18 عقايد ـ مقابله

 عقاید

 

سید احمد پورموسویان

 

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

 

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّي ‏اللّه علي محمّد و آله ‏الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين

 

اين‌جانب با كمي بضاعت و سرمايه علمي تا آنجايي كه از بعضي كتب مرحوم شيخ احمد احسائي و مرحوم سيّد كاظم رشتي و مرحوم حاج محمد كريم كرماني و مرحوم حاج محمد باقر همداني اعلي‏ اللّه مقامهم استفاده كرده‏ام چنين دريافته‏ام كه ايشان در جميع مسائل اعتقادي و فروعي (اصول دين و فروع دين) نسبت به ضروري‏هاي آنها با همه متّفق و متّحد بوده‏اند و خلاف ضرورتي كه موجب كفر و خروج از دين باشد (نعوذ باللّه) از آن بزرگواران نديده‏ام. و امّا در بعضي از مسائل نظري (چه در اصول دين و يا در فروع دين) با سايرين از حكماء و علماء و فقهاء اختلاف نظرهايي دارند كه اين‌گونه اختلاف‌ها ميان ديگران از ايشان هم موجود بوده و هست كه موجب خروج از دين و كفر نمي‏شود و به تعبير ديگر هر حكيمي و يا فقيهي براساس مبناي خود استفاده و استنباط‌هايي از قرآن و احاديث شيعه داشته و دارند كه اين‏گونه اختلاف‌ها را نمي‏توان ملاك كفر و خروج از دين دانست و به اين وسيله كسي را تكفير كرد. و اگر كسي به اين وسيله كسي را تكفير كند، خود كافر گرديده است. اينك پاره‏اي از اين نظريّات را كه در بعضي از كتب اين بزرگواران ديده‏ام و به واسطه آنها بعضي نسبت‌هاي ناروا به ايشان داده شده يادآور مي‏شوم:

1 ـ در تعداد و شماره اصول دين: مرحوم شيخ احمد و مرحوم سيّد كاظم اعلي ‏اللّه مقامهما شماره اصول دين را همان‏طوري كه معروف و مشهور است ذكر كرده‏اند (توحيد، عدل، نبوّت، امامت، معاد) به كتاب حيوة النفس مرحوم شيخ و كتاب اصول دين مرحوم سيّد كاظم رشتي (كه اخيراً دفتر انتشارات وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم منتشر كرده است) رجوع شود.

امّا مرحوم حاج محمد كريم كرماني اعلي ‏اللّه مقامه در كتب اعتقادي خود ترتيب و شماره معروف و مشهور در اصول دين را جامع و كامل نديده و نظر به اينكه آن ترتيب و آن شماره به آيه‏اي از قرآن و يا حديثي از معصومان عليهم‏السلام مستند نبوده، خود ترتيب و شماره‏اي را انتخاب كرده كه جامع و كامل باشد. ايشان مي‏فرمايد اصول دين چهار است:

ـ اوّل: شناخت خداوند متعال كه در اين اصل، صفات خدا هم مورد بحث قرار مي‏گيرد كه از صفات خدا يكي توحيد است يكي هم عدل است. پس عدل داخل در اصل اوّل شد نه آنكه از اصول دين حذف شود و كم گردد.

ـ دوم: شناخت پيغمبر خدا9 است كه در اين اصل روشن مي‏شود كه به تمام آنچه پيغمبر9 از جانب خداوند متعال آورده كه «ماجاء به النّبي9» گفته مي‏شود بايد اقرار و اعتراف نمود و ايمان آورد و از جمله آنها امر معاد است كه در قرآن و احاديث بيان شده است. پس معاد هم داخل اصل دوّم شد و از اصول دين كم نشد و خارج نگرديد.

ـ سوّم: شناخت امامت و امامان: است .

ـ چهارم : شناخت مراتب اولياء و دوستان و شيعيان ايشان: و شناخت مراتب دشمنان ايشان: است تا در نتيجه به اندازه شناخت مراتب دوستانشان، آنها را دوست بداريم و به اندازه شناخت دشمنانشان آنها را دشمن بداريم. كه ديگران اين اصل را به نام تولّي و تبرّي  ناميده و از فروع دين شمرده‏اند آن هم آخر از فروع. ولي مرحوم آقاي كرماني از آيات قرآني و از احاديث، براي اين امر تولّي و تبرّي موقعيتي دريافته كه آن را در رديف اصول دين تشخيص داده و جاي آن را از فروع به اصول تغيير داده است. و نظر به اينكه اصل با رُكن از اين نقطه نظر چندان تفاوتي ندارد و در بعضي از روايات كلمه رُكن و اركان (پايه‏ها) به كار رفته است، آن مرحوم هم از اصول به اركان تعبير آورده و فرموده اركان دين چهار رُكن است: ركن اوّل معرفة اللّه، ركن دوم معرفة النّبي9، ركن سوم معرفة الائمّة، ركن چهارم معرفة الشيعة. و چون مراتب شيعيان چهار مرتبه است (انبياء، نقباء، نجباء، رَعايا) به شرح مراتب ايشان و بيان صفات و حالات ايشان پرداخته و به تفصيل با دلائل گوناگون (عقلي و نقلي) به زبان عربي و فارسي فضائل و مقامات و وجوب ولايت ايشان را ثابت فرموده است و همچنين مراتب خبيثه اعداء و وجوب براءت جستن از آنها را بيان فرموده است.

و اين ركن چهارم را بعضي گمان كرده‏اند كه آن مرحوم به اصول دين افزوده‏اند در صورتي كه از آيات قرآن و احاديث چنين استفاده كرده‏اند كه در اهمّيت و لزوم و وجوب آن، بعد از آن سه ركن ديگر قرار دارد. در بعضي از كتب مرحوم شيخ و مرحوم سيّد هم به اين امر تصريح شده يعني آن دو مرحوم هم اهمّيت اين امر را بعد از آن اصول دانسته‏اند.

بعضي نسبت داده‏اند كه مراد ايشان از ركن رابع، شخص خاصّي است و آن هم خود ايشان است. ولي اين‏چنين نيست و اين نسبت ناروا است. گرچه ممكن است در فرزندان مرحوم آقاي كرماني از گفتار و رفتاري كه ديده شده، بعضي اين استفاده را بكنند. مثل آنكه فرزند ايشان محمّدخان مدّعي وحدت ناطق شيعي شد كه ما هم با آنها در اين مطلب مخالف هستيم و آن ادّعا را صحيح نمي‏دانيم و مرحوم آقاي همداني با اين مسأله مخالفت كرده و با دلائل، بطلان آن را اثبات فرموده است.

2 ـ در توحيد مطابق ضرورت «اسلام ـ تشيّع» به يگانگي ذات خداوند متعال (در ذات، صفات، افعال و عبادت) معتقد بوده و به «اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له»  در مورد هر چهار امر ـ يعني ذات و صفات و افعال و عبادت ـ اعتقاد كامل و جازم دارند و از هرگونه شرك در هريك از اين موارد بيزاري جسته و موجب خروج از دين مي‏دانند.

در توحيد افعال تفسير و تحقيقي دارند كه اجمال آن اين است: خداي متعال در كارهاي خود يگانه و يكتا است و شريك و مُعين و وزير و وكيل ندارد. يعني خود به تنهايي مي‏آفريند، و به تنهايي روزي مي‏دهد، و به تنهايي مي‏ميراند، و به تنهايي زنده مي‏كند و در اين كارها نه شريك دارد نه مُعين دارد، نه وزير و نه وكيل. اللّه الذي خلقكم ثمّ رزقكم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شي‏ء سبحانه و تعالي عمّا يشركون ولي از تنزيهات قرآني و روايتي اين مطلب مسلّم مي‏شود كه خداوند متعال تمام اين كارها را با اسباب مناسب آنها كه آنها هم مخلوق خداوند هستند انجام مي‏دهد و به ذات مقدّس خود مباشر در كارهاي خود نمي‏گردد. مثلاً مي‏ميراند به وسيله عزرائيل، و روزي مي‏دهد به وسيله ميكائيل، تا مي‌رسد به كارهاي جزئي كه با اسباب جزئي آن كارها را انجام مي‏دهد. مثلاً گرم مي‏كند با خورشيد و سرد مي‏كند با ماه و هيچ‏يك از اين اسباب و وسائل، شريك خدا و مُعين خدا و وزير خدا و وكيل خدا نيستند و همه اسباب و آلات كارهاي او بوده و او به تنهايي كارهاي خود را به وسيله آنها انجام داده و مي‏دهد.([1]) و مي‏دانيم يك سبب كلّي و اصلي را خداوند ابتداءً آن را به خود آن آفريده كه مشيت باشد و اشياء را هم به وسيله آن آفريده و به وسيله آن رزق داده و به وسيله آن زنده كرده و به وسيله آن مي‏ميراند خلق اللّه الاشياء بالمشيّة و خلق المشيّة بنفسها و اوّل چيزي كه به مشيّت خود آفريد، نور مقدّس محمّد و آل‏محمّد صلّي ‏اللّه عليهم اجمعين بود و آنگاه به وسيله آن، ساير مراتب مخلوقات را آفريد و ايشان را واسطه كلّي و سبب اعظم در همه كارهاي خود قرار داد كه فرمودند نحن سبب خلق الخلق ماييم سبب و وسيله كلّي خلقت همه خلق. پس خداوند به وسيله ايشان آفريده و مي‏آفريند، و به وسيله ايشان روزي داده و مي‏دهد، و به وسيله ايشان ميرانده و مي‏ميراند، و به وسيله ايشان زنده كرده و زنده مي‏كند و ايشان سبب كلّي و وسيله و واسطه اعظم هستند؛ نه شريك خدا بوده و نه مُعين او و نه وكيل خدا. (بلاتشبيه) شخص نويسنده با قلم مي‏نويسد و قلم، وسيله كار نوشتن او است و قلم نه شريك او است و نه وكيل او، بلكه مي‏توان گفت نويسنده با قلم مي‏نويسد به تنهايي بدون شريكي و مي‏توان گفت قلم مي‏نويسد به اذن نويسنده كه اينجا معني «اِذن» يك معني خاصّي مي‏شود كه مرادف با وسيله كار بودن است نه به آن معني متبادر به ذهن است كه مأذون مستقل باشد در كار و اذن‌دهنده فقط كارش اذن و اجازه‏دادن باشد و خود ديگر كاري نداشته باشد. و در همين‏جا است كه مي‏گويند محمّد و آل‏محمّد: در آن مقامي كه سبب كلّ و اعظم هستند، اسماء اللّه فعليّه خداوند متعال مي‏باشند. زيرا اسماء فعليّه يا صفات فعليّه خداوند، عين ذات خدا نبوده و همه حادثند و در كتاب شريف كافي مرحوم كليني در كتاب توحيد در بخش صفات، بابي را عنوان فرموده كه «باب حدوث الاسماء» نام ‏گذارده است. و در حديث فرموده‏اند نحن اسماء اللّه الحسني ماييم اسم‌هاي نيكوي خداوند. و همين بحث را در حكمت كه مطرح مي‌كنند، تعبير را مناسب علم حكمت بيان كرده و از سبب، تعبير به علّت مي‏آورند و مي‏گويند علّت‌هاي چهارگانه خلق، ذات خداوند متعال نيست. زيرا علّت بودن شايسته ذات خدا نبوده بلكه خدا در مقام فعل خود علّت است به فعل خود، نه به ذات مقدّس خود. پس خدا خالق و آفريننده علّت است و آفريننده معلول به وسيله علّت. و نظر به اينكه سبب اعظم نور محمّد و آل‏محمّد: است، پس ايشان در آن مقام كه سبب اعظم براي خلق هستند، علّت خلق هم هستند. و نظر به اينكه اسماء اللّه و صفات اللّه فعليّه خدايند، پس علّت فاعلي و علّت غايي و علّت مادّي و علّت صوري خلقند. يا بگوييم خداوند به وسيله ايشان خلق را آفريده (علّت فاعلي) و براي اطاعت و محبّت و پيروي از ايشان آفريده (علّت غائي) و از نور و يا سايه ايشان خوبان و بدان را آفريده (علّت مادّي) و خوبان را مطابق و بر هيئت نور ايشان و بدان را برخلاف هيئت نور ايشان آفريده است (علّت صوري). (و البته در جاي خود بحث كرده‏اند كه بر اساس جبر و تفويض نبوده بلكه براساس اختيار، اين خلقت‌ها انجام يافته است) در دعاء عديله اين جمله را مي‏خوانيم و كان عليماً قبل ايجاد العلم و العلّة پس علّت را ايجاد مي‏كند نه آنكه خود به ذات مقدّس خود علّت باشد.

در اينجا نسبت ناروايي را به ايشان داده‏اند كه ايشان، محمّد و آل‏محمّد: را شريك در كارهاي خدا مي‏دانند و شركت سهامي الوهيت درست كرده‏اند و در اين بحث گفتگوهاي زيادي شده. در صورتي كه مطلب ايشان كاملاً روشن و دلائل آن زياد است.

و در مسأله پرستش و عبادت هم معتقد هستند كه خداي متعال به تنهايي و بدون شريك، معبود بر حق بوده و محمّد و آل‏محمّد: واسطه در بندگي و عبوديتند يعني به واسطه اطاعت و پيروي از ايشان و محبّت ورزيدن به ايشان و راهنمايي‏هاي ايشان، بايد خداوند را بندگي و پرستش نمود و ايشانند اَدلاّء علي اللّه يعني راهنماي در شناختن خدا و آيات معرفت خداوند هستند كه خداوند به ايشان و در ايشان شناخته مي‏شود. فرمودند: بنا عُرِف اللّه و بنا عُبِد اللّه يعني فقط به وسيله ما خداوند شناخته و پرستش مي‏شود.

3 ـ مسأله معاد: در مسأله معاد مطابق ضرورت اهل‏ اسلام معتقدند كه معاد روحاني و جسماني است و خداوند در قيامت ابدان را جمع‏آوري و محشور مي‏فرمايد و ارواح آنها را در آن ابدان قرار داده و قيامت و حشر و نشر را برپا مي‏سازد. ولي در مورد جسم و مراتب تلطيفي آن تحقيقي بسيار جالب دارند كه جسم در مرتبه اوّل آن دنيوي و غليظ است و مناسب اين عالم دنيايي است، و در مرتبه دوم برزخي است و لطيف‏تر از مرتبه اوّل است كه از آن تعبير آورده‏اند به هورقليايي. و اين كلمه عبري بوده و در لسان حكماء متداول بوده است. در كلمات سهروردي و ملاصدرا و حكيم سبزواري هم آمده است و به معني مُلك ديگر است كه همان جسم و بدن لطيف‏تر باشد كه مناسب عالم برزخ است و به نعمت‌ها و يا عذاب‌هاي آن عالم متنعّم و يا معذّب است. و در مرتبه سوّم جسم لطيف‏تر است كه مناسب عالم آخرت است و مي‏تواند به واسطه آن لطافت و تركيب اعلايي كه پيدا مي‏كند، تا ابد زندگاني كند و در آن نعمت‌ها و يا عذاب‌ها به‌سر برد.

و معراج پيامبر9 را هم بر اساس همين نظريه تحليل مي‏كنند و مانند تمام مسلمانان معتقدند كه معراج هم جسماني بوده ولي در هنگام صعود غلظت بدن مطهّر حضرت كم شده و به لطافت خود باقي مانده و عروج فرموده است و اين لطافت چيزي از بدن و جسم حضرت را كم نكرده؛ درست به مانند وقتي كه از ديده‏ها غايب مي‏شد و كسي او را نمي‏ديد و با آنكه حضرت حاضر بود اما مشاهده نمي‏شد. و اين نوع غائب‌شدن‌ها براي امامان: هم بوده و الان خضر7 هم به همين كيفيّت از ديده‏ها غائب است و در حديث دارد كه وقتي نام او را مي‏بريد بر او سلام كنيد زيرا او حاضر مي‏شود و بايد او را احترام كنيد و مي‏دانيم خضر زنده است، يعني روح او در بدن و جسم او موجود است ولي جسم و بدن او لطيف شده ديده نمي‏شود. و از اين جهت طي‏الارض مي‏كند و به چشم‏ به‌ هم ‏زدني از بلدي به بلد ديگر مي‏رود و هرگاه بخواهد ديده شود، مي‏تواند بدن خود را غليظ و متراكم سازد و ديده شود.

با اين تحقيق اشكالاتي كه در مسأله معاد جسماني و معراج جسماني مطرح شده برطرف مي‏شود و از جواب‌هايي كه ديگران داده‏اند و خواسته‏اند آن اشكالات را برطرف سازند جالب‌تر و بهتر و كامل‌تر به نظر مي‏رسد.

در اينجا هم نسبت نارواي انكار معاد جسماني و معراج جسماني را به ايشان داده‏اند و تكفيري كه نسبت به مرحوم شيخ انجام شد، درباره همين مسأله بود. و نظر به اينكه تكفير كننده به ايشان گفته بود كه نظريه شما درباره مسأله معاد مانند نظريه ملاصدرا است و چون نظريه ملاصدرا در اين مسأله كفر است، پس شما كافر هستيد. و اكنون ما مي‏بينيم كه از مكتب ملاصدرا همه‏جا تجليل مي‏كنند و سخني از كفر و كافر بودن در ميان نيست. پس چرا نسبت به مكتب مرحوم شيخ تجديد نظري انجام نمي‏شود و چرا اين اختلاف را از ميان برنمي‏دارند؟ و هرگاهي باز آن را به عنوان يك مكتب منحرف و جدايي عنوان مي‏كنند درصورتي كه مرحوم علامه طباطبايي صاحب تفسير الميزان در كتاب «شيعه در اسلام» مي‏نويسد:

«دو طايفه (شيخيّه و كريمخانيّه) كه در دو قرن اخير در ميان شيعه دوازده امامي پيدا شده‏اند، نظر به اينكه اختلافشان با ديگران در توجيه پاره‏اي از مسائل نظري است نه در اثبات و نفي اصل مسائل، جدايي ايشان را انشعاب نشمرديم».

4 ـ نبوّت و امامت: در اين دو مسأله مطابق با ضروريات اهل اسلام و تشيّع به بيان اثبات نبوّت عامّه و خاصّه و امامت امامان دوازده‏گانه پرداخته‏اند و عصمت و طهارت و برتري ايشان را بر جميع خلق بيان كرده‏اند و گذشته از فضائل و مناقب ظاهري رسالت و امامت، از پاره‏اي از فضائل و مناقب باطني و نوراني آن بزرگواران سخن به ميان آورده‏اند و كتاب شرح‏الزياره مرحوم شيخ پُر است از ذكر اين‏گونه فضائل و مناقب و در همه‏جا از اين حديث شريف كه فرموده‏اند: نزّلونا عن الربوبيّة و قولوا في فضلنا ماشئتم و لن‏تبلغوا (ما را از مقام خدائي پايين آوريد و بگوييد در فضل ما هرچه مي‏خواهيد و به جايي هم نخواهيد رسيد، يعني فضل ما تمامشدني نيست) تخطّي و تعدّي نكرده‏اند.

در اين مسأله هم نسبت‌هايي به ايشان داده‏اند كه كاملاً ناروا است. مثل آنكه گفته‏اند ايشان درباره معصومان: غلوّ كرده‏اند و براي آنها مقام خدايي قائل شده‏اند درصورتي كه در همه‏جا اقرار دارند به اينكه اين بزرگواران بندگان خدايند و محتاج به خدايند و پرستش كنندگان خدايند و برگزيدگان خدايند از ميان خلق. و به واسطه كرامتي كه در نزد خدا دارند و عصمت و طهارتي كه دارند خداوند ايشان را به مقاماتي ممتاز فرموده كه در چهار مقام كلّي خلاصه مي‏شوند:

ـ اوّل: مقام رسالت و امامت است كه مقام ظاهر ايشان است.

ـ دوّم: مقام اَبوابيّت ايشان است كه مقام باطن ايشان است كه در اين مقام واسطه‏هاي فيض خدا هستند در جميع ملك خدا و دست عطاء و منع خدايند كه خداوند به دست ايشان و به وسيله ايشان هر فيضي را به هر خلقي از خلق داده و مي‏دهد و يا منع كرده و مي‏كند و از اين مقام ايشان اين عبارت گزارش مي‏دهد كه: «بيُمنه رُزِقَ الْوَري و بوجوده ثبتت الارض و السّماء» (به يُمن امام وقت و حجّت و ولي عصر، تمام خلق روزي داده مي‏شوند و به واسطه وجود او است كه زمين و آسمان بر جاي خود ثابت و پابرجا است).

ـ سوّم: مقام معاني ايشان است كه مقام باطن‏تري است و در اين مقام جميع اسماء و صفات فعليّه خداي متعال مي‏باشند. در اين مقام قدرة اللّه و علم‏اللّه و نوراللّه و كلمة اللّه و سرّالله و سلطان‏اللّه و جلال‏اللّه و جمال‏اللّه و حكم‏اللّه و امراللّه و از اين‏گونه تعبيراتند.

ـ چهارم: مقام بيان كه اين مقام باطن‏تر و عالي‌تر از آن مقام‌هاي ديگر است. در اين مقام است كه خدا از ايشان پيدا و در ايشان هويدا و آشكار است نه به ذات مقدّسش بلكه به ظهور و تجلّي خود. و در اين مقام است كه در زيارت ايشان مي‏خوانيم و مَنْ عَرَفَهم فقد عَرَفَ اللّه و مَنْ جَهِلَهُم فقد جَهِلَ اللّه كه در مفاتيح‏الجنان مرحوم شيخ عبّاس قمي هم موجود است. يعني (هركس ايشان را شناخت خدا را شناخته و هركس ايشان را نشناخت خدا را نشناخته است).

و مي‏توان گفت يكي از عمده‏ترين كارهايي كه اين مشايخ انجام دادند بيان و تفسير و تحليل فضائل و مناقب نوراني محمّد و آل‏محمّد: بوده كه سرافرازي بزرگي براي شيعه فراهم ساختند و متأسّفانه آن طوري كه بايد و شايد در مراكز علمي و فكري شيعه از يك چنين ذخائري استفاده نمي‏شود و به همان فضائل و مناقب ظاهري آن هم در سطح خيلي عادي اكتفاء شده و مي‏شود.

5 ـ غيبت امام عصر عليه‏السلام و عجّل ‏اللّه فرجه: درباره غيبت و معناي آن و كيفيّت آن توجيهي دارند بعد از آنكه اقرار دارند به اينكه آن حضرت (حجّة بن الحسن العسكري8) آخرين وصي از اوصياء رسول خدا9 و از هنگامي كه ولادت يافته تاكنون و تا زمان ظهورش حجّت و امام حي است و از زمان رحلت پدر بزرگوارش به مقام امامت ظاهري رسيده و جز او امام معصومي وجود نداشته و نخواهد داشت و روزي ظهور خواهد فرمود و عالم را پر از عدل و قسط خواهد كرد بعد از آنكه پر شده باشد از ظلم و جور. و دو غيبت داشته، غيبت اوّل غيبت صغري كه مدّت آن معيّن است در تاريخ شيعه و دوّم غيبت كبري كه بعد از غيبت صغري شروع شده و تا وقتي كه خدا صلاح بداند به طول خواهد انجاميد. و در ميان علماء شيعه غيبت امام را به دو طور توجيه كرده‏اند:

ـ يكي اينكه غائب است، يعني ديده مي‏شود ولي شناخته نمي‏شود كه امام است مگر آنكه خود آن بزرگوار بخواهد كه شناخته شود و كسي و يا كساني او را بشناسند.

ـ طور ديگري كه غيبت را توجيه كرده‏اند آنست كه آن امام7 از ديده‏ها پنهان است و كسي او را نمي‏بيند و هرگاه بخواهد كه كسي يا كساني او را ببينند ظاهر مي‏شود و ديده مي‏گردد و اگر بخواهد او را بشناسند، خواهند شناخت وگرنه نخواهند شناخت.

اين طور دوّم را مي‏گويند غيبت به طور خِفاء جسم و بدن امام7 است و آن طور اوّل را مي‏گويند غيبت به طور خفاء عنوان امام است نه خفاء جسم و بدن مبارك آن حضرت.

و در توجيه طور دوّم نوعاً مي‏گويند به طور معجزه است، يعني به اعجازِ خودِ امام7 است كه كسي او را نمي‏بيند و او همه را مي‏بيند. ولي در مورد توجيه اين‏طور غيبت، ايشان مي‏گويند جسم و بدن امام7 لطيف مي‏شود و از غلظت خارج مي‏گردد و ديده نمي‏شود و هرگاه بخواهد ديده شود، بدن و جسم خود را غليظ و متراكم مي‏سازد. و در وقتي كه در حالت لطافت باشد و ديده نشود تعبير مي‏آورند در مرتبه هورقليائي است و از اين عالم غلظت به آن عالم لطافت رفته در عين حالي كه اينجا را هم خالي نكرده است. به دليل اينكه او با بدن خود و چشم خود اينجا را مي‏بيند. درست مثل آنكه پيامبر9 و يا يكي از امامان: از ديده‏ها غائب مي‏شدند و ديده نمي‏شدند، بدون هيچ‏گونه تفاوتي، غيبت امام7 هم به همين كيفيّت است و البته هرگاه بخواهد ديده شود مي‏شود و در بازارها و خانه‏ها رفت و آمد مي‌كند و حتّي ممكن است داد و ستد كند و زن بگيرد و فرزند داشته باشد ولي شناخته نشود. در موسم حج مي‏آيد در سرزمين عرفات حاضر مي‏شود و دعا مي‏كند و به دعاها آمين مي‏فرمايد.

نسبت ناروايي كه در اين مسأله به ايشان داده‏اند اين است كه مي‏گويند معني اين سخن و نتيجه اين توجيه اين است كه امام7 (نعوذباللّه) مرده باشند و از دنيا رحلت كرده باشند و در عالم برزخ به سر ببرند.

در صورتي كه در روايات فرموده‏اند كه خداوند متعال خضر7 را از ديده‏ها پنهان كرده و به او عمر طولاني داده تا نمونه‏اي باشد براي غيبت و طول عمر مهدي اين امّت عليه ‏السلام و عجّل ‏اللّه تعالي فرجه.

پس طبق اين توجيه امام7 زنده است و نمرده و شاهد بر خلق است و از طرف خدا حجّت بر همه بوده و ناظر بر جميع اعمال خلق مي‏باشد؛ او صاحب ليلةالقدر است. در شب‌هاي قدر ملائكه و روح همراه تمام مقدّرات بر آن حضرت فرود مي‏آيند و تقديرات همه را بر او عرضه مي‏دارند.

اينها كليّات نظريّه‏هايي بود كه در زمينه مسائل نظري اصول دين و اعتقادات مذهبي، اينجانب از بعضي كتاب‌هاي ايشان استفاده كرده‏ام و اشاره اجمالي هم به بعضي از نسبت‌هاي نادرستي كه به ايشان در اين زمينه‏ها داده شده نمودم.

 

والسلام ـ سيّد احمد موسوي (پورموسويان)

([1]) و در حديث به طور كلّي فرموده‏اند:  ابَي اللّه ان يجري الاشياء الا باسبابها. و فرموده‏اند: انّ اللّه تعالي جعل لكلّ شي‏ء سبباً. خدا اشياء را جاري نمي‏سازد مگر به وسيله اسباب آنها ـ خداي متعال براي هر چيزي سببي قرار داده است.