لطف است!

واللّه یکی از این متعلمین یا یکی از این برادران ــ که با هم اجتماع می‏کنیم و گرد هم جمع می‏شویم ــ دلش بشکند و در مصیبت امام؟ع؟ گریه کند، همه آمرزیده می‏شویم. یک‌صلوات از یکی از این افراد قبول شود، همه شریکیم؛ هرکس در اقامه این مجالس و احیاء این اماکن و همچنین نصرت این اماکن قدمی برداشته، البته شریک است. یک‌صلوات از یک‌نفر قبول شده باشد، تمام کسانی که با نیت خالص در احیاء این مجالس و اقامه این اماکن و مراکز قدم برداشته‌اند شریکند؛ همه را بس است. اگر یک‌صلوات از یک‌نفر قبول شود، یک‌ناله قبول شود، یک‌قطره اشک در درگاه الهی پذیرفته شود، بس است همه کسانی را که با نیت خالص و برای خاطر خدا هرطور قدمی را در امر بزرگان دین و اقامه لواء کاملین شیعه برداشته‏اند.

اگر کسی در این امر شک دارد، باید در این‌همه وعده‏هایی که اولیاء و ائمه؟عهم؟ داده‌اند شک کند. آیا این توفیقِ کمی است؟! تا چه برسد به اینکه بحمدالله این‌همه برادران متقی، برادران صالح، اهل فضل، اهل علم، اهل تقویٰ، اهل زهد، بحمداللّه اهل دعا، حرم مشرف می‏شوند و برای همه برادران و خواهران ایمانی دعا می‌کنند و از همه برادران و خواهران ایمانی نیابت می‌کنند. این‌همه توفیق چیست؟ همین آمد و رفتشان، اجتماعشان، درس و بحثشان، همه اینها نصرت دولت محمد و آل‌محمد؟عهم؟ و امر کاملین شیعه است. هرکس قدمی برداشته، در تمام این خیرات شریک است.

حال این توفیقات کجا است؟! اگر حساب کنیم، خیلی عنایت است! مگر اینکه خدای نکرده خدای نکرده یک‌نفر این‏قدر ناپاک باشد که اصلاً بگوید این حرم‌ها قبول نیست، این دعاها قبول نیست، این اجتماعات قبول نیست، این گریه‏ها قبول نیست که خدا لعنتش کند. اگر پیدا شود یک‌چنین ناپاکی که این‌قدر نسبت به خدا سوءظن داشته باشد، خدا لعنتش کند. حال آنکه می‏فرماید یک‌استغفار از

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 77 *»

برادرت شنیدی، بدان او آمرزیده است. همین‌که گفت «استغفر اللّه ربی و اتوب الیه»، اگرچه او در دل ریا کند اما همین‌که گفت «استغفر اللّه ربی و اتوب الیه» و تو شنیدی، اگر او را آمرزیده ندانی، قدرت خدا و رحمت خدا را محدود کرده‌ای و خودت کافر شده‏ای و ندانسته‏ای. دیدی ناله‏اش در گریه بر سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه بلند است، باید بگویی او الآن آمرزیده شد؛ تمام گناهانش آمرزیده شد. یک‌قطره اشک در چشم برادر دیدی، باید مطمئن باشی؛ نه اینکه تعارف داشته باشی، واقعاً در دل یقین داشته باشی که تمام گناهانش آمرزیده شد.([47])

یا باید فرمایشات را منکر شوی که اگر منکر شوی، کافری؛ و یا باید معتقد باشی؛ که اگر معتقدی، باید این‏طور فکر کنی. اما درباره خودت باید کاملاً به خودت بدبین باشی و خودت را  از همه‌کس بدتر بدانی؛ من مثلاً گریه کردم، حال معلوم نیست که خدا مرا آمرزید یا نه؟! این گریه من از عاطفه بود یا از معرفت؟! انسان مرتب باید خودش را مقصر بشناسد و درباره خودش سوءظن داشته باشد؛ اما نسبت به همه اهل ایمان و برادران مؤمن حسن ظن داشته باشد. خدای نکرده به چشم استهزاء به مؤمنین نگاه نکند که می‏آیند می‏نشینند اجتماع می‏کنند و می‏روند و احیاء امر دین می‏کنند. اگر خدای نکرده عملی از اعمال خیر اینها را به چشم استهزاء و سبکی و خواری و تحقیر نگاه کند، بداند که در نزد خدا و اولیاء خدا روسیاه است و اولیاء خدا او را در دنیا و آخرت روسیاه قرارخواهند داد؛ مطمئن باشد.

البته در بین ما چنین کسانی نیستند، چنین ناپاکانی پیدا نمی‏شوند؛ ولی تذکر عیبی ندارد که  متوجه باشند. امر خیلی خطرناک است، امر دست من و شما نیست، امر بازیچه نیست که کودکانه و به بازیچه بگیریم. امر امر اولیاء است، لواء لواء کاملین شیعه است، عنوان عنوان بزرگان دین است. محل و اهل محل، این اجتماعات در این مراکز شریفه، اینها همه به کاملین شیعه انتساب دارند؛ حساب شخصی خودشان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 78 *»

جدا است. فلانی چه، فلانی چه، فلانی چه، این حساب‌های شخصی است و آنها را باید دور ریخت. اینها همه به کاملین شیعه منتسبند و تحت لواء کاملین شیعه به‌سر می‏برند. امر خیلی عجیب است! امر خیلی عظیم است! خدا همه ما را متذکر فرماید و متوجه کند.

می‏خواستم این جملات را عرض کنم که امام سجاد صلوات‌اللّه‌علیه در مثل این روزها در کوفه خطبه فرمودند و فرمایشاتی فرمودند. اهل عراق و اهل کوفه که با آن حالت اجتماع کرده بودند، وفاداری و نصرت آن بزرگوار را اظهار می‏کردند که آقا ما حاضریم شما را نصرت کنیم و  وفادار باشيم. آن‌وقت امام سجاد فرمایشاتی بیان کردند. چون مجلس طول کشیده، عبارات را نمی‏خوانم که آنها چه گفتند و حضرت چه گفتند. فقط یک‌قسمت مختصر این‌طور است که آقا ما حاضریم شما را نصرت کنیم، یاری کنیم و هر دستوری بفرمایید اجراء کنیم؛ حتی اینکه دستور بفرمایید، ما می‏رویم یزید را می‏گیریم و از هرکس نسبت به شما ظلم کرده اظهار بیزاری می‏کنیم و چه و چه. مرتب گفتند.

حضرت کلماتی فرمودند؛ از جمله: هیهات هیهات ایّها الغَدَرَة المَکَرَة ای اهل حیله و مکر! حیٖل بینکم و بین شهوات انفسکم دیگر بین خواسته‏های شما و خود شما فاصله افتاد. آیا می‏خواهید مصیبت دیگری بر خاندان عصمت و طهارت وارد کنید؟!

تا اینکه حضرت در آخر فرمایششان فرمودند: رضیٖنا منکم رأساً برأس فلایومٌ لنا و لا علینا([48]) راضی شدیم که دست از ما بردارید و به ما کاری نداشته باشید؛ نه اینکه روزی به‌نفع ما باشید و روزی بر ضرر ما باشید، امروز با ما بیعت کنید و فردا ما را خذلان کنید و دست‌بسته اسیر خود و یا دشمنان کنید.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 79 *»

مجلس 5

(شب چهارشنبه / 19 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 80 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد اِسراء حسینی صلوات‌الله‌علیه در شب تاریک و ظلمانی بنی‏امیه بود و برای امام ــ صرف‌نظر از جهات امامت ــ بلکه برای افراد بصیر امر روشنی بود که زمان را کاملاً تاریکی فرا گرفته و عرصه انسانی در آن زمان در ظلمات کفر و طغیان بنی‏امیه قرار گرفته بود و اسلام و نور اسلام کاملاً در مقهوریت بود و امام صلوات‌اللّه‌علیه با کمال معرفت به‌حسب ظاهر و باطن نسبت به آن مقهوریت، به‌چنین سیر و حرکتی دست زدند و از شهر و دیار خود آواره شدند و خود را در معرض عداوت‌ها و دشمنی‏ها قرار دادند که به جامعه آن زمان و همه جوامع بشری بفهمانند و برسانند که بنی‏امیه چقدر نسبت به مظاهر اسلام، نسبت به آورندگان اسلام و نسبت به صاحبان اسلام و وارثان قرآن عداوت داشته‌اند.

به‌دلیل حادثه کربلا، این عداوتْ بی‌نهایت بوده. امام؟ع؟ با این حادثه آن عداوت بی‏نهایت بنی‏امیه لعنهم‌اللّه را نشان دادند؛ با وجود اینکه همه ایشان می‏دانستند که این بزرگواران بخصوص خمسه طیبه سلام اللّه علیهم اجمعین، صاحبان اسلام و وارثان اسلامند.

از زمان حضرت سجاد؟ع؟ به آن طرف، ائمه دیگر ما سلام اللّه علیهم اجمعین در اثر مظلومیت و مغلوبیت و مقهوریت به‌حدی بودند که عرض کردم دیگر در جامعه اسلامی برای ایشان منزلتی و موقعیتی در نظر نبود و ایشان را به‌نظر تکریم و تعظیم نگاه نمی‏کردند. نهایتش این بود که این افراد را یکی از ذراری رسول‌اللّه؟ص؟ می‏دانستند و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 81 *»

اهل زهد و تقوی و تا اندازه‏ای علم می‏دانستند؛ اما اینکه برای آنها موقعیت بیشتری قائل باشند، نه.

اما درباره امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء و فاطمه زهراء سلام‌اللّه‌علیهم، جامعه اسلامی و افراد بشری در آن زمان به ایشان به چشم دیگری نگاه می‏کردند؛ اینها را وارثان اسلام می‏دانستند، اینها را حاملان قرآن می‏دانستند. همه آنها عقیده داشتند و معتقد بودند به اینکه بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ این بزرگواران در عظمت و جلالت، مانند و نظیر ندارند و در میان افراد مُسَلمان کسی به فضیلت ایشان نمی‏رسد. این را می‏دانستند و همه‏شان بر همین مبنا سلوک می‏کردند.

فشارهایی هم که برای بیعت‌نکردن این بزرگواران با طواغیت زمانشان بر ایشان وارد می‏شد، بر همین مبنا بود. زیرا طواغیتِ زمانشان می‏دانستند تا ایشان بیعت نکنند و مردم از بیعت ایشان خبردار نشوند، امر حکومت و امر ولایت و امارت ایشان مستقر نخواهد شد و دل‌ها نسبت به حکومت ایشان متزلزل خواهد بود. مردم هم این‏طور بودند که چشم دوخته بودند ببینند که اینها با طواغیت زمان چه می‌کنند و  آیا بیعت می‏کنند یا نمی‏کنند؟

از طرفی خود مردم هم به‌حسب راحت‏طلبی و دنیاپرستی، به‌حسب محبت به شئونات دنیوی، حاضر نبودند امر ولایت و حکومت و امارت را به این بزرگواران واگذارند؛ چون می‏دانستند که سیره ایشان همان سیره رسول‌اللّه؟ص؟ است و کاملاً مطابق حق رفتار می‏فرمایند و مطابق رضای خدا سلوک می‏کنند و حاضر نیستند یک‌قدم و یک‌لحظه عملی و قولی و روشی و سنتی برخلاف رضای خدا داشته باشند. این بزرگواران را خوب می‌شناختند و از طرفی طالب نبودند و به ایشان مایل نبودند و می‏دانستند اگر بشرهایی مانند خودشان و بدتر از خودشان مثل اولی و دومی و سومی و چهارمی و پنجمی لعنهم‌اللّه بر ایشان حکومت کنند، البته به خواست ایشان و مطابق میل ایشان رفتار می‏کنند و آن سخت‏گیری‌های رسول‌اللّه و امیرالمؤمنین را نخواهند

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 82 *»

داشت. فکر می‏کردند شئوناتی را که طالب بودند به‌دست می‏آورند و تقریباً هم همین‏طور بود. شما این مطلب را واضح و روشن در تاریخ می‏بینید که هیچ تردیدی در آن نیست.

در مدینه دو دسته بودند؛ یک‌دسته مهاجرین و یک‌دسته انصار. «مهاجرین» از مکه هجرت کرده بودند و به مدینه آمده بودند. اهل مدینه را «انصار» می‏گفتند که به آنها پناه داده بودند، مکان داده بودند، کار و کسبی داده بودند و به هرحال آنها را در شهر خود پذیرفته بودند. همه اینها در زمان رسول‌اللّه؟ص؟ به‌ظاهر مسلمان بودند و به اسلام محبت داشتند و حتی در راه حفاظت اسلام و حمایت اسلام جنگ‌ها می‏کردند. چطور شد که تا آن بزرگوار؟ص؟ به‌حسب ظاهر چشم مبارک را از این عالم بستند، یک‏باره اینها از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه دست برداشتند؟! خیلی عجیب است! تاریخ واقعاً عبرت‏انگیز است! مسئله مهمی است؛ چطور شد که این‏طور شد؟!

هنوز امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در خانه مشغول به غسل و کفن‌کردن رسول‌اللّه؟ص؟ هستند که به ایشان خبر می‏دهند که در سقیفه بنی‏ساعده اجتماع کرده‏اند و در امر خلافت و حکومت و ولایت بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ گفتگو و منازعه دارند؛ تو بیا و از حق خودت دفاع کن.

حضرت امیر؟ع؟ فرمودند آیا شایسته است که من بدن مبارک رسول‌اللّه؟ص؟ را در فراش موت بگذارم و درباره حقی که خدا و رسول‌خدا برای من قرار داده‏اند و رسول‌اللّه؟ص؟ کِراراً از همه اینها برای من عهد گرفته‏اند منازعه کنم؟ با وجود مسلّم‌بودن حق من، آیا شایسته و سزاوار است که حال که مشغول منازعه شده‏اند، من به رسول‌خدا و به بدن مطهر او احترام نکنم و او را در این حال بگذارم و بیایم برای منازعه در مورد حق خودم؟([49]) از این جهت آن بزرگوار به‌احترام بدن مطهر رسول‏اللّه؟ص؟ و مقام و منزلت رسالت، از خانه خارج نشدند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 83 *»

آنها در سقیفه بنی‏ساعده که اجتماع کرده بودند، اصلاً از علی سخنی به‌میان نبود؛ اصلاً از اینکه رسول‌اللّه بعد از خود چه دستوری فرموده‏اند سخنی به‌میان نبود! عده‏ای از انصار اجتماع کرده‏اند، عده‏ای از مهاجرین اجتماع کرده‏اند، چطور شد که این‌همه افراد غافل شدند؟! انصار هم خیلی تعجب است؛ با آن‌همه نصرت‌ها و یاری‌هایی که نسبت به مسلمین کردند و مهاجرین را پذیرفتند، کاملاً با آنها در اموال خود مساوات کردند، آنها را با خودشان در شئونات دنیویِ خود مساوی کردند، چطور شد که غافل شدند؟! چطور شد که تجاهل کردند و خودشان را به جهالت زدند که اصلاً گویا از علی اسمی نبوده و رسول‌اللّه؟ص؟ برای آن بزرگوار از کسی پیمان و عهد نگرفته‏اند؟!

با یکدیگر نزاع می‏کردند. انصار می‏گفتند ما باید بعد از رسول‌خدا؟ص؟ امارت و حکومت داشته باشیم؛ به جهت اینکه شماها به ما پناهنده شده‌اید، شما به شهر ما آمده‏اید و به هرحال ما بر گردن شما حق داریم و بر شما صاحب‌نعمتیم؛ باید ولایت و امارت هم از آنِ ما باشد و ما بر شما امیر باشیم.

آن ملعون اولی و دومی شروع می‏کردند به ذکر فضائل و مقامات و شئونات انصار و قدردانی از زحمات آنها و بعد می‏گفتند اما صحیح نیست و سزاوار نیست که به رسول‌خدا و قبیله رسول‌خدا که قریشند احترام نکنید و حق ولایت و امارت را از قریش بگیرید و برای خودتان قرار دهید.

امیرالمؤمنین؟ع؟ هم بعدها همین را به اولی و دومی فرمودند که چطور شما با انصار که محاجّه کردید، از این راه وارد شدید و گفتید ما قریش هستیم و رسول‌اللّه از قریش بودند و این حق مال قریش است و نباید مقام ولایت و امامت و امارت از خاندان  و قبیله رسول‌اللّه خارج شود؟! فرمود من هم همین‏طور با شما محاجه می‏کنم؛ من که بالنسبه به شما از شما به رسول‌خدا؟ص؟ نزدیکترم، قرابت من که شدیدتر است، پس چرا این حق را برای من قرار نداده‏اید با اینکه خدا و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 84 *»

رسول‌خدا؟ص؟ قرار داده‏اند؟! طبق مبنای این احتجاج و استدلال خود شما، من به مقام ولایت و امارت از شما سزاوارترم.([50])

انصار مرتب سعی می‏کردند که از میان ایشان امیری انتخاب شود اما اولی و دومی به همین مطلب چسبیده بودند و حتی گفتند که رسول‌خدا؟ص؟ فرموده‏اند الائمةُ من قریش([51]) بعد از رسول‌خدا امامان باید از قریش باشند؛ از این جهت باید از قریش معین شود.

ابوبکر می‏گفت حق با اینها است و باید مهاجرین را کمک کنید و به قریش احترام بگذارید و حتی من حاضرم با مثل «ابوعبیده جرّاح» که از قریش است ــ اما قبرکن مدینه بود ــ و همچنین با عمر ــ که او هم در بازار مدینه دلّال خرفروشی بود ــ بیعت کنم. از جهت احترام به قبیله قریش که قبیله رسول‌اللّه؟ص؟ است، من حاضرم با یکی از این دو بیعت کنم.

آن دو ملعون دیگر می‏گفتند شایسته نیست با وجود شما که پیرمرد هستید، با ما بیعت شود؛ باید با شما بیعت شود و ما حاضریم با شما بیعت کنیم.

انصار سعی داشتند که «سَعد بن عُباده» را به امارت و ولایت انتخاب کنند که رئیس قبیله «خَزْرَج» بود. انصار دو دسته و دو قبیله مهم بودند؛ یکی قبیله خزرج که رئیس آنها سعد بن عباده بود و یکی قبیله «اَوْس» که رئیس آنها «اُسَید بن حُضَیر» بود. «بَشیر بن سَعد» هم رئیس دیگر خزرج بود و از سعد بن عباده جوان‌تر بود و نسبت به او موقعیتی نداشت؛ از این جهت انصار بیشتر به سعد بن عباده توجه داشتند و می‏خواستند او را امیر و ولیّ و خلیفه کنند. بشیر بن سعد دید اگر این کار انجام شود، برای او ننگ بزرگی خواهد بود و کل قبیله خزرج باید در برابر سعد بن عباده خضوع و خشوع کنند و شکسته شوند و ذلیل گردند؛ از این جهت شروع کرد به تأییدکردن

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 85 *»

حرف مهاجرین و این اختلاف و ولوله را در بین انصار انداخت و این وسوسه را درست کرد که حرف اینها درست است، ما باید به رسول‌خدا؟ص؟ احترام بگذاریم و قبیله قریش را احترام کنیم؛ امیر و ولیّ باید از مهاجرین انتخاب شود، آن هم از قریش، آن هم بزرگ آنها و پیرمرد آنها که ابوبکر است. از این جهت قبل از همه گفت و اعلام کرد که من با ابوبکر بیعت می‏کنم.

بشیر بن سعد لعنه‌الله رئیس دیگر قبیله خزرج دستش را دراز کرد و با ابوبکر بیعت کرد، ابوعبیده بیعت کرد، عمر بیعت کرد. سروصدا بلند شد و بین انصار گفتگو شد. بعضی‌ها می‏گفتند باید با سعد بن عباده بیعت کرد. او هم مریض بود و حتی در بستر افتاده بود. او را به سقیفه بنی‏ساعده آورده بودند که سایبانی بود و به این دسته و قبیله متعلق بود و برای استراحت و آسایش در سایه آنجا می‏نشستند، صحبت و گفتگویی داشتند و اجتماع می‌کردند. این بیچاره مریض را هم به آنجا آورده بودند. این‏قدر برای بیعت با ابو‏بکر هجوم شدید شد که نزدیک بود سعد بن عباده را زیر پا از بین ببرند. سر و صدایش بلند بود که مرا از محل فتنه خارج کنید. در آخر او را به منزلش بردند و به این‌طور بیعت با ابو‏بکر را تمام کردند و یکسره به مسجد آمدند.([52])

در مسجد رسول‌اللّه؟ص؟ قبایل مختلف مشغول عبادت و نماز بودند و همه هم منتظر بودند که امر دفن رسول‌اللّه؟ص؟ و نمازخواندن بر آن بزرگوار چه می‏شود. امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بعد از آنکه آن بدن مطهر را غسل دادند و کفن کردند، خود آن بزرگوار در را گشودند، سلمان و ابوذر و مقداد و چندنفری از بنی‏هاشم داخل منزل آمدند و حضرت جلو ایستادند و آنها اقتداء کردند؛ نمازِ اول بر بدن رسول‌اللّه؟ص؟ خوانده شد. بعد حضرت کنار رفتند و اجازه می‏فرمودند که ده‌نفر ده‌نفر وارد حجره مبارکه رسول‏اللّه؟ص؟ شوند و بر آن بدن مطهر نماز بگزارند و بعد حضرت بدن مطهر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 86 *»

رسول‏خدا؟ص؟ را دفن کردند.([53])

آن بزرگوار به‌میان مسجد آمد و دید ابوبکر را بر منبر نشانده‏اند و اطراف منبر را گرفته‏اند و مرتب دسته دسته قبایل را جلو می‏آورند و می‌گفتند با ابوبکر بیعت کنید که کار مسلمین به فتنه نینجامد و هرچه زودتر باید خلیفه معین شود که مبادا بین مسلمین فتنه درست شود.([54])

این را می‏خواهم عرض کنم که با آن‌همه سوابق امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و با آن‌همه عهدهای رسول‌اللّه؟ص؟، چه شد که مرتب رؤساء قبایل با خود قبایل می‏رفتند و با ابو‏بکر بیعت می‏کردند و هیچ‏کس حرف نمی‏زد که این حق حق امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است؟! هیچ‏کس! درد اینجا است که حتی بنی‏هاشم بیعت کردند!([55]) حتی بنی‏هاشم بیعت کردند و نرفتند از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه لااقل اجازه بگیرند تا حضرت مثلاً بفرماید تقیةً بیعت کنید.

فقط حدود دوازده‌نفر در تاریخ ذکر شده‌اند مثل سلمان و اباذر و مقداد و عمار و ابوایوب انصاری و چند نفری که اینها مخالفت داشتند. حتی خدمت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه آمدند؛ ــ حضرت هم همه آنها را روی جهاتی بر مبنای صحیح و معرفت صحیح نمی‏دیدند. سه چهار نفر بر مبنای معرفت و حق امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بود که آماده نبودند بیعت کنند. ــ حضرت فرمودند می‏خواهید چه کنید؟ گفتند ما می‏رویم و او را از منبر رسول‏اللّه؟ص؟ پایین می‏کشیم. حضرت فرمودند اگر خواستید این کار را بکنید، باید شمشیرهای خود را هم بکشید و نمی‏شود بدون شمشیر این کار را کرد. اگر بنای شمشیر کشیدن هم باشد که شما را کسی نصرت نخواهد کرد و کشته خواهید شد. از این جهت شما فقط می‏توانید در روزی که همه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 87 *»

مردم در مسجد اجتماع می‏کنند و او هم بر منبر رسول‌خدا؟ص؟ است بروید و حق مرا بازگو کنید که این حق مال امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است.

اینها روزی آمدند و ایستادند و به‌نوبت هرکدام بیاناتی خطاب به ابو‏بکر و رو به مردم داشتند و اعتراضات خود را بیان می‏کردند و حق امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را بیان می‏کردند؛ فضائل و مناقب وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را ذکر می‏کردند و بعد هم سرزنش به مردم که چرا شما بیعت کردید و حق ایشان را پایمال کردید؟ مردم همه ساکت بودند و گوش می‏دادند. گاه‏گاهی بعضی‌ها پس از سخن آنها در مقام جواب برمی‏آمدند و اجمالاً جوابی می‏دادند؛ اما چون مردم به فضائل و مقامات توجه داشتند، از این جهت به بیشتر از آن جرأت پیدا نمی‏کردند. خود ملعون اولی هم ساکت بود و گوش می‏داد؛ هیچ جوابی نمی‏داد. این دوازده‌نفر اعتراضات خود را کردند و بیانات خود را به مردم رسانیدند و حق امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را احقاق کردند.

بعد از حرف‌های آن دوازده‌نفر، نه مردم و نه آنها هیچ به روی خود نیاوردند. ولی به‌حسب ظاهر خواستند به مردم نشان بدهند و همچنین به این دوازده‌نفر و به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بفهمانند که درست است که صاحبِ فضائلی، درست است که صاحب مناقبی، اما مردم فضیلت نمی‏خواهند، مردم منقبت نمی‏خواهند؛ مردم ما را می‏خواهند، دنبال ارذل از خود هستند؛ مردمِ رذل دنبال ارذل از خود هستند. روی این جهت اولی و دومی به خانه خود رفتند و به‌منظور فهمانیدن همین مطلب خانه‏نشین شدند.

از این سو مردمِ منتظر، دسته دسته، هزار نفر هزار نفر با شمشیرهای کشیده و با سرانی مثل «خالد بن ولید» می‏آمدند درِ خانه اولی و دومی که چرا در خانه نشسته‏اید؟! باید به مسجد بیایید، باید بر منبر رسول‌خدا قرار بگیرید؛ حقی است که مسلمین برای شما معین کرده‏اند و با شما بیعت کرده‏اند؛ چرا از حق خود دست برمی‏دارید؟ به این‏طور جمعیت‌های زیاد درِ خانه آنها اجتماع کردند و آنها با آن

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 88 *»

جمعیت‌ها به مسجد آمدند. از آنجا جرأت پیدا کردند که به سراغ امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بفرستند که حتماً باید با ابوبکر بیعت کنی، به جهت اینکه همه مسلمین بیعت کرده‏اند! داخل شو در آنچه که جمیع مسلمین داخل شدند!([56])

سلمان نقل می‌کند که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه شب‌ها که می‏شد فاطمه زهراء؟سها؟ را بر روی الاغ سوار می‏فرمودند  و دست‌های امام حسن و امام حسین را می‌گرفتند و همراه آن بزرگواران درِ خانه رؤساء قبایل می‏آمدند و درِ خانه مشهورین از انصار و مهاجرین را می‏زدند و به آنها حق خود و مقامات و فضائل خود را گوشزد می‌فرمودند و همه اینها قبل از آن بیعتِ به‌زور و اجباری بود که از آن بزرگوار گرفتند. قبل از اینکه آن حادثه را به‌وجود آورند و حضرت را به مسجد بکشانند، حضرت برای اتمام حجت چند شب پی‌درپی درِ خانه نوع مهاجرین و انصار رفتند با این حالت که دختر رسول‌خدا و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات اللّه علیهم اجمعین، یادگارهای رسول‌اللّه را همراه کرده بودند. به این‏طور امام؟ع؟ به همه رسانیدند که با توجه به حقی که اسلام و مسلمین بر من دارند که باید خیر  و صلاح آنها را بخواهم و به آنها خیر و صلاحشان را بفهمانم، به این‏طور فهمانیدند که من به خلافت و امارت ابوبکر راضی نیستم. به این برنامه به همه رسانیدند.

البته از نظر مقامات باطنیه که معلوم است می‏دانستند نتیجه‏ای ندارد. به‌حسب ظاهر هم همان شب اول که حضرت تشریف بردند درب خانه‏ها را کوبیدند و بیانات خود را به‌گوش آنها رسانیدند، آنها قول دادند، وعده دادند که فردا می‏آییم و تو را نصرت می‏کنیم. فردا که می‏شد، فقط سلمان، ابوذر، مقداد و عمار می‏آمدند. امام؟ع؟ دستور فرموده بودند اگر آماده بودید، سرهای خود را می‏تراشید و شمشیر خود را برهنه و آماده کرده، می‏آیید.([57]) جز آن چهار نفر هیچ‏کس نمی‏آمد. در عین حال امام؟ع؟ این

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 89 *»

برنامه را ادامه دادند. شب بعد و همین‏طور شب بعد و همین‏طور تا اینکه به همه رسانیدند و به همه اعلام کردند که من بیعت نکرده‌ام و نخواهم کرد؛ بلکه آماده جنگ و گرفتن حقم هستم. برای این مقام صرف‌نظر از قرارداد خدایی و صرف‌نظر از قرارداد رسول‌اللّه؟ص؟، اگر بنا باشد خود مسلمین به‌حسب فطرت و جبلّت اولیه الهیه شایسته‏ترین فرد را برای حکومت و ولایت بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ انتخاب کنند، من هستم؛ و صلاح مسلمین را هم در همین می‏بینم که من امیر باشم، صرف‌نظر از حقی که خدا برای من قرار داده و حقی که رسول‌اللّه قرار دادند.

امام؟ع؟ به این برنامه این مطلب را اعلام کردند؛ اما مردم آماده نشدند. حتی امام بعدها در یکی از فرمایشاتشان فرمودند اگر چهل نفر با من بودند، نمی‏گذاشتم که حکومت غصب شود و ولایت ظاهری و امارت ظاهری به‌دست ایشان بیفتد؛ اگر چهل نفر بودند!([58]) مطلب چیست؟! از کجا سرچشمه می‏گیرد؟ از همین‏جا که مردم در دل طالب نبودند که شخصِ بافضائل و مناقبی مثل امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بر آنها امیر و ولیّ باشد، مایل نبودند؛ وگرنه در فضائل و مناقب همه به مقامات آن بزرگوار اقرار داشتند و او را بعد از رسول‌اللّه صاحبِ اسلام می‏دانستند، بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ حامل قرآن می‌دانستند.

حتی در زمان خلافت ابوبکر، در بین مردم بعضی‌ها می‏خواستند به‌اصطلاح ما «کاسه از آش داغ‌تر» شوند. بحث‌های عرفانی شروع شده بود؛ بعضی‌ها می‏گفتند که ابو‏بکر از علی افضل است. اگر افضل نبود، مقام حکومت را که برای او قرار دادند قبول نمی‏کرد؛ پس حتماً افضل است و چون افضل است، از این جهت پذیرفته و زیر بار حکومت رفته. این خبر به‌گوش اولی رسید و او منبر رفت؛ حال نه برای رضای خدا، نه برای خشنودی امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، بلکه باز هم برای استقرار حکومت و خلافتش و خلافت بعدی‌ها منبر رفت و شروع کرد به ذکر فضائل امیرالمؤمنین

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 90 *»

صلوات‌اللّه‌علیه. عین عباراتش را می‌خوانیم که ببینید اینها نسبت به این بزرگواران چه بوده‏اند و چه حقی برای ایشان قائل بوده‏اند!

«زبیر بن عَوّام» نقل می‏کند؛ می‏گوید: «لمّا قال المنافقون ان ابابکر تقدّم علیّاً و هو یقول انا اولیٰ بالمکان منه» منافقین دور یکدیگر نشستند و گفتند ابابکر که خود را بر علی مقدم کرده، معتقد است که خودش به این مقام از علی سزاوارتر است. وقتی این خبر به گوش او رسید، «قام ابوبکر خطیباً» ابوبکر ایستاد به خطبه‌خواندن؛ بر منبر ایستاد و این خطبه را خواند:

«فقال: صبراً علی من لیس یَؤل الی دین و لایَحْتَجِب برعایة و لایَرْعَویٖ لولایة» باید در برابر سخن کسانی که اینها دینی ندارند صبر کرد. ــ ببینید خودش چه بازیگر عجیبی است! ــ دینی ندارند و در برابر رعایتی حیا نمی‏ورزند و در برابر ولایتی تسلیم نمی‏گردند. «اظهر الایمانَ ذلّةً و اسرّ النّفاقَ غِلّةً» کسانی که از روی ذلت ایمان را ظاهر می‏کنند، چون ذلیلند ایمان را ظاهر می‏کنند؛ اما نفاق را در باطن دارند از جهت غل و غشی که در آنها است. «هؤلاء عُصْبَةُ الشیطان و جَمْع الطغیان» این گروه گروه شیطان هستند و جمعیت طغیان هستند. «یَزعُمون اَنّی اقول انّی افضل من علیّ» اینها این‏طور گمان می‏برند که من می‏گویم من از علی افضلم؛ «و کیف اقول ذلک» چطور می‏توانم این حرف را بزنم؟! «و ما لی سابقتُه و لا قَرابته و لا خصوصیته» و حال آنکه سوابق درخشان علی برای من نیست و نه هم قرابت و خویشی او با رسول‌اللّه؟ص؟ و نه هم سایر خصوصیات و صفات کاملی که برای او است.

«وحّد اللّه و انا مُلْحِده» علی خدا را توحید می‏کرد و من درباره خدا الحاد می‏ورزیدم؛ «و عبد اللّه قبل ان‌اَعبُده» او خدا را عبادت می‏کرد پیش از آنکه من خدا را عبادت کنم؛ «و والَی الرّسولَ و انا عدوّه» او با رسول‌خدا دوست بود و من دشمن رسول‌اللّه بودم. ــ قبل از اسلام ظاهریش را می‏گوید ــ «و سابقنی بساعات لم‏اَلْحَقْ شَأْوَه و لم‏اَقْطَعْ غُبارَه» او به خصوصیات و اموری پیش از من سبقت گرفته و به لحظاتی بر من

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 91 *»

سبقت گرفته که من به‌انتهاءِ آن نخواهم رسید و بلکه ظاهر آن را هم قطع نخواهم کرد و طی نخواهم نمود.

«انّ ابْنَ ابی‏طالب فاز واللّه مِنَ اللّهِ بمحبّة و من الرسول بقُربة و من الایمان برتبةٍ لو جهد الاولون و الآخرون الّا النبیّون لم‏یَبلُغوا درجتَه و لم‏یَسلُکوا منهجَه.» فرزند ابی‏طالب علی؟ع؟ به ‌خدا قسم نسبت به ‌خدا به محبتی رسیده و نسبت به ‌رسول‌اللّه به نزدیکی و قربتی و نسبت به‌ایمان به رتبه‏ای رسیده است که اگر اولین و آخرین مگر انبیاء کوشش کنند، به درجه او نخواهند رسید و راهی را که او پیموده نخواهند پیمود. «بذل فی اللّه مُهجتَه و لِابن‌عمّه مودّته» حاضر شد در راه خدا خود را به‌کشتن دهد ــ در لیلة المبیت ــ و نسبت به پسر عمویش تمام مودت و محبت خالصانه خود را بذل کرد.

«کاشفُ الکرب و دامغُ الریب و قاطعُ السبب الّا سببَ الرَّشاد و قامعُ الشرک و مطهّرُ ما تحت سُوَیداءِ حَبّةِ النّفاق محنةً لهذا العالم.» ایشان غم‌های رسول‌اللّه؟ص؟ را برطرف کرد، ایشان شک و ریب را در هم کوبید و از بین برد، ایشان هر سببی را قطع کرد و از بین برد مگر سبب هدایت را، و شرک را از بین برد و پاکیزه ساخت آنچه را که در زیر سویدای حَبّه نفاق بود؛ ــ یعنی هرچه را که براساس نفاق بود از بین برد ــ برای خاطر آزمایش این عالم.

«لَحِقَ قبل ان‏یُلاحَق» پیش از اینکه لشکریان اسلام به او برسند و او را به اسلام وادارند، خودش به اسلام داخل شد. «و بَرَزَ قبل ان‏یُسابَق» قبل از اینکه کسی در میدان جنگ در مقابل او قرار بگیرد و بر او سبقت بگیرد، او آشکارا در میان میدان جنگ آمد. «جَمَعَ العلمَ و الحلم و الفهم» علم و حلم و فهم را جمع کرده؛ «فکان جمیعُ الخیرات لقلبه کُنوزاً» تمام خیرات در قلب او گنجینه شده است؛ «لایَدَّخِرُ منها مثقالَ ذرة الّا انفقه فی بابه» در هر جایی که باید امر خیری به‌کار برود به کار برده و مثقال ذره‏ای از خیر را در جای خود دریغ نداشته.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 92 *»

«فمَن ذا یؤمّل ان‏یَنال درجتَه» چه‌کسی آرزو و امید دارد که به درجه او برسد؟! «و قد جعله اللّه و رسوله للمؤمنین ولیّاً و للنّبی وصیّاً و للخلافة راعیاً و بالامامة قائماً» ــ چطور این ملعون ابراز حق امیرالمؤمنین را می‏کند! ــ خدا و رسول‌خدا او را «ولیّ مؤمنین» قرار داده‏اند. ــ تمام اهل‌سنت این حدیث شریف غدیر را قبول دارند: من کنت مولاه فعلیّ مولاه. همه قبول دارند اما این‏طور تفسیر می‏کنند و می‏گویند «دوست مؤمنین» است؛ به‌معنای دوست یا ناصر و از این قبیل می‏گیرند! ــ خدا و رسول‌خدا او را ولیّ مؤمنین قرار داده‏اند و خدا و رسول او را وصی نبی قرار داده‏اند و همچنین برای خلافتْ راعی و چوپان؛ او می‏فهمد که خلافت را کجا ببرد. ــ  ملعون نقشه خود را هم در ضمن پیاده می‏کند؛ یعنی او مرا اهل دیده که با من بیعت کرده! ــ او چوپان خلافت است و امر خلافت به‌دست او مثل گوسفندان به‌دست چوپان است.

از این جهت الآن مثل ابن ابی‏الحدید ملعونِ ناصبی ــ خدا لعنتش کند ــ او می‏گوید اگر علی با ابوبکر و عمر مخالفت می‏کرد، ما هم مخالفت می‏کردیم؛ اما چون او بر خلافت ابو‏بکر و عمر صحه گذارده، ما هم قبول داریم وگرنه قبول نمی‏کردیم. ما به‌احترام اینکه علی صحه گذارده و خلافتشان را  امضاء کرده، قبول داریم.([59]) با وجود این‌همه روایاتی که خودشان نقل کرده‌اند و شیعه نقل کرده که امیرالمؤمنین با آن وضع بیعت کردند و اگر بیعتی هم بوده به آن‏طور بوده.

حال شما ببینید اگر امیرالمؤمنین از ابتدا مثل سایر ائمه ما ــ از امام سجاد به این‌طرف ــ با این طاغوت‌ها تقیةً بیعت می‏کردند، چه می‌گفتند؟! ائمه ما از امام سجاد به این‌طرف در هنگام بیعت با این طاغوت‌ها هیچ مخالفتی اظهار نکردند و مثل سایر مسلمین بیعت کردند. در عین حالی که مثل سایر مسلمین بیعت می‏کردند و هیچ در این مقام نبودند که با آنها مخالفت کنند، همه‏شان را مسموم کردند و کشتند؛ غیر از امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه که این بزرگوار هم تقیةً غایب شدند وگرنه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 93 *»

ایشان را هم می‏کشتند. این فراموشمان نشود که امر عجیب است!

همان دوازده‌نفری که آمدند و به امیرالمؤمنین گفتند آقا چرا حقتان را نمی‌گیرید؟ ما حاضریم برویم و ابوبکر را از منبر پایین بکشیم؛ حضرت به همان‌ها فرمودند که اگر شما بر فرض ابوبکر را از منبر پایین کشیدید و خود آنها با شما بیعت کردند، آنگاه خودتان به‌سراغ من می‌آیید و می‌گویید با ما بیعت کن؛ اگر بیعت نکنی تو را می‌کشیم!([60]) امر این‌طور بود. البته سلمان و ابوذر و مقداد و عمار معلوم، مثلاً ابوایوب انصاری معلوم، ولی بعضی از این دوازده‌نفر بودند که می‏خواستند از این فتنه برای خودشان نتیجه بگیرند و از آبِ گل‏آلود شده به‌نفع خود ماهی بگیرند؛ امام هم که می‏شناسند. می‏فرمایند بعضی از شما ــ حضرت اسم نمی‏برند ــ بعضی از شما کسانی هستید که اگر ابوبکر را از منبر پایین آوردید و مسلمین با شما بیعت کردند، شما از من بیعت طلب می‏کنید! باز همین بلائی که الآن سر من هست، هست؛ یعنی اگر با شما بیعت نکنم، خودتان خواهید گفت که تو را می‏کشیم.

در اینجا هم این ملعون این‏طور کنایه و لحن به‌کار برده: «و للخلافة راعیاً» چوپان خلافت است؛ «و بالامامة قائماً» البته او باید به امامت قائم باشد. حال اگر او خودش آمد و مرا به ولایت و امارت نصب کرد، او نصب کرده؛ من چه تقصیری دارم؟! به‌دلیل این عبارت بعدی: «أفَیَغْتَرُّ الجاهلُ بمقامٍ قُمتُه اذا اقامنی و اطعته اذا امرنی؟» علی که آمده و مرا در این مقام نصب کرده و خودش مرا در اینجا قرار داده و به من امر کرده و من اطاعتش کرده‌ام، حالا جاهل‌های شما فریب خورده‏اند و فکر می‏کنند من از او افضلم؟! نقشه را ببینید!

ملعون در ادامه باز هم امیرالمؤمنین را تأیید می‏کند اما همه اینها تأیید مقام حکومت خودش است. او می‏داند که مردم امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را می‌شناسند. آن چندتا منافق هم که می‏گویند ابوبکر افضل است، کاسه از آش داغ‌تر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 94 *»

شده‏اند و بادمجان دور قاب چینند و می‏خواهند به خودشان منفعت برسد. این هم می‏گوید من شما را می‏شناسم که شما چه می‏گویید، اما بدانید ای مسلمین که مقام من و حکومت من به تصدیق و امضاء علی است نعوذباللّه.

حال ببینید که این سه بزرگوار، حضرت امیر، حضرت مجتبی و حضرت حسین؟عهم؟ که بیعت نمی‏کردند و یا اگر بیعت می‏کردند به شکل‌هایی بود که نمی‏شد به آن بیعت بگوییم، برای خاطر چه بود؟! اگر ایشان هم مثل امام سجاد و ائمه بعد راحت بیعت می‏کردند، سر و کار اسلام به‌کجا می‏کشید و اسلام چه می‏شد و مسلمین چه می‏شدند؟! اما به‌برکت همان مخالفت‌ها و بیعت‌نکردن‌ها، هنوز هم که هست سنی‌ها سرشان به زیر افتاده و از امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم شرمنده‌اند. تاریخ چنان روزگار آنها را سیاه کرده که نمی‏دانند این ننگ را چه کنند! اما هویٰ و هوس نمی‏گذارد، شیطان نمی‏گذارد.

از اینجا شروع می‏کند به ذکر فضائل امیرالمؤمنین از زبان رسول‌اللّه؟ص؟ اما نه برای خدا، نه برای مقام امیرالمؤمنین؛ برای تصویب مقام خودش و تحکیم مقام خودش و مقامات بعدی که برای منافقین بعدی درست می‏شد. «سمعتُ رسولَ‌اللّه؟صل؟ یقول: الحقّ مع علیّ و علیّ مع الحقّ.» چرا این حرف را می‏زند؟ «حق با علی است و علی با حق است.» چرا این حرف را می‏زند؟ می‏خواهد بگوید علی هم با من بیعت کرده و چون حق با علی است، پس بیعت با من درست است و خلافت من حق است. می‏خواهد این را بگوید.

بعد می‏گوید رسول‌اللّه فرمودند: من اطاع علیّاً رَشَدَ و من عَصیٰ علیّاً فَسَدَ هرکس علی را اطاعت کند رشد و هدایت می‏یابد و هرکس علی را نافرمانی کند فاسد می‏شود. می‏خواهد بگوید که چون علی با من بیعت کرده، کسی حق مخالفت با من را ندارد؛ همه باید از علی متابعت کنید و با من بیعت کنید و اگر من قانون و حکمی را جعل کردم و بدعتی گذاشتم، علی حکومت مرا تصویب کرده؛ باید اطاعت کنید

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 95 *»

چون اطاعت علی است! و من احبّه سَعِدَ و من ابغضه شَقِیَ هرکس او را دوست بدارد سعادتمند است و هرکس او را دشمنی بورزد شقی خواهد بود.

«واللّه لو لم‏نُحِبَّ ابْنَ اَبی‏طالب الّا لاجل انه لم‏یُواقِعْ للّه محرَّماً و لا عَبَدَ من دونه صنماً و لحاجة الناس الیه بعد نبیهم، لکان فی ذلک ما یجب» به خدا سوگند اگر هیچ فضیلتی برای علی نبود مگر این چند چیز، لازم و واجب بود که محبت علی را بورزیم و علی را دوست داشته باشیم؛ آنها چیست؟ یکی اینکه تا به‌حال اصلاً حرامی را انجام نداده؛ یعنی بیعتش هم با من حرام نیست! اصلاً حرامی انجام نداده و اصلاً تا به‌حال بتی را نپرستیده؛ یعنی اگر با من بیعت هم کرده، بت‏پرستی نیست و مرا بت قرار نداده؛ در واقع رضای خدا را ــ نعوذباللّه ــ در این دیده که با من بیعت کند. و همچنین مردم بعد از پیغمبر؟ص؟ به او احتیاج دارند. ــ ببینید چطور اقرار می‏کنند به اینکه علی صاحب اسلام است! ــ بعد از پیغمبر مردم به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نیازمندند. اگر هیچ فضیلتی برای علی نبود مگر همین چندتا، سزاوار و لازم بود که محبت او ورزیده شود و همه نسبت به او محبت داشته باشند. «فکیف لاسبابٍ اقلُّها مُوجِب و اهونُها مُرَغِّب» تا چه برسد به اسباب و فضائل و مناقبی که کمترینِ آن مناقب، محبت علی را ایجاب می‏کند و پست‏ترین آن مناقب، انسان را ترغیب می‏کند به اینکه علی را دوست بدارد. از جمله: «للرَّحِمِ الماسَّةِ بالرسول» این‏قدر خویشِ نزدیک به رسول‌اللّه است! «و العِلْمِ بالدقیق و الجلیل» به کوچک و بزرگ امور عالم است. «و الرضا بالصبر الجمیل» راضی است به رضای خدا اما به صبر جمیل؛ صبر می‏کند و شکایتی ندارد. «و المواساة فی الکثیر و القلیل» هرچه به دستش می‏آید در زیاد و کم با مسلمین مساوات دارد. «و خِلالٍ لایُبلَغ عَدُّها و لایُدرَک مجدُها» و خصال دیگری دارد که هیچ‌کس نمی‏تواند آنها را شماره کند و کسی نمی‏تواند به حقش و به‌اندازه ارزش آنها برسد.

«ودّ المُتَمَنّون اَنْ لو کانوا ترابَ اقدامِ ابْنِ ابی‏طالب» آرزوکنندگان آرزو دارند که ای

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 96 *»

کاش خاک پای فرزند ابی‏طالب علی؟ع؟ بودند. «ألیس هو صاحبَ لواء الحمد و السّاقیَ یومَ الورود و جامعَ کلِّ کرم و عالمَ کل عِلم و الوسیلةَ الی اللّه و الی رسوله؟»([61]) آیا علی صاحب لواء حمد نیست؟ در روزی که مردم و خلایق بر آن وارد می‏شوند ــ  یعنی در روز قیامت ــ  آیا علی ساقی حوض کوثر نیست؟ آیا علی داراى هر کرامتى نیست؟ آیا علی عالم به هر علمی نیست؟ آیا علی وسیله به ‌سوی خدا و به ‌سوی رسول‌خدا؟ص؟ نیست؟

البته آن ملعون این بیانات را اظهار کرد به‌منظور تحکیم مبانی حکومتی خودش و حکومت‌های بعد و بدعت‌هایی که می‏گذارد؛ از این راه مبانی این مفاسد را تحکیم کرد. نه اینکه بخواهد در واقع به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه خدمت کرده باشد و یا حقی از حقوق این بزرگوار را اداء کرده باشد؛ نه، جز شیطنت و جز هویٰ و هوس و همان کفر و الحاد و نفاق چیز دیگری نبود.

از این جهت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هم وقتی که از همین اولی شکایت می‏کنند می‏فرمایند لقد تَقَمَّصَها ابنُ ابی‏قحافة و هو یعلم اَنّ محلّی منها محلُّ القطب من الرَّحیٰ یَنْحَدِر عنِّی السَّیل و لایَرْقیٰ الیّ الطّیر اولی که جامه خلافت را پوشید، خوب می‏دانست که موقعیت من نسبت به امر خلافت، مثل قطب است نسبت به آسیاب؛ خوب می‏دانست! سیل خروشان فضائل و مناقب و کمال از من سرازیر است و مقام من این‏قدر بلند است که افکار نمی‏توانند پرواز کنند و به مقام من برسند.

و هو یعلم؛ ــ اشاره به همان مطلب است ــ خوب می‏دانست! اولی مقام مرا به‌خوبی می‏دانست. البته همه می‏دانستند و مقامِ همه‏شان را هم می‏دانستند؛ نه‌تنها امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بلکه نسبت به امام مجتبی همین‏طور و نسبت به سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه هم همین‏طور. از این جهت اینها آب گوارا از گلویشان پایین نمی‌رفت! وقتی می‏فهمیدند علی زنده است، حسن زنده است، حسین زنده

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 97 *»

است، آب گوارا از گلویشان پایین نمی‏رفت. خدا لعنتشان کند. همین‌که به‌یادشان می‏آمد که این بزرگواران در قید حیاتند، دنیا را بر خود تنگ می‌دیدند. چاره‌ای هم نداشتند، هیچ نمی‏توانستند چاره‏ای کنند؛ نمی‏توانستند امیرالمؤمنین را به‌آسانی بکشند، نمی‏توانستند امام حسن را بکشند، نمی‏توانستند امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را بکشند.

از این جهت سعی معاویه همین بود که ای یزید اگر می‏خواهی حکومتت قرار بگیرد و در حکومت‌کردن آسوده باشی، باید حسین صلوات‌الله‌علیه را بکشی. تلخیش را خود معاویه ملعون چشیده بود؛ از طرفی می‏خواست حکومت کند، از طرفی وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بودند. اصلاً خودِ حیات‌داشتن علی برای آنها رنج بزرگی بود؛ رنج بزرگ! چنان دنیا را بر خود تنگ می‏دیدند؛ با اینکه گوشه خانه نشسته بود و دست روی دست گذارده بود، اما چنان دنیا را بر خود تنگ می‏دیدند که حساب نداشت. واقعاً عجیب بود. این است که این مطالبی را که هنگام به‌درک‌رفتنش به یزید ملعون گفت، خیلی‌ها را به‌اشتباه انداخته؛ فکر کرده‏اند که معاویه واقعاً به یزید دستور داده که با حسین مدارا کن، حقش را رعایت کن، او  را احترام بگذار. خیلی‌ها را گول زده؛ خیلی از متفکرین گول خورده‌اند و می‏گویند با این‌همه سفارش‌ها که معاویه به یزید کرد، اما یزید همین‌که به حکومت رسید و با او بیعت انجام شد، غرور او را گرفت، مستی حکومت او را گرفت و سر از پا نشناخته به جنگ حسین رفت و حسین را کشت. این باعث فریب عده‏ای از متفکرین شده؛ ولی آقای بزرگوار کرمانی/ که همین عبارات را  از معاویه نقل فرموده‌اند، در فرمایشات ایشان هست که می‏فرمایند نه مقصودش این بود که به حسین احترام بگذار؛ بلکه مقصودش این بود که تا حسین را نکشی، فکرت راحت نخواهد بود.([62])

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 98 *»

اما یریدون لیطفـــٔـوا نور اللّه بافواههم؛([63]) مگر می‏شود حسین را بکشد و آرام شود؟ آن ملعون باید در فکر بربیاید که آن بزرگوار را بکشد که نشان دهد با اسلام و مظاهر اسلام و حقیقت اسلام ـــ که حسین است ـــ بی‏نهایت عداوت دارد. دلیل بی‏نهایتیِ عداوتش این‌طور کشتن است!

عباراتی که این ملعون به یزید می‏گوید، شبیه همان عباراتی است که ابو‏بکر گفت. «و اما الحسین فقد عرفتَ حظّه من رسول‌اللّه» اما حسین، تو نصیب و بهره او را نسبت به رسول‌اللّه شناخته‏ای و می‏دانی؛ «و هو من لحم رسول‌اللّه و دمه» او از گوشت و خون رسول‌اللّه؟ص؟ است. «و قد علمتَ لامحالة اَنّ اهل العراق سیُخرِجونه الیهم ثم یَخْذُلونه» تو می‏دانی، یعنی من مسیر را راحت به تو  نشان می‏دهم و کار را طوری کرده‏ام که این مطلب قطعی است که اهل عراق او را دعوت می‏کنند، او را از شهر خود می‏طلبند و بعد هم خذلانش می‏کنند؛ «و یضیّعونه» ضایعش می‏کنند. «فان ظَفِرْتَ به فاعرف حقّه و منزلته من رسول‌اللّه» اگر بر او دست یافتی، حق او را و منزلت او را نسبت به رسول‌اللّه؟ص؟ بشناس.

می‌بینید ظاهر عبارات مثل عبارات ابوبکر است؛ مدح است و تمجید است و بیان جلالتِ قدر. اما در باطن چیست؟ اگر می‏خواهی راحت باشی، باید حسین را بکشی. چون مردم خواه‌نخواه به او توجه دارند؛ حال کمکش هم نکنند، در دل به او توجه دارند و برایش ارزش قائلند. ممکن است یک‌وقتی دست پیدا کند، قدرت پیدا کند، نصرتش کنند و حکومت را از شماها بگیرد.

حقش را نسبت به رسول‌اللّه بشناس «و لاتؤاخذه بفعله» او را به آنچه می‌کند مؤاخذه نکن؛ یعنی مؤاخذه‏های جزئی نکن. او را باید بکشی و راهی جز کشتن نیست! «و مع ذلک فانّ لنا به خُلْطَةً و رَحِماً» بعلاوه که ما اصلاً با او خویشی داریم و رعایت خویشی را هم باید بکنی. یعنی فکر نکنی که در بین بنی‏امیه ممکن است کسی طالب

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 99 *»

او نباشد؛ همین خویشی باعث می‏شود که از بین بنی‏امیه هم کسی پیدا شود که طالب او باشد و به‌سوی او میل کند. این هم خطر است و تو را تهدید می‏کند. «و ایاک ان‏تَناله بسوء او یَریٰ منک مکروهاً»([64]) مبادا به او بدی برسانی یا او از تو ناراحتی و مکروهی ببیند؛ یعنی به این امور جزئی اکتفاء نکن؛ کار او انجام نمی‏شود مگر به کشتنش.

آن ملعون هم به کار خود و تدبیر پدر ملعونش خوب بصیر بود. پس قبلاً نقشه کشیده شده بود و تدبیر شده بود و اینها تصمیم داشتند به هرطور شده حضرت را شهید کنند؛ وگرنه این‏قدر شتاب معنیٰ ندارد که برای والی مدینه بفرستد که بیعت حسین را به من ابلاغ کن؛ اگر بیعت نکرد، جواب نامه مرا با سر حسین بفرست.([65]) پناه به خدا می‏بریم!

خدا دشمنان اهل‌بیت را لعنت کند با این عداوتشان. بخصوص در این ایام که ایام اسارت اهل‌بیت در کوفه و شام است، عداوتشان به بی‌نهایت رسید. چه کردند با این بزرگواران! این‌همه صدماتی که در مسیر راه و در شام بر ایشان وارد شد و بر ایشان چه گذشت!

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 100 *»

مجلس 6

(شب پنجشنبه / 20 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 101 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه مثل پدر و برادر بزرگوارشان، در بین مسلمین نسبت به اسلام وظیفه خاصی داشتند و این به‌حسب ظاهر امر است. اسرار باطنی شهادت و همچنین اسرار ظاهری را که مشایخ بزرگوار+ بیان فرموده‏اند.

از اسباب ظاهری شهادت این است که وجود مبارک سیدالشهداء در برابر اسلام و مسلمین وظیفه‏ای را احساس می‏کردند و چون موقعیتشان در میان اهل اسلام مثل رسول‌اللّه؟ص؟ حفاظت و حراست اسلام بود، از این جهت به بیعت‌کردن با طواغیت زمان خود آماده نمی‏شدند، به بیعت راضی نمی‏شدند و بیعت نمی‏کردند. در این زمینه بحث‌هایی عرض شد و امر بیعت اجباری حضرت امیر و مصالحه حضرت امام حسن صلوات‌اللّه‌علیهما با معاویه ــ که در واقع بیعت نبود ــ به‌عرض رسید.

در مورد امر امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، هم در تاریخ و هم در روایات هست که ایشان بیعت نفرمودند. با اینکه امام؟ع؟ می‏دانستند که در آخر اینها غالبند و خدا به‌حسب ظاهر به ایشان مهلت داده و امام هم مهلت می‏دهند؛ و گذشته از علم امامت و ولایت کلیه حضرت، قطعاً و یقیناً برای حضرت معلوم بود و رسول‌اللّه؟ص؟ در موارد مختلف و در حضور بعضی از صحابه حوادثی را که بعد از خود واقع می‏شود بیان می‌فرمودند؛ از جمله اینکه بر آن حضرت غلبه می‏کنند، او را در خانه می‏نشانند و به او صدمه می‏زنند و حتی نوعاً یاد می‏فرمودند صدماتی را که بر فاطمه زهراء؟سها؟ واقع

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 102 *»

می‏شود و خود رسول‌اللّه؟ص؟ حالات فاطمه زهراء؟سها؟ را بیان می‏کردند؛ با وجود همه این امور می‏بینیم که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه از بیعت‌کردن خودداری می‏فرمایند. هرچه آنها می‏خواهند با تدبیر و با نرمی و ملایمت از حضرت بیعت بگیرند، حضرت برای بیعت‌کردن با ابوبکر آماده نمی‌شوند. هرچه از حضرت دعوت می‏کنند و از حضرت می‏خواهند و افراد می‏فرستند، حضرت راضی نمی‏شوند و برای بیعت آماده نمی‏شوند.

با این آماده‏نشدن حضرت، کار منجر شد به آنجاهایی که شنیده‏اید. بعد از آنکه کاملاً ناامید می‏شوند از اینکه امام؟ع؟ به‌آسانی و نرمی بیعت کنند، افراد می‏فرستند، درِ خانه حضرت اجتماع می‏کنند، از پشت در فریاد می‏زنند، به حضرت توهین می‏کنند، حضرت را می‌خوانند که از خانه بیرون بیاید و با ابوبکر بیعت کند؛ و همین‏طور حوادثی که واقع شد از سوزانیدن درب خانه حضرت، از جسارت و توهین‌کردن به مقام فاطمه زهراء؟سها؟ و صدمه‌زدن بر آن بزرگوار.([66]) تا اینکه امام را به‌زور و جبر از خانه بیرون کشیدند و به مسجد آوردند و به آن‏طور که شنیده‌اید ظاهراً بیعت کردند؛ دست حضرت را بالا گرفتند و به همان ظاهر امر قانع شدند و گفتند علی هم بیعت کرد.

پس امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به‌حسب ولایت کلیه و مقامات باطنه، به اینکه یک‌چنین بیعتی انجام خواهد شد واقف بودند و به هرحال بین مسلمین منتشر می‏کنند که حضرت بیعت کرده و از این جهت خیالشان جمع می‏شود؛ و بعد هم علی صلوات‌اللّه‌علیه‏ تسلیم امر آنها است و در اطاعت آنها قرار می‏گیرد و نمی‏تواند تخلف کند، مثل یک‌نفر از مسلمین می‏شود؛ مثل سایر مسلمین می‏شود که باید در نماز آنها شرکت کند، در مجامع آنها شرکت کند و از هرجهت به‌ظاهر کاملاً در اطاعت آنها باشد. با اینکه امام؟ع؟ به‌حسب مقام ولایت واقف بودند و اینها را می‏دانستند و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 103 *»

در ظاهر هم رسول‌اللّه؟ص؟ مرتب این حوادث را بیان فرموده بودند، علت چه بود که امام؟ع؟ از بیعت خودداری می‏کردند؟ کسی که می‏داند که این امور پیش می‏آید و قهراً از او بیعت خواهند گرفت و قطعاً این مدت را باید در اطاعت آنها باشد، چرا این اندازه پافشاری؟! و چرا این نارضایتی را اظهار می‏کردند؟! و چرا کار به آنجا کشید که کشید و آن صدمات را متحمل شدند؟! به‌حسب ظاهر علتش نبود مگر همین که آن بزرگوار خواستند تکلیفی را که نسبت به اسلام و مسلمین دارند و وظیفه‏ای را که نسبت به اسلام و مسلمین دارند، اداء کنند؛ و توجه مخصوصی که مردم به ایشان داشتند، بخصوص توقع و انتظاری که مسلمین از ایشان داشتند، آن را برآورند که عبارت بود از اینکه ایشان بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ حامل و حافظ اسلام بودند، موقعیتشان در اسلامْ تالیٖ تِلْو رسول‌اللّه بودن است، مقام و منقبت و فضائل ایشان را بعد از رسول‌خدا؟ص؟ می‏دانستند؛ و اگر آن بزرگوار به‌ظاهر به‌طوری که دیگران برایشان پیش آمد و بیعت کردند، بیعت می‌کردند، نتیجه این می‌شد که امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه به رضا و طَوع، کاملاً بدون هیچ درگیری و بدون هیچ مزاحمت با او، با ابوبکر بیعت کرده‌اند و این کار تصدیق و امضاء خلافت ابوبکر است. این امضاء و تصدیق خلافت او، یعنی اسلام نه و رسول‌اللّه نه و ابو‏بکر آری. در واقع نفی اسلام بود و اثبات مقام غاصبانه ابوبکر و بعدی‌ها.

پس این پافشاری امام؟ع؟ و آماده‌نشدن حضرت برای بیعت و برخوردکردن با آن‌همه صدمات، با حادثه کربلا فرق نمی‏کند و مثل آن است؛ با این تفاوت که در زمان امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، بی‏حیائی مردم و جسورشدن و جرأت‌کردن مردم به آن‌قدر نبود که در دوران زندگی سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه و در حادثه کربلا بود. همچنین عداوت‌ها و دشمنی‌ها هم به آن درجه نرسیده بود. درست است که نوعاً با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه عداوت داشتند به‌حسب اینکه امام؟ع؟ اجداد و پدران آنها را در جنگ‌های اسلام با کفار کشته بودند و حقدها و کینه‏هایی در کار بود که از

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 104 *»

جنگ بدر و حُنَین و خیبر و از این قبیل از آن بزرگوار در دل داشتند، اما جرأت و جسارت آن مقدارها نبود. از این جهت می‏بینیم آن افرادی که برای جسارت به حریم مقدس امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه آماده شدند، یک‌عده افراد محدود و معدودی بودند؛ دیگران برای تماشا آمده بودند و دخالت چندانی نمی‏کردند، گرچه از این جسارت‌ها بدشان هم نمی‏آمد. دلیلش همین‌که وقتی امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را با آن اوضاع به مسجد می‏آوردند، مردم در داخل مسجد تماشا می‏کردند و هیچ‏کس متعرض نشد و هیچ‏کس به حمایت آن مظلوم برنخاست؛ حال یا از ترس بود و یا در دل به همه این توهین‌ها و جسارت‌ها نسبت به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه راضی بودند و بدشان نمی‌آمد.

اما می‏دانیم آن کسانی که از اول خلافت ابو‏بکر متصدی این امور شدند تا بعد که حوادثی رخ می‏داد، تمامْ افراد محدود و معدودی بودند که وضعشان از بی‏حیائی و جسوربودن و جَری‌بودن مشخص بود و همه طرفدار دومی بودند و در رأس همه آنها دومی بود که در جرأت و جسارت در میان صحابه رسول‌اللّه؟ص؟ بی‏نظیر بود. نه اینکه بگوییم کم‏نظیر بود؛ اصلاً آن ملعون در جرأت و جسارت بی‌نظیر بود! در هنگام مرض رسول‌خدا؟ص؟، وقتی‌که حضرت برای وصیت‌کردن دوات و کاغذ خواستند تا چیزی را بنویسند که امت بعداً به‌ضلالت نیفتند، آن ملعون جسارت ورزید و در میان آن‌همه صحابه، او جسارت کرد و گفت: «ان الرجل لَیَهجُر»([67]) نعوذباللّه هذیان می‏گوید؛ به حرف او اعتناء نکنید! این جسارت‌ها از آن ملعون سر می‌زد.

گرچه ناصب‌هایی مثل ابن ابی‌الحدید می‏گویند او نمی‏خواسته جسارت کند و در این نوع عبارت هیچ نظر نداشته که به رسول‌خدا؟ص؟ توهین و یا جسارت کند. اصولاً او خُلق تندی داشته و نمی‏توانسته عادی و نرم سخن بگوید. عمده نیت او است که در دل نیت نداشته که به رسول‌اللّه؟ص؟ توهین کند و جسارت بورزد. چون در

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 105 *»

دل چنین نیتی نداشته اما به‌حسب خُلق به‌اصطلاح ما از جا در می‏رفته و نمی‏توانسته الفاظ خود را کنترل کند، از این جهت این الفاظ ناشایسته از زبان او صادر می‌‏شده ولی این الفاظ برای او نوشته نمی‏شود؛ بلکه همان نیت او برای او نوشته می‏شود و نیتش این نبوده که جسارت کند؛ نیتش این بوده که اظهار خیرخواهی و صلاح‌اندیشی کند. مثلاً می‏خواسته بگوید که رسول‌خدا؟ص؟ مریض است و «لیس علی المریض حَرَج»، پس فرمایششان مثل زمان صحتشان حجت نیست. می‏خواسته این‏طور تعبیر بیاورد، اما شدت خلقِ خشن او، او را وادار کرده است به اینکه این‏طور تعبیر بیاورد.([68]) از این قبیل دفاع‌ها از آن خبیث می‏کنند. خدا با همان خبیث محشورشان کند و در عذاب الهی شریکشان سازد.

در آن زمان، جرأت‌ورزیدن و جسارت‌کردن کار چندنفری بیشتر نبود؛ بقیه این جرأت را نداشتند و بیشتر برای تماشا آمده بودند. از این جهت می‏بینیم که در این صدمات نوعاً نام «قنفذ» در میان است و همین‌طور نام دومی در میان است که حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه هم می‌فرمایند آن تازیانه‏ای که به بازوی مبارک زهراء؟سها؟ زده شد، کار قنفذ بود که به‌دستور دومی زد.([69]) حتی قبلاً به او سفارش کرده بود که ممکن است فاطمه بیاید بین تو و بین علی فاصله بیندازد و حائل شود و نگذارد که علی را به مسجد بیاوریم؛ تو آماده باش و او را با غلاف شمشیر و یا با تازیانه بزن تا بتوانیم او را جدا کنیم و علی را به مسجد بیاوریم.([70]) آن ملعون هم فرمان دومی را اجراء کرد. او آن ضربه را با آن شدت به بازوی مبارک حضرت زده بود که به‌مانند بازوبند بازوی مبارکش ورم کرده بود.([71]) امام؟ع؟ سبب شهادت و وفات حضرت را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 106 *»

همان ضربت تازیانه ذکر می‏کنند. و همین‏طور آتش‌زدن و سوزاندن در خانه و بعد هم در را به بدن مبارک زهراء فشردن و سقط جنین، تمام اینها از این چند نفر رذل و ناپاک و جسور و جری نسبت به ساحت قدس رسول‌اللّه؟ص؟ و امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء انجام شد. بقیه این جرأت‌ها را نداشتند.

اما در زمان سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، علاوه بر آن ‏احقاد و کینه‏های بدر و حنین و خیبر و سایر جنگ‌ها، حقدها و کینه‏های صفین و بخصوص نهروان هم اضافه شده بود. از این جهت کسانی که در کربلا آمده بودند، گویا پی فرصت می‏گشتند که از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه انتقام بکشند و بعد از شهادت حضرت که دستشان به ایشان نمی‌رسید، دیدید که با حضرت مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه چه رفتاری کردند و آن طعن و ضربه را هم با آن شدت بر حضرت مجتبی وارد ساختند؛ و بعد هم که در کربلا آمدند و اجتماع کردند و تمام آن حقدها و کینه‏ها و عداوت‌ها را نسبت به سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه اظهار کردند.

در کربلا ابتدا امام حسین؟ع؟ خود را معرفی کردند؛ البته نه اینکه آنها نمی‏دانستند و حضرت را نمی‏شناختند؛ بلکه اقرار کشیدند در اینکه می‌شناسند. اما ببینید حضرت سجاد صلوات‌اللّه‌علیه در نوع خطبه‏ها در این حادثه اسارت چه در کوفه و چه در شام می‏فرمودند کسانی که مرا می‏شناسند می‏شناسند؛ آنهایی که نمی‏شناسند بشناسند و بعد شروع می‏فرمودند به معرفی خودشان: من پسر چه‌کسی هستم، پسر چه‌کسی هستم و همین‌طور.([72]) اما امام حسین؟ع؟ نمی‏فرمودند که اگر کسی مرا نمی‏شناسد، خودم را بشناسانم. فرمود آیا می‏دانید من چه‌کسی هستم؟ همه می‏گفتند آری می‏دانیم، خوب هم می‏دانیم؛ خدا را هم در دانستن و شناختن گواه می‏گرفتند. «اللّهم نعم» تا آخر را که می‏گفتند، همه‏اش به همین مقصود بود که کاملاً می‏شناسند و با این‌همه شناسایی و شناخت کامل، آن‌همه جرأت و جسارت نشان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 107 *»

دادند و آن‌همه جمعیت آماده کشتن آن بزرگوار شدند. وقتی که آن بزرگوار علت را می‏پرسد، می‏گویند: «بغضاً لابیک»، از جهت اینکه ما با پدرت علی عداوت داریم؛([73]) آن‌وقت تو را رها نمی‏کنیم مگر اینکه تو را تشنه بکشیم.([74]) همان‌ها بودند که در کشتن آن بزرگوار و اصحاب او بر یکدیگر سبقت می‏گرفتند و در غارت‌کردن اهل‏بیت او و سوزانیدن حریم مقدس او از یکدیگر سبقت می‏گرفتند.

شما ببینید در زمان امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه کسی جرأت نداشت بر این کار اقدام کند؛ گرچه اکثراً از این کار بدشان نمی‏آمد، اما جرأت نمی‏کردند که بر این عمل اقدام کنند؛ خیلی فرق دارد با اینکه بر یکدیگر سبقت بگیرند در سوزانیدن خیمه‏های مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه و غارت‌کردن آن بچه‏های داغدیده و آن زن‌های مصیبت‌کشیده. از این جهت عرض می‏کنم با کربلا یک‌فرق دارد؛ فرقش در همین است که در آن موقع جرأت کم بود و کار بسیار قبیح شمرده می‌شد و عظمت و جلالت اهل‏بیت سلام اللّه علیهم اجمعین مانع می‏شد. اما در زمان سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه و در حادثه کربلا قبح این امور برطرف شده بود و جرأت و جسارت به بی‏نهایت رسیده بود و برای واردکردن آن‌همه صدمه و مصیبت آماده بودند.

ولی در واقع مطلب یکی است و با هم فرقی ندارد. همان‏طور که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه برای بیعت‌کردن آماده نشدند و کار به آنجاها کشید، حسین؟ع؟ هم برای بیعت‌کردن آماده نشد و کار به آنجاها کشید. برنامه یکی بود و کار حسین صلوات‌اللّه‌علیه با کار امیرالمؤمنین فرقی نداشت. از این جهت امام حسین؟ع؟ در نوع فرمایشاتش دارد که من به روش و سنت جدم و پدرم و برادرم رفتار می‌کنم. امام؟ع؟ در سیر و حرکتشان به‌طرف کربلا و آماده‌نشدن برای بیعت با یزید و اینکه کار به شهادت و کشته‌شدن حضرت بکشد، این را می‏فرمایند که من بر روش جدم و پدرم

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 108 *»

هستم.([75]) یعنی همان‏طور که رسول‌اللّه؟ص؟ حاضر نشدند با کفار و مشرکین مکه سازش داشته باشند و عمل آنها را و رویّه آنها را تصدیق و امضاء کنند و مجبور شدند از مکه به مدینه منوره هجرت کنند، و همان‏طور که پدرم امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه حاضر نشدند بیعت کنند اگرچه کار کشید به آنجاهایی که کشید، و همان‏طور که برادرم حسن صلوات‌اللّه‌علیه آماده نشد و حاضر نشد با معاویه بیعت کند اگرچه کار کشید به هرجا که کشید، من هم همان‏طور بر روش آنها هستم. این خصوصیت برای خاطر این است.

اما بقیه ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین در امر بیعت‌کردن با طواغیت زمانشان این برنامه‏ها را نداشتند. مخصوصِ این بزرگواران بود که از نظر عموم مسلمین، حاملان اسلام و آورندگان اسلام بودند و همه مسلمین این حق را برای این بزرگواران ثابت و لازم می‏دانستند. با وجود اینکه این حق را برای ایشان ثابت و لازم می‏دانستند، اما آماده نبودند که این بزرگوارانْ مورد انتخاب را انتخاب کنند و آماده نبودند که مطابق خواست این بزرگواران سلوک کنند و به آنچه رضای ایشان است عمل کنند و آن کسی را که ایشان در اسلام و مسلمین می‏پسندند و به‌صلاح اسلام است، او را ولیّ و خلیفه قرار دهند. مرتب هم اظهار می‏کردند که مردم طالب شما نیستند. گرچه فضائل شما و مقامات شما معلوم است، اما دیگران نخواسته‏اند؛ ما چه کنیم؟! دیگران شما را نمی‏خواهند و ما را می‏خواهند. راست هم می‏گفتند؛ به‌حسب دل و برای خواسته‏های دنیوی طالب اینها بودند.

همچنین اگر می‏خواستند بگویند شما چنین حقی را ندارید و باید مثل سایر مسلمین باشید و مثل سایرین بدون مخالفت بیعت کنید، خود مردم آنها را منع می‏کردند و در مقابل آنها می‏ایستادند که نه، حق اینها معلوم است؛ اینها مثل سایرین نیستند و در اسلام و در بین مسلمین حق بخصوصی دارند که آن حق اقتضاء می‏کند که مخالفت کنند و در بیعتِ با شماها موافقت نکنند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 109 *»

در تاریخ در همین حادثه بیعت با ابوبکر ما عباراتی می‏بینیم که نسبتاً توجه به این عبارات لازم است. در سقیفه بنی‌ساعده ابتداءً مسئله بر این اساس بود که عده‏ای از انصار می‏گفتند: «منّا امیر و منکم امیر»([76]) ما انصار  یک ‌امیر انتخاب می‏کنیم، شما مهاجرین هم یک ‌امیر انتخاب کنید؛ مهاجرین و انصار دو امیر داشته باشند و دو امیر حکومت کنند. معلوم بود که این با موقعیت مهاجرین یعنی قریش منافات داشت؛ از این جهت آماده نشدند که به این برنامه رفتار کنند و به این عبارت رسول‌اللّه؟ص؟ چسبیدند که الائمةُ من قریش([77]) و باید حق رسول‌خدا و قبیله حضرت رعایت شود و ولیّ و والی از بین خود قریش انتخاب شود.

بعد از اینکه بیعت به آن شکل انجام شد و در میان مسجد آمدند، قبایل مختلف که در مسجد بودند بیعت کردند که عرض کردم از جمله بنی‏هاشم بودند و این خیلی درد بزرگی است! امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هستند و یک‌عده از بنی‏هاشم که طرفدار حضرتند و به‌حسب خویشی خویشان حضرتند و به‌حسب آشنایی با مقام ایشان، اینها آشنا هستند ــ همه آشنا بودند اما بخصوص اینها ــ ولی نوع بنی‏هاشم با ابوبکر بیعت کردند. وقتی که بنی‏هاشم بیعت کردند، زبان دشمنان بر وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه تیز شد.

قبل از اینکه حضرت را برای بیعت بیاورند، خبر به گوش حضرت رسید که در میان مسجد اجتماع کرده‌اند و دسته‌دسته دارند با ابوبکر بیعت می‏کنند. حضرت آمدند برای اینکه آنها را متذکر سازند و متوجه کنند ــ البته متوجه بودند ــ اتماماً للحجة در میان مسجد آمدند و ایستادند به تماشاکردن. دیدند آری، جمعیت دسته‌دسته جلو می‏روند و با ابوبکر بیعت می‏کنند. عمر تا چشمش به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه افتاد، عرض کرد: «أ ما لک باهل‏بیتک اسوة؟» آیا تو آماده نیستی که به

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 110 *»

خویشان و اهل‏بیت خودت که بنی‏هاشم هستند اقتداء کنی و مثل ایشان بیایی بیعت کنی؟! «فقال علی؟ع؟: سَلوهم عن ذلک.» از خود بنی‏هاشم بپرسید که آیا صحیح است من به آنها اقتداء کنم، من از آنها تبعیت کنم و به‌تبعیت آنها بیایم با ابو‏بکر بیعت کنم؟! از خود آنها بپرسید. البته معلوم بود بنی‏هاشم در بین مسلمین احترام خاصی داشتند، مورد توجه بودند و  به‌واسطه انتساب نزدیک به رسول‌اللّه؟ص؟ از همه قبایل شریف‌تر بودند؛ و امیرالمؤمنین الآن رئیس همه آنها و پیشوای همه آنها بودند. این امور معلوم بود. در عین حال این ملعون این‏طور به حضرت اظهار کرد. حضرت فرمودند از خود بنی‏هاشم بپرسید که آیا من هم‌ردیف آنها هستم و در اسلام هیچ حقی برای من نیست؟ مثل سایر مسلمین و مثل سایر بنی‏هاشم هستم؟

تا حضرت این فرمایش را فرمودند، «فابتدر القوم الذین بایَعوا من بنی‏هاشم فقالوا: ما بیعتُنا بحجةٍ علیٰ علیّ؟ع؟ و معاذَ اللّه ان‏نقول اِنّا نُوازیه فی الهجرة و حُسنِ الجهاد و المحلّ من رسول‌اللّه؟صل؟.» تا حضرت فرمودند از آنها سؤال کن، قبل از اینکه عمر سؤال کند، همه بنی‏هاشم ــ همان‌هایی که بیعت کرده بودند ــ گفتند که بیعت ما بر علی صلوات‌اللّه‌علیه حجت نیست.

رسم بیعت این بود که اگر رئیس قبیله بیعت می‏کرد، تمام قبیله باید بیعت کنند و کسی حق مخالفت نداشت. اگر خویشی از خویشان بیعت می‏کرد و دسته‏ای از خویشان بیعت می‏کردند، بقیه همین‏طور می‏بایست بیعت کنند و مخالفت نکنند. جریان بیعت و نوع بیعت بر این منوال بوده.

بنی‏هاشم موقعیت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را دارند بیان می‏کنند که ایشان ردیف ما نیستند که اگر ما بیعت کردیم یا اگر رئیس قبیله بنی‏هاشم بیعت کرد، ایشان هم مجبور باشد بیعت کند. ــ فرض کنیم رئیس بنی‌هاشم در آن زمان مثلاً عباس عموی پیغمبر؟ص؟ بود. او از حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه بزرگتر و پیرتر بود؛ حضرت آن‌وقت حدود سی‌وسه سالشان بود و عباس پیرمرد بود؛ می‏شود گفت در آن زمان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 111 *»

رئیس قبیله بنی‏هاشم از حیث سن‌وسال عباس بود. ــ مخصوصاً بنی‏هاشم این مطلب را متذکر می‏شوند و این حقی را که در ظاهرِ امر برای امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نسبت به اسلام و مسلمین بود یادآور می‏شوند که بیعت‌کردن ما بر علی حجت نیست که چون ما بیعت کردیم او هم مجبور باشد با شما بیعت کند. ما به‌خدا پناه می‏بریم از اینکه بگوییم ما با او در هجرت‌کردن و حُسْن جهاد و موقعیتمان نسبت به رسول‌اللّه؟ص؟ هم‌طراز و مساوی هستیم.

با وجود این بیان بنی‏هاشم، آن دومی دست بر نداشت و گفت: «انّک لستَ متروکاً حتی‌تُبایع طَوعاً او کَرْهاً» بدان علی که از تو دست برنمی‏داریم مگر اینکه بیعت کنی، حال یا با رضای قلب و به‌راحتی و نرمی و یا اینکه با اجبار.

فقال علی؟ع؟: اِحْلِبْ حَلْباً لک شَطرُه، اُشدُد له الیوم لِیَرُدَّ علیک غداً. همان‌جا امام؟ع؟ در حضور آن جمع در مسجد از روی کار اینها پرده برداشتند و همه متوجهند که حضرت چه می‏فرمایند و دومی با حضرت چه می‏گوید. حضرت فرمودند این شیری را که می‏دوشی بدوش که قطعاً مقداری برای تو خواهد بود. تو از این بیعت‌کردن بی‏بهره نیستی که این‌قدر در بیعت‌کردن با ابو‏بکر اصرار داری. امروز کار را برای او محکم کن تا فردا بر تو رد کند. یعنی اگر امروز اسمش را بیعت گذاشته‌اید و جمعیت جمع می‏کنید و بیعت می‏کنید و ظاهراً با مشورت و شوریٰ و نظارت انتخاب می‌کنید، اما بدان که او فردا خلافت را راحت و بدون این امور به تو تحویل می‌دهد. تو هرچه حالا زحمت می‏کشی، برای خودت داری زحمت می‏کشی و راه خودت را داری هموار می‏کنی.

اذاً واللّه لا اَقبَلَ قولک و لا اَحفِلَ بمقامکم و لا اُبایِعَ. به خدا سوگند من حرف تو را نمی‏پذیرم که بیعت کنم و هیچ ارزشی برای شماها قائل نیستم و بیعت نمی‌کنم. ببینید امام؟ع؟ به‌حسب ولایت کلیه از آینده خبر دارند و اگر از نوع جهال و مغرضین هم کسی ولایت امام؟ع؟ را به این معنیٰ نمی‏پذیرد، این‌همه فرمایشات رسول‌اللّه؟ص؟

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 112 *»

در اِخبار به فتن آینده موجود است و خوب شده که این احادیث یادداشت شده و نوشته شده که رسول‌اللّه مرتب می‏فرمودند بعد از من با تو چه می‏کنند؛ همه اینها را اکثر سنی‌ها و شیعه نقل کرده‏اند. این امور را رسول‌اللّه بیان می‏فرمودند و سرّش چیست که با وجود اینها، امام؟ع؟ این‌طور پافشاری می‏فرمایند؟! سرّش همین امری است که درباره امر سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه عرض می‌کنیم.

وقتی ابوبکر این فرمایشات را می‌شنید، می‏ترسید که مردم به‌هیجان بیایند و یک‌وقت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه دعوت علنی داشته باشند و برای جنگ آمادگی پیدا کنند. هنوز هم مطمئن نبودند که کار برایشان هموار می‏شود و روز به روز جاده صاف‌تر می‏شود؛ یقین نداشتند. از این جهت ابوبکر سعی می‏کرد همیشه با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به‌نرمی صحبت کند. عرض کرد: «مَهْلاً یا اباالحسن؛ مانَشُدّ فیک و لانُکرهک.» به امیرالمؤمنین عرض کرد: ای ابوالحسن شما آرام باشید؛ ما درباره شما شدت به‌خرج نمی‏دهیم و شما را هم مجبور نمی‏کنیم.

«فقام ابوعبیدة الی علی؟ع؟» ابوعبیده جرّاح ایستاد؛ قبرکن مدینه، شخص بی‏ارزش، خدا لعنتش کند، او در میان مسجد رسول‌اللّه؟ص؟ موقعیت پیدا کرده و حالا روبروی امیرالمؤمنین می‌ایستد و با حضرت سخن می‏گوید؛ اما او هم مثل ابوبکر سعی می‏کنــــد به‌نرمی با حضرت صحبت کند. عرض کرد: «یا ابن عمّ لَسْنا ندفع قَرابتک و لا سابقتک و لا علمک و لا نصرتک» ای پسر عمو، ما قرابت و خویشی شما را نسبت به رسول‌اللّه؟ص؟ انکار نمی‏کنیم؛ سابقه شما در اسلام، علم شما و اینکه اسلام را نصرت کرده‌اید، این مقامات شما را که ما انکار نداریم؛ «ولکنّک حَدَثُ السّنّ» اما شما جوان هستید ــ معلوم است که عمر مبارک حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه در آن زمان حدود سی‌وسه سال بود ــ «و ابوبکر شیخ من مشایخ قومک» اما ابوبکر از میان قریش پیری است از پیران شما؛ «و هو اَحْمَلُ لثقل هذا الامر» چون او پیر و تجربه‌دیده است، بهتر می‏تواند این امر ولایت و سنگینی بار ولایت و امارت بر مسلمین را به‌دوش بکشد؛ «و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 113 *»

قد مضی الامر بما فیه، فسَلِّمْ له» جریان هم که تمام شده، شما هم تسلیم شوید و بیعت کنید تا کار تمام شود.

«فان عمّرک اللّه یسلّموا هذا الامر الیک و لایختلف فیک اثنان بعد هذا الّا و انت به خَلیق و له حَقیق» البته اگر خدا عمر شما را طولانی کرد، این امر ولایت و امارت را به شما خواهند داد و بعد از این جریان وقتی سن شما مناسب شود، حتی دونفر هم در امر خلافت شما اختلاف نمی‏کنند. ــ ببینید چقدر مسئله عجیب بوده! ــ همین‏قدر موقعیت سنی شما اقتضاء کند، حتی دو نفر هم در این مطلب مخالفت نخواهند داشت و همه به شما واگذار خواهند کرد و شما به این مقام سزاوارید. «و لاتَبعَثِ الفتنة فی اوان الفتنة؛ فقد عرفتَ بما فی قلوب العرب و غیرهم علیک.» در این دورانی که در اسلام فتنه شروع شده، تو فتنه را دامنه‏دار نکن و آتش فتنه را برافروخته‏تر نساز؛ تو می‏دانی که در دل عرب‌ها از حقد و کینه با تو چیست و غیر عرب‌ها هم با تو کینه و عداوت دارند؛ الآن ممکن است که سروصدا بلند شود و فتنه شود. احتمال هم می‏رود که مقصودش این باشد که بعضی‌ها تو را دوست دارند، بعضی‌ها هم تو را دشمن دارند و خواه‏نخواه بین مردم اختلاف خواهد شد و با یکدیگر جنگ خواهند کرد؛ از این جهت از این فتنه دست بردار.

به‌حسب ظاهر لازم بود که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه جواب ابوعبیده را بفرمایند؛ چون او آن حرف‌ها را به حضرت زد و این پیشنهاد را کرد. اما امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه آن مظلومِ اول در اسلام در برابر ابوعبیده جراح چه کند؟! آن قبرکن بی‏ارزش مدینه، کنار عمر دلّال خرفروش‌های مدینه ایستاده و در بیعت‌گرفتن برای ابوبکر پسر ابی‏قحافه ــ آن ملوط مشهور مکه ــ دارند به هم کمک می‌کنند؛ امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه چه کند؟! چه بی‏ارزش‌هایی با این بزرگوار روبرو شدند! خود عمر پسر خطّاب است؛ خطاب این‏قدر دزد نابکاری بود که حتی در جاهلیت در اثر دزدیِ زیاد دستش را قطع کردند. یک‌چنین اشخاصی!

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 114 *»

امام؟ع؟ جواب ابوعبیده را نفرمودند؛ اما به سایر مردم رو کردند و فرمودند: یا معاشرَ المهاجرین و الانصار اللّهَ اللّهَ لاتَنسَوا عهدَ نبیّکم الیکم فی امری و لاتُخرِجوا سلطانَ محمد؟صل؟ من داره و قعر بیته الی دورکم و قعر بیوتکم. رو به مهاجرین و انصار فرمودند: از خدا بترسید؛ عهد پیغمبرتان را در مورد امر من فراموش نکنید و این مقام و موقعیتی را که برای محمد؟ص؟ بود از خانه او و از بیت او خارج نسازید که در خانه‏های خودتان و بین خودتان قرار بدهید. و لاتَدفَعوا اهلَه عن حقّه و مقامه فی الناس اهل او را از مقامشان در بین مردم برطرف و دفع نکنید.

فواللّه یا معاشر الناس ان اللّه قَضیٰ و حَکَمَ و نبیّه اعلم و انتم تعلمون باَنّا اهلَ البیت احقُّ لهذا الامر منکم. ببینید امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در اینجا باز هم به همین متمسکند که اگر هم بنا باشد انتخاب بکنید و بر انتخاب بگذرد نه بر تعیین خدا و رسول‌خدا، کار بخواهد به انتخاب هم انجام شود، باید مرا انتخاب کنید. روی حساب انتخاب هم باشد، حق این است و اسلام و صلاح مسلمین این را می‏خواهد. از این جهت فرمود: به‌خدا سوگند ــ ای جمعیت مردم ــ خدا حکم کرده و پیغمبرش داناتر است و شما هم می‏دانید که ما اهل‏بیت از شما به این امر سزاوارتریم. اما کان منّا القارئُ لکتاب اللّه الفقیهُ فی دین اللّه المُضْطَلِعُ بامر الرعیة واللّه انه لَفینا لا فیکم. آن کسی که کتاب خدا را بخواند و بداند، آن کسی که در دین خدا فهمیده باشد، آن کسی که بتواند امر خدا را به‌انجام رساند و کاملاً نیروی اداره‌کردن امر خدا را داشته باشد، به‌خدا سوگند در بین ما است نه در بین شما. فلاتتّبعوا الهویٰ فتَزْدادوا من الحقّ بُعداً هویٰ را متابعت نکنید که از حق دور خواهید شد؛ و تُفسِدوا قدیمَکم بِشَرٍّ مِن حدیثکم و به‌واسطه این کار و این شر و بدی که پیش آمده، سوابقتان را در اسلام نابود خواهید کرد و اسلام و ایمان و خدماتتان را از بین خواهید برد.

این فرمایش را که فرمودند، بَشیر بن سَعد آن نانجیب که رئیس دیگر قبیله خزرج بود خواست پاسخ حضرت را بدهد. عرض کردم او بود که آن اختلاف را بین انصار

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 115 *»

انداخت. انصار می‏خواستند که سَعد بن عُباده را انتخاب کنند و او رئیس خزرج بود و از بشیر پیرتر و مسلط‌تر بود؛ این هم رئیس خزرج بود و دید سرش بی‏کلاه می‌ماند، از این جهت فتنه کرد و حرف ابوبکر را تأیید کرد و گفت باید از قریش انتخاب شود و احترام رسول‌اللّه را باید داشته باشیم که قبیله قریش از آن حضرتند. به همین سبب تا ابوعبیده و عمر به‌طرف ابوبکر دست دراز کردند و با او بیعت کردند، این گفت من هم سومین شما هستم و بیعت کرد.([78])

در اینجا هم آن ملعون به صدا درآمد و عده‏ای از انصار هم طرفدارش شدند و با او هم‌سخن شدند و به امیرالمؤمنین؟ع؟ عرض کردند: «یا اباالحسن لو کان هذا الامر سَمِعَتْهُ منک الانصار قبل بیعتها لابى‌بکر مااختلف فیک اثنان.» خدا لعنتش کند. یعنی کار گذشته! ببینید چه بهانه‏هایی می‏آوردند! عرض کردند این فرمایشی که الآن فرمودید، اگر انصار این فرمایش را قبل از بیعت با ابوبکر از شما شنیده بودند، حتی دو نفر از انصار با شما مخالفت نمی‏کردند و همه با شما بیعت می‏کردند! مگر نمی‏دانستند؟! مگر نشنیده بودند؟! اینها عذر بدتر از گناه است. حال چون انصار با ابوبکر بیعت کرده‌اند، دیگر نمی‏توانند بیعت را فسخ کنند! بیعت انجام شده!

فقال علی؟ع؟: یا هؤلاء، کنت اَدَعُ الرسول و هو مسجّیٰ لا اُواریه و اَخرُج اُنازِع فی سلطانه؟! فرمود: چه انتظاری از من داشتید؟ از من انتظار داشتید که رسول‌خدا؟ص؟ را در حالی که من مشغول غسل‌دادن و کفن‌کردن ایشان بودم بگذارم و به‌سراغ شما بیایم و با شماها در مورد جانشینی حضرت و مقام بعد از حضرت منازعه کنم؟! واللّه ماخِفتُ احداً یَسمو له و یُنازعنا اهلَ البیت فیه و یَستحلّ ما اسْتَحللتموه. حضرت قسم یاد می‏فرمایند. واقعاً هم عجیب است! راستی ضلالت، کفر و الحاد خیلی عجیب است! انسان تا در جریان واقع نشود باورش نمی‏شود. درست است که این بزرگواران به

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 116 *»

ماکان و مایکون عالم هستند، اما لله البداء؛([79]) حتم نمی‏کنند. حضرت قسم می‌خورند؛ می‏فرمایند به‌خدا سوگند ماخِفتُ نمی‌ترسیدم. ظاهراً ماخِلْتُ گفته شده و مناسب‌تر است؛ ــ یعنی گمان نمی‏کردم ــ و نسخه هم گویا «خلت» بوده؛ حالا چطور «خفت» شده؟! در هر صورت، حضرت می‏فرمایند من کسی را گمان نمی‏کردم که این‏قدر با رسول‌خدا؟ص؟ سرکشی کند و با ما اهل‏بیت در مورد این امر منازعه کند و حلال شمارد آنچه را که شما حلال شمردید و انجام دادید. و لاعلمتُ اَنّ رسول‌اللّه؟ص؟ ترک یوم غدیر خمّ لاحد حجةً و لا لقائل مقالاً و من فکر نمی‏کردم که رسول‌خدا؟ص؟ در روز غدیر خم برای کسی از شما برهان و حجتی، و برای شخصی از شما سخنی در امر ولایت من باقی گذارده باشند. یعنی حجت را بر همه تمام کردند و دیگر کسی حق ندارد بهانه و عذر داشته باشد. چه‌کسی در این  مطلب بی‏خبر مانده؟! فاَنشُدُ اللّه رجلاً سمع یوم غدیر خمّ یقول؟ص؟: من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله، ان‏یَشْهَد الآن بما سمع. حالا حضرت در مسجدند، جمعیت هم مجتمعند و همه‏شان هستند. حضرت فرمودند قسم می‏دهم هرکس را که در روز غدیر خم این فرمایش رسول‌الله؟ص؟ را شنیده که الآن به آنچه که شنیده شهادت بدهد.

«زید بن اَرْقَم» می‏گوید: «فشهد اثناعشر رجلاً بدریّاً بذلک» در همان مجلس، دوازده‌نفر از کسانی‌که در جنگ بدر حاضر بودند، شهادت دادند. ــ آنهایی که در جنگ بدر شرکت کرده بودند، این امتیاز را داشتند که در بین صحابه به ایشان «بدری» می‏گفتند. ــ دوازده‌نفر از ما که در جنگ بدر در رکاب رسول‌اللّه؟ص؟ شرکت کرده بودیم و این فرمایش را هم در غدیر خم شنیده بودیم، همان‌جا شهادت دادند به اینکه ما این فرمایش را از رسول‌اللّه؟ص؟ شنیدیم. «و کنتُ ممن سمع القول من رسول‌اللّه؟صل؟» و من خودم از کسانی بودم که شنیده بودم، اما «فکتمتُ الشهادة» از آن کسانی بودم که بلند

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 117 *»

نشدم شهادت بدهم و گواهی بدهم که من شنیدم. به این واسطه «فذهب بصری» کور شدم. زید بن ارقم به نفرین امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه کور شد.

«و کَثُرَ الکلام فی هذا المعنی و ارتفع الصوت» بین مردم سروصدا افتاد، گفتگو بود، صداها بلند شد. تا عمر این اوضاع را دید «و خَشِیَ عمر ان‏یُصغیٰ الی قول علی؟ع؟» عمر ترسید که مبادا کسی مورد تأثیر قرار بگیرد و بخواهد از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه حمایتی کند؛ «ففَسَخَ المجلس» جمعیت را به‌هم زد و گفت بلند شوید، حرکت کنید بروید! بعد گفت: «ان اللّه یقلّب القلوب و الابصار» خدا دل‌ها و دیده‏ها را دگرگون می‏سازد و زیر و رو می‏کند. از این جهت می‏گفت که یعنی امید است که علی فردا بیعت کند؛ امروز بیعت نکرد، فردا بیعت می‌کند! «و لاتزال یا اباالحسن تَرغَب عن قول الجماعة» ای ابوالحسن تو همیشه سعی می‏کنی که برخلاف قول جمعیت حرف بزنی؛ همیشه می‏خواهی با جمعیت مخالفت کنی. امروز آماده بیعت نمی‏شوی، در آخر خدا دلت را نرم می‏کند و مثلاً فردا آماده خواهی شد. «فانصرفوا یومَهم ذلک.»([80]) به این‌طور آن روز را گذراندند و متفرق شدند.

اما مگر دست برداشتند؟! مرتب شدت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در بیعت‌نکردن زیاد شد، آنها هم شدتشان زیاد شد که کار را به آنجا که می‏دانید کشاندند و به آن‏طور از حضرت بیعت گرفتند.

حال این زید بن ارقم خودش اقرار می‏کند که به‌واسطه کتمان شهادت در مورد ولایت و امارت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و نفرین حضرت کور شد و چند جای دیگر هم  همین طور حضرت شهادت خواستند و او شهادت را کتمان کرد و این مطلبْ قطعیِ تاریخ است که کور شد.([81]) با وجود اینکه کور شده بود، اما در مجلس ابن‌زیاد با آن جسارتی که ابن‌زیاد به سر مطهر امام؟ع؟ کرد، صدمه‏ای بر قلب اسراء

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 118 *»

آل‏محمد؟عهم؟ زد که من نمی‏دانم چه حادثه‏ای در آن مجلس گذشته که حتی زید بن ارقم با اینکه نابینا بوده متوجه می‌شود. خیلی‌ها درباره حرف او تشکیک می‌کنند. زید بن ارقم در کوفه در حضور ابن‏زیاد ملعون بود. ببینید آنجا چه امری می‏گذشته و در آنجا چه بوده؟! چه جسارت و توهینی به سر مطهر سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه انجام می‏شده که زید بن ارقم با اینکه نابینا بوده متوجه می‏شود و آنجا در مقام برمی‏آید و او را عتاب می‏کند!([82])

همین زید بن ارقم هم در غرفه بود که گفت شنیدم سر مطهر حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه این آیه را تلاوت می‏فرمود: ام حسبتَ انّ اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجباً.([83]) می‏گوید شنیدم.([84]) با اینکه چشمش نابینا بوده، اما امر اعجاز امام؟ع؟ طوری است که حتی نابینا هم متوجه شود و بداند که سر مطهر امام؟ع؟ است. شاید هم به او می‌گفته‌اند. بعضی‌ها در این نقل تشکیک کرده‏اند که زید بن ارقم کور بود، چطور سر مطهر حضرت را دید؟ این معلوم است؛ آن اجتماع و آن جمعیت و آن سر و صدای اهل کوفه و آن اوضاع نمی‏گذارد که حتی کور بی‏خبر بماند و بعلاوه این سرهای مطهر را که عبور می‏دادند، خواه‌‏نخواه سر روی نیزه بلند است و با غرفه‏های بالای بازار مقابل می‏شود و او آیات شریفه را از آن سر مطهر می‌شنید.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 119 *»

مجلس 7

(شب جمعـه / 21 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 120 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد نظر به اینکه سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه وارث اسلام بودند و همه مسلمین آن بزرگوار را مثل برادر بزرگوارش و پدر بزرگوارش وارث اسلام می‏دانستند، از این جهت بیعت‌کردن آن بزرگواران با طواغیت زمان مساوی بود با محو اسلام، مساوی بود با فناء اسلام، مساوی بود با تصدیق و تصحیح حکومت‌های طاغوتی مثل معاویه و یزید و اولی و دومی و سومی لعنهم‌اللّه. از این جهت امام؟ع؟ برای بیعت آماده نبودند و به هیچ‌وجه بیعت نمی‏کردند؛ درست به‌مانند برادر بزرگوارشان که دیدیم به هیچ‌وجه با معاویه بیعت نکردند تا اینکه از ناچاری به مصالحه گذراندند. و همین اندازه که امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه در زمان امامت خودشان مخالفت خود را با معاویه اظهار فرمودند و به‌طور رسمی با او بیعت انجام نشد، کفایت کرد در اینکه این وظیفه اداء شده باشد و حق اسلام و مسلمین اداء شده باشد.

از این جهت بعد از وفات و رحلت حضرت مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه، امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه رسماً در مقام مخالفت با معاویه برنیامدند؛ زیرا همان مخالفت امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه و بیعت‌نکردن حضرت و اینکه کار به آنجایی رسید که به مصالحه خاتمه یافت، کفایت می‏کرد در اینکه تصدیقی و امضائی از طرف این بزرگواران برای حکومت و سلطنت معاویه انجام نشده. بعد از وفات امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه هم که هنوز حکومت معاویه برپا بود، همین مردم کوفه و عراق خدمت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه نامه نوشتند و از حضرت دعوت کردند و اظهار کردند

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 121 *»

که ما با شما برای جنگیدن با معاویه بیعت می‌کنیم، اما حضرت روی همان جهت در جوابشان فرمودند بین ما و بین معاویه عهدی است که نمی‏شود آن عهد را شکست.

البته شما در این امر دقت دارید که هرگاه اینها اظهار بیعت می‏کردند، معلوم است که به مقامات اولیه و شئونات اولیه این بزرگواران توجه نداشتند؛ یعنی به آن‌طوری که شیعه امام خود را در هر زمانی امام می‏داند و به بیعت با امام؟ع؟ احتیاجی ندارد.

بیعت از شئونات حکومت ظاهری است. اگر حکومت ظاهری و تسلط و سلطنت ظاهری نباشد، بیعت معنی ندارد. بیعت برای این است که صاحب حکومت و سلطنت را کمک کنند و برای نصرت او و جنگیدن با مخالفین او آمادگی نشان دهند؛ این معنی بیعت است. شیعیانِ در مقابل اهل‌سنت و شیعه به آن معنی، هیچ‌وقت امام را از مقام امامت و زعامت و حکومت معزول نمی‏داند تا به این معنی بیعت کند. از این جهت اینهایی که در زمان معاویه بعد از رحلت حضرت مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه به امام حسین؟ع؟ نامه نوشتند و از حضرت خواستند که قیام بفرماید و آمادگی خود را هم به‌شکل بیعت اظهار کردند، اینها شیعیان ــ به آن معنی که در مقابل اهل‌سنت می‏گوییم ــ نبودند. اگر هم تاریخ اسم اینها را شیعه می‏گوید، عرض کردم مراد طرفدارانند و به این معنی است که به حکومت و سلطنت امام؟ع؟ رضایت دارند نه به حکومت و سلطنت معاویه.

حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه در جواب اینها فرمودند بین ما و بین معاویه عهدی است که نمی‏شود آن عهد را شکست. اشاره می‏فرمایند به همان مصالحه‏ای که امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه انجام دادند و به همان اندازه  که بر همه مسلمین معلوم شد که معاویه از اسلام نصیبی ندارد و بر مسلمین هیچ حقی ندارد و امامت و امارت و حکومتی ــ به همه معانی ــ برای او نیست، امام؟ع؟ به همان مقدار اکتفاء فرمودند و به آن‌طوری که امام مجتبی در مقابل معاویه مخالفت اظهار

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 122 *»

می‌فرمودند، به‌ظاهر مخالفتی اظهار نکردند و بر همان قرارِ مصالحه صبر فرمودند و فرمودند که شما هم صبر کنید تا ببینیم بعدها چه می‏شود.([85]) یعنی ببینیم بعد از معاویه چه خواهد شد و اگر باز کسی مثل معاویه مسلط شود ــ که معلوم بود یزید است ــ آن‌وقت ما مخالفت خود را اظهار خواهیم کرد و مخالفت خودمان را در مقابل حکومت او اظهار می‌کنیم.

امام؟ع؟ بعد از رحلت امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه بیعت اهل عراق را جواب نفرمودند؛ به چه منظور؟ به همین منظور که همان مقدار مخالفت امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه بس بود و در نشان‌دادن اهلیت‌نداشتن معاویه کفایت می‌کرد و در اداء این حقی که اسلام و مسلمین بر عهده این بزرگواران داشتند کافی بود؛ و به‌تعبیر دیگر به آن مقداری که وارث و حامی اسلام بودند و حراست اسلام به‌عهده ایشان بود، تکلیف انجام شده بود.

همچنین می‏بینیم امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را که در جریان بیعت با ابوبکر چقدر مخالفت نشان دادند با وجود اینکه کاملاً می‏دانستند که امر چه خواهد شد؛ نه‌تنها از نظر مقامات باطنی و شئونات ولایتی بلکه به‌حسب ظاهر هم حتی بعضی‌ها از رسول‌اللّه؟ص؟ شنیده بودند که کار این امت به کجا می‏انجامد و چه‌کسانی مسلط خواهند شد و حکومت و سلطنت بر مردم را عهده‏دار خواهند شد. با وجود اینها امام؟ع؟ این‌طور در مخالفت با ابوبکر  پافشاری نشان می‏دادند و این نبود مگر برای اداء همان حق؛ و خود این، مسئله بسیار مهمی است که کمتر به آن توجه دارند.

خیلی‌ها فکر می‏کنند که امام؟ع؟ می‏خواستند مقام و موقعیت خود را به همه مردم بشناسانند، از این جهت با ابوبکر بیعت نمی‏کردند؛ و این اشتباه است. این‏قدر امر امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه مسلّم شده بود که مطلب بر هیچ‌یک از مسلمین

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 123 *»

مخفی نمانده بود. آن جریان‌های مختلف که از همه مهم‌تر حادثه غدیر بود، زمینه‌ای باقی نمی‏گذارْد که کسی از مسلمین بگوید من از اینکه علی صلوات‌اللّه‌علیه خلیفه و ولیّ مسلمین باشد بی‏خبر مانده‏ام. همه باخبر بودند و امام؟ع؟ با این مخالفتشان نمی‏خواستند این مطلب را ثابت کنند که حق با من است و من ولایت دارم و ولیّ مؤمنین هستم. چون این مطلب مسلّم بود و بر کسی پوشیده نبود.

همچنین نمی‏خواستند که این مقام و حکومت ظاهری را به‌دست بیاورند به جهت اینکه می‏دیدند طرفدار ندارند. بخواهند بدون داشتن طرفدار و ناصر و یاور، حق خود را به‌دست بیاورند و حکومت ظاهری را به‌دست بیاورند، به‌حسب ظاهر هم بخواهند عمل کنند و حق خود را به‌دست بیاورند نه به‌حسب مقامات باطنی و ولایت و تصرف ولایتی، این هم که نشدنی بود. با چهار نفر که نمی‏شود کاری کرد. بعلاوه آن‏طور نبود که صریحاً با امیرالمؤمنین در مقام جنگ برآیند و بخواهند حضرت را بکشند. آن جرأت را نداشتند؛ چون کاملاً احساس می‏کردند که اگر بخواهند امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را بکشند، مطلب به‌آسانی برای آنها تمام نمی‏شود و مسلّماً بنی‏هاشم و سایر طرفداران و محبین حضرت به‌پا می‏خیزند و اگر خونریزی پیش بیاید، دیگر آن خونریزی در اسلام توقف پیدا نمی‏کند و امر اسلام مختل می‏شود. امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه این مطلب را می‏دانستند، آنها هم می‏دانستند؛ از این جهت نمی‏خواستند امر به کشتن حضرت منجر شود.

از این رو عرض کردم ابوبکر یک‌وقتی نقشه کشیده بود و به خالد بن ولید گفته بود که در صف نماز جماعت در نماز صبح کنار علی بنشین و بعد از اینکه گفتم «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»، علی را بکش. خالد هم این مطلب را پذیرفت و در صف جماعت با شمشیر کنار امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نشست. همین‌که خواست سلام بگوید، همین فکر را کرد که اگر خالد علی را بکشد، مگر از من دست برمی‏دارند؟ همین‌جا در همین مکان مرا خواهند کشت و یک‌لحظه مرا مهلت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 124 *»

نخواهند داد. می‏دانست؛ از این جهت قبل از اینکه سلام بگوید، گفت: «یا خالد لاتفعل ما امرتُک» آن‌وقت گفت: «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته».([86])

بعضی از ناصبیان از او دفاع کرده‌اند؛ آخر قبل از اینکه بگوید «السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته» که از نماز خارج نمی‏شود، چطور حرف غیر از نماز و سخن غیر از نماز گفته و بعد سلام گفته؟! این ملعون‌ها از آن ملعون طرفداری می‏کنند و کلامش را توجیه می‏کنند به اینکه در دل ابتداءً سلام گفت و بعد این جمله را گفت و بعد سلام علنی را گفت؛ این‏طور توجیه می‏کنند.([87]) ولی آن ملعون این‏قدر به فکر خود و دنیای خود بود که نمی‏دانست نماز چیست؛ نماز و اسلام و قرآن و تمام این اموری را که به‌ظاهر دیانت بود، همه را اسباب دنیا قرار داده بود. «لم‏یؤمن باللّه طرفة عین»([88]) یک‌چشم‌به‌هم‌زدن به خدا ایمان نیاورده بود. دلیلش آن نامه‏ای است که عمر نوشته بود و همان نامه در دست یزید بود و وقتی‌که «عبداللّه بن عمر» سر و صدایش درآمد و در شهادت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه ناله و فغان می‏کرد و تقریباً می‏خواست مردم مدینه را بر علیه یزید بشوراند که این طاغی چه کرده و چه کرده؛ عده‏ای را جمع کرد و به شام آمدند و بر یزید وارد شدند و یزید می‏دانست که مطلب چیست؛ گفت علاج کار آسان است. عبداللّه بن عمر را خواست و او را تنها در خزینه خودش برد و نامه عمر را نشان داد که من به‌دستور پدرت این کار را کرده‌ام. آن نامه عجیب است! از همان اول که نامه شروع شده، کفر و الحاد آن ملعون‌ها کاملاً مشخص است که اینها اصلاً یک‌لحظه به خدای پیغمبر؟ص؟ و به آن حضرت ایمان نیاورده‌اند و آن حضرت را ساحر و کاذب می‏دانستند. در آنجا به هُبَل و لات و عُزّیٰ و به همه بت‌های زمان خودشان قسم‌ها خورده و قسم یاد کرده که این دین دین دروغین است و نعوذباللّه خدای محمد

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 125 *»

خدای دروغین است و آن بزرگوار را ساحر و کاذب معرفی کرده و همین‌طور از این امور که معلوم است.([89])

پس می‏دانستند که اگر بخواهند رسماً امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را بکشند و شهید کنند، یک‌لحظه نمی‌توانند زندگی کنند و نه کسی این جرأت را داشت. از این جهت حضرت به خالد رو کردند و فرمودند چه دستوری به تو داده بود؟ آیا آن دستور را می‏خواستی عملی کنی؟ عرض کرد آری! حضرت هم با دو انگشت چنان به گلوی او فشردند که ناله کرد و آن حضرت را به‌حق رسول‌اللّه؟ص؟ سوگند داد که رهایش کنند. دیگران هم آمدند و حضرت رهایش فرمودند.([90])

در هر صورت این امر معلوم است؛ هم حضرت می‏دانستند که کسی نیست که از امام؟ع؟ طرفداری کند و حضرت را برای گرفتن حق ظاهریشان نصرت کند و هم آنها می‏دانستند که مصلحتشان نیست که به این زودی برای  کشتن امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه اقدام کنند. از این جهت آن ملعون اولی بعد از آنکه با او بیعت انجام شد، مرتب می‏گفت: «اقیلونی اقیلونی لست بخیرکم و علیّ فیکم.»([91]) امر بیعت را اقاله کنید، یعنی بیعتی را که با من انجام دادید پس بگیرید و مرا رها سازید؛ زیرا من بهترین شما نیستم و حال آنکه علی صلوات‌اللّه‌علیه در بین شما است. این را مرتب می‏گفت و بارها می‏گفت؛ در نزد هر مشکلی که پیش می‏آمد و در نزد هر رسوایی که برای آن ملعون‌ها پیش می‏آمد، این کلمه را در حضور مسلمین اظهار می‏کرد. نه مقصودش این بود که واقعاً به این حرف عمل کنید و راستی راستی بیعت با من را پس بگیرید و مرا رها سازید؛ مقصود این نبود.

مقصودش این بود که ای مسلمین فکری بکنید و نقشه‏ای بکشید؛ با بودن علی ما نمی‏توانیم راحت حکومت کنیم. هر برنامه‏ای که می‏خواهیم داشته باشیم، او و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 126 *»

طرفداران او ــ  سه چهار نفری که بودند ــ مزاحم ما هستند. ما نمی‏توانیم آزادانه اسلام را آن‏طور که می‏خواهیم برگردانیم و بر قوانین اسلام حکومت کنیم. ما نمی‏توانیم سنت رسول‌خدا؟ص؟ را به‌راحتی دگرگون سازیم؛ این مزاحم ما است. «اقیلونی اقیلونی» از ما دست بردارید؛ حالا با یک‌چنین مزاحمی از سر ما دست بردارید و یا فکری بکنید که این مزاحم را برطرف سازید. و می‏دیدند که چاره‏ای ندارند؛ هیچ نقشه‏ای نمی‏توانند پیاده کنند و امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را بکشند؛ به هیچ‌وجه. نه جرأتش را داشتند و نه کسی آماده می‏شد و بعلاوه می‏دیدند که مفاسد بعدی دارد. به مجرد کشتن حضرت، شمشیر در بین می‏آید و  مسلمین قرار و راحت نخواهند داشت و همه قبایل بر یکدیگر خواهند شورید و شورشی برپا خواهد شد که قرار نخواهد گرفت؛ و همین‏طور هم بود.

این هم که می‏بینیم رسول‌اللّه؟ص؟ به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه سفارش می‌فرمایند که مبادا شمشیر بکشی، معلوم بود که اگر بنا بود شمشیر کشیده شود، اصلاً اسلام از بین می‏رفت و برای اسلام و حکومت اسلام قراری نمی‌ماند و بنا بود که اسلام به‌وسیله همین رؤساء کفر و ضلالت و شقاوت منتشر شود. از این جهت رسول‌اللّه هم بارها فرموده بودند: ان اللّه ینصر هذا الدین باقوامٍ لاخَلاقَ لهم([92]) قرار خدایی بر این شده که این دین را به‌وسیله گروه‌هایی یاری کند و نصرت دهد و تأیید نماید که از این دین اصلاً بهره‏ای ندارند و کاملاً از این دین در آخرت بی‏بهره هستند و برای آنها از این دین در آخرت نصیبی نیست؛ یعنی طالبان ریاست، طالبان هویٰ و هوس و خواستار مقامات و شئونات دنیوی هستند. اینها برای پیشرفت شئونات دنیوی خود آماده هستند و مردم هم اینها را طالبند و پشت سر اینها در حرکتند و اسلام هم به‌وسیله اینها انتشار می‏یابد و تأیید می‏شود. از این جهت رسول‌خدا؟ص؟ به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه دستور فرموده بودند که شمشیر نکشند و جنگ نکنند.

همه این اسباب فراهم بود. پس امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‏دانند که نه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 127 *»

کسی هست که حضرت را نصرت کند تا حق خود را بگیرند و از آن طرف هم در اسلام کسی نیست که نداند حق حق علی است. ببینید این دو مطلب مسلّم است. همه مسلمین می‏دانستند که حق با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است؛ چون آن جمعیتی که در حجةالوداع در خدمت رسول‌خدا؟ص؟ بودند، در نوع آن اماکن مشرفه فرمایشات رسول‌اللّه را درباره اهل‏بیت بخصوص امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه شنیده بودند، بعد هم آن جمعیت در غدیر خم آن حادثه را مشاهده کردند و حضرت به آنها فرمودند شماها که می‏روید به همه غائبین ابلاغ کنید. معلوم است آن موقع مسلمین چقدر بودند و چقدر از آنها حج کرده بودند و چقدر در خانه‏ها و بلدهای خود مانده بودند و با برگشتن آن جمعیتی که حج کرده بودند و ابلاغ آنچه که رسول‌اللّه اعلام فرموده بودند، کسی نمی‌ماند که از حق امیرالمؤمنین و مقام ولایتی آن حضرت صلوات‌اللّه‌علیه بعد از رسول‌خدا بی‌خبر باشد. مطلب روشن بود.

پس این‌همه انکار امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بر ایشان و آماده‌نشدن برای بیعت و حتی حاضرشدن برای اینکه کار برسد به آنجا که رسید که حادثه سوزانیدن منزل حضرت باشد و ضربه‌زدن و صدمه واردکردن بر وجود مقدس فاطمه زهراء؟سها؟ و بعد به آن‏طور حضرت را به مسجد آوردن و با آن نوع و آن کیفیت بیعت‌گرفتن؛ حضرت همه اینها را می‏دانستند که کار به اینجا منجر می‌شود، ولی باز هم برای بیعت‌کردن آماده نبودند؛ علتش چه بود؟! همین است که درباره امر سیدالشهداء و شهادت حضرت صلوات‌اللّه‌علیه عرض می‏کنیم. از این جهت مردم هم همین انتظار را داشتند؛ آنها هم منتظر بودند که علی بیعت نکند. وقتی هم که تازه گفته بودند که علی بیعت کرده، باورشان نمی‏شد؛ همه می‏گفتند چطور بیعت کرد؟! علی چطور بیعت کرد؟! و مرتب نقل و گفتگو می‏شد که به خانه او ریختند و بر او ضربه زدند، خانه او را سوزانیدند، زوجه او را که دختر رسول‌خدا؟ص؟ بود کتک زدند، او را با پای برهنه و سر برهنه با ریسمان به مسجد کشانیدند و به جبر و اجبار و کُرْه او را به‌بیعت واداشتند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 128 *»

از این جهت «اسامه» که رئیس لشکری بود که رسول‌خدا؟ص؟ در مرض فوتشان قرار داده بودند و او را بر همه مسلمین امیر ساخته بودند و فرمودند ایشان بر همه شما امیر است؛ حتی به ابوبکر و عمر فرموده بودند من او را بر شما امیر قرار دادم و باید حرکت کنید و در تحت امارت او به جنگ بروید؛ بعد از آنکه با ابوبکر بیعت انجام شد، عمر گفت حالا نامه بنویس به اسامه که با لشکریان برگردد  و او هم با تو بیعت کند. نامه نوشت: «نامه از طرف ابوبکر خلیفه رسول‌خدا؟ص؟ به‌سوی اسامه که بیا و در امر بیعت داخل شو و از سایر مسلمین متابعت کن.» اسامه به ابوبکر نامه نوشت که: «این نامه‏ای است از اسامه، امیر بر مسلمین و بر تو و رفیق تو؛ شماها باید بیایید و طبق فرمایش رسول‌خدا؟ص؟ تحت امارت من به جنگ بروید؛ هنوز امارت من برقرار است و من از این امارت عزل نشده‏ام؛ رسول‌خدا مرا بر شما امیر فرموده‏اند.» ابوبکر دوباره نامه نوشت و خلاصه بعد از حادثه بیعت‌گرفتن از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به آن‏طور، اسامه آمد خدمت امام و عرض کرد: آقا، حادثه و جریان چیست؟! حق با شما است. فرمودند: این‏طور بیعت کردند و ما را هم به بیعت وادار کردند. عرض کرد: آقا بیعت کردید؟! فرمودند: آری. گفت: چطور؟ با رضایت یا با کراهت؟ فرمودند: می‏دانی که با کراهت؛ آنها به‌جبر از من بیعت گرفتند که من او را خلیفه رسول‌اللّه بدانم.

اسامه در همان نامه‏اش به ابوبکر می‏نویسد: از تو تعجب می‌کنم که در این نامه متناقض سخن می‏گویی؛ در اول نامه ابتداء کرده‏ای به «ابوبکر خلیفه رسول‌خدا»، بعد در آخر نامه‏ات نوشته‏ای که مسلمین جمع شدند و اجماع کردند و مرا خلیفه ساختند. این دو حرف با هم متناقض است؛ اگر تو خلیفه رسول‌اللّه هستی، مسلمین چکاره هستند که اجتماع کنند و تو را خلیفه کنند؟! اگر مسلمین تو را خلیفه کرده‏اند، به خلیفه رسول‌اللّه بودن چه ربطی دارد؟! خلیفه رسول‌اللّه، امیرالمؤمنین علی بن ابی‏طالب صلوات‌اللّه‌علیه هستند. در همان نامه این‌طور نوشته بود.([93])

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 129 *»

در هر صورت امر مشخص بود و این دو جهت معلوم بود؛ این بیعت‌گرفتن‌ها که به این نحو انجام شد، نبود مگر برای اینکه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه خواستند بفهمانند که حقی را که اسلام و مسلمین به گردن ما دارند، این است که اگر حق ما به‌ظاهر غصب شده ــ البته مقامات باطنی که غصب‏نشده و ظاهراً این لباس خلافت و لباس حکومت را از ما گرفته‏اند ــ اما اینها اهلیت ندارند و اسلام حق ما است و ما وارث اسلامیم. مسلمین هم همه می‏دانستند. می‏خواستند این مطلب ثابت باشد و این مطلب صدمه نخورد که ایشان وارث اسلامند و حاضر نیستند کسی که شایستگی ندارد بر اسلام و مسلمین مسلط شود وگرنه معلوم بود.

در اینکه این دو امر معلوم بود دو سه عبارت می‏خوانم که البته تجدید عهد است با امر شهادت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه و توجه به این نکته که چرا امام؟ع؟ با یزید بیعت نمی‏کردند؟ چه جهت داشت؟ و حال آنکه ائمه دیگر ما همه با طواغیت زمانشان به‌ظاهر و با تقیه بیعت کردند و هیچ‌گونه مخالفتی هم در امر بیعت نشان نمی‏دادند.

امام می‏دانستند که هیچ‏کس طرفدار و یاور ایشان نیست و با وجود این، اصرار و ابرام داشتند در اینکه بیعت نفرمایند! چه حقی را می‌خواهید بگیرید؟! به ظاهر که نمی‏شود حقتان را بگیرید؛ چرا بیعت نمی‏کنید؟! حاضر نبودند بیعت کنند. اولاً معلوم بود که طرفدار نداشتند؛ این برای خود حضرت و برای همه معلوم بود. ثانیاً نوع مردم هم نمی‌خواستند که ایشان حاکم باشند.

از جمله حضرت باقر؟ع؟ این حدیث را می‏فرمایند؛ ــ  «کَشّی» در رجالش این حدیث را ذکر می‏کند و احادیثی که کشّی در مورد اشخاص نقل کرده، از کتب معتبره نقل کرده است. ــ «ابوبکر حَضْرَمی» نقل می‏کند که حضرت باقر؟ع؟ فرمودند: ارتدّ الناس الّا ثلثةَ نفر سلمان و ابوذر و المقداد بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ مردم مرتد شدند مگر سه نفر، سلمان و ابوذر و مقداد؛ این سه نفر ماندند. «قال قلت فعمار؟»

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 130 *»

عمار چگونه بود؟ گاه‌گاهی سخن از عمار هم هست. قال: قدکان حاصَ حَیْصَةً ثم رجع البته عمار هم قدری تزلزل پیدا کرد؛ بعد مراجعت کرد و به‌طرف امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه برگشت. ثم قال: ان اردتَ الذی لم‏یشکّ و لم‏یدخله شىء فالمقداد اگر می‏خواهی بشناسی آن‌کسی را که هیچ شک نورزید و هیچ شک در دل او راه نیافت، او مقداد بود. فامّا سلمان فانه عَرَضَ فی قلبه عارض حتی سلمان هم در دلش خاطره‏ای گذشت؛ و آن خاطره نه درباره حقانیت ابوبکر بود.  آن که معلوم بود و همه مردم می‏دانستند که آنها باطلند؛ برای هیچ‏کس شک نبود. نه، در صبر و تحمل امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه خاطره‏ای به خاطر سلمان گذشت. این خاطره تقریباً  از قبیل آن خاطره‏ای است که به دل کاملینی می‏رسد که در محضر امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه خواهند بود؛ در موقع ظهورِ حضرت که آن عهد را ارائه می‏فرمایند و می‏فرمایند بر این عهد با من بیعت کنید، در دل‌هایشان خاطره‏ای پیدا می‏شود. این خاطره هم مانند آنها است؛ یعنی سلمان نمی‏تواند به‌مقتضای معرفتی که نسبت به امیرالمؤمنین دارد عمل کند. معرفت نورانیت دارد اما در اینجا نمی‏تواند ظاهر و باطن خود را مطابق آن معرفت قرار دهد.

حال گفتن این عبارات برای ما آسان است اما خودمان هم نمی‏دانیم یعنی چه؟! ایشان جز رضای خدا چیز دیگری را انجام نمی‏دهند. در هر صورت، آن خاطره این بود: ان عند امیرالمؤمنین؟ع؟ اسمَ اللّهِ الاعظم لو تکلّم به لَاَخَذَتْهم الارض و هو هکذا نزد علی؟ع؟ اسم اعظم خدا است که اگر به آن اسم اعظم لب بجنباند، زمین همه اینها را فرو می‏برد و حالا این‏طور؟!

همان موقعی که حضرت را برای بیعت می‏بردند، خیلی منظره عجیبی بوده! خیلی عجیب بوده! ناله فاطمه از آن‌طرف بلند، آتش درِ خانه شعله‌ور، این بی‏حرمتی نسبت به خانه رسول‌اللّه؟ص؟ و خانه اهل‏بیت عصمت و طهارت، ناله آن مخدّره معظّمه؛ و این هم حالت خود حضرت، سرِ برهنه، پای برهنه، حال غلاف شمشیر بوده

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 131 *»

که به گردن حضرت انداخته‏اند؟ ریسمان بوده به گردن حضرت انداخته‏اند؟ چه‌کسی؟ مثل قنفذ، مثل ابوعبیده جرّاح، مثل دومی، این اراذل و اخابیث. چه منظره عجیبی بوده! از این جهت این عارضه و خاطره در دل مبارک سلمان خطور می‏کند و حضرت می‏فرمایند: فَلُبِّبَ و وُجِئت عُنُقُه حتی تُرِکَت کالسِّلْعَة در همان جریان‌های بیعت‌‌گرفتن، آنها آن چهار نفر را هم رها نکردند؛ به سلمان چسبیدند و سلمان را خیلی اذیت کردند. گردن مبارک سلمان را چنان فشردند که ورم کرد؛ خیلی صدمه زدند! فمرّ به امیرالمؤمنین؟ع؟ فقال له: یا اباعبداللّه هذا من ذلک؛ بایِعْ بعد از اینکه حضرت را رها کردند و به‌خیال خودشان بیعت تمام شده بود و به اینها چسبیده بودند و سلمان را هم اذیت کرده بودند، حضرت به‌طرف منزلشان که می‏رفتند، از مسجد رد شدند ــ خیلی جمعیت بود ــ به سلمان که رسیدند فرمودند این صدمه‏ای که خوردی، برای آن خاطره‌ای بود که در دلت گذشت؛ برو بیعت کن. فبایَعَ او هم بیعت کرد.

و اما ابوذر فامره امیرالمؤمنین؟ع؟ بالسکوت و لم‏یکن یَأخُذُه فی اللّه لومةُ لائم فاَبیٰ الّا ان‏یتکلّم؛ فمرّ به عثمان فامر به؛ ثم اناب الناس بعد و کان اوّلَ من اناب ابوساسانَ الانصاریّ و ابوعَمْرَة و شُتَیرَة و کانوا سبعةً فلم‌یکن یَعْرِفُ حقَّ امیرالمؤمنین؟ع؟ الّا هؤلاء السّبعةُ([94]) بعد هم ابوذر، حضرت امیرالمؤمنین به او فرمودند که سکوت کند؛ و ابوذر در راه خدا سرزنش سرزنش‏کنندگان او را نمی‏گرفت. او هم خودداری کرد مگر اینکه دلش می‏خواست حرف بزند و چیزهایی بگوید و چیزهایی هم به آنها می‏گفت؛ و عثمان بر او گذشت، دستور داد او را هم اذیت کنند. در هر صورت از او هم به‌طوری بیعت گرفتند. همین چند نفر بودند.

امام می‏فرمایند بعداً آهسته آهسته مردم فهمیدند که بد کردند و به حق امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه برگشتند. فهمیدند که بد کاری کردند نه یعنی اینکه نمی‏دانستند. پس توبه کردند، اناب، برگشتند. عده‏ای آهسته آهسته مراجعت کردند تا

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 132 *»

اینکه به هفت‌نفر رسیدند؛ بعدها به هفت‌نفر رسیدند. از جمله آنانی که حضرت نام می‏برند، ابوساسان انصاری است که همان «حُصَیْن بن مُنْذِر» است؛ همچنین  شخص دیگر ابوعَمره است که از انصار بود و اسمش «ثَعْلَبَه» است؛ و دیگری شُتَیره که گاهی او را «سَمیر» هم می‏گویند و در جنگ صفین صاحب‌پرچم و پرچم‏دار امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه شد و همان‌جا هم با برادرانش کشته شد.

آری، امام می‏فرمایند این هفت ‌نفر بعدها آهسته آهسته به‌طرف امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه برگشتند. حضرت امیر نمی‏دانستند که وضع مردم این‌طور است؟! پس این پافشاری و اصرار ورزیدن در بیعت‌نکردن برای چه بود؟ چه امری بود؟ چه جهتی داشت؟ اگر بگویند امام می‏خواستند به مسلمین حق خود را اعلام کنند، حق ایشان اعلام شده بود و کسی نبود که بی‏خبر باشد.

از جمله ببینید امر چه بوده! البته اینها معلوم است و برای تذکر تاریخ است و یادآور شدن حوادث. از جمله «ابوقُحافه» که پدر ابوبکر بوده، در طائف به‌سر می‏برده، در طائف ساکن بوده و بخصوص در آخر عمر نابینا شده بود. این جریان را در احتجاج نقل می‏کند: «لمّا قُبض رسول‌اللّه؟ص؟» چون رسول‌خدا از دنیا رحلت فرمودند «و بویِعَ لابوبکر» و بیعت با ابوبکر تمام شد، «فکتب الی ابیه کتاباً، عنوانُه» نامه‏ای نوشت به پدرش، به همان ابوقحافه که عنوان نامه این بود: «مِن خلیفةِ رسول‌اللّه الی‏ابیه ابی‏قحافة» این نامه‌ای است از طرف خلیفه رسول‌خدا به‌سوی پدرش ابوقحافه. «اما بعد فانّ الناس قد تراضَوا بی فانّی الیومَ خلیفةُ اللّه» ــ خدا لعنتش کند. ببینید چه نقیض‌هایی! ــ اما بعد، مردم به من راضی شدند و من امروز خلیفه خدا هستم. ابتداء نامه‌اش نوشته: از خلیفه رسول‌خدا؛ در آخر نامه‌اش هم نوشته: حالا مردم به من راضی شدند و من امروز خلیفه خدا هستم. «فلو قَدِمتَ علینا لکان احسنَ بک» اگر نزد ما بیایی به تو بهتر خواهد گذشت؛ زیرا که پسرت خلیفه شده است.

«فلمّا قرأ ابوقحافة الکتاب قال للرسول: ما منعکم من علیّ؟ع؟؟!» وقتی‌که

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 133 *»

ابوقحافه نامه پسرش را خواند، به کسی که نامه را آورده بود گفت: شما را چه شد و چه شما را از علی منع کرد؟! چرا از علی؟ع؟ دست برداشتید؟! «قال الرسول: هو حَدَثُ السّنّ و قد اکثر القتلَ فی قریش و غیرِها و ابوبکر اَسَنّ منه» آن‏که نامه را آورده بود گفت علتش این است که او جوان بود و خیلی‌ها را هم از قبایل کشته بود؛ از این جهت بیعت با او مشکل بود. اما ابوبکر سنش از او بیشتر بود پس با او بیعت کردیم.

«قال ابوقحافة: ان کان الامر فی ذلک بالسّنّ فانا احقُّ من ابى‌بکر» ملعون گفت که اگر جریان به سن است، من که از ابوبکر سنم بیشتر است و پدر او هستم. بعد گفت: «لقد ظلموا علیاً حقَّه» حق علی را از علی گرفتند و ظلم کردند؛ «و قد بایع له النبی؟ص؟ و اَمَرَنا ببیعته» علی کسی است که رسول‌اللّه خودشان با او بیعت کردند که بعد از حضرت خلیفه و ولیّ باشد و به  ما هم دستور دادند که با او بیعت کنیم.

ببینید ابوقحافه پدر ابوبکر، آن ملوط مشهور مکه، آن نانجیب رذل، پسرش خلیفه شده، باید حمایت کند، مثلاً بگوید دیگران کار درستی کرده‌اند؛ اما نه! «ثم کتب الیه» بعد به پسرش ابوبکر نامه نوشت: «من ابی‏قحافة الی ابى‌بکر» نامه از ابوقحافه به ابوبکر؛ «اما بعد، فقد اتانی کتابُک فوجدتُه کتابَ احمق یَنقُض بعضُه بعضاً» نامه‏ات به من رسيد و دیدم نامه یک‌ احمق است که بعضی از قسمت‌هایش با همدیگر متناقض است. «مرّةً تقول خلیفةُ رسول‌اللّه و مرة تقول خلیفة اللّه و مرة تَراضیٰ بِیَ الناس» تناقض‌هایش این است که یک‌بار می‏گویی خلیفه رسول‌خدا هستم، یک‌بار می‏گویی خلیفه خدا هستم، یک‌بار هم می‏گویی مردم راضی شدند که من خلیفه باشم. اگر مردم جمع شدند و تو را خلیفه کردند، نه خلیفه خدا هستی، نه خلیفه رسول‌خدا.

«و هو امرٌ مُلْتَبِس فلاتَدخُلَنّ فی امر یَصعَب علیک الخروجُ منه غداً و یکون عُقباک منه الی النار و الندامة و ملامةِ النفس اللَّوّامة لدی الحساب یومَ القیامة» حالا پسرش را نصیحت می‏کند. این کاری که تو اقدام کرده‏ای و شروع کرده‏ای، کار مشتبِهی است و درهم و برهم است؛ داخل نشو در کاری که فردا خروج از آن بر تو

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 134 *»

مشکل باشد و از این کار در آخرت برای تو آتش باشد و در نزد حساب در روز قیامت به ندامت و پشیمانی و ملامت‌کردنِ نفسِ لوّامه منجر شود. «فانّ للامور مداخلَ و مخارجَ و انت تعرف من هو اولیٰ بها منک» کارها که پیش می‏آید، هم راهِ داخل‌شدن در کارها واضح است، هم راه خارج‌شدن از کارها. راه خروجش هم واضح است؛ از این راه خارج شو! بر فرض با تو بیعت کردند، تو می‏توانی از این کار خارج شوی؛ عذری نداری. «و انت تعرف من هو اولیٰ بها منک» خوب می‏دانی که چه‌کسی از تو به این مقام سزاوارتر است. «فراقِبِ اللّه کأنّک تراه و لاتَدَعَنَّ صاحبَها» خدا را مراعات کن و مراقبت کن به‌طوری که گویا خدا را می‏بینی و این امر را برای صاحب این امر واگذار و با او منازعه نکن. «فانّ تَرْکَها الیومَ اخفُّ علیک و اسلم لک»([95]) اگر امروز این کار را کردی یعنی این امر را برای اهلش واگذاردی، برای تو آسان‌تر است و برای تو سالم‌تر است.

ببینید این ملعون‌ها با اینکه به‌ظاهر انکار داشتند اما می‏دانستند که حقْ حق امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است و شئوناتْ شئونات آن بزرگوار است؛ کاملاً می‏دانستند اما دنیاطلبی، هویٰ و هوس کار را به جایی رسانده بود که ــ عرض کردم ــ در مدینه هیچ‏کس نبود که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را نصرت کند؛ هیچ‏کس! حتی یک‌وقتی چهل‌نفر پیدا شدند و با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه قرار گذاشتند که آقا ما حاضریم که فردا بیاییم و شما را نصرت کنیم. حضرت فرمودند فردا که می‏آیید، سرها تراشیده باشد و شمشیرها را در دست داشته باشید که من بدانم آماده هستید.

فردا که شد، سه‌نفر آمدند؛ سلمان، ابوذر، مقداد. عمار هم که از کسانی بود که روشن شده بود و بصیرت پیدا کرده بود، عصر آمد با سرِ نتراشیده. از آنهای دیگر اصلاً خبری نشد. با وجود اینها، امام این‏طور در بیعت‌نکردن پافشاری دارند. هم حقشان معلوم بود به‌طوری که ابوقحافه کور در طائف از حق این بزرگوار باخبر است؛ حق حضرت بر کسی مخفی نمانده، امر حضرت بر کسی مشتبِه نشده؛  از آن‌طرف ناصر و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 135 *»

یاور هم ندارند به‌طوری که حتی چهار نفر درست جمع نمی‏شوند، آن هم این چهار نفر. «جاء عمّار بن یاسر بعد الظهر فضرب یده علی صدره ثم قال له: ما آن لک ان‏تَستَیقِظ من نَومَةِ الغفلة؟!» عمار عصر آمد و سرنتراشیده؛ حضرت با دست به سینه او زدند و فرمودند: ای عمار وقت آن نرسیده که از خواب غفلت بیدار شوی؟ عصر می‏آیی آن هم سرنتراشیده می‌آیی! اِرجِعوا فلاحاجةَ لی فیکم؛ انتم لم‏تُطیعونی فی حلق الرأس فکیف تُطیعونی فی قتالِ جبالِ الحَدید؛ ارجعوا فلاحاجة لی فیکم.([96]) برگردید؛ مرا به شما نیازی نیست. در یک سرتراشیدن مرا اطاعت نکردید، چگونه در مقاتله با کوه‌های آهنین اطاعت خواهید کرد؟! برگردید؛ مرا به شما نیازی نیست.

وضع به این‌طور بوده؛ واقعاً عجیب است! حالا نعوذباللّه نعوذباللّه سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه گول خوردند؟! در امر کوفیان و در امر اهل عراق در اشتباه بودند؟! نه والله.

از این جهت است که مثل همین ایام حضرت سجاد صلوات‌الله‌علیه آنها را مؤاخذه و محاکمه می‏فرماید که شماها خودتان بودید که این مصائب را بر ما وارد آوردید؛ حالا گریه می‌کنید و بر سر و صورت می‏زنید؟! اجتماع کرده‏اید و ما را تماشا می‏کنید؟! خود شماها ما را دعوت کردید، خود شماها وعده دادید که با پدرم بیعت می‌کنید و او را نصرت می‌کنید، بعد خودتان آمدید و جریان کربلا را برپا کردید و این حادثه را و این بلاها را بر سر ما آوردید.

از جمله فرمایشات حضرت در کوفه این بود که بعد از اینکه مردم را به سکوت امر فرمودند و همه گوش فرا دادند، فرمودند: هرکس که مرا می‏شناسد که می‏شناسد؛ اگر نمی‏شناسد خودم را بشناسانم. امام؟ع؟ چطور خودشان را می‌شناسانند؟ به این‌طور که: من فرزند حسینم، آن حسینی که «شما» با او این رفتار را کردید. به این‌طور می‌شناسانند: انا ابْنُ المذبوح بشطّ الفرات من پسر آن‌کسی هستم که او را در کنار شطّ فرات ذبح کردید. من غیرِ ذَحْلٍ و لا تِرات بدون اینکه او عداوتی و  کینه‏ای را فراهم کرده

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 136 *»

باشد و یا با کسی عداوت داشته باشد، جرم و گناهی داشته باشد، مرتکب قتلی شده باشد که سزاوار باشد او را بکشید. انا ابنُ مَن انْتُهِکَ حریمُه و سُلِبَ نعیمُه و انتُهب ماله و سُبِیَ عیٖالُه ببینید چطور خود را معرفی می‏کند؟! جرائم اهل کوفه را ذکر می‏فرماید. منم پسر آن‌کسی که نسبت به حریم مقدس او بی‏احترامی شد؛ نعمت‌های او و اموال او به‌غنیمت برده شد و عیال او اسیر گردید. انا ابن من قُتِلَ صَبْراً من پسر کسی هستم که کشته شد اما نه کشتن عادی و معمولی؛ او را به انواع کشتن‌ها کشتند و آن بزرگوار تحمل می‏فرمود و صبر می‏کرد و آن کشته‌شدن را می‏پذیرفت. و کفیٰ بذلک فخراً افتخار ما همین است! شهادت برای ما افتخار است.

آن‌وقت این‏طور فرمود: ایّها الناس ناشَدْتُکم باللّه هل تعلمون اَنّکم کتبتم الی ابی و خدَعتموه ای مردم شما را به خدا قسم می‏دهم؛ آیا می‏دانید که خود شما بودید که به‌سوی پدر من نامه نوشتید و طوری رفتار کردید که هرکس بود ــ غیر از امام معصوم و غیر از بصیر به‌حال شما ــ فریب شما را می‏خورد؟! و اعطیتموه من انفسکم العهدَ و المیثاق و البیعة شما خودتان وعده دادید، پیمان بستید و با حضرت بیعت کردید؛ آنگاه و قاتلتموه و خذَلتموه با او در مقام جنگ برآمدید و او را خذلان کردید و یاری نکردید. فتَبّاً لما قَدَّمْتم لانفسکم پس شما نابود شوید و بر شما نابودی باد نسبت به آنچه که برای آخرت خود پیش فرستادید. و سَوْأَةً لرأیکم چقدر شما بداندیش بودید!

بعد از این محاکمه آن‌وقت می‏فرماید: بِاَیَّةِ عَینٍ تنظُرون الی رسول‌اللّه؟ص؟ فردا با چه چشمی به رخساره رسول‌خدا نگاه خواهید کرد؟! اذ یقول لکم هنگامی که او بفرماید: قتلتم عترتی فرزندان مرا کشتید، و انْتَهَکْتم حرمتی احترام مرا از بین بردید، فلستم من امتی([97]) شما از امت من نیستید.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 137 *»

مجلس 8

(شب شنبـه / 22 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 138 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض کردم یکی از امور ظاهری که امام حسین؟ع؟ در امر شهادت در نظر داشتند ــ طبق مصالح اسلام و خیرخواهی نسبت به اسلام و مسلمین، ــ حقی بود که اسلام و مسلمین انتظار آن را داشتند و به آن  توجه داشتند که نظر به اینکه آن بزرگوار و برادر آن بزرگوار و پدر آن بزرگوار صلوات اللّه علیهم اجمعین وارثان اسلامند، وارثان قرآنند، حاملان دین هستند، از این جهت اگر بدون مخالفت با طواغیت زمان خود بیعت می‏فرمودند، معنایش این بود که اسلام و قرآن خلافت و حکومت آنها را تصویب کرده است و آنان به‌نفع اسلام و به‌نفع مسلمین هستند؛ از این رو هریک از این بزرگواران در مقابل طواغیت زمان خود ایستادند و هیچ‌گونه بیعت نکردند و آماده بیعت نشدند و هرکدام در اثر بیعت‌نکردن گرفتار مصائبی شدند؛ مصیبت  سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، مصیبت امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه، مصائب حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه.

سخن در این بود که آن بزرگوار بارها می‌فرمود که من مثل برادرم و مثل پدرم و مثل جدم، حامی اسلام و مدافع حق مسلمین هستم و این وظیفه را انجام می‏دهم کار به هرجا می‌خواهد بیانجامد.([98]) همان‏طور که خود امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه این‌طور بود و به‌طور اجمال راجع به بیعت‌نکردن حضرت با ابوبکر مطالبی عرض شد و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 139 *»

به‌طور اجمال هم دانسته و می‏دانیم که چطور از حضرت بیعت گرفتند و به‌ظاهر نشان دادند که امام؟ع؟ بیعت فرمودند.

اما امام؟ع؟ در دوران زندگی خودشان نسبت به هر سه‌نفر از خلفاء جور و غاصبین حکومت و سلطنت و مقام ظاهری ــ که از شئونات ولایت و امامت بود ــ از همه آنها ناراضی بودند و نارضایتی خود را اظهار می‏کردند. از جمله مواردی که حضرت بخصوص راضی‌نبودن خود را به آن بیعت‌ها و راضی‌نبودن به آن حکومت‌ها را اظهار فرموده‏اند، خطبه‏ای است در نهج‏البلاغه به‌نام خطبه «شِقشِقیّه» که این خطبه را امام؟ع؟ طبق نقلی در «دکّةالقضاءِ» مسجد کوفه انشاء فرمودند([99]) و طبق نقلی هم در «رَحبه» (میدان جلو مسجد).([100]) به هر حال در محضر و مجمع عده‏ای از مسلمین بوده که در کوفه بوده‏اند و بخصوص طبق همان نقل اول، مسجد کوفه پر از جمعیت شده بود و امام؟ع؟ این فرمایشات را بیان فرمودند.

ابتداء امر ابوبکر را فرموده‌اند و بعد امر عمر و بعد هم امر عثمان، و نارضایتی خود را از آن سه حاکم و سه غاصب و جائر و ظالم ابلاغ فرموده‌اند و چون اجمال بحث‌ها را درباره بیعت حضرت و طرز بیعت ایشان را با آنها به‌عرض رسانیده‏ام، امشب مقداری از این خطبه را که به ابوبکر مربوط است نقل می‌کنم که ببینیم امام؟ع؟ چطور نارضایتی خود را اظهار می‏فرمودند. این جریان و بیان این خطبه در زمان حکومت خودشان در کوفه بوده.

ابتداء خطبه حمد و ثنائی نقل نشده و امام؟ع؟ به این جملات ابتداء فرموده است؛ ــ یعنی مرحوم «سید رضی» این جملات را در نهج‏البلاغه ذکر کرده ــ که امام؟ع؟ فرمودند: اما واللّه لقد تقمّصها ابنُ ابی‏قحافة و اِنّه لَیعلم اَنّ محلّی منها محلُّ القطب من الرّحیٰ ینحدر عنّی السیل و لایرقیٰ الیّ الطیر.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 140 *»

آگاه باشید که به‌خدا سوگند ابوبکر فرزند ابی‏قحافه لباس حکومت را پوشید. امام؟ع؟ مقام حکومت را به جامه و لباسی تشبیه فرموده‌اند و اینکه آن لباس را فرزند ابی‏قحافه پوشید. می‏دانیم که مقام ظاهری و حکومت و تسلط ظاهری، از شئونات ظاهریِ مقام امامت واقعی و ولایت واقعی ایشان است؛ از این جهت امام؟ع؟ کسی را که متصدی امر حکومت و امر سلطنت شد تشبیه می‏فرمایند به اینکه این جامه و لباس را غاصبانه پوشید و حال آنکه خوب می‏دانست که موقعیت من نسبت به این مقام و موقعیت، مانند قطب و محور است نسبت به سنگ آسیاب؛ و آن چه موقعیتی دارد؟ به همین‏طور موقعیت من نسبت به حکومت است.

ینحدر عنّی السیل سیل خروشان فضائل و مناقب و علوم و در باطن هم سیل فیوضات الهیه از من سرچشمه می‏گیرد و سرازیر است. و لایرقیٰ الیّ الطیر و پرندگان اندیشه‌ها هم نمی‌توانند به سوی مقام من  پرواز کنند؛ پرندگان افکار و اوهام و عقول نمی‏توانند برای درک مقام من پرواز کنند و به مقام من برسند و مرا بشناسند. ببینید امام می‏فرمایند که ابن ابی‏قحافه یعنی ابوبکر اینها را خوب می‏دانست و با وجود این متصدی امر خلافت و حکومت شد.

فسَدَلْتُ دونَها ثَوباً من هم آن خلافت ظاهری را به‌مانند کسی که جامه‏ای را کنار بیندازد، آن را نزد او گذاشتم؛ و یا اینکه بین خودم و او پرده‌ای ــ یعنی صبر ــ را قرار دادم و صبر کردم. و طَوَیْتُ عنها کَشْحاً و خودم را از آن مقام و موقعیت سیٖر نکردم و نسبت به آن مقام حرص و ولع و گرسنگی نشان ندادم؛ یعنی از آن روی گردانیدم. و طَفِقْتُ اَرْتَئیٖ بین اَنْ‌اَصولَ بِیَدٍ جَذّاءَ او اَصبِرَ علی طَخْیَةٍ عَمْیاء شروع کردم به اندیشیدن در بین دو امر؛ بین دو کار فکر می‏کردم که کدام‌یک از این دو کار را انتخاب کنم؟ آیا در مقام حمله و جنگ با ایشان برآیم و بجنگم؟ اما با دستی بریده‌شده؛ با دستِ بریده به جنگ ایشان برخیزم؟ کنایه از اینکه بدون یاور و بدون کمک‌کارِ ظاهری، در جنگ با ایشان برآیم. یا اینکه بر ظلمتی صبر کنم که آن ظلمت و تاریکی بسیار بسیار همراه با

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 141 *»

کوری است؟ یعنی این‏قدر تاریکی باید شدید باشد که از دیدن مانع شود و به هیچ‌وجه راهی دیده نشود؛ یک‌چنین ظلمتی! آیا صبر کنم؟

حال امام؟ع؟ خصوصیات این ظلمت و تاریکی را ذکر می‏فرمایند: این تاریکی و ظلمت که همان ضلالت و کفر و طغیانِ غاصبینِ مقام حکومت بود ــ اینها این‏قدر کفر و ظلم و طغیان داشتند که فضای انسانی را ظلمانی و تاریک نموده بودند ــ این ظلمت و تاریکی دوام داشت و مستمِر بود؛ استمرارش به این‏طور بود که یَهرَم فیها الکبیر اشخاصی که سنشان زیاد بود، اینها خواه‏نخواه به پیری می‏رسیدند و در میان این ظلمت و تاریکیِ کفر و شقاوت فرتوت می‏شدند. و یَشیب فیها الصغیر بچه‏های کوچک، در این ظلمت کفر و شقاوت بزرگ می‏شدند. و یَکدَح فیها مؤمن حتّی یَلقیٰ ربَّه در این ظلمت و تاریکی کفر و شقاوت، مؤمنین به زحمت و گرفتاری می‏افتادند و به مشکلات برخورد می‏کردند و تا وقتی‌که مرگ آنها برسد، با این مشکلات دست به گریبان بودند.

در یک‌چنین تاریکی و ظلمتی، امام می‏فرمایند خود را بین دو کار مردّد می‏دیدم و فکر می‏کردم چه کنم، پیکار یا شکیبایی؟ معلوم است امام؟ع؟ به‌حسب ظاهرِ امر فرمایش می‏فرمایند. به‌حساب وظیفه باطنی و امامت و موقعیتی که از نظر نظام حکیمانه الهیه دارند، از آن مقام سخنی نمی‏فرمایند. به‌حسب ظاهر، وظيفه اندیشمند سیاستمداری که در برابر یک‌چنین فضا و جوّی قرار می‏گیرد چیست؟ آن‌کسی که خیرخواه اسلام و مسلمین است وظیفه‏اش چیست؟ آن‏طور دارند سخن می‏فرمایند؛ از دیدگاه عموم افراد که به او نگاه می‏کردند و او را فردی مسلمان می‏دانستند، اما اول‌شخص در اسلام بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ در مقامات فکری و اندیشه‏های انسانی.

می‏فرماید: فرأیتُ انّ الصبر علیٰ هاتا احجیٰ در نتیجه فکر من به این  رسید که دیدم از نظر فکری و عقلیِ یک‌شخصِ اندیشمندِ سیاستمدارِ خردمند و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 142 *»

جامعه‌شناس، صبرکردن بر همه این مشکلات و این ظلمت‌ها رساتر است؛ یعنی اندیشمندانه‏ترین کار این بود که صبر کنم.

فصبرتُ و فی العین قَذیٰ و فی الحلق شَجا صبر کردم اما این صبرْ صبری به این کیفیت بود که در چشمم خار و در گلویم استخوان قرار گرفته باشد. یعنی بدون اینکه امام؟ع؟ اغراق بفرمایند، اگر کسی خار در چشم او باشد و نتواند خار را از چشمش خارج کند، در این حالت صبر کند! کسی‌که استخوان در گلوی او گیر کرده باشد و نتواند استخوان را خارج سازد، صبر کند! بر این بزرگوار چه می‌گذرد؟! امام؟ع؟ زندگی خود را در دوران حکومت‌های ایشان به این‏طور بیان می‏فرمایند. برای احترام به اسلام و حفظ اسلام و رعایت حقوق مسلمین این‏گونه جانکاه صبر کردند؛ بدون اینکه اعتراضی اظهار بفرمایند. چرا؟!

علتش این بود: اَریٰ تُراثیٖ نَهْباً([101]) با چشم خودم می‏دیدم که ارث مرا غارت کردند؛ هجوم آوردند بر ارث من و ارث مرا گرفتند. بعضی‌ها این ارث را به فدک معنیٰ کرده‏اند؛ یعنی فدک را گرفتند و من این‏طور صبر کردم. بعضی‌ها معنیٰ کرده‏اند به حکومت، یعنی مقام حکومت را از من گرفتند و من این‏طور صبر می‏کنم. اما آن‌طوری که من عرض می‏کنم همه اینها را در بردارد؛ ما اسلام را ارث امیرالمؤمنین می‏دانیم، قرآن ارث امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است، اسلام و قرآن ارث علی است و علی وارث اسلام است، علی وارث قرآن است. ارثش را که می‌بیند غارت کردند، یعنی قرآن را و اسلام را غارت کردند.

البته یکی از شئونات شخص مسلمان در اسلام این است که مال او مال او است، مِلک او مِلک او است و باید ملک او احترام شود؛ و ملک امیرالمؤمنین ــ همان ملک فاطمه زهراء؟سها؟ که فدک بود ــ احترام نشد و غاصبانه از آن بزرگوار گرفته شد. فدک یکی از شئونات است.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 143 *»

حکومت ظاهری یکی از مقاماتی است که قرآن و اسلام برای علی صلوات‌اللّه‌علیه قرار داده و علی را شایسته این مقام معرفی کرده. انّ هذا القرآن یَهدیٖ للّتی هی اَقْوَم.([102]) اگر ما به قرآن رجوع کنیم و از قرآن بخواهیم که به ما شخصیتی را معرفی کند که شایسته است حکومت مسلمین را به‌عهده بگیرد و بر مال و جان مسلمانان مسلط شود، قرآن شایسته‏تر از علی به ما معرفی نمی‏کند.

پس حکومت و فدک که ارث در اینجا به آن دو تفسیر شده، یکی از شئوناتی است که از اسلام و قرآن به‌دست می‏آید و باید گفت امام؟ع؟ در اینجا این‏طور می‏فرماید: اریٰ تُراثی نَهباً، به‌چشم خودم می‏دیدم که این غارتگران بر اسلام هجوم آوردند، این غارتگران بر قرآن هجوم آوردند و اسلام و قرآن را به‌غارت بردند که همه شئونات مسلمین و اسلام در خطر قرار گرفته بود. از این جهت امام؟ع؟ آماده نمی‏شدند برای اینکه با ابوبکر بیعت کنند، با اینکه می‏دانستند که چه خواهد شد و چه مصائبی را بار خواهد آورد؛ حمله‌کردن به خانه فاطمه زهراء، توهین‌کردن به آن خانه و سوزانیدن درب خانه آن مخدره معظمه، صدمه واردکردن بر پیکر ‏مقدس فاطمه زهراء؟سها؟ و همین‏طور همه مصائبِ بعد از آن، اینها همه و همه نتیجه این بود که امام بیعت نمی‏کردند. اگر اول بیعت می‏کردند، چه‌بسا او را احترام می‏گذاشتند، او را بالا بالا می‏نشانیدند، برای او مقامات و فضائل می‏گفتند و چه‌بسا بیش از آنکه انتظار می‏رفت حضرت را مورد تکریم و تعظیم قرار می‌دادند.

همان‏طور که وقتی اسامه به مدینه آمد و فهمید امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را به‌بیعت مجبور کرده‌اند و دیگر برای خود مقامی نمی‌دید که به آن مقام پناهنده شود و ناچار شد از اینکه او هم کُرْهاً و با کمال کراهت بیعت کند، برای بیعت‌کردن آمد در مقابل ابوبکر ــ و معمول این شده بود که هرکس می‏خواهد با او بیعت کند، به‌عنوان «خلیفه رسول‌خدا» بر او سلام کند و بگوید: «السلام علیک یا خلیفة رسول‌اللّه»؛ به این

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 144 *»

مبنا بیعت می‏کردند. ــ اسامه هم با اینکه طبق قرار رسول‌اللّه؟ص؟ ــ آن قراردادی که رسول‌اللّه بسته بودند ــ بر ابوبکر و عمر و همه مسلمین امیر بود، ناچار شد و آمد در مقابلش و به‌عنوان «خلیفه مسلمین» به او سلام گفت و بیعت خود را اظهار کرد. او هم در جواب گفت «السلام علیک ایّها الامیر»؛ ابوبکر به امارت او اقرار کرد!([103])

پس اگر امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هم در ابتداء بیعت فرموده بودند، قطعاً و یقیناً مورد تعظیم و تکریم بودند و هیچ‌گونه بی‏احترامی نسبت به او و نسبت به همسر و فرزندان او روا نمی‏داشتند. اما امام؟ع؟ صرف نظر از مقام ولایت و امامت که می‏دانستند چه خواهد شد، رسول‌اللّه هم فرموده بودند که چه خواهد شد؛ بعلاوه جوّ نشان می‏داد اگر  امام؟ع؟ بیعت نکند، خواه‏نخواه به اینجاها خواهد کشید. از این جهت امام؟ع؟ بیعت نکردند تا کار را به اینجا کشاندند و به همه مسلمین ابلاغ شد که علی بیعت نفرمود و به حکومت ایشان راضی نبود تا اینکه او را این‏طور صدمه زدند. همسر او فاطمه دختر رسول‌اللّه؟ص؟  را صدمه زدند با آن عظمت و منزلت و فضائل که رسول‌اللّه درباره آن بزرگوار فرموده بودند؛ مانند فاطمة بضعة منّی فاطمه پاره تن من است، من آذاها آذانی هرکس او را اذیت کند مرا اذیت کرده، و من ابغضها ابغضنی([104]) هرکس او را به‌سخط و غضب درآورد، مرا به‌سخط و غضب درآورده. کاملاً رسول‌اللّه؟ص؟ رسانیده بودند، با وجود اینها امام؟ع؟ بیعت نفرمودند تا این‌همه مشکلات پیش آمد و بعد هم که شنیدید و می‏دانید که چطور به‌ظاهر حضرت را به‌بیعت وادار کردند.

پس این عبارت امام؟ع؟ ــ اریٰ تُراثی نَهباً ــ خوب روشن است؛ با چشم خودم می‏بینم که چطور ارث مرا غارت کردند. همه مسلمان‌ها علی صلوات‌اللّه‌علیه را وارث اسلام می‏دانستند، همه علی؟ع؟ را وارث قرآن می‏دانستند، از این جهت اگر از ابتداء

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 145 *»

سکوت می‏فرمود و یا از ابتداء بیعت می‏کرد، همه می‏گفتند قرآن و اسلامْ حکومت اینها را تصویب کرده؛ و نسبت به اسلام و مسلمین، این بزرگ‌ترین جنایت و خیانت بود. این بزرگواران راضی نبودند که به اسلام و قرآن خیانت کنند و خود در آسایش و عزت به‌سر ببرند. نه، آن بزرگوار حاضر شد که او را ریسمان به گردنش با سرِ برهنه و پای برهنه، آن هم ناپاکانی مانند قنفذ و امثال او از خانه به مسجد بیاورند و در برابر آن منبری که شایسته امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بود، او را با آن توهین‌ها نگه دارند که دومی شمشیر برهنه روی سر امیرالمؤمنین گرفته بود و می‌گفت علی بیعت کن وگرنه تو را خواهیم کشت؛ حاضر شد به این‏طور با او رفتار کنند.

ما که بعد از هزار و سیصد چهارصد سال به‌یاد آن حوادث و مصائب اشک می‏ریزیم و متأثر می‏شویم و گریه می‏کنیم، ان‏شاءاللّه اینها باید باعث عبرت و باعث تذکّر و تنبّه ما باشد که بدانیم این اسلامی که خدا بر ما تفضل فرموده و این قرآنی که خدا به ما عنایت کرده و در این زمان ما را شایسته کرده که اهل قرآن و اهل اسلام باشیم، برای خاطر این اسلام و قرآن معصومین؟عهم؟ این صدمات را دیدند؛ ان‏شاءاللّه نسبت به قرآن و نسبت به اسلام وفادار باشیم، در اقامه حدود و شئونات اسلام سعی کنیم، به احکام اسلام و به این قرآن احترام کنیم، این قرآن را محترم بشماریم، حق این قرآن را به‌اندازه قدرتمان اداء کنیم که این قرآن قرآنی است که معصومین؟عهم؟ برای خاطر آن این صدمات را دیده‏اند. هرکدام از احکام اسلام را ان‏شاءاللّه در جای خود احترام کنیم؛ چرا؟ چون برای همین اسلام این‌همه صدمات بر این بزرگواران وارد شد.

از جمله احکام اسلام، این نماز است؛ نماز را احترام کنیم و بخصوص به اقامه جماعت احترام بگذاریم، جماعت مؤمنین را محترم بشماریم و در این جماعت حاضر شویم و برای کسانی که به جماعت مؤمنین استخفاف می‏کنند احترامی قائل نباشیم و راستی راستی هرکس هست و هرچه هست، بین خودمان و خدا برای او احترامی قائل نباشیم. چون برای هرکس میسر باشد که در جماعت ما حاضر شود و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 146 *»

حاضر نشود، استخفاف به جماعت مؤمنین است و استخفاف به سنت رسول‌خدا؟ص؟ است که آن بزرگوار اقامه نمازهای فریضه را در جماعت و به‌جماعت سنت قرار دادند.

همین‏طور سایر شئونات؛ ان‏شاءاللّه حقوق اخوان را رعایت کنیم. زن‌ها مخصوصاً متوجه باشند و شئوناتی را که خدا برای ایشان قرار داده رعایت کنند. حجاب را کاملاً رعایت کنند و نامحرم را نامحرم بدانند؛ هرکس هست، هرچه هم که از خویشانِ نزدیک باشد، نامحرمْ نامحرم است. آن‏طور که اسلام اجازه نمی‏فرماید معاشرت نکنند و با نامحرم‌ها نشست و برخاست نداشته باشند، و سایر شئوناتی که خدا قرار داده؛ به حقوق شوهر احترام داشته باشند، شوهران به حقوق زن‌ها احترام داشته باشند، پدرها به حقوق فرزندان احترام داشته باشند و آنها را محترم بشمارند، نظرشان را محترم بشمارند؛ و همچنین فرزندان نسبت به پدرها و مادرها حقوق پدری و مادری را رعایت کنند.

زندگی ما ان‏شاءاللّه باید کاملاً بر مبنای اسلام و قرآن باشد و اولیاء را از خودمان خوشحال کنیم. امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و سایر معصومین بخصوص سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه که برای اقامه همین اسلام و همین قرآن و برای احیاء همین دین آن‏طور صدمات را متحمل شدند، آن بزرگوار و سایر اصحاب و همچنین اهل‏بیت معصومین او را از خودمان شاد و مسرور کنیم به احترام‌کردن به قرآن و اسلام، احترام‌کردن به احکام دین و همچنین احترام به این مراکزی که به نام مقدس حسین صلوات‌اللّه‌علیه برپا شده و تحت رایت و پرچم کاملین شیعه است.

اینجاها به کسی انتساب ندارد و به جمعیتی نسبت ندارد؛ فقط به کاملین شیعه مربوط است و در تحت لواء ایشان است و شما می‏بینید که همه برادرانی که در این‏طور مراکز اجتماع می‌کنند، به منظور احیاء دین خدا و اقامه مجالس فضائل و مناقب محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است و همچنین به‌اندازه قدرت و تواناییشان، نشر علم

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 147 *»

و امر تعلیم و تعلّم است. هرکس طور دیگری درباره این جمعیت‌ها فکر می‌کند، کاملاً در اشتباه است، سوءظن دارد و باید از این سوءظن توبه کند و واقعاً اِنابه داشته باشد. می‌بینید که نوع این برادرها به این منظور اجتماع می‏کنند نه منظور دیگری، و هدفشان هم همین است و خدا هم بحمداللّه تا به‌حال تأیید فرموده و اگر مصلحت بداند باز هم تأیید خواهد فرمود.

از نظر ما هیچ جای نگرانی نیست. ما صاحب این مقامات و مراکز را کاملین شیعه می‏دانیم، زیر نظر آن بزرگواران به‌سر می‏بریم، ایشان را رئیس خود و ولیّ خود می‏دانیم و به ولایت ایشان مطمئنیم و البته تا وقتی‌که مصلحت بدانند و خیر بدانند، این تأییدات و توفیقات شامل ما هست. هروقت هم مصلحت ندانستند اگر همه روی زمین جمع شوند نمی‌توانند کاری بکنند و این توفیقات امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه از ما قطع می‏شود. از این رو از همه برادران و خواهران ایمانی انتظار داریم که امر کاملین شیعه را همیشه در نظر داشته باشند و همیشه خود را تحت لواء این بزرگواران ببینند ــ اگر به این موالی معتقدند؛ که الحمدللّه معتقدند ــ و سعی کنند همه امور را به خودِ بزرگان دین که در محضر امام هستند واگذار کنند.

اگر کسی اعتقاد ندارد و در شک به‌سر می‏برد، او باید برود و اعتقادات حقه را تحصیل کند وگرنه ما بحمداللّه فکرمان راحت و خیالمان جمع و دلمان محکم است که در تحت لواء کاملین شیعه به‌سر می‏بریم. ما امور خودمان را به ایشان واگذار کرده‏ایم و می‏کنیم و در جمیع شئونات و حوادثی که پیش می‏آید، از ایشان تأیید و توفیق را امید داریم و غیر از این هم نیست؛ الحمدللّه تا به‌حال امور و حوادثی که پیش آمده نشان داده و بعد از این هم ان‏شاءاللّه بر همین منوال خواهد بود.

تمام برادران و خواهران ایمانی سعی کنند متعرض هیچ امری نشوند و همه امور را به خود بزرگان دین واگذار کنند. آنچه که از ما برمی‏آید، تأیید‌کردن و به‌مقدار توانایی قدم‌برداشتن، هم‌فکری کردن، خیرخواهی کردن، راه خیر را نشان‌دادن و راه فساد را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 148 *»

بستن است به‌مقدار تمکّن و امکان. خداوند همه برادران و خواهران ایمانی ما را که در پیشرفت امر تعلیم و تعلم کمک می‏کنند نصرت فرماید و همه‏شان را خدا به تأییدات خاصه خود مؤید بدارد.

البته صدمات ظاهری دارد، شما مطمئن باشید صدمات ظاهری برای یک‌چنین اموری هست؛ ممکن است گله‏مندی‌ها پیش بیاید، نگرانی‌ها پیش بیاید، همه وظیفه دارند اگر خیرخواه این جمعیت و این مراکز هستند و راستی به رکن رابع ایمان معتقدند و خود را تحت لواء کاملین شیعه می‏بینند، از جمیع شئونات فردی خود چشم بپوشند و به مقام عمومی این مراکز و این جمعیت احترام کنند و شئون عمومی این جمعیت را رعایت کنند؛ خود را و شئونات فردی خود را فدا سازند تا نشان دهند که اگر در کربلا بودند، حاضر بودند که خود را و شئونات فردی خود را فدا کنند. مسئله خیلی مهم است! ممکن است صدمات ظاهری داشته باشد. خدا حفظ کند.

روز نهم بود ــ روز تاسوعا ــ معلوم شد که زن‌ها از نظر گرمای فضای محلشان خیلی در اذیتند، جمعیت زیاد است، بچه‏ها هم بیتاب می‏شدند. یکی از برادران همین اندازه اجمالاً از این امر باخبر شد، با اینکه مریض بود و دست‌درد داشت و می‏بایست فشار روی دستش نیاید، اما صبح با چه عجله و شتاب و با چه زحمتی این دیوار را برداشتند و تا شب فراهم شد و زن‌ها توانستند به‌راحتی بنشینند و بچه‏ها از آن فشار هوا راحت باشند و اکثراً دعاگو بودند.

این صدمات باعث شد که حالا بستری شوند. خدا ایشان را شفاء کامل عنایت بفرماید و همه برادران را به هرطور که قدم برمی‏دارند و به امر سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه خدمتی می‌کنند کمک کند و در دنیا و آخرت ایشان را نصرت فرماید. نوع زحماتی که برادرها می‏کشند، آیا اینها را سیدالشهداء توجه ندارند؟ اینها حتماً مورد توجه امام؟ع؟ است و اجرش را خواهند برد. حال این صدمه‏ها ظاهری است، مثلاً دست درد گرفته، اما اینها همه اجر است، تخفیف گناهان است، آمرزش گناهان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 149 *»

است. امری که در آن، رفاه یک‌عده خواهران ایمانی و بچه‏های کوچکی است که به‌نام حسین صلوات‌اللّه‌علیه برای اشک‌ریختن و اقامه مجلس سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه اجتماع می‌کنند، این اجر ندارد؟ آیا نعوذباللّه کسی در این امور شک دارد؟!

حال اگر کسی شک ندارد، البته باید از این خدمات خوشحال باشد و خودش افسوس بخورد که چرا من نمی‏توانم؟! اگر قدمی برنمی‏دارد، با خودش بگوید چرا من توفیق ندارم که این قدم را بردارم؟! و مخصوصاً جنبه‏های علمی و فرهنگیِ این مراکز که خودش سهم بسیار بزرگی دارد و رفقائی که متصدی این امور هستند، واقعاً زحمت می‏کشند و خدا به همه‏شان جزاء خیر عنایت کند که در نشر علم کوتاهی نمی‏کنند؛ البته معلوم است آنچه که از ایشان بر می‌آید، هرکدام به‌اندازه‌ای که از نظر علمی می‏توانند، کمک می‌کنند؛ هیچ‏کس هم ادعاء ندارد که من اعلمِ افراد هستم یا اعلمِ دوران هستم و همه باید نزد من درس بخوانند؛ نه، هرکدام هر مقداری که بلدند درس می‏دهند و هر مقداری هم که بلد نیستند درس نمی‏دهند.

همه هم واقعاً خالصانه آمادگی دارند که اگر خدا عالمی را برای احیاء امر بزرگان بفرستد و آن عالم خالصاً لوجه اللّه، بدون هیچ غرضی، بدون هیچ مرضی، با کمال اخلاص و البته با ارادت و توجه به شئونات مشایخ ما+ نه آنکه بین اضداد جمع کند، نه، واقعاً خدمتگزار باشد و با میل و رغبت و خلوصِ دلْ بخواهد فقط به این جمعیت خدمت کند، استقبال می‏کنند و اقبال می‏کنند. برادران ما امتحان خودشان را داده‌اند که اگر خداوند تفضلی بفرماید، کاملاً آماده هستند. اما ببینید حوزه‏ها این‌همه ملا دارد، در علوم و رشته‏های مختلف این‌همه ورزیده دارد، در فقه، اصول، حکمت، منطق، صرف و نحو، چه و چه، اما چون بر غیر این مبنا هستند، رفقاء به فقر علمی می‏سازند و به همین امر و مقداری که خدا تفضل کرده قناعت می‏کنند و انتظار دارند، خالصانه هم انتظار دارند؛ من می‏دانم.

اتفاقاً یکی از این محدّثین و اخباری‌هایی که در قم ساکن است، چند هفته

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 150 *»

قبل آمده بود مشهد و همین‌جا با من صحبت می‏کرد که من دلم می‏خواهد بیایم مشهد ساکن شوم، اما یک‌کسی را می‏خواهم که با من هم‌فکر باشد و بتوانیم از یکدیگر استفاده کنیم. من گفتم شما چندین سال است استفاده کرده‏اید، بَسِتان است؛ حالا موقع اِفاده و فایده‌رساندن است.  گفتم ببینید الآن در تهران، در قم، در اینجا، رفقائی که با آنها آشنا هستید، ببینید برای خدمت‌کردن و خدمت‌های علمی از این رفقاء ما بهتر و آماده‌تر پیدا می‏کنید؟ نوع برادرهای ما آماده هستند. اگر کسی ــ بر این مبنا که عرض کردم ــ هریک از رشته‌ها را تدریس کند، بر همین مبنا که مقصد و هدف اصلی فرمایشات مشایخ+ باشد و اگر رشته‏هایی است که غیر از اینها باشد، باید ردّ آنها از همین فرمایشات بیان شود؛ به ایشان گفتم اگر بر این مبنا آماده باشید که همه آماده هستند، همه رفقاء ما حاضرند. خودش هم تصدیق کرد و گفت راست می‏گویید؛ امروز اگر ما بخواهیم به امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه و به اهل‏بیت صلوات اللّه علیهم اجمعین خدمت کنیم، من  آماده‏تر و شایسته‏تر از رفقاء شما و مراکزی شایسته‏تر از اینجاها نمی‏بینم. از این جهت آمادگی خودش را تا اندازه‏ای اعلام کرد و گفت اگر توفیق پیدا کردم که بیایم مشهد ساکن شوم، البته این خدمت را قبول خواهم کرد و تا اندازه‏ای که می‏توانم خدمت خواهم کرد.

بحمداللّه مطلب این است. آیا یک‌چنین روحیاتی از نظر امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه دور می‏ماند؟! این روحیات از نظر کاملین شیعه دور است؟! نمی‏بینند؟! نمی‏دانند؟! بحمداللّه می‏بینیم برادرها در این نوع خدمات علمی به‌مقدار تواناییشان وقت و عمر صرف می‏کنند.

یک‌روز قبل از ظهر بیایید اینجا خبر بگیرید، یک‌روز  بیایید ببینید چه‌خبر است؛ برادرها دسته‌دسته نشسته‏اند و ما اشخاصی را داریم که به‌مقداری که می‏توانند و به‌مقداری که بلدند، دارند درس می‏دهند؛ همه‏اش هم برای خدا است، هیچ شأنی نیست. همین که یک‌عده کتابی را بلد می‏شوند، تدریس همان کتاب را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 151 *»

شروع می‏کنند. انحصار هم نیست که مدرس این کتاب حتماً باید یک‌نفر باشد یا دونفر باشند یا سه‌نفر؛ همین که یک‌نفر دیگر هم بلد شد، همان کتاب را تدریس می‏کند. ببینید برای استفاده‌کردن و افاضه‌کردن چقدر میدان باز است؛ هم یاد بگیرند، هم یاد بدهند.

از جمله تذکراتی که لازم است این است که در کلاس‌های ابتدائی و برای رشد بچه‏ها در سنین طفولیتشان خیلی زحمت کشیده شده؛ خدا به همه دست‌اندرکاران جزاء خیر عنایت بفرماید. بخصوص یادآور شدند که عرض کنم و برای شروع‌شدن این برنامه‏ها، چند امر  را دستور داده‌اند که توجه و تذکر بدهیم. یکی اینکه برای تدریس ابتدائی معلم کم دارند؛ برادرانی که می‏توانند و در خود می‏بینند، با مدیر مدرسه ابتدائی مذاکره کنند. از نظر اخلاقی باید حسن خلق و صبر و متانت داشته باشند که بتوانند با بچه‏ها پیش بیایند. می‌دانید بچه‏ها بخصوص به حسن خلق و متانت احتیاج دارند.  البته وقار خیلی کمک می‏کند و همچنین حسن خلق و صبر که خدای نکرده از جا در نروند که هم خودشان به زحمت نیفتند هم بچه‏ها را از درس متنفر نکنند. کسانی که می‏بینند وقت دارند و می‏توانند، ان‌شاءالله خودشان را در جریان قرار بدهند و با ایشان مذاکره کنند. این یک.

دیگر اینکه بچه‏هایی که به سنی رسیده‏اند که باید درس بخوانند و درس شروع کنند، بچه‏هایی که شش‌سالشان تمام شده، اینها را حتماً بیاورند و نام‌نویسی کنند که مشخص شود چند نفرند تا ان‏شاءاللّه برای تعیین معلم و مکان ایشان و تهیه کتاب برای آنها هرچه زودتر اقدام کنند.

دیگر اینکه این کلاس‌های ابتدائی ما، برای حسینیه یک‌هزینه اضافه‏ای شده؛ و چون هزینه اضافه شده، به کمک بیشتری احتیاج داریم و صندوق حسینیه نمی‏تواند متحمل این هزینه‌ها شود. ان‌شاءالله برای امور کلاس‌های ابتدائی و مخارج آنها صندوق‌هایی ترتیب می‌دهند؛ ــ واقعاً باید به بعضی‌ها در زندگیشان کمک شود تا

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 152 *»

بتوانند دو ساعت بیایند و در امر تدریس کمک کنند ــ این صندوق‌ها به‌عنوان مخارج کلاس‌های ابتدائی مشخص می‏شود و ان‏شاءاللّه رفقائی که فرزندانشان می‏آیند درس می‏خوانند، به مقداری که متمکّنند و در ماه می‏توانند، به ما کمک کنند.  البته مخارج باید طوری باشد که صدمه وارد نشود؛ از این جهت معین نکرده‌اند که پدرانِ فرزندان چقدر بدهند؛ چون ممکن است بخصوص بعضی‌ها متمکّن نباشند. از این جهت آن‌کسانی که واقعاً بین خودشان و خدا می‏توانند در مخارج تحصیلی بچه‏هایشان کمک کنند، کمک‌هایشان را در صندوق‌هایی که مشخص می‏شود بریزند. خداوند برکت خواهد داد؛ همین که در یک‌جا جمع شود، ید اللّه مع الجماعة؛ ان‏شاءاللّه خدا برکت می‏دهد. مخارج اضافی که می‏خواهند برای بچه‏ها داشته باشند، مخارج اضافی که حتی برای تفریح‌رفتن‌ها می‏خواهند داشته باشند، الحمدللّه اهل تفریح که نداریم اما همان هزینه تفریح‌های مورد رضای خدا را هم در این صندوق‌ها بریزند. حتی صدقاتی را که می‏خواهند در هر روز به فقراء بدهند، در آن صندوق بریزند به‌نیت اینکه صدقه باشد بر جمیع متعلمینی که می‏خواهند درس بخوانند؛ مانعی ندارد. این کارهای خیر یعنی صدقه. اگر می‏خواهید ده‌نفر مهمان را دعوت کنید، همان پول را ــ به‌نیت اینکه ان‏شاءاللّه به درس و بحث بچه‏ها و رشد فکری بچه‏ها کمک شود ــ در این صندوق بریزید.

بچه‏هایی را که بعدازظهرها سرویس به منازلشان می‏برد، برای این است که محیط حسینیه قدری از شر بچه‏ها در امان باشد. سرویس بچه‏ها را می‏برد ولی مادرها برمی‌دارند می‏آورند! این که صحیح نیست. این سرویس هزینه دارد، مخارج این سرویس داده می‏شود برای اینکه بچه‏ها به منزل برسند و مشغول کارشان شوند. مادرها که بچه‏ها را می‏آورند، اینها  شب که به خانه برمی‌گردند خسته هستند و نمی‏توانند تکالیفشان را انجام دهند. مادرها مقداری باید از آمدوشدها خودداری کنند، برای رضای خدا در خانه بنشینند؛ حالا دید و  بازدیدشان کمتر شد بشود. همه‌چیز را در

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 153 *»

حسینیه قرار داده‏اند؛ حتماً باید به حسینیه بیاید برای دید و بازدید، حتماً باید به حسینیه بیاید چون دلش تنگ شده، حتماً باید بیاید برای چه و چه! نه؛ به پیشرفت امر بچه‏ها کمک کنند و در خانه بنشینند. در ایام عزاء و شب‌های جمعه یا شنبه مانعی ندارد اما سایر اوقات را سعی کنند در خانه بنشینند و بچه‏ها را در خانه نگه دارند تا مشغول تکالیفشان شوند. ساعت نُه که به خانه می‏روند، بچه خسته است نمی‏تواند تکالیفش را بنویسد و بنشیند درس بخواند؛ شماها هم خسته‏اید، می‏گویید حتماً باید بخوابیم، «بخواب، صبح برخیز.» صبح هم دیر بیدار می‌شود یا اگر زود از خواب برخیزد، خسته است و می‏خواهد باز استراحت کند. از این جهت مشکل می‏شود. ان‏شاءاللّه بچه‏ها را شب‌ها در خانه نگه دارند و نیاورند که برای متصدیان امر انتظامات اینجا زحمت درست کنند.

بچه‏هایی هم که ظهرها بدون سرویس برای درس‌خواندن می‌آیند، از ساعت یک‌ونیم زودتر نیایند. زودتر که بیایند، اینجا سروصدا می‏کنند و مردم استراحت دارند، می‏خواهند آسایش داشته باشند و نوعاً هم سروصدا زیاد است. حتی من که می‏آیم، با اینکه دیر است اما باز هم سروصدا زیاد است. ان‏شاءاللّه معلمین هم سعی کنند بچه‌ها را آرام نگه دارند تا خیلی سروصدا نکنند و برای همسایه‏ها مزاحمت فراهم نکنند.

این اموری بود که می‏بایست تذکر داده شود و چون  شب شنبه بود و اجتماع برادران بود، لازم بود به‌عرض برسانم و به همین مقدار اکتفاء می‌کنیم.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 154 *»

مجلس 9

(شب يکشنبه / 23 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 155 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

بحث درباره بیعت‌نکردن امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه با ابوبکر بود و اینکه به‌ظاهر از حضرت بیعت گرفتند و حضرت بعدها در دوران حکومتشان از نارضایتی خود از حکومت غاصبین و ظالمین خبر می‏دادند. عرض شد که در خطبه «شقشقیه» گزارش نوع تسلط این ظالمین را بیان می‏فرمایند. درباره ابوبکر و دوران او و طرز برنامه خودشان فرمایشاتی داشتند که عبارات را خواندم. فرمودند وضع مردم در آن زمان این‌طور بود که تاریکی و ظلمت همه را فراگرفته بود و این ظلمت ادامه داشت به‌طوری که بزرگ‌ها پیر می‏شدند و کوچک‌ها بزرگ می‏شدند و مؤمنین در فشار بودند تا اینکه به‌سختی می‏افتادند و از  دنیا می‌رفتند. و طَفِقْتُ اَرْتَئیٖ بین اَنْ‌اَصولَ بِیَدٍ جَذّاءَ او اَصبِرَ علی طَخْیَةٍ عَمْیاء به‌حسب ظاهر می‏فرمایند فکر می‏کردم که باید چه کنم؟ در واقع  معلوم بود باید چه کنند! طبق اموری که در امر خلقت جاری شده و گذشته بود، هرکدام از ائمه؟عهم؟ تکلیفی داشتند که می‏بایست انجام بدهند. به‌حسب ظاهر امر می‏فرمایند فکر می‏کردم که آیا با آنها با دستِ بریده و بدون یاور بجنگم؟ یا در تاریکیی که راه رشد پیدا نیست و ایجاد نابینایی می‏کند صبر کنم؟ آن تاریکی هم همان‏طوری بوده که قرآن می‏فرماید: اذا اخرج یَدَه لم‏یَکَدْ یراها.([105]) اما به‌حسب باطن معلوم بود که باید صبر کنند تا آنهایی که اهل سجین هستند مشخص شوند؛ فرأیتُ انّ الصبر علیٰ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 156 *»

هاتا احجیٰ؛ فصبرتُ و فی العین قَذیٰ و فی الحلق شَجا.([106])

امام؟ع؟در این خطبه در نوع تسلط‌های اولی و دومی و سومی فرمایشاتی دارند؛ بعد هم حال خود را بیان می‌کنند و بیعت مردم را با حضرت و وظیفه ایشان را در قبولِ بیعت بیان می‌فرمایند. گاه‏گاهی امام؟ع؟ در همان دوران از طریق بیان واقعِ امر و قانون اولی بیاناتی می‏فرمودند. آن قانون اولی این بود که بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ کسی باید خلیفه حضرت باشد که در علم مثل آن حضرت و در حفاظت مسلمین مثل آن بزرگوار باشد؛ که عبارت است از «عصمت‌داشتن». در این دوران از این راه سخنانی می‌فرمودند تا اصل مطلب واضح شود که بعد از رسول‌خدا؟ص؟، معصوم باید خلیفه باشد.

چون کسانی پیدا شده بودند که برای پذیرفتن حاقّ این امر قابل بودند، حضرت گاهی صلاح می‌دیدند که معجزاتی را هم نشان دهند تا از این طریق، متوجه مقام ولایت کلیه ایشان شوند. در این طُرُقی هم که خطبه شقشقیه روایت شده، یک‌طریق است که در آن اعجاز بزرگی از حضرت امیر ذکر شده و چون باعث روشنی چشم است، آن را نقل می‌کنم.

به‌حسب ظاهر ممکن است که این نوع معجزات ائمه؟عهم؟ را خیلی‌ها نتوانند متحمل شوند، بخصوص اگر «روز زده» باشند. نوعاً می‏گویند این معجزات را اهل غلو برای معصومین؟عهم؟ جعل کرده‌اند و این‌گونه توجیه می‌کنند که این روحیه‏ای در انسان‌ها است که سعی می‏کنند قهرمان و محبوب خود را طوری که نیست جلوه دهند تا در هرجهت قهرمان باشد. مثل «رستم» که این‌همه شجاعت‌های او ذکر می‏شود و اکثرش ساخته‏های فکر «فردوسی» است و خودش هم اقرار دارد که من او را رستم کردم. نوعاً معجزات ائمه؟عهم؟ را این‏طور خیال می‏کنند و به این قیاس می‌گیرند و می‌گویند اینها می‌خواهند ائمه را فوق‌العاده جلوه دهند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 157 *»

اما ما  بحمداللّه مستغنی هستیم از اینکه بخواهیم درباره صحّت معجزات ائمه؟عهم؟ و یا اثبات ولایت مطلقه کلیه ایشان بحث کنیم. الحمدللّه کتاب مبارک «ارشاد» ما را کفایت می‏کند؛([107]) این کتاب نعمت بزرگی است که خدا به همه ما تفضل فرموده؛ امیدواریم خداوند ما را اهل معرفت این کتاب قرار دهد و از معارف این کتاب بهره‏مند باشیم.

این معجزه را ــ به‌حسب روایات ــ مرحوم مجلسی هم نقل می‏کند. ما برای حجیت و اعتبار سند و صحت این حدیث شریف راهی داریم و آن این است که قسمت آخر این حدیث شریف را ــ که به امر امام؟ع؟ و معاویه مربوط است، ــ مخصوصاً در فرمایشات آقای شریف طباطبائی/ شنیده‏ایم که قسمت اخیر همین معجزه را ذکر فرموده‏اند.([108]) عرض کردم چون بیان این معجزه در طریق روایت خطبه شقشقیه قرار گرفته، بحث ما هم که به خطبه شقشقیه منجر شد، به این مناسبت این حدیث و این معجزه را می‏خوانم که ان‌شاءاللّه مایه نورانیت دل‌ها و تقویت ایمان‌ها شود و بدانیم که اگر ائمه ما؟عهم؟ از طریق ولایت و مقامات باطنی خود می‏خواستند اقدامی بکنند، این نوع کارها که چیزی نبوده؛ ولی امری مربوط به باطن هستی و باطن عالم بوده و به این ظاهر ربطی نداشته است. در این عالم ظاهر باید بر همین روش ظاهر سلوک بفرمایند؛ از این جهت اگر بخواهند جنگ کنند، باید یاور داشته باشند، باید ناصر و کمک داشته باشند؛ بعلاوه این نصرت‌کردن‌ها و یاری‌کردن‌ها باعث ترقی و نجات خود این بشرها است. اگر این انسان‌های ضعیف و ناقص بخواهند ترقی کنند و تکامل ایمانی پیدا کنند باید امام را نصرت کنند و امام در اینجا نیازمندی را اظهار می‏فرماید. همان‏طور که رسول‌خدا؟ص؟ تا آن جمعیتِ انصار پیدا نشدند و حضرت به مدینه هجرت نفرمودند و یاور به‌مقدار لازم پیدا نشد، جنگی

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 158 *»

را شروع نفرمودند و در همه‌جا به تقیه رفتار می‏کردند، به مقهوریت و مغلوبیت می‏گذراندند؛ تا اینکه بنا شد یاورانِ فراهم‌شده ترقی کنند و تکامل پیدا کنند و آن‌وقت مسئله جنگ و مقاتله پیش آمد و حضرت جنگ‌هایی فرمودند وگرنه حضرت که فرق نمی‏کردند. از این جهت در همان جنگ‌ها به‌حسب ظاهر گاهی با مغلوبیت روبرو می‏شدند و گاهی با غالبیت و غلبه برخورد می‏کردند، مگر بعضی جاها که امدادهای غیبی کمک می‏کرد و امر را به نصرت رسول‌خدا؟ص؟ تمام می‌ساخت.

راجع به این خطبه  شقشقیه عرض کردم که به طرق مختلفی نقل شده. یکی از طرق طریقی است که مرحوم مجلسی نقل می‏کند و اسم کتاب را ذکر نمی‏کند اما می‏نویسد: از بعضی از مؤلَّفات قدماء ــ  کتاب‌های قدیمی‌ها که از شیعیان بودند ــ از قاضی ابی‏الحسن طبری از سعید بن یونس مقدّسی از مبارک از خالص بن ابی‏سعید از وهب جمّال از عبدالمُنعِم بن سَلَمَه از وهب رائدی از یونس بن مَیْسَرَه از شیخ مُعْتَمِر رقّی که حدیث را به ابی‏جعفر میثم تمّار می‏رساند؛ ناقل حدیث در واقع میثم تمّار است. «قال: کنتُ بین یَدَی مولای امیرالمؤمنین؟ع؟ اذ دخل غلام و جلس فی وسط المسلمین.»

برنامه حضرت در کوفه این بود که روزها به مسجد کوفه تشریف می‏آوردند و در دکةالقضاء می‏نشستند که محلی برای قضاوت بوده و الآن هم آنجا مشخص است و استحباب دارد که آنجا نماز خوانده شود. خدا روزی همه بفرماید.

میثم تمار می‏گوید من خدمت مولایم امیرالمؤمنین نشسته بودم که جوانی وارد شد و در وسط مسلمینی که آنجا اجتماعی داشتند نشست. «فلمّا فرَغ؟ع؟ من الاحکام نهَض الیه الغلام» وقتی امام؟ع؟ قضاوتشان تمام شد و برای آنهایی که مراجعه داشتند حکم فرمودند، کارشان که تمام شد و خواستند برخیزند، یک‌دفعه آن جوان برخاست «و قال: یا اباتراب» گفت ای اباتراب. ــ معاویه ملعون خودش و اطرافیانش سعی داشتند آن بزرگوار را ابوتراب صدا بزنند. منظورش تنقیص حضرت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 159 *»

بود که بر حضرت نقص وارد کند. ــ عرض کرد: «یا اباتراب اَنا الیک رسولٌ جِئتُک برسالةٍ تَزَعْزَعَ لها الجبال من رجلٍ حَفِظَ کتابَ اللّه من اوّله الی آخره و عَلِمَ علمَ القضایا و الاحکام و هو ابلغُ منک فی الکلام و احقّ منک بهذا المقام» من فرستاده‌شده‏ای هستم به سوی تو، آمده‏ام نزد تو به رسالتی که کوه‌ها در مقابل آن به لرزه در می‏آیند؛ از شخصی که کتاب خدا را از اول تا به آخر حفظ دارد و می‏داند و همچنین عالِم است به علم قضایا و احکام؛ و او در کلام از تو ابلغ است و رَساتر سخن می‏گوید و نسبت به این مقام از تو سزاوارتر است. ــ مقصودش معاویه بود. ــ «فاسْتَعِدَّ للجواب و لاتُزَخْرِفِ المَقال» آماده جواب باش و سخن دروغ و سخنی که به حق زینت داده شده نگو؛ سخن دروغی نگو که آن را زینت داده باشی!

امام؟ع؟ بنای صبر دارند، اما ایشان غیرةاللّه است و جاهایی که مصلحت می‏دیدند، خشم الهی در وجود مبارکشان ظاهر می‏شد و مظهر خشم خدا می‏شدند. «فَلاحَ الغضبُ فی وجه امیرالمؤمنین؟ع؟» خشم رخساره مبارک امام را پر کرد، «و قال لعمار: اِرکَب جَمَلَک و طُفْ فی قبائل الکوفة و قُل لهم اَجیبوا علیّاً لیَعْرِفوا الحقَّ من الباطل و الحلالَ و الحرام و الصحة و السقم.» به عمار رو کردند و فرمودند سوار مرکب خودت بشو و در قبیله‏ها و قسمت‌های کوفه برو و به همه مردم اعلام کن که علی را اجابت کنند برای اینکه حق را از باطل بشناسند، حلال و حرام و درست و نادرست را بشناسند. یعنی بنا است که حضرت اعجازی را اظهار بفرمایند؛ همه باشند تا اگر دلی برای هدایت‌یافتن شایستگی و آمادگی دارد، هدایت شود. عرض کردم امام؟ع؟ گاه‏گاهی به این‌گونه امور دست می‏زدند.

«فرکب عمّار فما کان الّا هُنَیْئَةً حتی رأیتُ العَرَبَ کما قال اللّه تعالی: انْ کانت الّا صیحةً واحدة، فاذا هم من الاَجْداثِ الی ربّهم یَنْسِلون». خدا میثم تمار؟رضو؟ را رحمت کند که چقدر در این مطلب لطف به‌کار برده! می‏گوید عمار سوار شد و طولی نکشید، اندکی شد که دیدم عرب هجوم می‏آورند به مسجد؛ همان‏طور که خدا درباره قیامت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 160 *»

می‏فرماݢݢید: ان کانت الّا صیحة واحدة([109]) قیامت نخواهد بود مگر یک‌ صیحه و فریادی که از قبرها خارج شوید؛ فاذا هم من الاجداث الی ربهم ینسلون([110])  که ناگهان همه مرده‏ها به‌سرعت از قبرها به‌طرف پرورنده خود حرکت می‏کنند.

ایشان لطافتی که به‌کار برده این است که مرده‏های کوفه که روح‌های آنها در بدن‌ها مدفون شده، در غفلت مشغول کار و کسب و امور خودشان بودند؛ یک‌باره این صیحه عمار به‌گوش آنها می‏رسد و همه به‌طرف امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه حرکت می‏کنند. لطفی است که میثم در این عبارت به‌کار برده.

«فضاق جامِعُ الکوفة و تَکاثَفَ النّاسُ تَکاثُفَ الجَراد علی الزّرع الغَضِّ فی اَوانِه» ــ همه‏اش لطافت و لطف قریحه است؛ معلوم است روحیه روحیه ایمان است! ــ این‏قدر جمعیت آمد که در مسجد کوفه جا تنگ شد و مردم ازدحام کردند؛ با هجوم عجیبی رو می‌آوردند. ــ حال تشبیهی که می‏فرماید چه تشبیه جالبی است! ــ درست به‌مانند هجوم‌آوردن ملخ‌ها در موقعی که زراعت سرسبز تازه‏ای فراهم شود؛ چطور ناگهان بر مرکزی که هم خوراک است هم حیات هجوم می‏آورند! در واقع هجوم‌آوردن مردم به‌سوی امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هجوم‌آوردن به‌طرف خوراک ایمانی و حیات معنوی است.

وقتی که جمعیت به این شکل جمع شد «و نهض العالِمُ الاَرْوَع و البَطَلُ الانزع و رَقِیَ فی المنبر و راقیٰ» در این موقع امام؟ع؟ که عالم بود و هیأت آن بزرگوار شگفت‏انگیز بود، حرکت فرمود و بالای منبر رفت، همین‏طور بالا رفت؛ «ثم تَنَحْنَحَ فسکت جمیعُ مَن فی الجامع» حضرت تنحنحی فرمودند که همه مردم ساکت شدند؛ همه آن جمعیت سکوت!

فقال؟ع؟: رَحِمَ اللّهُ من سمع فَوَعیٰ فرمود خدا رحمت کند آن کسی را که بشنود و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 161 *»

به یاد خود نگه دارد. ایّها الناس یَزْعَم اَنّه امیرُالمؤمنین، واللّه لایکون الامام اماماً حتی‌یُحیِیَ المَوتیٰ او یُنزِلَ من السّماء مَطَراً او یأتیَ بما یُشاکِل ذلک مما یَعجَز عنه غیرُه ای مردم معاویه گمان می‏برد که او امیرالمؤمنین است! به‌خدا سوگند امام نخواهد بود مگر آن‌کسی که مرده را زنده کند. ــ این امام که در اینجا می‏فرمایند، طبق همان مقام اولی و قانون اولی است که جانشین رسول‌اللّه و امام به‌معنای حقیقی بر طبق قانون الهی، باید از طرف خدا و رسول‌خدا؟ص؟ منصوص و منصوب باشد. ــ فرمود: امامِ به این معنیٰ نیست مگر آن‌کسی که مرده را زنده کند و از آسمان باران فرود آورد و کارهایی از این قبیل کند که دیگران از آن عاجز باشند.

و فیکم من یَعلَم اَنِّی الآیةُ الباقیة و الکلمة التامّة و الحجّة البالغة کسانی در بین شما هستند که می‏دانند ــ مقصودشان شیعیانی بود که بصیرت پیدا کرده بودند و در دوران حکومت امام؟ع؟ از این نوع شیعیان بصیر نسبتاً زیاد شده بودند ــ افرادی در بین شما هستند که می‏دانند من آیه باقیه و نشانه باقی خدا هستم ــ که مراد از بقیةالله، امام هر عصری است ــ و کلمه تامّه خدا و حجت بالغه خدا هستم.

و لقد ارسل الیّ معاویة جاهلاً من جاهلیّة العرب عَجْرَفَ فی مقاله معاویه به‌سوی من جاهلی را فرستاده که یادگار جاهلیت عرب است و در گفتارش سفاهت و حماقت پیدا است. و انتم تعلمون لو شئتُ لَطَحَنْتُ عِظامَه طَحْناً و نَسَفتُ الارضَ من تحته نَسْفاً و خَسَفتُها علیه خَسْفاً الّا اَنّ احتمالَ الجاهل صدقة و شما می‏دانید که اگر من بخواهم، مثل آردْ استخوان‌های او را آرد می‏کنم؛ و اگر بخواهم زمین را از زیر پایش بِکَنم و بر سرش بکوبم و او را در زمین فرو ببرم می‏توانم؛ اما متحمل‌شدنِ جهل جاهل، صدقه است.

درس بزرگی است! «متحمل‌شدن سفاهت جاهل» یعنی انسان ناروایی‏هایی را که از شخص سفیه و جاهل سرمی‏زند تحمل کند و ناروایی‌های جاهل را متحمل شود. حلم به همین معنیٰ است. حلم و صبر را نباید به یک‌معنیٰ گرفت. «صبر» در برابر مشکلات و ناملایمات است که انسان شخصیت ایمانی خودش را نبازد و حفظ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 162 *»

کند و جزع و بیتابی نکند. «حلم» در مقابل سفاهت جاهل است؛ وقتی شخص جاهلی شروع کرد به کارها و حرف‌های سفیهانه، انسان متحمل ‏شود و در برابر او سفاهت به‌خرج ندهد و بردباری نماید. از این جهت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه این جمله را می‌فرمایند و خیلی عجیب است: و لقد اَمُرُّ علی اللئیم یَسُبُّنی می‏گذرم بر شخص لئیم و پستی که به من فحش می‏دهد؛ امام؟ع؟ فحش را می‏شنود اما می‏فرمایند از او می‏گذرم فمَضَیتُ ثُمَّةَ قُلتُ لایَعنینی([111]) بعد هم می‏گویم مقصودش من نبودم. چقدر بزرگواری است!

آقای بزرگوار کرمانی/ می‌فرمایند که من وقتی به نماز می ایستم، اول آن اشخاصی را که به من صدمه وارد آورده‌اند عفو می‌کنم و از خدا می‌خواهم که خدایا اینها جاهلند و نمی‏دانند؛ اینها دوست امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هستند و روی نادانی با من دشمنی می‏کنند؛ خدایا هدایتشان کن تا به این وسیله برای خودم احساس بزرگی و کبریائیت نکنم.([112]) حتی نقل شده که یکی از دشمنان ایشان گاهی به مسجد می‌آمد و هنگام نماز کنار گوش آن بزرگوار به ایشان دشنام می‌داد و ایشان متحمل می‏شدند.

امام؟ع؟ اینجا این دستور را می‏فرمایند. من می‏توانم با یک‌فشار مختصر تمام استخوان‌های این جاهل را آرد کنم، زمین را از زیر پایش بکنم، به سرش بکوبم و او را داخل زمین کنم؛ می‏توانم اما الّا ان احتمال الجاهل صدقة  اگر انسان همین‌قدر سفاهت جاهل را متحمل شود، خودِ این صدقه است. ــ صدقه یعنی کار خوب ــ  واقعاً بر او هم تصدّق است، رحم بر او است. او سفیه است؛ اگر سفیه نباشد که نباید حرف‌های سفیهانه و کارهای سفیهانه انجام دهد. از این جهت مثل این است که بر او هم کار خوبی انجام داده که سفاهت او را به او برنگردانده، جواب نداده و متحمل شده.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 163 *»

خیلی لازم است! برادران عزیز مخصوصاً متعلمین ان‏شاءاللّه متوجه باشند؛ خواه‏نخواه نوعاً برخورد دارید و با سفاهت سفهاء روبرو می‏شوید، با جهل جاهلین روبرو می‏شوید، متحمل شوید. ان‏شاءاللّه تحمل کنید تا ما هم مثل آنها سفیه نشویم که خدای نکرده متعرضشان شویم و بر خودمان و آنها صدمه وارد کنیم.

«ثم حَمِدَ اللّه و اَثنیٰ علیه و صلّیٰ علی النبی؟ص؟» بعد حضرت حمد خدا فرمودند و صلوات بر رسول‏خدا؟ص؟ فرستادند؛ «و اشار بیده الی الجوّ فَدَمْدَمَ» حضرت به جوّ و فضا اشاره کردند و زیر لب کلامی فرمودند اما همراه با خشم. «و اقبلت غَمامةٌ و عَلَتْ سَحابةٌ و سمعنا منها نداءً یقول» با اشاره حضرت ابری غلیظ فرود آمد و پرخروش بالای سرها ایستاد و ندای آن ابر را شنیدیم که می‏گفت: «السلام علیک یا امیرَ المؤمنین و یا سیدَ الوصیین و یا امام المتقین و یا غیاث المستغیثین و یا کنز المساکین و مَعدِن الرّاغبین.» به این صفات و خصوصیات بر امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه سلام عرض کرد؛ سلام بر تو ای امیر و آقای مؤمنین، سید وصیین، امام پرهیزکاران، ای دادرس دادخواهان، ای کنز و گنجینه مسکینان و بیچارگان، ای معدن راغبین و آنهایی که رغبت و میل دارند؛ در تو همه‌چیز می‏یابند و دارند. هرکه علی دارد چه ندارد؟!

«و اشار الی السحابة فدَنَتْ» به آن ابر اشاره فرمودند؛ پایین آمد و نزدیک شد.

«قال میثم: فرأیتُ الناس کلَّهم قد اخذتْهم السَّکرة» به مردم نگاه کردم، دیدم که حالت بهت و وحشت و سَکره مرگ اینها را گرفته بود؛ گویا اصلاً از شدت وحشت می‏خواهند جان بدهند. «فرفع رِجْلَه و رَکِبَ السحابة» حضرت پای مبارکشان را از روی منبر برداشتند و روی ابر گذاردند؛ «و قال لعمّار: اِرکَب معی» به عمار فرمودند تو هم همراه با من سوار شو «و قل: بسم اللّه مَجراها و مُرْساها» و این آیه را بخوان.

اشاره است به کشتی نوح علی نبینا و آله و علیه‌السلام که وقتی حضرت سوار شد این آیه را خواند: بسم اللّه مَجراها و مُرْساها.([113]) البته به اسم خدا کشتی حرکت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 164 *»

می‌کند، به اسم خدا هم قرار می‏گیرد؛ همه‌چیز به اسم خدا است و اسم اعظم اعظم اعظم خدا، امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است. ابر باید این‏طور تسلیم باشد. اشخاصی که در موقع ظهور  به‌نصرت امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه می‌روند، برای آنها هم ابر می‏آید. روزی که امام ظهور فرمودند، این اشخاص بر ابر سوار می‏شوند و می‏روند؛ چه کسانی؟ نوکران امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و خود حضرت.

«فرکب عمار و غابا عن اعیننا» هر دو سوار شدند و از چشم ما غایب شدند و رفتند. «فلما کان بعد ساعة» طولی نکشید، «اقبلتْ سحابةٌ حتی اظلّتْ جامعَ الکوفة» ابری آمد به‌طوری که همه مسجد را گرفت. «فالْتَفَتُّ فاذاً مولای جالس علی دکّة القضاء و عمار بین یدیه و الناس حافّون به» می‌گوید من ملتفت شدم دیدم حضرت که از ابر پایین آمده بودند، در دکةالقضاء توقف کرده‌اند. ــ آنجا مقام و منصب امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است، قضاوت و حکومتْ حق آن بزرگوار است، باید آنجا قرار بگیرند. ــ آنجا قرار گرفتند. عمار جلو حضرت و مردم هم اطراف حضرت بودند. «ثم قام و صعِد المنبر» حضرت برخاستند و بالای منبر رفتند، «و اخذ بالخطبة المعروفة بالشقشقیّة» و شروع کردند به همین خطبه شقشقیه: اما والله لقد تقمّصها ابن ابی‌قحافة. معلوم است که خیلی هم باهیجان بوده، خیلی باهیجان! این هیجان از حضرت بدون مقدمه و بی‏سابقه نبوده.

وقتی‌که شتر خشم می‏کند، از دهان او چیزی خارج می‏شود؛ عرب اسم آن را  «شِقْشِقَه» می‏گوید. وقتی که این حالت به آن شتر خشمگین دست می‏دهد، عرب این‏طور تعبیر می‏کند. از این جهت امام؟ع؟ آخر این خطبه که بحث می‌رسد به موقعیت خودشان و وظیفه خودشان که چرا بیعت را قبول کردند و حکومت را پذیرفتند، آنجا کسی برمی‏خیزد و نامه‏ای را به حضرت می‏دهد. حضرت مشغول قرائت نامه می‏شوند. بعد از خواندن نامه، ابن‏عباس تقاضا می‏کند: آقا به فرمایشات ادامه بدهید. ــ این ابن‌عباس نه آن ابن‏عباسی است که نابینا شد و در مدینه بود؛ این

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 165 *»

شخص فرزند دیگر عباس است که مورد توجه حضرت بوده و با حضرت در جنگ صفین به سرزمین کربلا می‏رسد. ــ ابن‏عباس تقاضا می‏کند آقا فرمایشاتتان را ادامه دهید. حضرت می‏فرمایند نه، تلک شقشقةٌ هَدَرَتْ ثم قَرَّت این شقشقه‏ای بود که خارج شد و بیاناتی باهیجان بود که در آن حالت گفته شد و قرار گرفت. ابن‏عباس می‏گوید من بر هیچ کلامی افسوس نخوردم مانند افسوسی که خوردم بر کلام حضرت که این‏طور قطع شد و باقی آن را نفرمودند.([114])

پس معلوم می‏شود که این حالت هیجان امام؟ع؟ بى‌جهت و بدون سابقه نبوده که خشم خدایی بود و در آن بزرگوار ظاهر شد. خشم عاطفی نبود؛ خشم الهی بود و در این مورد به این‌طور لازم بوده که این خطبه را بیان بفرمایند و می‌بینیم سراسرش خشم خدایی است و بیان نارضایتی حضرت از دوران حکومت آن سه ملعون.

«فلما فرغ اضطرب الناس» میثم تمار می‏گوید وقتی امام فرمایشاتشان تمام شد، مردم به‌اضطراب افتادند «و قالوا فیه اقاویلَ مختلفة» درباره حضرت حرف‌های مختلف می‏زدند؛ «فمنهم من زاده اللّه ایماناً و یقیناً» بعضی‌ها ایمان و یقینشان زیاد شده بود «و منهم من زاده کفراً و طغیاناً» خیلی‌ها هم کفر و طغیانشان زیاد شده بود، مثلاً می‏گفتند اینها سحر است که از ایشان سر می‏زند و نعوذباللّه بنی‏هاشم در سحر سابقه‌دار هستند.

حال عمار با حضرت کجا رفته بود و چه سیری کرده بود و مصلحت او چه بوده و به او چه نشان دادند که عمار را عمار کردند؟ «قال عمار: قد طارتْ بنا السحابة فی الجوّ فما کان هُنَیئَةً حتّی اَشْرَفْنا علی بلدٍ کبیر، حوالیه اشجارٌ و انهار» می‏گوید پاره ابر ما را حرکت داد و مقدار اندکی در فضا راه رفت و ما بر یک‌شهر بسیار بزرگی مُشرِف شدیم که اطراف آن شهر، درخت‌های زیاد و نهرهای زیاد بود. «فنزلت بنا السحابة» ابر ما را در آنجا زمین گذارد، «و اذاً نحن فی مدینة کبیرة» خود را در یک ‌شهر بزرگی دیدم؛

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 166 *»

«و الناس یتکلّمون بکلامٍ غیرِ العربیة» مردمش هم زبانی غیر از زبان عربی داشتند، «فاجتمعوا علیه و لاذُوا به فوعظهم و انذرهم بمثل کلامهم» پس تا حضرت را دیدند، اطراف حضرت جمع شدند و به ایشان پناه بردند. حضرت هم با زبان خود آنها شروع کردند به موعظه‌کردن آنها و ترسانیدن از عذاب خدا.

«ثم قال» بعد فرمودند: یا عمّار اِرْکَب سوار شو. «ففعلتُ ما اَمَرَنی» دستور حضرت را اجراء کردم و سوار شدم. «فاَدْرَکْنا جامعَ الکوفة» یک‏باره خود را در جامع و مسجد کوفه دیدم. «ثم قال؟ع؟ لی: یا عمّار تَعرِف البَلْدَةَ التی کُنتَ فیها؟» حضرت به من فرمودند این شهری را که در آن بودی می‌شناسی؟ «قلتُ: اللّه اعلم و رسولُه و ولیّه.» عرض کردم خدا و رسول‌خدا و ولیّ خدا بهتر می‏دانند. قال؟ع؟: کنّا فی الجزیرة السابعة من الصین ما در جزیره هفتمین از چین بودیم.

البته آن موقع هنوز اسلام به آنجا نرسیده بوده و حجت آنجا هرکس بوده، امام؟ع؟ به‌شکل حجتِ آن‌وقت برای آنها ظاهر شدند و با آنها سخن گفتند و آنها این بزرگوار را به‌صورت حجت خودشان یا عالم یا وصی خودشان ــ هرکس بوده ــ می‏دیدند؛ مانعی هم ندارد. از این جهت اطراف حضرت را گرفتند و شناختند. نوع این هم که ائمه؟عهم؟ می‏فرمایند ما نُذُر اولین هستیم، ما نذر آخرین هستیم،  به این ترتیب‌ها بوده که در حجت‌های پیشین ظهور و جلوه می‏فرمودند؛ و از جمله در اینجا هم به‌صورت حجت آنها ظهور فرمودند؛ حال هرکس بوده، عالمی بینشان بوده یا وصیی بینشان بوده. از این جهت حضرت را شناختند و گرد حضرت جمع شدند و از ایشان موعظه و انذار خواستند و حضرت هم فرمودند.

حضرت در ادامه می‌فرمایند: اَخطُب کما رأیتَنی همان‏طور که دیدی، من در بین آنها خطبه و سخنرانی دارم. انّ اللّه تبارک و تعالیٰ ارسل رسوله الی کافّة الناس و علیه ان‏یَدعُوَهم و یَهدِیَ المؤمنین منهم الی الصراط المستقیم خدا رسول خود را به‌سوی همه مردم فرستاده و بر رسول‌خدا است که ایشان را دعوت بفرماید و مؤمنینِ از ایشان را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 167 *»

به صراط مستقیم هدایت بفرماید. و اشْکُرْ ما اَوْلَیْتُک من نعمة حال ای عمار این معجزه را که دیدی، خدا را شکر کن که این از نعمت‌های خدا بود و من تو را شایسته دیدم و به تو نمایاندم؛ و اکْتُمْ من غیر اهله این مطلب را از غیر اهلش بپوشان. معلوم می‏شود که بعضی از این خصوصیات را شاید آنهایی که اهلیت نداشته‌اند در مسجد ندیده باشند. فان للّه تعالیٰ الطافاً خَفیّةً فی خلقه لایعلمها الّا هو و من ارتضیٰ من رسول برای خداوند در میان خلقش لطف‌های خفیّ و پنهانی است که آنها را نمی‏دانند مگر خدا و مگر کسی که پسندیده‌ی از رسول باشد یا کسی را که خدا بپسندد که عبارت است از رسول. یعنی این معجزات و نعمت‌ها و الطاف خفیّه الهیه که بر دست ما جاری می‏شود، برای اهلش جاری می‌شود.

بعد آنهایی که دیدند و متوجه این قدرت امام شدند، آنها به امام اعتراض کردند. «ثم قالوا اعطاک اللّه هذه القدرة و انت تَستَنهِضُ النّاسَ لقتال معاویة؟!» معلوم می‏شود کسانی که این اعتراض را کردند، آنهایی بودند که در دل ایمان نیاورده بودند و شاید این معجزه را سحر می‏دانستند؛ وگرنه اینهایی که ایمان آورده بودند می‏دانستند و این‌قدر معرفت داشتند که امام مصلحت را می‌دانند. آنها گفتند که خدا این قدرت را به تو داده و تو باز هم به مردم نیازمندی و از مردم می‏خواهی که حرکت کنند و برای جنگ با معاویه بروند؟! برای تو که کاری ندارد.

حال امام؟ع؟ دو جواب می‏دهند؛ یک‌جواب که حکمت بود و بیان حقّ مطلب که اگر من با این قدرت هم خود را نیازمند به مردم نشان می‏دهم، از این جهت است. راه دیگر هم معجزه بود که نشان دادند که بدانید من قدرت دارم که معاویه را از بین ببرم اما این کار را نمی‌کنم. این جواب (یعنی معجزه) را هم در همین مسجد و در همین موقعیت دادند. این قسمت آخر را ــ که معجزه‏ای است که در مورد معاویه انجام دادند ــ در فرمایشات آقای شریف طباطبائی/ شنیده‏اید([115]) و خود همین، تصحیح

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 168 *»

این حدیث است؛ و منشأش را بدانید که از اینجا است؛ یعنی این حادثه در یک‌چنین موقعیتی رخ داده و طبق این نقل و این روایت، بعد از قرائت خطبه شقشقیه بوده.

فقال؟ع؟: ان اللّه تَعَبَّدَهم بمجاهدة الکفار و المنافقین و الناکثین و القاسطین و المارقین. این جواب مطابق نظام حکمت الهی و قرار ظاهری خلقت است و می‏بینیم معصومین؟عهم؟ اظهار می‏کنند که به مردم احتیاج دارند و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه در آن حالت که همه کون و مکان در اختیار حضرت است، همه هستی در فرمان حضرت است و همه مراتبِ همه عوالم اظهار عبودیت و بندگی در مقابلش دارند، باز هم می‌فرماید: هل من ناصر ینصرنا و هل من ذابّ یذُبّ عن حرم رسول‌الله؟ص؟؟!([116]) عرض کردیم که امام؟ع؟ در هزار هزار عالم هزار هزار بدن دارد و با اهل آن عالم‌ها گفتگو می‏فرماید و نطق هزار هزار عالم را می‌شنود و همه در عالم خودشان اظهار کردند که بعضی‌هایش را در روایات برای ما گفته‏اند؛ آتش چه گفت، هوا چه گفت، آب چه گفت، زمین چه گفت، آسمان چه گفت، خورشید چه گفت، گفتند که اجازه بفرمایید تا ما اینها را هلاک کنیم و حضرت می‏فرمودند مطلبْ مطلب دیگری است، امرْ امر دیگری است و اجازه نفرمودند.

امیرالمؤمنین؟ع؟ می‌فرمایند: خدا در عالم ظاهر و امر عبودیت و بندگی این‏طور قرار داده، از بندگانش بندگی خواسته که او را بندگی کنند و به‌فرمان امامِ به‌حق و معصوم، مجاهده کنند با کفار و منافقین و ناکثین ــ که عهد حضرت را شکستند که طلحه و زبیر و عایشه باشند ــ و قاسطین ــ که معاویه و اطرافیان او باشند ــ و مارقین ــ که خوارج باشند. ــ خدا تعبّد کرده، از بندگان عبودیت خواسته که در رکاب امام؟ع؟ با این دسته‏ها جهاد کنند. این یک جواب.

و اما جوابی که به معجز فرمودند: واللّه لو شئتُ لمَدَدْتُ یدی هذه القَصیرة فی ارضکم هذه الطویلة و ضربتُ بها صدرَ معاویة بالشام و اَجْذِبُ بها من شاربه او قال: من

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 169 *»

لِحیته به‌خدا سوگند اگر بخواهم همین دست کوتاهم را در این سرزمین طولانی شما دراز می‏کنم و در شام به سینه معاویه می‏زنم و شارب او را می‌کنم؛ راوی می‏گوید یا فرمود لحیه و ریش او را. و در هنگام فرمودنِ همین فرمایش «فمدّ یده و ردّها و فیها شَعَرات کثیرة» حضرت دست مبارک را دراز کردند و برگرداندند و نشان دادند که کف دست مبارکشان مقداری مو بود. «فتعجّبوا من ذلک» تعجب کردند. «ثم وصل الخبر بعد مدّةٍ انّ معاویة سَقَطَ من سریره فی الیوم الذی کان؟ع؟ مدّ یده و غُشِیَ علیه ثم اَفاق و افْتُقِدَ من شاربه و لحیته شعرات»([117]) خبر رسید که در فلان روز ــ همان‌روزی که امام؟ع؟ دست دراز کرده بودند ــ معاویه از روی تختش به زمین افتاد و در همان وقت که به زمین افتاد بیهوش شد و وقتی به‌هوش آمد، دیدند مقداری از ریش و سبیلش را از دست داده.

عرض کردم این حدیث یک‌طریق از طرقی است که خطبه شقشقیه را نقل می‏کند. نقل‌های دیگری که در مورد خطبه شقشقیه رسیده، این قسمت را مسکوت گذارده‌اند و آن را ذکر نکرده‌اند، فقط خود خطبه شقشقیه را نقل کرده‌اند و حتی در بعضی روایات جای آن را  تغییر داده‌اند و گفته‌اند مسجد کوفه نبوده، رَحبه بوده (میدان جلو مسجد). ولی با این نقل کاملاً مشخص می‏شود که خشم امام؟ع؟ و این خطبه که سراسرش خروش امام؟ع؟ است و نالیدن آن دل مطهر و خشم خدایی را ظاهرکردن و رسواکردن آنها و نارضایتی امام؟ع؟ از آن حکومت‌ها و غاصبین، معلوم می‏شود نباید بی‏سابقه باشد که ابتداءً امام؟ع؟ یک‌باره روی منبر یا هرجا این فرمایش را بفرمایند بی‏جهت، بی‏هیجان و بدون سابقه. این باید مسبوق به حادثه‌ای باشد و آن حادثه در هیچ‌جا ذکر نشده مگر در این طریق که مرحوم مجلسی؟ره؟ نقل می‏کند.

خدا از طرف اسلام و مسلمین و بخصوص شیعه به ایشان جزاء خیر عنایت کند که انصافاً در جمع‏آوری کتاب‌هایی که در دست داشتند زحمت کشیده، برای آنکه از

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 170 *»

میان نروند و باقی بمانند. ایشان می‌گوید اگر اینها در یک‌جا جمع‏آوری نشود و به‌شکل دایرةالمعارف نباشد، این کتب احادیث ضایع می‏شود؛ از این جهت آنها را جمع‏آوری کردم و بحار را نوشتم.([118]) خدا رحمتش کند و به ایشان جزاء خیر دهد.

پس بدانید که از چه جهت این حدیث شریف خطبه شقشقیه این‏قدر پر است از خشم و غیظ امام؟ع؟ درباره غاصبین خلافت ظاهری. ان‏شاءاللّه به نهج‏البلاغه مراجعه می‌کنید. ما هم اگر موفق بودیم، ان‌شاءالله یکی دو شب در قسمت‌های دیگر این حدیث سخن می‌گوییم که به نوع بیعت‌ها و کارهای بعدی‌ها مربوط می‏شود.

آری این امور اقتضاء می‏کند که حجج الهی، همین خلفاء الهی، همین صاحبان مقام ولایت، چه مصائبی را  تحمل  کنند! مگر سر مطهر امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه سر معصوم کلی نبود و حوادث را مشاهده نمی‌کرد؟! مگر آن گوش مبارک ناله‏های فرزندان خود را نمی‏شنید؟! آن غیرةاللّه نمی‏دید که چطور بر عصمت خدا توهین می‏شود؟! عصمت خدا مثل زینب کبری؟سها؟ و سایر عزیزان در مجالس نامحرمان باشند و آن غیرةاللّه برای خدا خشم نمی‏فرماید و اعجازی نشان نمی‌دهد و آن اخابیث را اِمهال می‏فرماید و مهلت خذلانی می‏دهد.

اللّهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل‌محمد و آخر تابع له علی ذلک، اللّهم العن العصابة التی جاهدت الحسین؟ع؟ و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله، اللّهم العنهم جمیعاً.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 171 *»

مجلس 10

(شب دوشنبه / 24 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 172 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

در فرمایشات سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه در موارد مختلف ذکر شده که آن بزرگوار فرمودند حرکت من به‌طرف کوفه از این جهت است که می‏خواهم مثل پدرم و جدم رفتار کنم؛([119]) و همین، مقصودِ آن بزرگوار از نظر ظاهر امر و یکی از امور ظاهریِ شهادت ِحضرت بود. یعنی می‏خواست بفرماید که چون مردم و مسلمین ما را صاحبان اسلام و وارثان اسلام می‏شناسند، حقی که به‌عهده ما است و وظیفه‏ای که داریم، بخصوص خیرخواهی مسلمین و اسلام است. از این جهت در دوران زندگی خود نباید با طواغیت زمان و با کسانی که در مقابل اسلام و در مقابل قرآن ایستاده‏اند و در واقع دشمنان اسلام و قرآنند بیعت نماییم و به‌ظاهر هم مانند باطن نباید از حکومت آنها اظهار رضایت و خشنودی کنیم و یا با آنها اظهار توافق نماییم. همان‏طور که آن بزرگواران حاضر نشدند با طواغیت زمانشان بیعت کنند ــ اگرچه کارشان به هرجا که می‌انجامید، ــ من هم همین‏طور مثل پدرم و جدم با این طاغوت بیعت نخواهم کرد.

به‌مناسبت، بحث ما به بیعت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه رسید که در واقع بیعت‌نکردن امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است با اولینِ طواغیت و اصل و ریشه همه طواغیت لعنهم‌اللّه، اولی ملعون. با اینکه امام؟ع؟ از نظر امامت و از نظر ولایت کلیه می‏دانستند و رسول‌اللّه؟ص؟ هم خبر داده بودند، و اصلاً خود موقعیت زمان طوری بود

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 173 *»

که یقینی بود که حضرت صدمه می‏بینند و بیعت‌نکردن آن حضرت بدون صدمه نخواهد بود. یک‌عده در سقیفه اجتماع کرده‌اند و با ابوبکر بیعت کرده‌اند و بعد به‌زور مردم را  وا می‌دارند؛ دسته دسته بیعت می‏کنند، رؤساء قبایل بیعت می‏کنند؛ و امام بیعت نمی‏فرمایند! این کار بدون صدمه نخواهد بود. به‌حسب ظاهر هم حساب کنیم، بیعت‌نکردن برای حضرت بسیار گران تمام می‏شد؛ در عین حال حضرت حاضر نشدند بیعت کنند. هرچه می‏کردند، حضرت ابا می‌فرمودند؛ تا اینکه شنیده‏اید و می‏دانید که چه کردند.

اینکه می‏گویم می‏دانید، به‌حسب دل‌ها است که چطور دل‌های ما بعد از هزار و چندصد سال در مصائب فاطمه زهراء؟سها؟ متأثر است و چطور دل‌های اهل ایمان در مصائب خود آن بزرگوار امیرالمؤمنین؟ع؟ جریحه‌دار است. این صدمات را که بر خاندان وحی و خاندان عصمت و طهارت وارد ساختند، اینها نبود مگر برای اینکه امام برای بیعت آماده نبودند؛ تا اینکه آن جریان بیعت ظاهری، باکراهت و به آن‏طور انجام شد.

آنها هم نمی‏توانستند رسماً امام را بکشند؛ زمینه به آنها اجازه نمی‏داد، این جرأت را هنوز نداشتند و شقاوت‌ها و عنادها و لجاج‌ها به آن حدی نرسیده بود که برای بروز و ظهور زمینه پیدا کند و زمینه‏ها اجازه نمی‏داد که آن شقاوت‌ها و عنادهای ذاتی را ظاهر سازند که دست به کشتار بزنند و رسماً این بزرگواران را بکشند. از این جهت امر به این‌طورها گذشت و دوران حکومت و خلافت ظاهری و غاصبانه ابو‏بکر تقریباً رو به تمام‌شدن بود.

امام؟ع؟ از این دوران و دوران‌های بعـــد در خطبــــه شقشقیـــــه خبـــــر  دادنـــــد کــه و طَفِقْتُ اَرْتَئیٖ بین اَنْ‌اَصولَ بِیَدٍ جَذّاءَ او اَصبِرَ علی طَخْیَةٍ عَمْیاء خودم را بین دو امر می‏دیدم؛ یا با دست بریده ــ یعنی بدون یاور و ناصر ــ با آنها بجنگم و یا صبر کنم بر آن ظلمتی که کوری‏زا بود. خود ظلمت کور بود، مراد معلوم است که یعنی کسانی که در

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 174 *»

آن ظلمت واقع شده بودند، این‏قدر ظلمت و تاریکی فرا گرفته بود که افراد را نابینا کرده بود. این مدت امام؟ع؟ صبر می‏فرمودند همان‏طور که خودشان فرمودند: فصبرتُ و فی العین قَذیٰ و فی الحلق شَجا در این مدت صبر کردم، اما به‌مانند کسی که در چشمش خار رفته بود و در حلقش استخوان گرفته بود.

اَریٰ تُراثیٖ نَهْباً می‏دیدم که ارث من غصب و غارت شده. عرض کردم مرادِ امام؟ع؟ اسلام است؛ اسلام و قرآن را غارت کردند، اگرچه ظاهراً فدک یا مقام حکومت هم مراد باشد اما به هرحال حقیقت اسلام و عظمت و جلالت اسلام غصب شد، ظاهر اسلام غصب و غارت شد.

این دوران به هرطور بود به اتمام رسید و امام؟ع؟ از حکومت دومی خبر می‏دهند که حتّی مَضَی الاولُ لسبیله فادلیٰ بها الی ابن‌الخطاب بعده ثم تمثّل بقول الاَعشیٰ:

شَتّانَ ما یَومیٖ عَلیٰ کُورِها   و یَومُ حَیّانَ اَخیٖ جابرٍ

می‏فرمایند که اولی دورانش تمام شد و به راه خودش رفت که معلوم است راهِ جهنم است و سرزمین شقاوتِ سجین را پیش گرفت و رفت. حتّی مَضَی الاولُ لسبیله اولی پیِ کار خودش رفت؛ فادلیٰ بها الی ابن‌الخطاب بعده اما این مقام حکومت ظاهری را به‌طور «اِدلاء» به فرزند خطاب ــ یعنی عمر ــ واگذار کرد. «ادلاء» مثل این است که سطلی و دَلوی را با طناب داخل چاه کنند که با آن حالتِ تزلزل حرکت می‏کند. یعنی با اینکه دومی هیچ شایستگی نداشت که این امر به او واگذار شود، اما به‌طور ادلاء به دومی واگذار کرد؛ فادلیٰ بها الی ابن الخطاب بعده.

اینجا امام؟ع؟ به شعری تمثّل می‏فرمایند و مثل می‌زنند که از «اَعشیٰ» است و یکی از شعراء بوده که دو دوره از دوران خود را ذکر می‏کند؛ یک‌دوره در رفاه و آسایش بوده در وقتی‌که پیش «حیّان» برادرِ «جابر» به‌سر می‏برده و زندگی مرفّهی داشته و دوره دیگر دوره‏ای بوده که به سختی معیشت و گرفتاری سفر مبتلا بوده و برای کسب معاش باید مسافرت می‏کرده و بر ناقه‏ها سوار می‏شده و زندگی بر او سخت بوده.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 175 *»

می‏گوید: «شَتّانَ ما یومی علیٰ کُورِها» چقدر فرق و جدایی است بین این روزگاری که من بر پشت ناقه‏ها سوارم و به چه سختی می‏گذرانم و راه‌های طولانی مسافرت را برای کسب معیشت طی می‌کنم، «و یومُ حیّان اَخی جابرٍ» و روزگاری که در نزد حیّان برادرِ جابر به‌سر می‏بردم! ــ روزگار سخت را در کنار «علقمه» بوده که او هم برادر حیّان بوده. ــ در هر صورت این شعرِ او مشهور بوده و در وقتی‌که شخصی  می‏خواسته دو دوره از زندگی خود را ذکر کند که در یک‌دوره بر او بسیار خوش می‏گذشته و در دوره دیگر گرفتار سختی‌ها و تَعَب‌ها و مشکلات بوده، به این شعر مثل می‌زده. امام؟ع؟ هم به این شعر متمثّل می‏شوند.

درباره این شعر و تطبیق این شعر با زندگی حضرت، بین شارحین این فرمایشات حضرت گفتگو است. آنی‌که گفته‌اند شاید مراد حضرت باشد، این است که دوره آسایش ایشان دورانی بوده که در خدمت رسول‌خدا؟ص؟ به‌سر می‏بردند و مورد عنایت و توجهات رسول‌الله بودند و به‌واسطه آن عنایت‌ها و توجهات، همه مسلمین حضرت را احترام می‌کردند و نسبت به آن بزرگوار تعظیم و تکریم داشتند؛ و دوره سختی ایشان هم دوران بعد از وفات رسول‌خدا؟ص؟ بوده که به آن گرفتاری‌ها و صدمات و مشکلات مبتلا بودند.

کسی‌که خودش به‌مانند رسول‌خدا؟ص؟ است، صاحب اسلام و وارث قرآن است، او بناکننده مسجد است، او آورنده توحید و برپاسازنده نماز است، او باید بایستد و به مثل ابوبکر و بعد هم به مثل عمری اقتداء کند؛ در صف جماعت آنها باشد و به آنها اقتداء کند و در جای رسول‌خدا؟ص؟ جهال و سفهاء و کفاری به‌مانند اولی و دومی را ببیند که فعلاً در بین مسلمینند به این عنوان که حامل اسلام و خلیفه رسول‌خدا؟ص؟ هستند. امیرالمؤمنین در مسجد باشند و ببینند که هرکس بر آن خبیث وارد می‏شود، به این‌طور به او سلام می‏کند: «السلام علیک یا خلیفة رسول‌اللّه.» بر این بزرگوار چه می‏گذشته؟! واقعاً ما نمی‏توانیم تصورش را هم بکنیم.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 176 *»

همین تعبیر امام؟ع؟! می‏دانیم که امام اغراق نمی‏فرماید؛ صبر کردم مثل کسی که در چشمش خار باشد و در گلویش استخوان گرفته باشد که چنین شخصی لحظه‏ای آسایش ندارد، لحظه‏ای آرامش ندارد! این را می‏دانیم که امام؟ع؟ که این حرف را می‌زنند، نه برای این است که چرا بر یک‌عده منافقین و کفار ــ که بعد از وفات رسول‌خدا؟ص؟ اقتدار پیدا کرده‌اند ــ حاکم نیستند؛ نه، امام؟ع؟ که این حالات را داشتند، از این جهت بود که چون ایشان وارث اسلامند و با این عناوینی که اینها به خود داده‏اند و عنوان خلیفه رسول‌اللّه را به خود داده‏اند، اسلام در خطر است و حق مسلمین دارد ضایع می‏شود.

این شعر را که فرمودند، بعد این عبارت را می‏فرمایند: فَیا عَجَباً بَینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عَقَدَها لِآخَرَ بعد وفاته. خیلی عجیب است! ــ امام؟ع؟ اظهار تعجب و شگفتی می‏فرمایند ــ خیلی عجیب است!

اگر بنا است حکومت در بین مسلمین به این باشد که تنصیص از طرف خدا و رسول‏خدا؟ص؟ باشد و حاکم، امیر، امام و خلیفه را رسول‌خدا به اذن خدا معین بفرمایند، حق امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بود؛ همان‏طور که شیعیان بر همین امر ثابتند و حضرت را خلیفه بلافصل می‏دانند.

اگر به آن‏طور است که خلیفه به‌اختیار مردم و به‌انتخاب مسلمین باشد، ابو‏بکر که به‌انتخاب نبود؛ چند نفری صاحبانِ غرض و مرض جمع شدند و او را انتخاب کردند و بعد هم دیگران را به‌فشار و سختی به‌بیعت وادار کردند و به‌انتخاب همه مسلمین نبود. اگر این‏طور هم بود، ابو‏بکر هم باید همین‏طور به مردم واگذار کند که باز عده‏ای اجتماع کنند و یا همه مسلمین و یا صاحبان حلّ و عقد ــ افراد آشنا با مسلمین و شئونات ــ بیایند انتخاب کنند. قطعاً اگر امر این‏طور بود، یعنی اگر ابوبکر تدبیر نکرده بود و امر را دوباره به مسلمان‌ها واگذار کرده بود که خودشان ــ همه یا گروه‌های مختلف ــ انتخاب کنند، یقیناً امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه انتخاب

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 177 *»

می‏شدند؛ چون در این مدت خلافتِ ابوبکر خوب نشان دادند که چقدر به وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه محتاج و نیازمند هستند!

خود ابو‏بکر بخصوص بارها روی منبر رسول‌خدا؟ص؟ اظهار کرد که: «اقیلونی اقیلونی لستُ بخیرکم و علیّ فیکم.»([120]) بارها گفته بود که دست از من بردارید و این مقامی را که به من داده‏اید از من بگیرید، به‌جهت اینکه من بهترین شما نیستم و حال آنکه علی در بین شما است. بارها این مطلب را گفته بود، البته نه برای اینکه امر امیرالمؤمنین را تعظیم کند؛ چون اولاً یک‌مطلب معلومی بود که می‏گفت و همه می‏دانستند که امیرالمؤمنین بعد از رسول‌خدا؟ص؟ بهترینِ افرادند؛ چیز تازه‏ای نبود که نخواهد بگوید. دیگر اینکه مقصودش این بود که تا حضرت را نکُشید، معنی ندارد که مرا به این مقام نصب کرده‏اید! باید او را بکشید تا  نصب شما مرا به این مقام تثبیت شود و مردم از او دل بردارند. مقصودش این بود و روی این جهت مرتب می‏گفت: «اقیلونی اقیلونی». البته جرأت  نمی‏کردند که به این کار اقدام کنند.

امام؟ع؟ اینجا از همین جهت تعجب و شگفتی را اظهار می‏فرمایند که تو خودت بارها این مطلب را می‏گفتی! بَینا هو یستقیلها فی حیاته در همه عمرش یستقیلها مرتب طلب اقاله می‏کرد و می‏گفت از من دست بردارید! مرا از این مقامی که داده‌اید عزل کنید! من لیاقت ندارم! من اهلیت ندارم! مرتب این مطلب را می‏گفت و زندگیش به این‌طور گذشت؛ اما در همان موقعی که مرگش نزدیک شد: اذ عَقَدَها لِآخَرَ بعد وفاته([121]) این مقام حکومت و سلطنت و تسلط را بعد از وفاتش برای دیگری ــ که ابن‏خطاب باشد ــ قرار داد که بعد از خودش عمر بن خطاب خلیفه باشد.  ببینید این  تعیین فردِ بعد از خودش چه نقشه عجیبی بوده! اگر این کار را نکرده بود، مسلمین قطعاً و یقیناً لااقل غیر از عمر را انتخاب می‏کردند. چون وقتی ابو‏بکر در دوران

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 178 *»

حکومتش آن‏طور امتحان داد، دیگر وضع عمر معلوم است.

اما عمر در این جریان برای ابوبکر خیلی خدمت کرده بود. از این جهت اصلاً قرارشان بر همین بود که اول ابو‏بکر خلافت و حکومت کند و بعد هم عمر. آن موقعی که عمر تلاش می‏کرد برای اینکه برای ابوبکر از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیعت بگیرد، حضرت این جمله را به او فرمودند که اُحْلُبْ حَلْباً لک شَطرُه این پستان گاوِ حکومت است؛ ــ امام؟ع؟ به پستان گاو تشبیه فرموده‏اند ــ این پستان را بدوش، خوب بدوش که تو هم بهره‏مندی و از این شیری که از این پستان می‏دوشی تو هم نصیب و بهره می‏بری. اُشدُد له الیوم یَرُدَّه علیک غداً([122]) امروز تا می‏توانی برای ابوبکر محکم‌کاری کن که فردا به خود تو برمی‌گرداند. همین‏طور هم شد؛ نه کسی را به‌عنوان حاکم معرفی می‌کند و از مردم بپرسد که آیا شما مسلمین هم این را قبول دارید؟ او را می‏خواهید یا نمی‏خواهید؟ یا خودتان انتخاب کنید؛ یا همان‏طور که عده‏ای جمع شدند و مرا انتخاب کردند، خودتان عده‏ای جمع شوید و کسی را انتخاب کنید؛ نه.

همین که مشرف به‌مرگ و رفتن به‌جهنم شد، نوع مورخین نقل کرده‏اند که «انّ ابابکر لمّا نزل به الموت دعا عبدَالرحمن بن عَوف» وقتی که نزدیک بود اولی به‌درک برود، عبدالرحمن را خواست؛ «فقال: اَخبرنی عن عمر» درباره عمر به من خبر بده؛ یعنی عمر را چطور می‏بینی؟ «فقال: انّه افضل من رأیت الّا اَنّ فیه غِلظةً» گفت من بهترین اشخاصی که دیده‏ام عمر است؛ فقط یک‌خورده خشن و تندخو است.

«فقال ابوبکر: ذاک لانه یَرانی رقیقاً و لو قد اَفضَی الامرُ الیه لترک کثیراً ممّا هو علیه. و قد رَمَقْتُه، اذا انا غَضِبتُ علیٰ رجلٍ اَرانی الرضا عنه، و اذا لِنتُ له اَرانی الشّدةَ علیه.» ابوبکر گفت اینکه می‏گویی عمر خشن  و بدخلق و تندخو است، از این جهت است که مرا نرم می‏بیند و می‏خواهد تعدیل برقرار کند؛ وقتی‌که من نرم هستم او نه، می‏خواهد خشن باشد که کار حکومت و کار ما جلو برود. از این جهت وقتی امر به او

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 179 *»

برسد و حکومت به او واگذارده شود، خیلی از این بدخلقی‌ها را کنار خواهد گذاشت. من در فکرش رفته‏ام؛ هرگاه من بر کسی غضب و خشم می‏کنم، او مخصوصاً به من نشان می‏دهد که از او راضی و خشنود است؛ و به‌عکس من به هرکس نرمی نشان می‏دهم، او در مقابل شدت نشان می‏دهد و بر او غضب و خشم می‏کند. می‏خواهد بفهماند که ما دو نفر کاملاً با یکدیگر صمیمی هستیم و کاملاً کمک‏کار همدیگر هستیم و واقعاً یک روحیم در دو بدن. می‏خواهد این‏طور بگوید.

«ثم دعا عثمانَ بنَ عَفّان» ابوبکر بعد از مشورت با عبدالرحمن بن عَوف، عثمان را خواست. « فقال: اخبرنی عن عمر» درباره عمر چه می‏گویی؟ درباره عمر آنچه فکر می‏کنی بگو. «فقال: سریرته خیر من علانیته و لیس فینا مثلُه» گفت عمر باطنش از ظاهرش بهتر است و در بین ما مثل او نیست. ــ خدا لعنتش کند؛ خوب او را در رذالت و خباثت می‏شناختند. ــ «فقال لهما: لاتَذکُرا ممّا قلتُ لکما شیئاً» ابوبکر به این دوتا سفارش کرد و گفت این صحبت‌هایی را که کردم به هیچ‌کس نگویید!

بعد به عثمان گفت: «و لو ترکتُ عمر لَما عَدَوْتُک یا عثمان، و الخِیَرة لک اَلّا تَلِیَ من امورهم شیئاً و لَوَدِدْتُ اَنّی کنتُ من امورکم خِلواً و کنتُ فیمن مَضیٰ من سَلَفِکم.» ــ ملعون در اینجا می‌خواهد قدری عثمان را گول بزند و فریبش دهد که داعیه حکومت نداشته باشد تا راه را برای عمر صاف و راحت کند. ــ گفت اگر که من از عمر صرف نظر کنم ــ ای عثمان، ــ از تو نخواهم گذشت؛ یعنی یقیناً تو را بعد از خودم خلیفه می‏کنم! اما باز هم اختیار با تو است؛ اگر یک‌وقتی من تو را انتخاب کردم، مبادا عهده‏دار امور شوی، مبادا قبول کنی! چرا؟ چون من دوست داشتم ای کاش من نسبت به امور شما هیچ مداخله‏ای نمی‏داشتم و کاملاً کنار بودم و از کسانی می‏بودم که مردند و رفتند و به حکومت نرسیدند و من هم همین‏طور می‏رفتم، می‏مردم و به حکومت نمی‏رسیدم. خدا لعنتش کند. ببینید چطور فریب می‏دهد! می‏خواهد قدری عثمان را آرام کند که یک‌وقتی داعیه حکومت به‌سر عثمان نباشد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 180 *»

عبدالرحمن بن عوف هم از کسانی است که عده‏ای به او توجه دارند و ممکن است او را انتخاب کنند؛ از این جهت او را هم خواست و در جریان قرار داد و تقریباً از خود او اقرار کشید که عمر خوب آدمی است و مثل او ندیده؛ فقط یک‌خورده خشن است! بعد هم عذر خشونت عمر را ذکر کرد و تقریباً او را هم قانع کرد.

از کسان دیگری که احتمال می‏رفت داعیه‏ای در سر داشته باشد و در جریان حکومت بخواهد رذالتی به‌خرج دهد، «طلحة بن عبیداللّه» است. ابوبکر مستقیماً او را نخواست؛ خود او خبردار شد که جریانی است و نقشه برای عمر است و دارد برای عمر زمینه درست می‏شود. «و دخل طلحة بن عبیداللّه علی ابى‌بکر» بر ابوبکر وارد شد و او هم در مرض مرگ افتاده. «فقال: انّه بلغنی اَنّک یا خلیفة رسول‌اللّه استخلفت علی الناس عمر و قد رأیت ما یَلقَی الناسُ منه و انت معه، فکیف به اذا خَلا بهم و انت غداً لاقٍ ربَّک فسألک عن رعیتک؟» گفت شنیده‏ام که تو ای خلیفه رسول‏خدا؟ص؟ ــ نعوذباللّه ــ عمر را بر مردم خلیفه قرار داده‏ای! و تو می‏بینی که با اینکه تو با او هستی مردم الآن از او چه می‏کشند؟! پس چه خواهد بود وقتی‌که با مردم تنها شود و تو نباشی؟! چه خواهد کرد؟! و بدان تو فردا پروردگار خود را ملاقات می‏کنی و خدا درباره رعیتت از تو می‏پرسد که نسبت به رعیتت خیرخواهی کردی یا نکردی؟ آدم شایسته و صالحی را انتخاب کردی یا نکردی؟

حال هیچ‏کس هم نمی‏پرسد که تو اصلاً چه حقی داری که انتخاب کنی؟! اگر به انتخاب خدا و رسول‌خدا است که معلوم است امیرالمؤمنین علی؟ع؟ است و هیچ‏کس شک ندارد. اگر هم که به انتخاب مردم است، تو چکاره هستی؟!

ابوبکر در اینجا چون می‏بیند که ممکن است طلحه در این جریان خارِ راهی برای عمر باشد، «فقال ابوبکر: اَجلِسونی» گفت مرا بنشانید؛ او را نشاندند. «ثم قال:
أ باللّه تُخَوِّفنی؟» تو مرا از خدا می‏ترسانی؟ «اذا لقیتُ ربی فسألنی قلتُ: ِاستَخلَفتُ علیهم خیرَ اهلک» چه می‏گویی؟ مرا از خدا می‏ترسانی؟ وقتی خدا از من بپرسد چه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 181 *»

کردی، من می‏گویم ای خدا بهترین اهل تو را بر مسلمین خلیفه قرار دادم. «فقال طلحة: أ عمر خیر الناس یا خلیفة رسول‌اللّه؟» طلحه گفت: آیا عمر بهترین مردم است؟! «فاشتدّ غضبه» غضب و خشم ابوبکر لعنه‌اللّه شدید شد، «و قال: ایٖ واللّه هو خیرهم و انت شرهم» گفت آری عمر بهترین مردم است و تو بدترین مردم! «اَمٰا واللّه لو وَلَّیتُک لجعلتَ اَنْفَک فی قفاک و لرفعتَ نفسَک فوقَ قدرها حتی‌یکون اللّه هو الذی یضعها» اما ای طلحه بدان اگر بخواهم تو را حاکم و خلیفه قرار دهم، تو را این‏طور شناخته‏ام که از شدت تکبر، بینی خود را پشت سر خود قرار می‏دهی! یعنی از همه رو برمی‏گردانی و هیچ‏کس را نمی‏بینی و خودت را بالاتر از آن اندازه‏ای که هستی قرار می‏دهی به‌طوری که فقط خدا می‏تواند تو را پایین بیاورد و پستت کند. «اَتیتَنی و قد دَلَکْتَ عَینَیک ترید ان‏تَفْتِنَنی عن دینی و تُزیلَنی عن رأیی» تو نزد من آمده‏ای و چشم‌های خود را بر من تیز و تند کرده‏ای و می‏خواهی مرا در دینم فریب دهی و مرا از این اندیشه‏ای که دارم باز داری؟! «قُم لا اقام اللّه رِجلَیک» از جا برخیز و برو؛ خدا پاهای تو را برپا ندارد!

«اما واللّه لئن عِشتُ فَواقَ ناقة و بلغنی اَنّک غَمَضْتَه فیها او ذکرتَه بسوء لَاُلْحِقَنّک بِخَمَصاتِ قُنَّةحیث کنتم تُسقَون و لاتَرْوَون و تَرعَون و لاتَشبَعون و انتم بذلک مُبتَجِحون راضون.» ببینید چطور  دارد راه را می‏بندد و به‌اصطلاح خارها را برطرف می‏کند تا نقشه بکشد که مبادا مسلمینِ بیدارشده ــ البته تا اندازه‏ای بیدار بودند ــ نکند مسلمینِ پشیمان‌شده، علی صلوات‌اللّه‌علیه را انتخاب کنند. گفت به خدا قسم اگر من به‌اندازه فاصله بین دو دوشیدن شتر ــ یعنی زمان خیلی کم ــ زنده بمانم و به من خبر برسد که تو در بین مردم نسبت به عمر بدگویی کرده‌ای، تو و هرکس را که با تو هم‌فکر شود به‌جایی خواهم فرستاد ــ یعنی به‌جایی تبعید می‌کنم ــ که هرچه آبیاری شوید سیراب نشوید؛ و هرچه چوپانی کنید و زحمت بکشید، سیر نشوید؛ و در عین حال به همان حالی که دارید راضی و خشنود باشید. یعنی تبعیدتان می‏کنم و شما را به‌زحمت می‏اندازم. «فقام طلحة فخرج» طلحه برخاست و خارج شد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 182 *»

به این‏طور راه را بست که دیگر هیچ‌کس جرأت نکند فکر خلیفه‌شدن بعد از ابوبکر را در خیال بگذراند و بخواهد داعیه‌ای داشته باشد.

موقع احتضار آن ملعون رسید؛ «اَحْضَرَ ابوبکر عثمان» گفت عثمان بیاید کارش دارم، «و هو یجود بنفسه» داشت جان می‏داد. خدا لعنتش کند. «فامره ان‏یکتب عهدَه» گفت تو وصیت مرا بنویس؛ می‏خواهم وصیت کنم، تو بنویس. «و قال: اُکتُب بسم اللّه الرحمن الرحیم هذا ما عَهِدَ عبداللّه بن عثمان الی المسلمین» ــ اسم ابوبکر عبداللّه بود، اسم پدرش ابوقحافه هم عثمان. ــ گفت بنویس بسم اللّه الرحمن الرحیم، این عهد و وصیتی است که عبداللّه بن عثمان یعنی ابوبکر پسر ابی‏قحافه به مسلمین وصیت کرده؛ «امّا بعد».

تا گفت «امّا بعد»، «ثم اُغمِیَ علیه» از هوش رفت؛ ــ مرض مرگ و حالت احتضار است ــ «و کتب عثمان» او از هوش رفته، عثمان نوشت: «قد استخلفتُ علیکم عمرَ بن الخطاب» من عمر بن خطاب را بر شما خلیفه قرار دادم.

«و افاق ابوبکر و قال: اقرء» ابوبکر به‌هوش آمد و گفت بخوان تا بعدش را بگویم. «فقرأه» عثمان خواند؛ حتی آنی را هم که خودش نوشته بود خواند. تا خواند، «فکبّر ابوبکر و سرّ» ابوبکر تکبیر گفت و خوشحال شد. «فقال: اَراک خِفتَ ان‏تختلف الناس اِنْ مِتُّ فی غَشْیَتی.» ابوبکر گفت این‏طور فکر می‏کنم که تو ترسیدی اگر من در این غشی که رفتم بمیرم، مردم اختلاف کنند و بخواهند خلیفه درست کنند و بینشان اختلاف شود! ترسیدی که اگر من در این حال از دنیا رفتم اختلاف شود، از این جهت این را نوشتی! «قال: نعم» گفت آری. «قال: جزاک اللّه خیراً عن الاسلام و اهله» خدا تو را از اسلام و اهل اسلام جزاء خیر دهد.

«ثم اتمّ العهد» بعد بقیه وصیت‌هایش را کرد؛ «و امر ان‏یُقرَأ علی الناس» دستور داد که بر مردم خوانده شود؛ «فقُرِئَ علیهم» وصیت او بر مردم خوانده شد. ‏بعد عمر را خواست «ثم اوصیٰ عمر بوصایا»([123]) عمر را هم به وصیت‌هایی وصیت کرد و به جهنم رفت.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 183 *»

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه از این کار تعجب می‏فرمایند. آخر این چه کاری بود؟! این بر چه میزانی و بر چه مبنایی بود؟! هیچ‌یک از مسلمین هم صدایشان درنیامد که این بر چه مبنایی عمر را خلیفه کرد! اگر بنا است که قبلی، بعدی را تعیین کند، پس چرا هرچه رسول‌خدا فرمود قبول نکردید؟ آن بزرگوار فرمود که من علی را تعیین می‏کنم. اگر بنای انتخاب است، چرا نگذاشتی مردم انتخاب کنند؟! هیچ‏کس حرف نزد! از این جهت امیرالمؤمنین در این خطبه شقشقیه اظهار می‏فرمایند: فَیا عَجَبا بَینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عَقَدَها لِآخَرَ بعد وفاته خیلی عجیب است! اگر تو اقاله می‏کردی و مرتب می‏گفتی این مقام را از من بگیرید، چرا این مقام را برای بعدیِ خودت قرار دادی و قرارداد بستی و  به این‏طور گذراندی؟!

نوعاً کسانی که به ظاهرِ امر نگاه می‏کنند، فکر می‏کنند این ابو‏بکر و عمر بی‏اندازه با یکدیگر صمیمی بودند. نوعاً این‏طور است و البته تاریخ هم این‏طور آورده که خیلی صمیمی بودند. بخصوص که می‏بینید وقتی می‏خواهند با ابوبکر بیعت کنند، می‏گوید نه، نه، من با عمر یا ابوعبیده جراح با یکی از این دو تا بیعت می‌کنم. ــ عرض کردم ابوعبیده قبرکن مدینه بود، عمر هم که دلال خرفروش‌ها! ــ من با یکی از این دو نفر بیعت می‏کنم؛ مثلاً اینها از قریشند و چه و چه! با اینها بیعت می‏کنم. آن دو تا می‏گویند نه، شما سنتان از ما بیشتر است و ما دو تا با شما بیعت می‏کنیم؛ و دست دراز کردند و بیعت کردند.

بشیر بن سعد رئیس دیگر قبیله خزرج هم ــ که خدا لعنتش کند ــ برای رقابت با سعد بن عُباده که ‏رئیس خزرج بود و او را در حال مریضی آورده بودند تا با او بیعت کنند، برای رقابت با او می‏گوید من هم سومی شما هستم و با ابوبکر بیعت می‏کنم؛ و کار تمام شد. به بیعت این سه‌نفر بقیه انصار هم بیعت کردند و حتی ریختند روی سعد بن عباده که نزدیک بود زیر دست و پا از بین برود و مرتب می‌گفت مرا کنار بکشید.([124])

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 184 *»

هرکس ظاهر تاریخ را نگاه می‌کند می‏گوید این دو نفر خیلی با هم صمیمی بودند و قرارداد داشتند که اول ابوبکر و بعد هم عمر. اما نه، این‏طور نیست! این دو ناپاک و خبیث و کافر کاملاً با هم ضد بودند! ٭جان گرگان و سگان از هم جدا است٭ اصلاً اتحاد، وحدت و صمیمیت همه در سایه ایمان پیدا می‏شود، نه در سایه کفر. در سایه کفر هیچ‌وقت وحدت و اتحاد و صمیمیت نیست مگر به‌منظور کوبیدن ایمان و اهل ایمان. اگر یک‌وقتی میان ایشان در ظاهر صمیمیت و وحدت فراهم می‏شود، به‌منظور این است که اهل ایمان و ایمان کوبیده شوند وگرنه محال است که اصلاً در کفر و تحت عنوان کفر، وحدت و صمیمیتی باشد؛ هیچ!

«ابوموسی اشعری» درباره همین مطلب نقل می‏کند که ما یک‌وقتی در زمان خلافت عمر در مکه بودیم و عمر هم به حج آمده بود. می‏گوید من به فکرم گذشت که برخیزم و به‌سراغ او بروم و او را در چادرش ببینم. تا راه افتادم، مغیره هم با من برخورد کرد، گفت کجا می‏روی؟ گفتم قصد دارم بروم عمر را ببینم. گفت من هم با تو می‏آیم. هر دو راه افتادیم و در بین راه با هم گفتگو می‌کردیم که عمر خلیفه مسلمین است و درباره حالات او و شدتش در دین و حمایتش از دین و چه و چه و چه صحبت می‌کردیم و فضائل عمر را می‏گفتیم!

از جمله بحث ابوبکر پیش آمد و از ابوبکر هم گفتگو می‏کردیم. از کسانی هم که نمی‏خواستند بعد از ابوبکر حکومت به عمر برسد صحبت می‏کردیم که چرا حسادت داشتند و هنوز هم حسادت دارند و آنها عده‏ای از قریش هستند ــ از قبیل طلحه و امثال او ــ که چرا نمی‌گذاشتند و نمی‏خواستند بگذارند که عمر خلیفه شود؟! خدا را شکر می‏کردیم که خلافت به عمر رسید.

می‌گوید رفتیم دیدیم در چادرش نیست. پرسیدیم کجاست؟ گفتند برای طواف به مسجد رفته. ما هم به مسجد رفتیم و در طواف او را دیدیم. گفتیم ما آمده بودیم شما را ببینیم و حالا در طواف هستید. گفت مانعی ندارد طواف را تمام می‏کنیم

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 185 *»

و می‏رویم. طواف را تمام کردیم و آمد و به مغیره تکیه داد و قدری احوال ما را پرسید. گفتیم می‏خواستیم نزد شما بیاییم اما شما نبودید. گفت حالا می‏رویم. راه افتادیم که به‌طرف چادر عمر و محل آسایشش برویم.

در بین راه که می‏رفتیم، گفتیم ما صحبتمان این بود که الحمدللّه مسلمین در اثر زحمات شما و افکار شما دارند ترقی می‏کنند و اسلام دارد پیشرفت می‏کند و چه و چه! و همچنین از زمان ابوبکر هم یاد کردیم. در ضمن از کسانی هم که با شما حسادت می‏ورزیدند صحبت به‌میان آمد. ما این‏طور فکر می‏کنیم که اگر حسادت را در بین خلق به ده قسمت تقسیم کرده باشند، نُه قسمتش به قریش رسیده و یک قسمتش بین دیگران تقسیم شده؛ به دلیل اینکه با شما حسادت داشتند و نمی‏خواستند خلافت از ابوبکر به شما برسد و آنچه که آنها نمی‏خواستند خدا طور دیگری خواست و شما را خلیفه کرد.

می‏گوید نگاه خیلی تندی به ما کرد و گفت شما درست تقسیم نکردید. اگر حسادت ده قسمت است، همه‏اش به قریش رسیده و یک‌عُشْر از یک‌عُشر ــ یعنی یک‌دهمِ از یک‌دهم ــ به سایر مردم رسیده و در همان یک‌دهم از یک‌دهم هم قریش بیشتر بهره برده‌اند. می‌گوید ما فهمیدیم که خیلی دلش از قریش پر است! این یک.

بعد هم رو کرد به ما و گفت اما آن کسی که از همه قریش حسادتش بیشتر بود، امان از او! این دو تا می‏گویند ما با خودمان فکر کردیم که حتماً طلحه را می‏گوید؛ چون طلحه بود که رفت و با ابوبکر معارضه و مضادّه کرد و گفت حق نداری خلافت را به عمر بدهی. با خودمان این‏طور فکر کردیم؛ گفتیم طلحه را می‏گویی؟ گفت نه، حالا برویم.

آمدیم و به محل توقفش رسیدیم و دیدیم آنجا برای او چادری زده‌اند؛ خانه محقّر کوچکی هم کنار چادر است و آنجا ساکن شده. رفت داخل و بعد ما را صدا زد. رفتیم دیدیم خسته شده و کنار بسترش افتاده و تکیه داده. ما را هم نشانید و گفت بنشینید

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 186 *»

تا صحبت کنیم. بعد رو کرد به ما و حرف‌هایی زد و از جمله گفت هر چیزی را نمی‏شود به شما گفت؛ از شما می‏ترسم، حتی از لباس تنتان می‏ترسم! گفتیم نه، چرا بترسی؟! کاملاً مطمئن باش، هرچه می‏خواهی بگو.

برخاست و خادمش را بیرون کرد و در را بست و آمد نشست. صحبت‌های مختلفی شد، از جمله ما گفتیم آن فرمایشتان را دنبال کنید که فرمودید کسی در بین قریش از همه حسودتر است؛ او کیست که این‌همه حسادت داشته و از همه قریش حسودتر بوده؟ گفت او ابوبکر بود! کاملاً مخفی بدارید و به هیچ‏کس نگویید. من حتی از لباس‌هایتان می‏ترسم! تا زنده هستم به کسی نگویید؛ بعد از مردنم اگر دلتان خواست بگویید، اما تا زنده هستم به کسی نگویید. «بل هو کان اغشّ و اظلم و هو الذی سألتُما عنه» ابوبکر از همه قریش غشّش بیشتر بود ــ به‌اصطلاح ما نرمه‌شیشه ــ و ظلمش از همه بیشتر بود؛ همانی است که شما از من سؤال کردید. «کان واللّه احسدَ قریش کلِّها» از همه قریش حسودتر بود.

اینها تعجب کردند؛ می‌گویند ما فکر می‏کردیم این دو تا چقدر با هم صمیمی هستند؛ این حالت چیست؟!  ابوموسی می‏گوید من و مغیره سرهایمان را پایین انداختیم اما زیرچشمی به هم نگاه می‏کردیم و از این جواب تعجب کرده بودیم. ادامه سخن را گفت و خیلی حسرت می‌خورد، خیلی دلش پردرد بود! گفت: «والَهفاه علی ضَئیلِ بَنی‏تَیمِ بن مُرَّة» واحسرتا از دست ابو‏بکر، پستِ قبیله‌اش! «لقد تقدّمنی ظالماً و خرج الیّ منها آثِماً» در خلافت و حکومت بر من مقدم شد و به من ظلم کرد و بعد هم خلافت را در نهایت گنهکاری به من واگذار کرد.

«فقال له المغیرة: هذا تَقَدَّمَک ظالماً قد عرفناه، فکیف خرج الیک منها آثماً» مغیره گفت اینکه بر شما مقدم شد و به شما ظلم کرد، این را ما معنایش را فهمیدیم؛ اما این را که به شما واگذار کرد و حال آنکه گنهکار بود نفهمیدیم یعنی چه.

«قال: ذاک لانه لم‏یَخرُج الیّ منها الّا بعد الیأس منها» عمر گفت علتش این بود

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 187 *»

که  آخرِ زندگیش به من واگذار کرد؛ قبل از اینکه بمیرد که واگذار نکرد! گفت بعد از مرگم عمر را خلیفه قرار دادم. «اما واللّه لو کنتُ اَطَعتُ زیدَ بن الخطّاب و اصحابَه، لَما تلمّظ من حلاوتها بشی‏ء ابداً» ــ  زید بن خطاب شاید برادرش بوده ــ اگر از برادرم متابعت کرده بودم و با او و رفقاء او صمیمی شده بودم و ساخته بودم، خودمان خلافت را به‌چنگ می‏آوردیم و نمی‏گذاشتیم که او یک‌ذره‏اش را بچشد! «ولکنّی قدّمتُ و اخّرتُ و صَعِدتُ و صوّبتُ و نَقَضتُ و اَبْرَمتُ فلم‏اَجِد الّا الاِغضاءَ علی ما نَشِبَ فیه منها و التّلهّفَ علی نفسی و امّلتُ اِنابتَه و رُجوعَه» اما من اشتباهی که کردم این بود که مرتب عقب و جلو رفتم، بالا و پایین رفتم، مرتب زحمت کشیدم، نقض و اِبرام کردم، درست کردم، حلّ و فصل کردم تا در آخر او را خلیفه کردم و بعد از آن هیچ راهی نمی‏دیدم مگر اینکه این حسرت را در دل بخورم و انتظار بکشم که یک‌وقتی متنبه شود و دست بردارد و به من واگذار کند. «فواللّه مافعل حتی فرغ منها بَشیماً» اما آن ملعون دست برنداشت تا خوب که از خلافت سیرِ سیر شد، دم مرگ برای بعد از مرگش به من واگذار کرد.

بعد از این حرف‌ها، «فقال له المغیرة: فما منعک منها یا امیرالمؤمنین و قدعرضک لها یومَ السقیفة بدعائه ایاک الیها ثم انت الآن تَنقِم و تتأسّف علیها» مغیره به عمر می‏گوید آن روزی که در سقیفه بودیم، من بودم که او به تو واگذار کرد و گفت من با عمر یا ابوعبیده بیعت می‏کنم و حالا تو بر او انتقاد می‏کنی و عیب می‏گیری و حسرت می‏خوری؟! آن روز که واگذار کرد.

«فقال عمر: ثَکِلَتک امّک یا مغیرة! انّی کنتُ لَاَعُدُّک من دُهاة العرب؛ کأنّک کُنتَ غائباً عمّا هناک» در جواب گفت ای مغیره مادرت به عزایت بنشیند! من تو را از زیرک‌های عرب می‏شمردم؛ مگر تو آن روز آنجا نبودی؟! «انّ الرجل ماکَرَنی فَماکَرتُه و اَلفانی اَحْذَرَ من قَطاة» این ابو‏بکر آن روز با من خدعه کرد و از در خدعه و فریب درآمد و خواست مرا فریب دهد، من هم او را فریب دادم و فهمید که من از کبوترِ قَطا زیرک‌ترم. ــ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 188 *»

می‏گویند این پرنده خیلی زیرک است و  مثلی است که در عرب برای زیرکی می‏زنند ــ  «انه لمّا رأیٰ شَغَف الناس به و اِقبالَهم بوجوههم الیه، اَیقَنَ اَنّهم لایُریدون به بَدَلاً فاَحَبّ ــ لِما رأیٰ من حرص الناس علیه و شغفهم به ــ ان‏یَعلَم ما عندی و هل تُنازعنی الیها نفسی؛ فاحبّ ان‏یَبْلُوَنی باِطماعی فیها و التعریضِ لی بها» ابو‏بکر دید مردم به او رو آورده‌اند و همه به او توجه دارند و حریصند  که او را خلیفه کنند و غیر از او هم کسی را نمی‏خواهند، خواست ببیند من چطورم؛ خواست مرا آزمایش کند که آیا من هم در دل هوس حکومت دارم و با او رقابت می‏کنم یا نه؟ از این جهت مرا به‌طمع انداخت و بر من عرضه داشت که من یا با عمر بیعت می‏کنم یا با ابوعبیده، تا مرا آزمایش کند.

«و قد عَلِمَ و علمتُ اَنّی لو قَبِلتُ ما عَرَضَ علیّ لم‏یُجِبِ النّاس الیّ ذلک» من می‏دانستم و ابوبکر هم می‏دانست که اگر از او قبول کنم و من خلیفه شوم و بگویم بسیار خوب با من بیعت کنید، هیچ‌یک از مردم با من بیعت نخواهند کرد؛ این را هم من می‏دانستم، هم خود ابوبکر می‏دانست. «و کان اشدّ الناس اِمالةً الذین کَرِهوا رده ایاها الیّ عند موته» و همچنین عده‏ای که حالا مخالفت می‏کردند که مبادا خلافت بعد از ابوبکر به من برسد، آنها هم از همه شدیدتر بودند که مبادا کسی با من بیعت کند و اصلاً نمی‌خواستند خلافت به من برسد، آنها هم خیلی شدید بودند ــ یعنی مثل طلحه ــ .

«فاَلفانی قائماً علیٰ اَخْمَصیٖ مُسْتَوفِزاً حَذِراً و لو اَجَبتُه الی قبولها لم‏یُسَلّمِ الناسُ الی ذلک» ابوبکر هم دید که من واقعاً می‏خواهم و پی فرصت می‌گردم اما فرصت به‌دست من نمی‏آید و چون الآن زمینه مساعد نیست من جوابش را نمی‏دهم و حاضر نیستم که با من بیعت کند. خوب فهمید! خوب دانست که من راضی نیستم او خلیفه باشد، اما الآن ناچارم؛ چون اگر من قبول کنم، مردم تسلیمِ ما نخواهند شد.

چون این را دانست، «و اخْتَبَأَها ضَغَناً عَلَیَّ فی قلبه.» همچنین فهمیدم که این کینه را از من در دل گرفته. «ثم لم‏آمَنْ اتّباعَه لی بها و لو بعد حینٍ مع ما بَدا لی من کراهة الناس لِما عَرَضَ علیّ منها» بعد هم ترسیدم که اگر یک‌وقتی من قبول کنم یا

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 189 *»

الآن میل نشان دهم، او کینه مرا بیشتر در دل می‏گیرد و می‏گوید هرطور هست بلائی بر سر این رقیب من بیاورید. ــ مثل اینکه سَعد بن عُباده را در بیابان کشتند و گفتند که یک‌جن او را کشته! ــ گفت ترسیدم که نکند یک‌وقتی نقشه‏ای هم برای من بکشد و  بگوید این رقیب خلافت است او را از بین ببرید. من بر خودم ایمن نبودم و اصلاً معلوم بود که با بودنِ ابو‏بکر، مردم مرا نمی‏خواهند. به این دلیل قبول نکردم. «أَ وَ ماسمعتَ نداءَهم ایّاه من کل ناحیة عند عَرْضِه ایّاها علیّ: لانُرید سواک یا بابکر، انت لها انت لها» آن‌وقتی که ابوبکر گفت من با عمر یا با ابوعبیده بیعت می‌کنم، آیا نشنیدی یک‌باره صداها بلند شد و همه گفتند: «نه، ما غیر از تو را نمی‏خواهیم؛ فقط تو هستی که باید خلیفه باشی»؟! صدای همه مردم بلند شد!

«فرَدَدتُها الیه عند ذلک» من هم به او واگذار کردم و با او بیعت کردم. «فلقد رأیتُهُ الْتَمَعَ وجهُه لذلک سروراً» تا دستم را برای بیعت با او جلو بردم، دیدم تمام صورتش از خوشحالی برافروخته شد! از اینکه من دست برداشته‌ام و به او واگذار کرده‌ام کاملاً شادمان شد.

«و لقد عاتبنی مرّةً علیٰ شی‏ء کان بَلَغَه عنّی» در هنگام زنده‌بودنش هم یک‌وقتی جریانی پیش آمد که مرا عتاب کرد و خودش فهمیده بود و می‏دانست. «اشعث بن قیس» به‌قول آنها مرتد شد و رفت. بعد که او را گرفتند و اسیر کردند و نزد ابو‏بکر آوردند، ابو‏بکر به او تفضّل و امتنان کرد و پذیرفتش و گفت نه، آزادش کنید؛ این بالاخره مسلمان است؛ بیخود می‏گویند که مرتد شده و چه و چه! ابوبکر خواهرش ام‌فَرْوَه را هم ــ که دختر ابی‏قحافه بود ــ به‌عقدش درآورد و از او خیلی تجلیل و تکریم کرد و او را مورد احترام قرار داد.

عمر می‏گوید من آنجا در حضور ابوبکر رو کردم به اشعث و به او گفتم: «یا عدوّ اللّه! أ کفرتَ بعد اسلامک و ارتددتَ ناکصاً علی عَقِبَیک؟!» آیا بعد از اسلام‌آوردن مرتد شدی و به همان کفر سابقت برگشتی؟ تا این را گفتم، اشعث به من نگاه تندی کرد و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 190 *»

مثل اینکه می‏خواست حرفی بزند، اما جلو دهانش را گرفت.

بعدها در کوچه مرا دید و گفت ما از تو انتظار نداشتیم، از تو جزاء و رفتار بهتر از این می‏خواستیم. گفتم چطور؟ گفت چرا آن حرف را نزد ابو‏بکر زدی؟ گفتم حرف درستی زدم، از این بدترش را هم می‏گویم! گفت نه، اشتباه می‏کنی! بدان اگر تو خلیفه شده بودی، من هیچ مخالفت نداشتم. حالا که می‏بینی من مخالفت کرده‌ام و اسم این مخالفت مرا ارتداد گذاشته‏اند، از این جهت است که من اصلاً به خلافت ابوبکر راضی نیستم؛ من تو را می‏خواهم! تو اگر خلیفه بودی، من ذره‌ای مخالفت نداشتم. گفتم حال می‏گویی چه کنیم؟ تا گفتم حال می‏گویی چه کنیم، گفت نه، حالا دیگر گذشته و فایده‏ای ندارد؛ باید صبر کنیم ببینیم چه می‏شود.

این حرف را با ما زد و این ـــ  به‌اصطلاح ـــ  نقطه ضعف را از ما گرفت و رد شد و رفت و با «زِبْرِقان» ــ که پسرِ «بَدْر سَعدی» بود ــ برخورد کرد. اشعث جریان را به او گفته بود که ما این حرف‌ها را با عمر گفته‏ایم و معلوم می‏شود که از خلافت و خلیفه‌شدن بدش نمی‏آید و پی فرصت می‏گردد. زِبْرِقان هم فوراً رفته بود به ابو‏بکر گفته بود که این گفتگو بین اینها شده.

ابوبکر مرا خواست و سخت هم خواست! وقتی نزدش رفتم گفت: «انّک لَمتشوّقٌ الیها یا ابن الخطاب؟!» تو شوق خلافت داری ای پسر خطاب؟! «فقلت: و ما یمنع لتشوّق الی ما کنتُ احقَّ به ممّن غلبنی علیه؟!» گفتم چطور می‏شود من شوق نداشته باشم به‌مقامی که به آن سزاوارترم از کسی که الآن بر من ظلم کرده و غلبه کرده و خلیفه شده؟! چطور می‏شود شوق نداشته باشم؟! «اَما واللّه لَتَکُفَّنَّ او لَاَقولَنَّ کلمةً بالغةً بی و بک فی الناس ما بلغتْ» از گله‏کردن دست بردار و از من گله نکن وگرنه اگر بنای گله داشته باشی، سخنى مى‌گويم که کار هر دو نفرمان را در بين مردم به هر کجا مى‌رساند برساند! «و ان شئتَ لَتَسْتَدیٖمَنَّ ما انت فیه عفواً ما امکنک ذٰلک» و اگر دلت می‏خواهد سکوت کن و هیچ از من گله نکن و به هیچ‌کس هم نگو و باش! حال که بر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 191 *»

خرِ مراد سواری، تا هر وقت هستی باش تا بعد هم نوبت من شود. یا آن‌طور یا این‌طور.

«قال: اذاً اَسْتَدیٖمُه» ابوبکر گفت: حرف درست همین است؛ ما که فعلاً سواریم و تا هر وقت که نوبت من باشد ادامه می‏دهیم. اما «و هی صائرة الیک» قول مردانه می‏دهم که بعد از من مال تو باشد؛ «الی ایام» حالا تا هر وقت خدا بخواهد مال من باشد، بعد هم مال تو.

ببینید اینها با این عداوتی که با هم داشتند، چقدر صمیمی بودند! یعنی چقدر منافقانه با هم رفتار می‏کردند! خیلی عجیب است؛ با اینکه نسبت به یکدیگر به این شدت کینه دارند، با هم این‏قدر صمیمی باشند که تا نزدیک مرگ این گله‏مندی‌ها این‌قدرش رو بیاید!

بعد از این گله‏مندی، عمر می‏گوید ابوبکر بعد از این حرفش دیگر هیچ حرفی در این زمینه‏ها با من نزد و هیچ گله‏ای نکرد و طولی نکشید، شاید یک‌هفته نشد که این ملعون مرد و من خلیفه شدم.([125])

پس اینها صمیمیت نداشتند و همه‏شان برای اینکه اهل حق و اهل ایمان و صاحبان مقام الهی را صدمه بزنند، با یکدیگر همدست بودند؛ همان‏طور که در حادثه عاشورا می‏بینید که از وقتی اسراء وارد شام شدند، یزید ملعون مرتب می‏گفت خدا ابن‏مرجانه را لعنت کند؛ مرتب می‏گفت خدا او را لعنت کند! من اگر به‌جای او بودم این کار را نمی‌کردم.

ملعون دروغ می‏گفت؛ به دستور او این کار انجام شده بود. اصلاً از اهداف اصلی حکومت یزید ــ که معاویه تعیین کرده ــ حادثه کربلا بود؛ اصلاً سرلوحه برنامه‏های یزید بوده! و باز هم برای اینکه خودش را تبرئه کند، مرتب می‏گفت خدا ابن‏مرجانه را لعنت کند. تا به اسراء نگاه می‏کرد، تا به آن وضع نگاه می‏کرد، ملعون به‌ظاهر گریه می‏کرد، اشک می‏ریخت، مرتب به زانوی نحسش می‏زد، به صورت نحسش می‏زد و خدمت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 192 *»

امام سجاد صلوات‌اللّه‌علیه عذرخواهی اظهار می‌کرد که آقا اگر من به‌جای او بودم، نمی‏گذاشتم کار پدرتان به اینجا بکشد.([126]) مرتب به این زبان‌ها می‏خواست عذرخواهی کند و همه‏اش عذرهای بدتر از گناه بود. اهل‏بیت که می‏دانند؛ آن بزرگواران با هریک از این عذرخواهی‌ها جراحت دل‌هایشان  شدیدتر می‏شد و بر جراحت‌های دل‌های آنها ‏ نمک پاشیده می‌شد. ای ملعون اگر پشیمان شده‏ای، پس چرا چوب خیزران به‌دست گرفته‏ای و بر لب‌های امام؟ع؟ می‏زنی؟!

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 193 *»

مجلس 11

(شب چهارشنبه / 26 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 194 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

سخن رسیده بود به بیعت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه با ابوبکر به‌طور کُره و نارضایتی. دوران ابو‏بکر تمام شد و موقع نصب شخصی برای حکومت و سلطنت شد؛ او عمر را به حکومت منصوب کرد. چون می‏دانست که اگر به مسلمین واگذار کند، قطعاً امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را بر خود امیر و ولیّ خواهند نمود؛ از این جهت به‌طور تعیین، عمر را معین کرد.

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در خطبه شقشقیه از این حوادث خبر می‏دهند. فرمایش ایشان به عمر که می‏رسد می‏فرمایند: حتّی مَضَی الاولُ لسبیله فادلیٰ بها الی ابن‌الخطاب بعده اولی پی کار خودش به جایی که باید برود رفت و راه خود را در پیش گرفت و رفت؛ اما خلافت و حکومت را به‌طور «اِدلاء» به فرزند خطاب واگذار کرد و عرض شد که امام بخصوص کلمه «ادلاء» را به‌کار می‏برند: فادلیٰ بها الی ابن‌الخطاب بعده، از این جهت که شایستگی نداشتن عمر را بیان می‌‏فرمایند و اینکه او شایسته حکومت و خلافت و تسلط بر مسلمین نبود، آن هم نه از جهت قانون اولی! از جهت قانون اولی مطلب دیگری است که هیچ‏کس برای آن مقام لیاقت ندارد مگر معصومین کلی سلام اللّه علیهم اجمعین که به تعیین رسول‌اللّه؟ص؟ معین شده بودند و آنها امامان دوازده‏گانه هستند. پس نه از جهت قانون اولی، بلکه از حیث قانون دوم که عرض شد اگر بشر انتخاب و تعیین رسول‏اللّه؟ص؟ را قبول نکرد و خواست خودش خودسرانه انتخاب کند، باید کسانی که انسان‌شناس و افرادشناسند و مصالح جامعه را می‏دانند

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 195 *»

و اجمالاً به خصوصیات افراد جامعه واقفند ــ  که آنها را  به اهل حلّ و عقد تعبیر می‌آورند یا به تعبیر خود امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در آن خطبه‏ای که از ایشان خواندیم که در مورد این قانون سخن می‏فرمودند، «کسانی که برای انتخاب اهلیت دارند»([127]) ـــ  اجتماع کنند و انتخاب نمايند.

امام؟ع؟ در اینجا می‏خواهند از جهت همین قانون دومی بیان بفرمایند که عمر از این جهت شایستگی نداشت؛ چرا که اگر به خود مردم واگذار می‏شد، مردم او را انتخاب نمی‏کردند؛ آنهایی که اهلیتِ انتخاب داشتند، او را انتخاب نمی‏کردند؛ چون هم خصوصیات نَسَبی و هم خصوصیات حَسَبی او را می‏دانستند. از نظر نسب، خود اهل سنت هم اقرار دارند و در کتاب‌ها یادداشت کرده‏اند و نوشته‏اند که زنازاده‏ای بوده که نسبش خیلی درهم و برهم است و اجمالاً می‏دانید.([128]) از نظر حسب هم ارزشی نداشته؛ «خَطّاب» پدر او یکی از دزدان پرسابقه مکه بود که در اثر سرقت زیاد، در جاهلیت دست او را قطع کرده بودند.([129]) و خودش هم که معلوم بود دلّال خرفروشی و یا دلّال کرایه‏دادن خرها.([130]) از نظر خُلق و خو هم بسیار خشن، و از نظر معرفت و معلومات هم بسیار جاهل و خیلی هم کودن و مغرور بود. خصوصیات حسبی و نسبی او را کاملاً می‏دانستند، از این جهت کسی او را انتخاب نمی‏کرد.

از این رو تعبیر امام؟ع؟ این‏طور است: فادلیٰ بها الی ابن‌الخطاب بعده. مثل ادلاء که دلوی را با ریسمان در چاه رها کنند، تعبیر این است که این امر را به این‏طور به او واگذار کرد.

«ثم تمثّل بقول الاعشیٰ» بعد امام؟ع؟ مطلب را تشبیه فرمودند و به شعری از

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 196 *»

اعشیٰ که ضرب‏المثل بود تمثل جستند و او یکی از شعراء نامی عرب بود. اعشیٰ یک‌وقتی ندیم حیّان برادر جابر بود و با او رفیق بود. چون حیان از طرف کسریٰ پادشاه ایران حمایت می‏شد و به او اِنعام‌ها داده می‏شد، زندگی  مرفّهی داشت و اعشیٰ تا وقتی که با او بود، بسیار در رفاه زندگی می‏کرد. بعداً که آمد و با علقمه معاشر شد و در قبیله آنها زندگی می‏کرد، محتاج بود به مسافرت‌های سخت و سوارشدن بر ناقه و تحمل‌کردن مشکلات سفر. شعر چند بیت است که از جمله حال خود را گزارش می‏دهد که چقدر دور است و فرق است بین زندگی حالای من و زندگی من که با حیان برادر جابر داشتم.

بین شارحین عبارات حضرت اختلاف شده درباره اینکه چرا امام؟ع؟ به این شعر متمثل شده‏اند و مقصودشان از این تشبیه و تمثل چیست و چطور می‏خواهند زندگی خود را و دو دوره خود را تطبیق کنند با این دو دوره‏ای که اعشیٰ ذکر می‏کند. بعضی‌ها می‏گویند مراد امام؟ع؟ این است که چقدر فاصله است بین آن روزی که من صبر می‌کردم مثل کسی که در چشمش خار باشد و در گلویش استخوان گرفته باشد، چقدر فاصله است بین زندگی من ــ یعنی این‏قدر سختی‌دیدن ــ و بین زندگی و روزگار ایشان، یعنی ابو‏بکر و عمر و عثمان که اینها آنچه که از دنیا می‏خواستند به آن رسیده بودند. یعنی خیلی فرق بود بین زندگی من و زندگی آنها. گفته‏اند مراد امام؟ع؟ از تمثل به این شعر این است؛ ولی این خیلی از مطلب دور است. بلکه امام می‏خواهند دو دوره را مشخص بفرمایند که دو دوره زندگى من مثل دو دوره زندگی اعشیٰ است و این‌طور معنایی که گفته‌اند خیلی جالب نیست.

بعضی‌ها از جمله ابن ابی‌الحدید معتزلی ناصبی لعنه‌اللّه می‏گویند مراد امام؟ع؟ این است که چقدر فاصله است بین این روزگار من، ــ چون این خطبه را وقتی می‏فرمودند که امام به‌حسب ظاهر در مقام حکومت بودند و با حضرت بیعت شده بود و  در کوفه هم بودند و در مسجد کوفه این خطبه و این فرمایشات را فرمودند ــ می‏گوید

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 197 *»

که مقصود امام؟ع؟ این است که چقدر فاصله است و دور است بین امروز من که با من این رفتار را می‏کنند، ــ چون کسانی پیدا شده بودند که فتنه‏ها کردند؛ از قبیل طلحه و زبیر و عایشه و بعد خود معاویه که جنگ صفین را ترتیب داد و بعد هم خوارج ــ امام می‏فرمایند که چقدر فاصله است بین این روزگاری که حالا دارم که این‏طور وضع حکومت مرا در هم ریخته‏اند و بین روزگار عمر که عمر چقدر راحت به حکومت رسید. حتی ابو‏بکر طوری برنامه را ترتیب داد که هیچ احتیاج نبود که مسلمین اجتماع کنند و با یکدیگر مشورت کنند و یا درباره فردی فکر کنند و بعد مثلاً انتخاب شود؛ نه. خیلی زود قبل از مردنش وصیت کرد و خلافت را کاملاً آماده به عمر واگذار کرد و عمر خلیفه شد. عده‏ای از شارحین و از جمله ابن ابی‏الحدید این‏طور می‏گویند که مراد امام؟ع؟ از تمثل به این شعر این است که می‏خواهند بفرمایند بین روزگار من با این خلافت‌کردن این‌طوری، و بین روزگار عمر که آن‏طور راحت به‌خلافت رسید و هیچ‏کس در مقابلش حرفی نزد و فتنه‏ای برنخاست، بین این دو روز و دو دوره چقدر فرق است!([131])

ظاهراً این شرح هم همان‏طوری که می‏بینیم نباید خیلی جالب باشد؛ به جهت اینکه امام درباره خودشان‏ می‌خواهند فرمایش بفرمایند که:

شَتّانَ ما یَومیٖ عَلیٰ کُورِها   و یَومُ حَیّانَ اَخیٖ جابرٍ([132])

دو بخش از روزگار خودشان را می‏خواهند بفرمایند. از این جهت عده دیگری از شارحینِ این عبارت ــ که فکر می‏کنم شاید مرحوم مجلسی هم ذکر کرده باشد؛ الآن خاطرم نیست ــ آنها گفته‏اند که چقدر فرق است و چقدر تفاوت است بین آن روزی که من در جوار رسول‌خدا؟ص؟ می‏گذراندم و فیوضات ظاهریه و باطنیه از آن حضرت به من می‏رسید. آن روزگارم مثل روزگار اعشیٰ است وقتی‌که با حیّان برادر جابر به‌سر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 198 *»

می‏برد. و اما روزگاری که به سختی می‏گذرانم عبارت است از این روزگار که الآن به آن مبتلا هستم. پس دو دوره امام را این‏طور معنی کرده‏اند که روزگار الآن و روزگارِ بودن با رسول‌خدا؟ص؟؛ بین این دو دوره من چقدر تفاوت است!

مرحوم «سید نعمةاللّه جزائری» که شاگرد مرحوم مجلسی بوده و از محدّثین شیعه است، ایشان هم همین‏طور معنی می‏کند که امام؟ع؟ استعاره آورده‏اند و به این شعر تمثل جسته‏اند برای اینکه بفرمایند که آن روزگاری را که ندیم رسول‌خدا بودم، چقدر در سرور و شادمانی به‌سر می‏بردم؛ و این روزگاری که الآن به این سختی می‏گذرانم، با مشکلات و جنگ‌ها روبرو هستم و با این افراد مقابلم و رنج و تعب می‏کشم که نه یاور دارم و نه کمک‏کاری. مراد امام؟ع؟ این بوده.([133])

اما آنچه که من عرض می‏کنم که ندیدم شارحین گفته باشند این است که امام؟ع؟ نمی‏خواهند دورانِ بودن با رسول‌اللّه؟ص؟ را مقابل کنند با بودن با این افراد و این اوضاعی که بعد از رحلت رسول‌اللّه؟ص؟ داشته‌اند؛ نمی‏خواهند این دو دوره را مقابل هم بگذارند. بلکه می‏خواهند دورانشان را در حکومت ابوبکر و دورانشان را در حکومت عمر کنار هم بگذارند و دقت بفرمایید که مطلب به همین امری مربوط می‏شود که مورد بحث ما است که امام؟ع؟ در موقع بیعت‌کردن با ابوبکر توانستند مخالفت خود را نشان دهند و عدم رضایت خود را از حکومت او به همه اعلام کنند. چون امر به‌ظاهر بر مبنای انتخاب بود و مردم بیعت می‏کردند و البته به‌تدریج هم انجام شد ولی همه بیعت کردند. اما کاری که ابو‏بکر کرد دیگر زمینه بیعت یا انتخاب نگذارد؛ چون که تعیین است و معنای تعیین‌کردن ابوبکر عمر را این بود که دیگر نیازی به انتخاب نیست و مطلب تمام است. بنابراین زمینه‏ای برای مخالفت با حکومت عمر باقی نمی‌ماند و این نابکاری، برای امیرالمؤمنین بزرگترین سدّ راه شد که به‌حسب ظاهر راهی برای مخالفت با عمر پیدا نکردند. عمر تعیین شده، منصوب شده و کار

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 199 *»

گذشته و تمام است. به‌خلاف آن موقع که به‌تدریج بیعت می‌کردند و امام فرمودند من بیعت نمی‏کنم. آن وظیفه و حقی که برای اسلام و مسلمین بر گردن آن بزرگوار بود، آن را به‌راحتی انجام دادند اگرچه کار به آنجا  کشید که شنیده‌اید چطور از آن حضرت بیعت گرفتند و حضرت را بردند. اما در مورد عمر اصلاً این زمینه نبود که حتی امام؟ع؟ تا پای شهادتشان بایستند و بیعت نکنند؛ امر، بیعت یا انتخاب نبود. امر، تعیین بود؛ خلیفه را تعیین کرده و مطلب تمام است و به این‏طور گذراندند.

این امر از اموری است که قلب مبارک امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را به‌درد آورده که خیلی تفاوت است بین دوران عمر و بین آن روزی که من توانستم وظیفه‏ام را راحت انجام دهم و به همه مسلمین اعلام کنم که من به خلافت ابوبکر راضی نیستم. به چطور؟ به اینکه درب خانه‏ام را آتش زدند، در خانه‏ام ریختند، همسرم را زدند و مرا هم با ریسمان به مسجد کشانیدند و شمشیر روی سرم گرفتند و بعد دست به دست من زدند و گفتند علی بیعت کرده!

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه چقدر از این برنامه خشنود بودند که توانستند به همه بشر اعلام کنند که من آن اولی را برای حکومت شایسته نمی‌دیدم. اما در مورد عمر چه کنم؟! در مورد عمر راه بسته شده؛ با تعیین ابو‏بکر و استخلاف او راه بسته شد. از این جهت امام؟ع؟ بر این دو حالت و این دو دوره زندگی اظهار تحسّر می‏کنند.

گذشته از آنکه در دوران حکومت عمر و ابوبکر فرق‌هایی بود؛ اولاً مدت خلافت و حکومت ابوبکر را دوسال و سه‌ماه و بیست‌روز گفته‏اند؛ بیشتر از این نگفته‏اند. اما حکومت عمر را ده‌سال و شش‌ماه گفته‏اند. چقدر فرق است!

شَتّانَ ما یَومیٖ عَلیٰ کُورِها   و یَومُ حَیّانَ اَخیٖ جابرٍ

ده‌سال و شش‌ماه کجا، دوسال و سه‌ماه و بیست‌روز کجا؟! خیلی فرق است! امام؟ع؟ می‏خواهند تفاوت بین این دو دوره را بفرمایند؛ چون جای تمسک و تمثل اینجا است. اگر می‏خواستند زندگی خودشان را با رسول‌اللّه؟ص؟ بفرمایند، همان اولِ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 200 *»

خطبه بیان می‏کردند؛ موقعی که با ابوبکر بیعت شد، باید از همان‌جا می‏فرمودند. ولی نه، ظاهراً شاید مراد امام؟ع؟ بیان این مطلب باشد که بین دوره حکومت ابوبکر و دوره حکومت عمر خیلی فرق بود. آنجا من خیلی احساس راحتی می‏کردم؛ چون اولاً توانستم با این حوادثی که بر سر من آوردند، به همه مسلمین ابلاغ کنم که من وظیفه‏ام را انجام داده‌ام، من خیرخواهیم را نسبت به مسلمین و اسلام به‌انجام رسانده‌ام، من بیعت نکردم تا کار رسید به آنجا که رساندند. اما در حکومت عمر چه؟ هیچ حادثه‏ای که رخ نداد، به‌عکس خیلی هم حضرت را تعظیم می‏کردند، حضرت را احترام می‏کردند؛  خود آن ملعون می‏گفت: «لولا علیّ لهلک عمر»([134]) و مرتب برای مشورت در نوع امور پی حضرت می‏فرستاد و ایشان را احضار می‏کرد و از حضرت نظر می‏خواست، حضرت هم نظرشان را بیان می‏فرمودند. مشکلات فقهی، مشکلات جنگی، هرچه پیش می‏آمد از حضرت کمک می‏خواست. حتی وقتی در محضر عموم بحثی را مطرح می‏کرد و مشکلی در بین پیش می‏آمد، از حضرت تقاضا می‏کرد؛ گاهی خودش خدمت حضرت می‏رفت. به این‏طورها که به‌ظاهر از امیرالمؤمنین؟ع؟ تجلیل می‏کرد، حضرت از این امور رنج می‏بردند و از این تجلیل‌ها و احترام‌ها ناراحت می‏شدند. از نظر مدت هم که فرق بین دو دوره را عرض کردم؛ دوسال و سه‌ماه و بیست‌روز کجا و ده‌سال و شش‌ماه کجا! و همچنین مسائل دیگری که پیش آمد.

از جمله اموری که بر حضرت خیلی سخت بود و فرق بین این دو دوره هم بود، این بود که ابو‏بکر باب اجتهاد در دین خدا را باز نکرد. خلاف می‏گفت ولی اجازه خلاف‏گویی  صادر نمی‏کرد! اما این در زمان عمر شروع شد «اول من اجتهد عمر» و نوعاً به تمام کسانی هم که به اطراف بلاد می‌فرستاد اجازه می‏داد که در دین خدا می‏توانید قیاس کنید! در دین خدا می‏توانید رأی بدهید و امری را با امری قیاس کنید! اگر حکمی را در دست داشتید و مشابهش پیش آمد، مطابق آن حکم خودتان قیاس

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 201 *»

کنید! نمی‏خواهد به کسی رجوع کنید.([135])

غیر از این هم نمی‌توانستند. امام معصوم را که خانه‏نشین کرده بودند و می‏خواستند در موارد و واقعه‏هایی  که رخ می‏داد حکم صادر کنند؛ احکام هم علمِ به قرآن می‏خواهد، علم به سنت و اصول رسول‌خدا؟ص؟ می‏خواهد و در دست نداشتند. از این جهت ناچار بودند که به قیاس عمل کنند؛ یعنی این موضوع را با هر موضوع که مشابه می‏دیدند، حکم این موضوع را هم در آن موضوع جاری می‏کردند. این امر را با هر امر که مشابه می‏دیدند، حکم این را هم درباره آن جاری می‏کردند. خلاصه اجتهاد به‌طور آزاد و رسمی در دین خدا شروع شد.

نقل می‏کنند موقعی که خواست شخصی را برای قضاوت به یکی از قسمت‌ها و بلدها بفرستد به او گفت وقتی آنجا رفتی، درباره احکامی که به تو رجوع می‏کنند چه می‌کنی؟ گفت آنچه که در قرآن است مطابق قرآن می‏گویم، آنچه که در سنت رسول‌خدا؟ص؟ است مطابق رسول‌خدا خواهم گفت. آنچه هم که در اینها نباشد «اجتهد رأیی» به رأی خودم می‏گویم؛ هرچه را خودم تشخیص دادم که حکم خدا است همان را می‏گویم! دست زد به شانه‏اش و گفت خدا را شکر که تو را موفق کرده به آنچه که خدا راضی است. آری رأی بده، اجتهاد کن، به صلاحدید خود حکم جاری کن.([136]) این‏طور شهرت پیدا کرده: «اول من اجتهد عمر» اول‌کسی که در اسلام باب اجتهاد را گشود عمر بود.

آری،

شَتّانَ ما یَومیٖ عَلیٰ کُورِها   و یَومُ حَیّانَ اَخیٖ جابرٍ

این هم یکی از فرق‌های این دو دوره زندگی حضرت است. دوران حکومت ابوبکر را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 202 *»

بالنسبه به دوران حکومت عمر می‏فرمایند آن‌وقت روزگار خوش من بود، آنجا آرامش داشتم؛ چون وظیفه‏ام را انجام داده بودم، آنچه باید به مسلمین برسانم رسانده بودم. اما در دوران حکومت عمر نه.

مشکل دیگر اینکه مردم آهسته آهسته داشتند متوجه می‏شدند که اینها برای حکومت‌کردن ارزشی ندارند؛ ابو‏بکر آن‏طور، عمر این‏طور. بعضی‌ها قصد داشتند زمینه‌چینی کنند برای اینکه غفلتاً و به‌اصطلاح ناگهانی با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیعت کنند، یا عده‏ای هم قصد داشتند با مثل طلحه بیعت کنند. اینها می‌خواستند به هرحال با عمر مقابلی کنند و بگویند اینکه ابو‏بکر تو را به خلافت نصب کرده بی‏جهت بوده؛ چرا با ما مشورت نکرده؟ چرا به انتخاب نگذرانده؟ و یک‌چنین اموری. بعضی‌ها خواستند بیعتی انجام دهند. عمر متوجه شد و اولین موردی که در تاریخ، عمر تقریباً عداوت و دشمنی خود را و بغض و عناد خود را با ابو‏بکر اظهار کرد راجع به همین جریان بود. اعلام کرد که بیعت‌کردن با ابو‏بکر ــ یعنی نوع بیعت با ابو‏بکر ــ در اسلام یک«فَلْتَه» بود که هرکس آن کار را انجام دهد من دستور کشتنش را می‏دهم.  به این معنیٰ که اگر عده‏ای جمع شوند و بخواهند یکی را انتخاب کنند و با او بیعت کنند و بعد هم بخواهند از سایرین بیعت بگیرند ــ یعنی همان طرز بیعت با ابو‏بکر ــ آن را در اسلام «فلته» نامید و گفت کاری بوده که از روی تدبیر و از روی شعور و از روی قانون و میزانی انجام نشده؛ از این جهت هرکس به این کار دست زد او را بکشید.

به این‏طور اولاً راه انتخاب را سد کرد که همانی بود که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در قانون دومی قرار دادند ــ در آن خطبه‏ای که خواندیم ــ و بعلاوه الحمدللّه این هم نعمتی بود که همه فهمیدند که عمر نسبت به ابو‏بکر خالص نبوده و با او عناد و دشمنی داشته. روح کفرِ این کفار خوب واضح ‏می‌شود در اینکه این‏طور به سَرِ ابو‏بکر افتضاح در آوَرَد و بگوید ابو‏بکر که مدت دوسال و سه‌ماه و بیست‌روز خلافت کرده، این بیعتی که با او انجام شد، امری نبود که بر مبنای صحیح عُقلائی و میزان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 203 *»

جوامع بشری انجام شده باشد. نه، کاملاً بی‏فکری بوده، تندروی بوده و بدون فکر و اندیشه انجام شده؛ از این جهت هرکس دوباره این کار را انجام دهد و فکرش را بکند، من دستور می‏دهم او را بکشند.

خود این مطلب امر مهمی بود. روزی عبداللّه بن عمر نشسته بود ــ این مطالبی که در این زمینه عرض کردم از کتب خود سنی‌ها بود، این هم از کتب خودشان است ــ عبداللّه بن عمر نشسته بود و در حضور او از ابو‏بکر و عمر سخن به‌میان آمد؛ «فقال رجل من القوم: کانا واللّه شَمسَیْ هذه الامّة و نورَیها» کسی در حضور عبداللّه بن عمر از آن دوتا تعریف کرد و گفت ابو‏بکر و عمر به‌خدا قسم دو خورشید این امت و دو نور این امت بودند. «فقال له ابن‌عمر: و ما یُدریک؟» خود پسر عمر ــ عبداللّه ــ گفت تو از کجا می‏دانی؟ «فقال له الرجل: أ و لیس قدِ ائتَلَفا؟» آیا غیر از این است که با هم ایتلاف و اتحاد داشتند و هردو یکی بودند؟ «فقال ابن‌عمر: بل اختلفا لو کنتم تعلمون» پسر عمر گفت نه، اختلاف داشتند و هیچ با هم یکی نبودند اگر می‏دانستید.

«اَشهَد اَنّی کنتُ عند ابی یوماً و قد امرنی ان‌اَحبِس الناسَ عنه؛ فاستأذن علیه عبدالرحمن بن ابى‌بکر» گفت شهادت و گواهی می‏دهم که من روزی نزد پدرم بودم، او به من دستور داد که نگذارم مردم به‌حضور او بیایند. در آن موقع عبدالرحمن پسر ابو‏بکر آمد و اجازه خواست که وارد شود.

ابو‏بکر محمد و عبدالرحمن را داشت. محمد بن ابى‌بکر مورد توجه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و از اصحاب حضرت و خیلی مورد علاقه ایشان بود، به‌طوری که فرمودند محمد پسر من است اما از صلب آن ملعون. عبدالرحمن نه، به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه تمایلی نداشت.

عبدالرحمن بن ابى‌بکر آمد و اجازه خواست که وارد شود. من به پدرم گفتم که عبدالرحمن بن ابى‌بکر آمده، اجازه می‏دهید داخل شود؟ «فقال عمر: دُوَیْبَّةُ([137]) سَوءٍ و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 204 *»

لَهُوَ خیر من ابیه» گفت جانور خیلی رذل و ناپاکی است اما در عین حال از پدرش بهتر است؛ یعنی از ابو‏بکر بهتر است. «فاوحشنی ذلک منه» من به وحشت افتادم؛ این چه حرفی است که پدر من درباره ابو‏بکر می‌زند؟! «فقلت: یا اَبَه عبدالرحمن خیر من ابیه؟!» گفتم عبدالرحمن از پدرش بهتر است؟! «فقال بضَجْر: و من لیس بخیر من ابیه ــ لا امَّ لک ــ ؟!» خیلی با ناراحتی و شدت به من گفت چه‌کسی از ابو‏بکر بهتر نباشد؟! ــ یعنی همه از ابو‏بکر بهترند ــ مادرت بمیرد.

«فسکت ساعةً و انثنیٰ عنه» مقداری ساکت شد و توجهی نکرد؛ «ثم قال لی: اِئذِن لعبدالرحمن» سپس به من گفت اجازه بده بیاید. «فدخل علیه» داخل شد، «فکلّمه فی الحُطَیْئَةِ الشاعر ان‏یرضیٰ عنه و کان عمر قد حبسه فی شعرٍ قاله» آمده بود و می‏خواست برای خلاصی «حُطَیْئَه» وساطت کند که او از شعراء آن زمان بود و شعری گفته بود که به عمر برخورد داشت و دستور داده بود او را در زندان انداخته بودند. آمده بود برای خلاصی او صحبت کند. «فقال عمر: ان الحطیئة قد بَطِرَ فَدَعْنی اَحْسِمْه بطول الحبس» گفت این با شعری که گفته سرکشی کرده؛ بگذار من حبسش کنم تا در اثر طول حبس قدری به‌اصطلاح گوشمالی شود. «فالحّ علیه عبدُالرحمن فخلّاه له» عبدالرحمن مرتب التماس کرد و اصرار کرد تا اینکه برای خاطر او اجازه داد از زندان آزادش کنند.

«فلما خرج اقبل عَلَیّ اَبی» وقتی‌که عبدالرحمن رفت، پدرم به من رو کرد؛ «فقال: أ وَ فی غفلةٍ انت الی یومک هذا عمّا کان مِنْ تقدّمِ ابْنِ‌تَیْمِ بنِ مُرَّة عَلَیّ و ظُلمِه لی؟!» او که رفت، به من رو کرد و گفت تا به حال تو در غفلت بودی از اینکه پسر تَیم بن مُرّة ــ یعنی ابو‏بکر ــ بر من مقدم شد و درباره من ظلم کرد؟! «فقلت: یا ابه لا عِلمَ لی بما کان من ذلک» گفتم من تا به حال نمی‏دانستم که نسبت به شما ظلم کرده. «فقال لی: یا بنیّ و ماعَسَیْتَ ان‏تعلم» گفت ای فرزندم امید هم نمی‏رفت که بدانی. ــ معلوم بود که ملعون این غیظ و عنادش را کتمان می‌کرده ــ «فقلت: واللّه لهو احبّ الی الناس من

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 205 *»

ضیاء ابصارهم» خواستم پدرم را بترسانم که مبادا دشمنیش را با ابوبکر اظهار کند؛ گفتم به‌خدا سوگند ابو‏بکر در نزد مردم از روشنی چشمشان محبوب‌تر است و مردم او را از روشنی چشمشان بهتر می‏خواهند. مبادا مردم از حرف‌هایت چیزی بفهمند. «قال: انّ ذلک لَکَما ذَکَرتَ علیٰ رغم ابیک و سخطِه» گفت همین‏طور است که می‏گویی. برخلاف خواست من همین‏طور که می‏گویی درست است؛ مردم او را از روشنی چشمشان بیشتر می‏خواهند.

«فقلت: یا ابه أ فلا  تُجَلّیٖ عن فِعاله بموقفٍ فی الناس تَبَیَّنَ ذلک لهم؟» گفتم ای پدر آیا نمی‏شود که به طورهایی آهسته آهسته به مردم بفهمانی که آنها هم از ظلم‌هایی که درباره تو کرده باخبر شوند؟ «قال: و کیف لی بذلک مع ما ذکرتَ اَنّه احبّ الی الناس من ضیاء ابصارهم؟! اذاً لَرُضِخَت هامَةُ ابیک بالجَنْدَل» گفت من چطور می‏توانم چنین کاری بکنم و تو خودت می‏گویی که این اندازه پیش مردم محبوب است! اگر من در این صورت اقدامی کنم، مردم با سنگ مغز سرم را آرد می‏کنند. چطور می‏توانم درباره او بدگویی کنم؟! «قال ابن‌عمر: ثم تَجاسَرَ واللّه فجَسَرَ» اما معلوم است که نمی‏تواند این عناد را در دل نگه دارد؛ از این جهت می‏گوید که آهسته آهسته پدرم جرأت پیدا کرد و اقدام کرد برای اینکه دشمنی خودش را نسبت به ابو‏بکر اظهار کند.

اما تنها منشأش این نبود. منشأ دیگرش همانی بود که عرض کردم که عده‏ای در فکر شده بودند که به هر حال در مقابل عمر کسی را انتخاب کنند و با او بیعت کنند و بگویند طبق روش بیعت با ابو‏بکر که چطور با ابو‏بکر بیعت شد، ما هم با این شخص بیعت کردیم و مردم باید با او بیعت کنند و شروع کنند به بیعت‌گرفتن و مخالفت‌کردن با عمر؛  و بگویند که تعیین عمر به خلافت، کار صحیحی نبوده که ابو‏بکر انجام داده. عمر این قسمت را فهمید، دشمنیش هم او را کمک کرد؛ «فما دارت الجُمُعة حتی قام خطیباً فی الناس» تا اینکه جمعه شد و در بین مردم در حال خطبه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 206 *»

ایستاد، «فقال: یاایها الناس ان بیعة ابی‌بکر کانت فَلتَةً وَقَی اللّه شَرَّها فمن عاد الی مثلها فاقتلوه!» این حکم را صادر کرد.

ببینید چطور راه را برای آن قانون دومی سدّ کرد! ــ همان قانون دومی که گذارده شده بود و بنا بود که اعلام هم شود ولی در زمان خلافت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه اعلام شد. ــ گفت ای مردم بیعت با ابو‏بکر که به آن نحوه انجام شد، این فلته‏ای بود که انجام شد ــ عرض کردم فلته یعنی کار بدون تدبیر و بدون میزان و روی هویٰ و هوس و خطرناک ــ خدا مردم را از شر آن بیعت نگهداری کرد؛ یعنی مثلش را انجام ندهند و بترسند از اینکه مثل آن را انجام دهند. هرکس مثل آن بیعت را انجام داد او را بکشید. این فرمان را داد.

«و کان الذی حَدا عمر علی ذلک مع ما کان فی صدره علیٰ ابى‌بکر انّه بلغه عن قوم هَمّوا بافاعیلَ یفعلونها و امورٍ یأتونها فکانت هی التی هیّجتْ عمر علی ذلک» می‏گوید آنچه که عمر را به گفتن این کلمه واداشت، علاوه بر آنچه که از بغض و عداوت با ابوبکر در دل داشت این بود که عده‏ای تصمیم گرفته بودند کارهایی انجام دهند و اموری را به‌ا‌نجام رسانند، اینها عمر را به هیجان آورد و او این مطلب را اعلام کرد.

«قال ابن‌عمر» پسر عمر می‏گوید: «فقلت: انّ لکل شی‏ء سبباً و انّ ما کان من اخبار هؤلاء القوم الذین ارادوا ما ارادوا و همّوا بما همّوا به ممّا تَسَبَّبَ به عمر الی الکلام فی ابى‌بکر» عبداللّه بن عمر می‏گوید من با خودم همین فکر را کردم که هر چیزی سببی دارد و سبب اینکه عمر توانست بغض و دشمنی خود را نسبت به ابو‏بکر اظهار کند، همین جریان‌هایی بود که پیش آمده بود که عده‏ای خواستند یک‌چنین برنامه‏ای داشته باشند؛ از این جهت فوراً در مقام برآمد و در ضمنِ جلوگیری از کارهای آنها و اینکه مبادا با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه یا با کسی مثل طلحه بیعت کنند، در ضمن جلوگیری از این کار، دشمنی خودش را با ابو‏بکر هم اظهار کرد. «و انّه لَاوّلُ بابٍ فتحه عمر من السخط علی ابی‌بکر.»([138]) اولین مرتبه‌ای که مردم فهمیدند که بین ابو‏بکر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 207 *»

و عمر اتحادی نبوده بلکه بغض و عداوتی بوده، آن موقع بود که فهمیدند عمر از طرز بیعت با ابو‏بکر و از خود ابو‏بکر و از کارهای او  راضی نبود.

نوع علماء اهل‌سنت هم این کلام عمر را بر همین حمل می‏کنند که عمر از ابو‏بکر ناراضی بوده و با همدیگر هیچ‏گونه اتحاد و صمیمیتی نداشته‏اند. از جمله یکی از علماء نامی ایشان است که نامش «شَعبی» است.

«مُجالِد بن سعید» می‏گوید روزی من در مجلس بحث او نزدش رفتم که با او حدیثی را که از ابن‏مسعود دیده بودم در میان بگذارم و بدانم مراد ابن‏مسعود از آن حدیث چیست. آن حدیثی که از ابن‏مسعود نقل شده بود این بود که او می‌گفته ما گاه‏گاهی حدیث‌هایی ذکر می‏کنیم که فکرها و عقل‌های مردم نمی‏تواند درست آنها را درک کند، از این جهت برای بعضی‌ها باعث فتنه می‏شود و بعضی‌ها خودشان را به‌زحمت می‏اندازند و سر و صدایی راه می‏اندازند. این حدیث را دیده بودم، خواستم از شعبی بپرسم که ابن‏مسعود مقصودش چطور حدیث‌هایی است؟ نزد او رفتم و حدیث را پرسیدم.

گفت اتفاقاً ابن‏عباس هم همین‏طور می‏گفته. حدیثی هم از ابن‏عباس در دست است که او هم همین‏طور می‏گفته که ما گاه‏گاهی حدیث‌هایی ذکر می‏کنیم که عقل مردم به آنها نمی‏رسد و فکرشان آنها را درک نمی‏کند؛ بعضی‌ها سروصدا راه می‏اندازند و برایشان فتنه می‏شود.

می‏گوید در همین گفتگوها بودیم که یک‌نفر از قبیله «اَزْد» نزد ما آمد و نشست و از این طرف و آن طرف صحبت می‏کردیم؛ اتفاقاً درباره ابو‏بکر و عمر بحث شد و اسم این دو نفر به‌میان آمد. یک‌دفعه شعبی خنده‏اش گرفت. از او سؤالی کرده بودم و می‏گفتم احادیثی که ابن‏مسعود گفته چطور احادیثی است؟ و او هم گفت ابن‏عباس هم همین‌طور گفته است. دیدم خنده‏اش گرفت و یک‌باره این حرف را زد و گفت: «لقد کان فی صدر عمر ضَبٌّ علی ابی‌بکر» در سینه عمر نسبت به ابو‏بکر حقد و کینه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 208 *»

و عداوتی بود. تا این حرف را زد، «فقال الازدیّ: واللّه مارأینا و لاسمعنا برجلٍ قَطّ کان اَسْلَسَ قیٖاداً لرجل و لا اَقْوَلَ فیه بالجمیل من عمر فی ابی‌بکر» آن شخصی که از قبیله ازد بود یک‌دفعه با ناراحتی از جا در رفت و گفت به‌خدا سوگند ما ندیده‏ایم و نشنیده‏ایم که کسی در برابر کسی تسلیم‏تر باشد و خوش‌گوتر باشد و صفات خوب کسی را بگوید از عمر نسبت به ابو‏بکر. یعنی ما این‏طور معتقدیم که عمر کاملاً تسلیم ابو‏بکر بود و هیچ نافرمانی از ابوبکر نداشت و جز گفتار خوب درباره ابو‏بکر سخنی از او نشنیده‏ایم.

«فاقبل عَلَیّ عامرٌ الشعبیّ فقال: هذا مما سألتَ عنه» شعبی به من رو کرد و گفت این از آن حدیث‌هایی بود که پرسیدی که ابن‏مسعود و ابن‏عباس گفته بودند ما گاهی حرف‌هایی می‏زنیم که این حرف‌ها باعث می‏شود که یک‌عده ناراحت شوند. دیدی چطور این شخص از حرف من ناراحت شد؟ «ثم اقبل عَلَی الرجل» بعد به آن مرد رو کرد؛ «فقال: یا اخا الازد کیف تَصنَع بالفَلتَة التی وَقَی اللّه شرَّها» گفت چرا از این حرف من ناراحت می‏شوی؟ این جمله عمر را نشنیدی که گفت: «انّ بیعةَ ابی‌بکر کانت فلتةً وقی اللّه شرّها»؟! این را نشنیده‏ای؟ این فلته در گفتاری که عمر درباره ابوبکر داشت چه بود؟ «أتریٰ عدواً یقول فی عدوٍ یرید ان‏یَهدِم ما بَنیٰ لنفسه فی الناس اکثرَ من قول عمر فی ابی‌بکر؟!» آیا تو دو دشمن را پیدا می‏کنی که یکی بخواهد آنچه از مقام و شئونات که طرف مقابلش در جامعه برای خود ساخته، بخواهد همه آنها را واژگون کند، آیا بالاتر و بهتر از این کلمه‌ای که عمر درباره ابو‏بکر گفت می‏توانی پیدا کنی که دشمنی درباره دشمنش بگوید؟

ببینید شعبی از علماء آنها است! او می‌گوید از این کلمه عمر، چقدر عداوت نسبت به ابو‏بکر می‌بارد و اینکه این بیعتی که با ابو‏بکر شد، ناپاک‌ترین اموری بوده که انجام شده و بزرگترین صدمات را بر مسلمین دارد و «وقی اللّه شرّها» خدا مردم را از شرش نگه دارد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 209 *»

وقتی که شعبی این حرف را به آن شخص زد، «فقال الرجل سبحان اللّه یا اباعمرو انت تقول ذلک؟!» تعجب کرد؛ گفت تو این حرف را می‏زنی؟! ابو‏بکر و عمر با هم این‏طور بودند؟! عمر این اندازه نسبت به ابو‏بکر دشمن بوده؟! «فقال الشعبی: انا اقوله» گفت آری من می‏گویم؛ من حالا نزد شما می‏گویم. «قاله عمر بن الخطاب علی رءوس الاشهاد» اما عمر که روی منبر گفت! در خطبه گفت! در حضور مردم گفت! «فلُمْه او دَعْه» حال می‏خواهی ملامتش کنی برو ملامتش کن! می‏خواهی رهایش کنی، رهایش کن! من اینجا می‏گویم، او رفت در حضور مردم گفت! «فنهض الرجل مُغضِباً و هو یُهَمْهِمُ فی الکلام بشیء لم‌اَفْهَمْه» آن مرد خیلی ناراحت از جایش بلند شد، چیزی هم زیر زبانش می‏گفت و نفهمیدم که چه می‏گفت و بیرون رفت.

بعد من رو کردم به شعبی و گفتم که این الآن می‏رود به همه می‏گوید و برای تو فتنه درست می‏کند. گفت برود بگوید! چیزی که خود عمر از گفتنش هیچ ناراحتی و نگرانی نداشت، حالا من ناراحتی و نگرانی داشته باشم؟! عمر که برای همه گفت، این امر را در محضر همه گفت، حرف خود عمر است، گفته خود عمر است، تاریخ یادداشت کرده، ضبط کرده، همه نوشته‏اند، گفته‏اند، از این سخن هم کاملاً عناد و دشمنی نسبت به ابو‏بکر می‌بارد. او خودش نگران نبوده از اینکه مردم بفهمند، حالا من دارم می‏گویم مردم بفهمند چه مانعی دارد؟!([139])

این جریان یکی از اموری بود که برای امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه مشکل بسیاری ایجاد کرده بود؛ به جهت اینکه حقی که مسلمین بر گردن آن بزرگوار دارند، بیان این مطلب است که خودتان اجتماع کنید، اهل فهم و اهل فراستتان جمع شوید، خیرخواهانتان درباره اسلام و مسلمین اجتماع کنند و آن کسی را که اهلیت دارد انتخاب کنند که صفاتش را فرݣݣمودند. اهل این مقام دو صفت دارد: اقواهم علیه و

* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 210 *»

اعلمهم بامر اللّه فیه([140]) اولاً از نظر اجراء قوانین دین و احکام دین از همه قوی‌تر باشد؛ هر چیزی را در جای خودش جاری کند و در اجراء دین خدا ضعیف نباشد؛ و ثانیاً از نظر علمی هم از همه عالم‌تر باشد. این فرمایش حضرت درباره قانون دوم با توجه به این ملاک است. حال با این حرف عمر درباره بیعت با ابو‏بکر، اصلاً سدّ راه شد. گفت: «انّ بیعة ابی‌بکر کانت فلتة وقی اللّه شرها فمن عاد لمثلها فاقتلوه!» این ملعون راه را بست و مشکلاتی که حضرت در دوران خلافت و حکومت دومی داشتند، مشکلات عجیبی است که در همین عبارات حضرت است که ان‏شاءاللّه در شب‌های دیگر می‌خوانیم.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 211 *»

مجلس 12

(شب پنجشنبه / 27 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 212 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در خطبه شقشقیه از دوره زندگی خود در حکومت عمر خبر می‌دهند. بعد از آنکه اموری را نسبت به دوران حکومت ابو‏بکر ذکر فرمودند، می‌فرمایند که ابوبکر به راه خود رفت که البته سجین بود؛ راه خود را در پیش گرفت و رفت و خلافت و حکومت را به فرزند خطاب سپرد. اینجا که می‏رسند، یاد می‏فرمایند از آن شعری که اعشیٰ در جریانی سروده بود:

شَتّانَ ما یَومیٖ عَلیٰ کُورِها   و یَومُ حَیّانَ اَخیٖ جابرٍ

و عرض شد که شارحین این فرمایش در تشریح مراد امام؟ع؟ گفتگو کرده‏اند و آنچه ظاهراً به‌نظر می‏رسد این است که امام؟ع؟ تفاوت دو دوران زندگی خود را در زمان حکومت ابو‏بکر با زمان حکومت عمر بیان می‏فرمایند و ظاهراً باید همین‏طور باشد. عرض کردم این وجه را تأیید می‏کند اینکه امام؟ع؟ در جریان بیعت با ابوبکر که فرصت پیش آمد و موقعیت فراهم شد، توانستند که مخالفت خود را اظهار بفرمایند که حتی کار رسید به آنجایی که رسید و امام؟ع؟ باز هم پافشاری می‏فرمودند و با آن‌همه امور و مصائبی که پیش آمد، امام به بیعت راضی نشدند و خدا می‏داند چه حادثه‏ای بود! خدا می‏داند و دل محمد و آل‏محمد؟عهم؟ از آن حادثه!

رسول‌اللّه؟ص؟ موقع رحلتشان از آن حادثه یاد فرمودند: گویا دخترم را می‏بینم که بین در و دیوار فریادش بلند است و استغاثه می‌کند و مرا به کمک می‏خواهد و در

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 213 *»

میان امت من کسی نیست که او را نصرت کند.([141]) این حادثه چه حادثه عجیبی است! امام؟ع؟ هم می‏دانستند که اگر برای بیعت‌کردن آماده نشوند این حادثه پیش می‏آید؛ رسول‌اللّه خبر داده بودند، خودشان هم به علم امامت می‏دانستند و بعلاوه اصلاً اوضاع نشان می‏داد که باید همین‏طورها باشد. آن بی‏حیائی دومی و جرأت او اقتضاء می‏کرد که کار به اینجاها بکشد.

در موقع رجعتِ رسول‌خدا؟ص؟ که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه شکایت می‏فرمایند، همین حادثه را  خدمت رسول‌اللّه عرض می‏کنند که با دخترتان چه کردند و با من چه کردند!([142])

چه مصیبت بزرگی است! واللّه اگر نبود در تاریخ شیعه مگر مصیبت فاطمه، برای شیعه بس بود که همه عمر در حزن و اندوه به‌سر ‏ببرد. آن هم یک‌چنین مصیبت بزرگی! خدا می‏داند در موقع این جسارت بزرگ، بر امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و بر فاطمه زهراء چه گذشته! چه جسارتی!

خصوصیات حادثه را خود دومی در نامه‏ای که به معاویه نوشته ذکر می‏کند که من چطور درِ خانه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه رفتم. اول فضه آمد پشت در خانه؛ به فضه گفتم برو بگو علی برای بیعت بیاید. فضه مقداری سخن گفت؛ به او ناسزا گفتم و پرخاش کردم. او داخل شد. فاطمه پشت در آمد. ــ خدا لعنتش کند ــ خودش حادثه را ذکر می‏کند که کار به کجاها کشید و چه کردم. از جمله می‏گوید به صورت زهراء سیلی زدم و سیلی من به‌اندازه‏ای شدید بود که گوشواره زهراء از هم پاشید و روی زمین افتاد. خودش می‏گوید ضرباتی که بر پیکر زهراء وارد کردم این‏قدر شدید بود که زهراء ناله‏ای از سینه برآورد که گویا آن آه و ناله مدینه را زیر و رو کرد. می‏گوید ناله فاطمه که بلند شد، علی از اتاق بیرون آمد؛ ترس مرا گرفت و از میان خانه خارج شدم و بیرون

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 214 *»

خانه ایستادم. اما بعد قنفذ و خالد و امثال اینها را جمع کردم و علی را برای بیعت از خانه خارج کردم.([143])

خلاصه این حادثه بسیار بزرگ است و امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‏دانستند که اگر بیعت نفرمایند، قطعاً این حوادث پیش می‏آید؛ و در عین حال بیعت نفرمودند و این حوادث پیش آمد و توانستند با بیعت‌نکردنِ خود، حقی را که اسلام و مسلمین بر گردن آن بزرگوار دارند اداء کنند به این‌طور که آن کسی که برای حکومت بر مسلمین شایستگی ندارد، او را معین نفرمایند و با او بیعت نکنند.

اما در دوران حکومت عمر، با تعیین‌ عمر از طرف ابو‏بکر برای حکومتِ بعد از خود، دیگر برای اینکه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بتوانند باز این امر را به مسلمین بفهمانند زمینه‏ای نماند. این‏ غصه بزرگی بود و فرق بزرگی بود بین این دو دوره زندگی امام؟ع؟.

در جریان ابو‏بکر وقتی‌که او را به مسجد آورده بودند که بر منبر رسول‌خدا؟ص؟ بالا ببرند و مردم را به بیعت با او وادار کنند، خود عمر می‏گوید که ابوبکر حاضر نمی‏شد جلو بیاید و روی منبر برود؛ حاضر نمی‏شد. چند نفری دست او را می‏کشیدند و من خودم او را از پشت سر به جلو می‏راندم تا اینکه او را نزدیک منبر بردیم و باز به خود نمی‏دید که بالای منبر رود. از طرفی هم می‏ترسید که اگر یک‌قدم عقب‏نشینی کند و عجز نشان دهد، من قدم جلو بگذارم. خود عمر این مطلب را  در همان نامه‏ای که به معاویه نوشت اظهار می‌کند و حادثه سقیفه و همچنین بیعت با ابو‏بکر و حادثه بیعت‌گرفتن از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را خودش ذکر می‏کند. می‏گوید حاضر نمی‏شد یک‌قدم عقب یا جلو بگذارد. جرأت نمی‏کرد جلو برود و می‏دانست که اگر عقب‏نشینی کند من قدم جلو می‏گذارم و به جای او قرار می‏گیرم و مردم وقتی‌که با او بیعت نکنند، قطعاً با من بیعت خواهند کرد. از ترس اینکه با من بیعت شود، مایل نبود عقب‏نشینی کند و از

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 215 *»

طرفی موقعیت طوری بود که جرأت نمی‏کرد قدم جلو بگذارد. از این جهت او را تا نزدیک منبر کشیدیم و بعد هم به‌زور او را روی منبر قرار دادیم. هرچه به او می‏گفتم برخیز چیزی بگو، از جا برنمی‏خاست و نمی‏دانست چه بگوید! و می‏دانست اگر از منبر قدم پایین بگذارد، من بالا خواهم رفت؛ از این جهت پایین نمی‏آمد و جرأت حرف‌زدن هم نداشت. نمی‏دانست چه بگوید تا اینکه در اثر فشارآوردن ما بر او چند کلمه‏ای گفت. از جمله گفت: «وُلّیٖتُکم» مرا به ولایت بر شما نصب کردند، «و لستُ بخیرکم» بهتر از شما نیستم، «و علیّ فیکم» و حال آنکه علی در میان شما است.

عرض کردم مقصودش این بود که تا علی زنده است و در میان شما است، حکومت برای ما زیبنده نیست و باید او را بکشید تا ما بتوانیم با خیال راحت حکومت کنیم؛ و جرأت بر این کار در میان آنها نبود.

از جمله مطالبی که خود عمر نقل می‏کند که ابو‏بکر در آن سخن اولش گفت، این بود که گفت برای من شیطانی است که مرا اغواء می‏کند؛ هرگاه دیدید من از راه مستقیم کج شدم، بدانید به اغواء او است و مرا مستقیم و راست کنید. خود عمر می‏گوید مقصودش من بودم که من او را اغواء می‏کنم و من او را از طریق مستقیم برمی‏گردانم. از این جهت می‏خواست از همان اول به من اعلام کند که من سعی می‏کنم با تو موافقت نداشته باشم و من دانستم که او این نیت را دارد که با من موافقت نداشته باشد؛ یعنی هر راهی که من برای او قرار دهم و او را راهنمایی کنم، او مخالفت کند. به این عنوان به مردم فهمانید که برای من شیطانی است که مرا اغواء می‏کند؛ هرگاه من از راه مستقیم کج شدم، شما مرا به‌ راه راست و طریق مستقیم بگردانید.([144])

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه از زندگی خود در دوران حکومت ابو‏بکر و دوران حکومت عمر خبر می‏دهند و این دو دوره را می‏فرمایند با یکدیگر خیلی تفاوت دارد.

شَتّانَ ما یَومیٖ عَلیٰ کُورِها   و یَومُ حَیّانَ اَخیٖ جابرٍ

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 216 *»

عرض کردم وجهی که تقریباً محکم به‌نظر می‏رسد این است که امام تفاوت و فرق بین این دو دوره زندگی خود را بیان می‏فرمایند. در تاریخ بیشترین مدتی که برای دوران حکومت ابوبکر گفته شده، دوسال و سه‌ماه و بیست‌روز است و نسبت به دوران حکومت عمر که ده‌سال و شش‌ماه گفته شده خیلی فرق دارد.

بیعت با ابوبکر ‏طوری بود که زمینه فعالیت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه باز بود و امام؟ع؟ یک‌چنین مخالفتی نشان دادند و کار منجر شد به آنچه که منجر شد و همه مسلمین دانستند. همه دانستند که بر سر خاندان عترت و طهارت چه آمد و برای استقرار حکومت ابو‏بکر با بازماندگان رسول‏اللّه؟ص؟ چه کردند! معلوم شد که هیچ‌یک از خاندان عصمت و طهارت به این حکومت رضایت ندارند و این حکومت حکومتی اسلامی و در نفع مسلمین و به‌صلاح مسلمین نیست وگرنه خاندان عصمت و طهارت چرا مخالفت کردند؟ و امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه این کار را به‌عنوان وظیفه اسلامی و وظیفه‏ای که نسبت به مسلمین داشتند انجام دادند.

اما این کار در حکومت عمر نمی‏شد. چرا؟ چون ابو‏بکر برنامه را طوری ترتیب داد که به‌اصطلاح تعیین کرد و با تعیین، دیگر جای سخن برای کسی نماند و زمینه فعالیت برای امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نبود. از این رو امام می‏فرمایند بین این دو دوره خیلی فرق است.

دیگر اینکه مدت آن کم بود و مدت این زیاد.

دیگر اینکه عرض کردم در دوران حکومت ابو‏بکر، سعی می‏شد که بر موازین دین سلوک شود و  بین مسلمین حوادثِ خیلی جدید و تازه‏ای پیش نمی‏آمد که برخلاف اسلام و برخلاف قوانین قرآن حکومت شود. بعلاوه که هنوز صحابه زياد بودند و در هر مشکلى که پيش مى‌آمد کمک مى‌کردند. آنچه از سنت حضرت که از رسول‌الله شنيده بودند بيان مى‌کردند و قوانين اسلام و قرآن ظاهراً صدمه‌اى نمى‌خورد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 217 *»

اما در دوران حکومت عمر باب اجتهاد و رأی‌دادن در دین باز شد؛ چون حوادث و  مشکلات زیاد شد، کشورها به‌دستور او و به‌فرماندهی او گشوده شد و حوادث مشکل و امور مختلف و تازه برای مسلمین پیش می‏آمد و این حوادث در زمان رسول‌خدا؟ص؟ به‌طور خصوص نبود که در جزئی جزئی امور از رسول‌اللّه؟ص؟ نص و بیانی رسیده باشد؛ از طرفی هم آن احاطه به کتاب خدا و سنت رسول‌خدا؟ص؟ که برایشان نبود، ناچار می‏شدند که به قیاس و اجتهاد بپردازند و در دین خدا اظهار رأی کنند و امور مشابه با یکدیگر را با یکدیگر قیاس کنند. کار قیاس و اجتهاد در آن زمان شایع شد و رواج پیدا کرد. حتی گفته‏اند که ابتداءِ اجتهاد از زمان او شروع شد.

امام؟ع؟ ده‌سال و شش‌ماه این حوادث را می‏بینند و این امور را مشاهده می‏کنند؛ البته خیلی جاها به خود حضرت رجوع می‏کردند اما آن موارد در قضاوت‌های امور مشکل بود. صدور احکام را به‌عهده خود گذارده بودند و خودشان احکام صادر می‏کردند؛ اما در امور مشکل که پیش می‏آمد و نمی‏توانستند اختلاف و مشکلی را حل کنند، به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه متمسک می‏شدند و حدود هفتاد مورد بلکه متجاوز از عمر نقل کرده‏اند که اموری پیش می‌آمد که به حکومت و قضاوت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه خاتمه پیدا می‏کرد و او می‏گفت: «لولا علیّ لهلک عمر.»([145])

مشکل دیگری که در دوران حکومت عمر پیش آمد، این بود که بعضی از مسلمین در فکر برآمده بودند که مثل جریان ابو‏بکر و بیعت با ابو‏بکر کار را دوباره شروع کنند و با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه یا کسی دیگر بیعت کنند. این افکار در بین بعضی‌ها پیدا شده بود و عمر متوجه شد. به همین علت این راه را سد کرد با آن جمله‏ای که عرض کردم که گفت: «ان بیعة ابی‌بکر کانت فَلتَةً وَقَی اللّه شَرَّها فمن عاد الی مثلها فاقتلوه»([146]) این قانون را گذارد و به‌تصویب خودش رسید؛ یعنی پسندید و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 218 *»

اظهار کرد و اعلام کرد که بیعتی که مثل بیعت ابو‏بکر باشد که عده‏ای بنشینند و فکر کنند و کسی را انتخاب کنند و با او بیعت کنند و دیگران را به بیعت با او دعوت کنند، این فلته‌ای ‏است؛ همان‏طور که بیعت با ابو‏بکر فلته بود، یعنی کار بدون تدبیر و بدون پیش‏بینی. و حال آنکه ملعون دروغ می‏گفت! خوب پیش‏بینی شده بود، پیش‏بینی عجیبی هم شده بود!

آنها سال‌ها پیش نقشه‌ریزی کرده بودند که همین که رسول‌اللّه؟ص؟ رحلت فرمودند، برای یک‌چنین کاری اقدام کنند. کاملاً پیش‏بینی شده بود.

از جمله نقشه‏هایی که همین دومی اجراء کرد و به‌خیال خودش می‏خواست مردم را معطل کند تا کار سقیفه تمام شود، بعد از رحلت رسول‌اللّه؟ص؟ همین که شهرت پیدا کرد و در بین مردم منتشر شد که رسول‌اللّه رحلت فرموده‏اند، با اینکه مریضی رسول‌اللّه؟ص؟ چند روزی طول کشید و همه می‏دانستند که این مرض مرض فوت حضرت است و حضرت مرتب وصیت می‏فرمودند و رحلتشان را اعلام می‌فرمودند، با اینکه این‌همه به‌گوش مردم رسیده بود، در عین حال او خواست نقشه‏ای پیاده کند که شاید سر مردم بند شود و کار سقیفه پیش بیفتد، بعداً به بدن رسول‌خدا؟ص؟ بپردازند که حضرت را غسل دهند و کفن کنند و به‌خاک بسپارند. یعنی بعد از انجام‌شدن بیعت با ابو‏بکر و تمام‌شدن کار، آن‌وقت به امر رسول‏اللّه؟ص؟ بپردازند. نقشه‏اش این بود.

آمد نزدیک منزل حضرت بر سر راه ایستاد که مردم در رفت‌وآمد و گفتگو و انتشار خبر رحلت رسول‌خدا؟ص؟ بودند. آنجا ایستاد و شمشیر خود را کشید و گفت محمد نمرده است و او نمی‏میرد، غائب شده است و به همین زودی برمی‏گردد و دست و پای کسانی را که به مرگ او معتقد شده‏اند قطع خواهد کرد. یک‌چنین مطلبی از یک‌چنین شخصی، هیچ توجیهی ندارد. نسبت به این بزرگوار که اهل معرفت نبود، بلکه در همان نامه‏ای که به معاویه نوشت، صریحاً نوشت که محمد ساحر و کاذب بود؛

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 219 *»

دروغگو و جادوگر بود.([147]) اهل معرفت به مقامات نورانی نبود که مثلاً بگوید چون این بزرگوار دارای مقامات نورانی است، فوت نمی‏شود.

اهل سنت توجیهات دیگری هم کرده‏اند. گفته‏اند که فوت رسول‏خدا؟ص؟ در صحابه اثرهای مختلف داشت؛ بعضی از صحابه را در آن موقع دیوانه کرد، مثل عمر که در اثر تأسف بر رحلت رسول‌خدا عقل خود را از دست داد و می‏گفت که رسول‌اللّه فوت نشده‏اند، رسول‌اللّه غائب شده‏اند و بعد برمی‏گردند و دست و پای کسانی را که به مرگ ایشان معتقد شده‏اند قطع می‌کنند. این‏طور توجیه کرده‏اند. درباره عثمان گفته‌اند فوت رسول‌اللّه؟ص؟ در او اثری گذارد که آن سکوت بود. عثمان ساکت بود و هیچ نمی‏گفت. در علی صلوات‌اللّه‌علیه اثری گذارد و آن خانه‏نشینی بود؛ او را خانه‏نشین کرد و از خانه بیرون نیامد.([148]) حتی  برای بیعت که نمی‏آمد، نه از جهت این بود که با حکومت ابو‏بکر موافق نبود؛ بلکه در اثر تأسف فوت رسول‌خدا، حوصله از خانه بیرون آمدن نداشت و این نیرو را در خود نمی‏دید که از خانه حرکت کند و بیرون بیاید. این‌طور توجیهات کرده‏اند. ولی نه، این نقشه بود که مردم سربند بحث علمی شوند که آیا رسول‌اللّه می‏میرند یا نمی‏میرند؟

از آنجایی که بین او و ابو‏بکر در باطن کاملاً عناد و نفاق بود و صددرصد با یکدیگر دشمن بودند، ابو‏بکر می‏رسد و می‏گوید مگر این آیه را نشنیده‏ای و نخوانده‏ای که انک میت و انهم میتون؟!([149]) عمر می‏گوید تا این آیه را خواند سر من به‌زیر افتاد و دیگر نتوانستم حرفی بزنم؛ گویا که این آیه را تا به‌حال نشنیده بودم!([150])

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 220 *»

ببینید چقدر اینها به قرآن بی‏اعتناء بودند! قرآن به‌تدریج نازل می‏شد و زمان وحی و دوران وحی را می‏دیدند، حالت وحی را بر رسول‌اللّه؟ص؟ در هنگام وحی می‏دیدند، اما ببینید چقدر به قرآن و آیات قرآنی بی‌اعتناء بودند که وقتی ابو‏بکر این آیه را خواند، عمر گفت گویا من تا به‌حال این آیه را نشنیده بودم. در هر صورت این نقشه‏ای بود که عمر خواست اجراء کند، حال یا با ابو‏بکر در میان نگذارده بود یا اینکه ابو‏بکر روی آن دشمنی و بغضی که با او داشت، نگذاشت که این نقشه عمر بگیرد و مردم سربند این بحث شوند و آهسته آهسته به‌طرف سقیفه حرکت کنند و کار در سقیفه تمام شود.

این امور و این نفاق‌ها و شقاوت‌ها و اختلاف‌ها و دشمنی‌ها بین این دو کمک می‏کرد به اینکه صحابه در جریان قرار بگیرند و در مورد حوادث مختلف، آیات قرآن یا سنن رسول‌خدا؟ص؟ را بیان کنند. اما در دوران عمر دیگر این زمینه‏ها نبود؛ اجتهاد، قیاس و رأی‌دادن در دین خدا شروع شد. این هم یکی از جهاتی است که می‏توانیم علت این تشبیه را بدانیم که امام؟ع؟ ذکر می‏فرمایند:

شَتّانَ ما یَومیٖ عَلیٰ کُورِها   و یَومُ حَیّانَ اَخیٖ جابرٍ

مشکلات خیلی بود. مشکل دیگری که در زمان عمر بود این بود که در مقابل عمر کس دیگری جرأت نداشت که در جریان‌ها و پیشامدها و اشتباهاتی که عمر مرتکب می‏شد و خلاف‌هایی که انجام می‏داد بتواند با او حرف بزند. از صحابه و از رفقاء خودشان هیچ‏کس جرأت حرف‌زدن نداشت. این‏قدر شدید و غلیظ و خشن بود که حتی مثل ابو‏سفیان جرأت نمی‏کرد در حضور او حرفی را اظهار کند.

بارها عرض کرده‌ام  که یک‌وقتی «زیاد» در حضور عمر شروع کرد به سخن‌گفتن و خیلی جالب صحبت کرد. عمروعاص هم آنجا بود، گفت اگر این جوان از قریش بود، عرب را اداره می‌کرد. در آن مجلس ابوسفیان بود و امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هم بودند و کنار  يکدیگر بودند. وقتی‌که عمروعاص این سخن را گفت ــ و چه‌بسا می‏دانست

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 221 *»

و مخصوصاً گفت برای اینکه شاید خود ابوسفیان جریان را بگوید و برای زیاد رسوایی فراهم شود ــ اما ابوسفیان جرأت نمی‏کرد بگوید؛ آهسته زیر لب جریان را گفت که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و چند نفری که کنارش بودند شنیدند. گفت زیاد از قریش است. خود من او را از راه زنا برای مادرش فراهم کردم. کسی آنجا گفت بلند بگو که دیگران هم بشنوند! گفت من از این شخص می‏ترسم ــ و به عمر اشاره کرد ــ و می‌ترسم که پوست مرا پاره کند و بکَند.([151])

عمر خیلی خشن بود، کسی جرأت نمی‏کرد در حضور او حرفی بزند و یا برخلاف او مطلبی بگوید. مگر جاهایی که درمی‏ماندند و مطلب حل نمی‏شد و مشکلاتی پیش می‏آمد، ناچار می‏شد که از وجود امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه استفاده کند وگرنه باب اجتهاد و رأی را گشوده بود و به هیچ‏کس اجازه سخن‌گفتن نمی‏داد. این هم یکی از مشکلات بود و حال آنکه در زمان ابو‏بکر، عمر یکی از کسانی بود که کاملاً مقابل ابو‏بکر می‏ایستاد و در جریان‌های مختلف با او مخالفت می‏کرد. گرچه در آن عبارتی که ابو‏بکر غلظت و خشونت عمر را توجیه می‏کند، دیدیم وقتی‌که عبدالرحمن بن عَوف از عمر انتقاد می‏کند که او خشن است و خشمش شدید است، ابوبکر در جواب گفت که چون مرا نرم می‏یابد، برای اینکه به‌اصطلاح تعدیلی برقرار شود، خشونت به خرج می‏دهد. من در فکرش شده‏ام، جاهایی که من خشن می‏شوم و خشم می‏کنم، او ملایم می‌‏شود و نرم است؛ و جاهایی که من ملایم و نرم هستم، او خشونت نشان می‏دهد. چون او مرا این‏طور یافته، برای تعدیل حالت من و صلاح مسلمین خشونت به‌خرج می‏دهد.([152]) ولی این نفاقی بود که اظهار می‏کرد وگرنه بین خودشان کاملاً عناد و دشمنی و لجاج برقرار بود.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 222 *»

از این جهت کار امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه یک‌قدری آسان‌تر بود؛ چون در مقابلِ ابو‏بکر خود عمر بود که در جاهایی ‌برخلاف گفته ابوبکر و خواسته او حرکاتی انجام می‏داد و نشان می‏داد که او بد می‏کند و مثلاً خلاف می‏کند و نباید این‏طور باشد.

از جمله موردی را که تاریخ یادداشت کرده و خیلی شدید بوده، جریان خالد بن ولید و مالک بن نُوَیره است. مالک بن نویره در بلدی حاکم بود و هنگام پرداخت زکات، خالد برای گرفتن زکات به آن بلد می‌رود. مالک روی اختلافی که از قبل با خالد داشته، مایل نیست زکات را به او پرداخت کند، ولی منکر زکات هم نمی‏شود. خالد به ابو‏بکر اطلاع می‏دهد که مالک منکر زکات شده و مرتد شده و باید او را بکشند. ابو‏بکر هم دستور می‏دهد و به اذن و رضای او خالد با مالک بن نویره وارد جنگ می‏شود و مالک را می‌کشد و با همسر او در همان شب زنا می‏کند. این خبر در مدینه منتشر می‏شود و خالد با سپاهش برمی‏گردد. البته عده‏ای از صحابه در همان سپاه مخالفت خودشان را با این کار اظهار می‏کنند و به مدینه می‏آیند و در نزد ابو‏بکر برعلیه خالد شهادت می‏دهند. عمر هم از کسانی است که در این حادثه با ابو‏بکر مخالفت کرده.

خود اهل‌سنت نقل کرده‏اند که در زمان حکومت عمر درباره خالد و مالک بن نویره و آن حادثه بحث و گفتگو شد. عمر گفت: «قتله واللّه مسلِماً» خالد که مالک را کشت، مالک مسلمان بود و خالد شخص مسلمانی را کشت. «و لقد نصبتُ فی ذلک و نازلتُ ابابکر فیه کلَّ المنازلة فی ترک قتاله من منع الزکوة» می‏گوید من در آن جریان کاملاً در مقابل ابو‏بکر ایستادم و با او مخالفت کردم در اینکه راجع به منع زکات دستور کشتن مالک را ندهد و برود تحقیق کند؛ او مانع زکات نیست، او مسلمان است و حتماً روی اختلافی که با خالد دارد، خالد این تهمت را به او زده و باید مراجعه شود، گفتگو و تحقیق شود. ابو‏بکر قبول نمی‏کرد. «فابیٰ الّا قتالَهم و سَبْیَهم» ابوبکر می‏گفت نه، حتماً باید کشته شوند و هرکه از آن بلد زنده می‏ماند، باید به‌عنوان اسیر گرفته شود.

 

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 223 *»

عمر می‏گوید: «فلمّا رأیتُه قد لَجَّ به شیطانه فی خَطَإِ ما عزم علیه، امسکتُ عجزاً عنه و خوفاً منه» می‏گوید وقتی من دیدم که شیطان او، او را به لجاجت انداخته است و او در این تصمیم خطائی که گرفته است لج می‌کند، از این جهت من از او خودداری کردم و دست برداشتم؛ چون دیگر راه و چاره‏ای نداشتم و به حرف‌های من گوش نمی‏داد و از او می‏ترسیدم. «و لقد اَلْحَحْتُ علیه فی ذلک یوماً حتی غَضِبَ فقال لی: یا ابن الخطاب انّک لحَدِبٌ علی اهل الکفر باللّه و الرَّدَّةِ عن الاسلام» می‏گوید یک‌روز من خیلی اصرار ورزیدم که دستور قتل آنها را نده، دستور بده خالد برگردد و با آنها مقابله نکند. عصبانی شد و به من گفت ای فرزند خطاب، تو چقدر نسبت به اهل کفر به خدا محبت داری و چقدر نسبت به کسانی که از اسلام مرتد شده‏اند دلسوزی می‏کنی! این حرف را که زد، «فامسکت عنه» دیگر سکوت کردم؛ اما یک کلمه گفتم. «و قلت له» به او گفتم: «و لَمُبیحُ دمائهم کان احدبَ علی اهل الکفر منی» آن کسی که خون آنها را مباح کرده و اجازه کشتن آنها را داده، او نسبت به اهل کفر از من مهربان‌تر است. چرا؟ چون دستور کشتار مسلمین را داده. با گفتن این جمله ساکت شدم.

حتی وقتی‌که خالد وارد مدینه می‏شود، ملعون برای اینکه تظاهر کند به اینکه با ما جنگیدند و آنها ابتداءِ به جنگ کردند، چندتا تیر در عمامه خود قرار داد و همچنین آثار جنگ بر لباسش قرار داد که یعنی آنها به‌طرف ما ریختند و بر ما شوریدند و خواستند که ما را بکشند. به این هیأت وارد مدینه شد و خواست وارد مسجد شود. عمر تا او را دید، شروع کرد به ناسزا گفتن به خالد و کشیدن تیرها را از سر او و شکستن آنها و اینکه تو ریاء می‏کنی و این جریان نبوده و تو کشنده مسلمین هستی و اگر من دست بر تو پیدا کردم، برای قصاص‌گرفتن مسلمی مثل مالک قطعاً تو را خواهم کشت. خالد چیزی نمی‏گفت، فکر می‏کرد این کارهایش به‌دستور ابو‏بکر است. وقتی ‌که نزد ابو‏بکر وارد شد، خالد جریان دروغ را گفت که آنها بر ما شوریدند و منع زکات کردند و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 224 *»

قطعاً مرتد شده بودند، ما هم به اجازه شما آنها را کشتیم و چه کردیم و چه کردیم. ابو‏بکر تشکر کرد و او را در کنار خود جا داد و بعد هم به او منصب داد.([153]) این امور و از این نوع مشکلات بینشان فراهم می‏شد.

با این اختلاف‌ها، کار امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه قدری خفیف‏تر می‏شد و خیال حضرت آرام‌تر بود؛ چون این دو در مقابل هم بودند. امام که باطن این دو را می‏دانستند؛ مردم نمی‏فهمیدند و فکر می‏کردند که عمر صددرصد تسلیم ابو‏بکر است و نسبت به ابو‏بکر خیلی محبت دارد و هر موقع هم که از ابو‏بکر سخن به‌میان بیاید، بهترین گفتار را درباره ابو‏بکر دارد. مردم در این اشتباه بودند. اما امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‏دانستند واقع امر چیست و بین این دو نفر چقدر بغض و دشمنی و نفاق و کینه است! از این جهت خیال حضرت تا اندازه ای راحت بود که این دو همدیگر را بَس هستند. اما زمان عمر چه؟ هیچ‏کس در مقابل عمر نبود که بتواند با او مخالفتی نشان دهد و چون این امر بر حضرت خیلی گران بود، این هم  یکی از جهاتی است که حضرت فرمودند:

شَتّانَ ما یَومیٖ عَلیٰ کُورِها   و یَومُ حَیّانَ اَخیٖ جابرٍ

اگر در تاریخ دقت کنید، از این نوع موارد زیاد پیدا می‏شود که اختلاف و تفاوت بین دو  دوره زندگی امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه را در زمان ابو‏بکر  و در زمان عمر نشان می‌دهد.

بعد از جریان تعیین خلیفه که ابوبکر عمر را تعیین کرد، امام؟ع؟ از آن جریان این‌طور خبر می‏دهند و می‏فرمایند: فَیا عَجَباً بَینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عَقَدَها لِآخَرَ بعد وفاته. عجیب است! شگفت است! ابو‏بکر در دوران حیات و زندگیش می‏گفت: «اقیلونی اقیلونی»([154]) مرا رها کنید! این مقام را بیخود به من داده‏اید! و دیگران فکر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 225 *»

می‏کردند که ابو‏بکر واقعاً در دل این خواسته را دارد که مردم دست از او بردارند و دنبال کار خود بروند. اما نه، فیا عجبا اگر راست می‏گفت و برای حکومت‌کردن آماده نبود، چرا برای بعد از مرگش زمینه را فراهم و کار را محکم کرد و عمر را معین کرد که بدون هیچ نگرانی خلافت به او برسد و زمینه کاملاً  آماده باشد تا برای عمر زحمتی نباشد.

البته این امر از جهت دوستی با عمر نبود، بلکه از جهت دشمنی با علی صلوات‌اللّه‌علیه بود. چون با امیرالمؤمنین دشمن بود و می‏دانست اگر مسلمین به‌حال خود باشند و با خیال راحت بخواهند کسی را انتخاب کنند، علی صلوات‌اللّه‌علیه را انتخاب می‏کنند. روی این جهت ناچار شد؛ دیگر چه می‌کرد؟! و مى‌خواست آن مقدارى را هم که عمر برای خلافت او دست و پا زده بود و زحمت کشیده بود، تلافى کند.

بعد امام می‏فرماید: لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَیْها. بهره‏مندی این دو از این مقام حکومت خیلی زیاد بود. امام مقام حکومت را به دو پستان گاو تشبیه می‏فرمایند. پستان گاو را از دو طرف می‏شود دوشید. کسی این‌طرف پستان گاو و کسی هم آن‌طرف، می‏توانند دونفری بدوشند. امام؟ع؟ می‏فرمایند این دو از اولِ حکومت‌کردن، بهره‌مند بودند؛ نه اینکه به‌ترتیب برایشان فراهم شود. بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ دوره ابو‏بکر و دوره عمر دو دوره است، اما این دو دوره طوری نبود که به‌ترتیب باشد و بعد از هم باشد. نه، هر دو در این دو دوره با یکدیگر از دو پستان حکومت بهره‏مند بودند؛ هر دو از این دو دوره حکومت بهره‏مند بودند. یعنی هم عمر در دوران ابو‏بکر از حکومت ابو‏بکر بهره‏مند بود و هم ابو‏بکر در دوران عمر از دوران حکومت عمر بهره‏مند بود. چطور؟ چون بنا بود ابو‏بکر عمر را خلیفه کند، از این جهت عمر همه تلاشش را کرد و برای حاکم‌شدن و خلیفه‌شدن ابو‏بکر زحمت کشید. پس ابو‏بکر به این‏طور از دوره بعد بهره‏مند بود. عمر هم، از دوره خودش که نوبت او شد بهره‌مند بود و از دوره ابو‏بکر هم بهره‌مند بود که مرتب آن دوره را تحکیم کرد تا بتواند بعد از او حکومت کند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 226 *»

امام؟ع؟ این تشبیه را به این‏ جهت فرموده‏اند و فکر می‏کنم شارحین به این نکته‌ای که عرض کردم برنخورده باشند که چطور این دو نفر از این دو دوره حکومت بهره‏مند بودند. امام؟ع؟ بی‏جهت که خلافت آنها را به دو پستان تشبیه نمی‏فرمایند؛ لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَیْها؛ دو پستان گاو. «تَشَطَّرا» به این‌طور است که یک‌نفر آن‌طرف قرار بگیرد و یکی هم این‌طرف و هردو از دو پستان شیر بدوشند و هردو از دوشیدن شیر و پستان دیگری بهره‌مند باشند. همین‏طور این دو نفر کاملاً به‌طور «تَشَطُّر» خود را بهره‏مند ساختند و با هم نصف کرده بودند. لشد ما تشطرا ضرعیها؛ فکر می‏کنم مراد امام؟ع؟ دو دوره حکومت ابوبکر و حکومت عمر باشد و اگر مراد همین خلافت باشد، چرا تشبیه به دو پستان بفرمایند؟ این یک؛ بعلاوه چرا به‌طور تشطّر بفرمایند که یعنی هرکدام برای خود سهمی قرار دادند و استفاده کردند؟

اما دوره عمر چطور بود؟ به این شکل: فصیّرها فی حَوزَةٍ خَشْناء. ابو‏بکر حکومت را در حوزه و طبیعت و محیط و محلی قرار داد که بسیار خشن بود. یَغْلُظ کَلْمُها این طبیعت و سجیه ــ که سجیه و طبیعتِ عمری است ــ جراحت‌هایی بر اسلام و مسلمین فراهم آورد که این جراحت‌ها خیلی کاری بود. و یَخْشُن مَسُّها برخورد با این طبیعت و سجیه بسیار بسیار خشن و درشت بود. و یَکثُر العِثارُ فیها لغزش‌ها در این دوران زیاد شد و الاعتذارُ منها و همچنین برگشت از این لغزش‌ها و عذر آوردن‌ها زیاد شد.

فصاحبُها کراکب الصَّعْبة اِنْ اَشْنَقَ لها خَرَمَ و اِنْ اَسْلَسَ لها تَقَحَّمَ. امام؟ع؟ مقام حکومت را در آن زمان به یک‌ناقه و شتر سرکش تشبیه می‏فرمایند. برای اینکه بتوانند شتر سرکش را رام نگاه دارند، استاد کاملی می‌خواهد. چون اگر مهار ناقه سرکش را شدید بکشند، او هم شدت می‏کند و در اثر شدت، بینیش را پاره می‏کند. نوعاً برای مهارکردن شتر سرکش، لگام را به بینی شتر می‏زنند. اگر کسی نتواند او را درست و با مهارت و استادی نگهداری کند و رام نگاه دارد، وقتی‌که مهارش را می‌کشند، آن هم شدت نشان می‏دهد و بینیش دریده می‏شود. و اگر رهایش کنند، شترِ سرکش است و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 227 *»

می‏دانید که شتر در بین ݣݣحیوانات که سرکشی آغاز می‏کند و خشونت به‌خرج می‏دهد، از همه حیوانات شدیدتر و ضررش بیشتر است. شدیدبودنِ «کینه شتر» مشهور است. امام؟ع؟ مقام حکومت را در آن موقع، به یک‌چنین حیوانی تشبیه می‏فرمایند. چرا؟ چون وضع مسلمین اقتضاء می‏کرد که یک‌چنین امری باشد.

حکومت‌کردن در آن موقع آسان نبود. از تمام بلاد و کشورهای مختلف که با اسلام آشنا شده بودند و اسلام را پذیرفته بودند، ــ یا در جنگ مغلوب شده بودند یا تسلیم شده بودند یا هرچه ــ این‌همه مردم باید با اسلام و قرآن آشنا شوند، باید با دین خدا آشنا شوند، مشکلات دارند، حوادث دارند، تا یک امام معصوم و رهبر معصوم نباشد، کسی نمی‏تواند در هر جایی به رضای خدا و آنچه که دین خدا است حکم کند. قبل از این فرمایش، مخصوصاً می‏فرمایند ‏که در آن دوره: یَکثُر العِثارُ فیها لغزش‌های زیادی انجام می‏شد و الاعتذارُ منها و باز همین‏طور مرتب عمر از اشتباهش برمی‏گشت و عذرتراشی می‏کرد. فایده‏ای هم نداشت؛ کار گذشته بود و صدمه وارد شده بود.

می‏فرماید: فصاحبُها کراکب الصعبة صاحب یک‌چنین حکومت و مقامی در آن روز، مثل کسی بود که بر یک‌شتر سرکش مست سوار شده باشد. اِنْ اَشْنَقَ لها خَرَمَ اگر مهار آن را سخت می‏گرفت، بینی خود را پاره می‏کرد و از تحت فرمان خارج می‏شد؛ و اِنْ اَسْلَسَ لها تَقَحَّمَ اگر او را به خود وا می‏گذاشت، سرکش می‏شد و صدماتش شدیدتر می‏شد.

فَمُنِیَ الناسُ لَعَمرُ اللّه بخَبْطٍ و شِماسٍ و تلوّنٍ و اعتراض. اما روزگار مردم در این موقعیت چه بود؟! مردم در این موقعیت چه روزی داشتند؟ همه در اشتباه و ضلالت بودند. همه به شدائد مبتلا بودند. امام؟ع؟ قسم می‏خورد: لَعَمرُ اللّه به بقاء و حیات و هستی خدا قسم که مردم در آن روزگار در راه صحیح و در طریق مستقیم نبودند. عرض کردم علتش این بود که در آن زمان در مدت ده‌سال و شش‌ماه، رأی و اجتهاد و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 228 *»

به خواست و هویٰ حکم‌کردن آزاد شد. ولی در دوره اولی در آن دوسال و سه‌ماه و بیست‌روز این نوع مشکلات خیلی کم پیش می‏آمد. بخصوص که عرض کردم در مقابل ابو‏بکر مثل عمری می‏ایستاد و حتی صحابه بودند و نوعاً مشکلات با نظر آنها و آنچه از رسول‌اللّه؟ص؟ شنیده بودند حل می‏شد و هنوز آن خشونت نبود.

روی این جهت می‏فرماید مردم در این دوره دومی در طریق خبط، اشتباه، خطا و گمراهی بودند و بعلاوه از همه بدتر و شِماسٍ اصلاً روح سرکشی و طغیان در برابر دین خدا پیدا شده بود که اگر حکم خدا را می‏گفتی، می‏گفت نه؛ به‌نفع من حرف بزن. و بدتر از آن و تلوّنٍ. «تلوّن‌مزاجی» از همه بدتر؛ روح نفاق و کفر در بین مردم شیوع یافته بود که در دل، کافر و منافق باشند و در ظاهر اظهار دیانت کنند. و اعتراضٍ کج‌روی بسیار شده بود.

«اعتراض» این است: جاده‏ای را در نظر بگیرید. راه مستقیم همین است که از این جاده حرکت کنید. جاده هموار است و راه‌رفتن در آن مشکلات ندارد. اما مردم در آن زمان طوری شده بودند که سعی می‏کردند از کناره بروند که شاید راهی پیدا کنند و از جاده خارج شوند. کسی که کج‌رو است، غیر از آن کسی است که خود را در وسط جاده می‏بیند و راه خود را مستقیم می‏رود. اما آن‌کسی که مرتب خودش را به کنار جاده می‏کشد، او نظر دیگری دارد؛ می‏خواهد راهی پیدا کند و خودش را از جاده خارج کند. نوعاً این‏طور شده بودند. و اعتراضٍ راه‌رفتن در عرض راه و در کنار جاده است که شاید بتوانند راه کجی بروند و خودشان را در پیشامدها و فرصت‌ها از جاده اسلام و طریق حق خارج سازند. این نوع مشکلات پیش آمد.

آنگاه می‏فرماید: فصبرتُ علی طول المدة و شدة المحنة.([155]) این عبارت، عرض من را درباره «شتان ما یومی علی کورها * و یوم حیان اخی جابر» تأیید می‌کند که مراد امام؟ع؟ این است که خیلی فرق و تفاوت است بین آن دورانی که من در حکومت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 229 *»

ابو‏بکر به‌سر می‏بردم و دورانی که عمر حکومت می‏کرد. بین این دو همان تفاوتی است که اعشیٰ می‏گوید که وقتی‌که با علقمه بودم، شترسواری و سختی‌ها و مشکلات راه را می‌دیدم و وقتی‌که با حیّان برادر جابر بودم، نسبتاً در رفاه و آسایش بودم. امام؟ع؟ می‏خواهند تفاوت بین این دو دوره را خبر بدهند و می‏خواهند بگویند که دوران عمر چقدر بر من سخت گذشت که بالنسبه، دوران ابو‏بکر بر من آسان بود و سخت نبود؛ وظیفه‏ام را توانستم انجام دهم و حتی با اینکه کار رسید به آنجایی که رسید، باز هم خوشحال بودم که خاندان عصمت و طهارت در مقابل ابو‏بکر ایستادند و مخالفت خود را با بیعت با او نشان دادند و اینکه او برای این مقام صلاحیت ندارد.

اما دوره عمر این مشکلات یکی پس از دیگری به آن مقداری بوده که عرض کردیم و باز هم اگر به تاریخ مراجعه کنیم، البته مشکلات بیشتر بوده و خصوصیات آن شاید از تاریخ بربیاید.

خلاصه می‏فرماید در دوران عمر صبر کردم علی طول المدة مدت طولانی! ده‌سال و شش‌ماه! برای امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه چه خون دلی بوده؟! و شدةِ المحنة و سختیِ گرفتاری! چه گرفتاری‌هایی بوده! روبرو بودن با یک‌چنین مرد خشن و بی‏باک و جری در دین خدا و چه سختی‌های دیگر!

و از جمله مشکلات، مشکل دیگری بود که تعیین شوریٰ در امر حکومتِ بعد از عمر باشد که از سختی‌های دیگری بود که عمر ترتیب داد و امام؟ع؟ آن را هم در نظر دارند و بحث دیگری است.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 230 *»

مجلس 13

(شب جمعـه / 28 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 231 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد از اموری که امام؟ع؟ را در خطبه شقشقیه به متمثل‌شدن به بیت اعشیٰ وا داشته، مسائلی بود که در دوره ابوبکر و عمر برای امام؟ع؟ فراهم شده بود. وقتی که می‌فرمایند: «شتان ما یومی علی کورها * و یوم حیان اخی جابر»، می‌خواهند بفرمایند شرائط و اموری که من در دوران ابوبکر با آن برخورد داشتم کجا و شرائط در حکومت عمر کجا؟! و چون بحث ما در همین قسمت است، باید به آن تفاوت توجه داشته باشیم. شرائط در حکومت ابوبکر طوری بود که امام؟ع؟ توانستند مخالفت خود را اظهار بنمایند و بیعت نکنند. اما در حکومت عمر این شرائط نبود و این فرصت برای امام؟ع؟ فراهم نمی‌شد؛ زیرا حکومت عمر با تعیین ابوبکر بود و مسأله انتخاب و نظر اهل حلّ و عقد و کسانی که در اسلام بر مسلمین حقی دارند در میان نبود و به همین جهت گویا در این جریان مسلمین دیگر انتظاری از امام؟ع؟ نداشتند که امام در برابر حکومت عمر مخالفتی اظهار کنند. از این جهت امام تأسف می‌خورند و تفاوت این دو شرائط را اظهار می‌کنند.

هدف امام؟ع؟ این بود که نااهل‌بودن هریک از اینها را مشخص فرمایند و دَین و حقی را که در این زمینه نسبت به اسلام و مسلمین دارند، وفا فرمایند. در حکومت ابوبکر کاملاً راه باز بود و از این رو امام؟ع؟ با آن شدت مقاومت فرمودند و حتی اگر زمینه‌ای بود برای اینکه امام؟ع؟ شهید شوند، باز هم مقاومت می‌فرمودند؛ اما شهیدشدن امام؟ع؟ هم از دو جهت مطرح نبود. صرف نظر از نظام باطنی عالم، برای

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 232 *»

شهادت امام؟ع؟ به‌حسب ظاهر شرائط فراهم نبود؛ زیرا اولاً جرأت نداشتند که مثل امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه را بکشند و حتی مثل سعد بن عُباده را هم جرأت کشتن نداشتند تا اینکه بعدها خالد بن ولید در دوران خلافت عمر عهده‌دار شد و سعد بن عباده را کشت و تقریباً زمینه را برای عمر فارغ کرد به‌طوری که نگرانی او را برطرف ساخت. چون رقیب عمر، سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج و بزرگ انصار بود؛ از این جهت عمر مرتب در پی این بود که نقشه‌ای برای کشتن او بکشد.

خالد بن ولید مالک بن نویره را کشته بود و ابوبکر هم رضایت کامل داشت که مالک بن نویره کشته شود زیرا از کسانی بود که با ابوبکر بیعت نکرده بود و رسماً با قبیله خودش از مدینه خارج شده بود که به‌عنوان اعتراض بر حکومت ابوبکر میثاقی ببندند و طالب حکومت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بودند. از مدینه که خارج شده بودند، ابوبکر مترصد بود که بهانه‌ای به‌دست بیاورد و آنها را بکشد. آنها در مقابل حکومت ابوبکر، تسلیم هیچ امری از مقررات نمی‌شدند؛ حتی برای گرفتن زکات نزد اینها فرستاده بودند، ایشان منع زکات کرده بودند نه از جهت انکار زکات؛ از جهت اینکه ما به تو نمی‌پردازیم و به مأمورینی که تو می‌فرستی زکات نمی‌دهیم. ما خودمان زکات را می‌بریم خدمت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‌دهیم. چون ابوبکر می‌‌خواست بهانه بگیرد، زکات سنگینی را برای آنها قرار داده بود و غیر از دستور اسلام و ایمان برای آنها زکات مقرر کرده بود. آنها می‌گفتند یا باید مطابق قانون اسلام زکات را برداری و یا اینکه زکات خود را ببریم خدمت امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه تقدیم کنیم. ابوبکر چون می‌دانست بین مالک و بین خالد دشمنی و شدت عداوت است، خالد بن ولید را با عده‌ای برای کشتن مالک و قبیله او مأمور کرد و ابوبکر کاملاً نسبت به خالد خوش‌بین بود. خالد را با عده‌ای فرستاد و مأمور کرد که مالک و قبیله او را به‌قتل برسانند. عمر مخالفت می‌کرد و می‌گفت اینها مسلمانند، این دستور را بیخود صادر کرده‌ای! اما ابوبکر گوش نمی‌داد؛ و دانستیم که اینها در باطن با یکدیگر عداوت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 233 *»

کامل داشتند. دو تا از بزرگان منافقین و رؤساء کفار بودند که به‌ظاهر با یکدیگر کاملاً صمیمی اما در باطن در نهایت عداوت و بغض نسبت به یکدیگر. چون ابوبکر دانست که عمر در این جریان موافقت ندارد، شدت عمل به‌خرج داد و خالد بن ولید را مجبور کرد که به‌طور محرمانه بر اینها حمله کند و آن ملعون حادثه فجیعی را به‌بار آورد. وقتی با سپاه خود در میان آن قبیله وارد شد، آنها همه آمدند و اظهار شهادتین کردند و اسلام را اقرار نمودند. به‌طوری در نشان‌دادنِ اسلام خود اصرار و ابرام داشتند که هیچ بهانه‌ای برای خالد باقی نماند. حتی موقع نماز شد و این دو جمعیت با یکدیگر نماز خواندند. خالد هم دید مطلب این‌طوری است و نمی‌شود صریحاً با اینها وارد جنگ شد، به‌عنوان اینکه ما برای گرفتن زکات آمده‌ایم و شما هم برای پرداخت آماده شوید و امشب را بر شما مهمان هستیم. خود خالد مهمان مالک شد و سپاهیان خود را هم به‌مهمانی در خانه‌های قبیله قرار داد و به اینها دستور داده بود که در شب صاحبخانه‌ها را بکشند و زن و فرزندان ایشان را اسیر نمایند و همین برنامه را انجام دادند. حتی امیر آنها خود خالد هم مالک را کشت و در همان شب با زن او به زنا هم‌بستر شد.([156])

این جریان‌ها به مدینه رسید و خشم مسلمین برافروخته شد؛ اما کسی اظهار نمی‌کند. فقط عمر است که مرتب اظهار می‌کند و در مقابل ابوبکر سخن می‌گوید و وقتی‌که عمر با خالد برخورد کرد، به او هم این اظهارات را کرد. تا اینکه عمر در دوران حکومتش خالد را خواست و با او بسیار با خشم سخن گفت و خواست انتقام بکشد. خالد وعده کرد که من سعد بن عباده را خواهم کشت. برای اینکه خیال تو از وجود یک‌چنین رقیبی راحت شود، سعد بن عباده را می‌کشم و فکر تو را آسوده می‌سازم. عمر راضی شد و گفت درست است که در کشتن مالک بن نویره دل ما را مجروح ساختی، ــ آن ملعون نه از جهت اینکه مسلمانی را کشته بود دلش مجروح شده بود، نه؛ از این جهت که ‌ابوبکر این دستور را داده بود و با طبع عمر موافق نبود. از این جهت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 234 *»

ناراحت بود. ــ گفت اگر سعد بن عباده را بکشی، چشم ما را روشن کرده‌ای؛ و وعده داد و به وعده خود هم عمل کرد و طوری سعد بن عباده را کشت که کسی هم خبردار نشد و منتشر کردند که جن‌ها در بیابان سعد بن عباده را کشتند.([157])

پس نه‌تنها جرأت نمی‌کردند امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه را بکشند، حتی مثل سعد بن عباده را هم جرأت نداشتند رسماً و علناً بکشند. چون هنوز در میان آنها خلافت غاصبانه ابوبکر قوت نگرفته بود و احتمال این را می‌دادند که اگر این نوع کشتارها شروع شود، جنگ قبیله‌ای پیش خواهد آمد و دیگر برای آنها مقامی و آسایشی و استراحتی نخواهد بود و مرتب با یکدیگر در جنگ خواهند بود. روی این جهت سعی می‌کردند این امور انجام نشود و با وجود قبیله بنی‌هاشم و با بودن عباس عموی رسول‌خدا؟ص؟  زمینه نمی‌دیدند برای کشتن امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه اقدامی داشته باشند. این یک جهت.

جهت دیگر اینکه همه مسلمین به مقام شامخ امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه توجه داشتند و از نظر اسلام ایشان را دومین شخصیت اسلام می‌شناختند و بعد از رسول‌الله؟ص؟ چشمشان به ایشان بود. درست است که نسبت به مقام ایشان وفاداری نکردند و با مقام حضرت ــ مقام ظاهری ایشان ــ بیعت نکردند که امام؟ع؟ حاکم باشند و بر مسلمین مسلط باشند؛ این وفاداری را نشان ندادند اما از نظر اسلام و عقیده و شرائط دیگر، به عظمت و جلال امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه چشم داشتند. امام؟ع؟ می‌دانستند که در بیعت‌نکردن با ابوبکر کشته نخواهند شد اما در اینکه بیعت نکنند هم اصرار کردند تا منجر شد به اینکه آن حوادث پیش آمد و عرض کردم صرف نظر از علم امامت، رسول‌الله از حادثه‌ای که پیش می‌آید به امام؟ع؟ خبر داده بودند و بعلاوه که خود وضع و شرائط نشان می‌داد که اینها جسور و بی‌باکند و جرأت دارند و صدماتی را بر این بزرگوار وارد خواهند ساخت. در آن زمان، رفتن و در خانه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 235 *»

نشستن و بیعت‌نکردن با ابوبکر مسئله آسانی نبود و طوری نبود که حادثه‌ای پشت سرش نباشد. هیچ‌کس جرأت نکرد که بیعت نکند. می‌گویند از سقیفه که حرکت کردند و راه افتادند تا به مسجد رسیدند، به هرکس برخورد می‌کردند او را می‌گرفتند و نزد ابوبکر می‌آوردند؛ چه راضی بود چه راضی نبود دست او را به دست ابوبکر می‌زدند و می‌گفتند بیعت انجام شد.([158]) عرض کردم وضع به‌طوری بود که حتی قبیله بنی‌هاشم بیعت کردند؛ حال بیعت آنها از چه جهاتی بود و چرا این‌قدر زود بیعت کردند؟! شاید از این جهت بوده که ناامید شده بودند از اینکه امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه در مقام دفاع از حق خود برآیند و ناامید شده بودند از اینکه امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه اقدامی داشته باشند؛ و یا برای حفظ موقعیت خودشان هم که شده بود بیعت کردند. امام؟ع؟ با توجه به پیشامد‌های در اثر بیعت‌نکردن بیعت نفرمودند و در بیعت‌نکردن مقاومت می‌فرمودند و حتی عرض کردم اگر زمینه بود و شرائط طوری بود که به کشته‌شدن خود امام؟ع؟ هم منجر می‌شد، باز هم امام برای بیعت حاضر نمی‌شدند. دلیلش اینکه می‌بینیم امام می‌دانند که چه حوادثی پیش می‌آید و باز هم مقاومت می‌کنند. آیا امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه نمی‌دانستند چه حادثه‌ای پیش می‌آید و به خانه آن بزرگوار هجوم می‌آورند؟! نمی‌دانستند؟! صحیح نیست بگوییم نمی‌دانستند. از نظر علم امامت که بحمدالله معلوم، از نظر اِخبار رسول‌‌الله؟ص؟ هم معلوم، اصلاً‌ وضع و شرائط طوری بود که هر انسان عاقل متوجه هوشیار می‌فهمید و می‌دانست که حوادث تلخی در پیش است؛ چون شرائطی که در آن موقع در آن محیط حاکم بود، طوری نبود که کسی بتواند با حالت سلامتی و آرامی بگذراند و بیعت نکند؛ نشدنی بود. امام؟ع؟ با توجه به این امور در خانه نشستند و برای بیعت آماده نمی‌شدند. اینکه عرض می‌کنم که اگر کار به شهادت خودشان منجر می‌شد باز هم بیعت نمی‌فرمودند، نه اینکه آخر بیعت کردند؛ نه، آخر هم بیعت نکردند. آنها دست به دست

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 236 *»

امیرالمؤمنین زدند و گفتند بیعت انجام شد؛ علی بیعت کرد.([159]) دلیل اینکه می‌گویم اگر به شهادت امام هم منجر می‌شد، باز هم امام؟ع؟ مقاومت می‌فرمودند به این معنی که خودشان دست دراز نمی‌کردند و بیعت نمی‌فرمودند، این است که می‌بینیم فرقی بین خودشان و فاطمه زهراء نیست؛ حضرت چطور فاطمه زهراء؟سها؟ را برای بیعت‌نکردن با ابوبکر فدا فرمودند؟! ایشان را فدا کردند؛ چون می‌دانیم شهادت فاطمه زهراء؟سها؟ از همین جهت بود که به آن حضرت  آن صدمات را زدند و حضرت شهیده از دنیا رفتند. این را می‌دانیم. پس با توجه به اینکه امام؟ع؟ می‌دانند این حوادث پیش می‌آید، بیعت نمی‌کنند و حوادث هم پیش آمد به‌طوری که فاطمه؟سها؟ را در این راه دادند. مسئله کوچکی نیست! خیلی باید در این باره فکر کنیم. امام برای بیعت حاضر نمی‌شوند اگرچه مثل فاطمه زهراء‌؟سها؟ را در این راه شهید کنند! بدیهی است که جرأت نمی‌کردند ظاهراً به شهیدکردن و کشتن مثلِ فاطمه یا مثل امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیهما اقدام کنند؛ بلکه با این برنامه‌ها کار خود را انجام دادند.

خود دومی در نامه‌ای که به معاویه می‌نویسد می‌گوید همین‌که زهراء متوجه شد من می‌خواهم در را باز کنم و هجوم بیاوریم و وارد شویم، خود را به در چسبانیده بود. برای اینکه در باز نشود پهلوی خود را به در چسبانیده بود و من می‌دانستم؛ فهمیدم که زهراء خود را به در چسبانیده که در باز نشود. من با آن شدت در را باز کردم و دانستم فاطمه از در جدا نشده، در را به دیوار فشردم و دانستم که این فشردن در به دیوار، به فاطمه ضربه سختی زد به‌طوری که ناله زهراء بلند شد و فضه را به کمک خود طلبید؛ فضه مرا دریاب که فرزند خود را سقط می‌کنم. خودش در نامه‌اش به معاویه می‌نویسد که من ناله‌های زهراء را در موقع سقط فرزندش می‌شنیدم. خودش می‌گوید همان فرزندی را که رسول‌الله «محسن» نامیده بودند.([160])

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 237 *»

شب جمعه است؛ شب جمعه آخر محرم است. خدا ظالمین در حق محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را لعنت کند. در مثل این اوقات هم یک‌محسن سقط شده. خدا روزی کند آن قبر مقدس را زیارت کنیم. در طریق شام که اسراء را می‌بردند، به حلب که رسیدند، با چه ترتیب و کیفیتی این زن‌ها را می‌بردند خدا می‌داند! کوه خیلی بلندی است. الآن پله‌های زیادی دارد و آن‌قدر زیاد است که انسان خسته می‌شود. آن زمان که پله نبوده؛ گویا چشمه آبی بوده درختی بوده،  آن ملعون‌ها خواسته‌‌اند استراحت کنند و این اهل‌بیت اسیر را به‌سختی و جبر بالا می‌بردند. در میان زنان سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه هم زنی باردار است؛ همه نگرانش هستند. آن مخدره که به آن بالا رسید، در اثر فشارِ بالارفتن، فرزند خود را سقط کرد. آخر زنی که حمل دارد باید استراحت داشته باشد، باید آب و خوراک به‌اندازه کافی و لازم به او برسد، سواری سخت برای او نباشد؛ اما این مخدّرات و این عزیزان خدا را به چطور می‌بردند؟! اگر سواره می‌بردند چطور می‌بردند؟! پیاده می‌بردند چطور می‌بردند؟! هوای گرم، آفتاب سوزان، تشنگی‌ها و گرسنگی‌ها! آنجا فرزند خود را سقط کرد و آن مظلوم را در آنجا دفن کردند. قبر کوچکی دارد. خدا همه ما را روزی کند که به زیارت او موفق شویم.

در نزديکى آن قبر، سنگی است که گویا سر مطهر امام؟ع؟ را روی آن سنگ گذارده‌اند. اینها که رعایت نمی‌کردند که ایشان اسیر هستند، داغدیده هستند، لااقل سر مطهر امام؟ع؟ را در مقابل چشم‌های آنها نگذارند؛ ظاهراً سر مطهر را در کنار همان‌ها می‌گذاردند. بر آن زن‌ها چه می‌گذشته؟! بر آن بچه‌ها چه می‌گذشته؟! دل این سنگ آب شده. به مقدار گردن مطهر امام؟ع؟ آن سنگ آب گردید و خون گلوی امام؟ع؟ بر آن سنگ ریخته و الآن بر آن سنگ نقش شده و آن سنگ را زیارت می‌کنند.([161])

امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‌دانستند که در بیعت‌نکردن با ابوبکر مثل

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 238 *»

فاطمه‌ای را از دست خواهند داد. قربان وفاء این بزرگواران و انسان‌دوستی و اسلام‌دوستی این بزرگواران که برای احیاء اسلام و اداء حق مسلمین فقط به این اندازه که با ابوبکر بیعت نکنند و آن‌همه صدمه ببینند و اگر بیعت می‌کردند عرض کردم که چقدر مورد احترام و تعظیم و تجلیل بودند؛ اما امام؟ع؟ ذلت در راه خدا و سختی‌های در راه خدا را بر عزت‌های دنیوی ترجیح می‌دهند و از صفات روح کلیه الهیه همین است که عزٌّ فی ذلّ و بقاء فی فناء.([162]) باید خود را فانی سازند تا باقی باشند و همچنین در راه خدا ذلیل شوند تا عزت دنیا و آخرت را داشته باشند و اسلام و مسلمین را عزیز فرمایند. امام؟ع؟ برای همین‌که نشان بدهند که به حکومت و خلافت او راضی نیستند، حاضر شدند مثل فاطمه زهراء؟سها؟ را از دست بدهند و آن مخدره معظمه صلوات‌الله‌علیها با آن‌همه صدمات شهیده شوند و از دنیا رحلت فرمایند. امام صادق؟س؟ فرمودند علت وفات فاطمه همان صدمه‌ای بود که بر او وارد شد؛ پس ایشان شهیده شد و شهیده از دنیا رفت.([163]) این جرأت‌ها تا این اندازه‌ها هم که پیدا شد، باز هم از اثر این بود که خود امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه به آنها فهمانیدند که من در مقام جنگ برنمی‌آیم و من در مقام اینکه حکومت را به‌دست بیاورم نیستم. این اندازه‌ها را مطمئن بودند که دست به این کارها زدند؛ اما آنچه که بود و آنها نمی‌خواستند باشد همین بود که چرا علی بیعت نمی‌کند وگرنه می‌دانستند که علی صلوات‌الله‌علیه نه می‌جنگد و نه هم در مقام به‌دست‌آوردن حکومت است به هیچ نوعی. حتی بعد از کشتن عثمان وقتی‌که خواستند با حضرت بیعت کنند، حضرت قبول نمی‌فرمودند. این نوع حکومتی که مردم او را بخواهند و مردم روی خواسته‌های

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 239 *»

خود و هواهای خود طالب او باشند، امام اصلاً‌ این نوع حکومت را نمی‌خواست و شأن امام نبود. حکومتی شأن امام است که از شئونات ولایت و عصمت کلیه او است که خدا می‌‌خواهد و رسول‌خدا؟ص؟ می‌خواهد و مؤمنین پاک و پاکیزه و خالص و باایمان و کامل؛ نه حکومتی را که یک‌عده منافقین هرزه رذل برای شخصی طالب باشند و کی امام؟ع؟ روی این خواسته‌ها و این طلب‌ها، برای حکومت حاضر می‌شوند؟!

از این جهت بود که بعد از کشته‌شدن عثمان مردم برای بیعت هجوم آوردند و حضرت بیعت آنها را قبول نمی‌کردند و می‌فرمودند من برای شما وزیر باشم، بهتر از این است که بر شما امیر باشم.([164])

از جمله مواردی که امام؟ع؟ به ایشان فهمانیدند که من نه در مقام جنگم و نه طالب این حکومت و این موقعیت، آن هنگامی است که رسول‌‌الله؟ص؟ از دنیا رحلت فرموده‌اند و امام؟ع؟ مشغول امر رسول‌خدا؟ص؟ و در سقیفه هم عده‌ای از مردم جمعند و مشغول بیعت با ابوبکر. ابوسفیان پدر معاویه تصمیم گرفت که از این فرصت استفاده کند و شاید در بین مسلمین فتنه‌ای برخیزد که لااقل عده‌ای کشته شوند و خیال او قدری آسوده شود. از این جهت نزد عباس عموی رسول‌خدا؟ص؟ آمد و گفت: «یا اباالفضل ان هؤلاء القوم قد ذهبوا بهذا الامر من بنی‌هاشم و جعلوه فی بنی‌تَیم و انه لَیَحکم فینا غداً هذا الفَظُّ الغلیظ من بنی‌عَدِیّ فقُمْ بنا حتى‌نَدخُلَ علیٰ علیّ؟ع؟ و نُبایِعَه بالخلافة و انت عمّ رسول‌الله؟صم؟ و انا رجلٌ مقبولُ القول فی قریش‏ فاِنْ دافَعونا عن ذلک قاتلناهم و قتلناهم‏.» ابوسفيان نزد عباس آمد و گفت این عده کاری کرده‌اند که امر خلافت و حکومت از بنی‌هاشم بیرون رود و آن را در بنی‌تَیم ــ یعنی قبیله ابوبکر ــ قرار دادند و به‌همین زودی و فردا این شخصِ خشن غلیظ تندخو بر ما حاکم می‌شود ــ مقصودش عمر بود. ــ حرکت کن تا نزد علی برویم و به‌خلافت با او بیعت کنیم. تو عموی رسول‌خدا هستی؛ من هم شخصی هستم که در میان قریش احترام

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 240 *»

دارم و حرف مرا می‌پذیرند. اگر که ما را از خلافت دفع کردند و راندند، با آنها جنگ می‌کنیم و آنها را می‌کشیم.

نزد حضرت آمدند، «فقال له ابوسفیان: یا اباالحسن لاتَغافَل عن هذا الامر؛ متىٰ کُنّا تَبَعاً لِتَیْمٍ الاَرْذال؟! و کان؟ع؟ یعلم مِن حالِه اَنّـه لایقول ذلک غَضَباً للدین بل للفساد الذی‏ زَواه فی نفسه.»‏([165]) وقتی‌که خدمت حضرت رسیدند، ابوسفیان گفت یا اباالحسن از این امر غفلت نکن؛ چه موقعی ما دنباله‌روِ مثلِ تَیم بودیم؟! ــ «تَیم» قبیله ابوبکر است که در مقابل بنی‌هاشم بود ــ امام؟ع؟ می‌دانستند که این ملعون از جهت دین و  از جهت غضب براى حق و در راه حق این حرف را نمی‌زند؛ بلکه آن ملعون نیت فسادی داشت که در دل پنهان کرده بود و می‌خواست به این وسیله فتنه‌ای برانگیزد و مسلمین را بر یکدیگر بشوراند و جنگ فراهم شود. از این جهت امام؟ع؟ به فرمایشاتی او را جواب فرمودند. اینها طبق نقل شارح بحرانی بود.

این مقدمه در میان سنی‌ها این‌طور است که بعد از اینکه بیعت انجام شد، زبیر و ابوسفیان و عده‌ای از مهاجرین آمدند و با عباس و امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه خلوت کردند که بیندیشند و تصمیمی بگیرند. آنها سخنانی می‌گفتند که همه‌اش وادارکردن به جنگ و خونریزی بود اما امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه بعد از سخنان آنها، این فرمایشات را فرمودند: الصبر حلم‏ و التقوىٰ دین و الحجة محمد؟ص؟ و الطریقُ اَلصّراط([166]) صبرکردن در این روزگار، حلم است و تقویٰ دین است و حجتِ خدا و ملاک کار ما رسول‌خدا؟ص؟ هستند ــ یعنی من به‌دستور آن بزرگوار حرکت می‌کنم ــ و راه ما صراط مستقیم است که روشن است.

بعد همه اتفاق دارند که امام؟ع؟ این عبارات را فرمودند: ایها الناس شُقّوا امواج‏ الفتن‏ بسُفُن النجاة و عَرِّجوا عن طریق المنافرة و ضَعوا تیٖجان المفاخرة. شروع فرمودند

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 241 *»

به نصیحت و خیرخواهی برای این عده که امکان داشت موجبات فسادی را فراهم کنند. فرمودند ای مردم امواج فتنه‌‌ها پیش آمده. الآن فتنه به‌مانند دریای موّاج و خروشانی است که مسلمین را فرا گرفته. شما این امواج فتنه‌ها را به‌وسیله کشتی‌های نجات بشکافید؛ یعنی فقط باید خودتان بصیرت پیدا کنید و خودتان را نجات بدهید. کشتی را پیدا کنید و خودتان را در کشتی قرار دهید و نجات بیابید. از طریق منافرت و اختلاف و دشمنی‌کردن با یکدیگر دست بردارید و از این راه بالا بیایید و عروج کنید. و از سرهای خود تاج‌های افتخار را به زمین گذارید و برای خود شخصیت‌های پوشالی گمان نکنید که موجبات فخر و منافرت و اختلاف و دشمنی برای شما فراهم سازد.

افلح من نَهَضَ بجَناح او استسلم فَاَراح. امام؟ع؟ وظیفه آن افراد را مشخص می‌نمایند؛ می‌فرمایند پیروز است و به مقصود می‌رسد آن‌کسی که به‌پا خیزد و نهضت کند اما با داشتن بال؛ یعنی اگر کسی بال دارد، یار و یاور دارد، می‌تواند به مقصود خود برسد. اگر بال و یاور و کمک‌کار برای رسیدن به مقصود ندارد، باید استسلام بورزد تا راحت باشد. او استسلم فاراح یعنی شما که الآن برای مقاصد خودتان یار و یاوری ندارید، پس وظیفه‌تان این است که قرار بگیرید و تسلیم شوید، اما نه تسلیم از روی میل؛ «استسلام» یعنی شما را به تسلیم می‌دارند و شما تسلیم شوید. طریق عُقَلائی همین است. اگر در مقصودی که دارید، کمک‌کار و یار و یاور دارید، به مقصد می‌رسید؛ اگر نه، از شما تسلیم‌شدن را می‌خواهند و تسلیم شوید تا در راحتی باشید اما نه با رضای دل. چون فعلاً راهی برای پریدن و به مقصدرسیدن ندارند، امام؟ع؟ «استسلام» به‌کار برده؛ او استسلم فاراح. اما وظیفه خودشان را اینجا نمی‌فرمایند.

برنامه خودشان در اینجا مشخص است؛ یعنی من را هم اگر می‌بینید که در مقام جنگ برنمی‌آیم، از جهت این است که یاور ندارم؛ و از طرف دیگر اگر از من تسلیم‌شدن را می‌خواهند، به آن معنی من تسلیم نمی‌شوم. عرض کردم وظیفه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 242 *»

خودشان این بود که بیعت نکنند روی همین جهت که اداء حق اسلام و مسلمین است؛ اما نه اینکه طالب حکومت باشند. از این جهت برای نشان‌دادن اینکه من طالب این حکومت نیستم و این نوع حکومت را نمی‌خواهم، این عبارات را فرمودند: ماءٌ آجِن و لقمةٌ یَغَصُّ بها آکِلُها و مُجْتَنِی الثمرة لغیرِ وقتِ ایٖناعها کالزارع بغیر ارضه. می‌فرماید این حکومت و این نوع حکومت‌کردن، آب گندیده‌ای است و لقمه‌ای است که خورنده این لقمه نمی‌تواند به‌راحتی این را از گلوی خود فرو ببرد. یعنی مرتب (در فشار و سختی خواهد بود)؛ معلوم است آنها هم در حکومت‌کردنشان خیال راحتی نداشتند. از اینها گذشته موقعیت حکومت من نیست. مردم بعد از رسول‌خدا؟ص؟ ارتداد پیدا کرده بودند؛ نه دین می‌خواستند، نه ایمان می‌خواستند، نه امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه را می‌خواستند. از این جهت می‌فرماید کسی که بخواهد ثمره و میوه درخت را بچیند ولی هنوز موقع رسیده‌شدن میوه نیست، مثل کسی است که در غیر زمین خود زراعت کند. یعنی موقعیت آن نرسیده که مردم مرا بخواهند و من اگر بخواهم خودم را بر مردم تحمیل کنم، این کار صحیحی نیست. هرچه زحمت بکشم، در زمین دیگری زحمت کشیده‌ام؛ هرچه بکارم، در زمین دیگری کاشته‌ام؛ یعنی به‌نفع دیگری خواهد بود. من اگر بخواهم به‌راه بیفتم و برای حکومت خودم راه را هموار کنم، چون مردم مرا نمی‌خواهند و چون هنوز آن موقعیت نرسیده که طالب علی باشند، راه را برای دیگری هموار می‌کنم؛ مرا از بین می‌برند و با دیگری که او را می‌خواهند بیعت خواهند کرد.

بعد فرمودند: فاِنْ اَقُل یَقولوا حَرَصَ على المُلک الآن شرائط من با مردم و مردم با من این‌طوری است که اگر من در دفاع از حق خودم سخنی بگویم و بخواهم بگویم حکومت از آنِ من است، می‌گویند علی در مُلک و مملکت‌داری حریص است. و ان اَسْکُتْ یقولوا جَزَعَ من الموت اگر سکوت کنم و آرام باشم و چیزی نگویم، می‌گویند علی از مرگ ترسیده. یعنی ببینید شرائط مردم نسبت به من این است: دیگر کسی

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 243 *»

درباره من حسن ظنی ندارد. به این معنی که اگر من قدمی بردارم و بخواهم حق خودم را مطالبه کنم، وضع مردم نسبت به من این است. اگر حرف بزنم، می‌گویند عجب حرصی در ملک دارد! مردم با ابوبکر بیعت کرده‌اند، تو از مردم چه می‌خواهی؟! اگر بخواهم سکوت کنم و آرام باشم، می‌گویند علی از مرگ ترسید.

بعد می‌فرماید: هیهات بعد اللَّتَیّا و التی واللهِ لَابْنُ ابی‌طالب آنَسُ بالموت من الطفل بِثَدْیِ امّه. یعنی این حرف صحیحی نیست که درباره من بزنند. امام در قسمت اول سکوت فرمودند. اینکه اگر من درباره حکومت حرف بزنم می‌گویند در ملک و مملکت‌داری حریص شده است، درباره آن جمله از خودشان دفاعی نمی‌فرمایند؛ به افکار واگذار می‌کنند که خود افکار قضاوت کنند که اگر علی حریص در ملک باشد، چرا هیچ اقدامی نمی‌کند برای اینکه مردم با او بیعت کنند؟! چرا هیچ دعوت نمی‌کند برای اینکه مردم با او بیعت کنند؟! و اما قسمت دوم را که اگر سکوت کنم می‌گویند از ترس است، این را جواب می‌فرمایند؛ نه، اشتباه بزرگی می‌کنند و بیجا قضاوت می‌کنند. چرا؟! چون هیهات؛ من و ترس؟! خیلی فاصله است بین علی و ترس! بعد اللَّتَیّا و التی بعد از آن‌همه دلاوری‌ها و قهرمانی‌ها و جنگ‌ها که من کرده‌ام و آن‌همه پهلوان‌های کفار را به خاک هلاکت انداخته‌ام، در حوادث بزرگ و کوچک اسلام شجاعت خود را نشان داده‌ام، بعد از آنها و صرف نظر از همه آنها، واللهِ لَابْنُ ابی‌طالب آنَسُ بالموت من الطفل بِثَدْیِ امّه علی از مرگ می‌ترسد؟! انس علی و محبت علی صلوات‌الله‌علیه به مرگ، شدیدتر است از انس و محبت طفل به پستان مادر!

پس سرّ مطلب چیست که من هیچ اقدامی نمی‌کنم که بجنگم تا حکومت را برای خودم بگیرم یا برای خودم بیعت بگیرم؟! علتش چیست؟ علت یک امر اساسی است و آن امر اساسی این است که اسلام و مسلمین وضعشان طوری است که اقتضاء می‌کند این حوادث به‌سرشان بیاید تا ببینند حال که از مثل علی رو گرداندند

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 244 *»

و به مثل ابوبکر رو کردند، باید بچشند؛ و همچنین حوادثی که بعد‌ها در اسلام پیش خواهد آمد، آنها را امام؟ع؟ به‌طور رمز می‌فرمایند. می‌فرماید: بل اندمجتُ على مکنونِ علمٍ لو بُحتُ به لَاضْطربتم اضطرابَ الاَرْشِیَةِ فی الطَّوِیِّ البعیدة([167]) بلکه در سینه من علمی مکنون است و نسبت به آینده و شرائط و اوضاع آن آگاهی دارم. مطلب طوری است که اگر برای شما بگویم، همه شما به‌لرزه درمی‌آیید به‌مانند لرزیدن طناب در چاه بسیار گود و عمیق. اگر سطلی را در چاه بسیار عمیقی رها کنند، چطور این طناب در حال لرزه است! همین‌طور می‌فرماید اگر من اظهار کنم آنچه را که از آینده شماها و آینده مسلمین می‌دانم در اثر این خلافی که مرتکب شدند و بی‌وفائی که نسبت به من نشان دادند، اگر بگویم، به یک‌چنین اضطرابی مبتلا خواهید شد و به چنین لرزه‌ای درمی‌آیید.

این بیان امام؟ع؟ به گوش ابوسفیان می‌رسد؛ ابوسفیان ایستاده است و می‌شنود و او از منافقین بسیار بسیار بسیار کافر شدید می‌باشد و عناد و بغضش نسبت به اسلام معلوم است. او دارد این عبارات را از امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه می‌شنود، در چه موقعیتی؟ هنوز آن‌عده در سقیفه هستند و امیرالمؤمنین در خانه رسول‌خدا؟ص؟ و مشغول به امر رسول‌‌الله؟ص؟. این مطلب را که می‌شنود، از آن نفاقی که دارد حتماً به گوش آنها می‌رساند. قطعاً یکسره به سقیفه می‌رود و این امور را با آنها در میان می‌گذارد که خیالتان راحت باشد؛ علی نه با شما جنگ خواهد کرد و نه هم در مقام این است که حکومت کند؛ حکومت را در اختیار شما رها کرده و شما هرچه می‌توانید شدت به‌خرج بدهید که هیچ مانعی ندارد. آنها هم جرأت کردند و این شدت‌ها را اعمال کردند که عرض کردم تا این حد جرأت کنند که درِ خانه دختر رسول‌خدا؟ص؟ بیایند و به امیرالمؤمنین توهین کنند و بعد از اهانت‌ها حضرت را رها کنند که به خانه خود بروند و باز هم رعایت حرمت خانه فاطمه زهراء را نکنند؛ آن خانه‌ای که هر صبح و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 245 *»

شام رسول‌خدا؟ص؟ در مقابل آن خانه قرار می‌گرفتند و می‌فرمودند: السلام علیکم یا اهل‌بیت النبوة.([168]) بر آن خانه و اهل آن خانه سلام می‌فرمودند؛ و او اعلام کرد که اگر علی بیرون نیاید، خانه را با اهل خانه می‌سوزانم.([169]) این‌قدر جرأت! این نبود مگر به‌واسطه اینکه امام؟ع؟ به آنها فهمانیده بودند که من نه در مقام جنگم و نه در مقام به‌دست آوردن حکومتم؛ ولی من با ابوبکر بیعت نمی‌کنم، کار به هرکجا که می‌خواهد برسد برسد؛ و رسید به آنجایی که رسید!

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 246 *»

مجلس 14

(شب يکشنبه / 30 محرّم‌الحرام / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 247 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

سخن در این بود که اسراء حسینی صلوات‌اللّه‌علیه در شب ظلمانی و تاریک کفر و شقاوت حکومت بنی‏امیه انجام شد و امام؟ع؟ می‏خواستند در آن ظلمات یک‌نور و شعاعی ایجاد بفرمایند تا راه قدری روشن شود و طالبین حق بتوانند راه را بیابند.

عرض شد یکی از امور ظاهری در شهادت حضرت این بود که خواستند به مسلمین اعلام بفرمایند که یزید ملعون حتی طبق قانون ثانوی ــ که امیرالمؤمنین آن را مطرح فرمودند ــ شایسته خلافت و حکومت بر مسلمین نیست.

البته خود این بحث حکومت بحث مفصلی است و ان‏شاءاللّه هرگاه فرصتی دست داد و بحث ولایت را شروع کردیم، در آنجا درباره مسئله حکومت ظاهره که یکی از شئونات ولایت است بحث خواهیم کرد.  این مسئله مورد توجه ائمه ما صلوات‌الله‌علیهم بوده و در این امر بخصوص در فرمایشات امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه مطالب لازمی دیده می‏شود که کمتر توجه شده. دیگران درباره نوع حکومت در اسلام بحث‌ها کرده‌اند ولی متوجه نشده‌اند و به مسئله راه نبرده‌اند. ما در موقع خودش ان‌شاءالله وقتی از ولایت سخن بگوییم، از حکومت بحث خواهیم کرد.

این بحث ما با توجه به مناسبت امر شهادت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه در آن ظلمات با اسراء رسول‌اللّه؟ص؟ که در شب بوده می‌باشد. آن ظلمات از زمان قرارگرفتن ابو‏بکر به‌عنوان خلیفه به‌دسیسه عمر و به‌واسطه آن بیعت شوم در سقیفه آغاز شد و با قرارگرفتن یزید بر مسند حکومت به‌وسیله معاویه ملعون به‌نهایت خود رسید.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 248 *»

آن امر ظاهر را به‌عرض می‏رساندم که امام؟ع؟ خواستند با بیعت‌نکردن با یزید، عدم لیاقت و قابلیت او را برای این امر مهم به همه اعلام بفرمایند؛ اگرچه از نظر قانون ثانوی باشد. همچنین از جهت اداء حقی که اسلام و مسلمین بر گردن امام؟ع؟ داشتند و به‌خاطر اینکه جمیع مسلمین نسبت به این سه بزرگوار نظر خاصی داشتند. مسلمین به امیرالمؤمنین، امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات اللّه علیهم اجمعین نظر خاصی داشتند و ایشان غیر از سایر ائمه ما بودند. مسلمین ایشان را خاندان اسلام و صاحبان اسلام می‏دانستند و بیعت‌کردن این بزرگواران با طواغیت زمان، صحه‌گذاردن بر حکومت و سلطنت و ولایت و امارت آنها بود که در این صورت فروختن اسلام و قرآن بود و ضایع‌کردن مسلمین و حق مسلمین بود. اما این سه بزرگوار با طواغیت زمان خود بیعت نکردند و بیعت‌نکردن خود را هم طوری ترتیب دادند که به همه مسلمین رسید.

سخن در برنامه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و بیعت‌نکردن آن حضرت با ابو‏بکر بود و اینکه کار رسید به آنجایی که رسید و مسلمین اجمالاً خبردار شدند که علی صلوات‌اللّه‌علیه آماده نیست و راضی نیست که با ابوبکر بیعت کند و حکومت و تصرف او را امضاء کند. ما می‏دانیم که امام؟ع؟ می‏دانستند کار به چنین شدائدی می‌کشد و بیعت‌نکردن حضرت، مشکلاتی را برای حضرت فراهم خواهد کرد و در عین حال حضرت حاضر نشدند که بیعت کنند و کار رسید به آنجاهایی که رسید.

امام؟ع؟ با اینکه با بیعت‌نکردن با ابو‏بکر و نشان‌دادن عدم رضایت خود به این نوع حکومت و به این شخص، آن‌قدر صدمات دیدند، با وجود این می‏بینیم که اهل سنت تاریخ را تحریف کرده‌اند و این صدماتی را که بر امام وارد شد کاملاً نادیده گرفته‌اند و در تاریخ‌های خود ذکر نکرده‌اند؛ و چون مسئله‏ای بود که نمی‏توانستند انکار کنند، به همین اجمال در تاریخ‌های خود گذراندند که علی در خانه نشست و چندنفری هم گرد او را گرفتند و در خانه او اجتماع کردند و آماده بیعت با ابو‏بکر نشدند تا اینکه ابو‏بکر مجبور شد چند نفر از قبیل عمر و خالد و قنفذ را فرستاد و به آنها

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 249 *»

اعلام کرد که بیعت‌نکردن شما و خانه‌نشستن شما به صلاح شما و مسلمین نیست؛ باید در امری که جمیع مسلمین داخل شده‏اند داخل شوید. آنها هم بهانه آوردند و گفتند ما اینکه از بیعت کناره گرفته‏ایم و یا از مردم کناره گرفته‌ایم و در خانه فاطمه زهراء؟سها؟ اجتماع کرده‏ایم از جهت مخالفت نیست؛ بلکه مشغول جمع‏آوری قرآن هستیم و به علی صلوات‌اللّه‌علیه در جمع‏آوری قرآن کمک می‌کنیم. حال که شما ما را متذکر کردید که خانه‌نشستن ما و کناره گرفتن از شما و داخل‌نشدن در جمعیت مسلمین به‌صلاح مسلمین و به‌صلاح خود ما نیست، ما بیعت می‏کنیم. آمدند و بیعت کردند و مسئله تمام شد.

یا اینکه تعبیر آورده‏اند و این‏طور نقل کرده‏اند که عمر درِ خانه فاطمه زهراء؟سها؟ آمد و حضرت فاطمه پشت درب آمدند و گفتگوهایی بین این دو رد و بدل شد. در این گفتگوها، عمر فاطمه زهراء؟سها؟ را متذکر کرد که صلاح شما نیست که این عده در خانه شما اجتماع کنند که از قبیل سلمان، مقداد، عمار، عباس، ابوسفیان، زبیر، طلحه و چند نفر دیگری که از بنی‏هاشم و غیر بنی‌هاشم بودند. صحیح نیست که اینها در خانه شما اجتماع کنند. شما دستور بدهید که اینها متفرق شوند و یا هرچه زودتر بیایند بیعت کنند وگرنه خانه را می‏سوزانیم!([170]) تا اینجا را ذکر کرده‏اند، اما حوادث بعدی را به‌کلی منکر شده‏اند و ذکر نکرده‏اند و تاریخ را تحریف کرده‏اند. ولی همین‌اندازه هم بس است و به گوش همه رسید که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه ابتداءً بیعت نکردند.

حال شما ببینید اگر مولا امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیعت می‏فرمودند و این حوادث پیش نمی‏آمد، آن‌وقت چه توجیهی داشتند و چگونه حکومت و خلافت و امارت و ولایت ابو‏بکر را یک امر مسلّم اسلامی می‏دانستند که صددرصد مورد قبول امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بوده! اگر ایشان که دوم‌شخصیت در اسلام و بعد از

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 250 *»

رسول‏الله؟ص؟ وارث اسلام و حامل قرآن بودند این امور را متحمل نمی‏شدند و این مصائب را قبول نمی‏فرمودند و همان ابتداء امر بیعت می‏کردند، اسلام و قرآن و مسلمین چه وضعی داشتند؟! ولی می‏دانیم امام؟ع؟ برای خاطر همین امر که نگویند حکومت و خلافت ابو‏بکر مورد قبول وارث اسلام است و وارث اسلام بر آن صحه گذارده و به‌رضایت بیعت کرده، امام؟ع؟ بیعت نفرمود و متحمل آن‌همه مصائب شد.

حتی ما متوجه هستیم که امام؟ع؟ از مردم مطالبه نکردند که مرا امام معصوم بدانید و بعد از رسول‌خدا؟ص؟، در اطاعت و در علم و در فضل و فضیلت و کمالات مرا مثل ایشان قبول کنید. البته این از شیعه خواسته شده و شیعه بحمداللّه به اداء حق امام؟ع؟ موفق گردیده؛ اگرچه یک‌نفر بودند، دو‌ نفر بودند، سه‌نفر بودند و همین‏طور زیاد شدند. امیدواریم خداوند شیعیان و دوستان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را زیاد بفرماید و دشمنان محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را نابود بگرداند.

شیعیان متوجه این مقامات بودند و به این فضائل و کمالات و عصمت امام؟ع؟ اقرار داشتند و بعد از رسول‌خدا او را خلیفه بلافصل و صاحب همه مقامات مگر نبوت می‏دانستند و معتقد بودند. اما امام؟ع؟ این امر را از مردم مطالبه نمی‏کردند و از عموم مردم نمی‏خواستند که مرا به این مقام و موقعیت قبول کنید. ولی برای اداء حقی که اسلام بر آن بزرگوار داشت و مسلمین با آن دید به حضرت نگاه می‏کردند، حضرت اعلام فرمودند که اگر کسی را شایسته برای این مقام می‏خواهید، من هستم؛ شایسته برای امارت و امیربودن، شایسته برای ولایت و ولیّ‌بودن که یعنی صاحب نفوذ باشد، امر و نهی کند، در مواقعی که باید خون‌ها ریخته شود به خون‌ریختن حکم کند و وقتی‌که باید جان‌ها نگهداری شود نگهداری کند و به‌طور کلی «ولیّ» به همان معنای در قانون دوم و «امیر» و «امام» به همان معنای در قانون دوم که به حکم خدا اعلم باشد و همچنین در اجراء حکم خدا اقویٰ باشد. طبق  قانون دوم اگر شما کسی را می‌خواهید که شایستگی داشته باشد، او من هستم. با ابو‏بکر بیعت نکردم چون این

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 251 *»

شایستگی در او نیست و این موقعیت برای او نیست و به هیچ‌وجه حکومت و ولایت و امارت او از جانب من امضاء نمی‌شود.

اجمالاً خواندیم که امام؟ع؟ این راه را به این‌طور انتخاب فرمودند که شب‌ها فاطمه زهراء؟سها؟ را بر مرکبی سوار می‏فرمودند و دست حسن و حسین؟عهما؟ را می‏گرفتند و درِ خانه رؤساء قبایل از انصار و مهاجرین تشریف می‏آوردند و اعلام می‏کردند که شما نسبت به سوابق من خبردارید، نسبت به فضائل من خبردارید، سفارش‌های رسول‌الله؟ص؟ را درباره عترتش در خاطر دارید و من آمادگی دارم؛ فردا نگویید که آماده نبودی برای اینکه ما با تو بیعت کنیم و امیر ما باشی! فردا نگویید که آمادگی نداشتی و قبول نمی‌کردی که ما با تو بیعت کنیم و ولیّ ما باشی! به این معنای مذکور امام؟ع؟ آمادگی خود را برای اینکه با حضرت بیعت کنند اعلام می‌فرمودند که حضرت طبق قانون دوم امیر شوند. وگرنه در واقع امیر مؤمنین بودند، ولیّ مؤمنین بودند، صاحب همه مقامات بودند و از مقام امامت و از موقعیت آن حضرت هیچ کاسته نشد، هیچ کم نشد و هیچ تغییری رخ نداد. اگرچه حضرت آن نوع حکومت را برای مردم نمی‏خواستند، اما وظیفه اقتضاء می‏کرد که بهانه‌ای برای مردم نباشد و فردا نگویند که تو اقدام نکردی و از این جهت ما هم با تو بیعت نکردیم. در خانه‏ها می‏رفتند، اطلاع می‏دادند، آمادگی خودشان را برای بیعت‌گرفتن اعلام می‏فرمودند و آنها هم قول می‏دادند، پیمان می‏بستند و فردا حاضر نمی‏شدند مگر همان سه چهار نفر.([171])

با  وجود این امر می‏بینیم امام؟ع؟ مورد طعن قرار می‏گیرند و مثل معاویه ملعون ــ که خدا او را به اشد لَعَنات خود لعنت کند ــ بر حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه طعن می‏زند که تو ــ نعوذباللّه ــ با نداشتن موقعیتی در نزد انصار و مهاجرین، طلب نصرت می‏کردی و تمنای حقی می‏نمودی و حال آنکه برای تو نه حقی بود و نه موقعیتی. اگر امام؟ع؟ سکوت فرموده بودند و روز اول بدون این امور

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 252 *»

بیعت می‌فرمودند، امر چه می‏شد؟! با وجود اینها، اعداء امام؟ع؟ این‏قدر با حضرت عِناد ورزیدند و لجاج نشان دادند.

عبارت معاویه را می‌خوانم که در این زمینه نامه‌ای به حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه نوشته بود و این نامه مشهور است؛ آن قسمتی که در این مورد بر امام؟ع؟ طعن می‌زند، عبارتش را عرض می‏کنم: «و اَعْهَدُک اَمسِ تَحمِل قَعیدةَ بیتک لیلاً علی حمار و یداک فی یَدَی ابْنَیک الحسن و الحسین یوم بویِعَ ابوبکر فلم‌تَدَعْ احداً من اهل بَدرٍ و السوابق الّا دعوتَهم الی نفسک و مَشَیتَ الیهم بامرأتک و اَوْلَیْتَ الیهم بابنیک و استنصرتَهم علی صاحب رسول‌اللّه فلم‏یُجِبْک منهم الّا اربعةٌ او خمسة.»

می‏گوید در خاطرم هست که دیروز زنت را سوار الاغ می‏کردی! «قعیدةَ بیتک» طعنه است؛ یعنی زنی که باید در خانه بنشیند و در خانه باشد، او را در شب از خانه بیرون می‏آوردی و سوار بر الاغ می‏نمودی و دو دستت در دو دست فرزندانت حسن و حسین بود ــ آن روزی که با ابوبکر بیعت شده بود ــ و کسی را از اهل بدر و سوابق در اسلام وا نگذاردی مگر اینکه آنها را به‌سوی خودت دعوت کردی و همراه با زنت درِ خانه آنها رفتی و دو فرزندت را به آنها می‏نمایاندی و از آنها نصرت می‏طلبیدی برای اینکه بر ضرر صحابی رسول‌خدا؟ص؟ اقدام کنی. ــ مراد آن ملعون، ابو‏بکر بود که همراه با حضرت در شب هجرت در غار بود و در آن مسیر با حضرت بود، از این جهت او را «صاحب رسول‌اللّه» می‏گویند و بعلاوه که او را از صحابه می‏شمارند. ــ با وجود این، کسی جواب تو را نداد مگر چهار نفر یا پنج‌نفر.

«و لَعَمری لو کنتَ مُحِقّاً لَاَجابوک ولکنّک ادّعَیتَ باطلاً و قلتَ ما لا یُعرَف و رُمتَ ما لا یُدرَک.» به جان خودم سوگند، اگر تو بر حق بودی، تو را اجابت می‏کردند؛ ولی تو ادعاء باطل داشتی و سخنی می‏گفتی که هیچ‏کس آن سخن را نمی‏فهمید و هدفی را در نظر داشتی که به آن هدف رسیده نمی‏شد. «و مهما نسیتُ فَلا اَنسیٰ قولَک لابی‏سفیان لمّا حرّکک و هیّجک، لو وجدتُ اربعین ذَویٖ‌عَزم، لَناهَضتُ القوم.» هرچه

* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 253 *»

را فراموش کنم، سخنی را که به ابی‏سفیان گفتی فراموش نکرده‏ام؛ در آن موقعی که ابو‏سفیان تو را تحریک و تهییج می‏کرد برای اینکه به‌پا خیزی و حق خودت را به‌خیال خودت بگیری، گفتی اگر چهل‌نفر باشند که صاحب تسلیم و عزم باشند، من با این قوم می‏جنگم. این سخنت در یادم هست و فراموش نکرده‏ام؛ یعنی حتی چهل‌نفر هم پیدا نشدند که تو را کمک کنند. «فما یومُ المسلمین منک بواحد.»([172]) خدا لعنتش کند. خدا لعنتش کند. نامه‏های معاویه که به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‌نوشته واقعاً مصیبت‌هایی بوده است  و چقدر بی‏حیاء و جسورانه و چقدر ظالمانه می‏نوشته! این جمله‏اش مصیبت بزرگی است: «فما یوم المسلمین منک بواحد» یعنی تنها امروز نیست که مسلمین از دست تو می‏کشند! بلکه سابقه دارد که مسلمین گرفتار تو هستند و یک‌روز دو روز نیست! امروز روز اول نیست که مسلمین به‌دست تو مبتلا شده‏اند!

از این نوع گفتار و نوشته‏ها در تاریخ اهل‌سنت زیاد است که کاملاً تاریخ را تحریف کرده‌اند و حوادثی را که در خانه فاطمه زهراء؟سها؟ رخ داد ذکر نکرده‌اند و آنچه که ما داریم فقط از طریق شیعه داریم. ‏از قبیل سلمان ناقل مطلب است، ابوذر ناقل مطلب است، میثم تمّار ناقل مطلب است، فضه از کسانی است که نقل می‏کند و هرچه که ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین نقل فرموده‏اند، از طریق شیعه این حوادث ذکر شده. اما در تاریخ اهل‌سنت کاملاً تحریف کرده‌اند. البته نتوانستند به‌کلی تحریف کنند و بیعت‌نکردن امام؟ع؟ را انکار کنند. چون جریانی بود که در آن زمان عمومیت پیدا کرد و همه مسلمین دانستند که امام؟ع؟ برای بیعت حاضر نشده‏اند. وقتی‌که در تاریخشان ضبط نشود، ممکن است بعضی‌ها از حوادثی که رخ داده بی‏خبر بمانند؛ اما خود اهل آن زمان باخبر بودند و منتشر شد. ولی تاریخ‏نویس‌ها معلوم بود که در آن زمان جیره‏خوار دستگاه‌های حکومتی بودند و سعی می‏کردند به‌نفع حکومت‌ها بنویسند. از این جهت تاریخ‏نویس‌های اهل‌سنت این جنایت را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 254 *»

مرتکب شده‏اند و تاریخ را تحریف کرده‏اند و حوادثی که رخ داد و زبان به زبان گفتگو می‏شد و در سینه‏ها یادداشت شد، آنها را یا تحریف کردند و یا در کتاب‌ها نیاوردند.

مگر می‏شود در مدینه رسول‌الله؟ص؟ که در هرسال محل توجه و رفت‌وآمد این‌همه جمعیت بود که هرکس از هرکجا حج می‌رفت، برای زیارت قبر رسول‌خدا؟ص؟ و تعظیم و تکریم مسجد آن بزرگوار و احترام به مقام شامخ رسالت؟ص؟ به مدینه می‏آمد؛ مگر می‏شد بیایند مدینه و از ناله‏های فاطمه زهراء؟سها؟ بی‏خبر بمانند؟! از توهین‌هایی که به آن خانه شده بی‏خبر بمانند؟! از حال امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بی‏خبر بمانند؟! و همچنین از سلمان و ابوذر و مقداد که اینها از صحابه بزرگ بودند بی‏اطلاع بمانند؟! همه در آن زمان باخبر شدند اگرچه مزدوران دستگاه‌های حکومتی تاریخ را برای بعدی‌ها تحریف کردند و این جنایات را مرتکب شدند.

در واقع در همان زمان وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه با این تدبیر به همه مسلمین اعلام فرمودند و چه تدبیری! چه تدبیری! خدا این‏طور می‏خواهد. توهین به مقام و موقعیت فاطمه زهراء؟سها؟ در آن زمان در بین همه مسلمین آن‌قدر عمل شنیع و قبیحی تلقی شد و آن‏قدر بر ابو‏بکر ملامت واقع شد که خود آن ملعون موقع به‌درک رفتنش ناچار شد و به این امر اقرار کرد و می‏گفت سه چیز است که من کاش مرتکب آنها نشده بودم! یکی از آنها را بی‏احترامی نسبت به خانه فاطمه زهراء؟سها؟ نام می‏برد و می‏گوید: «وددتُ اَنّی لم‌اَکشِفْ بیتَ فاطمة»([173]) خود اهل سنت نوشته‏اند؛ و این از مواردی است که نتوانسته‏اند انکار و یا تحریف کنند. «کشف بیت فاطمة» یعنی بی‏احترامی نسبت به خانه فاطمه زهراء؟سها؟؛ کاش این کار را نکرده بودم! و دیگر از چیزهایی که اعتراف می‏کند که کاش انجام نداده بودم، قبول‌کردن ولایت و امارت بر مردم بود. کاش قبول نکرده بودم که بر مردم امیر باشم و ولیّ ایشان باشم و این‌همه جرائم را مرتکب شوم. اینها از اموری است که اقرار می‏کرده ولی مثل همان جمله‏ای

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 255 *»

است که می‌گفت: «اقیلونی اقیلونی لست بخیرکم و علی فیکم.»([174])  که در واقع مقصودش نه اظهار ندامت بود و نه اینکه من از این امور پشیمانم. اینها در همه این اظهاراتشان هدف‌های مختلف و مقاصد سوئی داشتند.

در تتمه این مباحث رسیدیم به اینکه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه از دوران زندگی خود در مدت حکومت ابو‏بکر و از دوران زندگی خود در مدت حکومت عمر به این بیت تعبیر آورده‌اند:

شَتّانَ ما یَومیٖ عَلیٰ کُورِها   و یَومُ حَیّانَ اَخیٖ جابرٍ

بین این دو دوره چقدر تفاوت است! اجمالاً به بعضی از جهات اشاره کردم و عرض کردم یکی دیگر از اموری که امام؟ع؟ را بسیار بسیار ناراحت ساخته، مسئله «شُوریٰ» است. عمر موقع رفتنش که رسید، در فکر شد که چه نقشه‏ای بریزد که کاملاً نقشه عمری باشد، به این معنیٰ که در بین مسلمین فتنه شروع شود. نقشه عجیبی کشید. شش‌نفر را انتخاب کرد که بنشینند و با یکدیگر مشورت کنند و از بین خودشان یک‌نفر  را برای ــ من دلم نمی‏آید کلمه خلافت را بگویم ــ یک‌نفر را برای حکومت، امارت، امیر و حاکم‌شدن انتخاب کنند. می‌دانیم این نقشه آثار بسیار سوئی داشت؛ یکی از آثار سوئش این است که این چند نفر جز امام؟ع؟ همه در فکر برمی‏آیند و خواه‌نخواه برای خود موقعیتی را در نظر می‏گیرند و می‏گویند بنابراین طبق صلاحدید عمر و اندیشیدن عمر، ما هرکداممان برای حکومت شایستگی و لیاقت داریم وگرنه عمر با یک‌چنین تدبیرها و نقشه‏هایی که در دوران حکومتش داشته، بی‏جهت ما را برای این امر انتخاب نمی‌کرد. وقتی‌که این شش‌نفر ــ البته امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه معلوم ــ وقتی بقیه غیر از حضرت این فکر برایشان پیدا شود که پس ما هم برای حکومت شایستگی داریم و مثل اینکه می‌شود راهی هم برای حکومت پیدا کرد، خواه‌نخواه اینها به حال خودشان قرار نمی‌گیرند. اگر یک‌نفر هم برای حکومت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 256 *»

انتخاب شود، خواه‌نخواه آن چند نفر دیگر در فکر برمی‏آیند که برای خود زمینه درست کنند و هرطور شده روزی به این خلافت و حکومت ظاهری برسند! این خودش یک‌نقشه از نقشه‏های عمری بود و مایه فتنه و فساد در بین مسلمین می‌شد.

بعد هم طوری ترتیب مشورت را در مجلس شُوریٰ قرار داد که خواه‌نخواه عثمان انتخاب می‏شد. طوری نقشه را ترتیب داد که خواه‌نخواه عثمان انتخاب شود و ما عباراتش را می‏خوانیم که با اینکه می‏دانست و تصریح کرد که اگر عثمان انتخاب شود در بین مسلمین منشأ فساد خواهد بود و عثمان موجبات اختلافات را فراهم خواهد کرد، با اینکه به این امر اقرار می‏کند و خودش موقع وصیت‌کردن متذکر این امر می‌شود، با وجود اینها، خلافت ــ یعنی امر حکومت ــ را بنا بر مشورت بین این چند نفر می‏گذارد و طوری هم نقشه را ترتیب می‏دهد که حتماً عثمان انتخاب و حاکم شود؛ طور دیگری نمی‏شد. طوری نقشه عمری ریخته شد که غیر از عثمان انتخاب نشود. در تاریخ هم می‏بینیم که با انتخاب‌شدن عثمان چقدر فساد پیدا شد و چقدر صدمات بر مسلمین وارد شد.

نقشه دیگری که کشیده بود این بود که معاویه را در شام حاکم و والی قرار داد. اجمالاً می‌دانیم که آن موقع تقریباً مرکز قوای اسلام در دو محل بود؛ یکی در شام و دیگری هم در عراق. این دو محل، محل قویی بودند برای حمایت و به‌اصطلاح لشکرکشی و بودنِ لشکر، سرزمین‌هایی بودند که نسبت به آن سرزمین‌هایی که «حجاز» نامیده می‏شد، از نظر اوضاع طبیعی موقعیت بیشتر و بهتری داشتند و مردم قوی‏تر و پولدارتر بودند و آمادگیشان بیشتر بود؛ به‌خلاف قسمت‌های دیگر که نسبتاً فقیر بودند و جهات دیگری هم بود که باعث می‌شد جمعیتْ کم و از نظر مالی همه ضعیف و فقیر و از نظر قوا نیز نسبتاً ضعیف باشند. به همین علت عمر معاویه را برای شام انتخاب کرده بود و می‏دانست که معاویه در شام چه نفوذی پیدا کرده و مطمئن بود که هرکس برای حکومت انتخاب شود، معاویه در مقابل او می‏ایستد؛ مگر عثمان!

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 257 *»

عثمان خویشی و رفاقت و صداقتی با معاویه دارد که به‌ظاهر طوری خواهد بود که علناً در مقابل هم نمی‏ایستند. اما می‏دانست و مطمئن بود که معاویه در زیر پرده کار خود را خواهد کرد و با عثمان رقابت و مخالفت خواهد کرد تا اینکه عثمان را به کشتن می‌دهد. تاریخ کاملاً نشان می‏دهد. خدا معاویه را لعنت کند که بعد از کشته‌شدن عثمان، آنگاه بهانه می‏گیرد که به‌عنوان انتقام خون عثمان و طلب خون او، با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بجنگد و آن مشکلات را برای مسلمین فراهم کند.

عباراتی را که می‏خوانم مربوط است به جریان شوریٰ و آن مجلسی که عمر برای انتخاب حاکم ترتیب داد. ابتدا عبارت حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه را از همین خطبه شقشقیه می‌خوانیم که امام بعد از بیان جریان ابو‏بکر و منتهی‏شدن امر عمر به جریان شوریٰ و آن شکایت‏ها و فرمایشاتی که در زمینه آن دو حکومت داشتند، بعد می‏فرمایند: حتی اذا مضیٰ لسبیله جعلها فی ستةٍ زعم اَنّی احدُهم تا اینکه عمر هم به‌راه خود رفت و درگذشت و حکومت و امارت را در شش‌نفر قرار داد که مرا یکی از آنها می‌پنداشت. مرا ردیف آن پنج‌نفر قرار داد و به‌اصطلاح نامزد حکومت کرد. اینجا امام؟ع؟ فریادشان به‌مظلومیت بلند است: فَیا لَـلّٰـهِ و لِلشُّوریٰ! اینجا ناله امام؟ع؟ از این نقشه معلوم می‏شود. اگر امام؟ع؟ را در شوریٰ داخل نکرده بود، امام؟ع؟ کنار بودند و پنج‌نفر خودشان اجتماع می‏کردند و یک‌نفر را انتخاب می‏کردند مثل انتخاب‌کردن ابو‏بکر عمر را، و از جهتی کار امام؟ع؟ آسان بود؛ چون دیگر زمینه‏ای برای مخالفت نبود. البته امام رنج می‏بردند از اینکه زمینه‏ای نباشد برای مخالفت با بیعت با هرکس که انتخاب می‏شد؛ مثل اینکه در دوره عمر، امام؟ع؟ این ناراحتی را داشتند که برای اظهار مخالفت و اداء حق اسلام و مسلمین زمینه نبود به آن‌طوری که در دوره ابو‏بکر بود؛ ولی از این جهت آسایشی بود. اما این‏طور امام؟ع؟ را در فشار قراردادن و امر را به این شش‌نفر منحصر کردن و یکی را انتخاب‌نمودن، این خیلی مشکل بود! با این نقشه‌ای که ریخته بود، خیلی مشکل بود!

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 258 *»

فَیا للّه و لِلشّوریٰ خدایا به فریاد من برس، خدایا به داد دل من برس که من از آن شوریٰ و از آن مجلس چه کشیدم! متی اعترض الریبُ فیّ مع الاول منهم حتی صِرتُ اُقرَنُ الی هذه النظائر در برتری من از اولی چه‌موقعی شک پیدا شده بود که من هم‏ردیف ابو‏بکر باشم؟! کدام مسلمان مرا هم‏ردیف ابو‏بکر قرار می‏داد و با او در یک‌تراز حساب می‏کرد؟! ولی این نقشه عمری باعث شد که مرا ردیف عثمان و طلحه و زبیر و عبدالرحمن بن عَوف و امثال اینها قرار دهند. عمر با این کار خواست موقعیت مرا آن‏قدر پایین بیاورد که ردیف این پنج‌نفر قرار بگیرم و حال آنکه موقعیت من طوری بود که مسلمین مرا با ابو‏بکر ــ که بزرگ‌تر و پیرتر از همه اینها و انتخاب‌شده اولی اینها بود ــ هم‏ردیف و هم‏تراز نمی‏دانستند؛ بلکه اصلاً مرا با او مقایسه نمی‏کردند. چه موقعی این شک در دل‌ها پیدا می‏شد که من با اولی هم‏ردیف باشم تا چه رسد به اینکه با این پنج‌نفر قرین شمرده شوم و برابر باشم؟!

لکنّی اَسفَفتُ اذ اسفّوا و طِرْتُ اذ طاروا اما من برای خاطر اداء حق اسلام و مسلمین که به من نظر خاصی داشتند و مرا حامل اسلام و وارث اسلام می‌دانستند، ــ این کبوترها را دیده‏اید که در موقع پرواز پایین می‏آیند و بالا می‏روند؟ امام؟ع؟ آن پنج‌نفر را به کبوترها تشبیه می‌کنند ــ می‌فرمایند من هم ناچار بودم وقتی‌که پایین می‏آمدند با آنها پایین بیایم و وقتی‌که بالا می‏رفتند بالا بروم مطابق نقشه آنها وظیفه را اجراء کنم و حق را اداء کنم.

فصَغا رجلٌ منهم لضِغْنه و مالَ الآخَرُ لصِهْره مع هَنٍ و هَن.([175]) این قسمتِ فرمایشات امام؟ع؟ اشاره است به حادثه و نقشه شوریٰ که چطور انجام شد.

از اینجا به بعد را از نوع تواریخی که بیشتر از اهل‌سنت است و بر این اجماع کرده‏اند می‌شنویم: «ان عمر لمّا طعنه ابولؤلؤة و علم انه میت، استشار فیمن یولّیه الامرَ بعده فاُشیرَ الیه بِابنه عبدِاللّه فقال: لا هَا الله لایلیها رجلان من وُلدِ الخطاب؛ حَسْبُ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 259 *»

عمر ما حَمَلَ، حسب عمر ما احتَقَب، لا هَا الله لا اَتحمّلها حیّاً و میّتاً» وقتی‌که عمر به‌دست ابولؤلؤ ضربه خورد و دانست که خواهد مرد، مشورت کرد که این امر حکومت را بعد از خود به چه‌کسی واگذار کند؛ او را به فرزندش عبداللّه راهنمایی کردند و گفتند عبداللّه را انتخاب کن. عمر گفت نه. تعبير «لا ها اللّه» به این معنی مى‌باشد که خدا گواه است که از هيچ جهت برای این کار آمادگی ندارم. این امر حکومت را دو شخص از فرزندان خطّاب عهده‌دار نمی‌شوند. عمر را بس است آنچه که به دوش کشید؛ بس است عمر را آنچه که مستحق آن شد و یا برای خود ذخیره کرد. خدا بر این امر گواه باشد که من متحمل حکومت نخواهم شد در حال حیات و در حال ممات؛ یعنی خودم بار حکومت را در زمان زندگیم به‌دوش کشیده باشم و بعد هم خودم فرزندم را برای بعد از خودم انتخاب کنم تا جرائم او را هم به‌دوش بکشم. حال آنکه چه فرقی می‏کند، مگر این‏طور نقشه‌کشیدن برای حکومت‌یافتن عثمان، متحمل‌شدن جرائم او نبود؟!

«ثم قال: ان رسول‌اللّه؟ص؟ مات و هو راضٍ عن هذه الستة من قریش.» عمر گفت رسول‌خدا؟ص؟ از دنیا رحلت فرمودند و از اين شش‌نفر از قریش راضی بودند، «علیٍ و عثمانَ و طلحةَ و زبیرٍ و سعد و عبدِالرحمن بن عَوف و قد رأیتُ ان‌اجعلها شُوریٰ بینهم لیختاروا لانفسهم» رسول‌خدا از این شش نفر راضی بودند، من هم همین‏طور فکر می‏کنم که امر حکومت را بین ایشان به‌طور شوریٰ و مشورت قرار دهم تا خودشان یکی را انتخاب کنند.

«ثم قال: ان اَستَخلِفْ فقد اسْتَخلَفَ من هو خیرٌ منی یعنی ابابکر و ان اَترُکْ فقد ترک من هو خیر منی یعنی رسول‌اللّه؟ص؟» ملعون بعد از آن این جمله را گفت که اگر من کسی را بعد از خودم به‌عنوان خلیفه معین کنم، البته این کار را کسی کرد که او بهتر از من بود و او ابوبکر بود که مرا انتخاب کرد. یعنی به اختیار خود من است؛ بخواهم انتخاب می‏کنم، نخواهم نمی‏کنم. و اگر کسی را بخصوص انتخاب نکنم و تعیین

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 260 *»

خلیفه را ترک کنم، کسی که بهتر از من بود این کار را کرد و بعد از خودش خلیفه را معین نکرد و او رسول‌اللّه بود.

«ثم قال: اُدعوهم لی» بعد گفت آن شش‌نفر را بخوانید و بخواهید که نزد من بیایند. «فدَعَوهم فدخلوا علیه» آنها را خواستند و آمدند نزد او «و هو ملقیٰ علی فراشه و هو یجود بنفسه» در فراش و بسترش افتاده بود و داشت جان می‏داد. «فنظر الیهم» به آنها نگاه کرد. ببینید نقشه از اینجا شروع می‏شود! به آنها نگاه کرد و حال ببینید عمریت چطور کار خودش را می‏کند!

زبیر از کسانی بود که طبق نقل خود اهل‌سنت شمشیر به‌دست گرفته بود و از زمان بیعت با ابو‏بکر می‏گفت من با علی بیعت می‏کنم نه با کس دیگر. زبیر بسیار وفادار بود و از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بسیار حمایت می‏کرد و اصلاً نقشه حکومت در سر نداشت؛ هم در تاریخ شیعه است و هم در تاریخ سنی‌ها. زبیر وفادار بود، اما ایمانش مستودع بود. ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین از زبیر تعجب می‌کنند که این آدم با یک‌چنین صداقت و وفاداری و با یک‌چنین ایمانی نسبت به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، بعد از بیعت با علی؟ع؟ امر دنیا و رفاقت با مثل طلحه که پیش می‏آید، این بیچاره را به جهنم مى‌برد. این ایمان مستودع است. بخصوص در فرمایشات حضرت صادق؟ع؟ داریم که وقتی می‏خواهند نمونه ایمان مستودع را ذکر کنند، زبیر را می‏فرمایند.([176]) زبیر اصلاً قصد حکومت نداشت؛ عرض می‏کنم نه در تاریخ شیعه است و نه در تاریخ اهل‌سنت. شمشیرش را کشیده بود و در مسجد ایستاده بود و می‏گفت با هیچ‌کس بیعت نمی‏کنم غیر از علی صلوات‌اللّه‌علیه؛ که ابو‏بکر به عمر و چند نفر دیگر اشاره کرد که آن شمشیر را از او بگیرید که شمشیر فتنه است! ریختند و از دست زبیر شمشیر را گرفتند و به‌دستور ابو‏بکر که گفت شمشیرش را بشکنید، شمشیر را به سنگ زدند که حتی سنگ را هم شکافت. راوی از اهل‌سنت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 261 *»

است، می‏گوید من بعدها خودم آن سنگ را دیدم و پرسیدم این سنگ چیست؟ گفتند این سنگ همان سنگی است که به شمشیر زبیر شکسته شد.([177]) این‌طور محکم شمشیرش را به سنگ زدند. نسبت به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه وفادار بود و او را به‌زور کشیدند و بردند جلو ابو‏بکر؛ دستش را کشیدند و به دست ابو‏بکر مالیدند و گفتند زبیر هم بیعت کرد.

طلحه که اصلاً در خودش این عُرضه را به‌اصطلاح ما نمی‌دید که در مقابل امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بایستد و یا اینکه در مقابل آنهای دیگر اظهار کند که من حکومت کنم. عبدالرحمن بن عَوف همین‏طور. ولی نقشه این‏طوری است؛ عمر می‏خواهد در اینها این فکر را ایجاد کند که در مقام رقابت بربیایند و نگذارند آن کسی که در این مشورت به مقام حکومت انتخاب می‏شود آرام و آسوده باشد و فکر و خیالش راحت باشد. نه، بلکه برایش نقشه بکشند و مرتب در مقام بربیایند که فتنه ایجاد کنند.

از اینجا نقشه عمر شروع می‌شود؛ اول می‏گوید که وقتی رسول‏اللّه؟ص؟ از دنیا رحلت فرمودند، از این شش‌نفر کاملاً راضی بودند؛ بعد به اینها نگاه می‏کند و می‏گوید: «أ کلّکم یَطمَع فی الخلافة بعدی؟!» ــ نقشه از اینجا است ــ آیا همه شما در خلافتِ بعد از من طمع دارید؟ «فوجموا» سکوت می‏کنند و جوابش را نمی‏دهند. «فقال لهم ثانیةً» دوباره می‏گوید. «فاجابه الزبیر و قال» اینجا زبیر جواب می‏دهد و ابتداءً می‏گوید: «و ما الذی یُبْعِدنا منها؟! وُلّیٖتَها انت و قُمتَ بها و لَسْنا دونک فی قریش و لا فی السابقة و القَرابة» نظر زبیر بیشتر به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بود؛ یعنی می‏خواهد آن حضرت را معرفی کند، اما از دیگران جرأت نمی‏کند و به این‏طور تعبیر می‏آورد. می‏گوید چه‌چیز ما را از حکومت و خلافت دور می‏گرداند و حال آنکه تو عهده‏دار خلافت شدی و مدت ده‌سال و شش‌ماه از عهده برآمدی و خلافت کردی و در میان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 262 *»

قریش ما از تو پست‏تر نیستیم و از حیث سابقه در اسلام از تو عقب‌مانده‏تر نیستیم و در قرابت و نزدیکی به رسول‌اللّه؟ص؟ از تو دورتر نیستیم؛ تو که اصلاً نسبتی نداشتی!

نوع مورّخین اهل‌سنت و محقّقینشان درباره این جملات زبیر این‏طور می‏گویند که «واللّه لولا عِلمُه انّ عمر یموت فی مجلسه ذلک، لم‏یُقْدِم علی ان‏یَفُوهَ من هذا الکلام بکلمة و لا ان‏یَنبِس منه بلفظة.»([178]) نوع مورخینشان از جمله «ابوعثمان جاحِظ» می‏گوید که به‌خدا سوگند اگر زبیر نمی‏دانست که عمر بالاخره امروز می‏میرد، اگر این را نمی‏دانست اقدام نمی‏کرد بر اینکه یک‌کلمه از آن کلماتی را که گفته شد بگوید و لفظی از آن الفاظ را به‌زبان بیاورد.

اینجا عمر شروع می‏کند به سخن‌گفتن با هریک از این شش‌نفر و با وجود اینکه می‏گوید رسول‌اللّه؟ص؟ از این شش‌نفر راضی بودند و از دنیا رحلت فرمودند، با وجود این شروع می‏کند به ذکرکردن معایب هریک از اینها نسبت به امر خلافت و حکومت و با اینکه این معایب را ذکر می‏کند، آن‌وقت باز هم امر خلافت و حکومت را در میان ایشان به‌طور مشورت و شوریٰ قرار می‏دهد.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 263 *»

مجلس 15

(شب دوشنبه / 1 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 264 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد امام؟ع؟ از حادثه شوریٰ یاد می‏فرمایند و اینکه عمر انتخاب حاکم و ولیّ و امیر را بر عهده شش‌نفر قرار داد که از بین خود یکی را انتخاب کنند و این حادثه، بر امام؟ع؟ بسیار بسیار تلخ گذشته به‌طوری که در این عبارتی که در خطبه شقشقیه دارند، می‏فرمایند: فیا لَـلّٰـه و للشوریٰ! اظهار مصیبت و درد و الم می‏فرمایند که این شوریٰ و امر را به مشورت گذراندن چقدر بر امام؟ع؟ سخت بوده است.

عرض شد عمر در این برنامه نقشه‏هایی در سر داشت و یکی از نقشه‌ها این بود که شخصیت امام؟ع؟ را پایین بیاورد و در ردیف مثل طلحه و زبیر و سعد و عبدالرحمن بن عوف قرار دهد و امام؟ع؟ به همین نکته اشاره می‏فرمایند: متی اعترض الریبُ فیّ مع الاول منهم حتی صِرتُ اُقرَنُ الی هذه النظائر؟! مقام امام؟ع؟ در میان مسلمین طوری بود که با اینکه غیر از چند نفر شیعه، آشنا با مقامات باطنی و فضائل واقعی امام؟ع؟ نبودند، اما فضائل ظاهری امام؟ع؟ را همه مسلمین می‏دانستند. به‌طوری فضائل ظاهری امام؟ع؟ مدّ نظر همه مسلمین بود، که هیچ‌یک از صحابه را با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه ردیف نمی‌کردند و مقام آن حضرت را بعد از مقام رسول‌اللّه؟ص؟ می‏دانستند و به‌طور کلی خمسه طیبه آل‌عبا؟عهم؟ را همه مسلمین به امتیازات و فضائل مخصوص ممتاز می‏دانستند.

در این مطلب شک و ریبی در دل هیچ‌یک از مؤمنین ظاهری نبود. البته این ظاهری که می‏گویم به این معنی است که بصیرت نداشتند؛ چند نفری بصیرت و

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 265 *»

تشیع داشتند، غیر آنها بقیه همه، چه آنهایی که در دل ایمان نداشتند و به‌ظاهر اظهار ایمان می‏کردند، چه آنهایی که ایمان ظاهری داشتند و در مقامات حضرت بصیرتی نداشتند، همه و همه مقام امام و فضائل امام؟ع؟ را طوری دانسته و معتقد شده بودند که هیچ‌یک از صحابه را قابل ذکر در ردیف امام؟ع؟ نمی‏دانستند. با اینکه عرض می‏کنم به مقام امامت ــ به آن معنی که خدا و رسول‌خدا؟ص؟ معرفی فرموده بودند ــ حضرت را نمی‏شناختند، اما همین اندازه که آن فضائل را از رسول‌اللّه؟ص؟ شنیده بودند و سوابق حضرت و کراماتی را که خدا به‌دست آن بزرگوار ظاهر ساخته بود دیده بودند یا شنیده بودند، طوری بود که کسی را با حضرت ردیف نمی‏دانستند. همین‏طور با امام مجتبی و با سیدالشهداء و با فاطمه زهراء سلام اللّه علیهم اجمعین، هیچ‌یک از زن و مرد امت را برابر و مساوی نمی‏دانستند.([179])

اما عمر با این نقشه‏ای که کشید، خواست بگوید که علی فضیلتی بر دیگران ندارد؛ علی مثل زبیر است و زبیر هم مثل علی، علی  مثل طلحه است و طلحه هم مثل علی؛ و این مقامات و فضائلی که شما درباره علی می‏دانید، او را از اینها ممتاز نمی‏گرداند بلکه با اینها ردیف است! پس امام؟ع؟ که از شوریٰ می‏نالند و یکی از جهاتی که از آن شکایت دارند، همین نکته است که به نقشه عمر اشاره دارند: متی اعترض الریبُ فیّ مع الاول منهم حتی صِرتُ اُقرَنُ الی هذه النظائر؟! چه‌وقت درباره برتری من بر  اولی ایشان ـــ که ابوبکر است ـــ  شک پیدا شده بود که با او هم‏ردیف شمرده شوم؟! ابوبکری که اینها از همه‌ او را بالاتر و بهتر می‌د‌انستند و وضع ابو‏بکر طوری بود که عبداللّه بن عمر در حضور پدرش گفت مقام ابو‏بکر در نزد مردم طوری است که او را از روشنی چشمشان بیشتر دوست دارند. اما امام؟ع؟ می‏فرمایند در بین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 266 *»

مردم چه موقعی در برتری من بر ابوبکر شک پیدا شده بود که من حتی با ابوبکر هم‌ردیف باشم تا اینکه حالا به‌دستور عمر و طبق نقشه او، من با این چند نفری که او معین کرده ردیف شوم؟!

اگر کسی بگوید امام؟ع؟ با اینکه هم‌ردیف نبودند، چرا پذیرفتند که در میان این شش‌نفر باشند؟!  از همان اول قبول نمی‏فرمودند و از زیر بار قبول مشورت شانه خالی می‏کردند؛ می‏فرمودند همان پنج‌نفر باشند، من مقامم بالاتر از این است که در ردیف این پنج‌نفر باشم که بنشینیم و مشورت کنیم که چه کسی حاکم و ولیّ باشد.

عرض می‏کنم این همان فرصت و موقعیتی است که پیش می‏آید و امام؟ع؟ می‏توانند در اینجا برای احترام به حق اسلام و مسلمین طبق قانون دوم ــ صرف نظر از قانون اول ــ شرکت بفرمایند که عبارت است از تعیین شخصی که برای اصلاح امر مسلمین صلاحیت دارد. این قانون را حضرت در زمان حکومت خودشان بیان فرمودند. امام؟ع؟ از آن مقام و موقعیت اصلی و واقعی خود صرف نظر می‌فرمایند و خود را ردیف این پنج‌نفر پایین می‏آورند و می‏پذیرند که در مجلس مشورت باشند. چرا؟ برای اینکه می‌توانند با همین پذیرفتن و بودن با این پنج‌نفر، عدم رضایت خود را به حکومت ابو‏بکر و عمر اظهار کنند و همچنین می‌توانند عدم رضایت خود را به حکومت آن کسی که انتخاب می‏شود اظهار بفرمایند؛ چون معلوم بود که باید غیر از علی صلوات‌الله‌علیه انتخاب شود! نقشه عمر طوری بود که غیر از این نمی‏شد و شخص منتخب هم عثمان بود. و اگر امام در این مجلسِ مشورت شرکت نفرموده بودند و در ضمن این مجلس اظهار نارضایتی خود را از حکومت عثمان نمی‏فرمودند، هیچ فرصت دیگری پیش نمی‏آمد که امام مخالفت خود را ظاهر سازند. چون قرار عمر بر این بود که هرکس در این مشورت معین شد، بر همه مسلمین خلیفه است و دیگر کسی حق نداشت سخنی بگوید و حق اعتراض‏ نداشت. اگر فرصتی بود در همین مجلس مشورت بود و در همین‌جا ــ چنان‌که خواهیم دید ــ برای امام؟ع؟ زمینه فراهم

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 267 *»

می‏شد که نارضایتی خودشان را اظهار بفرمایند.

از این جهت به این مطلب اشاره می‏فرمایند: لکنّی اَسفَفتُ اذ اسفّوا و طِرْتُ اذ طاروا اینها هرگاه پایین می‏آمدند من هم پایین می‏آمدم، و هرگاه بالا می‏رفتند و طیران می‏کردند من هم طیران می‏کردم؛ مثل کبوتری که پایین بیاید و دوباره به‌طرف آسمان بالا رود. مقصود امام این است که می‏فرمایند من دنبال فرصت می‏گشتم که هرطور برای من فرصت فراهم شد، نارضایتی خود را از حکومت این غاصبین حکومت اظهار کنم، اگرچه به پایین‌آمدن یا بالارفتن باشد؛ طیران می‏کردند، بلندپروازی می‏کردند، من هم همراه آنها بلندپروازی می‏کردم. پایین می‏آمدند، من هم با آنها پایین می‏آمدم.

از جمله موارد همین مورد مشورت و شورایی است که عمر قرار داد. امام؟ع؟ اشاره‌ای اجمالی به خود حادثه مشورت می‌فرمایند که به چه صورت انجام شد: فصَغا رجلٌ منهم لضِغْنه و مالَ الآخَرُ لصِهْره مع هَنٍ و هَن.([180]) یک اشاره خیلی مختصر به مشورت که چطور به‌ظاهر به ضرر حضرت و بر علیه امام؟ع؟ و به نفع عثمان انجام گردید.

راجع به تشکیل مجلس مشورت عرض شد که عمر این شش‌نفر را خواست و صریحاً گفت که رسول‏اللّه؟ص؟ از دنیا رحلت فرمودند و از این شش‌نفر راضی بودند. این شش‌نفر علی صلوات‌اللّه‌علیه، عثمان، طلحه، زبیر، سعد و عبدالرحمن بن عوف بودند. اینها را خواست و بعد از آن سخنان مختصری که با آنها داشت، شروع کرد به معرفی‌کردن یک‌یک اینها و اینکه هرکدام از جهتی شایسته خلافت نیستند. با اینکه به‌گفته خودش رسول‌اللّه از اینها راضی بودند، اما نه، آن خمیره عمری اقتضاء می‏کند که نقشه‌اش را تکمیل کند.

«فقال عمر: أ فلا اُخبرکم عن انفسکم؟!» آیا من خبر ندهم شما را از خودتان؟ یعنی من درباره هریک از شما خصوصیاتتان را نگویم؟ «قالوا: قل فانّا لو اسْتَعفَیناک

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 268 *»

لم‏تَعفُنا» در جواب گفتند که بگو، اگر ما تو را معاف کنیم و از تو بخواهیم که ــ چون لزومی ندارد ــ خصوصیات ما را نگویی، تو از ما نخواهی گذشت و خواه‌نخواه خواهی گفت! حال که هدف داری که بگویی، بگو.

«فقال: امّا انت یا زبیر فوَعْقَةٌ لَقِس مؤمنُ الرضا کافر الغضب، یوماً انسان و یوماً شیطان، و لعلّها لو اَفْضَتْ الیک ظلّتْ قومُک تُلاطِم بالبطحاء علی مُدٍّ من شعیر.» رو کرد به زبیر و گفت ای زبیر تو شخصی هستی که بدخلقی و همچنین حریصی. وقتی‌که از چیزی خشنود می‏شوی، مؤمن می‏شوی؛ وقتی‌که از چیزی به غضب آیی، کفر تو را می‏گیرد و کافر می‏شوی. یک‌روز انسانی و یک‌روز شیطان؛ و شاید اگر این خلافت به تو برسد، قوم تو سراسر مدینه([181]) را برای خاطر ده سیر جو در هم خواهند ریخت. ــ خسّت و بخل و حرص او و قومش را معرفی می‏کند. ــ «أ فرأیتَ ان اَفضَتْ الیک فلیت شِعری من یکون للناس یومَ تکون شیطاناً و من یکون یوم تَغضَب؟!» چه فکر می‏کنی که اگر من حکومت را به تو واگذارم، کاش می‏دانستم آن روزی که شیطان خواهی بود چه کسی به درد مردم خواهد خورد؟! و همچنین آن روزی که تو به خشم آیی و حکومت را در دست داشته باشی، چه کسی به داد مردم خواهد رسید؟! «و ماکان اللّه لیجمع لک امر هذه الامة و انت علی هذه الصفة.» خدا امر این امت را برای تو جمع نخواهد کرد و حال آنکه بر این صفتِ حرص و صفتِ تندخویی و خشم و غضب باشی. با این جمله او را از حکومت عزل کرد، معلوم شد که او نباید حکومت کند.

«ثم اقبل علی طلحة و کان له مُبْغِضاً منذ قال لابی‏بکر یوم وفاته ما قال فی عمر.» بعد رو کرد به طلحه و عمر سابقه طلحه را داشت؛ در جریان فوت ابوبکر وقتی‌که خواست عمر را خلیفه کند، طلحه رفت و به او اعتراض کرد که این شخصیتی ندارد که تو او را با این خوی خشن بر مردم مسلط کنی. عمر در خاطرش بود و روی همان سخن کاملاً با طلحه مخالف بود. «فقال له: اقول ام اَسکُت؟» عمر گفت درباره تو

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 269 *»

بگویم یا سکوت کنم؟ «قال: قل فانک لاتقول من الخیر شیئاً!» طلحه گفت بگو و تو خیر نخواهی گفت! «قال: اَمٰا انّی اعرفک منذ اُصیبَتْ اِصْبَعُک یومَ اُحُد و البادَ الذی حدث لک.» عمر گفت من تو را می‌شناسم از آن روزی که انگشت دستت در جنگ احد صدمه دید و کبر و نخوتی برای تو پیدا شد؛ «و لقد مات رسول‌الله ساخطاً علیک للکلمة التی قلتَها یوم اُنزِلت آیةُ الحجاب» رسول‌اللّه از دنیا رحلت فرمودند و حال آنکه بر تو خشمگین بودند! ــ این یکی از همان شش‌نفر است که گفت رسول‌خدا از اینها راضی بودند و رحلت فرمودند! حال چون در مقام این است که عیب‏جویی کند و اینها را یکی‌یکی از حکومت کنار بزند این‏طور اظهار می‏کند: ــ رسول‌اللّه از دنیا رحلت فرمودند و بر تو خشم داشتند از جهت آن سخنی که گفتی در آن روزی که آیه حجاب نازل شد.

آیه حجاب که نازل شد، مربوط به این بود که منافقین سعی می‏کردند ازواج رسول‌اللّه؟ص؟ را ببینند و نقشه‏ها می‏کشیدند! گاهی بدون اذن داخل خانه می‏شدند! گاهی جلوی درب بی‏جهت چیزی را مطالبه می‏کردند و نقشه‏هایی داشتند! آیه حجاب که نازل شد، وقتی رسول‌خدا آیه را اعلام فرمودند، طلحه که نزد عده‏ای بود، تا شنید که آیه نازل شده و حضرت دستور فرموده‏اند که زن‌ها در حجاب باشند و مردها بدون اذن داخل نشوند و به‌طور کلی این قانون در اسلام نشر یافت، طلحه نزد عده‏ای نشسته بود و این کلمه را اظهار کرد: «ما‏ الذی یُغنیٖه حجابُهنّ الیوم؟! سیموت غداً فنَنْکِحُهنّ!» گفت چه خاصیت که حالا دستور می‏دهد زن‌ها حجاب داشته باشند که ما آنها را نبینیم و آنها ما را نبینند؟! فردا می‏میرد و ما زن‌هایش را نکاح خواهیم کرد! خدا لعنتش کند. نوع مفسرین اهل‌سنت هم این مطلب را ذکر کرده‏اند که وقتی آیه حجاب نازل شد، بخصوص طلحه گفت: «لئن قُبض رسول‌الله لَاَنْکِحَنّ عایشة بنت ابی‏بکر»([182]) اگر پیغمبر فوت شوند من عایشه را خواهم گرفت؛ و چه‌بسا عمل هم کرده باشد!(2) بعد که این حرف را زد، این آیه شریفه نازل شد: و ماکان لکم ان‌‏تؤذوا

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 270 *»

رسول‌اللّه و لا ان‌‏تَنکِحوا ازواجه من بعده ابداً ([183]) طبق قانون اسلام حق ندارید بعد از وفات رسول‌خدا؟ص؟ با ازواج آن حضرت نکاح کنید. این دستور رسید. از طلحه عبارات مختلفی در این زمینه نقل شده ‏که وقتی آیات حجاب نازل شد خیلی ناراحت شد و جملات مختلفی را اظهار کرد؛ نوع مفسرین نقل کرده‏اند، شیعه هم نقل کرده. خود عمر بدتر از این سخنان گفته بود و بیشتر نفاق خود را ظاهر کرده بود ولی در آن مجلس چه کسی جرأت داشت که بگوید تو در اسلام چه گفته‏ای و چه کرده‏ای؟! با این جمله‏ای که عمر درباره طلحه گفت، خواه‌نخواه او هم از خلافت و حکومت عزل شد.

«ثم اقبل علی سعد بن ابی‏وقّاص فقال: انما انت صاحب مِقْنَب من هذه المَقانب تقاتل به و صاحبُ قَنَص و قَوس و اَسْهُم و ما زُهْرَة و الخلافةُ و امورُ الناس؟!» رو کرد به سعد بن ابی‏وقاص و گفت تو دوستدار اسب‏سواری هستی و به تیر و کمان و نیزه و شکار علاقه‌مندی؛ تو به این امور علاقه داری و اصلاً به‌طور کلی قبیله بنی‏زهره چه ارزشی دارند که خلافت کنند و متصدی امور مردم شوند؟! با این کلمه او را هم کنار گذاشت. در ضمن می‏بینید هیچ‌یک از اینها عُرضه فتنه‏انگیزی را ندارند و منشأ فتنه نمی‏شوند؛ از این جهت یکی‌یکی اینها را کنار می‏گذارد.

«ثم اقبل علی عبدالرحمن بن عَوف فقال: و امّا انت یا عبدالرحمن فلو وُزن نصف ایمان المسلمین بایمانک لرَجَحَ ایمانُک به ولکن لیس یصلح هذا الامر لمن فیه ضعفٌ کضعفک و ما زهرة و هذا الامر؟!» سپس رو کرد به عبدالرحمن بن عوف و این‏طور گفت که اگر نصف ایمان مسلمین را ــ دقیق هم حساب کرده! ــ اگر نصف ایمان مسلمین را با ایمان تو بسنجند، ایمان تو رجحان پیدا می‏کند و می‏چربد! اما این امر حکومت صلاح نیست برای کسی که در او ضعفی مثل ضعف تو باشد، تو ضعیف‌النفس هستی و نمی‏توانی متحمل امور شوی! و به‌طور کلی‏اصلاً قبیله بنی‏زهره چه نسبتی دارند با حکومت‌کردن و این امر! او را هم کنار گذاشت.

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 271 *»

«ثم اقبل علی علیّ؟ع؟ فقال: للّه انت لولا دُعابةٌ فیک اَمٰا واللّه لئن وُلّیتَهم لَتَحْمِلَنّهم علی الحق الواضح و المَحَجّة البیضاء» خدا لعنتش کند، چطور خداوند حق را بر زبان این دشمن جاری می‏کند و همه مورخین اهل‌سنت نوشته‏اند! در عظمت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، خدا را یاد می‏کند: «للّه انت» فقط یک‌عیب در تو هست و آن عیب این است که در تو دُعابه هست و اهل مزاح هستی؛ همین! آگاه باشید به خدا سوگند اگر تو عهده‏دار امور مسلمین شوی، آنها را بر حق واضح و روشن وادار خواهی کرد و بر طریقه روشن حق استوار خواهی ساخت! یعنی اگر حکومت به‌دست تو بیفتد، دین خدا را اجراء می‏کنی و مردم را بر دین خدا می‏داری؛ فقط عیب تو همین است که اهل مزاحی.

همین حرف را عمرو بن عاص هم درباره حضرت می‏گفت؛ در زمان معاویه که عیب‏گیری می‏کرد، همین حرف را می‏زد و به گوش حضرت رسیده بود. حضرت خیلی ناراحت شدند و فرمودند او فکر می‏کند در من یک‌چنین حالتی است که اهل مزاح و شوخی هستم. بعد حضرت بیاناتی می‏فرمایند که کسی که مرگ را در پیش دارد، کسی که این‌طور است، کسی که آن‌طور است، چطور می‏تواند شوخی و مزاح کند؟!([184])

پس امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هم به این‏طور کنار گذاشته شدند؛ بعلاوه که فتنه‌ای هم برنمی‌خیزد.

«ثم اقبل علی عثمان فقال: هیٖهاً الیک کأنّی بک قد قلّدتْک قریش هذا الامر لحبّها ایاک فحملتَ بنی‏امیة و بنی‏ابی‏مُعَیط علی رِقاب الناس و آثَرْتَهم بالفَی‏ء فسارتْ الیک عِصابةٌ من ذُؤْبان العَرَب فذبحوک علی فراشک ذَبْحاً واللّه لئن فعلوا لتفعلَنّ و لئن فعلتَ لیفعلُنّ. ثم اخذ بناصیته فقال: فاذا کان ذلک فاذْکُرْ قولی فانه کائن.» چقدر این ملعون در کارها و در نقشه‏های عمری روشن بوده!  چقدر روشن بوده و آینده را می‏دیده! خود اهل‌سنت می‏گویند واقعاً این بصیرت و فراستی بوده که برای

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 272 *»

عمر بوده؛([185]) می‏خواهند از آن حدیث شریف استفاده کنند که اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه.([186]) می‏گویند ببینید چه فراستی داشت! این بیانی که کرد همین‏طور هم شد و خوب می‏دید! ما هم می‏گوییم آری، خوب می‏دیده و درست و صحیح می‏دیده! اما اینها همه به امدادهای سجینی بود؛ به جهت اینکه همان‏طور که ملائکه بر امام حق نازل می‌شوند و او را به انوار الهیه امداد می‏کنند و مخصوصاً در شب‌های قدر حوادث آینده را برای او می‏گویند، همان‏طور شیاطین بیشتری بر امام‌های ضلالت نازل می‏شوند و چه‌بسا آینده را به آنها نشان دهند و برای آنها خیلی چیزها را روشن کنند و ببینند و بگویند چنین خواهد شد و بشود. به‌طوری این شیاطین بر ایشان نازل می‏شوند و کمک‌های خذلانی و سجینی بر آنها نازل می‏کنند که حتی حضرت باقر؟ع؟ ــ در آن حدیثی که در ماه رمضان خواندیم ــ اظهار تعجب می‏فرمایند از این‌همه شیاطینی که اطراف اینها را می‏گیرند و در شب قدر بر اینها نازل می‏شوند.([187]) حالا عمر هم از هرجا بوده باخبر بوده و می‏دیده و به همین سبب طوری برنامه را ترتیب می‏دهد که حتماً عثمان خلیفه شود که خواهد شد تا این نقشه‏ها عملی شود و این صدمات برای مسلمین فراهم گردد.

اکنون خوشحال است؛ گفت اما تو عثمان، گویا تو را می‏بینم که قریش روی محبتی که به تو دارند این امر را به تو واگذار می‏کنند و تو بنی‏امیه و بنی‏ابی‏مُعَیط را بر گردن‌های مردم سوار خواهی کرد و غنیمت‌ها و بیت‏المال مسلمین را بین آنها تقسیم خواهی کرد و آنها را بر سایر مردم مقدم خواهی داشت به‌طوری که عده‏ای از سرشناسان قبائل عرب بر تو بشورند و تو را در بسترت بکشند؛ و واللّه اگر قریش چنین کاری بکنند و خلافت را به‌عهده تو بگذارند، تو این‌چنین خواهی کرد که گفتم و اگر این‌چنین کردی

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 273 *»

آنها هم چنان خواهند کرد ــ یعنی تو را خواهند کشت. ــ بعد پیشانیش را محکم گرفت و گفت وقتی آن موقع پیش آمد، از سخن من یاد بیاور و مرا یاد کن که این کار خواهد شد. با این نقشه از بین شش‌نفر آنی را که برای این امر خواسته بود معرفی کرد.

«ثم قال: ادعوا لی اباطلحة الانصاری؛ فدعوه له.» دستور داد که ابوطلحه انصاری را بخواهید بیاید که کاری با او دارم؛ او آمد. «فقال: انظر یا اباطلحة اذا عُدْتُم من حفرتی فکن فی خمسین رجلاً من الانصار حاملیٖ سیوفِکم فخُذْ هؤلاء النفر بامضاءِ الامر و تعجیلِه و اجْمَعْهم فی بیت و قِفْ باصحابک علی باب البیت لیَتشاوَروا و یَختاروا واحداً منهم.» گفت ای اباطلحه وقتی که از دفن‌کردن من برگشتید، تو با پنجاه نفر از انصار که همه شمشیر به‌دست باشند این شش‌نفر را بگیر و وادار کن به اینکه این نقشه را انجام دهند و عجله کنند و آنها را در خانه‏ای جمع کن. خودت و آن پنجاه نفر جلوی درب آن خانه بایستید تا آنها مشورت کنند و یک‌نفر را از بین خود انتخاب کنند.

البته خواه‌نخواه شش‌نفر، آن هم اینها، آن هم با این نقشه، معلوم نیست که بر یک‌نفر اجماع کنند، مشکلاتی پیش خواهد آمد؛ تکليف چیست؟ این‏طور قرار گذاشت: ــ خوب در این نقشه دقت بفرمایید که چطور صددرصد مطلب روشن است که عثمان باید خلیفه شود! ــ «فان اتّفق خمسة و ابیٰ واحد فاضرب عنقه.» اگر پنج‌تا با هم همدست شدند و یکی مخالف شد، آن یک‌نفر را بکش! معلوم است علی؟ع؟ است که با این پنج‌نفر موافق نخواهد شد، این پنج‌نفر موافق شوند علی موافقت نمی‏کند، علی تنها باقی می‏ماند؛ می‏گوید او را بکش! «و ان اتّفق اربعة و ابیٰ اثنان فاضرب اعناقهما.» فکر دیگری کرد، دید اگر علی صلوات‌اللّه‌علیه با آنها موافقت نکند، زبیر هم موافقت نمی‏کند. چون زبیر کسی است که عرض کردم ــ سبحان‌اللّه! خدایا ایمان همه ما را حفظ بفرما. ــ زبیر کسی است که بعد از وفات رسول‌خدا؟ص؟ شمشیر کشید و گفت در غلاف نمی‏کنم مگر اینکه با علی بیعت شود؛ تا شمشیر را از

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 274 *»

او گرفتند و شکستند.([188]) و همین زبیر در جنگ جمل بر روی امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه شمشیر می‌کشد!

عرض کردم وقتی امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه می‏خواهند برای ایمان مستودع و ایمان امانتی نه ایمان مستقر، مثال بفرمایند، به زبیر مثال می‏زنند. می‌فرمایند زبیر در زمان رسول‌خدا؟ص؟ بر نور و ضیاء ایمان سلوک می‏کرد و راه می‏رفت؛([189]) یعنی مؤمن بود. در جنگ‌ها ردیف امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه شمشیر می‏زد. خیلی عجیب است. بعد هم همین‏طور با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه وفاداری داشت تا اینکه بر عثمان شوریدند و باز هم جلوتر از همه کسانی که با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیعت کردند، همین زبیر بود. البته طلحه هم رفاقت داشت و در کنارش بود اما به این محکمی نه. اصلاً امام می‏فرمایند در تمام این مدت بر نور و ضیاء ایمان مشی می‏کرد! حضرت به‌ظاهر خلیفه و حاکم شدند و مقام و منصب و موقعیتی به همین زبیر و طلحه ندادند و مثل سایر مسلمین با ایشان رفتار کردند. آنها هم تعبیرات عجیبی نسبت به حضرت دارند که ــ به‌تعبیر ما ــ ای بی‏چشم‌ورو، ما این‏قدر در راه تو فداکاری کردیم و مثلاً در پرداخت سهمیه تو ما را بدون هیچ امتیازی ردیف غلاممان حساب می‏کنی؟! و از این قبیل.([190]) خلاصه امام؟ع؟ می‏فرمایند که ایمانش مستودع بود.

حال اگر امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه با آن پنج‌نفر مخالفت کنند، قطعاً زبیر هم با حضرت رفیق می‏شود و کنار حضرت خواهد بود. بعلاوه که با حضرت فامیل است و خویشی هم دارد، زبیر با حضرت خویش است. روی این جهت این نقشه را ترتیب داد که اگرچهار نفر با هم متفق شدند و دو نفر مخالف شدند، اگر دو نفر مخالفت کردند، گردن آن دو نفر را بزن؛ یعنی علی و زبیر را بکش! «و ان اتفق ثلاثة و

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 275 *»

خالف ثلاثة» اگر سه‌نفر با هم متفق شدند و سه‌نفر دیگر خلاف آنها بودند، «فانظُرْ الثلاثةَ التی فیها عبدُالرحمن فارجِعْ الی ما قد اتفقتْ علیه فان اصرّتِ الثلاثةُ الاُخریٰ علی خلافها فاضرب اعناقها.» عبدالرحمن شوهر خواهر عثمان است، عثمان برادر زن او است؛ خواه‌نخواه با عثمان موافقت دارد. سعد هم همین‏طور؛ طلحه هم که وضعش معلوم بود. خواه‌نخواه اگر سه‌نفر بخواهند جدا باشند و نظری مخالف با سه‌نفر دیگر داشته باشند، عبدالرحمن طرفی است که عثمان است؛ چون شوهر خواهر عثمان است و حتماً با عثمان خواهد بود. از این جهت می‏گوید اگر سه‌نفر متفق شدند، سه‌نفر هم مخالفت کردند، ببین آن سه‌نفری که عبدالرحمن داخل آنها است قول آنها را قبول کن، هرکس را آنها معین می‏کنند خلیفه بدان و آن سه‌نفر دیگر را وادار کن که حرف آنها را قبول کنند؛ اگر قبول نکردند آن سه‌نفر را بکش که معلوم است علی و زبیر و مثلاً طلحه یا سعد. ببینید چطور نقشه‏ها پیاده می‏شود که خواه‌نخواه عثمان خلیفه خواهد شد!

«و ان مَضَتْ ثلاثةُ ایام و لم‏یتّفقوا علی امر فاضربْ اعناق الستة و دَعِ المسلمین یختاروا لانفسهم.» ملعون از اول این کار را بکن و مسلمین را به حال خود بگذار تا هرکس را که می‏خواهند انتخاب کنند. چرا از اول این کار را نمی‏کنی؟! چون قطعاً می‏داند که علی را انتخاب می‏کنند؛ یقین می‏داند. در آخر می‌گوید که اگر سه‌روز گذشت و اینها بر امری اتفاق نکردند، هر شش‌نفر را گردن بزن و امر را به مردم واگذار کن تا خودشان انتخاب کنند. این نقشه را کشید و به جهنم واصل شد.

«فلمّا دُفن عمر جمعهم ابوطلحة و وقف علی باب البیت بالسیف فی خمسین من الانصار حاملیٖ سیوفهم.» وقتی عمر دفن شد، ابوطلحه این چند نفر را در خانه‏ای جمع کرد و با پنجاه نفر از انصار شمشیربه‌دست پشت در ایستادند. «ثم تکلّم القومُ و تنازعوا.» این شش‌نفر نشستند به سخن‌گفتن و گفتگو. «فاول ما عمل طلحة اَنّه اَشْهَدَهم علی نفسه اَنّه قد وهب حقَّه من الشُوریٰ لعثمان.» اول مجلس، طلحه گفت همه‏تان شاهد باشید؛ چون خودش می‏دانست به هرحال حکومت به او نمی‏رسد و در

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 276 *»

این شش‌نفر تمام گفتگوها بر سر عثمان و علی است. اگر گفتگویی باشد، اگر بنا باشد که این شش‌نفر انتخاب کنند، نمی‏گویند طلحه، نمی‏گویند زبیر، نمی‏گویند سعد، نمی‏گویند عبدالرحمن بن عوف؛ یا می‏گویند علی یا می‌گویند عثمان. معلوم است. از این رو از اول فکر خودش را راحت کرد و فکر دیگران را هم راحت کرد ــ خدا عذابش را زیاد کند ــ گفت شاهد باشید من حق خودم را از نظر مشورت و نظردادن، به عثمان واگذار می‏کنم، عثمان از طرف من وکالت دارد که هرکس را می‏خواهد انتخاب کند؛ یعنی برای من او انتخاب‌شده است، من او را انتخاب می‏کنم، هم خلیفه است و هم حق نظر خودم را درباره این شش‌نفر به او می‏دهم.

مورخین می‏نویسند: «و ذلک لعِلْمه اَنّ الناس لایـَعدِلون به علیاً و عثمان» چون طلحه می‏دانست که این شش‌نفر و مردم دیگر حاضر نیستند علی و عثمان را کنار بگذارند و او را انتخاب کنند؛ «و اَنّ الخلافة لاتَخْلُص له و هذان موجودان» و می‌دانست که تا علی و عثمان هستند، خلافتْ خالص به‌دست او نخواهد رسید. این معلوم بود. «فاراد تقویةَ امر عثمان و اِضعافَ جانب علی؟ع؟ بهبة امرٍ لاانتفاعَ و لاتمکن له منه.» مقصودش این بود که عثمان را تقویت کند و علی صلوات‌اللّه‌علیه را ضعیف کند، آن هم با بخشیدن چیزی که اصلاً ارزشی نداشت، این حق نظر در آن مجلس هیچ ارزشی نداشت و نمی‏توانست از این حق نظر استفاده‏ای ببرد، هیچ استفاده‏ای به او نمی‏رسید؛ از این جهت روغن ریخته را نذر امامزاده کرد، امامزاده سجینی!

«فقال الزبیر فی معارضته: و انا اُشْهِدُکم علی نفسی اَنّی قد وهبتُ حقی من الشوریٰ لعلیّ.» زبیر در مقابل طلحه گفت من هم همه شما را بر خودم شاهد می‏گیرم که حق نظر خودم را از مشورت، به علی صلوات‌اللّه‌علیه واگذار می‏کنم. «و انما فعل ذلک لانّه لمّا رأی علیاً قد ضعُف و انخزل بهبة طلحة حقَّه لعثمان دخلتْه حمیّةُ النَّسَب لانّه ابن‌ُعمّة امیرِالمومنین؟ع؟ و هی صفیة بنتُ عبدالمطّلب و ابوطالب خالُه.» مورخین سنی می‏نویسند علت این کار زبیر این بود که دید علی؟ع؟ ضعیف

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 277 *»

شد، زیرا طلحه حقش را به عثمان بخشید و خواه‌نخواه جانب علی صلوات‌اللّه‌علیه ضعف پیدا کرد، از این رو حمیت او را گرفت، عصبیت او را گرفت، چون پسر عمه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بود، یعنی پسر صفیه دختر عبدالمطلب، و ابوطالب دایی او بود؛ از این جهت خواست جانب و طرف امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را تقویت کند. می‏دانیم که ممکن است حمیت و عصبیت در کار بوده باشد،  اما همان ایمانی است که حضرت صادق؟ع؟ می‏فرمایند: مشی الزبیر فی ضوء الایمان و نوره این‏طور زبیر را معرفی می‏فرمایند؛ روی این جهت حقش را واگذار کرد.

«فبقی من الستة اربعة» حالا چهار نفر مانده‌اند که درباره این امر حق نظر دارند. «فقال سعد بن ابی‏وقاص: و انا قد وهبت حقی من الشُوریٰ لابن‌عمی عبدالرحمن و ذلک لانهما من بنی‏زهرة.» سعد با عبدالرحمن پسرعمو بودند و از یک قبیله هم بودند؛ از این جهت گفت من هم حق نظرم را به عبدالرحمن می‌دهم و معلوم است که عبدالرحمن هم عثمان ‏را تقویت می‏کند. سعد هم حقش را واگذار کرد. «و لِعِلْمِ سعد اَنّ الامر لایَتِمّ له.» سعد هم می‏دانست که به هرحال خلافت به او نمی‏رسد، حکومت به او نمی‏رسد، با بودن این سه‌نفر ــ علی، عثمان و عبدالرحمن ــ نوبت خلافت به سعد نخواهد رسید، از این جهت حق نظرش را به عبدالرحمن واگذار کرد.

«فلمّا لم‏یبق الا الثلاثة» سه‌نفر ماندند، علی صلوات‌اللّه‌علیه، عثمان و عبدالرحمن؛ «فقال عبدالرحمن لعلیّ و عثمان» اینجا آن فرصتی است که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به‌دست آوردند و مجلس مشورت و ردیف‌شدن با آن پنج‌نفر را هم قبول نفرمودند مگر برای به‌دست‌آوردن این فرصت که بفرمایند من نه به حکومت ابو‏بکر راضی بودم و نه عمر و نه آنی را که اینجا انتخاب می‏کنید. امام؟ع؟ هیچ راه دیگری نداشتند مگر  قبول‌کردن و آمدن در این مجلسِ شوریٰ.

توجه دارید که اصل بحث ما گفتن تاریخ نیست؛ توجه به همین نکته است که در آن قانون دوم که امام؟ع؟ گذارده‏اند، این حق برای وارثین اسلام مثل علی، مثل

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 278 *»

حسن، مثل حسین، مثل فاطمه زهراء سلام‌اللّه‌علیهم است که حاضر می‏شوند مخالفت خود را با حکومت آنها اظهار کنند؛ تا به آنجا که حضرت زهراء، آن مخدره معظمه معصومه، به‌واسطه راضی‌نشدن به آن حکومت با آن شدائد شهیده شوند.

باقی نماندند مگر سه‌نفر. معلوم است با بودن علی؟ع؟ و عثمان، زمینه فراهم نیست که عبدالرحمن توقف کند که آنها او را انتخاب کنند؛ خودش فهمید که برای انتخاب او زمینه نیست، از این جهت گفت پس حالا من باید انتخاب کنم و نظر دهم؛ خودم را که نمی‏توانم بگویم و در مقابلِ مثلِ علی و عثمان شایستگی ندارم. ناچار رو کرد به علی صلوات‌اللّه‌علیه و عثمان و گفت: «ایّکما یُخرِج نفسَه من الخلافة و یکون الیه الاختیار فی الاِثنَین الباقِیَین؟!» کدام‌یک از شما خودتان را از خلافت خارج می‏کنید، از حق خلافت‌داشتن خارج می‏کنید، تا دو نفر بمانیم؟! ــ ای بی‏حیاء! ــ شما دوتا کدام‌یکی خودتان را از حق‌داشتن در خلافت خارج می‏کنید تا دو نفر باقی بمانند؟! «فلم‏ یتکلم منهما احد.» نه عثمان چیزی گفت نه علی صلوات‌الله‌علیه. «فقال عبدالرحمن: انّی اُشهِدکم قد اَخرجتُ نفسی من الخلافة علی ان اختار احدُهما؛ فاَمْسَکا.» گفت من خودم را از خلافت خارج می‏کنم؛ شما دو تا یکی را انتخاب کنید، عثمان علی را انتخاب کند و یا علی عثمان را! آنها سکوت کردند. حضرت علی که هیچ‌وقت عثمان را انتخاب نمی‏کند، عثمان هم هیچ‌وقت علی را انتخاب نمی‏کند.

روی این جهات، «فبدأ بعلی؟ع؟» ــ نقشه‏ها قبلاً کشیده شده بود! ــ «و قال له: اُبایِعک علی کتاب اللّه و سنة رسول‌اللّه و سیرة الشیخین ابی‏بکر و عمر.» اینجا جای آن فرصت است؛ به امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه ابتدا کرد و عرض کرد من با شما بیعت می‏کنم به شرط اینکه مطابق کتاب خدا و سنت رسول‌خدا؟ص؟ و سیره ابو‏بکر و عمر سلوک بفرمایید. فقال: بل علی کتاب اللّه و سنة رسوله و اجتهاد رأیی. فرمودند مطابق کتاب خدا و سنت رسول‌خدا؟ص؟؛ این جمله و اجتهاد رأیی را سنی‌ها بر مبنای

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 279 *»

خودشان اضافه کرده‌اند. امام نمی‌فرمایند و اگر هم مطابق مذهب آنها بفرمایند، مراد این است که نظری که خودم دارم که حق است و به واقع اصابه می‏کند. آری، حاضرم که با من بیعت کنید که من مطابق کتاب خدا و سنت رسول‌خدا؟ص؟ سلوک کنم و آنچه را که خودم از کتاب خدا و سنت رسول‌اللّه؟ص؟ حق می‏یابم و می‏دانم درست است عمل خواهم کرد؛ نه سیره ابو‏بکر و نه سیره عمر.

«فعدل عنه الی عثمان» رو کرد به عثمان، «فعرض ذلک علیه» گفت با تو بیعت می‏کنم به این شرط که بر کتاب خدا و سنت رسول‌خدا و سیره شیخین ابوبکر و عمر رفتار کنی. «فقال: نعم» گفت آری رفتار می‏کنم.

«فعاد الی علیّ؟ع؟ فاعاد قولَه» عبدالرحمن رو کرد به علی؟ع؟ و حرفش را دوباره گفت؛ «فعل ذلک عبدُالرحمن ثلاثاً» سه‌بار با حضرت این مطلب را در میان گذاشت ولی حضرت قبول نفرمودند و در هر سه‌بار عثمان گفت آری آماده هستم.

این جریان مشورت را همه اهل‌سنت قبول دارند و ببینید امام؟ع؟ با این کار به همه اعلام فرمودند که من به حکومت و سیره ابو‏بکر و عمر راضی نبوده‌ام. چه فرصتی است! امام برای همین کار در این مجلس حاضر شدند؛ و در آن اول هم که عبدالرحمن به امام؟ع؟ واگذار کرد، عثمان را هم که خلیفه و حاکم نکردند و با او بیعت نکردند؛ یعنی من به حکومت و خلافت عثمان هم راضی نیستم. امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در این مشورت، هم ابو‏بکر، هم عمر و هم عثمان را ظالم، غاصب و از نظر قانون دومی‏ غیر شایسته برای مقام حکومت و امارت بر مسلمین معرفی فرمودند.

«فلما رأیٰ اَنّ علیاً غیر راجع عما قاله و اَنّ عثمان یُنعِم له بالاجابة» وقتی عبدالرحمن دید که علی؟ع؟ از آن فرمایش اولش دست برنمی‏دارد اما عثمان در هر دفعه می‏گوید آری آری آری، ــ خدا لعنتش کند ــ «صَفَقَ علی ید عثمان و قال» دست زد به ‌دست عثمان و با او بیعت کرد و گفت: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین.» ــ خدا لعنتشان کند! ــ

در اینجا امام؟ع؟ عبدالرحمن و عثمان را که این نقشه را پیاده کردند، به ابو‏بکر و

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 280 *»

عمر تشبیه می‏فرمایند که چطور عمر زمینه خلافت را برای ابو‏بکر درست کرد که بعد خودش نصیبی و بهره‏ای داشته باشد عبدالرحمن هم که این کار را کرد، ــ معلوم است شوهر خواهر عثمان است ــ این کار را کرد که بعد از عثمان برای او در خلافت نصیبی باشد. امیرالمومنین صلوات‌اللّه‌علیه اینجا نفرینی فرمودند که از خلافت و از رفاقت با این خلیفه سومی ملعون محرومش کردند؛ فرمودند: واللّه ما فعلتَها الا لانک رَجَوتَ منه ما رَجا صاحبُکما من صاحبه. تو این کار را نکردی مگر به این منظور که همانی را امید داری که عمر نسبت به ابو‏بکر امید داشت و رفتاری که در آن جریان داشت. دقّ اللّه بینکما عِطْرَ مَنْشِم خدا بین شما دو نفر عطر مَنشِم را خورد کند!

این تعبیری است که عرب‌ها برای نفرین استفاده می‏کردند. یک عطر مَشومی در بین عرب‌ها بود که هرگاه موقع جنگ آن عطر را به‌کار می‏بردند، کشتار زیادی می‏شد. شده بود عطر مشوم، و به‌اصطلاح فال بد می‏زدند. حضرت نفرین فرمودند که خدا بین شما دو تا آن عطر را قرار دهد و بین شما آن عطر را خورد کند.

همه مورخین می‏نویسند بین عثمان و عبدالرحمن چنان بغض و کینه پیدا شد که دیگر اینها با یکدیگر اجتماعی پیدا نکردند، «فلم‏یکلّم احدُهما صاحبَه حتی مات عبدالرحمن.»([191]) با هم صحبت نکردند تا اینکه عبدالرحمن قبل از عثمان به جهنم رفت. حتی وقتی عثمان به عیادت همین عبدالرحمن رفت، رویش را برگرداند و اصلاً با او سخن نگفت؛ هرچه عثمان از او احوال می‏پرسید او جواب نمی‌داد و با او سخن نگفت تا از دنیا رفت. هم قبل از عثمان به‌درک رفت که انتظار می‏کشید بعد از عثمان خلیفه شود، و هم اینکه با یکدیگر بغض و عداوت و کینه پیدا کردند.

نقلی هم به روایت حضرت باقر؟ع؟ هست که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در آن مجلس، بعد از این امور یا قبل از این امور، احتجاج فرمودند که حدیثش طولانی است و همه آن را نمی‏خوانم. ان‏شاءاللّه برادران به تواریخ شیعه و بخصوص به کتاب

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 281 *»

«احتجاج» مراجعه می‌کنند. احتجاجی مفصل از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در این مجلس نقل شده  که امام؟ع؟ فضائل و مناقب ظاهری خود را که آنان شنیده بودند و می‌دانستند، بازگو می‏فرمایند.

حضرت باقر؟ع؟ می‏فرمایند: فلما رأی امیرالمؤمنین ما همّ القوم به من البیعة لعثمان قام فیهم لیتّخذ علیهم الحجة وقتی امام؟ع؟ دیدند که اینها همّت دارند که عثمان خلیفه شود و با عثمان بیعت کنند، حضرت در آن مجلس ایستادند و شروع فرمودند به ذکر فضائل خود و از همه‏شان اقرار گرفتند که نَشَدْتُکم…، نشدتکم…، نشدتکم…؛ مرتب سؤال می‏کنند که آیا این فضیلت مرا می‏دانید؟! همه‏شان می‏گویند آری. حدیث مفصلی است که ان‏شاءاللّه رجوع می‏کنید و در کتاب احتجاج ذکر شده. فکر می‏کنم در کتب اهل‌سنت هم یک‌وقتی که من مطالعه داشتم این احتجاج را دیده‌ام؛ حالا شاید به این تفصیل نباشد یا همه‏اش به این تفصیل نباشد. در هر صورت احتجاجاتی از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در مجلس مشورت در کتب اهل‌سنت ذکر شده. این حدیث در احتجاج است.

بعد از اینکه حضرت فضائلشان را ذکر می‏فرمایند، آن‌وقت می‏فرمایند: اما اذا اقررتم علی انفسکم و استبان لکم ذلک من قول نبیکم، فعلیکم بتقوی اللّه وحده لاشریک له حال که همه شما علیه خودتان اقرار کردید و این فضائل من از فرمایشات پیغمبرتان برای شما آشکار شد، بر شما باد که تقوای خدا را پیشه کنید، خدای یکتا را تقوی داشته باشید. و اَنهاکم عن سخطه و لاتَعصوا امره نهی می‏کنم شما را از اینکه خود را مورد خشم خدا قرار دهید و امر خدا را معصیت و نافرمانی کنید. و رُدّوا الحقّ الی اهله و اتّبِعوا سنة نبیکم حق را به اهلش رد کنید و سنت پیغمبرتان را متابعت کنید. فانکم ان خالَفْتم خالفتم اللّه اگر مخالفت کنید، با خدا مخالفت کرده‏اید،  فادفعوها الی من هو اهلُه و هی له این حق را به کسی برگردانید که اهلش است و این خلافت و این مقام مال او است.

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 282 *»

قال: فتَغامَزوا فیما بینهم و تَشاوَروا. امام باقر؟ع؟ می‏فرمایند شروع کردند با یکدیگر با گوشه چشم حرف‌زدن و اشاره‌کردن و مشورت‌کردن؛ و قالوا: قد عرفنا فضله و علمنا انه احقُّ الناس بها. بالاخره گفتند فضلش را می‏شناسیم و می‏دانیم که او سزاوارترین مردم است به مقام خلافت و حکومت؛ ولکنّه رجل لایفضّل احداً علی احد ــ به‌تعبیر من ــ ولی عیبی که دارد این است که ماها سرمان بی‏کلاه می‏ماند، او همه را یکسان حساب می‏کند، همه را به یک‌چشم می‏نگرد. فان ولّیتُموها ایاه جعلکم و جمیعَ الناس فیها شِرْعاً سواء اگر شما این مقام را به او واگذار کنید، او شما و همه مردم را یکسان حساب می‏کند؛ ولکن وَلُّوها عثمان فانه یَهوَی الذی تَهوَون اما شما عثمان را انتخاب کنید که هرچه شما می‏خواهید او هم می‏خواهد، مطابق هوای شما حرکت می‏کند، هرچه بخواهید و به او بگویید، او به‌عنوان دین خدا، به‌عنوان اسلام و قوانین اسلام جاری می‏سازد! او را انتخاب کنید؛ از این رو فدفعوها الیه([192]) خلافت را به او واگذار کردند.

از این جهت امام در این قسمت اخیر خطبه که اشاره می‏فرمایند به اینکه در جریان مشورت و شوریٰ بر ایشان چه گذشت، در آخرش می‏فرمایند که پس یکی از ایشان میل کرد و به‌جهت حقد و حسد از من دست برداشت که مراد طلحه بود که اول حقش را به عثمان واگذار کرد و یا اینکه سعد بن ابى‌وقاص بود که او هم به عبدالرحمن واگذار کرد؛ هرکدام از این دو را بگوییم درست است، چون هر دو نسبت به امام؟ع؟ حسد داشتند و حقد و کینه داشتند.

بعد می‏فرمایند دیگری از آنها به‌سوی قرابت زن خود میل کرد که مرادشان عبدالرحمن بن عوف بود که به عثمان تمایل پیدا کرد چون عثمان برادرزن او بود. بعد می‏فرمایند که میل او تنها از این جهت نبود، بلکه مع هَنٍ و هَن!([193]) «هَن» لفظی است

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 283 *»

که کنایه می‏آید برای امور زشت و یا اشیاء زشت که نمی‏شود به‌زبان آورد؛ این‏قدر زشت و ناپسند است که نمی‏شود به‌زبان آورد. حالا چه جهاتی بوده و امام؟ع؟ چه اموری را می‏دانستند؟! البته معلوم است در اینها هیچ عفت و پاکی  نبود، همه‏شان خبیث و آلوده و ناپاک بودند. چه جهاتی بوده که امام؟ع؟ ذکر نمی‏فرمایند؟!

مع هن و هن یعنی بلکه همراه با چیزهای قبیح و زشتی که من نمی‏توانم به‌زبان بیاورم! چه بوده؟! بعضی‌ها فکر کرده‌اند که امام؟ع؟ در اینجا تقیه فرموده‏اند و می‏خواهند بفرمایند مثلاً عداوت و بغض‌هایی که با من داشتند، یا اینکه طمع مقام خلافت، و یا سایر اغراض نفسانیه.([194]) اینها که مانعی نداشت که ذکر بفرمایند؛ چه ناپاکی‌هایی در بین آنها بوده که خدا می‏داند! چه رسوایی‌هایی در بین آنها بوده که امام؟ع؟ با اینکه نوع مفاسد اینها را ذکر می‏فرمودند و در نوع فرمایشاتشان از ناپاکی‌ها و خباثت‌های آنها خبر می‏دادند، اما چطور ناپاکی‌هایی بوده و چه جهاتی بوده که امام؟ع؟ می‏فرمایند: مع هن و هن چیزهای زشتی که نمی‏شود به‌زبان آورد، این امور بود که آنها را وادار کرد که به عثمان تمایل پیدا کنند و حق امام؟ع؟ را ضایع کنند و نسبت به اسلام و مسلمین این خیانت بزرگ را مرتکب شوند.

اللّهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل‌محمد و آخر تابع له علی ذلک.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

([1]) لولا علی؟ع؟ لما عرف شیء من احکام اهل البغی. (شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج9 ص331)

([2]) شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج‌‌1 ص18

([3]) شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار ج2 ص164

([4]) خطبه173 نهج البلاغه

([5]) شرح نهج البلاغة ج‌‌9 ص329

([6]) انه لابد للناس من امیر برّ او فاجر. (نهج البلاغه خطبه40)

([7]) بحارالانوار ج34 ص274

([8]) بحارالانوار ج45 ص51

([9]) بحارالانوار ج44 ص312

([10]) بحارالانوار ج44 ص365

([11]) بحارالانوار ج44 ص326

([12]) همان ج45 ص109

([13]) بحارالانوار ج28 ص264

([14]) بحارالانوار ج28 ص305

([15]) بحارالانوار ج44 ص326

([16]) بحارالانوار ج44 ص67

([17]) بحارالانوار ج44 ص22

([18]) بحارالانوار ج44 ص66

([19]) همان ص2

([20]) بحارالانوار ج44 ص49

([21]) بحارالانوار ج45 ص112

([22]) بحارالانوار ج43 ص291

([23]) همان

([24]) بحارالانوار ج44 ص22

([25]) فو الله ما كانت لی فی الولایة رغبة و لا لی فیها محبة و لكنكم دعوتمونی الیها و حملتمونی علیها فكرهت خلافكم. (بحارالانوار ج32 ص30)

فما راعنی الا و الناس كعرف الضبع‏ الیّ ینثالون‏ علیّ من كل جانب حتى لقد وطئ الحسنان و شقّ عطفای مجتمعین حولی كربیضة الغنم‏. (نهج‌البلاغة، الخطبة الشقشقیة)

([26]) اسراء: 4

([27]) بحارالانوار ج45 ص297

([28]) بحارالانوار ج44 ص44

([29]) بحارالانوار ج44 ص2

([30]) بقره: 247

([31]) بحارالانوار ج44 ص23

([32]) بحارالانوار ج44 ص24

([33]) بحارالانوار ج44 ص40و64

([34]) بحارالانوار ج44 ص33و45

([35]) همان ج32 ص369و373

([36]) بحارالانوار ج32 ص394

([37]) ما هی الّا الکوفة اقبضها و ابسطها. (بحارالانوار ج34 ص19و159)

([38]) بحارالانوار ج44 ص50

([39]) بحارالانوار ج44 ص45

([40]) همان ص65

([41]) بحارالانوار ج44 ص66

([42]) همان ص65

([43]) بحارالانوار ج44 ص43

([44]) همان ص365

([45]) وقعة صفین، ص436

([46])عوالم‌العلوم  ج7-الحسين؟ع؟، ص214

([47]) مواعظ آقای شریف طباطبائی/، محرم الحرام 1302هـ ق، مجلس هفتم

([48]) بحارالانوار ج45 ص114

([49]) شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج2 ص48 ــ بحارالانوار ج28 ص186و355

([50]) بحارالانوار ج28 ص348

([51]) همان ص261

([52]) بحارالانوار ج28 ص340الی346

([53]) بحارالانوار ج28 ص262

([54]) همان ص185

([55]) همان ص185

([56]) بحارالانوار ج28 ص189الی203

([57]) همان ص191و264

([58]) بحارالانوار ج28 ص270

([59]) شرح نهج البلاغة ج3 ص99 و ج‌10 ص227

([60]) بحارالانوار ج28 ص191

([61])منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج3 ص42ــ الاحتجاج ج1 ص88

([62]) مواعظ محرم الحرام 1281هـ ق ــ مجلس هفتم

([63]) صف: 8

([64]) بحارالانوار ج44 ص312

([65]) همان

([66]) بحارالانوار ج43 ص173

([67]) بحارالانوار ج30 ص466و594

([68]) شرح نهج البلاغة ج‌‌1 ص183 و ج2 ص27

([69]) بحارالانوار ج43 ص170

([70]) همان ج28 ص270

([71]) همان ج30 ص303

([72]) بحارالانوار ج45 ص174

([73]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج18 ص185

([74]) بحارالانوار ج44 ص318

([75]) بحارالانوار ج44 ص329

([76]) بحارالانوار ج28 ص324

([77]) همان ص261

([78]) بحارالانوار ج28 ص182

([79]) بحارالانوار ج4 ص122

([80]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج3 ص10 ــ  بحارالانوار ج28 ص188

([81]) بحارالانوار   ج34 ص288 و   ج37 ص196 و   ج41 ص205

([82]) بحارالانوار ج45 ص116و118و167

([83]) کهف: 9

([84]) بحارالانوار ج45 ص121

([85]) كتبوا الى الحسین؟ع؟ فی خلع معاویة و البیعة له فامتنع علیهم و ذكر ان بینه و بین معاویة عهداً و عقداً لایجوز له نقضه حتى‌تمضی المدة فاذا مات معاویة نظر فی ذلک. (بحارالانوار ج44 ص324)

([86]) بحارالانوار ج28 ص305

([87]) همان ج47 ص356 ــ الاستغاثة ج1 ص15

([88]) بحارالانوار ج8 ص311 و ج28 ص95 و ج30 ص409

([89]) بحارالانوار ج30 ص289

([90]) همان ج28 ص305 و ج29 ص160

([91]) همان ج10 ص28

([92]) الکافی (ط ــ الاسلامیة) ج5 ص19

([93]) بحارالانوار ج29 ص93

([94]) بحارالانوار  ج28  ص239 ـــ  رجال الکشی ص12

([95]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج3 ص40ــ الاحتجاج ج1 ص88

([96]) بحارالانوار ج28 ص259

([97]) بحارالانوار ج45 ص113

([98]) بحارالانوار ج44 ص330

([99]) بحارالانوار ج57 ص345

([100]) همان ج29 ص505

([101]) خطبه3 نهج البلاغه

([102]) اسراء: 9

([103]) بحارالانوار ج29 ص93

([104]) همان ج27 ص62 و ج31 ص381

([105]) نور: 40

([106]) خطبه3 نهج البلاغه

([107]) از ابتداء مجلس تا اینجا، از دفتر خلاصه‌نویسی دو نفر از برادران استفاده شد.

([108]) مواعظ محرم الحرام 1302هـ ق، مجلس سوم

([109]) یس: 29

([110]) یس: 51

([111]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج15 ص309

([112]) مواعظ ماه مبارک رمضان 1280 هـ ق، مجلس28 ــ حدیقة الاخوان حدیقه 205

([113]) هود: 41

([114]) خطبه3 نهج البلاغه

([115]) مواعظ محرم الحرام 1302هـ ق، مجلس سوم

([116]) بحارالانوار ج45 ص12و46ــ مواعظ آقای مرحوم کرمانی/، محرم الحرام 1266هـ ق، مجلس دهم

([117]) بحارالانوار ج57 ص346

([118]) بحارالانوار  ج1 ص4

([119]) بحارالانوار  ج44 ص329

([120]) بحارالانوار ج10 ص28

([121]) خطبه3 نهج البلاغه

([122]) بحارالانوار ج29 ص522

([123]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج3 ص54 ــ شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج1 ص165

([124]) بحارالانوار ج28 ص182

([125]) الایضاح للفضل بن شاذان الازدی ص154، شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج2 ص34

([126]) بحارالانوار ج45 ص131

([127]) ولکن اهلها یحکمون علی من غاب عنها. (خطبه173 نهج البلاغه)

([128]) بحارالانوار  ج31 ص100

([129]) اثبات‌الهداة بالنصوص و المعجزات (ط اعلمى، بيروت) ج3 ص365

([130]) بحارالانوار ج30 ص703 و ج31 ص112

([131]) شرح نهج البلاغة ج‌‌1 ص168

([132]) خطبه3 نهج البلاغه

([133]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج3 ص57

([134]) شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج‌‌1 ص18

([135]) قال الحسن؟ع؟: ثم امر عمر قضاته و  ولاته فقال اجتهدوا  آراءکم و اتبعوا ما ترون انه الحق.(بحارالانوار ج33 ص271)

([136]) قد كان عمر بن الخطاب دعا فی خلافته حابس بن سعد الطائی فقال له: انی اريد ان‌اولّيک قضاء حمص فكيف انت صانع؟ قال: اجتهد رأيی و استشير جلسائی. (شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج2 ص243)

([137]) «دويْبّة» تصغير  «دابّة» است و ياء آن ساکنه است و در آن اِشمام کسره مى‌باشد.

([138]) الایضاح للفضل بن شاذان الازدی ص139، شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج2 ص29

([139]) الایضاح للفضل بن شاذان الازدی ص140، شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج2 ص30

([140]) خطبه173 نهج البلاغه

([141]) بحارالانوار ج43 ص156

([142]) الهدایة الکبری ص409

([143]) بحارالانوار ج30 ص295

([144]) بحارالانوار ج30 ص292

([145]) شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج‌‌1 ص18

([146]) الایضاح للفضل بن شاذان الازدی ص138، شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج2 ص29

([147]) بحارالانوار ج30 ص289

([148]) تاریخ یعقوبی ج2 ص115 ــ  الروض الانف… ج4 ص271 ــ الاکتفاء بما تضمنه من مغازی… ج2 ص47 ــ  سبل الهدی و الرشاد ج12 ص274

([149]) زمر: 30

([150]) بحارالانوار ج30 ص584

([151]) بحارالانوار ج33 ص518

([152]) همان ج30 ص520

([153]) بحارالانوار ج30 ص477و486 ــ الایضاح للفضل بن شاذان الازدی ص133و134 ــ شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج‌‌1 ص179

([154]) بحارالانوار ج10 ص28

([155]) خطبه3 نهج البلاغه

([156]) بحارالانوار ج30 ص477و488

([157]) بحارالانوار ج30 ص494

([158]) بحارالانوار ج28 ص204

([159]) بحارالانوار ج28 ص229

([160]) همان ج30 ص294

([161]) نوای غمین، دفتر اول. (و احتمال می‌رود که آن سنگ همان سنگی باشد که راهب نصرانی در میان دیر آن سر مطهر را روی آن گذارده باشد.)

([162]) کلمات مکنونه ص78

([163]) قال ابوعبدالله؟ع؟: و كان سبب وفاتها ان قنفذاً مولى عمر لكزها بنعل السيف بأمره. (بحارالانوار ج43 ص170)

قال الکاظم؟ع؟:  ان فاطمة؟عها؟ صدیقة شهیدة. (الکافی ط ــ الاسلامیة ج1 ص458)

قال سلمان؟رضو؟: حتی ماتت صلوات‌الله‌علیها من ذلک شهیدة. (بحارالانوار ج28 ص271)

([164]) بحارالانوار ج32 ص36

([165]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج3 ص138(به نقل از شرح نهج‌البلاغه ابن‌ميثم بحرانى ج1 ص276)

([166]) همان ص137

([167]) خطبه5 نهج البلاغه

([168]) بحارالانوار ج35 ص216

([169]) همان  ج28 ص204

([170]) شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج2 ص56و60

([171]) بحارالانوار ج28 ص191و264

([172]) بحارالانوار ج28 ص313

([173])بحارالانوار ج30 ص525

([174]) بحارالانوار ج10 ص28

([175]) خطبه3 نهج البلاغه

([176]) بحارالانوار ج69 ص223

([177]) بحارالانوار ج28 ص315

([178]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج3 ص81 ــ شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج1 ص185

([179]) زیرا روایات جعلی و دروغینی که در کتاب‌های سنی‌ها در فضائل ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه نقل شده، همه و همه را در زمان معاویه توسط برخی از دروغ‌پردازان از صحابه مزدور ساخته و به حضرت رسول؟ص؟ نسبت دادند و بعدها در کتاب‌های روايی آنان ثبت و انتشار یافت.

([180]) خطبه3 نهج البلاغه

([181]) بطحاء: نام قدیم مدینه منوره (لغتنامه دهخدا)

([182]) الکشّاف للزّمخشریّ ج3 ص556 و …                       (2) بحارالانوار  ج22 ص240

([183]) احزاب: 53

([184]) خطبه84 نهج البلاغه

([185]) شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج1 ص186

([186]) بحارالانوار ج67 ص75

([187]) همان ج63 ص276

([188]) بحارالانوار ج28 ص338

([189]) همان ج69 ص223

([190]) همان ج32 ص21

([191]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج3 ص84ــ 81، شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج1 ص188 ــ 185

([192]) الاحتجاج علی اهل اللجاج للطبرسی ج1 ص145ــ 134

([193]) خطبه3 نهج البلاغه

([194]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج3 ص85