17-2 عاشورا ادامه سقيفه‌ستيزي ـ چاپ – قسمت دوم

عاشورا ادامه سقیفه ستیزی – قسمت دوم

 

علت اساسی بیعت نکردن

امیر المؤمنین

امام حسن و امام حسین علیهم السلام

باغاصبان خلافت

 

سید احمد پورموسویان

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 284 *»

مجلس 16

(شب سه‌شنبه / 2 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 285 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

بعد از آنکه امام؟ع؟ موضع شوریٰ را در نحوه مشورت و انتخاب خلیفه به‌دستور عمر ذکر فرمودند، ناراحتی شدید خود را از این حادثه اظهار نمودند و فرمودند: فیا لَـلّٰـه و للشوریٰ. اما امام؟ع؟ از این فرصت برای اظهار نارضایتی خود از حکومت ابوبکر و عمر و همچنین عثمان استفاده فرمودند و نظر ایشان تأمین شد از این جهت که نارضایتی خود را اظهار فرمودند؛ و طوری هم شد که صورت‌جلسه این شوریٰ در تاریخ اسلام ضبط شد و همه مسلمین آگاه شدند که امام؟ع؟ راضی نشدند که حکومت را قبول بفرمایند و طبق پیشنهاد عبدالرحمن مطابق کتاب خدا و سنت رسول‌خدا؟ص؟ و سیره شیخین ابو‏بکر و عمر رفتار کنند؛ و امام؟ع؟ عثمان را هم انتخاب نفرمودند.

چون انتخاب بین این دو نفر منحصر شده بود که یا علی صلوات‌اللّه‌علیه عثمان را برای خلافت و حکومت انتخاب بفرمایند، یا عثمان حضرت را انتخاب کند. حضرت انتخاب نفرمودند و عثمان هم از این جهت که طالب ریاست و حکومت بود امام را انتخاب نکرد؛ اما امام که انتخاب نفرمودند، برای احترام و اداء حق اسلام و مسلمین بود و اینکه او شایستگی ندارد که بر مسلمین امیر باشد؛ زیرا نه به کتاب خدا و سنت رسول‌خدا؟ص؟ علم دارد و نه هم در اجراء قوانین الهی آن قوت نفس لازم را دارد. شخصی است شکم‏پرست، شخصی است طالب شهوات دنیوی و نفسانی. از این جهت امام؟ع؟ او را انتخاب نفرمودند تا آنکه عبدالرحمن لعنه‌اللّه با ایشان شرط می‏کند که پس من یکی از شما دو نفر را انتخاب می‏کنم اما مشروط بر اینکه عمل کند

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 286 *»

به کتاب خدا و سنت رسول‌خدا؟ص؟ و سیره شیخین. اول به حضرت پیشنهاد می‌دهد و امام؟ع؟ جواب مثبت نمی‏فرمایند اما به عثمان که می‌گوید او جواب مثبت می‏دهد. تا سه‌بار تکرار می‌کند و عثمان می‌پذیرد و بعد دست دراز می‏کند و بر عثمان به امیرالمؤمنین بودن سلام می‏کند و او را انتخاب می‏نماید، سایرین هم که از حق انتخاب خود گذشته بودند. عثمان به این‌طور انتخاب می‏شود و بر مسلمین مسلط می‌گردد.

امام؟ع؟ از حالات عثمان خبر می‏دهند که ادامه همان خطبه شقشقیه است؛ می‏فرمایند: الی ان قام ثالثُ القوم نافجاً حِضْنَیه بین نَثیلِه و مُعتَلَفِه و قام معه بنو ابیه یَخضِمون مالَ الله خَضْمَ الابل نِبْتَةَ الربیع الی اَن انْتَکَثَ علیه فَتْلُه و اَجْهَزَ علیه عملُه و کَبَتْ به بِطْنَتُه. امام؟ع؟در همین چند جمله خلاصه فرمودند تمام حالات و خصوصیات عثمان و بنی‏امیه را در دوران حکومت عثمان و بعد هم نتایجی را که عثمان از خلاف‌های خود گرفت، و او را معرفی می‏فرمایند. در این معرفی دقت می‏فرمایید که امام؟ع؟ بخصوص توجه می‏دهند به اینکه عثمان چطور بنی‌امیه را بر مسلمین مسلط کرد و نسبت به حقوق مسلمین تجاوز شد؛ امام؟ع؟ بیشتر این قسمت را ذکر می‏فرمایند.

می‏فرمایند تا اینکه سومینِ قوم در مقام حکومت‌کردن به‌پا خاست؛ ــ اول ابو‏بکر، دوم عمر و سوم عثمان ــ در دوره‌ای که عثمان به این مقام قیام کرد و متولی امر مسلمین گردید، حالتی برای او پیش آمد که امام؟ع؟ آن حالت را به این‏طور تعبیر می‏آورند: نافجاً حِضْنَیه بین نَثیلِه و مُعتَلَفِه. می‏شود گفت در این تعبیرِ امام؟ع؟ در معرفی عثمان و نابکاری و تبهکاری او، یک‌دنیا بلاغت وجود دارد! ترجمه تحت‌اللفظی آن این است که متصدی امر حکومت شد در حالتی که دو پهلوی او فربه شده بود؛ از شدت غرور و نخوت و یا زیادی تکالب بر دنیا و شهوترانی و خوردن و آشامیدن، دو پهلوی او ورم کرده بود و باد کرده بود.

اما هدف‌های او دو هدف بود و بین این دو هدف در رفت‌وآمد بود و بیش از آن

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 287 *»

دیگر برای او هدف و فکر و غم و اندوهی نبود. آن دو هدف این بود که در میان سرگین خود و شکم و خوراکی خود بود، در فکر همین‌دو بود و رفت‌وآمدش بین این دو. بعضی‌ها گفته‏اند که کنایه از فرج و شکم است؛ یعنی هدف او فقط این بود که شکم را پر کند و شهوترانی کند؛([1]) بیشتر از این دو هدف نداشت. تلاش و همت او صِرف خوردن و آشامیدن، و تخلیه‌کردن بود. تخلیه‌کردن را به هردو معنی گرفته‏اند هم تخلیه ظاهری و هم شهوترانی، هردو. هدف او عبارت بود از همین دو که تعبیر را می‏بینید: نافجاً حِضنیه بین نثیله و معتلفه. «مُعْتَلَف» یعنی محل علفزار، جایی که شکم را پر می‏کنند، سفره‏های رنگارنگی که برای این ملعون‌ها فراهم می‏کردند.

راجع به این تعبیر که چه اندازه در رسانیدن شهوترانی و شکم‏پرستی عثمان، رسا و بلیغ است، ابن ابی‏الحدید معتزلی می‏گوید در میان کلمات عرب و امثالی که عرب دارد، تعبیری نداریم که این‏قدر در تبهکاری و نابکاری شخصی بلیغ باشد و امام؟ع؟ این تعبیر را انتخاب فرموده‏اند. البته گفته‌اند که در میان تعابیر عربی برای مذمت شخص و هَجْو شخص، عالی‌ترین بیت و عالی‌ترین جمله‏ای که گفته شده این جمله است:

 دَعِ المَکارِمَ لاتَرْحَلْ لِبُغْیَتِها   و اقْعُدْ فانّک انت الطاعِمُ الکاسیٖ

این بیت برای هجو گفته شده و به‌اصطلاح ما از بی‏عرضگی شخصی سخن به‌میان آمده. «دع المکارم» مکارم و اخلاق حسنه و صفات عالیه را واگذار و در پی مکارم و اخلاق حسنه برنیا و برای به‌دست‌آوردن اخلاق حسنه آماده سفر نشو! چرا؟ تو سرجایت بنشین، زیرا تو فقط در فکر خوردن و پوشیدن هستی. کسی که هدفش و همّش، خوردن و پوشیدن است، او ارزش ندارد و نمی‏تواند به‌پا خیزد و به‌طلب اخلاق حسنه و کسب معارف و فضائل انسانی برآید. گفته‏اند این بیت از نظر هجو شخص، بالاترین بیت‌های عربی و جملات عربی است و ابن‏ابی‏الحدید معتزلی می‏گوید

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 288 *»

تعبیری که امام؟ع؟ درباره عثمان می‏فرمایند، فوق این بیت است([2]) به‌طوری که این بیت در مقابل فرمایش امام؟ع؟ ارزش خود را از دست داده. نافجاً حضنیه بین نثیله و معتلفه؛ دو جمله است و این دو جمله سرشار است از مذمت و هجو و بیان سیه‌روزگاری و تبهکاری شخصی مثل عثمان.

بعد فرمودند و قام معه بنو ابیه همراه او، قبیله او و فامیل و خویشان او هم که بنی‌امیه باشند به‌پا خاستند. اینها یَخضِمون مالَ الله خَضْمَ الابل نِبْتَةَ الربیع در وقتی که بهار می‏رسد و زمین‌ها سرسبز می‏شود و علف زیاد و فراوان می‏گردد، شترهایی که از قحطی زمستان درآمده‏اند، به آن علف‌های زیاد و فراوان کوه‌ها برخورد می‏کنند و  علف‌ها را می‌خورند به‌طوری که تمام دهانشان پر از علف می‏شود. طرز علف‌خوردن شتر در بهار بعد از گذراندن گرسنگی زمستان، برای عرب خیلی جالب است و بخصوص عرب وقتی که می‏خواهد کسی را معرفی کند که او از قحطی درآمده و با حرص و ولع زیادی به شکم‏چرانی می‏پردازد، او را به شتری تشبیه می‏کند که بعد از گرسنگی زمستان در بهار به علف‏خواری می‏پردازد.

امام؟ع؟ قبیله بنی‏امیه را که به رهبری و سرپرستی عثمان بر بیت‏المال مسلمین مسلط شده بودند، ــ بخشش‌هایی که عثمان از بیت‏المال مسلمین نسبت به بنی‏امیه داشت عجیب است! در تاریخ اسلام این‌همه بخشش‌ها و این‌همه تجاوز به حقوق مسلمین بی‌نظیر است! ــ آن بزرگوار بنی‏امیه و فرزندان جد و پدر عثمان را این‌طور معرفی می‌فرماید که یَخضِمون مال اللّه شروع کردند به خوردن مال خدا. امام؟ع؟ بیت‏المال را مال خدا معرفی می‏فرمایند؛ باید کاملاً به رضای خدا مصرف شود، بیت‏المال باید به‌دستور خداوند تقسیم شود و به‌دستور خدا درباره مصرف‌کردن بیت‏المال تصمیم‏گیری شود. اما این ملعون‌ها مال خدا را ــ که بیت‏المال مسلمین بود ــ با دهان پر می‏خوردند، مانند خوردن شتر با دهان پر در بهاری که گرسنگی زمستان را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 289 *»

پشت سر گذارده؛ با حرص و ولع شدیدی بیت‏المال مسلمین را می‌خوردند.

امام؟ع؟ در انتقاد از عثمان می‏بینیم فقط  همین جریان را ذکر می‏فرمایند و حال آنکه عثمان علاوه بر تصرف در مال مسلمین، خلاف‌های شرعی زیادی هم داشته مانند حکومت‌ها و قضاوت‌های بیجا و صدماتی که بر مسلمین وارد کرد از جمله تبعید ابوذر؟رضو؟ به ربذه که این مصیبت بر امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بسیار شدید بود.([3]) آن پیرمرد محترم که از صحابه معظّم رسول‏خدا؟ص؟ و صاحب مقام و منقبت و فضل او کمال بود، او را تنها به ربذه فرستاد، در آن سرزمین خشک بی‏آب و علف، سرزمینی که اباذر از آن سرزمین بسیار ناراحت بود؛ چرا؟ چون دوران قبل از اسلام خود را آنجا گذرانده بود، از آنجا بسیار رنج می‏برد و به‌عکس چقدر به مدینه منوّره و مکه معظّمه علاقه داشت.([4]) این ملعون ایشان را به ربذه فرستاد بعد از آن زحماتی که برای این پیرمرد فراهم کرده بود که یک‏بار او را به شام نزد معاویه تبعید کرد و باز او را به مدینه برگردانید؛ چطور؟ او را بر شتری سوار کرده بودند و شتر بسیار ناهموار حرکت می‏کرد، برای او روپوشی بر شتر قرار نداده بودند، پاهای نازنین ابوذر زخم شده بود؛ به این‌طور این پیرمرد وارد مدینه شد!([5]) اینها حاملان نور امام؟ع؟ بودند و امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به ابوذر که نگاه می‏کرد، مظهری از مظاهر خود را می‏دید.

از این نوع جرائم در تاریخ زندگی عثمان زیاد است. خود امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را هم بی‌اندازه اذیت کرد! مردم انتقادهای خود را خدمت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه عرضه می‏کردند، اعتراضات خود را نسبت به عثمان به آن حضرت می‏گفتند و حضرت را نزد عثمان می‏فرستادند و حضرت انتقادها و اعتراض‌های مردم را ابلاغ می‌فرمودند. او فکر می‏کرد امام؟ع؟ مردم را تحریک می‏کنند،

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 290 *»

حضرت را به خارج شهر می‏فرستاد، می‏گفت شما داخل مدینه نباشید، بروید خارج مدینه. حضرت به خارج مدینه تشریف می‏بردند. مردم فشار می‏آوردند، پناه نداشتند، به چه کسی پناه ببرند؟ تمام عمّال از بنی‏امیه بودند و بر مردم سخت می‏گرفتند و خودشان در رفاه بودند. مردم پناه نداشتند، به هرکس رو می‏آوردند یا از بنی‏امیه بود و یا طرفدار بنی‌امیه بود و بالاخره از آن دیگِ آش نصیبی داشت؛ از این جهت با مردم بدرفتاری می‏کردند. پناه مردم در هر غمی امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بودند، در هر ستمی خدمت آن حضرت می‏آمدند که آقا، عمال عثمان اموال ما را گرفته‌اند؛ آقا، عمال عثمان با ما چه کرده‌اند. مرتب خدمت امام؟ع؟ شکایت داشتند و کسی هم جز امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه دلسوز مسلمین نبود. حضرت نزد عثمان می‏آمدند و شکایت‌های مردم را ابلاغ می‏کردند، دستور می‏دادند، نصیحت می‏فرمودند؛ آن ملعون به‌طور اکید و شدید دستور می‏داد که شما از مدینه بیرون بروید تا ما به حال خودمان باشیم. حضرت تشریف می‏بردند در باغی که در خارج مدینه داشتند، مثل شخص تبعیدی آنجا تنها به‌سر می‏بردند؛ البته گاه‏گاهی بعضی‌ها به دیدن حضرت می‏رفتند. مردم باز بر عمال عثمان و یا خود عثمان فشار می‌آوردند و برای آرام‌کردن مردم ناچار می‏شد می‏گفت علی صلوات‌اللّه‌علیه به مدینه بیاید و مردم را آرام کند؛ حضرت را می‏خواست و حضرت مجبور بودند به مدینه بیایند. یکی از شکایت‌ها و ناراحتی‌های حضرت همین است که می‏فرمایند این‏قدر به من گفت از مدینه برو بیرون و بیا داخل مدینه که ــ به‌تعبیر ما ــ من دیگر به تنگ آمدم.([6]) حضرت مجبور هم بودند؛ وقتی که دستور صادر می‏کرد که از مدینه خارج شوند، نمی‏توانستند خارج نشوند. در زمان عثمان، از این قبیل مصائب زیاد بر حضرت وارد شد!

یکی از مصیبت‌های بزرگ، جمع‏آوری قرآن به‌دستور عثمان بود که همین قرآنی

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 291 *»

که الآن دست ما است به‌دستور عثمان جمع‏آوری شده و مصاحف دیگری که بود دستور داد همه را آوردند و آنها را آتش زدند.([7]) ابن‏مسعود حاضر نبود مصحفی را که نوشته بود و جمع‏آوری کرده بود در اختیار آنها بگذارد و  بعد هم به به بهانه‌ای او را کتک زدند.([8]) دستور داد در تمام بلاد اگر غیر از این مصحفِ جمع‏آوری‌شده زیر نظر او و به‌دستور او، مصحفی باشد، عمال او بگیرند و مفقود سازند و دستور داد از روی این مصحفی که او جمع‏آوری کرده نوشته شود و به جمیع بلاد اسلامی فرستاده شود و توسط عمالش به‌عنوان قرآنی که بر رسول‌خدا؟ص؟ نازل شده در اختیار همه گذارده شد. و همچنین مشکلات دیگری که در تاریخ هست و با مراجعه برای شما روشن خواهد شد.

البته مهم‌تر از همه که کمتر به آن توجه شده و در فرمایشات مشایخ+ بخصوص مرحوم آقای شریف طباطبائی/ می‏شنویم، این است که به این مضامین می‏فرمایند علماء نوعاً همت کرده‏اند زحمت کشیده‏اند و در تاریخ تفحص کرده‏اند که معایب و مطاعنی برای اولی و دومی و سومی یا مثلاً چهارمی ــ معاویه ــ از تاریخ استخراج کنند و ذکر کنند که مثلاً بیست مَطْعَن هست که همه خلفاء ــ یعنی هر سه با معاویه ــ در آن شریکند، یا سه‌نفر شریکند. بیست و یا بیست‌و‌پنج، بیشتر و یا کمتر، اموری که بر ابوبکر عیب گرفته شده، یا بر عمر چقدر و بر عثمان چقدر؛ می‏فرمایند اینها از بی‏توجهی است که بگردند عیب‌های این سه‌نفر را پیدا کنند که مثلاً در دین چندتا بدعت گذاشته‏اند، فلان‌جا چه کردند، در فلان امر چه کردند و از جمله مثلاً بدن مطهر رسول‌اللّه را روی زمین گذاشتند و در پی کار خودشان به سقیفه رفتند و از این قبیل امور که در کتاب‌ها نوعاً ذکر شده؛ بخصوص کتبی که در مورد اثبات ولایت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در شیعه نوشته شده، مطاعنی را ذکر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 292 *»

کرده‏اند و حتی این مطاعن را بعضی از اهل‌سنت دیده‏اند و در مقام جواب و دفاع برآمده‏اند و بعضی از آنها را دفاع کرده‏اند.

می‏فرمایند اینها از کمیِ توجه است؛ اصل مطلب این است که چون اینها مدعی خلافت رسول‌اللّه؟ص؟ بودند ــ یعنی ما جانشین آن حضرتیم، ــ از این جهت به‌تعداد نَفَس‌هایشان، به‌تعداد حرکات و سکناتشان اینها مطعن و عیب و بدعت دارند. در آن مقام که نفس می‏کشیدند یعنی رسول‌اللّه نفس می‏کشند! در آن مقام که حرف می‏زدند یعنی رسول‌اللّه فرمایش می‏فرمایند! مدعی این بودند که خلیفه رسول‌اللّه هستند، از این رو به‌تعداد حرکات و سکناتشان در دین خدا اهل بدعت و اهل مطعن و عیبند! نه اینکه برخی را بشمرند.

این مضامین بیان کامل/ است؛ حال شما ببینید که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، امام به‌حق، معصوم کلی، بر آن بزرگوار در این مدت چه می‏گذشته؟! متجاوز از دوسال و سه‌ماه ابو‏بکر حکومت کرد، ده‌سال و شش‌ماه عمر، و قریب به دوازده‌سال عثمان! این مدت بر وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه چه می‌گذشته؟! در حرکات اینها، سکنات اینها، کلمات اینها و همه امورشان چه بر آن بزرگوار می‏گذشته که در جای رسول‌خدا؟ص؟ یک‌چنین ظالمین و غاصبین و کفاری را می‌دیده است!

در میان این‌همه جرائم که برای عثمان است، ببینید در این خطبه‏ای که امام؟ع؟ به‌عنوان گله و شکایت از این سه‌نفر  فرموده‏اند، روی این جهت تکیه می‏فرمایند که حقوق مسلمین و بیت‏المال را چپاول می‌کردند! امام؟ع؟ بخصوص روی این جهت تکیه می‌فرمایند. من نمی‏دانم چقدر آن بزرگوار مظلوم بودند، چقدر تنها بودند، چقدر تنها بودند! دقت می‏فرمایید چه عرض می‏کنم؟! این‌همه جرائم! و به‌تعبیر مرحوم آقای شریف طباطبائی/، عثمان که می‏گوید من خلیفه رسول‌اللّه هستم، در همه امورش و همه حرف‌ها و حرکات و سکناتش، مدعی خلافت رسول‌اللّه؟ص؟ است!

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 293 *»

آن جهالت‌ها، آن شقاوت‌ها، آن‌همه ظلم‌ها، آن‌همه بدعت‌ها که در تاریخِ اینها ذکر شده، امام؟ع؟ آنها را ذکر نمی‏فرمایند؛ فقط یک‌قسمت‏ و یک‌مورد را یادآور می‌شوند و آن هم تجاوز به بیت‏المال و تصرفات ظالمانه نسبت به بیت‏المال است.

حال اگر این خطبه به‌دست چندنفر از کسانی که بر مبنای اقتصادی فکر می‏کنند برسد ــ و بخصوص اقتصادشان هم بر مبنای مارکسیستی باشد ــ ممکن است بگویند ببینید امام؟ع؟ چه هدف عالیی داشته‌اند! علی صلوات‌الله‌علیه فقط مال را در نظر دارد، پس در واقع علی یک سوسیالیست حقیقی است که اصلاً از دینی، آیینی، از هیچ‌چیز اسمی نمی‏برد، نه قرآنی، نه ظلمی، هیچ؛ فقط بر مبنای مال و اقتصاد حرف می‏زند، عثمان را فقط از جهت اقتصاد محاکمه می‏کند و او را محکوم می‏سازد.

نه، این مظلومیت و بی‏کسی علی صلوات‌اللّه‌علیه است. این‏قدر علی بی‏کس و مظلوم بود که بشر در آن روزگار درک نمی‏کرد که عثمان بر او حاکم است! درک او این بود که چرا حق مرا نمی‏دهد؟ درک بشر آن روز این بود که چرا عثمان مال مرا می‏خورد؟ چرا عثمان مال مرا می‏گیرد و به قوم‌ و خویش‌های خودش می‏دهد؟ همین! انتقاد از عثمان و آنچه که مسلمین را بر عثمان شورانید و باعث کشته‌شدن عثمان شد و او را کشتند، همین بود. همه مسلمین هم شرکت داشتند غیر از بنی‏امیه و طرفداران بنی‏امیه یعنی آنهایی که از طریق بنی‏امیه ارتزاق می‏کردند، غیر از آنها همه مسلمین مورد ستم قرار گرفته بودند و حقشان از بیت‏المال مورد تصرف ظالمانه بنی‏امیه بود؛ از این جهت همه‏شان در ریختن خون عثمان شریک بودند و به کشته‌شدن عثمان راضی بودند. همه آنانی که نماینده‏هایی به مدینه فرستاده بودند و قسمت‌های مختلفی که نامه‏هایی نوشته بودند و شکایت‌نامه‏هایی که داده بودند، همه مبتنی بر این بود که چرا عثمان حق ما را می‏گیرد و به بنی‏امیه می‏دهد؟! چرا درباره مال و بیت‏المال به ما ظلم می‏کند؟! هیچ مطرح نبود که این شخصِ جاهل نباید بر ما

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 294 *»

مسلط باشد، این شخص کافر نباید مسلط باشد، این شخصْ ظالم است؛ جهات دیگر هیچ مطرح نبود. اصلاً این کیست که باید بر مسلمین تسلط داشته باشد؟! نه، اینها هیچ مطرح نبود، فقط مال مطرح بود!

از این جهت است که امام؟ع؟ در اینجا هم به مصائب خودشان اشاره می‏فرمایند که ببینید من در چه مصیبت‌هایی گرفتار بودم که این همه مردم که بر عثمان شوریدند و او را از میان بردند، منشأش چه بود؟ مال دنیا بود! اگر عثمان آنها را رعایت می‏کرد و آن اموال را بالسویه تقسیم می‏کرد و حق کسی را ضایع نمی‏کرد، مردم عثمان را می‏خواستند، مردم با عثمان موافق بودند. روی این جهت امام؟ع؟ به این نکته اشاره می‌فرماید که مظلومیت مرا ببینید، اصلاً مظلومیت دین را ببینید، مظلومیت اسلام را ببینید، مظلومیت قرآن را ببینید، مظلومیت انسانیت را ببینید، مظلومیت فضائل و ارزش‌ها را ببینید که کار بشر به جایی رسیده بود که اصلاً بر علیه عثمان هیچ سخنی در بین نبود مگر مال! مال برایشان مطرح بود. در یک‌چنین شرائطی این سه بزرگوار از معصومین ما سلام اللّه علیهم اجمعین، برای حفظ اسلام و احترام به حقوق اسلام و حفظ قرآن، با طاغوت‌های زمانشان بیعت نمی‏کردند و این صدمات را می‏دیدند و این لطمات را می‏خوردند.

امام؟ع؟ می‌فرمایند: الی اَن انْتَکَثَ علیه فَتْلُه کار عثمان در نتیجه این کارهایش به جایی کشید که بافته خودش را بر علیه خودش باز کرد. آنچه بنی‏امیه بافته بودند و نقشه کشیده بودند و آنچه عمر نقشه کشیده بود و آنچه در مجلس شوریٰ در انتخاب عثمان نقشه کشیده بودند، این بافته‏ها را که به چه محکمی بافته شده بود، همه و همه بر علیه او باز شد و به‌واسطه آن تبهکاری‌ها آن بافته را گشود، آن ریسمان محکم بافته‌‌شده را بر علیه خودش از هم گسست. و اَجْهَزَ علیه عملُه و کردار خودش، مردم را بر علیه او برانگيخت و کار او را ساخت، و کَبَتْ به بِطْنَتُه و آن پرخوری‌ها و شکم‏پرستی‌ها، آن به فکر شکم و فرج بودن، آن شهوترانی‌ها، باعث شد که روزگار او  سیاه شد و آن را به نابودی

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 295 *»

کشانید و به کشته‌شدن خودش منجر  گشت و به درک واصل شد؛ با آن شدت عجیب و با آن سماجت شدید و پافشاری عجیبی که نشان می‌داد! ای مغرور، وقتی می‏بینی مردم از تو ناراضی هستند و بر تو هجوم آورده‏اند، خودت برکنار شو.

امیرالمؤمنین چندین‌بار مردم را متفرق ساختند، اما مفاسد خود عثمان باعث شد که باز هم مردم اجتماع کردند به‌طوری که مردم نگذاشتند که در منزل او آب و نانی داخل کنند. امام؟ع؟ به‌دست امام حسن و امام حسین برای او آب و نان می‏فرستادند. مردم به احترام علی صلوات‌اللّه‌علیه و امام حسن و امام حسین متعرض نمی‏شدند، آب و نان وارد خانه عثمان می‏کردند. مرتب امام سفارش می‏کردند، ــ به‌اصطلاح ــ امروز استعفا کن، برو کنار، مردم تو را رها می‏کنند؛ می‏گفت خیر! و دست برنداشت تا به درک واصل شد. مثل محمد بن ابی‏بکر، مثل زبیر، مثل طلحه و مالک و امثال اینها ریختند و او را به درک واصل کردند. جسد نحسش در میان مزبله مدینه افتاده، تا چند روز هیچ‏کس جرأت نمی‏کرد او را دفن کند تا اینکه سگ‌ها یکی از پاهای او را خوردند. بنی‏امیه ناچار شدند او را شبانه در مقبره یهودی‌ها دفن کردند. بعدها معاویه همان مقبره را به مقبره مسلمین متصل و ملحق کرد. حالا یک‌صورت قبری در آن انتهاء بقیع به اسم قبر عثمان ساخته‌اند ولی در مقبره یهودی‌ها دفن شد.([9])

بعد از این جریان که او در دنیا به سزای اعمالش رسید ــ و امیدواریم خدا در برزخ و آخرت عذاب آنها را زیاد گرداند ــ همین که مردم عثمان را کشتند و فکرشان از جهت او راحت شد، به‌طرف امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هجوم آوردند؛ امام؟ع؟ از بیعت با خودشان سخن می‏فرمایند: فماراعنی الّا و الناسُ الیّ کَعُرفِ الضَّبُع یَنْثالون عَلَیَّ من کل جانب حتی لقد وُطِئَ الحَسَنان و شُقَّ عِطفایَ مجتمعین حَولی کَرَبیضَةِ الغنم! عبارات خیلی جالب است! معلوم است فرمایش حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه امیر سخن‌ها است.

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 296 *»

بدیهی است که مردمی که از ستمگری‌های عثمان به‌تنگ آمده بودند، پی یک حاکم عادل می‏گشتند، نه حاکم عالِم ــ به علم کاری ندارند؛ ــ و نه حاکم دیندار ــ دین نمی‌خواهند؛ ــ و نه حاکم معصوم ــ کاری به عصمت ندارند. حاکمی می‌خواهند که مال آنها را به خود آنها برگرداند و نگذارد کسی بر کسی نسبت به حق و مال او تجاوز کند؛ همین! حالا چون علی صلوات‌اللّه‌علیه در دین خدا اعلم خلق است ــ که رسول‌اللّه فرموده‌اند ــ نه، اینها مطرح نیست وگرنه این علی همان علی است، چه فرق کرده؟! مردم هم همان مردمند. چرا در این مدت ــ که نزدیک بیست‌وپنج سال می‏شود ــ چرا در این مدت با علی کاری نداشتند و در آن مظلومیت کسی دلش بر علی نمی‏سوخت؟! با آن‌همه مصائب، کسی از مصیبت علی یاد نمی‏کرد! علی مثل زهراء را در این راه از دست داده؛ در این راه با ستم و ظلمی که بر او شده، مثل زهرائی را از دست داده، آن هم با آن مصائب!

مگر علی فراموش می‏کند که همین مردم در مسجد ایستاده بودند و تماشا می‏کردند و صدای ناله‌های فاطمه بلند بود؟! مگر علی فراموش کرده؟! همین مردم ایستاده بودند و تماشا می‌کردند که علی را کشان‌کشان به مسجد آوردند! حالا همین مردم درِ خانه علی اجتماع کرده‏اند و به میان خانه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هجوم آورده‏اند؛ مگر این خانه همان خانه نبود؟! چطور شما ایستادید و دیدید که به‌دستور ابوبکر، عمر و قنفذ و خالد درب خانه علی را آتش می‏زنند؟! شعله آتش درب خانه‏ای را می‌سوزاند که رسول‌خدا؟ص؟ به اذن خدا آن درب را این‏قدر تعظیم‏ و تکریم کرده که مثل درب خانه رسول‌اللّه؟ص؟ به‌میان مسجد باز می‏شود؛ و سدّ الابواب الّا بابه([10]) همه درها به‌دستور رسول‌اللّه که دستور خدا بود بسته شد، همه درها به مسجد بسته شد، هیچ‏کس نباید درب منزلش به مسجد باز شود مگر رسول‌اللّه و امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیهما و آلهما. حتی عباس عموی پیغمبر، پیرمرد است، عمو است،

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 297 *»

احترام دارد، از نظر قریش بزرگ قریش است، اجازه می‌گیرد که آقا اجازه بفرمایید در باشد اما من خودم باز و بسته و آمد و رفت کنم، فرمودند نه.([11]) عمر گفت اجازه بفرمایید به‌شکل پنجره‌ای باشد، فرمودند اجازه ندارم. گفت آقا روزنه‌ای باشد که من مسجد را ببینم، فرمودند اجازه ندارم، باید بسته شود؛ فقط درب خانه علی و درب خانه خودم باید باز باشد.([12]) مگر مسلمین این احترام الهی و احترام رسول‌اللّه را نسبت به این خانه و اهل این خانه فراموش کرده بودند؟! و همین مسلمین دیدند شعله‏های آتش را که از این درب بلند است! مگر علی فراموش می‏کند؟! حال مردم ناچار شده‌اند باز هم به درب همین خانه پناه آورده‌اند.

می‏فرماید: فماراعنی الّا و الناسُ الیّ کَعُرفِ الضَّبُع یَنْثالون عَلَیَّ من کل جانب. من فکر می‏کنم که عبارت در مجموع اظهار تعجب باشد،([13]) به این معنی که امر شگفتی مرا به‌شگفت نیاورده آن‌طوری که به‌طور ناگهانی متوجه شدم که مردم هجوم آوردند و برای بیعت‌کردن با من، پیاپی پشت سر یکدیگر به‌سوی من آمدند مثل یال کفتار! امام؟ع؟ این‏طور هجوم جمعیت و پی‌درپی بودن جمعیت را بیان می‏کنند که از هر طرف بر من هجوم آوردند و بر من مزدحم شدند. گویا امام؟ع؟ نشسته بودند و امام حسن و امام حسین هم در دو طرف حضرت بودند و دو دست حضرت روی زانوهای مبارکشان بوده؛ و البته حادثه مدینه و کشتن عثمان حادثه عجیبی بوده! شورش عجیبی بوده و دیگر هیچ چاره‏ای از امیرالمؤمنین برای نجات عثمان برنمی‌آمد و بالاخره او را کشتند. بعد از کشتن او، به‌طرف خانه امام؟ع؟ هجوم آوردند. حضرت میان خانه نشسته بودند و حسن

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 298 *»

و حسین سلام‌الله‌علیهما در دو طرف حضرت بودند. ظاهراً حدود سی سال از سن مبارک امام حسن و امام حسین گذشته بود و ایشان باید پدر بزرگوار خود را حفاظت کنند که این جمعیت روی بدن مبارک امیرالمؤمنین نریزند؛ چون می‏خواستند دست حضرت را برای بیعت‌کردن بگیرند.

می‏فرماید به‌طوری از هرطرف بر من ازدحام کردند که همانا حسن و حسین پایمال شدند! این‏طور مردم هجوم آوردند! توجه نداشتند که حسن و حسینند و می‏خواهند از پدر بزرگوار خود حفاظت کنند که در این ازدحام صدمه‌ای نبینند. می‏دانید اصولاً عرب خشن است مخصوصاً در آن غضب و شدت، و برای اینکه مبادا باز کس دیگری را در مقابل قرار دهند و خلیفه سازند، مردم با شتاب عجیبی اطراف حضرت را گرفتند و خواستند با حضرت بیعت کنند.

بعضی‌ها چون دیده‏اند که نمی‏شود تصور کرد که دو جوان سی ساله زیر پا قرار بگیرند و مورد ازدحام باشند، گفته‏اند مراد از «حَسَنان» دو انگشت پا است؛ پاهای حضرت زیر پاها قرار گرفت.([14]) ولی ظاهراً حَسَنان که می‏فرماید، مراد همان امام حسن و امام حسین هستند. این‏قدر شدت ازدحام جمعیت بود که می‏فرماید دو طرف پیراهن من یا عبای من ــ که بر دوش مبارکشان بود ــ از کثرت ازدحام پاره شد و شکافته شد. می‏فرماید اطراف مرا مثل گله‏ گوسفند گرفتند؛ این‏طور برای بیعت‌کردن با من هجوم آوردند تا آنکه در آخر به‌ظاهر بیعت کردند.

امام؟ع؟ در اینجا ذکر نمی‏فرمایند، اما در موارد دیگر هست که حضرت حاضر نمی‏شدند بیعت را قبول کنند و اِبا می‏فرمودند. و این ابا کردن، فرصت دیگری بود برای اعلام نارضایتی از حکومت‌های گذشته، که اگر حکومت مرا هم بر مبنای همان حکومت‌های گذشته و بر همان طریقه و سیره می‏خواهید، من حاضر به آن‌طور حکومت نیستم؛ بلکه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 299 *»

اگر من وزیری باشم که در کارها با من مشورت کنید بهتر است تا اینکه امیر باشم.([15]) حاضر نمی‏شدند و این هم فرصت دیگری بود که حتی در موقع حکومت‌کردن خود، نارضایتی خود را از حکومت‌های گذشته و حکومت‌های آینده ــ بر منوال و روش و طریقه شیخین ــ اظهار کنند. این فرصت دیگری بود و امام؟ع؟ از این فرصت کمال استفاده را کردند، هیچ برای بیعت دست دراز نمی‏کردند. هرچه هجوم مردم شدید می‏شد، امام برای بیعت دست دراز نمی‏کردند.

امام معصوم اگر بخواهد بیعت کسی را قبول بفرماید این‏طور بیعت را قبول می‏کند که دستش روی دست‌ها باشد؛([16]) یعنی من باید بر شما برتری و حکومت داشته باشم، نه شماها بر من. اگر مرا انتخاب می‌کنید که به‌خواست شماها سلوک کنم، اگر مرا انتخاب می‌کنید که مطابق هوای شما حرکت کنم همان‏طور که گذشتگان مثل ابو‏بکر و عمر و عثمان این‏طور سلوک کردند، نه، بیعت با من این‏طوری است که شما باید دستتان زیر باشد و دست من بالا، حتی مساوی نه؛ بلکه باید کَفِ شما به‌زیر کف من باشد که من بر شما حکومت داشته باشم. و چون این‏طور نمی‏خواستند، امام دست دراز نمی‏فرمودند. هرچه هجوم می‏آوردند، امام دست دراز نمی‏فرمودند و برای قبول حکومت حاضر نمی‌شدند تا اینکه آن شدت‌ها انجام شد و به‌زور دست مبارک امام؟ع؟ را کشیدند و بعد از آن اِبای شدید، امام؟ع؟ حاضر شدند و بیعت با آنها را پذیرفتند.

بعد می‏فرمایند: فلمّا نهضتُ بالامر ــ از اینجا دیگر حوادث حکومت خودشان را ذکر می‏فرمایند ــ همین‌که من برای امر حکومت به‌پا خاستم، نَکَثَتْ طائفة اولين گروه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 300 *»

مخالف پیدا شدند که نَکْثِ طاعت کردند و بیعت را شکستند ــ زبیر و طلحه با کمک عایشه ــ و جنگ جمل نتیجه این نکْث و شکستن بیعت بود که امام می‏فرمایند: نکثت طائفة. و مرقتْ اُخریٰ عده دیگری هم در دوران حکومت من به‌واسطه مخالفت با من از دین خارج شدند و همان‏طور که تیر از کمان خارج می‏شود، به همان شدت و شتاب اینها از دین خارج شدند که «خوارج» نامیده شدند. و فسق آخَرون عده‏ای هم ــ مثل معاویه و طرفداران او ــ به فسق و ظلم و ستم دست زدند و آماده نشدند که مرا اطاعت کنند و طغیان کردند.

کأنهم لم‏یَسْمَعوا اللّهَ تعالیٰ یقول گویا اینها این فرمایش خداوند را نشنیده‏اند که فرموده: تلک الدار الآخرة نجعلها للّذین لایریدون علواً فی الارض و لا فساداً و العاقبةُ للمتقین.([17]) تلک الدار الآخرة یعنی این بهشت را ما برای کسانی قرار داده‏ایم که در روی زمین سرکشی نکنند، علو نشان ندهند، برتری‌جویی نشان ندهند. حتی اگر لباس فاخر پوشیدی ــ گرچه بند کفشی باشد ــ و خواستی با این لباس بر مؤمنین فخر کنی، از افراد این آیه هستی؛([18]) تا چه رسد که در امر دین، علو به‌خرج داده و سرکشی کنند! خانه آخرت را قرار داده‏ایم برای کسانی که در روی زمین اراده علو و سرکشی ندارند و لا فساداً فساد هم نمی‏کنند؛ آن هم فساد در بین اهل ایمان، فساد در بین مسلمین و مؤمنین! یک‌چنین کسانی بدانند که بهشت ندارند، بهشت برای ایشان قرار داده نشده. و العاقبة للمتقین عاقبت و سلامتی دنیا و آخرت، خانه آخرت که بهشت است و عاقبت نیک برای کسانی است که تقویٰ داشته باشند، خودشان را حفظ کنند از اینکه خلاف رضای خدا را مرتکب شوند، خدا و اولیاء خدا را به‌خشم نیاورند. اینها گویا این فرمایش خدا را نشنیده بودند!

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 301 *»

بلیٰ واللّه لقد سمعوها و وَعَوها نه، به خدا سوگند شنیده بودند و خوب هم در خاطرشان بود، اما منشأ سرکشی و طغیان و منشأ فساد، همان دنیاطلبی است. امان امان از دنیاطلبی! ولکنّهم حَلِیَتِ الدنیا فی اعینهم اما دنیا در چشم آنها زینت داده شده بود و آراسته دیده می‏شد و راقَهم زِبْرِجُها([19]) شئونات دنیوی و جهات نفسانی، آنها را فریب داد و فریب خوردند و کردند با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه آنچه کردند و آن همه ظلم‌ها و جرائم را مرتکب شدند و در آخر هم کار به شهادت مولا امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه منتهی  شد.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 302 *»

مجلس 17

(شب چهارشنبه / 3 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 303 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

در هنگام بیعت‌کردن مردم با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، مجدداً حضرت فرصت به‌دست آوردند برای اظهار عدم رضایت خود نسبت به حکومت‌ها و امارت‌های گذشته و همچنین نسبت به هر نوع امارت و حکومتی که بر امارت و حکومت اولی و دومی و سومی مبتنی باشد. روی این جهت امام؟ع؟ از قبول‌کردن بیعت اِبا می‌فرمودند و با آن ازدحام جمعیت و فشارآوردن بر وجود مبارک حضرت، آنها در آخر دست مبارک امام صلوات‌اللّه‌علیه را کشیدند و با ایشان بیعت کردند.

امام؟ع؟ در دوران حکومت ظاهری خودشان، در موقعیت‌های مختلف، در موارد مختلف و اماکن مختلف علت قبول‌کردن حکومت و امارت بر مردم را بیان فرموده‌اند. در این زمینه بیانات مختلفی از امام؟ع؟ نقل شده و بخصوص در همین قسمت اخیر خطبه شقشقیه که مورد بحث بود، امام؟ع؟ به این موقعیت اشاره می‏فرمایند.

بعد از اینکه جریان بیعت با خودشان را ذکر فرمودند، می‏فرمایند: اَمٰا و الذی فَلَقَ الحَبّة و بَرَأَ النَّسَمة لولا حضورُ الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللّه علی العلماء اَلّا یُقارّوا علی کِظَّة ظالم و لا سَغَبِ مظلوم، لَاَلْقَیتُ حَبلَها علی غارِبها و لسَقَیتُ آخِرَها بکأس اوّلها و لَاَلْفَیتُم دنیاکم هذه ازهدَ عندی مِن عَفْطَة عَنْز. آگاه باشید قسم به آن‌کسی که دانه را شکافت و خلق را ایجاد کرد و یا انسان و جان انسانی را ایجاد نمود، اگر حضور حاضر نبود ــ ازدحام جمعیتی که برای بیعت با من حاضر شده بودند ــ اگر این امر نبود، و همچنین اگر به وجودیافتن و فراهم‌شدن یاور، حجت بر من برپا نمی‌شد

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 304 *»

ــ یعنی اظهار می‏کردند که یاور و کمک‏کار حضرتند ــ و همچنین اگر نبود اینکه خداوند بر علماء پیمان گرفته که سازش و توافق نشان ندهند بر سیری ظالم ــ که ظالم در اثر تجاوز به حق مظلومین خود را سیر گرداند ــ و لا سَغَبِ مظلوم و نه هم بر گرسنگی مظلوم ــ زیرا خدا بر علماء پیمان گرفته است که سازش نداشته باشند و بر این حالت ظالمین و مظلومین توافق نشان ندهند؛ ــ اگر این امور نبود لالقیت حبلها علی غاربها باز هم ریسمان و لجام و افسار این مقام حکومت و امارت را بر گردن خودش می‏افکندم. امام؟ع؟ این مقام را تشبیه می‌فرمایند به ناقه و شتری که آن را رها کنند. می‌فرمایند چطور در اول کار لگام آن را در گردن آن افکندم و هرکس خواست به‌دست گرفت، آخر کار هم همین‏طور ریسمان آن را بر گردنش می‌افکندم؛ و لسقیت آخرها بکأس اولها و می‏آشامانیدم آخر این مقام را به همان جام اولین. و همانا دنیای خودتان را می‏یافتید ــ همین دنیایی که این‏قدر گذشتگان شما برای به‌دست‌آوردن آن ظلم کردند و شما هم آن ستمگران را برای خاطر دنیا نصرت کردید ــ خواهید یافت که این دنیای شما در نظر من پست‏تر و بی‏ارزش‏تر است از آب بینی بُز که در هنگام عطسه‌کردنِ بز از بینی او بیرون می‏جهد! این دنیای شما در نزد من پست‏تر است از آن عطسه و یا خود آن آب بینی بز در موقع عطسه‌کردن! آن چقدر بی‏ارزش است، همین‏طور این دنیای شما در نزد من بی‏ارزش‌تر است.

در این عبارات امام؟ع؟ دقت می‏فرمایید که این مقام، مقامی نبود که مقام الهی باشد وگرنه امام به این مقام توهین نمی‏فرمودند. با این‏طور تعبیر از این مقام، معلوم می‏شود مقامی است که بشر انتخاب می‏کند و به انتخاب بشر و مطابق قانون دومین است. اگر این حکومت و امارت امام؟ع؟، از شئونات حضرت و از شئونات مقام ولایت کلیه و مقام عصمت حضرت بود، اولاً حضرت از بیعت‌کردن آنان با حضرت ابا نمی‌فرمودند و می‏گفتند حق به حق‏دار رسیده ــ و واقعاً هم همین‏طور بود ــ و از پذیرش بیعت آنان ابا نمی‏کردند. و بعد هم این نوع تعابیر که در فرمایشات حضرت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 305 *»

زیاد است، بخصوص در این خطبه به این تعبیر که اگر این سه امر نبود، من ریسمان مقام خلافت ظاهری و حکومت ظاهری را بر گردنش می‏افکندم و رها می‏کردم تا باز در دست هرکس می‏خواست قرار بگیرد و همچنین همانا شما می‏یافتید که این دنیای شما در نزد من از عطسه یا آب بینی بزی پست‏تر است. این مقام را می‏فرمایند و این مقام فقط جنبه بشری داشت؛ یعنی بشر بعد از خسته‌شدن از دوران ابو‏بکر و عمر و عثمان و آن‌همه تجاوزها و ستمگری‌ها، متوجه شده ‏که چه ظلم بزرگی نسبت به خاندان عصمت و طهارت انجام شده. حال هم بشر نه برای جبران تقصیرات گذشته و عذرخواهی از آن‌همه گناهان و تقصیراتی که نسبت به این خاندان طهارت داشته، بلکه باز هم برای سود دنیایی خود آماده می‏شود که با امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیعت کند. از جهت عذرخواهی و جبران تقصیرات نبود که اگر از این جهت بود، امام؟ع؟ اولاً از قبول‌کردن بیعت مردم ابا نمی‌کردند و بعد هم این تعبیرات را نداشتند.

اینها باز هم برای دنیا و به‌دست‌آوردن دنیای خود و کوتاه‌کردن دست تجاوزگران و ستمگران، به علی صلوات‌اللّه‌علیه متوسل شده‏اند؛ یعنی علی را برای اینکه علی است نمی‏خواهند، علی را برای اینکه علی است طالب نیستند، علی را باز هم برای خود می‏خواهند. چون خود را و دنیای خود را می‏خواهند، علی را برای به‌دست‌آوردن دنیای خود و کوتاه‌کردن دست بنی‏امیه می‌خواهند.

بنی‌امیه در حکومت عثمان این‌قدر قوی شده‌اند که اکثر وُلات از بنی‏امیه‌اند و همچنین کارگردانان ولات از بنی‏امیه هستند. ثروت‌های زیادی از بیت‏المال مسلمین در اختیار آنها قرار گرفته و هیچ قدرتی نمی‏تواند این ثروت‌ها را از مِلک آنها خارج سازد و به بیت‏المال مسلمین برگرداند و برای عموم قرار دهد جز قدرت علی صلوات‌اللّه‌علیه. این را می‏دانستند که اولاً علی کسی است که لاتأخذه فی اللّه لومة لائم([20]) وقتی که برای خدا قدمی بر می‏دارد، سرزنش سرزنش‏کنندگان او را نمی‏گیرد و از سرزنش‌ها واهمه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 306 *»

ندارد، ترس ندارد، عقب‏نشینی نمی‏کند؛ سرزنش را می‏شنود و سفاهت جهال را متحمل می‏شود. علی را می‏شناختند که در امر خدا و اجراء احکام الهی قوی است. روی این جهت علی را برای خودشان می‏خواستند و ای‌کاش بشر از روز اول می‌فهمید و علی را برای خود بشر می‏خواست. علی که احتیاج ندارد که علی را برای علی بخواهند؛ لااقل این را از روز اول می‌فهمیدند و علی صلوات‌اللّه‌علیه را برای بشر می‏خواستند و نمی‏گذاردند حق آن بزرگوار را غصب کنند و این‌همه صدمات برای اسلام و مسلمین فراهم سازند. البته اینها لازمه این بشر طمّاع دنیاپرست است.

امام؟ع؟ تذکر می‏فرمایند که این مقامی که شما برای من در نظر گرفته‌اید و شما به من می‏دهید، این مقامی که شما به من می‏بخشید و شما مرا انتخاب می‏کنید، فکر نکنید که مرا فریب می‏دهد و من فریب می‏خورم و می‏خواهم که بشر مرا انتخاب کند! نه، زیرا او صلوات‌الله‌علیه بی‏نیاز است، او انتخاب‌شده خدا و رسول‌خدا؟ص؟ است؛ اما حالا که این بشر انتخاب می‏کند، امام؟ع؟ از این مقام بی‏نیازی نشان می‏دهند و حاضر نمی‏شوند که بیعت آنها را قبول کنند. بعلاوه این بشر که الآن علی را انتخاب می‏کند، به‌عنوان چهارمین خلیفه انتخاب می‏کند؛ هنوز هم که هست او را چهارمین خلیفه می‌دانند و مقام و موقعیتش را بعد از آن سه خلیفه قرار می‏دهند. با وجود این‌همه تجاوزهای عثمان، و آن‌همه جهالت‌های عمر، و آن‌همه بی‏باکی‌های در دین و بی‏حیائی‏های ابو‏بکر، با وجود همه اینها، هنوز در نزد مسلمین غیر از شیعه، علی چهارمین آنها باید باشد و ردیف چهارم باید باشد!

از این جهت امام؟ع؟ برای اینکه تا قیامت به همه بشر اعلام بفرماید که این مقامی که شما به من می‏دهید و مرا چهارمینِ خلفاء راشدین قرار می‏دهید و شما انتخاب می‏کنید، این در نزد من از آب بینی بز در موقع عطسه‌کردن پست‏تر و بی‏ارزش‏تر است! فکر نکنید من فریب مقام را خورده‌ام و حال که بیعت شما را پذیرفته‌ام و قبول کرده‌ام که با من بیعت کنید، برای مقام است. نه، همه‏اش این

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 307 *»

است که اولاً عده‏ای برای بیعت حاضر شده‏اند و دست برنمی‏دارند، لولا حضور الحاضر دست برنمی‏دارند؛ این یک. دیگر اینکه اظهار می‏کنند که ما تو را در انجام اوامر الهیه نصرت می‌کنیم و الآن دیگر برای من شرط نمی‏کنند که بر سیره خلفاء باشم. گرچه امام؟ع؟ می‌دانست که اینها طالب همان‌ها بوده‌اند و هستند، اما فعلاً در موقع بیعت‌کردن چنین شرطی نمی‏کنند؛ به این معنی که آماده هستند امام را نصرت کنند و امام هرچه در نظر مبارکشان بیاید انجام دهند. فعلاً شرطی در کار نیست؛ چون شرطی در کار نیست و این عده هم که در خانه حضرت و بیرون خانه اجتماع کرده‌اند و همچنین از تمام بلاد اسلامی به‌عنوان نماینده برای ازبین‌بردن عثمان فرستاده شده بودند و به آنها گفته شده بود که بعد هم شما حق دارید و می‏توانید با علی بیعت کنید و اهل مدینه هم شور کردند. روی این جهت امام می‏فرماید: و قیام الحجة بوجود الناصر امر دیگری که باعث شد من بیعت شما را قبول کنم، این بود که اینها همه اظهار نصرت می‏کردند و آماده یاری من بودند.

امر مهم‌تر این مطلب است: و ما اخذ اللّه علی العلماء اَلّا یُقارّوا علی کِظَّة ظالم و لا سَغَبِ مظلوم. این هم یکی از دردهای امام؟ع؟ است مثل عبارت قبلی که دیشب عرض کردم. این‌همه تجاوزها که در این حکومت‌های بیست‌وپنج ساله رخ داده، امام؟ع؟ از هیچ‌یک آنها سخن نمی‌فرمایند مگر از یک ‌امر که آن امر انگیزه همین مردم بوده و این مردم را بر عثمان شورانیده و حالا هم برای بیعت‌کردن در نزد علی صلوات‌اللّه‌علیه ازدحام کرده‌اند؛ آن امر را امام متذکر می‏شوند و چه درد بزرگی است! دیگر آنکه خدا از علماء پیمان گرفته که صبر نکنند و توافق و سازش نشان ندهند بر اینکه یک‌عده تجاوزگر از شدت چپاولگری آن‏قدر پرخوری کنند که مست و مدهوش و کسل بیفتند و مظلومین گرسنه باشند. حالت پرخوری چه حالتی ایجاد می‏کند؟! برای شخص پرخور، حالت کسالت، امتلاء و پُری ایجاد می‏کند. ظالمین در اثر تجاوز به حق مظلومین و چپاولگری، آن‏قدر پرخوری کرده بودند و مال مردم را خورده بودند

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 308 *»

که یک‏چنین حالتی داشتند و در مقابل، آنهایی که مظلوم بودند و حقشان گرفته شده بود، همه گرسنه به‌سر می‏بردند.

می‏فرماید خدا پیمان گرفته و اگر خدا از علماء پیمان نگرفته بود که بر آن حالت سیری ظالمین و گرسنگی مظلوم‌ها سازش و توافق نکنند، من بیعت را قبول نمی‏کردم؛ یعنی حالا هم که می‏بینید بیعت را از شما قبول کرده‌ام، آن انگیزه‏ای را در نظر دارم که همان شما را به‌طرف من آورده و بر علیه عثمان شورانیده و او را کشته‏اید و به من پناهنده شده‏اید؛ من همان انگیزه را در نظر دارم، می‏خواهم همان را انجام دهم؛ حق مظلوم‌ها را از ظالم‌ها بگیرم و به آنها برگردانم. ببینید مطلب عجیبی را می‌فرمایند؛ یعنی زمینه فعالیت من در این حکومتم، در همین امر منحصر می‏شود. پس علی را نه برای اینکه علی است خواستند، که اگر علی را برای اینکه علی بود می‏خواستند، حضرت تمام بدعت‌ها را کنار می‏گذاشت، تمام بدعت‌هایی که ابو‏بکر و عمر و عثمان گذاردند همه را جمع می‏کرد! اما می‏فرماید نه، ای مسلمین بدانید، ای آیندگان بدانید، زمینه فعالیت من محدود بود به همین که اموال مظلوم‌ها را از ظالم‌ها بگیرم و به اهلش برگردانم؛ اموالی که از مظلومین در نزد ظالمین به‌عنوان مِلک و مملوک قرار گرفته بود و در خزائنشان ذخیره شده بود، آنها را من بگیرم و به اهلش برگردانم.

دلیلش اینکه امام؟ع؟ در اولین ماه رمضان زمان حکومت خودشان دیدند که اهل‌سنت نماز تراویح به‌جا می‏آورند، حضرت فرمودند این نماز چیست؟! رها کنید! این را عمر قرار داده و رسول‌خدا؟ص؟ اجازه نفرموده‌اند که نمازهای مستحبی را با جماعت بخوانید و شما داريد نماز مستحبی را با جماعت می‏خوانيد؟! نخوانید. همه ناراحت شدند، واعمراه! علی این سنت عمر را می‏خواهد از میان ببرد! سروصدا بلند شد. فرمود باشد بخوانید!([21]) یک خلاف سنتِ این‌طوری را امام؟ع؟ نتوانستند تغییر دهند. اصل و ریشه آن بدعت‌ها و انحراف‌ها این بود که خلافت آنها خلافت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 309 *»

الهی نبوده، ظالمانه بوده، غاصبانه بوده، اینها جانشینان رسول‌اللّه؟ص؟ نبوده‌اند، اینها لایق اینکه در اسلام و بر مسلمین حکومت و تسلط داشته باشند نبوده‌اند؛ این اصل مطلب را امام؟ع؟ کجا می‌توانست بفرماید؟! خیلی درد است!

خدا بر علماء پیمان گرفته که امر به معروف و نهی از منکر کنند. مگر منکر در دوران خلافت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه فقط همین بود که ظالم‌ها اموال مظلومین را گرفته بودند تا حضرت بخواهند بگیرند و برگردانند؟! منحصر در همین بود؟! این همه منکرات که به اسم اسلام و به اسم قرآن شایع شده بود و خلفاء سه‏گانه بر مسلمین تحمیل کرده بودند، امام؟ع؟ نتوانست به آنها دست بزند.

در هر صورت می‏فرماید اگر این سه امر نبود، من این مقام را مثل اول رها می‏کردم و خودتان می‏یافتید و می‏فهمیدید که این دنیا و این مقام که شما به من می‏خواهید واگذار کنید، در نزد من پست‏تر و بی‏ارزش‏تر است از آب بینی بز در هنگام عطسه‌کردن!

امام؟ع؟ به اینجا که می‏رسند، «قالوا: و قام الیه رجل من اهل السَّواد عند بلوغه الی هذا الموضع من خطبته فناوله کتاباً فاقبل ینظر فیه.» می‏گویند در این موقع که فرمایش امام به اینجا رسیده بود، شخصی از اهل سَواد([22]) ــ که شاید اطراف کوفه بوده ــ از جا برخاست و نامه‏ای به حضرت داد، «فاقبل ینظر فیه» حضرت شروع کردند به نگاه‌کردن به آن نامه.

«فلمّا فرغ من قرائته، قال له ابن‏عباس؟ره؟: یا امیرالمؤمنین لَوِ اطَّرَدَتْ مَقالتُک من حیث اَفضَیتَ.» چون امام؟ع؟ از خواندن نامه فارغ شدند، ابن‏عباس عرض می‏کند؛ ــ این ابن‏عباس آن ابن‏عباسی نیست که در مدینه بوده و تا آخر هم در مدینه بود؛ پسر دیگر عباس است که در خدمت حضرت بوده و همین‏طور در موقع حکومت حضرت هم در خدمت ایشان بوده و می‏دانیم که این خطبه را حضرت در کوفه انشاء

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 310 *»

می‏فرموده‌اند و در آنجا در حضور امام؟ع؟ بود. ــ عرض کرد ای امیرالمؤمنین چه خوب می‏شد که گفتار شما ادامه پیدا می‏کرد، فرمایشاتتان را از همان‌جا که قطع فرمودید ادامه می‏دادید و ادامه می‏یافت.

فقال: هیهات یا ابن‏عباس تلک شقشقةٌ هَدَرَتْ ثم قَرّتْ. فرمودند نه، خیلی دور است که این خواسته تو انجام شود؛ زیرا این شقشقه‏ای بود که خارج شد و بعد قرار گرفت. عرض کردم حالتی به شتر در هنگام خشم دست می‌دهد و از دهانش چیزی شبیه ریه خارج می‏شود و بعد قرار می‏گیرد و داخل دهانش می‏شود، عرب آن چيز را «شقشقه» می‌گوید. امام فرمودند این گفتاری که من گفتم، در حکم همان شقشقه بود و قرار گرفت؛ یعنی این درد دل و آتش اندوهی بود که مرا برافروخته کرد و اکنون هم آرام گرفت.

«قال ابن‏عباس: فواللّه ما اَسَفْتُ علی کلام قطّ کَاَسفی علی هذا الکلام اَن لایکون امیرالمؤمنین؟ع؟ بلغ منه حیث اراد»([23]) ابن‏عباس می‏گوید به خدا سوگند من هیچ‌گاه بر ناتمامی کلامی تأسف نخوردم و اندوهگین نشدم مثل اندوه من در ناتمام‌ماندن این فرمایش امام؟ع؟ که حضرت به آنچه که مقصودشان بود نرسیدند و بیان نفرمودند. نوعاً  شارحین گفته‌اند که امام؟ع؟ چیزی را  فروگذاشت نکردند، حضرت مطلب دیگری نمی‏خواستند بفرمایند که ابن‏عباس انتظار داشت که باز هم امام بفرمایند.([24]) همه را گفتند؛ هم در مورد ابو‏بکر و عمر و عثمان و هم در مورد حکومت خودشان و بعد هم صدماتی که از قاسطین و مارقین و  ناکثین بیعت متوجه حضرت شد که در عبارات قبلی حضرت ذکر فرمودند.

این خطبه شقشقیه خیلی به بحث ما کمک کرد در اینکه عرض کردم که مردم آن زمان نظرشان درباره وجود مبارک امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 311 *»

صلوات‌اللّه‌علیهم بخصوص این بود که اینها را حاملان اسلام و وارثان قرآن می‌دانستند و بیعت‌کردن ایشان یا بیعت‌نکردن ایشان با طواغیت زمانشان، در حکم امضاء یا در حکم عدم امضاء و عدم رضایت اسلام و قرآن بود. اگر امضاء می‏کردند و سکوت می‏کردند و بیعت می‌کردند، معنایش این بود که قرآن و اسلام این حکومت و این امارت را می‏پسندد و اگر بیعت نکرده و مقاومت می‏فرمودند چنان‌که مقاومت کردند و بیعت نکردند، معنایش این بود که اسلام این حکومت‌ها و این اِمارت‌ها را نمی‏پسندد. البته این کلمه «حکومت» که عرض می‏کنم، عبارةٌ اُخرای همان «امارت» است؛ به‌جهت اینکه در اسلام حاکمیت از آنِ خدا است و حکومت‌کردنْ حق و شأنِ عالمِ به حکم خدا است که حکومت می‏کند. اما مقصود از این تعابیر، همان امارت و امیربودن بر مسلمین و مقام اجرائی نسبت به احکام می‌باشد؛ ‏این مقصود است.

درباره خطبه شقشقیه خیلی از نصّاب لعنهم‌الله خواسته‏اند خدشه کنند و بگویند اینها فرمایشات امیرالمؤمنین نیست، اینها را سید رضی خودش انشاء کرده و به‌نام امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در نهج‏البلاغه ضبط کرده است.([25])

بحث درباره بیعت‌نکردن امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه با طواغیت زمانشان، به‌اندازه لازم بیان شد.

از جمله مطالبی که بد نیست متذکر باشیم این است که بعد از اینکه امام؟ع؟ بیعت را قبول فرمودند، به مسجد رسول‌خدا؟ص؟ آمدند و بر منبر رسول‌خدا؟ص؟ بالا رفتند و یک‌خطبه غرّاء را در آنجا بیان فرمودند. اولین خطبه‏ای است که امام؟ع؟ بعد از رحلت رسول‌اللّه؟ص؟ و بعد از بیست‌وپنج سال خون دل خوردن، انشاء فرموده‌اند. حالا هم که به‌عنوان خلیفه یا به‌عنوان امیر بر مسلمین بر منبر بالا می‏روند، نه به‌عنوان اینکه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 312 *»

شخصیتی هستند صاحب عصمت کلیه و ولایت کلیه؛ نه، بلکه به‌عنوان اینکه نعوذباللّه نعوذباللّه مثل ابو‏بکر و عمر و عثمانی اما با کمی عدالت و علم بیشتر. اما برای شیعه خود همین الحمدللّه سروری است که امام؟ع؟ بر منبر رسول‌خدا قرار می‏گیرند.

اولین خطبه‏ای را که در دوران حکومت خود در مدینه منوّره روی منبر رسول‌خدا؟ص؟ بیان می‏فرمایند، این خطبه است: الحمدللّه الذی عَلا فاستعلیٰ، و دَنا فتعالیٰ، و ارتفع فوق کلِّ مَنظَر، و اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شریک له، و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله خاتمُ النبیین و حجة اللّه علی العالمین، مصدِّقاً للرسل الاوّلین، و کان بالمؤمنین رءوفاً رحیماً، فصلی اللّه و ملائکته علیه و علی آله. امّا بعد، ایها الناس فانّ البَغْیَ یقود اصحابه الی النار. بعد از حمد و ثناء خدا و شهادت به توحید و رسالت و صلوات بر رسول‌اللّه و آل‏رسول صلی اللّه علیهم اجمعین، می‏فرماید ای مردم، ستمگری صاحبان خود را به‌سوی آتش می‌کشاند؛ ستم، ستمگران را به آتش می‏کشاند. و انّ اول من بَغیٰ علی اللّه جلّ‌ذکره عَناق بنتُ آدم، و اول قتیل قتله اللّه عناق، و کان مَجلِسها جریباً من الارض فی جریب، و کان لها عشرون اِصبَعاً فی کل اصبع ظُفُرانِ مثلَ المِنْجَلَین، فسلّط اللّه عزوجل علیها اسداً کالفیل و ذِئباً کالبَعیر و نَسْراً مثل البَغْل فقتلوها. ابتداءً یکی از ستمگران روزگار را ذکر می‏فرمایند که این ستمگر روزگار، «عَناق» یکی از دختران آدم بود؛ خصوصیاتی دارد که ذکر می‏فرمایند که مثلاً در دست‌های او بیست انگشت بوده، دست‌های او به‌جای ده انگشت بیست انگشت داشته، و در هر انگشتی دو ناخن. ابتداءً ذکر می‏فرمایند که خداوند این ظالم و ستمگر را به چطور هلاک کرد.

بعد می‏فرمایند: و قد قتل اللّه الجبابرة علی افضل احوالهم و آمَنِ ما کانوا علیه خدا جبابره را هلاک فرمود با اینکه بهترین حالات را داشتند و در ایمن‏ترین شرائط زندگی به‌سر می‏بردند، خدا هلاکشان کرد. و امات هامان و اهلک فرعون خدا هامان را میراند و فرعون را هلاک کرد، و قد قُتل عثمان عثمان کشته شد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 313 *»

اَلا و اِنّ بلیّـتکم قد عادت کهیئتها یومَ بعث اللّه نبیَّه؟ص؟. ــ امام؟ع؟ دوران حکومت‌های گذشته را با دوران حکومت خودشان ارزیابی می‏کنند؛ آنها را به‌طور کنایه و لحن، جبابره، هامان و فرعون این امت معرفی می‏فرمایند، اما حکومت خودشان را و ارزش حکومت خودشان را مثل حکومت رسول‌اللّه؟ص؟ معرفی می‏کنند. ــ می‏فرمایند آگاه باشید که روزگار شما، وضع امروز شما، عود کرد و برگشت به هیئت روزی که خدا پیغمبرش را برانگیخت. یعنی چطور رسول‌اللّه؟ص؟ در دوران جاهلیت مبعوث شد که هیچ حکمی از احکام الهی در کار نبود و هیچ رسمی از رسوم خدایی در کار نبود، در یک‌چنین موقعیتی خداوند رسول‌اللّه؟ص؟ را مبعوث کرد؛ حالا حکومت من و برانگیخته‌شدن من هم در بین شما مثل روزگار رسول‌اللّه؟ص؟  است.

و الذی بعثه بالحق لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَة و لتُغَربَلُنّ غَربَلة و لتُساطُنَّ سَوطَةَ القِدْر حتی‌یعودَ اسفلُکم اعلاکم و اعلاکم اسفلَکم، و لَیَسْبِقَنّ سابقون کانوا قصّروا، و لیُقَصِّرَنّ سابقون کانوا سَبَقوا. قسم به کسی که رسول‌اللّه را به‌حق و حقیقت مبعوث فرمود، شما آزمایش می‏شوید آزمایش‌شدنی، غربال می‏شوید غربال‌شدنی و مانند آنکه دیگ می‏جوشد و مثلاً نُخود و یا هرچه در دیگ است زیر و رو می‏شود، آن‏طور بالا و پایین خواهید رفت؛ به‌طوری که پایین شما بالا بيايد، آن افرادی که در نظر شما پست به‌حساب می‏آمدند، در نظر شما اعلیٰ می‏شوند و آنهایی که در نظر شما اعلیٰ و بزرگ بودند، پایین می‏آیند. سبقت می‏گیرند آن کسانی که کوتاهی داشتند و به کوتاهی می‏پردازند آن کسانی که جلو بودند و سبقت گرفته بودند.

واللّهِ ماکتمتُ وَشْمَةً و لاکَذِبتُ کِذْبةً و لقد نُبِّّئتُ بهذا المقام و هذا الیوم به خدا سوگند من دروغ نمی‏گویم؛ این امور را که می‏گویم خبر داده شده‏ام، حتی به این مقام و مثل امروز هم خبر داده شده بودم؛ یعنی رسول‌اللّه به من خبر داده‌اند و می‏دانیم امام؟ع؟ به علم امامت می‏دانند.

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 314 *»

اَلا و انّ الخطایا خَیلٌ شُمُسٌ حُمِلَ اهلُها علیها و خُلِعَت لُجُمُها فَتَقَحَّمَت بهم فی النار آگاه باشید که گناهان مثل اسب‌های سرکشی هستند که اهل معصیت بر این اسب‌ها سوارند و لجام‌ها و لگام‌های آنها کنده شده و این اسب‌های سرکش صاحبان خود را که اهل گناهانند به آتش می‏برند.

الا و انّ التقویٰ مَطایا ذُلُلٌ حُمِلَ علیها اهلُها و اُعطوا اَزِمَّتها فَاَورَدَتْهُم الجنّة و فُتِحَت لهم ابوابُها و وَجَدوا ریحَها و طیٖبَها و قیل لهم ادخلوها بسلام آمنین آگاه باشید که تقویٰ، اسب‌ها و مرکب‌های همواری است که اهل تقوی بر این مرکب‌ها سوارند، لگام‌ها به‌دست خودشان داده شده، در اختیار خودشان است و این مرکب‌های تقوی اهل خود را در بهشت قرار می‏دهند. درهای بهشت برای ایشان گشوده شده و بوی بهشت و طیب و عطر بهشت را می‏یابند و به ایشان گفته می‏شود: داخل شوید به سلامتی و ایمن‌بودن از عذاب خدا.

الا و قد سبقنی الی هذا الامر مَنْ لم‏اُشرِکه فیه و من لم‌اَهَبْه له و من لیست له منه توبةٌ([26]) الّا بنبیٍّ یُبعَث آگاه باشید پیش از من کسانی این مقام را عهده‏دار بودند که من آنها را هیچ در این مقام شریک نمی‏دانستم و این مقام را به آنها نبخشیده بودم ــ یعنی آنها را شایسته این مقام نمی‏دانستم ــ و کسانی بودند که توبه‏ای ندارند و توبه‏ای از آنها پذیرفته نیست مگر آنکه پیغمبر دیگری مبعوث شود و برای آنها توبه کند. الا و لا نبیّ بعد محمّد؟ص؟ اشرفَ منه در صورتی که بعد از محمد؟ص؟ دیگر پیغمبری شریف‌تر از ایشان نخواهد آمد؛ یعنی کسانی که غاصبانه متصدی این مقام شدند، توبه‌شان پذیرفته نمی‏شود، چون بر کفر و بر ضلالت و جهالت و عناد با حق و اهل حق ــ امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه ــ ‏به‌درک رفتند؛ عَلیٰ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ به فی نار جهنّم رفتند در آتش جهنم قرار گرفتند.

بعد فرمودند: حقٌّ و باطل و لکلٍ اهل فلئن اَمِرَ الباطلُ لَقَدیماً ما فعل و لئن قلّ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 315 *»

الحقُ فلربما و لعل در عالم حقی است و باطلی و هرکدام از این دو اهلی دارد. مُحال است باطلی اظهار شود و اهلی پیدا نکند، همان‏طور که محال است حقی ظاهر شود و اهلی پیدا نکند. آن کسانی که طالب حقند حق را می‏پذیرند و آنهایی که طالب باطلند باطل را می‏پذیرند؛ و لکلٍ اهل هم باطل اهل دارد هم حق اهل دارد. می‏فرماید هیچ داعیه دروغ و باطلی نیست، مگر اینکه اطراف او جمع خواهند شد. پس اگر باطل امارت کند و چند روزی امیر باشد، پیش از این هم همین‏طورها بوده و باطل امارت می‏کرده؛ نباید به امارت باطل گول خورد و به اینکه باطل طرفدار دارد فریب خورد. و اگر حق کم باشد و خیلی هم این‏طور بوده و شاید بعد از این هم همین‏طور باشد که اهل حق کم باشند. و لَقلّما ادبر شی‏ء فاقبل چه‌بسا می‏شود چیزی که پشت کرده بود، رو آوَرَد و به‌طرف انسان برگردد؛ کنایه از اینکه امارت من از اول حق من بوده و از من گرفتند و حالا به‌طرف من برگشته. و لئن رُدَّ علیکم امرُکم اِنّکم سُعَداء و ما عَلَیَّ الّا الجَهد البته اگر امر شما به‌سوی شما برگردد، یعنی اگر به آن خواسته‏ای که در حکومت من دارید برسید که سعید و خوشبخت خواهید بود و نیست بر من مگر تلاش و کوشش؛ حال که امارت را به‌عهده من گذارده‏اید و با من بیعت کرده‏اید، وظیفه من کوشش است.

و انّی لَاَخشیٰ ان‏تکونوا علیٰ فَترةٍ مِلتُم عنّی مَیلَةً کنتم فیها عندی غیرَ محمودِی الرأی و لو اَشاءُ لقلتُ. امام دارند خبر می‏دهند که فکر نکنید حال که هجوم آوردید و گرد مرا گرفتید، من به شما فریب می‏خورم! نه، شما را خوب می‏شناسم، خوب می‏دانم شما که هستید؛ فرمود همانا من می‏ترسم که شما طولی نکشد که از من برگردید، میل کنید و از من برگردید برگشتن و میل‌کردنی، و آن موقع در نزد من دارای اندیشه‏های ناپسند خواهید بود؛ روی اندیشه ناپسند از من برمی‏گردید نه اینکه برگشتنتان از من، بجا و به‌مورد باشد. و اگر می‏خواستم می‏گفتم که به چه اندیشه‏هایی از من برمی‏گردید. عفا اللّه عمّا سلف خدا از آنچه پیش گذشته بگذرد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 316 *»

آن حضرت که می‏فرماید خدا از آنچه گذشته بگذرد، یعنی از تقصیرات شماها بگذرد که خودتان بر خودتان ابو‏بکر و عمر و عثمان را مسلط کردید؛ عفا اللّه عما سلف. شاید به فکر بربیایند و بدانند که جرائم بوده و متوجه نعمت بزرگ وجود مبارک علی صلوات‌اللّه‌علیه شوند. از این جهت در این خطبه که اولین خطبه‌ای است که در حکومتشان انشاء می‏فرمایند، از دوران گذشته یاد می‌فرمایند: سبق فیه الرجلان در این جریان حکومت، دو شخص ــ ابو‏بکر و عمر ــ گذشتند، و قام الثالث کالغُراب و سومین آنان مثل کلاغ به‌پا خاست. کلاغ هم حریص است و هم ترسو و هم دزد و هم کریه‌المنظر، همه صفات ناپسند را دارد و عثمان هم خیلی کریه‏المنظر بود! این‏قدر کریه‏المنظر بود که عایشه اسم او را «نَعثَل» گذاشته بود و نعثل یک یهودی بسیار بسیار کریه‏المنظری بود که از زشتی منظر و بدهیئتی در مدینه مشهور بود. عایشه مرتب در تمام دوران حکومت عثمان می‏گفت: «اقتلوا نعثلاً» نعثل را بکشید؛ به هر مسلمی که می‏رسید می‏گفت او را بکشید. خود عایشه با هرکس برخورد می‌کرد، او را بر کشتن عثمان تحریص می‌کرد، حتی چوپان‌ها را در بیابان‌ها! اگر در بیابان به چوپانی می‏رسید می‏گفت این یهودی را، این عثمان را بکش. عمروعاص هم ــ خدا لعنتش کند ــ می‌گوید: «انّی کنتُ لَاُحرّص علیه حتی انّی لاحرّص علیه الراعیَ فی غنمه» برنامه من این بود که به هر کسی می‌رسیدم او را بر کشتن عثمان تحریص می‌کردم، حتی اگر چوپانی را در گله‌اش می‌دیدم بر کشتن عثمان تحریص می‌نمودم.([27]) عایشه در مسیر حج بود همین که خبر کشته‌شدن عثمان به گوشش رسید، اولین سؤالی که کرد گفت مردم با چه کسی بیعت کردند؟ گفتند علی؛ گفت آه، عثمانْ مظلوم کشته شد!([28]) اول او آتش فتنه را روشن کرد؛ آه که عثمان، مظلوم کشته شد! چرا؟ چون با علی بیعت کردند!

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 317 *»

آری سومین، مثل غُراب، مثل کلاغ، به‌پا خاست؛ همّتُه بطنُه هدفش شکمش بود. ویلَه لو قُصّ جَناحاه و قُطِع رأسه کان خیراً له وای بر او، همین کلاغ را اگر بال‌هایش را چیده بودند و گردنش را زده بودند، برای او بهتر بود از اینکه به امر امارت و حکومت برخیزد و خلیفه شود.

بعد می‏فرمایند: شُغِلَ مَنِ الجنّةُ و النارُ اَمامَه اگر کسی واقعاً در پیش خود بهشت و آتش را ببیند، یعنی بداند که آینده او یا بهشت است یا آتش، یک‌چنین شخصی به کار خودش می‏پردازد، به فکر خودش برمی‏آید، برای خود چاره‌سازی می‏کند؛ نه اینکه مثل عثمان در فکر شکم باشد، در فکر شهوترانی باشد! عثمان اگر می‏دانست که در آینده بهشتی و آتشی هست، و جای او یا بهشت است یا آتش، اگر می‏دانست و یقین کرده بود، این همه تجاوز، این همه مظالم و جرائم و این همه جنایت مرتکب نمی‏شد. از این جهت امام تذکر می‏فرمایند: شغل من الجنة و النار امامه.

بعد می‏فرمایند: ثلاثةٌ و اثنان، خمسةٌ لیس لهم سادس خلق به پنج گروه تقسیم می‏شوند و ششمی ندارند! ملک یَطیر بجَناحَیه یک‌دسته ملائکه هستند؛ و نبیٌ اخذ اللّهُ بضَبْعَیه یک‌دسته پیغمبرانند که خدا آنها را کمک می‏کند؛ و ساعٍ مجتهد یک‌دسته هستند که سعی در رضای خدا دارند و در به‌دست‌آوردن بهشت تلاش می‌کنند؛ و طالبٌ یَرجو یک‌عده هستند که طلب می‏کنند و امید نجات دارند؛ و مقصّر فی النار عده‏ای هم هستند که در دین خدا تقصیر می‏کنند و در تقصیرکردن تعمد می‏ورزند که اینها در آتشند. الیمین و الشمال مَضَلّة انحراف به چپ و راست، مضلّه و گمراهی است،  لغزش و ضلالت است. و الطریق الوُسطیٰ هی الجادّة راه وسط و طریق مستقیم که خدا قرار داده، جاده است و راه نجات؛ علیها باقِی الکتاب و آثارُ النبوة همین راه مستقیم است که قرآن و آثار نبوت در آن باقی است و بر آن قرار دارد. هلک من ادّعیٰ و خاب من افتریٰ هرکس ادعاءِ نابجا دارد هلاک شده، و هرکس بر خدا و اولیاء خدا دروغ ببندد زیان کرده.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 318 *»

ان اللّه ادّب هذه الأمة بالسیف و السَوط خداوند این امت را با شمشیر و تازیانه ادب کرده است؛ یعنی من شمشیر و تازیانه خواهم کشید. در تاریخ دارد که امام؟ع؟ از اول حکومتشان در میان بازار می‏رفتند و تازیانه در دست داشتند، همه را امر به معروف و نهی از منکر می‌فرمودند، قرار نمی‏گرفتند،([29]) همیشه تنها یا با قنبر در میان بازار در بین مسلمین بودند و یا اگر در مسجد کوفه بودند، در دکةالقضاء به کار مردم و قضاوت رسیدگی می‌کردند. و لیس لأحد عند الامام فیهما هَوادة در نزد امام و با وجود و حضور امام؟ع؟ کسی حق ندارد شمشیر بکشد و یا تازیانه بردارد و بخواهد در امر حکومت امام مداخله داشته باشد مگر به اذن امام. فاسْتَتِروا فی بیوتکم و اَصلِحوا ذاتَ بینکم و التوبةُ من ورائکم در خانه‏های خود قرار بگیرید؛ یعنی به فکر فتنه برنیایید که بخواهید با دیگری بیعت کنید و در مقابل حکومت من سرکشی کنید. در خانه‏ها پنهان شوید و بین خودتان را اصلاح کنید و توبه پيش روى شما است؛ آماده باشید برای تدارک گذشته و به‌دست‌آوردن رضای خدا در آینده. من اَبْدیٰ صَفْحتَه للحقّ هَلَکَ هرکس در مقابل حق، رخساره خود را آشکار کند، به این معنی که بخواهد در مقابل حق بایستد و سرکشی کند، هلاک می‏شود. من ابدیٰ صفحته للحق هلک هرکس رو و رخساره خود را در برابر حق ظاهر سازد، هلاک می‏شود.

بعد از این فرمایش فرمودند: اَلا و انّ کل قَطیعةٍ اَقطَعَها عثمان او مالٍ اخذه من بیتِ مالِ المسلمین فهو مردود علیهم فی بیتِ مالِهم و لو وجدتُه قد تُزُوِّجَ به النساءُ و فُرِّقَ فی البُلدان آگاه باشید هرچه عثمان از بیت‏المال مسلمین گرفته است، به هر عنوانی گرفته و به هرکس داده، همه به صاحبانش برمی‌گردد و در بیت‏المال مسلمین قرار می‏گیرد؛ اگرچه با آن اموال، زن‌ها تزویج شده باشند و یا اینکه در بلاد مختلف اسلامی متفرق شده باشد، باید جمع‏آوری کنید و در بیت‏المال قرار دهید و به اهلش

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 319 *»

برگردانید. فانه من لم‌‏یَسَعْه الحق فالباطل اضیق علیه([30]) هرکس حق و عدالت را نتواند تحمل کند، بداند که باطل بر او تنگ‏تر خواهد بود؛ یعنی در نتیجه پیروی از باطل، در آینده روزگار سختی خواهد داشت.

این فرمایشات را امام؟ع؟ بعد از بیعتی که با حضرت انجام شد، در اولین خطبه فرمودند و در این خطبه برنامه خود را اعلام کردند و موقعیت خود را نشان دادند.

البته معلوم است که معاویه چه کینه‏ای به دل گرفت و بعد هم یزید پلید، تمام کینه‏هایی که از صدر اسلام و بخصوص در این حکومت چندساله امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به دل داشتند، همه آن کینه‌ها و عداوت‌ها را در کربلا و در شام بر وجود مبارک سیدالشهداء و اصحاب و اهل‏بیت او ظاهر کرد و آن دشمنی بی‏نهایت را بر آنها وارد ساخت.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 320 *»

مجلس 18

(شب پنجشنبه / 4 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 321 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

 ([31])عرایضی را به‌عنوان استشهاد درباره بیعت‌نکردن امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه با طواغیت زمان خودشان ــ اولی و دومی و سومی ــ و بیعت‌نکردن حضرت مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه با معاویه عرض کردم. اما مقصود این بود که سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه که با یزید بیعت نکردند و حاضر شدند که این مصائب پیش بیاید، در فرمایشات خودشان دیدیم که می‌فرمایند من در این امر به پدر و جدم اقتداء کردم.([32])

بحث در این بود که یکی از انگیزه‏هایی که حضرت را بر این امر وا داشت، حفظ حقوق مسلمین بود که حکومت و تسلط مثل یزید را امضاء نفرمایند، همان‏طوری که حضرت مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه به حکومت مثل معاویه راضی نشدند و امضاء نکردند و به آن مصائب مبتلا شدند که بر ران مبارکشان ضربه زدند و ایشان را مسموم نمودند، و همچنین حضرت امیر به بیعت با آن اخابیث حاضر نشدند.

پس امر مهم این است که حضرت سیدالشهداء با شهادت خود و با این بیعت‌نکردن و قبول‌نکردن حکومت یزید، حق اسلام و مسلمین را بر خود ادا کردند، مطابق آن انتظاری که مردم نوعاً از ایشان داشتند که ایشان وارث اسلامند و اگر بیعت می‏کردند، حکومت آن پلیدها در اسلام امضاء می‌شد. در فرمایشات امام؟ع؟ به مطالبی برخورد می‏کنیم که مربوط به همین امر است.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 322 *»

بعد از شهادت حضرت امیر؟ع؟ امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه در مقابل معاویه ایستادند و حکومت او را امضاء نفرمودند، تا کار به مصالحه رسید و مصالحه هم مبایعه نبود و موادی که در مصالحه بود در واقع بیعت‌نکردن آن حضرت و عزل معاویه از حکومت بود. دیگر اینکه حضرت یاور نداشتند که با معاویه جنگ کنند و هرکس را برای جنگ می‌فرستادند به معاویه ملحق می‏شد، از این جهت برای حفظ خون مسلمین مجبور به مصالحه شدند.

پس خود بیعت‌نکردن امام مجتبی؟ع؟ و مصالحه ــ با آن موادی که در آن ذکر شده بود ــ اداء حق مسلمین بود و کفایت می‌کرد در اینکه معاویه اهلیت ندارد؛ از این رو حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه هم بعد از رحلت برادر بزرگوارشان، تا معاویه به‌درک نرفت اظهار خلاف نفرمودند و عهد را نشکستند. چون بنا بود که معاویه باشد تا وقتی که مسلمین به‌فکر بر بیایند که معاویه را برکنار کنند، اما مردم هیچ نگرانی نداشتند و در مقام بر نیامدند که این مرد جسور در دین را به‌مانند عثمان بکشند. البته معاویه هم فقط نسبت به شیعیان امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه سختگیری می‌کرد، ــ شیعیان به‌معنای اعم، نه شیعه در مقابل سنی، بلکه شیعه به‌معنای طرفداران حضرت ــ که چقدر ایشان را اذیت می‌کرد و بر آنها سخت می‏گرفت برای اینکه به علی تمایل نداشته باشند. از این جهت به عمالش دستور داد که در نمازهای جمعه و اعیاد بر حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه سَبّ و لعن کنند و تمام عمال او این بدعت را اجراء می‌کردند و در نتیجه طرفداران حضرت شناخته می‏شدند و عمال معاویه بر آنها سخت می‏گرفتند؛ بخصوص در عراق خیلی سخت بود و از این جهت خدمت حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه نامه‌ها نوشتند که ما حاضریم با شما بیعت کنیم، ولی حضرت می‏فرمودند ما با معاویه عهدی داریم؛ ببینیم چه می‏شود!([33]) گرچه معاویه عهدشکنی کرده بود و امام؟ع؟ می‏توانستند او را به حسب ظاهر عزل

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 323 *»

کنند و بفرمایند مسلمین کسی را انتخاب کنند، اما نه این عُرضه و روحیه در مردم دیده می‏شد و نه هم امام؟ع؟ لازم می‏دیدند. چون عرض کردم همان مخالفت‌کردن امام مجتبی؟ع؟ با او در اول کار و همان ذکر مواد صلح‏نامه، کفایت می‏کرد که او اهلیت ندارد؛ همین اندازه که ابلاغ شد که صلاحیت ندارد کفایت می‏کرد. به همین سبب حضرت امام حسین؟ع؟ بیعت اهل عراق را در زمان معاویه نپذیرفتند. این‏قدر امام از مردم ناامید بودند که می‏دانستند اینها حاضر نیستند معاویه را  مثل عثمان بکشند.

امام؟ع؟ در دوران معاویه علاوه بر اینکه به خواص شیعیان و دوستان خود امور لازم را ابلاغ می‏فرمودند، در حجّی، همه بنی‏هاشم و صحابه کبار را که هنوز زنده و باقی بودند و در تقیه به‌سر می‏بردند، آنها را خواستند و در منیٰ بر منبر تشریف بردند و مناقب و فضائل اهل‏بیت را که از رسول‌خدا شنیده بودند بیان فرمودند و از آنها اقرار گرفتند. بعد فرمودند اینها را در بین مردم نشر دهید و به این وسیله امام؟ع؟ عدم رضایت خود را از حکومت معاویه اعلام ‏کردند.([34])

اما هم معاویه و هم عمّالش می‏دانستند که حضرت شورش نخواهد کرد، مطمئن بودند در کمال اطمینان؛ ولی تمام نگرانی‌های آنها برای بعد از به‌درک‌رفتن معاویه بود؛ چون می‏خواست امر را به یزید وا گذارد، خیلی نگران بود که چه خواهد شد. اینکه عرض می‏کنم که امام به آنها اطمینان داده بودند که مخالفت نمی‌فرمایند، یک امر مسلّمی بود. چرا آنها را مطمئن ساخته بودند؟ علتش عدم رضایت به حکومت معاویه بود و همین بس بود؛ همین‌که امام مجتبی با معاویه مخالفت کردند، بس بود. انتظار مردم نسبت به ایشان که وارث اسلام و حامل قرآن هستند، وظیفه ایشان را سخت کرده بود و امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه بیعت نکردند و اعلام نارضایتی کردند و همان اقدام ایشان کفایت می‌کرد و به صبر و تحمل می‌گذرانیدند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 324 *»

در مدینه هم لعن مرسوم بود و کار عمّال بود و امام حسین؟ع؟ گاهی می‌شنیدند و بعضی را مورد غضب قرار می‌دادند. یک‌وقتی مروان بن حکم در مجلسی که سیدالشهداء نبودند، امیرالمؤمنین؟ع؟ را سبّ کرد. بعد که حضرت آمدند، به آن حضرت خبر دادند، حضرت او را بسیار عتاب کردند که تو چرا به پدرم جسارت کردی؟! و در مجلس دیگری حضرت او را گرفتند و محکم بر زمین زدند و عمامه‏اش را به گردنش پیچیدند به‌طوری که از هوش رفت. ([35]) این بزرگوار صبر می‌فرمودند و دوران معاویه را گذرانیدند.

عباراتی را از تاریخ می‏خوانم که کاملاً نشان می‏دهد که مردم می‌دانستند امام؟ع؟ در دوران حکومت معاویه علناً مخالفتی اظهار نمی‌فرمایند. روزی معاویه مروان بن حکم را ــ که در آن زمان والی مدینه بود ــ خواست و با او درباره امر حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه مشورت کرد. مروان گفت او را به شام بیاور و رابطه او را با اهل عراق قطع کن. معاویه گفت این نظری که دادی منظورت این نبود که مرا راحت کنی، برای راحتی حال خودت بود؛ چون حسین در مدینه است و اگر کاری کند تو گرفتار خواهی بود. و من اگر صبر کنم صبر کرده‌ام بر چیزی که ناپسند دارم و اگر صبر نکنم قطع صله رحم کرده‏ام؛ به هرحال بر من صدمه می‏خورد.

بعد پی سعید بن عاص فرستاد و با او مشورت کرد، او گفت: «انک والله ما تخاف الحسینَ الّا علی مَن بعدک» به‌خدا سوگند تو از حسین بر خودت نمی‏ترسی؛ ــ یعنی مطمئنی که درباره تو اقدامی نخواهد کرد ــ ولی نسبت به بعد از خودت نگرانی.

بعد برای خشنودکردن او، این سخنان را در فضیلت یزید گفت: «و انک لَتُخلِف له قَرْناً انْ صارعه لیصْرَعَنَّه و ان سابقه لیسبِقَنَّه» اما تو هم بعد از خود کسی را جانشین خود می‏کنی که نعوذبالله ردیف حسین خواهد بود که اگر با حسین درافتد او را بر زمین می‏زند و بر او پیشی خواهد گرفت. ــ خدا لعنتشان کند ــ «فذَرِ الحسین بمَنْبِت النخلة

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 325 *»

یَشرَب الماء و یَصعَد فی الهواء و لایبلغ الی السماء» حسین را در محل روییدن درخت خرما واگذار، ــ یعنی حسین مثل درخت خرما است که نگرانی برای تو ندارد، ــ آب می‏آشامد و رشد می‏کند ولی به آسمان نخواهد رسید.([36]) یعنی بر فرض که در مدینه هم باشد، نمی‏تواند کاری کند، به هدف نخواهد رسید و هرچه او را کمک کنند نمی‌توانند در برابر یزید ایستادگی کنند و مردم اگرچه جنگ هم باشد می‏کنند و یزید را از دست نخواهند داد.

با این حرف‌ها معاویه را خشنود کرد و معاویه هم تا زنده بود نسبت به سیدالشهداء جسارت نورزید و هیچ راهی برای اینکه بخواهد حضرت را بکشد نداشت و با هرکس هم مشورت می‏کرد اجازه کشتن حضرت را نمی‏داد؛ چون حضرت سیدالشهداء؟ع؟ هیچ بهانه‏ای برایشان باقی نمی‏گذاشتند و در نامه‏هایشان می‏نوشتند که ما نقض عهد نمی‏کنیم، اگرچه معاویه عهد خود را نقض کرده باشد. معاویه از این جهت خاطرجمع بود ولی نگرانیش برای یزید بود. در این عباراتی که خواندم دیدیم که امام؟ع؟ چطور آنها را مطمئن ساخته بودند به‌طوری که سعید بن عاص هم همین را به معاویه گفت.

همین‏طور مرحوم کشّی در رجالش این جریان را نقل می‏کند و عرض مرا تأیید می‌نماید. مروان بن حکم که والی مدینه بود، نامه‏ای به معاویه نوشت که عربی آن را نمی‏خوانم؛ می‌نویسد عمرو بن عثمان یادآور شده که عده‏ای از اهل عراق و رؤساء حجاز نزد حسین رفت‌وآمد دارند و همچنین ذکر کرده از شورش حسین ایمنی نیست؛ ولی من تحقیق کرده‏ام و دانسته‌ام که حسین امروز قصد خلاف با تو را ندارد؛ ــ چون اینها مأمورین مخفی داشتند ــ بعد مروان می‏گوید: «و لستُ آمَنُ ان‏یکون هذا ایضاً لِما بعده فاکتب الیّ برأیک فی هذا، والسلام.» اما من ایمن نیستم که بعد از این هم همین‏طور باشد و حسین آرام باشد؛ ــ یعنی بعد از اینکه تو به‌درک رفتی ایمن نیستم که

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 326 *»

او این‏طور باشد ــ حکم خود را بگو؛ والسلام.

«فکتب الیه معاویة: اما بعد فقد بلغنی و فَهِمتُ ما ذکرتَ فیه من امر الحسین فایاک ان‏تَعَرَّضَ للحسین فی شیء و اترکْ حسیناً ما تَـرَکَک فانّا لانُرید ان‏نَعرض له فی شیء ما وَفیٰ ببیعتَنا و لم‌یُنازعْنا سلطانَنا فَاکْمُنْ عنه ما لم‌یُبْدِ لک صَفْحَتَه والسلام.» معاویه نوشت اما بعد، نامه‏ات به من رسید و فهمیدم آنچه را که درباره حسین یادآور شده‌ای؛ پس بر حذر باش از اینکه در امری از امور او دخالت کنی و تا او تو را واگذار کرده، او را واگذار کن؛ چون ما قصد نداریم کاری به او داشته باشیم تا وقتی که نسبت به امر ما ساکت است و به حکومت ما کاری ندارد. تا علناً با تو مخالفت نکرده، تو هم حق نداری متعرض او شوی؛ والسلام.

از این نامه و جواب معلوم می‏شود که امام؟ع؟ آنها را مطمئن ساخته بودند که کاری به آنها ندارند تا مسلمین خود به‌فکر برآیند.

غاصبین قبلی با آن‌همه جنایت جرأت جسارت را نداشتند، عمر اول آن کارها را کرد ولی بعد سعی می‌کرد حضرت را احترام کند و بسیار می‏گفت: «لولا علیّ لهلک عمر»([37]) فضل حضرت را اظهار می‌کرد؛ اما معاویه ملعون که دستور سبّ و لعن بر آن حضرت را داد، مردم هیچ نگرانی نداشتند و در مقام برنیامدند که در این مدتِ صلح، این مرد جسور و جری در دین را از بین ببرند؛ با آنکه آن‌همه شیعیان را  کشت، به چه جنایات عجیبی دست زد، ولی مردم قرار داشتند! امام هم مهلت می‏دادند که شاید خود مردم به‌فکر برآیند و او را به عثمان ملحق کنند اما هیچ‌کس به‌فکر نبود.

معاویه به امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه نامه‏ای می‏نویسد و به‌خیال خودش می‏خواهد امام را بترساند که مبادا فکری در سر داشته باشند، چون «الخائنُ خائف»! با وجودی که حضرت به او اطمینان داده بودند و همه می‏دانستند که حضرت چقدر شریف و کریم هستند؛ حتی شمر در روز عاشورا وقتی لشکر بین حضرت و خیام

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 327 *»

طاهرات حائل شدند و خواستند به‌طرف حرم بروند، حضرت فرمودند: یا شیعة آل ابی‌سفیان ان لم‌یکن لکم دین … فکونوا احراراً فی دنیاکم اگر دین ندارید در دنیاتان آزادمرد باشید؛ چرا متعرض حرم می‏شوید؟! شمر ملعون جمعیت را صدا زد و گفت حسین کُفْو کریم است.([38]) یعنی مرد بزرگواری است که حتی در این حالت از اهل و حریمش فراموش نمی‏کند. در آن‌وقت امام؟ع؟ باید به‌ظاهر در حال احتضار باشند، ولی بزرگواری آن بزرگوار که ایجاب کرد این مصائب را متحمل شوند، آن آقایی که از ناقصین یادشان نرفته، چطور از زینب کبری و آن زن‌ها و بچه‏ها یادشان برود؟!‍ از این جهت حتی شمر، بزرگواری حضرت را یاد می‌کند که حسین کفو کریم است. این بزرگواری را همه می‏دانستند. از این رو وقتی حضرت بفرمایند بین ما و معاویه عهدی است و من عهد با معاویه را نمی‏شکنم، همه می‏دانند که خلاف نخواهند کرد؛ ولی عرض کردم «الخائن خائف»، معاویه می‏خواهد بداند که رفت‌وآمد اهل عراق و رؤساء حجاز در نزد حضرت برای چیست؟

خدمت امام؟ع؟ نوشت که اموری به من رسیده که اگر راست است، امیدوارم که آنها را ترک خواهید کرد و به خدا قسم سزاوار است که شخص به عهد خود وفا کند. و اگر آنچه به من رسیده باطل است، پس شما از همه سزاوارترید که به این امور باطل دست نزنید. خودت را موعظه کن و متذکر شو و به عهد خدا وفا کن و تا با من خلاف نکرده‏ای من هم با تو خلاف نمی‏کنم و تا وقتی که با من کید و مکر و حیله نکرده‏ای من هم مکر و حیله نخواهم کرد. پس بپرهیز که شق عصای مسلمین شود و باعث تفرقه مردم شوی و مردم به‌دست تو به فتنه بیفتند؛ تو به فکر خودت و دین خودت و به‌فکر امت محمد باش و مبادا که سفهاء تو را گول بزنند و کسانی که نمی‌فهمند تو را فریب دهند.

معاویه این نامه را خدمت حضرت نوشت، می‏دانست ولی می‏خواست مطمئن شود. وقتی نامه او به حضرت رسید، به‌جهت اظهار نارضایتی خود و از طرفی

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 328 *»

اطمینان‌دادن به او نوشتند: امّا بعد، فقد بلغنی کتابک تذکر اَنّه قد بلغک عنّی امور انت لی عنها راغب و انا بغیرها عندک جَدیر فان الحسنات لایـَهدی لها و لایُسَدِّد الیها الّا اللّه. اما بعد، نامه تو به من رسید، در آن یادآور شده‌ای که اموری از من به تو رسیده است که به آنها میل نداری و من به غیر آنها در نزد تو سزاوارترم؛ به حسنات هدایت نمی‏کند و درستی آنها را نمی‌نمایاند مگر خدا، یعنی تو چکاره‏ای که برای من کار خوب یا بد را تعیین می‌کنی؟! و کارهایی را برای من نپسندی یا بپسندی؟! تو ارزش نداری که خواسته تو در دین خدا ملاک باشد.

و اما ما ذکرتَ اَنّه انتهیٰ الیک عنّی فانه انما رَقاه الیک المَلّاقون المَشّاءون بالنمیم و ما اُرید لک حَرْباً و لا علیک خلافاً. اما آنچه از من به تو رسیده، آنها را کسانی به تو رسانده‏اند که در میان مردم براساس سخن‌چینی و نمّامی رفت‌وآمد می‏کنند و متملقند؛ من اراده جنگ با تو را ندارم و نمی‏خواهم با تو خلاف کنم.

ببینید امام؟ع؟ اطمینان می‏دهند اما نه اینکه به حکومت تو راضی هستم و تو را به این مقام شایسته و سزاوار می‏دانم، و اَیمُ اللّه اِنّی لَخائفٌ للّه فی ترک ذلک اما به خدا قسم در همین‌که با تو خلاف نمی‏کنم و با تو جنگ نمی‏کنم از خدا می‏ترسم، یعنی صرف نظر از مقام عصمت که نکند خدا مرا مؤاخذه کند که چرا با معاویه جنگ نکردی! و ما اظنّ اللّهَ راضیاً بترک ذلک و یقین ندارم که خدا راضی باشد که با تو جنگ نمی‏کنم، و لا عاذراً بدون الاِعذار فیه الیک و فی اولئک القاسطین الملحدین حزبِ الظَّلَمة و اولیاءِ الشیاطین. و یقین ندارم که خدا عذر مرا ــ در جنگ‌نکردن با تو و با اطرافیان تو که همه ستمگر و ملحد و حزب ظلمه و اولیاء شیاطینند ــ بپذیرد. یعنی اگر آن عهد نبود و اینکه عدم بیعت برادرم با تو کفایت می‌کند، من عذر و بهانه‌ای نداشتم و اگر جنگ را ترک می‌کردم خدا مرا مؤاخذه می‌کرد اما چون نارضایتی برادرم بوده و امر به مصالحه گذشته، این عهد دست مرا بسته است؛ بعلاوه که کفایت می‏کند و مردم دانسته‏اند که ما به حکومت تو اى معاویه راضی نیستیم.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 329 *»

از اینجا به بعد حضرت نسبت به یک قسمت از آن مصالحه که عدم تعرض به شیعیان بود معاویه را محاکمه می‌کنند. امام؟ع؟ همین جهت را می‏فرمایند: ألستَ القاتلَ حُجْراً اَخا کِنْدَة و المصلّین العابدین الذین کانوا یُنکرون الظلم و یَستَعْظِمون البِدَع و لایخافون فی اللّه لومةَ لائم ثم قتلتَهم ظلماً و عدواناً من بعد ما کنتَ اعطیتَهم الاَیمانَ المُغَلّظَة و المَواثیقَ المؤکّدة و لاتأخذهم بحَدَثٍ کان بینک و بینهم و لا بِـاِحْنَةٍ تجدها فی نفسک. آیا تو کشنده حُجر بن عَدی ــ که از قبیله کِنده است ــ نیستی؟! آیا تو کشنده رفقای او نبودی؟! که همه نمازگزار و عابد بودند و کارهای تو را ناشایست می‏دانستند و بدعت‌ها را بزرگ می‌شمردند و در راه خدا از ملامت ملامت‌کنندگان هراسی نداشتند و تو آنها را از روی ظلم و دشمنی کشتی، بعد از آنکه قسم‌های غلیظ خوردی که آنها را نکشی و عداوت نکنی، ولی همه‏شان را کشتی!

أولستَ قاتلَ عمرو بنِ الحَمِق صاحبِ رسولِ‌الله؟ص؟ العبدِ الصالح الذی اَبْلَتْه العبادة فنَحَلَ جسمُه و صَفَّرَتْ لونَه بعد ما اَمَّنْتَه و اعطیتَه من عهود الله و مواثیقه ما لو اعطیتَه طائراً لنزل الیک من رأس الجبل ثم قتلتَه جرأةً علی ربک و استخفافاً بذلک العهد. آیا تو کشنده عمرو بن حَمِق از صحابه رسول‌خدا؟ص؟ نیستی؟! آن عبد صالحی که عبادت بدن او را کاهیده بود و رخساره‏اش زرد شده بود، بعد از اینکه به او عهد و میثاق دادی که اگر به پرنده‏ای داده بودی از سر کوه پیش تو می‏آمد، پس او را به جرأت بر خدا و استخفاف به آن عهد کشتی!

أولستَ المدعیَ زیادَ بنَ سُمَیّة المولودَ علی فِراشِ عُبَیدِ ثَقیف فزعمتَ اَنّه ابنُ ابیک و قد قال رسول‌اللّه؟ص؟: «الولد للفراش و للعاهِر الحَجَر» فترکتَ سنةَ رسولِ‌اللّه تعمّداً و تَبِعْتَ هَواک بغیر هدیً من اللّه ثم سَلَّطْتَه علی العِراقَین یَقطَع اَیدی المسلمین و ارجلهم و یَسمُل اعینَهم و یَصلِبهم علی جُذوع النخل کاَنّک لستَ من هذه الامّة و لیسوا منک. آیا تو ادعاکننده نیستی که زیاد پسر سمیه ــ که در فراش عُبَید ثقیف ولادت یافته بود ــ پسر پدر تو است؟! در صورتی که دستور اسلام این است که فرزند زنازاده مال همان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 330 *»

فِراش است و مال همان شوهر است، زنا نسبت ایجاد نمی‏کند ولی تو زیاد را در نسب داخل کردی و حال آنکه رسول‌خدا فرمودند ولد مال فراش است و برای زناکار سنگ است، فرزند مال او نیست. اما تو سنت رسول‌خدا را عمداً ترک کردی و هوای خود را متابعت کردی و بعد هم او را بر عراقَین (کوفه و بصره) مسلط کردی که دست‌ها و پاهای مسلمین را قطع می‏کرد و با میل سرخ‌شده در آتش به چشم‌های ایشان می‏کشید و آنها را به دار می‏کشید؛ گویا تو از مسلمین نیستی و ایشان از تو نیستند.

أولستَ صاحبَ الحَضْرَمیّینَ الذین کَتَبَ فیهم ابنُ‌سمیّة اَنّهم کانوا علی دین علیّ صلوات‌اللّه‌علیه فکتبتَ الیه اَنِ اقْتُلْ کلَّ من کان علی دین علیّ فقتلهم و مثّل بهم بامرک. آیا تو کشنده حضرمیین نیستی؟! آنها طرفدار حضرت امیر بودند و فرزند سمیه به تو نوشت که اینها بر دین علی هستند، تو گفتی که همه را بکش و او همه را کشت و بعد هم مُثله کرد.

و دینُ علی؟ع؟ واللّه الذی کان یضرب علیه اباک و یضربک و به جلستَ مجلسَک الذی جلستَ و لولا ذلک لکان شرفُک و شرفُ ابیک الرِّحْلَتَین. به خدا قسم دین علی همان بود که بر همان دین با تو و پدرت جنگید و به‌واسطه آن دینِ علی است که در این مقام نشسته‏ای! اگر دین علی نبود، شرف تو و پدرت این بود که در زمستان و تابستان دو کوچ‏کردن داشتید؛ این حکومت به‌برکت دین علی است. امام؟ع؟ تا اینجا او را براساس یکی از شرائط آن مصالحه محاکمه فرمودند.

بعد می‏فرمایند: و قلتَ فیما قلتَ اُنظُر لنفسک و لدینک و لامّة محمد و اتّقِ شَقَّ عَصا هذه الامّة و ان‏ترُدَّهم الی فتنة گفته‏ای که به‌فکر خودم و دینم و امت جدم باشم و از شق عصای مسلمین و از اینکه آنها را در فتنه بیندازم بپرهیزم؛ و انی لااعلم فتنةً اعظمَ علی هذه الامّة من ولایتک علیها و لااعلم نظراً  لنفسی و لدینی و لِامّة محمد؟ص؟ علینا افضلَ من اَن‏اُجاهِدَک من فتنه‏ای را بزرگ‌تر از حکومت تو بر این امت نمی‏دانم و برای خیر خودم و دین خودم و امت پیغمبر، نظری بالاتر از جهاد با تو پیدا نمی‏کنم؛ فان فعلتُ فانه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 331 *»

قربةٌ الی اللّه و ان ترکتُه فانّی استغفر اللّهَ لذنبی اگر جنگیدم که وظیفه‏ام را انجام داده‏ام و اگر جنگ نکردم از خدا طلب مغفرت می‏کنم ــ یعنی اگر آن عهد نبود با تو جنگ می‏کردم. ــ و اسأله توفیقَه لِاِرشاد امری از خدا توفیق می‏خواهم که مرا در امرم ارشاد کند.

و قلتَ فیما قلتَ ِانّی اِنْ اَنکَرْتُک تُنکِرنی و ان اَکِدْک تَکِدْنی، فَکِدْنی ما بَدا لک فانّی اَرجو اَنْ لایَضُرَّنی کَیدُک فیّ و ان لایکون علی احدٍ اَضَرَّ منه علی نفسک و گفته‏ای که اگر من با تو مخالفت کنم، تو هم می‏کنی و هر حیله‌ای کنم تو هم انجام می‏دهی، تو هر حیله‌ای می‏خواهی انجام بده و من امیدوارم که حیله تو به من ضرری نزند و به خودت بیشتر از هرکس دیگر ضرر بزند ــ و قاعده همین است، و لایَحیقُ المکرُ السیّئُ الّا باهله([39]) هر کسی مکر و حیله و بدی برای کسی داشته باشد، اول به خودش برمی‏گردد. ــ

لِاَنّک قد رَکِبتَ جهلک و تَحَرَّصتَ علی نَقضِ عهدک تو سوار خر جهلت شده‏ای و با پافشاری عهدت را شکسته‏ای. و لَعَمری ماوَفَیتَ بشرطٍ و لقد نَقَضْتَ عهدَک بقتلک هؤلاء النفرَ الذین قتلتَهم بعد الصلح و الاَیمان و العُهود و المواثیق تو به شرط و عهدت وفا نکردی و بعد از اینکه صلح کردی و سوگند خوردی و عهد و پیمان بستی، آن اشخاص را کشتی؛ فقتلتَهم من غیر ان‏یکونوا قاتَلوا و قَتَلوا آنها را کشتی بدون اینکه فتنه‏ای و کشتاری بکنند و کسی را بکشند. و لم‌تفعل ذلک بهم الّا لذکرهم فضلَنا و تعظیمِهم حقَّنا آنها را نکشتی مگر برای ذکرکردن فضائل ما و تعظیم امر ما؛ فقتلتَهم مخافةَ امرٍ لعلّک لو لم‌تقتلْهم مِتَّ قبل ان‏یفعلوا او ماتوا قبل ان‏یُدرَکوا آنها را کشتی از ترس اینکه مبادا اگر آنها را نکشی، تو بمیری قبل از اینکه ایشان کاری انجام دهند که آن را نمی‏خواهی، یا آنها بمیرند قبل از اینکه به آتش شمشیر تو صدمه بخورند.

فَاَبْشِر یا معاویة بالقِصاص و اسْتَیقِن بالحساب و اعْلَمْ اَنّ للّه تعالی کتاباً لایُغادِر صغیرةً و لا کبیرةً الّا احصاها و لیس اللّه بناسٍ لِاَخْذِک بالظِّنَّة و قَتلِک اولیاءَه علی التُّهَم و نَفیِک اولیاءَه من دُورهم الی دار الغربة و اَخذِک النّاسَ ببیعةِ ابْـنِک غلامٍ حَدَثٍ یَشرَب

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 332 *»

الخمر و یَلعَب بالکلاب ای معاویه تو را بشارت باد به قصاص، و به حساب یقین داشته باش و بدان برای خدا کتابی است که هیچ‌چیز کوچک و بزرگی را در آن فروگذار نمی‏کند و خدا فراموش نمی‌کند که تو مسلمانان را به‌صرف گمان و خیال گرفته و می‌کشی، و اولیاء خدا را به تهمت‌ها می‏کشی و آنها را نفی بلد می‏کنی در غربت، و مردم را به بیعت با فرزندت وادار می‌کنی و او جوان است و شراب می‏خورد و با سگ‌ها بازی می‏کند.

لا اعلمک الّا و قد خَسَرتَ نفسَک و بَتَرتَ دینَک و غَشَشتَ رعیّتَک و اَخزَیتَ امانتَک و سَمِعتَ مقالةَ السّفیهِ الجاهل و اَخَفتَ الوَرِعَ التَّقِیَّ لِاَجْلِهم والسلام. من درباره تو چیزی نمی‌دانم مگر اینکه تو خودت را ضرر کردی و از دست دادی و دینت را تباه ساختی و نسبت به مردم خیانت کردی و امانتت را هم خیانت کردی و خوار شدی و گفتار افراد سفیه را شنیدی و برای خاطر آنها، افراد باپروا و پرهیزگار را ترسانیدی.

«فلما قرأ معاویةُ الکتابَ، قال» معاویه وقتی نامه را خواند، گفت: «لقد کان فی نفسه ضَبٌّ ما اَشْعُرُ به» در دل حسین کینه ما هست و من خبر نداشتم؛ و به همه رسید که حضرت هیچ توافقی ندارند.

یزید ملعون آنجا بود، «فقال یزید: یا امیرَ المؤمنین اَجِبْه جواباً یُصَغِّر الیه نفسَه و تَذکُر فیه اَباه بِشَرِّ فِعلِه.» گفت جواب او را بده به‌طوری که کوچکی خود را دریابد و کارهای ناهنجار پدرش را یادآوری کن. معاویه جوابی نداد.

«قال: و دخل عبداللّه بن عمرو بن العاص، فقال له معاویة: اَمٰا رأیتَ ما کتب به الحسین؟! قال: و ما هو؟ ــ قال: فَاَقْرَأَه الکتابَ ــ فقال: و ما یَمنَعک ان‏تُجیبَه بما یُصَغِّر الیه نفسَه؟ ــ و انما قال ذلک فی هَویٰ معاویة. ــ فقال یزید: کیف رأیت یا امیرالمؤمنین رأیی؟ فَضَحِکَ معاویة فقال: امّا یزید فقد اشار علیّ بمثل رأیک. قال عبداللّه: فقد اصاب یزید! فقال معاویة: اَخْطَأتما؛ أ رَأَیتُما لو اَنّی ذهبتُ لعیبِ علیٍّ مُحِقّاً ماعَسَیتُ ان‏اقولَ فیه و مثلی لایـُحسِن ان‌یَعیبَ بالباطل و ما لایـُعرَف و متی‌ما عِبتُ رجلاً بما لایعرفه الناس لم‏یَحفِل بصاحبه و لایراه الناس شیئاً و کذّبوه و ماعَسَیتُ ان‏اَعیبَ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 333 *»

حسیناً و واللّهِ ما اَریٰ للعیب فیه موضعاً و قد رأیتُ ان‏اکتب الیه اَتَوَعَّدُه و اَتَهَدَّدُه ثم رأیتُ اَنْ لااَفعَلَ و لااُمْحِکَه.»([40])

راوی می‌گوید در همان وقت عبدالله پسر عمروعاص داخل شد و معاویه به او گفت می‌بینی حسین چه نوشته است؟! گفت چه نوشته؟ معاویه نامه حضرت را برایش خواند. او گفت چه‌چیز تو را مانع می‌شود از اینکه جواب او را بدهی به‌طوری که کوچکی خود را دریابد؟ و این سخن و پیشنهاد را به‌خاطر خوش‌آمد معاویه گفت. یزید گفت ای امیرالمؤمنین، نظر و رأی مرا چگونه می‌بینی؟ معاویه خندید و به عبدالله گفت یزید هم مانند پیشنهاد و رأی تو مرا راهنمایی کرده. عبدالله گفت یزید درست اندیشیده است. معاویه گفت هردو اشتباه می‌کنید، آیا (صحیح) می‌بینید؟! من اگر بخواهم راه عیب‌گویی علی را در پیش بگیرم و درست و واقعیت هم داشته باشد، کجا امید دارم که بتوانم درباره او عیبی بگویم؟! و مانند من هم کسی نیکو نیست و پسندیده نیست که به‌طور نادرست و غیر واقع برای او عیبی بگویم که معروف و مشهور نباشد؛ در این صورت اگر من عیب کسی را بگویم که مردم آن عیب را در او سراغ نداشته باشند، اعتنائی به گفته من نخواهند کرد و سخن درستی نخواهند دانست و آن را تکذیب خواهند نمود و همچنین امید ندارم که درباره حسین عیبی بیابم! به خدا سوگند در حسین من موردی نمی‌بینم که بتوانم بر او عیبی وارد نمایم ولی با خود اندیشیدم که او را تهدید نمایم اما دیدم که این کار را هم نکنم و او را به خشم نیاورم.

از این جهت از امام؟ع؟ دست برداشت و تا آن ملعون زنده بود امام مورد تکریم او بودند و حتی هر سال مبلغی برای حضرت می‏فرستاد؛ چون از جانب حضرت مطمئن بود که مخالفت علنی نخواهند داشت.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 334 *»

مجلس 19

(شب جمعـه / 5 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 335 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

مطابق فرمایش حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه در قانونی که بیان فرمودند، امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهما همان قانون را رعایت فرموده و احیاء کردند. و توجه داریم که طبق قانون اولی الهی، مقام امامت و ولایت و امارت، شأن معصومینی است که رسول‌اللّه؟ص؟ در مواضع عدیده ایشان را به اسمائشان و اسماء آبائشان و بیان بعضی از خصوصیات حالاتشان معرفی فرمودند؛ و بعد از ابلاغ رسول‌اللّه؟ص؟ شیعیان از روز اول بر این قانون ثابت‌قدم ماندند.

اما بقیه مردم از این قانون دست برداشتند و به ضلالت افتادند و مضلین، آنها را نسبت به این قانون آهسته آهسته بی‏خبر گذاردند. امر خیلی عجیب است که بعد از رحلت رسول‌اللّه؟ص؟، طوری کار را بر مردم مشتبه کردند ــ و البته خود مردم هم طالب شبهه بودند، ــ امر طوری بر ایشان مشتبه شد که گویا رسول‌اللّه؟ص؟ از دنیا رحلت فرموده‌اند و برای خود و بعد از خود خلیفه معین نکرده‌اند و حتی روایات صریحی مثل روایت غدیر را  بر معانی دیگری حمل کردند و در هر صورت شبهه ایجاد شد و کار بر مردم مشتبه گردید ــ بخصوص برای بعدی‌ها ــ و امر در زمان معاویه و یزید طوری شده بود که گویا برای مردم مسلّمی شده بود که رسول‏اللّه؟ص؟ از دنیا رحلت فرمودند و بعد از خود خلیفه‏ای نصب نفرمودند و کسی را معین نکردند که جانشین حضرت باشد. این امر و این شبهه خیلی قوی شده بود.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 336 *»

از این جهت حضرت امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهما تدبیرهایی فرمودند و این مطلب را اجمالاً به گوش مردم رسانیدند که رسول‌اللّه؟ص؟ بعد از خود صاحب فضل و فضیلت را معرفی فرموده‌اند. معنای این سخن این است که اگر بر فرض حرف شماها درست باشد و رسول‌اللّه؟ص؟ خلیفه معین نکرده باشند و بنا باشد خود شما انتخاب کنید، او صاحب فضل و فضیلت را معرفی کرده و کسی را به شما شناسانیده که اگر امر خود را به او بسپارید، شما را بر طریق حق مستقیم خواهد داشت و در راه روشن الهی سلوک خواهد داد. این را همه می‏دانستند و همه می‏پذیرفتند. از این جهت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه قانون دومی را بیان فرمودند و امام حسن و سیدالشهداء هم همان‏طور دنبال آن قانون را گرفتند.

از جمله در زندگانی حضرت مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه می‏بینیم که امام؟ع؟ از هر دو قانون در جای خود استفاده می‏کنند. وقتی که در محضر مردم قرار می‏گیرند و روی سخن با مردم است، قانون دوم را مطرح می‏کنند که مورد قبول همه است، هر بشری به این قانون دوم اعتراف دارد، اگرچه نسبت به قانون اول شک و ترديد داشته باشد این قانون دوم را همه قبول دارند که اگر بنا باشد خودِ بشر برای انتخاب امام و امیر برای خودش اقدام کند، باید صاحبان فضل و منقبت را اختیار کند، صاحبان علم به کتاب خدا و سنت رسول‌اللّه؟ص؟ را انتخاب کند، صاحبان عدالت و صاحبان فضیلت را برگزیند؛ این مورد قبول همه مردم بود.

از این رو در جاهای مناسب که روی سخن امام؟ع؟ با عموم مردم بود، قانون دوم را بیان می‏فرمودند و معاویه را از همین طریق محکوم می‏ساختند که نه خودت و نه فرزندت یزید و نه پیشینیانى که تو را در این مقام قرار دادند و نصب کردند، صلاحیت این مقام را نداشته و ندارید. مردم هم به این نکته اعتراف می‏کردند، اگرچه روی طمع و یا ترس حاضر نبودند مطابق این اعتقاد و اعتراف سلوک کنند، و به امارت و ولایت این ملعون و فرزندش و ملعون‌های گذشته تن می‌دادند.

* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 337 *»

گاه‏گاهی که امام؟ع؟ در محضر عموم نبود و در محضر خصوص بود و با خود معاویه و امثال معاویه گفتگو داشتند، قانون اول را بیان می‏کردند که معاویه و امثال معاویه کاملاً اعتراف داشتند و باخبر بودند؛ زیرا اینها در زمان رسول‌خدا؟ص؟ خود را از صحابه بسیار نزدیک به رسول‌اللّه می‏گرفتند و از این جهت بی‏خبر نمانده بودند. از این قانون اولی که مقام امامت و ولایت و امارت، مخصوص این بزرگواران است، کاملاً همه‏شان باخبر بودند و اعتراف داشتند. از این جهت امام؟ع؟ در مواضع خلوت و جاهایی که خود اینها بودند، از قانون اول سخن به‌میان می‏آوردند و مقام و منزلت خود را بیان می‏کردند و اولویت خود را و احقّیّت خود را به مقام امارت و امامت بیان می‌فرمودند.

البته به این نکته توجه دارید که مسأله‏ای که در اسلام به‌طور کلی مورد بحث است، مسأله امامت و امارت است نه مسأله حکومت؛ در اسلام مسلم است که حکم‌کردن و حکمرانی شأن خدا است، خدا حاکم است، اِنِ الحُکمُ الّا للّه؛([41]) و آیاتی از این قبیل هست که مقام حکمرانی و حکومت‌کردن، از آنِ خدا است و حاملان حکم خدا و وارثان قرآن آنهایی هستند که به احکام الهیه واقفند، آنها را به این اعتبار «حُکّام» می‏گوییم. مقام حاکمیت از آن خدا است و چون خدا احکام خود را به زبان رسل و معصومین صلوات‌الله‌علیهم اجمعین بیان می‏فرماید، به این اعتبار آنها را حکّام می‏گوییم.

و همچنین راوی را هم که در مقام اختلاف، حکم خدایی را از ائمه هدی؟عهم؟ بیان می‏کند و حکم نقل می‏کند، او را هم به این اعتبار حاکم می‏گوییم و امام؟ع؟ هم فرمودند: فاِنّی قد جعلتُه علیکم حاکماً ([42]) من او را بر شما حاکم قرار دادم؛ یعنی راوی حدیث ما، آن کسی که به احکام ما اطلاع دارد و حلال و حرام ما را می‏داند و در مواضع و در موارد اختلافِ شما حُکم ما را برای شما بیان می‏کند، من او را بر شما

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 338 *»

حاکم قرار دادم؛ شما هم به حکومت او در مورد اختلافاتتان راضی شوید و حکم ما را از او قبول کنید.

پس اصل مقام حاکمیت و حکومت‌کردن، از آنِ خدا است و چون مظاهر و مقامات و علامات خدا حامل حکم خدا و آگاه به حکم خدا هستند، آنها را هم حکّام می‏گوییم. پس تعبیر به کلمه حکومت، تعبیر بجا و جامعی نیست؛ بلکه باید به «امام»، «امیر»، «ولیّ» و از این قبیل تعبیر کرد و بحثی که در این زمینه است، بحث امامت و امارت و ولایت است.

از نظر قانون اولی، ولیّ، امام و امیر آن کسی است که قوانین الهی و احکام الهی را اجراء می‏کند و مردم را به انجام قوانین الهی و احکام الهی وا می‏دارد و آنها را در مواضع اخذ، مؤاخذه می‏کند، در مواضع عقوبت، عقوبت می‏کند و به حکم خدا در مال و جان و عِرض آنها متصرف است. از نظر قانون اول، این مقام، مقام معصومین صلوات‌الله‌علیهم اجمعین است که خدا به ایشان افاضه و اِنعام کرده و حق ایشان است و رسول‌اللّه؟ص؟ هم ایشان را معرفی کرده‏اند و البته بعد از ایشان، به‌تبعیت ایشان و اجازه و اذن ایشان، کاملین و بزرگان تا حدی متصدی و متصرفند و امامت و ولایت دارند. از نظر قانون اولی الهی، کسی دیگر نمی‏تواند عهده‏دار این مقام شود؛ چون آن عصمت و عدالت و آن علم و اطلاع و آگاهی، برای دیگری نیست. و به همین علت، در قانون اولی الهی، این حق حق معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم و بعد هم حق کاملین از شیعه است.

اما چون بشر تسلیم این قانون نشد و از این قانون سر باز زد و خودش خواست برای خود، امیر و ولیّ و امام انتخاب کند، از این جهت قانون دومی بیان شد. و همان‏طور که اجمالاً اشاره کرده‏ام، عرض کرده‏ام که این مباحث از مباحثی است که مربوط به شئونات ولایت است و اگر خدا بخواهد و یک‌وقتی به بحث ولایت موفق شویم، باید مفصلاً این مباحث را بیان کنیم.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 339 *»

در قانون دوم که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیان فرمودند، باید افراد دلسوز و بااطلاع و آگاه از میان مردم اجتماع کنند و برای خود امیر و ولیّ و امام انتخاب کنند، با آن شرائطی که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه ذکر فرمودند که آن شرائط عبارت بود از علم به کتاب خدا و سنت رسول‌خدا؟ص؟ و قدرت بر اجراء. این قانون دوم مورد قبول همه افراد انسانی است و هیچ‌یک از افراد بشر در این قانون دوم اعتراضی ندارند، همه تسلیمند.

از این جهت در فرمایشات امام مجتبی یا سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهما می‌بینیم که در مخالفت‌های خودشان با معاویه، همین قانونی را که امیرالمؤمنین بیان فرمودند ــ یعنی قانون دوم را ــ مطرح می‏سازند؛ همان‏طور که خود امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در جاهای مخصوص، از مقامات باطنی و ظاهری خود و اینکه قانون اولی اقتضاء می‏کند که آن بزرگوار ولیّ و امام و امیر باشد، بیاناتی می‏فرمودند، اما در مجامع عمومی و در جاهایی که با نوع مردم روبرو بودند، از قانون دوم استفاده می‏کردند و قانون دوم را بیان می‏فرمودند و طبق قانون دوم خود را شایسته این مقام، و طواغیت زمان خود را غیر شایسته و غیر لایق معرفی می‏کردند و مردم هم این نکته را می‏پذیرفتند و به این مطلب اقرار داشتند.

از جمله در زندگی حضرت مجتبی صلوات‌الله‌علیه می‏بینیم بعد از اینکه امر مصالحه انجام شد و امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه به مدینه منوره تشریف آوردند و همین‏طور سایر اهل‏بیت آمدند مدینه. معاویه حدود نوزده سال و چند ماه حکومت کرد ــ حکومت و خلافت ظاهری بعد از مصالحه، ــ در دوران حکومتش و زمانی که هنوز امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه حیات داشتند، به مدینه منوره مسافرتی کرد و در آنجا مجلس‌های عمومی و مجلس‌های خصوصی داشت، گاهی در مسجد می‏آمد و منبر می‏رفت و خطبه می‏خواند و گاهی مردم را به حضور خود دعوت می‏کرد و دسته‏جات مختلف را می‏خواست و با آنها سخن می‏گفت. در تاریخ دو مجلس ذکر شده ــ یک‌بار

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 340 *»

در مجلس عمومی و یک‌بار در مجلس خصوصی ــ که امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه با معاویه ملعون برخورد داشتند. این دو مجلس را عرض می‏کنم که ان‏شاءاللّه به نسبت و ارتباط آنها با مطلبی  که مورد بحث ما است توجه خواهید کرد.

اول مجلس عمومی که در روز جمعه‌ای بود  و معاویه در مسجد رسول‌خدا؟ص؟ بر منبر بالا رفت و شروع کرد به حمد و ثناء خدا و صلوات بر رسول‌خدا؟ص؟؛ بعد از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه نام برد و شروع کرد به عیب‌جویی از حضرت، و همین‏طور شروع کرد به مذمت‌کردن از قبیله قریش و حتی تعابیر خیلی قبیح داشت؛ از جمله آنکه شیطان در سرهای اینها برای خود جایگاه گرفته و با زبان‌های اینها به سخن مبادرت می‏کند و در سینه‏های اینها تخم گذارده و جوجه کرده و اینها را به خطاها و لغزش‌ها وامی‏دارد، راه را بر آنها تاریک کرده، آنها را از طریق هدایت دور کرده، اینها شریک شیطانند و شیطان قرین ایشان است؛ و خدا را برعلیه قریش کمک می‏گرفت.

([43])در اینجا که مجلس عمومی بود، امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه از جا برخاستند و کنار منبر قرار گرفتند، دست به پایه منبر گذاشته و حمد و ثناء الهی را به‌جا آوردند و صلوات بر رسول‏خدا؟ص؟ و شروع فرمودند به بیاناتی و از خودشان اسم بردند و فضائل ظاهری خود را که همه قبول داشتند بیان کردند؛ من حسن بن علی هستم، من پسر پیغمبر خدا هستم، من پسر کسی هستم که خدا زمین را برای او مسجد و طَهور قرار داده، انا ابنُ السراجِ المنیر، انا ابن البشیر النذیر، انا ابن خاتمِ النبیین و سیدِ المرسلین و امامِ المتقین و رسول رب العالمین، انا ابن من بُعث الى الجن و الانس، انا ابن من بُعث‏ رحمةً للعالمین.‏

این فرمایشات را که فرمودند، معاویه با خشونت سخن گفت و خواست حضرت را خوار کند؛ عرض کرد ای حسن تو از صفت رُطَب سخن بگو. حضرت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 341 *»

فرمودند: الریح تُلقِحه و الحَرّ یُنضِجه و اللیل یبرّده و یطیّبه. بعد فرمودند: علىٰ رَغْمِ اَنْفِک یا معاویة. تو فکر کردی من مى‌مانم که چه بگویم؟! بعد باز فرمایشاتشان را ادامه دادند: انا ابنُ المستجابِ الدعوة، انا ابن الشفیع المطاع، انا ابنُ اولِ من یَنفُض رأسَه من التراب و یَقْـرَع بابَ الجنة، انا ابن من قاتلتِ الملائکةُ معه و لم‌تُقاتلْ مع نبیٍّ قبلَه، انا ابن من نُصر على الاحزاب، انا ابن من ذَلّ له قریشٌ رَغْماً.

اینجا معاویه می‌خواهد فرمایش حضرت را به این طریق قطع کند: «اَمٰا اِنّک تُحدّث نفسَک بالخلافة و لستَ هناک» خواست بگوید شما این عیب را دارید که در فکر، خلافت را می‌خواهید ولی اهلیت ندارید.

بعد امام؟ع؟ بیان می‌فرمایند که خلافت مال کیست اما الخلافة فلمن عمل بکتاب الله و سنة نبیه؟ص؟ خلافت مال کسی است که به کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ عمل کند. لیست الخلافة لمن خالف کتابَ اللّه و عطّل السنة خلافت مال کسی نیست که با کتاب خدا مخالفت کند و سنت را تعطیل کند. انما مَثَل ذلک مَثَل رجلٍ اصاب مُلکاً فتَمَتَّعَ به و کأنه انقطع عنه و بَقِیَت تَبِعاتُه علیه کسی که برای خلافت اهلیت ندارد و با کتاب خدا مخالفت می‏کند و سنت را تعطیل می‏کند، اگر یک‌چنین مقامی به‌دستش بیاید ــ مثل معاویه و پیشینیانش، ــ مَثَلش مَثَل کسی است که مُلکی را به‌دست بیاورد و از آن ملک بهره‏مند شود و بعد هم از او گرفته شود، اما تبعات و جرائم و جنایات و تمام گناهان و خلاف‌هایی که مرتکب شده، همه بر گردن او بماند و مؤاخذه الهی را در پیش داشته باشد.

این فرمایش را که امام؟ع؟ فرمودند، معلوم است هیچ‌کس از عموم مردم نسبت به این فرمایش اعتراضی ندارند؛ معاویه مخالف کتاب خدا است، معاویه تعطیل‌کننده سنت رسول‌خدا؟ص؟ است، از این جهت این مقامی هم که به‌دست آورده مقام الهی نیست؛ این مِثل مُلکی است و موقعیتی است که برایش پیش آمده و بهره‏مند است و بعد هم که می‏رود تبعاتش بر گردن او است.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 342 *»

معاویه خواست مردمی را که در حضورش بودند از امام؟ع؟ منصرف کند که به سخنان حضرت گوش ندهند، آنها را به احسانات و انعامات خودش متوجه گرداند و آنها برای خاطر معاویه از امام رو برگردانند و به امام توجه نکنند؛ گفت: «ما فی قریش رجلٌ الّا و لنا عنده نِعَمٌ مُجلَّلة و ید جمیلة» چون از قریش بیشتر نگران بود که نکند امام را تأیید کنند و امام فرمایشات بیشتری بفرمایند، از این جهت خواست آنها را متوجه کند، گفت مردی در میان قریش نیست مگر اینکه از طرف ما در نزد او نعمت‌های بسیار ارزنده و عطاهای نیکو است که ما به او احسان کرده‏ایم.ݡݡݡݡ

قال: بلیٰ من تعزّزتَ به بعد الذّلّة و تکثّرتَ به بعد القلّة حضرت فرمودند آری، اگر تو با احسان و انعام خود کسانی را خریدی، بعد از ذلیل‌شدن خواسته‏ای به‌وسیله آنها عزت به‌دست بیاوری و بعد از کم‌بودن، به‌وسیله آنها زیاد شوی. «فقال معاویة: مَنْ اولئک یا حسن؟» خواست امام؟ع؟ افرادی را نام ببرند و این در بین خود قریش باعث فتنه شود و آنهایی را که امام نام می‏برند بعداً بر امام بشورند و با امام؟ع؟ مخالفت کنند. امام فرمودند: من یُلهیک عن معرفته همان کسانی که تو را از شناسایی و شناختن بازداشته‏اند. کنایه از اینکه تو آنها را خوب می‏شناسی و حالا برای اینکه خود را به‌اصطلاح به آن در بزنی و به آنها توجه نکنی و نخواهی منتی بر آنها داشته باشی، گویا آنها را نمی‏شناسی.

دوباره امام؟ع؟ شروع کردند به فرمایش، فرمودند من پسر کسی هستم که آقایی فرموده بر قریش در حال جوانی و پیری، من فرزند کسی هستم که بر همه خلق آقایی دارد از حیث کرم و بزرگواری، من پسر کسی هستم که بر همه اهل دنیا آقایی کرده به‌واسطه جود راستین خود و بخشش‌های فراوان و فضل‌های گذشته خود، من پسر کسی هستم که رضای او رضای خدا است و سخط او سخط خدا است؛ پس آیا تو را می‏رسد ای معاویه که خود را با من برابر کنی؟! معاویه دید نمی‏تواند بگوید آری، ‏عرض کرد نه، «تصدیقاً لقولک» فرمایش شما را تصدیق می‌کنم. حضرت فرمودند حق آشکار و روشن است، اما باطل در اضطراب است. کسی که حق را بپذیرد و با حق باشد

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 343 *»

پشیمان نخواهد شد؛ اما کسانی که باطل را می‏پذیرند و با باطل هستند زیان خواهند کرد. حق چیزی است که صاحبان اندیشه و عقل آن را می‏شناسند.

این فرمایشات را که تمام فرمودند، معاویه از منبر به زیر آمد و دست حضرت را گرفت و عرض کرد: «لامرحباً بمن ساءک»([44]) هرکس تو را اذیت می‏کند مرحبا به او نباد و حال و رفتار او خوشایند نباشد. به این بیان حضرت را همراه خود از مسجد برد.

در این مجمع عمومی می‌بینیم که امام؟ع؟ چطور از قانون دوم استفاده می‏فرمایند و اهل و شایسته مقام خلافت را معرفی می‏نمایند به همین اندازه که کسی به کتاب خدا و سنت رسول‌خدا؟ص؟ عمل کند.

اما در مجلس‌های خصوصی که موقعیت بیشتری بوده، امام؟ع؟ از مقام اولی و قانون اولی سخن به‌میان می‏آورند. روزی در مدینه در یکی از همین مجالس، عبداللّه بن جعفر نزد معاویه بود، ابن‏عباس هم بود، برادر ابن‏عباس ــ فضل بن عباس ــ نیز بود، امام مجتبی و سیدالشهداء؟عهما؟ هم در مجلس بودند. این حدیث را عبداللّه بن جعفر ــ شوهر حضرت زینب کبری؟سها؟ ــ نقل می‏کند؛ ایام هم مناسبت دارد و در مثل یک‌چنین ایامی در شام زینب کبری؟سها؟ حقانيت پدر و برادران بزرگوارش را بيان مى‌فرمايد و فضائل ايشان را احياء مى‌نمايد. عبداللّه بن جعفر هم فضائل و مقامات و اثبات حقانیت و احقیت این بزرگواران را به مقام خلافت بیان می‏کند و چون این قسمت مورد بحثمان بود اجمالاً عرض می‏کنم.

حدیث در «احتجاج» است که از کتب معتبره شیعه است و اصلش از سُلَیم بن قیس است. عبداللّه بن جعفر می‏گوید که روزی معاویه به من گفت تو چقدر از حسن و حسین؟عهما؟ تعظیم می‏کنی و حال آنکه آن دو از تو بهتر نیستند و پدر آن دو بهتر از پدر تو نیست و اگر نبود که فاطمه دختر رسول‌اللّه؟ص؟ بود، می‏گفتم که مادر تو اسماء بنت عُمَیس هم از فاطمه کمتر نبود!

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 344 *»

عبداللّه بن جعفر می‏فرماید من از گفته او عصبانی و خشمگین شدم و مرا طوری ناراحتی گرفت که نتوانستم خودداری کنم و گفتم تو نسبت به این دو بزرگوار و نسبت به پدر و مادر اینها بسیار کم‏معرفتی؛ به خدا سوگند این دو از من بهترند، پدر این دو از پدر من بهتر است و مادر این دو از مادر من بهتر است. شنیدم رسول‏اللّه؟ص؟ درباره این دو بزرگوار و درباره پدر این دو فرمایشاتی می‏فرمود و من کودکی بودم، جوانی نورُسته بودم، حافظه‏ام قوی بود و در خاطر سپرده‏ام و کاملاً به یاد دارم.

چون در مجلس غیر از امام حسن و امام حسین و همین عبداللّه بن جعفر و ابن‏عباس و برادر ابن‏عباس ــ فضل بن عباس ــ کسی نبود، معاویه گفت آنچه شنیده‏ای بگو ببینم، به خدا سوگند تو دروغگو نیستی. گفت ای معاویه آنچه شنیده‏ام بالاتر است از آنچه که تو خیال می‏کنی و در دل داری. معاویه گفت بگو می‌شنوم اگرچه از کوه احد و حرا بزرگ‌تر باشد! چون تا از اهل شام کسی  اینجا نباشد که بشنود من پروا ندارم. بعد این جملات را گفت که امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه جواب می‏فرمایند؛ ان‌شاءالله توجه می‌فرمایید. معاویه عرض کرد: «امّا اذا قتل اللّه طاغیَتَکم و فَرَّقَ جمعکم و صار الامر فی اهله و مَعدِنه، فمانُبالیٖ ما قلتم و لایضرّنا ما ادَّعَیتُم.» آگاه باشید وقتی که خدا طاغیه شما را کشته است ــ نعوذباللّه مقصودش امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است ــ و جمعیت شما را متفرق ساخته و این امر حکومت و خلافت در اهل و معدنش قرار گرفته، دیگر ما باک نداریم از هرچه شما بگویید و هرچه را ادعاء کنید به ما ضرر نمی‏زند.

عبداللّه بن جعفر شروع می‏فرماید به ذکر فضائلی که مخصوص امیرالمؤمنین و مطابق قانون اولی است. از جمله گفت شنیدم که رسول‌اللّه؟ص؟ می‌فرمودند: انا اولیٰ بالمؤمنین من انفسهم فمن کنتُ اولیٰ به من نفسه فانت یا اخی اولیٰ به من نفسه من نسبت به مؤمنان سزاوارترم از خود ایشان نسبت به خودشان، و هرکس که من از او سزاوارتر باشم نسبت به او پس تو ای برادرم سزاوارتری نسبت به او از خود او. و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 345 *»

همین‏طور فضائل این بزرگواران را نقل می‌کند ‏و اینکه رسول‌اللّه؟ص؟ تصریح فرموده‌اند که ائمه دوازده‏گانه امامان این امتند و هادیان به‌حقند، و دوازده امام اهل ضلالتند که تمام آنها مضلند، ده‌تا از بنی‌امیه هستند و دو تا از قریش. معاویه می‏گوید برای من نام ببر، عبداللّه بن جعفر به‌کنایه نام آنها را می‏برد.

بعد معاویه می‏گوید بنابراین من در هلاکتم و خلفاء سه‏گانه پيش از من هلاکند و هرکس که آنها را و ولایت آنها را دارد هلاک است، بنابراین تمام اصحاب رسول‌اللّه از مهاجرین و انصار و تابعین ــ غیر از شما اهل‏بیت و شیعیان شما ــ در هلاکتند. عبداللّه بن جعفر گفت آنچه که من گفتم حق است و از رسول‌خدا؟ص؟ شنیده‌ام.

معاویه رو می‏کند به امام حسن و امام حسین و ابن‏عباس، و می‏گوید عبداللّه بن جعفر چه می‏گوید؟! ابن‏عباس می‏گوید تو الآن در مدینه هستی و عده‌ای از مردمی که این حرف‌ها را از رسول‌الله شنیده‌اند هنوز هستند، بفرست تا آنها را حاضر کنند و آنها شهادت دهند. از این جهت پی عمر بن ام‏سلمه و اسامه می‏فرستد و این دو را حاضر می‏کنند و آنها بر آنچه عبداللّه بن جعفر گفته بود شهادت می‏دهند.

همین‏طور سخنانی بین معاویه و ابن‏عباس رد و بدل می‏شود تا اینکه معاویه امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه را مخاطب می‏کند و می‏گوید: «ما تقول یا حسن؟» تو چه می‏گویی؟ قال: یا معاویة قد سمعتُ ما قلتَ و ما قال ابن‏عباس گفته تو و ابن‏عباس را شنیدم؛ العجبُ منک یا معاویة و من قلةِ حیائک و من جرأتک علی اللّه حین قلتَ قد قتل الله طاغیتَکم و ردّ الامرَ الی معدِنه تعجب است از تو ای معاویه و از کمی حیاء تو و از جرأت تو بر خدا وقتی که این سخن را گفتی که خدا طاغیه شما را کشت و امر را به معدن خود برگردانید! فانت یا معاویة معدن الخلافة دوننا؟! تو معدن خلافت هستی نه ما؟! ویلٌ لک یا معاویة و لثلاثةٍ قبلک الذین اَجلَسوک هذا المجلس و سَنّوا لک هذه السنّة ای معاویه وای بر تو و سه نفر پیش از تو باد که تو را در این مقام جای دادند و این برنامه را برای تو نهادند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 346 *»

لَاَقولَنّ کلاماً ما انت اهلُه ولکنّی اقول لیَسْمَعَه بنو اَبی هؤلاء حَولی حرفی را می‏گویم، سخنی را می‏گویم نه از این جهت که تو اهل و شایسته هستی که این حرف را برای تو بزنم، اما می‏گویم که فرزندان پدر من که اطراف من هستند بشنوند. ان الناس قد اجتمعوا علی امورٍ کثیرة لیس بینهم اختلافٌ فیها و لا تنازع و لا فُرقة مردم بر امور زیادی اجتماع کرده‏اند، یعنی خیلی از امور، از نظر دین، مورد اتفاق مردم است که در آن اختلاف ندارند، تنازعی در آن ندارند، از هم جدا نشده‏اند؛ علی شهادةِ اَنْ لا اله الّا اللّه و انّ محمداً رسولُ اللّه و عبدُه و الصلواتِ الخمس و الزکاةِ المفروضة و صومِ شهر رمضان و حِجِّ البیت ثم اشیاءَ کثیرةٍ من طاعة اللّه لاتُحصیٰ و لایَعُدُّها الّا اللّه مردم اجتماع کرده‏اند و متفقند بر اینکه خدا یکی است و غیر از او خدایی نیست، محمد رسول خدا و بنده خدا است، نمازهای پنج‏گانه، زکات واجب، روزه ماه رمضان، حج خانه خدا و اشیاء دیگری از طاعت خدا که شماره نمی‏شود و عدد آن را نمی‏داند مگر خدا؛ ـــ  این تعبیـــری است، یعنی فعــلاً از نظر ظاهـــر بخواهیم شماره کنیــــم نمی‌شود ــ  و اجتمعوا علی تحریم الزنا و السرقة و الکذب و القطیعة و الخیانة و اشیاء کثیرة من معاصی اللّه لاتُحصیٰ و لایَعُدُّها الّا اللّه همین‏طور مردم بر این محرمات اجتماع دارند، حرام است زنا، سرقت، کذب، قطیعه ــ یعنی قطع رحم، ــ خیانت و اشیاء زیادی از معاصی که خدا می‏داند. و اختلفوا فی سُنَنٍ اقتتلوا فیها و صاروا فِرَقاً یَلعَن بَعضُهم بعضاً و هی الولایة و یتبرّأ بعضُهم عن بعض و یقتل بعضهم بعضاً اما مردم در روش‌ها و اموری اختلاف کرده‏اند که در آنها همدیگر را می‏کشند و فرقه‌فرقه شده‌اند، بعضی بعضی را لعنت می‏کنند؛ آن امرِ ولایت است. ــ مراد از این ولایت‏ در اینجا همین بحث مقام ظاهر امارت و امامت و ولایت است، نه ولایتی که می‏گوییم برای محمد و آل‌محمد؟عهم؟ است؛ همین بحث امارت و ولایت و انتخاب‌کردنِ ولیّ است. ــ بعضی از ایشان از بعضی بیزاری می‏جویند و بعضی بعضی را می‏کشند.

آنگاه اینجا امام؟ع؟ از آن قانون اول و بیان قانون اول استفاده می‏نمایند و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 347 *»

می‏فرمایند: ایُّهم احقّ و اولیٰ بها اِلّا فرقةٌ تتّبع کتابَ اللّه و سنةَ نبیّه؟ص؟ کدام‌یک از این خلق، به مقام ولایت و امارت و امامت سزاوارتر و شایسته‌تر هستند مگر آنانی که پیرو کتاب خدا و سنت پیامبرش باشند؛ فمن اخذ بما علیه اهلُ القبلة الذی لیس فیه اختلافٌ و رَدَّ عِلْمَ ما اختلفوا فیه الی اللّه، سَلِمَ و نجا به من النار و دخل الجنة. حال تکلیف مردم نسبت به ولایت که مورد اختلاف قرار گرفته چیست؟ کسانی که به آنچه مورد اتفاق اهل قبله است اخذ کنند و به آنها معتقد باشند و آن مواردی را که اختلاف شده، به خدا رجوع دهند، این اشخاص سالم می‏مانند و از آتش نجات می‏یابند و داخل بهشت می‏شوند. و من وفّقه اللّه و مَنَّ علیه و احتجّ علیه باَنْ نوّر قلبَه بمعرفة ولاة الامر من ائمّتِهم و معدِنِ العلم این هو فهو عند اللّه سعید و لله وَلیٌّ اما آن کسانی را که خدا موفق گرداند و بر ایشان منت نهد و بر آنها اتمام حجت کند به اینکه خدا قلب آنها را نورانی سازد به معرفت و شناختِ ولات امر از ائمه ایشان و معدن علم، که آن معدن علم کجا است ــ یعنی امامان به‌حق را بشناسند ــ اینها در نزد خداوند سعادتمندند و اینها ولیّ خدا هستند، دوست خدا هستند. و قد قال رسول‏اللّه؟ص؟: «رَحِمَ اللّهُ امْرَأً عَلِمَ حقاً فقال فغَنِمَ([45]) او سَکَتَ فسَلِمَ» رسول‌الله؟ص؟ فرمودند خدا رحمت کند آن شخصی را که حق را می‏داند و بیان می‏کند و از بیان حق غنیمت می‏برد و نتیجه می‏گیرد، یا اگر زمینه نیست سکوت می‏کند و سالم می‏ماند.

نحن نقول اهلَ‏البیت: انّ الائمةَ منا و ان الخلافة لاتَصلُح الّا فینا و ان اللّه جعلنا اهلَها فی کتابه و سنة نبیه؟ص؟ و ان العلم فینا و نحن اهله و هو عندنا مجموعٌ کلُّه بحذافیره اما نظر ما اهل‏بیت راجع به ولیّ و مقام ولایت از نظر قانون اولی این است که ائمه از ما هستند، خلافت شایستگی و صلاحیت ندارد مگر در بین ما، و همانا خدا ما را در کتاب خودش و سنت نبیش؟ص؟ اهل خلافت قرار داده، همانا علم در ما است و ما اهل علمیـــم و علــــم همـــه‏اش به همه اطراف و جوانبش در نزد ما جمع شده است.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 348 *»

و اِنّه لایَحدُث شی‏ءٌ الی یوم القیامة حتی اَرْشُ الخَدْش الّا و هو عندنا مکتوب بـاِمْلاء رسول‌اللّه؟ص؟ و بخطّ علیّ؟ع؟ بیده تا روز قیامت هر حادثه‏ای پیش بياید حتی ارش خدش (دیه خراش مختصری که بر بدن کسی وارد شود) همه‏اش در نزد ما است که نوشته شده به املاء رسول‌خدا؟ص؟ و خط امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به‌دست خودشان. بعد حضرت می‏فرمایند: و زَعَمَ قوم انهم اولیٰ بذلک منا عده‏ای فکر می‏کنند که آنها از ما به مقام خلافت سزاوارترند، حتی انت یابنَ‌هند تَدَّعیٖ ذلک حتی تو هم ای فرزند هند این ادعاء را داری! ــ یا ابن هند فرمودند کنایه از اینکه تو زنازاده هستی که تو را به مادرت نسبت می‏دهند، چون آنچه مسلّم است این است که تو از هندی ــ حتی تو ای پسر هند ادعاء این مقام را می‏کنی و در فکرت آن را می‌پرورانی.

آنگاه امام؟ع؟ از جمع‌آوری قرآن سخن به‌میان می‌آورند و نظر به اینکه حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه قرآن را جمع‏آوری فرمودند و مورد قبول آنها قرار نگرفت، به منزل خود برگرداندند. بعد عمر در زمان حکومتش از حضرت خواست ولی حضرت از دادن آن قرآن ابا فرمودند. حضرت جریان را این‌طور بیان می‌فرمایند که عمر نزد پدرم فرستاد که من می‌خواهم قرآن را در مصحفی جمع‌آوری کنم و بنویسم؛ تو آنچه را از قرآن نوشته‌ای برای من بفرست. پس پدرم نزد او رفت و فرمود: تُضرَب والله عنقی قبلَ ان‌یَصِلَ الیک به خدا سوگند گردنم زده مى‌شود پیش از آنکه آن قرآن به‌دست تو برسد. عرض کرد چرا و برای چه؟ پدرم فرمود: لاَنّ الله تعالىٰ قال: «و الراسخون فی العلم»([46])‏ ایّایَ عَنىٰ و لم‌یَعْنِک و لا اصحابَک‏ زیرا خدای تعالیٰ فرموده: و الراسخون فی العلم و مرا قصد فرموده نه تو را و نه هم اصحاب تو را. آنگاه عمر خشمگین شد و گفت ای فرزند ابی‌طالب تو گمان می‌کنی که کسی جز تو نزدش علمی نیست؟!

عمر پس از آن اعلام کرد و دستور داد که بنشینند و قرآن را جمع‏آوری کنند، به این‏طور که هرکس آیه‏ای را می‏خوانَد و شاهدی هم همراه خود دارد که این آیه را از

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 349 *»

رسول‌خدا؟ص؟ شنیده جمع‏آوری کنند؛ ولی هرچه را که یک‌نفر است و دو نفر نیستند ننویسند. تا اینکه آن را جمع‏آوری کردند و گفتند بسیاری از آیات قرآن به‌دست نیامده و ضایع شده؛ ولی دروغ گفتند، قرآن تمامش جمع‌آوری شده و در نزد اهلش (علی؟ع؟) محفوظ مانده است. حضرت با این بیانات اشاره به جمع آوری قرآن می‏فرمایند.

چون دست ابوبکر  و عمر  و عثمان در احکام دین و قوانین الهی خالی بود، امام؟ع؟ می‌فرمایند عمر به قضات و ولات خود دستور داد که: «اجتهدوا آراءکم و اقْضُوا بما تَرَون اَنّه الحق» در رأی‌های خودتان بکوشید و در قضاوت‌ها آنچه را که خودتان حق می‏بینید بگویید! در نتیجه خودش و آنها مرتب در چه مشکلات بزرگی گرفتار می‌شدند و پدرم آنها را از مشکلات خلاص می‌فرمود که بر آنها اتمام حجت نماید. و چون آن قضات در نزد خلیفه خود اجتماع می‏کردند و هرکدام از آن قاضی‌ها می‏گفتند در این مسأله ما چنین حکمی کرده‏ایم و آن احکام مختلف می‌شد، آن خلیفه می‏گفت درست کردید و بجا کردید و همه درست است! زیرا خداى تعالیٰ به او حکمت و فصل‏الخطاب نداده بود. آری آن ظالمان، به احکام الهیه علم نداشتند و از این جهت هرکس هر نوع قضاوتی و حکمی در دین خدا کرده بود می‏گفتند درست است.

بعد می‏فرمایند: و زعم کل صنف من مخالفینا من اهل هذه القبلة اَنهم معدن الخلافة و العلم دوننا و مخالفین ما، هر دسته و گروهی از اهل قبله ــ یعنی از اهل اسلام ظاهری ــ فکر می‏کنند آنها معدن خلافت و علم هستند و ما نیستیم. فنستعین باللّه علی من ظلمنا و جحدنا حقَّنا و رَکِبَ رِقابَنا و سنّ للناس علینا ما یَحْتَجّ به مثلُک و حسبنا اللّه و نعم الوکیل ما از خدا کمک می‏خواهیم بر علیه کسانی که به ما ظلم کردند و حق ما را انکار کردند و بر گردن‌های ما سوار شدند و برای مردم روش‌ها و برنامه‏هایی قرار دادند که مانند تو به آن برنامه‏ها احتجاج می‏کنی و بر علیه ما سخن می‏گویی، و خدا ما را کافی است و خوب وکیلی است.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 350 *»

انما الناس ثلاثة، مؤمن یعرف حقَّنا و یسلّم لنا و یأتمّ بنا فذلک ناجٍ محبٌ للّه ولیٌّ همانا مردم سه دسته هستند، یک‌دسته مؤمنند که حق ما را می‏شناسند و تسلیم ما هستند و به ما اقتداء می‏کنند؛ این افراد نجات می‏یابند و دوستند و برای خدا ولی هستند؛ این دسته اول. و ناصبٌ لنا العداوةَ یتبرّأ منا و یَلعَننا و یَستَحِلّ دماءَنا و یَجحَد حقّنا و یَدین اللّه بالبراءة منا فهذا کافر مشرک فاسق یک‌دسته هم هستند که برای ما نصب عداوت کرده‏اند، دشمنی ما را می‏ورزند، از ما بیزاری می‏جویند، ما را لعنت می‏کنند، خون ما را حلال می‏شمرند و حق ما را انکار می‏کنند و خدا را به بیزاری از ما دین می‏ورزند و اینها کافر و مشرک و فاسقند؛ و انما کفر و اشرک من حیثُ لایعلم کما یَسبّوا اللّهَ عَدْواً بغیر علم کذلک یشرک باللّه بغیر علم اینها ندانسته کافر شده‌اند و شرک ورزیده‌اند از آنجایی که خودشان نمی‏خواهند بدانند ــ ندانستنی که از روی تقصیر است ــ همان‏طور که خدا را دشنام می‏دهند از روی دشمنی بدون علم، همین‏طور به خدا شرک می‏ورزند بدون علم؛ این هم دسته دوم. و رجل آخِذٌ بما لایُختَلَف فیه و رَدّ علمَ ما اَشْکَلَ علیه الی اللّه مع ولایتنا و لایأتمّ بنا و لایُعادینا و لایعرف حقنا فنحن نرجو ان‏یغفر اللّه له و یُدخِلَه الجنة فهذا مسلم ضعیف اما عده دیگری که هستند آنها در امورِ متفق‏علیه بین مسلمین اختلاف نکرده‌اند ــ که به‌اصطلاح ضروریات دین باشد ــ و آنچه را که بر آنها مشکل شده، علمش را به‌سوی خدا رد کنند و محبت ما را هم داشته باشند، اما امامت ما را نپذیرفته‌اند و به ما اقتداء نکرده‌اند ولی با ما دشمنی نمی‏ورزند و حق ما را نمی‏شناسند؛ ما امید داریم که خدا آنها را بیامرزد و داخل جنّت گرداند. یک‌چنین اشخاصی مسلمانند اما در اسلام و ایمان ضعیفند.

فلمّا سمع ذلک معاویة، امر لکلٍ منهم بمأةِ الفِ درهم غیرِ الحسن و الحسین و ابنِ‏جعفر فانه امر لکل واحدٍ منهم بالفِ الفِ درهم.» ([47]) بعد از اینکه معاویه فرمایشات حضرت را شنید، دستور داد به هریک از اهل مجلسش صدهزار درهم دادند، اما به

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 351 *»

امام حسن و امام حسین و عبداللّه بن جعفر هزارهزار درهم پرداختند. البته حق خود اینها بود که گرفته بود و به اینها نمی‏داد و در مواقعی می‏پرداخت.

مقصود از این عبارات این بود که امام؟ع؟ در جاهای خاص از آن قانون اول سخن می‏فرمودند و در جاهای عمومى که رو به مردم داشتند، از قانون دوم بیان می‏فرمودند و حق خود را بر میزان قانون دوم اثبات می‏فرمودند و مردم هم از این جهت همه تسلیم بودند و می‏دانستند که این بزرگواران از هر جهت شایستگی دارند که مردم ایشان را برای مقام امامت و ولایت و امارت به‌حسب قانون دوم انتخاب کنند. اما با وجود اینکه اعتراف داشتند، حاضر نبودند بر معاویه شورش کنند و او را مثل عثمان به‌درک بفرستند و با مثل امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه بیعت کنند، یا بعد از وفات حضرت امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه با مثل سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه بیعت کنند. اللّهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل‌محمد و آخر تابع له علی ذلک.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 352 *»

مجلس 20

(شب شنبـه / 6 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 353 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

مقام امامت و ولایت و امارت بعد از رسول‌اللّه؟ص؟، شأن معصومینی نظیر خود رسول‌اللّه است و در مباحثی که داشتیم به این نتیجه رسیدیم که نظر به اینکه بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ مردم از قانون اولی الهی دست برداشتند و وجود مبارک امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات اللّه علیهم اجمعین هم همیشه صلاح امت را می‏خواهند، قانون دومی را قرار داده‌اند.

در این قانون ثانوی بنا بر این شد که والی و حاکم باید شرائطی را ــ از قبیل علم به کتاب خدا و سنت رسول؟ص؟ و قدرت و قوت نفسانی در اجراء احکام الهی ــ واجد باشد، و خود مردم و کسانی که اهل حلّ و عقدند و اهل تشخیص صلاح و مصلحت امت و اسلام و مسلمینند، اجتماع کنند و کسی را که شایستگی دارد، برای مقام امارت بر مسلمین انتخاب کنند. سپس کسانی که حاضرند با او بیعت می‌کنند و دیگران حق شکستن بیعت را ندارند و کسانی که حاضر نیستند باید متابعت کنند و حق انتخاب شخص دیگری را ندارند. این قانون، شد قانون ثانوی برای این بشر.

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه برای همین که همه امت اسلام به او نظر داشتند و او را خیراندیش امت و عالِم به صلاح و فساد امت می‌دانستند و چشم به او داشتند که آیا با طواغیت زمانش بیعت می‏کند یا نمی‏کند، با بررسی و بحث در تاریخ دیدیم که امام؟ع؟ حاضر نشدند با اولی بیعت کنند تا کار انجامید به آنچه که شنیده‌ایم. امام

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 354 *»

می‏دانستند که همه این مصائب پیش می‏آید و در عین حال بیعت نفرمودند تا این مصائب پیش آمد و به جمیع امت اسلامی ابلاغ شد که امام؟ع؟ به امارت و خلافت و ولایت و امامت اولی راضی نبودند.

در جریان امارت دومی و سومی هم امام؟ع؟ به هر طوری بود نارضایتی خود را نسبت به حکومت و ولایت آنها اظهار فرمودند و مباحث در این زمینه به عرض رسید و روشن شد. نوبت به امام مجتبی؟ع؟ هم که رسید همین‏طور، و اکنون بحث ما رسیده است به اینکه سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه هم به‌تبعیت از پدر بزرگوار و برادر بزرگوارش با یزید بیعت نفرمود.

این بیعت‌نکردن و آماده‌شدن برای شهادت و قبول این همه مصائب، همه برای این است که امام؟ع؟ به قانون ثانوی الهی و قراردادی که به‌نفع بشر و به‌صلاح اسلام و امت اسلام است، احترام می‌گذارد.

بعد از وفات رسول‌خدا؟ص؟ دو خطر بزرگ برای اسلام و مسلمین پیش آمد. خطر اول این بود که حاکمیت خدا در معرض خطر قرار گرفت، همان‏طور که در زمان جاهلیت، اُلوهیت و حاکمیت خدا هر دو در معرض خطر واقع شده بود؛ یعنی مردم هم بت می‏پرستیدند، هم به احکام جاهلیت رفتار می‏کردند، خدا را به الوهیت نمی‏شناختند و برای خدا هم مقام حاکمیتی باقی نگذارده بودند. هرچه را که هویٰ و هوسشان اقتضا می‏کرد، آن را بت قرار داده و می‏پرستیدند و هر حکم جاهلیتی را که به‌نفع خود می‏دیدند، آن را حکم خدا و دین قرار می‏دادند.

رسول‌اللّه؟ص؟ برای این مبعوث شدند که الوهیت را به خدا منحصر کنند و فرمودند: قولوا لا اله الّا اللّه تفلحوا([48]) الوهیت به خدا منحصر است و خدایی نیست مگر اللّه. رسول‌اللّه؟ص؟ حاکمیت را هم به خدا منحصر کردند و خدا به زبان آن بزرگوار حکم فرمود و مقام حاکمیت خود را اظهار کرد؛ آیات متعدده‏ای در این زمینه نازل شد

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 355 *»

از جمله اِنِ الحُکمُ الّا للّه([49]) بیان گردید و همچنین مقام و موقعیت رسول‌اللّه؟ص؟ در اینکه حامل مقام حاکمیت خدا است ابلاغ شد به این‌طور که اُحکُم بما اراک اللّه([50]) و این مقام، مقام رسول‌اللّه بود که ایشان هرچه به فکرشان می‏رسید و رأی مبارکشان به آن تعلق می‏گرفت، دین خدا و حکم خدا بود. در اسلام، مقام حاکمیت هم برای خدا منحصر شد. خدا حاکم است و حکم حکم خدا است و غیر حکم خدا از هرکس باشد حکم جاهلیت است؛ و حکم جاهلیت شناخته شد. حکم خدا منحصر شد به آنچه که به رسول‌خدا؟ص؟ وحی می‏فرمود و آنچه را که به آن حضرت ارائه می‏فرمود و آن حضرت به‌عنوان دین خدا بیان می‏فرمودند. این شد مقام حاکمیت.

بعد از وفات رسول‌خدا؟ص؟، به‌ظاهر الوهیت مورد خطر قرار نگرفت، یعنی در میان امت، به‌ظاهر بت‏پرستی شروع نشد و بت ظاهری درست نکردند؛ اگرچه در باطن بت‌پرستی شروع شد و در واقع در پی هویٰ و هوس خود رفتند و کسانی را که مطابق با هویٰ و هوسشان بودند به الوهیت گرفتند. به‌ظاهر الوهیت مورد صدمه قرار نگرفت، کسی جرأت نکرد در اسلام بت‏پرستی را عنوان کند و باز در پی بت‏پرستی ظاهری برود و بحمداللّه این امر که مسأله «لا اله الّا اللّه» است، سر جای خودش قرار گرفت و محفوظ ماند، همان‏طور که «محمدٌ رسول‌اللّه؟ص؟» سر جای خودش در این امت محفوظ ماند و بعد از آن بزرگوار کسی که در دایره حق باشد ادعاء رسالت نکرده مگر اینکه همه او را خارج می‏دانند و بیگانه با اسلام و کافر می‏شناسند.

اما مسأله حاکمیت مورد خطر قرار گرفت، مخصوصاً از زمان دومی که جریان اجتهاد و بازشدن راه رأی‌دادن در دین خدا آغاز گردید، گرچه از زمان اولی شروع شده بود اما رسمیت آن از زمان دومی شد؛ زیرا بلادی فتح شد و اهل آنها در اسلام داخل شدند و نیازمندی فراهم شد به اینکه والی مسلمین و امیر مسلمین برای آن بلادِ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 356 *»

مفتوح‌شده، قاضی و حاکم بفرستد و در امور آنها نظارت کند و احکام خدا را به آنها برساند. و چون در خانه عصمت و طهارت را بسته بودند و علی صلوات‌اللّه‌علیه را خانه‏نشین کرده بودند، از این جهت نیازمند شدند به اینکه در دین خدا قیاس کنند و رأی به‌کار ببرند و به‌قول خود «اجتهاد» کنند. اینجا می‏بینیم مسأله حاکمیت خدا و انحصار حاکمیت به خدا، مورد صدمه قرار می‏گیرد؛ از این جهت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه از همان زمان، مخالفت خود را با این مطلب علناً اظهار فرمودند.

ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین گرچه در امور دیگر تقیه می‌کردند، اما در این مسأله هیچ تقیه نمی‏فرمودند؛ با اجتهاد و رأی‏دادن در دین خدا، به‌سختی مبارزه می‏کردند و کاملاً بر آنها رد می‏فرمودند و مسأله حاکمیت خدا و منحصربودن حکم را در احکام الهی، به همه ابلاغ می‏کردند. چون صریح آیات قرآنی بود و بخصوص می‏بینیم که می‌فرماید: ان الحکم الّا للّه، و من لم‏یَحکُم بما انزل اللّه فاولئک هم الکافرون، و من لم‏یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الظالمون، و من لم‏یحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الفاسقون.([51]) از این قبیل آیات در قرآن زیاد است. چون محکماتِ آیات است و مورد اتفاق همه مسلمین است و همه به این آیات اعتراف دارند، از این جهت ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین کاملاً و شدیداً با این امر مخالفت کردند و هیچ‏گونه تقیه نمی‏فرمودند.

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه رو در رو با اولی و دومی و سومی و معاویه می‏فرمودند که آنچه حکم کردید، بر خلاف قرآن است؛ قرآن چنین می‏گوید، سنت رسول‌خدا؟ص؟ چنین است و در سنت رسول‌خدا یا در قرآن حکم این است. هیچ تقیه نمی‏فرمودند. گرچه آن بزرگوار این‏قدر ضعیف و در واقع مستضعف شده بود و قدرتش را از او گرفته بودند که حتی در دوران خلافت و حکومت ظاهریش نتوانست بدعت‌های ایشان را برگرداند و به‌جای بدعت‌ها و احکامی که آنها از رأی و اجتهاد

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 357 *»

خود اظهار کرده بودند، احکام الهی را جایگزین کند؛ با وجود این ضعف و ناتوانی که برای آن بزرگوار ایجاد کرده بودند، اما امام؟ع؟ از مخالفت خود در این امر دست برنمی‏داشتند و در هر فرصتی این موضوع را مطرح می‏فرمودند.

فرمایشات مفصلی از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه داریم که به‌طور استدلال و برهان، بر علیه اجتهاد فرمایش می‏فرمایند([52]) و بعد امام مجتبی و همین‌طور یک‌یک ائمه؛ حتی در زمان امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه می‏بینیم که رسماً رو در رو با مثل ابوحنیفه مخالفت می‌کنند، با چنان قدرت و موقعیتی که داشت و خودش را فقیه اهل عراق می دانست، امام؟ع؟ رو در رو می‏ایستند و او را رسماً محاکمه می‌کنند و محکوم می‌فرمایند به‌طوری که کاملاً در می‏ماند در اینکه حکم حکم خدا است و در دین خدا جز کتاب خدا و سنت رسول‌خدا؟ص؟ نباید هیچ اصلی و هیچ مدرکی، اصل و مدرک شناخته شود.

حتی ائمه؟عهم؟ خودشان را به این عنوان معرفی می‏کردند. با اینکه از نظر شیعه بین ائمه و رسول‌خدا؟ص؟ فرقی نیست در این جهت که رأی این بزرگواران رأی رسول‌الله است و رأی ایشان همان حکم خدا است، چون خودشان فرمودند: ما فَوَّضَ الی رسول‌الله؟ص؟ فقد فوّضه الینا([53]) همان‏طور که خدا بیان حکم را به رسول‌اللّه؟ص؟ واگذار کرده است و آنچه را که به او ارائه بفرماید حکم خدا است، به ما هم دین خود را و حکم خود را واگذار فرموده و آنچه را که به ما ارائه بفرماید حکم خدا است. با وجود اینکه شیعه چنین عقیده‏ای دارد و این عقیده را از خود فرمایشات ائمه گرفته است، با وجود این، ائمه؟عهم؟ برای مبارزه و مخالفت با این امری که پیش آمده بود و مسأله انحصار حاکمیت برای خدا را به خطر انداخته بود، ائمه؟عهم؟ شدیداً مبارزه می‏کردند و از جمله می‏فرمودند خود ما هرچه می‏گوییم از کتاب خدا و از سنت رسول‌خدا؟ص؟ می‏گوییم.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 358 *»

حتی به این مضمون به راوی فرمودند که هرچه من به تو می‏گویم تو مدرکش را از کتاب خدا از من بخواه و  من به تو از آیات قرآن ارائه می‏دهم. و همین‏طور فرمودند آنچه ما می‏گوییم از اصول علمی است که به وراثت از رسول‌خدا؟ص؟ به ارث برده‏ایم و به یکدیگر به ارث می‏سپریم همان‏طور که دیگران مال خود را و طلا و نقره خود را به ارث به یکدیگر می‏سپارند، ما هم آن اصول علم را که از رسول‌اللّه؟ص؟ به ارث برده‏ایم، به یکدیگر به ارث می‏سپاریم.([54]) در این امر هیچ تقیه نداشتند.

حتی یک‌وقتی ابوحنیفه در مدینه خدمت امام؟ع؟ وارد شد، عده‏ای حضور حضرت بودند، ابوحنیفه با آن شخصیتش که الآن هم معلوم است که می‏بینیم در مقابل قبر حضرت موسی بن جعفر صلوات‌اللّه‌علیه برای او هم قبری است و برای او هم حرم و روضه‏ای است و حتی اهل‌سنت او را «امام اعظم» لقب داده‏اند و به همان‏طور که اهل‌سنت از او تجلیل می‏کنند، از امام کاظم؟ع؟ هم تجلیل می‌کنند، ایشان را «امام رافضی‌ها» می‏نامند و او را «امام اعظم» می‏گویند. با یک‌چنین موقعیتی که در زمان خودش داشت، مخصوصاً که خلفاء آن‌وقت هم این اشخاص را در مقابل ائمه؟عهم؟ تأیید می‌کردند؛ به مدینه آمد و بر حضرت صادق صلوات‌اللّه‌علیه وارد شد، عده‏ای از اصحاب حضرت در محضر امام؟ع؟ بودند، ابوحنیفه اجازه گرفت که بنشیند، حضرت التفات نکردند و به او اعتناء نفرمودند، دوباره اجازه گرفت اعتناء نفرمودند، سه‏باره اجازه گرفت اعتناء نکردند و خودش بدون اذن امام؟ع؟ نشست.

مدتی که گذشت امام رو کردند و فرمودند ابوحنیفه کیست؟ خودش را معرفی کرد که منم. حضرت فرمودند تو فقیه اهل عراق هستی؟ عرض کرد آری. فرمودند تو فتوا می‏دهی؟ گفت آری. فرمودند به چه فتوا می‏دهی؟ گفت به کتاب خدا و سنت رسول‏خدا؟ص؟ و اجتهاد خودم. فرمودند تو کتاب خدا را می‏شناسی؟ گفت آری. فرمودند ناسخ و منسوخ قرآن را می‏دانی؟ محکم و متشابه قرآن را می‏دانی؟ گفت آری.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 359 *»

امام سؤالاتی را از آیات مطرح فرمودند، نتوانست جواب بگوید. از فقه و احکام سؤالاتی فرمودند، نتوانست جواب بگوید و همین‏طور. بعد حضرت فرمودند پس کسی که اینها را نمی‏داند چطور در دین خدا حکم می‏کند و فتوا می‏دهد؟! فرمایشاتی فرمودند تا اینکه در همان مجلس کار به جایی کشید که وقتی ابوحنیفه از در بیرون می‏رفت، گفت من نیافتم کسی را که از جعفر بن محمد صلوات‌الله‌علیه در دین خدا اعلم باشد.([55])

او همان کسی بود که وقتی عده‏ای حضورش رفته بودند و سؤالات می‏کردند و سخن از امام صادق؟ع؟ به‌میان آمد، گفت من از جعفر بن محمد اعلمم، من رجال و مردانی دیده‏ام، و علم را از افواه و دهان مردانِ باعلم اخذ کرده‏ام، اما جعفر بن محمد «رجلٌ صُحُفیّ» است، او خودش کسی است که کتاب‌ها را مطالعه کرده، خودش نگاه کرده، از این جهت شخصیت علمی ندارد؛ من رجال علمی دیده‏ام و با رجال عالِم نشست و برخاست کرده‏ام و از آنها علم اخذ کرده‏ام،([56]) با وجودی که این مطلب را گفته بود، حال که خدمت امام؟ع؟ رسیده با آن قدرت و شوکتی که در نزد اهل‏سنت دارد، اما امام؟ع؟ این‏طور او را تحقیر فرمودند و این‏طور او را بیچاره و درمانده کردند که وقتی از منزل حضرت بیرون می‌رفت، اعتراف می‏کرد که من ندیده‏ام جعفر بن محمد از عالمی علم بیاموزد اما او را اعلم مردم در دین خدا یافتم.([57])

مقصود این است که ائمه؟عهم؟ به‌هیچ‌وجه در این امر تقیه نمی‏فرمودند و کاملاً با این مطلب مبارزه می‏کردند؛ چون در قرآن با کمال صراحت آیاتی رسیده است که حاکمیت را در خدا منحصر می‏کند، ان الحکم الّا للّه؛ و از این‌جهت ائمه؟عهم؟ هم این‏طور شدیداً با رأی و اجتهاد در دین خدا مخالفت می‏فرمودند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 360 *»

مسأله دیگری که مورد خطر قرار گرفت و ائمه؟عهم؟ در آن مسأله تقیه فرمودند، مسأله امامت بود براساس قانون اولی الهی. حال ببینید مظلومیت معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین چه بوده! مقامی که حق ایشان بود و خدا قرار داده بود و رسول‌خدا؟ص؟ ابلاغ فرموده بودند، چطور در معرض خطر و یغماگری قرار گرفت که خود ائمه؟عهم؟ تقیه می‏فرمودند از اینکه بگویند در قانون اولی الهی ما صاحب آن مقام هستیم، مگر برای شیعیان خودشان و کسانی که آمادگی داشتند که این امر به آنها ابلاغ شود و به تشیّع تمایل پیدا کنند و از تسنّن دست بردارند؛ به آنها گفته می‏شد. ائمه؟عهم؟ به اصحاب خودشان سفارش شدید می‏فرمودند که تا مطمئن نشده‌اید که کسی آمادگی پیدا کرده برای پذیرش این مطلب و شناسایی قانون اولی الهی که بعد از رسول‌اللّه؟ص؟ مقام امامت و ولایت و خلافت از آنِ علی و فرزندان معصوم علی صلوات اللّه علیهم اجمعین است، تا مطمئن نشده‌اید، این مطلب را با او در میان نگذارید و کاملاً تقیه کنید؛ خود ائمه؟عهم؟ هم تقیه می‏کردند.

می‏بینیم امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هم در مجامع عمومی وقتی سخن از خود و فضائل خود می‏فرمایند، هیچ متعرض این امر نمی‏شوند. از این رو نوع نواصب از قبیل ابن‏ابی‏الحدید و از قبیل ابن‏حَجَر و امثال اینها زبان اعتراض بر شیعه باز کرده‏اند و شیعه را محکوم می‏کنند به اینکه اگر حق با شما بود و اعتقاد شما درست بود که باید امر امامت به نص و تنصیص از طرف رسول‌اللّه؟ص؟ باشد، چرا علی در این همه مناظراتی که انجام داده و در این همه مُحاجّه‏هایی که فرموده، اسمی از این امر به‌میان نیاورده و فقط فضائلی را می‏گوید که ما هم قبول داریم؟! و البته طبق این فضائل، چون علی افضل امت بود، می‏بایست خلیفه شود، اما مانعی ندارد، مردم روی صلاحدیدهایی اجتماع کردند و کسانی را که از نظر مقام و رتبه و فضیلت، مفضول و پست‏تر بودند، انتخاب کردند و بر افضل و بهتر ترجیح دادند، و کاری نشده و طوری نشده و حرف شما درست نیست که می‏گویید امامت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 361 *»

به نص و تنصیص است!([58])

این مطلب را از این باب می‏گویند که ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین شدیداً در این امر تقیه می‏فرمودند،  چقدر مظلوم بودند! صلوات الله علیهم اجمعین، شدیداً تقیه می‏فرمودند. حتی بعضی از سنی‌ها خدمت مثل امام صادق یا امام باقر؟عهما؟ می‏آمدند و می‏گفتند آقا شنیده‏ایم که شما مدعی هستید که طاعت شما بر مردم فریضه است. می‏فرمودند چه کسی چنین سخنی گفته؟! طاعت ما بر کسی فریضه نیست!([59]) شدیداً این امر را انکار می‌فرمودند و رسماً خود را فقیهی مثل سایر فقهاء و عالمی مثل سایر علماء معرفی می‏کردند و هیچ در معرض عموم آن مقامی را که حق ایشان بود ادعاء نمی‏کردند و در محضر عموم چنین فرمایشی نمی‏فرمودند.

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هم همین طور در اول کار تقیه فرمودند و برای حفظ اسلام و صلاح مسلمین و عمل به قانون ثانوی، مقام خود را کتمان کردند و به این امر لب نگشودند مگر در میان شیعیان و خواص از اصحاب خود؛ و شیعیان این عقیده را سینه به سینه و یا نوشته در نوشته به یکدیگر سپردند و بحمداللّه خدا را شاکریم که در یک‌چنین عصر ظلمانی، ما آشنا هستیم با مقام امامت و ولایت علی بن ابی‏طالب و یازده فرزند آن بزرگوار ــ فرزندان معصومین و حاملان مقام امامت و ولایت کلیه ــ آن هم همراه با این معرفتی که به‌برکت بزرگان در امر امامت و ولایت نصیب ما شده است.

پس توجه دارید که دو مطلبِ خیلی مهم است که در معرض خطر قرار گرفت، یکی حاکمیت خدا و انحصار حاکمیت برای خدا، که ائمه شدیداً در این امر مبارزه کردند و از هیچ‌گونه مبارزه‌ای دست برنداشتند. از زمان امیرالمؤمنین تا زمان مهدی صلوات اللّه علیهم اجمعین، در گفتار مختلف در مقابل اهل‌سنت ــ که اجتهاد و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 362 *»

رأی‌دادن در دین خدا و قیاس را جایز شمرده‌اند ــ به‌سختی ایستادند و به‌طور کلی برای همه مسلمین مشخص شد که اسلام دو مکتب پیدا کرد، یکی همین مکتب اهل اجتهاد، یکی هم مکتبی که تابع اهل‏بیت است و این مکتب رأی را جایز نمی‏داند، اجتهاد در دین را جایز نمی‏شمرد، حاکمیت را منحصر برای خدا می‏داند و حاملان حاکمیت خدا را محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و حکم ایشان را حکم خدا می‏داند.

مسأله دیگر مسأله امامت است که شدیداً صدمه خورد و در اسلام این رخنه بزرگ پیدا شد و خود ائمه؟عهم؟ در این مسأله تقیه شدید داشتند؛ اما ائمه؟عهم؟ ــ در قانون دومی ــ این مطلب را برای همه مطرح کردند و کاملاً از این مطلب دفاع کردند، ولی دفاع عملی و ایستادن در مقابل طواغیت، مخصوص امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم بود و بقیه ائمه ما به‌مانند این بزرگواران با طواغیت مخالفت علنی نکردند. البته امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه ظاهر نبودند تا با طواغیت زمانشان بیعت کنند، ایشان غائب شدند که بیعت با طاغوتی از طواغیت بر گردن ایشان نباشد و وقتی که ظاهر می‏شوند، بیعتی با جابری بر گردن ایشان نیست. خداوند فرج ایشان را نزدیک فرماید و چشم‌های ما را به جمال مبارکش روشن گرداند و اسلام و امر مسلمین و شیعیان را به‌دست آن حضرت سامان بخشد.

چون برای امام سجاد تا امام عسکری؟عهم؟ موقعیتی به‌مانند موقعیت آن سه بزرگوار نبود، بیعت‌کردن و بیعت‌نکردن ایشان با طواغیت زمانشان در این امر برای مسلمین یکسان بود؛ از این جهت می‏بینیم هیچ‌یک از این بزرگواران، مثل سیدالشهداء یا مثل امام مجتبی یا مثل امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیهم در بیعت‌نکردن ایستادگی نکردند و متحمل مصائبی نگشتند. اگرچه در دوران زندگیشان با حکام و جائران زمانشان، در مواضع مختلف و به‌جهت مصالح مختلف عدم رضایت خود را اظهار می‏کردند و همین که عهده‏دار رهبری و زعامت شیعه بودند و شیعیان را هدایت می‏کردند و امر اعتقادی و فکری شیعیان را به‌عهده داشتند، برای

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 363 *»

اظهار مخالفت با حکومت‌ها و خلافت‌ها و امارت‌ها و امامت‌های طواغیت زمانشان کفایت می‌کرد. از این جهت ایشان را مسموم کردند، صدمه زدند، به زندان‌ها انداختند و چه ستم‏ها کردند! اما بیعت رسمی نکردن، مخالفت علنی نمودن و متحمل مصائب شدن، مخصوصِ امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات اللّه علیهم اجمعین شد. شنیده‌اید و در تاریخ هم دیده‏اید و خواهید دید.

امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه این همه مصیبت را برای همین امر و احترام به قانون دوم متحمل شدند؛ چون مسلمین به ایشان نظر خاص داشتند، ایشان را حامل اسلام می‏دانستند، وارث قرآن می‏شناختند، آشنا به احکام الهی می‏دانستند و از نظر مصلحت‏اندیشی و خیرخواهی مسلمین، همه اطمینان داشتند که علی صلوات‌اللّه‌علیه جز خیر اسلام و مسلمین چیز دیگری را نمی‏خواهد، امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه به چیز دیگری جز خیر اسلام و مسلمین نمی‏اندیشد، امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه به چیز دیگری جز خیر اسلام و مسلمین فکر نمی‏کند؛ چون چنین نظری داشتند، بیعت‌کردن و بیعت‌نکردن ایشان خیلی مهم بود! بیعت‌کردن و نکردن ایشان، مساوی بود با خود اسلام، مساوی بود با خود قرآن؛ یعنی اگر بیعت می‏کردند، بر اسلام و بر قرآن قلم قرمز کشیده بودند. و بیعت‌نکردنشان یعنی حفظ اسلام و حفظ قرآن و مخالفت با این نوع امارت‌ها و حکومت‌ها و امامت‌ها که از اسلام نیست، از قرآن نیست و کاملاً با اسلام و قرآن بیگانه است.

چون چنین خصوصیتی در کار بود، از این جهت می‏بینید امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه این همه مصائب را متحمل شدند، چه مصائبی را برای بیعت‌نکردن متحمل شدند که بارها عرض کرده‏ام و بخصوص باز هم تکرار می‏کنم، همه برای این است که مطلب خیلی مهم است، دیگران فکر نکرده‌اند که امر سیدالشهداء و امام مجتبی و امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیهم را از نظر ظاهر بفهمند و تحقیق کنند. ایشان طبق قانون اولی الهی نتوانستند حکومت داشته باشند، ولی با طرح قانون دومی، حق

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 364 *»

اسلام و قرآن و حق مسلمین را ادا نمودند و آنچه را مسلمین از ایشان انتظار داشتند به‌انجام رسانیدند.

این خصوصیت این بزرگواران، نقش عجیبی را در زندگی ایشان ایفا کرد؛ از دست دادن مثل زهرائی با آن‌همه مصائب، مگر با از دست دادن امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه فرق می‌کند؟! آیا شهادت امام حسین؟ع؟ با شهادت حضرت زهراء؟سها؟ فرق می‏کند؟! مگر امر کوچکی بود؟! عرض کردم امام به علم امامت و همچنین به اخبار رسول‌اللّه؟ص؟ می‌دانستند، از اینها گذشته اصلاً اوضاع زمان نشان می‌داد که اگر حضرت علی؟ع؟ بیعت نکند، این ناپاکان از هرگونه جرم و جنایتی دست‏بردار نیستند و از انجام هر ظلمی کوتاهی نخواهند کرد. مگر امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه عمرشناس نبود؟! خالد بن ولید شناس نبود؟! ابوبکر بن ابی‌قحافه شناس نبود؟! و همین‏طور سایرینشان را امام؟ع؟ نمی‏شناختند؟! کاملاً می‏شناختند.

امام؟ع؟ در وصف فقیه و عالم این تعبیر را دارند: عالم و فقیه کسی است که عارفاً باهل زمانه([60]) اهل زمانش را بشناسد، مردم‏شناس باشد، با روحیه‏ها آشنا باشد، در برخوردها اشخاص را بشناسد، جوهریت اشخاص را به‌دست بیاورد؛ این را می‏گویند عالم و فقیه. عرض کردم صرف‏نظر از علم امامت و علم به ماکان و مایکون و همچنین صرف‏نظر از اِخبار خدا در قرآن و صرف‏نظر از اخبار رسول‌اللّه؟ص؟، خود امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را همه ــ حتی سنی‌ها ــ فقیه می‏دانستند، عالم می‏دانستند؛ یک‌چنین کسی نمی‏شود که بی‏خبر باشد و بگوید من بیعت نمی‏کنم و در بیعت‌نکردن ایستادگی کند و نداند که چه بر سرش می‏آید؛ می‏شود نداند؟! نه، با اینکه به جهات متعدده می‏داند که اینها چه بر سر او می‏آورند، ایستادگی فرمود و با اولی بیعت نکرد که اصل و اساس ظلم و غصب در زمان او انجام شد. امام؟ع؟ ایستادگی فرمودند و این مصیبت بزرگ را متحمل شدند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 365 *»

البته عرض کردم که زمان ــ از جهات مختلف ــ اقتضا نمی‏کرد که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در آن جریان کشته شوند؛ از نظر نظام حکیمانه الهی و سرّ امر که بماند، از نظر ظاهر هم شرائط اقتضا نمی‌کرد که کشته شوند. شمشیر کشیدند و روی سرش قرار دادند، اما خود امام هم می‏دانستند که اینها نمی‏توانند ایشان را بکشند و خودشان هم می‏دانستند که شرائط مقتضی نیست و فقط می‏خواستند اِرعاب کنند. چون خود آنها بخصوص در فرمایشات رسول‌اللّه؟ص؟ شنیده بودند، مطمئن بودند که علی نه خودش مدعی خلافت می‏شود و نه هم با آنها جنگ می‏کند و نه هم کشته می‏شود، و کار آنها هم می‏گذرد. از این جهت به همین اکتفاء کردند که دست او را کشیدند و ابو‏بکر هم دستش را دراز کرد و این دو دست را به یکدیگر مالیدند و گفتند علی بیعت کرده؛([61]) به همین قانع شدند.

اما شهادت فاطمه زهراء؟سها؟ آن هم با آن مصیبت‌ها، این را که امام؟ع؟ می‌دانست، چرا آماده شد و متحمل شد و پذیرفت و باز هم بیعت نمی‏کرد؟! برای احترام به همین قانون دوم بود که اگر بیعت کرده بود یعنی اسلام و قرآن هیچ. اما بیعت نکرد، یعنی خدا و اسلام و قرآن و پیامبر این خلافت و حکومت را امضاء نمی‌کنند و از نظر خود علی؟ع؟ هم ــ حتی طبق قانون دوم ــ اینها شایستگی زعامت و امارت و حکومت بر مسلمین را ندارند؛ و در راه اثبات این منظور، این مصیبت‌ها قابل تحمل و اندک است حتی این مصیبت! گرچه اصل آن خیلی مصیبت بزرگی است که خود دومی هم  از این مصیبت تحت تأثير  قرار گرفته بودند. عرض کردم در نامه‏ای که به معاویه نوشته، بخصوص از خصوصیات حادثه‏ای که بر زهراء وارد کرده یاد می‏کند، این‏طور که خاطرم می‌آید بخصوص به سه قسمت این مصیبت اشاره می‏کند. یکی  فشردن در بر پیکر آن مخدره معظمه است، خودش می‏گوید من یقین کردم زهراء خودش را به در چسبانیده بود، پشت در بود و خود را به در چسبانیده بود که

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 366 *»

نکند در را باز کنیم. من چون می‏دانستم، در را فشردم و زهراء را بین در و دیوار قرار دادم که ناله زهراء بلند شد. این مصیبت را خودش ذکر می‏کند.

همین‏طور سیلی‌زدن بر صورت زهراء؟سها؟، یک‌طور سیلیی بوده که در فرمایشات آقای مرحوم/ هست که می‏فرمایند: «لاحَ قُرْطُها»([62]) گوشواره زهراء آشکار شد. من فکر می‏کنم این‏طور که ترجمه شده شاید درست نباشد که از زیر مقنعه گوشواره پیدا شود؛ این‏طور ترجمه کرده‏اند. خود عمر می‏گوید که وقتی من سیلی زدم، گوشواره روی زمین افتاد. «لاحَ» شاید به این معنی است، آشکار شد یعنی از گوش حضرت افتاد، این‏قدر سیلی شدید بود! و دیگر از مصیبت‌هایی که خودش می‏گوید، سقط جنین حضرت بود که می‏گوید من ناله‏های زهراء را موقعی که فرزند خود را سقط کرد شنیدم.([63])

با علم امام به وقوع‌یافتن این مصائب، امام؟ع؟ بیعت نکردند و از این جهت امام حسین؟ع؟ هم می‏گوید من مانند رفتار جدم و پدرم رفتار کردم([64]) و با یزید بیعت نمی‏کنم؛ یعنی می‏دانم بیعت‌نکردنِ من به این مصائب منجر می‏شود، اما در عین حال بیعت نمی‏کنم که احترام بگذارم به این نظری که مسلمین درباره من دارند که مرا خیراندیش اسلام و مسلمین می‏دانند. اگر با یزید بیعت کنم، روی اسلام و قرآن قلم قرمز کشیده‏ام و اسلام و قرآن را باطل کرده‌ام؛ اما با بیعت‌نکردن با یزید، حکومت او را و آن چهار ظالم و غاصب گذشته را ابطال می‏کنم و اسلام و قرآن را احیاء می‌کنم، اگرچه این بیعت‌نکردنِ من به شهادت من‌ منجر شود، به اسیری اهل‏بیت من منجر شود، به سیلی‌خوردن زینب کبری و فرزندان من منجر شود.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 367 *»

مجلس 21

(شب يکشنبه / 7 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 368 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد قانون دومی را که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیان فرمودند، خود آن بزرگوار به این قانون عامل بودند، و همچنین حضرت مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه، و بعد وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه.

توجه داریم که این قانون دوم را می‌توان «تقیه» هم اسم گذارد که از باب تقیه این قانون وضع شده؛ و هم می‏توان «قانون ثانوی» گفت که این قانون به اقتضاء زمان و اهل زمان تأسیس شده. از این جهت فرمایشاتی را که از ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین در این زمینه رسیده است، علماء نوعاً و به‌طور کلی بر تقیه حمل کرده‏اند؛ ولی ما توجه داریم که اگر تقیه هم باشد، به آن معنای عام است که ائمه؟عهم؟ مقام و موقعیت خود در قانون اول را برای عموم مردم اظهار نکردند مگر برای شیعیان و کسانی که آمادگی پذیرش تشیّع را داشتند.

خطبه‏ای از حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه رسیده است که گویا در منیٰ فرمایش فرموده‏اند. امام؟ع؟ در این خطبه این قانون را مطرح فرموده و به کسانی خطاب می‏کنند که آنها در بین مسلمین اهلیت و خبرویت داشتند و وظیفه داشتند کسی را که برای امارت و ولایت بر مسلمین شایستگی دارد انتخاب کنند. در آن خطبه می‏فرمایند اولاً باید این مقام و موقعیت در میان خود شما باشد و ثانیاً با نظارت شما و انتخاب شما انجام یابد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 369 *»

معلوم است که اگر صحابه کِبار ــ به‌اصطلاح ــ و شخصیت‌های بزرگی که در آن زمان مورد توجه مسلمین بودند، به این قانون دوم عمل می‏کردند و مردم هم که به آنها توجه داشتند، برای انتخاب ولیّ و امیر اجتماع می‏کردند و آن کسی را که اهلیت و شایستگی داشت برمی‏گزیدند، بدیهی است که سیدالشهداء را انتخاب می‏کردند؛ و یا در زمان امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه، حضرت مجتبی را انتخاب می‏کردند؛ و همین‏طور در زمان امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، آن حضرت را انتخاب می‏کردند.

از قبیل طلحه و زبیر و عباس کسانی بودند که مسلمین به آنها توجه داشتند و آنها را در حفظ اسلام سهیم می‏شمردند و همچنین بعدها کسانی بوده‏اند که مورد توجه مردم بودند که اگر جلو می‏افتادند، شاید افراد زیادی به‌پیروی از آنها حرکت می‏کردند و با انتخاب‌کردن حضرت سیدالشهداء، دیگر زمینه برای معاویه و یزید به‌دست نمی‌آمد. کوتاهی‌کردن آنها در این امر، صدمه‌زدن به قانون دوم بود.

امام؟ع؟ در این خطبه آنها را مورد مؤاخذه و عتاب خود قرار داده‏اند و می‏گویند اولاً این موقعیت در بین خود شما باید باشد، یعنی اگر بنای انتخاب هم باشد، خواه‌نخواه کسی از خود شما انتخاب می‌شود، یعنی از همین کسانی که در نزد مسلمین ارزش دارند و مسلمین برای آنها ارزش قائلند. و کوتاهی‌کردن در این وظیفه، کوتاهی‌کردن در حقوق مسلمین و حق اسلام است و خود آن بزرگوار به‌حسب ظاهر نشان دادند که در این قانون کوتاهی نمی‏کنند و حاضر نیستند با یزید بیعت بفرمایند، اگرچه کار به کشته‏شدن خودشان بینجامد. عملاً فرمودند که خیراندیشان امت و کسانی که امت اسلام به آنها نظر دارند و آنها را صاحب اندیشه می‏شناسند و مصلحت‏اندیش می‏دانند، وظیفه‏شان همین است که به یک‌چنین امری اقدام کنند و مهلت ندهند که ظالمینی مثل یزید، بر مسلمین مسلط باشند و با اسلام و دین خدا بازی کنند. این دستور را امام؟ع؟ خیلی شدید بیان می‏فرمایند و خودشان هم پای انجام این وظیفه مقاومت می‏فرمایند تا کار به کربلا و حوادث کربلا می‏رسد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 370 *»

خطبه حضرت خطبه شریف و عظیمی است و خیلی‌ها فکر کرده‏اند که این خطبه تقیةً به این بیانات رسیده و مراد امام؟ع؟ در واقع بیان موقعیت خودشان و مقام امامت خودشان است؛ نه، این برداشت اشتباه است. امام و سایر معصومین؟عهم؟، از نظر عموم، مقام امامت و امارت اصلی خود را مطالبه ننمودند و در محضر عموم هیچ‏گاه به این امر دعوت نکردند؛ اگرچه به‌طور ایماء نسبت به مقامات خود اشاره فرموده‏اند، اما علناً و صریحاً مقام دوم و قانون دوم را مطرح می‏فرمودند.

چون خطبه شریفی است و مربوط به همین بحث ما است، آن را می‏خوانم که ان‏شاءاللّه همه استفاده کنیم. این خطبه در کتاب «تُحَف‏العقول» که از کتاب‌های معتبر شیعه است ذکر شده و یکی از مدارک بحارالانوار مرحوم مجلسی است. کتاب از یکی از علمائی است که در قرن چهارم هجری بوده و مقدار زیادی از فرمایشات رسول‌خدا و ائمه طاهرین؟عهم؟ را جمع آوری کرده؛ از جمله این خطبه را ذکر می‏کند و شاید این خطبه از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه هم روایت شده باشد، چون ایشان این‏طور اشاره می‏کند که کلام سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه است و از امیرالمؤمنین هم روایت شده، یعنی گویا حضرت هم به همین مطالب فرمایشاتی فرموده‏اند.

در آن خطبه فرمود: اعتبروا ایها الناس بما وعظ اللّه به اولیاءَه من سوء ثَنائِه علی الاَحبار اذ یقول: «لولا ینهاهم الربانیّون و الاحبار عن قولهم الاِثم» و قال: «لُعِن الذین کفروا من بنی‏اسرائیل» الی قوله «لبئس ما کانوا یفعلون» و انما عاب اللّه ذلک علیهم لانهم کانوا یَرَون من الظَلَمَةِ الذین بین اَظْهُرِهِم المنکرَ و الفساد فلاینهونهم عن ذلک رغبةً فیما کانوا ینالون منهم و رهبةً مما یَحذَرون و اللّه یقول: «فلاتَخْشَوُا الناسَ و اخْشَونِ» و قال: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهَون عن المنکر».

می‏فرماید ای مردم عبرت بگیرید به آنچه که خدا اولیاء و دوستان خود را موعظه فرموده با سوء ثنا و بدگویی نسبت به اَحبار؛ خدا درباره احبار بدگویی فرموده و از آنها انتقاد کرده ــ احبار علماء یهود بودند ــ در آنجایی که می‏فرماید چرا ربانیون (علماء

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 371 *»

ربانی) و احبار (سایر علمائی که در یهود بودند)، نهی و منع نکردند از سخن‌های بد و ناشايست ایشان و اَکْلِهِمُ السُّحْت([65]) خوردن حرام؟! و در جای دیگر ــ  که آیه 78 و 79 سوره مائده است ــ  فرمود کسانی از بنی‏اسرائیل که کفر ورزیدند، لعنت شده‏اند؛ به‌علت اینکه نهی از منکر نمی‏کردند و بسیار کار بدی انجام می‏دادند.

می‏فرمایند که همانا خدا این کار را بر ایشان عیب گرفته است، زیرا از ظَلَمه و ستمگرانی که در میان ایشان بودند، منکر و فساد را می‏دیدند و ایشان را از آن نهی نمی‏کردند و علت نهی‌نکردن این بود که میل و رغبت داشتند در آنچه که از ایشان به ایشان می‏رسید و بهره‏هایی که از ستمگران می‌بردند، و همچنین از ترسِ از آنچه که حذر می‏کردند که نکند از ناحیه ستمگران صدمه ببینند؛ و حال آنکه خدا می‏فرماید از مردم نترسید از من بترسید؛ و خدا فرمود مؤمنین و مؤمنات بعضی دوست بعضی هستند، امر به معروف و نهی از منکر می‏کنند.

فبدأ اللّه بالأمر بالمعروف و النهی عن المنکر فریضةً منه لِعِلْمه باَنّها اذا اُدِّیَت و اُقیمَت، استقامت الفرائضُ کلُّها هَیِّنُها و صَعبُها و ذلک ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر دُعاءٌ الی الاسلام مع رَدِّ المَظالم و مخالفةِ الظالم و قسمة الفَیْءِ و الغنائم و اخذِ الصدقات من مواضعها و وضعِها فی حقها. خدا درباره صفات مؤمنین و مؤمنات ابتدا فرموده به اینکه امر به معروف و نهی از منکر می‏کنند و این کار فریضه‏ای است از طرف خدا، چون خدا می‏دانست که هرگاه این فریضه انجام شود و به‌پا داشته شود، همه فرائض بدون انحراف به‌پا داشته می‏شود، چه فرائض آسان و چه فرائض مشکل. علتش هم این است که امر به معروف و نهی از منکر، خواندن به‌سوی اسلام است، با ردکردن مظلمه‏ها و برگرداندن حقوق مظلومین به ایشان و مخالفت‌کردن با ستمگران و تقسیم‌کردن فی‏ء و غنیمت‌ها و گرفتن صدقه‏ها از جاهای خودش و صرف‌کردن و قراردادن آنها را در موارد خودش.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 372 *»

امام؟ع؟ این مقدمه را برای اهمیت امر به معروف و نهی از منکر ذکر می‏فرمایند.

ثم انتم ایتها العِصابة عِصابةٌ بالعلم مشهورة، و بالخیر مذکورة، و بالنصیحة معروفة، و باللّه فی انفس الناس مَهابة، یَهابکم الشریف و یُکرِمکم الضعیف و یُؤثِرکم مَن لا فضلَ لکم علیه و لا یدَ لکم عنده. خطاب می‏فرمایند به کسانی که در اجتماع موقعیتی دارند و مسلمین برای آنها ارزش قائل می‏شوند، و به‌تعبیر دیگر آنهایی که «علماء» نامیده می‏شوند. می‌فرمایند سپس شما ای جمعیت و گروه، گروهی هستید که به علم مشهور شده‏اید و به خیر یاد می‏شوید و به خیرخواهی معروف هستید ــ مردم شما را خیرخواه می‏دانند ــ و به‌واسطه خدا در دل‌های مردم مهابت و ارزشی دارید، افراد شریف و بزرگ جامعه به شما احترام می‏گذارند و افراد ضعیف جامعه شما را ارزش می‏نهند. آن کسانی که شما هیچ فضلی بر آنها ندارید، شما را مقدم می‏دارند یعنی از نظر رتبه و موقعیت با دیگران برابرید و آنها هم با شما برابرند، اما روی احترام به شما، شما را بر خود مقدم می‏دارند و حال آنکه شما هیچ فضیلتی بر آنها ندارید و هیچ دستی و اِنعامی بر آنها ندارید، حقی بر آنها ندارید.

تَشفَعون فی الحوائج اذا امْتَنَعَتْ من طُلّابها و تَمشون فی الطریق بهیبة الملوک و کرامة الاکابر. کسانی که به حکّام و ظلمه نیازمندی دارند، نزد شما می‏آیند و از شما تقاضا می‏کنند که شما شفاعت و وساطت کنید و برای آنها حقوقشان را مطالبه کنید؛ و این کار را می‏کنید، وساطت می‏کنید، نزد ظلمه می‏روید و از آنها حق مردم را مطالبه می‏کنید، آنها هم می‌پردازند. در میان بازارها، به هیبت و بزرگ‌منشی ملوک راه می‏روید و کرامت بزرگان را به خود می‏بندید و دیگران هم در جامعه به شما احترام می‏گذارند.

ألیس کل ذلک انما نِلتُموه بما یُرجیٰ عندکم من القیام بحق اللّه و ان کنتم عن اکثر حقه تقصّرون تمام این موقعیتی که در جامعه دارید، آیا اینها نیست مگر برای اینکه به شما امید می‏رود و مردم از شما این انتظار را دارند که شما حقوق خدا را به‌پا می‏دارید و حق خدا را احیاء می‏کنید، اگرچه شما در خیلی از حقوق الهی کوتاهی دارید و کوتاهی می‏کنید.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 373 *»

فاسْتَخْفَفْتم بحق الائمة فاما حقَّ الضعفاء فضَیّعتم و اما حقَّکم بزعمکم فطَلَبتم شما استخفاف می‏ورزید به حق کسانی که برای امامت، ولایت و امارت شایستگی دارند که آنها را انتخاب کنید و به مردم بشناسانید؛ نسبت به آنها کوتاهی کرده‏اید و می‏کنید و حق آنها را سبک شمرده‏اید. اما حق ضعفاء جامعه را که ضایع کرده‏اید و اما حق خودتان را ــ به‌گمان آنکه حقی دارید ــ به‌چنگ می‏آورید و نمی‏گذارید حقوقتان ضایع شود.

فلا مالاً بذلتموه و لا نفساً خاطَرْتم بها للذی خَلَقَها و لا عشیرةً عادَیتموها فی ذات اللّه نه مالی را در راه خدا بخشش کرده‏اید و نه جانی را به خطر انداخته‌اید برای کسی که آن جان را خلق کرده است، و نه هم در راه خدا از عشیره و قوم و خویش دست برداشته‏اید و نه هم با آنها دشمنی ورزیده‏اید. نه، با همه بستگان بستگی دارید و هیچ برای خدا خود را در معرض خطر قرار نداده‏اید و مالی را هم برای خدا نبخشیده‏اید.

انتم تتمنَّون علی اللّه جنّتَه و مجاورةَ رسله و اماناً من عذابه. امام؟ع؟ کسانی را محاکمه می‏فرمایند که در آن زمان و در زمان قبل و همین‏طور در زمان‌های بعد در جامعه موقعیت دارند و می‏توانند از موقعیت خود برای معرفی اشخاص صالح برای امارت و ولایت استفاده کنند و این کار را روی جهات دنیوی ترک می‌کنند. می‌فرمایند شما با یک‌چنین کوتاهی‌هایی، از خدا بهشت او را تمنا دارید، بهشت خدا را از او می‏طلبید و مجاورت انبیاء را طالبید و امان از عذاب خدا را می‏خواهید!

لقد خشیتُ علیکم ایها المتمنّون علی اللّه ان‏تَحُلّ بکم نَقِمةٌ من نَقِماته لانکم بلغتم من کرامة اللّه منزلةً فُضِّلتم بها و من یُعرَف باللّه لاتُکرِمون و انتم باللّه فی عباده تُکرَمون من می‏ترسم بر شما ای کسانی که تمنای بیجا بر خدا دارید! می‏ترسم بر شما از اینکه عذابی از عذاب‌های خدا بر شما واقع شود، زیرا شما به‌واسطه کرامت خدا و ارزش خدایی به منزلتی رسیده‏اید که بر مردم برتری یافته‌اید و از این رو شما را به حساب مردان خدایی  احترام می‏کنند و شما را در دین خدا عالم می‏دانند و برای شما

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 374 *»

موقعیتی قائلند؛ یعنی به احترام خدا شما را احترام می‏کنند و شما دارای منزلت شده‏اید و در جامعه به همین منزلت فضیلت داده می‏شوید. اما آن کسی که به خدا شناخته می‏شود ــ یعنی ولیّ خدا است و شما می‏دانید که برای رهبری و امامت و ولایت صلاحیت دارد ــ او را احترام نمی‏گذارید و حال آنکه شما به‌واسطه خدا در میان بندگان خدا احترام می‏شوید!

و قد تَرَون عهود اللّه منقوضة فلاتَفزَعون و انتم لبعض ذمم آبائکم تفزعون شما می‏بینید که عهدها و پیمان‌های خدایی شکسته می‏شود و به خروش و فریاد نمی‏آیید و حال آنکه خود شما اگر بعضی از پیمان‌های پدرانتان شکسته شود ناله و فریاد می‏کنید! و ذمةَ رسول‏اللّه؟ص؟ محقورة و می‏بینید که پیمان‌های رسول‌خدا؟ص؟ حقیر و بی‌ارزش شمرده شده.

و العُمیُ و البُکمُ و الزَّمْنیٰ فی المدائن مُهمَلَة لاتَرحَمون و لا فی منزلتکم تَعمَلون و لا مَن عَمِلَ فیها تُعینون و بالاِدِّهان و المصانعة عند الظَلَمة تأمَنون افراد کور و نابینا، افراد لال و افراد زمین‌گیر یعنی ضعفاء جامعه، اینها در شهرها واگذار شده‏اند و رسیدگی نمی‏شوند و مورد ترحم قرار نمی‏گیرند و شما هم در این منزلت و موقعیتی که دارید عملی به‌نفع ضعفاء جامعه انجام نمی‏دهید و کسانی را هم که در راه اینها قدمی برمی‏دارند و عملی انجام می‏دهند کمک نمی‏کنید و به مداهنه‏کاری و سازش‏کاری در نزد ظالمین و ستمگران ایمنی می‏جویید و امان می‏طلبید.

کل ذلک مما امرکم اللّه به من النهی و التناهی و انتم عنه غافلون همه اینها سرچشمه می‏گیرد از اینکه خدا به شما دستور داده است ‏که نهی کنید و تناهی ورزید، خودتان بدی‌ها را مرتکب نشوید و انجام‌دهندگان این بدی‌ها را نهی کنید؛ اما از آن غفلت می‏ورزید.

و انتــــم اعظــــم الناس مصیبــــةً لما غُلِــبتم علیه من منـــازل العلماء لو کنتم تشعرون و بدانید بیشتر گرفتاری و ابتلاء این کارهای شما به خود شما برمی‏گردد و این

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 375 *»

مصیبت بیشتر از جامعه و افراد جامعه دامنگیر خود شما است. چرا؟ به‌جهت اینکه منازل علماء و منزلتی که علماء دارند آن را از دست داده‏اید و مغلوب شده‏اید، اما اگر ادراک و احساس کنید که این مصیبت چطور بیشتر دامنگیر خود شما شده است!

ذلک بأنّ مجاریَ الامور و الاحکام علی ایدی العلماءِ باللّه الامناءِ علی حلاله و حرامه، فانتم المسلوبون تلک المنزلةَ و ماسُلبتم ذلک الّا بتفرقکم عن الحق و اختلافِکم فی السنة بعد البینة الواضحة مطلب این است که آن منزلت عبارت است از اینکه مجاری امور و محل اجراء امور و برنامه‏های دینی و همچنین صدور احکام الهی، بر دست علماء باللّه است، کسانی که بر حلال و حرام خدا امینند. ــ یعنی اگر موقعیت خود را می‏شناختید و متوجه موقعیت خود بودید و برای خدا قدم برمی‏داشتید، خود شما متصدی آن امور بودید و همه امور مسلمین به‌دست شما اداره می‏شد. ــ پس شما این موقعیت را از دست داده‏اید؛ و از دست ندادید مگر به‌واسطه تفرقتان از حق، ــ چون از حق جدا و پراکنده شده‏اید ــ و از این جهت که در سنت رسول‌خدا؟ص؟ اختلاف کرده‌اید بعد از اینکه کاملاً واضح و آشکار بود.

و لو صبرتم علی الاذیٰ و تحمّلتم المؤنةَ فی ذات اللّه کانت امور اللّه علیکم تَرِدُ و عنکم تَصدُر و الیکم تَرجِع ولکنّکم مکّنتم الظَلَمَةَ من منزلتکم و استَسلَمتُم امورَ اللّه فی ایدیهم یعملون بالشُّبُهات و یسیرون فی الشهوات اگر بر مشکلات و اذیت‌هایی که از ستمگران به شما می‏رسید صبر کرده بودید و مشکلات را در راه خدا تحمل می‌کردید، همه امور به‌سوی شما وارد می‏شد و از شما سرچشمه می‏گرفت ــ یعنی جمیع امور مسلمین در دست شما بود ــ و به‌سوی شما برگشت می‏کرد. ولی شما این منزلت و مقامتان را در اختیار ستمگران قرار دادید و امور خدایی را در دست آن ستمگران واگذار کردید که آن ستمگران هم به شبهات عمل می‏کنند و در شهوات و خواسته‏ها و تمایلات خود حرکت می‏کنند.

البته ما الآن فکر می‏کنیم که امام؟ع؟ به چه کسی این حرف‌ها را می‏زدند؟! مگر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 376 *»

کسانی بوده‏اند که این موقعیت‌ها را داشته‏اند؟! آری، کسانی در میان مسلمین بودند که عنوان صحابه رسول‌اللّه را داشتند، محترم شمرده می‏شدند، خیلی‌ها بودند که به‌عنوان صحابه رسول‌اللّه؟ص؟ مورد تعظیم بودند، عده‏ای به‌عنوان «بدریّون» ــ یعنی کسانی که در جنگ بدر شرکت کرده بودند ــ مورد توجه امت بودند، تا گفته می‏شد: «هذا بدریّ» این در جنگ بدر در خدمت رسول‌اللّه؟ص؟ بوده، مورد تعظیم و تکریم مردم بود. همین‏طور عده‏ای به عنوان قاری قرآن بودند که قرآن می‏خواندند و بعضی از آیات قرآن را در سینه داشتند و حفظشان بود، بدون اینکه از رو بخوانند می‌خواندند. آنان قاری قرآن بودند که قرآن را می‏دانستند، مقداریش را از رسول‌خدا؟ص؟ آموخته بودند و در حضور حضرت به بعضی از معانی آنها آگاه شده بودند. عده‏ای سنت رسول‏خدا؟ص؟ را می‏دانستند و روایاتی را از حضرت در خاطر داشتند. مسلمین اینها را احترام می‏کردند، خصوصاً برای نسل بعد خیلی ارزنده بودند، هر قدمی که برمی‏داشتند، به پای دین می‏گذاردند. البته در رأس همه آنها، مسلمین به خاندان عصمت و طهارت بخصوص امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم توجه داشتند.

آنها اگر دست به‌دست یکدیگر داده بودند و از ظلم ظلمه نمی‏ترسیدند، از اینکه اموالشان مصادره شود یا صدماتی ببینند نمی‌ترسیدند، اگر آنها همدست شده بودند و دست به‌دست یکدیگر داده بودند و نمی‏گذاشتند امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه خانه‏نشین شوند، کار به اینجاها نمی‏کشید؛ ــ البته به‌حسب ظاهر بحث می‏کنیم. ــ همین‏طور بعد از شهادت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه این همه جمعیت که عرض کردم به عناوین مختلف مورد توجه امت بودند، اگر اینها دست به‌دست یکدیگر می‏دادند، امام مجتبی؟ع؟ را به مصالحه با معاویه مجبور نمی‌نمودند. زیرا هرکدام قبیله‏ای داشتند و مردمانی بودند که متوجه آنها بودند و پشت سر آنها حرکت می‏کردند. امام؟ع؟ دارند آنها را محاکمه می‏کنند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 377 *»

در زمان خود حضرت هم، اگر این‌گونه افراد نمی‏ترسیدند، مثل عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن عمر و بزرگان انصار و از این قبیل افراد که یا قاری قرآن و یا بدریّ و یا راویان سنت و آشنای با سنت رسول‌خدا؟ص؟ بودند و یا موقعیت‌های مختلف داشتند، آنها اگر اجتماع می‏کردند و می‏گفتند ما صلاح امت را بر این می‏بینیم که وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه امیر باشند و بر مسلمین ولیّ باشند، مردم پشت سر آنها می‏آمدند؛ اما از ترس و یا از روی طمع  به سهمی که از بیت‌المال و غیر آن به آنها می‏پرداختند، این وظیفه خطیر را رها کردند و این بزرگواران را این‏طور مظلوم و تنها گذاردند. امام؟ع؟ خطابشان به آنها است.

همین‏طور نوعاً در همه زمان‌ها این مشکلات برای مسلمین هست و کسانی که در جامعه موقعیت‌هایی دارند، نفوذ دارند و با این موقعیت‌های دینی، مردم پشت سر آنها قرار می‏گیرند و به‌دستور آنها و خواست آنها خیلی از برنامه‏ها در بین مسلمین اجراء می‏شود، اینها هم باید متوجه این وظیفه باشند. این وظیفه‏ای که امام؟ع؟ می‏فرمایند، در همه زمان‌ها به‌حسب زمان‌ها در میان مسلمین مورد دارد که باید به این وظیفه عمل کنند.

آنهایی که در هر جامعه‌ای از جوامع اسلامی و در هر زمانی، مصادیق این عباراتند، باید به این وظیفه عمل کنند و نباید از به‌مخاطره‌افتادن جان بترسند و نباید طمع آنها را بگیرد و نباید از بذل مال خودداری کنند،  البته به‌حسب زمان و شرائطی که این عبارات شریفه شامل آنها است.

سلّطهم علی ذلک فِرارُکم من الموت و اِعجابکم بالحیاة التی هی مفارِقَتُکم آنچه ظلمه را مسلط کرده بر اینکه حتی حق و موقعیت و منزلت شما را از شما گرفته‌اند، آنچه ایشان را بر این امور مسلط کرده، فرار کردن شما از مرگ است و اینکه به زندگی دنیا دلخوش هستید و به آن فریب خورده‏اید؛ که این زندگی دنیا خواه‌نخواه شما را رها خواهد کرد و از شما جدا خواهد شد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 378 *»

فَاَسْلَمتُم الضعفاء فی ایدیهم فمِن بَینِ مُسْتَعْبَدٍ مقهور و بینِ مستضعفٍ علی معیشته مغلوب شما ضعفاء جامعه را تسلیم کرده‏اید ــ مقصود از ضعفاء جامعه، تمام افراد جامعه‌اند؛ غیر از آنهایی که مسلطند، بقیه همه ضعفاء جامعه‏اند ــ همه را در دست این ستمگران تسلیم کرده‏اید؛ بعضی از این ضعفاء به عبودیت گمارده شده‏اند که واقعاً ظلمه را عبادت می‏کنند، در نزد آنها خضوع و خشوع دارند و مقهور دست آنها هستند، بیچاره‌اند. و عده‏ای که اموالشان از ایشان گرفته شده، قدرت‌ها از ایشان گرفته شده و حتی امر معیشتشان به‌سختی می‏گذرد و مغلوب دست ستمگران قرار گرفته‏اند.

یتقلّبون فی المُلک بآرائهم و یستشعرون الخزیَ باهوائهم اقتداءً بالاشرار و جرأةً علی الجبار این بیچارگان در میان مملکت به رأی و خواست خود حرکت می‏کنند و در دل می‏یابند که به‌واسطه هواها ذلیل و خوارند؛ چون به اشرار جامعه اقتداء می‏کنند و بر خداوند جبار جرأت می‏ورزند.

فی کل بلدٍ منهم علی منبره خطیبٌ یَصقَع در هر بلدی، بر منبر آن بلد، خطیب و سخنگویی از طرف این ستمگران است که در کمال بی‏حیائی، بلند سخن می‏گوید.

فالارض لهم شاغِرة و ایدیهم فیها مبسوطة سراسر بلاد اسلامی برای ایشان کاملاً ضبط شده و در اختیارشان درآمده است و دست‌های اینها در آن بلاد باز است، و الناس لهم خَوَل مردم بیچاره، بندگان و اسیران و بردگان ایشان شده‏اند، لایَدفَعون یَدَ لامِس نمی‏توانند دست این ستمگران را از خود دور کنند.

فمِن بینِ جبارٍ عنید و ذی‏سَطوَةٍ علی الضَعَفَة شدیدٍ مُطاعٍ لایَعرِف المُبدِئَ المُعید این ستمگران که در این جامعه مسلط شده‏اند، یک‌عده جبار و متکبر و کینه‏جو و عده‏ای صاحبان سطوت و تسلط بر ضعفاء جامعه هستند و  رفتارشان با ایشان خیلی شدید است؛ عده‏ای هم اطاعت می‏شوند و حال آنکه خداوندِ مُبدِئ و مُعید را نمی‏شناسند. با خدانشناسی، مردم آنها را اطاعت می‏کنند و در عبودیت آنها درآمده‏اند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 379 *»

فیا عَجَبا و مالِـــیَ لااَعجَب و الارضُ مِن غاشٍّ غَشومٍ و مُتَصَدِّقٍ ظَلومٍ و عاملٍ علی المؤمنین بهم غیرِ رحیم پس چقدر جای تعجب است و چطور می‏شود که من تعجب نکنم و حال آنکه در روی زمین و بلاد اسلامی، عده‏ای هستند ظالم و ستمگر و غش‏کننده در امور مسلمین و غیر خیرخواه، عده‏ای حقوق پرداخت می‌کنند و در پرداختن مورد ظلم قرار می‏گیرند و در هنگام گرفتن صدقات و زکات و این قبیل امور از آنها، بر آنها ظلم می‏شود، عده‏ای هستند عاملین و دست‌های ظلمه و ستمگران که بر مؤمنین و مسلمین موکّل شده‏اند و هیچ رحمی به آنها ندارند، مأمورند و در کمال بی‏رحمی با جامعه مسلمین رفتار می‏کنند.

فاللّهُ الحاکمُ فیما فیه تَنازَعْنا و القاضیٖ بحکمه فیما شَجَرَ بیننا. امام؟ع؟ از اینجا اشاره به این می‏فرمایند که من ــ از نظر ظاهر و از نظر قانون دوم ــ از افرادی هستم که مسلمین به من نظر دارند و مرا شایسته می‏دانند که در خیرخواهی مسلمین قدم بردارم. بیعت‌کردن و نکردن من با یزید، در خیرخواهی مسلمین دخالت دارد؛ اگر خیرخواه مسلمینم، نباید با او بیعت کنم و نباید مثل شما ــ به‌واسطه ترس یا طمع ــ با ظلمه و ستمگران سازش داشته باشم. از اینجا امام؟ع؟ موقعیت خودشان و هدف خودشان را در مورد جریان کربلا به‌حسب قانون دوم و ظاهر امر بیان می‏فرمایند.

می‏فرمایند خداوند است حکومت‏کننده در آنچه که من در مقام منازعه برآمده‌ام و ناسازگاری دارم و خداوند قاضی و قضاوت‌کننده به حکمش است در این مشاجره و اختلافی که بین ما و بین این ستمگران ــ که در رأس آنها یزید است ــ رخ داده؛ خدا قضاوت‌کننده است.

اللّهم انک تَعلَم اَنّه لم‏یکن ما کان منّا تَنافُساً فی سلطان و لا التماساً من فُضولِ الحُطام خدایا تو می‏دانی که آنچه از ما می‏باشد، ــ یعنی اینکه من در مقام بر آمده‏ام و می‏خواهم با یزید بیعت نکنم و به‌طرف کربلا حرکت کنم، ــ تو می‌دانی که این اختلاف من با دستگاه حاکمه یزید روی چه منظوری است؛ امام؟ع؟ طبق قانون دوم بیان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 380 *»

می‌فرمایند. نمی‏فرمایند چون من معصومم، چون من ولیّ خدا هستم، چون از نظر قانون اولی الهی حق امامت و ولایت با من است، نه، هیچ این‌گونه فرمایش‌ها را نمی‏فرمایند.

حتی در قانون دوم هم نمی‏گوید مردم جمع شوید و مرا امیر کنید، مردم اجتماع کنید و مرا ولیّ خود سازید، نه، می‏فرماید من هم مثل یکی از علماء امت و مصلحت‏اندیشانِ جامعه، آماده هستم و با یزید بیعت نمی‏کنم، شما هم با من همکاری کنید، همفکری کنید، جمع شویم، اجتماع کنیم و فرد صالح و شایسته‏ای را انتخاب کنیم.

ببینید این حدیث شریف و این خطبه مبارکه در یک‌چنین مقامی و مربوط به چنین امری است؛ اولاً ای علماء امت، ای کسانی که مردم روی حساب احترام به خدا، برای شما احترام قائلند، این حق مال شما است، باید در میان شما باشد و از بین خودتان کسی را که شایستگی دارد انتخاب کنید تا امور مسلمین به‌دست او اجراء شود و احکام الهی از نظر او و به‌وسیله او به مردم ابلاغ شود. این موقعیت مال خود شما است، ولی به‌واسطه ترس و طمع این موقعیت را از دست داده‌اید.

بارخدایا تو می‏دانی که آنچه از ما سر می‏زند ــ یعنی این اختلاف و بیعت‌نکردن ما با یزید، ــ تو می‌دانی که این‌که از ما سر می‌زند، نه برای خاطر این است که میل و رغبت دارم که تسلط بر مردم را به‌دست آورم و بخواهم من امیر بر مسلمین باشم، نه از این جهت است که بخواهم بر دیگران مقدم شوم و امارت و حکومت را به‌دست آورم؛ نه. و نه هم برای به‌چنگ‌آوردن فضول و زیادتی امور دنیوی و شئونات دنیوی است که در فکر این باشم که مِلکم زیاد شود، پولم زیاد شود و در جامعه مقام و موقعیتی پیدا کنم .

ولکن لِنُرِیَ المعالمَ من دینک و نُظهِرَ الاصلاحَ فی بلادک و یَأمَنَ المظلومون من عبادک و یُعمَل بفرائضک و سننک و احکامک اما مقصود ما این است که ارزش‌های دین تو را به خلق بنمایانیم و در میان بلاد تو اصلاح را ظاهر سازیم و صلاح امت را به‌کار ببریم و اینکه مظلومین از بندگان تو، از شر ظلمه امان بیابند و همچنین به فرائض و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 381 *»

سنن و احکام تو عمل شود؛ این مقصود ما است. ببینید امام؟ع؟ این قانون دوم را چطور در این عبارات بیان می‏فرمایند.

دوباره به کسانی که حاضر بودند خطاب می‌فرمایند. اگر این خطبه در منیٰ بوده باشد که خیلی‌ها بوده‌اند؛ شاید بعد از جمع‏آوری بنی‏هاشم و بسیاری از صحابه رسول‌اللّه؟ص؟ که در جامعه موقعیتی داشتند و امام؟ع؟ آنها را در آن حج خواستند و در منیٰ با آنها سخنانی فرمودند، شاید این خطبه هم در همان روز یا همان روزها بوده، یا اگر این‌طور هم نبوده ولی به هرحال روی سخن با چنین افرادی در جامعه بوده است.

فان لم‌‏تَنصُرونا و تُنصِفونا قَوِیَ الظَّلَمَةُ علیکم و عملوا فی اِطفاء نور نبیکم ــ این آخرین مطلبی است که امام در این فرمایش می‏فرمایند و چطور خطر را به گوش همه می‏رسانند ــ اگر شما ما را نصرت نکنید و حق را به ما ندهید، ظلمه و ستمگران بر شما قوی خواهند شد و در خاموش‌کردن نور پیغمبر شما تلاش خواهند کرد.

و حَسْبُنا اللّه و علیه تَوَکَّلْنا خدا ما را بس است و ما هم بر خدا توکل می‏کنیم، و الیه اَنَبْنا به‌سوی او برمی‏گردیم، و الیه المصیر([66]) برگشت هم به‌سوی خدا است.

این عبارت اخیر امام؟ع؟ هم باز برای کسانی است که یک‌چنین موقعیتی دارند و می‏توانند خیراندیش  جامعه‏ای از جوامع مسلمین باشند و در خیرخواهی، کاری از آنان برمی‏آید؛ اگر تنها ماندند از تنهایی نترسند، خدا کافی است، باید بر خدا توکل کنند و به وظیفه خود رفتار کنند، اگرچه تنها بمانند، اگرچه کسانی که می‏توانند آنها را کمک نکنند. در هر جامعه‏ای از جوامع اسلامی، کسانی که این موقعیت را دارند، فرمایش امام؟ع؟ خطاب به آنها است و این فرمایشات مثل قرآن است، نمی‌میرد، همیشه مورد عمل و کاربرد دارد؛ و افراد باید متوجه باشند، کسانی که می‏توانند با خود تطبیق کنند و خود را مصادیق ببینند، وظیفه دارند کوتاهی نکنند، اگرچه تنها بمانند و کسی آنها را نصرت نکند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 382 *»

حتی امام؟ع؟ به اهل‏بیتشان، به اصحابشان، به خود بنی‏هاشم و آنهایی که خیلی نزدیک بودند، به آنها هم در شب عاشورا فرمودند که شما همه‏تان مرخصید، بیعتم را برداشتم، این مردم با شما هیچ‌کاری ندارند، مرا کار دارند و تنها من هستم که در این بیعت‌نکردن، مورد توجه هستم؛ شماها نه، بروید پی کارتان، حتی مردمِ دیگر آن حسابی را که با من دارند، با شما ندارند. بیخود که امام آنها را مرخص نمی‏کند. اگر آنها هم مثل امام مورد توجه مردم بودند و بیعت‌نکردن و بیعت‌کردنشان فرقی داشت، در شناخت اسلام و در ارتباط با احیاء اسلام و احیاء قرآن مؤثر بود، چرا امام آنان را مرخص کنند؟! البته مردمِ آن زمان احترامی برای مثل حضرت علی‏اکبر و اباالفضل قائل بودند، اما چه‌بسا برای عبداللّه بن عمر خیلی بیشتر احترام قائل بودند! خیلی بیشتر نسبت به عبداللّه بن عمر تعظیم داشتند، تکریم داشتند! از این قبیل افراد را، مثل عبداللّه بن زبیر را خیلی احترام می‏کردند! همین که‏ عبداللّه بن زبیر در مکه دوام پیدا کرد به‌طوری که توانست آن مدت با یزید مخالفت کند و مدت‌ها طول کشید، از این جهت بود که طرفدار داشت؛ تا در آخر حَجّاج به‌دستور عبدالملک مروان توانست در مکه عبداللّه بن زبیر را با آن جنایات از پا درآورد؛ منجنیق نصب کردند، کعبه را سنگباران کردند، او به خانه کعبه پناهنده شد، حجاج منجنیق نصب کرد، دیوارهای کعبه به‌واسطه سنگباران فرو ریخت، در کعبه آتش افروختند و پرده‏های کعبه می‏سوخت و حجاج شادی می‏کرد!([67]) عبداللّه تا آن‌وقت که توانست دوام بیاورد، به‌واسطه موقعیتی بود که داشت به‌گونه‌ای که عبداللّه بن زبیر، امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه را برای خودش رقیب می‏دید! وقتی که حضرت از مدینه به مکه آمده بودند، عبدالله بن زبیر خیلی ناراحت بود که اینجا مرکز حکومتی من است! چرا حسین در مرکز حکومتی من آمده که مورد توجه قرار بگیرد؟! در باطن خیلی سعی می‏کرد که

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 383 *»

حضرت را از مکه بیرون کند؛([68]) البته حضرت هم از مکه رفتند. یک‌چنین کسانی موقعیتی داشتند.

اما مثل حضرت اباالفضل و حضرت علی‏اکبر و امثال ایشان، آن موقعیت‌ها را در جامعه نداشتند. از این جهت حضرت می‌فرمودند شماها می‏توانید بروید، با شما هیچ‌کاری ندارند، بیعت‌کردن و بیعت‌نکردن شما برای اینها مساوی است، اما من هستم که بیعت‌کردنم یا بیعت‌نکردنم فرق می‏کند و مردم به من توجه دارند. آن بزرگوارها هم خدمت حضرت عرض کردند که کجا برویم؟! چطور می‏شود از شما دست برداشت؟!([69])

در هر صورت، تمام این خصوصیات ان‏شاءاللّه مطلب ما را کاملاً روشن می‏کند و این درس اخیر حضرت برای افرادی است که یک‌چنین موقعیتی  در جوامع اسلامی دارند و در خیراندیشی مؤثرند. اینها باید به این درس اخیر حضرت توجه داشته باشند، اگرچه هیچ‏کس نصرت نکند، هیچ‏کس کمک نکند، باید قول و عملشان این باشد: حسبنا اللّه و علیه توکلنا خدا ما را بس است و ما هم بر خدا توکل داریم، و الیه انبنا و الیه المصیر و به‌سوی او برمی‌گردیم و برگشت همه به‌سوی او می‌باشد.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 384 *»

مجلس 22

(شب دوشنبه / 8 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 385 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

سخن در جهات ظاهری شهادت حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه است که امام؟ع؟ برای نصیحت و خیرخواهی اسلام و مسلمین به این عمل اقدام فرمودند و حاضر نشدند با یزید لعنه‌اللّه بیعت کنند تا کار انجام شد و این مصائب بر آن حضرت وارد شد و همه مصائب را به این منظور متحمل شدند؛ همان‏طور که در زندگی پدر بزرگوار و برادر بزرگوارشان این مسأله و این مطلب را می‌بینیم که ایشان هم با طواغیت زمانشان بیعت نکردند و متحمل مصائبی شدند.

بعضی‌ها گمان کرده‏اند که علت بزرگ و اصلی در مورد شهادت حضرت، یکی بیعت با حضرت و یکی هم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر بود.

اما بیعت، مقصودشان بیعت اهل عراق است. اهل عراق بعد از به‌درک‌رفتن معاویه و در اولِ خلافت یزید، نامه‏های متعددی برای حضرت نوشتند و حضرت را به عراق دعوت کردند و وعده دادند که با حضرت بیعت می‏کنند. بعضی‌ها همین وعده‏دادن و آماده‏شدن برای بیعت را از عوامل حادثه کربلا می‏شمرند؛ گرچه ممکن است عامل اصیل ندانند، اما جزء عوامل می‏شمرند، جزء عواملی که امام را به این امر و قبول این مصائب وا داشته. عرض می‏شود این سخن سستی است؛ زیرا اگر امر بیعت از عوامل شهادت حضرت بود و از عوامل قیام حضرت بود، در زمان معاویه هم اهل عراق حضرت را دعوت کردند و آمادگی خود را برای بیعت با حضرت خبر دادند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 386 *»

شیخ مفید؟رح؟ نقل می‏کند که در زمان معاویه بعد از آن همه فشارهایی که معاویه بر اهل عراق به‌واسطه حمایت و طرفداری از امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه وارد ساخت، آنها بعد از رحلت حضرت مجتبی صلوات‌الله‌علیه وادار شدند که خدمت امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه نامه بنویسند و آمادگی خود را برای بیعت با حضرت و خلع معاویه از مقام حکومت اظهار کنند. اگر بیعت از عوامل شهادت و از عوامل قیام بود، می‏بایست امام؟ع؟ در همان وقت حرکت بفرمایند و به عراق بیایند و برای این امر اقدام کنند؛ اما امام؟ع؟ در جواب فرمودند ما را با معاویه عهدی است و تا او هست من نمی‏توانم بیعت شما را قبول کنم.([70]) با اینکه معاویه عهدشکنی کرده بود و راه بهانه برای امام؟ع؟ باز بود، امام می‏توانستند بهانه بیاورند و بفرمایند چون معاویه به شرائط عهدنامه رفتار نکرده، بنابراین او نقض عهد کرده و از این جهت امام؟ع؟ می‌توانستند راهی را برای مخالفت با معاویه و جنگ با معاویه باز بفرمایند؛ اما نه، فرمودند این عهد مانع من است. پس خود بیعتِ تنها از عوامل شهادت و قیام امام؟ع؟ نبود.

دلیل دیگر اینکه امام؟ع؟ هنوز به کربلا نرسیده بودند که خبر کشته‌شدن مسلم و هانی به حضرت رسید و همین‏طور خبرهای پی‌درپی رسید که اهل کوفه با امام؟ع؟ فسخ بیعت کرده‌اند و با ابن‏زیاد بیعت نموده‏اند. این خبر هم که مرتب به امام؟ع؟ می‏رسید و امام باخبر بودند و در عین حال به حرکت خود ادامه دادند.

همچنین امام؟ع؟ با عده زیادی ــ که در مکه با امام بیعت کرده بودند ــ از مکه حرکت کرده بودند و آنها همراه امام بودند، امام؟ع؟ مرتب آن بیعت‌ها را از گردن‌هایشان برمی‏داشتند و در هر منزلی که فرود می‏آمدند به‌مناسبتی نتیجه و عاقبت سفر خود را بیان می‏فرمودند که من کشته می‏شوم و مرتب از یحیی بن زکریا صلوات‌اللّه‌علیه یاد می‌فرمودند و در بعضی کلمات و فرمایشات، خود را به یحیی

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 387 *»

تشبیه می‏فرمودند([71]) و به‌طور کلی در هر منزلی اعلام می‏فرمودند که هرکس می‏خواهد برگردد، برگردد.([72])

پس تنها بیعت از عوامل قیام نبود بلکه به‌طور کلی نمی‏توان بیعت را از عوامل قیام حضرت و شهادت حضرت شمرد، زیرا امام؟ع؟ حتی در شب عاشورا بیعت خود را از گردن فرزندان خود و اهل خود و اصحاب خاص خود برداشتند و حتی فرمودند که شماها همه بروید و دست فرزند و اهل مرا هم بگیرید و از این سرزمین خارج شوید، زیرا هدف ایشان من هستم و بعد از دست‌یافتن بر من، به کسی کاری ندارند و ایشان را با شما کاری نیست.([73]) مرتب این فرمایشات را می‏فرمودند.

‌پس آماده‌بودن امام؟ع؟ برای شهادت و حادثه کربلا، عاملش بیعت نبود و این یک اشتباه بزرگی است که بیعت اهل عراق را از عوامل قیام امام و از عوامل شهادت می‌شمرند؛ این یک.

عامل دیگری را که اصیل می‏شمرند، امر به معروف و نهی از منکر است و می‏گویند امام؟ع؟ به‌منظور امر به معروف و نهی از منکر، قیام فرمودند و بلکه رکن اساسی قیام حضرت و شهادت حضرت، مسأله امر به معروف و نهی از منکر بوده.

این هم سخنی نادرست است که ما رکن اساسی را امر به معروف و نهی از منکر بگیریم، زیرا مگر در زمان معاویه، برای امر به معروف و نهی از منکر، زمینه نبود؟! مگر معاویه از صالحین، کم کُشت؟! و در آن موقع امام؟ع؟ بهانه هم داشتند که تو شرائط صلح‏نامه را نقض کرده‏ای و به شرائط صلح‏نامه و قرار امام مجتبی؟ع؟ عمل نمی‏کنی و دوستان و اولیاء خدا را می‏کشی، و همچنین بنی‏امیه را بر اموال و جان‌های مردم مسلط کرده‌ای که هرطور دلشان می‏خواهد در بین مردم رفتار می‏کنند، به تهمت مردم

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 388 *»

را می‏کشند، به سوءظن مردم را می‏کشند، در زمان معاویه، زمینه امر به معروف و نهی از منکر بسیار بسیار فراوان بود که امام؟ع؟ به‌قصد امر به معروف و نهی از منکر می‌توانستند در آن زمان قیام بفرمایند و امر شهادت در آن وقت رخ دهد.

اما می‏بینیم امام؟ع؟ متعرض معاویه نمی‏شوند، مگر جواب همان نامه‌ای که معاویه به امام نوشت و امام؟ع؟ جواب دادند و در جواب آن نامه او را محاکمه و عتاب فرمودند به اینکه بعضی از قراردادهای آن صلح‌نامه را رعایت نکرده و نقض کرده.([74]) پس شرائط امر به معروف و نهی از منکر در زمان معاویه هم فراهم بود و امام؟ع؟ هم آمر به معروف و ناهی از منکر بودند، اما برای این امر اقدام نفرمودند و در آن زمان قیام نفرمودند.

پس تنها نمی‏شود گفت امر به معروف و نهی از منکر، رکن اساسی و اصل اصیل در امر شهادت و قیام سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه است؛ بلکه آن رکن اساسی و اصل اصیل در امر شهادت و قیام حضرت همین مسأله‏ای است که ما عنوان کرده‏ایم، البته به‌حسب ظاهر امر؛ وگرنه اسرار باطنی در مورد شهادت حضرت، معلوم است که غیر از این سخن‌ها است و اجمالاً از فرمایشات بزرگان استفاده کرده‏ایم. اما به‌حسب ظاهر، امر اصیل و رکن اساسی در این قیام ‏و شهادت، همان است که به‌عرض رسید که از جهت احترام به قانونی است که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه تأسیس فرموده‏اند که حال که این بشر آن قانون اولی الهی را نمی‌پذیرد که عبارت است از امامت و ولایت و امارت معصومینی به‌مانند امیرالمؤمنین و سایر فرزندان معصوم حضرت صلوات اللّه علیهم اجمعین که در عصمت و طهارت و در علم و در اطاعت مثل رسول‌اللّه؟ص؟ هستند و با رسول‌اللّه؟ص؟ فرقی ندارند مگر در نبوت؛ وقتی که بشر این اصل الهی و این قانون اولی را نمی‏پذیرد و خود را مختار می‏بیند و برای خود حق اختیار و تصمیم و انتخاب ولیّ و امیر و امام را ادعاء می‌کند، ‏در این وقت امام؟ع؟ آن قانون دوم را جعل فرمودند و می‏دانیم تأسیس امام؟ع؟ از طرف خدا است و برای این است که نظام

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 389 *»

زندگی بشر  بگذرد، جامعه او در حال صلاح و رشد باشد تا در میان جامعه صالح، افرادی که برای ترقیات ایمانی و توجه به اولیاء حق صلوات اللّه علیهم اجمعین لیاقت و قابلیت دارند، ترقی و تکامل پیدا کنند و به کمال ایمانی خود برسند. جامعه بشری به امیر نیازمند است، به ولیّ و امام نیازمند است؛ حال که بشر امامی را که خدا و رسولش معین کرده‏اند نمی‏پذیرد و زیر بار حکومت و خلافت و سلطنت یک‌چنین امامانی نمی‏رود و خود می‏خواهد امام انتخاب کند، خود می‏خواهد امیر و ولیّ انتخاب کند، او باید قانونی داشته باشد و طبق آن قانون و میزان سلوک کند.

اولاً کسی را انتخاب کند که نسبت به احکام الهی و دین خدا علم داشته باشد و بین مردم اعلم باشد و ثانیاً در اجراء، قدرت نفسانی داشته باشد؛ یعنی هم برای تطبیق احکام الهی موقعیت داشته باشد و هم بتواند احکام الهی را اجراء کند، نیروی اجراء در او قوی باشد؛ بشر یک‌چنین کسی را باید انتخاب کند.

چون در میان جوامع بشری، افرادی هستند که روشنند، بصیرند، نسبتاً انسان‏شناسند، می‏توانند شخص صالحی را انتخاب کنند، آنها وظیفه دارند، حق اسلام و مسلمین بر گردن آنها است که بنشینند و در کمال خیرخواهی، شخصی را با این خصوصیات و امتیازات انتخاب کرده و با او بیعت کنند. هرگاه حاضرین با او بیعت کردند، غائبین حق انتخاب دیگری را ندارند. اگر کسی بعد از بیعت حاضرین، از بیعت خارج شد، کشتنش جایز است؛ و اگر کسی بیعت نکرد و بخواهد کس دیگری را انتخاب کند یا خود داعیه ریاست داشته باشد، کشتنش لازم است.([75]) امام؟ع؟ این قانون و میزان را جعل و تأسیس کردند و خود مطابق این قانون سلوک فرمودند، امام مجتبی مطابق این قانون سلوک فرمودند، سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه هم برای تعظیم این قانون و احترام به این قانون، تن به این شهادت دادند و آماده نشدند که با یزید بیعت کنند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 390 *»

البته ایشان خود مدعی نشدند که با من بیعت کنید و مرا انتخاب کنید، اگرچه در موقع اظهار نظر و صلاح‏اندیشی، وقتی که صحبت و گفتگو می‏شد که چه کسی برای این مقام شایستگی دارد، معلوم است امام؟ع؟ خود را معرفی می‏کنند و می‏فرمایند این حق از آنِ ما است؛ اگر به‌طور وراثت است ما از رسول‌خدا ارث می‏بریم، اگر به‌طور انتخاب است ما شایستگی داریم که انتخاب شویم.([76]) از نظر اصلاح و صلاح‏اندیشی امت، خود را معرفی می‏کردند، ولی داعیه این را نداشتند که حالا که مردم با یزید بیعت کرده‌اند، باید بیعت با او را بشکنند و با من بیعت کنند؛ چنین فرمایشی نمی‏فرمودند و چنین داعیه‌ای را با اینکه اهلیت داشتند اظهار نمی‏فرمودند و حق ایشان بود اما اظهار نکردند. این یک مطلب.

دیگر اینکه کس دیگری را هم در مقابل یزید انتخاب نفرمودند که اعتراضی بر ایشان وارد باشد. به‌هیچ‌وجه این دو اعتراض بر ایشان وارد نبود و امام؟ع؟ برای احیاء قانون دوم که خدا و امت اسلامی برای ایشان این حق را قرار داده بودند که صلاح‏اندیش امت بودند و همه امت به ایشان چشم داشتند که آیا در بیعت با یزید، مصلحت می‏بینند یا مصلحت نمی‏بینند؟! آیا یزید را برای حکومت و ولایت و امارت بر مسلمین، صالح می‌بینند یا نه؟! بیعت‌کردن معنایش این بود که یزید برای مسلط‌بودن بر مال و جان مسلمین و تسلط بر اسلام و مسلمین صلاحیت دارد و بیعت‌نکردن معنایش این بود که اهلیت و صلاحیت ندارد و شایسته این مقام نیست.

امام؟ع؟ این اصل اصیل و رکن اساسی را رعایت کردند و همین علت اصلی قیام و شهادت حضرت بود. از این جهت می‏فرمود من بیعت نمی‏کنم و حاضرم مرا رها کنید، دست از من بردارید، با من هم که بیعت کرده بودید و حالا شکستید، طلب نمی‏کنم که دوباره با من بیعت کنید؛ خود می‏دانید! و مرا هم رها سازید، من بیعت نمی‏کنم، اما می‏روم در یکی از مرزهای کشور اسلامی به‌سر می‏برم، دور از همه مسلمین

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 391 *»

زندگی می‏کنم، مثل فردی از مسلمینم، هرچه که به‌نفع مسلمین است به‌نفع من باشد، هرچه بر ضرر مسلمین است بر ضرر من باشد؛ لی ما لَهم و عَلَیَّ ما علیهم([77]) این را اظهار می‌فرمودند که من کاری به شما ندارم شما هم کاری به من نداشته باشید، من بیعت نمی‏کنم. آنها حاضر نمی‏شدند و می‏گفتند ما باید شما را تسلیم ابن‏زیاد کنیم، بعد ابن‏زیاد هر تصمیمی درباره شما می‏خواهد بگیرد، یا با یزید بیعت می‏کنید یا بیعت نمی‏کنید، خود دانید؛ ما وظیفه داریم، مأموریت داریم که در اینجا اجتماع کنیم و شما را تسلیم ابن‏زیاد نماییم.([78])

امام؟ع؟ با این بیاناتشان این نکته را به آنها تذکر دادند که من بیعت نخواهم کرد و هر رفتاری که با من داشته باشید، حتی بخواهید مرا بکشید، من آماده هستم.

همچنین امام؟ع؟  به جنگ ابتداء نفرمودند که درباره ایشان کلمه «خارج» و یا «خارجی» یعنی خروج‏کننده صدق نکند. حتی وقتی که حرّ به امام؟ع؟ رسید، زهیر عرض کرد که آقا این‌عده زیاد نیستند، اجازه بفرمایید با اینها جنگ کنیم و مغلوبشان کنیم که بعد اضافه خواهند شد. امام؟ع؟ فرمودند نه؛([79]) بلکه به‌عکس امام قبلاً برای پذیرایی آنهایی که بر ایشان وارد می‏شوند و اکثراً تشنه هستند، آب تهیه دیده بودند، ــ حتی مراکب آنها تشنه بودند ــ در منزل قبلی امام؟ع؟ دستور فرمودند که آب زیادی بردارند.([80])

امام برای خیرخواهی امت از مدینه و مکه خارج شده‏اند و حالا هم برای خیرخواهی و مصلحت‏اندیشی اسلام و مسلمین اینجا آمده‌اند. کجا این بزرگوار بیعت‌نکرده خروج فرموده است تا دادن این نسبت‌ها به او صحیح باشد و یا مقاتله با

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 392 *»

او جایز باشد؟!

این عده که بر امام؟ع؟ وارد شدند، اگر امام قصد خروج داشتند، می‌توانستند جنگ را شروع بفرمایند؛ اما امام؟ع؟ اجازه ندادند، بلکه با کمال عطوفت با آنها رفتار نمودند و حتی اقامه جماعت شد و حضرت به حرّ فرمودند تو می‏خواهی با اصحاب خود نماز بگزار، من هم با اصحاب خودم نماز می‏گزارم. حرّ به حضرت احترام گذارد و گفت نه، ما هم با شما نماز می‏خوانیم.([81]) امام؟ع؟ نماز جماعت برقرار می‌فرماید؛ بنابر خیرخواهی و مصلحت‏اندیشی است. از این جهت در روز عاشورا هم آنها به جنگ ابتداء کردند نه اینکه امام؟ع؟ ابتداء کنند.([82]) مثل پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در جنگ نهروان که امام اجازه نفرمودند لشکر ایشان به جنگ ابتداء کنند؛([83]) با اینکه آنها خوارج بودند به‌حقیقت خروج بر امام معصوم و بعلاوه امامِ در قانون دوم، امامی که به‌رسمیت با او بیعت شده بود و بعد از کشتن عثمان، تمام نمایندگان همه بلاد اسلامی با امام؟ع؟ در مرکز اسلام ــ مدینه منوره ــ بیعت کرده بودند.

اینها همه برای این بود که سیدالشهداء؟ع؟ نشان بدهند که نه قصد خروج دارند و می‏خواهند قیام کنند، اصلاً داخل بیعت نبوده‏اند تا اینکه این اقدام و مخالفتشان، خروج از بیعت باشد و کلمه خروج‏کننده و خارجی، بر آن بزرگوار صادق باشد؛ و نه هم خود به‌حسب ظاهر داعیه داشتند که بخواهند بگویند با من بیعت کنید. نه، دیگران دعوت کرده بودند و می‌خواستند بیعت کنند؛ حتی روز عاشورا امام؟ع؟ چند نفر از رؤساء کوفه را که صاحبان همان نامه‏ها بودند ــ چقدر بی‏حیاء بودند! چقدر بی‏حیاء بودند با آن نامه‌ها و آن‌همه تعارفاتی که کرده بودند! ــ امام به رؤساء آنها خطاب فرمودند و اسم بردند که شما نبودید که مرا دعوت کردید و مرا امام

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 393 *»

خواندید و گفتید ما امام نداریم، ما یزید را به خلافت نپذیرفته‏ایم و آماده بیعت با شما هستیم؟! اما آنها در جواب چه می‏گفتند؟ می‏گفتند ما دست از شما برنمی‏داریم تا شما را به امیر ابن‏زیاد لعنةاللّه‌علیه تسلیم کنیم.([84])

پس خود آن بزرگوار که این داعیه را نداشتند و دعوت نمی‏فرمودند به اینکه با من بیعت کنید. امام؟ع؟ کس دیگری را هم که برای این امر انتخاب نکرده بودند که بیایید با او بیعت کنید. فقط می‏گفتند من با یزید بیعت نمی‏کنم؛ تا این اصل اصیل و رکن اساسی را معرفی بفرمایند که حیات اسلام و حیات مسلمین ــ به‌حسب ظاهر و در همین قانون دومین ــ بستگی دارد به صالح‌بودن امیر و صالح‌بودن ولیّ و امامی که انتخاب می‏کنند و بر خود به امارت می‏گمارند و تحت بیعت او درمی‏آیند. حیات اسلام، بقاء اسلام و خیر و صلاح مسلمین در این است که متوجه این نکته اساسی باشند.

توجه کنید که امام؟ع؟ این امر را این‏قدر بزرگ شمردند، این مسأله را این‏قدر مهم دانستند ــ مسائل باطنی و اسرار باطنی سر جای خودش ــ به‌حسب ظاهر، آنچه که برای قیام امام؟ع؟ رکن اساسی و اصل اصیل بود، تعظیم این قانون و مهم‌شمردن امر ولایت و امارت و حکومتِ بر مسلمین بود، که حاکم و ولیّ و امامی را که انتخاب می‏کنید، باید کاملاً شایستگی داشته باشد.

حال ببینید از اصل مطلب که امامت، امامت حق است و امامت شأن معصومین کلی است، از آن هیچ سخن به‌میان نمی‏آورند مگر در موارد مخصوص؛ اما در نزد عموم مردم و امت اسلامی، این مطلب و قانون را مطرح کرده‏اند و این قیام هم روی همین اساس انجام شده و امام؟ع؟ خود شهید شدند و اصحاب حضرت شهید شدند و اهل‏بیت خود را به اسارت دادند برای تعظیم این امر که رکن حیاتیِ اسلام و مسلمین است در این قانون دومین و در برنامه ظاهر اسلام.

ای بشر، حال که زیر بار حکومت ائمه حق که خدا و رسول‌خدا؟ص؟ قرار داده‌اند

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 394 *»

نرفته‏اید، چرا برای خود مثل معاویه و یزید و گذشتگان آنها مثل عثمان و عمر و ابو‏بکر را انتخاب می‏کنید؟! مگر افراد شایسته و صالح کم دارید؟! چرا این نکته را این‏قدر سست گرفته‌اید که مدتی ابو‏بکر بر شما حکومت کند، مدتی عمر، مدتی عثمان، مدتی معاویه و حالا هم یزید با این خصوصیات فاسد، بر شما مسلط شود؟!

در خطبه‏ای که دیشب قرائت کردم، امام؟ع؟ در منیٰ، افراد مهم و باشخصیت و موقعیتِ جامعه اسلامی آن زمان را مورد خطاب قرار می‏دهند. عرض کردم در جامعه اسلامی آن زمان افرادی بودند که موقعیت‌ها داشتند. عده‏ای را می‏گفتند اینها بدری هستند و در جنگ بدر شرکت کرده‌اند و از اصحاب رسول‌اللّه؟ص؟ هستند. از این جهت مردم آنها را تعظیم می‏کردند و برای آنها احترام قائل بودند. عده‏ای بودند که حافظ قرآن بودند، به مقداری که آیات را از رسول‏اللّه؟ص؟ شنیده بودند، حفظ کرده بودند و حَمَله قرآن نامیده می‏شدند؛ اینها هم مورد تکریم و تعظیم مردم بودند. عده‏ای دیگر به بعضی از سنن رسول‏اللّه؟ص؟ عارف بودند و مردم آنها را به مقام علمی می‏شناختند و عالم می‏دانستند. از این قبیل نمونه‏ها و نمره‏ها در امت اسلامیِ آن زمان خیلی بودند و اینها نوعاً کارشان حج‌کردن و عمره‌کردن و بیتوته‌کردن کنار خانه خدا و اعتکاف در مسجد رسول‌خدا؟ص؟ بود؛ یک‌چنین موقعیت‌هایی داشتند. امام؟ع؟ صاحبان چنین موقعیت‌ها و شخصیت‌هایی را در منیٰ مورد خطاب قرار دادند، البته اگر این خطبه در منیٰ انشاء شده باشد و اگر در منی هم نبوده، در یک مجمع عامی بوده که این نوع اشخاص بوده‏اند.

در عبارات خطبه ان‏شاءاللّه دقت می‏کنید که امام؟ع؟ بخصوص می‌فرمایند:‌ انتم ایتها العِصابة عِصابةٌ بالعلم مشهورة، و بالخیر مذکورة([85]) شما را به علم شهرت داده‏اند، شما در نزد مردم به علم مشهورید، در نزد مردم به خیر یاد می‏شوید، موقعیت دارید، چرا در این امر کوتاهی می‏کنید و این‏قدر به ظلمه فرصت و میدان داده‏اید که

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 395 *»

مسلط شوند؟! و حال آنکه اين مقام، مقام خود شما است. ــ ببینید طبق قانون اول سخن نمی‏فرمایند، طبق قانون دوم می‌فرمایند ــ این مقام، مقام شما است، احکام الهی باید از ناحیه شما صادر شود، چون شما صاحبان علم و اطلاعید، ــ به‌اعتبار مردم ــ از کتاب خدا و سنت رسول‌خدا آگاهید، مردم شما را عارف به احکام می‏دانند و باید به‌دست خود شما هم اجراء شود، ذلک بأنّ مجاریَ الامور و الاحکام علی ایدی العلماءِ باللّه الامناءِ علی حلاله و حرامه،([86]) چه عنوانی!

البته طبق قانون اولی الهی معلوم است علماء باللّه و امناء بر حلال و حرام خدا، محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و بعد هم کاملین شیعه‌اند؛ اما به‌حسب قانون دوم، همین کسانی که در جوامع اسلامی، صاحبان علم، صاحبان آگاهی و وقوف به مصالح جامعه هستند و موقعیت دارند و می‏توانند عهده‏دار تعیین شخصی از بین خودشان شوند، باید خودشان  مصدر و ملجأ امور مسلمین باشند، احکام از آنها صادر شود و به‌وسیله آنها اجراء گردد.

این مقام، مقام شما است، چرا از دست داده‏اید و ــ به‌واسطه ترستان از مرگ و یا طمعتان در دنیا ــ آن‌قدر ظلمه را بر خود مسلط کرده‌اید که حتی همین حق را از شما گرفته‏اند؟!

امام؟ع؟ این فرمایشات را در آن ملأ عام اسلامی و با بودن یک‌چنین افرادی عنوان می‏فرماید ولی در آن جمع یک‌نفر پیدا نشد که جواب امام؟ع؟ را بدهد و بگوید آقا من با شما همفکرم، درست می‏فرمایید! یک‌نفر جواب نداد! به دلیل اینکه یک‌نفر از آنها همراه حسین صلوات‌اللّه‌علیه به کربلا نیامد. این هفتاد و دو نفر و چند نفر اضافه ــ که متجاوز از صدنفر گفته شده ــ  اینها که در جامعه عنوان و موقعیتی نداشتند. مردم به عبداللّه بن عمر توجه داشتند، به عبدالرحمن بن ابی‏بکر توجه داشتند، به عبداللّه بن زبیر توجه داشتند، مردم به این قبیل افراد توجه داشتند، به آن حَمَله قرآن توجه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 396 *»

داشتند؛ ولی هیچ‌یک از آنها با امام نیامد. آن نطق عجیب امام؟ع؟ در دل‌های سخت آنها اثر نگذاشت و امام را اجابت نکردند!

معاویه آخر عمرش است، می‏خواهد برای یزید زمینه فراهم کند، تصمیم می‏گیرد حج انجام دهد. از بلاد دیگر که فکرش راحت است که عُمّالش برای یزید بیعت گرفته‏اند؛ مکه و مدینه مانده. عامل‌هایی که در مکه و مدینه دارد، اینها با بودن مثل سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی‏بکر و سعد بن ابی‏وقاص نمی‌توانند کاری انجام دهند. با وجود این چند نفر، زمینه نیست که برای یزید بیعت گرفته شود، آن هم در مرکز اسلام، مکه و مدینه. هرچه فکر کرد، دید چاره‏ای نیست، باید خودش به این کار اقدام کند و خودش با این افراد مواجه شود و بتواند بدون درگیری، از اهل مدینه و مکه برای یزید به‌عنوان ولیعهد خود بیعت بگیرد.

حرکت می‏کند، می‏آید، به مدینه منوره می‏رسد، مردم از او استقبال می‏کنند، چند روزی در مدینه به‌سر می‏برد و در خلال این مدت، یک‌یکِ آنهایی را که احتمال مخالفت می‏دهد می‏خواهد و با آنها صحبت می‏کند. از جمله بخصوص عبداللّه بن عباس و وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه را می‌خواهد. عبداللّه بن عباس می‏آید، می‏نشیند به حرف‌زدن، با هم صحبت می‏کنند و معاویه منتظر است که امام؟ع؟ تشریف بیاورند، بعد هدف خودش را مطرح کند. امام؟ع؟ تشریف می‏آورند، معاویه احترام می‏کند، برمی‌خیزد و حضرت را کنار خودش می‏نشاند و شروع می‏کند به احوالپرسی و گفتگو. همچنین از فرزندان امام مجتبی صلوات‌الله‌علیه احوالپرسی می‏کند، از ایتام حضرت سؤال می‏کند، از وضع فرزندان حضرت مى‌پرسد تا آنکه در آخر شروع می‏کند به سخن در حمد و ثناء خدا و تعظیم و تکریم رسول‌خدا؟ص؟ به‌طور تفصیل.

بعد شروع می‏کند به تعریف و تمجید از یزید که شما خودتان بهتر از من یزید

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 397 *»

را می‏شناسید که چقدر برای نظم‌دادن به امور امت شایستگی دارد، صاحب سیاست و تدبیر است، صاحب حلم و شجاعت است، و مرتب صفات دروغینی از یزید ذکر می‌کند. بعد می‏گوید البته شایسته است که شما دیگران را به بیعت‌کردن با یزید دعوت کنید و حق خویشاوندی را انجام دهید و صلاح امت هم در همین است و شما باید به این امر اقدام کنید و ابتدا خودتان بیعت کنید و بعد هم دیگران را وادار نمایید.

ملعون می‏گوید من بیعت‌کردن اهل مدینه را با یزید تأخیر انداختم از جهت اینکه می‏دانم اینجا وطن یزید است، اینجا جایگاه یزید است و همه اهل اینجا نسبت به یزید محبت دارند؛ از این جهت چون مطمئن بودم، امر بیعت را در مدینه تأخیر انداختم، اما سایر بلاد زودتر بیعت کرده‏اند و شما هم باید به این وظیفه عمل کنید. عبداللّه بن عباس می‏خواهد سخن بگوید، امام؟ع؟ می‏فرمایند بگذار من جواب بگویم، چون مقصود او من هستم، روی این سخنان با من است و بعلاوه من می‏توانم آنچه که شایسته است جواب بگویم.

امام می‏فرمایند اینکه تو رسول‌خدا؟ص؟ را توصیف کردی، معلوم است که هرکس آن بزرگوار را وصف کند، نمی‌تواند حق وصف آن بزرگوار را ادا کند. و اما آنچه درباره یزید گفتی، همه افراط و بیجا بود؛ ما یزید را که می‏شناسیم و سایر مردم هم می‏شناسند که شایستگی این امر را ندارد و تو مرگت نزدیک شده و نباید بیش از این متحمل عذاب آخرت ‏شوی و او را  بر امت اسلامی مسلط کنی. ــ در این زمینه بیاناتی می‏فرمایند ــ تو خودت خوب می‏دانی که مورد شایسته کیست و خلافت حقِّ کیست؟ عرض کرد نکند مقصودتان خود شما هستید؟! فرمودند خلافت اگر از جهت وراثت باشد، البته ما وارث رسول‌خدا؟ص؟ هستیم. از جهت تعیین و انتخاب هم باشد، مردم می‏دانند که ما خاندان فضل هستیم، ما خاندان عظمت و جلالت هستیم، محبتی که در دل‌ها نسبت به ما است، زمینه‏اش معلوم است و این امر مشخص است که حق ما است.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 398 *»

سخنانی از این قبیل فرمودند که تقریباً از وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه ناامید می‌شود، به عبداللّه بن عباس رو می‏کند و می‏گوید تو هم بگو و می‏دانم از این تلخ‌تر سخن خواهی گفت. عبداللّه بن عباس به اجمال می‏گذراند و می‏گوید تو وظیفه نداری در این امر دخالت کنی، به مردم وا گذار، خود مردم می‏دانند چه کنند و برای خود چه شخصی را انتخاب کنند؛ لزومی ندارد تو یزید را بر دیگران تحمیل کنی.  این‏طور سخنان گفتگو می‏شود و در نتیجه معاویه از اینکه بتواند از امام؟ع؟ بخصوص در مورد یزید بیعت بگیرد ناامید می‌شود.

معاویه برای حج یا غیر حج، از مدینه به‌طرف مکه حرکت می‏کند؛ ظاهراً برای حج بوده، به‌دلیل اینکه عده زیادی از اهل مدینه و همین افرادی که در مدینه بودند و موقعیتی داشتند، اینها هم عازم سفر بودند. باز وقت ورودش به مکه، عده زیادی از او استقبال می‏کنند، از جمله سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی‏بکر هم در استقبال شرکت می‏کنند. وقتی به اینها می‏رسد، تا خود مکه با اینها گفتگو و خنده و تفریح می‌کند تا وارد مکه می‏شود و محلی را انتخاب می‏کند و در آنجا ساکن می‏شود.

در آن ایام، روزی تک‏تک اینها را می‌خواهد و با هرکدام در مورد بیعت با یزید سخن می‌گوید و مخصوصاً آنها را می‏ترساند از اینکه نسبت به این امر متعرض شوند و خود را در معرض قرار دهند و می‌گوید که اگر با یزید مخالفت کنید، شامیان در مقابل شما هستند. از جمله امام را می‌خواهد و شروع می‌کند به سخن‌گفتن؛ امام می‌فرمایند یزید شراب‌خوار و سگ‌باز است و دختران جوان در مجلس او می‌رقصند و شایستگی امارت بر مسلمین را ندارد. باز معاویه ناامید می‌شود و فکر می‌کند از طریق هدایا آنها را آرام کند؛ برای همه هدایا می‌فرستد، اما امام طبق نقلی هدایا را بر می‌گردانند.

معاویه چاره‌ای نمی‌بیند مگر آنکه از راه مکر داخل شود، دستور می‌دهد اول اثاث او را از مکه بیرون ببرند و می‌گوید منبری نزدیک خانه خدا می‌گذارند و دستور

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 399 *»

می‌دهد که مردم حاضر شوند و در آن منبر به‌طور مفصل از یزید تمجید می‌کند و بعد می‌گوید که نوع مردم در جمیع بلاد بیعت کرده‌اند، رؤساء و بزرگان شما بیعت کرده‌اند و من صلاح امت را در این می‏بینم که شما هم بیعت کنید.  به من خبر رسیده که در بین شما منتشر است که ابوعبداللّه حسین بن علی و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی‏بکر و سعد بن ابی‏وقاص بیعت نکرده‏اند؛ این دروغ‌ها چیست که منتشر می‏کنید؟! چرا به این شخصیت‌های بزرگ تهمت می‏زنید؟! اینها باارزشند، آبروی اینها را نبرید، صدمه به اینها نزنید؛ اینها همه بیعت کرده‏اند.

قبلاً نقشه کشیده بود که تا سخنش به اینجا می‏رسد، عده زیادی از اهل شام حرکت کنند، شمشیرها را در میان مسجدالحرام بکشند و به‌دست بگیرند و بگویند که ای معاویه تا به کِی این سخنان را می‏گویی؟! هرکس با یزید مخالفت دارد، در همین مسجد او را می‏کشیم! هرکس با حکومت و خلافت یزید بعد از تو مخالفت دارد، الآن اظهار کند تا ما همین‌جا سر از بدنش جدا کنیم.

حال در پای منبر آن ملعون، امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه و همچنین عبداللّه بن زبیر و همه اینها نشسته‏اند، مردم هم گوش می‏دهند و با این مکر و حیله به همه مردم اعلام می‌کند که اینها بیعت کرده‌اند. آن‌همه جمعیت از نوع بلاد اسلامی آمده‏اند، همه باخبر شدند که ایشان بیعت کرده‏اند.

از منبر به‌زیر آمد و دیگر در مکه توقف نکرد و به‌طرف شام حرکت کرد. بعضی از آن مردم اطراف این چندنفر اجتماع کردند ــ‌ چون به اینها نظر داشتند ــ که آیا شما بیعت کرده‏اید؟! اینها گفتند نه، بیعت نکرده‌ایم و این مکری بود که معاویه کرد و این حیله او را دیگران می‏دانستند و تأییدش کردند و ما بی‏خبر بودیم که می‏خواهد چنین مکری کند وگرنه در مجلسش حاضر نمی‏شدیم؛ این‏طور عذر آوردند. البته امام؟ع؟ را از منزلش با خودش آورد، خودش که می‏آمد امام را هم همراه آورد. چون این چندنفر را خواسته بود و از جمله امام حسین؟ع؟ را در منزلش  خواسته بود و همراه خودش به

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 400 *»

مسجدالحرام آورد.([87])

آن خطبه‌ای که عرض کردم امام؟ع؟ در محضر عام انشاء فرمود و آن دستور اکید را فرمود، اما  کسی حضرت را اجابت نکرد. این مکر و حیله را هم که معاویه کرد، باز هم همان‌ها که فرمایشات امام را شنیده بودند و یزید را می‏شناختند، در مسجدالحرام بودند و یک‌نفر برنخاست. اگر امام؟ع؟ تنها برمی‏خاستند معلوم بود، اگر پنج شش نفر برمی‏خاستند معلوم بود؛ اما اگر هزار نفر برمی‏خاستند، آن عده شامی با آن چند شمشیر می‏توانستند هزار نفر را بکشند؟! اگر در میان مسجدالحرام هزار نفر برخاسته بودند و اصلاً همان‌جا معاویه را از منبر پایین می‏کشیدند و می‏گفتند ما تو را از مقام خلافت خلع کردیم و حسین را می‏نشانیم یا عبداللّه بن زبیر را یا عبداللّه بن عمر را، نمی‏توانستند؟! آن‌همه فرمایشات و خیرخواهی‏های امام و آن خطبه عجیب که دیشب قرائت کردم، در دل‌های سخت آنها تأثیر نگذاشت، روی ترس از مرگ و طمع به مال معاویه و موقعیت در جامعه؛ که اگر ما بخواهیم با این امر مخالفت کنیم، موقعیت ما از بین می‏رود، چه‌بسا صدمه ببینیم، چه‌بسا بستگان ما، ما را ترک کنند، چه‌بسا ما را بکشند. اگر امام را اطاعت کرده بودند و دستور امام را اجراء کرده بودند، لااقل می‏گفتند معاویه خودت تا حالا بوده‏ای و تا هستی هم باش، اما دیگر حق خلیفه معین‏کردن نداری! تو بمیر تا بعد مردم بدانند چه کنند، به خود مردم واگذار کن. نه، این کارها را نکردند، امام را مظلوم و تنها گذاردند و این فرمایشات را اطاعت نکردند تا کارِ همین‌ها به جایی رسید که بعد از شهادت سیدالشهداء، به‌دستور یزید، واقعه «حَرّه» پیش آمد.

بعد از شهادت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه، عبداللّه بن زبیر، این دنیاطلب، این ریاست‏طلب، موقعیت و زمینه را برای خود مناسب دید. قبل از رفتن امام؟ع؟ به مکه، او به مکه آمده بود و در آنجا متمرکز شده بود، حتی امام که به مکه آمده بودند،

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 401 *»

جا را برای خود تنگ می‏دید و مرتب در دل خدا خدا می‏کرد که حضرت از مکه تشریف ببرند تا بتواند زمینه فعالیت داشته باشد. وقتی که امام؟ع؟ شهید شدند، مردمی که در مکه بودند با او بیعت کردند، او هم موقعیت را مناسب دید و نامه‏ای به یزید نوشت که برای ما در حرمین کسی را قرار بده که اهل نرمی و مدارا باشد. این را از روی مکر نوشته بود و یزید هم با اینکه بابایش معاویه به او گفته بود که مبادا گول عبداللّه بن زبیر را بخوری که او مثل روباه با تو مکر و حیله می‏کند و اگر بر تو دست بیابد، مثل شیر تو را شکار خود قرار می‏دهد؛([88]) اما حرف او را نشنیده گرفت، فکر کرد که ابن‌زبیر راه خیر را نشانش می‌دهد. عبدالله بن زبیر گفت کسی را برای ما انتخاب کن که امیر حرمین باشد ولی اهل نرمی و مدارا باشد تا امور به اصلاح بینجامد. معین‌کردن افراد خشن مثل ولید صلاح نیست. کسی را که برای اصلاح امور مناسب باشد انتخاب کن.

یزید هم عثمان‏نامی را برای این کار انتخاب کرد، او هم آمد در مدینه متمرکز شد. روی جوانی و بی‏تجربگی عده‏ای از وجوه و بزرگان مدینه را از قبیل عبداللّه بن حَنْظَله انتخاب کرد که نزد یزید بفرستد. حنظله به «غسیل‌الملائکه» مشهور بود که در جنگ احد، صبح که حرکت کرده بود که به میدان جنگ بیاید، بر او غسل جنابت واجب بود و چون فرصت از دست می‏رفت غسل نکرد و آمد و در همان جنگ کشته شد. رسول‌اللّه؟ص؟ فرمودند می‏بینم که ملائکه با آبی از دریای مُزْن که زیر عرش است حنظله را غسل می‏دهند؛ از این جهت به غسیل‌الملائکه مشهور شد.([89])

روی آن عظمتش در اسلام که رسول‌اللّه؟ص؟ برای او بیان فرمودند، عبداللّه بن حنظله پسرش، مورد تعظیم اهل مدینه بود. عثمان بن محمد بن ابی‌سفیان والی مدینه، عبدالله بن حنظله و مُنذِر بن زبیر و چند نفر از این قبیل را برای رفتن به‌نزد یزید

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 402 *»

انتخاب کرد. آنها آمدند و بر یزید وارد شدند، یزید آنها را خیلی تکریم کرد، حتی به عبداللّه بن حنظله و منذر بن زبیر، به هرکدام صدهزار درهم بخشید. عبداللّه هشت پسر داشت، به هرکدام ده‌هزار درهم بخشید و خیلی هدایا به اینها داد.

اینها بعد از مراجعت از شام به مدینه، به مسجد رسول‏خدا؟ص؟ آمدند و تک‌تکشان در حضور مردم گفتند با اینکه یزید این همه به ما احسان کرده اما ما او را شخصی فاسق و فاجر یافتیم، شراب می‏خورد، چه می‏کرد، چه می‏کرد، همه معاصیش را ذکر کردند، مرتکب زنا می‏شود، با امّهات اولاد زنا می‏کند و چه و چه و چه، مفاسد او را گفتند و هرکدام طوری اظهار کردند که ما او را از مقام خلافت خلع کردیم. یکی عمامه خود را برداشت و گفت همین‏طور که عمامه خود را برمی‏دارم یزید را از مقام خلافت خلع کردم. یکی کفش خود را درآورد و گفت همان‏طور که کفش خودم را درآوردم یزید را از مقام خلافت عزل کردم. و همین‏طور مقدار زیادی عمامه و کفش و لباس روی هم ریخته شد و همه اظهار کردند ما یزید را از این مقام خلع کردیم، یعنی از بیعت او خارج شدیم. مردم مدینه به شور آمدند و با عبداللّه بن حنظله بیعت کردند.

حالا ببینید امام سجاد صلوات‌الله‌علیه در مدینه هستند اما مردم با عبداللّه بن حنظله بیعت می‏کنند که در مقابل یزید بایستد! خبر به یزید رسید که اوضاع مدینه این‌طور است و اوضاع ابن‏زبیر هم در مکه آن‌طور است. کسانی را فرستاد نتیجه نگرفت. بنا شد که با اهل مدینه بجنگد. فکر کرد، از جمله ابن‏زیاد را خواست با آن‌همه احسان‌ها که در جریان کربلا به او کرده بود، گفت حالا برای سرکوبی اهل مدینه به‌طرف مدینه حرکت کن. گفت دیگر این کار را من برای تو نمی‏کنم.

در هر صورت مسلم بن عَقَبه را برای انجام این کار انتخاب کرد. مسلم مریض بود و پیرمرد هم بود، گفت من  برای این کار حاضرم؛ و مدینه‏ای را که رسول‌اللّه «طَیْبه» نامیده بودند، آن ملعون «نَتِنه» نامید. طَیبه یعنی خوشبو و خوب اما او مدینه را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 403 *»

گندیده نامید!([90]) با جمعی از شامیان حرکت کرد و آمدند تا اینکه نزدیک مدینه رسیدند و بماند که چه شد. اهل مدینه به رهبری و سرپرستی همین عبداللّه بن حنظله آماده شدند؛ عبدالله گفت اگر شماها نجنگید من با هشت‌تا بچه‏ام با او خواهم جنگید. جنگی در حَرّه انجام شد که بیرون مدینه بود تا اینکه شامیان وارد مدینه شدند و سه روز غارت کردند.

حتی راوی می‏گوید من دیدم که استرهای خود را در مسجدالنبی؟ص؟ آوردند و آن استرها در مسجد سرگین انداختند! این‏طور به مقام رسول‌اللّه توهین شد. خانه‏ای نماند که مورد غارت قرار نگیرد، مگر منزل امام سجاد صلوات‌اللّه‌علیه که یزید سفارش کرده بود که علی بن الحسین در این امر هیچ مداخله‌ای ندارد؛ از این جهت به منزل آن حضرت متعرض نشدند. تمام هاشمیات و همه زن‌هایی که به امام؟ع؟ منسوب بودند در منزل امام اجتماع کردند و جمع شدند و حتی عبدالملک مروان به امام پناهنده شد و گفت آقا اهل و حریم ما را هم شما پناه بدهید. حضرت پناه دادند و فرمودند آنها را با اهل خودم به یَنْبُع در خارج مدینه می‏فرستم.

اینها در این سه روز چه کردند بماند! این نکته را می‏خواهم عرض کنم ــ دقت کنید ــ هفتصد نفر که حَمَله قرآن نامیده می‏شدند در این جنگ کشته شدند! این حمله قرآن کجا بودند که جواب حسین صلوات‌اللّه‌علیه را بدهند؟! کجا بودند؟! این رؤس مهاجرین و انصار که در این جنگ و وَقْعه در مدینه کشته شدند،  کجا بودند که جواب حسین صلوات‌اللّه‌علیه را بدهند وقتی که می‏فرمود چرا نشسته‏اید؟! چرا سکوت کرده‏اید؟! چرا به‌خاطر ترس از مرگ و برای دنیا، یزید را بر خودتان مسلط کرده‏اید؟! و هیچ‏کس جواب نداد تا این اوضاع سرشان آمد. این‏قدر شامیان در مدینه بی‏عفتی مرتکب شده بودند که هزار بکر به زنا حامله شدند! چه‌ها  کردند!

بعد از تمام‌شدن سه روز، مسلم بن عقبه در مسجد نشست، تک‏تک بازماندگان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 404 *»

را نزد او می‏آوردند و می‏گفت با یزید بن معاویه بیعت کنید به‌عنوان رقّیّت و عبودیت! باید عبد رقّ یزید باشید! یکی دو نفر از باقیمانده‏های در مدینه را ــ از مهاجرین و انصار ــ که نسبتاً موجّه بودند، نزد او آوردند، بر او وارد شدند، گفت با یزید بیعت کنید، گفتند بیعت می‏کنیم اما «علی کتابِ اللّه و سنة رسول‌اللّه»، گفت گردنشان را بزنید! گردنشان را زدند. یک‌نفر دیگر را آوردند، گفت من بیعت می‏کنم اما به‌شرط اینکه یزید مطابق سیره عمر رفتار کند. گفت گردنش را بزنید. گفت نه، نه، بیعت می‏کنم. گفت بسیار خوب بیعت کن. گفت بیعت می‏کنم هر طور تو می‏گویی! گفت بیعت می‏کنی به اینکه رقّ او باشی، عبد یزید باشی! گفت بیعت می‏کنم. تا بیعت کرد گفت گردنش را بزنید! چرا؟! چون آن کلمه اول را گفتی که طبق سیره عمر حرکت کند.([91])

یزید این اوضاع را بر سر همین‌هایی آورد که در مقابل نطق امام سکوت کردند و آن وظیفه‏ای را که امام مشخص کردند تبعیت نکردند.

در تمام مدینه فقط وجود مبارک سیدالساجدین صلوات‌اللّه‌علیه مورد تعظیم و تکریم بود. حضرت نزد او آمدند و عرض کرد آقا من دو سه روز نتوانستم خدمت شما برسم، گرفتار این مردم بودم؛ حالا گویا اهل شما مضطرب شده‏اند که من شما را احضار کرده‏ام. فرمودند آری. گفت مرکب بیاورید و حضرت را با احترام به منزلشان برگردانید، و حضرت برگشتند.([92]) فقط آن زن‌های هاشمیات که در منزل امام؟ع؟ اجتماع کرده بودند، در امان بودند. طبق دستور یزید، یک مأمور موکل شده بود و جلو درب آن خانه ایستاده بود و به هیچ‏کس اجازه ورود نمی‏داد و می‏گفت من به‌دستور یزید اینجا ایستاده‏ام، متعرض این منزل نشوید.([93]) تمام شامیان را از متعرض‌شدن به آن منزل مانع می‌شد. کسی متعرض نشد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 405 *»

خدا این‏طور زن‌های هاشمی را از شر این کفار حفظ فرمود و نوع همین‌ها در کربلا گرفتار اسیری و اسارت بودند و خدا به‌برکت وجود زین‏العابدین صلوات‌اللّه‌علیه و بزرگانی مثل زینب کبری؟سها؟ آنها را حفظ فرمود که چشمی به خطا و بی‏عفتی، بر چهره مبارکِ حتی کودکی از کودکان ایشان نیفتاد. این‏طور خدا مقام عفّت و طهارت ایشان را حفظ کرد. دوستان و دشمنان همه‌گونه مصائب را ذکر کرده‏اند، اما خدا حفظ فرموده. نه دوست و نه دشمن، یک کلمه که خلاف عفت و خلاف مقام طهارت و عصمت این بزرگواران باشد ذکر نکرده‌اند. نعوذبالله کسی به‌چشم خیانت به دختری از دختران حسین نگاه کند؟! ابداً. نقابت کلیه، شأن زینب کبری؟سها؟ است، در دل‌ها و همه خاطره‏ها تصرف می‏فرماید، همه خاطره‏ها در دست او است، ایشان را از هر خاطره ناروای اعداء حفظ و نگهداری می‏کرد. این خواتین با شئونات عصمت و طهارت، در کربلا به‌دست یک‌چنین نابکارانی اسیر شدند، اما هیچ امری خلاف عفت در بر نداشت و خدا عظمت و جلالت خاندان عصمت و طهارتِ محمد و آل‌محمد؟عهم؟ را حفظ کرد.

در مدینه چه کردند! و این نبود مگر نتیجه کار همین وجوه‏ و بزرگان انصار و مهاجرین، همین حَمَله قرآن، که عرض می‏کنم در تاریخ نوشته‏اند ده‌هزار نفر کشته شدند، از این ده‌هزار نفر از اهل مدینه که کشته شدند، هفتصد نفر حمله قرآن نامیده می‏شدند؛ کجا بودید ای حمله قرآن که در مسجدالحرام مقابل معاویه بایستید؟! کجا بودید ای حمله قرآن که حرکت کنید و با حسین به کربلا بیایید و مثل او بگویید بیعت نمی‏کنیم، هرچه پیش بیاید آماده هستیم؟! نه اینکه یک‌عده به‌طمع مال دنیا همراه حضرت حرکت کنند و مرتب منزل به منزل کم شوند، کم شوند، کم شوند تا اینکه روز عاشورا صد و چند نفر با حسین صلوات‌اللّه‌علیه بمانند! آنها هم یک‌عده افرادی که جامعه از این جهات به آنها اعتنائی نداشته و برای آنها موقعیتی قائل نبوده. آنهایی که در جامعه صاحب موقعیت و صاحب

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 406 *»

مقامات و شئونات بودند، سر جای خود نشستند و این روزگار بر سرشان آمد و ادامه پیدا کرد تا رسید به حمله به مسجدالحرام!

آری امام حسین؟ع؟ به‌احترام مسجدالحرام و تعظیم مسجدالحرام و حرم، در مکه نماندند و حج انجام ندادند. فرمودند من نمی‏خواهم سبب بی‏حرمتی به خانه خدا شوم. من در یک وجب خارج حرم کشته شوم، بهتر است برای من از اینکه یک وجب داخل حرم کشته شوم؛ برای من محبوب‌تر است گرچه یک‌وجب خارج از حرم کشته شوم.([94]) آری احترام همین حرم است که این‏طور مورد تعظیم امام حسین؟ع؟ است.

همچنین حَمَله قرآن نوعاً در مسجدالحرام معتکف بودند، شبانه‌روز را آنجا می‏گذراندند، و نیز کسانی که با عبداللّه بن زبیر بیعت کرده بودند و از او در مقابل یزید حمایت می‏کردند، حرم و مسجدالحرام را احترام می‌کردند؛ ولی بعد از آنکه یزید از دنیا رفت و به‌درک واصل شد، عبدالملک مروان، حجاج را فرستاد، ــ چون یزید در اول حُصَین بن نُمَیر را برای سرکوبی عبدالله بن زبیر فرستاده بود، اما او نتوانسته بود این کار را عهده‏دار شود و برگشته بود،([95]) ــ عبدالملک حجاج را فرستاد و حجاج چه کرد! خانه خدا را با منجنیق سنگباران کرد، دیوارهای خانه ریخت، بر خانه خدا آتش افروختند، پرده خانه سوخت و اینها شادی می‏کردند و  در آنجا آن‌همه کشته داده شد.([96]) باید به آن کشته‌ها گفت ای کسانی که با مثل عبداللّه بن زبیر بیعت می‏کنید، شما کجا بودید؟! چرا همراه حسین حرکت نکردید؟!

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 407 *»

امام؟ع؟ با عمل خودشان نشان دادند که ببینید رکن اساسی در اسلام ــ حال که آن قانون اول را قبول نمی‏کنید، ــ رکن اساسی در اسلام که اسلام و مسلمین را حفاظت می‌کند و صلاح همه امت است، صالح‌بودنِ عهده‌دارِ مقام امارت و امامت است؛ و باید در راه اثبات ناشایستگی آن، امام؟ع؟ به آن شهادت شهید شوند تا این رکن اساسی و این اصل اصیل را به جوامع اسلامی بفهمانند، که حفظ اسلام و  مصلحت‏اندیشی برای امت اسلامی، تحمل تا به اینجا، تا شهادت و اسارت را اقتضا می‏کند. و نشان دادند که چه اندازه خیرخواه اسلام و مسلمینند.

پس رکن اساسی در قیام امام؟ع؟، بیان این اصل و تعظیم یک‌چنین اصلی بوده است.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 408 *»

مجلس 23

(شب سه‌شنبه / 9 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 409 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

انا للّه و انا الیه راجعون. چهل شبانه‌روز از فوت برادر عزیزمان([97]) می‏گذرد. وجود مؤمنین در حکم برگ‌های شجره ولایتند. همین مؤمنین و مؤمنات ناقصین، برگ‌های درخت ولایتند. هر برگی که می‏افتد، جلالت و عظمت و شوکت درخت ولایت کاهیده می‏شود و هر برگ تازه‏ای که می‌روید به جلالت و شوکت درخت ولایت می‏افزاید. روی این جهت است که قلب مطهر امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه به رفتن مؤمنین و مؤمنات از دنیا محزون می‏شود و به روییدن برگ‌ها و زیاد‌شدن مؤمنین و مؤمنات، دل آن بزرگوار مسرور می‏گردد. برای ما هم ازدست‌دادن این عزیزان خیلی گران است. البته قانون خلقت و نظام طبیعت است که خدا قرار داده، باید این راه را رفت و این مسیر را طی کرد و خواه‌نخواه هر روز با این نوع مصائب برخورد می‌کنیم.

از خدا می‏خواهیم که همه رفتگان ما بخصوص تازه‏گذشتگانمان و مخصوصاً این برادر معظّم و سرور مکرّم را با اولیائشان محشور فرماید و همه برادران ایمانی را از بلاهای دنیوی و اخروی محافظت فرماید. این برگ‌های درخت ولایت روزبه‏روز ان‏شاءاللّه سرسبزتر باشند و خرمی درخت ولایت زیادتر شود و قلب مطهر امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه به وجود ایشان و سرسبزبودن این درخت مسرور باشد.

بحث در این بود که رکن اساسی در شهادت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه،

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 410 *»

عبارت بود از احیاء قانون دومی الهی و تعظیم این قانون. همان‏طور که در قانون اولی خدایی، مقام امام و مقام ولیّ و امیر، ردیف مقام حکومت خدایی است، در قانون دومی هم مقام امام و ولیّ به همان اهمیت است.

عرض شد قانون اولی الهی این است که بعد از رسول‌خدا؟ص؟، امام و امیر بر مؤمنین و مسلمین، باید اشخاص مخصوصی باشند که از هرجهت مصونیّت دارند و خدا آنها را به‌وسیله رسولش معرفی فرموده که دوازده معصوم صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند. بشر این قانون اولی را نپذیرفت. زیر بار این قانون نرفتند مگر مؤمنین که به حقیقت دل ایمان آورده بودند و اسلام را با حقیقت دل پذیرفته بودند؛ آنها این قانون الهی را قبول کردند و تسلیم شدند.

دیگران که این قانون را نپذیرفتند، برای ایشان قانون دیگری وضع گردید و تأسیس شد و به‌وسیله امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بیان شد که اجمالاً عرض شد. در تعظیم قانون دوم و اینکه مقام امام و امیر در بین مسلمین چه ارزشی دارد، می‏بینیم کسانی برای این امر ارزش قائل شده‌اند که جامعه اسلامی در آن زݤمان به ایشان توجه داشت و برای ایشان موقعیتی را قائل بود که آن موقعیت عبارت بود از «وارث اسلام بودن». امت اسلامی بعد از رسول‌خدا؟ص؟، نسبت به امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم دیدی داشتند که اینها وارث اسلام و قرآنند و نظر آنها و طرز رفتار آنها در مورد امیر و ولیّ و امامی که طبق قانون دوم انتخاب می‏شود و بنا است بشر برای خود انتخاب کند، ملاک و میزان است؛ و حال که بشر زیر بار انتخاب خدایی نمی‏رود، ــ در صورتی که قرآن می‏فرماید: و ماکان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی اللّه و رسوله؟ص؟ امراً ان‏یکون لهم الخِیَرَةُ من امرهم([98])  کسی را که خدا انتخاب می‏کند و رسول‌اللّه انتخاب می‏فرمایند، مؤمنین و مؤمنات حق ندارند از خود انتخابی داشته باشند و در برابر انتخاب خدا و رسول‌خدا؟ص؟ خود را صاحب‌اختیار بدانند و در مقام

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 411 *»

انتخاب برآیند. ــ حال که بشر این اصل را قبول نکرده و از زیر بار انتخاب خدا و رسول‏خدا؟ص؟ شانه خالی کرده و سر باز زده، خودشان و افراد اصلاح‏اندیشِ در بینشان باید اجتماع نموده و شخص شایسته را برای مقام امارت و ولایت، انتخاب کنند.

نسبت به این امر در همین قانون دوم، عبارات عجیبی را در روایات مشاهده می‏کنیم؛ گاهی می‏فرمایند اسلام بر پنج پایه بنا شده است: نماز، روزه، حج، جهاد، و پنجمین را ولایت می‏فرمایند. بعد می‌فرمایند آن مقداری که نسبت به امر ولایت سفارش شده، نسبت به آن چهار امر دیگر سفارش نشده است.([99]) این ولایت، همین موقعیت است و توجه به این موقعیت و ارزش، بر همه مسلمین وظیفه و لازم است؛ و حال که می‌خواهند ولیّ و امیر را انتخاب کنند، یعنی کسی را که در مال و جان و بلاد آنها تصرف کند انتخاب نمایند، او باید به اندازه‏ای شایستگی داشته باشد و به اندازه‏ای احاطه داشته باشد که بتواند صلاح همه بلاد اسلامی و همه امت اسلامی را در نظر بگیرد و در پیاده‏کردن قوانین اسلام و اجراء و تطبیق آنها کاملاً مهارت داشته باشد.

بعد از رسول‌اللّه؟ص؟، نظر به دیدی که مسلمین به امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم داشتند، یک‌چنین حق انتخابی برای ایشان بود، زیرا ایشان از هرجهت این صلاحیت را داشتند و بخصوص که ایشان را وارث اسلام و قرآن می‏دانستند؛ و این نظر مسلمین، برای ایشان وظیفه درست کرده بود به‌گونه‌ای که بیعت ایشان با طواغیت زمانشان، به‌حساب اسلام و قرآن و رسول‌الله؟ص؟ گذاشته می‏شد. از این جهت ایشان؟عهم؟ هم با آنان بیعت نکردند و متحمل این مصائب شدند.

می‏دانیم که قبول این همه مصائب، برای این نبود که بفرمایند ما حجت حقّیم و بعد از رسول‌خدا مقام امامت و امارت بر مسلمین، در ما منحصر است و شأن ما است، مگر در مجالس خصوصی که با اصحاب خاص خود عنوان می‏کردند؛ اما با

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 412 *»

عموم مسلمین این مطلب را در میان نمی‏گذاشتند. با عموم مسلمین، موقعیت ولایت و امارت بر مسلمین را طبق قانون دوم مطرح می‏کردند. همه‌جا می‏گفتند که سعی کنید خود شما شخصی را که شایستگی دارد انتخاب کنید و این کسانی که بر شماها مسلط شده‏اند شایستگی ندارند.

امیرالمؤمنین بیعت نکردند تا اینکه کار رسید به آن همه مصائبی که بر آن بزرگوار وارد شد. امام مجتبی بیعت نکردند و چون ناچار شدند و هیچ چاره دیگری نبود و امور اسلام و مسلمین هم معطل می‏ماند ــ و آنها هم نمی‌توانستند امام را بکشند و هنوز جرأت کشتن حضرت را نداشتند، ــ  امر را به مصالحه گذراندند. ولی در زمان سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه جرأت پیدا کرده بودند و معاویه هم به یزید وصیت کرده بود که من کاملاً زمینه را برای تو آماده کرده‏ام و نگرانی نیست، کاملاً به او اطمینان داد که حتی برای کشتن مثل حسین هم برای تو زمینه آماده است و راست می‏گفت، از اوضاع مردم باخبر بود.

وقتی که تمام اهل کوفه با مسلم بیعت کرده بودند، با آمدن ابن‏زیاد، در ظرف کمتر از یک شبانه‏روز تمام کوفه بر علیه مسلم شوریدند. زمینه این‏طور آماده شده بود که بعد هم ابن‏زیاد اعلام کرد که حسین دستگیر شده و او را در کربلا  دستگیر کرده‌ایم، برای کشتن او افراد و لشکر می‏خواهیم. در مسجد کوفه، مرکز حکومتی امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه، برای کشتن حسین اعلام کرد که افراد می‌خواهیم، همان مردمی که حضرت علی و امام حسن و امام حسین را دیده بودند و همان‌ها‌یی که امام حسین را دعوت کرده بودند و با مسلم بیعت کرده بودند، امام حسینی را که دعوت کرده بودند و انتظارش را می‏کشیدند، یک‌چنین مردمی وقتی از مثل ابن‏زیاد ــ که فرستاده یزید بود و برای یزید شراب‏خوار سگ‏باز زناکار و اهل همه معاصی و فجور بیعت گرفته بود ــ می‌شنوند که می‏گوید می‏خواهم حسین را بکشم و لشکر می‌خواهم، تاریخ می‏نویسد چند ساعتی بیشتر نشد که بیست‌هزار نفر آماده شدند. فقط چهارهزار نفر شمر را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 413 *»

اجابت کردند!([100]) بیست‌هزار نفر در ظرف همان چند ساعتی که از طرف ابن‏زیاد اعلام شد، آمادگی خود را اظهار کردند. ببینید چطور زمینه فراهم شده بود!

ولی قبلاً این زمینه نبود، قبلاً امام مجتبی در همین کوفه با این مردم می‌خواستند به جنگ معاویه بروند؛ آنها را عتاب می‏فرمود، نکوهش می‏فرمود، شدت نشان می‏داد. در آن‌وقت این مردم سکوت می‌کردند. زمان امیرالمؤمنین؟ع؟ همین‏طور. پس آن زمان این آمادگی نبود و از این جهت امام مجتبی دیدند امور به‌طور دیگری اصلاح نمی‏شود؛ نه مردم حاضرند از معاویه دست بردارند و دیگری را انتخاب کنند، نه هم حضرت را کمک و نصرت می‏کنند و نه هم حضرت را می‏کشند. اگر حضرت باز هم مقاومت کنند و بفرمایند من با معاویه بیعت نمی‏کنم، نه حضرت را  می‏کشند و نه از معاویه دست برمی‏دارند و نه هم شخص دیگری را انتخاب می‏کنند و نه هم امام؟ع؟ را نصرت می‌کنند. حضرت هم که مخالفت خود را نشان داده بودند و آماده‌نبودن خودشان را برای بیعت با معاویه و عدم صلاحیت او را که ابلاغ کرده بودند؛ چون کار انجام شده بود، امر به مصالحه منحصر شد.

در مصالحه هم ــ عرض کردم ــ اسم بیعت و رسمیت‌دادن به خلافت و امارت معاویه نیامده بود، امام مجتبی؟ع؟ شرائطی را در مصالحه قرار دادند که معاویه خلیفه نیست، حاکم نیست، حق حکومت ندارد،  حتی اگر شهود در محضر او آمدند و شهادتی دادند حق قضاوت ندارد؛ یعنی به این‏طور ولایت او را از مال و جان مسلمین سلب کردند و همین‏طور سایر قراردادها، از جمله وقتی که خواست بمیرد حق تعیین خلیفه ندارد، حق ندارد کسی را تعیین کند، باید به خود مسلمین واگذار کند تا هرکس را که خود صلاح دانستند و لایق دانستند انتخاب کنند.([101]) این امور گذشت.

نوبت امام حسین؟ع؟ که می‏رسد، زمینه کاملاً فراهم است که اگر امام مقاومت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 414 *»

کنند و بیعت نکنند، آنها هم مقاومت می‏کنند و امام را می‏کشند؛ این‏قدر آمادگی فراهم شده بود!  این مسلّم بود. هم خود یزید اطمینان داشت و هم مردم آمادگی پیدا کرده بودند و دعوت یزید را اجابت کردند و بیعت‌ها با یزید انجام شد. امام؟ع؟ برای ارزش‌دادن به مقام امامت و ولایت و حکومت ــ حتی در قانون دوم، ــ اعلام فرمودند که من بیعت نمی‏کنم اگرچه مرا بکشید. من بیعت نمی‏کنم؛ یا از من دست بردارند و بگذارند من بروم در یکی از مرزهای اسلامی زندگی کنم، هرچه برای مسلمین است برای من باشد و هرچه بر ضرر مسلمین است بر ضرر من باشد؛([102]) و در نتیجه یا اینکه یزید کنار برود و خود مردم هرکس را که شایسته می‌دانند انتخاب کنند.

عرض کردم که عده‏ای یکی از علل شهادت امام صلوات‌اللّه‌علیه را  بیعت اهل کوفه می‏شمرند، می‌گویند که چون اهل کوفه بیعت کردند، امام حرکت کردند. گفتیم که این سخن درستی نیست، به‌جهت اینکه در زمان معاویه هم می‏خواستند بیعت کنند اما امام؟ع؟ اجابت نکردند. بعلاوه بیعت اهل کوفه بعد از آمدن امام؟ع؟ از مدینه به مکه بود؛ وقتی که به مردم خبر رسید که امام حسین بیعت نکرده‏اند و به‌عنوان اعتراض بر حکومت و ولایت یزید، از مدینه به‌طرف مکه حرکت کرده‏اند، آن‌وقت اهل کوفه شروع کردند به نامه نوشتن و افراد فرستادند و بیعت خود را با امام؟ع؟ اظهار کردند. امام که عراق را انتخاب کردند، به‌حسب ظاهر از جهت بیعت بود، از جهت این دعوت‌ها بود، نه اینکه اعتراض امام و بیعت‌نکردن امام با یزید و آماده‌شدن برای قیام در مقابل او، ــ نه قیام به این معنی که بر او خروج بفرمایند، نه، برای اینکه در بیعت‌نکردن مقاومت کنند ــ علت این امر، بیعت و دعوت اهل کوفه نبود.

آری، اینکه امام؟ع؟ از مکه عراق را انتخاب کردند و به‌طرف عراق حرکت فرمودند، می‏توان ابتداءً به‌حسب ظاهر بگوییم از جهت بیعت و دعوت اهل کوفه بود.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 415 *»

از این رو وقتی که حرّ با آن هزار نفری که آمده بود جلو امام را گرفت، امام بعد از نماز عصر که با جماعت انجام شد، به آن جمعیت رو کردند و فرمودند شما مرا دعوت کردید و من هم دعوت شما را اجابت کردم، اگر از نظری که داشته‏اید برگشته‌اید، من هم برمی‏گردم. حرّ گفت این فرمایشی که می‏فرمایید که دعوت شده‌اید، ما خبر نداریم، ما از دعوت‌کنندگان شما نیستیم. حضرت فرمودند نامه ها را بیاورید، دو خورجین آوردند که پر از نامه بود و جلو حضرت ریختند؛ فرمودند اینها نامه‏های شما است با امضاهایتان، حال هم اگر شما با آمدن من به عراق موافقت ندارید و کراهت دارید، من بر می‌گردم. از این جهت حضرت دستور فرمودند سوار بشوید، سوار شدند و خود حضرت صبر فرمودند تا زن‌ها را هم سوار کنند، خیمه‏ها جمع شد، امام خودشان ایستادند سوار نشدند تا مطمئن شدند که زن‌ها و بچه‏ها راحت سوار شده‏اند، آن وقت خود حضرت سوار شدند، به اصحابشان خطاب  فرمودند: اِنصَرِفوا از همان راهی که آمده‌ایم برگردیم. حرّ اجازه نداد، راه حضرت را گرفت، گفت من مأموریت دارم که شما را نزد ابن‏زیاد ببرم، نمی‏توانم شما را آزاد بگذارم که هر کجا می‏خواهید بروید. حضرت یک‌قدری تند شدند، او ادب به‌خرج داد و گفت البته من اجازه کشتار و جنگ‏ با شما را ندارم و تصمیم هم ندارم و از خدا هم می‌خواهم که مرا به جنگ با شما مبتلا نکند؛ اما این اندازه وظیفه و مأموریتم را باید انجام بدهم که نمی‏گذارم برگردید، حرکت ‏کنید و در همین مسیری که می‏رفتید بروید، اما اگر نمی‏خواهید وارد کوفه بشوید نشوید. همین اندازه من می‏توانم با شما مدارا کنم و حق شما را رعایت کنم، فرزند رسول‌خدا هستید و این مقدار می‏توانم حق شما را رعایت کنم که شما را داخل کوفه نبرم، شما را تسلیم ابن‏زیاد نکنم؛ اما آزاد هم نیستید که‏ به هر راهی که خودتان می‏خواهید بروید.([103])

از نظر واقع معلوم است که امام؟ع؟ باید کجا  بروند و خود می‏دانند که باید کجا بروند، اما حرّ سعی می‏کرد که امام را در جاهایی قرار دهد که قدری آبادانی باشد،

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 416 *»

بچه‏ها صدمه نبینند، تشنگی نکشند. در همین راه به نزدیک کربلا  که می‏رسند، مأموری می‏رسد؛ البته حرّ قبلاً  اطلاع داده بود که ما حسین را بازداشت کرده‌ایم و نگذاشته‌ایم که برگردد، ولی نخواسته داخل کوفه شود، ابن زیاد چه دستوری می‏دهد؟ ابن زیاد فوراً  کسی را فرستاد که هرجا این مأمور من رسید، همان‏جا بر حسین سخت بگیر و او را همان‌جا نگه دار تا ما درباره حسین تصمیم بگیریم. در کربلا به همین محل شریف که رسیدند، این مأمور هم رسید. حضرت به‌ظاهر خواستند حرکت کنند اما دیگر حرّ نگذاشت که حضرت حرکت کنند.([104]) آری در واقع حرّ ندانسته انتظار می‌کشد تا روز عاشورا که به امام حسین ملحق شود.

امام؟ع؟ هدف اصلیشان که رکن اساسی شهادتشان را بیان می‏کند، عدم بیعت با یزید است نه دعوت اهل کوفه؛ وگرنه حضرت در راه بودند که خبر قتل مسلم و هانی و قیس به حضرت رسید. قیس مأمور بود که نامه حضرت را برای رؤساء قبائل ببرد ، او را گرفتند و او نامه حضرت را پاره پاره کرد که نفهمند در آن چه نوشته شده. ایشان را به دارالاماره ابن‏زیاد ملعون بردند. گفت چرا نامه را پاره کردی؟! فرمود برای اینکه شما مطلع نشوید. گفت در آن چه نوشته شده بود؟ فرمود نمی‏گویم، و نام اشخاص را هم نبرد. گفت پس به منبر بالا برو و ــ نعوذباللّه ــ امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء را لعن کن. بالای منبر رفت و مدح و ثناء حضرت امیر و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم را نمود و مثالب یزید و معاویه و بنی‏امیه را ذکر کرد و آنها را لعن کرد. او را کشتند و از بالای دارالاماره به‌زیر انداختند. این همه شدت‌ها را به‌حسب ظاهر هم امام مطلع می‏شدند، ولی برنگشتند، زیرا دعوت اهل کوفه در شهادت امام؟ع؟ رکنیت و اصالتی نداشته است.

همچنین امر به معروف و نهی از منکر را هم که بعضی‌ها از ارکان اساسی می‏شمرند، در فرمایشات حضرت دارد که من برای امر به معروف و نهی از منکر آماده

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 417 *»

شده‏ام،([105]) اما باز هم رکن اساسی نیست. چرا؟ چون با بیعت‏کردن هم می‏شد امام؟ع؟ امر به معروف و نهی از منکر بفرمایند. مگر اصحاب رسول‌خدا؟ص؟ امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کردند؟! از قبیل ابوذر که مگر عثمان و معاویه را کم امر به معروف و نهی از منکر کرد؟! و چقدر هم شدت دید! بعد از بیعت بود و به‌ظاهر بیعت کرده بود.

همین‏طور در زمان معاویه، برای امام؟ع؟ برای امر به معروف و نهی از منکر زمینه بود. درست است که امر به معروف و نهی از منکر بوده و اصل امر به معروف و نهی از منکر بسیار عظیم است، اما رکن اساسی که از همه اینها اساسی‏تر بوده همین بود که امام؟ع؟ می‏خواستند ارزش و عظمت و موقعیت مقام امارت و ولایت را در قانون دوم مشخص بفرمایند که این‏قدر عظمت دارد که پدرم آن همه مصائب کشید و مادرم در آن راه با آن همه شدائد شهیده شد برادرم آن طور مصائب دید! من هم حاضرم این‌همه مصائب ببینم برای تعظیم این امر که رکن اساسی است و رگ حیات اسلام و مسلمین است حتی در قانون دوم. این مسلمین باید به‌فکر باشند، کسی بر آنها امارت و ولایت کند که کاملاً شایستگی داشته باشد، صلاح اسلام و همه مسلمین را بداند؛ مبادا از او قدمی، قلمی، حُکمی، بر علیه اسلام و مسلمین صادر شود که بسیار برای اسلام و مسلمین خطر و ضرر دارد.

برای تعظیم این موقعیت، امام تا به اینجا مقاومت فرمودند که من با یزید بیعت نمی‏کنم. این اصل خیلی مهم است و رکن اساسی شهادت امام، بیعت‌نکردن با یزید بود. فرازهایی را از فرمایشات حضرت در این‌باره می‌خوانیم که مطلب را کاملاً روشن می‏کند؛ تا اندازه‏ای که موفقیم، ان‏شاءاللّه ذکر می‏کنیم.

از جمله در کتاب «اَمالی» شیخ صدوق ــ که مرحوم مجلسی از آن کتاب نقل می‏کند ــ حدیثی است که نسبتاً مفصل است. از حضرت صادق؟ع؟ راجع به حادثه کربلا سؤال می‏کنند که آقا حادثه کربلا را شما برای ما بیان کنید. حضرت از پدر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 418 *»

بزرگوارشان امام باقر نقل می‏فرمایند که ایشان از پدر بزرگوارشان امام سجاد صلوات‌اللّه‌علیهم شنیدند که اجمالی از حادثه کربلا را ذکر می‌فرمایند.

از جمله این عبارت است  که مربوط به مطلب ما است؛ حضرت فرمودند: فلمّا هلک معاویة و تولّی الامرَ بعده یزید لعنه‌اللّه بَعَثَ عاملَه علی مدینة رسول‌اللّه؟ص؟ و هو عمّه عُتْبَة بن ابی‏سفیان چون معاویه به‌درک رفت و بعد از او یزید متولی امور مسلمین شد، عامل خودش را که عمویش عُتبه بود به مدینه رسول‏اللّه؟ص؟ فرستاد، برادر معاویه، عتبة بن ابی‏سفیان را فرستاد. فَقَدِمَ المدینة و علیها مروانُ بنُ الحَکَم وارد مدینه شد و در آن‌وقت والی مدینه از طرف معاویه، مروان بن حکم بود و کان عاملَ معاویة عامل معاویه بود. فاقامه عتبة من مکانه و جلس فیه لیُنْفِذَ فیه امرَ یزید فهَرَبَ مروان فلم‌یقدر علیه عتبه مروان را عزل کرد و خودش در جای او نشست تا اینکه دستور یزید را درباره مروان اجراء کند، اما مروان فرار کرد و او بر مروان دست نیافت. حال عتبه عامل یزید و والی مدینه شده. و بعث عتبة الی الحسین بن علی؟عهما؟ فقال ان امیرالمؤمنین امرک ان‏تُبایِع له عتبه خدمت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه فرستاد و حضرت را احضار کرد. حضرت که تشریف آوردند، گفت امیرالمؤمنین ــ مقصودش یزید لعنه‌اللّه بود ــ دستور داده که شما با او بیعت کنید. اولِ برخورد است. شاید خیلی‌ها در مدینه خبر ندارند که معاویه به‌درک رفته.

فقال الحسین؟ع؟: یا عتبة قد علمتَ اَنّا اهلُ‏بیت الکرامة و معدن الرسالة و اعلام الحق الذین اودعه اللّه عزوجل قلوبَنا و انطق به السنتنا فنَطَقَتْ باذن اللّه عزوجل و لقد سمعتُ جدی رسولَ‌اللّه؟ص؟ یقول: ان الخلافة مُحَرَّمَةٌ علی وُلْد ابی‏سفیان، و کیف اُبایِع اهلَ‏بیتٍ قد قال فیهم رسول‌اللّه؟ص؟ هذا؟! فرمود ای عتبه تو می‏دانی که ما اهل‏بیت کرامتیم، خاندان بزرگواری و اهل بزرگی هستیم، معدن رسالتیم، نشانه‏های حقیم که خدا حق را در دل‌های ما به‌ودیعه گذارده و زبان‌های ما را به‌حق گویا فرموده، پس زبان‌های ما به‌حق نطق می‏کند و سخن می‏گوید، و شنیدم جدم رسول‌اللّه؟ص؟

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 419 *»

می‏فرمودند که خلافت بر فرزندان ابو‏سفیان حرام است، و چطور من با خاندانی بیعت کنم که رسول‌اللّه؟ص؟ درباره آنها این‏طور فرموده باشد؟!

ببینید، نمی‏فرماید من باید حکومت کنم، من باید خلیفه شوم؛ می‏فرماید ما این موقعیت را داریم و مردم هم این موقعیت را درباره ما قبول دارند، اگر من با یزید بیعت کنم، یعنی اسلام، یزید را پذیرفته، قرآن یزید را پذیرفته، معدن رسالت یزید را پذیرفته، یعنی یزید را جای رسول‌اللّه گذارده‌ایم. روی این جهت امام؟ع؟ از بیعت ابا می‏فرمایند.

حضرت صادق؟ع؟ به نقل از پدرشان و جدشان امام سجاد می‏فرمایند: فلما سمع عتبة ذلک، دعا الکاتبَ و کتب وقتی عتبه فرمايش حضرت را شنید، نویسنده خود را خواست و این نامه را به یزید نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحیم الی عبدِاللّه یزید امیرِالمؤمنین من عتبةِ بنِ ابی‏سفیان» نامه از طرف عتبه است، «اما بعد، فانّ الحسین بن علی لیس یَریٰ لک خلافةً و لا بیعةً فرأیَک فی امره و السلام.» نوشت که حسین بن علی برای شما نه خلافت می‏بیند و نه بیعتی، یعنی تو را اهل و شایسته خلافت نمی‏بیند و آمادگی بیعت با تو را ندارد، حال رأی خودت را اظهار کن و دستوری که در مورد حسین؟ع؟ می‌دهی بده، و السلام.

فلمّا ورد الکتاب علی یزید لعنه‌اللّه کتب الجواب الی عتبة نامه که به یزید رسید، یزید لعنه‌اللّه به عتبه جواب نوشت: اما بعد فاذا اَتاک کتابی هذا فعَجِّلْ علیّ بجوابه و بَیِّنْ لی فی کتابک کلَّ من فی طاعتی او خرج عنها اما بعد، ای عتبه نامه من که به تو رسید شتاب کن به جواب‏دادن و در نامه‏ات برای من روشن کن که چه کسی در اطاعت من است و چه کسی از اطاعت من خارج شده.

تتمه نامه‏اش خوب گویا است که یزید زمینه را چطور می‏دیده؛ زمینه‏ای می‏دیده که پدرش آن زمینه را نمی‏دید، عثمان نمی‏دید، عمر نمی‏دید، ابوبکر هم نمی‏دید. هیچ‏یک از آنها به‌ظاهر امر با خاندان رسالت این‏طور صریح نبودند و این‏طور

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 420 *»

قاطع رفتار نکردند. این ملعون این قاطعیت را در مورد شهادت حسین؟ع؟، از گفته پدرش به‌دست آورده که من زمینه را برای تو کاملاً فراهم کرده‌ام، هیچ‏کس مقابل تو نمی‏ایستد؛ حتی برای کشتن حسین آماده شو، هیچ‏کس در مقابل تو مقاومت نمی‏کند! کوفه را دیدیم و وقتی کوفه این‏طور باشد، شام می‏خواهد چطور باشد؟! جاهای دیگر هم که دور بودند اصلاً کاری نداشتند، منتظر بودند ببینند در عاصِمهٔ([106])‌ حکومت یزید ــ یعنی شام ــ چه می‏گذرد.

وَلْیَکُن مع الجواب رأسُ الحسین بن علی ببینید چه اندازه قاطع! جواب نامه مرا که می‏دهی، همراه آن سر حسین؟ع؟ باشد! ببینید زمینه چه بوده!

فبلغ ذلک الحسین؟ع؟ این خبر به امام حسین؟ع؟ رسید که یزید یک‌چنین نامه‏ای به عتبه نوشته؛ فهَمَّ بالخروج من ارض الحجاز الی ارض العراق امام؟ع؟ تصمیم گرفتند که از سرزمین حجاز حرکت کنند و به عراق بروند، البته طبق این برنامه که اول به مکه بروند و از آنجا به‌طرف عراق حرکت کنند. فلما اقبل اللیل شب که شد، راح الی مسجد النبی؟ص؟ لیودّع القبر شب که شد، امام برای خداحافظی با قبر رسول‌خدا، به مسجد رسول‌خدا؟ص؟ رفتند. فلمّا وصل الی القبر سَطَعَ له نور من القبر فعاد الی موضعه نزدیک قبر منوّر که رسیدند، نوری از قبر مطهر تابید و امام؟ع؟ برگشتند. گویا مصلحت نبوده آن شب حرکت کنند. فلمّا کانت اللیلة الثانیة راح لیودّع القبر شب دوم که شد، باز به‌نیت خداحافظی با قبر مطهر رفتند، فقام یصلی ایستادند به نمازخواندن، فاَطالَ نماز را خیلی طول دادند، فَنَعَسَ و هو ساجد در حال سجود حضرت را حالت خوابی گرفت. فجاءه النبی و هو فی منامه حضرت رسول؟ص؟ را در خواب دیدند، فاَخذ الحسینَ و ضَمَّهُ الی صدره و جعل یُقَبِّلُ بین عینیه رسول‌اللّه حسین؟ع؟ را در بغل گرفتند، به سینه مبارک چسبانیدند، بین دو چشم امام را می‏بوسیدند، و یقول: بابی انت کأنّی اراک مُرَمَّلاً بدمک بین عِصابـةٍ من هذه الامّة

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 421 *»

فرمودند پدرم فدای تو باد، گویا تو را می‏بینم که در خون خود در نزد عده‌ای از این امت غلتیده‌ای، یرجون شفاعتی آنها امید شفاعت مرا می‏برند. ما لهم عند اللّه من خَلاق آنها در نزد خدا بهره‏ای از ایمان ندارند. یا بُنیّ انک قادمٌ علی ابیک و امک و اخیک تو به‌سوی پدر و مادر و برادرت می‏آیی.

ببینید این عبارت، بیان این مطلب است؛ یعنی کار تو مثل کار علی و حسن و مادرت فاطمه زهراء است که بیعت‌نکردن با طواغیت زمانشان بوده، تو هم مثل آنهایی.

و هم مشتاقون الیک آنها شوق لقاء تو را دارند، و ان لک فی الجنة درجاتٍ لاتنالها الّا بالشهادة برای تو در بهشت درجاتی است که به آن درجات نمی‏رسی مگر به شهادت.

می‏دانیم آن درجات عبارت است از همان مقام شفاعتی که شهادت وسیله آن شد تا ما ناقصین به‌برکت توجه و توسل به آن حضرت، بتوانیم اهل بهشت و اهل نجات گردیم.

بعد امام؟ع؟ می‏فرمایند که سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه با اهل‏بیت خودشان ــ عده‏ای را ذکر می‏فرمایند ــ حرکت فرمودند و از مدینه خارج شدند.([107])

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 422 *»

مجلس 24

(شب چهارشنبه / 10 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 423 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد عده‏ای فکر می‏کنند که ارکان اساسیِ تشکیل‌دهنده امر شهادت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، یکی دعوت اهل عراق و انجام بیعت با مسلم بن عقیل، و دیگری امر به معروف و نهی از منکر بوده؛ یعنی مقصود امام؟ع؟ امر به معروف و نهی از منکر بوده. بعضی هم بیعت کوفیان و بیعت‌نکردن حضرت را با یزید، از ارکان اساسی برای امر شهادت دانسته‏اند.

ما عرض کردیم که در امر شهادت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، دعوت و بیعت اهل عراق رکن اصیل نیست؛ البته باعث توجه و رو آوردن و حرکت‌کردن حضرت به‌سمت عراق بوده تا اینکه با حرّ  برخورد و ملاقات نمودند و مانع بازگشت حضرت شد، اما به‌غیر از این در امر شهادت حضرت مدخلیتی نداشت.

اما امر به معروف و نهی از منکر هم که اجمالاً اشاره شد و البته یکی از جهاتی است که در امر شهادت حضرت دخالت داشته، ولی رکن اصیل در شهادت حضرت نیست؛ زیرا امکان داشت که امر به معروف و نهی از منکر بفرمایند و طوری هم بفرمایند که به شهادت منجر نشود. گرچه خود این عمل یعنی حاضرشدن برای شهادت در مقابل یک‌چنین حکومت و امارت و ولایتِ ناروا و غیر مرضیّ در نزد خدا و رسول‌خدا؟ص؟ و نابجا نسبت به قانون دوم ــ که عرض شد، ــ از جهتی امر به معروف و نهی از منکر است؛ اما آنی که از فرمایشات خود حضرت برمی‏آید و طبق عرایضی که در

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 424 *»

این مدت عرض کردم، این مطلب معلوم می‏شود که رکن اساسی شهادت امام؟ع؟، تعظیم امر حکومت و ولایت و امارت است و ارزش‌دادن به این مقام است در نزد مسلمین و اسلام، حتی در قانون دومی که به‌وسیله امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه تأسیس شد.

درست است که امر به معروف و نهی از منکر یکی از جهاتی است که امام؟ع؟ در بعضی از فرمایشات خود ذکر می‌فرمایند و اشاره می‏نمایند به اینکه من به‌قصد امر به معروف و نهی از منکر حرکت کرده‏ام.([108]) در قرآن هم وقتی‌که خداوند جریان عاشورا را در این آیه شریفه ذکر می‏فرماید که ان اللّه اشتریٰ من المؤمنین انفسهم و اموالهم باَنّ لهم الجنة،([109]) در آیه بعد صفات شهداء کربلا را ذکر می‏فرماید که التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود اللّه و بَشِّر المؤمنین([110])  که از جمله صفات شهداء کربلا، صفتِ «آمر به معروف و ناهی از منکر» ذکر شده. البته یکی از شئونات این شهادت و این حادثه بزرگ، امر به معروف و نهی از منکر است؛ اما همان‏طور که یکی از شئونات این حادثه امر به معروف و نهی از منکر است، شأن دیگری هم که در این آیه ذکر شده، الحافظون لحدود اللّه است؛ اینها حفاظت‏کننده حدود خدا هستند، شهداء کربلا به‌قصد حفظ دستورات و قوانین الهی به این شهادت تن دادند. پس همان‏طور که صفت آمرین به معروف و ناهین از منکر درباره این بزرگواران ذکر شده، الحافظون لحدود اللّه هم ذکر شده.

پس نمی‏شود گفت رکن اساسی و اصل اصیل در امر شهادت عبارت است از امر به معروف و نهی از منکر و امام؟ع؟ با شهادت خود خواسته‏اند بگویند که امر به

* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 425 *»

معروف و نهی از منکر چقدر عظمت دارد و اصل اصیلی در اسلام است و این‏قدر مهم است که حتی من و اصحاب من برای امر به معروف و نهی از منکر آماده کشته‌شدن می‏شویم و راضی می‌شوم که اهل‏بیتم را به اسارت بدهم؛ این‌طور نیست.

درست است که یکی از جهات این شهادت، تعظیم امر به معروف و نهی از منکر است، تعظیم عبودیت است، تعظیم امر نماز است، تعظیم سایر قوانین الهی و حفظ همه حدود و قوانین است، اما هیچ‌کدام از اینها رکن اساسی نیست. دخالت دارد، مانعی نیست. منکر نیستیم که امر به معروف و نهی از منکر یا سایر امور دخالت داشته باشد؛ یا همان‏طور که عرض شد بیعت و دعوت اهل عراق این مقدار دخالت داشته باشد که امام؟ع؟ از مکه، عراق را انتخاب بفرمایند و به‌طرف عراق حرکت کنند؛ البته این مقدار دخالتِ اینها را منکر نیستیم، اما هیچ‌یک از اینها را ــ در جریان شهادت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه و اصحاب آن حضرت و اسارت اهل‏بیت ایشان ــ نمی‏توان رکن اساسی و اصل اصیل دانست.

عرض شد به بخش‌هایی از فرمایشات امام؟ع؟ که رجوع می‏کنیم این مطلب روشن است، بعلاوه با مباحثی که در مورد خود امیرالمؤمنین و امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیهما و حضرت فاطمه؟سها؟ داشتیم، خوب روشن شد که آنها رفتارشان با طواغیت زمانشان چه بود و در بیعت‌نکردن با آنها تا چه اندازه متحمل مصائب شدند.

پس بیعت‌نکردن‌سیدالشهداء با یزید هم مثل بیعت‌نکردن پدر و برادر بزرگوارش، برای اظهار عظمت و اهمیت مقام و موقعیت ولیّ و امیر در اسلام و میان مسلمین بوده؛ و این اتمام حجتی بود که حضرت حسین صلوات‌اللّه‌علیه انجام دادند و این شهادت، شهادتی بود که این جهت و این علتش بر جمیع مسلمین مخفی نماند.

اما شهادت امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به‌حساب اینکه یک‌عده خاصی به‌نام خوارج با امام؟ع؟ مخالفت داشتند و شخصی به‌نام ابن‌ملجم لعنةالله‌علیه به

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 426 *»

نمایندگی از طرف همه آنها بر کشتن امام؟ع؟ اقدام کرد، پس شهادت حضرت به این مسأله امامت و امارت ربطی پیدا نکرد؛ بهانه آنها تحکیم و مسأله حَکَمیّت در جنگ صفین بود. همچنین شهادت حضرت امام حسن صلوات‌اللّه‌علیه هم طوری نبود که به امر حکومت و مخالفت حضرت با حکومت و امارت معاویه مربوط باشد؛ به‌جهت اینکه طبق دسیسه‌ای جعده ملعونه آن حضرت را مسموم کرد. شهادت فاطمه زهرا؟سها؟ هم به‌طوری توجیه شد که خیلی‌ها فکر کردند که آن مخدّره در اثر غم و اندوه در وفات پدرشان از دنیا رحلت فرمودند.

فقط مانده بود که سیدالشهداء؟ع؟ این امر را انتخاب بفرمایند و تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه حجت را بر جمیع مسلمین تمام بفرمایند و طوری هم حجت تمام شود که سرّ و علت شهادت امام؟ع؟ به‌حسب ظاهر، بر کسی مخفی نمانَد.

سایر معصومین صلوات‌اللّه‌علیهم که معلوم بود به یک‌چنین عملی اقدام نخواهند کرد و مثل امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه با طواغیت زمانشان چنین رفتاری نخواهند داشت تا به‌ظاهر یک‌چنین حادثه‏ای رخ دهد. آنها را مخفیانه و در زندان یا در منزل‌ها به‌طورهایی مسموم خواهند کرد که حتی چه‌بسا همه اهل همان شهر هم از شهادت آن بزرگواران خبردار نشوند؛ از این جهت در نوع تاریخ‌ها می‏بینیم که راجع به ولادت و شهادت این بزرگواران اختلاف است. این اختلاف‌ها از همین‌جا سرچشمه می‏گرفته که خیلی از اهل شهر خبردار نمی‏شدند؛ می‏گذشت، چند روز بعد می‏فهمیدند که مثلاً موسی بن جعفر صلوات‌اللّه‌علیه از دنیا رحلت فرموده‌اند، یا مثلاً چند روز می‌گذشت و می‏فهمیدند امام باقر صلوات‌اللّه‌علیه از دنیا رحلت کرده‌اند؛ علتش چه بوده؟ جهتش چه بوده؟ بعضی‌ها می‏گفتند مریض شده‌اند، بعضی‌ها می‌گفتند به مرگ طبیعی از دنیا رفته‌اند. ولی بعضی از شیعیان که باخبر می‏شدند می‌دانستند امام به مرگ طبیعی از دنیا نمی‏روند؛ یا امام را مسموم کرده‌اند، یا امام را ضربه زده‌اند؛ هر طوری بوده، امام به مرگ طبیعی از دنیا نرفته‌اند. اما بقیه مردم این

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 427 *»

اعتقادات را درباره معصومین نداشتند، آنها را اشخاص معمولی مثل خودشان گمان می‏کردند که مریض می‏شوند و می‏میرند. حتی خیلی‌ها آنها را نمی‏شناختند که ایشان کی هستند!

مانند اینکه در مورد زین‏العابدین صلوات‌اللّه‌علیه نقل شده که امام؟ع؟ در یک‌وقتی تصمیم مسافرت داشتند و با آن قافله‏ای که حرکت کردند قراری گذاشتند، ــ آن قافله امام را نمی‏شناختند، قافله از مدینه حرکت کرده اما امام سجاد را نمی‏شناسند! ــ امام با آنها قرار می‏گذارند که مقداری از کارهای قافله را هم به‌عهده من واگذار کنید. واگذار کردند و بعضی از کارها را هم ایشان انجام می‏دادند. در بین راه در بعضی از منزل‌ها این قافله با قافله دیگری برخورد کرد و در میان آن قافله شخصی بود که امام را می‌شناخت که ایشان زین‏العابدین صلوات‌اللّه‌علیه هستند و دید که امام مثل سایرین مشغول بعضی از کارها هستند و مقداری از خدمات امور قافله به‌عهده ایشان گذارده شده و حضرت آن کارها را انجام می‏دهند. خیلی مضطرب شد و نزد آن قافله آمد و گفت این چه جسارت بزرگی است که شما نسبت به این بزرگوار ورزیده‌اید؟! گفتند مگر او کیست؟! گفت ایشان علی بن الحسین زین‏العابدین صلوات‌اللّه‌علیه هستند. همه شرمنده و خجالت‏زده که شما فرزند رسول‏اللّه و فرزند حسین صلوات‌اللّه‌علیه هستید، چرا خودتان را به ما معرفی نکردید؟! و چرا شما این زحمت‌ها را متحمل شدید که ما این‏طور شرمنده باشیم؟! امام؟ع؟ فرمودند نمی‏خواستم به‌عنوان جدم و پدر بزرگوارم ‏برشما امتیازی داشته باشم و تحت عنوان اینکه من فرزند رسول‏اللّه و یا فرزند امیرالمؤمنین و سیدالشهداء هستم، از شما بهره‏ای ببرم و شما مرا خدمت کنید. خواستم من هم مثل شما خدمت کرده باشم.([111]) امام؟ع؟ به این‏طور در آن قافله بودند.

یک قافله از مدینه حرکت کرده، اما امام سجاد را نمی‏شناسند! وقتی هم

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 428 *»

می‏شناسند، همین اندازه که به‌اصطلاحِ ما نوه رسول‌خدا و پسر امام حسین هستند، همین اندازه! امام حسین کیست؟ آن هم یک آدم معمولی، منتها یکی از خمسه طیبه، یکی از خاندان رسالت؛ مردم این‏طور بودند.

از این رو بقیه ائمه؟عهم؟ هم از جهت شرائطی  که برای آنها بود و مردم هم آن انتظار و دیدی را که درباره امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء؟عهم؟ داشتند درباره ایشان نداشتند، از این جهت به‌حسب ظاهر نمی‌شد که این امر از آن بزرگواران صادر شود و بین همه مسلمین مشهور شود و به‌عنوان یک اصل و یک مبدأ و ریشه‏ای نسبت به این امر در تاریخ اسلام ثبت شود.

سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه نسبت به آن موقعیتی که داشتند، با قبول امر شهادت، این مسأله را تا ظهور امام زمان برای همه مسلمین مطرح ساختند که ارزش امیر و ولیّ و امام صالح را ببینید؛ نه امام معصوم کلی، نه. ــ هرچه در این امر دقت می‏کنیم، واقعاً بیشتر تعجب می‏کنیم ــ نه برای اینکه امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه با این امر بخواهند به مسلمین بفهمانند که باید رئیس و ولیّ شما و امیر و حاکم بر شما، امامان معصوم مثل علی و من و سایر معصومین؟عهم؟ باشند. نه، کسی به عصمت اینها قائل نبود، کسی اینها را معصوم نمی‏دانست تا برای اظهار این امر به شهادت تن بدهند و این شهادت انجام شود.

بلکه تمام مقصود این بود که حال که شما معصوم را نمی‏خواهید و این اصل را قبول نکرده‌اید و زیر بار این اصل نرفته‌اید و بنا است خودتان ولیّ و امیر را انتخاب کنید؛ چون امیر و ولیّ، رگ حیاتی اسلام و مسلمین است، اسوه است؛ اگر او صالح باشد، همه مسلمین صالح خواهند شد و اسلام ظاهری به امنیت می‏گذرد و امور همین اسلام ظاهر که در دست گرفته‏اید صدمه نخواهد خورد. اما اگر امیر ناصالح باشد، ضرباتی که از او بر پیکر اسلام و مسلمین وارد می‏شود جبران‌ناپذیر است.

این امر این‏قدر اهمیت دارد که مثل امام حسین؟ع؟ خودش را برای این امر آماده

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 429 *»

شهادت می‏سازد، برای این امر حضرت حسن آن‌همه مصائب را متحمل می‏شوند، برای این امر فاطمه زهراء کشته می‏شوند، برای این امر امیرالمؤمنین آن‌همه صدمات می‏بینند. اما مشهورشدن و عظمت‌یافتن این مسأله فقط به این‏طور بود که امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه انتخاب فرمودند و این برنامه در کربلا اجراء شد.

پس شما هم دقت دارید که این عرض من روشن است و به فرمایشات خود امام؟ع؟ تأیید می‌شود که امر امیر و ولیّ و امام در بین مسلمین که بنا است خودشان انتخاب کنند و به انتخاب خود مسلمین او را بر خودشان مسلط کنند، این‏قدر مهم است که برای نشان‏دادن اهمیت این امر، این بزرگواران، چهار معصوم، این همه صدمات را متحمل می‏شوند! ببینید بعد از رسول‏اللّه؟ص؟ تا زمان حضرت حسین صلوات‌اللّه‌علیه، این چهار معصوم، امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء، حضرت مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم این‌همه مصائب را برای این امر می‏پذیرند. چرا ؟ چون با طاغوت‌ها بیعت نمی‏کنند، برای بیعت‌کردن با آنها آماده نمی‌شوند.

اما ائمه دیگر از امام سجاد  تا امام عسکری صلوات‌اللّه‌علیهم هیچ‌جا نداریم که یک‌کدام از این بزرگواران از بیعت با طاغوت زمانشان ابا کرده باشند. هر طاغوتی بر مسلمین مسلط می‏شد، مثل سایر مسلمین با او بیعت می‏کردند، هیچ سخنی هم نمی‏گفتند و اصلاً متعرض نمی‏شدند؛ چون فایده‏ای نداشت‏، کسی برای آنها آن ارزشی را که باید قائل شود، قائل نبود و روی بیعت‌کردن یا بیعت‌نکردن ایشان حساب نمی‌کرد که بگوید بیعت‌کردنِ مثلاً امام سجاد یا امام باقر و همین‌طور تا امام عسکری صلوات‌الله‌علیهم یعنی امضاء حکومت، امضاء مقام امارت و ولایتِ این غاصبین و جائرین و ظالمین، و بیعت‌نکردنشان یعنی امضاء نکردن و قبول‌نداشتن؛ نه. اصلاً کسی برای آنها این ارزش را قائل نبود.

البته شیعه به عظمت و جلالت امامان؟عهم؟ معتقد بودند و می‏دانستند که امامشان تقیةً بیعت می‌فرماید و خودشان هم تقیةً بیعت می‌کردند و امر بر تقیه بود، و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 430 *»

می‌دانستند که ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین به حکومت و امارت و ولایت اینها راضی نیستند. اما از نظر عموم مسلمین نه، این بزرگواران ــ چه بگویم؟! چطور تعبیر کنم؟! ــ آن ارزش را نداشتند و برای ایشان آن ارزش را قائل نبودند.

اما سیدالشهداء و امام حسن و امیرالمؤمنین و حضرت زهراء ــ که به‌حسب ظاهر زن بودند ولی در جریان بودند ــ ایشان صلوات‌اللّه‌علیهم در نظر مسلمین موقعیتی داشتند که آنان را حامل و وارث اسلام ‏و قرآن می‏دانستند؛ همین هم امر شهادت حضرت را ایجاب کرد و امام؟ع؟ به این‏طور بر جمیع مسلمین تا ظهور امام زمان اتمام حجت فرمودند و اهمیت این مسأله را تا ظهور امام زمان به بشر و مسلمین شناسانیدند که ببینید ارزش امیر و ارزش مسأله امارت و ولایتِ بر مسلمین تا اینجا است که من با آن کسی که برای مقام امارت و ولایت شایسته نیست، بیعت نمی‌کنم تا کشته می‌شوم و برای تعظیم این امر که ریشه حیاتی شما است، اصحابم را می‏کشند و اهل‏بیتم را اسیر می‏کنند. شما عظمتتان به این مسأله بستگی دارد، جلالت و عزتتان به این مسأله بستگی دارد، اسلامتان به این مسأله بستگی دارد؛  و اگر این مسأله را رعایت نکنید و واگذار کنید که هر نااهلی بر شما مسلط شود، بدانید ذلت اسلام و ذلت شماها فراهم خواهد شد و روز به روز مفاسد جامعه‏تان بیشتر خواهد شد.

از این جهت دیدیم که از وقتی این اصل رعایت نشد ــ یعنی از زمان ابی‏بکر، ــ اسلام چه شد و مسلمین چه شدند و می‏شوند و خواهند شد تا ظهور مهدی صلوات‌اللّه‌علیه! پس اصل مسأله و رکن اساسی این است و از این رو در فرمایشات امام؟ع؟ هم ان‏شاءاللّه توجه می‏کنید.

دانستیم که عُتبه ــ که عامل یزید در مدینه است ــ از امام بیعت با یزید را تقاضا می‏کند و امام؟ع؟ جواب عتبه را صریحاً می‏فرمایند که ما خاندانی هستیم که معدن رسالتیم، من حاضر نیستم با مثل یزیدی که از خاندان بنی‏امیه است بیعت کنم و حال آنکه رسول‏اللّه؟ص؟ فرمودند خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 431 *»

امام؟ع؟ بعد از این مذاکره‏ای که با عتبه داشتند، یکی دو روزی در مدینه بودند، گویا روز بعد از آن روزی که با عتبه ملاقات فرموده بودند، ــ به‌نقل مرحوم سید بن طاوس ــ با مروان برخورد می‌کنند؛ می‏فرماید: «فلما اصبح الحسین؟ع؟ خرج من منزله یستمع الاخبار» حضرت روز بعد از آن شب که با عتبه صحبت فرمودند، از خانه خارج شدند که به‌حسب ظاهر از امور باخبر شوند که جریان چیست. «فلَقِیَه مروانُ بنُ الحَکَم فقال له: یا اباعبداللّه انی لک ناصح فاَطِعْنی تُرشَد.» با مروان برخورد کردند، مروان عرض کرد من شما را نصیحت می‏کنم، شما به سخن من گوش بدهید نتیجه می‏گیرید، برای شما فایده دارد. «فقال الحسین؟ع؟: و ما ذاک؟ قل حتی‌اَسمَع» فرمود نصیحتی که می‏خواهی بکنی چیست؟ بگو تا بشنوم. «فقال مروان: انّی آمُرُک ببیعة یزید امیرِالمؤمنین فانه خیر لک فی دینک و دنیاک» من تو را به بیعت‌کردن با یزید امر می‏کنم که برای تو در دین و دنیایت بهتر است!

ببینید وضع چه بوده! این مقدارها باورشان نمی‏شده که این بزرگوار رضای خدا و صلاح دین و دنیایش را در چه می‏بیند! مثل مروان این‏طور امام؟ع؟ را نصیحت می‏کند! آن‌وقت اگر امام؟ع؟ بیعت فرموده بودند، امر چه می‏شد!

فقال الحسین؟ع؟: انا للّه و انا الیه راجعون و علی الاِسلام اَلسَّلام اذ قد بُلِیَتِ الامّةُ براعٍ مثلِ یزید. امام؟ع؟ آیه استرجاع را می‌خوانند، انّا للّه و انا الیه راجعون یعنی این مصیبت اسلام و مسلمین است، چه مصیبت بزرگی پیش آمده! چه مصیبت بزرگی است! می‏فرمایند بر اسلام سلام باد، یعنی اسلام تمام شد، اسلام پایان یافت و نابود شد؛ زیرا امت به ولیّ و راعی و امیری مثل یزید مبتلا شدند. و لقد سمعتُ جدی رسولَ‏اللّه؟ص؟ یقول: الخلافة محرّمة علی آل ابی‏سفیان شنیدم جدم رسول‏اللّه این‏طور فرمودند که خلافت بر خاندان ابو‏سفیان حرام است. این فرمایش را فرمودند و گفتگوی زیادی بین حضرت و مروان رد و بدل شد که در تاریخ ذکر نشده. اما مروان از فرمایش حضرت خیلی عصبانی و خشمگین شد و پی کار خود رفت. حضرت تصمیم می‏گیرند از مدینه خارج شوند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 432 *»

عبداللّه بن زبیر هم تا خبردار می‌شود که عتبه از او بیعت طلب می‏کند، همان شب از مدینه فرار می‏کند، اما از بيراهه می‏رود. عتبه عده‏ای را برای دستگیری عبداللّه بن زبیر می‌فرستد ولی نمی‌توانند او را پیدا کنند.([112])

طبق نقل سید بن طاوس؟رح؟، امام؟ع؟ تصمیم می‏گیرند که از مدینه به‌طرف مکه حرکت کنند. امام صلوات‌اللّه‌علیه وصیت‏نامه‏ای مرقوم می‏فرمایند و به برادرشان محمد بن حنفیه مرحمت می‏کنند. این وصیت‌نامه هم از این نظر که در آن بحث ما مطرح است، بسیار بسیار مناسب و به‌مورد است که توجه شود. امام؟ع؟ در این وصیت بخصوص مطرح می‏فرمایند که سرّ حرکت و خروج حضرت و هدف از این امری که در پیش گرفته‏اند، علت اساسی و رکن اساسی آن به‌حسب ظاهر بحث چیست. و در ضمن برای این است که امام؟ع؟ آن قانونی را که پدرشان تأسیس فرمودند، اجراء کنند و عملی سازند.

در قانون دوم قرار بر این شد که اهل صلاح و خیراندیشی در میان جوامع مسلمین جمع شوند و شخصی را که برای امارت و ولایت، اهلیت و صلاحیت دارد انتخاب کنند. حاضرینی که بیعت کرده‌اند حق ندارند خلاف کنند و کسانی هم که غائبند حق ندارند کسی دیگر را انتخاب کنند. اگر خاطرتان باشد امام؟ع؟ این قانون را گذاردند و در تتمیم قانون هم فرمودند بنابراین من با دو دسته می‏جنگم و دو دسته را می‏کشم. یکی دسته‏ای را که حاضر بودند و بیعت کردند و حال فسخ بیعت می‏کنند و بی‏جهت بدون اینکه من از اهلیت و شایستگی بیفتم با من مخالفت می‏کنند، آنها را می‏کشم؛ و دسته دیگر کسانی مثل معاویه که غائب بودند و باید به این بیعتی که انجام شده تسلیم شوند و تسلیم نمی‏شوند، معاویه و اهل شام که در مقام انتخاب معاویه برآمده‏اند، با آنها هم می‏جنگم.([113])

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 433 *»

سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه در این وصیت به این دو قسمت بخصوص اشاره می‌فرمایند که حرکت‌کردن من از مدینه به‌طرف مکه و بعد هم عراق و به‌طور کلی این برنامه من، نه این‌طور است که بیعت کرده باشم و بعد از بیعت خروج کنم که سزاوار کشته‌شدن باشم و مستحِق باشم که عمّال یزید مرا بکشند و خود یزید دستور کشتن مرا بدهد؛ و نه آنکه کسی را انتخاب ‏کنم، کسی را هم انتخاب نمی‏کنم.

وقتی از مدینه حرکت می‌کنند، هنوز نه دعوت‏نامه‏ای از عراق آمده و نه هم امام؟ع؟ کسی را دعوت کرده‏اند که بیایید با من بیعت کنید؛ نه. پس طبق فرمایش امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در قانون دوم، چه کسانی در حکومت اسلامی و در جامعه اسلامی مستحق کشته‏شدن می‏شوند؟ این دو دسته؛ و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه در این وصیت‏نامه می‏فرماید من مشمول هیچ‌یک از این دو امر نیستم و در هیچ‏یک از این دو دسته قرار نمی‏گیرم، نه می‏شود به من گفت خروج‌کننده بر امیر و خلیفه، چون بیعت نکرده‏ام؛ و نه هم می‌شود گفت غائبی که بی‏جهت در مقام انتخاب کسی برآمده و می‏خواهد خودش یا کسی دیگر را انتخاب کند. نه خودم داعیه دارم که مرا انتخاب کنید و نه هم کسی را در مقابل یزید انتخاب می‏کنم. آری من از کسانی هستم که طبق قانون دوم برای نظارت در امر ولیّ و امام و امیر اهلیت دارم، حق نظارت دارم، حق صلاح‏اندیشی در امت را دارم؛ و چون این حق را دارم و امت هم به این چشم به من نگاه می‏کنند، برای اداء این حق حاضرم کشته شوم و با یزید بیعت نکنم. این وصیت خیلی عجیب است!

«ثم دعا الحسین؟ع؟ بدواة و بَیاض و کتب هذه الوصیة لاخیه محمد» حضرت دستور فرمودند دوات و کاغذی آوردند و این وصیت را برای برادرشان محمد بن حنفیه نوشتند: بسم اللّه الرحمن الرحیم هذا ما اوصیٰ به الحسینُ بنُ علیِّ بنِ ابی‏طالب الی اخیه محمد المعروفِ بابن‌الحنفیة ان الحسین یشهد اَنْ لا اله الّا اللّه وحده لاشریک له و اَنّ محمداً؟ص؟ عبده و رسوله جاء بالحق من عند الحق و اَنّ الجنة و النار حق و ان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 434 *»

الساعة آتیة لاریب فیها و ان اللّه یبعث من فی القبور. امام اصول اعتقادات اسلامی را ذکر می‏فرمایند که کسی نگوید حسین به‌حسب اعتقاد نعوذباللّه منحرف بود. این‏طور به اصول اعتقادات اقرار می‌فرماید.

بعد می‏فرماید: و اَنّی لم‏اخرج اَشِراً و لا بَطراً و لا مُفسِداً و لا ظالماً. امام صلوات‌اللّه‌علیه خودشان را تبرئه می‏فرمایند از آن تهمت‌هایی که بعداً شامیان بر وجود مبارکش خواهند زد که بر امیر وقت خروج کرده و یا قصدش فساد در ملک و در میان مسلمین بوده. من به‌قصد سرکشی و طغیان‏کردن در مقابل مسلمین و کسانی که مدعی مقام حکومتند از مدینه خارج نمی‌شوم؛ نه قصد افساد دارم و نه هم قصد ستمگری دارم.

و انّما خرجتُ لطلب الاصلاح فی امة جدی؟ص؟. نمی‏فرماید من امام معصومم، برای دفاع از حقم و اینکه من باید امیر و ولیّ باشم وظیفه دارم خارج شوم، نه؛ می‏فرماید همانا من خارج می‏شوم و این امر را در پیش می‏گیرم به‌منظور طلب اصلاح در میان امت جدم؟ص؟. اُریدُ ان‌آمُرَ بالمعروف و اَنهیٰ عن المنکر همچنین می‏خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم، و اَسیرَ بسیرة جدی و ابی علیِّ بنِ ابی‏طالب؟ع؟ همچنین می‏خواهم مطابق روش جدم و پدرم علی صلوات‌اللّه‌علیه راه روم که چطور آن بزرگواران در مقابل طواغیت زمان صلاح امت را اظهار کردند، من هم می‏خواهم فقط صلاح امت را اظهار کنم.

فمن قَبِلَنی بقبول الحق فاللّه اَولیٰ بالحق هرکس مرا می‏پذیرد و سخن مرا می‏پذیرد و با من همفکری می‏کند به‌طور صحیح و حق، البته خدا سزاوارتر است به اینکه انسان به‌طور صحیح با او سلوک کند و مطابق رضای او سلوک کند؛ یعنی اگر با من همفکری کردید که روش من روش رسول‌خدا و امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است، بسیار خوب، هرکس از شماها با من همراه  شود و با من همفکری کند، مسلم بداند که خدا از او راضی است. و من ردّ علیّ هذا اَصبِر حتی‌یقضی اللّه بینی و بین القوم

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 435 *»

بالحق و هو خیر الحاکمین هرکس هم این هدف مرا بر من رد کند و با من همفکری و همکاری نکند، من صبر می‏کنم، یعنی من از این هدف دست برنمی‏دارم، هدف من این است، من صبر می‏کنم تا خدا بین من و بین این قوم به آن‌طوری که خود می‏داند و حق باشد حکم بفرماید و خدا بهترین حکم‏کنندگان است.

و هذه وصیتی یا اخی الیک و ما توفیقی الّا باللّه علیه توکلت و الیه اُنیب. حسین صلوات‌اللّه‌علیه همه کارهایش انجام‌شده آماده حرکت از مدینه است. نمی‏فرماید مِلک فلان‏جا را چه کنید، امور غلامان و کنیزان را چه کنید؛ تمام خویشان نزدیک امام با امام حرکت کردند، حتی غلام‌ها و کنیزهایی که وفادار و بامعرفت بودند از امام دست برنداشتند، زن‌ها و بچه‏ها همراه حضرت بودند. می‏فرماید ای برادر من این وصیت من است به‌سوی تو و توفیقی نیست مگر به کمک و تأیید خدا و من هم بر خدا توکل کرده‏ام و به‌سوی او برمی‏گردم.

«ثم طَوَی الحسین؟ع؟ الکتاب و ختمه بخاتَمه و دفعه الی اخیه محمد ثم ودّعه و خرج فی جوف اللیل»([114]) بعد امام؟ع؟ وصیت‏نامه را پیچیدند و به مهر مبارکشان مهر فرمودند و به برادرشان دادند و خداحافظی کردند و شبانه از مدینه خارج شدند.

به امام عرض کردند آقا از بیراهه بروید چون ممکن است که به طلب شما بفرستند و شما را بازداشت کنند و نگذارند بروید. امام فرمودند خیر،([115]) یعنی راه من راه مستقیم و طریق من معلوم است؛ و از جاده اصلی به‌طرف مکه حرکت فرمودند.

از جمله در اینجا وصیت و نامه دیگری ذکر شده که امام؟ع؟ به محمد بن حنفیه دادند و آن حدیث از کتاب «رسائل» مرحوم محمد بن یعقوب کلینی است. ایشان نقل می‏کند از حمزة بن حُمران از امام صادق صلوات‌اللّه‌علیه. این شخص می‏گوید: «ذکرنا خروجَ الحسین؟ع؟ و تخلّفَ ابنِ‏الحنفیة» خدمت امام صادق سخن

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 436 *»

از امر شهادت سیدالشهداء شد و اینکه چرا محمد بن حنفیه همراه حضرت نرفت؟ امام؟ع؟ فرمودند: یا حمزة انّی ساُخبِرک بحدیث لاتسأل عنه بعد مجلسک هذا ای حمزه مطلبى به تو مى‌گويم که بعد از این از مثل این مسأله سؤال ننمايى، همین اندازه این مطلب را بدان که راجع به شناخت اين‌گونه مسائل یک قاعده کلی در دست تو باشد. ان الحسین لمّا فَصَلَ متوجهاً دَعا بقِرطاس و کتب فیه حسین؟ع؟ وقتی که می‏خواستند از مدینه خارج شوند، دستور فرمودند کاغذی آوردند و حضرت در آن کاغذ نوشتند: بسم اللّه الرحمن الرحیم من الحسین بن علی بن ابی‏طالب الی بنی‏هاشم اما بعد فانه من لَحِقَ بی منکم اُستُشهِدَ و من تخلّف لم‏یَبلُغ مَبْلَغَ الفتح و السلام،([116]) همین دو خط. بسم اللّه الرحمن الرحیم، این نامه و وصیتی است از حسین بن علی صلوات‌اللّه‌علیه به بنی‏هاشم، اما بعد هرکس از شما به من ملحق شود و با من بیاید و به من برسد کشته خواهد شد. ببینید مطلب چیست! چقدر مسأله اهمیت دارد و چه رکن بزرگی ‏است ! هرکس به من ملحق شود و به من برسد کشته خواهد شد و هرکس تخلف کند و  همراه من نیاید، بداند پیروز نخواهد شد، یعنی فتح نخواهد دید؛ ولی من فتح می‏بینم، پیروزی با من است. من با کشته‏شدنم، تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه، اهمیت و ارزش این مسأله را به جمیع مسلمین نشان خواهم داد. اگر با من آمدید، البته شما هم به هدف رسیده‏اید و در هدف پیروز شده‏اید؛ چون معلوم بود که بنی‏هاشم هم یزید را اهل نمی‏شناختند. اما اگر در مدینه بمانند و با امام؟ع؟ حرکت نکنند، حتماً باید بیعت کنند. و السلام، نامه حضرت تمام شد.

بعضی قسمت‌ها و عبارات دیگر این فرمایشات هم هست که ان‏شاءاللّه باید بخوانیم. چون هوا بارانی است این عبارات را هم می‌خوانیم، شاید باران تخفیف پیدا کند و راحت‏تر برویم. اجازه بفرمایید این قسمت را هم بخوانم.

امام؟ع؟ حرکت فرمودند و به مکه آمدند. در مکه مرتب نامه‏هایی از طرف عراق

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 437 *»

می‌آمد؛ همین که عراقی‌ها فهمیدند امام؟ع؟ به‌عنوان بیعت‌نکردن از مدینه خارج شده‏اند و در مکه هستند، شروع کردند به فرستادن نامه‏ها و افراد؛ نامه‏های اهل عراق مرتب با مثل هانی بن هانی و سعید بن عبداللّه و عده دیگری به امام؟ع؟ می‌رسید. نوعاً مضمون نامه‏ها را می‏دانیم و در تاریخ اجمالاً ذکر شده؛ از حضرت صلوات‌الله‌علیه می‏خواستند که عده‏ای از شیعیان شما از مؤمنین و مسلمین در اینجا انتظار شما را می‏کشند و آماده هستند که با شما بیعت کنند، هرچه زودتر حرکت کنید که ما منتظر شما هستیم. حتی بعضی از نامه‏ها این‏طور دارد: «فالعَجَل العجل ثمّ العجل العجل» عجله عجله، عجله عجله. همین‏طور نامه‏های دیگر که شما حرکت کنید که اهل تمام بلاد عراق، لشکریان آماده‌ای شده‌اند و منتظر حضور شما هستند؛ صلوات خدا و رحمت خدا و برکات خدا بر شما و بر پدر شما امیرالمؤمنین.([117]) از این‏طور نامه‏ها و این قبیل مضمون‏ها زیاد بود.

امام؟ع؟ نامه‏ای نوشتند و به هانی بن هانی و سعید بن عبداللّه که آخرین فرستادگان اهل عراق بودند دادند، نامه‏ای مرقوم فرمودند و به آنها دادند. در این نامه هم دقت کنید مسأله همین‏طور است که عرض می‏کنم. بسم اللّه الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی الملإ من المؤمنین و المسلمین این نامه از طرف حسین بن علی است به گروه و جمعیت‌هایی از مؤمنین و مسلمین، اما بعد فان هانئاً و سعیداً قَدِما عَلَیّ بکُتُبکم و کانا آخِرَ من قَدِمَ علیّ من رُسُلکم این دو نفر بر من وارد شدند و نامه‏های شما را آوردند و این دو نفر آخرین کسانی از فرستاده‌های شما هستند که نزد من آمده‌اند، و قد فهمتُ کلَّ الذی اقْتَصَصْتُم و ذَکَرتم تمام آنچه که در نامه‏هایتان نوشته‏اید و بازگو کرده‏اید من فهمیدم و دانستم؛ و مقالةُ جُلِّکُم اَنّه لیس علینا امام سخن بیشتر شما این است که امروز امامی بر ما نیست، یعنی ما امیر نداریم؛ نه اینکه دنبال امام معصوم بگردند و امام معصوم بخواهند، اصلاً مسأله عصمت و مقام ولایت کلیه و این

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 438 *»

قبیل عقایدی که بحمداللّه شیعه معتقد است،‏ در کار نیست؛ امیری بر ما نیست و ما امیر می‏خواهیم، فاَقبِل لعلّ اللّه ان‏یَجمَعنا بک علی الحق و الهدیٰ شما نزد ما بیایید، شاید خدا بخواهد و ما را به‌برکت شما بر امر حق و هدایت مجتمع گرداند.

امام؟ع؟ می‏فرمایند: و انا باعثٌ الیکم اخی و ابنَ‌عمّی و ثقتی من اهل‏بیتی مسلمَ بنَ عقیل حالا من به‌سوی شما می‏فرستم برادرم و پسر عمویم و مورد اطمینانم از اهل‏بیتم، مسلم بن عقیل را؛ فان کَتَبَ الیّ بِاَنّه قد اجتمع رأیُ مَلَئِکُم و ذَوِی الحِجیٰ و الفضلِ منکم علی مثلِ ما قَدِمَتْ به رسلُکم و قرأتُ فی کتبکم، فانّی اَقدَم الیکم وَشیکاً ان‏شاءاللّه اگر مسلم برای من نوشت که شما همفکر و هم‏رأی و هم‏اندیشه شده‌اید، جمعیت‌های شما و صاحبان عقل و فضل از شما همفکر شده‏اید که من امیر باشم، می‌آیم. ببینید امام؟ع؟ باز در اینجا به قانون دوم اشاره می‏کنند که از اهل عراق، اگر صاحبان عقل و اندیشه و فضل اجتماع کردند و همفکر و هم‏رأی شدند که من امیرشان باشم، می‌آیم؛ که اگر این جریان پیش آمد و امام؟ع؟ بر اهل عراق امیر شدند و یزید بر حضرت اشکال بگیرد و اعتراض کند، حضرت بفرمایند تو را چه کسی به مقام امارت نصب کرده؟ بگوید پدرم. اما امام حسین؟ع؟ بفرمایند مرا صاحبان عقل و اندیشه و فضل و خیرخواهان امت در عراق اجتماع کردند و امیر ساختند. از این رو فرمود اگر مسلم به من نوشت که صاحبان عقل و اندیشه و فضل از شما هم‏رأی و هم‏عقیده شده‏اند در اینکه من امیر باشم ــ مثل همینی‌که در نامه‏هایتان خواندم و فرستادگانتان ابلاغ کردند، ــ من هم به همین زودی به‌طرف شما می‏آیم ان‏شاءاللّه.

بعد امام باز هم اشاره به همین قانون دوم می‌فرمایند و شرائط امیر و امامی را که باید انتخاب شود بیان می‌کنند، که اگر بنا است امیر انتخاب کنید، ببینید چه کسی برای امارت و امامت شایسته است، او را انتخاب کنید. فلَعَمْری ما الامام الّا الحاکمُ بالکتاب القائمُ بالقسط الدائنُ بدین الحق الحابسُ نفسَه علی ذات اللّه چه کسی شایستگی امامت و رهبری را دارد؟ این شخص؛ نمی‏فرماید شایسته امامت، امامِ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 439 *»

معصومِ معرفی‌شده و تنصیص‌شده از طرف رسول‌خدا؟ص؟ است که اول امیرالمؤمنین باشند تا مهدی آل‏محمد؟عهم؟. از این قانون اولی الهی فرمایشی نفرموده، بلکه مطابق همین قانون دوم فرمود؛ که همه صاحبان عقل و اندیشه و فضل می‏فهمند که رئیس مسلمین، حاکم بر مسلمین، متصدی امور مسلمین، امام و ولیّ و امیر مسلمین، باید چنین کسی باشد؛ چه کسی؟ فرمود به جان خودم سوگند، امام و شایسته مقام امامت و رهبری نیست مگر کسی که به کتاب خدا حکم کند و قسط و عدل را برپا دارد و به دین خدا دیانت بورزد و خودش را بر ذات خدا حبس کند، یعنی خودش را وقف خدا کند، دیگر جز به مصلحت و خیر امت حرف نزند و قدم برندارد، خودش را وقف خدا و حبس بر خدا کند. بعد در آخر نامه فرمود: و السلام.

و دَعا الحسین؟ع؟ مسلمَ بنَ عقیل فسَرَّحه مع قَیسِ بنِ مُسْهِرٍ الصَّیداوی و عُمٰارَةَ بنِ عبدِاللّه السَّلُولی و عبدِالرحمن بن عبداللّه الاَزْدی و امره بالتقویٰ و کتمانِ امره و اللّطف» بعد امام؟ع؟ مسلم را خواستند و او را همراه قیس بن مُسْهِر صیداوی و عُماره و عبدالرحمن اَزدی از مکه به‌طرف عراق فرستادند؛ وصیت فرمودند، به تقوی امر فرمودند، به کتمانِ امر دستور فرمودند؛ امرت را کتمان کن، با هرکس هرکس در میان نگذار و همچنین «لُطف»، با کمال مدارا و دقت‏کاری حرکت کن، در امورت خیلی دقیق باش. «فان رَأَی الناسَ مجتمعین مستوسقین، عَجَّلَ الیه بذلک»([118]) اگر دید مردم همه همفکر شده‏اند و همه امارت امام؟ع؟ را قبول کرده‌اند و بیعت کردند، عجله کند و مطلب را به امام؟ع؟ برساند.

بعد جریان مسلم پیش آمد که به‌طرف مدینه و از مدینه به‌طرف عراق حرکت کرد.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 440 *»

مجلس 25

(شب پنجشنبه / 11 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 441 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد در امر شهادتِ وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، عوامل مختلفی را از ارکان و اصول شهادت دانسته‌اند.

بعضی‌ها فکر می‏کنند بیعت و دعوت اهل عراق موجب شهادت بود و حضرت برای خاطر دعوت اهل عراق و بیعتِ ایشان به این امر اقدام فرمودند که معلوم شد این‏طور نبود وگرنه بعد از رحلت امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه در زمان معاویه لعنةاللّه‌علیه، همین مردم عراق از حضرت دعوت کردند و آمادگی خود را برای بیعت با حضرت ابلاغ کردند، اما امام؟ع؟ نپذیرفتند و فرمودند ما را با معاویه عهدی است، تا او از دنیا برود و بعد ببینیم چه خواهد شد.([119])

حکومت معاویه به‌عنوان خلافت غاصبانه بیست سال طول کشید، یعنی بعد از اینکه امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه آن مصالحه را انجام دادند، معاویه بیست سال حکومت کرد و قبل از آن هم بیست و دو سال به‌عنوان والی از طرف عمر و عثمان در شام ولایت داشت که آن ملعون مجموعاً چهل و دو سال بر شام و اهل شام و همچنین بعد هم بر همه مسلمین مسلط بود. زمینه امر به معروف و نهی از منکر در این مدت برای امام؟ع؟ فراهم بود، اما امام؟ع؟ در این مدت به ایستادن در مقابل معاویه و شهیدشدن اقدام نفرمودند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 442 *»

پس امر به معروف و نهی از منکر را هم که بعضی‌ها از عوامل اصلی شمرده‌اند و بلکه رکن اصیل شهادت دانسته‏اند، چنین نیست آن هم به این معنای مشهور، نه به این معنی که امر به معروف و نهی از منکر یکی از اصول اسلام و یکی از مبانی اسلام باشد؛ زیرا دیگران آن را از فروع شمرده‏اند، نوع فقهاء امر به معروف و نهی از منکر را از فروع شمرده‏اند ولی از روایات برمی‏آید که از مبانی اسلام است؛ بُنِیَ الاسلامُ علی خمس([120]) اسلام بر پنج پایه بنا شده است که یکی از آنها را جهاد می‏شمرند و یکی از افراد و مصادیق جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است. از این رو در کتاب جهاد، جهاد وصف شده، فقهاء اول جهاد با دشمن را ذکر می‏کنند، بعد جهاد با نفس را می‌گویند و بعد هم امر به معروف و نهی از منکر را ذکر می‏کنند. این ابواب در کتاب جهاد قرار گرفته و در بحث جهاد است.

پس طبق روایات برمی‏آید که امر به معروف و نهی از منکر از مبانی اسلام است و البته تعبیراتی هم داریم و بخصوص در همان خطبه‏ای که از سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه نقل کردیم، در آنجا هم امام؟ع؟ در تعظیم امر به معروف و نهی از منکر و بزرگداشت این مبنای اسلام فرمایشاتی فرموده بودند. روایات در این زمینه زیاد است. با وجود اینکه ما اعتراف می‏کنیم که امر به معروف و نهی از منکر از مبانی مهم اسلام است و با شرائطی که دارد یکی از واجباتی است که در ردیف نماز و روزه و حج است و بلکه به‌تعبیری اهمّ از آنها است زیرا به‌واسطه امر به معروف و نهی از منکر نماز برپا می‏شود، روزه انجام می‏شود، حج انجام می‏شود و سایر فرائض الهی به‌وسیله امر به معروف و نهی از منکر اقامه می‏گردد و اگر امر به معروف و نهی از منکر متوقف شود البته سایر فرائض هم امکان توقفشان هست و صدمه می‏خورد. پس با اینکه امر به معروف و نهی از منکر از مبانی مهم اسلام است، در عین حال ما آن را رکن اساسی شهادت امام؟ع؟ نمی‏دانیم؛ آری یکی از جهات و یکی از اموری است که در

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 443 *»

این  شهادت واقع شد و امام؟ع؟ انجام دادند، اما آن عامل اصیل و رکن اساسی که از فرمایشات خود حضرت به‌دست می‏آوریم، عظمت‌بخشیدن به مسأله ولایت، حکومت و امارت است.

امام؟ع؟ در این قانون دوم می‏خواهند عظمت و جلالت امر امامت را برسانند و تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه به جمیع مسلمین عظمت این رکن بزرگ را ابلاغ بفرمایند که حیات مسلمین و حیات اسلام به وجود امام بستگی دارد، به وجود رهبر، ولیّ و امیری که برای حفاظت حدود اسلام و حفاظت حقوق مسلمین کاملاً شایستگی داشته باشد بستگی دارد. چون یک‌چنین امری است، اگر آن امیر ناشایست باشد و صلاحیت نداشته باشد، قطعاً بر اسلام صدمه وارد می‏شود و مسلّماً حقوق مسلمین ضایع خواهد شد و عظمت و جلالت مسلمین از بین خواهد رفت؛ و نه‌تنها همین بلکه آخرت ایشان به وجود امیر و ولیّ بستگی دارد.

در قانون اولی الهی، امیر و ولیّ بر مسلمین باید معصومین مشخص و معینی باشند صلوات الله علیهم اجمعین  که خدا آنها را به‌وسیله رسول‏اللّه؟ص؟ معرفی فرموده و هرکس ایشان را اطاعت کرد و به ایشان‏ اقتداء کرد، قطعاً اهل نجات است و هرکس ایشان را اتّباع نکرد، اهل هلاک است. این مسأله در قانون اولی الهی مسلّم است.

در قانون دوم هم موقعیت امیر صالح طوری است که مردم را به صلاح می‏کشاند، مردم را به تقویٰ و فضائل می‌کشاند و به‌واسطه فضائل و تقویٰ و کسب خیرات و حسنات، چه‌بسا مسلمین نجات پیدا کنند؛ زیرا سید مرحوم/ می‏فرمایند اگر اهل توحید عمل کنند به اعمالی که برای آنها مسلّم است که از دین است، اهل تقویٰ باشند، اهل سَداد باشند، با حق عِناد نورزند و با اهل حق معانده نداشته باشند، اهل نجاتند. پس اگر امیر، صالح باشد، امیر، دلسوز اسلام باشد، ولیّ، باتقویٰ باشد، جامعه اسلامی را به تقویٰ می‏کشاند و به‌طرف فضائل سوق می‏دهد و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 444 *»

خود همین برای خیلی‌ها که عداوتی در دل نداشته باشند و نسبت به محمد و آل‏محمد؟عهم؟ و دوستان ایشان عداوت نورزند باعث نجات خواهد بود. اما اگر امیر صالح نباشد، امیر فاسد باشد، امیر نسبت به اسلام خائن باشد، حقوق مسلمین را ضایع کند، جامعه اسلامی صدمه خواهد دید و خود مسلمین بی‏تقویٰ و بی‏ارزش و بی‏فضل و فضیلت بار خواهند آمد و برای آنها خیلی ضرر خواهد داشت و هم در دنیا و هم در آخرت صدمات خواهند دید.

امام؟ع؟ قانون اول را در این فرمایشات خود مطرح نمی‏فرمایند، آن مخصوص شیعه است. بیان امام صلوات‌اللّه‌علیه نوعاً به قانون دوم مربوط است و بیعت‌نکردن امام؟ع؟ با یزید بر همین امر مبتنی است و برای تعظیم این امر است که شما ببینید چون من یزید را برای حکومت صالح نمی‏بینم، با او بیعت نمی‌کنم؛ نه اینکه چون او را از طرف خدا و رسول منصوص نمی‏بینم. دقت بفرمایید چقدر امر مهم است و کمتر به این نکته توجه شده و حتی بعضی‌ها این بیعت‏نکردن امام را با یزید، از عواملی شمرده‏اند که در امر شهادت چندان اصالتی نداشته، می‏گویند در امر شهادت مدخلیتی داشته. و حال آنکه رکن اصلی شهادت، بیعت‏نکردن امام؟ع؟ با یزید است، اگرچه امر به کشته‏شدن امام و اصحاب امام و اسیرشدن اهل‏بیت امام؟ع؟ منتهی شود. برای تعظیم این نکته بود و اینکه به جامعه اسلام و مسلمین تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه ابلاغ شود که اینکه من با یزید بیعت نکردم، از این جهت نبود که چون او از طرف خدا و رسول‌خدا منصوص نبود؛ هیچ‌جا این سخن نیست که چون درباره یزید نص نرسیده من با او بیعت نمی‏کنم، نه، همه‌جا می‏فرمایند چون او برای خلافت شایستگی ندارد من با او بیعت نمی‏کنم؛ برای امام و رهبر و امیر بودن بر مسلمین و صاحب ولایت بودن بر مسلمین شایستگی ندارد، من از این جهت با او بیعت نمی‏کنم، اگرچه کار به کشتن من بیانجامد. برای تعظیم این امر بیعت نفرمودند و این‌همه مصائب را قبول نمودند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 445 *»

در قرآن همین مطلب به‌شکل جامعی بیان شده: یومَ نَدعو کلَّ اُناسٍ بامامهم.([121]) این در قانون اولی الهی معلوم است، اگر کسی بخواهد امام معصوم منصوب از طرف خدا را بشناسد و به او اقتداء کند و او را اسوه خود قرار دهد، باید زحمت بکشد و در اسلام مطالعه کند و فرمایشات رسول‏اللّه را با انصاف بنگرد؛ وقتی‌که بدون غرض و مرض مطالعه کرد، می‏بیند که امام معصوم من عند اللّه و من عند رسوله؟ص؟ ائمه اثناعشر صلوات اللّه علیهم اجمعین هستند و همین حقیقت تشیع است و بدیهی است که تشیع را می‏پذیرد.

اگر به‌حسب ظاهر و قانون دوم بخواهد به این آیه توجه کند، امیر و ولیّ و امام ظاهری در قانون دوم را باید بشناسد که صالح باشد، به دین اسلام متدین باشد و همان تعبیراتی که امام صلوات‌اللّه‌علیه در نامه به اهل عراق نوشتند و همراه هانی بن هانی و سعید بن عبدالله فرستادند و دیشب قرائت کردم که در آنجا فرمودند: امام نیست مگر آن کسی که به کتاب خدا حکم کند و به دین خدا دین بورزد و خود را برای خدا وقف و حبس کند([122]) و سایر عباراتی که در آنجا و در سایر فرمایشات امام؟ع؟ در این زمینه است؛ مسلمین باید عظمت این نکته را متوجه شوند.

چون سایر معصومین از زمان امام سجاد تا امام عسکری صلوات اللّه علیهم اجمعین آن موقعیت‌هایی که برای سیدالشهداء و امام مجتبی و امیرالمؤمنین بود برای ایشان نبوده و مسلمین به آن دید به آنها نگاه نمی‏کردند، از این جهت است که ما درباره سایر ائمه؟عهم؟ نداریم که در بیعت‌نکردن با طواغیت زمانشان مقاومتی نشان دهند و بیعت نکنند و از بیعت سر باز زنند و در مقابل طاغوت زمانشان بایستند، نه، همه‏شان از روی تقیه با طواغیت زمان خود بیعت نمودند. فقط این سه بزرگوار با

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 446 *»

شرائطی که گفته شد و مواردی که بیان گردید در بیعت‏نکردن با طواغیت زمان خود مقاومت کردند و کار به این مصائب بزرگ منجر گردید.

برای تأیید این مطلبمان فرمایشاتی را از وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه می‏خواندیم و از جمله عبارات، عبارتی است که در همان حدیثی آمده که از حضرت صادق؟ع؟ درباره جریان کربلا و حادثه شهادت سؤال شد و حضرت حدیث مفصلی را از پدرشان امام باقر از حضرت سجاد صلوات‌اللّه‌علیهم نقل می‌فرمایند. از جمله در آنجا دارد که فسار الحسین؟ع؟ و اصحابُه فلمّا نزلوا ثَعْلَبیّة بعد از اینکه امام؟ع؟ به‌طرف عراق حرکت کردند، در راه حرکت، به منزلی رسیدند که «ثَعلَبیّه» نامیده می‏شد. وَرَدَ علیه رجلٌ یُقال له بِشرُ بنُ غالب شخصی بر حضرت وارد شد که به او بشر پسر غالب گفته می‌شد، فقال: یا ابن‌رسول‏اللّه اَخبِرنی عن قول اللّه عزوجل «یومَ ندعو کلَّ اُناسٍ بامامهم» وقتی‌که به امام؟ع؟ می‏رسد، ــ چقدر او بصیر بوده و می‏خواسته برنامه‏اش را روشن کند ــ این آیه را عنوان می‏کند و از حضرت می‏پرسد که مرا خبر بدهید از فرمایش خدا که می‏فرماید: روزی که ما هر دسته از مردم را به امامشان می‏خوانیم، یعنی به رهبری امامشان، امامشان در جلو و آنها را در پشت سر امامشان می‏خواهیم و می‏طلبیم و آنها را قرار می‏دهیم در جایی که امام آنها را قرار می‏دهیم. این آیه را سؤال می‏کند.

قال؟ع؟: امامٌ دَعا الی هدیٰ فاجابوه الیه و امام دعا الی ضَلالة فاجابوه الیها. ببینید امام؟ع؟ در جواب چقدر کلی بیان می‏فرمایند؛ امام منصوص من عند اللّه نمی‏فرمایند که مبنای تشیع است و طبق قانون اولی است که عرض کردیم؛ بلکه کلیةً می‏فرمایند هر امامی که ــ مراد از امام در اینجا امیر است ــ هر کسی که پیشواییِ جمعی را به‌عهده بگیرد و به هدایت و امر خیر دعوت کند، ــ هدایتی که مسلّم است که خدا راضی است، راه روشن و طریق رضای خدا، هدایت است ــ به هدایت دعوت کند و آن جمع او را جواب گویند و اجابتش کنند، و همچنین امامی که به ضلالت دعوت کند،

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 447 *»

هر کسی که پیشواییِ جمعی را به‌عهده بگیرد و مردم را به ضلالت بخواند، برخلاف رضای خدا و به طریقی که خلاف رضای خدا است دعوت کند و او را هم آن جمع اجابت کنند و عده‏ای همراه او راه ضلالت را بپیمایند؛ مراد این است.

ببینید امام؟ع؟ چقدر کلی بیان می‏فرماید! همان هدفی که امام را از مدینه خارج ساخته و در مسیر کربلا قرار داده و حضرت را برای تحمل این‌همه مصائب آماده کرده که بشر بفهمد که حال که خواه‌نخواه جامعه بشری امام می‏خواهد، امیر و ولیّ می‏خواهد، بدون امام و امیر و ولیّ، کار جامعه بشری و اسلامی نمی‏گذرد، حال وظیفه دارند بفهمند و او را بشناسند و تشخیص دهند؛ امام باید دعوت‏کننده به هدایت باشد نه دعوت‏کننده به ضلالت، امیر باید جامعه را به خیرات و حسنات دعوت کند و به هدایت سَوق دهد نه به ضلالت.

بعد امام؟ع؟ فرمودند: هؤلاء فی الجنة و هؤلاء فی النار اینهایی که امامی را اجابت می‏کنند که به هدایت دعوت می‏کند، اینها در بهشتند و آنهایی که امامی را اجابت می‏کنند که به ضلالت دعوت می‌کند در آتشند. و هو قوله عزوجل این فرمایش خدا است فریق فی الجنة و فریق فی السَّعیر([123]) مردم دو دسته هستند، یک‌دسته در بهشت قرار می‏گیرند، یک‌دسته هم در آتش جهنم قرار می‏گیرند؛ دسته سومی نیست، آخرِ کار خلق همین است، یا در بهشتند یا در جهنم.

در این قسمت فرمایش می‏بینید که چطور امام؟ع؟ این آیه را معنی می‏فرمایند و در این فرمایش به‌طور کلی موقعیت امام و امیر را توضیح می‏دهند و در این بیانْ عظمت این مسأله را روشن می‏فرمایند.

همچنین از فرمایشاتی که مطلب را تأیید می‏کند، قسمت دیگری از همین حدیث شریف است که امام سجاد؟ع؟ می‏فرمایند وقتی‌که به عبیداللّه بن زیاد لعنه‌اللّه خبر رسید که حسین صلوات‌اللّه‌علیه به منزلی که «رُهَیمه» نامیده می‏شد رسیده‏اند، تا

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 448 *»

ابن‏زیاد خبردار شد، فَاَسریٰ الیه حرَّ بنَ یزید فی اَلفِ فارِس ابن‏زیاد حرّ را همراه با هزار سوار فرستاد.

قال الحرّ: فلمّا خرجتُ من منزلی متوجّهاً نَحوَ الحسین؟ع؟ نودیٖتُ ثلاثاً: یا حرّ اَبشِر بالجنة امام؟ع؟ از قول حرّ نقل می‏کنند که حرّ می‏گوید این مأموریت از طرف ابن‏زیاد به من داده شد و از منزلم خارج شدم به قصد اینکه به‌طرف حسین؟ع؟ بیایم، وقتی از منزل خارج شدم، شنیدم سه‌بار کسی می‏گوید ای حرّ، بشارت باد تو را به بهشت! «فالتَفَتُّ فلم‏اَرَ احداً» برگشتم نگاه کردم اما کسی را ندیدم. «فقلتُ: ثَکِلَتِ الحرَّ اُمُّه» به خودم گفتم مادر حرّ به عزایش بنشیند، «یَخرُج الی قتال ابن‌رسول‏اللّه؟ص؟ و یُبَشَّر بالجنّة؟!» از خانه خارج شده برای اینکه برود با فرزند رسول‌خدا بجنگد، به بهشت بشارت داده می‏شود؟!

فَرَهِقَه عند صلاة الظهر حرّ موقع نماز ظهر به امام؟ع؟ رسید. فاَمَرَ الحسین؟ع؟ ابنَه فاَذّن و اَقام امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه به فرزندشان دستور فرمودند ــ ظاهراً علی‏اکبر بوده ــ که اذان و اقامه بگوید و آن بزرگوار اذان و اقامه گفت. و قام الحسین؟ع؟ فصلّیٰ بالفریقَین حضرت برخاستند و با هر دو دسته ــ هم اصحاب خودشان و هم حرّ و اصحاب حرّ ــ نماز گزاردند.

فلمّا سلّم، وَثَبَ الحرُّ بنُ یزید فقال: السلام علیک یا ابن‌رسول‏اللّه و رحمة اللّه و برکاته نماز که تمام شد، حرّ از جا جهید و خدمت امام آمد و این‏طور عرض سلام کرد. فقال الحسین؟ع؟: و علیک السلام، من انت یا عبداللّه؟ سلام بر تو، تو کیستی ای بنده خدا؟ فقال: انا الحرُّ بن یزید من حرّ بن یزیدم. فقال: یا حرّ أ عَلَینا ام لنا؟ آمده‏ای با ما بجنگی یا آمده‏ای به ما کمک کنی؟! فقال الحرّ: واللّه یا ابن‌رسول‏اللّه لقد بُعِثتُ لقتالک عرض کرد به خدا سوگنـــد، ای فرزنــد رسول‌خدا من فرستاده شده‏ام که با شما بجنگم؛ و اعوذ باللّه ان‏اُحشَرَ من قبری و ناصیتی مشدودةٌ الیّ و یَدَیَّ مغلولةٌ الی عنقی و اُکَبَّ علی حُرِّ وجهی فی النار اما من به خدا پناه می‏برم از اینکه روز قیامت از قبرم درآیم و حال

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 449 *»

آنکه موی سرم بر من گره زده شود و به‌طرف آتش کشیده شوم و دست‌های من به گردنم غل شده باشد و به رو در آتش جهنم بیفتم. یا ابن‌رسول‏اللّه این تذهب؟  کجا تشریف می‏برید؟ اِرجِع الی حرم جدک به‌طرف حرم جدتان برگردید؛ فانک مقتول اگر به کوفه بروید کشته خواهید شد.

شاهد ما، در این عباراتی است که امام؟ع؟ در جواب حرّ می‏فرمایند، در این عبارات دقت بفرمایید و ببینید که همان امر مهم را امام؟ع؟ در اینجا یادآور شده‌اند. فقال الحسین؟ع؟:

ساَمضیٖ فما بالموت عارٌ علی الفتیٰ   اذا ما نَویٰ حقاً و جاهَدَ مُسلِماً
و واسَی الرجالَ الصالحینَ بنفسه   و فارَقَ مَثْبوراً و خالَفَ مُجرِماً
فان مِتُّ لم‏اَندَم و ان عِشتُ لم‏اُلَم   کفیٰ بک ذُلّاً ان‏تَموتَ و تَرغَما([124])

می‏فرماید من می‏روم و کشته‌شدن بر جوانمرد عار نیست، در صورتی که نیتش حق است و با داشتن اسلام در مقام جهاد برآمده است و مجاهده می‏کند و خودش را در راه خیر و صلاحِ مردان صالح فدا می‏سازد و از افراد فاسق و فاجر مفارقت کرده و با مجرمین مخالفت می‏کند. اگر بمیرم ــ یعنی در این راه کشته شوم ــ پشیمان نخواهم بود، و اگر بعد از این امر زنده بمانم ملامت و سرزنش نخواهم شد. کفایت می‏کند تو را ای انسان از حیث ذلت، اینکه بمیری و در نزد کسی خضوع و خشوع کنی که خدا راضی نیست و به خلاف رضای خدا تن دهی.

امام؟ع؟ در این عبارات می‌خواهند بفرمایند من چه کشته شوم و چه زنده بمانم، با یزید بیعت نمی‌کنم و هدف این است که با یزید مخالفت کنم. پس هدف امام؟ع؟ معلوم است.

از جمله موارد این است که وقتی امام؟ع؟ به کربلا رسیدند، طبق نقل صاحب «تُحَف‌العقول» ــ که از کتب معتبره است ــ نامه‌ای به اهل کوفه نوشتند، وقتی دیدند

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 450 *»

آنها برای جنگ آماده شده‌اند و حضرت را خذلان کرده‌اند، این نامه را برای اهل کوفه نوشتند. اما طبق نقل مرحوم مجلسی از لهوفِ سید بن طاوس و احتجاج طبرسی، خطبه‌ای است که امام؟ع؟ خواندند و عبارات قدری با هم فرق دارد. آنچه که به نظر من می‌آید، نامه از خطبه جدا است و دو چیز است و مانعی ندارد که نوع مطالبش یکی باشد و مانعی ندارد که هم نامه باشد هم خطبه باشد؛ مطالبی را که در نامه نوشته‌اند، ممکن است به اضافه یا با یک مقدار تغییرات بر همان عده بخوانند و فرمایش بفرمایند. در هر صورت امام؟ع؟ در روز عاشورا در مقابل آن مردم ایستادند و این فرمایشات را با مقدار اندکی تغییرات و اضافات فرموده‌اند. همان‌هایی را که در نامه نوشته‌اند، مانعی نیست که در فرمایشات و در خطبه هم بفرمایند. به نظر من باید این طور باشد. نه اینکه یک چیز بوده، ایشان به عنوان نامه ذکر کرده و سید بن طاوس و طبرسی در احتجاج به‌شکل خطبه و سخنرانی ذکر کرده باشند. ظاهراً به‌نظر من این‏طور بوده، هر دو بوده، هم نامه و هم سخنرانی حضرت در روز عاشورا.

در این فرمایش هم کاملاً مطلب بازگو شده و هدف مشخص گردیده و رکن اساسی امر شهادت همین است که امام؟ع؟ برای بیعت‌کردن آماده نیستند و برای نشان‌دادن عظمت و جلالت این مسأله است که مقام امامت و رهبری و زعامت و امارت بر مسلمین ــ در قانون دوم ــ باشد.

حضرت در نامه‏شان نوشتند: اما بعد فتَبّاً لکم ایتها الجماعة و تَرَحاً حین اسْتَصْرَختمونا وَلِهین فَاَصْرَخناکم مُوجِفین سَلَلتُم علینا سَیفاً کان فی اَیماننا و حَشَشْتم علینا ناراً اقْتَدَحْناها علی عدونا و عدوکم. اما بعد، شما را هلاکت و خسارت باد ای جمعیت، و بعد از این همیشه در غم و اندوه به‌سر ببرید. هنگامی که شما ما را با کمال میل به دادرسی خود خواندید و ما هم شما را با کمال سرعت اجابت کردیم، تا به شما رسیدیم، بر ما شمشیری را آخته‌اید که کان فی اَیماننا در قَسَم‌های ما بود، ــ یعنی با ما هم‏قسم و هم‌سوگند بودید و با ما بیعت کرده بودید و این شمشیرها باید به‌نفع ما

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 451 *»

کشیده می‌شد ــ یا فی اَیماننا در دست‌های راست ما بود و کمک ما بود، چه شد که حال این شمشیرها را به‌روی ما کشیدید و بر ما آتشی را برافروختید که در فکر بودیم این آتش را بر دشمنان خودمان و دشمنان شما برافروزیم!

فاصبحتم اِلْباً لَفّاً علی اولیائکم و یداً لاَعدائکم بغیر عَدلٍ اَفشَوه فیکم و لا لِاَمَلٍ اصبح لکم فیهم امروز بر ضرر ما اجتماع کرده‏اید، با یکدیگر بر ضرر دوستانتان ــ که ما بودیم ــ متحد شده‏اید و دست کمک برای دشمنانتان شده‏اید، بدون اینکه آن دشمنان عدالتی را در بین شما منتشر سازند و نه هم برای شما امیدی در آنها است که فردا به‌نفع شما باشند. و عن غیرِ حَدَثٍ کان منّا و لا رأیٍ تَفَیَّلَ عنا و از طرف ما هم که گناهی نبوده و بدعتی در دین نگذارده‌ایم و رأیی نداده‌ایم و اندیشه‏ای ننمایانده‌ایم که این اندیشه خطا و نابجا باشد.

فهَلّا لکم الوَیْلات تَرَکتمونا و السیفُ مَشیمٌ و الجَأْش طامِنٌ و الرأی لم‏یُستَحصَف ولکنِ اسْتَسرَعْتُم الیها کتَطایُرِ الدَّبیٰ و تَداعَیتم عنها کتَداعِی الفَراش شما را چه شده است؟! عارها و ننگ‌ها و وَیل‌ها بر شما باد! ما رها کردید و واگذاردید و حال آنکه شمشیرها در غلاف بود، شمشیری کشیده نشده بود و دل‌ها آرام و مطمئن بود و نگرانی و اضطرابی در بین نبود و هنوز تصمیم‌ها و اندیشه‏ها استحکام و قدرت نیافته بود. ولی شما خیلی سریع، یعنی بدون اینکه شمشیری به‌روی شما بکشند، بدون اینکه در شدت نشان‌دادن به شما تصمیمی بگیرند، به یک ترسانیدن و یا تطمیع‌کردن دست از ما برداشتید و در مخالفت با ما سرعت ورزیدید به‌مانند پرواز کردن ملخ‌ها ــ چطور ملخ‌ها یک‏نواخت و با هم حرکت می‏کنند، به این‌طور همه اهل کوفه از بیعت با مسلم بن عقیل دست برداشتند! ــ و با یکدیگر هم‏صدا و هم‏فکر به‌طرف ضلالت و امامان ضلالت شتافتید به‌مانند پروانه‌ها!

فسُحْقاً و بُعداً لطواغیت الامّة و شُذّاذ الاحزاب و نَبَذَةِ الکتاب و نَفَثَة الشیطان و مُحَرِّفِی الکلام و مُطْفِئِی السُّنَن و مُلْحِقِی العَهْرَة بالنَسَب، المستهزئین الذین جعلوا

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 452 *»

القرآن عِضین. ــ اینجا امام؟ع؟ ناشایستگی طواغیت یعنی معاویه و یزید و امثال آنها را بیان می‏فرمایند و علت اینکه چرا امام؟ع؟ بیعت نمی‏کنند ــ هلاکت و دوری و نابودی باد برای طاغوت‌های این امت، برای گروهک‌هایی که از اهل حق فاصله می‏گیرند و جدا می‏شوند، شُذّاذِ الاحزاب از حق و حقیقت و اهل حق کناره می‏گیرند و دسته‌دسته بر ضد حق می‏ایستند و قرآن را دور افکنده‏اند و اینها نَفَثه شیطانند، از دهان شیطان درآمده‏اند و پراکنده شده‌اند، مثل آب دهان که پراکنده می‌شود. ــ امام؟ع؟ اینها را به نفثه شیطان تشبیه می‏فرمایند که شیطان اینها را از دهان خود پراکنده ساخته ــ و تحریف‌کنندگان سخن و خاموش‌کنندگان سنت‌های رسول‌اللّه؟ص؟ و ملحق‌کنندگان زنازادگان را به نَسَب می‌باشند ــ که معاویه زیاد را به خود ملحق کرد و گفت این برادر من است و حال آنکه از ابوسفیان به زنا فراهم شده بود و به نسب ملحق نمی‏شد اما او به نسب ملحق کرده بود ــ کسانی که دین خدا را استهزاء می‏کنند و قرآن را تکه‏تکه و پاره‏پاره نموده‏اند.

واللّهِ انّه لَخَذْلٌ فیکم معروفٌ قد وَشَجَت علیه عروقُکم و تَوارَت علیه اصولُکم فکُنتُم اَخْبَثَ ثَمَرَةٍ شَجا للنّاطِر و اُکلَةً للغاصب ای اهل کوفه، به خدا سوگند این خذلان‌کردن و خوارکردن ما و نصرت‌نکردن ما را در میان شما، امری معروف و شناخته‌شده است؛ شما علی را هم خذلان کردید و نصرت نکردید، امام حسن را همین‏طور، این امر در میان شما شناخته‌شده است. در شما ریشه دوانیده است و ریشه‏های این خصلت ناپاک در شما محکم شده است. شما خبیث‏ترین ثمره گلوگیری هستید که فراهم شده‏اید برای کسی که درخت را می‏کارد یا لِلنّاظر برای کسی که می‌بیند ــ دو نسخه است ــ و یک‌لقمه هستید برای کسی که بخواهد حقوق شما را غصب کند و حق شما را ضایع کند؛ یک‌لقمه هستید، یعنی این‏قدر بی‌غیرت هستید که از خود دفاع نخواهید کرد!

الا فلعنة اللّه علی الناکثین الذین یَنقُضون الاَیمانَ بعد تَوکیدها و قد جعلوا اللّهَ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 453 *»

علیهم کفیلاً آگاه باشید، لعنت خدا بر کسانی که پیمان‌شکنند، کسانی که قسم‌ها را می‏شکنند بعد از تأکید و تشدید آن قسم‌ها و حال آنکه خدا را بر خود کفیل قرار داده‌اند. این محاکمه اهل کوفه بود.

از اینجا باز امام؟ع؟ آن مطلب اصلی را بیان می‏فرمایند: الا و انّ الدَّعیَّ ابنَ الدّعیّ قد رَکَزَ منّا بین اثْنَتَین بین الملّةِ و الذّلّة و هیهات منا الدَّنیئَة یأبَی اللّه ذلک و رسولُه و المؤمنون و حُجُورٌ طابت و اُنُوفٌ حَمیَّة و نُفوسٌ اَبیّة آگاه باشید این زنازاده فرزند زنازاده ــ یزید فرزند معاویه یا ابن‏زیاد فرزند زیاد، هرکدام که اراده شده باشد ــ او ما را بین دو چیز قرار داده، یا اهلِ ملت و دیندار باشیم اگرچه کشته شویم، به وظیفه دینی خود رفتار کنیم اگرچه کشته شویم؛ و یا اینکه ذلیل شویم، دست از دین برداریم و با یزید بیعت کنیم. در نسخه‌های دیگر دارد: بین السَّلّةِ و الذّلّة ما را بین دو چیز قرار داده، یا بیعت نکنیم و شمشیرها به‌روی ما کشیده شود و کشته شویم و یا ذلت را قبول کنیم و بیعت کنیم. هیهات منّا الدَّنیئة یک نسخه است، یک نسخه هم هیهات منّا الذّلّة است؛ از ما خیلی دور است پستی و زیر بار امامت و ولایت یزید رفتن و اینکه ما امضا کنیم که او امیر اسلام و مسلمین باشد، خیلی دور است که این ذلت را بپذیریم. خدا این را نخواسته و رسولش هم نخواسته است و مؤمنین هم نمی‏خواهند ــ که امیرالمؤمنین، امام مجتبی، سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیهم و همه اهل ایمان باشند ــ و همچنین دامن‌های پاک این امر را نخواسته‌اند و همچنین افراد با حمیت و عصبیت در حق و نفوسِ باغیرتی که از پذیرش هر نوع ذلت سر باز می‌زنند و این کار را نمی‌پسندند. و اَن‌نُؤْثِرَ طاعةَ اللِّئام علی مَصارِع الکرام از ما خیلی دور است که اطاعت‌کردن افراد پستی مثل یزید را مقدم بداریم بر کشته‏شدن‌های باارزشِ اشخاص بزرگواری مثل امیرالمؤمنین و امام مجتبی سلام‌اللّه‌علیهما، ما این کار را نمی‌کنیم، ما اطاعت و زیر بار بیعت یزید رفتن را مقدم نمی‏داریم بر یک‌چنین شهادت‌هایی.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 454 *»

و اِنّی زاحفٌ الیهم بهذه الاُسْرَة علیٰ کَلَبِ العدوّ و کَثرةِ العدد و خِذْلَة الناصر من حرکت کرده‏ام و به‌سوی اهل کوفه آمده‏ام با این گروه و اهل‏بیتم، با این خاندان پاک، خاندان باعزت، برخاسته‏ام آمده‏ام، در چه حالتی؟! علی کَلَب العدو در حالتی که اذیت دشمن به نهایت رسیده، و کثرةِ‌العدد و این‌همه جمعیت به جنگ ما آمده‏اند، سی‌هزار نفر! و خِذْلَةِ الناصر و آنهایی که به ما وعده نصرت می‏دادند ما را خذلان کردند و تنها گذاردند؛ با وجود این آمده‏ام که بیعت نکنم و بیعت نمی‏کنم.

الا و مایَلْبَثون الّا کَرَیْثِما یُرکَبُ الفَرَسُ حتی‌تَدورَ رَحَی الحَرْب و تُعلَقَ النُّحور آگاه باشید، درنگ نخواهند کرد، به همین مقدار که اسبی سوار شود که بگردد طول نخواهد کشید که  آسیاب جنگ به گردش درآید و در اثر ریختن خون‌ها از گلوها، خون بر گردن‌ها حلقه زند، که مقصود کشته‌‏شدن است که خواه‌نخواه کشته‌شدن هست و ما آماده هستیم. عَهدٌ عَهِدَه الیّ ابی؟ع؟ این پیمانی است که پدرم با من قرار گذاشته، فَاَجمِعوا امرَکم ثمّ کیدونِ ‏فلاتُنظِرونِ شما هم ای اهل کوفه کاملاً امرتان را جمع کنید و بر یک هدف و یک کار مجتمع شوید، هر کاری که باشد، بعد هم هر حیله و کیدی که از شما برمی‏آید انجام دهید، فلاتُنظِرونِ و مرا هم مهلت ندهید، یعنی کار شما اين است اما بدانید به شما مهلتی داده نخواهد شد و خداوند از شما انتقام خواهد کشید. ولی کار من این است: انّی توکلتُ علی اللّه ربّی و ربِّکم این کار من است؛ من بر خدایم توکل می‏کنم، بر خدایی که رب من و رب شما است. ما من دابّة الا هو آخذ بناصیتها انّ ربی علی صراط مستقیم([125]) جنبنده‏ای نیست مگر اینکه زمام حیات و زندگی و هستی او در دست خدا است. خداوندِ من بر طریق و راه مستقیم است.

در این فرمایش هم که دقت می‏فرمایید می‏بینید هدف امام؟ع؟ کاملاً روشن است. با این‌همه تصریحات در این‌همه فرمایشات معلوم است که رکن اساسی شهادت، بیعت‌نکردن است. امام برای تعظیم امر امارت و ولایت و حکومت بر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 455 *»

مسلمین بیعت نمی‏کنند تا مسلمین این مسأله را فراموش نکنند و ببینند چقدر بزرگ است! و خیرخواهان امت همیشه در این مسأله فکر کنند و بدانند که انتخاب‌کردن شخص صالح برای امارت و ولایت تا اندازه‏ای عظمت دارد که حسین برای این هدف و نشان‌دادن عظمت این مطلب، این‌همه مصائب را تحمل می‏کند.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 456 *»

مجلس 26

(شب جمعـه / 12 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 457 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

قسمت‌هایی از فرمایشات و نامه‏های حضرت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه را درباره تاریخ و حادثه کربلا متذکر شدیم که بیانگر این مطلب بود که رکن اساسی در شهادت امام؟ع؟ و اصل اصیلی که سبب شد امام این مصیبت عظمیٰ را متحمل شدند، بیعت‌نکردن با یزید بود و این مسأله در شناخت تاریخ عاشورا و علت شهادت سیدالشهداء به‌حسب ظاهرِ امر بسیار لازم است.

زیرا عده‏ای اصل عوامل شهادت حضرت را، بیعت و دعوت اهل عراق ذکر می‌کنند و عده‏ای هم امر به معروف و نهی از منکر را ذکر می‌کنند. آنهایی که می‏گویند عامل مهم در شهادت حضرت، دعوت و بیعت اهل عراق بود، سعی می‏کنند که نعوذباللّه امام را فریب‌خورده به‌حساب آورند که امام؟ع؟ به این بیعت‌ها و دعوت‌ها فریب خوردند و دعوت اهل عراق را اجابت نمودند و بعد هم آنها حضرت را محاصره کرده و ایشان را کشتند. از کلماتشان برمی‏آید که می‏خواهند امام؟ع؟ را بی‏خبر و ناآگاه، در معرض این مصیبت قرار داده باشند که این دیدگاه از نظر شیعه با علم امام حسین؟ع؟ و با اِخبارهای خداوند و رسول‏اللّه؟ص؟ و پدر بزرگوارشان و همچنین انبیاء گذشته سازش ندارد و با اوضاع زمان و موقعیت زمان هم نمی‌سازد.

به‌طور اجمال به این مباحث اشاره شد که اگر امام؟ع؟ شخص عادی هم می‏بود و طرز رفتار اهل کوفه را با پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین و برادر بزرگوارش امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیهما می‌دید، فریب آنها را نمی‌خورد. بعلاوه به اندازه‏ای که مردم‏شناسی

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 458 *»

اقتضاء می‏کند که اگر شخص، در جامعه شخص روشنی باشد و در متن جامعه باشد و در اوضاع سیاسی جامعه به‌سر ببرد، محال است که از روحیات جامعه‏ای که در آن زندگی می‏کند بی‌خبر بماند؛ بخصوص که پدرش در آن جامعه حکومت کرده، برادرش در آن جامعه حکومت فرموده و خودش از رجال درجه یکِ مقام حکومت بوده، نمی‏شود که بی‏خبر باشد. مطلب خیلی سستی است که بگوییم عامل شهادت امام؟ع؟، امر بیعت و دعوت اهل عراق بود و امام را ناخودآگاه و بی‏خبر در معرض حادثه قرار دهیم و بی‏مورد و غیرمتناسب با شئون شخصیتی مثل سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه سخنانی بگوییم. صرف‏نظر از مقامات باطنی و شئونات ولایتی امام؟ع؟، این سخن به‌حسب ظاهر سخنی نادرست و ناصحیح است و نسبت به آن حضرت شایسته نیست.

و اما امر به معروف و نهی از منکر هم که آن را از عوامل مهم شهادت شمرده‏اند و گفته‏اند که امام؟ع؟ می‏خواستند ارزش امر به معروف و نهی از منکر را تا این منزلت بالا ببرند که خود کشته شوند و اصحاب خود را هم به کشتن دهند و اهل‏بیت خود را به اسارت بدهند تا نشان دهند که ارزش امر به معروف و نهی از منکر تا این مقدار است که اگر امر به معروف و نهی از منکر، کشته‏شدن خود و کشته‏شدن اصحاب و به اسارت رفتن اهل‏بیت را اقتضاء کند، باید امر به معروف و نهی از منکر کرد.

این را هم عرض کردیم که امر به معروف و نهی از منکر یکی از جهاتی است که در حادثه عاشورا مورد توجه قرار می‏گیرد، اما عامل اصیل و رکن اساسی همان است که گفتیم و در فرمایشات امام؟ع؟ و نامه‏های حضرت، چه فرمایشات خصوصی و یا عمومی آن بزرگوار صلوات‌اللّه‌علیه به آن تصریح شده و بیان کردیم و دانستیم که امام؟ع؟ می‏خواستند ارزش و عظمت مقام امارت و ولایت و امامت را در میان مسلمین معین بفرمایند که مقام امارت و انتخاب امیر و تن‌دادن به ولایت و حکومت امیر و ولیّ و امامی منتخب، ــ اگرچه طبق قانون دوم ‏باشد، یعنی از بین خود مسلمین

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 459 *»

انتخاب شود نه اینکه به تعیین خدا و رسول‌اللّه؟ص؟ باشد، ــ این‏قدر ارزنده است که مثل حسین، برای شهیدشدن آماده می‏شود تا به این اصل عظمت ببخشد و مسلمین را آگاه سازد که خیر و صلاح شما و صلاح اسلام در این است که همت داشته باشید، ذلت نشان ندهید، عزت خود و اسلام را نفروشید و همت کنید برای انتخاب شخص صالح و کسی که به اسلامْ عالِم و بر اجراء قوانین اسلامی قادر باشد، و هر کسی به هر طوری غلبه کرد و یا عده‏ای روی هواهای نفسانی او را مسلط کردند، زیر بار تسلط او نروید، خود و اسلام و حقوق و شئونات خود را نفروشید، بلکه در مقابل او بایستید و بیعت نکنید اگرچه به کشته‌شدن برسد؛ به‌شرط اینکه کشته‌شدن شما لااقل در رسواکردن مقامِ مسلط‌شده مؤثر باشد. امام؟ع؟ روی این جهت مقاومت می‏فرمایند و بیعت نمی‏کنند و در فرمایشاتشان تا به اینجا، تصریح به این مطلب را دیدیم.

چند مورد دیگر را هم از فرمایشات امام؟ع؟ نقل می‌کنم و البته عرض کرده‏ام که این قسمت‌هایی که از تاریخ خوانده می‏شود، نه به منظور این است که تاریخ را ذکر کرده باشیم، بلکه دقت در این مسأله و توجه به آن لازم بوده که الحمدلله تا به حال موفق بوده‏ایم.

در روز عاشورا بعد از اینکه امام؟ع؟ صف اصحاب خود را مرتب فرمودند و دشمنان هم در مقابل ایستاده‏ بودند، محمد بن ابی‌طالب نقل می‌کند که «و رَکِبَ اصحابُ عمرَ بنِ سعد» اصحاب دشمن بر مرکب‌های خود سوار شدند. «فقُرِّبَ الی الحسین فَرَسُه فَاستویٰ علیه» اسب حضرت را خدمت حضرت آوردند و ایشان روی اسب نشستند، «و تَقَدَّمَ نحوَ القوم فی نَفَرٍ من اصحابه» حضرت با چند نفر از اصحابشان به‌طرف اصحاب عمر سعد لعنهم‌اللّه جلو رفتند، «و بین یَدَیه بُرَیرُ بنُ خُضَیر» بُـرَیر جلو امام؟ع؟ حرکت می‏کرد. «فقال له الحسین؟ع؟: کَلِّمِ القوم» حضرت به بریر دستور فرمودند که با این مردم سخن بگو. «فتقدّم بُـرَیر» بریر جلو رفت، «فقال: یا قوم اتقوا اللّه فانّ ثَقَلَ محمدٍ؟ص؟ قد اَصْبَحَ بین اَظْهُرِکم، هؤلاء ذریتُه و عترته و بَناته و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 460 *»

حرمه فهاتوا ما عندکم و ما الذی تُریدون ان‏تصنعوه بهم» بریر یکی از اصحاب بامعرفت و متوجه است، امام؟ع؟ او را در این کار انتخاب می‏فرمایند که سخن بگوید؛ به چه منظور؟ به این منظور که اتمام حجت شده باشد که امام؟ع؟ و این کسانی که همراه امامند شخصیت‌هایی هستند که در اسلام و در مسلمین این حق را دارند که در مورد ولیّ و امام و امیر نظر بدهند و اینهایی که بیعت نمی‏کنند می‏خواهند نظر خود را ابلاغ کنند که یزید برای مقام امارت شایستگی ندارد.

بریر می‏گوید ای قوم از خدا بترسید، خدا را بپرهیزید که همانا خاندان محمد؟ص؟ در بین شما قرار گرفته‏اند، ایشان ذریه و عترت و دختران آن حضرت و حرم آن حضرتند، هرچه می‏خواهید بگویید بگویید، درباره آنها چه هدفی و چه تصمیمی دارید؟ با آنها می‏خواهید چه کنید؟ «فقالوا: نرید ان‏نُمَکِّن منهم الامیرَ ابنَ‏زیاد فیَریٰ رأیَه فیهم» گفتند هدف ما این است که ما اینها را به امیر ــ ابن‌زیاد ــ تسلیم کنیم، آن‌وقت او خود می‏داند درباره آنها چه کند.

«فقال لهم بریر: أ فلا تَقبَلون منهم ان‏یَرجِعوا الی المکان الذی جاءوا منه؟!» البته معلوم است که اینها به این ذلت تن نمی‏دهند که با امیر شما بیعت کنند و نزد امیر شما بیایند، گفت اما آیا شما از ایشان نمی‏پذیرید که به همان مکانی برگردند که از آنجا آمده‏اند؟! «وَیلَکم یا اهلَ الکوفة أ نَسیتم کُتُبَکم و عهودکم التی اَعطَیتموها و اَشْهَدْتم اللّهَ علیها؟!» وای بر شما ای اهل کوفه! آیا نامه‏های خود را و عهد و پیمان‌هایی را که بستید و خدا را هم بر آنها گواه گرفتید از خاطر برده‌اید؟! «یا ویلکم أدَعَوتم اهلَ‏بیت نبیِّکم و زعمتم اَنّکم تقتلون انفسَکم دونَهم حتی اذا اݦَتݧَوکم اَسْلَمتُموهم الی ابن‏زیاد و حَلَّأْتموهم عن ماء الفرات؟!» وای بر شما باد! آیا اهل‏بیت پیغمبر خود را دعوت می‏کنید در حالی که تصمیم داشته‏اید خودتان را در برابر آنها به کشتن دهید و خود را برای آنها فدا کنید؟! و اکنون که آنها نزد شما می‏آیند، تصمیم می‏گیرید که آنها را به ابن‌زیاد تسلیم کنید و ایشان را از آب فرات مانع می‌شوید! «بئس ما خَلَّفتُم نبیَّکم

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 461 *»

فی ذریته» نسبت به ذریه پیغمبرتان خیلی بدرفتاری می‏کنید! «ما لکم لا سَقاکم اللّه یوم القیامة» شما را چه شده؟! خدا شما را در روز قیامت سیراب نکند. «فبئس القوم انتم» شما بد گروهی هستید!

این فرمایشات را بریر می‏فرماید و می‌بینید که در همین فرمایشات صریحاً بیان می‏شود که امام؟ع؟ بیعت نمی‏کنند و تسلیم نمی‏شوند؛ نه به خواست ابن‏زیاد رفتار می‏کنند و نه به خواست این مردمی که از طرف ابن‌زیاد اجتماع کرده‏اند. اما حاضرند به جایی که از آنجا آمده‏اند برگردند. اگر ایشان را وا گذارند، برمی‏گردند، ولی بیعت نمی‏کنند؛ هرچه پیش بیاید، بیعت نمی‏فرمایند.

این فرمایشات را که بریر فرمود، «فقال له نفرٌ منهم: یا هذا مانَدریٖ ما تقول» چند نفر از اصحاب عمر سعد لعنهم‌اللّه صدایشان بلند شد که ای شخص ما نمی‏فهمیم تو چه می‏گویی! «فقال بریر: الحمد للّه الذی زادنی فیکم بصیرة» گفت خدا را شکر که بصیرت من را درباره شماها زیاد کرد، بیشتر شما را شناختم که من شما را نصیحت می‏کنم به وفاداری نسبت به ذریه رسول‏اللّه؟ص؟ و اهل‏بیت آن حضرت، آنگاه شما می‏گویید ما نمی‏فهمیم تو چه می‏گویی! «اللهم انّی اَبْرَأُ الیک من فِعال هؤلاء القوم» خدایا  من از رفتار این جمعیت به‌سوی تو بیزاری می‌جویم. «اللهم اَلْقِ بأسَهم بینهم» خدایا گرفتاری‌های اینها را در بین خودشان قرار بده و خودشان را به یکدیگر مبتلا کن، «حتی‌یَلْقَوک و انت علیهم غَضْبان» تا تو را ملاقات کنند و تو بر ایشان خشمگین باشی.

این فرمایشات را که بریر فرمود، آن ملعون‌ها به خشم آمدند، «فجعل القوم یَرمُونه بالسهام» شروع کردند او را تیرباران کنند. «فرجع بریر الی ورائه» بریر به‌طرف عقب برگشت.

«و تقدّم الحسین؟ع؟ حتی وقف بِاِزاء القوم» امام حسین؟ع؟ جلو تشریف آوردند تا به آن جمعیت نزدیک‌تر شدند. «فجعل ینظر الی صفوفهم کأنهم السیل» به صف‌ها

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 462 *»

نگاه فرمود که به‌مانند سیل بود. سی‌هزار نفر! «و نظر الی ابن‏سعد واقفاً فی صَنادید الکوفة» به عمر سعد نظر فرمود، دید بزرگان کوفه اطرافش را گرفته‏اند. همان بزرگان کوفه که نامه‏ها نوشته‏اند و وعده‏ها داده‏اند، اطراف عمر سعد را گرفته‏اند.

فقال: الحمد للّه الذی خلق الدنیا فجعلها دارَ فناء و زوال، مُتَصَرِّفَةً باهلها حالاً بعد حال. امام؟ع؟ فرمود حمد و ستایش خدایی را که دنیا را خلقت فرموده و دنیا را خانه فنا و زوال قرار داده و این دنیا اهل خود را در دگرگونی‌ها و حالات مختلف قرار می‌دهد. مانند اینکه اکنون بزرگان کوفه اطراف عمر سعدِ ذلیلِ خوارِ ناکسِ ناپاک را گرفته‌اند و به‌عنوان حمایت و طرفداری، او را در وسط قرار داده‌اند و او را امیر می‌خوانند؛ ولی حسین صلوات‌اللّه‌علیه باید مظلوم و تنها باشد، حتی به او اجازه ندهند که به حرم جدش برگردد! فالمغرور من غَرَّتْه و الشقیّ من فَتَنَتْه فریب‏خورده آن کسی است که دنیا او را فریب دهد و شقیّ و شقاوتمند آن کسی است که فریب دنیا را بخورد و دنیا او را فریفته خود کند. فلاتَغُرَّنَّکم هذه الدنیا این دنیا شما را فریب ندهد؛ فانها تَقطَع رجاءَ من رَکِنَ الیها و تُخَیِّب طمعَ من طَمِعَ فیها این دنیا برنامه‏اش این است که امید آن کسی را که به این دنیا اعتماد کند و رکون بیابد قطع می‏کند و کسی را که طمع در دنیا بورزد ناامید خواهد کرد.

و اراکم قد اجتمعتم علی امرٍ قد اَسْخَطْتم اللّهَ فیه علیکم و اَعْرَضَ بوجهه الکریم عنکم و اَحَلَّ بکم نَقِمَتَه و جَنَّبَکم رحمتَه فنعم الربُّ ربُّنا و بئس العَبیدُ انتم من شما را می‏بینم که اجتماع کرده و گرد آمده‌اید برای امری که خدا را در آن امر بر خود خشمگین کرده‏اید و خدا به رخساره کریم خود از شما رو برگردانده است و عذاب خود را بر شما وارد و واقع ساخته و شما را از رحمت خودش دور فرموده است. پروردگار ما خوب پروردگاری است و شما بندگان بسیار بدی هستید؛ اقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمد؟ص؟ ثمّ انکم زَحَفْتُم الی ذرّیّته و عترتِه تریدون قَتْلَهم اقرار کرده‌اید که خدا را اطاعت کنید، به رسول‌خدا محمد؟ص؟ ایمان آورده‌اید، بعد همه‏تان اجتماع کرده‏اید،

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 463 *»

جمع شده‏اید و به‌سوی ذریه و عترت او رو آورده‏اید و کشتن ایشان را می‌خواهید. لقد اسْتَحْوَذَ علیکم الشیطان فاَنساکم ذکرَ اللّه العظیم شیطان بر شما مسلط شده و شما را از یاد خداوند بزرگ به فراموشی انداخته. فتَبّاً لکم و لِما تُریدون هلاکت و خسارت و نابودی باد برای شما و برای آنچه که درباره آن تصمیم گرفته‏اید. این فرمایش‌ها درباره آنها.

اما امام؟ع؟ درباره خودش فرمود: انّا للّه؛ ما برنامه‏مان این است که للّه، برای خدا هستیم، در مُلک خدا هستیم، مملوک خدا هستیم، از خود چیزی نداریم. و انّا الیه راجعون به‌سوی خدا هم برمی‏گردیم. هؤلاء قومٌ کفروا بعد ایمانهم فبُعداً للقوم الظالمین بعد به آنها اشاره فرمود که اینها گروهی هستند که بعد از ایمان آوردنشان کافر شده‌اند، پس دوری از رحمت خدا باد برای قومی که ستمگرانند.

این فرمایشات را که امام فرمودند، عمر سعد به مردم رو کرد و گفت جواب حسین را بدهید؛ چون اگر جواب نگویید و ایشان برای شما سخن بگوید، سخنش تمام نمی‏شود و با شما به براهین محکم محاجّه می‏کند، او فرزند علی است؛ با او سخن بگویید، جواب او را بدهید. شمر ملعون جلو آمد و عرض کرد یا حسین چه می‏گویی؟! سخن خود را به ما بفهمان تا ما بفهمیم چه می‏گویی!

امام فرمودند: اقول اتقوا اللّه ربّکم و لاتقتلونی حرف من این است که خدای خود را بپرهیزید و مرا نکشید فانه لایَحِلُّ لکم قتلی و لا انتهاکُ حرمتی کشتن من و دریدن پرده حرمت من برای شما حلال نیست. فانّی ابنُ بنتِ نبیّکم و جدّتی خدیجة زوجةُ نبیکم من پسر دختر  پیغمبــر شما هستم و جده من خدیجه همسر پیغمبر شمــــا است و لعلّه قد بلغکم قولُ نبیّکم «الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة»([126]) حتماً این فرمایش رسول شما که «حسن و حسین دو آقایان جوانان اهل بهشتند» به شما رسیده.

شمر ملعون گفت: «هو یعبد الله علی حَرْفٍ ان کان یَدریٖ ما تَقول» اگر کسی

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 464 *»

بفهمد تو چه می‏گویی، او خدا را به‌طور منحرف عبادت کرده. اگر بفهمد تو چه می‏گویی، خدا را صحیح عبادت نکرده.

«فقال له حبیب بن مظاهر: والله انی لأراک تعبد اللّه علی سبعین حرفاً» حبیب بن مظاهر که در بین آن چند نفری بود که همراه حضرت به وسط میدان آمده بودند، او این حرف را که از شمر شنید فرمود من تو را می‏بینم که هفتاد درجه از عبادت صحیح خدا انحراف پیدا کرده‏ای. «و انا اَشهَد اَنّک صادقٌ ماتَدری ما یقول» من هم گواهی می‏دهم که تو راست می‏گویی! نمی‏فهمی حسین چه می‏گوید. «قد طَبَعَ اللّه علی قلبک» خدا بر دل تو مُهر زده.

ثم قال لهم الحسین؟ع؟: فان کنتم فی شک من هذا، أ فَتَشُکُّون اَنّی ابنُ بنتِ نبیِّکم؟! امام؟ع؟ به آنها فرمودند اگر در فضائلی که جدم درباره من فرموده شک دارید، اما آیا شک دارید که من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟! این را که شک ندارید. فواللّه ما بین المشرق و المغرب ابنُ بنتِ نبیٍّ غیری فیکم و لا فی غیرکم به خدا سوگند در بین مشرق و مغرب عالم، در میان شما و در میان غیر شما، غیر از من فرزند دختر پیغمبری نیست.

چرا امام این فرمایشات را می‏فرمایند؟! برای اینکه بفرمایند شما که مرا به این مقام و موقعیت می‏دانید و قطعاً شک ندارید، من وارث اسلامم، من وارث قرآنم، بیعت من با یزید یعنی اسلام و قرآن خلافت و حکومت او را امضاء کرده. از این جهت من حق دارم که اظهار نظر کنم و با او بیعت نکنم. شما به من چکار دارید؟! از من چه می‏خواهید؟! من بیعت نمی‏کنم، دست از من بردارید، من که داعیه‏ای ندارم، من که نمی‏خواهم حکومت داشته باشم یا از شما دعوت کنم بیایید با من بیعت کنید. گفتید بیا، آمدم؛ و حالا می‏گویید برگرد، برمی‏گردم. مقصود امام؟ع؟ از این فرمایشات اینها است، نه اینکه ــ نعوذباللّه نعوذباللّه ــ امام بخواهند عاطفه آنها را تحریک کنند و از طریق عاطفه رحمی به دل آنها بیفتد، نه. اتمام حجت است و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 465 *»

اینکه من بی‏جهت در بیعت‌نکردن مقاومت نمی‏کنم. مقاومت‌کردن من در بیعت‌نکردن با یزید، منشأ و سرّش این است که شما مرا پسر فاطمه دختر پیغمبرتان می‏دانید، وارث اسلام و وارث قرآن می‌دانید. بیعت‌کردن من با یزید یعنی اسلام با او بیعت کرده، قرآن با او بیعت کرده.

بعد فرمودند: وَیْحَکم أ تطلبونی بقتیلٍ منکم قتلتُه او مالٍ لکم اِسْتَهْلَکْتُه او بقصاصٍ من جراحة؟! این عبارت امام؟ع؟ بیان این مطلب است که من در حکومت یزید در مقام افساد در ملک و مملکت که برنیامده‏ام، نه در این جریان کسی را کشته‏ام، نه مالی را نابود کرده‏ام، نه حتی بر کسی جراحتی وارد کرده‏ام. وای بر شما، هیچ جرمی ندارم که مرا به آن جرم بخواهید مؤاخذه کنید و مرا مفسد در زمین بخوانید.

«فاخذوا لایکلمونه» آنها هیچ سخنی با حضرت نمی‌گفتند و در همان حالی که عمر سعد را در وسط گرفته بودند و مثل نگین اطرافش را گرفته بودند که از او حمایت کنند که مبادا آسیبی به او برسد، امام بعضی از آنها را صدا زدند، فَنادیٰ: یا شَبَثَ بنَ رِبْعِیّ یا حَجّارَ بنَ اَبْجَر یا قیسَ بنَ الاَشْعَث یا یزید بن الحارث أ لم‏تکتبوا الیّ اَنْ قد اَیْنَعَتِ الثمار و اخْضَرّ الجَناب و انّما تَقدَم علی جُندٍ لک مُجَنَّد؟! نام آنها را بردند و فرمودند آیا شما به من ننوشتید که میوه‏های ما رسیده و سرزمین ما سرسبز است و شما اگر بیایید، بر یک لشکری وارد می‏شوید که برای شما آماده است و صف کشیده است؟! این فرمایشات را که فرمودند، «فقال له قیسُ بنُ الاشعث: مانَدری ما تقول!» آن ملعون که یکی از بزرگان کوفه بود جواب داد ما نمی‏فهمیم چه می‏گویی! «ولکنِ انْزِل علی حُکمِ بنی‌عمّک فانهم لن‏یُرُوک الّا ما تُحِبّ» اما آنی که ما از تو می‏خواهیم این است که تسلیم حکم بنی‏عمّت بشو، یعنی تسلیم حکم یزید بشو؛ آنها درباره تو رأی و اندیشه‏ای که تو دوست داری خواهند داشت.

«فقال لهم الحسین؟ع؟» جواب امام  به او این بود: لا واللّه لا اُعطیکم بیدی اعطاءَ الذلیل و لا اُقِرّ لکم اقرارَ العبید. چطور در این فرمایش سرّ شهادت و امر کربلا را ذکر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 466 *»

می‌فرمایند! رکن اصیل این است: نه به خدا سوگند، خیال بدی می‏کنید، این‏طور نیست که فکر می‏کنید، به خدا سوگند من به‌طرف شما به‌مانند شخص ذلیلی ــ برای خاطر سلامتی و یا برای دنیا و زندگی آن ــ دست دراز نمی‏کنم تا ذلیل شوم و این عزتی را که خدا برای من قرار داده ــ که حق نظر دارم و حق دفاع از اسلام و مسلمین دارم ــ از دست داده و با شخصی مثل یزید بیعت کنم، من ذلیل نخواهم شد و در نزد شما و برای شما به‌مانند فروتنی بندگان و برد‏گان، فروتنی نمی‌کنم تا برده شوم.

ثم نادیٰ: یا عبادَ اللّه انّی عُذْتُ بربی و ربکم ان‌‏تَرجُمونِ و اَعوذُ بربی و ربکم من کل متکبرٍ لایؤمن بیوم الحساب.([127]) سپس حضرت با صدای بلند فرمودند ای بندگان خدا من به پرورنده خودم و پرورنده شما پناه می‌برم از اینکه مرا متهم کنید به اینکه خروج کرده‌ام و یا اینکه بخواهید مرا بکشید، و پناه می‌برم به پرورنده خودم و پرورنده شما از هر متکبری که به روز حساب (قیامت) ایمان نمی‌آورد. بعد حضرت با آن جمعیتی که به وسط میدان رفته بودند، برگشتند.

این یک قسمت از عبارت در فرمایش حضرت که مقصود کاملاً روشن است.

مورد دیگری را همین محمد بن ابی‏طالب نقل می‏کند که عمر سعد دستور داد که ابتداءِ کار تیرباران کنند و شروع جنگ به‌طور تیرباران باشد. اول خود ملعونش تیری به‌طرف اصحاب سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه رها کرد و گفت در نزد امیر شهادت دهید که اول کسی که جنگ را شروع کرد من بودم و اول کسی که به‌طرف اصحاب حسین تیر زد من بودم! به طرفداری و اقتداءِ به عمر سعد، اصحاب حسین صلوات‌الله‌علیه یک‌بار ابتداءً تیرباران شدند. عبارت محمد بن ابی‏طالب این است:

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 467 *»

«فمابقی من اصحاب الحسین؟ع؟ الّا اصابه من سهامهم» از اصحاب حضرت کسی نماند مگر اینکه به او از تیرهای آنها اصابت کرد. همه در همان دفعه اول و در تیرباران اول تیر خوردند.

«قیل فلما رَمَوهم هذه الرَمْیَة قَلَّ اصحابُ الحسین؟ع؟ و قُتِلَ فی هذه الحملة خمسون رجلاً» در این تیراندازی اول، اصحاب حضرت اندک شدند و در همین حمله پنجاه نفر کشته شدند. تا آن‌وقت امام؟ع؟ اجازه نفرموده بودند که از طرف اصحابشان تیری به‌طرف آنها انداخته شود. حتی جسارت‌ها کردند، چند نفر آمدند و جسارت کردند و امام آنها را نفرین می‏فرمودند، اما شروع جنگ را از طرف خودشان اجازه نمی‏دادند؛ چرا؟! برای همین که فردا نگویند حسین خروج کرد. برای اینکه این اتهام را بر امام؟ع؟ وارد نکنند، به هیچ‏کس اجازه نفرمود.

اما بعد از این حمله و این تیراندازی اول، مرحوم سید بن طاوس نقل می‏کند که فقال؟ع؟ لاصحابه: قوموا رَحِمَکم اللّه الی الموت الذی لابدّ منه، فانّ هذه السهام رُسُلُ القوم الیکم. امام فرمودند برخیزید، برای کشته‌شدن آماده شوید، این تیرها فرستادگان این جمعیت است به‌سوی شما.

جنگ شروع شد، مدتی از روز را جنگیدند، گاهی حمله می‏کردند، گاهی تک‏تک می‏جنگیدند تا اینکه از اصحاب سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه گروهی کشته شدند. ایشان می‏گوید: «فعندها ضَرَبَ الحسینُ؟ع؟ یدَه علی لحیته و جعل یقول» در این هنگام امام؟ع؟ دست مبارک را بر محاسن شریف خود گذاشتند و این فرمایش را می‏فرمودند: اشتدّ غضبُ اللّه علی الیهود اذ جعلوا له ولداً و اشتدّ غضبُه علی النصاری اذ جعلوه ثالِثَ ثَلاثة و اشتدّ غضبه علی المجوس اذ عبدوا الشمسَ و القمرَ دونه خشم خداوند بر یهود شدید شد آنگاهی که برای خداوند فرزند قرار دادند، و غضب خدا بر نصاری شدید شد آن موقعی که خدا را «ثالث ثلاثه» یعنی سومیِ سوم‌ها قرار دادند، و غضب خدا بر مجوس شدید شد هنگامی که خورشید و ماه را عبادت کردند و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 468 *»

پرستش نمودند. امام؟ع؟ این جمعیت و این جنگ و این اقدامات را ردیف این امور شمردند و فرمودند: و اشتد غضبه علی قومٍ اتّفقت کلمتُهم علی قتلِ ابنِ بنتِ نبیهم خشم خدا شدید شد بر قومی که همه یک‌سخن بر کشتن پسر دختر پیغمبرشان اجتماع کرده‏اند.

بعد از این فرمایش، این جمله را می‏فرمایند که کاملاً صراحت دارد در آنچه عرض می‏کنم: اَمٰا واللّه لا اُجیبُهم الی شیءٍ مما یریدون حتی‌اَلْقَی اللّهَ تعالیٰ و انا مُخَضَّبٌ بدمی([128]) آگاه باشید، به خدا سوگند من آنها را اجابت نخواهم کرد در آنچه که می‏خواهند، من با یزید بیعت نخواهم کرد تا اینکه خدا را ملاقات کنم و حال آنکه ریش و صورت من به خونم خضاب شده باشد.

حدیثی است از امام صادق صلوات‌الله‌علیه که حضرت فرمودند: سمعت ابی؟ع؟ یقول شنیدم پدرم امام باقر فرمودند: لمّا الْتَقَی الحسین؟ع؟ و عمرُ بنُ سعد لعنه‌اللّه و قامت الحرب، اُنزِل النصرُ حتی رَفْرَفَ علی رأس الحسین؟ع؟ ثم خُیِّرَ بین النصر علی اعدائه و بین لقاء اللّه تعالی فاختار لقاءَ اللّه تعالی.([129]) امام باقر؟ع؟ فرمودند وقتی که حسین؟ع؟ و عمر سعد لعنه‌الله با هم ملاقات کردند و برخورد نمودند و جنگ برپا شد، نصرت خدا نازل شد به‌طوری که روی سر حسین؟ع؟ سایه افکند و قرار گرفت و امام حسین؟ع؟ مختار شدند، خدا ایشان را مختار کرد بین اینکه نصرت بر اعداء را انتخاب کنند و همه آن اشقیاء را بکشند و به جهنم بفرستند و یا آنکه خدا را ملاقات کنند یعنی کشته شوند.

اگر امام؟ع؟ همه آنها را کشته بودند، آن‌طوری که می‏خواستند به هدف نمی‏رسیدند؛ باز اهل شام بودند و هنوز یزید در شام مسلط است. جنگ و کشتن، هدف امام نیست. هدف امام؟ع؟ ابلاغ این مطلب است که من به حکومت و ولایت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 469 *»

و امارت یزید راضی نیستم، او شایستگی ندارد. و بهترین دلیل بر عدم شایستگی یزید این است که او حاضر است حتی پسرِ دختر پیغمبر خود را بی‌جرم و گناه بکشد، اصحاب او را بکشد و اهل‏بیت او را اسیر کند. و به قبول شهادت، باید عدم شایستگی یزید نشان داده شود. وقتی که یزید شایسته نبود، معاویه هم نبوده، عثمان هم نبوده، عمر نبوده، ابوبکر نبوده، اینها شایستگی نداشتند و مردمی هم که به حکومت و امارت و ولایت اینها تن دادند، این مردم هم در واقع نسبت به اسلام و نسبت به حقوق خودشان بی‏وفائی کرده‏ و ذلت اختیار کرده‏اند.

از این رو امام؟ع؟ چون مخیر شدند بین اینکه بر اعدائشان نصرت بیابند و بین اینکه کشته شوند و خداوند را ملاقات کنند، کشته‏شدن را اختیار فرمودند و کشته شدند.

در همین موقع که جنگ به این حد رسیده بود و امام؟ع؟ دیدند عده زیادی از اصحابشان کشته شده‌اند، در این وقت صدای امام؟ع؟ بلند شد و فرمودند: أ ما مِن مُغیثٍ یُغیثُنا لوجه اللّه؟! أ ما من ذابٍّ یَذُبُّ عن حرم رسول‌اللّه؟!([130]) باز امام؟ع؟ طلب نصرت می‌کنند و استغاثه می‏فرمایند و مراد امام؟ع؟ این است که در این هدفِ خیری که من دارم مرا کمک کنید و به عزت خودتان ادامه دهید، ذلیل نشوید و امر مهم امارت را از یاد نبرید. أ ما من مغیثٍ یغیثنا لوجه اللّه؟! أ ما من ذابٍّ یذبّ عن حرم رسول‌اللّه؟!

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 470 *»

مجلس 27

(شب يکشنبه / 14 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 471 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

با مطالعه فرمایشات وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، روشن شد که رکن اساسی امر شهادت امام؟ع؟ حتی از نظر قانون ثانوی عبارت بود از تعظیم مسأله امارت و امامت و ولایت، و اینکه صالح‌بودن امام و امیر، در حفاظت اسلام و حقوق مسلمین چقدر مدخلیت دارد، و ناشایست‌بودن امیر و ولیّ و امامی که انتخاب می‏کنند، بر اسلام و مسلمین چقدر صدمه دارد.

به‌حسب ظاهرِ امر، امام؟ع؟ برای تعظیم یک‌چنین مسأله‌ای متحمل امر شهادت شدند و این مسأله در فرمایشات امام؟ع؟ خوب روشن شد و مواردی را بیان کردیم.

در تأیید همین مطلب عرض می‏شود که در اصحاب سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، کاملان و صاحبان مقام معرفت نورانی بوده‌اند ــ چه آنهایی که صاحبان مقام فؤاد بودند از نقباء و نجباء و چه آنهایی که بعداً این مقام برایشان پیدا شده ــ آنها که جای خود دارند و معرفت ایشان معرفت نورانی بوده و به مقام نورانیت امام؟ع؟ واقف بوده‌اند، یعنی این معرفتی را که یک شیعه اثناعشری درباره امامش دارد آنها داشتند، بعلاوه صاحبان مقام معرفت نورانیت هم بودند و هرکدام به‌حسب خودشان اسمی از اسماء سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه شدند که البته این مباحث معلوم و روشن است؛ سخن در یک‌چنین اصحابی نیست.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 472 *»

اصحاب معمولی امام؟ع؟، آنهایی که صاحب مقام معرفت نورانیت نبودند، آنها یا شیعه بودند اما شیعیان ضعیف، و یا اینکه اهل‌سنت بودند و امام؟ع؟ را می‌شناختند به‌عنوان اینکه فرزند رسول‌خدا؟ص؟ هستند و الآن برای احترام ‏به اسلام و حفاظت حریم اسلام به‌پا خاسته‏اند و با یزید بیعت نمی‏فرمایند. این عده در تبعیت امام؟ع؟ هستند و نشان دادند که ما هم به این امر بصیرت پیدا کرده‌ایم و امام را در یک‌چنین هدفی تأیید و کمک می‏کنیم و در نصرت امام؟ع؟ برای رسانیدن این مطلب به همه مسلمین، آماده کشته‌شدن می‏شویم. چون در منازل بین مکه و کربلا فهمیدند و دانستند که هدف امام؟ع؟ این است که با یزید بیعت نفرمایند، اگرچه کار به کشته‌شدنشان منجر شود.

امام؟ع؟ بارها در این سفر از یحیی بن زکریا یاد می‌نمودند و می‏فرمودند از پستی دنیا اين است که مثل یحیایی باید کشته شود و سر او را برای یک‌طاغی از طاغیان زمانش ببرند.([131]) این فرمایش را مکرر می‏فرمودند. نوع این فرمایشات، هدف امام؟ع؟ را برای همه کاملاً مشخص می‌کرد که امام می‏خواهند با یزید بیعت نکنند و با این بیعت‌نکردن با یزید، حق اسلام و حقوق مسلمین را اداء بفرمایند.

بحثِ این نبود که امام؟ع؟ می‏خواهند قانون اول را به اثبات برسانند که بعد از رسول‌خدا؟ص؟ مقام امامت حق معصومینی است که از طرف رسول‌خدا؟ص؟ منصوصند و به اسم و خصوصیات معین شده‌اند. امام؟ع؟ نمی‌خواستند این امر را به مردم برسانند. آنها هم می‏دانستند. اما آنچه که مسلّم بود، این بود که امام می‏خواهند بفرمایند من حاضر نیستم با یزید بیعت کنم، زیرا او شایسته نیست و برای امارت بر مسلمین صلاحیت ندارد و این بیعت‌نکردن من با یزید، اداء حق اسلام و مسلمین است و من باید این حق را اداء کنم. من با یزید بیعت نمی‏کنم، اگرچه به شهادت من منجر شود. عظمت مسأله و موقعیت این مطلب چقدر است؟!  تا به اینجا است که

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 473 *»

امام برای شهیدشدن حاضر می‏شوند؛ اصحابشان هم می‏دانند. یک‌چنین اصحابی به هدف امام؟ع؟ عارفند.

عرض کردم آن اصحابی که صاحبان مقام کمال و صاحبان مقام معرفت نورانیت نسبت به امامشان بودند که هریک اسمی از اسماء سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه شدند، آنها هم با نصرت‌کردن امام؟ع؟ و شهیدشدن در راه هدف امام؟ع؟، این مسأله را تعظیم کردند و برای عظمت این مسأله آنها هم با امام همراهی کردند. روشن است که جریان بیعت اهل عراق نبود. امام؟ع؟ در شب عاشورا به اصحاب فرمودند من ذمه شما را از بیعت با خودم بری کردم و این مردم هدفشان من هستم، اگر بیعت کنم کاری به من ندارند و اگر بیعت نکنم مرا می‏کشند، در طلب من آمده‏اند؛ شماها اگر بروید به سلامت خواهید بود، در طلب شما نخواهند آمد.([132])

دقت بفرمایید مطلب چیست. به شما کاری ندارند، یعنی بیعت‌کردن و بیعت‌نکردن شما از نظر آنها مطرح نیست. با اینکه در میان اصحاب، شخصیت‌های بزرگی مثل حضرت اباالفضل، مثل حضرت علی‏اکبر بودند، اینها در بنی‌هاشم موقعیتی داشتند؛ اما با وجود این موقعیت‌ها، امام؟ع؟ بخصوص تصریح می‏فرمایند که اگر شماها بروید، در سلامت و امنیت خواهید بود، به شماها کاری ندارند؛ بیعت مرا طلب می‏کنند که من بیعت کنم. زیرا خوب می‏دانند که همه مسلمین این انتظار را از من دارند که اگر من برای یزید اهلیت می‏بینم، بیعت می‏کنم و معنایش این است که اسلام بیعت کرده، اسلام حکومت و امارت یزید را پذیرفته، قرآن حکومت و امارت یزید را پذیرفته؛ زیرا مردم مرا وارث اسلام می‏دانند، بعد از جد بزرگوارم و امیرالمؤمنین و برادرم صلوات‌اللّه‌علیهم مردم مرا حامل و وارث اسلام می‏شناسند؛ گرچه به آن معنی که شیعه امام؟ع؟ را می‏شناخت نمی‏شناختند. این توضیحات را اجمالاً عرض کرده‌ام و در خاطرهایتان هست.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 474 *»

عباراتی را از اصحاب امام حسین؟ع؟ به‌عنوان تتمیم بحث می‏خوانیم و در فرمایشاتی که آنها با دیگران داشته‏اند و یا عرایضی که به خدمت امام؟ع؟ عرضه می‏داشتند دقت کنید و ببینید که اهمیت مسأله تا کجا بوده و عظمت این اصحاب رضوان‌الله‌علیهم در چه امری بوده، «امر بصیرت در هدف امام؟ع؟» که شناخته و دانسته هدف امام را تعقیب کردند و با امام همراهی نموده و در راه همین هدف کشته شدند. عرض کردم اسرار باطنی که معلوم، از نظر ظاهر، هدف امام؟ع؟ تعظیم‌کردن و عظمت‌بخشیدن به مسأله امامت و امارت بر مسلمین و حفاظت اسلام و حقوق آن بود.

از جمله اصحاب، «زُهَیر بن قَین» است که به‌حسب ظاهر در ابتداء کار حتی شیعه نبود، به دلیل همین تعبیراتی که دارد. ایشان از قبیله «بَجیٖله» است. مرحوم مفید نقل می‏کند از جماعتی از قبیله «فَزاره» و از قبیله بَجیله که با هم همراه بودند و از مکه برمی‌گشتند که «کُنّا مع زهیر بن القَین البَجَلِیّ حین اقبلنا من مکة» ما از مکه برمی‏گشتیم و با زهیر همراه بودیم. شاید زهیر رئیس قبیله بوده یا آن افراد به او علاقه داشته‌اند، روی جهاتی همراه او بوده‌اند و با هم از مکه برمی‏گشتند. ظاهراً به‌طرف کوفه هم می‏رفته‌اند، چون با حضرت همراه بودند اما به این‌طور: «و کنّا نُسایِر الحسین؟ع؟» ما با حضرت همسفر بودیم، ــ نه اینکه همراه بودیم، ــ یعنی مسیرمان یکی بود. «فلم‏یکن شی‏ءٌ اَبْغَضَ علینا من ان‏نُنازِلَه فی منزل» هیچ‌چیزی برای ما از این بدتر نبود که نکند با او هم‏منزل شویم، یعنی در جایی که فرود می‏آید ما هم در آنجا فرود آییم. سعی می‏کردیم هر کجا او فرود می‏آمد ما حرکت می‏کردیم و هر کجا او حرکت می‏کرد ما در آن مکان‌ها و منزل‌ها فرود می‏آمدیم که با حسین؟ع؟ بر خورد نداشته باشیم.

چون اجمالاً می‏دانستند، نوع حجاج در مکه فهمیدند که حسین؟ع؟ تا روز هشتم ماه ذیحجه در مکه بود و روز هشتم خارج شد، همه دانستند، نمی‏شود که خبردار نباشند. حجاج  تا روز هشتم خود را به مکه می‏رسانند برای اینکه بتوانند روز

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 475 *»

هشتم برای حج مُحرم شوند و در روز نهم، روز عرفه، وقوف در عرفات را درک کنند. همت حجاج این است.

از آن‌طرف در روز و شب در مسجدالحرام امام؟ع؟ را زیارت می‏کنند، سؤالات دارند. امام؟ع؟ هم در هر جمعی که قرار می‏گرفتند فرمایشات می‏فرمودند، هدف خود را می‏گفتند که من با یزید بیعت نمی‏کنم. مسأله داغ، مسأله بیعت با یزید بود. معاویه تازه به‌درک رفته، عده‌ای از مردم بیعت کرده‌اند، چهار پنج ماه بیشتر نگذشته، جریان خیلی تازه است. از رجب که حضرت از مدینه حرکت کردند، چند ماهی بیشتر نگذشته. همه مردم مسأله عمومی و سیاسی که مورد بحث دارند، مسأله بیعت با یزید است و همه‏شان هم می‏دانند که حسین؟ع؟ بیعت نفرموده‌اند و از مدینه به‌قصد اعتراض بر حکومت و امارت یزید خارج شده و به مکه تشریف آورده‌اند. نوع حجاج اين را می‏دانستند. بعد هم روز هشتم دیدند که امام؟ع؟ از مکه خارج شدند، حج را به عمره مفرده بدل فرمودند و طواف نساء به‌جا آوردند و خارج شدند. این را همه فهمیدند. گوش به گوش رسید و همه فهمیدند.

مردم هم رفته‏اند حجشان را به‌جا آورده‏اند و بعد از حج دارند برمی‏گردند و می‏دانند که امام هم از مکه خارج شده‌اند و در طریق هستند. و اینها هم از کسانی هستند که از حج برگشته‏اند، باخبرند که امام؟ع؟ به‌طرف کوفه می‏روند و نوعاً هم کوفی‌ها را خوب می‏شناسند و بخصوص خبرهایی از کوفه می‌رسید و شدت‌هایی که از طرف یزید و ابن‏زیاد اعمال می‌شد به گوش مردم می‏رسید. از این جهت همان عده‌اى که با زهير همراه بودند می‌گویند هیچ‌چیزی برای ما از این بدتر نبود که نکند ما با حسین؟ع؟ هم‏منزل شویم تا برخورد داشته باشیم. «و اذا سار الحسین؟ع؟ فنَزَلَ فی منزلٍ لم‏نجد بُدّاً من ان‏نُنازِلَه» همین‏طور که امام؟ع؟ سیر می‌کردند، در منزلی فرود آمدند که ما هم ناچار بودیم همان‏جا فرود بیاییم. البته حضرت طوری برنامه را تنظیم فرمودند که با آنها هم‏منزل شوند. «فنزل الحسین فی جانب و نزلنا فی جانب» امام در

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 476 *»

جایی و ما هم در جایی فرود آمدیم.

نمی‏شود اینها شیعه باشند. شیعه اگر ضعیف هم باشد، هرچه هم ایمانش ضعیف باشد، شیعه‌ای که امام را معصوم بداند، امام را جانشین رسول‏اللّه؟ص؟ بداند، آن هم مثل امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه، آن هم در این شرائطی که امام دارند می‏روند که حال یا برای آن است که حکومت را به‌دست بیاورند یا کشته شوند یا هرچه، این شیعه نمی‏شود که از امامش فاصله بگیرد و سعی کند هرجا امام فرود می‏آیند او حرکت کند و هرجا که امام؟ع؟ حرکت می‏کنند او فرود بیاید. می‏شود؟! بعد هم که ــ به‌ تعبیر مشهور ــ اتفاقاً ([133]) در یک‌منزل قرار می‏گیرند، امام در یک‌طرف چادر و خیمه‏شان را بزنند و فرود بیایند، اینها هم در یک‌طرف چادر و خیمه‏شان را بزنند و فرود آیند. عده‏ای هستند که ظاهراً همه به‌حسب مذهب، سنّی هستند و همین‌اندازه امام را به‌عنوان «فرزند رسول‌اللّه» می‏شناسند؛ بیشتر از این نه. فرزند رسول‏اللّه هستند و یکی از آقایانِ جوانان اهل بهشتند. همین فضائل ظاهری که همه شنیده بودند و قبول داشتند؛ این مقدارها.

«فبینا نحن جُلوس نَتَغَذّیٰ من طعامٍ لنا اذ اقبل رسولُ الحسین؟ع؟ حتی سلّم ثم دخل» چادرها را زده بودیم، نشسته بودیم، مشغول غذاخوردن بودیم، طعامی فراهم کرده بودیم و داشتیم می‏خوردیم که یک‏باره فرستاده امام؟ع؟ آمد و سلام کرد و بر ما وارد شد. «فقال: یا زهیرَ بنَ القین انّ اباعبداللّه الحسین بعثنی الیک لِتَأْتِیَه» رو کرد به زهیر و گفت که ابوعبداللّه، حسین ــ تعبیر را ببینید؛ اگر شیعه باشد می‏گوید «امامک»، امامت تو را خواسته. این معلوم است. ــ ابوعبداللّه، حسین مرا نزد تو فرستاده که تو خدمتش بیایی، با تو کاری دارد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 477 *»

می‏گوید: «فطَرَحَ کلُّ انسانٍ منّا ما فی یده حتی کأنّما علی رءوسنا الطیر» لقمه‏هایی را که دستمان بود زمین گذاشتیم، همه ساکت، در فکر فرو رفتیم، گویا روی سرمان پرنده نشسته بود، تکان نمی‏خوردیم! در فکربودیم که چه کنیم؟! ما اصلاً نمی‏خواستیم برخورد کنیم، حالا هم که فرستاده ایشان آمده. همه ساکتند.

«فقالت له امرأته: ــ قال السید: و هی دَیلَم بنتُ عمرو ــ سبحان‌اللّه أ یبعث الیک ابنُ رسولِ‏اللّه ثم لاتأتیه؟!» زن زهیر جلو آمد ــ طبق نقل سید بن طاوس؟ره؟ اسمش دیلم بنت عمرو بوده، دختر عمرو بوده، ــ ایشان با تعجب جلو آمد، سبحان‌اللّه! ــ ببینید، شیعه نمی‏شود این‏طور باشد که حالا در فکرند که چه بگویند؟! بروند یا نروند؟! جواب ابوعبداللّه حسین؟ع؟ را بدهند یا ندهند؟! در این فکر بودند ــ زن تعجب می‏کند، سبحان‌اللّه! آیا فرزند رسول‌خدا دنبال شما می‏فرستد، شما حاضر نمی‏شوید بروید ببینید چکار دارد؟! «لو اتیتَه فسمعتَ کلامَه ثم انْصَرَفْتَ» حالا چه عیبی دارد که بروی ببینی چه می‏گوید، بعد اگر خواستی برگرد.

«فأتاه زهیرُ بنُ القین فما لَبِثَ اَنْ جاء مُستَبشِراً قد اَشْرَقَ وجهُه فأمر بفُسطاطِه و ثَقَلِه و متاعِه فقُوِّضَ و حُمِلَ الی الحسین؟ع؟.» زهیر خدمت حضرت شرفیاب شد. طولی نکشید که زهیر برگشت، اما خندان، صورتش مثل ماه می‏درخشید! شاید به تشیع مشرف شده، به‌برکت ملاقات با امام به تشیع مشرف شده و چه‌بسا در آخر کار صاحب مقام کمال هم شده باشد، به جهت اینکه مانعی ندارد؛ در ضلالت بود و بعد خدا او را به‌برکت ملاقات با امامش به کمال رسانید. مثل ابوذر که تا خدمت رسول‏اللّه؟ص؟ نرسیده بود در ضلالت بود، وقتی خدمت رسول‏خدا؟ص؟ رسید ایمان آورد و بعد هم به مقام کمال رسید، هیچ مانعی نیست. در هر صورت از این تعبیرات برمی‏آید که زهیر نورانی شد. برگشت در حالی که خندان بود و رخساره‏اش نورانی، «قد اشرق وجهه» صورتش می‏درخشید. دستور داد خیمه‏اش را جمع کنند، اثاث و اسبابش را جمع کنند، گفت ببرید طرف خیمه‏های حسین؟ع؟. «ثم قال لامرأته: انتِ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 478 *»

طالق اِلْحَقی باهلک فانی لا احب ان‏یُصیبَک بسببی الّا خیر» به زنش هم گفت تو را طلاق دادم، تو آزادی، برو و به اهلت ملحق شو؛ من دوست ندارم که به‌واسطه من به تو ضرر و صدمه‏ای برسد.

تا اینجا عبارات شیخ مفید است. از اینجا به بعد، اضافه بر این مطلب را سید بن طاوس نقل می‏فرماید که زهیر گفت: «و قد عَزَمتُ علی صُحْبَةِ الحسین؟ع؟ لِاَفْدِیَه بروحی و اَقِیَه بنفسی» بعد فرمود من تصمیم دارم در خدمت حسین؟ع؟ باشم، جانم را فدایش کنم، از وجود مبارکش حمایت کنم. «ثم اعطاها مالَها و سلّمها الی بعضِ بنی‌عمِّها لِیوصِلَها الی اهلها» بعد هم مال آن زن را ــ حالا صداقش بوده، هرچه بوده ــ به او داد و او را به بعضی از پسر عموهایش سپرد که او را به خانواده‏اش برسانند. «فقامت الیه و بَکَتْ و وَدَّعَتْه» آن زن برخاست و با زهیر خداحافظی کرد و گریه کرد؛ «و قالت: خارَ اللّهُ لک، اسألک ان‏تذکرنی فی القیامة عند جدِّ الحسین؟ع؟» و گفت خدا برای تو خیر خواست، من از تو می‏خواهم که در قیامت نزد جد حسین؟ع؟ از من یادت نرود، مرا هم به‌خاطر بیاور.

شیخ مفید نقل می‏فرماید: «ثم قال لأصحابه: من اَحَبَّ منکم ان‏یَتَّبِعَنی و الّا فهو آخِرُ العهد» بعد زهیر رو کرد به رفقایش و گفت هرکس از شما مایل است می‏تواند همراه من بیاید و اگر کسی آماده نیست که با من بیاید، با او خداحافظی می‌کنم. «انی سَاُحَدِّثُکم حدیثاً» حدیثی را هم برایتان نقل می‏کنم؛ «انا غَزَونا البحر» در یکی از غزوات که جنگ دریایی بود، ما هم بودیم. «ففتح اللّه علینا و اَصَبْنا غنائم» خدا به ما نصرت عنایت کرد و ما بر کفار غالب شدیم و غنائمی را به‌دست آوردیم. «فقال لنا سلمان؟رح؟: أ فَرِحْتم بما فتح اللّه علیکم و اَصَبْتُم من الغنائم؟» سلمان به ما رو کرد و فرمود از این فتحی که نصیب شد و این غنیمت‌هایی که به‌دست آوردید خیلی خوشحال شدید؟ «فقلنا: نعم» گفتیم آری. «فقال: اذا اَدْرَکتم سیّدَ شبابِ آلِ‏محمد فکونوا اشدَّ فَرَحاً بقتالکم معه مِمّا اَصَبتُم الیومَ من الغنائم» سلمان فرمود آن‌روزی که موفق شوید و آقای

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 479 *»

جوانان آل‏محمد؟عهم؟ را درک کنید، آنجا شادمانی شما از اینکه با آن بزرگوار کشته شوید، باید بیشتر باشد از آنچه که امروز از غنیمت‌ها به‌دست آورده‏اید.

زهیر خواست اتمام حجت کرده باشد. ببینید عنوان نمی‏کند که این امام معصوم است و برای یک‌چنین مطلب بزرگی آماده شده است که با یزید بیعت نمی‏کند و می‏خواهد کشته شود و من آماده‏ام که جانم را فدای او کنم و آماده کشته‌شدن هستم. مقام امامت و عصمت و طهارت امام را مطرح نمی‌کند و مسأله را آن‌طوری که شیعه درباره امام فکر می‏کند و معرفت دارد، عنوان نمی‌کند. معلوم می‏شود اینها  بر مذهب تشیع نبوده‌اند وگرنه مطلب را این‏طور عنوان نمی‏کرد.

بعلاوه اتمام حجت از طریق نقل حدیث از سلمان فارسی، آن هم به این‏طور که «شما آقای جوانان آل‏محمد را درک می‌کنید» نه به‌عنوان اینکه امام معصوم مطهری را درک کنید که فعلش حجت، قولش حجت و عملش حجت است و با این مظلومیت دارد برای شهادت آماده می‏شود. مظلومیت معلوم بود، در بین راه مرتب کم شده بودند. با این مظلومیت! آن هم در مقابل چه کسی؟ یزید! لااقل اگر ما شام را در نظر بگیریم، می‌یابیم که چه خبر بوده است! در جنگ صفین اینها چه کردند، عناد شامیان چقدر بود، چقدر رذالت داشتند و چقدر اینها فریفتهٔ‌ مثلِ معاویه و یزید بودند! چقدر عجیب! مواردی ذکر شده و در تاریخ دیده‌اید و شنیده‌اید و از جمله آنها یک‌مورد را عرض می‌کنم که ببینید اینها چقدر فریفته بودند.

وقتی که حَجّاج از طرف عبدالملک مروان لعنه‌الله به مکه آمد، آن جسارت‌هایی که نسبت به خانه خدا ورزید و آن بی‏احترامی‏هایی که نسبت به حرم خدا  مرتکب شد، خبرش به همه مردم رسید؛ بخصوص در شام خیلی زود منتشر می‏شد و خبر می‏رسید، دائماً مأمورین اطلاعات در بین راه بودند که جریان‌ها را مو به مو و روز به روز برسانند. خبردار بودند که جریان‌ها چه بوده. خبر رسید که حجاج توانسته ابن‏زبیر ــ عبداللّه بن زبیر ــ را در مسجدالحرام محاصره کند و هرگونه امداد به او

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 480 *»

و طرفدارانش را ــ که در مسجدالحرام محاصره بودند ــ قطع کند؛ نمی‌گذاشتند هیچ‌چیز به آنها برسد. محاصره شدید شده بود. خبر این شدت محاصره به مرکز خلافت و حکومت عبدالملک مروان در شام می‌رسد. در قسمت دربار، خدمه یا مأمورین داخل دربار خبردار می‏شوند که عبداللّه بن زبیر محاصره شده. چون از زمان یزید این جنگ بود و حُصَین بن نُمَیر نتوانست کاری انجام دهد، رقّتی داشت و این شدت حجاج را نشان نداد و برگشت و لشکریان شام در برگشتن صدماتی هم دیدند. از این جهت همین که خبردار شدند که عبداللّه بن زبیر محاصره شده، یک‌مرتبه صدای تمام خدمه و مأمورین داخل دربار از شادمانی به تکبیر بلند شد. دربار کنار مسجد بود و مسجد جامع هم بود. نوعاً در مسجدها مرسوم بوده که عده‏ای بیکار و یا آنهایی که نذری داشتند، سعی می‏کردند در اعتکاف، و در مسجد بودند و قرآن می‌خواندند و از این قبیل امور. الآن هم در مسجدالحرام و مسجدالنبی؟ص؟ مرسوم است. در آنجا هم عده‏ای بودند، آنها چون به دربار نزدیک بودند، تکبیر را شنیدند؛ جستجو کردند و خبردار شدند که علتش محاصره‌شدن عبداللّه بن زبیر است. تمام اهل مسجد تکبیر گفتند. بازار کنار مسجد بود، بازاری‌ها تکبیر مسجد را شنیدند. چه شده؟! عبداللّه بن زبیر محاصره شده. بازار هم یک‏پارچه اللّه‌اکبر گفتند. شوارع دیگر خبردار شدند و یک‏باره در سراسر شام به‌جهت شادمانی از محاصره‌شدن عبدالله بن زبیر، اللّه‌اکبر بلند شد. همان‌وقت فوراً تمام اهل شام، محله‌ها، بازارها، همه قطع‏نامه صادر کردند و از دولت خواستند که ما رضایت نمی‏دهیم، مخارج جنگ خیلی زیاد شده، ما این‌همه صدمات دیده‌ایم، کشته داده‌ایم، مال داده‌ایم، از زمان یزید داریم با عبدالله زبیر می‌جنگیم، ما رضایت نخواهیم داد؛ حال که عبدالله بن زبیر محاصره شده، باید او را زنده بیاورند و در همین بازار شام بر شتر سوار کنند و بچرخانند تا ما خودمان از عبدالله بن زبیر انتقام بکشیم.([134])

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 481 *»

شامیان در مورد علاقه‏مندی به حکومت معاویه و یزید بن معاویه این‏طور اراذلی بودند! این‏اندازه فریفته معاویه و یزید بودند! عرض کردم یکی از آنها مسلم بن عَقَبه است؛ وقتی می‏فهمد که اهل مدینه به‌عنوان اعتراض بر حکومت یزید، بیعت خود را با یزید شکسته‏اند و با عبداللّه بن حنظله بیعت کرده‌اند، مثل مسلم بن عقبه می‏گوید من برای سرکوبی اهل مدینه آمادگی دارم و در مقابل رسول‏اللّه که مدینه را «طَیْبه» فرمودند، ــ چه سرزمین خوشبویی! معلوم است بوی وحی می‏دهد ــ اما این ملعون گفت طَیبه نه، «نَتِنه» یعنی سرزمین گندیده!([135]) من برای این کار آماده هستم، چون در خواب دیدم که موفق شدم به انتقام‌کشیدن از قَتَله عثمان؛ و اهل مدینه قتله عثمان هستند، عثمان در مدینه کشته شده و اهل مدینه با کشندگان او همکاری کردند و خودشان قتله هستند؛ من سزاوارم و اهلیت دارم و آمد و چه کرد! عرض کردم که در وَقْعه «حَرّه» این ملعون‌ها در مدینه چه کردند!([136]) خدا لعنتشان کند. حال امام؟ع؟ با بیعت‌نکردن با چنین یزیدی، به جنگ با او دارند می‌روند. بر فرض کوفی‌ها بی‏وفائی نمی‏کردند، اهل شام که در مقابل بودند.

پس همراهان زهیر اگر شیعه بودند، چرا زهیر با آنها این‌طور صحبت می‌کند؟! از این عبارات معلوم می‌شود که زهیر هم تا قبل از این ملاقات با امام؟ع؟ در مذهب تشیع نبود. ظاهراً این‏طور معلوم می‌شود و ظاهر هم که می‏گویم تقریباً یقینی است. حال زهیر بعد از این ملاقات تا چه اندازه نورانی و موفق شده، معلوم نیست. آمده با این رفقایش که حرف می‏زند، از حرف‌هایش برمی‏آید که رفقایش هم هیچ‌کدام در مذهب تشیع نیستند وگرنه می‏گفت امام شما، معصوم، مطهر، قولش، فعلش، تقریرش همه حجت است و اصلاً حجت خدا است؛ نه آنکه این‏طور بگوید.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 482 *»

بعد گفت: «فامّا انا فاَستَودعکم اللّه» اما من با شماها خداحافظی می‏کنم. «قالوا: ثم واللّه مازال فی القوم مع الحسین حتی قُتل؟رح؟»([137]) این بزرگوار همراه امام صلوات‌اللّه‌علیه آمد و بحمداللّه به شهادت موفق شد.

همین زهیر در جواب امام؟ع؟ عباراتی دارد. در مواردی که امام؟ع؟ اظهار مظلومیت می‏فرمودند و یا دستور برگشتن اصحاب خود را می‏دادند، اصحاب عرایضی دارند. یکی طبق نقل مفید؟رح؟ وقتی‌که در مسیر به حرّ می‏رسند و حرّ مانع برگشتن امام؟ع؟ می‏شود، اما با امام مدارا می‏کند و رعایت می‏کند که شما نه کوفه تشریف ببرید و نه هم برگردید، یک‌راه را در همین مسیر انتخاب کنید، من هم همراه شما به‌عنوان بازداشت شما می‌آیم تا ببینم چه دستور می‏رسد. همان‏وقت ملاقات خودش را با امام به ابن‌زیاد گزارش می‏دهد که من در فلان منزل با حسین؟ع؟ برخورد کردم و ایشان اظهار می‏کند که من آماده‏ام برگردم اما آماده بیعت‌کردن نیستم و من نگذاشتم که ایشان برگردد، آماده نیست که به کوفه هم بیاید؛ چه کنم؟ از ابن‌زیاد تکلیف می‏پرسد.

همان‏طوری که امام؟ع؟  دارند به راهی می‌روند، او هم دارد حفاظت می‏کند که امام؟ع؟ به کوفه نروند  و یا از مسیری که آمده بودند برنگردند، نامه ابن‏زیاد می‏رسد که هر کجا این نامه من به تو رسید، همان‏جا حسین را نگه‌دار، دیگر نگذار حرکت کند، همان‏جا او را نگه‌دار تا دستورات بعدی ما برسد. حرّ آمد و  خدمت امام عرض کرد که آقا نامه عبیداللّه آمده و به من دستور داده که هر کجا نامه به‌دست من رسید همان‏جا شما را متوقف کنم. این هم فرستاده او است؛ به من دستور داده و در نامه نوشته که نباید این فرستاده من از تو جدا شود و باید در کارت کاملاً نظارت داشته باشد که چه می‏کنی، طبق دستور من رفتار می‏کنی یا نه.

آری، این اصحابند که هدف امام را شناخته‏اند و در مورد هدف امام؟ع؟

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 483 *»
ـــ به‌حسب ظاهر که مورد بحث ما است ـــ  اهل بصیرت شده‌اند و چطور اظهار می‏کنند که ما نسبت به هدف امام بصیرت داریم، ما شناخته‏ایم، این هدف هدفی است که باید نصرت شود. این هدف که بیعت‌نکردن با یزید است، باید نصرت شود. یزید برای بیعت شایستگی ندارد. این شخص ــ یعنی امام، حال به هرطور که امام را می‏شناختند؛ یا امام معصوم، یا فرزند رسول‌خدا، به هرحال  کسی که در اسلام و نسبت به مسلمین حق نظارت دارد ــ ایشان بیعت‌کردن با یزید را صلاح نمی‏دانند. ما هم این هدف را شناخته‏ایم و همین هدف را نصرت می‏کنیم، این هدف را یاری می‏کنیم.

«فنظر یزیدُ بنُ المُهاجِر الکِنْدی و کان مع الحسین؟ع؟ الی رسولِ ابْنِ‏زیاد فعرفه» یزید بن مهاجر از قبیله «کِنْده» از اصحاب بود یعنی در خدمت امام بود، ایشان به فرستاده ابن‏زیاد نگاه کرد و او را شناخت. «فقال له: ثَکِلَتْک اُمُّک، ماذا جئتَ فیه؟!» گفت مادرت به عزایت بنشیند، در این نامه چه آورده‌ای؟! این چه نامه‏ای است که تو آورده‏ای؟! «قال: اَطَعتُ امامی و وَفَیتُ ببیعتی» گفت من امامم یزید را اطاعت کرده‌ام و به بیعتم وفا کرده‏ام. «فقال له ابنُ‌المهاجِر: بل عَصَیتَ ربَّک و اطعت امامَک فی هَلاکِ نفسک و کُسیٖتَ العارَ و النار و بئس الامامُ امامُک! قال اللّه عزوجل: و جعلناهم ائمةً یَدْعُون الی النار و یومَ القیامة لایُنصَرون فامامک منهم.» بصیرت در هدف امام حسین؟ع؟ و نصرت این هدف را ببینید. فرمود بلکه تو پرورنده خود را معصیت کردی و امام خود را در هلاک‌کردن خودت اطاعت کردی و پوشانیده شدی به لباس ننگ و آتش در قیامت. امام تو بد امامی است. خدا می‏فرماید و ایشان را قرار دادیم امامانی که به آتش دعوت می‏کنند و روز قیامت نصرت نخواهند شد. پس امام تو از یک‌چنین امامانی است. این فرمایش را ابن‏مهاجر کِندی که از اصحاب امام؟ع؟ است می‌گوید و معرفتش را نسبت به امر و هدف حسین؟ع؟ ببینید!

اینجا حرّ به امام دستور می‏دهد و امام را مجبور می‏کند که باید همین‏جا فرود بیایید و حق حرکت‌کردن ندارید. آن قسمت محلی بوده که از آب دور بوده است.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 484 *»

امام؟ع؟ می‏فرمایند: دَعْنا وَیْحَک نَنْزِل هذه القریة او هذه یعنی نینویٰ و الغاضِریّة او هذه یعنی شُفَیَّة. می‏فرمایند وای بر تو، اینجا که جای فرودآمدن نیست، بگذار لااقل در این قریه یا این قریه، نینوا یا غاضریه، در یکی از این دو پیاده ‏شویم و فرود بیاییم؛ یا این یکی یعنی شُفَیّه. اینها محل‌هایی بوده که آبی داشته. «قال: لا واللّه مااستطیع ذلک» گفت نمی‏توانم، اجازه این کار را ندارم. «هذا رجل قد بُعِثَ الیّ عَیناً علیّ» این شخصی که نامه را آورده، جاسوس است، بر من مسلط است، بر من ناظر است، نمی‏گذارد، به من اجازه نداده‏اند.

«فقال له زهیر بن القین: انی واللّه لااریٰ ان‏یکون بعد الذی تَرَون الّا اشدَّ ممّا ترون» زهیر خدمت امام؟ع؟ عرض کرد، آقا به خدا سوگند من فکر نمی‏کنم مگر اینکه آنچه بعد از این می‌بینید، سخت‌تر خواهد بود، یعنی بیشتر لشکر می‏آیند و مشکلات بیشتری فراهم خواهد شد. «یا ابن رسول‌اللّه انّ قِتالَ هؤلاء القوم الساعة اَهْوَنُ علینا من قتالِ من یأتینا من بعدهم» از اینکه به امام دستور می‏دهد و در کار امام اظهار نظر می‏کند، معلوم می‏شود که هنوز تشیع را یا خوب درک نکرده یا اصلاً نپذیرفته و هنوز لیاقت پیدا نکرده که به مذهب تشیع داخل شود. از این تعبیر زهیر این‏طور برمی‏آید. عرض می‏کند آقا کشتن این عده در این ساعت برای ما آسان‌تر است از اینکه قتال به تأخیر بیفتد و با آنهایی که بعد از این می‏آیند بجنگیم. «فلَعَمْری لَیَأتینا من بعدهم ما لا قِبَلَ لنا به» به جان خودم سوگند که بعد از این جمعیتی خواهند آمد که ما اصلاً نمی‏توانیم در برابر آنها مقاومت کنیم. این‌طور تعبیرات در مقابل امام، معلوم می‌کند که هنوز به مقام امام معرفتی ندارد.

فقال الحسین؟ع؟: ماکنتُ لِاَݢݢݢٮݪݓْدَأَهُم بالقتال حضرت فرمودند نه، من نمی‏خواهم و این تصمیم را ندارم که من به جنگ ابتدا کنم. روی همان عرضی که کردم که امام را متهم نکنند به اینکه خروج کرده؛ چون اگر این بزرگوار  جنگ را شروع کند اگرچه یک‌نفر را بکشد،  این مطلب از نظر همان قانون دوم مسلّم است که ایشان قصد افساد

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 485 *»

و قصد خروج دارد و چون خروج کرده، خارجی است و باید کشته شود. نه، امام می‏فرمایند من تصمیم این کار را ندارم و این کار را نمی‏کنم.

« ثم نَزَلَ» بعد امام؟ع؟ به‌دستور حرّ و به‌حسب ظاهر طبق اجبار او، در همان‌جا فرود آمدند که طبق نقل مفید روز پنجشنبه هم بوده. ایشان نقل می‏کند که پنجشنبه روز دوم محرم در سنه شصت و یک هجری حضرت در آنجا فرود آمدند.([138])

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 486 *»

مجلس 28

(شب دوشنبه / 15 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 487 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد رکن اساسی شهادت امام؟ع؟، تعظیم‌نمودن امر امارت و ولایت است و اینکه کسانی که در جامعه اسلامی موقعیتی دارند و می‏توانند در یک‌چنین امری اظهار نظر کنند، نباید با حکومت و امارت و ولایت افراد ناشایسته توافق کنند تا به این وسیله برای اسلام و حقوق مسلمین صدمه فراهم نکنند؛ بلکه وظیفه دارند برای احترام به اسلام و حقوق مسلمین، در مقابل حکومت چنین افرادی بایستند و به حکومت و امارت و ولایت ایشان تن ندهند.

آنچه نظر ما را تأیید می‌کند این است که امام؟ع؟ با قبول‌کردن این‌همه مصائب، و همچنین برادر بزرگوارش و پدر بزرگوارش و مادر بزرگوارش سلام اللّه علیهم اجمعین با بیعت‌نکردن با طواغیت، از یک‌چنین امری دفاع کردند و برای تعظیم یک‌چنین امری آماده پذیرفتن آن‌همه مصائب شدند.

می‏بینیم با توجه به این نکته، همه مسلمین دانستند و فهمیدند و تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه متوجه عظمت این مسأله شدند؛ نه‌تنها مسلمین که غیر مسلمین هم دانستند که ارزش این مسأله چقدر زیاد است که به‌مانند حسینی که فرزند رسول‌خدا؟ص؟ بود، برای تن‌ندادن به یک‌چنین حکومت و امارتی، این‌همه مصائب را بر جان مطهر خود و اهل‏بیت و اصحاب خود قبول فرمود.

عرض شد این امر، امارت و ولایتی است که خود مردم برای خود ولیّ انتخاب می‏کنند. در نتیجه کسانی که اهل مطالعه و تحقیق باشند، با توجه به مذهب خود

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 488 *»

امام و تابعین حقیقی امام ــ یعنی شیعه که از مسیر امام خارج نشده‏اند، ــ می‏فهمند که امر امامت و ولایت از نظر قانون اولی الهی و اصل اولی الهی چقدر ارزش دارد! با توجه به این مطلب، عظمت و ارزش آن مطلب هم برای همه روشن می‏شود که وقتی مثل حضرت علی و امام حسن و امام حسین و حضرت فاطمه سلام اللّه علیهم اجمعین برای دفاع از یک‌چنین امری ــ که امر امامت و ولایت و امارت به‌حسب خواست بشری و انتخاب بشری است، ــ در اثر بیعت‌نکردن و امضانکردن امارت و ولایتِ افراد ناشایسته‏ای مثل اولی و دومی و سومی و  معاویه و یزید، این بزرگواران متحمل این‌همه مصائب شوند، وقتی این امر این‏قدر ارزش داشته باشد، پس خود مسأله امامت و امارت در قانون اولی الهی و اصل اولی الهی چقدر ارزش و عظمت دارد که در آن قانون اول و اصل اولی الهی، امام و امیر باید معصوم و منصوص باشد و در جمیع امور مگر نبوت، مثل رسول‏اللّه؟ص؟ باشد. اگر کسی اهل تحقیق و مطالعه باشد، به عظمت فکری تشیع پی می‏برد و ارزش تشیع را درمی‏یابد و مسأله امامت و ولایت را از نظر تشیع با چه عظمتی می‏نگرد.

بحث در تأیید این مطلب به اینجا رسید که دیدیم اصحاب سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، امام؟ع؟ را در همین هدف کمک کردند و نصرت نمودند. کاملین از اصحاب که معلوم است که چطور امام را از هر جهت تأیید کردند و حتی حاضر شدند مثل جان شریف خود را هم در راه احیاء این هدف و ارزش‌نهادن به این هدف قربانی سازند. دیگران از صحابه و شهداء کربلا که اهل کمال نبودند و از گفتار و شأن و امور بعضیشان بر می‌آید که چه‌بسا بر مذهب تشیع هم نبوده‌اند، اما این بصیرت را پیدا کرده بودند که این اقدام امام؟ع؟، اقدامی است برای ارزش‌نهادن به این مسأله؛ و از این جهت آنها هم در راه ارزش‌نهادن به این مطلب با کمال بصیرت وارد میدان شدند و در این راه جان نثار کردند. البته امکان دارد که آنها در این مدت کوتاهی که در خدمت امام بودند، از نظر مذهب و ترقیات ایمانی ترقیاتی نصیبشان گردیده و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 489 *»

خیلی از آنها تشیع را اختیار کرده باشند و بعضی‌ها در اثر تشیع و همچنین سایر اموری که مشاهده می‏کردند و بخصوص به اراده مبارک امام؟ع؟ و تفضل آن حضرت، صاحب مقامات شده باشند. در این مسأله نیستیم. همین اندازه عباراتی را از این صحابه بزرگوار می‏خوانیم که در تأیید این هدف بزرگ امام چقدر ارزشمندند و بصیرتی که در این مسأله داشتند چقدر ارزش دارد.

بعد از برخورد حُرّ با امام؟ع؟ و وقتی حرّ امام را مجبور کرد که به‌طرف مدینه برنگردد و همچنین امام؟ع؟ را رعایت کرد و از رفتن به کوفه جلوگیری نمود، ولی گفت همین مسیر را طی بفرمایید تا من تکلیف خود را به‌دست بیاورم و ببینم ابن‏زیاد چه دستوری صادر می‏کند. امام؟ع؟ که امر را این‏طور مشاهده فرمودند، در میان اصحاب خود ایستادند. مرحوم سید بن طاوس نقل می‏کند: فقام الحسین خطیباً فی اصحابه فحَمِدَ اللّه و اثنیٰ علیه ثم قال: انّه قد نزل من الامر ما قد تَرَون و انّ الدنیا تَغَیَّرَتْ و تَنکّرت و ادبر معروفُها و لم‌یَبْقَ منها الّا صُبابَةٌ کصُبابَةِ الاِناء و خَسیسُ عیشٍ کالمَرْعَی الْوَبیل. حضرت در میان اصحابشان ایستادند و خدا را حمد و ثنا فرمودند، بعد فرمودند همانا امر این‌طوری که می‏بینید وارد شده است ــ یعنی جریان به اینجا کشیده ــ و دنیا تغییر کرده و دگرگون شده و بسیار زشت و ناپسند گردیده است. خوبی‌های دنیا پشت کرده و از خوبی‌های دنیا باقی نمانده است مگر خیلی اندک، به‌مانند ظرفی که آب در آن باشد و آن  را وارونه نگه دارند و همه آب‌ها بریزد، چقدر آب در ظرف می‏ماند؟! آن‏قدر از ارزش‌های دنیا باقی مانده. و زندگیِ بسیار پست و بی‌ارزشی باقی مانده مثل چراگاهی که بسیار وخیم و خطرناک است.

أ لاتَرَون الی الحق لایُعمَل به و الی الباطل لایُتَناهیٰ عنه لِیَرْغَبَ المؤمن فی لِقاء ربّه حقاً حقاً آیا به حق نظر نمی‏کنید که به آن عمل نمی‏شود و باطل را نمی‌بینید که از آن جلوگیری انجام نمی‏گردد؟! برای اینکه مؤمن در لقاء و دیدار پرورنده خود کاملاً آماده و ثابت‏قدم شود.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 490 *»

فانّی لا اَرَی الموتَ الّا سعادة و الحیاةَ مع الظالمین الّا بَرَماً من نمی‏بینم مردن و کشته‏شدن را مگر سعادت، و زندگی‌کردن با ستمگران را مگر ذلت و خواری. در این فرمایش باز امام؟ع؟  هدف خود را اعلام می‏فرمایند و ارزش امری را که در نظر دارند توضیح می‏دهند؛ من آماده بیعت نیستم، بیعت نخواهم کرد اگرچه کشته شوم و این کشته‌شدن را سعادت می‏دانم. اما اگر بخواهم زنده باشم و با ستمگران سازش کنم و موافق و سازگار باشم و بیعت کنم، این کار برای من خواری است؛ از این جهت من آماده شهادتم.

«فقام زهیر بن القین فقال: قد سمعنا ــ هداک اللّه یا ابن رسول‌اللّه ــ مقالتَک» زهیر از جا برخاست و عرض کرد خدا شما را هدایت کند ای فرزند رسول‌خدا، ما فرمایش شما را شنیدیم؛ «و لو کانت الدنیا لنا باقیةً و کُنّا فیها مخلّدین، لَآثَرْنا النُّهوضَ معک علی الاقامة فیها» اگر دنیا برای ما ابدی باشد و ما هم در دنیا به‌طور جاوید زندگی کنیم که مرگی در کار نباشد، در عین حال ما کشته‏شدن و حرکت‌کردن با شما را بر زندگی‌کردن در دنیا و ماندن در دنیا مقدم می‌داریم. این همان زهیری بود که نمی‏خواست با امام؟ع؟ روبرو شود و برخورد کند. کار بصیرت و شناخت عظمت هدف امام؟ع؟ او را به این مقام می‏رسانَد.

«مناقب» از اینجا به این‌طور نقل می‏کند که همین زهیر خدمت امام؟ع؟ پیشنهاد می‌کند و عرضه می‌دارد: «فَسِرْ بنا حتی‌نَنْزِلَ بکربلاء فانها علی شاطئ الفرات فنکونَ هنالک فاِنْ قاتَلونا قاتَلْناهم و اسْتَعَنّا اللّهَ علیهم» زهیر به امام؟ع؟ پیشنهاد می‌کند که در شرائطی که الآن هستیم که حرّ نمی‏گذارد به مدینه برگردید و روی رعایت و محبتی هم که به شما نشان می‏دهد نمی‏گذارد که وارد کوفه شوید، چون حرّ می‏گوید اگر وارد کوفه شدید شما را خواهند کشت و برای رعایت حال امام؟ع؟ عرض می‏کند آقا از این طریق حرکت کنید تا ببینیم چه می‏شود. حرّ این‏گونه پیشنهاد کرده و امام؟ع؟ را در این شرائط قرار داده. امام هم به‌حسب ظاهر راه را می‏پرسند که کجا

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 491 *»

برویم؟ از کدام طریق حرکت کنیم؟ چه مکانی را اختیار کنیم؟ از نظر واقع که مقصد امام؟ع؟ معلوم است اما به‌حسب ظاهر می‌پرسند که این پیشنهاد به‌وسیله زهیر انجام شد: آقا حرکت کنیم تا وارد کربلا شویم؛ چون کربلا محلی است در کنار ساحل فرات، آنجا باشیم، اگر با ما جنگیدند ما هم می‏جنگیم و  از خدا بر علیه ایشان کمک می‏گیریم.

وقتی که امام؟ع؟ پیشنهاد زهیر را شنیدند، «فدَمَعَت عَیْنَا الحسین؟ع؟» چشم‌های مبارک امام؟ع؟ به اشک آمد و فرمودند: اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء.

امام طبق این پیشنهاد حرکت فرمودند، «و نزل الحسین فی موضعه ذلک» به راهنمایی زهیر در همین محل کربلا فرود آمدند. «و نزل الحُرُّ بن یزید حِذاءَه فی الفِ فارِس» حرّ هم در مقابل امام با هزار سوار پیاده شدند و فرود آمدند. «و دعا الحسین بدواةٍ و بَیضاء و کتب الی اشراف الکوفة ممّن کان یَظُنّ اَنّه علی رأیه» امام؟ع؟ دوات و قلم و کاغذی خواستند و به اشراف و بزرگان کوفه که فکر می‏فرمودند بر رأی امام هستند و مطابق هدف ایشان آماده فداکاری می‌باشند، نامه‏ای مرقوم فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی سلیمانَ بنِ صُرَد و المُسَیَّبِ بنِ نَجَبَة و رِفاعَةَ بنِ شَدّاد و عبدِاللّهِ بنِ وال و جماعةِ المؤمنین این نامه از حسین؟ع؟ به‌سوی این اشخاص است. اما بعد فقد علمتم اَنّ رسولَ‏اللّه؟ص؟ قد قال فی حیاته: من رأی سلطاناً جائراً مُسْتَحِلّاً لحُرُمِ اللّه ناکثاً لعهد اللّه مخالفاً لسنّة رسول‏اللّه، یعمل فی عباد اللّه بالاِثم و العدوان، ثم لم‏یُغَیِّرْ بقول و لا فعل کان حَقیقاً علی اللّه ان‏یُدخِلَه مَدْخَلَه. امام؟ع؟ در این نامه مطابق همان امری که برای آن اقدام فرموده‏اند سخن می‏فرمایند؛ چون روی سخن با سنی‌ها بوده است.

دقت بفرمایید. عرض کردم اینکه در تاریخ، اهل کوفه را یا اهل عراق را، شیعیان علی صلوات‌اللّه‌علیه یا شیعیان حسین؟ع؟ می‏نامند، دقت نشده، فکر کرده‏اند همه اینها شیعه بودند، شیعه در مقابل سنی؛ نه این‏طور نبود. بلکه شیعیان به‌معنای

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 492 *»

مذهب در مقابل اهل‌سنت، انگشت‌شمار بودند که در امر امامت بصیرت پیدا کرده بودند و این بزرگواران را به مقام امامت و عصمت و طهارت می‏شناختند. ولی اکثر و به‌طور عموم می‏شود گفت کل آنها بر مذهب تسنن بودند، از این جهت امام؟ع؟ از هدف خود که خبر می‏دهند، بر مبنای اصل اولی الهی نیست که من امام معصوم هستم و شما می‏دانید من امام معصوم هستم، چرا مرا کمک نمی‏کنید و یا به نصرت من نمی‏آیید؟! نه، بر همین مبنای مورد بحث است.

شما می‏دانید که رسول‌خدا؟ص؟ در دوره زندگیشان فرموده‏اند هرکس سلطان جائر و ستمگری را ببیند که محرمات الهی را حلال می‌شمرد، عهد و پیمان خدا را می‌شکند، با سنت رسول‌خدا مخالفت می‌کند و در میان بندگان خدا به گناه و ستمگری رفتار می‌کند، شخصی که یک‌چنین ستمگری را ببیند که بر مسلمین مسلط شده اما در مقابل او با قول و سخن و کار و فعل خود نایستد و در برابر او تغییر گفتار و رفتار ندهد و بی‌تفاوت باشد، بر خدا حتم و ثابت است که او را در همان‌جایی داخل گرداند که آن سلطان جائر داخل خواهد شد؛ یعنی در جهنم با او هم‌عذاب خواهد شد.

این وظیفه‏ای است که خدا و رسول‌خدا برای کسانی قرار داده‏اند که در جامعه‏های اسلامی یک‌چنین افراد ستمگر و یک‌چنین افراد خائن به اسلام و مسلمین را می‌بینند و می‏توانند سخن بگویند و یا قدمی بردارند ولی اقدام نمی‏کنند. امام؟ع؟ می‏فرمایند آمدن من و به‌طور کلی بیعت‌نکردن من با یزید بر این مبنا است و اسلام و مسلمین این حق را بر گردن من دارند و از من انتظار می‏رود که بیعت نکنم و حق اسلام و مسلمین را رعایت نمایم.

و قد علمتم اَنّ هؤلاء القوم قد لَزِموا طاعةَ الشیطان و تَوَلَّوْا عن طاعةِ الرحمٰن و اظهروا الفساد و عطّلوا الحدود و اسْتَأْثَروا بالفَیْء و احلّوا حرامَ الله و حرّموا حلالَه  شما می‏دانید که این قوم ــ یعنی بنی‏امیه، معاویه و یزید ــ   ملازم اطاعت شیطان شده‏اند،

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 493 *»

دست از شیطان برنمی‏دارند و به طاعت خدا پشت کرده‏اند، فساد را در میان مردم ظاهر ساخته‏اند و حدود الهی را معطّل گذارده‏اند و حقوق مسلمین را به خود اختصاص داده‏اند و حرام خدا را حلال کرده‌اند و حلال خدا را حرام گردانیده‌اند.

این قسمت آخر فرمایش امام؟ع؟ را دقت بفرمایید؛ با توجه به آن امری که عرض کردم حلال خدا تا قیامت حلال است و حرام خدا تا قیامت حرام است. امیر مقام اجراء دارد، ولیّ و امام مقام اجراء را دارد، چه خدا او را انتخاب کند و چه مردم بخواهند شخص صالحی را برای خود انتخاب کنند، باید به‌دست او احکام الهی اجراء شود، احکام الهی را تغییر ندهد، حق حاکمیت از آنِ خدا است، اِنِ الحکمُ الّا للّه.([139]) حتی ائمه هدی؟عهم؟ خودشان می‏فرمودند آنچه خدا بر رسولش نازل فرموده و آنچه رسول؟ص؟ به ما داده، ما از آن تجاوز نمی‏کنیم.([140])

شخصی از امام؟ع؟ مسأله‏ای پرسید. امام جواب فرمودند. بعد صورت مسأله را عوض کرد و عرض کرد آقا اگر صورت مسأله این‏طور باشد، حالا رأی شما چیست؟ حضرت فرمودند ما از کسانی نیستیم که بگویی رأی شما چیست، در دین خدا ما رأی نداریم؛ دین خدا معلوم است و احکام الهی در قرآن و سنت رسول‏خدا؟ص؟ مشخص شده، در دین خدا ما رأی نمی‌دهیم، اهل «رأی تو چیست» نیستیم.([141])

شخص دیگری در مسأله‌ای عرض کرد که کار رسول‌خدا در این جریان و در این مسأله چه بود؟ حضرت بیان فرمودند. بعد عرض کرد اگر رسول‌الله این‏طور نفرموده بودند و این‏طور نکرده بودند، چطور می‏شد و باید چه می‌کرد؟ حضرت فرمودند آنچه را که رسول‏اللّه فرمودند که من برای تو گفتم و اما آنچه را که رسول‏اللّه نکردند و اگر نمی‏کردند چه بود، من نمی‏دانم. آنچه را که رسول‏اللّه انجام دادند همین بود که به تو

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 494 *»

گفتم و اگر رسول‏اللّه در این مسأله این کار را نکرده بودند چه می‏شد، من نمی‏دانم؛ ما را چه به این حرف‌ها؟!([142])

خود ائمه؟عهم؟ در جریان حاکمیت، این‏طور حاکمیت را حفاظت فرمودند؛ اما در مورد امارت و ولایت و امامت عرض شد که ائمه؟عهم؟ برای حفظ اسلام و حفظ مسلمین، از قانون اولی الهی صرف‏نظر کردند، به این معنا که حق خود را مطالبه نمی‏کردند، نمی‏گفتند ای مردم، ای سنی‌ها، بیایید ما را امام معصوم و منصوص مِن عنداللّه و من عند رسول‌الله بدانید. نه، اگر هم یک‌وقتی برای مقام حکومت و امارت خود سخنی می‏فرمودند، منظور این بود که اگر بنا است مسلمین انتخاب کنند، خود مسلمین هم می‏دانند که ما برای این مقام شایسته هستیم؛ از نظر قرابت با رسول‏اللّه، ما از همه خویشان حضرت به حضرت نزدیک‌تریم؛ از نظر وراثت علمی، ارثی که از نظر علمی ما از رسول‌خدا برده‌ایم کسی این ارث را نبرده؛ از نظر عارف و عالم‌بودن به قرآن، کسی مثل ما عالم به قرآن نیست، و از این تعبیرات. هیچ‌جا مردم را دعوت نمی‏فرمودند که بیایید ما را امامِ معصومِ به‌حقِّ منصوص از طرف خدا بدانید؛ نه.

اما از مقام حاکمیت همیشه دفاع کرده‏اند و در مقابل سنی‌ها ایستاده‏اند، در مقابل اولی، دومی، سومی و همین‏طور، همه ائمه ما در این اصل با همه اهل‌سنت مخالفت کردند و همه دانستند که اهل‏بیت؟عهم؟ از نظر حاکمیت خدا، مذهب خاصی دارند که همان مذهب قرآن است که اِنِ الحکم الّا للّه. ولی سنی‌ها جدا شدند و گفتند آنچه خدا فرموده روی چشم ما، آنچه هم رسول‏اللّه فرمودند باز هم روی چشم ما، آنچه را که صحابه گفته‏اند البته ایشان مردانی بوده‏اند، رأی داشته‏اند و در مسائل نظر می‏دادند، ما هم رأى آنان را برمى‌گزينيم. ولى بعد از صحابه، البته تابعين مردانى باشخصيت بوده‌اند؛ ما هم شخصیت‌هایی هستیم، نظر داریم و در مسائل رأی می‏دهیم. و اما غير صحابه «فهم رجال و نحن رجال» این حرف ابوحنیفه لعنه‌اللّه بود.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 495 *»

می‏گفت: «ما جاء عن اللّه فهو عن اللّه و ما جاء عن الرسول فهو عن الرسول و ما جاء عن الصحابة اخترناه و ما کان غير ذلک فهم رجال و نحن رجال»([143]) هرچه از قوانین و احکام که از خدا رسیده، از خدا است، هرچه هم از رسول‏اللّه؟ص؟ رسیده از رسول‏اللّه است؛ و هرچه هم از صحابه رسیده برمى‌گزينيم و هرچه از تابعين رسيده، آنها نظری داشتند ما هم نظری داریم، ما هم رأی داریم، ما هم خودمان قدرت اجتهاد داریم. ائمه؟عهم؟ در مقابل همه اینها ایستادند.

پس مطلب دو مطلب است، یعنی از وقتی که رسول‏اللّه رحلت فرمودند، دو نوع صدمه بر اسلام وارد شد؛ یک ‌صدمه در مورد حاکمیت خدا بود. انحصار حاکمیت در خدا است و حق حکم‌کردن از آنِ خدا است؛ سنی‌ها این را در معرض خطر قرار دادند و اهل رأی و اجتهاد شدند. ائمه؟عهم؟ در برابر این کارشان سخت ایستادند و مخالفت کردند و در این امر از هیچ‌کس تقیه نمی‏فرمودند، از هیچ‌کس! امیرالمؤمنین می‏فرمودند، امام مجتبی و سیدالشهداء می‏فرمودند، همه ائمه می‏فرمودند و از مفادِ ان الحکم الّا للّه همه کاملاً دفاع فرمودند. این یک مطلب.

مطلب دوم و صدمه دومی که پیش آمد، مسأله امامت و امارت بود. این امر نیز مورد صدمه قرار گرفت که گفتند نمی‏خواهد که خدا امام را معين کند یا رسول‌خدا امام را معین کند و نکرد و از دنیا رفت، خود ما باید انتخاب کنیم. ائمه؟عهم؟ از این مطلب چندان دفاعی نکردند.

در این بحثی که داریم، عرض کردم که فرمودند حال که شما این اصل و قانون الهی را نمی‌پذیرید و خود می‏خواهید امیر و ولیّ را انتخاب کنید، این برنامه‏ها را باید داشته باشید؛ اولاً چه شخصی باشد، چه موقعیتی داشته باشد، چه ارزش‌هایی در او باید باشد؛ بعلاوه افرادی که می‏خواهند انتخاب کنند باید کسانی باشند که جامعه به

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 496 *»

آنها نظر دارد، خیرخواه جامعه و خیرخواه اسلام باشند، آنها باید همت کنند، سعی کنند و فرد صالح را انتخاب کنند. و چون خودشان این موقعیت را داشتند، برای تعظیم این امر این‌همه مصائب را متحمل شدند.

امام در این نامه حق حاکمیت الهی را ذکر می‏فرمایند و انحصار مقام حکومت برای خدا در این قسمت ذکر شده: و احلّوا حرام اللّه و حرّموا حلاله. امیر، امام، ولیّ، هرکس هست و هرکس را مسلمین انتخاب کنند و یا به قهر و غلبه بر مسلمین مسلط شود،  این حق را ندارد که حرام خدا را حلال کند و حلال خدا را حرام کند. اما این بنی‏امیه ــ خدا لعنتشان کند ــ حرام خدا را حلال کردند و حلال خدا را حرام کردند.

بعد از جهت صلاحدید و حق نظردادن برای خیر اسلام و مسلمین، امام این نظر اخیر را ارائه می‏فرمایند: و انّی احقّ بهذا الامر من به این امر ــ که امیر مسلمین شوم ــ سزاوارترم؛ چرا؟ لقَرابتی من رسول‏اللّه؟ص؟ چون خویشی و قرابت من نسبت به رسول‌خدا از همه بیشتر است و این خویشی و نزدیکی باعث شده که من نسبت به اسلام بصیر باشم. امام به‌حسب فکر عمومی مردم سخن می‏فرمایند. اگر اهل کوفه شیعه در مقابل سنی بودند، امام این‏طور با آنها صحبت می‏فرمودند؟! که بفرمایند من به این امر احقّ و سزاوارترم، چرا؟ لقرابتی من رسول‏اللّه؟ص؟! نه، اگر شیعه بودند، می‏فرمود برای اینکه رسول‏اللّه نص فرموده‌اند که اول علی، بعد حسن و بعد حسین صلوات اللّه علیهم اجمعین. نه، بلکه فرمود: لقرابتی.

بعد می‌فرمایند: و قد اَتَتْنی کتبُکم و قَدِمَت علیّ رسلُکم ببیعتکم اَنّکم لاتُسَلِّمونی و لاتَخذُلونی نامه‏های شما به من رسید، فرستادگان شما بر من وارد شدند و اطلاع دادند که شما با من بیعت کرده‏اید و قرار گذاشته‏اید که مرا تسلیم ابن‏زیاد و یزید نکنید و همچنین خذلان نکنید، دست از یاری من برندارید. فان وَفَیتُم لی ببیعتکم فقد اَصَبْتُم حَظَّکم و رُشْدَکم اگر به بیعتی که با من کرده‏اید وفاء می‌کنید، بهره خود را در

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 497 *»

دنیا و آخرت می‏برید و به هدایت و رشد خود خواهید رسید. و نفسی مع انفسکم و اهلی و وُلدی مع اَهالیکم و اولادکم من هم مثل شما، نفس من هم با نفس شما، جان من با جان شما و اهل و فرزندان من هم با اهل و فرزندان شما؛ یعنی هرچه بر سرمان می‏آید بر سر همه بیاید و هر نفعی هم بردیم همه ببریم. فلکم بی اسوة شما هم فکر و اندیشه و صلاحدید مرا متابعت کنید؛ آنچه من خیر دیدم می‏گویم شما هم پیروی کنید.

و ان لم‏تفعلوا و نَقَضْتم عُهودَکم و خَلَعتم بیعتَکم فلَعَمْری ما هی منکم بِنُکْر لقد فَعَلتُموها بابی و اخی و ابنِ‌عمّی اما اگر  این کار را نکردید و پیمان‌های خود را شکستید و بیعت خود را فسخ کردید، پس به جان خودم سوگند این کار از شما تازگی ندارد، شما همین کار را با پدر من و با برادر من و با پسر عمویم مسلم کردید. و المغرورُ مَنِ اغْتَرَّ بکم فریب‏خورده آن کسی است که فریب شما را بخورد. فحَظَّکم اخطأتم و نصیبَکم ضیَّعتم شما فکر نکنید به ما صدمه زدید؛ نه، بهره خود را خطا کردید و نصیب خودتان را از دست دادید و ضایع کردید. فمن نَکَثَ فانما یَنکُث علی نفسه هرکس پیمان خود را بشکند، بر ضرر خود قدم برداشته. و سیُغْنِی اللّهُ عنکم و به همین زودی خدا ما را از شما بی‏نیاز می‏کند که هیچ احتیاجی به شما نداریم؛ و السلام.

نامه حضرت تمام می‏شود. بعد حضرت نامه را می‏پیچند و با مُهر مبارک خود مهر می‏فرمایند و به قیس بن مُسهِر صَیداوی می‏دهند. قیس هم نامه امام را می‏آورد، نزدیک کوفه او را دستگیر می‏کنند و نامه را ریز ریز می‏کند که به‌دست ابن‏زیاد نرسد که شنیدید. بعد او را زنده از روی داربست دارالاماره روی زمین می‏اندازند که تمام استخوان‌های بدنش می‏شکند که عرض کردم.([144]) خبر کشته‏شدن قیس به امام؟ع؟ می‏رسد، امام شروع می‏فرمایند به گریه‏کردن. بعد عرضه می‌دارند: اللّهم اجعل لنا و لشیعتنا عندک منزلاً کریماً و اجمع بیننا و بینهم فی مستقرٍّ من رحمتک خدایا برای ما و شیعیانمان در نزد خودت، منزلت کریم و مقام بزرگی را قرار بده و بین ما و ایشان جمع

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 498 *»

کن در قرارگاه رحمت خود؛ انک علی کل شی‏ء قدیر.([145])

این قسمت بعدی را که عرض می‏کنم، باز بصیرت صحابه امام؟ع؟ و آشنابودن با هدف امام و نصرت‌کردن امام؟ع؟ را در تعظیم این امر نشان می‌دهد. «فوَثَبَ الی الحسین؟ع؟ رجل من شیعته یُقال له هِلالُ بنُ نافع البَجَلی» شخصی به‌نام هلال بن نافع از جا حرکت می‏کند، «فقال» عرض می‏کند: «یا ابن رسول‏اللّه انت تعلم اَنّ جدّک رسولَ‏اللّه لم‏یقدر ان‏یُشرِب الناسَ محبّتَه و لا ان‏یَرجِعوا الی امره ما اَحَبّ و قد کان منهم منافقون یَعِدونه بالنصر و یُضمِرون له الغَدْر؛ یَلقَونه باَحلیٰ من العسل و یَخلُفونه باَمَرَّ من الحَنظَل حتی قبضه اللّه الیه» یا ابن رسول‏اللّه شما می‏دانید که جد شما رسول‏خدا؟ص؟ نتوانست محبت خود را در دل مردم قرار دهد و نتوانست آن‌طوری که می‏خواست آنها به‌سوی امر ايشان رجوع کنند. عده‏ای از ایشان اهل نفاق بودند که حضرت را به نصرت‌کردن وعده می‏دادند اما در دل برای او نقشه می‏کشیدند و حیله و مکر می‏نمودند. با او به زبانی شیرین‏تر از عسل برخورد می‏کردند و پشت سر او رفتاری داشتند و سخنانی تلخ‌تر از حَنظَل می‌گفتند، تا اینکه خداوند آن حضرت را از دنیا برد.

«و ان اباک علیاً؟ره؟ قد کان فی مثل ذلک فقوم قد اَجمَعوا علی نصره و قاتلوا معه الناکثین و القاسطین و المارقین حتی اتاه اجلُه فمضیٰ الی رحمة الله و رضوانه» پدر بزرگوارتان علی؟ع؟ هم در میان این مردم همین‏طور بود؛ عده‌ای بر نصرت او جمع می‏شدند که او را نصرت کنند، حتی همراه او می‏جنگیدند با ناکثین ــ کسانی که بیعت را شکستند یعنی طلحه و زبیر ــ و با قاسطین ــ معاویه و طرفداران او ــ و با مارقین ــ که خوارج بودند ــ تا اینکه اجل او هم رسید و آن بزرگوار هم به رحمت خدا و رضوان خدا رفتند. «و انت الیوم عندنا فی مثل تلک الحالة» شما هم امروز در میان ما مثل همان روزها هستید و مثل همان حالات را دارید. «فمن نَکَثَ عهدَه و خلع بیعتَه فلن‏یضرّ الّا نفسَه» بصیرت را ببینید و ببینید چطور امام را در این هدف نصرت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 499 *»

می‏کند. هرکس پیمانش را با شما شکست و بیعتش را خلع کرد و از زیر بار بیعت شما خارج شد، ضرر نزده مگر به خودش «و اللّهُ مُغْنٍ عنه» و خدا هم شما را بی‌نیاز می‌کند از استفاده و نفعی که از او به شما می‏رسید.

«فسِرْ بنا راشداً معافاً» آقا ما را حرکت بدهید که برویم، خدا به شما عافیت عنایت کند، ما سلامتی شما را می‏خواهیم، برای جان‌فدائی در راه شما آماده هستیم. «مُشَرِّقاً ان شِئتَ و ان شئت مُغرّباً» هر طور دلتان می‏خواهد، ما را به شرق ببرید، به غرب ببرید، به هر طرف ببرید، در خدمت شما و آماده فداکردن جان هستیم. «فواللّه مااَشْفَقْنا من قَدَر اللّه و لاکَرِهْنا لِقاءَ ربّنا» به خدا سوگند ما از تقدیر الهی ترسی نداریم و همچنین از ملاقات پروردگارمان کراهتی نداریم. «و انّا علی نیّاتِنا و بَصائرنا» ما بر نیت‌های خالص خود و بر بصیرت‌های خود هستیم، ما به طریقمان بیناییم، می‏دانیم کجا می‌رویم. با شما و در راه شما که هستیم، می‏دانیم کجا می‏رویم. «نُوالیٖ من والاک و نُعادیٖ من عاداک» دوستان شما را دوست داریم و با دشمنان شما دشمنی می‏ورزیم.

خدا درجات بزرگان ما عالی است متعالی گرداند. چه نعمتی است! ما الآن در زیر لواء موالات اولیاء خدا و معادات اعداء خدا به سر می‏بریم. چه نعمت بزرگی که این را بحمدالله از اصول و ارکان ایمان خود دانسته و معتقدیم و ان‏شاءاللّه توفیق عمل هم داریم.

هلال بن نافع این عرایض را خدمت امام؟ع؟ می‌گوید. «ثم وَثَبَ الیه بُرَیرُ بنُ خُضَیرٍ الهَمْدانی» بعد بُریَر از جا جست. او از قبیله هَمْدان و مورد توجه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بود. «فقال: واللّه یا ابن رسول‏اللّه لقد مَنَّ اللّهُ بک علینا ان‏نُقاتِلَ بین یدیک تُقَطَّعُ فیه اعضاؤنا ثم یکون جدّک شفیعَنا یوم القیامة بین ایدینا» عرض کرد به خدا سوگند ای فرزند رسول‏خدا، خدا به‌برکت شما بر ما منت گذارده که ما بتوانیم در مقابل شما بجنگیم و در راه شما طوری جنگ کنیم که تمام اعضاء بدن ما قطعه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 500 *»

قطعه شود و بعد جد بزرگوار شما در روز قیامت شفیع ما باشند و شفاعت بفرمایند. «لااَفْلَح قومٌ ضیّعوا ابْنَ بنتِ نبیّهم» رستگاری نخواهند دید گروهی که فرزند دختر پیغمبر خود را ضایع کردند. «اُفٍّ لهم غداً ماذا یُلاقُون؟!» اف بر ایشان، فردا چه خواهند دید؟! «یُنادون بالوَیل و الثُّبور فی نار جهنم» در آتش جهنم فریادشان به واویلا و واثُبورا بلند است و دادرس نخواهند داشت.

صاحب مناقب می‏گوید: «فجمع الحسین؟ع؟ وُلدَه و اِخوَتَه و اهلَ‏بیته» بعد از این اظهارات، امام؟ع؟ فرزندان و برادران و اهل‏بیت خود را جمع‏ ‏فرمودند. آنها گرد هم جمع شدند، «ثم نظر الیهم فبکیٰ ساعةً» امام به آنها نگاه می‏کردند و گریه می‏فرمودند. «ثم قال» بعد عرض کرد: اللّهم انّا عترة نبیّک محمد.

ببینید امام آن مطلب و آن مسأله را چطور تعظیم می‏کنند و چطور این راه برای شناخت ارزش و عظمت فکری شیعه در مسأله امامت باز می‌شود! وقتی امامت ظاهری و امارتِ مورد بحث، به این شکل باشد و این‏قدر ارزش داشته باشد، اهل تحقیق در فکر برمی‏آیند که پس مسأله امامت طبق نظر شیعه چقدر ارزنده است و چقدر باید برای احیاء آن امر کوشا بود و فداکاری کرد! امام که اهل‌بیتشان را بیخود گرد هم جمع نمی‏فرمایند و بر عظمت و جلالت آنها گریه نمی‌کنند. یک‌چنین افرادی می‏خواهند فدای این امر شوند. برای تعظیم این امر است، نه برای عاطفه که امام آنها را جمع کرده باشند که برای آن‌یکی که بچه‌اش است گریه کند، برای آن‌یکی که برادرش است گریه کند. نه، برای این است که اینها جلالت دارند، عدالت حقیقیه دارند، حقیقت علم را دارند، واقفین به مقام کمال می‌باشند، یک‌چنین شخصیت‌هایی هستند و فوق همه اینها و امام بر همه اینها خود آن معصوم صلوات اللّه علیهم اجمعین. پس بی‏جهت آنها را جمع‏ نمی‏فرماید، امام؟ع؟ می‏خواهد کارش را عظمت دهد و عظمت هدفش را نمودار سازد که مقام امارت و امامت بر مسلمین و اسلام این‏قدر باارزش است، اگرچه به‌حسب قانون دوم باشد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 501 *»

«ثم قال» بعد عرض کرد: اللّهم انا عترة نبیک محمد خدایا ما خاندان پیغمبر تو محمد؟ص؟ هستیم. و قد اُخْرِجْنا و طُرِدْنا و اُزْعِجْنا عن حرم جدّنا خدایا ما را از حرم جدمــــان اخراج کردند، ما را بیــرون کردنــد، ما را ترسانیدنـــــد و به وحشت انداختنــــد. و تَعَدَّتْ بنو امیّة علینا بنی‏امیه به ما تعدّى کردند و ستمگری نمودند. اللّهم فخُذْ لنا بحقّنا خدایا حق ما را بگیر و انصرنا علی القوم الظالمین و ما را برقوم ستمگر نصرت بفرما.

طبق نقل مناقب، حضرت از آن مکان حرکت فرمودند تا روز چهارشنبه یا پنجشنبه که دوم محرم سنه شصت و یک هجری بود وارد کربلا شدند.([146]) وقتی وارد کربلا شدند، امام؟ع؟ به اصحاب خود رو کردند و فرمایشاتی فرمودند که ان‌شاءالله بعد خواهیم خواند.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 502 *»

مجلس 29

(شب سه‌شنبه / 16 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 503 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟، دو مشکل بزرگ در اسلام پیش آمد؛ یک مشکل در مسأله حکومت و حاکمیت خداوند پیدا شد و مسأله حاکمیت خدا مورد صدمه قرار گرفت.

قرآن و فرمایشات رسول‌خدا؟ص؟ در اسلام ثابت کرده بود که حاکمیت منحصر به خدا است. همان‏طور که الوهیت منحصر به خدا است، لا اله الّا اللّه،([147]) همان‌طور حاکمیت هم از آنِ خدا است، ِانِ الحُکمُ الّا للّه(2) حکمی نیست مگر برای خدا. اگر حکم غیر خدا باشد، حکم جاهلیت است.

این مطلب مورد صدمه قرار گرفت و در میان کسانی که خلافت را غصب کردند و به‌ظاهر در اسلام حکومت و امارت و ولایت و تسلط بر مردم پیدا کردند، رأی‌دادن و خلاف حکم خدا گفتن و برخلاف حکم خدا عمل‌کردن شایع شد. ائمه ما سلام اللّه علیهم اجمعین در برابر این انحراف مقاومت فرمودند و صریحاً از این حق الهی دفاع کردند، همان‏طور که رسول‌خدا؟ص؟ از این مقام دفاع فرمودند. ائمه ما سلام الله علیهم اجمعین در هر مجلسی و هر محضری از عموم و خصوص، از حق حاکمیت خدا دفاع کردند و بیان فرمودند که این مقام، مقامی خدایی است، همان‏طور که الوهیت مقام خدایی است. نباید بر مردم حاکمی غیر از خدا باشد، حکم حکم خدا است، فرستادگان خدا حاملان و بیان‌کنندگان احکام الهی هستند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 504 *»

ائمه؟عهم؟ در فرمایشاتشان استدلال‌ها فرموده‌اند و مخصوصاً امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در برابر اهل رأی ــ کسانی که در دین خدا رأی دادند و رأی‌دادن را جایز شمردند ــ بیاناتی فرموده‏اند که در کتب احادیث شیعه ضبط است. از سایر ائمه هدی؟عهم؟ هم روایات زیادی صادر شد، به‌طوری که در میان اهل اسلام مسلّم شد و معلوم گردید که مذهب اهل‏بیت سلام اللّه علیهم اجمعین این است که همان‏طور که الوهیت را منحصر برای خدا می‏دانند، حاکمیت را هم در انحصار خدا قرار داده‌اند؛ و مقام رسالت را مقام بیان و ابلاغ احکام الهی می‌دانند؛ و همین‏طور مقام امامت را مقام رسانیدن و ابلاغ احکام و اجراء احکام و حفاظت احکام می‏دانند. این یک مسأله بود که ائمه؟عهم؟ در مقابل انحرافی که برای نوع مسلمین دست داد، به‌طور صریح و جدی مقاومت کردند و مخالفت خود را اظهار فرمودند.

مسأله دیگری که مورد صدمه قرار گرفت، مسأله امامت بود که رسول‏خدا؟ص؟ قانون اولی الهی را بیان فرمودند که خلفاء من بعد از من و امامان دعوت‌کنندگان به‌حق بعد از من، در میان امت من، دوازده نفرند نه کمتر و نه بیشتر؛ و آنها را به اسم مشخص فرمود.([148]) هم در میان شیعه منتشر شده و هم در میان اهل‌سنت. روایات به‌طوری است که حتی برای اهل‌سنت مفید قطع و یقین است. این مسأله مورد صدمه قرار گرفت و بعد از حاکمیت خدا دومین اصل از اصول اسلام بود.

ائمه؟عهم؟ از این اصل در مقام دفاع برنیامدند و با مسلمین که در این مسأله انحراف پیدا کرده بودند جنگی و مخالفتی شروع نکردند؛ بلکه برای حفظ اسلام و برای موقعیت اسلام این مصیبت را تحمل فرمودند و زیر بار این مصیبت رفتند. این اصل دومین صدمه خورد و بر این اصل مصیبت وارد شد، یعنی مردم بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ به جاهلیت خود برگشتند و از این اصل صرف‏نظر کردند به این‌گونه که چند نفری اجتماع کردند و با اولی بیعت نمودند و این بیعت را رسمیت دادند و آهسته

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 505 *»

آهسته از جمیع مسلمین برای او بیعت گرفتند و او را بر همه مسلمین مسلّط کردند.

می‏بینیم که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه مقاومت نمی‏فرمایند و از مقام امامت الهى خود دفاع نمی‏کنند و نمی‏فرمایند که رسول‌خدا درباره من نص فرمود و صریحاً اسم مرا برد و مرا جانشین خود معین فرمود؛ مگر در مجالس خصوصی. اما در محضر عموم هیچ‌یک از ائمه؟عهم؟ این حق خود را مطالبه نکردند و این امر بزرگ را از نظر عمومی مسکوت گذاردند. البته در میان دوستان و شیعیانشان این مقام خود را اثبات می‏فرمودند و بیان می‏کردند و از آیات و روایات ذکر می‏کردند و بحمداللّه برای شیعه مسلّم شد و شیعه این اصل را از دست نداد، به امامت ائمه هدی؟عهم؟ معتقد است و هرگونه حکومت و امارت و ولایتی را غاصبانه شناخته و می‏شناسد.

ائمه؟عهم؟ از این مقام دفاع نفرمودند و مقاومتی نشان ندادند، با اینکه این مقام مقام کوچکی نبود و عظمت و جلالتش معلوم و موقعیتش هم بعد از مقام الوهیت و رسالت مسلّم بود. تحمل‌کردن این مصیبت و مقاومت‌نکردن ایشان، از جهت کوچکی مسأله نبود؛ بلکه از جهت عظمت مسأله بود که بشر هنوز آمادگی نداشت که این مقام را متحمل شود و به‌طور عموم حکومت و امامت ظاهری معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین را بپذیرد. از این رو ائمه؟عهم؟ از این امر سکوت فرمودند و مقاومتی، دفاعی، جنگی و قیامی برای به‌دست‌آوردن این مقام انجام ندادند و این مسأله را گذاردند برای ظهور مهدی آل‏محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین و عجل اللّه تعالی فرجه که آن بزرگوار برای به‌دست‌آوردن این مقام قیام و اقدام و مقاومت فرماید و مانعین و مخالفین و مزاحمین این بزرگواران در این مقام و رتبه را دفع نماید. یعنی ائمه؟عهم؟ امامت ظاهری و حکومت و تسلّط و ولایت ظاهری خود را گذارده‌اند برای رسیدن دوران انتقام و ظهور مهدی آل‏محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین؛ ایشان اقدام خواهند فرمود. این مسأله با این عظمت و جلالت فعلاً تا زمان ایشان هیچ دفاعی و مقاومتی درباره‏اش انجام نشده و به‌ظاهر هیچ جنگی و برخوردی برای این مقام روی نداده.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 506 *»

به تاریخ ائمه هدی که رجوع می‏کنیم، از امام سجاد تا امام عسکری صلوات اللّه علیهم اجمعین که معلوم است این بزرگواران به‌حسب ظاهر هیچ مقاومت و هیچ قیام و هیچ دعوتی نداشته‏اند و حتی با طواغیت زمانشان خیلی عادی، بدون مقاومت و بدون هیچ مخالفتی بیعت می‌نمودند.

اما امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم جنگ‌هایی که کردند و یا مقاومت‌هایی که نمودند، برای دفاع از قانون اولی الهی و مقام امامت الهی نبود، برای دفاع از حکومت و تسلّط ظاهری بر مبنای قانون اولی الهی ــ که امامت و خلافت بلا فصل رسول‏اللّه؟ص؟ باشد ــ نبود. تمام آن مقاومت‌ها و پذیرفتن آن‌همه مصیبت‌ها و بیعت‌نکردن‌ها، همه و همه به قانون دوم مربوط بود که اجمالاً از آن بحث کرده‏ایم که حال که بشر زیر بار قانون اولی الهی نمی‏رود و تسلیم خواست خدا و رسول‌اللّه نمی‏گردد و امامانی را که رسول‌الله معرفی فرمودند نمی‏پذیرد، نظام جامعه اسلامی به وجود امیر و ولیّ و امام نیازمند است. اگر امام به‌حق و منصوص از طرف خدا را نمی‏پذیرند، به هرحال باید امیر و ولیّ داشته باشند و در این قانون دوم می‏بینیم که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه کوتاهی نفرموده‏اند و جهات قانون را تماماً روشن کرده‏اند که آن کسی ر ا که می‏خواهید انتخاب کنید، باید دارای این شرائط باشد؛ به قوانین الهی عالم باشد،  در اجراء قوانین الهی قوی باشد. همچنین آن کسانی هم که می‏خواهند انتخاب کنند، باید افرادی باشند که مورد اطمینان جامعه باشند، غرض و مرض نداشته باشند، هویٰ نداشته باشند، خیر اسلام و مسلمین را در نظر بگیرند و اجتماع کنند و آن کسی را که شایسته می‏بینند انتخاب کنند.

البته خود ایشان از کسانی بودند که جامعه اسلامی روی ایشان نظر خاص داشت، یعنی مردم اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسین و فاطمه زهراء سلام اللّه علیهم اجمعین را وارث اسلام و وارث قرآن می‏دانستند، حاملان اسرار و علوم رسول‌اللّه؟ص؟ می‏دانستند؛ اگرچه برای آنها مقام عصمت و مقام خلافت بلافصل و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 507 *»

سایر مقاماتی که شیعه قائلند، قائل نبودند، اما این مقدار نسبت به این بزرگواران معرفت و شناخت داشتند که این معرفت و شناخت و موقعیت را برای سایر ائمه ما قائل نبودند؛ یعنی از امام سجاد تا امام عسکری صلوات اللّه علیهم اجمعین، آن مقام و موقعیتی را که در میان مسلمین برای اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسین و فاطمه زهراء سلام‌اللّه‌علیهم قائل بودند، برای این بزرگواران قائل نبودند. از این رو آن بزرگواران هم در بیعت با طاغوت‌های زمان هیچ مقاومتی نشان نمی‏دادند و خیلی ساده مثل سایر مسلمین بیعت می‏کردند.

اما اميرالمؤمنين صلوات‌اللّه‌علیه بیعت نمی‏کند تا آن‌همه مصیبت می‏بیند و می‏داند که در اثر بیعت‌نکردن این مصائب را می‏بیند و باز هم بیعت نمی‏کند. مصیباتی که بر اميرالمؤمنين صلوات‌اللّه‌علیه وارد می‌شود و مثل فاطمه زهرائی را از دست می‏دهد مسأله کوچکی نیست! می‏داند که در اثر بیعت‌نکردن، فاطمه شهیده خواهد شد، آن هم با آن‌همه مصائب! امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه می‏دانستند که در اثر بیعت‌نکردن با معاویه صدماتی خواهند دید، به‌طوری که بر ایشان حمله می‏کنند و بر ایشان شمشیر وارد می‏سازند و شمشیر به ران مبارکشان می‏خورد و همین‏طور صدمات دیگر. امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه هم می‏دانستند که در اثر بیعت‌نکردن این‌همه مصائب بر خودشان و اصحاب و اهل‏بیتشان وارد می‏شود و در عین حال بیعت نمی‏فرمایند.

این امور و این نهضت‌ها و قیام‌ها، برای عظمت‌بخشیدن به آن قانون دوم بود. البته اگر بتوانیم اسمش را «نهضت» و «قیام» بگذاریم؛ چون به‌حسب معمول می‏گویند نهضت و قیام، ولی هیچ‌یک از آنها درباره این بزرگواران صادق نیست، نه نهضت و نه قیام. چون این بزرگواران خروج نکردند، اصلاً بیعت نکردند تا خروج باشد و اسمش قیام و نهضت باشد و نه هم خودشان داعیه داشتند که بیایید با ما بیعت کنید. نه، خود هم داعیه نداشتند ولی وقتی که اظهار نظر می‏فرمودند و شخص صلاحیت‏دار را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 508 *»

معرفی می‏کردند، خودشان را نام می‏بردند. این مورد اعتراف همه مردم بود، همه می‏دانستند که اگر بنا باشد همه مسلمین اجتماع کنند و شایسته مقام امامت و امارت را در بین مردم انتخاب کنند، علی را انتخاب می‏کنند، حسن را انتخاب می‏کنند، حسین را انتخاب می‏کنند؛ صلوات‌اللّه‌علیهم.

از این جهت امام حسین؟ع؟ وقتی در مسیر کربلا از فَرَزْدَق پرسیدند در کوفه چه خبر بود و مردم در چه حال بودند؟ عرض می‏کند: «قلوبُ الناس معک» دل‌ها با تو است، همه تو را به عظمت و جلالت می‌شناسند، همه می‏دانند که تو شایسته مقام امامت و امارت بر مردم هستی، اما «و اَسْیافُهم علیک»([149]) برای خاطر پول‌ها، درآمدها، منفعت‌ها، مقام‌ها و ترس از صدمات دولت بنی‏امیه، همه شمشیرها بر تو کشیده شده!

پس این بزرگواران در مقام معرفی شخص صلاحیت‌دار اسم خود را می‏بردند، اما خود داعیه نداشتند که دعوت کنند بیایید با ما بیعت کنید؛ و کس دیگری را هم معرفی نمی‏کردند که او برای امامت و امارت شایستگی و لیاقت دارد. نه، فقط می‏گفتند ما بیعت نمی‏کنیم. جرمشان این بود! نعوذباللّه اگر بشود جرم گفت که به‌حسب دستگاه‌های حکومتی جرم شناخته می‏شد، علی و حسن و حسین صلوات‌اللّه‌علیهم را مجرم می‏شناختند! جرمشان به‌حسب آن دستگاه‌ها این بود که چرا بیعت نمی‏کنند؟! هیچ جرم دیگری نمی‏توانستند اثبات کنند. نه امیرالمؤمنین و نه امام مجتبی و نه سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم ابتداءً با کسی جنگ را شروع نفرمودند که بتوانند اسمش را خروج و فساد در مملکت بگذارند؛ نه. هیچ جرمی نمی‏توانستند برای ایشان اثبات کنند، غیر از همین که چرا بیعت نمی‏کنید؟! این بزرگواران هم، یعنی این چهار معصوم کلی، امیرالمؤمنین، فاطمه زهراء، امام مجتبی و سیدالشهداء، این بزرگواران و اصحابی که به‌همراهی ایشان و به‌منظور نصرت هدف ایشان شهید شدند، تمام برای خاطر مسأله دوم و قانون دوم بود که ما چون در میان

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 509 *»

جامعه مسلمین موقعیتی داریم که بیعت‌کردن ما یعنی امضاء حکومت اینها، و امضاءکردن ما حکومت و امارت و ولایت ایشان را مساوی است با امضاء اسلام و قرآن، روی این جهت بیعت نمی کنیم.

کمتر کسی به این مسأله توجه کرده و نوعاً کسانی که در تاریخ کربلا سخن گفته‌اند یا چیز نوشته‏اند و یا مقاومت‌های امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه را بازگو کرده‏اند، این‏طور برداشت نموده‏اند که این بزرگواران برای حفظ مقام اولی خود و منصبی که خدا برای ایشان قرار داده، این مقاومت‌ها و یا قیام‌ها را داشته‏اند؛ و این اشتباه بزرگی است! با این تحقیقاتی که تا به حال کردیم هیچ‌جا ندیدیم که امیرالمؤمنین، یا امام مجتبی و یا امام حسین صلوات‌اللّه‌علیهم، از آن مقامی که خدا برای ایشان قرار داده ــ یعنی آن امامت اولیه و اصلیه و آن امامت قراردادیِ خدا و رسول‏اللّه؟ص؟ ــ دفاع کرده باشند و یا این مقاومت‌ها برای حفظ و به‌دست‌آوردن آن مقام باشد؛ نه. تمام برای عظمت‌بخشیدن به مسأله و قانون دومین است که حال که بشر خود می‏خواهد برای خود امام انتخاب کند، خود می‏خواهد برای خود امیر انتخاب کند و می‏خواهد کسی را بر خود مسلّط سازد و مال و جان و عِرض و شرافت و اسلام و دین و همه‌چیزِ خود را به‌دست او بدهد، این بشر باید چه کسی را انتخاب کند؟ برای عظمت‌دادن به این امر حسین صلوات‌اللّه‌علیه کشته می‏شوند، امام مجتبی این مصیبات را می‏بینند، امیرالمؤمنین این مظلومیت‌ها را می‏بینند و مثل فاطمه‏ای را در این راه می‏دهند و سایر مصائبی را هم که وارد شده همه را قبول می‏فرمایند.

چون این نکته خیلی مهم بوده و کمتر به آن توجه شده، از این جهت ما این مسأله را بررسی کردیم و دانستیم که رکن اساسی و اصل اصیل در امر شهادت سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه، تعظیم و بزرگداشت مسأله امامت و امارت و ولایت طبق قانون دوم است. برای همین‌که بشر بفهمد و بر او اتمام حجت شود که چه‌کسی را بر خود مسلط می‏کند. حال که ای بشر تو نمی‏خواهی مثل علی را ــ که رسول‌اللّه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 510 *»

به‌دستور خدا او را معرفی کرده و جانشین خود شناسانیده ــ قبول کنی و زیر بار حکومت او بروی و امامت و امارت او را نمی‏خواهی، می‌خواهی خودت امیر داشته باشی و خودت امیر انتخاب کنی، این امیر باید چه کسی باشد و چطور باشد و چه کسانی او را انتخاب کنند؟ عظمت این مسأله باعث شد که امیرالمؤمنین مقاومت کنند و با ابوبکر بیعت نکنند.

اما جریان نصب عمر و عثمان به خلافت هم به‌طوری انجام شد که برای مقاومت اميرالمؤمنين؟ع؟ هیچ زمینه‌ای فراهم نکردند، طوری مسأله را پیش آوردند که زمینه فراهم نشد. در مورد امام مجتبی؟ع؟ هم به آن‏طور که مسأله صلح را توضیح دادیم، در واقع بیعت نبود بلکه قرار شد به‌طور موقت معاویه حاکم باشد تا مسلمین فکر چاره‏ای بکنند که مسلمین هم فکر چاره‌ای نکردند و این‏قدر به معاویه ملعون میدان دادند که بعد از جریان صلح بیست سال حکومت کرد و مسلّط شد و مسلمین به‌فکر برنیامدند که خودشان شخصی شایسته را انتخاب کنند. اگر خود مسلمین به‌فکر برمی‏آمدند چه کسی شایسته‏تر از حسن بن علی صلوات‌الله‌علیهما؟ این کار را نکردند و آن‏قدر به آن ملعون میدان دادند تا او جسورانه و با کمال جرأت یزید را مسلّط کرد و به آن نقلی که شنیدید از مردم بیعت گرفت.

اما کسی که از میان مسلمین ایستاد و از حق اسلام و مسلمین دفاع کرد و امر دوم و قانون دوم را ــ که امارت و امامت بر مسلمین شأن شایسته‏ترین فرد باشد ــ تعظیم نمود و برای تعظیم این امر مقاومت فرمود، امام حسین؟ع؟ بود که در همه گفته‏ها و نوشته‏هایش این مسأله را تذکر می‏داد که من با یزید بیعت نمی‏کنم؛ هیچ راه دیگری هم ندارد، هیچ. نه با کسی جنگ می‏کنم، نه با کس ديگرى بیعت می‏کنم و در مقابل یزید کسی را نصب می‏کنم و نه هم خودم داعیه دارم که مردم را دعوت کنم که بیایید با من بیعت کنید. به این جهت او کوفیان را دعوت نکرد که شما با من بیعت کنید؛ بلکه کوفیان او را دعوت کردند و با او بیعت کردند. آری، بعد از اینکه کوفیان نامه دادند و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 511 *»

بیعت کردند، امام؟ع؟ هم به چند نفر از رؤساء بصره و بعضی دیگر نامه‏هایی مرقوم فرمودند و آنها را هم از جریان باخبر ساختند و بیعت‌نکردن خود را اطلاع دادند.

عبارات را خواندیم، فرمایشات حضرت را زیارت کردیم، تا اینکه به نقل‌هایی رسیدیم که امام؟ع؟ وارد کربلا شدند. «ثم اقبل علی اصحابه» وقتی که به سرزمین کربلا وارد شدند، به اصحابشان رو فرمودند، فقال: الناسُ عَبید الدنیا و الدین لَعِقٌ علی السنتهم یَحُوطونه ما دَرَّت مَعایِشُهم فاذا مُحِّصوا بالبلاء قَلَّ الدّیّانون مردم بردگان دنیا هستند، در خدمت دنیا هستند و دین فقط سر زبان‌های آنها است و  دین را بر زبان اظهار می‏کنند. اطراف دین می‏گردند تا وقتی که معیشت‌های آنها برقرار باشد و دین با دنیای آنها مزاحمت نداشته باشد، اما هرگاه به بلائی‏ از ترس و یا طمع مبتلا شدند، دینداران بسیار کم خواهند بود! ثمّ قال: أ هذه کربلاء؟ فرمودند آیا این زمین، کربلا نامیده می‏شود؟ «فقالوا: نعم یا ابن رسول‌اللّه» عرض کردند آری. فقال: هذا موضعُ کَرْبٍ و بَلاء اینجا جایگاهی است که در راه این هدف بزرگ و تعظیم امر امامت و ولایت بر مسلمین، ما باید غصه‏ها بخوریم و بلاها ببینیم. هاهنا مُناخُ رِکابِنا اینجا محل فرودآمدن ما است، و مَحَطُّ رِحالنا بارانداز ما اینجا است، و مَقتَلُ رجالنا اینجا جایی است که باید مردان ما کشته شوند، و مَسفَکُ دمائنا خون‌های ما اینجا باید ریخته شود. امام؟ع؟ اعلام فرمودند که اینجا جایی است که ما هدف خود را تا قیامت به همه مسلمین جهان اعلام می‌داریم که این‏طور برای هدف بزرگی آماده شدیم و این‌همه مصائب را پذیرفتیم.

حُرّ هم با آن هزار سواری که همراهش بودند پیاده شدند. آنها هم در مقابل امام حسین؟ع؟ برای خود مکان گرفتند. حرّ به ابن‌زیاد نوشت که حسین در مکانی به‌نام کربلا فرود آمده است. ابن‏زیاد وقتی باخبر شد که امام؟ع؟ وارد کربلا شده‌اند و قصد توقف دارند، نامه‏ای خدمت امام نوشت: «اما بعد یا حسین فقد بلغنی نزولُک بکربلاء و قد کتب الیّ امیرُالمؤمنین یزید ان لا اَتَوَسَّدَ الوَثیر و لا اَشْبَعَ من الخَمیر او اُلْحِقَک

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 512 *»

باللطیف الخبیر او تَرجِعَ الی حکمی و حکمِ یزیدَ بنِ معاویة و السّلام.» این نامه را خدمت امام؟ع؟ نوشت که ای حسین به من خبر رسیده که وارد کربلا شده‌ای. امیرالمؤمنین یزید به من نامه نوشته که در فِراش آرام نگیرم و از غذا سیر نگردم مگر اینکه تو را بکشم و به خدای لطیف خبیر ملحق کنم یا اینکه تو تسلیم حکم من و حکم یزید بن معاویه شوی.

فرستاده ابن‏زیاد نامه را می‌آورد و در کربلا خدمت امام؟ع؟ می‏دهد. امام؟ع؟ نامه را مطالعه می‏فرمایند و بعد از مطالعه، نامه را از دست مبارک می‏اندازند. بعد فرمودند: لااَفْلَحَ قومٌ اِشْتَرَوا مَرْضاةَ المخلوق بِسَخَطِ الخالق رستگار نشدند آن گروهی که خشنودی مخلوق را در برابر غضب خدا و خشم خالق خریدند. فرستاده عرض می‏کند: «جوابَ الکتاب اباعبداللّه» جواب نامه را بفرمایید. امام؟ع؟  فرمودند: ما له عندی جواب این نامه نزد من جوابی ندارد؛ لانه قد حَقَّتْ علیه کلمةُ العذاب زیرا ابن‏زیاد کسی است که عذاب خدا بر او حتمی است و با این سخنش خود را مستحِق عذاب خدا نموده است.

آن فرستاده برمی‏گردد و به ابن‏زیاد خبر می‏دهد. غضب آن ملعون شدید می‏شود. رو به عمر سعد، دستور جنگ با حسین صلوات‌اللّه‌علیه را صادر می‏کند و قبلاً هم به او وعده داده بود، پیش از جریان کربلا، ولایت ری را به او داده بود، یعنی حکم ولایت ری را برای او صادر کرده بود. حال که جنگ با امام؟ع؟ را پیشنهاد می‏کند، عمر سعد می‏گوید مرا از این کار معاف بدار. ابن‏زیاد فرصت را غنیمت می‏داند و می‏گوید آن قرارداد قبلی ما، آن حکمی را که صادر کرده بودیم که ولایت ری را داشته باشی، به ما برگردان. عمر سعد اینجا مهلت می‏گیرد، می‏گوید مهلت بده فکری کنم. فردا از ترس اینکه مبادا معزول شود آماده می‌گردد.

عمر سعد با چهار هزار سوار وارد کربلا می‏شود. کسی را خدمت امام؟ع؟ می‏فرستد که از امام بپرسد آقا برای چه اینجا آمده‏اید و چه قصدی دارید؟! امام؟ع؟ در جواب می‏فرمایند: کتب الیّ اهلُ مِصْرِکم هذا ان‏اَقدَمَ اهل همین شهر شما ــ کوفه، ــ

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 513 *»

نامه‏ها نوشته‏اند که من بیایم. فامّا اذا کَرِهْتُمونی فانا اَنْصَرِفُ عنکم اگر شما نمی‏خواهید و دوست ندارید که من بر شما وارد شوم، برمی‏گردم.

عمرسعد به ابن‏زیاد نامه‌ای می‏نویسد که ترجمه فارسی نامه‏اش این است: بسم اللّه الرحمن الرحیم، امّا بعد، من چون وارد کربلا شدم،  کسی را نزد حسین فرستادم و از او پرسیدم چرا آمده‌ای و چه می‏خواهی؟ او گفت که اهل این بلد نوشته‏اند و مرا خواسته‏اند و من آمده‏ام؛ و اگر نمی‏پسندند و دوست ندارند من وارد کوفه شوم، برمی‌گردم. این نامه را برای ابن‏زیاد نوشت.

ابن‏زیاد جواب داد که نامه تو به من رسید و من آنچه را که گفتی دانستم. اما بر حسین عرضه بدار که باید خودش و همه اصحابش با یزید بیعت کنند و بعد از بیعت‌کردن آن‌وقت باز ما خودمان تصمیم‏گیری خواهیم کرد. نامه به عمر سعد می‌رسد. عمر سعد فکر می‏کرد که این مطلب را که اظهار می‏کند و به ابن‌زیاد خبر می‏دهد که امام می‏فرمایند من برمی‏گردم، ابن‏زیاد با برگشتن امام؟ع؟ موافقت می‌کند. اما وقتی نامه به دستش می‏رسد، می‌فهمد که نه، ابن‏زیاد حاضر نیست با سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه مدارا کند.

بعد ابن‏زیاد در مسجد کوفه منبر می‏رود و اعلام می‏کند ای مردم کوفه شما از خوبی‌های معاویه باخبرید، از خوبی‌های یزید هم باخبرید که چقدر نسبت به شما رعایت می‏کند و حاضر است چقدر اموال به شماها بدهد، مالیات‌ها را کم کند و چه و چه؛ شما باید از مقام یزید و حق یزید دفاع کنید و آماده جنگ با حسین شوید؛ ما او را در کربلا بازداشت کرده‏ایم.

عرض کردم چند ساعت بیشتر طول نمی‏کشد که بیست هزار نفر جمعیت برای حرکت از کوفه به‌طرف کربلا آماده می‌شوند. این جمعیت و جمعیت‌های دیگر از سراسر عراق، طبق دستور ابن‏زیاد به‌طرف کربلا در حرکتند. جمعیت آنها در روز عاشورا به سی هزار نفر رسیده، چهارصد هزار نفر هم نقل شده. وقتی حضرت

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 514 *»

سيدالشهداء؟ع؟ می‏بینند که مردم این‌طور عمر سعد را کمک می‏کنند و چه جمعیتی دارند جمع می‌شوند، کسی را نزد عمر سعد فرستادند و فرمودند من می‏خواهم با تو ملاقات کنم. برای شب قرار گذاشتند. ‏امام؟ع؟ در شب با عمر سعد ملاقات فرمودند و دو نفری گفتگوی زیادی کردند. از این گفتگو کسی خبردار نشده و در تاریخ هم ذکر نشده که چه بوده.

نتیجه گفتگو این بود که بعد از اینکه از هم جدا شدند، عمر سعد به ابن‏زیاد این نامه را نوشت: «اما بعد فانّ اللّه قد اَطْفَأَ النّائرة و جَمَعَ الکَلِمَة و اَصلَحَ امرَ الامّة» خدا آتش جنگ را خاموش کرد و بین ما و بین حسین اتفاق کلمه رخ داد و امر امت اصلاح شد. «هذا حسین قد اَعْطانی ان‏یرجع الی المکان الذی منه اَتیٰ او ان‏یَسیٖرَ الی ثَغْرٍ من الثُّغور فیکونَ رجلاً من المسلمین، له ما لهم و علیه ما علیهم، او ان‏یأتیَ امیرَالمؤمنین یزید فیَضَعَ یَدَه فی یَدِه فیَریٰ فیما بینه و بینه رأیَه و فی هذا لک رِضیً و للامّة صَلاح.» این حسین است که با من قرار گذاشته که یا به آنجایی که از آنجا آمده برگردد، به مدینه برگردد؛ یا اینکه به یکی از مرزهای مملکت برود که در آنجا ساکن شود و مثل یکی از سایر مسلمین باشد، در منافع مسلمین شریک و در ضرر مسلمین هم شریک باشد؛ یا اینکه بدون اینکه ما او را دستگیر کنیم و تسلیم یزید کنیم، خودش نزد یزید برود و دست خود را در دست یزید بگذارد تا بعداً با یکدیگر فکر کنند.

خیلی‌ها تصور کرده‌اند که این جمله «فیضعَ یَدَه فی یده» یعنی با یزید بیعت کند. این‏طور فهمیده‌اند ولی نه، این اشتباه بزرگی است. مقصود امام این بوده که خودشان بروند و با یزید ملاقات کنند و رأی خودشان را اظهار کنند که همان بیعت‌نکردن با یزید است و یزید هم تصمیم خودش را بگیرد. مطلب این است و مقصود امام این نبوده که بخواهد بیعت کند. به‌دلیل اینکه اگر کسی بخواهد برود و با یزید بیعت کند، در همین‌جا با ابن‏زیاد بیعت می‌کند؛ ابن‏زیاد هم که نماینده یزید است. با ابن‏زیاد که بیعت کند، یعنی با یزید بیعت کرده؛ با عمرسعد که بیعت کند،

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 515 *»

با یزید بیعت کرده. پس مقصود امام این نبوده. مقصود این بوده که خودم شخصاً می‏روم و با یزید گفتگو می‏کنم و تصمیم خودم را به یزید ابلاغ می‏کنم که من با تو بیعت نمی‏کنم، اما کاری هم به کارت ندارم. با تو بیعت نمی‏کنم، تو را شایسته مقام امامت و امارت بر مسلمین نمی‏دانم.

عمر سعد از این مطلب خوشحال است و برای ابن‌زیاد می‌نویسد که در این مطلب رضا و خشنودی تو و صلاح امت است.

ابن‏زیاد ملعون که نامه را می‏خواند می‏گوید این نامه شخصی است که خیرخواهی کرده و در مقام شفقت بر امت برآمده؛ این شخص برای این کار ما مناسب نمی‏باشد. شمر که در محضر ابن‏زیاد بود، از جا حرکت کرد، ــ خدا لعنتش کند ــ گفت تو این حرف عمر سعد را می‌پذیری؟! حسین در سرزمین شما وارد شده و نزد شما آمده، به خدا سوگند اگر از این سرزمین کوچ کند و برود و به‌عنوان بیعت دست در دست شما نگذارد، قدرت و قوتی به‌دست خواهد آورد که تمام شما در مقابل او ناتوان شوید. نباید این موقعیت را از دست بدهید. او را مجبور کنید که الآن در همان‌جایی که هست بیعت کند. بعد از بیعت‌کردن اگر شما خواستید عقوبتش کنید و اگر نخواستید عفوش کنید. در این مدت از زمان مردن معاویه که بیعت نکرده و اظهار مخالفت کرده، مستحِق عقوبت است. خواستید عقوبتش می‏کنید، نخواستید عفوش می‏کنید.

عمرسعد منتظر است که چه خبر می‏رسد. اما ابن‏زیاد از این پیشنهاد شمر خوشحال شد، گفت خوب فکری کردی. ما باید همین تسلیم‌شدن در برابر حکممان و بیعت با یزید را بر حسین و اصحاب او عرضه کنیم؛ آنگاه اگر بیعت کردند، آنها را سالم به کوفه بیاورند و تسلیم ما کنند و اگر بیعت نکردند، با آنها جنگ کنند. از این جهت گفت ای شمر اگر عمر سعد به این دستور ما رفتار نکرد و آماده نشد که با حسین جنگ کند، تو امیر لشکر باش و حتی سر عمر سعد را از بدنش جدا کن و برای ما بفرست که چرا این‏قدر کوتاهی می‏کند! و نامه هم نوشت و همین مطلب را به عمر سعد گزارش داد.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 516 *»

در آن نامه این‌ݣݣطور نوشته است: من تو را به‌سوی حسین نفرستادم که از او حمایت و طرفداری کنی و به او امید سلامتی و بقاء دهی و نه هم از طرف او عذرخواهی کنی و در نزد ما شفاعت او را بکنی. دقت کن، فکر کن، اگر حسین و اصحابش تسلیم حکم ما شدند، آنها را سالم نزد ما بفرست وگرنه بر آنها هجوم بیاور و آنها را بکش و بعد از کشتن مُثْله کن؛ چون استحقاق این کار را دارند! اگر حسین را کشتی، آنگاه بر سینه و پشت او اسب بتاز؛ چون او سرکشی نموده و ظلم کرده! گمان نمى‌کنم که بعد از کشتن او، این اسب‌دوانی به او ضرر برساند، نه؛ زیرا بدیهی است که بعد از مردن به او صدمه نمی‏رسد. یعنی می‏گفت حسین مثل ما است، بر او صدمه وارد نمی‏شود. ـــ  خدا لعنتشان کند. اما ما می‌دانیم که امام؟ع؟  بعد از شهادت هم ادراک و احساس می‏فرمود و تمام آن لگدهای حیوانات را بر بدن مطهرش درک می‏کرد. ـــ  ولی این عهدی است که کرده‏ام که اگر حسین را کشتم، بعد از کشتن او این کار را انجام دهم. اگر تو این دستور ما را اجراء کردی، نزد ما پاداش خواهی داشت و اگر حاضر نشدی، از این مقام کنار برو و لشکر را به شمر واگذار کن، ما او را به این کارها دستور داده‏ایم.

این نامه هم به عمر سعد می‌رسد. عمر سعد اول به شمر رو می‏کند و او را سرزنش شدید می‏کند. اما چون می‏بیند که موقعیت و مقام و دنیا از دستش می‏رود، خودش برای انجام این کارها آماده می‌شود که اجمالاً شنیده‏اید. با حضرت اعلام جنگ می‌کند و این حادثه روز تاسوعا بوده که امام؟ع؟ آن شب را مهلت می‏گیرند([150]) و جنگ روز عاشورا شروع می‏شود و عمر سعد در ابتداءِ جنگ تیری به‌طرف خیام مطهر حسین صلوات‌الله‌علیه رها می‌کند.([151])

در این قسمت از نامه‏ها و فرمایشات حضرت و گفتگویی که حضرت با عمر

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 517 *»

سعد داشتند، خیلی‌ها فکر کرده‌اند که مراد امام بیعت‌کردن است. نه، امام؟ع؟ آماده بیعت نشدند و بیعت نکردند و همه این مصائب را برای تعظیم این امر قبول کردند.

امیدواریم خداوند به ما اجر و مزد عزاداران را عنایت کند. ان‏شاءاللّه متوجه این رکن اصیل باشیم. گذشته از اسرار شهادت و بواطن امر شهادت که بزرگان بیان فرموده‏اند و معتقد هستیم، از نظر ظاهر امر دانستیم که رکن اساسی امر شهادت امام؟ع؟ تعظیم این مسأله است. بعد که اهل تحقیق تحقیق کنند و ببینند که حسین برای یک‌چنین مسأله‌ای متحمل این امر شده، پس اصل مسأله امامت چه موقعیتی دارد! و آیا می‏شود خدا از یک‌چنین اصلی  سکوت کند؟! آیا می‏شود رسول‏اللّه از یک‌چنین اصلی سکوت بفرمایند و اصل امامت در اسلام مسکوت باشد و درباره آن بحث نشده باشد؟! وقتی که مثل حسینی، برای عظمت این مسأله به‌حسب قانون دوم، این‏طور خود را فدا می‏سازد، آن‌وقت اصل امامت در اسلام ریشه نداشته باشد و در قرآن اصل و اساسی نداشته باشد؟! آورنده قرآن و اسلام یعنی رسول‏خدا؟ص؟ برای این اصل هیچ فکری نکرده باشند؟! آنگاه به‌فکر برآیند و مسأله امامت را از نظر شیعه بفهمند و عظمتش را از نظر شیعه بیابند.

خدا به همه ما اجر عزاداران را عنایت کند و همه گذشتگان ما بخصوص تازه‏گذشتگان و مخصوصاً مرحومه تازه‌گذشته را غریق رحمت فرماید. همه آنها را با اولیائشان محشور سازد و به بازماندگانشان صبر و اجر عنایت فرماید. خدا توفیق عزاداری را از ما نگیرد.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 518 *»

مجلس 30

(شب چهارشنبه / 17 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 519 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

از اموری که به هدف سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه عظمت می‌بخشد، همراه‌شدن و شریک‌شدن اصحاب با حضرت است؛ اصحابی که تمام آنها در امر امام؟ع؟ بصیرت پیدا کرده بودند و به ارزش هدف امام؟ع؟ آشنا شده بودند. آنها با وجودی که می‏دانستند همه کشته خواهند شد و به‌حسب ظاهر برای آنها پیروزی نیست و بنا بر مظلومیت و مقهوریت است، برای شهادت آماده شدند. هفتاد و یک نفر از ایشان کاملینی بودند صاحبان مقامات و فضائل و کمالات، و اسماء مبارکه سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه بودند که با خود حضرت هفتاد و دو نفر می‌شدند([152]) و معلوم است شهادت ایشان چقدر به هدف امام؟ع؟ عظمت می‌دهد! اما غیر از این هفتاد و یک نفر، بقیه شهداء اگرچه صاحبان مقامات و کمالات باطنی نبودند و دارای مقام نقابت و یا نجابت نبودند، اما در همان مرتبه‌ای از ایمان که بودند، ایمان کامل و یقین را به‌دست آوردند و برای تعظیم و تکریم امر امام؟ع؟ و عظمت‌بخشیدن به هدف مبارک امام؟ع؟ آماده شهادت شدند.

در میان صحابهٔ همه انبیاء و اولیاء و معصومین؟عهم؟ از اولین گرفته تا آخرین، تاریخ این‌چنین صحابه‌ای را نشان نمی‏دهد و نخواهد داد. این است که اصحاب کربلا و صحابه سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه مقام و منزلتی را به‌دست آورده‌اند که

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 520 *»

هیچ‌یک از صحابه ائمه؟عهم؟ و انبیاء و حتی صحابه رسول‏اللّه؟ص؟ به‌دست نیاورده‌اند. این مقام، مخصوص ایشان شد و این نوع جهاد و این نوع آمادگی، مخصوص ایشان گردید که با علم و یقین به مقهوریت و مظلومیت، با علم و یقین به شهادت و کشته‏شدن، ایستادند که کشته شوند؛ نایستادند که غلبه کنند. در نوع جنگ‌هایی که برای انبیاء و بخصوص رسول‌خدا؟ص؟ یا امیرالمؤمنین پیش آمده، زمینه‌هایی بوده که با آن زمینه‏ها اطمینان به پیروزی بوده و به‌قصد پیروزی حمله می‏کردند؛ در هیچ جنگی از جنگ‌ها ندارد که به‌قصد کشته‌شدن حمله کنند، برای کشته‌شدن آماده شوند، برای مقهوریت و مظلومیت وارد میدان شوند. تاریخ نشان نداده و تا قیامت نشان نخواهد داد. این است که امر شهدای کربلا امر دیگری شد و مقامات ایشان مقامات دیگری گردید. عرض شد که حتی آن ناقصینشان به‌حسب ایمان در همان مرتبه خود، به ایمان کامل رسیدند و به یقین کامل نائل شدند و با یقین و علم به امر شهادت، همراه امام ماندند. خود همین مطلب یکی از اموری است که هدف امام؟ع؟ را چقدر مهم گردانیده و  عظمت بخشیده.

توجه دارید که هدف امام؟ع؟ این بود که مقام و موقعیت و ارزش امارت و امامت و ولایت را نشان دهند و به مسلمین جهان و مسلمین آینده تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه اتمام حجت بفرمایند. این کار بر عهده ائمه بعد از آن حضرت گذارده نشد، به‌دلیل اینکه موقعیت آن حضرت را نداشتند. اما قبل از آن حضرت، امیرالمؤمنین و امام حسن صلوات‌اللّه‌علیهما هم این مقاومت را نشان دادند و این مقام و موقعیت را تعظیم و تکریم نمودند و ارزش این مسأله را واضح فرمودند، اما چون شرائط زمانِ ایشان اقتضاء نمی‏کرد که این بزرگواران را به‌خاطر مقاومت‌کردنِ در بیعت‌نکردن بکشند، از این جهت مثل زمان امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه این امر تعظیم نشد ولی حضرت سیدالشهداء به شهادت خود و شهادت یک‌چنین صحابه‏ای این مسأله را تعظیم فرمود و عظمت آن را به همه مسلمین اعلام نمود؛ نه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 521 *»

فقط مسلمین، بلکه به همه بشر اعلام کرد که مقام و منزلت و موقعیتِ امامت و امارت و ولایت در یک جامعه چقدر ارزنده است و بخصوص در اسلام و مسلمین چقدر مهم است که من برای روشن‌کردن این امر، این‌همه مصائب را متحمل می‏شوم.

البته چون این خصوصیت در ایشان بود و اقتضاء می‏کرد که ایشان پافشاری بفرمایند و متحمل این‌همه مصائب شوند، از امتیازات حضرت شد و این‏طور شهادت، مخصوص این بزرگوار گردید؛ بعلاوه اسرار و امور باطنیه‌ای که در امر شهادت حضرت است که بزرگان در جای خود بیان فرموده‏اند و ان‏شاءاللّه متذکر هستید.

آنچه که ما را به بیان این مطلب وا داشت این بود که عرض کردم خداوند در سوره اسراء به حادثه کربلا اشاره فرموده و در آیه شریفه می‌فرماید: لتُفسدنّ فی الارض مرّتین و لتعلنّ علوّاً کبیراً([153])  که خطاب به بنی‏امیه است که شما در روی زمین دو افساد خواهید کرد که یکی کشتن امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه است و دیگری آن طعن و صدمه‏ای است که به‌وسیله شمشیر بر ران مبارک امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه وارد می‌سازید و هر دو حادثه در مورد امر امارت و ولایت بود و به همین مسأله مربوط بود. اما آن سرکشی و طغیان بزرگ که از بنی‏امیه انجام شد، حادثه کربلا است؛ و لتعلنّ علوّاً کبیراً.

شیخ مرحوم/ در این بیت می‏فرماید:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

این علوّ کبیر و سرکشی و طغیان بزرگی است که وقوع آن بسیار دردناک و همراه با غم و مصیبت بزرگ بود. شما وقتی‌که سوره اسراء را می‏خوانید، تدبر کنید و در سوره اسراء دقت کنید.

یکی از دقت‌هایی که در سوره اسراء داشتیم و تا به حال موفق بودیم، این بود که عرض کردم به‌مناسبت این حادثه، خداوند حادثه اسراء رسول‌خدا؟ص؟ را در اول این

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 522 *»

سوره بیان می‏فرماید: سبحان الذی اسریٰ بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنُرِیَه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر.([154]) به‌مناسبت همین حادثه کربلا و اسراء حسینی و سیردادن خدا حسین را از مدینه به مکه و از مکه به کربلا، خدا اسراء رسولش و سیردادن آن حضرت را ذکر می‌فرماید. عرض شد یکی از مناسبت‌ها این بود که اسراء رسول‌اللّه؟ص؟ در شب بود و اسراء حسین؟ع؟ هم در شب بود، هم به‌حسب ظاهر و هم به‌حسب باطن.

از نظر ظاهر همین که نیمه شب شد، امام حسین صلوات‌اللّه‌علیه به اهل‏بیت خود و دوستان و تمام خویشان نزدیک خود اعلام کردند که من آماده حرکت از مدینه به‌طرف مکه هستم، شما هم آماده شوید و با من بیایید. در نیمه شب حرکت فرمودند و شبانه از مدینه منوّره‌ جد بزرگوارشان خارج شدند.([155]) حضرت «خائفاً یترقّب» خارج شدند، در حال خوف و ترس از بنی‏امیه که ایشان را در حرم جدشان رسول‏اللّه؟ص؟ دستگیر نکنند. آن بزرگوار نیمه شب از مدینه خارج شدند. و همین‏طور از مکه هم که به‌طرف کربلا حرکت فرمودند، نیمه شب بود. با اینکه محمد بن حنفیه منتظر بود که ببیند امام چه تصمیمی می‌گیرند، اما ناگهان خبردار شد که آقا آماده حرکتند و دستور فرموده‏اند که مَحمِل‌ها را بار کنند و زن‌ها و بچه‏ها سوار شوند. امام؟ع؟ و کسانی که همراه حضرت بودند، از مکه هم شبانه به‌طرف کربلا حرکت کردند.

از نظر باطن هم که عرض شد جریان اسراء و معراج رسول‏اللّه؟ص؟ در مکه رخ داد و موقعی بود که همه عرصه حِجاز و بلکه عرصه عالم را تاریکی کفر و جهالت فراگرفته بود و آن بزرگوار آن سفر نورانی را انجام داد و معراج برای حضرت رخ داد. اسراء حسین؟ع؟ هم که انجام گردید و خدا او را از مدینه به مکه و از مکه به کربلا حرکت داد، در هنگامی بود که کفر و شقاوت و طغیان بنی‏امیه، عرصه انسانیت و عرصه

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 523 *»

اسلام را تاریک و ظلمانی کرده بود. در یک‌چنین شب ظلمانی و تاریکِ کفر بنی‏امیه و طغیان و شقاوت ایشان، امام؟ع؟ این سفر نورانی را انجام داد و عالم را ــ به‌برکت این سفر خود و شهادت خود ــ روشن و نورانی گردانید. اهل ایمان به‌برکت این شهادت توانستند اهل نجات و توجه و توسل به آن حضرت باشند. آن بزرگوار اسباب آمرزش گناهان و ترقیات ایمانی و تعالی روحی برای همه اهل ایمان فراهم فرمود و کفر و شقاوت و طغیان بنی‏امیه را برای همه برملا ساخت و روشن فرمود. این سفر نورانی در شب تاریک کفر و شقاوت بنی‏امیه انجام شد.

همچنین همان‏طور که رسول‌خدا؟ص؟ در اسراء و معراج خود در هنگام ظهر به هدف رسیدند، حسین؟ع؟ هم در ظهر به هدف خود نائل آمد، آن موقعی که بیشتر اصحابش کشته شده بودند و جنگ در شدت عجیبی قرار گرفته بود که حتی به امام؟ع؟ مهلت ندادند تا نماز بخوانند. نماز ظهر و عصر را امام جمع فرمودند و نماز خوف خواندند آن هم به‌طوری که با دشمن روبرو بودند و دشمن آنها را تیرباران می‏کرد. امام نماز خوف می‏خوانَد و دشمن او را تیرباران می‏کند! بعضی از اصحاب حضرت در همین تیرباران موقع نماز شهید شدند.([156])

امام؟ع؟ ظهر عاشورا در میدان کربلا اقامه جماعت می‏فرمایند برای اینکه به همه بشر نشان دهند که ببینید بنی‏امیه طرفدارِ یزیدند و یزید هم که در حال حاضر سرپرست بنی‏امیه است، مردم هم اجماع کرده‏اند بر اینکه مثل یزیدی بر آنها حاکم و مسلط و امیر باشد. اما چون من می‏گویم او نباید امیر باشد و با او بیعت نکردم، آنها حتی به من اجازه نمازخواندن ندادند و من نماز خوف اقامه کردم. عظمت این هدف چقدر است که من نماز ظهر و عصر را در ظهر عاشورا در سرزمین کربلا به‌طور نماز خوف برگزار کردم و با این کارم باز هم عظمت و جلالت این مسأله را نشان دادم که مسأله امامت و امارت و ولایت بربشر و مسلمین و اسلام، یک‌چنین مسأله‏ای است و

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 524 *»

این‏قدر دارای ارزش و عظمت است. من چند نفر از صحابه خودم را سپر بلا قرار دادم، ایشان را سپر تیرها قرار دادم تا نماز خوف اقامه کنم. آنها در راه تعظیم این مسأله، سینه‏های خود را هدف آن تیرها قرار دادند و بعضی از ایشان با تمام‌شدن نمازِ امام؟ع؟ روی زمین افتادند.

از اموری که مقصد امام؟ع؟ را تعظیم می‌کند و به هدف امام؟ع؟ عظمت می‌بخشد، وجود یک‌چنین صحابه‏ای است که همه از امر امام آگاهند و نسبت به هدف امام؟ع؟ شناخت کامل دارند و پا در رکاب کرده و در کنار امام خود آماده شهادت و کشته‏شدن هستند و برای کشته‌شدن وارد میدان می‏شوند نه برای غلبه و پیروزی. برای کشته‏شدن می‌روند، زیرا که کشته‏شدن را پیروزی و رسیدن به هدف می‌دانند. از این جهت امام؟ع؟ در تعظیم این صحابه فرمایشی دارند که عرض می‌کنم.

مطابق نقل شیخ مفید؟رح؟، بعد از آنکه حمله عمرسعد در عصر تاسوعا شروع شد، امام؟ع؟ برادر بزرگوارشان عباس صلوات‌اللّه‌علیه را فرستادند که ببین اینها چه می‏گویند و چه مقصدی دارند؟ حضرت ابوالفضل صلوات‌اللّه‌علیه با حدود بیست نفر سواره حرکت فرمودند که از جمله آنها زهیر بن قَین و حبیب بن مظاهر بود. حدود بیست نفر سواره در خدمت حضرت ابوالفضل صلوات‌اللّه‌علیه تشریف آوردند در مقابل عمرسعد. حضرت فرمودند به فکر شما و به نظر شما چه رسیده و چه قصدی دارید؟ عرض کردند دستور عبیداللّه زیاد رسیده که ما این امور را بر شما عرضه بداریم که یا تسلیم حکم ابن‏زیاد شوید و الآن با ابن‏زیاد بیعت کنید و یا اینکه ما با شما بجنگیم. فرمود عجله نکنید تا من خدمت ابی‏عبداللّه؟ع؟ بروم و مطلبی را که می‏گویید به حضرت عرضه کنم. آنها ایستادند و گفتند خبر بده و بعد هم جواب حضرت را برای ما بیاور.

حضرت اباالفضل نزد برادر بزرگوارشان برگشتند و خبر را به ایشان دادند. بقیه که همراه حضرت رفته بودند، ایستادند و شروع کردند به نصیحت‌کردن و موعظه‌نمودن

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 525 *»

که از جنگ با امام؟ع؟ دست بردارند. اما آنها به سخنان ایشان گوش نمی‏دادند. وقتی‌که اباالفضل؟ع؟ خدمت امام؟ع؟ رسیدند و گفته آنها را عرضه داشتند، حضرت فرمودند: اِرْجِعْ الیهم فَاِن اسْتطعتَ ان‏تُؤَخِّرهم الیٰ غَد و تَدْفَعَهم عنّا العَشیّة لَعَلَّنا نصلّیٖ لربّنا اللیلة و نَدعُوه و نَستغفره فهو یَعلَم اَنّی کُنتُ قد اُحِبُّ الصّلوةَ له و تِلاوةَ کتابِه و کَثْرَةَ الدعاءِ و الاستغفار.

امام؟ع؟ یک شب را مهلت می‏گیرند، اما نه مثل مهلت‌هایی که دیگران از امیرهای خود می‌گرفتند، نه؛ مهلت برای این نیست که فکر کنند که فردا چه کنند؛ شاید از این قصد و هدفی که الآن داریم برگردیم، یا اینکه قصد و هدف ما مطالعه‌نشده است، ــ نعوذباللّه ــ درباره‌اش فکر نکرده‌ایم، فرصت می‏خواهیم که فکر کنیم. نه، این حرف‌ها نیست. هدف حسین صلوات‌اللّه‌علیه مشخص است. حرف اولش در مدینه با حرف آخرش در کربلا روز عاشورا یکی بود؛ «من با یزید بیعت نمی‏کنم.» سخن عوض نشد، فرمایش یک فرمایش بود، درباره‌اش مطالعه شده بود، کاملاً فکر شده بود، بدون فکر بیان نشده بود. قبل از بیعت‌کردن کوفیان با آن حضرت، قبل از نامه‏ها، فرمایش حضرت این بود، بعد از نامه‏ها هم همین بود، موقعی هم که تنها مانده بود همین بود که «من با یزید بیعت نمی‏کنم». از این جهت این یک شب را هم که مهلت می‏خواهد، نه برای این است که درباره هدف و کار و برنامه فکر کند؛ نه.

فرمود به‌سوی ایشان برگرد. اگر توانستی ــ ببینید شدت چقدر بوده! ــ اگر توانستی امر ایشان را به فردا تأخیر بینداز و امشب بلای آنها را از ما دفع کن؛ شاید ما بتوانیم امشب را برای پروردگارمان به نماز و دعا و استغفار بگذرانیم. چون خدا می‏داند که من نمازخواندن برای او را دوست می‌دارم، تلاوت کتاب خدا، قرآن را دوست می‌دارم، کثرت دعا و استغفار را دوست می‏دارم، خیلی می‏خواهم دعا بخوانم و استغفار کنم.

اینها برای شیعه درس است که ان‏شاءاللّه دوستان آن بزرگوار، به نماز، به کتاب خدا، به دعا و استغفار احترام بگذارند، متوجه ذکر خدا باشند، اوقات فراغت خود را

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 526 *»

به مطالعه کتاب خدا و نماز و دعا و استغفار و یاد اولیاء خدا بگذرانند.

این مهلت‌خواستن برای آن نیست که درباره کار و هدفم فکر کنم، برای این منظور نیست. هدف من روشن و قصد من معلوم است. اما می‏خواهم امشب را تا صبح به این امور بگذرانم. البته شاید جهات مختلفی در کار بوده ولی امام این جهات را ذکر می‏فرمایند. شاید یک جهت دیگر هم این بوده که ظاهراً این حمله عمرسعد بعدازظهر تاسوعا بود و اگر جنگ شروع می‏شد، مسأله غارت خیمه‏ها و صدمات بر  زن‌ها و بچه‏ها در شب واقع می‏شد و خدا می‏دانست که در شب بر آنها چه می‏گذشت! از این جهت امام؟ع؟ مهلت خواستند. البته جهات زیادی در کار بوده، وگرنه این حادثه روز و ساعت و لحظه‏اش مشخص و معلوم بوده است.

اما درباره روز عاشورا، امام؟ع؟ دستور فرموده‌اند که شیعیان در روز عاشورا از صبح تا حدود بعد از نماز ظهر و عصر هیچ‌چیز نخورند، از همه‌چیز امساک کنند، آب نخورند، غذا نخورند، تا عصر، یعنی تا حدود بعد از نماز عصری که ما می‏خوانیم که نافله‏ها خوانده می‏شود و نماز عصر خوانده می‏شود، تا آن موقع امساک کنند؛ آن موقع که می‏شود، برای اینکه روزه نباشند ــ چون روزه‏اش مکروه است ــ چیزی بخورند، اما به غذای اهل عزاء اکتفاء کنند.([157]) برای اینکه آن موقع موقعی بود که نائره جنگ خاموش شد، جنگ آرام گرفت، یعنی امام را کشتند. آن‌وقت جنگ تمام شد و شاید آن موقعی بوده که غارت هم تمام شده و صدمات و لطمات هم بر اهل‏بیت وارد شده که گویا دست برداشتند و تصمیم گرفتند که حرکت کنند و از کربلا بروند. آن عده‏ای که باید بمانند و فردا حرکت کنند ماندند و آنهایی هم که باید بروند همان بعدازظهر رفتند. به هر صورت، پس این حادثه در روز انجام شد و وحشت و صدمات بالنسبه کمتر بود تا اینکه در شب انجام می‏شد. جهات دیگری هم در کار بوده که ما نمی‌دانیم.

حضرت اباالفضل صلوات‌اللّه‌علیه تشریف آوردند و پیغام امام؟ع؟ را رسانیدند.

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 527 *»

آن ملعون‌ها ابتداءً توافق نکردند. شورش و ولوله‏ای در خود لشکر پیدا شد که فرزند دختر پیغمبر ما یک‌شب از ما برای نمازگزاردن و قرآن‌خواندن و دعا و استغفار مهلت می‌طلبد، چطور می‏شود ما مهلت ندهیم؟! از ترس اینکه شورشی برپا شود، عمرسعد ملعون موافقت کرد؛ اما کسی را به همراهی اباالفضل؟ع؟ خدمت امام؟ع؟ فرستاد. آن فرستاده عمر سعد خدمت امام چنین عرض کرد که ما شما را تا فردا مهلت می‏دهیم. اگر فردا تسلیم ما شدید، شما را به نزد عبیداللّه بن زیاد خواهیم برد و اگر باز هم از بیعت‌کردن ابا کردید، ما شما را رها نخواهیم کرد. این مطلب را گفت و برگشت.

امام؟ع؟ طبق نسخه‏ای نزدیک غروب که شد اصحاب خود را جمع فرمودند. طبق نسخه‏ای هم در خیمه‏ای که آن خیمه به‌اصطلاح سقّاخانه بود و محل آب بود، در آنجا جمع فرمودند. «جَمَعَ الحسین؟ع؟ اصحابَه عند قُرْبِ المَساء» نزدیک غروب، و طبق نسخه‏ای «عند قِرَب الماء» نزدیک مشک‌های آب، یعنی خیمه‏ای که در آنجا ظرف‌های آب بوده. آب که نبوده، ظاهراً آب نبوده؛ آن‏طور که برخی می‏گویند مقداری آب برای شستشوی خود و لباس‌های خود و آماده‌شدن برای شهادت فراهم کردند. امام؟ع؟ اصحاب خود را جمع فرمودند.

از اینجا فرمایش حضرت سجاد؟ع؟ است که شیخ مفید؟ره؟ نقل می‏کند که آن بزرگوار فرمودند: فدَنَوتُ منه لِاَسْمَعَ ما یقول لهم و انا اِذْ ذاکَ مریض. آن خیمه گویا به خیمه امام سجاد؟ع؟ نزدیک بوده. می‏فرماید من به آن خیمه نزدیک‌تر شدم تا بشنوم پدرم به اصحابش چه می‏فرماید و من مریض بودم. فسمعتُ ابی یقول لاصحابه شنیدم پدرم به اصحابشان می‏فرمودند: اُثنیٖ علی الله احسنَ الثناء و اَحْمَده علی السَّرّاءِ و الضَّرّاء. اللهم انّی احمدک علی اَنْ اکرمتَنا بالنبوة و علّمتنا القرآن و فقّهتنا فی الدین و جعلتَ لنا اسماعاً و ابصاراً و افئدة فاجعلنا من الشاکرین خدا را به بهترین ثناء ثناء می‏گویم و او را بر همه راحتی‌ها و مشکلات حمد می‏کنم. خدایا همانا من تو را حمد و ستایش می‏کنم بر اینکه ما را به نبوت بزرگ داشتی و قرآن را به ما تعلیم فرمودی و دین

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 528 *»

را به ما فهمانیدی و برای ما گوش‌هایی قرار دادی که حق را می‏شنود و دیده‏هایی که حق را می‏بیند و دل‌هایی که تسلیم می‏شود و حق را تصدیق می‏کند. خدایا ما را از شکرکنندگان قرار بده.

مقصود ما از ذکر این قسمت تاریخ کربلا، استشهاد به این فرمایش امام؟ع؟ است که می‏فرماید: امّا بعد فانّی لااَعلَم اصحاباً اَوْفیٰ و لا خیراً من اصحابی و لا اهلَ‏بیتٍ اَبَرَّ و اَوْصَلَ من اهل‏بیتی! این تعظیم‌کردن امام؟ع؟ و شهادت‌دادن و امضاءکردن و گواهی‌نمودن بر عظمت و جلالت اصحاب خود، چه مطلب بزرگی است! سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه اصحاب خود را تعظیم و تکریم می‏فرماید و مقامات و فضائل و جلالت ایشان را ذکر می‏فرماید.

اما بعد همانا من اصحابی را باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم نمی‌دانم. اینکه امام؟ع؟ می‏فرماید من نمی‏دانم، یعنی در میان جمیع صحابه معصومین، صحابه رسول‌اللّه؟ص؟، صحابه امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه و صحابه سایر ائمه هداة معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین، صحابه همه انبیاء گذشته، تا ظهور امام زمان و حتی صحابه امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه، من اصحابی را که از اصحاب خودم باوفاتر و بهتر باشند نمى‌شناسم و نه هم اهل‏بیتی را که از اهل‏بیت خودم نیکوکارتر و صله‌کننده‏تر باشند.

فجزاکم اللّه عنّی خیراً خدا از طرف من به شما جزاءِ خیر بدهد. اَلا و انّی لَاَظُنّ یوماً لنا من هؤلاء برای من یقین شده است که ما یک روز بیشتر با این قوم باقی نیستیم. الا و انّی قد اَذِنْتُ لکم فانْطَلِقوا جمیعاً فی حِلٍّ لیس علیکم حَرَجٌ منّی و لا ذِمام، هذا اللیل قد غَشِیَکم فَاتَّخِذوه جَمَلاً آگاه باشید که من به همه شما اجازه دادم؛ همه شما بروید، در حلّیتید و از طرف من هیچ سختگيرى و ذمّه‏ و بیعتی بر شما نیست. شب فرا رسیده و تاریکی شب شما را فرا  گرفته؛ از تاریکی شب استفاده کنید و آن را برای رفتن، وسیله و فرصت بدانید.

 

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 529 *»

امام؟ع؟ با این جملات باز می‏خواهد عظمت و جلالت صحابه خود را برای همه مسلمین و اهل ایمان روشن کند که ببینید افراد و صحابه‏ای که در اطراف وجود مبارک سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه بودند، چقدر نسبت به امر حضرت بصیرت داشتند، فریب نخورده بودند، به‌قصد اینکه غلبه کنند نمانده بودند؛ بلکه برای کشته‌شدن و شهیدشدن و برای تعظیم امر امام و هدف امام صلوات‌اللّه‌علیه ماندند. از این جهت هرکدام به‌نوبه خود مطلبی را اظهار کردند که نوعاً شنیده‏اید و ان‏شاءاللّه خودتان هم مطالعه می‏کنید؛ همه عرایض ایشان در خدمت امام؟ع؟ دلالت می‏کند بر آمادگی و یقین و ایمان این بزرگواران نسبت به هدف مقدس سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه. از مثل اباالفضل صلوات‌اللّه‌علیه گرفته تا مثل عرایض زهیر بن قَین و سایرین، همه آنها در نوع جملاتشان اظهار کردند که در راه هدف شما حاضریم کشته شویم؛ نه یک کشته‌شدن، بلکه بارها کشته شویم و زنده شویم و دوباره کشته شویم به چه کشته‌شدن‌ها که بدن‌های ما را پاره‏پاره کنند! بعضی‌ها اظهار کردند که حتی اگر بعد ما را آتش بزنند و خاکستر ما را به باد دهند و دوباره زنده شویم، دست از نصرت شما برنمی‏داریم تا در راه هدف شما که بیعت‌نکردن با یزید است مقاومت کنیم.([158])

تا به اینجا این مطلب بحمداللّه روشن شد که رکن اساسی شهادت امام؟ع؟  این بود که امام آماده نشدند با یزید بیعت کنند.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 530 *»

مجلس 31

(شب پنجشنبه / 18 صفر المظفر / 1407 هـ ق)

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 531 *»

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد للّٰه ربّ العالمین و صلّی اللّٰه علیٰ محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین

و لعنة اللّٰه علیٰ اعدائهم اجمـعین

قال اعـلی الله مقامه:

هذا العُلوُّ الکبیر الخَطْب موقعُه   تَدبَّروا سورةَ الاِسراء تالینا

عرض شد سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه از مدینه به مکه و از مکه به کربلا که سیر فرمودند به‌حسب ظاهر در شب بود و به‌حسب باطن هم در شب بود،  شب ظلمت و کفر بنی‏امیه لعنهم‏اللّه.  خدا آن بزرگوار را با اصحاب و اهل‏بیتش در آن شب تاریک کفر و ظلمت بنی‏امیه سیر داد تا نور ایمان و نور اسلام طلوع کند و به‌برکت امر این بزرگوار مردم متوجه عظمت اسلام و قرآن و شئونات اهل‏بیت؟عهم؟ گردند.

عرض شد آن مطلبی که به‌حسب ظاهر مورد تعظیم امام؟ع؟ قرار گرفته و ایشان برای خاطر آن آماده پذیرفتن این‌همه مصائب گردیدند، امر امامت و امارت بر مسلمین بود. مقام امامت و امارت ظاهری، مقامی است که به‌واسطه آن حدود اسلام حفظ می‌گردد و شئون اسلام حفاظت می‌شود و نظام و حیات جامعه اسلامی باقی می‌ماند. ‏از این جهت امام؟ع؟ برای تعظیم این امر این‌همه مصائب را متحمل شدند؛ مثل پدر بزرگوارشان امیرالمؤمنین و مثل برادر بزرگوارشان امام مجتبی و مثل والده ماجده و مکرّمه‌شان فاطمه زهراء سلام‌الله‌علیهم که برای تعظیم امر امامت و امارت بر مسلمین، این‌همه مصائب را به جان خریدند و متحمل گردیدند. امامت و امارت ظاهری و به‌ظاهر بر مردم امیر بودن را آن‏قدر تعظیم کردند و این مسأله را آن‏قدر بزرگ شمردند که این‌همه مصائب را قبول کردند.

وقتی که انسان دقت می‏کند و فکر می‏کند، به عظمت این مطلب بیشتر پی می‏برد که معصومین دیگر چون موقعیتشان مانند موقعیت این بزرگواران نبود، از این

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 532 *»

جهت آنها در مقابل طواغیت زمان مقاومت نفرمودند و بیعت کردند، غیر از مهدی آل‏محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین که آن بزرگوار غائب شدند تا بیعتی از طواغیت زمانشان بر گردنشان نباشد. بقیه ائمه؟عهم؟ از امام سجاد تا امام عسکری صلوات‌اللّه‌علیهم به‌ظاهر در تاریخ دیده نشده که مقاومتی نشان بدهند. اما این بزرگواران یعنی امیرالمؤمنین، امام مجتبی، سیدالشهداء و فاطمه زهراء سلام‌اللّه‌علیهم موقعیتی داشتند که اقتضاء می‏کرد این امر را تعظیم کنند و اهمیت این مسأله را تا ظهور امام زمان صلوات‌اللّه‌علیه به جامعه اسلامی ابلاغ نمایند. از این رو همه‌ی این مصائب را قبول کردند و با غاصبان خلافت بیعت نفرمودند با علم به اینکه بیعت‌نکردن خواه‌نخواه این مصائب را در پی دارد.

مقصودشان از بیعت‌نکردن این نبود که مردم را به بیعت‌کردن با خودشان دعوت کنند که بیایید با ما بیعت کنید. اگرچه از نظر همه مسلمین و از نظر اسلام، صرف‏نظر از قانون اولی الهی، این بزرگواران برای امارت و امامت و عهده‏داریِ امور مسلمین و حفاظت اسلام شایسته‌ترین خلق بودند. این مطلب مسلّمی کل بوده و هست و خواهد بود. هیچ‏کس از مورّخین و تاریخ‏نویسان و کسانی که در اسلام مطالعه دارند، چه از خود مسلمین و چه از بیگانگان با اسلام، نگفته‌اند این بزرگواران شایستگی امارت و امامت را نداشتند. همه به این مقام اعتراف کرده‌اند و در عین حال خود آن بزرگواران طالب این مقام نبودند و به خود دعوت نمی‏کردند؛ گرچه می‏فرمودند اگر بنا است شما کسی را انتخاب کنید و شخص صالح و شایسته را انتخاب کنید، عالم به اسلام و قادر بر اجراء اسلام ما هستیم. این را بیان می‏فرمودند اما اینکه رسماً دعوت بفرمایند ‏که به‌حسب ظاهر ایشان عهده‏دار امارت و امامت باشند، یعنی به‌حسب ظاهر مسلّط باشند، به‌حسب ظاهر قدرت در دستشان باشد و جامعه اسلامی تحت نفوذ ایشان باشد، نه، این بزرگواران این مقام را مطالبه نمی‏کردند. بلکه می‏بینیم با وجود اجتماع مردم بر گرد امیرالمؤمنین؟ع؟ بعد از به‌درک

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 533 *»

رفتن سومی که می‏خواستند با امام بیعت کنند، امام قبول نمی‏کردند و می‏فرمودند من برای شما وزیر باشم، بهتر از آن است که امیر باشم. اینکه با من مشورت کنید تا خیر و صلاح شما را بگویم، بهتر است از آنکه به‌حسب ظاهر بر شما امارت داشته باشم.([159])

روی این جهت از این موقعیت مذمت می‏فرمودند و از بودن در این مقام و مسلّط‌بودن بر مردمی که جز نفاق چیزی از آنها دیده نمی‏شد اظهار نارضایتی می‌کردند. این‏قدر حضرت را آزار داده بودند و اذیت کرده بودند که حضرت می‏فرمودند غیر از کوفه در اختیار من نیست. با اینکه به‌حسب ظاهر همه با آن بزرگوار بیعت کرده بودند اما می‏فرمود غیر از کوفه در اختیار من نیست. فقط کوفه است که من دروازه‏های آن را باز می‏کنم و می‏بندم.([160]) یعنی فقط کوفه در اختیار من و زیر نفوذ من است، آن هم باز به‌ظاهر! در خود کوفه بسیاری از مردم نسبت به حضرت نفاق می‏کردند و آماده نبودند که حکومت و تسلّط حضرت را بر خود بپذیرند. سعی می‏کردند طرفدار معاویه باشند و مردم را هم به‌طرف معاویه می‏خواندند. امام؟ع؟ چطور یک‌چنین موقعیتی را بخواهند و چطور از یک‌چنین موقعیتی برای خود دفاع بفرمایند و یا مردم را به یک‌چنین موقعیتی برای خود دعوت بفرمایند؟! نه.

پس این یک مطلب که آن بزرگواران این مقام و رتبه ظاهری را که مردم اجتماع کنند و ایشان را امیر سازند طالب نبودند. گرچه به‌حسب ظاهر برای خیرخواهی می‏فرمودند غیر از ما کسی شایسته این مقام نیست. اما معنای این سخن این نبود که شماها اجتماع کنید و بر ما منت گذارید و ما را بر خود امیر کنید، نه؛ بلکه اظهار بیزاری و تبرّیٖ می‏فرمودند از یک‌چنین موقعیتی که بشر هواپرست، بشر خودخواه، بشری که جز منافع خود فکر دیگری ندارد و حاضر است دین را فدای منافع خود کند، یک‌چنین بشری اجتماع کند و امام را برای خود امام قرار دهد؛ آن کسی که خدا او را

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 534 *»

امام قرار داده و امامت و ولایتش را در قرآن نازل کرده، زیر بار منت یک‌چنین مردمی برود و از مردم بخواهد که شما جمع شوید و مرا امیر و ولیّ و امام بر خود قرار دهید! نه، از این مقام تبری می‏جستند و حاضر نبودند این مقام را از ناحیه بشر بپذیرند. از این جهت در فرمایشاتشان نسبت به این مقام و موقعیت مذمت‌های زیادی رسیده است.

مطلب دیگر اینکه چون دلسوز و خیرخواه بشرند، در همین مقامی هم که در تقیه به‌سر می‏برند، دست از خیرخواهی بشر بر نمی‏دارند و خود امیرالمؤمنین؟ع؟ این قانون دوم را تأسیس فرمودند و تمام شرائط و جوانب آن را بیان کردند و خصوصیاتش را ذکر فرمودند. از جمله اینکه در این مقام و رتبه، وظایف امام چیست؟ آن کسی را که مسلمین اجتماع می‏کنند و یا اهل حلّ و عقد از مسلمین جمع می‏شوند و او را بر خود امیر و ولیّ می‏گمارند، چه وظایفی دارد و چه اموری را باید عهده‏دار باشد؟ امام؟ع؟ بیان کردند.

از این بیاناتی که نوعاً در فرمایشات امیرالمؤمنین، امام مجتبی و سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیهم رسیده که چند موردش را در این مدت خواندیم، کاملاً برمی‏آید که وقتی وظایف و خصوصیات امام و امیر را در این قانون دوم بیان می‏فرمایند، اسمی از عصمت در کار نیست، اسمی از تنصیص در کار نیست. همچنین سایر شرائطی را که ما درباره معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین قائلیم و درباره امامان بلافصل بعد از رحلت رسول‌خدا؟ص؟ ــ یعنی خلفاء حقّه آن حضرت که بعد از رحلت حضرت، بلافصل، از طرف خدا خلیفه هستند ــ معتقدیم، آن شرائط را ذکر نمی‏فرمایند.

شرائطی را ذکر می‏فرمایند که در بشرهای عادی پیدا می‏شود و این انسان‌های عادی و نوعی می‏توانند دارای یک‌چنین شرائطی باشند و به‌واسطه داشتن این شرائط، حوزه اسلام را حفاظت کنند و حقوق مسلمین را نگهداری کنند و از ضایع‌شدن مسلمین و حقوق و عِرض و جان و مالشان جلوگیری نمایند. امام این خصوصیات را ذکر می‏فرمایند و بعد هم باز متذکر می‏شوند که هرکس هرکس از همین انسان‌های نوعی نمی‏تواند دارای این شرائط باشد و متصدی این مقام شود.

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 535 *»

بحث در این زمینه نسبتاً طول کشیده و این قسمت را هم لازم بود تذکراً عرض کنم، گرچه در این مدت تذکر داده بودم. این چند مطلب را که امشب عرض کردم، اینها را در فرمایشی از فرمایشات امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه زیارت می‏کنیم و می‏بینیم که امام؟ع؟ به این چند مطلب در یک خطبه و فرمایش اشاره فرموده‏اند. برای تتمیم بحث که در جوانب مطلب فرمایشاتی نقل شده باشد و بحث تمام باشد، این حدیث شریف را هم می‏خوانم که از خطبه‏های حضرت امیر صلوات‌اللّه‌علیه است و مرحوم سید رضی در نهج‏البلاغه ذکر کرده. به جهات و جوانب این بحث دقت بفرمایید که به‌طور کلی همین چند مطلبی بود که امشب عرض کردم.

ابتدای خطبه معلوم نیست که چه بوده و نقل نشده. از اینجا که شروع شده، در ذکر صفات رسول‌خدا؟ص؟ می‌فرمایند: حتی بعث اللّه محمداً؟ص؟ شهیداً و بشیراً و نذیراً تا وقتی که خدا آن حضرت را برانگیخت که شاهد و گواه بر خلق و بشارت‌دهنده و ترساننده باشد. خیرُ البریّة طِفْلاً و اَنْجَبُها کَهْلاً در دوران کودکی بهترین خلق روزگار بود و در دوران بزرگی نجیب‏ترین خلق روزگار بود. اَطْهَرُ المُطَهَّرین شیٖمةً آن بزرگوار از نظر اخلاق از همه پاکیزگان پاکیزه‏تر بود. و اَجوَد المُسْتَمْطَرین دیٖمةً و آن بزرگوار از همه کسانی که خلق به‌برکت آنها از خدا طلب باران می‏کردند و خدا بر آنان بارانِ پی‌درپی می‏فرستاد، در آن مقام، از همه ارزنده‏تر و عالی‌تر بود.

فَمَا احْلَوْلَت لکُمُ الدنیا فی لذّتها و لاتَمَکَّنْتم من رَضاعِ اَخْلافِها الّا مِن بعدِ ما صادَفْتُموها جائِلاً خِطامُها، قَلِقاً وَضیٖنُها، قد صار حرامُها عند اقوامٍ بمنزلة السِّدْرِ المَخْضود و حلالُها بعیداً غیرَ موجود. این عبارت خطاب به بنی‏امیه است. بنی‏امیه در میان خلفاء ضلالت و امامان دعوت‌کننده به آتش، رؤساء هستند. و بخصوص امام؟ع؟ با مثل معاویه مقابلند که معلوم است به‌ظاهر خلافت را در دست خواهد گرفت و مدت حکومت بنی‏امیه ــ آن‌طوری که قرآن ذکر می‏فرماید ــ تا هزار ماه ادامه پیدا خواهد کرد.([161])

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 536 *»

این دنیایی که شما به‌دست آورده‏اید و اکنون از لذت‌های آن بهره‏مند شده‏اید، در دست شما قرار نگرفت نتوانستید پستان‌های این دنیا را بدوشید، مگر بعد از اینکه شما با آن برخورد کردید در حالی که افسار آن به گردنش گذارده شده بود و در اضطراب به‌سر می‏برد.

در این عبارات به مقام امارت و امامت ظاهری اشاره است که چطور بعد از رسول‌خدا؟ص؟ امیرالمؤمنین آن را رها فرمودند! چون خلق امام به‌حق و معصوم مطلق را نخواستند، آن حضرت واگذار کردند که طالبین حُطام دنیا و زَخارِف دنیوی، آن را به‌دست آورند؛ مثل اولی و دومی و سومی و حال هم که با یک‌چنین وضعی به دست معاویه رسیده.

حرام این دنیا در نزد یک‌عده مردم ــ که پیشینیان معاویه و بعدی‌ها باشند ــ به‌منزله سِدر مَخْضود گردیده که خیلی مورد خواست و تمایلشان قرار گرفته است. حلال‌های این دنیا هم خیلی دور و غیر موجود است.

و صادَفْتُموها واللّهِ ظِلّاً مَمْدوداً الی اجلٍ مَعْدود شما با این مقام و موقعیت دنیوی و امارت ظاهری برخورد کردید که به خدا سوگند مانند سایه‌ای است که تا وقت معینی کشیده شده است. سایه دیوار تا وقت معینی کشیده شده؛ همین که زوال شد، سایه برطرف می‏شود. این مقام ظاهری و امارت ظاهری که شما پیدا کرده‏اید و به‌دست آورده‏اید، مدت و وقت معینی دارد.

دیدیم و تاریخ نشان داد که چطور بنی‏العباس بر بنی‌امیه مسلط شدند و همه آنها را به جهنم فرستادند و همین مقام امارت ظاهریِ آنها را به‌دست آوردند. خدا بنی‏العباس را لعنت کند که آنها طوری دیگر و از راهی دیگر ظلم را بر اهل‏بیت صلوات الله علیهم اجمعین شروع کردند.

تا به اینجا که عبارت را معنا کردیم، امام؟ع؟ از این امارت ظاهری مذمت می‌فرمایند. این امامت و ولایتی که بشرهای هواپرست، منفعت‏طلب و دور از حق و

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 537 *»

حقیقت و بی‏خبر از آخرت جمع شوند و شخصی را بر خود بگمارند و امیر و ولیّ و امام نمایند، این موقعیت خیلی بی‏ارزش است.

فالارضُ لکم شاغِرة و ایدیکم فیها مبسوطة و اَیدِی الْقادَةِ عنکم مَکْفوفَة و سیوفکم علیهم مسلَّطة و سیوفهم عنکم مقبوضة. از اینجا به بعد بیان می‏فرمایند که این امارت که به‌دست شما افتاده، شما صلاحیت آن را ندارید و علت بیعت‌نکردن ما با شما و مقاومت‌کردن در برابر شما این است که شما برای همین امارت ظاهری ــ که از نظر ما این‏قدر بی‌ارزش و پوچ است ــ شایسته نیستید. ولی برای حفاظت اسلام و حقوق مسلمین، امر آن‏قدر بزرگ است که ما حاضریم این‌همه مصائب را متحمل شویم. شما به‌دلیل این صفات و خصوصیاتی که در امارت شما وجود دارد شایستگی ندارید. فالارض لکم شاغِرة امروز زمین و سراسر مملکت اسلام را برای خود از مُعارِض و مخالف خالی کرده‌اید که در مقابلتان کسی نیست. به‌طوری مسلط شده‏اید که هیچ‌کس در مقابل شما نایستاده.

می‏بینیم که در مقابل ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه، فقط امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه می‏ایستد؛ در مقابل معاویه، امام مجتبی صلوات‌اللّه‌علیه مقاومت می‏فرماید و در مقابل یزید سیدالشهداء صلوات‌اللّه‌علیه مقاومت می‏فرماید و افراد دیگر مثل عبداللّه بن زبیر که مقاومت می‌کنند، برای رضای خدا نیست، برای هویٰ و ریاست خودشان است.

می‏فرمایند زمین برای شما خالی شده، معارض ندارید، مقابلی ندارید؛ و دست‌های شما در سراسر مملکت اسلامی کاملاً باز است و هرگونه تصرفی که به هویٰ و هوس می‏خواهید، دارید، و هیچ‌کس مانع شما نیست؛ یا مردم از شما می‏ترسند و یا به‌طمع منافع خود، شما را کمک می‏کنند. اما از آن‌طرف دست‌های پیشوایان حق و امامان راستین، مکفوفه است، بسته شده؛ دست امیرالمؤمنین بسته شده، دست امام مجتبی بسته شده، دست حسین صلوات‌اللّه‌علیه بسته شده. شمشیرهای شما بر

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 538 *»

امامان حق و قادَه و پیشوایان حقیقی و راستین امت مسلط شده، اما شمشیرهای آنها نسبت به شما در غلاف شده.

اَلا انّ لکل دَمٍ ثائِراً، و لکل حقّ طالباً، و انّ الثّائرَ فی دمائنا کالحاکم فی حَقِّ نفسِه و هو اللّه الذی لایُعجِزه مَنْ طَلَبَ و لایَفُوته مَن هَرَبَ. از اینجا امام؟ع؟ به انتقام خدایی اشاره می‌فرمایند و اینکه ولیّ حق و ولیّ خون ائمه حق سلام اللّه علیهم اجمعین، خدا است. از این جهت اهل باطل از مهلت‌ها استفاده سوء نکنند. از مهلت‌ها و اِمهالِ خدایی بترسند. اینکه خدا مهلت می‏دهد، نه برای آن است که خدا آنها را دوست دارد؛ نه، انتقام از پی خواهد بود. می‏فرماید آگاه باشید، برای هر خونی، طلب‌کننده و انتقام‌کِشنده‏ای است؛ و برای هر حقی که از دست برود و به آن ظلم شود، طلب‌کننده‏ای است؛ و همانا انتقام‌کشنده برای خون ما و طلب‌کننده خون ما، به‌مانند کسی است که در حق خودش حکم می‏کند. یعنی حق ما حق او است و حق او حق ما؛ خون ما خون او است و از این جهت او برای این خون انتقام خواهد کشید و از این حق مطالبه خواهد کرد. او کیست؟ خدا، همان خدایی که هرکس را بطلبد ناتوان نخواهد شد و همچنین آن کسی که فرار کند، از دست خدا خارج نمی‌گردد.

فاُقْسِمُ باللّه یا بنی‏امیّة عمّا قلیلٍ لَتَعْرِفُنَّها فی اَیدیٖ غَیرِکم و فی دارِ عدوّکم. این قسمت اشاره است به اینکه ما تا ظهور مهدی آل‏محمد؟عهم؟ از این امارت ظاهری دنیوی دست برداشته‏ایم. این امارت ظاهری آن‏قدر بی‏ارزش است که ما هیچ‌کدام متصدی آن نخواهیم شد؛ فقط امیرالمؤمنین، آن هم چند سالی، آن هم با محدودیت که امام؟ع؟ نباید خلاف حرف اولی و دومی سخنی بگوید و جرأت نکند!

حدیثی دیدم که واقعاً خیلی جانگداز است! در آن حدیث، امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه در دوران حکومتشان از وضع حکومت خودشان شکایت می‏فرمایند که در مواردی که امام؟ع؟ می‌خواستند بدعت‌های اولی و دومی و سومی را کنار بگذارند و به‌جایش سنت رسول‌خدا؟ص؟ را جاری کنند، چه اختلاف‌ها رخ می‌داد و

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 539 *»

چه سروصداها بلند می‌شد! در آن حدیث شریف، اجمالی از صدماتی که امام؟ع؟ در دوران حکومت خود دیدند ذکر شده بود.([162])

حال در اینجا هم به بنی‏امیه و امثال بنی‏امیه اطمینان می‏دهند که ما به این امارت ظاهری شما دیگر کاری نخواهیم داشت، مال شما باشد، ارزانیِ شما و کسانی که امثال شما هستند. می‏فرماید پس قسم یاد می‏کنم و به خدا سوگند می‏خورم ای بنی‏امیه که به همین زودی این مقام امارت و خلافت ظاهری را در دست غیر خودتان خواهید یافت و در خانه دشمنتان خواهید دید که بنی‏العباس باشند.

اَلا انّ اَبْصَرَ الاَبْصار ما نَفَذَ فی الخیر طَرْفُه، الا انّ اسمعَ الاسماع ما وَعَی التَّذْکیرَ و قَبِلَه. امام؟ع؟ نصیحت و خیرخواهی را برای مسلمین فروگذاشت نمی‏فرمایند؛ امامِ رؤف است. با اینکه به‌حسب ظاهر حکومت و امارت دست معصومین نبود اما از نظر واقع که تدبیر ملک به‌دست ایشان است، امامت حقه و ولایت کلیه در اختیار ایشان است. از این جهت برای رعیت خود خیرخواهی می‏فرمایند تا هرکس اهل حق باشد آهسته آهسته حق را طلب کند و در نتیجه در همین دوران حکومت‌های باطل نجات یابد.

در فرمایشات هم ذکر شده که اسرار واقعی و باطنیِ اینکه ائمه متحمل امامت ظاهری نشدند چیست. همین است که بشر طاقت امامت معصوم کلی و ولایت ظاهری او را نداشت؛ از این جهت لازم است که این ابرها باشند تا ان‏شاءاللّه این عالم و اهل این عالم به کمالی برسند که بتوانند متحمل امر معصوم کلی شوند که وقت ظهور مهدی آل‏محمد؟عهم؟ خواهد بود.([163])

از این رو امام؟ع؟ نصیحت و خیرخواهی می‏فرمایند برای افرادی که در جامعه‏های اسلامی پیدا می‏شوند و مایه فساد می‏گردند، حال چه موقعیت به‌دست

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 540 *»

بیاورند مثل حکّام جور و غاصبین، و یا به‌دست نیاورند و احیاناً بر جامعه اسلامی صدمه وارد کنند. امام؟ع؟ نصیحت می‌فرمایند: آگاه باشید، بیناترین بینش‌ها و دیده‏ها آن است که در خیر نفوذ کند، خیربین باشد. اگر می‏خواهید دیده بینا و بیناتر از همه دیده‏ها داشته باشید، سعی کنید دیده در خیر نفوذ داشته باشد و در خیر باز و بسته شود. یعنی اندیشه انسان همیشه باید در خیر باشد و اگر می‏نگرد، به‌قصد خیر بنگرد.

آگاه باشید شنواترین گوش‌ها آن گوشی است که تذکرات را بشنود و بپذیرد، خیرخواهی‌ها را دریابد و قبول کند، خیر را بفهمد و متقبل شود و بپذیرد.

از این جهت می‏فرمایند: ایها الناس اِسْتَصْبِحوا من شعلةِ مصباحِ واعظٍ مُتَّعِظ ای مردم، چراغ عقل و بینش خود را از شعله چراغی روشن کنید که خود آن چراغ، وعظ‌دهنده و وعظ‌پذیرنده باشد. یعنی اگر بنا است بر خود امیری بگمارید و به‌واسطه آن امیر و آن امام، بینش‌های شما زیاد شود، عقل شما قوت بگیرد و رشد برای شما فراهم کند، باید کسی باشد که اولاً عقلش رشد یافته و خودش اهل وعظ باشد، موعظه کند، خیرخواهی‌های شما را برای شما بگوید؛ و خودش هم متّعِظ باشد، یعنی خودش عامل باشد و عمل کند.

وَ امْتاحوا من صَفْوِ عَینٍ قد رُوِّقَت من الکَدَر. از چاه‌ها که آب می‏کشند، نوعاً سعی می‏کنند از آن چاه‌هایی استفاده کنند که آب زلال داشته باشد، کدر نباشد. امام؟ع؟ هم تشبیه می‏فرمایند که اگر بنا است شما از امیر و ولیّ خود ــ یعنی کسی که می‏خواهد بر جان و مال و عِرض شما و بر روح و جسم شما مسلّط باشد ــ استفاده کنید، سعی کنید او کسی باشد که خودش صاف‌شده و خالی از هر کدورت و ظلمتی باشد؛ جهالت، ظلمت عصیان و کدورت‌های طغیان و سرکشی و معصیت در او نباشد. وگرنه شما بخواهید از او استفاده کنید و جسم و جان خود را سیراب سازید، از آب گندیده و متعفّن جهالت و معاصی او بهره‏مند می‌شوید که در این صورت ضرر می‌کنید.

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 541 *»

عبادَ اللّه لاتَرْکَنوا الی جَهالَتِکم و لاتَنْقادوا لِاَهْوائِکم. مردم چون طالب هویٰ و خواست خود هستند، ممکن است امیری را انتخاب کنند که مطابق خواست و هوای آنها سلوک کند و در نتیجه آنها را به ضلالت و جهالت بکشاند؛ روی این جهت امام؟ع؟ تذکر می‏فرمایند که سعی کنید مبنای همه حرکت‌هایتان، مبنای همه امورتان، امر حق و روشن باشد، هدایت  و بصیرت باشد، نه جهالت و هواهای نفسانی. ای مردم، به جهالت‌های خودتان اعتماد نکنید و تسلیم هواهای نفسانی خود نشوید. چرا؟ چون کسی که می‏خواهد بر شما امیر باشد، باید در انتخاب او خیلی دقیق باشید.

فانّ النازلَ بهذا المَنزِل نازلٌ بِشَفا جُرُفٍ هٰارٍ، یَنقُل الرَّدیٰ علی ظَهْرِه من موضعٍ الی موضع لِرَأْیٍ یُحْدِثه بعدَ رأیٍ یُریٖد ان‏یُلصِقَ ما لایَلْتَصِق و یُقَرِّبَ ما لایَتَقارَب. بعضی از شارحان نهج‏البلاغه این دو قسمت را این‏طور معنیٰ کرده‏اند: ای بندگان خدا، به جهالت اعتماد نکنید و تسلیم هواهای نفسانی خود نشوید، زیرا کسی که به جهالت خود اعتماد کند و تسلیم هواهای نفسانی خود شود، این صفات را ــ که ذکر می‌فرمایند ــ خواهد داشت.([164])

اما آن‌طوری که بعضی دیگر گفته‏اند و به نظر من هم باید همین‏طور باشد، این است که امام؟ع؟ در این عبارت می‏خواهند موقعیت امیر و ولیّ را ذکر کنند. آن کسی که بر مردم امیر می‏شود، آن کسی که ولیّ می‏شود و عهده‏دار امور جان و مال مسلمین می‏گردد و اسلام در حفاظت او درمی‏آید، او مقام و موقعیتش خیلی خطرناک است؛ اگر اهل نباشد، اگر شایستگی نداشته باشد، این خطرات برای او و جامعه اسلامی هست. کسی که در این منزل و مقام قرار می‏گیرد، در لبه پرتگاهی قرار گرفته که آن پرتگاه، جهنم است؛ نازلٌ بِشَفا جُرُفٍ هٰار، چنین کسی که این منزلت برای او فراهم می‏شود، در لبه پرتگاه قرار گرفته. ضلالت و جهالت را بر پشت خود بار کرده، از جایی

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 542 *»

به جایی انتقال می‏دهد. چرا؟ برای رأی‌ها و هواهایی که پی‌درپی برایش ایجاد و احداث می‏گردد. مرتب اندیشه‏های فساد به ذهن او می‏خورد و اجراء می‏کند. مرتب نقشه‏های شیطانی به ذهن او می‏خورد و مرتب اجراء می‏کند. می‏خواهد بچسباند آنچه را که نمی‏چسبد و می‏خواهد نزدیک سازد آنچه را که نزدیک‌شدن را نمی‏پذیرد. ببینید آنگاه چه مفاسدی بار می‏آید و چه ظلم‌هایی خواهد شد؟!

فاللّهَ اللّهَ ان‏تَشْکوا الی مَنْ لایُشکیٖ شَجْوَکم و لایَنقُض برأیه ما قد اُبْرِمَ لکم از خدا بپرهیزید، از خدا بپرهیزید، از خدا بترسید، مبادا به کسی که نمی‏تواند بیچارگی‌های شما را درمان کند شکوه کنید و پناه ببرید. به او پناه نبرید به‌گمان اینکه او بتواند بیچارگی‌های شما را اصلاح کند، درماندگی‌های شما را برطرف سازد، نیازمندی‌های شما را برطرف نماید. نه، از خدا بترسید، کسی که نمی‏تواند نیازمندی‌های شما را برطرف سازد و بیچارگی‌های شما را رفع کند، به او پناه نبرید و شکایت خود را به‌سوی او نبرید؛ بلکه درماندگی‌های شما بیشتر خواهد شد. و لایَنقُض برأیه ما قد اُبْرِمَ لکم شما خیلی گرفتاری دارید که برای شما محکم شده؛ پناه نبرید به کسی که نمی‏تواند با اندیشه صحیح و فکر سالم و نورانی و امدادیابِ از طرف خدا، این مشکلات محکم‌شده شما را حل کند و برطرف سازد. بلکه مشکل را مشکل‌تر می‏کند و بدبختی و درماندگی را بیشتر و دشوارتر می‌نماید. این هم موقعیت امام ناصالح، امیر ناشایست، ولیّ تبهکار.

اما امیر شایسته کیست؟ آن کسی که لیاقت دارد که مسلمین او را انتخاب کنند و امر اسلام و حقوق مسلمین را در اختیار او گذارند و او را مسلط بر جان و مال خود کنند، او کیست؟ انّه لیس علی الامام الّا ما حُمِّلَ مِن اَمْرِ ربِّه امیر و ولیّ و امامی که انتخاب می‏کنید، وظیفه‏ای که به‌عهده او است، این است که بر او نیست مگر آنچه که خدا به‌عهده او گذارده و آن عبارت است از این پنج امر: الابلاغُ فی المَوعظة، و الاجتهاد فی النصیحة، و الاحیاء لِلسّنّة، و اقامة الحدود علی مستَحِقّیها، و اِصدار

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 543 *»

السُّهمانِ علیٰ اهلها. خدا در قانون دوم این پنج امر را به‌عهده ولیّ گذارده.

ببینید امام؟ع؟ عصمت، تنصیص، علوم الهی و مقامات باطنی را ــ که ما درباره معصومین قائلیم ــ ذکر نمی‏فرماید؛ چون دیگر آن قانون اولی مطرح نیست. بعد از رفتن رسول‌خدا؟ص؟، هم به‌حسب ظاهر و هم به‌حسب باطن، دیگر آن قانون مطرح نیست. به‌حسب باطن، این عالَم و این مردم شایستگی ندارند که مثل علی به مقام عصمت کلیه خود زمام امور ظاهری را به‌دست بگیرد؛ نمی‏توانند تحمل کنند. عالَم عالم اَعراض است و از اعراض خالص نشده، به همین سبب حق صِرف را نمی‏توانند متحمل شوند، حق محض را نمی‏توانند تحمل کنند؛ همان‏طور که باطل محض را هم نمی‏توانند متحمل شوند.

در حدیثی یادم می‏آید که این مطلب بیان شده. اگر یک‌وقتی فرصتی پیدا کنیم، حدیث را می‌خوانم. باطل محض، عثمان بود که هیچ از حق طرفداری نمی‏کرد، ابداً! همیشه در جهالت و ضلالت و هواهای نفسانی سیر می‏کرد. ذره‏ای از حق را در کارش دخالت نمی‏داد، همه‏اش باطل! از این جهت همان‌هایی که او را خواسته بودند، نتوانستند تحملش کنند. خودشان جمع شدند و خودشان او را کشتند. و همین‏طور حق محض هم امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه بودند که ذره‏ای نمی‏گذاردند باطل در کارشان داخل باشد، یک‌حرف به باطل نزدند، یک‌قدم به باطل برنداشتند.

وقتی که حضرت معاویه را عزل کردند، بعضی خیرخواهان امت جمع شدند و عرض کردند که مردم تازه با شما بیعت کرده‌اند، آقا اجازه بفرمایید بگذارید امرتان محکم شود، بعد معاویه را عزل کنید. فرمود در دوران حکومت من، یک آن نباید معاویه بر مردم ولیّ باشد. او را از ابتداءِ حکومتم عزل کردم.([165]) امام نمی‏گذارند باطل یک آن، یک لحظه، یک کلمه و یک قدم در حکومتشان مداخله کند. حال فرمایش امام را نمی‏پذیرفتند، مطلبی است؛ نمی‏خواستند! امام؟ع؟ حق را می‏گفتند، مردم

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 544 *»

نمی‏خواستند، قبول نمی‌کردند، عمل نمی‏کردند، ولی امام یک قدم و یک کلمه بر مبنای باطل اقدامی و سخنی نفرمودند. از این جهت نتوانستند حکومت علی صلوات‌اللّه‌علیه را تحمل کنند.

پس هر حکومتی هر مقدار دوام پیدا کرده، به حق و باطل مخلوط بوده است؛([166]) چون عالم عالم اعراض است. خواه‌نخواه تا حق و باطل مخلوط نشوند، حکومت دوام نخواهد داشت. باطلِ صِرف دوام ندارد، حق صِرف هم دوام ندارد. عالم عالم اعراض است و مردم به اَعراض مبتلایند. اگر حق و باطل مخلوط بود، آن حکومت به‌حسب خودش و به مقدار خودش دوام دارد. البته گاهی یکی بر دیگری غلبه می‌کند.

از این رو امام؟ع؟ از مقام امارت و امامت اولیه حقّه الهیه و از شرائط آن سخن و بحثی نفرمودند. از جمله شرائط آن عصمت است، از جمله تنصیص رسول‏اللّه است و همان اموری که ما شیعیان درباره دوازده امام صلوات اللّه علیهم اجمعین معتقدیم؛ در اینجا از آنها ذکری نشده. اما شرائطی ذکر می‏شود که از این نوع انسانی برمی‏آید. حال که طبق قانون دوم بنا است مردم برای خود امیر انتخاب کنند، این شرائط باید در او باشد. آنچه خدا بر گردن او گذارده است، آنها را باید داشته باشد. آنها چیست؟ الابلاغُ فی المَوعظة، و الاجتهاد فی النصیحة، و الاحیاء لِلسنّة، و اقامة الحدود علی

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 545 *»

مستَحِقّیها، و اِصدار السُّهمانِ علیٰ اهلها. یعنی خیر مردم را به آنها برساند، آنچه خیر مردم است به گوش ایشان برساند و کوتاهی در ابلاغ و رسانیدن نکند. همچنین هر عمل و قولی که خیرخواهی مردم در آن است، در آن کوشش داشته باشد و تلاش کند؛ تلاش در خیرخواهی. و دیگر، سنّت رسول‌خدا؟ص؟ را احیاء کند و زنده نگه دارد و نگذارد بدعت‌ها جای سنّت‌ها بنشیند و حدود الهی را بر کسانی که مستحِق حدّند جاری کند و حق هر صاحب حقی را به او برساند و برپا دارد. این خصوصیات را ذکر فرمودند که پنج وظیفه است. این پنج وظیفه از عهده نوع انسانی برمی‏آید.

فبادِروا العِلمَ مِن قَبلِ تَصویٖحِ نَبْتِه بشتابید، درک پیدا کنید و قبل از اینکه درخت بارآور علم بخشکد، شما از میوه‏های آن درخت بهره‏مند شوید. مراد وجود مبارک خود آن بزرگوار و همچنین اهل‏بیت اطهار او سلام اللّه علیهم اجمعین می‌باشد و یا سایر علمائی که متعلم از محمد و آل‏محمد؟عهم؟ هستند. ایشان آن درخت‌های عِلمند که بار و میوه آنها، علم و بصیرت و درک صحیح است. اما شما چون افراد ناشایسته‏ای را بر خود امیر می‏کنید، از این جهت از درک صحیح و علم صحیح عقب می‏مانید؛ بکوشید به سراغ کسانی که در گوشه‏های عزلت قرار می‏گیرند بروید و از آنها استفاده کنید. فبادروا العلم شتاب کنید و علم را به‌دست آورید قبل از اینکه درخت بارآور علم بخشکد و دیگر میوه ندهد و نتوانید از میوه‏های آن درخت استفاده کنید. و من قبل ان‏تُشْغَلوا بانفسِکم عن مُسْتَثارِ العلم من عند اهله ــ یا در نسخه دیگر عن مُسْتَنار العلم ــ و همچنین پیش از آنکه گرفتار بدبختی‌های خودتان و گرفتار امیران تبهکار شوید و نتوانید و فرصت به‌دست نیاورید که از جایگاه‌هایی که علم می‏جوشد و علم فوران می‏کند بهره‌مند گردید، نزد ایشان بروید و بهره‌مند شوید. و همچنین نزد جایگاه‌های نوربخش علم ــ که آل‏محمد؟عهم؟ و بزرگان دین هستند ــ بروید و از آنها استفاده کنید.

 

«* عاشورا ادامه سقیفه ستیزی صفحه 546 *»

وَ انْهَوا عن المُنکَر و تَناهَوا عنه از منکرات و ناشایستگی‏ها نهی کنید و خود ابتداءً از منکرات و ناشایستگی‏ها دست بردارید. فانّما اُمِرْتُم بالنَّهْیِ بعد التَّناهیٖ([167]) زیرا شما مأمورید که ابتداءً خودتان از منکرات و زشتی‌ها دست بردارید و بعد دیگران را از ارتکاب آنها نهی کنید. پس شما به نهی‌کردن از منکر امر شده‏اید، البته بعد از تناهیٖ و بعد از اینکه خود ابتداءً از منکرات دست برداشته باشید و خود را از آنها پاکیزه کرده باشید.

و صلّی اللّٰه علی محمّـد و آلـه الطاهرین

و لعنة الله علی ظالمیهم الی یوم الدین

([1]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج3 ص97

([2]) شرح نهج البلاغة ج1 ص197

([3]) بحارالانوار ج 22 ص397

([4]) همان ص428

([5]) همان ص416

([6]) یا ابن‌عباس ما یرید عثمان الا ان‌یجعلنی جملاً ناضحاً بالغرب اقبل و ادبر بعث الیّ ان اخرج ثم بعث الیّ ان اقدم ثم هو الآن یبعث الیّ ان اخرج.‏ (خطبه 240 نهج البلاغه)

([7]) بحارالانوار ج31 ص205

([8]) همان ص187

([9]) بحارالانوار ج31 ص493

([10]) بحارالانوار ج102 ص106 ــ دعاء الندبة

([11]) الغدیر ج3 ص206

([12]) بحارالانوار ج39 ص23

([13]) تعبیر برای اظهار تعجب است بخصوص با توجه به تشبیه حضرت؟ع؟ هجوم مردم را به یال کفتار؛ زیرا گردن کفتار بسیار پرمو است و عرب هرگاه بخواهد چیز انبوهی را تشبیه کند، به یال کفتار تشبیه می‌کند و یا به گله گوسفند، که در آخر عبارت هم حضرت؟ع؟ هجوم مردم را به گله گوسفند تشبیه کرده‌اند: مجتمعين حولى کربيضة الغنم.

([14]) سئل ابوعمه (عمر) غلام تغلب (ثعلب) عن قول امیرالمؤمنین؟ع؟ … فقال: الحَسَنان الابهامان. (بحارالانوار ج43 ص253)

([15]) قال صلوات‌الله‌علیه: لا حاجة لی فی امرکم فمن اخترتم رضیت به. و قال: لاتفعلوا فانی اكون وزیراً خیر من ان‌اكون امیراً. (بحارالانوار ج32 ص7)

([16]) دست بیعت‌کننده در زیر و دست امام؟ع؟ بالای دست او قرار می‌گیرد نه به‌عکس و نه هم به‌طور مساوی ــ که شبیه مصافحه است ــ و در آیه مبارکه مبایعه با رسول‌الله؟ص؟ به این ترتیب اشاره شده که ید الله فوق ایدیهم باشد.

([17]) قصص: 83

([18]) قال امیرالمؤمنین؟ع؟: الرجل لیعجبه شراک نعله فیدخل فی هذه الآیة. و قال؟ع؟: ان الرجل لیعجبه ان‌یکون شراک نعله اجود من شراک نعل صاحبه فیدخل تحتها. (تفسیر نورالثقلین ج4 ص144)

([19]) نهج البلاغه، خطبه شقشقیه

 

([20]) بحارالانوار ج36 ص218، ج37 ص208، ج100 ص286

([21]) بحارالانوار ج34 ص181

([22]) قریه‏های سرسبز و آباد را «سواد» می‌گویند به‌اعتبار اینکه از دور که نگاه می‏کنند، آن درخت‌ها و زراعت‌ها تقریباً سیاه دیده می‌شود. آن فضاهای سرسبز را عرب سواد می‌گوید.

([23]) بحارالانوار ج29 ص548

([24]) شرح نهج‌البلاغة لابن ابی‌الحدید ج1 ص205

([25]) در صورتی که این خطبه با سند معتبر در کتب روائیِ معتبری ــ  که پیش از تألیف نهج‌البلاغه مرحوم سید رضی در میان اهل حدیث مشهور بوده ــ  موجود بوده و همان کتب از مآخذ و منابع نهج‌البلاغه می‌باشد.

([26]) نوبة، ثویة، ثوبه خ‌ل

([27]) بحارالانوار ج31 ص291

([28]) بحارالانوار ج32 ص137و143

([29]) بحارالانوار ج41 ص104

([30]) بحارالانوار ج29 ص585 و ج32 ص16

([31]) نوار ضبط این مجلس موجود نبود و از روی دفتر یادداشت دونفر از برادران تنظیم گردید.

([32]) بحارالانوار ج44 ص329

([33]) بحارالانوار ج44 ص324

([34]) بحارالانوار ج44 ص127

([35]) بحارالانوار ج44 ص206و211

([36]) بحارالانوار ج44 ص210

([37]) شرح نهج البلاغة لابن ابی‌الحدید ج‌‌1 ص18

([38]) بحارالانوار ج45 ص51

([39]) فاطر: 43

([40]) بحارالانوار ج44 ص214 ــ 212 ، رجال الکشّی ص52 ــ 47

([41]) انعام: 57

([42]) بحارالانوار ج2 ص221

([43]) نوار ضبط این مجلس، از اینجا تا و عطّل السنة ــ از فرمایش حضرت مجتبی ــ افتادگی داشت و از روی دفتر یادداشت یکی از برادران تنظیم گردید.

([44]) بحارالانوار ج44 ص122

([45]) خ‌ل بحارالانوار ج44 ص100

([46]) آل‌عمران: 7

([47]) الاحتجاج علی اهل اللجاج (للطبرسی) ج2 ص288 ــ 285 و  بحارلانوار ج44 ص 102ــ97

([48]) بحارالانوار ج18 ص202

([49]) انعام: 57

([50]) نساء: 105 ــ  بحارالانوار ج2 ص288

([51]) مائده: 44 و 45 و 47

([52]) بحارالانوار ج2 ص284

([53]) همان ج47 ص51

([54]) بحارالانوار ج2 ص 172 الی 179

([55]) بحارالانوار ج2 ص294

([56]) همان ص292

([57]) همان ص294

([58]) شرح نهج البلاغة ج1 ص140و157 و ج6 ص12 و ج‌‌9 ص328

([59]) بحارالانوار ج26 ص205

(1) الکافی (ط ــ الاسلامیة) ج1 ص49

([61]) بحارالانوار ج28 ص229

([62]) دیوان مراثی، قصیده دوم:

و قــد ضربــوها لطمــة لاح قرطهــا                              و سوطاً فظلّت تسکب العبـرات

([63]) بحارالانوار ج30 ص294

([64]) همان ص329

([65]) مائده: 63

([66]) تحف العقول ص239

([67]) بحارالانوار ج71 ص125

([68]) بحارالانوار ج44 ص332

([69]) همان ص316 و 393

([70]) بحارالانوار ج44 ص324

([71]) بحارالانوار ج45 ص90

([72]) همان ج44 ص374

([73]) همان ص316 و 393

([74]) بحارالانوار ج44 ص212 و 213

([75]) خطبه173 نهج البلاغه

([76]) بحارالانوار ج44 ص382

([77]) وقعة الطف ص187

([78]) بحارالانوار ج44 ص377

([79]) همان ص380

([80]) همان ص375

([81]) بحارالانوار ج44 ص377

([82]) همان ج45 ص5

([83]) همان ج33 ص348

([84]) بحارالانوار ج45 ص8

([85]) تحف العقول ص237

([86]) تحف العقول ص238

([87]) الامامة و السیاسة (لابن‌قتیبة) ج1 ص207 به بعد ــ  الکامل (لابن‌اثیر) ج3 ص511

([88]) بحارالانوار ج44 ص311

([89]) همان ج20 ص47

([90]) مُروج الذهب ج3 ص69

([91]) تاریخ طبری ج5 ص478 به بعد

([92]) بحارالانوار ج46 ص139

([93]) عمدة عیون صحاح الاخبار ص321

([94]) وقعة الطف ص152

([95]) در آخر عمر یزید، حصین بن نمیر به مکه حمله کرد و کعبه را تخریب کرد و سوزانید و دو شاخ آن بره‌ای که از بهشت برای فدای اسماعیل آمده بود، آن دو شاخ گوسفند را به‌احترام اینکه از بهشت است بر کعبه آویزان کرده بودند، آنها را سوزانید، اما با مرگ یزید، او هم به شام برگشت. (اسد الغابة ج3 ص139)

([96]) بحارالانوار ج71 ص125

([97]) مرحوم میرزا جوادآقای باقری

([98]) احزاب: 36

([99]) وسائل‌الشیعة (ط مؤسسة آل‌البيت؟عهم؟ ــ قم) ج1 ص18

([100]) بحارالانوار ج44 ص386

([101]) همان ص2 و 65

([102]) بحارالانوار ج44 ص378 و 389

([103]) بحارالانوار ج44 ص378

([104]) بحارالانوار ج44 ص380

([105]) بحارالانوار ج44 ص329

([106]) عاصمه: پایتخت

([107]) بحارالانوار ج44 ص313 ــ  امالی صدوق ص152

([108]) بحارالانوار ج44 ص329

([109]) توبه: 111

([110]) توبه: 112

([111]) بحارالانوار ج46 ص69

([112]) بحارالانوار ج44 ص321

([113]) خطبه173 نهج البلاغه

([114]) بحارالانوار ج44 ص330

([115]) همان ص332

([116]) بحارالانوار ج44 ص330

([117]) بحارالانوار ج44 ص334

([118]) بحارالانوار ج44 ص335 ــ ارشاد مفید ج2 ص39

([119]) بحارالانوار ج44 ص324

([120]) وسائل‌الشیعة (ط مؤسسة آل‌البيت؟عهم؟ ــ قم) ج1 ص18

([121]) اسراء: 71

([122]) فلَعَمْری ما الامام الّا الحاکمُ بالکتاب القائمُ بالقسط الدائنُ بدین الحق الحابسُ نفسَه علی ذات اللّه. (بحارالانوار ج44 ص335)

([123]) شوریٰ: 7 ــ  بحارالانوار ج44 ص313

([124]) بحارالانوار ج44 ص314

([125]) تحف‌العقول ص242 ــ بحارالانوار ج45 ص9 با تفاوت عبارات

([126]) بحارالانوار ج45 ص6

([127]) بحارالانوار ج45 ص7 ــ  حضرت در این قسمت از فرمایش، به دو آیه قرآن در سوره دخان و سوره غافر اشاره فرموده است ــ که فرمایش موسی؟ع؟ به فرعون و فرعونیان است پس از ناامید شدنش از هدایت‌یافتن و ایمان‌آوردن آنها ــ و امام؟ع؟ به این وسیله ناامیدی خود را از هدایت‌یافتن فرعونیانِ کربلا اعلام نموده است.

([128]) بحارالانوار ج45 ص12

([129]) همان

([130]) بحارالانوار ج45 ص12

([131]) بحارالانوار ج45 ص90

([132]) بحارالانوار ج44 ص316

([133]) به‌حسب الفاظ مشهور «اتفاقاً»، وگرنه این امور اتفاقی نیست، خصوصاً امور دیانتی اتفاقی نیست، حسین؟ع؟ اتفاقاً در جایی جلوس نمی‏فرمایند، روی جهات و مصلحت فرود می‌آیند. حال به‌حسب تعبیر مشهور، اتفاقاً.

([134]) مُروج الذهب ج3 ص113

([135]) مُروج الذهب ج3 ص69

([136]) الامامة و السیاسة ج1 ص231 ــ تاریخ طبری ج5 ص478 به بعد

([137]) بحارالانوار ج44 ص372

([138]) بحارالانوار ج44 ص381

([139]) انعام: 57

([140]) بحارالانوار ج2 ص 172 الی 179 و ص250

(3) الکافی (ط ــ الاسلامیة) ج1 ص58

([142]) بحارالانوار ج2 ص173 و ص299

([143]) ما جاء عن رسول‌الله فعلى الرأس و العين و ما جاء عن الصحابة اخترناه و ما کان غير ذلک فهم رجال و نحن رجال. (مجمع‌البحرين ج1 ص171)

([144]) بحارالانوار ج44 ص370

([145]) بحارالانوار ج44 ݢݢݢص382

([146]) بحارالانوار ج44 ݢݢݢص384

([147]) محمد: 19                                                        (2) انعام: 57

([148]) بحارالانوار ج36 ݢݢݢص226 و 262 و 286 و…

([149]) بحارالانوار ج44 ص365

([150]) بحارالانوار ج44 ص 392 ــ 383

([151]) همان ج45 ص12

(1) اسرارالشهاده سید مرحوم/، جواهر الحکم ج12 ص202

(1) اسراء: 4

([154]) اسراء: 1

(2) بحارالانوار ج44 ص313 و 326

([156]) بحارالانوار ج45 ص21

([157]) وسائل‌الشيعة (ط مؤسسة آل‌البيت؟عهم؟ ــ قم) ج14 ص505

([158]) بحارالانوار ج44 ص 394ــ 391

([159]) انّی اكون وزیراً خیر من ان‌اكون امیراً. (بحارالانوار ج32 ص7)

([160]) ما هی الّا الکوفة اقبضها و ابسطها. (بحارالانوار ج34 ص19و159)

([161]) لیلة القدر خیر من الف شهر (قدر: 3) (بحارالانوار ج28 ص77 و ج85 ص52 و…)

([162]) بحارالانوار ج34 ص168

([163]) ارشاد العوام (چ مشهد) ج3 فصول ص381 و 392 ــ مواعظ محرم الحرام1264هـ ق، موعظه 8و9و10، ص134و135

([164]) منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج7 ص248

([165]) بحارالانوار ج32 ص386

([166]) انّ الصّادق؟ع؟ سُئل عن الخلفاء الاربعة بعد رسول اللّه؟صل؟ ما بال الشيخين قد انتظمت لهما امور الخلافة و جرت على ايديهم فتوح البلاد من غير معارضة احد من المسلمين؟ و ما بال عثمان و اميرالمؤمنين؟ع؟ لم‌تنتظم لهما امور الخلافة بل قامت المسلمون على عثمان و حصروه فی داره و قتلوه وسط بيته، و اما اميرالمؤمنين؟ع؟ فثارت الفتن فی زمن خلافته حتى قتل الناكثين و القاسطين و المارقين؟ فاَجاب؟ع؟: ان أمور تلک الدنيا و الخلافة فيها لايجرى بباطل بحت و لا بحقّ خالص، بل تجری بحقّ و بباطل ممزوجين، فامّا عثمان فاراد ان‌يجری امور الخلافة بمحض الباطل فلم‌يتمّ له الامر، و امّا اميرالمؤمنين؟ع؟ فاراد ان‌يجری احكامها على الطريقة المستقيمة و السنن النبويّة فلم‌يحصل له ما اراد، و امّا الشّيخان فاخذا قبضة من الحقّ و قبضة من الباطل فجرت لهما الامور كما ارادا.

(منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة ج3 ص244، نقل از «زهرالربیع» مرحوم سید نعمةالله جزائری)

([167]) خطبه 105 نهج البلاغه